زندگينامه و رساله 28 مرجع جلد1

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1389

عنوان و نام پديدآور:زندگينامه و رساله 28 مرجع جلد 1/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1392.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

1- شيخ بهائي (ره)

زندگي نامه شيخ بهائي

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : ذاكري مصطفي 1314 -

عنوان و نام پديدآور : شيخ بهايي، زندگي و آثار او/مصطفي ذاكري

منشا مقاله : كتاب ماه ( دين ) ،ش 149 ، اسفند 1388 : ص 59 - 84

توصيفگر : شيخ بهائي محمد بن حسين 953 1031ق.

توصيفگر : رساله خلاصة الحساب

توصيفگر : سرگذشت نامه هاي فردي توصيفگر : رياضيات

1- زندگى نامه

ولادت

ولادت

محمد بن حسين بن عبد الصمد حارثى، معروف به شيخ بهايى در سال 953 ق در شهر بعلبك لبنان به دنيا آمد.

پدر بهاءالدين فقيه مشهور شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد حارثى همدانى عاملى فقيه شيعى در روستاى جبع نزديك شهر ساحلى صيدا( صيدون) كه امروز در جنوب لبنان قرار دارد، در اول محرم 19- 918 / مارس 1512 متولد شد.« 1»

ناحيه" جبل عامل" همواره يكي از مراكز شيعه در مغرب آسيا بوده است و پيشوايان و دانشمندان شيعه كه از اين ناحيه برخاسته اند، بسيارند. در هر زمان، حتي امروزه فرق شيعه در جبل عامل به وفور مي زيسته اند و در بنياد نهادن مذهب شيعه در ايران و استوار كردن بنيان آن مخصوصاً از قرن هفتم هجري به بعد ياري بسيار كرده و در اين مدت پيشوايان بزرگ از ميان ايشان برخاسته اند و خاندان بهائي نيز از همان خانواده هاي معروف شيعه در جبل عامل بوده است.

نسب شيخ حسين به حارث همدانى، صحابى جليل القدر امير المؤمنين عليه السلام مى رسد.

حارث همدانى در جنگ صفين و جمل از ياوران استوار امير مؤمنان بود و تا پايان جنگ ايستادگى نمود.

او در عصر

خود از مشاهير علماى اعلام و فقهاى كرام بود. وى ساليانى متمادى همراه با هم ولايتى جبعى اش، فقيه مشهور زين الدين عاملى( 65- 911 / 58- 1506) كه در سنّت شيعى به شهيد ثانى- به واسطه شهادتش به دست مقامات عثمانى در 965 / 1558- شناخته مى گردد، گذرانده بود. او مبرزترين شاگرد زين الدين و مصاحب وى در جبع و همراه وى در سفرها بود.« 2» آن ها با يكديگر در سال 3- 942 / 37- 1535 به قاهره و مكه« 3» و به استانبول و عراق در 53- 951 / 4- 1546 سفر كرده بودند.« 4»

شيخ حسين در ميان هم عصرانش همتايى در حديث تفسير قرآن فقه و رياضيات نداشت.

او آثار بسيارى در اين حوزه ها نگاشته است. از جمله:

كتاب درايةالحديث.« 5»

رسالة فى تحقيق القبله.« 6»

كتاب اربعين حديث.

كتاب شرح القواعد( حاشيه اى بر قواعد الاحكام نوشته محقق حلى متوفى 676 / 1276). كتاب شرح الفيه( شرحى بر هزار بيت در نماز نوشته شهيد اول متوفى 786 / 1384).

الرسالة الطهماسبيه فى بعض المسائل الفقهيه( رساله اى در پاسخ به سوالات فقهى شاه طهماسب).« 7»

الرسالة الوسواسيه.« 8»

رسالة الرضاعيه( رساله اى در مورد مسأله رضاعت).

شيخ حسين همچنين حواشى بر كتب رياضى و تعليقاتى چند و منشئات فراوانى تأليف نموده است.

مهاجرت پدر شيخ به ايران و منصب شيخ الاسلامى

مهاجرت پدر شيخ به ايران و منصب شيخ الاسلامى

تقريباً بعد از گذراندن چهار دهه مطالعه و تدريس در قلمرو عثمانى در ميانه قرن شانزدهم به ايرانِ تحت سيطره صفويان مهاجرت نمود. در دوره حكومت شاه طهماسب صفوى، شيخ حسين از جبل عامل همراه با

همسر و وابستگانش حدود سال 960 ق به اصفهان آمد. او سه سال در آن جا اقامت نمود و به تدريس علوم دينى و اشاعه تعاليم دين پرداخت. علماى ايران به تلمذ نزد او پرداختند. زمانى كه شيخ على ملقب به منشار شيخ الاسلام اصفهان دريافت كه شيخ حسين در اصفهان است خبر ورودش را به شاه طهماسب كه در آن موقع در قزوين بود رساند. چون شاه از اين خبر آگاهى يافت خود شخصاً به شيخ حسين نامه نوشت و خلعتى براى وى فرستاد و از او خواست به قزوين كه در آن هنگام پايتخت بود برود.

شيخ حسين به قزوين كه رسيد سلطان نهايت احترام را در حقش به جا آورد و او را به منصب شيخ الاسلامى قزوين منصوب نمود.« 9» ايشان هفت سالى متصدى اين مقام بود. و نماز جمعه را به جاى نماز ظهر در قزوين به جا مى آورد. وى از جمله كسانى بود كه به وجوب تعيينى نماز جمعه اعتقاد داشتند. همان گونه كه شهيد ثانى نيز چنين اعتقادى داشت.

بعد از آن به او دستور داده شد كه به مشهد، شهر مقدس و مدفن امام رضا( ع) برود و به مقام شيخ الاسلامى آن جا منصوب گرديد. شيخ حسين مدتى را در مشهد به سر برد. از آن جايى كه اكثر اهل هرات از معرفت و شناخت ائمه اثنى عشر و تدين به مذهب اهل بيت( ع) عارى بودند، شاه طهماسب به شيخ حسين دستور داد كه به هرات برود و در آن جا اقامت كند و خطاكاران آن ناحيه را ارشاد كند. شاه سه روستاى آن

بلد را به عنوان اقطاع به وى بخشيد. سلطان به شاه قلى سلطان، امير خراسان دستور داد كه هر جمعه بعد از دو نماز او بايد شاهزاده محمد خدابنده( پسر شاه طهماسب) را به مسجد جامع كبير هرات براى شنيدن احاديث پيامبر و ائمه نزد شيخ حسين ببرد. شاه به شاه قلى سلطان دستور داد كه شاهزاده را وادار به اطاعت از اوامر و منهيات شيخ حسين كند و هيچ كس نبايد با خواسته شيخ مخالفت كند.

شيخ حسين مدت هشت سال در هرات به افاده علوم دينى و اجراى احكام شرعى و تبليغ اعمال و اوامر دينى مشغول بود و بدان سبب خلق كثيرى از هرات و نواحى مجاورش به تشيع گرويدند و به مذهب اماميه پيوستند و آن ناحيه از وجود مخالفان طاهر گرديد. طلاب و حتى فقها و علما از نواحى مختلف ايران و ماوراءالنهر براى سماع حديث از شيخ حسين و تملذ علوم دينى و تحقيق معارف شرعى به نزد او مى رفتند.

پس از مدتى شيخ از هرات به قزوين سفر كرد تا بار ديگر با شاه ديدار كند. وى از شاه طهماسب رخصت رفتن به زيارت بيت الله الحرام براى خود و فرزندش، شيخ بهايى را نمود، اما تنها به وى رخصت داده شد و شاه به فرزندش شيخ بهايى رخصت رفتن به حج را نداد. شاه از شيخ بهايى خواست تا در قزوين بماند و امر تدريس علوم دينى را بر عهده بگيرد. شيخ حسين به زيارت خانه خدا شتافت. هنگامى كه از تشرف خانه خدا و زيارت مدينه فارغ گشت، از راه بحرين بازگشت، جايى كه او

در آن جا ماند و سكنى گزيد، و در 8 ربيع الاول 984 / 5 ژوئن 1576 همان جا درگذشت.« 10»

شيخ بهائى- سفر به ايران

شيخ بهائى- سفر به ايران

شيخ بهايى در دوران كودكى( هفت يا سيزده سالگى) همراه پدر، به ايران سفر كرد. و در پايتخت ايران يعني شهر قزوين كه مركز تجمع دانشمندان شيعه بود سكني گزيد و ظاهرا هنگام سفر پدرش به هرات همراه وي نبوده است زيرا وي در آن هنگام در قزوين به كسب علوم اشتغال داشته است.

مقدارى از تحصيلات خود را در وطن فرا گرفته بود كه به اصفهان وارد شد و در آنجا نيز با جديت تمام به تحصيل علوم مختلف پرداخت. چندي نيز در مشهد به تحصيلات خود ادامه داده و ظرف مدت كوتاهى مقبوليت عام يافت و از سوى شاه عباس صفوى نهايت احترام براى او رعايت مى شد.

در سال 1008 ق به همراه شاه عباس صفوى با پاى پياده و بدون آنكه سوار بر مركبى شود عازم مشهد مقدس گرديد. هوش و ذكاوت و اطلاعات عميق او مورد توجه دانشمندان و علماى وقت قرار گرفت و در نتيجه روز به روز به شهرتش افزوده شد، بطوريكه فقيهى بنام شيخ منشار كه شيخ الاسلام وقت بود او را به جانشينى خود انتخاب و دخترش را به عقد شيخ بهائى درآورد. شيخ بهائى، حكيم عارف، فقيه، اديب، رياضيدان و مهندسى برجسته بود و چون از قدرت سخنورى بهره كافى داشت در محافل و مجالس ادبى و سياسى و علمى طرفداران زيادى را كسب كرد تا آنجا كه با توجه به معلومات و محبوبيتش به مقام وزارت منصوب شد.

منصب شيخ الاسلامى

منصب شيخ الاسلامى

شيخ بهايى پس از شيخ على منشار، در 43 سالگى به سال 996 ق منصب شيخ الاسلامى دولت صفويه

در اصفهان را عهده دار شد، كه مهم ترين منصب روحانيت در آن دوره بوده« 11» و وظيفه آن رفع ظلم از مظلومان، امر به معروف و نهى از منكر و تحقيق و بيان احكام شريعت براى مردم بود. و در سال 1006 كه پايتخت از قزوين به اصفهان منتقل شد نيز همين مسئوليت را تا هفتاد و پنج سالگى( آخر عمر) به عهده داشت و از امكانات اين دولت شيعى نهايت استفاده را براى ترويج تشيع نمود.

وى پس از مدتى قصد سفر كرد و مسافرتى طولانى را آغاز نمود.

يكى از عواملى كه باعث اين سفر شد علاقه شيخ به سياحت و ديدن و تجربه اندوزى بود. عامل ديگر كه سهم مهمى در اين سفرها داشت حسادت اطرافيان بود كه نمى توانستند موقعيت و احترام شيخ را در دربار صفوى تحمل كنند.( او در بعضى نوشته هاى خود به اين مطلب اشاره كرده است.)

شيخ كه اوضاع را چنين مى ديد براى رهايى از حسادت اطرافيان يا عزلت اختيار مى كرد يا براى مدتى دست به سفر مى زد.

سفرها

سفرها

بهايى عليه الرحمة حدود 30 سال از عمر خود را در سفر گذراند و به شهرها و كشورهاى گوناگون سفر نمود، از جمله:

1- اولين سفر او از بعلبك به اصفهان بود كه تا رسيدن به مراتب بالاى علمى در آنجا سكنى گزيد. كه به سال 960 يا ق انجام گرفت.

2- به سبب عواملى كه ذكر شد از اصفهان به عراق و حجاز رفت و عتبات عاليات را زيارت نموده و حج خانه خدا را نيز به انجام رساند. بهائى در سال 984 ق براى حج به مكه سفر كرد

و درسال 992 سفر دوم خود را به حجاز آغاز نمود.

3- در سال 1008 ق در سفرى به مشهد مقدس همراه شاه عباس كبير فاصله اصفهان تا مشهد رضوى را پياده طى نمود.

4- سفرى به كشور مصر داشت و در آنجا كتاب معروف خود، كشكول را تأليف كرد.

5- سفر به كشورهاى روم و شام و بيت المقدس را پس از مراجعت از مصر در دستور كار خود قرار داد.

6- از شام عازم حلب شد و در پايان عمر خويش به اصفهان برگشت و ساليانى چند در آن ديار ساكن شد.

متأسفانه جز چند يادداشت مختصر توسط بعضى اطرافيان و همراهان شيخ، سفرنامه اى از اين سفر 30 ساله شيخ به دست ما نرسيده، در حالى كه اگر شيخ در طول سفرهاى خود سفرنامه اى تهيه مى نمود يكى از گرانقدرترين و با ارزش ترين اسناد تاريخى گشته و سفرنامه اى منحصر به فرد مى شد.

شيخ در اين سفرها بيشتر به لباس سياحان و مردم عادى سفر مى كرد و ناشناس بود.

رواياتى چند از بزرگان حلب و شام و ... در دست است كه شيخ را در لباس سياحان ديده اند و هنگامى كه شيخ در جلسه اى لب به سخن گشوده، از فضائلش او را شناخته اند و شيخ فورا آن شهر را ترك گفته كه نزد عموم شناخته نشود.

جامعيت

جامعيت

يكى از خصايص شيخ بهايى جامعيت اوست در علوم و فنون مختلف و شيخ در زمينه هاى گوناگون تأليفاتى نيز دارد.

علاوه بر آن، جامعيت در شخصيت داشته كه بسيار مهم تر از جامعيت در علوم است.

شيخ بهايى آنچنان بود كه اهل تسنن او را سنى مى دانستند و صوفيه

او را از بزرگان تصوف مى پنداشتند و ...

وفات

وفات

مردان الهى با رفتن از دنيا نمى ميرند بلكه تا ابد در ياد و خاطر آيندگان زنده اند و بركات آنان خلاصه در ايام زندگيشان نيست بلكه پس از وفات نيز بواسطه تأليفات و شاگردان و باقيات الصالحاتى كه بر جاى گذارده اند منشأ بسيارى از عنايات الهى بر مردم هستند.

شيخ بهايى نيز از آن جمله است كه در عمرى سراسر تلاش در راه رضاى حضرت حق شاگردانى تربيت نمود و آثارى از خود برجاى گذارد كه هر يك باقيات الصالحاتى براى او هستند. او بى صبرانه دعوت حق را لبيك گفت و در سال 1030 هجرى به ديار جاويد شتافت.

بدن مطهر او را از اصفهان به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار امام رضا عليه السلام به خاك سپردند.

در نماز او كه شاگرد بزرگوارش مجلسى اول آن را اقامه كرد نزديك به 50 هزار نفر شركت داشتند.

تاريخ تولد و وفات شيخ بهايى بر روى سنگ قبر و كاشيكارى هاى ديوار اتاق مقبره اندكى متفاوت است:

تاريخ تولد

تاريخ تولد:

كتيبه كاشيكارى ديوار: ذيحجه هجرى قمرى( برابر با پنجشنبه اسفند خورشيدى، و فوريه)

كتيبه سنگ قبر: غروب پنجشنبه محرم الحرام هجرى قمرى( برابر با فروردين خورشيدى، و مارس)

تاريخ وفات

تاريخ وفات:

كتيبه كاشيكارى ديوار: شوال هجرى قمرى( برابر با شهريور خورشيدى، و اوت)

كتيبه سنگ قبر: شوال هجرى قمرى( برابر با مرداد يا شهريور، و اوت)

كتيبه ديوار در سال خورشيدى در زمان استاندارى على منصور ساخته شده است و حاوى تاريخ روز، ماه و سال مى باشد، در حالى كه كتيبه سنگ قبر فقط حاوى تاريخ ماه و سال است. به نظر مى رسد كه در هنگام بازسازى اتاق تحقيقاتى درباره تاريخ تولد ووفات انجام شده باشد و به اين خاطر تاريخ روز به كتيبه كاشيكارى اضافه گشته است. در اين صورت به نظر مى رسد كه تاريخ هاى كتيبه ديوار دقيق تر باشند.

براى آشنايى بيشتر با زندگى شيخ بهائى به منابع زير مى توان رجوع كرد:

1. أعيان الشّيعة، سّيّد محسن أمين، ج 44، ص 216.

2. أمل الآمل، حرّ عاملى، ج 1، ص 155.

3. تاريخ عالم آراء عبّاسى( فارسى)، ج 2، ص 967.

4. نصر آبادى، محمد طاهر، تذكره نصر آبادى( فارسى)، ص 150.

5. تنقيح المقال، شّيخ عبد اللّه مماقانى، ج 3، ص 107.

6. الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة،، شّيخ آغا بزرك طّهرانى.

ج 13: ص 177، 227، 232، 256، 261، 262، 263.

ج 21: ص 50، 251، 379، 397، 401، 404، 407.

ج 24: ص 65، 144، 146، 197، 209، 216.

و مجلدات ديگر.

7. روضات الجنّات فى أحوال العلماء والسادات، عّلامة شّيخ محمّد باقر موسوى خوانسارى، ج 7، ص 57، رّقم 599.

8. ريحانة الأدب،

مدرّس تّبريزى، ج 3، ص 301.

9. سفينة البحار، شّيخ عبّاس قمى، ج 1، ص 113.

10. الفوائد الرّضوية، شّيخ عبّاس قمى، ص 503.

11. الكنى والألقاب، شّيخ عبّاس قمى، ج 2، ص 100.

12. و همچنين: كتابهاى منتخب التّواريخ، قصص العلماء، التّنبيهات و مطلع الشّمس.« 12»

__________________________________________________

( 1) الاصفهانى، رياض العلماء، ج 2، ص 110

( 2) على بن محمد العاملى، الدر المنثور من المأثور و غير المأثور، 2 ج( قم، مكتبة آيةاللّه العظمى المرعشى) ج 2، ص 191. تمام ارجاعات به الدر المنثور به نقل از رساله منقول در آن با عنوان بغية المريد فى الكشف عن احوال الشهيد، نوشته شاگرد شهيد ثانى، محمد بن على بن حسن عودى است. همان، ج 2، ص 149- 198.

( 3) الدر المنثور، ج 2، ص 68- 191، 161.

( 4) الدر المنثور، ج 2، ص 82- 191، 170.

( 5) اين كتاب همان وصول الاخيار الى الاصول الاخبار است كه دوباره به چاپ رسيده است. تهران 89- 1888 و تحقيق عبداللطيف الكوه كمرى، قم، مطبعة خيام، 1981.

( 6) احتمالًا اين همان رساله تحفة اهل ايمان فى قبلة عراق العجم و خراسان باشد كه در نسخه خطى موجود است. مدرسى طباطبايى، مقدمه اى بر فقه شيعه( لندن، 1984 ص 139).

( 7) احتمالًا اين اثر همان التحفة الطهماسبيه فى المواعظ الفقهيه، مورد اشاره اصفهانى باشد. رياض العلماء، ج 2، ص 117. يا همچنين مى تواند رساله حسين در پاسخ به دو سؤال فقهى كه وى در سال 968 / 1561 در پاسخ به شاه طهماسب تحرير نموده، باشد. اين نوشته در نسخه خطى باقى است. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه عمومى حضرت

آيةاللّه العظمى مرعشى نجفى، 20 ج( قم 1957) ج 2، ص 345؛ مدرسى، مقدمه اى بر فقه شيعه، ص 106

( 8) گويا همان رساله العقد الحسينى يا العقد الطهماسبيه باشد.

( 9) دوين، جى استوارت، مجله آينه پژوهش، خرداد و تير 1380، شماره 68، رحمتى، محمد كاظم

( 10) لؤلؤة البحرين، ص 28.

( 11) ترتيب مناصب روحانيت در دوره صفوى: صدرخاصه، صدرعامه( يا صدرالممالك) قاضى دار السلطنه، قاضى عسكر و شيخ الاسلام، مينورسكيت، ميرزا سميعا، تذكره الملوك ص 1- 4

( 12) آل قيس، قيس، ماهنامه آفاق الحضارة الاسلامية، شماره 8، شخصية العدد، الشيخ البهائى العاملى بهاءالدين( 953- 1031 ه).

شخصيت شناسى، ص:2

2- آثار شيخ بهائى

اشاره

2- آثار شيخ بهائى

با وجود سفرهاى طولانى و منصب هاى اجرايى كه شيخ با استفاده از آنها به ترويج مكتب تشيع مبادرت مى ورزيد و كارهاى عمرانى فراوان مانند بناهاى به ياد ماندنى در شهرهاى مختلف از جمله مرقد امير المؤمنين عليه السلام، مسجد امام اصفهان و ...؛ كه داشت هيچ گاه از امر مهم تأليف و تصنيف غافل نمانده به طورى كه در علوم مختلف تأليفاتى دارد.

او در شمار مؤلفان پر اثر در علوم مختلف است و آثار او كه تماماً موجز و بدون حشو و زوايد است، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماري از آنها شروح و حواشي متعدّدي نگاشته شده است. خود بهائي نيز بر بعضي تصانيف خود حاشيه اي مفصّل تر از اصل نوشته است.

آثار فقهى و حديثى

آثار فقهى و حديثى

1- الإثنى عشريات الخمس: در شش باب طهارت، صلات، زكات، خمس، صوم و حج است. بهائي دراين اثر بديع، مسائل فقهي هر باب را به قسمي ابتكاري بر عدد دوازده تطبيق كرده است، خود وي نيز بر آن شرح نگاشته است.

2-« الأربعون حديثاً»( تأليف 995) معروف به اربعين بهائي.

اين كتاب حواشى فراوانى دارد. مثل:

أ. حاشية اسماعيل بن محمّد حسين بن محمّد رضا بن علاء الدّين محمّد مازندرانى متوفّى سنة 1173 ه-.

ب. حاشية برادر مؤلّف عبد الصّمد بن حسين بن عبد الصّمد متوفّى سنة 1020 ه-.

ج. حاشية سيد عبداللّه بن نور الدّين بن محدّث جزائرى متوفّى سنة 1173 ه- ..

3- الجامع العبّاسى.

4- جوابات الشّاه عبّاس الصّفوى.

5- جوابات المسائل الجزائرية( جوابات شيّخ صالح جزائرى).

6- حاشيه اى بر الرجال النجاشى.

7-

حاشيه شرح مختصر الأصول.

8- حاشيه اى بر من لايحضره الفقيه.

9- الحبل المتين، فى أحكام الدّين.( تأليف 1007) در فقه كه تا پايان صلوه نوشته است و در آن به شرح و تفسير بيش ازيكهزار حديث فقهي پرداخته شده است.

اين كتاب به چهار بخش تقسيم مى شود:

أ. العبادات.

ب. العقود.

ج. الايقاعات.

د. الأحكام.

10- رساله اى در أحكام السّجود.

11- رساله اى در ذبائح أهل الكتاب.

12- الوجيزة.

13- رساله اى در الفقه و الصّلاة.

14- رساله اى در الميراث.

15- رساله اى در طبقات الرّجال.

16- رساله اى در القصر بالصّلاة و التّخيير فى السّفر.

17- رساله اى در مباحث الكر.

18- رساله اى در معرفة القبلة.

19- الزّبدة فى أصول الفقه، كه تا مدتها كتاب درسي حوزه هاي علمي شيعه بود و داراي بيش از چهل شرح و حاشيه و نظم است.« 1»

در عين ايجاز و اختصار از بهترين متون اصولى است كه در اين فنّ نوشته شده و نويسنده چيزى از رؤس مطالب اصول فقه را در آن فرو نگذارده و به تمام اطراف و جوانب آن پرداخته است.

اين همان كتاب اعجاز گونه اى است كه شيخ در پديد آوردن آن با سعد الدّين تفتازانى كه در تصنيف متن تهذيب به خود مى باليد و مى گفت:« هر كس در آوردن متنى كوتاهتر از اين توانا باشد معادل هر كلمه اى دويست درهم به وى جايزه دهم» به رقابت پرداخته و به تأليف زبده مبادرت نموده است و مى گفت: اگر تفتازانى در اين زمان زنده بود و از اين كتاب آگاهى داشت هزاران درهم به عنوان جايزه به من مى پرداخت.« 2»

20- الرّسالة الاثنى عشرية.

اين كتاب شروح فراوانى دارد:

أ. شرح شّيخ زين العابدين بن حسن عاملى.

ب. شرح شيخ سليمان بن عبد اللّه ماحوزى بحرانى متوفّى سنة 1121 ه-. صاحب كتاب« المعراج».

ج. شرح علّامة عبد الحسين بن قاسم حلّى نجفى متوفّى سنة 1375 ه-.

21- شرح كتاب« من لايحضره الفقيه».

22-« مشرق الشّمسين و اكسير السّعادتين»، يا« مجمع النّورين و مطلع النّيرين»( تأليف 1015)، كه ارائه فقه استدلالي شيعه بر مبناي قرآن( آيات الاحكام) و حديث است. اين اثر داراي مقدمه بسيار مهمي در تقسيم احاديث و معاني برخي اصطلاحات حديثي نزد قدما و توجيه تعليل اين تقسيم بندي است. از اثر مذكور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائي در آن از حدود چهارصد حديث صحيح و حسن بهره برده است.

23- مصباح العابدين.

24- مفتاح الفلاح.

اين كتاب به پنج بخش تقسيم مى شود:

أ. اعمال بين الطّلوعين.

ب. اعمال از طلوع خورشيد تا زّوال.

ج. اعمال از غروب تا و قت خواب.

ه. اعمال وقت خواب تا نصف شب.

و. اعمال نصف شب تا طلوع فجر.

25- حاشيه هايى بر القواعد الشّهيدّية.

26- حاشيه اى بر كتاب« مختلف الشيعة فى أحكام الشريعة».

27- مقاله اى در امتناع الزّوجة عن مطلق الاستماع.

28- مقاله اى در سجدات القرآن و أحكامها وآدابها.

29- مقاله اى در ما لا تتم به الصّلاة من الحرير.

30- مقاله اى در وجه التّغلّب فى قوله سبحانه و تعالى:« مَا كُنّا فى أصْحَابِ السَّعِيْر-- آية 10، سورة الملك».

31- رساله اى در نجاسة ذبائح الكفّار و صنائعهم.

32- رساله اى در وحدة الوجود.

33- الفوز والأمان فى مدح صاحب الزّمان(

عج).

آثار تفسيرى

آثار تفسيرى

34- حاشيه اى بر تفسير البيضاوى.

35- كتاب حلّ الحروف القرآنية.

36- حاشيه هايى بر تفسير الكشّاف.

37- شرح تفسير البيضاوى.

38- تفسير العروة الوثقى،( تفسير سورة حمد).

39- تفسير« عين الحياة».

آثار رياضى، نجوم، طبيعيات و هيئت

آثار رياضى، نجوم، طبيعيات و هيئت

40- بحر الحساب.

41- خلاصة الحساب.( خلاصه كتاب بحر الحساب).

اين كتاب نيز از شروح زيادى برخوردار است. مثل:

شرح خلاصة الحساب( فارسىّ)، مير أبى طالب بن ميرزا بيك.

شرح خلاصة الحساب، ميرزا ابوالقاسم بن ميرزا كاظم موسوى زّنجانى متوفّى سنة 1292 ه-.

شرح خلاصةالحساب، أمير معين الدّين محمّد أشرف بن حبيب اللّه بن عمادالدّين لطف اللّه شّيرزاى حسينى طّباطبائى.

42- الأسطرلاب.

43- رساله تضاريس الأرض.

44- رساله حساب( فارسى).

45- رساله اى در تحقيق جهة القبلة.

46- رساله اى در انَّ انوار سائر الكواكب تستفاد من الشّمس.

47- رساله اى در حل اشكال عطارد و قمر( فارسى).

48- رساله اى در نسبة أعظم الجبال إلى قطر الأرض.

49- شرح كتاب شرح الملخص فى الهيئة.

50- شرح حقّ المبين.

51- الصحيفة الأسطرلابية.

52- لغز القانون.

53- رساله اى در التقويم.

54- ميزان المقادير.

55- رساله اى در القطر إلى المحيط.

آثار ادبى و حكمت

آثار ادبى و حكمت

56- كتاب أسرار البلاغة.

57- ديوان شعر.

58-« كلّيات أشعار وآثار فارسى شيخ بهائى».( كه ظاهرا همين چند كتاب موش و گربه، نان و حلوا و .... باشد.)

59-« پند اهل دانش و هوش بزبان گربه و موش».

60- مثنوى نان و پنير.

61- مثنوى نان و حلوا.« 3»

اين كتاب آميخته اى از مواعظ، طنز، حكايت، تمثيل و لطايف عرفانى و معارف برين بشرى است. با زبانى روان و دلنشين. نان و حلوا ترسيمى است از رياكارى، تلبيس و غرور به مال و منال و عنوان و منصب دنيايى. بهايى در يكى از بخش هاى اين مثنوى به دورى از سلاطين كه خود آن را از نزديك تجربه كرده بود

اشاره مى كند، چرا كه قرب شاهان غارت دل و دين را در پى دارد در مجموع، مثنوى نان و حلوا از جمله آثار شيخ بهايى است كه در تبيين ديدگاه و انديشه سياسى او مى توان بدان استناد كرد.( 5)

62- مثنوى شير و شكر.

63- مثنوى نان و خرما.

64- تهذيب البيان.

اين كتاب هم شروحى دارد. مثل:

أ. شرح شّيخ محمّد بن على حرفوشى متوفّى سنة 1059 ه-.

ب. شرح سيد نعمة اللّه جزائرى بنام مفتاح اللّبيب.

65- الفوائد الصّمديّة فى علم العربيّة.

بر اين كتاب شيخ نيز شروحى نوشته اند. مثل:

أ. الفرائد الشّمسيّة فى شرح الفوائد الصّمدية، شّيخ جمال الدّين احمد بن محمّد لاهيجانى

ب. الفرائد العسجدية فى شرح الفوائد الصّمدية، سّيّد رضا بن سّيّد محسن حلّى.

66- كشكول،، اولين كتاب با نام كشكول از شيخ بوده و پس از او اين نام براى كتب بسيارى انتخاب شد.« 4»

اين كتاب بصورت جُنگى آزاد، شامل شعرها و نثرهاى مورد علاقه بهايى است كه برخى از خود وى و برخى نيز گردآورى او از ديوان ها و كتاب هاى مورد علاقه اش بوده اند. اين مطالب اغلب بى هيچ نظم خاصى به دنبال هم آمده اند. ليكن بيش از ساير تاليفات وى خواننده را به ضمير فكرى بهايى نزديك مى كند.

67- كتاب المخلاة.

68- وسيلة الفوز و الأمان فى مدح صاحب الزّمان.

69- نامه شّيخ بهائى، بهاءالدّين محمّد بن حسين بن عبد الصّمد، به ميرزا ابراهيم همدانى.

70- رساله اى در الوجود الذهنى.

آثار دعايى

آثار دعايى

71- حدائق الصّالحين»( ناتمام).

شرحي است بر صحيفة سجاديه كه هر يك از ادعية آن با نام مناسبي شرح شده است. از اين اثر

تنها الحديقه الهلاليّه در شرح دعاي رؤيت هلال( دعاي چهل و سوم صحيفةسجاديه) در دست است.

72- الحديقة الهلاليّة، شامل تحقيقات و فوائد نجومي ارزنده است كه ساير شارحان صحيفه از جمله سيّد عليخان مدني در شرح خود موسوم رياض السالكين از آن بسيار استفاده كرده اند. همچنين فوائد و نكات ادبي، عرفاني، فقهي و حديثي بسيار در اين اثر موجز به چشم مي خورد.

73- الحديقة الصّوفيّة.

74- الحديقة الأخلاقيّه.

75- شرح دعاء صّباح.

76- همچنين رسالهاى فراوان ديگرى كه در زمينه هاى مختلف نگاشته است.« 5»

__________________________________________________

( 1) آل قيس، قيس، ماهنامه آفاق الحضارة الاسلامية، شماره 8، شخصية العدد، الشيخ البهائى العاملى بهاءالدين( 953- 1031 ه)

( 2) شيخ بهايى، زبدة الاصول.

3 امامى، سيد مهدى، فصلنامه تحقيقات اسلامي، شماره 45، كتاب زبدة الاصول شيخ بهايى

( 3) آل قيس، قيس، ماهنامه آفاق الحضارة الاسلامية، شماره 8، شخصية العدد، الشيخ البهائى العاملى بهاءالدين( 953- 1031 ه)

( 4) آل قيس، قيس، ماهنامه آفاق الحضارة الاسلامية، شماره 8، شخصية العدد، الشيخ البهائى العاملى بهاءالدين( 953- 1031 ه)

( 5) آل قيس، قيس، ماهنامه آفاق الحضارة الاسلامية، شماره 8، شخصية العدد، الشيخ البهائى العاملى بهاءالدين( 953- 1031 ه)

شخصيت شناسى، ص:3

3- اساتيد و تلاميذ

1- اساتيد شيخ بهائى

1- اساتيد شيخ بهائى

علامه ذو فنون، شيخ بهائى كبير، اينهمه كمالات و علوم را از اساتيد فراوانش آموخته است. اساتيدى كه شيخ مدتها در محضر آنها زانوى ادب زده وبا استعداد سرشار خويش از خرمن پر حاصل آنها خوشه ها چيده است.

استادانى كه هر يك معمار گوشه ا ى از شخصيت بزر گ شيخ بو ده اند از اين قرارند:

1- شيخ أحمد كجائى گيلانى معروف

به« پير أحمد».

2- قاضى مولى أفضل قائنى.

[ شيخ، رياضى، كلام و فلسفه را از اين استاد آموخت.]« 1»

3- شيخ حسين بن عبد الصمد- پدرش- متوفّى سنة 984 ق.

[ او فقه و اصول، تفسير، حديث و ادبيات عرب را در نزد والد ارجمندش فرا گرفت.]« 2»

4- مولى عبد اللّه بن الحسين يزدى شهابادى، متوفّى سنة 981 ق.

[ شيخ، منطق و كلام و معانى و بيان و ادبيات عرب را نزد اين استاد خوانده است.]« 3»

5- شيخ عبد العالى كركى، متوفّى سنة 993 ق.

6- مولى عليّ مذهب المدرّس.

7- شيخ عمر عرضى.

8- محمّد باقر بن زين العابدين يزدى، متوفّى حدود سنة 1056 ق.

9- محمّد بن محمّد بن أبى الحسن عليّ بن محمّد بكرى، متوفّى سنة 993 ق.

10- شيخ محمّدبن محمّدبن محمّد بن أبى اللطيف مقدسى شافعى، متوفّى سنة 993 ق.

[ او صحيح بخارى را نزد ايشان فرا گرفت.]« 4»

11- عماد الدين محمود نطاسى شيرازى.

[ شيخ، طب را از اين حكيم كه طبيب ويژه شاه طهماسب و مشهورترين پزشك ايران در آن دوره بود آموخت.]« 5»

12- و ديگران

2- شاگردان شيخ

2- شاگردان شيخ

شيخ بزرگوار، بهائى، پس از آنكه خود از محضر بزرگان و اندشمندان، توشه هاى فراوان برداشت، خود بسان ابرى بهارى و پر بركت، بر مزرعه حاصلخيز جان و روح شاگردانى با استعداد، فيض رسانده وهر يك از انها را به شخصيتى تاريخى و سر شناس مبدل گرداند.

تعدادى از اين افراد مستفيض از اين قرارند:

1- إبراهيم بن فخر الدين عاملى بازورى.

2- ظهير الدين إبراهيم همدانى، متوفّى سنة 1025 ق.

3- شيخ جواد بن سعد، معروف

به فاضل جواد بغدادى.

4- شيخ حسن عليّ بن عبد اللّه شوشترى.

5- سيّد حسين بن سيّد حيدر بن قمر حسينى كركى، متوفّى سنة 1076 ق.

6- مولى خليل بن غازى قزوينى.

7- سيّد ميرزا رفيع الدين نائينى.

8- شيخ زين الدين بن شيخ محمّد بن شيخ حسن بن شهيد ثانى.

9- سلطان العلماء، متوفّى سنة 1064 ق.

10- صدر المتألّهين شيرازى. معروف به ملا صدرا.

11- شيخ زين الدين عليّ بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى.

12- مولى مظفّر الدين عليّ.

13- سيّد ماجد بحرانى.

14- مولى محسن فيض كاشانى، متوفّى سنة 1091 ق.

15- مولى محمّد تقيّ مجلسيّ أوّل، متوفّى سنة 1070 ق.

16- مولى شريف الدين محمّد رويدشتى.

17- مولى محمّد صالح بن أحمد مازندرانى.

18- شيخ محمّد بن عليّ عاملى تبنينى.

19- شيخ محمّد قرشى صاحب« نظام الأقوال».

20- شيخ محمود بن حسام الدين جزائرى

__________________________________________________

( 1) شيخ بهايى، اربعين، مترجم: عقيقى بخشايشى

( 2) شيخ بهايى، اربعين، مترجم: عقيقى بخشايشى

( 3) شيخ بهايى، اربعين، مترجم: عقيقى بخشايشى

( 4) خوانسارى، محمد باقر، روضات الجنات، ج

( 5) شيخ بهايى، اربعين، مترجم: عقيقى بخشايشى؛ فارس، حسون كريم، گاهنامه ميراث حديث شيعه، شماره 7، الحاشية على كتاب من لا يحضره الفقيه.

شخصيت شناسى، ص:4

4- مقامات شيخ

اشاره

[4- مقامات شيخ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

شيخ بهائى تحت مراقبت و تربيت پدر به درجات بالاى علمى رسيد و منصب شيخ الاسلامى به وى واگذار گرديد و وجودش منشأ خدمات بسيارى در حوزه اسلام و مسلمين شد. سپس به سير و سفر روى آورد و تجربيّات ارزشمندى به دست آورد و پس از سى

سال به اصفهان باز گشت و در گوشه خلوت به ذكر و عبادت و تأليف و تصنيف و خدمت به مردم پرداخت.

گويند وى اهل كشف و كرامت بود: روزى با جمعى از ياران و دوستان به قصد زيارت اهل قبور از منزل بيرون شد و به قبرستان عمومى شهر( تخت فولاد) رفت و مشغول خواندن دعا و فاتحه بود كه ندايى به گوشش رسيد؛ از همراهان پرسيد: شما هم شينيديد؟ گفتند: نه! و از او با اصرار خواستند آنچه را شنيده است براى آنها بگويد.

گفت: به من هشدار دادند كه آماده مرگ باشم و با گريه و زارى روانه خانه شد و شش ماه بعد روز دوازدهم شوّال 1031 از دنيا رفت. تشييع با شكوهى از وى بعمل آمد، جنازه او را به خراسان حمل و در كنار قبر مولايش امام هشتم على بن موسى الرضا عليهم السلام به خاك سپردند و زيارتگاه عموم مسلمانان به ويژه اهل دل است. گويند ندايى كه از سوى قبر عارف معروف بابا ركن الدين به گوش وى رسيد اين بود:« شيخنا در فكر خود باش».

بهائى علاوه بر علوم متداول و رسمى و تخصص در آنها در سير و سلوك نيز راه گذارده بود خصوصا پس از رسيدن به مناصب رسمى كه تشنگى باطن مردى وارسته را نمى نشاند، ترك تمام علائق گفته و پاى در راه طريقت گذارده و براى درك صاحب نظرى به هر ديار روى آورده و از خرمن اقبال بزرگان خوشه ها چيده و به فيض معنويت حرم شريف و پاك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم نائل آمده است.

خود در كشكول مى گويد:

سالها شد كه روى بر ديوار دل بر آرم بگرد شهر و ديار

تا بيابم نشان آدميى كآيد از وى نسيم محرميى

در همان جا خود علوم رسمى را قيل و قال دانسته و تمناى ذوق وصال مى كند.

شيخ از چندين جهت داراى اخلاقى ممتاز و مخصوص بوده است:

1- از نظر اعتدال و عدم افراط در عقائد و تعصبات ناروا

1- از نظر اعتدال و عدم افراط در عقائد و تعصبات ناروا

كه نمودارى از اين رويه را در كشكول به نظاره مى توان نشست.

شيخ در اين مجموعه همه گونه مطالب از هر فريق نقل نموده و نام آنان را با عظمت و احترام ياد كرده و با آنكه تخصص وى در علوم نقلى( فقه و حديث) بود و در زمان وى فرقه اخباريان شيعه اكثريت علماء را تشكيل ميدادهاند، از تعرض مطالب عقلى آنهم با تجليل و تعظيم بزرگان فن باكى نداشته است.

مهمتر اينكه از كتب مشايخ اهل سنت به كثرت نقل كلام كرده و حتى با مقام شامخ خود در عمليات و مناصب ظاهرى از تلمذ و شاگردى علماى سنى اعراض نمى كرده چنانكه مدتى در مصر از محضر استاد بكرى رسما استفاده كرده و صحيح بخارى را نزدش قرائت و از وى اجازه داشته است.

بالاتر اينكه حتى در نزد كسانى كه وى را بزرگترين دانشمندان عصر مى پنداشتند شاگردى خود را نزد مخالف و موالف مخفى نساخته و سخن بر طبق دلخواه مستمعان نمى پرداخت.

2- جنبه تواضع و فروتنى شيخ است

2- جنبه تواضع و فروتنى شيخ است

كه با مكنت علمى و شخصيت اجتماعى و مصاحبت اعيان زمان از نشست و برخاست با جمعى طلبه، نه تنها اعراضى نداشت بلكه بر مجالست رجال و اعيان ترجيح مى داد. حتى گاهى لباس فقر و درويشى به بر مى كرده و در ساحت انزوا سفر مى نموده و خود بر اين معنا مباهات مى فرموده است.

همچنين در بزرگداشت اهل علم و تقوى( تا آنجا كه موجب اعجاب همگان و اذعان مخالفان مى شد) فرو گذارى نمى

كرد چنانكه زمانى ملا عبد الله شوشترى كه از زهاد زمان بوده به منزل شيخ و به ديدار وى مى رود هنگام نماز فرا مى رسد. شيخ به مولانا پيشنهاد مى كند كه ما را به فيض جماعت نائل فرما و بر اين امر اصرار مى فرمايد.« 1»

3- سعه صدر شيخ و تحمل طعن مخالفين

3- سعه صدر شيخ و تحمل طعن مخالفين

كه خواه ناخواه هر بزرگى كه به جاه و عنوان بر ديگران تفوق داشته از آن مصون نمانده است. خاصه با درويش مسلكى شيخ و بزرگداشت عرفا و نقل كلام آنان كه قهرا مورد اعتراض جمله اى از اخباريون و قشريون واقع مى شده، منتهى چون شيخ به خود دلبستگى نداشته و با نهايت تواضع به همگان احترام مى گذاشته از تندى اين معنى مى كاسته و با اين همه از دق و طعن بعضى، مصون نمانده چنانكه از جوابى كه به نامه بعضى معاصران داده به خوبى اين مطلب مشهود است.« 2»

با اينهمه در لابلاى مطالب كتب شيخ، نام كسى به زشتى برده نشده و حتى از كسى گلايه و شكايتى مشهود نيست و حتى فرقه و جمعى مورد مدح شيخ قرار نگرفته. خلاصه زبان قلمش جز به خير جارى نگشته است.

4- گوشه ديگرى كه سزاوار است از چهره زندگى شيخ باز نمائيم مقام زهد و اعراض شيخ از زخارف و عناوين دنيوى است

4- گوشه ديگرى كه سزاوار است از چهره زندگى شيخ باز نمائيم مقام زهد و اعراض شيخ از زخارف و عناوين دنيوى است

كه خود به طبع و اختيار خويش از منصب شيخ الاسلامى اصفهان( كه با موقعيت و مركزيت علمى اين شهر) بزرگتر ين مقام علمى و رياست مذهبى بوده، دست شسته و زمانى در لباس فقر و درويشى و به زهد و گوشه گيرى به سر مى برده و احيانا كه با ابناء زمان و رجال ملك و دولت خلط و آميزش داشته فقط از نظر ضرورت و به قصد كار گشائى و تعديل و جلو گيرى لجام گسيختگى و خود كامى ارباب مناصب بوده است.

ولى تلويحا و تصريحا در

نقد مقام و منصب پرداخته و آرزوى فقر و فنا مى كرده چنانكه نمونه هاى فراوانى از آن را در كشكولش مى توان يافت و اين خود شاهد صدقى است كه شيخ دل بر دنيا نداشته و پاى از علائق گسسته و از چرب و شيرين روزگار و فرزندان وى بيزارى داشته و همان بود كه خود گفته:

از كتان و سمور بيزارم

باز ميل قلندرى دارم

تكيه بر خوابگاه نقش بس است

بر تنم نقش بوريا هوس است

دلم از قيل وقال گشته ملول

اى خوشا خرقه و خوشا كشكول

كوتاه سخن آنكه شيخ حقا مردى وارسته بوده و با همه فضائل، خود را به هيچ مى شمرده و هميشه بر بى برگى نهال عمر حديث نفس مى كرده و مكرر از اينكه در زندان علائق گرفتار گشته و رشته آن كمالات( كه پدرانش بدان پيوسته بودند) از دست گذاشته تاسف مى خورد.

5- خصيصه ديگر شيخ خدمتگزارى و دستگيرى وى است كه از بذل علم و انفاق مال و خدمت به خلق كوتاهى نداشته

5- خصيصه ديگر شيخ خدمتگزارى و دستگيرى وى است كه از بذل علم و انفاق مال و خدمت به خلق كوتاهى نداشته

و با همه جاه و مقام با روى گشاده از ارباب حوائج استقبال كرده و آستانه منزلش پناه مستمندان و درون خانه اش پرورشگاه ايتام بوده است.« 3»

اوبسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت كه يتيمان و زنان بدان پناه مى بردند و بسيار كودكان نوزاد در آن شير خوردند و بسيار مردم از آن پناه جستند. وى به مردم بسيار چيز مى بخشيد ولى با آن همه تقرب، ميل به پادشاه نداشت و بيش تر مايل به تنهايى و جهان گردى بود.« 4»

__________________________________________________

( 1)

خاتمه مستدرك.

( 2) تفصيل اين داستان را در كشكول، ص 74، چاپ مصر، ملاحظه كنيد.

( 3) شيخ بهايى، كاظم شانه چى دانشيار دانشگاه مشهد.

( 4) سلافة العصر، ص 291 ..

شخصيت شناسى، ص:5

5- شيخ بهائى، اديبى كم نظير

اشاره

5- شيخ بهائى، اديبى كم نظير

شيخ بهائي آثار برجسته اي به نثر و نظم پديد آورده است. وي با زبان تركي نيز آشنايي داشته است. عرفات العاشقين( تأليف 1022- 1024)، اولين تذكره اي است كه در زمان حيات بهائي از او نام برده است.

بهترين منبع براي گردآوري اشعار بهائي، كشكول است تا جائي كه به عقيده برخي محققان، انتساب اشعاري كه در كشكول نيامده است به بهائي ثابت نيست. از اشعار و آثار فارسي بهائي دو تأليف معروف تدوين شده است؛ يكي به كوشش سعيد نفيسي با مقدّمه اي ممتّع در شرح احوال بهائي، ديگري توسط غلامحسين جواهري وجدي كه مثنوي منحول« رموز اسم اعظم»( ص 94- 99) را هم نقل كرده است. با اين همه هر دو تأليف حاوي تمام اشعار و آثار فارسي شيخ نيست.

اشعار فارسي بهائي عمدتاً شامل مثنويّات، غزليّات و رباعيّات است. وي در غزل به شيوه فخرالدين عراقي و حافظ، در رباعي با نظر به ابو سعيد ابوالخير و خواجه عبدالله انصاري و در مثنوي به شيوه مولوي شعر سروده است. ويژگي مشترك اشعار بهائي ميل شديد به زهد و تصوّف و عرفان است.

از مثنوّيات معروف شيخ

از مثنوّيات معروف شيخ

مي توان از اينها نام برد:

« نان و حلوا يا سوانح سفر الحجاز»، اين مثنوي ملمّع چنانكه از نام آن پيداست در سفر حج و بر وزن مثنوي مولوي سروده شده است و بهائي در آن ابياتي از مثنوي را نيز تضمين كرده است. او اين مثنوي را به طور پراكنده در كشكول نقل كرده وگردآورندگان ديوان فارسي وي ظاهراً به علت عدم مراجعه دقيق به كشكول متن ناقصي از اين مثنوي

را ارائه كرده اند.

« نان و پنير»، اين اثر نيز بر وزن و سبك مثنوي مولوي است.

« طوطي نامه» نفيسي اين مثنوي را كه از نظر محتوا و زبان نزديكترين مثنوي بهائي به مثنوي مولوي است، بهترين اثر ادبي شيخ دانسته و با آنكه آن را در اختيار داشته جز اندكي در ديوان بهائي نياورده و نام آن را نيز خود براساس محتوايش انتخاب كرده است.

« شير و شكر»، اولين منظومه فارسي در بحر خَبَب يا مُتدارك است. در زبان عربي اين بحر شعري پيش از بهائي نيز مورد استفاده بوده است.« شير و شكر» سراسر جذبه و اشتياق است و علي رغم اختصار آن« 1» مشحون از معارف و مواعظ حكمي است، لحن حماسي دارد و منظومه اي بدين سبك و سياق در ادب فارسي سروده نشده است.

مثنويهايي مانند« نان و خرما»،« شيخ ابوالپشم» و« رموز اسم اعظم» را نيز منسوب بدو دانسته اند كه مثنوي اخير به گزارش مير جهاني طباطبائي( ص 100) از آنِ سيد محمود دهدار است. شيوه مثنوي سرايي بهائي مورد استقبال ديگر شعرا، كه بيشتر از عالمان اماميّه اند واقع شده است. تنها نثر فارسي بهائي كه در ديوان هاي چاپي آمده است،« رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش» است.

بهائي در عربي نيز شاعري چيره دست و زبان داني صاحب نظر است و آثار نحوي و بديع او در ادبيات عرب جايگاه ويژه اي دارد. مهمترين و دقيقترين اثر او در نحو،« الفوائد الصمديّه» معروف به صمديّه است كه به نام برادرش عبدالصمد نگاشته است و جزو كتب درسي در مرحله متوسط علم نحو در حوزه

هاي علميّه است. اشعار عربي بهائي نيز شايان توجه بسيار است. معروفترين و مهمترين قصيده او موسوم به« وسيله الفوزوالامان في مدح صاحب الزّمان عليه السلام» در 63 بيت است كه هر گونه شبهه اي را در اثناعشري بودن وي مردود مي سازد.

بهائي در ارجوزه سرايي نيز مهارت داشت و دوارجوزه شيوا يكي در وصف شهر هرات به نام« هراتيه يا الزّهره»« 2» و ديگر ارجوزه اي عرفاني موسوم به« رياض الارواح»« 3» از وي باقي مانده است.

دوبيتيهاي عربي شيخ نيز از شهرت و لطافت بسياري برخوردار بوده كه بيشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زيارت روضة مقدّسه معصومين عليه السلام است.

شيخ محمدرضا فرزند شيخ حرّعاملي( متوفي 1110) مجموعه لطيفي از اشعار عربي و فارسي شيخ بهائي را در ديواني فراهم آورده است. اشعار عربي وي اخيراً با تدوين ديگري نيز به چاپ رسيده است. بخش مهمي از اشعار عربي بهائي، لُغَز و معمّاست.

از بررسي شيوه نگارش بهائي در اكثر آثارش، اين نكته هويداست كه وي مهارت فراواني در ايجاز وبيان معمّا آميز مطالب داشته است. وي حتي در آثار فقهي اش اين هنر را به كار برده كه نمونه بارز آن« رسائل پنجگانه الاثناعشرّيه»، است.

اين سبك نويسندگي در« خلاصه الحساب، فوائد الصمّديه، تهذيب البيان و الوجيزه في الدرايه» آشكاراتر است.

بهائي تبحّر بسياري در صنعت لغز و تعميه داشته ورسائل كوتاه و لغزهاي متعدّد و معروفي به عربي از وي بر جا مانده است. مانند:

« لغز الزبده»( لغزي است كه كلمه زبده از آن به دست مي آيد)،« لغز النحو»،« لغزالكشّاف»،« لغزالصمديه»،« لغزالكافيه» و« فائده».

نامدارترين اثر بهائي الكشكول، معروف

به« كشكول شيخ بهائي» است كه مجموعه گرانسنگي از علوم و معارف مختلف و آينه معلومات و مشرب بهائي محسوب مي شود.

__________________________________________________

( 1) 161 بيت در كليات، ص 179- 188، چاپ نفيسي؛ و 141 بيت در كشكول، ج 1، ص 247- 254.

( 2) شيخ بهايى، حسين بن عبد الصمد عاملى، كشكول، ج 1، ص 189- 194.

( 3) شيخ بهايى، حسين بن عبد الصمد عاملى، كشكول، ج 1، ص 225- 227.

شخصيت شناسى، ص:6

6- منصب شيخ الاسلامى و شيخ بهائى

اشاره

6- منصب شيخ الاسلامى و شيخ بهائى

محمد بن حسين عاملى( شيخ بهايى) در مدت سال عمر خود با چهار تن از سلاطين صفوى معاصر بوده است.

1. شاه طهماسب( 966- 984 ق)( به مدت سال.)

2. شاه اسماعيل دوم(- ق)( به مدت يك سال و اندى.)

3. سلطان محمد خدابنده(- ق)( به مدت سال.)

4. شاه عباس اول(- ق)( تا ق سال رحلت به مدت سال.)

او در سال ق در حاليكه سيزده سال داشت به همراه پدر( از شاگردان مطرح شهيد ثانى) از جبل عامل به سمت ايران مهاجرت كرد.

دليل اين مهاجرت از يكسو افزايش تهديدات حاكمان عثمانى نسبت به شيعيان جبل عامل« 1» و از سوى ديگر احترام فراوان حاكمان آن زمان ايران( پادشاهان صفوى) به عالمان دينى بود، حاكمان صفوى با اين كار ضمن ترويج دين و كمك به اقتدار سياسى ايران به تحكيم سلطنت خود نيز كمك مى كردند، عالمان شيعى نيز در اين بستر مناسب ضمن ترويج مذهب تشيع اثنى عشرى، از گسترش صوفيگرى در جامعه آن زمان جلوگيرى مى كردند.« 2»

پس از سه سال اقامت در اصفهان، پدر با توجه به پيشينه علمى و فقهى وبا

توصيه شيخ على منشار( شيخ الاسلام اصفهان)، از سوى شاه طهماسب به سمت شيخ الاسلامى قزوين( پايتخت) منصوب شد.

شيخ الاسلام مهم ترين منصب روحانيت در آن دوره بوده و وظيفه آن رفع ظلم از مظلومان، امر به معروف و نهى از منكر و تحقيق و بيان احكام شريعت براى مردم بود.« 3»

شش سال بعد عنوان شيخ الاسلامى پايتخت از او گرفته شد و شيخ الاسلامى مشهد و سپس هرات به او واگذار شد، نويسنده كتاب الهجرة العاملية اين اقدام شاه طهماسب را مصداق نفى بلد و تبعيد سياسى دانسته و دليل آن را تلاش وى در احيا و اقامه نماز جمعه( كه اقامه آن در عصر غيبت مورد اختلاف علما بود) در پايتخت صفويه مى داند چرا كه باعث شد دولتمردان صفوى احساس خطر كنند و او را مانند محقق كركى مانع بزرگى در برابر خواسته هاى خود بدانند.« 4» سرانجام پدر در سال( ق) ايران را به قصد زيارت حج ترك كرد و بعد از انجام مناسك حج به بحرين رفت، در آن جا اقامت گزيد و( يك سال بعد وفات يافت.« 5»

مدت اين چهارده سال در پايتخت و در كنار پدر در مشهد و هرات بودن شيخ بهايى را با منصب و وظايف شيخ الاسلامى آشنا ساخت و آماده پذيرش اين منصب بعد از پدر نمود. شواهدى است كه نشان مى دهد سمت شيخ الاسلامى هرات بعداز فوت پدر به پسر( شيخ بهايى) رسيده است، ميرحسين بن حيدر كركى( شاگرد شيخ بهايى) در روضات الجنات نقلى دارد كه برداشت از آن اين است كه شيخ بهايى بعد از پدر، شيخ الاسلام هرات شده، كه اگر اين برداشت صحيح باشد سال وفات

پدر( ق) و سال بعداز آن كه سالهاى آشوب و هرج و مرج در دربار بوده« 6» نمى تواند تاريخ اخذ اين سمت باشد و احتمال دارد كه شيخ بعد از اين تاريخ به اين سمت منصوب شده.

مؤلف الهجرة العاملية در اين مورد نيز معتقد است شيخ مانند پدراز مركز سياسى و قدرت( پايتخت) دور نگه داشته مى شد.« 7»

البته تأييدى بر اين منصب شيخ الاسلامى هرات در كتاب خيرالبيان وجود ندارد، آنچه درمورد اين دوره از زندگى شيخ( جوانى) در خيرالبيان عنوان شده و قابل توجه است اين است كه شيخ در عنفوان جوانى سفرى طولانى مدت به بلاد اسلامى انجام داده« 8» و با توجه به اينكه در كتاب سلافة العصر مدت سفرهاى شيخ را سال عنوان كرده.« 9» و با در نظر گرفتن اينكه آخرين سفر شيخ در سال ق« 10» بوده مى توان احتمال داد كه اين سفر مى تواند در همين سالها باشد يعنى يا كه درآن موقع شيخ تا سال داشته است.« 11»

شيخ بهايى و شاه عباس اول

شيخ بهايى و شاه عباس اول

عمده فعاليت هاى سياسى شيخ بهايى در عهد شاه عباس اول صورت گرفت، شاه عباس بزرگ ترين پادشاه سلسله صفوى ضمن آنكه ايران را به اقتدار گذشته اش بازگرداند، زمينه رشد و شكوفايى خارق العاده فرهنگ، هنر و معارف دينى را نيز فراهم كرد. شاه عباس احترام زيادى براى علماى دين قايل مى شد و در بيشتر امور از ايشان مشورت مى جست، از جمله شواهد اين امر انتخاب خليفه سلطان، شاگرد ميرداماد و شيخ بهايى به وزارت خود بود.« 12»

ضمن اينكه حضور اين دو عالم مطرح در دربار شكوه خاصى به سلطنت اين پادشاه بخشيده بود« 13» شيخ بهايى

در سال ق دو سال و اندى بعد از رحلت شيخ على منشار( شيخ الاسلام اصفهان)()« 14» به دستور شاه عباس اول به شيخ الاسلامى اصفهان منصوب شد.« 15»

درسال ق با تغيير مكان پايتخت از قزوين به اصفهان اين سمت به شيخ الاسلامى كشور تغيير و ارتقاء يافت. شيخ تا زمان وفاتش در اين منصب بود.

در عالم آراى عباسى آمده كه شيخ پس از مدتى از سمت شيخ الاسلامى اصفهان به دليل ملالت خاطر و دلزدگى از مناصب دنيايى اراده سفر بلاد اسلامى كرد« 16» كه تاريخ اين رخداد مى تواند بين سالهاى تا ق. باشد، يعنى سالى كه شاه عباس پياده به زيارت امام رضا عليه السلام رفت و شيخ بهايى نيز همراه او بود، اما در منابع ديگر دليل سفر او به بلاد اسلامى اختلاف آرا و ديدگاه هاى علمى او با مكتب هاى فلسفى موجود در حوزه اصفهان( يعنى« توغل ميرداماد و اصحاب او در علوم عقلى و رواج آن») مى دانند.« 17»

به اعتقاد عده اى شيخ بهايى در يكى از سفرهاى خارجى خود به كشور عثمانى، سفارت شاه صفوى را بر عهده داشته و حامل پيامى از طرف شاه عباس اول به سلطان مراد حاكم عثمانى بوده است« 18»

ايرادهاى وارد بر عملكرد سياسى شيخ
اشاره

ايرادهاى وارد بر عملكرد سياسى شيخ

الف) همكارى با سلاطين صفوى در قالب پذيرش منصب شيخ الاسلامى.

ب) مدح سلاطين معاصر خود و تاليف كتاب يا رساله به نام آن ها.

ج) تضاد و دوگانگى در نظر و عمل سياسى.

الف) همكارى با سلاطين صفوى

الف) همكارى با سلاطين صفوى

تعامل نزديك شيخ بهايى با دربار صفوى به لحاظ مشروعيت چنين رفتارى از ديرباز مورد بحث انديشمندان بوده است. در فقه شيعه سه عامل اساسى همكارى عالم دينى را با حاكم جائر، جائز مى كند، مشروعيت رفتار سياسى شيخ را در غالب اين سه عامل بررسى مى كنيم:

اول تقيه« 19»: هرچند شيخ در جايى آورده:« از خشم پادشاه ظالم و جائر بپرهيز كه خشم او مانند خشم فرشته مرگ است كه جان را مى ستاند و موجب هلاكت و نابودى حيات انسان مى شود.« 20» با اين وجود در نظر گرفتن تقيه به عنوان توجيهى براى عملكرد سياسى شيخ، چندان به واقعيت نزديك نيست چراكه در آن زمان عالمان بزرگى همانند محقق اردبيلى و ديگران نيز بوده اند كه عليرغم دورى جستن از دربار متحمل هيچگونه گزندى نشده اند.

دوم مصلحت عامه« 21»: با توجه به نقلها ونوشته ها« 22» هيچگونه جاى ترديدى نيست كه شيخ به پشتوانه موقعيت شيخ الاسلامى خويش در تامين مصلحت عباد، يارى رساندن به نيازمندان جامعه و دادرسى مظلومان تلاش بسيار كرده است.

و سوم اقامه امر به معروف و نهى از منكر« 23»: درخيرالبيان« 24» و عالم آرا« 25» از نفوذ فراوان شيخ نزد شاه عباس و اجابت خواسته هاى او توسط شاه بسيار آمده، اين خواسته ها كه مستقيماً و يا در لفافه ادا مى شد اكثراً دينى بود و حمايت نظام سياسى از اين

خواسته هاى عالم دينى باعث شد اوج رشد فرهنگ و معارف تشيع را در آن دوره شاهد باشيم و اين خود بزرگ ترين معروفى است كه به دست عالمان شيعى در طول تاريخ سياسى اسلام انجام شده.

امام خمينى رحمه الله در رد اين گونه شبهات چنين مى فرمايد:

... مى بينيم كه يك طايفه از علما اين ها گذشت كرده اند از يك مقاماتى و متصل شده اند به يك سلاطين با اين كه مى ديدند مردم مخالفند، لكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى و ترويج مذهب حق، اين ها متصل شده اند به يك سلاطين، و اين سلاطين را وادار كرده اند خواهى نخواهى براى ترويج مذهب تشيع و اين ها آخوند دربارى نبودند. اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مى كنند.

اطرافيان سلاطين اين آقايان بودند. اينها اغراض سياسى داشتند، اغراض دينى داشتند. نبايد يك كسى تا به گوشش مى خورد كه مثلًا مجلسى رحمه الله، محقق ثانى رحمه الله، شيخ بهايى رحمه الله با اين ها روابط داشته اند و مى رفتند سراغ اين ها، همراهى شان مى كردند، خيال كنند كه اينها مانده اند براى جاه و عزت، و احتياج داشتند به اين كه سلطان حسين و شاه عباس به آن ها عنايتى بكنند. اين حرف ها نبوده در كار، آن ها گذشت كردند، يك مجاهده نفسانى كرده اند براى اين كه مذهب را به وسيله آن ها، به دست آن ها ترويج كنند.« 26»

ب) مدح سلاطين معاصر و تاليف كتاب و رساله به نام آن ها

ب) مدح سلاطين معاصر و تاليف كتاب و رساله به نام آن ها

از جمله انتقاداتى كه بر شيخ وارد مى شود مدح و ثنايى است كه نسبت به پادشاهان زمان خود داشته، شيخ كتاب حبل المتين را به اسم شاه طهماسب، خلاصه را به اسم حمزه ميرزا« 27» رسالة فى مباحث الكر

را به نام سلطان محمد خدابنده و كتابهاى العروة الوثقى« 28» جامع عباسى و رساله تحريم ذبايح اهل كتاب را به نام شاه عباس اول نوشته و در ابتدا يا در متن اين كتب شاه صفوى را به اقتدار سياسى، عدالت، انتساب به خاندان اهل بيت( صاحب النسب النبوى شاه عباس الحسينى الموسوى الصفوى)« 29» و دين مدارى ستوده است.

حال چرا شيخ به مدح درباريان پرداخته: اول جوابى كه به ذهن مى رسد تلاش يك مؤلف است براى حفظ و ترويج آثارش، كه اين رسم غالب اكثر مؤلفان گذشته و به خصوص آن دوره بوده اما اين كار كاملًا حساب شده صورت گرفته چراكه بسيارى از عبارات به كار رفته توسط شيخ در مدح شاهان درواقع شرح وظايفى بوده كه از حاكمان عدل انتظار عمل به آن ها مى رفته و نكته ديگر اينكه بهايى هر چند شاه صفوى را به عدالت و جلوه هاى اقتدار ستوده، ولى هرگز آنان را به تقوا و پرهيزگارى توصيف نكرده، زيرا فسق شاهان صفوى برايشان امرى مسلم بوده است، نكته سومى هم كه وجود دارد اينكه شيخ بهايى در وصف شاهان صفوى فقط به توصيف سلطان معاصر خود پرداخته و از تعريف و تمجيد دودمان صفوى و شاهان پيشين اين سلسله خوددارى كرده است كه البته لازم به ذكر است اين تاييد اقتدار پادشاهان شيعى( صفوى) از سوى علماى دورانديش اماميه در قبال حكومت رقيب( عثمانى) امرى لازم و اجتناب ناپذير بوده است.

ج) تضاد و دوگانگى در نظر و عمل سياسى

ج) تضاد و دوگانگى در نظر و عمل سياسى

سومين جنبه از شبهات در عملكرد سياسى شيخ است چراكه در تأليفات متعدد« 30» مخاطبان به خصوص علما را به دورى جستن

از ريا و تلبيس براى رسيدن به مناصب توصيه كرده و بدترين عالمان دينى را، كسانى معرفى كرده كه با پادشاهان معاشرت و مجالست دارند در حاليكه خود منصب شيخ الاسلامى را كه مهم ترين منصب سياسى مذهبى دوران بوده براى مدتى طولانى، در دست داشته و به گفته مورخان در سفر و حضر همراه شاه عباس، انيس و جليس او بوده و اين تناقضى آشكار در نظر و عمل سياسى اوست.

پاسخ اين رفتار به ظاهر تناقض آميز را بايد در نوع نگرش بهايى نسبت به مسايل سياسى، اجتماعى و دينى و نيز با ملاحظه اوضاع زمان او جست وجو كرد، نكوهش هاى شيخ در باره دنيا، جملگى در صورتى است كه دنيا فى نفسه هدف باشد و انگيزه و خواسته انسان در دستيابى به مال و منصب و رياست هاى دنيوى فقط رسيدن به دنيا باشد. اين امر از مصاديق بارز دنياطلبى است و ريشه هر خطايى است كه از طرف ائمه عليهم السلام و عالمان دين از جمله خود بهايى نكوهش شده است، با توجه به اين تا حدى روشن مى شود كه چرا شيخ بهايى مخاطبان خود را از معاشرت شاهان پرهيز مى داد ولى خود از طرفى به آن تن مى داد. علت آن است كه نگاه او به دنيا و رياست هاى دنيايى نگاهى ابزارى بوده است و هدف شيخ كسب نتايج دينى از مناصب دنيايى بوده، آثارى هم كه شيخ در صحنه سياسى براى ايران و شيعيان و فرهنگ تشيع به جاى گذاشته مؤيد اين ادعا است.

__________________________________________________

( 1) شيخ بهايى، شيخ بهايى، حسين بن عبد الصمد عاملى، احوال و اشعار فارسى، ص 16- 19.

( 2) سيمايى از شيخ

بهايى در آيينه آثار، ص 42، 43.

( 3) تذكرة الملوك، ص 1- 4.

( 4) الهجرة العاملية، ص 149 147.

( 5) احوال و اشعار فارسى شيخ بهايى، ص 16- 19.

( 6) زندگانى شاه عباس اول، ج 1، ص 26؛ و تاريخ ادبيات در ايران، ج 5، ص 18، 194، 195

( 7) الهجرة العاملية، ص 154

( 8) احوال و اشعار شيخ بهايى، ص 34.

( 9) سلافة العصر، ص 291.

( 10) احوال و اشعار فارسى شيخ بهايى، ص 33.

( 11) همان، ص 33، 34.

( 12) مفاخر اسلام، ج 8، ص 256.

( 13) تاريخ ادبيات ايران، ص 353، 354.

( 14) الهجرة العاملية، ص 143.

( 15) تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 154.

( 16) همان

( 17)). مفاخر اسلام، ج 8، ص 431.

( 18) عروة الوثقى، ص 27،، 33، 34؛ ترتيب مناصب روحانيت در دوره صفوى: صدرخاصه، صدرعامه( يا صدرالممالك) قاضى دار السلطنه، قاضى عسكر و شيخ الاسلام.( تذكرة الملوك، ص 2- 4)

( 19) تقيه از اصول مسلم مذهب شيعه است و چه بسيار عالمان دينى كه براى حفظ دين و گسترش تشيع راه تقيه پيش گرفته اند.

( 20) المخلات، ص 287.

( 21) دفع ضرر از مؤمن و يا جلب نفع براى او، از جمله عوامل جواز همكارى با حاكم جائر است كه در فقه شيعه بدان تصريح شده است.( مكاسب محرمه، ص 56).

( 22) شيخ بهايى بسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت كه يتيمان و زنان بدان پناه مى بردند و بسيار كودكان نوزاد در آن شير خوردند و بسيار مردم از آن پناه جستند، وى به مردم بسيار چيز مى بخشيد ولى با آن همه تقرب، ميل به پادشاه

نداشت و بيش تر مايل به تنهايى و جهان گردى بود.( سلافة العصر، ص 291).

( 23) در فقه سياسى شيعه وجوب تحصيل ولايت از طرف حاكم جائر و يا هر نوع همكارى با او در صورتى كه اقامه امر به معروف و نهى از منكر موقوف به آن باشد واجب است.( مكاسب محرمه، ص 56).

( 24) خيرالبيان: شاه آگاه،( شاه عباس اول) را نسبت به آن حضرت( شيخ بهايى) اعتقاد صافى است و در اعزاز و احترام و اكرام او دقيقه اى نامرعى نمى گذارد، و همواره ملتمسات آن حضرت در سده رفيعه شاهى چون دعاهاى اجابت قرينش در بارگاه الهى مقبول است.( كليات شيخ بهايى، مقدمه كتاب).

( 25) عالم آرا: از اين زمان خجسته نشان، حضرت اعلى شاهى، وجود شريف آن يگانه روزگار را مغتنم دانسته، هميشه از ملتزمان ركاب اقدس و اكثر اوقات در سفر و حضر به وثاق حضور او تشريف قدوم ارزانى داشته، از صحبت فيض بخش او مسرور مى گردند.

( 26) صحيفه نور، ج 1، ص 259.

( 27) وقايع السنين، ص 504.

( 28) العروة الوثقى، مقدمه كتاب.

( 29) رسالة تحريم ذبايح اهل كتاب، ص 1، 2

( 30) كليات شيخ بهايى، رجوع شود به مثنوى هاى شيخ كه در اين كتاب آمده است

شخصيت شناسى، ص:7

7- شيخ بهائى دانشمندى جامع

اشاره

7- شيخ بهائى دانشمندى جامع

به جرأت مى توان گفت كه در طول تاريخ بشريت، شخصيتى همچون شيخ بهائى بسيار كم ديده شده است.

شخصيتى كه هم فقيه كاملى باشد، هم رياضى دانى ماهر و هم منجمى كا ردان. استادى كه اديبى كم نظير، مفسرى آگاه، حكيمى توانا و معمارى شگفت شثار اين مرد اللگفت انگيز به نظر آيد.

كارهايى

كه شيخ بهائى در زمينه معمارى و عمران انجام داده است عقل بشر را به تحير وا مى دارد. آنهم كارهايى كه هنوز بعد از قرنها مى توان آنها را مشاهده كرد.

اينك به چند نمونه از آثار اين مرد الهى اشاره مى كنيم:
1- تقسيم آب زاينده رود

1- تقسيم آب زاينده رود

نخستين كار جالب او تقسيم صحيح و طريقه مهندسى آب زاينده رود به محله ها و باغات شهر اصفهان بود. او با محاسبه دقيق و بدست آوردن آمار بارندگى مناطق مختلف اصفهان، حومه و كوهستان هاى اطراف و همچنين سرچشمه زاينده رود، طرح دقيق نهرها و شيب و مقطح آنها و سهم استفاده آب هر باغ و محله و منزل، به مشكل و اختلاف چندين ساله اين منطقه پايان داد.

اين منطقه تا قبل از تقسيم آب هميشه در حال نزاع و جنگ و خونريزى قبيله اى براى تقسيم آب بود و با اين كار شيخ بهائى اين گرفتارى براى هميشه خاتمه پيدا كرد. بر اساس اين رساله يا آئين نامه كه امروزه به آن دفترچه مشخصات فنى مى گويند تقسيم بندى و استفاده صحيح از آب زاينده رود قانونمند شد و هنوز بر مبناى همان رونوشت تقسيم مقدار آب با توجه به حركت و سرعت و كشش و شيب و حجم مناطق زراعى و باغ ها و يا براى استفاده عامه مردم مشخص و معلوم شده است.

جالب ترين محاسبه شيخ بهائى در اين است كه فصل سيلابى زاينده رود را طى 197 روز اوايل آذر ماه و سپس مدت 168 روز براى جريان عادى و منظم برسى و محاسبه كرده است. جالبتر آنكه، اين مدت زمان تغييرات و نوسانات تا به امروزه با آمار متوسط عوامل جوى

اصفهان منطبق بوده و اصالت خود را حفظ كرده است.

شيخ بهائى طرز تقسيم بندى جريان آب زاينده رود را با توجه به محاسبات خيلى دقيق به 33 سهم تقسيم نموده كه هر سهم معادل 5 شبانه روز قسمتى از آب رودخانه است كه بايد آب موجود در رودخانه به هر محله سرازير شود كه امروزه با نصب دستگاه هاى مختلف آب سنج ها در نقاط زاينده رود به همان نتيجه رسيده اند كه او در 420 سال قبل رسيده بود.

2- ساخت مسجد چهار باغ به روى لجنزار

2- ساخت مسجد چهار باغ به روى لجنزار

كار مهم ديگر شيخ بهائى بناى مسجد مشهور چهار باغ است كه چون در مسير يكى از كانالهاى آب زاينده رود قرار داشت و امكان پى ريزى ساختمان عظيم و سنگى آن مواجه با اشكال مى گرديد و ساختمان مذكور هم نمى توانست روى سطح مرداب و لجن هاى موجود در اطراف آن قرار گيرد و امكان هر گونه خطر براى ساختمان و به ويژه براى ديوارهاى جانبى گنبد و مناره ها وجود داشت( اين كانال هنوز از وسط مدرسه چهارباغ اصفهان عبور مى كند) دست به يك ابتكار زد.

شيخ براى اجراى صحيح اين كار پيشنهاد كرد كه نخست، مقدار زيادى زغال چوب به ضخامت 2 متر در سرتاسر پى ساختمان پراكنده گردد و پس از كوبيدن زغال در كف پى ها روى آنرا با ساروج و شفته پر كرده و پى هاى ساختمان را روى ساروج و شفته مذكور بنا نمايند. اين روش كه عبارت است از استفاده از زغال چوب براى پى ساختمان هاى روى مرداب و لجن زار، بعدها مورد توجه اروپائيان

قرار گرفت و پى و شالوده ساختمانهاى عظيم خود را بدين طريق ساختند و هنوز هم در بعضى از نقاط به همين روش عمل مى كنند.

ضمنا" چون بايد ملات گل ساختمان مسجد بهم در آميخته و با پا و ساير وسايل بخوبى مخلوط شود و از آنجا كه هر چه ملات بيشتر پا بخورد چسبندگى گل بهتر شده و خوب عمل مى آيد، از اين لحاظ به دستور شيخ بهائى ابتكارى براى هر چه بيشتر پا زدن گل ها بكار برده شد كه ملات بناى مسجد هر روز زير پاى مردم و كودكان اهل اصفهان بلا وقفه پا بخورد و بهم مخلوط و آميخته گردد. ابتكار شيخ بهائى اين بود كه دستور داد كه هر روز صبح چند سكه طلا را در خاك ملات ها بريزند و سپس گل ساخته و به مردم اطلاع دهند كه بيايند و سكه ها را براى خود بيابند. مردم گروه گروه گل ملات ها را از صبح لگدمال كرده و تا غروب آنروز تعدادى سكه براى خود مى جستند و بدين طريق گل ملات ها كاملا بهم آميخته و به قول معمارها عمل مى آمد، يعنى همين كارى كه امروزه هم براى گل خاك رس كاشى سازى به وسيله ماشين هاى مكانيكى مخلوط كن انجام مى گيرد.( البته امروز اين بناء به مدرسه چهارباغ مشهور است.)

3- گرمابه شيخ بهائى
اشاره

3- گرمابه شيخ بهائى

يكى ديگر از كارهاى شيخ بهائى ساختن گرمابه اى است كه به احتمال نزديك به يقين از روى ايده شمع خودكار احمدبن موسى بن شاكر خراسانى ساخته شده است. طرز كار اين شمع خودكار و تهيه آبگرم حوضچه

سربينه حمام مذكور با مراجعه به شكل و دست خط و ترسيم احمدبن موسى بن شاكر خراسانى بخوبى مشهود است، نسخه اصلى كتاب او فقط در موزه ها و كتابخانه هاى واتيكان، برلين، لندن و تركيه موجود است.

طرز كار آبگرمكن" شيخ بهائى"

طرز كار آبگرمكن" شيخ بهائى"

نقشه اصلى و خط نويسنده كتاب موسى بن شاكر خراسانى در دسترس است و از اين لحاظ سعى شده كه اصالت نقشه اصلى سازنده حفظ شود و شكل به طريقه برشى مقطع و يا پرسپكتيو و يا ايزومتريك ترسيم نشده است( يعنى نقشه همانطور ترسيم شده و مثل نقشه هاى امروزى كه به آن نقشه كشى صنعتى مى گويند رسم نشده است).

1. كره فلزى كه بالاى آن سرپيچ است به لوله فلزى توخالى كه يك سر آن فتيله و انتهاى ديگر آن دنده دار است لحيم شده است. چون كره، تو خالى است روى مايع شناور است و اگر سطح مايه سوخت پائين آيد توپ مذكور پائين آمده و لوله منحنى در مسير حركت مى كند و فتيله شعله ور مى گردد.

2. فلوتر و يا گوى توپر دريچه را كه سر ورود لوله سوخت است به بالا ميبرد و مايع سوخت وارد ظرف و يا منبع ميشود. در نتيجه مخزن پر شده و دوباره گوى به بالا ميرود و با اين عمل دنده بطرف عكس حركت و اينبار گوى دريچه را مى بندد. در صورتى كه دريچه بسته شود مازاد مايع از لوله عصائى كه ارفلو است بخارج ريخته مى شود بدون اينكه اسيبى به سيستم وارد كند.

3. شناور براى توليد فشار كافى روى مايع است كه از طرفى با

اهرم هايى به پشت گوى وصل است كه با كم و زياد شدن مايع سوخت به باز و بسته شدن دريچه ورودى مايع كمك مى كند.

4. تامين مايع سوخت، در زمان شيخ بهائى به وسيله يك لوله زير زمينى به عصار خانه جنب حمام وصل شده بود و با توليد روغن هاى كرچك و كنجد و روغن هاى سوختى ديگر كه در محل مذكور روغن كشى مى شده تامين ميگرديد. روى شمع مذكور ظرف لگن مسى بوده كه حجم آبى را برابر با 3 و يا 4 سطل كنجايش داشته و مرتبا در شبانه روز گرم بوده است.

دستگاه مذكور را حدود اواخر حكومت زنديه از زير زمين بيرون آوردند و به خارج از ايران منتقل كردند. اين اطلاعات از نسخه منحصر به فرد كتاب" الحبل" كه فقط به تعداد سه نسخه در لندن، برلين و در تركيه است استخراج شده است.( اگر دقت كرده باشيد تقريبا كار اين دستگاه شببيه آبگرمكن هاى گازى ديوارى ميباشد كه آب را سريع گرم مى كند).

4- محاسبات كامپيوترى

4- محاسبات كامپيوترى

يكى ديگر از كارهاى برجسته اين استاد بزرگ در عمليات حساب و رياضى، نكته جالبى است كه در كتاب" خلاصه الحساب" او آمده است.

بحث درباره اعداد مزدوج( اعداد زوج) و يا باى نارى" 2 yraniB،4، 8، 16، 32، 64، 128، 256، 512، 1024 است. كه عدد 2 جذر، و 4 را مال، و 8 را كعب در نتيجه مال المال؛ 16 و مال الكعب؛ 32 كعب الكعب؛ 64 مال المال الكعب؛ 128 مال الكعب الكعب؛ 256 كعب الكعب الكعب؛ 512 ما المال كعب الكعب؛ 1024 انتخاب مى

كند و سپس روى عدد 1024 متوقف شده و انرا بنام" ام" يعنى مادر بكار برده كه امروز در يك كامپيوتر هم به همين ترتيب حساب ميشود، با اين تفاوت كه بجاى كلمه" ام" انرا يك" بايت" يا" بيت" ميگويند كه اغلب كامپيوترها تا 8 بيت مجهز هستند( البته به تاريخ نگارش اين مطلب توجه شود، 1361 ش) يعنى تا 8 بار عدد 1024 را محاسبه مى كنند.

معمولا حافظه يك كامپيوتر با بكار بردن" "Kحساب ميشود كه چند كيلوبيت و يا همان عدد" ام" شيخ بهائى است كه مال المال كعب الكعب و برابر با 1024 است كه جهان رياضى از ان به خوبى استفاده كرده و ما از ان بكلى بى اطلاع بوديم.

5- معماري مسجد امام اصفهان و مهندسي حصار نجف را به او نسبت مي دهند.
6- شاخصي براي تعيين اوقات شبانه روز از روي سايه آفتاب يا به اصطلاح فني، ساعت آفتاب يا صفحه آفتابي

6- شاخصي براي تعيين اوقات شبانه روز از روي سايه آفتاب يا به اصطلاح فني، ساعت آفتاب يا صفحه آفتابي

و يا ساعت ظلي در مغرب مسجد امام( مسجد شاه سابق) در اصفهان هست كه مي گويند وي ساخته است.

7- طرح ريزي كاريز نجف آباد اصفهان كه به نام قنات زرين كمر،

7- طرح ريزي كاريز نجف آباد اصفهان كه به نام قنات زرين كمر،

يكي از بزرگترين كاريزهاي ايران است و از مظهر قنات تا انتهاي آبخور آن 9 فرسنگ است و به 11 جوي بسيار بزرگ تقسيم مي شود و طرح ريزي اين كاريز را نيز از مرحوم بهائي مي دانند.

8- ديگر از كارهاي شيخ بهائي تعيين سمت قبله مسجد امام به مقياس چهل درجه انحراف غربي از نقطه جنوب

8- ديگر از كارهاي شيخ بهائي تعيين سمت قبله مسجد امام به مقياس چهل درجه انحراف غربي از نقطه جنوب

و خاتمه دادن به يك سلسله اختلاف نظر بود كه مفتيان ابتداي عهد صفوي راجع به تشخيص قبله عراقين در مدت يك قرن و نيم اختلاف داشته اند.

9- همچنين طراحي منار جنبان اصفهان

9- همچنين طراحي منار جنبان اصفهان

كه هم اكنون نيز پا برجاست به او نسبت داده مي شود.

رساله فقهي جامع عباسى ( طبع جديد )

مشخصات كتاب

سرشناسه : شيخ بهائي، محمدبن حسين، 953 - 1031ق.

عنوان و نام پديدآور : جامع عباسي : رساله عمليه/بها ء الدين محمد عاملي ؛ با حواشي هشت فقيه عاليمقام.

مشخصات نشر : قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1386.

مشخصات ظاهري : 1000 ص.

فروست : جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي؛ 1159.

شابك : 978-964-470-829-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : فقه جعفري -- رساله عمليه.

شناسه افزوده : جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي.

رده بندي كنگره : BP182/7 /ش9ج2 1386

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : 1048050

[جامع عباسى

مقدمه ناشر
اشاره

مقدمه ناشر

به نام خدا

و درود بر گرامى ترين بنده وآخرين پيامبرش محمّد مصطفى

و دودمان پاك او

هر كه حق داد نور معرفتش كائنٌ بائنٌ بود صفتش كتابى كه پيش روى شما خوانندگان عزيز قرار دارد، رساله عمليه يكى از مجتهدان بنام مذهب شيعه مى باشد كه در اوائل قرن يازدهم به پيشنهاد شاه مقتدر صفوى «شاه عبّاس» نگاشته شده است. شيخ بهاء الدين محمّد «شيخ بهائى» متولّد 953، متوفّاى 1031 يكى از چهره هاى درخشان و ماندگار عالم اسلام كه علاوه بر فقه و سائر علوم اسلامى در بسيارى از علوم و فنون زمان خود صاحب نظر بود، در عين زهد و بى اعتنائى به زخارف مادّى و اهتمام به ارزش هاى معنوى، در عرصه امور سياسى و اجتماعى احساس مسئوليّت نموده، و مصلحت را در آن ديد كه در دستگاه حكومتى صفويّه- كه با شعار اسلام و تشيّع و اجراى عدالت و اداره امور جامعه بر اساس قوانين و مقرّرات اسلامى تشكّل يافته بود- نقشى داشته باشد و از اين راه بتواند به

ميثاقى كه خداوند از عالمان دينى گرفته است جامه عمل بپوشاند.

مؤلّف عاليقدر اين كتاب پس از بررسى مسائل مذهبى مورد نياز عموم مردم مسلمان تصميم مى گيرد اين كتاب را در بيست باب تنظيم نمايد، كه پس از نگاشتن پنج باب آن منادى حقّ را لبّيك گفته و به ديار باقى مى شتابد، سلام و درود خداوندى بر روان پاكش باد.

پس ازرحلت شيخ بى بديل؛ از طرف شاهِ صفوى به يكى از شاگردان فاضل وى، فقيه گرانمايه مرحوم ملّا محمّد، معروف به «نظام الدين ساوه اى قدس سره» پيشنهاد اتمام پانزده باب باقيمانده مى شود، و آن عالم جليل القدر همّت گماشته و با الگو قرار دادن سبك و سياق استاد فقيد خود ابواب باقيمانده كتاب را به اتمام مى رساند. و از آن جا كه در رتبه علمى همتاى استاد خويش نبوده است ضعفِ وى در طرح بعضى از مسائل و تسلّط بر دلائل مشهود است، و بيشتر نقدها- كه نمونه هائى از آنها ذكر خواهد شد- متوجّه نوشته هاى اوست

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 4

ويژگى هاى كتاب:
اشاره

ويژگى هاى كتاب:

اين كتاب علاوه بر جامع بودن همه ابواب فقه، واجد امتيازات ذيل است:

1- بيان بسيارى از آداب و مستحبّات در كنار احكام و فرائض مذهبى.

2- ذكر ثواب زيارت، و نقل متن زيارتنامه هر يك از چهارده معصوم اسلام عليهم السلام وتاريخ تولّد و وفات آن بزرگواران.

3- فصل بندى مسائل براساس نظام تأليف، وكاربرد عدد ورقم كه درسهولت تعليم و فراگيرى اثر فراوان دارد، و نشانگر احاطه و تتبّع زياد نويسنده است، مثلًا در صفحه 128 آمده است:

«در نمازهاى پنچگانه يوميّه 372 فعل واجب است، در ركعت اول 21 فعل واجب است».

4- اشاره به نظريه هاى ويژه

و خلاف مشهور بعضى از عالمان دينى، كه احياناً مايه شگفتى مطالعه كنندگان خواهد بود، مثلًا در صفحه 419 در نماز زيارت آمده است: «ودر اين نماز رخصت از ائمّه معصومين عليهم السلام وارد شده كه رو به قبر مى توان كرد اگر چه مستلزم پشت به قبله كردن باشد». در صفحه 444 در تاريخ ولادت امام مجتبى عليه السلام آمده است: «بعضى از مجتهدين سال هشتم از هجرت گفته اند». ودرصفحه 439 در باب زيارت امام هادى وامام عسكرى عليهما السلام آمده است «و بعضى از مجتهدين داخل شدن به گنبد اين دو امام را جايز نمى دانند، زيرا كه اين هر دو امام در خانه خود مدفونند، پس داخل شدن به خانه شخصى بى اذن او جايز نيست».

5- مطالعه اين كتاب اضافه بر آشنائى با نظريات فقهى بزرگان دين، خواننده را با فرهنگ دينى حاكم در زمان صفويه در مقطع ويژه اى از تاريخ سياسى و اجتماعى ايران آشنا مى سازد.

نقد كتاب:

نقد كتاب:

اين كتاب با داشتن آن همه نكات مثبت، خالى از نقد و نكات منفى نيست.

الف- طرح وافر مسائل مربوط به برده دارى و بَردگان كه به اطمينان مى توان گفت: در آن روزگار- دست كم در جامعه ايران- حتى يك فرد هم پيدا نمى شده است كه با ضوابط اسلامى بتوان حكم به بردگى او نمود، و همه آنان كه محكوم به بردگى شده بودند محصول زور و جبر قدرتمندان استثمارگر و فقر و ناآگاهى ستمديدگان بوده است.

و متأسّفانه در اين زمينه بعضى از مسائل كه از مسلّمات دين نيست، بلكه با غيرت و عفّتِ اسلامى ناسازگار است در اين كتاب مطرح شده و يكى از افتخارات به حساب آمده است،

در صفحه 613 آمده است: تحليل، و آن چنان است كه شخصى به ديگرى دخول كردن كنيز خود را حلال كند، و اين قسم از خواصّ فرقه ناجيه اثنا عشريه است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 5

ب- فتوا به ظاهر بعضى از روايات مسأله ساز، كه صدور اين چنين روايات از پيشوايان معصوم دين عليهم السلام بسيار بعيد است، مثلًا در صفحه 111 در مقام بيان مكروهات مسجد چنين آمده است: هيجدهم: «در مسجد تركى يا فارسى يا به زبان ديگر غير از زبان عربى حرف زدن». و همچنين فتواى قطعى به استناد به بعضى از مباحث اصولى و ملازمات غير عرفى، مثلًا در صفحه 374 نماز كردن قرض دار در اوّل وقت حرام شمرده شده است. (البته اين فتوا مربوط به شاگرد شيخ بهائى است).

ج- كاربرد ارقام و آمار در تعداد احكام و آداب كه از نكات مثبت شمرده شد، ضابطه مند نيست، وقسم و قسيم و مقسم از يكديگر تفكيك نشده و در تكثير اعداد افراط شده است.

در مواردى مصاديق يك عنوان كلّى، از اقسام شمرده شده است، مثلًا در صفحه 539 آمده است: پانزده موضع اجاره حرام است ... هفتم: اجاره دادن خروس كه به نماز بيدار كند ... نُهُم:

اجاره دادن زمينى كه آب بر آن ننشيند.

و در مواضعى امورى كه به حكم عقل و ضرورت مذهب خارج از مقسم اند استثنا شده، مثلًا در صفحه 577 در زير مجموعه «چيزهائى كه قابل نيابت نيست»: و آنها هيجده چيزند ...

نُهُم: تنويب، يعنى به نوبت خوابيدن پيش زنان ... چهاردهم: انقضاى عدّت، يعنى زنى ديگر براى زن مطلّقه عدّه نگهدارد.

و گاهى چيزهائى كه فاقد ملاك

تقسيم بندى هستند از اقسام شمرده شده است، مثلًا در صفحه 661 در زير مجموعه «شش حكم از خواصّ بكارت است» دو رقم ذيل ذكر شده است:

سوم: وصيّت نمودن به جاريه بكر چه اگر به غير بكر دهند از عهده نذر بيرون نمى تواند آمد ...

چهارم: وكيل كردن در خريدن بكر، چه اگر وكيل غير بكر بخرد صحيح نيست.

*** مؤسّسه انتشارات اسلامى كه همواره در راستاى نشر و ترويج فرهنگ دينى و احياى آثار بزرگان مذهب موفّق بوده است، اين اثر ارزنده را با حاشيه 8 مرجع دينى از بزرگان علم و فقاهت كه از نسخه هاى خطّى و چاپى با زحمت و دقّت فراوان تنظيم نموده است، به مشتاقان فراگيرى وظائف دينى و آشنائى با فرهنگ اسلامى تقديم مى دارد، با سپاس فراوان از برادران فاضل پژوهشگر، كه در تحقيق و تصحيح و مقابله با نسخه هاى گوناگون، و ذكر منابع و مصادر، و ساير امور فنّى، همكارى صميمانه مبذول داشته اند، جزاهم اللَّه خير الجزاء

. مؤسّسه انتشارات اسلامى

وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 6

نام و نشان فقيهان برجسته، كه نظريه آنان

نام و نشان فقيهان برجسته، كه نظريه آنان

به عنوان حاشيه بر اين اثر ارزنده

در ذيل صفحات آمده است

آيات عظام:

1- شيخ حسينعلى تويسركانى، شاگرد شيخ محمّد تقى اصفهانى صاحب حاشيه بر معالم 0 كه خود نيز حاشيه بر قوانين دارد، و از آثار وى كشف الاسرار در شرح شرايع در يازده مجلّد، متوفّاى 1286 ه. ق.

2- سيّد حسين حسينى تبريزى معروف به «كوهكمره اى» معاصر شيخ انصارى و مورد عنايت وى 0 متوفّاى 1299 ه. ق.

3- شيخ محمّد كاظم هروى، معروف به «آخوند خراسانى»

شاگرد برجسته مرحوم شيخ انصارى و مرحوم ميرزاى شيرازى قدس سرهم متولّد 1255 متوفّاى 1329 ه. ق.

4- شيخ عبداللَّه مازندرانى، شاگرد ميرزا حبيب اللَّه رشتى معاصر آخوند خراسانى قدس سرهم از رجال نهضت ملّى مشروطه ايران، متولّد 1256 متوفّاى 1330 ه. ق.

5- ملّا محمّد على نخجوانى، شاگرد ميرزا حبيب اللَّه رشتى و فاضل ايروانى وفاضل شربيانى قدس سرهم ومؤلّفاتى در فقه داشته است، متوفّاى 1334 ه. ق.

6- سيّد محمّد كاظم طباطبائى يزدى- فقيه معروف- شاگرد ميرزاى شيرازى و شيخ مهدى آل كاشف الغطاء قدس سرهم متولّد 1247 (1256) متوفّاى 1337 ه. ق.

7- سيد اسماعيل صدر موسوى، شاگرد ميرزاى شيرازى 0 متولّد 1258، متوفّاى 1338 ه. ق.

8- سيد ابوالقاسم حسينى دهكردى اصفهانى، شاگرد ميرزاى شيرازى و ميرزا حبيب اللَّه رشتى و شيخ زين العابدين مازندرانى قدس سرهم متولّد 1272 متوفّاى 1353 ه. ق

. رحمة اللَّه عليهم وجزاهم اللَّه عن صاحب الشريعة البيضاء

خير الجزاء

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 7

[مقدمه مؤلف

[مقدمه مؤلف

الحمد للَّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على أشرف الأوّلين والآخرين محمّد سيّدالمرسلين وعلى عليّ بن أبي طالب أميرالمؤُمنين وأفضل الوصيّين وأولادهما الأئمّة الطاهرين، صلوات اللَّه وسلامه عليهم أجمعين.

امّا بعد چون توجّه خاطر ملكوت ناظر اشرف اقدس كلب آستان على بن ابى طالب عليه السلام «شاه عبّاس الحسينى الموسوى الصفوى بهادرخان» كه اسم اشرفش از بيّنات «خلّداللَّه ملكه» [1] هويدا و ظاهر است، به انتشار مسايل دينى و اشتهار معارف يقينى مصروف و معطوف است، و اراده خاطر اقدس آن است كه جميع خلايق و شيعيان و غلامان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عارف به مسايل دين مبين و واقف بر احكام حضرات ائمّه معصومين- صلوات

اللَّه عليهم اجمعين- باشند، لهذا امر اشرف اقدس عزّ صُدور يافت كه اين بنده دعاگوى «بهاء الدّين محمّد عاملى» كتابى ترتيب نمايد كه مشتمل باشد بر مسايل ضرورى دين مثل وضو و غسل و تيمّم و نماز و زكات و حج و جهاد، و زيارت حضرت رسالت پناه و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و باقى حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام و ايّام مولود و وفات ايشان، و مسايلى كه اغلب اوقات به آن احتياج واقع مى شود، مثل مسايل وقف و تصدّق و بيع و نكاح و طلاق و نذر و كفّاره دادن و بنده

__________________________________________________

[1] زُبُر كلمه «شاه عبّاس» به حساب حروف أبجد عدد 439 است، و بيّنات «خلّد اللَّه ملكه» نيز 439 مى باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 8

آزاد كردن، و مقدار خونبهاى [قتل آدمى و مقدار خونبهاى قطع اعضاى او و زخمهايى كه شخصى بر شخصى بزند، و آدابى كه از حضرات ائمه معصومين- صلوات اللَّه وسلامه عليهم اجمعين- نقل شده در باب طعام خوردن و آب نوشيدن و رخت پوشيدن و شكار كردن و امثال آن امتثالًا لأمر الأشرف الأرفع اين كتاب سمت تحرير يافت، و مسائل آن را به عبارات واضح نزديك به فهم مؤدّى ساخت تا جميع خلايق از خواصّ و عوامّ از مطالعه آن نفع يابند و بهره مند گردند، و ثواب آن به روزگار فرخنده آثار نوّاب اقدس همايون- خلّد اللَّه مُلكه- عايد گردد و اين كتاب را به «جامع عبّاسى» موسوم ساخت. واللَّه ولىّ التوفيق وعليه التكلان.

وابواب آن بدين تفصيل است:

باب اوّل: در بيان طهارت يعنى وضو و غسل و تيمّم و توابع آن.

باب دوم:

در بيان نمازهاى واجبى و سنّتى.

باب سوم: در زكات و خمس واجبى و سنّتى.

باب چهارم: در روزه واجبى و سنّتى.

باب پنجم: در حجّ گزاردن.

باب ششم: در وقف كردن و تصدّق نمودن و قرض دادن و بنده آزاد كردن و با كافران جهاد كردن.

باب هفتم: در زيارت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و باقى حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام و ايّام مولود و وفات ايشان.

باب هشتم: در نذر كردن و عهد نمودن و سوگند خوردن و كفّاره دادن.

باب نهم: در بيع كردن و رهن نمودن و شفعه گرفتن و توابع آن.

باب دهم: در اجاره دادن و عاريت نمودن و احكام غصب كردن و توابع آن.

باب يازدهم: در نكاح كردن به دوام و متعه و تحليل و ملك يمين.

باب دوازدهم: در طلاق دادن و خلع و عدّه داشتن زنان.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 9

باب سيزدهم: در شكار كردن و شروط آن.

باب چهاردهم: در ذبح حيوانات و حلال و حرام آن.

باب پانزدهم: درآداب طعام خوردن وآب نوشيدن و رخت پوشيدن و شروط آن.

باب شانزدهم: در قضا پرسيدن و شروط آن.

باب هفدهم: در اقرار كردن و وصيّت نمودن و شروط آن.

باب هجدهم: در قسمت كردن تركه ميّت.

باب نوزدهم: در حُدودى كه در شرع مقرّر است به جهت دزدى و زنا و لواطه و سحق و غير آن.

باب بيستم: در بيان خونبهاى قتل آدمى و خونبهاى قطع أعضاء آدمى و خونبهاى زخمى كه بر آدمى زنند و خونبهاى سگ شكارى و سگ گله و سگى كه محافظت باغ يا زراعت كند.

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 11

باب اوّل در بيان مسائلى كه تعلّق به طهارت دارد
مطلب اوّل در بيان طهارتى كه احتياج به نيّت [1] دارد
اشاره

مطلب اوّل در بيان طهارتى كه احتياج به نيّت [1] دارد

و اين طهارت يا به آب است يا به خاك، و طهارت به آب وضو و غسل است، و طهارت به خاك تيمّم است.

و در نماز گزاردن گاهى وضو كافى است و احتياج به غسل نيست، و گاهى غسل تنها كافى است و احتياج به وضو نيست، و گاهى وضوى تنها و غسل تنها كافى نيست بلكه وضو و غسل هر دو بايد كرد [2] تا نماز صحيح باشد، و گاهى هم تيمّم و هم وضو بايد كرد، و گاهى هم غسل و هم تيمّم بايد كرد تا نماز صحيح باشد، و گاهى در نماز گزاردن به هيچ يك از وضو و غسل و تيمّم احتياج نيست [3].

و امّا جايى كه در نماز گزاردن وضو كافى است و احتياج به غسل نيست آن وقتى

__________________________________________________

[1] بسم اللَّه الرحمن الرحيم

1- يعنى احتياج به نيّت قربت دارد، علاوه بر قصد فعل و عنوان (دهكردى).

[2] كفايت ننمودن غسل از وضوء و تيمّم در هر جائى كه مشروع بودن آن ثابت است محلّ تأمّل است، چنانچه كفايت ننمودن تيمّم در جائى كه مشروع است از وضوء نيز محلّ تأمّل است، لكن احتياط در جميع صور مذكوره ترك ننمايند (كوهكمره اى).

[3] يعنى آن نماز چنين نمازى است كه احتياج به طهارت ندارد، مثل نماز ميّت. (مازندرانى)

* يعنى آن نماز چنين نمازى است كه احتياج به طهارت از حدث اصغر و اكبر ندارد، بلكه احتياج به طهارت از خبث از بدن و جامه هم ندارد، مثل نماز ميّت. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 13

است

كه شخص به خواب رفته [1] باشد يا بيهوشى [2] او را دست داده باشد يا بول يا غايط يا باد از موضع معتاد [3] بيرون آمده باشد، يا زن استحاضه قليله داشته باشد چنانكه مذكور خواهد شد.

امّا جائى كه غسل كافى است و احتياج به وضو نيست آن وقتى است كه آدمى جنب باشد كه چون غسل جنابت كند نماز مى تواند گزارد و احتياج به وضو نيست بلكه اكثر عُلما فرموده اند كه: وضو ساختن با غسل جنابت حرام است [4].

و امّا جايى كه در نماز گزاردن هم وضو بايد ساخت و هم غسل بايد كرد آن وقتى است كه زن از حيض پاك شده باشد يا از نفاس يا استحاضه كثيره يا متوسطه داشته باشد، يا عضوى از اعضاى آدمى به عضوى از اعضاى ميّت آدمى برسد [5] به پنج شرط:

__________________________________________________

[1]- كه غالب شود بر چشم و گوش خواه در حالت قيام باشد يا در حال نشستن. (نخجوانى)

[2] ظاهر اين است كه زوال عقل نيز در حكم بيهوشى است كه از موجبات وضوء است. (تويسركانى)

* بلكه هر چيزى كه مزيل عقل بوده باشد. (خراسانى)

* و هرچه عقل را زايل كند چون ديوانگى و مستى. (دهكردى، يزدى)

* بلكه هرچه ازاله عقل نمايد از ديوانگى ومستى و نحو آن ملحق به بيهوشى است. (صدر)

* و آنچه عقل را زائل كند در حكم بيهوشى است. (مازندرانى)

* و همچنين است مستى و ديوانگى. (نخجوانى)

[3] چه اصلى چه عارض (خراسانى)

* شخصى هر چند كه بر خلاف معتاد غالب ناس بوده باشد، و همچنين است اگر موضع معتاد مسدود بوده باشد و منحصر شود مخرج او در

غير معتاد، بلكه منحصر هم نشود على الاقوى. (نخجوانى)

[4] حرمت تشريعى بى اشكال دارد، و حرمت ذاتى بى اشكال ندارد، وضوء بعد از غسل جنابت به جهت تعليم غير، يا به جهت تبريد و غيره بسازد محذورى ندارد، و اللَّه العالم. (دهكردى)

* قول اكثر علماء اقوى است. (كوهكمره اى)

[5] وجوب وضوء با غسل غير جنابت از اغسال مذكوره احوط است و تعيّن آن در نظر حقير خالى از اشكال نيست نظر به جمله اى از اخبار وارده از ائمّة معصومين عليهم السلام. (تويسركانى)

* وجوب وضوء با هر يك از اغسال مذكوره احوط است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 14

اوّل آنكه: ميّت سرد شده باشد.

دوم آنكه: او را غسل نداده باشند.

سوم آنكه: شهيد نباشد، كه شهيد را غسل دادن جايز نيست، و اگر بدن كسى به بدن او برسد بر آن كس نيز غسل واجب نمى شود.

چهارم آنكه: دو عضوى كه به هم رسد حيات داشته باشد [1] مثل ناخن و مو و استخوان نباشد [2].

پنجم آنكه: ميّت در حال حيات واجب القتل نشده باشد [3] و خود را غسل ميّت

__________________________________________________

* خوب است كه وضوء را بعد از اغسال مذكوره به قصد قربت مطلقه يعنى بدون قصد خصوص وجوب و ندب بجا آورد. (دهكردى)

* به ملاحظه بعض اخبارى كه از معصومين عليهم السلام وارد شده كه غسل از وضوء كافى است اگر بعد از غسل پاك شدن از استحاضه و همچنين بعد از باقى اغسال مذكوره خود را محدث به اصغر نمايند وضوء بسازند و در غسلهاى مستحبى اگر وضوء پيش از آنها بسازند رعايت احتياط و نهايت حزم را مرعى داشته اند. (صدر)

* اظهر

و اقوى در حيض و نفاس و مسّ ميّت عدم ابطال وضوء است بر اين اغسال و احوط از آن اين است كه اگر اتيان به وضوء و غسل پيش از وقت شود بعد از دخول وقت ناقض به عمل آورد بعد از آن وضوء بگيرد. (نخجوانى)

[1] بلكه حيات در آن دو عضو معتبر نيست و كفايت مى كند صدق مسّ و ظاهر عدم تحقّق آن است در موى. (خراسانى)

* حيات داشتن در هيچ يك از ماس و ممسوس معتبر نيست، بلكه مناط صدق مسّ است عرفاً و ظاهراً در ناخن و دندان و موى مژگان و ابرو و موهاى ملاصق بدن صادق باشد و در مسترسل از لحيه و گيسو صادق نيست. (دهكردى)

[2] در ناخن و استخوان احتياط را ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

* احوط لزوم غسل است در مسّ نمودن موى خفيف كوتاه ميّت، چنانچه احوط لزوم غسل است در مسّ نمودن ميّت به موهاى خفيف كوتاه مسّ كننده. (مازندرانى)

* در ناخن و استخوان غسل واجب است ماسّ باشند يا ممسوس، بلى در موى ماسّاً يا ممسوساً واجب نيست (يزدى)

[3] ثبوت اين حكم براى مطلق كسى كه واجب القتل باشد معلوم نيست اقتصار نمودن به كسى كه به قصاص كشته مى شود يا به رجم أوجه است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 15

نداده باشد، كه اگر واجب القتل شده باشد به حسب شرع بر او واجب است كه خود را غسل ميّت بدهد، و چون او را بكشند غسل دادن به او لازم نيست و اگر بدن كسى به بدن او برسد برآن كس نيز غسل واجب نمى شود.

امّا جايى كه هم وضو بايد ساخت و

هم تيمّم بايد كرد تا نماز صحيح باشد آن وقتى است كه زن از حيض يا از نفاس پاك شده باشد يا استحاضه كثيره يا متوسّطه داشته باشد يا شخصى مسّ ميّت كرده باشد و آنقدر آب يافت شود كه وضو را كافى باشد و بس، پس در اين صورت تيمّم بدل غسل بايدكرد و وضو نيز بجا آورد تا نماز صحيح باشد [1].

امّا جايى كه هم غسل بايد كرد هم تيمم آن وقتى است كه يكى از آن جماعت «1» آن قدر آب يابد كه غسل را كافى باشد پس در اين صورت غسل بايد كرد و تيمم بدل از وضو بايد كرد تا نماز صحيح باشد [2].

امّا جايى كه به هيچ يك از وضو و غسل و تيمّم احتياج نيست آن نماز ميّت است كه احتياج به آنها ندارد، بلكه جنب و حايض نماز ميّت مى تواند گزارد.

فصل [بطلان غسل و تيمم به آب و خاك غصبى

فصل [بطلان غسل و تيمم به آب و خاك غصبى

به آب غصبى وضو و غسل درست نيست، و به خاك غصبى نيز تيمّم درست نيست [و در مكان غصبى نيز وضو و غسل و تيمّم صحيح نيست [3] «2» و كفش غصبى نيز

__________________________________________________

[1] تيمّم در اين دو صورت احوط است و وجوب آن معلوم نيست. (تويسركانى)

* على الاحوط. (خراسانى)

[2] على الاحوط. (خراسانى)

[3] صحيح است اگر فضا مغصوب نباشد و مستلزم تصرّف در مكان نباشد و در كفش غصبى هم صحيح است. (مازندرانى)

* اگر چه فضا مباح باشد و همچنين صحيح نيست وضوء و غسل هرگاه ظرف آب يا محل ريختن آب غصبى باشد، تصرف باشد عرفاً. (نخجوانى)

* همچنين صحيح نيست وضوء و غسل هر گاه ظرف آب

يا محلّ ريختن آب غصبى باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) جماعت مذكور در مسأله سابق.

(2) در برخى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 16

حكم مكان غصبى دارد پس در كفش غصبى وضو و تيمّم باطل است هرچند زمين مباح باشد امّا اگر كفش غصبى در پا داشته باشد و بر آن كفش قرار نگرفته باشد يعنى سنگينى بدن بر آن نباشد وضو و تيمّم در آن كفش صحيح است [1] [اگرچه نماز درست نيست [2] «1». امّا اگر شخصى را در مكان غصبى حبس كرده باشند وضو و غسل و تيمّم و نماز آن شخص در آن مكان صحيح است [3].

فصل در آداب طهارتخانه رفتن
اشاره

فصل در آداب طهارتخانه رفتن

و آن بيست و يك چيز است، سه چيز واجب است، و پنج چيز حرام، و پنج چيز سنّت، و هشت چيز مكروه [4].

__________________________________________________

[1] احوط در كفش غصبى وضوء نساختن است، بخصوص هرگاه عرفاً وضوء ساختن تصرّف در مغصوب حساب شود. (دهكردى)

* در نماز نيز هرگاه در حالى باشد كه تصرّف نمازى در آن نشود ضرر ندارد، مثل آنكه در حال تشهّد كفش غصبى در پاى او باشد و سنگينى بدن بر آن نباشد. (يزدى)

[2] تفصيل مذكور وجهى ندارد، پس نماز نيز مثل وضوء و تيمّم است [در] صورت مفروضه. (كوهكمره اى)

[3] تفصيلى دارد كه مجال ذكر آن در حاشيه نيست. (صدر)

* مشكل ا ست اگر استكشاف رضا بر هيچ وجه از مالك مكان نكند بلكه حكم او حكم فاقد الطهورين است در وقتى كه فضاء مغصوب باشد يامستلزم تصرّف درمكان باشد. (مازندرانى)

* در صورت اضطرار و عدم قدرت بر تحصيل به رضاى مالك اجراء حكم فاقد طهورين

مشكل است. (نخجوانى)

[4] لا يخفى اينكه اعدادى كه در اين كتاب در هر باب از براى مستحبّات و مكروهات بلكه واجبات و محرّمات ذكر ميفرمايند غالباً انحصار ندارد، بلكه زيادتر است و شايد مقصودشان بيان مهمّات بوده است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) در برخى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 17

امّا آن سه چيز كه واجب است [1]:

امّا آن سه چيز كه واجب است [1]:

اوّل: پوشانيدن عورتين از نامحرم [2]. امّا از طفل كوچك كه تميز ندارد لازم نيست پوشانيدن.

دوم: از قبله منحرف نشيند [3] يعنى روى و پشت به قبله نكند.

سوم: مخرج بول را به آب مطلق طهارت دادن [4] نه به آب مضاف مثل گلاب و امثال آن، و نه به كلوخ كه آن مذهب سنّيان است. امّا مخرج غايط را كه حوالى آن موضع به آن آلوده نشده باشد به كلوخ و لتّه «1» و پنبه و امثال آن طاهر مى توان كرد هرچند كه آب ميسّر باشد، امّا لازم است كه از سه نوبت كمتر نباشد [5] اگرچه به دو نوبت يا كمتر پاك شود. و اگر حوالى آن آلوده شده باشد پاك كردن آن حوالى به

__________________________________________________

[1] وجوب در اوّل و دوم نفسى است و در سوم مقدّمه صحّت نماز است، وجوب بالذّات ندارد. (دهكردى)

[2] بلكه از محارم نيز، غير از زن و كنيز هر چند از محارم باشد. (دهكردى)

* بلكه از محارم نيز، غير از زن و كنيز. (مازندرانى)

* و همچنين از محرم، غير از زن و كنيز غير مزوّجه و محلّله. (نخجوانى)

* يعنى من عداى زن و كنيز هر چند از محارم باشند. (يزدى)

[3] اين احوط است و البتّة

ترك نشود. (تويسركانى)

* در حالّ تخلّى، بلكه در حال استبراء و استنجاء نيز بنابر احوط. (دهكردى، يزدى)

[4] دو نوبت. (دهكردى، يزدى)

[5] سه نوبت احوط است و دور نيست اكتفاء به قدرى كه ازاله عين نجاست نمايد. (تويسركانى)

* يعنى به سه پارچه يا يك پارچه كه سه گوشه داشته باشد بنابر اقوى، هرچند احوط سه پارچه بودن است. (دهكردى، يزدى)

* بلكه سه وصله باشد نه يك كلوخ سه پهلو مثلًا على الاحوط. (مازندرانى)

* و اعتبار سه وصله خالى از قوّت نيست و يك وصله كه سه گوشه داشته باشد خالى از اشكال نيست هر چند اظهر كفايت است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) كُهنه، پاره جامه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 18

آب مى بايد و بس. [1]

امّا آن پنج چيز كه حرام است:

امّا آن پنج چيز كه حرام است:

اوّل: مخرج غايط را به سرگين پاك كردن هرچند سرگين از حيوانى باشد كه گوشت آن حلال است.

دوم: به چيزى پاك كردن كه خوردنى باشد مثل ميوه و غير آن.

سوم: به استخوان پاك كردن كه آن نيز حرام است.

چهارم: به چيزى پاك كردن كه محترم باشد مثل كاغذى كه علم دين بر آن نوشته شده باشد. و اگر به يكى از سه چيز [2] اوّل پاك كند طاهر مى شود [3] امّا آن فعل حرام است [4]. امّا اگر به آخرين پاك كند [5] از روى استخفاف كافر مى شود.

پنجم: به دستى استنجا كردن كه در آن دست انگشترى باشد كه نام محترم بر آن نقش شده باشد مثل نام يكى از ائمّه معصومين عليهم السلام هرگاه گمان آن باشد كه نجس مى شود.

__________________________________________________

[1] بلكه احوط در اين صورت پاك كردن جميع است حتّى موضع را به

آب. (خراسانى)

* بلكه پاك كردن تمام آن نه خصوص حوالى [آن بنابر احوط. (دهكردى، يزدى)

* پاك كردن تمامى آن به آب احوط است. (كوهكمره اى)

* بلكه در اين صورت تمام را به آب پاك كند حتّى موضع را على الاحوط. (مازندرانى)

* بلكه در اين صورت تمام را به آب پاك كند حتّى موضع را على الاحوط بلكه اقوى. (نخجوانى)

[2] بلكه به هر يك از چهار و لكن بشرط آنكه سرگين از حلال گوشت بوده باشد. (خراسانى)

[3] احوط بنا را بر حرمت استعمال و عدم حصول طهارت گذاشتن است در سه چيز اوّل، يعنى سرگين و استخوان و خوردنى. (دهكردى)

* اظهر اين است كه استنجاء به استخوان و سرگين مورث طهارت محل نمى شود و در خوردنى على الاحوط. (نخجوانى)

[4] بلكه هرگاه علم به آن باشد و با عدم علم حرام نيست نزد بعضى از علماء. (خراسانى)

[5] اگر نحوى بوده باشد كه موجب كفر نشود طهارت حاصل مى شود. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 19

امّا آن پنج چيز كه سنّت است:

امّا آن پنج چيز كه سنّت است:

اوّل: آن است كه در جايى نشيند كه هيچ كس او را نبيند مثل گودال يا پس ديوار.

دوم آنكه: در وقت داخل شدن به طهارتخانه پاى چپ خود را پيش كند و در وقت بيرون آمدن پاى راست را.

سوم آنكه: در وقت طهارت كردن سنگينى بدن خود را برپاى چپ اندازد.

چهارم: سه نوبت از مقعد تا بيخ ذكر را مسح نمايد و بعد از آن از بيخ ذكر تا سر حشفه و بعد از آن سه نوبت ذكر را بِيَفْشارد. [1]

پنجم: اوّل مقعد را طهارت دهد و بعد از آن ذكر را.

و امّا آن هشت چيز كه در وقت طهارت كردن به فعل آوردن آن مكروه است:

و امّا آن هشت چيز كه در وقت طهارت كردن به فعل آوردن آن مكروه است:

اوّل: روى يا پشت خود را به جانب آفتاب يا ماه كردن [2] به عنوانى كه نور آفتاب يا ماه به عورتين او بتابد [3] و يا روى به جانب باد بول كردن.

دوم: به دست راست استنجا كردن.

سوم: بول كردن در زمين سخت كه بيم آن باشد كه قطرات بول برگردد.

چهارم: بول كردن در سوراخهاى حيوانات مثل مورچه و مار و امثال آن.

پنجم: طهارت گرفتن در شارع [4] و در جايى كه مردم از آنجا آب برمى دارند و در جايى كه مردم در آنجا جمع مى شوند.

ششم: طهارت كردن در آب، خواه روان و خواه ايستاده.

هفتم: طهارت كردن در زير درختى [5] كه ميوه داشته باشد يا ميوه خواهد داد.

__________________________________________________

[1] اعتبار شش مسحه و سه نتره در استبراء خوب است و كمال استبراء است. (دهكردى)

[2] منهى در اخبار شريفه عورت را به قرص آفتاب يا ماه كردن است. (كوهكمره اى)

[3] مناط استقبال يا استدبار به عورت

يا به بدن است. اگر چه نور به آنها نتابد. (يزدى)

[4] طهارت گرفتن در امر پنجم و ششم و هفتم كنايه است از بول كردن و تغوّط نمودن على الظاهر. (دهكردى)

[5] ظاهر اينست كه زير درخت شامل آن مقدارى است كه مظنّه افتادن ميوه در آن مقدار باشد. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 20

هشتم: حرف زدن در وقت طهارت گرفتن [1] مگر به يكى از چهار چيز: اوّل: ذكر خداى تعالى، دوم: آيةالكرسى خواندن، سوم: حكايت اذان، يعنى هرچه مؤذّن بگويد اين كس نيز بگويد، چهارم: اگر امر ضرورى باشد كه اگر حرف نزند آن امر فوت شود.

[فصل «1» بدانكه طهارت يا موقوف است به نيّت قربت و بى آن صحيح نيست، يا احتياج به نيّت قربت ندارد و بى آن صحيح است.
نوع اوّل طهارت حقيقى است،
اشاره

نوع اوّل طهارت حقيقى است،

و آن وضو و غسل و تيمّم است. نوع دوم ازاله نجاست است، نوع اوّل طهارت حقيقى است و آن وضو و غسل و تيمّم است نوع دوم ازاله نجاست است [كه به نيّت قربت احتياج ندارد و به مجاز طهارت مى گويند آن را] «2»

و احكام نوع اوّل در سه مقصد مبيّن مى شود:
مقصد اوّل در بيان احكام وضو
بدان كه پنجاه چيز است كه تعلّق به وضو ساختن دارد، از آن جمله بيست و يك امر واجب است، و بيست امر سنّت، و نُه امر مكروه.
امّا آن بيست و يك امرى كه واجب است:

امّا آن بيست و يك امرى كه واجب است:

اوّل آنكه: مكان وضو يعنى آنچه در وقت وضو ساختن بر آن قرار گيرد غصبى نباشد [2]

__________________________________________________

[1]- بلكه در وقت تخلّى يا در بيت الخلاء مطلقاً. (دهكردى، يزدى)

* بلكه در بيت الخلاء مطلقاً هرچند حال تخلّى نباشد. پس تخصيص حكم به حال تخلّى چنانچه مؤلّف كرده وجهى ندارد. (كوهكمره اى)

[2] و همچنين بايد فضائى كه در آن وضو ميگيرد و محلّ ريختن آب وضوء غصبى نباشد. (دهكردى، يزدى)

* غصبى نبودن فضائى كه در آن وضو ميگيرند اهمّ به ذكر فرمودن بود. (صدر)

__________________________________________________

(1) در بيشتر نسخه ها نيست.

(2) فقط در يك نسخه آمده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 21

پس اگر در زمين غصبى وضو سازد آن وضو باطل است [1] و هم چنين بر فرش غصبى وضو ساختن باطل است [2] اگرچه زمين غصبى نباشد. امّا در جامه غصبى وضو درست است [3] اگرچه نماز درست نيست. و در كفش غصبى وضو [4] جايز نيست [5] اگر بر آن كفش قرار گرفته باشد. و وضو از آفتابه طلا و نقره درست است [6] اگر بر دست بريزند [7] امّا آن فعل- يعنى ريختن آب از آن آفتابه در دست كه رو يا دستها را به آن بشويد- حرام است [8].

دوم: مى بايد كه آب وضو طاهر باشد و

مشتبه به آب نجس نباشد، پس اگر دو كاسه آب بوده باشد و يكى از آنها نجس باشد و ما ندانيم كه نجس كدام است از هيچ يك وضو ساختن جايز نيست، و تيمّم لازم است. و اگر به آب يك كاسه از اين دو كاسه وضو

__________________________________________________

[1]- بلكه صحيح است اگر فضائى كه در آن غسل و مسح واقع ميشود مباح باشد و محلّ ريختن آب در مكان غصبى نبوده باشد و همچنين است حال در وضوء بر فرش غصبى. (خراسانى، مازندرانى)

[2] بطلان وضوء در اين صور احوط است. (تويسركانى)

* صحيح است اگر مستلزم ريختن آب وضوء بر فرش نباشد. (مازندرانى)

[3] احوط بطلان وضوء است در جامه غصبى اگر وضوء مانع باشد از ردّ به مالك. (تويسركانى)

* اگر وضوء ساختن تصرّف در جامه مغصوب محسوب شود وضوء صحيح نيست. (دهكردى)

[4] بلكه مسح با بودن آن بر كفش غصبى جايز نيست. (خراسانى)

[5] جايز است اگرچه پوشيدن كفش حرام است. (مازندرانى)

[6] درست نيست اگر وضوء منحصر باشد به آبى كه در ظرف طلا يا نقره باشد و به يك كف اوّل كه بر ميدارد كفايت شستن تمام وضوء نكند. (مازندرانى)

* مشكل است و هم چنين در ظرف غصبى. (يزدى)

[7] يعنى از آفتابه طلا و نقره آب در مشت بريزند بى قصد وضوء، بعد به آن آب كه در مشت خود ريخته، قصد آب كند و صورت و دستها را وضوء دهد، آن وضوء صحيح است و لكن احوط، بلكه اظهر ترك اين نوع وضوء است و هم بالنسبة به ظرف غصبى و لكن با انحصار ظرف در طلا و نقره وضوء صحيح نيست على الاقوى.

(دهكردى)

[8] اگر ظرف منحصر به آنها نباشد. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 22

سازد و به آب كاسه ديگر اوّلًا اعضاى خود را طهارت دهد و بعد از آن به تتمه آن آب وضو سازد، بعضى گمان برده اند كه يكى از اين دو وضو درست خواهد بود اگرچه تا آن شخص دست و روى و پاى خود را طهارت ندهد نماز نمى تواند گزارد. امّا اين گمان باطل است [1] و حق آن است كه هيچ يك از اين دو وضو درست نيست [2] به جهت آنكه آب مشتبه به نجس حكم نجس دارد و وضو به آن صحيح نيست، و حديث به اين معنا از حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام منقول است «1».

سوم: مى بايد كه آب وضو مضاف نباشد، پس به مثل گلاب يا عرق بيد مشگ و مانند آن وضو ساختن درست نيست، و اين مذهب كُلّ علماى ما است، مگر ابن بابويه كه او وضو را به گلاب جايز مى داند «2» و اين مذهب به غايت ضعيف است. امّا اگر دو كاسه باشد يكى آب و يكى گلاب بى بو و به يكديگر مشتبه باشد و آب ديگر نباشد در اين صورت واجب است كه از هريك يك وضو بسازد كه يكى از اين دو وضو صحيح خواهد بود.

چهارم: مى بايد كه آب وضو غصبى نباشد كه وضوء به آب غصبى جايز نيست اگر داند كه آب غصبى است. و اگر شخصى نداند كه آب غصبى است و از آن آب وضو سازد وضوى او درست است [3] و احتياج به وضوى ديگر نيست، امّا بر او لازم است كه

__________________________________________________

[1]- بلكه صحيح

است. (خراسانى)

* اين گمان باطل نيست لكن احتياط را ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

[2] و اگر بعد از وضوء دوم به آب اوّل مواضع وضوء را طهارت دهد كفايت مى كند در طهارت خبثى در بعضى از صور. (خراسانى، مازندرانى)

* صحّت وضوء بنحو مذكور خالى از قوّت نيست هرچند با وجود آب ديگر خلاف احتياط است و با انحصار احوط جمع ما بين وضو به اين نحو وتيمّم است و حديث منصرف از اين قسمت و شستن محلّ وضوء به آب ديگر از براى نماز هم لازم نيست بنابر اقوى. (يزدى)

[3] و همچنين اگر غصبيّت مكان و نحو آن را نداند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) وسائل 1: 151، حديث 2- و ص 168، حديث 1.

(2) من لا يحضره الفقيه 1: 6، حديث 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 23

اگر آن آب قيمت داشته باشد قيمت آن را به صاحبش برساند. و اگر داند كه آب غصبى است امّا نداند كه وضو به آب غصبى جايز نيست و به آن آب وضو سازد آن وضو باطل است [1].

پنجم: مى بايد كه اعضاى وضو پاك باشد [2] پيش از وضو ساختن پس اگر دست مثلًا نجس باشد يك شستن از براى ازاله نجاست و وضو كافى نيست، بلكه اوّل ازاله نجاست بايد كرد و بعد از آن به جهت وضو بايد شست.

ششم: نيّت وضو است و نيّت چنين كند كه: وضوى واجب [3] مى سازم از براى مباح بودن نماز تقرّب به خدا [4] و اگر به جاى «مباح بودن نماز» رفع حدث گويد هم درست است. و اين نيّت را به هر زبانى [5] كه بگويد درست است، و

اگر به زبان نياورد و اين معنى را در دل بگذارند وضو صحيح است.

هفتم: مقارن داشتن نيّت [6] است به ابتداى شستن رُو.

__________________________________________________

[1] در صورتى كه در ندانستن معذور نباشد. (خراسانى)

* جهل به حكم با قصور مثل جهل به موضوع است در صحت وضوء. (دهكردى)

[2] پاك بودن اعضاى وضوء قبل از وضوء احوط است. (تويسركانى)

[3] قصد وجوب و رفع حدث و مباح بودن نماز هيچ يك لزومى ندارد، بلكه كفايت مى كندقصد وضوء قربة إلى اللَّه و امتثالًا لأمره. (تويسركانى)

* قصد وجوب لازم نيست اگر چه احوط و اولى است. (خراسانى)

* نيّت وجوب و ندب و استباحه نماز و رفع حدث لازم نيست، هرچند اولى و احوط است. (كوهكمره اى)

* نيّت وجوب و ندب در وضوء و همچنين در ساير عبادات لازم نيست، هرچند احوط است و همچنين نيّت رفع حدث يا استباحه نماز. (يزدى)

[4] اين نوع نيّت صحيح و موافق احتياط است، و هرگاه نيّت كند كه وضوء مى سازم قربة إلى اللَّه ظاهراً وضوء صحيح است و با او نماز هم مى تواند خواند، خصوصاً هرگاه قصد استباحه صلات هم كرده باشد، و امّا قصد وجوب و ندب لازم نيست على الظاهر، اگرچه احوط است. (دهكردى)

[5] تلّفظ به نيّت معنى ندارد، به جهت اينكه نيّت امر قلبى است. (كوهكمره اى)

[6] معتبراستيعاب نيّت است تمام عمل را به جهت اينكه داعى است نه اخطار. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 24

هشتم: شستن روى است و آن از رستنگاه موى سر است تا آخر زَنَخ «1» در طول و آنچه انگشت مهين «2» و ميانين آن را فراگيرد در عرض [1] و آنچه از روى در زير

محاسن باشد و به هيچ وجه نمايان نباشد لازم نيست كه شسته شود و شستن مو كافى است، امّا آنچه در بعضى اوقات مى نمايد «3» شستن آن واجب است [2] و آنچه از محاسن از زنخ گذشته باشد شستن آن واجب نيست.

نهم: شستن دست راست است از مرفق [3] تا سر انگشتان و اگر شخصى دست زايد داشته باشد و اصلى از زايد معلوم نباشد واجب است كه هر دو را بشويد، و اگر دست زايد معلوم باشد پس اگر زير مرفق است بايد شست [4] و اگر بالاى مرفق است شستن آن لازم نيست.

دهم: شستن دست چپ است به طريق دست راست.

يازدهم: مسح موى سر است كه آن بالاى پيشانى [5] است يا جاى آن اگر موى در

__________________________________________________

* و كفايت مى كند مقارنه با مضمضه و استنشاق، بلكه كفايت مى كند در زمان شستن دستها. (مازندرانى)

[1]- بلكه لازم است داخل نمودن قدرى از خارج حدود تا يقين به شستن روى حاصل شود. (كوهكمره اى)

[2] با عدم صدق احاطه موى آن را. (خراسانى)

* واجب نيست شستن بشره اگر مو احاطه كرده باشد به آن نحوى كه شستن بشره محتاج باشد به داخل كردن انگشت در زير موها. (مازندرانى)

* همينكه صدق كند كه موى احاطه به آن كرده واجب نيست شستن زير آن هرچند ديده مى شود. (يزدى)

[3] بلكه لازم است داخل نمودن چيزى از بازو، تا يقين به شستن تمام مرفق حاصل شود و اين معنى در دست چپ نيز جارى است. (كوهكمره اى)

[4] نبايد شست، شايد احوط باشد. (دهكردى)

[5] تعيّن مسح بالاى پيشانى يا جاى آن احوط است. (تويسركانى)

* اين احوط واولى است اگرچه اقوى جواز مسح

مطلق ربع پيش سر است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) چانه.

(2) شست.

(3) نمايان است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 25

آنجا نباشد.

دوازدهم: مسح پاى راست است از سر انگشتان تا بند پا [1].

سيزدهم: مسح پاى چپ است به همان طريق.

چهاردهم آنكه: هرسه مسح به ترى وضو باشد نه به آب تازه، پس اگر بردست ترى وضو باقى نباشد از موى ريش يا از ابرو [2] فراگيرد و مسح نمايد.

پانزدهم: موالات است- يعنى پى در پى به جا آوردن افعال وضو- پس اگر روى خود را بشويد و بعد از لمحه اى «1» دست راست را بشويد فعل حرام كرده [3] امّا وضوى

__________________________________________________

* بنابر احوط. (كوهكمره اى)

* اين اولى و احوط است، و اقوى كفايت مطلق پيش روى سر است، اگر چه ناصيه نباشد. (مازندرانى، نخجوانى)

* بلكه مطلق پيش سر، هر چند بهتر بالاى پيشانى است. (يزدى)

[1] كفايت مى كند مسح پاى راست و چپ از سر انگشتان تا كعبين و مراد از كعب همان بر آمدگى است كه بر روى پا است و تا بند پا مسح لزومى ندارد. (تويسركانى)

* بنابر احوط اگر چه اقوى كفايت مسح است تا بلندى پا. (خراسانى)

* بلكه لازم داخل نمودن مقدارى از بالاى بند پا، تا يقين به مسح كعبين حاصل شود و اين معنى در مسح پاى چپ نيز جارى است. (كوهكمره اى)

* بلكه كفايت مى كند تا بلندى پشت پا. (مازندرانى).

[2] بنابر احوط اگر [چه اقوى جواز گرفتن است از ساير مواضع نيز. (خراسانى)

* اختصاص دادن به يكى از اين دو احوط است. (كوهكمره اى)

* يا ساير اعضاى وضوء على الاقوى، هرچند بهتر قصر بر مذكورين است. (يزدى)

[3] حرمت خلاف

موالات معلوم نيست، بلى خلاف موالات باعث بطلان وضوء مى شود درصورتى كه تأخير بيندازد تا جميع اعضاء سابقه بر آن عضو كه هنوز نشسته خشك شود و امّا اگر قدرى از اعضاء رطوبت داشته باشد يا مشكوك فيه باشد جفاف و رطوبت ظاهراً وضوء صحيح است. (تويسركانى)

* حرمت وجه ندارد. (خراسانى)

* حرمت آن ثابت نيست، بلكه موالات به احد طريقين شرط صحت است، يا پى در پى ف-

__________________________________________________

(1) مدّتى اندك.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 26

او درست است امّا اگر آن قدر صبر كند كه روى خشك شود و بعد از آن دست راست را بشويد وضوى او باطل است، و همچنين است در باقى اعضا.

شانزدهم: ترتيب وضو است به طريقى كه مذكور شد، پس اگر دست چپ را پيش از دست راست بشويد واجب است كه دست راست را نوبت ديگر «1» بشويد [1] و بعد از آن دست چپ را بشويد. و در مسح پا بعضى از مجتهدين جايز دانسته اند كه پاى چپ را اوّل مسح كند [2] بعد از آن پاى راست را.

__________________________________________________

بودن، اگر چه اعضاء سابقه خشك شده باشد و يا باقى مانده ترى در بعض اعضاء سابقه. (دهكردى، مازندرانى)

* فعل حرام نكرده است. (كوهكمره اى)

* حرمت معلوم نيست، بلكه موالات به احد طريقين شرط صحت است، يا پى درپى بودن، اگر چه اعضاء سابق خشك شده باشد، يا بقاى رطوبت در آنها هر چند طول بكشد. (نخجوانى)

* حرمت معلوم نيست خصوصاً به مقدار لمحه. (يزدى)

[1]- اعاده شستن چپ كفايت مى كند در حصول ترتيب، بشرط اينكه قصد تشريع نكرده باشدو موالات معتبره بر هم نخورد. (كوهكمره اى)

* اعاده شستن راست واجب نيست، بلكه نوبت ديگر چپ را

بشويد كافى است، بشرط اينكه قصد تشريع نكرده باشد و الّا وضوء را از سرگيرد. (يزدى)

[2] مقدّم داشتن مسح پاى راست بر مسح پاى چپ احوط است. (تويسركانى)

* ولكن احتياط به تقديم مسح پاى راست است بر پاى چپ و ترك نشود. (خراسانى)

* اين قول ضعيف است، اظهر عدم جواز است، بلى مسح كردن هر دو با هم جايز است، هر چند احوط تقديم پاى راست است. (دهكردى، نخجوانى)

* احتياط شديد مقتضى آن است كه پاى چپ را مقدّم نكند، چنانچه احوط نيز تقديم پاى راست است. (كوهكمره اى)

* مقدّم نكند مسح پاى چپ را بر پاى راست. (مازندرانى)

* تقديم پاى چپ مشكل است، بلى مسح كردن آن دو را با هم جايز است، هر چند احوط تقديم پاى راست است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) در نسخه اى «نوبت ديگر» بعد از «دست چپ را» آمده است، و همين صحيح است، امّا چون حاشيه «طباطبائى» ناظر بر آن متن بود، ناگزير شديم متن غيرصحيح را إثبات نمائيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 27

هفدهم آنكه: با نيّت قربت چيز ديگر قصد نكند [1] مثل خنك ساختن [2] اعضا يا چرك از دست و روى برطرف كردن.

هجدهم آنكه، در شستن رو و دستها از بالا گرفته به زير آيد، پس اگر به عكس كند وضو باطل است. امّا سيّد مرتضى رحمه الله عكس را جايز مى داند «1» و باقى مجتهدين با او موافقت نكرده اند.

نوزدهم آنكه: خود افعال وضو را به جا آورد پس اگر شخصى ديگر آب بر روى او يا بر دست او بريزد آن وضو باطل است [3] مگر آنكه شَل باشد يا بيمار و قوّت آن نداشته باشد كه

خود افعال وضو را بجا آورد در اين صورت واجب است كه شخصى را

__________________________________________________

[1]- بنحو شركت، به اين معنى هر يك از قصد قربت و قصد امر ديگر را جزء داعى قرار دهد، و امّا بنحو تبعيّت باكى ندارد. (خراسانى)

* اگر داعى قربت مستقل باشد و قصد خنك شدن و چرك بردن به تبع باشد ضرر ندارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* اگر باعث بر عمل فرمان بردارى حضرت بارى جلّ شأنه باشد و خنك ساختن و چرك بر طرف نمودن تابع محض و مضمحل صرف باشد، پس وضوء صحيح و بى عيب است و اگر هر دو بعنوان اشتراك و اجتماع محرّك شوند اقوى فساد عمل است و اگر داعى هر دو باشد به عنوان استقلال نه بنحو اشتراك و اجتماع احوط بلكه اقوى اكتفا نكردن است به آن. (كوهكمره اى)

[2] ظاهر اين است كه قصد خنك شدن يا چرك پاك شدن مضرّ نيست و باعث بطلان وضوء نمى شود، بلى قصد ريا حرام است و مبطل وضوء است چه به تنهائى باشد يا به ضميمه قصد قربت باشد. (تويسركانى)

* قصد خنك شدن و نحو آن در اختيار ضرر ندارد، با اينكه اصل وضوء به قصد اطاعت و فرمان بردارى باشد. (مازندرانى)

[3] اگر شخصى مباشر شستن باشد، و امّا اگر آن شخص آب بريزد، لكن خودش مباشر شستن و اجراى آن بر اعضاء شود باطل نيست، بلى مكروه است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، انتصار: 99 و رسائل 1: 213.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 28

بفرمايد كه او را وضو دهد [1] و اگر آن شخص مزد خواهد واجب است به او مزد دادن اگر

قادر برآن باشد.

بيستم آنكه: آب وضو بر روى و دستها روان باشد [2] پس اگر دست را تر سازد و بر رو و دستها مالد آن وضو باطل است [3].

بيست و يكم: تخليل كردن آنچه مانع رسيدن آب باشد مثل انگشتر و زِهگير «1» كه تنگ باشد پس بايد كه آن را حركت دهد تا آب به زير آن برسد.

امّا آن بيست امرى كه در وضو سنّت است:

امّا آن بيست امرى كه در وضو سنّت است:

اوّل: چون خواهد كه شروع در وضو كند اين دعا بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنَ التَّوَّابِينَ وَاجْعَلْنِى مِنَ المُتَطَهِّرِينَ».

دوم: هر گاه از ظرف سرگشاده مثل كاسه يا طاس يا امثال آن وضو سازد بايد قبل از آنكه دست در آن ظرف كند هردو دست را از بند دست يك نوبت بشويد اگر بول يا خواب كرده باشد، و دو نوبت بشويد اگر غايط كرده باشد.

سوم آنكه: آن ظرف سرگشاده را بر جانب راست گزارد.

__________________________________________________

[1]- لكن نيّت وضوء را خودش كند و اگر هر دو كنند موافق احتياط است. (نخجوانى)

* لكن نيّت وضوء را خودش بكند. (يزدى)

[2] ولو به اعانت دست. (خراسانى)

* مطلق جريان بمعنى انتقال از جزئى به جزئى كفايت مى كند، هر چند به اعانت دست ماليدن باشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] هرگاه دست را تر نمايد و بر رو و دستها مالد و ادنى مرتبه جريان و غسل خفيف عمل نمايد وضوء صحيح است. (تويسركانى)

* اگر ترى زياد باشد، كه به اعانت دست ماليدن قطرات آب از موضع به موضع ديگر نقل يابد عيب ندارد و وضوء باطل نيست. (خراسانى)

* يعنى وضوء به طريق تدهين باطل است. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) حلقه اى انگشتانه مانند از چرم، كه در

انگشت ابهام مى كردند تا طناب كمان در آن توليد جراحت نكند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 29

چهارم آنكه: آب را از آن ظرف به دست راست بردارد.

پنجم آنكه: سه نوبت مضمضه كند به سه كف آب.

ششم آنكه: سه نوبت استنشاق كند آن نيز به سه كف آب [1].

هفتم آنكه: مسواك كردن اگرچه به انگشت باشد.

هشتم آنكه: در وقت وضو ساختن رو به جانب قبله باشد.

نهم آنكه: رو را به دست راست بشويد [2].

دهم آنكه: مسح سر به مقدار عرض سه انگشت باشد [3].

يازدهم آنكه: به كلّ كف دست مسح پا نمايد [4].

دوازدهم آنكه: آب وضو به مقدار يك مد باشد و آن چهار يك صاع است و صاع به وزن [5] «پنجاه و شش هزار و يك صد و شصت» جُوِ متوسّط است، پس مد به وزن «چهارده هزار و چهل» جُوِ ميانه است. [و آن چهار يك مَن تبريز است و بيست مثقال تخميناً] «1».

__________________________________________________

[1] كردن هر يك از مضمضه و استنشاق را به سه كف آب قول جمعى از علماء است. (خراسانى)

[2] شستن رو به دست راست احوط وجوب است. (تويسركانى)

[3] بلكه اين احوط است. (خراسانى)

[4] اولى فعل آن است رجاءً. (خراسانى)

* به ملاحظه خبرى كه در اين باب وارد شده است احتياط مسح تمام روى پا را به كلّ كف دست رعايت نمايد. (صدر)

[5] محتاج به حساب نمودن است. (خراسانى)

* صاع به مثقال صيرفى ششصد و چهارده مثقال و ربع است. (كوهكمره اى)

* صاع ششصد و چهارده مثقال صيرفى است و ربع مثقال، پس مدّ يكصد و پنجاه و سه مثقال و نيم است و يك نخود و نيم. (مازندرانى، نخجوانى)

* صاع ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال است.

(يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 30

سيزدهم آنكه: در وقت مضمضه كردن اين دعا بخواند: «اللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ أَلْقاكَ وَأَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ وَشُكْرِكَ».

چهاردهم آنكه: در وقت استنشاق اين دعا را بخواند: «اللّهُمَّ لا تُحَرِّمْني طَيّباتِ الْجَنَّةَ وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمّ ريْحَها وَرَوْحَها وَرَيْحانَها وَطِيْبَها».

پانزدهم آنكه: نزد شستن رو اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَلا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ».

شانزدهم آنكه: در وقت شستن دست راست اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ اعْطِني كِتابي بِيَميني والْخُلْدَ فِى الْجِنَانِ بِيَساري وَحاسِبْني حِساباً يَسِيراً».

هفدهم آنكه: در وقت شستن دست چپ اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ لا تُعْطِنِي كِتابِي بِشِمالي وَلا مِنْ وَرآءِ ظَهْرِي وَلا تَجْعَلْهَا مَغْلُولَةً الى عُنُقي وَاعُوذُبِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النيرانِ».

هجدهم آنكه: در وقت مسح سر اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَبَرَكاتِكَ وعَفْوِكَ».

نوزدهم آنكه: در وقت مسح پاها اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْ قَدَمَيَّ عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الْاقْدامُ وَاجْعَلْ سَعْيِي فِيْما يُرْضِيكَ عَنّي يَا ذَا الْجَلالِ وَاْلِاكْرَامِ».

بيستم آنكه: چون از وضو فارغ شود اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انّي اسْئَلُكَ تَمامَ الْوُضُوءَ وَتَمامَ الصَّلاةَ وَتَمامَ رِضْوانِكَ وَالْجَنَّةَ».

اين است آن بيست چيز كه در وضو سنّت است.

و بدان كه جمعى از مجتهدين را مذهب آن است كه رو و دستها را در وضو دو نوبت بايد شست: نوبت اوّل واجب، و نوبت دوم سنّت.

امّا شيخ ابوجعفر محمّد بن يعقوب كلينى و شيخ محمّد بن بابويه را مذهب آن است كه: نوبت دوم سنّت نيست «1». و اين مذهب بسيار قوّت [1] دارد و در كتاب مشرق

__________________________________________________

[1]- و حقير مذهب اوّل را تقويت كرده ام و وجه آن را دركتاب كشف الاسرار بيان نموده ام ولكن ف-

__________________________________________________

(1) كافى

3: 27، حديث 9. من لا يحضره الفقيه 1: 41، حديث 83 و ص: 47، حديث 92.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 31

الشمسين و حبل المتين «1» بيان آن شده است، بنابراين بايد كه رو و دستها را زياده از يك نوبت نشويد [1] كه اگر دو نوبت بشويند آبِ نوبت دوم آب وضو نخواهد بود، پس مسح سر و پا به آب تازه خواهد شد و وضو باطل خواهد شد.

و امّا آن نُه چيز كه در وضو به فعل آوردن آن مكروه است:

و امّا آن نُه چيز كه در وضو به فعل آوردن آن مكروه است:

أوّل: استعانت نمودن، يعنى ديگرى آب در كف دست اين كس بريزد كه اين كس روى خود يا دستهاى خود را بشويد. امّا اگر آب وضو را بر رو و يا دست اين كس بى ضرورت بريزند [2] وضو صحيح نيست.

دوم: وضو ساختن به آبى كه در آفتاب گرم شده باشد.

سوم: وضو ساختن از ظرفى كه بر آن صورت حيوانى نقش شده باشد.

چهارم: وضو ساختن از ظرفى كه طلاكوب يا نقره كوب باشد.

__________________________________________________

قول ثانى احوط است. (تويسركانى)

* اين مذهب در غايت ضعف است. (كوهكمره اى)

* قوّت معلوم نيست بلكه قول اوّل بسيار قوّت دارد و فرق نيست در اين حكم ما بين دست راست و دست چپ و مستحبّ است از براى مرد ابتداء نمودن به ظاهر ذراع در شستن اوّل و به باطن آن در شستن دوم و مستحبّ است براى زن عكس آن. (نخجوانى)

* مذهب اوّل اقوى است. (يزدى)

[1]- احوط نشستن مخصوص دست چپ است بيشتر از يك مرتبه به جهت احتياط مسح و همچنين است دست راست اگر به آن دست چپ را نشويد. (خراسانى)

* البّته در شستن دست چپ اقتصار به يك نوبت

نمايد و احوط در شستن باقى نيز همين است. (مازندرانى)

[2] ظاهر اين است كه هرگاه آب به دست بريزد لكن وضوء گيرنده قصد شستن به او نكند بلكه بعد از آب ريختن خود دست بمالد به قصد شستن وضوء صحيح باشد، و بالجمله شستن غير بدون ضرورت باعث بطلان مى شود نه محض آب ريختن. (تويسركانى)

* گذشت كه هرگاه مباشر شستن خودش باشد بعد از ريختن آن كس ضرر ندارد، هرچند مكروه است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) مشرق الشمسين: 290، حبل المتين 1: 108.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 32

پنجم: وضو ساختن در مسجد [1] از حدثى كه غير باد و خواب باشد. امّا از حدث باد و خواب در مسجد وضو ساختن مكروه نيست.

ششم: وضو ساختن به آبى كه رنگ و يا بوى آن تغيير يافته باشد به غير نجاست.

هفتم: آب وضو را خشك كردن [2] به رومال «1» يا به آفتاب يا به غير آن.

هشتم: وضو ساختن به آبى كه سؤر «2» حيوانى باشد [3] كه خوردن گوشت آن حرام است هرگاه آن حيوان طاهر باشد مثل باز و گربه و ميمون و غير آن.

نهم: وضو ساختن به آبى كه سؤر حيوانى باشد كه خوردن گوشت آن مكروه است، خواه كراهيت شديد باشد مثل استر، و خواه كراهيت قليل مثل اسب.

فصل وضو جهت سه چيز واجب است، و جهت بيست و دو «3» چيز سنّت.
امّا آن سه چيز كه وضو جهت آنها واجب است:

امّا آن سه چيز كه وضو جهت آنها واجب است:

اوّل: نماز [4] كه بى وضو درست نيست مگر نماز ميّت كه آن را بى وضو مى توان

__________________________________________________

[1]- كراهت وضوء ساختن در مسجد از حدثى كه در متن ذكر شده محلّ تأمّل است بلكه طهارت گرفتن در آن حرام است و اين معنى روايت شريفه است. (كوهكمره اى)

[2]

مكروه نيست بلكه تركش افضل است، امّا خشك كردن به آفتاب مكروه است و افضليّت ترك آن هيچ يك معلوم نيست. (خراسانى)

* كراهت خشك كردن آب وضوء مشكل است. (كوهكمره اى)

[3] مگر سؤر مؤمن. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

[4] وضو از براى نماز واجب واجب است و از براى نماز مندوب مستحبّ است وواجب نيست لكن شرط صحّت آن است. (تويسركانى)

* و ملحق به نماز است ركعات احتياط و قضاء و تشهّد و سجده فراموش شده كه بايد وضوء را بجهت آنها باقى بدارد و احوط بجا آوردن سجده سهو است با وضوء. (صدر)

* و همچنين از براى قضاء اجزاء منسيّه آن، بلكه از براى سجده سهو بنابر احوط. (يزدى)

__________________________________________________

(1) حوله، دستمال.

(2) نيم خورده.

(3) در بعضى از نسخه ها بيست و يك، و در برخى بيست و سه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 33

گزاردن چنانكه گذشت، بلكه جنب و زن حايض نيز مى تواند نماز ميّت گزارد هرچند قدرت برغسل داشته باشد.

دوم: طواف خانه كعبه هر گاه طواف واجب [1] باشد. امّا طواف سنّت را بى وضو تواند كرد [2].

سوم: عضوى از اعضاى خود را به خط مصحف رسانيدن [3] يعنى حرفهاى آن و به آنچه قايم مقام حرف است مثل تشديد و همزه [4] به شرط آنكه آن عضو حسّ داشته باشد [5] پس ناخن و موى [6] خود را بى وضو به خطّ مصحف مى توان رسانيدن.

__________________________________________________

[1]- يعنى جزء حجّ يا عمره باشد، هرچند حجّ و عمره مستحبّى باشند، پس مراد به طواف سنّت آن است كه جزء حجّ و عمره نباشد. (يزدى)

[2] مشكل است. (كوهكمره اى)

[3] در صورتى كه رسانيدن عضوى از اعضاء

به آن واجب شده باشد به نذر و شبه آن. (خراسانى)

* وملحق به خطّ مصحف است اسمهاى خدا وصفات خاصّه او و اسمهاى پيغمبران و اوصياى آنها و حضرت زهرا- سلام اللَّه عليهم- على الاحوط. (صدر)

* وجوب وضوء به جهت مسّ كتابت قرآن شريف مشكل است، بلكه حرام است مسّ نمودن محدث، و مثل آن است اسماء محترمه بنابر احوط. (كوهكمره اى)

* در وقتى كه رسانيدن عضوى از اعضاء به آن واجب شده باشد به نذر و غير آن. (مازندرانى)

* يا به اسماء اللَّه تعالى، بلكه اسماء انبياء و ائمّه على الاحوط. (يزدى)

[4] بلكه مدّ و اعراب نيز ملحق به حروف است. (صدر)

[5] بلكه بعد از صدق مسّ فرقى نيست بين آنكه آن عضو حسّ داشته باشد يا نه، بلى ظاهر عدم صدق مسّ است به رساندن مو. (خراسانى)

* مناط صدق نمودن مسّ است هر چند به ناخن و مانند آن باشد. (كوهكمره اى)

[6] ناخن و موى ملاصق بشره حكم خود عضو را دارد در حرمت مسّ كتابت قرآن بى وضوء، بلى مسترسل از لحيه و گيسو اگر به او مسّ كتابت قرآن نمود بى وضوء ظاهراً عيبى ندارد. (دهكردى)

* جواز رسانيدن ناخن و دندان و امثال آن معلوم نيست. (صدر)

* جواز در ناخن و نحو آن مثل دندان مشكل است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 34

امّا آن بيست و دو «1» چيز كه وضو جهت آنها سنّت است:

امّا آن بيست و دو «1» چيز كه وضو جهت آنها سنّت است:

اوّل: قرآن خواندن و نوشتن.

دوم: مصحف برداشتن.

سوم: در آمدن به مسجد.

چهارم: نماز ميّت گزاردن.

پنجم: سعى در حاجت مؤمنى يا در حاجت خود كردن.

ششم: زيارت قبر مؤمنى [1] كردن.

هفتم: اگر شخصى به خواب

رود سنّت است كه اوّل وضو سازد، به تخصيص اگر آن شخص جنب باشد.

هشتم: اگر شخصى محتلم شده باشد و خواهد كه مجامعت كند سنّت است كه اوّل وضو سازد تا ايمن شود از ديوانه بودن فرزند كه از اين جماع بهم رسد.

نهم: اگر خواهد با زن آبستن مجامعت كند اوّل وضو بگيرد تا ايمن شود از آنكه فرزندى كه در شكم مادر است بى فهم و بخيل باشد.

دهم: اگر ميّت را غسل داده باشد و خواهد كه مجامعت كند قبل از غسل مسّ ميّت سنت است كه وضو سازد.

يازدهم: اگر زن حيض داشته باشد سنّت است كه در وقت هرنماز وضو سازد و مشغول به ذكر خداى باشد.

دوازدهم: اگر شخصى از روى ميل زنى را ببوسد سنّت است كه بار ديگر [2] وضو سازد.

__________________________________________________

[1] در زيارت قبر مؤمن و غير آن از بعض از امور مذكوره نصّ خاص به نظر نرسيده، هر چند استحباب وضوء بى اشكال است، بلكه مواردى كه وضوء در آنها سنّت است بيشتر آن است كه در متن ذكره شده. (كوه كمره اى)

[2] اگر با وضوء بوده تجديد وضوء نمايد. (دهكردى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها بيست و يك، و در برخى بيست و سه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 35

سيزدهم: اگر از شخصى مذى بيرون آيد، و آن آبى است چسبنده كه از ملاعبت زنان بهم رسد.

چهاردهم: اگر از شخصى وذى بيرون آيد، و آن آبى است غليظ كه بعد از بول بيرون مى آيد.

پانزدهم: اگر مرد دست به فرج زن رساند.

شانزدهم: اگر شخصى قى كند و او را از آن قى كراهتى بهم رسد.

هفدهم: اگر شخصى وضوى ناقص كرده باشد به

جهت ضرورتى- مثل وضوى جبيره يا تقيّه، يا به جهت بيمارى شخصى ديگر او را وضو داده باشد، يا به جهت تعجيل قافله بر موزه «1» يا بر چاقشور «2» مسح پا كرده باشد- و بعد از وضو ساختن عذر برطرف شود [1] سنّت است [2] كه نوبت ديگر [3] وضو سازد.

هجدهم: اگر شخصى دندان خود را خلال كند و از آن خلال كردن خون بيرون آيد و از آن كراهتى بهم رسد.

نوزدهم: اگر شخصى را رُعاف- يعنى خون دماغ- به هم رسيده باشد.

بيستم: اگر كسى زياده بر چهار بيت از شعر باطل بخواند سنّت است كه وضو بسازد، و شعر باطل آن است كه مشتمل باشد برمدح شخصى به صفت چند كه در آن شخص

__________________________________________________

[1] در صورت زوال عذر از ذوى الاعذار احوط اعاده وضوء است تعييناً اگر ممكن نباشد از تدارك آنچه فوت شده است از او والّا تخييراً بين آن و بين آن چه از او فوت شده اگر چه اقوى عدم وجوب اعاده است. (خراسانى)

* در اين قسم كه بر طرف شدن عذر باشد از ذوى الاعذار، لزوم اعاده وضوء است و عدم اكتفاء به وضوء ناقص است، خصوصاً در غير تقيّه. (دهكردى، مازندرانى)

* احكام عذريه دائر مدار عذر است، پس در جميع صور مذكوره بعد از زوال عذر نوبت ديگر وضوء ساختن متعيّن است. (كوهكمره اى)

[2] بلكه احوط است هر چند واجب نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] بلكه البتّه نوبت ديگر وضوء ساختن را ترك ننمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) چكمه.

(2) «چاقچور» و «چاخچور» نيز گويند: شلوار گشاد و بلند و كف دار زنانه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص:

36

نباشد، يا مشتمل باشد بر هجو مؤمنى، يا برترغيب مردم به امر حرام و امثال آن.

بيست و يكم: تجديد وضو يعنى اگر كسى وضو داشته باشد سنّت است كه بار ديگر وضو بسازد.

بيست و دوم: سنّت است كه دائم با وضو باشد «1».

فصل اگر شخصى داند كه وضو ساخته امّا شكّ دارد كه بعد از وضو حدث كرده يا نه

فصل اگر شخصى داند كه وضو ساخته امّا شكّ دارد كه بعد از وضو حدث كرده يا نه

بر او لازم [1] نيست كه وضو بسازد و به همان وضو نماز مى تواند كرد. و اگر داند كه حدث كرده امّا شكّ دارد كه بعد از آن وضو ساخته يا نه در اين صورت لازم است كه وضو سازد. و اگر شخصى داند كه از او هم حدث واقع شده وهم وضو امّا نداند كه كدام يكى پيش تر است بر اين شخص نيز واجب است كه وضو سازد [2].

مقصد دوم در بيان احكام غسل
بدان كه غسلهاى مشهور چهل و شش غسل است؛ شش غسل واجب، چهل غسل سنّت.
اشاره

بدان كه غسلهاى مشهور چهل و شش غسل است؛ شش غسل واجب، چهل غسل سنّت.

__________________________________________________

[1]- اولى بلكه احوط ترك است به ملاحظه خبرى كه در اين مقام وارد است، و اولى شكستن آن وضوء است و وضوء ديگر ساختن. (صدر)

[2] مگر در صورتى كه زمان طهارت معلوم باشد، چه اقوى در اين صورت عدم وجوب وضو است. (خراسانى)

* اگر نداند حالت سابقه بر اين دو حالت را، و اگر بداند پس اقوى آن است كه ضدّ حالت سابقه را اخذ كند، مگر اينكه تاريخ يكى از اين دو معلوم باشد، پس در اين صورت حكم به بقاء او معيّن است. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) در بعضى نسخه ها نيست. و در برخى اضافه بر آن چنين آمده است: «بيست و سوم: آنكه از اوّل وضو تا آخر روى به قبله باشد» و ظاهراً غير مربوط است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 37

امّا شش غسل واجب:

امّا شش غسل واجب:

اوّل: غسل جنابت.

دوم: غسل حيض.

سوم: غسل استحاضه متوسّطه و كثيره كه بعد از اين مذكور خواهد شد.

چهارم: غسل نفاس.

پنجم: غسل مسّ ميّت.

ششم: غسل دادن ميّت.

امّا چهل غسل سنّت:

امّا چهل غسل سنّت:

اوّل: غسل جمعه، و آن از طلوع فجر روز جمعه تا پيشين «1» روز جمعه ادا است و بعد از پيشين تا وقت شام روز شنبه قضا است [1]. و اگر شخصى ترسد كه روز جمعه مانعى بهم رسد در روز پنج شنبه و شب جمعه به نيّت تقديم بجا آورد، و هريك از ادا و قضا و تقديم هرچند به پيشين روز جمعه نزديك تر باشد ثواب آن بيشتر است [2].

دوم: غسل شبهاى افراد ماه مبارك رمضان [3] يعنى شبهايى كه در شماره طاق

__________________________________________________

[1]- قصد اداء يا قضاء در غسل اصلًا لزومى ندارد. (تويسركانى)

* احوط آن است كه اتيان نمايد به آن از بعد از ظهر روز جمعه تا غروب همان روز به قصد قربت مطلقه نه به قصد اداء يا قضاء. (خراسانى)

* قصد قضا نمى خواهد، به قصد قربت مطلقه غسل كند. (دهكردى)

* از پيشين روز جمعه تا وقت شام جمعه ترك نيّت اداء و قضاء نمايد و غسل جمعه را به نيّت قربت تنها بجاى آورد على الاحوط. (صدر)

* محلّ تأمّل است، پس اولى اين است كه قصد ادا و قضا نكند، بلكه به نيّت قربت بجا آورد. (كوهكمره اى)

* ولكن بهتر اين است كه قصد اداء و قضاء نكند، بلكه به نيّت قربت بجا بياورد. (نخجوانى، يزدى)

[2] محتاج به مراجعه است. (خراسانى)

[3] بلكه در هر شبى از شبهاى دهه آخر آن نيز سنّت است اگر چه طاق نباشد. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) ظهر، نيمروز.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 38

است مثل اوّل و سوم و پنجم، و از شب بيستم تا آخر ماه در هرشب مستحبّ است غسل كردن، علاوه براين در شب بيست و سوم دو غسل سنّت است يكى در اوّل شب و يكى در آخر شب.

سوم: غسل شب عيد ماه رمضان.

چهارم: غسل روز عيد ماه رمضان.

پنجم: غسل روز عيد قربان.

ششم: غسل شب نيمه ماه رجب [1].

هفتم: غسل شب نيمه ماه شعبان.

هشتم: غسل روز مبعث [2] و آن بيست هفتم ماه رجب است.

نهم: غسل روز مولود حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله [3] وآن هفدهم ماه ربيع الاوّل است.

دهم: غسل روز مباهله و آن بيست و چهارم ماه ذيحجّه است.

يازدهم: غسل روز دحوالارض است [4] و آن بيست و پنجم ذيقعده است.

دوازدهم: غسل روز عيد غدير است كه هجدهم ماه ذيحجّه است.

سيزدهم: غسل روز عرفه است كه نهم ماه ذيحجّه است.

چهاردهم: غسل روز ترويه است كه هشتم ماه ذيحجّه است.

پانزدهم: غسل روز نوروز است.

شانزدهم: غسل احرام حج است.

هفدهم: غسل احرام عمره است.

__________________________________________________

[1] سنّت بودن اين معلوم نيست، احوط فعل آن است رجاءً. (خراسانى)

[2] رجاءً بجا آورد. (خراسانى)

[3] رجاءً بجا آورد. (خراسانى)

* نصّ خاصّى در خصوص استحباب غسل روز مبعث و مولود به نظر حقير نرسيده، اگر چه استحباب غسل در اين دو روز شريف به جهت تشريف آنها بى اشكال است. (كوهكمره اى)

[4] روايت خاصّه در اين باب به نظر نرسيده، لكن رجحان غسل بى اشكال است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 39

هجدهم: غسل طواف خانه كعبه است.

نوزدهم: غسل زيارت هريك از چهارده معصوم عليهم السلام.

بيستم: غسل توبه

است، چه هر گاه شخصى از گناه توبه كند سنّت است كه بعد از توبه كردن غسل كند.

بيست و يكم: غسل جهت داخل شدن حرم مكّه است.

بيست و دوم: غسل جهت داخل شدن مكّه است.

بيست و سوم: غسل جهت داخل شدن مدينه است.

بيست و چهارم: غسل جهة داخل شدن مسجد مدينه.

بيست و پنجم: غسل جهت داخل شدن مسجدالحرام است.

بيست و ششم: غسل جهت داخل شدن خانه كعبه است.

بيست و هفتم: غسل جهت طلب حاجت است.

بيست و هشتم: غسل جهت استخاره كردن است [1].

بيست و نهم: غسل دادن فرزند، در آن وقت كه زائيده شود [2].

سى ام: غسل كردن هر گاه خواهند كه به نماز طلب باران روند.

سى و يكم: غسل نمودن شخصى كه عمداً ترك نماز كسوف يا خُسوف كرده باشد [3] به شرط آنكه تمام قرص آفتاب يا ماه گرفته شده باشد.

سى و دوم: اگر شخصى را از حلق كشيده باشند [4] و شخصى بعد از سه

__________________________________________________

[1] ظاهر اين است كه استخاره اى كه غسل از براى آن مستحبّ باشد طلب خيرى است كه در بعضى اخبار از معصومين اخيار عليهم السلام وارد شده كه غير استخاره ديگرى است كه معروف است و آن نيز وارد است. (صدر)

[2] در زمان استحباب اين غسل خلاف است، بعضى گفته اند: كه در همان روز يا در همان شب كه زائيده شده، و بعضى تا سه روز، و بعضى تا هفت روز، و ظاهر عبارت متن اولى است و اقرب عدم سقوط است به گذشتن آن روز يا آن شب. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] رجاءً بجا آورد. (خراسانى)

[4] يعنى به دار كشيده باشند آن را واستحباب غسل

بعد از سه روز در صورتى كه به حق باشد

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 40

روز [1] به قصد ديدن او برود و او را ببيند سنّت است كه غسل كند.

سى و سوم: اگر شخصى مسّ ميّت كند بعد از آنكه او را غسل داده باشند سنّت است كه غسل كند.

سى و چهارم: اگر شخصى وزغه- يعنى چلباسه «1»- را بكشد بعد از آن سنّت است كه غسل كند.

سى و پنجم: اگر شخصى غسل ناقص كرده باشد به جهت بيمارى يا به جهت ضرورت مثل جبيره يا تقيّه يا ديگرى او را به واسطه ضعف غسل داده باشد سنّت است [2] بعد از آن كه عذر برطرف شود نوبت ديگر [3] غسل كند [4].

سى و ششم: اگر شخصى غسل رفع حدث كرده باشد و شكّ كند كه بعد از آن امرى كه موجب غسل باشد از او صادر شده يا نه سنّت است [5] كه نوبت ديگر غسل كند.

سى وهفتم: غسل [6] جهت رمى جمرات حجّ است كه بعد از اين مذكورخواهدشد.

__________________________________________________

و امّا به غير حق باشد غسل مستحبّ است مطلقاً، چه بعد از سه روز و چه قبل از آن. (خراسانى)

* يعنى مصلوب نموده باشند. (مازندرانى)

[1] اعتبار مضىّ سه روز محلّ تأمّل است. (كوهكمره اى)

[2] بلكه احوط در اين صورت اعاده غسل است تعييناً يا تخييراً، به تفصيلى كه در وضوء گذشت. (خراسانى)

* ظاهراً واجب است كه غسل تامّ بجا آورد هرگاه عذر در وقت و قبل از اداء فريضه بر طرف شود و اين غسل موقوف عليه صحّت نماز باشد، مثل جنابت و حيض. (دهكردى)

* بلكه معيّن است. (كوهكمره اى)

* بلكه احوط است، اگرچه واجب نيست. (يزدى)

[3] بلكه البتّه نوبت ديگر غسل كردن را ترك ننمايند احتياطاً. (صدر)

[4] گذشت در وضوى ناقص كه اعاده احوط و اقوى است. (مازندرانى)

[5] سنّت بودن معلوم نيست اگرچه موافق احتياط است. (خراسانى)

[6] اين غسل را رجاءً بجا آورد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) نوعى از كوچكترين اجناس سوسمار است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 41

سى وهشتم: اگر شخصى ديوانه بوده باشد وبه هوش آيد سنّت [1] است كه غسل كند.

سى و نهم: غسل جهت كفن كردن ميّت.

چهلم: اگر شخصى جنب بميرد سنّت است كه او را قبل از غسل ميّت يا بعد از آن غسل جنابت دهند [2].

فصل سى و دو چيز در غسل معتبر است؛ هفده امر واجب، و پانزده امر سنّت است.
امّا آن هفده چيز كه واجب است:

امّا آن هفده چيز كه واجب است:

اوّل: مكان غسل [3] غصبى نباشد.

دوم: آب غسل طاهر باشد.

سوم: آب غسل مضاف نباشد، مثل گلاب و غيره.

چهارم: آب غسل غصبى نباشد، امّا اگر نداند كه آب غصبى است و به آن آب غسل كند [و بعد از آن ظاهر شود كه غصبى بود] «1» [4] آن غسل صحيح

__________________________________________________

[1] استحباب اين غسل محلّ تأمّل است. (خراسانى)

[2] محتاج به مراجعه است. (خراسانى)

* اين حكم محلّ تأمّل و اشكال است. (كوهكمره اى)

[3] يعنى فضائى كه غسل در آن واقع مى شود، امّا زمين مثلًا كه شخص بر آن قرار ميگيرد غصبيّت آن به غسل ضررى ندارد، مگر آن كه غسل علّت تصرّف در آن بوده باشد. (خراسانى)

* و همچنين فضائى كه در آن غسل مى كند و محلّ ريختن آب غسل و ظرف آب آن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* ذكر فرمودن غصبى نبودن فضائى كه در آن غسل مى كنند اهمّ بوده. (صدر)

* مكان غسل مثل مكان وضوء است كه اباحه مكان شرط نيست، اگر فضا مباح

باشد و مستلزم نباشد غسل ريختن آب به محلّ غصبى را، غسل صحيح است، اگرچه مكان غصبى باشد. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) فقط در يك نسخه موجود است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 42

است [1] و احتياج به غسل ديگر نيست.

پنجم: هرعضوى از اعضا طاهر باشد [2] پيش از آنكه آب غسل بر آن برسد.

ششم: نيّت است و نيّت چنين كند [3] كه غسل واجب مى كنم [4] از براى مباح بودن نماز براى آن كه واجب است تقرّب به خدا، و اگر به جاى «مباح بودن نماز» «رفع حدث» گويد صحيح است، امّا به شرط آنكه زن استحاضه كثيره يا متوسّطه نداشته باشد، كه اگر داشته باشد به مباح بودن نماز اكتفا نمايد و رفع حدث نگويد.

هفتم: اگر غسل ترتيبى كند نيّت را مقارن [5] شستن جزئى از سر يا جزئى از گردن سازد، و اگر غسل ارتماسى كند نيّت را مقارن شستن هرجزئى از اجزاى بدن كه خواهد بكند و باقى بدن را بى فاصله تابع آن كند.

هشتم: شستن سر و گردن است، و هريكى را برديگرى مقدّم داشتن جايز است [6].

نهم: شستن جانب راست است.

دهم: شستن جانب چپ است. و ناف و عورتين [7] را با هريك از جانبين كه شويد

__________________________________________________

[1] و همچنين است مكان و ظرف و محلّ ريختن، كه هرگاه نداند غصبيّت آن را ضرر ندارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] طهارت اعضاء قبل از غسل احوط است. (تويسركانى)

[3] بنابر احوط. (خراسانى)

[4] اقوى عدم اشتراط قصد وجوب و اباحه و رفع حدث است، بلكه قصد قربت و اطاعت كفايت مى كند. (تويسركانى)

* نيّت وجوب و رفع حدث يا استباحه واجب نيست، چنانچه

در وضوء گذشت. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* نيّت وجوب و ندب و استباحه نماز و رفع حدث لازم نيست، چنانچه در وضوء گذشت. (كوهكمره اى)

[5] اين شرط بنابر اينكه نيّت داعى است وجهى ندارد، به جهت آنكه تمام عمل بايد با نيّت باشد تحقيقاً. (كوهكمره اى)

[6] احوط ابتداء شستن سر است. (تويسركانى)

[7] ناف و عورتين را با هر دو طرف بشويد يا نصف طرف راست را با طرف راست و نصف طرف چپ را با طرف چپ. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 43

رواست [1].

يازدهم آنكه: در غسل ترتيبى اوّل سر و گردن را بشويد و بعد از آن جانب راست را و بعد از آن جانب چپ را، پس اگر شستن يكى از اين دو جانب را برشستن سر مقدّم دارد به اجماع آن غسل باطل است، امّا اگر جانب چپ را بر جانب راست مقدم دارد در باطل بودن آن غسل خلاف است، بعضى برآنند كه غسل صحيح است، امّا اكثر برآنند كه غسل باطل است [2].

دوازدهم آنكه: خود افعال غسل را بجا آورد مگر آنكه عاجز باشد، چنانكه در وضو مذكور شد.

سيزدهم آنكه: آب بر هريك از اعضا روان باشد [3] پس اگر در غسل ترتيبى دست

__________________________________________________

* اوّل شستن آن دو است با هر دو جانب، يا بعد از فراغ از شستن جانب راست، آن دو را بشويد و بعد جانب چپ را بشويد. (خراسانى)

* بلكه تنصيف كند يا با هر يك از طرفين تمام آنها را بشويد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* با هر دو جانب شويد خالى از اشكال است. (صدر)

* احوط شستن تمام ناف و عورتين است با هر يك از طرفين. (كوهكمره اى)

[1] روا نيست، بلكه تنصيف بايد كرد و يا اينكه تمام آنها را با جانب راست شويد و همچنين با جانب چپ هم بشويد. (مازندرانى)

[2] قول اكثر احوط است. (تويسركانى)

* البتّه متابعت اكثر را نمايند، بلى اگر دوباره طرف چپ را بعد از طرف راست بشويد صحيح است. (دهكردى، صدر)

* البتّه جانب راست را بر جانب چپ مقدّم بدارد. (كوهكمره اى)

* و اين اقوى است. (مازندرانى)

* اين قول اقوى است. (يزدى)

[3] ولو به اعانت دست. (خراسانى)

* در وضوء گذشت كه اگر ترى زياد باشد كه به اعانت دست آب از موضعى به موضعى نقل شود صحيح است. (مازندرانى)

* هرگاه آب از جزئى به جزئى ديگر منتقل شود كه صدق جريان كند كافى است، چنانچه در وضوء گذشت. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 44

را تر سازد براعضا مالد [1] غسل باطل [2] خواهد بود، و همچنين اگر در غسل ارتماسى در زير آب نيّت كند و مقارن نيّت اصلًا حركت نكند [3] در اين صورت نيز غسل باطل است [4].

چهاردهم: تخليل نمودن آنچه مانع رسيدن آب باشد [به ظاهر بدن مثل انگشتر و زِهگير «1» و غيره.

پانزدهم: آنكه در غسل ارتماسى وقتى كه در آب فرو رود پاها را از زمين قُلّتين «2» اندكى مرتفع سازد و حركت دهد تا آب بركف پايها برسد [5] و اگر هردو پا يا يك پا بر زمين قُلّتين چسبيده باشد و آب بر آن نگذرد غسل باطل خواهد بود [6].

شانزدهم: بر حكم نيّت بودن [7] از اوّل غسل تا آخر غسل، يعنى قصد امرى كه

__________________________________________________

[1]- اقوى اكتفاء به مسمّاى غسل است اگرچه به اعانت

دست بوده باشد. (تويسركانى)

* مناط صدق شستن است ولو به نحو تدهين كه اجراء آب ولو به معونه دست از عضوى به عضو ديگر منتقل سازد، بلى [مسحِ اعضاء به دست تر كفايت نمى كند. (دهكردى)

[2] يعنى غسل بر وجه تدهين باطل است. (كوهكمره اى)

[3] بلكه صحّت غسل در صورت حركت نمودن نيز محلّ تأمّل و اشكال است، بلى به تمام بدن را از آب بيرون كردن لازم نيست، بلكه بيرون بودن قدر معتنى به كافى است. (كوهكمره اى)

[4] بطلان در اين صورت معلوم نيست، اگرچه احوط است. (تويسركانى)

* بلكه غسل صحيح است على الاقوى. (دهكردى)

[5] شايد مراد اين است كه بايد زمانى آب به تمام بدن احاطه داشته باشد. (صدر)

[6] هرگاه قصد اين داشته باشد كه به اندك پاها را حركت بدهد بطلان غسل معلوم نيست، اگر چه احوط است. (تويسركانى)

* قلّه خُمره بزرگ را مى گويند دو تاى آنها يك كرّ و زياده آب مى گيرد، مقصود دراينجا جائى است كه در او غسل مى كند، و مناط در صحّت غسل آن است كه تمام اعضاء را مقارن نيّت غسل آب فرو گيرد، يا به خود فرو رفتن يا در زير آب بودن. (دهكردى)

[7] نيّت داعى است نه اخطار، پس تمام عمل بايد با نيّت باشد تحقيقاً، پس قصد منافى مضرّ

__________________________________________________

(1) معناى آن در صفحه 28 گذشت.

(2) ظاهراً منظور «آبِ كُرّ» است كه در آن غسل كنند، چون در روايات آمده است: «إذا كان الماء قدر قُلّتين لم ينجّسه شي ء».

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 45

منافى غسل باشد نكند [1] مثل قصد ريا [2] يا خُنك ساختن بدن [3] يا چرك برطرف كردن

از بدن يا قصد حدث اكبر كردن در اثناى آن [4] امّا اگر قصد حدث اصغر كند اين غسل نزد بعضى ازمجتهدين باطل است «1» چنانكه عن قريب به تفصيل مذكور خواهدشد.

هفدهم: غسل ارتماسى نكند هر گاه احرام يا روزه واجبى داشته باشد و افطار بر او حرام باشد كه آن غسل باطل است، چه سر در آب فروبردن در احرام و روزه واجب حرام است [5]. امّا اگر روزه سنّتى داشته باشد غسل ارتماسى كند صحيح است [6] و همچنين اگر در روزه واجب به سهو غسل ارتماسى كند آن غسل صحيح است [7].

و هر گاه شخصى به آب غوطه خورد و در زير آب به ياد آورد كه روزه واجبى دارد

__________________________________________________

و مبطل است، قصد رياء به جهت آنكه شرك منافى خلوص است و همچنين قصد خنك ساختن بدن يا چرك بر طرف نمودن از آن مگر آنكه برگردد به قصد اول و تدارك كند آنچه را كه به قصد دوم به عمل آورده، امّا قصد حدث در اثناى غسل، پس منافى بودن آن محلّ تأمّل است هرچند احوط ترك نمودن آن است. (كوهكمره اى)

[1]- مگر آنكه پيش از شستن جزئى برگردد به قصد و نيّت اوّل، يا اگر جزئى را شسته با آن قصدآن را اعاده كند، بلى در ريا مطلقاً باطل است هرچند آن جزء را اعاده كند. (يزدى)

[2] اقوى اين است كه ريا حرام است و مبطل و قصدهاى ديگر نه حرام است و نه مبطل و احوط ترك آنها است. (تويسركانى)

[3] قصد خنك شدن و مثل آن اگر بنحو تبعيّت باشد عيب ندارد. (خراسانى)

[4] مجرد قصد حدث اكبر در اثناء

غسل باطل نيست، اگر چيزى از شستن بدن در حال بى قصدى نباشد. (خراسانى، مازندرانى)

[5] حرام و مبطل بودن ارتماس در حال احرام و در صوم واجب ا حوط است. (تويسركانى)

[6] غسل او صحيح است، امّا روزه هرگاه عمداً ارتماس نموده ظاهراً باطل است، هرگاه ارتماس را مبطل روزه دانستيم و فرقى بين روزه واجبى و مستحبىّ نيست على الظاهر. (دهكردى)

* صحّت غسل با بقاء شخص در حال صيام محلّ تأمّل است. (كوهكمره اى)

* ولكن در صورت عمل روزه او باطل مى شود. (يزدى)

[7] صحّت غسل در صورت مفروضه گويا مسلّم است در ميان فقهاء. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، نهاية الإحكام: 1: 107.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 46

و خواهد كه در آن وقت غسل ارتماسى كند بايد در وقتى كه خواهد از زير آب بيرون آيد نيّت غسل كند و در اثناى بيرون آمدن غسل را تمام كند آن غسل صحيح است [1].

و امّا آن پانزده چيز كه در غسل سنّت است:

و امّا آن پانزده چيز كه در غسل سنّت است:

اوّل آنكه: اگر مرد يا زن را انزال شده باشد، قبل از غسل بول كند تا بقيّه منى يا بول بيرون آيد، و اگر بول نيايد استبرا كند [2] به طريقى [3] كه در آداب طهارتخانه رفتن مذكور شد.

دوم: چون دست در آب گذارد اين دعا بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابِيْنَ وَاجْعَلْني مِنَ المُتَطَهِّريْنَ».

سوم: هردو دست را تا به مرفق سه نوبت قبل از غسل بشويد.

چهارم: سه نوبت مضمضه كردن.

پنجم: سه نوبت استنشاق كردن.

ششم: مسواك كردن.

هفتم: هريك از سر و جانب راست و جانب چپ را سه نوبت بشويد.

هشتم: دست بر بدن ماليدن.

نهم: اعضا را پى در پى شستن

بى آنكه مكثى در ميان شستن اعضا واقع شود.

دهم: شستن سر و گردن را به دست راست.

يازدهم: اين دعا را در اثناى غسل خواندن: «اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبي وَاشْرَحْ ليْ صَدْرِي وَاجْرِ عَلى لِسانِي مِدْحَتَكَ وَالثَنآءَ عَلَيْكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لي طَهُوْرًا وَشِفآءً وَنُوْرًا انَّكَ عَلى كُلّ

__________________________________________________

[1] در صحّت اين غسل به اين كيفيّت تأمّل است، چنانچه بعض از فقهاء رضوان اللَّه عليه نيز تأمّل فرموده. (كوهكمره اى)

[2] معلوم نيست استبراء به مسحات موجب شود حكم به طهارت و عدم ناقضيّت رطوبت مشتبه را كه بعد از انزال منى بيرون مى آيد. (دهكردى)

* معلوم نيست استبراء به مسحات در انزال ثمرى داشته باشد. (صدر)

[3] و آن طريق كافى نيست در عدم وجوب غسل در صورت بيرون آمدن رطوبت مشتبه بين منى و غير آن. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 47

شَيْ ءٍ قَديْرٌ».

دوازدهم آنكه: غسل ترتيبى را برغسل ارتماسى اختيار نمايد.

سيزدهم آنكه: در وقت غسل كردن فوطه [1] داشته باشد.

چهاردهم آنكه: هر گاه غسل مس ميّت نمايد يا غسل حيض يا استحاضه يا نفاس وضو را برغسل مقدّم دارد [2].

پانزدهم آنكه: چون از غسل فارغ شود اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبيْ وَذكِّ عَمَلي وَاجْعَلْ ما عِنْدَكَ خَيْرًا لِي اللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوَّابِيْنَ وَاجْعَلْنِيْ مِنَ المُتَطَهِّرِيْنَ».

فصل اگر شخصى را در اثناى غسلى از غسلهاى واجب حدثى واقع شود
فصل بر جنب هشت امر حرام است و هفت امر مكروه.
امّا هشت امر حرام:

امّا هشت امر حرام:

اوّل: نماز واجب و سنّت است، مگر نماز ميّت، چنان كه گذشت.

__________________________________________________

[1] بلكه قول اخير بهتر است كه غسل را از سرگيرد با وضوئى به قصد احتياط. (دهكردى)

* بلكه بهتر آن است كه غسل را از سرگيرد و وضوء بسازد به نيّت احتياط. (صدر)

* يعنى اقوى است والّا پس بهتر اين است كه غسل را از سر بگيرد و وضوء هم

بسازد. (يزدى)

[2] لزوم وضوء در اين صورت و لزوم غسل در دو صورت ديگر معلوم نيست. لكن احوطاست. (تويسركانى)

[3] گذشت كه استبراء به غير بول صحيح نيست. (خراسانى)

[4] فرق ما بين قدرت بر بول و عدم آن معلوم نيست، پس مطلقاً از سرگيرد. (يزدى)

* در اين صورت نيز اعاده غسل نمايد مثل صورت قدرت بر بول كردن. (مازندرانى)

[5] بلكه نمى تواند و بايد اعاده غسل كند. (خراسانى)

[6] چه قادر بوده باشد و چه نبوده، غسل را از سرگيرد. (صدر)

* در حكم به وجوب اعاده در جميع صور مذكوره اشكال است، لكن احتياط را ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 49

دوم: طواف خانه كعبه.

سوم: عضوى از اعضاى خود را به خطّ مصحف رسانيدن، يا به نام خداى تعالى، يا به نام يكى از چهارده معصوم عليهم السلام [1] به شرطى [2] چند كه در وضو مذكور شد [3].

چهارم: قرآن نوشتن [4] چنانكه در كتاب مشرق الشمسين بيان اين شده «1».

پنجم: در مسجد مكّه يا مدينه داخل شدن.

ششم: در باقى مساجد درنگ نمودن.

هفتم: سوره عزيمه خواندن [5] خواه كلّ و خواه بعض اگرچه يك كلمه باشد.

و سوره هاى عزيمه چهار تا است: اوّل: اقرء باسم دوم: والنجم اذاهوى سوم: حم تنزيل من الرحمن الرحيم چهارم: الم تنزيل الكتاب.

هشتم: چيزى در مسجد گذاشتن [6]. امّا اگر مال او در مسجد باشد از مسجد بيرون

__________________________________________________

[1] حرمت مسّ نام مبارك يكى از چهارده معصوم بر جنب احوطاست وهمچنين حرمت قرآن نوشتن و همچنين بعض از سور عزيمه خواندن كه مشتمل بر آيه سجده نباشد. (تويسركانى)

* احوط الحاق اسماء شريفه ساير انبياء عليهم السلام به چهارده معصوم

عليهم السلام. (كوهكمره اى)

[2] به تفصيلى كه در وضوء گذشت. (صدر)

[3] گذشت آن چه شرط است صدق مسّ است، نه حيات داشتن آن عضو. (خراسانى)

* مناط صدق نمودن مسّ است، چنانچه در وضوء مذكور شد. (كوهكمره اى)

* با آن چه در حاشيه مذكور شد. (يزدى)

[4] بلكه حرام نيست. (خراسانى)

* حرمت قرآن نوشتن هرگاه مستلزم مسّ آن نباشد معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

* قرآن نوشتن جنب مكروه است، مگر آن كه مستلزم مسّ بوده باشد، پس در اين [صورت داخل در امر سوم خواهد شد. (كوهكمره اى)

* قرآن نوشتن بر جنب حرام نيست، مگر مراد اين باشد كه به انگشت بنويسد كه براى او وجهى است، اگرچه باز محلّ تأمّل است. (مازندرانى)

[5] حرمت قرائت ما عداى آيات سجده معلوم نيست، هرچند احوط است. (دهكردى، يزدى)

[6] بادخول درآن واحوط ترك آن است مطلقاً، حتّى ازخارج مسجد يادرحال عبور. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) مشرق الشمسين: 298- 300

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 50

آوردن جايز است.

امّا آن هفت امر كه بر جنب مكروه است:

امّا آن هفت امر كه بر جنب مكروه است:

اوّل: عضوى از اعضاى خود را به جلد مصحف رسانيدن يا به حاشيه آن.

دوم: زياده برهفت آيه از سوره غير عزيمه خواندن و بعضى از مجتهدين مطلق قرآن خواندن را بر جنب حرام مى دانند «1».

سوم: مصحف برداشتن، خواه در دست، و خواه در بغل، و خواه در گردن.

چهارم: چيزى خوردن.

پنجم: آب نوشيدن، امّا اگر قبل از اين هردو مضمضه و استنشاق كند [1] كراهيت برطرف مى شود [2].

ششم: خضاب كردن.

هفتم: روغن بربدن ماليدن [3].

فصل در احكام حيض
[نشانه هاى حيض

[نشانه هاى حيض

بدان كه خون حيض اغلب اوقات سياه و تيره و غليظ و بدبوست و اندك سوزشى دارد [4] و از جانب چپ [5] بيرون مى آيد [6]. و تا زن نُه ساله نشود خونى كه مى بيند

__________________________________________________

* گذاشتن جنب چيزى در مسجد از خارج حرام نيست، لكن احتياط سبيل نجات است. (كوهكمره اى)

[1]- يا وضوء بگيرد. (خراسانى، مازندرانى)

[2] اگر وضوء بگيرد نيز برطرف مى شود. (دهكردى، يزدى)

[3] ... ترك آن است رجاءً. (خراسانى)

[4] معلوم نيست. (خراسانى، يزدى)

[5] در بعضى اخبار از جانب راست وارد شده پس احتياط ترك نشود. (دهكردى، صدر)

[6] در اين تأملّى است. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل در ذكرى 1: 269، اين قول را به سلّار نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 51

خون حيض نيست، و اگر سنّ او از پنجاه سال بگذرد و آن زن از طايفه قريش يا طايفه نبط [1] نباشد خون او نيز خون حيض نخواهد بود. امّا اگر يكى از آن دو طايفه باشد [2] تا شصت سال ممكن است كه خون حيض باشد.

و اگر دختر بكر را

ازاله بكارت شود و خون از او آيد و معلوم نشود كه خون بكارت است يا غير آن پنبه به خود بردارد و به تطوّق «1» و عدم تطوّق معلوم نمايد.

و كيفيّت معرفت تطوّق و عدم تطوّق آن است كه: آن زن صاحب خون برپشت بخوابد نزديك ديوار يا مانند آن و پنبه را به دست راست به اندرون فرج كند و اندكى صبر نمايد، بعد از آن پنبه را به آهستگى بيرون آورد و ملاحظه كند، اگر خون تمام روى پنبه را سرخ كرده باشد خون بكارت نخواهد بود، و اگر سرخى آن برگرد پنبه به طريق طوق باشد خون بكارت است [3].

و ميانه مجتهدين خلاف است در آنكه: زن آبستن خون حيض مى بيند يا نه؟ بعضى برآنند كه نمى بيند به جهت آنكه در وقت آبستن خون حيض دو قسم مى شود قسمى به پستانها مى رود شير مى شود و قسمى ديگر از راه ناف به شكم طفل مى رود و خوراك او مى شود، پس چيزى زياده نمى ماند كه بيرون آيد. و بعضى [4] برآنند كه هر گاه مزاج زن گرم باشد و غذاهائى كه مولد خون باشد بسيار تناول نمايد مى تواند بود كه آنچه از شير و غذاى طفل زياده باشد به حيض بيرون آيد.

__________________________________________________

[1]- محلّ تأمّل است، پس احتياط ترك نشود. (صدر)

[2] در نبطيّة اشكال است. (يزدى)

[3] فرق نيست در اين حكم ميان اينكه در حال زوال بكارت حايض باشد يا نه، و نه ميان اينكه پيش از اين حيض ديده باشد يا نه، و نه ميان اينكه شكّ از ابتداء باشد يا در اثنا عارض شود. (نخجوانى)

[4] اين قول اصحّ است. (خراسانى)

*

اين قول در نهايت قوّت است. (كوهكمره اى)

* قول اين بعض اقوى است. (مازندرانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) دايره اى شكل، حلقه اى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 52

فصل

فصل

«1»

[اگر خون حيض بيرون آيد از موضع غيرمعتاد در زمان عادت حيض به شرايط و موضع معتاد مسدود شده باشد و موضع غيرمعتاد معتاد شود، آن خون كه مى آيد خون حيض خواهد بود، چنانچه شهيد رحمه الله در كتاب بيان آورده است «2» و حكايت كرده اند از زنى در زمان شيخ رحمه الله كه خون حيض در زمان عادت آن زن از دهان او بيرون مى آمد پس مادامى كه خون از دهان زنى چنان بيرون آيد آن زن حايض خواهد بود و احكام حيض براو جارى خواهد بود، يعنى تا خون مى آيد نماز و روزه از آن زن ساقط است، و وطى شوهر براو حرام است، و بعد از انقطاع خون از دهان او پيش از غسل كردن خلاف است كه شوهر او را وطى مى تواند كرد يا نه، چنانچه در موضع معتاد گفته خواهد شد.]

فصل مادام كه زن حيض داشته باشد طلاق دادن او صحيح نيست

فصل مادام كه زن حيض داشته باشد طلاق دادن او صحيح نيست

به شرطى چند كه- انشاءاللَّه تعالى- در كتاب طلاق مذكور خواهد شد، و مجامعت با او نيز در قُبُل حرام است [1] به اجماع. امّا وقتى كه از حيض پاك شده باشد و هنوز غسل نكرده باشد در جواز مجامعت خلاف است، بعضى از مجتهدين حرام مى دانند و بعضى مكروه [2] و احتياط [3] آن است كه قبل از غسل مجامعت نكند.

__________________________________________________

[1]- و احوط ترك مجامعت در دُبر است نيز. (يزدى)

[2] قول به كراهت اقوى است. (خراسانى)

* اقوى شدّت كراهت قبل از شستن فرج است و بعد از شستن آن كراهت وطى كمتر ميشود. (كوهكمره اى)

[3] بلى ترك مجامعت قبل از غسل احوط است،

و اقوى جواز مجامعت است قبل غسل و بهتر است كه قبل از مجامعت امر كند كه زوجه فرج خود را بشويد. (دهكردى)

* لكن اين احتياط واجب نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) اين فصل تا آخر در يك نسخه موجود است.

(2) شهيد اوّل، بيان: 57.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 53

امّا اگر شخصى در وقت حيض مجامعت كند جمعى از مجتهدين برآنند كه اگر مجامعت در اوّل حيض واقع شود واجب [1] است كه يك مثقال شرعى طلا كفّاره دهد، و اگر در وسط حيض واقع شود نيم مثقال، و اگر در آخر حيض واقع شود چهاريك مثقال «1» و بعضى برآنند كه كفّاره دادن سنّت است [2] «2» و واجب نيست [3].

فصل خون حيض از سه شبانه روز [4] كمتر و از ده شبانه روز بيشتر نمى باشد

فصل خون حيض از سه شبانه روز [4] كمتر و از ده شبانه روز بيشتر نمى باشد

[5] و مدّت پاكى ميانه دو حيض كمتر از ده شبانه روز نمى باشد پس هرخونى كه كمتر از سه شبانه روز باشد خون حيض نيست [6] و همچنين هرخونى كه از ده شبانه روز زياده باشد آن

__________________________________________________

* مراعات اين احتياط لازم است. (نخجوانى)

[1]- وجوب احوط و اولى است. (خراسانى)

[2] اين قول خالى از رجحان نيست، هرچند قول اوّل احوط است. (كوهكمره اى)

* اين قول اولى است. (يزدى)

[3] به ملاحظه خبر وارد در آن ترك احتياط را البّته ننمايند. (صدر)

* وجوب كفّاره اقوى است. (مازندرانى)

[4] بلكه سه روز، و شب اوّل يا آخر داخل نيست، و همچنين در اكثر حيض و اقلّ طهر كه ده روزاست شب داخل نيست بنابر اقوى، هرچند مراعات احتياط درهرسه مورد بهتراست. (يزدى)

[5] شرعاً، اگر چه بسا است

كه كمتر شود همان خون مخصوص از سه روز يا بيشتر شود بر ده واقعاً. (خراسانى)

[6] اگر از روز اوّل خون ببيند تا آخر روز سيّم حيض است، اگرچه شب را نبيند، و چنين است ده روز بيشتر حيض و كمتر طهر. (صدر)

* اظهر اين است كه شب اوّل كه در فجر آن خون ببيند داخل نيست، چنانچه شب چهارم نيز خارج است از آنها، و همچنين در اكثر حيض و اقلّ طهر كه ده روز است، شب داخل نيست على الاقوى، هرچند مراعات احتياط در هر سه مورد خوب است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 1: 41. ابن حمزه، وسيله: 58. شيخ مفيد، مقنعه: 55. ابن ادريس، سرائر 1: 144.

(2) شيخ طوسى، نهايه 1: 237. علّامه حلّى، قواعد 1: 216. محقّق ثانى، جامع المقاصد 1: 321.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 54

زيادتى خون حيض نيست.

و بدان كه زن يا عادت مقرّر دارد يا نه، و آن كه عادت مقرّر ندارد يا نوبت اوّل است كه خون حيض مى بيند يا نه.

پس اگر خون از ده روز بگذرد و عادت مقرّر [1] داشته باشد همين ايّام عادت او حيض است، و در باقى روزها تا ايّام عادت [2] رسيدن عمل استحاضه [3] كند، به طريقى كه بعد از اين مذكور خواهد شد. و اگر نوبت اوّل است كه حيض ديده و متّصل مى آيد، ملاحظه نمايد اگر خون او در بعضى اوقات شبيه به حيض است و در بعضى اوقات شبيه به حيض نيست پس بر او لازم است در اوقاتى كه خون او شبيه به حيض است نماز و روزه را ترك كند، و در اوقاتى

كه خون او شبيه به حيض نيست عمل استحاضه كند، به شرط آنكه در اوقاتى كه خون او شبيه به حيض است از سه شبانه روز كمتر و از ده شبانه روز بيشتر نباشد.

و اگر خون او هميشه به يك طريق باشد، در اين صورت ايّام حيض خود را به طريق ايّام عادت اقوام خود داند اگر عادت ايشان موافق يكديگر باشد خواه اقوام پدرى و خواه اقوام مادرى مثل خواهر و عمّه و خاله و دختران ايشان، و باقى ايّام را استحاضه داند. و اگر عادت ايشان مختلف باشد عمل كند به عادت اكثر [4] ايشان. و اگر اكثر هم

__________________________________________________

[1]- يعنى عادت وقتيّه، و اگر عدديّه تنها باشد همان عدد را بايد حيض قرار داد در هر وقت كه خواهد از اوّل خون يا وسط يا آخر آن، و اگر وقتيّه تنها باشد و نبوده باشد از براى او عادت اقوام ده روز بايد حيض قرار داد مادامى كه علم نداشته باشد به عدم حيضيّت بعضى از آنها، والّا مقدارى كه ممكن است از ده روز. (خراسانى)

[2] با فرض استمرار خون. (دهكردى، يزدى)

[3] حكم با مستحاضه در باقى روزها مطلقاً صحيح نيست، به جهت اينكه در فرض مذكور صورى است مختلفه، پس در بعض صور حكم همان است كه در متن ذكر شد، و در بعض ديگر نحو ديگر است و مجالى از براى تفصيل نيست. (كوهكمره اى)

[4] در اكتفاء به اكثر اگر غير اكثر خيلى نادر بوده باشد اشكال است. (خراسانى)

* در عمل كردن به عادت اكثر اقوام خود با اختلاف آنها در عادت، و همچنين در رجوع به عادت هم سالان احوط،

بلكه اقوى اعتبار حصول ظنّ است، پس عمل نمايد به مظنّه

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 55

معلوم نباشد [1] يا اقوام نداشته باشد عمل نمايد به عادت هم سالان [2] خود به شرط آنكه همشهرى او باشند، و اگر ايشان نيز مختلف باشند و اكثر هم معلوم نباشد در ماهى سه روز حيض داند و در ماهى ده روز يا در هرماه هفت روز [3] و در باقى ايّام عمل استحاضه كند.

فصل اگر زن عادت مقرّر داشت، امّا فراموش كرده كه عادت او چند روز بود،

فصل اگر زن عادت مقرّر داشت، امّا فراموش كرده كه عادت او چند روز بود،

پس اگر اوّل وقت عادت را داند مثل آنكه داند اوّل هرماه اوّل عادت او بود يقين خواهد دانست كه روز اوّل و دوم و سوم ماه از ايّام حيض او است، پس بر او واجب است كه در اين سه

__________________________________________________

خود در مطلق أمارات از رجوع به صفات يا عادت خود با تعارض عمل نمايد به آن اماره كه مفيد ظنّ است. (دهكردى)

* كفايت مجرّد اكثريّت مشكل است، مگر آنكه غير اكثر نادر باشد. (يزدى)

[1]- بلكه كفايت مى كند علم به اتّفاق جماعتى از آنها، با عدم علم به حال باقى بلكه كافى است علم به حال يكى، خصوصاً در صورتى كه متمكّن نباشد از علم به حال ديگران، و بين اين دو فرقى است ظاهر ميشود در قضا و نحو آن. (خراسانى)

[2] اعتبار به عادت هم سالان نيست، بلكه بايد رجوع به روايات كند، چنانچه بعد ذكر مى شود. (خراسانى)

* كفايت همسالان از اهل بلد براى تميز ثابت نيست، بلكه بايد رجوع به روايات كند كه بعد از اين مى فرمايد. (مازندرانى، نخجوانى)

* اعتبار عادت هم سالان محلّ اشكال

است. (يزدى)

[3] يا در هر ماه شش روز اگر چه احوط اختيار هفت روز است و احوط از اين اختيار سه روز درما عداى شهر اوّل و احتياط نمودن در روز هفتم به جمع كردن بين تروك. (خراسانى)

* جمعى از اركان دين و فقهاء ما رضوان اللَّه تعالى عليهم فتوى داده اند بر اينكه در هر ماهى هفت روز حيض داند. (كوهكمره اى)

* و يا در هر ماه شش روز و احوط اختيار هفت [روز] است. (مازندرانى)

* احوط اختيار هفت روز است در هر ماه، و احوط از آن اختيار سه روز در هر ماه با استظهار تا ده روز. (نخجوانى)

* اقوى اين كه در هر ماه مخيّر است ما بين سه روز و شش روز و هفت روز. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 56

روز نماز و روزه را ترك كند. و اگر وسط عادت را داند مثل آنكه داند كه اوّل هرماه وسط عادت او بود، پس يك روز قبل از اوّل ماه و يك روز بعد از آن حيض خواهد بود به يقين و ترك نماز و روزه در آن سه روز واجب است. و اگر آخر وقت عادت را داند مثل آنكه داند آخر هرماه آخر عادت او بود، پس روز آخر ماه و دو روز قبل از آن ايّام حيض است و ترك نماز و روزه در آن سه روز واجب است. و اگر داند كه روز اوّل هرماه در حيض مى بود امّا نداند كه آن روز اوّل حيض او بود يا وسط يا آخر، در اين صورت همان يك روز حيض است به يقين پس در همين روز ترك

نماز و روزه كند. و در اين چهار صورت [1] در ايّامى كه احتمال حيض دارد براو لازم است كه عمل مستحاضه [2] بكند و روزه و نماز را ترك نكند [3].

فصل [اقسام استحاضه و احكام آن

فصل [اقسام استحاضه و احكام آن

خون استحاضه اغلب اوقات سياه و غليظ نيست و به زردى مايل است، و در وقت آمدن سوزش آن كمتر از سوزش خون حيض است، و گرمى آن نيز كمتر است.

و استحاضه سه قسم است: قليله، و كثيره، و متوسّطه.

قليله آن است كه خون به طرف پنبه كه به جانب بيرون فرج است نرسد [4] در اين صورت واجب است [5] كه آن پنبه را بيندازد و پنبه پاك به جاى آن بردارد و از براى هرنماز وضو بسازد.

__________________________________________________

[1]- عمل به احتياط در اين صور مطلوب است. (تويسركانى)

[2] حكم به استحاضه و به ترك ننمودن نماز و روزه در جميع صور علم به حدوث حيض و شك در بقاء آن مشكل است. (كوهكمره اى)

[3] احوط اين است آنچه بر حائض حرام است مثل وطى زوج و دخول مسجد و نحو آن را ترك كند. (خراسانى، دهكردى، مازندرانى)

* احوط اين است كه تروك حائض را نيز ترك كند. (يزدى)

[4] بلكه خون به پنبه برسد و در آن فرو نرود. (خراسانى)

[5] واجب نيست، اگر چه احوط است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 57

و متوسّطه آن است كه خون از طرف ديگر پنبه بگذرد [1] امّا از آن لتّه «1» كه در كمر بند مى كنند نگذرد، در اين صورت آنچه در قليله [2] واجب است بر او نيز واجب است با تغيير دادن [3] لتّه و يك

نوبت غسل كردن از براى نماز صبح.

و كثيره [4] آن است كه خون از لتّه [5] بگذرد در اين صورت آنچه در قليله و متوسّطه واجب است بر او نيز واجب است [6] با دو غسل ديگر يكى از براى نماز پيشين و پسين [7] «2» و يكى از براى نماز شام و خفتن «3». و مادامى كه وضو [8] و غسل را به طريقى كه مذكور شد به فعل نياورد نماز او صحيح نيست [9] و مجامعت با او نيز در

__________________________________________________

[1]- بلكه فرو رود در آن و از آن نگذرد. (خراسانى)

[2] ولكن در وجوب وضوء بر او به جهت نماز صحيح اشكال است، اگرچه احوط است. (خراسانى)

[3] تغيير دادن لازم نيست، اگرچه احوط است. (خراسانى)

[4] كثيره آن است كه خون از پنبه بگذرد و به لتّه برسد، چه از لتّه بگذرد و چه نگذرد، و متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود و از آن نگذرد، و قليله آن است كه كهنه يا پنبه كه در فرج ميگذارد خون به او برسد ولكن او را فرو نگيرد بتمام. (كوهكمره اى)

[5] بلكه از پنبه. (خراسانى)

* مناط رسيدن [خون به لتّه و نرسيدن به آن است، نه گذشتن از آن، پس هرگاه به لتّه برسد هر چند نگذرد كثيره است، و اگر به آن نرسد و لكن پنبه را فرا گيرد متوسّطه است، و اگر برسد به پنبه و لكن آن را فرا نگيرد قليله است. (دهكردى، يزدى)

[6] در وجوب وضوء بر او درجميع نمازهاى يوميّه در صورت عدم جمع بين ظهرين وعشائين، ودر صورت جمع بين آنها در غير از عصر وعشا اشكال است، اگرچه

احوط است. (خراسانى)

[7] در صورتى كه جمع نمايد ما بين اينها، والّا از براى هر يك از نمازها بايد غسل نمايد. (خراسانى)

[8] وجوب وضوء در اين دو صورت احوط است. (تويسركانى)

[9] كفايت ننمودن غسل از وضوء در جميع موارد آن محلّ تأمّل است، لكن احتياط را ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) پارچه، كهنه.

(2) ظهر و عصر.

(3) مغرب و عشاء.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 58

قُبُل حرام است [1] و بعضى از مجتهدين برآنند كه مجامعت با زن مستحاضه بى آنكه عمل هاى مذكوره را به فعل آورده مكروه است و حرام نيست [2] «1».

فصل [خون نفاس

فصل [خون نفاس

نفاس خونى است كه با زائيدن آيد يا بعد از زائيدن، پس اگر قبل از زائيدن آيد نفاس نيست.

و هرچه برحايض حرام است- مثل نماز و روزه و درنگ كردن در مسجد و غيره- برصاحب نفاس نيز حرام است. و مجامعت با او و كفّاره [3] مجامعت به طريقى است كه در حيض مذكور شد.

و عدد ايّام نفاس مقدار عدد ايّام حيض است [4] اگر صاحب عادت باشد. و غسل نفاس مثل غسل حيض است. واگر زن بزايد ومطلقاً خون نبيند غسل براو واجب نمى شود.

و بدان كه ميانه مجتهدين خلاف است در آنكه اكثر مدّت نفاس چند است.

اصحّ آن است كه ده روز است [5] و اگر بعد از زائيدن يك لحظه خون بيند و ديگر

__________________________________________________

[1]- قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

* بلكه حرام نيست بنابر اقوى، اگرچه سزاوار نيست ترك احتياط. (خراسانى)

* على الاحوط. (كوهكمره اى)

[2] و البتّه قول به حرمت احوط خواهد بود. (دهكردى، صدر)

* با ترك غسل البتّه مجامعت نكند و باقى افعال لازم نيست.

(مازندرانى، نخجوانى)

* احوط ترك مجامعت است بدون غسل در آنچه محتاج به غسل است، مگر آنكه غسل به جهت نماز را كرده باشد. (يزدى)

[3] وجوب كفّاره احوط و اولى است. (خراسانى)

* وجوب كفّاره معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

[4] اين حكم على اطلاقه محلّ تأمّل و اشكال است. (كوهكمره اى)

[5] اگرچه احوط جمع است بين تروك نفساء وعمل مستحاضه تا هيجده روز خصوصاً درغير

__________________________________________________

(1) محقّق، معتبر 1: 248. علّامه حلّى، تذكره 1: 291. شهيد اوّل، دروس 1: 99. محقّق ثانى، جامع المقاصد 1: 344.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 59

مطلقاً خون نبيند تا روز دهم و در روز دهم نيز يك لحظه خون بيند و نيز منقطع شود در اين صورت كلّ آن ده روز ايّام نفاس او است [1] پس اگر آن ده روز از رمضان باشد و روز اوّل غسل كرده باشد و تا روز دهم نماز و روزه را بجا آورده باشد آن نماز و روزه باطل خواهد بود، و براو قضاى آن نمازها واجب نيست، امّا قضاى روزه ها واجب است.

فصل در احكام غسل دادن ميّت و مقدّمات و توابع آن
بدان كه صد و بيست و شش امر است كه تعلّق به ميّت دارد، از وقت احتضار يعنى سكرات تا وقتى كه او را در قبر سپارند،
اشاره

بدان كه صد و بيست و شش امر است كه تعلّق به ميّت دارد، از وقت احتضار يعنى سكرات تا وقتى كه او را در قبر سپارند،

از آن جمله بيست و هفت امر واجب است، و هفتاد و يك امر سنّت، و بيست و شش امر مكروه، و دو امر حرام، و اين صد و بيست و شش امر به تفصيل مذكور خواهد شد.

و امّا آنچه از وقت احتضار تا وقتى كه شروع در شستن او كنند كه بجا بايد آورد پانزده امر است، يك امر واجب، و يازده امر سنّت، و سه امر مكروه.
امّا يك امر واجب:

امّا يك امر واجب:

آن است كه روى او را [2] به قبله بگردانند يعنى برپشت بخوابانند به طريقى كه كف پاهاى او به جانب قبله باشد.

__________________________________________________

ذات العاده. (خراسانى)

* بنابر قول مشهور. (كوهكمره اى)

[1]- احوط در ما بين دو خون مراعات احتمال طهر است نيز. (خراسانى)

* در پاكى ما بين دو خون مراعات احتياط كند به جمع ما بين اعمال طاهر و نفساء. (دهكردى، يزدى)

* اگر بعد از آن لحظه منقطع شد و تا دهم هيچ خون نبيند همان يك لحظه نفاس است، بلى مراعات احتياط خوب است. (نخجوانى)

[2] قول به وجوب استقبال ميّت در حال احتضار احوط است و وجوب آن محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* در حال احتضار. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 60

و امّا يازده امر سنّت:

و امّا يازده امر سنّت:

اوّل آنكه: او را تلقين كلمه اسلام و اقرار به امامت ائمّه اثنا عشر عليهم السلام نمايد، به اين طريق [1] كه: «يا عَبْدَاللَّهِ اذْكُر العَهْدَ الَّذيْ فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ دارِالدُّنْيا الى دارِالْآخِرَةِ شَهادَةَ انْ لا الهَ الَّا اللَّه وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَانَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ ارْسَلَهُ بِالْهُدى وَديْنِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الديْنِ كُلِّه وَلَوكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَانَّ خَليْفَتَهُ مِنْ بَعْدِه اميْرُالْمُؤْمِنيْنَ وَسَيِّدُ الْوَصِييْنَ عَلِيُّ بْنُ ابيْ طالِبٍ ثُمَّ وَلَدُهُ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدٌ الْباقِرِ ثُمَّ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ثُمَّ مُوْسَى الْكاظِمُ ثُمَّ عَلِيٌّ الرِّضا ثُمَّ مُحَمَّدٌ التَّقِيُّ ثُمَّ عَلِيٌّ النَّقِيُّ ثُمَّ الحسنُ الْعَسْكَرِيُّ ثُمَّ الْخَلَف الْمُنْتَظَر مُحَمَّدٌ الْمَهْدِيُّ- صَلَواتُ اللَّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِمْ اجْمَعيْنَ- عَلى هذا حَييتَ وَعَلى هذا مِتَّ وَعَلى هذا تُبْعَثُ ان شآءَ اللَّهُ تَعالى

و اگر ميّت زن باشد به جاى «يا عَبْدَاللَّهِ اذْكُرِ الْعَهْدَ» «يا امَةَاللَّهِ اذكُرِي الْعَهْدَ»

بگويد.

دوم آنكه: سوره والصافّات و يس نزد او بخوانند.

سوم آنكه: اگر جان به دشوارى دهد او را نقل نمايند به جايى كه هميشه در آنجا نماز مى كرده تا جان به آسانى سپارد.

چهارم آنكه: چون اجابت امر حقّ نمايد چشم و دهان او را بهم آورند [2].

پنجم آنكه: او را تحت الحنك بندند تا دهانش باز نشود.

ششم آنكه: او را به چادر شبى يا پرده بپوشانند.

هفتم آنكه: هردو دست او را به پهلوى او بكشند.

هشتم آنكه: بعد از والصافّات و يس آنچه ميسّر شود از قرآن نزد او بخوانند [3].

__________________________________________________

[1]- چون كه مقصود از تلقين تذكار كلمه اسلام و اقرار به توحيد و رسالت خاتم النبييّن و امامت ائمّه اثنا عشر- صلوات اللَّه وتسليماته عليهم اجمعين- است، پس بهتر، بلكه احوط اين است كه بعد از تلقين نمودن به لغت عربيّه بر وجهى كه در متن ذكر شده، به زبان خود محتضر نيز تلقين نمايند. (كوهكمره اى)

[2] در استحباب بهم آوردن دهان تأمّل است، بهتر اتيان است به آن رجاءً، و همچنين است حال در كشاندن دو دست او به پهلويش. (خراسانى)

[3] قصد رجاء نه استحباب. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 61

نهم آنكه: اگر شب باشد چراغ نزد او روشن كنند [1].

دهم آنكه: مؤمنان را خبر كنند تا به تشييع جنازه او حاضر شوند.

يازدهم آنكه: چون جان سپارد در برداشتن او تعجيل نمايند.

امّا آن سه امرى كه مكروه است:

امّا آن سه امرى كه مكروه است:

اوّل آنكه: جنب يا حايض نزد او حاضر شوند.

دوم آنكه: بر شكم او آهن گذارند [2].

سوم: او را تنها گذارند.

فصل سى و پنج امر تعلّق به ميّت دارد از وقتى كه اراده نمايند او را غسل دهند تا وقتى كه خواهند او را كفن نمايند،
اشاره

فصل سى و پنج امر تعلّق به ميّت دارد از وقتى كه اراده نمايند او را غسل دهند تا وقتى كه خواهند او را كفن نمايند،

دوازده امر واجب است، و پانزده امر سنّت، و شش امر مكروه، و دو امر حرام.

امّا دوازده امر واجب:

امّا دوازده امر واجب:

اوّل: در وقت غسل دادن عورتين او را بپوشانند.

دوم: مرد را مرد بشويد و زن را زن، مگر زن شوهر خود را و شوهر زن خود را كه هريك مى توانند ديگرى را غسل دهند. و آقا كنيز خود را مى تواند غسل دادن، امّا در غسل دادن كنيز آقا را [3] بعضى توقّف كرده اند بجهت آنكه به ملك وارث انتقال يافته.

و مرد دختر سه ساله را و زن پسر سه ساله را مى تواند غسل دادن، و حاجت به

__________________________________________________

[1] در استحباب روشن كردن چراغ نزد او اشكال است و بهتر اتيان به آن است رجاءً. (خراسانى)

[2] كراهت اين محلّ اشكال است. (خراسانى)

[3] اقوى جواز تغسيل كنيز است آقاى خودرا و احوط اين است كه غير غسل دهد به اذن او. (تويسركانى)

* اگر غسل دهنده ديگرى نباشد، البتّه غسل دادن كنيز ترك نشود. (صدر)

* ظاهراً امّ ولد مى تواند غسل دهد آقاى خودرا، خصوصاً هنگامى كه مرد يا زن محرم از براى غسل آقا پيدا نشود و در غير امّ ولد مراعات احتياط بشود. (دهكردى)

* مراعات احتياط ترك نشود. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 62

پوشيدن عورتين نيست.

و هر گاه زن يافت نشود كه زن را غسل دهد شخصى از اقوام آن زن كه محرم او باشد از بيرون پيراهن او را غسل دهد، و مرد نيز به همين طريق.

سوم: بعد از

ازاله نجاست او را به آب سدر غسل دهند، و نيّت چنين كند كه [1] غسل مى دهد اين ميّت را به آب سدر براى آن كه واجب [2] است تقرّب به خدا، و مقارن نيّت سر و گردن ميّت را بشويد بعد از آن جانب راست او را و بعد از آن جانب چپ او را به طريق غسل جنابت.

چهارم آنكه: او را بعد از آب سدر به همان طريق بشويند به آب كافور.

پنجم آنكه: او را بعد از آب كافور به آب خالى به همان طريق بشويند.

ششم آنكه: در وقت غسل دادن روى ميّت به جانب قبله باشد [3] به طريق احتضار.

هفتم آنكه: اگر سدر و كافور يافت نشود [4] عوض آنها دو نوبت به آب خالى بشويند [5].

هشتم آنكه: اگر آب متعذّر باشد او را سه تيمّم دهند [6] عوض هرغسل يك تيمّم،

__________________________________________________

[1]- نيّت به نحو مرقوم در متن احوط است. (تويسركانى)

[2] قصد وجوب لازم نيست، اگرچه احوط است. (خراسانى)

* محض قصد غسل تقرّباً إلى اللَّه كافى است، هر چند قصد وجوب نيز احوط است. (كوهكمره اى)

[3] اين امور مستحبّه است، چنانچه خود ماتن در مستحبّات ذكر خواهند فرمود. (خراسانى)

* وجوب اين امر معلوم نيست، هرچند بعضى گفته اند، بلكه بعد از اين از جمله مستحبّات شمرده است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* على الاحوط. (كوهكمره اى)

[4] در صورت تعذّر سدر و كافور دو غسل ديگر به آب خالص عوض آن دو غسل احوط است. (تويسركانى)

[5] لازم نيست بلكه كافى است يك غسل به آب خالى، اگرچه عدم اكتفاء به آن احوط است. (خراسانى)

[6] سه تيمّم احوط است و همچنين نيّت به نحو مرقوم. (تويسركانى)

* و احوط آن است كه يك

تيمّم او را به قصد ما فى الذمه قربة إلى اللَّه و دو تيمّم ديگر احتياطاً. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 63

و در تيمّم اوّل نيّت چنين كند كه: تيمّم مى دهم اين ميّت را عوض آب سدر واجب تقرّب [1] به خدا، و در نيّت تيمّم دوم به جاى «عوض آب سدر» «آب كافور» بگويد، و در تيمّم سوم عوض «آب خالى» آورد، و مقارن نيّت دو كف دست خود را برخاك زند و پيشانى ميّت را به آن مسح كند و نوبت ديگر [2] هر دو كف را بر خاك زند و پشت كف دست راست او را مسح كند [3] و بعد از آن پشت كف دست چپ او را.

نهم آنكه: آب غسل طاهر باشد.

دهم آنكه: آب غسل مضاف نباشد.

يازدهم آنكه: آب غصبى نباشد.

دوازدهم آنكه: زمين و تخته [4] كه در آن غسل مى دهند غصبى نباشد.

و امّا آن پانزده امر كه سنّت است:

و امّا آن پانزده امر كه سنّت است:

اوّل: چون خواهند كه ميّت را غسل دهند يقه پيراهن او را تا زهار «1» بدرند [5] امّا به رخصت وارث [6] اگر بالغ و عاقل باشد، و اگر طفل يا مجنون باشد دريدن پيراهن جايز نيست.

__________________________________________________

* و تيمّم ديگر عوض مجموع نيز دهند. (كوهكمره اى)

* احوط اين است كه اوّل يك تيمّم بدهند [به قصد] بدليّت از هر سه غسل بعد از آن بدل هر غسلى يك تيمّم بدهند. (نخجوانى)

* و احوط اين است كه يك تيمّم ديگر بدهند به قصد بدليّت از هر سه غسل. (يزدى)

[1]- قصد قربت كافى است، هرچند احوط قصد وجوب است نيز. (كوهكمره اى)

[2] نوبت ديگر لازم نيست، بلكه يك دفعه زدن از براى مسح پيشانى و دستهاى

ميّت كافى است. (كوهكمره اى).

* اقوى كفايت يك دفعه زدن است از براى مسح پيشانى و دستهاى او. (يزدى)

[3] احوط مسح پشت دستِ راست و چپ است مثل تيمّم حىّ. (تويسركانى)

[4] ذكر غصبى نبودن فضائى كه در آن غسل ميدهند اهمّ بود. (صدر)

* و هم چنين فضا و ظرف آب و محلّ ريختن آب غسل. (نخجوانى، يزدى)

[5] اگر توقّف داشته باشد كشيدن آن از زير بر دراندن. (خراسانى)

[6] احتياطاً. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) عانه، بالاىِ عورت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 64

دوم: در وقت پيراهن كندن او را برپهلو نگردانند بلكه چنانكه برپشت خوابيده پيراهن او را از زير بكشند.

سوم: انگشتان او را به نرمى بمالند.

چهارم: در وقت غسل دادن به طريق حالت احتضار رو به قبله باشد [1].

پنجم: جهت آبى كه از غسل جدا مى شود گودى على حده «1» بكنند.

ششم آنكه: در وقت غسل دادن ميانه ميّت و آسمان حايلى بوده باشد مثل سقف يا سايبان و غير آن.

هفتم آنكه: ميّت را قبل از غسل يا بعد از غسل وضو دهند [2] در اين وضو مضمضه و استنشاق سنّت نيست.

هشتم آنكه: غسّال در وقت غسل دادن در جانب راست ميّت باشد.

نهم آنكه: قبل از هر يك از سه غسل [3] دو دست خود را تا مرفق بشويد.

دهم آنكه: آب سدر را برهم زنند تا كف كند و به كف آن سر ميّت را بشويند [4].

يازدهم آنكه: عورتين ميّت را قبل از غسل سه نوبت به اشنان «2» بشويند.

دوازدهم آنكه: در هرغسلى از آن سه غسل هريك از سر و جانب راست و چپ را سه نوبت [5] بشويند.

سيزدهم آنكه: در غسل اوّل و دوم آهسته دست بر شكم ميّت كشد.

چهاردهم اگر ميّت جنب باشد

او را بعد از سه غسل واجب يا قبل از آن غسل

__________________________________________________

[1] ظاهراً منافى با سابق است كه چون در ضمن دوازده امر واجبش شمردند. (صدر)

* اين حكم مناقض با حكم سابق ا ست، به جهت آنكه در سابق از جمله واجبات شمرده و در اينجا از جمله سنن قرار داده. (كوهكمره اى)

[2] مشرعيّت اين وضوء محلّ تأمّل، احوط ترك آن است. (كوهكمره اى)

[3] بلكه بعد از هر يك از سه غسل. (خراسانى)

[4] قبل از غسل و بهتر اتيان است به آن رجاءً. (خراسانى)

[5] رجاءً. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) جداگانه، مستقلّ.

(2) گياهى است خوشبو كه به آن رخت درست شويند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 65

جنابت [1] دهند؛ چنان كه قبل از اين گذشت [2] و نيّت چنين كند كه: غسل جنابت مى دهم اين ميّت را سنّت تقرّب به خدا.

پانزدهم: چون از غسلها فارغ شوند بدن ميّت را خشك كنند.

امّا آن شش امر كه مكروه است:
و امّا آن دو امر كه حرام است:

و امّا آن دو امر كه حرام است:

اوّل: اگر ميّت احرام حجّ يا احرام عمره داشته باشد حرام است كه او را به كافور غسل دهند.

دوم: حرام است كه او را حنوط كنند.

فصل بيست و نه امر تعلّق به ميّت دارد از وقتى كه از غسل او فارغ شوند تا وقتى كه برآن نماز گزارند،
امّا آن نُه چيز كه واجب است:

امّا آن نُه چيز كه واجب است:

اوّل: حنوط كردن ميّت است، يعنى كافور رسانيدن به هفت عضوى كه بر آن سجده نماز واقع مى شود، و آن پيشانى است و دو كف دست و دو زانو و دوانگشت بزرگ پاها.

__________________________________________________

[1]- احوط ترك نمودن آن غسل است. (كوهكمره اى)

[2] و گذشت نيز كه محتاج به مراجعه است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) يعنى غساله را راهىِ چاهِ توالت كردن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 66

دوم آنكه: كفن سه پارچه باشد [1]: لنگ [2] پيراهن، و چادرى كه ميّت را سراپا فراگيرد، و آن را لفافه گويند.

سوم آنكه: هيچ يك از اين سه پارچه حرير نباشد [3] خواه ميّت مرد باشدوخواه زن.

چهارم آنكه: طلاباف يا نقره باف و طلا دوز نباشد.

پنجم آنكه: طاهر باشد.

ششم آنكه: غصبى نباشد.

هفتم آنكه: بسيار تنگ نباشد به حيثيّتى كه بدن ميّت از زير آن نمايان شود [4].

هشتم آنكه: قماشى باشد [5] لايق به حال ميّت، پس نسبت به بعضى كرباس واجب است، و نسبت به بعضى قماش باريك بلند قيمت. امّا اگر قرض ميّت مساوى تركه او باشد يا بيشتر [6] قرض خواهان را مى رسد كه مانع شوند [7] از كفن كردن او در قماشى بلند قيمت.

نهم آنكه: زن هرچند مالدار باشد كفن او برشوهر واجب است به سه شرط [8]: اوّل:

__________________________________________________

[1]- سه پارچه بودن كفن به نحو مرقوم احوط است. (تويسركانى)

[2] احوط در لنگ آن است كه به مقدارى باشد كه تمام بدن ميّت را فراگيرد. (خراسانى)

[3] و همچنين معروف بين اصحاب-

رضوان اللَّه تعالى عليهم- آن است كه مطلق پوست و هر چيزى كه [نماز مرد] در آن جايز نيست نباشد، و هرگاه از مو و كرك مأكول اللحم باشد پس معروف جواز است، هرچند خلاف احتياط است. (كوهكمره اى)

* و پوست هم نباشد. (مازندرانى)

* و همچنين بايد از پوست نباشد، بلكه از شعر و وبر مالا يؤكل لحمه هم نباشد. (يزدى)

[4] اقوى ساتر بودن تمام سه پارچه است بدن ميّت را، اگرچه احوط اعتبار ساتر بودن هر يك از آن سه است. (خراسانى)

[5] وجوب آن معلوم نيست. (خراسانى)

[6] يعنى تركه كمتر از قرض باشد. (مازندرانى)

[7] احوط از براى طلبكارها عدم منع است. (تويسركانى)

[8] شرط اوّل و دوم ممنوع است، بلكه اقوى وجوب كفن زوجه است بر زوج، اگرچه متعه باشد يا ناشزه. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 67

آنكه زن دائمى باشد نه مُتعه [1] دوم: آنكه ناشزه [2] نباشد، سوم: آنكه مرد را قدرت بركفن بوده باشد [3] پس اگر مرد بى چيز باشد زن را از مال خودش كفن بايد كرد. امّا اگر مرد بميرد كفن او برزن واجب نيست.

امّا آن دوازده چيز كه سنّت است:

امّا آن دوازده چيز كه سنّت است:

اوّل آنكه: كافور حنوط ميّت سيزده درهم شرعى باشد و دو دانگِ درهم [4] و اگر اين مقدار نباشد چهار درهم، و اگر چهار درهم ميسّر نباشد يك درهم.

دوم آنكه: كافور را در كف دست نرم سازند نه در هاون و غير آن.

سوم آنكه: آنچه از كافور حنوط زياد ماند برسينه ميّت نهند.

چهارم آنكه: جريدتين با ميّت گذارند، يعنى دو چوب تر از نخل خرما، و اگر نباشد از درخت كُنار «1» و اگر نباشد

از درخت انار، و اگر نباشد از درخت بيد [5] و اگر نباشد از درخت ديگر. و مى بايد كه هريكى از آن دو چوب به درازى ساق دست ميّت باشد [6]

__________________________________________________

[1]- حكم به عدم وجوب در متعه و ناشزه مخالف مشهور است و طريق احتياط واضح ا ست. (كوهكمره اى)

* در متعه نيز واجب است بر زوج و همچنين ناشزه. (يزدى)

[2] بلكه ناشزه نيز كفن او ظاهراً بر شوهر است. (صدر)

* شرط اول و دوم ممنوع است، بلكه اقوى وجوب كفن زوجه است بر زوج مطلقاً، اگرچه متعه و يا ناشزه باشد. (نخجوانى)

[3] حتّى از آن چيزى كه از زن منتقل به شوهر شده به ارث. (خراسانى، مازندرانى)

[4] اين افضل است و اوّل مرتبه فضل يك مثقال شرعى، و افضل از آن چهار مثقال و بعد از آن در فضل چهار درهم و احوط عدم انتقال از مرتبه اولى است به دوم و از آن به سوم و از آن به چهارم. (خراسانى)

* يعنى ثلث درهم. (يزدى)

[5] بلكه درخت بيد مقدّم است بر انار و تقديم انار بر ساير درختها بايد رجاءً باشد. (خراسانى)

[6] بلكه بودن هر يك از اين دو چوب به اين مقدار اولى است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) سِدْر.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 68

يكى [1] را برپهلوى راست ميّت گذارند و ديگرى را برپهلوى چپ او، و آنكه برپهلوى راست است مى بايد كه ميانه آن و بدن ميّت كفن حايل نباشد، و آنكه برپهلوى چپ است مى بايد كه ميانه آن و بدن ميّت پيراهن حايل باشد، و مى بايد كه سر جريدتين به چنبر گردنِ ميّت برسد.

پنجم آنكه: كفن

ميّت از پنبه باشد نه از جنس ديگر.

ششم آنكه: سفيد باشد نه رنگين.

هفتم آنكه: ريسمانى كه كفن به آن مى دوزند از كفن بيرون آورده باشند [2].

هشتم آنكه: مرد را عمامه بر سر پيچند كه تحت الحنك داشته باشد و هردو سر عمامه را از زير تحت الحنك بيرون كنند و بر سينه او اندازند.

نهم آنكه: پارچه [اى كه طول آن سه ذرع و نيم باشد به ذرع دست، بر رانهاى ميّت به اين طريق پيچند كه: اوّل سر آن پارچه را شق كنند آن قدر كه به دو جانب شق بركمر ميّت توان بستن به طريق كمربند، و آن پارچه را از عقب از ميان دو پاى او بيرون كنند، و از زير كمربند او بيرون آورند و بر رانهاى او پيچند.

دهم آنكه: زن را به جاى عمامه، مقنعه بر سر كنند.

يازدهم آنكه: لتّه پهنى بر سينه زن بندند كه پستانهاى او را بگيرد، و دوطرف آن لتّه را برپشت او گره زنند.

دوازدهم آنكه: پنبه بسيار برعورتين ميّت گذارند و اگر چيزى بيرون آيد كه موجب نقض وضوى زندگان باشد لازم نيست كه نوبت ديگر او را غسل دهند، و همچنين اگر او را وضو داده باشند لازم نيست كه نوبت ديگر او را وضو دهند. و بعضى از مجتهدين برآنندكه هرگاه ناقض وضو بيرون آيد نوبت ديگرغسل بايدداد «1». واين قول ضعيف است.

__________________________________________________

[1]- و گذاشتن هر يك از جريدتين را به نحوى كه ذكر فرموده اند اولى است. (خراسانى)

[2] اين را رجاءً بجا آورد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) علّامه در مختلف 1: 388 به ابن ابى عقيل نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 69

امّا آن هشت امر كه مكروه است:

امّا آن هشت امر كه مكروه است:

اوّل: كفن را به آهن يا

فولاد بريدن.

دوم: پيراهنى را كه به جهت ميّت قطع كنند آستين گذاشتن. امّا اگر ميّت را در پيراهن خودش كفن كنند آستين داشتن آن پيراهن مكروه نيست، امّا مكروه است كه تكمه داشته باشد [1].

سوم: ريسمانى كه كفن را به آن مى دوزند به آب دهن تر ساختن [2].

چهارم: كفن را بُخُور كردن.

پنجم: در كتان كفن كردن.

ششم: در قصب مثل قطنى [3] و غير آن كفن كردن.

هفتم: به سياهى چيزى در كفن نوشتن.

هشتم: كافور در چشم و گوش ميّت گذاشتن.

و بدان كه اگر زن آبستن باشد و بميرد و فرزندى كه در شكم دارد زنده باشد واجب است كه شكم او را از جانب چپ او بدرند و فرزند او را بيرون آورند، و شكم او را بدوزند. و اگر فرزند در شكم بميرد و مادر زنده باشد و نتوان درست بيرون آوردن، زنى دست به شكم او بَرَد و طفل را پاره كند و بيرون آورد، پس اگر طفل چهارماهه باشد او را به طريق مقرّر سه غسل دهند، و در سه پارچه [4] به دستورى كه گذشت كفن كنند و دفن نمايند. و اگر كمتر از چهار ماهه باشد در لتّه پيچند و بى غسل دفن نمايند.

فصل آنچه متعلّق به ميّت است از وقتى كه از كفن كردن او فارغ شوند تا وقتى كه او را به خاك سپارند
اشاره

فصل آنچه متعلّق به ميّت است از وقتى كه از كفن كردن او فارغ شوند تا وقتى كه او را به خاك سپارند

__________________________________________________

[1] بلكه مستحبّ است قطع تكمه او، بلكه احوط است. (خراسانى)

[2] ترك تر ساختن ريسمان را به آب دهن نمايند رجاءً. (خراسانى)

[3] بنابر ادّعاء بعضى فضلا «قطنى» اسم بلدى است در فارس و «قصب» اسم جامه است منسوب به آنجا شبيه به بُرد. (نخجوانى)

[4] اين احوط است.

(تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 70

چهل و هفت امر است: پنج امر واجب است، و سى و سه امر سنّت، و نُه امر مكروه.

امّا پنج امر واجب:

امّا پنج امر واجب:

اوّل: نماز كردن برميّت به طريقى كه در كتاب نماز مذكور خواهد شد.

دوم: نقل كردن او به جانب قبر، و اگر در دريا بميرد و خشكى متعذّر باشد در خم يا صندوقى گذارند و سر آن را محكم سازند، و اگر خُم و صندوق نباشد چيز سنگينى بر او بندند و در اين صورت به طريقى كه در لحد مى گذارند رو به قبله كرده [1] در دريا اندازند.

سوم: او را در قبر برجانب راست رو به قبله [2] بخوابانند، نه به طريقى كه در وقت احتضار مذكور شد. امّا اگر زن ذمّيّه [3] بميرد و فرزندى از مسلمان در شكم داشته باشد و آن فرزند نيز مرده باشد بايد كه چون او را دفن كنند پشت او را به قبله كنند [4] به جهت آنكه روى طفل در شكم مادر به جانب پشت مادر است.

چهارم: قبر را به نوعى بپوشانند كه بدن ميّت از جانوران محفوظ باشد و بوى عفونتِ او بيرون نيايد.

پنجم: زمين قبر مباح باشد پس اگر ظاهر شود كه در زمين غصبى دفن شده وصاحب زمين به آن راضى نشود واجب است كه ميّت را به جاى ديگر نقل كنند [5].

__________________________________________________

[1]- اين احوط است. (تويسركانى)

* بنابر احوط. (خراسانى)

[2] استقبال در قبر به طريق متعارف است، نه به طريق احتضار. (تويسركانى)

[3] بلكه مطلق كافره. (نخجوانى)

[4] وجوب اين معلوم نيست و شايد كه احوط باشد. (تويسركانى)

[5] جواز نبش مشكل است، چه

رسد كه واجب باشد، پس اگر كسان ميّت عوض بدهند براى زمين وجوب قبول عوض خالى از قوّت نيست، و اگر ندهند هم جواز نبش مشكل است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 71

امّا آن سى و سه امر كه سنّت است:

امّا آن سى و سه امر كه سنّت است:

اوّل آنكه: جماعتى كه تشييع جنازه مى كنند از عقب جنازه روند يا از دو جانب آن و در پيش جنازه نروند.

دوم آنكه: برداشتن جنازه به تربيع، يعنى دوش راست ميّت را به دوش راست برداشتن و چند قدم رفتن، و بعد از آن پاى راست را به دوش راست برداشتن و چند قدم رفتن، و بعد از آن به همان طريق پاى چپ را به دوش چپ برداشتن، و بعد دوش چپ را به دوش چپ برداشتن.

سوم آنكه: چون جنازه را بيند اين دعا را بخواند: «اللَّهُ اكْبَرُ هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُوْلُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُوْلُهُ، اللَّهُمَّ زِدْنا ايْمانًا وَتَسْليْمًا، الْحَمْدُللَّهِ الَّذىْ تَعَزَّزَ بِالْقُدْرَةِ وَقَهَرَ الْعِبادَ بِالْمَوْتِ وَالْفَناءِ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ لَمْ يَجْعَلْنيْ مِنَ السَّوادِ الْمُخْتَرَمِ».

چهارم آنكه: مقبره نزديك را ترجيح دهند برمقبره دور مگر آن كه در مقبره دور شخصى از صلحا و اكابر دين مدفون باشد.

پنجم آنكه: عمق قبر به مقدار قد آدمى باشد، و اگر تا چنبرِ گردن باشد سنّت به فعل مى آيد.

ششم آنكه: لحد در قبر كندن، مگر آن كه زمين بسيار نرم باشد و ترسند كه قبر فرو ريزد.

هفتم آنكه: لحد به جانب قبله باشد.

هشتم آنكه: فراخ باشد آن قدر كه در آن توان نشست.

نهم آنكه: ميّت را در جانب پاى قبر لمحه اى «1» بگذارند بعد از آن دو قدم به جانب قبر نقل نمايند، و لمحه اى بگذارند و باز نوبت ديگر نقل كنند، و لمحه اى بگذارند و

بعد از آن به قبر نقل كنند. و اگر ميّت زن باشد اين سه نقل [1] سنّت نيست.

__________________________________________________

[1] در اين سه نقل فرقى ما بين مرد و زن نيست، بلكه فرق در اين است كه بهتر گذاشتن زن است در مقابل قبر در طرف قبله. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) لحظه اى، مدّتى اندك.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 72

دهم آنكه: اگر ميّت مرد باشد اوّل سر او را داخل قبر سازند بعد از آن باقى بدن را.

و اگر زن باشد به يك نوبت در قبر نهند.

يازدهم آنكه: وقتى كه زن را در قبر مى نهند روى قبر را به چادر شبى يا پرده يا امثال آن بپوشند.

دوازدهم آنكه: شخصى كه داخل قبر مى شود و ميّت را در قبر مى گذارد سر برهنه و پابرهنه باشد.

سيزدهم آنكه: اگر ميّت زن باشد آن شخص كه داخل قبر مى شود او را به خاك مى سپارد بايد كه محرم او باشد، و شوهر أولى است از جميع محارم، و اگر ميّت مرد باشد بايد كه آن شخص بيگانه باشد.

چهاردهم آنكه: در وقتى كه ميّت را در لحد گذارند اين دعا بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَفيْ سَبيْلِ اللَّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ نَزلَ بِكَ وَانْتَ خَيْرُ مَنْزُوْلٍ بِه اللَّهُمَّ افْسَحْ لَهُ في قَبْرِه وَالْحِقْهُ بِنَبِيِّه اللَّهُمَّ انَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ الّا خَيْرًا وَانْتَ اعْلَمُ بِه مِنَّا».

و اگر ميّت زن باشد به جاى «عَبْدُك وَابْنُ عَبْدِكَ» «امَتُكَ وَبِنْتُ عَبْدِكَ» بگويد و به جاى «نَزَلَ بِكَ» «نَزَلَتْ بِكَ» و به جاى «افْسَحْ لَهُ في قَبْرِه وَالْحِقْهُ بِنَبِيِّه «افْسَحْ لَها فيْ قَبْرِها وَالْحِقْها بِنَبِيِّها» بگويد و به جاى «لا نَعْلَمُ مِنْهُ» «لا نَعْلَمُ مِنْها» و به جاى

«انْتَ اعْلَمُ بِه مِنَّا» «ا نْتَ اعْلَمُ بِها مِنَّا» بگويد.

پانزدهم آنكه: خاك زير سر ميّت را به طريق بالش بلند سازند.

شانزدهم آنكه: در قبر زير رخ ميّت خاك كربلا گذارند.

هفدهم آنكه: گرههاى كفن را بگشايند.

هجدهم آنكه: روى ميّت را باز كنند.

نوزدهم آنكه: بر پسِ پشت ميّت كلوخى گذارند تا برپشت نيفتد.

بيستم آنكه: تلقين كردن ميّت در قبر به اين طريق مى باشد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ لا يَبْقى الّا وَجْهُهُ وَلا يَدُوْمُ الّا مُلْكُهُ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ الّا وَجْهَهُ لَهُ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 73

الْحُكْمُ وَالَيْهِ تُرْجَعُوْنَ، يا عَبْدَاللَّهِ اذْكُر الْعَهْدَ الَّذىْ خَرَجْتَ عَلَيْهِ مِنْ دارِ الدُّنْيا الى دارِالاخِرَةِ، شَهادَةَ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ الهًا واحِدًا احَدًا صَمَدًا فَرْدًا وِتْرًا حَيًّا قَيُّومًا دائِمًا ابَدًا لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدًا، وَانَّ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه خاتَمُ انْبِيآئِه وَسَيِّدُ رُسُلِه ارْسَلَهُ بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الديْن كُلِّه وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُوْنَ، وَانَّ عَلِيًّا صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَلِيُّ اللَّهُ وَوَصِيُّ رَسُوْلِه وَخَليْفتُهُ مِنْ بَعْدِه الْقآئِمُ بِامْرِه وَانَّ الْاوْصِيآءَ مِنْ وُلْدِه الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَعَلِيًّا وَمُحَمَّدًا وَجَعْفَرًا وَمُوْسى وَعَلِيًّا وَمُحَمَّدًا وَعَلِيًّا وَالْحَسَنَ وَالْخَلَفَ الْمُنْتَظَرَ مُحَمَّدًا الْمَهْدِيّ صَلواتُ اللَّهِ عَلَيْهِم حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ اجْمَعيْنَ، يا عَبْدَاللَّهِ اذا جآءَكَ الْمَلَكانِ الْمُقَرَّبانِ الرُّسُولانِ الْكَريْمانِ النَّازِلانِ مِنْ عِنْدِاللَّهِ تبارَكَ وَتَعالى يَسْألانِكَ عَنْ رَبِّكَ وَعَنْ ديْنِكَ وَكِتابِكَ وَنَبِيِّكَ وَامامِكَ فَقُلْ وَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ فىْ جَوابِهِما: اللَّهُ رَبىْ وَمُحَمَّدٌ نَبِييْ وَالْاسْلامُ ديْنيْ وَالْقُرانُ كِتابِيْ وَالْكَعْبَةُ قِبْلَتيْ وَعَليٌّ اماميْ وَالْاوْصِيآءُ الْمَذْكُوْرُوْنَ مِنْ بَعْدِه ائِمَّتيْ وَحُجَجي، وَاشْهَدُ انَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَالْقَبْرَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْكَرٍ وَنَكيْرٍ فِى الْقَبْرِ حَقٌّ وَالْبَعْثَ حَقٌّ وَالنُّشُوْرَ حَقٌّ وَالْحِسابَ حَقٌّ وَالْكِتابَ حَقٌّ وَالْميْزانَ حَقٌّ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَالجَنَّةَ

حَقٌّ وَالنّار حَقٌّ وَانّ الوقُوفَ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ تَعالى حَقٌّ، هذا اعْتقاديْ عَلَيْهِ حَيِيتُ وَعَلَيْهِ مِتُّ وَعَلَيْهِ ابْعَثُ انْ شآءَ اللَّهُ تَعالى .

و اگر ميّت زن باشد به جاى «يا عَبْدَاللَّهِ اذْكُرِ الْعَهْدَ» «يا امَةَ اللَّهِ اذْكُرِي الْعَهْدَ» بگويد و به جاى «يا عَبْدَاللَّهِ اذا جآءَكَ» «يا امَةَ اللَّهِ» و كاف «جآءَكَ» و باقى كافهاى خطاب را مكسور بخواند، و به جاى «فَقُلْ وَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ» «فَقُوْليْ وَلا تَخافيْ وَلا تَحْزَنيْ» بگويد.

بيست و يكم آنكه: لحد را به خشت خام و گل پوشيدن.

بيست و دوم آنكه: در وقت لحد پوشيدن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ صِلْ وَحْدَتَهُ وَآنِسْ وَحْشَتَهُ وَآمِنْ رَوْعَتَهُ، وَاسْكُنْ الَيْهِ مِنْ رَحْمَتِكَ رَحْمَةً تُغْنيه بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ، فَانَّما رَحْمَتُكَ لِلطَّالِبيْنَ». و اگر ميّت زن باشد ضمير مؤنّث به جاى مذكّر بياورد.

بيست و سوم آنكه: حاضران غير اقوام ميّت خاك را به پشت دست بر قبر ريزند.

بيست و چهارم آنكه: در وقت خاك ريختن بگويند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيْهِ رَا جِعُونَ».

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 74

بيست و پنجم: آنكه قبر را به مقدار چهار انگشت تا يك وجب بلند سازند.

بيست و ششم آنكه: بر روى قبر ريگ بريزند و اگر ريگ سُرخ باشد ثواب آن بيشتر است.

بيست و هفتم آنكه: نشانه اى بر سر قبر ميّت نصب نمايند.

بيست و هشتم آنكه: آب بر روى قبر بريزند به اين طريق كه از سر گرفته به جانب پا آيند و از جانب سر باز گردند و آنچه از آب بماند در وسط ريزند و بايد كه ريختن آب از اوّل تا آخر منقطع نشود.

بيست و نهم آنكه: شخصى كه آب مى ريزد رو به قبله باشد.

سى ام آنكه: بعد از آب ريختن حاضران كف دست برقبر

گذارند به حيثيتى كه نشان انگشتان برقبر بماند.

سى و يكم آنكه: در وقت دست برقبر نهادن رو به قبله كنند.

سى و دوم آنكه: در آن وقت سوره «إِنَّآ أَنزَلْنهُ فِى لَيْلَةِ ا لْقَدْرِ» هفت نوبت بخوانند و بعد از آن، اين دعا را يك نوبت بخوانند: «اللَّهُمَّ جافِ الْارْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَاصْعِدْ الَيْكَ رُوْحَهُ، وَلَقِّه مِنْك رِضْوانَكَ، وَاسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيْهِ مِنْ رَحْمَةِ غَيْرِكَ». و اگر ميّت زن باشد به جاى ضمير مذكّر ضمير مؤنّث بياورد.

سى و سوم آنكه: ولىّ ميّت يا شخصى به رخصت او بعد از رفتن حاضران به آواز بلند تلقين ميّت كند به طريق تلقين در قبر.

و امّا آن نُه امر كه مكروه است:

و امّا آن نُه امر كه مكروه است:

اول: رفتن عورات [1] «1» با جنازه ميّت.

دوم: دو ميّت بر يك جنازه [2] «2» برداشتن.

سوم: دو ميّت در يك قبر دفن كردن.

چهارم: زمين قبر را به تخته يا غير آن فرش كردن.

__________________________________________________

(1) زن ها.

(2) يك تابوت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 75

پنجم: ريختن خويشان ميّت خاك بر قبر ميّت.

ششم: خاك بيگانه- يعنى غير خاكى كه از قبر بهم رسيده باشد- در قبر ريختن.

هفتم: صورت قبر را مُسَنَّم كردن، يعنى ماهى پشت ساختن.

هشتم: تجديد قبر نمودن بعد از آن كه منهدم شده باشد.

نهم: برقبر تكيه كردن و پا نهادن و نشستن، و اين همه وقت مكروه است.

و بدان كه هر گاه ميّت در مقبره عام دفن شده باشد و آن قدر وقت گذشته باشد كه يقين شود كه آن ميّت خاك شده در اين صورت واجب است [1] كه صورت قبر را برطرف سازند و حرام است كه نمايان گذارند بلكه بايد كه قبر را

با زمين برابر سازند تا هركس خواهد ميّت خود را در آنجا دفن نمايد. امّا اگر آن ميّت يكى از بزرگان دين باشد در اين صورت بايد كه صورت قبر او را نمايان گذارند، تا به زندگان از زيارت او فيض و به مردگان از جوار قبر او نفعى برسد.

و سنّت است تعزيت دادن اقوام ميّت را، يعنى ايشان را پرسش نمودن و تسلّا دادن.

و در وقت تعزيت اين دعا جهت ايشان كردن «جَبَرَاللَّهُ وَهْنَكُمْ وَاحْسَنَ عَزاكُمْ وَرَحِمَ مَوْتاكُمْ». و نيز سنّت است كه تا سه روز هرروز طعام جهت ايشان فرستادن، و مكروه است نزد ايشان طعام خوردن.

مقصد سوم در بيان احكام تيمّم
بدان كه بيست و يك امر است كه تعلّق به تيمّم كردن دارد: دوازده امر واجب است، و هفت امر سنّت، و دو امر مكروه.
اشاره

بدان كه بيست و يك امر است كه تعلّق به تيمّم كردن دارد: دوازده امر واجب است، و هفت امر سنّت، و دو امر مكروه.

__________________________________________________

[1]- وجوب اين معلوم نيست. (تويسركانى)

* معلوم نيست مگر آن كه زمين وقف باشد و مردم محتاج به آن باشند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* معلوم نيست. (صدر)

* وجوب معلوم نيست. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 76

امّا دوازده امر واجب:

امّا دوازده امر واجب:

اوّل آنكه: مكان تيمّم غصبى نباشد [1] به طريقى كه در وضو [2] مذكور شد.

دوم آنكه: آنچه به آن تيمّم مى كنند خاك باشد چه اصحّ [3] آن است كه تيمّم به سنگ و آجر و مانند آن درست نيست.

سوم آنكه: خاك تيمّم طاهر باشد.

چهارم آنكه: غصبى نباشد.

پنجم آنكه: ممزوج نباشد به غير خاك، پس اگر ممزوج باشد به حيثيتّى كه نام خاك برآن اطلاق نشود تيمّم بر او درست نيست.

ششم آنكه: اعضاى تيمّم قبل از تيمّم كردن طاهر باشد.

هفتم: نيّت است، به اين طريق كه: تيمّم مى كنم تيمّم واجب [4] بدل وضو جهت

__________________________________________________

[1] همچنين فضائى كه در آن واقع ميشود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] و غصبى نبودن فضا نيز به طريقى است كه در وضو گذشت. (صدر)

* گذشت در وضو كه محلّ ايستادن اگر غصب باشد ضرر ندارد و در اينجا نيز اگر فضائى كه دست در آن حركت ميكند غصب نباشد ضرر ندارد. (مازندرانى)

[3] اين احوط است. (تويسركانى)

* اصحّ بودن در غير از آجر محلّ نظر است. (خراسانى)

* بنابر احوط و اقوى جواز تيمّم به سنگ و كلوخ و رمل و نحو آن است، بلى تيمّم به آجر مشكل است مثل گچ و نوره و نحو آنها. (دهكردى، يزدى)

* اقوى صحّت تيمّم است

به سنگ و ريگ و مانند آنها، بلى ترك نمودن تيمّم بر گچ و نوره و مانند آنها احوط است. (كوهكمره اى)

* بنابر احتياط در صورت تمكّن از خاك. (مازندرانى)

* اقوى جواز تيمّم به سنگ و كلوخ و رمل و نحو آن است، و احوط اين است كه اوّل به خاك خالص تيمّم كند، بعد بر زمين، بعد به ريگ، بعد به سنگ، بعد به غبار، بعد به گل، بلى تيمّم به آجر مشكل است، مثل گچ و نوره و نحوهما. (نخجوانى)

[4] قصد وجوب و بدليّت و اباحه لازم نيست، بلكه قصد قربت كافى است. (تويسركانى)

* نيّت وجوب و استباحه و بدليّت، هيچ يك واجب نيست. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 77

مباح بودن نماز تقرّب به خدا. و در تيمّم عوض غسل به جاى «بدل وضو» «بدل غسل» گويد.

هشتم آنكه: انگشتر و زِهگير «1» و آنچه حايل باشد از دست بيرون كند.

نهم آنكه: مقارن نيّت دو كف دست بر خاك زدن.

دهم آنكه: مسح روى كردن به هردو كف از رستنگاه موى سر تا طرف بينى [1].

يازدهم آنكه: مسح پشت دست راست به كف دست چپ.

دوازدهم آنكه: مسح پشت دست چپ به كف دست راست.

و بدان كه ميانه مجتهدين خلاف است، بعضى برآنند كه در تيمّمى كه بدل وضُو است يك نوبت دستها را برخاك بايد زدن، و اگر بدل غسل است دو نوبت، يكى از براى مسح رو و يكى از براى دستها و بعضى برآنند كه در تيمّمى كه بدل وضو باشد دو نوبت دست برخاك بايد زدن به طريق تيمّمى كه بدل غسل است و اين مذهب اصحّ است [2].

__________________________________________________

* در تيمّم اعتبار قصد قربت بى اشكال است،

چنانچه اعتبار ما عداى آن احوط است. (كوهكمره اى)

[1] و ابروها و احوط مسح آنها است نيز، و احوط از اين مسح تمام رواست. (خراسانى)

* در طرف بينى بلندى آن است كه نزديك به لبها است. (صدر)

[2] اين احوط است. (تويسركانى)

* بلكه اصحّ اكتفا به يك نوبت است، حتّى در تيمّم بدل از غسل، اگرچه احوط زدن است دو نوبت پيش از مسح دستها، حتّى در تيمّم بدل از وضوء. (خراسانى)

* اقوى كفايت يك مرتبه زدن است حتّى در تيمّم بدل از غسل، بلى ما فى المتن احوط است، و بهتر از اين يك تيمّم به يك ضربت، و يك تيمّم به دو ضربت بكند، و بهتر در تحصيل احتياط اين است كه يك دفعه بزند، پيشانى و دستها را مسح كند، و دفعه ديگر بزند، دستها را مسح كند. (دهكردى، نخجوانى)

* و اگر يك نوبت دست بر خاك زند و پيشانى و پشت دستها را مسح كند و نوبت ديگر بزند و پشت دستها را مسح نمايد احوط است. (صدر)

__________________________________________________

(1) معناى آن در صفحه 28 گذشت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 78

و امّا آن هفت امر كه در تيمّم سنّت است:

و امّا آن هفت امر كه در تيمّم سنّت است:

اوّل آنكه: خاك تيمّم خالص باشد [1] يعنى ممزوج به غير خاك نباشد هرچند اطلاق اسم خاك برآن توان كرد.

دوم آنكه: خاك تيمّم از زمين مرتفع باشد.

سوم آنكه: در وقت زدن كف دست برخاك انگشتان را از يكديگر دور سازد [2].

چهارم آنكه: بعد از دستها برزمين زدن هردو دست را بتكاند.

پنجم آنكه: اگر كف دست كسى را قطع كرده باشند جاى قطع را به خاك مسح كند [3].

ششم آنكه: تيمّم را به آخر وقت اندازد

[4] هرچند كه در آخر وقت آب يافت نخواهد شد.

هفتم آنكه: جهت هرنماز تيمّم على حده كند هرچند تيمّم سابق نقض نشده باشد.

__________________________________________________

* كفايت نمودن ضربه واحده مطلقاً درنهايت قوّت وصحت است، واين مذهب جماعتى از اساطين- رضوان اللَّه تعالى عليهم- است، هرچند احوط جمع نمودن ميان يك دفعه زدن و دو دفعه زدن است، خصوصاً در تيمّم بدل از غسل. (كوهكمره اى)

* احوط اين است كه يك دفعه بزند، پيشانى و پشت دستها را مسح كند و بعد از آن يك دفعه بزند، پشت دستها را مسح كند. (مازندرانى)

* اقوى كفايت يك دفعه زدن است، حتّى در تيمّم بدل غسل، بلى ما فى المتن احوط است، و بهتر در تحصيل احتياط اين است كه يك دفعه بزند و پيشانى و دستها را مسح كند و دفعه ديگر بزند و دستها را مسح كند. (يزدى)

[1]- استحباب اين محلّ تأمّل است. (خراسانى)

[2] استحباب اين معلوم نيست. (خراسانى)

[3] بلكه احوط مسح كردن .... (خراسانى)

[4] وجوب تأخير تيمّم تا اميد بر طرف شدن عذر خالى از قوّت نيست. (خراسانى)

* تأخير در صورت رجاء و عدم يأس احوط است. (كوهكمره اى)

* با اميد بر طرف شدن عذر، تأخير تيمّم به آخر وقت ترك نشود. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 79

امّا آن دو امر كه در تيمّم مكروه است:

امّا آن دو امر كه در تيمّم مكروه است:

اوّل: به ريگ تيّمم كردن [1].

دوم: برزمين شوره تيمّم كردن [2].

__________________________________________________

[1] مراد با تمكّن از خاك است و اين منافى است با تعين خاك در صورت امكان چنانچه گذشت. (مازندرانى)

[2] كراهت تيمّم به اين دو محلّ نظر است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد

)، ص: 80

مطلب دوم در بيان مسائل طهارتى كه احتياج به نيّت ندارد
و ازاله نجاسات به دوازده چيز مى شود كه در شرع آنها را مُطهّرات گويند:
اشاره

و ازاله نجاسات به دوازده چيز مى شود كه در شرع آنها را مُطهّرات گويند:

اوّل: آب. دوم: زمين. سوم: آفتاب [1]. چهارم: آتش [2].

پنجم: استحاله. ششم: انتقال [3]. هفتم: انقلاب. هشتم: نقص [4]. نهم: اسلام. دهم:

زوال عين. يازدهم: مسح به طاهر. دوازدهم: تبعيّت. و احكام اين مطهّرات دوازده گانه به تفصيل مذكور مى شود:

امّا احكام آب كه اوّل پاك كننده هاست:
اشاره

امّا احكام آب كه اوّل پاك كننده هاست:

بدان كه آب يا مطلق است يا مضاف، و آب مطلق آن است كه در عرف و عادت آب گويند بى آنكه قيدى با او باشد، و مضاف آن است كه با قيد آب گويند، مثل آبِ گُل و آبِ غوره.

و آب مطلق يا جارى است يا غيرجارى، و آب غيرجارى چهار قسم است: آب مساوى كُر، و آب كم از كُر، و آب زياده بر كُر، و آب چاه. پس آب مطلق به پنج قسم منقسم شد.

__________________________________________________

[1]- مطهّر بودن آفتاب محلّ تأمّل واشكال است و احتياط با نبودن عسر و حرج سبيل نجات است. (كوهكمره اى)

[2] با حصول استحاله به آن. (خراسانى)

* احوط مطهّر نبودن آتش است. (كوهكمره اى)

[3] انتقال قسمى است از استحاله. (كوهكمره اى)

[4] بنابر نجاست عصير به غليان. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 81

امّا آب جارى [1]: در شرع آبى است كه از زمين بجوشد [2] غير آب چاه، و آن به ملاقات نجاست نجس نمى شود اگرچه كمتر از كر باشد، مگر آنكه رنگ يا بو يا طعم آن به نجاست تغيير يابد. وآب باران مادام كه مى بارد حكم آب جارى دارد. وآب حمّام [3] نيز حكم آب جارى دارد اگر متّصل به ماده باشد، كه آن مادّه كُر يا زياده بر كُر باشد.

فصل و امّا آب كُر:

فصل و امّا آب كُر:

آبى است كه مساحت آن در طول و عرض و عمق چهل و دو وجب و هفت ثُمن «1» وجب باشد به وجب مستوى الخلقه [4] «2».

و آن به وزن [5] يك هزار و دويست رِطل به وزن عراق عرب است، و هررطلى يك صد و سى درهم شرعى است، و

هردرهمى چهل و هشت جُوِ متوسّط است، پس رطل عراق عرب شش هزار و دويست و چهل جُوِ متوسّط است، پس كُر [6] هفت هزار هزار «3» وچهارصد و هشتاد و هشت هزار [000/ 488/ 7] جو متوسّط است. و اين آب نجس نمى شود به ملاقات نجاست مگر آنكه رنگ يا بو يا طعم آن به نجاست متغيّر

__________________________________________________

[1]- آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و بر سطح زمين هم جارى شود، و چشمه هائى كه آب از آن مى جوشد و جريان ندارد، حكم آن حكم آب چاه است، على الاقوى. (دهكردى)

[2] و جارى شود در زمين، و در حكم آن ا ست آنچه بجوشد از زمين و ايستاده باشد و ننامند آن را چاه. (خراسانى)

[3] اقوى اين است كه هر قليل متّصل به كرّ حكم كرّ را دارد و با او يكى است، پس فرق در ميان حمّام و غير آن نيست. (كوهكمره اى)

[4] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* بنابر احوط. (خراسانى)

[5] كرّ شصت و چهار من شاه است إلّابيست مثقال كه هر منى هزار و دويست و هشتاد مثقال باشد. (دهكردى، يزدى)

[6] مجموع كرّ به حسب وزن يك صد و سى و سه صاع است و ثلث صاع، كه هر صاع ششصدو چهارده مثقال است به مثقال صيرفى و ربع مثقال. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) هفت هشتُم.

(2) آدم معمولى.

(3) هفت ميليون.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 82

شود، پس بنابراين اگر دست شخصى به خون آلوده باشد و در حوضى فرو برد كه يك كر باشد بى زياده و كم آب آن حوض تمام نجس مى شود [1] به جهت آن كه

معلوم است كه اندكى از آن آب به خون تغييريافته و تتمّه آن كم از كر است، پس كلّ آن آب نجس است. امّا اگر دست شخصى به بول نجس شده باشد و بول خشك شده باشد [2] و آن شخص دست خود را در آن حوضى كه مساوى كر است فرو برد حوض نجس نمى شود و دست آن شخص طاهر مى شود، به جهت آن كه چيزى از آن آب به نجاست تغيير نيافته. امّا اگر آب حوض زياده بركر باشد و قطره خون در آن افتد و بعضى از آن آب به رنگ خون تغيير يابد تخمين بايد كرد، اگر آنچه از آب آن حوض تغيير نيافته مقدار كُر است آن آب طاهر است، و اگر كمتر است نجس است. و اگر در آبى كه يك كر است بى زياده و كم موئى از سگ مثلًا در آنجا افتد و شخصى به كاسه آن مو را از روى آب به يكدفعه بردارد اندرون كاسه با آبى كه در او درآمده نجس خواهد بود و بيرون كاسه با آبى كه مانده طاهر است، و اگر آن مو به كاسه درنيامده باشد به عكس خواهد بود يعنى اندرون كاسه با آبى كه در او در آمده طاهر است و بيرون كاسه با آبى كه مانده نجس است.

و امّا آب كم از كُر نجس مى شود به ملاقات نجاست، هرچند هيچ يك از رنگ و بو و طعم آن تغيير نيابد.

فصل بدان كه در آب چاه ميانه مجتهدين خلاف است،

فصل بدان كه در آب چاه ميانه مجتهدين خلاف است،

بعضى برآنند كه مادامى كه رنگ يا بو يا طعم آن به نجاست تغيير نيابد نجس نمى شود، و بعضى برآنند كه نجس مى شود هرچند تغيير

نيابد، و بعضى برآنند كه اگر مقدار يك كر است يا زياده نجس نمى شود

__________________________________________________

[1]- هرگاه در حين شستن دست را در آب حركت دهد، جزئى از آب متغيّر نمى شود و آب به طهارت باقى و دست هم پاك ميشود. (دهكردى)

[2] دست كه يك من بول بر نمى دارد كه آب تغيير كند، خشك شدن لازم نيست، دست پاك ميشود و آب هم به طهارت باقى است. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 83

مگر به تغيير، و اگر كمتر از كر است نجس مى شود [1] اگرچه تغيير نيابد، و مذهب اوّل اقوى است [2].

و واجب است نزد آن مجتهدين كه قايلند به نجاست آب چاه به ملاقات نجاست آنكه كلّ آب آن را نَزْح [3] «1» نمايند اگر شترى در او بميرد يا گاوى يا مسكرى مايع بالأصاله در آن افتد، يا فُقّاع يا منى يا خون حيض يا استحاضه يا نفاس در آن ريخته شود، پس اگر نَزْح كلّ آب متعذّر باشد واجب است كه چهار مرد به نوبت آب بكشند، به اين طريق كه دو مرد آب بكشند تا مانده شوند «2» پس اين دو مرد ديگر آب بكشند چون ايشان مانده شوند آن دو مرد اوّل بكشند و همچنين از طلوع فجر تا غروب آفتاب.

و اگر اسبى يا خرى يا گاو ماده در چاه بميرد مقدار يك كر آب از آن بكشند.

و اگر آدمى در آن بميرد هفتاد دلو بكشند، خواه آدمى مرد باشد و خواه زن، و خواه بالغ و خواه طفل. امّا اگر كافر باشد در آن خلاف است، بعضى از مجتهدين كشيدن كلّ آب را واجب مى دانند، و بعضى زياده

برهفتاد دلو واجب نمى دانند.

و اگر غايط تر در چاه افتد يا خون بسيار- مثل آن قدر خون كه از ذبح كردن گوسفند بيرون آيد- پنجاه دلو بايد كشيد. و اگر خون كم ريخته شود- مثل آن قدر خون كه از ذبح كبوتر بيرون آيد- ده دلو بايد كشيد، و همچنين اگر غايط خشك در چاه افتد.

و اگر موش در چاه افتد و بميرد و از هم بپاشد يا سگ افتد و زنده بيرون آيد هفت دلو بكشند. و اگر موش از هم نپاشيده باشد سه دلو بايد كشيد.

__________________________________________________

[1]- على الاحوط، ان لم يكن اقوى و طريق تطهير آن به نزح مقرّر است. (دهكردى)

[2] اقوى در آب چاه قول ثانى است كه نجس شود به محض ملاقات، بلكه نجس مى شود به تغيّر يكى از اوصاف او و طاهر مى شود به زوال تغيّر به كشيدن و نحو آن. (تويسركانى)

* بلكه اقوى قول سوم است، چنانچه اشاره شد. (دهكردى)

[3] اگرچه بعض اين تحديدات مذكوره از براى نزح محلّ اشكال و خلاف است، و لكن امر درآن سهل است، بنابر قول بعدم نجاست، چنانچه مختار است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) با دلو و مانند آن بكشند.

(2) خسته شوند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 84

و اگر خرگوش يا روباه يا گوسفند يا خوك يا سگ يا گربه در چاه بميرد چهل دلو بكشند. و همچنين اگر بول مرد در چاه بريزد.

و اگر گنجشكى در چاه بميرد يك دلو بايد كشيد.

و هرآبى كه مضاف باشد- مثل گلاب و عرق بيدمشك و غيره- به مجرّد رسيدن نجاست به او نجس مى شود اگرچه ده كُر باشد. و وضو و غسل [1] به

آن صحيح نيست نزد جميع مجتهدين، مگر ابن بابويه كه او تجويز وضو ساختن و غسل كردن به گلاب كرده «1» و باقى مجتهدين تجويز نكرده اند.

دوم از پاك كننده ها زمين است [2]:

دوم از پاك كننده ها زمين است [2]:

كه زير كفش و ته پاها را طاهر مى سازد، و اگر پاى شخصى را بريده باشند و به جاى پا از چوب چيزى ساخته باشد زير آن چوب را نيز طاهر مى سازد [3].

سوم از پاك كننده ها آفتاب است [4]:

سوم از پاك كننده ها آفتاب است [4]:

كه طاهر مى سازد زمين نجس را و حصير و بوريا [5] را هر گاه نجس باشد وخشك سازد، و همچنين طاهر مى سازد هرچه قابل نقل و تحويل نباشد مثل درخت و ميوه كه

__________________________________________________

[1]- اين حكم ديگرى است از براى آب مضاف، و تفريع بر نجاست آن نيست، والّا كلام فاسدميشود، خوب بود بفرمايد: و وضوء و غسل هم به آب مضاف صحيح نيست. (دهكردى)

[2] احوط اقتصار است بر آن جائى كه نجاست از راه رفتن بر زمين نجس حاصل شده باشد، نه از خارج. (يزدى)

[3] محل تأمّل است. (خراسانى)

* محلّ تأمّل است، احوط عدم الحاق است. (نخجوانى)

* خالى از اشكال نيست. (يزدى)

[4] در مطهّر بودن آفتاب اشكال است، پس احتياط در غير مورد حرج سبيل نجات است چنانچه در سابق مذكور شد. (كوهكمره اى)

[5] در طاهر ساختن آفتاب غير از زمين و ديوار و بام را اشكال است. (خراسانى)

* در حصير و بوريا محلّ تأمّل است. (دهكردى، صدر)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 1: 6، حديث 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 85

بردرخت باشد و درها و پنجره ها كه داخل عمارت شده باشد، و اگر از گل نجس ديوارى به طريق چينه بنا شده باشد و آفتاب بريك روى آن بتابد و گل آن ديوار را خشك كند روى ديگر آن ديوار و اندرون

او همه پاك مى شود [1].

چهارم از پاك كننده ها آتش است [2]:

چهارم از پاك كننده ها آتش است [2]:

و آن طاهر مى سازد چيزى را كه انگِشت [3] «1» يا خاكستر كند. امّا اگر از گل نجس خشت بزنند و خشت را آجر سازند در طاهر شدن آن خلاف است. و همچنين اگر از گل نجس كوزه سازند، و شيخ طوسى عليه الرحمه برآن است كه اين هردو طاهر مى شود «2» و اين قول قوّت دارد [4].

__________________________________________________

[1] هرگاه صدق كند كه آفتاب خشكانيده ظاهر و باطن ديوار طاهر مى شود و إلّامشكل است. (تويسركانى)

* اگرچه بهتر حكم به طهارت خصوص ظاهر است. (خراسانى)

* محتاج به تأمّل است، بلى ظاهر آن بلا اشكال پاك ميشود. (دهكردى)

* اندرون طاهر ميشود، لكن روى ديگر آن ديوار پاك شدن آن محلّ تأمّل بلكه ممنوع است. (مازندرانى)

* اندرون آن پاك ميشود، و امّا روى ديگر آن پس خالى از اشكال نيست و محتمل است فرق بين ديوارى كه بسيار كلفت باشد و ديوار رقيق. (يزدى)

[2] احوط در تطهير اكتفاء ننمودن است به آن، چنانچه در سابق گذشت. (كوهكمره اى)

[3] در انگشت احوط اجتناب است. (دهكردى، صدر)

* انگشت و ذغال محلّ تأمّل است. (مازندرانى)

* پاك شدن انگشت و آجر و كوزه مشكل است. (يزدى)

[4] اقوى عدم طهارت گل نجس است به آجر شدن و همچنين كوزه شدن اگرچه آتش بر او افروخته شده باشد. (تويسركانى)

* اقوى آن است كه آتش پاك نمى كند مگر چيزى را كه خاكستر يا دود يا بخار نمايد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) انگِشْت، به كسر گاف: زغال.

(2) شيخ طوسى، خلاف 1: 499، مسأله 239.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 86

پنجم از پاك كننده ها استحاله است:

پنجم از پاك كننده ها استحاله است:

يعنى تغيير صورت

و نام شى ء نجس، مثل آن كه منى حيوان طاهر شود، يا سگ در نمكزار افتد و نمك شود.

ششم انتقال

ششم انتقال

[1]: يعنى نجس از جايى به جايى نقل شود مثل خون آدمى كه به شكم پشه رود [2].

هفتم انقلاب:

هفتم انقلاب:

مثل آنكه خمر سركه شود.

هشتم نقص:
نهم اسلام:

نهم اسلام:

و آن پاك مى سازد كافر را از نجاست كفر.

دهم زوال عين

دهم زوال عين

[5]: يعنى برطرف شدن نجاست، مثل آن كه دهن اسب يا بعضى اعضاى آن آلوده به خون شود پس به مجرّد آنكه خون برطرف شود طاهر مى شود [6].

__________________________________________________

* بلكه طاهر نشدن قوّت دارد. (دهكردى، صدر)

* بلكه در نهايت ضعف و سقوط است. (كوهكمره اى)

* خلاف اين قول اقوى است. (مازندرانى)

[1]- انتقالى كه استحاله بر او مترتّب است او مطهّر است، مانند مثالى كه در متن ذكر فرموده به خلاف انتقالى كه اين معنى به او مترتّب نيست، مانند انتقال خون نجس به شكم زالو. (كوهكمره اى)

[2] به شرط آنكه به او نسبت داده شود. (خراسانى)

* به شرط آنكه در عرف بگويند اين خون شپش يا پشه است. (دهكردى، صدر)

[3] اقوى عدم نجاست آن است، بلى حرمت آن بعد از جوش آمدن و پيش از رفتن چهار دانگ بى اشكال است. (يزدى)

[4] بنابر نجاست بجوش آمدن آن. (خراسانى)

[5] از حيوان غير انسان يا از بواطن انسان. (يزدى)

[6] باطن انسان مثل ظاهر حيوان نجس نمى شود، پس اگر عين نجاست باقى است، اجتناب از آن لازم است، و الّا پس محلّ پاك و طاهر است. (كوهكمره اى)

* احوط اين است كه اقتصار شود در حكم به طهارت، به صورت احتمال رسيدن مطهّر به آن. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 87

يازدهم مسح به طاهر:

يازدهم مسح به طاهر:

واين در استنجا ازغايط است كه چون مخرج را به سه سنگ يا به سه كلوخ يا به سه لته [1] يا غيرآن به شرط آنكه طاهر باشد پاك كنند مخرج طاهر مى شود.

يازدهم مسح به طاهر:

يازدهم مسح به طاهر:

واين در استنجا ازغايط است كه چون مخرج را به سه سنگ يا به سه كلوخ يا به سه لته [1] يا غيرآن به شرط آنكه طاهر باشد پاك كنند مخرج طاهر مى شود.

فصل نجاسات يازده چيز است
اوّل: بول. دوم: غايط

اوّل: بول. دوم: غايط

[6] به شرط آن كه اين هردو از حيوانى باشد كه گوشت آن

__________________________________________________

[1] يا به سه گوشه يك سنگ و نحو آن. (يزدى)

[2] واز مطهّرات شمرده اند استبراء از بول كه مطهّر رطوبت مشتبه است كه بعد از آن خارج شودوجدا شدن غساله كه مطهّر رطوبات باقيه درمحلّ است وبيرون آمدن خون از محلّ ذبح ونحر ونحو آن به قدر متعارف كه مطهّر خون باقى مانده در جوف است وغايب شدن مسلم كه بدن يا جامه او نجس باشد با احتمال تطهير و با استعمال آن در ما يشترط فيه الطهارة. (يزدى)

[3] خالى از اشكال نيست. (خراسانى)

* طهارت طفل مذكور مشكل است، هرچند مشهور است. (كوهكمره اى)

[4] احوط عدم طهارت است به محض تبعيّت. (تويسركانى)

* طاهر شدن رخت و بدن پزنده محلّ اشكال و منع است. (مازندرانى)

[5] اين حصر محلّ تأمّل است، به جهت اين كه مشهور در ميان قدماء از طائفه اثناعشرى- رضوان اللَّه تعالى عليهم- نجاست عرق جنب از حرام است، و همچنين عرق شتر جلّال بلكه بعضى از اصحاب- رضوان اللَّه تعالى عليهم- مطلق جلّال را نجس داشته و احتياط در نجاست جميع اين امور است واين احتياط در شترجلّال در غايت شدّت است. (كوهكمره اى)

* بلكه دوازده است و دوازدهم عرق جنب از حرام، و عرق شتر جلّال است، بلكه عرق مطلق حيوان جلّال بنابر احوط. (يزدى)

[6] در نجاست بول و غايط حرام گوشت از طيور اشكال

است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) يعنى 46، دو ثلث.

(2) ملاقه و كفگير و قاشق را گويند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 88

حرام است و خون جهنده داشته باشد.

سوم: خون از هرحيوانى كه خون جهنده داشته باشد،

سوم: خون از هرحيوانى كه خون جهنده داشته باشد،

خواه گوشت آن حلال باشد و خواه حرام مگر خونى كه بعد از ذبح در اعضاى حيوان بماند به شرط آنكه در وقت ذبح خون معتاد بيرون آمده باشد، پس هر خونى كه بعد از بيرون آمدن خون معتاد در اعضاى [1] آن حيوان بماند طاهر [2] است و خوردن آن خون حلال است [3]. و بعضى از فقها برآنند كه خوردن وقتى حلال است كه با گوشت باشد، امّا اگر از خونى كه بعد از بيرون آمدن خون ذبح بماند جمع كند خوردن آن بى گوشت حلال نيست [4] «1».

چهارم: منى از حيوانى كه خون جهنده داشته باشد،

چهارم: منى از حيوانى كه خون جهنده داشته باشد،

خواه گوشت آن حلال باشد و خواه حرام.

پنجم: سگ،

پنجم: سگ،

غير سگ آبى كه آن طاهر است امّا حرام است.

ششم: خوك،

ششم: خوك،

غيرخوك آبى كه آن حكم سگ آبى دارد، و اگر سگى به

__________________________________________________

[1]- مگر خون عضوى كه خوردن آن حرام است. (صدر)

[2] طهارت آن در حيوان حرام گوشت محلّ تأمّل است. (كوهكمره اى)

* در طهارت خونى كه در اجزاء حرام آن بماند اشكال است، و همچنين در خون متخلّف در حيوان حرام گوشت، اگرچه قابل تذكيه باشد. (يزدى)

[3] البتّه رعايت احتياط را نمايند با حرمت. (خراسانى)

* بلكه حرام است، از خبائث است، مگر آنكه جزء گوشت محسوب شود عرفاً، چنانچه در خون متخلّف در حيوان حرام گوشت قابل تذكيه و خون در اجزاء حرام گوشت، احوط بنابر نجاست و حرمت است. (دهكردى)

* در غير حرام گوشت. (صدر)

* حلّيّت آن محلّ اشكال است. (كوهكمره اى)

* اطلاق آن ممنوع است. (مازندرانى)

* مشكل است مگر آنچه جزء گوشت باشد. (يزدى)

[4] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* و اين قول معيّن است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) يافت نشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 89

گوسفندى بجهد و بچّه از ايشان حاصل شود پس اگر به سگ [1] شبيه باشد نجس است، و اگر به گوسفند [2] شبيه است يا به هيچ حيوانى شبيه نيست طاهر [3] است. امّا اگر سگى به خوكى بجهد و بچّه اى حاصل شود كه به هيچ كدام شبيه نباشد در نجس بودن آن ميانه مجتهدين خلاف است و احتياط [4] آن است كه نجس است [5].

هفتم: كافر

هفتم: كافر

خواه ذمّى و خواه حربى و خواه اهل كتاب باشد و خواه نباشد. امّا قليلى از مجتهدين را مذهب آن است كه يهود و نصارى طاهرند «1». و اين مذهب ضعيف است [6].

هشتم: هرچه مست كننده باشد

هشتم: هرچه مست كننده باشد

به شرط آن كه در اصل روان باشد. و شيخ ابن بابويه جايز مى داند نماز كردن در جامه اى كه آلوده به خمر باشد، و حرام مى داند [7] نماز كردن در خانه اى كه در آن خمر باشد «2».

__________________________________________________

[1]- يعنى آن را سگ گويند حقيقتاً. (خراسانى)

[2] يعنى آن را گوسفند نامند حقيقتاً. (خراسانى)

[3] احوط نجاست آن است، به جهت آنكه توليد از طرفين مى باشد، پس اين بچّه سگ وگوسفند است واقعاً و احكام دائر مدار عناوين است، نه اسماء، بلكه اسماء كاشف از عناوين است، و اين است معناى دوران احكام به مدار اسماء، بلى اگر عنوان توليد نباشد بلكه در مقام اعجاز بچّه از اين دو حيوان حاصل شود و شباهتى به گوسفند داشته باشد يا به هيچ حيوان شبيه نباشد، پس پاك و طاهر است، و از اينجا معلوم شد حكم بچّه كه از دو حيوان نجس العين متولّد شود، هرچند به هيچ كدام شبيه نباشد. (كوهكمره اى)

[4] بلكه اقرب. (مازندرانى)

[5] اگرچه اقوى آن است كه طاهر است در صورتى كه عدم شباهت به آن دو كاشف باشد از اختلاف آنها حقيقتاً. (خراسانى)

[6] بلكه در نهايت ضعف است. (كوهكمره اى)

[7] گويا مرادش از نقل اين فتوى اظهار منافرة بين دو فتوى باشد. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 107. علّامه در مختلف 8: 296. و محقّق عاملى در مدارك الأحكام 2: 295 به ابن جنيد و

ابن ابى عقيل و شيخ مفيد نسبت داده است.

(2) من لايحضره الفقيه 1: 74، حديث 167.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 90

نهم: شيره انگور

نهم: شيره انگور

[1] هر گاه بجوشد [2] كه چهار دانگه «1» كم نشده باشد.

دهم: فُقّاع

دهم: فُقّاع

يعنى بوزه «2» و آن نجس است اگرچه مست كننده نيست.

يازدهم: حيوانى كه بميرد به شرط آنكه در حال حيات خون جهنده داشته باشد

يازدهم: حيوانى كه بميرد به شرط آنكه در حال حيات خون جهنده داشته باشد

خواه گوشت آن حلال باشد و خواه حرام، و جميع اجزاى آن نجس است مگر اجزايى كه حسّ نداشته باشد مثل مُو و استخوان و شاخ و سُم از حيوانى كه نجس العين نباشد.

و سيّد مرتضى برآن است كه اجزاى نجس العين كه حسّ نداشته باشد- مثل مو واستخوان سگ و خوك- طاهر است «3» و باقى مجتهدين خلاف او كرده اند [3].

فصل اگرسگ ظرفى را به زبان بليسد [4] و خواهندكه به آب قليل آن را طهارت دهند،

فصل اگرسگ ظرفى را به زبان بليسد [4] و خواهندكه به آب قليل آن را طهارت دهند،

بايد كه آن را به خاك پاك بمالند [5] وبعد ازآن دو نوبت [6] به آب بشويند، واگرخاك متعذّر باشد بعضى از مجتهدين برآنند كه هرچه شبيه به خاك باشد- مثل اشنان و سبوس [7]-

__________________________________________________

[1] بنابر احوط اگرچه اقوى طهارت است. (خراسانى)

* گذشت كه اقوى طهارت آن است، هرچند احتياط اولى است. (يزدى)

[2] مراد از جوش، غليان است كه اسفل آن اعلا و اعلاى آن اسفل شود. (صدر)

[3] دوازدهم عرق جنب از حرام است بنابر احوط، بلكه خالى از قوّت نيست، و ملحق به آن است عرق شتر جلّال نيز. (دهكردى، صدر)

[4] يا در آن آب يا مايع ديگر بخورد. (نخجوانى، يزدى)

[5] احوط ماليدن آن است به خاك تر شده نيز و احوط از آن ماليدن دفعه سوم است به آب گل. (صدر)

[6] اولى آن است كه بعد از خاك مالى شش نوبت با آب بشويند تا اينكه مجموع آن هفت نوبت شود. (كوهكمره اى)

[7] عوض خاك نمى شوند و به آب شستن نيز كفايت نمى كند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) يعنى 46، دو ثلث.

(2) بر وزن كوزه: شرابى كه از

آرد برنج و ارزن و جو سازند.

(3) سيّد مرتضى، ناصريات: 100.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 91

عوض خاك [1] مى شوند [2] و بعضى برآنند كه عوض خاك [3] يك نوبت به آب بشويند [4]. و امّا اگر آن ظرف را به آب كثير مثل كُر و آب روان طهارت دهند يك نوبت [5] به آب فرو بردن [6] كافى است بعد از آن كه او را به خاك ماليده باشند.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر به آب كثير طهارت دهند خاك ماليدن لازم نيست.

و قول اوّل [7] اصحّ است.

و اگر خوك ظرفى را بليسد بعضى از مجتهدين بر آنند كه آن ظرف را هفت نوبت [8] به آب بايد شستن و بعضى برآنند كه به طريق ليسيدن سگ است «1».

فصل اگر جامه اى مثلًا به بول نجس شده باشد و خواهند كه آن را به آب قليل طهارت دهند،

فصل اگر جامه اى مثلًا به بول نجس شده باشد و خواهند كه آن را به آب قليل طهارت دهند،

پس اگر به بول شيرخواره نجس شده باشد به مجرّد ريختن آب برآن طاهر

__________________________________________________

[1]- اكتفاء به غير خاك خلاف احتياط است. (كوهكمره اى)

[2] نميشود. (مازندرانى)

[3] ولكن اقوى عدم كفايت غير خاك است در اين صورت نيز. (خراسانى)

[4] كفايت نمى كند. (مازندرانى)

[5] بلكه دو نوبت لازم است بنابر احوط، اگر نگوئيم اقوى. (خراسانى)

* و احوط تعدّد است. (صدر، يزدى)

[6] در جارى كافى است و در كرّ نيست. (مازندرانى)

[7] قول اوّل احوط است، بلكه احوط اعتبار تعدّد است مطلقاً. (تويسركانى)

* احوط است. (كوهكمره اى)

[8] اين قول خالى از قوّت نيست و خاك مالى احوط است قبل از شستن هفت نوبت به آب. (خراسانى)

* اين قول احوط است و همچنين است استعمال

تراب قبل از سبع. (كوهكمره اى)

* اين قول قوى است و خاك مالى احوط است. (مازندرانى)

* اين قول خالى از قوّت نيست و همچنين است هرگاه موش صحرائى در ظرفى بميرد، و احوط در اوّل تقديم خاك مالى است بر شستن هفت دفعه، هرچند واجب نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 1: 15 و خلاف 1: 186، مسأله 143.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 92

مى شود و احتياج به افشردن نيست امّا به سه شرط:

اوّل: آنكه آن طفل پسر باشد نه دختر.

دوم: آنكه اكثر غذاى او شير باشد [1].

سوم: آنكه سنّ او كمتر از دو سال [2] بوده باشد.

و اگر به بول غيرطفل شيرخواره نجس شده باشد بايد كه بعد از آن كه آب برآن بريزند يك نوبت بيفشرند [3] و باز آب برآن بريزند و نوبت ديگر بيفشرند.

و اگر به غير بول نجس شده باشد يك نوبت آب ريختن و يك نوبت افشردن [4] طاهر مى شود بعد از ازاله عين نجاست و احتياج به دو نوبت نيست. امّا اگر در آب كُر [5] يا آب روان طهارت دهند يك نوبت در آب فرو بردن آن كافى است بعد از آنكه عين نجاست از آن ازاله شده باشد و افشردن [6] آن لازم نيست. و اگر پوست يا دوشك و بالش و مانند آن را به آب قليل طهارت دهند احتياج به افشردن آن نيست و ماليدن آن كافى است.

و بدان كه هر گاه جامه اى مثلًا نجس شود به نجاستى كه رنگ داشته باشد- مثل خون يا غير آن- و آن را بشويند و رنگ آن نجاست در جامه بماند آن رنگ پاك است و ازاله آن

لازم نيست.

__________________________________________________

[1] يعنى طعام خور نشده باشد. (خراسانى)

[2] اشتراط اين محلّ نظر است. (خراسانى)

[3] فشردن احوط ا ست و وجوب آن معلوم نيست. (تويسركانى)

* فشار لازم نيست، بلكه كفايت مى كند چيزى كه به آن محقّق ميشود شستن عرفاً. (خراسانى)

[4] فشردن آن لازم نيست. (خراسانى)

[5] در كرّ دو نوبت احوط است اگر به بول نجس شده باشد. (خراسانى)

* گذشت كه در كرّ احوط تعدّد است. (صدر)

* احتياط به دو نوبت در كرّ ترك نشود و در جارى يك دفعه كفايت مى كند و همچنين در افشرن در كرّ ترك نشود و در جارى لازم نيست. (مازندرانى)

[6] احوط فشردن است كه آب از حشو آن بيرون بيايد و ظاهر و باطن پاك ميشود. (دهكردى)

* لازم است بنابر احوط. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 93

فصل اگر ظرف نجس را مثل كاسه و ديگ و خُم خواهند كه به آب قليل طهارت دهند
اشاره

فصل اگر ظرف نجس را مثل كاسه و ديگ و خُم خواهند كه به آب قليل طهارت دهند

قدرى آب در آن كنند و حركت دهند تا آب به همه جاى آن برسد و آن آب را بريزند، و باز نوبت ديگر آب كنند و حركت دهند بريزند [1] آن ظرف طاهر مى شود. و اگر آن ظرف نجس را در زمين محكم كرده باشند- مثل ديگ دكان طبّاخى- كندن آن لازم نيست و به همين طريق طهارت مى توان داد، و اگر اندكى آب در تَهِ آن بماند آن را به لتّه يا پنبه پاك بردارند.

[احكام ظروف طلا و نقره

[احكام ظروف طلا و نقره

و بدان كه از ظرف طلا و نقره چيزى خوردن و آشاميدن يا چيزى در آن گذاشتن حرام است [2] برمرد و زن، امّا آن آب و طعام و ميوه كه در آن ظرف است حرام نمى شود، وليكن از آن ظرف بيرون آوردن به قصد خوردن حرام است، و به قصد آن كه برجايى گذارند و بعد از آن بخورند حلال است. و از آفتابه طلا و نقره دست شستن حرام است، و همچنين از طاس طلا و نقره آب برخود يا برجايى ريختن، و همچنين از دوات [3] طلا و نقره چيزى نوشتن، و از سُرمه دان طلا و نقره سرمه كشيدن. امّا به قلم وميل طلا ونقره چيز نوشتن وسرمه كشيدن حلال است. و اگر از طاس و كوزه نقره كوب يا طلاكوب آب خورد واجب است كه لب [4] خود را به نقره آن و طلاى آن نرساند.

__________________________________________________

[1]- سه نوبت اين كار را نمايند بنابر اقوى. (خراسانى)

* ظرف نجس را سه نوبت شستن احوط

است. (كوهكمره اى)

* احوط سه مرتبه است. (مازندرانى)

* ظرف نجس را سه نوبت بايد شست هرگاه به آب قليل بشويند. (يزدى)

[2] ظاهر اين است كه ساير استعمالات ظرف طلا و نقره حكم خوردن و آشاميدن از آنها رادارد. (تويسركانى)

[3] حرمت در مثل دوات و سرمه دان معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

[4] نرسانيدن لب به نقره يا طلا احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 94

و اگر مِسِ مُطلّا را در آتش گذارند پس اگر طلا از آن حاصل شود حكم ظرف طلا خواهد داشت، و اگر مطلقا طلا حاصل نشود ميانه مجتهدين در آن خلاف است، و اصحّ آن است كه حكم ظرف مس دارد.

و غسل در حوض طلا و نقره صحيح نيست، خواه غسل ترتيبى باشد و خواه غسل ارتماسى. امّا اگر زمين آن حوض غيرطلا و نقره باشد غسل در آن صحيح است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 95

باب دوم در بيان مسائل نماز واجبى و سنّتى
اشاره

باب دوم در بيان مسائل نماز واجبى و سنّتى

و در آن مقدّمه و سه مطلب است:

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 96

مقدّمه
بدان كه نماز واجبى دوازده است:

بدان كه نماز واجبى دوازده است:

اوّل: نماز شبانه روزى كه آن را نماز يوميه گويند. دوم: نماز جمعه. سوم: نماز عيد رمضان [1]. چهارم: نماز عيد قربان. پنجم: نماز طواف خانه كعبه. ششم: نماز آيات، يعنى كسوف و خسوف «1» و زلزله، و هر امر آسمانى كه موجب خوف باشد مثل بادهاى سياه و سرخ و امثال آن. هفتم: نماز ميّت. هشتم: نمازى كه به نذر واجب شود.

نهم: نمازى كه به سوگند واجب شود. دهم: نمازى كه به عهد واجب شود.

يازدهم: نمازى كه به اجاره واجب شود. دوازدهم: نمازى كه از پدر [2] فوت شده باشد [3] بر پسر بزرگتر واجب مى شود.

امّا نمازهاى سنّتى

امّا نمازهاى سنّتى

بسيار است و آنچه در اين كتاب مذكور مى شود بيست و چهار نماز است:

اوّل: نماز نوافل يوميّه كه در هرروز و هرشب سنّت است كه گزارده شود.

دوم: نمازى كه به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم منسوب است. سوم: نمازى كه به حضرت

__________________________________________________

[1]- نماز عيدين واجب است در حال حضور امام، اگرچه احوط اتيان آن است مطلقا. (خراسانى)

[2] يا از مادر. (يزدى)

[3] يا از مادر فوت شده باشد على الاحوط. (دهكردى، صدر)

__________________________________________________

(1) كُسوف: خورشيد گرفتن، خُسوف: ماه گرفتن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 97

اميرالمؤمنين عليه السلام منسوب است. چهارم: نمازى كه به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام منسوب است. پنجم: نماز جعفر طيّار. ششم: نماز اعرابى [1]. هفتم: نماز طلب باران، كه آن را نماز استسقا گويند. هشتم: نماز عيد غدير. نهم: نماز روز اوّل هرماه.

دهم: نماز نافله ماه رمضان. يازدهم: نماز روز مبعث حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و

سلم.

دوازدهم: نماز شب مبعث. سيزدهم: نماز روز مباهله. چهاردهم: نماز زيارت.

پانزدهم: نماز رغايب. شانزدهم: نماز شب نصف ماه رجب. هفدهم: نماز شب نصف ماه شعبان. هجدهم: نماز شب عيد ماه رمضان. نوزدهم: نماز ساعت غفلت [2].

بيستم: نماز وقت اراده سفر. بيست و يكم: نماز توبه. بيست و دوم: نماز هديه. بيست و سوم: نماز روز عاشورا. بيست و چهارم: نماز روز نوروز.

__________________________________________________

[1]- چون نماز مستحبّى چهار ركعتى معهود نيست، احوط ترك نماز اعرابى است. (صدر)

[2] جدا بودن اين نماز از نوافل ليليّه محلّ اشكال است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 98

مطلب اوّل در بيان نمازهاى واجبى
اشاره

مطلب اوّل در بيان نمازهاى واجبى

نمازهاى واجبى داراى نُه مقصد است:

مقصد اوّل در بيان نماز يوميّه
اشاره

مقصد اوّل در بيان نماز يوميّه

نماز يوميّه يعنى نمازهاى پنجگانه كه در هرشبانه روز واجب است بر هربالغ و عاقل، مگر زنى كه حايض باشد يا نفساء «1».

بدان كه مقدّمات نمازيعنى چيزى چند كه پيش از شروع در نماز به فعل بايد آورد شش چيز است:

اوّل: طهارت از حدث.

دوم: نجاست برطرف كردن از بدن و جامه.

سوم: پوشيدن عورت.

چهارم: ملاحظه نمودن مكان نماز كه نجس [1] و غصبى نباشد.

پنجم: ملاحظه نمودن وقت نماز.

__________________________________________________

[1] نجس بودن غير از موضع سجود با عدم تعدّى به لباس يا بدن نمازگزار عيب ندارد. (دهكردى، خراسانى)

__________________________________________________

(1) نفساء: زنى كه خونِ زايمان ببيند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 99

ششم: تحقيق نمودن قبله.

و از اين شش چيز دو چيز اوّل در باب اوّل اين كتاب به تفصيل مذكور شد، و چهارِ باقى در چهار مبحث مذكور مى شود.

مبحث اوّل در بيان پوشيدن عورت:
اشاره

مبحث اوّل در بيان پوشيدن عورت:

و آن در نماز واجب است [1] خواه كسى باشد كه نگاه كند و خواه نباشد، و خواه نگاه كننده محرم باشد- مثل زن و كنيز اين كس- و خواه نامحرم، پس اگر شخصى در خانه تاريك خالى نماز گزارد و عورت خود را نپوشد نماز او باطل است. و برمرد همين پوشيدن قُبُل و دُبُر و خُصيه واجب است [2]. امّا بر زن واجب است پوشيدن كلّ بدن غير رو و كف دستها و قدمها [3]. امّا اگر زن بنده «1» باشد پوشيدن سر و مو براو واجب نيست.

و به رختى كه بر آن نماز گزارند بيست و هفت امر متعلّق است: پنج امر واجب، و هفت امر سنّت، و پانزده امر مكروه.
امّا پنج امر واجب:

امّا پنج امر واجب:

اوّل: غصبى نباشد.

دوم: حرير محض نباشد كه نماز مرد در حرير محض جايز نيست. و شيخ ابن بابويه برآن است كه زن را نيز در حرير محض نماز جايز نيست «2». امّا اين قول ضعيف است.

و جايز است مردان را حرير پوشيدن به واسطه ضرورت مثل سرما يا دفع شپش [4] و در

__________________________________________________

[1]- غير از نماز ميّت، اگرچه احوط است. (خراسانى)

[2] احوط پوشاندن ميان دُبر و خصيه است نيز. (كوهكمره اى)

[3] احوط بر او پوشانيدن باطن پاها است. (خراسانى)

* بدون فرق ما بين ظاهر و باطن آنها، اگرچه در باطن قدمين بعضى احتياط كرده اند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* احوط تستّر باطن قدمين است. (صدر)

* احوط پوشاندن باطن قدمها است. (كوهكمره اى)

[4] اگر به مقدار از زمان نماز نيز مدخليّت در دفع آن داشته باشد. (صدر)

__________________________________________________

(1) بَرْده.

(2) من لا يحضره الفقيه ج 1: 263، حديث 811.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 100

روز جنگ نيز پوشيدن حرير مردان را جايز است.

سوم: طلا نباشد كه نماز مرد در

طلا باطل است.

چهارم: طاهر باشد مگر در شش جا: اوّل آنكه: جراحتى يا دُملى داشته باشد كه خون از آن روان باشد [1] پس به آن خون نماز صحيح است [2] تا وقتى كه آن دمل و جراحت بِهْ شود. دوم آنكه: اگر بول شخصى به تواتر آيد و جامه او به آن بول نجس شود در آن حال و در آن جامه نجس نماز او صحيح است [3] به شرط آن كه در هرشبانه روز يك نوبت آن جامه را طهارت دهد. سوم آنكه: اگر زنى طفلى را تربيت نمايد خواه آن طفل پسر باشد و خواه دختر [4] و غير از يك جامه نداشته باشد [5] هرچند آن جامه به بول و غايط آن طفل نجس شده باشد نماز او در آن جامه صحيح است [6] به شرط آن

__________________________________________________

[1]- روان بودن خون از او لازم نيست، ولى ملاحظه عسر و حرج را فى الجمله در ازاله آن نمايندعلى الاحوط. (صدر)

* خون قروح و جروح معفوّ است، هرچند روان نباشد. (كوهكمره اى)

[2] به شرط آنكه تعدّى نكرده باشد از محلّ، مگر به مواضعى كه متعارف است تعدّى به آنها و اين مختلف ميشود به اختلاف بزرگى و كوچكى جرح يا دمل و نزديكى و دورى آن موضع. (خراسانى)

* با مشقّت در ازاله يا تبديل لباس. (مازندرانى)

* به شرط آنكه نوعاً مشقّت داشته باشد تطهير آن يا تبديل جامه. (نخجوانى، يزدى)

[3] بلكه جايز نيست و واجب است بر او منع كردن بول را به چيزى مثل كيسه يا كهنه از تعدّى كردن آن بر جامه يا بدن او، اگرچه احوط است، و اولى

كيسه است و واجب نيست ظاهراً بر او تغيير آن عقيب هر نماز، اگرچه احوط است. (خراسانى)

* هرگاه تحفّظ به كيسه و نحو آن ممكن نباشد و بيرون آوردن آن موجب عسر و حرج شود. (كوهكمره اى)

* مشكل است مگر آنكه حرج شخصى باشد، پس حكم تابع آن است. (يزدى)

[4] احوط در دختر عدم عفو است. (خراسانى)

* خالى از احتياط نيست. (صدر)

[5] يا داشته باشد و محتاج به پوشيدن همه با هم باشد. (خراسانى)

[6] هرگاه نجاست از بول آن طفل باشد، نه غايط او. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 101

كه در هرشبانه روزى يك نوبت آن جامه را طهارت دهد، و افضل آن است كه نماز ظهر و عصر را بعد از طهارت دادن جامه بى فاصله در آخر وقت گزارد و شام و خفتن را در اوّل وقت گزارد تا چهار نماز را در جامه طاهر يا جامه قليل النجاسه دريافته باشد. چهارم آنكه: خونى باشد كمتر از مقدار درهم بغلى و آن به قدر بند بالاى انگشت زِهگير [1] «1» است پس اگر در جامه يا دربدن آن مقدارخون باشد نمازصحيح است، وبرطرف كردن آن لازم نيست مگرآن كه از مكان خود به جامه يا بدن سرايت كند، يا خون حيض يا استحاضه يا نفاس يا خون سگ يا خون خوك يا خون كافر [2] باشد پس در اين هفت جا برطرف كردن آن از بدن و جامه واجب است [3] اگرچه كمتر از مقدار درهم بغلى باشد. پنجم آنكه: نجاست درپوششى باشد كه ستر عورت به آن نتوان كرد [4] مثلًا كلاه و بندِ چاقشور «2» و بندِ زيرجامه، هر چند نجاست آن مغلّظه [5] باشد يعنى از

آن شش خون باشد [6]

__________________________________________________

* احوط اقتصار نمودن است بر نجاست بول. (كوهكمره اى)

* عفو مختصّ است به بول طفل، و اگر به غايط او نجس شود عفو نيست. (مازندرانى)

[1]- احوط اقتصار به مقدار ناخن از اين انگشت است، اگرچه اظهر تحديد آن است به گودى كف دست. (خراسانى)

[2] احوط اجتناب است از خون مطلق نجس العين، بلكه خون غير مأكول اللحم. (كوهكمره اى)

* يا خون ميته، بلكه يا خون حيوان غير مأكول اللحم ما عداى انسان بنابر احوط. (يزدى)

[3] بلكه واجب نيست، مگر خون حيض و نفاس بنابر اقوى. (خراسانى)

[4] بدون فرق ما بين اينكه در محلّ خود باشد يا نه، پس جايز است نماز در هر محمولى كه ستر عورت به آن نتوان كرد. (يزدى)

[5] عفو در نجاست مغلّظه محلّ تأمّل و اشكال است. (كوهكمره اى)

* ولى احوط آن است كه هر يكى از آنها در محلّ خود باشد، مثل كلاه برسر و بند در زير جامه. (صدر)

[6] در خون سگ و خوك عفو مشكل است، زيرا كه از اجزاء غير مأكول اللحم است. (خراسانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) معناى زِهگير در صفحه 28 گذشت، و اين جا منظور انگشتى است كه زهگير بر آن پوشند.

(2) شلوار گشاده و بلند كفدار زنانه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 102

كه قبل از اين مذكور شد. ششم آنكه: هرنجاستى كه نمازگزارنده قادر بر ازاله آن نباشد مثل آن كه جامه نجس را به جهت شدّت سرما نتواند كندن پس در آن جامه نماز صحيح است امّا در غير مسجد [1].

پنجم: از واجباتِ ساتر آن است كه ساتر [2] پوست حيوانى نباشد كه خوردن گوشت آن

حرام است مثل سَمُور «1» و روباه و همچنين مو و پشم آنها. امّا دو حيوان است كه گوشت آنها حرام است و با وجود اين نماز در پوست و پشم آنها صحيح است، يكى از آن دو حيوان «خز» است و آن جانورى است آبى كه در خشكى زنده نمى ماند، و ديگرى «سنجاب» است. و بعضى از مجتهدين [3] منع نماز كرده اند در پوست و پشم سنجاب «2».

__________________________________________________

* هرگاه عين آن خونها موجود باشد، مشكل است. (دهكردى، يزدى)

[1] فرق ما بين مسجد و غير مسجد نيست، بلى هرگاه نجاست مسرى باشد كه موجب تلويث مسجد شود، جايز نيست نماز در مسجد. (دهكردى، يزدى)

* ظاهراً اگر آن نجاست سرايت به مسجد نكند، باكى ندارد، چنانچه خواهد آمد. (صدر)

* حرام است نماز كردن با آن جامه در مسجد، هرگاه موجب تلويث يا توهين بوده باشد و همچنين در مشاهد مشرّفه زادها اللَّه عزّاً و شرفاً. (كوهكمره اى)

[2] اين حكم اختصاص به ساتر ندارد. (كوهكمره اى)

* بلكه مطلق لباس، بلكه مطلق آنچه همراه مصلّى است بايد از اجزاء يا فضلات حيوان غير مأكول اللحم نباشد، غير از انسان. (نخجوانى، يزدى)

[3] و اين احوط است. (صدر)

* قول بعض احوط است. (كوهكمره اى)

* و اظهر در نظر احقر قول همين بعض است. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) جانوريست كوچك از گوشتخوران، پاهاى كوتاه دارد، موهايش خاكسترى، و پوستش نرم است و از آن لباس درست مى كنند.

(2) شيخ طوسى، نهاية 3: 99 و 101. خلاف 1: 64، مسأله 11 وص 511، مسأله 256. ابن ادريس، سرائر 1: 262.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 103

امّا آن هفت امر سنّت كه تعلّق به رخت مصلّى دارد:

امّا آن هفت امر سنّت كه تعلّق به

رخت مصلّى دارد:

اوّل: آنچه پوشش نماز است سفيد باشد [1].

دوم: بهترين و پاكيزه ترين پوشيدنيهاى اين كس باشد.

سوم: ممزوج به ابريشم نباشد [2].

چهارم: اگر سفيد نباشد رنگ سير نداشته باشد.

پنجم: مصلّى «1» دستار بر سر داشته باشد.

ششم: دستارى كه در آن نمازگزار تحت الحنك داشته باشد.

هفتم: در نعل عربى نماز گزاردن.

امّا آن پانزده امر كه مكروه است:

امّا آن پانزده امر كه مكروه است:

اوّل: در جامه مصوّر «2» نماز كردن.

دوم: بر جانمازِ ابريشمى نماز گزاردن [3].

سوم: در لباس سياه نماز كردن، مگر دستار و مسحى «3» كه نماز كردن در اين هردو اگر سياه باشد مكروه نيست [4].

چهارم: در لباسى كه كافر بافته يا دوخته باشد نماز گزاردن.

پنجم: در لُنگى كه بربالاى پيراهن بسته باشند نماز كردن.

ششم: نماز كردن در رَخْتِ شخصى كه از نجاست ملاحظه نكند [5].

هفتم: نماز كردن در رَخْتِ شخصى كه از غصب كردن مال مردم ملاحظه نكند [6].

__________________________________________________

[1] بلكه مكروه است در لباس رنگ شده. (خراسانى)

[2] استحباب اين معلوم نيست. (خراسانى)

[3] كراهت اين معلوم نيست. (خراسانى)

[4] در عباء سياه نيز مكروه نيست. (نخجوانى، يزدى)

[5] اگر موجب اتّهام آن رخت به نجاست گردد. (خراسانى)

[6] اگر موجب اتّهام آن رخت به غصب گردد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) نمازگزار.

(2) عكس دار.

(3) نوعى چكمه كه صلحا و امرا در پا مى كردند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 104

هشتم: نماز گزاردن و در دست انگشتر آهن باشد.

نهم: بدون رِدا نماز گزاردن.

دهم: آن كه زن بدون گردن بند يا قلّاده [1] نماز كردن.

يازدهم: آنكه در پا خلخال داشته باشد كه صدا كند.

دوازدهم: در قباى بند بسته نماز كردن.

سيزدهم: آهنِ ظاهر با خود داشتن، امّا اگر پنهان باشد با خود داشتن

آن مكروه نيست.

چهاردهم: نماز كردن مرد در جامه زرد يا سرخ.

پانزدهم: اشتمال صمّاء، يعنى دو طرف ردا را از زير بغل بيرون آوردن و بر يك دوش انداختن.

مبحث دوم در مكان نماز:
بدان كه سى و سه امر است كه به مكان نماز تعلّق دارد: دو امر واجب، و چهار امر سنّت، و بيست و هفت امر مكروه:
اشاره

بدان كه سى و سه امر است كه به مكان نماز تعلّق دارد: دو امر واجب، و چهار امر سنّت، و بيست و هفت امر مكروه:

امّا دو امر واجب:

اوّل آنكه: مكان نماز غصبى نباشد، كه نماز در مكان غصبى باطل است، مگر آنكه مالك رخصت دهد.

و همچنين در ملك شخصى بى رخصت او نماز صحيح نيست، و رخصت چهار نوع است: اوّل: رخصت صريح، مثل آنكه مالك گويد كه: در منزل من نماز بگزار.

دوم: رخصت ضمنى [2] مثل آن كه بگويد: امروز در منزل من باش. سوم: رخصت فحوا مثل آنكه مهمانى را به منزل خود آورد. چهارم: رخصت شاهد حال و آن در مثل صحرا و حمّام و كاروانسراست كه حال شاهد است به آن كه مالك به نماز كردن در آن راضى است.

__________________________________________________

[1] يعنى بدون زينت، وقلّاده و گردن بند خصوصيّت ندارد. (خراسانى)

[2] اين هم از رخصت فحوا است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 105

دوم آنكه: مكان نماز نجس نباشد به حيثيّتى كه نجاست به بدن مصلّى يا لباس او سرايت كند، اگرچه خون كم از درهم بغلى باشد [1]. امّا اگر مكان خشك باشد و نجاست آن سرايت نكند نماز در آن صحيح است، مگر جاى سجده كه اگر آن نجس باشد نماز صحيح نيست هرچند خشك باشد و نجاست آن به بدن و رخت مصلّى نرسد.

و امّا آن چهار امر سنّت كه تعلّق به مكان نماز دارد:

و امّا آن چهار امر سنّت كه تعلّق به مكان نماز دارد:

اوّل آنكه: كلّ مكان نماز طاهر باشد [2]. دوم آنكه: مكان پيشانى در بلندى و پستى [3] با مكان ايستادن برابر باشد [4] يا آنكه مكان پيشانى [5] از مكان ايستادن پست تر

باشد. سوم آنكه: در برابر مصلّى ستره اى باشد، و مراد از ستره آن است كه ديوارى يا حايلى در قبله مصلّى باشد كه ميانه مصلّى و آن بيش از دو ذرع يا سه ذرع دست نباشد، و اگر عصائى در برابر باشد كافى است. چهارم آنكه: نماز واجب در مسجد گزارده شود خصوصاً در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم.

در حديث آمده كه ثواب يك نماز در مسجدالحرام برابر ثواب صد هزار [6] نماز

__________________________________________________

[1]- هرگاه خون بعد از سرايت باز كمتر از درهم باشد معلوم نيست كه غسل داشته باشد. (تويسركانى)

* بلكه در اين صورت، سرايت باكى ندارد. (خراسانى)

* عدم جواز در صورت سرايت خون كمتر از درهم معلوم نيست، بلى هرگاه بدن يا جامه متنجّس شود به آن بدون اينكه خود خون سرايت كند جايز نيست. (دهكردى، يزدى)

* اگر سرايت كرده كمتر از درهم باشد ضرر ندارد. (مازندرانى)

[2] بلكه مكروه است نماز در مكان نجس به نجاست غير متعدّيه. (خراسانى)

[3] بلندى و پستى ما بين مكان پيشانى و مكان ايستادن زياد از چهار انگشت باشد جايز نيست. (نخجوانى)

[4] بلكه جايز نيست كه مكان ايستادن بلندتر از مكان پيشانى، يا پست تر از آن باشد به زياده از چهار انگشت بهم بسته. (دهكردى، يزدى)

[5] بلكه احوط آن است كه مكان پيشانى با مكان ايستادن زيادتر از چهار انگشت متّصل، تفاوت داشته باشد. (كوهكمره اى)

[6] و از بعض احاديث مستفاد ميشود هزار هزار. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 106

است، و ثواب يك نماز در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم برابر

ثواب ده هزار نماز است، و در هريك از مسجد اقصى و مسجد كوفه برابر ثواب هزار نماز است، و در مسجد جامع برابر ثواب صد نماز است، و در مسجد محلّه برابر بيست و پنج نماز است، و در مسجد بازار ثواب دوازده نماز است «1».

امّا زن را نماز در خانه افضل است از نماز او در مسجد، و نماز او در خانه اندرونى [1] افضل است از نماز او در خانه بيرونى، و نماز او در ايوان منزل افضل است از نماز او در صحن منزل، و نماز او در صحن منزل افضل است از نماز او بربام منزل، و بر بامى كه فصيل «2» دارد افضل است از بامى كه فصيل ندارد

امّا بيست و هفت امر مكروه كه تعلّق به مكان نماز دارد:

امّا بيست و هفت امر مكروه كه تعلّق به مكان نماز دارد:

اوّل: نماز در اندرون حمّام گزاردن. امّا در جامه كن حمّام [2] و بربام حمّام مكروه نيست.

دوم: در كشتى نماز گزاردن [3] هر گاه قدرت بر بيرون رفتن باشد.

سوم: در خانه كعبه نماز واجب گزاردن [4] امّا نماز سنّت مكروه نيست.

__________________________________________________

[1]- و مراد به خانه اندرونى و بيرونى و طاق و صندوقخانه است، و نماز زن در صندوقخانه افضل است از ساير جاهاى منزل و تفاوتى بين اينها نيست. (خراسانى)

[2] اولى ترك نماز است در جامه كن نيز. (مازندرانى)

* در جامه كن نيز اولى ترك است. (نخجوانى، يزدى)

[3] با تمكّن او از استيفاء شرايط و أجزاء، كراهت معلوم نيست و با عدم تمكّن از آن، واجب است بيرون رفتن. (خراسانى)

* احوط ترك است. (صدر)

* احوط ترك نماز است در كشتى، حال راه رفتن كشتى. (مازندرانى)

[4] اولى بلكه احوط

ترك نماز است در اندرون خانه كعبه، اگرچه اقوى جواز است با كراهت. (خراسانى)

* بلكه احوط ترك نماز واجب است در جوف كعبه. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) دعائم الاسلام 1: 148. جامع الاخبار: 179. وسائل 5: 289، حديث 2.

(2) ديوار.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 107

چهارم: در جايى نماز گزاردن كه در برابر آن مصحف گشاده باشد، يا كتابى يا كاغذى نوشته به شرط آن كه خطّ او نمايان باشد [1].

پنجم: در جايى كه در برابر او چراغى باشد يا آتش افروخته.

ششم: در جايى كه در برابر او عورتى «1» خوابيده باشد [2] هرچند محرم باشد و پشت به جانب مُصلّى باشد.

هفتم: در جايى كه شخص رو به رو باشد.

هشتم: در جايى كه سلاح بى غلاف در برابر باشد [3].

نهم: در خانه اى كه مجوسى در آنجا باشد [4]. امّا در خانه اى كه يهود و نصارى باشد نماز كردن مكروه نيست [5].

دهم: در خانه اى كه در آن سگ باشد [6].

يازدهم: در جايى كه درى گشاده در برابر باشد.

دوازدهم: در گورستان نماز كردن.

__________________________________________________

[1] بلكه اگرچه نمايان نباشد. (خراسانى)

[2] كراهت آن معلوم نيست. (خراسانى)

[3] كراهت به نظر نمى آيد، بلى همراه داشتن نمازگزارنده سلاح بى غلاف را مكروه است. (مازندرانى)

[4] در اين حكم اشكال است، بلى مكروه است نماز خواندن در خانه مجوسى، هرچند در حال نماز مجوسى در او نباشد. (كوهكمره اى)

* در خانه مجوسى و در خانه اى كه مجوس در آنجا باشد، و كراهت زايل ميشود به اينكه آب بپاشد و صبر كند تا خشك شود، آن وقت نماز كند. (مازندرانى)

* و همچنين در خانه مجوسى، هرچند در حال صلات، مجوسى در آن نباشد. (يزدى)

[5]

خوب عبارتى نيست، بلكه آنچه مورد اخبار و كلمات اخيار است، عدم كراهت در بِيَع و كنايس است كه معبد يهود و نصارى است. (مازندرانى، نخجوانى)

[6] مگر سگ شكارى. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) زنى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 108

سيزدهم: در جايى كه چهارپايان در آنجا بسته مى شود مثل طويله و مانند آن هرچند چهارپايان در آنجا نباشد.

چهاردهم: در خانه اى كه مست كننده در آن باشد.

پانزدهم: برروى خرمن گندم نماز كردن هرچند آن را به گِل اندوده باشند.

شانزدهم: در محلّى كه اكثر اوقات آتش در آنجا مى سوزانند مثل طون حمّام و مطبخ هرچند كه در وقت نماز از آتش خالى باشد.

هفدهم آنكه: مرد در جايى نماز گزارد كه در پهلوى او يا مقدّم براو زنى نماز گزارد، خواه محرم باشد و خواه نامحرم هر گاه ميانه ايشان حايلى نباشد يا مقدار ده ذرع- به ذرع دست- دورى نباشد. امّا اگر زن در پس سر مرد باشد كراهت برطرف مى شود واحتياج به حايل يا دورى ده ذرع نيست. و بعضى از مجتهدين نماز مرد و زن را باطل مى دانند هر گاه مقارن هم تكبير احرام گويند «1» و الّا نماز آن را كه تكبير احرام بعد از ديگرى گفته باطل مى دانند [1] به شرط آن كه زن در پهلوى مرد يا مقدّم برمرد نماز گزارد و حايل يا دورى ده ذرع نباشد.

هجدهم: نماز گزاردن برآن خاكى كه مورچه ها از سوراخ خود بيرون مى آورند.

نوزدهم: در جايى كه حيوانات آن جا ذبح مى شوند.

بيستم: در شوره زار نماز گزاردن.

بيست و يكم: برروى برف نماز گزاردن.

بيست و دوم: در گذرگاه آب نماز كردن، هرچند كه آنجا آب نباشد.

بيست و سوم: بر ريگ

روان نماز گزاردن.

بيست و چهارم: در جادّه راه نماز كردن [2].

__________________________________________________

[1]- و اين احوط است. (صدر)

[2] اگر مضرّ به حال عبور كننده ها نباشد، والّا حرام و باطل است بنابر اقوى. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى، مسالك 1: 172. محقّق عاملى، مدارك 3: 224. محقّق ثانى، جامع المقاصد 2: 121.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 109

بيست و پنجم: در زمينى كه شقايق در آن روييده باشد [1].

بيست و ششم: در خانه اى كه مصوّر باشد.

بيست و هفتم: در جايى كه شتران در آنجا خوابند هرچند كه از شتر خالى باشد.

فصل در احكام مساجد
اشاره

فصل در احكام مساجد

مسجد بنا نهادن و عمارت كردن ثواب عظيم دارد، و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه هركس مسجدى بنا كند خداى تعالى خانه اى در بهشت جهت او بنا مى كند «1». و احاديث در ثواب بنا كردن مسجد بسيار است.

و بدان كه: چهل و يك امر تعلّق به مسجد دارد: دوازده امر سنّت، و هفده امر مكروه، و يازده امر حرام مى باشد.
امّا دوازده امر سنّت

امّا دوازده امر سنّت

اوّل: بناى مسجد بسيار بلند و بسيار پست نباشد [2].

دوم: طهارتخانه مسجد را نزديك درِ مسجد بسازند.

سوم آنكه: شخصى كه داخل مسجد مى شود اوّل پاى راست پيش كند و وقتى كه از مسجد بيرون مى رود پاى چپ را.

چهارم آنكه: پيش از داخل شدن ملاحظه كفش خود كند كه نجس نباشد.

پنجم آنكه: در وقت داخل شدن به مسجد اين دعا را بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَالسَّلامُ عَلى رَسُوْلِ اللَّهِ وَصَلَواتُ اللَّه وَصَلَواتُ مَلائِكَتِه عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَالسَّلامُ عَلَيْهِمْ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ رَبِّ اغْفِرْلىْ ذُنُوبىْ وَافْتَح ليْ ابْوابَ فَضْلِكَ».

__________________________________________________

[1] محتاج به مراجعه است. (خراسانى)

[2] دليلى بر استحباب اين فعلًا در نظر نيست. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) كافى 3: 368، حديث 1. وسايل 5: 203، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 110

ششم آنكه: در وقت بيرون رفتن نيز همين دعا بخواند.

هفتم: با وضو بودن در وقت داخل شدن.

هشتم آنكه: چون داخل شود دو ركعت نماز تحيّت مسجد بگزارد.

نهم: اكثر اوقات به مسجد تردّد نمودن و مسجد را خوشبو گردانيدن.

دهم: در مسجد رو به قبله نشستن، و حمد خداى بجاى آوردن، و صلوات فرستادن، و حاجت از خدا طلبيدن.

يازدهم: چراغ در مسجد روشن كردن، چه ازحضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه:

هركس در مسجدى چراغ روشن كند جميع ملائكه و حاملان عرش آن جهت او استغفار مى كنند مادام

كه آن چراغ روشن باشد «1».

دوازدهم: مسجد را جاروب كردن خصوصاً در روز پنجشنبه و شب جمعه، و از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام منقول است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه: هركس روز پنجشنبه يا شب جمعه مسجدى را جاروب كند و به مقدار سُرمه كه به چشم مى كشند خاكروبه از مسجد بيرون كند خداى تعالى جميع گناهان او را مى آمرزد «2».

امّا هفده امر مكروه كه به مسجد تعلّق دارد:

امّا هفده امر مكروه كه به مسجد تعلّق دارد:

اوّل آنكه: ديوار مسجد كنگره داشته باشد.

دوم آواز در مسجد بلند كردن [1].

سوم: شمشير از غلاف بيرون كردن.

چهارم: در مسجد شعر خواندن [2].

__________________________________________________

[1] كراهت رفع صوت در مثل أذان و ذكر مسائل و مصائب و مواعظ و نحو آن از عبادات در صورت توقّف حصول غرض به آن معلوم نيست، بلكه رفع صوت در مثل امور مذكوره محبوب و مرضىّ صاحب خانه است. (كوهكمره اى)

[2] كراهت مطلق شعر خواندن مشكل است، بلكه خواندن اشعارى كه مدح انبياء و ائمّه ف-

__________________________________________________

(1) تهذيب 3: 261، حديث 733. وسائل 5: 241، حديث 1.

(2) ثواب الأعمال: 51، حديث 1. وسائل 5: 238، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 111

پنجم: خواب كردن.

ششم: خريد و فروش كردن.

هفتم: حكايت امور دنيا كردن.

هشتم: اطفال و ديوانه ها را گذاشتن كه داخل مسجد شوند.

نهم: وضو كردن در مسجد [1] از حدث بول يا حدث غايط.

دهم: برهنه كردن عورتين، يا ناف، يا ران، يا زانو.

يازدهم: قضا پرسيدن [2].

دوازدهم: شخصى را حدّ زدن.

سيزدهم: برديوار مسجد صورت چيزى كشيدن كه جان نداشته باشد مثل درخت وغيره.

چهاردهم: آب دهن يا بلغم در مسجد افكندن.

پانزدهم: داخل شدن شخصى در

مسجد كه از دهن او بوى سير يا پياز آيد.

شانزدهم: مسجد را مكتب كردن.

هفدهم: به فعل آوردن اهل حرفت «1» حرفت خود را در مسجد، به تخصيص تير تراشيدن.

هجدهم: در مسجد تركى يا فارسى يا به زبان ديگر غير زبان عربى حرف زدن [3]

__________________________________________________

طاهرين عليهم السلام است محبوب ربّ العالمين، و همچنين شعر خواندن در مصيبت آل رسول صلوات اللَّه تعالى و تسليماته عليهم اجمعين. (كوهكمره اى)

[1] گذشت كه كراهت اين وضوء محلّ تأمّل است. (كوهكمره اى)

[2] شايد مراد قضاوت و حكم كردن باشد. (مازندرانى)

[3] كراهت اين مطلقا معلوم نيست، بلى آنچه مكروه است يقيناً تكلّم به رمز كه دو نفر يا زيادتر از براى خود قرار ميدهند كه غير نفهمد، چنانچه متداول است بين اهل عجم. (خراسانى)

* اين حكم على اطلاقه محلّ تأمّل و اشكال است، به جهت آنكه كراهت حرف زدن غير عرب در بلاد خودشان به لسان خودشان از اخبار استفاده نمى شود. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) اهل صنعت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 112

امّا آن يازده امر كه حرام است:

امّا آن يازده امر كه حرام است:

اوّل: مسجد را به طلا نقّاشى كردن [1].

دوم: سنگ ريزه كه فرش مسجد است از مسجد بيرون كردن [2].

سوم: در مسجد چيز نجس داخل كردن هرچند سرايت به مسجد نكند [3].

چهارم: درنگ نمودن جنب و حايض و نفاس در مسجد.

پنجم: فروشى «1» كه وقف مسجد باشد در غير مسجد انداختن.

ششم: چيزى را در مسجد طهارت دادن [4] اگر چه در آب كرّياآب جارى باشد [5].

__________________________________________________

[1] نقاشى كردن مسجد به طلا مكروه است بنابر اقوى، اگرچه احوط ترك است. (خراسانى)

[2] احوط بيرون نبردن سنگ ريزه است كه فرش مسجد باشد، و همچنين احوط ...

در حرام بودن همه اين يازده امر تأمّل است و لكن احوط است. (تويسركانى)

* حرمت مجرّد بيرون بردن معلوم نيست، و لكن اگر بيرون برد واجب است برگرداند به مسجد. (خراسانى)

[3] با عدم سرايت، حرمت معلوم نيست، مگر آن كه موجب هتك باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* داخل كردن نجاست مسريه، اگرموجب هتك حرمت مسجد نباشد عيب ندارد. (خراسانى)

* با عدم سرايت حرمت معلوم نيست، و خبر وارده در او زياده بر نجاست مسريّه دلالت ندارد. (صدر)

* حرام است داخل نمودن نجس هرگاه موجب سرايت يا اهانت باشد. (كوهكمره اى)

* نجاست اگر به مسجد سرايت نكند، اگر داخل كردن آن باعث هتك حرمت مسجد است عرفاً، مثل مردار در مسجد افكندن و قازورات در مسجد ريختن حرام است، و اگر باعث هتك نيست، حرمت آن ثابت نيست. (مازندرانى)

[4] اظهر جواز تطهير است در مسجد، اگر سبب تنجيس آن نشود. (خراسانى)

* حرمت طهارت دادن با عدم سرايت و اهانت مشكل است. (كوهكمره اى)

[5] حرمت تطهير در كرّ و جارى معلوم نيست، بلكه به قليل نيز هرگاه غساله را در آن نريزد، بلى هرگاه موردى مستلزم هتك باشد جايز نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* احوط جواز تطهير در كرّ و جارى است و احوط ترك است. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) جمع فرش است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 113

هفتم: چيزى از زمين مسجد داخل ملك خود يا داخل كوچه كردن.

هشتم: ميّت در مسجد دفن كردن [1].

نهم: صورت جاندار در ديوار مسجد كشيدن [2].

دهم: مصالح مسجدى كه منهدم شود و قابل تعمير نباشد در غيرمسجد بكار بردن.

يازدهم: در مسجد درختى نشاندن.

مبحث سوم در ملاحظه نمودن اوقات نمازهاى واجبى و سنّتى:
بدان كه اوّل وقت نماز صبح برآمدن صبح صادق و وقت آن مى كشد تا برآمدن آفتاب:

بدان كه اوّل وقت نماز صبح برآمدن صبح صادق

و وقت آن مى كشد تا برآمدن آفتاب:

و اوّل وقت پيشين «1» زياده شدن سايه شخص است بعد از آن كه به نهايت كوتاهى رسيده باشد چنان كه در اين بلاد واقع مى شود، يا ظاهر شدن سايه است بعد از آنكه برطرف شده باشد چنان كه در مكّه مشرّفه واقع مى شود، و اين وقت را زوال گويند.

و اوّل وقت عصر وقتى است كه از زوال آفتاب مقدار نماز ظهر گذشته باشد نظر به حال مصلّى، پس اگر متطهّر [3] و مقيم باشد مقدار چهار ركعت گذشته باشد وقت عصر داخل شده، و اگر محدث باشد [4] مقدار طهارت و چهار ركعت گذشته باشد، و اگر

__________________________________________________

[1] حرمت دفن در آن ممنوع است. (خراسانى)

[2] حرمت اين اختصاص به مسجد ندارد. (خراسانى)

* حرمت آن معلوم نيست. (مازندرانى)

[3] معلوم نيست گذشتن مقدار طهارت و مثل آن از مقدّمات نماز، از وقت مخصوص بوده باشد. (دهكردى، صدر)

[4] وقت مختصّ مقدار ركعات نماز است، بدون مقدّمات، لكن هرگاه از جهت اينكه بعض نماز در ما قبل الوقت واقع شده، يا از جهت ديگر پيش از مضىّ مقدار ركعات فارغ شد از نماز اوّل، ميتواند نماز بعد را اتيان كند، هرچند در وقت مختصّ باشد، چنانچه در آخر وقت هرگاه نماز دوم را سهواً مقدّم داشت بر نماز اوّل ميتواند در وقت مختصّ به دوم نماز اوّل را-

__________________________________________________

(1) ظهر.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 114

مسافر و متطهّر باشد مقدار دو ركعت، و اگر مسافر و محدث باشد مقدار طهارت و دو ركعت گذشته باشد.

و آخر وقت ظهر وقتى است كه تا غروب آفتاب مقدار نماز عصر مانده باشد نظر به حال

مصلّى چنانچه معلوم شد، و اين مقدار وقتِ مخصوصِ عصر است. و مقدار اداء ظهر از اوّل زوال مخصوص ظهر است. و مابين دو وقت مخصوص مشتركى است ميان ظهر و عصر.

و آخر وقت عصر غروب آفتاب است [1] و آن اوّل وقت نماز شام است و علامت آن برطرف شدن سرخى [2] است كه در جانب مشرق ظاهر مى شود.

و اوّل وقت نماز خُفتن وقتى است كه از غروب آفتاب مقدار سه ركعت گذشته باشد اگر متطهّر باشد يا مقدار سه ركعت با طهارت اگر محدث باشد پس وقت مشترك مى شود ميان شام و خفتن تا آنكه باقى ماند به نصف شب آن مقدار كه نماز خفتن را به آن ادا توان كردن و آن مخصوص نماز خفتن است نظر به حال مصلّى چنان كه گذشت. و جمعى از مجتهدين برآنند كه تا سرخى جانب مغرب برطرف نشود وقت نماز خفتن داخل نمى شود «1».

__________________________________________________

اتيان كند، و همچنين در مغرب و عشاء لكن در ظهر و عصر بهتر اين است، كه يك نماز چهار ركعتى بكند به قصد ما في الذمّه و بدون تعيين اينكه ظهر است يا عصر، چون محتمل است كه عصرى را كه مقدّم داشته ظهر محسوب شود، چنانچه مفاد نصّ صحيح است كه فرموده: «إنّما هى أربع كان أربع». (يزدى)

[1]- احوط تأخير نينداختن نماز ظهر و عصر است از فرو رفتن قرص آفتاب، و اگر تأخير شدالبتّه پيش از برطرف شدن سرخى بجاى آورد و نيّت اداء و قضاء ننمايد، و تأخير افطار است در روزه از بر طرف شدن سرخى. (صدر)

[2] اقوى اين ا ست كه صبر نمايد كه تجاوز سرخى

از سمت راست ظاهر شود، احوط صبر نمودن است كه سرخى از تمام مشرق كه ربع فلك است برود. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، هدايه: 130. شيخ مفيد، مقنعه: 93. شيخ طوسى، مبسوط 1: 75 وخلاف 1: 262. سلّار، مراسم: 62.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 115

فصل نماز در اوّل وقت گزاردن ثواب عظيم دارد، به تخصيص نماز صبح و مغرب.

فصل نماز در اوّل وقت گزاردن ثواب عظيم دارد، به تخصيص نماز صبح و مغرب.

و تأخير نماز اوّل وقت به غايت مكروه است، مگر در چند جا كه تأخير نماز از اوّل وقت سنّت است، و از آن جمله دوازده جا كه مشهورتر است مذكور مى سازيم:

اوّل: تأخير نماز خفتن [1] تا وقتى كه سرخى مغرب برطرف شود، و بعضى از مجتهدين اين تأخير را واجب مى دانند «1».

دوم: تأخير نماز ظهر در بلادى كه هوا به غايت گرم مى شود تا وقتى كه گرمى هوا كمتر شود.

سوم: تأخير نماز عصر [2] تا وقتى كه سايه كه بعد از زوال حادث شده مساوى [3] شاخص شود.

چهارم: تأخير زنى كه استحاضه كثيره دارد هريك از نماز ظهر و عصر را به آخر وقت [4] تا چهار نماز را به يك غسل [5] دريابد.

پنجم: تأخير نماز صبح و ظهر و عصر جهت گزاردن نافله آن.

ششم: تأخير پيشنماز، نماز را تا وقتى كه مأمومين جمع شوند.

هفتم: تأخير مأمومين نماز را تا وقتى كه پيشنماز حاضر شود.

__________________________________________________

[1]- اين حكم در اين أزمنه محلّ تأمّل است. (كوهكمره اى)

* محتاج به تأمّل است. (مازندرانى)

[2] اين حكم در اين أزمنه محلّ تأمّل و اشكال ا ست. (كوهكمره اى)

[3] بلكه تا وقتى كه سايه چهار قدم كه چهار سبع شاخص است شود. (خراسانى)

* اگرچه بعيد نيست كه پيش از آن نيز

از وقت فضيلت باشد. (يزدى)

[4] يعنى وقت فضيلت ظهر و مغرب يا نماز ظهر و عصر را، و همچنين نماز مغرب و عشاء را در يك غسل و در وقت فضيلتشان دريابد. (خراسانى)

[5] ظاهراً چنين باشد يا دو نماز را در يك غسل. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 1: 279 ومبسوط 1: 75. شيخ صدوق، هدايه: 130. شيخ مفيد، مقنعه: 93.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 116

هشتم: تأخير مسافر نماز را تا فرود آمدن، هر گاه آداب نماز را در منزل بهتر بجا تواند آورد.

نهم: تأخير نماز مغرب و خُفتن تا رسيدن به مشعرالحرام، چنانچه در كتاب حجّ مذكور خواهد شد.

دهم: تأخير نماز مغرب شخصى را كه جمعى انتظار او بكشند كه با او افطار نمايند، و يا خود روزه بوده باشد و به غايت گرسنه شده باشد.

يازدهم: تأخير مربيّه طفل ظهر و عصر را به آخر وقت [1] تا چهار نماز را در جامه طاهر يا در جامه قليل النجاسة دريابد چنانكه در كتاب طهارت مذكور شد.

دوازدهم: تأخير شخصى كه به قضاى نمازهاى گذشته مشغول است، نماز حاضره را تا آخر وقت، و سيّد مرتضى تأخير نماز حاضره را در اين صورت واجب مى داند و مذهب او اين است كه هركس را نماز قضا در ذمّه باشد واجب است على الفور بجاآورد و او را جايز نيست كه به هيچ امر مباح يا سنّت اشتغال نمايد تا وقتى كه ذمّه خود را از همه آن نمازها فارغ سازد «1». امّا جمعى كثير از مجتهدين در اين مسأله با سيّدمرتضى موافقت نكرده اند.

فصل در احكام اذان گفتن
اشاره

فصل در احكام اذان گفتن

چون وقت هريك از نمازهاى پنجگانه داخل شود اذان گفتن سنّت

مؤكّد است، خصوصاً از براى نمازى كه قرائت آن را بلند بايد خواند، وبعضى از مجتهدين اذان را از

__________________________________________________

[1]- يعنى نماز ظهر و عصر را به آخر وقت بيندازد و نماز مغرب و عشا را در اوّل وقت بجاى آورد كه چهار نماز در ثوب طاهر خوانده شود. (دهكردى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، رسائل 2: 363.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 117

براى آن واجب مى دانند «1» و بعضى مخصوص آن نمى دانند بلكه اذان را از براى هريك از نمازهاى پنجگانه واجب مى دانند «2» و بعضى همين [را] از براى نماز صبح و مغرب واجب مى دانند و بس «3».

و اذان از براى غيرنمازهاى پنجگانه سنّت نيست بلكه حرام است، امّا سنّت است كه سه نوبت «الصلاة» گفته شود. و در اذان گفتن از براى نماز يوميّه ثواب عظيم است واحاديث در اين باب از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام بسيار است، مثل آنكه در حديث آمده كه: هركس در شهرى از شهرهاى اسلام اذان بگويد بهشت بر او واجب مى شود «4».

و بدان كه لازم نيست كه مؤذّن بالغ باشد، پس اگر طفل مميّز اذان بگويد كافى است.

و اذان زن از براى زنان و از براى مردانى كه محرم او باشند [1] جايز است به شرط [2] آنكه نامحرم آواز او را نشنود، امّا اگر زن بسيار پير باشد و از شنيدن آواز او حظّى نباشد جايز است كه مردان نامحرم بشنوند [3].

تتمّه: آنچه به اذان متعلّق است سى امر است: نوزده امر سنّت، و نُه امر مكروه، و دو امر حرام.
اشاره

تتمّه: آنچه به اذان متعلّق است سى امر است: نوزده امر سنّت، و نُه امر مكروه، و دو امر حرام.

__________________________________________________

[1]- احوط عدم

كفايت اذان زن است براى مردان محرم. (خراسانى)

* كفايت اذان زن براى مردانى كه محرم او باشند محلّ اشكال، بلكه منع است. (مازندرانى)

* لكن احوط عدم اكتفاء مرد است به اذان زن، هرچند محرم باشد. (نخجوانى، يزدى)

[2] اين شرط احوط است. (تويسركانى)

[3] البتّه در اين صورت نيز اذان نگويد. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى در نماز صبح و مغرب و جمعه بر مردان و زنان واجب دانسته است، رسائل 3: 29، و به ابن جنيد در خصوص مردان نسبت داده است، رجوع شود به مختلف 2: 199، و مدارك 3: 257.

(2) قائل به اين قول يافت نشد.

(3) علّامه در مختلف 2: 120 و محقّق عاملى در مدارك 3: 257 به ابن ابى عقيل نسبت داده.

(4) تهذيب 2: 283، حديث 1126. وسائل 5: 371، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 118

امّا نوزده امر سنّت:

امّا نوزده امر سنّت:

اوّل آنكه: اذان را در اوّل وقت گويد.

دوم آنكه: مؤذن در وقت اذان گفتن رو به قبله باشد.

سوم آنكه: اذان را بلند بگويد [1].

چهارم آنكه: ايستاده بگويد.

پنجم آنكه: در وقت اذان گفتن وضو داشته باشد.

ششم آنكه: برجاى بلند بايستد.

هفتم آنكه: دوانگشت خود را در دو گوش كند.

هشتم آنكه: اذان را به تأنّى بگويد، نه به شتاب.

نهم آنكه: در آخر هرفصل سكوت قليل نمايد.

دهم آنكه: اختيار مؤذّنى كنند كه عدالت داشته باشد.

يازدهم آنكه: مؤذّن وقت شناس باشد.

دوازدهم آنكه: خوش آواز باشد.

سيزدهم آنكه: حرف نزند در وقت اذان گفتن.

چهاردهم: دانستن مؤذّن مسايل اذان را، به طريقى كه فقها و علما قرار داده اند «1».

پانزدهم: صلوات فرستادن مؤذّن و كسى كه اذان مى شنود در وقت نام بردن حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم. و شيخ ابن بابويه صلوات فرستادن را مطلقاً

واجب مى داند بر هر كس كه نام آن حضرت بَرَدْ يا بشنود «2» و اين قول [2] كمال قوّت [3] دارد.

__________________________________________________

[1] اگر مرد باشد. (خراسانى)

[2] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[3] بلكه قوّت ندارد، اگرچه احوط است. (خراسانى)

* لكن اقواى اين است كه مستحبّ مؤكّد است. (دهكردى، يزدى) ف

__________________________________________________

(1) بعضى از نسخه ها: قرار داده اند و مذكور شد.

(2) من لا يحضره الفقيه 1: 284، حديث 875.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 119

شانزدهم: اظهار كردن مؤذّن حرف ها را در لفظ «اللَّه» و «اله» و «اشْهَدُ» و «الصلاة.

» هفدهم: اظهار كردن حرف حا را در لفظ «الفَلاح.

» هجدهم: آنچه مؤذّن از فصُول اذان گويد شنونده نيز آن را بگويد.

نوزدهم: اعاده نمودن مؤذّن اذان صبح را اگر قبل از طلوع فجر به فعل آورده باشد.

امّا آن نُه امر كه در اذان مكروه [1] است:

امّا آن نُه امر كه در اذان مكروه [1] است:

اوّل: حرف زدن مؤذّن در اثناى اذان.

دوم: سكوت طويل در اثناى اذان.

سوم: نگاه كردن مؤذّن در حال اذان به جانب راست و چپ.

چهارم: هريك از شهادتين را زياده بر دو نوبت گفتن، چنان كه مخالفان مى كنند.

پنجم: اذان گفتن در وقت راه رفتن.

ششم: سواره اذان گفتن.

هفتم: اذان گفتن جهت عصر روز جمعه هر گاه نماز جمعه گزارند [2].

هشتم: اذان گفتن جهت عصر روز عرفه، شخصى را كه حجّ مى گزارد.

نهم: اذان گفتن جهت عشا در مشعرالحرام شخصى را كه حجّ مى گزارد. و بعضى از

__________________________________________________

* بلكه كمال ضعف را دارد، لكن محبوبيّت تعظيم و تكريم و صلوات فرستادن بر خاتم النبيّين و آل طاهرين آن حضرت- صلوات اللَّه تعالى و تسليماته عليهم اجمعين- از ابده بديهّيات و اوضح واضحات است. (كوهكمره اى)

* قوّت

آن ثابت نيست. (مازندرانى)

[1] اگرچه كراهت بعض اين امور مذكوره محلّ اشكال است، و لكن اولى ترك جميع است رجاءً. (خراسانى)

[2] احوط ترك است. (تويسركانى)

* احوط اذان گفتن است در اين صورت رجاءً با جمع بين دو نماز، و با عدم جمع، اذان ساقط نيست، و فرقى نيست در روز جمعه ميان جمعه گزاردن يا ظهر گزاردن. (خراسانى)

* هرگاه جمع كند ما بين صلاتين، بلكه همچنين است هرگاه ظهر گزارند. (دهكردى، يزدى)

* فرقى نيست ميان جمعه گزاردن يا ظهر گزاردن. (مازندرانى، نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 120

مجتهدين [1] اذان گفتن در اين سه جا [2] را حرام مى دانند «1».

امّا آن دو امر كه حرام است:

امّا آن دو امر كه حرام است:

اوّل: اذان گفتن قبل از آنكه وقت نماز داخل شود مگر اذان نماز صبح كه قبل از طلوع فجر جايز است.

دوم: گفتن «الصَّلاةُ خَيرٌ من النوم» در اذان صبح، مگر به واسطه تقيّه كه نزد مخالفان گفتن آن سنّت است.

فصل اقامت «2» بعد از اذان سنّت مؤكّد است

فصل اقامت «2» بعد از اذان سنّت مؤكّد است

[3] و با آنكه اذان ثواب عظيم دارد ثواب اقامت بيش از ثواب اذان است، و سنّت است كه آواز در اقامت بلند نكند [4] و تأنّى در آن سنّت نيست بلكه ترك تأنّى سنّت است. و سيّدمرتضى-/ عليه الرحمه- [5] اقامت را در نمازهاى پنجگانه واجب مى داند و بى وضو اقامت گفتن [6] را حرام مى داند و ايستادن را

__________________________________________________

[1] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* فرمايش بعضى از مجتهدين موافق با احتياط است، ترك نشود. (دهكردى، صدر)

* اين قول اقوى است، هرگاه جمع نمايند ميان دو نماز، بلكه در هر موضعى كه جمع نمايند ميان دو نماز را اذان از براى نماز دوم محلّ تأمّل و اشكال است. (كوهكمره اى)

[2] اگر يكى از اين سه جا اذان بگويد به قصد خصوصيّت و مشروعيّت نگويد، بلكه بعنوان رجاء مطلوبيّت و ادراك ثواب بگويد. (نخجوانى)

[3] احوط عدم ترك اقامه است در صلات پنجگانه از براى مردان، مگر در مقامات سقوط. (يزدى)

[4] بلكه سنّت است بلند كردن، نه به مقدارى كه در اذان بلند مى كنند. (خراسانى)

[5] قول مرحوم سيّد مرتضى احوط است. (تويسركانى)

* متابعت سيّد اولى، بلكه احوط خواهد بود. (صدر)

[6] اقوى اشتراط طهارت است در اقامه، و امّا ايستادن و حرف نزدن، پس شرط نيست در آن، هرچند احوط

است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 1: 223. شهيد اوّل، بيان: 142.

(2) اقامت/ اقامه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 121

در آن واجب مى داند «1». و بعضى «2» از مجتهدين [1] حرف زدن را بعد از «قد قامت الصلاة» حرام مى دانند «3» مگر حرفى كه به نماز تعلّق داشته باشد، مثل التماس كردن حاضران از شخصى عادل كه پيشنمازى ايشان كند، يا امر كردن مأمومين را به آنكه صفهاى خود را راست بدارند، و مانند اين.

و بدان كه هر گاه شخصى اذان و اقامت بجا نياورده داخل نماز شود سنّت است كه نماز را قطع كند [2] و هردو را بجا آورده نماز را از سر گيرد، و اين مشروط به پنج شرط است:

اوّل آنكه: به سهو ترك اذان و اقامت كرده باشد نه به عمد.

دوم آنكه: هنوز در ركعت اوّل باشد.

سوم آنكه: ركوع نكرده باشد.

چهارم آنكه: وقت نماز آن قدر تنگ نشده باشد كه اگر تلافى اذان و اقامت نمايدبعضى از نماز در خارج وقت واقع شود.

پنجم آنكه: لازم نيايد كه بعضى از نماز در مكان غيرمباح يا در جامه غيرمباح واقع شود، مثل آنكه صاحب خانه يا صاحب جامه گويد كه رخصت است كه دو ركعت نماز در خانه من يا در جامه من بگزارى و زياده از آن رخصت نيست [3] در اين صورت جايز نيست كه نماز را قطع كند و بعد از گفتن اذان و اقامت نماز را از سر گيرد، به جهت

__________________________________________________

[1]- و متابعت اين مجتهدين احوط است. (صدر)

[2] احوط ترك قطع نماز است. (كوهكمره اى)

[3] يعنى بگويد: به مقدار زمان دو ركعت نماز مرخّصى

جامه بپوشى يا در خانه من باشى. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، رسائل 3: 29 و 30 (وجوب ايستادن در اين منبع نيست).

(2) بعضى از نسخه ها: جمعى.

(3) شيخ طوسى، نهايه 1: 289. شيخ مفيد، مقنعه: 98. و محقّق عاملى، مدارك 3: 295 به سيّد مرتضى در مصباح نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 122

آنكه آخر نماز در مكان غيرمباح يا در جامه غيرمباح واقع خواهد شد. و واجب [1] است كه چون خواهد كه به واسطه تلافى اذان و اقامت نماز را قطع كند قبل از قطع بگويد: «السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُه».

و هر گاه در اثناى اذان از مؤذّن حدثى سرزند سنّت است كه اذان را قطع كند و وضو بسازد واذان را ازآنجاكه قطع كرده [2] به اتمام رساند ولازم نيست كه اذان را از سر گيرد.

امّا اگر در اثناى اقامت از مؤذّن حدثى واقع شود اقامت را از سر گيرد [3].

و سنّت است كه مابين اذان و اقامت فاصله واقع شود به دو ركعت [4] يا به يك سجده، يا به يك نشستن، يا به يك گام [5] برداشتن، يا به گفتن: «سُبْحانَ اللَّهِ» يا «الْحَمْدُللَّهِ» و اگر فصل به سجده يا به نشستن كند در اثناى آن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ اجْعَلَ قَلْبىْ بارًّا وَعَيْشى قارًّا وَرِزْقىْ دارًّا وَعَمَلىُ سارًّا، وَاجْعَلْنى عِنْدَ قَبْرِ رَسُوْلِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه مُسْتَقَرًّا وَقَرارًا» و در وقت نشستن نيز اين دعا بخواند: «سُبْحانَ مَنْ لا تَبْيدُ مَعالِمُهُ سُبْحانَ مَنْ لا يُنْسى ذِكْرُهُ سُبْحانَ مَنْ لا يُخَيّبُ سآئِلُهُ سُبْحانَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حاجِبٌ يُرْشى وَلا ابْوابٌ يُغْشى وَلا تَرْجُمانٌ يُناجى سُبْحانَ

مِنَ اخْتارَ لِنَفْسه احْسَنَ الْاسْمآءِ سُبْحانَ مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِمُوسى سُبْحانَ مَنْ لا يَزْدادُ عَلى كَثْرَةِ الْعَطايا الّا كَرَمًا وَجُوْدًا

__________________________________________________

[1]- قول به وجوب احوط است. (تويسركانى)

* بلكه اولى است، و همچنين است صلات بر نبى. (خراسانى)

* وجوب معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

* دليل معتبر بر وجوب نيست، اخبار وارده در اين مسأله مختلف است، جمعى از اصحاب مدّعى اجمال شده اند، اولى اين است كه در وقت اراده قطع صلاة بگويد: «اللّهمّ صلّ على محمّد و آله» و عدول بر نافله جايز نيست، چنانچه اگر عزم بر ترك كند بعد از التفات بر نسيان يا متردّداً بماند زمان معتدّ به بعد اراده قطع صلاة كند جايز نيست. (نخجوانى)

[2] با عدم فوات موالات. (خراسانى)

[3] لازم نيست، اگرچه افضل است. (خراسانى)

[4] فصل دو ركعت در غير نماز مغرب. (خراسانى)

[5] استحباب آن در غير منفرد معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 123

سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلا هكَذا غَيْرُهُ» و بعد از اقامت اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ وَالصَّلاة الْقآئِمَةِ، بَلِّغْ مُحَمَّداً صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه الدَّرَجَةَ وَالْوَسيْلَةَ وَالْفَضْلَ وَالْفَضيْلَةَ، بِاللَّهِ اسْتَفْتِحُ وَبِاللَّهِ اسْتَنْجِحُ وَعَلَى اللَّهِ اتَوَكَّلُ، وَبِمُحَمَّدٍ صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه اتَوَجَّهُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِه وَاجْعَلْنى بِهِمْ عِنْدَكَ وَجيْهًا فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبيْنَ».

مبحث چهارم در ملاحظه نمودن قبله:
اشاره

مبحث چهارم در ملاحظه نمودن قبله:

بدان كه شخصى كه نماز مى گزارد از چهار حال بيرون نيست، يا در اندرون خانه كعبه است، يا بربام خانه كعبه، يا به خانه كعبه آن قدر نزديك است كه اگر خواهد خانه كعبه را تواند ديد، يا از شهر مكّه آن قدر دور است كه ديدن خانه

او را ميسّر نيست.

پس اگر در اندرون خانه كعبه است به هرطرف كه نماز بگزارد [1] نماز او صحيح است بلكه در نمازهاى چهار ركعتى مى تواند كه در هرركعتى رو به ديوارى از ديوارهاى خانه كعبه كند به شرط آنكه فعل كثير لازم نيايد. و اگر بربام خانه كعبه باشد نيز اين حكم دارد، امّا واجب است كه آن چنان باشد كه در وقت سجده كردن از بام خانه كعبه قدرى در قبله او باشد. و همچنين اگر در اندرون خانه كعبه باشد و رو به جانب دَرِ خانه نماز كند واجب است كه قدرى از آستان دَرِ كعبه در قبله او باشد.

و امّا شخصى كه نزديك خانه كعبه باشد به حيثيّتى كه كعبه را تواند ديد مثل مردمى كه در مكّه اند بر او لازم نيست كه در وقت نماز خانه كعبه را ببيند، امّا بر او واجب است به طريقى نماز گزارد كه اگر از ميان دو قدم او يا به ميان پيشانى او در وقت سجود خطّى بكشند آن خط راست به خانه كعبه بخورد.

و ببايد دانست كه از خانه كعبه تا آسمان و تا زيرزمين تمام حكم خانه كعبه دارد، پس اگر شخصى كه بركوهى كه در شهر مكّه است يا در چاهى عميقى نماز كند نماز او صحيح است اگرچه خطّى كه از ميان دو قدم او به طريقى كه مذكور شد بكشند برعين

__________________________________________________

[1]- بلكه اولى و احوط نگزاردن نماز واجبى است در اندرون كعبه احتياطاً، و همچنين بر بام آن، اگرچه اقوى جواز است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 124

خانه كعبه نخورد، امّا هر گاه به آنچه در حكم

خانه كعبه است مى رسد كافى است و نماز درست است.

فصل «1» و امّا آن شخصى كه از شهر مكّه دور است به حيثيّتى كه ديدن خانه كعبه او را ممكن نيست

فصل «1» و امّا آن شخصى كه از شهر مكّه دور است به حيثيّتى كه ديدن خانه كعبه او را ممكن نيست

- مثل آنكه در شهرهاى ديگر باشد- قبله او عين كعبه نيست [1] بلكه جهت كعبه است، يعنى جانبى كه خانه كعبه در او است، نه همه آن جانب بلكه آن مقدار از آن جانب كه مصلّى در هر جزئى از اجزاى آن تجويز كند كه خانه كعبه در آن بوده باشد و جزم كند كه از آن مقدار بيرون نيست.

و آن را به قبله مساجد و قبرهاى مسلمانان معلوم مى توان كرد، و به علاماتى كه در ميانه فقها مشهور است نيز معلوم مى شود.

مثلًا علامت قبله بعضى از عراق عرب مثل بغداد آن است كه جَدْى را بر پس دوش راست [2]

__________________________________________________

[1]- بلكه عين كعبه است و لكن استقبال آن براى بعيد به اين نحو است كه اگر خطّى از ايستاده گاه او كشيده شود كه به حسب نظر آن خط مستقيم شود بواسطه زيادتى دورى اگرچه غير مستقيم باشد به حسب حقيقت آن خطّ متّصل شود به كعبه معظّمه. (خراسانى)

* قبله كسى كه از شهر مكّه دور است نيز عين كعبه است، ولى كفايت مى كند ايستادن به جانب او عرفاً و مستقبل عرفى كعبه بودن. (صدر)

* بلكه لازم است براى شخصى دور، ا ستقبال عين كعبه طورى كه اگر كشف حجاب شود و خانه كعبه ديده شود، روى به او باشد و تحصيل به علامات است علماً و اگر نشد به مظنّه، و اگر نشد به شهادت عدلين، و اگر نشد به

چهار جانب. (مازندرانى)

* قبله مطلقا عين كعبه است حتّى از براى بعيد و محاذات عرفى كافى است و هر قدر بُعد بيشتر شود محاذات اوسع مى شود و بايد با امكان، علم به محاذات داشته باشد و اگر ممكن نباشد علم، ظنّ كافى است، الاقوى فالاقوى، و اگر ظنّ هم ممكن نباشد نماز به چهار جهت كند. (يزدى)

[2] احوط اين است كه اين در حالت غايت انخفاض يا ارتفاع آن بوده باشد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) عنوان «فصل» در اين جا زائد به نظر مى رسد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 125

بگيرند. و علامت بعضى ديگر از آن بلاد- مثل شهر موصل [1] آن است كه مشرق را بر جانب چپ و مغرب بر جانب راست بگيرند. و علامت قبله بعضى از بلاد شام آن است كه جَدْى را بر دوش چپ [2] گيرند. و علامت بعضى از آن بلاد آن است كه سهيل را در وقتى كه به غايت بلندى رسد در مابين چشمها گيرند. و علامت بلاد يمن آن است كه سهيل را در وقت مذكور در پس سر مابين دوشها گيرند.

و اكثر اين علامات از علم هيأت معلوم شده، و در دانستن قبله اعتماد براين علم جايز است [3].

امّا اگر شخصى در صحرا [4] باشد و از علامات قبله چيزى ظاهر نباشد و شخصى يافت نشود كه از قول او ظنّ قبله بهم رسد، بر آن شخص واجب است كه نماز را چهار نوبت [5] به چهار جهت [6] بگزارد اگر وقت وسيع باشد، و اگر وقت تنگ باشد به هرقدر كه وقت گنجد نماز گزارد اگر چه يك نوبت باشد، به هرجهت كه خواهد.

فصل اگر برشخصى بعد از آن كه نماز گزارده باشد ظاهر شود كه در حال نماز روى او به قبله نبوده

فصل اگر برشخصى بعد از آن كه نماز گزارده باشد ظاهر شود كه در حال نماز روى او به قبله نبوده

__________________________________________________

[1]- در تعيين قبله اين بلاد رجوع نمايند به اهل بصيرت از كسانى كه حاصل مى شود از قول آنهاعلم يا ظنّ با عدم تمكّن از علم. (خراسانى)

[2] بلكه بر شانه چپ. (خراسانى)

[3] اگر مفيد علم يا ظنّ با عدم تمكّن از علم باشند. (خراسانى)

* با حصول مظنّه در جائى كه به آن اكتفاء ميتوان نمود. (صدر)

[4] يا در غير صحرا. (يزدى)

[5] و لكن به نحوى چهار نماز بگزارد كه يقين حاصل نمايد كه يكى از آنها رو به قبله بوده و برتقدير انحراف هم به جانب راست و چپ نرسد. (خراسانى)

[6] نماز در چهار سمت احوط است. (تويسركانى)

* احوط اين است كه چهار جهت هر دو جهت از آن مقابل يكديگر باشد و دورى جهات از همديگر مساوى باشد و اين حاصل مى شود به دو خطّ متقاطع كه چهار زاويه قائمه حادث شود. (مازندرانى، نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 126

بلكه پشت او به قبله بوده، نماز را اعاده نمايد اگر وقت باقى باشد، و قضا كند [1] اگر وقت باقى نباشد. و اگر ظاهر شود كه قبله در جانب راست او يا در جانب چپ او بوده، نماز را اعاده [2] نمايد اگر وقت باقى باشد، و اگر وقت گذشته باشد نمازى كه گزارده است كافى است و قضاى آن لازم نيست [3].

و اگر معلوم شود كه قبله در پس پشت او يا در يكى از دو جانب او نبوده در اين صورت از چهار

حال بيرون نيست [4]: يا قبله در مابين پيش رو و جانب راست بوده، يا در مابين پيش رو و جانب چپ، يا در مابين پس پشت و جانب راست، يا در مابين پس پشت و جانب چپ. پس در دو صورت اوّل اگر وقت باقى باشد نماز را اعاده [5] نمايد و اگر وقت باقى نباشد قضا لازم نيست، و در دو صورت آخر نماز را از سر گيرد خواه وقت باقى باشد و خواه نباشد [6].

و بدان كه گاهى در نماز واجب رو به قبله كردن ساقط مى شود، مثل آنكه شخصى از دشمنى كه در جانب قبله باشد بگريزد و وقت نماز تنگ باشد، پس برآن شخص واجب

__________________________________________________

[1]- در وجوب قضاء تأمّل است. (خراسانى)

[2] اعاده نماز احوط است. (تويسركانى)

[3] قضاء احوط است. (تويسركانى)

* احوط قضاء كردن است. (دهكردى، يزدى)

* احوط لزوم است. (صدر)

* احوط قضاء نمودن است. (كوهكمره اى)

[4] اين تفصيل باعث تشويش ذهن است، ظاهر شدن خلاف قبله اگر تا به جانب چپ و راست، در وقت اعاده كند و در خاج وقت قضاء نيست، و اگر از جانب چپ و راست تجاوز كرد به سمت پشت سر، در وقت و خارج وقت هر دو نماز را از سرگيرد. (مازندرانى، نخجوانى)

[5] اعاده واجب نيست، اگرچه احوط است. (خراسانى، دهكردى، يزدى)

* لازم نيست. (صدر)

* بنابر احوط. (كوهكمره اى)

[6] اعاده و قضاء كه در اين چهار صورت فرموده اند احوط است. (تويسركانى)

* در صورت باقى نبودن وقت، قضاء لازم است احتياطاً. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 127

است كه در اثناى گريختن پشت به قبله نماز بگزارد. و همچنين اگر مالك

خانه شخصى را امر كند كه از خانه من بيرون رو و دَرِ خانه در طرف قبله نباشد و وقت نماز تنگ باشد، امّا اگر وقت نماز تنگ نباشد نماز را در وقت گريختن و بيرون رفتن نگزارد، بلكه صبر نمايد تا وقتى كه عذر برطرف شود.

فصل آنچه در نماز معتبر است دوازده نوع است،

فصل آنچه در نماز معتبر است دوازده نوع است،

يا فعل است يا ترك فعل، و هريك از اين دو يا واجب است يا سنّت، و هريك از اين چهار يا به زبان است يا به دل يا به اعضا، و جميع آنچه به نماز تعلّق دارد از اين دوازده نوع بيرون نيست:

اوّل: آنچه برزبان بجا آوردن آن واجب است، مثل تكبير احرام و قراءت.

دوم: آنچه به دل بجا آوردن آن واجب است، مثل نيّت نماز.

سوم: آنچه به اعضا بجا آوردن آن واجب است، مثل ركوع و سجود.

چهارم: آنچه به زبان بجا آوردن آن سنّت است، مثل خواندن قنوت.

پنجم: آنچه به دل بجا آوردن آن سنّت است مثل به خاطر گذرانيدن معناى آنچه در نماز خوانده مى شود.

ششم: آنچه به اعضا بجا آوردن آن سنّت است، مثل دستها برداشتن در حال قنوت.

هفتم: آنچه به زبان ترك آن واجب است مثل تكلّم كردن به دو حرف [1] كه قرآن و دعا نباشد.

هشتم: آنچه ب ه دل ترك آن واجب است مثل قصد كردن ريا و غيره به بعضى افعال نماز.

نهم: آنچه به اعضا ترك آن واجب است، مثل دست بستن در نماز، چنانچه مذهب سنّيان است.

__________________________________________________

[1]- يا يك حرف با معنى. (دهكردى، يزدى)

* و زياده بر آن. (صدر)

* بلكه يك حرف با معنى نيز على الأحوط. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص:

128

دهم: آنچه به زبان ترك آن سنّت [1] است مثل قراءت مأموم [2] با وجود شنيدن قراءت امام [3].

يازدهم: آنچه به دل ترك آن سنّت است، مثل فكر در كار دنيا.

دوازدهم: آنچه به اعضا ترك آن سنّت است، مثل آنكه دست بركمر زند به طريق متكبّران.

و ما در رساله اثنا عشريّه كه حَسَب الأمر اشرف ارفع به فارسى ترجمه شده بيان كرديم كه هريك از اين دوازده نوع دوازده قسم است، و همه اقسام را به ترتيب وبه تفصيل در آن رساله مذكور ساختيم.

فصل بدان كه در جميع نمازهاى پنج گانه يوميّه سيصد و هفتاد و دو فعل واجب است،
اشاره

فصل بدان كه در جميع نمازهاى پنج گانه يوميّه سيصد و هفتاد و دو فعل واجب است،

به اين تفصيل: در ركعت اوّل بيست و يك فعل واجب است:

اوّل: ايستادن. دوم: رو به قبله كردن. سوم: نيّت كردن. چهارم: تكبير احرام گفتن.

پنجم: درنگ نمودن [4] در وقت تكبير. ششم: قراءت كردن. هفتم: درنگ نمودن به قدر قراءت. هشتم: خم شدن به جهت ركوع. نهم: درنگ نمودن در ركوع به قدر ذكر گفتن. دهم: ذكر گفتن. يازدهم: سر از ركُوع برداشتن. دوازدهم: لمحه اى درنگ نمودن.

سيزدهم: خم شدن به جهت سجود. چهاردهم: درنگ نمودن در سجود به قدر ذكر.

__________________________________________________

[1]- بلكه واجب است على الاقوى. (خراسانى)

* مستحبّ بودن ترك قرائت دراينجا ممنوع است، بلكه اقوى وجوب ترك است. (مازندرانى)

[2] احوط ترك قرائت است با شنيدن قرائت امام. (تويسركانى)

* احوط ترك است. (صدر)

[3] در نماز جهريّه با شنيدن قرائت امام يا همهمه او حرام است قرائت مأموم على الاحوط و با عدم سماع جايز است، و در نماز اخفاتيّه مكروه است مطلقا. (كوهكمره اى)

* در نماز جهريّه با شنيدن قرائت امام يا همهمه او واجب است ترك قرائت، و در نماز اخفاتيّه بهتر ترك است، چه بشنود يا

نه. (نخجوانى، يزدى)

[4] يعنى طمأنينه و آرام گرفتن. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 129

پانزدهم: ذكر گفتن. شانزدهم: سر از سجده برداشتن. هفدهم: نشستن در ميان دوسجده. هجدهم: لمحه اى درنگ نمودن. نوزدهم: خم شدن به جهت سجده دوم.

بيستم: درنگ نمودن به قدر ذكر. بيست و يكم: ذكر گفتن [1].

به اين بيست و يك فعل ركعت اوّل تمام است، و در ركعت دوم از اين بيست و يك فعل سه فعل كم مى شود: نيّت [2] و تكبير احرام و درنگ كردن در تكبير احرام.

پس افعالى كه واجب است در ركعت دوم هجده است.

و بعد از آن چهار فعل ديگر واجب است كه آنها را داخل ركعت نمى شمارند:

اوّل: سر از سجده [3] برداشتن. دوم: نشستن. سوم: تشهّد خواندن. چهارم: درنگ نمودن در تشهّد.

و اگر نماز دو ركعتى باشد سه فعل ديگر واجب است [4]: اوّل: نشستن به جهت سلام گفتن. دوم: سلام گفتن. سوم: درنگ كردن به قدر سلام گفتن.

پس در نماز صبح چهل و شش [5] فعل واجب است، و در نماز شام شصت و هشت فعل، و در هريك از نماز ظهر و عصر و عشا هشتاد و شش فعل واجب است.

اين است جميع سيصد و هفتاد و دو فعل كه واجب است در نمازهاى پنج گانه شبانه روزى به فعل آوردن آن.

و بدان كه از جمله اين افعال هشت فعل است كه احتياج به بيان دارد،
اشاره

و بدان كه از جمله اين افعال هشت فعل است كه احتياج به بيان دارد،

و آن نيّت

__________________________________________________

[1] سر از سجده دوم برداشتن و نشستن بعد از آن در ركعت اوّل نيز واجب است، و همچنين در ركعت سيّم از چهار ركعتى. (نخجوانى، يزدى)

[2] بلكه نيّت كه عبارت از داعى است

بايد تا آخر نماز باقى باشد. (خراسانى)

* نيّت داعى است، پس در تمام نماز معتبر است، بلى بنابر اينكه نيّت اخطار است تفصيل صحيح است. (كوهكمره اى)

[3] يعنى سجده دوم. (صدر)

[4] اين سه فعل احوط است. (تويسركانى)

[5] سر از سجده دوم از ركعت اوّل برداشتن را نشمرد، آن هم واجبى است خارج از ركعت اوّل، پس چهل و هشت فعل واجب است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 130

است، و تكبير احرام، و قيام، و قراءت، و ركوع و سجود، و تشهّد و تسليم، و بيان اين هشت فعل در هشت فصل تفصيل مى يابد.

فصل اوّل در بيان آنچه تعلّق به نيّت دارد:

فصل اوّل در بيان آنچه تعلّق به نيّت دارد:

بدان كه نيّت هريك از عبادات قصد بجا آوردن آن عبادت است از براى رضاى خدا، و در نيّت اوّلًا تعيين نماز بايد نمود كه كدام نماز است، اداست يا قضا [1] واجب است يا سنّت. بعد از آن قصد كند كه آن را بجا مى آورم از براى رضاى خدا، و اين قصد در نهايت آسانى است، و هيچ اشكالى ندارد، و وسواسى كه بعضى مردم در نيّت مى كنند از فعل شيطان است، و به اين مضمون حديثى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است «1» و آنكه بعضى گمان برده اند كه نيّت نماز مركّبى است از چند چيز، مثل تعيين نماز [2] و آنكه واجب است يا سنّت اداست يا قضا، اين گمان غلط است بلكه اين امور منوى اند، يعنى نيّت براينها واقع مى شود.

__________________________________________________

[1]- تعيّن اداء يا قضاء واجب يا مستحبّ در همه جا احوط است. (تويسركانى)

* نيّت اداء و قضاء لازم نيست، مگر هرگاه تعيين

موقوف بر آن باشد، و همچنين وجوب و سنّت. (دهكردى، يزدى)

* اداء يا قضاء بودن عمل ناشى مى شود از وقوع آن در وقت يا در خارج وقت، پس اداء و قضاء امر قصدى نيست، مگر اينكه خروج عمل از ابهام موقوف بر آن باشد، پس در اين صورت بايد تعيين به او شود، و همچنين است نيّت وجوب وسنّت. (كوهكمره اى)

* نيّت اداء و قضاء لازم نيست با تعيين منوى، مثلًا اگر تعيين كند كه نماز صبح امروز را مى كنم، ديگر لازم نيست نيّت اداء و قضاء. (مازندرانى)

* نيّت اداء و قضاء و وجوب و سنّت لازم نيست با تعيين منوى، مثلًا اگر تعيين كند كه نماز صبح امروز را مى خوانم، ديگر لازم نيست نيّت اداء و قضاء و وجوب و سنّت، بلى اگر تعيين منوى توقّف داشته باشد به آنها لازم است. (نخجوانى)

[2] آنچه معتبر است تعيين است با تعدّد مأمورٌ به نه قصد اداء يا قضاء و همچنين است وجوب و استحباب. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) وسائل 1: 63، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 131

فصل دوم در بيان آنچه تعلّق به تكبير احرام دارد: و آن چهارده امر است: هفت امر واجب، و هفت امر سنّت.
امّا هفت امر واجب:

امّا هفت امر واجب:

اوّل آنكه: به لفظ عربى گفته شود، پس اگر به جاى «اللَّه اكبر» خدا بزرگتر است گويد- مثلًا- نماز باطل خواهد بود.

دوم آنكه: حروف تكبير احرام را از مخرج خود بيرون آورد، به طريقى كه مقرّر است.

سوم آنكه: مقارن نيّت [1] باشد پس اگر اندك فاصله در ميان تكبير احرام و نيّت واقع شود مثل اندك سكوتى [2] يا لفظى در ميان آخر نيّت و اوّل تكبير احرام درآيد مثل آنكه بگويد: «قربة الى اللَّه هُو اللَّه اكبر» نماز باطل است [3].

چهارم آنكه: در ميان

لفظ «اللَّه» و لفظ «اكبر» فاصله درنيايد، خواه سكوت، و خواه لفظ ديگر، پس اگر در ميان لفظ «اللَّه» و لفظ «اكبر» سكوت كند يا لفظ ديگر درآورد، مثل آنكه بگويد «اللَّه تعالى نماز باطل است [4].

__________________________________________________

[1]- چون نيّت داعى بر فعل است نه خطور به بال لهذا در نزد تكبيرة الاحرام وجود داعى كافى است. (تويسركانى)

* نيّت داعى است و بايد در حال تكبيرة الاحرام موجود باشد. (خراسانى)

* نيّت داعى است نه اخطار، پس بنابراين از همزه اوّل «اللَّه اكبر» تا ميم «السلام عليكم» همه حقيقتاً مقارن نيّت هستند. (كوهكمره اى)

[2] چون نيّت عبارت از داعى است، اين مقدار از سكوت ضرر ندارد، هر چند نيّت را به اخطاركند، بلكه اگر اخطار را واجب بدانيم نيز سكوت كمى ضرر ندارد. (نخجوانى، يزدى)

[3] بطلان از جهت زياد كردن كلمه هُوَ است بر تكبيرة الاحرام، والّا سكوت قليل ضرر ندارد. (دهكردى)

* نيّت به لفظ نيست تا فاصله شدن لفظ متصوّر باشد يا مضرّ و در اين مثال نه به جهت فاصله لفظ است، بلكه به جهت سقوط همزه اللَّه است به وصل و إلّاضرر ندارد. (مازندرانى)

[4] بطلان نماز در چهارم و پنچم احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 132

پنجم آنكه: همزه «اللَّه» و همزه «اكبر» را قطع نمايد [1] پس اگر وصل سازد همزه [2] «اللَّه» را به آخر نيّت، يا همزه «اكبر» را به هاء «اللَّه» نماز باطل است.

ششم آنكه: چنان گويد كه خود بشنود اگرچه به تقدير باشد، مثل آنكه كَر باشد يا در اثناى فرياد مردم تكبير را بگويد، پس اگر برتقدير آنكه اگر كر نمى بود يا

فرياد مردم نمى شد تكبير را مى شنيد نماز او صحيح است، و الّا باطل است.

هفتم آنكه: اگر گُنگ باشد به دِل قصد كند و با انگشت اشاره نمايد و زبان را حركت دهد.

امّا هفت امرى كه در تكبير احرام بجا آوردن آن سنّت است:

امّا هفت امرى كه در تكبير احرام بجا آوردن آن سنّت است:

اوّل: دستها را برداشتن در حال تكبير گفتن تا برابر گوشها.

دوم آنكه: ابتداى تكبيرگفتن به ابتداى دست برداشتن باشد وانتهاى آن به انتهاى آن.

سوم آنكه: كفها [3] دروقت دست برداشتن به جانب قبله باشد.

چهارم آنكه: انگشتان به هم چسبيده باشد [4] مگر دوانگشت بزرگ كه از انگشتان ديگر مى بايد دور باشد و انگشت بزرگ را ابهام گويند.

پنجم: آهسته گفتن تكبير است اگر مأموم باشد [5] و بلند گفتن آن اگر پيشنماز يا منفرد [6] باشد.

ششم آنكه: تكبير احرام [7] را بعد از شش تكبيرى كه در اوّل نماز سنّت است [8]

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 133

بجاآورد، يا در اثناى آنها، يا مقدّم برآنها.

هفتم آنكه: شش تكبير سنّت را با دعاهاى مقرّره به فعل آورد، به اين طريق كه سه تكبير بگويد و بعد از آن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انْتَ الْمَلِكُ الحَقُّ لا الهَ الّا انْتَ سُبْحانَكَ اني ظَلَمْتُ نَفْسىْ فَاغْفِرلىْ ذَنْبيْ انَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ الّا انْتَ» بعد از آن دوتكبير بگويد واين دعاء بخواند: «لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ وَالْخَيْرُ فيْ يَدَيْكَ وَالشَّرُّ لَيْسَ الَيْكَ وَالْمَهْدِيُّ مَنْ هَدَيْتَ لا مَلْجَا مِنْكَ الّا الَيْكَ سُبْحانَكَ وَحَنانَيْكَ تَبارَكْتَ وَتَعالَيْتَ سُبْحانَكَ رَبَّنا وَرَبَّ الْبَيْتِ الْحَرامِ» و بعد از آن دوتكبير بگويد واين دعا بخواند: «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ حَنيْفًا مُسْلِمًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي

وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ».

فصل سوم در بيان آنچه تعلّق به قيام دارد: و آن هجده امر است: پنج امر واجب، ده امر سنّت، سه امر مكروه.
امّا آن پنج امرى كه واجب است:

امّا آن پنج امرى كه واجب است:

اوّل: راست ايستادن، پس اگر بى ضرورت پشت را خم كرده بايستد نماز باطل است هرچند به حدّ ركوع نرسد.

دوم: استقلال؛ يعنى برچيزى تكيه نكردن به حيثيّتى كه اگر آن چيز برداشته شود مصلّى بيفتد. امّا اگر بيمار باشد تكيه كردن مقدّم است برنشسته نماز كردن.

سوم: استقرار يعنى حركت بسيار نكردن، پس اگر در وقتى كه باد تند باشد نماز بگزارد و باد او را بسيار بجنباند و تواند كه در جاى ديگر نماز گزارد كه باد او را نجنباند نماز او باطل است [1].

چهارم: بر هردو پا ايستادن پس اگر بى ضرورت بر يك پا بسيار [2] ايستاده نماز

__________________________________________________

[1] بلكه مخيّر است، اگرچه بهتر است كه بعد از همه قرار دهد. (خراسانى)

[2] بنابر احوط. (دهكردى، يزدى)

[3] بسيار هم نباشد عيب دارد در حال قرائت و تسبيح. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 134

گزارد نماز او باطل است [1].

پنجم آنكه: قدمها را از يكديگر دور نگذارد به حيثيّتى كه از ايستادن متعارف بيرون رود.

امّا آن ده چيز كه در وقت قيام سنّت است:
اشاره

امّا آن ده چيز كه در وقت قيام سنّت است:

اوّل: به خضوع و خشوع ايستادن به طريقى كه غلامان به اخلاص در خدمت آقاى خود مى ايستند.

دوم: نظر به موضع سجود افكندن نه به جاى ديگر.

سوم: قدمها را از يكديگر دور كردن به مقدار سه انگشت تا يك وجب.

چهارم آنكه: قدمها با يكديگر محاذى باشد نه آنكه يكى پيش باشد و يكى پس.

پنجم: انگشتان پاها به جانب قبله داشتن.

ششم: هردو كف دست بردو ران گذاشتن.

هفتم: انگشتان دست را ملاصق «1» هم داشتن [2].

هشتم: زن قدمها را با يكديگر جفت سازد و از هم دور

نكند.

نهم: زن كفهاى دست خود را برپستان خود گذارد.

دهم: قنوت [3] كردن مرد و زن در ركعت دوم بعد از قراءت و قبل از ركوع، مگر در نماز جمعه كه مرد قنوت ركعت دوم را بعد از ركوع مى كند، و از زن نماز جمعه ساقط است.

__________________________________________________

[1] بنابر احوط. (تويسركانى)

* ظاهر اين است كه در حال قرائت و تسبيح و سائر اذكار واجبه در حال قيام باطل است هرچند بسيار هم نباشند. (نخجوانى)

[2] حتّى ابهامين. (يزدى)

[3] قنوت از مستحبّات قيام نيست، بلكه خود فعلى است مستحبّ. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

__________________________________________________

(1) چسبيده بهم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 135

و بدان كه قنوت سنّت مؤكّد است
اشاره

و بدان كه قنوت سنّت مؤكّد است

و معناى آن دعاست، خواه دست خود را در اثناى آن بردارد و خواه برندارد. و شيخ ابن بابويه قنوت را واجب مى داند و نماز بى قنوت را باطل مى داند «1». و اگر فراموش شود بعد از سر برداشتن از ركوع سنّت است كه به نيّت قضا بجاآورد [1] و اگر از آنجا نيز فراموش شود بعد از سلام دادن نشسته قضا كند، و اگر آنجا نيز فراموش شود و در وقت راه رفتن به خاطر رسد همانجا رو به قبله كند و بجاآورد.

و در قنوت هفت امر سنّت است:

و در قنوت هفت امر سنّت است:

اوّل: اللَّه اكبر گفتن قبل از قنوت.

دوم: دست بالا كردن تا نزديك گوش در وقت تكبير.

سوم آنكه: در وقت قنوت دستها را بالا بدارد برابر روى و محاذى آسمان.

چهارم آنكه: انگشتان را بهم بچسباند، مگر دو انگشت بزرگ كه از انگشتان ديگر دور سازد.

پنجم: تطويل كردن قنوت.

ششم: كلمات فرج در قنوت خواندن و آن اين است: «لا الهَ الَّا اللَّهُ الْحَليْمُ الْكَريْمُ لا الهَ الَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظيْمُ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الْارَضيْنَ السَّبْعِ وَما فيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَما تَحْتَهُنَّ وَما فَوقَهُنَّ وَرَبِّ «2» الْعَرْشِ الْعَظيْمِ وَالْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ» بعد از آن بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَعافِنا وَاعْفُ عَنَّا فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ إنّك على كلّ شي ء قدير».

هفتم: بلند خواندن پيشنماز و منفرد قنوت را [2] و آهسته خواندن مأموم آن را.

__________________________________________________

[1]- بلكه تعرّض اداء و قضاء نكند. (خراسانى)

[2] بلكه و همچنين مأموم، اگر چه اولى آن است كه به نحوى باشد كه امام نشنود. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 1: 316، حديث 932.

(2) در

بعضى از نسخه ها: وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظيْم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 136

امّا آن سه امر كه در قيام مكروه است:

امّا آن سه امر كه در قيام مكروه است:

اوّل: دست بر كمر زدن به طريق متكبّران.

دوم: تورّك نمودن، يعنى سنگينى خود را گاهى بر پاى راست و گاهى بر پاى چپ انداختن.

سوم: كفها را بعد از قنوت بر رو ماليدن [1].

و در قنوت كردن به فارسى ميانه علما خلاف است. و اصحّ آن است كه جايز نيست [2] و در كتاب حبل المتين بيان آن شده «1».

فصل چهارم در بيان آنچه تعلّق به قراءت فاتحه و سوره دارد:
اشاره

فصل چهارم در بيان آنچه تعلّق به قراءت فاتحه و سوره دارد:

واجب است قراءت فاتحه و سوره [3] در ركعت اوّل و دوم از نمازهاى پنج گانه. امّا در ركعت سوم و چهارم مصلّى مخيّر است اگر خواهد فاتحه بخواند و اگر خواهد تسبيحات اربع، چنانچه به تفصيل مذكور خواهد شد.

و آنچه تعلّق به قراءت فاتحه و سوره دارد سى و دو امر است: يازده امر واجب، و ده امر سنّت، و پنج امر مكروه، و شش امر حرام.
امّا يازده امر واجب:

امّا يازده امر واجب:

اوّل آنكه: فاتحه و سوره به زبان عربى خوانده شود، پس اگر به زبان ديگر ترجمه آن را بخواند نماز باطل است.

__________________________________________________

[1] كراهت اين معلوم نيست. (خراسانى)

[2] عدم جواز قنوت به فارسى احوط است. (تويسركانى)

* در خصوص نمازهاى فريضه. (خراسانى)

* در نماز واجب. (صدر)

* عدم جواز احوط است. (كوهكمره اى)

* وظيفه قنوت به فارسى حاصل نمى شود، لكن دعاى فارسى خواندن در حال قنوت يا ساير احوال نماز جايز است، هرچند خلاف احتياط است. (يزدى)

[3] وجوب قرائت سوره احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) حبل المتين 2: 399.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 137

دوم: حرفها را از مخارج مقرّره اخراج نمودن.

سوم: اعْراب الفاظ [1] و تشديد را ملاحظه كردن.

چهارم: موافق يكى از هفت قراءت مشهور [2] خواندن، و لازم نيست كه از اوّل تا آخر به يك قراءت بخواند، پس اگر بعضى را مثلًا به قراءت عاصم و بعضى را به قراءت حمزه و بعضى را به قرءات باقى قُرّاء بخواند جايز است، بلكه سنّت است [3] كه در قرآن خواندن التزام يك قراءت نكند.

پنجم: مقدّم داشتن فاتحه بر سوره، پس اگر به سهو سوره را مقدّم دارد نوبت ديگر بعد از فاتحه سوره را بخواند، و اگر عمداً سوره را مقدّم دارد نماز باطل است [4].

ششم: آنكه در ميان الفاظ قراءت فاصله واقع نشود

[5] خواه سكوت طويل، و خواه به يك كلمه كه غير قرآن و دعا باشد. امّا فاصله به هريك از قرآن و دعا جايز

__________________________________________________

[1] يعنى تلفّظ نكند به غير اعراب كلمه، مثل اينكه مرفوع را منصوب بخواند، و مراد دانستن اعراب نيست، وهم تلفّظ به اعراب لازم نيست، اگر وقف كند بركلمه صحيح است. (مازندرانى)

[2] بنابر احوط. (خراسانى، يزدى)

* بايد قرائت صحيح باشد به قواعد شرعيّه، پس اگر فرض شود خواندن كلمه به قواعد عربيّه صحيح است، لكن موافق يكى از قرائت سبع نيست ظاهراً مجزى باشد. (دهكردى)

* احوط ترك موافقت قرائت ابى جعفر و يعقوب و خلف است، چنانچه موافقت قرائت باقى نيز احوط است. (كوهكمره اى)

[3] سنّت بودن اين محلّ تأمّل است. (خراسانى)

[4] اگر اكتفاء به آن نمايد، يا برگردد به عدم قصد امتثال امر، وإلّا باطل نيست على الاصحّ، به خصوص اگر اعراض نمايد از آن، اگر چه اعاده صلات احوط است. (خراسانى)

[5] اين شرط قرائت بودن مشكل است، زيرا كه سكوت طويل اگر ماحى صورت صلات است نماز فاسد است، اگرنه ضرر به قرائت و ضرر به نماز ندارد و لفظ اگر كلام آدمى است مبطل نماز است و اگر سهو است ضرر به هيچ يك ندارد. (مازندرانى)

* اين شرط قرائت بودن مشكل است، زيرا كه سكوت طويل اگر ماحى صورت صلات است نماز فاسد است، اگر نه ضرر به قرائت ندارد، ضرر به نماز ندارد، و لفظ اگر كلام آدمى است عمداً مبطل نماز است، و اگر سهو است ضرر به هيچ يك ندارد مگر طورى شود كه انتظام قرائت و صدق قرائت بودن برود. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 138

است [1] به شرط آنكه انتظام قراءت فوت نشود.

هفتم: اگر مصلّى مرد [2] باشد نماز صبح و دو ركعت اوّل نماز شام و خفتن [3] را بلند بخواند [4] و باقى را آهسته [5].

هشتم: در اوّل فاتحه و سوره «بِسْمِ اللَّه» بخواند و ترك نكند، كه آن مذهب بعض سنّيان است «1».

نهم: فاتحه و سوره از بَر بخواند [6] پس اگر از روى نوشته بخواند با آنكه از بَر تواند خواند نماز باطل است [7].

دهم: در وقت اراده سوره خواندن قصد سوره معيّن كند [8] قبل از آنكه «بِسْمِ اللَّه»

__________________________________________________

[1] فاصله به غير قرآن و دعا اگر از روى سهو باشد نيز چنين است كه اگر انتظام فوت نشود ضرر ندارد بلكه سكوت نيز در صورتى ضرر دارد كه مفوّت انتظام باشد. (يزدى)

[2] و امّا زن، پس در آن سه نماز مخيّر است ما بين آهسته و بلند خواندن، و در باقى بايد آهسته بخواند. (نخجوانى، يزدى)

[3] يعنى حمد و سوره آنها را، نه ساير اذكار. (يزدى)

[4] على الاحوط. (خراسانى)

[5] مگر ظهر روزجمعه كه مستحبّ است در آن بلندخواندن، مثل نمازجمعه. (نخجوانى، يزدى)

[6] اشتراط قرائت حمد و سوره ازبر احوط است و همچنين تعيّن بسم اللَّه كه از براى چه سوره است و وجوب هيچ يك معلوم نيست. (تويسركانى)

[7] بنابر احوط، اگرچه اقوى صحّت است. (خراسانى)

* بنابر احوط و اقوى خواندن از روى نوشته است، حتّى با تمكّن از خواندن ازبر. (دهكردى، يزدى)

* احوط اتمام و اعاده نماز است. (كوهكمره اى)

* بطلان معلوم نيست، بلى احوط است، اظهر جواز خواندن از روى نوشته است، حتى با تمكّن از بر خواندن. (نخجوانى)

[8] بنابر احوط

و اقوى عدم وجوب است، بلى هرگاه به قصد سوره معيّنى، بسم اللَّه گفت كفايت از سوره ديگر نمى كند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به الفقه على المذاهب الأربعة 1: 257، و المجموع 3: 323.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 139

بخواند پس اگر بعد از «بِسْمِ اللَّه» خواندن سوره را تعيين نمايد نماز باطل است [1].

يازدهم: چون سوره «الم تركيف» بخواند سوره «لِايلاف» در عقب آن بخواند و چون سوره «والضّحى بخواند سوره «الم نشرح» در عقب آن بخواند.

امّا آن ده امر كه در خواندن فاتحه و سوره سنّت است:

امّا آن ده امر كه در خواندن فاتحه و سوره سنّت است:

اوّل: قبل از شروع در فاتحه [2] «اعُوْذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيْمِ» بگويد.

دوم: ملاحظه نمودن صفات حروف به طريقى كه در علم قراءت مقرّر است، مثل جهر و همس «1» و غُنّه «2» و غير آن.

سوم: اشباع كسره كاف «مالِكِ يَوْمِ الدِّين» كردن [3].

چهارم: اشباع ضمه دال «ايّاك نعبد» كردن.

پنجم: وقف تامّ و وقف حسن بجا آوردن، و در فاتحه چهار وقف تامّ است و ده وقف حسن، امّا چهار وقف تامّ بر آخر «بِسْمِ اللَّه» است و بر «يَوْم الدّين» و بر «نستعين» و بر «ولَا الضَّآلّين» امّا ده وقف حسن بر «بِسْمِ اللَّه» است و بر «الرّحمن» و بر «الْحَمْدُللَّهِ» و بر «رَبِّ الْعالميْن» و بر «الرَّحْمنِ» و بر «الرَّحيْم» و بر «ايَّاك نَعْبُد» و بر «المُسْتقيْم» و بر «انعَمْت عَلَيْهِم» وبر «غيرالمَغْضُوبِ عَلَيهم».

ششم: آنكه پيشنماز قراءت فاتحه و سوره را به مأمومين در نماز جهريّه بشنواند به شرط آنكه بسيار بلند به طريق اذان نخواند

__________________________________________________

[1]

. معلوم نيست. (صدر)

* اتمام نماز و اعاده آن احوط است. (كوهكمره اى)

* بطلان معلوم نيست، بلى احوط است، بلى هرگاه به

قصد سوره معيّن گفت كفايت از سوره ديگر نمى كند. (نخجوانى)

[2] در ركعت اولى. (خراسانى)

[3] ولى به طريقى كه ياء از او ظاهر شود كه چهار حرف پنچ حرف گردد، و همچنين در دال نعبد. (صدر)

__________________________________________________

(1) آواز نرم.

(2) آوازى كه از خيشوم بيرون آيد- آواز بينى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 140

هفتم: بلند خواندن پيشنماز و منفرد «بِسْمِ اللَّه» را در ركعتى كه فاتحه و سوره را آهسته بايد خواند.

هشتم: بعد از خواندن هريك از فاتحه و سوره مقدار يك نفس ساكت شدن.

نهم: چون سوره «والشمس» بخواند بعد از تمام كردن آن «صدق اللَّه» بگويد و چون سوره اخلاص بخواند بعد از تمام كردن آن «كذلِكَ اللَّه ربّى» سه نوبت بگويد.

دهم: در نماز صبح سوره اى بخواند كه در درازى مثل سوره «عمّ» و سوره قيامت باشد، و در نماز ظهر [و عصر] «1» مثل سوره «والشّمس» و سوره «اعلى» بخواند، و در نماز شام و خفتن مثل سوره «انَّا انْزلناهُ» و سوره «اذا جآءَ» بخواند، و در ظهر روز جمعه سوره «جمعه» و سوره «منافقين» بخواند.

و امّا آن پنج امر كه در خواندن فاتحه و سوره مكروه است:

و امّا آن پنج امر كه در خواندن فاتحه و سوره مكروه است:

اوّل: ادغام كردن ميم «الرّحيم» در ميم «مالِكِ.

» دوم: بعد از فاتحه دو سوره خواندن [1] و بعضى [2] از مجتهدين آن را حرام مى دانند [3] «2».

) سوم: مكرّر خواندن يك سوره در دو ركعت، مگر سوره «اخلاص» كه مكرّر خواندن آن مكروه نيست.

چهارم: عدول نمودن [4] از سوره اى به سوره ديگر قبل از آنكه نصف سوره اوّل خوانده شود و بعد از آن حرام است [5] چنانچه مذكور خواهد شد.

__________________________________________________

[1]

البتّه ترك نمايد دو سوره خواندن را در يك ركعت. (مازندرانى)

[2] قول بعض احوط است. (كوهكمره اى)

[3] در نماز واجب، البتّه متابعت بعضى از مجتهدين را نمايند. (دهكردى، صدر)

* اقوى اين است كه حرام و مبطل است. (نخجوانى)

[4] كراهت معلوم نيست. (خراسانى)

[5] قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست.

(2) شيخ طوسى، نهايه 1: 302. علّامه حلّى، نهاية الإحكام 1: 467. فاضل مقداد، تنقيح الرائع 1: 203.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 141

پنجم: بسيار كشيدن مدّ الف [1] خواه مدّ متّصل و خواه مدّ منفصل.

امّا آن شش امر كه در خواندن فاتحه و سوره به فعل آوردن آن حرام است:

اوّل: آمين گفتن بعد از خواندن فاتحه [2].

دوم: سوره طويل خواندن [3] در نماز كه موجب آن شود كه بعضى از افعال واجبى نماز در خارج وقت واقع شود.

سوم: سوره اى از سوره هاى عزايم خواندن، و سوره هاى عزايم [4] قبل از اين به تفصيل مذكور شد «1».

چهارم: خواندن فاتحه يا سوره به طريق تحرير و نفس و صورت [5].

پنجم: عدول نمودن [6] از سوره به سوره ديگر بعد از خواندن نصف سوره اوّل نه قبل از آن، مگر عدول كردن از سوره «اخلاص» يا سوره «قُلْ يا ايُّهَا الْكافرون» كه آن مطلقاً حرام است خواه عدول قبل از خواندن نصف باشد و خواه بعد از آن، الّا عدول

__________________________________________________

[1] احوط نكشيدن مدّ الف است بسيار. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] على الاحوط. (خراسانى)

[4] در چيزهائى كه حرام است بر جنب، گفته شد. (مازندرانى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

* عبارت خالى از عيب نيست، شايد چنين باشد: تحرير نفس

و صوت و مراد آوازه خوانى باشد. (دهكردى، مازندرانى)

* اين عبارت خالى از غلط نيست. (صدر)

* اين عبارت بنا به تحقيقى كه بعد از مقابله نسخ صحيحه به عمل آمده است اين طور است چهارم: خواندن فاتحه و يا سوره به طريق تحرير و نقش و صوت، بدون راء، و مراد از تحرير پيچيدگى آواز است كه قسمى است از موسيقى، و نقش هم به فتح اوّل قسمى است از سرود قوّالزن ها كه خراسانيان وضع كرده اند، قديم معمول بود ميان اهل طرب، در غياث اللغة چنين مسطور است، بنابر نقل بعض موثّقين. (نخجوانى)

[6] حرمت عدول به تفصيل مرقوم احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 49.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 142

نمودن از اين دو سوره به سوره «جمعه» و سوره «منافقين» در نماز جمعه و ظهر روز جمعه كه آن جايز است، امّا به دو شرط: اوّل: اختيار آن دو سوره از روى عمد نكرده باشد. دوم: به نصف نرسيده باشد و هر گاه از سوره اى به سوره ديگر عدول كند واجب است كه بسمله را اعاده نمايد و اكتفا به بسمله كه در سوره اوّل خوانده نكند.

ششم: بلند خواندن زن، فاتحه يا سوره را به نوعى كه مرد نامحرم بشنود [1] امّا اگر زن [2] بسيار پير باشد [3] كه مرد را ميل به او نباشد جايز است كه نامحرم آواز او را بشنود [4].

بدان كه در ركعت سوم و چهارم اگر به جاى فاتحه «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكبر» بخواند واجب است كه آهسته بخواند [5] و أولى آن است كه «اسْتَغْفِرُاللَّه» در آخر آن بگويد،

و اگر مجموع را مكرّر سازد تا سه نوبت افضل [6] خواهد بود. و اگر در ركعت اوّل و دوم خواندن فاتحه فراموش شود أولى [7] آن است كه در ركعت سوم يا چهارم به جاى تسبيحات فاتحه بخواند.

__________________________________________________

[1]- حرمت بلند خواندن حمد و سوره را به نحوى كه نامحرم بشنود احوط است. (تويسركانى)

[2] احوط ترك بلند خواندن زن است در صورت شنيدن اجنبى صوت او را، اگرچه به طريق لذّت نباشد به جهت پيرى زن يا پيرى مرد. (مازندرانى)

[3] احوط ترك بلند خواندن است از براى زن پير نيز. (خراسانى)

[4] در نماز رعايت احتياط را نمايند. (صدر)

* و احوط در نماز نشنوانيدن است. (يزدى)

[5] و همچنين اگر فاتحه بخواند و اجب است آهسته بخواند. (خراسانى)

* اگر فاتحه بخواند نيز واجب است آهسته بخواند، ما عداى بسمله كه مستحبّ است در آن جهر، اگرچه احوط آهسته خواندن آن است نيز. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* در ركعت سوم و چهارم آهسته خواندن واجب است مطلقاً، بلكه مقتضاى احتياط اخفات در بسمله است نيز اگر اختيار فاتحه نمايد. (كوهكمره اى)

[6] بلكه احوط است. (صدر)

* بلكه احتياط شديد كه مرخّص در ترك نيست. (مازندرانى)

[7] اولويّت آن محلّ تأمّل است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 143

فصل پنجم در بيان آنچه تعلّق به ركوع دارد: وآن بيست وشش امر است: شش امر واجب، وشانزده امر سنّت، وچهارامر مكروه.
امّا شش امر واجب:

امّا شش امر واجب:

اوّل آنكه: آن مقدار خم شود كه كف دستها به زانو برسد [1] امّا دست بر زانو گذاشتن واجب نيست.

دوم: «سُبْحانَ رَبّىَ الْعَظيْمِ وَبِحَمْدِه گفتن [2] يا سه نوبت «سُبْحانَ اللَّه» و اگر ضرورتى [3] باشد يك نوبت «سُبْحانَ اللَّه» گفتن كافى است.

سوم: درنگ نمودن به مقدار ذكر.

چهارم آنكه: چنان گويد كه خود بشنود اگرچه به تقدير

باشد، چنانچه در فصل قراءت و تكبير احرام مذكور شد.

پنجم: سر برداشتن از آن.

ششم: لمحه اى درنگ نمودن بعد از سر برداشتن.

امّا آن شانزده امر كه در ركوع سنّت است:

امّا آن شانزده امر كه در ركوع سنّت است:

اوّل آنكه: چون خواهد كه خم شود «اللَّه اكبر» بگويد.

دوم آنكه: در حال ركوع زانوها را به پس برد به پيش نياورد.

سوم: آن كه پشت خود را راست بدارد به نوعى كه اگر قطره آبى برآن ريخته شود به جاى خود ايستد.

__________________________________________________

[1]- على الاحوط، اگرچه اقوى اكتفاء كردن به رسيدن انگشتان است. (خراسانى)

* على الاحوط. (مازندرانى)

[2] دور نيست كه مطلق ذكر در ركوع كافى باشد، پس سه دفعه سبحان ربّى العظيم و بحمده ياسبحان اللَّه سه دفعه گفتن واجب نيست، لكن احوط است. (تويسركانى)

* بنابر احوط، اگرچه اقوى جواز گفتن مطلق ذكر است كه سه مرتبه بگويد اگر غير از تسبيحه كبرى باشد. (خراسانى)

[3] اگر ضرورت به نحوى باشد كه رافع تكليف نسبت به زياده باشد. (خراسانى)

* ظاهر عبارت اين است كه مراد از ضرورت عرفى است كه مجرّد فوق حاجت باشد، نه اضطرار رافع تكليف، اگر اين است كافى نيست. (مازندرانى، نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 144

چهارم آنكه: گردن را موازى پشت بكشد.

پنجم آنكه: نظر به مابين دو قدم خود اندازد.

ششم آنكه: دو دست خود را از دو پهلوى خود دور دارد.

هفتم آنكه: دو كف خود را بر دو زانو بگذارد.

هشتم آنكه: انگشتان را از هم دور كند.

نهم آنكه: دست راست را برزانو پيش از دست چپ گذارد.

دهم آنكه: زن دو كف دست خود را بالاتر از زانو گذارد.

يازدهم: مكرّر گفتن «سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِه تا سه نوبت و پنج نوبت فاضل تر

است، و افضل از آن هفت نوبت است.

دوازدهم آنكه: قبل از گفتن «سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيْمِ وَبِحَمْدِه» اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ لَكَ رَكَعْتُ وَلَكَ اسْلَمْتُ وَبِكَ امَنْتُ وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَانْتَ رَبيْ، خَشَعَ لَكَ سَمْعىْ وَبَصَرىْ وَشَعْريْ وَبَشَرِيْ وَلَحْميْ وَدَميْ وَمُخيْ وَعَصَبيْ وَعِظاميْ وَما اقَلَّتْهُ قَدَ مايَ غَيْرَ مُسْتَنْكِفٍ وَلا مُسْتَكْبِرٍ وَلا مُسْتَحْسِرٍ».

سيزدهم: اگر پيشنماز باشد ذكر ركوع را بلند گويد.

چهاردهم: اگر مأموم باشد آهسته گويد [1].

پانزدهم: اگر منفرد باشد ذكر را به طريق قراءت خواند در جهر و اخفات [2].

شانزدهم: چون سر از ركوع بردارد بگويد: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهْ الْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَميْنَ اهْلَ الْكِبْرِيآءِ وَالْعَظَمَةِ وَالْجُودِ وَالْجَبَرُوْتِ».

امّا آن چهار امر كه در ركوع مكروه است:

امّا آن چهار امر كه در ركوع مكروه است:

اوّل: دستها را در وقت ركوع به دو پهلوى خود چسبانيدن [3].

دوم: سر به زير افكندن بر وجهى كه سر و گردن موازى پشت نباشد.

__________________________________________________

[1] بلكه شنوانيدن مأموم ذكر را به امام مكروه است. (خراسانى)

[2] بلكه مخيّر است بين جهر و اخفات، چه در نماز جهرى، چه اخفاتى. (خراسانى)

[3] بلكه دو دست را از دو پهلو دور ساختن مستحبّ است، چنانچه گذشت. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 145

سوم آنكه: پيشنماز ذكر ركوع را زياده بر سه نوبت گويد [1] اگر گمان داشته باشد كه بعضى از مأمومين به واسطه ضرورتى تعجيل دارند.

چهارم: دو كف دست را در وقت ركوع در مابين زانوها گذاشتن [2]. و بعضى از مجتهدين آن را حرام مى دانند [3] «1».

فصل ششم در بيان آنچه تعلّق به سجود دارد:
وآن سى وهفت امر است: ده امر واجب، وبيست وپنج امر سنّت، و دو امر مكروه.
امّا ده امر واجب:

امّا ده امر واجب:

اوّل آنكه: برمجموع هفت عضُو سجده كند، كه آن پيشانى است، و دو كف دستها، و دو زانو، و دو انگشت بزرگ پاها

دوم آنكه [4]: سنگينى خود را بركلّ اين هفت عضو اندازد [5] پس اگر بربعضى مطلقاً سنگينى نيندازد نماز باطل است [6] امّا لازم نيست سنگينى انداختن برهمه عضوها برابر باشد.

سوم آنكه: هريك از اين هفت عضو مستقرّ باشد يعنى برمحلّ خود قرار گرفته باشد، پس اگر برروى برف نرم يا پنبه يا پشم سجده كند به حيثيّتى كه بعضى اعضا مستقرّ

__________________________________________________

[1]- آنچه مكروه است تطويل ركوع است بحسب متعارف. (خراسانى)

[2] احوط ترك آن است. (صدر- نخجوانى)

[3] قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

[4] دوم و سوم احوط است. (تويسركانى)

[5] وجوب اين امر معلوم نيست، بلكه مناط صدق سجده

بر آن هفت عضو است. (دهكردى، يزدى)

[6] بلكه باطل نيست بعد از صدق اسم سجود. (خراسانى)

* معلوم نيست. (صدر)

* بايد تأمّل شود. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 1: 347، مسأله 97. و علّامه در مختلف 2: 193 به ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 146

نباشد نماز باطل است [1].

چهارم آنكه: پيشانى را برخاك [2] گذارد يا برچيزى كه از خاك روئيده باشد به شرط آنكه خوردنى و پوشيدنى نباشد به حسب عادت.

پنجم: گفتن «سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى وَبِحَمْدِهِ» يك نوبت يا سه نوبت «سُبْحانَ اللَّه [3]» و در وقت ضرورت يك نوبت [4] كافى است چنانچه در ركوع گذشت [5].

ششم: درنگ كردن به قدر ذكر.

هفتم آنكه: ذكر را چنان گويد كه خود بشنود، همچنان كه در ركوع گذشت.

هشتم: سر از سجده اوّل برداشتن [6].

نهم: بعد از سر برداشتن لمحه اى درنگ نمودن.

دهم: نوبت ديگر سجده كردن به طريق سجده اوّل.

امّا آن بيست و پنج امر كه در وقت سجود به فعل آوردن آن سنّت است:

امّا آن بيست و پنج امر كه در وقت سجود به فعل آوردن آن سنّت است:

اوّل: «اللَّه اكبر» گفتن بعد از ركوع و قبل از خم شدن به جهت سجود.

دوم: درنگ نمودن به قدر «اللَّه اكبر» گفتن.

سوم: در وقت «اللَّه اكبر» گفتن دستها را بالا بردن تا نزديك گوشها.

__________________________________________________

[1] معلوم نيست. (صدر)

[2] اولى اعتبار وضع پيشانى است بر زمين، چه خاك باشد يا سنگ باشد يا از زمين روئيده باشد و مأكول و ملبوس نباشد. (تويسركانى)

* منحصر در خاك نيست. (صدر)

[3] گفتن: «سبحان ربّى الأعلى و بحمده» يك نوبت يا «سبحان اللَّه» سه نوبت واجب نيست، بلكه مطلق ذكر كافى است چنانكه در ركوع ذكر شده لكن احوط است. (تويسركانى)

[4] و گذشت كه اين

در صورتى است كه ضرورت به نحوى باشد كه رافع تكليف نسبت به زياده بشود. (خراسانى)

[5] گذشت در ركوع كه كافى نيست، اگر مجرّد حاجت باشد. (مازندرانى)

* گذشت در ركوع، اگر مجرد حاجت باشد كافى نيست. (نخجوانى)

[6] و نشستن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* نه مجرّد سر برداشتن، بلكه به حدّ نشستن. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 147

چهارم آنكه: چون خواهد كه به سجده رود اوّل دوكف دست برزمين رساند بعد از آن زانوها، و اگر زن باشد زانوها را اوّل به زمين برساند و بعد از آن دستها را.

پنجم آنكه: دروقت سجود انگشتان [1] دستها را به هم چسباند و از يكديگر دور نكند.

ششم آنكه: سرهاى انگشتان به جانب قبله باشد.

هفتم آنكه: هيچ يك از دستها به پهلو چسبيده نباشد.

هشتم آنكه: از پيشانى مقدار يك درهم به سجده گاه [2] برسانند نه كمتر از آن.

وبعضى از مجتهدين را [3] مذهب آن است كه رسانيدن مقدار يك درهم [4] واجب است «1».

نهم آنكه: برخاك سجده كند [5] نه برسنگ و چوب و امثال آن، و افضل آن است كه خاك يكى از چهارده معصوم عليهم السلام باشد، خصوصاً خاك كربلا- على ساكنها السّلام.

دهم آنكه: قبل از ذكر سجود اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ لَكَ سَجَدْتُ وَبِك امَنْتُ وَلَكَ اسْلَمْتُ وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَانْتَ رَبيْ، سَجَدَ وَجْهيْ لِلَّذيْ خَلَقَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ، وَالْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَمِيْنَ تَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقيْنَ».

يازدهم آنكه: ذكر را مكرّر بگويد، چنانكه در ركوع مذكور شد.

دوازدهم آنكه: ميانه هريك از هفت عضو [6] و زمين حايلى نباشد بلكه بايد كه همه اين هفت عضو برهنه به زمين برسد اگر مصلّى مرد باشد.

سيزدهم: بينى را هم اعضاى سجود گردانيدن.

__________________________________________________

[1] حتّى ابهامين. (يزدى)

[2] و اين احوط است و سنّت گذاشتن تمام پيشانى است. (خراسانى)

[3] قول بعض احوط است. (كوهكمره اى)

[4] احوط است. (دهكردى، يزدى)

[5] بلكه مستحبّ سجده بر زمين است نه خصوص خاك، و افضل خاك قبر حضرت حسين عليه السلام است. (خراسانى)

[6] بلكه خصوص دو كف دستها. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 1: 180. شيخ صدوق، مقنع: 87.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 148

چهاردهم: بينى را برخاك گذاشتن.

پانزدهم: زانوها را از هم دور داشتن [1] اگر مصلّى مرد باشد نه زن.

شانزدهم آنكه: چون سر از سجده بردارد «اللَّه اكبر» بگويد.

هفدهم آنكه: در وقت «اللَّه اكبر» دستها را بالا بدارد به طريقى كه قبل ازاين گفته شد.

هجدهم: گفتن «اسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبّيْ وَاتُوبُ الَيْهِ» بعد از گفتن «اللَّه اكبر».

نوزدهم: درنگ نمودن به مقدار «اللَّه اكبر» گفتن و استغفار كردن.

بيستم آنكه: در مابين دو سجده تورّك كند، يعنى برران چپ نشيند و پشت قدم راست را برشكم قدم چپ گذارد، و اگر زن باشد بر كَفَل خود نشيند و زانوها را بالا بدارد و كف پاها برزمين نهد.

بيست و يكم: در وقت سجود ساق دستها را بالا گيرد و برزمين بگزارد، و اگر زن باشد برزمين گذارد.

بيست ودوم آنكه: چون درركعت اوّل وسوم درنماز چهار ركعتى سر از سجده دوم بردارد ولمحه اى بنشيند [2] واين را جلسه استراحت گويند. و سيّد مرتضى- عليه الرّحمة- آن را واجب مى داند [3] «1».

بيست و سوم آنكه: در جلسه استراحت تورّك كند.

بيست و چهارم آنكه: زن در وقت سجده پيشانى را برجايى نگذارد كه از موى سر او چيزى فاصله شود ميانه پيشانى او و سجده گاه هرچند از پيشانى او آنچه واجب است كه

به سجده گاه برسد رسيده باشد.

__________________________________________________

[1] در استحباب اين تأمّل است. (خراسانى)

[2] بلكه سزاوار نيست ترك نمودن اين را. (خراسانى)

[3] احوط است. (كوهكمره اى)

* موافق احتياط است. (نخجوانى)

* خالى از قوّت نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، انتصار: 150 و ناصريات: 223.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 149

بيست و پنجم آنكه: مواضع هفت عضو برابر باشد [1] يعنى بعضى بلند و بعضى پست نباشد، و امّا تفاوت در بلندى و پستى به مقدار چهارانگشت جايز است و زياده از اين جايز نيست [2].

امّا آن دو چيز كه در سجود به فعل آوردن آن مكروه است:

امّا آن دو چيز كه در سجود به فعل آوردن آن مكروه است:

اوّل: پُف كردن در موضع سجود به شرط آنكه دو حرف [3] از آن حاصل نشود، كه اگر دو حرف از آن حاصل شود حرام است و نماز باطل مى شود.

دوم: اقْعاء كردن در مابين دو سجده، يعنى برعقب پا نشستن و سرهاى انگشتان پا را برزمين گذاشتن.

اين است جميع آنچه تعلّق به ركعت اوّل دارد.

تتمّه در بيان احكام سجود تلاوت قرآن:

تتمّه در بيان احكام سجود تلاوت قرآن:

بدان كه سجده هاى تلاوت قرآن پانزده است:

اوّل: در سوره اعراف. دوم: در سوره رعد. سوم: در سوره نحل. چهارم: در سوره بنى اسرائيل. پنجم: در سوره مريم. ششم و هفتم: در سوره حجّ كه آنجا دو سجده است. هشتم: در سوره فرقان. نهم: در سوره نمل. دهم: در سوره الم تنزيل. يازدهم: در سوره ص. دوازدهم: در سوره فصّلت. سيزدهم: در سوره والنّجم. چهاردهم: در سوره انشقّت. پانزدهم: در سوره اقرأ و از اين پانزده سجده چهار واجب است- و آن در سوره الم تنزيل است و فصّلت و النجم و اقر و يازده باقى سنّت است. و سجده وقتى است كه

__________________________________________________

[1]- بلكه سنّت مساوات است بين محلّ پيشانى و دو دست و ايستاده گاه و زيادى در بلندى و پستى بر چهار انگشت جايز نيست در خصوص محلّ پيشانى. (خراسانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* عدم جواز ازيد مختصّ به موقف و مسجد است. (دهكردى، يزدى)

* اين حكم در موضع پيشانى و محلّ ايستادن بى اشكال است، و امّا در باقى مواضع سجود، پس ضرر ندارد زياد بودن از مقدار مذكور، مادامى كه بحسب عرف سجده بر آن صادق است، هرچند زياد نبودن از مقدار مذكور در

اين مواضع نيز احوطاست. (كوهكمره اى)

[3] و همچنين يك حرف كه مفيد باشد، بلكه احوط آن است كه مطلقاً پف نكند. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 150

آيه تمام خوانده شود [1]. و در حال سجده پاك بودن از حَدَث و خَبَث و رو به قبله كردن و ستر عورت كردن هيچ يك لازم نيست. امّا أولى [2] آن است كه برهفت عضو [3] مقرّر سجده كند و اكتفا [4] به پيشانى برزمين نهادن نكند، و برچيزى كه سجده نماز برآن جايز نيست [5] سجده نكند. و در چهار سجده واجب سنّت است كه اين ذكر بگويد: «لا الهَ الَّا اللَّهُ حَقًّا حَقًّا لا الهَ الَّا اللَّهُ ايْمانَاً وَتَصْديْقًا لا الهَ الَّا اللَّهُ عُبُودِيَّةً وَرِقًّا، سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّدًا وَرِقًّا».

و بدان كه همچنان كه برخواننده عزايم سجود واجب است برشنونده [6] نيز واجب است، و تأخير آن از وقت خواندن يا شنيدن جايز نيست، و اگر تأخير شود به نيّت قضا بجا بايد آورد [7]. و بعضى از مجتهدين برآنند كه هميشه اداست [8] «1» پس اگر تأخير

__________________________________________________

[1]- و اگر لفظ امر به سجده را مثل «وَاْسجُدْ» بگويد يا بشنود سجده كند على الاحوط. (مازندرانى، نخجوانى)

[2] بلكه اگر نگوئيم اقوى. (مازندرانى)

* مراعات اين اولى موافق احتياط است. (نخجوانى)

* بلكه احوط است. (يزدى)

[3] احوط آن است كه بر هشت عضو مقرّر سجده كند و هر چيزى كه سجده نماز بر آن جايزنيست سجده نكند. (كوهكمره اى)

[4] بلكه اكتفاء نمايد. (خراسانى)

[5] از حيث جنس و از حيث نجاست و همچنين بلند نبودن موضع سجود زياده بر چهارانگشت متّصل. (مازندرانى)

[6] بر مطلق شنونده واجب نيست،

بلكه بر مستمع واجب است، هرچند سجود سامع نيزاحوط است. (كوهكمره اى)

[7] قضاء نيست، همين قول بعض كه نقل فرموده حقّ است. (مازندرانى)

[8] اين قول در نهايت قوّت است، به جهت آنكه واجب فورى است، نه آنكه موقّت است، پس نيّت قضاء معنى ندارد، هرچند تأخير انداختن به عمد موجب عصيان است. (كوهكمره اى)

* اين قول اظهر است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق حلّى، معتبر 2: 274. شهيد ثانى، مسالك 1: 222.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 151

شود نيّت قضا لازم نيست [1].

فصل هفتم در بيان آنچه تعلّق به تشهّد دارد: و آن هجده امر است: نُه امر واجب، و هشت امر سنّت، و يك امر مكروه.
امّا نُه امر واجب:

امّا نُه امر واجب:

اوّل: نشستن به مقدار تشهّد خواندن.

دوم: درنگ نمودن به آن مقدار.

سوم: تشهّد خواندن به اين طريق [2]: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» و جايز [3] است كه ب:

«اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ، وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا رَسُوْلُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» اكتفا نمايد [4].

چهارم: اخراج حروف از مخارج مقرّره نمودن.

پنجم: در اثناى تشهّد سكوت [5] طويل نكردن [6].

ششم: كلام اجنبى [7] در ميان درنياوردن [8].

__________________________________________________

[1] احوط اين است كه قصد قربت كند و قصد اداء يا قضاء نكند. (تويسركانى)

* نيّت قضاء و اداء ننمودن احوط است. (صدر)

[2] ظاهر اين است كه تشهّد به اين نحو واجب نباشد، بلكه اگر بگويد: «أشهد أن لا اله إلّااللَّه وأنّ محمّداً رسول اللَّه» كافى باشد لكن اين قول احوط است. (تويسركانى)

[3] جايز نيست. (مازندرانى)

* اظهر اين است كه جايز نيست. (نخجوانى)

[4] بلكه اكتفاء ننمايد. (خراسانى)

* البتّه اكتفاء ننمايد. (صدر)

[5] گذشت در قرائت اين پنجم و ششم مبطل نمازند، نه

شرط قرائت و تشهد. (نخجوانى)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

[7] مضرّ بودن ذكر و دعا و قرآن معلوم نيست، اگر مخلّ به نظم نباشد. (يزدى)

[8] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 152

هفتم: به قدر تشهّد «الحمدُللَّه» مكرّر گفتن، اگر تشهّد را نداند و وقت ياد گرفتن تنگ باشند.

هشتم: تشهّد را بلند خواندن اگر پيشنماز باشد [1].

نهم: آهسته خواندن اگر مأموم باشد [2].

امّا هشت امرى كه سنّت است:

امّا هشت امرى كه سنّت است:

اوّل: تورّك نمودن، به طريقى كه در نشستن ما بين دو سجده مذكور شد.

دوم: دستها را بر رانها گذاشتن [3].

سوم: انگشتان به هم چسبانيدن.

چهارم: نظر بركنار خود كردن.

پنجم: پيش از شروع در تشهّد: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَخَيْرُ الْاسْمآءِ للَّهِ» گفتن.

ششم آنكه: بعد از گفتن: «وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ» بگويد: «ارْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيْرًا وَنَذيْرًا بَيْنَ يَدَي السَّاعَةَ، وَاشْهَدُ انَّ رَبِّيْ نِعْمَ الرَّبُّ وَانَّ مُحَمَّدًا نِعْمَ الرَسُوْلُ».

هفتم آنكه: بعد از گفتن: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» بگويد: «وَتَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ فيْ امَّتِه وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ، الْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ».

هشتم آنكه: در تشهّد دوم بعد از گفتن: «وَانَّ مُحَمَّدًا نِعْمَ الرَّسُول» بگويد:

«التَّحِيَّاتُ للَّهِ وَالصَلَواتُ الطَّاهِراتُ الطَّيّباتُ الزَّاكِياتُ الْعادِياتُ الرَّائِحاتُ السَّابِغاتُ النَّاعِماتُ للَّهِ ماطابَ وَطَهُرَ وَزَكى وَخَلُصَ وَصَفِيَ فَلِلّهِ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ ارْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيْرًا وَنَذيْرًا بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةَ،

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

* نه برامام مطلقا بلند خواندن و نه بر مأموم واجب است آهسته خواندن. (خراسانى، مازندرانى)

* وجوب بلند خواندن پيشنماز و آهسته خواندن مأموم ثابت نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* اقوى استحباب بلند خواندن امام و آهسته خواندن مأموم است. (كوهكمره اى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* وجوب بعضِ اين

نُه امر معلوم نيست. (صدر)

[3] استحباب اين و همچنين انگشتان را بهم چسبانيدن معلوم نيست. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 153

وَاشْهَدُ انَّ رَبيْ نِعْمَ الرَّبُّ وَانَّ مُحَمَّدًا نِعْمَ الرَّسُوْلُ، وَاشْهَدُ انَّ السَّاعَةَ اتِيَةٌ لا رَيْبَ فيْها وَانَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُوْرِ، الْحَمْدُ للَّهِ الَّذيْ هَدانا لهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَديَ لَوْلا انْ هَدانَا اللَّهُ، الْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَسَلِّمْ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَتَرَحَّمْ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلى ابْراهيْمَ والِ ابْراهيْمَ انَّكَ حَميْدٌ مَجيْدٌ».

امّا آن يك امر كه مكروه است:

امّا آن يك امر كه مكروه است:

و آن «اقعاء» است در حال تَشَهُّدْ [1] و معناى «اقْعاء» در بحث سجود مذكور شد.

فصل هشتم در آنچه تعلّق به تسليم دارد: و آن هفده امر است: پنج امر واجب، دوازده امر سنّت.
امّا پنج امر واجب:

امّا پنج امر واجب:

اوّل: نشستن به مقدار تسليم.

دوم: درنگ نمودن به آن مقدار.

سوم: گفتن: «السَّلامُ عَلَيْكُم [2] وَرَحْمَةُاللَّه وَبَرَكاتُهُ».

__________________________________________________

[1] بلكه احوط ترك است. (خراسانى)

[2] وجوب تسليم و گفتن: «السلام عليكم ورحمة اللَّه و بركاته» احوط است و لزوم آن واضح نيست. (تويسركانى)

* مخيّر است در ميان «السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين» و «السلام عليكم» و احوط جمع نمودن ميان اين دو است به ترتيب مذكور، چنانچه علاوه نمودن «ورحمة اللَّه وبركاته» بر «السلام عليكم» نيز احوط است. (دهكردى، كوهكمره اى)

* يا «السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين» و احوط گفتن هر دو است و در اين حال «السلام علينا» را مقدّم بدارد. (صدر، نخجوانى)

* و يا «السلام علينا وعلى عباد اللَّه الصالحين» اگرچه احوط اين است كه اكتفاء به اين نكند بعد از اين «السلام عليكم» را بگويد. (مازندرانى)

* و اضافه «ورحمة اللَّه وبركاته» بر «السلام عليكم» واجب نيست على الاقوى، اگرچه احوط است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 154

چهارم آنكه: تسليم را بعد از فارغ شدن از تشهّد بجا آوردن.

پنجم آنكه: چنان گويد كه خود بشنود اگرچه به تقدير باشد.

امّا دوازده امرى كه سنّت است:

امّا دوازده امرى كه سنّت است:

اوّل: تورّك نمودن به طريق تورّك در تشهّد.

دوم: كفها را بر رانها گذاشتن [1].

سوم: انگشتان را به هم چسبانيدن.

چهارم: قصد بيرون رفتن از نماز كردن [2].

پنجم: قصد سلام برانبيا و ائمّه و ملائكه و جميع مؤمنين انس و جنّ كردن.

ششم: قصد كردن پيشنماز سلام بر مأمومين در ضمن مؤمنين.

هفتم: قصد كردن مأمومين سلام برپيشنماز در ضمن مؤمنين.

هشتم: بلند گفتن پيشنماز سلام را.

نهم: آهسته گفتن مأموم [3] آن را، و منفرد مخيّر است.

دهم آنكه: پيشنماز و مأموم

در وقت سلام دادن، به جانب راست [4]

__________________________________________________

* يا «السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين» و احوط جمع است، چنانچه زياد كردن «ورحمة اللَّه وبركاته» در «السلام عليكم» نيز از باب احتياط است. (يزدى)

[1] استحباب اين و همچنين انگشتان را به هم چسبانيدن معلوم نيست. (خراسانى)

[2] قصد بيرون رفتن از نماز استحباب ندارد. (خراسانى)

[3] بلكه مكروه است از براى مأموم شنواندن سلام را به امام. (خراسانى)

[4] بلكه به گوشه چشم اشاره كند، يا به نحو ديگر به طريقى كه منافى بااستقبال نباشد. (خراسانى)

* بلكه به گوشه چشم يا ابرو يا بينى به جانب راست اشاره كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* آنچه از اخبار ائمه طاهرين عليهم السلام مستفاد است اين است كه امام و منفرد در وقت سلام دادن به سمت راست اشاره كنند، به نحوى كه از قبله منحرف نشود، امّا بودن اشاره به صفحه وجه يا به ابرو يا به بينى و يا به گوشه چشم، پس عينى و اثرى از آنها در اخبار نيست و مأموم در هنگام سلام گفتن به سمت راست اشاره كند و در سلام ديگر به جانب چپ اگر در طرف چپ او كسى از مأمومين باشد و اگر كسى نباشد اكتفاء به جانب راست نمايد. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 155

به روى «1» خود اشارت كنند.

يازدهم آنكه: مأموم نوبت ديگر به جانب چپ سلام دهد اگر در جانب چپ او شخصى باشد. و بعضى ديوار را در اين مقام قايم مقام شخص دانسته اند «2».

) دوازدهم آنكه: منفرد در وقت سلام دادن به گوشه چشم به جانب راست اشارت كند.

امّا دوازده امرى كه سنّت است:

امّا دوازده امرى كه سنّت است:

اوّل: تورّك نمودن به طريق تورّك در

تشهّد.

دوم: كفها را بر رانها گذاشتن [1].

سوم: انگشتان را به هم چسبانيدن.

چهارم: قصد بيرون رفتن از نماز كردن [2].

پنجم: قصد سلام برانبيا و ائمّه و ملائكه و جميع مؤمنين انس و جنّ كردن.

ششم: قصد كردن پيشنماز سلام بر مأمومين در ضمن مؤمنين.

هفتم: قصد كردن مأمومين سلام برپيشنماز در ضمن مؤمنين.

هشتم: بلند گفتن پيشنماز سلام را.

نهم: آهسته گفتن مأموم [3] آن را، و منفرد مخيّر است.

دهم آنكه: پيشنماز و مأموم در وقت سلام دادن، به جانب راست [4]

__________________________________________________

* يا «السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين» و احوط جمع است، چنانچه زياد كردن «ورحمة اللَّه وبركاته» در «السلام عليكم» نيز از باب احتياط است. (يزدى)

[1] استحباب اين و همچنين انگشتان را به هم چسبانيدن معلوم نيست. (خراسانى)

[2] قصد بيرون رفتن از نماز استحباب ندارد. (خراسانى)

[3] بلكه مكروه است از براى مأموم شنواندن سلام را به امام. (خراسانى)

[4] بلكه به گوشه چشم اشاره كند، يا به نحو ديگر به طريقى كه منافى بااستقبال نباشد. (خراسانى)

* بلكه به گوشه چشم يا ابرو يا بينى به جانب راست اشاره كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* آنچه از اخبار ائمه طاهرين عليهم السلام مستفاد است اين است كه امام و منفرد در وقت سلام دادن به سمت راست اشاره كنند، به نحوى كه از قبله منحرف نشود، امّا بودن اشاره به صفحه وجه يا به ابرو يا به بينى و يا به گوشه چشم، پس عينى و اثرى از آنها در اخبار نيست و مأموم در هنگام سلام گفتن به سمت راست اشاره كند و در سلام ديگر به جانب چپ اگر در طرف چپ او كسى از مأمومين باشد و اگر كسى نباشد اكتفاء

به جانب راست نمايد. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 155

به روى «1» خود اشارت كنند.

يازدهم آنكه: مأموم نوبت ديگر به جانب چپ سلام دهد اگر در جانب چپ او شخصى باشد. و بعضى ديوار را در اين مقام قايم مقام شخص دانسته اند «2».

) دوازدهم آنكه: منفرد در وقت سلام دادن به گوشه چشم به جانب راست اشارت كند.

مقصد دوم در نماز جمعه است
اشاره

مقصد دوم در نماز جمعه است

«1»

بدان كه ميانه مجتهدين در وجوب نماز جمعه در زمان غيبت امام عليه السلام خلاف است، و اصحّ [1] آن است كه مكلّف مخيّر است ميانه گزاردن نماز جمعه و نماز ظهر. امّا چون

__________________________________________________

[1]- احوط عدم ترك نماز جمعه است با تمكّن از آن. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) مقصد اوّل نماز يوميّه عنوان آن در ص 98 گذشت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 158

ثواب نماز جمعه بيش از ثواب نماز ظهر است أولى [1] آن است كه به جاى نماز ظهر نماز جمعه گزارده شود، و اگر كسى خواهد كه به جهت احتياط [2] نماز ظهر را بعد از آن بگزارد جايز است [3] و از آن منعى نيست.

و نماز جمعه دو ركعت است مثل نماز صبح، و از هشت كس ساقط است: اوّل: از زن. دوم: بنده. سوم: مسافر. چهارم: كور. پنجم: پير عاجز. ششم: بيمار عاجز. هفتم:

شلى كه از راه رفتن عاجز باشد. هشتم: از كسى كه از نزد او تا جايى كه نماز جمعه گزارده مى شود زياده بر دو فرسخ باشد، و اگر كسى از اين جماعت غير از زن [4] حاضر شود نماز جمعه از او [5] ساقط نيست [6]

وآنچه به نماز جمعه تعلّق دارد سى امر است: نُه امر واجب، وبيست ويك امر سنّت.
امّا نُه امر واجب:

امّا نُه امر واجب:

اوّل: ملاحظه وقت نماز جمعه است و وقت آن از زوال آفتاب است تا وقتى كه سايه كه بعد از زوال حادث شده مساوى شاخص شود [7]. و بعضى از مجتهدين [8]

__________________________________________________

[1]- با امكان حضور به جماعت مجتهد جامع الشرايط و اجتماع ساير شروط، احوط عدم ترك نماز جمعه است. (دهكردى)

[2] اگر احتياط به اين طريق نكند و بخواهد اكتفاء به يك

نماز كند، احوط ترك جمعه و اختيارظهر است در زمان غيبت امام عجّل اللَّه فرجه. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

[3] بلكه احوط است. (دهكردى، يزدى)

* بلكه احوط نمودن ميان آن و ظهر است، به اينكه هر دو را به نيّت قربت به عمل بياورد. (كوهكمره اى)

[4] و غير از بنده و مسافر. (دهكردى، يزدى)

[5] بلكه زن نيز بنابر اظهر. (خراسانى)

[6] اولى و احوط اكتفا ننمودن و خواندن نماز ظهر است نيز. (صدر)

[7] اگرچه اولى و احوط آن است كه تاخير نشود از زوال زياده از مقدار اذان خطبه و آنچه ازلوازم آن است. (خراسانى)

[8] اين قول دور نيست لكن احوط قول اوّل است و احوط از آن عدم تأخير است از زوال مگر به قدر دو ركعت نافله. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 159

برآنند كه وقت نماز جمعه مثل وقت نماز ظهر است «1».

دوم آنكه: به جماعت گزارند كه فُرادا گزاردن نماز جمعه حرام است [1].

سوم آنكه: جماعتى كه نماز جمعه مى گزارند كمتر از پنج نفر نباشند كه يكى از ايشان پيشنماز است.

چهارم آنكه: پيشنماز [2] يا غير او قبل از نماز جمعه دو خطبه [3] بخواند كه هريك از آن دوخطبه مشتمل باشد برحمد و ثناى خدا و صلوات برپيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و آل پيغمبر عليهم السلام [4] و وعظ و خواندن يك سوره كوتاه [5] يا يك آيه تامّ الفايده.

پنجم آنكه: خطيب در وقت خطبه خواندن ايستاده باشد [6].

ششم آنكه: خطيب وضو داشته باشد [7].

__________________________________________________

[1] به حرمت تشريعى. (خراسانى)

[2] بايد پيشنماز و خطيب يكى باشد بنابر احوط با امكان. (دهكردى، نخجوانى،

يزدى)

[3] احوط اين است كه امام خطبه بخواند. (تويسركانى)

* خطبه خواندن وظيفه امام است على الاحوط. (كوهكمره اى)

[4] صلوات بر آل در خطبه اوّل واجب نيست، بلى در خطبه دوم واجب است، علاوه بر آنچه ذكر شده صلوات بر ائمّه مسلمين صلوات اللَّه عليهم اجمعين طلب مغفرت از براى مؤمنين ومؤمنات. (خراسانى)

* و در خطبه دوم علاوه كند صلوات بر ائمه مسلمين و طلب مغفرت از براى مؤمنين و مؤمنات. (دهكردى، يزدى)

* احوط آن است كه در خطبه دوم بعد از صلوات فرستادن بر خاتم النبيّين و آل طاهرين آن جناب، طلب مغفرت كند از براى مؤمنين و مؤمنات. (كوهكمره اى)

[5] احوط اقتصار بر يك سوره كوچك است. (تويسركانى)

* بلكه معين است خواندن سوره كوتاه در خطبه اوّل، بلكه در هر دو بنابر احوط. (خراسانى)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

[7] على الاحوط. (تويسركانى)

* و بدن و لباس او طاهر باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى) ف

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 1: 188 و بيان: 186 و شهيد ثانى، روضه 1: 296.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 160

هفتم آنكه: هردو خطبه را به پنج نفر از حاضران يا زياده بشنواند.

هشتم آنكه: در مابين دو خطبه لمحه اى بنشيند.

نهم آنكه: هر گاه دوجماعت در دو جا نماز جمعه گزارند واجب است كه ميانه ايشان يك فرسخ يا زياده فاصله بوده باشد، پس اگر ميانه ايشان كمتر از يك فرسخ باشد و هردو به يك بار شروع در نماز كرده باشند نماز هردو باطل است، و الّا نماز سابق صحيح است و نماز لاحق باطل.

امّا آن بيست و يك امر سنّت [1] كه تعلّق به نماز جمعه دارد:

امّا آن بيست و يك امر سنّت [1] كه تعلّق به نماز جمعه دارد:

اوّل:

غسل جمعه كردن [2] چنان كه در باب طهارت مذكور شد.

دوم: سر تراشيدن و به سِدْر و خطمى شستن.

سوم: محاسن شانه كردن.

چهارم: ناخن چيدن.

پنجم: سبيل گرفتن.

ششم: بهترين و پاك ترين رُخوت «1» خود پوشيدن.

هفتم: خود را به بوى خوش معطّر ساختن.

هشتم: قبل از زوال پياده به مسجد رفتن.

نهم آنكه: جماعتى را كه در زندان محبوسند رخصت دهند كه به نماز جمعه حاضر شوند، بعد از آن اگر حبس كردن ايشان موافق شرع باشد ايشان را به زندان بازگردانند.

__________________________________________________

* و طهارت از خبث نيز. (كوهكمره اى)

* بنابر احوط. (مازندرانى)

[1] در استحباب بعضى از اين امور مذكوره به جهت نماز تأمّل است و اشاره به هر يك يك آنها موجب تطويل است، پس اولى اتيان است به آنها رجاءً. (خراسانى)

[2] و اولى بلكه احوط به ملاحظه بعض اخبار ترك نكردن آن است، وفّقنا اللَّه وجميع المؤمنين لذلك انشاء اللَّه تعالى. (صدر)

__________________________________________________

(1) جمع رَخْت است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 161

دهم آنكه: خطيب عادل باشد [1].

يازدهم آنكه: فصيح و بليغ باشد.

دوازدهم آنكه: در وقت خطبه خواندن برشمشير يا كمان يا عصا تكيه كند.

سيزدهم آنكه: چون برمنبر برآيد سلام برحاضران كند.

چهاردهم آنكه: بعد از سلام آنقدر برمنبر بنشيند كه مؤذّن اذان را بگويد و بعد اذان شروع در خطبه نمايد.

پانزدهم آنكه: در خطبه بسيار تطويل نكند.

شانزدهم آنكه: حاضران [2] در وقت خطبه خواندن حرف نزنند.

هفدهم آنكه: متوجّه شنيدن خطبه باشند و بعضى از مجتهدين [3] اين دو امر را واجب [4] مى دانند «1».

هجدهم آنكه: پيشنماز در ركعت اوّل سوره جمعه بخواند، و در ركعت دوم سوره منافقين [5].

نوزدهم آنكه: در ركعت اوّل قبل از ركوع قنوت بخواند، و

در ركعت دوم بعد از ركوع، چنانچه در بحث قنوت مذكور شد.

بيستم: جهر [6] نمايد در قراءت و قنوت و ذكر ركوع و سجود و تشهّد و تسليم.

__________________________________________________

[1] در صورتى كه غير امام باشد، و إلّاواجب است عدالت او. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* بايد خطيب عادل باشد، به جهت اينكه او امام است، چنانچه گذشت. (كوهكمره اى)

[2] و همچنين امام. (يزدى)

[3] قول بعض مجتهدين احوط است. (تويسركانى)

[4] و اين اقوى است. (دهكردى، يزدى)

[5] احوط و اولى عدم ترك اين دو سوره است و عدم ترك قنوت است به نحو مرقوم و عدم ترك جهر است در قرائت. (تويسركانى)

[6] ترك احتياط در هيجدهم و نوزدهم و بيستم در جهر به قرائت ننمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 1: 336. ابن حمزه، وسيله: 106. ابن ادريس، سرائر 1: 295. شهيد اوّل، بيان: 189.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 162

بيست و يكم: نافله جمعه گزاردن قبل از نماز جمعه و آن بيست ركعت است و هروقت از روز جمعه كه مى تواند گزارد، و افضل آن است كه: شش ركعت را بعد از طلوع آفتاب به اندك زمانى بگزارد، و شش ركعت بعد از آن به اندك زمانى، و شش ركعت قبل از زوال به اندك زمانى، و دو ركعت بعد از زوال.

مقصد سوم در نماز عيدين
اشاره

مقصد سوم در نماز عيدين

يعنى نماز عيد ماه مبارك رمضان و عيد قربان.

و آن نماز واجب است برجماعتى كه نماز جمعه برايشان واجب است، هر گاه امام عليه السلام ظاهر باشد. و در زمان غيبت سنّت [1] است، حتى برآن جماعتى كه نماز جمعه از ايشان ساقط است [2].

و افضل [3] آن است كه به جماعت گزارده شود.

وآن دو ركعت است به طريق نماز صبح، و در ركعت اوّل پنج تكبير قبل از ركوع بگويد و بعد از هرتكبير قنوت بخواند، و در ركعت دوم چهار تكبير به همان طريق بجاآورد.

و آنچه به اين نماز تعلّق دارد بيست و يك امر است: شانزده امر سنّت [4] و پنج امر مكروه.
امّا شانزده امر سنّت:

امّا شانزده امر سنّت:

اوّل: ملاحظه نمودن وقت است، و آن از طلوع آفتاب روز عيد است تا زوال [5].

دوم: غسل كردن.

سوم: خود را معطّر ساختن.

__________________________________________________

[1]- بعضى از علماء در زمان غيبت هم واجب مى دانند و آن احوط است. (تويسركانى)

[2] غير از آن زنان، بلكه احوط ترك نمودن ايشان است مگر پيران از ايشان. (خراسانى)

[3] احوط عدم ترك نماز عيدين است به جماعت مجتهد جامع الشرايط. (دهكردى)

[4] در استحباب و كراهت بعض از اين امور مذكوره اشكال است و اشاره به آنها چنانچه گذشت سابقاً موجب تطويل است، پس اولى فعل يا ترك آنها است رجاءً. (خراسانى)

[5] احوط عدم تأخير است از زوال و اگر تأخير شد بجا آورد به قصد قربت. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 163

چهارم: بهترين رَخْت خود پوشيدن.

پنجم: پياده و پابرهنه ذكرگويان به مُصلّا رفتن.

ششم: زندانيان را به مُصلّا بردن به طريقى كه در نماز جمعه مذكور شد.

هفتم: نماز را به جماعت گزاردن.

هشتم: خواندن سوره «سَبِّحِ اسْمَ ربّك الأعلى در ركعت اوّل [1] و سوره «والشمس» در ركعت دوم.

نهم: بلند خواندن فاتحه و سوره.

دهم: اين دعا را در قنوت خواند: «اللَّهُمَّ اهْلَ الْكِبْرِيآءِ وَالْعَظَمَةِ وَاهْلَ الْجُوْدِ وَالْجَبَرُوتِ وَاهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَاهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَة، اسْئَلُكَ بِحَقِّ هذا الْيَوْمِ الَّذيْ جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِميْنَ عيْدًا وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه ذُخرًا وَشَرَفًا وَكَرامَةً وَمَزيْدًا، انْ تُصَلّيِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ

مُحَمَّدٍ، وَانْ تُدْخِلَنا فيْ كُلِّ خَيْرٍ ادْخَلْتَ فيْهِ مُحَمَّدًا والَ مُحَمَّدٍ وَانْ تُخْرِجَنا مِنْ كُلِّ سُوْءٍ اخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّدًا والَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ، اللَّهُمَّ انَّا نَسْئَلُكَ خَيْرَ ما سَئَلَكَ بِه عِبادُكَ الصَّالِحُوْنَ، وَنَعُوْذُبِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلِصُونَ».

يازدهم: نماز را برروى زمين بى حايل واقع شود.

دوازدهم: دو خطبه بعد از نماز خواندن به طريقى كه در نماز جمعه گذشت.

سيزدهم آنكه: اگر نماز عيد رمضان باشد خطيب در اثناى خطبه آداب فطره دادن را به مردم بيان كند، و اگر عيد قربان باشد آداب قربان كردن را بيان نمايد.

چهاردهم آنكه: خطيب ايستاده خطبه را بخواند.

پانزدهم آنكه: اين نماز در صحرا واقع شود، مگر در مكّه معظّمه كه در مسجدالحرام أولى است.

شانزدهم: در وقت برگشتن از مصلّى از راه ديگر برگردند.

__________________________________________________

[1]- اگر در ركعت اوّل سوره والشَّمس بخواند و در ركعت دوم غاشِيَه نيز سنّت را به عمل آورده. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 164

امّا آن پنج امر مكروه:
مقصد چهارم در نماز طواف خانه كعبه و آنچه به آن متعلّق است چهار امر است: دو امر واجب، و دو امر سنّت.
امّا آن دو امر واجب:

امّا آن دو امر واجب:

اوّل آنكه: اگر طواف واجب باشد اين نماز را در پس مقام ابراهيم عليه السلام گزارند [3] يا در يكى از دو جانب آن [4] و اگر طواف سنّت باشد در هرجا از مسجدالحرام كه خواهد

__________________________________________________

[1] مگر اينكه خوف داشته باشد از دشمن. (كوهكمره اى)

[2] رواياتى كه در اين باب از امام عليه السلام وارد شده، مضمون آن اين است كه در عيدين ميسّر نيست و منبر از محلّ خود نقل نمى شود، و لكن چيزى مانند منبر از گل مى سازند، پس از آن امام در بالاى او ايستاده خطبه از براى مردم مى خواند. (كوهكمره اى)

[3] احوط اين است كه در پس مقام ابراهيم بجا آورد. (تويسركانى)

*

احوط، بلكه اقوى آنكه با امكان نماز طواف را پس مقام بجا آورند، و با عدم امكان به جهت ازدحام در يكى از دو جانب مقام هرچند دور باشد. (دهكردى)

* در طواف واجب مادام كه ممكن باشد بايد در پس مقام باشد و پُر دور نباشد از آن، و اگر ممكن نباشد، در يكى از دو جانب آن و اگر اين هم ممكن نباشد، در هر جا از مسجد. الأقرب فالأقرب جايز است. (نخجوانى، يزدى)

[4] احوط ترتيب است، نه تخيير، پس مادامى كه ممكن است بايد در پس مقام باشد، و اگرممكن نباشد در يكى از دو جانب آن. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 165

بگزارد [1].

دوم آنكه: نماز را بعد از فراغ از طواف و قبل از شروع در سعى بگزارند.

امّا دو امر سنّت:

امّا دو امر سنّت:

اوّل: خواندن سوره «قُل يا ايُّها الْكافرون» در ركعت اوّل و سوره «توحيد» در ركعت دوم [2].

دوم آنكه: بى فاصله بعد از طواف [3] نماز بگزارد.

مقصد پنجم در نماز آيات
اشاره

مقصد پنجم در نماز آيات

نماز آيات يعنى كُسوف و خُسوف و زلزله، و هر امر آسمانى كه موجب خوف [4] باشد مثل بادهاى سياه و سرخ و امثال آن.

و اين نماز دو ركعت است، در ركعت اوّل پنج ركوع واجب است به اين طريق كه:

چون بعد از تكبير احرام فاتحه و سوره بخواند به ركوع رود، و چون سر از ركوع بردارد نوبت ديگر فاتحه و سوره بخواند باز به ركوع رود، تا پنج نوبت، و بعد از سر برداشتن از ركوع پنجم به سجده رود و دو سجده بجاآورد، و ركعت دوم را نيز به اين طريق بگزارد، و بعد از آن تشهّد بخواند و سلام دهد، و اين نماز را به اين طريق بجاآورد افضل است.

و جايز است كه در هرركعت بعد از فاتحه يك آيه از سوره بخواند و به ركوع رود،

__________________________________________________

[1] بلكه در هر جاى از مكّه جايز است. (يزدى)

[2] بلكه در ركعت اوّل توحيد و دوم قل يا ايّها الكافرون. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه به عكس، چنانچه در باب طواف خواهند فرمود. (دهكردى، يزدى)

* بلكه در ركعت اولى سوره توحيد و در ثانيه سوره قل يا ايّها الكافرون، چنانچه در باب طواف ذكر خواهد فرمود. (كوهكمره اى)

[3] بلكه احوط بى فاصله بودن است در طواف واجب. (دهكردى، يزدى)

* بى فاصله بودن آن در طواف واجب احوط، بلكه خالى از قوّت نيست. (كوهكمره اى)

[4] نزد غالب مردم. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع

جديد )، ص: 166

و چون سر از ركوع بردارد از موضع قطع يك آيه ديگر يا زياده بى فاتحه بخواند و به ركوع رود، و همچنين كند تا قبل از ركوع پنجم سوره تمام شود.

و اوّل وقت نماز [1] كسوف و خسوف ابتداى گرفتن آفتاب و ماه است و آخر آن شروع [2] در انجلاست «1». و سيّد مرتضى [3] آخر وقت را آخر انجلا مى داند «2» واگرشخصى اين نماز را دروقت ترك كند از روى عمد، پس اگرتمام قرص آفتاب يا ماه گرفته شده باشد [4] قضاى آن واجب است، و اگر بعضى گرفته باشد قضا ندارد [5]. و بعضى از مجتهدين [6] قضا را واجب مى دانند [7] خواه تمام قرص گرفته شده باشد و خواه بعض «3».

__________________________________________________

[1]- احوط عدم تأخير نماز آيات است از اوّل حصول سبب آن. (تويسركانى)

[2] بلكه تمام انجلا، چنانچه از سيّد مرتضى قدّس سرّه نقل نموده. (مازندرانى)

[3] قول سيّد اصحّ است، ولى قصد اداء و قضاء نكند. (دهكردى)

* اين قول اقوى است، هرچند قول اوّل احوط است. (كوهكمره اى)

* بنابر توقيت قول سيّد اقوى است، لكن اظهر اين است كه توقيت راجع است به ابتداء شروع پس بعد از شروع بر نماز اگر تمام انجلاء حاصل شود اتمام نماز واجب است، هرچند تمام وقت كسوف و خسوف و انجلا به قدر يك ركعت بوده باشد در واقع. (نخجوانى)

* قول سيّد اصحّ است. (يزدى)

[4] با گرفتن تمام قرص بعد از اطلاع بر آن قضاء واجب است، خواه ترك عن جهل باشد يا عن عمد يا عن سهو، و هرگاه تمام قرص نگرفته باشد و ترك نماز به جهت عدم اطّلاع بر خسوف يا كسوف

است، قضاى آن واجب نيست، و هرگاه مطّلع شده و عمداً يا سهواً نماز را ترك نموده قضاء دارد (دهكردى)

[5] بلكه قضا دارد ... لازم نيست، در اين صورت التفات به گرفتن آفتاب يا ماه نداشته باشد تازمان انجلا. (خراسانى)

[6] قول بعض مجتهدين احوط است. (تويسركانى)

[7] اين قول اقوى است. (كوهكمره اى)

* قول آن بعض اقوى است وتفصيل مذكور درصورتى است كه ترك ازروى جهل باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) باز شدن.

(2) سيّد مرتضى، رسائل 3: 46.

(3) شيخ طوسى، نهايه 1: 375. محقّق حلّى، معتبر 2: 331. ابن ادريس، سرائر 1: 321.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 167

و نماز زلزله در تمام عمر ادا است [1]. و در باد سياه و سرخ و امثال آن بعضى از مجتهدين بر آنند كه اگر وقت نماز را نمى گنجد نماز ساقط مى شود [2] و بعضى برآنند كه ساقط نمى شود [3] و بعضى [4] برآنند كه اگر وقت گنجايش طهارت و يك ركعت داشته باشد نماز واجب است و الّا ساقط است.

تتمّه: هشت امر سنّت به اين نماز متعلّق است:

تتمّه: هشت امر سنّت به اين نماز متعلّق است:

اوّل: جهرنمودن مصلّى در قراءت خواه در روز اين نماز واقع شود و خواه در شب.

دوم: خواندن سوره هاى طويل مانند سوره «انبيا» و «كهف» هر گاه وقت باشد.

سوم: «اللَّه اكْبر» گفتن بعد از سر برداشتن از هر ركوع [5] مگر ركوع پنجم و دهم كه آنجا «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه» بگويد.

چهارم: قنوت كردن بعد از ركوع پنجم و دهم [6].

__________________________________________________

[1]- و احوط اين است كه نماز زلزله وقت آن مادام العمر نيست، بلكه وقت زلزله است و همچنين در ساير آيات مثل باد سرخ و سياه و امثال آن اگر

چه وقت گنجايش نداشته باشد. (تويسركانى)

* ولى احوط مبادرت در اداء آن است. (صدر)

[2] و همين قول احوط و اقوى است. (خراسانى)

[3] اين قول اقوى است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* ساقط نشدن با اينكه احوط است اقرب است. (مازندرانى)

[4] البتّه متابعت اين بعض را نمايند. (صدر)

[5] تكبير بعد از هر ركوع هست حتّى پنچم و دهم براى رفتن به سجود، پس مراد اين است [كه سَمِعَ اللَّهُ در غير اين دو ركوع نيست، پس هر ركوعى دو تكبير دارد، يكى براى رفتن به ركوع ويكى براى سر برداشتن از او مگر براى پنچم و دهم كه بعد از سر برداشتن سمع اللَّه بگويد عوض تكبير. (مازندرانى، نخجوانى).

* وهمچنين مستحبّ است تكبير از براى رفتن به ركوع در هر ركعتى حتّى پنچم و دهم. (يزدى)

[6] احوط عدم ترك قنوت است در ركعت پنچم و دهم. (تويسركانى)

* ظاهراً بعد از ركوع پنچم و دهم، احدى قائل نشد به استحباب قنوت، بلكه مستحبّ است قنوت براى هر ركوع جفت مثل دوم و چهارم تا آخر قبل از ركوع على الاشهر و اگر چنين نكند جايز است اقتصار به دو قنوت، يكى قبل از ركوع پنچم و يكى قبل از ركوع دهم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 168

پنجم آنكه: اين نماز را در مسجد گزارند [1] يا جايى كه سقف نداشته باشد.

ششم آنكه: مقدار زمان هريك ازركوع وسجود وقنوت مساوى زمان قراءت باشد.

هفتم آنكه: به جماعت گزارده شود، خواه همه قرص گرفته باشد و خواه بعضى.

و شيخ ابن بابويه برآن است كه اگر همه قرص گرفته نشده باشد به جماعت گزاردن جايز نيست «1».

هشتم آنكه: اگر

قبل از تمام انجلا از نماز فارغ شود نماز را اعاده كند. و سيّد مرتضى برآن است كه اعاده نماز در اين صورت واجب است «2».

و بدان كه اگر وقت اين نماز با وقت يكى از نمازهاى يوميّه جمع شود و وقت

__________________________________________________

(خراسانى، مازندرانى)

* اين عبارت اشتباه است، قنوت مستحبّ ا ست به مرسله صدوق عليه الرّحمة قبل از ركوع پنچم در ركعت اوّل و قبل از دهم در ركعت دوم، و اولى آن است كه قبل از ركوع دوم و قبل از چهارم و قبل از ششم و قبل از هشتم و دهم قنوت بخواند كه مجموع پنج قنوت مى شود. (دهكردى)

* ظاهراً اين است كه قنوت مستحبّ است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم. (صدر)

* بلكه پيش از پنچم و دهم. (كوهكمره اى)

* قول به استحباب قنوت بعد از ركوع پنچم و دهم خلاف مشهور است، بلكه خلاف اجماع و آن چه معروف است پيش از پنچم و دهم است، و بهتر اين است كه پيش از هر جفتى مثل دوم و چهارم و ششم تا آخر قنوت بخواند كه مجموع پنج قنوت باشد و جايز است اقتصار به دو قنوت، يكى قبل ركوع پنجم و يكى قبل از ركوع دهم، و جايز است اقتصار كند بر يكى پيش از دهم. (نخجوانى)

* بلكه پيش از پنجم و دهم، و بهتر اين است كه پيش از هر جفتى مثل دوم و چهارم و ششم تا آخر قنوت بخواند كه مجموع پنج قنوت باشد، و جايز است اقتصار كند بر يكى پيش از دهم. (يزدى)

[1] بلكه اولى آن است كه اين نماز را

درموضعى ازمسجدكه سقف نداشته باشد بگزارد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 143. علّامه در مختلف 2: 290 به ابن بابويه نسبت داده است.

(2) سيّد مرتضى، رسائل: 46.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 169

گنجايش هردو داشته باشد در اين صورت مكلّف مخيّر است در تقديم هركدام كه خواهد، و اگر وقت يكى مضيَّق باشد و وقت ديگرى موسَّع تقديم آنكه وقت آن مضيّق است نمايد، و اگر وقت نسبت به هريك مضيّق باشد واجب است تقديم نماز يوميّه.

و همچنين اگر اين نماز جمع شود با نماز ميّت يا نماز طواف خانه كعبه اگر واجب باشد، و اگر در اثناى اين نماز وقت يكى از نمازهاى يوميّه داخل شود جايز است [1] كه اين نماز را قطع كند- اگر وقت تنگ باشد [2] و به نماز يوميّه مشغول شود، و چون سلام دهد اين نماز را از آنجا كه قطع كرده به اتمام رساند [3].

مقصد ششم در نماز ميّت
اشاره

مقصد ششم در نماز ميّت

واين واجب [4] كفائى است، يعنى هرگاه يك شخص بگزارد از هر كس ساقط مى شود.

و نماز كردن برميّت واجب است به شرطى كه مسلمان باشد يا در حكم مسلمان، مثل اطفال مسلمان به شرط آنكه شش سال [5] تمام كرده باشد، و اگر كمتر از شش سال داشته

__________________________________________________

[1]- احوط عدم قطع است با سعه وقت. (تويسركانى)

* بلكه عدم جواز قطع در صورت سعه وقت نماز يوميّه خالى از قوّت نيست. (خراسانى)

* جايز بودن نماز يوميّه در اثناى نماز آيات اگر زمان نماز يوميّه تنگ شده باشد اشكالى ندارد و امّا به مجرّد دخول وقت يوميّه جايز بودن به جهت ادراك وقت فضيلت مشكل است، و بر تقدير

جواز آن چنانچه ماتن فرموده مشروط است به اينكه در زمان شروع به نماز آيات بدانند كه قبل از اتمام نماز آيات وقت يوميّه داخل مى شود. (مازندرانى)

[2] يعنى وقت اجزا، نه وقت فضيلت، و قبل از شروع به نماز آيات نداند كه وقت يوميّه مضيّق است و احوط اين است كه از جهت ادراك فضيلت قطع نكند و در وقت اجزا اگر پيش از شروع مى دانست قطع كند، لكن نماز آيات را از سرگيرد، نه از موضع قطع. (نخجوانى)

* بلكه اگر تنگ نباشد نيز جايز است چنين كند به جهت ادراك وقت فضيلت يوميّه هر چند خلاف احتياط است. (يزدى)

[3] احوط آن است كه از سر بگيرد. (كوهكمره اى)

[4] بنابر مشهور. (كوهكمره اى)

[5] وجوب نماز بر طفل شش سال احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 170

باشد نماز برايشان سنّت است.

و كيفيّت اين نماز آن است كه مصلّى اوّل نيّت كند به اين قسم كه نماز براين مرده مى گزارم واجب تقرّب به خدا، و بعد از آن تكبير احرام بجاآورده و بگويد: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ» باز تكبير دوم بجا آورد و بگويد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَتَرَحَّمْ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ كَافْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلى ابْراهيْمَ والِ ابْراهيْمَ انَّكَ حَميْدٌ مَجيْدٌ» باز تكبير سوم بجاآورد و بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنيْنَ وَالْمُؤْمِناتِ وَالْمُسْلِميْنَ وَالْمُسْلِماتِ الْاحْيآءِ مِنْهُمْ وَالْامْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ انَّكَ مُجيْبُ الدَّعَواتِ انَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٌ قَديْرٌ» باز تكبير چهارم بجا آورد و بگويد اگر ميّت مرد مؤمن باشد:

«اللَّهُمَّ

انَّ هذا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ امَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَانْتَ خَيْرُ مَنْزُوْلٍ بِه اللَّهُمَّ انَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ الّا خَيْرًا وَانْتَ اعْلَمُ بِه مِنَّا، اللَّهُمَّ انْ كانَ مُحْسِنًا فَزِدْ فيْ احْسانِه وَانْ كانَ مُسيْئًا فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ مَنْ كانَ يَتَوَلّاهُ مِنَ الائِمَّة الطَّاهِرِيْنَ» و اگر مخالف و معاند «1» [1] باشد به جاى آن بگويد: «اللَّهُمَّ امْلَاْ جَوْفَهُ نارًا وَقَبْرهُ نارًا وَسَلِّطْ عَلَيْهِ الْحَيَّاتِ وَالْعَقارِبَ» و اگر ميّت مستضعف باشد يعنى مذهب حقّ را نداند و عناد هم نداشته باشد بعد از تكبير چهارم بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِر لِلَّذيْنَ تابُوا وَاتَّبَعُوْا سَبيْلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ» و اگر اعتقاد ميّت را مطلقاً نداند بعد از تكبير چهارم بگويد: «اللَّهُمَّ انَّ هذِهِ النَّفْسَ انْتَ احْيَيْتَها وَانْتَ امَتَّها، اللَّهُمَّ وَلِّها ما تَوَلَّتْ وَاحْشُرْها مَعَ مَنْ احَبَّتْ» و اگر طفل باشد بعد از تكبير چهارم بگويد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِابَوَيْهِ وَلَنا سَلَفًا وَفَرَطًا وَذُخْرًا» و اگر زن مؤمنه باشد بعد از تكبير چهارم بگويد: «اللَّهُمَّ انَّ هذِه امَتُكَ وَابْنَةُ عَبْدِكَ وَابْنَةُ امَتِك نَزَلَتْ بِكَ وَانْتَ خَيْرُ مَنْزُوْلٍ به اللَّهُمَّ انَّا لا نَعْلَمُ مِنْها الّا خَيْرًا وَانْتَ اعْلَمُ بِها مِنَّا، اللَّهُمَّ انْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فيْ احْسانِها وَانْ كانَتْ مُسيْئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَاحْشُرْها مَعَ مَنْ كانَتْ تَتَولّاهُ مِنَ الْائِمَّةِ الطَّاهِريْنَ» و آخر نماز ميّت تكبير پنجم است و به آن ختم نماز مى شود.

__________________________________________________

(1) در نسخه اى: اگر ناصبى باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 171

تتمّه: آنچه به اين نماز تعلّق دارد بعد از نيّت و پنج تكبير و دعاها نوزده است: چهار امر واجب، و دوازده امر سنّت، و سه امر مكروه.
امّا چهار امر واجب:

امّا چهار امر واجب:

اوّل آنكه: در وقت نماز گزاردن سر ميّت به جانب راست مصلّى باشد، پس اگر خلاف اين ظاهر شود اعاده نماز واجب است.

دوم آنكه: ميّت را در آن وقت برپشت بخوابانند نه

برپهلو، و اگر خلاف اين ظاهر شود اعاده نماز واجب است.

سوم آنكه: مصلّى از تابوت ميّت بسيار دور نباشد.

چهارم آنكه: نماز گزاردن بعد از تغسيل و تكفين باشد.

و بدان كه آنچه در اين نماز [1] مجزيست و كمتر از آن مجزى نيست آن است كه بعد از نيّت و تكبير احرام بگويد: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا رَسُوْلُ اللَّهِ» و بعد از تكبير دوم بگويد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» و بعد از تكبير سوم بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنيْنَ وَالْمُؤْمِناتِ» و بعد از تكبير چهارم دعاى ميّت را بجاآورد به اين نحو: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيّت» و در تكبير پنجم نماز را ختم كند.

امّا آن دوازده امرى كه در اين نماز سنّت است:

امّا آن دوازده امرى كه در اين نماز سنّت است:

اوّل: مصلّى متطهّر باشد.

دوم: پيشنماز محاذى كمر ميّت ايستد اگر مُذكّر باشد [2] و محاذى سينه ميّت ايستد اگر مؤنّث باشد.

سوم: كفش از پا بيرون كردن [3].

چهارم: نزديك ايستادن [4] به حيثيّتى كه اگر بادى وزد دامن مصلّى به تابوت برسد.

__________________________________________________

[1]- آنچه در اين نماز معتبر است علاوه بر نيّت و پنچ تكبير شهادتين و صلوات بر محمّد و آل محمّد است و استغفار از براى مؤمنين و مؤمنات و دعا از براى ميّت. (تويسركانى)

[2] در استحباب اين در غير از مرد و زن اشكال است. (خراسانى)

[3] در استحباب كفش بيرون آ وردن اشكال است، اگرچه با آن نماز خواندن كراهت دارد. (خراسانى)

[4] استحباب اين معلوم نيست. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 172

پنجم آنكه: مصلّى در هريك از پنج تكبير دستها را به نزديك گوش رساند.

ششم آنكه: اين نماز را به جماعت گزارند.

هفتم آنكه:

اگر مأموم همين يك كس باشد در پس سر پيشنماز ايستد، امّا در غير اين نماز سنّت است كه در جانب راست پيشنماز ايستد.

هشتم: ايستادن در صف آخر جماعت كه ثواب آن بيشتر است.

نهم: نماز گزاردن برطفلى كه كمتر از شش سال داشته باشد، به شرط آنكه زنده از رحم جدا شده باشد، پس اگر در رحم زنده بوده و مرده جدا شده نماز بر او سنّت نيست.

دهم آنكه: نماز ميّت را در روز گزارند اگر عذرى نباشد.

يازدهم آنكه: مرد را به جانب مصلى گزارند و زن را به جانب قبله اگر جمع شوند، امّا به نوعى كه سينه زن محاذى كمر مرد شود. و اگر طفلى كه كمتر از شش سال داشته باشد با ايشان جمع شود او را از زن مؤخّر گذارند، و بر هرسه يك نماز جايز است، و دعا به جهت هريك به طريقى كه مذكور شد به فعل آورد و اگر هرسه را در يك دعا شريك سازد هم جايز است، مثل آنكه بگويد: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ هؤُلاءِ الْامْواتِ».

دوازدهم آنكه: چون از نماز فارغ شود پيشنماز در مكان خود ايستد تا تابوت را بردارند.

امّا آن سه امر كه مكروه است:

امّا آن سه امر كه مكروه است:

اوّل: نماز برميّت در مسجد گزاردن.

دوم: فاتحه يا سوره [1] در اين نماز خواندن، هر گاه تقيّه نباشد.

سوم: سلام دادن در آخر اين نماز در وقتى كه تقيّه نباشد. و بعضى از مجتهدين سلام دادن را در اين نماز مكروه نمى دانند «1».

__________________________________________________

[1] احوط ترك قرائت حمد و سوره و ترك سلام است، بلكه مشروعيّت آنها در اين نماز به نظر نمى آيد. (تويسركانى)

* كراهت خواندن سوره و فاتحه معلوم نيست، و همچنين است سلام

دادن. (خراسانى)

* در جواز خواندن فاتحه يا سوره و سلام دادن تأمّل است. (دهكردى، صدر)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، ذكرى 1: 444.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 173

و اين نماز را جُنب و زن حيض دار مى توانند گزارند، چنان كه در باب طهارت مذكور شد.

مقصد هفتم در نمازى كه به نذر واجب شود يا به عهد يا به سوگند

مقصد هفتم در نمازى كه به نذر واجب شود يا به عهد يا به سوگند

و شرط نمازى كه به يكى از اين سه امر واجب مى شود آن است كه كيفيّت آن مخالف كيفيّت نمازهاى متعارف شرع نباشد، پس اگر نذر كند كه پنج ركعت نماز به يك سلام بگزارد يا دو ركعت به چهار ركوع آن نذر باطل است، امّا اگر نذر كند كه سه ركعت به يك سلام يا يك ركعت به يك سلام بگزارد در صحّت اين نذر [1] خلاف است، و اصحّ صحّت است [2]. و اگر نذر كند كه نماز عيد را يا نماز كسوف را در غيروقت عيد و كسوف بگزارد أولى [3] عدم صحّت است.

و اگر شخصى نماز واجب مثل يكى از نمازهاى يوميّه را نذر كند نذر او صحيح است و وجوب آن مؤكّد مى شود، پس اگر بجا نياورد كفّاره براو لازم است و مقدار كفّاره در باب نذر مذكور خواهد شد و چون كفّاره دهد گناه مخالفت نذر تخفيف مى يابد، امّا گناه ترك نماز به حال خود باقى است و به كفّاره دادن تخفيف نمى يابد.

__________________________________________________

[1]- اگر قصد اونمازى باشدكه مشروعيّت آن در دين ثابت است، پس صحيح و بى اشكال است، و إلّاپس اين نذر باطل است، به جهت اينكه حقيقت وعده به خداى عزّوجلّ دادن است و بديهى است كه آنچه به خداوند عالم وعده داده مى شود بايد محبوب

ايشان بوده باشد، پس از اينجا معلوم شد حكم مسأله نذر نماز عيد و كسوف در غير وقت آنها نيز. (كوهكمره اى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* بلكه اصحّ عدم صحّت است. (خراسانى، مازندرانى)

* معلوم نيست، پس چنين نذرى را ترك نمايند. (صدر)

* اگرقصد او ازسه ركعت مغرب واز يك ركعت وتر نباشد، صحيح نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] بلكه اقوى. (صدر)

* بلكه اقوى است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 174

و اگر شخصى نذر دو ركعت از نمازهاى نافله كند بعضى از مجتهدين را مذهب آن [1] است كه واجب است [2] كه در هرركعت بعد از فاتحه سوره را بخواند [3] «1» هرچند در نافله سوره واجب نيست.

و اگر شخصى نذر كند كه هرروز دوركعت نماز گزارد مثلًا يك روز عمداً ترك كند نذر او برطرف مى شود [4] و لازم نيست [5] كه ديگر روز بگزارد، امّا كفّاره خلاف نذر لازم است.

و اگر نذر كند كه سجده بجاآورد نذر او صحيح است، امّا اگر نذر كند كه ركوعى يا تكبير احرامى [6] بجا آورد آن نذر باطل است [7].

__________________________________________________

[1]- اين قول ضعيف است اگرچه احوط است. (تويسركانى)

* اين مذهب ضعيف است. (كوهكمره اى)

[2] و اقوى عدم وجوب آن است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] بنابر احوط، اگرچه اقوى عدم وجوب است. (خراسانى)

[4] احوط عدم برطرف شدن نذر است به ترك يك روز عمداً. (تويسركانى)

* مطلقا معلوم نيست، بلكه تفصيل دارد. (صدر)

[5] بلكه لازم است كه بجا آورد به علّت اينكه ظاهر از هر روز عموم استغراقى است نه مجموعى، مگر اينكه خود ناذر قصد مجموع داشته باشد. (دهكردى)

* مگر آن كه نماز در هر يك

از روزها مستقلّاً ملحوظ در نذر باشند نه مجموع من حيث المجموع. (نخجوانى، يزدى)

[6] يعنى تنها مجرّد از صلات. (مازندرانى)

[7] هرگاه نذر ركوع كند احوط عدم بطلان است. (تويسركانى)

* اگر غرض ناذر اتيان به ركوع و سجودى كه جزء صلات است بدون اتيان به صلات باشد و امّا اگر غرض ايجاد طبيعت ركوع از براى خدا يا طبيعت تكبير باشد نذر صحيح است، و همچنين است حال در نذر سجود. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، ارشاد 1: 264 و 265. محقّق ثانى، حاشيه بر ارشاد 9: 110. شهيد ثانى، مسالك 11: 352 و روضه 1: 318 وروض 2: 857.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 175

مقصد هشتم در نمازى كه به اجاره واجب مى شود

مقصد هشتم در نمازى كه به اجاره واجب مى شود

هر گاه در ذمّت شخصى نماز واجبى باشد واجب است [1] كه وصيّت كند شخصى را اجاره كنند كه نمازى كه در ذمّت او است بگزارد، و اين وقتى است كه آن شخص پسر نداشته باشد كه اگر پسر دارد قضاى نماز پدر بر او است، چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد و برپدر واجب است كه پسر را برآن مطّلع سازد.

و چون شخصى را به جهت قضاى نماز ميّت به اجاره گيرند وجه اجاره را از ثلث متروكات او اخراج بايد كرد، و اگر وصيّت نكند برورثه لازم نيست كه اخراج كنند.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه وجه اجاره نماز به طريق وجه اجاره حجّ از اصل تركه بايد داد [2] «1» خواه وصيّت كرده باشد و خواه نكرده باشد [3].

و شخصى را كه به اجاره مى گيرند نماز جهت ميّت بگزارد مى بايد كه مسائل ضرورى نماز را بداند

و عادل باشد [4] و عاجز از بعض افعال نماز مثل قيام و غير آن نباشد. و واجب نيست كه بعد از وقوع اجاره على الفور [5] به آن اشتغال

__________________________________________________

[1]- احوط عدم ترك است حتّى در صورتى كه پسر بزرگتر مطّلع بر آن بوده باشد، مگر درصورتى كه خاطر جمع باشد كه پسر بجا مى آورد. (تويسركانى)

[2] واحوط اين است كه وجه اجاره را از اصل خارج نمايند اگر ثلث وفا نكند. (تويسركانى)

* اين قول احوط است، بلكه خالى از قوّت نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] و احوط بر ورثه اين است كه بعض مجتهدين فرموده اند. (صدر)

[4] عدالت شرط نيست على الاقوى، بلكه بجا آوردن كفايت مى كند اگرچه اجير غير عادل باشد. (تويسركانى)

* عدالت او لازم نيست، بلكه كافى است اتيان او به نماز اگرچه فاسق بوده باشد. (خراسانى)

* يعنى وثوق به او باشد كه اعمال را صحيح بجا آورد. (دهكردى)

* اقوى كفايت نمودن وثوق و اطمينان است، بلى اعتبار عدالت احوط است. (كوهكمره اى)

[5] مناسبت درستى براى اين فرع نبود، نه دراجيرخاصّ ونه دراجيرمشترك. (نخجوانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 1: 147 و در ذكرى 2: 450 به بعض اصحاب نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 176

نمايد [1] يا اكثر اوقات به آن مشغول باشد، بلكه آن قدر كافى است كه بعضى اوقات بجاآورد به حيثيّتى كه به حسب عرف گويند كه او اشتغال دارد و كاهلى نمى كند.

و جايز است كه دو شخص را يا زياده به جهت قضاى نماز يك شخص به اجاره گيرند امّا وقت نماز هريك از آن جماعت مى بايد كه معيّن باشد [2] تا ديگرى در آن وقت به قضاى نماز ميّت

اشتغال ننمايد و نماز او به ترتيب [3] قضا شود.

و چون مرد خود را به جهت قضاى نماز زن به اجاره دهد [4] مخيّر است ميانه جهر و اخفات [5]. همچنين اگر زن خود را به جهت قضاى نماز مرد به اجاره دهد به شرط آنكه نامحرم آواز او را نشنود به تفصيلى كه قبل از اين مذكور شد.

مطلب دوم در بيان نمازهاى سنّتى
اشارة

مطلب دوم در بيان نمازهاى سنّتى

و انواع آن بسيار است، و در اين كتاب از آن جمله بيست و چهار نماز مذكور مى شود، چنانچه قبل از اين مذكور شد.

اوّل نوافل يوميّه است
اشاره

اوّل نوافل يوميّه است

كه در هرشبانه روزى گزاردن آن سنّت است، و آن سى و چهار ركعت است، هشت ركعت نافله ظهر است مقدّم برظهر، و هشت ركعت نافله عصر است مقدّم بر عصر، و چهار ركعت نافله مغرب است بعد از مغرب، و دو ركعت نشسته [1] كه به يك ركعت حساب است و آن را وتيره گويند نافله خفتن است بعد از خفتن «1» و هشت ركعت نماز شب است، و دو ركعت نماز شفع، و يك ركعت نماز وتر است، و دو ركعت نماز نافله صبح است مقدّم برصبح.

و اوّل وقت نافله ظهر زوال آفتاب است، و آخر آن [2] وقتى است كه سايه

__________________________________________________

[1]- و جايز است ايستادن در آن دو، چنانچه بعد از اين خواهند فرمود، هرچند خلاف احتياطاست. (يزدى)

[2] بلكه آخر آن وقتى است كه به مقدار اداء نماز ظهر از اين وقت مذكور باقى بماند. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) يعنى بعد از نماز خفتن (عشاء).

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 179

شاخص [1] به مقدار دو قدم [2] برسايه وقت زوال افزايد درجايى كه وقت زوال شاخص را سايه باشد. و در جايى كه در وقت زوال شاخص را سايه نماند اوّل وقت نافله ظهر وقتى است كه سايه معدوم مى شود، آخر آن وقتى است كه سايه بعد از عدم به دو قدم برسد [3]. و مراد از قدم هفت يك شاخص است.

و اوّل وقت نافله عصر فارغ شدن است از نماز

ظهر كه در اوّل وقت گزارده شود، و آخر آن وقتى است كه سايه شاخص به مقدار چهار قدم برسد [4].

و اوّل وقت نافله مغرب فارغ شدن است از نماز مغرب كه در اوّل وقت گزارده شود، و آخر آن برطرف شدن سرخى است كه در جانب مغرب بهم مى رسد.

و اوّل وقت نافله نماز خفتن فارغ شدن است از نماز خفتن هر گاه كه در اوّل وقت گزارده شود و آخر آن تا نصف شب است.

ووقت نماز شب از نصف شب است تا طلوع فجر دوم و هر چند به فجر دوم نزديكتر باشد ثواب آن بيشتراست. واگر بعد از گزاردن چهار ركعت فجر دوم طالع شود چهار ركعت باقى نافله را مخفّف بگزارد. و اگر قبل از گزاردن چهار ركعت طالع شود نافله را قطع كند [5]

__________________________________________________

[1]- آنچه از اخبار اهل بيت عليهم السّلام مستفاد مى شود اين است كه اين وقت فضيلت است، و وقت اجزاء تمام روز است. (كوهكمره اى)

[2] بعيد نيست بقاء وقت نافله ظهر و عصر تا غروب، و تحديد به دو قدم و چهار قدم براى بيان افضليّت است، لكن احوط بعد ازقدمين واربعة اقدام ترك نيّت اداء وقضاء است. (يزدى)

[3] بلكه به مقدار اداء نماز ظهر باقى مانده باشد از وقت مذكور، چنانچه گذشت. (خراسانى)

[4] بلكه به مقدار اداء نماز عصر از وقت مذكور باقى مانده باشد. (خراسانى)

* اين نيز مانند نافله ظهر است در وقت اجزاء. (كوهكمره اى)

[5] بلكه اولى آن است كه آنچه را مشغول است تمام نمايد و بعد مشغول به نافله صبح و فريضه آن شود. (خراسانى)

* اگر قبل از شروع به نماز شب طالع

شود، پس به نافله صبح و فريضه آن اشتغال نمايد، و همچنين اگر دو ركعت از آن تمام نموده و به دو ركعت ديگر داخل نشده، و اگر در اثناء آن طالع شود، پس جواز قطع محلّ اشكال است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 180

و به نماز صبح اشتغال نمايد [1].

و جايز است كه نماز شب را در اوّل شب بگزارد هر گاه ترسد كه در نصف شب بيدار نشود.

و وقت نماز شفع و وتر بعد از فارغ شدن نماز شب است، و افضل آن است كه شفع و وتر را ما بين فجر اوّل و فجر دوم بجاآورد.

و وقت نافله صبح بعد از فارغ شدن است از شفع و وتر [2] و وقت آن مى كشد تا پيدا شدن سرخى مشرق.

و ادعيه و آداب نوافل يوميّه بسيار است، و آن را در كتاب مفتاح الفلاح به تفصيل مذكور ساختيم، و در اين كتاب آنچه اهمّ است مذكور مى سازيم.

بدان كه چون زوال آفتاب متحقّق شود يعنى وقت ظهر داخل شود بايد كه اين دعا بخواند كه حضرت امام محمّد باقر- صلوات اللَّه عليه- تعليم محمّد بن مسلم داده فرموده كه محافظت كن برآن چنانكه محافظت مى كنى برچشمهاى خود، و آن اين است كه:

«سُبْحانَ اللَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَالْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريْكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبَّرْهُ تَكْبيْرًا» «1» بعد از آن وضو سازد [3] و شروع در نافله ظهر كند، و در ركعت اوّل تكبيرات سبعه افتتاحيّه را با ادعيه ثلاثه آن به طريقى كه در فصل تكبير احرام مذكور شد بجاآورد، و بعد از

فاتحه سوره «قُل هُو اللَّه احد» بخواند و در ركعت دوم بعد از فاتحه سوره «قُل يا ايُّهَا الْكافرُون» بخواند پس سلام دهد، و بعد از سلام سه تكبير بگويد و تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام بجاآورد، و اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ ضعيْفٌ فقَوّ في رِضاكَ ضَعْفيْ وَخُذْ الَى الْخَيْرِ بِناصِيَتِي، وَاجْعَلِ

__________________________________________________

[1] يا به نافله صبح مشغول شود ما دامى كه وقت آن باقى باشد. (صدر)

[2] اگر شفع و وتر را بعد از فجر اوّل بجاى آورده باشد، زيرا كه وقت نافله صبح بعد از فجر اّول است. (صدر)

[3] اولى اتيان به اين ترتيب و كيفيّت است كه در نوافل ظهر و عصر بيان فرموده اند رجاءً. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 1: 225، حديث 675.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 181

الْايْمانَ مُنْتَهى رِضاىَ، وَباركْ ليْ فيْما قَسَمْتَ لىْ وَبَلِّغْنيْ بِرَحْمَتِكَ كُلّ الَّذيْ ارْجُو مِنْكَ، وَاجْعَلْ ليْ وُدًّا وَسُرُوْرًا لِلْمُؤْمِنيْنَ وَعَهْدًا عِنْدَكَ».

پس دو ركعت ديگر نافله ظهر بگزارد به طريقى كه ذكر شد سواى شش تكبير افتتاحيّه و أدعيه آن، پس دو ركعت ديگر را نيز به همين طريق بجاآورد، و بعد از هردو ركعت از اين شش ركعت آنچه ميسّر باشد از تعقيب بجاآورد، و بعد از آن اذان ظهر بگويد و بعد از آن دو ركعت ديگر نافله ظهر را به اين طريق بجاآورد.

و بعد از فارغ شدن از نماز ظهر و متعلّقات آن شروع كند در نافله عصر، و در هرركعت بعد از فاتحه هر سوره اى كه خواهد بخواند، و چون از دو ركعت اوّل فارغ شود اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انَّهُ لا الهَ الّا انْتَ

الحَيُّ الْقَيُّوْمُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ الحَليْمُ الْكَريْمُ الْخالِقُ الرَّازِقُ الْمُحْيِي الْمُميْتُ الْمُبْدِئُ الْبَديْعُ، لَكَ الْحَمْدُ وَلَكَ الْمَنُّ وَلَكَ الكَرَمُ وَلَكَ الْجُوْدُ وَلَكَ الْامْرُ وَحْدَكَ لا شَريْكَ لَكَ، يا واحِدُ يا احَدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُوْلَدْ وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُوًا احَدٌ وَلَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدًا، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِه پس حاجت خود را بخواهد. و بعد از آن دو ركعت ديگر نافله عصر بگزارد به طريق دو ركعت اوّل، پس اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَرَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَما فيِهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَما تَحتَهُنَّ وَربَّ الْعَرْشِ الْعَظيِمِ وَربَّ جَبْرئيْلَ وَمِيكائيْلَ وَاسْرافيْلَ وَرَبَّ السَّبْعِ الْمَثانِيَ وَالْقُرْانِ الْعَظيْمِ وَرَبَّ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِييْنَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِه وَاسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الْاعْظَمِ الَّذيْ بِه تَقُوْمُ السَّماواتُ وَالْارْضُ، وَبِه تُحْيِي الْمَوْتى وَتَرْزُقُ الْاحْيآءَ وَتُفَرِّقُ بَيْنَ الْمُجْتَمِعِ وَتَجْمَعُ بَيْنَ الْمُتَفَرِّقِ، وَبِه احْصَيْتَ عَدَدَ الْاجالِ وَوَزْنَ الْجِبالِ وَكَيْلَ الْبِحارِ، اسْئَلُكَ يا مَنْ هُوْ كَذلِكَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ» پس حاجت خود را بخواهد پس دو ركعت ديگر بگزارد به اين طريق، و بعد از آن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ ادْعُوْكَ بِما دَعاكَ بِه عَبْدُكَ يُوْنُسُ اذ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنَّ انْ لَنْ تَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ انْ لا الهَ الّا انْتَ سُبْحانَكَ انّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِميْنَ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَنَجَّيْتَهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ تُنْجِىْ الْمُؤْمِنيْنَ، فَانَّهُ دَعاكَ وَهُوَ عَبْدُكَ وَا نَا ادْعُوْكَ وَا نَا عَبْدُكَ وَسَئَلَكَ وَهُوَ عَبْدُكَ وَا نَا اسْئَلُكَ وَانَا عَبْدُكَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تَسْتَجيْبَ ليْ كَمَا اسْتَجَبْتَ لَهُ، وَادْعُوْكَ بِما دَعاكَ بِه

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 182

عَبْدُكَ ايُّوْبُ اذْ مَسَّهُ الضُّرُّ فَدَعاكَ انيْ مَسَّنِي الضُّرُّ وَانْتَ

ارْحَمُ الرَّاحِميْنَ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَكَشَفْتَ ما بِه مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْتَهُ اهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ، فَانَّهُ دَعاكَ وَهُوَ عَبْدُكَ وَا نَا ادْعُوْكَ وَا نَا عَبْدُكَ وَسَئَلَكَ وَهُوَ عَبْدُكَ وَا نَا اسْئَلُكَ وَا نَا عَبْدُكَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تُفَرِّجَ عَنّيْ كَما فَرَّجْتَ عَنْهُ وَانْ تَسْتَجيْب ليْ كَمَا اسْتَجَبْتَ لَهُ، وَادْعُوكَ بِما دَعاكَ بِه يُوْسُفُ عَبْدُكَ اذْ فَرَّقْتَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ اهْلِهِ وَهُوَ فِي السِّجْنِ فَانَّهُ دَعاكَ وَهُوَ عَبْدُكَ وَا نَا ادْعُوْكَ وَا نَا عَبْدُكَ وَسَئَلَكَ وَهُوَ عَبْدُكَ وَا نَا اسْئَلُكَ وَا نَا عَبْدُكَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تُفَرِّجَ عَنيْ كَما فَرَّجْتَ عَنْهُ وَانْ تَسْتَجيْبَ ليْ كَمَا اسْتَجَبْتَ لَهُ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» پس حاجت خود را بخواهد و بعد از آن دو ركعت ديگر نافله عصر را بگزارد پس اين دعا را بخواند: «يا مَنْ اظْهَرَ الْجَميْلَ وَسَتَرَ الْقَبيْحَ يا مَنْ لَمْ يُؤاخِذْ بِالْجَريْرَةِ وَلَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ يا كَريْمَ الصَّفْحِ يا عَظيْمَ الْمَنِّ يا حَسَنَ التَّجاوُزِ يا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ يا سامِعَ كُلِّ نَجْوى وَيا مُنْتَهى كُلِّ شَكْوى يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها، يا رَبَّاهُ يا رَبَّاهُ يا رَبَّاهُ، يا سَيِّداهُ يا سَيِّداهُ يا سَيِّداهُ، يا غايَةَ رَغْبَتاهُ يا ذَالْجَلالِ وَالْاكْرامِ اسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ وَفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَعَلِيٍّ وَمُحَمَّدٍ وَجَعْفَرٍ وَمُوْسى وَعَلِيٍّ وَمُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَمُحَمَّدٍ صاحِبِ الزَّمانِ- سَلامُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اجْمَعيْنَ- انْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تَكْشِفَ كَرْبيْ وَتَغْفِرَ ذَنْبيْ وَتُنْفِّسَ هَميْ وَتُفَرِّجَ غَمّيْ وَتُصْلِحَ شَاْنيْ فيْ ديْنيْ وَدُنْيايَ واخِرَتيْ، وَانْ تُدْخِلَني الْجَنَّةَ وَلا تُشَوِّهَ خَلْقيْ بِالنَّارِ، وَلا تَفْعَلْ بيْ ما ا نَا اهْلُهُ بِرَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

پس اذان و اقامت بگويد براى نماز

عصر و بعد از نماز عصر تعقيب بجا آورد و بعد از آن بگويد: «اسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذيْ لا الهَ الّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ الرَّحْمنُ الرَّحيْمُ ذُوْالْجَلالِ وَالْاكْرامِ وَاسْئَلُهُ انْ يَتُوبَ عَلَيَّ تَوْبَةَ عَبْدٍ ذَليْلٍ خاضِعٍ فَقيْرٍ بائِسٍ مِسْكيْنٍ مُسْتَجيْرٍ لا يَمْلِكُ لِنَفْسِه ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلا حَياةً وَلا نُشُورًا، اللَّهُمَّ انيْ اعُوْذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لا تَشبَعُ وَمِنْ قَلْبٍ لا يَخْشَعُ وَمِنْ عِلْمٍ لا يَنْفَعُ وَمِنْ صَلاةٍ لا تُرْفَعُ وَمِنْ دُعآءٍ لا يُسْمَعُ، اللَّهُمَّ انّيْ اسْئَلُكَ الْيُسْرَ بَعْدَ الْعُسْرِ وَالْفَرَجَ بَعْدَ الْكَرْبِ وَالرَّخآءَ بَعْدَ الشِّدَّةِ، اللَّهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ وَحْدَكَ لا شَريْكَ لَكَ، لا الهَ الّا انْتَ اسْتَغْفِرُكَ وَاتُوْبُ الَيْكَ.»

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 183

و سنّت است كه بعد از نماز عصر هفتاد نوبت استغفار كند و سوره: «انَّا انْزَلْناهُ فىْ لَيْلَة الْقدر» ده نوبت بخواند، و بعد از آن دو سجده شكر بجا آورد به طريقى كه قبل از اين مذكور شد، و بايد كه آخر دعاهايى كه بعد از نماز عصر مى خواند اين دعا باشد:

«اللَّهُمَّ انىْ وَجَّهْتُ وَجْهِيَ الَيْكَ وَاقْبَلْتُ بِدُعآئي عَلَيْكَ راجِيًا اجابَتَكَ طامِعًا في مَغْفِرَتِكَ طالِبًا ما وَايْتَ بِه عَلى نَفْسِكَ مُسْتَنْجِزًا وَعْدَكَ اذْ تَقُولُ: ادْعُوْنيْ اسْتَجِبْ لَكُم، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَاقْبِلْ الَيَّ بِوَجْهِكَ وَارْحَمنيْ وَاسْتَجِبْ دُعآئيْ يا الهَ الْعالَميْنَ».

فصل چون وقت نماز مغرب داخل شود بايد [1] كه بى تأخير متوجّه به نماز مغرب شود،

فصل چون وقت نماز مغرب داخل شود بايد [1] كه بى تأخير متوجّه به نماز مغرب شود،

به جهت آنكه وقت آن [2] مضيّق است [3] چنان كه قبل از اين مذكور شد، و بعد از آنكه نماز مغرب بگزارد و تعقيب را به طريقى كه مذكور شد بجا آورد سه نوبت بگويد:

«الحَمْدُللَّهِ الَّذىْ يَفْعَلُ ما يَشآءُ وَلا

يَفْعَلُ ما يَشآءُ غَيْرُهُ» پس نافله مغرب را بگزارد. و از ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- مبالغه و تأكيد در گزاردن نافله مغرب بسيار است، چنانچه از حضرت امام جعفر صادق- صلوات اللَّه عليه- منقول است كه آن حضرت فرمودند به حارث بن مغيره كه: «ترك مكن چهار ركعت را بعد از مغرب در سفر ودر حضر اگرچه گريخته باشى از اعدا وايشان در عقب تو شتابند» «1». و مكروه است

__________________________________________________

[1]- بلكه افضل تعجيل است و إلّاوقت نماز مغرب، چه وقت اجزاء آن، چه وقت فضيلت آن هردو موسّع است. (خراسانى)

[2] يعنى وقت فضيلت آن. (دهكردى، يزدى)

[3] وقت فضيلت نماز مغرب مضيّق است، نه وقت اجزاء آن، و شايد مراد مؤلّف رحمه اللَّه نيز همين باشد. (كوهكمره اى)

* معلوم نيست زيرا كه وقت اجزائى باقى است تا چهار ركعت مانده به نصف شب در وقت فضيلت تا برطرف شدن سرخى از جانب مغرب و ظاهر زياده بر يك ساعت طول بكشد. (مازندرانى، نخجوانى)

__________________________________________________

(1) تهذيب 2: 113، حديث 423. وسائل 4: 89، حديث 8.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 184

حرف زدن ميانه چهار ركعت نافله مغرب، و هرگاه فوت شود وقت نافله مغرب قضا كند آن را همچو ساير نوافل. و چون شروع در نافله مغرب كند هفت تكبير افتتاحيّه [1] را با ادعيّه ثلاثه «1» بجاآورد و در ركعت اوّل بعد از حمد سوره «قل هو اللَّه احد» سه نوبت بخواند، ودر ركعت دوم بعد از حمدسوره «انّا انزلناهُ» يك بار و اگر خواهد در ركعت اوّل سوره «قُل يا ايّها الكافرون» بخواند و در ركعت دوم سوره

«قل هُو اللَّه احد» [2] و اگر در هردو ركعت به «الحمد» تنها اكتفا كند جايز است همچنان كه در ساير نوافل.

و بايد كه قراءت را در نافله مغرب و جميع نوافل شب بلند بخواند، و بعد از فارغ شدن از دو ركعت اوّل اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انَّكَ ترى وَلا تُرى وَانْتَ بِالْمَنْظَرِ الْاعْلى وَانَّ الَيْكَ الرُّجْعى وَالْمُنْتَهى وَانَّ لَكَ الْمَماتَ وَالمَحْيى وَانَّ لَكَ الاخِرَةَ وَالْاوْلى اللَّهُمَّ انَّا نَعُوْذُبِكَ انْ نُذَلَّ وَنَخزى وَانْ نَأْتِيَ ما عَنْهُ تَنْهى اللَّهُمَّ انيّ اسْئَلُكَ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَاسْئَلُكَ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَاسَتَعيْذُ بِكَ مِنَ النَّارِ بِقُدْرَتِكَ، وَاسْئَلُكَ مِنَ الْحُوْرِالْعيْنِ بِعِزَّتِكَ وَانْ تَجْعَلَ اوْسَعَ رِزْقيْ عِنْدَ كِبَرِ سِنيْ وَاحْسَنَ عَمَليْ عِنْدَ اقْتِرابِ اجَليْ، وَاطِلْ في طاعَتِكَ وَما يُقَرِّبُ مِنْكَ وَيُحْظيْ عِنْدَكَ وَيُزْلِفُ لَدَيْكَ عُمْريْ وَاحْسِنْ في جَميْعِ احْواليْ وَامُوْريْ وَمَعْرِفَتيْ، وَلا تَكِلْنيْ الى احَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَتَطَوَّلْ عَلَيّ بِقَضاءِ جَميْعِ حَوآئِجىْ لِلدُّنْيا وَالْاخِرَةِ، وَابْدَأ بِوالِدَيَّ وَوُلْديْ وَجَميْعِ اخْوانِيَ الْمُؤْمِنيْنَ فيْ جَميْعِ ما سَئَلْتُكَ لِنَفْسيْ برَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

پس شروع كند در دو ركعت ديگر از نافله مغرب، و در ركعت اوّل از اين دو ركعت اين چند آيه را از اوّل سوره حديد بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمْ* سَبَّحَ لِلَّهِ مَافِى السَّموَا تِ وَا لْأَرْضِ وَهُوَ ا لْعَزِيزُ ا لْحَكِيمُ* لَهُ مُلْكُ السَّموَا تِ وَا لْأَرْضِ يُحْىِ ى وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ* هُوَ ا لْأَوَّلُ وَا لْأَخِرُ وَالظهِرُ وَا لْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلّ شَىْ ءٍ

__________________________________________________

[1]- رجاءً. (خراسانى)

[2] عكس اولى است. (خراسانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 133.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 185

عَلِيمٌ* هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّموَا تِ وَا لْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ

اسْتَوَى عَلَى ا لْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى ا لْأَرْضِ وَمَايَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ* لَّهُ مُلْكُ السَّموَا تِ وَا لْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ ا لْأُمُورُ* يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و در ركعت دوم آخر سوره حشر را بخواند: «لَوْ أَنزَلْنَا هذَا ا لْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خشِعًا مُّتَصَدّعًا مّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ ا لْأَمْثلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ* هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ علِمُ ا لْغَيْبِ وَالشَّهدَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ* هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ ا لْمَلِكُ ا لْقُدُّوسُ السَّلمُ ا لْمُؤْمِنُ ا لْمُهَيْمِنُ ا لْعَزِيزُ ا لْجَبَّارُ ا لْمُتَكَبّرُ سُبْحنَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ* هُوَ اللَّهُ ا لْخلِقُ ا لْبَارِئُ ا لْمُصَوّرُ لَهُ ا لْأسْمَآءُ ا لْحُسْنَى يُسَبّحُ لَهُ مَافِى السَّموَا تِ وَا لْأَرْضِ وَهُوَ ا لْعَزِيزُ ا لْحَكِيمُ» و در سجده آخر از اين دو ركعت هفت نوبت بگويد:

«اللَّهُمَّ انىْ اسْئَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَريْمِ وَاسْمِكَ الْعَظيْمِ وَمُلْكِكَ الْقَديْمِ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تَغْفِرَ لىْ ذَنْبيَ الْعَظيْمَ انَّهُ لا يَغْفِرُ الذَّنْبَ الْعَظيْمَ الَّا الْعَظيْمُ» پس دو سجده شكر بجا آورد وبگويد آنچه قبل از اين در سجده شكر مذكور شد، و در هريك «شكراً شكراً شكراً» كافى است، بعد از آن دو ركعت نماز غفيله [1] بگزارد، و كيفيّت آن عنقريب مذكور خواهد شد.

و چون سرخى از جانب مغرب برطرف شود از براى نماز خفتن اذان و اقامه بگويد، و ادعيه پيش از اقامه و بعد از اقامت را بجاآورد، و چون از نماز خفتن فارغ شود و

تعقيب بجاآورد اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَلا تُؤْمِنَّا مَكْرَكَ وَلا تُنْسِنا ذِكْرَكَ وَلا تَكْشِفْ عَنَّا سِتْرَكَ وَلا تُحَرِّمْنا فَضْلَكَ وَلا تُحِلَّ عَلَيْنا غَضَبَكَ وَلا تُباعِدْنا مِنْ جَوارِكَ وَلا تُنْقِصْنا مِنْ رَحْمَتِكَ وَلا تَنْزَعْ عَنَّا بَرَكاتِكَ وَلا تَمْنَعْنا عافِيَتَكَ، وَاصْلِحْ لَنا ما اعْطَيْتَنا وَزِدْنا مِنْ فَضْلِكَ الْمُبارَكِ الطَّيِّبِ الْحَسَنِ الْجَميْلِ، وَلا تُغَيِّرْ ما بِنا مِنْ نِعْمَتِكَ وَلا تُؤيِسْنا مِنْ رَوْحِكَ وَلا تُهِنَّا بَعْدَ كَرامَتِكَ وَلا تُضِلَّنا بَعْدَ اذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً انَّكَ انْتَ الْوَهَّابُ» پس هريك از فاتحه و «قل هو

__________________________________________________

[1]- احوط آن است كه دو ركعت نماز غفيله را از نافله مغرب قرار دهد. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 186

اللَّه أحد» و «قل اعوذ برب الفلق» و «قل اعوذ بربّ النّاس» را ده نوبت بخواند، و ده نوبت بگويد: «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرُ» و ده نوبت «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» و بعد از آن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ افْتَحْ لىْ ابْوابَ رَحْمَتِكَ وَاسْبِغْ عَلَيَ مِنْ حَلالِ رِزْقِكَ فَمَتِّعْنيْ بِعافِيَةٍ ماابْقَيْتَنيْ فيْ سَمْعيْ وَبَصَريْ وَجَميْعِ جَوارِحيْ، اللَّهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ لا الهَ الّا انْتَ اسْتَغْفِرُكَ وَاتُوْبُ الَيْكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

پس دو سجده شكر بجاآورد و بعد از آن دو ركعت وتيره را نشسته بگزارد و ايستاده [1] نيز جايز است، و هفت تكبير افتتاحيّه را با ادعيه ثلاثه «1» بجاآورد، و در ركعت اوّل بعد از فاتحه سوره «تبارك» يا سوره «واقعه» بخواند و در ركعت دوم بعد از فاتحه سوره «توحيد» و بعد از فارغ شدن حاجت خود را بخواهد.

فصل در بيان آداب نماز شب [2]

فصل در

بيان آداب نماز شب [2]

چون بنده مؤمن شب از خواب بيدار شود اوّل چيزى كه بايد بكند آن است كه سجده كند، پس بگويد در سجود يا بعد از سر برداشتن از سجود: «الحمدُللَّهِ الَّذىْ احْيانيْ بَعْدَ ما اماتَنيْ وَالَيْهِ النُّشُوْرُ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ رَدَّ عَلَيَّ رُوْحيْ لِاحْمِدهُ وَاعْبُدَهُ» پس چون خواهد كه شروع در نماز شب كند اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ اتَوَجَّهُ الَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ والِه وَاقَدِّمُهُمْ بَيْنَ يَدَيْ حَوآئِجيْ فَاجْعَلْني بِهِمْ وَجيْهًا فِي الدُّنْيا وَالاخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبيْنَ، اللَّهُمَّ ارْحَمْنىْ بِهِمْ وَلا تُعَذّبْنيْ بِهِمْ وَاهْدِنيْ بِهِمْ وَلا تُضِلَّنيْ بِهِمْ وَارْزُقْنيْ بِهِمْ، وَلا تُحَرِّمْنيْ بِهِمْ وَاقْضِ ليْ حَوآئِج الدُّنْيا وَالاخِرَةِ انَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديْرٌ وَبِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليْمٌ».

__________________________________________________

[1]- لكن اگر ايستاده بگزارد از يك ركعت بيشتر جايز نيست، به جهت اينكه امام عليه السلام فرموده: دوركعت نشسته يك ركعت ايستاده محسوب است. (كوهكمره اى)

[2] اولى اتيان به آداب نماز شب است به اين نحو و به اين ترتيب كه ذكر فرموده اند رجاءً. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 133.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 187

پس افتتاح كند ركعت اوّل را از نماز شب به تكبيرات سبعه افتتاحيّه با ادعيه ثلاثه «1» و افضل آن است كه در ركعت اوّل بعد از حمد سوره «قل هو اللَّه احد» را سى نوبت بخواند و در ركعت دوم سوره «قل يا ايّها الكافرون» را، و در شش ركعت ديگر از نماز شب سوره هاى دراز مانند سوره «انعام» و «كهف» و «انبيا» و «يس» بخواند و اگر وقت تنگ شود از خواندن سوره هاى دراز كافى است خواندن «حمد» و «قل هو اللَّه» در هر ركعت، و جايز

است كه اختصار به «حمد» تنها كند همچو ساير نوافل.

و بدان كه اتّفاق كرده اند علماى ما- قدّس اللَّه ارواحهم- بر اين كه قنوت همچنان كه سنّت است در نمازهاى واجبى سنّت است در هرركعت دوم از نوافل، مگر ركعت دوم شفع كه در او قنوت [1] نيست بلكه قنوت در ركعت سوم است كه آن را وتر گويند چنان كه عنقريب مذكور مى شود. و كافى است از قنوت اين كه بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْلَنا وَارْحَمْنا وَعافِنا وَاعْفُ عَنَّا فِي الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ انَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديْرٌ» و سنّت است بلند خواندن قنوت اگرچه در نوافل روز باشد، و همچنين سنّت است تطويل قنوت خصوصاً در نماز شب كه وقت آن وسيع است.

و از قنوتهاى مختصر كه سزاوار است كه در نماز واجب و سنّت خوانده شود اين دعاست: «الهيْ كَيْفَ ادْعُوْكَ وَقَدْ عَصَيْتُكَ وَكَيْفَ لا ادْعُوْكَ وَقَدْ عَرَفْتُ حُبَّكَ «2» فيْ قَلْبيْ وَانْ كُنْتُ عاصِيًا، مَدَدْتُ الَيْكَ يَدًا بِالذُّنُوْبِ مَمْلُوَّة وَعَيْنًا بِالرَّجآءِ مَمْدُوْدَة، مَوْلايَ انْتَ

__________________________________________________

[1]- اقوى استحباب قنوت است در شفع نيز، اگرچه اولى اين است كه به قصد مطلق دعا بجابياورد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* آن چه از اخبار اهل بيت عليهم السلام مستفاد است اين است كه وتر سه ركعت است، به جهت سهولت جايز است فصل دو ركعت از يك ركعت به تسليم، پس اگر وصل نمايد محلّ قنوت ركعت ثالثه است، و اگر فصل نمايد جايز است كه در ركعت دوم شفع قنوت بخواند، لكن معروف در ميان علماء اماميّه رضوان اللَّه عليهم وجوب فصل است، پس احتياط به فصل به تسليم ترك نشود. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 133.

(2) در نسخه ها چنين است،

وظاهراً «... وَقَدْ عَرَفْتُكَ، حُبُّكَ ...» صحيح است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 188

اعْظَمُ الْعُظَمآءِ وَا نَا اسيْرُ الاسَرآءِ، وَا نَا الْاسيْرُ بِذَنْبِي الْمُرْتَهِنُ بِجُرْميْ، الهيْ لَئِنْ طالَبْتَنيْ بِذَنْبيْ لَاطالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ، وَلَئِنْ طالَبْتَنيْ بِجَرِيْرَتيْ لَاطالِبَنَّكَ بِعَفْوِكَ، وَلَئِنْ امَرْتَ بىْ الَى النَّارِ لَاخْبِرَنَّ اهْلَها ا نيْ كُنْتُ اقُوْلُ: لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُوْلُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ انَّ الطَّاعَةَ تَسُرُّكَ وَالْمَعْصِيَةَ لا تَضُرُّكَ، فَهَبْ ليْ ما يَسُرُّكَ وَاغْفِرْليْ مالا يَضُرُّكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

و سنّت است كه ميانه هردو ركعت از هشت ركعت نماز شب اين دعا بخواند:

«اللَّهُمَّ انيْ اسْئَلُكَ وَلَمْ يُسْئَلْ مِثْلُكَ، انْتَ مَوْضِعُ مَسْئَلَةِ السَّآئِليْنَ وَمُنْتَهى رَغْبَةِ الرَّاغِبيْنَ، ادْعُوْكَ وَلَمْ يُدْعَ مِثْلُكَ وَارْغَبُ الَيْكَ وَلَمْ يُرْغَبْ الى مِثْلِكَ وَانْتَ مُجيْبُ دَعْوَةِ الْمُضْطَريْنَ وَارْحَمُ الرَّاحِميْنَ، وَاسْئَلُكَ بِافْضَلِ الْمَسآئِلِ وَانْجَحِها وَاعْظَمِها يا اللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيْمُ، وَبِاسْمآئِكَ الْحُسْنى وَامْثالِكَ الْعُلْيا وَنِعَمِكَ الَّتيْ لا تُحْصى وَبِاكْرَمِ اسْمآئِكَ وَاحَبِّها الَيْكَ وَاقْرَبِها مِنْكَ وَسيْلَةً وَاشْرَفِها عِنْدَكَ مَنْزِلَةً وَاجْزَلِها لَدَيْكَ ثَوابًا وَاسْرَعِها فِى الْامُوْرِ اجابَةً وَبِاسْمِكَ الْمَكْنُونِ الاكْبَرِ الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاعْظَمِ الْاكْرَمِ الَّذيْ تُحِبُّهُ «1» وَتَهْويهُ وَتَرْضى بِه عَمَّنْ دَعاكَ [وَتَسْتَجيْبُ لَهُ دُعآءً وَحَقٌّ عَلَيْكَ انْ لا تُحْرِمَ سائِلَكَ وَلا تَرُدَّهُ «2» وَبِكُلِ اسْمٍ هُوَ لَكَ فِي التَّوْراةِ وَالْانِجيْلِ وَالزَّبُوْرِ وَالْفُرْقانِ الْعَظيْمِ، وَبِكُلِّ اسْمٍ دَعاكَ بِه حَمَلَةُ عَرْشِكَ وَمَلائِكَتُكَ وَانْبِياؤُكَ وَرُسُلُكَ وَاهْلُ طاعَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تُعَجِّلَ فَرَجَ وَلِيِّكَ وَابْنِ وَلِيِّكَ وَتُعَجِّلَ خِزْيَ اعْدآئِه وَانْ تَفْعَلَ بيْ كَذا وَكَذا» [1].

بعد از آن حاجت خود را بخواهد، و تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام بجا آورد، و بعد از آن دو سجده شكر كند، و بخواند در يكى از دو سجده اين دعا را كه منسوب است

به حضرت امام زين العابدين- صلوات اللَّه عليه-: «الهيْ وَعِزَّتِكَ وَجَلالِكَ وَعَظَمَتِكَ لَوْ انيْ مُنْذُ بَدَعْتَ فِطْرَتيْ مِنْ اوَّلِ الدَّهْرِ عَبَدْتُكَ دَوامَ خُلُودِ رُبُوْبِيَّتِكَ بِكُلِّ شَعْرَةٍ فيْ كُلِّ طَرْفَةِ عَيْنٍ سَرْمَدَ الْابَدَ بِحَمْدِ الْخَلآئِقِ وَشُكْرِهِمْ اجْمَعينَ لَكُنْتُ مُقَصِّرًا فىْ بُلُوْغِ ادآءِ شُكْرِ

__________________________________________________

[1] معناى «أن تفعل بى كذا وكذا» اين است كه حاجت خود را سئوال كند، نه اينكه بعد از اين عبارت حاجت خود را بخواهد. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) در برخى از نسخه ها: تَحِنُّهُ.

(2) در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 189

خَفِيّ «1» [1] نِعْمَةٍ مِنْ نِعَمِكَ عَلَيَّ، وَلَوْ انيْ كَرَبْتُ مَعادِنَ حَديْدِ الدُّنْيا بِانْيابيْ وَحَرَثْتُ اراضيْها بِاشْفارِ عَيْنيْ وَبَكَيْتُ مِنْ خَشْيَتِكَ مثْلَ بُحُوْرِ السَّماواتِ وَالْارَضيْنَ دَمًا وَصَديْدًا لَكانَ ذلِكَ قَليْلًا مِنيْ فيْ كَثيْرِ ما يَجِبُ مِنْ حَقِّكَ عَلَيَّ، وَلَوْ انَّكَ الهيْ عَذَّبْتَنيْ بِعْدَ ذلِكَ بَعِذابِ الْخَلائِقِ اجْمَعيْنَ وَعَظَّمْتَ لِلنَّارِ خَلْقيْ وَجِسْميْ وَمَلَاْتَ طَبَقاتِ جَهَنَّمَ مِنيْ حَتّى لا يَكُوْنَ فِي النَّارِ مُعَذَّبٌ غَيْريْ وَلا يَكُوْنَ لِجَهَنَّمَ حَطَبٌ سِوايَ لَكانَ ذلِكَ بِعَدْلِكَ عَلَيَّ قَليْلًا فى كَثيْرِ مَا اسْتَوْجِبُهُ مِنْ عُقُوبَتِكَ» پس ده نوبت بگويد: «يا اللَّهُ يا اللَّهُ» پس اين دعا بخواند: «صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِه وَارْحَمْنيْ وَثَبِّتْنيْ عَلى ديْنِكَ وَديْنِ نَبِيِّكَ وَلا تُزِغْ قَلْبيْ بَعْدَ اذْ هَدَيْتَنيْ وَهَبْ ليْ مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً انَّكَ انْتَ الْوَهَّابُ».

فصل بعد از فارغ شدن از هشت ركعت نماز شب و آداب و ادعيه شروع كند در دو ركعت شفع و مفرده وتر،

فصل بعد از فارغ شدن از هشت ركعت نماز شب و آداب و ادعيه شروع كند در دو ركعت شفع و مفرده وتر،

و افضل اوقات آن مابين فجر اوّل و فجر دوم است و در هريك از دو ركعت شفع بعد از حمد سوره توحيد بخواند، و اگر خواهد در ركعت اوّل سوره «قل اعُوذ بربّ الفلق» و

در ركعت دوم سوره «قل اعُوذ بربّ النّاس» بخواند و بعد از سلام دادن اين دعا بخواند: «الهيْ تَعَرَّضَ لكَ فيْ هذا اللَّيْلِ الْمُتَعَرِّضُوْنَ وَقَصَدَكَ فيْهِ الْقاصِدُوْنَ وَامَّلَ فَضْلَكَ وَمَعْرُوْفَكَ الطَّالِبُوْنَ، وَلَكَ فيْ هذَا اللَّيْلِ نَفَحاتٌ وَجَوآئِزُ وَعَطايا وَمَواهِبُ تَمُنُّ بِها عَلى مَنْ تَشآءُ مِنْ عِبادِكَ وَتَمْنَعُها مَنْ لَمْ تَسْبِقْ لَهُ الْعِنايَةُ مِنْكَ، وَها ا نَا ذا عَبْدُكَ الْفَقيْرُ الَيْكَ الْمُؤَمِّلُ فَضْلَكَ وَمَعْرُوْفَكَ، فَانْ كُنْتَ يا مَوْلايَ [فى هذِهِ اللَّيْلَةِ] «2» تَفَضَّلْتَ عَلى احَدٍ مِنْ خَلْقِكَ وَعُدْتَ عَلَيْهِ بِعآئِدَةٍ مِنْ عَطْفِكَ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِهِ الطّيِّبيْنَ الطَّاهِريْنَ الْخَيِّريْنَ الْفاضِليْنَ، وَجُدْ عَلَيَّ بِطَوْلِكَ وَمَعْرُوْفِكَ يا رَبَ الْعالَميْنَ، وَصَلّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِييْنَ والِهِ الطَّاهِريْنَ الَّذيْنَ اذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهيْرًا انَّ اللَّهَ حَميْدٌ مَجيْدٌ، اللَّهُمَّ انيْ ادْعُوْكَ كَما امَرْتَ فَاسْتَجِبْ ليْ كَما وَعَدْتَ انَّكَ لا تُخْلِفُ الْميْعادَ».

__________________________________________________

(1) أخفى (خ ل).

(2) در برخى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 190

پس اشتغال نمايد به گزاردن مفرده وتر وافتتاح كند به تكبيرات سبعه و ادعيه ثلاثه [1] «1» و بخواند در او بعد از حمد سوره توحيد را سه نوبت و معوّذتين را، پس بردارد دستها را بر روى و دو قنوت كند در حالتى كه بگريد يا بگرياند خود را به اين دعا: «لا الهَ الَّا اللَّهُ الْحَليْمُ الْكَريْمُ لا الهَ الَّا اللَّهُ الَعَلِيُّ الْعَظيْمُ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الْارَضيْنَ السَّبْعِ وَما فيْهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيْمِ، اللَّهُمَّ انْتَ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْارْضِ وَانْتَ اللَّهُ زَيْنُ السَّماواتِ وَالْارْضِ وَانْتَ اللَّهُ جَمالُ السَّماواتِ وَالْارْضِ وَانْتَ اللَّهُ عِمادُ السَّمواتِ وَالْارْضِ وَانْتَ اللَّهُ قِوامُ السَّماواتِ وَالْارْضِ، وَانْتَ اللَّهُ صَريْخُ الْمُسْتَصْرِخيْنَ وَانْتَ اللَّهُ غِياثُ الْمُسْتَغيْثيْنَ وَانْتَ اللَّهُ

الْمُفِّرجُ عَنِ الْمَكْرُوْبيْنَ وَانْتَ اللَّهُ الْمُرَوِّحُ عَنِ الْمَغْمُوميْنَ وَانْتَ اللَّهُ مُجيْبُ دَعْوَةِ المُضْطَرّيْنَ وَانْتَ اللَّهُ الهُ الْعالَميْنَ وَانْتَ اللَّهُ الرَّحْمنُ الرَّحيْمُ، وَانْتَ اللَّهُ كاشِفُ السُّوءِ وَانْتَ اللَّهُ بِكَ تَنْزِلُ كُلُّ حاجَةٍ، يا اللَّهُ لَيْسَ يَرُدُّ غَضَبَكَ الّا حِلْمُكَ وَلا يُنْجي مِنْ عِقابِكَ الّا رَحْمَتُكَ وَلا يُنْجيْ مِنْكَ الَّا التَّضَرُّعُ الَيْكَ، فَهَبْ ليْ مِنْ لَدُنْك يا الهيْ رَحْمَةً تُغْنِيني بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتيْ بِها احْيَيْتَ جَميْعَ ما فِي الْبِلادِ وَبِها تُنْشِرُ مَيْتَ الْعِبادِ، وَلا تُهْلِكْنيْ غَمًّا حَتّى تَغْفِرَ ليْ وَتَرْحَمَنيْ وَتُعَرِّفَنِي الْاسْتَجابَةَ فيْ دُعآئيْ وَارْزُقْنِيْ الْعافِيَةَ الى مُنْتَهى اجَليْ، وَاقِلْني عَثْرَتيْ وَلا تُشْمِتْ بيْ عَدُوّيْ وَلا تُمَكِّنْهُ مِن رَقَبَتيْ، اللَّهُمَّ انْ رَفَعْتَني فَمَنْ ذَا الَّذيْ يَضَعُنيْ وَانْ وَضَعْتَنيْ فَمَنْ ذَاالَّذيْ يَرْفَعُنيْ، وَانْ اهْلَكتَنيْ فَمَنْ ذَاالَّذيْ يَحُوْلُ بَيْنَكَ وَبَيْنيْ اوْ يَتَعَرَّضُ لَكَ «2» فيْ شَيْ ءٍ مِنْ امْري، وَقَدْ عَلِمْتُ انْ لَيْسَ فيْ حُكْمِكَ ظُلْمٌ وَلا فيْ نِقْمَتِكَ عَجَلَةٌ، فَانَّما يَعْجَلُ مَنْ يَخافُ الْفَوْتَ وَانَّما يَحْتاجُ الَى الظُّلْمِ الضَّعيْفُ، وَقَدْ تَعالَيْتَ عَنْ ذلِكَ يا الهيْ، فَلا تَجْعَلْنيْ لِلْبَلاءِ غَرَضًا وَلا لِنِقْمَتِكَ نَصَبًا وَمَهِّلْنيْ وَنَفِّسْنيْ وَاقِلْنيْ عَثْرَتيْ وَلا تُتْبِعْنيْ بِبَلاءٍ عَلى اثْرِ بَلاءٍ فَقَدْ تَرى ضَعْفيْ وَقِلَّةَ حيْلَتيْ، اسْتَعيْذُ بِكَ اللَّيْلَةَ فَاعِذْنيْ وَاسْتَجيْرُ بِكَ مِنَ النَّارِ فَاجِرْنيْ وَاسْئَلُكَ الْجَنَّةَ فَلا تَحْرِمْنيْ» پس بخواند در قنوت هردعا كه خواهد، و هفتاد نوبت

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 133.

(2) در برخى از نسخه ها: لَهُ.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 191

استغفار كند به اين طريق: «اسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبىْ وَاتُوْبُ الَيْهِ» [1] و بعد از آن دعا كند از براى چهل شخص يا بيشتر ازبرادران مؤمن به اين طريق: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لفلان و فلان» و اسم ايشان را ذكركند

تاآخر. واگر صدنوبت استغفاركند افضل است وثواب آن بيشتراست. پس هفت نوبت بگويد: «اسْتَغْفِرُاللَّهَ الَّذيْ لا الهَ الّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ بِجَميْعِ ظُلْميْ وَجُرْميْ وَاسْرافيْ عَلى نَفْسيْ وَاتُوْبُ الَيْهِ» پس بگويد: «رَبِّ اسَأْتُ وَظَلَمْتُ نَفْسيْ وَبِئْسَ ما صَنَعْتُ وَهذِه يَدايَ يا رَبِّ جَزاءً بِما كَسَبْتُ وَهذِه رَقَبَتيْ خاضِعَةً لِما اتَيْتُ، وَها ا نَا ذا بَيْنَ يَدَيْكَ فَخُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِي الرِّضا حَتّى تَرْضى لَكَ الْعُتْبى لا اعُوْدُ» پس سيصدنوبت بگويد: «الْعَفْوَ الْعَفْوَ» پس بگويد: «رَبِّ اغْفرْليْ وَارْحَمْنيْ وَتُبْ عَلَيَّ انَّكَ انْتَ التَّوّابُ الرَّحيْمُ».

و بدان كه قنوت در نماز وتر در ركعت سوم است پس در ركعت دوم شفع قنوت [2] نخواند. و اگر وقت تنگ باشد از تطويل قنوت اختصار كند برآن چه وقت وسعت آن داشته باشد.

و بعد از سلام تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام بجاآورد و بعد از آن سجده كند و اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِه وَارْحَمْ ذُليْ بَيْنَ يَدَيْكَ وَتَضَرُّعيْ الَيْكَ وَوَحْشَتيْ مِنَ النَّاسِ وَانْسي بِكَ يا كَريْمُ، يا كائِنًا قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ يا كائِنًا بَعْدَ كُلِّ شَيْ ءٍ يا مُكَوِّنَ كُلِّ شَىْ ءٍ لا تَفْضَحْنيْ فَانَّكَ بيْ عالِمٌ وَلا تُعَذِّبْنيْ فَانَّكَ عَلَيَّ قادِرٌ، اللَّهُمَّ انىْ اعُوْذُبِكَ مِنْ كَرْبِ الْمَوْتِ وَمِنْ سُوْءِ الْمَرْجِعِ فِي الْقُبُورِ وَمِنَ النَّدامَةِ يَوْمَ الْقِيامَةِ اسْئَلُكَ عيْشَةً هَنيئَةً وَمِيْتَةً سَوِيَّةً وَمُنْقَلَبًا كَريْمًا غَيْرَ مُخْزٍ وَلا فاضِحٍ، اللَّهُمَّ انَّ مَغْفِرَتَكَ اوْسَعُ مِنْ ذُنُوْبيْ وَرَحْمَتَكَ ارْجى عِنْديْ مِنْ عَمَليْ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاغْفِرْ ليْ يا حَيًّا لا يَمُوْتُ».

و بعد از فارغ شدن از مفرده وتر و آنچه متعلّق است به آن از ادعيه و آداب، دو ركعت نافله صبح را بگزارد و در ركعت اوّل بعد از حمد سوره «قُل يا

ايُّها الكافرون»

__________________________________________________

[1]- يا بگويد: استغفر اللَّه واسأله التوبة. (دهكردى)

[2] گذشت كه در آن نيز مستحبّ است. (دهكردى، يزدى)

* گذشت كه در صورت فصل به تسليم در ركعت دوم قنوت بخواند. (كوهكمره اى)

* گذشت كه خواندن اولى است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 192

بخواند و در ركعت دوم بعد از حمد سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ» [1] پس چون سلام دهد برپهلوى راست بخوابد رو به قبله و جانب راست رو را به دست راست بگذارد و اين دعا بخواند: «اسْتَمْسَكْتُ بِعُرْوَةِاللَّهِ الْوُثْقى الَّتيْ لَاانْفِصامَ لَها وَاعْتَصَمْتُ بِحَبْلِ اللَّهِ الْمَتيْنِ، وَاعُوْذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ وَمِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالْانْسِ، رَبِّي اللَّهُ رَبِّي اللَّهُ رَبَّي اللَّهُ، امَنْتُ بِاللَّهِ، وَتَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً، حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. اللَّهُمَّ مَنْ اصْبَحَ وَلَهُ حاجَةٌ الى مَخْلُوقٍ فَانَّ حاجَتيْ وَرَغْبَتيْ الَيْكَ وَحْدَكَ لا شَريْكَ لَكَ، لَكَ الْحَمْدُ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الصَّباحِ الْحَمْدُللَّهِ فالِقِ الاصْباحِ الْحَمْدُللَّهِ ناشِرِ الْارْواحِ الْحَمْدُللَّهِ قاسِمِ الْمَعاشِ، الَحَمْدُللَّهِ جاعِلِ اللَّيْلِ سَكَنًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْ فيْ قَلْبيْ نُوْرًا وَفيْ بَصَريْ نُوْرًا وَعَلى لِسانيْ نُوْرًا وَمِنْ بَيْنِ يَدَيَّ نُوْرًا وَمِنْ خَلْفيْ نُوْرًا وَعَنْ يَميْنيْ نُوْرًا وَعَنْ شِماليْ نُوْرًا وَمِنْ فَوْقيْ نُوْرًا وَمِنْ تَحْتيْ نُوْرًا وَاعْظِمْ لِيَ النُّوْرَ وَاجْعَلْ لي نُوْرًا امْشيْ بِه فِى النَّاسِ وَلا تَحْرِمْنيْ نُوْرَكَ يَوْمَ الْقِيمَةِ».

پس بخواند آيةالكرسى و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و پنج آيه از آخر سوره آل عمران: «إِنَّ

فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ* رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ* رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ* رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ».

پس تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام بجاآورد و بعد از آن صد نوبت بگويد: «سُبْحانَ رَبِّيَ

__________________________________________________

[1]- عكس أولى است كه در أوّل «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ودردوم «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ». (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 193

الْعَظيْمِ وَبِحَمْدِه اسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبيْ وَاتُوْبُ الَيْهِ» بعد از آن هفت نوبت بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيْمِ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيْمِ» پس دو سجده شكر بجا آورد به طريقى كه قبل از اين مذكور شد، و اين دعا را نيز بخواند: «اللَّهُمَّ رَبَّ الْفَجْرِ وَالْلَّيالِيَ الْعَشْرِ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ وَ رَبَّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَالهَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَخالِقَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَمَليْكَ كُلِّ شَيْ ءٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بيْ وبِفُلان وفُلان» يعنى نام برادران مؤمن ببرد «ما ا نْتَ اهْلُهُ وَلا تَفْعَلْ بِنا ما نَحْنُ اهْلُهُ فَانَّكَ اهْلُ التَّقْوى وَاهْلُ الْمَغْفِرَةِ».

دوم از نمازهاى سنّتى [1] «1» نمازى است كه به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم منسوب است

دوم از نمازهاى سنّتى [1] «1» نمازى است كه به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم منسوب است

و آن دو ركعت است در هرركعتى فاتحه

يك نوبت و «إنَّا أنزلناه» پانزده نوبت بخواند و در ركوع نيز «إنَّا أنزلناه» پانزده نوبت بخواند، و همچنين در هر سربرداشتن از ركوع و در هرسجود و در هر سربرداشتن از سجود.

سوم نمازى كه به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام منسوب است

سوم نمازى كه به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام منسوب است

و آن چهار ركعت است به دو سلام، در هرركعت فاتحه يك نوبت بخواند و «قُلْ هُوَ اللَّهُ» پنجاه نوبت.

چهارم نمازى كه به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام منسوب است

چهارم نمازى كه به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام منسوب است

و آن دو ركعت است در ركعت اوّل فاتحه يك نوبت و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» صد بار، و در ركعت دوم فاتحه يك بار و «قُلْ هُوَ اللَّهُ» صد بار.

__________________________________________________

(1) اوّل از آنها «نوافل يوميّه» است كه در صفحه 178 گذشت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 194

پنجم نمازى كه منسوب است به جعفر طيّار رضى الله عنه

پنجم نمازى كه منسوب است به جعفر طيّار رضى الله عنه

و آن چهار ركعت است به دو سلام در ركعت اوّل بعد از فاتحه «إِذا زُلْزِلَتِ» بخواند و در ركعت دوم بعد از فاتحه «وَ الْعادِياتِ» و در ركعت سوم بعد از فاتحه «إِذا جاءَ» و در ركعت چهارم بعد از فاتحه «قُلْ هُوَ اللَّهُ» و قبل از هر ركوع «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرْ» پانزده نوبت بخواند، و در هر ركوع ده [1] نوبت، و در هر سر برداشتن از ركوع ده نوبت، و در هرسجود ده نوبت، و در هر سر برداشتن از سجود ده نوبت، پس اين تسبيح در اين نماز سيصد نوبت گفته مى شود.

اين نماز را اگر هرشب گزارند ثواب عظيم دارد و اگر ميسّر نشود هرهفته يك نوبت گزارند و الّا هرماه يك نوبت و الّا هرسال يك نوبت، و اگر شخصى نوافل يوميّه را به اين طريق گزارد ثواب هردو را درمى يابد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه نماز واجب يوميّه را نيز به اين طريق مى توان گزارد و مُصلّى ثواب هردو را خواهد يافت «1».

و جايز است كه در ركعت اوّل [2] اين نماز به جاى آن سه «2» سوره «3» «قُل هُواللَّه» بخواند.

و سنّت است كه چون از اين نماز فارغ شود [3] اين دعا بخواند: «سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ العِزَّ وَالْوِقارَ سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَتَكْرَّمَ بِه سُبْحانَ مَنْ لا يَنْبَغِي التَّسْبيْحُ الّا لَهُ سُبْحانَ مَنْ احْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْمُهُ سُبْحانَ ذِي الْمَنِّ وَالنِّعَم سُبْحانَ ذِي الْقُدْرَةِ وَالْكَرَمِ

__________________________________________________

[1]- ذكر ركوع و سجود را پيش از تسبيح بگويد على الاحوط. (خراسانى، صدر)

[2] و دوم. (خراسانى)

[3] در سجده آخر اين نماز دعا وارد شده، نه بعد از فراغ از نماز. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه در سجده اين دعا را بخواند. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) بيان: ص 222. و ذكرى 4: 244.

(2) يعنى «إذا زلزلت» «والعاديات» و «إذا جاء».

(3) در بعضى از نسخه ها اين چنين است: در ركعت اوّل و دوم و سوم اين نماز به جاى آن سه سوره سوره ...

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 195

سُبْحانَ ذِي العِزَّةِ وَالْفَضْلِ سُبْحانَ ذِي الْقُوَّةِ وَالطَّوْلِ وَالْامْرِ، اللَّهُمَّ انيْ اسْئَلُكَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَمُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتابِكَ وَبِاسْمِكَ الْاعْظَمِ وَكَلِماتِكَ التَّامَّاتِ الَّتيْ تَمَّتْ صِدْقًا وَعَدْلًا صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَاهْلِ بَيْتِه بعد از آن حاجت خود را بخواهد.

ششم نماز اعرابي

ششم نماز اعرابي

[1]

و آن ده ركعت است: دو ركعت به يك سلام، بعد از آن هشت ركعت ديگر هرچهار ركعت به يك سلام، و وقت آن چاشت روز جمعه است، در ركعت اوّل بعد از فاتحه «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» هفت نوبت بخواند، و در ركعت دوم بعد از فاتحه «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» هفت نوبت، و چون سلام دهد آيةالكُرسى را هفت نوبت بخواند، و بعد از آن هشت ركعت باقى را بگزارد و در

هرركعت بعد از فاتحه سوره «إذا جاء» يك نوبت بخواند و «قُلْ هُوَ اللَّهُ» بيست و پنج نوبت، و چون سلام دهد هفتاد نوبت بگويد: «سُبْحانَ اللَّه رَبِّ الْعَرْشِ الْكَريْم وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ العَلِيّ الْعَظيْمِ».

هفتم نماز طلب باران

هفتم نماز طلب باران

و آن را نماز استسقا گويند و گزاردن آن به جماعت افضل است. و سنّت است كه امام در خطبه روز جمعه مردم را امر كند به توبه و به آنكه سه روز بعد از روز جمعه روزه بدارند و در روز سوم كه روز دو شنبه است به صحرا روند اگر در مكّه نباشند، كه در مكّه اين نماز را در مسجدالحرام گزارند. و سنّت است كه پابرهنه به خضوع و خشوع و استغفاركنان به صحرا روند و مردان پير و زنان پير و اطفال و چهارپايان را با خود ببرند

__________________________________________________

[1] چون نماز چهار ركعتى مستحبّ معهود از شرع نيست، پس ترك نماز اعرابى موافق با احتياط است، چنانكه گذشت. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 196

و اطفال را از مادران جدا سازند، و زنان جوان و مخالفان ملّت [1] «1» را همراه نبرند، و مؤذّنان پيش پيش باشند، و در وقت نماز به جاى اذان سه نوبت «الصّلاة» بگويند.

و وقت اين نماز وقت نماز عيد است و آن دو ركعت است به طريق نماز عيد مگر دعاى قنوت، كه در قنوت اين نماز اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ اسْقِ عِبادَكَ وَبَهائِمَكَ وَانْشُرْ رَحْمَتَكَ وَاحْيِ بِلادَكَ الْمَيْتَةَ» و چون از نماز فارغ شوند پيشنماز برمنبر رود و رداى خود را بگرداند يعنى آنچه بردوش راست است بردوش چپ اندازد و برعكس و

دو خطبه بخواند، و چون از خطبه فارغ شود رو به قبله كند و صد نوبت «اللَّه اكبر» بگويد، و بعد از آن رو به جانب راست كند و صد نوبت «لا اله الَّا اللَّه» بگويد، بعد از آن رو به جانب چپ كند و صد نوبت «سُبْحان اللَّه» بگويد، و بعد از آن رو به جانب حاضران كند و صد نوبت «الحمدللَّهِ» بگويد، و همه حاضران با او جميع اين ذكرها را به آواز بلند بگويند.

هشتم نماز عيد غدير است

هشتم نماز عيد غدير است

و آن دو ركعت است در هرركعت فاتحه يك نوبت بخواند، و هر يك از آيةالكرسى و «إنّا انزلناه» و «قُل هُو اللَّه» را ده نوبت بخواند. و اوّل وقت آن قبل از زوال است به نيم ساعت. و سنّت است كه بعد از نماز دعاى طويل كه در مِصْباح مذكور است «2» بخواند، و بعد از دعا حاجت خود را بطلبد.

و خطبه اين نماز قبل از نماز است به طريق نماز جمعه. و زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از دور و نزديك در اين روز سنّت است. و در حديث آمده كه شهرت عيد غدير در آسمان بيش از زمين است «3» [2] و ثواب تصدّق به يك درهم در اين روز برابر ثواب تصدّق به هزار هزار درهم است، و غسل كردن و روزه داشتن و روزه داران را ضيافت كردن در اين روز ثواب عظيم دارد «4».

__________________________________________________

(1) منظور مخالفان در مذهب است.

(2) شيخ طوسى، مصباح: 747- 748.

(3) شيخ طوسى، مصباح: 737.

(4) تهذيب 3: 143، حديث 317. وسائل 8: 89، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 197

نهم نماز روز اوّل هر ماه

نهم نماز روز اوّل هر ماه

و آن دو ركعت است، در ركعت اوّل فاتحه يك بار بخواند و «قُل هُو اللَّه» سى بار، و در ركعت دوم فاتحه يك بار و «انّا انزلناه» سى بار.

دهم نماز نافله ماه رمضان

دهم نماز نافله ماه رمضان

و آن هزار ركعت است و گزاردن آن به دو طريق است:

طريق اوّل آنكه: در شب اوّل تا بيست شب، هرشب بيست ركعت گزارد: هشت ركعت ميانه شام و خفتن، و دوازده ركعت بعد از خفتن، و در شب نوزدهم صد ركعت افزايند، و پانصد ركعت كه باقى مى ماند در ده شب آخر هرشبى سى ركعت بگزارند:

هشت ركعت ميانه شام و خفتن، و بيست و دو ركعت بعد از خفتن، و در شب بيست و يكم صد ركعت افزايند، و همچنين در شب بيست و سوم.

طريق دوم آنكه: در هريك از شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم به صد ركعت اكتفا كند و از هشتاد ركعت كه مى ماند چهل ركعت را در چهار روز جمعه بگزارد، هرروز ده ركعت، چهار ركعت نماز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و دو ركعت نماز فاطمه زهرا عليها السلام و چهار ركعت نماز جعفر طيّار. و اگر پنج جمعه در ماه رمضان اتّفاق افتد مخيّر است اگر خواهد در يك جمعه هيچ نگزارد، و اگر خواهد چند ركعت از آن جمله در جمعه پنجم بگزارد. و از چهل ركعت باقى بيست ركعت نماز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شب جمعه آخر بگزارد، و بيست ركعت نماز حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در شب شنبه كه بعد از جمعه آخر است بگزارد.

و اگر ماه رمضان از

سى روز كمتر باشد نماز شب سى ام ساقط است و قضاى آن شرعى نيست، و هرچه غير از آن گزارده نشود قضاى آن سنّت است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 198

يازدهم نماز روز مبعث حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم

يازدهم نماز روز مبعث حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم

و آن بيست و هفتم ماه رجب است، و اين نماز دوازده ركعت است [1] هردو ركعت به يك سلام، در هروقت از آن روز كه خواهد بگزارد و در هرركعت فاتحه يك بار و هرسوره اى كه خواهد يك بار بخواند و چون از نماز فارغ شود در همانجا كه نشسته است [2] چهار نوبت بگويد: «لا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرُ وَالْحَمْدُللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ وَلاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ» بعد از آن چهار نوبت بگويد: «اللَّهُ اكْبَرُ ربّي لا اشْرِكُ بِه شَيْئًا» بعد از آن حاجت خود را بطلبد.

دوازدهم نماز شب مبعث

دوازدهم نماز شب مبعث

و اين نماز نيز دوازده ركعت است، هر وقت از شب كه خواهد بگزارد، در هردو ركعت يك بار سلام بدهد، و در هرركعت فاتحه يك بار و هر يك از سوره «ناس» و سوره «فلق» و «قل هُو اللَّه» بخواند چهار بار، و چون از نماز فارغ شود در همانجا كه نشسته است چهار نوبت بگويد: «لا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرُ وَالْحَمْدُللَّهِ وَسُبْحانَ اللَّه وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ» بعد از آن حاجت خود را بخواهد.

سيزدهم نماز روز مباهله است

سيزدهم نماز روز مباهله است

چهاردهم نماز زيارت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و باقى ائمّه معصومين عليهم السلام

چهاردهم نماز زيارت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و باقى ائمّه معصومين عليهم السلام

وآن دو ركعت است بعد از زيارت كردن، وچون زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كند دوركعت نماز زيارت حضرت آدم عليه السلام و دو ركعت نماز زيارت حضرت نوح عليه السلام كند، چون هردو در آن مكان مقدّس مدفونند. و سنّت است كه نماز زيارت را در بالاى سر بگزارند و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر شخصى از دور زيارت كند يعنى در شهر ديگر باشد اوّل دو ركعت نماز زيارت را بجاآورد و بعد از آن زيارت كند. [1] «1»

پانزدهم نماز رغايب

پانزدهم نماز رغايب

وآن در شب جمعه اوّل ماه رجب ميان شام و خفتن بايد گزارد بعد از آنكه پنجشنبه را روزه بدارد، و اين نماز دوازده ركعت است هردو ركعت به يك سلام، و در هر ركعت الحَمْد يك بار بخواند و «إنَّا أنزلناه» سه بار و «قُل هُواللَّه» دوازده بار، و چون سلام دهد هفتاد نوبت بگويد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ» بعد از آن به سجده رود و هفتاد نوبت بگويد: «سُبُّوْحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَرَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوْحِ» و چون سر از سجده بردارد هفتاد مرتبه بگويد: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ انَّكَ انْتَ العَلِيُّ الْاعْظَم» باز به سجده رود و آنچه در سجده اوّل گفته به همان طريق باز بگويد، و بعد از آن حاجت خود را از خداى تعالى بطلبد.

شانزدهم نماز شب نصف ماه رجب

شانزدهم نماز شب نصف ماه رجب

و آن سى ركعت است هردو ركعت به يك سلام، در هرركعت فاتحه يك نوبت بخواند و «قُل هُو اللَّه» پانزده نوبت.

__________________________________________________

(1) حلبى، اشارة السبق: 107.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 200

هفدهم نماز شب نصف شعبان

هفدهم نماز شب نصف شعبان

و آن چهار ركعت است به دو سلام در هرركعت فاتحه يك بار بخواند و «قُل هُو اللَّه» صد بار.

هجدهم نماز شب عيد ماه رمضان

هجدهم نماز شب عيد ماه رمضان

و آن دو ركعت است، در ركعت اوّل فاتحه يك بار بخواند و «قل هُو اللَّه» هزار بار، و در ركعت دوم فاتحه يك بار و «قل هُو اللَّه» يك بار.

نوزدهم نماز ساعت غفلت

نوزدهم نماز ساعت غفلت

[1]

و آن ساعت مابين نماز شام و خفتن است و ا ين نماز را نماز غفيله گويند، و آن دو ركعت است در ركعت اوّل بعد از فاتحه اين آيه بخواند: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمتِ أَن لَّاإِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحنَكَ إِنّى كُنتُ مِنَ الظلِمِينَ* فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنهُ مِنَ الْغَمّ وَكَذَا لِكَ نُن- جِى الْمُؤْمِنِينَ» و در ركعت دوم بعد از فاتحه اين آيه بخواند: «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ ا لْغَيْبِ لَايَعْلَمُهَآ إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَافِى ا لْبَرّ وَا لْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَاحَبَّةٍ فِى ظُلُمتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَايَابِسٍ إِلَّا فِى كِتبٍ مُّبِينٍ» و بعد از آن دست بردارد و اين قنوت بخواند: «اللَّهُمَّ انىْ اسْئَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتىْ لا يَعْلَمُها الّا انْتَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ تَقْضِيَ حاجَتيْ [2]» بعد از آن حاجت خود را بطلبد، [بعد از آن بگويد: «اللّهمّ انْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي والقادِرُ عَلى

__________________________________________________

[1] احوط آن است كه نماز غفيله را از چهار ركعت نماز نافله مغرب قرار دهد چنانكه گذشت. (صدر)

[2] «أن تقضى حاجتى» عين طلب نمودن حاجت است پس گفتن اينكه بعد از آن حاجت خودرا بطلبد گويا سهو قلمى است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 201

طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي، فَاسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحمّدٍ وآلِهِ عَلَيْهِ وعليهم السلام لَمّا قَضَيْتَها لي» و حاجت

خود را ذكر كند [1] «1».

بيستم نماز سنّتى سفر كه در وقت شروع در سفر بجا آورد

بيستم نماز سنّتى سفر كه در وقت شروع در سفر بجا آورد

و آن دو ركعت است در هريك فاتحه و سوره يك بار بخواند، و چون از نماز فارغ شود اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ اسْتَوْدِعُكَ نَفْسيْ وَاهلْي وَماليْ وَديْنيْ وَدُنْيايَ واخِرَتيْ وَخَواتيْمَ عَمَليْ».

بيست و يكم نماز توبه

بيست و يكم نماز توبه

و آن دو ركعت است، در هر ركعت فاتحه و هرسوره كه خواهد بخواند، و اين نماز را بعد از توبه و غسل توبه بگزارد، و چون از نماز فارغ شود دعاى توبه را كه در صحيفه كامله «2» [2] مذكور است بخواند.

بيست و دوم نماز هديه ميّت است

بيست و دوم نماز هديه ميّت است

و آن دو ركعت است در ركعت اوّل فاتحه يك نوبت و آيةالكرسى يك نوبت، و در ركعت دوم فاتحه يك نوبت و «إنَّا أنزلناه» ده نوبت، و چون سلام دهد بگويد:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَابْعَثْ ثَوابَ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ الى قَبْرِ فُلان» و نام ميّت را ببرد، و وقت اين نماز شب اوّل دفن ميّت است.

__________________________________________________

(1) ما بين دو علامت در برخى از نسخه ها نيست.

(2) صحيفه كامله سجّاديه: 138، دعاى 31.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 202

بيست و سوم نماز روز عاشورا

بيست و سوم نماز روز عاشورا

و آن چهار ركعت است به دو سلام، در ركعت اوّل فاتحه يك نوبت بخواند و «قُل يا ايُّها الكافرون» يك نوبت، و در ركعت دوم فاتحه يك نوبت و «قُل هُو اللَّه» يك نوبت، و در ركعت سوم فاتحه يك نوبت و سوره احزاب يك نوبت، و در ركعت چهارم فاتحه يك نوبت و سوره منافقين يك نوبت، و بعد از نماز زيارت حضرت امام حسين عليه السلام كند.

بيست و چهارم نماز روز نوروز است

بيست و چهارم نماز روز نوروز است

و آن چهار ركعت است به دو سلام، در ركعت اوّل فاتحه يك نوبت و «إنَّا أنزلناه» ده نوبت، و در ركعت دوم بعد از فاتحه ده نوبت «قُل يا ايّها الكافرون» و در ركعت سوم بعد از فاتحه ده نوبت «قُل هُو اللَّهُ أحد» و در ركعت چهارم بعد از فاتحه هريك از «قُل أعوذ بربّ الفلق» و «قل أعوذ بربّ النّاس» ده نوبت، و بعد از سلام به سجده رود و اين دعا را در سجده بخواند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وال مُحَمَّدٍ الْاوْصِيآءِ الْمَرْضِييْنَ وَعَلى جَميْعِ انبيائِكَ «1» [1] وَرُسُلِكَ بِافْضَلِ صَلَواتِكَ وَبارِكْ عَلَيْهِمْ بِافْضَلِ بَرَكاتِكَ وَصَلِّ عَلى ارْواحِهِمْ وَاجْسادِهِمْ، اللَّهُمَّ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَبارِكْ لَنا فىْ يَوْمِنا هذَا الَّذيْ فَضَّلْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَشَرَّفْتَهُ وَعَظَّمْتَ خَطَرَهُ، اللَّهُمَّ بارِكْ ليْ فيْما انْعَمْتَ بِه عَلَيَّ حَتّى لا اشْكُرَ احَدًا غَيْرَكَ، وَوَسِّعْ عَلَيَّ فيْ رِزْقيْ يا ذَالْجَلالِ وَالْاكْرامِ».

و وقت اين نماز بعد از فارغ شدن است از نماز ظهر و عصر و نافله آن كه در اوّل وقت گزارده شود.

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها: اوْلِيائِكَ.

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 203

مطلب سوم در بيان احكام خللى كه در نماز واقع مى شود
مقصد اوّل در بيان احكام خللى كه موجب بطلان نماز است

مقصد اوّل در بيان احكام خللى كه موجب بطلان نماز است

و آن بيست و سه امر است:

اوّل: حدث كردن در اثناى نماز، خواه از روى عمد واقع شود و خواه از روى سهو، و خواه از روى اختيار و خواه از روى اضطرار، و خواه قبل از سر برداشتن از سجده آخر نماز و خواه بعد از آن. و شيخ ابن بابويه برآن است كه اگر حدث در نماز بعد از سر برداشتن از سجده آخر واقع شود نماز باطل نمى شود و واجب است كه وضو بسازد و نماز را به اتمام رساند [1] «1».

دوم: عمداً پشت به قبله كردن بى ضرورت و اگر ضرورت باشد مثل وقت جنگ كه خصم رو به قبله باشد و وقت نماز تنگ شده باشد نماز باطل نيست، امّا اگر پشت به قبله

__________________________________________________

[1] اين قول بر خلاف احتياط است. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 1: 356، حديث 47.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 204

كردن از روى سهو واقع شود در اين صورت شرط بطلان نماز آن است كه وقت نماز باقى باشد [1] «1» كه اگر بعد از خروج وقت به خاطر رسد كه پشت به قبله نماز كرده آن نماز صحيح است [2] چنانكه در بحث قبله مذكور شد [3].

سوم: انحراف از قبله به [4] جانب يمين يا يسار از روى عمد كه بى ضرورت واقع شود، امّا اگر از روى سهو باشد وقتى آن نماز باطل است كه وقت نماز باقى باشد [5] چنانكه سابقاً مذكور شد [6].

چهارم: هر گاه ظاهر شود كه غسل يا وضو يا تيمّم خللى داشته، مثل آنكه ظاهر

شود كه بعضى اعضا را نشسته يا مسح نكرده، يا آب وضو يا غسل يا خاك تيمّم مضاف بوده يا مشتبه به مضاف، يا نجس بوده يا مشتبه به نجس، يا آب يا خاك غصبى بوده يا مشتبه به غصبى، دانسته وضو يا غسل يا تيمّم كرده باشد. امّا اگر در وقت وضو يا غسل يا تيمّم عالم به غصبيّت يا اشتباه نباشد و بعد از آن ظاهر شود كه غصبى بوده يا مشتبه به غصبى، در اين صورت نمازى كه كرده صحيح است.

__________________________________________________

[1]- با تنگى وقت احوط قضاء است. (تويسركانى)

[2] ولى قضاى آن را ترك ننمايند. (صدر)

* احوط وجوب قضاء است، چنانچه در مبحث قبله نيز تصريح به آن نموده. (كوهكمره اى)

[3] آنچه در بحث قبله مذكور داشتند وجوب قضاء در صورت مزبوره بود، صحّت نماز اگرچه گذشت كه در وجوب آن تأمّل است. (خراسانى)

* در بحث قبله گذشت در متن كه قضاء كند. (دهكردى، يزدى)

* بلكه گذشت در بحث قبله كه صحيح نيست اگر از راست و چپ تجاوز كرده بود بايد اعاده و قضاء نمايد. (مازندرانى، نخجوانى)

[4] در مبطل بودن اين اگر در حال عدم اشتغال به افعال واقع سازد اشكال است. (خراسانى)

[5] بطلان با بقاء وقت احوط است. (تويسركانى)

[6] و مذكور شد كه احوط قضاء است اگر به حدّ يمين و يسار رسيده باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها: مگر آنكه وقت نماز تنگ باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 205

پنجم: هر گاه نداند [1] كه يك ركعت گزارده يا دو ركعت [2].

ششم: شكّ در عدد ركعات نماز مغرب [3] كردن.

هفتم: ركنى

از اركان خمسه نماز كه نيّت و تكبير احرام [4] و قيام و ركوع و دو سجده است زياده [5] يا كم كردن، اگر چه از روى سهو باشد.

هشتم: [6] فعل كثير در اثناى نماز كردن به حيثيّتى كه در عرف او را مُصلّى نگويند [7] اگرچه سهواً باشد. امّا اگر فعل قليل باشد مثل كفش كندن يا عقرب به يك ضرب كشتن يا يك قدم پيش يا پس رفتن نماز باطل [8] نمى شود.

نهم: سكوت طويل كردن به طريق فعل كثير كه در عُرف او را مُصلّى نگويند.

دهم: يك ركعت يا زياده فراموش كردن و به خاطر نرسد مگر وقتى كه در مابين امرى از او صادر شده باشد كه نماز به آن باطل شود عمداً و سهواً مثل حدث يا پشت به قبله كردن، امّا اگر در مابين امرى صادر شده باشد كه اگر عمداً صادر شود نماز باطل مى شود و اگر سهواً صادر شود نماز باطل نمى شود- مثل تكلّم به [9] دو حرف- در اين

__________________________________________________

[1] يعنى شكّ نمايد در اثناء نماز بين يك و دو و در هر نماز واجبى، مگر در نماز احتياط. (مازندرانى، نخجوانى)

[2] و همچنين هرگاه نداند دو ركعت است يا سه، يا دو ركعت است يا چهار، يا دو ركعت است يا سه يا چهار، پيش از اكمال سجدتين. (يزدى)

[3] بلكه در هر نماز غير چهار ركعتى از فرايض. (خراسانى)

* و همچنين نماز صبح و هر نماز واجب دو ركعتى غير از نماز احتياط. (دهكردى، يزدى)

* و همچنين شكّ كردن در نماز صبح و هر نماز واجب دو ركعتى، غير از نماز احتياط، مثل نماز در سفر

يا نماز جمعه يا نماز عيد، واجب و غير آن. (مازندرانى، نخجوانى)

[4] در بطلان نماز به زيادتى تكبير احرام سهواً اشكال است. (خراسانى)

[5] زياد كردن نيّت متصوّر نيست. (كوهكمره اى)

[6] مبطل بودن هشتم و نهم احوط است. (تويسركانى)

[7] يعنى ماحى صورت صلاة باشد. (نخجوانى، يزدى)

[8] هر فعلى كه ماحى صورت نماز است مبطل است، چه قليل و چه كثير. (كوهكمره اى)

[9] اگر تكلّم سهواً باشد نماز باطل نمى شود و عمداً مبطل است چنانكه ذكر شد. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 206

صورت نماز باطل نمى شود و به اتمام [1] بايد رساند.

يازدهم: در نماز چهار ركعتى يك ركعت سهواً زياده [2] كردن به شرط آنكه بعد از ركعت چهارم به مقدار تشهّد نَنِشسته باشد، كه اگر به قدر تشهّد نشسته باشد [3] نماز [4] او صحيح است [5] هرچند تشهّد نخوانده باشد.

دوازدهم: كلّ نماز را پيش از وقت بجاآوردن خواه عمداً و خواه سهواً. امّا اگر به گمان آنكه وقت داخل شده نماز بگزارد و در اثناى نماز وقت داخل شود در اين صورت نماز او صحيح است [6].

سيزدهم: دانسته در مكان غصبى يا در فرش غصبى يا در جامه غصبى نماز گزاردن.

چهاردهم: در جامه يا بدن نجس [7] كه پيش از نماز مى دانست كه نجس است و بعد از آن فراموش كرد، نماز گزاردن.

پانزدهم: بى تقيّه [8] عمداً به طريق سنّيان دست در نماز بستن.

__________________________________________________

[1] احوط اتمام و اعاده است. (كوهكمره اى)

[2] زياده ركعت مطلقاً مبطل است، چه نماز چهار ركعتى، چه غير آن، به مقدار تشهّد نشسته باشد يا نه، بلى در چهار ركعتى هرگاه در چهارم به مقدار تشهّد نشسته باشد، بعضى

قائل به صحّت شده اند، مثل آنچه در متن است، ولكن اقوى بطلان است در آن نيز. (يزدى)

[3] آنچه فرموده اند مضمون خبر وارد در اين مقام است، ولى منافى با احتياط نيست، پس اعاده نماز را مطلقاً ترك ننمايند. (دهكردى، صدر)

[4] چه نشسته باشد به قدر تشهّد يا ننشسته باشد، نماز باطل است. (كوهكمره اى، مازندرانى، نخجوانى)

[5] بلكه باطل است. (خراسانى)

[6] به شرط آنكه به ظنّ معتبر داخل در نماز شده باشد، امّا هرگاه به ظنّ غير معتبر باشد بايد اعاده كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* بنابر مشهور. (كوهكمره اى)

[7] نجاست لباس و بدن موجب اعاده در وقت است مطلقاً، و امّا قضاء پس چنانچه عالم به نجاست بوده و در تطهير آن تقصير نموده، پس واجب است مانند اداء اعاده، و اگر تقصير ننموده، پس واجب نيست، و لكن احتياط را مهما امكن ترك ننمايد. (كوهكمره اى)

[8] بنابر احوط. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 207

شانزدهم: در اثناى نماز عمداً چيزى خوردن، هرچند اندك باشد [1].

هفدهم: عمداً به دو حرف [2] تكلّم نمودن.

هجدهم: عمداً به قهقهه خنديدن.

نوزدهم: از براى امور دنيا عمداً گريه كردن.

بيستم: عمداً ترك واجبى از واجبات نماز كردن اگرچه ركن نباشد. امّا اگر به جهت جهل به [3] مسئله عمداً ترك كند جهر را در جايى كه جهر واجب است يا اخفات را در جايى كه اخفات واجب است، آن نماز صحيح است.

بيست و يكم: عمداً زياد كردن واجبى از واجبات نماز را اگرچه ركن نباشد.

بيست و دوم: عمداً انحراف قليل از قبله كردن [4] كه به حدّ يمين يا يسار نرسد.

بيست و سوم: عمداً كشف عورت خود كردن.

مقصد دوم در بيان احكام خللى كه به وقوع آن نماز باطل نمى شود
اشاره

مقصد

دوم در بيان احكام خللى كه به وقوع آن نماز باطل نمى شود

و آن دو نوع است:

نوع اوّل: در بيان خللى كه به واسطه آن سجده سهو واجب نمى شود.

نوع دوم: در بيان خللى كه به واسطه آن سجده سهو واجب است، و احكام اين دو نوع در دو فصل تفصيل مى يابد.

فصل اوّل در بيان خللى كه به واسطه آن سجده سهو واجب نمى شود:

فصل اوّل در بيان خللى كه به واسطه آن سجده سهو واجب نمى شود:

و آن فراموش كردن فعلى از افعال واجبى نماز است كه قبل از فوت محلّ آن به ياد

__________________________________________________

[1] چيزى خوردن اندكى معلوم نيست كه مبطل باشد، لكن احوط است. (تويسركانى)

[2] يا يك حرف با معنى. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

* يا زياده. (صدر)

[3] اقوى معذور بودن جاهل و ناسى است در جهر و اخفات. (تويسركانى)

[4] در مبطل بودن آن اگر در حال عدم اشتغال به افعال باشد اشكال است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 208

آيد [1] پس اگر خواندن فاتحه را فراموش كند و بعد از خواندن سوره قبل از ركوع به يادش آيد فاتحه را بخواند و سوره را معاوده نمايد. و اگر ركوع را فراموش كند و بعد از خم شدن به قصد سجود و قبل از سجود به يادش آيد، راست ايستد و ركوع را بجاآورد، و جايز نيست [2] كه اكتفا به آن خم شدن [3] كند خواه آن خم شدن به حدّ ركوع رسيده باشد و خواه كمتر از حدّ ركوع باشد و خواه زياده برآن. و اگر دو سجده يا تشهّد اوّل را فراموش كند و بعد از ايستادن و قبل از ركوع به يادش آيد دو سجده و تشهّد را بجاآورد و نماز را

به اتمام رساند. و اگر يك سجده را فراموش كرده پس اگر بعد از سجده كه كرده نشسته و طمأنينه [4] را بجاآورده احتياج به نشستن و طمأنينه ديگر نيست و الّا بنشيند و طمأنينه [5] و سجده فراموش شده را بجا آورد، و احتياج به سجده سهو نيست [6].

و اگر پيشنماز در فعلى [7] از افعال نماز شكّ كند و مأموم او را برفعل آن يا برعدم فعل واقف سازد بر پيشنماز واجب است كه عمل به قول مأموم نمايد [8] اگرچه مأموم

__________________________________________________

[1]- احوط اين است كه از براى هر زياده و نقيصه سجده سهوى بجا آورد. (تويسركانى)

* در صور مذكوره هرچند سجده سهو واجب نمى شود از جهت نقصان چون متدارك است لكن ازجهت زياداتى كه واقع شده بايد سجده سهو را بجا آورد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] بلكه اگر زياد نمايد در آن خم شدن به قصد ركوع مجزى است بنابر اقوى، اگر زياد نمودن موجب خروج از حدّ ركوع نگردد. (خراسانى)

* اگر فراموش كرد ركوع را در حال قيام و از قيام خم شد براى سجود، امّا اگر بعد از خم شدن به قصد ركوع فراموش كرد ركوع را قبل از رسيدن به حدّ ركوع و رفت به قصد سجود برگردد تا به حدّ فراموشى، يا راست بايستد و برود به ركوع. (مازندرانى)

[4] بايد هدم نمايد قيام را و سجده فراموش شده را بجا آورده، نشستن و طمأنينه كه پيش بجاآورده فائده ندارد. (كوهكمره اى)

[5] و بعد از آن سجده فراموش شده را بجاى آورد. (خراسانى)

[6] احوط اتيان به سجده سهو است. (خراسانى)

* مگر از براى

قيام بيجا. (دهكردى)

[7] بلكه در خصوص عدد ركعات. (خراسانى)

[8] لكن با حصول مظنّه چه در ركعات باشد و چه درافعال، وبدون حصول ظنّ احوط آن كه ف به قول مأموم عمل نمايد و نماز را اعاده نمايد ولا سيّما با ظنّ بر خلاف و همچنين مأموم در متابعت امام. (دهكردى)

* اگر از براى امام از قول مأموم ظنّ اطمينانى در اوليين و اوّل درجات ظنّ در اخيرتين حاصل نشود، پس عمل به قول او واجب نيست. (كوهكمره اى)

* رجوع امام و مأموم به يكديگر در ركعات است، در افعال ثابت نيست مگر مفيد علم باشد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 209

يك شخص باشد و عادل نباشد، در اين صورت برپيشنماز سجده سهو واجب نيست.

و واقف ساختن مأموم پيشنماز را جايز است كه به اشاره انگشتان باشد اگر نزديك به پيشنماز باشد، يا به لفظ قرآن مثل آنكه پيشنماز شكّ كرده باشد در نماز چهار ركعتى ميانه دو و سه يا ميانه سه و چهار و مأموم داند كه سه ركعت گزارده پس از سوره كهف «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ» بخواند.

و اگر شخصى سهو بسيار در نماز كند به حيثيّتى كه او را در عرف كثيرالسهو گويند، در اين صورت تلافى [1] آنچه نكرده براو واجب نيست [2] هرچند محلّش باقى [3] باشد، و سجده سهو نيز براو واجب نيست. و بعضى از مجتهدين او را وقتى كثيرالسهو مى گويند كه در سه نماز متوالى سه سهو كند [4] «1» يا در يك نماز سه سهو «2».

و اگر شكّ بسيار كند به حيثيّتى كه در عرف او را كثيرالشكّ گويند ملتفت نشود هرچند محل آن

[5] باقى باشد و نماز او صحيح است و سجده سهو بر او واجب نيست،

__________________________________________________

[1]- و احوط تلافى آن است با بقاء محلّ و اعاده نماز است بعد از آن. (خراسانى)

[2] اگرچه الحاق كثير السهو به كثير الشكّ خالى از وجه نيست، ولى اقوى آنكه با تذكّر حين بقاء محلّ تدارك نمايد مسهو را و سجده سهو را هم بجاآورد در مواقع وجوب آن. (دهكردى)

[3] با بقاء محلّ تدارك سهو، تدارك آن واجب است، بلكه جميع احكام سهو جارى است، حتى سجده سهو و حكم به عدم اعتبار با كثرت مختصّ به شكّ است ودر صورت سهو جارى نيست. (نخجوانى، يزدى)

[4] ظاهراً به اين قدر صدق كثرت بكند عرفاً. (مازندرانى)

[5] اگر داخل فعل ديگرى مثل تكبير ركوع مثلًا شده باشد. (صدر) ف

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 102.

(2) ابن ادريس، سرائر 1: 248.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 210

پس اگر مثلًا شكّ كند در خواندن سوره قبل از ركوع براو واجب است كه به آن ملتفت نشده هرچند محلّ باقى باشد به ركوع رود سوره را نخواند، كه اگر سوره را در اين صورت بخواند آن نماز باطل است [1] هرچند بعد از خواندن ظاهر شود كه سوره را نخوانده بود.

فصل دوم در بيان خللى كه دو سجده سهو به سبب آن واجب است:

فصل اوّل در بيان خللى كه به واسطه آن سجده سهو واجب نمى شود:

و آن فراموش كردن فعلى از افعال واجبى نماز است كه قبل از فوت محلّ آن به ياد

__________________________________________________

[1] چيزى خوردن اندكى معلوم نيست كه مبطل باشد، لكن احوط است. (تويسركانى)

[2] يا يك حرف با معنى. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

* يا زياده. (صدر)

[3] اقوى معذور

بودن جاهل و ناسى است در جهر و اخفات. (تويسركانى)

[4] در مبطل بودن آن اگر در حال عدم اشتغال به افعال باشد اشكال است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 208

آيد [1] پس اگر خواندن فاتحه را فراموش كند و بعد از خواندن سوره قبل از ركوع به يادش آيد فاتحه را بخواند و سوره را معاوده نمايد. و اگر ركوع را فراموش كند و بعد از خم شدن به قصد سجود و قبل از سجود به يادش آيد، راست ايستد و ركوع را بجاآورد، و جايز نيست [2] كه اكتفا به آن خم شدن [3] كند خواه آن خم شدن به حدّ ركوع رسيده باشد و خواه كمتر از حدّ ركوع باشد و خواه زياده برآن. و اگر دو سجده يا تشهّد اوّل را فراموش كند و بعد از ايستادن و قبل از ركوع به يادش آيد دو سجده و تشهّد را بجاآورد و نماز را به اتمام رساند. و اگر يك سجده را فراموش كرده پس اگر بعد از سجده كه كرده نشسته و طمأنينه [4] را بجاآورده احتياج به نشستن و طمأنينه ديگر نيست و الّا بنشيند و طمأنينه [5] و سجده فراموش شده را بجا آورد، و احتياج به سجده سهو نيست [6].

و اگر پيشنماز در فعلى [7] از افعال نماز شكّ كند و مأموم او را برفعل آن يا برعدم فعل واقف سازد بر پيشنماز واجب است كه عمل به قول مأموم نمايد [8] اگرچه مأموم

__________________________________________________

[1]- احوط اين است كه از براى هر زياده و نقيصه سجده سهوى بجا آورد. (تويسركانى)

* در صور مذكوره هرچند سجده

سهو واجب نمى شود از جهت نقصان چون متدارك است لكن ازجهت زياداتى كه واقع شده بايد سجده سهو را بجا آورد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] بلكه اگر زياد نمايد در آن خم شدن به قصد ركوع مجزى است بنابر اقوى، اگر زياد نمودن موجب خروج از حدّ ركوع نگردد. (خراسانى)

* اگر فراموش كرد ركوع را در حال قيام و از قيام خم شد براى سجود، امّا اگر بعد از خم شدن به قصد ركوع فراموش كرد ركوع را قبل از رسيدن به حدّ ركوع و رفت به قصد سجود برگردد تا به حدّ فراموشى، يا راست بايستد و برود به ركوع. (مازندرانى)

[4] بايد هدم نمايد قيام را و سجده فراموش شده را بجا آورده، نشستن و طمأنينه كه پيش بجاآورده فائده ندارد. (كوهكمره اى)

[5] و بعد از آن سجده فراموش شده را بجاى آورد. (خراسانى)

[6] احوط اتيان به سجده سهو است. (خراسانى)

* مگر از براى قيام بيجا. (دهكردى)

[7] بلكه در خصوص عدد ركعات. (خراسانى)

[8] لكن با حصول مظنّه چه در ركعات باشد و چه درافعال، وبدون حصول ظنّ احوط آن كه ف به قول مأموم عمل نمايد و نماز را اعاده نمايد ولا سيّما با ظنّ بر خلاف و همچنين مأموم در متابعت امام. (دهكردى)

* اگر از براى امام از قول مأموم ظنّ اطمينانى در اوليين و اوّل درجات ظنّ در اخيرتين حاصل نشود، پس عمل به قول او واجب نيست. (كوهكمره اى)

* رجوع امام و مأموم به يكديگر در ركعات است، در افعال ثابت نيست مگر مفيد علم باشد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 209

يك شخص

باشد و عادل نباشد، در اين صورت برپيشنماز سجده سهو واجب نيست.

و واقف ساختن مأموم پيشنماز را جايز است كه به اشاره انگشتان باشد اگر نزديك به پيشنماز باشد، يا به لفظ قرآن مثل آنكه پيشنماز شكّ كرده باشد در نماز چهار ركعتى ميانه دو و سه يا ميانه سه و چهار و مأموم داند كه سه ركعت گزارده پس از سوره كهف «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ» بخواند.

و اگر شخصى سهو بسيار در نماز كند به حيثيّتى كه او را در عرف كثيرالسهو گويند، در اين صورت تلافى [1] آنچه نكرده براو واجب نيست [2] هرچند محلّش باقى [3] باشد، و سجده سهو نيز براو واجب نيست. و بعضى از مجتهدين او را وقتى كثيرالسهو مى گويند كه در سه نماز متوالى سه سهو كند [4] «1» يا در يك نماز سه سهو «2».

و اگر شكّ بسيار كند به حيثيّتى كه در عرف او را كثيرالشكّ گويند ملتفت نشود هرچند محل آن [5] باقى باشد و نماز او صحيح است و سجده سهو بر او واجب نيست،

__________________________________________________

[1]- و احوط تلافى آن است با بقاء محلّ و اعاده نماز است بعد از آن. (خراسانى)

[2] اگرچه الحاق كثير السهو به كثير الشكّ خالى از وجه نيست، ولى اقوى آنكه با تذكّر حين بقاء محلّ تدارك نمايد مسهو را و سجده سهو را هم بجاآورد در مواقع وجوب آن. (دهكردى)

[3] با بقاء محلّ تدارك سهو، تدارك آن واجب است، بلكه جميع احكام سهو جارى است، حتى سجده سهو و حكم به عدم اعتبار با كثرت مختصّ به شكّ است ودر صورت سهو جارى نيست. (نخجوانى، يزدى)

[4] ظاهراً به اين

قدر صدق كثرت بكند عرفاً. (مازندرانى)

[5] اگر داخل فعل ديگرى مثل تكبير ركوع مثلًا شده باشد. (صدر) ف

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 102.

(2) ابن ادريس، سرائر 1: 248.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 210

پس اگر مثلًا شكّ كند در خواندن سوره قبل از ركوع براو واجب است كه به آن ملتفت نشده هرچند محلّ باقى باشد به ركوع رود سوره را نخواند، كه اگر سوره را در اين صورت بخواند آن نماز باطل است [1] هرچند بعد از خواندن ظاهر شود كه سوره را نخوانده بود.

مقصد سوم در بيان احكام شكّ مصلّى
شكّ در نماز يا در غير عدد ركعات است يا در عدد ركعات، و احكام هريك در بحثى مذكور مى شود.
بحث اوّل در شكّ در غير عدد ركعات:

بحث اوّل در شكّ در غير عدد ركعات:

بدان كه هر گاه مصلّى در فعلى از افعال نماز شكّ كند خواه آن فعل ركن باشد و خواه غيرركن، پس اگر محلّ آن فعل نگذشته واجب است كه آن را بجا آورد، مثل آنكه قبل از ركوع شكّ كند كه قراءت كرده يا نه، يا بعد از قراءت و پيش از خم شدن به واسطه سجود شكّ كند كه ركوع كرده است يا نه، يا قبل [2] از درست نشستن به واسطه تشهّد يا راست ايستادن به واسطه قيام شكّ كند كه سجود كرده است يا نه.

و اگر محلّ آن گذشته باشد يا شروع در واجب ديگر [3] كرده باشد بجاى آوردن آن لازم نيست و شكّ مذكور از معرض اعتبار ساقط است، مثل آنكه در اثناى قراءت شكّ كند كه تكبير احرام را بجاآورده يا نه، يا در اثناى سجود شكّ كند كه ركوع كرده يا نه، يا در اثناى تشهّد [4] شكّ كند كه سجود كرده يا نه، يا در وقت شروع

__________________________________________________

[1] البتّه مبادرت در بجا

آوردن سجده سهو نمايند. (صدر)

[2] بعد از درست نشستن و پيش از دخول در شهادتين سجده را بجا آورد ونماز را اعاده نمايد. (صدر)

[3] يا فعل مستحبّ ديگر. (دهكردى، يزدى)

* واجب ديگر لازم نيست، مستحبّ نيز چنين است، بلى دخول در مقدمات مثل خم شدن و امثال آن محلّ اشكال است، پس ترك احتياط ننمايند. (صدر)

[4] اگر در اثناء تشهّد يا بعد از تشهّد شكّ در سجود نمايد اعتناء نكند به شكّ و اگر وقت شروع به قيام شكّ نمايد در سجود در ركعتى كه تشهّد نداشته باشد بر گردد و بجا بياورد على

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 215

در قيام [1] شكّ كند كه سجود كرده يا نه، امّا در دوصورت آخر بعضى از [2] مجتهدين برآنند كه سجود را بجا بايد آورد. [3] «1»

و بدان كه هر گاه فعلى از افعال مشكوك فيه را در محلّ تلافى كند و بعد از آن ظاهر شود كه آن را بجاآورده پس اگر آن فعل ركن است نماز باطل مى شود و اگر ركن نيست نماز صحيح است. و اگر بعد از فوت محلّ تلافى كند نماز باطل است خواه آن فعل ركن باشد و خواه غيرركن.

بحث دوم در شكّ در عدد ركعات:

بحث دوم در شكّ در عدد ركعات:

بدان كه شكّ در عدد ركعات نماز مغرب [4] موجب بطلان نماز است، و همچنين شكّ ميانه يك ركعت و دو ركعت [5] هرچند در نماز چهار ركعتى باشد.

و هر گاه در نماز چهار ركعتى شكّ در ميانه عدد ركعات [6] واقع شود، مشهور از آن دوازده صورت است:

اوّل: شكّ كردن ميانه دو و سه بعد از اتمام سجدتين- و اتمام آن [7]

به فارغ شدن از

__________________________________________________

الاحوط. (نخجوانى، مازندرانى)

[1]- اقوى در اين صورت بجا آوردن سجود است. (دهكردى)

[2] قول اين بعض در صورت اخيره از اين دو صحيح و منصوص است. (كوهكمره اى)

* قول آن بعض در صورت دوم از اين دو قوى است. (يزدى)

[3] و اين قول اقوى است اگر شكّ كند در وقت شروع در قيام و اگر در اثناء تشهّد باشد احوط عدم التفات به شكّ است و اعاده نماز بعد از اتمام. (خراسانى)

[4] و همچنين شكّ در نماز صبح. (دهكردى)

[5] اگرچه در نماز چهار ركعتى باشد. (مازندرانى)

* و همچنين شكّ در نماز دو ركعتى كه واجب باشد، و همچنين ميانه دو و زيادتر پيش از اكمال سجدتين چنانكه گذشت. (يزدى)

[6] بعد از احراز دو ركعت. (مازندرانى)

[7] اتمام سجدتين به رفع رأس از سجده اخيره است وبعد ازفارغ شدن از ذكرقبل از رفع رأس

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، ذكرى 4: 63.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 216

ذكر از سجده آخر [1] است اگرچه سر از سجده برنداشته باشد [2] پس واجب است [3] كه بنابر سه نهد و نماز را به اتمام رساند، و بعد از سلام دادن يك ركعت احتياط ايستاده بگزارد [4] يا دوركعت نشسته.

دوم: شكّ كردن ميانه سه و چهار خواه سجدتين را به اتمام رسانيده باشد و خواه نرسانيده باشد، پس بنابر چهار نهد و احتياط [5] به طريق سابق بجا آورد.

سوم: شكّ كردن ميانه دو و چهار بعد از اكمال سجدتين، پس بنابر چهار نهد و دو ركعت ايستاده به جهت احتياط بگزارد. وشيخ ابن بابويه شكّ ميانه دو و چهار را باطل مى داند «1».

چهارم: شكّ

كردن ميانه دو و سه و چهار بعد از اكمال سجدتين، پس بنا برچهار نهد و دو ركعت احتياط ايستاده بگزارد و دو ركعت نشسته، و مخيّر است در تقديم

__________________________________________________

محلّ تأمّل است، احتياط به عمل شكّ و اعاده نماز خوب است. (دهكردى)

[1]- بلكه به سر برداشتن از سجده آخر است، و لكن احوط در صورت عروض شكّ قبل از سربرداشتن چه بعد از فراغ از ذكر، چه قبل از آن، عمل نمودن به موجب همان شكّ و اعاده نماز است. (خراسانى)

[2] ولى ترك احتياط به اتمام نماز و اعاده آن ننمايد. (صدر)

[3] اگر پيش از سر برداشتن از سجده دوم شكّ كند، پس احوط اجزاء حكم مذكور و اعاده نماز است. (كوهكمره اى)

[4] احوط در اين صورت بعد از اتمام و نماز احتياط اعاده نماز است. (تويسركانى)

* اگرچه احوط جمع ميان هر دو است با مقدّم داشتن يك ركعت ايستاده و اعاده نماز. (خراسانى)

* و احوط جمع ميان هر دو است با مقدّم داشتن يك ركعت ايستاده و اقوى اكتفاء به يك ركعت قيام است. (مازندرانى)

* و لكن احوط جمع ما بين هر دو است به تقديم يك ركعت ايستاده، و احوط از اين اعاده نماز است نيز. (يزدى)

[5] لكن در اين صورت هرگاه جمع كند دو ركعت نشسته را مقدّم دارد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 102.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 217

هركدام كه خواهد، و بعضى از مجتهدين [1] برآنند كه دو ركعت نشسته را مقدّم بايد داشت [2] «1».

پنجم: شكّ كردن ميانه دو و پنج [3] بعد از اكمال سجدتين.

ششم: شكّ كردن ميانه سه و

پنج بعد از ركوع، امّا اگر قبل از ركوع اين شكّ واقع شود آن ركعت را منهدم [4] سازد تا شكّ او ميانه دو و چهار افتد و حكم او مذكور شد، امّا براو دو سجده سهو واجب است به واسطه زياده كردن قيام.

هفتم: شكّ كردن ميانه دو و سه و پنج بعد از اكمال سجدتين.

هشتم: شكّ كردن ميانه دو و چهار و پنج بعد از اكمال سجدتين.

در اين چهار صورت [5] مجتهدين را دو وجه است: يكى [6] آنكه بنابر كمتر نهد

__________________________________________________

[1]- و اين قول احوط است بلكه ظاهر نصّ معتبر تعيّن آن است. (تويسركانى)

* عمل به فرمايش بعض از مجتهدين چون موافق با خبرى است كه در اين مقام وارد شده است البتّه ترك ننمايند و دو ركعت نشسته ديگر بعد از دو ركعت ايستاده نيز بجاى آورند. (صدر)

[2] بلكه احوط اگر نبوده باشد، اقوى تأخير آن است از دو ركعت ايستاده. (خراسانى)

* احوط مقدّم داشتن دو ركعت ايستاده است. (دهكردى، يزدى)

* قائل به اين قول معلوم نيست كه كيست و اقوى مقدّم داشتن دو ركعت قيام است. (مازندرانى)

[3] نماز باطل است مطلقا، احوط اتمام و اعاده است. (دهكردى)

[4] انهدام ركعت لزومى ندارد بلكه جايز است كه بنا را بر اقلّ گذارد و دو سجده سهو بجا آورداحتياطاً. (تويسركانى)

[5] در اين چهار صورت جايز است كه بنا را بر اقلّ بگذارد و دو سجده سهو بجا آورد احتياطاًو صورت نهم نيز چنين است. (تويسركانى)

[6] و اين وجه بعيد نيست، اگرچه احوط اعاده نماز است بعد از اتمام آن و همچنين حال در صورت نهم. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى

در مختلف 2: 386 به مفيد، و شهيدثانى در روض 2: 937 به قائلى نسبت داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 218

و نماز را تمام كند، و وجه ديگر [1] آنكه نماز باطل است، و در صورت آخر [2] وجهى ديگر گفته اند و آن برچهار نهادن است و دو ركعت نماز ايستاده ايستاده بجا آوردن و دو سجده سهو كردن.

نهم: شكّ كردن ميانه دو و سه و چهار و پنج بعد از اكمال سجدتين و اين حكم صورت هشتم [3] دارد با زيادتى [4] دو ركعت احتياط نشسته، و اگر خواهد يك ركعت به جاى آن ايستاده بگزارد.

دهم: شكّ كردن ميانه چهار و پنج، پس اگر بعد از سجود است سلام دهد و دو سجده سهو بجاآورد، و اگر قبل از ركوع است [5] آن ركوع را منهدم سازد تا شكّ ميانه سه و چهار شود، پس مخيّر است در گزاردن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته، و دو سجده سهو بجا آورد. و اگر بعد از ركوع است [6] بعضى از [7]

__________________________________________________

[1]- البتّه اعاده نمايد نماز را در همه اين صورتها، مگر اخيره كه وجه اخير در آن اقوى است. (مازندرانى)

* اين وجه اوجه است هرچند عمل كردن به وجه اوّل در ما عداى صورت اخيره و به وجه اوّل يا سوم در اخيره و اعاده نماز احوط است. (كوهكمره اى، يزدى)

[2] اظهر بطلان ا ست و همچنين در صورت نهم كه ذكر شود. (دهكردى)

[3] ممكن است كه بنابر كمتر گذارد و نماز را اتمام كند و ممكن است بنا را بر چهار نهد و بعد ازسلام دو

ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده سهو بجا آورد و هر كدام را اختيار نمايد البتّه نماز را احتياطاً اعاده نمايد. (كوهكمره اى)

[4] يعنى بنابر وجه ثالث كه در آن فرموده همين اقوى است. (مازندرانى، نخجوانى)

* هرگاه اختيار وجه ثالث كند. (يزدى)

[5] چنانچه گفته شود به بنا گذاشتن در اين حال بلكه در ساير حالات خصوصاً در سجده اخيره بعد از ذكر و قبل از رفع بر چهار و اتمام نماز و اتيان به دو سجده سهو بعيد نيست و مع ذلك سزاوار نيست ترك احتياط به اعاده نماز. (خراسانى)

[6] اقوى در سه صورت اين است كه بنا را بر اقلّ بگذارد و نماز را اتمام كند و دو سجده سهوبجا آورد احتياطاً. (تويسركانى)

[7] و همين قول بعض واجب است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 219

مجتهدين نماز را باطل مى دانند [1] و بعضى مثل شكّ قبل از ركوع [2] مى دانند.

يازدهم: شكّ كردن ميانه سه و چهار و پنج، در اين صورت [3] بعض از مجتهدين برآنند كه بنابر سه نهد [4] و نماز را تمام كند و نماز احتياط نكند، و بعضى برآنند كه بنابرچهار نهد [5] و يك ركعت احتياط ايستاده بگزارد و دو سجده سهو بجاآورد.

دوازدهم آنكه: شكّ تعلّق به ركعت ششم گيرد، در اين صورت [6] بعضى از مجتهدين برآنند كه [7] نماز باطل

__________________________________________________

[1] احوط اتمام و اعاده نماز است. (كوهكمره اى)

* و اين قول اقوى است. (يزدى).

[2] اين سهو قلمى است. (كوهكمره اى)

* بلكه مثل شكّ بعد از سجود مى دانند. (يزدى)

[3] بنابر چهار در اين صورت نيز دور نيست و احوط

دو سجده سهو است. (تويسركانى)

* در حال قيام بنشيند، پس حكم آن حكم شكّ ميان دو و سه و چهار خواهد شد، پس دو ركعت نماز احتياط ايستاده و دو ركعت نشسته بجا آورد و احوط تقديم دو ركعت ايستاده است. (دهكردى)

* اظهر بطلان است هرچند احوط عمل به احد وجهين و اعاده نماز است. (يزدى)

[4] و اين قول بعيد نيست اعاده نماز است بعد از اتمام آن، و اين در صورتى است كه شكّ درحال قيام نباشد وإلّا قيام را منهدم سازد تا شكّ او ميانه دو و سه و چهار شود و عمل نمايد عمل آن شكّ را. (خراسانى)

[5] هرگاه شكّ مذكور در حال قيام واقع شود پس قيام را بر هم زند شكّش بر مى گردد بين دو و سه و چهار و حكم او در متن گذشت، و اگر در غير حال قيام و اقع شود، پس احوط عمل به قول اين بعينه و اعاده نماز است. (كوهكمره اى)

* همين قول اقوى است و در احتياط آن مخيّر است بين يك ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته. (مازندرانى)

[6] در اين صورت كه شكّ تعلّق به شش دارد اقسام و صور بسيار دارد، در بعضى صحيح است و در بعضى فاسد و چون اين صورت بسيار نادر الوقوع است لهذا متعرّض آنها در اينجا نشدم. (تويسركانى)

[7] در شكّ ميان پنج و شش در حال قيام بنشيند و تشهّد بخواند و سلام بگويد و دو سجده سهو بجا آورد. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 220

است [1] و بعضى برآنند كه بنابر كمتر نهد [2] و حكم آن مثل حكم

تعلّق شكّ به ركعت پنجم است.

و هر گاه در عدد ركعات نماز سُنّتى شكّ واقع شود مصلّى مخيّر است در بنابر اقلّ و بنابر اكثر، و بنا بر اقلّ افضل است.

فصل در بيان نماز احتياط

فصل در بيان نماز احتياط

بدان كه آنچه در اصل نماز واجب است در نماز احتياط واجب است، مثل طاهر بودن از حدث و خبث و استقبال قبله و ستر عورت و نيّت قُربت و تكبير احرام وتشهّد و تسليم، و چهار امر در نيّت آن واجب است [3] كه در نماز اصل واجب نيست:

اوّل: قصد نماز احتياط.

دوم: تعيين يك ركعت يا دو ركعت.

سوم: تعيين آنكه نشسته مى شود يا ايستاده.

__________________________________________________

* اگر شكّ ميانه پنج و شش واقع شود در غير حال قيام، پس اقوى بطلان نماز است، و اگر در حال قيام واقع شود قيام را منهدم سازد، پس از آن وظيفه شكّ ميانه چهار و پنج بعد از سجود دو سجده سهو ديگر بجا بياورد. (كوهكمره اى)

* اگر قبل از ركوع است صحيح است، هدم قيام مى كند و شكّ چهار و پنج مى شود عمل به حكم آن مى كند و اگر غير اين صورت است، اگر بعد از تمام شدن ركعت است يك طرف شكّ چهار است، چه قبل از همه باشد يا نه صحيح است، مثلًا چهار و پنج و شش صحيح است با سجود سهو و احتياط نمى خواهد و اگر سه و چهار و پنج و شش است بنا را بر چهار گذارد و احتياطاً سه و چهار را به عمل آورد با سجود سهو و اگر شكّ متعلّق به چهار نيست باطل است مطلقاً. (مازندرانى)

[1]- اظهر بطلان است مگر آنكه در حال قيام

باشد پيش از ركوع كه هدم قيام مى كند بر مى گرددبه چهار و پنج بعد از سجود، پس عمل آن شكّ را بجا مى آورد. (يزدى)

[2] در صورتى كه طرف كمتر صحيح باشد و اين قول بعيد نيست، اگرچه احوط اعاده است بعد از اتمام. (خراسانى)

[3] وجوب همه اين چهار امر محلّ تأمّل است، لكن احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 221

چهارم: تعيين نمازى كه احتياط به جهت او است.

و در اين نماز بعد از فاتحه سوره نمى بايد خواند، و فاتحه [1] را بلند خواندن جايز نيست [2] و تسبيحات اربع قايم مقام فاتحه نمى شود.

و نيّت چنين كند كه: دو ركعت ايستاده مى گزارم جهت احتياط فلان نماز از براى آنكه واجب است [3] ادا تقرّب به خدا، و اگر نشسته مى گزارد قصد نشسته كند، و اگر بعد از وقت است قصد قضا [4] كند.

و هر گاه ميانه نماز اصل و نماز احتياط منافى نماز واقع شود، مثل استدبار قبله يا حدث يا فعل كثير، در اين صورت بعضى از مجتهدين برآنند كه نماز اصل باطل نمى شود «1» و أولى [5] بطلان است.

و هر گاه در اثناى [6] نماز احتياط [7] ظاهر شود كه نماز اصل كم بوده بعضى از

__________________________________________________

[1]- حتّى بسم اللَّه را. (مازندرانى)

[2] حتّى در بسمله آن على الاحوط. (صدر)

[3] نيّت وجوب و اداء لازم نيست. (خراسانى)

* قصد وجوب و اداء و قضاء لازم نيست. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[4] قصد قضاء البتّه نكند، بلكه متعرّض اداء و قضاء هيچ نشود. (صدر)

* قصد اداء و قضا بى و جه است. (مازندرانى)

[5] بلكه اقوى. (خراسانى)

* احوط اتيان به

نماز احتياط و اعاده اصل نماز است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* البتّه عمل به اين اولويّت نمايند و الاحتياط سبيل النجاة. (صدر)

* بلكه اقوى در غير فعل كثير، وامّا اگر فاصله فعل كثير باشد اقوى صحّت است. (مازندرانى)

[6] در ظاهر شدن در اثناء يا بعد از فارغ شدن، مسائلى است كه مجال ذكر آن در حاشيه نيست. (صدر)

[7] احتياطى كه مشغول اواست اگر در مقدار و كيفيّت مطابق با ناقص است، تمام كند و احتياطاً اعاده نماز كند، و اگر مخالف با ناقص است دست از اين احتياط بردارد و ناقص را تمام كند و اعاده نماز كند احتياطاً. (خراسانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 1: 256. علّامه حلّى، ارشاد 1: 270. فخر المحقّقين، ايضاح 1: 142.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 222

مجتهدين برآنند كه نماز احتياط را تمام كند و چيزى ديگر لازم نيست، و بعضى برآنند كه نماز اصل باطل مى شود و اعاده آن نماز بايد كرد. و قول دوم أحوط [1] است.

و اگر بعد از فارغ شدن از نماز احتياط ظاهر شود كه نماز اصل كم بوده به آن التفات نكند و نماز او صحيح است [2].

و اگر در اثناى نماز احتياط ظاهر شود كه نماز اصل درست بوده در اين صورت نماز احتياط نافله مى شود و مُصلّى مخيّر است ميانه قطع [3] و اتمام آن.

و بدان كه هر گاه شخصى كه نماز احتياط براو واجب شده باشد ترك آن كرده نماز را از سر گيرد [4] آن نماز در ذمّت او ساقط نمى شود [5] و واجب است براو كه احتياطى را كه شارع فرمود بجاآورد، و اگر نماز احتياط را بعد

از اعاده نماز اصل بجاآورد در اين صورت [6] نيز نماز در ذمّت او [7] باقى است به جهت آنكه فعل منافى در مابين نماز اصل و نماز احتياط واقع شده، و آن نمازى است كه به خلاف شرع كرده [8].

__________________________________________________

[1] احوط جمع است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[2] اگر نماز احتياط با آن چه ترك شده مطابق بوده باشد وإلّا پس احوط اعاده اصل نماز است، چنانچه احوط در اوّلى نيز اعاده است. (كوهكمره اى)

[3] اقوى عدم جواز قطع است. (كوهكمره اى)

[4] اگر بعد از ايجاد مبطل چنين كند مجزى است و لكن گناه كرده به ترك نماز احتياط. (مازندرانى)

[5] اگر مبطلى به عمل نياورده قبل از سرگرفتن، وإلّا ساقط مى شود، اگرچه اتيان كرده است. (خراسانى)

* اگر ترك نماز احتياط نموده و مبطلى به عمل آمده نماز را از سرگيرد ظاهراً آن نماز از ذمّه او ساقط مى شود، اگرچه معصيت كرده است. (دهكردى، صدر)

* بنابر احوط. (كوهكمره اى)

[6] در اين دو صورت احوط كردن نماز احتياط و اعاده اصل نماز است. (تويسركانى)

[7] و چنانچه بعد نماز احتياط دو مرتبه نماز اصل را احتياطاً اعاده نمايد ذمّه او برى مى شود إن شاء اللَّه. (خراسانى)

[8] پس بايد بار ديگر اعاده كند. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 223

خاتمه در بيان احكام نماز قضا و نماز سفر و نماز خوف و نماز جماعت
فصل اوّل در بيان احكام نماز قضا:

فصل اوّل در بيان احكام نماز قضا:

هر گاه نمازى از نمازهاى يوميّه از شخصى فوت شده باشد و آن شخص در وقت فوت آن نماز بالغ و عاقل و خالى از حيض و نفاس بوده باشد و كافر اصلى نبوده باشد قضاى آن نماز براو واجب است، پس اگر نماز در وقت جنون

[1] يا وقت حيض يا نفاس فوت شود قضا ندارد، و همچنين هرگاه كافر اصلى مسلمان شود نماز ايّام كفر قضا ندارد.

و امّا كافر مرتدّ هر گاه مسلمان شود واجب است بر او قضاى نمازهاى ايّام ارتداد.

و همچنين نمازى كه در وقت خواب يا در وقت مستى از شخصى فوت شود قضاى آن نماز نيز واجب است، و اگر شخصى چيزى بخورد كه موجب خوابى شود كه همه وقت نماز در خواب باشد، پس اگر نمى دانست كه خوردن آن موجب اين چنين خوابى است براو قضاى آن نماز واجب نيست [2] و اگر مى دانست كه موجب آن چنان خوابى است امّا آن را به واسطه معالجه مرض خورده و علاج به قول طبيب حاذق منحصر در آن بوده در اين صورت نيز قضاى آن نماز واجب نيست، و همچنين قضا ندارد اگر آن را به اكراه به خورد او داده باشند. امّا اگر نه به واسطه معالجه مرض خورده باشد، يابه قول طبيب

__________________________________________________

[1]- و همچنين هرگاه فوت شود به اغماء مستوعب وقت، هرچند احوط قضاء كردن است روزآخر را، هرگاه افاقه در روز باشد، و شب افاقه را، هرگاه در شب باشد، و اين احتياط ترك نشود بلكه احوط اين است كه قضاء كند جميع ما فات را، خصوصاً هرگاه اغماء مستند به فعل اختيارى خودش باشد، سيّما اگر از روى معصيت باشد. (دهكردى، يزدى)

[2] آنچه فوت شده به سبب خواب مستوعب وقت مطلقاً در جميع صور مذكوره قضاء نمايد. (مازندرانى)

* بلكه لازم است با رجاء زوال عذر. (خراسانى)

* در جميع صور خواب قضاء واجب است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 224

غيرحاذق تناول نموده باشد، يا

علاج منحصر در آن نبوده باشد، در اين سه صورت [1] قضا براو واجب است.

و هر گاه شخصى سنّى شيعه شود بر او واجب نيست كه نمازى كه در ايّام تسنّن كرده قضا كند [2] امّا واجب است كه نمازى كه در ايّام تسنّن براو واجب بوده و از او فوت شده قضا كند [3].

و اگر شخصى محدث باشد و تا آخر وقت نماز نه آب يابد و نه خاك كه وضو سازد يا تيمّم كند نماز از او ساقط مى شود، امّا در وجوب قضاى آن ميانه مجتهدين خلاف است. و أولى [4] قضاست.

امّا اگر از وقت آن مقدار زمان گذشته باشد كه طهارت و نماز را در آن بجا توان آورد و عمداً نماز نكرده باشد و بعد از آن آب و خاك نيابد در اين صورت قضاى آن نماز بر او واجب است [5].

و بدان كه هر گاه نمازى از شخصى فوت شود و آن شخص در آن وقت صحيح و قادر برقيام و برهمه افعال متعلّقه به نماز بوده باشد آن شخص را جايز است كه در ايّام بيمارى و عدم قدرت برقيام و بر بعضى افعال، آن نماز را به حسب مقدور قضا كند و لازم نيست [6] كه منتظر ايّام صحّت و قدرت برهمه افعال باشد، پس بيمارى كه قادر

__________________________________________________

[1]- در جميع صور قضاء را ترك ننمايند. (صدر)

[2] به شرط آن كه به مذهب خودش صحيح باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[3] لكن به طريق مذهب شيعه قضاء كند. (دهكردى)

[4] بلكه احوط و اقوى. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه اقوى قضاء است و احوط اين است كه در وقت هم اداء بجا

آورد بى طهارت. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* بلكه احوط، و احوط از آن جمع ما بين اداء و قضاء است. (صدر)

[5] بلكه گذشتن مقدار زمان نماز تنها ظاهراً كافى است. (صدر)

[6] بلكه لازم است با رجاء زوال عذر. (خراسانى)

* اقوى و احوط لزوم انتظار ايّام صحّت و قدرت است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 225

برقيام نباشد جايز است كه نشسته نماز كند خواه ادا و خواه قضا، و اگر برنشستن قادر نباشد برجانب راست خوابيده نماز كند، و اگر از آن عاجز شود برجانب چپ، و اگر از آن نيز عاجز باشد برپشت خوابد به طريق وقت احتضار و ركوع و سجود را به اشاره به سر بجاآورد، و اگر از اشارت به سر عاجز باشد به چشم اشارت كند، و در اين دو صورت سجود را از ركوع منخفض تر سازد، و قراءت و باقى اذكار را بجاآورد. و اگر از همه آنها عاجز باشد افعال نماز را به ترتيب به خاطر بگذراند.

و اگر بيمارى كه نشسته نماز مى گزارد در اثناى نشستن قدرت برقيام پيدا كند بايد كه بايستد و قراءت كند، و اگر قراءت را تمام كرده باشد اين ايستادن به جهت ركوع باشد، درنگ كردن در اين قيام واجب است، و اگر از قيام عاجز باشد بنشيند، امّا در حال انتقال از قعود به قيام يا از قيام به قعود [1] قراءت نكند، و اگر بيمارى كه نشسته ركوع مى كند بعد از ركوع و [2] قبل از سجود قدرت برقيام پيدا كند بايد كه بايستد [3] و بعد از آن به جهت سجود خم شود، و درنگ در اين قيام لازم [4] نيست. و در

همه اين احكام ميانه ادا و قضا [5] فرق نيست.

__________________________________________________

* با رجاء صحّت مشكل است، خصوصاً خوابيده و به ايماء، پس احوط انتظار است و با عدم انتظار اعاده بعد از صحّت است. (نخجوانى، يزدى)

[1]- احوط در انتقال از قيام به قعود قرائت كردن و اعاده آن است در حال قعود به نيّت قربت مطلقه. (صدر)

* در صورتى كه عاجز از قيام شد و مى خواهد بنشيند مشغول به قرائت بودن ارجح، بلكه معيّن است و اگر نشسته بود قادر بر قيام شد ترك قرائت نمايد در حال برخاستن تا اينكه بايستد. (مازندرانى)

[2] اگر بعد از سر برداشتن از ركوع قدرت بر قيام پيدا كند ايستادن واجب نيست اگرچه احوطاست. (خراسانى)

[3] در صورتى كه پيش از رفع رأس باشد، و امّا هرگاه بعد از رفع رأس و نشستن و درنگ كردن باشد معلوم نيست وجوب قيام، هرچند احوط است. (يزدى)

[4] لازم است. (كوهكمره اى، يزدى)

[5] احوط در قضا با وسعت وقت تأخير است. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 226

تتمّه: ترتيب در نماز قضا نزد جمعى از مجتهدين واجب [1] است «1» پس هر گاه از شخصى ظهرى و عصرى فوت شده باشد و نداند كه اوّل كدام فوت شد در اين صورت سه نماز بگزارد يك عصر مابين دو ظهر [2] يا يك ظهر مابين دو عصر.

و اگر با ظهر و عصر مغربى فوت شده باشد در اين صورت به نُه نماز گزاردن ذمّت او برى ء مى شود، به اين طريق كه: ظهرى بگزارد باز عصرى باز مغربى، باز عصرى باز مغربى باز ظهرى، باز مغربى باز ظهرى باز عصرى. و اخصر

از اين آن است كه قبل از مغرب و بعد از آن ظهرى و عصرى و ظهرى بگزارد، پس به هفت نماز ذمّت او برى ء مى شود.

و اگر با ظهر و عصر و مغرب عشائى فوت شده باشد، شانزده نماز بگزارد، يكى از اين چهار را بكند و سه ديگر بعد از آن، باز يكى ديگر را بگزارد و سه ديگر را بعد از آن، باز ديگرى و سه ديگر را بعد از آن، باز ديگرى و سه ديگر را بعد از آن. و اخصر از آن اين است كه آن هفت نماز را كه مذكور شد قبل از عشا و بعد از عشا بگزارد، پس به پانزده نماز ذمّت او برى مى شود.

و اگر با آن چهار صبحى فوت شده باشد بيست و پنج نماز بگزارد، يكى از اين پنج

__________________________________________________

[1]- وجوب ترتيب در غير ظهرين و عشائين معلوم نيست، بلكه در اينها نيز خالى از تأمّل نيست، لكن آنچه را كه مرحوم مصنّف فرموده اند احوط است. (تويسركانى)

* با علم به ترتيب وإلّا واجب نيست بنابر اقوى مطلقاً، اگرچه احوط مراعات ترتيب است به تكرار در صورتى كه مستلزم مشقّت نباشد. (خراسانى)

* وجوب ترتيب در صورت علم به آن مشهور است در ميان علماء اماميّه- رضوان اللَّه تعالى عليهم- چنانچه عدم وجوب در صورت جهل مذهب اكثر علماء است، پس بنابراين حاجت به اين تعليقات نيست. (كوهكمره اى)

[2] و اگر دو نماز كند و در اوّل قصد اوّل از مافي الذمّه و در دوم قصد از ما في الذمّه كند كافى است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 1: 382، مسأله 139. محقّق، معتبر 2: 406.

علّامه حلّى، منتهى 7: 101. فاضل مقداد، تنقيح 1: 267.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 227

و چهار ديگر بعد از آن، باز ديگرى و چهار ديگر بعد از آن، و همچنين تا پنج نوبت.

و اخصر از اين آن است كه چهار روزه نماز را به ترتيب بگزارد و بعد از آن صبحى بجاآورد.

تتمّه: اگر از شخصى يك نماز از نمازهاى پنجگانه فوت شود و نداند كه كدام نماز است، پس اگر در حضر فوت شده، صبحى و مغربى و چهار ركعتى بگزارد، و چهار ركعتى را اطلاق كند ميانه ظهر و عصر و عشا. و در جهر و اخفات آن مخيّر است، و همچنين مخيّر است ميانه جهر و اخفات در هر نمازى كه اطلاق كند ميانه نماز جهرى و نماز اخفاتى.

و اگر در سفر فوت شده باشد، مغربى بگزارد و دو ركعتى مطلق ميانه صبح و ظهر و عصر و عشا. و اگر مشتبه باشد و نداند كه آن نماز در سفر فوت شده يا در حضر، دو ركعتى بگزارد مطلق ميانه صبح و ظهر و عصر و عشا، و چهار ركعتى مطلق ميانه ظهر و عصر و عشا و مغربى بكند.

و اگر دو نماز [1] فوت شده باشد پس اگر در حضر فوت شده، چهار نماز بگزارد، صبحى و دو چهار ركعتى، اوّل را اطلاق كند ميانه ظهر و عصر، و چهار ركعتى دوم را ميانه عصر و عشا، و مغربى ميانه دو چهار ركعتى بگزارد تا ترتيب [2] حاصل شود و اگر در سفر فوت شده سه نماز بگزارد، دو ركعتى مطلق ميانه صبح و ظهر و عصر، و بعد از

آن مغربى، و بعد از مغرب دو ركعتى مطلق ميانه ظهر و عصر و عشا. و اگر مشتبه باشد و نداند كه آن دو نماز در سفر فوت شده يا در حضر پنج نماز بگزارد، دو ركعتى مطلق ميانه صبح و ظهر و عصر، و بعد از آن چهار ركعتى مطلق ميانه ظهر و عصر، بعد از آن مغربى، و بعد از آن دو ركعتى مطلق ميانه ظهر و عصر و عشا، و بعد از آن چهار ركعتى مطلق ميانه عصر و عشا

__________________________________________________

[1]

.- از يك روز، نه از دو روز. (يزدى)

[2] اين در وقتى است كه دو نماز در يك روز فوت شده باشد و اگر در دو روز دو نماز فوت شده ترتيب به اين قدر حاصل نمى شود، علاوه بر اين ترديد در نيّت در مثل اين مقام صحّت آن مشكل، بلكه ممنوع است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 228

و اگر سه نماز فوت شده باشد، پس اگر در حضر فوت شده پنج نماز يوميّه را به ترتيب بگزارد، و اگر در سفر فوت شده چهار نماز بگزارد، دو ركعتى مطلق ميانه صبح و ظهر، و دوركعتى ديگر مطلق ميانه ظهر و عصر، بعد از آن مغربى، و بعد از آن دوركعتى مطلق ميانه عصر و عشا. و اگر نداند كه آن سه نماز در حضر فوت شده يا در سفر هفت نماز بگزارد، دو ركعتى مطلق ميانه صبح و ظهر و عصر، بعد از آن ظهر و عصرى تمام، بعد از آن دو ركعتى مطلق ميانه ظهر و عصر، بعد از آن مغربى، بعد از آن دوركعتى ميانه عصر و

عشا، بعد از آن عشا را تمام بگزارد.

و اگر چهار نماز فوت شده باشد، پنج نماز حاضر را بگزارد اگر در حضر فوت شده باشد، و پنج نماز مسافر را اگر در سفر فوت شده باشد. و اگر نداند كه اين چهار نماز در سفر فوت شده يا در حضر، هشت نماز بگزارد، صبحى بعد از آن ظهرى تمام، بعد از آن ظهرى قصر، بعد از آن عصرى تمام، بعد از آن عصرى قصر، بعد از آن مغربى، بعد از آن عشائى تمام، بعد از آن عشائى قصر.

و همچنين اگر پنج نماز شبانه روزى فوت شود و نداند كه در سفر فوت شده يا در حضر، پس هشت نماز به همين طريق بگزارد.

و بدان كه سه نماز است از نمازهاى واجبى كه قضا ندارد: نماز جمعه، عيد قربان، و عيد رمضان.

و امّا نماز آيات غير زلزله:

پس اگر بعضِ قرص ماه يا آفتاب گرفته باشد و بعد از خروج وقت برآن مطّلع شده باشد قضا ندارد، و اگر قبل از خروج وقت مطّلع شده و عمداً بجا نياورده يا فراموش كرده، بعضى از مجتهدين قضاى آن را واجب مى دانند و بعضى واجب نمى دانند.

و أولى [1] وجوب است.

__________________________________________________

[1] و اقوى و احوط. (تويسركانى)

* بلكه اقوى. (خراسانى، يزدى)

* بلكه ظاهراً اقوى وجوب است. (دهكردى، صدر)

* بلكه معيّن است قضاء نمودن. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 229

و اگر همه قرص آفتاب يا ماه گرفته شد برجميع تقادير قضا لازم است، خواه بعد از خروج وقت برآن مطّلع شده باشد و خواه قبل از آن، و خواه عمداً بجا نياورده باشد و خواه فراموش شده باشد.

و امّا نماز

زلزله در تمام عمر اداست [1].

فصل دوم در بيان احكام نماز سفر:

فصل دوم در بيان احكام نماز سفر:

واجب است بر مسافر كه هريك از نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت بگزارد، به هشت شرط:

اوّل: قصد مسافت [2] هشت فرسخ شرعى است، يا قصد چهار فرسخ به شرط [3] آنكه اراده بازگشتن [4] در همان روز [5] يا در همان شب داشته باشد.

وفرسخى سه ميل است، وميلى چهار هزار گز است به گز دست، وگزى بيست وچهار انگشت است كه به عرض در پهلوى هم باشد، و انگشتى هفت جُو متوسّط است كه به عرض درپهلوى هم باشد و جوى هفت مو از موهاى يال يابوست كه در پهلوى هم باشد.

پس فرسخ شرعى به گز شرعى دوازده هزار گز است، و به انگشت دويست و هشتاد و هشت هزار انگشت است، و به جو يك هزار هزار و سيصد و شانزده هزار جو است، و به موى يابو چهارده هزار هزار و سيصد و دوازده هزار مو است.

و اين هشت فرسخ را در شرع برابر مى دانند به يك روزه راهى كه شتر باردار برود

__________________________________________________

[1] اقوى وجوب نماز زلزله است فوراً و وقت آن از اوّل زلزله است به قدر نماز آن، پس هرگاه تأخير انداخت قضاء مى شود و احوط اتيان به او است بدون قصد اداء يا قضاء. (تويسركانى)

[2] و نيز شرط است استدامه قصد به اينكه در اثناء متردّد نشود. (يزدى)

[3] بلكه به شرط آنكه اراده بازگشتن قبل از ده روز داشته باشد. (خراسانى)

[4] اقوى اين است كه با قصد مراجعت قبل از عشره هم قصر نمايد و احوط در اين صورت جمع بين قصر و اتمام

است. (تويسركانى)

[5] يا غير آن به شرط اينكه قصد اقامه ده روز در آن محلّ نكند. (دهكردى)

* بلكه در غير آن روز هرچند بعد از نُه روز باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 230

به شرط آنكه آن روز معتدل [1] باشد در درازى و كوتاهى، و آن راه معتدل باشد در آسانى و دشوارى.

و اگر موضعى باشد كه دو راه داشته باشد يكى هشت فرسخ و ديگرى كمتر در اين صورت جايز است از راه دور رفتن به قصد نماز قصر كردن، و لازم نيست از راه نزديك تر رفتن و نماز را تمام كردن.

وبدان كه اگر شخصى قصد مسافت نكند مثل آنكه در طلب غلام گريخته خود از شهر بيرون رود به قصد آنكه هرجا غلام را يابد برگردد در اين صورت آن شخص را قصر كردن نماز جايز نيست هرچند از هشت فرسخ بيشتر رود، امّا در وقت برگشتن به شهر قصر كند اگر ميانه او و شهر هشت فرسخ شرعى باشد يا بيشتر.

دوم آنكه: از موضع اقامت آن مقدار برود كه اذان را نشنود و ديوارها را تميز نكند [2] و اين مقدار را «حدّ ترخّص» گويند.

سوم آنكه: سفر معصيت نباشد پس غلام گريخته و زن ناشزه و شكاركننده كه به محض لهو [3] و لعب شكار كند و شخصى كه مقصد او امر حرام باشد هيچ يك از اينها را قصر نماز جايز نيست.

چهارم آنكه: سفر همه وقت نماز را فراگرفته باشد [4] پس اگر به سفر رود بعد از

__________________________________________________

[1]- اين شرط وجهى ندارد به جهت اينكه مراد از روز يك روز فلكى است كه مجموع شبانه روزباشد، پس اگر سير كند

در آن به طريق سير قوافل و قطار با تأخير و تعطيل و منزل نمودن كه متعارف است زياده از هشت فرسخ نمى شود. (كوهكمره اى)

[2] يكى از اين دو امر كفايت مى كند، من غير فرق بين الذّهاب و الاياب على الاقوى. (تويسركانى)

[3] شكار لهو حكم آن تمام است اگر مقصد معيّنى نباشد، و اگر مقصد معيّنى داشته باشد، پس احوط جمع ميانه قصر و اتمام است، بلى بعضى از موارد شكار لهو به جهت اشتمال آن بر خصوصيّتى از خصوصيّات محرّمه سفر معصيت مى باشد، پس در اين صورت اتمام نماز و وجوب صيام بى اشكال است، هرچند مقصد معيّنى داشته باشد. (كوهكمره اى)

[4] بلكه مدار به حال بجا آوردن نماز است، پس اگر در اوّل ... (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 231

آنكه از اوّل وقت مقدار طهارت و نماز تمام گذشته باشد در اين صورت اين نماز را تمام گزارد و قصر [1] جايز نيست. و همچنين هر گاه از سفر به وطن آيد و از وقت نماز مقدار طهارت ويك ركعت مانده باشد نماز را تمام بگزارد.

پنجم آنكه: كثيرالسفر نباشد [2] يعنى در عرف او را كثيرالسفر [3] نگويند مثل مُكارى وملّاح، وبعضى از مجتهدين [4] برآنند كه وقتى كثيرالسفر مى شود كه سه سفر

__________________________________________________

* اين شرط نيست بلكه مدار به وقت بجا آوردن نماز است، پس اگر در اوّل وقت در سفر بود قبل از رسيدن به حدّ ترخّص بخواند شكسته بعد كه حاضر شد اعاده نمى خواهد و اگر نخواند و حاضر نشد تمام مى كند، چنانچه در اوّل وقت اگر حاضر بود و مقدار اداء نماز گذشت و بجا نياورد بعد

مسافر شد قصراً بجا آورد. (مازندرانى)

[1]- اقوى جواز قصر است در اين صورت و جواز اتمام است در صورت ثانيه، و احوط در اين دو صورت جمع ما بين قصر و اتمام است. (تويسركانى)

* مناط در قصر و اتمام حال نماز كردن است، پس هرگاه نماز را بعد از گذشتن از حدّ ترخّص بكند قصر كند، هرچند مقدار طهارت و نماز تمام گذشته باشد، چنانچه در رجوع هرگاه پيش از وصول به حدّ ترخّص باشد قصر كند و اگر بعد از آن يا بعد از ورود به منزل باشد تمام كند. (دهكردى، يزدى)

* قصر جايز بلكه ظاهراً لازم است، ولى به ملاحظه بعض اخبار ديگرى كه در اين مقام وارد شده تمام را نيز بجاى آورد. (صدر)

* بلكه قصر واجب و تمام جايز نيست. (كوهكمره اى)

[2] مدار در كثير السفر بر اين است كه در عرف نگويند كه عمل و شغل او سفر نيست و در اين وقت لازم است بر او تمام به شرط آن كه ده روز در بلد خود اقامت نكند و اگر ده روز يا بيشتر اقامت كند لازم است قصر. (تويسركانى)

* يعنى شخصى كه سفر عمل و شغل او بوده باشد. (خراسانى)

[3] مناط اين آن است كه صدق كند كه سفر كردن شغل و عمل اواست، پس بعد از صدق تمام مى كند هرچند اين صدق در اثناء سفر اوّل باشد از جهت طول آن، بلى هرگاه در منزل خود يا در مكان ديگر ده روز ماند و اگر چه بدون قصد باشد حكم كثرت منقطع مى شود و محتاج است به سر گرفتن. (نخجوانى، يزدى)

[4] چنين است كه فرمودند: در

سفر سوم تمام كند و در سفر دوم احوط جمع است بين قصر و اتمام. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 232

كند [1] و در مابين اين سه سفر ده روز در وطن خود توقّف نكند و در غير وطن خود نيز ده روز به قصد توقّف نايستد «1» پس مادام كه كثيرالسفر باشد او را قصر كردن نماز جايز نيست.

ششم آنكه: در اثناى سفر به وطن خود نرسد پس اگر مسافر در اثناى سفر به وطن خود عبور كند نماز را تمام كند هرچند قصد اقامت ده روز ننمايد.

هفتم آنكه: [2] در اثناى سفر به موضعى [3] نرسد [4] كه او را در آن موضع ملكى باشد اگر چه يك درخت [5] باشد و شش ماه در آن موضع توطّن كرده باشد، خواه آن مدّت

__________________________________________________

[1]- بلكه معتبر قصد مكارى و ملّاح است مثلًا بر او، پس واجب است اتمام حتّى در سفر اوّل با صدق مزبور، مثل آنكه در كمتر از مسافت تردّد نمايد وبعد سفرنمايد به حدّ مسافت. (خراسانى)

[2] وطن شرعى نداريم بلكه وطن امرى است واقعى، پس حكم در صورت مفروضه قصر است نه تمام. (كوهكمره اى)

* اين شرط ثابت نيست مناط وطن عرفى فعلى است، وطن شرعى ثابت نشده است. (يزدى)

[3] بلكه به موضعى نرسد كه آن موضع وطن او بوده باشد و مراد به وطن جائى است كه قصد توطّن در آنجا را دارد مادام العمر ... اگرچه متّحد نباشد، مثل آنكه قصد داشته باشد شش ماه مثلًا در بلدى و شش ماه ديگر در بلد ديگر تعيّش نمايد و معتبر نيست با قصد مزبور بودن ملكى از براى او در آنجا و

با اعراض مرتفع مى شود حكم وطن مگر آنكه در آن موضع ملكى داشته باشد ولو مثل درخت و منزلى كه در آن منزل مقرّ و مسكن خود قرار داده اگرچه آن منزل ملك او نبوده باشد. (خراسانى)

[4] ظاهر اين است كه رسيدن به چنين موضعى باعث تمام نمى شود، بلكه مدار بر رسيدن به وطن است و احوط جمع است ما بين قصر و اتمام. (تويسركانى)

* احوط جمع است، مگر آنكه منزلى داشته باشد كه شش ماه متوالى در آن توطّن كرده باشد كه در آن وقت تمام مى خواند به شرط اينكه اعراض از توطّن در آن جا نكرده باشد. (دهكردى)

* احوط جمع است، مگر آنكه منزلى داشته باشد كه شش ماه متوالى توطّن كرده باشد. (صدر)

[5] كفايت مثل درخت كه منزل نباشد مشكل است. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، ذكرى 4: 316.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 233

شش ماه متوالى باشد و خواه متفرّق [1] پس هر گاه مسافر به چنين موضعى برسد واجب است كه نماز را تمام كند اگرچه قصدش اين باشد كه زياده بر يك روز يا كمتر در آنجا نباشد.

هشتم آنكه: در اثناى سفر به يكى از چهار موضع كه آن: مسجد مكّه، و مسجد مدينه، و مسجد كوفه، و حاير كربلاست نرسد، و مراد از «حاير» زمينى است كه متوكّل آب فرات را در آن سر داده بود تا مرقد مقدّس حضرت امام حسين عليه السلام خراب شود پس آب بردور آن زمين بربالاى هم ايستاد و يك قطره داخل آن نشد، و آن را «حاير» جهت آن گفتند كه آب حيران وار برگرد آن ايستاده بود و نتوانست كه

داخل آن موضع شود، و آن صحن [2] آستانه مقدّسه است با عماراتى كه در آن است.

پس هر گاه مسافر به يكى از آن چهار موضع برسد و قصد اقامت ده روز نكند براو لازم نيست كه نماز را قصر كند بلكه مخيّر است ميانه قصر و اتمام، و اگر نماز را تمام [3] گزارد ثواب آن بيشتر خواهد بود.

وقول مشهور آن است تخيير ميانه قصر و اتمام مخصوص مواضع اربع است. و سيّد مرتضى با بعضى از مجتهدين برآنند كه فرقى ميانه اين چهار مواضع و مشاهد مقدسه حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام نيست «1» و ظاهر كلام ايشان آن است كه اتمام نماز در همه

__________________________________________________

[1]- در متفرّق اشكال است، احتياط ترك نشود. (مازندرانى)

[2] احوط اقتصار در روضه مقدّسه است دراتمام و در خارج از روضه احوط قصر است. (تويسركانى)

* در تعيين حاير اشكال است و احوط اقتصار است بر تحت قبّه منوّره. (خراسانى)

* لكن احوط اقتصار بر اطراف ضريح مقدّس است. (دهكردى، يزدى)

* احوط اقتصار به بيست و پنج ذراع است از چهار طرف قبر مطهّر. (صدر)

* در تعيين حاير خلاف و اشكال است، ظاهراً آن قدرى است كه ديوارهاى اطراف ضريح مقدّس به آن احاطه دارد. (مازندرانى)

* اقوى ثبوت تخيير در تمام صحن شريف و حجرات است، چنانچه ثبوت تخيير است در تمام شهر مكّه و شهر مدينه و مسجد كوفه. (نخجوانى)

[3] و اگر قصر كند احوط است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى رسائل 3: 47، و علّامه در مختلف 3: 135 از ابن جنيد نقل كرده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 234

اين مواضع برمسافر واجب است

و قصر جايز نيست. و ابن بابويه برآن است كه در چهار موضع مذكور قصر واجب است و اتمام جايز نيست [1] «1». و اصحّ قول مشهور است.

و واجب نيست در نيّت نماز قصد قصر يا اتمام كردن، امّا جايز است در اثناى نماز عدول كردن به قصر بعد از نيّت اتمام و عدول كردن به اتمام بعد از نيّت قصر. امّا در صورت اوّلى وقتى عدول به قصر جايز است كه به ركعت سوم شروع نكرده باشد.

و هر گاه نماز در يكى از چهار موضع فوت شود مجتهدين را در كيفيّت قضاى آن سه احتمال است:

اوّل آنكه: همچنان كه مكلّف در ادا مخيّر بود در قضا [2] نيز مخيّر است اگرچه قضا را در غير چهار موضع بجاآورد.

دوم آنكه [3]: اگر مكلّف قضا را در يكى از آن چهار موضع بجا مى آورد مخيّر است، امّا در غيرآن مخيّر نيست بلكه قصر لازم است.

سوم آنكه: مطلقاً قصر لازم است خواه قضا در يكى از آن چهار موضع واقع شود و خواه در غير آن

و اصحّ [4] احتمال اوّل [5] است.

__________________________________________________

[1] قول صدوق- اعلى اللَّه مقامه- در نهايت قوّت و صحّت است، بلكه تخيير در ميان قصر و اتمام در [چهار موضع محال است و اخبار شريفه وارده در اين باب معناى ديگرى دارد كه اينجا مقام بيان آن نيست. (كوهكمره اى)

[2] يعنى قضاى نماز كه در آن چهار موضع فوت شده است. (يزدى)

[3] احتمال دوم احوط است، و احوط از آن احتمال سوم است. (تويسركانى)

[4] و احوط اختيار قصر است در قضاء خصوصاً اگر در غير آن اماكن قضاء كند. (مازندرانى)

[5] بلكه

احتمال دوم است، اگرچه اختيار قصر مطلقا احوط است. (خراسانى)

* احتمال سوم احوط، اگرچه احتمال دوم اقوى است. (دهكردى)

* بلكه احتمال سوم احوط است. (صدر)

* احتمال سوم اصحّ است. (كوهكمره اى)

* احتمال دوم اقرب است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 1: 442، حديث 1283. خصال: 281، حديث 123.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 235

تتمّه: هر گاه شخصى به قصد سفر از شهر بيرون رود و به موضعى رسد كه از شهر تا آن موضع هشت فرسخ باشد و در آن موضع انتظار قافله كشد و قافله دير بهم رسد، در اين صورت [1] واجب است كه از روزى كه به آن موضع رسيده تا سى روز نماز را قصر كند، و بعد از سى روز نماز را تمام كند هرچند داند كه قافله ساعتى ديگر مى رسد.

و همچنين هرمسافرى كه در اثناى سفر به موضعى رسد و در بودن ده روز در آن موضع متردّد باشد پس مادام كه تردّد او باقى باشد تا سى روز نماز را قصر كند، و بعد از آن نماز را تمام گزارد اگرچه يك نماز باشد.

و بدان كه هر گاه مسافر در موضعى قصد اقامت ده روز كند و در اثناى آن ده روز [2] از آن موضع بيرون رود به موضعى كه حدّ ترخّص است و از موضع اوّل تا اين موضع كمتر از هشت فرسخ [3] باشد، پس اگر در وقت بيرون رفتن از موضع اوّل عزم داشته باشد كه معاودت كند و ده روز مجدّد در آنجا توقّف نمايد در اين صورت [4] در وقت رفتن به موضع دوم و در وقت معاودت و در وقت توقّف نماز را تمام

بگزارد، واگر در وقت بيرون رفتن از موضع اوّل به عزم سفر بيرون رفته باشد نه به عزم آنكه بعد از عود ده روز آنجا توقّف نمايد و عزم عدم توقّف باقى باشد در اين

__________________________________________________

[1]- اگرچه اطمينان به آمدن قافله داشته باشد، يا در آن موضعى كه انتظار مى كشد به مقدارمسافت باشد، و اگر كمتر از مسافت باشد و اطمينان به مسافرت به جهت عدم اطمينان به آمدن رفقه نداشته باشد بايد تمام نمايد. (خراسانى)

[2] يا بعد از گذشتن ده روز. (مازندرانى)

* يا بعد از آن. (يزدى)

[3] بلكه چهار فرسخ بنابر اقوى. (خراسانى)

* بلكه كمتر از چهار فرسخ، زيرا كه هرگاه چهار فرسخ باشد با برگشتن هشت فرسخ مى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* بلكه كمتر از مسافت باشد. (كوهكمره اى)

[4] احوط در اين صورت جمع ما بين قصر و اتمام است در وقت رفتن و در وقت توقّف و برگشتن، بلكه در صورت ثانيه نيز هرگاه اين احتياط را بجا آورد خوب است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 236

صورت نماز [1] را در وقت رفتن چون به محل ترخّص رسد و در وقت برگشتن [2] و توقّف نمودن قصر كند [3].

و هرگاه مسافر در موضعى قصد اقامت ده روز نمايد و بعد از آن عزم را تغيير دهد و قصد سفر كند پس اگر بعد از عزم اقامت يك نماز را تمام گزارده باشد [4] باقى نمازها را كه در آن موضع مى گزارد تمام گزارد، و الّا قصر كند.

و جايز است مسافر را در اثناى گزاردن نماز قصر قصد اقامت ده روز نمايد، پس در اين حال لازم است كه

آن نماز را كه شروع در آن كرده تمام بگزارد.

و سنّت است كه مسافر بعد از هرنماز قصر سى نوبت بگويد: «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرُ».

__________________________________________________

[1]- اقوى تمام است در اين صورت نيز هرگاه از موضع اوّل اعراض نكرده باشد و احوط جمع است. (يزدى)

[2] تمام واجب و قصر جايز نيست به جهت اينكه خروج از محلّ اقامت مغيّر حكم نيست، پس مادامى كه قصد سفر نكرده حكم آن تمام است. (كوهكمره اى)

[3] مجرّد عدم عزم بر توقّف ده روز در محلّ اقامه بعد از عود به آن كافى نيست در جواز قصر، بلكه واجب مى شود قصر در صورتى كه در وقت بيرون رفتن از محلّ اقامه منشى ء سفر باشد به حيثيّتى كه اگر عود نمايد به محلّ اقامه آن محلّ يكى از منازل سفر او محسوب شود و امّا اگر بنا دارد كه بعد از عود به محلّ اقامه انشاء سفر نمايد بايد تمام نمايد در وقت رفتن و برگشتن و توقّف نمودن بنابر اقوى اگرچه احوط جمع است. (خراسانى)

* احوط جمع است. (صدر)

* در اين تفصيلى است و احوط جمع است ميان قصر و تمام و اظهر آن است كه اگر آن موضع ترخّص كه از او قصد معاودت به بلد اقامه دارد در جانب سفر مقصود است و بلد اقامه در خلاف او است مثل اين كه مقيم در كاظمين قصد دارد برود به بغداد و مراجعت نمايد به كاظمين و برود به عجم، تمام نمايد نماز را در وقت رفتن به بغداد و مراجعت به كاظمين و توقّف در آن ودر صورت عكس مثل اينكه مقيم

بغداد مى رود به كاظمين كه برگردد به بغداد برود به عجم، زمان رفتن به كاظمين و توقّف در آن تمام كند و در وقت رجعت از كاظمين قصر بكند. (مازندرانى)

[4] اين حصر وجهى ندارد بلكه شروع در ركعت ثالثه از چهار ركعتى كافى است، بلكه هر عملى كه با سفر منافى است ذاتاً موجب استقرار اقامه در زوال سفر است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 237

فصل سوم در بيانِ نماز خوف:

فصل سوم در بيانِ نماز خوف:

بدان كه خوف موجب قصر نماز مى شود خواه در سفر باشد و خواه در حضر [1] و حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم مكرّر نماز خوف را به جماعت گزارده اند، پس هرگاه خوف حاصل شود و اعدا در غيرجهت قبله باشند و اهل اسلام اراده نمايند كه نماز را به جماعت گزارند و ترسند كه در اثناى نماز اعدا برايشان حمله آورند دو فرقه شوند (اگر احتياج به زياده از دو فرقه نباشد) يك فرقه نماز را به جماعت گزارند و فرقه ديگر حراست ايشان نمايند، و پيشنماز با يك فرقه يك ركعت بگزارد و چون به ركعت دوم برخيزد فرقه اى كه اقتدا كرده اند قصد انفراد كنند و ركعت دوم را منفرداً بگزارند و چون فارغ شوند به حراست اشتغال نمايند، و فرقه ديگر آيند و ركعت اوّل خود را به ركعت دوم پيشنماز اقتدا كنند و چون پيشنماز به تشهّد بنشيند ايشان برخيزند و ركعت دوم را انفراد بگزارند، و پيشنماز تشهّد را تطويل نمايد تا با ايشان تشهّد را به فعل آورده سلام دهند.

و اگر نماز مغرب باشد پيشنماز مخيّر است به هريك از اين دوفرقه كه خواهد يك

ركعت بگزارد و به فرقه ديگر دو ركعت. و جايز است كه پيشنماز [2] نماز را با يك فرقه به آخر رساند و نوبت ديگر آن نماز را با فرقه ديگر [3] بگزارد، و اين نماز دوم پيشنماز نافله [4] خواهد بود.

و اگر اعدا در جهت قبله باشند و نمايان باشند، پيشنماز اهل اسلام را دو صف سازد، صفى پيش و صفى پس، و هردو صف با او به ركوع روند و چون او به سجود رود صف اوّل با او به سجود روند و صف دوم با او سجود نكنند بلكه ايستاده به حراست مشغول

__________________________________________________

[1]- ثبوت نماز خوف در شريعت مطهّره بى اشكال است و لكن در كمّ و كيف آن تفصيلى است كه اينجا محلّ بيان آن نيست. (كوهكمره اى)

[2] و لكن اهل صف دوم نبايد در صف اوّل، و اهل صف اوّل بروند در صف دوم. (خراسانى)

[3] محلّ تأمّل است. (يزدى)

[4] فريضه به واسطه اعاده نافله نمى شود و استحباب اعاده فريضه منافى با فريضه بودن او نيست و از اين جهت جميع احكام فريضه بر او مترتّب است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 238

باشند، و چون پيشنماز به ركعت دوم شروع نمايد به سجود روند و صف اوّل به حراست اشتغال نمايند، و چون به ركوع رود هردو صف با او ركوع كنند و چون به سجود رود صف اوّل با او سجود كنند و صف دوم حراست نمايند، و چون با صف اوّل به تشهّد مشغول شود صف دوم به سجود روند و بعد از تشهّد هردو صف با او سلام دهند.

و بدان كه در نماز خوف چون محلّ

ضرورت است سلاح با خود داشتن واجب است هرچند سلاح نجس باشد و اگر كلاه خود پيشانى را بپوشد و نتوان دور كردن در وقت سجود، دور كردن لازم نيست و نماز صحيح است.

تتمّه: هر گاه جنگ درگيرد در آن وقت به هرطريق كه ممكن باشد ايستاده يا سواره يا در حالت راه رفتن نماز بگزارد پس اگر رو به قبله كردن در كلّ نماز متعذّر باشد در بعضى كه تواند بكند اگرچه تكبير احرام باشد و بس و سجده بر يال اسب يا كوهه «1» زين كند، و اگر ركوع و سجود متعذّر باشد اشارت به سر كافى است و اگر نتواند به چشم اشارت كند. و اگر حال به جايى رسد كه اشارت نيز ممكن نباشد عوض هرركعت «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرُ» بگويد، پس عوض نماز مغرب سه نوبت بگويد و عوض هريك از چهار نماز ديگر دو نوبت [1] و نيّت و تكبير احرام و تشهّد و تسليم بجاآورد.

فصل چهارم در بيان احكام نماز جماعت:

فصل چهارم در بيان احكام نماز جماعت:

فصل چهارم در بيان احكام نماز جماعت:

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه نماز جماعت افضل است از نماز منفرد به بيست و چهار درجه «2». و جماعت در نمازهاى پنج گانه يوميّه مستحبّ است به استحباب مؤكّد. و در نماز جمعه واجب است، خواه سنّت گزارده شود و خواه واجب،

__________________________________________________

[1]- اين در صورتى است كه وظيفه دو ركعت باشد و نتواند او را ولو به اشاره بجا آورد. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) بلندىِ پيش و پس زين اسب.

(2) تهذيب 3: 25، حديث 85. وسائل 8: 285، حديث 1.

جامع عباسى

( طبع جديد )، ص: 239

ودر نماز عيد قربان و عيد ماه رمضان هر گاه واجب باشد واجب است. و در نماز كسوف و خسوف و مانند آن مستحبّ است

امّا در نماز سنّتى جماعت حرام است مگر در شش جا:

اوّل: نماز طلب باران.

دوم: نماز عيد قربان.

سوم: نماز عيد رمضان، وقتى كه سنّت باشد.

چهارم: نماز عيد غدير [1].

پنجم: نماز برميّتى كه به شش سال نرسيده باشد.

ششم: نمازى كه يك نوبت پيشنماز گزارده باشد [2] و جمعى حاضر شوند و خواهند كه در آن نماز به او اقتدا كنند [3] پس جايز است [4] كه پيشنماز آن نماز را نوبت ديگر [5] به نيّت سنّت [6] بگزارد، و جمعى كه با او آن نماز را گزارده بودند نيز جايز است كه نوبت ديگر با او آن نماز را به نيّت سنّت [7] بگزارند.

__________________________________________________

[1] اقوى و احوط ترك جماعت است در آن. (خراسانى)

* اقوى عدم جواز جماعت است در نماز عيد غدير. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

* احوط اگر نگوئيم اقوى ترك جماعت است. (مازندرانى)

[2] ثبوت معاودت براى كسى كه نماز را با جماعت خوانده مشكل است، احتياط و احتمال مظنون عيب ندارد، لكن اقتداء نمودن آنها كه نماز بجا آورده اند محلّ اشكال است و خلاف احتياط. (مازندرانى)

[3] كسى كه نماز را به جماعت بجا آورده، چه امام باشد چه مأموم، استحباب اعاده براى اومعلوم نيست. (مازندرانى)

[4] محلّ تأمّل است. (يزدى)

[5] اگر آن جمع نماز نخوانده باشند، اگرچه احوط مع ذلك ترك است. (خراسانى)

[6] اعاده صلوات يوميّه احتياطاً كه حقّ تقوى است مطلقا مستحبّ است، به انفراد يا به جماعت، نسبت به امام يا

مأموم. (دهكردى)

[7] استحباب اعاده از براى آنها معلوم نيست. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 240

و بدان كه مشروع بودن نماز جماعت مشروط است به چهارده شرط:

اوّل: پيشنماز بالغ باشد و بعضى از مجتهدين جايز داشته اند كه طفل نزديك به بلوغ پيشنمازى كند «1» و اين مذهب [1] ضعيف است.

دوم: شيعه اثنا عشرى باشد.

سوم: عادل باشد اگرچه بنده باشد، و بعضى از مجتهدين [2] تجويز نكرده اند كه بنده پيشنمازى غيربنده كند «2».

و هر گاه بعد از نماز جماعت ظاهر شود كه پيشنماز عادل نبوده برمأمومين لازم نيست [3] كه نماز را اعاده كنند، خواه وقت نماز باقى باشد و خواه نباشد. و اگردر اثناى نماز ظاهر شود نيّت انفراد كنند و آنچه به نيّت اقتدا واقع شده صحيح است.

چهارم: ايستاده نماز گزارند [4] پس اگر به جهت بيمارى نشسته نماز گزارد جايز نيست شخصى را كه قادر برايستادن باشد به او اقتدا كند، امّا كسى كه قدرت برايستادن ندارد جايز است.

پنجم: از اخراج بعض حروف و فاتحه و سوره و اذكار واجبى عاجز نباشد [5] پس

__________________________________________________

[1] اين مذهب بعيد نيست ليكن احوط مذهب اوّل است. (تويسركانى)

* بلى اگر مأمومين غير بالغ باشند جايز است. (نخجوانى)

[2] اين قول قوى است. (تويسركانى)

* اين قول ضعيف است، بلى پيشنمازى بنده به غير بنده مكروه است، خصوصاً اگر آزاد اقرأ و ابصر بوده باشد به احكام نماز. (كوهكمره اى)

[3] مشروط بر اينكه از مأموم از جهت متابعت امام زيادتى ركوع و نحو او حاصل نشود، وإلّااعاده مى كند، چنانچه احوط در اصل مسأله اعاده است در وقت بلكه مطلقا. (نخجوانى)

[4] اين شرط احوط است. (تويسركانى)

[5]

اقوى جواز اقتداء است به كسى كه عاجز است از اخراج بعض حروف در مواردى كه امام ف-

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 1: 553 مسأله 295 و مبسوط 1: 154.

(2) شيخ طوسى، نهايه: 1: 344 و مبسوط 1: 155. ابن حمزه، وسيله: 105. شيخ صدوق مقنع: 115.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 241

اگر عاجز باشد او را جايز نيست كه پيشنمازى شخصى كند كه برآن قادر باشد، و جايز است [1] كه پيشنمازى مثل خود كند.

ششم: مرد باشد هر گاه پيشنمازى مردان كند، چه زن را پيشنمازى مردان كردن جايز نيست، امّا پيشنمازى زنان كردن جايز است مرد را، و زن را و خنثى را جايز است كه پيشنمازى زنان كند، امّا پيشنمازى مردان و مثل خود جايز نيست.

هفتم: مأموم تقدّم برپيشنماز نكند يعنى جاى ايستادن او نزديكتر به قبله نباشد، امّا در پهلوى پيشنماز ايستادن او جايز است [2] و بعضى از مجتهدين [3] آن را نيز جايز نمى دانند [4] «1». واگر سجده گاه مأموم به واسطه درازى قد اوبه قبله نزديكتر باشد بعضى از مجتهدين نماز مأموم را جايز مى دانند [5] «2» و همچنين هرگاه مأمومين بردور كعبه نماز گزارند جايز نيست كه احدى از ايشان به كعبه نزديكتر باشد از پيشنماز، و اگر در اندرون

__________________________________________________

تحمّل نمى كند از مأموم. (خراسانى)

* اعتبار اين شرط در ما عداى قرائت از آنچه امام متحمّل از مأموم نيست معلوم نيست، هر چند احوط اطلاق است. (يزدى)

[1] محلّ تأمّل است. (خراسانى)

* احوط ترك است، بلكه عدم جواز خالى از قوّت نيست. (مازندرانى)

* مشكل است. (نخجوانى، يزدى)

[2] مشكل است، احتياط ترك نشود به مؤخّر شدن مأموم از امام

عرفاً. (مازندرانى)

[3] قول بعض مجتهدين احوط است. (تويسركانى)

* و قول اين بعض اقوى است. (خراسانى)

[4] و احوط نيز جايز نبودن است. (صدر، كوهكمره اى)

[5] قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

* بلكه جايز نيست بنابر اقوى. (خراسانى)

* بلى اقوى جواز است. (دهكردى)

* احوط جايز نبودن است. (صدر)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 1: 277.

(2) علّامه حلّى، نهاية الإحكام 2: 117.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 242

خانه كعبه نماز گزارند جايز است [1] كه يك صف در پس سر پيشنماز و يك صف در پيش ايستند [2] رو به روى پيشنماز، و جايز است كه بر دور پيشنماز ايستند و او در ميان دايره ايستد.

و اگر كشتى كه مأمومين در آن نماز گزارند به وزيدن باد مقدّم بر كشتىِ پيشنماز شود واجب است كه مأمومين نيّت انفراد كنند، كه اگر برنيّت جماعت بمانند نماز ايشان باطل است [3].

هشتم آنكه: مأموم از پيشنماز [4] بسيار دور نباشد [5] به حيثيّتى كه به خلاف عادت رسد [6] امّا اگر بعضى از مأمومين به واسطه تعدّد صفها بسيار دور شوند قصور ندارد.

نهم آنكه: مكان پيشنماز ازمكان مأمومين آن قدر بلندنباشدكه نتوان آن راگام زدن [7]

__________________________________________________

[1]- جايز نيست. (خراسانى)

* در نماز در اندرون كعبه هم احوط آن كه مأموم تقدّم بر امام نجويد و همچنين به نحو استداره نباشد. (دهكردى)

* مشكل است، بلكه ممنوع است. (مازندرانى)

[2] مشكل است و همچنين در استداره. (يزدى)

[3] هرگاه مخالف نماز منفرد باشد يا قصد تشريع كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] زياده از يك گام وسيع دور نباشد. (مازندرانى)

[5] احوط اين است كه ما بين محلّ سجده مأموم تا موقف امام بيش از يك گام

بلند نباشد و همچنين هر صفى نسبت به صف سابق. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* به ملاحظه خبرى كه تحديد دورى را بما لا يتخطّى فرموده البّته زياده بر خطوه متعارفه از سر مأموم تا موقف امام دور نباشد. (صدر)

[6] در جماعت. (خراسانى)

[7] احوط اين است كه مكان امام بلندتر نباشد از مكان مأموم زايد بر قدر اصبع يا بيشتر. (تويسركانى)

* بلكه اقوى اين است كه زياده از يك وجب بلندتر نباشد. (خراسانى)

* بلكه به مقدارى كه آن را عرفاً بلندتر از مكان مأمومين مى گويند نباشد. (صدر)

* بلكه بيش از يك شبر نباشد. (كوهكمره اى، يزدى)

* احوط اين است كه زياده از يك وجب بلندتر نباشد. (مازندرانى، نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 243

امّا جايز است كه مكان مأموم بلندتر باشد از مكان پيشنماز به زياده از يك گام. امّا هر گاه زمين [1] سربالا يا سراشيب باشد نماز جماعت در آن جايز است [2] خواه مأموم بلندتر باشد و خواه پيشنماز.

دهم: نيّت اقتدا كردن بعد از آنكه پيشنماز تكبير احرام بگويد، و اگر بى نيّت اقتدا متابعت كند و امرى كه برمنفرد واجب است مثل ذكر ركوع و سجود [3] بجا نياورد نماز او باطل است. امّا برپيشنماز نيّت پيشنمازى واجب نيست مگر در نمازى [4] كه جماعت در آن واجب است مثل نماز جمعه كه در آن برپيشنماز نيّت نماز جماعت واجب است.

يازدهم آنكه [5]: پيشنماز نزد مأمومين معيّن باشد، پس اگر دو پيشنماز نماز گزارند و مأموم به يكى غيرمعيّن اقتدا كند نماز او باطل است.

دوازدهم آنكه: پيشنماز زياده از يك شخص نباشد، پس اگر اقتدا به دو شخص كند نماز او باطل

است، امّا اگر پيشنمازى را بى هوشى يا حَدَثى واقع شود در اين صورت به واسطه اين عُذر مأموم را جايز است كه در باقى نماز اقتدا به پيشنماز ديگر كند.

و بعضى از [6] مجتهدين برآنند كه بى عذر [7] نيز جايز است [8] در اثناى اقتدا به

__________________________________________________

[1]- اگر عرفاً زمين پهن باشد عيب ندارد و اگر مثل كوه است مشكل است با بلندى امام زياده بريك وجب. (خراسانى، مازندرانى)

[2] هرگاه سراشيبى آن پر زياد نباشد. (يزدى)

[3] عبارت خالى از غلط نيست، ذكر ركوع و سجود بر منفرد و مأموم هر دو واجب است، بايدحمد و سوره باشد. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه مثل حمد و سوره و ظاهراً نسخه غلط باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

[4] نيّت امامت درهيچ جا واجب نيست، هرچند درصورت مفروضه احوطاست. (كوهكمره اى)

[5] اين دو شرط كه يازدهم و دوازدهم باشد احوط است. (تويسركانى)

[6] و قول اين بعض قوى است. (خراسانى)

[7] اقتصار بر حال عذر احوط است. (كوهكمره اى)

[8] جايز نيست. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 244

پيشنمازى عدول به پيشنماز ديگر كردن «1» خصوصاً اگر پيشنماز دوم افضل و اتقى باشد.

سيزدهم آنكه: مأموم پيشنماز را ببيند يا شخصى از مأمومين را ببيند كه پيشنماز را [1] بى واسطه بيند يا به واسطه يا به وسايط، پس اگر پرده يا ديوارى حايل باشد به حيثيّتى كه مأموم نه پيشنماز را بيند و نه كسى را كه به واسطه يا به وسايط پيشنماز را بيند نماز باطل است. و اگر حايل [2] كوتاه باشد چنانكه پيشنماز در وقت تشهّد ديده نشود امّا در وقت قيام ديده شود در اين صورت [3] نماز جماعت

صحيح [4] است.

امّا اگر زن به مرد اقتدا كند و حايل در ميان باشد نماز زن صحيح است.

چهاردهم آنكه: صورت نماز پيشنماز مخالف صورت نماز مأموم نباشد، پس در وقتى كه پيشنماز مثلًا نماز كسوف مى گزارد جايز نيست كه شخصى در نماز صبح يا ظهر به او اقتدا كند. و جايز [5] است در نماز واجبى اقتدا كردن به شخصى كه نماز سنّت مى گزارد در شش صورت [6] كه قبل از اين مذكور شد «2». و همچنين جايز است اقتدا

__________________________________________________

[1]- از پيش نه از پهلو. (خراسانى، مازندرانى)

[2] احوط عدم حايل است در جميع احوالات نماز. (تويسركانى)

[3] احوط در اين صورت ترك نمودن اقتداء است. (كوهكمره اى)

[4] صحيح نيست، بلكه در هر دو جا بايد حايل نباشد. (خراسانى، مازندرانى)

* مشكل است. (دهكردى، صدر، نخجوانى، يزدى)

[5] جواز اقتداى فرايض يوميّه به غير از فرايض يوميّه ولو معاده به جماعت به ساير نمازهاى مستحبّى محلّ تأمّل است و لو اينكه آن نماز مستحبّى را به جماعت كردن جايز باشد. (دهكردى)

[6] چنانچه مذكور شد عدم جواز در بعض آن صور. (خراسانى)

* در بعضى از آنها معلوم نيست. (صدر)

* احوط اجتناب است مگر دو صورت اخيره از اين شش صورت كه در متن ذكر شده. (كوهكمره اى)

* با اشكال در بعض صور. (مازندرانى)

* و اشكال در بعض صور آن گذشت. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكره 4: 271 و نهاية الإحكام 2: 171.

(2) رجوع شود به ص 239.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 245

كردن در نماز ظهر به نماز عصر و برعكس، و در نماز ادا به نماز قضا و برعكس، و در نماز دو ركعتى

به نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى و برعكس.

و چون نماز مأموم كمتر باشد مخيّر است اگر خواهد انتظار پيشنماز كشد [1] تا وقتى كه سلام دهد او نيز سلام دهد، و اگر خواهد بى انتظار سلام دهد، امّا انتظار افضل است [2]. امّا اگر نماز مأموم اطول باشد مخيّر است اگر خواهد قبل از آنكه پيشنماز سلام دهد برخيزد و تتمّه نماز خود را بجا آورد، و اگر خواهد انتظار سلام دادن او بكشد و بعد از آن نماز خود را تمام كند، و انتظار افضل است [3].

تتمّه: برمأموم واجب است متابعت كردن پيشنماز، يعنى هيچ يك از اقوال وافعال نماز را قبل از پيشنماز به فعل نياورد، امّا با هم [4] بجاآوردن جايز است مگر تكبير احرام كه آن را واجب است كه مأموم بعد از پيشنماز بجاآورد، پس اگر با هم تكبير احرام را بجاآورند نماز مأموم باطل خواهد بود. و بعضى از مجتهدين برآنند كه متابعت پيشنماز در اقوال سواى تكبير احرام [5] واجب نيست «1» پس اگر مأموم ذكر ركوع يا سجود يا امثال آن را قبل از پيشنماز بجا آورد قصورى ندارد. و اين قول [6] اصحّ است. و هر گاه

__________________________________________________

[1]- به شرط عدم فوات موالات يا محو صورت نماز. (دهكردى)

* با فوات موالات مشكل است. (كوهكمره اى، يزدى)

[2] افضليّت آن معلوم نيست، بلكه احوط ترك آن است در صورتى كه موجب فوات موالات باشد. (خراسانى)

[3] بلكه احوط ترك است، اگرچه موجب فوات موالات باشد. (خراسانى)

[4] احوط بعد از امام بجا آوردن است و اين احتياط در افعال وارد شده. (كوهكمره اى)

* اقوى اعتبار تأخّر است در افعال و در اذكار و

در تسليم، در صورت علم به عدم تقدّم امام، و امّا در صورت جهل اگر پيش از امام سلام دهد عيب ندارد. (نخجوانى)

[5] و سلام نيز. (خراسانى)

[6] اين قول هرچند مشهور است و لكن احوط آن است كه مهما امكن بعد از امام بجا آورد نبايدزياد عقب بيفتد، چه در افعال و چه در اقوال. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى، روض الجنان 2: 995 و روضه 1: 384. مدارك 4: 326. محقّق اردبيلى، مجمع الفائده 3: 306.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 246

بعضى افعال را پيش از پيشنماز عمداً بجاآورد نماز او باطل نمى شود [1] پس اگر قبل از پيشنماز ركوع كند واجب است كه در ركوع توقّف كند تا پيشنماز ركوع را بجاآورد و نماز او صحيح است [2] مگر در يك صورت و آن آنست كه عمداً به ركوع رود قبل از آنكه پيشنماز قراءت را تمام كند، امّا اگر از روى سهو قبل از پيشنماز ركوع كند در اين صورت واجب است كه سر از ركوع بردارد و متابعت پيشنماز كند در ركوع.

و جايز است [3] مأموم را سلام دادن قبل از آنكه پيشنماز سلام دهد خواه ضرورت داشته باشد و خواه نه امّا بعد از آنكه نيّت انفراد [4] كند. و همچنين جايز است كه در اثناى نماز نيّت انفراد [5] نمايد و تتمّه نماز را منفرداً بگزارد، مگر نمازى كه جماعت در آن واجب است مثل نماز جمعه و نماز عيد وقتى كه واجب شود.

و هر گاه مأموم در اثناى نماز نيّت انفراد كند پس اگر انفراد او قبل از آن است كه پيشنماز حمد خوانده لازم است

كه او حمدو سوره را بخواند اگر محل سوره باقى [6] باشد، و اگر بعد از خواندن پيشنماز حمد را منفرد شده اكتفا به خواندن پيشنماز كند در

__________________________________________________

[1]- احوط بلكه اقوى بطلان نماز است در صورت رفع رأس يا هوى به ركوع يا سجود عمداًو در صورت سهو عود كند به ركوع يا سجود. (تويسركانى)

[2] ترك احتياط به اتمام نماز و اعاده آن ننمايند. (صدر)

[3] و احتياطاً بعد از اتمام اعاده كند نماز را. (مازندرانى)

[4] قصد انفراد لزومى ندارد در سلام قبل از امام. (تويسركانى)

* هرگاه نيّت انفراد نكند، پس احوط آن است كه بعد از امام سلام دهد. (كوهكمره اى)

* نيّت انفراد كردن هم لازم نيست مگر آنكه تقدّم به قدرى باشد كه منافى صدق قدوه باشد. (نخجوانى، يزدى)

[5] احوط عدم نيّت انفراد است در نماز بدون عذر. (تويسركانى)

* به ملاحظه اخبار وارده از اهل بيت اطهار صلوات اللَّه عليهم اجمعين بدون عذر و علّت نيّت انفراد ننمايند على الاحوط. (صدر، نخجوانى)

[6] به اينكه وقت تنگ نشده باشد و گنجايش خواندن آن را داشته باشد. (خراسانى)

* يعنى در جائى كه سوره خواندن واجب باشد و به جهت ضيق وقت و نحو آن ساقط نشده باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* مراد از باقى ماندن محلّ سوره و باقى نماندن معلوم نيست. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 247

خواندن حمد و خود سوره را بخواند اگر محلّ سوره باقى باشد، و اگر در اثناى خواندن پيشنماز حمد را يا سوره يا تسبيحات اربع نيّت انفراد [1] كند لازم است كه آنچه پيشنماز نخوانده بخواند [2] و از مأموم غير از

قراءت حمد و سوره و تسبيحات اربع [3] چيزى ساقط نمى شود، خواه قراءت پيشنماز را بشنود و خواه نشنود [4] امّا تكبير احرام و ذكر ركوع و سجود و تشهّد و سلام دادن برمأموم واجب است و به فعل آوردن پيشنماز از او ساقط نمى شود.

و بعضى از مجتهدين قراءت مأموم را حرام مى دانند [5] «1» وبعضى مكروه «2» مگر آنكه مأموم قراءت [6] پيشنماز را به هيچ وجه نشنود در اين صورت قراءت او را مكروه نمى دانند.

و بدان كه هر گاه شخصى وقتى برسد كه پيشنماز در ركوع باشد در اين صورت نيّت اقتدا كند و به ركوع رود حكم آن دارد كه كلّ ركعت را دريافته باشد هرچند بعد از فارغ

__________________________________________________

[1]- در صورت انفراد در اثناء حمد و سوره احوط خواندن تمام است. (خراسانى)

* احوط در نيّت انفراد قبل از ركوع مطلقاً خواندن حمد و سوره است. (صدر)

[2] بلكه تمام را بخواند. (مازندرانى)

[3] تسبيحات اربع از مأموم ساقط نمى شود. (تويسركانى)

* تسبيحات اربع ساقط نيست. (خراسانى، مازندرانى)

* تسبيحات نيز ساقط نمى شود از مأموم. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

* سقوط تسبيحات از مأموم معلوم نيست، ولى به ملاحظه خبرى كه در اين مقام وارد است به نيّت قربت مطلقه بخواند خالى از شبهه است. (صدر)

[4] با نشنيدن قرائت جهريّه امام، قرائت را به تبعيّت قربت مطلقه بخواند. (صدر)

[5] بلكه احوط براى مأموم در صورت نشنيدن قرائت امام يا همهمه آن را قرائت است به قصدقربت نه به قصد جزئيّت. (خراسانى)

[6] در نماز جهريّه به اسماع صوت امام يا همهمه او واجب است ترك قرائت و با عدم سماع مستحبّ است قرائت ودراخفاتيّه مطلقامكروه است قرائت. (كوهكمره اى، نخجوانى،

يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 1: 158. حلبى، كافى: 144. ابن حمزه، وسيله: 106. عاملى، مدارك 4: 323.

(2) محقق، شرايع 1: 123 ومختصرنافع: 47. سلّار، مراسم: 87. شهيداوّل، بيان: 226. شهيدثانى، روضه 1: 381.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 248

شدن پيشنماز از ذكر ركوع رسيده باشد، و اگر ترسد كه تا به صف مأمومين رسيدن پيشنماز سر از ركوع بردارد، در اين صورت [1] مخيّر است اگر خواهد همانجا كه رسيده نيّت اقتدا كند و تكبير احرام بگويد و به ركوع رود و ركوع كرده خود را به صف رساند، و اگر خواهد دو سجده را نيز آنجا بجا آورد و بعد از آن خود را به صف رساند، و سنّت است كه در وقت رفتن به جانب صف پاى خود را برروى زمين بكشد و گام برندارد.

و اگر وقتى برسد كه پيشنماز سر از ركوع برداشته و به سجود نرفته يا وقتى كه در سجده اوّل باشد در اين دو صورت سنّت است كه به نيّت اقتدا تكبير احرام بجاآورد و با پيشنماز سجده كند و چون پيشنماز به ركعت دوم برخيزد با او برخيزد و نيّت كرده نماز را از سر گيرد [2]. و بعضى از مجتهدين برآنند كه نيّت اوّل كافى است [3] «1» و احتياج به نيّت ديگر نيست.

و اگر وقتى برسد كه پيشنماز سر از سجده دوم برداشته به تشهّد نشسته باشد سنّت است كه بعد از نيّت و تكبير احرام با او بنشيند و ذكر خدا را بجاآورد پس اگر تشهّد آخر باشد مأموم آن قدر صبر كند كه پيشنماز سلام دهد و بعد از آن برخيزد و نماز به همان

نيّت اقتداى سابق تمام كند، و اگر تشهّد اوّل باشد با پيشنماز برخيزد و نماز را به همان نيّت به اتمام رساند، و هرگاه مأموم دو ركعت آخر را با پيشنماز دريافته باشد مخيّر است در دو ركعت باقى كه منفرداً مى گزارد در ميانه حمد و تسبيح [4] اگرچه پيشنماز در دو

__________________________________________________

[1]- ولى آن قدر دور نباشد كه مانع از تحقّق جماعت است. (دهكردى، صدر)

* به شرط آنكه مانع از اقتداء نداشته باشد، مانند حايل و بلندى جاى امام و بعد منافى و نحو آن، و احوط آن است كه در حال ذكر ركوع حركت نكند و همچنين در حال قرائت. (كوهكمره اى)

[2] احتياطاً. (خراسانى)

[3] اين قول قوى است. (تويسركانى)

* اين قول بعيد نيست هرچند احوط آن است كه در اين حال اقتداء نكند و بر تقدير اقتداء پس احوط بعد از اتمام اعاده نمايد. (كوهكمره اى)

[4] بلكه تسبيح افضل است و لكن واجب است بر مأموم در دو ركعت اوّل خود كه دو ركعت

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 1: 159. ابن ادريس، سرائر 1: 85.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 249

ركعت فاتحه نخوانده باشد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه هر گاه پيشنماز در دو ركعت آخر فاتحه نخوانده باشد و اكتفا به تسبيح كرده باشد برمأموم واجب است كه در يكى از دو ركعت فاتحه بخواند و اكتفا به تسبيح نكند «1».

و اگر شخصى به واسطه تقيّه به پيشنماز سنّى اظهار اقتدا نمايد واجب است كه آهسته [1] قراءت كند، و اگر مجال سوره خواندن نماند فاتحه كافى است، و اگر مطلقاً قراءت نكند نماز او باطل است [2]

و اگر در اثناى قراءت كردن او پيشنماز به ركوع رود او نيز به ركوع رود، و از قرائت آنچه تواند بجاى آوردن در وقت خم شدن و در حال ركوع [3] قبل از ذكر بجاآورد [4].

تتمّه: سنّت است كه صفهاى نماز جماعت راست بدارند، و صف اوّل را مخصوص آخر امام است قرائت حمد و سوره و اگر نتواند هر دو را بخواند اكتفا به حمد نمايد و اگر نتواند حمد را اتمام كند، پس اولى و احوط آن است كه در اين حال اقتداء نكند تا اينكه امام ركوع نمايد و در حال ركوع اقتداء كند و بر فرض اقتداء و عدم تمكّن از اتمام حمد پس حمد را قطع نمايد و متابعت كند، لكن احوط در صورت اخيره بعد از اتمام اعاده نماز است. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

[1]- به طريق حديث نفس. (تويسركانى)

[2] مشكل است و احوط اعاده است. (خراسانى)

* احوط اتمام و اعاده هر دو است. (كوهكمره اى)

* حكم به بطلان مشكل است، بلكه صحّت خالى از قوّت نيست اگر چه احتياط اعاده نماز است. (مازندرانى)

[3] بلكه قطع نمايد قرائت را و متابعت نمايد بنابر اقوى، اگرچه احوط اعاده است بعد از اتمام. (خراسانى)

* بلكه فاتحه را قطع نمايد و متابعت كند، هرچند احوط بعد از اتمام اعاده نماز است. (كوهكمره اى)

[4] و احتياط كند به اعاده نماز. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* ولى اعاده آن نماز را ترك ننمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) سيّدمرتضى، رسائل 3: 41. ابن زهره، غنيه: 89. شيخ طوسى، مبسوط 1: 158 وحلبى، كافى 145.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 250

اهل فضل و تقوى گردانند، و اگر مأموم يك شخص باشد

در جانب راست پيشنماز ايستد اگر مرد باشد، و اگر زن يا خنثى باشد در پس سر پيشنماز ايستد. و اگر زن پيشنمازى زنان كند داخل صف ايشان ايستد و تقدّم برايشان نكند.

و نيز سنّت است كه پيشنماز در ذكر ركوع و سجود و قنوت جهر نمايد، و نماز را تطويل ننمايد به سوره هاى دراز خواندن يا به تطويل قنوت يا ذكر ركوع و سجود و امثال آن. و هر گاه پيشنماز در اثناى نماز واقف شود كه شخصى داخل مسجد شد و اراده نماز جماعت دارد انتظار او بكشد به تطويل ذكر يا قراءت تا آن شخص ركعت را دريابد، و مى بايد كه مدّت انتظار زياده از مقدار ذكر ركوع نباشد.

و هر گاه داند كه جماعتى حاضر خواهند شد كه با او اقتدا كنند انتظار آمدن آن جماعت بكشد آن قدر كه وقت فضيلت نماز فوت نشود.

و مكروه است كه پيشنماز جولاه «1» باشد اگرچه عالم باشد، يا حجّام «2» باشد اگرچه زاهد باشد يا دبّاغ باشد اگرچه عابد باشد. و همچنين مكروه است كه كور باشد يا افلج يا جذام يا برص [1] داشته باشد، مگر آنكه پيشنمازى جماعتى كند كه در اين علّتها مثل او باشند. و همچنين مكروه است اقتدا كردن شخصى كه وضو دارد به شخصى كه نماز را به واسطه ضرورت به تيمّم مى گزارد.

__________________________________________________

[1] احوط ترك امامت صاحب جذام و برص است. (خراسانى)

* امامت صاحب يكى از اين دو علّت مكروه است، اگرچه براى مثل خود امامت كند. (كوهكمره اى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) بافنده، نسّاج.

(2) حجامتگر.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 251

باب سوم در بيان احكام زكات واجبى و سنّتى و خمس واجبى و سنّتى
مطلب اوّل در بيان زكات واجبى
اشاره

مطلب اوّل در بيان زكات واجبى

زكات واجبى داراى شش

فصل است:

فصل اوّل: بدان كه در باب زكات دادن مبالغه بسيار در حديث وارد است،

فصل اوّل: بدان كه در باب زكات دادن مبالغه بسيار در حديث وارد است،

از آن جمله از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه فرمود: «زَكُّوْا امْوالَكُمْ حَتّى تُقْبَلَ صَلاتُكُمْ» [1] «1» زكات مال خود بدهيد تا نماز شما قبول شود.

نيز از آن حضرت منقول است كه فرمود: «مانِعُ الزكاة فِى النَّار» «2» [2] منع كننده زكات در آتش خواهد سوخت.

و در حديث نيز اين مضمون وارد است كه: شخصى كه زكات مال خود نمى دهد خداى تعالى در روز قيامت مار و افعى بر او مى گمارد كه دست او را بگزد و طوق گردن او باشد، و هر شتر و گاو و گوسفندى كه زكات او را نداده باشند آن شخص را در زير دست و پاى خود مى گيرند و شاخ داران او را شاخ مى زنند تا وقتى كه حساب خلايق به آخر رسد «3».

__________________________________________________

(1) عوالى اللآلى 3: 113، حديث 3. مستدرك 7: 12، حديث 19.

(2) مجمع الزوائد 3: 64.

(3) مستدركِ وسائل 7: 18، باب 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 253

فصل دوم بدان كه زكات در نُه چيز واجب است: طلا، نقره، گندم، جو، خرما، مويز، شتر، گاو و گوسفند.

فصل دوم بدان كه زكات در نُه چيز واجب است: طلا، نقره، گندم، جو، خرما، مويز، شتر، گاو و گوسفند.

و بر شخصى واجب است كه بالغ و عاقل [1] باشد و بنده نباشد، و مالك نصاب باشد به تفصيلى كه مذكور خواهد شد، و قدرت داشته باشد كه در مال خود تصرّف نمايد، پس در مالى كه غصب شده باشد زكات نيست.

و زكات طلا و نقره دادن وقتى واجب است كه سه شرط بهم رسد:

اوّل آنكه: سكّه داشته باشد اگرچه آن سكّه متروك شده باشد و كسى به

آن معامله نكند، پس در شمشه طلا و نقره و طلاآلات و نقره آلات زكات نيست، و همچنين در زر مطلّس [2] «1» اگرچه مردم به آن معامله كنند.

دوم آنكه: هريك از طلا و نقره به نصاب رسيده باشد.

و نصاب طلا بيست مثقال شرعى است، و در كمتر از بيست مثقال زكات نيست.

و اگر بر بيست مثقال يك مثقال يا دومثقال يا سه مثقال زياده شود در آن زياده زكات نيست تا به چهار مثقال رسد. و همچنين اگر بربيست و چهار مثقال يك مثقال يا دو مثقال يا سه مثقال زياده شود در آن زياده زكات نيست تا وقتى كه به چهار مثقال برسد، و بر اين قياس ...

و نصاب نقره دويست درهم [3] است، و در كمتر از آن زكات نيست. و همچنين

__________________________________________________

[1]- زكات خصوص نقدين بر شخصى واجب است كه بالغ و عاقل باشد، امّا باقى پس در تعلّق زكات به آن بلوغ و عقل معتبر نيست على الاصحّ الاظهر الاقوى. (كوهكمره اى)

[2] اگرچه احتياط در اين با رواج معامله به آن سزاوار نيست ترك شود. (خراسانى)

* هرگاه از اوّل سكّه داشته است واجب است زكات، بلكه هرگاه نداشته لكن معامله با آن قرار شده است احوط دادن است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] و درهم سيزده نخود إلّادو خمس نخود است كه دوازده نخود و سه خمس نخود باشد. (مازندرانى، نخجوانى)

__________________________________________________

(1) طلائى كه سكّه آن را محو كرده باشند، يا محو شده باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 254

اگر بردويست درهم چيزى زياده شود در آن زياده زكات نيست تا وقتى كه به چهل درهم برسد، و براين قياس ...

و

زكات طلا و نقره يك دانگ و نيمِ ده يك است، پس زكات بيست مثقال طلا نيم مثقال است»

و زكات هرچهار مثقال كه بعد از بيست مثقال به هم رسد ده يك مثقال است.

و زكات دويست درهم نقره پنج درهم است. و زكات چهل درهم كه بعد از دويست درهم بهم رسد يك درهم است [1].

شرط سوم: حول است، يعنى آنكه نصاب مدّت يازده ماه در ملك اين كس باشد، و در اين يازده ماه سكّه دار باشد، پس در اوّل ماه دوازدهم [2] زكات واجب مى شود [3] و اگر در اثناى اين مدّت چيزى از مقدار نصاب تلف شود يا به قرض به شخصى داده شود يا بعضى را طلاآلات يا نقره آلات يا مطلَّس سازد زكات ساقط مى شود هرچند به عمد [4] كرده باشد تا زكات براو واجب [5] نشود.

و بدان كه قرض دارى مانع زكات نمى شود، پس اگر شخصى مالك دويست درهم

__________________________________________________

[1] حاصل مطلب آن كه نصاب اوّل طلا بيست اشرفى هيجده نخودى است و بعد از آن نصاب چهار اشرفى هيجده نخودى كه علاوه شود و هكذا، و نصاب اوّل نقره صد و پنج مثقال صيرفى است كه هر مثقال بيست و چهار نخود است به ريال معمول در اصفهان و ساير بلاد ايران در اين زمان 1339 ده تومان پنج قران مى شود و به قران يك مثقالى بيست و چهار نخودى و قدرى كه بايد خارج شود چه در طلا و چه در نقره چهل يك است و اگر در نصاب نقره ده تومان حساب كنند عمل به احتياط كرده است. (دهكردى)

[2] و لكن ماه دوازدهم از سال اوّل محسوب است، پس

ابتداء سال دوم بعد از تماميّت ماه دوازدهم است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] و لكن بر وجه مراعى و تزلزل، نه بر وجه استقرار بنابر احتمال قوى، پس ماه دوازدهم از سال اوّل محسوب است، نه از سال دوم، هرچند احوط استقرار و عدم تزلزل است به محض دخول ماه دوازدهم. (كوهكمره اى)

[4] در فرار از زكات رعايت احتياط را نمايند. (دهكردى، صدر، نخجوانى)

[5] وجوب زكات در اين صورت محتمل است، پس احتياط را ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) به اين بيان كه ده يكِ بيست مثقال دو مثقال و يك دانگ و نيم يعنى 14 آن نيم مثقال مى باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 255

باشد و دويست درهم يا زياده قرض داشته باشد زكات دادن براو واجب است هرچند مالك چيز ديگر نباشد.

فصل سوم زكات گندم و جو و خرما و مويز

فصل سوم زكات گندم و جو و خرما و مويز

زكات در اين اجناس اربعه واجب مى شود به دو شرط:

اوّل آنكه: خود اين اجناس را كاشته باشد يا قبل از آنكه گندم، جو، انگور، دانه بندد و خرما زرد يا سرخ شود به ملك او درآيد، پس اگر گندم، جو و انگور بعد از دانه بستن [1] و خرما بعد از آنكه سرخ يا زرد شود به ملك شخصى درآيد زكات براو واجب نيست.

دوم آنكه: به نصاب رسيده باشد و آن سيصد صاع شرعى است و صاع [2] شرعى يك هزار و يكصد و هفتاد درهم شرعى است، و درهم شرعى به وزن چهل و هشت جو ميانه است، پس صاع [3] به وزن پنجاه و شش هزار و يك صد و شصت جو ميانه است، چنانكه در بحث وضو مذكور شد

[4] و هرچه از نصاب زياده باشد اگرچه آن يك من باشد يا كمتر زكات دادن آن واجب است.

و زكات اين اجناس ده يك است اگر به آب روان يا آب باران يابى احتياج به آب دادن حاصل شود، و نصف ده يك است اگر به آب چاه و گاو و امثال آن حاصل شده

__________________________________________________

[1]- بلكه بعد از صدق اسماء مذكورات در ما عداى مويز و صدق انگور در مويز، پس مناط دروجوب و عدم وجوب صدق مذكورات است، نه دانه بستن و نبستن، هرچند چون مسأله مشكل است بهتر مراعات احتياط است. (يزدى)

[2] هر صاع ششصد و چهار ده مثقال و ربع مثقال صيرفى است كه هر مثقال بيست و چهارنخود باشد. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] صاع ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال است، و درهم شرعى دوازده نخود و سه خمس نخود است. (نخجوانى، يزدى)

[4] حاصل آنكه نصاب غلّات اربع يك صد و چهل و چهار من إلّاچند مثقال است به وزن شاه معمول شانزده عبّاسى. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 256

باشد. و اگر به هر دو حاصل شده باشد حكم بر اغلب [1] است و اگر برابر باشد چهاردانگ و نيم [2] از ده يك آن بايد داد، پس اگر شصت خروار گندم به هردو آب بالسويّه حاصل شود زكات آن چهار خروار و نيم است.

و اعتبار نصاب [3] اين اجناس بعد از وضع خراج [4] و تخم و حصّه برزگر و نقصان [5] گاو و مصالح الاملاك «1» است، و اگر آب يا زراعت را قبل از دانه بستن [6] خريده باشد قيمت آن را نيز بيرون كند

و بعد از بيرون كردن اينها [7] اگر مقدار نصاب

__________________________________________________

[1]- مادامى كه صدق شركت نكند و إلّاحكم برابرى را دارد كه نصف آن را ده يك ميدهدو نصف ديگر را بيست يك. (دهكردى)

* به شرط آنكه به حدّى باشد كه ديگرى كالعدم باشد و صدق شركت نكند، پس مناط صدق شركت و عدم آن است نه مجرّد زيادى احدهما و عدم آن. (يزدى)

[2] يعنى سه ربع از ده يك. (مازندرانى)

[3] بلكه اعتبار مى شود نصاب قبل از اخراج امور مذكوره، اگرچه واجب نمى شود زكات مگربعد از اخراج. (خراسانى)

[4] احوط عدم وضع مؤنه است، بلكه احوط عدم وضع خراج ديوانى است كه سلاطين شيعه مى گيرند خصوصاً در اراضى كه مفتوح العنوه نباشد. (تويسركانى)

* خراجيّه باشد كه سلطان مخالف مى گيرد. (خراسانى)

* خراج سلطان شيعه موضوع نيست، بلى آن چه از عين جنس مى برد زكات آن مقدار را جايز است ندهند. (دهكردى، صدر)

[5] در خروج نقصان مصالح اشكال است، مگر آن كه معتدّ به باشد. (خراسانى)

[6] فرقى ميانه قبل از دانه بستن و بعد از او نيست، پس جميع آن چه خرج نموده بيرون نمايد بلى زراعتى كه بعد از دانه بستن خريده شده زكات او بر مشترى نيست، تا آنكه قيمت او را بيرون نمايد. (كوهكمره اى)

* يا بعد از آن و همچنين ساير مخارج بعد از دانه بستن. (يزدى)

[7] احوط وضع نكردن مؤنه است، خصوصاً آن چه پيش از دانه بستن بوده است. (صدر)

* و احوط ملاحظه نصاب است پيش از مؤنه مگر حصّه سلطان مخالف در اراضى خراجيّه و بعد بيرون نمايند مؤنه را و ما بقى را زكات

بدهند. (مازندرانى، نخجوانى)

__________________________________________________

(1) ابزار كشاورزى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 257

بماند زكات واجب است و اگر كمتر بماند ساقط است.

و انگورى كه عادت نيست كه آن را مويز كنند و رطبى كه عادت نيست كه آن را خرما كنند تخمين بايد كرد كه اگر مويز و خرما شود به نصاب مى رسد يا نه اگر به نصاب رسد زكات واجب است و الّا ساقط است.

و تا وقت دادن زكات هرچه صاحب مال از اين اجناس تصرّف نمايد از انگور و رطب و غيره واجب است [1] كه مقدار زكات آن را معلوم خود سازد تا در وقت دادن زكات عوض آن به مستحقّ رساند. و هر گاه زكات اين اجناس را يك نوبت داده باشد ديگر دادن زكات آنها واجب نيست اگرچه چند سال برآن بگذرد.

فصل چهارم دربيان زكات شتر و گاو و گوسفند

فصل چهارم دربيان زكات شتر و گاو و گوسفند

زكات اينها واجب است به چهار شرط:

اوّل آنكه: مدّت يازده ماه در ملك اين كس باشند.

دوم آنكه: در مدّت مذكور قوت آنها از چريدن باشد نه از مال مالك [2].

سوم آنكه: در مدّت مذكور شتر و گاو را كار نفرمايند [3] مثل بار كردن و زمين شيار كردن.

چهارم آنكه: به نصاب رسد، پس در كمتر از پنج شتر زكات نيست، و تا به بيست و شش شتر نرسد زكات هرپنج شتر يك رأس گوسفند است، و چون به بيست و شش رسد زكات آن يك نفر شتر ماده است كه يك سال تمام كرده باشد و داخل سال دوم

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] حتّى يك روز و دو روز هم علف از مال صاحب نخورد. (مازندرانى)

[3] قادح

بودن كار فرمودن به آنها يك روز يا دوروز متفرّق درسال محلّ اشكال است. (خراسانى)

* چون در گوسفند كار فرمودن آن متعارف نيست. (صدر)

* نه مالك نه غير مالك. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 258

شده باشد، و چون به سى و شش رسد زكات آن يك نفر شتر ماده است كه داخل سال سيّم شده باشد، و چون به چهل و شش رسد زكات آن يك نفر شتر ماده است كه در سال چهارم داخل شده باشد، و چون به شصت و يك رسد زكات آن يك نفر شتر ماده است كه در سال پنجم داخل شده باشد، و چون به هفتاد و شش رسد زكات آن دو نفر شتر ماده است كه داخل در سال سوم شده باشد، و چون به نود و يك رسد زكات دو نفر شتر ماده است كه در سال چهارم داخل شده باشد، و چون به صد و بيست و يك [1] رسد زكات آن در هرچهل نفر يك شتر ماده است كه در سال سوم داخل شده باشد، و در هرپنجاه نفر [2] يك شتر ماده است كه در سال چهارم داخل شده باشد.

و گاو تا سى نرسد زكات ندارد، وچون به سى رسد زكات آن يك فرد گوساله است خواه نر و خواه ماده كه در سال دوم داخل شده باشد، و چون به چهل رسد زكات يك فرد گوساله است كه در سال سوم داخل شده [3] باشد.

و گوسفند تا به چهل نرسد زكات ندارد، و چون به چهل رسد زكات يك رأس گوسفند است، و چون به صد و بيست و يك رسد زكات آن

دو رأس گوسفند است و چون به دويست و يك رسد زكات آن سه رأس گوسفند است، و چون به سيصد و يك رسد زكات آن چهار رأس گوسفند است، و چون به چهار صد رسد زكات در هر صد رأس يك رأس است.

و هرعددى كه مذكور شد از شتر و گاو و گوسفند آن را در شرع نصاب گويند، و هرچه در مابين دو نصاب [4] واقع است زكات ندارد.

__________________________________________________

[1]- احوط آن است كه به هر يك از چهل و پنجاه كه تمام عدد را مى گيرد يا كمتر باقى مى ماند به آن حساب كند پس در صد و بيست و يك اختيار چهل و در صد و پنجاه مثلا اختيار پنجاه نمايند و در گاو نيز رعايت اين اختيار را مرعى دارند إن شاء اللَّه. (صدر)

[2] يعنى يا چهل چهل حساب كند يا پنجاه پنجاه. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[3] و ماده هم باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[4] هرچه در ما بين دو نصاب واقع است زكات دارد و او عين زكات نصاب سابق است، بلى زيادتى بر نصاب سابق تا به نصاب ديگر نرسد موجب زيادتى زكات نمى شود و اين معنى عفو است، نه آنكه ما بين دو نصاب اصلًا زكات ندارد. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 259

و گوسفندى كه به زكات داده مى شود واجب است كه كمتر از هفت ماهه [1] نباشد وبيمار و عيبناك و لاغر [2] و آبستن نباشد [3] و اگر تازه زائيده باشد تا پانزده روز [4] نگذرد به زكات نمى توان داد [5].

فصل پنجم در مستحقّان زكات

فصل پنجم در مستحقّان زكات

و ايشان هشت فرقه اند:

اوّل و دوم: فقرا و مساكين اند،

يعنى كسانى كه مالك قوت يك ساله خود و عيال خود نباشند و كسبى و صنعتى نداشته باشند كه به آن وفا كند [6] به شرط آنكه سيّد نباشند

__________________________________________________

[1]- احوط اين است كه كمتر از يك سال نبوده باشد. (تويسركانى، دهكردى، صدر)

* بنابر اقوى و احوط از اين آن است كه سال را تمام كرده باشد. (خراسانى)

* بلكه اگر ميشينه باشد داخل در سال دوم شده باشد و اگر بُزينه باشد داخل در سال سوم باشد. (كوهكمره اى، يزدى)

* و اگر بز باشد سال اوّل را تمام كرده باشد و داخل در سال دوم شده باشد. (مازندرانى)

[2] مگر آن كه گوسفندان او همه بيمار و لاغر باشند. (خراسانى، مازندرانى)

* مگر آنكه همه بيمار يا لاغر يا عيبناك باشند. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

* اعتبار اين ممنوع است. (خراسانى)

* على الاحوط و در تازه زائيده احوط گذشتن دو ماه است بر او وقوچ و گوسفندى كه مهيّا از براى خوردن نموده اند ندهند. (صدر)

* و آبستن بودن ضرر ندارد هرگاه مالك راضى باشد به دادن، بلى او را الزام نمى كنند بر دادن آن، و همچنين پروارى و فحل ضراب را كه اگر مالك راضى نباشد نمى توان گرفت و با رضاى او مانعى ندارد. (يزدى)

[4] احوط اين است كه تا بيست روز از زائيدن نگذرد به زكات ندهد و احوط از او اين است كه دو ماه از زائيدن او گذشته باشد و همچنين گوسفندى را كه مهيّا كرده از براى خوردن ندهد و همچنين قوچ را ندهد. (تويسركانى)

[5] بنابر مشهور ميان علماء. (خراسانى)

[6] و اگر دارند به قدر كمتر از سال تتمّه

را مى تواند داد. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 260

مگر آنكه زكات دهنده سيّد باشد چه زكات سيّد برسادات رواست.

سوم: جماعتى اند كه حاكم شرع ايشان را به واسطه اخذ زكات از مردم و ضبط محاسبه و قسمت آن تعيين نموده باشد، و شرط نيست كه اين جماعت فقرا و مساكين باشند، پس هرچند مالدار باشند آنچه حاكم شرع به حقّ السعى ايشان تعيين نمايد مى توانند گرفت.

چهارم: جماعت كافر كه در جهاد مدد اهل اسلام مى كنند [1].

پنجم: هربنده اى كه در خدمت آقاى خود مشقّت و آزار كشد پس او را از زكات مى توان خريد و آزاد كردن، و همچنين بنده اى كه شرط كرده باشد كه مبلغى به آقا دهد و بعد از آن آزاد باشد، هر گاه عاجز باشد از تحصيل كلّ آن مبلغ يا بعض آن پس آن مبلغ را يا تتمّه آن را از زكات به آقاى او مى توان داد تا آزاد شود.

ششم: جماعتى كه قرض بسيار برآورده باشند و از دادن آن عاجز باشند، به شرط آنكه آن قرض را در معصيت صرف نكرده باشند.

هفتم: سبيل اللَّه، مثل پُل ساختن و مسجد عمارت كردن و مدرسه جهت طالبان علم ساختن كه به علمى مشغول باشند كه در آخرت نفعى از آن به ايشان رسد.

هشتم: ابن سبيل، يعنى شخصى را كه در شهر خود مالدار و غنى باشد امّا به غربت افتاده و پريشان شده باشد به او زكات مى توان داد، به شرط آنكه سفر او سفر معصيت نباشد و شخصى نيابد كه از او قرض بگيرد يا چيزى از اموال كه در شهر خود دارد بفروشد.

فصل ششم در بيان زكات فطره

فصل ششم در بيان زكات فطره

بدان كه هرشخصى كه عاقل

و بالغ باشد و قادر بر قُوت يك ساله خود و عيال خود باشد، خواه خود و عيالان او روزه ماه رمضان گرفته باشند و خواه نگرفته باشند براو

__________________________________________________

[1] اين در زمان حضور امام است و در زمان غيبت مشكل است. (خراسانى، مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 261

واجب است كه از خود و از هريك از عيالان مقدار يك صاع [1] يعنى يك من و يك چهار يك به وزن تبريز تخميناً از گندم يا جو يا خرما يا مويز يا [2] برنج يا كشك يا شير يا آنچه در اغلب اوقات قوت اهل آن ملك باشد به مستحقّ رساند. و مقدار صاع قبل از اين نيز مذكور شد «1».

و وقت دادن به مستحقّ نيّت چنين كند: كه اين جنس را به مستحقّ مى دهم به جهت زكات فطره واجب تقرّب [3] به خدا.

و كسى كه فقير بود وى را سنّت است كه زكات فطره را اخراج نمايد، و كيفيّت آن چنان است كه يك صاع را نيّت كند و به دست عيال بدهد تا يك يك به دست گيرند آنگاه از ايشان بستاند و به مستحقّ برساند.

و مصرف زكات فطره مصرف زكات مال است [4] و جايز است دادن قيمت آن جنس به مستحقّ.

و اگر در شب عيد رمضان مهمانى قبل از شام برسد فطره او براين كس واجب [5] است خواه طعام اين كس را خورد و خواه نخورد [6] و همچنين هرغلام و كنيز كه

__________________________________________________

[1]- صاع نيم من به وزن شاه معمول شانزده عبّاسى إلّاچند مثقال است، هرگاه نيم من تمام بدهد برائت ذمّه حاصل مى شود. (دهكردى)

* گذشت مقدار صاع در آب

وضوء. (مازندرانى)

[2] احوط اقتصار بر غلات اربع است. (خراسانى)

* احوط اين است كه يكى از غلات اربع را بدهد كه گندم و جو و خُرما و مويز باشد و دادن قيمت كفايت مى كند بلكه افضل است در بعض مقامات. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] قصد قربت كافى است نيّت وجوب لازم نيست. (كوهكمره اى، يزدى)

[4] احوط آنكه به خصوص فقراء و مساكين بدهد. (دهكردى)

[5] مناط دروجوب براين كس اين است كه صدق كند عيال اواست، پس به مجرّد رسيدن قبل از شام واجب نمى شود بلكه بر خودش واجب است، هر چند احوط اين است كه ميزبان هم بدهد. (يزدى)

[6] احوط آن است كه مهمان هم نيز بدهد، مگر صدق عيلوله حاصل شود. (خراسانى)

* درصورت غذا نخوردن مهمان هم بدهد احتياطاً، اگر چه اقوى عدم وجوب است. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 255.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 262

گريخته يا غايب باشند فطره ايشان نيز براين كس واجب است مادام كه مردن ايشان معلوم نباشد [1].

و وقت دادن زكات فطره از اوّل شب عيد است تا وقت ظهر [2] روز عيد، و حرام است [3] تأخير [4] آن بعد از آن، پس اگر تأخير كند به نيّت قضا [5] بايد داد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه تا آخر روز عيد به نيّت ادا مى توان داد، و بعد از آن قضاست «1».

__________________________________________________

[1] و عيال ديگرى نباشد در شب عيد، بلكه در عيلوله مولى باشد. (مازندرانى، نخجوانى)

[2] بنابر احوط، اگرچه اقوى عدم ... (خراسانى)

* احوط در صورتى كه نماز عيد مى كند عدم تأخير از آن است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[3] بلكه حرام است تأخير عزل. (خراسانى)

[4]

احوط عدم تأخير است از نماز روز عيد و اگر تأخير انداخت قصد اداء يا قضاء نكند بلكه قصد قربت نمايد. (تويسركانى)

[5] بهتر اين است كه قصد اداء و قضاء نكند، بلكه به قصد صدقه بدهد بدون تعيين. (دهكردى، يزدى)

* احوط آن است كه بدهد به قصد قربت و قصد كند كه اگر وقت باقى است اداء و اگر قضاء بايد داد قضاء و اگر نه تصدّق باشد هرچند حرمت تأخير از روز عيد است و هميشه اداء بودن خالى از قوّت نيست. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 1: 469- 470.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 263

مطلب دوم در بيان زكات سنّتى

مطلب دوم در بيان زكات سنّتى

بدان كه زكات در هشت چيز سنّت است:

اوّل: اسب ماديان است، و زكات هراسبى در سالى دو مثقال شرعى [1] طلاست اگر پدر و مادرش هردو اصيل باشند، و يك مثقال است اگر يكى از ايشان اصيل باشد يا هيچ يك اصيل نباشند، به شرط آنكه تمام سال در صحرا بچرند يعنى عليق «1» ايشان از مال مالك نباشد.

دوم از آنچه زكات دادن در آن سنّت است: مالى است كه مالك آن كارى كرده باشد كه به واسطه آن كار زكات در آن واجب نشده باشد [2] مثل آنكه در اثناى سال به شخصى قرض دهد يا زر سكّه دار را مطلّس «2» سازد، يا از نصاب اوّل شتر يا گاو و يا گوسفند چيزى به شخصى ببخشد، پس مثل اينها زكات دادن سنّت است.

سوم از آنچه زكات در آن سنّت است: حاصل مستقلّات است مثل دكّان و حمّام و كاروانسرا و امثال آن، پس سنّت است كه يك دانگ و نيم ده يك [3]

حاصل آن را

__________________________________________________

[1]- مثقال شرعى سه ربع مثقال صيرفى است كه هيجده نخودباشد. (دهكردى، مازندرانى، يزدى)

[2] يعنى براى فرار كردن از زكات دادن اين كار را كرده باشد. (خراسانى، مازندرانى)

* يعنى به قصد فرار از زكات. (يزدى)

[3] يعنى چهار يك از عشر آن را بدهد. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) خوراك ستوران، از كاه، يونجه و علف و غير آن.

(2) معناى آن در صفحه 253 گذشت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 264

به زكات بدهد هرچند به نصاب نرسد [1] و حول نگذرد.

چهارم از آنچه زكات در آن سنّت است: هرچيزى است كه از زمين برويد و به كيل و وزن درآيد [2] مثل برنج و نخود و عدس و ماش و مانند آن. و نصاب و حول [3] آن به طريق نصاب و حول گندم و جو و خرما و مويز است، و همچنين در عشر و نصف عشر. امّا در سبزيها و خربزه و خيار و مانند آن زكات سنّت نيست.

پنجم آنكه: هر گاه مالى چند سال در دست مالك نباشد و بعد از چند سال به دست مالك آيد سنّت است كه زكات يك ساله آن را بدهد.

ششم از آنچه زكات در آن سنّت است: مالى است كه مالك در آن شكّ داشته باشد كه به نصاب رسيده يا نه، سنّت است كه مادام كه شكّ داشته باشد زكات آن را هرساله بدهد.

هفتم از آنچه زكات دادن آن سنّت است: مال تجارت است يعنى هر گاه شخصى متاعى چند به جهت تجارت بخرد يا ملكى را اجاره كند به قصد آنكه به اجاره دهد كه فايده از آن حاصل كند، پس هر گاه رأس المال به نصاب طلا و نقره

برسد و در مدّت يك سال نقصان نكند زكات دادن آن سنّت است.

هشتم از آنچه زكات دادن آن سنّت است: مال طفل است هر گاه ولىّ طفل به آن تجارت كند [4] از براى طفل و شرط زكات تجارت بهم رسد، سنّت است كه ولىّ از آن زكات بدهد

__________________________________________________

[1]

. محلّ تأمّل است. (دهكردى، يزدى)

[2] يعنى طعام باشد غير از غلّات اربع. (مازندرانى)

[3] حول معلوم نشد ا عتبار آن در غلّات مراد را نفهميدم. (كوهكمره اى، مازندرانى)

* مراد از حول در اينجا شايد اين باشد كه حاصل دو زراعت را روى هم حساب مى كنند هرچند در دو مكان باشد به شرط اين كه در يك سال باشد و إلّادر غلّات حول معتبر نيست. (يزدى)

[4] در غلّات او نيز مستحبّ است هرگاه محقّق باشد. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 265

مطلب سوم در بيان احكام خمس

مطلب سوم در بيان احكام خمس

خمس در هفت چيز [1] واجب است:

اوّل: غنيمتى كه [2] از كافران حربى به دست آيد هرمقدار كه باشد.

دوم: هر كانى «1» كه بهم رسد مثل: فيروزه، مس، گِلِ ارمنى و مانند آن، به شرط آنكه بعد از اخراجات ضرورى مثل كندن و صاف نمودن قيمت آنچه بماند بيست مثقال شرعى [3] باشد. و بعضى از مجتهدين [4] را مذهب آن است كه دادن خمس آن واجب است هرچند قيمت آن از بيست مثقال كمتر باشد «2».

__________________________________________________

[1] بلكه در هبه و هديّه و ميراثى كه من حيث لا يحتسب حاصل شود و مالى كه به وصيّت و صيدى كه بى زحمت دست آيد نيز واجب است على الاقوى. (كوهكمره اى)

[2] در اين تفصيلى است كه در

رساله نخبه مذكور است. (خراسانى)

[3] در اعتبار نصاب و كذا در مقدار نصاب هم ميانه فقهاء خلاف است، اقوى در نظر حقيراعتبار نصاب است و آن بيست دينار است، هرچند احوط عدم اعتبار اصل نصاب است. (كوهكمره اى)

* بنابر اقوى و احوط دادن است هرگاه يك مثقال شرعى باشد. (يزدى)

[4] قول بعض مجتهدين احوط است اگرچه قول به شرط اقوى و اظهر است. (تويسركانى)

* فرمايش بعضى از مجتهدين احوط است. (دهكردى، صدر)

__________________________________________________

(1) كان/ معدن.

(2) شيخ طوسى، خلاف 2: 119. ابن ادريس، سرائر 1: 488. علّامه در مختلف 3: 318 به عدّه اى از علماء نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 266

سوم: هرچه از دريا به غوّاصى بيرون آورند، مثل مرواريد و مرجان و غيرآن، هر گاه [1] قيمت آن بيست مثقال [2] طلا شود.

چهارم: مال حلال هر گاه به مال حرام مخلوط شود و قدر حرام و صاحب آن معلوم نباشد [3] امّا اين قدر معلوم باشد كه از پنج يك زياده نيست، در اين صورت خمس آن را مى بايد داد [4] هرمقدار كه باشد، و باقى حلال مى شود. و اگر معلوم باشد كه از پنج يك زياده است خمس را بايد داد [5] و آن زيادتى را [6] تخمين بايد كرد و به فقرا و مساكين تصدّق بايد نمود [7].

پنجم: زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد واجب است كه خمس آن زمين يا خمس قيمت آن يا خمس حاصل هر ساله آن را بدهد [8].

__________________________________________________

[1] اقوى وجوب خمس است در عوض هرگاه قيمت آن به يك دينار برسد. (تويسركانى)

* بلكه هرگاه بعد از آن خرج مؤنه سه ربع مثقال صيرفى

باشد. (خراسانى)

* هرگاه قيمت آن يك مثقال شود احتياط را رعايت نمايند. (دهكردى، صدر)

[2] بلكه يك مثقال شرعى. (كوهكمره اى، يزدى)

* نصاب در غوص رسيدن به مقدار يك مثقال طلاى شرعى است نه بيست مثقال. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] مجهول بودن كلّ حرام به اين معنى كه نداند كمتر از خمس است يا مساوى آن است و كفايت مى كند تردّد بين دوطرف از اين اطراف پس لازم نيست علم به زياده آن بر خمس. (خراسانى)

[4] در صورت معلوم بودن مقدار حرام چه زياده بر خمس باشد يا كمتر وجوب اخراج خمس ثابت نيست. (مازندرانى)

[5] در صورت معلوم بودن مقدار حرام زياده بر خمس باشد يا كمتر وجوب خمس ثابت نيست، بلكه با يأس از آن تصدّق بدهد آن را از براى او. (خراسانى)

[6] احوط اين است كه زايد را به فقراء و مساكين سادات بدهد از ما في الذمّه به قصد قربة إلى اللَّه. (تويسركانى)

[7] بنابر احوط و اقوى كفايت دادن مقدار خمس است هرچند معلوم باشد اجمالًا كه زيادتر است. (يزدى)

[8] خمس به عين تعلّق مى گيرد، پس مستحقّ مسلّط نيست كه او را اجبار نمايد بر دادن قيمت يا خمس حاصل. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 267

ششم: زرى [1] كه در زمين يافت شود پس اگر در بلاد كافران حربى يافت شده باشد دادن خمس آن واجب است [2] خواه اثر اسلام برآن باشد و خواه نباشد و باقى از آن شخص است كه يافته است، و همچنين اگر در بلاد اسلام [3] يافت شده باشد و اثر اسلام برآن نباشد [4] كه اگر اثر اسلام برآن باشد [5] لُقَطه «1» است [6] و احكام

لُقَطَه بعد از اين مذكور خواهد شد.

هفتم: فايده اى كه از تجارت يا زراعت يا حِرْفت و مانند آن بهم رسد، پس هر گاه آن فايده زياده از كلّ اخراجات [7] يك ساله اين كس باشد خمس زياده را بايد داد، پس اگر شخصى از سود تجارت بيست تومان مثلًا حاصل كرده باشد واخراجات لايق به حال او ده تومان شود، ده تومان از آن بيست تومان به جهت اخراجات بردارد و از ده تومان

__________________________________________________

[1]- زر وغير زر فرق ندارد، بلكه آن چه گنج باشد عرفاً و لكن شرط است در وجوب خمس بلوغ نصاب ونصاب آن بيست دينار است يا دويست درهم. (كوهكمره اى، مازندرانى، نخجوانى)

* يعنى گنجى هرچند از زر نباشد. (يزدى)

[2] و نصاب بيست مثقال شرعى است يا دويست درهم شرعى. (يزدى)

[3] در صورتى كه در بلاد اسلام يافت شده باشد، اگر در زمين موات يا خربه باشد بعيد نيست آنچه معلوم نباشد كه مالك مسلّمى دارد مال يابنده است و در آن خمس است، چه اثر اسلام در آن باشد يا نباشد، و بلكه همين نحو است در صورتى كه معلوم باشد در اطراف غير محصوره، لكن احوط در اين صورت تقديم تصدّق به چهار خمس است و دادن يك خمس را به اربابش و امّا اگر در زمينى است كه مالك دارد در آن تفصيلى است كه در رساله نخبه مذكور است مراجعه شود. (خراسانى)

[4] بلكه مطلقا خمس بدهد مگر آنكه معلوم باشد كه بالفعل مالكى دارد محترم المال كه در اين صورت حكم مجهول المالك را دارد. (يزدى)

[5] احوط اين است كه اگر اثر اسلام هم در او يافت شود خمس او را بدهد.

(تويسركانى)

[6] معلوم نيست، پس خمس آن را البتّه بدهند. (دهكردى، صدر)

* مجهول المالك است. (مازندرانى)

[7] به نحوى كه اسراف و سفه نباشد. (نخجوانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) مالى كه از كسى افتاده و ديگرى آن را برداشته باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 268

كه مى ماند دو تومان به خمس بدهد، و براين قياس است فايده كه از زراعت و حرفت حاصل شود. و اگر در آن سال پيشكشى به [1] شخصى بدهد يا زن بخواهد يا غلام يا كنيزك [2] بخرد يا او را جريمه كنند [3] از جمله اخراجات سال حساب است پس آنچه بعد از وضع كلّ آنها بماند دادن خمس آن واجب است هرقدر كه باشد.

و بدان كه نصف خمس تعلّق به حضرت صاحب الزمان عليه السلام دارد، و نصف ديگر به سادات يعنى جمعى كه از جانب پدر به هاشم [4] كه جدّ حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم است منسوبند اگرچه از اولاد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نباشند، به شرط آنكه شيعه اثناعشرى باشند و ايتام يا مساكين يا ابناى سبيل باشند، و نصفى كه به اين جماعت متعلّق است صاحب مال [5] مى تواند كه خود ميانه ايشان قسمت نمايد [6] و امّا آن نصف كه تعلق به حضرت صاحب الزمان عليه السلام دارد در زمان غيبت برصاحب مال واجب است كه به مجتهد دهد تا مجتهد آن را ميانه آن جماعت قسمت نمايد [7].

__________________________________________________

[1]- غرض عقلائى در آن داشته باشد. (دهكردى، صدر)

* بحسب لايق به حال او و همچنين در سائر مخارج. (يزدى)

[2] اگر زىّ آن غلام و كنيز داشتن باشد. (صدر)

[3] جريمه و

آن چه ظلماً گرفته شود از مؤنه حساب نمى شود على الأظهر. (خراسانى، مازندرانى)

* جريمه و ظلمهائى كه متعلّق به زراعت و تجارت نباشد به اين كه از مالهاى ديگر او گرفته شود محسوب نمى شود. (دهكردى، يزدى)

[4] دادن خمس به اولاد مطّلب برادر هاشم اگر يافت شوند جايز نيست. (مازندرانى)

[5] و احوط آن است كه او را به اذن مجتهد عادل صرف فقراء و مساكين سادات نمايد و احوطاز او آن است كه جميع خمس به اذن مجتهد باشد. (تويسركانى)

[6] قسمت هم لازم نيست، بلكه مى تواند به يك فرقه بدهد. (مازندرانى، نخجوانى)

[7] بلكه معامله نمايد با آن آنچه را رأيش اقتضاء نمايد. (خراسانى)

* اذن مجتهد نيز كفايت مى كند. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 269

باب چهارم در بيان احكام روزه واجبى و سنّتى
مطلب اوّل در بيان محرّمات و مُبطلات روزه

مطلب اوّل در بيان محرّمات و مُبطلات روزه

هشت چيز [1] است كه به فعل آوردن آن در روزه واجبى [2] حرام است، و اگر به فعل آورند روزه باطل مى شود:

اوّل: چيزى خوردن و آشاميدن، هرچند خوردن و آشاميدن آن خلاف عادت باشد. و بعضى از مجتهدين را مذهب آن است كه خوردن چيزى كه خلاف عادت است- مثل پوست تخم مرغ و برگ درخت و مانند آن- روزه را باطل نمى كند «1» و اين مذهب ضعيف است.

و هر گاه بلغم از دماغ يا از سينه به دهن آيد فروبردن [3] آن روزه را باطل مى سازد [4].

و اگر تشنگى يا گرسنگى برشخصى غالب شود، چنانچه تحمّل نتواند كرد، در

__________________________________________________

[1]- بلكه نه چيز است با حقنه به مايع كردن، چنانچه ذكر خواهد شد. (دهكردى)

[2] اگر واجب معيّن يا قضاء شهر رمضان بعد از زوال باشد

و إلّاحرام نيست، اگر چه مبطل روزه است. (خراسانى)

[3] اقوى اين است كه فروبردن بلغم روزه را باطل نمى كند مادامى كه از دهن بيرون نيامده. (تويسركانى)

[4] عدم بطلان خالى از قوّت نيست، لكن احتياط را ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، رسائل 3: 54. علّامه در مختلف 3: 387 به ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 271

آن وقت بخورد [1] امّا زياده برآنچه دفع مضرّت كند نخورد [2] و براو واجب است [3] كه لقمه را بزرگ كند و همچنين جرعه آب را، كه مدّت خوردن و آشاميدن دراز نشود.

دوم از آنچه روزه را باطل مى سازد: انزال منى است عمداً، به هرطريق كه باشد. امّا اگر روزه دار در روز محتلم شود روزه او باطل نمى شود، و لازم نيست [4] كه همان وقت غسل كند مگر آنكه وقت نماز تنگ شود. و اگر داند كه چون در روز خواب كند محتلم خواهد شد خواب كردن او از روى عمد و اختيار حرام است [5].

سوم از آنچه روزه را باطل مى سازد: داخل كردن حشفه است عمداً در قُبُل يا دُبُرِ مُرده يا زنده [6] پس روزه فاعل و مفعول هردو باطل مى شود. و اگر شخصى زن خود را در روز به زور جماع كند كفّاره خود و آن زن در گردن مرد است، و اگر زن مرد را به زور به جماع وادارد كفّاره زن و مرد بر زن [7] است.

چهارم از آنچه روزه را باطل مى سازد: عمداً برجنابت ماندن است تا وقت صبح،

__________________________________________________

[1]- لكن بايد قضاء بگيرد و وجوب بزرگ گرفتن لقمه و جرعه معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] وجوب اقتصار

بر قدر ضرورت معلوم نيست بلكه احوط است. (تويسركانى)

* لزوم آن معلوم نيست. (صدر)

[3] واجب نيست بلكه جايز است از براى او زياده بر آنچه دفع مضرّت كند بخورد بنابر اقوى، اگرچه مكروه است سير خوردن بلكه احوط ترك است. (خراسانى)

* معلوم نيست. (صدر)

* وجوب آن ثابت نيست، درازى و كوتاهى فرق ندارد، به قدرى كه دفع ضرورت كند كافى است، و مفطر است على الاقوى. (مازندرانى، نخجوانى)

[4] لازم است همان وقت غسل كند وإلّا تأخيربدون عذر موجب قضا وكفّاره است. (كوهكمره اى)

[5] حرمت مشكل است لكن احوط است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (يزدى)

[6] وطى حيوان على الاقوى مبطل است، بلى وطى در قُبل خنثاى مشكل مبطل نيست. (مازندرانى، نخجوانى)

[7] اصحّ عدم وجوب كفّاره مرد است بر زن در اين صورت. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

* كفّاره مرد بر زن نيست على الاقوى. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 272

پس كفّاره لازم مى شود. و همچنين اگر زن تأخير غسل حيض يا استحاضه [1] يا نفاس كند تا وقت صبح داخل شود.

و اگر جنب بخوابد به قصد آنكه آخر شب غسل كند [2] و تا صبح بيدار نشود نه بر او قضا لازم است نه كفّاره. و اگر قصد آن داشت كه غسل نكند هم قضا و هم كفّاره لازم است. و اگر غسل كردن و نكردن به خاطرش نرسيده باشد قضا لازم است [3] نه كفّاره [4].

و همچنين اگر از خواب اوّل بيدار شود و نوبت دوم به خواب رود به گمان آنكه به جهت غسل كردن در آخر شب بيدار خواهد شد و تا صبح بيدار نشود قضا [5] لازم است نه كفّاره [6]. و اگر در اين صورت گمان

بيدار شدن نداشته باشد كفّاره نيز لازم مى شود.

و اگر نوبت سوم به خواب رود و تا صبح بيدار نشود قضا و كفّاره [7] بر او لازم است هرچند به قصد غسل كردن به خواب رود و گمان داشته باشد كه در شب به جهت غسل كردن بيدار خواهد شد [8].

__________________________________________________

[1]- تأخير غسل استحاضه موجب قضاء و كفّاره نمى شود بنابر اقوى، اگرچه احوط تقديم آن است قبل از فجر يا تجديد آن بعد از فجر. (خراسانى)

* در غسل استحاضه بنابر احوط. (مازندرانى)

* بنابر احوط در استحاضه. (نخجوانى، يزدى)

[2] با احتمال راجح در بيدار شدن در حقّ خود. (خراسانى، مازندرانى)

[3] احوط قضاء و كفّاره است. (تويسركانى)

* محلّ اشكال است. (خراسانى)

* وجوب قضاء معلوم نيست، هرچند احوط است، بلكه كفّاره دادن نيز احوط است. (يزدى)

[4] كفّاره دادن احوط است. (خراسانى، مازندرانى)

* احوط كفّاره است. (صدر)

[5] احوط قضاء و كفّاره است. (تويسركانى)

[6] كفّاره احوط است. (خراسانى، مازندرانى)

* كفّاره نيز احوط است. (صدر)

[7] كفّاره واجب نيست على الاقوى، ولى اولى است. (دهكردى)

* وجوب كفّاره معلوم نيست، هرچند احوطاست، بلكه در خواب دوم نيز احوط است. (يزدى)

[8] مناط در وجوب قضاء و كفّاره در جميع صور مذكوره تعمّد بر بقاء جنابت است، پس

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 273

پنجم از آنچه روزه را باطل مى كند: رسانيدن گرد [1] غليظ [2] است عمداً به حلق، و همچنين رسانيدن دود غليظ [3] و بخار غليظ، پس هر گاه يكى از اين سه چيز را به حلق رساند از روى عمد قضا بر او لازم است، امّا كفّاره [4] ندارد.

ششم از آنچه روزه را باطل مى كند: قى

كردن است از روى عمد و آن موجب قضاست و كفّاره لازم نيست. و بعضى از مجتهدين [5] كفّاره را نيز لازم مى دانند [6] «1» امّا اگر بى اختيار آيد يا از روى سهو قى كند چيزى لازم نمى شود.

هفتم از آنچه روزه را باطل مى كند: فرورفتن در آب [7] است از روى عمد و به

__________________________________________________

با اميد بيدارى نه قضا لازم است نه كفّاره، و با نااميدى به جهت ضعف احتمال اگر بيدار نشود هم قضاء و هم كفّاره لازم است على الاصحّ. (كوهكمره اى)

[1]- مفطر بودن گرد و دود محلّ اشكال است و احتياط ترك نشود. (خراسانى)

[2] دليل واضحى قائم نيست بر اينكه رسانيدن غبار غليظ يا دخان غليظ يا بخار غليظ به حلق مبطل صوم است، بلى هرگاه اين اشياء را عمداً داخل جوف نمايد دور نيست كه مبطل باشند و احتياط خوب است. (تويسركانى)

* و در رقيق هم بنابر احتياط. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه غير غليظ نيز بنابر احوط. (يزدى)

[3] على الاحوط. (مازندرانى)

[4] اقوى ثبوت كفّاره است نيز در غليظ. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* وجوب كفّاره اقوى است. (مازندرانى)

[5] اين قول احوط است بلكه ظاهر بعض از اخبار است. (تويسركانى)

* قول آن بعض اقوى است. (دهكردى، يزدى)

* چون ظاهر بعضى از اخبار لزوم كفاره است، پس رعايت احتياط را موافق فرمايش بعضى از مجتهدين نمايند. (صدر)

[6] و اين احوط است. (مازندرانى)

[7] اقوى اين است كه ارتماس و كذب هيچ يك روزه را فاسد نمى كنند، بلى هر دو حرام هستندو احوط قضاء و كفاره است. (تويسركانى)

* بلكه به فرو بردن سر در آب، اگرچه بدن بيرون باشد. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) سيّد

مرتضى، رسائل: 3: 54 به قومى از اصحاب نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 274

آن قضا [1] واجب است. و بعضى از مجتهدين [2] كفّاره را نيز واجب مى دانند. [3] «1»

و اگر جُنب روزه واجبى داشته باشد و غسل ارتماسى كند آن غسل باطل است.

هشتم از آنچه [4] روزه را باطل مى سازد: دروغ گفتن است برخدا، مثل آنكه بگويد كه: فلان چيز را خداى تعالى حرام كرده يا فلان را حلال، و اين قول خلاف واقع باشد. و همچنين دروغ گفتن برپيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و بر يكى از حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام [5] و آن موجب قضاست. و بعضى از مجتهدين [6] كفّاره را نيز واجب مى دانند [7] «2» و بعضى [8] هيچ يك را واجب نمى دانند «3».

__________________________________________________

* ارتماس حرام است، نه مبطل، هرچنداحوطبطلان ووجوب قضاء وكفّاره است. (كوهكمره اى)

[1]- وجوب قضاء و كفّاره در ارتماس موافق احتياط است و همچنين بنا را بر بطلان غسل گذاشتن و اعاده غسل نمودن. (دهكردى)

[2] در اينجا نيز فرمايش بعضى از مجتهدين احوط است. (صدر)

* اقوى قول آن بعض است. (يزدى)

[3] و اين اصحّ است. (خراسانى، مازندرانى)

[4] نهم حقنه به مايع را نفرموده و بعد از اين از مكروهات مى شمارد و اقوى اين است كه مفطراست و موجب قضاء است على الاقوى و كفّاره على الاحوط. (مازندرانى)

* و همچنين از مفطرات است حقنه كردن به مايع. (يزدى)

[5] احوط الحاق ساير انبياء است و همچنين فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها. (يزدى)

[6] در اينجا نيز فرمايش بعضى از مجتهدين احوط است، و احوط الحاق حضرت زهرا سلام اللَّه عليها است به اين

حكم. (صدر)

* قول آن بعض كه واجب ميدانند اقوى است. (يزدى)

[7] واقوى همين است. (خراسانى، مازندرانى)

[8] قول اين بعض اقوى است، هرچند احوط قول دوم است حتّى در كذب بر ساير انبياء و بر حضرت صدّيقه عليهم السّلام. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) قاضى ابن برّاج، مهذّب 1: 191 و 192. شيخ طوسى، نهايه 3: 395 و 396. ابن زهرة، غنيه: 138. شيخ مفيد، مقنعه: 344.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 344. شيخ طوسى، مبسوط 1: 270. ابن برّاج، مهذّب 1: 191 و 192.

(3) محقّق، شرايع 1: 192 و معتبر 2: 671. ابن ادريس، سرائر 1: 377. محقّق عاملى، مدارك 6: 46 و 87. علّامه، مختلف 3: 397.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 275

مطلب دوم در بيان روزه هاى واجب و سنّت و مكروه و حرام
فصل اوّل در بيان روزه هاى واجبى

فصل اوّل در بيان روزه هاى واجبى

و آن بر هشت قسم است:

اوّل: روزه ماه رمضان است.

و ثابت مى شود داخل شدن ماه رمضان به يكى از سه چيز: اوّل آنكه: معلوم شود كه از ماه شعبان سى روز گذشته. دوم آنكه: شياع، يعنى جمعى كثير كه از سخن ايشان ظنّ [1] حاصل شود، اخبار نمايند كه ماه را ديده اند. سوم آنكه: دو مرد عادل گواهى دهند [2] كه

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم ثبوت به شياع ظنّى، بلى به شياع علمى ثابت مى شود، بلكه ثابت مى شود به علم مطلقا، اگرچه به واسطه شياع نبوده باشد و همچنين ثابت مى شود به حكم حاكم شرع اگرچه در حقّ حاكمى بوده باشد على الاقوى. (تويسركانى)

* شياع ظنّى كافي نيست، لكن احتياط بهتر است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* معلوم نيست. (صدر)

* كفايت ظنّ معلوم نيست، بلكه بايد مفيد علم باشد. (مازندرانى)

[2] هرگاه دو عادل در شهادت متّهم

نباشند، مثل اين كه در بلد عظيم جمع كثيرى و خلق بسيارى استهلال كنند و ماه را نبينند، در اين صورت به شهادت آن دو نفر ثابت نمى شود. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 276

ماه را ديده اند، پس اگر دو زن عادله يا آنكه يك مرد عادل گواهى دهند كه ماه را ديده اند به گواهى ايشان ثابت نمى شود، مگر آنكه به سرحدّ شياع رسد. و به حساب تقويم و غيرآن داخل شدن ماه ثابت نمى شود.

دوم از روزه هاى واجب: روزه قضاى ماه رمضان است.

و واجب است [1] بجا آوردن پيش از آنكه رمضان آينده داخل شود؛ پس اگر برشخصى ده روز مثلًا از قضاى ماه رمضان واجب باشد قضاى آن را تأخير مى تواند كرد تا وقتى كه به ماه رمضان آينده ده روز بماند، پس اگر هميشه عازم بود كه آن ده روز را قضا كند و چون به ماه رمضان ده روز بماند مانعى از روزه داشتن بهم رسد مثل آنكه بيمار شود يا زن حيض بيند در اين صورت [2] همين قضاى ده روز واجب است [3] و بس، و اگر بى عذر تا رمضان آينده تأخير كرده باشد، ده روز را قضا كند و به جهت هرروز مقدار يك مدّ [4] گندم يا برنج يا نان يا مانند آن تصدّق كند، و مدّى چهار يك صاع است، يعنى به وزن چهارده هزار و چهل جو ميانه است. و همچنين قضا و تصدّق

__________________________________________________

* و حكم حاكم نيز به منزله علم است در ثبوت هلال چه مستند حكم علم حاكم باشد يا شهادت عدلين در حقّ حاكم باشد يا در حقّ مقلّدين. (مازندرانى، نخجوانى)

* به حكم حاكم

شرع نيز ثابت مى شود مادامى كه معلوم الخطاء نباشد. (يزدى)

[1]- هرگاه روزه هر كسى فوت شود، پس اگر ممكن باشد او را قضاء و قضاء بجا نياورده باشد قبل از ماه رمضان آينده واجب است بر او قضا و كفّاره، و اگر قضاء ممكن نبوده واجب است بر او قضاء، و كفّاره واجب نيست، و كفّاره يك مدّ از طعام است از براى هر روزى. (تويسركانى)

* اگر مريض بوده و مرض او مستمرّ مانده تا رمضان آينده قضاء ساقط است و بايد كفّاره بدهد عوض هر روزى مدّى از طعام. (يزدى)

[2] در اين صورت كفّاره نيز احوط است. (كوهكمره اى، يزدى)

[3] هم قضاء و هم تصدّق واجب است. (تويسركانى)

* بلكه احتياط به دادن كفّاره ترك نشود. (خراسانى)

[4] ولى احوط دو مدّ است. (صدر، نخجوانى)

* هرگاه فقير با مدّ سير شود وإلّا پس احوط آن است كه به جهت هر روز مقدارى بدهد كه فقير سير شود. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 277

لازم است اگر عزم برقضا نداشته باشد تا وقتى كه به رمضان آينده مقدار مدّت قضا بماند و در اين مدّت بيمار شود يا زن حيض بيند.

وبدان كه قضاى ماه رمضان را پيش از پيشين «1» فاسد مى توان ساخت به خوردن و جماع و غيرآن، و بعد از پيشين حرام است، پس اگر بعد از پيشين فاسد سازد به خوردن و غيرآن قضا و كفّاره لازم [1] مى شود، و كفّاره آن ده مسكين را طعام دادن است و اگر از آن عاجز شود سه روز روزه بدارد.

سوم از روزه هاى واجبى: آن است كه شخصى خود را به شخصى به اجاره

دهد كه قضاى روزه ميّت او كند، پس براو واجب است [2] كه بسيار تأخير در قضا نكند [3] و نوعى نمايد كه در عُرف گويند كه او مشغول است به قضاى روزه.

چهارم از روزه هاى واجبى: روزه اى است [4] كه بر پدر [5] اين كس واجب بوده [6] و پدر در حال حيات با وجود قدرت [7] برقضاى آن قضا نكرده

__________________________________________________

[1]- لزوم كفّاره احوط است. (تويسركانى)

[2] بلكه بر او واجب است كه عمل بر طبق آنچه قرار داده اند در اجاره نمايند. (خراسانى)

* وجوب آن ثابت نيست، مثل اين كلام در اجير نماز فرزند. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] اقوى اين است كه صوم استيجار مضيّق مى شود به مضيّق شدن وقت آن كه قرار شده است و به خوف عدم تمكّن از عمل با تأخير. (تويسركانى)

* هرگاه مدّت معيّن نكرده باشند و إلّااز آن مدّت تأخير جايز نيست. (يزدى)

[4] احوط اگر نگوئيم اقوى قضاء روزه اى است كه در سفر فوت شده، اگرچه قادر بر اقامه و قضاء نبود. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى، يزدى)

[5] احوط عدم فرق است ميان پدر و مادر و همچنين احوط عدم فرق است ميان تمكّن از قضاء و عدم تمكّن از آن هرگاه در سفر فوت شده باشد. (تويسركانى)

* يا مادر او بنابر اقوى. (يزدى)

[6] روزه واجب بر مادر را نيز قضاء نمايند على الاحوط، چنانچه گذشت. (دهكردى، صدر، كوهكمره اى، نخجوانى)

[7] مگر فوت در سفر كه قدرت بر قضاء ظاهراً در آن شرط نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) پيش از ظهر.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 278

باشد [1] پس برپسر بزرگتر واجب است كه آن را قضا كند. و اگر ميّت

دو پسر داشته باشد كه سال يكى بيشتر باشد و سال يكى كمتر، امّا آنكه سال او كمتر است بالغ شده باشد بعضى از مجتهدين برآنند كه قضا برآن كس است كه بالغ است «1». امّا اصحّ آن است كه قضا برآن كس است كه سال او بيشتر است.

و اگر هردو در سنّ برابر باشند هريك نصفى قضا كنند اگر عدد قضا جفت باشد، و اگر طاق باشد قضاى يك روز آن واجب كفائى است، يعنى هركدام كه آن روز را قضا كنند از ديگرى ساقط مى شود، پس اگر هردو آن روز را روزه بدارند و بعد از پيشين مقارن هم افطار نمايند كفّاره آن [2] نزد بعضى از مجتهدين واجب كفائى است، و بعضى [3] برآنند كه بر هردو بالسويّه واجب [4] است.

پنجم از روزه هاى واجبى: آن است كه به نذر يا عهد يا سوگند واجب شود، و اين بردو قسم است: مطلق و معيّن.

مطلق آن است كه: نذر كند كه يك روز روزه بدارد و تعيين زمان و مكان ننمايد.

معيّن بر سه قسم است: اوّل: تعيين زمان كند مثل روزه اوّل ماه رجب. دوم: تعيين

__________________________________________________

[1]- هر گاه فوت به سبب سفر باشد با عدم قدرت ميّت بر قضاء نيز قضاء آن واجب است بر پسر. (يزدى)

[2] احوط اگرنگوئيم اقوى دادن هريك است مستقلّاً، ومحتمل است سقوط كفّاره از هردو، پس محتملات در مسأله چهار است، و اگر يكى پيش از ديگرى افطار كند اخيرى بايد كفّاره بدهد على الاظهر امّا آنكه اوّل افطار كرده محتمل است ثبوت بر او و سقوط از او و قبول احوط است اگر اقوى نباشد، پس مقارن و غير او

فرق ندارد در نظر حقير. (مازندرانى، نخجوانى)

* بر تقدير ثبوت كفّاره در قضاء از غير احوط اين است كه هر يك يك كفّاره بدهند و ظاهراً فرق نيست ما بين اين كه مقارن هم افطار كنند يا احدهما سابق باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[3] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* فرمايش اين بعض احوط است. (صدر)

[4] وجوب آن به هر دو احوط است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) شهيدِ ثانى، روضه 2: 122 و مسالك 2: 63.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 279

مكان كند، مثل يكى از عتبات عاليات. سوم: تعيين زمان و مكان هردو كند مثل روزه اوّل ماه رجب در مكّه معظّمه. پس هر گاه از روزه داشتن در آن زمان يا در آن مكان مانعى مثل بيمارى يا سفر ضرورى يا حيض بهم رسد قضا بايد كرد.

ششم از روزه هاى واجبى: روزه دوماهه است به جهت كفّاره فاسد كردن روزه ماه رمضان، پس هر گاه شخصى بالغ عاقل از روى عمد در روز ماه رمضان روزه را به خوردن يا آشاميدن يا جماع كردن يا مانند آن باطل سازد مخيّر [1] است در آنكه: دوماه روزه بدارد، يا يك بنده آزاد كند، يا شصت مسكين را طعام دهد هرمسكين را يك مدّ نزد بعض مجتهدين و دو مدّ نزد بعضى ديگر [2].

و اگر روزه ماه رمضان را به چيزى حرام فاسد سازد- مثل خمر يا طعام غصبى خوردن، يا زنا كردن، يا در حيض جماع كردن- در اين صورت سه كفّاره بر او لازم است، يعنى دوماه روزه بدارد، و يك بنده آزاد كند، و شصت مسكين را طعام دهد.

هفتم: روزه اعتكاف است، كه

به تفصيل عنقريب مذكور مى شود.

هشتم: روزه كفّارات [3] است، كه در بحث كفّارات مذكور خواهد شد [4].

فصل دوم در بيان روزه هاى مستحبّى «1»

فصل دوم در بيان روزه هاى مستحبّى «1» و انواع آن بسيار است؛ و ما در اين كتاب بيست نوع از آنكه مشهورتر است مذكور

__________________________________________________

[1]- احوط بلكه اقوى ترتيب است، پس اگر بتواند بنده آزاد كند و إلّادو ماه روزه بگيرد و إلّااطعام نمايد. (كوهكمره اى)

[2] اقوى كفايت يك مدّ است و احوط دادن دو مدّ است. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

* اقوى كفايت يك مدّ است، اگرچه دو مدّ احوط است. (دهكردى، يزدى)

[3] قسم ششم هم داخل اين قسم بود. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى)

* يعنى بقيّه كفّارات، و إلّاقسم ششم نيز روزه كفّاره است. (يزدى)

[4] قسم نهم روزه روزى است كه در شب آن خوابيده است پيش از نماز عشاء و بيدار نشده تا نصف آن شب، چنانچه در كفّارات خواهد آمد. (دهكردى، صدر)

__________________________________________________

(1) سُنّتى خ ل.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 280

مى سازيم:

اوّل: روزه روز مولود حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و آن هفدهم ماه ربيع الاوّل است.

دوم: روزه روز مبعث آن حضرت، و آن بيست و هفتم رجب است.

سوم: روزه روز عيد غدير، و آن هجدهم ذى حجّه است.

چهارم: روزه سه روز از هرماه؛ يعنى پنج شنبه هفته اوّل ماه، و پنج شنبه هفته آخر ماه، و چهارشنبه اوّل دهه دوم ماه.

پنجم: روزه ايّام بيض و آن نيز سه روز است: سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم از هر ماه.

ششم: روزه روز عرفه كه نهم ماه ذى حجّه است، به دو شرط: اوّل آنكه: محقّق باشد كه نهم ماه است. دوم آنكه: از روزه داشتن

ضعف حاصل نشود به حيثيّتى كه نتواند به فراغت به دعا اشتغال نمايد.

هفتم: روزه روز مباهله، و آن بيست و چهارم ماه ذيحجّه است، و آن روز [1] تصدّق كردن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام است انگشتر خود را در اثناى ركوع.

هشتم: روزه اوّل ماه ذى حجّه است تا روز نهم.

نهم: روزه كلّ ماه رجب.

دهم: روزه كلّ ماه شعبان.

يازدهم: روزه دحوالأرض است، و آن بيست و پنجم ذى قعده است.

دوازدهم: روزه نُه روز اوّل [2] ماه محرّم است.

سيزدهم: روزه روز عاشورا، كه روز دهم محرّم است تا وقت عصر، و بعد از آن

__________________________________________________

[1]- يعنى روز مباهله روز تصدّق نمودن نيز هست، نه اينكه معنى مباهله تصدّق نمودن است. (مازندرانى)

[2] اختصاص استحباب به نه روز اوّل و جهى ندارد، بلى روزه اوّل و سوم و هفتم مستحبّ مؤكّد است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 281

افطار به آب نمايند يا به خاك كربلا [1] به نيّت شفا [2] به شرط آنكه زياده بريك نخود نخورده باشد.

چهاردهم: روزه روز پنج شنبه و جمعه.

پانزدهم: روزه يوم ترويه، و آن هشتم ماه ذى حجّه است.

شانزدهم: روزه شش روز بعد از عيد ماه رمضان.

هفدهم: روزه پانزدهم ماه جمادى الاولى.

هجدهم: روزه داود پيغمبر عليه السلام وآن هميشه يك روز درميان ماه روزه داشتن است.

نوزدهم: روزه يوم الشكّ به نيّت سنّت، و آن آخر شعبان است هر گاه احتمال اوّل ماه رمضان داشته باشد.

بيستم: روزه بيست و نهم ذى قعده است.

فصل سوم در بيان روزه هاى حرام

فصل سوم در بيان روزه هاى حرام

و آن نه قسم است:

اوّل: روزه عيد ماه رمضان و عيد قربان، به اجماع اهل اسلام.

دوم: روزه يوم الشكّ [3] به قصد آنكه روزه ماه رمضان است، امّا به قصد

قضا يا نذر حرام نيست.

سوم: روزه صَمْت، يعنى در اثناى نيّت روزه قصد كند كه از اوّل روز تا شب حرف نزد.

__________________________________________________

[1]- افطار به خاك كربلا مشكل است. (تويسركانى)

* مدركى در افطار به خاك كربلاء در روز عاشوراء غير از فرمايش مرحوم شيخ در مصباح متهجّد به نظر نرسيده است، پس در غير حال ناخوشى كه بتوان آن را به نيّت شفاء خورد چنانچه فرموده اند البتّه ترك نمايند. (صدر)

[2] اگر مرض و علّتى داشته باشد. (خراسانى، مازندرانى)

[3] حرمت روز يوم الشك به قصد مذكور در صورتى است كه به عنوان تشريع باشد و إلّاپس حرمت آن محلّ تأمّل است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 282

چهارم: روزه وصال، و آن را دو تفسير است: اوّل آنكه: در وقت نيّت روزه قصد تأخير افطار كند و شام و سحُور را يكى نمايد. دوم: دو روز متوالى روزه بدارد بى آنكه در شب روزه بگشايد.

پنجم [1]: روزه زن به نيّت سنّت [2] بى رخصت شوهر [3].

ششم: روزه غلام [4] و كنيز به نيّت سنّت، بى رخصت آقا.

هفتم: روزه بيمار، هر گاه از روزه گمان مضرّت [5] داشته باشد، يا طبيب حاذق گويد كه: روزه مضرّت مى رساند، هرچند آن طبيب كافر باشد، و همچنين اگر طبيب حاذق گويد كه علاج آن بيمار منحصر است در مجامعت و تأخير مجامعت تا شب خطر عظيم دارد، در اين صورت مجامعت در روز ماه رمضان واجب مى شود، پس اگر زن يا كنيزك اين كس روزه واجب داشته باشند، و عورتى ديگر كه روزه براو واجب نباشد يافت نشود، زن خود يا كنيز خود را مى تواند كه به زور مجامعت كند، و برايشان

ممانعت آن قدر كه توانند [6] لازم است، و چون يكى از ايشان را مجامعت كند واجب است [7]

__________________________________________________

[1] اين قسم و قسم ششم تفصيلى دارد كه منافى با وضع حاشيه است. (صدر)

[2] روزه زن و غلام و كنيز هرگاه منافى حقّ زوج و آقا نباشد حرمت آن معلوم نيست هرچند ترك احوط است، بلكه در صورت نهى ايشان ترك احتياط نشود. (دهكردى، يزدى)

* با عدم نهى حرمت آن ثابت نيست. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] حرمت روزه زن بى اذن شوهر مشكل است، بلى بامنع ونهى، حرمت بعيدنيست. (تويسركانى)

* على الاحوط. (خراسانى)

[4] محلّ تأمّل است. (خراسانى)

[5] ملاك در وجوب افطار خوف مضرّت است فضلًا از ظنّ به آن و اگر خوف حاصل نشودجايز نيست افطار. (خراسانى)

* يعنى ظنّ به ضرر يا خوف ضرر داشته باشد. (دهكردى)

* گمانى كه ملاحظه آن لازم است شرعاً. (صدر)

[6] اين حكم محلّ تأمّل است، چنانچه وجوب كفّاره در صورت مجامعت با زن خود و كنيزخود در مسأله مفروضه نيز محلّ تأملّ است. (كوهكمره اى)

[7] وجوب كفّاره در اين صورت معلوم نيست و لكن احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 283

كه كفّاره او را بدهد.

هشتم از روزه هاى حرام: [1] روزه مسافر است به نيّت وجوب هر گاه سفر او مباح باشد، مگر در سه جا كه روزه واجب در سفر مباح در آن سه جا جايز است و حرام نيست: اوّل: روزه نذرى كه سفرًا و حضرًا [2] قيد شده باشد. دوم: روزه سه روز در وقت حجّ هر گاه قربانى يافت نشود، چنان كه در باب حجّ مذكور مى شود. سوم: روزه هجده روز شخصى را كه درحجّ قبل از غروب

آفتاب از عرفات بيرون رود، چنان كه در باب حجّ مذكور خواهد شد.

نهم از روزه هاى حرام: روزه ايّام تشريق است، و آن يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى حجّه است، شخصى را كه در منى باشد، كه اگر در غير منى باشد روزه آن حرام نيست، بلكه ثواب دارد.

فصل چهارم در بيان روزه مكروه

فصل چهارم در بيان روزه مكروه

و آن چهار است:

اوّل: روزه سنّتى در سفر [3].

__________________________________________________

* بلكه واجب نيست. (خراسانى)

* وجوب كفّاره محلّ تأمّل است. (دهكردى، يزدى)

* معلوم نيست وجوب كفّاره در اين صورت، بلكه وجوب قضاء بر زوجه و كنيز ثابت نيست، حكم به فساد صوم آنها نمى توان نمود. (مازندرانى، نخجوانى)

[1]- حرمت روزه ماه رمضان و قضاى آن در سفر مذكور بى اشكال است امّا حرمت باقى پس محلّ تأمّل است، هرچند احوط ترك است. (كوهكمره اى)

[2] يا خصوص سفر قيد شده باشد. (يزدى)

[3] بلكه احوط ترك است مگر اتيان نمايد به آن رجاءً. (خراسانى)

* احوط ترك آن است، بلكه عدم جواز خالى از قوّت نيست. (دهكردى، يزدى)

* بلكه احوط ترك است. (صدر)

* جواز آن محلّ اشكال است، احوط اگر نگوئيم اقوى ترك آن است. (مازندرانى، نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 284

دوم: روزه سنّتى [1] كه شخصى كه مؤمنى او را دعوت كرده باشد به طعام، سنّت است كه افطار كند و اظهار نكند كه روزه دارد.

سوم: روزه يوم عرفه هر گاه شكّ در اوّل ماه داشته باشد، يا روزه موجب ضعف شود بروجهى كه به فراغت اشتغال به دعا نتواند نمود.

چهارم: روزه مهمان به نيّت سنّت بى رخصت صاحب خانه. و بعضى از مجتهدين برآنند كه روزه صاحب خانه نيز بى رخصت ميهمان مكروه

است «1».

__________________________________________________

[1]- كراهت آن ممنوع است، اگرچه مستحبّ است افطار. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكره 6: 202، شهيد ثانى مسالك، 2: 80. محقّق اردبيلى در مجمع الفائده 5: 206 به عده اى نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 285

مطلب سوم در بيان باقى احكام روزه
فصل اوّل در بيان نيّت روزه

فصل اوّل در بيان نيّت روزه

بدان كه شش امر در نيّت روزه معتبر است:

اوّل: نيّت را قبل از طلوع فجر بجاآوردن [1].

دوم: قصد قربت.

سوم: تعيين [2] آنكه اين روزه واجب است يا [3] سنّت.

__________________________________________________

[1] در روزه واجب همچنين ... (خراسانى)

* مقارن طلوع فجر بجا آوردن كافى است، هرچند تقديم احوط و اولى است. (كوهكمره اى)

* در روزه واجب معيّن اگر ملتفت و مختار باشد چنين است. (مازندرانى، نخجوانى)

[2] تعيين اين لازم نيست، اگرچه احوط است. (خراسانى)

* اين بر وجه احتياط است نه واجب. (مازندرانى)

[3] اقوى عدم اعتبار تعيّن وجوب يا سنّت است و همچنين اقوى عدم اعتبار تعيّن صوم است در صوم معيّن مثل شهر رمضان و نذر معيّن. (تويسركانى)

* هرگاه مأمور به مشترك باشد بين واجب و مستحبّ بايد معيّن كند او را به وجوب يا

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 286

چهارم: تعيين آنكه از ماه رمضان [1] است يا نذر يا كفّاره.

پنجم: تعيين [2] آنكه ادا است يا [3] قضا. و بعضى [4] برآنند كه در روزه ماه رمضان نيّت ادا لازم نيست «1».

ششم: استدامت حكمى، يعنى دراثناى روز قصد فعلى نكندكه روزه را باطل مى كند، مثل: خوردن و آشاميدن و جماع كردن و مانند آن، پس اگر شخصى در اثناى روزه قصد چنين فعلى [5] كند گناهكار است اگرچه آن را به فعل نياورد. و ميانه مجتهدين خلاف است

كه آيا به مجرّد اين قصد روزه باطل مى شود يا نه و بر تقدير بطلان آيا همين قضا لازم است يا كفّاره نيز لازم مى شود و در اين نيز خلاف است. و اصحّ آن است كه [6] قضا

__________________________________________________

ندب و هم قصد اداء و قضاء و غيرهما از اوصاف مأمور به معتبر است، در صورتى كه تعيين مأمور به متوقّف باشد به قصد صفتى كه ممّيز باشد و معيّن مأمور به باشد. (دهكردى)

* نيت وجوب و استحباب لازم نيست، مگر آن كه تعيين موقوف به يكى از اين دو امر باشد. (كوهكمره اى)

* نيت وجوب و استحباب در صورتى كه موقوف عليه تعيين نباشد واجب نيست و همچنين است ساير عبادات و همچنين است نيّت اداء و قضاء كه و اجب نيست مگر آنكه موقوف عليه تعيين باشد. (يزدى)

[1] در ماه رمضان قصد اين كه روزه رمضان است لازم نيست. (مازندرانى)

[2] تعيين اين لازم نيست، اگرچه احوط است. (خراسانى)

[3] وجوب نيّت اداء يا قضاء لزومى ندارد. (تويسركانى)

[4] چنين است كه بعضى فرموده اند. (كوهكمره اى، مازندرانى)

[5] حرمت قصد چنين فعلى مشكل است و احوط ترك است و همچنين وجوب قضا به مجرّداين قصد احوط است. (تويسركانى)

[6] فرق است در ميان قصد افطار و قصد مفطر و مبطل، پس اگر از روى عمد و عصيان قصدافطار نمايد و بر اين حال تا غروب باقى و مستمرّ بماند روزه اش باطل، قضاء و كفّاره هر دو بر او واجب مى شود.، و اگر قصد مفطر يا مبطل نمايد پس تا مفطرى به عمل نياورده روزه او صحيح است، نه قضاء واجب است و نه كفّاره، هرچند گنهكار است.

(كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، رسائل 3: 53. محقّق حلّى، معتبر 2: 644. فاضل مقداد، تنقيح 1: 348.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 287

لازم است، امّا كفّاره [1] لازم نيست.

و بدان كه اگر شخصى نيّت روزه واجبى را فراموش كند و قبل از پيشين «1» به ياد او آيد و آن وقت نيّت كند، روزه او صحيح است [2] و در روزه سنّتى هروقت به خاطر رسد اگر نيّت كند ثواب روزه آن روز را دارد اگرچه پيش از شام به يك لحظه نيّت كند.

فصل دوم در ذكر جماعتى كه روزه ايشان صحيح نيست

فصل دوم در ذكر جماعتى كه روزه ايشان صحيح نيست

و آنها دو طايفه اند:

اوّل: شخصى كه از روزه داشتن به واسطه پيرى مشقّت [3] عظيم يابد، پس عوض هرروز يك مدّ گندم يا مانند آن تصدّق نمايد.

دوم: شخصى كه تشنگى بر او غالب باشد و مشقّت عظيم از روزه داشتن كشد او نيز عوض هرروز يك مدّ گندم يا مثل آن تصدّق نمايد، و هروقت كه عذر او [4] برطرف شود قضا كند [5].

سوم: زنى كه حامله باشد و گمان [6] آن داشته باشد كه از روزه داشتن به او يا به حمل او ضرر مى رسد، حكم او حكم صاحب تشنگى است [7].

__________________________________________________

[1] ترك نكند دادن كفّاره را. (خراسانى، مازندرانى)

[2] بلكه در روزه واجب موسّع جايز است تأخير نيّت اختياراً تا پيش از زوال و در مستحبّ تاپيش از غروب. (يزدى)

[3] با نبودن ضررى كه شرعاً رعايت آن لازم است، صحيح نبودن معلوم نيست در اين جماعت و جماعت دوم. (صدر)

[4] در ميان دو رمضان و حكم به قضاء احوط است. (مازندرانى)

[5] بنابر احوط اگرچه اقوى وجوب است.

(خراسانى)

[6] ظنّ يا خوف داشته باشد. (دهكردى)

[7] و لكن بر او لازم است قضاء. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) ظهر.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 288

چهارم: زنى كه به طفل شير مى دهد خواه طفل خود و خواه طفل غير را، هر گاه از روزه داشتن شير او وفا به طفل نكند، و او حكم حامله دارد [1].

پنجم: زنى كه حيض داشته باشد يا نفاس يا آنكه استحاضه [2] داشته باشد و غسل واجب را به فعل نياورده باشد.

ششم: بيمارى كه از روزه داشتن ضرر يابد.

هفتم: مسافر [3] چنان كه قبل از اين مذكور شد.

هشتم: طفلى [4] كه بعد از طلوع فجر بالغ شود، روزه آن روز از او صحيح نيست [5]. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر قبل از پيشين بالغ شود، روزه آن روز او صحيح است «1».

نهم: شخصى كه مست باشد روزه اوصحيح نيست، وقضاى آن روز براو واجب است.

__________________________________________________

[1] اگر زن ديگر شير ندهد يا سخت بوده باشد بر وجهى كه نتوان تحمّل نمود و إلّاپس جايز نيست افطار خصوصاً در صورتى كه طفل غير را شير دهد. (كوهكمره اى)

[2] ذكر استحاضه كه غسل واجب ننموده در اين جا بى محلّ است، زيرا كه كلام در اشخاصى است كه عذر دارند و روزه از آنها ساقط است. (مازندرانى)

* ترك غسل استحاضه مثل بقيّه مفطرات است و دخلى به مقام ندارد. (يزدى)

[3] هرگاه قبل از زوال سفر كند و امّا هرگاه بعد از زوال سفر كند روزه آن روز او صحيح است و همچنين هرگاه قبل از زوال از سفر برگردد و به منزل برسد و افطار نكرده باشد روزه او صحيح است. (دهكردى، يزدى)

* عدم صحّت روزه رمضان

و قضاى آن بى اشكال است مگر اينكه بعد از زوال سفر كند يا آنكه قبل از زوال از سفر برگردد و به منزل برسد و مفطرى به عمل نياورده باشد و امّا ساير اقسام روزه پس عدم صحّت آن از مسافر محلّ تأمّل و اشكال است و احتياط طريق نجات است. (كوهكمره اى)

[4] روزه طفل ممّيز صحيح است اگرچه در تمام روز غير بالغ باشد. (خراسانى)

[5] اقوى صحّت آن است اگر مفطرى به عمل نياورده باشد، لكن بر او واجب نيست. (دهكردى، يزدى)

* اقوى صحّت است هرگاه مفطرى به عمل نياورده باشد. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 1: 286. محقّق، معتبر 2: 711.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 289

دهم: شخصى كه كافر اصلى بوده باشد و بعد از طلوع فجر مسلمان شود، روزه داشتن آن روز از او صحيح نيست. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر قبل از پيشين مسلمان شود روزه آن روز از او صحيح است «1» و قضاى روزه هاى گذشته از او ساقط است [1]. امّا هر گاه مرتدّ شود و باز توبه كند براو لازم است قضاى روزه واجبى كه [2] در ايّام ردّه از او فوت شده. امّا اگر سنّى شيعه شود [حكم كافر اصلى دارد كه «2» قضاى روزه براو واجب نيست [3].

فصل سوم در بيان امرى چند كه به فعل درآوردن آنها در ماه رمضان سنّت است

فصل سوم در بيان امرى چند كه به فعل درآوردن آنها در ماه رمضان سنّت است

و آن دوازده امر است:

اوّل آنكه: در وقت ديدن هلال اين دعا بخواند. و بعضى از مجتهدين خواندن اين دعا را در وقت ديدن هلال واجب مى دانند «3» و مى بايد كه در وقت خواندن اين

دعا رو به جانب قبله كند نه به جانب هلال، و دعا اين است: «الْحَمْدُللَّهِ الَّذى خَلَقَنيْ وَخَلَقَكَ وَقَدَّرَ مَنازِلَكَ وَجَعَلَكَ مَواقيْتَ لِلنَّاسِ، اللَّهُمَّ اهِلَّهُ عَلَيْنا اهْلالًا مُبارَكًا، اللَّهُمَّ ادْخِلْهُ عَلَيْنا بِالسَّلامَةِ وَالْاسْلامِ وَالْيَقيْنِ وَالْايمانِ وَالْبِرِّ وَالتَّقْوى وَالتَّوفيْقِ لِما تُحِبُّ وَتَرْضى».

__________________________________________________

[1]- اين قول درنهايت قوّت است وصحّت است به شرط آنكه افطار نكرده باشد بلكه فرق ميانه قبل از ظهر وبعد از ظهر هم نيست، احوط در صورت اخيره عدم اكتفاء به اداءاست. (كوهكمره اى)

[2] بلكه قضاء لازم است مطلقا، چه مرتدّ فطرى باشد يا ملّى. (مازندرانى)

[3] اگر روزه گرفته باشد بر وفق مذهب خود. (خراسانى، كوهكمره اى)

* هرگاه گرفته باشد بر وجه صحيح در مذهب خود. (دهكردى، يزدى)

* مگر آنچه در مذهب خود لازم بود مراعات نكرده باشد، و همچنين فرق اسلام كه محكوم به كفرند. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 1: 286. محقّق، معتبر 2: 711.

(2) در برخى از نسخه ها نيست.

(3) علّامه در مختلف 3: 501 به ابن عقيل نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 290

دوم: مباشرت با حلال خود كردن در شب اوّل ماه رمضان.

سوم: افطار كردن به شيرينى.

چهارم: تعجيل افطار قبل از نماز، اگر انتظار او كشند كه با او افطار كنند.

پنجم: سحور خوردن، و هرچند به طلوع فجر نزديك تر باشد ثواب بيشتر است.

ششم: خواندن اين دعانزد افطار: «اللَّهُمَ لَكَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِكَ افْطَرْنا فَتَقَبَّلْهُ مِنَّا ذَهَبَ الظَّمآءُ وَابْتَلَّتِ الْعُرُوْقُ وَبَقِي الْاجْرُ، اللَّهُمَّ تَقَبَّلْهُ مِنَّا وَاعِنَّا عَلَيْهِ وَسَلِّمْنا فيْهِ وَتَسَلَّمْهُ مِنَّا».

هفتم: خواندن دعاهايى كه در روزها و شبهاى ماه رمضان مقرّر است.

هشتم: گزاردن هزار ركعت نماز به طريقى كه در باب نماز مذكور شد «1».

نهم: خواندن سوره روم و عنكبوت در

شب بيست و سوم.

دهم: غسل كردن در هرشبى كه طاق [1] است، مثل شب سيم و پانزدهم و بيست ويكم. امّا در شب بيست و سوم دو غسل سنّت است: يكى در اوّل شب و يكى در آخر شب، چنان كه در بحث طهارت مذكور شد.

يازدهم: آنكه در اين ماه تخفيف نمايد برغلام و كنيز خود در خدمت، يعنى خدمت دشوار ايشان را نفرمايد.

دوازدهم: وداع ماه رمضان در روز آخر ماه خواندن.

فصل چهارم در ذكر آنچه روزه دار را به فعل درآوردن آن مكروه است

فصل چهارم در ذكر آنچه روزه دار را به فعل درآوردن آن مكروه است

و آن يازده امر است:

اوّل: شعر خواندن [2] اگرچه مدح حضرات مقدّسات عليهم السلام [3] باشد.

__________________________________________________

[1]- بلكه در هرشبى از شبهاى دهه آخر آن نيز سنّت است، هرچند طاق هم نباشد. (كوهكمره اى)

[2] ثابت نيست. (مازندرانى، نخجوانى)

[3] كراهات خواندن شعر در مدح حضرات مقدّسات محلّ تأمّل است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 197.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 291

دوم: هرفعلى كه موجب ضعف باشد، مثل مكث بسيار در حمّام، و خون گرفتن، و مانند آن.

سوم: زنان را بوسيدن، يا دست بازى كردن.

چهارم: شياف برداشتن [1].

پنجم: حُقنه «1» كردن [2].

ششم: سقِّزْ خاييدن «2».

) هفتم: در گوش يا بينى چيزى چكانيدن، هر گاه به حلق نرسد كه اگر به حلق رسد روزه باطل مى شود [3].

هشتم: شكوفه و گل بو كردن، به تخصيص نرگس.

نهم: پيراهن برخود تر كردن.

دهم: سرمه كه مشك يا صبر «3» داشته باشد در چشم كشيدن.

يازدهم: زنان را در آب مكث كردن.

__________________________________________________

[1] احوط ترك است. (خراسانى)

[2] احوط حرمت است. (تويسركانى)

* حقنه كردن به چيز روان مفسد روزه است على الاقوى. (خراسانى)

* احوط بلكه اقوى مفطر

بودن حقنه به مايع است. (دهكردى، صدر)

* گذشت كه حقنه به مايع مفطر است. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) داخل كردن دواى مايعى از راه مقعد در روده ها، براى روان كردن مدفوع بيمار.

(2) آدامس جويدن.

(3) گياهى است گرمسيرى، كه از آن شيرابه اى به دست ميآورند بنام «صبر زرد» كه در تداوى مصرف دارد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 292

مطلب چهارم در اعتكاف

مطلب چهارم در اعتكاف

و آن مكث صائم است در مسجد جامع [1] سه روز يا زياده به قصد قربت.

و در آن ثواب عظيم است، خصوصاً اگر در ده روز آخر ماه رمضان واقع شود.

و حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم هميشه در دهه آخر ماه رمضان اعتكاف مى فرمودند.

و بى روزه داشتن اعتكاف جايز نيست، و از سه روز كمتر نمى باشد، و در غير مسجد جامع صحيح نيست [2].

وهرگاه شخصى به نيّت سنّت دو روز اعتكاف نمايد روز سوم واجب مى شود، و اگر پنج روز يا هشت روز اعتكاف كند روز ششم يا نهم واجب [3] مى شود، و براين قياس ...

و جايز نيست اعتكاف كننده را كه از مسجد بيرون رود، مگر از براى حاجت ضرورى كه در مسجد برنيايد، يا عيادت مؤمنى يا رفتن به وداع او يا مشايعت جنازه او، و مانند آن. و چون از مسجد بيرون رود حرام است نشستن [4] و در سايه راه

__________________________________________________

[1] بلكه در مسجدى كه نبىّ يا وصىّ نبىّ در آن نماز جمعه خوانده باشد. (كوهكمره اى)

[2] اقوى جواز اعتكاف است در هر مسجدى كه جماعت در او منعقد مى شود اگرچه مسجد محلّه يا قبيله بوده باشد. (تويسركانى)

[3] در وجوب

نهم و سوم هاى بالاتر تأمّل است. (دهكردى، يزدى)

[4] احوط حرمت نشستن است مطلقا چه در زير سايه چه در غير آن و همچنين در سايه راه نرفتن احوط است. (تويسركانى)

* در زير سايه با اختيار، اگرچه احوط ترك نشستن است مطلقا. (خراسانى)

* در زير سقف بلكه مطلقاً بنابر احوط. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 293

رفتن [1] و نماز گزاردن در غير مسجدى [2] كه در آن اعتكاف كرده، مگر به واسطه ضرورت، مثل آنكه به جهت غلبه ضعف بنشيند يا راه تشييع منحصر در مسقّف باشد يا آن قدر وقت نماند كه نماز را در مسجد تواند گزارد، مگر در مكّه معظّمه [3] و جايز است كه هر گاه به واسطه ضرورتى از مسجد بيرون رود نماز را هرجا كه خواهد بگزارد [4].

و نيز حرام است در اعتكاف واجب روزه را فاسد ساختن، و در شب جماع كردن، و در روز و شب بوى خوش شنيدن [5] و زنان را بوسيدن يا دست به بدن ايشان رسانيدن [6].

و هرچه روزه را باطل مى سازد اعتكاف را نيز باطل مى سازد. و اگر اعتكاف واجب را در روز ماه رمضان به جماع فاسد سازد دو كفّاره لازم مى شود، يكى به جهت ماه رمضان، و يكى به جهت اعتكاف، و اگر در شب به جماع فاسد سازد يك كفّاره به جهت اعتكاف لازم است وبس. و همچنين اگر روزه اعتكاف را در روز به غير جماع [7] فاسد سازد. و اگر معتكف زوجه معتكفه خود را در اعتكاف واجب به اكراه مجامعت كند

__________________________________________________

[1]- بنابر احوط. (يزدى)

[2] مگر در مكّه كه در آنجا نماز در غير مسجد

جايز است. (تويسركانى)

* مگر آنكه معتكف در مسجد مكّه معظمّه باشد كه در هر جاى مكّه و هر خانه از خانه هاى آن مى تواند نماز بگزارد. (مازندرانى)

[3] يعنى در مكّه معظّمه هرجا بخواهد مى تواند نماز كند مطلقا. (دهكردى، يزدى)

[4] احوط اقتصار نماز است در همان مسجد، مهما امكن. (تويسركانى)

* بلكه به غير ضرورت در غير همان مسجد نگزارد. (صدر)

[5] شمّ طِيب حرام است و بوسيدن زنان و لمس آنها نيز حرام است على الاحوط. (تويسركانى)

[6] و همچنين حرام است بيع و شراء، مگر با ضرورت به جهت أكل و شرب، و همچنين حرام است ممارات يعنى مجادله از براى غلبه نه به قصد اظهار حقّ، و همچنين است استمناء كردن. (يزدى)

[7] كفّاره افطار روزه بدهد اگر ماه رمضان باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 294

چهار كفّاره [1] براو واجب مى شود، دو كفّاره از جهت خود، و دو كفّاره از جهت زوجه خود

__________________________________________________

[1]

.- بعضى از علماء قائلند كه چهار كفّاره لازم نيست بلكه دو كفّاره لازم است و چهار كفّاره احوط است. (تويسركانى)

* بلكه سه كفّاره است بنابر اقوى. (خراسانى)

* بنابر احوط هرگاه در روز رمضان باشد، لكن اقوى كفايت سه كفّاره است، و هرگاه در شب باشد يا در روز غير رمضان يك كفّاره كافى است، بلى هرگاه قضاى شهر رمضان باشد و بعد از زوال كفّاره قضاء نيز بدهد. (دهكردى، يزدى)

* تعدّد كفّاره در شب و جهى ندارد و در روز هم بنابر اين است كه آن روزه همچه روزه باشد كه افساد او كفّاره داشته باشد از غير جهت اعتكاف تا دو كفّاره بر او باشد

و تحملّ كفّاره اعتكاف هم از زوجه ثابت نيست. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 295

باب پنجم در بيان حجّ و شروط آن
مقدّمه بدان كه حجّ كردن از اعظم اركان دين است،

مقدّمه بدان كه حجّ كردن از اعظم اركان دين است،

و چون واجب شود تأخير كردن آن گناه عظيم است، و در حديث به اين مضمون وارد است كه: هر گاه برشخصى حجّ واجب شود و به حجّ نرود با آنكه مانع شرعى نداشته باشد، پس چون بميرد در وقت مردن مسلمان نخواهد مرد، بلكه يا جهود خواهد مرد يا ارمنى «1». [1]

و روايات بسيار در كثرت ثواب حجّ از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- وارد شده، از آن جمله منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: يا رسول اللَّه من از خانه خود به عزم حجّ بيت اللَّه بيرون آمده بودم و چون بدانجا رسيدم وقت حجّ فوت شده بود و من مرد غنى و مالدارم، پس امر فرما كه مال خود را در وجهى از وجوه صرف نمايم كه ثواب آن مثل ثواب حجّ باشد، پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روى مبارك خود به آن شخص كرد و فرمود: كه به كوه ابوقبيس نظركن، اگر آن كوه تمام طلاى سرخ شود و آن را در راه خدا صرف نمايى ثواب آن به ثواب حجّ نمى رسد؛ سپس آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: شخصى كه اراده حجّ كند چون به مهيّا ساختن يراق و اسباب راه حجّ اشتغال نمايد، هرنوبت كه يك چيز از آن اسباب و يراق را

كه از زمين بردارد و يا برزمين گذارد حقّ تعالى ده ثواب از براى او مى نويسد، و ده گناه او را مى بخشد، و ده درجه جاى او را در بهشت بلندتر مى سازد، و شترى كه آن شخص براو سوار است هربار كه پاشنه از زمين برمى دارد يا برزمين مى گذارد مثل آن ثوابها خداى تعالى از براى آن شخص مى نويسد «2». [2]

__________________________________________________

[1] أ كافى 4: 268، حديث 1 و 5. وسائل 11: 29، حديث 1 و 3 و 5.

[2] ب- تهذيب 5: 19، حديث 56. وسائل 11: 113، حديث 1.

__________________________________________________

(1) كافي 4: 268، حديث 1 و 5. وسائل 11: 29، حديث 1 و 3 و 5.

(2) تهذيب 5: 19، حديث 56. وسائل 11: 113، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 297

مطلب اوّل در بيان بعضى از آداب حجّ

مطلب اوّل در بيان بعضى از آداب حجّ

چون عزم حجّ جزم شود [1] بايد كه ذمّت خود را از حقّ مردم خلاص سازد و وصيّت كند، و چون خواهد كه از منزل خود بيرون آيد عيال و بازماندگان خود را جمع سازد و دوركعت نماز سنّت بگذارد، و بعد از آن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ اسْتَوْدِعُكَ السَّاعَةَ نَفْسيْ وَاهْليْ وَماليْ وَديْنيْ وَدُنْيايَ واخِرَتيْ وخَواتِيمَ عَمَليَ اللَّهُمَّ احْفَظ الشاهد مِنّا والغائبَ، اللَّهُمَّ احْفَظْنا واحفَظْ عَلَيْنا، اللَّهُمَّ اجْعَلْنا فىْ جَوارِكَ، اللَّهُمَّ لا تَسْلُبْنا نِعْمَتَكَ وَلا تُغَيِّرْ مابِنا مِنْ عافِيَتِكَ وَفَضْلِكَ».

و بعد از آن وداع عيال و اطفال خود كند و تحت الحنك بسته عصاى بادام تلخ به دست گرفته از منزل خود بيرون آيد.

و در وقت بيرون آمدن بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ امَنْتُ بِاللَّه تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، اللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُ اكْبَرُ،

اللَّهُ اكْبَرُ» و بعد از آن سه نوبت بگويد: «بِاللَّهِ اخْرُجُ وَبِاللَّهِ ادْخُلُ وَعَلَى اللَّهِ اتَوَكَّلُ» پس بگويد: «اللَّهُمَّ افْتَحْ ليْ في وَجْهيْ هذا بِخَيْرٍ وَاخْتِمْ ليْ بخَيْرٍ وَقِنيْ شَرَّ كُلِّ دابَّةٍ انْتَ اخِذٌ بِناصِيَتِها انَّ رَبيْ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيْمٍ».

و چون از خانه بيرون آيد بر در خانه رو به قبله بايستد، و فاتحه و آيةالكرسى يك نوبت پيش رو، و يك نوبت بردست راست، و يك نوبت بردست چپ بخواند، و بعد از آن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ احْفَظْنيْ وَاحْفَظْ ما مَعيْ وَسَلِّمْنيْ وَسَلِّمْ ما مَعيْ

__________________________________________________

[1]- اولى اتيان به آداب مذكوره است به اين ترتيب و كيفيّت رجاءً. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 298

وَبَلِّغْنيْ وَبَلِّغ ما مَعِيْ بِبَلاغِكَ الْحَسَنِ الجَميْلِ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

بعد از آن نيّت حجّ كند به اين طريق كه: متوجّه خانه خدا مى شوم كه حجّ اسلام را بجاآورم براى آنكه بر من واجب است تقرّب به خدا، و پاى در ركاب كند و بگويد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيْمِ بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَاللَّهُ اكْبَرُ».

و چون برپشت مركب قرار گيرد اين دعا بخواند: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذىْ هَدانا لِلْاسْلامِ وَمَنَّ عَلَيْنا بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه سُبْحانَ الَّذيْ سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنَّا لَهُ مُقْرِنيْنَ وَانَّا الى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ وَالْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ، اللَّهُمَّ انْتَ الْحامِلُ عَلَى الظَّهْرِ وَالْمُسْتَعانُ عَلَى الْامْرِ، اللَّهُمَّ بَلِّغْنا بَلاغًا الَى الْخَيْرِ بَلاغًا يَبْلُغُ الى مَغْفِرَتِك اللَّهُمَّ لا ضَيْرَ الّا ضَيْرُكَ وَلا خَيْرَ الّا خَيْرُكَ وَلا حافِظَ غَيْرُكَ».

و سنّت است كه در هرمنزل كه فرود آيد در وقت فرود آمدن اين دعا بخواند:

«رَبِّ انْزِلْنىْ مُنْزَلًا مُبارَكًا وَانْتَ خَيْرُالْمُنْزِليْنَ» و دوركعت نماز بگزارد، و چون از آن منزل كوچ كند

نيز دو ركعت نماز بگزارد.

بدان كه بهترين روزها ازبراى سفر شنبه وسه شنبه و پنج شنبه است، و در روز دوشنبه سفر به غايت بد است، و همچنين در روز جمعه قبل از نماز. و اگر ضرورت شود كه در روز بد سفركند بايد كه تصدّق كند و متوجّه سفر گردد، كه تصدّق تلافى بدى آن روز مى كند.

و سُنّت است فراخ دستى در اين سفر مبارك و سعى در خوبى توشه و بسيارىِ آن، در حديث آمده كه: اسراف مذموم است، مگر در راه حجّ «1». [1]

و سنّت است خوش خلقى با همراهان و ملازمان و مُكاريان «2» [2] و خشم فروخوردن از ايشان.

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: هركس به راه خانه خدا مى رود اگر سه خصلت در او نباشد حجّ او هيچ است، و آن خوش خلقى است، و خشم فروخوردن، و صلاح و تقوى شعار خود كردن»

. [3]

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 2: 279، حديث 2446. وسائل 11: 417، حديث 1.

(2) صاحبان وسائط نقليّه.

(3) كافى 4: 285، حديث 1 و 2. وسائل 12: 11، حديث 4 و 5.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 299

مطلب دوم در بيان شرايط وجوب حجّ

مطلب دوم در بيان شرايط وجوب حجّ

بدان كه تا هفت شرط بهم نرسد حجّ واجب نمى شود:

شرط اوّل: بلوغ است، پس برطفل حجّ واجب نمى شود، هرچند مالدار باشد. امّا اگر ولىّ او، او را به حجّ بَرَد و احرام ببندد، و قبل از وقوف عرفه يا وقوف مشعر بالغ شود، وباقى افعال حجّ را بجا آورد، حجّ او صحيح است واز حجّ اسلام مجزى است [1].

شرط دوم: عقل است، پس مجنونى كه هيچ وقت به هوش نيايد

يا اگر به هوش آيد مدّت هُشيارى او افعال حجّ را نگنجد بر او حجّ واجب نيست، امّا اگر قبل از وقوف عرفات يا وقوف مشعر هشيار شود و باقى افعال را در زمان هُشيارى بجا آورد، حكم اوحكم طفل است [2].

شرط سوم: حرّيّت است، پس بربنده حجّ واجب نيست، هرچند بعضى از او آزاد باشد، و اگر به رخصت آقا حجّ كند ثواب دارد، امّا اين حجّ از حجّ اسلام مجزى نيست، و هرگاه بعد از آزادى استطاعت حجّ بهم رساند نوبت ديگر حجّ براو واجب است، مگر آنكه قبل از يكى از دو وقوف [3] آزاد شود كه در اين صورت حكم طفل

__________________________________________________

[1] احوط عدم اجزاء است. (تويسركانى)

* ولى اگر استطاعتش تا سال ديگر باقى است حجّ ثانياً از او فوت نشود. (صدر)

* مشكل است اجزاء اگرچه مشهور است. (مازندرانى)

* اجزاء از حجّ اسلام در صبىّ و مجنون هرگاه قبل از احد الوقوفين كامل شوند مشكل است خصوصاً در مجنون و خصوصاً هرگاه مسبوق به استطاعت نباشند، بلى در مملوك ثابت است. (نخجوانى، يزدى)

[2] احوط در اينجا نيز عدم كفايت است. (تويسركانى)

* مذكور شد كه مشكل است. (مازندرانى)

[3] اجزاء در اينجا مورد اخبار است و معمول بها است نزد علماء. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 300

و مجنون [1] دارد به طريقى كه دانسته شد.

شرط چهارم: استطاعت [2] يعنى قادر بودن برخرج راه در رفتن و برگشتن [3] از چهارپايان و خيمه و خدمتكاران و باقىِ ضروريّات به حسب حال اين كس [4].

و اگر شخصى گويد كه: خرج راه تو در عُهْده من است و بر سخن او اعتماد باشد در اين

صورت حجّ واجب است [5]. و همچنين اگر خود بعضى از خرج راه داشته باشد و تتمّه را شخصى كه براو اعتماد باشد متعهّد شود.

و از جمله استطاعت: نفقه عيال و بازماندگان واجب النفقه از وقت رفتن تا رسيدن به

__________________________________________________

[1] مشكل است. (صدر)

[2] استطاعت ابا ننمودن حال شخص است از حجّ نمودن پس اين معنى مختلف مى شود به اختلاف امكنه و اشخاص، پس گاهى نه زاد لازم است و نه راحله، و گاهى هم زاد لازم است و هم راحله، چنانچه و گاهى زاد لازم است نه راحله، و گاهى به عكس، پس اختلاف اخبار در تفسير آيه شريفه ناظر است به اين معنى، پس تعارض در ميان روايات نيست، چنانچه قوت عيال نيز مختلف مى شود به اختلاف كثرت و قلّت، بلكه به اختلاف امكنه و احوال، پس از اين بيان معلوم شد كه اعتبار رجوع به كفايت است مثل صنعت و حرفت و يا سرمايه تجارت يا زراعت و غير اينها، پس اگر كسى بعد از برگشتن از حجّ مبتلا به مذلّت سؤال بشود حجّ بر او واجب نيست. (كوهكمره اى)

[3] ظاهر عبارت مصنّف مرحوم اين است كه شرط نيست وجود ما به الكفايه بعد از مراجعت يعنى باقى ماندن چيزى از اموال كه در دست او باشد و به او كسب كند و آن در حقّ صاحبان حرفه و صنعت بى اشكال است و در غير آنها محلّ خلاف و محلّ اشكال است، احوط عدم اشتراط است. (تويسركانى)

* وشرط است بنابر اقوى كه بعد از برگشتن هم به عسرت و مشقّت نيفتد به اين كه يا سرمايه تجارت داشته باشد يا مال

الاجاره املاك يا زراعت يا كسبى كه به آن امرش بدون عسرت بگذرد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] در صورتى كه بدون خدمتكار و غير آن در عسر و حرج واقع مى شود. (خراسانى)

[5] وجوب قبول مخارج راه از غير و هم هبه و بذل مال از غير مطلقا تا استطاعت حاصل شودو حجّ واجب شود معلوم نيست، بلكه ممنوع است، بلى اگر قبول كرد آن وقت حجّ بر او واجب مى شود. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 301

منزل خود [1] خواه خود قدرت برآن داشته باشد و خواه ديگرى متعهّد آن شود.

و نيز از جمله استطاعت: قدرت بروفاى دين مثل قرض [2] و مهر زن و غيرآن، پس مادام كه قادر بروفاى آن نباشد حجّ واجب نمى شود [3].

و اگر زن در راه حجّ احتياج به محرم داشته باشد و محرم به جهت رفاقت او اجرتى خواهد قدرت بر اجرت آن محرم نيز داخل استطاعت است، پس اگر براجرت او قادر نباشد حجّ براو واجب نمى شود.

شرط پنجم: صحّت بدن است، به حيثيّتى كه از رفتن به حجّ مشقّت شديده لازم نيايد.

شرطششم: امنيّت راه است، پس مادام كه گمان [4] ناامنى باشد، رفتن واجب نيست [5].

شرط هفتم آنكه: آن قدر وقت باشد كه خود را به مكّه معظّمه رساند و افعال حجّ را به فعل آورد، پس اگر وقت تنگ باشد، حجّ در آن سال ساقط است.

و هر گاه برزن واجب شود، مى تواند كه بى رخصت شوهر به حجّ رود. امّا حجّ سنّتى بى رخصت شوهر نمى تواند كرد.

__________________________________________________

[1] ظاهر متن اين است كه شرط نيست در استطاعت داشتن مؤنه و سرمايه بعد از برگشتن بلى بايد سوء حال دست ندهد براى او، پس اگر شخصى سرمايه دارد كه به آن كسب

و گذران مى كند و اگر سرمايه را صرف در حجّ نمايد بعد از برگشتن بايد گذران به مذلّت سؤال كردن باشد لازم نيست حجّ بر او. (مازندرانى)

[2] اگر حالّ باشد و امّا مؤجّل قدرت وفاء آن شرط نيست در حصول استطاعت. (خراسانى)

* مطلقاً معلوم نيست. (صدر)

[3] و همچنين واجب نمى شود مگر بر كسى كه علاوه بر قدرت داشتن او بر امور مذكوره قدرت بر تعيّش بعد از مراجعت به حسب خود داشته باشد، پس اگر شخصى متمكّن است از رفتن به حجّ به صرف مؤنه يا سرمايه يا فروختن آن ملكى كه از منافع آن گذران مى كند ولكن بعد از برگشتن از حجّ به سبب نداشتن سرمايه يا غير آن از صنعت و ملك به ذلّت و خوارى واقع مى شود حجّ بر او واجب نخواهد بود. (خراسانى)

* مگر آنكه كسى بذل زاد و راحله نمايد، پس واجب مى شود حجّ هرچند قدرت بر وفاى دين نداشته باشد. (كوهكمره اى)

[4] به گمانى كه سفر را حرام نمايد. (صدر)

[5] بلكه حرام است. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 302

مطلب سوم در بيان انواع حجّ و ذكر مواقيت

مطلب سوم در بيان انواع حجّ و ذكر مواقيت

بدان كه حجّ بر سه نوع است: حجّ تمتّع، و حجّ قران، و حجّ افراد.

حجّ تمتّع: بر شخصى واجب مى شود كه منزل او از مكّه معظّمه شانزده فرسخ شرعى دور باشد.

حجّ قِران و افراد: برشخصى واجب مى شود كه از اهل مكّه معظمه باشد، يا دورى منزل او از آن مكان مقدّس كمتر از آن مقدار باشد.

و اوّل افعال حجّ تمتّع احرام عمره است از ميقات، و ميقات مكانى است كه حضرت رسالت پناه صلى الله

عليه و آله و سلم قرار داده اند كه حاجيان از آنجا احرام بندند، و آن پنج موضع است، كه هريكى از آن مواضع ميقاتگاه عمره حجّ تمتّعِ جمعى است:

اوّل: ذوالحليفه [1] است، و آن ميقات جمعى است كه از راه مدينه مقدّسه مى آيند.

دوم: جُحفه است، و آن ميقات جمعى است كه از راه شام مى آيند.

سوم: يَلَمْلَم است، و آن ميقات جمعى است كه از راه يَمَن مى آيند.

چهارم: قرن المنازل است، و آن ميقات جمعى است كه از راه طايف مى آيند.

__________________________________________________

[1] و احوط اقتصار بر مسجد شجره است. (خراسانى، مازندرانى، يزدى)

* چون امام عليه السلام در بعضى روايات ذوالحليفه را به مسجد شجره تفسير فرموده پس احتياط را البّته ترك ننمايند. (كوهكمره اى)

* احوط بلكه اظهر عدم جواز احرام است در غير مسجد شجره. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 303

پنجم: عقيق است، و آن ميقات جمعى است كه از راه عراق عرب مى آيند [1].

و بدان كه احرام بستن قبل از رسيدن به ميقات صحيح نيست، مگر آنكه شخصى به نذر [2] يا عهد يا سوگند [3] برخود لازم سازد كه قبل از رسيدن به ميقات احرام ببندد [4].

و همچنين گذشتن حاجيان از ميقات بى احرام حرام است، و اگر از ميقات بى احرام بگذرند واجب است كه برگردند و از ميقات [5] احرام ببندند.

__________________________________________________

[1] و ميقات كسى كه منزل او نزديك تر باشد به مكّه معظّمه از اين مواقيت همان ميقات اواست و اين ميقات ششم است. (تويسركانى)

[2] اگر نذر كند بر سبيل اطلاق كه احرام حجّ يا عمره مفرده ببندم قبل از ميقات صحّت آن مشكل است و اگر نذر كند از موضع معيّنى كه قبل

از ميقات است مثل كوفه يا مدينه مثلًا صحيح است احرام از آن موضع، و عهد و سوگند ملحق به نذر نيستند در اين حكم. (مازندرانى)

[3] در عهد و سوگند اين حكم ثابت نيست و در نذر هم قدر متيقّن اين است كه در وقت نذر معيّن كند مكان خاصّى را مثل كوفه يا بصره مثلًا و بايد در اشهر حجّ هم باشد و مع ذلك احوط تجديد امر است در ميقات. (خراسانى، نخجوانى، يزدى)

[4] احوط تجديد احرام است در ميقاتگاه. (دهكردى)

[5] اگر به ميقات ديگر نرسد. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 304

مطلب چهارم در بيان افعال حجّ تمتّع برسبيل اجمال

مطلب چهارم در بيان افعال حجّ تمتّع برسبيل اجمال

بدان كه افعال حجّ تمتّع هجده است، به اين ترتيب، يعنى بايد كه هريك اين هجده فعل را به ترتيبى كه مذكور مى شود بجا آورد:

اوّل: احرام عمره بستن است.

دوم: طواف خانه كعبه است.

سوم: دو ركعت نماز طواف كردن.

چهارم: سعى ميان صفا و مروه كردن.

پنجم: تقصير است، يعنى چيزى از موى يا ناخن گرفتن.

و به اين پنج فعل، افعال عمره تمتّع تمام است.

ششم: احرام حجّ بستن است.

هفتم: وقوف عرفات است.

هشتم: وقوف مشعر است.

نهم: جمره عقبه را به هفت سنگريزه زدن.

دهم: قربانى كردن.

يازدهم: سر تراشيدن يا تقصير كردن.

دوازدهم: طواف زيارت كردن.

سيزدهم: دو ركعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام گزاردن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 305

چهاردهم: سعى مابين صفا و مروه كردن.

پانزدهم: طواف نساء كردن.

شانزدهم: دو ركعت نماز طواف نساء كردن.

هفدهم: سه شب ايّام تشريق در منى بودن.

هجدهم: در هريك از ايّام تشريق، هريك از جمرات ثلاثه را به هفت سنگريزه زدن. و اين آخر افعال واجبه حجّ

است.

و چون از اينها فارغ شود، سنّت است كه به مكّه عود نمايد جهت بجاآوردن طواف وداع و باقىِ سنّتها كه بعد ازاين مذكور خواهد شد. ان شاءاللَّه تعالى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 306

مطلب پنجم در بيان افعال حجّ تمتّع است بر سبيل تفصيل
مقصد اوّل در بيان احرام بستن و مقدّمات و شروط آن
فصل اوّل در ذكر امورى كه قبل از شروع در احرام بجا آوردن آن سنّت است:

فصل اوّل در ذكر امورى كه قبل از شروع در احرام بجا آوردن آن سنّت است:

و آن هشت امر است:

اوّل آنكه: از اوّل ماه ذيقعده از موى سر و موى محاسن مطلقاً چيزى نگيرد [1].

دوم: برطرف كردن موى زهار و موى زير بغل، به تراشيدن يا بنوره گذاشتن، و نوره افضل است.

سوم: سبيل گرفتن.

چهارم: ناخن چيدن.

پنجم: مسواك كردن.

__________________________________________________

[1] و اين احوط است. (خراسانى، مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 307

ششم: غسل احرام كردن. و بعضى از مجتهدين آن را واجب مى دانند «1» و اگر بعد از غسل و قبل از احرام به خواب رود يا حدثى كند، يا چيزى بخورد يا بپوشد يا ببويد كه برمحرم خوردن و پوشيدن و بوئيدن آن حرام باشد، غسل را اعاده كند [1].

هفتم: نماز احرام گزاردن [2] و آن شش ركعت [3] است به سه سلام، و اكتفا به چهار ركعت و دو ركعت نيز جايز است. و سنّت است كه در ركعت اوّل بعد از فاتحه سوره «قُل يا ا يُّهَا الْكافِرُون» و در ركعت دوم بعد از فاتحه «قُلْ هُوَ اللَّه» بخواند [4].

__________________________________________________

[1] بلكه اولى اعاده غسل است در جميع تروك احرام اگر از او صادر شود. (نخجوانى)

[2] و احتياط بجا آوردن احرام بعد از نماز، چه فريضه باشد يا نافله ترك نشود و افضل بودن آن است در وقت زوال. (خراسانى)

* و مستحبّ است واقع ساختن

احرام بعد از نماز ظهر اگر ميسّر شد، و إلّابعد از نماز واجب ديگر ادائى و إلّاقضائى و نماز احرام را قبل از نماز واجب بجا آورد، بعد واجب، بعد از آن احرام. (خراسانى، مازندرانى)

* و مستحبّ است بستن احرام بعد از نماز ظهر و اگر ممكن نباشد بعد از فريضه ديگر، و اگر ممكن شود بعد از نافله كه در متن ذكر شده و جمع نمودن ميان نافله مذكوره و فريضه در ميان فقهاء رضوان اللَّه تعالى عليهم مشهور است، چنانچه تقديم نافله بر فريضه و تأخير آن از او محلّ خلاف است هرچند تقديم نافله بر فريضه تا اينكه احرام بعد از فريضه واقع شود نيز مشهور است. (كوهكمره اى)

* و مستحبّ است كه احرام را بعد از نماز ظهر ببندد اگر ميسّر باشد و إلّابعد از نماز واجب ديگر چه اداء چه قضاء، پس اوّل نماز احرام را مى كند و بعد نماز واجب و بعد از آن احرام مى بندد. (يزدى)

[3] اين شش ركعت نماز نافله احرام است و با نماز واجب ساقط نمى شود، بلكه مستحبّ است كه احرام بعد از نماز ظهر ببندد اگر ميسّر شود و إلّابعد از نماز واجب ديگر، چه اداء و چه قضاء، پس اوّل نماز احرام را مى خواند، بعد نماز واجب، بعد از آن احرام مى بندد، و اگر نماز واجب نخواند اكتفاء مى كند بر نماز احرام. (نخجوانى)

[4] عكس أولى است كه در ركعت اوّل «قل هو اللَّه» و در كعت دوم «قل يا ايّها الكافرون» بخواند. (خراسانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) علّامه در مختلف 4: 50 و 51 به ابن ابى عقيل و ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 308

هشتم آنكه: بعد از نماز اين دعا بخواند: «الْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ والِهِ الطَّاهِريْنَ، اللَّهُمَّ انيْ اسْئَلُكَ انْ تَجْعَلَنيْ مِمَّنِ اسْتَجابَ لَكَ وامَنَ بِوَعْدِكَ وَاتَّبَعَ امْرَكَ، فَانىْ عَبْدُكَ وَفىْ قَبْضَتِكَ لا اوْقى الّا ما وَقَيْتَ وَلا اجِدُ الّا ما اعْطَيْتَ، وَقَدْ ذَكَرْتَ الْحَجَّ فَاسْئَلُكَ انْ تَعْزِمَ ليْ عَلَيْهِ عَلى كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه وَتُقَوِّيَنيْ عَلى ما ضَعُفْتُ عَنْهُ وَتَسَلَّمَ مِنيْ مَناسِكيْ فىْ يُسْر مِنْكَ وَعافِيَةٍ، وَاجْعَلْنيْ مِنْ وَفْدِكَ الَّذيْ رَضيْتَ وَارْتَضَيْتَ وَسَمَّيْتَ وَكَتَبْتَ «1» اللَّهُمَّ انيْ اريْدُ التَّمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ الَى الْحَجِّ عَلى كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ والِه فَانْ عَرَضَ لىْ عارِضٌ يَحْبِسُنىْ فَحِلّي «2» حَيْثُ حَبَسْتَنىْ بِقُدْرَتِكَ الَّذيْ قَدَّرْتَ عَلَيَّ، اللَّهُمَّ انْ لَمْ تَكُنْ حَجَّةً فَعُمْرَة، احْرِمُ لَكَ شَعْريْ وَبَشَريْ وَدَميْ وَعِظاميْ وَمُخيْ وَعَصَبىْ مِنَ النِّسآءِ وَالثِّيابِ وَالطِّيبِ، ابْتَغيْ بِذلِكَ وَجْهَكَ وَالدَّارَ الاخِرَةَ».

و بدان كه حيض مانع احرام نيست، و همچنين مانع غسل احرام نيست. امّا مانع نماز احرام است.

فصل دوم در بيان باقى امور متعلّقه به احرام:

فصل دوم در بيان باقى امور متعلّقه به احرام:

و آن چهل و سه امر است: سه امر واجب، و چهار امر سنّت، و دوازده امر مكروه، و بيست و چهار امر حرام.

امّا سه امر واجب:

اوّل: نيّت است، به اين طريق كه: احرام عمره تمتّع مى بندم از براى آنكه

__________________________________________________

* عكس بهتر است به اين كه در ركعت اوّل «قل هو اللَّه» و در ركعت دوم «قل يا ايّها الكافرون» بخواند. (كوهكمره اى، يزدى)

* فرقى ندارند عمل به هر كدام جايز است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) در نسخه اى: «كَنَّيْتَ» و در برخى از نسخه ها اين عبارت افزوده شده است: «الّلهُمَّ إنى خَرَجْتُ مِنْ شُقّةٍ بَعيْدَةٍ وَ

انْفَقْتُ مالى ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ، اللَّهُمَّ فَتَمِّمْ لِيْ حِجّتى وعُمْرتيْ ...».

(2) در بعضى از نسخه ها «فحلّنى» و در بعض ديگر «فخلّنى» و صواب همان است كه ثبت گرديد، چنانكه در مصباح و مبسوط مرحوم شيخ طوسى مسطور است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 309

واجب [1] است تقرّب به خدا.

دوم: مقارن داشتن نيّت است به تلبيات [2] اربع، يعنى بعد از نيّت بى فاصله واجب است كه يك نوبت [3] بگويد: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك لَبَّيْكَ لا شَريْكَ لَكَ لَبَّيْكَ [4]».

سوم: پوشيدن دو جامه احرام است مردان [5] را از هرچه جايز است نماز در آن [6] يكى را لُنگ كند و يكى را بردوش اندازد، به شرط آنكه دوخته و شبيه به دوخته نباشد مثل كَپَنَكْ «1» و زِرِه. و زنان را جايز است در حال احرام پوشيدن دوخته و حرير [7].

امّا چهار امر سنّت:

اوّل آنكه: مرد تلبيات را بلند بگويد.

دوم آنكه: تلبياتى كه مذكور مى شود اضافه كند به تلبيات واجب، و آن اين است:

«انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ وَالْمُلْكَ لَكَ، لا شَريْكَ لَكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ داعِيًا الى دارِالسَّلامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوْبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ اهْلِ التَّلْبِيَةِ، لَبَّيْكَ ذَاالْجَلالِ وَالْاكْرامِ

__________________________________________________

[1] قصد وجوب لازم نيست. (خراسانى)

[2] واحوط تلبيات پنج است به اين نحو كه زيادت نمايد بعد از لبيّك سوم: «انّ الحمد والنّعمةلك والملك» وبعد ازتلبيات چهارم زياد نمايد: «بحجّ اوعمرة تماماً عليك لبّيك». (خراسانى)

[3] و احوط اين است كه يك نوبت ديگر به اين نحو بخواند: «لبّيك اللّهمّ لبّيك إنّ الحمد والنّعمة لك والملك لا شريك لك لبّيك» و بهتر اين است كه «إنّ» را به كسر همزه

بخواند، هرچند به فتح نيز جايز است. (دهكردى، يزدى)

[4] و احوط اين است كه زياد نمايد بر اين عبارت اين قدر را: «إنّ الحمد والنّعمة والملك لك لا شريك لك لبّيك» و لفظ «لك» پيش از «والملك» هم احتياط است و لفظ «انّ» به كسر خواندن و به فتحه احتياط است. (كوهكمره اى، مازندرانى، نخجوانى)

[5] و امّا بر زنان، پس واجب نيست، هرچند اولى است. (نخجوانى، يزدى)

[6] در وجوب آن كه آن چيزهائى باشد كه نماز در آن جايز است تأمّل است اگرچه احوط است. (خراسانى)

[7] احوط ترك پوشيدن حريراست ازبراى زنان نيز. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

* در حرير مشكل است، احوط اگر نگوئيم اقوى ترك حرير است بر زنان نيز. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) بالا پوش نمدين.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 310

لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعادُ الَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنيْ وَنَفْتَقِرُ الَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ مَرْهُوْبًا وَمَرْعُوْبًا الَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ الهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَاالْنَّعْمآءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَميْلِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرُوْبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ يا كَريْمُ لَبَّيْكَ».

سوم از سنّتهاى احرام آن است كه: كلّ تلبياتى كه مذكور شد اكثر اوقات بگويد، خصوصاً در هشت جا: اوّل: بعد از نماز، خواه واجب و خواه سنّت. دوم: هروقت شترى كه برآن سوار است از هرجا برخيزد. سوم: هر گاه در راه بربلندى مثل پُشته يا كوهى برايد. چهارم: هر گاه به سراشيبى درآيد. پنجم: هر گاه از خواب بيدار شود. ششم: در وقت سحر. هفتم: هر گاه سوار شود يا فروآيد. هشتم: هر گاه در راه به شخصى برخورد.

چهارم از سنّتهاى [1] احرام آنكه: چون خانهاى مكّه معظّمه را ببيند تلبيات را

قطع [2] كند. وبعضى ازمجتهدين [3] برآنند كه در آن وقت، قطع تلبيات واجب است «1».

امّا آن دوازده امر كه در احرام مكروه است:

اوّل: حمّام رفتن [4]

دوم: شستن جامه احرام [5] هرچند چركين شود.

سوم: بو كردن ميوه [6] مثل سيب و به و غير آن.

چهارم: تكلّم كردن به غير تلبيات و قرآن و ذكر خدا، و حاجت ضرورى.

__________________________________________________

[1]- بلكه احوط است. (صدر)

[2] و احتياط به قطع ترك نشود. (خراسانى)

[3] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[4] كيسه كشيدن نيز مكروه است، چه در حمّام و چه در غير حمّام. (كوهكمره اى)

[5] مگر آن كه نجس شود. (كوهكمره اى)

[6] احوط ترك است. (تويسركانى)

* بلكه احوط ترك بوئيدن است، هرچند خوردن آنها مانعى ندارد. (دهكردى، يزدى)

* احوط ترك است. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 2: 293، مسأله 71.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 311

پنجم: در جواب احدى لبيّك گفتن.

ششم: خوابيدن برفرشى كه سفيد نباشد.

هفتم: تراشيدن سرِ [1] شخصى كه احرام نداشته باشد، كه اگر احرام داشته باشد تراشيدن سر او حرام است.

هشتم: غسل كردن از براى خنك ساختن بدن، نه به جهت سنّت مثل غسل جمعه و غير آن.

نهم آنكه: جامه احرام از غير پنبه [2] باشد.

دهم آنكه: جامه احرام ميل ميل باشد، يعنى خطّها داشته باشد.

يازدهم آنكه: سياه [3] باشد.

دوازدهم آنكه: در ابتداى احرام جامه احرام چركين باشد؛ امّا اگر در اثناى احرام چركين شود پوشيدن آن مكروه نيست.

امّا آن بيست و چهار امر كه در حال احرام بجاآوردن آن حرام است:

اوّل: شكار كردن، يا شخصى را شكار فرمودن «1» يا گفتن كه فلانجا شكارى هست، يا نمودن شكار، يا آلات شكار-

مثل باز و سگ و دام و تير و تفنگ- به شخصى دادن كه شكار كند.

و اين امور حرام است به دو شرط: اوّل آنكه: آن جانور آبى نباشد؛ چه شكار كردن جانوران آبى در حال احرام حرام نيست، و مراد از «جانور آبى» حيوانى است كه در آب تخم كند؛ پس شكار كردن غاز و اردك و باقى حيوانات كه در خشكى تخم كنند حرام

__________________________________________________

[1]- حرام است بنابر اقوى. (خراسانى)

[2] در كراهت اين تأمّل است. (خراسانى)

[3] احوط ترك احرام است در آن. (خراسانى)

* و همچنين اگر زرد باشد، بلكه اولى ترك مطلق جامه رنگين است. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) يعنى امر به شكار كردن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 312

است. دوم آنكه: خوردن گوشت آن جانور حلال باشد [1] مثل آهو و كلنك «1» و غير آن- پس شكار كردن حيوانى كه گوشت آنها حرام است مثل خوك و پلنگ و چرخ «2» و باز، در حال احرام حلال است.

امّا از جمله جانورانى كه گوشت آنها حرام است [2] شش جانور است كه آنها را شكار كردن درحال احرام حرام است، و آن: شير، و روباه، و خرگوش، و خارپشت، و سوسمار، و يربوع «3» است. و اگر شخصى آنها را در حال احرام شكار كند آن شكار ملك او نمى شود [3] و واجب است كه آن را رها كند.

و خوردن گوشت شكار برمحرم حرام است، اگرچه ديگرى آن را شكار كرده باشد.

و هر شكارى را كه مُحرم بكُشد ميته است [4] و خوردن گوشت آن بر مُحرم و غير مُحرم حرام است [5].

__________________________________________________

[1]- فرقى بين حلال

گوشت و حرام گوشت نيست، مگر سباع در صورتى كه آزار كنند شخصى راو همچنين سباع پرنده اگر اذيّت كنند كبوتران حرم را. (خراسانى)

* فرق ما بين حلال گوشت و حرام گوشت نيست، بلى خصوص سباع كه خوف اذيّت آنها داشته باشد جايز است و همچنين سباع از طيور كه اذيّت مى نمايند طيور حرم را جايز است صيد آنها. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* ظاهراً فرق بين حلال گوشت و حرام گوشت نيست، بلى سباع مستثنى است، لكن غير از شير و احوط در سباع اقتصار است به صورتى كه خوف اذيّت آنها باشد. (مازندرانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] محلّ اشكال است. (خراسانى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

* اين مسئله درغايت اشكال است واين كه فرموده: موافق احتياطاست، ترك نشود. (مازندرانى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

* بنابر اقوى بر محرم و احوط بر غير محرم. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) پرنده ايست درشت هيكل از راسته دراز پايان.

(2) نام پرنده ايست كوچك از تيره گنجشكان، و آن را چرخ ريسك نيز گويند.

(3) جانورى است همانند موش كه دستى كوتاه و پائى بلند و دمى دراز دارد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 313

دوم از بيست و چهار امر كه در حال احرام حرام است: جماع كردن است و مقدّمات آن مثل بوسه و دست بازى كردن [1] با حلال خود، و عقد نكاح بستن از براى خود يا از براى ديگرى، پس اگر عقد نكاح كند آن عقد باطل است [2]. امّا رجوع در طلاق، و كنيزك خريدن به قصد آنكه بعد از احرام مباشرت كند جايز است.

سوم: گواه شدن برعقد نكاح و گواهى دادن به آن.

چهارم: بو كردن [3] مشك و عنبر و عود و صندل

و مانند آن. و در بو كردن گل نرگس و بنفشه و مانند آن ميانه مجتهدين خلاف است، و اصحّ آن است كه بو كردن آنها نيز حرام است [4]. امّا شنيدن بوى [5] مشك و عنبر و غير آن كه برخانه كعبه مى مالند جايز است، وهمچنين جايزاست شنيدن بوهاى خوش كه در مابين صفا ومروه مى باشد [6].

پنجم: بينى گرفتن مُحرم از چيزهاى بدبو.

ششم: روغن بربدن ماليدن، خواه خوش بو باشد و خواه نباشد.

__________________________________________________

[1]- بلكه مطلق التذاذ و استمناء. (دهكردى)

* و به شهوت نظر نمودن، امّا استمناء پس حرمت آن اختصاص به حال احرام ندارد، اگرچه در حال احرام شديدتر باشد. (كوهكمره اى)

* بلكه نظرنمودن به زن وكنيز به شهوت يا به قصد التذاذ حرام است. (مازندرانى، نخجوانى)

* و همچنين نظر به شهوت كردن و همچنين استمناء كردن. (يزدى)

[2] اگرچه عقد و نكاح بين دو نفر غير محرم باشد. (مازندرانى)

[3] بلكه مطلق استعمال طيب، هر چند به ماليدن بر بدن و لباسى باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[4] حرمت طيب مطلقا و به عنوان عموم احوط است. (تويسركانى)

* بلكه اصحّ عدم حرمت است. (خراسانى، مازندرانى)

* حرمت احوط است. (دهكردى، يزدى)

[5] خوب بود بفرمايد: استشمام بوى مشك و غير آن كه بر خانه كعبه مى باشد، امّا شنيدن از حاسّه سمع است نه از قوّه شامّه واحوط ترك استشمام است در مابين صفا ومروه. (دهكردى)

[6] احوط بلكه اقوى اين است كه بينى خود را بگيرد در ما بين صفا و مروه تا نشنود. (مازندرانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 314

هفتم: پوشيدن مرد رختى را كه دوخته باشد يا شبيه به دوخته، چنان كه قبل از اين مذكور شد.

هشتم: پوشيدن چيزى كه

پشت پا را بپوشد [1].

نهم: انگشترى در انگشت كردن به جهت زينت [2] نه به جهت آنكه سنّت است.

دهم: پوشيدن مرد سر و گوش خود را اگرچه به ارتماس باشد.

يازدهم آنكه: مرد در وقت راه رفتن [3] در سايه چيزى رود كه آن چيز بربالاى سر او باشد، نه در پهلوى او مثل سايه ديوار، امّا در سايه كجاوه [4] و مانند آن راه رفتن مرد را جايز است، هرچند بالاى سر [5] او باشد. و همچنين جايز است در وقت فرود آمدن كه در سايه چيزى [6] به راه رود و بنشيند [7] هرچند آن چيز در بالاى سر او باشد [8] مثل خيمه و غير آن.

دوازدهم: مو از سر يا بدن جدا كردن.

سيزدهم: ناخن چيدن، اگرچه ناخنِ انگشت زيادتى باشد.

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

* بنابر احوط. (خراسانى)

[2] انگشترى كه صلاحيّت زينت و استحباب هر دو را داشته باشد اظهر حرمت است و لو اين كه قصد استحباب را نموده باشد. (نخجوانى)

[3] اگر سواره باشد و امّا پياده بنابر احوط. (خراسانى)

[4] احوط ترك است. (تويسركانى)

[5] فرقى نيست بين كجاوه و مانند آن اگر بر بالاى سر باشند و غير آن از چيزهاى ديگر بنابراحوط و اقوى. (خراسانى)

* هر گاه بالاى سر باشد جايز نيست، بلى درپهلوها جايزاست. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* احوط ترك است. (صدر)

* احوط بلكه اقوى عدم جواز است اگر بالاى سر او باشند. (مازندرانى)

[6] در وقت منزل نمودن اگر آمد و رفت مى كند چيزى بالاى سر خود مثل شمشير نگيرد. (مازندرانى)

[7] اولى ترك نشستن است در سايه چيزى كه بالاى سر است. (خراسانى)

[8] بلى در وقت

منزل نمودن جايز است استظلال، چه راه رود و چه بنشيند. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 315

چهاردهم: كشتن شپش يا از بدن يا از جامه خود به دور انداختن [1].

پانزدهم: سرمه سياه [2] در چشم كشيدن.

شانزدهم: حنا بستن براى زينت [3].

هفدهم: در آئينه نگاه كردن.

هجدهم: دندان كندن [4].

نوزدهم: سلاح پوشيدن [5].

بيستم: خون از بدن بيرون آوردن [6] اگرچه به مسواك كردن باشد، امّا اگر از خاريدن [7] خون بيرون آيد قصورى ندارد.

بيست و يكم: جدال است [8] يعنى «لا واللَّه و بلى واللَّه» گفتن مگر به جهت اثبات

__________________________________________________

[1] حرمت دور كردن از بدن يا جامه معلوم نيست لكن احوط است. (تويسركانى)

* اين مسأله در غايت اشكال است و آنچه فرموده: از حرمت كشتن و دور انداختن موافق احتياط است البتّه ترك نشود. (كوهكمره اى)

[2] بلكه غير سياه نيز اگر به قصد زينت باشد. (دهكردى، يزدى)

* احوط اجتناب است از غير سياه نيز اگر خوشبو باشد. (كوهكمره اى)

[3] بلكه مطلقا اگر ... (خراسانى)

* بنابر احوط، بلكه بهتر ترك آن است مطلقا، بلكه هرگاه قبل از احرام حنا ببندد كه اثر آن بماند مكروه است. (كوهكمره اى، يزدى)

* بلكه مطلقا بنابر احوط اگر نگوئيم اقوى. (مازندرانى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

* بنابر احوط اگرچه اقوى جواز است. (خراسانى)

* هرگاه موجب خون آمدن شود، لكن احوط ترك است مطلقا. (يزدى)

[5] بلكه همراه داشتن على الاحوط. (دهكردى)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

* بنابر احوط اگرچه به خاريدن بدن باشد. (خراسانى)

[7] اگر مضطرّ باشد به خاريدن. (دهكردى، يزدى)

* اگر جرب به نحوى است كه از نخاريدن اذيّت ميرسد به او، خاريدن كه خون بيايد ضرر ندارد. (مازندرانى)

[8] بلكه مطلق قسم خوردن على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 316

حقّ يا نفى باطل.

بيست و دوم: پوشيدن زن طلاآلات يا نقره آلاتى كه عادت او نباشد [1] كه مثل آن را بپوشد.

بيست و سوم: اظهار كردن زن زيور خود را به شوهر يا برجمعى كه محرم او باشند.

بيست و چهارم: روى خود را به چيزى پوشيدن كه برروى او برسد [2] پس مى بايد كه پوشش روىِ زن به نوعى باشد كه مطلقاً به روىِ او نخورد [3].

مقصد دوم در بيان طواف و مقدّمات و شروط آن
اشاره

مقصد دوم در بيان طواف و مقدّمات و شروط آن

بدان كه اوّلِ افعال عمره تمتّع بعد از احرام طواف خانه كعبه است؛ و چهل امر به آن متعلّق است، و مجموع آن در دو فصل تفصيل مى يابد:

__________________________________________________

* و احوط ترك قسم خوردن است مطلقا، هرچند در غير مجادله و هرچند راست باشد مگر آنكه قصد او احقاق حقّ يا نفى باطل باشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* بلكه مطلق قسم خوردن على الاحوط. (صدر)

[1]- بلكه اگرچه معتاد باشد. (خراسانى)

* معتاد را هم در حالتى كه محرم است تزيين به آن نكند اگر در حال احرام پوشيده باشد عيب ندارد، لكن اظهار براى شوهر نكند. (مازندرانى)

* بلكه مطلقا ولو عادت او باشد، بلى هرگاه قبل از احرام پوشيده باشد كندن آن واجب نيست، لكن اظهار نكند حتّى از براى شوهر خود. (يزدى)

[2] و همچنين حرام است فسوق كه دروغ و فحش و مفاخره باشد، بلكه احوط اجتناب از هرلفظ قبيحى است، بلكه از جميع محرّمات و مناهى و همچنين حرام است قطع گياه و درخت حرم، لكن اختصاص به محرم ندارد، بلكه بر محلّ نيز

حرام است. (يزدى)

[3] بيست و پنجم از محرمات: قطع شجر و حشيش است كه در حرم روئيده باشد، بيست و ششم: غسل دادن محرم است اگر بميرد به كافور. (تويسركانى)

* بيست و پنجم: قطع اشجار و گياه حرم كه دوازده ميل است در دوازده ميل، بيست و ششم استمتاع، هرچند به خيال باشد، بيست هفتم: فسوق يعنى دروغ گفتن و دشنام دادن و مفاخرت نمودن. (دهكردى)

* بيست و پنجم: قطع اشجار و گياه حرم كه دوازده ميل در دوازده ميل است. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 317

فصل اوّل در بيان آنچه پيش از طواف بجاآورده مى شود:

فصل اوّل در بيان آنچه پيش از طواف بجاآورده مى شود:

و آن شانزده امر است: چهار امر واجب، و دوازده امر سنّت.

امّا چهار امر واجب:

اوّل: طهارت از حدث اكبر و اصغر هر گاه طواف واجب باشد [1] امّا در طواف سنّت طهارت از حدث اصغر [2] سنّت است.

دوم: ازاله نجاست از رخت و بدن [3].

سوم: ستر عورت [4] به طريق نماز.

چهارم: ختنه [5] پس اگر شخصى را ختنه نكرده باشند، طواف او باطل است.

امّا آن دوازده امر كه پيش از طواف سنّت است:

اوّل: غسل است جهت داخل شدن حرم مكّه معظّمه.

__________________________________________________

[1]- يعنى جزء حجّ يا عمره باشد، هرچند مستحبّى باشد. (دهكردى، يزدى)

[2] و همچنين از حدث اكبر. (خراسانى)

* و امّا حدث اكبر، پس با آن جايز نيست دخول در مسجد و لكن هرگاه جهلا يا نسياناً داخل شد و طواف كرد باطل نيست، بلى نماز طواف مطلقا بايد با طهارت واقع شود. (دهكردى، يزدى)

* و همچنين حدث اكبر، پس اگر جنب نسياناً طواف مستحبّ نمود صحيح است از او. (مازندرانى)

[3] بنابر احوط. (خراسانى)

*

وواجب است ايضاً غصبى نبودن لباس. (دهكردى، يزدى)

* غصبى نبودن لباس نيز شرط است در طواف بنابر احوط اگر نگوئيم اقوى. (مازندرانى)

* و لو اين كه طواف مستحبّ باشد و لباس نماز به او تمام نشود، مگر آن چيزى كه معفوّ است در نماز، مثل خون قروح و جروح و كمتر از درهم بغلى، اگرچه احوط اجتناب از جميع است خصوصاً از اخير. (نخجوانى)

[4] بنابر احوط اگر نبوده باشد اقوى. (خراسانى)

[5] بنابر احوط در مرد و اقوى در ... (خراسانى)

* اعتبار اين در غير بالغ و خنثى احوط است. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 318

دوم: اذْخِرْ «1» خاييدن [1] قبل از داخل شدن در حرم [2].

سوم: نعلين كندن [3] و پابرهنه به راه رفتن.

چهارم: نعلين خود را به دست خود گرفتن.

پنجم: در وقت داخل شدن اين دعا خواندن: «اللَّهُمَّ انَّكَ قُلْتَ فيْ كِتابِكَ وَقَوْلِكَ الْحَقّ: «وَاذِّنْ فِى النّاسِ بالْحَجَّ يَأتُوْكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتيْنَ مِنْ كُلِّ فجٍّ عَميْقٍ» اللَّهُمَّ انىْ ارْجُوْ انْ اكُوْنَ مِمَّنْ اجابَ دَعْوَتَكَ، وَقَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّةٍ بَعيْدَةٍ وَمِنْ فَجٍّ عَميْقٍ سامِعًا لِنِدآئِكَ وَمُسْتَجيْبًا لَكَ وَمُطيْعًا لِامْرِكَ وَكُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِكَ عَلَيَّ وَاحْسانِكَ الَىَّ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلى ما وَفَّقْتَنيْ لَهُ، ابْتَغيْ بِذلِكَ الزُلْفَةَ عِنْدَكَ وَالْقُرْبَةَ الَيْكَ وَالْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ وَالْمَغْفِرَةَ لِذُنُوْبىْ وَالتَّوْبَةَ عَلَيَّ مِنْها بِمَنِّكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَحَرِّمْ بَدَنيْ عَلَى النَّارِ وامِنيْ مِنْ عَذابِك وَعِقابِكَ يا كَريْمُ».

ششم: غسل كردن به جهت داخل شدن مكّه معظّمه، و اين غسل زن حيض دار را نيز سنّت است.

هفتم: غسل كردن جهت داخل شدن در مسجدالحرام.

هشتم: داخل شدن در مسجدالحرام از درى كه آن را «باب بنى شيبه» گويند.

نهم آنكه:

در بيرون در مسجدالحرام ايستد و بگويد [4]: «السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِيُ

__________________________________________________

[1] مراد از خائيدن جائيدن است تا دهن خوشبو شود، حتّى اين كه اگر خائيدن اذخر ممكن نباشد به چيز ديگر دهن را خوشبو كند كه منافى احرام نباشد، و استحباب اين ثابت است نزد دخول حرم و دخول مكّه و دخول مسجد الحرام و وقت بوسيدن حجرالاسود. (مازندرانى)

[2] و همچنين مستحبّ است خائيدن آن پيش از دخول مكّه و پيش از دخول مسجد و نزد بوسيدن حجرالاسود و اگر دهن را خوشبو كند به چيز ديگر از آنچه مضرّ به احرام نيست خوب است. (يزدى)

[3] نزد دخول حرم تا داخل مسجد شود. (يزدى)

[4] اين دعا را رجاءً بخواند. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) گياهيست خوشبو.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 319

وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ» و بعد از آن بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ ما شآءَاللَّهُ، وَالسَّلامُ عَلى انْبِيآءِ اللَّهِ وَرُسُلِه وَالسَّلامُ عَلى رَسُوْلِ اللَّهِ وَالسَّلامُ عَلى ابْراهيْمَ خَليْلِ اللَّهِ، وَالْحَمْدُللَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ» [1].

دهم: به خضوع و خشوع داخل مسجدالحرام شدن.

يازدهم آنكه: چون داخل شود رو به جانب كعبه مشرّفه كند و دستها برداشته اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ انىْ اسْئَلُكَ فىْ مَقاميْ هذا فيْ اوَّلِ مَناسِكيْ انْ تَقْبَلَ تَوْبَتىْ وَانْ تَجاوَزَ عَنْ خَطيْئَتيْ وَتَضَعَ عَنّيْ وِزْريْ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذىْ بَلَّغَنيْ بَيْتَهُ الْحَرامَ، اللَّهُمَّ انيْ اشْهَدُ انَّ هذا بَيْتُكَ الْحَرامِ الَّذيْ جَعَلْتَهُ مَنابَةً لِلنَّاسِ وَامْنًا مُبارَكًا وَهُدًى وَرَحْمَةً لِلْعالَميْنَ، اللَّهُمَّ اني عَبْدُكَ وَالْبَلَدُ بَلْدُكَ وَالْبَيْتُ بَيْتُكَ جِئْتُ اطْلُبُ رَحْمَتَكَ أَؤمُّ طاعَتَكَ مُطيْعَاً لِامْرِكَ راضِيًا بِقَدَرِكَ، اسْئَلُكَ مَسْألَةَ الْفَقيْرِ الَيْكَ الْخآئِفُ لعُقُوْبَتِكَ «1» بِمَثُوْبَتِكَ «2» اللَّهُمَّ افْتَحْ لىْ ابْوابَ رَحْمَتِكَ وَاسْتَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ وَمَرْضاتِكَ».

دوازدهم آنكه: به نزديك حَجَرِ

اسود آيد، و رو به جانب حَجَر كند و اين دعا را [2] بخواند: «الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ هَدانا لِهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا انْ هَدانَا اللَّهُ، سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَلا الهَ الَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اكْبَرُ مِنْ خَلْقِه وَاكبَرُ مِمَّا اخافُ وَاحْذَرُ، لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيىْ وَيُميْتُ وَيُميْتُ وَيُحْيىْ وَهُوَ حَىٌّ لا يَمُوْتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديْرٌ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَلى جَميْعِ الْانْبِيآء وَالْمُرْسَليْنَ» بعد از آن حَجَر را ببوسد [3] و اگر به واسطه كثرت ازدحام نتواند بوسيدن

__________________________________________________

[1] اين دعا بيشتر از اين است كه در اينجا ذكر فرموده. (مازندرانى)

[2] بعض فقرات اين دعا باآنچه در بعض كتب مبسوطه مذكوراست اختلاف دارد. (كوهكمره اى)

[3] بلكه احوط است. (خراسانى)

* و اين احوط است اگر شد تمام بدن خود را به حجر بمالد و در بغل بگيرد آن را. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) در بيشتر نسخه ها نيست.

(2) اين كلمه در مصباح مرحوم شيخ طوسى نيست، و ظاهراً زائد است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 320

دست خود را به آن رساند و دست خود را ببوسد، و اگر دست نتواند رسانيد به جانب حَجَر به دست راست اشارت كند و اين دعا [1] بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ اؤْمِنُ بِوَعْدِكَ وَاوْفي بِعَهْدِكَ، اللَّهُمَّ امانَتيْ ادَّيْتُها وَميْثاقيْ تَعاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ ليْ بِالْمُوافاةِ، اللَّهُمَّ تَصْديْقًا بِكِتابِكَ وَعَلى سُنَّةِ نَبِيِّكَ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَانَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوْتِ وَالْلّاتِ وَالْعُزّى وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ وَعِبادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعا مِنْ دُوْنِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ الَيْكَ بَسَطْتُ يَديْ وَفيْما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتيْ فَاقْبَلْ سَعْييْ وَاغْفِرْلي وَارْحَمْنىْ، اللَّهُمَّ

انيْ اعُوْذُبِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَمَواقِفِ الْخِزْىِ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ».

و چون از اين دعا فارغ شود شروع در طواف كند.

فصل دوم در بيان باقى امورى كه متعلّق است به طواف:

فصل دوم در بيان باقى امورى كه متعلّق است به طواف:

و آن بيست و سه امر است: يازده امر واجب، و دوازده امر سنّت:

امّا يازده امر واجب:

اوّل: نيّت طواف به اين طريق كه: طواف عمره تمتّع [2] مى كنم از براى آنكه واجب [3] است تقرّب به خدا. و نيّت را مقارن طواف سازد، بروجهى كه جزء اوّل جانب چپ او در ابتداى طواف محاذى جزء اوّل حجر اسود باشد [4] و اين به دو طريق مى شود: اوّل آنكه: در مقابل حَجَرِ اسْوَدْ بايستد و مقارن نيّت، خود را بگرداند تا در ابتداى طواف كردن كلّ بدن او به محاذات كلّ حجر اسود بگذرد. دوم آنكه: در مقابل حجرِ اسْوَدْ نايستد بلكه آن را جانب چپ خود گيرد و بعضى از اجزاى بدن خود را پيش

__________________________________________________

[1]- نه به قصد دعاء خاصّ، بلكه به قصد مطلق دعا. (خراسانى)

[2] اگر در عمره تمتّع باشد. (خراسانى، مازندرانى)

[3] قصد وجوب يا ندب لزومى ندارد، بلكه قصد طواف معيّن كفايت مى كند. (تويسركانى)

* قصد وجوب لازم نيست اگرچه احوط است. (خراسانى)

* نيّت وجوب احوط است. (كوهكمره اى)

[4] و در ابتداى به حجرالاسود كفايت مى كند صدق عرفى كه در عرف بگويند ابتداء كرد درطرف به حجر و همچنين در اختتام به حجر صدق عرفى كافى است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 321

بدارد و محاذى جزء اوّل حجر اسود نمايد و شروع در طواف كند تا كلّ بدن او به محاذات كلّ حجر بگذرد، و طريق اوّل

[1] افضل است [2].

دوم: استدامت حكمى [3] يعنى در اثناى طواف واجبى قصد امرى نكند كه منافى طواف باشد، مثل آنكه قصد حدث كند يا قصد آنكه طواف را به اتمام نرساند.

سوم آنكه: در حال طواف مى بايد كه خانه كعبه [4] بردست چپ او باشد.

چهارم [5]: دورىِ طواف كننده از خانه كعبه در كلّ جهات كمتر از دورىِ مقام ابراهيم عليه السلام باشد از خانه كعبه.

پنجم آنكه: گشتن برگرد خانه كعبه كمتر از هفت نوبت و زياده برهفت نوبت نباشد، و هرنوبت را يك شوط گويند و هرهفت شوط يك طواف است، و اگر بعد از فارغ شدن [6] شكّ كند كه هفت شوط كرد يا كمتر يا بيشتر التفات نكند و طواف او صحيح است. امّا اگر شكّ او قبل از فارغ شدن باشد، در اين صورت از سه حال بيرون نيست [7]:

اوّل آنكه: شكّ كند ميانه هفت شوط و زياده. دوم آنكه: شك كند ميانه هفت شوط و كمتر. سوم آنكه: يقين [8] داند كه هفت شوط نكرده و شكّ او ميانه هفت شوط باشد،

__________________________________________________

[1] و صدق عرفى در ابتداء به حجر كفايت مى كند و اگر قدرى پيشتر بايستد من باب المقدّمه و شروع كند در طواف به قصد ابتداء به حجر نيز كافى است. (نخجوانى، يزدى)

[2] بلكه احوط است. (خراسانى)

[3] ظاهر اين است كه دراستدامه حكميّه عدم فعل منافى و عدم قصد خلاف كافى باشد. (تويسركانى)

[4] احوط اين است كه چون مقابل حجر اسماعيل عليه السلام است قدرى شانه را بگرداند، تا آنكه شانه از حجر بسيار خارج نشود. (تويسركانى)

* حتّى در آن مقدارى كه حجر اسماعيل عليه

السلام است. (دهكردى، صدر)

[5] بايد كه محلّ طواف ميان بيت و مقام ابراهيم باشد در كلّ جهات. (تويسركانى)

[6] و بيرون رفتن از مطاف يا مشغول شدن به فعل ديگر با اعتقاد اتمام. (نخجوانى، يزدى)

[7] حالت رابعه اين كه شكّ كند مابين هفت شوط و كمتر وبيشتر واين نيز باطل است. (يزدى)

[8] يقين به عدم لازم نيست در بطلان، بلكه عدم يقين به هفت شوط سبب بطلان است، پس اگر شكّ كند كه شش شوط است يا هفت شوط يا هشت باطل است طواف بايد استنياف كند. (كوهكمره اى، مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 322

مثل آنكه شكّ كند ميانه چهار و پنج يا ميانه پنج و شش.

پس در صورت اوّل به ركنى كه حجر اسود در او است رسيده باشد طواف او صحيح است [1] و اگر به آن ركن نرسيده باشد طواف او باطل است [2] و از سر بايد گرفت. و در صورت دوم و سوم مطلقاً طواف او باطل است [3] خواه به ركن رسيده باشد و خواه نرسيده باشد [4] و طواف را از سر بايد گرفت.

ششم آنكه: چهار شوط اوّل از پى يكديگر باشد [5] يعنى فاصله در ميان واقع نشود، پس اگر فاصله در ميان واقع شود، طواف را از سر گيرد، خواه فاصله به جهت ضرورت واقع شده باشد، مثل نماز واجب كه وقت آن تنگ شده باشد، و خواه بى ضرورت واقع شده باشد. امّا در ميان شوط چهارم و پنجم و ميانه سه شوط آخر جايز است كه فاصله واقع شود، مثل نماز سنّتى كه وقت آن تنگ شده باشد، يا قضاى حاجت مؤمنى،

يا داخل شدن [6] به خانه كعبه. و همچنين در سه شوط آخر جايز است قطع شوط كردن به جهت امثال آن امور، امّا واجب [7] است كه در وقت قطع طواف مكانى را كه در آنجا قطع شده نشان كند تا چون برسر اتمام آن آيد زياد و كم نشود.

__________________________________________________

[1]- البتّه اكتفاء به اين طواف ننمايند. (دهكردى، صدر)

[2] و سزاوار نيست ترك احتياط به تمام كردن اين شوط را و از سرگرفتن بعد از آن. (خراسانى)

[3] بطلان در اين دو صورت احوط است. (تويسركانى)

* و لكن سزاوار نيست ترك احتياط بر بنا گذاشتن بر اقلّ و اتمام آن و از سرگرفتن بعد از اتمام. (خراسانى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

[5] اشتراط عدم فاصله در چهار شوط اوّل احوط است. (تويسركانى)

[6] بودن دخول دركعبه مباركه وقطع طواف محلّ اشكال است واحوط ترك است. (خراسانى)

* داخل شدن در خانه از مسوّغات قطع و فصل نيست، بلكه بايد ضرورتى باشد لا اقلّ از قبيل مذكورات. (كوهكمره اى، يزدى)

* داخل شدن در خانه مباركه داخل در عنوان حاجت مسوّغ قطع طواف بودن مشكل است، اولى واحوط ترك است. (مازندرانى)

[7] وجوب معلوم نيست، بلكه اگر شكّ نمايد در موضع، قطع طواف نمايد از موضع يقين. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 323

هفتم آنكه: حِجْر را- به كسر حآء مهمله و سكون جيم- داخل طواف سازد، و آن ديوارى است كوتاه در جانب ناودان خانه كعبه.

هشتم آنكه: در وقت طواف چيزى از بدن داخل شاذروان كعبه نباشد، بلكه بايد كه كلّ بدن خارج از شاذروان باشد، و آن بنائى است در بيخ خانه كعبه متّصل

به آن از نشانه ديوار قديم خانه كعبه، چه خانه كعبه قديم از اين وسيع تر بوده، و شاذروان جاى ديوار قديم است، پس اگر طواف كُنان دست به ديوار كعبه گذارد آن طواف باطل است [1] به جهت آنكه دست او داخل خانه كعبه خواهد بود.

نهم آنكه: در طواف به طريق متعارف راه رود، پس اگر بريك پا يا برچهار دست و پا يا خيزكنان طواف كند، صحيح نخواهد بود.

دهم آنكه: آخر شوط هفتم جائى باشد كه ابتداى طواف را از آنجا كرده بى زياده [2] و نقصان.

يازدهم: دو ركعت نماز طواف كردن در پس مقام [3] ابراهيم عليه السلام يا در پهلوى آن [4]. و مخيّر است در قراءت اين دو ركعت ميانه جهر و اخفات. و اگر طواف سُنّت

__________________________________________________

[1]- بطلان طواف به رسانيدن دست بر ديوار كعبه در حال طواف احوط است. (تويسركانى)

* بنابر احوط اگرچه اقوى صحّت است با صدق طواف بر شاذروان. (خراسانى)

* بنابر احتياط. (مازندرانى)

* بطلان معلوم نيست چون معظم بدن خارج است، هرچند احوط اعاده است. (يزدى)

[2] ظاهر اين است كه زياده قادح در صحّت نباشد و عيبى نداشته باشد اگر در نيّت قصد زياده نكرده باشد. (تويسركانى)

[3] احوط اين است كه تا ممكن است نماز را در خلف مقام بجا آورد و در پهلوى آن مهما امكن نماز نكند در نماز واجب. (تويسركانى)

* واجب است در پس مقام باشد و دور از آن هم نباشد مادام الامكان و إلّادر پهلوى آن يا در هر جائى از مسجد با مراعات الاقرب فالاقرب إلى المقام. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

[4] احوط ترك نماز طواف است در پهلوى مقام با

امكان. (صدر)

* با تمكّن از نماز در پس مقام در پهلو نماز نگزارد و در آن هم زياد دور نباشد كه صدق نكند نماز نزد مقام. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 324

باشد در هرجا [1] از مسجدالحرام كه خواهد اين دو ركعت را مى تواند گزارد. و سنّت است كه در ركعت اوّل بعد از حمد سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ احَد» بخواند و در ركعت دوم، سوره جحد، يعنى «قُل يا ايُّهَا الكافِرُونَ».

امّا دوازده امر سنّت كه تعلقّ به طواف دارد:

اوّل آنكه: چون داخل مسجدالحرام شود [2] به هيچ امرى اشتغال ننمايد، إلّا به مقدّمه يازدهم و دوازدهم طواف كه قبل از اين مذكور شد «1» و بعد از آن بى فاصله شروع در طواف عمره كند، مگر آنكه وقت نمازِ واجب داخل شده باشد، يا ترسد كه نماز جماعت از او فوت شود.

دوم: بوسيدن حجرِ أسْوَد در هر شوط، و همچنين رخ خود را بر آن گذاشتن.

سوم: بوسيدن هرركنى از چهار ركن خانه كعبه به تخصيص رُكن يمانى [3] و رُكن عراقى.

چهارم آنكه: يك طرف رداى خود را از زير بغل راست بيرون آورد و بردوش چپ اندازد، و دوش راست را برهنه گذارد.

پنجم: گامِ خود را در حين طواف كوتاه گرداند، چه به واسطه هرگامى [4] شش هزار [5] حسنه جهت اين كس نوشته مى شود.

ششم: نزديك شاذروان طواف كردن، هرچند گام كمتر شود، چه نزديكى تلافى زيادتى گام مى كند.

هفتم آنكه: راه رفتن در اثناى طواف نه تند باشد و نه آهسته، بلكه ميانه باشد.

هشتم آنكه: در اثناى طواف اين دعا [6] بخواند: «اللَّهُمَّ انيْ اسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذيْ

__________________________________________________

[1]- بلكه در هرجا از مكّه چنانكه

گذشت. (يزدى)

[2] ترك اشتغال به امور ديگر را نمايد رجاءً. (خراسانى)

[3] و تأكيد در ركن يمانى بيشتر است. (مازندرانى)

[4] رجاءً. (خراسانى)

[5] بلكه هفتاد هزار. (خراسانى، كوهكمره اى، مازندرانى)

[6] اولى خواندن اين دعا است و همچنين ساير ادعيه كه مذكور مى شود رجاءً. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 319.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 325

يُمْشى بِه عَلى ظُلَلِ المآءِ كما يُمْشى به عَلى جُدَدِ الْارْضِ، وَاسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذيْ تَهْتَزَّلَهُ اقْدامُ مَلائِكَتِكَ، وَاسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذيْ دَعاكَ بِه مُوْسى مِنْ جانِبِ الطُّوْرِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَالْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ، وَاسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذىْ غَفَرْتَ بِه لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِه وَما تَاخَّرَ وَاتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ، انْ تَفْعَلَ بيْ كَذا وَكَذا» و بعد از آن حاجت خود را از خداى تعالى بخواهد.

نهم آنكه: در اثناى طواف هر گاه محاذىِ درِ خانه كعبه شود صلوات بفرستد.

دهم آنكه: هروقت كه در اثناى طواف به ديوار كوتاهى كه در طرف ناودان خانه كعبه است برسد اين دعا [1] بخواند: «اللَّهُمَّ ادْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ عافِنيْ مِنَ السُّقْمِ وَ اوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ وَادْرَءْ عَنىْ شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْانْسِ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ».

يازدهم آنكه: چون در شوطِهفتم به «مستجار» رسد وآن در زمان سابق درِخانه كعبه بوده والحال بسته شده و علامات نمايان است، پس بايد كه رو به آن كند و خود [2] را به آن بچسباند و اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ البَيْتُ بَيْتُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ وَهذا مَكانُ الْعآئِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ». ودرآن وقت به گناهان خود يك يك اقرار نمايد، چه در حديث وارد است كه هر مؤمنى درآن مكان شريف اقرار به گناهان خودكند البتّه حقّ تعالى گناهان او را

مى بخشد «1».

دوازدهم آنكه: بعد از اقرار به گناهان خود اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَالْفَرَجُ وَالْعافيَةُ، اللَّهُمَّ انَّ عَمَليْ ضَعيْفٌ فَضاعِفْهُ ليْ وَاغْفِرْليْ ما اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنيْ وَخَفِيَ عَلى خَلْقِكَ». و چون در مقابل ركن يمانى آيد بگويد: «اسْتَجيْرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، اللَّهُمَّ قَنِّعْنيْ بِما رَزَقْتَني وَبارِكْ لي فيْما اتَيْتَنيْ». و بعد از گزاردن دو ركعت نماز طواف سنّت است كه نزديك حجرِ اسْوَد آيد و آن را ببوسد، و به جانب چاه زمزم آيد و يك دَلْو يا دو دَلْو آب بكشد و از آن بخورد و بر سر و تن خود بريزد، و در وقت ريختن بگويد:

__________________________________________________

* اين دعا به نحو ديگر هم نقل شده است. (كوهكمره اى)

[1]- اين دعا به نحو ديگر نيز نقل شده است. (كوهكمره اى)

[2] بلكه شكم خود را بچسباند و دست را پهن بگذارد به ديوار. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) كافى 4: 411، حديث 5. وسائل 13: 345، حديث 4 و ....

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 326

«اللَّهُمّ اجْعَلْهُ عِلْمًا نافِعًا وَرِزقًا واسِعًا وَشِفآءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَسُقْمٍ». و بعد از آن متوجّه مابين صفا و مروه شود.

مقصد سوم در بيان سعى ما بين صفا و مروه و مقدّمات و شروط آن

مقصد سوم در بيان سعى ما بين صفا و مروه و مقدّمات و شروط آن

بدان كه آنچه تعلّق به سعىِ صفا و مروه دارد هجده امر است: ده امر واجب، و هشت امر سنّت.

امّا ده امر واجب:

اوّل: نيّت سعى است به اين طريق كه: سعى مى كنم ميان صفا و مروه، هفت شوط در عمره تمتّع از براى آنكه واجب [1] است تقرّب [2] به خدا.

دوم آنكه: در وقت نيّت [3] پاشنه پاىِ او به زينه «1» اوّل

از صفا چسبيده باشد.

سوم: مقارن ساختن نيّت به ابتداىِ رفتن به جانب مروه.

چهارم: استدامت حكمى، يعنى قصد امرى كه منافى نيّت است نكند.

پنجم آنكه: از راه متعارف مابين صفا و مروه رود [4] نه از راه مسجدالحرام [5] و غيرآن [6].

ششم آنكه: سعى از هفت شوط كمتر يا بيشتر نباشد.

__________________________________________________

[1] نيّت وجوب احوط است. (كوهكمره اى)

[2] قصد قربت كافى است. (تويسركانى)

[3] بنابر احتياط. (مازندرانى)

[4] و بايد رفتن و برگشتن به نحو متعارف باشد، پس هرگاه به نحو قهقرى باشد كافى نيست، بلى گاهى نظركردن به يمين ويسار وپشت سر ضرر ندارد. (كوهمكره اى- نخجوانى، يزدى)

[5] و اين اقرب است خصوصاً در سه شوط اخير. (خراسانى، مازندرانى)

[6] مثل سوق اللّيل. (نخجوانى، يزدى)

* اين قول اقوى است، هرچند اوّل احوط است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) پِلّه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 327

هفتم: موالات، يعنى هرهفت شوط از پى هم باشد، به طريقى كه در طواف مذكور شد. و بعضى از مجتهدين [1] برآنند كه موالات شرط نيست «1».

هشتم: جميع مسافت مابين صفا و مروه را قطع كند و چيزى در ميان نگذارد، پس چون از صفا به مروه رسد چنان كند كه سر انگشتان پا به زينه «2» اوّل مروه برسد، و چون خواهد كه از مروه به صفا رود پاشنه پا را به زينه اوّل مروه مُلْصَق سازد، پس به جانب صفا رود. و اين قاعده را منظور دارد تا هفت شوط را به اتمام رساند.

نهم آنكه: اگر [2] طواف به روز كرده باشد سعى را به روز ديگر تأخير [3] نكند بلكه شب بجاآورد، و اگر شب طواف كرده سعى را

در آن شب بجاآورد. و بعضى از مجتهدين تأخير به روز ديگر را جايز داشته اند «3».

) دهم آنكه: سعى بعد از طواف واقع شود، پس اگر قبل از طواف به فعل آوَرَد سعى باطل خواهد بود [4].

امّا آن هشت امرى كه در سعى سنّت است:

اوّل آنكه: چون از مسجدالحرام به جهت سعى بيرون رود بايد از در [5] صفا بيرون

__________________________________________________

[1] قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[2] براى اين شرط وجهى نيافتيم. (مازندرانى)

[3] عدم جواز تأخير معلوم نيست. (خراسانى)

[4] اگر عمداً و اختياراً چنين نمايد و امّا تقديم سعى بر طواف نسياناً و بالضرورة باشد صحيح است. (خراسانى، مازندرانى)

* و فرق نيست در بطلان ما بين عمد و سهو على الاظهر، بلى از جهت ضرورت يا خوف حيض بوده باشد ضرر ندارد. (نخجوانى)

* مگر آنكه سهواً باشد يا از جهت ضرورت يا خوف حيض، لكن در صورت سهو احوط اعاده است. (يزدى)

[5] و آن در محاذى حجر الاسود است. (خراسانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكرة 8: 138 ومنتهى 10: 423.

(2) پِلّه.

(3) محقّق حلّى، شرائع 1: 270.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 328

رود، جاىِ آن در الحال داخل مسجد است، امّا دو ستون به جهت علامت آن گذاشته اند، پس بايد كه از مابين آن دو ستون بگذرد.

دوم: طهارت از حدث اكبر و اصغر.

سوم: ازاله نجاست از بدن و رَخْت.

چهارم آنكه: چون از مسجدالحرام بيرون آيد به بالاى صفا رود و رو به كعبه ايستد در مقابل ركنى كه حجرِ اسود در اوست [1] و هفت نوبت «اللَّهُ اكبر» بگويد، و هفت نوبت «الْحَمْدُللَّهِ» و هفت نوبت «لا الهَ

الَّا اللَّهُ» و سه نوبت «لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيىْ وَيُميْتُ وَيُميْتُ وَيُحْيىْ وَهُوَ حَىٌّ لا يَمُوْتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدْيرٌ».

و بعد از آن سه نوبت صلوات بفرستد، و سه نوبت «اللَّهُ اكْبَرُ الْحَمْدُللَّهِ عَلى ما هَدانا، وَالْحَمْدُللَّهِ عَلى ما ابْلانا وَالْحَمْدُللَّهِ الْحَيِّ الْقَيُّوْمِ وَالْحَمْدُللَّهِ الْحَيِّ الدَّآئِم» و سه نوبت بگويد: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ، وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ، لا نَعْبُدُ الّا ايَّاهُ مُخْلِصيْنَ لَهُ الديْنَ وَلَوْكَرِهَ الْمُشْرِكُوْنَ» و سه نوبت بگويد: «اللَّهُمَّ انىْ اسْئَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْيَقيْنَ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ» و سه نوبت بگويد: «اللَّهُمَّ اتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الْاخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النَّارِ».

بعد از آن صد نوبت «اللَّه اكبر» بگويد، و «لا الهَ الَّا اللَّهُ» صد نوبت، و «الْحَمْدُللَّهِ» صد نوبت، و «سُبْحانَ اللَّه» صد نوبت.

و بعد از آن بگويد: «لا الهَ الَّا اللَّهُ [وَحْدَهُ وَحْدَهُ «1» انْجَزَ وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَغَلَبَ الْاحْزابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، اللَّهُمَّ بارِكْ ليْ فِى الْمَوْتِ وَفيْما بَعْدَ الْمَوْتِ، اللَّهُمَّ انيْ اعُوْذُبِكَ مِنْ ظُلْمَةِ الْقَبْرِ وَوَحْشَتِه اللَّهُمَّ اظِلَّنيْ فيْ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظلَّ الَّا ظِلُّكَ،

__________________________________________________

[1]- پس از آن حمد و ثناى پروردگار عالم را بجا آورد و به قدر قوّت خود ذكر كند بلا و نعم خدارا و حسن آنچه را كه به او مرحمت فرموده. (كوهكمره اى)

__________________________________________________

(1) بعضى از نسخه ها ندارد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 329

اسْتَوْدِعُ اللَّهَ الرَّحْمنَ الرَّحْيمَ الَّذىْ لا تَضيْعُ وَدايِعُهُ دِيْنيْ وَنَفْسيْ وَاهْلِي [وَمالىْ وَولَدى «1» اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلنيْ عَلى كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ وَتَوَفَّني عَلى مِلَّةِ ابْراهيْمَ وَاعِذْنيْ مِنْ مُضِلّاتِ الفِتَنِ» [پس سه مرتبه

«اللَّهُ اكْبَر» و دو [1] مرتبه ديگر دعاى «اسْتَوْدِعُ اللَّه» را تا آخر بخواند، پس يك مرتبه «اللَّهُ اكْبَر» و يك مرتبه ديگر اين دعا را بخواند: «2» اللَّهُمَّ اغْفِرْليْ كُلَّ ذَ نْبٍ اذْنَبْتُهُ قَطُّ فَانْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ انَّكَ انْتَ غَنِيٌّ عَنْ عَذابيْ وَا نَا مُحْتاجٌ الى رَحْمَتِكَ [فيا مَنْ انا مُحْتاجٌ إلى رَحْمَتِه «3» ارْحَمْنيْ، اللَّهُمَّ افْعَلْ بيْ ما ا نْتَ اهْلُهُ وَلا تَفْعَلْ بي «4» ما انَا اهْلُهُ فَانَّكَ انْ تَفْعَلْ بيْ ما ا نَا اهْلُهُ تُعَذِّبْنيْ وَلَنْ تَظْلِمَنيْ، اصْبَحْتُ اتَّقيْ عَذابَكَ وَلا اخافُ جَوْرَكَ، فَيامَنْ هُوَ عَدْلٌ لا يَجُوْرُ ارْحَمْنيْ».

و اگر فرصت خواندنِ كلّ اين دعا و ذكرها نداشته باشد، آنچه از آن جمله ميسّر باشد بخواند، و چون فارغ شود از صفا به زير آيد و شروع در سعى نمايد.

و بدان كه بربالاى صفا رفتن و آنجا اين دعاها را خواندن مردان را سنّت [2] است و زنان را سنّت نيست.

پنجم از سنّتهاى سعى آن است كه: در آخر شوط اوّل چون به مروه رسد بربالاى آن رود مقابل خانه كعبه ايستد، و ادعيه اى كه در بالاى صفا خوانده آنجا نيز بخواند.

ششم آنكه: پياده سعى كند، مگر آنكه ترسد كه به واسطه تعب نتواند به توجّه تمام مشغول دعا شود.

__________________________________________________

[1]- و يك مرتبه ديگر دعاى «استودع اللَّه» را بخواند. (كوهكمره اى)

[2] فرق ما بين مرد و زن نيست، اگرچه استحباب در حقّ مردان مؤكّد است. (خراسانى)

* اختصاص استحباب به مردان ثابت نيست و روايت عبدالرحمان بن حجّاج نفى استحباب از زنان نمى كند. (مازندرانى)

* اختصاص به مردان معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1 و 2) در بيشتر نسخه ها نيست.

(3) در بعضى

از نسخه ها نيست.

(4) در برخى از نسخه ها عبارت چنين است: «اللَّهُمَّ افْعَلْ بيْ ما ا نْتَ اهْلُهُ فَانَّكَ انْ تَفْعَلْ بىْ ما انْتَ اهْلُهُ تَرْحَمنيْ، اللَّهُمَّ لا تَفْعَلْ بي ...».

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 330

هفتم آنكه: در اوّل هرشوط و آخر آن تند به راه نرود مگر در مابين مناره و كوچه عطّاران كه آنجا تند رفتن [1] اولى است، خواه پياده باشد و خواه سوار و اين تند رفتن مردان را سنّت است و زنان را سنّت نيست.

هشتم: در اثناى سعى اين دعا [2] بخواند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمَّا تَعْلَمْ انَّكَ انْتَ الْاعَزُّ الْاجَلُّ الْاكْرَمُ، يا ذَالْمَنِّ وَالْفَضْلِ وَالْكَرَمِ وَالنَّعْمآءِ وَالْجُوْدِ اغْفِرْ ليْ ذُنُوْبيْ انَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوْبَ الّا ا نْتَ».

مقصد چهارم احكام تقصير و احرام حجّ
اشاره

مقصد چهارم احكام تقصير و احرام حجّ

بدان كه بعد از فارغ شدن از سعى بايد تقصير كند، يعنى از ناخن بگيرد، خواه دست و خواه پاها، يا از موى بدن چيزى ازاله كند اگرچه به قدر سر مو باشد، خواه به مقراض و خواه به كندن و خواه به نوره كشيدن و خواه به تراشيدن، امّا تراشيدن همه سر [3] جايز نيست.

__________________________________________________

[1]- يعنى هروله نمودن. (خراسانى، مازندرانى)

[2] اين دعا به اين كيفيّت مذكوره رجاءً خوانده شود. (خراسانى)

* اوّل اين دعا را ذكر نفرموده و او بنا بر نقل صاحب وسائل اين است: «بسم اللَّه واللَّه اكبر وصلّى اللَّه على محمّدٍ وآله» وسنّت است كه اين دعا را تا «ذا المنّ» در حال هروله بخواند، و از «يا ذا المنّ» تا آخر بعد از تجاوز از حدّ محل هروله به جهت آنكه امام عليه السلام فرموده: زمانى كه از

مناره آخر تجاوز كردى سپس بگو: «يا ذالمنّ» الى آخره، پس از آن راه برود، پس معلوم شد كه مؤلّف رحمه الله خلط فرموده. (كوهكمره اى)

[3] و اگر تراشيد جميع سر را در كفايت آن از تقصير اشكال است، احوط آن است كه بعد تقصير كند. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه احوط در اين صورت كشتن يك گوسفند است، به جهت اينكه امام عليه السلام فرموده: «دمٌ يهريقه». (كوهكمره اى)

* يعنى به نيّت تقصير، بلكه اگرتراشيد احوطبلكه اظهركشتن يك گوسفنداست، بلكه تراشيدن بعض سر نيز به نيّت تقصير مشكل است كفايت آن وبعضى تراشيدن تمام سر را بعد ازتقصير نيز منع كرده اند واين قول اظهر است، بلكه موجب كفّاره است به دو شرط: اوّل آنكه بعد از دخول ذيقعده شود، دوم اين كه عالم بر حكم شود و إلّاكفّاره ندارد لكن حرام است. (نخجوانى)

* يعنى به نيّت تقصير، بلكه اگر تراشيد احوط كشتن يك گوسفند است، بلكه تراشيدن به بعض

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 331

و نيّت چنين كند كه: تقصير مى كنم در عمره تمتّع از براى آنكه واجب است تقرّب به خدا. و مقارن نيّت به تقصير مشغول شود و چون تقصير به فعل آورد جميع آنچه به احرام حرام شده بود حلال مى شود [1] و تقصير آخر افعال عمره است. و سنّت است [2] كه تقصير در مروه واقع شود.

و مكروه است [3] طواف خانه كعبه بعد از سعى و قبل از تقصير.

و واجب است كه بعد از تقصير به احرام حجّ اشتغال نمايد. و جميع آنچه در احرام عمره مذكور شد از مقدّمات و غير آن در احرام حجّ معتبر است.

و ميقات اين احرام [4] شهر مكّه است. و نيّت چنين كند كه: احرام حجّ تمتّع بجامى آورم از

براى آنكه واجب است تقرّب به خدا. و نيّت را مقارن تلبيات سازد. و سه امر در اين احرام سنّت است:

اوّل آنكه: در روز هشتم ماه ذيحجّه [5] واقع شود.

دوم آنكه: در مسجدالحرام [6] باشد، و افضل آن است كه در زير ناودان خانه كعبه واقع شود.

سوم: بلند گفتنِ تلبيه [7] در مكانى كه آنجا احرام بسته اگر پياده باشد، و اگر سوار

__________________________________________________

سر نيزبه نيّت تقصير مشكل است كفايت آن وبعضى تراشيدن تمام سر را بعد از تقصير نيز منع كرده اند، لكن اقوى جواز آن است، هرچند مستحبّ است ترك آن به جهت توفير يعنى زيادكردن موى از براى احرام حجّ، بلكه احوط است، چون بعضى توفير را واجب مى دانند. (يزدى)

[1]- غير از سر تراشيدن. (صدر)

[2] بايد مراجعه شود. (خراسانى)

[3] بايد مراجعه شود. (خراسانى)

[4] يعنى احرام حجّ تمتّع. (خراسانى، مازندرانى، نخجوانى، يزدى)

[5] و اين احوط است. (خراسانى، مازندرانى)

[6] مهما امكن احرام در مسجد الحرام را ترك ننمايند. (صدر)

[7] سزاوار است كه بلند نگويد تلبيه را، چه سواره باشد چه پياده، مگر آنكه مشرف شود برابطح. (خراسانى، كوهكمره اى، مازندرانى)

* بهتر اين است كه رفع صوت را تأخير بيندازد تا وقتى كه مشرف شود بر ابطح. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 332

باشد در وقت برخاستن شترى كه برآن سوار است از جا برخيزد.

و واجب است كه بعد از احرام بستن به عرفات رود از وقت پيشين [1] تا وقت شام در عرفات توقّف نمايد. و چون شام شود به مشعرالحرام رود تا طلوع آفتاب آنجا توقّف نمايد. بعد از آن به منى رود، و در آنجا روز عيد، ميلى را كه «جمره عقبه» گويند به هفت سنگريزه بزند.

و بعد از آن قربانى كند. و بعد از آن سر بتراشد، و به مكّه مراجعت نمايد به جهت طواف زيارت و سعى و طواف نساء. و بعد از آن به منى عود نمايد به جهت بودن آنجا در شبهاى تشريق و رمى جمرات ثلاثه. و اين اعمال در چهار فصل به تفصيل مذكور مى شود:

فصل اوّل در بيان احكام وقوفِ عرفات

فصل اوّل در بيان احكام وقوفِ عرفات

بدان كه مراد از وقوف عرفات، بودن در آن موضع شريف است از پيشين [2] تا شام، خواه ايستاده باشد، و خواه نشسته و خواه تكيه كرده، و خواه پياده و خواه سواره.

و پيش از داخل شدن در عرفات هفت امر سنّت است:

اوّل آنكه: رفتن از مكّه به جانب عرفات در روز هشتم ماه ذيحجّه باشد نه قبل از آن، و آن روز را «يوم ترويه» گويند. امّا اگر بيمار شود، يا از كثرت ازدحام مردم در راه ملاحظه نمايد قبل از يوم ترويه به يك روز يا دو روز يا سه روز از مكّه بيرون رفتن او قصورى ندارد.

دوم آنكه: چون [3] متوجّه عرفات [4] شود اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ الَيْكَ صَمَدْتُ

__________________________________________________

[1]- بنابر احوط در بودن به عرفات از وقت پيشين. (خراسانى)

[2] بودن در عرفات در وقت پيشين احوط است، چنانچه گذشت. (خراسانى)

[3] چون از مكّه بيرون رود اين دعا را بخواند: «اللّهمّ ايّاك أرجو و ايّاك أدعو فبلّغني أهلي وأصلح لي عملي» و چون به منى رسد دعاى بعد را بخواند و چون از منى متوجّه عرفات شود بخواند: «اللّهم إليك صمدت» إلى آخره. (كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

[4] يعنى ازمنى متوجّه عرفات شود اين دعا را بخواند، و اما از مكّه كه متوجّه

منى مى شود بخواند: «اللّهمّ ايّاك أرجو و ايّاكّ أدعو فبلّغني أهلي وأصلح لي عملي». (خراسانى، مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 333

وَايَّاكَ اعْتَمَدْتُ وَوَجْهَكَ ارَدْتُ، اسْئَلُكَ انْ تُبارِكَ لي فىْ رَحْلىْ وَانْ تَقْضِيَ ليْ حاجَتىْ وَانْ تَجْعَلَنىْ مِمَّنْ تُباهيْ بِهِ الْيَوْمَ مَنْ هُوَ افْضَلُ مِنىْ».

سوم آنكه: در راه عرفات چون به منى رسد اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ هذه مِنى وَهِيَ ما مَنَنْتَ بِه عَلَيْنا مِنَ الْمَناسِكِ، فَاسْئَلُكَ انْ تَمُنَّ عَلَيَّ بِما مَنَنْتَ بِه عَلى انْبِيآئِكَ، فَانَّما ا نَا عَبْدُكَ وَفيْ قَبْضَتِكَ».

چهارم آنكه: ظهر و عصر و مغرب و عشا را در مِنى بگزارد [1].

پنجم آنكه: در شب نهم ماه ذيحجّه كه شب عرفه است در مِنى تا طلوع فجر توقّف نمايد [2].

ششم آنكه: نماز صبح را نيز در مِنى بگزارد، و افضل آن است كه تا طلوع آفتاب در مِنى توقّف نمايد [3] بعد از آن از مِنى متوجّه عرفات گردد.

هفتم آنكه: خيمه خود را در بيرون زمين عرفات بزنند، در مكانى كه به عرفات متّصل است، و آن مكان را «نَمِرَه» گويند.

و واجب است كه اوّل وقت پيشين نيّت وقوف عرفات كند به اين طريق كه: توقّف در عرفات مى كنم از اين وقت تا شام در حجّ اسلام حجّ تمتّع از براى آنكه واجب است تقرّب به خدا. و برحكم نيّت بماند تا وقت شام.

وبعد ازدخول درعرفات دوازده امر سنّت است [4] كه دراثناى وقوف به فعل آورد:

اوّل: غسل كردن جهت وقوف، نيّت چنين كندكه: غسل وقوف عرفات مى كنم از براى آنكه سنّت است تقرّب به خدا. و بايد كه اين غسل بعد از ظهر در اوّل وقوف واقع شود.

دوم: با وضو بودن.

سوم: ظهر و عصر را در

اوّل وقت با هم جمع كردن [5] به يك اذان و دو اقامه.

__________________________________________________

[1] محتاج به مراجعه است. (خراسانى)

[2] بلكه اين احوط است. (مازندرانى)

[3] از وادى محسّر تجاوز نكند قبل از طلوع آفتاب على الأفضل بل الأحوط. (مازندرانى)

[4] در استحباب بعضى از امور مذكوره تأمّل است، اولى اتيان است به همه رجاءً. (خراسانى)

[5] بلكه احوط است. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 334

چهارم: برپا ايستادن از وقت ظهر تا وقت شام.

پنجم: رو به قبله بودن از اوّل وقت تا آخر وقت.

ششم: خاطر خود را به هيچ امرى مشغول نساختن مگر توجّه به درگاه الهى.

هفتم آنكه: ميانه او و آسمان حايلى نباشد، مثل خيمه و غير آن.

هشتم: گناهان خود را يك يك شمردن و استغفار كردن.

نهم: دعا كردن از براى برادران مؤمن و بايد كه كمتر از چهل نفر نباشد.

دهم آنكه: صد نوبت «الْحَمْدُللَّهِ» و صد نوبت «لا الهَ الَّا اللَّه» و صد نوبت «اللَّهُ اكْبَرُ» و صد نوبت «سُبْحانَ اللَّهِ» بگويد.

يازدهم آنكه: صد نوبت «قُلْ هُوَ اللَّهُ احَد» بخواند.

دوازدهم آنكه: اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ انّى عَبْدُكَ فَلا تَجْعَلْنيْ مِنْ اخْيَبِ وَفْدِكَ وَارْحَمْ مَسيْريْ الَيْكَ مِنَ الْفَجِّ الْعَميْقِ، اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَشاعِرِ كُلِّها فُكَّ رَقَبَتيْ مِنَ النَّارِ وَاوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ وَادْرَءْ عَنىْ شَرَّ فَسَقة الْجِنِّ وَالْانْسِ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، اللَّهُمَّ لا تَمْكُرْ بيْ وَلاتَخْدَعْني وَلا تَسْتَدْرِجْنىْ، اللَّهُمَ انيْ اسْئَلُكَ بحَوْلِكَ وَقوَّتِكَ وَجُوْدِكَ وَكَرَمِكَ وَمَنِّكَ وَفَضْلِكَ يااسْمَعَ السَّامِعينَ وَيا ابْصَرَ النَّاظريْنَ وَيا اسْرَعَ الْحاسِبيْنَ وَيا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ». بعد از آن حاجت خود را از خداى تعالى طلب نمايد و بعد از آن رو به جانب آسمان

كند و بگويد [1]: «اللَّهُمَّ حاجَتيْ الَيْكَ الَّتيْ انْ اعْطَيْتَنيها لَمْ يَضُرُّنيْ ما مَنَعْتَنيْ وَانْ مَنَعْتَنيْها لَمْ يَنْفَعْنىْ ما أَعْطَيْتَني اسْئَلُكَ خَلاصَ رَقَبَتيْ مِنَ النَّارِ، اللَّهُمَّ انىْ عَبْدُكَ وَمِلْكُ يَدِكَ وَناصِيَتيْ بِيَدِكَ وَاجَليْ بِعِلْمِكَ، اسْئَلُك انْ تُوَفِّقَنيْ لِما يُرْضيْكَ عَنيْ وَانْ تُسَلِّمَ مِنىْ مَناسِكيَ الَّتيْ ارَيْتَها ابْراهيْمَ خَليْلَكَ عليه السلام وَدَلَلْتَ عَلَيْها نَبِيّكَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِه اللَّهُمَّ اجْعَلْنيْ مِمَّنْ رَضيْتَ عَمَلَهُ وَاطَلْتَ عُمْرَهُ وَاحْيَيْتَهُ بَعْدَالْمَوْتِ حَياةً طَيِّبَةً. لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْييْ

__________________________________________________

[1]- اين دعا به اين تفصيل در روايت به نظر نرسيده، بلى فقرات مذكوره در اخبار مختلفه وارداست، ولكن بعض فقرات اين دعا را در اينجا ذكر نفرموده، چنانچه بعضى خصوصيّاتى كه اينجا ذكر فرموده بر خلاف آن چيزى است كه در روايت ديدم. (كوهكمره اى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 335

وَيُميْتُ وَيُميْتُ و يُحْييْ وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوْتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديْرٌ، اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَالَّذيْ تَقُوْلُ وَخَيْرًا مِمَّا نَقُوْلُ وَفَوْقَ ما يَقُوْلُ الْقآئِلُوْنَ، اللَّهُمَّ انىْ اعُوْذُبِكَ مِنَ الْفَقْرِ وَمِنْ وَسْواسِ الصَّدْرِ وَمِنْ شَتَاتِ الْامْرِ وَمِنْ عَذابِ الْقَبْرِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ فيْ قَلْبيْ نُوْرًا وَفيْ سَمْعيْ نُوْرًا وَفيْ بَصَريْ نُوْرًا، وَفيْ لَحْميْ وَدَميْ وَعِظاميْ وَعُرُوْقيْ وَمَقاميْ وَمَقْعَديْ وَمَدْخَلىْ وَمَخْرَجيْ نُوْرًا، وَاعْظِمْ ليْ نُوْرًا يا رَبِّ يَوْمَ الْقاكَ انَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديْرٌ» «1».

و بدان كه دعاهاى روز عرفه كه از حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- نقل شده بسيار است، و افضل آن دعاها دو دعاست: يكى دعاى حضرت امام حسين عليه السلام كه مشهور است، و ديگر دعاى امام زين العابدين عليه السلام كه در

صحيفه كامله مذكور است «2» و چون هريك از اين دو دعا به غايت طويل بود، در اين مختصر مذكور نشد.

فصل دوم در بيان احكام وقوف به مشعرالحرام

فصل دوم در بيان احكام وقوف به مشعرالحرام

چون وقت مغرب داخل شود پيش از نماز مغرب از عرفات متوجّه مشعرالحرام شود، چون اراده بيرون آمدن از عرفات كند اين دعا بخواند [1]: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ هذا الْمَوْقِفِ وَارْزُقْنيْهِ ا بَدًا ما ابْقَيْتَنىْ وَأَقْلِبْني الْيَوْمَ مُفْلِحًا مُنْجِحًا مُسْتَجابًا ليْ مَرْحُوْمًا مَغْفُوْرًا بِافْضَلِ ما يَنْقَلِبُ بِهِ الْيَوْمَ احَدٌ مِنْ وَفْدِكَ عَلَيْكَ، وَاعْطِنيْ افْضَلَ ما اعْطَيْتَ احَدًا مِنْهُمْ مِنَ الْخَيْرِ وَالْبَرَكَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَبارِك ليْ فيْما ارْجِعُ الَيْهِ مِنْ اهْلٍ وَمالٍ اوْ قَليْلٍ اوْ كَثيْرٍ، وَبارِكْ لَهُمْ فِيَّ».

و بايد [2] كه در وقت رفتن به جانب مشعر به تأنّى راه رود، و در كمال خضوع

__________________________________________________

[1]- به قصد رجاء نه به قصد خصوصيّت. (خراسانى)

[2] بر سبيل استحباب نه وجوب. (خراسانى، مازندرانى)

__________________________________________________

(1) اواخر متن اين دعا در نسخه ها متفاوت بود، از فقره «اللَّهُمّ اجْعَلْ في قَلْبي نورًا ...» مطابق با متن مصباح مرحوم شيخ طوسى تنظيم گرديد، رجوع شود به مصباح المتهجّد: 630.

(2) صحيفه كامله سجّاديّه: 201، دعاى 47.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 336

و خشوع و در اثناى راه رفتن به استغفار و طلب خلاصى از آتش دوزخ مشغول باشد.

و چون به مشعرالحرام رسد واجب است كه نيّت كند به اين طريق كه: از اين وقت تا طلوع آفتاب توقّف [1] مى كنم در مشعرالحرام در حجّ اسلام حجّ تمتّع از براى آنكه واجب [2] است تقرّب به خدا.

و سنّت است كه در آنجا نُه امر بجاآورد [3]:

اوّل آنكه:

قبل از بار فرود آوردن نماز مغرب و عشا را به يك اذان و دو اقامه بجاآورد.

دوم آنكه: نافله مغرب را بعد از عشا بگزارد.

سوم آنكه: آن شب را كه شب عيد قربان است احياء بدارد.

چهارم آنكه: تا صبح به ذكر دعا و تلاوت قرآن مشغول باشد، و از جمله دعاها اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ هذِه جَمعٌ، اللَّهُمَّ انيْ اسْئَلُكَ انْ تَجْمعَ ليْ فيْها جَوامِعَ الْخَيْرِ، اللَّهُمَّ لا تُؤْيِسْنيْ مِنَ الْخَيْرِ الَّذي سَئَلْتُكَ انْ تَجْمَعَهُ ليْ فيْ قَلْبيْ، ثُمَّ اطْلُبُ بِه الَيْكَ انْ تُعَرِّفَنيْ ما عَرَّفْتَ اوْلِيآءَكَ فىْ مَنْزِليْ هذا، وانْ تَقِيَني جَوامِعَ الشَّرِّ».

پنجم آنكه: اوّل شب غسل [4] كند و نيّت چنين كند كه: غسل بودن در مشعرالحرام مى كنم از براى آنكه سنّت است تقرّب به خدا.

ششم آنكه: تا طلوع آفتاب طاهر از حدث اكبر و اصغر باشد.

هفتم آنكه: اگر حجّ اوّل باشد بربالاى كوهى كه در مشعرالحرام واقع است [5] برود و در آنجا ذكر الهى بجاآورد.

هشتم آنكه: هفتاد سنگريزه كه به جهت رمى جمرات مقرّر است از مشعرالحرام

__________________________________________________

* يعنى مستحبّ است. (دهكردى، يزدى)

[1]- احوط و اولى وقوف مشعرالحرام است در شب تا طلوع شمس. (تويسركانى)

[2] قصد وجوب لازم نيست. (خراسانى)

[3] دليل بر استحباب بعض امور مذكوره ديده نشده، اولى اتيان است به آنها رجاءً. (خراسانى)

[4] استحباب اين غسل بالخصوص در نظرم نيست. (مازندرانى)

[5] و آن را قزح گويند. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 337

بردارد و واجب است كه آن شب تا صبح [1] در مشعرالحرام باشد.

نهم آنكه: چون فجر طالع شود أولى آن است كه نيّت على حده به جهت وقوف مشعر كند

به اين طريق كه: توقّف مى كنم در مشعرالحرام در حجّ تمتّع از اين وقت تا طلوع آفتاب از براى آنكه واجب است تقرّب به خدا. و به حمد الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و دعا كردن اشتغال نمايد و از جمله دعاها، اين دعا بخواند:

«اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ فُكَّ رَقَبَتيْ مِنَ النَّارِ وَاوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَّيِّبِ وَادْرَءْ عَنيْ شَرَّ فَسَقَةِ الانْسِ وَالْجِنِّ وَالْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، اللَّهُمَّ انْتَ خَيْرُ مَطْلُوْبٍ الَيْهِ وَخَيْرُ مَدْعُوٍّ وَخَيْرُ مَسْئُولٍ وَلِكُلِّ وافِدٍ جآئِزَة فَاجْعَلْ جائِزَتيْ فيْ مَوْطِنيْ هذا انْ تُقِيْلَنِي عَثْرَتيْ وَتَقْبَلَ مَعْذِرَتيْ وَانْ تَجاوَزَ عَنْ خَطيْئَتيْ ثُمَّ اجْعَلِ التَّقْوى مِنَ الدُّنْيا زاديْ».

دهم آنكه: چون آفتاب برآيد به جانب منى رود. و جايز است زنان را و شخصى را كه ضرورتى داشته باشد آنكه قبل از طلوع فجر از مشعرالحرام به جانب منى رود.

فصل سوم در بيان رفتن به جانب منى از مشعرالحرام و بيان افعال ثلاثه مناسك منى كه روز عيد قربان در مِنى واجب است كه به عمل آورد
اشاره

فصل سوم در بيان رفتن به جانب منى از مشعرالحرام و بيان افعال ثلاثه مناسك منى كه روز عيد قربان در مِنى واجب است كه به عمل آورد

چون از مشعرالحرام متوجّه منى شود و در راه به موضعى رسد كه آن را «وادى محسَّر» گويند سنّت است كه در آن موضع موازى صد گام [2] تند رود، و اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ سَلِّمْ عَهدي وَاقْبَلْ تَوْبَتيْ وَاجِبْ دَعْوَتيْ وَاخْلُفْنيْ فيْمَنْ تَرَكْتُ بَعْديْ».

و چون به منى رسد واجب است كه افعال ثلاثه مناسك منى را در روز عيد قربان به ترتيب بجا بياورد:

__________________________________________________

[1] يعنى تا طلوع آفتاب. (دهكردى، كوهكمره اى، مازندرانى، يزدى)

[2] اقلّ مقدارى كه استحباب به آن حاصل مى شود صدگام است. (خراسانى، مازندرانى)

* يا بيشتر. (دهكردى،

يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 338

فعل اوّل رَمْىِ جمره عقبه:

فعل اوّل رَمْىِ جمره عقبه:

يعنى زدن ميلى كه آن را جمره عقبه گويند، به هفت سنگريزه. و در رمى جمره عقبه هشت امر واجب است، و دوازده امر سنّت.

امّا هشت امر واجب:

اوّل: نيت كردن [1] به اين طريق كه: اين ميل را مى زنم به هفت سنگريزه در حجّ اسلامِ حجّ تمتّع از براى آنكه واجب است تقرّب به خدا.

دوم: نيّت را مقارن شروع در رَمْى كردن.

سوم: استدامت حكمى، يعنى مدام برحكم نيّت بودن تا آخر رَمْى.

چهارم: هفت سنگريزه را يك يك انداختن، پس اگر هفت [2] را به يك دفعه اندازد يكى از آنها حساب است و باقى محسوب نيست.

پنجم: هريك از هفت سنگريزه را به آن ميل رسانيدن.

ششم: مجموع هفت سنگريزه را از زمين حرم برچيده باشد.

هفتم: همه آن سنگريزه ها بِكْر باشد [3] يعنى به هيچ يك از آنها رمى نشده باشد.

هشتم: رَمْى بعد از طلوع آفتاب روز عيد قربان باشد.

امّا دوازده امر سنّت كه در رَمْى جمره عقبه معتبر است:

اوّل آنكه: در وقت رَمْى وضو داشته باشد.

دوم آنكه: پياده باشد نه سواره [4].

سوم آنكه: در وقتى كه هفت سنگريزه را در دست داشته باشد و خواهد كه به ميل

__________________________________________________

[1]- نيّت رمى جمره قربة إلى اللَّه كفايت مى كند. (تويسركانى)

* نيّت به اين تفصيل احتياطى است كه محلّ اتفاق بر كفايت است، پس بنابر اين نيّت ادا و قضاء را هم تعرّض نمايد. (خراسانى، مازندرانى)

[2] يا دو تا يا سه تا آن را يك دفعه اندازد يكى محسوب است، اگرچه در رسيدن به جمره به تدريج برسد و اگر متعاقب اندازد و يك دفعه برسد محسوب است.

(مازندرانى)

[3] اين احوط است. (تويسركانى)

[4] محلّ تأمّل است. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 339

بزند اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ هؤُلاءِ حَصَياتي فَاحْصِهُنَّ ليْ وَارْفَعْهُنَّ فيْ عَمَليْ».

چهارم آنكه: در وقت انداختن هريك از آن سنگريزه ها «اللَّهُ اكْبر» بگويد و اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّي الشَّيْطانَ، اللَّهُمَّ تَصْديْقًا بِكِتابِكَ وَعَلى سُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجًّا مَبْرُوْرًا وَعَمَلًا مَقْبُوْلًا وَسَعْيًا مَشْكُوْرًا وَذَنْبًا مَغْفُوْرًا».

پنجم آنكه: در وقت رَمْى جمره عقبه رو به جمره كند و پشت به قبله.

ششم آنكه: دورى او از جمره در وقت رَمْى ده ذرع يا پانزده ذرع شرعى باشد.

هفتم آنكه: آن سنگريزه را بر شكمِ انگشتِ زِهْگير گذارد و به پشت بند اوّل انگشتِ شهادت بيندازد.

هشتم آنكه: آن سنگريزه را برچيده باشد، نه آنكه سنگ را بشكند و به سنگريزه هاى آن رمْى كند.

نهم آنكه: سنگريزه ها را از مشعرالحرام برچيده باشد.

دهم آنكه: سنگريزه ها را بشويد [1].

يازدهم آنكه: هريكى از سنگريزه ها به مقدار بند بالاى انگشت باشد.

دوازدهم آنكه: رنگ هريك از سنگريزه ها مخالف رنگ ديگرى باشد.

فعل دوم از افعال ثلاثه مناسك منى:

فعل دوم از افعال ثلاثه مناسك منى:

كه در روز عيد قربان بجاآوردن آن واجب است، قربان كردن است.

و در آن ده امر واجب است، و شش امر سنّت.

امّا ده امر واجب:

اوّل آنكه: قربانى گوسفند يا بُز يا گاو يا شتر باشد، و اگر غير از اينها را مثل اسب يا آهو قربانى كند آن قربانى صحيح نيست

__________________________________________________

[1]

. اگرچه اقوى عدم لزوم است. (خراسانى)

* از خاك و كثافت نظيف كند و امّا طهارت سنگ ريزه از نجاست پس آن احوط است. (مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 340

دوم آنكه: اگر

قربانى گوسفند باشد كمتر از هفت ماهه [1] نباشد، و اگر بُز يا گاو باشد يك سال تمام كرده باشد و در سال دوم [2] داخل شده باشد، و اگر شتر باشد پنج سال تمام كرده و در سال ششم داخل شده باشد.

سوم آنكه: بيمار نباشد [3] و كرى نداشته باشد، و لاغر و لنگ و خُصيّ «1» و گوش بريده نباشد و شاخ اندرونى او نشكسته باشد.

چهارم آنكه: كلّ آن از يك شخص باشد، پس جايز نيست كه ديگرى در قربانى او شريك باشد.

پنجم آنكه: در وقت كشتن قربانى نيّت چنين كند كه: اين قربانى را مى كشم در حجّ اسلام حجّ تمتّع از براى آنكه واجب است تقرّب به خدا.

ششم آنكه: نيّت را مقارن اوّل ذبح سازد اگر قربانى غيرشتر باشد، و مقارن اوّل نحر سازد اگر قربانى شتر باشد؛ و نَحْر آن است كه كاردى يا حربه اى در گودى كه ميانه بيخِ گردن وسينه شتر واقع است بزند.

هفتم آنكه: استدامت حكمىِ نيّت تا آخر ذبح و تا آخر نَحْر.

هشتم آنكه: خود مباشرِ كُشتن قربانى گردد، يا كسى را نايب خود سازد و نيّت چنين كند كه: اين قربانى را مى كشم به نيابت فلان در حجّ اسلام حجّ تمتّع از براى آنكه واجب است «2» تقرّب به خدا. و اولى آن است كه هردو نيّت كنند.

__________________________________________________

[1]- بلكه احوط آن است كمتر از يك ساله نباشد. (خراسانى، مازندرانى)

* بلكه گوسفند كمتر از يك ساله و بز و گاو كمتر از دو ساله نباشد. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

[2] احوط اين است كه داخل سال سوم شده باشد. (خراسانى، مازندرانى)

* احوط بلكه اظهر آن است كه در سال سوم

داخل شده باشد و اگر گوسفند است داخل در سال دوم شده باشد. (نخجوانى)

[3] بيمار نبودن احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) اخْته.

(2) در بعضى از نسخه ها اضافه شده است: بر او به اصالت و بر من به نيابت.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 341

نهم آنكه [1]: قربانى كردن در روز عيد [2] واقع شود؛ و اگر متعذّر باشد در باقى ايّام ماه ذيحجّه جايز است.

دهم آنكه: بعضى از آن را تصدّق كند، و بعضى را خود [3] بخورد، و بعضى را هديه [4] كند.

امّا شش امرى كه در قربانى كردن سنّت است:

اوّل آنكه: اگر قربانى گوسفند يا بُز باشد بايد كه نر باشد، و اگر شتر يا گاو باشد بايد كه ماده باشد.

دوم آنكه: فربهى آن نمايان باشد، نه آنكه در فربهى و لاغرى ميانه باشد.

سوم آنكه: آن را در عرفات حاضر كرده باشد.

چهارم آنكه: اگر قربانى شتر باشد دست چپ او را مابين زانو و پاشنه ببندد.

پنجم آنكه: اگر شخصى را در كشتن قربانى نايب خود سازد، دست خود را در وقت كشتن [5] بردست او گذارد.

ششم آنكه: در وقتى كه خواهد قربانى كند اين دعا بخواند: «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذيْ فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ حَنيْفًا مُسْلِمًا وَما ا نَا مِنَ الْمُشْرِكيْنَ، انَّ صَلاتيْ وَنُسُكيْ وَمَحْيايَ وَمَماتيْ للَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ لا شَريْكَ لَهُ وَبِذلِكَ امِرْتُ وَا نَا مِنَ الْمُسْلِميْنَ، اللَّهُمَّ مِنْكَ وَلَكَ بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَاللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْي و مقارن آن به كشتن مشغول شود.

__________________________________________________

[1]- نهم و دهم احوط است. (تويسركانى)

[2] بنابر احوط، اگرچه اقوى جواز تأخير است تا آخر ايّام تشريق. (خراسانى)

[3] بعضى را كه خود بايد بخورد

على الاحوط مسمّى در آن كافى است، و امّا بعضى صدقه و بعضى هديه هر يك را بايد كمتر از ثلث آن نباشد. (خراسانى، مازندرانى)

* بنابر احوط و اقوى استحباب است. (نخجوانى)

[4] بنابر احوط و اقوى كفايت صدقه دادن يا هديه كردن جميع آن است. (نخجوانى، يزدى)

[5] بلكه خودش كارد را به دست بگيرد نائب دست بر دست او كه كارد گرفته گذارد و ذبح كند. (خراسانى، كوهكمره اى، مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 342

فعل سوم از افعال ثلاثه مناسك منى:

فعل سوم از افعال ثلاثه مناسك منى:

كه روز عيد به فعل آوردن آن واجب است، آن است كه بعد از قربانى كردن از موىِ خود چيزى ازاله كند، خواه به تراشيدن و خواه به غير [1] آن. و زن را تراشيدن سر جايز نيست.

و در ازاله كردن مو سه امر واجب است، و هفت امر سنّت:

امّا سه امر واجب:

اوّل: نيّت كردن به اين طريق كه: از موى بدن چيزى ازاله مى كنم در حجّ اسلام حجّ تمتّع از براى آنكه واجب [2] است تقرّب به خدا.

دوم: مقارن داشتن نيّت است به مو ازاله كردن.

سوم: استدامت حكمى.

و امّا آن هفت امر سنّت:

اوّل آنكه: در وقت ازاله كردن مو رو به قبله باشد.

دوم آنكه: در آن وقت بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْيمْ، اللَّهُمَّ اعْطِنْي بِكُلِّ شَعْرَةٍ نُوْرًا يَوْمَ الْقِيمَةَ».

سوم آنكه: در تراشيدن سر شروع به جانب راست كند.

چهارم آنكه: كلّ سر را بتراشد.

پنجم آنكه: اگر بر سر موى نداشته باشد پاكى [3] را برسر بگذارد (بگرداند خ ل).

__________________________________________________

[1]- و بهتر تراشيدن سر است، بلكه از براى نو حاجى و كسى كه سر خود را ملبّد كرده است به صمغ و نحو

آن احوط اختيار خصوص سر تراشيدن است. (دهكردى، كوهكمره اى، يزدى)

* سر تراشيدن از براى كسى كه اوّل حجّش باشد، بلكه مطلقا احوط است. (صدر)

* لكن بهتر تراشيدن سر است، بلكه از براى نو حاجى و كسى كه موى سر خود را ملبّد و صمغ بر سر خود چسبانيده باشد يا آن كه موى سر خود را به وسط سر جمع نموده و آن را بسته باشد، پس درباره اين سه طايفه سر تراشيدن احوط است. (نخجوانى)

[2] قصد وجوب لازم نيست. (خراسانى)

[3] بلكه سزاوار نيست ترك احتياط به كشيدن پاكى برسر. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 343

ششم آنكه: موى را در منى دفن كند.

هفتم آنكه: بعد از مو ازاله كردن، ناخن بچيند [1] و سِبيل بگيرد.

و بعد از فارغ شدن از افعال ثلاثه مناسك منى [2] حلال مى شود به او جميع آنچه به احرام حرام شده بود، مگر زن و بوى خوش [3].

فصل چهارم در بيان باقى افعال حجّ

فصل چهارم در بيان باقى افعال حجّ

چون مناسك منى را بجاآورد واجب است كه به مكّه مراجعت نمايد به جهت بجاآوردن پنج امر: و آن طواف حجّ، و دو ركعت نماز آن، و سعى مابين صفا و مروه، وطواف نساء، و دو ركعت نماز آن.

چون سه امر اوّل را به فعل آورد، بوى خوش بر او حلال مى شود. امّا زن وقتى حلال مى شود كه طواف نساء را با دو ركعت نماز آن بجاآورد.

واجب است كه آن پنج امر را به ترتيبى كه مذكور شد به فعل آورد. و جميع آنچه در طواف عمره و سعى آن مذكور شد از امور واجبى و سنّتى در اين دو طواف و سعى

معتبر است [4] و فرق همين در نيّت است، پس در طواف حجّ نيّت چنين كند كه: طواف حجّ اسلامِ حجّ تمتّع مى كنم از براى آنكه واجب است تقرّب به خدا. و در طواف نساء نيّت چنين كند كه: طواف نساء مى كنم در حجّ اسلام. حجّ تمتّع از براى آنكه

__________________________________________________

* يعنى تيغ را، و بايد تقصير كند به ازاله موى غير سر يا ناخن گرفتن. (دهكردى، يزدى)

* يعنى تيغ را. (مازندرانى)

[1] استحباب اين دو فعل در نظر نيست. (خراسانى)

[2] اگرچه پوشيدن لباس خيّاطى شده وپوشاندن سرمكروه است تا طواف حجّ كند. (مازندرانى)

[3] حرمت صيد نيز باقى است، لكن از جهت اين كه در حرم است نه از جهت احرام و لبس مخيط و پوشيدن سر هرچند حلال شده است، لكن مكروه است تا وقتى كه طواف حجّ را بجاى آورد. (دهكردى، كوهكمره اى، نخجوانى، يزدى)

* و احوط اجتناب از صيد است من حيث الاحرام و إلّامن حيث حرم حرام است على ايّ حال. (مازندرانى)

[4] تعيّن اين امور احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 344

واجب است تقرّب به خدا. و نيّت نماز اين دو طواف و نيّت سعى مابين صفا و مروه به اين طريق كند.

و چون از اين پنج امر فارغ شود، واجب است كه به منى عود كند براى چهار امر:

اوّل: در منى سه شب ايّام تشريق بودن، و آن يازدهم، و دوازدهم، و سيزدهم ماه ذيحجّه است. و جايز است شخصى را كه در احرام عمره و حجّ شكار و مباشرت با زن نكرده آنكه شب سوم در منى نماند و آنكه وقت ظهر دوازدهم از منى بيرون رود،

مگر آنكه در وقت مغرب شب سيزدهم در منى باشد كه در اين صورت بودن آن شب در منى واجب است و بيرون رفتن جايز نيست. و در هريكى از اين سه شب تا صباح ماندن در منى لازم نيست، بلكه آن قدر توقّف كند كه نصف شب بگذرد و بعد از آن بيرون رود [1] مى تواند. و جايز است به جاى آن شب در منى ماندن در مكّه بماند به شرط آنكه تا صبح به عبادت مشغول شود.

دوم: رَمْى كردن جمره اولى [2] در هريكى از روزهاى تشريق به هفت سنگريزه.

سوم: رَمْىِ جمره وسطى در اين سه روز به همان طريق.

چهارم: رَمْى جمره عقبه در اين سه روز به همان طريق. و واجب است اين ترتيب را مرعى داشتن.

و وقت رَمْى از طلوع [3] آفتاب است تا وقت شام [4]. و اگر شخصى را عذر باشد جايز است كه شب رمى كند.

و بدان كه آداب سنّتى اين رمى قبل از اين مذكور شد. و فرقى نيست الّا در دو امر:

اوّل: هر يكى از جمره اولى و وسطى را در وقت رَمْى بردست راست گيرد [5].

دوم: بعد از رَمْى هريك از اين دو جمره اندكى نزديك آن ايستد و به حمد

__________________________________________________

[1]- اگرچه افضل ماندن تا صبح است. (خراسانى، مازندرانى)

[2] جمره اولى دورتر از جمرات است از مكّه و نزديك مسجد خيف. (مازندرانى)

[3] و افضل بلكه احوط اين است كه در وقت زوال باشد. (كوهكمره اى، مازندرانى)

[4] و احوط تا ظهر با امكان. (دهكردى)

[5] يعنى جمره سمت دست راست او باشد و اوطرف چپ جمره باشد. (خراسانى، مازندرانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 345

وصلوات

و دعا اشتغال نمايد. امّا بعد از رَمْى جمره عقبه ايستادن نزد آن سنّت نيست.

وبدان كه رَمْى آخر افعال واجبه حجّ است، و جايزاست كه از منى به وطن خود رود بى آنكه به مكّه معاودت نمايد. امّا معاودت به مكّه به جهت وداع خانه كعبه سنّت است.

پس چون خواهد كه به مكّه معاودت كند سنّت است كه در مسجد خيف شش ركعت نماز بگزارد، هردو ركعت به يك سلام، و بعد از آن متوجّه مكّه شود. و آداب دخول مكّه در مسجدالحرام از غسل و غير آن به طريقى است كه قبل از اين مذكور شد.

وبدان كه داخل شدن در خانه كعبه سنّت است و واجب نيست، و نُه امر [1] در آن سنّت است:

اوّل: غسل كردن.

دوم: حلقه در را در وقت دخول بگيرد.

سوم آنكه: كمال خضوع و خشوع در وقت داخل شدن بجاى آوردن.

چهارم آنكه: در وقت داخل شدن بگويد: «اللَّهُمَّ انَّكَ قُلْتَ «وَمَنْ دَخلهُ كانَ آمِنًا» فآمِني مِنْ عَذابِكَ عَذابِ النَّارِ».

پنجم آنكه: برسنگ سرخى كه مابين دوستون خانه كعبه فرش است دو ركعت نماز بگزارد، در ركعت اوّل بعد از فاتحه سوره «حم سجده» بخواند و در ركعت دوم بعد از فاتحه از آيات قرآن به عدد آيات «حم سجده» بخواند و آن پنجاه و چهار آيه است.

ششم آنكه: در هر كُنجى از چهار كُنج خانه كعبه دو ركعت نماز بگزارد، و بعد اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ مَنْ تَهَيَّاءَ وَتَعَبَّاءَ وَاعَدَّ وَاسْتَعَدَّ لِوِفادَةٍ الى مَخْلُوْقٍ رَجآءَ رِفْدِه وَجَوائِزِه وَنَوافِلِه وَفَواضِله فَالَيْكَ كانَتْ يا سَيِّديْ تَهْيِئَتيْ وَتَعْبِيَتيْ وَاعْداديْ وَاسْتِعْداديْ رِجآءَ رِفْدِكَ وَنَوافِلِكَ وَجَوآئِزِكَ، فَلا تُخَيِّبِ الْيَوْمَ رَجآئيْ يا مَنْ لا يُخَيِّبُ سآئِلَهُ وَلا يَنْقُصُ نآئِلَهُ، فَانيّ لَمْ اتِكَ

الْيَوْمَ بِعَمَلٍ صالِحٍ قَدَّمْتُهُ وَلا شَفاعَةِ مَخْلُوْقٍ رَجَوْتُهُ، وَلكِنْ اتَيْتُكَ مُقِرًّا بِالذُّنُوْبِ وَالْاساءَةِ عَلى نَفْسيْ، فَانَّهُ لا حُجَّةَ ليْ وَلا عُذْرَ، فَاسْئَلُكَ يا مَنْ هُوَ كَذلِك انْ

__________________________________________________

[1]- اولى اتيان به آداب و سنن مذكوره است به اين طريق و كيفيّت رجاءً. (خراسانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 346

تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدِ وَانْ تُعْطِيَنيْ مَسْئَلَتيْ وَتُقيْلَنيْ عَثْرَتيْ وَتَقْلُبَني بِرَغْبَتيْ وَلا تَرُدَّنيْ مَحْرُوْمًا وَلا مَجْبُوهًا وَلا خآئِبًا، يا عَظيْمُ يا عَظيْمُ يا عَظيْمُ ارْجُوْكَ لِلْعَظيْمِ، [اسْئَلُكَ «1» [1] يا عَظيْمُ انْ تَغْفِرَ لِيَ الذَّنْبَ الْعَظيْم لا الهَ الّا انْتَ».

هفتم آنكه: در درون خانه كعبه سر به سجود نهد و اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ لا يَرُدُّ غَضَبَكَ الّا حِلْمُكَ وَلا يُنْجيْ مِنْكَ الَّا التَّضَرُّعُ الَيْكَ، فَهَبْ ليْ يا الهيْ مِنْ لَدُنْكَ فَرَجًا بِالْقُدْرَةِ الَّتيْ بِها تُحْييْ امْواتَ الْعِبادِ وَبِها تَنْشُرُ مَيْتَ الْبِلادِ، وَلا تُهْلِكْنيْ يا الهيْ غَمًّا حَتّى تَسْتَجيْبَ ليْ دُعآئي وَتُعَرِّفَنِيَ الْاجابَةَ فى دُعآئيْ، اللَّهُمَّ ارْزُقْنِيَ الْعافِيَةَ الى مُنْتَهى اجَليْ وَلا تُشْمِتْ بيْ عَدُويْ وَلا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقىْ، مَنْ ذَالَّذيْ يَرْفَعُنيْ انْ وَضَعْتَنيْ وَمَنْ ذَالَّذيْ يَضَعُنىْ انْ رَفَعْتَنيْ، وَانْ اهْلَكْتَنيْ فَمَنْ ذَالَّذيْ يَعْرِضُ لَكَ في عَبْدِكَ اوْ يَسْئَلُكَ عَنْ امْرِكَ، وَقَدْ عَلِمْتُ يا الهيْ انْ لَيْسَ فيْ حُكْمِكَ ظُلْمٌ وَلا فيْ نِقْمَتِكَ عَجَلَةٌ وَانَّما يَجْعَلُ مَنْ يَخافُ الْفَوْتَ وَإنَّما يَحْتاجُ إلى الظُّلْمِ الضَّعيْفُ وَقَدْ تَعالَيْتَ يا الهي عَنْ ذلِكَ عُلُوًّا كَبْيرًا، فَلا تَجْعَلْنيْ لِلْبَلاءِ غَرَضًا وَلا لِنقِمَتِكَ نَصَبًا وَمَهِّلْنيْ وَنَفِّسنيْ وَاقِلْنيْ عَثْرَتي وَلا تُتْبِعْني بِبَلاءٍ عَلى اثْرِ بَلاءٍ فَقَدْ تَرى ضَعْفيْ وَقِلَّةَ حيْلَتيْ وَتَضَرُّعيْ الَيْكَ وَوَحْشَتيْ مِنَ النَّاسِ وَانْسيْ بِكَ، يا كَريْمُ اعُوْذُ بِكَ فَاعِذْنيْ وَاسْتَجيْرُبِكَ فَاجِرْنيْ وَاسْتَعيْنُ بِكَ عَلَى الضَّرآءِ فَاعِنيّ

وَاسْتَنْصِرُ بِكَ فَانْصُرْنيْ وَاتَوَكَّلُ عَلَيْكَ فَاكْفِنيْ وَاوْمِنُ بِكَ فامِنيْ وَاسْتَهْديْكَ فَاهْدِنيْ وَاسْتَرْحِمُكَ فَارْحَمْنيْ وَاسْتَغْفِرُكَ مِمَّا تَعْلَمُ فَاغْفِرْليْ وَاسْتَرْزِقُكَ مِنْ فَضْلِكَ الْواسِعِ فَارْزُقْنيْ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ الْعَلِيّ الْعَظيْم».

هشتم آنكه: در وقت بيرون آمدن از خانه كعبه حلقه درِ خانه را بگيرد، بگويد:

«اللَّهُ اكْبَرُ اللَّهُ اكْبَرُ اللَّهُ اكْبَرُ، اللَّهُمَّ لا تَجْهَدْ بَلائيْ وَلا تُشْمِتْ بيْ اعْدآئي فَانَّك الضَّارُّ النَّافِعُ».

نهم آنكه: چون از خانه به زير آيد دو ركعت نماز بگزارد در نزديكىِ كعبه، به حيثيتى كه درِ خانه كعبه بر دست چپ او باشد.

__________________________________________________

(1) در برخى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 347

خاتمه در بيان آداب وداع خانه كعبه

خاتمه در بيان آداب وداع خانه كعبه

و آن ده امر است:

اوّل آنكه: هفت شوط طواف وداع را بجاآورد، و نيّت چنين كند كه: طواف وداعِ خانه كعبه مى كنم، سنّت تقرّب به خدا.

دوم آنكه: در هر شوط استلام «1» [1] حَجَر اسْود و ركن يمانى كند، و اگر در هرشوط نتواند شوط اوّل و دوم استلام نمايد.

سوم آنكه: بعد از فارغ شدن از طواف التزامِ مستجار كند، به طريقى كه در طواف عمره مذكور شد. «2»

چهارم آنكه: در نزد حَجَر اسْوَد آيد و شكم خود را به كعبه بچسباند، و دست چپ خود را بر حَجَر اسْود گذارد، و دست راست را از جانب درب خانه كعبه بچسباند، و بگويد: «الْحَمْدللَّهِ وَصَلَّى اللَّهُ عَلى سَيِّدِنا وَنَبِيِّنا مُحَمَّدٍ والِه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُوْلِكَ وَاميْنِكَ وَحَبيْبِكَ وَنَجِيِّكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ كَما بَلَّغَ رِسالاتِكَ وَجاهَدَ فيْ سَبيْلِكَ وَصَدَعَ بِامْرِكَ وَاوْذِيَ فيْكَ حَتّى اتاهُ الْيَقيْنُ، اللَّهُمَّ اقْلِبْنيْ مُفْلِحًا مُنْجِحاً مُسْتَجابًا ليْ بَافْضَلِ ما يَرْجِعُ بِه احَدٌ

مِنْ وَفْدِك مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالْبَرَكَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَالْعافِيَةِ مِمَّا يَسَعُنيْ انْ اطْلُبَ، فَاسْئَلُكَ انْ تُعْطِيَنيْ مِثْلَ الَّذيْ اعْطَيْتَهُ اوْ فَضْلًا مِنْ عِنْدِكَ تَزيْدُنيْ عَلَيْهِ، اللَّهُمَّ انْ امَتَّني فَاغْفِرْليْ وَانْ احْيَيْتَنيْ فَارْزُقْنيْهِ مِنْ قابِلٍ، اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ بَيْتِكَ، اللَّهُمَّ انيْ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ امَتِكَ حَمَلْتَنيْ عَلى دابَّتِكَ وَسَيَّرتَنيْ في بِلادِكَ حَتّى ادْخَلْتَنيْ حَرَمَكَ وَامْنَكَ، وَقَدْ كانَ مِنْ حُسْنِ ظَنيْ بِكَ انْ تَغْفِرَ ليْ ذُ نُوبيْ فَإنْ كُنْتَ غَفَرْتَ لي ذُنُوبي فَازْدَدْ عَنىْ رِضًا وَقَرّبْنىْ الَيْكَ زُلْفى وَلا تُباعِدْنيْ، وَانْ كُنْتَ لَمْ تَغْفِرَ ليْ فَمِنَ الْانِ فَاغْفِرْ ليْ قَبْلَ انْ تَنْأى عَنْ بَيْتِكَ داري، فَهذا اوانُ انْصِرافيْ وانْ

__________________________________________________

(1) لمس كردن، دست ماليدن.

(2) رجوع شود به صفحه 325.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 348

كُنْتَ اذِنْتَ ليْ غَيْرَ راغِبٍ عَنْكَ وَلا عَنْ بَيْتِك وَلا مُسْتَبْدِلٍ بِكَ وَلا بِه اللَّهُمَّ احْفَظْنيْ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفيْ وَعَنْ يَميْنيْ وَعَنْ شِماليْ حَتّى تُبَلِّغَنيْ اهْليْ فَاذا بَلَّغْتَنيْ اهْليْ فَاكْفِنيْ مَؤُونَةَ عِبادِكَ وَعِياليْ فَانَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَمِنيْ».

پنجم آنكه: بعد از دعا خواندن به جانب چاه زمزم آيد و قدرى از آن آب بنوشد، و بعد از آن متوجّه بيرون رفتن از مسجدالحرام شود.

ششم آنكه: در اثناى بيرون آمدن بگويد: «ائبُونَ تائبُونَ عابِدُوْنَ، لِرَبِّنا حامِدُوْنَ، الى رَبِّنا راغِبُونَ، الَى اللَّهِ راجِعُوْنَ إنْ شاءَ اللَّهُ تَعالى .

هفتم آنكه: نزد در مسجدالحرام سجده طويل با كمال خضوع و خشوع بجاآورد.

هشتم آنكه: بر درِ مسجدالحرام ايستد و بگويد: «اللَّهُمَّ انيْ انْقَلِبُ عَلى لا الهَ الَّا اللَّهُ».

نهم آنكه: به يك درهمِ شرعى خرما بخرد و تصدّق كند.

دهم آنكه: قصد او هميشه اين باشد كه نوبت ديگر

به حجّ آيد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 349

مطلب ششم در بيان احكام حجّ قِران و حجّ افراد

مطلب ششم در بيان احكام حجّ قِران و حجّ افراد

قبل از اين مذكور شده بود كه حجّ قِران و حجّ افراد برشخصى واجب است كه از اهل مكّه معظّمه باشد، يا آنكه دورىِ او از آن مكان مقدّس كمتر از شانزده فرسخ شرعى باشد، و اگر دورىِ اين كس از آن مكان مقدّس شانزده فرسخ باشد و زياده حجّى كه براو واجب مى شود حجّ تمتّع است. و افعال حجّ تمتّع را به تفصيل مذكور ساختيم.

و افعال حجّ قِران و حجّ افراد مثل افعال حجّ تمتّع است، ولكن عمره حجّ تمتّع قبل از حجّ است و طواف نساء ندارد [1] و عمره حجّ قِران و حجّ افراد بعد از حجّ است و طواف نساء دارد.

و افعال اين دو نوع به يك طريق است، لكن در حجّ قِران مخيّر است ميانه آنكه نيّت احرام را مقارن تلبيات يا مقارن اشعار يا مقارن تقليد سازد، و معنى اشعار و تقليد مذكور خواهد شد.

و احرام هريك از حجّ قِران و حجّ افراد واجب است كه از ميقات باشد، يا از مسكن خود هر گاه مسكن او به مكّه نزديك تر باشد از ميقات، يا از مكّه هر گاه مسكن او مكّه باشد، و باقىِ افعال به طريق افعال حجّ تمتّع است.

پس چون احرام ببندد متوجّه عرفات گردد، و بعد از وقوف عرفات متوجّه مشعرالحرام شود، و بعد از وقوف مشعرالحرام، به منى رود و رمى جمرات و قربانى

__________________________________________________

[1]- احوط طواف است. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 350

و تقصير بجاآورد، و به مكّه بازگردد و طواف

و دو ركعت نماز آن را بجا آورد، و سعى مابين صفا و مروه، و طواف نساء و دو ركعت نماز آن را به طريقى كه قبل از اين مذكور شد به عمل آورد.

و چون از اين افعال فارغ شود عمره مفرده را بجاآورد به اين طريق كه يكى از ميقاتها يا از نزديك ترين موضعى به حرم احرام عمره مفرده ببندد، و طواف عمره و دو ركعت آن، و سعى ميان صفا و مروه و تقصير، و طواف نساء و دو ركعت آن بجاآورد.

و مراد از «اشعار» آن است كه جانب راست كوهان شترى را كه به جهت قربانى مى برد كه در منى قربان كند زخم زند و آن جانب را به خون آن زخم آلوده كند. و مراد از «تقليد» آن است كه گردن قربانى كه مى برد نعلين بياويزد كه در آن نعلين نماز كرده باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 351

مطلب هفتم در بيان احكام حجّ به نيابت
فصل اوّل: نايب گرفتن به جهت ميّت و حىّ

فصل اوّل: نايب گرفتن به جهت ميّت و حىّ

بدان كه چون شخصى فوت شود و تركه وافى گذارد و حجّ اسلام براو واجب شده باشد و در ذمّه او مستقرّ گشته باشد واجب است كه در آن سال شخصى را به اجاره گيرند كه به نيابت [1] او حجّ بجاآورد، اگر وقت حجّ باقى باشد، و الّا سال ديگر، خواه ميّت وصيّت كرده باشد كه حجّ جهت او كنند و خواه وصيّت نكرده باشد.

امّا اگر قبل از آنكه حجّ در ذمّه او مستقرّ گردد، فوت شود نايب گرفتن واجب نيست. و حجّ در ذمّت وقتى مستقرّ شود كه شخصى با وجود استطاعت رفتن به حجّ حجّ را تأخير كند تا آن قدر وقت

بگذرد كه گنجايش حجّ بجاآوردن نداشته باشد [2] پس اگر بعد از استطاعت و قبل از گذشتن مدّت مذكور فوت شود حجّ ساقط است، و نايب گرفتن لازم نيست.

و اجرت حجّ مقدّم است بر ميراث و حكم ساير قروض دارد، پس هر گاه ميّت مشغول الذمّه باشد به حجّ و قرض نيز داشته باشد، واجب است كه اوّل اجرت المثل حجّ

__________________________________________________

[1]- وجوب نيابت در آن سال اگر وقت باشد و در سال ديگر اگر باقى نباشد احوط است. (تويسركانى)

[2] يعنى تمام اعمال حجّ و لو اين كه ركن نبوده باشد. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 352

و قرض را از متروكات وافيه او بيرون كنند، و آنچه بعد از آن بماند به وارث مى رسد، و اگر چيزى نماند از متروكات او چيزى به وارث نمى رسد. و همچنين اگر همه متروكات او مساوى اجرت المثل حجّ باشد كلّ متروكات او را به اجرت حجّ بايد داد و وارث از متروكات او محروم مى شود.

و هر گاه شخصى تبرّع نمايد و بى اجرت به نيابت ميّت حجّ بجاآورد در اين صورت حجّ از ذمّه ميّت ساقط مى شود و لازم نيست كه نايب به جهت او بگيرند. وهمچنين اگر شخصى به تبرّع از مال خود شخصى را به اجاره بگيرد كه به نيابت آن ميّت حجّ كند.

و بدان كه ميانه مجتهدين خلاف است در آنكه نايب از كجا متوجّه حجّ شود، بعضى برآنند كه از آنجا كه فوت شده واجب است متوجّه حجّ شود، و بعضى برآنند كه توجّه از ميقات كافى است، و بعضى برآنند كه اگر متروكات ميّت وفا كند از محلّ فوت متوجّه شود، و

اگر به آن وفا نكند از ميقات. و اين قول [1] به صواب [2] نزديك تر است،

__________________________________________________

[1]- قول سوم كه مختار مصنف است احوط است و لزوم آن معلوم نيست، بلكه قول دوم كه كفايت از مواقيت باشد اقرب به قواعد است. (تويسركانى)

* بلكه قول دوم اقوى و اقرب است. (خراسانى)

* قول اوّل با آنكه اقرب است احوط است فى الجمله. (مازندرانى)

* اظهر قول دوم است مطلقا و لو اين كه تركه بر حجّ بلد وفا كند و وصيّت بر حجّ بلد بكند، غاية الامر در صورت وصيّت زياده از اجرت حجّ ميقات از ثلث حساب مى شود اگر ورثه از اصل امضاء نكند چنانچه احوط بر كبار اين است كه حجّ بلد بگيرند و زياده از اجرت حجّ ميقات از خود حساب كنند و بر صغار محسوب ندارند و از اينجا معلوم شد كه رجوع قول دوم بر سوم درست نيست، بلى بعيد نيست كه قول اوّل راجع بر او باشد و اظهر اين است كه مناط بلد موت است نه وطن ولو اين كه ابعد از وطن شود. (نخجوانى)

* بلكه اقرب قول دوم است، بلى احوط از براى كبار ورثه استيجار از محلّ موت است به اين كه مقدار زايد بر ميقات را از حصّه خود بدهند و بر صغار محسوب ندارند، چنانچه هرگاه وصيّت به حجّ بلدى كند زائد بر ميقات از ثلث بايد خارج شود يا ورثه امضاء كند و مناط بلد موت است نه وطن. (يزدى)

[2] ولى اصوب موافق احتياط آنكه مازاد از اجرت از ميقاتگاه را كبار ورثه پاى خود محسوب كنند و صغار را معاف نمايند. (دهكردى)

جامع عباسى

( طبع جديد )، ص: 353

و ظاهر قول دوم به اين قول باز مى گردد.

و اگر حجّ [1] در ذمّه شخصى مستقرّ شده باشد، امّا به واسطه مانعى كه بعد از استقرار بهم رسد، مثل بيمارى يا خوف از دشمن نتواند به حجّ رفتن، واجب است [2] كه شخصى را به اجاره بگيرد كه به نيابت او حجّ كند، هر گاه اميد آن نداشته باشد كه مانع برطرف شود، و الّا بر او واجب است كه خود حجّ كند.

و اگر بعد از آنكه نايب به نيابت او حجّ گزارده باشد مانع او برطرف شود، براو واجب است كه خود حجّ كند و حجّ كه نايب او كرده كافى نيست.

امّا اگر حجّ گزاردن براو واجب شده [3] باشد وقبل از آنكه در ذمّه او مستقرّ شود او را مانعى از رفتن به حجّ پيش آيد در اين صورت در وجوب نايب گرفتن ميانه مجتهدين خلاف است، بعضى برآنند كه حكم شخصى دارد كه او را بعد از استقرار حجّ مانعى بهم رسد، و بعضى برآنند كه از اين شخص حجّ ساقط است مادام كه مانع باقى باشد نايب گرفتن واجب نيست، خواه اميد برطرف شدن مانع داشته باشد و خواه نداشته باشد.

و اقرب قول اوّل [4] است.

فصل دوم: شروطى كه در نيابت حجّ معتبر است

فصل دوم: شروطى كه در نيابت حجّ معتبر است

و آن شش امر است:

اوّل آنكه: نايب بالغ باشد. و بعضى از [5] مجتهدين نيابت غيربالغ را جايز داشته اند، به شرط آنكه تميز داشته باشد و بر سخن او اعتماد باشد «1».

__________________________________________________

[1]- يعنى حجّة الاسلام نه هر حجّى. (دهكردى، مازندرانى، نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (مازندرانى)

[3] يعنى تمكّن مالى داشته باشد. (مازندرانى)

[4] قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[5] اين قول اقوى است. (تويسركانى)

* قول اين بعض اقوى است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) محقّق اردبيلى، مجمع الفائده 6: 128. محقّق عاملى، مدارك 7: 112.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 354

دوم آنكه: عادل باشد [1] پس حرام است [2] كه غيرعادل را نايب حجّ سازند. امّا اگر غير عادل را نايب كرده باشند و دانند كه حجّ را به فعل آورده در اين صورت حجّ او كافى است و احتياج به نيابت عادل گرفتن نيست. و بعضى از مجتهدين برآنند كه هر گاه ظنّ غالب باشد كه نايب افعال حجّ را بجاآورد، نايب گردانيدن او جايز است [3] «1».

سوم آنكه: در ذمّه نايب حجّ واجب [4] نباشد.

چهارم آنكه: افعال حجّ را بالتمام داند، يا شخصى عادل با او باشد كه در وقت بجاآوردن هرفعلى را از او تعليم گيرد.

پنجم آنكه: در نيّت قصد كند كه اين افعال را به نيابت فلانى بجامى آورم.

ششم آنكه: آن شخصى كه نايب به نيابت او حجّ مى گزارد بايد كه شيعه اثنا عشرى باشد، پس نايب مخالف مذهب شدن جايز نيست [5] مگر آنكه پدر يا جدّ [6] پدرىِ

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم اشتراط عدالت است درنيابت بلكه وثوق و اطمينان به فعل كافى است. (تويسركانى)

[2] بلكه حرام نيست. (خراسانى)

* اصل نائب گرفتن غير عادل حرمت آن وجهى ندارد، بلى دادن مال ميّت را به او با اين كه نداند افعال حجّ را بجاى مى آورد جايز نيست وكفايت در ابراء ذمّه ميّت نمى كند. (مازندرانى)

* يعنى مبرء ذمّه ميّت نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] به شرط آنكه ظّن به مرتبه وثوق و اطمينان برسد. (نخجوانى)

[4] اگر معيّن باشد

در همان سال اجاره. (خراسانى)

* يعنى در آن سال كه نائب مى شود از جهت ديگر حجّ بر او واجب نباشد، پس اگر حجّ واجب باشد لكن نه در آن سال ضرر ندارد، و همچنين اگر در آن سال واجب باشد و لكن متمكّن از آن نباشد. (دهكردى، يزدى)

* حجّى كه بر او واجب است باشد در همان سال كه نايب حجّ شده، پس اگر حجّ واجب در ذمّه داشته باشد در سال هاى بعد از اين مانع از نائب شدن قبل نيست و همچنين كسى كه حجّ بر ذمّه او هست و تمكّن از اداء آن ندارد جايز است نائب شود. (مازندرانى)

[5] اگر ناصبى باشد و در غير ناصبى بنابر احوط. (خراسانى)

[6] در جدّ اشكال است. (خراسانى)

__________________________________________________

(1) محقّق عاملى، مدارك 7: 109.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 355

نايب باشد، كه در اين دو صورت نيابت كردن او جايز است با وجود آنكه مخالف مذهب باشد. و بعضى از مجتهدين اين دو صورت را نيز جايز نداشته اند [1]»

.

و جايز است كه زن نايب مرد شود و برعكس. و همچنين جايز است كه غلام يا كنيزى كه عادل باشند [2] به رخصت آقاى خود نايب شوند.

واگر نايب در اثناى راه فوت شود پس اگر فوت او قبل از احرام و داخل شدن حرم واقع شود، نايب ديگر بايد گرفت كه از آنجا كه او فوت شده، روانه حجّ شود، وورثه او را از وجه اجاره موازى مسافتى [3] كه قطع كرده مى رسد و بس، و تتمّه به [4] ورثه صاحب مال مى رسد.

و اگر فوت او بعد از احرام و داخل شدن حرم باشد

و از باقى افعال چيزى بجا نياورده باشد آنچه به فعل آورده كافى است، و احتياج به نايب گرفتن ديگر نيست. امّا ميانه مجتهدين خلاف است، بعضى بر آنند كه در اين وقت [5] كلّ مبلغى كه وجه اجاره او است به وارث او مى رسد [6]. «2»

والسلام على من اتبع الهدى

__________________________________________________

[1] و احوط نيز جايز نبودن است. (صدر)

[2] بلكه اگر عادل هم نباشند و كافى است احراز بجا آوردن نائب مناسك حجّ را. (خراسانى)

[3] در صورتى كه قطع مسافت داخل در وجه اجاره باشد. (خراسانى)

[4] بلكه تتمّه را بايد صرف حجّ نمود و نائب گرفت، چنانچه تصريح بر آن نموده. (مازندرانى)

[5] احوط در اين صورت دادن به وارث با گذرانيدن به صلح است. (تويسركانى)

[6] اگر متعلّق اجاره اعمّ از تمام مناسك حجّ يا آنچه به حكم آن است از امرى كه مبرء ذمّه منوب عنه بوده باشد، و امّا اگر متعلّق آن خصوص مناسك باشد استحقاق ورثه اجير تمام مبلغ را در اين صورت وجه ندارد. (خراسانى)

* و اقوى تفصيل است ما بين اين كه اجير باشد كه ذمّه ميّت را برئ كند يا اجير باشد كه تمام افعال را بجا آورد، در صورت اوّلى به وارث او ميرسد و در دوم تقسيط مى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* احوط تصالح و تراضى ا ست. (صدر)

* در صورت اطلاق اجاره اين قول اقرب است نه در صورت توزيع و تقسيط اجرت بر جميع افعال حجّ. (مازندرانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 1: 632. قاضى ابن برّاج، مهذّب 1: 269.

(2) شيخ طوسى، خلاف 2: 390، مسأله 244. ابن زهره، غنيه: 197. شهيد

دوم، مسالك 2: 169.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 357

تتمه جامع عباسى

ديباچه:

ديباچه:

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصلاة و السّلام على خاتم النبيّين محمّد المصطفى و خير الوصيّين أميرالمؤمنين عليّ المرتضى و آلهما الأئمّة النجباء عليهم الصلاة من العليّ الأعلى.

امّا بعد؛ چون همگى همّت عالى نهمت «1» [1] بندگان همايون اشرف ارفع اقدس اعلى كلب آستانه خيرالبشر مروّج مذهب حقّ ائمّه اثنا عشر شاه عبّاس الحسينى الموسوى الصفوى بهادرخان- خلّداللَّه ملكه وسلطانه وافاضَ على العالمين بِرّه واحسانَه- بر احياء معالم شريعت سيّدالمرسلين و اعلاى اعلام مذهب حقّ ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- مقصور و محصور است، و اراده خاطر ملكوت ناظرش معطوف است بر آنكه شيعيان و محبّان حضرت اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام عالم به مذهب حقّ آن حضرت باشند، لهذا استاد بنده اعنى حضرت خاتم المجتهدين و خلاصة المتقدّمين و زبدةالمتاخّرين بهآءالملّة والشريعة والحقيقة والدين محمّد العاملى رحمه الله را مأمور ساخته بودند به تصنيف كردن كتابى كه مشتمل باشد به مسائل وضو و غسل و تيمّم و نماز و زكات و روزه و حجّ و جهاد و زيارت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم و حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و ايّام مولود ايشان و مسائل ضرورى كه بيشتر اوقات به آن احتياج واقع مى شود چون بيع و توابع آن و نكاح و طلاق و غير آن، و حضرت خاتم المجتهدين امتثالًا لأمره الأشرف شروع در تأليف آن كتاب نموده آن را موسوم به جامع عبّاسى ساخت، مشتمل بر بيست باب، و چون بعد از اتمام پنج باب

__________________________________________________

(1) منتهاى همّت و اهتمام، منتهاى آرزو، كمال مطلوب.

جامع

عباسى ( طبع جديد )، ص: 360

آن، در دوازدهم ماه شوّال سنه هزار و سى و يك هجرى به جوار رحمت ايزدى پيوست، در ثانى الحال امر اشرف اعلى عزّ صدور يافت كه پانزده باب تتمّه آن كتاب سِمَتِ اتمام وصورت اختتام پذيرد، وداعى دولت قاهره «نظام بن حسين ساوجى» امتثالًا لَامره الاشرف المطاع- لا زال نافذًا فى الأقطار والأرباع- شروع دراتمام آن نموده، واللَّه الموفِّق للإتمام والميسّرِ لِلاختتام، كه منظور نظر كيميا اثر نوّاب همايون ارفع اقدس گردد.

باب ششم از كتاب جامع عبّاسى: در وقف كردن، و تصدّق نمودن، و قرض دادن، و بنده آزاد كردن، و با كفّار جهاد كردن.

باب هفتم: در زيارت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و باقى حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام و ايّام مولود و وفات ايشان.

باب هشتم: در بيان نذر و عهد نمودن، و سوگند خوردن، و كفّاره دادن.

باب نهم: در بيع كردن، و رهن نمودن، و شفعه گرفتن و توابع آن.

باب دهم: در بيان اجاره دادن، و عاريت نمودن، و احكام غصب و توابع آن.

باب يازدهم: در نكاح كردن به دوام و متعه و تحليل و ملك يمين.

باب دوازدهم: در طلاق و خلع، وعدّه داشتن زنان.

باب سيزدهم: در شكار كردن و شروط آن.

باب چهاردهم: در ذبح حيوانات، و حلال و حرام.

باب پانزدهم: در آداب طعام خوردن، و آب نوشيدن، و رخت پوشيدن.

باب شانزدهم: در قضا پرسيدن و شروط آن.

باب هفدهم: در اقرار كردن و وصيّت نمودن.

باب هجدهم: در قسمت كردن تركه.

باب نوزدهم: در حدودى كه در شرع مقرّر است به جهت دزدى و زنا و لواطه و سحق و غير

آن.

باب بيستم: در بيان خونبهاى آدمى و خونبهاى قطع اعضاى او، و خونبهاى زخمى كه بر آدمى زنند، و خونبهاى سگ شكارى و سگ گله و سگى كه محافظت باغ و زراعت كند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 361

باب ششم در وقف كردن، وتصدّق نمودن و قرض دادن، و بنده آزاد كردن، و جهاد با كفّار كردن
مطلب اوّل در بيان وقف كردن و توابع آن
فصل اوّل در شروط وقف:

فصل اوّل در شروط وقف:

بدان كه شروط وقف شانزده است:

اوّل: اهليّت واقف، پس وقف غيربالغ و ديوانه كه تمام وقت ديوانه باشد صحيح نيست، و كسى كه گاهى ديوانه باشد و گاهى نباشد در وقت غيرديوانگى وقفش صحيح است. و در وقف طفلى كه ده سال داشته باشد، ميانه مجتهدين خلاف است، اصحّ عدم صحّت [1] است. و گويا آن جماعتى كه گفته اند وقف او صحيح است مستَنِد شده اند به حديثى كه واقع شده در جواز صدقه «1» او و حمل كرده اند تصدّق را بروقف چه وقف نيز صدقه جاريه است.

و همچنين وقف مست و بى هوش و قرض دارى [2] كه حاكم شرع او را از مالش منع كرده صحيح نيست. و همچنين وقف غلام نيز صحيح نيست

__________________________________________________

[1]

.- عدم صحّت احوط است. (تويسركانى)

[2] ومثل اين است سفيه، لكن اين دو اگر وقف كنند لزوم وقف اينها موقوف است بر اجازه غرما بالنسبه بر مفلس و بر اجازه ولىّ بالنسبه بر سفيه و امّا وقف مريض در مرض موت صحيح و لازم است و از اصل تركه بيرون است نه از ثلث بنابر اظهر. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 28، حديث 1. وسائل 19: 362، حديث 4.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 363

دوم: نيّت واقف، پس وقف غافل و كسى كه در خواب باشد يا مست يا بى هوش باشد صحيح نيست. و اگر بعد از

وقف كردن و به قبض دادن دعوا نمايد كه وقف بى نيّت واقع شده آن دعوى مسموع نيست. [1]

و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا قربت در وقف شرط است يا نه؟ اقرب آن است كه شرط [2] است، پس وقف كافر [3] صحيح نيست.

سوم: مالكيّت واقف، پس اگر ملك ديگرى را وقف كند صحيح نيست، و اگرچه مالكش بعد از وقف اجازت دهد [4].

چهارم: ايجاب، چون «وَقَفْتُ» و آنچه با قرينه دلالت بروقف كند.

__________________________________________________

[1] تفصيلى دارد كه بيان آن منافى با وضع حاشيه است. (صدر)

[2] دليل واضحى بر اشتراط قصد قربت نيست اگر چه احوط است و بر فرض تسليم اشتراط لازم نمى آيد كه وقف كافر صحيح نباشد زيرا كه قصد قربت از كافر هم جايز و ممكن است، بلى از منكرين صانع قصد قربت ممكن نيست لكن از يهود و نصارى و ساير فرق كفّار كه قائلند بر وجود صانع قصد قربت ممكن است و همچنين دليل واضحى بر اشتراط قبول در وقف نيست بلكه مقتضاى قواعد شرعيّة اكتفاء به ايجاب است چنانكه جماعتى قائلند لكن احوط اشتراط است مطلقاً اگر چه وقف عام يا وقف بر مصالح باشد و در اين صورت حاكم شرع قبول كند و همچنين اقوى عدم اشتراط دوام است در وقف پس هرگاه وقف را مقارن نمايد به مدّتى صحيح است و لا حبساً و بعد از انقضاء مدّت بر مى گردد به واقف يا به وارث و همچنين هرگاه وقف نمايد بر من ينقرض غالباً صحيح است وقفاً لا حبساً و بعد از انقراض بر مى گردد به واقف يا به وارث و همچنين اگر شرط نمايد كه

هر وقت كه خواهد رجوع كند صحيح است شرط و صحيح است وقف وقفاً لا حبساً پس اگر محتاج شد و رجوع كرد مالك مى شود و بعد از او به وارث او مى رسد ولكن مراعات احتياط در جميع اين مسائل بسيار بجا است. (تويسركانى)

* شرطيّت قربت محلّ اشكال است و اظهر صحّت وقف كافر است. (نخجوانى، يزدى)

[3] كافر مقرّ به صانع و موّحد قصد قربت معتبر در وقف كه فى سبيل اللَّه باشد از او متمشّى مى شود، پس وقف او صحيح است على الاقوى. (دهكردى)

* كافرى كه منكر صانع نيست تحقّق قربت از او مانعى ندارد. (صدر)

[4] ولى اگر چنين اتّفاقى افتاد مالك مجيز رعايت احتياط را نموده و ثانياً به همان نحو وقف نمايد. (دهكردى، صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 364

پنجم: قبول مقارن ايجاب از بطن اوّل در وقف اولادى، و در بُطون ديگر قبول شرط نيست، هر گاه وقف بركسى باشد كه در او قبول ممكن باشد، و اگر وقف برطفلى باشد قبول ولىّ او با صرفه [1] و غبطه كافيست.

و در وقف برفقرا قبول شرط نيست، چه در اين صورت قبول ممكن نيست.

و همچنين اگر وقف بر مصالح مسلمانان باشد، چون وقف بر مساجد و مشاهد. و بعضى از مجتهدين [2] بر آن رفته اند كه در اين صورت قبول حاكم شرع لازم است. [3] «1»

ششم: معلَّق نساختن وقف به شرطى يا صفتى غيرواقع، پس اگر چيزى را وقف كند و آن را برشرط يا صفت واقعى كه عالم به وقوع آن باشد معلَّق سازد صحيح است، مثل آنكه گويد: اين را وقف كردم اگر امروز جمعه باشد.

هفتم: دوام وقف

است، پس اگر وقف را مقارن مدّتى سازد آن وقف نخواهد بود، بلكه آن را حبس مى گويند، و به انقضاى مدّت باطل مى شود. و همچنين است اگر شرط كرده باشد [4] كه هروقت خواهد رجوع كند.

و اگر وقف كند بركسى كه اغلب آن باشد كه منقرض شود، بعد از انقراض او ميان فقها خلاف است، بعضى گفته اند كه: راجع به واقف مى شود در حالت حيات او و منتقل به وارث او مى گردد بعد از وفات او، و بعضى برآنند كه: به ورثه موقوف عليه راجع مى شود، وبعضى گفته اندكه: در ابواب البرّ «2» صرف بايد كرد. و اصحّ قول اوّل است. [5]

و اگر در اوّل منقطع باشد همچو وقف برمعدوم آنگاه برموجود، اقوى آن است كه باطل است.

__________________________________________________

[1] عدم ضرر كافى است. (تويسركانى)

[2] فرمايش بعضى از مجتهدين خالى از قوّت نيست. (صدر)

[3] اين قول احوط است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] با اين شرط باطل است و حبس هم نخواهد بود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] محتاج به تأمّل است. (صدر)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 267.

(2) راه هاى خير.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 365

و اگر در وسط منقطع شود، چون وقف بر زيد آنگاه برغلام شخصى، آنگاه برفقرا، در اين دو احتمال است: يكى [1] صحّت طرفين و بطلانِ در وسط و عود حاصل آن به واقف و وارث او «1».

و اگر در هردو طرف منقطع باشد، مثل اوّل أقوى بطلان است.

هشتم: قبض [2] موقوف عليه از بطن اوّل در وقف اولادى چه در بطون ديگر قبض شرط نيست، و قبض ولىِّ طفل [3] يا حاكم شرع در صغير كافى است، پس بنابراين شرط اگر

واقف پيش از قبض بميرد وقف او باطل است.

و در قبض فوريّت شرط نيست، پس هر گاه قبض كند صحيح است. و در قبض اذن واقف شرطاست، وهرگاه واقف توليت آن چيزى را كه وقف برفقرا كرده جهت خويش شرط كرده باشد در مدّت حيات قبض فقرا شرط نيست، بلكه قبض او كافى است.

نهم آنكه: از نفس خود بيرون كند، پس اگربرخود وقف كند صحيح نيست. واگربرخود وقف كند بعد از آن بر فقرا، مجتهدين را دراين دو قول است. اصحّ آن است كه باطل است.

و اگر وقف برخود و فقرا كند در او دو احتمال است اوّل: نصفش صحيح باشد و نصف باطل. دوم آنكه: تمام باطل باشد. [4]

__________________________________________________

[1]- احتمال ديگر صحّت وقف است بالنسبة به اوّل و بطلان بالنسبة به وسط و يا بعد آن و اين احتمال خالى از قوّت نيست و احتمال ثالثى هم مى رود و آن بطلان است مطلقاً و اين ضعيف است. (تويسركانى)

* احتمال دوم بطلان وسط و آخر و اين اقوى است مگر آنكه مقصود واقف مقيّد به ترتيب مذكور باشد كه در اين صورت باطل است، حتى در طرف اوّل. (يزدى)

[2] محتمل است كه قبض شرط لزوم باشد نه شرط صحّت، بنابراين به موت واقف باطل نمى شود بلكه اختيار فسخ از براى وارث است مثل ساير عقود غير لازمه. (تويسركانى)

[3] در اوقاف عامّه معتبر است قبض متولّى و اگر نباشد حاكم شرع قبض مى كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] احتمال اوّل اقوى است. (تويسركانى)

* و اظهر اوّل است مگر آنكه به نحو تقييد باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) احتمال دوم در متن ذكر نشده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 366

واگر شرط

كندكه قرضهاى خود را از وقف بدهد يا نفقه او درمدّت حيات از وقف باشد باطل است. [1] و اگر شرط كند كه نفقه اهل و عيال او از وقف باشد صحيح است، زيرا كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه زهرا عليها السلام اين شرط كرده اند، پس در اين صورت اگر ايشان اكتفا به وقف كنند و واجب النفقه باشند، نفقه ايشان آيا ساقط مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است [2] و همچنين در نفقه زوجه خلاف است. [3]

دهم آنكه: آنچه واقف وقف كرده عينى باشد و از آن منتفع شوند، پس وقفِ دَين و منفعت و كُلّىِ در ذِمّه صحيح نيست. [4] و همچنين صحيح نيست وقف هرچه خورند از مأكولات، زيرا كه اصل آن باقى نمى ماند.

و خلاف است ميانه مجتهدين كه وقف درهم و دينار جايز است يا نه؟ بعضى از مجتهدين نقل اجماع كرده اند كه وقف آنها جايز نيست «1» و اصحّ آن است كه جايز است [5] زيرا كه جهت زينت نفع از آنها مى توان گرفت.

يازدهم آنكه: صحيح باشد كه آن را مالك شوند، پس اگر شراب يا خوك را وقف كنند صحيح نيست. [6]

__________________________________________________

[1]- اگر واقف شرط كند كه خود اداى ديون خود را از ملك وقف نمايد يا استيفاى قدر مؤنةو اخراجات خود را نمايد باطل است ظاهراً و اگر شرط كند كه موقوف عليه اداى ديون او را نمايد يا آنكه مخارج او را متحمّل شود حكم به بطلان در اين صورت خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

[2] اظهر سقوط است در اقارب و امّا در زوجه

پس ساقط نيست و اگر به عنوان نفقه واجب باشد در زوجه باطل است و همچنين در مملوك. (نخجوانى، يزدى)

[3] قول به سقوط خالى از وجه نيست. (تويسركانى)

[4] ظاهراً همين قدر بگويد: «فى سبيل اللَّه» بلكه هرگاه ملتفت باشد كه معناى تحبيس اصل و اطلاق منفعت است «فى سبيل اللَّه و ما يوجب التقرّب إليه» كافى است و وقف صحيح است و حاجت به تعيين تفصيلى ندارد. (دهكردى)

[5] مشكل است. (صدر)

[6] مطلقاً معلوم نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 3: 288. ابن ادريس، سرائر 3: 154.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 367

دوازدهم آنكه [1]: بيان مصرف كند؛ پس اگر بيان مصرف نكند صحيح نيست.

سيزدهم آنكه: موقوف عليه موجود باشد در ابتداء وقف، پس اگر برمعدوم وقف كند صحيح نيست و اگرچه طفل در شكم باشد. [2] و اگر برموجود وقف كند و بعد از آن بر آنچه از او در وجود آيد صحيح است. امّا اگر بر معدوم وقف كند و بعد از آن بر موجود آيا صحيح است آن وقف در حقّ موجود آيا وقف باطل است يا نه؟ در اين مسأله مجتهدين را دو قول است، اصحّ آن است كه باطل است.

چهاردهم آنكه: موقوف عليه را صحيح باشد مالك شدن چيزى، پس وقف بر مَلَك و جنّ و دوابّ و بنده [3] اگر چه مدبّر و مكاتب مشروط باشد صحيح نيست.

و برجمادات وقف صحيح نيست. و اگر وقف برمساجد و مشاهد و منبرها و پُلها كنند، صحيح است، زيرا كه فى الحقيقه راجع به مسلمانان مى شود.

پانزدهم آنكه: موقوف عليه مشخّص باشد، پس اگر بر يكى از دو شخص وقف كنند، يا

بريكى از دو مسجد، صحيح نيست.

شانزدهم آنكه [4]: وقف كردن برموقوف عليه جايز باشد، پس اگر وقف كند، بر زنا كنندگان و قطّاع الطريق باطل است.

وهمچنين [باطل است اگر مسلمان وقف كند چيزى را برنوشتن تورات و انجيل و كتب انبيآء سابق كه الحال دين ايشان منسوخ است، يا وقف برعبادتخانه يهود و نصارى.

__________________________________________________

[1] اعتبار اين شرط معلوم نيست، پس هرگاه بيان مصرف نشد متحمل است كه به هر مصرفى كه موقوف عليه خواهد رساند. (تويسركانى)

[2] حكم به بطلان وقف بر طفل در شكم خالى از اشكال نيست. (تويسركانى، صدر)

[3] اظهر اين است كه عبد مطلقاً مالك مى شود لكن محجور است. (نخجوانى)

[4] حاصل اين شرط آن است كه بايد مصرف وقف مانعى شرعاً نداشته باشد، پس وقف برنوشتن تورات و انجيل و مثل آن باطل است و وقف بر خارج مذهب يا معصيت كار به ملاحظه «لكلّ كبد حرّى أجر» و امثال آن مانع از صحت ندارد. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 368

و وقف كردن بر يهودان جايز است [1] به مذهب بعضى از مجتهدين «1» ودر اين مقام اشكال كرده اند كه چرا بر يهود وقف جايز است و بر عبادتخانه ايشان جايز نيست؟

و جواب [2] اين اشكال چنين گفته اند كه: وقف بر عبادتخانه ايشان معصيت محض است، بخلاف وقف بر يهودان، چه از اين حيثيّت كه ايشان مخلوق اللَّه تعالى اند جايز است، و احتمال دارد از ايشان فرزندان مسلمان در وجود آيند.

و امّا وقف كردن يهود براينها جايز است. و بعضى از مجتهدين [3] وقف كردن آتش پرستان را برآتشكده باطل [4] مى دانند «2».

و هر گاه شروط وقف متحقّق شود

موقوف عليه مالك مى شود منافعى را كه بعد از وقف كردن حاصل مى شود. و در منافعى كه در حالت وقف كردن موجود باشد، چون صوف و وَبَرِ گوسفند خلاف است ميانه مجتهدين.

و اگر وقف مشروط باشد بر شرطى در آنچه واقف شرط كرده صرف بايد كرد.

و جايز نيست فروختن وقف، و اگر ترسند كه ضايع شود يا آنكه ميانه موقوف عليهم در وقفِ اولادى نزاع واقع شود كه منجر به خراب شدن وقف شود، ميانه مجتهدين در اين خلاف است. اقرب آن است كه جايز است فروختن آنچه وقف شده در اين صورت، و به قيمت آن چيز مثل آن چيز بخرند.

__________________________________________________

[1]- اقوى جواز وقف است بر يهود و غير آن از اصناف كفّار و مخالفين. (تويسركانى)

[2] و در اين جواب بحثى هست كه همين علّت را در مادّه وقف بر زنا كنندگان و قطّاع الطريق نيز مى توان گفت چه از حيثيتّى كه ايشان مخلوق اند بايد جايز باشد و حال آنكه تصريح كرده اند كه وقف بر ايشان جايز نيست. جواب از اين آنچه توان گفت آن است كه وقف بر معاونت زانى وقطّاع الطريق مقصود واقف معاونت ايشان است نه مخلوقيّت خداى تعالى، به خلاف وقف بر جهود، چه در آن جهوديّت مقصود واقف نيست. (صدر)

[3] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[4] و اقوى صحّت اقرارى است نه واقعى. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 275. محقّق، شرايع 2: 214. علامه حلّى، تبصره: 124.

(2) فاضل مقداد، تنقيح 2: 312. علّامه در مختلف 6: 321 به ابن جنيد نسبت داده است و در صفحه 324 نيز آن را اختيار نموده است.

جامع

عباسى ( طبع جديد )، ص: 369

فصل دوم تصدّق نمودن:

فصل دوم تصدّق نمودن:

بدان كه در تصدّق نمودن ثواب بسيار وارد شده، و صدقه پنهانى افضل است از آشكارا، چنانچه در حديث تصريح به آن واقع شده «1» مگر آنكه توهّم كنند كه تصدّق نمى كنند، چه در اين صورت آشكارا بايد داد.

و در تصدّق چهار چيز شرط است:

اوّل: ايجاب، چون «تَصَدّقْتُ» و آنچه بدان ماند.

دوم: قبول، چون «قَبِلْتُ.

» سوم: اقباض به اذن مالك؛ چه بدون اذن مالك صحيح نيست.

چهارم: نيّت قربت.

و حرام است بر بنى هاشم اخذ تصدّقات واجبى [1] چون زكات واجب از غير بنى هاشم، چنانچه در بحث زكات مذكور شد؛ امّا از بنى هاشم بربنى هاشم جايز است.

و غلامى كه بنى هاشم آزاد كرده باشند، جايز است كه از تصدّقات واجبى بگيرد.

و جايز است بنى هاشم كه تصدّقات سنّتى را بگيرند، و واجبى نيز جايز است هر گاه خمس وفا به معاش ايشان نكند به مقدار معاش بگيرند.

و جايز است تصدّق [2] بر يهود واگرچه بيگانه باشد.

پس هر گاه تصدّقات واجبى داده شود جايز نيست رجوع در آن، و تصدّقات سنّتى نيز همين صورت دارد، خواه قابض ذى رحم باشد و خواه اجنبى. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه رجوع مى رسد هرگاه اجنبى باشد «2». و اصحّ قول اوّل است.

__________________________________________________

[1]- ظاهراً جايزاست صدقات واجبه غير از زكات نيز بر بنى هاشم، اگر چه از بنى هاشم نباشد. (تويسركانى)

[2] تصدّقات مستحبّه. (دهكردى)

* ظاهراً مراد تصدّقات سنّتى بوده باشد. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 4: 8، حديث 2. وسائل 9: 395، حديث 3.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 3: 309 و 314. ابن برّاج، مهذّب 2: 94 و 97.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 370

فصل سوم در بيان سُكنى و عُمرى

فصل سوم در بيان سُكنى و عُمرى

يعنى

شخصى به ديگرى گويد كه در اين خانه ساكن باش تا زنده باشى. و در آن سه چيز شرط است:

اوّل: ايجاب؛ چون «اسْكَنْتُكَ» وَ «اعْمَرْتُكَ» وَ «ارْقَبْتُكَ» و آنچه بدين ها ماند.

دوم: قبول. سوم: قبض.

و هر گاه ساكن گردانيدن مقيّد به عمرِ خود، يا عمرِ ساكن، يا مدّت معيّن باشد، لازم مى شود به قبض، و بعد از مدّت يا موتِ هركدام كه شرط كرده باشد به مالك منتقل مى شود؛ پس اگر گويد كه مر تو را است كه در اين خانه ساكن باشى تا زنده باشى، هر گاه ساكن بميرد منتقل به مالك مى شود، و اگر در اين صورت مالك بميرد، ورثهِ مالك را نمى رسد كه ساكن را بيرون كنند. و اگر گويد: در اين خانه ساكن باش تا وقت فوت من، پس هرگاه مالك بميرد ساكن بيرون مى رود. امّا اگر ساكن پيش از مالك بميرد مالك را نمى رسد كه [1] ورثه ساكن را در مدّت حيات خويش بيرون كند. و اگر مقيّد به وفات نكرده باشد [2] هرگاه خواهد ساكن را مى تواند بيرون كرد.

و هرچيز را كه جايز بود وقف كردن آن سُكنى و عُمرىِ آن نيز جايز است. و باطل نمى شود سُكنى و عُمرى آن به فروختن خانه.

و هر گاه سُكنى مطلق واقع شود، ساكن خود و اهل وفرزندان او ساكن مى شوند.

واگر شرط كرده باشد جماعت ديگر را سواىِ آنها جايز است.

و هر گاه غلام خود را يا اسب خود را در راه خداى تعالى حبس نمايد، يا گويد:

غلام خدمت خانه كعبه كند، يا مسجدالحرام كند، لازم است تا آنكه اسب و غلام زنده باشد. و اگر گويد: خدمت شخصى كند و معيّن نكند آن

شخص را و بميرد، به ورثه خودش منتقل مى شود.

__________________________________________________

[1]- مگر آنكه مقيّد باشد به سكناى خودش. (يزدى)

[2] و ذكر مدّتى نيز نكرده باشد و الّا پيش از انقضاء مدت نمى رسد او را بيرون كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 371

مطلب دوم در بيان قرض دادن
موقف اوّل در ثواب قرض دادن:

موقف اوّل در ثواب قرض دادن:

بدان كه در قرض دادن ثواب عظيم است، چنانچه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله منقول است كه آن حضرت فرمودكه: «در شبى كه مرا به معراج بردند بر درِ بهشت ديدم كه نوشته بود: صدقه دادن ده مثل آن چيز ثواب دارد و قرض دادن هجده مثل آن ثواب دارد» «1» وآنچه در بعضى روايات وارد شده كه: «صدقه دادن دو مثل ثواب قرض دادن دارد» «2» مراد از آن صدقه برخويشان است و علماء، چه اين صدقه برايشان افضل از قرض دادن است.

و در قرض دادن سه چيز لازم است:

اوّل: ايجاب، چون «اقْرَضْتُكَ» يا «تَصَرَّفْ فيْهِ» يا «انْتَفِعْ بِه وَعَلَيْكَ رَدُّ عِوَضِه» و آنچه بدين ها ماند.

دوم: قبول چون «قَبِلْتُ» و آنچه دلالت بر رضاى بر ايجاب كند.

سوم: واقع شود هريك از ايجاب وقبول از جايزالتصرف، پس از ديوانه، و مست، و مفلسى كه حاكم او را منع كرده باشد از مالش، و طفلى كه پانزده سال نداشته باشد [1]

__________________________________________________

[1]- مقصود آنكه موجب و قابل بايد بالغ باشند، خواه به سنّ يا به ساير امارات. (دهكردى)

__________________________________________________

(1) ابوالفتوح رازى، تفسير روح الجنان 1: 417. مستدرك وسائل 13: 395، حديث 3.

(2) ابن قدامه، مغنى 4: 352.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 372

اگر مرد باشد، و اگر زن باشد نُه سال نداشته باشد

[1] معتبر نيست.

و قرض دادن بنده [2] جايز است، و فرقى نيست ميانه ذكُور و اناث. و قرض دادن آنچه مثل داشته باشد جايز است. امّا آنچه مثل نداشته باشد دو قول است. [3] و وعده در قرض دادن معتبر نيست [4] «1» پس فى الحال قرض دهنده مى تواند مال خود را بالتمام طلبيد و اگر چه متفرّق داده باشد.

موقف دوم در امورى كه به قرض دادن متعلّق است:

موقف دوم در امورى كه به قرض دادن متعلّق است:

پنج امر واجب، و هفت امر حرام، و چهار امر سنّت، و چهار امر مكروه.

امّا پنج امر واجب:

اوّل: ردّ كردن مثل آنچه گرفته باشد.

دوم آنكه: هرگاه قرض گيرنده همانچه گرفته باشد يا مثل آن را ردّ كند قبول كردن قرض دهنده واجب است، اگرچه نرخ تفاوت بهم رسانيده باشد. و اگر از مثل نيز متعذّر باشد قيمت او را در روزى كه ردّ مى كند بدهد، و اگر مثل نداشته باشد قيمت همان روزى

__________________________________________________

[1] مگر آنكه به احتلام يا حيض ديدن بالغ شده باشد. (يزدى)

[2] با اذن سيّد. (دهكردى، يزدى)

[3] اظهر جواز آن است. (يزدى)

[4] احوط اعتبار وعده و شرط است در قرض پس هرگاه شرط اجل كرده باشد قبل از حلول اجل مطالبه نكند. (تويسركانى)

* اگر شرط مدّت كند واجب است وفاء به آن بنابر اظهر. (دهكردى، يزدى)

* عقد قرض لازم است از جهت دهنده بالنسبة به عين كه قرض داده مى شود، يعنى جايز نيست كه قرض دهنده فسخ كند عقد را و رجوع به آن عين كند، و امّا از جهت قرض گيرنده جايز است از براى او فسخ كند و خود عين را ردّ نمايد يا آنكه فسخ نكند و

عوض را بدهد، پس هرگاه اجل معيّنى از براى ادائ اين قرض در ضمن صيغه قرض شرط شود اقوى عدم لزوم آن است، لكن هرگاه اجل از براى قرض در ضمن عقد لازمى شود لزوم آن بى اشكال خواهد بود. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) يعنى تعيين مدّت اعتبار ندارد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 373

كه به قرض گرفته بدهد. [1]

سوم آنكه: در خاطرش هميشه باشد كه آن را بدهد، هر گاه قدرت بهم رساند.

چهارم آنكه: اگر قرض گيرنده بگذارد كه سال برآن بگذرد و طلا و نقره سكّه دار باشد و به نصاب رسيده باشد، زكات براو واجب است. [2]

پنجم آنكه: سعى كند در دادن مال به قرض دهنده.

امّا آن هفت امر حرام:

اوّل: شرط زياده و نقصان كردن در مقدار و وصف، خواه جنسى باشد كه زياده و نقصان در او حرام باشد، مثل طلا و نقره و گندم و جو، و آنچه به كيل و وزن درآيد، يا آنچنان نباشد، پس اگر شرط كند كه خانه خود را به اجاره به كمتر از اجرت واقعى بدهند يا زياده از اجرت واقعى يا آنكه هديه بياورد يا جهت او كارى كند، جايز نيست. امّا اگر زياده بدهد بى شرط جايز است. و در بعضى احاديث وارد شده كه: جايز است عوض دراهم غله دراهم صحاح بدهند [3] يا بدل درهم كهنه درهم تازه بدهند «1». و اگر شرط كند كه عوض درست شكسته بدهد يا ناقص در قيمت، شرط لغو [4] است. و اگر شرط گِرو يا ضامنى كند جهت اين قرض يا آنكه در شهر ديگر ردّ كند جايز است. و اگر شرط گِرو كند يا ضامنى

جهت قرض ديگر جايز نيست.

دوم: قرض دادن آنچه به كيل و وزن درآيد، بى آنكه بكشند.

سوم: اسراف كردن قرض گيرنده در نفقه، بلكه بايد كه اكتفا به قليل كند.

__________________________________________________

[1] وجوب اين محلّ تأمّل است لكن احوط است. (تويسركانى)

* بلكه قيمت يوم الاداء بدهد. (يزدى)

[2] وجوب نقره مطلقاً محلّ تأمّل است، بلكه با حلول أجل و مطالبه قرض دهنده و تمكّن قرض گيرنده واجب است اداء دين. (تويسركانى)

[3] و آن حديث محمول است بر صورت عدم شرط. (نخجوانى، يزدى)

[4] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 249، حديث 20. وسائل 18: 195، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 374

چهارم: طلب كردن قرض دهنده مال خود را از كسى كه قادر بردادن نباشد، بلكه مى بايد كه با او مدارا كند.

پنجم: طلب كردن او است مال خود را از كسى كه ملتجى به حرم كعبه شده باشد، مگر آنكه در حرم قرض داده باشد. و بعضى از مجتهدين مدينه طيّبه و مشاهده مشرّفه را نيز ملحق به كعبه ساخته اند. [1] «1»

ششم: قرض گرفتن كسى كه قادر بر دادن آن نباشد.

هفتم: نماز كردن قرض دار در اوّل وقت. [2]

و امّا چهار امر سنّت:

اوّل: قرض دادن.

دوم: ظاهر ساختنِ قرض گيرنده مالدارى و مفلسىِ خود را برقرض دهنده.

سوم [3]: وفا كردن به شرطى كه كرده باشند.

چهارم آنكه: اگر هديه جهت قرض، گيرنده بياورد با مال خود حساب كند «2».

و امّا چهار امر مكروه:

اوّل: مال دار را قرض كردن بى ضرورتى، امّا اگر ضرورت باشد جايز است، چه در

__________________________________________________

[1] اين قول خالى از قوّت نيست. (نخجوانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* با مطالبه ديّان و تمكّن از اداء و همچنين هر شغلى

كه منافى فوريّت اداء باشد و مع ذلك هرگاه نماز كند يا غير آن از عبادات صحيح است هر چند معصيت كرده است در تأخير اداء دين كه واجب فورى است با مطالبه و تمكّن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* اگر تمكّن از اداء دارد و قرض دهنده مطالب است على الاحوط. (صدر)

[3] احوط وفاء كردن به شرطى است كه كرده است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 331.

(2) عبارت در نسخه اى ديگر اين چنين است: اگر هديه جهت قرض دهنده بياورد مال خود حساب كند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 375

احاديث وارد شده كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤمنين و حضرت حسنين عليهم السلام در حين وفات قرض گذاشتند «1».

دوم: قصد زيادتى كردن هريك از قرض دهنده و گيرنده بى آنكه به لفظ بگويند.

سوم: فرود آمدن قرض دهنده در خانه قرض گيرنده.

چهارم: زياده از سه روز در خانه او بودن. و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند «2». [1]

__________________________________________________

[1] و اين احوط است. (تويسركانى، صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 93، حديث 2. وسائل 18: 319، حديث 1.

(2) حلبى، كافى: 331.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 376

مطلب سوم در بيان بنده آزاد كردن
اشاره

مطلب سوم در بيان بنده آزاد كردن

در آزاد كردن بنده ثواب بسيار است و در احاديث اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه هركس بنده آزاد كند حقّ سبحانه وتعالى به عوض هرعضوى از اعضاى آن بنده عضوى از آن كس از آتش دوزخ آزاد گرداند، اگر مرد باشد و اگر زن باشد به عوض هردو عضو او يك عضو او را از آتش دوزخ آزاد گرداند «1».

و اقسام

آزادى پنج است:

اوّل: واجب، چنانچه در بحث كفّاره خواهد آمد، يا آنكه نذر كند آزادى غلام را، يا آنكه در حال خريدن غلام آقاى او شرط كند كه آزاد كند.

دوم: سنّت، چون آزاد كردن بنده مؤمن كه از خويشان او باشد كه به خريدن آزاد نشود، چون برادر و عمّ و خال. [1] و همچنين سنّت است آزاد كردن غلامى كه مؤمن باشد و هفت سال خدمت او كرده باشد.

سوم: مكروه [2] چون آزاد كردن بنده اى كه از كسب عاجز باشد، يا طفل باشد ومعاش ايشان را تعيين نكند.

چهارم: حرام، چون آزاد كردن بنده كافر. [3]

__________________________________________________

[1]- به تفصيلى كه خواهند فرمود. (صدر)

[2] يعنى اقلّ ثواباً. (نخجوانى، يزدى)

[3] حرمت عتق كافر معلوم نيست لكن احوط است. (تويسركانى) ف

__________________________________________________

(1) كافى 6: 180، حديث 3. وسائل 23: 13، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 377

پنجم: مباح [1] چون آزاد كردن ولدالزنا و مستضعف.

و آزادى به چهار چيز حاصل مى شود:

اوّل: مباشرت. دوم: سرايت. سوم: مالك شدن. چهارم: عوارض.

و در آن چهار موقف است:

موقف اوّل مباشرت است
قسم اوّل آزاد كردن بنده:

قسم اوّل آزاد كردن بنده:

و در آن هفت چيز شرط است:

اوّل: صيغه؛ چون «انْتَ حُرٌّ» يعنى توآزادى، واگرگويد: «اعْتَقْتُكَ» يعنى آزاد گردانيدم تو را و قصد انشاء كند مجتهدين را در اين دو قول است: اصحّ آن است كه به اين قول نيز آزادى واقع مى شود. و به غير از اين دو لفظ [2] آزادى بهم نمى رسد از كتابتها و اشارتها و اگرچه به آن قصدِ آزادى كند، مگر آنكه قادر برگفتن نباشد يا گُنگ باشد، چه در اين صورت اشارت و نوشتن با قرينه برقصد قايم مقام گفتن

اين دو لفظ مى شود.

دوم: صيغه از بالغ و عاقلِ مختار قصدكننده جايزالتصرف واقع شود، پس اگر آزاد كردن بنده از طفل- و اگرچه ده ساله [3] باشد- و ديوانه و كسى كه او را به اكراه برآن دارند و مست و غافل و مفلسى كه حاكم شرع او را ازمالش منع كرده باشد كه به قرض خواهان او دهد و بيمارى كه در بيمارى [4] زياده از سه يك مال خود آزاد كند واقع شود، باطل [5] است.

__________________________________________________

* بنابر قول بعضى. (يزدى)

[1] مراد عدم تأكّد استحباب است. (نخجوانى، يزدى)

[2] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[3] بطلان عتق طفل ده ساله احوط است و همچنين بطلان عتق زايد بر ثلث در مرض به موت. (تويسركانى)

[4] كه به آن بيمارى بميرد. (صدر)

[5] اقوى در عتق بيمار صحّت است، هرچند زائد بر ثلث مال باشد و مراد بيمارى است كه

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 378

سوم آنكه: مجرّد سازد آزادى را از شرط وصفت، امّا جايزاست كه چيزى با آزادى شرطكند، پس اگرشرط خدمتِ غلام كند جهت خود يا غير خود در زمانى معيّن جايز است.

و اگر در آن زمان غلام بگريزد آزادى او باطل نمى شود و برغلام اجرت آن زمان لازم است. و اگر مولى بميرد و بعد از آن غلام پيدا شود آيا ورثه او را مى رسد كه آن قدر زمان او را خدمت فرمايند؟ مجتهدين را در اين دو قول است: اصحّ آن است كه نمى رسد. [1]

و همچنين در آنكه اگر اوّل شرط كند كه آنچه شرط كرده اگر غلام به فعل نياورد، همان بنده باشد، مجتهدين را در اين دو

[2] قول است: اصحّ آن است كه شرط باطل است.

چهارم آنكه: قصد قربت كند؛ پس اگر كافرى بنده آزاد كند صحيح نيست، و بعضى اين را شرط نمى دانند وآزاد كردن كافر را صحيح مى دانند. [3] و بعضى از مجتهدين گفته اند [4]: كه اگر كفر او به سبب انكار نبوّت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم يا قرآن است صحيح است، و اگر سبب انكار خداى تعالى است باطل. [5]

پنجم آنكه: غلام مسلمان باشد؛ پس اگر غلام كافر باشد آزاد كردن او صحيح نيست. و بعضى از مجتهدين [6] اين را شرط نمى دانند [7] و بعضى ديگر مى گويند: اگر

__________________________________________________

در آن بيمارى بميرد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* در آن مقدار زياده على الاحوط و با اجازه ورثه اشكالى در صحّت نيست، چنانچه خواهند فرمود. (صدر)

[1]- لكن اجرة المثل را بايد به ايشان بدهد و اگر بعض از مدّت باقى باشد اگر شرط خصوصيّت مولى نشده است استخدام مى كنند او را و هرگاه خصوصيّت خدمت او قصد شده باشد بايد اجرة المثل بدهد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] مجتهدين را در اين مسأله سه قول است: صحّت عتق و شرط، و بطلان هر دو، وصحّت عتق و بطلان شرط، و بطلان هر دو احوط است. (تويسركانى)

[3] خالى از قوّت نيست و احوط مراعات احتياط است. (يزدى)

[4] گفته بعضى از مجتهدين خالى از وجه نيست. (دهكردى، نخجوانى)

[5] اقوى بطلان عتق كافراست مطلقاً. (تويسركانى)

[6] قول بعضى از مجتهدين كه مسلمان بودن را شرط نمى دانند اقوى است. (دهكردى)

[7] اقوى عدم اشتراط اسلام غلام است پس جايز است عتق غلام كافر. (تويسركانى)

* عدم اشتراط خالى از قوّت

نيست و قول سوم وجه ندارد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 379

نذر كند آزاد كردن غلام كافر را جايز است.

ششم آنكه: مالك غلام باشد، پس اگر غلام ديگرى را آزاد كند صحيح نيست، و اگر صاحب غلام بعد از آن راضى شود و اذن دهد مجتهدين را در آن دو قول است، اصحّ [1] آن است كه جايز نيست «1».

هفتم آنكه: جنايتى [2] از غلام بركسى واقع نشده باشد، چه در اين صورت آزاد كردن او صحيح نيست.

و بعضى از مجتهدين تعيين را شرط كرده اند، پس اگر گويد: يكى از دو غلام من آزاد است، صحيح نيست. [3] و بعضى از مجتهدين اين شرط را نمى دانند و مى گويند:

مخيّر است [4] در معيّن ساختن يكى از دو غلام.

تتمّه:

هفت امر تعلّق به آزاد كردن دارد: چهار امر مستحبّ است، و سه مكروه.

امّا چهار امر مستحبّ:

اوّل: آزاد كردن غلام مؤمن.

دوم: آزاد كردن غلام مؤمنى كه هفت سال خدمت او كرده باشد.

سوم: هر گاه غلام خود را حدّ بزند [5] سنّت است كه او را آزاد كند.

چهارم: يارى كردن غلامى را كه آزاد كرده باشد و از كسب عاجز شده باشد.

__________________________________________________

[1] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* احوط اين است كه مجدّداً او را آزاد كند به اجراء صيغه عتق. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* احوط آن است كه ثانياً او را مالك آزاد نمايد. (صدر)

[2] يعنى جنايت عمدى و امّا هرگاه خطائى باشد مانع نيست. (دهكردى، يزدى)

[3] قول به بطلان احوط است. (تويسركانى)

[4] قول به عدم شرطيّت اصحّ است و احوط تعيين به قرعه است، خصوصاً هرگاه پيش از تعيين بميرد. (دهكردى، يزدى)

[5]

بدون استحقاق حدّ. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در برخى نسخه ها: جايز است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 380

و امّا سه امرى كه مكروه است:

اوّل: آزاد كردن غلام ناصبى.

دوم: جدا كردن طفل از مادرش. و بعضى از مجتهدين [1] آن را حرام مى دانند. [2]

سوم: آزاد كردن غلامى كه از كسب و كار عاجز شده باشد.

قسم دوم كتابت است:

قسم دوم كتابت است:

و كتابت آن است كه كسى با غلام خويش گويد كه: مبلغ معيّن بده و آزاد باش، و اين بردو قسم است:

قسم اوّل: مطلق است كه اقتصار به صيغه، و عوض، و نيّت، و وعده [3] بكند. و هر گاه غلام چيزى را از آن مبلغ بدهد به قدر آن آزاد مى شود.

قسم دوم: مشروط، و آن چنان است كه آقا به غلام گويد كه: هر گاه از عوض عاجز شوى، همان بنده باشى.

و شروط كتابت دوازده است:

اوّل: صيغه، و در مطلق چنين گويد كه: «كاتَبْتُكَ عَلى انْ تُؤَديَ الَيَّ كَذا، فَاذا ادَّيْتَ [4] فَانْتَ حُرٌّ» يعنى مكاتب ساختم تو را به اين كه ادا كنى به من در هرماهى اين مبلغ معيّن را و هر گاه ادا كنى آزاد باشى.

و در شروط چنين گويد: «كاتَبتُكَ على أن تؤدِّىَ إليَّ كلّ شهرٍ كذا، فإذا أدّيت فأنت حرّ، وإن عجزت فأنت رقّ» يعنى مكاتب ساختم تو را به اين كه ادا كنى به من در هر ماهى اين مبلغ معيّن را و هرگاه ادا كنى آزاد باشى، و اگر عاجز [5] شوى تو همان بنده باشى.

دوم: قبول غلام اين معنى را.

__________________________________________________

[1] البتّه فرمايش بعضى از مجتهدين را ترك ننمايند. (صدر)

[2] و اين احوط است. (تويسركانى)

[3] يعنى ذكر اجل. (يزدى)

[4] ذكر «فاذا أدّيتَ» إلى آخره در صيغه شرط نيست بنابر اقوى، هرچند احوط است. (يزدى)

[5] و محقّق مى شود عجز به اين كه مال يك وعده تأخير افتد، هرچند به وعده ديگر نرسد، و بعضى اعتبار كرده اند تأخير تا وعده ديگر را. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 381

سوم: هريك از آقا و غلام بالغ باشند؛ پس اگر طفل باشند صحيح نيست، و اگرچه ده ساله باشند، و اگرچه ولىّ او اذن دهد.

چهارم آنكه: هريك از اين هردو عاقل باشند؛ پس كتابت ديوانه كه هميشه ديوانگى او به يك حال باشد صحيح نيست و اگر ولىّ او اذن دهد [1] صحيح است. [2]

و اگر ديوانگى او دَورى باشد، يعنى گاهى باشد و گاهى نباشد، در حالتى كه نباشد صحيح است. و اگر آقاىِ غلام دعوى نمايد كه كتابت [3] در حالت طفوليّت يا جنون واقع شده و غلام منكر باشد قول آقا مقدّم است [4] هر گاه حالت جنون ظاهر باشد، و اگر عكس باشد قول غلام مقدم است.

پنجم: قصد است، پس اگر غافلى يا مستى صيغه بگويد باطل است.

ششم: جواز تصرّف است، پس از سفيه و مفلسى كه حاكم شرع براى قرض خواه او را از مالش منع كرده باشد، و بيمارى [5] كه ثلث مالش وفا به آزادى نكند و زياده از ثلث شود، صحيح [6] نيست [7] مگر به اجازت وارث. و از مرتدّ ملّى نيز صحيح نيست [8] مگر به اذن حاكم شرع و بعضى از مجتهدين برآنند كه

__________________________________________________

[1] حال او حال طفل است. (دهكردى، يزدى)

[2] احوط بطلان است با اذن ولىّ نيز. (تويسركانى)

*

معلوم نيست. (صدر)

[3] مسأله محلّ اشكال است. (صدر)

[4] محلّ اشكال است. (تويسركانى)

* مشكل است، بلكه بعيد نيست عكس و همچنين در عكس، چون قول مدّعى صحّت مقدّم است. (يزدى)

[5] در شروط آزاد كردن بنده گذشت. (صدر)

[6] اقوى صحّت است مطلقاً خصوصاً باعدم محابات درمال الكتابة. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[7] على الاحوط. (تويسركانى)

[8] على الاحوط. (تويسركانى)

* كتابت از مرتدّ فطرى صحيح نيست مطلقاً، چه عبد مسلم باشد چه كافر، چون به مجرّد ارتداد مال وارث مى شود، و امّا ملّى، پس هرگاه عبد مسلم باشد مشكل است، چون واجب است كه از ملك او را بيرون كنند و اگر كافر باشد بعيد نيست صحّت مطلقاً، لكن احوط

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 382

مراعات [1] اسلامش بايد كرد.

هفتم: اختيار است پس از كسى كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

هشتم آنكه: غلام مسلمان باشد، چه كتابت غلام غيرمسلمان صحيح [2] نيست [3] زيرا كه در آن حديثى وارد نشده.

نهم آنكه: تمام غلام را مكاتب سازد پس اگر نصف او را مكاتب سازد صحيح نيست. [4]

دهم آنكه: عوضى كه غلام مى دهد مى بايد كه عين باشد؛ پس اگر دين باشد صحيح نيست. [5]

يازدهم آنكه: آن عوض چيزى باشد كه مولى مالك آن تواند شد، پس اگر شراب و خوك باشد جايز نيست.

دوازدهم آنكه [6]: مالى كه غلام مى دهد مى بايد كه جنس و قدر و وصف آن معلوم باشد.

__________________________________________________

اناطه به اذن حاكم است چون محجور است از تصرّف در مال خود بنابر مشهور هرچند دليلى بر آن نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[1] يعنى صحّت مراعى است به اسلام او، پس اگر توبه كرد صحيح است و

اگر كشته شد يا مُرد بدون توبه كشف مى كند كه از اوّل باطل بوده. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] بعيد نيست صحّت خصوصاً هرگاه مولاى او كافر باشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] هرگاه عبد مبعّض باشد اشكالى در جواز كتابت او نيست نسبت به بعض رقّ، و هرگاه مبعّض نباشد در صحّت كتابت بعض مشاع او خلاف است، بعضى مطلقاً صحيح، و بعضى مطلقاً باطل دانسته و بعضى تفصيل داده اند ما بين اين كه تمام از خودش باشد پس صحيح است، يا غيرى شريك باشد و اذن ندهد پس باطل است، و اظهر قول اوّل است. (دهكردى، يزدى)

[5] عدم صحت خالى از اشكال نيست، هرچند مشهور است، بلكه دعوى اجماع نيز شده است بر عدم صحّت عين، و امّا هرگاه منفعت باشد، پس اقوى صحّت است. (نخجوانى، يزدى)

[6] و از جمله شرايط است كه عوض مؤجّل باشد بنابر مشهور هرچند خالى از اشكال نيست، بلكه بعيد نيست جواز كتابت حالّة، چنانچه محكى از جماعتى است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 383

تتمّه:

هر گاه برآقا زكات واجب باشد واجب است [1] براو كه از سهم رقاب چيزى به غلام بدهد تا عوض مال كتابت بدهد. و بعضى از مجتهدين اين را مخصوص مكاتب مطلق داشته اند. و هر گاه آقا چيزى به او دهد واجب است [2] براو كه قبول كند. و سنّت است برآقا كه اگر چيزى از زكات نيز براو واجب نباشد از خود چيزى به غلام بدهد و هر گاه غلام عاجز آيد صبر نمايد تا آنكه چيزى بهم رساند.

و مكروه است مكاتب ساختن غلام غيرامين و غلامى كه

قادر بركسب نباشد.

همچنين مكروه است مال كتابت را زياده از قيمت غلام قرار دادن.

و خواصّ كتابت سيزده امر است:

اوّل: وقوع كتابت ميانه غلام و آقا.

دوم آنكه: عوض و معوّض [3] مِلك باشد.

سوم: بودن غلام مكاتب ميانه درجه استقلال و عدم استقلال.

چهارم آنكه: از ميان غلامان مكاتب مالك مى شود [4] و تصرّف او صحيح است.

پنجم: ثابت شدن برآقا ارْش جنايتى كه آقا براو كرده باشد، و اگر برآقا نيز جنايتى از غلام واقع شده باشد، آقا ارش آن را از او مى گيرد.

__________________________________________________

[1]- وجوب دادن زكات بر مولى معلوم نيست و همچنين وجوب قبول كردن زكات بر عبد، لكن احوط است. (تويسركانى)

* اقوى استحباب دادن است و قبول عبد نيز واجب نيست. (دهكردى، يزدى)

* معلوم نيست. (صدر)

[2] معلوم نيست. (صدر)

[3] يعنى عبد و عوض هر دو مال سيّد است، پس معاوضه كرده مال خود را به مال خود و اين منافات ندارد با آنكه بعد مى فرمايند كه: ميان غلامان مالك مى شود زيرا كه پيش از عقد كتابت منافع او مال سيّد است و بعد از اين مال خودش. (دهكرى، يزدى)

[4] مالك شدن كاتب محلّ اشكال است. (تويسركانى)

* ظاهراً منافى با آن است كه فرمودند: عوض و معوّض ملك سيّد است، و مسأله محتاج به مراجعه است. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 384

ششم آنكه: مضاربه به مال خود نمى تواند كرد و اگرچه آقا اذن دهد [1] امّا از غيرى به مضاربه مى تواند گرفت.

هفتم: قرض نمى تواند داد، اگرچه آقا اذن دهد، امّا قرض مى تواند گرفت.

هشتم: غلام خود را مكاتب نمى تواند ساخت مگر با غبطه و صرفه. [2]

نهم: تزويج نمى تواند كرد، و خاصّه [3] نيز

بهم نمى تواند رسانيد.

دهم: وصيّت وهبه [4] قبول نمى تواند كرد كسى را كه براو آزاد شود.

يازدهم: كنيزك مكاتبه نمى تواند شوهر كرد.

دوازدهم: كفّاره از او صحيح نيست [5] مگر روزه داشتن الّا به اذن آقا.

سيزدهم آنكه: مكاتب مى تواند غلام خود را تعزير كند، بلكه بعضى از مجتهدين برآنند كه هر گاه غلام او كارى كند كه مستوجب حدّ باشد حدّ نيز مى تواند زد. [6]

قسم سوم تدبير است:

قسم سوم تدبير است:

يعنى آقا به غلام خود گويد كه: تو بعد از مردن من آزادى. و آيا تدبير نسبت به غير آقا نيز واقع مى شود؟ مثل آنكه آقا به كنيز خود گويد كه تو بعد از مردن شوهرت آزادى، ميانه مجتهدين در اين خلاف است و آنچه در احاديث ائمّه معصومين عليهم السلام وارد شده آن است كه اين نيز تدبير است «1». [7]

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

* هرگاه اذن دهد مانعى ندارد و همچنين در قرض. (دهكردى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] يعنى كنيز مخصوص براى مقاربت وبه اذن مولى جايزاست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] امّا قبول هبه، پس بعيد نيست جواز آن هرگاه آن كس كه بر او آزاد مى شود واجب النّفقه او نباشد يا كسوب باشد، و امّا وصيّت، پس وصيّت غير مولى از براى مكاتب مطلقاً صحيح نيست، چه موصى به كسى باشد كه آزاد شود بر او چه مال ديگر. (يزدى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

[6] احوط اذن حاكم شرع است. (تويسركانى)

[7] و همچنين است نسبت به مخدوم، چنانچه در بعض احاديث است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) تهذيب 7: 344، حديث 1407 و 8: 264، حديث 965. وسائل 23: 130، حديث 1 و 2.

جامع عباسى ( طبع

جديد )، ص: 385

و تدبير بر سه قسم است:

اوّل: تدبير واجب [1] مثل آنكه به صيغه نذر گويد كه: «للَّهِ عَلَيَّ عِتْقُ عَبْدي بَعْدَ وَفاتىْ» يعنى خداى راست برمن آزاد كردن بنده من بعد از وفات من. و رجوع در اين قسم جايز نيست.

دوم: تدبير مستحبّ، و آن مطلق تدبير است و رجوع در آن جايز است.

سوم: تدبير مكروه، چون تدبير كافر و ناصبى.

و شروط تدبير شش است:

اوّل: صيغه، چون «انْتَ حُرٌّ بَعْدَ وَفاتيْ» يعنى تو بعد از وفات من آزادى. و آنچه دلالت برآن كند. و اشارت اخْرس به جاى صيغه گفتن او است

دوم آنكه: صيغه از بالغ و عاقل واقع شود، پس از طفل [2] و ديوانه صحيح نيست.

سوم: جايزالتصرّف باشد؛ پس از سفيه [3] و مفلسى [4] كه حاكم شرع او را از تصرّف در مالش منع كرده باشد صحيح نيست. و بعضى از مجتهدين تدبير سفيه را صحيح مى دانند.

چهارم آنكه: قصد كند پس از غافل و مست و خفته و كسى كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

پنجم آنكه: قصد قربت كند [5] پس تدبير كافر صحيح نيست. و بعضى [6] از مجتهدين نيّت قربت را شرط نمى دانند و مى گويند: تدبير وصيّتى است به آزاد كردن، نه

__________________________________________________

[1]- مراد وجوب بعد از صيغه است و الّا نذر كردن واجب نيست. (نخجوانى، يزدى)

[2] بطلان تدبير ده ساله احوط است. (تويسركانى)

[3] احوط بطلان تدبير سفيه است. (تويسركانى)

[4] بطلان تدبير مفلس هرگاه معلّق بر موت مولى باشد معلوم نيست، چون منافات با حقّ غرماء ندارد، بلى اگر معلّق بر موت غير مولى باشد و پيش از مولى بميرد

صحيح نيست. (نخجوانى، يزدى)

[5] قصد قربت احوط است و مع ذلك بطلان تدبير كافر مشكل است. (تويسركانى)

[6] قول اين بعض اقوى است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 386

آزاد كردن عتق، پس تدبير كافر صحيح است، بنابراين قول.

ششم آنكه: تدبير را از شرط مجرّد گرداند، پس اگر معلّق به شرطى سازد چون آمدن زيد از سفر مثلًا صحيح نيست.

هفتم: تعيين [1] و بعضى اين را شرط نمى دانند. (نسخه تويسركانى) و مدبّر همان بنده است، آقا مى تواند كه در او تصرّف كند به فروختن و بخشيدن و غيرآن. و اگر او را بفروشد يا ببخشد آيا تدبير او باطل مى شود يا نه؟ مجتهدين را در اين دو قول است:

اكثر [2] برآنند كه باطل مى شود. [3] و اگر مدبَّر بگريزد تدبيرش باطل مى شود. [4]

و صحيح است تدبير كنيز حامله بى آنكه طفل او داخل باشد، و عكس آن جايز است. و سنّت است گواه گرفتن دو عادل برتدبير.

قسم چهارم امّ ولد است:

قسم چهارم امّ ولد است:

و او كنيزى است كه از آقاى خود حامله شود. و در او دو چيز شرط است:

شرط اوّل آنكه: از آقاى خود حامله شود به طفل آزادى در حالتى كه مِلك او باشد، پس اگر وطى كننده غلام باشد، يا كنيز ديگرى را به شبهه [5] دخول كند و بعد از آنكه حامله شود مالك او گردد امّ ولد نمى شود. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه در اين صورت نيز امّ ولد مى شود. و همچنين اگر ولد بنده باشد، مثل آنكه كنيز شخصى را به نكاح درآورد و شرط كند كه ولد او بنده آقا باشد، آنگاه حامله شود، و بعد از آن

كنيز را بخرد امّ ولد نمى شود. امّا اگر كنيز خود را به شخصى تزويج نموده باشد آنگاه خود

__________________________________________________

[1]- تعيّن احوط است. (تويسركانى)

[2] قول اكثر اصحّ است و محلّ كلام در جائى است كه پيش از فروختن رجوع نكرده باشد و بفروختن هم قصد رجوع نكند والّا اشكالى در صحّت بيع و بطلان تدبير نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] قول به بطلان احوط و اقوى است. (تويسركانى)

[4] در صورتى كه معلّق بر موت مولى باشد، و اما هرگاه معلّق بر موت مخدوم باشد باطل نمى شود به گريختن. (دهكردى، يزدى)

[5] يا به عقد دوام يا متعه. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 387

وطى كند فعل حرام كرده، امّا اگر كنيزك آبستن شود امّ ولد مى شود. [1]

شرط دوم: فرزند او از كافر و قاتل و كسى كه ميراث نبرد، نباشد.

و سه چيز از خواصّ استيلاد است:

اوّل: جايز است كه او را مدبّر سازد. دوم: جايز است كه او را مكاتب سازد. سوم:

فروختن اوجايز نيست مگر درعوض قيمت او؛ چه هرگاه آن شخصى كه اورا خريده باشد ودخول كرده وفرزندى از او حاصل نموده از قيمت او عاجز شود او را مى تواند فروخت. [2]

و بعضى از مجتهدين سواى اين موضع در نوزده موضع ديگر فروختن او را جايز [3] داشته اند، ليكن آنچه در حديث وارد شده همين يك موضع است كه مذكور شد.

موقف دوم سرايت است

موقف دوم سرايت است

يعنى هرگاه شخصى نصف [4] غلامى را آزاد كند تمام او آزاد مى شود. [5] و اگر غلام ميانه دو شخص به شراكت باشد حصّه شريك نيز آزاد مى شود، و لازم است برآزاد كننده حصّه خود كه قيمت حصّه شريك را نيز

بدهد.

و در سرايت چهار چيز شرط است:

اوّل آنكه: مالدار باشد [6] آن قدر مال كه زياده از خانه و خادم و چهارپايان و جامه

__________________________________________________

[1] امّ الولد شدن كنيز در اين صورت مشكل است. (تويسركانى)

* محلّ اشكال است. (دهكردى، يزدى)

* مشكل است. (صدر)

[2] با فرض زنده بودن آن شخص مشكل است فروختن، بلى هرگاه مرده باشد و قيمت نداده باشد وتركه نداشته باشدكه اداء دين شود جايز است فروختن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] در چند صورت ازآن مواضع قوّت دارد جواز، يكى فروختن او به كسى كه بر او آزاد مى شود، مثل پدر و مادر و اولاد، ديگر هرگاه خويشى از او بميرد كه وارثى غير از او نداشته باشد و او را مى خرند و آزاد مى كنند، ديگر هرگاه جنايتى به كسى برساند مى تواند او را استرقاق كند و بفروشد، ديگر هرگاه بفروشند او را به شرط اين كه مشترى او را آزاد كند. (يزدى)

[4] يا كمتر يا بيشتر، نصف از باب مثال است. (دهكردى، يزدى)

[5] هرچند مال او منحصر در آن باشد. (دهكردى، يزدى)

[6] اين شرط در سرايت به حصّه شريك معتبر است نه به حصّه مال خودش. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 388

معتاد و نفقه يك ساله «1» او و عيال او باشد و به مقدار قيمت حصّه شريك شود، و اگر مفلس باشد [1] غلام خود سعى مى كند. [2] و بعضى گفته اند كه [3] اگر قصد اضرار شريك كند قيمت حصّه شريك را مى دهد اگر مالدار باشد، و اگر مفلس باشد غلام خود سعى كند، و اگر غلام از دادن قيمت حصّه شريك عاجز آيد نصف [4] او آزاد است و

نصف او بنده و كسبش نيز اين حال دارد.

و خلاف است ميانه مجتهدين كه به مجرّ دادن قيمت به شريك آزاد مى شود يا بعد از دادن؟ اصحّ قول دوم [5] است چه آزادى بعد از مالك شدن مى شود و آن بعد از دادن قيمت حصّه شريك است.

دوم آنكه: به اختيار آزاد كند، پس اگر نصف او از پدر و مادر به ميراث بدو منتقل شود سرايت در او جارى نيست.

سوم آنكه: حقّى به او متعلّق نگردد از حقوقى كه مانع فروختن او باشد چون وقف و نذر. [6]

چهارم آنكه: اوّل حصّه خود را آزاد كند، پس اگر اوّل حصّه شريك را آزاد كند سرايت نيست.

موقف سوم ملك است

موقف سوم ملك است

__________________________________________________

[1]- يعنى مالدار به نحو مذكور نباشد. (يزدى)

[2] قول اول احوط است. (تويسركانى)

[3] اين قول خالى از قوّت نيست، لكن مراعات احتياط بهتر است به اين كه در صورت قربت نيز قيمت حصّه شريك را بدهد هرگاه مؤسر باشد و در صورت مضارّه يا عدم ايسار شريك به سعى راضى شود. (يزدى)

[4] يعنى بعض او، آن قدر كه آزاد كرده. (يزدى)

[5] قول دوم احوط است. (تويسركانى)

[6] يعنى بقيّه او، وقف يا متعلّق نذر نباشد. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در نسخه اى: يك شبانه روز.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 389

يعنى مالك شدن مرد يازده كس را: اوّل: پدر. دوم: مادر سوم: جدّ. چهارم: جدّه.

پنجم: فرزندان؛ خواه ذكورو خواه انثى ششم: فرزند فرزند و هرچند پايين آيد.

هفتم: خواهر. هشتم: عمّه. نهم: خاله و هرچند بالا رود. دهم: دختر برادر و هرچند پايين آيد. يازدهم: دختر خواهر و هرچند پايين آيد، چه هر گاه

اينها را كسى مالك شود فى الحال آزاد مى شوند.

و در آزاد شدن محرّمات رضاعى برمرد خلاف است ميانه مجتهدين اشهر آن است كه آزاد مى شوند.

و اگر نصف اينها به سبب خويش آزاد شود آيا نصف ديگر اينها به سرايت آزاد مى شود و قيمت نصف را به صاحبش مى بايد داد؟ اصحّ آن است [1] كه اگر به اختيار مالك شود و مالدار باشد لازم است و اگر بى اختيار مالك شود يا آنكه مفلس باشد لازم نيست.

و برزن غير از پدر و مادر هرچند بالا روند و فرزندان هرچند پايين آيند كسى ديگر به خريدن آزاد نمى شود.

موقف چهارم عوارض است

موقف چهارم عوارض است

بدان كه هر گاه يكى از هشت امر عارض شود بنده آزاد مى شود:

اوّل آنكه: غلام كور شود، چه در اين صورت آزاد مى شود.

دوم آنكه: جذام بهم رساند.

سوم آنكه: برص بهم رساند. [2] و بعضى از مجتهدين [3] به اين علّت آزاد نمى دانند. [4]

چهارم آنكه: آقاى غلام بعضى از اعضاى غلام را قطع نمايد، مثل آنكه گوش

__________________________________________________

[1]- اين قول احوط است. (تويسركانى)

[2] دليلى بر آزاد شدن به برص بر نخورديم و احوط انعتاق است. (تويسركانى)

[3] قول اين بعض اقوى است. (يزدى)

[4] احوط آن است كه مالك در اين حال او را آزاد نمايد، چون دليل واضحى بر انعتاق آن به نظر نرسيده. (دهكردى، صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 390

و بينى او را ببرد. [1]

پنجم آنكه: غلام لنگ و زمين گير شود.

ششم آنكه: غلام پيش از آقاى خود در ديار كفّار مسلمان شود.

هفتم آنكه: هر گاه شخص مالدارى بميرد و ميراث خوار نداشته باشد سواى ميراث خوار بنده، حاكم شرع او را از مال ميّت مى خرد و آزاد مى سازد و

مال او را به او مى دهد، و اگر مالكش نفروشد حاكم شرع او را جبر مى كند برفروختن.

هشتم آنكه: هر گاه يكى از پدر يا مادر آزاد باشد فرزند آزاد مى شود، هر گاه مولى شرط [2] بندگى فرزند نكند.

__________________________________________________

[1] ظاهر عدم اختصاص حكم است به گوش و بينى، بلكه آزاد مى شود به تنكيل مولى مثل خواجه نمودن و غير آن. (تويسركانى)

* يا او را خصّى كند يا يك انگشت او را قطع كند و در قطع بعض يك گوش اشكال است. (دهكردى، يزدى)

[2] بلكه هرچند شرط كند، چون اظهر عدم صحّت اين شرط است. (دهكردى، يزدى)

* نفوذ اين شرط خالى از اشكال نيست، پس ترك كنند او را. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 391

مطلب چهارم در بيان جهاد [1] با كفّار كردن
فصل اوّل ثواب جهاد

فصل اوّل ثواب جهاد

بدان كه جهاد از اعظم اركان اسلام است و در آيات قرآنى مبالغه بسيار در فضيلت جهاد و ترغيب برآن و سرزنش آن كسانى كه بى مانعى جهاد نكنند واقع شده، و احاديث در فضيلت جهاد و مرابطه- يعنى نگاه داشتن سرحدهاى مسلمانان- بى شمار است.

از آن جمله: از حضرت رسالت پناه محمّدى صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه فرمود: «وَالَّذىْ نَفْسىْ بِيَدِه لَغُدْوةٌ فىْ سَبيْلِ اللَّهِ وَرَوْحَةٌ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيا وَما فيْها» قسم به آن كسى كه نفس من به يد قدرت او است كه هررفتنى به جنگ در راه خداى تعالى و هرآمدنى بهتر است از دنيا و آنچه در او است «1».

نيز از آن حضرت منقول است كه: «الْخَيْرُ كُلُّه فِى السَّيْفِ وَتَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِ وَ لا يُقيْمُ النّاسَ الّا السَيفُ وَ السُّيُوْفُ مَقاليْدُ الْجنةِ وَ النَّارِ» تمام خير در شمشير است و در

زير سايه شمشير، ومردمان راست نمى شوند مگربه شمشير، وشمشير كليد بهشت ودوزخ است «2».

__________________________________________________

[1] چون جهاد در زمان ما واقع نمى شود و اختصاص دارد به زمان امام عليه السلام لهذا متعرّض حكم آن نشدم. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كنزالعمّال 4: 318. عوالى اللآلى 3: 182.

(2) كافى 5: 2، حديث 1. وسائل 15: 9، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 392

و هم از آن حضرت منقول است كه: «هيچ قطره اى پيش خداى تعالى دوست تر نيست از قطره خونى كه در راه او ريخته شود». [1] «1»

و هم از آن حضرت منقول است كه: «رِباطُ لَيْلَةٍ فى سَبيْلِ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ صِيامِ شَهْرَيْنِ» نگاه داشتن سرحدهاى مسلمانان يك شب جهت رضاى خداى تعالى بهتر است از دو ماه روزه داشتن [2]. «2»

فصل دوم در بيان جهاد و شروط آن

فصل دوم در بيان جهاد و شروط آن

بدان كه جهاد واجب است به نصّ و اجماع و واجب بودن آن كفائى است، يعنى هر گاه جماعتى كه مقاومت با دشمنان كنند و كافى بوده باشند و متعهّد جنگ شوند از ديگران ساقط مى شود، به شرطى كه امام ايشان را به اسم نخوانده باشد؛ پس اگر امام جماعتى را به اسم طلبيده باشد جهت مصلحتى، جهاد برايشان واجب عينى است.

وهر گاه به نذر يا به اجاره برخود واجب گردانند يا در وقت بهم رسيدن هر دو لشكر يا صف بستن هر دو لشكر حاضر شوند، در اين صورتها نيز جنگ كردن واجب عينى مى شود.

و هرگاه مسلمانان اندكى باشند و تا همه جمع نشوند مقاومت با عدوّ نكنند [در اين حال نيز] جهاد واجب عينى است.

و هرگاه دوازده شرط بهم رسد جهاد واجب است:

شرط اوّل آنكه: مرد باشد،

پس برزنان و خُنثاىِ مشكل جهاد واجب نيست.

شرط دوم آنكه: بالغ باشد، پس برطفل واجب نيست تا آنكه بالغ شود.

شرط سوم آنكه: عاقل باشد، پس برديوانه واجب نيست.

شرط چهارم آنكه: آزاد باشد، پس بربنده واجب نيست، و همچنين بر مُدبَّر، يعنى بنده اى كه مولاى او به او گفته باشد كه بعد از فوت او آزاد باشد واجب نيست و همچنين

__________________________________________________

(1) كافى 5: 53، حديث 3. وسائل 15: 13، حديث 11.

(2) كنز العمّال 4: 284. صحيح مسلم 3: 1520. عوالى اللآلئ 3: 183. در اين مصادر به جاى «دو ماه روزه» صيام و قيام يك ماه آمده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 393

برمكاتب، يعنى بنده اى كه مولاى او با او قرار داده باشد كه هر گاه مبلغى بدهد آزاد شود واجب نيست و اگرچه اكثر او به سبب دادن اكثر آن مبلغ آزاد شده باشد. و اگر امام بنده هاى جماعتى را به اذن ايشان به جنگ برد جايز است، جهت آنكه از ايشان منتفع مى توان شد.

شرط پنجم آنكه: پير نباشد، چه پيران عاجزند و قوّت جنگ كردن ندارند. [1]

شرط ششم آنكه: دانا به آداب جنگ باشد [2] چه اگر دانا نباشد واجب نيست. [3]

شرط هفتم آنكه: كور [4] و لَنگ نباشد، به شرطى كه قادر برپياده رفتن و سوار شدن نباشد.

شرط هشتم آنكه: بيمار نباشد.

و اگر در اين صورتها كه از رفتن به جنگ عاجز باشد امّا قدرت داشته باشد كه كسى را به اجرت بگيرد آيا واجب است بر او كه كسى را به اجرت بگيرد يا نه؟ مجتهدين را در اين دو قول است. [5]

شرط نهم آنكه: قادر

باشد برنفقه جهت خود در سفر و عيال خود در حضر.

شرط دهم آنكه: قادر باشد بر چاروائى [6] «1» كه بر او سوار شود، پس اگر يافت نشود واجب نيست، خواه مسافت دور باشد و خواه نزديك. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه اگر مسافت هشت فرسخ است قدرت بر چاروا نيز شرط است «2».

و اگر كسى نفقه و راحله به كسى دهد تا آنكه جنگ كند در اين صورت واجب

__________________________________________________

[1] و اگر قوّت داشته باشد واجب است. (يزدى)

[2] يا بتواند ياد بگيرد. (نخجوانى، يزدى)

[3] ولى اگر دانا شدن ممكن است واجب است دانا شوند. (صدر)

[4] به هر دو چشم و امّا اعور، پس بر او واجب است. (نخجوانى، يزدى)

[5] اظهر با فرض عدم وجود قدر كفايت وجوب است. (دهكردى، يزدى)

[6] هرگاه محتاج به آن باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* اين شرط با تمكّن از پياده روى معلوم نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) چارپائى، مثل اسب، استر، شتر.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 2: 5 و 6.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 394

است به جنگ رفتن. امّا اگر به اجرت بگيرد واجب نيست قبول كردن. [1]

شرط يازدهم آنكه: قرض دارى نباشد كه وعده او رسيده باشد و صاحب قرض مطالبه نمايد و قدرت بردادن آن داشته باشد چه در اين صورت به جنگ رفتن او جايز نيست، مگر آنكه قرض را ادا كند يا ضامنى و رهنى به قرض خواه دهد و او را راضى گرداند. و اگر او را امام به اسم طلبيده باشد واجب است كه به جنگ رود اگرچه قرض خواه اذن ندهد، امّا سنّت است كه متعرّض جاهايى كه گمان

كشته شدن داشته باشد نشود؛ يعنى پيش صف نايستد و مبارز نطلبد. و اگر وعده قرض خواه نرسيده باشد يا رسيده باشد و قادر بردادن نباشد مجتهدين را در اين دو قول است. اصحّ آن است كه در اين هردو صورت قرض خواه را منع نمى رسد.

شرط دوازدهم: رضاى والدين؛ پس اگر بشخصه امام كسى را نطلبيده باشد بدون رضاى پدر و مادر به جنگ نمى تواند رفت.

و هرگاه اين دوازده شرط بهم رسد واجب است درحالت حضور امام كه خود به جنگ رود يا كسى را به اجرت بگيرد كه عوض او به جنگ رود، مگر آنكه امام او را به اسم طلبيده باشد كه در اين صورت نايب نمى تواند فرستاد، چنانچه سابقاً مذكور شد.

و هرگاه عاجز شود مثل آنكه بيمار شود [2] مخيّر است در برگرديدن، خواه هردو لشكر به يكديگر رسيده باشند و خواه نرسيده باشند. امّا اگر عذر غيربيمارى باشد، مثل آنكه آقاى غلام از رخصت دادن پشيمان شود وغلام را طلب نمايد در اين صورت اگر هر دو لشكر به يكديگر نرسيده اند واجب است كه برگردد، و اگر بهم رسيده باشند جايز نيست.

و در حالت غيبت امام نيز جهاد [3] واجب است، هر گاه دشمنان به سر ديار مسلمانان آيند و از ايشان به اسلام آسيب رسد.

__________________________________________________

[1] احوط قبول كردن است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] به نحوى كه نتواند جهاد كند و جواز رجوع مشروط است به اين كه موجب وهن مسلمين نشود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] ولى اين قسم را دفاع مى نامند. (دهكردى، صدر)

* يعنى دفاع. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 395

فصل سوم در بيان آنكه جهاد كردن با چند فرقه و با كدام جماعت واجب است

فصل سوم در بيان آنكه جهاد كردن با چند فرقه و با

كدام جماعت واجب است

بدان كه سه طايفه اند كه قتال كردن با ايشان واجب است:

طائفه اوّل: حربى، و ايشان دو گروه اند: گروه اوّل: مردان چندند كه غيرخداى را پرستش مى كنند؛ چون آفتاب پرستان و ستاره پرستان و بت پرستان و غيراينها. گروه دوم:

جماعتى اند كه هيچ چيز را پرستش نمى نمايند، چون ملحدان و دهريان. و با اين هردو جماعت جهاد كردن درحال حضور امام واجب است تا آنكه مسلمان شوند، و از اين دو طايفه جزيه قبول نمى توان كرد.

طائفه دوم: اهل كتابند و ايشان نيز دو قوم اند: قوم اوّل: جماعتى اند كه كتابى در دست دارند و پيغمبرى داشته اند چون جهودان كه تورات كتاب ايشان است و موسى كليم- عليه التحية والتسليم- پيغمبر ايشان. و نصارى كه انجيل كتاب ايشان است و عيسى عليه السلام پيغمبر ايشان. قوم دوم: آنان كه كتابى ندارند و پيغمبرى نداشته اند، امّا به شبه كتابى و پيغمبرى قائل اند، چون مجوسان كه مى گويند: كتابى موسوم به «ژند و پاژند» دارند و پيغمبرى «زردشت» نام داشته اند، و در احاديث وارد شده كه ايشان كتابى داشته اند آن را سوخته اند، و پيغمبرى داشته اند كه او را كشته اند، و پيغمبر ايشان كتابى بديشان «1» [1] آورده بود كه به پوست دوازده هزار گاو نوشته بودند «2». و جهاد با اين دو فرقه نيز واجب است تا آنكه مسلمان شوند، يا جزيه قبول كنند با شرايط.

شرايط جزيه دوازده شرط مى باشد:

شرط اوّل: قبول نمودن جزيه است، و آن مقدارى است كه امام يا نايب امام هرساله در آخر سال برسرهاى مردان عاقل بالغ اين دو طايفه اگرچه پير و لنگ و زمين گير باشند يا برزمين هاى ايشان مقرّر فرمايد.

و ميانه مجتهدين خلاف است كه آيا بنده جزيه

مى دهد يا نه؟ اقرب آن است كه نمى دهد. و بعضى از مجتهدين فرق كرده اند ميانه بنده يهودى كه مِلك مسلمان باشد

__________________________________________________

(1) براى آنان.

(2) كافى 3: 567، حديث 4، وسائل 15: 126، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 396

و ميانه بنده يهودى كه مِلك يهودى باشد؛ پس بر اوّل واجب نمى دانند و بر دوم واجب مى دانند.

و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا جزيه را مقدارى معيّن است، چنانچه در حديث وارد شده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مقرّر كرده بود كه: فقراى ايشان هرسال دوازده درهم بدهند، و متوسّط ايشان بيست و چهار درهم بدهند، ومالدار ايشان صد وچهل و هشت درهم»

يا آنكه مقدار جزيه غيرمعيّن است و تعيين آن منوط به امام است؟ و اصحّ قول دوم است چه او مناسب است به مذلّت و خوارى ايشان، و آنچه در حديث مذكور تعيين آن وارد شده محمول است برآنكه رأى شريف حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن وقت به جهت مصلحتى برآن قرار گرفته بود.

واگر در اثناى سال جمعى ازاين دو طايفه مسلمان شوند جزيه از ايشان ساقط مى شود. [1]

شرط دوم آنكه: التزام نمودن احكام مسلمانان است.

شرط سوم آنكه: آنچه به منافات با امان دارد نكنند، مثل عزم كردن برحرب مسلمانان، و معاونت و امداد مشركان.

و به اين سه شرط اگر خلل رسانند حربى مى شوند، خواه در عقد جزيه، نكردنِ اينها را با امام شرط كرده باشند و خواه نكرده باشند، و خواه عمداً كرده باشند و خواه سهواً.

شرط چهارم آنكه: زنا با زنان مسلمان نكنند، و همچنين ايشان را نكاح ننمايند.

شرط پنجم آنكه: ترك فتنه كردن كنند، به

اين كه مسلمانان را از راه نبرند.

شرط ششم آنكه: ترك راه زدن مسلمانان كنند.

شرط هفتم آنكه: جاسوسان كفّار را در خانه خود راه ندهند و كفّار را براسرار مسلمانان عالِم نسازند، و خبرى از اخبارِ مسلمانان به ايشان ننويسند.

شرط هشتم آنكه: مردان و زنان مسلمان را نكشند.

اين پنج شرط را اگر امام در عقد جزيه با ايشان شرط كرده باشد و ايشان عمل به آن

__________________________________________________

[1] و همچنين اگر بعد از تماميّت سال و پيش از اداء مسلمان شوند بنابر اظهر. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 272. وسائل 15: 153، حديث 7.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 397

نكنند حربى مى شوند.

شرط نهم آنكه: سبّ حقّ سبحانه وتعالى و رسول صلى الله عليه و آله و سلم نكنند، و استخفاف دين و كتاب مسلمانان ننمايند، چه اگر- عياذاً باللَّه- سبّ از ايشان واقع شود واجب القتل مى شوند. و ترك استخفاف دين را اگر در جزيه شرط كرده باشند و به خلاف آن كنند حربى مى شوند.

شرط دهم آنكه: اظهار منكرات در شهر اسلام نكنند، چون شراب و گوشت خوك خوردن، و نكاح مادر و خواهر و غيراينها كردن.

شرط يازدهم آنكه: احداث عبادتخانه ها دردار اسلام نكنند، و آواز خود را در خواندن كتابهاى خود بلند نسازند، و ناقوس نزنند، و خانه هاى خود را بلندتر يا برابر خانه هاى مسلمانان نسازند، بلكه پست بسازند.

و به اين شروط اگر خلل رسانند و در عقد جزيه شرط كرده باشند كه آنها را نكنند حربى مى شوند.

شرط دوازدهم آنكه: به طريقى بگردند كه از مسلمانان متميّز شوند به اين كه لباس ايشان غيرلباس مسلمانان باشد، يا چارواى «1» سوارى ايشان غيرچارواى سوارى مسلمانان باشد و

بر يك طرف سوار شوند (يعنى هردو پاى خود را بريك جانب آويزند) و بر اسب سوار نشوند و بر زين ننشينند، و شمشير و سلاح نبندند، و نصارى زُنّار «2» برميان نبندند، و زنان ايشان نيز به نوعى بگردند كه از زنان مسلمانان متميّز شوند و در جادّه راه نروند، بلكه از جادّه منحرف شوند، و لقب و كنيت [1] برمولود خود نگذارند.

و اين شرط دوازدهم را مجتهدين ذكر كرده اند، امّا در حديث مذكور نيست.

و جايز نيست ذمّى كه در حجاز توطّن كند و مراد از حجاز: مكّه و مدينه و طايف

__________________________________________________

[1] يعنى لقب و كنيت مسلمانان. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) چارپا، مانند اسب، استر، شتر.

(2) رشته اى متّصل به صليب كه مسيحيان به گردن خود آويزند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 398

و حوالى آنهاست، و اگر بگذرد و توطّن نكند جايز است.

و جايز نيست ايشان را مصحف خريدن و اگر بخرند مالك آن نمى شوند. و بعضى از مجتهدين كتب احاديث را به آن ملحق ساخته اند «1» [1] و بعضى از مجتهدين آن را مكروه مى دانند «2».

طائفه سوم از سه طايفه كه قتال كردن با ايشان واجب است: چون ياغيان و خوارج و ايشان طايفه اى اند كه از امام زمان روى گردان و ياغى شده باشند، و قتال با ايشان واجب است تا آنكه به امام بگروند يا كشته شوند.

و هر گاه كه متفرّق شوند خالى از آن نيست كه گروهى ديگر سواى آنهايى كه به جنگ آمده باشند خواهند بود يا نه، برتقدير اوّل واجب است كه ايشان را بكشند ودر عقب گريخته هاى ايشان رفته بگيرند و بكشند، و بر تقدير ثانى احتياج

به اينها نيست، بلكه وقتى كه شكست خوردند و گريختند كافى است.

و به اجماع مجتهدين ذريّت اين طايفه و زنان ايشان را مسلمانان مالك نمى شوند.

و همچنين چيزى از مالهاى اين طايفه را كه در لشكرگاه نباشد، خواه قابل نقل و تحويل باشد و خواه نباشد مالك نمى شوند. و در مالهاى ايشان كه در لشكرگاه است ميانه مجتهدين خلاف است كه آيا لشكريان مالك آن مى شوند يا نه؟ اصحّ اين است كه مالك نمى شوند.

فصل چهارم در كيفيّت جهاد كردن با كفّار

فصل چهارم در كيفيّت جهاد كردن با كفّار

بدان كه در جهاد با كفّار كردن بيست و هفت امر متعلّق است: سه امر واجب، و ده امر حرام، و شش امر سنّت، و هشت امر مكروه.

امّا سه امر واجب:

اوّل: دعوت كردن به اسلام است، زيرا كه جايز نيست ابتدا به قتال كردن با كفّار، مگر بعد از آنكه امام يا نايب او ايشان را به شهادتين و اقرار به وحدانيّت خداى تعالى

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 2: 62. شهيد دوم، مسالك 3: 88 و 89. محقّق ثانى، حاشيه شرايع 11: 103.

(2) محقّق، شرايع 1: 335.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 399

و عدل او و نبوّت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و اولادش و جميع شرايع و احكام آن دعوت كند. و اگر بى آنكه امام كفّار را دعوت به اسلام نمايد مسلمانى يكى از ايشان را بكشد گناه دارد، امّا قصاص وديت بر او نيست.

و اين دعوت لازم است جماعتى را كه دعوت به ايشان نرسيده باشد و عالم به بعثت رسول- صلوات اللَّه عليه واله- نبوده باشند. امّا جماعتى را

كه دعوت به ايشان رسيده باشد و عالم به بعثت و دعوت رسول صلى الله عليه و آله و سلم باشند لازم نيست، ليكن سنّت است.

دوم: مبارزت نمودن هر گاه امام التزام برآن نمايد.

سوم: ابتدا به قتال دشمن نزديك كردن، مگر آنكه از دشمنان دور ترسِ بيشتر باشد، يا با دشمنان نزديك امام جهت مصلحتى صلح كرده باشد. و بعضى اين را سنّت مى دانند «1».

امّا آن ده امرى كه حرام است:

اوّل: در چهار ماه حرام قتال كردن، و آن: رجب و ذيقعده و ذيحجّه و محرّم است، و بدين سبب اين چهار ماه را ماههاى حرام مى گويند. و جهاد كردن در اين ماهها با جماعتى كه حرمت اين ماهها را دانند و با مسلمانان جنگ نكنند به اجماع حرام است.

و امّا با جمعى كه حرمت اين ماهها را ندانند و با مسلمانان جنگ كنند، جنگ كردن با ايشان در اين ماهها حرام نيست.

دوم: مبارزت نمودن با منع امام.

سوم: گريختن از جنگ دشمنانى كه دُو [1] مثل مسلمانان باشند، اگرچه گمانش باشد كه كشته مى شود بعداز آنكه صفها راست شده باشند، مگر آنكه قصد آن داشته باشد كه با دشمنان حيله كند، مثل آنكه پشت به آفتاب نمايد، يا بربلندى برآيد كه خود را به جاهايى كه آب داشته باشد رساند، يا پشت به كوه دهد، يا در گريختن غرضش آن باشد كه به جماعتى ديگر از مسلمانان ملحق شود. و اگر زياده بردو مثل باشند به اجماع

__________________________________________________

[1]- يا كمتر. (يزدى)

__________________________________________________

(1) فاضل مقداد، كنز العرفان 1: 356. محقّق، شرايع 1: 310. ابن ادريس، سراير 2: 6.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 400

فقها

ايستادن واجب نيست، امّا اگرگمان فتح داشته باشد در اين صورت جهاد سنّت است.

چهارم: كشتن زنان كفّار اگرچه معاونت كفّار كنند، و همچنين حرام است كشتن اطفال و ديوانه هاى ايشان.

پنجم: كشتن پيرمردان ايشان كه از جنگ كردن و تدبير نمودن ايشان مأيوس باشند.

امّا كشتن بندگان ايشان هر گاه جنگ كنند لازم است.

ششم: گوش و بينى ايشان را بريدن.

هفتم: غدركردن با ايشان، يعنى كشتن ايشان بعد ازآنكه امام ايشان را امان داده باشد.

هشتم: غلول كردن، يعنى چيزى از غنيمت را پنهان كردن.

نهم: جنگ كردن با كفّار بعد از صلح.

دهم: زهر در آب ايشان ريختن، هر گاه به غير آن ممكن باشد. و بعضى از مجتهدين آن را مكروه مى دانند «1» و بعضى برآنند [1] كه اگر گمانش آن باشد كه در آن ديار مسلمانى هست حرام [2] «2» است.

و امّا آن شش امرى كه سنّت است:

اوّل آنكه: در وقت بهم رسيدن هردو صف جهت قتال اين دعا بخواند كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانده اند: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتابِ سَريْعَ الْحِساب مُجْرِيَ السحاب اهْزِمِ الْاحْزابَ، يا صَريْخَ الْمَكْرُوْبيْنَ، يا مُجيْبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَريْنَ، يا كاشِفَ الْكَرْبِ الْعَظيْمِ اكْشِفْ كَرْبيْ وَغَميْ، فَانَّكَ تَعْلَمُ حاليْ وَحالَ اصْحابيْ، فَاكْفِنيْ بِقُوَّتِكَ عَدُوي».

دوم آنكه: در حالت اختيار بايد كه قتال در وقت زوال آفتاب يا بعد از گزاردن نماز ظهر و عصر باشد، چرا كه در آن وقت درهاى آسمان گشاده است و فتح و نصرت و رحمت نازل مى شود، و نزديك به شب است و كشتن كمتر به وقوع مى آيد، و اگر

__________________________________________________

[1]- قول اين بعض خالى از وجه نيست. (نخجوانى)

[2] خالى از وجه نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 2: 142. شهيد

اول، لمعه: 82. شيخ طوسى، در مبسوط 2: 11 به اصحاب نسبت داده است.

(2) شهيد دوم، مسالك 3: 25 و روضه 2: 392.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 401

كسى از جنگ [مسلمانان «1» بگريزد خلاص مى شود.

سوم آنكه: امام در راه رفتن لشكر را به تعجيل نبرد، بلكه به مدارا برد.

چهارم آنكه: با صاحب تدبير آن لشكر مشورت نمايد.

پنجم آنكه: اختيار منزل جائى نمايد كه آب و علف در آن بسيار باشد.

ششم آنكه: اگر چاروائى از لشكرى مانده شود و چارواى ديگر نداشته باشد كه بار خود را بردارد، امام بار او را برچارواى خود بردارد.

و جايز است قتال كردن به هرنوع كه فتح درآن ممكن باشد، چون خراب كردن منازل و قلاع كافران، و سنگ انداختن به منجنيق برايشان، و منع كردن از تردّد قافله به سوى ايشان، و كشتنِ ايشان اگرچه در ميان ايشان زنان و اطفال و پيران و اسيران مسلمانان كشته شوند، و به آتش سوزانيدن ايشان، و بريدن درختان ايشان.

ومنع كردن آب ازايشان به احتياج جايز است. و در روايتى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام وارد شده كه منع كردن آب حلال نيست «2» و بعضى از مجتهدين روايت مذكور را حمل برآن كرده اند كه زهر در آب ايشان ريختن بى احتياج حلال نيست «3».

و امّا آن هشت امرى كه مكروه است:

اوّل: به دست خود پدر كافرِ خود را كشتن.

دوم: شبيخون براعدا بردن به غير حاجت.

سوم: پيش از زوال قتال كردن به غير حاجت.

چهارم: چارواهاى خود را پى كردن بى مصلحتى، اگرچه از رفتن بازمانده باشند و با مصلحت كشتن بهتر است. امّا پى كردن چارواهاى كافران جايز است چه آن سبب ضعف ايشان

مى شود.

پنجم: مبارزت نمودن در صفِ بى اذن امام. و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند «4».

__________________________________________________

(1) در برخى از نسخه ها نيست.

(2) نصر بن مزاحم، وقعة صفّين: 193.

(3) ج- شهيد اوّل، دروس 2: 32.

(4) حلبى، كافى: 256. شيخ طوسى، نهايه 2: 8. علّامه حلّى، منتهى 2: 912 و 913.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 402

ششم: نگاه داشتن اسير جهت كشتن و چيزى به او ندادن تا آنكه بميرد. و در حديث وارد شده كه حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم هيچ كس را بدين طريق نكشته، مگر عقبة بن ابى معيط را «1».

هفتم آنكه: هر گاه فتح به غير خراب كردن قلاع و منازل ايشان ممكن باشد، خراب كردن آنها، و آب برايشان سردادن، و ايشان را به آتش سوختن، و درختان ايشان را بريدن- خصوصاً درخت خرما- بى احتياج مكروه است.

هشتم: كشتن چارواهاى ايشان بعد از آنكه جنگ تمام شده باشد. امّا در حال جنگ جايز است چنانچه گذشت.

فصل پنجم در امان دادن كفّار

فصل پنجم در امان دادن كفّار

بدان كه آحاد مسلمانان را جايز است كه آحاد كافران را امان دهند، و غلام مسلمانان و زنان ايشان را جايز است كه كافران را امان دهند. امّا امان دادن ديوانه و نابالغ و مسلمانى كه به اكراه كافر را امان دهد، و كسى كه عقل او به خوردن شراب يا داروى بى هوشى يا خواب كردن رفته باشد صحيح نيست.

و اسيران مسلمانانى كه در دست كفّار باشند و بى اكراه بعضى از كافران را امان دهند صحيح است. و همچنين امان دادن تاجران مسلمانانى كه به ديار كفّار تردّد مى نمايند، و مسلمانانى كه كافران ايشان را

به اجرت گرفته باشند صحيح است، به شرطى كه امان دادن در ديار كفر واقع شده باشد.

و هرگاه يكى از مسلمانان ادّعا نمايد كه يكى از كفّار را امان داده و ممكن باشد يعنى پيش از گرفتار شدن باشد، قولش مقبول است، و اگر بعد از آنكه گرفتار شود ادّعا نمايد قولش مقبول نيست.

و امان را دو لفظ است:

اوّل: «اجَرْتُكَ» يعنى پناه دادم تو را.

دوم: «امَّنْتُكَ» يعنى امان دادم تو را. و آنچه صريحاً دلالت برآن كند، حكم اين

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 173، حديث 340. وسائل 15: 148، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 403

دولفظ دارد مثل آنكه گويد: «اذْمَمْتُكَ» يعنى امان دادم تو را، يا آنكه بگويد: «انْتَ فيْ ذِمَّةِ الْاسْلام» يعنى تو در امان اسلامى.

و اگر چيزى بنويسد كه دلالت كند بر آنكه نوشتن به قصد امان واقع شده صحيح است، خواه آن نوشته به لغت عربى باشد و خواه به فارسى، مثل آنكه نوشته باشد كه:

مَتَرسْ. و همچنين اگر اشارت كند به طريقى كه امان از آن مفهوم گردد.

و هر گاه امان داده شود واجب است وفا كردن به آن به هرطريقى كه شرط شده باشد به شرطى كه متضمّن شرط نامشروع نباشد.

و آنچه كفّار را به گمان امان اندازد و به سبب آن داخل بلاد اسلام شوند واجب است كه ايشان را نكشند و بگذارند كه به منازل خود روند.

و وقت امان دادن پيش از گرفتار شدن است، پس اگر امان دادن بعد از گرفتار شدن ايشان واقع شود صحيح نيست. و امّا امام را بعد از گرفتار شدن كفّار و غلبه برايشان امان دادن جايز است.

فصل ششم در صلح كردن با كفّار

فصل ششم

در صلح كردن با كفّار

بدان كه هر گاه امام مصلحت در صلح كردن با كفّار بيند و ترك جنگ را با ايشان صلاح داند جايز است كه با ايشان صلح كند، و مى بايد كه صلح كمتر از يك سال نباشد، و اگر مسلمانان بسيار ضعيف باشند تا ده سال نيز جايز داشته اند. و اصحّ آن است كه آن مقدار وقت كه امام مصلحت در آن داند صلح جايز است.

و اگر در صلح كردن محتاج به دادن چيزى باشد آيا دادن آن واجب است يا نه؟

ميانه مجتهدين خلاف است [1]. قول اقرب آن است كه واجب نيست. [2]

و متولّى عقد صلح غير از امام و نايب او كسى ديگر نمى تواند شد، يعنى همچنان كه هريك از مسلمانان را جايز بود كه هر يك از كافران را امان دهد، صلح آنچنان نيست

__________________________________________________

[1]

. خلاف در جواز و عدم است و اظهر جواز است. (يزدى)

[2] موكول به نظر امام عليه السلام است. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 404

و هر گاه امام با كفّار صُلح كند بر او واجب است كه ايشان را و اموال ايشان را نگاه دارد، و هرشرط مشروعى كه در صلح واقع شود وفا به آن كند.

و اگر امام بعد از آنكه با كفّار صلح كرده باشد بميرد برامامى كه بعد از او است لازم است كه وفا به شرط او نمايد.

و هر گاه كافران كارى كنند كه منافى صلح باشد، صلح باطل مى شود، و همچنين هر گاه بعضى از ايشان كارى كنند كه منافى صلح باشد و جماعت ديگر برصلح قائم باشند، صلح نسبت به جماعت اوّل باطل است.

و هر گاه برامام ظاهر

شود كه كفّار صلح را برهم خواهند زد يا از ايشان خيانتى ظاهر خواهد شد، جايز است كه صلح را برطرف كند به شرطى كه مجرّد گمان نباشد، بلكه ظنّ او غالب باشد.

و هر گاه ميانه كفّارى كه امام با ايشان صلح كرده باشد نزاع واقع شود و دعوى خود را به امام رفع نمايند لازم است برامام به طريق اسلام ميانه ايشان حكم كند. و اگر يهودان و نصارى دعوىِ خود را به امام رفع نمايند، مخيّر است كه ميانه ايشان به طريق اسلام حكم كند، يا از ايشان اعراض نمايد و جواب ايشان ندهد.

فصل هفتم در بيان غنيمت و احكام آن

و كيفيّت قسمت آن ميانه جهادكنندگان

بدان كه غنيمت مالى است كه جهادكننده گان برسبيل قهر و غلبه گرفته باشند و آن بر سه قسم است:

قسم اوّل آنكه: قابل نقل و تحويل باشد، چون اثاث البيت و آنچه بدان ماند. امّا رخت پوشيدنى و عمامه و سلاح- چون شمشير و نيزه و زره و سپر و اسبى كه در معركه براو سوار باشند يا در دست داشته باشند- به كسانى تعلّق دارد كه ايشان را كشته باشند.

و آيا انگشترى و ميان بند و هميان «1» كفّار تعلّق به كشنده گان ايشان دارد يا نه؟ ميانه مجتهدين

__________________________________________________

(1) كيسه اى باشد طولانى كه بر كمر بندند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 405

خلاف است. اقرب آن است كه تعلّق به كشنده گان دارد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر امام شرط كرده باشد كه اينها [1] از كشنده باشد از او است والّا داخل غنيمت است «1».

و غنيمت را بعد از آنكه جمع كرده باشند، اوّل

مى بايد كه امام اجرت جماعتى را كه به جهت مصلحت گرفته باشد بدهد، و اجرت نگاهدارنده چهارپايان و علف ايشان را در مدّت احتياج بيرون كند، آنگاه خمس آن را بيرون كند و به مستحقّ آن رساند، آنگاه به زنان و اطفال و غلامان و كافران كه به مدد مسلمانان آمده باشند و در جنگگاه حاضر باشند، آنچه صلاح داند بدهد به شرط آنكه كمتر ازحصّه جهادكنندگان باشد. [2] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اگر آقا غلام خود را اذن داده باشد كه به جهاد رود او نيز داخل جهادكننده گان است و موافق حصّه ايشان مى برد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر غلام اسب داشته باشد، يك سهم جهت اسب به آقاى او دهند وكمتر ازيك سهم به غلام دهند، و غلامى كه او را مدبّر كرده باشند، يعنى آقاى او گفته باشد كه بعد از فوت او آزاد باشد، اگر پيش از آخر شدن جنگ آقاى او كشته شود و ثلث مال آقا برابر قيمت او باشد از ثلث مال آقا، آزاد مى شود و او در حصّه نيز از غنيمت مساوى جهادكننده گان مى برد.

آنگاه امام غنيمت را ميانه جهادكننده گان مسلمانان كه در جنگگاه حاضر باشند و اگرچه جنگ نكرده باشند يا پيش از قسمت غنيمت لاحِق شوند قسمت نمايد، به اين طريق كه: كسى را كه صاحب يك اسب است اگر چه در جنگ به او محتاج نباشد يا جنگ در دريا باشد دو سهم دهد، و اگر زياده از يك اسب [3] داشته باشد سه سهم دهد، و پياده را يك سهم بدهد. و اگر جماعتى يك اسب داشته باشند و در جنگ به نوبت بر

__________________________________________________

[1] يعنى تمام

آنچه ذكر شد از رخت و سلاح و غيره و اين قول اقوى است و قول مشهور علماء است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] و بعضى از مجتهدين گفته اند: اگر آقا غلام خود را اذن داده باشد كه به جهاد رود او نيز داخل جهاد كنندگان و موافق ايشان مى برد. (نخجوانى)

[3] هر چند ده اسب داشته باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 2: 66 و 67. علّامه حلّى، تذكره 9: 223 و منتهى 2: 945.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 406

او سوارى كنند هريك را سهمى دهد، آنگاه يك سهم اسب را ميان ايشان قسمت نمايد.

و اگر اسب شخصى پيش از آخر شدن جنگ و جمع كردن غنيمت بميرد يا كشته شود حصّه ندارد. و اگر شخصى بعد از جمع كردن غنيمت بميرد سهمش تعلّق به ورثه او دارد.

و سنّت است كه قسمت غنيمت در ديار كفّار واقع شود، و تأخير قسمت بى عذر مكروه است. و سنّت است كه امام در قسمت ابتدا به جماعتى كند كه نزديك به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم باشند [1] و اگر در نزديكى مساوى باشند ابتدا به جماعتى كند كه پيش از همه به جنگ رفته باشد، و اگر در آن مساوى باشند ابتدا به جماعتى كند كه سنّ ايشان زياده باشد، و بعد از ايشان انصار را مقدّم بدارد، و بعد از آن عرب را، و بعد از آن عجم را. و امام را مى رسد كه جهت خود آنچه خواهد جدا كند چون كنيزكان خوب و متاعهاى نفيس كه تعلّق به پادشاهان داشته باشد.

قسم دوم: آنچه قابل نقل و تحويل نباشد،

چون شهرها و دهكده ها و زمين ها و خانه ها و آنچه بدين ها ماند كه به قهر و غلبه گرفته باشند و در وقت جنگ آبادان باشد بعد از اخراج خمس از آنها يا از حاصل آنها، مابقى تعلّق به مسلمانان دارد و مخصوص به جهادكننده گان نيست و متولّىِ آن امام يا نايب او است كه حاصل آن را صرف مصالح مسلمانان نمايد، چون حفظ سرحدها و بستن پلها و معونت جهادكنندگان و مايحتاج عاملان شهرها و قاضيان ولايتها و مؤذّنان و آنچه بدين ها ماند. و فروختن و وقف نمودن و هبه كردن اينها جايز نيست.

و آنچه از اينها در وقت جنگ خراب باشد يا بى جنگ به دست آيد مخصوص به امام است و لشكرى را در آن دخلى نيست، و آنچه به دست لشكرى افتد كه بى اذن امام به جنگ رفته باشد آن نيز تعلّق به امام دارد.

قسم سوم: اسيرانى اند كه در جنگگاه به دست افتند و اطفال و زنان ايشان به مجرّد اسير گشتن ملك آنانى مى شوند كه ايشان را گرفته باشند [2] و كُشتن ايشان جايز نيست.

امّا مردان بالغ ايشان اگر در وقت جنگ به دست افتند، امام مخيّر است ميانه كشتن ايشان

__________________________________________________

[1]- در نسب. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] مثل ساير منقولات مشترك است ما بين همه مقاتلين. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 407

يا بريدن دست و پاى ايشان و گذاشتن كه خون از آن برود و بميرند، و اگر بعد از جنگ به دست آيند و مسلمان شوند كشتن ايشان جايز نيست و امام مخيّر است ميان منّت نهادن و سردادن، و فديه گرفتن و آزاد كردن [و به بندگى نگاه داشتن «1».

خاتمه در بيان امر به معروف و نهى از منكر

خاتمه

در بيان امر به معروف و نهى از منكر

بدان كه امر به فعل نيكِ واجب (چون نماز واجب) واجب است، و به فعل نيكِ سنّت (چون نماز سنّت) سنّت است. و نهى كردن از فعل منكر يعنى قبيح (چون زنا) واجب است، و نهى كردن از فعل مكروه سنّت است. و در اين هردو ثواب بسيار است.

و واجب بودن امر به معروف واجب و نهى از منكر اجماعى است، و هيچ يك از مجتهدين را در وجوب اين هردو خلافى نيست.

امّا خلاف در آن است كه آيا وجوب اين به حسب عقل است يا به حسب شرع؟

اقوى قول دوم است. [1]

و نيز ميانه مجتهدين خلاف است كه آيا واجب كفائى است كه چون جمعى به آن قيام نمايند از ديگران ساقط مى شود، يا برهمه كس واجب است؟ تا آنكه قبول كند.

[بعضى بر اوّل رفته اند، بعضى برثانى، به اين معنى كه هر گاه شخصى را امر به معروف و نهى از منكر كند و آن شخص قبول نكند بر ديگران نيز واجب است بجاى آوردن آن تا آنكه او قبول كند] «2» اقوى [2] قول دوم است. [3]

__________________________________________________

[1] در بعض از معاصى عقل نيز حاكم به وجوب است. (نخجوانى، يزدى)

[2] اقوى اين است كه امر به معروف و نهى از منكر واجب كفائى است به اين معنى كه بر همه كس واجب است لكن تكليف از ديگران ساقط مى شود به اقدام نمودن بعض كه به اقدام آن غرض حاصل مى شود. (تويسركانى)

[3] وجوب عينى بر همه كس مشكل است، بلى بر همه كس واجب است كفايتاً. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست.

(2) مقدارى كه ما بين

علامت قرار گرفته است در برخى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 408

و تا پنج شرط بهم نرسد واجب نمى شود:

اوّل آنكه: كسى كه امربه فعل نيك ونهى ازفعل بد مى كند مى بايدكه عاقل وبالغ باشد.

دوم آنكه: بداندكه فعل نيك نيك است، و فعل بد بد، تا آنكه ايمن باشد از غلط كردن.

سوم آنكه: بداند كه [1] اگر امر كند يا نهى نمايد در آن شخص اثر مى كند، پس اگر اثر نمى كند واجب نيست.

چهارم آنكه: آن شخصى كه اراده دارد كه به فعل نيك او را راغب سازد و يا از فعل بد نهى او كند، عازم باشد كه فعل نيك را نكند و فعل بد را بكند، پس اگر توبه كرده باشد امر يا نهى او واجب نيست.

پنجم آنكه: امر به فعل نيك و نهى از فعل بد مستلزم ضرر يا مفسده او يا ضرر مسلمانان نباشد، پس اگر مستلزم ضرر يا مفسده اى باشد واجب نيست. [2]

و بعد از آنكه اين شروط متحقّق شود، هر گاه شخصى داند كه به مجرّد اظهار آزردگى ترك مى كند واجب است كه اظهار آن نمايد. و همچنين اگر داند كه به اظهار كراهيت برطرف نمى كند، بلكه به دورى كردن از او برطرف مى كند واجب است كه از او دورى كند. و اگر بداند كه به اينها برطرف نمى شود تا آنكه به زبان اظهار نكند واجب است كه به زبان اظهار كند، به آنكه وعظ بگويد و او را به نرمى نصيحت كند، و اگر به نرمى برطرف نكند سخنان درشت گويد تا آنكه ترك كند. و اگر داند كه به آن برطرف نمى كند واجب است كه او را بزند.

و اگر داند كه به زدن برطرف

نمى كند و محتاج به آن است كه عضوى را از او مجروح سازد يا او را بكشد، آيا جايز است بى اذن امام يا نه [3]؟ سيّد مرتضى رحمه الله براين است كه جايز است بى اذن امام «1». و اصحّ آن است كه محتاج به اذن امام است.

__________________________________________________

[1]- احتمال تأثير كفايت مى كند در وجوب. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] بلكه در بعض صور حرام خواهد بود. (دهكردى، صدر)

[3] در امر به معروف قتل بدون اذن امام عليه السلام جايز نيست و در جرح اشكال است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى در اقتصاد: 150 و شهيد دوم در مسالك 3: 105 و علّامه حلّى در مختلف 4: 460 نقل از سيّد مرتضى كرده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 409

وهمچنين خلاف است ميانه مجتهدين كه اقامت حدود بى اذن امام جايز است يانه؟ امّا در حالت غيبت بعضى از مجتهدين براين رفته اند كه آقا غلام خود را مى تواند حَدْ زد هر گاه مشاهده كند يا غلام اقرار كند يا گواهان عادل گواهى دهند كه غلام كارى كرده كه مستحقّ حدّ شده باشد، به شرطى كه ضرر برنفس يا مال يا بريكى از مسلمانان نرسد «1».

و همچنين بعضى از مجتهدين گفته اند كه پدر حد برپسر خود مى تواند زد و شوهر بر زن خود، خواه شوهر و زن هردو آزاد باشند و خواه بنده يا يكى از ايشان بنده باشد و فرق نيست ميانه رجم و جلد «2» و بعضى از مجتهدين رجم را تجويز نكرده اند «3». و شرط نيست در زن آن كه دخول به او كرده باشد.

و آيا مى بايد كه زن به نكاح دائمى باشد يا آن كه متعه نيز اين حكم

دارد؟ ميانه مجتهدين در اين مسأله خلاف است. و اقرب آن است كه بر متعه اين حكم جارى است.

و همچنين خلاف است ميان مجتهدين در آن كه آقاىِ غلام و پدر و شوهر هرگاه فقيه جامع الشرايط باشند مى توانند حدّ زد يا مطلقاً جايز است ايشان را؟ اصحّ آن است كه مطلقاً جايز است [1] چرا كه فقيه جامع الشرايط چنانچه مذكور خواهد شد مى تواند كه مطلقاً حد بزند.

و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا در حالت غيبت امام عليه السلام مجتهدين [2] مى توانند اقامت حدود كردن؟ أقوى آن است كه مى توانند به شرطى كه [3] مستلزم قتل و جرح [4] نباشد.

__________________________________________________

[1]- در پسر و زوجه مشكل است هرگاه پدر و زوج فقيه نباشند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] مجتهد تكليف خود را مى داند. (صدر)

[3] اشتراط اين شرط معلوم نيست. (تويسركانى)

[4] شايد مراد قتل و جرح كس ديگر باشد غير از آن كس كه اقامه حدّ بر او مى شود والّا پس بعضى حدود جرح و قتل است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 48. شهيد دوم، مسالك 3: 105. علّامه حلّى، تحرير 2: 242.

(2) شهيد اوّل، دروس 2: 48. شهيد ثانى، روضه 2: 419.

(3) علّامه حلّى، قواعد 3: 532.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 411

باب هفتم درزيارت حضرت رسالت پناه محمّدى صلى الله عليه و آله و سلم وحضرت اميرالمؤمنين وحضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- وايّام مولود و وفات ايشان
فصل اوّل در ثواب زيارت هريك از ايشان [1]

فصل اوّل در ثواب زيارت هريك از ايشان [1]

بدان كه سنّت مؤكّده است حاجيان و غيرايشان را كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را در مدينه طيّبه زيارت كنند. و در حديث وارد شده كه امام جبراً و قهراً مردمان را به زيارت بدارد اگر ترك زيارت كنند، زيرا كه مستلزم جفاست. «1»

چنانچه

در حديث از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده كه: كسى كه حجّ كند و زيارت من در مدينه نكند برمن جفا كرده باشد، و جفاكار به عرصه محشر آيد «2» و جفا برحضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم حرام است.

ونيز آن حضرت فرموده: كه هركه مرا زيارت كند واجب مى شودكه روزقيامت اورا شفاعت كنم، وهركه را واجب شودكه من شفاعت كنم واجب است كه به بهشت رود «3».

و هم آن حضرت فرموده كه: آن كسانى كه زيارت قبر من كنند بعد از فوت من چنان است كه ازدار كفر به سوى من هجرت كرده باشند، و اگر استطاعت آمدن نداشته باشند از دور برمن سلام فرستند كه به من مى رسد «4».

__________________________________________________

[1] عمل به آنچه فرموده اند از ثواب و كيفيّت زيارات جايز است. (تويسركانى-

__________________________________________________

(1) كافى 4: 272، حديث 1. وسائل 11: 24، حديث 2.

(2 و 3) كافى 4: 548، حديث 5. وسائل 14: 333، حديث 3.

(4) تهذيب 6: 3، حديث 1. وسائل 14: 337، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 413

و هم از آن حضرت منقول است كه خطاب به حضرت امام حسين عليه السلام كرده فرمودند: اى فرزند من، هركس كه مرا در حيات و در ممات زيارت كند يا پدر يا برادرت را يا تورا كه حسينى من او را روز قيامت زيارت كنم و از گناهان خالص گردانم. «1»

و هم از آن حضرت منقول است كه: هر امامى را در گردن دوستانش عهديست، و از اتمام وفاى به آن عهد زيارت كردن قبر او است، پس هركس يك امام را زيارت كند و رغبت در

زيارت او نمايد هر آينه آن امام روز قيامت شفيع او باشد «2».

و هم از آن حضرت منقول است كه: وقتى حضرت امام حسن عليه السلام از او سؤال نمود كه يا رسول اللَّه كسى كه زيارت ما كند چه ثواب دارد؟ آن حضرت فرمودند: هركس كه مرا يا پدرت را يا برادرت را يا تو را در حيات و ممات زيارت كند هرآينه برمن واجب مى شود كه او را روز قيامت از آتش دوزخ نگاه دارم «3».

و هم از آن حضرت منقول است كه: حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را خطاب كرده فرمودند كه هركس مرا يا تو را كه فاطمه اى سه روز زيارت كند واجب مى شود مر او را بهشت، پس فاطمه عليها السلام از آن حضرت سؤال نمود كه: در حال حيات يا ممات؟ فرمودند:

هم در حال حيات و هم در حال ممات «4».

و از حضرت امام به حقّ ناطق جعفر بن محمّدالصادق عليه السلام منقول است كه: هركس زيارت حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را پياده بجاآورد خداى تعالى عوض هرگام او يك حجّ و عمره بنويسد، و اگر پياده از زيارت آن حضرت برگردد به هرگامى دو حجّ و دو عمره بنويسد. «5»

و نيز آن حضرت فرموده كه: كسى كه آن حضرت را زيارت كند و عارف به حقّ او

__________________________________________________

(1) كافى 4: 548، حديث 2. وسائل 14: 326، حديث 14.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 474. كافى 4: 567، حديث 2. وسائل 14: 322، حديث 5. روايت از امام رضا عليه السلام است.

(3) تهذيب 6: 40، حديث 1. وسائل 14: 330، حديث 19.

(4) تهذيب 6: 9، حديث 18. وسائل 14: 367، حديث 1.

(5) تهذيب 6: 20، حديث 46. وسائل 14: 380، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 414

باشد، يعنى يقين داند كه امام مفترض الطاعة است، خداى تعالى جهت او حجّ مقبولى و عمره مبرورى بنويسد، و به خدا قسم آتش دوزخ نمى چشد پاهايى كه خاك آلوده شده باشد در زيارت او، خواه در سوارى و خواه در پيادگى «1».

نيز از آن حضرت منقول است كه فرمودند: كه هركس يكى از ما را زيارت كند چنانست كه حضرت پيغمبر را زيارت كرده باشد «2».

و از حضرت علىّ بن موسى عليه السلام منقول است كه: خطاب به احمد بزنطى كرده فرمودند كه: روز عيد غدير نزد قبر آن حضرت حاضر شو كه خداى تعالى در آن روز از هرمؤمنى و مؤمنه اى و مسلمى و مسلمه اى گناهان شصت ساله را مى بخشد، و دو برابر آنچه در ماه رمضان و شب قدر و شب فطر از آتش دوزخ آزاد مى سازد در آن روز آزاد مى گرداند، و يك درهم تصدّق در آن روز برابر هزار درهم است در غير آن روز، پس در اين روز تصدّق كن بر برادران مؤمن خود «3».

و حضرت امام به حقّ ناطق امام جعفر صادق عليه السلام در ثواب زيارت حضرت امام حسين عليه السلام فرموده كه: هركس كه در مشهد آن حضرت حاضر شود و زيارت او كند و دو ركعت نماز بگزارد در ديوان اعمال او حجّ مبرورى نوشته مى شود، و اگر چهار ركعت نماز بگزارند حجّ و عمره نوشته مى شود، و همچنين است ثواب زيارت كردن هرامامى كه اطاعت او واجب باشد»

.

و در زيارت حضرت امام حسين عليه السلام ثواب بسيار است:

و

در بعضى روايات وارد شده كه: زيارت آن حضرت فرض است بر هر مؤمن و مؤمنه اى، و تارك او تارك خدا و رسول خداست، و باعث عقوق پيغمبر و نقص در ايمان است، و واجب است برهرمالدارى كه هرسال يك بار زيارت او كند، و كسى كه يك سال براو بگذرد و زيارت آن حضرت نكند يك سال از عمر او كم مى شود،

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 21، حديث 49. وسائل 14: 376، حديث 3.

(2) كافى 4: 579، حديث 1. وسائل 14: 327، حديث 15.

(3) تهذيب 6: 24، حديث 52. وسائل 14: 388، حديث 1.

(4) تهذيب 6: 79، حديث 156. وسائل 14: 330، حديث 20.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 415

و زيارت آن حضرت عمر را دراز مى كند، و ايّام زيارت او از عمر اين كس حساب نمى شود، و به هرگامى حجّى مبرور و ثواب هزار غلام كه در راه خدا آزاد كند مى يابد، و به هر درهمى كه در آن راه صرف مى كند ثواب دو هزار درهم دارد، و هركس كه او را زيارت كند و عارف به حقّ او باشد خداى تعالى گناهان پيشين و آينده او را مى بخشد، و زيارت آن حضرت در روز عرفه مقابل بيست حجّ و بيست عمره مبروره است كه با حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام عليه السلام بجاى آورده باشد «1».

و در بعضى روايات وارد شده كه: زيارت آن حضرت در روز عرفه با عارف بودن به حقّ او مقابل هزار حجّ مقبول است، و هزار هزار جهاد است در راه خداى تعالى با پيغمبر صلى الله عليه و

آله و سلم و امام عليه السلام «2».

و زيارت آن حضرت در اوّل ماه رجب مغفرت گناهان است «3».

و در نصف شعبان مصافحه مى كنند با او صد و بيست و چهار هزار پيغمبر. «4»

و در شب قدر سبب آمرزش همه گناهان است. «5»

و در يك سال جمع كردن زيارات او ميان عرفه و فطر و شب نصف شعبان معادل هزار حجّ و هزار عمره مبروره است، و قضاى هزار حاجت دنيا و آخرت مى كند (و). «6»

و زيارت عاشورا با معرفت به حقّ او مثل زيارت خداست در عرش (ز). «7»

و مراد از اين كلام كنايت از ثواب بسيار است و بزرگىِ بى شمار مثل كسى كه خداى تعالى او را به عرش برد.

__________________________________________________

(1) وسائل 14: 410 باب 37 حديث 3 و 8 و 9 و 11 و 21، وصفحه: 428 باب 38 حديث 1 و 2 و 4 و 5 و 7 وصفحه: 442 باب 42 حديث 1، وصفحه: 443 باب 44 حديث 1 و 2 و 3 و 4 وصفحه: 445 باب 45 حديث 1 و 2 و صفحه: 459 باب 49 حديث 1 و 2.

(2) كامل الزيارات: 316. مستدرك 10: 282، حديث 1.

(3) تهذيب 6: 48، حديث 107. وسائل 14: 465، حديث 1 و 2.

(4) كامل الزيارات: 334. مستدرك 10: 288، حديث 2.

(5) تهذيب 6: 49، حديث 111. وسائل 14: 472، حديث 1.

(6) و- تهذيب 6: 51، حديث 119. وسائل 14: 475، حديث 2.

(7) تهذيب 6: 51، حديث 120. وسائل 14: 476، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 416

و زيارت اربعين (يعنى روز بيستم ماه

صفر) از علامات ايمان است «1» و زيارت او در هرماه ثواب هزار شهيد دارد از شهداى بدر «2».

و هركس بربلندى رود و سر به سوى آسمان كرده توجّه به قبر او كند و بگويد:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا ابا عَبْدِاللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ» ثواب حجّ و عمره در ديوان اعمال او بنويسند «3».

و در روايت وارد شده كه نماز كردن در مشهد منوّرِ آن حضرت هر ركعتى معادل هزار حجّ و هزار عمره است، و هزار بنده كه آزاد كند، و هزار جنگ در راه خداى تعالى كند با حضور پيغمبر مرسل. «4» و يك نماز واجب گزاردن معادل حجّ است، و نماز سنّت معادل عمره «5».

از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام منقول است كه فرموده: هركس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را زيارت كند هرگز درد چشم نبيند وبيمار نشود و مبتلا نميرد (و). «6»

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام خود فرموده كه: هر كه مرا زيارت كند خداى تعالى گناهان او را بيامرزد و فقير و محتاج نمى ميرد (ز). «7»

و از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه پرسيدند از او كه زيارت پدر تو مثل زيارت امام حسين عليه السلام است؟ آن حضرت فرمودند: آرى! و گفتند كه: هركه پدرم را در بغداد زيارت كند حكم آن دارد كه حضرت پيغمبر و حضرت اميرالمؤمنين- صلوات اللَّه عليهما- را زيارت كرده باشد (ح). «8»

و از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام منقول است كه فرمودند: زيارت فرزندم على

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 52، حديث 122. وسائل 14: 478، حديث 1.

(2) تهذيب 6: 52، حديث 123. وسائل 14: 438، حديث

4.

(3) كافى 4: 589، حديث 4. وسائل 14: 493، حديث 2.

(4) تهذيب 6: 73، حديث 140. وسائل 14: 518، حديث 2.

(5) تهذيب 6: 73، حديث 141. وسائل 14: 518، حديث 3.

(6) و- تهذيب 6: 78، حديث 154. وسائل 14: 543، حديث 3.

(7) تهذيب 6: 78، حديث 153. وسائل 14: 543، حديث 2.

(8) كافى 4: 583، حديث 1 و 2. وسائل 14: 544، حديث 1 و 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 417

پيش خداى تعالى برابر هفتاد حجّ مبرور است تا هفتاد هزار حجّ «1».

واز حضرت امام محمّدتقى عليه السلام پرسيدندكه زيارت پدر تو افضل است يازيارت امام حسين عليه السلام؟ فرمودند كه: زيارت پدرم، زيرا كه پدرم را زيارت نمى كنند مگر خاصّان شيعه «2».

و مراد به «خاصّان شيعه» جماعتى اند كه قائلند به امامت دوازده امام عليهم السلام چه جماعت ناووسيّه كه تا حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را امام مى دانند، و واقفيّه كه تا حضرت امام موسى كاظم عليه السلام را امام مى دانند، و كيسانيّه كه به امامت محمّد بن حنفيّه قائل اند، و غيراينها از فِرَق شيعه زيارت حضرت امام حسين عليه السلام مى كنند، و زيارت حضرت امام رضا عليه السلام نمى كنند مگر خواصّ شيعه.

و بهتر آن است كه حضرت امام رضا عليه السلام را در رجب زيارت كنند.

و از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: به احمد بزنطى نوشتند كه: برسان به شيعه من كه زيارت من پيش خداى تعالى مقابل هزار حجّ مقبول و هزار عمره مقبوله است.

احمد بزنطى گويد: از حضرت امام محمّد تقى عليه السلام پرسيدند كه زيارت پدر تو مقابل هزار

حجّ است؟ آن حضرت فرمودند كه: مقابل هزار هزار حجّ است «3».

واز حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: هركه مرا از راه دور زيارت كند اورا در سه موضع يارى كنم؛ آنگاه كه نامه اى از چپ و راست پرّان شود، و هنگام گذشتن از صراط، و هنگام كشيدن اعمال «4».

فصل دوم در آداب زيارت

فصل دوم در آداب زيارت

بدان كه بيست و يك امر تعلّق به زيارت دارد:

اوّل: غسل كردن پيش از دخول به روضه.

__________________________________________________

(1) كافى 4: 585، حديث 4. وسائل 14: 565، حديث 1.

(2) كافى 4: 584، حديث 1. وسائل 14: 562 و 563، حديث 1.

(3) من لايحضره الفقيه 2: 582، حديث 3182. تهذيب 6: 85، حديث 168. وسائل 14: 566، حديث 3.

(4) تهذيب 6: 85، حديث 169. وسائل 14: 551، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 418

دوم آنكه: تا داخل شدن با طهارت باشد، پس اگر در ميانه حدثى واقع شود اعاده غسل بايد كرد.

سوم آنكه: جامه نو و پاك پوشد و بر در مشهد بايستد و دعاى منقول بخواند و اذن دخول بطلبد، پس اگر در آن حال او را رقّت بهم رسد داخل شود، و الّا انتظار بكشد كه هر گاه رقّت [1] بهم رسد داخل شود.

چهارم: داخل شدن به خضوع و خشوع، و در حين دخول پاى راست را مقدّم دارد و در وقت بيرون آمدن پاى چپ را.

پنجم آنكه: خود را به ضريح بچسباند. و بعضى توهّم كرده اند كه دور ايستادن بهتر است و اين غلط است، چه در احاديث وارد شده كه برضريح تكيه بايد «1» كرد و بوسيدن ضريح جايز است، و در بوسيدن آستانها حديثى وارد نشده.

و بعضى از مجتهدين اماميه برآنند كه جايز است «2».

) ششم آنكه: رو به قبله نكند، بلكه رو به ضريح و پشت به قبله كردن در حالت زيارت بهتر است.

هفتم: زيارت به طريق منقول كردن، چنانچه درفصل آينده مذكور خواهدشدو قول «السَّلامُ عَلَيْكَ» كافى است وبعضى ازمجتهدين حاضرشدن درآنجاراكافى مى دانند. «3»

) هشتم: جانب راست روى خود را برضريح نهادن، و در وقت فارغ شدن از زيارت دعا كردن.

نهم: جانب چپ روى خود را برضريح نهادن و سؤال نمودن از خداى تعالى به حقّ او و به حقّ صاحب قبر كه او را از اهل بهشت بگرداند به شفاعت صاحب قبر، و مبالغه در دعا كردن و الحاح نمودن.

__________________________________________________

[1] ولى اگر انتظار كشيد و رقّت بهم نرسد داخل شدن را ترك نكند و مراقبت نفس خود را نمايد و با آداب شرعيّه در مقام مجاهده با او بر آيد كه به زودى رقّت پيدا كند وفّقنا اللَّه و جميع المؤمنين لذلك ان شاء اللَّه تعالى. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 4: 551، حديث 2. وسائل 14: 342، حديث 2.

(2) شهيد اوّل، دروس 2: 25.

(3) شهيد اوّل، دروس 2: 23.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 419

دهم: برسر بالين آمدن و رو به قبله نمودن و دعا كردن.

يازدهم: دو ركعت نماز زيارت كردن بعد از زيارت. و اگر زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم باشد سنّت است كه نماز زيارت را در ميان منبر آن حضرت و قبر او گزارد.

و اگر زيارت حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام باشد در بالين سر بايد گزارد، و در اين نماز رخصت از ائمّه عليهم السلام وارد شده كه رو به

قبر مى توان كرد اگرچه مستلزم پشت [1] به قبله كردن باشد «1». امّا اگر چنان كند كه رو به ضريح كند و پشت به قبله نكند بهتر [2] است.

دوازدهم: بعد از نمازِ زيارت دعاى منقول خواندن، و آنچه به خاطرش رسد از امور دين و دنيا طلب نمودن، و دعا براى جميع خلايق نمودن بهتر است، چه آن به اجابت نزديكتر است.

سيزدهم: در آن مكان تلاوت قرآن نمودن و ثواب آن را به صاحب ضريح هديه كردن، چه نفع آن باز به او مى رسد و سبب تعظيم صاحب قبر است.

چهاردهم: احضار قلب است در جميع احوال به حسب استطاعت، و توبه كردن از جميع گناهان.

پانزدهم: تصدّق نمودن برخدمتكاران و نگاهبانان آن مقام و محتاجان آنجا، چه ثواب تصدّق در آن مقام مضاعف مى شود.

شانزدهم: تعظيم ايشان، چه فى الحقيقه تعظيم ايشان تعظيم صاحب قبر است.

هفدهم آنكه: هر گاه از زيارت برگردد باز به زيارت رود تا در آن شهر است.

هجدهم آنكه: هر گاه رفتن او نزديك آيد وداع به دعاى منقول كند.

__________________________________________________

[1]- نماز را البتّه روى به قبله بايد بجا آورد امّا بنحوى كه پشت به قبر مطهّر نشود، مثل طرف بالاى سر يا طرف پشت سر. (دهكردى)

* نماز هرچند مستحبّى باشد پشت به قبله كردن جايز نيست، مگر در حال راه رفتن ماشياً او راكباً. (نخجوانى، يزدى)

[2] البتّه ترك اين بهتر را در هيچ زيارت ننمايد. (صدر)

__________________________________________________

(1) روايتى كه دلالت بر جواز داشته باشد نيافتيم، رجوع شود به وسائل 5: 160، باب 26 مكان مصلّي.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 420

نوزدهم آنكه: سؤال كند از خداى تعالى عود بدان مقام را.

بيستم آنكه: دروقت بيرون آمدن ازآن

مقام روى به ضريح كرده پس پس بيرون آيد.

بيست و يكم آنكه: زود از آن مقام بيرون رود، چه حرمت و تعظيم در آن بيشتر است و اشتياق بازآمدن زودتر بهم مى رسد.

فصل سوم «1» در بيان زيارت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-
اشاره

فصل سوم «1» در بيان زيارت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-

بدان زيارت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤمنين و حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- به طرق متعدّده واقع شده، و چون اين مختصر گنجايش جميع آنها نداشت، لهذا در اين رساله اختصار رفت به زيارت مختصرى به جهت هريك از حضرات كه ازكتب احاديث معتمده چون كتاب «من لا يحضره الفقيه» ابن بابويه و «كامل الزيارات» ابن قولويه، و تهذيب حديثِ شيخ طوسى، و مصباح كبير و صغير او، و غير اينها از كتب ادعيه و مزار و غير آن انتخاب شده.

زيارت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم

زيارت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم

بدان كه- وفّقك اللَّه تعالى و ايّانا- كه هرگاه اراده داخل شدن مدينه كنى پيش از دخول در آن بايد كه غسل زيارت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم به فعل آرى، و به آدابى كه در فصل سابق مذكور شد از باب جبرئيل عليه السلام داخل مسجد آن حضرت شوى، و در بالاى سر آن حضرت روى خود را به قبله كرده پهلوى چپ را به جانب ضريح مقدّس آن حضرت كنى، و پهلوى راست را به جانب منبر آن حضرت، و اين دعا را كه ابن عمّار به طريق صحيح از حضرت به حقّ ناطق امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده بخوانى: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ، وَأشْهَدُ انَّ مُحمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُه وَاشْهَدُ انَّكَ رَسُوْلُ اللَّهِ وَانَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ، وَاشْهَدُ انَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ

رِسالاتِ رَبِّكَ

__________________________________________________

(1) اين فصل تا آخر در دو نسخه خطّى نيامده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 421

وَنَصَحْتَ لِامَّتِكَ وَجاهَدْتَ فى سَبيْلِ اللَّهِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ حَتّى اتاكَ الْيَقيْنُ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَادَّيْتَ الَّذيْ عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ وَانَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنيْنَ وَغَلَظْتَ عَلَى الْكافِريْنَ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ اشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكْرَّميْنَ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذِيِ اسْتَنْقَذَنابِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالَةِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبيْنَ وَعِبادِكَ الصَّالِحيْنَ وَانْبِيآئِكَ الْمُرْسَليْنَ وَاهْلِ السَّمواتِ وَالْارَضيْنَ وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يا رَبَ الْعالَميْنَ مِنَ الْاوَّليْنَ وَالْاخِريْنَ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُوْلِكَ وَنَبِيِّكَ وَنَجِيِّكَ وَوَلِيِّكَ وَحَبيْبِكَ وَصَفِيِّكَ وَخاصَّتِكَ وَصَفْوَتِك مِنْ بَرِيَّتِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ أعْطِهِ الدَّرَجَةَ وَالْوَسْيلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ وَابْعَثْهُ مَقامًا مَحْمُودًا يَغْبِطُهُ بِهِ الْاوَّلُوْنَ وَالْاخِرُوْنَ، اللَّهُمَّ انَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ «وَلَوْانَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جآؤُكَ فَاسْتَغْفَروا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَلَهمُ الرسولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّاباً رَحيْماً» وَانّي اتَيْتُ نَبِيَّكَ مسْتَغْفِراً تآئِبًا مِنْ ذُنُوْبيْ وَ انّى اتَوَجَّهُ الَيْكَ بِنَبِيِّك نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه يا مُحَمَّدُ انّي اتَوَجَّهُ الَى اللَّهِ رَبيْ وَرَبِّكَ لِيَغْفِرَ ليْ ذُنُوْبيْ» «1».

و بعد از آن نيّت زيارت كن به اين طريق كه زيارت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى كنم سنّت تقرّب به خدا، پس از آن بگوى: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيْبَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميْنَ اللَّهِ، اشْهَدُ انَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِامَّتِكَ وَجاهَدْتَ فىْ سَبيْلِ اللَّهِ وَعَبَدْتَهُ حَتّى اتيكَ الْيَقيْنُ، فَجَزاكَ اللَّهُ افْضَلَ ما جازى نَبِيًّا عَنْ امّتِه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ افْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلى ابْراهيْمَ والِ ابْراهيْمَ انَّكَ حَميْدٌ مَجيْدٌ».

آنگاه اگر حاجتى داشته باشى، ضريح مقدّس آن حضرت را پَسِ پشتِ خود گذاشته رو به قبله كن و

دستهاى خود را برداشته از حقّ سبحانه وتعالى طلب حاجت نماى كه به اجابت مقرون گردد، و بعد از آن دعايى كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام مى خوانده اند بخوانى كه: «اللَّهُمَّ الَيْكَ الْجَأْتُ امْريْ وَالى قَبْرِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم عَبْدِكَ وَرَسُوْلِكَ اسْتَنَدْتُ ظَهْريْ وَالْقِبْلَةِ الَّتيْ رَضيْتَ لِمُحَمَّدٍ اسْتَقْبَلْتُ، اللَّهُمَّ انيْ اصْبَحْتُ وَلا امْلِكُ لِنَفْسيْ خَيْرَ ما ارْجُولَها وَلا ادْفَعُ عَنْها شَرَّ ما عَلَيْها، وَاصْبَحَتِ الْامُوْرُ بِيَدِكَ وَلا فَقيْرَ افْقَرُ مِني انىْ لِما انْزَلْتَ الَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيْرٌ، اللَّهُمَّ ارْدُدْنيْ مِنْكَ بِخَيْرٍ وَلا رادَّ لِفَضْلِكَ، اللَّهُمَّ انيْ اعُوْذُبِكَ مِن

__________________________________________________

(1) كافى 4: 550، حديث 1. وسائل 14: 341، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 422

انْ تُبَدِّلَ اسْميْ اوْ تُغَيِّرَ جِسْميْ اوْ تُزيْلَ نِعْمَتَكَ عَنيْ، اللَّهُمَّ زَيِّنيْ بِالتَّقْوى وَجَمِّلْنيْ بِالنِّعَمِ وَاعْمُرْني بِالْعافِيَةِ وَارْزُقنيْ شُكْرَ الْعافِيَةِ».

آنگاه نزد منبر آن حضرت رفته، چشم و روى خود را برآن بمال، چه در حديث وارد شده كه: ماليدن چشمهاى خود برمنبر آن حضرت شفاى چشمهاست و در ميان منبر و قبر آن حضرت آمده جهت مطالب دنيوى و اخروى دعا كن، چه از حضرت رسالت پناهى منقول است كه: ميانه منبر و قبر من روضه اى است از رياض جنّت «1» آنگاه دو ركعت نماز زيارت حضرت بگزارد و بعداز فارغ شدن از نماز تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كرده، جهت مطالب دنيوى و اخروى خود دعا كن كه به اجابت مقرون گردد، آنگاه بگوى: «اللَّهُمَّ انيْ صَلَّيْتُ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةً مِني إلى سَيّدي وَمُوْلاىَ مُحمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّه رَسُولِكَ وَنَبِيّكَ، اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِه وَتَقَبّلْها مِنّيْ وَاجْزِنيْ عَلى ذلِكَ جَزآءَ الْمُحْسِنيْنَ، اللَّهُمَّ

لَكَ صَلَّيْتُ وَلَكَ رَكَعْتُ وَلَكَ سَجَدْتُ وَحْدَكَ لا شَريْكَ لَكَ، لِا نَّهُ لا يَكُونُ الصَّلاةُ وَالرُّكُوْعُ الّا لَكَ لِانَّكَ انْتَ اللَّهُ لا الهَ الّا انْتَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَتَقَبَّلْ مِنيْ زِيارَتيْ وَاعْطِنيْ سُؤْليْ بِمُحَمَّدٍ وَالِهِ الطَّاهِريْنَ».

زيارت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

زيارت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

بدان كه مكان قبر حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در احاديث اهل بيت عليهم السلام مختلف وارد شده، چه در بعضى از احاديث آمده كه آن حضرت در گورستان بقيع مدفون گشته «2» و در بعضى احاديث وارد شده كه قبر آن حضرت ميانه قبر حضرت رسالت پناه و منبر او واقع شده «3». ورئيس المحدّثين محمّد بن بابويه قمى در كتاب «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده كه صحيح آن است كه: آن حضرت در خانه خود مدفون است و چون بنى اميّه مسجد مدينه را بزرگ كردند قبر آن حضرت داخل مسجد شده «4» والحال در پشت

__________________________________________________

(1) كافى 4: 553، حديث 1. وسائل 14: 344، حديث 1.

(2) من لا يحضره الفقيه 2: 572. وسائل 14: 369، حديث 4.

(3) مقنعه: 459. معانى الأخبار: 378 و 379. وسائل 14: 369، حديث 5.

(4) فقيه 2: 572.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 423

خانه اى كه حضرت مدفون است علامت ضريح مقدّس آن حضرت است.

پس هر گاه بدانجا رسى بعد از آنكه غسل زيارت آن حضرت كرده باشى، نيّت زيارت كن كه: زيارت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام مى كنم سنّت تقرّب به خدا، آنگاه بگوى:

«السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُوْلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليْلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيْبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ

يا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اميْنِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيرِ خَلْقِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ افْضَلِ انْبِيآءِاللَّهِ وَرُسُلِه وَمَلائِكَتِه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ نِسآءِالْعالَميْنَ مِنَ الْاوَّليْنَ وَالْاخِريْنَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيّ اللَّهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُوْلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا امَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ اهْلِ الْجَنَّة، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهيْدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتهُا المَظْلُمومَةُ المَغْصُوبَةُ، السّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُها الحوراءُ الإنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا الْمُحَدِّثَةُ الْعَلِيَّةُ «1»، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا المُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُوْرَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطمةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّه وَبَرَكَاتُه، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَعَلى رُوْحِكِ وَبَدَنِكِ، اشْهَدُ انَّكِ مَضيْتِ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَأنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُوْلَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه وَمَنْ جَفاكِ فَقَدْ جَفا رَسُوْلَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه وَمَنْ اذاكِ فَقَدْ اذى رَسُولَ اللَّهِ صلّى اللَّه عليه والِه وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُوْلَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّه صَلّى اللَّهُ عَلَيهِ وَالِهِ لِانَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوْحُهُ الَّتيْ بَيْنَ جَنْبَيْهِ كَما قالَ عَلَيْهِ افْضَلُ سَلامِ اللَّهِ وَصَلَواتِهِ، اشْهِدُاللَّهَ وَرَسُوْلَهُ وَمَلائِكَتَهُ انيْ راضٍ عَمَّنْ رَضيْتِ عَنْهُ ساخِطٌ عَلى مَنْ سَخَطْتِ عَلَيْهِ مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّاْتِ مِنْهُ مُوالٍ لِمَنْ والَيْتِ وَمُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ مُبْغِضٌ لِمَنْ ابْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ احْبَبْتِ، وَكَفى بِاللَّهِ شَهيْدًا وَحَسيْبًا وَجازِيًا وَمُثيْبًا».

بعد از آن صلوات برحضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده، دو ركعت نماز زيارت

__________________________________________________

(1) العَلِيَمةُ خ ل.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 424

حضرت فاطمه عليها السلام بجاى آر، و دعايى

كه مذكور شد بخوان.

و چون به گورستان بقيع رسى حضرت امام حسن و امام زين العابدين و امام محمّد باقر وامام جعفرصادق عليهم السلام را زيارت كن، ونيّت چنين كن كه: زيارت حضرت امام حسن و امام زين العابدين و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام مى كنم سنّت تقرّب به خدا، آنگاه بگوى: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ ائِمَّةَالْهُدى، السَّلامُ عَلَيْكُمْ حُجَجَ اللَّهِ عَلى اهْلِ الدُّنْيا، السَّلامُ عَلَيْكُمْ ا يُّهَا القَوَّامُوْنَ فِى الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ اهْلَ الصَّفْوَةِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ اهْلَ النَّجْوى، اشْهَدُانَّكُمْ قَدْبَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فىْ ذاتِ اللَّهِ وَكُذِّبْتُمْ وَاسي ءَ عَلَيْكُمْ فَغَفَرْتُمْ، وَاشْهَدُ ا نَّكُمُ الْائِمَّةُ الرَّاشِدُونَ وَانَّ طاعَتَكُمْ مُفْتَرَضَةٌ وَانَّ قَوْلَكُمُ الصِّدقُ وَا نَّكُمْ دَعْوَتُمْ فَلَمْ تُجابُوا وَامَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوْا وَانَّكُمْ دَعآئِمُ الديْنِ وَارْكانُ الْارْضِ لَمْ تَزالُوا بِعَيْنِ اللَّهِ وَيَنْسَخُكُمْ فىْ اصْلابِ الْمُطَهّريْنَ وَيَنْقُلُكُمْ فىْ ارْحامِ الْمُطَهَّراتِ لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الجاهِليَّةُ وَلَمْ تُشْرِكْ فيْكُمْ فِتَنُ الاهْوآءِ طِبْتُمْ وَطابَ سُنَّتُكُمْ، انْتُمُ الَّذيْنَ مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيَّانُ الدّيْنِ فَجَعَلَكُمْ فيْ بُيُوتٍ اذِنَ اللَّهُ انْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَجَعَلَ صَلَواتِنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكفَّارَةً لِذُنُوْبِنا، وَاخْتارَكُمْ لَنا وَطَيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ عَلَيْنا مِنْ وِلايَتِكُمْ وَكُنّا عِنْدَهُ مُسَلِّميْنَ بِعِلْمِكُمْ مُقِرّيْنَ بِفَضْلِكُمْ مُعْتَرِفيْنَ بِتَصْديْقِنا ايَّاكُمْ، وَهذا مَقامُ مَنْ اسْرَفَ وَاخْطَأَ وَاسْتَكانَ وَاقَرَّ بِما جَنى وَرَجا بِمُقاماتِ الخَلاصِ وَانْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمُ مُسْتَنْقِذَ الْهَلْكى مِنَ النارِ، فكُونُوا فِيَّ شُفَعاءَ فَقَدْ وَفَدْتُ إلَيْكُمْ اذْ رَغِبَ عَنْكُمْ اهْلُ الدُّنْيا وَاتَّخَذُوا اياتِ اللَّهِ هُزْوًا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها».

آنگاه سرو دستهاىِ خود را سوى آسمان بكن و اين دعا را بخوان: «يا مَنْ هُوَ قآئِمٌ لا يَسْهُوْ وَدآئِمٌ لا يَلْهُوْ وَمُحيْطٌ بِكُلِّ شَيىْ ءٍ لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنيْ وَعَرَّفْتَنيْ ائِمَّتيْ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اذْ ضَلَّ عَنْهُمْ عِبادُكَ «1» وَجَحَدُوْا مَعْرِفَتَهُمْ وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِمْ وَمالُوا الى سِواهُمْ، وَكانَتِ المِنَّةُ لَكَ وَمِنْكَ عَلَيَّ مَعَ اقْوامٍ

خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنيْ بِه فَلَكَ الْحَمْدُ اذْ كُنْتُ عِنْدَكَ فيْ مَقامي هذا مَذْكُوْرًا مَكْتُوْبًا فَلا تَحْرِمْني ما رَجَوْتُ وَلا تُخَيِّبْنىْ فيْما دَعَوْتُ».

آنگاه هردعايى كه خواهى بكن كه مستجاب است بعد از آن دو ركعت نماز زيارت هرامامى كه كرده اى بگزار.

و زيارت قبر عمّ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم حمزه كه در احُد مدفون است بكن كه از

__________________________________________________

(1) در نسخه اى چنين است: عَرَّفْتَنى بما اقَمْتَنى عَلَيْهِ اذْ صَدَّ عِبادُكَ.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 425

جمله مستحبّات است، پس چون بدانجا رسى بگوى: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُوْلِ اللَّهِ وَخَيْرَ الشُّهَداءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا اسَدَاللَّهِ وَاسَدَ رَسُوْلِه وَاشْهَدُ ا نَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِي اللَّهِ وَنَصَحْتَ لِرَسُولِ اللَّهِ وَصَبَرْتَ بِنَفْسِكَ وَطَلَبْتَ ما عِنْدَاللَّهِ وَرَغِبْتَ فيْما وَعَدَاللَّهُ».

و چون به قبر شهدا رسى بگو: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ وَانْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَانَّا بِكُمْ لاحِقُوْنَ» و چون خواهى كه وداع حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم نمايى بايد كه غسل كنى و زيارت آن حضرت را به طريقى كه مذكور شد بجا آرى، پس بگو: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ فَانْ تَوَفَّيْتَني قَبْلَ ذلِكَ فَانيْ اشْهَدُ فيْ مَماتيْ عَلى ما اشْهَدُعليه فيْ حَياتيْ انْ لا الهَ الّا انْتَ وَانَّ مُحَمَّدًا عَبْدُكَ وَرَسُوْلُكَ وَانَّك اخْتَرْتَهُ مِنْ خَلقِكَ ثُمَّ اخْتَرْتَ مِنْ اهْلِ بَيْتِهِ الْائمَّةِ الطَّاهِريْنَ الَّذيْنَ اذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرهُمْ تَطْهيْرًا، فَاحْشُرْنا مَعَهُمْ وَفيْ زُمْرَتِهِمْ وَتَحْتَ لِوآئِهِمْ، وَلا تُفَرِّقْ بَيْنيْ وَبَيْنَهُمْ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ» و چون خواهى كه وداع ائمّه بقيع عليهم السلام كنى به طريقى كه مذكور شد زيارت ايشان را به فعل آر، آنگاه بگوى:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ ائِّمَةَ الْهُدى وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَاقْرَأُ عَلَيْكُمْ السَّلامَ امَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَبِما جِئْتُمْ بِه وَدَلَلْتُمْ عَلَيْهِ، اللَّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنْ زيارَتيْ ايَّاهُمْ وَارْزُقْنِي الْعَوْدَ ثُمَ الْعَوْدَ».

زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

بدان- وفّقك اللَّهُ وايّانا- كه هرگاه اراده زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نمايى در نجف اشرف مى بايد كه غسل كنى، و به آدابى كه در فصل سابق مذكور شد به آهستگى و سكينه و وقار متوجّه مرقد منوّر مطهّر آن حضرت شوى تا آنكه به مرقد رسى، آنگاه روى خود را به آن حضرت كرده پشت به قبله كن و نيّت چنين كن كه: زيارت حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى كنم، سنّت تقرّب به خدا، پس بگوى: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللَّهِ انْتَ اوَّلُ مَظْلُوْمٍ وَاوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ حَتّى اتاكَ الْيَقيْنُ، وَاشْهَدُ انَّكَ لَقِيْتَ اللَّهَ وَانْتَ شَهيْدٌ، عَذَّبَ اللَّهُ قاتِلَكَ بِانْواعِ الْعَذابِ وَجَدَّدَ عَلَيْهِ الْعَذابَ، جِئْتُكَ عارِفًا بِحَقِّكَ مُسْتَبْصِرًا بِشَأْنِكَ مُعادِيًا لِاعْدآئِكَ وَمَنْ ظَلَمَكَ، الْقى عَلى

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 426

ذلِكَ رَبيْ انْ شآءَاللَّهُ تَعالى انَّ ليْ ذُنُوبًا كَثيْرَةً فَاشْفَعْ ليْ عِنْدَ رَبِّكَ فَانَّ لَكَ عِنْدَاللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالى جاهًا وَشَفاعَةً وَقَدْ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَلا يَشْفَعُوْنَ الّا لِمَنِ ارْتَضى».

آنگاه بگوى: «الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ اكْرَمَنيْ بِمَعْرِفَتِه وَمَعْرِفَةِ رَسُوْلِه وَمَنْ فَرَضَ طاعَتَهُ رَحْمَةً مِنْهُ وَتَطَوُّلًا مِنْهُ وَمُنَّ عَلَيَّ بِالْايْمانِ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ سَيَّرَني فيْ بِلادِه وَحَمَلَنيْ عَلى دَوابِّه وَطَوى لِيَ الْبَعيْدَ وَدَفَعَ عَني الْمَكْرُوْهَ حَتّى ادْخَلَنيْ حَرَمَ اخيْ نَبِيِّه وَارانيْهِ فيْ عافِيَةٍ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ جَعَلَني مِنْ زُوّار قَبْرِ وَصِيِّ رَسُوله، الحَمْدُ للَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا انْ هَدانَا اللَّهُ، اشْهَدُ انْ لا

الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ جآءَ بِالْحَقَّ مِنْ عِنْدِه وَاشْهَدُ انَّ عَلِيًّا عَبْدُاللَّهِ وَاخُوْ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِه وَوَصِيُّه وَخَليْفَتُهُ في امَّتِه وَاشْهَدُ انَّ الْائمَّةَ مِنْ وُلْدِه وَحُجَجِ اللَّهِ عَلى خَلْقِه اللَّهُمَّ عَبْدُكَ وَزائِرُكَ مُتَقَرِّبٌ الَيْكَ بِزِيارَة قَبْرِ اخيْ رَسُوْلِكَ، وَعَلى كُلِّ مَأتِيٍّ حَقٌّ لِمَنْ اتاهُ وَزارَهُ وَانْتَ خَيْرُ مَأتِيٍّ وَاكْرَمُ مَزُوْرٍ، فَاسْئَلُكَ يا اللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيْمُ يا جَوادُ يا واحِدُ يا احَدُ يا نُوْرُ يا فَرْدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا احَدٌ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَاهْلِ بَيْتِه وَانْ تَجْعَلَ تُحْفَتَكَ ايَّايَ مِنْ زِيارَتيْ فيْ مَوْقِفيْ هذا فَكاكَ رَقَبَتيْ مِنَ النَّارِ، وَاجْعَلْنيْ مِمَّنْ يُسارِعُ فِى الْخَيْراتِ وَيَدْعُوْكَ رَهَبًا وَرَغَبًا وَاجْعَلْنيْ لَكَ مِنَ الْخاشِعيْنَ، اللَّهُمَّ انَّكَ بشَّرْتَنيْ عَلى لِسانِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه فَقُلْتَ: «وَبَشِّر الَّذيْنَ امَنُوْا انَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ» اللَّهُمَّ فَانيْ بِكَ مُؤْمِنٌ وَبِجَميْعِ انْبِيآءِكَ فَلا تَقِفْني بَعْدَ مَعْرِفَتِهِمْ مَوْقِفًا تَفْضَحُنيْ بِه عَلى رُؤُسِ الْخَلائِقِ بَلْ قِفْنيْ مَعَهُمْ وَتَوَفَّنيْ عَلَى التَّصْديْقِ لَهُمْ فَانَّهُمْ عَبيْدُكَ وَانْت خَصَّصْتَهُمْ بِكَرامَتِكَ وَامَرْتَنيْ بِاتِّباعِهِمْ».

آنگاه نزديك ضريح مقدّس آن حضرت رفته بگوى: «السَّلامُ مِنَ اللَّهِ عَلى مُحَمَّدِ ابْنِ عَبْدِاللَّهِ اميْنِ اللَّهِ عَلى رُسُلِه وَعَزآئِمِ امْرِه وَمَعْدِنِ الْوَحْيِ وَالتَّنْزيْلِ وَالْخاتِمِ لِما سَبَقَ و الْفاتِحِ لِمَا اسْتُقْبِلَ الْمُهَيْمِنِ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ وَالشَّاهِدِ عَلى خَلْقِه وَالسِّراجِ الْمُنيْرِ وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَاهْلِ بَيْتِهِ الْمَظْلُوْميْنَ افْضَلَ وَ اكْمَلَ وَ ارْفَعَ وَ انْفَعَ وَ اشْرَفَ ما صَلَّيْتَ عَلى [احَدٍ مِنْ »

انْبِيآئِكَ وَ رُسُلِكَ وَ اصْفِيآئِكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى

__________________________________________________

(1) در نسخه اى

خطّ خورده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 427

امِيْرِ الْمُؤْمِنينَ عَبْدِكَ وَ خَيْرِ خَلْقِكَ بَعْدَ نَبِيِّكَ وَ اخي رَسُوْلِكَ وَ وَصِيِّ رسولِكَ الّذي بَعَثْتَهُ بِعلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُ هادِياً لِمَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَالدَّليْلَ عَلى مَنْ بَعَثْتَهُ بِرِسالاتِكَ وَ دَيَّانِ الدِّيْنِ بِعَدْلِكَ وَ فَصْلِ قَضآئِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و الِهِ الْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِه وَالْقَوَّاميْنَ بِامْرِكَ مِنْ بَعْدِهِ الْمُطَهَّريْنَ الَّذيْنَ ارْتَضَيْتَهُمْ انْصارًا لِديْنِكَ وَ حَفَظَةً لِسِرِّكَ وَ شُهَداءَ عَلى خَلْقِك وَ اعْلامًا لِعِبادِكَ، السَّلامُ عَلَى الْائِمَّةِ الْمُسْتَوْدِعيْنَ السَّلامُ عَلى خالِصَةِ اللَّهِ مِنْ خَلْقِه السَّلامُ عَلَى الْائِمّةِ الْمُتَوَسِّميْنَ، السَّلامُ عَلَى الْمُؤْمِنيْنَ الَّذيْنَ قامُوْا بِامْرِكَ وَآزَرُوْا اوْلِيآءَ اللَّهِ وَخافُوا بِخَوْفِهِمْ، السَّلامُ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبيْنَ».

آنگاه بگو: «السَّلامُ عَلَيكَ ياأمِيْرَالْمُؤَمِنينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيْبَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ ياصَفْوَةَاللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ ياوَلِيَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَاللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمُوْدَ الدّيْنِ وَوارِثَ عِلْمِ الْاوَّليْنَ وَالْاخِريْنَ وَصاحِبَ الْمَيْسَمِ وَالصِّراطَ الْمُسْتَقيْمِ، اشْهَدُ ا نَّكَ قَدْ اقَمْتَ الصّلاةَ واتَيْتَ الزَّكاةَ وَامَرْتَ بِالْمَعْرُوْفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاتَّبَعْتَ الرَّسُولَ وَتَلَوْتَ الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِه وَ وَفَيتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ جاهَدْتَ فىْ سَبيلِ اللَّهِ حَقَّ جِهادِه وَ نَصَحْتَ للَّهِ وَ لِرَسُولِه وَجُدْتَ بِنَفْسِكَ صابِرًا مُحْتَسِبًا وَمُجاهِدًا عَنْ ديْنِ اللَّهِ مُوْقِنًا «1» لِرَسُوْلِ اللَّهِ طالِبًا ما عِنْدَاللَّهِ راغِبًا فيْما وَعَدَاللَّهُ وَمَضَيْتَ لِلَّذي كُنْتَ عَلَيْهِ شَهيْدًا وَشاهِدًا وَمَشْهُوْدًا، فَجَزاكَ اللَّهُ عَنْ رَسُوْلِه وَعَنِ الْاسْلامِ وَاهْلِه افْضَلَ الْجَزآءِ، لَعَنَ اللَّه مَنْ قَتَلَكَ، ولَعَنَ اللَّهُ مَنْ تابَعَ عَلى قَتْلِكَ وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ خالَفَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ افترى عَلَيْكَ وظَلَمَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ غَضَبَكَ وَمَنْ بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضيَ بِه وا نَا الَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَريْ ءٌ، لَعَنَ اللَّهُ امَّةً خالَفَتْكَ وَامَّةً جَحَدَتْ وَلايَتَكَ وَامَّةً تَظاهَرَتْ

عَلَيْكَ وَامَّةً قَتَلَتْكَ وَامَّةً حادَتْ عَنْكَ وَخَذَلَتْكَ، الْحَمْدُ للَّهِ الَّذىْ جَعَلَ النَّارَ مَثويهُمْ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُوْدِ وَبِئْسَ وِرْدُالْوارِديْنَ وَبِئْسَ دَرْكُ الْمُدْرِكيْنَ، اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ انْبِيآئِكَ وَ اوْصِيآءِانْبِيائِكَ بِجَميْعِ لَعَناتِكَ وَ اصْلِهِمْ حَرَّ نارِكَ، اللَّهُمَّ الْعَنِ الْجَوابيْتَ وَ الطَّواغيْتَ وَ الْفَراعِنَةَ وَ اللاتَ وَ الْعُزّى وَ الْجِبْتَ وَ الطاغُوتَ وَكُلِّ نِدٍّ يُدْعى مِنْ دُوْنِ اللَّهِ وَكُلِّ مُفْتَرٍ «2» عَلَى اللَّهِ، اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ وَاشْياعَهُمْ وَاتْباعَهُمْ وَاوْلِيآئَهُمْ وَاعْوانَهُمْ وَمُحبِّيهِمْ لَعْنًا كَثيْرًا».

__________________________________________________

(1) مُوَقِّياً خ ل.

(2) مُحْدَث.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 428

آنگاه سه مرتبه بگوى: «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ اميْرالْمُؤْمِنيْنَ» آنگاه سه مرتبه بگوى:

«اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ» آنگاه بگوى: «اللَّهُمَّ عَذِّبْهُمْ عَذابًا لا تُعَذُّبْهُ احَدًا مِنَ الْعالَميْنَ فَضاعِفْ عَلَيْهِمْ عَذابَكَ بِما شاقُّوا وُلاةَ امْرِكَ وَاعِدَّ لَهُمْ عَذابًا الِيْماً لَمْ تَحِلَّهُ بِاحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ ادْخِلْ عَلى قَتَلَةِ انْصارِ رَسُوْلِكَ وَقَتَلَةِ انْصارِ اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ وَعَلى قَتلَةِ الحَسَنِ وَقَتَلَةِ انْصارِ الْحَسَنِ وَقَتَلَةِ الحُسَينِ وَقَتَلَةِ انْصارِ الْحُسَيْنِ وَقَتَلَةِ مَنْ قُتِلَ فىْ وِلايَةِ الِ مُحَمَّدٍ اجْمَعيْنَ عَذابًا مُضاعَفًا فىْ اسْفَلِ دَرَكٍ مِنَ الْجَحيْمِ وَلا تُخَفِّفَ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها وَهُمْ فيْها مُبْلِسُوْنَ مَلْعُوْنُوْنَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَدْ عايَنُوا النَّدامَةَ وَالْخِزْيَ الطَّوْيلَ لِقَتْلِهمْ عِتْرَةَ انْبِيآئِكَ وَرُسُلِكَ وَاتْباعَهُمْ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحيْنَ، اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ فىْ مُسْتَسِرِّ السِّرِّ وَظاهِرِ الْعَلانِيَةِ فىْ سَمائِكَ وَارْضِكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ ليْ لِسانَ صِدْقٍ فيْ اوْلِيآئِكَ وَحَبِّبْ الَيَّ مَشاهِدَهِمْ حَتّى تُلْحِقَنيْ بِهِمْ وَتَجْعَلَنيْ لَهُمْ تَبِعًا فِى الدُّنْيا وَالاخِرَةِ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

آنگاه در بالاى سر آن حضرت بنشين و بگو: «سَلامُ اللَّهِ وَسَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرّبيْنَ وَالْمُسَلِّميْنَ لَكَ بِقُلُوْبِهِمْ وَالنَّاطِقيْنَ بِفَضْلِكَ وَالشَّاهِديْنَ عَلى انَّكَ صادِقٌ اميْنٌ صِديْقٌ عَلَيْكَ، يا مَوْلايَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَعَلى رُوْحِكَ وَبَدَنِكَ اشْهَدُ انَّكَ طُهْرٌ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ مِنْ طُهْرٍ

طاهِرٍ مُطَهَّرٍ، اشْهَدُ لَكَ يا وَلِيَّ اللَّهِ وَوَلِيَّ رَسُوْلِه بِالْبَلاغِ وَالادآءِ، وَاشْهَدُ ا نَّكَ حَبيْبُ اللَّهِ وَانَّكَ بابُ اللَّهِ وَا نَّكَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذيْ يُؤْتى مِنْهُ وَا نَّكَ خَليْلُ اللَّهِ وَ انَّكَ عَبْدُاللَّهِ وَاخُو رَسُوْلِه اتَيْتُكَ وافِدًا لِعَظيْمِ حالِكَ وَمَنْزِلَتِكَ عِنْدَاللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ والِه اتَيْتُكَ مُتَقَرِّبًا الَى اللَّهِ بِزيارَتِكَ خَلاصَ نَفْسيْ مِنَ النَّارِ مُتَعَوِّذًا بِكَ مِنْ نارٍ اسْتَحَقَّها مِثْليْ بِما جَنَيْتُهُ عَلى نَفْسيْ، اتَيْتُكَ انْقِطاعًا الَيْكَ وَالى وَلَدِكَ الْخَلَفِ مِنْ بَعْدِكَ عَلى بَرَكَةِ الْحَقِّ، فَقَلْبيْ لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَامْريْ لَكُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتيْ لَكُمْ مُعَدَّةٌ، وَا نَا عَبْدُاللَّهِ وَمَوْلاكَ وفيْ طاعَتِكَ الْوافِدِ الَيْكَ وَالْتَمِسُ بِذلِكَ كَمالَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَاللَّهِ وَانْتَ مِمَّنْ امَرَنِيَ اللَّهُ بِصِلَتِه وَحَثَّنيْ عَلى بِرِّه وَدَلَّنيْ عَلى فَضْلِه وَهَدانيْ الى حُبّه وَرَغَّبَنيْ فِي الْوَفادَةِ الَيْهِ وَالى طَلَبِ الْحَوآئِجِ عِنْدَهُ، انْتُمْ اهْلُ بَيْتٍ يَسْعَدُ مَنْ تَوَلّاكُمْ وَلا يَخيْبُ مَنْ اتاكُمْ وَلا يَخْسَرُ مَنْ يَهْواكُمْ وَلا يَسْعَدُ مَنْ عاداكُمْ وَلا اجِدُ احَدًا افْرَغُ الَيْهِ خَيْرًا ليْ مِنْكُمْ، انْتُمْ اهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَدَعآئِمُ الديْنِ وَارْكانُ الْارْضِ وَالشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ، اللَّهُمَّ لا تُخَيِّبْ تَوَجُّهيْ بِرَسُوْلِكَ والِ رَسُوْلِكَ، اللَّهُمَّ انْتَ مَنَنْتَ عَلَيَّ بِزِيارَةِ مَوْلايَ وَوِلايَتِه وَمَعْرِفَتِه فَاجْعَلْني مِمَّنْ يَنْتَصِرُ بِه وَيَنْصُرُهُ وَمُنَّ عَلَىَّ بِنَصْرِكَ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 429

لِديْنِكَ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ، اللَّهُمَّ انيّ احْيى عَلى ما حَيِىَ بِه «1» عَلِىُّ بْنُ ابيْ طالِبٍ وَامُوْتُ عَلى ماماتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أبي طالِبٍ عليه السلام».

آنگاه دوركعت نماز دربالاى سر آن حضرت بگزار وجهت مطالب دنيوى واخروى خود دعا كن كه محلّ اجابتِ دعاست، بعد از آن بگو: «اللَّهُمَّ انيْ صَلَّيْتُ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةً مِنيْ الى سَيِّديْ وَمَوْلايَ وَلِيِّكَ وَاخيْ رَسُوْلِكَ اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ وَسَيِّدِالْوَصِييْنَ عَلِىِّ بْنِ ابيْ طالِبٍ عليه السلام فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ

مُحَمَّدٍ وَتَقَبَّلْهُما مِنيْ وَاجْزِني عَلى ذلِكَ جَزآءَ الْمُحْسِنيْنَ، اللَّهُمَّ لَكَ صَلَّيْتُ وَلَكَ رَكَعْتُ وَلَكَ سَجَدْتُ وَحْدَكَ لا شَريْكَ لَكَ لِانَّهُ لا تَكُوْنُ الصَّلاةُ وَالرُّكُوعُ وَالسُّجُوْدُ الّا لَكَ لِا نَّكَ ا نْتَ اللَّهُ الَّذيْ لا الهَ الّا ا نْتَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَتَقَبَّلْ مِنيْ زِيارَتيْ وَاعْطِنيْ سُؤْليْ بِمُحَمَّدٍ والِهِ الطَّاهِريْنَ».

آنگاه حضرت آدم و نوح عليهما السلام را زيارت كن، چه ابن بابويه در كتاب «من لايحضره الفقيه» نقل نموده كه استخوان آدم و جسد نوح عليهما السلام در آن مكان شريف مدفون است «2» پس هرگاه خواهى كه آدم را زيارت كنى نيّت زيارت كرده بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِيَّ اللَّهِ، السَّلُام عَلَيْكَ يا حَبيْبَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميْنَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليْفَةَ اللَّهِ فىْ ارْضِه السَّلامُ عَلَيْكَ يا ا بَا الْبَشَرِ صَلَواتُ اللَّه وَسَلامُهُ عَلَيْكَ وَعَلى رُوْحِكَ وَبَدَنِكَ وَعَلَى الطَّاهِريْنَ مِنْ وُلْدِكَ وَذُرِّيَّتِكَ صَلاةً لا يُحْصِيها الّا هُوَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

و درزيارت نوح عليه السلام بعد از نيّت زيارت بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِيَّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيْبَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا شَيْخَ الْمُرْسَليْنَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميْنَ اللَّهِ فىْ ارْضِه صَلَواتُ اللَّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْكَ وعَلى رُوْحِكَ وَبَدَنِكَ وَعَلَى الطَّاهِريْنَ مِنْ وُلْدِكَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

آنگاه جهت هر يك از ايشان دو ركعت نماز بگزار و دعايى كه مذكور شد بخوان.

و هرگاه اراده نمايى كه به وطن خود روى و وداع حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كنى به طريقى كه مذكور شد زيارت آن حضرت بجاآور بعد از آن بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ

__________________________________________________

(1) عَلَيْهِ خ ل.

(2) من لا

يحضره الفقيه 2: 594.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 430

يا اميْرالْمُؤْمِنيْنَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَاسْتَرْعيْكَ وَاقْرَءُ عَلَيْكَ السَّلامُ امِنًا بِاللَّهِ وَالرُّسُلِ وَبِما جآءَتْ بِه وَدَعَمَتْ إلَيْهِ وَدَلَّتْ عَلَيْهِ، اللَّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتيْ ايَّاهُ فَانْ تَوَفَّيْتَنيْ قَبْلَ ذلِكَ فَانيْ اشْهَدُ فىْ مَماتيْ عَلى ما شَهِدْتُ عَلَيْهِ فيْ حَياتيْ: انَّ الأَئِمّةَ عَلِيُّ بْن ابْيْ طالِبٍ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَعَلِىٌّ وَمُحَمَّدٌ وَجَعْفَرٌ وَمُوْسى وَعَلِيٌّ وَمُحَمَّدٌ وَعَلِىٌّ وَالْحَسَنُ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ صاحِبُ الزَّمانِ صَلَواتُ اللَّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِمْ اجْمَعيْنَ، وَاشْهَدُ انَّ مَنْ قَتَلَهُمْ وَحارَبَهُمْ مُشْرِكُوْنَ وَمَنْ رَدَّ عَلَيْهِمْ فيْ اسْفَلِ دَرَكِ الْجَحيْمِ، وَاشْهَدُ انَّ مَنْ حارَبَهُمْ لَنا اعْدآءٌ وَنَحْنُ مِنْهُمْ بُرَآءٌ وَانَّهُمْ حِزْبُ الشَّيْطانِ وَعَلى مَنْ قَتَلَهُمْ لَعْنَةُاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنَّاسِ اجْمَعيْنَ «1» اللَّهُمَّ انيْ اسْئَلُكَ بَعْدَ الصّلاةِ وَالتَّسْليْمِ انْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَلا تَجْعَلْ اخِرَالْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِه وَانْ جَعَلْتَهُ فَاحْشُرْنيْ مَعَ هؤُلاءِ الْأَئِمَّةِ الْمُسَمِّينَ، اللَّهُمَّ وَذَلِّلْ قُلُوبَنا بِالطَّاعَةِ لَهُمْ وَالنَّاصِحَةِ وَالْمَحَبّةِ وَحُسْنِ الْمُوازَرَةِ وَالتَّسْلِيمْ».

زيارت حضرت امام حسين عليه السلام

زيارت حضرت امام حسين عليه السلام

بدان- وفّقك اللَّه وايّانا- كه هر گاه اراده زيارت حضرت امام حسين عليه السلام كنى در كربلاى معلّا بايد كه در نهر فرات غسل كنى و جامه هاى پاك بپوشى و پاى برهنه بروى، چه در حديث وارد شده كه: راه رفتن در آن حرم محترم چنان باشد كه در حرم خدا و رسول خدا راه رود «2» و در راه تكبير و تهليل و تسبيح بگو و سلام و صلوات برمحمّد و آل محمّد بفرست، تا آنكه به درِ حاير آن حضرت رسى. و مراد به «حاير» ديواريست كه الحال بر دور گنبد حضرت كشيده اند، و به واسطه آن حايرش مى گويند كه متوكّل عبّاسى

خواست كه كسى به زيارت قبر آن حضرت نرود آب را در آنجا سر داد تا قبر آن حضرت را خراب كند، آب چون به حوالى قبر رسيد بربالاى يكديگر جمع شده پيش نرفت و حيران وار بر دور آن بايستاد.

پس چون به در حاير آن حضرت رسى بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِه

__________________________________________________

(1) وَمَنْ شَرِكَ فيهِمْ ومَنْ سَرَّهُ قُتْلُهمْ.

(2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 431

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا مَلائِكَةَاللَّهِ وَزُوّارَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ابْنِ نَبىِّ اللَّهِ» آنگاه داخل حاير شو، و بعد از آنكه ده گام برداشته باشى توقّف كن و سى مرتبه «اللَّهُ اكْبَر» بگو، آنگاه متوجّه آن حضرت شو و رو به حضرت كرده قبله را در ميان هر دو كتف بگير و بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَاللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِه السَّلامُ عَلَيْكَ يا قَتيْلَ اللَّهِ وَابْنَ قَتيْلِه السَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللَّه وَابْنَ ثارِه السَّلامُ عَلَيْكَ يا وِترَاللَّهِ الْمَوْتُوْرِ فِي السَّماواتِ وَالْارْضِ، اشْهَدُ انَّ دَمَكَ سَكَنَ فِي الْجَنَّةِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اظِلَّةُ الْعَرْشِ وَبَكى لَهُ جَميْعُ الْخَلائِقِ وَبَكَتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالْارَضُوْنَ السَّبْعُ وَما فيْهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَمَنْ يَنْقَلِبُ فِي الْجَنَّةِ وَالنَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا وَما يُرى وَمالا يُرى اشْهَدُ ا نَّكَ حُجَّةُاللَّهِ وَابْنُ حُجَّتِه وَاشْهَدُ ا نَّكَ قَتيْلُ اللَّهِ وَابْنُ قَتيْلِه وَاشْهَدُ ا نَّكَ ثارُاللَّهِ وَابْنُ ثارِه وَاشْهَدُ ا نَّكَ وَتْر اللَّهِ المَوْتُورِ في السَّماواتِ وَالْارْضِ، وَاشْهَدُ ا نَّكَ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَوَفَيْتَ وَوافَيْتَ وَجاهَدْتَ فيْ سَبْيلِ رَبِّكَ وَمَضَيْتَ لِلَّذيْ كُنْتَ عَلَيْهِ شَهيْدًا وَمُسْتَشهَدًا وَشاهِدًا وَمَشْهُوْدًا، ا نَا عَبْدُاللَّهِ وَمَوْلاكَ فيْ طاعَتِكَ وَالْوافِدُ الَيْكَ، الْتَمِسُ بِذلِكَ كَمالَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَاللَّهِ وَثُباتَ الْقَدَمِ فِي الْهِجْرَةِ الَيْكَ وَالسَّبيْلِ الَّذيْ لا يَخْتَلِجُ دُوْنَكَ مِنَ الدُّخُوْلِ فيْ

كَفالَتِكَ الَّتيْ امَرْتَ بِها، مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَءَبِكُمْ مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَءَ بِكُمْ مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَءَ بِكُمْ وَبِكُمْ يُبَيِّنُ اللَّهُ الْكَذِبَ وَبِكُمْ يُباعِدُ اللَّهُ الزَّمانَ الْكَلِبَ وَبِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَبِكُمْ يَخْتِمُ اللَّهُ وَبِكُمْ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشآءُ وَبِكُمْ يُثْبِتُ وَبِكُمْ يَفُكُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا وَبِكُمْ تِرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ يُطْلَبُ وَبِكُمْ تُّنْبِتُ الْارْضُ اشْجارَها وَبِكُمْ تُخْرِجُ الْاشْجارُ اثْمارَها وَبِكُمْ تُنْزِلُ السَّمآءُ قَطْرَها وَرِزْقَها وَبِكُمْ يَكْشِفُ اللَّهُ الْكَرْبَ وَبِكُمْ يُنَزِّلُ اللَّهُ الغَيْثَ وَبِكُمْ تَسْبِحُ الْارْضُ الَّتيْ تَحْمِلُ ابْدانَكُمْ وَتَسْتَقِلُّ جِبالُها عَنْ مَراسيها، إرادَةُ الرَّبِّ في مَقاديرِ امُورِه تَهْبِطُ إلَيْكُمْ ويَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكمُ الصادِرُ عَمّا فُصِّلَ مِنْ احْكامِ الْعبادِ، لُعِنَتْ امَّةٌ قَتَلَتْكُمْ وَامَّةٌ خالَفَتْكُمْ وَامَّةٌ جَحَدَتْ وَلايَتَكُمْ وَامَّةٌ ظاهَرَتْ عَلَيْكُمْ وَامَّةٌ شَهِدَتْ وَلَمْ تُسْتَشْهَدْ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ جَعَلَ النَّارَ مَأْويهُمْ وَبئْسَ وِرْدُ الْوارِدينَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُوْدُ وَالْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَميْنَ».

پس سه نوبت بگويد: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعَبْدِاللَّهِ، ا نَا الَى اللَّهِ مِمَّنْ خالَفَكَ بَريْ ءٌ».

آنگاه به بالين آن حضرت رفته فرزند او عليّ بن الحسين علىّ اكبر را زيارت كند، وبعد از آنكه نيّت زيارت كنى بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُوْلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ امْيرِالْمُؤْمِنيْنَ عليه السلام السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَديْجَةَ وَ فاطِمَةَ،

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 432

صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ، ا نَا الَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَريْ ءٌ، انَا الَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَري ء، انا الَى اللَّه مِنْهُمْ بَري ء».

آنگاه به سر قبور شهدا رفته بگو: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ، فُزْتُمْ وَاللَّهِ، فُزْتُمْ، وَاللَّهِ، فُزْتُمْ وَاللَّهِ، يالَيْتَنيْ كُنْتُ مَعَكُمْ فَافُوْزَ فَوْزًا عَظيْمًا».

آنگاه به بالاى سر آن حضرت

آمده نماز زيارت بگزارد و دعايى كه بعد از نماز زيارت مذكور شد بخواند، و دعا كند جهت مطالب دنيوى و اخروى خويش و برادران مؤمن و عيالان خويش كه دعا در زير قُبّه امام حسين عليه السلام مستجاب است و ردّ نمى شود.

بعد از آن كه اراده كنى از گنبد حضرت بيرون آئى چنان كن كه پشت به حضرت نكنى و در وقت بيرون آمدن بگو: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيْهِ رَا جِعُونَ» تا آنكه قبر آن حضرت از نظر غايب شود.

آنگاه متوجّه زيارت حضرت عبّاس بن علىّ بن ابى طالب شو، و در وقتى كه در گنبد رسى بگو: «سَلامُ اللَّهِ وَسَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبيْنَ وَانْبِيآئِهِ الْمُرْسَليْنَ وَعِبادِهِ الصَّالِحيْنَ وَجَميْعِ الشُّهَدآءِ وَالصِّديقيْنَ الزَّاكِياتِ الطَّيِّباتُ فيْما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْكَ يَابْنَ اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ، اشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيْمِ وَالتَّصْدِيقِ وَالْوَفآءِ وَالنَّصيْحَةِ لِخَلَفِ النَّبِىِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه وَسَلَّمَ الْمُرْسَلِ وَالسِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَالدَّليْلِ الْعالِمِ وَالْوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ وَالْمَظْلُوْمِ المُهْتَضَمِ فَجَزاكَ اللَّهُ عَنْ رَسُوْلِه وَعَنْ اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ وَعَنِ الْحَسَنِ وَعَنِ الْحُسَيْنِ افْضَلَ الْجَزآءِ بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَاعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّكَ وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِك، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حالَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ ماءِ الْفُراتِ، اشْهَدُ ا نَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوْمًا وَانَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ لَكُمْ ما وَعَدَكُمْ، جِئْتُكَ يَابْنَ اميْرالْمُؤْمِنيْنَ وافِدًا الَيْكُمْ وَقَلْبي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَا نَا لَكُمْ تابِعٌ وَنُصْرتي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمين، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوّكُمْ انيْ بِكُمْ وبِايابِكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنيْنَ وَلِمَنْ خالَفَكُمْ وَقَتَلَكُمْ مِنَ الْكافِريْنَ، قَتَلَ اللَّهُ امَّةً قَتَلَتْكُمْ بِالْأيْدىْ وَالْالْسُنِ».

آنگاه داخل گنبد شده روى خود را برقبر آن حضرت نهاده بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ ا يُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطيعُ للَّهِ وَلِرَسُوْلِه وَلِاميْرِالْمُؤْمِنينَ وَالَحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ،

السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ وَمَغْفِرَتُهُ وَرِضْوانُهُ عَلى رُوْحِكَ وَبَدَنِكَ، وَاشْهَدُ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 433

ا نَّكَ مَضَيْتَ عَلى ما مَضى عَلَيْهِ الْبَدْرِيّونَ وَالْمُجاهِدُونَ فيْ سَبيْلِ اللَّهِ الْمُناصِحُوْنَ لَهُ فيْ جِهادِ اعْدآئِهِ الْمُبالِغُونَ فيْ نُصْرَةِ اوْلِيآئِهِ الذَّابُّوْنَ عَنْ احِبَّآئِه فَجَزاكَ اللَّهُ افْضَلَ الْجَزآءِ وَاكْثَرَ الْجَزاءِ وَاوْفَرَ الْجَزاءِ وَاوْفى جَزآءِ احَدٍ مِمَّنْ وَفى بَيْعَتَهُ وَاسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَاطاعَ وُلاةَ امْرِه اشْهَدُ وَاشْهِدُ اللَّهَ ا نَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصيْحَةِ وَاعْطَيْتَ غايَةَ الْمَجْهُودِ فَبَعَثَكَ اللَّهُ مِنَ الشُّهَدآءِ وَجَعَلَ رُوْحَكَ مَعَ ارْواحِ السُّعَدآءِ وَاعْطاكَ مِنْ جِنانِه افْسَحَها مَنْزِلًا وَافْضَلَها غُرَفًا وَرَفَعَ ذِكْرَكَ فِي عِلَّيِّينَ وَحَشَرَكَ مَعَ النَّبِييْنَ وَالصِّديْقيْنَ وَالشُّهَدآءِ وَالصَّالِحيْنَ وَحَسُنَ اولئِكَ رَفيْقًا، اشْهَدُ ا نَّكَ لَمْ تَهْنِ وَلَمْ تَنْكُلْ وَا نَّكَ مَضَيْتَ عَلى بَصيْرَةٍ مِنْ امْرِكَ مُقْتَدِيًا بِالصَّالِحيْنَ وَمُتَّبِعًا لِلنَّبِيِّينَ فَجَمَعَ اللَّهُ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ وَبَيْنَ رَسُوْلِه وَاوْلِيآئِه فيْ مَنازِلِ الْمُخْبتينَ فَانَّهُ ارْحَمُ الرَّاحِميْنَ».

و هر گاه خواهى كه عبّاس بن على را وداع كنى بگو: «اسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَاسْتَرعيْكَ وَاقْرَءُ عَلَيْكَ السَّلامَ، امَنَّا بِاللَّهِ وَبِكِتابِه وَبِما جاءَ بِه مِنْ عِنْدِاللَّهِ، اللَّهُمَّ اكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتيْ قَبْرَ وَلِيِّكَ وَابْنَ اخيْ رَسُوْلِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِهِ وَارْزُقْنيْ زِيارَتَهُ ابَدًا ما ابْقَيْتَنيْ وَاحْشُرْني مَعَهُ وَمَعَ ابآئِه فِى الْجِنانِ وَعَرِّفْ بَيْنيْ وَبَيْنَهُ وَبَيْنَ رَسُوْلِكَ وَاوْلِيآئِكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَتَوَفَّنيْ عَلَى الْايْمانِ بِكَ وَالتَّصْديْقِ بِرَسُوْلِكَ وَالوِلايَةِ لِعَلِيّ بْنِ ابىْ طالِبٍ وَالْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِه وَالْبَرآءَةِ مِنْ عَدُوِّهِمْ فَانيْ قَدْ رَضيْتُ يا رَبِّ بِذالِكَ وَصَلّى اللَّهُ عَلى مُحمَّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ».

و بعد از آن جهت خود و پدر و مادر خود و برادران مؤمن خود دعا كن.

و هر گاه خواهى كه وداع حضرت امام حسين عليه السلام كنى

به طريقى كه مذكور شد زيارت آن حضرت كرده بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ نَسْتَوْدِعُكَ وَنَقْرَءُ عَلَيْكَ السَّلامَ امَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُوْلِ وَبِما جآءَ بِه وَدَلَّ عَلَيْهِ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُوْلَ الَّلهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنَّا وَمِنْهُ، اللَّهُمَّ انَّا نَسْالُكَ انْ تَنْفَعَنا بِحُبِّه اللَّهُمَّ ابْعَثْهُ مَقامًا مَحْمُوْدًا تَنْصُرُ بِه ديْنَكَ وَتَقْتُلُ بِه عَدُوَّكَ وَتُبيرُ مَنْ نَصَبَ حَرْبًا لِالِ مُحَمَّدٍ فَانَّكَ وَعَدْتَهُ ذلِكَ وَانْتَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

آنگاه روى خود را به جانب مشهد كرده بگو: «اشْهَدُ ا نَّكُمْ شُهَدآءٌ نُجَبآءٌ جاهَدْتُمْ في سَبيْلِ اللَّهِ وَقُتِلْتُمْ عَلى مِنْهاجِ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ الِه وَ ابْنِ رَسُوْلِه صلى الله عليه و آله انْتُمْ السَّابِقُوْنَ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 434

وَالْمُهاجِرُوْنَ وَالْانْصارُ، اشْهَدُ ا نَّكُمْ انْصارُاللَّهِ وَانْصارُ رَسُوْلِه وَسَلَّمَ تَسْليْمًا، اللَّهُمَّ لا تَشْغَلنْي فِى الدُّنْيا عَنْ شُكْرِ نِعْمَتِكَ وَلابِاكْثارٍ مِنْهاتُلْهينْي عَجائِبُ بَهْجَتِها وَتَفْتِنّي بِزَهَراتِ زِيْنَتِها وَلا بِاقْلالٍ يَضُرُّ عَليَّ لَدُّهُ وَيَمْلَاءُ صَدْريْ هَمُّهُ، اعْطِنيْ مِنْ ذلِكَ غِنًا عَنْ شِرارِ خَلْقِكَ وَبَلاغًا انالُ بِه رِضاكَ يا رَحْمنُ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا مَلائِكَةَ اللَّهِ وَزُوَّارَ قَبْرِ ابيْ عَبْدِاللَّهِ».

آنگاه طرف راست روى خود را به ضريح مقدّس بمال و بعد از آن طرف چپ را، و چنان بيرون رو كه پشت به ضريح نكنى تا آنكه قبر از نظر غايب شود.

زيارت حضرت امام موسى كاظم و امام محمّد تقى عليهما السلام

زيارت حضرت امام موسى كاظم و امام محمّد تقى عليهما السلام

بدان- وفّقك اللَّهُ وايّانا- كه هر گاه به بغداد رسى و اراده زيارت حضرت امام موسى كاظم و امام محمّد تقى عليهما السلام نمائى غسل كن و رَخْتهاى پاك بپوش و متوجّه زيارت شو و چون به مشهد مقدّس ايشان رسى نزديك قبر حضرت امام موسى كاظم عليه السلام

رفته، نيّت زيارت كن و بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَاللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللَّهِ السَّاطِعَ في ظُلُماتِ الْارْضِ، اتَيْتُكَ زائِرًا عارِفًا بِحَقِّكَ مُعادِيًا لِاعْدآئِكَ مُوالِيًا لِاوْلِيآئِكَ فَاشْفَعْ ليْ عِنْدَ رَبّكَ يا مَولايَ»؛ آنگاه حاجتى كه دارى بخواه كه محلّ اجابت است.

بعد از آن نزديك قبر حضرت امام محمّدتقى عليه السلام رفته نيّت زيارت آن حضرت كن و بگو: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ الْامامِ البَرِّ التَّقِيِّ الرَّضِيِّ الْمَرْضِيِّ وَحُجَّتِكَ عَلى مَنْ فَوْقَ الْارَضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى صَلاةً كَثيْرَةً نامِيَةً زاكِيَةً مُبارَكَةً مُتَواصِلَةً مُتَرادِفَةً كَافْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلى احَدٍ مِنْ اوْلِيآئِكَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُوْرَاللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَاللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا امامَ الْمُؤْمِنيْنَ وَوارِثَ النَّبِييْنَ وَسُلالَةُ الْوَصِييْنَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُوْرَاللَّهِ فى ظُلُماتِ الارْضِ، اتَيْتُكَ زَائِرًا عارِفًا بِحَقِّكَ مُعادِيًا لِاعْدآئِكَ مُوالِيًا لِاوْلِيآئكَ فَاشْفَعْ ليْ عِنْدَ رَبِّكَ يا مَوْلايَ» آنگاه حاجتى كه دارى بخواه كه به اجابت مقرون گردد.

بعد از آن بربالين حضرت امام محمّدتقى عليه السلام جهت هريك دو ركعت نماز زيارت بگزار و دعايى كه مذكور شد بخوان.

و هر گاه خواهى كه ايشان را وداع كنى به طريقى كه مذكور شد زيارت كن، آنگاه

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 435

بگو: «السَّلامُ عَلَيْكُما وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، يا وَلِيَّي اللَّهِ اسْتَوْدِعُكما وَاقْرَءُ عَلَيْكُما السَّلامَ، امَنّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُوْلِ وَبِما جِئْتُما بِه وَدَلَلْتُما عَلَيْهِ، اللَّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتي ايَّاهُما وَارْزُقْنيْ مُرافَقَتَهُما، وَاحْشُرْنيْ مَعَهُما بِحُبِّهِما، وَالسَّلامُ عَلَيْكُما وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

زيارت حضرت امام رضا عليه السلام

زيارت حضرت امام رضا عليه السلام

بدان- وفّقك اللَّه تعالى وايّانا- كه هر گاه به مشهد مقدّس رسى و خواهى كه زيارت

حضرت امام رضا عليه السلام بجاآرى اوّل غسل زيارت كن و در وقت غسل كردن اين دعا بخوان: «اللَّهُمَّ طَهِّرْنيْ وَطَهِّرْ قَلْبيْ وَاشْرَحْ ليْ صَدْريْ وَاجْرِ عَلى لِسانيْ مِدْحَتَكَ وَمَحبَّتَكَ وَالثَّنآءَ عَلَيْكَ فَانَّهُ لا قُوَّةَ الّا بِكَ وَقَدْ عَلِمْتُ انَّ قِوامَ ديني التَّسليمُ لِامْرِك والاتِّباعُ لِسُنَّة نَبِيِّك وَالشَّهادَةُ عَلى جَميعِ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ ليْ شِفاءً وَنورًا انَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديْرٌ».

آنگاه جامه هاى پاك پوشيده پاى برهنه با سكينه و وقار تكبير و تهليل گويان داخل روضه شو و در آن وقت بگو: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُوْلِ اللَّهِ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ وَانَّ عَلِيًّا وَلِيُّ اللَّهِ».

پس چون به ضريح مقدّس آن حضرت رسى رو به قبر كن و قبله را در ميان هردو كتف خود بگير و بگو: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهُ وَاشْهَدُ انَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ وَا نَّهُ سَيِّدُالْاوَّليْنَ وَالْاخِريْنَ وَا نَّهُ سَيِّدُالْانْبِيآءِ وَالْمُرْسَليْنَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ [والِ مُحَمَّدٍ] عَبْدِكَ وَرَسُوْلِكَ وَنَبِيِّكَ وَسَيِّدِ خَلْقِكَ اجْمَعيْنَ صَلوةً لا يَقْوى عَلى احْصآئِها غَيْرُكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ عَلِيِّ بْنِ ابي طالِبٍ عَبْدِكَ وَاخيْ رَسُوْلِكَ الَّذِي انْتَجَبْتَهُ بِعِلْمِكَ وَجَعَلْتَهُ هادِيًا لِمَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَالدَّليْلَ عَلى مَنْ بَعَثْتَهُ بِرِسالاتِكَ وَدَيَّانِ الديْنِ بِعَدْلِكَ وَفَصْلِ قَضآئِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ وَالْمُهَيْمِنِ عَلى ذلِكَ كُلِّه وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَزَوْجَةِ وَلِيِّكَ وَامُّ السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدي شَبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ الطُّهْرِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ التَّقِيَّةِ النَّقيَّةِ الرَّضِيّةِ الزَّكِيَّةِ سَيِّدَةِ نِسآءِالْعالَميْنَ وَاهْلِ الْجَنَّةِ اجْمَعِينَ صَلوةً لا يَقْوى عَلى احْصآئِها غَيْرُكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 436

الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سِبْطَيْ

نَبِيِّكَ وَسَيِّدَيْ شبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ الْقائِمَيْنِ في خَلْقِكَ وَالدَّالَّيْنِ «1» عَلى مَنْ بَعَثْتَ بِرِسالاتِكَ وَدَيَّانَيِ الديْنِ بِعَدْلِكَ وَفَصْلَيْ قَضآئِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَبْدِكَ الْقآئِمِ فيْ خَلْقِكَ وَالدَّليْلِ عَلى مَنْ بَعَثْتَ بِرِسالاتِكَ وَدَيَّانِ الدينِ بِعَدْلِكَ وَفَصْلِ قَضآئِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ سَيِّدِالْعابِديْنَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَبْدِكَ وَخَليْفَتِكَ فيْ ارْضِكَ باقِرِ عِلْمِ النَّبِييْنَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَبْدِكَ وَوَلِيّ دِيْنِكَ وَحُجَّتِكَ عَلى خَلْقِكَ اجْمَعيْنَ الصَّادِقِ الْبارِّ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُوْسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَبْدِكَ الصَّالِحِ وَلِسانِكَ في خَلْقِكَ وَالنَّاطِقِ بِحُكْمِكَ وَالْحُجَّةِ عَلى بَرِيَّتِكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُوْسَى الرِّضَا الْمُرْتَضى عَبْدِكَ وَوَلِيِّ ديْنِكَ الْقآئِم بَعْدلِكَ وَالدَّاعيْ الى ديْنِكَ وَديْنِ ابآئِهِ الصَّادِقيْنَ صَلوةً لا يَقْوى عَلى احْصائِها غَيْرُكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَبْدِكَ وَوَليِّكَ الْقآئِمِ بِامْرِكَ الدَّاعيْ الى سَبيْلِكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَوَلِيِّ ديْنِكَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ الْعامِلِ بِامْرِكَ الْقآئِمِ في خَلْقِكَ وَحُجَّتِكَ الْمُؤَديْ عَنْ نَبِيِّكَ وَشاهِدِكَ عَلى خَلْقِكَ الْمَخْصُوْصِ بِكَرامَتِكَ الدَّاعي الى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُوْلِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ اجْمَعيْنَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى حُجَّتِك وَوَلِيِّكَ الْقآئِم فى خَلْقِكَ صَلوةً تامَّةً نامِيَةً باقِيَةً تُعَّجِّلْ بِها فَرَجَهُ وَتَنْصُرْهُ بِها وَتَجعَلُنا مَعَهُ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ، اللَّهُمَّ انيْ الَيْكَ اتَقَرَّبُ بِحُبِّهِمْ وَاواليْ وَلِيَّهُمْ وَاعادىْ عَدُوَّهِمْ، فَارْزُقْني بِهِمْ خَيْرَالدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَاصْرِفْ عَنيْ بِهِمْ شَرَّ الدُّنْيا وَالاخِرةِ وَاهْوالَ يَوْمِ الْقِيمَة».

آنگاه بربالين آن حضرت بنشين و بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَاللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُوْرَاللَّهِ فيْ ظُلُماتِ الْارْضِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمُوْدَ الديْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ ادمَ صَفيِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوْحٍ نَجيِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارثَ ابْراهيْمَ خَليْلِ اللَّهِ،

السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ اسْماعيْلَ ذَبيْحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوْسى كَلِيْمِ اللَّه، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عيْسى رُوْحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ خاتَمِ النَّبِييْنَ وَحَبيْبِ رَبِّ الْعالَميْنَ رَسُوْلِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ عَلِىٍّ وَلِيِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ فاطِمَةَالزَّهْرآءِ سَيِّدَةِ نِسآء العالَمِيْنَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا

__________________________________________________

(1) الدَّلِيلَيْنِ، خ ل.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 437

وارِثَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدِيْ شَبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عَلِيّ بْنِ الْحُسَيْنِ سَيِّدِالْعابِديْنَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ باقِرِ عُلُوْمِ الْاوَّليْنَ وَالْاخِريْنَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ الْبارِّ الأمِينِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوْسَى بْنِ جَعْفَرٍ الكاظِمِ الحَليمِ، السَّلامُ عَلَيْكَ ا يُّهَا الصِّديْقُ الشَّهيْدُ، السَّلامُ عَلَيْكَ ا يُّهَا الْوَصِيُّ البارُّ التَّقِيُّ، اشْهَدُ ا نَّكَ قَدْ اقَمْتَ الصَّلاةَ واتَيْتَ الزَّكاةَ وَامَرْتَ بِالْمَعْرُوْفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ حَتّى اتاكَ الْيَقيْنُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا ا بَا الْحَسَنِ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

آنگاه روى خود را به ضريح مقدّس آن حضرت نهاده بگو: «اللَّهُمَّ صَمَدْتُ الَيْكَ مِنْ ارْضي وَقَطَعْتُ الْبِلادَ رَجآءَ رَحْمَتِكَ فَلا تُخَيِّبنْي وَلا تَرُدَّنيْ بِغَيْرِ قَضآءِ حاجَتيْ وَارْحَمْ تَقَلُّبي عَلى قَبْرِ ابْن اخيْ رَسُوْلِكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ والِه بِابيْ انْتَ وَاميْ اتَيْتُكَ زائِرًا وافدًا عائِذًا مِمَّا جَنَيْتُ عَلى نَفْسيْ وَاحْتَطَبتُ عَلى ظَهْريْ، فَكُنْ لي شافِعًا الَى اللَّهِ يَوْمَ فَقْري وَفاقَتيْ فَلَكَ عِنْدَاللَّهِ مَقامٌ مَحْمُوْدٌ وَانْتَ عِنْدَهُ وَجيْهٌ».

آنگاه دست راست خود را سوى آسمان بردار و دست چپ خود را به ضريح دراز كن و بگو: «اللَّهُمَّ انيْ اتَقَرَّبُ الَيْكَ بِحُبِّهِمْ وَوِلايَتِهِمْ وَاتَوَلّى اخِرَهُمْ بِما تَوَلَّيْتُ بِه اوَّلَهُمْ وَابْرَأُ مِنْ كُلِّ وَليْجَةٍ دُوْنَهُمْ، اللَّهُمَّ الْعَنِ الَّذيْنَ بَدَّلُوْا نِعْمَتَكَ وَاتَّهَمُوْا نَبِيَّكَ وَجَحَدُوْا اياتِكَ

وَسَخِرُوْا بِامامِكَ وَحَمَلُوا النّاسَ عَلى اكْتافِ الِ مُحَمَّدٍ، اللَّهُمَّ انِّي اتَقَرَّبُ الَيْكَ بِاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَالْبَراءَةِ مِنْهُمْ فِى الدّنْيا وَالْاخِرَةِ يا رَحْمنُ».

آنگاه به پائينِ پاىِ آن حضرت آمده بگو: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يا ا بَا الْحَسَنِ صَلَّى اللَّهُ عَلى رُوْحِكَ وَبَدَنِكَ صَبَرْتَ وَانْتَ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقِ قَتَلَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ بِالْايْديْ وَالْالْسُنِ، اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ وَقَتَلَةَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَقَتَلَةَ اوْلادِ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ والِه .

آنگاه به بالاى سر رفته دو ركعت نماز زيارت بگزارد، در ركعت اوّل بعد از فاتحه سوره يس بخوان و در ركعت دوم بعد از فاتحه سوره الرّحمن، و اگر به خاطر نداشته باشد از روى قرآن مى تواند خواند، و اگر ميسّر نشود هرسوره كه خواهى بخوان، و بعد از فراغ از نمازِ زيارت دعائى كه مذكور شد بخوان.

و هر گاه كه خواهى آن حضرت را وداع كنى بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ وَابْنَ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 438

مَوْلايَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، انْتَ لَنا جُنَّةٌ مِنَ الْعَذابِ وَهذا اوانُ انْصِرافي عَنْكَ انْ كُنْتَ اذِنْتَ لي غَيْرُ راغِبٍ عَنْكَ وَلا مُسْتَبْدِلٍ بِكَ وَلا مُؤْثِرٍ عَلَيْكَ وَلا زاهِدٍ فيْ قُرْبِكَ وَقَدْ جُدْتُ بِنَفْسي لِلْحَدَثانِ وَتَرَكْتُ الْاهْلِ [وَالْاوْلادَ] وَالْاوْطانِ، فَكُنْ ليْ شافِعًا يَوْمَ حاجَتيْ وَفَقْريْ وَفاقَتيْ يَوْمَ لا يُغْنيْ عَنيْ حَميْميْ وَلا قَرابَتيْ يَوْمَ لا يُغْنيْ عَني والِديْ وَلا وَلَديْ، اسْئَلُ اللَّهَ الَّذيْ قَدَّرَ عَلَيَّ رِحْلَتي الَيْكَ انْ يُنَفِّسَ بكَ كُرْبَتي، وَاسْالُ اللَّهَ الّذي قَدَّرَ عَلَيَّ فِراقَ مَكانِكَ انْ لا يَجْعَلَهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ رُجُوْعيْ، وَاسْئَلُ اللَّهَ الَّذىْ ابْكي عَلَيْكَ عَيْني انْ يَجْعَلَهُ سَبَبًا ليْ وَذُخْرًا، وَاسْئَلُ اللَّهُ الَّذيْ ارانيْ مَكانَكَ وَهَدانيْ لِلتَّسْليْمِ عَلَيْكَ وَزِيارَتيْ ايَّاكَ انْ يُوْرِدَنيْ حَوْضَكُمْ وَيَرْزُقَنيْ مُرافَقَتَكُمْ فِى الْجِنانِ، السَّلامُ عَلَيْكَ

يا صَفْوَةَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلى اميْرِالْمُؤْمِنيْنَ وَوَصِيِّ رَسُوْلِ رَبِ الْعالَميْنَ وَقائِدِ الْغُرّ الْمُحَجِّلِيْنَ، السَّلامُ عَلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدي شَبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُوْسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِيِّ بْنِ مُوْسى وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الزَّمانِ صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِمْ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، السَّلامُ عَلى مَلئِكَةِاللَّهِ الْباقينَ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللَّهِ الْمُقيْميْنَ الْمُسَبِّحيْنَ الَّذيْنَ هُمْ بِامْرِه يَعْمَلُوْنَ، السّلامُ عَلَيْنا وَعَلى عِبادِاللَّهِ الصَّالِحيْنَ، اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتيْ ايَّاهُ فَانْ جَعَلْتَهُ فَاحْشُرْنيْ مَعَهُ وَمَعَ ابآئِهِ الْماضيْنَ وَانْ ابْقَيْتَنيْ يا رَبِّ فَارْزُقْنىْ زِيارَتَهُ ابَدًا ما ابْقَيْتَنيْ انَّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديْرٌ، اسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَاسْتَرْعيْكَ وَاقْرَءُ عَلَيْكَ السَّلامُ، امَنَّا بِاللَّهِ وَبِما دَعَوْتَ الَيْهِ اللَّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمَّ ارْزُقْنيْ حُبَّهُمْ وَمَوَدَّتهُمْ ابَدًا ما ابْقَيْتَنيْ السَّلامُ عَلَيْكَ مِنيْ أبَدًا ما بَقيتُ وَدائِماً اذا فَنيتُ، السَّلامُ عَلَيْنا وَعَلى عِبادِاللَّهِ الصَّالِحيْنَ».

و چون بيرون آيى، پشت به ضريح مقدّس آن حضرت نكنى تا آنكه قبر از نظر پنهان شود.

زيارت حضرت امام علىّ نقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام

زيارت حضرت امام علىّ نقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام

بدان- وفّقك اللَّه تعالى وايّانا- كه چون به سامره رسى و خواهى كه زيارت قبر حضرت امام علىّ نقىّ و امام حسن عسكرى عليهما السلام كنى بايد كه اوّل غسل زيارت كرده جامه هاىِ پاك بپوشى، و چون به جايى رسى كه قبر ايشان را مشاهده كنى بگو: «السَّلامُ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 439

عَلَيْكُما يا وَلِيَّيِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكُما يا حُجَّتَيِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكُما يا نُوْرَيِ اللَّهِ فيْ ظُلُماتِ الْارْضِ، اتَيْتُكُما عارِفًا بِحَقِّكُما مُعادِيًا لِاعْدآئِكُما مُوالِيًا لِاولِيآئِكُما مُؤْمِنًا بِما امَنْتُما بِه كافِرًا بِما كَفَرْتُما بِه مُحَقِّقًا لِما

حَقَّقْتُما مُبْطِلًا لِما ابْطَلْتُما، اسْالُ اللَّهَ رَبيْ وَرَبَّكُما انْ يَجْعَلَ حَظيْ مِنْ زِيارَتيْ ايَّاكُمُ الصَّلاةَ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ وَانْ يَرْزُقَنيْ مُرافَقَتَكُما فِى الْجِنانِ مَعَ ابائِكُما الصَّالِحيْنَ، وَاسْئَلُهُ انْ يُعْتِقَ رَقَبَتيْ مِنَ النَّارِ وَيَرْزُقَنيْ شَفاعَتَكُما وَمُصاحَبَتَكُما وَيُعَرِّفَ بَيْنيْ وَبَيْنَكُما وَلا يَسْلُبَنيْ حُبَّكُما وَحُبَّ ابآئِكُما الصَّالِحيْنَ وَانْ لا يَجْعَلَهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِكُما وَانْ يَحْشُرني مَعَكُما فِى الْجَنَّةِ بِرَحْمَتِه اللَّهُمَّ ارْزُقْنيْ حُبَّهُما وَتَوَفَّنيْ عَلى مِلَّتِهِما، اللَّهُمَّ الْعَنْ ظالِمِي الِ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ وَانْتَقِمْ مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ الْعَنِ الْاوَّليْنَ مِنْهُمْ وَالْاخِريْنَ وَضاعِفْ عَلَيْهِمُ الْعَذابَ وَابْلُغْ بِهِمْ وَبِاشْياعِهِمْ وَمُحِبِّيْهِمْ وَشيْعَتِهِمْ اسْفَلَ دَرَكٍ مِنَ الْجَحيْمِ انَّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديْرٌ، اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ وَلِيِّكَ وَابْنِ وَلِيِّكَ وَاجْعَلْ فَرَجَنا مَعَ فَرَجِهِمْ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

آنگاه جهت خود و مؤمنين و مؤمنات دعا كن كه محلّ اجابت دعوات است، بعد از آن جهت هريك از امامَين معصومَين دو ركعت نماز زيارت بگزار و دعاى مذكور را بعد از نماز بخوان.

و بعضى از مجتهدين داخل شدن به گنبد اين دو امام را جايز نمى دانند، زيرا كه اين هردو امام در خانه خود مدفونند، پس داخل شدن به خانه شخصى بى اذن او جايز نيست «1». و شيخ طوسى- طاب ثراه- فرموده كه: اگر داخل شود گناه ندارد، چه در احاديث اهل بيت عليهم السلام واردشده كه ايشان اموال خود را بر شيعيان خود حلال كرده اند «2».

و هر گاه خواهى كه وداع ايشان كنى بگوى: «السَّلامُ عَلَيْكُما يا وَلِيَّيِ اللَّهِ اسْتَوْدِعُكُما اللَّهَ وَاقْرَءُ عَلَيْكُما السَّلامَ، امَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُوْلِ وَبِما جِئْتُما بِه وَدَلَلْتُما عَلَيْهِ، اللَّهُمَّ اكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِديْنَ، اللَّهُمّ لا تَجعَلْهُ اخِرَ العَهْدِ مِنْ زِيارَتِهما وَارْزُقْني الْعَوْدَ الَيْهما وَاحْشُرْني مَعَهُما وَمَعَ ابائِهما الطَّاهِريْنَ

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 486.

(2) تهذيب

4: 136، حديث 383 و ... و جلد 6: 94. وسائل 9: 543، حديث 1 و ....

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 440

زيارت حضرت صاحب الزمان عليه السلام

زيارت حضرت صاحب الزمان عليه السلام

بدان كه چون اراده زيارت آن حضرت نمائى در سامره بايد كه غسل كنى جهت زيارت و جامه هاىِ پاك بپوشى و در سردابه آن حضرت رفته بگويى: «السَّلامُ عَلَى الْحَقِ الْجَديْدِ وَالْعالِمِ الَّذىْ عِلْمُهُ لا يَبيْدُ، السَّلامُ عَلى مُحِيْىِ الْمُؤْمِنيْنَ وَمُميْتِ «1» الْكافِريْنَ السَّلامُ عَلى مَهْدىِّ الْامَمِ وَجامِعِ الْكَلِم، السَّلامُ عَلى خَلَفِ السَلَفِ وَصاحِبِ الشَّرَفِ السَّلامُ عَلى حُجَّةِ الْمَعْبُوْدِ، وَكَلِمَةِ الْمَحْمُوْدِ السَّلامُ عَلى مُعِزِّ الْاوْلِيآءِ وَمُذِلِّ الْاعْدآءِ السَّلامُ عَلى وارِثِ الْانْبِيآ وَخاتَمِ الْاوْصِيآء، السَّلامُ عَلَى الْامامِ القائمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْغآئِبِ الْمُسْتَتَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ، السَّلامُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَالْقَمَرِ الزَّاهِرِ وَالنُّوْرِ الْباهِرِ، السَّلامُ عَلى شَمْسِ الظُّلامِ وَبَدْرِ التَّمامِ، السَّلامُ عَلى رَبيْعِ الْايَّامِ وَفِطْرَةِ الْانامِ «2» السَّلامُ عَلى صاحِبِ الصَّمْصامِ وَفَلّاقِ الْهامِ، السَّلامُ عَلى صاحِبِ الديْنِ الْمَاْثُوْرِ وَالْكِتابِ الْمَسْطُورِ السَّلامُ عَلى بَقِيَّةاللَّهِ فيْ ارْضِه وَحُجَّتِه عَلى عِبادِه وَالْمُنْتَهى الَيْهِ مَواريْثُ الْانْبِيآءِ وَلَدَيْهِ مَوْجُوْدٌ اثارُ الْاصْفِيآءُ، السَّلامُ عَلَى الْمُؤْتَمِنِ عَلَى السِّرِ وَالْعَلَنِ وَالْوَليّ لِلْامْرِ، السَّلامُ عَلَى الْمَهْدِىِّ الَّذىْ وَعَدَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الْامَمَ أنْ يَجْمَعَ بِهِ الكَلِمَ وَيَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَيَمْلَاءَ بِهِ الْارْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا وَيُمْكِّنَ لَهُ وَيُنْجِزَ بِه وَعْدَالْمُؤْمِنيْنَ، اشْهَدُ ا نَّكَ وَالْائِمَّةَ مِنْ ابآئِكَ ائِمَّتي وَمَواليَّ فيْ الحَيوةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ يَقُوْمُ الْاشْهادُ، اسْئَلُكَ يا مَوْلايَ انْ تَسْال اللَّه تَبارَكَ وَتَعالى فيْ صَلاحِ شَأْنيْ وَقَضآءِ حَوآئِجيْ وَغُفْرانِ ذُنُوْبيْ وَالْاخْذِ بِيَديْ فيْ ديْني وَدُنْيايَ واخِرَتيْ وَلِكافَّةِ اخْوانِيَ الْمُؤْمِنيْنَ وَالْمُؤْمِناتِ انَّهُ غَفُوْرٌ رَحيْمٌ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ رَسُوْلِ اللَّهِ والِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبينَ الطَّاهِريْنَ».

آنگاه دو [1] ركعت نماز بگزار و اين دعا

بخوان: «اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخِفآءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَضاقَتِ الْارْضُ وَمَنَعَتِ السَّمآءُ وَالَيْكَ يا رَبِّ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِهِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ

__________________________________________________

[1]- و اگر دوازده ركعت نماز بگزارد، چنانچه دربعض كتب مزار مأثور و مذكور است البتّه اولى خواهد بود. (صدر)

__________________________________________________

(1) مُبير، خ ل.

(2) رَبيعِ الأَنامِ وَنَضْرَةِ الايَّامِ، خ ل.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 441

مَنْزِلَتَهُمْ فَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجلًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ اوْ هُوَ اقْرَبُ مِنْ ذلِك يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَليُّ يا مُحَمَّدُ انْصُرانيْ فَانَّكُما ناصِريَ وَاكْفِيانيْ فَانَّكُما كافِيايَ يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ادْرِكنيْ ادْرِكْنيْ ادْرِكْنيْ».

فصل چهارم در بيان ايّام مولود حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمّه معصومين عليهم السلام و ايّام وفات ايشان
محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف صلى الله عليه و آله و سلم

محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف صلى الله عليه و آله و سلم

كنيت او ابوالقاسم است. و مولد او در مكّه واقع شده، روز جمعه وقت طلوع فجر هفدهم ربيع الاوّل عام الفيل. و آنچه در بعضى احاديث صحيحه وارد شده كه: مولود آن حضرت روز دوازدهم ربيع الاوّل بوده «1» موافق قول سنّيان است، و در حديث نيز وارد شده كه: هرگاه دو حديث مخالف وارد شده باشد عمل به حديثى بايد كرد كه موافق قول سنّيان نباشد «2» لهذا اصحاب ما عمل به آن نكرده اند.

والده آن حضرت آمنه بنت وهب بن عبدمناف است، حامله شد به او از پدر او عبداللَّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف در ايّام تشريق كه آن يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى الحجّه است در خانه ايشان به منى نزديك جمره وسطى. و در اين مقام بحثى هست و جواب آن نيز در كتب مذكور است.

وروز مبعث

او به رسالت بيست وهفتم رجب است، و از سنّ مباركش چهل سال گذشته بود. ودر شب بيست وهفتم وروز آن دوازده ركعت نماز و زيارت آن حضرت سنّت است.

و در بيست و يكم ماه رمضان آن حضرت صلى الله عليه و آله را عروج به معراج واقع شد.

و در سال سيزدهم از مبعث در شب پنج شنبه از مكّه هجرت به مدينه كرد، و در همين شب حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به جاى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله خوابيد ونفس خود

__________________________________________________

(1) كافى 1: 439. كمال الدين 1: 196، حديث 39.

(2) علّامه مجلسى در بحار 2: 235 روايت را از قطب راوندى در رساله فقها، از صدوق نقل كرده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 442

را فداى آن حضرت نمود تا آنكه در قرآن بدين واسطه مدح آن حضرت وارد شده «1».

و در دهم ماه ربيع الاوّل حضرت خديجه مادر حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را در حباله خويش درآورد، و آن حضرت در آن وقت بيست و پنج ساله بود و خديجه چهل ساله.

و در همين روز جدّ آن حضرت وفات يافت و در آن وقت آن حضرت نه ساله بود.

و در دوازدهم ماه رمضان سال دهم از بعثت خديجه بنت خويلد وفات يافت.

و وفات آن حضرت روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر در سال يازدهم از هجرت او كه از مكّه به مدينه واقع شده بود. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: وفات او در هجدهم ربيع الاوّل بود «2». و سنّ شريفش شصت و سه سال بود

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مولد او در مكّه واقع شد، بعد از مبعث به پنج سال.

ايّام وفات او در مدينه بعد از وفات حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم به صد روز.

ودر مدفن اوخلاف است اصحّ آن است كه در خانه خود باشد، چنانچه مذكور شد.

و بعد از آنكه بنى اميّه مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را بزرگ ساختند آن خانه داخل مسجد شد و آن در ميانه منبر و قبر حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم است. و در بقيع نزد چهار امام احتياطاً زيارت او بايد كرد.

و در نصف رجب در ماه پنجم از هجرت تزويج حضرت فاطمه زهرا با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام واقع شد و در آن وقت سنّ حضرت فاطمه عليها السلام يازده سال بود. و در همين روز در سال دوم از هجرت تحويل قبله به جانب كعبه شد.

حضرت امام حسن بن علىّ بن ابى طالب عليهما السلام

حضرت امام حسن بن علىّ بن ابى طالب عليهما السلام

سيّد شباب اهل جنّت، مادر او فاطمه، كُنيت او ابومحمّد.

مولد او مدينه روز سه شنبه نصف ماه رمضان در سال دوم از هجرت. و بعضى از

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 444

مجتهدين سال هشتم از هجرت گفته اند «1».

مدفنش در بقيع. ايّام وفات او روز پنجشنبه هفتم [1] ماه صفر سال چهل و نه از هجرت و بعضى پنجاه گفته اند.

سنّ شريفش چهل و هشت سال بود، و بعضى چهل و هفت سال نيز گفته اند.

حضرت امام حسين بن علىّ بن ابى طالب عليه السلام
حضرت امام زين العابدين علىّ بن الحسين عليهما السلام

حضرت امام زين العابدين علىّ بن الحسين عليهما السلام

كُنيت او ابومحمّد، مادرش شاه زنان بنت شيروية بن كسرى پرويز، و بعضى گفته اند كه دختر يزدجرد است.

مولدش مدينه روز يكشنبه پنجم ماه شعبان به سى و سه سال از هجرت، و بعضى سى و هشت گفته اند.

مدفنش بقيع، پيش عمّ خود حضرت امام حسن عليه السلام، روز وفاتش شنبه دوازدهم محرّم الحرام سال نود و پنج از هجرت.

سنّ شريفش پنجاه و هفت سال.

__________________________________________________

[1]- در بعضى از نسخ بيست و هشتم ماه صفر است. (دهكردى، صدر)

* در بعضى از روايات غير از اين وارد شده است. (صدر)

__________________________________________________

(1) پيدا نكرديم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 445

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام

كنيتش ابوجعفر، والده اش امّ عبداللَّه بنت الحسن بن على، و او اوّل علوى است كه از دو علوى به وجود آمده.

مولدش مدينه روز دوشنبه، سوم ماه صفر سال پنجاه و هفت از هجرت و آنچه مذكور شد علّامه و شيخ شهيد در تحرير «1» و درُوس «2» نقل كرده اند، و چون وفات حضرت امام حسين عليه السلام در سال شصت و يك از هجرت واقع شده، پس در روز شهادت آن حضرت، حضرت امام محمّد باقر عليه السلام چهار سال داشته باشد، چنانچه صدوق- عليه الرحمه- در كتاب «من لا يحضرُه الفقيه» نقل كرده «3».

مدفنش بقيع در پهلوى پدر خود، ايّام وفاتش روز دوشنبه هفتم ذى حجّه سال صد و چهارده از هجرت، و بعضى صد و شانزده گفته اند.

سنّ شريفش پنجاه و هفت سال.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

كُنيتش ابوعبداللَّه، مادرش امّ فروه و بعضى گفته اند كه اسم مادرش فاطمه است و لقب او امّ فروه بوده.

مولدش مدينه روز دوشنبه هفدهم ربيع الاوّل سال هشتاد و سه از هجرت.

مدفنش در بقيع در پهلوى پدر خود. ايّام وفاتش منتصف شهر رجب، و بعضى شوّال گفته اند، سال صد و چهل و هشت از هجرت.

سنّ شريفش شصت و پنج سال.

حضرت امام موسى كاظم عليه السلام

كُنيتش ابوالحسن و ابوابراهيم و ابوعلى، مادرش حميدة بربريّه.

مولدش «ابوا» كه منزلى است مابين مكّه و مدينه، روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 2: 123.

(2) شهيد اوّل، دروس 2: 12.

(3) صدوق، من لا يحضره الفقيه 2: 244، حديث 2309.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 446

صد و بيست و هشت از

هجرت، و بعضى صد و بيست و نه گفته اند.

مدفنش مقبره قريش دربغداد. وفاتش در روزبيست وچهارم رجب سال صدو هشتاد و سه هجريّه، و بعضى روز جمعه بيست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و يك گفته اند.

سنّ شريفش پنجاه سال.حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

كُنيتش ابوعبداللَّه، مادرش امّ فروه و بعضى گفته اند كه اسم مادرش فاطمه است و لقب او امّ فروه بوده.

مولدش مدينه روز دوشنبه هفدهم ربيع الاوّل سال هشتاد و سه از هجرت.

مدفنش در بقيع در پهلوى پدر خود. ايّام وفاتش منتصف شهر رجب، و بعضى شوّال گفته اند، سال صد و چهل و هشت از هجرت.

سنّ شريفش شصت و پنج سال.

حضرت امام موسى كاظم عليه السلام

كُنيتش ابوالحسن و ابوابراهيم و ابوعلى، مادرش حميدة بربريّه.

مولدش «ابوا» كه منزلى است مابين مكّه و مدينه، روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 2: 123.

(2) شهيد اوّل، دروس 2: 12.

(3) صدوق، من لا يحضره الفقيه 2: 244، حديث 2309.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 446

صد و بيست و هشت از هجرت، و بعضى صد و بيست و نه گفته اند.

مدفنش مقبره قريش دربغداد. وفاتش در روزبيست وچهارم رجب سال صدو هشتاد و سه هجريّه، و بعضى روز جمعه بيست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و يك گفته اند.

سنّ شريفش پنجاه سال.

حضرت امام علىّ بن موسى الرضا عليهما السلام

حضرت امام علىّ بن موسى الرضا عليهما السلام

كُنيتش ابوالحسن، مادرش امّ ولد.

مولدش مدينه روز پنج شنبه يازدهم «1» ذى قعده، و بعضى بيست و سوم گفته اند، سال صد و چهل و هشت هجرى.

مدفنش طوس خراسان سال دويست و سه از هجرت.

سنّ شريفش پنجاه و پنج سال.

حضرت امام محمّد تقى الجواد عليه السلام

حضرت امام محمّد تقى الجواد عليه السلام

كُنيتش ابوجعفر، پدرش حضرت امام رضا عليه السلام، مادرش خيزران امّ ولد از اهل بيت ماريه قبطيّه.

مولدش مدينه در نصف ماه رمضان سال صد و نود و پنج هجرى، مدفنش مقابر قريش به قرب جدّش در بغداد.

ايّام وفاتش آخر ذى قعده، و بعضى روز سه شنبه يازدهم ذى قعده سال دويست و بيست هجرى گفته اند.

سنّ شريفش بيست و پنج سال.

حضرت امام علىّ نقى عليه السلام

حضرت امام علىّ نقى عليه السلام

كُنيتش ابوالحسن، پدرش محمّدجواد و مادرش سمانه امّ ولد.

مولدش مدينه مُنتصف ذى حجّه، و بعضى بيست و ششم گفته اند، سال دويست و دوازدهم هجرى.

__________________________________________________

(1) در يك نسخه خطّى و مطبوع: پانزدهم ثبت شده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 447

مدفنش به خانه خود به سُرّ مَن رَأى روز دوشنبه سوم رجب سال دويست و پنجاه و چهار، و بعضى دوم رجب نيز گفته اند.

سنّ شريفش چهل و يك سال و نه ماه.

حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام

حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام

كُنيتش ابومحمّد، پدرش حضرت امام علىّ نقى عليه السلام، مادرش حديث امّ ولد.

مولدش مدينه در دهم ربيع الآخر، و بعضى روز دو شنبه چهارم ماه مذكور نيز گفته اند، سال دويست و سى و دو هجرى.

مدفنش در خانه پدرش در سرّ من رأى روز يكشنبه، و بعضى روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال دويست و شصت هجرى گفته اند.

سنّ شريفش بيست و هشت سال.

و شيخ مفيد- عليه الرحمه- فرموده كه از بيرون خانه زيارت ايشان بايد كرد، چه بى اذن داخل خانه غير نمى توان شد «1». و اصحّ آن است كه جايز است دخول در آن، چه حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام مال خود را برشيعه خود حلال كرده اند، چنانچه در احاديث وارد شده «2».

حضرت امام محمّدمهدى عليه السلام

كُنيتش ابوالقاسم، مادرش صيقل، لقبش نرجس، و بعضى مريم بنت زيد، گفته اند.

مولدش سرّ من رَأى در شب نصف شعبان سال دويست و پنجاه و چهار، و بعضى دويست و پنجاه و پنج گفته اند.

و اين آن شخص است كه ظهور او پيش همه متيقّن است «3»، و پُر خواهد گردانيد زمين را از عدل چنانچه از جور پُر شده است.

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 486.

(2) تهذيب 4: 136، حديث 383 و ... و جلد 6: 94. وسائل 9: 543، حديث 1 و ....

(3) بعضى از نسخه ها: كه ظهورش متعيّن است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 449

باب هشتم در بيان نذر كردن و عهد نمودن و سوگند خوردن و كفّاره دادن
مطلب اوّل در نذر كردن و عهد نمودن
فصل اوّل در بيان شروط نذر

فصل اوّل در بيان شروط نذر

بدان كه نذر آن است كه شخصى، فعلى يا ترك فعلى را جهت شكر نعمت يا دفع بلا يا زجر نفس بر خود لازم سازد. و هشت شرط به نذر متعلّق است:

شرط اوّل آنكه: صيغه را به لفظ بگويد [1] مثل آنكه: «للَّه عليّ إن رزقنِي اللَّهُ ولدًا أوْ مالًا أو شفاني من مرضي أو ان تركتُ الصلاةَ أو زنيت أن اؤدّي عشرة مثاقيل ذهب» يعنى خداى راست برمن كه اگر مرا فرزندى يا مالى ارزانى دارد يا از مرض شفا دهد يا اگر نماز نكنم يا زنا كنم ده مثقال طلا تصدّق كنم. و اگر مطلق گويد: «خداى راست بر من ده مثقال طلا» بى آنكه جهت شكرى يا دفع بلائى يا زجر نفسى باشد، ميانه مجتهدين در اين خلاف است. اصحّ آن است كه صحيح است.

__________________________________________________

[1]- هرچند به غير عربى باشد و هر قومى به لغت خود باشد. (دهكردى)

* بعيد نيست انعقاد آن به غير عربى بالنسبه به قادر بر عربى، هرچند احوط به عربى خواندن است، و امّا بالنسبه به عاجز از عربى و از تعلّم آن جواز آن به غير عربى اشكال ندارد، چنانچه هرگاه قادر بر عربى صيغه را به تركى يا به فارسى بخواند احوط آن است كه تخلّف نكند، بلكه هرگاه تخلّف كند كفّاره بر او لازم مى شود بنابر احوط. (نخجوانى)

* هرچند به غير

عربى باشد بنابر اقوى. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 451

پس اگر به لفظ نگويد و قصد كند وفا كردن [1] به آن سنّت [2] است.

شرط دوم آنكه: نذركننده بالغ و عاقل باشد، پس نذر طفل و ديوانه صحيح نيست.

شرط سوم آنكه: مختار باشد، پس نذر كسى كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

شرط چهارم آنكه: قصد كند، پس نذر مست و بى هوش و خفته صحيح نيست.

شرط پنجم آنكه: قصد قربت [3] كند، پس نذر كافر صحيح نيست. امّا اگر بعد از نذر مسلمان شود وفا كردن به آن سنّت است.

شرط ششم آنكه: به اذن پدر [4] و شوهر [5] و آقا بوده باشد، پس نذر پسر و زن

__________________________________________________

[1] وفا كردن احوط است. (تويسركانى)

[2] بلكه احوط است نيز. (يزدى)

* بلكه احوط است. (صدر)

[3] اعتبار قصد قربت در نذر ممنوع است، بلكه اصل نذر كردن مرجوح است، بلى متعلّق نذربايد راجح باشد و بنابراين صحّت آن از كافر مانعى ندارد و بودن متعلّق از عبادات و حال آنكه عبادات از كافر صحيح نيست ضرر ندارد، چون ممكن است او را مسلمان شدن تا بتواند اتيان كند، بلى هرگاه مقيّد كند به اتيان حال الكفر باطل است چون مقدور نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] در اشتراط اذن پدر خلاف است احوط عدم اشتراط است. (تويسركانى)

* اشتراط اذن پدر معلوم نيست، هرچند احوط استيذان است و همچنين در زوجه بلى اقوى در زوجه با منع سابق عدم انعقاد است در آنچه منافى حقّ زوج است از استمتاعات و با منع لاحق منحلّ مى شود در آنچه منافى حقّ اوست. (دهكردى، يزدى)

[5] اشتراط

صحّت نذر زن به اذن شوهر مشهور است، مى خواهد متعلّق نذر از اموالش باشد يا آنكه عبادتى باشد، مثل روزه مستحبّ و نحو آن، مگر آنكه متعلّق نذر او امر واجبى باشد، مثل حجّ واجب يا زكات واجبه و نحو اينها، يا اينكه بر ترك حرام باشد كه بر اين فرض نذر صحيح و لازم است و محتاج به اذن زوج و رضاى او نمى باشد، چنانچه در غير نذرى كه متعلق به غير واجب و ترك حرام باشد محتاج به اذن است، هرچند كه منافات با حقوق زوج نداشته باشد، و امّا نذر فرزند بدون اذن پدرش مشهور عدم توقّف است بر اذن پدر، لكن حكم به توقّف آن بر اذن او خالى از وجه نيست، و امّا بالنسبه به اذن مادر، پس كسى از فقهاء متعرّض او نشده است و ظاهر عدم توقّف است، و امّا نذر مملوك، پس اشكالى نيست

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 452

و غلام بدون اذن صحيح [1] نيست.

شرط هفتم آنكه: آن چيزى را كه نذر مى كند مى بايد كه مقدور نذركننده باشد، پس اگر ممتنع باشد، خواه ممتنع عقلى (چون جمع ميانه دو نقيض) يا ممتنع عادتى (چون رفتن به آسمان) صحيح نيست.

شرط هشتم آنكه: آن چيزى را كه نذر مى كند مى بايد كه طاعت باشد چون نماز و روزه و حجّ و جهاد و غير آن از عبادات يا «1» فعل او راجح باشد، پس اگر معصيت باشد صحيح نيست. امّا اگر مباح باشد ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب [2] متابعت نذر است در اين صورت اگر راجح باشد به حسب دين و دنيا، و با مساوى بودن

اولى مراعات نذر است در فعل و ترك، چنانچه در احاديث وارد شده «2».

فصل دوم در احكام نذر كردن

فصل دوم در احكام نذر كردن

بدان كه نذر به طلاق زوجه و آزادى بنده، پيش شيعه صحيح نيست. و اگر نذر طهارت كند به تيمّم با وجود آب يا نذر نماز كمتر از دو ركعت كند جايز نيست. و بعضى از مجتهدين نذر يك ركعت را نيز جايز «3» دانسته اند [3] «4».

__________________________________________________

بر توقّف صحّت نذر او بر اذن مولى، و بر تقدير عدم توقّف صحّت نذر زن و فرزند بر اذن شوهر و پدر اشكالى ندارد كه نهى سابق ايشان مانع از صحّت و نهى لاحق موجب حلّ مى شود. (نخجوانى)

[1] صحّت نذر پسر بدون اذن پدر بعيد نيست، بلى اگر پدر بخواهد حلّ نمايد مى تواند و در زن زياده از آنچه منافى با حقّ شوهر اوست ظاهراً دليلى ندارد. (صدر)

[2] احوط متابعت نذر است در مباح يا راحج به حسب دين يا دنيا. (تويسركانى)

[3] احوط عدم اجزاء به يك ركعت است. (تويسركانى)

* اگر قصد او نماز وتر باشد صحيح است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) بعضى از نسخه ها: تا.

(2) تهذيب 8: 301 و 310 و 312، حديث 1116 و 1149 و 1157. وسائل 23: 241 و 317 و 319، حديث 5 و 1 و 11.

(3) در نسخه اى: مجزى نيست.

(4) ابن ادريس، سرائر 3: 69. محقّق، شرايع 3: 189. علّامه حلّى، تحرير 4: 356.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 453

و اگر نذر حجّ پياده كند از شهرى كه نذر كرده لازم است كه متوجّه مكّه مشرّفه شود. و بعضى از مجتهدين گفته اند «1»: مى بايد كه

از پنج محلّى كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم جهت احرام بستن مقرّر كرده- چنانچه در كتاب حجّ مذكور شده است- تا مكّه پياده برود. [1] و اگر در اين صورت راه او بردريا واقع شود بايد كه در كشتى بايستد. [2] و اگر با وجود قدرت پاره راه سوار شود واجب است كه برگردد و آن راه را پياده برود. و بعضى از مجتهدين برآنند كه در برگرديدن نيز پياده برود «2».

و اگر نذر بيت اللَّه الحرام كند منصرف به كعبه مى شود، و همچنين اگر نذر بيت اللَّه كند آن نيز به كعبه منصرف مى شود. وبعضى ازمجتهدين اين نذر را باطل مى دانند [3]»

.

و اگر نذر روزه چند روز معيّن [4] كند مخيّر است در آنكه آن روزها را پى در پى بدارد يا متفرّق، مگر آنكه در صيغه نذر قصد گرفتن پى در پى كرده باشد. و اگر نذر روزه عيدين كند صحيح نيست. و همچنين نذر روزه ايّام تشريق- كه يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى حجّه است- كسى را كه در منى باشد صحيح نيست.

و همچنين اگر زن نذر كند كه در ايّام حيض روزه دارد، يا مسافر نذر كند كه روزه ماه رمضان را در سفر بگيرد صحيح نيست.

و اگر نذر كند كه روزه را در مكان شريف بدارد لازم است وفا كردن به آن نذر.

و اگر مكان شرافتى نداشته باشد، ميان مجتهدين در آن خلاف است. اصحّ آن است كه

__________________________________________________

[1]- احوط قول اول است. (تويسركانى)

[2] لزوم ايستادن در كشتى معلوم نيست اگر چه احوط است و همچنين در پياده در حين مراجعت. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

* بنابر احوط. (نخجوانى، يزدى)

[3] اقوى و احوط صحّت است. (تويسركانى)

[4] يعنى معيّن به حسب عدد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق عاملى، مدارك 7: 103.

(2) نيافتيم.

(3) شيخ طوسى، خلاف 6: 194 مسأله 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 454

در اين صورت متابعت نذر لازم نيست. [1]

و اگر نذر كند روزه داشتن زمانى، در حديث واقع شده پنج ماه روزه بگيرد «1» مگر [2] آنكه قصدش كمتر [3] از پنج ماه باشد.

و اگر نذر آزاد كردن غلام قديم خود كند غلامى كه شش ماه [4] خدمت او كرده است آزاد مى شود. و اگر نذر كند كه اوّل بنده را كه مالك شود آزاد باشد بعد از آن چند بنده را به يك دفعه مالك شود همه آزاد [5] مى شوند. و اگر نذر كند كه آنچه كنيز او اوّل دفعه بزايد آزاد باشد، پس اگر به يك دفعه دو طفل بزايد هردو آزاد است. و در نذر آزاد كردنِ بنده كوچك و بزرگ و ذكر و انثى و صحيح و مريض مخيّر است.

و اگر نذر كند تصدّق به مال بسيارى، در حديث وارد شده كه هشتاد درهم يا بيشتر بايد كه تصدّق كند «2».

و اگر نذر تصدّق به جميع مال خود كند و از آن ضرر به او رسد بايد كه همه اموال خود را قيمت كند و به تدريج تصدّق نمايد.

و اگر نذركننده از نذر عاجز شود نذر ساقط مى شود، و اگر بعد از عجز قدرت پيدا كند همان نذر واجب [6] مى شود. و بعضى از مجتهدين گفته اند: در وقتى كه عاجز

__________________________________________________

[1] لزوم متابعت معلوم نيست اگر چه احوط است. (تويسركانى)

* هرگاه نذر تعلّق گيرد به خصوصيّت

مكان و امّا اگر متعلّق روزه مخصوص باشد متابعت لازم است، چون راجح است، هرچند خصوصيّت آن راجح نباشد. (دهكردى، يزدى)

[2] اين استثناء جزء حديث نيست. (دهكردى، يزدى)

[3] يا بيشتر. (دهكردى، يزدى)

[4] اظهر رجوع به عرف است و همچنين در فرع سابق. (يزدى)

[5] آزادى همه غلامان كه يك دفعه مالك مى شود احوط است و همچنين آزادى دو طفلى كه يك دفعه متولّد مى شوند. (تويسركانى)

* به اختلاف قصد حكم مختلف مى شود و همچنين در فرع بعد وسابق. (يزدى)

[6] وجوب آن معلوم نيست. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كافى 4: 142، حديث 5. مقنعه: 564. وسائل 10: 388 حديث 2 و 3.

(2) كافى 7: 463، حديث 21. وسائل 23: 298، حديث 1 و 2 و 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 455

مى شود مى بايد كه كفّاره بدهد «1». و در بعضى احاديث اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه:

هرگاه كسى نذر روزه كند و بعد از آن عاجز شود به عوض هرروزى نيم من [1] تبريز گندم تصدّق نمايد «2». و مجتهدين اين حديث را حمل كرده اند برآنكه اين تصدّق [2] سنّت است «3».

و حكم عهد نمودن در جميع شرايط و احكام حكم نذر كردن دارد [3] مگر در صيغه كه عوض «للَّهِ عَلَيَّ» در عهد «عاهَدْتُ اللَّهَ» بايد گفت.

__________________________________________________

[1]- ظاهر آنچه وارد شده است يك مدّ است. (نخجوانى)

* بلكه يك مدّ. (يزدى)

[2] اولى و احوط عدم ترك است. (تويسركانى)

[3] الحاق عهد به نذر در جميع شروط و احكام محلّ تأمّل است و مراعات احتياط در ... مستحسن است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 6: 187 مسأله 105، نهايه 3: 66.

(2) كافى

7: 457، حديث 15. وسائل 23: 312، حديث 1.

(3) علّامه، مختلف 8: 215. شهيد ثانى، مسالك 10: 34 و جلد 11: 394. حرّ عاملى، وسائل 23: 313، ذيل حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 456

مطلب دوم در بيان سوگند خوردن و اقسام و شروط آن

مطلب دوم در بيان سوگند خوردن و اقسام و شروط آن

بدان كه سوگند خوردن بر چهارده قسم است:

اوّل: قسم خوردن برچيزهاى گذشته و اين قسم كفّاره ندارد و اگرچه دروغ قسم خورد، و اين قِسْم قَسَم را «غموس [1]» گويند و داخل گناهان كبيره كرده اند. [2]

دوم: قسم برچيزهاى مستقبل. [3]

سوم: قسم برفعل واجب.

چهارم: قسم برفعل سنّت.

پنجم: قسم برفعل مكروه.

ششم: قسم برفعل مباح.

هفتم: قسم برفعل معصيت.

هشتم: قسم برترك واجب.

نهم: قسم برترك سنّت.

دهم: قسم برترك معصيت.

يازدهم: قسم برترك مكروه.

دوازدهم: قسم برترك مباح.

__________________________________________________

[1] يعنى هرگاه دروغ باشد. (دهكردى، يزدى)

[2] اگر دروغ قسم بخورد. (صدر)

[3] به نحو اخبار. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 457

سيزدهم: قسم برمذكورات. [1]

چهاردهم: ديگرى را قسم دادن برمذكورات.

و باز منقسم مى شود سوگند خوردن به پنج قسم:

اوّل: واجب، چون سوگند خوردن جهت خلاص نمودن مسلمانى يا مال او [2] يا عِرض او از دست ظالمى يا دفع ظلمى از او، و اگر در اين صورت توريه كند كه از دروغ خلاص شود، بهتر [3] است.

دوم: حرام، چون سوگند خوردن به دروغ و به غير نامهاى خداى تعالى، چون سوگند خوردن به اصنام و مانند آن، و سوگند خوردن فرزند و زن و غلام بى اذن پدر و شوهر [4] و آقا در غير واجبات و ترك محرّمات.

سوم: سنّت، چون سوگند خوردن جهت چيزى كه در آن مصلحتى باشد چون اصلاح

ميانه دو خصم.

چهارم: مكروه، چون سوگند خوردن جهت چيزى به غير نامهاى خداى تعالى و غيراصنام، چون سوگند به پدر و مادر خوردن. و بعضى از مجتهدين اين را نيز حرام مى دانند «1» و چون سوگندى كه متعلّق او مكروه باشد، و سوگند خوردن راست نيز بى احتياج مكروه است.

__________________________________________________

[1] يعنى بر همه مذكورات. (دهكردى، يزدى)

[2] وجوب قسم خوردن جهت خلاص مال غير يا خود معلوم نيست، مگر آنكه مالى باشد كه حفظ آن واجب باشد. (دهكردى، يزدى)

[3] بلكه احوط است. (دهكردى، صدر، يزدى)

[4] اقوى عدم حرمت قسم است بدون رضاى پدر و شوهر و همچنين اقوى عدم حرمت قسم است به غير از نامهاى خداوند عالم. (تويسركانى)

* معلوم نيست (صدر)

* اعتبار اذن پدر و شوهر معلوم نيست، بلى با نهى ايشان منعقد نمى شود، و بر تقدير ايقاع بى اذن مى توانند حلّ نمايند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل در دروس 2: 161 به قائلى نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 458

پنجم: مباح، چون سوگند خوردن برفعل مباح.

و شروط سوگند خوردن هفت چيز است:

اوّل آنكه: به نام خداى تعالى باشد، چون: «والَّذي نفسي بيده» «وَالَّذي خلق الْحبّة وبرئ النَّسَمَةَ» «ومُقلِّبِ الْقلوبِ وَالأبصار» ومانند اينها، يا به اسماى مخصوص به اوچون:

«وَاللَّهِ» وَ «بِاللَّهِ» «وَالرَّحمنِ» «والقَديمِ» «والبارئ» و مانند اينها، يا به اسماى مشترك كه آنها را اغلب برخداى تعالى اطلاق كنند چون: «رَبّ» وَ «خالق» وَ «بارى» و «رازق».

و به غير از اينها چون: «موجود» و «خبير» وَ «سَميع» وَ «بَصير» سوگند خوردن صحيح نيست. [1]

و اگر ب «قدرةاللَّه» و «علم اللَّه» سوگند خورد و به اينها قصد معانى [2] آن را كند صحيح نيست و اگر

به اينها قصد كند كه خدا قادر است و عالم است، صحيح است و اگر گويد: «بِجَلالِ اللَّهِ» وَ «بِعَظَمَةِاللَّهِ» وَ «بِكِبْرِيآءِ اللَّهِ» وَ «بِعِزَّةِ اللَّه» وَ «اقْسِمُ بِاللَّهِ» وَ «احْلِفُ باللَّهِ» و «اقَسَمْتُ بِاللَّهِ» و «حَلَفَتُ بِاللَّهِ» و «اشْهَدُ بِاللَّهِ» سوگند منعقد مى شود. و اگر اين مذكورات بى لفظ «اللَّه» واقع شود منعقد نمى شود و اگر گويد: «وحقِّ اللَّه» نيز منعقد مى شود. [3] و بعضى از مجتهدين اين قول را منعقد نمى دانند «1».

__________________________________________________

[1] دور نيست كه با قصد خداوند عالم منعقد بشود. (تويسركانى)

* هرگاه قصد خدا كند ترك احتياط نكند. (دهكردى، يزدى)

* اگر قاصد بوده به آنها خداوند عالم جلّت الآؤه را، احوط انعقاد است. (صدر)

* ولو اين كه قصد كند خدا را، لكن مراعات احتياط دراين صورت مطلوب است. (نخجوانى)

[2] يعنى معانى انتزاعيّه كه زايد بر ذات و حمل بر او مى شود، نه حقيقت قدرت و علم كه صفات حقيقيّه هستند و عين ذات اند كه قسم به ذات مى شود مع اعتبار الصفات. (دهكردى)

* يعنى اينها چيزى است زايد بر خدا. (نخجوانى)

* يعنى آنها را زايد بر ذات بداند و قسم به آنها بخورد، چون قسم به غير خدا مى شود، لكن فرق ما بين اينها و قسم به جلال اللَّه ونحو آن از مذكورات معلوم نيست. (يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 6: 125، مسأله 16. ابن إدريس، سرائر 3: 37. علّامه حلّى، ارشاد 2: 84.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 459

و اگر سوگند خورد به برائت از خدا و رسول و ائمّه عليهم السلام به آنكه گويد: از دين خدا و ائمّه برى باشم، آيا سوگند منعقد مى شود يا نه؟ مجتهدين

را در اين دو قول است: اصحّ آن است كه منعقد نمى شود. [1]

و بعضى از مجتهدين سوگند به مخلوقات عظيم الهى را جايز مى دانند «1» چون سوگند به حضرت رسالت پناه و ائمّه معصومين عليهم السلام و قرآن و كعبه و كواكب.

و سوگند به طلاق زوجه يا ظِهار يا آزاد كردن بنده منعقد نمى شود.

دوم آنكه: شخصى كه سوگند مى خورد مى بايد كه بالغ و عاقل باشد، پس سوگند طفل و ديوانه صحيح نيست. و اگر طفلى [2] دعوى احتلام كند، تصديقش «2» بايد كرد و محتاج به قسم دادن او نيست، چه در احتياج به قَسَم دور لازم مى آيد.

سوم آنكه: مختار باشد، پس سوگندكسى كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

چهارم آنكه: قصد كند، پس سوگند مست و خفته و بى هوش صحيح نيست.

پنجم آنكه: متعلّق سوگند مى بايد كه فعل واجب يا مندوب يا مباح يا ترك حرام يا مكروه باشد به حسب دين و دنيا.

ششم آنكه: متعلّق سوگند فعل مستقبل باشد، چه سوگند بر ماضى خوردن صحيح نيست، خواه مثبت و خواه منفى و در آن گناه هست [3] و كفّاره نيست، و اگرچه دروغ باشد عمداً چنانچه مذكور شد.

هفتم آنكه: متعلّق قسم مقدور باشد، پس اگر مقدور نباشد صحيح نيست. و اگر مقدور باشد و سوگند خورنده از آن عاجز آيد ساقط مى شود.

__________________________________________________

[1] بلكه حرام است، چه حنث كند چه نكند، و احوط كفّاره دادن است و كفّاره آن خواهد آمد در كفّارات. (دهكردى، يزدى)

[2] اين مسأله دخلى به مقام ندارد. (يزدى)

[3] اگر دروغ باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى در مختلف 8: 142 به ابن جنيد نسبت داده است.

(2)

در بعضى از نسخه ها: تفتيش بايد كرد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 460

مطلب سوم در بيان كفّاره دادن
فصل اوّل در اقسام كفّارات

فصل اوّل در اقسام كفّارات

بدان كه كفّاره- سواى آنچه درمحرّمات احرام مذكورشد- بر بيست و چهار قسم است:

اوّل: كفّاره ظِهار است، يعنى كسى با زن خود گويد كه: پشت تو همچو پشت مادر من است.

بعد از آنكه اين را بگويد حاكم شرع تا سه ماه او را مهلت مى دهد، آنگاه جبرش مى كند به طلاق دادن، يا كفّاره دادن و دخول كردن. و كفّاره آن اين است كه: بنده اى آزاد كند، و اگر از آن عاجز باشد دو ماه پى در پى روزه دارد، و اگر از آن عاجز آيد، شصت مسكين را طعام دهد، هرمسكينى را نيم من [1] گندم به وزن تبريز.

دوم: كفّاره كسى كه مؤمنى را از روى خطابكشد، نيز مثل كفّاره ظِهار است. و بعضى از مجتهدين [2] برآنند كه كفّاره ظِهار واجب است [3] بر كسى كه به برائت از خدا و رسول و ائمّه سوگند خورد و خلاف كند «1». و با عجز از كفّاره ظِهار، كفّاره يمين بر او

__________________________________________________

[1] بلكه يك مدّ و احوط دو مدّ است. (يزدى)

[2] احوط در اين دو مسأله قول بعض مجتهدين است. (تويسركانى)

[3] محلّ اشكال است ولكن احوط است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 558 و 559. سلّار، مراسم: 185. شيخ طوسى، نهايه 3: 65 و 66.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 461

لازم مى شود. و بعضى از مجتهدين [1] كفّاره بريدن يا تراشيدن زن گيسوى خود را در مصيبت و غيرمصيبت مثل كفّاره [2] ظِهار مى دانند «1».

سوم: كفّاره افطار قضاى ماه رمضان بعد اززوال، چه براو واجب است كه ده مسكين را طعام

[3] يا جامه اى دهد و اگر از آن عاجز شود، سه روز پى در پى [4] روزه دارد.

چهارم: كفّاره افطار كردن يك روز ماه رمضان و افطار روزه نذر معيّن، و كفّاره آن همان سه چيز است كه در كفّاره ظِهار گذشت. امّا در دادن هريك از آنها مخيّر است.

و بعضى از مجتهدين آن را مُرتّبه گفته اند [5] «2» يعنى قائل به ترتيب كفّاره شده اند. و اصحّ تخيير است. و بعضى از مجتهدين در كفّاره زنى كه گيسوى خود را در مصيبت بريده باشد نيز حكم به تخيير نه ترتيب كرده اند [6] «3».

پنجم: كفّاره خلاف كردن نذر، و در آن ميانه مجتهدين خلاف است. اصحّ آن است كه مثل كفّاره افطار ماه رمضان در ترتيب مخيّر است «4».

ششم: كفّاره خلاف كردنِ سوگند، و آن آزاد كردن بنده است، يا طعام دادن، يا جامه دادن ده مسكين، واگر از اين هر سه عاجز آيد، سه روز روزه داشتن.

__________________________________________________

[1]- و اين فرمايش بعضى از مجتهدين احوط است. (صدر)

[2] و اقوى اين است كه كفّاره مخيّره است، مثل كفّاره افطار رمضان و حكم مختصّ است به بريدن در مصيبت. (دهكردى، يزدى)

[3] طعام معيّن است، تخيير ما بين آن و جامه نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] پى در پى بودن بنابر احتياط است. (دهكردى، يزدى).

[5] ترتيب احوط است. (تويسركانى)

* و اين احوط است. (صدر)

[6] گذشت كه اقوى است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 353. ابن إدريس، سرائر 3: 78. سيّدمرتضى، انتصار: 365.

(2) علّامه در مختلف 8: 216 به ابن ابى عقيل نسبت داده است. شيخ طوسى، خلاف 2: 186 مسأله 32. سلّار، مراسم: 186.

(3) نيافتيم.

(4) شيخ طوسى، نهايه 3: 69. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 418. ابن برّاج، مهذّب 2: 424.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 462

هفتم: كفّاره خلاف كردنِ عهد [1] و آن مانند كفّاره خلاف كردنِ سوگند است.

و بعضى از مجتهدين برآنند [2] كه اگر عهد روزه است، كفّاره آن چون كفّاره افطار ماه رمضان است، و اگر غير صوم است مثل كفّاره سوگند خوردن است «1».

هشتم: كفّاره كندن زن گيسوى خود را و خراشيدن روى خود را در مصيبت، و آن مثل كفّاره سوگند خوردن است.

نهم: كفّاره كسى كه جامه خود را از براى مردن فرزند خود يا زن خود پاره كند، و آن چون كفّاره سوگند خوردن است و اگرچه زن مُتعه باشد [3] امّا اگر از براى كنيز يا جهتِ غيرمصيبت پاره كند، كفّاره ندارد. وبعضى از مجتهدين اينها را نيز حرام مى دانند «2». [4]

دهم: كفّاره كشتن مسلمانى به ناحقّ عمداً، و كفّاره آن كفّاره جمع است؛ يعنى هرسه خصال كفّاره در آن واجب است.

يازدهم: كفّاره افطار روزى از ماه رمضان برچيزى حرام، چه نزد اكثر مجتهدين در آن نيز هرسه خصال كفّاره واجب است. [5]

دوازدهم: كفّاره كسى كه زن شوهردار يا زنى را كه در عدّه باشد نكاح كند، آن است كه از او مفارقت كند و پنج من [6] گندم به وزن تبريز تصدّق نمايد. و بعضى از

__________________________________________________

[1]- احوط اين است كه كفّاره خلاف عهد كردن مثل كفّاره افطار شهر رمضان است. (تويسركانى)

[2] اقوى اين است كه مثل كفّاره افطار شهر رمضان است. (دهكردى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] اين احوط است. (تويسركانى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

* و خالى از قوّت نيست. (دهكردى، يزدى)

[6] بلكه پنج صاع از آرد گندم يا جو، و وجوب آن معلوم نيست هر چند احوط است، خصوصاًدر زن شوهردار كه مورد نصّ است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 3: 74 و 75. سيّدمرتضى، رسائل 1: 246. علّامه، تحرير 4: 367.

(2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 463

مجتهدين اين را سنّت [1] مى دانند «1».

سيزدهم: كفّاره جماع كردن با زن خود در حالت حيض، و آن در اوّل حيض يك دينار است، يعنى يك مثقال شرعى طلا، و در وسط حيض نصف دينار، و در آخر حيض ربع دينار. و بعضى از مجتهدين اين را نيز سنّت [2] مى دانند «2». و اگر با كنيز در حالت حيض دخول كند در هيچ حال كفّاره ندارد. [3]

چهاردهم: كفّاره كسى كه سوگند به براءت از خداوند- جلّ جلاله- و رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمّه اطهار عليهم السلام خورد و خلاف آن نمايد، ده مسكين را طعام دهد و استغفار كند.

پانزدهم: كفّاره كسى كه نذر روزه معيّنى كند و از آن عاجز آيد، آن است كه دو [4] مدّ به مسكين تصدّق كند و با عجز از آن به هرچه استطاعت داشته باشد صدقه دهد.

و بعضى از مجتهدين كفّاره را در اين صورت ساقط [5] مى دانند «3».

شانزدهم: كفّاره كسى كه پيش از گزاردن نماز خفتن خوابش برد و بعد از نصف شب بيدار شود آن است كه آن روز را روزه دارد. [6] و اگر

__________________________________________________

[1] قول به وجوب احوط است. (تويسركانى)

[2] قول به وجوب احوط است. (تويسركانى)

[3] احوط اين است كه سه مدّ از طعام به سه مسكين بدهد، چه در

اوّل باشد، چه وسط، چه آخر. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] يك مدّ كافى است، چنانچه وارد در بعض اخبار است و خبر دو مدّ منافات ندارد، چون آن خبر اين است: «في رجل يجعل عليه صياماً في نذر ولا يقوى، قال عليه السلام: يعطى من يصوم عنه كلّ يوم مدّين» يعنى عوض هر روزى دو مدّ بدهد به كسى كه از جانب او روزه بگيرد و اين غير مدّعا است و ممكن است حمل آن بر استحباب. (دهكردى، يزدى)

[5] عدم سقوط احوط است. (تويسركانى)

[6] وجوب روزه آن روز احوط است. (تويسركانى)

* بنابر احوط. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرايع 3: 68. ابن ادريس، سرائر 3: 77. شهيد دوم، روضه 3: 18.

(2) محقّق، معتبر 1: 232. شيخ طوسى، نهايه 1: 237. علّامه حلّى، قواعد 1: 216.

(3) شهيد ثانى، مسالك 10: 34. فاضل مقداد، تنقيح 3: 400. ابن فهد، مهذّب بارع 3: 570.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 464

عمداً به [1] خواب رفته باشد يا نماز غيرخفتن باشد اين حكم ندارد، چه روايت در اين صورت وارد نشده.

هفدهم [2]: كفّاره كسى كه غلام خودرا زياده از حدّ بزند، آن است كه اورا آزادكند [.

هيجدهم: كفّاره دست بر روى خود زدن استغفار و توبه است «1».

هيجدهم [3]: كفّاره غيبت استغفار كردن است براى كسى كه غيبت او كرده باشد.

نوزدهم [4]: كفّاره خنديدن، گفتنِ: «اللَّهُمَّ لا تَمْقُتْني» است، يعنى: بار خدايا مرا دشمن مدار و از جمله اعدا مشمار.

بيستم [5]: كفّاره منصب دارى از جانب پادشاه ظالم، آن است كه حاجت برادران مسلمان برآرد.

بيست و يكم [6]: كفّاره مجلس، گفتن: «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّة عَمَّا يَصِفُوْنَ وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَليْنَ وَالْحَمْدُللَّهِ

رَبِ الْعالَميْنَ» [است «2».

بيست و دوم [7]: كفّاره كسى كه بعد از سه روز به ديدن كسى رود كه او را از حلق كشيده باشند «3» آن است كه غسل كند.

بيست و سوم: كفّاره كسى كه بعد از سه روز به ديدن شخصى رود كه به دارش كشيده باشند نيز غسل كردن است.

بيست و چهارم [8]: كفّاره كسى كه نماز كسُوف را در وقتى كه تمام قُرص گرفته

__________________________________________________

[1]- احوط اين است كه در صورت عمد نيز آن روز را روزه بگيرد. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] على الاولى. (تويسركانى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

[6] على الاولى. (تويسركانى)

[7] على الاحوط. (تويسركانى)

[8] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيامده است.

(2) در بعضى از نسخه ها فصل در اين جا تمام مى شود.

(3) يعنى: حلق آويز كرده باشند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 465

باشد عمداً ترك نمايد، اين است كه غسل كند و نماز را قضا كند.

فصل دوم در شروط كفّاره

فصل دوم در شروط كفّاره

شروط كفاره يازده چيز است:

اوّل آنكه: نيّت كفّاره كند.

دوم آنكه: قصد قربت نمايد.

سوم آنكه: كفّاره را از عوض مجرّد سازد، پس اگر غلامى را آزاد كند به شرطى [1] كه او چيزى دهد صحيح نيست.

چهارم آنكه: سبب آزاد كردن فعل حرام نباشد، چون بريدن گوش و بينى، چه اگر در وقت بريدن گوش و بينى قصد آزاد كردن جهت كفّاره كند صحيح نيست.

پنجم: تعيين كفّاره با تعدّدِ اسباب اقسام آن، امّا با اتّحاد تعيين لازم نيست. [2]

ششم آنكه: بنده را كه در كفّاره آزاد مى كند بايد كه مسلمان باشد يا طفلى كه پدر او مسلمان باشد، پس

آزاد كردن كافر صحيح نيست. [3]

هفتم آنكه: بنده كسى باشد كه به خريدن او آزاد نشود، پس اگر پدر خود را بخرد و قصد كفّاره كند صحيح نيست.

هشتم آنكه [4]: بنده سالم باشد از عيوبى كه موجب آزادى او شود، يعنى كور و لنگ و زمين گير و مجذوم و غير آن نباشد، و اگر بيمار باشد يا آفتى داشته باشد صحيح است.

نهم آنكه: بنده ملك او باشد، پس غلام غير و غلامى كه بركسى جنايتى [5] كرده

__________________________________________________

[1]- حديثى بر اين شرط نيافتيم ولكن اصل حكم مسلّم است بين العلماء، بلكه ادّعاى اجماع كرده اند لهذا البتّه مراعات اين شرط بايد شود وترك نشود. (تويسركانى)

[2] هر چند احوط است. (دهكردى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

[5] يعنى از روى عمد و در مدبّر اقوى صحّت است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 466

باشد يا مدبّر باشد يا مكاتب مطلق كه چيزى داده باشد صحيح نيست.

دهم آنكه: تمام بنده را آزاد كند، پس اگر نصف او را در كفّاره آزاد كند صحيح نيست مگر آنكه قصد سرايت [1] كند.

يازدهم آنكه: آزاد كردن را معلّق به شرطى نسازد، پس آزاد كردن مدبّر و مكاتب [2] در كفّاره مجزى نيست. و فرقى نيست در كفّاره ميانه غلام و كنيز حاضر و غايب و گريخته هر گاه داند كه زنده است. [3]

و كفّاره بنده در جميع آنچه از خصال كفّاره مذكور شد ضدّ «1» كفّاره آزاد است، چه كفّاره بنده روزه داشتن است، نه آزاد كردن و طعام دادن، مگر آنكه آقاىِ غلام او را چيزى دهد كه در آن وقت

مى تواند بنده آزاد كرد يا طعام داد.

و در اطعام لازم است كه عددى را كه شارع مقرّر كرده از مساكين طعام دهد، و اگر عدد يافت نشود به آنچه يافت شود بدهد تا آن عدد تمام شود. و اگر يافت نشود مگر اطفال، دو طفل را عوض يك مسكين حساب كند. و در اطعام سير شدن تمام عدد لازم است. و قوت غالب در طعام كافى است، و افضل نان و گوشت است.

و معتبر در لباس دوجامه [4] است پيراهنى و ردائى. و قيمت لباس و طعام مجزى نيست

__________________________________________________

[1]

. با قصد سرايت نيز خالى از اشكال نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] يعنى تدبير و كتابت به قصد كفّاره كافى نيست، چون آزادى فعلًا حاصل نمى شود، بلكه معلّق است بر موت يا اداى مال الكتابة. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] ولو به استصحاب. (يزدى)

[4] بنا احوط ولكن بعيد نيست كفايت يك جامه كه ساتر عورت باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) در برخى از نسخه ها: نصف.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 467

باب نهم در بيان بيع كردن و رهن نمودن و شفعه گرفتن و توابع آن.
مطلب اوّل در بيع كردن و تجارت نمودن و كسب كردن
فصل اوّل در بيان اقسام تجارت و كسب
قسم اوّل: در تجارت و كسب واجب

قسم اوّل: در تجارت و كسب واجب

وآن وقتى واجب است كه قُوت شخصى وقُوت عيال واجبُ النفقه او موقوف برآن باشد. [1] و مطلق تجارت كه به آن نظام نوع انسانى تمام مى شود واجب كفائى است.

قسم دوم: در تجارت و كسب سُنّت

قسم دوم: در تجارت و كسب سُنّت

و آن تجارتى است كه قصد وسعت براهل و عيال و نفع رسانيدن به مسلمانان كند.

قسم سوم: در تجارت و كسب مباح

قسم سوم: در تجارت و كسب مباح

و آن تجارتى است كه غرض از آن زياده شدن مال باشد براى استغنا.

قسم چهارم: در تجارت و كسب حرام

قسم چهارم: در تجارت و كسب حرام

و آن تجارت و كسبى است كه مشتمل باشد بروجهى قبيح، و آن بر چهل و يك نوع است:

__________________________________________________

[1] و همچنين اگر واجب مطلق ديگرى موقوف بر آن باشد و احوط وجوب آن است هرگاه اداء دين توقّف بر آن داشته باشد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 469

اوّل: خريد و فروختن چيزهايى كه نجس باشد.

خواه نجاست آن اصلى باشد چون نجاست خمر، و انواع نبيذها و فُقّاعها، و ميته و پوست و گوشتى كه در صحرا افتاده باشد و حال آنها معلوم نباشد يا در دست كافر باشد، و خونى كه [1] در وقت بريدن سر حيوانى كه خون جهنده داشته باشد برآيد [سواى خون دل كه خريدن و فروختن آن جايز است «1» و چون نجاست خوك و سگ، چه خريدن و فروختن همه اينها جايز نيست. امّا بيع سگ شكارى و سگى كه محافظت گلّه مى كند و سگى كه حراست زراعت يا باغ يا خانه مى نمايد، جايز [2] است.

و خواه نجاست آن عارضى باشد مانند چيزهايى [3] كه روان باشد و قابل پاك كردن نباشد چون دوشاب [4] روانى كه موش در آن مرده باشد، سواى روغن نجس كه نزد مجتهدين خريدن و فروختن آن جايز است جهت سوزانيدن در جايى كه سقف

__________________________________________________

[1]- اختصاص به اين ندارد، خون فصد و نحو آن از انسان يا حيوان نيز چنين است و ظاهراً ذكرآن از باب مثال است. (دهكردى، يزدى)

*

معلوم است كه خون حيوانى كه نفس سايله داشته باشد به هر نحو بيرون بيايد نجس است، پس بريدن و ذبح كردن مدخليّت ندارد، مگر از براى اين كه خونى كه بعد از بيرون آمدن خون متعارف بعد از ذبح كردن آن باقى مانده در عضوى كه خوردن آن حلال است پاك ولو اگر خون در عضوى باشد كه خوردن آن حرام است مثل طحال و سپرز احوط اجتناب است. (نخجوانى)

[2] جواز فروختن ماعداى سگ شكارى معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

* ملكيّت و جواز خصوص بيع در بعض از مذكورات معلوم نيست. (صدر)

[3] خريد و فروختن چيزهائى كه نجاست آنها عارضى است از جهت غرض صحيحى جايزاست على الاقوى مثل خريدن شيره نجس از جهت ماليدن بر شتر جَرب يا خريدن روغن نجس از جهت سوزانيدن اگر چه در جائى باشد كه سقف داشته باشد. (تويسركانى)

[4] اقوى جواز بيع متنجّساتى است كه ممكن است انتفاع به آنها در غير آنچه طهارت شرط آن است مثل دوشاب متنجّس از براى دادن به حيوان و روغن متنجّس از براى صابون كردن و امثال اينها. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست، و مراد از آن معلوم نشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 470

نداشته باشد. [1] و خلاف است ميانه مجتهدين كه آب نجس را خريد و فروخت مى توان كرد؟ أقوى [2] آن است كه جايز است. و همچنين جايز است خريدن و فروختن چيزهايى كه نجس شده باشد و قابل پاك كردن باشد، چون جامه نجس.

دوم: خريدن و فروختن ترياقِ فاروق، جهت داخل بودن شراب [3] و گوشت افعى.

سوم: خريدن و فروختن سرگين

و بول حيوانى كه گوشت او را نخورند. و در خريدن و فروختن سرگين و بول حيوانى كه گوشت او را خورند ميانه مجتهدين خلاف است. أقوى [4] آن است كه حرام است [5] سواى بول شتر به جهت شفا.

چهارم: خريدن و فروختن آلات قمار ولهو چون نرد و شطرنج و دف و نى و عود، و غيراينها.

پنجم: خريدن و فروختن انگور و شيره خرما براى آنكه شراب كنند.

ششم: خريدن و فروختن چوب به واسطه آنكه بت بتراشند.

هفتم: خريدن و فروختن سلاح جنگ چون تير و نيزه و شمشير به اعداىِ دين و ساختن سلاح جهت ايشان. و بعضى از مجتهدين [6] گفته اند كه در وقت جنگ فروختن آنها حرام است نه در حالت صلح [7] «1». و در فروختن سلاح به كسانى كه راهزنىِ مسلمانان مى كنند، ميانه مجتهدين خلاف است. أصحّ آن است كه حرام است.

__________________________________________________

[1]- اقوى جواز سوزانيدن در زير سقف است نيز. (دهكردى، يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (صدر)

[3] اگر معلوم بوده باشد والّا بيع آن مانعى ندارد. (صدر)

[4] بلكه اقوى جواز است هرگاه منفعت محلّله داشته باشد. (دهكردى، يزدى)

[5] قول به حرمت مشكل است لكن احوط است. (تويسركانى)

* اگر عُرفاً ماليّت پيدا كند بيع آن مانعى ندارد. (صدر)

[6] قول بعض مجتهدين اقوى است و قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[7] اين قول اقوى است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن إدريس، سرائر 2: 216. محقّق، مختصر نافع: 116. شهيد ثانى، مسالك 3: 123.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 471

هشتم: عمل صورتهاى [1] سايه دار، واجرت گرفتن برآن. و در عمل صورتهايى كه سايه نداشته باشد، چون نقش پرده ميانه مجتهدين خلاف است. اصحّ

آن است كه حرام است.

نهم: عمل غنا [2] و آن تحرير آواز است به طريق سرود و دستان «1» و اجرت برآن گرفتن. و از حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام رخصت وارد شده در خوش خواندن زنانى كه در عروسى چيزى خوانند [3] به شرط آنكه سخنان باطل نگويند و مردان آواز ايشان را نشنوند «2» و همچنين حرام است هجو كردن مؤمنان و غيبت ايشان.

دهم: عمل سحر و كهانت و شعبده و اجرت گرفتن برآنها، و قمار باختن.

يازدهم: قصّابى كردن يهود و نصارى

دوازدهم: فروختن آنچه در آن نفع نباشد، چون حشرات [4] و فضلات انسان و كِرمها سواى كِرم ابريشم و كِرمى كه جهت مكيدن خون برعضوى از اعضاى بيمارى چسبانند، چه در اين هردو ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه فروختن آنها جايز است. و همچنين جايز است فروختن زنبور عسل، به شرط آنكه تسليم آن ممكن باشد و مشاهده [5] آن توان كرد.

__________________________________________________

[1]- عمل صور مجسّمه از ذوات ارواح بلا اشكال حرام است، امّا عمل صور غير مجسّمه مطلقاًوصور مجسّمه از غير ذوات ارواح حرمت او معلوم نيست، احوط ترك آن است أيضاً. (دهكردى)

* هرگاه صورت ذى روح باشد، اما صورت درخت و نحو آن، پس هر چند سايه دار باشد حرمت آن معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[2] آوازى كه مخصوص مجلس لهو و لعب است، غنا است، اگر چه در غير آن مجلس خوانده شود. (صدر)

[3] احوط اجتناب از آن است نيز. (يزدى)

[4] هرچه از حشرات منفعت محلّله معتدّ بها داشته باشد بيع آن جايزاست على الاقوى. (يزدى)

[5] اشتراط مشاهده زنبور عسل احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از

نسخه ها: سرودِ مستان.

(2) كافى 5: 119 و 120، حديث 1 و 2 و 3. وسائل 17: 120، حديث 1 و 2 و 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 472

سيزدهم: خريدن و فروختن مصحف. امّا فروختن غلاف و كاغذ و جلد آن جايز است. و همچنين فروختن مصحف به كافر حرام است. [1] و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر كافر مصحف بخرد بيع صحيح است، امّا حاكم شرع جبرش مى كند بر فروختن به مسلمانان «1».

چهاردهم: خريدن و فروختن كتابهايى كه حكم آن منسوخ باشد [2] چون تورات و انجيل و زبور، و نوشتن و نگاهداشتن آنها به غير نقض وحجّت.

پانزدهم: خريدن و فروختن چيزهايى كه مغشوش به چيزى باشد [3] كه ظاهر نباشد چون آب در شير.

شانزدهم: خريدن و فروختن حيوانى كه مسخ شده باشد [4] چون ميمون، مگر فيل كه به استخوان آن منتفع مى توان شد. و در حديث وارد شده كه: حضرت امام ناطق جعفر الصادق عليه السلام شانه از استخوان فيل داشته اند «2».

) هفدهم: خريدن و فروختن جانوران درّنده، سواى آنچه به آن توان شكار كرد

__________________________________________________

[1]- حرمت معامله قرآن به كافر و مسلمان احوط است. (تويسركانى)

[2] و همچنين ساير كتب ضلال. (يزدى)

[3] با جهل طرف مقابل. (يزدى)

[4] خريد و فروش مسوخات و حيوانات درنده از جهت اغراض صحيحه عيبى ندارد. (تويسركانى)

* عدم جواز خريد و فروش حشرات الارض و حيوانات مسوخ و درندگان مطلقاً معلوم نيست، بلكه اقوى جواز است با داشتن منفعت محلّله معتدّبه كه ماليّت پيدا كند. (دهكردى)

* بلكه اقوى جواز است مادامى كه معامله سفهائى نشود. (نخجوانى)

* هرگاه منفعت محلّله معتدّبها داشته

باشد مانعى از بيع آنها نيست و همچنين جانوران درنده، پس مناط جواز منفعت محلّله داشتن است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، نهاية الإحكام 2: 456 و 457. شيخ طوسى در مبسوط 2: 62 به ناس و محقّق در شرايع 1: 334 به قائلى نسبت داده اند.

(2) كافى 5: 226، حديث 1. وسائل 17: 171، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 473

چون پارس «1» و باشه»

و باز، و شاهين و چُرز «3» و غيره. و در خريدن و فروختن خرس و شير و پلنگ و گرگ خلاف است. اصحّ آن است كه حرام است، و بعضى از مجتهدين برحرمت آن نقل اجماع نموده اند «4» و بعضى ديگر فروختن درنده ها را جايز داشته اند، هر گاه قابل تزكيه باشند «5» چه انتفاع از پوست ايشان مى توان يافت.

هجدهم: خريدن و فروختن مال غير، چون مغصوب و دزديده، و لُقَطه پيش از تعريف يك سال و موقوفات عامّه و خاصّه چون وقف اولادى، سواى موضعى كه استثناء شده، چنانچه در بحث وقف مذكور شد. و همچنين خريدن و فروختن خاكه طلا و نقره كه در دكّان زرگرى بهم رسد جايز نيست. [1]

نوزدهم: فروختن كنيزى كه از آقا فرزند داشته باشد در غير موضعى كه استثنا كرده اند، چنانچه در باب ششم در بحث استيلاد مذكور شد.

بيستم: خريدن و فروختن چيزهايى كه مشترك باشد چون آب دريا و خاك صحرا، پيش از آنكه در آن تصرّف كنند. [2]

بيست و يكم: خريدن و فروختن زمينهايى كه امام [3] آن را به قهر و غلبه گرفته باشد و خانها و درختهايى كه در وقت فتح در آنها باشد.

بيست ودوم: [خريدن

و فروختن تا وقت نتاج و همچنين (و) خريدن و فروختنِ نتاج «6».

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] يعنى حيازت كنند. (نخجوانى، يزدى)

[3] و همچنين اگر غير امام گرفته باشد، لكن به اذن امام. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) جانوريست شكارى كوچكتر از پلنگ و او را يوز هم مى گويند.

(2) جانوريست شكارى از جنس زرد چشم و كوچكتر از باز باشد، و معرّب آن باشق است.

(3) چكاوك. نوعى مرغابى كه آنرا سرخاب گويند.

(4) شيخ طوسى، خلاف 3: 184 مسأله 308. ومبسوط 2: 166. شيخ مفيد، مقنعه: 589.

(5) علامه حلّى، قواعد 2: 7. ابن إدريس، سرائر 2: 221. ابن برّاج، مهذّب 2: 442. شهيد ثانى، مسالك 3: 125. و- در بيشتر نسخه ها نيست.

(6) در بعضى از نسخه ها: «نتاجِ نتاج» تصحيح شده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 474

بيست و سوم: خريدن و فروختن بچّه اى كه در شكم مادر و پشت پدر باشد تنها، بى آنكه چيزى به آن ضمّ كنند.

بيست و چهارم: خريدن و فروختن چيزى به شرط دست سودن، به اين طريق كه بايع به مشترى گويد كه هرمتاعى كه تو دست برآن نهى فروختم به تو به مبلغ معيّن.

بيست و پنجم: خريدن و فروختن به شرط انداختن، به اين معنى كه بايع به مشترى گويد: هر متاعى را كه پيش تو اندازم فروختم به تو به اين مبلغ.

بيست و ششم: خريدن و فروختن به شرط سنگ زدن، به اين معنى كه بايع به مشترى گويد: هرمتاعى را كه سنگ تو برآن خورد فروختم به تو به مبلغ معيّن.

بيست و هفتم: خريدن و فروختن بعد از نداى روز جمعه، و

در اين صورت بيع صحيح است، امّا اين فعل حرام است.

بيست و هشتم: خريدن وفروختن چيزى كه به كيل و وزن درآيد پيش ازآنكه آن را قبض كند [1] به غير آن كسى كه از او خريده است، امّا به او فروختن به مثل آنچه به آن خريده جايز است، و اگر به غير مثل آن بفروشد به زياده و كم به او فروختن جايز نيست.

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

* به شرط آنكه آن مكيل و موزون [را] به مبايعه مالك شده باشد والّا اگر به ارث و صداق و امثال آن، پس اشكالى در جواز بيع آن قبل القبض نيست. (دهكردى)

* مسأله محلّ خلاف است، بعضى مكروه مى دانند، چنانچه مشهور بين المتأخّرين هم اين است، و بعضى حرمت را اختصاص به طعام داده اند و بعضى فرق گذاشته اند ما بين بيع مرابحه و بيع توليه احوط اجتناب است، خصوصاً در طعام خصوصاً در غير توليه بلكه در توليه جواز خالى از قوّت نيست. (نخجوانى)

* به شرط اين كه آن را به مبايعه مالك شده باشد، و امّا هرگاه به غير مبايعه مالك شده باشد، مثل ارث و صداق و نحو اينها، پس اشكالى در جواز بيع آن قبل القبض نيست و اصل مسأله هم محلّ خلاف است، بعضى مكروه مى دانند نه حرام و بعضى حرمت را اختصاص به طعام داده اند و بعضى فرق گذاشته اند ما بين بيع مرابحه و بيع توليه يعنى سر به سر، و بعضى ما بين غير توليه و توليه و احوط اجتناب است خصوصاً در طعام و خصوصاً در غير توليه، بلكه در توليه جواز خالى از قوّت نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص:

475

بيست و نهم: خريدن و فروختن دَيْن [1] و منفعت آن.

سيم: خريدن و فروختن آزاد.

سى و يكم: بيع بنده گريخته [2] و مرغ در هوا.

سى و دوم: بيع دَيْن به دَيْن.

سى و سوم: سلم [3] و سلف خريدن گوشت و نان و آنچه وصف آن نتوان كرد.

سى و چهارم: به زياده وكم خريدن و فروختن دو جنس متّفق كه به كيل و وزن در آيد.

سى و پنجم: بيع ميوه ها پيش از آن كه ظاهر شود. و بعضى از مجتهدين [4] گفته اند كه: اگر زياده از يك سال باشد يا آن را با چيزى ديگر ضم كنند جايز است. [5] «1» و نيز [6] خريد و فروش پشمى كه برپشت حيوانات باشد، تنها جايز [7] نيست.

سى و ششم [8]: بيع سبزيها، پيش از ظاهر شدن.

سى و هفتم: بيع مزابنه، و آن بيع ميوه و خرماست به آن ميوه و خرمايى كه از آن درخت باشد [9] سواى عريّه، يعنى يك درخت خرمايى كه در خانه يا باغ داشته باشد،

__________________________________________________

[1] عدم جواز بيع دين احوط است. (تويسركانى)

* فروختن دين مانعى ندارد هرگاه آن را به غير دين بفروشد، بلى بيع سلم پيش از حلول اجل جايز نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] بيع بنده گريخته با ضميمه چيزى ديگر جايز است و احوط ترك است. (تويسركانى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] قول بعض مجتهدين اقوى است. (تويسركانى)

[5] و اين قول خالى از قوّت نيست، لكن اجتناب احوط است، و اگر زياده از يك سال باضميمه فروخته شود احوط است. (نخجوانى)

* قول آن بعض خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

[7] با مشاهده بعيد نيست جواز.

(يزدى)

[8] على الاحوط. (تويسركانى)

[9] بلكه جايز نيست بيع خرمائى كه بر درخت است به خرما، هر چند از همان درخت نباشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن إدريس، سرائر 2: 360. صيمرى، غاية المرام 2: 92. فاضل مقداد، تنقيح 2: 104.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 476

چه در حديث وارد شده كه: اگر كسى در باغى يك درخت خرما داشته باشد آن را به ميوه همان درخت [1] مى تواند فروخت. [2] «1»

سى و هشتم: بيع محاقله، و آن بيع زراعت [3] است به همان جنس به شرط آنكه از آن زمين حاصل شود.

سى و نهم: بيع طفل و ديوانه و مست و بى هوش و خفته و كسى كه او را به اكراه برآن دارند، و مفلسى كه او را از مالش حاكم شرع منع كرده باشد.

چهلم: فروختن گروكننده متاعى را كه پيش شخصى گرو كرده باشد بى اذن او.

چهل و يكم: خريدن و فروختن كسى كه در مسجد اعتكاف كرده باشد [4] امّا آن بيع صحيح است.

قسم پنجم: تجارت و كسب مكروه

قسم پنجم: تجارت و كسب مكروه

آن تجارت و كسبى است كه مشتمل باشد بر وجهى مرجوح، و آن بربيست و هشت قسم است:

اوّل: فروختن گندم و جو.

دوم: فروختن كفن.

سوم: فروختن بنده، چه در حديث وارد شده كه: بدترين مردمان كسى است كه بنده

__________________________________________________

[1] هرگاه شرط كند كه خرما از همان درخت باشد مشكل است، بلى هرگاه به جنس خرما بفروشد جايز است، هر چند از همان خرما بدهد. (دهكردى، يزدى)

[2] تفصيلى دارد كه بيان آن منافى با وضع حاشيه است. (صدر)

[3] بلكه بيع ثمر زراعت است به جنس آن، بلى احوط اجتناب است از بيع زرع

نيز به حبّ ازجنس آن. (يزدى)

[4] مگر به جهت ضرورت از براى أكل و شرب و نحو آن در جائى كه توكيل ممكن نباشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 275، حديث 9. وسائل 18: 241، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 477

مى فروشد «1».

چهارم: قصّابى و سلّاخى كردن.

پنجم: جولائى «2» كردن.

ششم: حجامت كردن به شرط اجرت.

هفتم: زايانيدنِ زنان به شرط اجرت.

هشتم: معامله با ظالم كردن.

نهم: معامله كردن با كُردان و سُفلگان و دونان و صاحب عيب، چون كسى كه برص و جذام داشته باشد.

دهم: معامله كردن با اهل كتاب چون يهودى و نصارى و مجوس.

يازدهم: صرّافى كردن.

دوازدهم: زرگرى كردن.

سيزدهم: ولىّ طفل به مالِ طفل تجارت كردن. و همچنين تجارت به مال كسى كه از حرام پرهيز نكند مكروه است.

چهاردهم: خَصىّ كردن و بريدن و كوفتنِ «3» خُصيتين حيوان. و بعضى از مجتهدين [1] اين را حرام مى دانند. [2] «4»

پانزدهم: اجرت گرفتن بركتابت قرآن با شرط، و عشرهاى «5» آن را به طلا نوشتن.

__________________________________________________

[1] البتّه فرمايش بعضى از مجتهدين را رعايت نموده و احتياط نمايند. (صدر)

[2] و اين احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 361، حديث 1037 و 1038. وسائل 17: 135 و 137، حديث 1 و 4.

(2) پارچه بافى.

(3) در بيشتر نسخه ها: غلام.

(4) ابن برّاج، مهذّب 1: 345. حلبى، كافى: 281.

(5) نشان كه بر سر ده آيت در قرآن كنند. در زمان قديم رسم قاريان اين بود كه شاگرد خود را هر روز ده آيت سبق مى دادند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 478

و بعضى از مجتهدين آن را حرام مى دانند. [1] «1»

شانزدهم: فروختن چيزى زياده از

آنچه خريده باشد به مؤمن با [2] احتياج.

هفدهم: فروختن املاك، مگر آنكه به قيمت آن مِلكى بهتر از آن بخرند.

هجدهم: فروختن كنيز حامله كه او را خريده باشد و بعد از چهار ماه به او دخول كرده باشد.

نوزدهم: خريدارى نمودن خويشانى كه به خريدن براو آزاد نشوند، چون برادر و عمّ و خال.

بيستم: فروختن زره و خُود و كفش به اعداى دين در غيرحال صلح. [3]

بيست و يكم: فروختن انگور و چوب به شراب فروش و بت تراش، نه به قصد [4] شراب ريختن و بت تراشيدن.

بيست و دوم: نوحه كردن به باطل [5] و اجرت گرفتن بر آن. امّا اجرت گرفتن بر نوحه كردن به حقّ جايزاست، زيرا كه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام «2» وصيّت كرده بود كه درهمى چند به نوحه گران دهند كه در موسم حجّ در منى فضائل ايشان را بخوانند «3».

__________________________________________________

[1] و اين احوط است. (تويسركانى)

[2] يعنى هرگاه خريدن او به جهت قوت باشد نه از براى تجارت، و كراهت در صورتى است كه فروشنده ضرورت نداشته باشد به ربح گرفتن. (نخجوانى، يزدى)

[3] اقوى حرمت است مثل سلاح. (دهكردى، يزدى)

[4] ونه با علم به اين كه شراب مى كند ويا بت مى تراشد، اگرچه قاصد نباشد. (دهكردى، صدر)

* هرگاه بداند كه شراب يا بت مى كند احوط نفروختن به او است، هرچند به اين قصد نباشد. (يزدى)

[5] نوحه كردن به باطل و اجرت گرفتن حرام است. (تويسركانى، دهكردى، صدر)

* و اگر مشتمل بر دروغ باشد حرام است، بلكه احوط در باطل ترك است مطلقاً، هرچند دروغ نباشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 283. شيخ طوسى، استبصار 3: 65 و 66. محقّق، مختصر نافع: 117.

(2) در روايت: امام باقر عليه السلام.

(3) كافى 5: 117 حديث 1. وسائل 17: 125، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 479

بيست و سوم: آرد خريدن جهت قوتِ خود، و كراهت خريدن نان از آن بيشتر است «1».

بيست و چهارم: فروختن هريك ازكنيز وفرزند اورا تنها درمدّت دوسال. و بعضى از مجتهدين تا هفت سال گفته اند. و بعضى ديگر اين را حرام مى دانند. [1] «2» و همين حكم دارد تفرقه ميان طفل و پدر و جدّ و برادر، و خواهر گاهى كه مادر نداشته باشد.

بيست و پنجم: فروختن هريك از دو جنس مختلف را به ديگرى نسيه و اگرچه در قدر [2] مساوى باشند هر گاه قابل كيل و وزن باشد.

بيست و ششم: فروختن آب نهر مملوك و آبى كه به آن احتياج نداشته باشد.

بيست و هفتم: فروختن فرزند كنيزى كه از زنا [3] حامله شده باشد و بعد از چهار ماه به او دخول كرده باشد. [4]

بيست و هشتم: سَلَم خريدن شيره انگور، چه احتمال دارد در وقتى كه مشترى خواهد شراب شده باشد.

فصل دوم در آداب تجارت

فصل دوم در آداب تجارت

بدان كه شصت و هشت امر تعلّق به تجارت دارد: دو امر واجب، و سى و يك امر سنّت، و بيست و شش امر مكروه، و نُه امر حرام:

__________________________________________________

[1]- قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

* البتّه فرمايش بعض از مجتهدين را رعايت نمايند. (صدر)

[2] كراهت در صورت مساوات در قدر معلوم نيست، بلكه مخصوص است به صورت تفاضل و جمعى حرام دانسته اند. (نخجوانى، يزدى)

[3] يا از غير زنا، لكن حمل از مولايش نباشد كه امّ ولد شده باشد و احوط

در صورت مفروضه نفروختن، بلكه آزاد كردن او است، چون تغذّى كرده است به نطفه او. (يزدى)

[4] و عزل هم نكرده باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) يعنى: بهتر است گندم بخرد.

(2) محقّق ثانى، جامع المقاصد 4: 157. شيخ مفيد، مقنعه: 545. شيخ طوسى، نهايه 2: 195.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 480

امّا دو امر واجب:

اوّل آن كه: متاع او اگر مشتمل باشد برعيب مخفى آن را به مشترى اظهار [1] كند.

دوم آن كه: هر گاه دو جنس را كه گمان ربا در آن رَوَد به زياده فروخته باشد، آن زياده را به صاحبش بدهد. [2]

امّا سى و يك امر سنّت:

اوّل: دانا بودن به [3] آنكه كدام بيع صحيح [4] است و كدام باطل و اگرچه به تقليد مجتهد باشد، تا آنكه از ربا سالم ماند.

دوم: استخاره كردن در خريدن و فروختن.

سوم: حليم بودن.

چهارم آنكه: در خريد و فروش تقاضا «1» نكند و مسامحت كند، خصوصاً در متاعى كه در آن عبادت كنند.

__________________________________________________

[1] وجوب اظهار عيب معلوم نيست ولكن احوط است. (تويسركانى)

* اگر بر ترك اظهار صدق غشّ كند. (نخجوانى، يزدى)

[2] و اقوى عدم وجوب اين است نيز. (تويسركانى)

* در بيع ربوى اصل معامله باطل است، پس فقط ردّ زياده كفايت نمى كند، اگر چه آن هم واجب است. (دهكردى)

[3] واجب است معرفت احكام تجارت يا آنكه احتياط كند به اين نحو كه تصرّف در ثمن يامثمن نكند تا آنكه بداند صحّت را. (تويسركانى)

* در خبر است كه «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم ومسلمة» و نيز وارد است كه «الفقه ثمّ المتجر» پس دانا شدن به احكام شرعيّه لازم است. (صدر)

[4] اگر چه

صحّت واقعى معامله موقوف به علم مكلّف به صحّت و فساد نيست، ولى ترتيب اثر كردن بر آن موقوف بر اين است كه اجتهاداً يا تقليداً صحّت معامله را بداند. (دهكردى)

* بلكه واجب است هر معامله كه مى كند صحّت آن را بداند اجتهاداً او تقليداً تا بتواند ترتيب اثر كند. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) چانه زنى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 481

پنجم: كم خريدن و زياده فروختن. [1]

ششم: پيش از همه كس به [2] طلب روزى رفتن.

هفتم: دعاى منقول خواندن در وقتى كه اراده داخل شدن به بازار كند.

هشتم: دعاى منقول خواندن مشترى پيش از خريدن.

نهم: سه نوبت تكبير و يك نوبت شهادتين گفتن مشترى در وقت خريدن.

دهم: طلب خير و بركت كردن در خريدن و فروختن و سُهولت در آنها.

يازدهم: ابتدا كردن فروشنده به فروختن.

دوازدهم: برابر دانستن خريداران يعنى تفاوت ننهادن ايشان را. امّا اگر علما را جهت فضيلت و علم تفاوت گذارد جايز است.

سيزدهم آنكه: اگر مشترى از خريدن پشيمان شود بايع متاع خود را بگيرد و قيمت آن را بازدهد.

چهاردهم آنكه: اگر قسمى از اقسام تجارت بر او دشوار شود به قسمى ديگر كه آسان باشد انتقال كند، و اگر در شهرى ميسّر نشود به شهر ديگر برود.

پانزدهم: هر گاه خريدار پيدا شود فى الحال بفروشد و مشترى را انتظار نفرمايد.

شانزدهم آنكه: براندك فايده اكتفا كند و بسيار نخواهد، بلكه به مقدار قوت يك روزه برمشتريان قسمت كند.

هفدهم آنكه: اگر در متاع او عيبى باشد آن را اظهار كند، هر گاه آن عيب ظاهر باشد.

هجدهم آنكه: با كسى معامله كند كه در خير نشو و نما كرده باشد.

نوزدهم آنكه: در خريدن و فروختن قسم نخورد.

بيستم آنكه: قوت

يك سال را جمع كند.

__________________________________________________

[1] خصوصاً به كسى كه وعده احسان او كرده است. (تويسركانى)

[2] قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: «اللّهم بارك لُامتّى فى بكورها». وقال الصادق عليه السلام: «تعلّموا من الغراب ثلاث خصال: استتاره بالسفاد، وبكوره فى طلب الرزق، وحذره» إلى آخره. وقال صلى الله عليه و آله و سلم: «إذا أراد أحدكم حاجة فليبكر إليها وليسرع المشى إليها» إلى آخره پس عنوان استحباب تبكير است نه پيش از همه كس رفتن. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 482

بيست و يكم آنكه: در معاش حدّ وسط را نگاه دارد، يعنى نه اسراف كند و نه بسيار برخود تنگ گيرد.

بيست و دوم آنكه: در وقت نماز، اوّل نماز بگزارد آنگاه به تجارت مشغول شود.

بيست و سوم آنكه: اگر كسى جهت او هديه اى بياورد عوض آن دهد.

بيست و چهارم آنكه: درِ دكان خود باز كند و طلب روزى نمايد اگر چه مايه نداشته باشد.

بيست و پنجم: پنهان كردن مال خود را اگرچه از برادر باشد.

بيست و ششم: خريدن املاك.

بيست و هفتم: خواب مقرّر خود را در شب كردن.

بيست و هشتم آنكه: براى تجارت كردن در شهرى نماند كه نقصان به امور دينى او رسد چون ناياب بودن آب به جهت وضو، پس بايد كه به شهر ديگر انتقال [1] كند.

بيست و نهم آنكه: بعد از خريدن غلام و كنيز تغيير اسم ايشان بدهد.

سيم آنكه: شيرينى به خورد ايشان بدهد.

سى و يكم آنكه: چيزى به جهت ايشان تصدّق كند.

امّا بيست و شش امر مكروه:

اوّل: داخل شدن به بازار پيش از همه كس.

دوم: مدح بايع و ذمّ مشترى متاع

را.

سوم: پوشيدن عيب ظاهر. [2]

چهارم: سوگند [3] خوردن در حال فروختن.

پنجم: خريدن و فروختن ميانه صبح و طلوع آفتاب.

__________________________________________________

[1] البتّه با نبودن ضرر و عسر و حرج ترك انتقال را ننمايند. (صدر)

* بلكه در بعض صور واجب است انتقال كند. (يزدى)

[2] احوط حرمت پوشيدن عيب ظاهر است. (تويسركانى)

* البتّه ترك پوشيدن عيب ظاهر را نمايند. (صدر)

* يعنى اعلام نكردن. (يزدى)

[3] يعنى سوگند راست. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 483

ششم: فروختن به زياده از آنچه خريده باشد به كسى كه او را وعده احسان كرده باشد.

هفتم: ظاهر ساختن متاع خوب و پنهان كردن متاع بد هر گاه بدى محسوس باشد، و اگر در حسّ درنيايد اظهار واجب [1] است چنانچه گذشت.

هشتم: كم كردن از قيمت بعد از بيع، خواه پيش از جدا شدن از يكديگر باشد و خواه بعد از آن.

نهم: فروختن متاع [2] در موضعى كه تاريك باشد و عيب ظاهر نشود.

دهم: زياده كردن برقيمت متاع در وقت فرياد كردن دلّال بلكه صبر كند تا او خاموش شود آنگاه زياده كند.

يازدهم: سمسارى كردن شهرى جهت كسى كه از غير آن شهر باشد و عالم به قيمت متاع آن شهر نباشد. و بعضى از مجتهدين [3] آن را حرام مى دانند «1».

دوازدهم: كيل و وزن كردن كسى كه عالم به آن نباشد تا آنكه از زياده و كم فروختن ايمن باشد.

سيزدهم: خريدن وكيل [4] جهت موكّل چيزى را كه خود داشته باشد، و همچنين چيزى كه موكّل در فروختن كسى را كه وكيل كرده باشد براى خود خريدن. و حكم دلّال حكم وكيل است. و بعضى از مجتهدين [5] اين را حرام مى دانند «2».

) چهاردهم:

كاهلى كردن در خريد و فروش.

پانزدهم: كارى كه مستلزم دناءت باشد به نفس خود كردن بلكه متوجّه كارى بزرگ

__________________________________________________

[1] وجوب احوط است. (تويسركانى)

[2] احوط ترك است. (تويسركانى- صدر)

[3] قول بعض مجتهدين احوط است. (تويسركانى)

[4] در صورتى كه وكالت شامل آن خريدن باشد. (دهكردى، صدر)

[5] قول بعض مجتهدين احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 2: 160. محقّق ثانى، جامع المقاصد 4: 52. ابن إدريس، سرائر 2: 236.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 2: 379 و 380.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 484

بايد شد چون خريدن ملك و بنده و شتر.

شانزدهم: بى فايده در بازار گرديدن.

هفدهم: متوجّه كارهاى ظالمان شدن.

هجدهم: امين ساختن شراب خوار را.

نوزدهم: برداشتن متاع به آستين، چه آن محلّ ضايع شدن متاع است.

بيستم: نسبت دادن فايده و نقصان به اصل مايه، چنانچه گويد كه: اصل مايه من صد دينار است و هر ده دينار را يك دينار مى خواهم. [1]

بيست و يكم: سفر دريا كردن جهت تجارت، هر گاه ظن غالب سلامتى باشد يعنى در غيرتلاطم امواج دريا.

بيست و دوم آنكه: بايع اگر ميان مشتريان تفاوت نهد آن كس كه تفاوت جهت او واقع شده قبول تفاوت كند.

بيست و سوم: بسيار بيكار گرديدن.

بيست و چهارم: تجارت كردن به مالى كه احتمال حرام و حلال داشته باشد، چون مال كسى كه رباخوار باشد يا به مالى كه جاهل به حال آن باشد.

بيست و پنجم: ديدن غلام و كنيز قيمت خود را در وقت خريدن.

بيست و ششم: زينت دادن مال خود را به قصد آنكه جاهلى به آن رغبت كند. امّا اگر آن عادت او شده باشد نه به قصد مذكور جايز است.

امّا آن نُه امرى

كه حرام است:

اوّل: زياده خريدن و كم فروختن [2] آنچه به كيل و وزن درآيد.

دوم: مغشوش ساختن به چيزى كه ظاهر نباشد.

__________________________________________________

[1] بلكه بگويد: صد تومان خريدم و صد و ده مى فروشم. (دهكردى)

* بلكه هرگاه بيع مرابحه مى كند بايد بگويد: اصل مايه صد دينار است و ده دينار مى گيرم. (نخجوانى، يزدى)

[2] يعنى بيع جنس ربوى به همان جنس متفاضلًا. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 485

سوم: زياده كردن در قيمت متاع [1] بعد از آنكه كسى كه اراده خريدن آن كرده باشد و عازم صيغه گفتن شده باشد تا آنكه بايع پشيمان شود، يا كم كردن قيمت آن مثل آنكه در زمان خيار به مشترى گويد كه من مثل اين متاع را به كمتر از آنچه خريده اى مى دهم تا آكه مشترى پشيمان شود. وبعضى ازمجتهدين [2] اين را مكروه مى دانند «1».

چهارم: تفاوت ميانه نقد و نسيه نهادن در فروختن چيزى. [3]

پنجم: خريدن و فروختن بعد از نداى نماز روز جمعه.

ششم: زياده كردن در قيمت متاع كسى را كه اراده خريدن نداشته باشد تا آنكه مشترى در خريدن آن حريص شود. و در اين صورت اگرچه بيع صحيح است امّا مغبون اختيار فسخ دارد.

هفتم: چهار فرسخ [4] پيش رفتن به قافله جهت خريدوفروش تا با جماعتى كه عالم به نرخ شهر نباشند معامله كند. امّا اگر اتّفاقى باشد يا بيشتر از چهار فرسخ باشد رفتن جايز است. و بعضى از مجتهدين اين را مكروه مى دانند. [5] «2» و آيا در اين صورت بيع صحيح است يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. و هر گاه در آن غبن باشد بايع را دعواى

__________________________________________________

[1]- يعنى دخول در سوم

مؤمن و اقوى قول آن بعض است كه مكروه مى داند. (يزدى)

[2] قول اين بعض اقوى است. (نخجوانى)

[3] حرمت اين معلوم نيست لكن احوط است. (تويسركانى)

* در يك معامله مثل اين كه بگويد: فروختم نقداً به ده قِران و نسيه به بيست قِران. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] اقوى اختصاص حكم است به كمتر از چهار فرسخ، پس چهار فرسخ و بيشتر سفر تجارت محسوب است و ضرر ندارد، چنانچه اقوى قول آن بعض است كه مكروه مى داند نه حرام. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرائع 2: 20. علّامه حلّى، قواعد 2: 13 و 14.

(2) فاضل مقداد، تنقيح 2: 39. شهيد ثانى، روضه 3: 297. محقّق، شرايع 2: 20.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 486

غبن مى رسد. [1]

هشتم: نگاهداشتن [2] گندم و جو و خرما و مويز و روغن [3] جهت گران شدن به شرطى كه غير از او كسى ديگر نداشته باشد و مردم به آن محتاج باشند. و بعضى از مجتهدين روغن زيت و نمك را نيز به اينها الحاق كرده اند [4] و بعضى ديگر اين را حرام نمى دانند. و در احاديث اهل بيت عليهم السلام وارد شده [5] كه: حدّ نگاهداشتن در [6] گرانى سه روز است و در ارزانى چهل روز «1». بعد از آن حاكم شرع او را جبر مى كند به فروختن و ميانه مجتهدين خلاف است كه آيا نرخ را حاكم تعيين مى كند يا نه؟ اصحّ آن است كه به دست صاحب [مال است. [7]

نهم: به سفردريارفتن جهت تجارت با خوف هلاك، يعنى دروقت تلاطم امواج آن.

فصل سوم در اقسام بيع كردن
قسم اوّل: آنكه متاع و قيمت آن هر دو حالّ باشد، و اين قسم را «نقد» گويند.

قسم اوّل: آنكه متاع و قيمت آن هر دو حالّ

باشد، و اين قسم را «نقد» گويند.

و در جايى كه

__________________________________________________

[1] اقوى خيار غبن است با غبن. (تويسركانى)

* و اظهر صحّت است حتّى بنابر قول به حرمت، بلكه اشكالى در آن نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] حرمت احتكار احوط است. (تويسركانى)

[3] اظهر اين است كه اختصاص به مذكورات ندارد، بلكه هر چيزى كه محلّ احتياج مردم باشد مثل قند و زغال و حطب و نفت و امثال اينها نبايد احتكار نمود، پس مناط حاجت مردم است. (نخجوانى)

[4] و اين قول احوط است. (دهكردى، يزدى)

[5] ولكن محمول است بر اختلاف زمان لزوم. (نخجوانى)

[6] و اقوى اين است كه مناط حاجت مردم است، چنانچه ذكر شد. (يزدى)

[7] بلى اگر در قيمت احجاف كند او را اجبار مى كنند بر كمتر. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 165، حديث 7. وسائل 17: 423، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 487

بيع مطلق كنند يا شرط حالّ بودن قيمت متاع نمايند منصرف به اين قسم مى شود.

و شروط آن چهارده است:

اوّل: ايجاب، چون «بعتك هذا بهذا» [1] يعنى فروختم به تو اين كتاب را مثلًا به صد دينار.

دوم: قبول، چون «قبلت» يعنى قبول دارم اين بيع را.

سوم آنكه: ايجاب و قبول را به لفظ گويند، پس با قدرت به لفظ اشارت و كتابت كافى نيست. و خلاف است ميانه مجتهدين كه اگر به لفظ نگويند و اكتفا به دادن قيمت و گرفتن متاع كنند آيا جايز است؟ و آن را بيع مى گويند يا نه؟ اكثر مجتهدين برآنند كه اين قسم را بيع نمى گويند [2] و هيچ كدام مالك نمى شوند مگر بعد از تلف شدن يكى از

متاع يا قيمتِ آن.

چهارم آنكه: هريك از ايجاب و قبول را به صيغه ماضى ادا كنند چنانچه مذكور شد، پس اگر به صيغه مضارع يا امر گويند صحيح نيست. [3]

پنجم آنكه: هريك از فروشنده و خرنده بالغ و عاقل و جايزالتصرف و مختار باشد، چه خريد و فروش طفل (و اگر چه ده ساله باشد) و ديوانه (و اگرچه ولىّ ايشان اذن دهد) و مست و خفته و بيهوش (و اگر چه بعد از آنكه به هوش آيند اذن دهند) و مفلسى كه حاكم شرع او را از مالش به واسطه قرض خواهان منع كرده باشد، و كسى كه او را به اكراه بربيع دارند صحيح نيست. امّا اگر بعد از اكراه اذن به آن بيع دهد [4] صحيح است.

__________________________________________________

[1] اقوى اين است كه در بيع و شراء لفظ خاصّى شرط نيست بلكه هر لفظى كه دلالت بر نقل و انتقال كند كافى است. (تويسركانى)

[2] اظهر اين است كه بيع است و مفيد ملكيّت نيز هست، غاية الامر اين است كه لازم نيست، مگر آن كه احدهما يا هر دوتصرّف كنند در عوض كه گرفته اند يا تلف شود. (دهكردى، يزدى)

* بيع مى گويند و هر دو مالك مى شوند و در لزوم آن ترك احتياط را اگر چه ضعيف است ننمايند. (صدر)

[3] اقوى صحّت است. (نخجوانى، يزدى)

[4] يعنى اجازه كند، لكن صحّت در صورتى است كه قصد بيع كرده باشد، و امّا اگر قصد بيع نكرده باشد و مجرّد صورت باشد به اجازه نيز صحيح نمى شود و در مفلس نيز اگر قرض خواهان اجازه كنند صحيح است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 488

ششم

آنكه: هريك از ايشان آزاد باشد چه خريد و فروش غلام بى اذن آقا صحيح نيست.

هفتم آنكه: مشترى مسلمان باشد هر گاه متاع مصحف يا بنده مسلمان باشد، چه اگر اينها را كافر بخرد صحيح نيست. و بعضى از مجتهدين اين را شرط نمى دانند بلكه گفته اند كه اين بيع صحيح است [1] امّا حاكم او را جبر مى كند به فروختن آنها به مسلمانان چنانچه گذشت «1».

هشتم آنكه: فروشنده مالك باشد يا در حكم مالك، پس اگر مالك نباشد صحيح نيست، و موقوف است به رضاى مالك.

نهم آنكه: آن متاع چيزى باشد كه مالك آن توان شد، پس خريد و فروش شراب و خوك و حشرات [2] و فضلات انسان چون موى [3] و ناخن صحيح نيست. و ميانه مجتهدين خلاف است در جواز فروختن شيرِ آدمى. اقرب آن است كه جايز است.

دهم آنكه: متاع نجس نباشد يا قابل پاك ساختن باشد، چه بيع نجس- چنانچه گذشت [4] صحيح نيست.

يازدهم آنكه: متاع عين باشد پس بيع دَيْن [5] و منفعت آن صحيح نيست.

__________________________________________________

* يعنى اجازه كند صحيح است، چنانچه هرگاه قرض خواهان هم اجازه كنند صحيح است، لكن صحّت در صورتى است كه جامع شرايط ديگر بوده باشد، و امّا اگر فاقد باشد مثل اين كه مكره قصد بيع نكرده باشد و مجرّد صورت باشد به اجازه نيز صحيح نمى شود. (نخجوانى)

[1]- قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[2] گذشت كه حشراتى كه منفعت محلّله معتدّبها داشته باشند جايز است بيع آنها. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] عدم صحّت بيع موى مطلقاً معلوم نيست. (صدر)

[4] گذشت كه نجسى كه منفعت محلّله غير موقوفه بر طهارت داشته باشد بيعش جايز است.

(دهكردى، يزدى)

[5] بطلان بيع دين معلوم نيست لكن احوط است. (تويسركانى)

* گذشت كه بيع دين به غير دين مانعى ندارد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به صفحه 472.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 489

دوازدهم آنكه: فروشنده قادر برتسليم آن باشد، پس خريد و فروش مرغ در هوا و ماهى در دريا و بنده گريخته صحيح نيست. [1]

سيزدهم آنكه: متاعى كه مى فروشد مى بايد كه وقف نباشد، چه اگر وقف باشد صحيح نيست، مگر وقف اولادى به شرط آنكه ميانه موقوف عليهم نزاع باشد به طريقى كه سبب خراب شدن وقف گردد، چه در آن صورت [2] بعضى از مجتهدين گفته اند كه آن را مى توان فروخت «1» و به قيمت آن مِلك ديگر خريد، چنانچه گذشت «2».

چهاردهم آنكه: متاعى را كه مى فروشند اگر قابل كيل و وزن باشد [3] مى بايدكه معلوم باشد به كيل يا وزن [4] يا آنكه ذكر جنس يا وصف [5] آن كند، پس اگر مجهول باشد صحيح نيست واگرچه مشاهده كند. امامشاهده درجامه و زمين و ذكر ذرع و عدد در آنها كافى است. [6] و بعضى از مجتهدين بر آنند كه اگر نسبت به يكى از فروشنده يا خرنده مجهول [7]

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] قول به جواز بيع وقف در اين صورت قوى است و بعضى صور ديگر نيز استثناء كرده اند. (تويسركانى)

[3] يعنى متعارف در آن كيل و وزن باشد. (دهكردى، يزدى)

* يعنى متعارف در بلد او كيل و وزن باشد، چنانچه هرگاه متعارف در عدّ باشد بايد معلوم باشد عدد آن، مثل جوز و تخم مرغ و امثال اينها. (نخجوانى)

[4] چنانچه هرگاه معدود باشد بايد معلوم باشد عدد آن، مثل جوز و تخم مرغ

و امثال آنها. (دهكردى، يزدى)

[5] اقوى آن است كه در مكيل و موزون ذكر جنس يا وصف آن كفايت نمى كند بلكه بايد معلوم باشد كيل يا وزن آن و علاوه بر اين جنس و وصف هم معلوم باشد و قيمت نيز بايد معلوم باشد به حسب مقدار در مبلغ و جنس و وصف. (تويسركانى)

[6] هرگاه به مشاهده رفع غرر شود و الّا كافى نيست. (دهكردى، يزدى)

[7] احوط اشتراط معلوميّت است بالنسبه به هر يك از بايع و مشترى. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 3: 300 و نهايه 3: 128. محقّق، شرايع 2: 220. علّامه، تحرير 3: 316. فاضل مقداد، تنقيح 2: 330.

(2) در صفحه: 368.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 490

باشد صحيح است «1» مثل آنكه مشترى گويد به بايع كه: بفروش اين متاع را به قيمتى كه به ديگرى فروخته اى. و همچنين قيمت متاع مى بايد كه معلوم باشد.

قسم دوم: آنكه هم متاع و هم قيمت آن هر دو نسيه باشد و اين قسم را «بيع دَيْن به دَيْن» گويند

قسم دوم: آنكه هم متاع و هم قيمت آن هر دو نسيه باشد و اين قسم را «بيع دَيْن به دَيْن» گويند

و اين حرام است چه حضرت پيغمبر- صلوات اللَّه عليه وآله- از آن بيع نهى كرده اند «2».

قسم سوم: آنكه متاع حالّ باشد و قيمت آن نسيه و اين قسم را «بيع نسيه» گويند،

قسم سوم: آنكه متاع حالّ باشد و قيمت آن نسيه و اين قسم را «بيع نسيه» گويند،

و شروط اين قسم را (زياده بر چهارده شرطى كه در قسم اوّل مذكور شد) مشخّص بودن وعده آن است، پس اگر وعده مشخّص نباشد چون آمدن حاجيان از حجّ يا رسيدن محصول صحيح نيست.

قسم چهارم: آنكه متاع نسيه باشد و قيمت آن نقد و اين قسم را «سَلَف» و «سَلَم» گويند،

قسم چهارم: آنكه متاع نسيه باشد و قيمت آن نقد و اين قسم را «سَلَف» و «سَلَم» گويند،

و شروط اين قسم (زياده برچهارده شرطى كه درقسم اوّل مذكور شد) قبض قيمت است در مجلس، و ذكر وعده، در اين عقد لازم است و مى بايد كه در موعد وجودِ آن جنس ممكن باشد.

قسم پنجم: آنكه متاع را بفروشد بى آنكه ذكر مايه كند و اين قسم را «مساومه» گويند،

قسم پنجم: آنكه متاع را بفروشد بى آنكه ذكر مايه كند و اين قسم را «مساومه» گويند،

و شروط آن چهارده شرطى است كه در قسم اوّل مذكور شد.

قسم ششم: آنكه متاع را به زياده از آنچه خريده بفروشد واين قسم را «مرابحه» گويند،

قسم ششم: آنكه متاع را به زياده از آنچه خريده بفروشد واين قسم را «مرابحه» گويند،

و شروط اين قسم (زياده بر چهارده شرط مذكور) ذكر مايه است با زيادتى [1] برآن در عقد و بيع،

__________________________________________________

[1]- دور نيست كه ذكر ربح اجمالًا كافى باشد مثل اينكه بگويد به فلان مبلغ خريده ام و ده يك

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 3: 194. علّامه، مختلف 5: 245. شهيد ثانى، مسالك 3: 175.

(2) كافى 5: 100، حديث 1. وسائل 18: 347، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 491

واگر به وعده خريده باشد مى بايد كه به مشترى بگويد كه: من به وعده خريده ام. و مكروه است در اين بيع نسبت دادن فايده به اصل مايه، مثل آنكه گويد كه: اين متاع را من به صد دينار خريده ام و آن را به زيادتى هر ده دينار به يك دينار به تو مى فروشم.

قسم هفتم: آنكه متاع را به آنچه خريده بفروشد و اين قسم را «توليه» گويند،

قسم هفتم: آنكه متاع را به آنچه خريده بفروشد و اين قسم را «توليه» گويند،

و شروط اين قسم (زياده بر چهارده شرط مذكور) علم به اصل مايه است و آنكه به قيمتى كه خريده بفروشد بى زياده و نقصان.

قسم هشتم: آنكه متاع را به كمتر از آنچه خريده بفروشد و اين قسم را «مواضعه» گويند،

قسم هشتم: آنكه متاع را به كمتر از آنچه خريده بفروشد و اين قسم را «مواضعه» گويند،

و شروط اين قسم (زياده بر چهارده شرط مذكور) إخبار به اصل مايه است. و در اين قسم نيز نسبت دادن نقصان به اصل مايه مكروه است، چنانچه در مرابحه مذكور شد.

قسم نهم: آنكه دو متاع متساوى [1] را كه قابل كيل و وزن باشند به يكديگر فروختن و آن را «ربا» [2] گويند،

قسم نهم: آنكه دو متاع متساوى [1] را كه قابل كيل و وزن باشند به يكديگر فروختن و آن را «ربا» [2] گويند،

و شروط اين قسم (زياده بر چهارده شرط مذكور) عدم زياده و نقصان است در قدر و نقد و نسيه، چه اگر به زياده و نقصان بفروشند و بخرند جايز نيست، و اگرچه آن زيادتى حكمى باشد، چون شرط كردن ساختن انگشترى جهت بايع مثلًا.

و آنچه در بعض احاديث ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- وارد شده كه:

فروختن درهم تازه به درهم كهنه به شرط زرگرى جايز است «1» مراد به درهم كهنه

__________________________________________________

علاوه مى فروشم، و اگر ذكر اجل نكند خيار فسخ بهم مى رسد از براى مشترى بنابر مشهور واقوى اين است كه آن قدر اجلى كه ازبراى بايع بود ازبراى مشترى هم بهم مى رسد. (تويسركانى)

[1]- يعنى از يك جنس. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] يعنى ربوى گويند. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 249، حديث 20. وسائل 18: 195، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 492

مغشوش است، پس زرگرى آن در برابر غشّ آن ديگرى [1] خواهد بود و زياده برآن نخواهد بود. و همچنين طلا و نقره مغشوش را به جنس خالص آن نمى توان فروخت هرگاه مقدار غشّ معلوم نباشد، اما اگر معلوم باشد به زياده مى توان فروخت.

و اگر بايع و مشترى پدر و پسر و زن و شوهر، و

آقا و غلام باشند ايشان اگر به زياده و كم متاعى متّفق كه قابل كيل و وزن باشد بفروشند صحيح است. [2]

و اگر يكى مسلمان و ديگرى كافر حربى باشند در اين صورت به زياده از جنس آن به كافر مى تواند فروخت، امّا زياده به او نمى تواند داد. و آيا ميانه مسلمان و جهود ربا هست؟ مجتهدين را در آن خلاف است. اقرب [3] آن است كه ربا هست. [4]

و در فروختن طلا و نقره كه آن را «صرف» گويند زياده برشروط مذكوره قبض در مجلس شرط است، پس اگر پيش از آنكه خرنده و فروشنده قبض كنند متفرّق شوند باطل است، و اگر بعضى را قبض كنند همان بعض را كه قبض كرده اند صحيح است.

و اگر در دو جنس متّفق زيادتى واقع شود با علم، واجب است برگيرنده آن كه زياده را به صاحبش باز دهد اگر او را بشناسد و بعد از فوت او به ورثه او برساند، و اگر او را نشناسد جهت او تصدّق كند. [5] و اگر مقدار زياده را نداند امّا صاحب آن را شناسد با

__________________________________________________

[1]- زيادى حكمى در احد عوضين مانند شرط هرچند موجب ربا مى شود، لكن ضمّ آن به طرف ناقص كافى در رفع ربا نيست و لذا جايز نيست بيع دو من گندم ردىّ به يك من، به شرط اين كه جيّد باشد، پس شرط زرگرى را در برابر غش گرفتن رفع نمى كند اشكال از حديث با اين كه معلوم نيست كه درهم غلّه كه در حديث وارد شده مغشوش بوده بلكه محتمل است كه ردىّ يا مكسور بوده. و اولى در جواب از اشكال اين است كه در حديث

شرط زرگرى در بيع درهم به درهم نشده باشد بلكه عكس است، زيرا كه در قرار داد زرگرى به جعاله يا اجاره شرط بيع درهم به درهم شده است و اين اصلًا اشكال ندارد و حديث اين است: «روى أبوالصبّاح الكنانى عن الصادق عليه السلام قال: سألته عن الرّجل يقول للصائغ: صغ لى هذا الخاتم أبدل لك درهماً طازجيّاً بدرهم غلّة، قال عليه السلام: لا بأس». (دهكردى، يزدى)

[2] و همچنين است پدر و دختر و مالك و مملوك، وزن منقطعه مثل زن دائمه است على الاظهر، لكن احوطاجتناب است، چنانچه مابين جدّ ونواده اصحّ عدم جوازاست. (نخجوانى)

[3] اين قول احوط است. (تويسركانى) 4- مادامى كه جزيه مى دهند. (نخجوانى) [4]

[5] و احوط اذن از حاكم شرع يا مأذون از قبل اوست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 493

او مصالحه كند، واگر صاحبش را نيزنشناسد خمس ازآن بيرون كند وباقى حلال است. [1]

و اگر به حرام بودن ربا جاهل باشد استغفار كند و گناه ندارد. و آيا در اين صورت زيادتى را به صاحبش بايد داد يا نه؟ مجتهدين را در اين دو قول است. أقوى آن است كه ردّ آن بر او واجب است. [2]

و مى توان خلاص شدن از ربا به آنكه بگرداند با ناقص چيزى از غير جنس آن، يا آنكه ناقص را به جنس ديگر بفروشد و به زياده بخرد، يا آنكه زيادتى را ببخشد. [3]

قسم دهم: آنكه دو جنس مختلف باشد، چه آن را به زياده و كم نقد مى توان فروخت.

قسم دهم: آنكه دو جنس مختلف باشد، چه آن را به زياده و كم نقد مى توان فروخت.

امّااگرهردو قابل كيل و وزن باشند نسيه فروختن مكروه است و اگرچه بى زياده [4] و نقصان بفروشد.

فصل چهارم در بيان آنچه در بيع كردن داخل است
اشاره

فصل چهارم در بيان آنچه در بيع كردن داخل است

و قاعده كلّى در آن آنست كه هرچه در عرف آن را داخل دانند در بيع كردن داخل است.

و اقسام آن شش است:
قسم اوّل: زمين و عرصه و ساحت،

قسم اوّل: زمين و عرصه و ساحت،

پس هر گاه عقد بيع براينها واقع شود چشمه

__________________________________________________

[1] اگر علم به زياده بر خمس ندارد. (دهكردى، صدر)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] اگر از روى حقيقت باشد بسيار مشكل است. (صدر)

* و اگر مشتبه باشد مالك آن ميان جمع محصورى و تعيين آن ممكن نباشد با همه مصالحه كند يا حلّيّت اخذ كند و اگر مالك را نشناسد و قدر مال ربا رابداند مثل مال مجهول المالك به آن عمل كند به اين طريق كه اگر از مالك مجهول معلوم باشد ظالم بوده است در آن مال به ردّ مظالم بدهد و اگر علم دارد كه آن مال مال حلال او بوده ولكن بر ذمّه او مظالم مى باشد اولى اين است كه حاكم شرع به عنوان تقاصّ از جانب فقراء اخذ و ردّ مظلمه بدهد و اگر معلوم است كه آن مالك مجهول ظالم نيست اصلًا يا مجهول الحال باشد تصدّق بدهد و اگر قدر مال ربا و مالك آن هر دو مجهول باشند خمس آن را بدهد به سادات. (نخجوانى)

[4] كراهت در صورت تساوى در مقدار معلوم نيست، چنانچه گذشت. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 494

و چاه آب در بيع آن زمين داخل است، و درختهايى كه در آن باشند يا زراعتى كه شده باشد داخل نيست، اگرچه بايع در وقت بيع گفته باشد كه: فروختم به تو اين زمين را به جميع

حقوق آن. امّا اگر گفته باشد كه: فروختم اين خانه را با آنچه در بر آن بسته شود، يا اين زمين را با آنچه در اوست، در اين صورت درخت و زراعت داخل است. امّا سنگهايى كه در زمين مدفون باشد داخل نيست [1] و بايع را در اين وقت لازم است كه سنگها را از آن زمين بيرون كند و اجرت مدّت كندن سنگها بربايع لازم نيست [2] و اگر چه زيان آن بسيار باشد، امّا بربايع لازم است كه بعد از بيرون آوردن سنگها آنچه از زمين ناهموار شده باشد هموار كند. [3]

قسم دوم: باغ و بستان،
قسم سوم: خانه،

قسم سوم: خانه،

و داخل است در آن زمين و عمارت و بالاخانه و پائين خانه، مگر آنكه هريك به سرِ خود خانه باشد. و آنچه در آن خانه ثابت باشد داخل است، خواه از اجزاى آن خانه باشد چون سقف و درهاى نشانيده و حلقه ها و آنچه بدان در را بندند، و خواه از اجزاى خانه نباشد ليكن به واسطه آسانى ساخته باشند، چون نردبانى كه در جايى نشانيده باشند به نوعى كه نتوان او را از جايى به جايى ديگر نقل نمودن

__________________________________________________

[1]- اقوى دخول سنگهاى مدفون است در بيع، لهذا بر بايع لازم نيست كه سنگها را از زمين بيرون كند و همچنين لازم نيست كه ناهموارى را هموار كند. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

[2] هرگاه سنگهاى مدفون شده داخل در مبيع نباشد و اجرت بيرون آوردن و بردن در عهد خودبايع است و همچنين اجرت تسويه زمين اگر عدم تسويه عرفاً ضرر بر مشترى باشد مگر آنكه مشترى عالم باشد كه لازمه بيرون آوردن سنگها ضرر است بر او

كه در اين صورت اجرت تسويه زمين بر بايع لازم نيست. (دهكردى)

[3] معلوم نيست. (صدر)

[4] اقرب آن است كه داخل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 495

و درجه هاى چوب كه ثابت ساخته باشند و ميخهايى كه در آن كوفته باشند. امّا دست آسيا و خُمها و طَغارها و چوبهاى گازرى كه نشانيده باشند و گنجهاى مدفون و سنگهاى پنهان و فرش خانه و چاروا «1» و ريسمان و دلو خُرد و قفل [1] داخل نيست.

قسم چهارم: قريه و دِهكده،

قسم چهارم: قريه و دِهكده،

پس اگر بيع به اين هردو واقع شود عمارت وساحتهائى كه احاطه آنجايها كرده باشد و راهها در آن داخل است. و آيا درختهايى كه در ميان آن باشد داخل است يا نه؟ در آن ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن [2] است كه داخل نيست. و همچنين مزرعه هاى حوالى قريه داخل آن نيست، مگر با قرينه كه دلالت برداخل بودن آن كند.

قسم پنجم: درخت،

قسم پنجم: درخت،

و داخل است در آن شاخها و برگهاى تر. و آيا شاخ و برگ خشك و برگ درخت توت در آن داخل است يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. [3]

امّا ميوه درخت داخل نيست و اگر درخت را مشترى بكند حقّ بايع ساقط مى شود.

و ميوه درخت خرما كه نرِ آن را در ماده نشانيده باشد داخل نيست، مگر آنكه مشترى شرط كرده باشد، و مشترى در اين صورت لازم است كه بگذارد كه ميوه برسد اگر ضرر به درخت نرساند، و اجرت آن زمان را نمى رسد كه از بايع طلب كند، و اگر گذاشتن ميوه تا رسيدن به درخت ضرر رسد مشترى مى تواند قطع آن كرد، و در ارش خلاف است. [4]

__________________________________________________

[1] مدار در امثال اين امور بر عرف است، پس هر چيزى را كه عرفاً بگويند كه از توابع است داخل است و هر چيزى كه عرفاً تابع نگويند داخل نيست و همچنين است مشكوك فيه. (تويسركانى)

[2] اقرب آن است كه داخل است و مزارع نيز داخل است اگر از توابع قريه باشد عرفاً والّا داخل نيست مگر به قرينه. (تويسركانى)

[3] اقوى عدم دخول برگ توت است اگر در جائى باشد كه معامله ميوه

با او نشود مثل جيلانات والّا اقوى دخول است به جهت صدق ميوه عرفاً. (تويسركانى)

* اظهر اين است كه در صورت اتصال به درخت داخل است. (نخجوانى)

[4] احوط بلكه اقوى ثبوت ارش است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) مركب سوارى و هر چيزى كه چهارپا داشته باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 496

قسم ششم: خريدن غلام،

قسم ششم: خريدن غلام،

و در آن داخل نيست مالى كه مولا تمليك او كرده باشد، بنابر آن قولى كه گفته اند كه غلام مالك چيزى مى شود، مگر آنكه شرط كند به شرط آنكه ربا نشود. وجامه هايى كه پوشيده باشد آيا داخل است يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه آنچه در عرف [1] حكم به آن كند داخل است.

فصل پنجم در بيان اقسام خيار
اشاره

فصل پنجم در بيان اقسام خيار

بدان كه اصل دربيع كردن لزوم است، مگر در شانزده موضع كه ردّ كردن جايز است:

اوّل: خيار مجلس

اوّل: خيار مجلس

و آن مخصوص به بيع كردن است، و هريك از بايع و مشترى را اختيار فسخ مى رسد اگر در مجلس باشند، به چهار شرط [2]:

اوّل آنكه: در عقد بيع شرط سقوط خيار مجلس نكرده باشند، چه اگر شرط سقوط آن كرده باشند اختيار فسخ ندارند.

دوم آنكه: بعد از عقد بيع باشد چه پيش از عقد بيع خيار مجلس نيست.

سوم آنكه: هريك از فروشنده و خرنده از يكديگر به اختيار متفرّق نشده باشند، چه اگر به اختيار متفرّق شده باشند خيار مجلس نيست. امّا اگر به اكراه ايشان را از يكديگر متفرّق سازند ساقط نمى شود. [3] و اگر يكى از ايشان بميرد آيا حكم جدا شدن

__________________________________________________

[1] در جميع اقسام مذكوره مناط عرف و قرائن مقاميّه است، چنانچه در اوّل فصل ذكر شد. (دهكردى، يزدى)

* اولى واگذار نمودن به عرف است در تمام شش قسم وآن بازمان و اشخاص و اوقات و غير آن مختلف مى شود، بلى درخصوص درخت خرماى مؤبّر ظاهراً دليل به خصوص دارد. (صدر)

[2] شرط ديگرى نيز هست و آن اين كه تصرّف در عوضين نكرده باشند تصرّفى كه نوعاً كاشف از رضا است، پس هر يك كه تصرّف كنند خيار او ساقط است. (دهكردى، يزدى)

* و اگر يكى كند دون ديگرى نسبت به آن كه شرط سقوط يا اسقاط كرده است ساقط و مثل اين است تصرّف كاشف از رضا، پس هر يك تصرّف كند خيار او ساقط است. (نخجوانى)

[3] محلّ اشكال است، بلكه سقوط خالى از قوّت نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 497

دارد

يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است. [1] و اگر يكى از ايشان ديوانه شود خيار ساقط نمى شود بلكه ولىّ ايشان را با صرفه و غبطه اختيار فسخ هست.

چهارم آنكه: چيزى كه خريد و فروخت برآن واقع مى شود يكى از آن يازده كس نباشدكه برمشترى آزاد مى شود، چه اگر يكى ازآن يازده كس باشد اختيارفسخ ندارد. [2]

و خريدن غلام نفس خود را به مذهب بعضى از مجتهدين كه جايز داشته اند اختيار فسخ ندارد. و همچنين بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اگر پدرِ طفل چيزى از مال خود به جهت فرزند صغير خود [3] بخرد خيار [4] مجلس ندارد «1».

دوم: خيار حيوان

دوم: خيار حيوان

يعنى مشترىِ حيوان را اختيار فسخ هست از وقت بيع تا سه روز (و بعضى از مجتهدين [5] برآنند كه بايع نيز مخيّر است در اين سه روز اگر قيمت حيوان نيز حيوان باشد [6] «2» به دو شرط:

اوّل: در عقد بيع شرط سقوط آن نكرده باشد، چه با شرط سقوط ساقط مى شود.

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم سقوط خيار است به موت احدهما. (تويسركانى)

* اقوى عدم سقوط و انتقال به وارث است، هر چند در مجلس نباشد مادام كه تفرّق ما بين جسد ميّت و ديگرى حاصل نشده است. (دهكردى، يزدى)

[2] اقوى ثبوت خيار است، لكن عين بر نمى گردد، بلكه بايد بعد از فسخ عوض آن را بدهد و همچنين در صورت خريدن غلام نفس خود را. (دهكردى، يزدى)

[3] به اين كه متولّى طرفين عقد باشد. (يزدى)

[4] اقوى ثبوت خيار است از براى پدر. (تويسركانى)

[5] اين قول قوى است. (تويسركانى)

[6] قول آن بعض اقوى است، بلكه هرگاه مبيع غير حيوان و ثمن

حيوان باشد از براى بايع تنها خيار است تا سه روز. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 2: 78. علّامه حلّى، تحرير 2: 284 ومختلف 5: 64. ابن برّاج، مهذّب 1: 353.

(2) شهيد ثانى، مسالك 3: 200. علّامه، تذكره 11: 37. شهيد اوّل، دروس 3: 272.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 498

دوم: تصرّف در حيوان نكرده باشد به اجاره يا هبه و غير آن، چه با تصرّف خيار حيوان ساقط است.

و اگر عيبى در اين سه روزِ خيار حيوان را حادث شود از غير جهت مشترى مجتهدين را در اين سه قول است. اصحّ آن است كه مشترى مخيّر است در فسخ يا نگاهداشتن آن حيوان كه عيب دارد با گرفتن تفاوت ميانه صحيح و معيوب بودن آن.

و اگر در اين سه روز بى آنكه تقصير كند تلف شود از مال بايع [1] است.

سوم: خيار شرط
اشاره

سوم: خيار شرط

و اين خيار در جميع عقود [2] جارى است سواى عقد نكاح، و در وقف وابْراء و در طلاق نيز جارى نيست. [3]

و شروط خيار شرط در بيع پنج است:

اوّل آنكه: شرطى نباشد كه منافى بيع باشد [4] چون شرط آنكه نفروشد. [5]

__________________________________________________

[1] بودن تلف وعيب بر بايع در صورتى كه خيار مختصّ به مشترى باشد بى اشكال است و اما هرگاه هر دو خيار داشته باشند، پس هر چند بعيد نيست كه چنين باشد، لكن خالى از اشكال نيست و مراعات احتياط نبايد ترك شود، چنانچه هرگاه خيار مختصّ به بايع باشد تلف مبيع بر مشترى است كه مالك آن است و خيار ندارد و امّا تلف ثمن كه حيوان است، پس محتمل است كه آن

نيز بر مشترى باشد، لكن مشكل است و بايد مراعات احتياط شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] حتّى عقود جايزه على الاقوى. (يزدى)

[3] عدم اجراى شرط در امور مذكوره احوط است. (تويسركانى)

* و در رهن اشكال است. (يزدى)

[4] شرط منافى عقد مثل اين است كه بگويد: به شرط آنكه مالك نشوى، و امّا شرط اين كه نفروشد منافى نيست و على الاقوى صحيح است، چنانچه شرط وطى نكردن و آزاد نكردن نيز منافى شرع نيست و اقوى صحّت آن است. و مخفى نماند كه شرط اوّل و دوم دخلى به شرط خيار ندارد و از شرايط صحّت كليّه شروط است، پس ذكر آن دو در اين جا مناسب نيست. (يزدى)

[5] اقوى اين است كه شرط كردن اينكه نفروشد جايز است و عيبى ندارد بلكه دور نيست كه شرط عدم وطى يا ردّ عوض در صورت سرقت نيز عيب نداشته باشد. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 499

دوم آنكه: منافى شرع [1] نباشد، چون شرط آنكه آزاد نكند يا وطى نكند يا اگر كسى آن را بدزدد عوض آن را بايع بدهد.

سوم آنكه: مضبوط باشد، پس اگر شرط مجهول كند چون آمدن حاجيان از حجّ باطل است.

چهارم آنكه: شرط را در عقد بيع كرده باشد، چه اگر در عقد بيع نكرده باشد [2] اختيار فسخ ندارد.

پنجم آنكه: تصرّف در [3] متاع نكرده باشد، چه با تصرّف- چون دخول كردن- خيار شرط ساقط مى شود.

و همچنين اگر آن متاع تلف شود نيز [4] خيار شرط ساقط مى شود. آنگاه اگر مثل داشته باشد طلبِ مثل مى كند، و اگر نداشته باشد طلبِ قيمت مى كند.

و اين خيار شرط در

بيع به حسب رأى هريك از بايع و مشترى است، پس اگر هريك از ايشان جهت خود يا اجنبى شرطى كند جايز است. و اگر در وقت فروختن شرط سكنى يك ساله يا دو ساله كند جايز است.

و خيار شرط به طريق ميراث به ورثه منتقل مى شود. [5]

__________________________________________________

* شرط نفروختن در مقدار زمان معيّن مانعى ندارد. (صدر)

[1]- منافى شرع بودن شرط آنكه او را وطى نكند معلوم نيست و در پنجم تفصيلى است كه درحاشيه مجال ذكر آن نيست. (صدر)

[2] هرگاه شرط را در بيع نكرده باشد بلكه بعد از بيع يا قبل از آن كرده باشد و عقد بيع به شرطخيار واقع شده باشد اختيار فسخ ندارد و اگر شرط را در ضمن عقد لازم ديگرى كرده باشد محتمل است ثبوت خيار فسخ. (تويسركانى)

* بلكه پيش از عقد يا بعد از آن كرده باشد. (يزدى)

[3] ظاهر اين است كه تصرّف كاشف از رضا مسقط خيار است نه مطلقاً. (تويسركانى)

[4] در اين مسأله تفصيلى است در بعض صور معامله منفسخ مى شود و در بعض صور خيارباقى است وبعد از فسخ رجوع مى شود به عوض به تفصيلى كه در محلّش مذكوراست. (يزدى)

[5] مثل ساير خيارات، بلى هرگاه خيار از براى اجنبى شرط شده باشد انتقال آن به وارثش مشكل است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 500

تتمّه: بدان كه تكليفات نسبت به قبول شرط و تعليق برشرط چهار قسم است:

تتمّه: بدان كه تكليفات نسبت به قبول شرط و تعليق برشرط چهار قسم است:

اوّل آنكه: قابل هيچ كدام نيست چون ايمان به خدا و ائمّه عليهم السلام و به واجبات قطعيّه و به تحريم محرّمات قطعيّه.

دوم آنكه: قابل شرط وتعليق بر شرطهست، چون آزادكردن غلام، وشرط نمودن كه مبلغى بدهد ومدَبَّر

ساختن او، ونذركردن، وچون اعتكاف داشتن در مسجد، چه آن قابل تعليق است به نذر و شبه آن و قابل شرط هست كه هروقت كه خواهد در آن رجوع كند.

سوم آنكه: قابل شرط هست و قابل تعليق [1] نيست چون بيع كردن و صلح نمودن واجاره گرفتن و رهن دادن، چه انتقال بعد از رضاى ايشان است و رضا نيست مگر با جزم و در صورت تعليق جزم نيست.

چهارم آنكه: قابل تعليق باشد و قابل شرط نباشد چون نماز و روزه [2] با نذر يا يمين.

چهارم: خيار تأخير

چهارم: خيار تأخير

و آن چنان است [3] كه بايع چيزى را كه بفروشد تمام آن متاع يا بعض آن را تسليم مشترى نكند، ومشترى نيز همه قيمت آن يا بعض آن را به بايع ندهد، با آنكه شرط وعده نكرده باشد، تا سه روز بايع صبر مى كند و بعد از سه روز مخيّر است در فسخ و امضاء.

پنجم: خيار چيزهايى كه در آن روز تا شب ضايع شود يا قيمت آن ناقص گردد

پنجم: خيار چيزهايى كه در آن روز تا شب ضايع شود يا قيمت آن ناقص گردد

پس اگر كسى اين چنين چيزها را بفروشد تا شب صبر مى كند، اگر مشترى قيمت آن را بياورد مالك مى شود، و اگر نياورد بايع مخيّر است در فسخ.

__________________________________________________

[1]- آزاد كردن غلام قابل تعليق نيست و همچنين قابل شرط خيار نيز نيست، چنانچه تدبير نيزچنين است. (يزدى)

[2] تعليق در اين صورت در نذر و يمين است نه در نماز و روزه. (يزدى)

[3] ظاهراً عدم اشتراط عدم اقباض مبيع است بلكه كفايت مى كند عدم اقباض ثمن و عدم شرطتأخير در ثبوت خيار بعد از سه روز. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 501

و اگر مشترى بعض از قيمت آن را نقد قرار داده باشد و بعضى را نسيه و نقد را ندهد [1] آيا بايع مخيّر است در فسخ كردن يا نه؟ مجتهدين را در اين دو قول است.

اقرب [2] آن است كه اختيار ندارد. و همچنين خلاف است در آنكه آنچه به وعده قرار داده باشد و در وعده ندهد.

ششم: خيار رؤيت

ششم: خيار رؤيت

و آن چنان است كه شخصى متاعى را بى آنكه ببيند به وصف بخرد، پس اگر بعد از ديدن به خلاف آن صفت باشد مخيّر است در فسخ و نگاهداشتن آن. و اگر بعضى را ديده باشد و باقى را به وصف خريده باشد آنگاه برخلاف صفت واقع شود تمام را ردّ مى تواند كرد، نه آنكه بعضى را نگاه دارد و بعضى را رد كند.

هفتم: خيار غَبْن

هفتم: خيار غَبْن

و آن چنان است كه هرگاه شخصى متاعى را بخرد يا بفروشد بعد از آن ظاهر شود كه در وقت عقد آن متاع زياده از آن يا كمتر از آن قيمت داشته، آن كسى كه مغبون است مخيّر است در فسخ به سه شرط:

اوّل آنكه: تصرّفى كه مانع ردّ باشد در آن متاع [3] نكرده باشد، چون فروختن مشترى و تلف شدن در دست او. وبعضى از مجتهدين گفته اند كه: در اين صورت نيز بايع را مى رسد كه فسخ كند [4] و الزام مشترى نمايد بر ردّ كردن قيمت متاع يا مثل آن متاع»

و بعضى از مجتهدين گفته اند [5] كه: بايع را در اين صورت مى رسد كه آن متاعى را كه

__________________________________________________

[1]- يا تمام را نقد قرار داده باشد و ندهد. (نخجوانى، يزدى)

[2] بلكه اقرب ثبوت آن است و همچنين در تخلّف از وعده. (دهكردى، يزدى)

[3] پيش از ظاهر شدن غبن و احوط تصالح و تراضى است. (صدر)

[4] اين قول اقوى است، بلى هرگاه بعد از علم به غبن تصرّف كند خيار او ساقط است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] قول اخير خالى از قوّت نيست. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى، مسالك 3: 206 و روضه 3:

468 و 470. محقّق ثانى، جامع المقاصد 4: 295.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 502

مشترى فروخته از آن شخصى كه خريده بگيرد «1».

دوم آنكه: در وقت خريد و فروش عالم به قيمت آن نباشد، چه اگر در آن وقت عالم باشد اختيار فسخ ندارد.

سوم آنكه: زيادتى و نقصان فاحش باشد به حسب عرف و عادت، پس اگر اندك زيادتى و نقصانى باشد كه در عرف آن را زياده و نقصان نگويند اختيار فسخ نيست.

هشتم: خيار عيب

هشتم: خيار عيب

و آن ثابت است در هرچيزى كه از خلقت اصلى زياده يا كم باشد.

و آن بر بيست و هشت قسم است:

اوّل: ديوانه بودن غلام و كنيز. دوم: برص داشتن.

سوم: مجذوم بودن. چهارم: قرن داشتن؛ يعنى در فرج كنيز چيزى باشد كه مانع از دخول كردن باشد. پنجم: برآمدن پشت يا سينه غلام و كنيز. ششم: گريختن ايشان به عادت نه آنكه از روى ترس جايى پنهان شوند، چه به آن گريختن ردّ نمى توان كرد.

هفتم: خنثى بودن. هشتم: خَصىّ بودن و اگرچه قيمت بدان زياده شود. نهم: لنگ بودن.

دهم: كور يا احْول بودن يا علّت سبل «2» در چشم داشتن. يازدهم: كر بودن. دوازدهم:

كافر بودن غلام و كنيز هر گاه مشترى شرط اسلام [1] نكرده باشد برقول بعضى [2] از مجتهدين. سيزدهم: نبودن موى برپشت زهار غلام. [3] چهاردهم: مستحقّ بودن حدّ يا تعزيرى كه سبب هلاك شود يا مستحقّ قتل يا بريدن عضوى باشد. پانزدهم: موى در سر

__________________________________________________

[1]- و اگر شرط اسلام كرده باشد خيار تخلّف شرط دارد. (دهكردى، يزدى)

[2] مراد ردّ از جهت عيب است و الّا ردّ از جهت تخلّف شرط ظاهراً مانعى ندارد.

(صدر)

[3] ظاهراً تفاوتى ميان غلام و كنيز نيست. (دهكردى، صدر)

* و همچنين كنيز. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) فاضل مقداد، تنقيح 2: 48. شهيد ثانى، روضه 3: 468 و 471 ومسالك 3: 205 و 206.

(2) بفتح اول و ثانى بر وزن اجل، مرضى باشد از امراض چشم، و آن موئى است كه در درون پلك چشم بر مى آيد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 503

نداشتن كنيز. شانزدهم: خون حيض نديدن كنيز جوان به قول بعضى. [1] هفدهم: بودن ثُفْل «1» و دُرد زياده برعادت در روغن و زيت. هجدهم: حامله بودن كنيز. نوزدهم: بيمار بودن، اگرچه تب يك روز باشد. [2] بيستم: گنديدن دهن برقول بعضى از مجتهدين.

بيست و يكم: زناكار بودن غلام و كنيز برقول بعضى [3] از مجتهدين. بيست و دوم: بول كردن غلام و كنيز بزرگ در جامه خواب برقول بعضى از مجتهدين. بيست و سوم:

دزدى و خيانت كردن غلام و كنيز به شرط آنكه تميز داشته باشند، نه آنكه طفل باشند.

بيست و چهارم: احمق بودن ظاهرى. بيست و پنجم: شراب خوار بودن. [4] بيست وششم آنكه: متاعى كه خريده نجس باشد، و اگرچه قابل پاك ساختن بود امّا در پاك كردن آن مشقّت باشد، يا در قيمت نقصان بهم رسد. بيست و هفتم: بى ختنه بودن غلام بر قول بعضى از مجتهدين، به شرط آنكه مشترى نداند كه او را ختنه نكرده اند. بيست و هشتم:

بى قوّت بودن دست راست غلام با قوّت داشتن دست چپ او يا به عكس.

پس مشترى هرگاه عالم به اين عيوب شود اختيار فسخ دارد به چهار شرط:

اوّل آنكه: تصرّف در آن متاع نكرده باشد، چه با تصرّف ردّ نمى تواند

كرد. امّا ارْش كه تفاوتِ ميانه قيمت بى عيبى و عيب دارى است مى گيرد.

دوم آنكه: عيب پيش از بيع كردن باشد، سواى چهار عيب اوّل كه آن چهار عيب از وقت بيع تا يك سال [5] اگر بهم رسد مشترى فسخ آن مى تواند كرد هر گاه تصرّف در آن نكرده باشد.

__________________________________________________

[1]- اين قول اقوى است. (نخجوانى)

[2] بنابر مشهور. (صدر)

[3] قول بعض در همه آنچه ذكر كرده است اقوى است. (نخجوانى)

[4] مطلقاً معلوم نيست. (صدر)

[5] اوّل سال از روز خريدن است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) تفاله و ته نشين شده روغن ومايعات، مايع كدرى كه در قعر ظرف مايعات ته نشين شود و رسوب كند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 504

سوم آنكه: مشترى پيش از بيع كردن عالم به عيب نباشد، چه اگر عالم باشد ردّ نمى تواند كرد. و ارش نيز نمى تواند گرفت.

چهارم آنكه [1] در وقت بيع كردن خيار عيب را ساقط نكرده باشد، خواه به تفصيل و خواه به اجمال، چه اگر ساقط كرده باشد ردّ نمى تواند كرد. [2]

و گرفتن ارش در چهار موضع ثابت مى شود:

اوّل آنكه: هر گاه مشترى تصرّف كرده باشد در متاع عيبناك، چنانچه گذشت.

دوم آنكه: هر گاه مشترى كسى را بخرد كه بر او آزاد شود، در اين صورت نيز ردّ نمى تواند كرد و ارش مى تواند گرفت.

سوم آنكه: در صورتى كه مشترى اختيار فسخ داشته باشد وفسخ نكند، ارش مى گيرد.

چهارم آنكه: هرگاه متاع در دست مشترى عيب جديد بهم رسانيده باشد، در اين صورت [3] نيز فسخ نمى كند لكن ارْش مى گيرد.

نهم: خيار تدليس

نهم: خيار تدليس

و آن چنان است كه شخصى كنيزى را مثلًا فروخته باشد به شرط آنكه سرخ روى و جُعْد موى باشد

وروى اورا به سرخاب سرخ كرده باشند وموى ديگرى را به موى اووصل نموده باشند، پس در اين صورت اگر مشترى عالم به آن نبوده باشد و بعد از خريدن عالم به آن شود اختيار دارد كه فسخ كند. و همچنين هر گاه كسى گوسفندى كه چند روز شير او را ندوشيده باشد بفروشد به شرط آنكه شير او مقدار معيّنى باشد و بعد از آن ظاهر

__________________________________________________

[1]- شرط ديگر اين كه بايع پيش از بيع تبرّى از عيب نكرده باشد. (نخجوانى، يزدى)

[2] و ارش نمى تواند بگيرد. (دهكردى، يزدى)

[3] در بعض مواضع ارش نمى تواند بگيرد لكن ردّ مى تواند بكند، مثل اين كه بنده كه خريده خصّى باشد و قيمت آن با غير خصىّ مساوى يا ازيد باشد در اين صورت ارش نيست و ردّ ثابت است و مثل اين كه جنس ربوى را به مساوى آن بفروشد واحدهما معيب باشد كه بعضى گفته اند نمى تواند ارش بگيرد چون مستلزم رباء است، لكن اقوى جواز است و لزوم رباء معلوم نيست چون ارش جزء احد عوضين نيست بلكه غرامت خارجيّه است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 505

شود كه شير او كمتر از آن بوده، در اين صورت نيز مشترى مخيّر است در فسخ به شرطى كه دركمتر از سه روز شير او كم شود و الّا اختيار فسخ ندارد. [1] و اگر شير آن گوسفندى كه او را سه روز ندوشيده باشد كم نشود و همان عادت او شود آيا مشترى اختيار فسخ آن دارد يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه اختيار فسخ ندارد.

و آيا اين حكم در غير گوسفند مى رود يا بنابرآنكه در حديث «گوسفند» واقع

شده مخصوص گوسفند است؟ ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه در غير گوسفند نيز مى رود. [2] و همچنين آب قنات يا آسيا را بند كردن كه در نظر مشترى بسيار نمايد و بعد از آن ظاهر شود كه آب آن كم بوده اختيار فسخ دارد.

و در خيار تدليس هرگاه فسخ نكند و راضى به نگاه داشتن شود ارش نمى گيرد، مگر در شرط بكارت، چه هر گاه شرط كرده باشد كه كنيز بِكْر باشد و بعد از آن ظاهر شود كه بكارت نداشته در اين صورت [3] بنابر قول مشهور [4] ارش مى گيرد.

و در فسخ حضور حاكم شرع و بايع شرط نيست.

دهم: خيار اشتراط

دهم: خيار اشتراط

و آن چنان است كه متاعى را كه به شرطى مى فروشد شرط در آن سالم نباشد، پس با عدم آن شرط با اشتراط آن اختيار فسخ هست، چون فروختن به شرط آنكه در موعد معيّنى ردّ ثمن نمايد، پس هرگاه در آن موعد ردّ ننمايد، مسلّط برفسخ بيع باشد.

يازدهم: خيار شركت

يازدهم: خيار شركت

و آن چنان است كه متاعى را كه به كسى مى فروشد ممزوج سازد به مثل آن، به

__________________________________________________

[1]- محتاج به مراجعه است. (صدر)

[2] پس گوسفند واقع در حديث من باب المثال خواهد بود. (صدر)

[3] هرگاه قبل از دخول به جاريه ظاهر شود كه با كره نيست خيار تخلّف شرط دارد، بلى هرگاه بعد از دخول به او ظاهر شود عدم بكارت او آن وقت ارش مى گيرد يعنى تفاوت ما بين با كره بودن او با ثيّبه بودن. (دهكردى)

[4] قول مشهور قوى است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 506

حيثيّتى كه از يكديگر جدا نتوان كرد، چه در اين صورت مشترى اختيار فسخ و شركت هردو دارد.

دوازدهم: خيار دشوارى تسليم كردن

دوازدهم: خيار دشوارى تسليم كردن

چه هرگاه بايع متاعى را به گمان آنكه مى تواند تسليم كردن بفروشد بعد از آن دشوار شود بر او تسليم آن، چون فروختن كبوترى كه از عادت او اين باشد كه هر روز بازآيد، مشترى مخيّر است ميانه فسخ و طلب مثل [1] يا قيمت آن

سيزدهم: خيار ردّ كردن بعضى از متاع

سيزدهم: خيار ردّ كردن بعضى از متاع

و آن چنان است كه كسى دو غلام را مثلًا به يكدفعه بخرد، آنگاه ظاهر شود كه يكى از آنها ملك ديگرى بوده، مشترى مخيّر است ميانه فسخ بيع هردو غلام يا نگاهداشتن يك غلام را بحصّه او از قيمت و طلب كردن قيمت غلام ديگر را از بايع.

چهاردهم: خيار تفليس

چهاردهم: خيار تفليس

و آن چنان است كه شخصى متاعى را به مفلسى بفروشد، و بعد از آن حاكم شرع او را از مالش منع كند جهت قسمت كردن مال او بر قرض خواهان، چه در اين صورت صاحب متاع مخيّر است در فسخ كردن بيع و گرفتن متاع خود، و ميانه امضا و شريك بودن با قرض خواهان در مال آن مفلَّس.

پانزدهم: خيار تلف شدن و غصب كردن [2]

پانزدهم: خيار تلف شدن و غصب كردن [2]

چه اگر متاعى كه بايع فروخته پيش از قبض يا بعد از قبض در مدّت خيار تلف شود به سببى از جانب بايع يا اجنبى، مشترى مخيّر است در فسخ بيع. [3]

__________________________________________________

[1] طلب مثل و قيمت وجه ندارد، بلكه مخيّر است ما بين فسخ و امضاء و بر تقدير امضاء همان كبوتر را مالك است، بلى هرگاه بر نگردد و اصلًا قدرت بر آن نباشد معامله منفسخ مى شود و تلف آن بر بايع است پس مشترى ثمن را پس مى گيرد. (دهكردى، يزدى)

[2] ثبوت خيار فسخ در اين دو موضع محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* مسائل مذكوره در اين موضع محتاج به شرح و تفصيل است. (صدر)

[3] و اما تلف و غصب بعد از قبض در زمان خيار پس موجب خيار جديدى نيست، بلكه

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 507

و همچنين اگر متاعى را كه بايع فروخته پيش از قبض مشترى غصب كنند و ردّ آن ممكن نباشد مشترى مخيّر است در فسخ آن. و آيا اجرت مدّت غصب را مشترى از بايع مى گيرد يا نه؟ در اين خلاف است. [1]

و اگر بايع در تسليم تأخير كند اجرت مدّت تأخير براو لازم است.

شانزدهم: خيار جهالت اجاره

شانزدهم: خيار جهالت اجاره

و آن چنان است كه هرگاه مشترى جاهل باشد از آنكه زمينى كه بايع به او فروخته در اجاره ديگرى بوده، چه در اين صورت اختيار فسخ دارد.

و همچنين هر گاه جاهل باشد از آنكه سنگهايى كه در زمين مدفون باشد [2] از بايع [3] است مخيّر است در فسخ آن.

و اجتماع اقسام خيار از خواصّ اين

كتاب است.

__________________________________________________

تلف خدائى در خيار مجلس و حيوان و شرط موجب انفساخ است و رجوع مى كند مشترى به ثمنى كه داده است و در ساير خيارات بر مالك است كه مشترى باشد و رجوع بر كسى نمى كند و در اتلاف بايع و غصب يا اتلاف اجنبى نيز همان خيارى كه از براى مشترى بوده باقى است، پس اگر فسخ كند ثمن را از بايع استرداد مى كند و اگر فسخ نكند رجوع مى كند بر بايع يا اجنبى به عوض مبيع و امّا تلف و غصب قبل از قبض پس در تلف سماوى انفساخ است و در اتلاف بايع و اجنبى هر چند محتمل است خيار داشتن مشترى ما بين فسخ و امضاء چنانچه جمعى گفته اند ولكن خالى از اشكال نيست بلكه بعيد نيست كه مثل تلف سماوى باشد كه معامله منفسخ شود و رجوع كند مشترى بر بايع به ثمن پس بايع در صورت اتلاف اجنبى رجوع مى كند بر او به مثل يا قيمت و احوط اين است كه مشترى اولًا فسخ كند ثمّ رجوع كند بر بايع. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[1] تسلّط مشترى بر بايع معلوم نيست. (تويسركانى)

[2] ثبوت خيار در احجار مدفونه در صورتى است كه تفريغ ارض از آن مستلزم تفويت منفعت متعدّبها باشد و مشترى در اين صورت مخيّر است ميان فسخ و امضاء. (تويسركانى)

[3] شايد مراد اين است كه جاهل بود بعد از بيع معلوم شد كه از بايع نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 508

خاتمه در بيان احكام بعد از بيع

خاتمه در بيان احكام بعد از بيع

بدان كه بايع را بعد از بيع كردن و قيمت گرفتن تسليم مبيع به مشترى لازم

است هر گاه آن چيز قابل نقل و تحويل باشد. امّا آن چيزى كه قابل نقل و تحويل نباشد- چون زمين و عمارت و باغ و درخت- [تسليم تخليه است يعنى خالى كردن و دست از تصرّفات آن باز داشتن يا آنكه رخت خود از آنجا بيرون بردن، و اگر در زمين زراعت رسته باشد چيدن. و در آنچه قابل نقل باشد اگر قابل كيل [1] و وزن است كيل و وزن كردن، و اگر حيوان است نقل كردن، و در غير اينها به دست گرفتن. [2]

و آنچه بعد از بيع و پيش از قبض زيادتى در متاع بهم رسد مال مشترى است، و جايز است كه بايع در بيع استثنا كند آنچه خواهد.

و اگر مبيع حيوان باشد و استثناىِ كلّه و پوست آن كند، در آن مجتهدين را پنج قول است:

اوّل آنكه: بيع صحيح است.

دوم آنكه: باطل است.

سوم آنكه: حيوان را اگر توان ذبح نمود صحيح است، و الّا باطل.

چهارم آنكه: اگر حيوانى باشد كه ذبح آن نتوان كرد شريك است در قيمت كلّه و پوست آن.

پنجم آنكه: مطلقاً نسبت به كلّه و پوست در آن شريك است.

__________________________________________________

[1]- كفايت كيل و وزن بدون استيلاء عرفى در تحقّق قبض و تسليم مشكل است، بلكه اقوى اين است كه بايد استيلاء حاصل شود در جميع چيزها وآن به حسب مقامات مختلف است، بلى در مكيل و موزون احوط علاوه بر استيلاء عرفى تحقّق كيل و وزن است. (دهكردى، يزدى)

[2] تسليم و قبض بمعنى مذكور در منقول و غيره كفايت مى كند ولكن تعيّن آن محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 509

و اصحّ

[1] اقوال قول دوم [2] است.

و اجرت كيل و وزن كننده و شمرنده متاع و فروشنده آن بربايع است. و اجرت نقدكننده قيمت و وزن كننده آن و خرنده متاع و نقل كننده آن برمشترى است، به شرط آنكه بى رضاى ايشان نيامده باشند بلكه بايع و مشترى ايشان را آورده باشند.

و دلّال امين است اگر متاع در دست او بى تعدّى و تقصيرى فوت شود ضامن نيست.

و اگر ميانه مالك و دلّال اختلاف واقع شود در تقصير نكردن در قيمت متاع يا تقصير كردن، قول قول دلّال است با قَسَم.

__________________________________________________

[1] اصحّ اقوال قول اوّل است پس با اراده ذبح و نحر مستحقّ است مستثنى را كه كلّه و پوست مثلًا بوده باشد و با عدم اراده ذبح يا نحر شريك است در قيمت بالنسبه. (تويسركانى)

* اقوى صحّت است در صورتى كه حيوان مأكول اللحم باشد و مقصود ذبح آن باشد پس هرگاه ذبح كردند كلّه و پوست را بايع بر مى دارد و هرگاه بداشتند و ذبح نكردند بايع شريك است به نسبت قيمت كلّه و پوست با قيمت ساير اجزاء آن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 510

مطلب دوم در بيان رهن كردن
اشاره

مطلب دوم در بيان رهن كردن

يعنى گرو كردن، و در آن دو فصل است:

فصل اوّل در شروط گرو كردن

فصل اوّل در شروط گرو كردن

بدان كه گرو گذاشتن كسى كه برذمّت او دَيْنى باشد جهت اعتماد مشروع است، خواه در سفر و خواه در حضر، و آنچه در آيه كريمه واقع شده كه در سفر جايز است «1» بنابر غالب است، چه بيشتر اوقات در سفر كسى بهم نمى رسد كه تمسّك بنويسد اكتفا به گرو مى كنند. و اين رهن عقديست لازم از طرف كسى كه گرو مى كند «2» به اين معنى كه ديگر نمى تواند تصرّف در آن گرو كردن و آن را از گروگيرنده گرفتن تا وقتى كه دَيْن او را ادا كند، و در آن نُه شرط است:

اوّل آنكه: گرو كننده بالغ و عاقل و جايزالتصرّف باشد، پس گرو كردن طفل و ديوانه و كسى كه او را به اكراه برآن دارند [1] و بعد از اكراه اذن ندهد، و مست، و بى هوش، و مفلسى كه حاكم شرع او را از مالش منع كرده باشد، صحيح نيست. امّا ولىّ طفل مى تواند كه با مصلحت طفل مال او را گرو كند جهت دَيْنى كه به واسطه مصلحت طفل گرفته باشد يا جهت او گرو بگيرد.

__________________________________________________

[1]- ولى ظاهراً به اجازه صحيح مى شود. (صدر)

__________________________________________________

(1) بقره: 283.

(2) گروگذار.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 511

دوم: ايجاب، چون «راهنتُك هذا على الدينِ الفلانى» يعنى گرو كردم اين عين را پيش تو به جهت فلان دَيْن.

سوم: قبول، چون «قبلتُ» و آنچه دلالت كند برآن. و مى بايد كه [1] قبول بعد از ايجاب بى فاصله واقع شود.

چهارم آنكه: ايجاب و قبول را به لفظ [2] بگويند

با قدرت [3] و با عاجز بودن اشارت و كتابت نيز جايز است. و به غير عربى و به غير صيغه ماضى نيز جايز است.

پنجم: قبض كردن گرو، و در قبض كردن اذن گروكننده شرط [4] است، پس اگر پيش از قبض گروكننده بميرد يا ديوانه شود يا رجوع در اذن قبض نمايد گرو باطل مى شود. و بعضى از مجتهدين قبض را شرط نمى دانند. [5] «1» و استدامت قبض شرط نيست، پس اگر بعد از قبض گروكننده در آن تصرّف كند گرو باطل نمى شود.

ششم: حاضر بودن گروگيرنده در قبض [6]؛ پس اگر در غيبت او گرو كنند تا آنكه گروگيرنده يا وكيل او حاضر نشود و قبض نكند صحيح نيست.

هفتم آنكه [7]: گرو عينى باشد كه ممكن باشد قبض آن و صحيح باشد مالك شدن آن و جايز باشد فروختن آن، پس گرو كردن دين و منفعت چون سُكناى خانه و خدمت غلام و گرو كردن ملك غير بى اذن صاحبش و گرو كردن شراب و خوك و اگرچه يهود

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] به معاطات نيز صحيح است. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] اشتراط اذن در قبض احوط است. (تويسركانى)

[5] اظهر اشتراط است. (نخجوانى)

[6] اين شرط در منقول صحيح است و در غير منقول مشكل است. (تويسركانى)

* اين شرط راجع به شرط پنجم است. (دهكردى، يزدى)

[7] اعتبار اين شرط هفتم احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 2: 417. علّامه حلّى، قواعد 2: 116. شيخ طوسى، خلاف 3: 223 مسأله 5. فخر المحقّقين، ايضاح 2: 25.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 512

باشد و نزد مسلمانى گرو كند و

پيش يهودى ديگر بگذارد صحيح نيست.

امّا اگر شيره انگور را گرو كند صحيح است، وليكن در وقتى كه شراب شود از گرو بيرون مى رود و چون سركه شود باز گرو مى شود. و اگر در حالتى كه شراب شود و صاحبش آن را بريزد و شخصى كه به نزد او گرو است آن را جمع كند آيا مالك آن مى شود بعد از آنكه سركه شود يا همان ملك كسى است كه گرو كرده؟ در اين مجتهدين را دو قول است. اصحّ آن [1] است كه اگر به قصد سركه شدن جمع نموده باشد مالك آن مى شود [2] و اگر به قصد شراب بودن جمع كرده مالك آن نمى شود. [3]

و همچنين صحيح نيست گرو كردن مصحف و بنده مسلمان نزد كافر. و بعضى آن را جايز [4] دانسته اند و گفته اند: واجب است كه در اين صورت به مسلمانان بسپارند «1».

و گرو كردن كتب فقه و حديث نزد يهودى مكروه است. و همچنين مكروه است گرو كردن كنيز خوبروى نزد فاسق، مگر آنكه محرم او باشد.

و ميانه مجتهدين خلاف است در آنكه گرو كردن چيزى كه قبض آن نتوان كرد چون مرغ در هوا وماهى در دريا وبنده گريخته آيا جايز است يا نه [5]؟ و همچنين خلاف است ميانه مجتهدين در گرو كردن كنيزى كه از او فرزند داشته باشد. اصحّ آن است كه

__________________________________________________

[1]- اين قول خالى از تأمّل نيست و احوط بقاء آن است بر ملك صاحب آن مطلقاً. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

[2] بعد از سركه شدن هركس او را متصرّف است به قصد جديد در تملكّ او را مالك مى شود خواه مالك اوّل كه راهن

است يا خواه مرتهن باشد. (دهكردى)

[3] هر چند بعد از سركه شدن قصد ملكيّت نيز بكند على الاظهر. (نخجوانى)

* و اگر در اين صورت بعد از سركه شدن قصد ملكيّت كند كافى است. (يزدى)

[4] قول اول احوط است. (تويسركانى)

* جواز با شرط مذكور خالى از قوّت نيست. (نخجوانى)

[5] اظهر عدم جواز است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 2: 232. محقّق، شرايع 2: 77. علّامه حلّى، قواعد 2: 110. فخرالمحقّقين، ايضاح 2: 11. شهيد اوّل، لمعه: 130. شهيد ثانى، مسالك 4: 24.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 513

گرو مى تواند كرد به واسطه قيمت او. [1] و گرو كردن مكاتب و مدبّر صحيح است.

و گرو كردن زمين وقف و زمين خراجدار جايز نيست.

هشتم آنكه [2]: گرو جهت دَيْنى باشد كه در ذمّه ثابت باشد، پس جايز نيست گرو كردن براى دَيْنى كه در ذمّت ثابت نباشد، چون گرو كردن جهت دينى كه خواهد گرفت، و به جهت جنايتى كه بر شخصى بكند، و براى اجرت [3] كسى كه او را گرفته باشد كه بنده گريخته او را از شهر برگرداند پيش از برگردانيدن او. و در گرو كردن جهت مال كتابت ميانه مجتهدين خلاف است. أقوى آن است كه جايز است.

نهم آنكه: گرو جهت دَيْنى باشد كه استيفاى آن دين از گرو ممكن باشد، پس گرو كردن براجاره متعلّقه به بدن شخصى معيّن- چون خدمت او- صحيح نيست، چه اگر او بگريزد نمى تواند كه گرو را بفروشد و شخصى ديگر را جهت آن عمل اجاره كند.

فصل دوم در احكام گرو كردن

فصل دوم در احكام گرو كردن

بدان كه عقد رهن قابل شرط است، پس هرشرطى كه

منافى آن نباشد جايز است، چون شرط كردن آنكه گرو در دست عادلى باشد، يا آنكه گروگيرنده وكيل باشد در فروختن گرو در سرِ وعده، در اين صورت گروكننده او را از وكالت نمى تواند عزل كرد.

امّا اگر گرو كننده بميرد گرو باطل [4] مى شود و اگر گروگيرنده بميرد گرو او باطل نمى شود بلكه به ورثه او منتقل مى شود.

واگر درگرو كردن شرطى كندكه جايز نباشد، چون شرط آنكه منافع گرو از گروگيرنده باشد صحيح نيست. [5] و اگر شرط كند كه منافع گرو نيز گرو باشد صحيح است.

__________________________________________________

[1] مشكل است. (دهكردى، يزدى)

[2] اعتبار اين شرط نيز احوط است. (تويسركانى)

[3] يعنى مال الجعاله. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] بطلان گرو وجه ندارد، بلى وكالت باطل مى شود و همچنين در موت مرتهن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] قوله: چون شرط آنكه منافع گرو از گرو گيرنده باشد صحيح نيست، بطلان اين شرط محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 514

وبعد ازآنكه گروكننده چيزى را گروكند ديگر اورا تصرّفى كه منافى دين گروگيرنده باشد صحيح نيست [1] چون فروختن و هبه نمودن آن و دخول كردن به آن مگر به اذن گروگيرنده. و همچنين گروگيرنده را تصرّف در آن صحيح نيست مگر به اذن گروكننده.

و وعده در گرو كردن شرط نيست، امّا اگر شرط كند لازم است. [2] و اگر بعد از وعده [3] گرو كننده از دادن دَيْن امتناع نمايد، پس اگر گروگيرنده وكيل در فروختن باشد مى تواند كه گرو را بفروشد و دين خود را بردارد و زيادتى را بازدهد، و اگر وكيل نباشد بى رخصت او نمى تواند فروخت. و اگر غايب باشد يا رخصت ندهد، حاكم شرع [4] مى تواند آن

را بفروشد و دين او را بدهد.

و اگر گروكننده گروگيرنده را اجازت دهد كه گرو را پيش از وعده بفروشد جايز نيست او را تصرّف كردن در قيمت آن تا هنگام رسيدن وعده.

و اگر چيزى گرو كند كه بسيار نماند جايز است كه شرط كند كه پيش از وعده بفروشد. و بعضى از مجتهدين براين رفته اند كه فروختن آن صحيح است [5] و قيمت آن داخل گرو است و گرو در دست گرو گيرنده امانت است «1» پس اگر بى تقصير او تلف شود ضامن نيست، و قول قول اوست در عدم تقصير با قَسَم.

و قول قول گروكننده است [6] در قيمت گرو [7] و مقدار دَيْن.

__________________________________________________

* بطلان شرط منافع ازبراى مرتهن معلوم نيست، هرگاه مدّت آن را معيّن كند. (دهكردى، يزدى)

[1]- على اطلاقه معلوم نيست. (صدر)

[2] قوله: امّا اگر شرط كند لازم است، ظاهر اصحاب اين است كه رهن قابل وعده نيست، بلى وعده و اجل در دين جايز است. (تويسركانى)

[3] يعنى وعده دين. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] اعتبار اذن حاكم شرع احوط است. (تويسركانى)

[5] اين قول قوى است. (تويسركانى)

[6] اقوى اين است كه قول قول راهن است در دين وقول قول مرتهن است درقيمت. (تويسركانى)

[7] در قيمت گرو هرگاه مرتهن تلف يا تفريط كرده باشد قول او مقدّم است على الاقوى بلى ف-

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، قواعد 2: 111. فخر المحقّقين، ايضاح 2: 14. شهيد ثانى، روضه 4: 72.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 515

و اگر گرو تلف شود و گرو كننده چيزى ديگر بدهد محتاج به صيغه ديگر نيست. [1]

و اگر دو متاع را جهت دو دين گرو كند هر گاه يكى از آنها را بدهد هردو را جهت

يك دَيْن نمى تواند نگاهداشت. و همچنين اگر دو دين باشد يكى با گرو و ديگرى بى گرو، پس هرگاه دَيْن با گرو را ادا نمايد نمى تواند گرو را جهت دين بى گرو نگاهداشت.

و هرگاه گرو كننده دين او را بدهد گرو گيرنده را نمى رسد كه گرو را بفروشد.

و گرو گيرنده را نمى رسد كه گروكننده را تكليف كند به آنكه دَيْن او را از غيرگرو بدهد و اگر چه قادر برآن باشد. و گروگيرنده را حاضر گردانيدن گرو لازم نيست پيش از گرفتن مال خود و اگرچه در مجلس حاكم باشد. و آنچه خرج حاضر ساختن گرو شود بعد از دادن دَيْن از مال گرو كننده است.

و اگر گرو حيوانى باشد خرج او به گروكننده تعلّق دارد و نفقه آن بر اوست. و در بعضى احاديث واقع شده كه: اگر قابل آن باشد كه بر او سوار شوند يا شير داشته باشد كه بخورند جايز است كه گروگيرنده سوار شود و شير آن را بخورد و نفقه او را بدهد «1».

و قول اصحّ آن است كه تصرّف در آن بى اذن گروكننده جايز نيست و نفقه براوست، و اگر گروگيرنده نفقه كند از گروكننده بستاند. [2]

__________________________________________________

در صورتى كه راهن تلف كرده باشد و خواسته باشد عوض آن را رهن كند قول راهن مقدّم است. (دهكردى، يزدى)

[1] اين در صورتى است كه گرو كننده تلف كرده باشد و عوض آن بدهد چنانچه اگر ديگرى تلف كرده باشد و عوض بدهد نيز چنين است و امّا اگر تلف شده باشد بدون ضمان و گرو كننده مال ديگرى را بدهد رهن جديد است و محتاج است به صيغه. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2]

قوله: از گرو كننده بستاند، به شرطى كه به اذن او انفاق كرده باشد يا به قصد رجوع يا با تعذّر اذن از او انفاق كرده باشد. (تويسركانى)

* با قصد رجوع و اذن گرو دهنده اگر ممكن بود. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 236، حديث 16. تهذيب 7: 175، حديث 775. وسائل 18: 397، حديث 1 و 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 516

مطلب سوم در شفعه گرفتن

مطلب سوم در شفعه گرفتن

و آن چنان است كه دو شخص ملكى به مشاع داشته باشند و يكى از ايشان پيش از ديگرى مالك [1] شده باشد هرگاه آن شخص ديگر حصّه خود را بفروشد، شريك سابق آن حصّه را مستحق مى شود و آنچه مشترى قيمت آن داده همان قيمت را به او مى دهد، به سيزده شرط:

اوّل آنكه: آن چيزى را كه شريك فروخته باشد، قابل نقل نباشد به حسب عادت، زيرا كه در آنچه قابل نقل و تحويل است شفعه نيست. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه:

شفعه در حيوان [2] نيز هست «1». و هرگاه زمين را بفروشند در درخت و خانه و دولاب به تبعيّت آن شفعه مى رود.

دوم آنكه: قابل قسمت باشد، پس آنچه قابل قسمت نباشد چون حمّام كوچك و دكّانچه هاى كوچك و نهر و راه تنگ شفعه ندارد.

__________________________________________________

[1]- پيش از ديگرى مالك شدن معتبر نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] احوط عدم اخذ به شفعه است در منقول از حيوان و غير آن. (تويسركانى)

* وبعضى گفته اند: در خصوص مملوك هست نه غيرآن از حيوانات وساير منقولات وبعضى گفته اند: در مطلق منقول هست و مسأله محلّ اشكال است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 2: 228. ابن برّاج،

مهذّب 1: 458. سيّدمرتضى، انتصار: 448. ابن ادريس، سرائر 2: 389.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 517

سوم آنكه: آن چيز را قسمت نكرده باشند، چه هرگاه قسمت كرده باشندشفعه ندارد، مگرآنكه در نهر وراه شريك باشند چه در اين صورت با قسمت نيز شفعه دارد هر گاه هر دو را با هم بفروشند، امّا اگر زمين را بى نهر و راه بفروشند در اين صورت نيز شفعه ندارد.

چهارم آنكه: زياده از دو شريك نباشند. و بعضى از مجتهدين برآنند كه در غيرحيوان زياده از دو شريك را شفعه [1] مى رسد، امّا در حيوان زياده از دو شريك را شفعه نمى رسد «1».

پنجم آنكه: حصّه شريك به خريدن و فروختن منتقل شود به ديگرى، چه اگر به غير خريد و فروش چون ميراث يا هبه يا صلح منتقل شود، شريك ديگر را شفعه نمى رسد. و بعضى از مجتهدين [2] گفته اند كه هبه معوّضه [3] شفعه دارد «2».

ششم آنكه: كسى كه شفعه مى طلبد يهود يا مُرتدّ نباشد و مشترى مسلمان، پس هرگاه مشترى مسلمان باشد و شريك يهود يا مرتد باشد، شفعه نمى رسد.

و اگر مشترى كافر باشد و كسى كه شفعه مى خواهد مُرتدّ باشد آيا او را شفعه مى رسد يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. [4] و همچنين ميانه مجتهدين خلاف است در آنكه اگر بعد از عقد بيع شريك مُرتدّ شود او را شفعه مى رسد يا نه

؟ هفتم آنكه: حصّه شريكى كه شفعه مى طلبد وقف نباشد چه هر گاه وقف باشد او را شفعه نمى رسد. و سيّد مرتضى رضى الله عنه گفته كه: هرگاه آن كسى كه وقف [5] بر او شده

__________________________________________________

[1]- احوط عدم ثبوت شفعه است در زايد

بر دو شريك مطلقاً. (تويسركانى)

[2] اين قول ضعيف است. (تويسركانى)

[3] و بعضى در مطلق نقل و تمليك گفته اند. (دهكردى، يزدى)

[4] اظهر ثبوت هست. (دهكردى، يزدى)

[5] محكىّ ازسيّدمرتضى قدس سره اطلاق ثبوت است در وقف، بلى شهيد در دروس فرق گذاشته است ما بين اتّحاد موقوف عليه و تعدّد او و اسناد داده است به متأخرين از علماء. (دهكردى نخجوانى يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 3: 80. علّامه در مختلف 5: 336 به ابن جنيد نسبت داده است.

(2) علّامه در مختلف 5: 339 به ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 518

يك كس بيش نباشد او را شفعه مى رسد «1» و در صورتى كه بيع وقف اولادى جايز است- چنانچه در باب وقف گذشت «2»- شريك [1] او شفعه [2] مى گيرد.

هشتم آنكه [3]: يكى از دو شريك مقدّم باشد در خريدن، چه هرگاه هردو به يكدفعه خريده باشند، هيچ كدام را شفعه نمى رسد و همچنين در صورتى كه يكى پيش تر خريده باشد متاخّر را شفعه نمى رسد.

نهم آنكه [4]: آن شخصى كه شفعه مى طلبد مى بايد كه عالم به قيمت [5] آن باشد وعالم به قيمتى كه شريك او آن را فروخته است نيز باشد، چه با جهالتِ هردو او را شفعه گرفتن صحيح نيست. [6]

دهم آنكه: قادر باشد برقيمت دادن و گرفتن آن، پس اگر قادر نباشد يا قادر باشد و قيمت ندهد شفعه ساقط است. امّا اگر گويد كه قيمت آن را حاضر ندارم و غايب است صبركن تاحاضر سازم مهلتش دهد تا زمانى كه حاضر سازد درآن زمان وسه روزِ ديگر [7] مگر آنكه در مهلت ضررى به مشترى رسد، چه در

اين صورت شفعه ساقط است.

__________________________________________________

[1] يعنى در صورتى كه حصّه شريك ملك طلق است عكس مسأله سابقه در اين مسأله فرق ما بين اتحاد موقوف عليه و تعدّد او نگذاشته اند، بلكه فرق ما بين وقف عامّ و خاصّ هم نگذاشته اند، مسأله خالى از اشكال نيست. (نخجوانى)

[2] احوط عدم ثبوت شفعه است در اين صورت نيز. (تويسركانى)

* احوط نگرفتن شفعه است در اين صورت نيز. (صدر)

[3] اين شرط معتبر نيست، چنانچه گذشت در حاشيه سابقه در اوّل باب. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] دليل واضحى بر اعتبار اين شرط نيست لكن احوط است. (تويسركانى)

[5] علم به قيمت شرط نيست بلا اشكال و امّا علم به قيمتى كه شريك فروخته است به آن، پس هر چند جماعتى اعتبار كرده اند، لكن خالى از اشكال نيست، هر چند احوط است. (دهكردى، يزدى)

[6] معلوم نيست. (صدر)

[7] مراعات احتياط در اين مقام مطلوب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) سيّدمرتضى، انتصار: 457.

(2) در صفحه: 368.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 519

يازدهم آنكه: در دست مشترى پيش از آنكه شفعه بطلبد تلف نشده باشد، چه اگر تلف شده باشد شفعه ساقط است.

دوازدهم آنكه: طلب شفعه فى الفور كند، چه اگر عالم باشد به فروختن شريك و طلب شفعه نكند، يا آنكه بعد از دانستن فروختنِ شريك، حصّه خود را نيز بفروشد شفعه در اين صورت ساقط است.

و اگر طالب شفعه غايب باشد يا طفل يا ديوانه يا بيمار يا بيهوش يا محبوس باشد شفعه ايشان ساقط نمى شود، بلكه هر گاه عالم شوند مى رسد ايشان را كه شفعه بگيرند، و ولىّ طفل و ديوانه با صرفه و غبطه ايشان شفعه مى گيرد.

سيزدهم

آنكه: در وقت گرفتن آن چيز بگويد كه: «گرفتم اين زمين را- مثلًا- به شفعه» چه اين قول به جاى عقد بيع است و محتاج به عقد بيع جديد نيست.

و اگر مشترى در آن چيز تصرف كرده باشد مثل آنكه آن را فروخته باشد شريك را مى رسد كه آن را باطل سازد و از آن كس بگيرد [1] و آنچه از منافع بهم رسد پيش از آنكه شريك شفعه بطلبد مال مشترى است.

و شفعه ساقط نمى شود به پشيمان شدن مشترى از خريدن يا ردّ كردن به بايع به واسطه عيب. [2] و شفيع مى تواند كه آن را به شريك ردّ كند جهت عيب يا جاهل بودن او به عيب امّا اگر ردّ نكند تفاوت قيمت آن را از بايع نمى تواند گرفت، مگر آنكه مشترى آن تفاوت را از بايع گرفته باشد.

و اگر ميانه كسى كه شفعه مى خواهد و ميانه مشترى نزاع شود در انتقال او به بيع يا به ميراث يا به هبه، پس اگر گواه نداشته باشد قول قول مشترى است بر نفى استحقاق شفعه و قول قول مشترى است در قيمت با قَسَم، برقول مشهور. و اگر هردو گواه داشته باشند گواه مشترى مقدّم است.

__________________________________________________

[1]- يعنى و مى تواند اخذ به شفعه از مشترى دوم كند. (دهكردى، يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 520

مطلب چهارم در بيان توابع بيع كردن
فصل اوّل در حكم جماعتى كه حاكم شرع ايشان را از مال ايشان منع نموده باشد
قوم اوّل: طفلان،

قوم اوّل: طفلان،

چه ايشان از مال خود ممنوعند تاوقتى كه بالغ وصاحب رشد شوند.

وبالغ شدن در مردان به يكى از سه چيز است: پانزده ساله شدن، يا موى درشت بر پشت زهار ايشان برآمدن، يا محتلم شدن. و درزنان به دوچيز: نُه ساله شدن ياحيض ديدن.

و صاحب رشد وقتى مى شوند كه ايشان

را آزمايش كنند به اين كه ببينند كه مال خود را در چيزهاى صحيح صرف مى كنند يا نه. [1]

قوم دوم: ديوانگان

قوم دوم: ديوانگان

و ايشان از مال خود ممنوعند تا آنكه عاقل شوند. و ولىّ اطفال و ديوانگان پدر است و جدّ پدرى هرچند بالا روند، و اگر هردو جمع شوند هردو در ولىّ بودن شريكند، و اگر ايشان نباشند كسى كه پدر يا جدّ او را وصىّ كرده باشد، و هر

__________________________________________________

[1] معيار آن است كه عرفاً بگويند: سفيه است و رشيد نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 521

گاه او نيز ناياب باشد حاكم شرع ولىّ است، يا امينى كه حاكم او را نصب نمايد. [1]

قوم سوم: سفيهان،

قوم سوم: سفيهان،

چه ايشان نيز از مال خود ممنوعند تا آنكه سفاهت ايشان برطرف شود، و اگر عقلى داشته باشند و برطرف شده باشد ولىّ ايشان جماعت مذكوره اند. و اگر سفيه بالغ شده باشد ولىّ ايشان حاكم شرع [2] است. و هرگاه سفاهت ظاهر شود از مال خويش ممنوعند، خواه حاكم شرع ايشان را منع كرده باشد از مال ايشان و خواه نكرده باشد. امّا هر گاه سفاهت برطرف شود تا حاكم شرع حكم نكند [3] منع ايشان برطرف نمى شود. [4] و بعضى از سنّيان براين رفته اند كه: هرگاه سفيه بيست و پنج ساله شود ديگر در مال خود تصرّف مى تواند كرد، اگرچه سفيه باشد «1».

و برسفيه هر گاه پيش از سفاهت [5] حجّ واجب شود مى تواند كه حجّ واجب خود را به فعل آورد، به شرط آنكه خرج راه حجّ را به ديگرى بسپارند. و حجّ سُنّت نيز مى تواند كرد هرگاه خرج سفر [6] و حضر او برابر باشد.

و اگر خلاف كنند سوگند يا نذر [7] خود را، كفّاره آن روزه گرفتن است.

__________________________________________________

[1] واگر حاكم شرع

يا امين اونباشند عدول مؤمنين ولىّ مى باشند، بلكه دور نيست ولايت عدول مؤمنين با وجود حاكم شرع نيز. (تويسركانى)

[2] احوط جمع است ميان حاكم شرع و جماعت مذكورين. (تويسركانى، صدر)

[3] حاجت به حكم حاكم معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى، صدر)

[5] فرق مابين پيش ازسفاهت وبعد ازآن نيست، بلكه مطلقاً واجب است برود. (دهكردى، يزدى)

* سفاهت مانع از تكليف شرعى نيست، پس فرق ما بين پيش از سفاهت و بعد از سفاهت نيست، بلكه مطلقاً واجب است برود. (نخجوانى)

[6] و اگر خرج سفر زياد شود اظهر اين است كه ولىّ او را از احرام خارج مى كند به صوم. (نخجوانى)

[7] هرگاه آن سوگند و نذر را در حال سفاهت كرده باشد و امّا هرگاه انعقاد آنها سابق بر سفاهت باشد بعيد نيست كه تخيير باقى باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) نووى در مجموع 13: 368 به ابو حنيفه نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 522

قوم چهارم: بيمارانى كه در آن مرض فوت شوند،

قوم چهارم: بيمارانى كه در آن مرض فوت شوند،

چه ايشان از زياده بر سه يك مال خويش [1] ممنوعند [2] به اين معنى كه اگر سى تومان داشته باشند و به كسى ببخشند، ده تومان آن صحيح است و باقى باطل است. [3]

قوم پنجم [4]: جماعتى كه متاعى فروخته باشند،

قوم پنجم [4]: جماعتى كه متاعى فروخته باشند،

چه ايشان از تصرّف در قيمت آن متاع ممنوعند [5] تا آنكه متاع را تسليم مشترى نمايند.

قوم ششم: جماعتى كه متاعى خريده باشند و قيمت آن را نداده باشند،

قوم ششم: جماعتى كه متاعى خريده باشند و قيمت آن را نداده باشند،

چه ايشان نيز ممنوعند از تصرّف در آن متاع تا قيمت آن را ندهند.

قوم هفتم: غلامانى كه آقاهاى ايشان با ايشان قرار كرده باشند كه مبلغى معيّن بدهند و آزاد شوند،

قوم هفتم: غلامانى كه آقاهاى ايشان با ايشان قرار كرده باشند كه مبلغى معيّن بدهند و آزاد شوند،

چه ايشان از آنچه پيدا كنند سواى نفقه و آنچه به آقا مى دهند ممنوعند تا آنكه آنچه آقا با ايشان قرار داده باشد بدهند.

قوم هشتم: جماعتى كه از دين اسلام برگرديده باشند و پدران ايشان كافر بوده باشند،

قوم هشتم: جماعتى كه از دين اسلام برگرديده باشند و پدران ايشان كافر بوده باشند،

چه ايشان از مال خود ممنوعند تا آنكه مسلمان شوند.

قوم نهم: جماعتى كه مال خود را جهت دَيْنى پيش كسى گرو كرده باشند،

قوم نهم: جماعتى كه مال خود را جهت دَيْنى پيش كسى گرو كرده باشند،

چه ايشان

__________________________________________________

[1]- اقوى نفوذ تصرّفات مريض است در تمام مال، هر چند احوط مراعات احتياط است در زايدبر سه يك. (دهكردى، يزدى)

[2] اقوى عدم حجر مريض است در زايد بر ثلث، بلكه تصرّفات او صحيح است از اصل مال. (تويسركانى)

[3] احوط تصالح و تراضى است. (صدر)

[4] در پنجم و ششم تأمّل است. (تويسركانى)

* اظهر اين است كه قوم پنجم و ششم ممنوع از تصرّف در قيمت و متاع نيستند، بلى تسليم ثمن و مثمن بر ايشان واجب است، لكن اگر مخالفت كند مانع از تصرّف و صحّت عقد نيست مگر در موردى كه قبض و اقباض در مجلس شرط صحّت باشد. (نخجوانى)

[5] ممنوع بودن ايشان ممنوع است و همچنين در قوم ششم، ولى واجب است بر بايع تسليم مبيع و بر مشترى تسليم ثمن. (دهكردى)

* ممنوع بودن ايشان ممنوع است و همچنين در قوم ششم، و مسأله وجوب تسليم دخلى ندارد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 523

از تصرّف در آن مال ممنوعند تا وقتى كه دَيْن را بدهند.

قوم دهم: مفلسانى كه مالهاى ايشان از قرضِ قرضخواهان ناقص باشد،

قوم دهم: مفلسانى كه مالهاى ايشان از قرضِ قرضخواهان ناقص باشد،

چه ايشان از تصرّف در مال خود [1] سواى نفقه و جامه خود و اهل و عيال واجب النفقه خود ممنوعند به چهار شرط:

اوّل آنكه: قرضِ قرضخواهان پيش حاكم شرع ثابت شده باشد.

دوم آنكه: وعده قروض ايشان رسيده باشد.

سوم آنكه: اموال ايشان از قرض قرضخواهان ناقص باشد.

چهارم آنكه: قرضخواهان از حاكم التماس كنند كه ايشان را از مالشان منع كند.

چه بعد از اين چهار شرط حاكم شرع

جميع اموال ايشان را قيمت مى نمايد و بر قرضخواهان فراخور قرض ايشان قسمت مى كند، به اين طريق كه مفلسان و قرضخواهان را حاضر مى سازد و قرضخواهانى كه گروى داشته باشند گرو را بفروشد و به آنها دهد و قرضخواهان ديگر را در آن دخلى نيست. و صاحبان متاعى را كه متاع ايشان موجود باشد مخيّر مى سازد ايشان را كه اختيار متاع خود كنند يا آنكه با قرضخواهان شريك باشند، بعد از آن جماعتى را كه مفلس برايشان جنايتى [2] كرده باشد حقّ ايشان را بدهد.

آنگاه حيواناتى كه محتاج به نفقه باشند اوّل [3] بفروشد، پس از آن متاع و قماش و منقولات را بفروشد، آنگاه زمين را بفروشد. و خدمتكار مفلس و خانه او را نمى توان فروخت هر گاه محتاج به آنها باشد.

__________________________________________________

[1]- تا روز قسمت. (يزدى)

[2] تقديم حقّ مجنىّ عليه ممنوع است، بلكه در عرض ساير ديون است، چون متعلّق به عين مال نيست، بلى هرگاه عبد مفلس جنايتى بر غير وارد آورده باشد متعلّق است به رقبه او و مقدّم است بر ساير غرماء. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] ترتيب خاصّى لازم نيست، بلكه مدار بر مراعات مصلحت است در تقديم و تأخير. (دهكردى، يزدى)

* ظاهراً از كلمات فقهاء استحباب ترتيب مسطور است، لكن مراعات مصلحت در تقديم و تأخّر احوط است. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 524

و آيا بعد از فروختن چيزهاى مفلس و به قرضخواهان او دادن منعى كه حاكم شرع او را كرده زايل مى شود يا محتاج است به حكم حاكم؟ ميانه مجتهدين خلاف است.

واقرب آن است كه به مجرّد قسمت منع برطرف مى شود و قرضخواهان را نمى رسد كه بعد

از آنكه آنچه داشته از او گرفته باشند او را تكليف نمايند كه براى ايشان كار كند واگرچه صاحب كسب باشد [1] ياآنكه اگركسى چيزى به اوببخشد تكليفش نمايندكه قبول كند يا جهت ايشان قرض نمايد. و همچنين تكليف نمى توان كرد زنان را به شوهر كردن به واسطه گرفتن مهر از ايشان. و جايز نيست حبس كردن او بعد از قسمت كردن اموال بلكه واجب است كه او را مهلت دهند تا آنكه حقّ سبحانه وتعالى او را مستغنى گرداند.

فصل دوم در ضامن شدن
اوّل: متعهّد مال شدن كه برذمّه شخصى باشد

اوّل: متعهّد مال شدن كه برذمّه شخصى باشد

و شروط آن هفت است:

اوّل: ايجاب چون «ضمنتُ عنه» يعنى ضامن شدم از فلان شخص برآنچه در ذمّه اوست، و آنچه صريحاً دلالت برآن كند. و با قدرت تلفّظ كتابت و اشارت كافى نيست، امّا از اخرس اشارت و كتابت كافى است.

دوم: قبول كسى كه او را ضامن مى سازد. و بعضى از مجتهدين [2] گفته اند كه رضاى او كافى است «1» اگرچه به لفظ نگويد. امّا رضاى كسى كه از جانب او ضامن مى شود دخل

__________________________________________________

[1]- مشكل است. (تويسركانى)

* لكن هرگاه مُطالب باشد احوط اين است كه كسب كند وبدهد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* مشكل است، پس ترك احتياط ننمايد. (صدر)

[2] اين قول قوى است اگر چه قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 2: 69. محقّق، شرايع 2: 108. علّامه حلّى، تحرير 2: 557.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 525

ندارد، و ليكن اگر بى رضاى او ضامن شود مالى كه مى دهد رجوع به او نمى تواند كرد، امّا اگر به رضاى او ضامن شود رجوع مى كند. واگر كسى كه به واسطه مال او ضامن شده چيزى به ضامن بخشد [1] ضامن نمى تواند از آن كس كه جهت او ضامن شده

بگيرد.

و فوريّت قبول شرط نيست.

سوم آنكه: ضامن بالغ و عاقل و جايزالتصرّف و مختار باشد، پس ضمان طفل و ديوانه و سفيه و مغمى عليه و مست و بيهوش و خفته صحيح نيست.

چهارم آنكه: ضامن آزاد باشد چه ضامنيّت بنده بى اذن مولى صحيح نيست.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه: صحيح است و بعد از آزادى مى دهد. و با اذن مولى ضمان او صحيح است و تعلّق به ذمّت بنده مى گيرد نه به مال مولى [2] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: تعلق به مال مولى مى گيرد.

پنجم آنكه: ضامن مالدار باشد، يا آنكه كسى كه جهت مال او ضامن مى شود در وقت ضامن شدن عالم به مفلسى او باشد. امّا استمرار مالدارى ضامن شرط نيست، پس اگر بعد از ضامن شدن مال او تلف شود ضمان باطل نمى شود

__________________________________________________

[1]

.- يعنى قدرى از دين را ابراء كند و همچنين است هرگاه تنخواهى را به قيمت گران حساب كرده به عوض دين بدهد. حاصل آنكه آنچه داده همان قدر از مديون مى گيرد، بلى هرگاه تمام را بدهد و بعد قدرى از آن يا تمام آن را مديون به او هبه كند مال او مى شود و تمام دين را از مديون مى تواند بگيرد. (دهكردى، يزدى)

* يعنى اگر ضامن شدند به اذن و با طلبكار سازش كردند به اين كه قدرى را كم كردند از طلب او و ندادند به او برائت ذمّه حاصل كردند به اين كه صلح كردند با طلب، بخشش كردند يا چيزى را به قيمت گران تنخواه دادند به هر صورت آنچه را دادند به طلبكار همان قدر را مى رسد كه از مديون بگيرند و آنچه را ندادند به طلبكار و از

او كم كردند او را نمى رسد كه از مديون بگيرد و اگر بعد از آنكه طلب را از ضامن گرفته است و تمام مال را كه از راه ضمان داده بود مى تواند كه از مديون بگيرد و آنچه به او بخشيده كم نكند اگر چه بعد از گرفتن تمامش را بخشيد، لكن به شرط آن كه توطئه و حيله نبوده باشد براى اين كه تمام را از مديون بگيرد. (نخجوانى)

[2] بلكه تابع كيفيّت اذن اوست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 526

ششم [1] آنكه: ضمان را معلّق به شرطى نسازد، چه اگر معلّق به شرط سازد صحيح نيست. امّا اگر ضمان را معلّق به شرطى نسازد ليكن دادن مال [2] را معلّق برشرط سازد صحيح است.

هفتم آنكه: مالى كه ضامن متعهّد آن مى شود مى بايد كه در ذمّه آن كسى كه از او ضامن مى شود ثابت باشد، پس اگر در ذمّه او ثابت نباشد، ضمان صحيح نيست، چون ضمان مال جعاله پيش از فعل، و ضمان مال كتابت [3] و ضمان مال امانت و وديعت [4] و مال شركت و مضاربه.

و بعد از آنكه شروط ضامنيّت بهم رسد منتقل مى شود مال از ذمّه آن شخصى كه از جانب او ضامن شده است به ذمّه او. و ضمان حالّ و مؤجّل جايز است، و در مؤجّل اگر ضامن بميرد ضمان مؤجّل حالّ مى شود. و جايز است كه شخصى از ضامن ضامن شود و، همچنين از او.

قسم دوم: حواله

قسم دوم: حواله

چه حواله نيز انتقال مال است از ذمّتى به ذمّتى ديگر.

و شروط آن شش است:

اوّل: ايجاب چون «أحلتُك بالدين الفلانى على فلان» يعنى حواله كردم ترا به قرض تو برفلان كس.

دوم:

قبول چون: «قبلتُ» و قبول حواله بر مالدار واجب نيست.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه قبول اين حواله بر مالدار واجب است «1»

__________________________________________________

[1]- در اين مقام تفصيلى است كه در شرح شرايع متعرّض شده ام و مراعات احتياط خوب است. (تويسركانى)

[2] اگر دادن مال را معلّق سازد ضمان معلّق شده است، زيرا كه معنى ندارد كه ضمان مطلق باشدو اداء واجب نباشد. (دهكردى، يزدى)

[3] اقوى صحّت ضمان مال كتابت است. (يزدى)

[4] بلى صحّت ضمان اعيان مضمونه مثل عاريه مضمونه ونحوآن خالى ازقوّت نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) سلّار، مراسم: 201. مجموع 13: 432. مغنى ابن قدامه 5: 60.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 527

و احاديثى «1» كه بدين مضمون وارد شده محمول براستحباب است.

سوم: رضاى آنكس كه حواله مى كند و بر كسى كه او را حواله كرده و كسى كه حواله بر او كرده باشد. [1]

چهارم آنكه: حقّ ثابت باشد در ذمّه كسى كه حواله مى كند، پس حواله كردن چيزى كه به قرض خواهد گرفت صحيح نيست.

پنجم آنكه: معلّق نسازد حواله را برشرط.

ششم آنكه [2]: عالم باشد به قدر ديْن.

و هرگاه شروط حواله متحقّق شود منتقل مى شود مال از ذمّه كسى كه حواله مى كند به ذمّه كسى كه حواله بر او ميكند. و حواله كردن آن كسى كه حواله بر او كرده شده است بركسى ديگر جايز است، و همچنين بركسى ديگر.

وحواله به غير جنس نيز جايزاست، چناچه اگر بر ذمّه او دراهم باشد به دنانير حواله كند.

قسم سوم: كفالت

قسم سوم: كفالت

و آن ضامن شدن بدن شخصى است كه براو حقّ غيرى ثابت باشد.

و شروط آن پنج است:

اوّل: ايجاب چون «كفلتُك» يعنى كفيل شدم جهت تو فلانى را.

دوم: قبول كسى كه از

براى او كفيل مى شود. و بعضى از مجتهدين رضاى كسى كه ضامن بدن او مى شود شرط كرده اند. [3] «2»

__________________________________________________

[1] اقوى عدم اشتراط رضاى محال عليه است. (تويسركانى)

* و بعضى رضاى كسى كه بر او حواله شده را شرط نمى دانند، لكن احوط ما فى المتن است. (يزدى)

[2] دليل واضحى بر اعتبار اين شرط نيست اگر چه احوط است. (تويسركانى)

[3] قول اين اگر اقوى نباشد احوط است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) از جمله حديث نبوى: «إذا احيل أحدكم على مليّ فليحتل». سنن الكبرى بيهقى 6: 70. مسند احمد 2: 463. خلاف شيخ 3: 305.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 2: 337. ابن ادريس، سرائر 2: 77. علّامه حلّى، تحرير 2: 567.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 528

سوم: تعيين آن كسى كه ضامن بدن او مى شود پس اگر گويد كه ضامن بدن يكى از دو شخص [1] شدم صحيح [2] نيست. و همچنين تعيين مدّت ضمان لازم است. [3]

چهارم آنكه: ضمان را معلّق برشرط نسازد، چه اگر معلّق برشرط سازد باطل است.

پنجم آنكه: بر اوحدّ نباشد، چه كفيل شدن كسى كه براو حد لازم باشد صحيح نيست.

و بعد از آنكه اين شروط بهم رسد كفيل شدن صحيح است. و كفيل شدن حالّ جايز است، و همچنين به وعده نيز هر گاه وعده مشخّص باشد. و هر گاه عقد كفالت مطلق واقع شود منصرف به حالّ مى شود.

وبه تسليم كردن آن شخصى كه ضامن بدن او شده كفيل برى ءالذمّه مى شود، به شرطى كه در وقت تسليم كردن ظالمى نباشد كه او را برهاند، چه در اين وقت به تسليم كردن برى ء الذمّه از او نمى شود. و برى ءالذمّه نمى شود [4] به تلف شدن آن چيزى كه بر ذمّه او باشد. و اگر

از حاضر ساختن او امتناع نمايد حاكم شرع او را حبس فرمايد تا او را حاضر گرداند، يا آنچه در ذمّه اوست از عهده بيرون آيد. و بعد از گرفتن آنچه بر او است ضامن رجوع مى كند بر آن كسى كه ضامن بدن او شده [5] واگر چه به اذن [6] او ضامن نشده باشد. [7]

و اگر آن شخص بگريزد يا غايب شود، غايب شدنى كه خبر او منقطع شده باشد آيا ضامن را لازم است كه آنچه برذمّه او است بدهد يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين مسأله

__________________________________________________

* مراعات احتياط بهتر است. (يزدى)

[1] اگر اين دو شخص معلوم باشند صحّت بعيد نيست. (نخجوانى)

[2] صحّت بعيد نيست. (يزدى)

[3] اگر مؤجّل باشد. (دهكردى، يزدى)

[4] مشكل است. (تويسركانى)

[5] مشكل است. (تويسركانى)

[6] اگر اداء به اذن او باشد و اگر اداء نيز به اذن او نباشد مشكل است رجوع به او. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[7] معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 529

خلاف است. اقرب آن [1] است كه مى بايد داد. [2] و اگر غايب شدن او به طريقى نباشد كه خبر او منقطع شده باشد ضامن را مهلت دهد تا او را حاضر سازد.

و در حكم ضامن شدن است رها كردن قرض دار كسى را از دست او از روى قهر و غلبه، چه در اين صورت بر او لازم است كه او را ردّ كند يا آنچه بر اوست بدهد.

و باطل مى شود كفالت به مردن كسى كه ضامن بدن او شده باشد. و در اين صورت دادن مالى كه برذمّه او بوده ضامن را لازم نيست. و حاضر ساختن

مرده بر [3] او لازم نيست، مگر آنكه حاضر ساختن آن مرده جهت گواهى دادن بر او باشد، چه در اين صورت حاضر ساختن مرده بر او لازم است اگر چه او را دفن كرده باشند.

و اگر ضامن بميرد آيا بر ورثه [4] او لازم است كه آن شخص را حاضر سازند يا نه؟

مجتهدين را در اين دو قول است.

فصل سوم در بيان صلح كردن

فصل سوم در بيان صلح كردن

و آن عقديست كه شارع آن را وضع كرده است جهت قطع نزاع.

و آن بر سه قسم است:

قسم اوّل: ميانه مسلمانان و اهل كتاب چنانچه در بحث جهاد با كفّار مذكور شد.

__________________________________________________

[1]- معلوم نيست. (صدر)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] مگر در كفالت قهريّه كه از استخلاص چيزى ناشى مى شود، زيرا كه موت در آن موجب سقوط اداى مال نمى شود، بر فرض اين كه قاتل قتل عمدى از او صادر شده و كسى او را از دست اولياى مقتول استخلاص نمايد قهراً و ممتنع شود بر آنها، پس بر مستخلص لازم است احضار و بر فرض تعذّر آن هرچند سبب موت باشد بايد ديه او را اداء نمايد. (نخجوانى)

[4] اقوى آن است كه بر ورثه چيزى لازم نيست. (دهكردى)

* بر ورثه چيزى لازم نيست، بلى هرگاه تركه داشته باشد محتمل است تعلّق حقّ به تركه او. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 530

قسم دوم: ميانه زن و شوهر، چنانچه در بحث طلاق خواهد آمد.

قسم سوم: ميانه دو خصم در اموال.

و صلح عقديست لازم و شروط آن شش است:

اوّل: ايجاب، چون «صالحتُك هذا بهذا» يعنى مصالحه كردم فلان دعوى را به تو به مبلغ معيّن مثلًا.

دوم: قبول، چون «قبلتُ»

و هرچه دلالت كند بر رضاى او برايجاب.

سوم آنكه: ايجاب و قبول از بالغ عاقل رشيد مختار جايزالتصرف واقع شود، پس مصالحه طفل و ديوانه و سفيه، و كسى كه او را به اكراه بر آن دارند، يا مست يا بيهوش باشد، يا كسى كه حاكم شرع به سبب افلاس از مالش او را منع كرده باشد به واسطه قرضخواه، صحيح نيست.

چهارم آنكه: صلح برچيزى واقع شود كه عوض آن توان گرفت، پس اگر عوض نتوان گرفت صحيح نيست، چون صلح كردن با زن [1] تا آنكه اقرار كند به زوجيّت او چه در اين صورت اگر آن زن چيزى دهد كه او ترك دعوى كند جايز نيست.

پنجم آنكه: صلح با عوض [2] واقع شود، پس اگر صلح بى عوض واقع شود صحيح نيست. [3] و همچنين اگر برعوضى واقع شود كه حقّ غيرى باشد نيز باطل است.

ششم آنكه: صلح برحلال ساختن حرام و حرام ساختن حلال واقع نشود، چه اين

__________________________________________________

[1]- زوجيّت را نمى شود به صلح نفى يا اثبات كنند، چه عوض در مقابل بدهند يا نه، پس صحيح نيست صلح بر اقرار زوجه و نه بر اسقاط دعواى زوج عوض بدهند يا نه. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] عوض لازم نيست و لذا صحيح است صلح در مقام ابراء و صلح در مقام هبه غير معوّضه. (دهكردى، يزدى)

* اين شرط لازم نيست و لذا صحيح است در مقام ابراء و صلح و در مقام هبه غير معوّضه. (نخجوانى)

[3] اقوى جواز صلح بدون عوض است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 531

چنين صلح باطل است.

و در صلحِ طلا و نقره قبض در مجلس

شرط نيست چه آن مخصوص بيع است، چنانكه گذشت.

و بعد از آنكه اين شروط بهم رسد صلح لازم مى شود، چه آن عقديست لازم از هردو طرف.

و صلح عقديست مستقلّ به سر خود. و بعضى [1] از مجتهدين گفته اند كه تابع بيع است هرگاه در آن عينى منتقل شود بعوض، و فرع اجاره است هرگاه در آن منفعتى منتقل شود، و فرع هبه است هرگاه در آن عينى منتقل شود بى عوض، و فرع إبراء است هر گاه در آن اسقاط حقّى شود، و فرع عاريت است هرگاه متضمّن منفعتى شود بغير عوض «1».

و صلح همچنانكه با اقرار جايز است با انكار نيز جايز است، و در حالت انكار مستلزم اقرار نيست خلاف مر سنيّان را كه گفته اند كه صلح كردن با انكار اقرار را لازم دارد «2».

و صحيح است صلح كردن برعين به عين، و برمنفعت به منفعت، و برعين به منفعت، و بر منفعت به عين، و بر جنس آنچه دعوى مى كند و به غير جنس آن.

و جايز است صلح كردن به زياده از قيمت متاعى كه نزاع در آن كنند و به كمتر از قيمت آن. و همچنين صحيح است صلح كردن به چيزى حالّ از چيزى كه به وعده باشد، و به وعده از چيزى كه حالّ باشد.

__________________________________________________

[1]- قول اين بعض محلّ تأمّل است و اظهر قول اوّل است. (نخجوانى-

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 2: 288.

(2) شافعى، الامّ 3: 221 و 228. مجموع، 13: 388. ابن قدامه، مغنى 5: 10. شيخ طوسى، خلاف 3: 293.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 533

باب دهم در بيان اجاره دادن، و عاريت نمودن و احكام غصب كردن، و توابع آن
مطلب اوّل در اجاره دادن
فصل اوّل در شروط اجاره

فصل اوّل در شروط اجاره

بدان كه اجاره مالك ساختن منفعت معلوم است مر شخصى

را به عوض معلومى.

و شروط آن پانزده [1] است:

اوّل: ايجاب چون «آجرتُك هذا بهذا» يعنى اجاره دادم به تو فلان زمين را به مبلغى معيّن مثلًا. و به لفظ عاريت و بيع صحيح نيست، اگرچه قصد اجاره [2] كنند [3].

دوم: قبول چون «قبلتُ» و آنچه دلالت كند بر رضاى او به ايجاب.

سوم آنكه: هريك از مؤجر و مستأجر بالغ و عاقل و مختار و جايزالتصرّف باشند، پس اجاره طفل [4] و ديوانه و غافل و مست و بيهوش [5] و خفته و كسى كه او را به اكراه

__________________________________________________

[1] بلكه شانزده است با تعيين مدّت اجاره. (دهكردى)

[2] با فرض قصد اجاره بطلان خالى از اشكال نيست. (يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] هر چند به اذن ولىّ او باشد. (نخجوانى)

[5] ونه از هازل و نه از محجورعليه به سبب سفه يا فلس لكن بالنسبه به سفيه ومحجور عليه

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 535

برآن دارند صحيح نيست. و مفلس اگر چيزى را به اجاره دهد صحيح نيست، امّا اگر خود را به اجاره دهد صحيح است.

چهارم آنكه: آنچه اجاره مى كنند چيزى باشد كه آن را توان ديد يا وصف آن توان كرد به نوعى كه جهالت از او برطرف شود [1] پس در اجاره دادن حمّام- مثلًا- ناچار است از ديدن خانهاى «1» آن و بزرگى و كوچكى صحن آن، و تون و جايى كه خاكستر ريزند، و طهارتخانه و مصرف آب آن، يا وصف كردن آن حمّام به نوعى كه جهالت از او برطرف شود. و در اجاره زمين ناچار است از ديدن يا وصف كردن كه جهالت برطرف شود، و تعيين منفعت از

زراعت و غير آن. [در اجاره حيوان لابدّ است از تعيين مدّت راكب و تعيين مركوب به مشاهده يا به وصفى كه جهالت برطرف گردد، و ذكر منازل و حمل نفقه و تقدير آن، و ديدن آنچه كم شود هرروز به اكل معتاد لازم نيست مگر با شرط و امّا اگر كم شود بى اكل يا با اكل غيرمعتاد برداشتن بدل آن لازم است اگرچه شرط عدم ابدال كرده باشد.] «2»

پنجم آنكه: آنچه به اجاره مى دهند چيزى باشد كه اصل او باقى ماند و از او نفع گيرند، پس اجاره درخت جهت خوردن ميوه آن، وهيمه جهت سوزانيدن، و طعام جهت خوردن، وگوسفند جهت خوردن گوشت وشير او، صحيح نيست. [2] امّا در اجاره گرفتن دايه جهت شير دادن طفل ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه جايز است.

__________________________________________________

صحيح است در اموال خودشان با اذن ولىّ سفيه يا اجازه او و با اذن غرماء محجور عليه يا اجازه آنها و همچنين بالنسبه به مكروه هرگاه اجازه نمايد بعد از زوال اكراه. (نخجوانى)

[1]- و همچنين بايد مدّت اجاره معيّن باشد. (يزدى)

[2] عدم صحّت اجاره درخت از جهت خوردن ميوه احوط است. (تويسركانى)

* اقوى جواز اجاره دادن درخت است از براى ميوه كه حين الاجاره موجود نباشد و همچنين گوسفند از براى شير آن و همچنين چاه از براى آب كشيدن و نحو اينها، چون مذكورات عرفاً از منافع آنها محسوب مى شود. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) رخت كن.

(2) ما بين دو علامت در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 536

و آيا جايز است كه گوسفند را اجاره كنند جهت شير دادن برّه؟ در اين نيز

ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه جايز است. و همچنين اجاره كردن بوهاى خوش كه به بوئيدن كم نشود جايز است. و همچنين اجاره حمّام جهت نشستن در آن جايز است. و ريختن آب تابع آن است.

و آيا اجاره كردن چاه جهت آب كشيدن جايز است يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است.

ششم آنكه [1]: آن چيزى را كه اجاره مى كنند بايد كه منفعت آن منتقل «1» باشد.

و در اجاره كردن سيب جهت بوئيدن، ودرخت جهت نشستن در سايه آن ميانه مجتهدين خلاف است. [2] امّا اجاره درخت جهت خشك كردن رَخْت برآن صحيح است.

هفتم آنكه: آنكه آن منفعت مباح باشد، پس اگر خانه را جهت ريختن شراب اجاره كنند صحيح نيست.

هشتم آنكه: منفعت مملوك باشد، پس اجاره دادن كسى ملكى را كه از ديگرى غصب كرده باشد صحيح نيست [3].

نهم آنكه: نفع گرفتن از آن چيزى كه اجاره مى گيرند ممكن باشد، پس اجاره نمودن زمين [4] بى آب جهت زراعت كردن صحيح نيست، و همچنين اجاره نمودن گوسفند جهت شيار كردن زمين به عوض گاو يا جهت بار برداشتن عوض شتر صحيح نيست، چه

__________________________________________________

[1]- شرط ششم محلّ تأمّل است، اظهر صحّت اجاره سيب جهت بوئيدن و درخت جهت نشستن در سايه او است. (نخجوانى)

[2] اقوى جواز است. (تويسركانى)

* اظهر صحّت است. (دهكردى، يزدى)

[3] مگر اينكه صاحب ملك اجازه كند بنابر اظهر. (نخجوانى)

[4] اجاره كردن زمين به جهت زراعت در امكنه كه عادت جارى شده بر زراعت ديمى كه به چندباران آن زرع عمل مى آيد بى اشكال جايز است و همچنين اشجار. (دهكردى)

__________________________________________________

(1) دربعضى از نسخه ها: مستقلّ.

جامع عباسى ( طبع

جديد )، ص: 537

انتفاع در اين دو صورت ممكن نيست.

دهم آنكه: قادر باشد برتسليم آن، پس اجاره حيوان و بنده گريخته در مدتى كه گريخته باشد صحيح نيست.

يازدهم آنكه: منفعت چيزى نباشد كه به حسب شرع و عرف از آن ممنوع باشند، پس اجاره شخصى جهت كندن دندانى كه درد نمى كند، يا جنب و يا حايض جهت جاروب كردن مسجد صحيح نيست. امّا اگر اجاره كنند جهت كندن دندانى كه درد مى كند صحيح است. و همچنين صحيح نيست اجاره كردن كافر [1] مصحف را جهت نظر كردن در آن و مسلمان را جهت خدمت كردن.

دوازدهم آنكه: ممكن باشد كه مستأجر را منفعت حاصل شود، پس اجاره كردن كسى كه حجّ بر او واجب باشد جهت حجّ كردن از غير صحيح نيست.

سيزدهم آنكه: منفعت معلوم باشد چون خيّاطى كردن قباىِ شخص، پس اگر مجهول باشد صحيح نيست.

چهاردهم آنكه: عوض منفعت معلوم باشد به مشاهده آن يا به وصفى كه جهالت را برطرف سازد و اگر قابل كيل و وزن باشد به كيل و وزن درآوردن، پس اگر مجهول باشد صحيح نيست.

پانزدهم آنكه: عوض منفعت عيب نداشته باشد چه اگر عيب داشته باشد مخيّر است ميانه فسخ و امضاى با ارش [2] عيب.

و هر گاه اين شروط متحقّق شده باشد اجاره لازم است، و فسخ آن نمى شود مگر به باطل شدن عينى كه اجاره كرده باشد، چون خراب شدن خانه و غرق شدن زمين در آب و گريختن كسى كه او را به اجاره گرفته اند، خواه تلف پيش از قبض باشد و خواه بعد از قبض، و چون ساكن شدن درد دندان در حال آمدن دلّاك.

و باطل نمى شود به منع

كردن مؤجر مستأجر را از تصرّف كردن در عين، و غصب

__________________________________________________

[1]- اين احوط است. (تويسركانى)

[2] در ارش تأمّل است. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 538

نمودن عين پيش از قبض، و مفلس بودن مستأجر.

و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا اجاره به موت يكى از موجر و مستأجر باطل مى شود يا نه؟ بعضى گفته اند كه: باطل مى شود، و بعضى [1] برآنند كه باطل نمى شود [2] خواه پيش از استيفاى منفعت باشد و خواه بعد از آن، و بعضى گفته اند كه: به موت مستأجر باطل مى شود نه به موت موجر. [3] و استاد فقير اعنى شيخ الطّايفه بهاءالملّة والدّين محمّد العاملى- طاب ثراه- در اين مسأله متوقّف بود جهت تعارض ادلّه. [4]

و اگر موجر موقوف عليه باشد و بميرد پيش از انتهاى مدّت اجاره ميانه مجتهدين در اين خلاف است، بعضى بر اين رفته اند كه اقرب آن است كه باطل است [5] و مستأجر براى بقيّه اجرت به ورثه موجر رجوع مى كند. [6]

و باطل نمى شود اجاره به فروختن عين، امّا اگر مشترى جاهل به اجاره باشد مخيّر است در فسخ و امضا.

و اگر اجير معيّن بيمار شود اجاره باطل مى شود، امّا اگر معيّن نباشد يا معيّن باشد

__________________________________________________

[1]- قول اين بعض اظهر است مگر اين كه شرط كرده باشد كه مستأجر بنفسه استيفاء منفعت كندپس باطل مى شود به موت مستأجر قبل از استيفاء منفعت چنانچه هرگاه موجر مالك منفعت مدّت حيات خود به سبب وصيّت مالك عين بوده باشد پس به موت اين اجاره باطل مى شود. (نخجوانى)

[2] عدم بطلان مطلقاً اقوى است. (دهكردى)

[3] قول دوم اظهر است. (يزدى)

[4] اقوى

عدم بطلان اجاره است به موت موجر يا مستأجر وتعارض ادلّه موجب توقّف نمى شود بلكه لابدّ است ازرجوع به قواعد شرعيّه ومقتضاى آنها لزوم وعدم بطلان است وهمچنين اقوى عدم بطلان است به موت موقوف عليه بلكه موقوف است به اجازه موقوف عليه بعد از موت موقوف عليه اوّل. پس با اجازه او صحيح است و با عدم اجازه باطل است. (تويسركانى)

* ظاهراً ترجيح با ادلّه باطل نشدن به موت است مطلقاً. (صدر)

[5] بطلان اقرب است مگر آنكه آن موجر متولّى بوده و به ملاحظه مصلحت بطون اجاره داده باشد. (دهكردى، يزدى)

* ولى دور نيست كه به اجازه طبقه بعد از او صحيح گردد. (صدر)

[6] اگر تمام اجرت را داده باشد و از براى موجر تركه باشد. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 539

و مضمون [1] باشد باطل نمى شود و الزام مى كنند او را در اجاره گرفتن شخصى جهت كردن آن كار.

و به مجرّد عقد موجر مالك اجرت مى شود و مستأجر مالك منفعت، امّا تسليم اجرت موقوف [2] است برتسليم عين. و اگر اجرت برعمل باشد بعد از انقضاى عمل اجرت لازم است.

و در حكم تسليم عين است دادن موجر آن عين را و نگرفتن مستأجر، و هر گاه مدّتى بگذردكه انتفاع ازآن عين ممكن باشد و مستأجر منتفع نشود اجرت ثابت مى شود.

و آيا نفقه كسى كه به اجرت مى گيرند و عليق «1» چاروائى كه كرايه مى كنند و آب دادن او بركسى است كه او را اجاره كرده يا برصاحب او است؟ ميانه مجتهدين در اين مسأله خلاف است. اقرب آن است كه بر صاحب چارواست يعنى برآن كسى كه اجير شده نه برآنكه اجاره كرده. امّا مايحتاج چارواى اجاره از زين و لجام بركسى است

كه به اجاره مى گيرد.

و سُنّت است كه اجرت اجير را پيش از گرفتن مشخّص كنند و هنوز عرق او خشك نشده باشد كه به او دهند. و مكروه است چيزى را كه به تقصير در دست او فوت شود در وجه اجرت او حساب كنند.

فصل دوم در آنكه در چند موضع اجاره حرام است و در چند موضع مكروه، و در چند موضع جايز

فصل دوم در آنكه در چند موضع اجاره حرام است و در چند موضع مكروه، و در چند موضع جايز

بدان كه در پانزده موضع اجاره حرام است، و در هشت موضع مكروه، و در شانزده موضع جايز. اما در پانزده موضعى كه حرام است:

اوّل: اجاره كسى جهت ساختن شطرنج و نرد و آلات قمار و لهو.

__________________________________________________

[1]- يعنى عمل در ذمّه او باشد نه خصوص عمل خودش. (دهكردى، يزدى)

[2] احوط عدم توقّف تسليم اجرت است بر تسليم عين و بر عمل. (تويسركانى، صدر)

__________________________________________________

(1) خوراك ستوران از كاه و يونجه و علف.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 540

دوم: اجاره كسى كه سرود به باطل [1] كند، سواى عروسى [2] كه درآن جايز [3] است.

سوم: اجاره كسى جهت برداشتن شراب يا مرده يا خوك جهت خوردن. امّا اگر از براى سركه كردن باشد، يا آنكه مرده را از محلّه جهت بوى بد بردارد صحيح است.

و همچنين است [4] برداشتن شراب جهت يهود. [5]

چهارم: اجاره كتابت كننده جهت نوشتن شعر باطل و كتب اهل ضلال جهت غيرنقض حجّت برايشان.

پنجم [6]: اجاره دادن خانه به يهود كه در آن عبادت كند يا شراب بگذارد، و همچنين اگر خانه را به مسلمان اجاره دهد جهت شراب گذاشتن.

ششم: اجاره دادن سگ گيرنده و خوك.

هفتم [7]: اجاره دادن خروس كه به نماز بيدار كند. [8]

هشتم [9]: اجاره گرفتن كسى جهت

پيشنمازى كردن و قضا نمودن و اذان گفتن و غسل و كفن و دفن مردگان كردن. امّا رزق از بيت المال گرفتن ايشان جايز است.

نهم: اجاره دادن زمينى كه آب برآن ننشيند جهت زراعت كردن.

دهم [10]: اجاره دادن زمين به آنچه از آن زمين بيرون آيد.

__________________________________________________

[1] اگر مراد به باطل محرّم است در عروسى نيز جايز نيست. (دهكردى، صدر)

[2] احوط منع است در حال عروسى نيز. (تويسركانى)

* در عروسى نيز احوط ترك است. (يزدى)

[3] جواز محلّ تأمّل است، احوط ترك است. (نخجوانى)

[4] در عدم جواز. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] احوط ترك است. (تويسركانى، صدر)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

[7] على الاحوط. (تويسركانى)

[8] بر فرض اين كه اين فايده را داشته باشد مانعى ندارد. (دهكردى، يزدى)

* بر فرض ثبوت اين فايده بطلان اجاره ممنوع است. (نخجوانى)

[9] على الاحوط. (تويسركانى)

[10] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 541

يازدهم: اجاره دادن طفل و مجنون و سفيه و مُفلس.

دوازدهم: اجاره گوسفند نر كه برماده اندازند. امّا اگر براى صاحب گوسفند هديه بياورند حلال است.

سيزدهم [1]: اجاره كسى جهت ساختن صورتهاى سايه دار. [2]

چهاردهم [3]: اجاره شخصى جهت تعليم قدر واجب از قرآن و معارف الهى و مسائل شرعيّه.

پانزدهم: اجاره دادن نفس خود را جهت حجّ، كسى كه حجّ بر او واجب باشد. [4]

و امّا آن هشت موضعى كه مكروه است:

اوّل: اجاره مسلمان جهت خدمت يهودى.

دوم: اجاره برتعليم قرآن غيرواجب، و كتابت آن و نوشتن عشرهاى آن به طلا.

سوم: اجاره حجامت كننده با شرط اجرت.

چهارم: اجاره كسى براى پاك كردن طهارتخانه.

پنجم: اجاره شخصى جهت گريه كردن به باطل. [5] امّاجهت نوحه به حقّ جايز است.

ششم: اجاره دادن نفس خود را

جهت زايانيدن زنان به شرط اجرت.

هفتم: اجاره حجّام جهت ختنه كردن.

هشتم: اجاره دادن كنيز به غير امين.

و امّا شانزده موضعى كه جايز است:

اوّل: اجاره مصحف جهت حفظ و نظر كردن، و همچنين اجاره كتب فقه و حديث و آداب عبادت.

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] هرگاه ذى روح باشند، بلكه از براى نقش آنها نيز جايز نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] يعنى حجّ بر آن كه مى خواهد اجير شود واجب باشد. (دهكردى، صدر)

* يعنى در صورتى كه مستأجر حىّ باشد. (نخجوانى)

[5] هرگاه باطل در محرّمات باشد اجاره از جهت گريه به او حرام است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 542

دوم: اجاره گرفتن كتابت كننده جهت تعليم شعر مباح و علم حساب و نوشتن خطّ.

سوم: اجاره كردن كسى جهت هرعمل مباحى كه خواهد.

چهارم: اجاره كردن شخصى جهت حجّ كه براو حجّ واجب نباشد.

پنجم: اجاره كردن كسى براى ساختن مسجد و پل.

ششم: اجاره كردن جهت نماز ميّت. [1]

هفتم: اجاره كردن قنات جهت زراعت كردن به آب آن.

هشتم: اجاره عقار، يعنى زمينها.

نهم: اجاره زيور جهت زينت.

دهم: اجاره درهم و دينار جهت نظر كردن و زينت.

يازدهم: اجاره رَخْت جهت زينت.

دوازدهم: اجاره درخت براى خشك كردن رخت برآن يا نشستن در سايه آن.

سيزدهم: اجاره چهارپايان جهت خورد كردن گندم و جو و غيره.

چهاردهم: اجاره خانه جهت مسجد كردن و رخت براى نماز گزاردن در آن.

پانزدهم: اجاره كردن چاه جهت آب كشيدن از آن. و بعضى از مجتهدين [2] اين را جايز نمى دانند «1».

شانزدهم: اجاره سگ شكارى و باز و چرغ «2» و پارس «3» جهت شكار.

__________________________________________________

[1] احوط ترك است. (تويسركانى، صدر)

* يعنى قضاى

فوائت او (دهكردى، يزدى)

[2] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* فرمايش بعضى از مجتهدين احوط است. (صدر)

__________________________________________________

(1) علّامه، تذكره 2: 296. محقّق ثانى، جامع المقاصد 7: 131.

(2) پرنده شكارى.

(3) جانورى است شكارى كوچكتر از پلنگ كه او را يوزپلنگ گويند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 543

فصل سوم در احكام اجاره كردن

فصل سوم در احكام اجاره كردن

بدان كه مستأجر امين است، پس با تلف عين ضامن نيست. و اگر شرط ضمان كند در عقد فاسد [1] مى شود.

و در هجده موضع ضامن [2] است:

اوّل: با تعدّى و تقصير. و خلاف است ميانه مجتهدين كه ضامن قيمت روز تقصير است يا روز تلف؟ اصحّ آن است كه ضامن قيمت روز تلف [3] است.

دوم: گازر «1» اگر جامه را پاره كند ضامن است. و اگر جامه كسى را به سبب اشتباه به ديگرى دهد نيز ضامن است.

سوم: حمّال اگر چيزى را بشكند ضامن است.

چهارم: ساربان ضامن است چيزى را كه تلف كند.

پنجم: ملّاح اگر در حفظ كشتى تقصير كند ضامن است.

ششم: طبيب.

هفتم: كحّال «2».

) هشتم: بيطار «3».

) نهم: اجيرآنچه را عمل كرده اگر جهت گرفتن اجرت نگاهدارد و تلف شود ضامن است.

دهم: معلّم اطفال اگر براى تأديب اطفال را بزند به حدّى كه به جنايت رسد ضامن است.

__________________________________________________

[1] اقوى عدم فساد عقد است به اين شرط، اگر چه فساد احوط است. (تويسركانى)

* اقوى صحّت شرط ضمان است. (دهكردى، يزدى)

* معلوم نيست. (صدر)

* و اين قول هر چند كه مشهور است، لكن اقوى صحّت شرط ضمان است. (نخجوانى)

[2] ضمان در بعضى از اين هجده موضع محلّ تأمّل است يا محتاج به تفصيل است. (صدر)

[3] بلكه قيمت روز اداء است. (يزدى)

__________________________________________________

(1)

رَخْتشوى.

(2) سرمه كش و چشم پزشك.

(3) دامپزشك.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 544

يازدهم: كسى كه ختنه مى كند اگر قطع حشفه كند يا بى اذن ولىّ طفل او را ختنه نمايد و سرايت كند به جنايت طفل ضامن است.

دوازدهم: اگر كسى را به جهت كندن دندانى كه درد كند اجاره كنند و او دندان صحيح را بكند ضامن است.

سيزدهم: خيّاط آنچه را ضايع كند از جامه ضامن است.

چهاردهم: طبّاخ آنچه را ضايع كند ضامن است.

پانزدهم: جولاه»

آنچه را ضايع كند ضامن است.

شانزدهم: خبّاز اگر نان را بسوزاند ضامن است.

هفدهم: چوپانِ گوسفند اگر خواب كند و غافل شود و تقصير كند در حفظ گوسفندان، آنچه ضايع شود از گوسفندان ضامن است.

هجدهم: حمّامى اگر چيزى به او سپارند و او در حفظ آن تقصير كند و تلف شود ضامن است.

و اگر ميانه موجر و مستأجر نزاع واقع شود در اصل اجاره قول قولِ منكر اجاره است با قسم. و در ردّ كردن آن قول قول مالك است با قسم. و در هلاك شدن متاع قول قول مستأجر است با قسم. و در كيفيّت اذن در فعل قول قول مالك است. و در قدر اجرت قول قول مستأجر است. و در مدّت اجاره قول قول موجر است. و در تعدّى قول قول مستأجر است.

__________________________________________________

(1) جولاه- بر وزن روباه- بافنده را گويند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 545

مطلب دوم در بيان عاريت دادن و امانت نزد كسى سپردن
فصل اوّل در عاريت دادن

فصل اوّل در عاريت دادن

و آن عقدى است جايز، و هريك از ايشان را مى رسد رجوع كردن، الّا در دفن ميّت مسلمان كه در آن رجوع بعد [1] از دفن جايز نيست، چه شكافتن قبر حرام است

تا آنكه استخوان او پوسيده شود. و بعضى از مجتهدين استثنا كرده اند چيزى را نيز كه رجوع كردن به آن ضرر رسد به كسى كه آن را عاريت كرده، چون پارچه چوبى كه جهت بستن رخنه كشتى به عاريت گرفته باشد در دريا، رجوع به [2] آن نمى رسد چه آن موجب ضرر است «1».

و شروط آن هفت است:

اوّل: ايجاب، و آن هرچيزى است كه دلالت كند برعاريت گرفتن چيزى از كسى،

__________________________________________________

[1]- شبهه نيست در اينكه عدم رجوع در دفن و در آنچه بعضى از مجتهدين گفته اند موافق احتياط است و سزاوار نيست ترك اين احتياط. (تويسركانى)

[2] البتّه رجوع ننمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 3: 214. شهيد ثانى، مسالك 5: 134 و روضه 4: 259.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 546

و اشارت و ايماء نيز در آن كافيست.

دوم: قبول، و آن رضاى به ايجاب است، خواه قولى مثل آنكه «قبول دارم» و خواه فعلى چون گرفتن به عاريت.

سوم آنكه: كسى كه عاريت مى دهد و مى گيرد بايد كه بالغ و عاقل و جايزالتصرف باشد، پس عاريت طفل و مجنون بى اذن ولىّ ايشان، و سفيه، و بنده بى اذن مولى و كسى كه او را به اكراه برآن دارند، صحيح نيست. [1]

چهارم آنكه: كسى كه عاريت مى دهد مالك باشد پس عاريت مستأجر صحيح است [2] و عاريت غاصب صحيح نيست.

پنجم آنكه: آن چيزى را كه به عاريت مى گيرند مى بايد كه عينى باشد كه اصل آن باقى باشد و از آن منتفع توان شد چون عاريت گرفتن سگ و پارس جهت شكار و گربه براى گرفتن موش و گوسفند نر به واسطه جهاندن برگوسفند ماده. و عاريت كردن طعام و ميوه جهت خوردن صحيح نيست.

امّا اگر گوسفند را براى شير دادن عاريت كنند مجتهدين آن را استثنا كرده اند. و در غير گوسفند خلاف است. اقوى آن است كه مخصوص گوسفند [3] است.

ششم آنكه: كسى كه عاريت مى كند مى بايد كه اهليّت آن داشته باشد كه به او توان داد پس اگر كسى كه احرام بسته باشد جهت حجّ عاريت شكار كند صحيح نيست.

هفتم آنكه: عاريت گرفتن جهت نفع حرام نباشد پس عاريت گرفتن خانه جهت

__________________________________________________

[1] اگر بعد از زوال اكراه اجازه كند صحيح است. (نخجوانى)

[2] با عدم قصد خصوصيّت در اجاره صحيح است و با اعتبار خصوصيّت تسليم عين موجره بى اذن مالك جايز نيست. (دهكردى)

* تسليم عين بى اذن موجر مشكل است مگر اين كه معلوم شود كه معير مالك منفعت مطلقه است چنانچه جايز نيست هرگاه شرط شده باشد بر او كه خود بنفسه استيفاء منفعت از آن كند. (نخجوانى)

* تسليم عين بى اذن موجر مشكل است. (يزدى)

[3] اقوى عدم اختصاص است. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 547

ريختن شراب در آن جايز نيست، و عاريت گرفتن كنيز جهت تمتّع گرفتن از او به غير آنكه لفظ تحليل يا اباحت گويند جايز نيست. و مكروه است عاريت كردن پدر و مادر غلامى را جهت خدمت كردن آن غلام.

و آنچه به عاريت مى گيرند امانت است در دست عاريت گيرنده، پس اگر بى تقصير تلف شود او ضامن نيست اگرچه به سبب استعمال كردن ناقص شود، مگر آنكه شرط ضمان با تلف كرده باشد، يا آنكه آنچه به عاريت گرفته طلا و نقره باشد چه به تلف آنها ضامن است خواه سكّه دار باشد و خواه بى سكّه.

و اگر ميانه عاريت دهنده

و گيرنده در تلف متاع نزاع شود قول قول عاريت گيرنده است با قسم، و اگر دعوىِ ردّ كردن نمايد قول قول عاريت دهنده است با قسم.

فصل دوم در امانت نزد كسى نهادن

فصل دوم در امانت نزد كسى نهادن

و شروط آن نيز هفت است:

اوّل: ايجاب به طريقى كه در عاريت گذشت.

دوم: قبول به طريقى كه در عاريت مذكور شد.

سوم آنكه: هريك از ايشان بالغ و عاقل و مختار و جايزالتصرّف باشد، چه اگر يكى از ايشان طفل باشد، يا ديوانه يا سفيه، يا مست يا بيهوش، يا كسى باشد كه به اكراه او را برآن دارند، يا غلامى بى اذن آقا باشد، امانت صحيح نيست.

و قبول امانت كردن سنّت است و حفظ نمودن آن به قدر امكان بعد از قبول واجب است، و همچنين ردّ آن برمالك واجب است، و در وقت ردّ كردن آن گواه گرفتن سنّت است. و ممزوج ساختن امانت به مال خود يا به مال غير، خواه به جنس آن باشد و خواه به غير جنس آن حرام است.

و امانت گيرنده امين است، پس اگر تلف شود ضامن نيست.

امّا در هشت موضع ضامن است:

اوّل: به تصرّف كردن در آن چون پوشيدن

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 548

. دوم: ضايع گردانيدن چون گذاشتن در جايى كه ظالم ببيند و به قهر و غلبه بگيرد، يا آنكه متاعى باشد كه در بعضى فصلها چون تابستان از هم باز بايد كرد و باز نكند.

سوم: خلاف كردن قول مالك اگر تعيين موضع كند، مگر آنكه از تلف ترسد.

چهارم: به كسى ديگر به امانت سپردن بى اذن مالك بى احتياج و اگرچه عادل باشد.

پنجم: تقصير كردن در مايحتاج آن چون علف حيوان.

ششم: انكار كردن امانت.

هفتم: اهمال

كردن در دادن به صاحب آن با آنكه صاحبش بطلبد.

هشتم: عازم بودن بر ندادن به صاحب.

و باطل مى شود امانت به مردن و جنون و بيهوشىِ هريك از ايشان اگرچه كم باشد، و همچنين به عزل نفس خود.

و اگر ميانه امانت گيرنده و امانت دهنده در انكار امانت نزاع واقع شود [1] قول قول امانت گيرنده است. و قول قول مالك است [2] در قيمت با تعدّى. و قول قول امانت گيرنده است در اين كه گويد: ردّ كردم به كسى كه امانت به من داده بود، امّا اگر گويد: ردّ كردم به وارث او قول قول وارث است با قسم.

__________________________________________________

[1]- اظهر تقديم قول امانت گيرنده است. (دهكردى، يزدى)

[2] معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 549

مطلب سوم در بيان احكام غصب كردن و توابع آن
فصل اوّل در احكام غصب كردن

فصل اوّل در احكام غصب كردن

بدان كه غصب، گرفتنِ مال غير است از روى تعدّى و غلبه، پس اگر كسى را از مالش منع كنند و متصرّف آن نشوند او را غاصب نمى گويند.

و تصرّف [1] در آنچه قابل نقل باشد نقل كردن آن است، و در چاروا سوار شدن بر او، و در فرش نشستن بر آن، و در عقار «1» دخول نمودن در آن، و در خانه دخول در آن و بيرون كردن صاحب خانه كافيست. [2]

و غصب كردن حرام است به حسب عقل و كتاب و حديث و اجماع، و تصرّف كردن غاصب در آن مال حرام است سواى ردّ كردن به صاحبش، چه ردّ آن واجب است اگرچه متعذّر باشد [3] چون چوب در عمارت و لوح در كشتى و اگرچه محتاج به ويران

__________________________________________________

[1]- مناط استيلاء و تحت يد در آوردن است كه به

حسب مقامات مختلف مى شود. (دهكردى، يزدى)

[2] غصب استيلاء و در تحت يد تسلّط در آوردن مال غير است عمداً و عدواناً، سوار شدن و نشدن و امثال آن ميزان نيست. (صدر)

[3] يعنى صعوبت داشته باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) عقار: سراى و زمين، خواه داراى بنا باشد يا نباشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 550

كردن آن باشد، امّا اگر در دريا باشد و لوح در پايين كشتى باشد ردّ آن بعد از اخراج به ساحل واجب [1] است.

و اگر ردّ نمودن عين مغصوب متعذّر باشد [2] واجب است ردّ كردن مثل آن، و اگر مثل نداشته باشد واجب است كه قيمت اعلا بدهد. [3]

و اگر آن عين در دست غاصب تلف شود و مثل [4] داشته باشد و غاصب امتناع از [5] دادن مثل آن نمايد، يا آنكه مثل آن موجود نباشد، در آن پنج قول است:

اوّل: قيمت اعلا از روز غصب تا روز تلف.

دوم: قيمت اعلا از روز تلف تا روز ناياب بودن.

سوم: قيمت اعلا از روز غصب تا روز ناياب شدن.

چهارم: قيمت اعلا از روز غصب تا وقت ردّ آن.

پنجم: قيمت روز اقباض. [6]

و اگر پيش غاصب زيادتى بهم رسد، خواه منفصل باشد چون فرزند، يا متّصل چون فربهى، واجب است برغاصب كه با اصل به مالك ردّ كند. و اگر غاصب آن عين را ندهد و بدل او را بدهد مالكش صاحب بدل مى شود [7] امّا غاصب مالك آن عين

__________________________________________________

[1] صبر كردن تا رسيدن به ساحل احوط است. (تويسركانى)

* وجوب اخراج پيش از رسيدن به ساحل در مفروض متن معلوم نيست. (صدر)

[2] يعنى ممكن نباشد. (دهكردى، يزدى)

[3] على الاحوط ولكن اقوى قيمت يوم الاداء است. (دهكردى، يزدى)

* اظهر اين است كه در قيمى قيمت روز تلف و در مثلى قيمت روز اقباض بدهد و دادن اعلى احوط است و عبارت قاصر است و اقوال زياده از پنج است. (نخجوانى)

[4] عبارت ناخوش است، مراد اين است كه هرگاه مثلى باشد و مثل آن متعذّر باشد يا قيمى باشد و اقوال بيش از اين است و اظهر آنها قول پنجم و احوط چهارم است. (يزدى)

[5] به مجرّد امتناع غاصب ازمثل باعث انتقال به قيمت نمى شود. (تويسركانى، دهكردى، صدر)

[6] يعنى روز ردّ. (يزدى)

[7] در غير بدل حيلوله بايد تأمّل نمود. (صدر)

* يعنى مالك بدل مى شود. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 551

نمى شود. [1]

و هرگاه گندم و جو را غاصب زراعت كند همه آن ملك مالك [2] است.

و اگر غاصب در آن تصرّف كند به چيزى كه قيمت آن زياده شود چون آرد كردن گندم، و تعليم كارى به غلام مالك آن نمى شود، بلكه لازم است كه ردّ كند آن عين را.

و اگر تصرّف كند به چيزى كه قيمت آن كم شود لازم است كه آن عين را با ارش نقصان رد كند.

و اگر غاصب آن را ممزوج سازد به مساوى آن يا بهتر از آن شريك است با مالك آن، پس در اين صورت اگر حقّ مالك را از اعلا [3] بدهد واجب است بر او كه قبول كند. و اگر به كمتر از آن در قيمت ممزوج سازد مخيّر [4] است مالك در گرفتن آن عين با ارش يا مثل آن. و اگر مالك به قدر حقّ خود ازادون خواهد واجب است بر

غاصب كه بدهد و اگر زياده از حقّ خود خواهد حرام است.

و اگر ممزوج سازد با غير جنس حكم آن دارد كه آن چيز را تلف كرده، پس در اين صورت ضامن مثل است. و ممزوج ساختن گندم به جو اتلاف نيست، بلكه او را تكليف مى كند به جدا كردن از يكديگر و اگرچه بر او دشوار باشد.

و اگر ريسمان را غصب كند و به آن قبائى بدوزد واجب است شكافتن و بيرون آوردن، مگر آنكه ترسد كه به سبب بيرون آوردن ريسمان قبا [5] ضايع شود، چه در اين

__________________________________________________

[1] مشكل است، بلكه حكم به ملكيّت متزلزله او خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[2] بعيد نيست كه مالك مخيّر باشد ما بين تملّك زرع يا گرفتن عوض و همچنين در تخم كه جوجه شود و امثال آن. (يزدى)

[3] اگر از اعلاء ممزوج به مغصوب بدهد واجب است قبول. (تويسركانى)

[4] و بعيد نيست تعيين ارش. (يزدى)

[5] واجب است بيرون آوردن با مطالبه مالك هر چند قباء ضايع شود، بلى هرگاه ريسمان به بيرون آوردن تلف شود واجب نيست، بلكه به منزله تلف است و همچنين است ريسمان در جراحت حيوان كه بر فرض اين كه بيرون آوردن موجب تلف ريسمان شود واجب نيست، و امّا هرگاه موجب تلف حيوان شود پس محلّ اشكال است. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 552

صورت لازم است [1] قيمت آن را بدهد.

و همچنين قيمت مى دهد [2] اگر به آن ريسمان جراحت حيوانى را دوخته باشد، مگر آنكه از تلف شدن و ناقص شدن ايمن باشد كه در اين صورت مى تواند شكافت وآن را بيرون

آورد. و امّا اگر بشكافتن و بر آوردن ريسمان حيوان بميرد آيا آن را مى تواند شكافت و ريسمان بيرون آورد [3] يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است.

و اگر كسى با كنيزى كه غصب كرده دخول كند با جهل هر دو به حرمت و كنيز بكر باشد بايد كه كنيز را با مهرالمثل او يا ده يك [4] قيمت او به صاحبش ردّ كند. و اگر بكر نباشد او را با بيست يك قيمت او ردّ كند. و بعضى از مجتهدين برآنند [5] كه برغاصب لازم است كه كنيز را ردّ كند با اكثر امرين از ارش و ده يك قيمت او در صورت اولى.

واگر بكارت كنيز را با انگشت ببرد ديت بكارت را با كنيز ردّ كند، و اگر بعد از آنكه بكارت او را به انگشت برده باشد دخول كند ديت بكارت را با كنيز و آنچه مذكور شد- از مهرالمثل يا ده يك [6] قيمت او- با اجرت المثل [7] ايّامى كه كنيز را داشته بدهد.

و اگر كنيز حامله شود فرزند در اين صورت [8] از غاصب است و قيمت فرزند را در

__________________________________________________

[1] معلوم نيست كه بر مالك- واجب باشد قبول قيمت در اين صورت و همچنين در صورت دوختن جراحت حيوان لكن اولى و احوط است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

[2] معلوم نيست. (صدر)

[3] ظاهراً مانع ندارد. (صدر)

[4] اقوى ردّ ده يك است در بكر و بيست يك است در غير بكر. (تويسركانى)

* و اقوى تعيين ده يك است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] اين قول ضعيف است. (نخجوانى)

[6] ده يك معيّن است. (دهكردى، يزدى)

* اظهر تعيين ده يك است در

اين صورت نيز علاوه بر ديه بكارت است كه او را به انگشت برده است. (نخجوانى)

[7] حتّى زمان وطى اگر فرض شود منفعتى از براى آن زمان كه با وطى جمع شود. (نخجوانى)

[8] يعنى در صورت جهل به حرمت. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 553

روزى كه وضع حمل كنيز مى شود به صاحبش مى دهد، با تفاوتى كه در قيمت كنيز بهم رسيده باشد.

و اگر در وقتى كه كنيز از غاصب حامله باشد شخصى چيزى برشكم آن كنيز زند كه طفل او بيُفتد غاصب از آن كس ديت جنين آزاد مى گيرد، و صاحب كنيز از غاصب ديت جنين بنده مى گيرد.

و اگر در حالت دخول كردن هم كنيز و هم غاصب عالم باشند، پس اگر به اكراه دخول كرده باشد صاحب كنيز مهرالمثل [1] و فرزند و ارش نقصان و اجرت ايّامى كه پيش غاصب بوده با كنيز مى گيرد، و برغاصب حدّ لازم است. و اگر كنيز در دخول اطاعت او كرده باشد هردو را حدّ مى زنند، و در مهر خلاف است [2] ميانه مجتهدين.

و اگر غاصب كنيز را بفروشد و مشترى با علم به غصب بودن دخول كند حكم او حكم غاصب است.

و اگر گوسفند نرى را غصب كنند و بر گوسفند ماده كشند نتاج آن هردو از صاحب گوسفند ماده است و اگرچه آن از غاصب باشد، امّا غاصب اجرت و ارش نقصان را به صاحب گوسفند نر مى دهد.

و اگر زمين كسى را غصب نمايند و زراعت كنند مالك آن زمين را ازاله آن زراعت مى رسد اگرچه نزديك به چيدن شده باشد.

و اگر غاصب آنچه را غصب كرده بفروشد موقوف براجازت

مالك است، و مشترى ضامن عين و منفعت آن است. و اگر مشترى عالم به آن بوده باشد واجب است كه آن را به صاحبش ردّ كند، در اين صورت مشترى رجوع برغاصب [3] نمى كند و اگر

__________________________________________________

[1]- بلكه ده يك يا بيست يك. (يزدى)

[2] هرگاه بكر باشد ارش بكارت بدهد و در غير بكر احوط مراعات احتياط است به دادن غاصب نصف عشر را و مطالبه نكردن مالك آن را. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] بلى رجوع مى كند بر غاصب به ثمنى كه به او داده اگر تلف نكرده باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 554

عالم به آن نبوده باشد رجوع برغاصب مى كند، و مالك مخيّر است در رجوع كردن برغاصب يا مشترى.

پس اگر رجوع كند برمشترى، مشترى كه عالم به غصب نبوده رجوع مى كند برغاصب. و اگر رجوع كند برغاصب، غاصب رجوع مى كند به مشترى كه عالم به غصب بوده [1] و اگرچه مشترى به ديگرى فروخته باشد.

و همچنين اگر چند مرتبه بيع كرده باشند همه ضامن اند و مالك مخيّر است كه از هركدام از ايشان كه خواهد بگيرد.

و اگر غاصب گوش و بينى غلام كسى را ببرد آن غلام آزاد مى شود [2] و صاحب غلام قيمت او را از غاصب مى گيرد.

و اگر شراب را غصب كند و پيش غاصب سركه شود آيا غاصب ضامن آن است يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. [3]

فصل دوم در بيان آنكه غاصب در چند موضع ضامن عين و منفعت است

فصل دوم در بيان آنكه غاصب در چند موضع ضامن عين و منفعت است

و آن در دوازده موضع است:

اوّل: غصب كردن غلامى كه صاحب صنعتى باشد چه غاصب او را با اجرت منفعت او ضامن است.

و اگر صاحب چند صنعت باشد اجرت صنعت اعلا را ضامن است.

دوم: غصب كردن كنيز و وطى كردن او چه ضامن است كنيز را و مهرالمثل او را يا ده يك [4] قيمت او اگر بكر باشد، و بيست يك قيمت او اگر بكر نباشد

__________________________________________________

[1]

. اگر تلف نشده باشد و الّا مشكل است. (يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* مشكل است بلكه آزاد نشدن خالى از قوّت نيست چون موجب آزادى تنكيل خود مالك است، بلى هرگاه در يد غاصب كور يا زمين گير يا اجذم شود آزاد مى شود و بايد غاصب قيمت او را به مالك دهد. (دهكردى، يزدى)

[3] هرگاه شراب را به جهت سركه شدن نگاه داشته باشد و غاصب آن را غصب كند بعد از سركه شدن بايد ردّ كند و اگر تلفت شود عوض آن سركه را بدهد. (دهكردى، يزدى)

[4] گذشت كه ده يك يا بيست يك متعيّن است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 555

سوم: غصب كردن سگ شكارى وسگ گلّه وسگى كه محافظت زراعت كندو سگى كه پاسبانى باغ و خانه نمايد، چه غاصب اين سگها را و منفعت اينها را ضامن است. [1]

چهارم: غصب كردن مدرسه يا رباط «1» و منع كردن مستحقّين آنها را از داخل شدن در آنها، چه در اين صورت غاصب عين و منفعت آنها را ضامن است.

پنجم: غصب كردن زيت و جوشانيدن آن به حيثيّتى كه كم شود، چه غاصب آن را و آنچه كم شده باشد از آن ضامن است.

ششم: غصب كردن ميوه، پس غاصب ضامن است آن ميوه را و قيمت آن را اگر قيمت داشته باشد، قيمت روزى

[2] كه غصب كرده است.

هفتم: غصب كردن غلام و خَصى كردن او، چه قيمت خصيتين [3] را با غلام ضامن است. [4]

هشتم: غصب كردن [5] طلا و نقره و زرگرى كردن آنها، چه غاصب ضامن مثل آنها

__________________________________________________

[1] اگر در يد او تلف شوند ضامن قيمت آنها است و اگر آنها را بكشد بعد از غصب كردن اكثر الامرين از ديه آنها و قيمت را بايد بدهد. (دهكردى، يزدى)

[2] احوط ضمانت اعلى القيم است. (تويسركانى)

* اظهر قيمت يوم الاداء است و احوط اعلى القيم تا يوم اداء است مثل ساير چيزها. (دهكردى، يزدى)

[3] وآن تمام قيمت غلام است، پس اگرغلام موجود است اورا باتمام قيمت بايد بدهد واگر بعد از خصى كردن تلف شده باشد قيمت ديگر نيزبدهد با ملاحظه خصى بودن. (دهكردى، يزدى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

[5] در غصب طلا و نقره واجب است ردّ عين بابقاء آن و اگر صنعتى در آن بوده يا غاصب احداث كرده و زايل شده باشد بايد ارش بدهد با ردّ عين و با عدم بقاء عين واجب است مثل هرگاه صنعتى در آن نبوده و اگر بوده هرچند به فعل غاصب باشد بايد قيمت بدهد چون على الظاهر داخل در قيميّات مى شود مثل حلىّ و نحو آن و بهتر اين است كه قيمت را از غير جنس بدهد به جهت تخلّص از رباء هرگاه در وزن مساوى نباشند هرچند جريان رباء در غرامات معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) جايى كه در كنار جاده جهت استراحت كاروانيان سازند، مانند اطاقها، طويله، آب انبار و غير آن، كاروانسرا.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 556

مى باشد، واگرمثل متعذّر باشد ضامن آنهاست به

نقد بلد و واجب است كه زرگرى كرده به صاحب بدهد، و اگر بشكند و به صاحبش دهد قيمت زرگرى آنها را نيز ضامن است.

نهم: غصب كردن شيره انگور و شراب شدن در دست غاصب، چه غاصب قيمت آن شيره [1] را ضامن است. و آيا لازم است كه شراب را هم به صاحب آن دهد؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. اقرب آن [2] است كه آن را نيز بدهد.

و اگر غاصب شراب را بدهد و در دست صاحب سركه شود آيا ردّ مثل آن برغاصب لازم [3] است يا نه؟ در اين نيز ميانه مجتهدين خلاف است. [4] امّا اگر در دست غاصب سركه شود سركه را با تفاوت قيمت سركه و شيره انگور به صاحبش ردّ كند اگر قيمت آن سركه كمتر از شيره باشد.

دهم: غصب كردن جنسى و به كمتر از آن در قيمت ممزوج ساختن، چه غاصب قيمت [5] آن را ضامن است.

يازدهم: غصب كردن طفل آزادى و در نزد غاصب تلف شدن [6] چه قيمت آن را ضامن است. [7]

دوازدهم: غصب كردن شراب يهودى كه پنهان خورد.

__________________________________________________

[1]- على الظاهر شيره مثلى است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] اقرب عدم وجوب است. (دهكردى، يزدى)

[3] اظهر عدم لزوم است. (نخجوانى)

[4] اقرب آن است كه غاصب تفاوت قيمت سركه را با شيره به مالك بدهد هرگاه تفاوت قيمت داشته باشد و احتياط به تراضى خيلى خوب است. (دهكردى)

* ردّ مثل واجب نيست بلكه حال آن حال فرع بعد است. (يزدى)

[5] هرگاه ممزوج به غير جنس كند و مثلى هم نباشد قيمت بدهد و اگر مثلى باشد مثل بدهد و اگر

به جنس ممزوج شده بعيد نيست تعيّن شركت با اخذ ارش. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[6] هرگاه تلف شدن او به جنايت غاصب يا به سببى از غاصب شود ضامن ديه است والّاضامن نيست بنابر مشهور. (دهكردى، يزدى)

[7] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 557

فصل سوم در اسباب ضمان

فصل سوم در اسباب ضمان

بدان كه اسباب ضمان شصت و چهار امر است، سى و هشت امر در فصول اجاره و عاريت و غصب مذكور شد، و بيست و شش امر ديگر اين است كه مذكور مى شود:

اوّل: فوت كردن مال غيرى را به نفس خود، پس اگر غلام كسى مال شخصى را فوت كند برذمّه او ثابت مى شود كه بعد از آزادى بدهد. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه:

مولا از كسب غلام مى دهد.

دوم: سبب تلف شدن آن، چون كندن چاه در غير ملك خود به قصد افتادن چيزى در آنجا، يا چيزهاى لغزنده در راه انداختن كه پاى كسى بلغزد و نقصانى به او رسد.

سوم: به اختيار زياده از قدر حاجت آب [1] در مِلك خود بستن با آنكه داند [2] كه ضرر به غيرى مى رسد.

چهارم: به قدرحاجت آب درمِلك خود بستن باآنكه داندكه ضرربه غيرى مى رسد.

پنجم: آتش به زراعت خود زدن با آنكه داند كه سرايت به زراعت ديگرى مى كند.

ششم: باز كردن سر مشك آب يا ظرفى كه در آن روغن يا غسل يا دوشاب باشد تا آنچه در آن است بريزد يا آفتاب آن را نرم سازد يا به ملاقات نجاست نجس شود.

هفتم: باز كردن در خانه كه محبوسى در آن باشد تا آنكه بگريزد.

هشتم آنكه: چيزى را به بيع فاسد يا غير آن تصرّف كرده باشد.

نهم: سر

دادن چارواى خود كه ضررى به غير رساند.

__________________________________________________

[1]- اقوى اين است كه آب انداختن در ملك خود و ضرر رسانيدن به غير موجب ضمان است و همچنين آتش به زراعت خود زدن اگر چه زايد بر قدر حاجت نباشد و اگر چه نداند كه ضرر مى رساند. (تويسركانى)

* احوط در آب در ملك خود انداختن و آتش به زراعت خود زدن ضمان است اگر چه زايد بر قدر حاجت نباشد و نداند كه ضرر مى رساند. (صدر)

[2] هرگاه نداند كه ضرر مى رسد ولكن صدق كند كه اتلاف مال غير كرده نيز بعيد نيست ضمان و همچنين در دو امر بعد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 558

دهم: تقصير دلّال در محافظت متاع و مال.

يازدهم: تقصير گروگيرنده در محافظت گرو.

دوازدهم: تقصير باغبان و برزگر در محافظت باغ و زراعت.

سيزدهم: تعدّى شريك از آنچه شريك او در تصرّف در مال شراكت اذن داده باشد، يا تقصير كردن او در محافظت مال شركت.

[انكار كردن عاريت كننده و امانت گيرنده از تلف شدن ضامن است .

[عازم بودن ايشان بر ردّ نكردن آن [1] «1».

چهاردهم: تقصير كردن عامل مضاربه و تعدّى از اذن مالك، چه با تلف در اين صورت ضامن است.

پانزدهم: امتناع وكيل از تسليم مال موكّل بى سبب شرعى و تلف شدن آن.

شانزدهم: تعدّى وكيل از آنچه موكّل تعيين كرده.

هفدهم: تقصير كردن كسى كه چيزى يافته باشد در حفظ و در تعريف «2» آن، و در صورتى كه كسى وصف آن كند و به او دهد بى اذن حاكم آنگاه گواه بگذرد كه مالك ديگرى بوده و آن تلف شده باشد.

هجدهم: تدليس كردن در نكاح چه مُدلِّس مهر را

ضامن است.

نوزدهم: اگر صداق در دست شوهر پيش از قبض زن فوت شود، قيمت اعلاىِ آن را از وقت مطالبه تا وقت تلف [2] آن ضامن است.

بيستم: هر گاه زن نشوز كند و شوهر او را بزند به نوعى كه تلف شود، يا عضوى از اعضاى او مجروح گردد ضامن است.

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] بعيد نيست قيمت يوم الاداء هرگاه قيمى باشد و در مثلى مثل است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) اين مسأله و ماقبل آن در بعضى از نسخه ها آمده است.

(2) بعضى از نسخه ها: تملّك آن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 559

بيست و يكم: افساد نكاح چون [1] شير دادن زن بزرگ زن كوچك را و غير آن.

بيست و دوم: هر گاه عوض چيزى كه زن در خلع كردن مى دهد تلف شود ضامن است عوض آن را.

بيست و سوم: ضمان قيمت بهيمه با دخول كردن به او.

بيست و چهارم: ضمان ديت آدمى و اعضاى او و ارش نقصان، به طريقى كه در آخر اين كتاب مذكور خواهد شد.

بيست و پنجم: حيوان مأكول اللحم يا غير آن را كشتن، چه كشنده تفاوت ميان زنده و كشته او را ضامن است اگر تفاوتى داشته باشد، و اگر تفاوتى نداشته باشد ضامن [2] قيمت آن است.

بيست و ششم: چارواى كسى كه در شب يا روز نقصانى به زراعت يا غير آن رساند، صاحبش با تقصير ضامن است.

[هرگاه يكى از سگ شكارى و سگ باغ و زراعت را بكشند ضامن است.]

[خوك و شراب كافر و يهود ايمن مستتر را تلف كردن ضامن قيمت است «1».

__________________________________________________

[1] ضمان مهر در اين فرض مشكل است. (دهكردى، يزدى)

[2] با عدم تفاوت ضمان نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) اين مسأله و ماقبل آن در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 560

مطلب چهارم در توابع اجاره و عاريت و غصب
فصل اوّل در مزارعه

فصل اوّل در مزارعه

يعنى برزگر گرفتن كه زراعت كند و حصّه اى از حاصل بردارد.

و شروط آن نُه است:

اوّل: ايجاب چون «زارعتُك» يعنى برزگر كردم ترا به آنكه در محصول شريك باشى به حصّه معلومى و كار كنى.

دوم: قبول، و آن هرلفظى است كه دلالت كند بررضاى ايجاب.

سوم آنكه: هريك ازايشان بالغ و عاقل باشد، چه اگرطفل يا ديوانه باشد صحيح نيست.

چهارم آنكه: جايزالتصرّف باشد، چه اگر مفلس يا مست يا بيهوش يا خفته يا غاصب [1] باشد صحيح نيست.

پنجم: تعيين مدّت زراعت و ضبط و حفظ آن به ماه و سال. [2]

__________________________________________________

[1] در غاصب موقوف به اجازه است. (تويسركانى)

[2] يا به طريق متعارف به طورى كه علم يا ظنّ حاصل شود به حصول غلّه يا ثمره و ادراك آن در آن مدّت بلكه اكتفاء به حصول غلّه يا ثمره بدون تعيين مدّت خالى از قوّت نيست

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 561

ششم آنكه: منتفع شدن به آن زمين ممكن باشد [1] چه اگر آن زمين آب نداشته باشد از نهر يا چشمه يا چاه، برزگر مخيّر است در فسخ، و همچنين اگر آب زمين در اثناى مدّت منقطع شود برزگر مخيّر است [2] پس اگر فسخ كند اجرت آنچه كار كرده است مى گيرد.

هفتم آنكه: برزگر حصّه داشته باشد.

هشتم آنكه: قدر حصّه مشخّص باشد، چه با جهالت آن صحيح نيست.

نهم آنكه: حصّه مشترك باشد، چه اگر مقسوم باشد صحيح نيست. [3] و مكروه [4] است

كه مالك با حصّه چيزى از طلا و نقره شرط كند، و غير طلا و نقره مكروه نيست.

و هر گاه اين شروط بهم رسد عقد مزارعه لازم مى شود و هيچ كدام را اختيار فسخ نمى رسد مگر آنكه هردو راضى شوند به فسخ. و باطل نمى شود به مردن هريك [5] از ايشان.

و هرگاه عقد مزارعه مطلق واقع شود برزگر مخيّر است در زراعت به هرنوعى كه

__________________________________________________

و ظاهر اخبار وارده در مسأله همين است و در حدائق تصريح مى كند كه دليل بر اشتراط مدّت در مزارعه نيست، بلى احوط و مشهور تعيين مدّت است. (نخجوانى)

[1]- بعضى از علماء ذكر كرده اند كه اگر انتفاع ممكن نباشد باطل مى شود مزارعه و همچنين اگرآب در اثناء منقطع شد و فسخ نمود عامل مستحقّ اجرت نيست و اين قول بعيد نيست. (تويسركانى)

[2] اصل مزارعه ظاهراً باطل مى شود و هرگاه در اثناء مدّت آب قطع شود ثبوت تخيير از براى برزگر و اخذ اجرت بر آنچه كار كرده محتاج به تأمّل است. (دهكردى)

* هرگاه ممكن باشد تحصيل آب ولو به حفر بئر جديد والّا باطل است و هرگاه در اثناء منقطع شود و ممكن نباشد تحصيل آن منفسخ مى شود نه اين كه مخيّر باشد و ثبوت اجرت آنچه كار كرده است نيز مشكل است چنانچه اجرة المثل زمين دادن او چنانچه بعضى گفته اند نيز مشكل است. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] كراهت معلوم نيست، بلى بعضى حكم به عدم جواز كرده اند بدون فرق ما بين طلا و نقره و غير اين دو ولكن مشهور و اقوى جواز است بدون فرق چنانچه فرق نيست ما بين اين كه شرط براى مالك

باشد يا عامل. (يزدى)

[5] مگر هرگاه قيد مباشرت زارع كرده باشد و او بميرد. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 562

خواهد زراعت كند. و اگر مالك نوعى را معيّن كند آن نوع متعيّن مى شود، و در اين صورت اگر خلاف نوع مالك كند به چيزى كه ضرر به [1] مالك رسد مالك مخيّر است ميانه فسخ و امضاء، و با فسخ اجرةالمثل مى گيرد و با امضاء [2] تفاوت.

و اخراجات زمين [3] و خراج سلطان بر مالك است مگر آنكه مالك شرط [4] كرده باشد كه برزگر بدهد.

واگر مالك شرط كند كه زمين از او باشد و تخم و كار و عمل از ديگرى جايز است.

وبعضى از مجتهدين برآنند كه هرگاه عقد مزارعه مطلق واقع شود تخم برزگر را بايد داد، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: مزارعه در اين صورت باطل [5] است.

و جايز است كه شرط كنند كه تخم از هردو باشد، خواه در حصّه موافق باشند و خواه مختلف، و خواه در تخم مساوى باشند و خواه مختلف.

و هرگاه مزارعه فاسد شود زراعت از كسى است كه تخم داده و بر او اجرت زمين زراعت لازم است. [6] و جايز است كه مالك حصه برزگر [7] را به خرص وتخمين ازاوبه چيزى [8] قبول كند و قبول برزگر در اين صورت لازم نيست، پس اگر قبول كند مالك را مى بايد آنچه قرار داده بدهد هر گاه زراعت از آفت سماوى به سلامت بماند، چه اگر به

__________________________________________________

[1]- ضرر نرسد نيز خيار تخلّف شرط دارد. (دهكردى، يزدى)

[2] محتمل است ثبوت اجرة المثل با امضاء نيز و همچنين محتمل است

ثبوت مسمّى و عدم تسلّط بر زايد بر مسمّى و احتياط خوب است. (تويسركانى)

[3] تمام اخراجات زمين بر مالك بودن معلوم نيست. (صدر)

[4] با شرط و متعارف بودن اين كه مخارج زمين و خرج سلطان بر مالك يا زارع است كلامى نيست و بدون شرط مشكل است كه مخارج زمين با مالك باشد. (تويسركانى)

[5] هرگاه اطلاق منصرف إليه متعارفى نداشته باشد بطلان اقوى است و اگر داشته باشد متّبع همان است. (دهكردى، يزدى)

[6] اگر تخم را زارع داده باشد و اگر مالك داده باشد زراعت مال او است و بايد اجرة المثل عمل زارع را بدهد. (دهكردى، يزدى)

[7] و عكس نيز جايز است به اين كه برزگر حصّه مالك را قبول كند به مقدار معيّنى. (يزدى)

[8] يعنى به مقدار معيّنى از حاصل همان زرع. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 563

آفت سماوى نقصان [1] واقع شود چيزى برمالك نيست. [2] و اگر از آنچه تخمين كرده زياده [3] شود آن زياده حلال است.

اگر در عاريت زمين ميانه مالك و برزگر نزاع شود، يعنى برزگر گويد كه: اين زمين عاريت است نزد من و مالك منكر عاريت باشد و گويد به حصّه يا اجرت است قول قول مالك است در عدم عاريت [4] و مر اوراست اجرةالمثل با قسم خوردن برزگر مادامى كه آنچه دعوى [5] مى كند كمتر از اجرةالمثل نباشد.

امّا اگر گويد كه: اين زمين را از من غصب كرده در اين صورت قسم مى خورد و اجرةالمثل و ارش مى گيرد با نقصان، و ازاله زراعت مى تواند كرد.

فصل دوم در مساقات

فصل دوم در مساقات

يعنى باغبان گرفتن كه از ميوه باغ حصّه اى

در عوض كار كردن آن داشته باشد.

و شروط آن ده چيز است:

اوّل: ايجاب؛ چون «ساقيتُك على اشجارى» [6] يعنى باغبان گردانيدم تو را كه عمل كنى در درختهاى باغ من و حصّه معيّنه اى از حاصل آن ببرى.

__________________________________________________

[1]- هرگاه تمام آن به آفت تلف شود چيزى بر او نيست و اگر بعض تلف شود بالنسبه ملاحظه مى شود. (دهكردى، يزدى)

[2] بدون شرط مشكل است. (تويسركانى)

* مشكل است. (صدر)

[3] و اگر نقصان شود به سبب تخمين چيزى كم نمى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] و بايد قسم بخورد بر عدم عاريت. (دهكردى، يزدى)

[5] يعنى هرگاه حصّه يا اجرتى كه مالك ادّعا مى كند زيادتر باشد از اجرة المثل بايد برزگر قسم بخورد بر نفى آن والّا اگر كمتر يا مساوى باشد حاجت به قسم او نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[6] صيغه اين نحو است: ساقيتك على اشجارى فى مدّة كذا بثلث من ثمرها، يعنى آبيار گرفتم تو را بر درختهاى خودم در مدّت كذا بثلث از ثمره درختها. (دهكردى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 564

دوم: قبول، و آن هرلفظى است كه دلالت كند بررضاى ايجاب.

سوم آنكه: بالغ و عاقل باشند.

چهارم آنكه: جايزالتصرّف باشند.

پنجم آنكه: مدّت معيّن باشد و در آن مدّت وجود ميوه ممكن باشد [1] پس اگر مدّتى باشد كه ميوه در آن مدّت ظاهر نشود [2] باغبان در اين صورت چيزى از آن ميوه نمى برد، و اگر در آن مدّت ظاهر شود و كامل نشود باغبان در اين صورت شريك است.

و آيا كاركردن باغبان تا وقت رسيدن ميوه لازم است بر او يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف است. اقرب آن است

كه واجب نيست.

ششم آنكه: حصّه عامل معيّن باشد، چه اگر معيّن نباشد صحيح نيست. و اگر مالك با حصّه چيزى از طلا يا نقره را شرط كند مكروه است، امّا غير طلا و نقره مكروه نيست.

هفتم آنكه: در عوض عمل ميوه باشد، پس اگر شرط كند حصّه اى از اصل را با ميوه صحيح [3] نيست. [4]

هشتم آنكه: درخت را نشانده باشد، پس اگر ننشانيده باشد، يا قرار داده باشد كه بنشاند و در درخت شريك باشد، صحيح نيست. [5]

__________________________________________________

[1]- بلكه غالب الوجود باشد. (يزدى)

[2] اگر ظاهر نشدن از اين جهت باشد كه تعيين كند مدّتى را كه وجود ثمره در آن مدّت معلوم عدم باشد يا مشكوك باشد، پس باطل مى شود مساقات هر چند بر خلاف متعارف موجود شود در آن مدّت و اگر ظاهر نشدن از جهت امر عارضى باشد مثل سرماى هوا يا كثرت باران و نحو آن پس بايد مالك زمين باقى گذارد تا ظهور آن و اجرة المثل بگيرد. (نخجوانى)

* بر خلاف متعارف از جهت عروض عارض مثل تغيير هوا و نحو آن، و امّا اگر تعيين كند مدّتى را كه وجود ثمر در آن مدّت معلوم العدم يا مشكوك باشد، پس باطل است هر چند برخلاف متعارف موجود شود در آن مدّت. (يزدى

[3] صحّت بعيد نيست. (يزدى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 565

نهم: كار كردن، چه اگر محتاج به كار كردن نباشد- مثل آنكه ميوه رسيده باشد- صحيح نيست.

دهم آنكه: درختى باشد كه ميوه داشته باشد، چه در درخت بى ميوه چون چنار و توت خلاف است. و

بعضى از مجتهدين برآنند كه جايز است. [1] «1»

و هرگاه اين شروط بهم رسد عقد مساقات لازم مى شود و هيچ كدام را فسخ جايز نيست مگر به رضاى يكديگر.

و هرگاه مطلق واقع شود واجب است برباغبان هرعملى كه صلاح ميوه در آن باشد به عمل آورد. و اخراجات برمالك است مگر با شرط. و نفقه جماعتى كه در كار كردن مدد باغبان كنند برباغبان است.

و باغبان مالكِ حصّه خود مى شود به ظاهر شدن ميوه و اگر عقد مساقات باطل شود مالك را لازم است كه اجرت باغبان را بدهد. [2] و هر گاه باغبان از كار كردن امتناع نمايد يا بگريزد [3] و كسى به عوض او به رضا و رغبت كار نكند، پس اگر حاكم شرع شخصى را از مال باغبان يا از بيت المال چيزى دهد كه به عوض او كار كند مالك را [4] فسخ نمى رسد. [5] و اگر آن نيز متعذّر باشد مالك مخيّر است در فسخ.

بدان كه باغبان امين است، پس اگر دعوى تلف كند، يا دعوى عدم خيانت، ياعدم تقصير نمايد قولش مسموع است. و مالك را مى رسد كه امينى همراه او كند، و اجرت او بر مالك است.

واگر نگاهداشتن او «2» ممكن نباشد آيا مالك اورا بيرون مى تواندكردن يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه جايز [6] است.

__________________________________________________

[1] اقوى است. (نخجوانى، يزدى) 2- على الاحوط. (تويسركانى، صدر)

[2]

[3] در صورتى كه مباشرت خودش شرط نشده باشد. (يزدى، نخجوانى)

* و تمام ثمر مال مالك است. (دهكردى، يزدى)

[4] بعيد نيست كه مخيّر باشد ما بين فسخ و رجوع به حاكم. (يزدى)

[5] على الاحوط. (صدر)

[6] احتياط خوب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1)

شهيد ثانى، مسالك 5: 43. علّامه حلّى، قواعد 2: 317. محقّق ثانى، جامع المقاصد 2: 349.

(2) در بعضى از نسخه ها: نگاهداشتن آن (در هر صورت مقصود واضح نيست).

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 566

فصل سوم در شريك شدن

فصل سوم در شريك شدن

و آن جمع شدن حقوق چند مالك است در يك چيز.

و اسباب شركت چهار چيز است:

اوّل: ميراث.

دوم: خريدن. [1]

سوم: ممزوج كردن دو جنس متّفق به حيثيّتى كه هرگاه ممزوج سازند از يكديگر مميّز نشوند، خواه مزج اختيارى باشد و خواه غيراختيارى. [2]

چهارم: جمع كردن چند كس چيزى را.

و اقسام شركت نيز چهار است:

اوّل: شركت اموال.

دوم: شركت ابدان در آنچه كسب كنند با اتّفاق يكديگر در كسب.

سوم: شركت مفاوضه، و آن چنان است كه دوكس با يكديگر قرار دهند كه در آنچه كسب كنند شريك باشند، و در آنچه نقصان بديشان رسد- چون غرامت جراحتى كه بركسى زنند- بر هردو باشد.

چهارم: شركت وجوه، و آن چنان است كه دو مفلس [3] يك متاعى را به نسيه

__________________________________________________

[1] و نحو آن مثل آنكه با هم اجاره كنند يا قبول هبه كنند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] مثل اين كه به چيزى مزج شوند يا اين كه از باب اشتباه يا از روى غصب مزج شوند، مثل مزج به روغن يا شيره به شيره با فرض اتّفاق آنها تميز ممكن نباشد و بالنسبة يا به اجناس ديگرى از مثليّات، زيرا كه مزج در قيمى سبب شركت نمى باشد بنابر وجهى مزج نباتى با نبات ديگرى سبب شركت نمى شود، پس از باب مشتبه شدن با هم ديگرى مى باشد، پس هرگاه شركت را طالب باشند به حسب آن مقدارى كه شركت

را خواهش دارند با هم ديگر صلح كنند. (نخجوانى)

[3] هرگاه با هم يك متاع بخرند مانعى ندارد، بلكه شركت وجوه چنان است كه با هم قرار دهندكه هر يك هرچه بخرند در نفع و نقصان آن شريك باشند. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 567

بخرند و در نفع با هم شريك شوند، يا آنكه مفلسى متاع مالدارى بفروشد به زياده تا آنكه او را نفعى باشد.

و غير شركت اموال از اقسام [1] شركت پيش شيعه معتبر نيست.

و شروط آن ده چيز است:

اوّل آنكه: هريك از شريكان بالغ و عاقل باشند.

دوم آنكه: جايزالتصرّف باشند.

سوم: ايجاب چون «اشتركنا» يعنى شريك شديم.

چهارم: قبول و آن هر لفظى است كه دلالت كند به رضاى به ايجاب.

پنجم آنكه: سرمايه باشد.

ششم آنكه: جنس و مقدار سرمايه معلوم باشد، پس اگر مجهول باشد صحيح نيست، و مى بايد كه مال هر دو يك جنس باشد كه بعد از آنكه ممزوج سازند از يكديگر متميّز نشوند، پس اگر هم چنين نباشد صحيح نيست.

هفتم آنكه [2]: سرمايه حاضر باشد، پس اگر غايب باشد يا دَيْن باشد صحيح نيست.

هشتم آنكه: نفع ميانه ايشان بالسويه باشد به قدر مال ايشان. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه اگر شرط تفاوت كنند [3] جايز است. [4] «1» و بعضى

__________________________________________________

[1] اگر اجماع بر بطلان اقسام ثلاثه قائم نبود حكم به بطلان خالى از اشكال نبود و احتياط ظاهر است. (تويسركانى)

[2] اين شرط احوط است. (تويسركانى)

[3] يعنى هرگاه با فرض تساوى در مقدار مال شرط زيادتى در ربح يا خسران يا در هر دو از براى يك جانب و بر فرض تفاوت در مقدار مال

تساوى و در ربح يا خسران يا هر دو شرط شود بعضى قائل است كه چنين شرطى باطل مى باشد، لكن اظهر صحّت است. (نخجوانى)

[4] اين قول اقوى است، ولى احوط ترك اين شرط است. (دهكردى)

__________________________________________________

(1) سيّدمرتضى، انتصار: 471. علّامه حلّى، قواعد 2: 327 و مختلف 6: 231. فخرالمحقّقين، ايضاح 2: 301.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 568

برآنند كه [1]: اگر كاركننده زيادتى را بردارد با شرط صحيح است. [2] «1»

نهم آنكه: مدّت قرار ندهند [3] چه اين عقديست جايز هروقت كه خواهند قسمت مى توانند كرد.

دهم آنكه: هريكى از ايشان ديگر را وكيل كند در تصرّف كردن به فروختن و خريدن، چه تصرّف هيچكدام بدون اذن آن ديگرى در مال ممزوج صحيح نيست، و با اذن اقتصار برآن كند كه شريك گفته، پس اگر تعدّى كند از آن ضامن است.

و در سه موضع عقد شركت منفسخ مى شود:

اوّل: رجوع هريك از شريكان هروقت كه خواهند.

دوم: ديوانه [4] شدن هريك از ايشان.

__________________________________________________

* اين قول اقوى است. (يزدى)

[1] اقوى قول ثانى است. (تويسركانى)

[2] لكن اين اشبه به مضاربه مى باشد لكن على اىّ حال منافات با تحقّق شركت ندارد همچنانكه هرگاه شرط شود كه نفقه سفر هر يك كه اختيار كند از براى خريدى يا فروشى بر هر دو باشد جايز مى باشد، پس هر آينه بر وجه تمليك باشد جايز است گرفتن آن مطلقاً هر چند كه انفاق در آن سفر حاصل نشود و اگر بر وجه تمليك نباشد، پس انفاق كند در آن سفر حساب مى شود بر او و اگر انفاق ننمايد از براى او چيزى نمى باشد. (نخجوانى)

[3] اگر مقصود قرار دادن

اجل است تا يك ماه مثلًا از براى تصرّف در مال الشّركة، پس لازم الوفاء نمى باشد زيرا كه در ضمن عقد جايز واقع شده، پس جايز است از براى هر يك كه شركت را فسخ كنند به قسمت كردن يا به فسخت گفتن قبل از رسيدن اجل هر وقت خواهند لكن ثمره آن شرط بعد از انقضاء اجل ظاهر مى شود و آن عدم تصرّف است بعد از اجل و اگر شرط اجل قرار دادن از براى لزوم شركت باشد تا وقت معيّنى، پس شرط مطلقاً باطل است قصد اجرت داشته باشد يا نه، چنانكه هرگاه مراد از شرط مذكور تأجيل در ملكيّت حاصله از عقد شركت است نيز شرط و عقد هر دو باطل مى باشد. (نخجوانى)

* مدت قرار دادن مانعى ندارد غاية الامر اين كه لازم نيست عمل به آن قرار بلكه اگر مشروط باشد آن مدّت در ضمن عقد لازمى عمل به آن واجب است. (يزدى)

[4] به مردن و ديوانه شدن اذن در تصرّف باطل مى شود نه شركت. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرائع 2: 130. فاضل مقداد، تنقيح 2: 211.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 569

سوم: مردن هريك از ايشان.

و شريك امين است، پس اگر بى تقصير او تلف شود ضامن نيست، و قول او مقبول است در تلف هر گاه دعوى سبب ظاهرى [1] كند چون غرق شدن و امثال آن، و همچنين قول او مقبول است در عدم خيانت و عدم تقصير، و همچنين قول او مقبول است اگر دعوى كند كه آنچه خريده براى نفس خود خريده يا به شراكت خريده.

فصل چهارم در مضاربه كردن

فصل چهارم در مضاربه كردن

و آن چنان است كه شخصى

مال خود را به كسى دهد كه تجارت به آن كند و حصّه اى از نفع آن بردارد.

و شروط آن پانزده است:

اوّل: ايجاب، چون «ضاربتُك» يعنى مضاربه كردم اين مال را به تو كه تجارت كنى به آن و نفع آن ميانه من و تو دو نصف [2] باشد.

دوم: قبول، و آن هرلفظى است كه دلالت كند بررضاى به ايجاب.

سوم آنكه: هريك از ايشان بالغ و عاقل باشند.

چهارم آنكه: جايزالتصرّف باشند.

پنجم آنكه: كسى كه آن مال را مى دهد مالك باشد يا وكيل يا ولىّ مالك باشد.

ششم آنكه: سرمايه باشد.

هفتم آنكه: سرمايه نقد باشد چه اگر متاع باشد صحيح نيست. [3]

__________________________________________________

[1]- بلكه در سبب غير ظاهر نيز چنين است. (تويسركانى)

* بلكه مطلقاً قول او مقبول است هر چند سبب خفّى باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* فرقى ميان سبب ظاهر و غير ظاهر نيست. (صدر)

[2] يا ثلث و ثلث آن هر نحو قرار دهند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 570

هشتم آنكه: سرمايه معلوم القدر باشد. و آيا مشاهده آن كافيست يا نه؟ در آن خلاف است. [1]

نهم آنكه: سرمايه نقره وطلاى سكّه دار رايج الوقت باشد، چه اگربى سكّه باشد يا فُلوس يا مغشوش باشد [2] صحيح نيست. [3] و همچنين اگر سرمايه دَيْن باشد نيز صحيح نيست.

دهم آنكه [4]: سرمايه در دست كسى باشد كه مضاربه به آن مى كند، پس اگر مالك شرط كند كه در دست او باشد صحيح [5] نيست. و اگر در دست هردو باشد آيا صحيح است يا نه؟ در آن خلاف است.

يازدهم: كار كردن چه نفع در برابر كار كردن است، و آن هرچيزى است كه مالك متولّى آن مى توانست شد،

چون باز كردن متاع و پيچيدن آن، و خريد و فروش آن، و در صندوق نهادن آن، و آنچه بدان ماند.

دوازدهم آنكه: عمل تجارت باشد، پس مضاربه در غير تجارت كردن صحيح نيست.

سيزدهم آنكه: فايده مخصوص عامل و مالك باشد؛ پس اگر شرط كنند كه فايده را به اجنبى دهند صحيح نيست. [6] امّا اگر مالك جهت غلام خود چيزى شرط كند صحيح است. [7]

چهاردهم آنكه: فايده مشترك باشد ميانه ايشان، پس اگر مالك شرط كند كه فايده

__________________________________________________

[1] كافى نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] يعنى پول قلب كه رايج المعامله نباشد و امّا هرگاه رايج المعامله باشد مثل شامى و قمرى مانعى ندارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] اشتراط اين امور احوط است. (تويسركانى)

[5] اظهر صحّت است، پس هرگاه شرط شود درضمن عقد مضاربه به اين كه مال در دست صاحب مال باشد وعامل معامله كند و بر اوحواله كند و اوثمن را بدهد صحيح مى باشد. (نخجوانى)

* محتمل است صحّت چنانچه محكىّ از تذكره است. (يزدى)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

* مگر آنكه عملى به او محوّل باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[7] و همچنين هرگاه عامل از براى غلام خود شرط كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 571

از او باشد يا از عامل صحيح نيست.

پانزدهم آنكه: حصّه معلوم باشد چون نصف يا ثلث يا ربع، امّا اگر گويد كه: از فايده آنها صد دينار از تو باشد صحيح نيست [1].

و عقد مضاربه عقديست جايز هروقت كه خواهند فسخ مى توانند كرد، خواه مال نقد شده باشد و خواه نشده باشد. و هرگاه فسخ كنند و متاع نقد نشده باشد و فايده ظاهر

نباشد عامل بفروشد [2] و اگر مالك از فروختن امتناع نمايد حاكم او را برفروختن جبر كند.

و منفسخ مى شود مضاربه به مردن يا ديوانه شدن هريك از ايشان.

و هرشرط مشروعى كه مالك در عقد كند صحيح است مثل آنكه به مال او سفر نكند يا از شخصى معيّن متاع را بخرد. امّا اگر شرط كند كه عامل ضامن باشد و چيزى كه از مايه نقصان شود برعامل باشد، يا شرط مدّتى كند [3] صحيح نيست. [4]

و نفقه عامل در سفر كمال نفقه از اصل مال است. و عامل همچون وكيل است و تصرّفات او همه صحيح است با غبطه [5] و عالم بودن به اذن مالك و آنكه از قيمت واقعى كمتر نفروشد.

و به ظهور فايده كار كننده مالك حصّه خود مى شود. و بعضى از مجتهدين [6] گفته اند: هرگاه كه نقد شود مالك مى شود «1».

و عامل امين است و قولش مقبول است در مقدار مايه [7] و تلف و تقصير نكردن

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] احوط اين است كه به اذن مالك بفروشد. (تويسركانى)

[3] شرط مدّت صحيح است لكن لازم نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

[6] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[7] هرگاه آن مايه تلف شده باشد بر وجه ضمان يا باقى باشد ولكن ربح حاصل نشده باشد ف-

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، قواعد 2: 342. فخر المحقّقين، ايضاح 2: 322.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 572

و نقصان شدن مقدار فايده. و قول مالك مقبول است در ردّ كردن متاع، و آنكه اذن در نسيه فروختن متاع نداده، و مقدار حصّه عامل از فايده.

فصل پنجم در وكيل كردن كسى جهت تصرّف در چيزى بالذات
موقف اوّل در شروط وكالت

موقف

اوّل در شروط وكالت

و آن ده چيز است:

اوّل: ايجاب، و آن هر لفظى است كه دلالت كند بر نايب گردانيدن شخصى ديگرى را در تصرّف كردن در مال او چون «وكَّلتُك» يا «استنبتُك» يعنى وكيل كردم تو را يا نايب گردانيدم تو را.

دوم: قبول، و آن هر لفظى است كه دلالت كند بررضاى به ايجاب، خواه قولى چون «قبلتُ» و خواه فعلى چون خريد و فروش. و مقارنه قبول [1] مر ايجاب را شرط نيست، چه كسى را كه غايب است مى توان وكيل كرد.

سوم آنكه: هريك از ايشان بالغ و عاقل و جايزالتصرّف باشند، چه وكيل كردن

__________________________________________________

و امّا با بقاء آن و حصول ربح و معلوميّت مقدار تمام مال، پس مشكل است چون مرجع و برگشت آن به زيادى حصّه ربح عامل است، بلكه در اين صورت اظهر تقديم قول مالك است. (يزدى)

[1]- فورّيت قول و اتصال آن به فراغ از ايجاب شرط نيست، لكن تأخير قبول بالنسبه به غايب تااين كه خبر وكالت به او برسد خالى از اشكال نيست، بلكه از باب امر بر عمل و اذن در فعل است خصوصاً بالنسبة به تأخير نمودن غايب قبول را بعد از رسيدن توكيل به او بر فرض اين كه جواز تأخير بالنسبة به غايب تا رسيدن توكيل به او اجماعى باشد و همچنين بالنسبة به قابل حاضر نزد موجب به اين كه بگويد: تو را وكيل كردم در فلان شى و او ساكت شود بعد از مدّتى خصوصاً هرگاه فصل طويلى حاصل شود «قبلت» بگويد خالى از اشكال نيست. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 573

طفل [1] و ديوانه و سفيه [2]

صحيح نيست، امّا ولىّ ايشان وكيل جهت ايشان تعيين مى تواند كرد. و نيز وكيل كردن كسى كه او را به اكراه برآن دارند و مست و خفته و بيهوش صحيح نيست. و همچنين وكيل كردن مفلسى كه حاكم شرع او را از مالش منع كرده باشد در مال صحيح نيست، امّا در غير مال صحيح است [3] چون طلاق و خلع.

و وكيل كردن بنده كسى را در چيزى كه اذن مولى در آن شرط است نيز صحيح نيست، امّا در آنچه اذن مولى در آن شرط نيست چون طلاق زوجه صحيح است. امّا غلامى كه مكاتب باشد وكيل تعيين مى تواند كرد.

چهارم آنكه: احرام نبسته باشد، چه وكالت محرم در نكاح و خريدن و فروختن شكار صحيح نيست. [4]

پنجم آنكه: معتكف نباشد، چه اگر در مسجد اعتكاف كرده باشد وكيل نمى تواند شد كه خريد و فروش كند در مسجد. [5]

ششم آنكه: وكالت معلّق برشرط متوقّعى نباشد، چه اگر موقوف برشرط متوقّع باشد چون آمدن مسافر و طلوع آفتاب صحيح نيست. [6] امّا اگر در وكالت شرط كند كه بعد از مدّتى تصرّف كند جايز است.

هفتم آنكه: آن چيزى را كه جهت آن وكيل تعيين كند مى بايد كه ملك او باشد،

__________________________________________________

[1]- هر چند به اذن ولىّ باشد. (نخجوانى)

[2] وكالت سفيه ظاهراً صحيح است. (صدر)

* وكيل شدن سفيه از غير در اجراء صيغه مانعى ندارد. (يزدى)

[3] چنانچه وكيل شدن او از غير مطلقاً مانعى ندارد. (يزدى)

[4] و همچنين هرگاه محرم وكيل كند كسى را در خريدن شكار يا نكاح صحيح نيست مگر آنكه شرط كند كه بعد از احلال او واقع سازد. (دهكردى، يزدى)

*

يعنى در حال احرام واقع سازد مگر اين كه شرط كند بعد از احلال واقع سازد اظهر مستحبّ است احوط اجتناب است و همچنين هرگاه محرم وكيل كند كسى را در خريدن شكار يا نكاح كه بعد از احلال او واقع سازد اظهر صحّت، احوط اجتناب است. (نخجوانى)

[5] و نه در غير مسجد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[6] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 574

پس وكيل كردن جهت فروختن مال غير، يا مالى كه خواهد خريد، يا طلاق زوجه اى كه نكاح خواهد كرد، صحيح نيست.

هشتم آنكه: آن چيزى را كه وكيل جهت آن تعيين مى كند مى بايد كه چيزى باشد كه مسلمان مالك آن تواند شد، پس وكيل كردن مسلمان در خريدن يا فروختن شراب صحيح نيست.

نهم آنكه: آن چيز قابل وكالت باشد، چه اگر قابل وكالت نباشد صحيح نيست، پس وكيل كردن براى نماز گزاردن در حالت حيات او صحيح نيست.

دهم آنكه: آن چيزى كه وكيل جهت آن تعيين مى كند مى بايد كه معيّن باشد، پس اگر غيرمعيّن باشد چون خريدن غلامى [1] صحيح نيست [2] تا آنكه ذكر وصف آن كند.

و هرگاه اين شروط متحقّق شود وكالت صحيح است.

و آن عقديست جايز و در دوازده موضع فسخ مى شود:

اوّل: عزل موكّل با علم وكيل به عزل، سواى وكالت گروگيرنده در فروختن گرو در وعده، چه اين قسم وكالت به عزل موكّل باطل نمى شود. [3]

دوم: انكار وكيل وكالت را.

سوم: مردن هريك از ايشان.

چهارم: ديوانه شدن هريك از ايشان، و اگرچه جنون دورى باشد.

__________________________________________________

[1] اگر مراد از خريدن غلامى نكره باشد كه معيّن عند الموكّل و مبهم عند الوكيل باشد وكالت صحيح نيست وامّا

هرگاه مراد جنس غلام باشد وكالت صحيح است و يك غلام كه مصداق جنس باشد خريدارى مى كند غاية الامر، آنكه مراعات صلاح موكّل خود را مى نمايد. (دهكردى)

[2] حكم به بطلان على اطلاقه مشكل است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

* اقوى صحّت است لكن بايد وكيل مراعات كند مصلحت موكّل را. (نخجوانى، يزدى)

[3] صحّت مشكل است. (تويسركانى)

* به شرط آنكه آن را در ضمن عقدى لازم شرط كرده باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* اگر در ضمن عقد شرط نشده باشد باطل مى شود، بلكه مطلقاً خالى از مناقشه نيست و در رهن گذشت. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 575

پنجم: بيهوش شدن هريك از ايشان.

ششم: منع كردن حاكم شرع موكّل را جهت سفاهت يا افلاس هرگاه وكيل كرده باشد در ماليات، امّا اگر مفلس يا سفيه كسى را وكيل كرده باشند در طلاق زوجه مثلًا به منع حاكم وكالت او باطل نمى شود.

هفتم آنكه: موكّل بنده شود مثل آنكه موكّل كافر حربى باشد و مسلمانى او را بگيرد و بنده كند، چه وكالت او را در اين صورت باطل مى شود [1].

هشتم آنكه: آن چيزى را كه وكيل جهت آن تعيين كرده باشد موكّل خود آن را به فعل آورد.

نهم: خائن شدن وكيل. [2]

دهم: گريختن غلامى كه آقا او را وكيل كرده باشد. [3]

يازدهم: تلف شدن غلامى كه جهت فروختن او وكيل [4] تعيين كرده باشد.

دوازدهم: به فعل آوردن موكّل چيزى كه منافى وكالت باشد [5] چون فروختن غلامى كه وكيل براى فروختن او تعيين كرده بود.

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* معلوم نيست بلكه باطل نمى شود چنانچه مى آيد. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

* وجه اين معلوم نشد،

بلى گريختن غلام طلاق زوجه او است و همچنين موجب بطلان تدبير او است، چنانچه منصوص است ولكن قياس وكالت بر آن دو وجه ندارد. (يزدى)

[4] بلكه فوات متعلّق وكالت هرچه باشد در هرجا كه باشد به هر چه باشد. (يزدى)

[5] ظاهراً مراد به بطلان وكالت بالنسبة به اين امور مذكوره ماعداى موت و جنون و اغماء نه به معناى انفساخ عقد آن است، بلكه مراد رفع موضوع آن است و نبودن محلّى از براى آن والّا لازم مى آيد كه اگر بعض متعلّق وكالت تلف شود اين كه وكالت باطل شود، زيرا كه عقد قابل تبعّض نمى باشد و حال آنكه عقد بالنسبة به باقى مانده از آن صحيح است، پس معلوم مى شود كه عقد به تمامه باقى است و عدم تأثير بالنسبة به تالف از جهت انتفاء موضوع است. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 576

و مى بايد كه وكيل اقتصار كند برآنچه موكّل تعيين كرده، چه با تعدّى از آن ضامن است اگر تلف شود.

و هرگاه وكالت در فروختن چيزى مطلق واقع شود تقاضا مى كند فروختن را به قيمت وقت در آن شهر، به شرط آنكه كسى نباشد كه زياده از قيمت وقت بخرد. و آيا در اين صورت جايز است تسليم متاع بى آنكه قيمت را مشترى حاضر سازد يا نه؟ در آن خلاف است ميانه مجتهدين. اقرب آن است كه جايز نيست. [1]

و اگر وكيل كند او را در خريدن و فروختن، خريدن وكيل به جهت نفس خود [2] حرام است. [3] و اگر او را وكيل كند در خواستنِ زن دخترِ خود را به جهت زن موكّل نمى تواند [4] نكاح كرد. [5]

و وكيل

بى اذن موكّل تعيين وكيل نمى تواند كرد، مگر آنكه آن وكيل صاحب جاه [6] باشد يا آنكه آن چيز به جماعت محتاج باشد، امّا با اذن جايز است.

و هرگاه موكّل وكيلى براى وكيل تعيين كند، پس وكيل ثانى وكيل موكّل است و به مردن وكيل اوّل و عزل او وكالت وكيل ثانى باطل نمى شود. امّا اگر گفته باشد كه: وكيل نيز وكيل كند، به مردن او و عزل او باطل مى شود. [7]

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] مگر آنكه قرينه بر تعميم باشد و همچنين در فرع بعد. (يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] در هر دو مقام اگر وكالت شامل خود وكيل بوده جايز است و مى تواند، بلى در صورت عدم تصريح شايد كراهتى داشته باشد. (صدر)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

[6] صاحب جاه بودن مدخليّتى ندارد مگر آنكه استظهار شود كه اذن موكّل او را شامل است چنانچه در حاجت به جماعت چنين است. (دهكردى، صدر)

* با اطّلاع موكّل بر صاحب جاه بودن او يا محتاج به جماعت بودن. (يزدى)

[7] در صورت عزل وكيل اوّل بطلان وكالت وكيل ثانى مشكل است و احتياط خوب است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 577

و وكيل امين است و در آنچه بى تقصير و تعدّى او تلف شود ضامن نيست، و اگرچه او را به اجرت گرفته باشد، و با تقصير و تعدّى وكالت او باطل نمى شود، و قول او مقبول است در دعوى نمودن به آنكه عالم به عزل نبوده يا تفريط نكرده و تعدّى از اذن موكّل ننموده، و در تلف مال نيز قول او مقبول است.

موقف دوم در چيزهايى كه قابل نيابت نيست

موقف دوم در چيزهايى

كه قابل نيابت نيست

و آنها هجده چيزاند:

اوّل: وضو و غسل و تيمّم كردن با قدرت، چه با عدم قدرت جايز است نايب گرفتن جهت استعانت در آنها.

دوم: نماز واجب در حال حيات، سواى دو ركعت نماز حجّ واجب با تعذّر آن، چه در آن نايب مى توان گرفت.

سوم: روزه واجب در حال حيات.

چهارم: اعتكاف واجب.

پنجم: حجّ واجب با قدرت بر رفتن، چه اگر از رفتن عاجز باشد جايز است نايب گرفتن.

ششم: سوگند خوردن و نذر [1] كردن، چه ديگرى به نيابت او سوگند نمى تواند خورد و نذر كرد.

هفتم: غصب كردن، چه ديگرى به عوض او [2] غصب نمى تواند كرد.

هشتم: ميراث بردن، چه ميراث به نيابت كسى نمى برد.

نهم: تنويب، يعنى به نوبت خوابيدن پيش زنان.

دهم: ظهار كردن، يعنى كسى با زن خود گويد كه: «پشت تو همچو پشت مادر و خواهر من است» چه در اين صورت نيز نيابت جايز نيست.

يازدهم: سوگند خوردن بردخول نكردن با زن خود.

__________________________________________________

[1]- عدم جواز توكيل در اجراء صيغه نذر و عهد و ظهار و ايلاء محلّ تأمّل است. (يزدى)

[2] مراد واضح نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 578

دوازدهم: لِعان كردن با زن خود، به طريقى كه مذكور خواهد شد.

سيزدهم: رضاع [1] چه هر گاه زنى را جهت شير دادن گرفته باشند نايب نمى تواند گرفت. [2]

چهاردهم: انقضاى عدّت «1».

پانزدهم: قسامه.

شانزدهم: جنايت.

هفدهم: التقاط و احتطاب و احتشاش [3] يعنى برچيدن و هيمه گرد كردن و علف درويدن.

هجدهم: اقامت شهادت، مگر بروجه شهادت برشهادت، چه در اين صورت حاكم [4] جهت او نايب مى تواند گرفت.

موقف سوم در چيزهايى كه قابل نيابت هست

موقف سوم در چيزهايى كه قابل نيابت هست

و آنها سى و هشت

چيزند:

اوّل: اخراج زكاة و خمس و قسمت تصدّقات. دوم: خريدن و فروختن [5] مگر به نيابت [6] كسى كه احرام بسته باشد. سوم: قبض كردن قيمت متاع. چهارم: گرو كردن و قبض گرو. پنجم: مصالحه. ششم: حواله. هفتم: ضامن شدن. هشتم: شريك شدن.

__________________________________________________

[1] با اعتبارمباشرت واختصاص به رضاع ندارد، در هر جا اعتبار مباشرت شود چنين است. (يزدى)

[2] محتاج به تأمّل و تفصيل است. (صدر)

[3] عدم قبول نيابت در التقاط و احتطاب و احتشاش محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* اقوى جواز نيابت است در مذكورات. (دهكردى، يزدى)

* معلوم نيست. (صدر)

[4] اعتبار حاكم وجه ندارد و أيضاً شهادت فرع از باب نيابت نيست. (دهكردى، يزدى)

[5] احوط منع است. (تويسركانى، صدر)

[6] كه خريدن صيدى كه همراه او باشد جايز نيست، و امّا اگر همراه او نباشد صحيح است اگروكالت سابق بر احرام او باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) يعنى كسى به نيابت عدّه نگهدارد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 579

نهم: مضاربه. دهم: برزگر گرفتن. يازدهم: باغبان گرفتن. دوازدهم: وكيل گرفتن.

سيزدهم: عاريه گرفتن. چهاردهم: طلب شفعه كردن و گرفتن آن. پانزدهم: اجاره كردن. شانزدهم: ابراء ذمّه از حقّى نمودن. هفدهم: نكاح كردن، مگر نكاح جهت كسى كه احرام بسته باشد. هجدهم: تعيين كردن صداق. نوزدهم: خُلع. بيستم: رجعت كردن. بيست و يكم: در عدّه رجعيّه رجعت كردن. بيست و دوم: طلاق دادن. بيست وسوم: جعاله و مزد. بيست و چهارم: بخشيدن و وقف كردن. بيست وپنجم: قصاص كردن. بيست وششم: قبض ديت. بيست و هفتم: قبض حقوق، چون ميراث و وصيّت.

بيست و هشتم: عقد جزيه و قبض آن. بيست و نهم: جهاد با عدم تعيين آن.

سيم:

كشتن گوسفند در هَدْى. سى و يكم: حدّ زدن آدمى. سى و دوم: اثبات حدود آدمى.

سى و سوم: تير انداختن و اسب دوانيدن. سى و چهارم: آزاد كردن بنده و مكاتب و مدبّر ساختن. سى و پنجم: قضا [1] پرسيدن. سى و ششم: دعوى نمودن. سى و هفتم:

اثبات حجّتهاى مدّعى و حقوق او. سى و هشتم: طواف نسا و رمى كردن جمره جهت كسى كه فراموش كرده باشد. [2]

موقف چهارم در اقسام وكالت

موقف چهارم در اقسام وكالت

و آن بر سه قسم است:

اوّل: وكالت حرام، چون وكالت ذمّى جهت دعوى كردن برمسلمانان از جانب مسلمانان و ذمّيان، و وكيل شدن او از جانب مسلمانان جهت فروختن چيزهاى حرام چون شراب و گوشت خوك، اگرچه وكيل يهود باشد.

دوم: وكالت مكروه، چون وكالت مسلمان براى ذمّى برمسلمان. و بعضى از مجتهدين اين قسم را نيز حرام مى دانند «1».

__________________________________________________

[1]- قضاوت و حكم قابل نيابت بودن معلوم نيست. (دهكردى، صدر)

* نيابت در قضاوت مشكل است. (نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 337. شيخ طوسى، نهاية 2: 44. ابن برّاج، مهذّب 2: 277.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 580

سوم: وكالت جايز، و آن برهفت قسم است:

اوّل: وكالت از جانب حاضر در طلاق زوجه. و بعضى از مجتهدين اين قسم را جايز نمى دانند «1».

دوم: وكالت از جانب سفيهان به اذن حاكم.

سوم: وكالت زنان جهت نكاح كردن و طلاق از جانب غير.

چهارم: وكالت فاسق در تزويج دختر يا پسر خود به ايجاب و قبول.

پنجم: وكالت غلام به اذن آقا.

ششم: وكالت كافر.

هفتم: وكالت مفلس.

و سنّت است كه وكيل صاحب بصيرت تمام باشد، و عارف به لغتى كه به آن مكالمه مى كند باشد.

و

واجب است براو تسليم كردن آنچه در دست او است با طلبيدن موكّل به شرط آنكه تسليم ممكن باشد، چه اگر در آن حال تسليم نكند و تلف شود ضامن است، امّا اگر تسليم نكردن جهت گواه گرفتن باشد جايز است. [1]

و واجب [2] است بروكيل گواه گرفتن در دادن دَيْن مُوكّل و تسليم متاع، چه بى گواه صحيح نيست، و امّا اگر در وديعت وكيل باشد واجب نيست گواه گرفتن. [3]

__________________________________________________

[1] احوط عدم جواز است. (تويسركانى)

* جواز و وجوب در هر دو مقام معلوم نيست. (صدر)

* هرگاه مستلزم نباشد تأخيرى را كه مضرّبه مالك باشد، بلكه هرگاه منافى باشد با فوريّت عرفيّه مطلقاً مشكل است مگر آنكه در ترك آن مظنّه ضرر باشد بر وكيل و مسأله محتاج به تأمّل است. (يزدى)

[2] اقوى عدم وجوب است. (تويسركانى)

[3] فرق ما بين دين و وديعه معلوم نيست و وجوب گواه گرفتن معلوم نيست مگر آنكه متعارف باشدكه موجب انصراف اذن شود يا ازكلام موكّل مستفاد شود ولو به قرائن. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 2: 44.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 581

و حرام است [1] بروكيل خريدن آنچه وكيل در فروختن آن باشد از جهت خود بى اذن موكّل، و حرام است براو نكاح كردن دختر خود اگر وكيل باشد در نكاح كردن زوجه اى [2] جهت موكّل.

و سنّت است برصاحب جاه و ثروت كه به نفس خود مرتكب دعوى نشود و وكيل تعيين كند.

و ثبوت وكالت به يكى از دو چيز مى شود: به اقرار موكّل پيش حاكم شرع، يا به گواهى دادن دو گواه عادل پيش او. و عزل وكيل ثابت مى شودبه علم وكيل اگرچه خبر

دهنده يك مرد عادل بوده باشد، چنانچه در روايت هشام بن سالم وارد شده. [3] «1»

فصل ششم در اسب دوانيدن و تير انداختن

فصل ششم در اسب دوانيدن و تير انداختن

و شروط آنها هفده است:

اوّل: ايجاب و قبول از بالغ عاقل جايزالتصرّف. و بعضى مجتهدين برآنند كه اين جعاله است و ايجاب در آن كافيست «2».

) دوم: حيوانى كه به آن پيشدستى توان كرد چون: اسب و شتر و استر و خر و فيل، پس غير اينها [4] جايز نيست، چون: كبوتر پرانيدن، و شاطرى كردن «3» و كشتى گرفتن

__________________________________________________

[1]- حرمت در اين دو صورت على الاطلاق مشكل است اگر چه احوط است. (تويسركانى)

* مكرّر هر دو صورت گذشت. (صدر)

[2] مگر آنكه قرينه بر تعميم باشد. (دهكردى، يزدى)

[3] ولى رعايت احتياط منافى با روايت نيست. (صدر)

[4] خصوصيّتى به نظر نمى رسد و احوط مطلقاً ترك است. (صدر)

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 213، حديث 503. وسائل 19: 162، حديث 1.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 6: 300 و خلاف 6: 105، مسأله 9. علّامه حلّى، مختلف 6: 255.

(3) در مسابقه اى چالاكى نمودن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 582

و سنگ برداشتن. و آيا اگر اينها بى عوض باشند حرام است يا نه؟ در آن خلاف است. [1] بعضى از مجتهدين [2] كشتى گرفتن بى عوض را جايز داشته اند «1».

سوم: تعيين عوض [3] يعنى آن چيزى كه قرار مى دهند كه سابق بگيرد مى بايد كه مقدار آن معلوم باشد به مشاهده يا به وصف، و جايز است كه دَيْن باشد خواه حال و خواه مؤجّل. و همچنين جايز است كه عوض از متسابقان باشد، يا از يكى از ايشان، يا از اجنبى، يا

از بيت المال.

چهارم: تعيين جنس آلتى كه به سبب آن پيشدستى مى كنند چون دو اسب يا دو تير پيكان دار. امّا تعيين آن دو شخص [4] لازم نيست.

پنجم: برابر بودن هردو اسب مثلًا در احتمال پيشدستى نمودن؛ يعنى يكى ضعيف و ديگرى قوى نباشد.

ششم آنكه: هردو از يك جنس باشند، پس اگر يكى اسب باشد و ديگرى استر صحيح نيست. امّا اگر در صفت مختلف باشند چون عربى و يابو صحيح است.

هفتم آنكه: هردو به يكبار بدوانند، كه اگر پيش و پس بدوانند صحيح نيست [5] امّا مساوات در مكان ايستادن شرط نيست.

هشتم: گردانيدن عوض جهت سابق در اسب دوانيدن يا محلّل؛ پس اگر به غير از

__________________________________________________

[1] احوط حرمت است در اينها. (تويسركانى)

* حرمت معلوم نيست هر چند احوط است. (يزدى)

[2] اين قول اظهر است، لكن احوط ترك است. (نخجوانى)

[3] ظاهر آن است كه اصل عوض قرار دادن شرط نباشد لكن اگر عوض قرار دادند بايد معيّن باشد. (تويسركانى)

[4] يعنى تعيين دو شخص از اسب لازم نيست، تعيين جنس و نوع كافى است. (تويسركانى)

* تعيين شخص اسب لازم است چون امتحان او مقصود است، لكن تعيين شخص تير لازم نيست بعد ازتعيين جنس آن، چنانچه تعيين شخص كمان هم لازم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[5] عدم صحّت معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى، مسالك 6: 87.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 583

ايشان دهند صحيح نيست [1] و محلّل كسى است كه ميان دو كس كه گرو مى بندند در مى آيد، اگر بر هر دو يا بر يكى از ايشان سبقت نمود او عوض مى گيرد، و اگر سبقت نكرد غرامت نمى كشد.

نهم: علم بعدد تيرانداختن [2]

و در محاطّه و در مبادره [3] خلاف است. [4]

دهم: علم به عدد زدن تير برنشانه، مثل آنكه گويد: هر كه هرپنج تير از جمله بيست تير برنشانه زند عوض از او باشد.

يازدهم: علم به صفت زدن، مثل آنكه شرط كند كه تير از نشانه بگذرد، يا بر نشانه خورد، يا پيش نشانه بيفتد، يا بر جانب نشانه بخورد، يا برنشانه خورد به هرطريقى كه باشد و با اطلاق منصرف به اخير مى شود.

دوازدهم آنكه: هردو در عدد و زدن و ساير احوال مساوى باشند.

سيزدهم آنكه: عالم باشند به قدر نشانه به مشاهده يا به تقدير، چه نشانه مختلف مى باشد.

چهاردهم: تعيين اندازه [5] پس اگر معيّن نباشد صحيح نيست.

پانزدهم: پيشدستى كردن به تير زدن برنشانه نه بردور انداختن، پس اگر گويد عوض از كسى باشد كه دورتر بيندازد صحيح [6] نيست.

شانزدهم آنكه: ابتداى مسافت و انتهاى آن مشخّص باشد پس اگر مجهول باشد صحيح نيست.

هفدهم آنكه: زدن نشانه ممكن باشد، پس اگر ممكن نباشد- چون زدن از پانصد ذراع راه- صحيح نيست.

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] مبادرت اين است كه بگويند هركس از بيست تير پنج تير مثلًا به نشانه زند سابق باشد، و محاطّه آن است كه بگويند هركس در بيست تير بيشتر به نشانه بزند او سابق باشد. (يزدى)

[4] يعنى در وجوب تعيين اين كه مراعات به نحو محاطّه باشد يا مبادره خلاف است، بعضى گفته اند لازم است و بعضى لازم نمى دانند و از جهت انصراف اطلاق به محاطّه و اظهر اين است كه هرگاه انصراف باشد لازم نيست والّا بايد معيّن كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] يعنى

اندازه مسافت. (يزدى)

[6] صحّت مانعى ندارد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 584

فصل هفتم «1») در اقسام غلبه در تير انداختن

فصل هفتم «1») در اقسام غلبه در تير انداختن

و آن بر سه قسم است:

اوّل: مبادرت، مثل آنكه گويد: هر كس پنج تير از جمله بيست تير بيشتر بزند او سابق است و عوض مال از او است، پس اگر يكى از ايشان پنج تير از جمله ده تير بزند و ديگرى چهار تير از جمله ده تير بزند، اوّل سابق است، و اكمال در اين صورت لازم نيست.

دوم: محاطّه، يعنى كم كردن آنچه برابر زنند، مثل آنكه گويد: هركه پنج تير از بيست تير بزند سابق است، پس اگر هردو پنج تير از ده تير بزنند طرح مى نمايد، يعنى مى اندازند تا بيست كامل شود.

سوم: مناضله [1] مثل آنكه گويند: هركدام بيشتر از بيست تير بزند يكى يا دو يا سه او سابق است.

و سبق در رمايه باطل مى شود به مردن اندازنده، و آيا به مردن اسب دواننده باطل مى شود يا وارث او اسب مى دواند؟ در آن خلاف است.

فصل هشتم در جُعاله

فصل هشتم در جُعاله

و آن مالى است كه شخصى جهت اوردن غلام گريخته يا چارواى ياغى شده يا عملى تعيين مى كند.

و شروط آن پنج است:

__________________________________________________

[1]- مناضله قسم ثالث نيست، بلكه همان محاطّه است و هرچند علّامه آن را در قواعد قسم ثالث گرفته است، در تحرير آن را مرادف محاطّه دانسته است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) مخفى نماند كه فصل مستقلّ قرار دادن مطلب ذيل نامناسب است، زيرا يكى از مباحث فصل ششم مى باشد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 585

اوّل: ايجاب، و آن هر لفظى است كه دلالت كند برآنچه مذكور شد.

دوم: قبول [1] فعلى، چون لفظى در جعاله لازم نيست.

سوم آنكه [2]: بالغ

و عاقل و جايزالتصرّف باشد.

چهارم آنكه: عامل را تحصيل آن عمل ممكن باشد.

پنجم آنكه: عمل چيزى باشد كه صحيح باشد اجاره گرفتن جهت آن.

و تعيين عمل و عوض شرط نيست، پس اگر بگويد: هركس بنده گريخته مرا برگرداند نصف او يا عوض آن از او باشد جايز است. امّا اگر عوض را مشخّص سازد ذكر قدر آن شرط است و با جهالت منصرف به اجرةالمثل مى شود. و بعضى از مجتهدين گفته اندكه: اگرگريخته [3] را از شهرى كه مالك او در آن ا ست بياورد يك مثقال طلا [4] مى گيرد، و اگر از غير آن شهر برگرداند چهار مثقال «1» و مستند اين قول حديثى [5] است ضعيف. [6] «2» امّا مشهور و اصحّ آن است كه منصرف به اجرةالمثل مى شود.

و اجرت او آنگاه لازم مى شود كه او را تسليم مالك نمايد پس اگر به درِ خانه مالك رساند و هنوز تسليم او نكرده باشد كه بگريزد مستحقّ اجرت نمى شود. و اگر

__________________________________________________

[1] اشتراط قبول معلوم نيست همين كه بداند ايجاب را و عمل كند به قصد عوض كفايت مى كند، پس جعاله از عقود نيست، بلكه اعمّ است از عقد و ايقاع چون به هر دو وجه صحيح است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] يعنى جاعل. (دهكردى، يزدى)

[3] كه عبد باشد يا شتر، نه مطلقاً. (دهكردى، يزدى)

[4] اين در صورتى است كه گريخته عبد باشد يا شُتر، نه مطلقاً. (نخجوانى)

[5] احوط عمل به اين حديث است در عبد آبق و احوط الحاق غير است به او. (تويسركانى)

[6] دلالت آن هم معلوم نيست، چون ظاهر آن صورتى است كه بدون صدور صيغه از جاعل

باشد يا اعمّ است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن برّاج، مهذّب 2: 570. شيخ طوسى، خلاف 3: 589، مسأله 17. ابن ادريس، سرائر 2: 109. محقّق حلّى، مختصر نافع: 254.

(2) تهذيب 6: 398، حديث 1203.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 586

پيش از تسليم بميرد، بعضى از مجتهدين برآنند كه مستحقّ اجرت مى شود. [1] «1»

و اگر شخصى گم شده كسى را بياورد بى آنكه صيغه واقع شده باشد مستحقّ چيزى نمى شود و لازم است بر او رسانيدن آن به مالك او. و اگر با وقوع صيغه زياده از يك كس بياورند همه [2] در اجرت برابر شريكند، مگر آنكه مالك شرط تفاوت ميانه ايشان كرده باشد.

و اگر در مقدار آنچه مالك قرار داده يا در جنس آن نزاع كنند هردو [3] سوگند خورند، و ثابت مى شود آنچه كمتر باشد از اجرت و آنچه دعوى برآن مى كنند، مگر آنكه مالك زياده از اجرةالمثل را دعوى كند، چه در اين صورت زياده [4] متعيّن است.

و اگر در اصل جعاله نزاع كنند قول قول مالك است.

__________________________________________________

[1] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* خالى از قوّت نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] در صورتى كه تعيين شخص خاصّى نكرده باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] قول به تحالف در صورت نزاع در مقدار، خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

* در صورت نزاع در مقدار مالك تنها قسم مى خورد بر نفس ما يدّعيه العامل يا برنفى زايد مگر آنكه غرض زياده و نقصان عوض نباشد، بلكه مصبّ دعوى كيفيّت جعل و قرار داد باشد، و بنابر اوّل بعد از سوگند مالك معيّن است آن چه او مى گويد و در صورت اختلاف در جنس اظهر بعد از تحالف

اجرة المثل است مگر آنكه مدّعى به عامل از نقد غالب باشد كه در اين صورت اقلّ الامرين از اجرة المثل و آن چه ادّعا مى كند مستحقّ است تا آنكه مدّعى به مالك از نقد غالب باشد كه در اين صورت اكثر الامرين از اجرة المثل و مايدّعيه را بايد بدهد. (دهكردى، يزدى)

* اظهر اين است در صورت نزاع در مقدار مالك تنها قسم مى خورد بر نفى مايدّعيه العامل و بعد از سوگند مالك معيّن است آنچه او مى گويد و در صورت اختلاف در جنس اظهر بعد از تحالف اجرة المثل است. (نخجوانى)

[4] مثل آنكه مالك بگويد: ده درهم قرار شد عامل بگويد: دوازده درهم و اجرة المثل پنج درهم باشد، پس چون ده درهم را قبول دارد بايد آن را بدهد نه پنج درهم. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) فخرالمحقّقين، ايضاح 2: 163. شهيد ثانى، روضه 4: 445. محقّق ثانى، جامع المقاصد 6: 197.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 587

فصل نهم در لقطه
اشاره

فصل نهم در لقطه

و آن برداشتن چيزى است كه اگر بر ندارند ضايع شود.

و اين برسه قسم است:
قسم اوّل انسان:

قسم اوّل انسان:

و آن را «لقيط» و «منبوذ» و «ملقوط» گويند، و آن هرطفل ضايعى است كه كسى نداشته باشد كه او را بزرگ كند و محافظت او نمايد، زيرا كه اگر كسى داشته باشد كه حاكم شرع او را بر نفقه او جبر تواند كرد- چون پدر يا جدّ، يا آقا در غلام- جبر كردن او لازم است.

و بر داشتن او واجب كفائى است هرگاه از تلف شدن او ترسند. و بعضى از مجتهدين اين را سنّت مى دانند «1».

واگر دو كس يا زياده برسر برداشتن طفل نزاع كنند سابق اولاست، و اگر به يك دفعه بردارند آن كس كه از شهر باشد اولاست به محافظت از آن كه از دهكده باشد، آن كس كه در دهكده باشد اولاست [1] از كسى كه در صحرا منزل داشته باشد، و همچنين اولاست مالدار از مفلس، و ظاهرالعداله از مجهول الحال. و اگر در جميع آنچه مذكور شد مساوى باشند قرعه بزنند نام هركدام كه بيرون آيد از آن كس است.

و شروط آن كسى كه لقيط را برمى دارد سه چيز است:

اوّل آنكه: بالغ و عاقل باشد.

دوم آنكه: آزاد باشد، چه برداشتن غلام بى اذن آقا صحيح نيست، مگر در وقتى كه

__________________________________________________

[1]- اقوى رجوع به قرعه است مطلقاً هرگاه ملتقط صلاحيت حضانت طفل را دارد و دليلى براعتبار ترجيحات مذكوره نيافتم. (دهكردى)

* بر ترجيحات مذكوره دليلى نيست. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق حلّى، شرائع 3: 285 و مختصر نافع: 253.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 588

از تلف شدن طفل بترسد و كسى ديگر سواى او نباشد، چه در

اين صورت واجب است برغلام برداشتن او.

سوم آنكه: مسلمان باشد [1] هر گاه طفل مسلمان باشد [يعنى در دارالاسلام افتاده باشد يا در دارالحرب به آنكه در او مسلمانى باشد] «1» و بعضى از مجتهدين [2] اسلام را شرط نمى دانند «2» چه غرض از التقاط محافظت است و آن در كافر نيز ممكن است، و بعضى از مجتهدين شرط عدالت [3] در بردارنده كرده اند «3».

و نفقه طفل اگر مال داشته باشد از مال اوست [4] و اگر نداشته باشد استعانت به سلطان جويند، و اگر ممكن نباشد برمسلمانان واجب است بذل نفقه او، و اگر ايشان نباشند يا ندهند كسى كه آن طفل را برداشته است اگر از مال خود بدهد و قصد كند كه رجوع نمايد جايز است. و بعضى از مجتهدين رجوع را جايز نمى دانند. [5] «4» و بعضى

__________________________________________________

[1]- احوط اشتراط اسلام و عدالت است در ملتقط. (تويسركانى)

[2] قول اين بعض اقوى است در صورتى كه لقيط محكوم به اسلام نباشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] اقوى اعتبار عدالت يا امانت است، هرگاه طفل لقيط مال داشته باشد والّا اقوى عدم اعتبار عدالت است. (دهكردى)

* اشتراط عدالت خلاف مشهور است هر چند كه احوط است. (نخجوانى)

* اقوى عدم اعتبار عدالت است. (يزدى)

[4] به اذن حاكم على الاحوط. (تويسركانى)

* به اذن حاكم شرع و اگر نباشد عدول المؤمنين. (نخجوانى، يزدى)

[5] وهو الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ما بين علامت در بعضى از نسخه ها نيست.

(2) فاضل آبى، كشف الرموز 2: 406 وفاضل مقداد در تنقيح 4: 106، به شيخ در خلاف و نيز رياض 12: 380 به نقل از ديگران به شيخ در خلاف

و مبسوط نسبت داده اند و حال آنكه صحيح نيست. ولى محقّق در نافع: 253 و شرايع 3: 284 ترديد كرده است.

(3) شيخ طوسى، مبسوط 3: 340. علامه، ارشاد 1: 440. محقّق ثانى، جامع المقاصد 6: 108.

(4) ابن إدريس، سرائر 2: 107.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 589

ديگر گفته اند كه: اگر طفل غلام باشد جهت نفقه اى كه به او داده او را با احتياج به اذن حاكم شرع مى تواند فروخت «1».

و اگر استعانت از غير ممكن بوده و او از مال خود نفقه كرده رجوع نمى تواند كرد، و آن كس كه او را برگرفته [1] نمى تواند كه بى اذن حاكم نفقه خود را از مال طفل برداشت مگر به احتياج.

و قول قولِ بردارنده طفل است با قسم در قدر نفقه كه معروف است، و همچنين قول قول او است در اصل نفقه و در تقصير نكردن. و اگر طفل تلف شود او ضامن نيست مگر با تقصير در محافظت او.

و اگر كسى دعوى نمايد كه طفل فرزند من است و ثابت سازد به او ملحق مى شود.

و اگر طفل بعد از آنكه بالغ شود انكار كند فرزندى وى را اعتبار ندارد.

و عاقله او امام است هر گاه كسى ميراث خوار و ضامن جريره او نباشد، پس ديت خطاى او بر امام است.

و حكم كرده مى شود به آزادى او اگر كسى دعوى بندگى او كند، چه اصل در هركس آن است كه آزاد باشد.

و اگر بنده او را بكشد بنده را در عوض او بايد كشت، امّا اگر آزادى [2] او را بكشد او را در عوض او نمى توان كشت، چه احتمال دارد كه طفل بنده باشد.

و اگر كسى زخمى بر او زند مى رسد او را كه بعد از بالغ شدن براو زخم زند يا ديت گيرد

قسم دوم حيوان:

قسم دوم حيوان:

و آن را «ضالّه» گويند و آن هر حيوانيست ضايع كه در دست كسى نباشد و اگر او را

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] ظاهراً جميع احكام آزادى بر او جارى است مادام كه خلاف آن معلوم نشده است و اعتنائى به احتمال مذكور نيست. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 3: 75.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 590

برندارند ضايع شود.

وبرداشتن اومكروه است، و آنچه در احاديث وارد شده است در نهى برداشتن «1» او محمول است برآنكه بردارنده به قصد تمليك بردارد، چه اگر به آن قصد بردارد حرام است [1]. وشيخ طوسى در كتاب مبسوط برداشتن اورا مخصوص حاكم شرع دانسته «2».

و سنّت است بر داشتن حيوانى كه اگر بر ندارند تلف شود در غير آبادانى جهت نگاهداشتن. امّا اگر در آبادانى بردارد حرام است [2] و در اين صورت ضامن آن است، و اگر نفقه بدهد او را رجوع برمالك نمى رسد.

سواى گوسفند كه آن را مى توان برداشت، و مخيّر است در اين صورت ميانه نگاهداشتن او و دادن به حاكم شرع، و در اين صورت اگر تلف شود ضامن نيست.

و اگر گوسفند را در صحرايى كه آب نباشد بيابند «3» خوردن آن فى الحال حلال است [3] به اجماع مجتهدين، و ضامن است قيمت آن را هرگاه صاحب آن پيدا شود.

و شتر و گاو [4] را نمى تواند گرفت اگر صحيح باشند يا در موضعى باشند كه آب

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* هرگاه علم به تلف

شدن داشته باشد در آبادانى مى تواند بر دارد حتّى غير گوسفند را و بر اين تقدير فرق ما بين گوسفند و غير گوسفند نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] احوط تعريف سنه است و بعيد نيست الحاق صغار از مثل شتر و گاو و خر كه مانند گوسفند نتواند خود را از سباع حفظ كنند به گوسفند، و در اينها احتياط به تعريف سنه اشدّ است. (نخجوانى، يزدى)

[4] وهمچنين هرچه مثل آنهاباشد درحفظ خود ازسباع مثل اسب واستر وفيل و اگر جائى باشدكه معلوم باشدكه نمى توانند حفظ خودكنند اخذ حرام نيست حتّى درشتر واسب وگاو چنانچه هر حيوان ضايعى كه معلوم باشد كه مالك از آن اعراض كرده است به جهت واماندگى يا غير آن جايز است اخذ و تملّك آن حتّى در عمران. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 3: 292. وسائل 25: 439- 441.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 3: 319.

(3) بگيرند، خ ل.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 591

و گياه باشد؛ پس اگر در اين صورتها بگيرد ضامن مى شود و برى ءالذمّه نمى شود مگر به دادن آنها به حاكم يا به صاحب آن، و اگر رها كند برى ءالذمّه نمى شود.

و خر را نيز در صحرا مى توان گرفت، چه صبر برتشنگى ندارد. و بعضى از مجتهدين گرفتن آن را نيز منع كرده اند. [1] «1»

و جايز است برداشتن سگ شكارى و سگ گلّه و سگى كه محافظت باغ و زراعت كند، و بعد از يك سال از تعريف كردن انتفاع گرفتن از آنها جايز است، و ضامن است بردارنده آنها قيمت متعارف آنها را هر گاه صاحب آنها پيدا شود.

و اگر طفل يا مجنون حيوانى

را بگيرند ولىّ ايشان يك سال تعريف مى كند، و بعد از آن مخيّر است با غبطه و صرفه طفل در نگاهداشتن آن حيوان و مالك شدن [و نفقه يافت شده لازم است، و رجوع مى كند برصاحب اگر در برابر آن عوض نباشد چون سوار شدن اسب و شير دادن گوسفند.

و حيوان يافت شده امانت است تا يك سال و بعد از آن قصد ملكيّت ميتوان كرد.

وبعضى ازمجتهدين نيزيك سال تعريف [2] را درضالّه شرطنمى دانند «2». وبعضى گفته اند:

تعريف در گوسفند سه روز است، آنگاه فروختن و تصدّق كردن به قيمت آن «3» وضامن است هر گاه صاحب پيدا شود «4» ونفقه دادن او وضامن بودن قيمت آن.

قسم سوم لُقطه اموال:

قسم سوم لُقطه اموال:

و آن برداشتن هرمالى است ضايع، جهت نگاه داشتن از براى صاحب آن.

__________________________________________________

[1] و اين احوط است. (تويسركانى)

[2] قول به تعريف يك سال در ضالّه مطلقاً احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 3: 579. محقّق حلّى، شرائع 3: 289. علّامه حلّى، قواعد 2: 206.

(2) ابن قطان، معالم الدين 2: 467. و صيمرى در غاية المرام 4: 151 به علّامه نسبت داده و خود نيز آن را اختيار كرده است.

(3) ابن ادريس، سرائر 2: 107.

(4) ما بين علامت در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 592

وبرداشتن آن مكروه است اگرچه اعتماد برنفس خود داشته باشد، مگر آنكه ترسد كه تلف شود؛ چه در اين صورت مكروه نيست. و اگر اعتماد برخود نداشته باشد برداشتن آن حرام است [1].

و در بردارنده لُقطه حرم مكّه عدالت [2] شرط است، پس اگر فاسق باشد برداشتن آن حرام است. و عادل مخيّر است ميانه نگاهداشتن

يا به حاكم سپردن آن.

و اگر فاسقى لُقطه را بردارد [3] حاكم از او برگيرد يا كسى را همراه او سازد كه تا يك سال تعريف آن كند، و بعد از يك سال اگر آن فاسق قصد تملّك كند حاكم شرع به او مى دهد بى آنكه ضامن از او بگيرد.

و آنچه در غير حرم مكّه معظّمه از صحرا و بيابان يا در زمينهايى كه به حسب ظاهر مالك نداشته باشد پيدا شود از طلا و نقره و جواهر و اثر اسلام نداشته باشد- يعنى اسم خداى تعالى يا رسول صلى الله عليه و آله و سلم يا يكى از ائمه عليهم السلام يا يكى از پادشاهان مسلمان بر آن نقش نكرده باشند- از كسى است كه آن را يافته باشد [4] اگرچه زياده از يك درهم باشد. و اگر اثر اسلام برآنها باشد يا در معموره باشد و صاحب نداشته باشد مشهور ميانه مجتهدين آن است كه اگر زياده [5] از يك درهم بوده باشد يك سال تعريف آن لازم است آنگاه

__________________________________________________

[1] حرمت مشكل است. (تويسركانى)

[2] بنابر احوط، و اقوى كفايت وثاقت است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] كه معلوم يا مظنون باشد كه قصد تعريف و ردّ به مالك ندارد. (يزدى)

[4] هرگاه معلوم و مظنون نباشد كه از اهل زمان واجد است والّا حكم لقطه بر آن جارى است و اثر اسلام داشتن و نداشتن فرق ندارد در هر دو صورت، پس هرگاه در بيابان يا خرابه باشد و معلوم يا مظنون نباشد به حسب قرائن كه از اهل زمان واجد است مطلقاً مال او است هر چند اثر اسلام داشته باشد والّا مطلقاً بايد

تعريف كند مگر آنكه معلوم باشد كه مال كافر حربى است. (يزدى)

[5] لقطه كمتر از درهم را مى تواند تملّك كند و حاجت به تعريف نيست، هرگاه در غير حرم باشد. (دهكردى)

* بلكه اگر يك درهم يا زياده باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 593

اگر قصد [1] تملّك كند مالك آن مى شود و اگر صاحب آن پيدا شود ضامن است.

و آنچه در بلاد اسلام در مِلك شخصى پيدا شود صاحب آن را خبردار كند، پس اگر دعوى كند كه از اوست به او دهد و گواه و قسم بر او لازم نيست، و اگر گويد كه: از من نيست، پس اگر اثر اسلام برآن نباشد از كسى است كه آن را يافته باشد، و اگر اثر اسلام [2] برآن باشد حكم لقطه برآن جارى دارد.

و آنچه مذكور شد از حكم طلا و نقره اگر در ديار كافران پيدا شود از كسى است كه بيابد، خواه در معموره باشد و خواه در غير معموره، و خواه اثر اسلام داشته باشد و خواه نداشته باشد، و تعريف لازم نيست.

و اگر زمينى كه در او يافته باشند مالكى داشته باشد او را واقف مى سازد، پس اگر گويد كه او مال من نيست از آن كسى است كه يافته.

و در روايت صحيح محمّد بن مسلم از امام به حقّ ناطق جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام مطلق واقع شده كه: «آنچه در خرابه يافته باشند آن كسى كه يافته اولاست به آن» «1» خواه اثر اسلام داشته باشد و خواه نه، و محدّثين حمل كرده اند بر آنكه مراد امام در آنچه اثر اسلام داشته باشد آن است كه

بعد از تعريف باشد.

و در حديث صحيح وارد شده كه: «آنچه در شكم چاروا [3] يافته شود از طلا ونقره و جواهر بايد از كسى كه خريده باشد او را واقف سازد، پس اگر بشناسد كه تعلّق به او دارد، و اگر نه از آن كس است كه آن را يافته» «2» هر گاه اثر اسلام در آن نباشد [4]

__________________________________________________

[1] واگرتصدّق كند و صاحبش پيدا شود و راضى نشود به تصدّق نيز ضامن است. (دهكردى، يزدى)

[2] اثر اسلام داشتن و نداشتن تفاوت ندارد، پس مطلقاً حكم لقطه جارى كند مگر آنكه بداند كه مال اهل زمان قديم است، پس مى تواند تملّك كند. (دهكردى، يزدى)

[3] يا حيوان ديگر. (دهكردى، يزدى)

[4] بلكه هر چند اثر اسلام در آن باشد. (دهكردى- يزدى)

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 390 حديث 1165 و 1169. وسائل 25: 447 حديث 1 و 2.

(2) كافى 5: 139 حديث 9. وسائل 25: 452 حديث 1 و 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 594

واگر اثر اسلام داشته باشد تعريف يك سال لازم است.

امّا آنچه در حرم مكّه [1] بيابند بى تعريف يك سال مالك آن نمى تواند شد و اگرچه كمتر از يك درهم باشد. [2] و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر در حرم مكّه نيز درهم مطلّس [3] بيابند «1» بى تعريف از يابنده است.

و اگر بنده لقطه حيوان و مال را بردارد [4] و بعد از يك سال تعريف [5] تلف كند، ضمان تعلّق به رَقَبه او مى گيرد كه بعد از آزاد شدن بدهد.

تتمّه: احكام لُقطه چهار چيز است:

تتمّه: احكام لُقطه چهار چيز است:

اوّل: واجب، و آن تعريف است، يعنى شناسانيدن كسى كه آن را برداشته

يا نايب او، به آنكه فرياد كند همان روز تا شب، آنگاه هر روز يك بار يا دو بار، آنگاه هرهفته يكبار يا دوبار، آنگاه هرماهى به حيثيّتى كه فراموش نشود تا يك سال. و واقع گرداند تعريف آن را در مكانهايى كه آنجا مردم جمع مى شوند چون بازارها و درهاى دروازه ها و مسجدها و در صباحها و شامها و روزهاى عيد و جمعه ها و در وقت داخل شدن قافله به شهر، يعنى يابِنده در اين قسم جاها و وقتها تعريف لقطه كند و آن را

__________________________________________________

[1]- اعتبار تعريف در حرم مكّه مطلقاً احوط است بلكه احوط حرمت برداشتن لقطه حرم است. (تويسركانى)

[2] اظهر عدم حاجت به تعريف و جواز تملّك آن است، بلى هرگاه درهم يا أزيد باشد نمى تواندتملّك كند، بلكه بايد بعد از تعريف سنه يا تصدّق كند يا به امانت نگاه دارد. (نخجوانى، يزدى)

[3] بلكه درهم مطلّس را هم مى تواند قصد تملّك كند بدون حاجت به تعريف. (دهكردى)

[4] به اذن مولى و امّا بدون اذن پس مشكل است جواز اخذ او و بعد از تعريف مولى را ميرسدتملّك آن كند. (يزدى)

[5] بعد از تعريف سال مى تواند خود تمليك كند بنابراين كه عبد مالك مى شود، چنانچه اظهر است و مى تواند مولى بعد از علم بر حصول تعريف قصد تمليك كند در صورتى كه اخذ عبد به اذن مولى باشد. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 380. ومن لا يحضره الفقيه 3: 297.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 595

بشناساند. و در فرياد كردن ذكر جنس نكند چون طلا و نقره.

و اگر در غربت يافته باشد بعد از تعريف به شهر خود مى تواند بُرد

و سال را در شهر خود تمام كرد. و اگر در صحرا يافته باشد در هرجا كه خواهد تعريف كند.

و آنچه باقى نماند [1] برنفس خود قيمت كند يا به ديگرى بفروشد و قيمت آن را نگاه دارد، و اگر تلف شود ضامن نيست، و اگر منتفع شود ضامن است.

و اگر در سال تعريف لقيط فوت شود ضامن نيست. و اگر زيادتى بهم رسد خواه منفصل چون فرزند و خواه متّصل چون فربهى در اين يك سال از مالك است، و بعد از يك سال از ملتقط است، بعد از نيّت تمليك.

دوم: ضمان با تملّك [2] و تقصير در حفظ، و بدون تملّك امانت است.

سوم: تملّك، و آن بعد از تعريف كردن [3] يك سال است با قصد مالك شدن.

چهارم: ردّ به مالك، و آن واجب است هر گاه به دوگواه عادل ثابت سازد كه ملك اوست، و به يك گواه ثابت نمى شود، و وصف كردن آن كافى نيست و اگرچه ظنّ صدق او داشته باشد، بلكه در اين صورت ردّ كردن جايز است [4] پس اگر در اين صورت به ردّ كردن امتناع نمايد حاكم شرع جبرش نمى كند.

و اگر در صورت وصف ردّ كند، آنگاه گواهى دهند كه ملك غير بوده، غيرانتزاع عين مى كند، و با تلف رجوع مى نمايد برهركدام كه خواهد. و اگر برآن كس رجوع كند

__________________________________________________

[1]- يعنى اگر بگذارد خراب و ضايع شود. (دهكردى، يزدى)

[2] يعنى در سال تعريف اگر فوت شود ضامن نيست، مگر اين كه تملّك كند يا تقصير در حفظ نمايد. (نخجوانى)

* چه تملّك قبل ازتعريف، چه تملّك بعد ازآن، هر چند تملّك بعد ازآن جايز است. (يزدى)

[3] بعد از

تعريف سنه مخيّر است ما بين سه امر، يكى تملّك با ضمان، دوم تصدّق با ضمان هرگاه مالك راضى نشود، سوم نگاه داشتن بر وجه امانت و بر اين تقدير هرگاه تلف شود ضمان ندارد مگر با تعدّى و تفريط در حفظ. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] معلوم نيست. (صدر)

* مشكل است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 596

كه به وصف كننده ردّ كرده است او را رجوع مى رسد بروصف كننده، به شرط آنكه در وقت دادن اقرار به ملكيّت او نكرده باشد، چه در اين صورت رجوع نمى تواند كرد.

واگرهريك گواه بگذرانند بعد ازآنكه به اوّل داده باشد وگواهان ايشان را برديگرى ترجيح نتوان داد، قرعه بزنند به اسم هريك از ايشان كه بيرون آيد به او دهند، پس اگر به اسم دوم بيرون آيد انتزاع مى كنند از اوّل، و اگر تلف شده باشد ضامن نيست كسى كه به اوّل داده است اگر به حكم حاكم شرع داده و اگر بى اذن حاكم داده ضامن است.

تكمله: بدان كه التقاط پنج قسم است:

تكمله: بدان كه التقاط پنج قسم است:

قسم اوّل: واجب است، و آن برداشتن طفليست كه اگر او را برندارند ضايع شود.

و بعضى از مجتهدين اين را سنّت مى دانند «1».

قسم دوم: حرام، و آن وقتى است كه شخصى كه برمى دارد داند كه خيانت مى كند، يا فاسق [1] باشد در لقطه حرم.

قسم سوم: سنّت و آن برداشتن ماليست كه اگر او را برندارند ضايع شود.

قسم چهارم: مكروه، و آن برچند قسم است: اوّل: مطلق برداشتن آن، دوم:

برداشتن فاسق غيرلقطه حرم را، سوم: برداشتن غير فاسق لقطه مال و حيوان را، چهارم:

برداشتن چيزى كه قيمت آن كم باشد و منفعت آن بسيار، چون عصا و ميخ و نعلين

ومطهره و تازيانه. و بعضى از مجتهدين برداشتن نعلين و مطهره «2» و تازيانه را حرام مى دانند «3». پنجم: برداشتن چيزى كه كمتر از يك درهم باشد در حرم مكّه.

__________________________________________________

[1] گذشت كه عدالت شرط نيست. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرائع 3: 285 و مختصر نافع: 253.

(2) آفتابه، ابريق، و ظرفى كه بدان وضو سازند.

(3) حلبى، كافى: 350. ابن حمزه، مراسم: 206. و علّامه در مختلف 6: 90 به صدوق و پدرش نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 597

قسم پنجم: لقطه مباح و آن كمتر از يك درهم است در غير حرم مكّه. [1]

و آنچه بر يابنده لقطه واجب است دو چيز است: اوّل: نگاهداشتن. دوم: گواه گرفتن [2] در طفل.

و آنچه بر او سنّت است نيز دو چيز است اوّل: گواه گرفتن در لقطه مال و حيوان.

دوم: شناسانيدن به گواه بعضى از اوصاف آن را تا آنكه فايده گواهى حاصل شود.

و آنچه براو مكروه است تعريف كردن در مسجد است.

و آنچه برصاحب گُم شده واجب است [3] آن است كه هر گاه يابنده آنچه يافته باشد به او ردّ كند قبول نمايد، و اگر در صورتى كه يابنده قصد تملّك آن كرده باشد و عيبناك شود چون آن را با ارش نقصان آن ردّ نمايد قبول كند

فصل دهم در احياى موات

فصل دهم در احياى موات

وآن زمينهايى است كه كسى متصرّف آنها نباشد و معطّل افتاده باشد به واسطه منقطع شدن آب از آنها يا [4] از جهت مستولى شدن آب برآنها، و اين زمينها ملك امام است، پس اگر مسلمانى تصرّف كند در آنها به عمارت كردن مالك مى شود به هفت شرط:

اوّل آنكه: اگر

امام ظاهر باشد به اذن او عمارت كند و در غيبت او هركس كه عمارت آن كند او اولاست در تصرّف در آنها از ديگرى تا عمارت او باقى باشد.

دوم آنكه: مملوك مسلمانى يا كسى كه امام با او صلح كرده باشد نباشد، پس اگر زمين موات ملك كسى باشد عمارت كردن آن بى اذن مالك آن صحيح نيست.

__________________________________________________

[1] امّا درحرم پس بعضى حرام دانسته اند، لكن اقوى جواز وكراهت آن است وهمچنين در درهم و مازاد، بعضى حرام دانسته اند و اظهر جواز با كراهت است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] وجوب معلوم نيست، بلى بعضى مستحبّ دانسته اند. (نخجوانى)

* وجوب آن محلّ منع است، بلى بعضى مستحبّ دانسته اند. (يزدى)

[3] وجوب معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[4] مخصوص به اين دو صورت نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 598

امّا اگر مالك او غايب [1] باشد و كسى آن را عمارت كند [2] تا آمدن غايب او اولاست از ديگرى تا آنكه عمارت او قايم باشد، و اگر عمارت او خراب شود و ديگرى عمارت كند ثانى اولاست به تصرّف در آن زمين.

سوم آنكه: كسى كه عمارت مى كند مى بايد كه مسلمان باشد، پس اگر يهود باشد و امام او را اذن [3] دهد مجتهدين را در آن دو قول است.

چهارم آنكه: آن شخصى كه اراده عمارت زمين موات دارد مى بايد كه كارى كند كه در عرف و عادت گويند كه آن زمين را احيا كرده، پس گردانيدن ديوار در آن زمين يا چيدن سنگها يا بستن مرزها در آن كافى نيست، چه اينها افاده ملكيّت نمى كند بلكه افاده اولويّت تصرّف او مى كند.

و اگر زمين منتقل شود از او به ديگرى [4]

آن ديگرى اولاست از او، و اگر بميرد وارث او اولاست، و اگر آن زمين را بفروشد آن بيع صحيح نيست.

و بعضى از مجتهدين براين رفته اند كه آنچه مذكور شد از ديوار گردانيدن و سنگ چيدن و مرز بستن افاده ملكيّت مى كند. [5] «1»

پنجم آنكه: زمين موات مكان عبادت نباشد چون عرفات و مشعر و منى

ششم آنكه: مكانى نباشد كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم آن را جهت مصلحت مسلمانان مخصوص ساخته براى چيزى چنانچه بقيع را كه از نخلستانهاى مهاجران بوده

__________________________________________________

[1]- اگر مراد از مالك غايب امام است حكم صحيح است والّا محتاج به تأمّل است. (دهكردى)

* مراد و مدرك در هر دو صورت محتاج به تأمّل است. (صدر)

[2] جواز تعمير آن بدون اذن غايب محلّ تأمّل است. (نخجوانى، يزدى)

[3] بر فرض اذن امام عليه السلام همان مطاع است. (دهكردى)

[4] يعنى به ارث يا به مصالحه و نحو آن. (نخجوانى، يزدى)

[5] محلّ تأمّل است، بلكه اظهر قول مشهور است. (نخجوانى)

* خالى از قوّت نيست، هر چند خلاف مشهور است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد در دروس 3: 56 و شهيد ثانى در مسالك 12: 427 به نجيب الدين ابن نما نسبت داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 599

مخصوص ساخته بودند براى چريدن چارواهاى زكات و صدقات و جزيه. و همچنين است حكم زمينهايى كه آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم مقاطعه كرده باشند با جماعتى، چنانچه وادى عقيق را با بلال بن الحارث به چيزى قطع كرده بودند و كسى از صحابه در آن تصرّف نكرده بود [تا

زمان خلافت عمر كه او بلال را از آن منع كرد] «1».

هفتم آنكه: حريم عمارت نباشد، چه هرچيزى در مباح حريمى دارد، و آن برچند قسم است:

قسم اوّل حريم خانه: و آن مقدار خاك ريز و برف انداز آن است، و جايى كه آب باران از ناودان برآن ريزد، و ممرّ داخل شدن به آن خانه باشد.

دوم حريم ديوار: و آن به مقدار ريختن خاك آن است هر گاه خراب شود.

سوم حريم شهر: و آن حوالى آن شهر است جهت جمع شدن اهل آن شهر، و اسب دوانيدن، و خاك ريزى كردن، و محلّ خريدن چهارپايان اهل آن شهر.

چهارم حريم نهر: و آن به مقدار ريختن خاك آن است و راه رفتن بردوجانب آن.

پنجم حريم چاهى كه شتران را آب مى دهند: و آن چهل ذرع است، پس اگر كسى خواهد كه جهت آب دادن شتران خود چاهى بكند در آن چهل ذرع نمى تواند كند. و در بعضى روايات وارد شده كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده كه: «حريم چاه در جاهليّت پنجاه ذرع بوده و در اسلام بيست و پنج ذرع است» «2».

ششم حريم چاهى كه به شتر آب مى كشند جهت زراعت كردن به آن آب: و آن شصت ذرع است.

هفتم حريم چشمه: و آن در زمين نرم هزار ذرع است، و در زمين سخت پانصد ذرع است، پس ديگرى را نمى رسد كه در اين مقدار از زمين حوالى آن چشمه چشمه

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست.

(2) مستدرك 17: 117، حديث 3. علّامه در مختلف 6: 206 اين روايت را از ابن جنيد نقل كرده است.

جامع عباسى ( طبع

جديد )، ص: 600

ديگراحداث كند. [1] ودر بعضى احاديث جهت حريم قنات نيزهمين مقدار وارد شده «1».

هشتم حريم راه: و آن در زمين موات هفت ذرع [2] است.

و اين حريمها در زمين موات است و حريم در زمين معموره نيست.

فصل يازدهم در مشتركات
اشاره

فصل يازدهم در مشتركات

بدان كه منافع مشتركه برپنج قسم است:

قسم اوّل راهها:

قسم اوّل راهها:

و فايده اين آن است كه در رفتن و نشستن در آن ضرر به جماعتى كه از آن راه مى روند نرساند، و اگر جهت خريد و فروش در راه بنشيند پس اگر راه وسيع باشد كه به متردّدين ضرر نرساند جايز است، امّا با ضرر جايز نيست.

و اگر خود از آنجا برخيزد و متاع خود آنجا بگذارد ديگرى نمى تواند آنجا نشست، امّا اگر متاع خود را نيز بردارد و قصد داشته باشد كه باز به همان مكان عود نمايد، ميانه مجتهدين درآن خلاف است. اقرب آن است كه حقّ او از آن مكان باطل شد به برخاستن او از آن مكان.

و بناى دكّه در راه كردن جايز نيست، و اگر در راه به چيزى چون بوريا سايه كند به شرطى كه ضرر به متردّدين نرساند جايز است.

و اگر دو كس به يك دفعه در مكانى خواهند كه بنشينند، اقرب آن است كه قرعه

__________________________________________________

[1] و اگر درازيد از مقدارين نيز ضرر داشته باشد به آن چشمه يا قنات باز جايز نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] ذراع صحيح است نه ذرع، مگر آنكه مراد از ذرع در امثال مقام ذراع بوده باشد و ذراع عبارتست از ابتداى مرفق تا سر انگشتان. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 296، حديث 8. وسائل 25: 426، حديث 5.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 601

بزنند به نام هركدام كه بيرون آيد او اولاست.

و هواى راههايى كه در آن تردّد مى نمايند حكم زمين موات دارد كه هركس احداث چيزى در آن مى تواند كرد به شرطى كه ضرر به متردّدين نرسد. امّا

در راهى كه مخصوص جماعتى باشد احداث چيزى نمى تواند كرد مگر به اذن ايشان.

قسم دوم مسجدها:

قسم دوم مسجدها:

و فايده آن معلوم است و هركس سبقت كند به گرفتن محلّى او اولاست از ديگرى به آن مكان، و هرگاه برخيزد و ديگرى بنشيند ثانى اولاست و اگرچه به قصد وضو ساختن برخاسته باشد، مگر آنكه رخت خود را در آنجا گذاشته باشد.

قسم سوم موقوفات عامّه:

قسم سوم موقوفات عامّه:

چون مدرسه ها و رباطها، و فايده آنها نزول طلبه علم و قوافل است در آنها، پس هركس كه ساكن حجره اى از آنها شود و از آن جماعت باشد كه اهليّت سكنى در آنجا داشته باشد اولاست از ديگرى تا در آنجاست، و بيرون كردن او جايز نيست اگرچه بسيار در آنجا بماند، به شرط آنكه واقف شرط مدّتى معيّن نكرده باشد، چه در اين صورت به انقضاى آن مدّت او را بيرون مى توانند كرد. و همچنين بيرون مى توان كرد اگر واقف شرط كرده باشد كه ساكن بايد كه به طلب علم مشغول باشد و آن كس به آن مشغول نباشد. و جايز است كه ساكن حُجره كسى را با خود شريك نكند مادامى كه برصفتى باشد كه واقف شرط كرده باشد [1] و هرگاه از آن حجره بيرون رود حقّ او از آن مكان باطل مى شود. و آيا اگر رخت او در آنجا باشد حقّ او باطل مى شود يا نه؟ در اين مسائل ميانه مجتهدين خلاف است. [2]

قسم چهارم معدنها و كانها:

قسم چهارم معدنها و كانها:

و آن بر دو قسم است:

اوّل: كانهاى ظاهرى كه محتاج به خرج نيست چون نمك و نفت و كبريت و قير

__________________________________________________

[1]- و شرط تعدّدهم نكرده باشد. (يزدى)

[2] هرگاه به قصد معاودت گذاشته باشد باطل نمى شود. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 602

و موميائى و سرمه و ياقوت، چه اينها مشترك است ميانه مسلمانان. و بعضى از مجتهدين اينها را مخصوص امام مى دانند «1» واگر كسى از آنها چيزى بردارد منع او نمى توان كرد، وتا حاجت او تمام نشود ديگرى نمى تواند گرفت.

و اگر دو كس يا زياده برآن سبقت

كنند و اجتماع ايشان ممكن نباشد قرعه بزنند، و احتمال قسمت [1] و سبقت محتاج نيز دارد. و اگر در جانب نمكزار چاهى در زمين موات بكنند و آب بدانجا آرند و نمك كنند مالك آن ميشوند، و غيرى با او در آن نمك شريك نيست.

دوم: معدنهاى باطنى كه محتاج به خرج وعمل است، چون كان طلا ونقره وآهن و مس ورصاص «2» بلور و فيروزج، و آن نيز مشترك است ميانه مسلمانان. وبعضى از مجتهدين آنها را نيز مخصوص امام ميدانند «3» پس اگر ظاهر باشد با احيا كردن مالك آن مى شود، و اگر ظاهر نباشد و شخصى آن را ظاهر كند و احيا نمايد پس اگر در ملك او باشد مالك آن مى شود، و همچنين اگر در زمين موات باشد به احيا كردن مالك آن مى شود.

و اگر معادن در زمينى پيدا شود كه بايع احيا كرده باشد مالك او است، خواه ظاهر باشد و خواه مخفى و تعلّق به احيا كننده دارد. امّا اگر پيش از احيا ظاهر باشد ملك او نمى شود. و اگر چاهى بكند و به معدن رساند همان اشتراك باقى است و ميانه مسلمانان مشترك است، و مالك آن نمى شود.

قسم پنجم آبها:

قسم پنجم آبها:

و آن بر شش قسم «4» است.

__________________________________________________

[1]- هرگاه قسمت ممكن باشد مقدّم است بر قرعه. (دهكردى، يزدى)

[2]-

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 278. سلّار، مراسم: 140. شيخ طوسى، مبسوط 1: 263.

(2) سُرب.

(3) شيخ مفيد، مقنعه: 278. سلّار، مراسم: 140. شيخ طوسى، مبسوط 1: 260.

(4) در بعضى از نسخه ها: پنج قسم، و در تفصيل قسم چهارم و پنجم ادغام گرديده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 603

اوّل: آنكه در ظرفى يا

حوضى كرده باشند و آن ملك كسى است كه ظرف وحوض از او است [1] و اگر چه از مباح گرفته باشد. و جايز است فروختن آب آنها.

دوم: آب چاهى كه كسى در ملك خود يا در زمين مباح بكَنَد، چه در اين صورت او مالك آن مى شود، و كسى را بى اذن او در آن تصرّف جايز نيست، و فروختن آن كيلًا و وزناً جايز است با كراهيّت. و فروختن همه آب چاه جايز نيست، چه تسليم آن متعذّر است.

وهرگاه چاه قديمى كه پر از خاك شده باشدكسى آن را پاك كند مالك آن مى شود.

و اگر كسى چاهى در زمين مباح بكند نه به قصد مالك شدن بلكه جهت نفع گرفتن از آن او اولاست به آن وقتى كه آنجا باشد، و هرگاه از آنجا مفارقت كند هركه سابق باشد در آنجا او اولاست به انتفاع از آن و مخصوص احدى نيست.

و هرگاه كسى چاهى در ملك خود بكند همسايه خود را منع نمى تواند كرد از چاه كندن ديگر عميق تر از آن چاه، اگر چه آب چاه [2] او به آن چاه سرايت كند.

سوم: آب چشمه و باران و آب انبار در زمين مباح نه از روى مالك شدن، مشترك است ميانه مسلمانان و مخصوص احدى نيست، و از آنها هركس آنچه بردارد مالك مى شود.

چهارم: آب نهرهاى بزرگ، چون آب فرات و دجله بغداد كه ميانه مسلمانان مشترك است.

پنجم: نهرهاى كوچك كه ملك كسى نباشد، آن نيز ميانه مسلمانان مشترك است، واگر آب آن كم باشد و وفا به همه نكند اوّل ابتدا به كسى كنند كه نزد يك دَهَنه باشد. [3]

__________________________________________________

[1] بلكه ملك كسى است كه حيازت

كرده است، پس اگر غصب كند ظرفى را و آن را از آب مباح پر كند به قصد حيازت مالك آب مى شود. (يزدى)

[2] مطلقاً معلوم نيست. (صدر)

[3] لكن اين در صورتى است كه آنكه دورتر است از دهنه سابق در احياء نباشد والّا مقدّم است در استحقاق. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 604

اگر جهت زراعت باشد تا بند نعلين به او آب دهند، و اگر براى درخت غير خرما باشد تا قدم، و جهت درخت خرما تا ساق، و بعد از آن آن جماعت آب را سر دهند به كسانى كه در پهلوى ايشان باشند، و سر دادن بيش از آن قدرى كه مذكور شد واجب نيست اگرچه به متأخّر نرسد، پس اگر از اوّل چيزى باقى نماند ما بقى را حقّى نيست.

ششم: آب نهرمملوك كه جدا كرده باشند از مباح، چنانكه كسى نهرى از فرات مثلًا بريده باشدمالك آن آب مى شود وهركس كه در آن نهر كارى كرده شريك است در آن به قدر نفقه [1] وعمل خود، اگر به همه وفاكند، والّا بقدرحصّه و نصيب خود قسمت كنند

__________________________________________________

[1]- مناط عمل است نه نفقه، پس هرگاه بعضى نفقه زيادتر داده باشند، لكن در عمل مساوى باشند در حصّه مساويند. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 605

باب يازدهم در نكاح كردن به دوام، و متعه، و تحليل، و ملك يمين
مقدّمه در بيان فضيلت نكاح و اقسام آن

مقدّمه در بيان فضيلت نكاح و اقسام آن

بدانكه احاديث در فضيلت نكاح كردن بسيار وارد شده، و چون اين مختصر گنجايش ذكر جميع آنها نداشت، لهذا بر سه حديث اقتصار رفت.

و از آن جمله در حديث ائمّه معصومين عليهم السلام آمده كه: «هيچ فايده مسلمان را بعد از حصول اسلام بهتر از زن صالحه

نيست، كه هرگاه او را بيند خوشحال شود، و هرگاه از او غايب شود حفظ ناموس و مال او كند» «1».

و هم در حديث ائمّه معصومين عليهم السلام واقع شده كه: «دو ركعت نمازى كه صاحب زن بگزارد بهتر است از هفتاد ركعت نمازى كه عزب بگزارد» «2».

و نيز در حديث آمده كه: «بدترين مردهاى مسلمانان آن كسانى اند كه عزب مرده باشند» «3».

و اقسام نكاح كردن نظر به نكاح كننده پنج است.

اوّل واجب: و [1] آن وقتى است كه نفس او مشتاق باشد و ترسد كه اگر نكاح نكند در زنا افتد

__________________________________________________

[1]- قول به وجوب نكاح دراين صورت احوطاست اگرچه اقوى عدم وجوب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 327، حديث 3. وسائل 20: 39، حديث 6 و 8.

(2) كافى 5: 328، حديث 1. وسائل 20: 18، حديث 1.

(3) كافى 5: 329، حديث 3. وسائل 20: 19، حديث 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 607

دوم سنّت: و آن وقتى است كه خوف زنا نباشد و قادر بر نفقه و مَهر باشد.

سوم حرام: چون زياده بر چهار زن آزاد و دو كنيز به عقد [1] درآوردن مرد آزاد را، و زياده بر دو زن آزاد و چهار كنيز خواستن بنده را، و نكاح [2] كردن سنّى [3] و كافر زن مسلمان را.

چهارم مكروه: وآن وقتى است كه نفس او مشتاق نباشد و عاجز از نفقه باشد بر قول بعضى از مجتهدين «1».

پنجم مباح: و آن ما عداى چهار قسم مذكور است.

و اقسام نكاح نظر به منكوحه نيز پنج است:

اوّل واجب [4]: چون نكاح زن يا كنيزى كه بر ايشان ترسند از افتادن به زنا.

دوم مستحبّ: چون

نكاح خويشان جهت صله رحم.

سوم حرام: چون نكاح زنانى كه بسبب رضاع و غير آن حرام شده باشند، وهمچنين زنان كافره [5] غير اهل كتاب، و اهل كتاب را به عقد دوام [6] خواستن، و نكاح جماعتى از زنان كه در ميان ايشان يكى از محرمان باشد چون مادر يا خواهر و مشتبه باشند، چه

__________________________________________________

[1]- يعنى نكاح دائمى، امّا به انقطاع و ملك هر چه بخواهد مانعى ندارد. (دهكردى)

[2] و همچنين نكاحى كه سبب وقوع در محرّمى باشد. (يزدى)

[3] اقوى جواز نكاح كردن سنّى است زن شيعه اثنى عشريّه را و لكن احوط منع است. (تويسركانى)

[4] اقوى عدم وجوب است در اين صورت نيز اگر چه احوط است. (تويسركانى)

[5] عقد بر زن كافره باطل است، خواه از اهل كتاب باشد مثل يهودى و نصرانى و مجوس يااين كه از مشركين و عبده اصنام و نحو اينها باشد، بلى جايز است از براى او كه زنى كه از اهل كتاب باشد به عقد منقطع بگيرد او را لكن هرگاه زن مجوس باشد گرفتن او به عقد منقطع خالى از اشكال نيست، هر چند كه جواز خالى از قوّت نيست، بلى نكاح غير كتابيّه جايز نيست حتّى به ملك يمين و تحليل. (نخجوانى)

[6] بنابر احوط، لكن اقوى جواز نكاح كتابيّه است حتّى به عقد دوام و احوط ترك است حتّى در انقطاع، بلى نكاح غير كتابيّه جايز نيست حتّى به ملك يمين و تحليل. (يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 289. شيخ طوسى، مبسوط 4: 160

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 608

نكاح جميع آنها حرام است.

چهارم مكروه: چون نكاح زنان سفيه

و زنى كه عقيم باشد يعنى از او فرزند بهم نرسد، و نكاح دخترِ زنى كه نگاه به عورت او كرده باشند.

پنجم مباح: و آن ما عداى چهار قسم مذكور است.

و باز نكاح كردن منقسم مى شود بر سه قسم:

قسم اوّل: نكاح كردن زن آزادى كه سبب ميراث بردن از يكديگر شود و اين قسم را نكاح دايمى گويند.

قسم دوم: نكاح كردن زن آزادى كه سبب ميراث بردن از همديگر نشود و آن را نكاح متعه گويند.

قسم سوم: نكاح كردن كنيز، و آن بر سه قسمت است.

اوّل: كنيز غير را به عقد خواستن.

دوم: كنيز غير را به تحليل خواستن، چنانچه مذكور خواهد شد.

سوم: خريدن كنيز، چه بمجرّد خريدن و طى او حلال مى شود.

مطلب اوّل در بيان نكاح متعه

مطلب اوّل در بيان نكاح متعه

بدانكه مشروع بودن نكاح متعه پيش فرقه ناجيه اثنا عشريّه اجماعى است، ومشروعيّت آن بنصّ قرآن و احاديث موافق و مخالف ثابت است، خلافاً للمخالفين چه ايشان ميگويند كه: مشروع بودن آن نسخ شده، و احاديثى كه در باب نسخ شدن آيه كريمه قرآنيّه نقل كرده اند همه معارض يكديگرند. و قول عمر كه: «دو متعه در زمان حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم حلال بوده و من نهى مى كنم از آن» دلالت بر آن مى كند كه نسخ نشده بود، و به واسطه قول عمر آيه صريحه قرآنيّه را نسخ كردن معقول نيست، زيرا كه اگر عمر به اجتهاد خود حرام كرده، اجتهاد در مقابله نصّ قرآنى خطا است. و اگر به طريق روايت از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم بوده چگونه اين چنين حكمى بر جميع صحابه تا

جامع عباسى (

طبع جديد )، ص: 609

زمان خلافت عمر مجهول بوده باشد؟ و در صحاح ترمذى هروى- كه يكى از علماى مخالفين است- مذكور است كه: شخصى از اهل شام از عبداللَّه عمر پرسيد كه پدر تو متعه را نهى كرده است؟ او در جواب شامى گفت: اگر چه پدرم نهى كرده امّا حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم حلال كرده است، و كارى كه آن حضرت كرده باشد جهت قول پدرم ترك نميتوان كرد «1».

و متعه كردن بر سه وجه است:

وجه اوّل: سنّت، چون متعه كردن مؤمنه عفيفه.

وجه دوم: حرام، چون متعه كردن زن بت پرست و دشمن اهل بيت عليهم السلام [و متعه كردن سنّى [1] زن مسلمان را «2».

وجه سوم: مكروه، چون متعه كردن زن فاحشه و دختر بكر بى رخصت پدر [2] او.

و بدانكه شروط نكاح متعه شش است:

اوّل: ايجاب، چون «ا نْكَحْتُكَ» يا «مَتَّعْتُكَ» يعنى نكاح كردم تو را يا متعه كردم تو را اگر زن و شوهر تلفّظ كنند. اگر وكيل ايشان تلفّظ كند وكيل زن چنين گويد كه: «مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتي مِنْ مُوَكِّلِكَ» يعنى متعه كردم وكيل كننده خود را براى وكيل كننده تو.

دوم: قبول، چون «قَبِلْتُ» در صورت اوّل و «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي» در صورت دوم.

سوم: ذكر مدّت كه احتمال كمى و زيادتى نداشته باشد، پس اگر مدّت را در عقد ذكر نكند ميانه مجتهدين خلافست، بعضى بر آنند كه عقد باطل مى شود. و بعضى گفته اند كه: نكاح دائمى مى شود. [3]

__________________________________________________

[1] قول به حرمت احوط است اگر چه جواز دور نيست. (تويسركانى)

[2] بلكه احوط ترك است. (صدر)

* لكن مراعات رخصت پدر احوط است. (نخجوانى)

* احوط ترك است

بى رخصت پدر. (يزدى)

[3] اقوى قول دوم است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) صحيح ترمذى 4: 39، حديث 824.

(2) در بعضى از نسخه ها اين مقدار نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 610

چهارم: ذكر مهر، پس اگر ذكر مهر نكند عقد باطل است، بخلاف نكاح دايمى كه اگر ذكر مهر نكند صحيح است. و كمى و زيادتى آن را مقدارى نيست. و بعضى از مجتهدين بر آنند كه به كمتر از يك درهم عقد نبايد كرد «1».

پنجم: آنكه زن مسلمان باشد يا اهل كتاب، و در مجوسى اشكال است. [1]

ششم: آنكه [2] زنان اهل كتاب را اگر متعه كنند ايشان را منع نمايند از خوردن شراب و گوشت خوك و استعمال محرّمات.

و عقد متعه قابل شرط مشروع است، چون شب يا روز پيش او آمدن، و يك مرتبه يا دو مرتبه دخول كردن، به شرط آنكه زمان مشخّص باشد چه اگر زمان مجهول باشد صحيح نيست.

و متعه محتاج به طلاق نيست بلكه هرگاه مدّت تمام شود [3] از شوهر جدا گردد.

و متعه را نفقه دادن لازم نيست، و ميراث از شوهر نمى برد. و اگر در عقد متعه شرط ميراث [4] بردن كند آيا ميراث مى برد يا نه؟ در آن خلاف است. [5]

و لعان وايلاء در متعه نيست چنانچه در دائمى هست به طريقى كه مذكور خواهد شد. و آيا با متعه ظهار ميتوان كرد؟ يعنى به او مى توان گفت كه: «پشت تو همچون پشت مادر من است» چنانچه بتفصيل خواهد آمد، خلاف است.

__________________________________________________

[1] و اظهر جواز است. (نخجوانى)

[2] اين از شروط نيست، بلكه از احكام آن است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] يا هبه مدّت

او كند. (نخجوانى، يزدى)

[4] احوط ترك اين شرط است و بر فرض شرط كردن اظهر ارث بردن است. (دهكردى)

[5] اظهر و اقوى نبردن است مطلقاً ولو اين كه شرط توريث از طرفين يا طرف واحد كنند در عقد منقطع، بلى اگر وصيّت كند به دادن معادل حقّ ارث بر فرض دائمى بودن صحيح است. (نخجوانى)

* اظهر نبردن است، بلى اگر وصيّت كند به دادن معادل حقّ الارث بر فرض دائمى بودن صحيح است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 339. مصنّفات شيخ مفيد [رساله متعه 6: 48.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 611

و گواه گرفتن در عقد متعه سنّت نيست چنانچه در نكاح دائمى سنّت است، امّا اگر ترسد از آنكه او را گويند كه زنا مى كند سنّت است كه گواه بگيرد.

و سنّت است كه متعه را از حالش سؤال كنند هرگاه به او بدگمان باشند.

وخلاف است ميانه مجتهدين كه آيا زياده از چهار متعه جمع كردن جايزاست، يامثل نكاح دايمى زياده از چهار حرام است؟ اولى آن است كه زياده ازچهار [1] متعه جمع نكنند.

مطلب دوم در بيان نكاح كنيز
قسم اوّل: عقد

قسم اوّل: عقد

و آن مخصوص كنيزِ غير است. و خلاف است ميانه مجتهدين كه عقد كردن كنيز [2] جايز است يا نه؟ بعضى از مجتهدين گفته اند: جايز است به دو شرط [3]:

اوّل: ترسيدن از وقوع در زنا.

دوم: مفلسى كه قدرت نداشته باشد بر خواستن زن آزاد.

و فرزند اين كنيز اگر شوهرش آزاد باشد آزاد است.

و اگر آقاى كنيز شرط كرده باشد كه فرزندى كه بهم رسد بنده باشد آيا به اين شرط فرزند بنده مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است [4] قول مشهور آن است كه بنده مى شود. [5]

__________________________________________________

[1] اقوى جواز زياده از چهار

است. (تويسركانى)

[2] يعنى بدون شرط و امّا اصل جواز پس بى اشكال است. (نخجوانى، يزدى)

[3] و بعضى مطلقاً جايز مى دانند ولكن بدون تحقّق شرطين مذكورين مكروه مى دانند و اين قول خالى از قوّت نيست هر چند قول اوّل احوط است. (نخجوانى، يزدى)

[4] اظهر عدم صحّت شرط مذكور است. (نخجوانى، يزدى)

[5] گذشت كه نفوذ اين شرط خالى از اشكال نيست، پس ترك كنند آن را. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 612

و شروط آن شش است:

اوّل: ايجاب.

دوم: قبول به طريقى كه مذكور شد.

سوم: اذن صاحب، چه عقد غلام و كنيز بى اذن آقا صحيح نيست و موقوف بر اجازه او است. و بعضى از مجتهدين برآنند كه باطل است. و در اين صورت فرزندى كه بهم رسد بنده است اگرچه آزادى را شوهر كرده باشد هرگاه با علم دخول كند.

چهارم: اذن زن آزاد، چه اگر كسى بى اذن او كنيزى را عقد كند و اگرچه آن زنِ آزاد ديوانه يا پير يا كوچك باشد جايز نيست. [1]

پنجم: آنكه زياده از دو كنيز نباشد اگر شوهر آزاد باشد به قول بعضى از مجتهدين، و بعضى زياده از يك نيز را نيز جايز نمى دانند.

ششم: آنكه زياده از چهار كنيز نباشد اگر شوهر بنده باشد.

قسم دوم: مالك شدن كنيز

قسم دوم: مالك شدن كنيز

چه به تملّك دخول كردن او جايز است.

و عقد و ملك با هم جمع نمى شوند، چه هرگاه كنيز غيرى را عقد كند آنگاه بخرد نكاح فاسد مى شود، و به ملكيّت دخول مى كند.

و اين قسم منحصر در عددى نيست چه مى تواند شخصى به ملك هزار كنيز خود را دخول كردن، بخلاف عقد.

و هرگاه آقا كنيز خود را به

ديگرى تزويج كند جايز نيست او را دخول كردن [2] به آن كنيز مگر بعد از طلاق شوهر و انقضاى عدّه او. و فسخ عقد او نمى تواند كرد هرگاه شوهر غلام او نباشد، امّا اگر غلام او باشد تفريق ميانه ايشان مى تواند كرد.

و سنّت است بر آقا كه هرگاه كنيز خود را به غلام خود نكاح كند چيزى از مال خود

__________________________________________________

[1] قول به منع احوط است. (تويسركانى)

[2] و همچنين ساير استمتاعات حتّى نظر به شهوت، بلكه احوط اجتناب است از آن چه براجنبى حرام است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 613

به آن كنيز بدهد كه به صورت مهر باشد. و بعضى از مجتهدين اين چيز دادن [1] را واجب ميدانند. [2]

واگر يكى ازغلام يا كنيز را به ديگرى بفروشد مشترى مخيّر است در فسخ عقد و امضاء آن، و اگر فوراً فسخ نكند ديگر او را در فسخ اختيارى نيست و عقد به جاى خود باقى است.

و هرگاه آقا كنيز خود را به ديگرى عقد كند بر آقا لازم است كه روز از او خدمت بگيرد [3] و شب بگذارد كه پيش شوهر خود رود. و اگر آقا كنيز خود را همراه به سفر برد و شوهر او خواهد كه همراه او رود آقا منع شوهر نمى تواند كرد.

و ميانه دو كنيز خوابيدن جايز است، بخلاف دو زنِ آزاد كه خوابيدن ميانه ايشان مكروه است. و همچنين جايزاست دخول كردن بركنيز هرگاه طفلى آنجا باشدكه نگاه كند.

و وطى كنيز فاجره و كنيزى كه از زنا بهم رسيده باشد جايز است. و منى در غير فرج [4] كنيز ريختن نيز جايز است.

و هيچ يك از دو شريك را وطى كردن

كنيز مشترك جايز نيست، و در تحليل خلاف است. [5]

قسم سوم: اباحه و تحليل است قسم سوم: اباحه و تحليل است

قسم سوم: اباحه و تحليل است

و آن چنان است كه شخصى به ديگرى دخول كردن كنيز خود را حلال كند، و اين قسم از خواصّ فرقه ناجيه اثنا عشريّه است. و خلاف است ميانه مجتهدين كه اين قسم داخل قسم اوّل [6] است يا داخل قسم ثانى؟ سيّدمرتضى- رضى الله عنه- داخل قسم اوّل مى داند.

__________________________________________________

[1]- احوط است. (يزدى)

[2] اين قول احوط است. (صدر)

[3] اين قول خالى از اشكال نيست، بلكه احوط عدم انتفاع آقا است در وقتى كه مانع از انتفاع زوج باشد مگر به اذن زوج و همچنين احوط عدم مسافرت كنيز است بدون اذن زوج. (تويسركانى، صدر)

[4] يعنى عزل كردن در حال جماع. (نخجوانى، يزدى)

[5] اظهر جواز است. (نخجوانى، يزدى)

[6] اقوى اين است كه قسم مستقلّ است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 614

و شروط اين قسم شش است:

اوّل: ايجاب چون «أحللتُ لك وطى أمتى هذه» يعنى حلال كردم بر تو دخول كردن فلان كنيز خود را. و آيا بلفظ اباحت جايز است يا نه؟ در آن خلاف است.

دوم: قبول، چون «قَبِلْتُ».

سيم آنكه: شخصى كه تحليل مى كند مى بايد كه مالك كنيز باشد، پس تحليل كنيز غير جايز نيست.

چهارم آنكه: مالكِ كنيز ديوانه و طفل و مست و خفته و بيهوش نباشد، و مفلسى كه حاكم شرع به واسطه قرض خواهان او را از مالش منع كرده باشد نيز نباشد.

پنجم آنكه: كسى كه وطى كنيز را بر او حلال مى كند مى بايد كه شخصى نباشد كه وطى او حرام باشد، مثل آنكه كنيز مسلمان را به كافر

تحليل كند يا كنيز شيعه را به سنّى، چه اينها جايز نيست. [1]

ششم آنكه: آن كنيز شوهر نداشته باشد.

پس هرگاه اين شروط بهم رسد وطى كردن كنيز به مجرّد گفتن صاحبش كه دخول كردن او را بر تو حلال كردم حلال مى شود و تعيين مدّت شرط نيست. [2]

و اقتصار بر قول صاحب كنيز بايد كرد، پس اگر بوسه دادن يا خدمت گرفتن كنيز را يا دست ماليدن به بدن او را حلال كند دخول كردن به او جايز نيست. امّا اگر دخول كردن را حلال كند بوسه دادن و دست ماليدن به بدن او جايز و حلال است، امّا خدمت گرفتن حلال نيست.

و فرزندى كه از اين كنيز بهم رسد اگر پدر او آزاد باشد و صاحب كنيز شرط [3] نكرده باشد كه فرزند او بنده باشد آزاد است [4] والّا بنده.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 615

مطلب سوم در نكاح دايمى و مقدّمات و شروط آن
فصل اوّل در بيان مقدّمات نكاح:

فصل اوّل در بيان مقدّمات نكاح:

بدان كه شصت و نُه امر به نكاح متعلّق است: يك امر واجب، و سى و چهار امر سُنّت، و هشت امر حرام، و بيست و شش امر مكروه.

امّا يك امر واجب:

اجابت خواستگارى كردن مؤمنى [1] است كه قادر بر نفقه دادن باشد اگرچه در نسب موافق نباشد [2] و در اين صورت اگر ولىّ اذن ندهد گناه دارد.

و امّا سى و چهار امر سُنّت:

اوّل: خواستگارى كردن پيش از عقد.

دوم: دو ركعت نماز گزاردن پيش از عقد.

سوم: استخاره كردن.

چهارم: بعد از نماز و استخاره دعاى منقول خواندن.

پنجم: دو ركعت نماز حاجت گزاردن.

ششم: دعاى برآمدن حاجت كردن.

هفتم: اختيار دختر بكر نمودن.

هشتم: اختيار زنى كردن كه از شأن او زاييدن باشد، يعنى خويشان

او زاينده باشند.

نهم: اختيار زن صاحب اصل كردن، يعنى زنى را بخواهد كه پدر و مادر او صالح

__________________________________________________

[1] گذشت بيان احسن از اين بيان. (صدر)

[2] اقوى عدم وجوب اجابت است اگر چه احوط وجوب است لهذا هرگاه ولىّ ردّ كند و اذن ندهد گناه نكرده است و همچنين خود زن نيز بر او اجابت واجب نيست. (تويسركانى)

* وجوب آن معلوم نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] اگر مراد كفو نبودن است بر فرض وجوب اجابت در اين صورت وجوب معلوم نيست و مؤاخذ بودن ولىّ طفل نيز محلّ نظر است. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 616

و مؤمن باشند.

دهم: اختيار زن صاحب جمال كردن، به شرطى كه مهر او كم باشد و قصد جمال او نكند.

يازدهم: اختيار زنى كردن كه خويش او باشد جهت صله رحم. خلاف مر سنّيان را كه ايشان نكاح خويشان را مكروه مى دانند.

دوازدهم: اختيار مؤمنه كردن، زيرا كه نكاح زنى كه سنّى باشد مكروه است.

سيزدهم: عقد را در نكاح دائمى ظاهر كردن.

چهاردهم: گواه گرفتن بر عقد.

پانزدهم: خطبه خواندن پيش از عقد، و مى بايد كه اين خُطبه مشتمل باشد بر حمد خداى تعالى و صلوات بر حضرت رسالت پناه و ائمّه معصومين عليهم السلام و گفتن «الحمدُ للَّهِ» كافى است. و بعضى از سنّيان خطبه خواندن را واجب مى دانند «1».

شانزدهم: شب عقد كردن. خلاف مر سنّيان را كه ايشان در روز جمعه سنّت مى دانند.

هفدهم: ديدن روى و دستهاى زنى كه اراده نكاح او داشته باشد و ايستاده و نشسته ديدن او.

هجدهم: طعام دادن جماعتى از فقراى مؤمنان يك روز يا دو روز. و بعضى از سنّيان اين طعام دادن

را واجب مى دانند. «2» وسنّت است كه اين طعام دادن در روز باشد.

نوزدهم: اجابت كردن و رفتن به مجلس عروسى و خوردن طعام آن و اگر چه روزه سنّتى داشته باشد خصوصاً اگر داند كه افطار نكند صاحب طعام آزرده مى شود.

و امّا اگر مجلس عروسى مشتمل باشد بر چيزهاى حرام رفتن به آنجا حرام است، مگرآنكه كسى باشدكه او را ازآن منع تواندكرد، يا آنكه به واسطه خاطراوچيزهاى حرام

__________________________________________________

(1) ابن قدامه در مغنى 7: 433 و نووى در مجموع 16: 207 و شيخ در خلاف 4: 249، اين قول را به داود نسبت داده اند.

(2) ماوردى در حاوى كبير 9: 555 و 556 و ابن قدامه در مغنى 8: 105 و مجموع 16: 392 به امام شافعى و بعض اصحاب نسبت داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 617

را برطرف كند. [1] و اگر ندانسته به آن مجلس رود پس اگر قدرت داشته باشد واجب است كه برخيزد و برود، واگر رفتن از آن مجلس دشوار باشد در نشستن آنجا گناه ندارد.

و اگر مجلس [2] عروسى مشتمل بر صورتهاى غير سايه دار باشد بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر آن صورتها در قاب و قالى و فرش باشد جايز است رفتن به آن مجلس «1».

و بعضى گفته اند كه: اگر بر بالش باشد نيز رفتن به آنجا جايز است «2».

و گر دو كس به يك دفعه كسى را به عروسى خبر كنند به خانه آن كسى رود كه به خانه او نزديك تر باشد.

بيستم: رخصت خواستن از پدر [3] در عقد كردن دختر بكر.

بيست و يكم: وكيل كردن زن برادر بزرگ را در عقد كردن هرگاه پدر نباشد.

بيست و دوم:

اختيار كردن عقد برادر بزرگ اگر هر يك از برادران او را جهت شخصى عقد [4] كرده باشند.

بيست و سوم: دو ركعت نماز گزاردن هر يك از زن و شوهر پيش از دخول.

بيست و چهارم: دعاى منقول خواندن بعد از نماز هر يك از ايشان را.

بيست و پنجم: امر كردن مردمانى كه آن جا حاضر باشند در وقت دعا خواندن به آنكه آمين گويند.

بيست و ششم: دست برپيشانى زن نهادن و روى او را به قبله كردن پيش از دخول،

__________________________________________________

[1]- بلكه در اين دو صورت واجب است رفتن. (صدر)

[2] اقوى جواز رفتن است در مجلسى كه در او صورت باشد مطلقاً. (تويسركانى)

[3] بلكه ترك نشود بنابر احوط. (دهكردى، يزدى)

* بلكه احوط است. (صدر)

[4] يعنى عقد فضولى. (صدر)

* و اگر فضولًا هر يك براى كسى عقد كرده باشند اولى اجازه عقد برادر بزرگتر است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكره 2: 578.

(2) مصدر سابق.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 618

و دعاى منقول خواندن و طلبيدن فرزند صالح و تمام اعضا، و موزه هاى زن را از پاى او كندن و پاهاى او را با آب شستن و در دور خانه ريختن، كه بركات بسيار به وقوع آن افعال در آن خانه به هم رسد.

بيست و هفتم: دخول كردن در شب.

بيست و هشتم: در وقت دخول و بعد از دخول «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» گفتن.

بيست و نهم: با وضو بودن هر يك از زن و شوهر.

سى ام: غلام خود را رخصت نكاح دادن اگر خواهد كه نكاح كند.

سى و يكم: منى را در خارج فرج ريختن هرگاه كنيز حامله خريده باشد [1] و بعد

از چهار ماه خواهد كه با او دخول كند.

سى ودوم: مشخّص كردن مهر پيش ازدخول اگردروقت عقد مشخّص نكرده باشند.

سى و سوم: بيشتر از يك زن آزاد نخواستن. [2]

سى و چهارم: چشم خود را در وقت جماع پوشيدن.

و امّا آن هشت امر حرام:

اوّل: خواستگارى كردن زنى كه او را ديگرى خواستگارى كرده باشد و اجابت نموده باشند. و بعضى از مجتهدين اين را مكروه مى دانند. [3] «1»

__________________________________________________

[1]- هرگاه كنيزى خريده كه حامله است از غير مولايش چه از زنا باشد و چه از غير زنا مقاربت باآن زن جايز نيست تا وضع حملش بشود بنابر احوط بلكه اظهر، و اگر مقاربت نمود و عزل نكرد احوط اين است كه آن طفل را نفروشد، بلكه آزاد كند و چيزى از ميراث براى او وصيّت كند. (نخجوانى، يزدى)

[2] استحباب اين امر مشكل است. (تويسركانى)

[3] قول به كراهت اقوى است و قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

* احوط ترك خواستگارى زنى است كه مخطوبه غير باشد و اجابت كرده باشد. (دهكردى)

* و اين قول اظهر است. (نخجوانى)

* اقوى است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، مختصر نافع: 181. فاضل مقداد، تنقيح 3: 141. صيمرى، غاية المرام 3: 82.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 619

دوم: خواستگارى كردن زنى كه در عدّه [1] رجعيّه باشد خواه به صريح و خواه به كنايه. و در عدّه وفات خواستگارى به صريح حرام است، امّا به كنايه جايز است.

سوم: عقد كردن وكيلِ زن، او را براى خود. [2]

چهارم: نكاح كردن كسى كه احرام بسته باشد.

پنجم: نكاح كردن زن مسلمانى را به كافر.

ششم: تزويج كردن زن مؤمنه جهت سنّى. و بعضى از مجتهدين [3]

اين را مكروه مى دانند «1».

هفتم: تزويج كردن مسلمان زن كافره را. [4]

هشتم: غارت كردن چيزى كه در عروسى نثار كنند هرگاه دانند كه صاحب آن راضى نيست.

و امّا بيست و شش امر مكروه:

اوّل: ترك نكاح كردن جهت ترسيدن از پريشانى و مفلسى.

دوم: نكاح كردن به قصد مال و جمال، چه در حديث از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه «اگر كسى زنى را به قصد مال و جمال نكاح كند از هر دو محروم مى شود، و اگر به قصد سنّت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نكاح كند حضرت حقّ سبحانه و تعالى هر دو را به او روزى كند» «2».

) سوم: عقد كردن در وقتى كه قمر در برج عقرب باشد.

__________________________________________________

[1]- حرمت خواستگارى در عدّه معلوم نيست اگر چه مشهور است و احوط است. (تويسركانى)

[2] حرمت اين نيز معلوم نيست. (تويسركانى)

* مگر آنكه قرينه بر تعميم باشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] اين قول اقوى است. (تويسركانى)

[4] حرمت تزويج اهل كتاب معلوم نيست، اگر چه احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 291. محقّق، شرايع 2: 300 و مختصر نافع: 180.

(2) كافى 5: 333، حديث 3. وسائل 20: 49، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 620

چهارم: عقد كردن در سه روز آخر ماه.

پنجم: ترك «بسم اللَّه» كردن در حالت دخول.

ششم: زياده از دو روز طعام دادن.

هفتم: درحال جماع نگاه به فرج زن كردن، و كراهت ديدن اندرون آن بيشتر است.

و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند [1] «1» و در حديث آمده كه اگر فرزندى در اين حال حاصل آيد كور خواهد آمد «2».

) هشتم:

سخن گفتن درحال جماع خصوصاً مرد را، مگر ذكر خداى تعالى چه در حديث آمده كه اگر در حال جماع سخن گويند فرزندى كه حاصل شود گنگ خواهد بود «3».

) نهم: طعام عروسى را مخصوص مالداران ساختن، امّا اگر بعضى مفلس و بعضى مالدار باشند جايز است.

دهم: رفتن به مجلس عروسى كافر.

يازدهم: غارت كردن آنچه در عروسى نثار كنند هرگاه ندانند [2] كه صاحب آن راضى [3] نيست.

دوازدهم: شوهر كردن زن مرد فاسق را، خصوصاً اگر شراب خوار [4] يا سنّى، يا مستضعف باشد.

سيزدهم: نكاح كردن زنانى كه سياه باشند، سواى زنان لولى «4».

__________________________________________________

[1]- اين قول خالى از قوّت نيست. (نخجوانى)

[2] البتّه در اين صورت ترك غارت نمايند. (صدر)

[3] با شكّ در رضا احوط منع است. (تويسركانى)

* به شرط اين كه ظاهر فعل دالّ بر رضا باشد والّا جايز نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] سابقاً در محرّماتش شمردند. (صدر)

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 314.

(2) من لا يحضره الفقيه 3: 552. وسائل 20: 121 حديث 3 و 5 و ...

(3) كافى، 5: 498، حديث 7. فقيه 3: 552، حديث 4899 و جلد 4: 5، حديث 4968. وسايل 20: 123.

(4) لولي: نازك و لطيف و ظريف.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 621

چهاردهم: نكاح كردن زنى كه سفيه يا احمق باشد.

پانزدهم: نكاح كردن زنان فاحشه. و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند هرگاه توبه ظاهر نكرده باشد «1».

شانزدهم: نكاح كردن زنان ديوانه و سليطه و حسود و بدخلق و عقيم.

هفدهم: زنى را كه اراده نكاح او داشته باشد صريح گفتن كه جماعى كه تو را راضى كند در نزد من است،

يا به كنايه گفتن كه من بسيار جمّاعم.

هجدهم: عقد كردن زنى كه او را زايانيده يا تربيت كرده باشد. و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند. «2» [1]

نوزدهم: نكاح كردن دخترِ زنى كه او را زايانيده يا تربيت كرده باشد.

بيستم: نكاح كردن [2] دخترِ زنى كه پدرِ او آن زن را خواسته باشد، و بعد از آنكه او را طلاق داده باشد از شوهر ديگر بهم رسيده باشد.

بيست و يكم: نكاح كردن زنى كه با مادر او يك شوهر كرده باشد غير از پدر او.

بيست و دوم: نكاح كردن دختر بكر بى رخصت [3] پدر او.

بيست و سوم: نكاح كردن [4] خواهرِ زنى كه او را طلاق باين داده باشد فى الحال برقول بعضى از مجتهدين «3».

__________________________________________________

[1] حرمت اين معلوم نيست. (تويسركانى)

[2] احوط منع است. (تويسركانى)

[3] احتياط به رخصت گرفتن ترك نشود، چنانچه گذشت. (دهكردى، يزدى)

* البتّه ترك نمايند. (صدر)

* گذشت كه احتياط در اذن گرفتن است. (نخجوانى)

[4] احوط منع است. (تويسركانى)

* گذشت كه احوط ترك است. (صدر)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 286.

(2) شيخ مفيد، مقنع: 326.

(3) شهيد اوّل، لمعه: 179. شهيد ثانى، مسالك 7: 351 وروضه 5: 210. محقّق، شرايع 2: 293.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 622

بيست و چهارم: منع كردن زن از عيادت و تعزيت خويشان.

بيست و پنجم: ريختن منى در غير فرج زن آزادى كه به عقد دوام او را خواسته باشد بى اذن او. و بعضى از مجتهدين [1] اين را حرام مى دانند «1» و هر گاه اين عمل كند سنّت است كه ده مثقال طلا ديت نطفه به آن زن دهد. امّا در متعه،

و شيردهنده، و عقيم، و زنان مسنّ، و سليطه، و كنيز، بى اذن ايشان جايز است. [2]

بيست و ششم: خوابيدن ميان دو زن آزاد، امّا ميان دو كنيز مكروه نيست.

فصل دوم در بيان شروط عقد نكاح دايمى:

فصل دوم در بيان شروط عقد نكاح دايمى:

و آن شانزده است:

اوّل: ايجاب، چون «زوَّجتُك» يعنى زن گويد به مرد كه: تزويج كردم تو را.

دوم: قبول، چون «قبلتُ النكاح» يعنى مرد گويد: قبول دارم نكاح را، و «قبلتُ» گفتن بى آنكه لفظ نكاح را به آن ضَمّ كنند نيز كافى است، و اگر در لفظ ايجاب و قبول موافق نباشند چنانچه مذكور شد [3] جايزاست، ومقدّم داشتن ايجاب برقبول لازم نيست.

و اگر هريك از زن و شوهر شخصى ديگر را وكيل كنند وكيل زن چنين گويد:

«زوَّجتُ مُوكِّلتي من مُوكِّلك» يعنى نكاح كردم وكيل كننده خود را جهت وكيل كننده تو پس وكيل مرد گويد: «قبلتُ لمُوكّلي» يعنى قبول كردم نكاح را جهت وكيل كننده خود.

سوم: هريك از ايجاب و قبول را به صيغه ماضى گويند [4] چنانچه مذكور شد، پس

__________________________________________________

[1]- فرمايش بعضى از مجتهدين را رعايت نمايند. (صدر)

[2] در بعضى از اين مذكورات خالى از اشكال نيست. (يزدى)

[3] به اين كه در ايجاب بگويد: زوّجتك، و در قبول بگويد: قبلت النّكاح. (نخجوانى، يزدى)

[4] ظاهر اين است كه ماضويّت شرط نيست، بلكه قصد انشاء زوجيّت از لفظ كافى است و همچنين عربيّت شرط نيست. (تويسركانى)

* بنابر احوط. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 516. شيخ طوسى، مبسوط 4: 267 وخلاف 4: 359. شهيد اوّل، لمعه: 174.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 623

اگر به صيغه مضارع گويند جايز نيست. امّا اگر به صيغه امر گويند بعضى از مجتهدين

آن را جايز داشته اند «1».

چهارم آنكه: در صيغه قصد انشا كنند، يعنى قصد ماضى نكنند، چه اگر قصد ماضى كنند صحيح نيست.

پنجم آنكه: ايجاب و قبول را به صيغه عربى بگويند هر گاه قدرت برصيغه عربى داشته باشند، امّا اگر برآن قادر نباشند به هرلغتى كه دانند صحيح است.

ششم آنكه: هر يك از ايجاب و قبول را به لفظ بگويند با قدرت، پس اگر اشاره كنند صحيح نيست، امّا اگر قادر برگفتن لفظ نباشند اشاره كافى است.

هفتم آنكه: عقد را معلّق برشرط نسازند، پس اگر معلق برشرطّ سازند صحيح نيست.

امّا اگر در عقد شرط مشروعى [1] كنند صحيح است.

هشتم آنكه: ايجاب و قبول در يك مجلس واقع شود بى فاصله [2] پس اگر در دومجلس واقع شود يا با فاصله باشد اگرچه اندك باشد صحيح نيست، امّا اگر فاصله سعال «2» باشد صحيح است.

نهم آنكه: هريك از زن و شوهر بالغ باشند، پس اگر طفل باشند عقد ايشان بى اذن [3] ولىّ صحيح نيست.

دهم آنكه: هريك از ايشان عاقل باشند، چه اگر ديوانه باشند عقد ايشان بى اذن ولىّ صحيح نيست.

__________________________________________________

[1] تفصيلى دارد كه مجال ذكر آن نيست. (صدر)

[2] فاصله قليل مضرّ نيست. (تويسركانى)

[3] با اذن هم اگر خودش اجراء صيغه كند صحيح نيست، هر چند محتمل است اگر مراهق باشد و همچنين در ديوانه، بلى صيغه جارى كردن سفيه مانعى ندارد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرايع 2: 273. ابن حمزه، وسيله: 291. شيخ طوسى، مبسوط 4: 194 و خلاف 4: 291. ابن زهره، غنيه: 341.

(2) سُرفه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 624

يازدهم آنكه: عقد به قصد واقع شود، پس اگر از مست يا

بيهوش يا خفته به وقوع آيد صحيح نيست، اگرچه بعد از آنكه به خود آيند اذن دهند. [1]

دوازدهم آنكه: هريك از ايشان مسلمان باشند، چه اگر يكى كافر [2] باشد، يا آنكه زن مؤمنه باشد و شوهر سنّى نيز، صحيح نيست. [3]

سيزدهم آنكه: آزاد باشند، چه عقد بنده بى اذن آقا صحيح نيست.

چهاردهم آنكه: زن يكى از آنهايى نباشد كه برمرد حرام است.

پانزدهم آنكه: زن در حال عقد مشخّص باشد، پس اگر ولىّ يكى از دو دختر خود را عقد كند بى آنكه مشخّص سازد صحيح نيست.

شانزدهم آنكه: در عقد وكيل مخالفت قول موكّل نكند، چه مثلًا اگر زن شخصى را وكيل نمايد كه او را به پانصد درهم نقره عقد بندد، پس اگر آن شخص به دويست درهم عقد كند صحيح نيست [4] برقول بعضى از مجتهدين «1».

و آيا قدرت داشتن شوهر برنفقه و مهر شرط است يا نه؟ در آن خلاف است ميانه مجتهدين. اقرب آن است كه شرط نيست. و اگر بعد از عقد كردن از نفقه دادن عاجز شود زن اختيار فسخ ندارد.

فصل سوم در جماعتى كه ولىّ عقدند:

فصل سوم در جماعتى كه ولىّ عقدند:

و آنها سه قومند:

قوم اوّل: پدر و جدّ پدرى، چه ايشان ولىّ طفل و ديوانه و سفيه اند تا وقتى كه بالغ و

__________________________________________________

[1] هرگاه بعد از افاقه اجازه و امضاء كنند حكم به بطلان مشكل است و احتياط واضح است. (تويسركانى)

[2] بطلان عقد كافر خالى از تأمّل نيست. (تويسركانى)

[3] عدم صحّت معلوم نيست، بلى مكروه است. (نخجوانى)

[4] موقوف به اجازه است بدون اجازه فاسد است. (تويسركانى)

* فضولى است با اجازه صحيح است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكره 2: 602.

جامع عباسى (

طبع جديد )، ص: 625

عاقل شوند و از سفاهت برآيند، و با وجود ايشان كسى ديگر ولىّ ايشان نيست. [1]

و خلاف است ميانه مجتهدين كه جدّ در حالت فوت پدر ولىّ است يا آنكه در ولايت او زندگى پدر شرط است؟ اقرب آن است كه ولىّ است اگرچه پدر مرده باشد.

و اگر پدر و جدّ كسى را وصىّ طفل سازند آيا آن وصىّ را ولايت نكاح آن طفل هست يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين نيز خلاف است. اقوى آن است كه او را ولايت نكاح [2] هست. و اگر طفل فاسدالعقل بالغ شده باشد وصىّ با احتياج او به نكاح مى تواند براى او نكاح كرد. [3]

و اگر ولىّ طفل يا ديوانه جهت ايشان نكاح كند ايشان را بعد از بلوغ و عقل اختيار فسخ نيست [4] مگر در چهار موضع [5]:

اوّل آنكه: او را به هم جنس نكاح نكرده باشند.

دوم آنكه: تزويج او با كسى كرده باشند كه آلت مردى نداشته باشد.

سوم آنكه: زنى براى او نكاح كرده باشند كه صاحب عيب باشد.

چهارم آنكه: جهت او كنيزى خواسته باشند يا دخترِ خود را به غلامى داده باشند، چه برقول بعضى از مجتهدين ايشان را اختيار فسخ [6] هست بعد از بالغ شدن، خصوصاً به مذهب جمعى از مجتهدين كه در حلال بودن كنيز خواستن ترسِ افتادنِ به زنا را شرط مى دانند، چه براين مذهب [7] طفلان را بعد از بلوغ مى رسد كه فسخ [8] كنند.

__________________________________________________

[1] احوط در سفيه و مجنون اذن حاكم است نيز. (صدر)

[2] اگر در خصوص نكاح هم وصىّ كرده باشند صريحاً يا ظاهراً معتبر است. (يزدى)

[3] احوط اين است كه وصى

به اذن حاكم نكاح كند با احتياج. (تويسركانى)

[4] اگر اولياء ملاحظه مصلحت كرده و مصلحت هم بوده ثبوت خيار معلوم نيست والّا صحّت عقد مشكل است. (نخجوانى)

[5] مشكل است، بلكه اگر ملاحظه مصلحت كرده و مصلحت هم بوده ثبوت خيار معلوم نيست والّا صحّت عقد مشكل است. (يزدى)

[6] احوط عدم فسخ است، مگر به يكى از امورى كه موجب خيار فسخ است. (تويسركانى)

[7] بنابراين مذهب محتاج بر فسخ نيست. (نخجوانى)

[8] حاجت به فسخ نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 626

وهرگاه هريك از پدر و جدّ براى طفل جداگانه عقد كنند عقد كسى كه پيشتر كرده باشد صحيح است، و اگر هردو به يك دفعه عقد كرده باشند عقد جدّ صحيح است.

و به يكى از چهار امر ولايت پدر و جدّ ساقط مى شود [1]:

اوّل آنكه: بنده باشند.

دوم آنكه: ناقص عقل باشند.

سوم آنكه: كافر باشند و طفل مسلمان، چه كافر را ولايت برفرزند مسلمان نيست، امّا برفرزند كافر هست.

چهارم آنكه: احرام بسته باشند جهت حجّ يا عمره، چه اگر مُحرم در حالت احرام عقد كند صحيح نيست.

و هرگاه يكى از اين چهار امر حادث [2] شود ولايت پدر و جدّ ساقط مى شود و به امام انتقال مى يابد.

قوم دوم: آقاى بندگان، چه آقا را ولايت نكاح بندگان خود هست، و اگر ايشان به آن راضى نباشند آقا به تعدّى ايشان را به يكديگر عقد مى تواند كرد، و با وجود آقا ديگرى ولىّ ايشان نيست، و بندگان را بى اذن آقا نكاح كردن صحيح نيست.

قوم سوم: حاكم شرع هر گاه پدر و جدّ طفل نباشند، يا طفل بى عقل بالغ شود، چه در اين صورت حاكم

شرع ولىّ او است اگرچه پدر و جدّ [3] او باشند. و همچنين امام ولىّ كسى است كه بعد از بالغ شدن ديوانه شود [4] و با احتياج و صرفه ايشان در نكاح

__________________________________________________

[1] مراعات احتياط در اين چهار امر مطلوب است. (تويسركانى)

[2] چنانچه هرگاه زايل شود عود مى كند ولايت ايشان. (دهكردى، يزدى)

* و اگر بعد از حدوث زايل شود عود مى كند ولايت ايشان. (نخجوانى)

[3] گذشت كه احوط جمع است. (صدر)

* با وجود پدر و جدّ، بله وصىّ پدر يا جدّ، حاكم ولايت ندارد هر چند جنون بعد از بلوغ حادث شود، بنابر اظهر و احوط استيذان از حاكم است نيز در اين صورت. (نخجوانى)

* با وجود پدر و جدّ حاكم ولايت ندارد، هر چند جنون بعد از بلوغ حادث شود و احوط استيذان از حاكم است نيز. (يزدى)

[4] در صورتى كه پدر و جدّ يا وصىّ ايشان در نكاح نباشند بنابر اظهر. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 627

مى تواند جهت ايشان نكاح كردن. [1]

فصل چهارم در بيان ذكر جماعتى از زنان كه برمردان حرام اند:
اشاره

فصل سوم در جماعتى كه ولىّ عقدند:

و آنها سه قومند:

قوم اوّل: پدر و جدّ پدرى، چه ايشان ولىّ طفل و ديوانه و سفيه اند تا وقتى كه بالغ و

__________________________________________________

[1] هرگاه بعد از افاقه اجازه و امضاء كنند حكم به بطلان مشكل است و احتياط واضح است. (تويسركانى)

[2] بطلان عقد كافر خالى از تأمّل نيست. (تويسركانى)

[3] عدم صحّت معلوم نيست، بلى مكروه است. (نخجوانى)

[4] موقوف به اجازه است بدون اجازه فاسد است. (تويسركانى)

* فضولى است با اجازه صحيح است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكره 2: 602.

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 625

عاقل شوند و از سفاهت برآيند، و با وجود ايشان كسى ديگر ولىّ ايشان نيست. [1]

و خلاف است ميانه مجتهدين كه جدّ در حالت فوت پدر ولىّ است يا آنكه در ولايت او زندگى پدر شرط است؟ اقرب آن است كه ولىّ است اگرچه پدر مرده باشد.

و اگر پدر و جدّ كسى را وصىّ طفل سازند آيا آن وصىّ را ولايت نكاح آن طفل هست يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين نيز خلاف است. اقوى آن است كه او را ولايت نكاح [2] هست. و اگر طفل فاسدالعقل بالغ شده باشد وصىّ با احتياج او به نكاح مى تواند براى او نكاح كرد. [3]

و اگر ولىّ طفل يا ديوانه جهت ايشان نكاح كند ايشان را بعد از بلوغ و عقل اختيار فسخ نيست [4] مگر در چهار موضع [5]:

اوّل آنكه: او را به هم جنس نكاح نكرده باشند.

دوم آنكه: تزويج او با كسى كرده باشند كه آلت مردى نداشته باشد.

سوم آنكه: زنى براى او نكاح كرده باشند كه صاحب عيب باشد.

چهارم آنكه: جهت او كنيزى خواسته باشند يا دخترِ خود را به غلامى داده باشند، چه برقول بعضى از مجتهدين ايشان را اختيار فسخ [6] هست بعد از بالغ شدن، خصوصاً به مذهب جمعى از مجتهدين كه در حلال بودن كنيز خواستن ترسِ افتادنِ به زنا را شرط مى دانند، چه براين مذهب [7] طفلان را بعد از بلوغ مى رسد كه فسخ [8] كنند.

__________________________________________________

[1] احوط در سفيه و مجنون اذن حاكم است نيز. (صدر)

[2] اگر در خصوص نكاح هم وصىّ كرده باشند صريحاً يا ظاهراً معتبر است. (يزدى)

[3] احوط اين است كه وصى به اذن حاكم

نكاح كند با احتياج. (تويسركانى)

[4] اگر اولياء ملاحظه مصلحت كرده و مصلحت هم بوده ثبوت خيار معلوم نيست والّا صحّت عقد مشكل است. (نخجوانى)

[5] مشكل است، بلكه اگر ملاحظه مصلحت كرده و مصلحت هم بوده ثبوت خيار معلوم نيست والّا صحّت عقد مشكل است. (يزدى)

[6] احوط عدم فسخ است، مگر به يكى از امورى كه موجب خيار فسخ است. (تويسركانى)

[7] بنابراين مذهب محتاج بر فسخ نيست. (نخجوانى)

[8] حاجت به فسخ نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 626

وهرگاه هريك از پدر و جدّ براى طفل جداگانه عقد كنند عقد كسى كه پيشتر كرده باشد صحيح است، و اگر هردو به يك دفعه عقد كرده باشند عقد جدّ صحيح است.

و به يكى از چهار امر ولايت پدر و جدّ ساقط مى شود [1]:

اوّل آنكه: بنده باشند.

دوم آنكه: ناقص عقل باشند.

سوم آنكه: كافر باشند و طفل مسلمان، چه كافر را ولايت برفرزند مسلمان نيست، امّا برفرزند كافر هست.

چهارم آنكه: احرام بسته باشند جهت حجّ يا عمره، چه اگر مُحرم در حالت احرام عقد كند صحيح نيست.

و هرگاه يكى از اين چهار امر حادث [2] شود ولايت پدر و جدّ ساقط مى شود و به امام انتقال مى يابد.

قوم دوم: آقاى بندگان، چه آقا را ولايت نكاح بندگان خود هست، و اگر ايشان به آن راضى نباشند آقا به تعدّى ايشان را به يكديگر عقد مى تواند كرد، و با وجود آقا ديگرى ولىّ ايشان نيست، و بندگان را بى اذن آقا نكاح كردن صحيح نيست.

قوم سوم: حاكم شرع هر گاه پدر و جدّ طفل نباشند، يا طفل بى عقل بالغ شود، چه در اين صورت حاكم شرع ولىّ او

است اگرچه پدر و جدّ [3] او باشند. و همچنين امام ولىّ كسى است كه بعد از بالغ شدن ديوانه شود [4] و با احتياج و صرفه ايشان در نكاح

__________________________________________________

[1] مراعات احتياط در اين چهار امر مطلوب است. (تويسركانى)

[2] چنانچه هرگاه زايل شود عود مى كند ولايت ايشان. (دهكردى، يزدى)

* و اگر بعد از حدوث زايل شود عود مى كند ولايت ايشان. (نخجوانى)

[3] گذشت كه احوط جمع است. (صدر)

* با وجود پدر و جدّ، بله وصىّ پدر يا جدّ، حاكم ولايت ندارد هر چند جنون بعد از بلوغ حادث شود، بنابر اظهر و احوط استيذان از حاكم است نيز در اين صورت. (نخجوانى)

* با وجود پدر و جدّ حاكم ولايت ندارد، هر چند جنون بعد از بلوغ حادث شود و احوط استيذان از حاكم است نيز. (يزدى)

[4] در صورتى كه پدر و جدّ يا وصىّ ايشان در نكاح نباشند بنابر اظهر. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 627

مى تواند جهت ايشان نكاح كردن. [1]

قسم اوّل: جماعتى كه ايشان را مطلقاً نمى توان خواست،
صنف اوّل: جماعتى از زنان اند كه به واسطه خويشى صحيح حرامند، كه هرگز حلال نمى شوند،

صنف اوّل: جماعتى از زنان اند كه به واسطه خويشى صحيح حرامند، كه هرگز حلال نمى شوند،

و اينها هفت قومند: قوم اوّل: مادر و هرچند بالا رود. قوم دوم: فرزند.

قوم سوم: فرزندزاده و هرچند پايين روند. قوم چهارم: خواهر پدرى و مادرى. قوم پنجم: دختر خواهر و دختر برادر و هرچند پايين روند. قوم ششم: عمّه و هرچند بالا رود، چون عمّه پدر و عمّه مادر و عمّه جدّ، و امّا عمّه عمّه گاه هست كه حرام نيست. [2]

قوم هفتم: خاله و هرچند بالا رود، چون خاله پدر و خاله مادر و خاله جدّ، و امّا خاله خاله گاه هست

كه حرام نيست.

و برزنان نيز هفت جماعت حرامند: اوّل پدر و هرچند بالا رود. دوم: فرزند. سوم:

فرزند فرزند و هرچند پايين روند. چهارم: برادر پدرى و مادرى. پنجم: پسر برادر و خواهر و هرچند پايين روند. ششم: عمّ و هرچند بالا رود به طريقى كه مذكور شد.

هفتم: خال و هرچند بالا رود به طريقى كه مذكور شد.

صنف دوم: جماعتى از زنان اند كه حرام شدن ايشان عارض شده و به سبب آن نكاح ايشان اصلًا جايز نيست

صنف دوم: جماعتى از زنان اند كه حرام شدن ايشان عارض شده و به سبب آن نكاح ايشان اصلًا جايز نيست

و آنها پانزده قومند:

قوم اوّل: مادر زن و هرچند بالا رود، چه هرگاه كسى زنى را به نكاح صحيح و مانند آن دخول كند مادر آن زن و هرچند بالا رود بر او حرام مؤبّد مى شود اگرچه مادر

__________________________________________________

[1] احوط در سفيه و مجنون مطلقاً اذن حاكم است نيز با بودن ولىّ ديگر. (صدر)

[2] مثل اين كه عمّه نزديك خواهر پدر باشد از جانب مادر، نه از جانب پدر او، پس بر اين فرض عمّه عمّه خواهر شوهر مادر شخص مى شود و خواهر شوهر مادر شخص بر شخص حرام نيست، چه جاى خواهر شوهر جدّه اش باشد. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 628

رضاعى آن باشد. و همچنين مادر كنيزى كه با او دخول كرده باشد حرام مؤبّد مى شود.

و اگر زن را به عقد درآورد و دخول نكند آيا مادر او حرام مؤبّد مى شود يا نه؟

ميانه مجتهدين در اين خلاف است. أقوى آن است كه حرام مؤبّد مى شود.

آيا در عقد كردن دختر مى بايد كه از هردو طرف لازم باشد يا از يك طرف يا آنكه لازم بودن عقد لازم نيست بلكه اگر عقد فضولى كنند مادر حرام مى شود؟ ميانه مجتهدين در اين

نيز خلاف است. [1]

قوم دوم: دختر زن مدخوله و هرچند پايين رود، چه هر گاه زنى را به نكاح صحيح دخول كند دختر او هرچند پايين رود حرام مؤبّد مى شود اگرچه دختر رضاعى باشد، خواه آن دختر بعد از دخول بهم رسيده باشد، و خواه پيش از دخول. و آيا دخول به شبهه يا به زنا نيز همين حكم دارد يا نه؟ در آن خلاف است. [2] امّا زنا كردن به دختر بعد از نكاح مادر او حرام نمى سازد مادر را. [3]

قوم سوم: زن پدر هرچند بالا رود اگرچه پدر رضاعى باشد بر پسر حرام مؤبّد است، اگرچه پدر دخول نكرده باشد. و همچنين است كنيزى كه پدر به او دخول كرده باشد.

و همچنين حرام مؤبّداند [4] زنانى كه پدر كسى با پسر او با ايشان زنا كرده باشد.

قوم چهارم: زنِ فرزند و هرچند پايين رود- و اگر چه رضاعى باشد- برپدر حرام است و اگرچه پسر دخول نكرده باشد. و همچنين است كنيزى كه پسر دخول كرده باشد.

امّا اگر هريك از پدر و پسر زنِ يكديگر را به شبهه دخول كنند آيا برديگرى حرام مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است. اصحّ آن است كه حرام نمى شود. [5]

و همچنين خلاف است ميانه مجتهدين در اينكه كنيزى را كه پدر يا پسر دست به

__________________________________________________

[1] اظهر با عدم اجازه عدم حرمت است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] احوط حرمت است هرگاه سابق بر عقد باشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] و همچنين است عكس در هر دو صورت. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] بنابر احوط در زناى سابق بر عقد. (نخجوانى، يزدى)

[5] چنانچه در زنا نيز

حرام نمى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 629

شهوت ماليده باشند يا نگاه كرده باشند به جايى كه غير از آقا كسى ديگر دست نتواند ماليدن و نگاه كردن آيا به مجرّد نگاه كردن يا دست ماليدن يكى حرام مؤبّد مى شود برديگرى؟ اقرب [1] آن است كه حرام [2] نمى شود بلكه مكروه است. و بعضى از مجتهدين برآن رفته اند كه اگر پسر دست ماليده باشد يا نگاه كرده باشد برپدر حرام نمى شود امّا اگر پدر دست ماليده باشد يا نگاه كرده باشد برپسر حرام مى شود. [3] «1»

قوم پنجم: جماعتى از زنانند كه به واسطه رضاع يعنى شير خوردن طفلى از ايشان حرام مى شوند.

و شروط شير خوردن دَه است:

اوّل آنكه: شير دهنده زن باشد، پس اگر طفل شير مردى را بخورد رضاع به هم نمى رسد.

دوم آنكه: هريك ازشيرخورنده ودهنده زنده باشند، پس اگر مرده باشند رضاع نيست.

سوم آنكه: شير آن زن از آبستنى بهم رسيده باشد، پس اگر زنى بى آنكه حامله باشد شير بهم رساند و به طفل بخوراند رضاع بهم نمى رسد.

چهارم آنكه: طفل شير خالص از پستان آن زن بمكد، پس اگر چيزى در دهن آن طفل باشد كه با شير ممزوج شود و بخورد چنانكه در عرف آن را شير نگويند رضاع بهم نمى رسد.

پنجم آنكه: طفل شير از پستان آن زن بمكد، پس اگر آن زن شير خود را در ظرفى [4] بدوشد و به خورد طفل دهد رضاع بهم نمى رسد.

__________________________________________________

[1]- اقرب حرمت است. (يزدى)

[2] حرمت اگر اقرب نباشد احوط است مطلقاً و تفصيل مذكور صحيح نيست. (نخجوانى)

[3] و احوط اين است. (صدر)

[4] و مثل ظرف است اگر از پستان به

دهن او بدوشند. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 502 و 543. سلّار، مراسم: 149. شهيد اوّل، لمعه: 178.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 630

ششم آنكه: شير آن زن از نكاح صحيح بهم رسيده باشد، پس اگر از زنا باشد رضاع بهم نمى رسد. و از شيرى كه از دخول كردن به شبهه بهم رسد آيا رضاع به آن بهم مى رسد يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. اقرب آن است كه بهم مى رسد. و رضاى شوهر و آقا در شير دادن شرط نيست، پس اگر زنِ كسى يا كنيز شخصى بى رخصت شوهر يا آقا طفلى را شير دهد رضاع بهم مى رسد. و همچنين زاييدن زن حامله در شير دادن شرط نيست، پس اگر زن آبستن پيش از زاييدن طفلى را شير دهد رضاع بهم مى رسد.

و همچنين دوام نكاح در آن زن شرط [1] نيست پس اگر متعه شخصى كه از او آبستن باشد يا زن حامله كه شوهرش طلاق داده باشد طفلى را شير دهد رضاع بهم مى رسد.

هفتم آنكه: طفل آن مقدار از شير آن زن بخورد كه استخوان او سخت شود و گوشت برويد، يا آنكه يك شبانه روز شير بخورد، يا پانزده مرتبه آنقدر كه سير شود و به خودى خود سر از شير خوردن بردارد و پستان را بگذارد. و در حديث صحيح وارد شده كه ده مرتبه كافى است [2] «1».

هشتم آنكه: طفل در اين ميانه پانزده مرتبه شير زنى ديگر را نخورد.

نهم آنكه: شير خوردن طفل پيش از دو ساله شدن او باشد و بعضى از مجتهدين

__________________________________________________

[1]- بلى شرط است كه شير زن مستند بر وطى صحيح باشد

به اين كه زن معقوده باشد به عقددوام يا منقطع يا اين كه از روى ملكيّت زن باشد يا از تحليل چنانچه هرگاه وطى از روى شبهه باشد پس حكم آن نيز حكم وطى به عقد است هرگاه شبهه هم از طرف زن و هم از طرف مرد باشد، و امّا اگر شبهه از يك طرف باشد بالنّسبة به او حكم وطى صحيح جارى مى شود كه نشر حرمت باشد و بالنّسبه به طرف ديگر حكم زنا بر او جارى است، زيرا شير ولادت از زنا نشر حرمت نمى كند على الاظهر مطلقاً. (نخجوانى)

[2] پس البتّه ترك احتياط ننمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 439، حديث 10. وسائل 20: 380، حديث 19.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 631

برآنند كه طفل شيردهنده مى بايد كه دو ساله نباشد [1] «1» پس اگر بعد از دو ساله شدن او شير بخورد رضاع بهم نمى رسد.

دهم آنكه: صاحب شير يك كس باشد پس اگر زنى طفلى را از شير يك شوهر خود پانزده مرتبه شير داده باشد و طفل ديگر را از شير شوهر ديگر داده باشد بريكديگر حرام نمى شوند [2] و شيخ طبرسى براين رفته كه اينها بريكديگر حرام مى شوند «2».

و هرگاه اين شروط بهم رسد زن شيردهنده مادر آن طفل مى شود و شوهر او كه صاحب شير باشد پدر او مى شود، و فرزندانى كه از ايشان حاصل شده باشند يا شير ايشان خورده باشند برادر و خواهر او مى شوند.

وبه سبب شير خوردن هفت زن حرام مؤبّد مى شوند؛ اوّل: زن شير دهنده و مادر او هرچند بالا رود حرام مؤبّداند بر طفل شير خورنده. وهمچنين هرزنى كه پدر ومادرواجداد طفل را شير داده باشند

حرام مؤبّداند، به جهت اينكه اينها همه به منزله مادرند در نسب.

دوم: هر دخترى را كه زن شخصى شير دهد، چه آن دختر بر آن شخص به منزله دختر است در نسب.

سوم: فرزندان دخترى كه زن او شير داده باشد، چه اينها به منزله فرزندزاده اند در نسب.

چهارم: هر دخترى كه از شوهر شيردهنده حاصل شده باشد يا شير او را خورده

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم اعتبار آن است. (دهكردى، يزدى)

[2] و همچنين اگر يك طفل را از شير دو شوهر شير دهند، به اين كه نصف دفعات از يكى و نصف ديگر از ديگرى باشد هر چند فرض آن بعيد است و آن اين است كه شير زن از شوهر اوّل مستمرّ بماند تا زمان حمل از شوهر دوم و همچنين شرط است در تحقّق رضاع اتّحاد زن شير دهنده، پس هرگاه بعض عدد از زنى و بعض ديگر از زن ديگر يك شخص باشد نشر حرمت نمى كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 285. ابن زهره، غنيه: 335. ابن حمزه، وسيله: 301.

(2) طبرسى، مجمع البيان 3: 28.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 632

باشد، و دخترانى كه زن شيردهنده زاييده باشد براى طفل حرام است چه اينها به منزله خواهرند در نسب.

پنجم: فرزندان فرزند شوهر شيردهنده خواه نسبى و خواه رضاعى، و فرزندان فرزند نسبى شيردهنده، چه ايشان به منزله دختران خواهر و برادرند در نسب.

ششم: خواهر شوهر زن شيردهنده، چه او به منزله عمّه است در نسب.

هفتم: خواهر زن شيردهنده، چه او به منزله خاله است در نسب.

و همچنين هفت كس از مردان برزنان حرام مؤبّد مى شوندبه سبب شير خوردن:

اوّل: شوهر زن شيردهنده بردخترى كه شير

او خورده باشد حرام مؤبّد است، چه او به منزله پدر او است در نسب.

دوم: پسرى كه شير شيردهنده را خورده باشد حرام مؤبّد است، چه او به منزله پسر او است در نسب.

سوم: پسرانى كه از آن شير خورنده بهم رسند، چه آنها به منزله فرزندان فرزندزاده اند در نسب.

چهارم: به منزله برادرند در نسب.

پنجم: فرزند و فرزند رضاعى و نسبى شوهر شيردهنده، چه آنها به منزله پسران برادر و خواهرند در نسب.

ششم: برادر شوهر شير دهنده، چه او به منزله عمّ است در نسب.

هفتم: برادر زن شير دهنده، چه او به منزله خال اوست در نسب.

امّا مادر رضاعى شيردهنده و فرزندان رضاعى او كه از غير آن شيردهنده باشند و عمّه و خاله رضاعى او و خواهر و دختر خواهر و دختر برادر رضاعى او، بر شير خورنده حرام نمى شوند. [1] و در حرام شدن اولاد رضاعى شيردهنده برپدر طفل شير

__________________________________________________

[1]- اظهر حرمت جميع است ما عداى فرزندان رضاعى شير دهنده چون اعتبار اتّحاد فحل دربنوّت و اخوّت است نه مطلقاً. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 633

خورنده خلاف است. شيخ طبرسى براين رفته كه حرام مى شود. [1] «1» و خواهران و برادران آن طفل كه از آن زن شير نخورده باشند مى توانند كه دختران شيردهنده و شوهر او را نكاح كنند، و بعضى از مجتهدين اين را نيز حرام مى دانند «2».

و حرام مى سازد رضاع لاحق نكاح سابق را، مثلًا اگر مادر شخصى زن او را شير دهد آن زن برآن شخص حرام مؤبّد مى شود، و اگر زن بزرگ شخصى زن كوچك او را شير دهد هردو برشوهر حرام مى شوند هر گاه برزن بزرگ [2] دخول كرده باشد

و اگر دخول نكرده باشد زن بزرگ حرام مى شود و بس. [3]

قوم ششم: زنانى كه شوهر داشته باشند يا در عدّه رجعيّه باشند و جمعى [4] با ايشان زنا كنند، چه در اين صورت آن زنان برآنهايى كه دخول كرده اند حرام مؤبّد [5] مى شوند. و كنيزى كه آقاى او با او دخول كرده باشد اگر شخصى با او دخول كند آيا برآن شخص آن كنيز حرام مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. [6]

قوم هفتم: زنانى كه ايشان را شوهران ايشان طلاق گفته باشند و هنوز از عدّه بيرون

__________________________________________________

[1]- اظهر عدم حرمت است، چنانچه مذهب مشهور است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] يعنى اگر شير غير باشد همان كبيره حرام مى شود مؤبّد و صغيره حرام مى شود جمعاً، پس نكاح زن كوچك منفسخ مى شود محتاج مى شود به عقد جديد، مگر اين كه مدخوله باشد آن وقت هر دو حرام مى شوند بر او و از براى كبيره است مطالبه مهر اگر مدخوله باشد نه غير مدخوله، و از براى صغيره است نصف مهر، مگر اين كه دفعه آخر شير كامل اين صغيره در حالتى باشد كه كبيره مثلًا در خواب باشد بخورد تمام مهر او ساقط است. (نخجوانى)

[3] لكن نكاح زن كوچك منفسخ مى شود. (يزدى)

[4] يا يك نفر. (يزدى)

[5] احوط حرمت ابدى است در زنا به ذات البعل و در معدّه رجعيّه يا باينه يا عدّه وفات و همچنين احوط الحاق كنيزى است كه آقا با او وطى كرده باشد. (تويسركانى)

[6] حرمت معلوم نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) مجمع البيان 3: 28.

(2) شيخ طوسى، نهايه 2: 302 و خلاف 5: 93. ابن حمزه، وسيله: 302.

جامع عباسى

( طبع جديد )، ص: 634

نرفته باشند اگر جماعتى [1] ايشان را دانسته عقد كنند در اين صورت آن زنان به مجرّد عقد كردن برآن جماعت حرام مؤبّد مى شوند و اگرچه دخول به آنها نكرده باشند، و اگر نادانسته به آن زنان عقد كنند حرام نمى شوند تا آنكه با ايشان دخول كنند پس اگر دخول كرده باشند حرام مى شوند. امّا اگر كسى در مدّت استبراى كنيز شخصى نادانسته آن كنيز را عقد كند آيا برآن كس حرام مؤبّد مى شود يا نه مثل عقد كردن زنى كه در عدّه باشد؟

ميانه مجتهدين در آن خلاف است. [2] و اگر كسى زن شوهردار يا متعه كسى را نادانسته عقد كند آيا به مجرّد عقد بر او حرام مؤبّد مى شود يا نه؟ در اين نيز خلاف است. [3]

قوم هشتم: زنانى كه مردان در حالتى كه [4] احرام بسته باشند ايشان را دانسته نكاح كنند چه آن زنان بر ايشان حرام مؤبّد مى شوند، و اگر نادانسته عقد كرده باشند و با ايشان دخول نكرده باشند آن عقد باطل است وحرام مؤبّد نمى شوند، امّا اگر دخول كرده باشند آيا آن زنان حرام مؤبّد مى شوند برايشان يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. [5]

قوم نهم: زنانى كه شوهران ايشان با ايشان لِعان كرده باشند، و لِعان آن است كه شخصى به زن خود گويد كه: «فلان با تو زنا كرده» و گواه نداشته باشد، پس حاكم شرع ايشان را امر مى كند به آنكه يكديگر را لعنت كنند به طريقى كه زود باشد كه در بحث لِعان بيايد، چه بعد از لِعان آن زنان برشوهران خود حرام مؤبّد مى شوند.

قوم دهم: زنان كر و گنك كه شوهران ايشان

به ايشان گفته باشند كه: «فلان با تو زنا

__________________________________________________

[1]- يا يك نفر. (يزدى)

[2] حرمت معلوم نيست، هر چند احوط است. (يزدى)

[3] عدم حرمت خالى از قوّت نيست، هر چند احوط است و امّا دانسته و يا با دخول پس حرام مى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] هرگاه زن محرمه باشد و مرد محلّ باشد، بعضى گفته اند مثل محرم بودن مرد است. (دهكردى، يزدى)

[5] اقوى عدم تحريم ابدى است. (تويسركانى)

* در صورت عدم دخول هم خلاف است و اظهر عدم حرمت است با نادانستن مطلقاً، چنانچه احوط اجتناب است مطلقاً. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 635

كرده» چه دراين صورت به مجرّد اين گفتن، آن زنان برشوهران خود حرام مؤبّد مى شوند.

قوم يازدهم: دختران عمّه و خاله [1] هرگاه كه با عمّه و خاله زنا كنند چه دختران ايشان برآن كسانى كه با ايشان زنا كرده باشند حرام مؤبّد مى شوند، امّا اگر به عمّه وخاله به شبهه [2] دخول كرده باشند يا عقد دختران ايشان پيش از زناى با ايشان واقع شده باشد حرام نمى شوند.

قوم دوازدهم: مادران و دختران و خواهران مردانى كه با ايشان لواطه كرده باشند به غيوبت حشفه يا بعض از حشفه كه در دُبر ايشان غايب شده باشد، چه مادران وخواهران و دختران ايشان برلواطه كننده حرام مؤبّد مى شوند هر گاه عقد ايشان پيش از [3] لواطه كردن نباشد. و آيا مادر و خواهر رضاعى آن پسر به مجرّد لواطه كردن با او حرام مى شوند يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. [4] و همچنين خلاف است در حرام بودن مادر مادر او و دختر دختر او، و امّا دختر خواهر او حرام

نمى شود.

قوم سيزدهم: زنان آزادى كه شوهران ايشان نُه مرتبه ايشان را طلاق عدّى دهند، چه ايشان بعد از آن حرام مؤبّد مى شوند برشوهران خود.

قوم چهاردهم: كنيزان كه شوهران ايشان شش مرتبه ايشان را طلاق عدّى دهند، چه بعد از آن ايشان برشوهران خود حرام مؤبّد مى شوند. [5]

__________________________________________________

[1]- احوط قول به حرمت دختر عمّه و خاله است با زناى به عمّه و خاله. (تويسركانى)

[2] احوط حرمت است هرگاه سابق باشد بر عقد وهمچنين احوط نشرحرمت است به مطلق زناى سابق و وطى به شبهه سابق هر چند به غير عمّه و خاله باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] احوط عدم فرق است ما بين لواطه سابق بر عقد ولاحِق از عقد، و همچنين احوط و اقوى الحاق رضاع است به نسب، و همچنين اقوى الحاق مادر مادر و دختر دختر است، بلكه احوط عدم فرق است در واطى مابين بالغ و غير بالغ، بلكه احوط حرمت مادر و دختر و خواهر است بر پسر واطى. (تويسركانى، صدر)

* احوط در صورت پيش بودن عقد مراعات احتياط است به اين كه آن زن را طلاق بدهد و از او اجتناب كند ابداً. (نخجوانى، يزدى)

[4] اظهر حرمت است و همچنين در مادر مادر و دختران دختر. (يزدى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 636

قوم پانزدهم: دخترى كه نه سال نداشته باشد و شوهر با او دخول كند ومخرج حيض و بول يا مخرج بول و غايط او يكى شود برشوهر خود حرام مؤبّد مى شود. [1]

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه اگر بعد از آنكه هردو مخرج او يكى شده باشد نيك شود حلال مى شود «1». و آيا اگر دختر بالغ

باشد و شوهرش چون با او دخول كند او را اين حال بهم رسد حرام مؤبّد مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است. [2]

و همچنين در اينكه اگر دخترى را به انگشت بكارت او برند آيا حرام مؤبد مى شود يا نه؟ اقرب آن است كه حرام نمى شود. و همچنين خلاف است در اينكه اگر كنيز را چنين كنند آيا حرام مؤبّد مى شود يا نه؟ اقرب آن است كه نمى شود.

قسم دوم: جماعتى از زنان كه حرام مؤبّد نيستند بلكه به واسطه مانعى حرام شده اند،

قسم دوم: جماعتى از زنان كه حرام مؤبّد نيستند بلكه به واسطه مانعى حرام شده اند،

چون جمع ميانه دو صنف از ايشان يا غير آن، و آنها هفده اند:

اوّل: جمع كردن ميانه مادر و دختر [3] به شرطى كه دخول به مادر نكرده باشد، چه هرگاه مادر را طلاق دهددختر را مى توان خواست، امّاجمع كردن ميانه هردو حرام است.

دوم: جمع كردن ميانه دو خواهر اگرچه به عقد متعه باشد حرام است، چه تا يك خواهر را طلاق ندهد و او از عدّه خود بيرون نرود- اگر طلاق رجعى باشد كه شوهر در

__________________________________________________

[1]- قول به حرمت ابدى در جميع احوط است و احوط طلاق است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (يزدى)

[2] حرام نمى شود. (يزدى)

[3] عبارت خالى از ناخوشى نيست و مراد اين است كه جمع ما بين مادر و دختر در زمان واحدجايز نيست و در دو زمان جايز است در يك صورت و آن اين كه مادر را عقد كرده باشد و قبل از دخول طلاق داده باشد و امّا به عكس پس جايز نيست. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن برّاج، جواهر: 174. ابن سعيد حلّى، نزهة الناظر: 96.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 637

عدّه رجوع تواند

كرد- خواهر ديگر را نمى تواند خواست، و در طلاق باين خلاف است ميانه مجتهدين، اصحّ آن است كه جايز است. [1]

سوم: جمع ميانه عمّه و خاله و هرچند بالا روند و دختر برادر و دختر خواهر بى اذن عمّه و خاله در عقد و اگرچه متعه باشد حرام است، امّا اگر اذن دهند حرام نيست. [2] و در حرام بودن جمع كردن ميانه عمّه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر هر گاه كنيز باشند خلاف است ميانه مجتهدين، و استاد بنده- اعنى افضل المتأخّرين بهاءالملّة والدّين محمّد طاب ثراه- نيز در اين مسئله متوقّف بودند [3] زيرا كه در اين باب حديثى [4] به نظر نرسيده.

چهارم: جمع كردن ميانه كنيز و زن آزاد بى اذن آن زن چه جمع ميان ايشان حرام است، و آيا با اذن او جايز است يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. [5]

پنجم: جمع كردن مرد آزاد ميانه زياده از چهار زن دايمى، و همچنين متعه [6] بر

__________________________________________________

[1] بلى در متعه هرگاه مدّت منقضى شود يا هبه مدّت كند يا اين كه عدّه باينه است احوط عدم تزويج خواهر او است پيش از انقضاء عدّه. (دهكردى، يزدى)

* احوط ترك است. (صدر)

[2] چنانچه هرگاه عقد عمّه و خاله بعد از آن دو باشد نيز جايز است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] ظاهر عدم فرق است در اين حكم ميان حرّه و كنيز، پس جايز نيست تزويج عمّه و دختربرادر و تزويج خاله و دختر خواهر مطلقاً اگر چه كنيز باشند از جهت اطلاق نصوص، پس توقّف مرحوم شيخ بهائى به موقع نيست، بلى اقوى جواز جمع ميان آنها است در وطى

به طريق ملك يمين يا تحليل نظر به اصل و عمومات. (تويسركانى)

* اظهر عدم حرمت است هر چند اجتناب احوط است خصوصاً هرگاه عمّه و خاله را تزويج كرده باشد و دختر خواهر و برادر به ملك باشد. (نخجوانى، يزدى)

[4] ولى اطلاق حديث وارد در اين مقام كافى است. (صدر)

[5] اقوى جواز است با اذن. (تويسركانى)

* اظهر جواز است. (يزدى)

[6] قول به منع در متعه ضعيف است. (تويسركانى)

* در متعه اظهر جواز است و مخالف نادر است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 638

قول بعضى از مجتهدين «1».

ششم: جمع كردن مرد آزاد ميانه زياده از دو كنيز، و بعضى از مجتهدين جمع ميانه دوكنيز را جايز [1] نمى دانند.

هفتم: جمع كردن بنده ميانه سه زن آزاد يا بيشتر، چه بنده را بيشتر از دو زن آزاد جايز نيست.

هشتم: جمع كردن بنده ميانه پنج كنيز يا زياده، چه بنده را زياده از چهار كنيز حرام است.

نهم: نكاح زن بت پرست، چه كفر مانع است از حلال بودن او برمسلمان.

دهم: نكاح زن مسلمانى كه مرتدّ شده باشد، چه ارتداد مانع است از خواستن او.

يازدهم: زن جهود و ترسا را به عقد [2] دايمى [3] خواستن، امّا ايشان را متعه كردن جايز است برقول بعضى از مجتهدين «2».

) دوازدهم: زن آزادى كه سه مرتبه شوهر او را طلاق دهد برآن شوهر حرام است تا آنكه او را ديگرى به عقد دخول كند و طلاق دهد آنگاه براو حلال مى شود و اگرچه طلاق دهنده بنده باشد.

سيزدهم: زن آزادى كه شش مرتبه [4] شوهر او را طلاق گويد برشوهر او حرام

__________________________________________________

[1] اقوى جواز جمع

بين دو كنيز است. (تويسركانى)

[2] اقوى جواز است خصوصاً متعه، و احوط ترك است خصوصاً دوام. (دهكردى، يزدى)

[3] دور نيست كه نكاح اهل كتاب به عقد دوام نيز جايزباشد ولكن احوطمنع است. (تويسركانى)

[4] يعنى هرگاه بعد از طلاق سوم كه محلّل آمده او را تزويج كند و سه دفعه ديگر او را طلاق دهد باز محتاج به محلّل است، و امّا اگر سه مرتبه ديگر طلاق بدهد كه مجموع نه مرتبه شود. اگر طلاقها عدّى بوده، پس حرام ابدى مى شود، چنانچه گذشت و در كنيز در مرتبه ششم هرگاه عدّى باشد حرام ابدى مى شود بنابر احوط، و محتمل است كه مثل حرّه بعد از نه طلاق حرام ابدى شود، ومحتمل است كه مطلقاً حرام ابدى نشود چون اخبار حرمت ابدى

__________________________________________________

(1) ابن برّاج، مهذّب 2: 243. شهيد ثانى، مسالك 7: 350. ابن حمزه، وسيله: 295 و 310.

(2) شيخ طوسى، نهايه 2: 299. علّامه حلّى، قواعد 2: 38. محقّق، شرايع 2: 294. ابن حمزه، وسيله: 290.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 639

است تا آنكه او را ديگرى به عقد درآورده دخول كند و طلاق دهد آنگاه حلال مى شود و اگرچه طلاق دهنده بنده باشد.

چهاردهم: كنيزى را هرگاه شوهر او دو مرتبه طلاق گويد براو حرام مى شود تا آنكه شخص ديگر او را به عقد دخول كند و طلاق دهد و اگرچه طلاق دهنده آزاد باشد.

پانزدهم: كنيزى را هر گاه چهار مرتبه طلاق دهند حرام مى شود برشوهر تا آنكه ديگرى او را به عقد دخول كند و طلاق دهد اگرچه طلاق دهنده آزاد باشد.

شانزدهم: هرگاه هريك از دوشخص دختر خود را به ديگرى دهند كه مهر هريك فرج ديگرى باشد حرام است،

و اين را نكاح شقار مى گويند، و اين نكاح باطل است.

هفدهم: هر گاه جماعتى از زنان كه شمردن ايشان ممكن باشد و يكى از ايشان از محارم باشد چون مادر و خواهر مشتبه باشند نكاح كردن آن جماعت بالتّمام حرام است.

فصل پنجم: در اقسام دخول كردن

فصل پنجم: در اقسام دخول كردن

و آن برپنجاه و يك وجه است: سه وجه واجب، و شانزده وجه حرام، و پنج وجه سنّت، و بيست و هفت وجه مكروه.

امّا سه وجه واجب:

اوّل: دخول كردن بعد از چهار ماه، چه هر گاه چهارماه بگذرد و به زن خود دخول [1] نكند واجب است كه بعد از آن دخول كند براو بى عذر شرعى.

دوم: هرگاه شخصى قسم خورد كه با زن خود دخول نكند در اين صورت آن زن معامله خود را به حاكم شرع عرض مى كند، و حاكم شرع تا چهار ماه آن شخص را مهلت مى دهد و مخيّر مى سازد ميانه دخول كردن با كفّاره يا طلاق دادن، آنگاه براو واجب مى شود دخول كردن با كفّاره يا طلاق دادن، چنانچه در بحث ايلا خواهد آمد.

__________________________________________________

مختصّ است به حرّه و در نه طلاق، و احوط حكم به حرمت است در شش طلاق. (دهكردى، يزدى)

[1] دخول كردن در هر چهار ماه يك مرتبه واجب است، و هرگاه تأخير كند از چهار ماه آثم است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 640

سوم: هر گاه كسى با زن خود گويد كه: «پشت تو همچو پشت مادر من است» در اين صورت آن زن حال خود را به حاكم شرع عرض مى كند، و حاكم شرع تا سه ماه او را مهلت مى دهد، آنگاه واجب است

براو دخول كردن با كفّاره يا طلاق دادن، چنانچه در بحث ظهار خواهد آمد.

امّا شانزده وجه حرام:

اوّل: دخول كردن در حالتى كه حيض داشته باشد.

دوم: در حالتى كه نفسا باشد.

سوم: در حالتى كه هريك از زن يا شوهر احرام حجّ يا عُمره بسته باشد.

چهارم: در حالتى كه هريك از ايشان روزه واجب چون روزه ماه رمضان يا نذر معيّن داشته باشد، و در نذر غيرمعيّن خلاف است. [1]

پنجم: در حالتى كه وقت نماز تنگ باشد.

ششم: هر گاه يكى از ايشان نيّت اعتكاف واجب كرده باشد.

هفتم: در حالتى كه يكى از ايشان در مسجد معتكف باشد. [2]

هشتم: هر گاه كسى به زن خود گفته باشد كه: «پشت تو همچو پشت مادر من است» پيش از آنكه كفّاره بدهد دخول كردن حرام است.

نهم: در حالتى كه شخصى زن ديگر را به شبهه دخول كند شوهر آن زن را دخول كردن به آن زن حرام است تا آنكه از عدّه دخول كننده بيرون رود.

دهم: هر گاه به سبب دخول كردن به دختر غيربالغ كه مخرج بول و غايط يا مخرج حيض و بول او يكى شود، دخول كردن با او حرام است [3] و بعضى از مجتهدين برآنند

__________________________________________________

[1] اظهر جواز است، خصوصاً قبل از زوال و احوط ترك است خصوصاً بعد از زوال و همچنين ساير صيام واجب موسّعه غير از قضاء شهر رمضان كه جايز نيست بعد از زوال افطار كردن چه به جماع و چه به غير آن، بلكه بايد كفّاره بدهد، چنانچه در بحث صيام گذشت. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] قول به حرمت خالى از اشكال نيست ولكن احوط است.

(تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 641

كه اگر نيك [1] شود دخول كردن به او حلال مى شود «1».

يازدهم: دخول كردن به يكى از زنان در شبى كه نوبت زن ديگر باشد بى اذن او [2] برقول بعضى از مجتهدين «2».

) دوازدهم: در وقتى كه زن نگذارد كه شوهر با او دخول كند جهت گرفتن مهر، پس اگر شوهر به قهر و غلبه او را دخول كند حرام است. [3]

سيزدهم: در حالتى كه زن را طلاق گفته باشد و شوهر را رسد كه رجوع كند پيش از آنكه از عدّه بيرون رود دخول كردن غيرشوهر [4] با او حرام است.

چهاردهم: دخول كردن به كنيز حامله اى كه خريده باشد پيش از آنكه چهار ماه از حمل او بگذرد حرام است. [5]

پانزدهم: دخول كردن به زنى كه از دخول عاجز آيد- به واسطه بيمارى يا بزرگى آلت شوهر- حرام است.

شانزدهم: هر گاه كنيزى را بخرند پيش از آنكه آن كنيز يك حيض بيند يا چهل و پنج روز از وقت خريدن او بگذرد دخول كردن با او حرام است [6] و آيا در اين مدّت چنانچه دخول كردن به او حرام است بوسيدن آن كنيز و دست ماليدن با او نيز حرام است

__________________________________________________

[1] حرمت بر تقديرى كه نيك نشده باشد نيز محلّ تأمّل است. (يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] دخول كردن غير شوهر مطلقاً حرام است چه در عدّه رجعيّه، چه باينه، چه غير آن، و اگر مراد از غير شوهر مالك مزوّجه باشد نيز فرق نيست در حرمت ما بين عدّه رجعيّه و باينه. (نخجوانى، يزدى)

[5] بنابر احوط، بلكه

احوط ترك است تا وضع حمل او بشود. (دهكردى، يزدى)

* اظهر حرمت است تا اين كه وضع حمل او بشود، چنانچه گذشت. (نخجوانى)

[6] اگر فروشنده به او دخول كرده باشد، چنانچه خواهند فرمود. (صدر)

__________________________________________________

(1) ابن برّاج، جواهر: 174. ابن سعيد حلّى، نزهة الناظر: 96.

(2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 642

يا نه؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است. [1]

امّا پنج وجه سنّت:

اوّل: مطلق دخول كردن با زن خود بى آنكه ضررى به او رسد و قدرت برآن داشته باشد.

دوم: دخول كردن در شب اوّل ماه رمضان.

سوم: دخول كردن در شب سه شنبه و دوشنبه و پنج شنبه و جمعه بعد از خفتن.

چهارم: دخول كردن در روز پنج شنبه در وقت ظهر.

پنجم: دخول كردن در روز جمعه بعد از عصر.

و امّا آن بيست و هفت وجه مكروه:

اوّل: دخول كردن بعد از آنكه محتلم شده باشد پيش از آنكه وضو بسازد يا غسل كند، چه در حديث آمده كه: اگر كسى بعد از آنكه محتلم شده باشد وضو نساخته يا غسل نكرده با زن خود دخول كند فرزندى كه حاصل شود ديوانه باشد «1».

دوم: برهنه دخول كردن.

سوم: دخول كردن در كشتى يا جايى كه سقف نداشته باشد، يا در زير درختان ميوه دار.

چهارم: دخول كردن از وقت طلوع صبح تا برآمدن آفتاب.

پنجم: دخول كردن در وقت زردى طلوع آفتاب.

ششم: دخول كردن در وقت ظهر، مگر در روز پنج شنبه كه سنّت است.

هفتم: دخول كردن در آخر روز در وقتى كه آفتاب زرد باشد.

هشتم: دخول كردن بعد از غروب آفتاب تا برطرف شدن شفق.

__________________________________________________

[1] اظهر عدم حرمت است، هر چند اولى ترك است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) تهذيب 7: 412، حديث 1646 و صفحه 459، حديث 1837، وسائل 20: 139، حديث 1 و 3 و صفحه 257، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 643

نهم: دخول كردن در شب اوّل هرماه مگر در شب اوّل ماه رمضان كه سنّت است، چنانچه مذكور شد، و همچنين مكروه است دخول كردن در ساعت اوّل شب.

دهم: دخول كردن در نيمه هر ماه، خصوصاً نيمه ماه شعبان.

يازدهم: دخول كردن در آخر ماه، چه در حديث آمده كه: اگر فرزندى در اوّل ماه يا در ميان ماه يا در آخر ماه صورت بندد از شكم بيفتد، و اگر نيفتد ديوانه خواهد بود «1».

دوازدهم: دخول كردن در وقتى كه ماه يا آفتاب گرفته باشد، يا بادهاى سياه و سرخ و زرد ترسناك بوزد، يا زلزله باشد.

سيزدهم: دخول كردن در جايى كه طفل ايشان را ببيند، چه در حديث آمده است كه: اگر در اين حالت فرزندى بهم رسد پس اگر پسر آيد زانى باشد و اگر دختر آيد زانيه «2» و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر طفل مميّز باشد حرام است نه مكروه است «3» نهايتش در حديث مطلق واقع شده. و همچنين مكروه است دخول كردن با زن هر گاه زن ديگر نگاه كند.

چهاردهم: دخول كردن در حالتى كه روى يا پشت به قبله يا ايستاده يا رو به آفتاب باشد.

پانزدهم: دخول كردن در سفر هر گاه آب يافت نشود، و اگر در حضر نيز آب نباشد دخول كردن آيا مكروه است يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. [1]

شانزدهم: دخول كردن با دختر بكر هر گاه متعه كرده باشد، چه سنّت است

كه در اين حالت بكارت او را نبرد.

__________________________________________________

[1] اگر تكليف مشروط به طهارت به ذمّه علاقه گرفته است جايز نيست، خصوصاً اگر مضيّق باشد و احوط ترك است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) من لايحضره الفقيه 3: 403، حديث 4408. وسائل 20: 129، حديث 3.

(2) كافى 5: 499 و 500، حديث 1 و 2. وسائل 20: 132، حديث 1 و 2.

(3) شهيد ثانى، مسالك 7: 38 وروضه 5: 95.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 644

هفدهم: دخول كردن در دبُر زنان [1] و مالك نيز كه يكى از علماى سنيّان است براين رفته «1» و بعضى [2] از مجتهدين ما اين را حرام [3] مى دانند «2».

) هجدهم: دخول كردن به كنيز حامله بعد از آنكه از آبستنى [4] او چهار ماه گذشته باشد.

نوزدهم: دخول كردن به زنى كه از زنا بهم رسيده باشد، خواه به عقد باشد و خواه به خريدن.

بيستم: دخول كردن پيش از دادن مهر يا بعضى از آن.

بيست و يكم: دخول كردن به زنى كه مهر او را در وقت عقد كردن ذكر نكرده باشند پيش از آنكه مشخّص كند.

بيست و دوم: دخول كردن به زنى كه از حيض و نفاس پاك شده باشد و غسل نكرده باشد. [5]

بيست و سوم: دخول كردن در شب عيد قربان.

بيست و چهارم: دخول كردن ميان اذان و اقامت.

بيست و پنجم: دخول كردن در شبى كه روز آن از سفر آمده باشد.

بيست و ششم: دخول كردن در شبى كه روزش به سفر رود.

__________________________________________________

[1]- بلكه احوط ترك است، خصوصاً هرگاه راضى نباشد. (يزدى)

[2] اين قول اگر اظهر نباشد احوط است، خصوصاً هرگاه راضى نباشد. (نخجوانى)

[3] قول به حرمت اقوى و موافق احتياط است، خصوصاً با عدم رضاى زوجه. (دهكردى)

[4] يعنى ازآبستنى از غيرمالك فعلى واحوط ترك دخول است تاوضع حملش بشود. (دهكردى)

* يعنى حامله ازغيراو، وگذشت كه احوط ترك است تاوضع حملش بشود. (نخجوانى، يزدى)

[5] بلكه احوط ترك است. (صدر)

* حرمت وطى پيش از غسل اگر اقوى نباشد احوط است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) ابن قدامه در مغنى 8: 131 و ماوردى در حاوى الكبير 9: 317 به مالك نسبت داده اند.

(2) ابن بابويه، من لا يحضره الفقيه 3: 468. ابن حمزه، وسيله: 313.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 645

بيست و هفتم: دخول كردن به زنى به اشتهاى غير آن زن.

تتمّه: در دخول كردن به شبهه، و آن بر سه قسم است:

اوّل: نسبت به كسى كه دخول كرده باشد، چنانچه كسى كه زنى را در جامه خواب خود بيند و گمان كند كه زن او است و دخول كند.

دوم: نسبت به كسى كه دخول به او واقع شده باشد، چون دخول كردن كنيز مشترك يا مكاتب يا امّ ولد.

سوم: نسبت به مأخذ حكم جهت اختلاف در آن، چون دخول كردن به زنى كه از زنا مخلوق شده باشد، چنانچه ميانه مجتهدين در حرام بودن دخول به او خلاف است، پس در اين صورت اگر به او دخول كند دخول به شبهه خواهد بود، و احكام دخول كردن به شبهه پنج است:

اوّل: ساقط شدن حدّ از دخول كننده به شبهه، و در كنيز مشترك شرط است كه گمان حليّت داشته باشد، چه اگر گمان حليّت نداشته باشد حدّ به قدر حصّه شريك لازم است.

دوم: ثابت شدن نسبت به وطى شبهه، چه اگر شخصى به زنى به

گمان آنكه زن اوست دخول كند فرزندى كه از او حاصل شود فرزند اوست، امّا اگر دانسته دخول كند نسب بهم نمى رسد.

سوم: عدّه داشتن زنى كه به شبهه به او دخول كنند جهت محافظت نطفه دخول كننده از ممزوج شدن به نطفه شوهر او، امّا اگر دانسته دخول كند عدّه ندارد، و در آنكه اگر زن جاهل باشد [1] عدّه دارد يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است.

چهارم: مهر دادن، چه بر كسى كه به زنى به شبهه دخول كند مهر دادن لازم است به شرطى كه آن زن عالم نباشد، پس اگر عالم باشد مهر ندارد.

__________________________________________________

[1] يعنى هرگاه مرد دانسته دخول كند، لكن نسبت به زن شبهه باشد، آيا عدّه دارد يا نه؟ خلاف است، و احوط عدّه نگاهداشتن است. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 646

پنجم: حرام شدن مادر آن زن [1] و دختران او بركسى كه به شبهه به آن زن دخول كرده باشد به شرطى [2] كه زن نيز جاهل باشد، و بعضى از مجتهدين در اين توقّف كرده اند «1» و بر تقدير حرمت محرميّت آن زن بهم نمى رسد به اجماع مجتهدين، چه محرميّت او خواص نكاح صحيح است. و در هرموضعى كه نگاه كردن به آن زن حرام است دست ماليدن [3] به او نيز حرام است. امّا زنى را كه دست ماليدن به او حرام باشد نگاه كردن به او لازم نيست كه حرام باشد، چه نگاه كردن به زن اجنبيّه جهت گواه شدن به واسطه او حلال است و دست ماليدن او حرام. امّا گاه هست كه دست ماليدن به زن نيز جايز است و نگاه كردن به او مكروه،

چون دست ماليدن به زن خود و نگاه كردن به فرج او، چه مكروه است نگاه كردن به فرج چنانچه مذكور شد.

فصل ششم آنچه بر عقد كردن به زن و تمكين دادن زن شوهر را بردخول مترتّب مى شود:
اشاره

فصل ششم آنچه بر عقد كردن به زن و تمكين دادن زن شوهر را بردخول مترتّب مى شود:

و آن صد و هفت امر است؛ سى و يك امر از آن واجب، و بيست امر حرام، و دو امر سنّت «2».

امّا سى و يك امر واجب:

امّا سى و يك امر واجب:

اوّل: غسل كردن هر دو جهت نماز.

__________________________________________________

[1]- و همچنين حرام شدن آن زن بر پدر دخول كننده و پسر او و حرمت در هر صورت درصورتى است كه دخول به شبهه سابق بر عقد باشد و بنابراين حرمت احتصاص ندارد به شبهه، بلكه در زناى سابق نيز چنين است بنابر احوط و خلاف در هر دو موجود است، حاصل اين كه در اين حكم زنا و شبهه شريك اند. (يزدى)

[2] اعتبار اين شرط معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] معالجه كردن طبيب و جرّاح هرگاه موقوف باشد بر دست ماليدن و ممكن باشد بدون نگاه كردن، حرام است نگاه و جايز است دست ماليدن. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

(2) در حاشيه يكى از نسخه ها: پنجاه وچهارامر ديگر از خصايص اند. (اين امور در صفحه 654 ذكر خواهد شد)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 647

دوم: تيمّم كردن ايشان جهت نماز هر گاه آب نباشد.

سوم: قضا كردن روزه واجب، هرگاه در آن حال دخول كنند.

چهارم [1]: قضاى اعتكاف واجب، هرگاه در اثناى آن دخول واقع شود.

پنجم: تمام كردن دو اعتكاف واجب يا زياده، هرگاه شرط تتابع در آن كرده باشند و به سبب دخول كردن در اثناى آن باطل نموده باشند.

ششم: قضاى حجّ و عمره واجب [2] هرگاه پيش از آنكه وقوف عرفه و مشعر كرده باشند از روى عمد دخول كنند.

هفتم: تمام

كردن افعال حجّى كه به سبب دخول كردن باطل كرده باشند.

هشتم: كفّاره دخول كردن در روزه واجب و اعتكاف واجب و حجّ واجب، به آنچه در بحث روزه و اعتكاف و حجّ مذكور شده.

نهم: نفقه دادن به زنى كه در حجّ به او دخول كرده باشد [3] در سال دوم كه به حجّ روند و راحله او نيز بر او واجب است، هرگاه فاسد گردانيدن حجّ از جانب شوهر باشد و زن اطاعت او نكرده باشد.

دهم: تفرقه كردن ميانه زن و شوهر در سال دوم [4] هرگاه به آن موضعى كه در سال اوّل دخول كرده باشند برسند، به اين طريق كه شخصى با ايشان باشد تا آنكه افعال حجّ را به اتمام رسانند و نگذارد كه با يكديگر خلوت كنند.

يازدهم: هر گاه دخول در حالتى كه زن حيض داشته باشد واقع شود كفّاره براو واجب است چنانچه در بحث حيض مذكور شد، و بعضى از مجتهدين اين كفّاره را

__________________________________________________

[1] چهارم و پنجم و ششم احوط است. (تويسركانى)

[2] بلكه مستحّب نيز و حجّ و عمره اى كه سال بعد مى كند قضاء نيست، بلكه عقوبةً بايد بكندو حجّ اوّل صحيح است بنابر اقوى هر چند بهتر مراعات احتياط است در ثمرات مترتّبه بر قولين از بطلان اوّل يا عقوبت بودن دوم. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

* و همچنين در تتّمه اعمال حجّ همان سال. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 648

سنّت مى دانند [1] «1».

دوازدهم: عدّه داشتن هرگاه به شبهه دخول واقع شود و اگر چه آن زن در سنّ زنانى باشد كه حيض نبيند، و همچنين عدّه لازم

است [2] هرگاه شوهر زن را طلاق دهد و اگر چه به او دخول نكرده باشد.

سيزدهم: هرگاه شخصى زن عقدى [3] داشته باشد و زنا كند واجب است كه حاكم شرع او را سنگسار كند، و اگر زن نيز شوهر داشته باشد واجب است كه او را نيز سنگسار كند، و اگر شوهر نداشته باشد يا مرد زن نكاحى نداشته باشد و زنا كنند موجب صد تازيانه اند، و موى او را بايد تراشيد و از شهر تا يك سال بيرون بايد كرد، چنانچه عنقريب به تفصيل مذكور خواهد شد.

چهاردهم: هرگاه زن آزادى را شوهر او سه طلاق دهد واجب است كه شخصى ديگر آن زن را نكاح كند و دخول نمايد و طلاق دهد تا باز بر آن شوهر اوّل حلال شود، و همچنين هرگاه شش طلاق گويد محتاج به كسى است كه دخول كند تا حلال شود، و همچنين در هرسه طلاق غيرعدّى محتاج به محلّل است، امّا در طلاق عدّى در نهم مرتبه طلاق حرام مؤبّد مى شود چنانچه مذكور شد. و اگر كنيز باشد در طلاق دوم و چهارم محتاج به كسى است كه به عقد دخول كند تا حلال شود.

پانزدهم: واجب است تعزير كردن مردى كه زن مرده خود را دخول كند.

شانزدهم: هر گاه كنيزى بخرد به شرط آنكه بكر است و بعد از دخول ظاهر شود كه

__________________________________________________

[1] اين قول قوى است و قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[2] شايد مراد اين باشد كه عدّه دخول به شبهه ساقط نمى شود به طلاق قبل الدخول شوهر والّابى ربط مى شود. (يزدى)

[3] يعنى عقد دوام، پس متعه كافى نيست، بلى هرگاه كنيزى كه بتواند

مقاربت كند داشته باشدكافى است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 1: 237. علّامه حلّى، قواعد 1: 216. شهيد ثانى، روض الجنان 1: 212. مقدّس اردبيلى، مجمع الفائده 1: 152.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 649

بكر نبوده، واجب است كه ده يك [1] قيمت كنيز را با كنيز به فروشنده او بدهد.

هفدهم: هر گاه كنيزى را خريده باشد و بعد از آنكه به او دخول كرده باشد ظاهر شود كه آبستن است، واجب است كه بيست يك قيمت كنيز را با كنيز به فروشنده او بدهد. [2]

هجدهم: هر گاه شخصى مرتدّ شود و بعد از ارتداد با زن خود دخول كند، لازم است كه مهر او را بدهد. [3]

نوزدهم: هرگاه كنيزى را كه آقاى او به او دخول كرده باشد شخصى بخرد [4] واجب است كه بگذارد كه يك حيض ببيند آنگاه به او دخول كند اگر حيض ببيند، و اگر نبيند و در سنّ زنانى باشد كه حيض ببينند چهل و پنج روز بايد كه صبر نمايد و بعد از آن به او دخول كند، امّا اگر آقا دخول نكرده باشد همان ساعت كه بخرد دخول مى تواند كرد. [5]

بيستم: زنى را كه عقد كرده باشد و پيش از دخول طلاق دهد واجب است برشوهر كه نصف مهر را به او دهد، و اگر دخول كرده باشد تمام مهر او را بايد داد.

ييست و يكم: اگر در وقت عقد كردن مهر را مشخّص نكرده باشد، واجب است

__________________________________________________

[1] بلكه بيست يك قيمت او را و اين در صورتى است كه فسخ بيع كند و مى تواند فسخ نكند و ارش بگيرد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] هرگاه

حمل از مولى باشد، چون بيع باطل بوده به جهت اين كه امّ ولد بوده، و امّا اگر حمل از غير مولى باشد پس بعيد نيست كه معيّن باشد ارش گرفتن چون آبستنى عيب است و تصرّف كرده است در معيب به وطى كردن هر چند مشهور اطلاق متن است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] ظاهراً مراد اين باشد كه علاوه بر مهر سابق مهر المثل بايد بدهد، چون نكاحِ باطل شده است به سبب ارتداد، ولكن مشروط است به اين كه زوجه نداند بطلان را يا مكره باشد والّا مهر ديگر ندارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] يا به وجه ديگر به او منتقل شود. (يزدى)

[5] چنانچه چنين است اگر فروشنده زن باشد يا آن كنيز مال طفل باشد و كسى به او دخول نكرده باشد. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 650

بر شوهر كه مهرالمثل به او دهد. [1]

بيست و دوم: هر گاه زن مقرّر كردن مهر خود را به شوهر رجوع كرده باشد، واجب است براو كه قبل از دخول [2] مهر او را مشخّص كند.

بيست و سوم: واجب است برشوهر دادن مهرالمثل در هرموضعى كه مهر مسمّى فاسد شده باشد، و همچنين واجب است مهرالمثل در وطى شبهه و در زنا كردن به تعدّى.

بيست و چهارم: واجب است نفقه دادن به زن عقد دايمى و اگرچه او را طلاق داده باشند تا زمانى كه از عدّه بيرون نرفته است [3] و همچنين واجب است نفقه زنى كه او را طلاق [4] گفته باشد و حامله باشد، و واجب است دادن جامه اى كه بدن خود را به آن بپوشند و خانه اى كه

در آن بنشينند و خادمى كه خدمت ايشان كند هر گاه از جماعتى باشند كه خدمتكار داشته باشند، و نيز واجب است دادن فرش و چيزهايى كه بدن به آن پاك سازند و ازاله بوى بد از بدن كنند و ظروفى كه در آن طعام بپزند و اجرت حمّام در وقت احتياج و قيمت آب غسل كردن برقول بعضى از مجتهدين «1».

بيست و پنجم: هرچهار شب يك شب پيش زن خوابيدن، چه خوابيدن يك شب از چهار شب پيش او واجب است. [5]

بيست و ششم: اگر برزن ظلم كرده باشد- يعنى پيش او نخوابيده باشد- قضاى آن

__________________________________________________

[1] اگر دخول كرده باشد و اگر قبل از دخول طلاق بدهد بايد متعه بدهد، چنانچه مى آيد، و اگر قبل از دخول و پيش از فرض مهر احدهما بميرد چيزى لازم نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] وجوب قبل الدخول معلوم نيست. (يزدى)

[3] هرگاه رجعى باشد. (دهكردى، يزدى)

[4] اگر چه طلاق بائن باشد. (دهكردى، يزدى)

[5] على الاحوط. (تويسركانى)

* با تعدّد زوجه و خوابيدن نزد بعضى، بلكه مطلقاً بنابر احوط حتّى هرگاه يكى بيش نباشد يا شروع در قسم نكرده باشد. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 651

واجب است. [1]

بيست و هفتم: اگر منى را در بيرون فرج زن دايمى بريزد بى اذن او واجب است [2] كه ده مثقال طلا به او بدهد.

بيست و هشتم: بر زنى كه شوهر او مرده باشد واجب است [3] كه بعد از فوت او تا چهار ماه و ده روز ترك زينت كند.

بيست و نهم: واجب است برزن تهيّه آنچه دخول كردن و تمتّع گرفتن موقوف برآن

باشد.

سيم [4]: هر گاه زنى نفس خود را به شوهر واگذارد و نام مهر نبرد آنگاه او را پيش از دخول كردن و مشخّص ساختن مهر طلاق دهد يا فسخ [5] نكاح ايشان شود واجب است برشوهر اگر مالدار باشد كه جامه نفيسى كه ده مثقال طلا ارزد يا اسبى كه قيمت آن ده مثقال طلا باشد يا ده مثقال طلا به آن زن بدهد، و اگر مفلس باشد انگشترى طلا يا نقره بدهد، و اگر ميانه باشد جامه يا اسبى كه پنج مثقال طلا قيمت آن باشد يا پنج مثقال طلا بدهد، و در اين حكم ميانه بنده و آزاد فرقى نيست.

سى و يكم: واجب است كشتن و سوختن حيوان مأكول اللّحم كه با او دخول كرده باشند، و همچنين واجب است قيمت آن را به مالكش دادن.

و امّا بيست امر حرام:

و امّا بيست امر حرام:

اوّل: نماز كردن ايشان پيش از غسل.

دوم: طواف كردن ايشان پيش از غسل.

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

* وجوب محلّ تأمّل است. (نخجوانى)

[3] در مكروهات نكاح فرمودند: سنّت است. (صدر)

[4] حكم مرقوم در سى ام و سى ويكم احوط است. (تويسركانى)

[5] در فسخ معلوم نيست، هر چند احوط است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 652

سوم: روزه داشتن ايشان پيش از غسل.

چهارم: سجده تلاوت [1] و سجده سهو كردن پيش از غسل.

پنجم: خواندن هريك از چهار سوره اى كه در آنها سجده واجب است [و خواندن بعض آنها] «1» و اگرچه آيتى [2] از آنها باشد چون خواندن «بِسْم اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْم» پيش از غسل.

ششم: داخل شدن ايشان به مسجد

مكّه و مدينه پيش از غسل.

هفتم: درنگ كردن ايشان در مسجدها سواى آن دو مسجد پيش از غسل.

هشتم: خواستن مادر زنى كه به او دخول [3] كرده باشد «2».

) نهم: خواستن دختر زنى را كه به او دخول كرده باشد.

دهم: پدر و فرزندان شوهر آن زن برآن زن حرام است.

يازدهم: خواستن خواهر زنى را كه عقد كرده باشند در حالتى كه آن زن در نكاح او باقى باشد يا در عدّه رجعيّه [4] باشد.

دوازدهم: خواستن دختر برادر يا دختر خواهر زنى را كه نكاح كرده باشد بى اذن اين زنان كه عمّه و خاله ايشانند حرام است.

سيزدهم: معقوده هر يك از پدر و پسر بريكديگر حرام است.

چهاردهم: مرد آزادى كه چهار زن نكاحى داشته باشد زياده از آن خواستن حرام است، و همچنين زياده از دو كنيز خواستن حرام است.

__________________________________________________

[1] سجده تلاوت كردن پيش از غسل مانعى ندارد. (يزدى)

[2] بنابر احوط ولكن حرمت ماعداى آيه سجده معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] خواستن مادر زن بدون دخول نيز حرام است، چنانچه گذشت و شايد دخول كردن بدون عقد از روى زنا يا شبهه مراد باشد. (دهكردى، يزدى)

[4] يا در عدّه متعه بنابر احوط، هر چند بائنه است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست.

(2) در بعضى از نسخه ها: مادرِ زنى را كه عقد كرده باشد حرام است خواستن.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 653

پانزدهم: بنده را زياده از دو زن آزاد و چهار كنيز خواستن حرام است.

شانزدهم: هرگاه شخصى زن آزادى داشته باشد كنيز خواستن او بى اذن آن زن حرام است [1] اگر آن مرد آزاد باشد، امّا اگر غلام

باشد آيا كنيز را بى رخصت زن آزاد مى تواند خواست يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است اقرب آن است كه [2] نمى تواند، و بعضى از سنّيان اين را جايز مى دانند.

هفدهم: ردّ كردن فرزند زنى را كه به او دخول كرده باشد، به آنكه گويد كه: اين فرزند از من نيست.

هجدهم: ريختن منى در غير فرج زن [3] آزادى كه او را به عقد دوام خواسته باشد بى اذن او حرام است [4] و امّا در متعه و كنيز جايز است.

نوزدهم: عقد كردن زنى كه در عقد ديگرى باشد، چه به مجرّد عقد براو حرام مؤبّد مى شود. [5]

بيستم: امتناع نمودن زن از دخول كردن شوهر جهت گرفتن مهر يا غير آن بعد از دخول [6] كردن.

و امّا آن دو امر سنّت:

و امّا آن دو امر سنّت:

اوّل: وضو ساختن كسى را كه دخول كرده باشد جهت خوابيدن هرگاه خواهد كه غسل نكرده بخوابد، واين وضوئى است كه مجتهدين گفته اند كه: بول و غايط آن را باطل نمى كند [7] و هرگاه در آن حال آب نباشد سنّت است كه تيمّم كند جهت خواب كردن.

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] گذشت كه مكروه است. (يزدى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

[5] با علم به اينكه شوهر دارد هرگاه عقد كند حرام مؤبّد است و با جهل حرام مؤبّد نيست بلكه عقد باطل است على الاقوى. (تويسركانى)

[6] هرگاه دخول به رضاى زوجه باشد. (نخجوانى، يزدى)

[7] بايد مراجعه و تأمّل شود. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 654

دوم: برابر دانستن زنان، يعنى رعايت مساوات كردن در گشاده روئى و قسمت روزها ميانه ايشان.

و امّا آن پنجاه و چهار امر باقى:

و امّا آن پنجاه و چهار امر باقى:

اوّل: باطل شدن وضو و غسل و تيمّم به دخول كردن.

دوم: باطل شدن نماز به دخول كردن.

سوم: باطل شدن روزه اگر عمداً دخول كرده باشد.

چهارم: باطل شدن تتابع در روزه هاى نذرى كه در آن شرط تتابع نموده باشد هرگاه در اثناى آن دخول كرده باشد، و همچنين باطل مى شود در كفّاره ماه رمضان و غير آن گاهى كه دخول در ماه اوّل [1] روزه واقع شده باشد.

پنجم: باطل شدن اعتكاف به سبب دخول.

ششم: باطل شدن حجّ [2] و عمره هر گاه پيش از وقوف عرفات و مشعر عمداً دخول كرده باشد.

هفتم: فاسق شدن كسى كه در حالت احرام يا روزه يا اعتكاف واجب دانسته دخول كند.

هشتم: غير بكر شدن دختر بكر به سبب دخول كردن

[3] به او، پس احكامى كه مخصوص دختر بكر است از او ساقط مى شود، مثل آنكه در بكر جهت نكاح سكوت كافى بود، و در غير بكر مى بايد كه حرف بزند چنانچه مذكور خواهد شد.

نهم: بيرون رفتن از عنّين بودن به سبب دخول كردن.

__________________________________________________

[1] يا روز اوّل از ماه دوم. (يزدى)

[2] بطلان معلوم نيست هر چند بايد سال ديگر حجّ كند چنانچه گذشت. (يزدى)

[3] احكام بكر مختلف است در بعضى مجرّد شوهر كردن كفايت مى كند در عدم لحوق آن حكم هر چند دخول نشده باشد و بعيد نيست كه كفايت سكوت و ثبوت ولايت پدر و جدّ از اين قبيل باشد و اگر دخول شده باشد به زنا يا شبهه حكم بكر باقى باشد هر چند بكارت زايل شده باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 655

دهم: ملحق شدن فرزندى كه بعد از شش ماه يا بيشتر متولّد شود به دخول كننده و اگرچه دخول به شبهه باشد هر گاه آن زن شوهر نداشته باشد.

يازدهم: در عدّه رجعيّه رجوع كردن [1] به سبب دخول.

دوازدهم: لعان كردن به زن مدخوله [2] هرگاه نفى ولد كند.

سيزدهم: ساقطشدن امتناع زن از دخول كردن شوهرجهت گرفتن مهر بعد از دخول.

چهاردهم: ثبوت طلاق سنّت و بدعت. [3]

پانزدهم: ثبوت مهر به وطى كنيز مشترك.

شانزدهم: ثبوت مهر به وطى كنيز مكاتبه. [4]

هفدهم: گرديدن كنيز صاحب فراش به سبب دخول كردن، چه به اين مضمون روايت وارد شده «1».

هجدهم: قطع عدّه كردن هر گاه از زنا حامله باشد. [5]

نوزدهم: ثبوت فسخ مشترى كنيز را هر گاه بايع وطى كرده باشد. [6]

__________________________________________________

[1] يعنى رجوع محقّق شدن به سبب دخول كردن اگر چه قصد رجوع

نداشته باشد. يعنى رجوع محقّق مى شود هرگاه شوهر وطى كند هر چند قصد رجوع نداشته باشد و امّا با قصد پس حاجت به دخول نيست، بلكه بعضى بوسه و دست ماليدن را بدون قصد در رجوع كافى دانسته اند. (يزدى)

[2] يعنى شرط است در آن اينكه زوجه مدخوله باشد و حكم در لعان قذف نيز چنين است بنابر اقوى، پس دخول در لعان مطلقاً شرط است. (يزدى)

[3] يعنى طلّاق عدّى شدن موقوف است بررجوع درعدّه ودخول بعدازرجوع. (نخجوانى، يزدى)

[4] يعنى هرگاه مولى وطى كند بايد مهر بدهد. (نخجوانى، يزدى)

[5] حمل از زنا قطع عدّه نمى كند، بلى هر گاه در عدّه به شبهه وطى شود و حامله شود قطع عدّه مى شود، پس بايد اوّل عدّه شبهه به وضع حمل بگذرد بعد از آن بقيّه عدّه طلاق را نگاه دارد. (يزدى)

[6] شايد مراد اين باشد كه هرگاه از مولى حامله شده باشد بيع منفسخ يعنى باطل مى شود، چون امّ ولد شده است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 656

بيستم: اجازت بايع [1] اگر مشترى با كنيز دخول كرده باشد.

بيست و يكم: ثبوت فسخ به [2] سبب دخول كردن كنيزى كه به كسى بخشيده باشند در جايى كه رجوع كردن جايز باشد.

بيست و دوم: فسخ بيع هرگاه بايع [3] در قيمت عيبى يابد چون دخول كند به كنيز.

بيست و سوم: دلالت كردن براختيار نمودن، چه هر گاه شخصى مسلمان شود و زياده از چهار زن داشته باشد لازم است كه از جمله آنها اختيار [4] چهار زن كند و هر گاه دخول كند مشخّص مى شود كه اختيار كرده، و همچنين در طلاق مبهم دلالت

بر تعيين مى كند.

بيست و چهارم: موقوف بودن فسخ نكاح بر انقضاى عدّه، هرگاه مدخوله مرتدّ شود مطلقاً يا آنكه دخول كننده مرتدّ ملّى باشد يا مدخوله مسلمان شود، يا دخول كننده مسلمان شود و مدخوله او بت پرست باشد.

بيست و پنجم: مانع شدن دخول كردن از ردّ نمودن مگر جهت آبستن بودن [5] يا غير بكر بودن كنيز كه در اين صورت دخول مانع از ردّ كردن آن كنيز نيست.

بيست و ششم: ساقط شدن اختيار بعد از دخول چه اگر پيش از دخول كنيزى آزاد

__________________________________________________

[1] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* شايد مراد اين باشد كه اگر مشترى دخول كرده باشد خيارى كه داشته ساقط مى شود، پس دخول او اجازت بيع است. (يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[3] يعنى هرگاه بايع كنيز خيار داشته باشد از جهت عيبى در ثمن و دخول كند به كنيزى كه فروخته است اين فسخ فعلى است و همچنين است اگر از جهت ديگرى خيار داشته باشد. (دهكردى، يزدى)

[4] احوط اختيار مدخوله و مطلّقه و معتقه است و اگر زوج يا مالك فوت شده باشند از براى وارث احوط اختيار آنها است. (تويسركانى)

[5] هرگاه حمل از مولى باشد، چون بيع باطل است از جهت امّ ولد بودن، اما اگر حمل از غيرمولى باشد بعيد نيست مانع شدن دخول در آن نيز هر چند خلاف مشهور است و اخبارى كه مستند قول ايشان است مراد از آنها صورتى است كه حمل از مولى باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 657

شود اختيار فسخ عقد خود دارد، امّا بعد از دخول اختيار [1] فسخ ندارد، خواه شوهر او آزاد باشد

و خواه غلام برقول بعضى از مجتهدين. [2]

بيست و هفتم: ممنوع بودن به سبب دخول از نكاح كردن زنان ديگر كسى كه چهار زن كافره يا زياده داشته باشد و خود مسلمان شود تا انقضاى عدّه ايشان، چه احتمال دارد كه ايشان در عدّه مسلمان شوند امّا اگر دخول نكرده باشد مى تواند فى الحال زن ديگر بخواهد و همچنين [3] ممنوع است از خواستن خواهر زن كافره تا آن كافره از عدّه بيرون آيد و هم چنين ممنوع است از اختيار كردن كنيز [4] هرگاه مسلمان شود و زن آزاد كافره داشته باشد تا آنكه از عدّه بيرون آيد.

بيست و هشتم: واقع شدن ظهار معلّق بر دخول.

بيست و نهم: واقع شدن آزادى معلّق بر دخول به نذر.

سيم: باطل شدن اختيار زن و شوهر به سبب دخول در عيبى [5] كه بعد از دخول بهم رسد مگر ديوانگى در مرد كه باطل نمى شود چنانچه زود باشد كه بيايد.

سى و يكم: تغيير مهر به حسب روزها در متعه. [6]

سى و دوم: قرار يافتن و صحيح بودن نكاح بيمار به دخول كردن، چه اگر بيمار زنى را نكاح كند آن نكاح قرار نمى گيرد مگر آنكه دخول كند، كه اگر دخول نكرده بميرد نكاح باطل ميشود.

__________________________________________________

[1]- در اختيار داشتن فرق مابين قبل الدخول وبعد الدخول نيست، بلى در بعض فروض نادره بعضى اشكال كرده اند در اختيار داشتن قبل الدخول عكس آنچه در متن است. (يزدى)

[2] اقوى است. (يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] يعنى اختيار كردن زن كافره كه كنيز باشد يا تزويج كردن كنيز. (يزدى)

[5] در بعضى عيوب باطل مى شود اختيار هرگاه حادث شود بعد از عقد، هر چند دخول نشده باشد،

پس بطلان به سبب دخول نيست، بلكه به سبب عقد است، بلكه بنابر مشهور در جميع عيوب زن چنين است كه حادث بعد ازعقد موجب خيار نيست، هر چند قبل الدخول باشد. (يزدى)

[6] يعنى هرگاه در بعض مدّت تمكين نداشته باشد از مهر بالنسبة كم مى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 658

سى و سوم: ثبوت تحصين هريك از ايشان به سبب دخول، خواه به عقد دوام و خواه به ملك.

سى وچهارم: نشر حرمت رضاع، چه اگر دخول نكرده باشد نشر حرمت نمى كند. [1]

سى و پنجم: محرم شدن دختر به سبب دخول به مادر، و محرم شدن مادر به سبب عقد دختر.

سى و ششم: امتناع فسخ كردن زن نكاح خود را به عنّين شدن شوهر بعد از دخول.

سى و هفتم: محقّق شدن رجوع در ايلا و ظهار به دخول كردن.

سى و هشتم: منع كردن شوهر زن را از خوردن چيزهايى كه بوى بد داشته باشد چون پياز و سير و ازاله بوى بدن، و امر كردن به پاك ساختن آنچه طبع از آن متنفّر باشد، چه دادن مهر تقاضاى آن مى كند كه شوهر اينها را تواند كرد.

سى و نهم: التزام نمودن زن جهوديّه به غسل كردن [2] برقول بعضى از [3] مجتهدين در نكاح متعه و نهى كردن او از مجاورت نجاست و شراب «1».

چهلم: منع كردن مدخوله از بيرون رفتن از خانه جهت عيادتها و سفر غيرواجب.

چهل و يكم: وفا كردن كسى كه قسم خورده باشد كه نكاح كند به عقد كردن، چه هرگاه عقد كند وفا به نذر خود كرده، و همچنين خلاف نذر و سوگند كردن اگر قسم خورده باشد يا نذر كرده باشد كه

نكاح نكند چه به مجرّد عقد خلاف نذر و سوگند كرده.

چهل و دوم: بيرون آمدن دخول كننده از عزب بودن به سبب عقد.

__________________________________________________

[1] در بعض صور مثل آنكه زن كبيره غير مدخوله او شير دهد زن صغيره او را، پس كبيره حرام است نه صغيره. (نخجوانى، يزدى)

[2] معلوم نيست حتّى در غسل حيض با اينكه غسل كافر صحيح نيست، و اختصاص به متعه ندارد، در دائم نيز چنين است، مثل اينكه زوج او مسلمان شود يا اينكه جايز بدانيم نكاح كتابيّه را حتّى دواماً، چنانچه خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[3] اين قول صحيح نيست. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 308. محقّق، شرايع 2: 303. علّامه در مختلف 7: 74 به علىّ بن بابويه نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 659

چهل و سوم: تمتّع گرفتن از زن و نگاه كردن به جميع بدن او، نظر كردن زن نيز به جميع بدن مرد به سبب عقد.

چهل و چهارم: مالك شدن طلاق و خلع و ظهار و ايلا و لعان به سبب عقد.

چهل و پنجم: ثبوت فسخ هريك با عيب.

چهل و ششم: جواز سفر كردن و دور شدن از زنى كه او را خواسته باشد.

چهل و هفتم: ساقط شدن عفو ولىّ بعد از دخول، چه پيش از دخول عفو مى تواند كرد.

چهل و هشتم: ثبوت ميراث بردن زن و شوهر از يكديگر به سبب عقد صحيح و دخول در بيمار.

چهل و نهم: جايز بودن غسل دادن و كفن كردن هريك از زن و شوهر يكديگر را به سبب عقد، هرگاه عقد دايمى باشد. [1]

پنجاهم: مالك شدن زن نصف صداق را به مجرّد عقد، هرگاه طلاق

دهد.

پنجاه و يكم: برانگيختن حاكم شرع دو كس از خويشان زن و شوهر را كه ميانه ايشان اصلاح كند، گاهى كه ميانه ايشان نزاع باشد.

پنجاه و دوم: قبول كردن قول شوهر هر گاه اختلاف كنند در قدر مهر، و قول زن در گرفتن مهر.

پنجاه و سوم: سوگند خوردن هريك اززن وشوهر در تعيين مهر با اختلاف ايشان.

پنجاه و چهارم: منع كردن زن از سوگند خوردن و نذر و عهد كردن و شير دادن، هرگاه مستلزم [2] منع حقّى از حقوق شوهر باشد.

تتمه: بدان كه جميع اين احكامى كه مذكور شد قُبُل و دُبُر در آنها شريكند الّا در پنج موضع كه حكم مخصوص قُبُل است:
تكمله: بدان كه شش حكم از خواصّ بكارت است:

تكمله: بدان كه شش حكم از خواصّ بكارت است:

اوّل: ولايت پدر و جدّ در نكاح بكر. [2]

دوم: استحباب اختيار نمودن بكر جهت تزويج كردن.

سوم: وصيّت نمودن به جاريه بكر، چه اگر غير بكر بدهند از عهده نذر بيرون نمى تواند آمد.

چهارم: وكيل كردن در خريدن بكر، چه اگر وكيل غير بكر بخرد صحيح نيست.

پنجم: اكتفا كردن به سكوت بكر در وقت رخصت خواستن از او به نكاح، به خلاف غير بكر كه مى بايد سخن گويد.

ششم: مخصوص بودن در وقت زفاف به هفت شب خوابيدن پيش او به خلاف غير بكر كه پيش او سه شب بايد خوابيد، و همچنانكه بكارت به سبب وطى برطرف مى شود به غير وطى نيز برطرف مى شود چون جستن دختر از جايى به جايى يا چيزى براو زدن يا بيمارى يا به واسطه بسيارى سنّ او. و آيا احكام بكارت زايل مى شود از بكرى كه به غير جماع بكارت او رفته باشد چون احتياج به حرف زدن در وقت نكاح و مخصوص بودن سه شب خوابيدن نزد او در ابتداى نكاح يا آنكه آنها مخصوص غيربكرى است كه بكارت او به جماع رفته باشد؟

ميانه مجتهدين در آن خلاف است [3] و بعضى از سنّيان

__________________________________________________

[1]- اظهر جريان احكام است چون صدق دخول مى كند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* احتياط به جمع بين اذن بكر و بين اذن پدر يا جدّ را ترك ننمايند. (صدر)

[3] مراعات احتياط در اين احكام مطلوب است. (تويسركانى)

* گذشت كه كفايت سكوت و ثبوت ولايت پدر و جدّ از احكام با كره غير معقوده است وامّا باقى احكام از احكام باكره به معنى غير مدخوله است. (نخجوانى)

* اظهر تفصيل است، پس بعض احكام زائل مى شود دون بعض و بايد هر مقامى ملاحظه دليل آن شود. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 662

گفته اند كه اين چنين زن نه داخل بكر است و نه داخل غيربكر «1».

تتمّه: عادت مجتهدين اماميّه اين است كه در كتاب نكاح خصايص حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم مذكور مى كنند و اگرچه بعض از آنها دخلى به نكاح ندارد،

تتمّه: عادت مجتهدين اماميّه اين است كه در كتاب نكاح خصايص حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم مذكور مى كنند و اگرچه بعض از آنها دخلى به نكاح ندارد،

بنابراين اين بنده دعاگو نيز در اين كتاب اقتدا به ايشان كرده آنها را مذكور مى سازد.

بدان كه سى و سه چيز از خواصّ [1] آن حضرت است:

اوّل: حلال بودن نكاح كنيزان به عقد دوام، چه غير آن حضرت را جايز [2] است به دو شرط؛ اوّل: قدرت نداشتن برزن آزاد خواستن. دوم: ترسيدن از افتادن در زنا.

دوم: حلال بودن نكاح كردن زنان يهود و نصارى به عقد، چه غير آن حضرت را جايز [3] نيست برقول بعضى از مجتهدين «2».

) سوم: حرام شدن زنانى كه آن حضرت نگاه برايشان مى كرده و ايشان را مى خواسته برشوهران ايشان و واجب بودن طلاق دادن شوهران ايشان

را، و اين حكم برطرف شده.

چهارم: حلال بودن زياده از چهار زن خواستن چه غير آن حضرت را زياده بر چهار زن جايز نيست، و اين حكم نيز نسبت به آن حضرت برطرف شد «3».

) پنجم: مخيّر بودن زنان آن حضرت در بودن نزد او يا مفارقت گزيدن از او به غير لفظ طلاق، و زنان غير او بى طلاق مفارقت نمى توانند كرد.

ششم: حلال بودن نكاح كردن به لفظ هبه و وطى كردن بى مهر، چه غير آن

__________________________________________________

[1] مجموع اين سى و سه امر محول از خواصّ محلّ تأمل است. (تويسركانى)

[2] گذشت كه جواز بدون شرطين خالى از قوّت نيست هر چند مكروه است. (يزدى)

[3] گذشت كه اقوى جواز است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

(2) سيّدمرتضى، انتصار: 279. ابن ادريس، سرائر 2: 541. شيخ مفيد، مقنعه: 500.

(3) در يكى از نسخه ها اين چنين است: چه غير آن حضرت را زياده بر چهار زن جايز نبود، و حرام بودن زياده بر نه زن خواستن و حرام بودن بدل كردن هر يك از نه زن به ديگرى و اين دو حكم نسبت به آن حضرت برطرف شده.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 663

حضرت را جايز نيست.

هفتم: واجب نبودن شب خوابيدن پيش زنان، چه غير آن حضرت را واجب است كه از چهار شب يك شب پيش زن خود بخوابند.

هشتم: حرام بودن زنان آن حضرت برغير او.

نهم: واجب بودن مسواك كردن برآن حضرت.

دهم: واجب بودن قربانى كردن آن حضرت.

يازدهم: واجب بودن شب برخاستن و به نماز شب قيام نمودن برآن حضرت.

دوازدهم: واجب بودن انكار كردن بركسى كه فعل نامشروع كند و اظهار كردن انكار براو واجب بود و

اگرچه داند كه ديگرى براو انكار كرده باشد.

سيزدهم: حرام بودن گرفتن تصدّقات واجبى برآن حضرت [1] و برقول بعضى از مجتهدين تصدّقات سنّتى نيز بر او حرام بوده «1».

چهاردهم: حرام بودن چشمك زدن برخلاف ظاهر از براى زدن يا كشتن به خلاف غير آن حضرت كه برديگران حرام نيست مگر در عمل حرامى.

پانزدهم: حرام بودن چيزى نوشتن و كتابت كردن.

شانزدهم: حرام بودن شعر گفتن.

هفدهم: حرام بودن كندن زره از تن مبارك بعد از آنكه به قصد جنگ پوشيده باشد پيش از آنكه دشمن را ببيند.

هجدهم: حلال بودن اختيار كردن آن حضرت [2] آنچه خواهد از غنيمت كه

__________________________________________________

[1]- اختصاص بر آن حضرت ندارد، بلكه بر مطلق هاشميّين حرام است زكات مال و فطره و بعضى مطلق صدقات واجبه را بر ايشان حرام مى دانند و اين احوط است. (نخجوانى)

* بر مطلق هاشميّين حرام است زكات مال و فطره، و بعضى مطلق صدقات واجب را بر ايشان حرام مى دانند. (يزدى)

[2] از براى امام عليه السلام نيز حلال است. (دهكردى، يزدى)

* اختصاص بر آن حضرت ندارد، بلكه از براى امام عليه السلام نيز حلال است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) علّامه، تحرير 3: 417 و تذكره 2: 566. شهيد ثانى، مسالك 7: 76.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 664

لشكر در جنگ بگيرند، چون كنيز خوش شكل و چارواى نيكو و جامه خوب و غيرآن چنانچه در بحث جهاد مذكور شد.

نوزدهم: حلال بودن روزه وصال داشتن، و آنچنان است كه كسى يك روز و يك شب تا سحر روزه دارد و قصد روزه روز ديگر كند، چه اين روزه برغير آن حضرت حرام است.

بيستم: حلال بودن گرفتن نان و آب

از دست گرسنگان و تشنگان، چه غير آن حضرت را حرام است.

بيست و يكم: حلال بودن مخصوص ساختن زمينها جهت چريدن چارواهاى آن حضرت، چه غير او را حرام است.

بيست و دوم: حلال بودن غنيمت برآن حضرت و برامّت او، چه پيغمبران ديگر را حلال نبوده بلكه آنها را جمع كرده به آتش مى سوخته اند.

بيست و سوم: جايز بودن سجده كردن برزمين و تيّمم كردن به خاك، چه پيغمبران سابق را سجده كردن برغيرخاك «1» و عبادت كردن به غير از وضوء و غسل جايز نبوده.

بيست و چهارم: برانگيخته شدن آن حضرت برتمام عالميان. [1]

بيست و پنجم: باقى بودن معجزه او- يعنى قرآن- تا قيام قيامت.

بيست و ششم: گردانيدن آن حضرت را خاتم پيغمبران.

بيست و هفتم: نصرت كردن آن حضرت به ترسيدن دشمنان او در جنگ از يك ماهه راه.

بيست و هشتم: نگاهداشتن امّت او را از مسخ شدن و فرورفتن به زمين.

بيست و نهم: مخصوص بودن آن حضرت روز قيامت به شفاعت عامّ.

سيم: مخصوص بودن آن حضرت به ديدن از پشت چنانچه از پيش مى ديده، به

__________________________________________________

[1] خواصّ از قبيل اين مذكورات بسيار بلكه بيشمار است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى نسخه ها: پيغمبران سابق را بر خاك سجده كردن و ....

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 665

اين معنى كه آنچه پس پشت او واقع مى شد مى دانست.

سى و يكم: مخصوص بود آن حضرت به خواب كردن چشم او و بيدار بودن دل او، به اين معنى كه اگر آن حضرت در خواب مى بود و كسى چيزى مى گفت آن را درمى يافت.

سى و دوم: مضاعف شدن ثواب زنان او و عقاب آنها.

سى و سوم: حلال بودن

داخل شدن او بى احرام به مكّه، چه غير آن حضرت را حرام است مگر جماعتى را كه فقهاء استثناء كرده اند چون هيمه كش و غيره.

فصل هفتم در بيان صداق:

فصل هفتم در بيان صداق:

بدان كه ذكر صداق در نكاح دائمى شرط نيست بلكه سنّت است پس اگر در عقد ذكر صداق نكنند آن عقد صحيح است و با دخول مهرالمثل لازم است اگر به فرض كردن مهر راضى نشوند، وليكن سنّت است كه دخول نكند تا مهر را مشخّص نسازد. امّا اگر در عقد شرط كند كه مهر نداشته باشد آيا آن نكاح صحيح است يا نه؟ مجتهدين را در اين دوقول است. [1] و سنّت است كه صداق پنجاه مثقال طلا [2] يا كمتر باشد، و مكروه است كه از پنجاه مثقال طلا زياده باشد، و سيّد مرتضى رضى الله عنه زياده از پنجاه مثقال طلا را جايز نمى داند «1».

و سنّت است كه اگر شوهر پيش از دخول بميرد [3] زن يا ولىّ او مهر را ببخشند و مكروه است كه خويشان زن بعد از مردن زن طلب صداق او كنند هر گاه در زندگى خود طلب نكرده باشد.

__________________________________________________

[1]- اظهر بطلان است هرگاه مراد اين باشد كه اصلًا مهر نباشد، بلى هرگاه مراد شارط اين باشد كه مهر مسمّى نباشد صحيح است و بايد مهر المثل بعد از دخول بدهد. (دهكردى، يزدى)

[2] بلكه پانصد درهم كه نقره باشد. (دهكردى، يزدى)

[3] بلكه در حال حيات نيز مستحبّ است كه زن مهر خود را ببخشد، خصوصاً پيش از دخول. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) سيّد مرتضى، انتصار: 292.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 666

و شروط صداق هر گاه صداق در حال

عقد كردن مقرّر شود شش است:

اوّل آنكه: آنچه صداق مى كنند چيزى باشد كه مسلمان مالك آن تواند شد خواه عين باشد و خواه منفعت چون تعليم سوره اى از قرآن يا تعليم صنعتى، پس اگر چيزى باشد كه مسلمان مالك آن نتواند شد چون شراب و گوشت خوك صحيح نيست [1] و بعضى از مجتهدين برآنند كه نكاح در اين صورت باطل مى شود [2] «1» و برتقديرى كه عقد صحيح باشد آيا مهرالمثل مى دهد يا قيمت شراب و خوك؟ ميانه مجتهدين خلاف است اقرب [3] آن است كه مهرالمثل مى دهد. امّا اگر جهودان شراب را صداق كنند صحيح است وچون مسلمان شوند و قبض نكرده باشند قيمت آن را مى دهند.

دوم آنكه: صداق معلوم باشد به وزن يا كيل، يا به ديدن و اگرچه وزن آن معلوم نباشد چون پارچه طلا يا نقره يا خرمن گندم، يا آنكه آن را وصف كند به نوعى كه جهالت از آن برطرف شود، پس اگر چيزى مجهول را صداق كنند صحيح نيست و مهرالمثل مى دهند.

سوم آنكه: در صداق شرطى نكنند كه مخالف نكاح باشد، پس اگر وعده جهت دادن صداق مقرّر نمايند و شرط كنند كه اگر در آن وعده ندهند نكاح باطل باشد صحيح نيست، و در آنكه آيا آن شرط صحيح نيست يا صداق؟ ميانه مجتهدين خلاف است. [4]

چهارم آنكه: صداق چيزى نباشد كه وجود آن عدم آن را لازم داشته باشد، پس اگر صداق اين چنين چيزى باشد صحيح نيست، مثل آنكه شخصى براى غلام خود كه تمام

__________________________________________________

[1]- اقوى صحّت عقد است و رجوع به مهر المثل مى شود با دخول. (دهكردى)

* يعنى مهر صحيح نيست. (يزدى)

[2] مسأله محلّ اشكال است و قول آن بعض خالى از وجه نيست هر چند خلاف مشهور است. (يزدى)

[3] احوط اين است كه اكثر الامرين را بدهند. (تويسركانى)

[4] اظهر اين است كه شرط صحيح نيست. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 508. شيخ طوسى، نهايه 2: 319. حلبى، كافى: 293. ابن برّاج، مهذّب 2: 200.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 667

او يا بعض [1] او آزاد باشد زنى نكاح كند و آن غلام را صداق آن زن كند، چه در اين صورت صداق او باطل مى شود [2] و مهرالمثل مى بايد داد.

پنجم آنكه: صداق مقدارى باشد كه زن به آن راضى باشد پس اگر صداق به مقدارى باشد كه زن به آن راضى نباشد صحيح نيست.

ششم آنكه: ولىّ طفل او را به كمتر از مهرالمثل صداق نكند يا به جهت طفل صغير خود زياده از مهرالمثل صداق كند چه اگر به كمتر يا به زياده از مهرالمثل صداق كند صحيح نيست [3] و آيا در اين صورت صداق باطل است يا نكاح؟ ميانه مجتهدين خلاف است [4] و جايز است كه آقاى كنيز كنيز خود را آزاد كند و آزادى او را مهر او گرداند. و آيا در اين صورت ابتدا به آزادى مى كند يا به نكاح؟ ميانه مجتهدين خلاف است، اقرب [5] آن است كه به هركدام كه ابتدا كند صحيح است، چه هردو به منزله يك كلامند.

فصل هشتم در بيان آنكه به دخول كردن مهر مسمّى واجب مى شود:

فصل هشتم در بيان آنكه به دخول كردن مهر مسمّى واجب مى شود:

بدان كه مهر مسمّى به دخول كردن در قُبُل يا در دُبُر زن واجب مى شود، خواه به عقد صحيح باشد و خواه به شبهه، و ممكن نيست كه دخول بى مهر باشد الّا

در چهار موضع:

اوّل آنكه: شخصى كنيز خود را به غلام خود عقد كند و او دخول نمايد، چه در اين صورت مهرنيست و ليكن سنّت است كه آقا به غلام خود چيزى بدهد كه او به كنيز دهد تا به صورت مهر باشد، و بعضى از مجتهدين چيزى دادن را بر آقا در اين صورت واجب مى دانند. [6]

__________________________________________________

[1]- در بعض محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[2] صحّت نكاح نيز خالى از اشكال نيست. (دهكردى، يزدى)

[3] قول به عدم صحّت خالى از اشكال نيست ولكن احوط است. (تويسركانى)

* مگر آنكه مصلحتى مقتضى آن باشد. (دهكردى، يزدى)

* مطلقاً معلوم نيست. (صدر)

[4] اظهر بطلان نكاح است، مگر آنكه بعد از بلوغ اجازه كند. (دهكردى، يزدى)

[5] احوط ابتداء به نكاح است. (تويسركانى)

[6] گذشت كه احوط است. (دهكردى، يزدى)

* و اين احوط است. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 668

دوم آنكه: زن كافره حربيّه باشد كه نفس خود را به اعتقاد نكاح برشوهر كافر خود واگذاشته باشد و او دخول كند و بعد از آن هردو مسلمان شوند، چه در اين صورت زن را مهر نيست. [1]

سوم آنكه: زن سفيه دانسته بى اذن ولىّ شوهر كند و شوهر دانسته به او دخول نمايد، چه در اين صورت او را مهر نيست. [2]

چهارم آنكه: زن آزادى غلام شخصى را دانسته بى رخصت آقا شوهر كند [3] و دخول واقع شود، چه در اين صورت مهر ندارد. [4]

و واجب نيست در يك بار دخول كردن الّا يك مهر مگر در پنج موضع [5]:

اوّل آنكه: شخصى كنيز ديگرى را به شبهه دخول كند و در اثناى دخول كردن آقاى آن كنيز او را بفروشد

و تا تمام شدن دخول در ملك آقاى دوم باشد، چه بعضى از مجتهدين گفته اند كه دخول كننده دو مهر مى دهد يكى به آقاى اوّل و يكى به آقاى دوم.

دوم آنكه: زن پسر را پدر به شبهه دخول كند، در اين صورت بعضى از مجتهدين برآنند كه پدر دو مهر مى دهد، يك مهر به زن جهت دخول به او، و يك مهر به پسر خود جهت فسخ نكاح [6] ميانه پسر و زن «1».

__________________________________________________

[1] هر گاه در مذهب خودشان مهر نباشد از باب تقرير ايشان به مقتضاى مذهبشان. (دهكردى، يزدى)

[2] مشروط بر اين كه ولىّ بعد از عقد اجازه نكند، پس عقد فاسد مى شود و در هر عقد فاسدى كه زن عالم به فساد باشد چنين است و دانستن شوهر مدخليّت ندارد. (نخجوانى)

* با عدم اجازه ولىّ بعد از عقد در هر عقد فاسدى كه زن عالم به فساد باشد چنين است و دانستن شوهر مدخليّت ندارد. (يزدى)

[3] و مولى اجازه نكند. (يزدى)

[4] مشروط بر اين كه مولى اجازه نكند. (نخجوانى)

[5] زايد بر يك مهر در اين پنج موضع احوط است. (تويسركانى)

[6] اقوى عدم فسخ نكاح است و بر فرض آن لزوم غرامت مهر از براى پسر محلّ منع است و بر تقدير غرامت كشيدن به عنوان غرامت است نه مهر. (دهكردى، يزدى) ف

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 669

سوم آنكه: شخصى زنى را نكاح كند و پسر او دختر آن زن را نكاح كند آنگاه دختر را پدر به شبهه وطى كند و مادر را پسر، چه در اين صورت هركدام پيشتر دخول كرده باشد مهر آن زنى

را كه به شبهه دخول كرده و نصف مهر زن خود را مى دهد، و آن كس كه بعد از او دخول كرده نيز مهرى و نصف مهر مى دهد و در نصف مهر رجوع مى كند [1] بركسى كه پيشتر دخول كرده، پس آن كس كه پيشتر دخول كرده باشد دو مهر مى دهد.

چهارم آنكه: هر گاه شخصى دو زن را در دو وقت عقد كرده باشد و با زنى كه آخر عقد كرده است دخول كند آنگاه ظاهر شود كه يكى مادر و ديگرى دختر بوده، چه در اين صورت آن زنى كه به شبهه دخول به او واقع شده تمام مهر مى گيرد، و آن زنى كه پيشتر عقد او كرده اند نصف مهر مى گيرد پس به سبب دخول كردن يك مهر و نصف [2] مى دهد.

پنجم آنكه: چون با زن يائسه- يعنى زنى كه از حيض ديدن مأيوس شده باشد- دخول كنند و در اثناى دخول كردن او را طلاق گويند، چه در اين صورت مهر مسمّى و مهرالمثل به آن زن مى دهند، و اگر در ثانى الحال عقد كنند دو مهر مسمّى بدهند. [3]

__________________________________________________

* انفساخ نكاح محلّ منع است، بلكه اظهر عدم انفساخ است و بر فرض انفساخ لزوم غرامت مهر از براى پسر محلّ منع است و بر فرض لزوم به عنوان غرامت است نه بعنوان مهر. (نخجوانى)

[1]- انفساخ و غرامت هر دو محلّ منع است مثل سابق و بر تقدير غرامت پيش و بعد بودن فرق ندارد هر دو رجوع مى كنند بر يكديگر. (دهكردى، يزدى)

* گذشت كه انفساخ و غرامت هر دو محلّ منع و بر تقدير غرامت پيش و بعد بودن فرق ندارد هر دو رجوع

مى كنند بر يكديگر. (نخجوانى)

[2] نصف مهر زن اوّل به بسب دخول نيست، بلكه به بسب عقد است و عقد او هم باطل نمى شود. (يزدى)

[3] با يك مهر المثل هرگاه فصلى ما بين طلاق و عقد ثانى باشد با فرض اينكه همه آنها در همان يك دخول باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 670

فصل نهم در بيان آنكه در چند موضع نكاح فسخ مى شود:
اشاره

فصل نهم در بيان آنكه در چند موضع نكاح فسخ مى شود:

بدان كه در بيست و هشت موضع نكاح برطرف مى شود:

اوّل آنكه: طلاق دهند.

دوم آنكه: در ميانه زن و شوهر زن رنجش بهم رسد و زن چيزى در عوض دهد به شوهر تا او را طلاق گويد و اين را طلاق خلع و مبارات گويند.

سوم آنكه: ولىّ او در حالت طفوليّت او را به هم جنس نداده باشد- يعنى به غير مثل خود نكاح كرده باشد- چه در اين صورت بعد از بالغ شدن مى تواند فسخ كرد. [1]

چهارم آنكه: ولىّ طفل او را به ديوانه يا خنثى [2] يا خصى نكاح كند، چه بعد از بالغ شدن اختيار فسخ دارد.

پنجم آنكه: زن كافر پيش از دخول [3] مسلمان شود چه او فسخ نكاح [4] خود مى تواند كرد و بعد از دخول موقوف است برانقضاى عدّه، پس اگر عدّه او منقضى شود شوهر او مسلمان نشود فسخ مى كند.

ششم [5] آنكه: زن جهوديّه كه پيش از دخول از دين خود به دين اسلام انتقال كند چه نكاح او فسخ مى شود، امّا بعد از دخول كردن موقوف است برانقضاى عدّه، پس اگر عدّه او منقضى شود و شوهرش مسلمان نشود فسخ مى شود. و همچنين است حكم كسى

__________________________________________________

[1] جواز فسخ محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

*

محتاج به مراجعه است. (صدر)

* فضولى است، پس صحّت محتاج است به اجازه، نه آنكه بطلان محتاج به فسخ باشد و همچنين در فرض بعد. (يزدى)

[2] در خنثى مشكل نكاح باطل است و در واضح فسخ مشكل است. (تويسركانى، صدر)

[3] پيش از دخول نكاح باطل مى شود. (تويسركانى)

* ظاهراً پيش از دخول نكاح باطل مى شود. (صدر)

[4] حاجت به فسخ نيست به مجرّد اسلام منفسخ مى شود و در صورت دوم نيز بعد از انقضاى عدّه منفسخ مى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 671

كه مرتدّ شود و پدر او كافر [1] بوده باشد چه اگر پيش از دخول باشد فى الحال منفسخ مى شود و اگر بعد از دخول باشد تا بعد از انقضاى عدّه نكاح زوجه او فسخ مى شود «1».

و كسى كه پدر او مسلمان [2] باشد و او مرتدّ شود بعد [3] از انقضاى عدّه وفات نكاح زوجه او فسخ مى شود.

هفتم آنكه: زن و شوهر را در جنگ بگيرند [4] يا آنكه زن صغيره گرفتار شود يا شوهر بالغ به بندگى افتد مثل آنكه كافر باشد و گرفتار شود، چه در اين صورت فسخ نكاح زن كرده مى شود.

هشتم آنكه: هر گاه آقا ميانه غلام و كنيز [5] جدايى اندازد بعد از آنكه ايشان را به يكديگر نكاح كرده باشد.

نهم آنكه: هريك از زن يا شوهر راضى به نكاح شوند به ادّعاى آنكه آن ديگرى از طايفه مشخّص باشد آنگاه ظاهر شود كه ازآن طايفه نبوده، چه آن ديگرى را در اين صورت [6]

__________________________________________________

[1]- يعنى مرتدّ ملّى باشد. (نخجوانى، يزدى)

[2] يعنى فطرى باشد. (يزدى)

[3] فى الحال فسخ مى شود. (نخجوانى، يزدى)

[4] هرگاه زن را هر چند كبيره باشد اسير كنند، يا طفل را به مجرّد اسير كردن مملوك مى شوند، پس هرگاه زن شوهر يا طفل زن داشته باشد نكاح باطل مى شود و هرگاه مرد بالغ را اسير كنند در جنگ به مجرّد اسير كردن مملوك نمى شود، بلكه اگر امام عليه السلام او را به بندگى انداخت مملوك مى شود، پس هرگاه زن داشته باشد بعد از بنده شدن نكاحش باطل مى شود و بنابراين هرگاه زن و شوهر را با هم اسير كنند چون زن به مجرّد آن مملوك مى شود نكاحشان باطل مى شود. (نخجوانى، يزدى)

[5] كه هر دو از مال خودش باشد. (يزدى)

[6] در هر دو صورت محلّ تأمّل است. (صدر)

__________________________________________________

(1) در نسخه اى اين چنين است: و همچنين است حكم شخصى كه مرتدّ شود و پدر او كافر باشد بعد از دخول فسخ موقوف است به انقضاى عدّه پس اگر در عدّه آن شخص رجوع به اسلام كند فسخ نمى كند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 672

فسخ نكاح مى رسد برقول بعضى از مجتهدين «1».

دهم آنكه: جدّه هر يك [1] از زن و شوهر يكى از ايشان را شير دهد، چه ايشان بريكديگر حرام مى شوند و نكاح ايشان فاسد مى شود، زيرا كه شيرخورنده اگر پسر باشد عمّ زن خود مى شود يا خال او، و اگر دختر باشد عمّه يا خاله شوهر خود مى شود.

يازدهم آنكه: هر گاه با مادر زنى دخول كنند نكاح دختر او باطل [2] مى شود.

دوازدهم آنكه: خريدن زن شوهرخود را، چه دراين صورت نكاح برطرف مى شود.

سيزدهم آنكه: فروختن آقا كنيز ياغلام خود را چه موجب آن مى شودكه آقاى دوم

مخيّرباشد در رضاى نكاح اوّل يا فسخ آن، خواه پيش ازدخول باشد وخواه بعدازدخول، وخواه يكى از ايشان بنده باشد و يكى آزاد، و خواه مالك واحد باشد و خواه متعدّد.

وبعضى از مجتهدين گفته اند كسى كه بنده را بخرد فسخ نكاح زن آزاد او نمى تواند كرد.

چهاردهم آنكه: هريك از مرد يا زن پيش از عقد ديوانه باشد خواه ديوانگى او دايمى باشد و خواه دَورى و خواه دخول كرده باشد و خواه نكرده باشد فسخ نكاح مى توانند كرد، امّا اگر بعد از عقد ديوانگى حادث شود زن نكاح او را فسخ نمى تواند كرد امّا مرد را اختيار فسخ هست.

پانزدهم آنكه: مرد خصى باشد؛ يعنى خواجه سرا باشد پيش از عقد چه زن فسخ نكاح خود مى تواند كرد، امّا اگر بعد از عقد حادث شود فسخ نمى تواند كرد. و همچنين است حكم كسى كه خُصيه او را كوفته يا بريده باشند [3] پيش از دخول، و اگر بعد از

__________________________________________________

[1]- يعنى زنى كه جدّه هر دو باشد. (يزدى)

[2] باطل نمى شود چه زنا باشد چه شبهه. (يزدى)

[3] در هر سه قسم از كشيده و كوفته و بريده خلاف است و مشهور بر اختصاص به ما قبل ازعقد است و بعضى ملحق كرده اند ما بعد العقد و قبل از دخول را و بعضى در بعد از دخول هم گفته اند و اقوى قول مشهور است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 3: 535 و 536 ومختلف 7: 198. شيخ طوسى، نهايه 2: 372. ابن برّاج، مهذّب 2: 239.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 673

دخول باشد در خصيه بريده مجتهدين را دو قول است. و اگر بعضى را بريده باشند

و بعضى باشد زن اختيار فسخ ندارد. [1]

شانزدهم آنكه: مرد عنّين باشد [2] يعنى مردى نداشته باشد- به حيثيتى كه از دخول كردن مطلقاً عاجز [3] باشد، چه در اين صورت زن به حاكم شرع حال خود را عرض مى كند و حاكم او را يك سال مهلت مى دهد پس اگر چنانچه در اين يك سال دخول توانست كرد خوب و الّا بعد از آن زن را فسخ نكاح مى رسد، و اگر اين حال بعد از دخول كردن حادث شود زن را فسخ نمى رسد.

هفدهم آنكه: هريك از زن يا شوهر جذام داشته باشد چه فسخ نكاح مى توانند كرد، و بعضى از [4] مجتهدين جذام را در زن عيب مى دانند و مى گويند اگر مرد جذام داشته باشد زن فسخ نكاح او نمى تواند كرد «1».

هجدهم آنكه: هريك از زن و شوهر برص داشته باشند، چه فسخ نكاح مى توانند كرد. وبعضى ازمجتهدين برص را در مرد عيب نمى دانند «2» و عجب از بعض مجتهدين

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] اگر چه بعد از عقد و قبل دخول حادث شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] چه به آن زن چه به زن ديگر. (دهكردى، يزدى)

* يعنى بعد از اين نكاح دخول كردن هر چند به يك دفعه به آن زن يا زن ديگر از قبل يا دبر اگر جايز بداند عاجز باشد. (نخجوانى)

[4] اين قول اقوى است و همچنين در برص اقوى عدم فسخ است از براى زن و صحيح حلبى منزل است بر عيوب زن، بلى از جمله عيوب مردجبّ است يعنى ذكر او بريده باشد كه به قدر حشفه از آن هم نمانده باشد، پس هرگاه قبل از عقد

باشد زن مى تواند فسخ كند. (دهكردى، يزدى)

* اين قول بعض با اينكه اقوى است مشهور است و همچنين در برص اقوى عدم فسخ از براى زن، بلى از جمله عيوب مردجبّ است، يعنى ذكر او بريده باشد كه به قدر حشفه هم از او نمانده باشد، پس هرگاه قبل از عقد باشد مى تواند فسخ كند. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1 و 2) علّامه حلّى، تحرير 3: 533. شيخ طوسى، نهايه 2: 360 و 362. ابن زهره، غنيه: 354.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 674

كه جذام را در مرد عيب مى دانند و برص را در عيب مردان ذكر نكرده اند «1» و حال آنكه دليل ايشان در جذام حديث صحيح حلبى «2» است و در آن نيز برص مذكور است.

نوزدهم آنكه: هردو چشم زن كور باشد، چه بر قول [1] بعضى از مجتهدين مرد فسخ نكاح او مى تواند كرد «3».

) بيستم آنكه: زن لنگ زمينگير باشد، چه برقول [2] بعضى از مجتهدين مرد فسخ نكاح او مى تواند كرد «4».

) بيست و يكم: آنكه زن قرن داشته باشد- و قرن به فتح قاف و سكون راى [3] مهمله چيزى است مشابه استخوان كه در فرج زن بهم مى رسد و مانع از دخول كردن مى شود- چه در اين صورت مرد فسخ نكاح او مى تواندكرد.

بيست و دوم آنكه: زن عفل داشته باشد- و عفل به فتح عين بى نقطه و سكون فا [4] چيزى است كه در فرج زن بهم مى رسد مشابه گوشت پاره كه مانع دخول مى شود- چه در اين صورت برقول بعضى از مجتهدين مرد را فسخ نكاح او مى رسد. «5»

) بيست و سوم آنكه: رتق داشته باشد- و رتق به فتح راى مهمله

و تاى [5] به دو نقطه فوقانى وقاف بهم آمدن فرج وروئيدن گوشت آن است به نوعى كه دخول كردن به آن دشوار باشد- چه برقول بعضى ازمجتهدين مرد دراين صورت فسخ نكاح او مى تواند كرد «6».

__________________________________________________

[1]- اقوى است. (دهكردى، يزدى)

[2] اقوى است. (يزدى)

[3] بعضى به فتح راء ضبط كرده اند. (نخجوانى، يزدى)

[4] بلكه به فتح فاء. (يزدى)

[5] مفتوحه. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، لمعه: 185.

(2) كافى 5: 406، حديث 6. وسايل 21: 209، حديث 6.

(3) علّامه حلّى، تحرير 3: 535. شيخ طوسى، نهايه 2: 360 و 362.

(4) محقّق، شرايع 2: 320. علّامه حلّى، قواعد 3: 66 وتحرير 3: 535. شيخ طوسى، نهايه 2: 360.

(5) ابن برّاج، مهذّب 2: 234. علّامه حلّى، تحرير 3: 534. شهيد ثانى، مسالك 8: 115 و 116.

(6) علّامه حلّى، تحرير 3: 534. شيخ طوسى، نهايه 2: 360. ابن زهره، غنيه: 354.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 675

بيست و چهارم آنكه: مخرج بول و حيض يا مخرج بول و غايط زن يكى بود، چه در اين حالت مرد فسخ نكاح او مى تواند كرد.

بيست و پنجم آنكه: هريك از زن و شوهر خنثى [1] باشد چه در اين صورت بعضى از مجتهدين گفته اند كه فسخ نكاح مى توانند كرد «1».

بيست و ششم [2] آنكه: هر گاه كنيزى آزاد شود و شوهر او غلام باشد در اين صورت آن كنيز اختيار فسخ نكاح خود دارد. مگر در يك صورت كه فسخ نمى تواند كرد و آن در وقتى است كه شخصى صد درهم نقد و كنيزى كه قيمت او نيز صد درهم باشد داشته باشد و او را به صد درهم به ديگرى

عقد كرده باشد و در حال مرض موت او را آزاد كند، چه در اين صورت كنيز را فسخ نكاح نمى رسد زيرا كه او آزاد نمى شود كه فسخ نكاح خود تواند كرد، به واسطه آنكه قيمت آن كنيز زياده از ثلث [3] مال آن شخص است و وصيّت در ثلث اعتبار دارد.

بيست و هفتم [4]: خواستن دختر برادر و دختر خواهر زنى را بدون اذن عمّه و خاله ايشان كسى را كه عمّه و خاله ايشان را نكاح كرده باشد، چه در اين صورت عمّه و خاله فسخ نكاح خود مى توانند كرد. [5]

__________________________________________________

[1]- خنثى اگر مشكل باشد نكاح باطل است و اگر مشكل نباشد موجب فسخ بودن آن معلوم نيست. (يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[3] اين در صورتى است كه آزادى قبل ازدخول باشد و منجّزات مريض را از ثلث بدانيم و امّا اگربعد ازدخول باشد پس مهررا مولى مستحقّ شده است وقيمت به قدر ثلث است و اگر از اصل بدانيم منجّزات را كما هو الاقوى نيز مانعى ندارد، بلى هرگاه وصيت كند به آزادى او از ثلث است قطعاً ولكن مع ذلك مبنى است بر اين كه فسخ قبل از دخول موجب سقوط مهر باشد و آن خالى از اشكال نيست چون مهر مال سيّد است و فاسخ كنيز است. (نخجوانى، يزدى)

[4] مشكل است. (تويسركانى)

[5] اظهر عدم جواز فسخ عقد خودشان است، بلى صحّت عقد دختر برادر و خواهر موقوف ف-

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 4: 263 و 266. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 416.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 676

بيست و هشتم [1]: خواستن كنيز هر گاه زن آزادى داشته باشد بى اذن او،

چه در اين صورت آن زن فسخ نكاح خود مى تواند كرد. [2]

تتمّه: بدان كه خيار فسخ فورى است پس اگر بعد از دانستن عيب فسخ نكنند اختيار فسخ ندارند [3] و در فسخ كردن نكاح به عيب اذن حاكم شرع شرط نيست [4] و ثبوت عيب در چيزهايى كه ظاهر باشد چون برص و جذام و جنون به دو گواه عادل است و در چيزهايى كه ظاهرنباشد چون عيبهاى باطنى زنان به گواهى زنان واقرارايشان ثابت مى شود.

فصل دهم در بيان آنكه در چند موضع مهرالمثل لازم است:

فصل دهم در بيان آنكه در چند موضع مهرالمثل لازم است:

بدان كه زن در بيست و پنج [5] موضع مهرالمثل مى گيرد گاهى كه دخول واقع شده باشد:

اوّل آنكه: در عقد ذكر مهر نكرده باشند، چه در اين صورت با دخول مهرالمثل مى گيرد، و اگر در اين صورت پيش از دخول خواهند كه او را طلاق گويند واجب است كه متعه به او دهند، و متعه [6] آن است كه اگر شوهر مالدار باشد جامه اعلى يا اسب اعلى

__________________________________________________

است بر اجازه ايشان. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[1]- محلّ كلام است. (تويسركانى)

* اين موضع و موضع سابق محلّ اشكال و كلام است. (صدر)

[2] اظهر عدم جواز فسخ نكاح خودش است، بلى عقد كنيز موقوف است بر اجازه زن آزاد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] چنانچه اگر پيش از عقد عالم به عيب باشد نيز اختيار ندارد. (يزدى)

[4] بلى در عنّين رجوع به حاكم لازم است از براى تعيين مدّت لكن بعد از گذشتن آن خود زوجه فسخ مى كند بدون حاجت به اذن حاكم. (يزدى)

[5] جمله اى از اين بيست و پنج محلّ تأمّل است و مراعات احتياط در همه مطلوب است. (تويسركانى)

* در جمله از

اين بيست و پنج موضع غير از چهار موضع اوّل محلّ تأمّل است و مراعات احتياط در همه مطلوب است. (صدر)

[6] اين تفصيل در متعه احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 677

كه ده مثقال طلا ارزد يا ده مثقال طلا به او بدهد و اگر مفلس باشد انگشترى طلا يا نقره و اگر متوسّط باشد پنج مثقال طلا چنانچه مذكور شد. و اگر مفارقت به غير طلاق واقع شود چون فسخ و لعان [1] آنچه مذكور شد از متعه دادن سنّت است، و بعضى از مجتهدين متعه دادن را در اين صورت نيز واجب مى دانند [2] «1» و فرقى نيست در متعه گرفتن ميانه زن آزاد و كنيز.

دوم آنكه: در عقد گفته باشند كه آنچه هريك از زن و شوهر يا اجنبى بعد از عقد مهر را مشخّص كند آن مهر قبول است آنگاه آن مرد [3] بعد از دخول و پيش از مشخّص ساختن مهر بميرد در اين صورت آن زن مهرالمثل مى گيرد.

سوم آنكه: چيزى را صداق كرده باشند كه مسلمان مالك آن نتواندشد چون شراب و خوك هر گاه كه يكى از زن و شوهر مسلمان باشد، چه در اين صورت مهرالمثل بايد داد.

چهارم آنكه: صداق چيزى مجهول باشد، چه در اين صورت مهرالمثل مى گيرد.

پنجم آنكه: صداق مشتمل برعيب باشد، چه در اين صورت [4] مهرالمثل بايد داد.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه مثل [5] آن چيزى بايد داد كه بى عيب باشد «2».

) ششم آنكه: چون زن و شوهر در قدر مهر اختلاف كنند و هردو سوگند بخورند در اين صورت [6] زن مهرالمثل مى گيرد.

__________________________________________________

[1]- و مردن يكى از زن يا شوهر.

(دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* اين قول احوط است، هر چند اقوى عدم وجوب آن است. (نخجوانى، يزدى)

[3] بلكه آن شخص كه بايد مشخّص كند هركس باشد چه زن چه شوهر چه اجنبى، و هرگاه قبل از تشخيص و قبل از دخول بميرد متعه ثابت است بنابر اقوى چنانچه مفاد نصّ صحيح است. (نخجوانى، يزدى)

[4] هرگاه راضى به معيب نشود. (يزدى)

[5] هرگاه مثلى باشد و اگر قيمى باشد قيمت بايد داد. (يزدى)

[6] در اختلاف در قدر مهر قول زوج مقدّم است با يمين، چنانچه مى آيد وموردتحالف نيست، ف-

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، مختلف 7: 180. شيخ طوسى، مبسوط 4: 320.

(2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 678

هفتم آنكه: هر گاه شخصى زياده از چهار زن خواهد و بعد از دخول با ايشان مسلمان شود مهرالمثل براو لازم است كه بدهد، و بعضى از مجتهدين مهر مسمّى را در اين صورت واجب مى دانند. [1] (أ

) هشتم آنكه: اگر صداق پيش از قبض كردن تلف شود و مقدار آن را ندانند در اين صورت او را مهرالمثل [2] بايد داد.

نهم آنكه: صداق مغصوب باشد، پس اگر عالم به غصب آن باشند مهرالمثل بايد داد، واگر جاهل به غصب باشند مثل آن را يا قيمت آن را بايد داد، و بعضى از مجتهدين در اين صورت نيز مهرالمثل را لازم مى دانند. [3] «2»

) دهم آنكه: در صداق شرط نامشروعى كرده باشند، چه در اين صورت نيز مهرالمثل بايد داد.

يازدهم آنكه: چيزى را صداق كرده باشند كه متضمّن فساد نكاح باشد، چون صداق كردن آقاى غلام غلام را براى زنى كه به جهت

او عقد كرده تا در عوض مهر شوهر او غلام او باشد، چه در اين صورت مهرالمثل مى دهد.

دوازدهم آنكه: اگر ولىّ طفل را به كمتر از مهرالمثل يا زياده از آن صداق كند در اين صورت [4] منصرف به مهرالمثل مى شود.

سيزدهم آنكه: عقد برخلاف آنچه زن گفته باشد واقع شود در اين صورت [5]

__________________________________________________

بلى در اختلاف در جنس مهر حكم تحالف و رجوع به مهر المثل است بعد از قسم خوردن هر دو. (دهكردى، يزدى)

[1] قول آن بعض صحيح است، بلكه مشهور همين است. (دهكردى، يزدى)

[2] محلّ منع است بلكه قدر متيقّن را بدهد كافى است. (دهكردى، يزدى)

[3] قول آن بعض اقرب است. (دهكردى، يزدى)

[4] هرگاه بر خلاف مصلحت طفل باشد فضولى است موقوف است به اجازه او بعد البلوغ واگر مصلحتى مقتضى آن شده باشد همان مسمّى ثابت است. (دهكردى، يزدى)

[5] عقد فضولى است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1 و 2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 679

مهرالمثل بايد داد برقول بعضى از مجتهدين «1».

چهاردهم آنكه: سفيه بى اذن ولىّ به زياده از مهرالمثل صداق كند و دخول كرده باشد، چه در اين صورت منصرف [1] به مهرالمثل مى شود.

پانزدهم آنكه: هر گاه شخصى به ديگرى گويد كه: تزويج كردم به تو كنيز خود را به شرطى كه تزويج كنى به من دختر خود را و آن كنيز را صداق او كند، چه در اين صورت مهرالمثل مى دهد. [2]

شانزدهم آنكه: اگر به شبهه با زنى دخول كرده باشد دراين صورت مهرالمثل مى دهد.

هفدهم: هر گاه كنيزى را پيش شخصى گرو كرده باشند و آن شخص به او دخول كند به گمان آنكه جايز است [3] او را در اين

صورت مهرالمثل بايد داد.

هجدهم: هرگاه شخصى كنيزى را بى رخصت آقاى او دخول كند مهر المثل بايد داد. [4]

__________________________________________________

[1] انصراف محلّ منع است والّا فرق مابين دخول و عدم دخول نيست، بلكه عقد او فضولى است موقوف است بر اجازه ولىّ اگر مصلحت باشد، و فرق مابين دخول و عدم آن نيست، بلى هرگاه دخول كرده باشد بر تقدير عدم اجازه بايد مهرالمثل بدهد هرگاه زوجه جاهل به فساد باشد. (يزدى)

[2] اين بر تقديرى است كه مهر كنيز تزويج بنت نباشد، بلكه مهر چيز ديگر باشد و تزويج بنت شرط شده باشد در عقد و اين شرط را هم صحيح ندانيم، پس در اين صورت نكاح كنيز صحيح است و مهر فاسد از جهت شرط فاسد، پس بايد مهر المثل بدهد و اما هرگاه مهر كنيز همان تزويج بنت باشد پس اصل نكاح باطل است بنا بر عدم اعتبار و دوريّت در نكاح شغار چنانچه بر تقدير اوّل اگر شرط را باطل ندانيم چنانچه بعضى مى گويند همان مسمّى متعيّن است كما آنكه اگر در نكاح شغار اعتبار دور كنيم يعنى اين كه مهر هر يك از دو زن تزويج ديگرى باشد بر تقدير دوم نيز مسمّى متعيّن است كه تزويج بنت باشد و مسئله محتاج به تفصيل و تطويل كلام است. (يزدى)

[3] اين هم از افراد دخول به شبهه است قسم ديگرى نيست. (يزدى)

[4] مگر اينكه كنيز عالم باشد به عدم جواز چون كنيز زانيه مهر ندارد بنابر اظهر، هر چند مراعات احتياط بهتر است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 680

نوزدهم: هر گاه كنيزى را به بيع فاسد خريده

باشند و به او دخول كنند مهرالمثل [1] بايد داد.

بيستم: هرگاه زنى را به اكراه دخول كنند مهرالمثل بايد داد.

بيست و يكم: هرگاه زن بزرگ مدخوله شخصى زن كوچك او را شير دهد براو لازم است كه مهرالمثل زن كوچك را بدهد [2] هر گاه دانسته شير داده باشد.

بيست و دوم: هرگاه دو عادل گواهى دهند كه: فلان مرد زن خود را طلاق داده، و آن زن شوهر كند و بعد از آن كذب گواهان ظاهر شود به آن زن مهرالمثل مى دهد و رجوع برگواهان مى كند. و همچنين همين حكم است در صورتى كه گواهان گواهى دهند كه: ميانه زن و شوهر او رضاع واقع شده و او برآن شوهر حرام است، و حاكم شرع ميانه ايشان تفريق كند بعد از آن آنزن شوهر كند آنگاه ظاهر شود كه گواهان دروغ گفته اند در اين صورت شوهر دوم مهرالمثل مى دهد و زن همان زن شوهر اوّل است.

بيست و سوم: هر گاه دوكس به شوهر بودن يك زن دعوى كنند و آن زن تصديق يكى از ايشان كند مى بايد كه زن قسم بخورد جهت ساقط شدن دعواى آن شخص ديگر، پس اگر زن قسم نخورد و آن شخص قسم بخورد مهرالمثل [3] مى بايد داد.

بيست و چهارم: هر گاه شخصى برزنى دعوى كند بعد از آنكه آن زن شوهر رفته باشد كه: من در عدّه رجوع كرده ام، و زن تصديق او كند قول زن را قبول نمى كنند و او غرامت مهرالمثل مى كشد.

بيست و پنجم آنكه: اگر زن دعوى كند كه: مهر من مقدار معيّن است، و شوهر گويد: من نمى دانم زيرا كه وكيل من عقد كرده، و وكيل

مرده باشد، يا آنكه شوهر گويد:

__________________________________________________

[1]- بعيد نيست عشر و نصف عشر. (يزدى)

[2] غرامت كشيدن مهر در تفويت بضع با فساد نكاح يا غير آن مثل مسأله بعد كه گواهى دادن به دروغ باشد معلوم نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] يعنى آن زن مهر المثل بدهد به آن كسى كه او را تصديق كرده است از جهت تفويت بضع خود بر او به سبب قسم نخوردن، لكن گذشت كه تفويت بضع موجب غرامت نيست و از اين جا حال فرع بعد هم معلوم مى شود. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 681

كه مرا فراموش شده، در اين صورت شوهر سوگند مى خورد و مهرالمثل مى دهد [1] بر قول بعضى از مجتهدين «1» و معتبر در مهرالمثل حال زن است به حسب شرف و جمال به شرطى كه از پنجاه مثقال طلا [2] زياده نباشد، كه اگر زياده باشد پنجاه مثقال طلا بايد داد.

فصل يازدهم در بيان آنكه در چند موضع است كه زن را مهر نيست:

فصل يازدهم در بيان آنكه در چند موضع است كه زن را مهر نيست:

بدان كه در چهارده موضع زن مهر نمى گيرد:

اوّل: مرتدّ شدن زن پيش از دخول، چه او مهر ندارد. [3]

دوم: مسلمان شدن كافرى كه زياده از چهار زن مدخوله داشته باشد، چه زياده از چهار زن مهر ندارد [4] و همچنين اگر زن نيز پيش از دخول مسلمان شود مهر ندارد.

سوم: مردن يكى از زن و شوهر پيش از دخول در حالتى كه ذكر مهر در عقد نكرده باشند، چه در اين صورت زن مهر ندارد.

چهارم: شير خوردن زن كوچك شخصى از پستان زن بزرگ مدخوله او بى آنكه زن بزرگ عالم باشد [5] مثل آنكه در خواب باشد

يا بيهوش باشد، چه در اين صورت زن كوچك مهر ندارد.

__________________________________________________

[1]- اظهر اخذ به قدر متيقّن و احوط تصالح است. (دهكردى، يزدى)

[2] بلكه پانصد درهم. (دهكردى، يزدى)

[3] بنابر مشهور و هرگاه زوج مرتّد شود پيش از دخول مشهور نصف مهر گفته اند و بعضى تمام، چنانچه مى آيد. (دهكردى، يزدى)

[4] در متن گذشت كه مهرالمثل است، لكن اظهر ثبوت مسمّى است چون بر دين خود مهر داشته، بلى هرگاه تسميه نكرده باشند و در مذهب خودشان مهر نداشته ندارد. (دهكردى، يزدى)

[5] مطلقاً مهر ندارد هر چند عالماً شير داده باشد و احوط دادن نصف مهر و احوط از اين دادن تمام مهر است و غرامتى بر زن بزرگ نيست هر چند عالماً شير داده باشد چنانچه گذشت. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 682

پنجم: شوهر كردن زن آزادى غلام شخصى را دانسته بى اذن آقاى او چه در اين صورت [1] آن زن مهر ندارد. [2]

ششم: شوهر كردن كنيزى آزادى را دانسته بى رخصت آقا، چه در اين صورت مهر ندارد.

هفتم: فسخ كردن شوهر نكاح را به سبب يكى از عيبهايى كه مذكور شد كه موجب فسخ نكاح است، چه با وجود عيب و فسخ نكاح پيش از دخول زن مهر ندارد. [3]

هشتم: فسخ كردن شوهر نكاح را به سبب حرام مؤبّد بودن آن زن بر او، چه در اين صورت [4] پيش از دخول مهر ندارد، و بعد از دخول نيز اگر آن زن عالم بوده به حرمت مهر ندارد، و بعضى برآنند كه در اين صورت مهرالمثل دارد «1» و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اگر چيزى گرفته همان چيز مهر اوست

و ديگر چيزى دادن لازم نيست «2».

) نهم: فسخ كردن شوهر نكاح زنى را كه به ادّعاى آزاد بودن او را نكاح كرده باشد و بعد از آن ظاهر شود كه كنيز است، چه در اين صورت به فسخ كردن پيش از دخول آن زن مهر ندارد و اگرچه شوهر او بنده باشد.

دهم: فسخ كردن زن نكاح مردى را كه به ادّعاى آزاد بودن او را نكاح كرده باشد آنگاه ظاهر شود كه بنده بوده، چه در اين صورت با فسخ كردن پيش از دخول آن زن

__________________________________________________

[1] در اين صورت هرگاه آقا اجازه نكند نكاح باطل است و همچنين در مسأله بعد و در جميع صور بطلان نكاح با علم زوجه حكم چنين است و اگر دخول نشده باشد مطلقاً مهر ندارد و اگر آقا اجازه كند مهر مسمّى ثابت است. (يزدى)

[2] اين حكم در پنجم و ششم خالى از اشكال نيست، زيرا كه بدون اذن آقا عقد فاسد و با اذن مهر ثابت است. (تويسركانى- صدر)

[3] مگر در غبن كه نصف مهر ثابت است. (دهكردى، يزدى)

[4] در اين صورت اصل نكاح باطل است و از باب فسخ نيست و فرق نيست ما بين اينكه حرام مؤبد باشد يا نباشد، لكن نكاح باطل باشد مثل آنكه خواهر زن او باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1 و 2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 683

مهر ندارد.

يازدهم: فسخ كردن مرد نكاح زنى را به ادّعاى آنكه دختر زنى [1] بوده كه او را مهر كرده اند آنگاه پيش از دخول ظاهر شود كه دختر كنيز است با فسخ كردن مهر ندارد.

دوازدهم: فسخ كردن نكاح

كنيزى كه پيش از دخول آزاد شود و شوهر او غلام [2] باشد چه در اين صورت مهر ندارد.

سيزدهم: فسخ كردن زن آزاد نكاح خود را پيش از دخول به واسطه خواستن شوهر او كنيزى بى اذن او، چه در اين صورت [3] با فسخ مهر ندارد. [4]

چهاردهم: فسخ كردن عمّه و خاله پيش از دخول نكاح خود را جهت خواستن دختر برادر و دختر خواهر ايشان بى رخصت ايشان، چه در اين صورت پيش از دخول با فسخ مهر ندارد.

فصل دوازدهم در بيان آنكه در چند موضع نصف مهر لازم است:

فصل دوازدهم در بيان آنكه در چند موضع نصف مهر لازم است:

بدان كه در نُه موضع [5] زن نصف مهر مى گيرد:

اوّل: طلاق دادن زن پيش از دخول و اگرچه متعه باشد و مدّت را به زن ببخشد نصف آنچه به او قرار داده بدهد، و اگر زنى مهر خود را به چيزى صلح كرده باشد آنگاه پيش از دخول آن زن را طلاق دهد نصف مهر مسمّى [6] را شوهر از زن مى گيرد نه

__________________________________________________

[1]- يعنى دختر زن آزاد بوده. (دهكردى، يزدى)

[2] شوهر آزاد باشد نيز چنين است. (دهكردى- يزدى)

[3] گذشت كه نمى تواند فسخ عقد خود كند بنابر اظهر و همچنين در عمّه و خاله. (دهكردى، يزدى)

[4] حكم در سيزدهم و چهاردهم خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

[5] جمله اى از اين نُه موضع محلّ تأمّل است و مراعات احتياط خوب است. (تويسركانى)

* پس مراعات احتياط را ترك ننمايند. (صدر)

[6] يعنى عوض نصف مهر مسمّى، چون خود مسمّى گويا تلف شده است به انتقال به صلح. (دهكردى، يزدى)

* زيرا كه طلاق قبل ازدخول كشف كردكه مورد صلح نصف مهرمسمّى بوده است ونصف ديگر مال شوهر بوده است درواقع، پس

صحيح ونافذ نمى شود بالنسبة إلى المجموع. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 684

نصف چيزى را كه به آن صلح كرده.

دوم: فسخ كردن نكاح زن به يكى از چيزهايى كه در زنان عيب است پيش از دخول چه آن موجب نصف مهر است. [1]

سوم: عنّين بودن شوهر پيش از عقد، چه در اين صورت زن نصف مهر مى گيرد.

و بعضى از مجتهدين در اين صورت تمام مهر را واجب مى دانند «1».

چهارم: مسلمان شدن زن پيش از شوهر و پيش از دخول، چه زن در اين صورت نصف مهر مى گيرد. [2]

پنجم: خصى بودن شوهر پيش از عقد، چه برقول بعضى از مجتهدين زن نصف مهر مى گيرد، و بعضى از مجتهدين در اين صورت تمام مهر را واجب مى دانند.

ششم: مرتدّ شدن شوهر، چه در اين صورت پيش از دخول زن نصف مهر مى گيرد [3] و بعضى از مجتهدين تمام مهر نيز گفته اند «2».

) هفتم: خريدن زن شوهر خود را پيش از دخول، چه برقول بعضى از مجتهدين نصف مهر مى گيرد، و بعضى ديگر گفته اند كه در اين صورت [4] مهر ندارد.

هشتم: طلاق دادن زن با تفخيذ- يعنى در ميان ران زن منى ريختن- چه به اين عمل

__________________________________________________

[1] بلكه مهر ساقط است بتمامه و ظاهراً خلافى نباشد در سقوط تمام. (يزدى)

[2] بنابر روايتى و مشهور ساقط مى دانند چنانچه دلالت دارد بر آن صحيحه عبدالرحمن بن الحجّاج، بلى هرگاه شوهر مسلمان شود پيش از دخول مشهور به نصف مهر قائل اند و بعضى به تمام و بعضى ساقط مى دانند. (يزدى)

[3] بنابر مشهور. (يزدى)

[4] ومحتمل است فرق مابين اينكه قرار شده باشد كه مهر بر ذمّه شوهر باشد،

پس ساقط است، يا بر ذمّه آقاى او باشد، پس بايد نصف بدهد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه در مختلف 7: 197 به ابن جنيد نسبت داده است و خود نيز آن را انتخاب كرده. شهيد ثانى، مسالك 8: 129 و 130.

(2) محقّق ثانى، جامع المقاصد 12: 410. شهيد ثانى، مسالك 7: 364.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 685

زن نصف مهر [1] مى گيرد بعد از طلاق، و اگر به سبب اين عمل منى به فرج زن رود و حامله شود آيا زن نصف مهر مى گيرد يا نه؟ در اين خلاف است، اقرب آن است كه نصف مهر مى گيرد. [2]

نهم: شير دادن زن بزرگ دانسته زن كوچك را، چه در اين صورت زن بزرگ نصف مهر زن كوچك را مى دهد [3] و بعضى از مجتهدين در اين صورت كلّ مهر را ثابت داشته اند «1».

فصل سيزدهم در بيان اختلاف ميانه زن و شوهر:

فصل سيزدهم در بيان اختلاف ميانه زن و شوهر:

بدان كه اگر ميان زن و شوهر اختلاف واقع شود در عنّين بودن مرد به اينكه زن ادّعا كند كه شوهر او عنّين است و شوهر منكر باشد و گواه عادل نباشند قول، قول شوهر است با قسم. و در سه موضع نيز اگر زن دعوى كند كه شوهر او عنّين است قبول نمى كنند:

اوّل آنكه: شوهر او طفل باشد.

دوم آنكه: ديوانه باشد، چه احتمال دارد بعد از آنكه ديوانگى او برطرف شود دعوى كند كه دخول كرده ام.

سوم آنكه: زن كنيز باشد برقول جمعى از مجتهدين كه شرط كرده اند در صحّت

__________________________________________________

[1]- ثبوت نصف مهر از جهت اين عمل نيست، بلكه از جهت طلاق دادن قبل الدخول است هرچند اين عمل را نكرده

باشد. (دهكردى، يزدى)

[2] يعنى هرگاه طلاق دهد او را قبل الدخول و ظاهر اين است كه قول ديگر لزوم مهرالمثل باشد هر چند قائل آن ديده نشده است و شايد مراد در صورتى باشد كه آن زن بكر باشد و به واسطه زائيدن بكارت او زايل شود، پس مستحقّ باشد ارش بكارت را و آن در زن آزاد تمام مهرالمثل است. (يزدى)

[3] گذشت عدم ثبوت غرامت در تفويت بضع، پس خود شوهر مى دهد بدون رجوع بر زن بزرگ. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، مختلف 7: 21. محقّق ثانى، جامع المقاصد 12: 234. شهيد ثانى، مسالك 12: 259 و 265.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 686

نكاح كنيز به ترسيدن از افتادن در زنا، زيرا كه اگر قول كنيز در اين صورت مسموع باشد لازم مى آيد [1] كه نكاح او باطل باشد.

و اگر ميانه زن و شوهر پيش از دخول اختلاف شود در اصل مهر [2] و شوهر منكر آن باشد قول، قول اوست با قسم هر گاه گواه نباشد، و بعد از دخول نيز همين حكم دارد برقول مشهور.

و اگر در وصف مهر يا جنس [3] آن اختلاف كنند و گواه نباشد قول، قول شوهر است با قسم خواه پيش از دخول باشد و خواه بعد از دخول، و در وصف نيز خواه موافق مهرالمثل باشد و خواه نباشد. و هر گاه هريك از زن وشوهر گواهان برمدّعاى خود داشته باشند گواهان زن مقدّم است [4] برگواهان شوهر.

و اگر شوهر دعوى كند كه مهر را به زن داده و زن منكر باشد قول، قول زن است با قسم، خواه پيش از دخول باشد

و خواه بعد از دخول. و در بعضى احاديث وارد شده كه با دخول قول، قول شوهر است با قسم. [5] «1»

و اگر اختلاف كنند در آنكه آنچه زن گرفته است مهر او بوده و زن دعوى كند كه به من هبه كرده و عوض مهر نيست در اين صورت قول، قول شوهر است با قسم. [6]

و اگر ميانه ورثه زن و شوهر اختلاف شود همين حكم دارد.

__________________________________________________

[1] هرگاه ادّعا كند حدوث آن را بعد از عقد اين محذور لازم نمى آيد. (يزدى)

[2] يعنى زوجه بگويد: نام مهر برده شد و زوج بگويد: نشد، و امّا هرگاه زوجه دعواى استحقاق مهركند وزوج بگويد: مستحقّ نيستى، پس مسأله محلّ اشكال و محتاج به تفصيل است. (يزدى)

[3] در اختلاف در جنس و در وصف مشروط حكم مخالف است، بلى هرگاه اختلاف دراشتراط وصف زائد يا در قدر مهر باشد قول زوج مقدّم است با قسم. (يزدى)

[4] اين مسأله محتاج به تأمّل است. (صدر)

* محلّ تأمّل است. (يزدى)

[5] احوط صلح است در اين صورت. (تويسركانى)

[6] احوط صلح است در اين صورت. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 386، حديث 3. وسائل 21: 274، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 687

و اگر زن دعوى كند دخول را [1] و شوهر منكر آن باشد پس اگر زن بكر [2] باشد و شوهر گواهان عادل برعدم دخول داشته باشد قول، قول اوست و اگر گواهان عادل نداشته باشد مجتهدين را در اين دو قول است. [3]

و اگر زن دعوى كند كه شوهر او را در دو وقت عقد كرده و دو مهر براو لازم است و شوهر دعوى

كند [4] كه دو مرتبه عقد كرده ام ولكن دوم تكرار و تأكيد اوّل بوده ويك مهر بر من لازم است دراين صورت قول، قول زن است [5] با قسم. واگراختلاف كنند در نيك شدن مرض افضا و زن منكر نيك شدن آن باشد قول، قول زن است با قسم.

خاتمه در بيان آنچه تعلّق به نكاح دارد
فصل اوّل در بيان شب خوابيدن پيش زنان:

فصل اوّل در بيان شب خوابيدن پيش زنان:

بدان كه در خوابيدن شب پيش زن ميانه مجتهدين خلاف است كه آيا واجب است يا نه؟ بعضى از مجتهدين گفته اند كه: واجب نيست مگر آنكه ميانه ايشان ابتدا به قسمت

__________________________________________________

[1]- اين مسائل محتاج به تفصيل و شرح است. (صدر)

[2] بكارت زن مدخليّت ندارد بلكه مدار بر بطلان ادّعاى زوجه است، پس اگر ادعاى او معلوم البطلان باشد كيف كان كه لاكلام. (تويسركانى)

[3] مشهور آن است كه قول قول زوج است با قسم و قول ديگر آن است كه قول قول مرأه است، و اوّل انسب به اصول و قواعد است. (تويسركانى)

* اقوى اين است كه قول شوهر مقدّم است. (نخجوانى)

* اظهر اين است كه قول او مقدّم است با قسم. (يزدى)

[4] يعنى شوهر اعتراف دارد به تعدّد عقد ولكن مى گويد كه: عقد ثانى تأكيد عقد اوّل است وزن مى گويد: عقد مستقلّ است، پس بعيد نيست كه گفته شود: با اينكه قول زن موافق ظاهراست، موافق اصل هم هست، و امّا مهر پس اظهر اين است كه هر دو مهر مسمّى ثابت است، و بعضى قائل است به يك مهر و نصف، و بعضى قائل است بر يك مهر. (نخجوانى)

[5] اين قول مشهور است بين اصحاب و موافق است با قواعد شرعيّه. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص:

688

كند «1» و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر كسى يك زن داشته باشد قسمت واجب نيست «2» و مشهور آن است كه واجب است. [1] پس اگر مرد زياده از يك زن دائمى نداشته باشد براو لازم است كه در هرچهار شب يك شب نزد او بخوابد، پس اگر دو زن داشته باشد دو شب پيش ايشان بخوابد و دو شب ديگر هرجا كه خواهد بخوابد، و اگر سه زن داشته باشد سه شب پيش ايشان بخوابد و يك شب هرجا كه خواهد بخوابد، و اگر چهار زن داشته باشد و همه ايشان دايم باشند واجب است كه هرشب پيش يكى از ايشان بخوابد تا چهار شب پيش چهار زن تمام شود. و تا ضرورت نباشد بى رضاى زنى كه نوبت او باشد جاى ديگر نخوابد كه حرام است.

و روز پيش زنان بودن لازم نيست، و در بعضى احاديث وارد شده كه پيش هرزنى كه بخوابد صباح با او چاشت كند «3» و محدّثين اين حديث را براستحباب حمل كرده اند «4» و چاشت كردن با او را سنّت مى دانند.

و در شب خوابيدن ميانه زنان ابتدا به زنى كند كه نام او به قرعه [2] بيرون آيد.

و آيا زياده از يك شب قسمت كردن ميانه زنان بدون رضاى ايشان جايز است يا نه مثل آنكه قرار دهد كه پيش هريك سه شب بخوابد؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم وجوب است در يك زن، بلكه وجوب قسمت ابتداء در متعدّده نيز خالى ازاشكال نيست به جهت عدم وضوح مسئله، بلى بعد از شروع لازم است و بعد از تمام شدن از سر گرفتن معلوم نيست

واجب باشد للاصل وعدم وضوح الدليل على الوجوب. (تويسركانى)

[2] وجوب عمل به قرعه احوط است. (تويسركانى)

* ظاهراً اختيار با شوهر است به هركدام مى خواهد ابتدا كند و حاجت به قرعه نيست اگر چه با تزاحم احوط است. (دهكردى)

* بنابر احوط هرگاه تزاحم كنند، بلكه مطلقا و اقوى تخيير است مطلقا. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 4: 325 و 326. محقّق، شرايع 2: 335. علّامه حلّى، تحرير 3: 588.

(2) ابن حمزه، وسيله: 312. شيخ طوسى، نهايه 2: 354. شيخ مفيد، مقنعه: 516.

(3) دعائم 2: 353، حديث 958. كافى 5: 564، حديث 34. وسائل 21: 342، حديث 1.

(4) از محدّثين نيافتيم، ولى شهيد ثانى حمل بر استحباب نموده است، مسالك 8: 321.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 689

است [1] امّا كمتر از يك شب قسمت كردن جايز نيست.

و فرقى نيست در شب خوابيدن شوهر پيش زن ميانه بنده و آزاد و خصى و عنّين وغير اينها، و همچنين ميانه زن بيمار و حايض و نفسا و احرام بسته و غيراينها زيرا كه شب خوابيدن نزد ايشان جهت مؤانست است و غرض مجامعت نيست.

و متعه و كنيزى كه او را عقد نكرده باشند و زن كوچك و ديوانه كه تمام وقت ديوانه باشد و زن ناشزه- يعنى زنى كه از شوهر سركشى كرده باشد و از اطاعت او بيرون رفته باشد- در قسمت شب خوابيدن با زنان ديگر شريك نيستند. [2]

و تفاوتى در شب خوابيدن ميان زنان آزاد نيست مگر در خواستن دختر بكر كه چون او را به خانه شوهر آرند هفت شب [3] پيش او خوابيدن لازم است بر شوهر، و اگر

بكر نباشد سه شب [4] پيش او بايد بخوابد چنانچه مذكور شد. امّا در خوابيدن شب پيش كنيز و آزاد تفاوت هست چه كنيز نصف زن آزاد قسمت مى برد [5] پس اگر كسى يك زن آزاد و كنيزى داشته باشد دو شب پيش زن آزاد بخوابد، و يك شب پيش كنيز، و پنج شب ديگر هرجا كه خواهد بخوابد.

و اگر شوهر به سفر رود شب خوابيدن پيش زنان ساقط مى شود، و آيا قضاى شب خوابيدن نسبت به زنى كه در سفر واجب باشد چون سفر حجّ واجبى يا غير واجب چون حج سنّتى به رضاى شوهر برشوهر واجب است يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف

__________________________________________________

[1] اقوى جواز است. (تويسركانى)

* و احوط عدم آن است بدون رضاى ايشان. (دهكردى، يزدى)

[2] سقوط قسمت در زن كوچكى كه محلّ تلذّذ نباشد محلّ اشكال است و همچنين مجنونه مطبقه كه خوف اذيّت از او نباشد و شعورى به انس داشته باشد خالى از اشكال نيست و احتياط خوب است. (تويسركانى)

[3] قول به هفت شب در بكر مشهور است و قول ديگر است به سه شب و اوّل احوط است. (تويسركانى)

[4] و قضاى آنچه از ديگران فوت شده است واجب نيست. (نخجوانى، يزدى)

[5] و همچنين است زن آزاد كتابيّه و امّا كنيز كتابيّه پس نصف كتابيّه آزاد است، پس هر شانزده شب يك شب حقّ دارد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 690

است. [1]

و زمانى كه شب نوبت خوابيدن پيش او باشد نمى تواند شب خود را به ديگرى بخشيد مگر به رضاى شوهر، و اگر ببخشد رجوع مى تواند كرد در آن

پيش از تمام شدن آن شب. و جايز نيست [2] كه در عوض شب خوابيدن چيزى از شوهر بگيرد، پس اگر چيزى گرفته باشد ردّ كند.

و در شبى كه نوبت خوابيدن پيش زنى باشد به ديدن زن ديگر نمى تواند رفت مگر به واسطه عيادت آن زن. و اگر تمام شب آنجا باشد براى زنِ صاحب نوبت شب ديگر قضا كند. [3]

وواجب در شب خوابيدن پيش زن آن است كه نزديك او بخوابد، امّا دخول كردن زن لازم نيست مگر در چهار ماه يك نوبت. و اگر در شب خوابيدن پيش زنان برايشان ظلم كند واجب است كه جهت ايشان قضا كند به قدر آنچه پيش ايشان نخوابيده باشد.

و مخيّر است شوهر در خوابيدن شب پيش زنان به آنكه به خانه ايشان رود يا ايشان را به خانه خود طلبد. و كسى كه به واسطه مانعى شب پيش زنان نتواند خوابيد- چون پاسبانان و شبگردان- روز ايشان به جاى شب ايشان است. [4]

فصل دوم در بيان رنجشى كه ميان شوهر و زن بهم رسد:

فصل دوم در بيان رنجشى كه ميان شوهر و زن بهم رسد:

بدان كه اگر ميانه ايشان كدورتى بهم رسد، پس اگر سركشى از طرف زن باشد- چنانچه از اطاعت مرد بيرون رفته باشد به آنكه هر گاه شوهر را ببيند روى درهم كشد يا عادت خود را نسبت به او تغيير دهد- بايد كه شوهر نصيحت او كند، و اگر نصيحت كردن فايده ندهد در شب خوابيدن پشت خود را به جانب او كند، و اگر آن نيز فايده نكند از او كناره جويد و در جامه خواب ديگر بخوابد، و اگر آن نيز فايده نكند او را

__________________________________________________

[1] اظهر عدم وجوب است. (نخجوانى)

[2] عدم جواز معلوم نيست و

اگر به مصالحه گرفته باشد ردّ لازم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[4] معلوم نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 691

بزند [1] به نوعى كه بعد از آن ميانه ايشان اصلاح توان كرد، و بايد كه آنچنان نزند كه عضوى از اعضاى او را مجروح سازد چه اگر عضوى از اعضاى او را جراحت كند چنانكه به سبب زدن تلف شود ضامن است.

و اگر سركشى از جانب شوهر باشد- به آنكه بعضى از حقوق زن را منع كند- حاكم شرع شوهر او را از امتناع بازمى دارد و بر دادن آن حقوق جبر مى كند. و اگر شوهر زن را بى گناه بزند حاكم شرع او را منع كند. و اگر زن در صورت رنجيدن مرد از او بعض حقوق خود را ببخشد كه به او ميل پيدا كند حلال است برشوهر قبول كردن آن.

و اگر سركشى از هردو طرف باشد و ترسند كه ميان ايشان به جدايى رسد حاكم شرع يك كس از خويشان شوهر و يك كس از خويشان زن [2] را امر كند كه ميانه ايشان اصلاح كنند. پس اگر هردو براصلاح متّفق شوند آنچه حكم كنند صحيح است، و اگر بر جدايى ميان ايشان اتّفاق كنند صحيح نيست مگر به اذن شوهر [3] در طلاق دادن، و اذن زن در بخشيدن صداق و بعضى از حقوق او در طلاق اگرچه خلع باشد.

فصل سوم در بيان لاحق گردانيدن اولاد به پدر:

فصل سوم در بيان لاحق گردانيدن اولاد به پدر:

بدان كه هر گاه از دخول كردن به زن شش ماه يا بيشتر بگذرد فرزندى كه حاصل شود از آن شوهر است به شرطى كه از اقصاى مدّت آبستنى نگذرد،

و ميانه مجتهدين در اقصاى مدّت آبستنى خلاف است، بعضى گفته اند نُه ماه است، و بعضى برآنند كه ده ماه، و بعضى يك سال [4] و يك ماه گفته اند. و اگر كمتر از شش ماه طفل از شكم بيفتد

__________________________________________________

[1]- اين احكام واقع است چه در مقام دعوى و انكار به آنها مأخوذ خواهد بود. (صدر)

[2] يا از غير خويشان هركس را حاكم مصلحت بداند. (نخجوانى، يزدى)

[3] و كفايت مى كند اذن ايشان در اوّل زمان نصب حكمين چه به نحو توكيل باشد يا تحكيم. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] قول به اينكه يك سال است خالى از قوّت نيست و قول يك سال و يك ماه ديده نشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* شهيد ثانى- طاب ثراه- نقل اتّفاق اصحاب فرموده اند كه اكثر حمل زياده بر يك سال نمى شود و در اخبار نيز يك سال و يك ماه به نظر نرسيده است، بلى روايت متعلّق به

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 692

و لاحق گردانيدن او به پدر ممكن باشد به او ملحق بايد گردانيدن.

و به مجرّد آنكه زن فاحشه باشد شوهر نمى تواند گفت كه فرزندى كه از او حاصل شده باشد فرزند او نيست، و به اين گفتن فرزندى آن فرزند برطرف نمى شود اگر زن دايمى باشد مگر آنكه ميان زن و شوهر لعان واقع شود چنانچه زود باشد كه كيفيّت لعان مذكور گردد، و امّا اگر متعه يا كنيز باشد به مجرّد گفتن شوهر فرزندى آن فرزند برطرف مى شود ومحتاج به لعان كردن نيست.

و همچنين جايز نيست نفى كردن فرزند به مجرّد آنكه منى را در وقت انزال در غير فرج زن

بريزد، چه ممكن است كه منى بى شعور در فرج او ريخته شده باشد.

فصل چهارم در بيان احكام ولادت فرزند:

فصل چهارم در بيان احكام ولادت فرزند:

بدان كه سى امر به ولادت فرزند تعلّق دارد: دو امر واجب، و بيست و دو امر سنّت، و شش امر مكروه.

امّا دو امر واجب:

اوّل: مدد دادن زنان ياشوهردروقت زاييدن زن [1] و اگر زنان متعذّر باشند مردان محرم مدد دهند، و اگر وجود مردان محرم نيز متعذّر باشد غير ايشان از خويشان مدد كنند.

دوم: ختنه كردن فرزند بعد از بالغ شدن او.

و امّا بيست و دو امر سنّت:

اوّل: غسل دادن [2] مولود در وقت ولادت او.

دوم: اذان در گوش راست او گفتن و اقامت در گوش چپ [3] او، چه از حضرت امام به حقّ ناطق امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: مكروهى «1» بعد از آن به طفل

__________________________________________________

حضرت خاتم النبيّين صلّى اللَّه عليه وآله اجمعين بيانى داردكه حاشيه مجال آن را ندارد. (صدر)

[1]- هرگاه محتاج به مدد باشد. (يزدى)

[2] و بعضى آن را واجب دانسته اند. (نخجوانى، يزدى)

[3] پيش از آنكه ناف او را ببرند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) در اكثر نسخه ها: گناهى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 693

نمى رسد، و از ترس مرض امّ صبيان محفوظ مى ماند، و شيطان بر او دست نمى يابد «1».

سوم: خاك كربلا على ساكنها التّحيّة والثّنا به كام طفل ماليدن، و اگر خاك كربلا نباشد از آب دجله فرات، و اگر آن نيز نباشد آب شيرين، و اگر آن نيز نباشد خرما يا عسل در آب ريختن تا شيرين شود و به كام او ماليدن. و همچنين سنّت است كه خرما را بخايند وبه كام طفل بمالند.

چهارم: تراشيدن موى سر طفل در روز هفتم از

ولادت.

پنجم: تصدّق كردن به وزن موى سر او طلا يا نقره.

ششم: نام گذاشتن برآن طفل روز هفتم [1] و بهترين نامها آن است كه [در او بندگى خداى تعالى باشد چون عبداللَّه اگر پسر باشد و بعد از آن بهتر آن است كه «2» محمّد يا احمد يا على يا حسن يا حسين يا جعفر يا طالب نام طفل كند و اگر دختر باشد فاطمه نام كنند، چه در حديث آمده كه: مفلسى به خانه داخل نمى شود كه در آن نام محمّد واحمد و على و حسن و حسين و جعفر و طالب و عبداللَّه و فاطمه باشد «3».

) هفتم: كنيت و لقب برطفل گذاشتن.

هشتم: ختنه كردن طفل در روز هفتم از ولادت او. [2]

نهم: سوراخ كردن گوش راست طفل را در پايين، و گوش چپ را در بالا.

دهم: عقيقه كردن [3] جهت طفل در روز هفتم يعنى گوسفند يا شتر كشتن و دادن

__________________________________________________

[1]- و در بعضى اخبار است كه پيش از ولادت نام گذارند به اسماء مشتركه ما بين ذكور و اناث. (نخجوانى، يزدى)

[2] مستحبّ است كه روز هفتم تولّد طفل او را ولىّ طفل ختنه نمايد و هرگاه نكرد و ماند تا زمان بلوغ بر خود طفل بالغ واجب است كه خود ختنه كند. (دهكردى)

[3] و بعضى عقيقه كردن را واجب دانسته اند، چون در اخبار وارد شده است العقيقة واجبة. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 23، حديث 1 و 2 و 6. وسائل 21: 405 و 406، حديث 1 و 2 و 3.

(2) اين مقدار در بعضى از نسخه ها نيست.

(3) كافى 6: 19، حديث 8. وسائل 21:

396، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 694

قيمت آن مجزى نيست، و اگر طفل پيش از پيشين در روز هفتم از ولادت بميرد عقيقه او ساقط مى شود.

يازدهم آنكه: گوسفند يا شترى [1] كه به واسطه عقيقه طفل مى كشد بايد كه اگر فرزند پسر باشد گوسفند و شتر نر بكشد و اگر دختر باشد ماده.

دوازدهم آنكه: مى بايد كه در آن گوسفند صفتهايى كه در گوسفند قربانى شرط است باشد، يعنى شاخ اندرونى شكسته و كور و لنگ و لاغر نباشد.

سيزدهم آنكه: چهار يك [2] آن گوسفند يا شتر را به زنى كه طفل را زايانيده باشد دهند، و اگر آن زن نباشد به مادر طفل دهند كه تصدّق [3] كند.

چهاردهم آنكه: گوشت آن را بپزند يا از آن طعامى سازند و به درويشان دهند، و اقلّ آن ده درويش را طعام دادن است.

پانزدهم آنكه: عقيقه كردن و موى سر تراشيدن در يك مكان واقع شود، و عقيقه بعد از تراشيدن موى سر باشد.

شانزدهم آنكه: در وقت كشتن گوسفند اين دعاى منقول را بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ أَللّهمَّ هِذِهَ عَقيقَةٌ عَنْ فُلانٍ لَحْمُها بِلَحْمِهِ وَدَمُها بِدَمِهِ وَعَظْمُها بِعَظْمِهِ، اللّهمَّ اجْعَلْهُ وَقاءً لِآلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم» «1». و در روايت ديگر از حضرت صادق عليه السلام وارد شده كه در وقت ذبح و نحر بگويد: «يا قَوْم انىْ برىْ ءٌ مِمَّا تُشْرِكُوْن، انيْ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذىْ فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ حَنيْفًا مُسْلِمًا وَما ا نَا مِنَ الْمُشْرِكيْنَ، انَّ صَلواتىْ وَنُسُكىْ وَمَحْياىَ وَمَماتىْ للَّهِ رَبِ الْعالَميْنَ لا شَريْكَ لَهُ وَبِذلِكَ امِرْتُ وَ انَا مِنَ الْمُسْلِميْنَ، اللَّهُمَّ مِنْكَ وَلَكَ، بِسْمِ اللَّهِ وَاللَّهُ

__________________________________________________

[1]- يا گاو.

(يزدى)

[2] ظاهراً تخيير است. (دهكردى)

* و در جمله اخبار است كه رجل و ورك را به او بدهند و در بعض اخبار است كه ثلث آن را بدهند. (نخجوانى، يزدى)

[3] و شرط نيست در مورد تصدّق فقير بودن. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 30، حديث 1. وسائل 21: 426، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 695

اكْبَرْ» «1» آنگاه نام طفل را ببرد و گوسفند را ذبح كند.

هفدهم: آنكه اعضاى آن گوسفند يا شتر را از هم جدا كنند، چه شكستن استخوانهاى آن مكروه است.

هجدهم: عقيقه كردن طفل بعد از بالغ شدن به جهت خود اگر داند كه پدر عقيقه او نكرده است. [1]

نوزدهم: مباركباد گفتن كسى را كه فرزندى بهم رسيده باشد براى او.

بيستم: خوردن بِهْ زن حامله را، چه در حديث آمده كه: هر زن حامله اى كه بِه بخورد طفل او خوبروى و خوش طبع باشد «2».

) بيست و يكم: خرما خوردن زن حامله در وقت ديدن نفاس، چه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه: فرزند او در اين حالت از حكما گردد «3» و در بعضى احاديث وارد شده كه: اگر رطب خورد فرزند او حكيم شود «4».

) بيست و دوم: پيچيدن طفل به خرقه سفيد.

و امّا آن شش امر مكروه:

اوّل: كنيت كردن ابوالقاسم طفلى را كه نام او محمّد كرده باشند، و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند. «5»

) دوم: نام طفل را حكيم يا خالد يا حارث يا ضرار يا مالك كردن.

سوم: كنيت طفل را ابوحكيم يا ابومالك يا ابوعيسى كردن.

چهارم: موى سر طفل را اندكى تراشيدن و اندكى گذاشتن.

__________________________________________________

[1] يا نداند كه

عقيقه كرده يا نه. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 31، حديث 4. وسائل 21: 426، حديث 2.

(2) كافى 6: 22، حديث 1. وسائل 21: 402، حديث 1.

(3) كافى 6: 22، حديث 3. وسائل 21: 403، حديث 3.

(4) كافى 6: 22، حديث 4. وسائل 21: 402 و 403، حديث 1.

(5) ابن حمزه، وسيله: 315.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 696

پنجم: از گوشت عقيقه پدر و مادر و جماعتى كه عيال ايشان باشند خوردن.

ششم: استخوان گوسفند يا شتر عقيقه را شكستن، بلكه اعضاى آن را جدا نبايد كرد.

فصل پنجم در بيان شير دادن طفل و محافظت كردن او و دايه گرفتن به جهت او:

فصل پنجم در بيان شير دادن طفل و محافظت كردن او و دايه گرفتن به جهت او:

بدان كه چهارده امر به شير دادن طفل و محافظت او و دايه او تعلّق دارد: دو امر از آن واجب است، و شش امر سنّت، و شش امر مكروه.

امّا دو امر واجب:

اوّل آنكه: مادر طفل [1] شيرى كه اوّل مرتبه از پستان بعد از زائيدن بيرون مى آيد به خورد او دهد، چه اگر طفل آن شير را نخورد زنده نمى ماند. [2]

دوم: اجرت آن شير، چه واجب است بر پدر كه از مال خود به مادر دهد. امّا اجرت شير دادن در مدّت دو سال از مال طفل بايد داد، و اگر طفل مال نداشته باشد برپدر واجب است. [3]

و امّا شش امر سنّت:

اوّل آنكه: شير دهنده مادر باشد چه بهترين شيرها شير مادر است، و اگر مادر در شير دادن اجرت خواهد لابدّ است از دادن، مگر آنكه زن بيگانه بى اجرت شير دهد، چه در اين صورت اجرت به مادر دادن لازم نيست. و اگر مادر نيز اجرت نطلبد اولى

از بيگانه

__________________________________________________

[1]- وجوب، ظاهر فاضل و شهيد است و دليل مذكور «اگر نخورد زنده نمى ماند» خلاف وجدان است، بلى بر فرض توقّف واجب است لكن واجب بودن اجرت او از مال پدر ممنوع است و محتمل است كه اجرت نداشته باشد چون واجب است لكن اين نيز ممنوع است زيرا كه وجوب با اجرت گرفتن منافات ندارد نظير بذل طعام در مخمصه. (نخجوانى)

[2] اين مطلب معلوم نيست، بلى بر فرض توقّف واجب است و واجب بودن اجرت آن از مال پدر ممنوع است، بلى محتمل است كه اجرت نداشته باشد، چون واجب است، لكن اين نيز ممنوع است و وجوب آن بر فرض قول به آن منافات با اجرت گرفتن ندارد نظير بذل طعام در مخمصه. (يزدى)

[3] و اگر پدر نداشته باشد يا فقير باشد واجب است بر مادر شير دادن بدون اجرت. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 697

است، و اگر مادر زياده از اجرت زن بيگانه خواهد زياده دادن لازم نيست. و اگر پدر دعوى نمايد كه زن بيگانه هست كه بى اجرت شير مى دهد و مادر منكر باشد قول، قول پدر است با قسم. [1]

دوم آنكه: دو سال تمام شير دهد، چه كمتر از دو سال به دو سه ماه جايز است [امّا ظلم است برطفل و زياده از دو سال نيز جايز است [2] «1» امّا زيادتى اجرت ندارد. [3]

سوم آنكه: شير دهنده عاقله باشد.

چهارم آنكه: مسلمان باشد.

پنجم آنكه: عفيفه باشد.

ششم آنكه: خوش شكل باشد.

و امّا آن شش امر مكروه:

اوّل آنكه: زن شير دهنده كافره باشد، امّا اگر مضطرّ شوند زن جهوديّه [4] مى تواند شير

دادن به شرطى كه او را از خوردن شراب و خوك منع بايد كرد.

دوم آنكه: شير دهنده جهوديّه باشد با قدرت برغير او، و كراهت در زن مجوسيّه بيشتر است.

سوم: دادن طفل را برزن جهوديّه كه به خانه خود ببرد و شير دهد.

چهارم آنكه: شير از ولد الزنا باشد.

پنجم آنكه: شير شيردهنده از زنا به هم رسيده باشد، و در بعضى از احاديث وارد شده كه: اگر كنيزى به زنا حامله شده باشد و طفلى را شير دهد اگر آقاى

__________________________________________________

[1] معلوم نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] زياده از يك ماه يا دو ماه بدون ضرورت معلوم نيست. (صدر)

[3] يعنى در زايد بر دو سال مادر استحقاق اجرت ندارد مگر آنكه قرار دهند با هم. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] يعنى كتابيّه. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 698

او شير [1] او را حلال كند حلال مى شود و الّا فلا «1».

ششم آنكه: شير دهنده بدخلق و احمق باشد.

و به محافظت كردن طفل در دوسالى كه شير مى خورد مادر او اولى است از پدر و اگرچه طفل پسر باشد، و بعد از دوسال تا بالغ شدن به محافظت كردن پسر پدر اولى است از مادر، و اگر طفل دختر باشد تا هفت سال مادر به محافظت او اولى است از پدر.

و بعضى از مجتهدين تا ده سال گفته اند «2» و بعضى برآنند كه تا شوهر نكرده است مادر اولى است از پدر در محافظت «3» وقول اوّل اقوى است.

و اگر دختر پدر نداشته باشد تا وقت بالغ شدن مادر به محافظت او اولى است از ديگرى، و بعد از

بالغ شدن اختيار خود دارد، امّا سنّت است كه دختر تا شوهر نكند از مادر جدا نشود.

و اگر يكى از پدر يا مادر طفل بميرد محافظت او تا وقت بلوغ به آن ديگرى متعلّق است. و هر گاه هيچ يك از ايشان نباشد محافظت او [2] به قول بعضى از مجتهدين به جدّ [3] تعلّق دارد «4» و اگر جدّ نيز موجود نباشد تعلّق به خويشان دارد و بعضى از

__________________________________________________

[1] بلكه عمل او را. (دهكردى، يزدى)

[2] احوط و اولى اين است كه حفظ طفل با فقد ابوين با جدّ ابى است و بعد از او با وصىّ است و بعد با ارحام به حسب مراتب ارث و بعد از براى حاكم، بعد از براى مسلمين است. (تويسركانى)

[3] يعنى جدّ پدرى و بعد از فقدان به وصىّ پدر يا جدّ و بعد به خويشان به حسب مراتب ارث و بعد حاكم شرع و بعد به عدول مؤمنين. (دهكردى، صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 470، حديث 12 و 13. وسائل 21: 139، حديث 1 و 2.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 531. سلّار، مراسم: 164. ابن برّاج، مهذّب 2: 352. نُه سال فرموده اند، تصريح به ده سال يافت نشد.

(3) شيخ صدوق، مقنع: 360. علّامه در مختلف 7: 306 به صدوق و ابن جنيد نسبت داده است.

(4) ابن ادريس، سرائر 2: 654. محقّق، شرايع 2: 346. علّامه حلّى، قواعد 3: 102.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 699

مجتهدين محافظت غيرپدر و مادر را منع كرده اند «1».

و در هشت موضع محافظت مادر ساقط مى شود و تعلّق به پدر مى گيرد:

اوّل آنكه: مادر كافره باشد و پدر مسلمان.

دوم آنكه: مادر بنده باشد

و پدر آزاد.

سوم آنكه: مادر مؤمنه نباشد و پدر مؤمن باشد.

چهارم آنكه: اگر مادر از محافظت او امتناع نمايد، چه در اين صورت حاكم شرع [1] پدر را برمحافظت طفل جبر مى كند.

پنجم آنكه: مادر شوهر ديگر كند.

ششم آنكه: پدر «2» خواهد كه به سفر رود، چه در اين صورت بعضى از مجتهدين گفته اند كه محافظت مادر ساقط مى شود و پدر پسر را همراه مى برد «3».

) هفتم آنكه: مادر جذام [2] بهم رساند، چه بعضى از مجتهدين برآنند كه پدر در اين صورت اولى است به محافظت از مادر «4».

) هشتم آنكه: مادر ديوانه باشد.

فصل ششم در بيان نفقه و كسوت دادن:
اشاره

فصل ششم در بيان نفقه و كسوت دادن:

بدان كه سه چيز سبب وجوب دادن نفقه و كسوت مى شود:

سبب اوّل: خويشى،

سبب اوّل: خويشى،

چه نفقه پدر و مادر هرچند بالا روند و نفقه فرزندان او هرچند پايين آيند واجب است هر گاه قادر بردادن نفقه و كسوت باشد. و سواى پدر و مادر چون برادر و خواهر و فرزندان ايشان و عمّ و خال و عمّه و خاله را نفقه دادن

__________________________________________________

[1] ظاهراً بايد مقيّد به عدم امكان جبر مادر باشد. (صدر)

[2] و همچنين است هر مرضى كه خوف سرايت آن باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى در روضه 5: 462 به قائلى نسبت داده است.

(2) در بعضى از نسخه ها: مادر.

(3) شهيداوّل در قواعد و فوائد 1: 396 به قائلى نسبت داده است. غزالى، وجيز: 340.

(4) شهيداوّل، قواعد و فوائد 1: 396.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 700

واجب نيست بلكه سنّت مؤكّده است، و بعضى از مجتهدين [1] نفقه آنها را نيز واجب مى دانند «1».

و شرط نيست كه پدر و مادر مسلمان و عادل باشند، پس اگر كافر و فاسق نيز باشند با آنكه مفلس باشند نفقه ايشان واجب است. و نفقه پدر و مادر وقتى واجب است كه زياده از قوت يك روز و يك شب جهت خود [2] داشته باشد. و اگر از دادن نفقه با قدرت برآن امتناع نمايد حاكم شرع او را برنفقه دادن جبر مى كند، و آن مقدار نفقه به ايشان دهد كه ايشان را كافى باشد و جامه اى كه ايشان را بپوشد و خانه اى كه ايشان در آن ساكن باشند لازم است كه به ايشان

دهد، امّا نكاح كردن جهت ايشان با وجود احتياج او و نفقه زنان ايشان لازم نيست بلكه سنّت است. و همچين با وجود احتياج خدمتكار براى ايشان بهم رسانيدن و نفقه دادن او لازم نيست. و اگر نفقه خويشان را مدّتى نداده باشد قضاى آن واجب نيست. امّا اگر ايشان را حاكم شرع اذن داده باشد براى نفقه خود قرض كنند به واسطه آنكه خويش ايشان غايب باشد دادن آن قرض بر او واجب است.

و هر گاه پدر [3] موجود نباشد يا موجود باشد و مفلس باشد نفقه فرزند بر جدّ لازم است و هرچند بالا رود، و اگر جدّ نيز موجود نباشد يا مفلس باشد براجداد مادرى واجب است كه بالسويّه نفقه دهند. و هرخويشى كه نزديكتر باشد مقدّم است در نفقه دادن ايشان از آن از خويشى كه دورتر باشد. و پدر و مادر او و فرزندان در نفقه گرفتن برابرند.

سبب دوم: زن بودن،

سبب دوم: زن بودن،

چه نفقه زن برشوهر واجب مى شود به چهار شرط: اوّل آنكه:

زن دايمى باشد، چه نفقه متعه واجب نيست. و نفقه زنى كه او را طلاق رجعى داده باشند

__________________________________________________

[1]- فرمايش بعض از مجتهدين اولى و احوط است. (صدر)

[2] و زوجه خود اگر زوجه داشته باشد. (يزدى)

[3] ترتيب مرقوم احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 5: 128، مسأله 31. سيّد عاملى، نهاية المرام 1: 485.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 701

وهنوز از عدّه بيرون نرفته باشد لازم است. [1] و آيا نفقه زن در عدّه وفات واجب است يا نه [2]؟ مجتهدين را در اين دو قول است. [3]

دوم آنكه: زن شوهر خود را بر دخول

كردن قدرت كامل دهد، پس اگر بردخول او تمكين كامل نكند نفقه او واجب نيست، و همچنين نفقه زنى كه سركشى كند نيز واجب نيست.

سوم آنكه: زن بالغ باشد، چه نفقه زن غيربالغ لازم نيست، و بعضى از مجتهدين نفقه زن غيربالغ را نيز واجب مى دانند. [4] «1»

چهارم آنكه: زن مرتدّه نباشد، چه نفقه مرتدّه ساقط است و اگرچه حامله باشد برقول بعضى از مجتهدين كه نفقه را جهت حمل لازم نمى دانند «2».

و هر گاه اين چهار شرط بهم رسد هشت چيز بر شوهر واجب است: اوّل آنكه: شكم او را از نان سير كند.

دوم آنكه: نان خورش به او دهد، و اگر مدّتى نان و نانخورش به زن ندهد قضاى آن لازم است. و اگر زن بعضى از مدّت با شوهر چيزى نخورد قضاى آن مدّت بر شوهر لازم نيست، و نمى تواند كه شوهر زن را تكليف كند كه با او چيزى بخورد. و هرصباح زن نفقه خود را مى تواند طلبيد وصبر كردن تا شب لازم نيست، پس اگر در اثناى روز او را طلاق باين دهد نفقه آن روز را از او باز نمى گيرد. [5] امّا اگر در اثناى روز سركشى كند

__________________________________________________

[1]- و امّا در عدّه طلاق باين، پس واجب نيست مگر آنكه حامله باشد. (دهكردى، يزدى)

[2] يعنى در صورتى كه حامله باشد و قائل به وجوب واجب مى داند از مال حمل و اظهر عدم وجوب است، بلى هرگاه زوجه فقير باشد محتمل است وجوب انفاق بر او از نصيب حمل از باب نفقه اقارب و شايد اين وجه جمع ما بين اخبار مختلفه باشد. (يزدى)

[3] اقوى عدم وجوب نفقه است بر متوفّى.

(تويسركانى)

[4] اين قول احوط است. (تويسركانى، صدر)

* اين اگر اقوى نباشد احوط است. (نخجوانى)

[5] احوط تصالح و تراضى است. (صدر) ف

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 2: 655.

(2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 702

آيا در بعضى نفقه رجوع مى كند يا نه؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است. [1] و زن نفقه زياده از يك روز نمى تواند طلبيد. و اگر شوهر مفلس باشد او را مهلت دهد تا خدايتعالى وسعتى به او دهد، و زن در اين صورت فسخ نكاح خود نمى تواند كرد، و بعد از آنكه شوهر مالدار شود نفقه سابق را از او مى گيرد به شرطى [2] كه در مفلسى به قدر استطاعت از او نفقه نگرفته باشد. [3]

سوم آنكه: جامه اى به او دهد كه او را بپوشاند و آن پيراهن است و زير جامه و مقنعه، و اگر از اهل تجمّل و شرف باشد جامه جهت غيرخانه او را لازم است. و در زمستان زيادتى جامه براى دفع سرما لازم است، و اگر در شهرى باشد كه پوستين پوشيدن زنان متعارف باشد جهت او نيز لازم است. و اگر در جامه دادن مدّتى تقصير كند و جامه ندهد قضاى آن مدّت بر شوهر لازم است. و در جنس نان و نانخورش و جامه رجوع مى كنند به زنانى كه مثل آن زن در آن شهر باشند.

چهارم آنكه: خدمتكارى به او دهد اگر از اهل خدمتكار باشد، و لازم نيست كه جهت او كنيز بخرد، و زياده از يك خدمتكار نيز لازم نيست و اگرچه آن زن از اهل زياده از يك خدمتكار باشد، و نفقه خدمتكار زن برشوهر لازم نيست.

و اگر زن خدمتكارى داشته باشد كه شوهر به آن راضى باشد خوب و الّا شوهر مى تواند او را بيرون كند و ديگرى را به جاى او آورد. و اگر زن به شوهر گويد كه اجرت خدمتكارم را به من ده كه من خدمت خود مى كنم اجرت دادن بر شوهر لازم نيست. و اگر زن زياده از يك خدمتكار داشته باشد شوهر منع آن زياده مى تواند كرد. و همچنين پدر و مادر آن زن را نيز از آمدن نزد او مانع مى تواند شد. و آيا او را از خوردن چيزهاى بدبو منع

__________________________________________________

* مشكل است، بلكه مى تواند باز گيرد و همچنين هرگاه بميرد يا سركشى كند بنابر اقوى. (نخجوانى، يزدى)

[1]- اقوى توزيع است. (تويسركانى)

[2] مراد از اين شرط خوب ظاهر نيست. (صدر)

[3] يعنى هرگاه در حال مفلسى به كمتر از حقّ خود راضى نشده باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 703

مى تواند كرد يا نه؟ مجتهدين را در اين مسئله دو قول است، اقرب آن است كه او را منع مى رسد. [1] و همچنين منع مى رسد او را از خوردن چيزهايى كه سبب بيمارى او شود، و از خوردن زهر او را منع مى توان كرد.

پنجم: خانه اى كه در آنجا ساكن شود و غير شوهر در آن تردّد نكند. [2]

ششم: فرشى كه روز بربالاى آن نشيند، ولحاف وبالشى كه شب در آن بخوابد، و جهت خدمتكار او لحاف و بالش لازم نيست. [3]

هفتم: ظرفى كه زن در آن طبخ كند، و ظرفى كه در آن طعام بخورد، و كوزه اى كه آب از آن بياشامد، و كافى است كه آن

از چوب باشد يا از گل.

هشتم: چيزهايى [4] كه به آن بدن را از كثافت پاك كند چون شانه و روغن و صابون، امّا سرمه و بوى خوش و اجرت حمّام لازم نيست، مگر آنكه سرما باشد، چه در اين صورت اجرت حمّام لازم است. و اجرت فصد و حجامت كننده و دوا جهت بيمارى او برشوهر لازم نيست. [5]

سبب سوم: مالك بودن،

سبب سوم: مالك بودن،

چه نفقه بنده و علف حيوانات تا علف كرم ابريشم و زنبور عسل بر مالك واجب است. و اگر بنده كسبى داشته باشد جايز است كه آقا نفقه او را از كسب او دهد اگر كسب او وَفا به نفقه او كند، و اگر وفا نكند تتمّه آن را لازم است كه آقا بدهد. و در نفقه بنده رجوع به بندگان مثل آن آقا كنند. و هر گاه آقا مفلس باشد يا از نفقه دادن امتناع نمايد حاكم شرع او را جبر مى كند به نفقه دادن يا فروختن آنها يا كشتن حيواناتى كه قابل كشتن باشند.

__________________________________________________

[1]- خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

* اگر مانع از استيفاء حقوق او باشد والّا خالى از اشكال نيست. (صدر)

[2] به شرط آنكه لايق به حال او چنين باشد والّا مانعى از تردّد غير نيست. (يزدى)

[3] لكن مقدار اجرت خدمت او بر شوهر است. (يزدى)

[4] ظاهراً اقوى در نفقات ملاحظه معروف و معتاد بين الزوجات است، پس لازم است انفاق قدر معروف و متعارف و معتاد و معهود بين النساء. (تويسركانى، صدر)

[5] محلّ تأمّل است، بلكه مناط صدق معاشرت به معروف است در اين و در جميع آنچه ذكر شده. (يزدى)

جامع عباسى

( طبع جديد )، ص: 705

باب دوازدهم در بيان طلاق دادن زنان، و عدّه نگاهداشتن ايشان و خلع و مبارات، و ايلا و ظِهار و لِعان با ايشان
مطلب اوّل در طلاق دادن
فصل اوّل اقسام طلاق دادن
قسم اوّل طلاق واجب [1]:

قسم اوّل طلاق واجب [1]:

و آن بر سه قسم است:

اوّل: طلاق دادن شوهر زنى را كه به او گفته باشد كه: پشت تو همچو پشت مادر من است، چه در اين صورت حاكم شرع او را سه ماه مهلت مى دهد، آنگاه واجب است براو طلاق گفتن يا بعد از دادن كفّاره دخول كردن.

دوم: طلاق دادن زنى كه شوهر او قسم خورده باشد كه با او دخول نكند، چه در اين صورت حاكم شرع او را چهار ماه مهلت مى دهد، آنگاه طلاق گفتن يا دخول كردن واجب است.

سوم: طلاق دادن خويشان شوهر و خويشان زن در حالتى كه اصلاح ميانه زن و شوهر ممكن نباشد به اذن شوهر، و بعضى از مجتهدين اين قسم را سنّت [2]

__________________________________________________

[1] بهتر در مثال طلاق واجب طلاقى است كه فعل واجبى يا ترك حرامى موقوف بر آن باشد يا قسم بر آن خورده باشد يا نذر يا عهد كرده باشد در صورتى كه راجح باشد طلاق دادن. (يزدى)

[2] احوط وجوب است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 707

مى دانند «1».

قسم دوم طلاق حرام:

قسم دوم طلاق حرام:

و آن بر چهار قسم است:

اوّل: طلاق دادن زنى كه حيض يا نفاس داشته باشد هر گاه شوهر به آن زن دخول كرده باشد و حاضر باشد.

دوم: طلاق دادن زن بالغه اى كه حيض مى بيند وليكن حامله نباشد و به او شوهر دخول كرده باشد پيش از آنكه حيض بيند و پاك شود.

سوم: زياده ازيك مرتبه طلاق گفتن در يك مجلس [1] چه به مذهب شيعه يك مرتبه لفظ طلاق كافى است، و دوم وسوم حرام است [2] امّا در مذهب سنّيان جايز است.

چهارم: طلاق دادن

زنى كه در آن شب نوبت خوابيدن پيش او باشد بنابرقول بعضى از مجتهدين. [3] «2»

قسم سوم طلاق مكروه:

قسم سوم طلاق مكروه:

و آن بر دو قسم است:

اوّل: طلاق دادن شوهر زن خود را در حالتى كه ميان ايشان التيام باشد چه در

__________________________________________________

[1]- بدون تخلّل رجوع والّا مانعى ندارد. (نخجوانى، يزدى)

[2] در صورتى كه صيغه طلاق را مكرّر كند، مثل اينكه بگويد: زوجتى طالق، زوجتى طالق، زوجتى طالق، يك طلاق واقع مى شود، دوم و سوم واقع نمى شود، و هرگاه صيغ را مكرّر نكند، بلكه ضمّ كند به يك صيغه لفظ سه را مثل اينكه بگويد: زوجتى طالق ثلاثاً و شوهر امامى باشد و قصدش وقوع سه طلاق شود اظهر اين است اين نحو طلاق از اصل باطل و حرام است و زن در زوجيّت باقى است. (نخجوانى)

[3] اين قول احوط است. (تويسركانى)

* اين قول محلّ تأمّل است بلكه اظهر عدم حرمت است و بر فرض حرمت حرام تكليفى است از جهت اينكه تفويت حقّ زوجه است، نه وضعى، پس طلاق صحيح است چنانچه در سه قسم اوّل حرمت تشريعى است والّا طلاق باطل است نه حرام. (نخجوانى)

* و اظهر عدم حرمت است و بدان كه حرمت در سه قسم اوّل تشريعى است والّا طلاق باطل است نه حرام، و امّا قسم چهارم پس بر فرض حرمت حرام تكليفى است از جهت اينكه مفوّت حقّ زوجه است ولكن طلاق صحيح است. (يزدى)

__________________________________________________

(1 و 2) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 708

حديث وارد شده است كه: خداى تعالى طلاق دادن را دشمن مى دارد «1».

دوم: طلاق دادن بيمار زن خود را. [1]

قسم چهارم طلاق سنّت:
اشاره

قسم چهارم طلاق سنّت:

و آن در حالتى است كه شوهر ترسد كه از عهده حقوق زن بيرون نتواند آمد يا

شكى از آن زن در دل داشته باشد، و گاهى مجتهدين اين قسم طلاق را سنّت مى گويند و مقابل طلاق بدعت مى خواهند و اين طلاق را سنّت به معنى اعمّ مى گويند، و گاهى طلاق سنّت مى گويند و مراد ايشان آن است كه چون مرد زن را طلاق دهد به شرايط طلاق و بعد از آن بگذارد كه از عدّه بيرون رود آنگاه او را عقد كند اين را طلاق سنّت به معنى اخصّ مى گويند. وطلاق سنّت به معنى اعمّ بردو قسم است:

قسم اوّل: طلاق باين،

قسم اوّل: طلاق باين،

يعنى طلاق دادنى كه شوهر را بعد از ايقاع صيغه طلاق به آن زن رجوع نمى رسد، و آن بر هفت قسم است:

اوّل: طلاق دادن زنى كه به او دخول نكرده باشد.

دوم: طلاق دادن زنى كه از ديدن خون حيض مأيوس شده باشد. [2]

سوم: طلاق غيربالغه.

چهارم: طلاق زنى كه چيزى به شوهر داده باشد كه در عوض آن او را طلاق گفته باشد، چه در اين صورت [3] مادامى كه آن زن رجوع در آن چيزى كه داده نكند شوهر رجوع نمى تواند كرد.

پنجم: طلاق دادن زن آزاد مرتبه سوم و در كنيز مرتبه دوم، چه در اين صورت رجوع نمى تواند كرد تا آنكه شخصى ديگر آن زن را نكاح كند و دخول نمايد.

ششم: طلاق دادن زن آزاد مرتبه ششم و در كنيز مرتبه چهارم، چه در اين صورت

__________________________________________________

[1] به قصد اضرار و ارث نبردن او. (يزدى)

[2] يعنى درسنّى باشد كه حيض نمى بيند به اينكه پنجاه سال داشته باشد در غير قرشيّه و شصت سال در قرشيّه. (نخجوانى، يزدى)

[3] با فرض اجتماع شرايط خلع كه مى آيد. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 54. وسائل

22: 7.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 709

نيز شوهر رجوع نمى تواند كرد تا آنكه شخصى او را به عقد درآورد و دخول كند.

هفتم: طلاق دادن زن آزاد مرتبه نهم و در كنيز مرتبه ششم، چه در اين صورت نيز شوهر را رجوع نمى رسد چرا كه اگر طلاق عدّى باشد حرام مؤبّد مى شود، و اگر غيرعدّى باشد محتاج به آن است كه شخصى ديگر او را نكاح كند و دخول نمايد تا حلال شود چنانچه عنقريب مذكور شد.

قسم دوم: رجعى،

قسم دوم: رجعى،

و آن بردو قسم است: اوّل: طلاقى كه شوهر را بعد از طلاق گفتن رجوع كردن جايز است و آن ماسواى طلاق باين است.

دوم: طلاق عدّى [1] و آن چنان است كه زنى را به شرايط طلاق، طلاق دهند و در عدّه به آن زن رجوع كنند و دخول نمايند آنگاه بگذارند كه حيض ببيند ديگر طلاق دهند آنگاه در عدّه رجوع نمايند و به او دخول كنند، و هرگاه اين چنين طلاق دهند زن آزاد را سه مرتبه و كنيز را دو مرتبه شوهر را ديگر نمى رسد كه به او رجوع كند و دخول به او حرام است تا آنكه شخصى ديگر آن زن را به نكاح دايمى درآورد و دخول كند، و در مرتبه ششم آزاد و در چهارم كنيز نيز حرام مى شود تا آنكه ديگرى به نكاح دايمى به او دخول كند، و در مرتبه نهم زن آزاد و در مرتبه ششم كنيز حرام مؤبّد مى شود، وهمچنين طلاق بگويند يعنى در عدّه رجوع نكنند بلكه بگذارند كه از عدّه بيرون رود و عقد كنند در مرتبه نهم آزاد و در مرتبه ششم كنيز

حرام مؤبّد مى شود، بلكه هرگاه شخصى به نكاح دائمى با آن زن دخول كند حلال مى شود. و فرقى نيست در آن شخصى كه در اين مراتب ميانه زن و شوهر به نكاح دايمى درمى آيد از آنكه بنده باشد يا آزاد. [2] و اگر اين شخص در حالت حيض و نفاس [3] به آن زن دخول كند بعد از

__________________________________________________

[1]- طلاق عدّى را قسم دوم شمردن صحيح نيست، بلى در عدّى بايد ما عداى سوم و ششم و نهم يا دوم و چهارم و ششم آن رجعى باشد و در طلاق سنّى به معناى اخصّ اعمّ است از رجعى و باين. (نخجوانى، يزدى)

[2] بلى بايد بالغ باشد. (يزدى)

[3] يا در حال احرام و نحو آن از موارد حرمت وطى. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 710

مفارقت او آيا بر شوهر حلال مى شود يا آنكه شرط است كه در حالتى كه زن از حيض پاك شود آن شخص دخول كند تا آنكه حلال شود؟ مجتهدين را در اين دو قول است. [1] و شرط است كه آن شخص در فرج دخول كند. [2] پس اگر بى دخول منى خود را در فرج آن زن بريزد حلال نمى شود، و همچنين اگر در غير قُبل نيز دخول كند.

فصل دوم در بيان شروط طلاق

فصل دوم در بيان شروط طلاق

بدان كه شروط طلاق پانزده است:

اوّل: صيغه طلاق، مثل آنكه شوهر به زن خود گويد: «انْتِ طالِقْ» يعنى تو طالقى يا آنكه اشاره به زن كند و گويد: «هذِه طالِقٌ» يعنى اين زن طالق است يا آنكه بگويد:

«زَوْجَتىْ طالِقٌ»؛ يعنى زن من طالق است، و سواى اين سه طريق [3] پيش شيعه

طريق ديگر صحيح نيست. پس اگر كسى به زن خود گويد: «انْتِ طِلْقٌ» يعنى تو طلاقى يا تو از مطلّقاتى يا تو مطلّقه اى و مثل اينها طلاق واقع نمى شود. و همچنين طلاق صحيح نيست اگر به زن خود گويد كه: تو خليّه و بريّه از شوهر و مثل اينها، زيرا كه اين لفظها صريحاً دلالت برطلاق ندارند و طلاق واقع نمى شود اگرچه به آن قصد طلاق كنند.

دوم آنكه: صيغه طلاق را به عربى بگويد [4] هر گاه قدرت برعربى گفتن داشته باشد،

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم اشتراط دخول است در حالت خلوّ از حيض و نفاس و غيرهما از موانع دخول. (تويسركانى)

* اظهر قول اوّل است. (نخجوانى، يزدى)

[2] و احوط اين است كه انزال هم بشود هر چند اقوى كفايت مجرّد دخول حشفه يا مقدار آن است. (نخجوانى، يزدى)

[3] شبهه نيست در اينكه اقتصار به اين سه طريق احوط و اولى است اگر چه قول به لزوم خالى از اشكال و مناقشه نيست. (تويسركانى)

[4] اشتراط عربيّت احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 711

و اگر قادر برآن نباشد به هرطريقى كه قدرت برآن دارد صحيح است.

سوم آنكه: صيغه را به لفظ بگويد هر گاه قادر برگفتن باشد، پس اگر به لفظ نگويد بلكه بنويسد طلاق صحيح نيست خواه شوهر حاضر باشد و خواه غايب، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه اگر غايب باشد نوشتن صحيح است «1» و اگر قادر نباشد برگفتن مثل آنكه گنگ باشد اشارت كافى است. [1] و در حديث آمده كه: در اين صورت بايد كه مقنعه برسر آن زن اندازد تا دلالت كند برآنكه زن را

لازم است كه بعد از اين رو از او بپوشاند «2» و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر شوهر زن را مخيّر سازد ميانه طلاق و غيرطلاق و قصد طلاق نكند و زن اختيار طلاق كند صحيح است. [2] «3»

) چهارم آنكه: صيغه را معلّق برشرطى يا صفتى نسازد- چون آمدن حاجيان از حجّ- پس اگر معلّق سازد صحيح نيست.

پنجم آنكه: بعد از صيغه طلاق چيزى ديگر ذكر نكند كه منافى طلاق باشد، مثل آنكه بعد از آنكه گويد: «انْتِ طالِق» بگويد: نصف طلقه. [3]

ششم آنكه: در صيغه طلاق قصد انشا كند يعنى قصد ماضى و مستقبل و حال نكند، پس اگر اين قصدها كند صحيح نيست.

هفتم آنكه: طلاق دهنده بالغ باشد، پس اگر طفل باشد صحيح نيست و اگر چه ولىّ

__________________________________________________

[1]- مشروط بر اينكه قادر بر توكيل نباشد. (نخجوانى)

[2] اين قول ضعيف است و اقوى عدم صحّت است. (تويسركانى)

* اظهر اين است كه نفس اختيار طلاق طلاق نيست. (نخجوانى)

[3] به طريقى كه عرفاً مجموع را كلام واحد گويند. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 2: 429 و 430. ابن برّاج، مهذّب 2: 277. ابن حمزه، وسيله: 323. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 449.

(2) كافى 6: 128، حديث 2 و 3. وسايل 22: 47 و 48، حديث 1 و 2 و 3 و 4.

(3) علّامه در مختلف 7: 339 به ابن جنيد و ابى عقيل نسبت داده است. شيخ صدوق، مقنع: 347 و در من لا يحضره الفقيه 3: 517 از پدرش نقل كرده است. سيّد مرتضى، رسائل 1: 241.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 712

او را اذن دهد و اگرچه

ده ساله باشد. و بعضى از مجتهدين طلاق دادن ده ساله را صحيح ميدانند [1] «1».

هشتم آنكه: طلاق دهنده عاقل باشد چه طلاق ديوانه صحيح نيست، و ولىّ زن ديوانه را كه تمام وقت ديوانه باشد [2] طلاق مى تواند داد، و امّا اگر ديوانگى او دورى باشد طلاق ولىّ صحيح نيست.

نهم آنكه: طلاق دهنده به اختيار طلاق دهد، پس اگر او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

دهم آنكه: طلاق دهنده قصد طلاق كند، پس طلاق مست و خفته و بيهوش و غافل صحيح نيست. و همچنين اگر نام زنى طالق باشد و در وقت صيغه گفتن طلاق قصد نام آن زن كند صحيح نيست.

يازدهم آنكه: زنى را كه طلاقش مى گويند بايد كه زن دايمى باشد، چه طلاق متعه و كنيزى كه به او دخول كرده باشند به سبب مالك شدن و زنى كه به شبهه به او دخول كنند صحيح نيست.

دوازدهم آنكه: در وقت طلاق دادن بايد كه زن از حيض و نفاس پاك باشد [3] اگر به او دخول كرده باشد و حيض مى ديده باشد و حامله نباشد و شوهر او حاضر باشد، پس اگر شوهر به او دخول نكرده باشد يا حاضر نباشد ولكن عالم باشد كه از پاكى كه در آن وطى كرده به پاكى ديگر انتقال كرده يا آنكه آبستن باشد، طلاق دادن او در حالتى كه حيض و نفاس دارد صحيح است. [4]

__________________________________________________

[1] احوط عدم صحّت است. (تويسركانى)

[2] و از زمان بلوغش ديوانه بوده و مع ذلك خالى از اشكال نيست. (صدر)

[3] و بايد در آن پاكى با او مقاربت نكرده باشد والّا طلاق باطل است

مگر آنكه يائسه يا آبستن يا صغيره باشد. (نخجوانى، يزدى)

[4] لكن شرط است در غايت اينكه عالم نباشد به وقوع طلاق در حال حيض يا نفاس به ف-

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 2: 447 و 448. ابن برّاج، مهذّب 2: 288. ابن حمزه، وسيله: 323.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 713

سيزدهم آنكه: زنى را كه طلاق مى دهند مى بايد كه در لفظ يا در قصد معيّن باشد، پس اگر مجهول باشد چون طلاق دادن يكى از دو زن [1] صحيح نيست. و بعضى از مجتهدين [2] گفته اند كه طلاق در اين حالت صحيح است و تعيين آن به قرعه مى شود يا آنكه شوهر تعيين مى كند «1».

چهاردهم آنكه: در وقت طلاق گفتن دو عادل حاضر باشند و هردو به يك بار بشنوند، پس اگر حاضر نباشند يا آنكه هردو به يك بار نشنوند يا آنكه يك عادل بشنود و يكى نشنود يا آنكه عادل نباشد صحيح نيست، و بعضى از مجتهدين [3] عدالت ظاهرى [4] را در طلاق كافى مى دانند «2».

__________________________________________________

اينكه نداند كه حايض است يا نه و در واقع حايض بوده، و امّا هرگاه در حال طلاق بداند كه حايض است يا بتواند استعلام كند كه حايض است يا نه صحيح نيست طلاق او، و امّا در آبستن و غير مدخوله پس با علم به اينكه حايض است نيز جايز است. (يزدى)

[1]- بلى اگر قصد كند يكى از اين دو زن خارجى معيّن مشخّص معلوم، بعيد نيست حكم به صحّت طلاق، لكن تعيين در اين صورت مختصّ مى شود به قرعه. (نخجوانى)

[2] اين قول خالى از اشكال نيست علاوه بر اين خلاف احتياط است.

(تويسركانى)

[3] اين قول قوى است. (تويسركانى)

[4] در مسأله سه قول گفته اند: اوّل اينكه عدالت شرطنيست، بلكه اسلام معتبراست درشاهدين، اين قول با اينكه خلاف كتاب و سنّت است قائل به اين قول از اماميّه هر چند نسبت بر شيخ در نهايه و قطب راوندى داده اند، لكن نسبت درست نيست. دوم اينكه عدالت شرط است در شاهدين ولكن شرط واقعى است مادامى كه كشف خلاف نشده باشد حكم مى شود به صحّت طلاق و اگر كشف خلاف شود طلاق باطل مى شود، اگر طلاق واقع شود پيش دو نفر كه ظاهراً فاسق باشند بعد معلوم شود در واقع حين طلاق عادل بودند طلاق صحيح است. سوم اينكه عدالت شرط است مثل عدالت در نماز جماعت، پس همين كه اعتقاد عدالت شاهدين نمود طلاق صحيح است هر چند بعد معلوم شود فسق شاهدين در حين طلاق در واقع اظهر و اقوى اين است كه عدالت شرط واقعى است نه علمى. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 5: 77 و 78. محقّق، شرايع 3: 15. علّامه حلّى، ارشاد 2: 43.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 8: 217. محقّق، شرايع 3: 21. علّامه حلّى، قواعد 3: 129 و 130.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 714

پانزدهم آنكه: آن دو عادل مرد باشند، چه شنيدن زنان در طلاق معتبر نيست نه تنها و نه با مردان.

فصل سوم در بيان رجوع كردن شوهر بعد از طلاق
قسم اوّل: قولى

قسم اوّل: قولى

مثل آنكه شوهر به زن گويد: «راجَعْتُكِ وَاسْتَرْجَعْتُكِ» يعنى رجوع كردم من در نكاح تو يا آنكه انكار طلاق كند، و اگر شوهر گنگ باشد اشاره او يا برگرفتن مقنعه از سر او كه رجوع از آن فهميده شود به جاى گفتن است.

قسم دوم: فعلى

قسم دوم: فعلى

چون دخول كردن به آن زن يا بوسيدن يا دست به شهوت بر او ماليدن، و اگر آن زن را كه طلاق رجعى گفته اند در عدّه عقد كنند [1] آيا عقد كردن رجوع است يا نه؟

مجتهدين را دراين دو قول است. [2] و همچنين خلاف است در صحّت مُعلّق ساختن رجوع برشرطى.

و در رجوع كردن شوهر دانستن زن رجوع او را شرط نيست، پس اگر زن غايب را طلاق دهند و در عدّه رجوع كنند صحيح است.

و واجب نيست گواه گرفتن بر رجوع كردن بلكه سنّت است.

__________________________________________________

[1]- احوط عدم عقداست در عدّه وهمچنين احوط عدم معلّق رجوع است به شرط. (تويسركانى)

[2] يعنى در صورتى كه از اين قصد رجوع نكند، پس اگر مى داند كه اين زن قابل عقد نيست اظهر اينكه رجوع است و اگر نمى داند و اعتقاد نموده است كه قابل عقد است اظهر اينكه رجوع نيست و عقد هم صحيح نيست. (نخجوانى)

* اظهر اين است كه رجوع نيست هرگاه قصد رجوع نكند به آن و عقد هم صحيح نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 715

و حرام بودن دخول به زن چون دخول در حالت حيض مانع رجوع كردن به آن زن نيست، پس اگر در حالتى كه زن حيض داشته باشد يا احرام بسته باشد رجوع كند صحيح است.

و اگر اختلاف شود ميانه

زن و شوهر در رجوع [1] به او با دخول و زن منكر دخول باشد قول، قول زن است با قسم. و اگر زن دعوى كند برشوهر كه عدّه او تمام شده در زمانى كه احتمال داشته باشد كه راست گويد مثل آنكه بيست و شش روز و دولحظه از طلاق گفتن او گذشته باشد قول، قول زن است با قسم. و ظاهر بعضى احاديث [2] دلالت مى كند كه: قول زن را در چيزهايى كه معتاد نباشد قبول نمى كنند مگر گواهى دادن چهار زن عادله كه برباطن آن زن مطّلع باشند.

فصل چهارم در بيان عدّه داشتن زنان
اشاره

فصل چهارم در بيان عدّه داشتن زنان

يعنى انتظار كشيدن ايشان مدّتى معيّن را كه شارع جهت ايشان قرار داده كه تا آن مدّت منقضى نشود شوهر نكنند، و آن بر ده قسم است:

قسم اوّل: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان سه مرتبه از حيض پاك شدن است

قسم اوّل: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان سه مرتبه از حيض پاك شدن است

و ايشان جمعى از زنانند كه عادتى مقرّر داشته باشند كه در هرماهى چند روز معيّن حيض بينند [3] و با ايشان دخول كرده باشند، و تحقّق دخول به غيبوبت حشفه است در قُبُل [4] و اگر چه انزال منى نكرده باشند، پس چون ايشان را طلاق دهند بايد كه اين طايفه

__________________________________________________

[1]- اگر اختلاف كنند بعد از خروج از عدّه در رجوع در عدّه و زوجه منكر رجوع باشد يا اختلاف در اينكه دخول كرده بوده تا طلاق رجعى باشد و بتواند رجوع كند يا دخول نكرده بوده تا باين باشد قول زوجه كه منكر دخول است مقدّم است با قسم. (يزدى)

[2] عمل به اين روايت احوط است. (تويسركانى، يزدى)

[3] و آزاد هم باشند. (يزدى)

[4] يا دُبُر. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 716

سه مرتبه از حيض پاك شوند. [1]

و اگر شوهر اين قسم زنان ذكر بريده باشد و خصيتين او باقى باشد آيا بعد از طلاق دادن عدّه برايشان واجب است يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است. [2]

و اگر اين قسم زنان دعوى كنند كه عدّه ايشان تمام شده در زمانى كه ممكن باشد راست گويند قول ايشان را قبول مى كنند.

و كمتر زمانى كه زنان سه حيض ببيند و پاك شوند بيست و شش روز [3] و دو

لحظه است چه ممكن است كه بعد از طلاق به يك لحظه حيض ديده باشد و عادت او سه روز باشد و در ميانه دو حيض ده روز پاك باشد. و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا لحظه اخيره داخل عدّه است يا آنكه علامت بيرون رفتن زنان است از عدّه، اصحّ آن است كه لحظه اخيره داخل عدّه نيست بلكه آن علامت بيرون رفتن ايشان است از عدّه.

قسم دوم: جماعتى از زنان كه سه ماه عدّه ايشان است

قسم دوم: جماعتى از زنان كه سه ماه عدّه ايشان است

و ايشان چهار قومند:

اوّل: زنانى كه عادتى مقرّر در حيض ديدن نداشته باشند يا هر شش ماه [4] يك مرتبه حيض بينند و در سنّ زنانى باشند كه حيض مى بينند وايشان را طلاق دهند، چه عدّه ايشان سه ماه است اگر دروقت ديدن ماه طلاقش دهند، والّا دو ماه هلالى و سى روز عدّه ايشان است.

دوم: زنانى كه بالغ نباشند [5] چه برقول بعضى از مجتهدين بعد از طلاق دادن

__________________________________________________

[1] يعنى عدّه ايشان سه پاكى است هرچند پاكى اوّل يك لحظه باشد. (نخجوانى)

* در عبارت مسامحه است، زيرا كه در پاكى اوّل كفايت مى كند يك لحظه و بهتر اين است كه گفته شود: عدّه ايشان سه پاكى است هرچند پاكى اوّل يك لحظه باشد. (يزدى)

[2] احوط ثبوت عدّه است در اينها اگر چه اقوى عدم عدّه است. (تويسركانى)

[3] بلكه بيست و سه روز و سه لحظه ممكن است مثل آنكه بعد از وضع حمل پيش از رؤيت دم طلاق گويد بعد از آن لحظه خون نفاس آيد و قطع شود و كمتر از اين نيز ممكن است و بيان آن منافى با وضع حاشيه است.

(صدر)

[4] بلكه همين كه بعد از طلاق سه ماه حيض نبيند كفايت مى كند. (يزدى)

[5] اقوى عدم عدّه است در غير بالغ و در يائسه. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 717

واجب است برايشان كه سه ماه عدّه دارند، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه ايشان عدّه ندارند. [1]

سوم: زنانى كه از حيض ديدن مأيوس شده باشند و اوانِ يأس گاهى كه از طايفه قريشى يا نبطى [2] نباشند در پنجاه سالگى بهم مى رسد و اگر از طايفه قريشى يا نبطى باشند در شصت سالگى، چه عدّه ايشان بعد از طلاق برقول بعضى از مجتهدين سه ماه است، و بعضى برآنند كه ايشان عدّه ندارد. [3]

چهارم: زنان حامله كه حمل ايشان از غير شوهرى باشد كه ايشان را طلاق گفته، چه عدّه ايشان سه ماه است. [4]

قسم سوم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان دو مرتبه از حيض پاك شدن است

قسم سوم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان دو مرتبه از حيض پاك شدن است

و ايشان دو قومند:

اوّل: كنيزانى كه ايشان را عادتى مقرّر باشد و به عقد با ايشان دخول كرده باشند، چه عدّه ايشان بعد از طلاق دادن دو مرتبه از حيض پاك شدن است اگرچه شوهر ايشان آزاد شده باشد. و كمتر زمانى كه كنيزان از عدّه بيرون آيند سيزده روز و دو لحظه است.

دوم: زنانى كه به عقد متعه با ايشان دخول كرده باشند، چه عدّه ايشان دو مرتبه از حيض [5] پاك شدن است هر گاه ايشان را عادت مستقيم باشد.

__________________________________________________

[1] و صحيح اين قول است. (نخجوانى، يزدى)

[2] در نبطى اشكال است. (صدر)

[3] و اين قول اصحّ است، بلى هرگاه بعد از يك حيض ديدن يائسه

شوند بايد دو ماه ديگر عدّه بدارند. (يزدى)

[4] اگر ذات الشهور باشد و اگر ذات الأقراء باشد معلوم نيست كه عدّه سه ماه باشد، بلكه تصريح كرده اند كه سه طهر است بنابراين قسم على حدّه نخواهد بود. (تويسركانى، صدر)

* پس اگر حمل از زنا باشد كفايت مى كند سه ماه عدّه بدارند هر چند بعض يا تمام آن در حال حمل باشد، و اگر از شبهه باشد بايد از وضع حمل سه ماه عدّه بدارد، و در هر دو صورت اگر حيض ببيند بايد عدّه او سه طهر باشد. (نخجوانى، يزدى)

[5] بلكه دو حيض است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 718

قسم چهارم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان چهل و پنج روز است

قسم چهارم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان چهل و پنج روز است

و ايشان نيز دو قومند:

اوّل: كنيزانى كه ايشان را به عقد دخول كرده باشند. [1]

دوم: زنانى كه ايشان را به عقد متعه دخول كرده باشند و حيض نبينند امّا در سنّ زنانى باشند كه حيض بينند، چه عدّه ايشان نيز چهل و پنج روز است

قسم پنجم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان نُه ماه است

قسم پنجم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان نُه ماه است

و ايشان زنانى اند كه يك مرتبه يا دو مرتبه حيض بينند و ديگر نبينند [2] چه بعد از طلاق عدّه ايشان نه ماه است، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه عدّه اين قسم زنان شش ماه است [3] «1».

قسم ششم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان به زاييدنشان منقضى مى شود

قسم ششم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان به زاييدنشان منقضى مى شود

و آنها زنان حامله اند، چه زنان حامله را هر گاه طلاق دهند به زاييدن از عدّه بيرون مى روند اگرچه بعد از طلاق دادن به يك لحظه بزايند، به شرط آنكه حمل از كسى باشد كه به جهت او عدّه نگاه مى دارند يا احتمال داشته باشد كه از او باشد چون فرزند زنى كه شوهر به او لِعان كرده باشد. و بعضى از مجتهدين [4] برآنند كه عدّه حامله در طلاق كمتر از سه ماه و زائيدن اوست «2» پس اگر زائيدن او كمتر از سه ماه باشد عدّه او زائيدن اوست و اگر سه ماه كمتر از زائيدن باشد عدّه او سه ماه است. و اگر حمل زن از زنا باشد عدّه ندارد [5] و اگر زنى را در سفر طلاق دهند و خواهند كه خواهر او را تزويج

__________________________________________________

[1] و حيض نبينند يا اينكه در سنّ مَن تحيض باشند. (يزدى)

[2] و احتمال حامله بودن ايشان باشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] و بعضى يك سال هم گفته اند و اين احوط و اولى است. (تويسركانى، صدر)

* هرگاه هنوز احتمال حمل باشد به اين قول عمل شود. (يزدى)

[4] اين قول احوط است. (تويسركانى)

[5] اين قول خالى از اشكال نيست. (تويسركانى، صدر)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

(2) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 3: 509. ابن حمزه، وسيله: 325.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 719

كنند [1] يا خواهند كه زياده برچهار زن بعد از طلاق يكى از ايشان در سفر تزويج كنند بايد نه ماه صبر كنند چه احتمال حامله بودن ايشان است.

قسم هفتم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان چهار ماه و ده روز است

قسم هفتم: جماعتى از زنان كه عدّه ايشان چهار ماه و ده روز است

و ايشان جماعتى از زنانند كه شوهران ايشان مرده باشند [2] و اگر چه شوهران ايشان بنده باشند، چه برايشان لازم است كه چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارند، و در آن مدّت ترك زينت كنند يعنى جامه نيكو نپوشند و بوى خوش به كار نبرند- يعنى برخود نزنند- و سرمه نكشند، و اگر احتياج به سرمه پيدا كنند شب بكشند و روز پاك كنند و حنا نبندند وسفيدآب به روى نمالند. و هرچه در عرف و عادت آن را زينت دانند برايشان حرام است، امّا ايشان را پوشيدن لباس مخصوص لازم نيست زيرا كه آن به سبب اختلاف شهرها و عادتها مختلف مى شود، پس هرجامه اى كه در عرف و عادت آن را زينت گويند نپوشند. امّا سر خود را شانه زدن و بدن را از چرك پاك گردانيدن و مسواك كردن و ناخن گرفتن و در خانهاى عالى بودن و برفرشهاى نيكو نشستن حرام نيست. و همچنين زينت كردن فرزندان و كنيزان و زنانى كه شوهران ايشان مرده باشند نيز حرام نيست.

و در آنچه مذكور شد فرقى ميانه زنان مدخوله و غيرمدخوله و كوچك و بزرگ نيست، خواه در حيض ديدن عادتى مقرّر داشته باشند و خواه نداشته باشند. و

همچنين كنيزانى كه آقا به ايشان دخول كرده باشد و حامله باشند [3] بعد از مردن آقا چهار ماه و ده روز عدّه نگاه مى دارند.

قسم هشتم: كنيزانى كه شوهران ايشان مرده باشندقسم هشتم: كنيزانى كه شوهران ايشان مرده باشند

قسم هشتم: كنيزانى كه شوهران ايشان مرده باشند

اگرچه آن شوهران آزاد باشند، چه عدّه ايشان بعد از مردن شوهران ايشان شصت

__________________________________________________

[1]- يعنى با آن مطلّقه زياده بر چهار شود. (نخجوانى، يزدى)

[2] و آن زنان آزاد باشند. (نخجوانى، يزدى)

[3] بلكه پيشتر زائيده باشند و امّا هرگاه در حال موت آقا از او حامله باشند عدّه ايشان ابعد الاجلين است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 720

و پنج روز است نصف عدّه زنان آزاد. و آنچه در زن آزاد مذكور شد از ترك زينت كردن بركنيز واجب است. [1] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه عدّه كنيزان نيز بعد از مردن شوهران ايشان چهار ماه و ده روز است. [2]

و اگر كنيز در عدّه رجعيّه آزاد شود عدّه او نيز مثل عدّه آزاد است، امّا اگر در عدّه باين باشد همان عدّه رجعيّه كنيزان را تمام مى كند.

قسم نهم: جماعتى از زنان كه حامله باشند و شوهران ايشان مرده باشند

قسم نهم: جماعتى از زنان كه حامله باشند و شوهران ايشان مرده باشند

چه عدّه ايشان دورترين دو مدّت است از چهار ماه و ده روز و زاييدن- يعنى هركدام از اين دو مدّت كه دورتر باشد آن عدّه ايشان است- پس اگر كمتر از چهار ماه و ده روز بزايد عدّه آن چهار ماه و ده روز باشد، و اگر زياده باشد عدّه او زاييدن اوست.

قسم دهم: زنانى اند كه شوهران ايشان گم شده باشند

قسم دهم: زنانى اند كه شوهران ايشان گم شده باشند

و خبرى از ايشان ظاهر نباشد و ايشان خويشان نداشته باشند كه نفقه زنان ايشان دهند و آن زنان از نفقه خود عاجز آيند و صبر نكنند حال خود را به حاكم شرع عرض نمايند، حاكم شرع چهار سال [3] ايشان را انتظار مى فرمايد و نفقه از بيت المال به ايشان مى دهد و در اين مدّت چهار سال خبر از شوهران ايشان مى گيرد و تفحّص حال ايشان در آن جهتى كه گم شده اند مى كند پس اگر خبرى از ايشان نرسد ولىّ گم شده [4] ايشان را طلاق مى دهد و عدّه ايشان چهار ماه و ده روز است برقول مشهور، و اگر ولىّ طلاق ندهد حاكم شرع خود طلاق مى دهد. و اگر شوهر ايشان در عدّه پيدا شود اولى است به

__________________________________________________

[1]- اقوى عدم وجوب ترك زينت است بر كنيز. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (يزدى)

[2] اين قول ضعيف است. (تويسركانى)

* اين قول احوط است خصوصاً هرگاه از مولى ولد داشته باشند و شوهر ايشان وفات كند، بلكه در اين صورت خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[3] انتظار چهار سال بعد از عرض به حاكم احوط است. (تويسركانى)

[4] البتّه به اذن حاكم شرع احوط

و اولى است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 721

زن خود و اگر بعد از تمام شدن عدّه پيدا شود زن او نيست، خواه شوهر كرده باشد و خواه نكرده باشد.

تتمّه: واجب است بر كسى كه كنيز مدخوله را مى فروشد يا كنيزى را كه به خريدن يا به هرنحوى كه باشد مالك شود و آن كنيز جوان باشد و حيض بيند آنكه انتظار بكشد كه كنيز يك حيض بيند آنگاه بفروشد يا با او دخول كند، و اگر حيض نبيند امّا در سنّ زنى باشد كه حيض مى بيند واجب است براو كه چهل و پنج روز انتظار بكشد آنگاه دخول كند، و اگر كنيز حامله شد آن قدر انتظار بكشد كه بزايد يا آنكه چهار ماه و ده روز بگذرد [1] آنگاه دخول كند.

و آيا در مدّت استبرا غير از دخول كردن بوسه و غير آن نيز حرام است يا نه؟

مجتهدين را در آن دو قول است، أقوى آن است كه جايز است. و اگر در ايّام استبرا دخول كند آيا استبرا ساقط مى شود يا نه؟ در اين نيز دو قول است، أقوى آن است كه استبرا لازم است. [2] و اگر دو عادل گواهى دهند كه مالك اوّل استبرا كرده [3] يا آنكه در حالتى كه حيض دار باشد به او منتقل شود يا آنكه زن او بوده باشد يا آنكه مالك او زنى باشد، استبرا در اين صورتها واجب نيست.

و در مدّت عدّه رجعيّه نفقه او برشوهر لازم است به طريقى كه در نكاح مذكور شد.

و حرام است برآن زن بيرون رفتن از خانه كه او را در آن خانه طلاق گفته به غير

عذر، و بر شوهر نيز بيرون كردن او از خانه حرام است، مگر آنكه كارى كند كه مستوجب حدّ زدن باشد چه او را جهت حدّ زدن بيرون مى توان كرد، يا آنكه اهل خانه او را آزار كنند، چه در اين صورت نيز جايز است كه او را از خانه بيرون كند و به خانه ديگر فرستد،

__________________________________________________

[1] احوط بلكه اظهر ترك دخول است تا بزايد. (يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] و همچنين است هرگاه مالك اوّل اخبار كند كه وطى نكرده يا استبراء كرده به شرط اينكه وثوق به اخبار او باشد، و همچنين است هرگاه مالك اوّل طفل باشد يا خصىّ يا مقطوع الذّكر. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 722

و همچنين نفقه كنيز نيز در عدّه رجعيّه لازم است. و در عدّه باين [1] نفقه لازم نيست مگر آنكه حامله باشد.

مطلب دوم در بيان خلع و مبارات كردن

مطلب دوم در بيان خلع و مبارات كردن

و آن چنان است كه ميانه زن و شوهر رنجش بهم رسد و زن تمام مهر خود را يا بعضى از آن را به شوهر ببخشد كه در عوض آن او را طلاق گويد. و فرق ميانه خلع و مبارات آن است كه خلع رنجش [2] از طرف زن است، و مبارات از هردو طرف.

و اقسام خلع سه است: حرام، سنّت، و مباح.

امّا حرام: و آن وقتى است كه شخصى زن خود را به اكراه برآن دارد كه خلع كند.

و همچنين حرام است هر گاه شخصى زن خود را از بعض حقوق او باز دارد تا خلع كند.

و امّا خلع سنّت [3]: آن است كه زن به شوهر گويد كه:

من كسى را برتو بياورم كه تو از آن آزرده شوى، و بعضى از مجتهدين در اين وقت خلع را واجب مى دانند. [4] «1»

وامّا خلع مباح: وآن گاهى است كه زن از مرد آزرده ومالى به اودهد تا اوراخلع كند.

وشروط خلع ومبارات زياده برشروطى كه در طلاق مذكور شد شش چيز است [5]:

اوّل: ايجاب، چون «خالَعْتُكِ يا بارَئْتُكِ» يعنى شوهر گويد به زن خود كه: خلع كردم با تو يا مبارات كردم با تو. و آيا بعد از صيغه خلع بى فاصله طلاق بايد گفت يا آنكه خلع فسخ است و محتاج به طلاق نيست؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اقرب آن است

__________________________________________________

[1]- چه آزاد باشد چه كنيز. (يزدى)

[2] رنجش شديد كه خوف وقوع در معاصى باشد بنابر احوط. (يزدى)

[3] ظاهراً محتاج بيان و تفسير است. (صدر)

[4] ضعيف است. (تويسركانى)

[5] بعض شروط مذكوره شرط مطلق طلاق است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 2: 470. ابن زهره، غنيه: 374 و 375. ابن حمزه، وسيله: 331.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 723

كه خلع فسخ [1] است و محتاج به طلاق نيست. امّا اگر به لفظ طلاق واقع شود مستغنى از صيغه خلع است.

دوم: قبول زن بى فاصله پيش از ايجاب يا بعد از ايجاب.

سوم آنكه: مى بايد خلع به آزردگى زن واقع شود و مبارات به آزردگى شوهر و زن هر دو. پس اگر خلع بى آزردگى زن واقع شود و مبارات بى آزردگى زن و شوهر واقع شود صحيح نيست، و احياناً اگر به صيغه طلاق واقع شود طلاق رجعى خواهد بود [2] و شوهر را در عدّه مى رسد كه رجوع كند.

چهارم آنكه: چيزى

كه زن در عوض طلاق به شوهر مى دهد بايد چيزى باشد كه مسلمان مالك آن توان شد، پس اگر چيزى باشد كه مسلمان مالك آن نتوان شد- مثل شراب و گوشت خوك- صحيح نيست. و آن عوض مقدارى معيّن ندارد، بلكه آنچه در عوض مى دهد جايز است كه در خلع زياده از مهر باشد، امّا در مبارات مى بايد كه از مهر زياده نباشد. و خلع كردن كنيز بى اذن آقا صحيح نيست، امّا اگر آقا اذن دهد صحيح است و آن عوض را وقتى كه كنيز آزاد مى شود مى دهد. و اگر بنده شخصى بى اذن آقا به زن خود خلع كند آن عوض ملك آقاست و خلع صحيح است.

پنجم آنكه: صيغه خلع و مبارات را بايد كه دو مرد عادل بالغ به يكدفعه بشنوند به طريقى كه در طلاق مذكور شد، پس اگر دو مرد عادل به يكدفعه نشنوند صحيح نيست.

ششم آنكه: خلع و مبارات مجرّد از شرط باشد، مگر آنكه شرطى باشد كه خلع و مبارات آن را لازم داشته باشد، چون شرط آنكه هر گاه زن در آن عوض رجوع كند شوهر نيز در زوجيّت رجوع نمايد، چه اين شرط صحيح است، زيرا كه هر گاه عقد خلع و مبارات منعقد مى شود شوهر را رجوع نمى رسد، مگر آنكه زن در آن عوضى كه به شوهر داده است در عدّه رجعيّه رجوع كند، چه در اين صورت شوهر را نيز مى رسد كه

__________________________________________________

[1]- اقوى اين است كه طلاق است هرچند به صيغه خلع باشد و محتاج به صيغه طلاق نيست. (يزدى)

[2] هرگاه طلاق سوم نباشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 724

در عدّه رجوع نمايد. امّا اگر

زن طفل باشد يا غيرمدخوله باشد يا يائسه- يعنى از حيض ديدن مأيوس شده باشد- در عوض رجوع نمى تواند كرد. و اگر زن و شوهر در قدر عوض يا جنس [1] آن اختلاف كنند قول زن مقدّم است با قسم.

مطلب سوم در بيان ظهار و ايلا كردن با زن خود
فصل اوّل اقسام ظهار كردن و شروط آن

فصل اوّل اقسام ظهار كردن و شروط آن

بدان كه ظهار بردو قسم است:

اوّل آنكه: كفّاره آن پيش از دخول كردن است، و آن چنانست كه شخصى به زن خود گويد كه: پشت تو همچو پشت مادر من است، چه در اين صورت حرام است براو دخول كردن تا آنكه كفّاره بدهد، چنانچه در بحث كفّاره مذكور شد.

دوم آنكه: كفّاره آن بعد از دخول كردن است، و آن چنان است كه شخصى به زن خود گفته باشد كه: پشت تو همچو پشت مادر من است اگر با تو دخول كنم، پس در اين صورت [2] اگر به آن زن دخول كند ظهار بهم مى رسد و كفّاره براو لازم مى شود.

و شروط ظهار كردن نُه است: اوّل: صيغه، مثل «انْتِ عَلَيَّ كَظَهْر امْي» يعنى تو بر من همچو پشت مادر منى. و آيا در اين حكم غيرمادر چون خواهر و دختر از زنان

__________________________________________________

[1] در اختلاف در جنس تحالف است. (نخجوانى، يزدى)

[2] در اين صورت نيز كفّاره پيش از دخول است چون مناط دخول بعد از ظهار است و ظهار بعد از شرط محقّق مى شود بنابر اينكه ظهار معلّق را صحيح بدانيم، بلى تقسيم مذكور مفاد چند خبر است، لكن بعيد نيست كه مراد از آن اخبار در صورت تعليق بر دخول يمين به ظهار باشد مثل يمين به طلاق و عتاق، و آن هر چند

كه باطل است لكن ممكن است كه اخبار منزل بر تقيّه باشند چنانچه بعضى گفته اند. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 725

محرم خواه نسبى و خواه رضاعى با مادر مساويند يا اين حكم مخصوص مادر است؟

ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اقرب آن است كه همه در اين حكم مساويند.

و اگر شخصى به زن خود گويد كه: پشت تو همچو پشت زن فلانكس است، ظهار واقع نمى شود.

دوم آنكه: ظهار كننده بالغ باشد، پس اگر طفل باشد صحيح نيست.

سوم آنكه: ظهاركننده عاقل باشد، پس اگر ديوانه باشد صحيح نيست.

چهارم آنكه: ظهار كننده قصد ظهار كند و مختار باشد، پس اگر از مست يا خفته يا بيهوش با كسى كه او را به اكراه برآن دارند واقع شود صحيح نيست.

پنجم آنكه: به آن زن دخول كرده باشد، پس اگر دخول نكرده باشد ظهار كردن با او صحيح نيست، چنانچه در روايت فضل بن يسار ازحضرت امام به حقّ ناطق امام جعفر صادق عليه السلام وارد شده «1» و بعضى از مجتهدين اين را شرط نمى دانند «2» و اصحّ قول اوّل است. و در دخول كردن دخول در دبر كافى است.

ششم آنكه: ظهار را معلّق برصفتى نسازد، پس اگر معلّق برصفتى [1] سازد چون طلوع آفتاب مثلًا صحيح نيست. واگر ظهار را معلّق برشرط سازد يا صحيح است يا نه؟

مجتهدين را در اين خلاف است، اقرب [2] آن است كه صحيح است.

هفتم آنكه: صيغه ظهار را دو مرد عادل به يكبار بشنوند به طريقى كه در طلاق مذكور شد، پس اگر دو مرد عادل به يكبار نشنوند صحيح نيست.

هشتم آنكه: در حالتى كه شوهر صيغه ظهار مى گويد

مى بايد كه آن زن از حيض

__________________________________________________

[1]- فرق ما بين صفت و شرط معلوم نيست هرچند مشهور است، و صحّت بر شرط نيز خالى ازاشكال نيست از جهت اختلاف اخبار و كلمات اخيار. (نخجوانى، يزدى)

[2] محتاج به مراجعه است. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 158، حديث 21. وسائل 22: 316، حديث 1.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 524. سلّار، مراسم: 160. ابن ادريس، سرائر 2: 710. ابن زهره، غنيه: 367.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 726

و نفاس پاك باشد هرگاه شوهرش [1] حاضر باشد و حامله نباشد [2] و در آن پاكى دخول به او نكرده باشد چنانكه در طلاق مذكور شد، پس اگر ظِهار كند در حالتى كه حيض يا نفاس داشته باشد و حامله نباشد [3] يا در آن پاكى با او دخول كرده باشد صحيح نيست.

نهم آنكه: ظهار را به لفظ «ظهر» يعنى پشت واقع گرداند، پس اگر به زن خود گويد كه: دست تو همچو دست مادر من است، ظِهار نيست. [4]

و آيا اسلام شرط است يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است [5] در اين مسئله. و آيا در ظهار نكاح دايمى شرط است و متعه را ظهار مى توان كرد يا نه؟ مجتهدين را در اين مسئله نيز خلاف است.

و آيا اگر ظهار را به مدّتى معيّن معلّق دارند صحيح است يا نه؟ مجتهدين را در اين دو قول است، اقرب آن است كه صحيح است. [6]

و همچنين مجتهدين را دو قول است در اينكه آيا حكم ظهار مكرّر مى شود به مكرّر كردن ظهار يا آنكه در حكم يك مرتبه ظِهار كردن است؟ اقرب آن است كه مكرّر مى شود.

و كفّاره ظِهار

در قسم اوّل وقتى واجب مى شود كه اراده دخول كند، زيرا كه پيش

__________________________________________________

[1]- عبارت خالى از سوء تعبير نيست بهتر اين است كه گفته شود: شرط است كه در حين اجراءصيغه از حيض و نفاس پاك باشد و در آن پاكى دخول نكرده باشد مگر آنكه زوج غايب باشد يا آن زن حامله باشد كه در اين دو صورت اين دو شرط ساقط است. (نخجوانى، يزدى)

[2] يعنى اشتراط طُهر غير مواقعه در غير حامله است. (يزدى)

[3] يعنى اگر حامله باشد ضرر ندارد كه حايض يا نفساء باشد و همچنين ضرر ندارد اگر در پاكى باشد كه دخول كرده باشد. (يزدى)

[4] محلّ تأمّل است. (يزدى)

[5] اقوى عدم اشتراط اسلام است همچنان كه اقوى عدم اشتراط دوام است بل هو الاحوط. (تويسركانى)

[6] اقرب صحّت است هرگاه تعليق در متعلّق انشاء باشد از قبيل اكرم زيداً غداً. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 727

از دخول كردن كفّاره واجب است و جايز نيست دخول كردن پيش از كفّاره، و اگر پيش از كفّاره دادن دخول كند از روى عمد و علم دو كفّاره براو واجب مى شود، واگر مكرّر دخول كند كفّاره دخول كردن مكرّر مى شود نه كفّاره ظِهار. امّا اگر دخول نكند و طلاق دهد وبگذارد كه از عدّه بيرون رود آنگاه عقد كند و دخول كند كفّاره ندارد. و همچنين كفّاره ندارد اگر با كنيز ظهار كند آنگاه آن كنيز را بخرد برقول بعضى [1] از مجتهدين.

و اگر شوهر از دخول كردن زنى كه با او ظهار كرده امتناع نمايد زن حال خود را به حاكم شرع عرض مى كند، و

حاكم او را سه ماه مهلت مى دهد به آنكه يا كفّاره دهد و دخول كند يا آنكه او را طلاق دهد، و بعد از سه ماه اگر شوهر امتناع نمايد حاكم او را جبر مى كند بريكى از اينها به اين طريق كه طعام و آب را براو تنگ مى گرداند تا آنكه اختيار يكى از اينها كند.

فصل دوم در ايلا كردن

فصل دوم در ايلا كردن

وآن چنان است كه شخصى قسم بخورد كه با زن دايمى خود دخول نكند مطلقاً يا زياده از چهارماه به قصد ضرر رسانيدن به آن زن. و شروط ايلا كردن هشت است:

اوّل آنكه: آن شخصى كه سوگند مى خورد بالغ باشد، چه سوگند طفل صحيح نيست.

دوم آنكه: عاقل باشد، چه اگر ديوانه باشد صحيح نيست.

سوم آنكه: قصد كند و مختار باشد، پس اگر غافل يا مست يا خفته يا كسى باشد كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

چهارم آنكه: به زنى كه سوگند مى خورد كه با او دخول نكند بايد كه زن نكاحى [2] او باشد، چه اگر كنيز باشد و به ملكيّت به او دخول كرده باشد صحيح نيست

__________________________________________________

[1] اين قول اقوى است. (تويسركانى)

* اين قول اظهر است. (يزدى)

[2] احوط عدم فرق است در نكاح بين دائم و منقطع. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 728

پنجم آنكه: به آن زن دخول كرده باشد، چه اگر دخول نكرده باشد صحيح نيست.

ششم آنكه: سوگند را به اسم خداى تعالى بخورد چنانچه در بحث سوگند مذكور شد، پس اگر به غير اسم خدا سوگند خورد سوگند نيست. و به عربى گفتن آن لازم نيست، پس اگر به فارسى با زن خود گويد كه:

واللَّه ديگر با تو دخول نمى كنم، ايلا واقع مى شود.

وسوگند خوردن به طلاق زن و آزادى بنده صحيح نيست، خلاف مر سنّيان را كه ايشان مى گويند صحيح است.

هفتم آنكه: صريح بگويد كه: واللَّه من آلت خود را در فرج تو غايب نكنم، پس اگر به كنايه گويد مثل آنكه: واللَّه كه با تو سر بر يك بالين نگذارم يا در زير يك سقف نباشم، صحيح نيست و اگر چه به اينها قصد ايلا [1] كند. و اگر گويد كه: واللَّه با تو جماع نكنم يا وطى نكنم، و قصد ايلا كند صحيح است.

هشتم آنكه: سوگند خوردن را مجرّد سازد از شرط و صفت، پس اگر معلّق برشرطى يا صفتى سازد صحيح نيست. [2] و بعضى [3] از مجتهدين اين را شرط نمى دانند «1».

و هرگاه اين شروط بهم رسد زن در اين صورت حال خود را به حاكم شرع عرض مى كند، و حاكم شرع او را چهار ماه مهلت مى دهد و مخيّر مى سازد ميانه دخول كردن و كفّاره دادن يا طلاق گفتن، و بعد از چهار ماه اگر از اينها امتناع نمايد جبرش مى كند بريكى از اينها.

__________________________________________________

[1]- اقوى وقوع ايلاء است بمايدلّ على ترك الوطى ولو بتلك الالفاظ مع القصد. (تويسركانى)

* البتّه احتياط را ترك ننمايند. (صدر)

* وقوع با فرض قصد خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[2] حكم به بطلان مشكل است زيرا كه نوعى است از مطلق قسم و در قسم و يمين اينها مضرّ نيست و حقيقت شرعيّه در خصوص ايلاء ثابت نيست. (تويسركانى)

* البّته ترك احتياط را ننمايند. (صدر)

[3] قول اين بعض اقوى است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 5: 117. علّامه

حلّى، مختلف 7: 450 و 451.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 729

و اگر طلاق باين دهد حكم ايلا باطل مى شود.

و اگر در اثناى چهار ماه شوهر مرتدّ شود ايّام ارتداد او داخل چهار ماه نيست. [1]

و اگر بنده يا خواجه سرا با زن خود ايلا كنند صحيح است. و هركس كه اعتقاد به خداى تعالى داشته باشد و ايلا كند صحيح است.

و اگر كسى سوگند خورد بر ترك دخول به مدّتى معيّن و آن مدّت منقضى شود آنگاه دخول كند كفّاره ندارد. و اگر كسى ايلا كند با كنيزى آنگاه او را بخرد و آزاد كند و عقد كند حكم ايلا باطل مى شود و آيا حكم ايلا به مجرّد خريدن آن كنيز باطل مى شود يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است. [2]

و اگر چند مرتبه ايلا كند آيا كفّاره آن مكرّر مى شود يا همه يك حكم دارد؟ در اين نيز خلاف است، اقرب آن است كه مكرّر نمى شود [3] مگر آنكه در زمانهاى مختلف ايلا كند مثل آنكه گويد: واللَّه ششماه با تو دخول نكنم، و بعد از ششماه بگويد:

واللَّه كه ششماه ديگر با تو دخول نكنم.

و كفّاره با دخول كردن در ايلا وقتى واجب مى شود كه عمداً واقع شود، پس اگر سهواً دخول كند يا به شبهه يا به جنون واقع شود كفّاره ندارد، و آيا حكم ايلا به سبب اين دخول كردن باطل مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف است. [4]

و اگر اختلاف شود ميانه زن و شوهر در انقضاى چهار ماه قول كسى مقدّم است كه دعواى بقاى آن مى كند. و اگر اختلاف در زمان ايقاع

ايلا واقع شود قول كسى مقدم است كه دعواى تأخّر ايلا مى كند.

و اگر ميانه جهود و نصارى ايلا واقع شود و به حاكم شرع حال خود را عرض نمايند

__________________________________________________

[1] محلّ منع است. (نخجوانى، يزدى)

* عدم دخول ايّام ارتداد خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

[2] دور نيست كه به مجرّد خريدن باطل شود. (تويسركانى)

[3] خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

[4] اظهر بطلان است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 730

حاكم مخيّر است كه ميانه ايشان به طريق اسلام حكم كند يا آنكه ايشان را به بملّت ايشان رجوع نمايد. [1]

مطلب چهارم در لِعان
اشاره

مطلب چهارم در لِعان

لِعان يعنى لعنت كردن شوهر و زن به طريقى كه مذكور مى شود، و در آن سه فصل است:

فصل اوّل در چيزهايى كه سبب لِعان مى شود

فصل اوّل در چيزهايى كه سبب لِعان مى شود

بدان كه دو امر سبب لعان مى گردد:

امر اوّل: نسبت دادن شوهر زن خود را به زنا، ودراين صورت پنج شرط لازم است:

اوّل آنكه: هريك از زن و شوهر عاقل و بالغ باشند، چه لعان طفل و ديوانه صحيح نيست. و اسلام و آزادى و عدالت شرط نيست، پس لعان كافر و فاسق و بنده صحيح است. و بعضى از مجتهدين اينها را شرط مى دانند «1».

دوم آنكه: زنى كه شوهر او را دعوى مى نمايد كه زنا كرده است او را به عقد دايمى خواسته باشد، چه اگر متعه باشد لِعان واقع نمى شود.

سوم آنكه: زن عفيفه باشد، چه اگر مشهور به زنا باشد لِعان او صحيح نيست.

چهارم آنكه: شوهر دعوى مشاهده كند، يعنى گويد كه: من ديدم كه شخصى با او زنا مى كرد به طريق مِيل در سُرمه دان، پس اگر گمان كرده باشد يا جمعى به او گفته باشند و اگرچه به حدّ شياع برسد لِعان صحيح نيست.

__________________________________________________

[1] بهتر بر تقدير عدم حكم به طريق اسلام اعراض است نه ارجاع. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 542. سلّار، مراسم: 164. ابن ادريس، سرائر 2: 697. و علّامه در مختلف 7: 455 به ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 731

پنجم آنكه: زن كَرْ يا گُنگ نباشد، چه اگر كر يا گُنگ باشد بى لعان كردن بر شوهر حرام مؤبّد مى شود هرگاه شوهر دعواى مشاهده زنا كردن با او كند. و آيا دخول كردن شوهر به آن زن شرط

است يا نه؟ مجتهدين را در اين سه قول است: بعضى از ايشان دخول را شرط مى دانند [1] و بعضى شرط نمى دانند، و بعضى گفته اند كه اگر سبب لِعان دعوى زنا كردن باشد دخول شرط نيست و اگر انكار ولد باشد دخول شرط است.

امر دوم: انكار فرزند زن خود كردن، چه در اين صورت نيز به چهار شرط لعان لازم است:

اوّل آنكه: زن به عقد دايمى باشد، چه انكار فرزند متعه [2] و زن اجنبيّه كه به شبهه با او دخول كرده باشد سبب لعان نمى شود. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر انكار فرزند متعه جهت برطرف شدن حدّ باشد انكار فرزند او نيز سبب لعان مى شود. و آيا در كنيز لعان واقع مى شود؟ مجتهدين را در اين چند قول است: بعضى مى گويند مطلقاً موجب لِعان نمى شود، و بعضى برآنند كه مطلقاً موجب لِعان مى شود، و بعضى گفته اند كه به سبب انداختن او به زنا لعان واقع مى شود امّا در انكار فرزند او لعان واقع نمى شود، و اگر به عقد دخول كرده باشد لعان واقع مى شود.

دوم آنكه: به آن زن دخول كرده باشد، چه اگر دخول نكرده باشد انكار فرزند او موجب لعان نمى شود.

سوم آنكه: از دخول كردن به آن زن ششماه يا زياده گذشته باشد، و از نُه ماه يا ده ماه يا يك سال كه نهايت مدّت آبستنى زنان است نگذشته باشد، چه اگر اينچنين نباشد انكار فرزند او سبب لعان نمى شود.

چهارم آنكه: در وقت زاييدن آن فرزند اقرار به فرزندى او نكرده باشد، چه اگر اقرار كرده باشد انكار او بعد از اقرار موجب لعان نمى شود و اگر چه اقرار به

فرزندى او به كنايه از او صادر شده باشد، مثل آنكه شخصى به او گفته باشد كه مبارك باشد

__________________________________________________

[1]- اشتراط دخول مطلقاً اقوى است. (نخجوانى)

* اين قول اقوى است. (يزدى)

[2] مراد واضح نيست. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 732

فرزندى كه خداى تعالى به تو داده، و او آمين گفته باشد يا قول انشآء اللَّه تعالى امّا اگر در حالت زاييدن آن زن ساكت بوده باشد و بعد از زاييدن انكار فرزندى آن فرزند كند مجتهدين را در اين مسئله دو قول است، اقرب آن است كه انكار او در اين صورت موجب لعان مى شود.

فصل دوم در كيفيّت لعان كردن و شروط آن

فصل دوم در كيفيّت لعان كردن و شروط آن

بدان كه هر گاه شخصى به زن خود گويد كه: من ديدم كه شخصى با تو زنا مى كرد، يا انكار فرزند او كند به شروطى كه مذكور شد و گواهى برمدّعاى خويش نداشته باشد حاكم شرع آن شخص را امر مى كند كه چهار مرتبه بگويد: «اشْهِدُ بِاللَّهِ انّيْ لَمِنَ الصَّادِقيْنَ فيما رَمَيْتُها بِه مِنَ الزِّنا» يعنى گواه مى گيرم خداى تعالى را كه من از راستگويانم در آنچه اين زن را انداخته ام به آن از زنا كردن. و بعد از آنكه چهار نوبت اين قول را بگويد امر كند حاكم شرع كه بگويد كه: «انَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَيّ انْ كُنْتُ مِنَ الكاذبيْن» يعنى به درستى كه لعنت خداى برمن باد كه اگر من از دروغگويان باشم.

و بعد از آنكه آن شخص چهار مرتبه اين قول بگويد آن زن را امر كند كه چهار نوبت بگويد: «أُشهد باللَّه إنّه لمن الكاذبين فيما رماني من الزنا» يعنى گواه مى گيرم خداى تعالى را

كه شوهر من از دروغگويان است در آنچه انداخته مرا به آن از زنا كردن. و بعد از آنكه چهار نوبت اين قول را بگويد امر كند حاكم شرع او را كه بگويد: «انَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَىَّ انْ كانَ مِنَ الصَّادِقيْنَ»؛ يعنى غضب خداى برمن باد اگر شوهر من در اين دعوا از راستگويان باشد.

و هرگاه از لعان كردن فارغ شوند چهار امر ثابت مى شود:

اوّل: ساقط شدن حدّ از شوهر و زن به سبب لعان كردن، و اگر زن پيش از لعان كردن بميرد لعان ساقط مى شود و آن مرد از آن زن ميراث مى برد، امّا در اين صورت حدّ بر او

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 733

لازم است. و جايز است كه جهت اسقاط حدّ [1] با وارث لعان كند، و اگر وارث حاضر نباشد مانع ميراث بردن او نمى شود. و در بعضى از احاديث وارد شده كه: در اين صورت ميراث نمى برد «1». واگر مرد پيش ازلِعان كردن بميرد زن از او ميراث مى برد و فرزندى كه شوهر انكار او كرده بود نيز ميراث مى برد. و اگر زن چهار مرتبه اقرار به زنا كند يا از لعان امتناع نمايد حدّ زنا بر او ثابت مى شود، و امّا اگر حامله باشد او را حدّ نزنند تا زمانى كه بزايد واگر شوهر پيش از تمام شدن لعان اعتراف به دروغ گفتن خود كند حدّ بر او ثابت مى شود و اگر بعد از تمام شدن لعان اعتراف كند يا بعد از لعان كردن هر دو اعتراف كنند به دروغ گفتن خود، ميانه مجتهدين دراين مسئله خلاف است. [2] واگر شوهربه زن گويد كه:

من ديدم كه فلان مرد با تو زنا

مى كرد، دو حدّ بر او لازم مى شود يكى جهت زن و يكى جهت آن مرد، پس چون ميانه ايشان لعان واقع شود حدّى كه از جهت زن بر او لازم بود به لعان ساقط مى گردد امّا حدّى كه از جهت آن مرد براو لازم مى آيد ساقط نمى شود.

دوم: زايل شدن علاقه زن و شوهرى ميانه ايشان.

سوم: حرام مؤ بّد شدن آن زن برآن شوهر به سبب لعان.

چهارم: برطرف شدن فرزندى فرزند به سبب لعان هر گاه سبب انكار فرزندى فرزندان زن باشد.

__________________________________________________

[1]- لعان زوج تنها كافى است در اسقاط حدّ از او، لكن ساير احكام مترتّب نمى شود بلى دربعض احاديث است كه هرگاه وارث به جاى زوجه لعان كند زوج ارث نمى برد والّا مى برد، لكن اظهر اين است كه ميراث بردن ثابت مى شود به موت و به لعان وارث ساقط نمى شود با اينكه صحّت لعان وارث محلّ اشكال است وحديث من حيث السند ضعيف است. (نخجوانى)

* لعان زوج تنها كافى است در اسقاط حدّ از او، لكن ساير احكام لعان مترتّب نمى شود، پس ميراث مى برد از آن زن، بلى در بعضى احاديث است كه هرگاه وارث به جاى زوجه لعان كند زوج ارث نمى برد والّا مى برد. (يزدى)

[2] احوط و اقوى سقوط حدّ است. (تويسركانى)

* سقوط خالى از قوّت نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 734

فصل سوم در آنچه تعلّق به لعان كردن دارد

فصل سوم در آنچه تعلّق به لعان كردن دارد

بدان كه بيست امر تعلّق به لعان كردن دارد: دوازده امر واجب، و هشت امر سنّت.

امّا دوازده امر واجب:

اوّل [1]: واقع گردانيدن لعان در حضور امام يا حضور كسى كه امام او را نصب كرده باشد جهت حكم كردن ميان خلايق يا جهت لعان

كردن به خصوص، و اگر شوهر و زن [2] در لعان كردن به حضور يكى از مجتهدين راضى شوند جايز است و اگر چه امام يا نايب امام [3] موجود باشند.

دوم آنكه: شهادت را به طريقى كه مذكور شد بگويند، پس اگر به جاى «اشْهِدُ» «أَحْلِفُ» يا «اقْسِمُ» يا «شَهِدتُ باللَّهِ» بگويد لعان واقع نمى شود.

سوم آنكه: لفظ «اللَّه» را بگويد، پس اگر آن را به «رَحْمن» يا «رَحيْم» بدل كند لعان نيست، و همچنين اگر بعضى از كلمات آن را بگويد و بعضى را نگويد.

چهارم آنكه: لفظ «لعن» و «غضب» را به لفظى كه دلالت برمعنى آنها كند بدل نكند، پس اگر چنان كند لعان واقع نمى شود.

پنجم آنكه: در هرمرتبه كه مرد شهادت را ذكر مى كند بايد كه بگويد كه: فرزندى كه از اين زن بهم رسيده از من نيست، امّا برزن ذكر خلاف آن لازم نيست.

ششم آنكه: لفظ «صدق» و «كذب» را به طريقى كه مذكور شد بگويند پس اگر گويند كه: «انيْ لَصادق» يا «لَكاذب» يا مانند آنها يا بگويد: «من الصادقين» يا «من الكاذبين» و لام تأكيد را برآن داخل نسازند لعان واقع نمى شود.

هفتم آنكه: آنچه مذكور شد از شهادت و لعن و غضب به لفظ عربى بگويند با

__________________________________________________

[1]- بنابرقول معروف بين الاصحاب كه حكومت منصب امام عليه السلام يا نايب خاصّ يا عامّ است. (تويسركانى)

[2] محتاج به مراجعه است. (صدر)

[3] با وجود امام عليه السلام يا نايب امام مشكل است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 735

قدرت، و اگر عاجز باشند غيرعربى نيز جايز است، و در اين صورت حاكم شرع را دو مرد عادل لازم [1] است كه

زبان غير عربى را داند و يك عادل كافى نيست.

هشتم: ترتيب به طريقى كه مذكور شد به آنكه شوهر اوّل چهار مرتبه ابتدا به شهادت كند آنگاه لعن كند بعد از آن زن چهار مرتبه ابتدا به شهادت كند آنگاه به غضب.

نهم آنكه: شوهر و زن هردو در وقت ذكر شهادتين و لعن و غضب مى بايد كه ايستاده باشند [2] و بعضى از مجتهدين برآنند كه شوهر در حال ذكر شهادت و لعن مى بايد كه ايستاده باشد و اگر چه زن در آن حال نشسته باشد و زن نيز در حالت ذكر شهادت و غضب مى بايد كه ايستاده باشد و اگر چه شوهر در آن حال نشسته باشد «1».

دهم: مشخّص ساختن زن، به آنكه نام او را ذكر كند و نام پدر او را يا او را به نوعى وصف كند كه احتمال غير او نداشته باشد يا آنكه اشارت كند به او، پس اگر زن مشخّص نباشد لعان واقع نمى شود.

يازدهم آنكه: كلمات شهادت و لعن و غضب را پى در پى بگويند.

دوازدهم آنكه: هريك از شوهر و زن به گفتن آن كلمات وقتى شروع كنند كه حاكم شرع ايشان را تلقين آن نمايد، پس اگر هريك از ايشان بى آنكه حاكم شرع ايشان را تلقين كند بگويند صحيح نيست.

و امّا هشت امر سنّت:

اوّل آنكه: حاكم شرع پشت به قبله كند و روى به ايشان.

دوم آنكه: شوهر بر دست راست حاكم شرع بايستد «2» و زن بر دست چپ او.

سوم آنكه: جماعتى از مردان در آن مجلس حاضر باشند جهت شنيدن لِعان، و كمتر از چهار كس نباشند.

__________________________________________________

[1] احوط دو عادل است. (تويسركانى)

[2] اعتبار قيام احوط است.

(تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 355. شيخ طوسى، مبسوط 5: 198. ابن ادريس، سرائر 2: 699. محقّق، شرايع 3: 98.

(2) در نسخه اى: بنشيند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 736

چهارم آنكه: حاكم شرع مرد را پيش از ذكر لعن وعظ بگويد و نصيحت كند، و او را از عذاب خداى تعالى در آخرت بترساند، و اين آيت را براو بخواند كه: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ». «1»

پنجم آنكه: حاكم شرع زن را پيش از ذكر غضب نيز وعظ بگويد و نصيحت كند به طريقى كه در مرد گفته شد.

ششم آنكه: لِعان را در مكان شريفى چون ميان ركن و حجرالاسود و مقام ابراهيم عليه السلام واقع گرداند اگر در مكّه باشد، و ميانه منبر حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و قبر آن حضرت اگردر مدينه باشد، و در زير صخره اگر در بيت المقدس باشد، و در مشاهد حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام اگر در آنجاها باشد، و در مسجد جامع اگر در شهرهاى ديگر باشد.

هفتم آنكه: در زمانهاى شريف چون بعد از عصر واقع گرداند.

هشتم آنكه: مردمان را برايشان جمع كند

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 77.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 737

باب سيزدهم در شكار كردن
فصل اوّل در اقسام شكار

فصل اوّل در اقسام شكار

بدان كه شكار كردن بر پانزده وجه است: يك وجه واجب، و يك وجه سنّت، و هفت وجه حرام، و شش امر مكروه.

امّا يك وجه واجب:

و آن وقتى است كه نفقه شخصى كه شكار مى كند و نفقه

عيال او موقوف [1] بر آن باشد، چه در اين صورت شكار كردن او واجب است.

و امّا يك وجه سنّت:

آن وقتى است كه آن شخص نفقه اى داشته باشد امّا وسعتى نداشته باشد و از شكاركردن قصد وسعت معاش كند، چه در اين صورت [2] سنّت است شكار كردن او.

و امّا هفت وجه حرام:

اوّل: شكار كردن به آلتى كه از ديگرى به قهر و تعدّى گرفته باشد، خواه آن آلت سگ شكارى باشد يا سلاح يا دام، چه در اين صورت شكار كردن به آن آلت حرام است، امّا شكار حرام نمى شود و اجرت آن آلت را واجب است كه به صاحب او بدهد.

دوم: شكار كردن به آلتى كه از شكار بزرگتر باشد [3] و بعضى از مجتهدين اين را

__________________________________________________

[1]- و همچنين هرگاه اداء واجب ديگرى موقوف بر آن باشد. (نخجوانى، يزدى)

[2] هرگاه توسعه موقوف باشد بر آن و به وجه ديگر ممكن نباشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] قول به حرمت احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 739

مكروه مى دانند. [1] «1»

) سوم: شكار كردن در خانه غيرى بى اذن او.

چهارم: شكار كردن به غير از سگ و تير و نيزه و شمشير [2] چون شكار كردن باز و باشه و چرغ و پارس و پلنگ و كمان كروهه «2» و كندن سر شكار و كوفتن سر او و كشتن به تفنگ، و سيّد مرتضى علم الهدى نقل اجماع اماميّه كرده است برحرام بودن شكارى كه به غير از سگ معلّم و تير و نيزه و شمشير كشته باشند «3». و بعضى از مجتهدين گفته اند كه آنچه درندها چون پارس و پلنگ بكشند حلال است

«4». و در حديث صحيح بزنطى از حضرت امام رضا عليه السلام روايت شده كه آن حضرت فرموده اند كه: اگر پارس شكارى را بكشد حلال است «5» و بعضى از مجتهدين گفته كه سواى سگ شكارى به هر چه شكار كنند حرام است «6» و اين قول ضعيف است. و بعضى از مجتهدين شكار كردن به كمان كروهه را مكروه مى دانند [3] «7».

__________________________________________________

[1] قول آن بعض اقوى است. (نخجوانى، يزدى)

[2] و نحو آن از هر آلت تيزى و مراد به حرمت در ماعداى مذكورات حرمت فعل نيست، بلكه حرمت گوشت آن حيوان است هرگاه آن را ذبح شرعى نكند. (نخجوانى، يزدى)

[3] قول اوّل از اين اقوال احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 397. محقّق، شرايع 3: 201 و مختصر نافع: 241.

(2) باشه: هم ريشه باز، يكى از پرندگان شكارى، چرغ: پرنده اى است شكارى، جزو رسته عقابها، كه جثّه اش از باز و كلاغ كوچكتر است. پارس: يوزپلنگ. كمان كروهه: و آن كمانى باشد كه بدان گلوله و مهره گلين اندازند.

(3) سيّدمرتضى، انتصار: 394.

(4) علّامه حلّى در مختلف 8: 349 به ابن ابى عقيل نسبت داده است. شيخ طوسى، تهذيب 9: 28 و 29.

(5) تهذيب 9: 29، حديث 114. وسائل 23: 344 حديث 4.

(6) شيخ طوسى، خلاف 6: 5. سيّدمرتضى، انتصار: 394. ابن ادريس، سرائر 3: 82.

(7) سلّار، مراسم: 208.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 740

پنجم: شكار كردن كافر و دشمن اهل بيت و ديوانه و طفل غيرمميّز، چه شكارى را كه آنها بكشند خوردن او حرام است.

ششم: شكار كردن مُحرم در حالتى كه احرام

بسته باشد، چه در آن حالت شكار او حكم مرده دارد و خوردن آن حرام است.

هفتم: شكار كردن در حرم مكّه [1] «1».

امّا شش وجه مكروه:

اوّل: شكار كردن به سگى كه او را آتش پرست تعليم كرده باشد.

دوم: شكار كردن به سگ سياه، و بعضى از مجتهدين اين قسم شكار كردن را حرام مى دانند [2] «2» چه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه آن حضرت مى فرموده كه: گوشت شكارى را كه سگ سياه گرفته باشد نبايد خورد و حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم امر به كشتن سگ سياه كرده اند «3» [چنانچه مى فرمايد: اقتلوا الأسودين، يعنى سگ سياه و مار سياه «4».

) سوم: شكار كردن در شب و بچّه جانوران را از آشيانهاى ايشان بيرون آوردن.

چهارم: شكار كردن ماهى در روز و شب جمعه.

پنجم: شكار كردن در حرم مكّه و مدينه. [3] «5»

__________________________________________________

[1] حرمت شكار كردن در حرم مدينه باطلاقه معلوم نيست. (تويسركانى)

[2] قول به حرمت احوط است. (تويسركانى، صدر)

[3] اين فتواى شكار كردن بظاهره منافات دارد با فتواى سابق كه در هفتم از محرّمات فرموده اند، مگر اينكه مراد از حرم مكّه و مدينه بين الحرمين باشد. (تويسركانى) ف

__________________________________________________

(1) در بيشتر نسخه ها: حرم مكّه و مدينه.

(2) علّامه حلّى در مختلف 8: 271 به ابن جنيد نسبت داده است.

(3) كافى 6: 206، حديث 20. وسائل 23: 356، حديث 2.

(4) ما بين علامت در اكثر نسخه ها نيست. و روايت در كنزالعمّال 7: 533 آمده، لكن «اسودين» به مار و عقرب تفسير شده است، نه مار و سگ سياه.

(5) در همه نسخه ها چنين است، لكن گذشت

كه شكار كردن در حرم مكّه حرام است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 741

ششم: شكار كردن شكارى كه [1] متوجّه حرم مكّه باشد.

فصل دوم در شروط شكار كردن

فصل دوم در شروط شكار كردن

بدان كه ده امر در شكار كردن شرط است:

اوّل آنكه: سگى كه به آن شكار مى كنند مى بايد كه او ا تعليم كرده باشند به حيثيّتى كه هرگاه سر دهند [برود و هرگاه منع كنند بازگردد و اگر شكار كند] «1» شكار را نكشد، پس اگر آن سگ تعليم نداشته باشد و شكار را بكشد حرام است.

دوم آنكه: آن سگ شكار را نخورد [2] چه اگر خوردن عادت او باشد حلال نيست.

سوم آنكه: كسى كه سگ را سر مى دهد يا آنكه تير مى اندازد يا نيزه و شمشير مى زند مى بايد كه مسلمان باشد يا در حكم مسلمان- چون طفل مميّز- خواه مرد باشد و خواه زن، پس اگر كافر باشد يا دشمن اهل بيت يا مرتدّ يا ديوانه يا طفل غيرمميّز آن شكار حلال نيست واگرچه بسم اللَّه گفته باشد. و اگر آن كس جهود و ترسا باشد آيا حلال است؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است و اقرب آن است كه حلال نيست. و همچنين اگر سنّى باشد آيا حلال است يا نه؟ در اين مسئله نيز خلاف است [3] ميانه مجتهدين

__________________________________________________

* و حرم يك بريد است كه چهار فرسخ باشد از خارج حرم در هر يك از چهار سمت، و حرم مدينه ما بين دو كوه است كه يكى را عائر و ديگرى را وعير مى نامند و ترك صيد ما بين دو سنگستان از آن احوط است. (نخجوانى، يزدى)

[1] احوط شكار نكردن چنين شكار است.

(تويسركانى)

[2] مراعات اين شرط احوط است. (تويسركانى)

[3] اقوى حلّيّت است در غير فرق محكوم به كفرهِم مثل ناصبى و خوارج و نحو اينها. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها نيست. و در نسخه اى اين چنين است: به حيثيّتى كه هرگاه سر دهند او را بدود وهرگاه منع كنند بازگردد پس اگر آن سگ تعليم نداشته باشد و بكشد شكارى را حرام مى شود.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 742

بعضى از [1] ايشان گفته اند كه اگر سنّى عداوت اهل بيت داشته باشد حرام است و اگر عداوت نداشته باشد حلال، و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر آن شخصى كه سگ را سر مى دهد مسلمان باشد و كور باشد حلال نيست، و بعضى از ايشان گفته اند كه اگر آنچنان كورى باشد كه قصد شكار تواند كرد و فهميد حلال است. و اگر با سگ مسلمان سگ غيرمسلمان نيز باشد و هردو سگ شكار را بكشند حلال نيست.

چهارم آنكه: كسى كه سگ را سر مى دهد يا تير مى اندازد يا شمشير و نيزه مى زند مى بايد كه: «بِسْمِ اللَّه» يا «اللَّه اكبر» يا «سُبْحان اللَّه» يا هرچه ذكر باشد در آن وقت بگويد و گفتن «اللَّه» تنها كافى نيست [2] پس اگر عمداً ترك گفتن «بِسْم اللَّه» كند آن شكار حلال نيست. و همچنين اگر غيرآن كسى كه سگ سر مى دهد و حربه مى زند «بِسْم اللَّه» گويد حلال نيست. و همچنين اگر دو سگ، شكارى را بكشند كه در وقت سر دادن يكى از آنها «بسم اللَّه» گفته باشد و ديگرى عمداً نگفته باشد نيز حلال نيست. امّا اگر بسم اللَّه را فراموش كرده باشد آن شكار حرام نمى شود. و

در بعضى از احاديث وارد شده كه: اگر در وقت سر دادن بِسْم اللَّه را فراموش كنند در وقت خوردن گوشت آن شكار بِسْم اللَّه [3] بايد گفت. «1» و اگر در وقت سر دادن بِسْم اللَّه را فراموش كرده باشند و پيش از آنكه سگ يا تير يا نيزه يا شمشير به آن شكار برسد بسم اللَّه بگويند حلال است. امّا اگر عمداً ترك كرده باشند و پيش از رسيدن به شكار بِسْم اللَّه گويند آيا حلال مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. [4] و اگر آن شخص جاهل به حكم باشد آيا حكم كسى دارد كه عمداً ترك بسم اللَّه كرده يا حكم كسى دارد كه فراموش كرده؟ در اين مسئله نيز خلاف است. و آيا نام خداى تعالى را به عربى گفتن لازم است يا به هرزبانى كه گويند

__________________________________________________

[1]- قول اين بعض صحيح است. (نخجوانى، يزدى)

[2] اظهر كفايت است هر چند ما فى المتن احوط است. (نخجوانى، يزدى)

[3] مستحبّ است بگويد: بسم اللَّه على أوّله و آخره. (نخجوانى، يزدى)

[4] اقوى و احوط اين است كه حلال نمى شود. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 3: 316، حديث 4126. وسائل 23: 358، حديث 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 743

جايز است؟ در آن نيز خلاف است ميانه مجتهدين. و آيا به جاى: «بِسْم اللَّه» يا «أَللَّهُ أَكبر» اگر «اللَّهُمَّ اغْفِرْليْ» يا «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد» بگويند شكار حلال مى شود يا نه؟ در اين نيز ميانه مجتهدين خلاف است. [1]

پنجم آنكه: به قصد شكار كردن سگ را سر دهند يا تير بيندازند، پس اگر بى قصد شكار

كردن سگ بدود يا تير از كمان بجهد و شكارى را بكشد حلال نيست، امّا اگر در اثناى رفتن سگ را نگاهدارند آنگاه سر دهند حلال مى شود.

ششم آنكه: قصد جنس شكار كنند، پس اگر در وقت سر دادن سگ و انداختن تير و نيزه قصد جنس شكار نكنند و شكارى را بكشد حلال نيست.

هفتم آنكه: شكار به سبب جراحت دندان سگ و خوردن تير و نيزه و شمشير بميرد.

و جراحت موضع ذبح لازم نيست، بلكه هرعضوى از اعضاى او را كه جراحت كرده باشد و به آن بميرد حلال است. امّا اگر به آن جراحت نميرد بلكه به واسطه تعب بسيار يا غرق شدن در آب يا افتادن از كوه يا آنكه سگ گلوى او را بگيرد [2] بى آنكه جراحت كند بميرد يا درنده اى غير سگ بعد از جراحت سگ او را بكشد حلال نيست، مگر آنكه در اين صورت جراحت سگ كشنده باشد. [3] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه:

اگر شكارى كه مجروح شده باشد در آب بميرد، پس اگر سر از آب بيرون آورده باشد «1» يا آنكه آن شكار حيوانى باشد كه آب او را نكشد چون غاز و اردك حلال است [4] «2».

) هشتم آنكه: شكار مجروح از نظر غايب نشود و در او حيات باشد كه ماندن او

__________________________________________________

[1] معلوم است كه مراعات احتياط در اين مسائل خلافيّه مطلوب است. (تويسركانى)

* اقوى و احوط اين است كه حكم كسى دارد كه عمداً ترك بسم اللَّه كرده باشد. (نخجوانى)

[2] هرگاه به گرفتن سگ بميرد بدون جراحت محتمل است حليّت، لكن ترك احتياط نشود. (يزدى)

[3] قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[4] اگراطمينان يا ظنّى قوى حاصل

شود كه مردن شكار مستند بر آب نيست حلال است. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 414 و 415. علّامه حلّى در مختلف 8: 353 به صدوق و پدرش نسبت داده است.

(2) علّامه حلّى، تحرير 4: 608.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 744

امكان داشته باشد و اگرچه نصف يك روز بيش نماند، پس اگر در اين صورت از نظر پنهان شود و او را مرده بيابند حلال نيست [1] خواه بعد از آنكه از نظر غايب شود سگ بر سر او حاضر باشد و خواه نباشد.

نهم آنكه: آن كس كه سگ سر داده و تير انداخته و نيزه و شمشير زده پيش شكار حاضر نباشد، چه اگر حاضر باشد و آن مقدار وقت باشد كه او را تواند كشت لازم است كه سر او را ببرد، كه اگر بگذارد تا بميرد حلال نيست. و اگر در وقت حاضر شدن او چيزى نباشد كه شكار را به آن تواند كشت ميانه مجتهدين در آن خلاف است، اقرب آن است كه حرام است. و بعضى برآنند كه: در اين صورت بگذارند كه سگ آن شكار را پاره پاره كند. [2] «1».

دهم آنكه: مى بايد كه شكار آنچنان باشد كه تواند گريخت خواه وحشى باشد و خواه اهلى، پس اگر كوچك باشد يا قدرت بر گريختن نداشته باشد حلال نيست.

فصل سوم در احكام شكار كردن

فصل سوم در احكام شكار كردن

بدان كه واجب است موضعى از شكار را كه سگ به دندان گرفته باشد به آب بشويند، و بعضى از مجتهدين شستن آن را واجب نمى دانند «2».

و شرط نيست در تيرانداز و نيزه گذار و شمشيرزن كه تنها باشد، چه اگر جماعتى شكار را

به تير يا شمشير يا نيزه بزنند حلال است و همه در آن شكار شريكند. و همچنين شرط نيست كه ديگرى در شكار مدد نكند، چه اگر ديگرى او را مدد كند حلال است.

__________________________________________________

[1]- مگر آنكه معلوم شود كه سگ او را كشته است. (نخجوانى، يزدى)

[2] اين قول اقرب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 87. شيخ صدوق، مقنع: 413. علّامه حلّى در مختلف 8: 265 و 266 به ابن جنيد نسبت داده و خود نيز اين قول را انتخاب نموده است.

(2) شيخ طوسى، خلاف 6: 12، مسأله 8 و مبسوط 6: 259.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 745

همچنين حلال است كه اگر تير برزمين آيد و از آنجا جسته برشكار خورد و او را بكشد.

و اگر شخصى شكارى را به شمشير زند و نصف كند به شروطى كه مذكور شد حلال است، خواه دو نصف مساوى شود و خواه مختلف، و خواه هردو نصف حركت كند و خواه نكند، مگر آنكه نصفى كه سر با او باشد حركتى كند مانند حركت حيوان زنده چه در اين صورت محتاج به كشتن اوست. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: حيوانى را كه دو نصف مختلف كنند نصف بزرگتر حلال است «1». و بعضى برآنند كه: اگر دو نصف كنند يكى حركت كند و يكى حركت نكند آن نصفى كه حركت كند حلال است. [1] «2»

و هرشكارى كه كسى به دست آرد يا به دام گيرد مالك آن مى شود، و اگر از دست او بيرون رود و ديگرى او را بگيرد مالك او نمى شود. و بعضى از مجتهدين گفته اند:

آن كسى كه اوّل او

را گرفته بود اگر در وقت بيرون رفتن از دست او قصد بيرون رفتن از مِلك خود كرده آن كسى كه در ثانى الحال آن شكار را گرفته باشد مالك آن مى شود [2] «3».

امّا اگر شكارى يا مرغى به خانه كسى آيد يا در خانه كسى مكان كند يا ماهى از دريا به كشتى كسى درآيد مالك آن نمى شود بلكه آن كس به گرفتن او از ديگرى اولى است،

__________________________________________________

[1] قول اوّل اقرب است اگر چه مراعات احتياط خوب است. (تويسركانى)

[2] در اين صورت از براى ثانى حلال است ولكن ملكيّت مشكل است. (تويسركانى)

* مالك شدن ثانى به اعراض اوّل معلوم نيست، بلى حلال است از براى او مادامى كه اوّلى رجوع به آن ننموده. (صدر)

* قول آن بعض اقوى است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن حمزه، وسيله: 357. شيخ طوسى، خلاف 6: 18 و مبسوط 6: 261.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 88. ابن برّاج، مهذّب 2: 436. ابن حمزه، وسيله 357.

(3) شهيد ثانى در مسالك 11: 524 و فخر المحقّقين در ايضاح 4: 122 و 123 به شيخ طوسى در مبسوط نسبت داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 746

پس اگر كسى بى رخصت او به خانه او درآيد و آن را بگيرد مالك آن مى شود امّا فعل حرام كرده، امّا اگر صاحب خانه وكشتى آنها را به قصد شكار كردن ساخته باشند آيا اگر شكارى يا مرغى به آن خانه يا كشتى در آيد مالك آن مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف است. [1]

و اگر شكارى به دست كسى افتد كه علامت ملكيّت شخصى ديگر با آن باشد چون مقراض كردن بال

كبوتر مالك آن نمى شود، و اگر صاحب آن پيدا شود و طلب كند واجب است كه به صاحبش دهند.

__________________________________________________

[1] اظهر مالك شدن است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 747

باب چهاردهم در ذبح كردن حيوانات و حلال و حرام حيوانات و غير آن
فصل اوّل در اقسام ذبح

فصل اوّل در اقسام ذبح

بدان كه ذبح حيوانات بردوازده قسم است: چهار قسم حرام، و يك قسم مكروه، و يك قسم سنّت، و شش قسم مباح.

امّا چهار قسم حرام:

اوّل: ذبح كردن كافر و دشمن اهل بيت، و در ذبح نمودن يهود و نصارى ميانه مجتهدين خلاف است، اصحّ آن است كه حرام است.

دوم: ذبح كردن ديوانه.

سوم: ذبح كردن مست.

چهارم: ذبح كردن طفل غير مميّز.

و امّا يك قسم مكروه:

و آن ذبح كردن مخالف است هرگاه مؤمن نباشد و محتاج به او شوند.

و امّا يك قسم سنّت:

و آن ذبح كردن مؤمن است.

و امّا شش قسم ذبح كردن مباح:

اوّل: ذبح كردن به سلاح، چون تير و نيزه و شمشير.

دوم: به سگ شكارى، به شروطى كه در باب شكار كردن مذكور شد.

سوم: ذبح كردن بچّه كه در شكم حيوانى باشد كه قابل ذبح باشد، چه ذبح كردن او ذبح مادر اوست هر گاه خلقت او تمام شده باشد، يعنى موى براو روئيده باشد خواه روح

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 749

در او داخل شده باشد و خواه نشده باشد. امّا اگر از شكم زنده بيرون آيد ذبح كردن او لازم است، و بعضى [1] از مجتهدين گفته اند كه: اگر از شكم بيرون آيد و آنقدر وقت نماند كه او را بكشند اگر بميرد حلال است «1». و در اين قول اشكال است. و اگر خلقت او تمام نشده باشد حرام است.

چهارم: ذبح كردن ماهى،

و آن زنده بيرون آوردن او از آب است. و در بيرون آوردن ماهى از آب مسلمان بودن آن شخص و بسم اللَّه گفتن او شرط نيست بلكه سنّت است، پس اگر كافرى ماهيى از آب بيرون آورد حلال است به شرطى كه مسلمانى ببيند كه زنده او را بيرون آورده، امّا اگر نبيند [2] حرام است. و اگر ماهى در آب مرده باشد حلال نيست، و اگر مشتبه شود ماهى مرده به غير مرده احتياط آن است كه از همه اجتناب كند.

پنجم: ذبح نمودن ملخ، و آن زنده گرفتن اوست به دست يا به آلتى چون دام و غير آن. و در گرفتن ملخ بِسْم اللَّه گفتن و مسلمان بودن شرط نيست چنانچه در گرفتن ماهى مذكور شد. پس اگر پيش از گرفتن ملخ به دست او را به آتش [3] بسوزانند حلال نيست.

ششم: ذبح نمودن حيوانى كه در چاه افتاده باشد يا به صحرايى گريخته باشد، و ذبح نمودن آنها به طريقى كه از شارع معهود شده است ممكن نباشد كشتن آنها به هر طريقى كه ممكن باشد مشروع است.

__________________________________________________

[1]- اين قول ضعيف است و قول اوّل اقوى است. (تويسركانى)

* قول اين بعض صحيح نيست. (نخجوانى)

[2] هرگاه مسلم نبيند ولكن علم حاصل شود كه كافر آن را زنده از آب بيرون آورده بعيد نيست حلّيت هر چند احوط اجتناب است. (يزدى)

[3] بلى هرگاه آتش را آلت صيد قرار دهد بعيد نيست حلّيت چنانچه بعضى گفته اند و روايت دالّه بر حرمت مراد از آن غير اين صورت است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 6: 282. شهيد اوّل، لمعه: 185. شهيد ثانى، مسالك 11: 511

و روضه 7: 252.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 750

فصل دوم در بيان آنچه به ذبح نمودن تعلّق دارد

فصل دوم در بيان آنچه به ذبح نمودن تعلّق دارد

بدان كه بيست و پنج امر به ذبح كردن متعلّق است: سيزده امر واجب، پنج امر سنّت، و هفت امر مكروه.

امّا سيزده امر واجب:

اوّل آنكه: كسى كه ذبح مى كند مى بايد كه تميز داشته باشد، چه ذبح نمودن طفل غيرمميّز حلال نيست.

دوم آنكه: عاقل باشد، چه اگر ديوانه باشد حلال نيست.

سوم آنكه: قصد تواند كرد، پس ذبح نمودن مست و خفته و بيهوش حلال نيست.

چهارم آنكه: مسلمان باشد يا در حكم مسلمان چون طفل مميّز، پس اگر كافر يا دشمن اهل بيت عليهم السلام يا خارجى [1] باشد حلال نيست و اگر چه در وقت كشتن بسم اللَّه گفته باشند. و در ذبح نمودن يهود و نصارى ميانه مجتهدين خلاف است، اصحّ آن است كه حرام است چنانچه گذشت.

پنجم آنكه: آن حيوان قابل ذبح كردن باشد خواه گوشت او را خورند و خواه نخورند، پس اگر قابل ذبح نباشد- چون سگ و خوك- به ذبح كردن پاك نمى شود.

و حيوانى كه قابل ذبح باشد و گوشت او را نخورند به ذبح كردن پوست او پاك مى شود، و بعضى از مجتهدين برآنند كه تا پوست او را دباغت نكنند پاك نمى شود «1». و حيوانى كه مسخ شده باشد چون فيل و ميمون و خرس و غير اينها آيا به كشتن پوست آنها پاك مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف است. [2]

__________________________________________________

[1]- يا در حكم آنها. (صدر)

[2] اقوى طهارت است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 99. سيّدمرتضى، انتصار: 92. ابن ادريس، سرائر 3: 114.

يحيى بن سعيد حلّى، جامع الشرايع: 66.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 751

ششم آنكه: چهار عضو آن حيوان را ببرند و آن مجراى خوراك و آب و حلقوم كه راه نفس او است و دو رگِ گردن، چه اگر يكى از اين چهار را نبرند حلال نمى شود.

وبعضى از مجتهدين گفته اند كه بريدن حلقوم كافى است. [1] «1»

هفتم آنكه: اعضاى آن حيوان را كه مى خواهند ذبح كنند به آهن چون كارد و شمشير و نيزه ببرند اگر ممكن باشد، و اگر ممكن نباشد به هرچه مقدور باشد چون آبگينه و سنگ سرتيزونى ببرند. و آيا اگر به ناخن و دندان ببرند حلال مى شود يا نه؟

مجتهدين را در اين مسئله خلاف است. [2] بعضى برآنند كه به دندان و ناخنى كه متّصل به بدن و انگشتان باشد جايز است، امّا اگر جدا باشد جايز نيست.

هشتم آنكه: در وقت كشتن بسم اللَّه گويند در آنچه بسم اللَّه گفتن شرط باشد.

نهم آنكه: در وقت كشتن حيوان را رو به قبله كنند اگر مقدور باشد به اين طريق كه سر و گردن و سينه او را به طرف قبله كنند. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: محلّ ذبح را به جانب قبله كردن كافى است. [3] «2» پس اگر عمداً رو به قبله ذبح نكنند حرام است.

و اگر فراموش كنند يا در حالتى باشد كه مقدور نباشد رو به قبله كردن شرط نيست چنانچه مذكور شد. و بعضى از مجتهدين براين رفته اند كه در صورتى كه آن حيوان را رو به قبله كردن ممكن نباشد آن كس كه ذبح مى كند خود رو به قبله كند. [4]

__________________________________________________

[1] قول اوّل احوط

است. (تويسركانى)

[2] قول به عدم جواز و منع احوط است. (تويسركانى)

* اظهر حلّيت است. (يزدى)

[3] قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

[4] اين قول احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى در مختلف 8: 353 به ابن جنيد نسبت داده است. و شهيد اوّل در دروس 2: 412 به ظهور كلام شيخ طوسى در خلاف و تمايل فاضل در مختلف به اين قول نسبت داده است. [خلاف 6: 47، مختلف 8: 354]

(2) ابن قطّان، معالم الدين 2: 456. شهيد ثانى در مسالك 11: 477 به قائلى نسبت داده و آن را بعيد نمى داند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 752

دهم آنكه: چهار اعضاى او را به يكدفعه ببرند، پس اگر بعضى را ببرند و بعضى را بگذارند كه در زمان ديگر ببرند آيا حلال است يا نه؟ مجتهدين را در اين دو قول است، اقرب آن است [1] كه اگر در وقتى كه بعضى از اعضاى آن حيوان را كه بريده اند حيات داشته باشد و ممكن باشد كه زنده بماند آنگاه بكشند حلال است.

يازدهم آنكه: آن حيوان [2] بعد از ذبح كردن حركت كند يا خون معتدل از او بيرون آيد، پس اگر حركت نكند يا خون معتدل نيايد حلال نيست.

دوازدهم آنكه: مردن او به سبب كشتن او باشد، پس اگر چنان باشد كه در حين ذبح نمودن ديگرى شكم او را پاره كند حلال نيست. [3]

سيزدهم آنكه: اگر آن حيوان شتر باشد نحر كنند- يعنى او را به نيزه بكشند- و محلّ نحر كردن گردن شتر است به اين طريق كه نيزه يا حربه در گودى كه در ميانه بيخ گردن و

سينه او است بزنند. و اگر گاو و گوسفند باشد سر او را ببرند. اگر شتر را سر ببرند وگاو را و گوسفند را به نيزه بكشند حلال نيست.

امّا پنج امر سنّت:

اوّل: نحر كردن شتر ايستاده در حالتى كه يك دست او را به ميانه بغل او بسته باشد و هردو پاى او را رها كند.

دوم: بستن هردو دست و هردو پاى گاو را درحال ذبح نمودن و دم او را رهاكردن.

سوم: بستن هردو دست و يك پاى گوسفند را در وقت كشتن و يك پاى او را گذاشتن.

چهارم: سر دادن پرنده ها را بعد از ذبح كردن.

پنجم: به تعجيل كشتن.

__________________________________________________

[1]- اين قول احوط است. (تويسركانى)

[2] اين شرط در صورتى است كه حيات آن حيوان معلوم نباشد. (يزدى)

[3] اگر بعد از ذبح نمودن و پيش از مردن شكم او را پاره كنند اقوى حلّيت است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 753

امّا هفت امر مكروه:

اوّل: در وقت ذبح كردن [1] بريدن نخاع، يعنى مغز مهره هاى پشت.

دوم: پوست كندن پيش از سرد شدن.

سوم: جدا كردن سر در وقت ذبح نمودن از روى عمد، و بعضى از مجتهدين اين فعل را حرام دانسته اند و گوشت آن را حرام مى دانند «1».

چهارم: گردانيدن كارد در وقت سر بريدن كه به طرف بالا بريده شود، و در بعضى از احاديث نهى از اين عمل واقع شده «2».

پنجم: كشتن حيوان در حالتى كه حيوان ديگر نگاه كند.

ششم: شب ذبح نمودن بى احتياج.

هفتم: ذبح نمودن روز جمعه پيش از زوال.

فصل سوم در بيان حلال و حرام و مكروه بودن حيوانات

فصل سوم در بيان حلال و حرام و مكروه بودن حيوانات

و آن بر چهل قسم است: شش قسم از آنها

حلال، و بيست قسم حرام، و چهارده قسم مكروه.

امّا شش قسم حلال:

اوّل: شتر، و بعضى از سنّيان گفته اند كه: مذهب اماميّه آن است كه گوشت شتر حرام است و غلط كرده اند چه آن مذهب ابوالخطّاب است، كه او در وقتى امامى بوده و بعد از آن غالى شده.

__________________________________________________

[1] يعنى بعد از ذبح و پيش از خروج روح. (يزدى-

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 91 و 92. ابن زهره، غنيه: 397. ابن حمزه، وسيله: 360.

(2) كافى 6: 229، حديث 4. وسائل 24: 10، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 754

دوم: گاو اهلى و وحشى.

سوم: گوسفند و قوچ و بز كوهى و آهو.

چهارم: گورخر.

پنجم: پرنده اى كه دفيف او بيش از صفيف باشد- يعنى برهم زدن بال او بيشتر از پهن داشتن آن باشد- يا آنكه چينه دان، يا سنگدان داشته باشد، يا آنكه در عقب پاى او چيزى مانند خارى باشد. پس كبوتر و قمرى و كبك و دُرّاج و تيهو «1» و گنجشك و آنچه بدينها ماند حلال است.

ششم: ماهى [1] كه فلس دار باشد، پس كَنْعَتْ ورُبَيْثا وارْبَيان وطِمْر وطِمْرانى از اقسام ماهى حلال است، چه ايشان فلس دارند.

و امّا آن بيست قسم حرام:

اوّل: سگ برّى و بحرى.

دوم: خوك برّى و بحرى.

سوم: گربه اهلى و وحشى.

چهارم: همه درنده ها، چون شير و گرگ و پلنگ و پارس و كفتار و روباه و خرگوش و شغال و آنچه بدينها ماند.

پنجم: موش اهلى و صحرائى و سوسمار. [2]

ششم: خز و سنجاب و سمور و فنك «2».

) هفتم: حشرات چون مار و عقرب و خنفسا و مگس و كيك و پشه و شپش و غيرآنها.

هشتم: حيوانى

كه عادت به خوردن فضله آدمى كرده باشد، چه او حرام است تا

__________________________________________________

[1]- ملخ نيز حلال است. (يزدى)

[2] اقوى حرمت موش و سوسمار است مطلقاً. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) پرنده اى از دسته كبكها كه كمى از كبكهاى معمولى كوچكتر است.

(2) گونه اى روباه كوچك اندام كه به نام روباه خال دار نيز موسوم است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 755

آنكه او را مدّتى استبرا كنند، يعنى اگر آن حيوان شتر باشد چهل روز او را ببندند وعلف پاك بدهند، و اگر گاو باشد بيست روز، و بعضى از مجتهدين در گاو نيز چهل روز [1] گفته اند وبعضى از ايشان سى روز. [2] و اگر گوسفند باشد ده روز، و بعضى از مجتهدين در گوسفند بيست روز گفته اند، و بعضى يك هفته. و اگر مرغ خانگى باشد سه روز. و اگر ماهى باشد يك روز. و اگر اردك باشد پنج روز، و بعضى سه روز گفته اند. و در بعضى روايات شش روز واقع شده «1». و اگر غير آنها باشد واجب است كه آن مقدار ايشان را ببندند وعلف دهند كه آن اسم از ايشان برطرف شود.

نهم: حيوانى كه گوشت او را خورند چون گوسفندى كه به شير خوك پرورده شود وآنقدر شير بخورد كه استخوان او سخت گردد حرام مى شود، و هرچه از او بزايد نيز حرام است.

دهم: حيوانى كه گوشت او را خورند و به او شخصى وطى كند چو آن حيوان و نسل او حرام است، و واجب است سوزانيدن آن حيوان، چنانچه زود باشد كه در بحث حدود مذكور شود، و اگر اينچنين گوسفندى در ميان گله مشتبه شود آن گله

را دو قسم كنند و قرعه بزنند تا آنكه يكى بماند.

يازدهم: هرنوع پرنده كه مخلب يعنى چنگال داشته باشد چون باز و چرغ «2» و عقاب و شاهين و باشه و غير اينها.

دوازدهم: كلاغ با جميع اقسام او، سواى كلاغى كه در زراعت مى باشد، و زاغى كه خاكسترى رنگ است كه اين هردو مكروه است.

سيزدهم: خفّاش و طاووس و بعضى اين هر دو را مكروه مى دانند. [3] «3»

__________________________________________________

[1]- اعتبار ازيد در جميع احوط و اولى است. (تويسركانى)

[2] احوط است. (يزدى)

[3] در جواهر مى فرمايد: خلافى در حرمت اين دو نيافتيم. (يزدى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 3: 338، حديث 4200. وسائل 24: 168، حديث 6.

(2) چرخ (خ ل)

(3) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 756

چهاردهم: مرغى كه او را نشانه تير مى سازند تا آنكه مى ميرد، و همچنين حيوانى كه مجروحش سازند و بگذارند تا بميرد.

پانزدهم: ماهيى كه فلوس نداشته باشد چون جرى، و ماهيى كه در آب مرده باشد.

و هرگاه ماهى مرده به ماهى زنده مشتبه شود [1] بعضى از مجتهدين برآنند كه آن را در آب اندازند كه برپشت افتد حرام است، و اگر بر رو افتد حلال «1».

شانزدهم: سنگ پشت.

هفدهم: خارپشت.

هجدهم: خرچنگ برّى و بحرى.

نوزدهم: حيوانى كه مسخ شده باشد چون ميمون و خرس و فيل و نحو اينها.

بيستم: گوشتى كه در زير سپرز بريان كنند، زيرا كه آن گوشت حرام مى شود به شرط آنكه سپرز را شكافته باشند. و همچنين حرام مى شود اگر ماهى حلال و ماهى حرام را با هم بريان كنند به شرطى كه ماهى حرام بربالاى ماهى حلال باشد، امّا اگر ماهى حلال بربالاى ماهى حرام

باشد حرام نيست.

و تخم هرحيوانى تابع آن حيوان است. و اگر تخم حلال با حرام مشتبه شود هركدام كه هردوطرف او مختلف باشد حلال است، و هر كدام كه متّفق باشد حرام است [وآنچه فاسد شده باشد نيز حرام است.] «2»

و امّا چهارده قسم مكروه:

اوّل: اسب.

دوم: خر.

__________________________________________________

[1]- اقوى حرمت آن است مطلقاً. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 423. شيخ مفيد، مقنعه: 577. يحيى بن سعيدحلّى، جامع الشرايع: 386.

(2) اين مقدار در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 757

سوم: استر، و بعضى از مجتهدين گوشت استر را حرام مى دانند «1».

چهارم: حيوانى كه يك نوبت يا دو نوبت شير خوك خورده باشد، و سنّت است استبراى چنين حيوانى هفت روز به علف دادن اگر علف خورد و اگر علف نخورد هفت «2» روز شير حيوانى را خورد كه گوشت او را خورند. امّا اگر شراب خورده باشد گوشت او حرام نمى شود، بلكه آنچه در شكم او است بشويند. [1]

پنجم: حيوانى كه شير آدمى بخورد.

ششم: كلاغى كوچك كه در حوالى زراعت مى باشد، و زاغى كه به رنگ خاكستر باشد.

هفتم: هُد هُد، چه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم نهى كرده اند از كشتن هُد هُد «3».

هشتم: خُطّاف، چه در حديث آمده كه: خُطّاف هميشه «الحمدُللَّهِ رَبِّ الْعالميْن» مى گويد «4». و بعضى از مجتهدين او را حرام مى دانند. «5» و مؤيّد قول اوّل است آنكه بال برهم زدن او بيشتر از صفّ بستن بال اوست.

نهم: قُبَّره يعنى چكاوك، چه در حديث آمده كه: قبرّه را نبايد خورد و به طفلان نبايد داد كه به آن بازى كنند زيرا كه او هميشه تسبيح مى گويد و

لعن بردشمنان اهل بيت مى كند «6».

) دهم: فاخته، چه در حديث آمده كه: شوم است نگاهداشتن فاخته «7».

__________________________________________________

[1] احوط اين است كه گوشت او را بشويند و از آنچه در شكم اوست اجتناب كنند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 276 و 277. شيخ مفيد، مقنعه: 768.

(2) در بعضى از نسخه ها: نه روز.

(3) كافى 6: 224، حديث 3. وسائل 23: 395، حديث 3.

(4) كافى 6: 223، حديث 1. وسائل 23: 392، حديث 2.

(5) شيخ طوسى، نهايه 3: 82. ابن برّاج، مهذّب 2: 428 و 429. ابن ادريس، سرائر 3: 104.

(6) كافى 6: 225، حديث 1. وسائل 23: 395، حديث 1.

(7) كافى 6: 551. وسائل 11: 528.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 758

يازدهم: حُبارى.

دوازدهم: صرد.

سيزدهم: صوام، و آن مرغى است دراز گردن گرد آلود رنگ كه بر درخت خرما مى باشد.

چهاردهم: شِقراق، و وجه كراهيت او آنچه در حديث آمده آن است كه: او مار را مى كشد «1».

فصل چهارم در بيان آنچه از حيوانات و غير آنها حرام است و مكروه

فصل چهارم در بيان آنچه از حيوانات و غير آنها حرام است و مكروه

و آن بر سى و دو قسم است: بيست و چهار قسم حرام، و هشت قسم مكروه.

امّا بيست و چهار قسم حرام:

اوّل: هرچيز روانى كه مست كند، چون شراب كه از شيره انگور مى كنند و بتعى كه از عسل و نقيعى كه از مويز مى گيرند، و مَزْرى كه از ذرّت مى سازند و فضيخى كه از خرما، وِجعَه كه از جو مى گيرند و غيراينها از هر چه مست كننده باشد خواه كم باشد و خواه بسيار. و فقّاعى كه از مويز و جو مى گيرند حكم شراب دارد به اجماع مجتهدين.

و

امّا هرچيزى كه از او بوى شراب آيد- چون ربّ سيب و ربّ به و اتْرج و آنچه بدينها ماند- حلال است.

و در حكم شراب است شيره انگورى كه بجوشد و دو حصّه آن ناقص نشود، امّا اگر دو حصّه آن ناقص شود و اگر چه به غير آتش باشد حلال است. و اگر شيره مويز [1] را آفتاب بجوشاند آيا حلال است يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است، اصحّ آن است كه حلال است [2] زيرا كه آفتاب زياده از دو حصّه آن را ناقص كرده. و همچنين كشمش

__________________________________________________

[1]- احوط الحاق عصير مويز و خرما است به عصير انگور. (تويسركانى)

[2] البتّه اجتناب نمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 759

و مويزى كه در طعام كنند حلال است [1] برقول اصحّ.

و اگر شراب سركه شود حلال مى شود، خواه به علاج باشد- چون نمك انداختن- و خواه بى علاج، و خواه آن چيزى كه به سبب آن شراب سركه مى شود و در آن مستهلك شود و خواه نشود. امّا اگر چيزى نجس در شراب اندازند يا كافرى دست به آن رساند آنگاه سركه شود پاك نمى شود. و اگر آن مقدار سركه در شراب ريزند كه آن را مستهلك گرداند يا آنقدر شراب باشد كه سركه را مستهلك سازد حلال نمى شود.

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: هرگاه اندك شرابى در سركه ريزند استعمال آن جايز نيست [2] تا آنكه آن شراب سركه شود. [3] «1»

دوم: خونى كه از ذبح كردن حيوان آيد حرام است، خواه خون جهنده داشته باشد و خواه نداشته باشد چون خون كيك و غير آن. و در

حلال بودن خون دل ميانه مجتهدين خلاف است.

سوم: بول [4] از هرحيوانى كه باشد حرام است خواه گوشت او را خورند و خواه نخورند و خواه از اعيان نجسه باشد چون سگ و خوك و خواه از غيرآن چون شير و پلنگ، سواى بول شتر جهت شفا. و بعضى از مجتهدين بول حيوانى كه گوشت آن را خورند جايز مى دانند «2». و همچنين حرام است منىّ هرحيوانى و غيرآن از اعيان نجسه.

__________________________________________________

[1] اگر بجوشد يا علم به جوش آمدن او نباشد. (صدر)

[2] عبارت خالى از اختلال نيست، مراد اين است كه قائل شده اند به حلّيت بعد از سركه شدن و حال آنكه مشكل است چون به ريختن شراب سركه نجس شده پيش از استحاله شراب. (يزدى)

[3] احوط اجتناب است از چنين سركه. (تويسركانى)

[4] فضله طيور مطلقاً و بول طير غير خفّاش اقوى طهارت است و احوط اجتناب است سيّمادر صلات و نحو آن و امّا بول خفّاش اقوى اجتناب است و خفاش در عرف عجم شب پره و شب كور را مى گويند. (نخجوانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 113. علّامه حلّى، مختلف 8: 347 و 348.

(2) سيّدمرتضى، انتصار: 424. ابن ادريس، سرائر 3: 125. محقّق، مختصر نافع: 246.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 760

و همچنين فضلات ايشان از حيوان مأكول اللّحم و غيرآن چون آب دهن و بينى و عرق ايشان، چه خوردن اينها همه حرام است.

چهارم: شير هرحيوانى كه گوشت آن را نخورند. و در حلال بودن شيرى كه در پستان حيوان مرده باشد مجتهدين را خلاف است. [1]

پنجم: هرچيز روانى كه نجاست عارض او شود خوردن آن حرام است، چون آب

نجس.

ششم: طعام غيرى را بى اذن او خوردن مگر جماعتى كه در آيه كريمه قرآنيّه استثنا شده اند كه ايشان بى اذن صاحب آن مى توانند خورد، و اگر ايشان نيز دانند كه صاحبش به آن راضى نيست برايشان نيز حرام است. [2]

هفتم: اعيان نجسه چون نجاست آدمى و چيزهاى پاك كه نجس شده باشد به ملاقات نجاست، پس اگر آن چيزها قابل پاك كردن باشد خوردن آنها پيش از پاك كردن حرام است. و همچنين نانى كه آن را به آب نجس خمير كنند حرام است خوردن آن. و روغن كه بسته باشد هر گاه نجاست به بعضى از اجزاى آن برسد آنچه نجاست به آن رسيده حرام است و باقى حلال.

هشتم: مرده، ودر حكم اواست هرپاره كه از زنده پاره كنند، چه آن نيز حكم مرده دارد، و خوردن و استعمال كردن آن حرام است سواى پشم و موى و ته نشين، و پر مرغ اگر آن را ببرند، و اگر بكنند بيخ آن را كه به مرده متّصل است بايد شست. و شاخ و سُم و دندان و ناخن و استخوان، و تخم هرگاه پوست بالايين را سخت كرده باشد، وانفحه يعنى [پنير] مايه چه بعضى از مجتهدين استعمال آنها را از مرده جايز [3] داشته اند «1».

__________________________________________________

[1] حلال بودن آن خالى از قوّت نيست، هر چند احوط اجتناب است. (يزدى)

[2] بلكه با عدم احراز رضايت احوط ترك است. (صدر)

[3] و آن اقوى است، بلكه در شير آن نيز چنانچه گذشت. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، هدايه: 309 و 310. ابن ادريس، سرائر 3: 111 و 112. شهيدثانى، مسالك 12: 54.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 761

نهم:

ذكر حيوانات، خواه گوشت او را خورند و خواه نخورند.

دهم: فرج حيوانات، خواه ظاهر آن و خواه باطن آن.

يازدهم: سپُرز هرحيوانى.

دوازدهم: زهره هرحيوانى.

سيزدهم: انثييْن هر حيوانى، يعنى هردو خايه كه منى در او جمع مى شود.

چهاردهم: مثانه هر حيوانى، يعنى محلّ بول.

پانزدهم: مشيمه هر حيوانى، يعنى جائى كه بچّه در آن قرار مى گيرد.

شانزدهم: نخاع، و آن مغزى است سفيد كه در مهره هاى پشت مى باشد، و عوام آن را حرام مغز مى گويند.

هفدهم: عليا، و آن دوعصب است عريض زردكه از پس سر تا به فرج كشيده است.

هجدهم: غدد، يعنى گرههايى كه در ميان گوشت و پوست مى باشد.

نوزدهم: اصلهاى انگشتان كه متّصل به عصب كف دست و پاست.

بيستم: حدقه، و آن سياهى است كه در چشم مى باشد كه بدان چيزى مى بينند، و آن را مردمك چشم مى گويند.

بيست و يكم: خرزه دماغ، و آن مغزى است كه در كله سر مى باشد به قدر نخودى.

وبعضى از مجتهدين سواى خون و سپُرز و سرگين و ذكر و فرج و انثيين و مثانه چيزى ديگر را از حيوانات حرام نمى دانند، بلكه مكروه مى دانند. [1] «1».

بيست و دوم: خاك و گل خوردن خواه پاك باشد و خواه نجس، سواى خاك تربت حضرت امام حسين عليه السلام كه به مقدار نخودى جهت شفا مى توان خورد، و گِل ارمنى نيز براى دوا مى توان خورد.

__________________________________________________

[1] قول اوّل احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم، رجوع شود به شرايع 3: 223، و مسالك 12: 60، و جواهر 36: 342، وكشف اللثام 10: 277، و رياض 12: 184.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 762

بيست و سوم: زهرهاى كشنده، و امّا چيزى كه بسيار آن كشنده باشد و كم آن كشنده نباشد

بسيار خوردن آن حرام است، چون ترياك و سقمُونيا و تخم حنظل و مانند آنها.

بيست و چهارم: بنگ خوردن حرام است.

و هرگاه كسى را احتياج به اين چيزهاى حرام بهم رسد مثل آنكه در صحرايى واقع شود و چيزى نباشد كه بخورد سواى آن چيزهاى حرام و ترسد كه اگر نخورد ضعيف شود و پياده نتواند رفت و از همراهى بازماند و ترسد كه او را بكشند يا مال او را ببرند، در اين صورت جايز است كه آنقدر بخورد كه سدّ رمق او شود و زياده جايز نيست، به شرطى كه آن شخص به جنگ امام عادل نرود و راهزن مسلمانان نباشد، چه اگر چنين شخصى باشد خوردن چيزهاى حرام در حال اضطرار او را حرام است.

و اگر شخصى در صحرائى باشد و چيزى نداشته باشد كه بخورد وترسد كه از گرسنگى بميرد و كسى طعامى داشته باشد كه به قيمت دهد و او را قدرت برقيمت دادن آن نباشد واجب است برآن كس كه طعام به او دهد، و اگر ندهد به قهر و غلبه از او مى توان گرفت.

و اگر در صحرايى تشنه باشد و ترسد كه بميرد آن مقدار شراب مى تواند خورد كه نميرد. و اگر از تشنگى محتاج به خوردن بول باشد نيز مى تواند خوردن. وفرق نيست ميانه خوردن بول خود يا غير. و بعضى از مجتهدين برآنند كه بول خود را بخورد نه از ديگرى «1». و خوردن ترياق فاروق حرام است [1] مگر با احتياج.

و امّا هشت قسم مكروه:

اوّل: گوشهاى دل و رگهاى حيوانى كه گوشت او را خورند.

__________________________________________________

[1] مطلقاً معلوم نيست، و گذشت كلام در آن. (صدر)

__________________________________________________

(1)

شهيد اوّل در دروس 3: 25 به جعفى نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 763

دوم: گرده حيوانى كه گوشت او را خورند.

سوم: گوشت خر و اسب و استر.

چهارم: شير ايشان.

پنجم: چيزهايى كه جنب و حايض و نفسا و كسى كه پرهيز از نجاست نكند به رطوبت دست برآن نهد، چه خوردن آنها مكروه است.

ششم: پياز و سير خوردن كسى را كه اراده داخل شدن مسجد داشته باشد، و در شب جمعه خوردن نيز.

هفتم: آبهاى گرم خوردن- خصوصاً آبهايى كه بوى كبريت از آن آيد- به قصد شفا.

هشتم: شرابى كه به علاج او را سركه كرده باشند، و بعضى از مجتهدين خوردن اين را حرام مى دانند «1».

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 4: 641.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 765

باب پانزدهم در بيان آداب طعام خوردن آب نوشيدن و رخت پوشيدن
مطلب اوّل در بيان طعام خوردن و اقسام آن

مطلب اوّل در بيان طعام خوردن و اقسام آن

بدان كه اقسام طعام پنج است:

اوّل: واجب، چون طعامى كه سدّ رمق شود [1] و طعام واجب النفقه، و طعام كفّارات با عاجز شدن از عتق.

دوم: حرام، چون طعام مائده اى كه در آن شراب خورند.

سوم: سنّت، چون طعام عروسى، وخانه نو ساختن، وازحجّ آمدن، وختنه پسركردن.

چهارم: مكروه، چون طعام ختنه كردن زنان، و طعام صاحب تعزيت.

پنجم: مباح، و آن ماعداى طعامهائى است كه مذكور شد.

و امّا آنچه تعلّق به طعام خوردن و آب نوشيدن و رخت پوشيدن دارد هفتاد و چهار امر است: يك امر واجب، چهل و چهار امر سنّت، چهار امر حرام، و بيست و پنج امر مكروه.

امّا يك امر واجب:

و آن گردانيدن دهن است از موضع طلا و نقره، اگر در ظرف طلاكوب و نقره كوب طعام خورند.

امّا چهل و چهار امر سنّت:

اوّل: دست شستن پيش از

طعام خوردن.

__________________________________________________

[1]- و خوردن طعامى كه ترك آن موجب ضرر باشد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 767

دوم: پاك نكردن دست خود به منديل بعد از دست شستن پيش از طعام، چه در حديث ائمّه معصومين سلام اللَّه عليهم اجمعين وارد شده كه: تا آن ترى در دست باشد بركت در آن طعام هست «1».

سوم: نشستن بر زانوى چپ در حالت طعام خوردن.

چهارم: به سه انگشت طعام خوردن.

پنجم: انگشتان خود را ليسيدن.

ششم: طعام از پيش خود خوردن.

هفتم: لقمه را كوچك برداشتن.

هشتم: بسيار خائيدن.

نهم: به مردم نگاه نكردن در حالت طعام خوردن.

دهم: پيش از طعام خوردن «بسْم اللَّهِ الرّحمن الرّحيم» گفتن. و همچنين سنّت است گفتن «بِسْم اللَّه الرحمن الرحيْم» به واسطه هررنگى و هرقسمى از طعام كه برسفره باشد يا بر هر ظرفى. و اگر در ابتداى طعام خوردن بگويد: «بِسْم اللَّه الرّحمن الرّحيم مِنْ اوّله الى آخِره» [1] كافى است. و اگر «بسم اللَّه» را فراموش كرده باشد هروقت كه به خاطرش آيد بگويد. و در بعضى از احاديث اهل بيت عليهم السلام آمده كه: اگر يكى از اهل مجلس «بسم اللَّه» گويد از همه كافى است «2».

يازدهم: «الْحَمدُللَّهِ» گفتن بعد از فارغ شدن از طعام خوردن. و آنچه در اين زمان ميانه مردمان متعارف شده است از خواندن سوره فاتحه بعد از طعام در حديث مذكور نيست.

__________________________________________________

[1]- وارد در حديث چنين است: بسم اللَّه على اوّله وآخره، و كسى كه فراموش كرده باشد بسم اللَّه در اوّل را نيز مستحبّ است به همين عبارت بگويد، چنانچه در همان حديث است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 291، حديث 1. وسائل 24: 343، حديث

2.

(2) تهذيب 9: 99، حديث 429. وسائل 24: 356، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 768

دوازدهم: «الْحَمدُللَّهِ» مكرّر گفتن در اثناى طعام خوردن.

سيزدهم: بعد از فارغ شدن از طعام اين دعا خواندن: «الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ اطْعَمَنا فيْ جائِعيْنَ وَسَقانا فىْ ظَمْآنيْنَ وَكَسانا فيْ عاريْنَ وَايَّدَنا وَانْعَم عَلَيْنا الحَمْدُللَّهِ الَّذيْ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمْ وَيُجيْرُ وَلا يُجارُ عَلَيْه وَيَسْتَغْنيْ وَيَفْتَقِرُ الَيْهِ [وَهَدانا فيْ ضآليْنَ وَحَمَلَنا فى راجِليْنَ وَاوانا فيْ ضاحيْنَ وَاخْدَمَنا فيْ عانيْنَ وَفَضَّلْنا عَلى كَثيْرٍ مِنَ الْعالَميْنَ «1»».

چهاردهم: هردو دست را شستن و اگرچه به يكى طعام خورده باشد.

پانزدهم: هردو دست بعد از شستن به ابروهاى خود ماليدن، چه در حديث اهل بيت عليهم السلام آمده كه: كلف «2» را از روى زايل مى گرداند «3».

شانزدهم: آبهايى كه از دست شستن بهم مى رسد در ظرفى جمع كردن.

هفدهم: در وقت دست شستن پيش از طعام اوّل صاحب طعام دستهاى خود را شستن، آنگاه كسى كه در دست راست او نشسته باشد. و در دست شستن بعد از طعام ابتدا به كسى كنند كه در جانب دست چپ صاحب طعام نشسته باشد، آنگاه آخر از همه صاحب طعام دستهاى خود را بشويد. و در بعضى احاديث واقع شده كه: در دست شستن ابتدا به كسى كنند كه در جانب راست در خانه نشسته باشد خواه آزاد باشد و خواه بنده «4».

هجدهم آنكه: اوّل صاحب طعام شروع در طعام خوردن كند.

نوزدهم آنكه: صاحب طعام بعد از همه دست از طعام خوردن بكشد.

بيستم: دعا كردن جهت صاحب طعام به طريقى كه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه آن حضرت بعد از طعام

به صاحب طعام مى گفته اند: «اطَعَمَ عِنْدَكُمُ الصَّآئِمُوْنَ، وَاكَلَ طَعامَكُمُ الْابْرارُ، وَصَلَّتْ عَلَيْكُمْ الْمَلائِكَةُ الْاخْيارُ» «5».

__________________________________________________

(1) مقدارى كه در بين علامت قرار داده ايم در بيشتر نسخه ها نيست.

(2) كَلَف: لكّه اى كه در صورت انسان پديد آيد.

(3) كافى 6: 291، حديث 4. وسائل 24: 345، حديث 1.

(4) كافى 6: 290، حديث 1. وسائل 24: 339، حديث 1.

(5) كافى 6: 294، حديث 10. وسائل 24: 357، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 769

بيست و يكم: اوّل نماز كردن هر گاه طعام در وقت نماز حاضر شود و وقت نماز وسعت داشته باشد مگر آنكه جماعتى انتظار او كشند.

بيست و دوم: بعد از طعام خوردن برپشت افتادن و پاى راست را بربالاى پاى چپ نهادن.

بيست و سوم: بعد از هرسه روز يك بار گوشت خوردن.

بيست و چهارم: خلال جهت مهمان حاضر ساختن بعد از طعام خوردن، و خلال كردن بعد از طعام خوردن و بيرون آوردن آنچه در بيخ دندان مانده باشد.

بيست و پنجم: سبزيها با طعام آوردن، چه در حديث آمده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چنين مى كردند «1».

بيست و ششم: پيش از طعام ابتدا به نمك كردن، و بعد از طعام ختم به سركه يا نمك نمودن.

بيست و هفتم: دهن را بعد از طعام به سُعد- يعنى به مشك زمين كه بتركى بتلاق گويند- شستن چه در حديث آمده كه: دفع درد دندان [و دهن را خوشبو] «2» مى كند [و بواسير را نيز نافع است و قوّه جماع نيز مى دهد] «3».

بيست و هشتم: جمع كردن آنچه در دستارخوان (سفره) ريخته باشد اگر در خانه طعام خورده باشند، و گذاشتن آنچه

در آن ريخته باشد اگر در صحرا طعام خورده باشند.

بيست و نهم: شب سير خوابيدن مرد پير، چه در حديث آمده كه: هرگاه مرد پير شب بخوابد و شكم او سير باشد باعث آن مى شود كه شب خواب كند و بوى دهن او نيك شود «4».

سيم: خوردن آنچه از طعام در دستارخوان (سفره) ريخته باشد، چه در حديث

__________________________________________________

(1) كافى 6: 362، حديث 2. وسائل 24: 419، حديث 1.

(2) كافى 6: 378، حديث 3 و 4. وسائل 24: 427، حديث 2 و 3.

(3) آنچه در بين علامت ها است در بعضى از نسخه ها نيست.

(4) من لا يحضره الفقيه 3: 359، حديث 4271. كافى 6: 288، حديث 4. وسائل 24: 332 و 334، حديث 1 و 5.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 770

آمده كه سبب شفاى مرضها مى شود، و محتاجى را زايل مى سازد، و فرزند زياد مى گرداند، و مرض ذات الجنب را برطرف مى كند «1».

سى و يكم: ضيافت كردن مهمان، و اگر نخواهند آب خوردن جهت ايشان آوردن، و اگر نخواهند آب وضو براى ايشان حاضر ساختن.

سى و دوم: اعزاز و احترام نمودن مهمان را.

سى و سوم: مهمان بسيار به خانه آوردن و طعام دادن، چه در حديث آمده كه:

بسيارى دست در طعام موجب بركت طعام است «2».

سى و چهارم: آنچه در خانه حاضر باشد جهت مهمان آوردن.

سى و پنجم: تكلّف نكردن جهت مهمان اگر خود آمده باشد، و تكلّف كردن اگر او را طلبيده باشد.

سى و ششم: بسيار طعام پختن اگر مقدور او باشد، و كم پختن اگر مقدورش نباشد.

سى و هفتم: دو روز مهمان را تواضع نمودن و آنچه خواهد

جهت او حاضر نمودن، چه روز سوم مهمان چون اهل خانه اين كس مى شود.

سى و هشتم: صاحب طعام خود با مهمان خوردن.

سى و نهم: اجابت كردن دعوت مسلمان به طعام خوردن و اگرچه به مسافت پنج ميل باشد، امّا اگر كافر بطلبد اجابت او لازم نيست.

چهلم: به اشتهاى عيال خود طعام خوردن، چه در حديث وارد شده كه: مؤمن به اشتهاى عيال خود طعام مى خورد، و كافر به اشتهاى خود «3».

چهل و يكم آنكه: بعد از حاضر شدن نان بردستارخوان (سفره) انتظار چيزى ديگر نكشد و شروع در خوردن كند.

چهل و دوم: كوچك پختن نان، چه در حديث آمده كه: با هر نانى بركتى هست «4».

__________________________________________________

(1) كافى 6: 299، حديث 1 و 4 و 7 و 9. وسائل 24: 378، حديث 3 و 4 و 5 و 6.

(2) كافى 6: 284، حديث 4. وسائل 24: 316، حديث 1 و ....

(3) كافى 4: 12، حديث 6. وسائل 21: 542، حديث 3.

(4) كافى 6: 303، حديث 8. وسائل 24: 394، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 771

چهل و سوم: بعد از گزاردن نماز خفتن چيزى خوردن، چه آن از عادت پيغمبران است.

چهل و چهارم: خوردن پارچه نان كه در راهها يافته باشند، چه در حديث آمده كه:

هركس آن را بخورد حسنه اى در ديوان اعمال او بنويسند، و اگر نجس باشد و آن را بشويد و بخورد هفتاد حسنه در ديوان اعمال او نوشته مى شود «1».

امّا چهار امر حرام:

اوّل: بسيار خوردن به حدّى كه ضرر رساند، چه هر گاه چيزى خورده باشند و ديگر چيزى خورند باعث امتلا مى شود و مرضها از اين بهم

مى رسد، و در حديث آمده كه:

چيزى خوردن در حالتى كه سير باشند باعث مرض [برص مى شود «2».

دوم: رفتن به مجلس ضيافتى كه او را نطلبيده باشند. [1] و بعضى از مجتهدين اين را مكروه مى دانند [2] «3».

سوم: خوردن طعام در مائده اى كه شراب يا هرچه مست كننده باشد [3] خورند.

چهارم: در ظرف طلا و نقره طعام خوردن.

و امّا آن بيست و پنج امرى كه مكروه است:

اوّل: شكم را از طعام پُر ساختن.

دوم: تكيه كرده طعام خوردن.

__________________________________________________

[1]- هرگاه معلوم نباشد رضاى صاحب خانه. (يزدى)

[2] و اوّل احوط است. (تويسركانى)

[3] بلكه احوط الحاق هر معصيتى است. (تويسركانى، صدر)

* بلكه نشستن بر آن مائده حرام است هر چند چيزى نخورد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 300، حديث 5. وسائل 24: 381، حديث 3.

(2) كافى 6: 269، حديث 7. وسائل 24: 243 و 244، حديث 3 و 7.

(3) علّامه حلّى، تحرير 4: 647 و 648. شهيد اوّل، دروس 3: 26.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 772

سوم: بعد از طعام هر گاه آروغ زند سر به سوى آسمان كردن.

چهارم: مربّع نشستن در وقت طعام خوردن، چه در حديث آمده كه: مربَّع نشستن را خداى تعالى دوست نمى دارد «1».

پنجم: پسر خود را همراه بردن، هر گاه او را تنها به مهمانى طلبيده باشند. [1]

ششم: طعام خوردن به دست چپ با اختيار.

هفتم: طعام خوردن در حالتى كه راه روند.

هشتم: اجابت كردن دعوت طعامى كه جهت ختنه دختران پخته باشند.

نهم: نان را به كارد يا غير آن بريدن، يا در زير كاسه نهادن.

دهم: پاك كردن استخوان از گوشت، چه در حديث آمده كه: جنّيّان را در آن نصيبى هست، پس

اگر تمام گوشت او را بخورند آنچه در آن خانه بهتر است مى برند «2».

يازدهم: هر روز گوشت خوردن، و در خوردن روزى دو مرتبه كراهت بيشتر است.

دوازدهم: زياده از چهل روز ترك خوردن گوشت كردن.

سيزدهم: گوشت نيم پخته خوردن.

چهاردهم: مرد پير را گرسنه خوابيدن.

پانزدهم: فراخ دستى كردن در معاش، هر گاه مفلس باشد. [2]

شانزدهم: مهمان را خدمت فرمودن.

هفدهم: ترك كردن چيزى خوردن در وقت شام، چه در حديث آمده كه: آن

__________________________________________________

[1] بلكه در بعض احوال حرام است. (تويسركانى)

* بلكه در بعضى احوال شايد حرام بوده باشد. (صدر)

* با عدم علم به رضاى صاحب خانه حرام است. (يزدى)

[2] بلكه در بعض اوقات حرام است. (تويسركانى)

* بلكه در بعضى اوقات شايد حرام بوده باشد. (صدر)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 272، حديث 10. وسائل 24: 257، حديث 2.

(2) كافى 6: 322، حديث 1. وسائل 24: 402، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 773

موجب خرابى بدن مى شود. «1» و نيز در حديث آمده كه: هركس كه شب شنبه و شب يكشنبه شام چيزى نخورد قوّت از او مى رود، و تا چهل شبانه روز بازنمى آيد «2».

هجدهم: به دو انگشت طعام خوردن با اختيار.

نوزدهم: در ظرفهاى نقره كوب طعام خوردن.

بيستم: خلال كردن به خوص «3» درخت خرما و نى و ريحان، چه خلال كردن به نى و ريحان سبب مرض جذام مى شود. و همچنين خلال كردن به چوب شاهسپرم وآس «4» و گز و انار.

بيست و يكم: ماهى خوردن، چه در حديث آمده كه: خوردن آن گوشت بدن را مى ريزاند «5».

بيست و دوم: پنير بى مغز گردو، و گردو بى پنير خوردن.

بيست و سوم: گوشت قاق «6» خوردن.

بيست و چهارم:

گوشت گنديده خوردن، چه آن باعث خرابى بدن مى شود.

بيست و پنجم: از چيزى كه موش از آن خورده باشد خوردن.

مطلب دوم در بيان منافع طعامها و ميوه ها

مطلب دوم در بيان منافع طعامها و ميوه ها

به طريقى كه از حضرات ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- منقول است.

نان شعير: بدان كه نان جو خوردن از شعار پيغمبران است و قوت ايشان، و در حديث وارد شده كه: در هيچ شكمى قرار نگيرد الّا هرمرضى كه در آن باشد بيرون كند و قوت

__________________________________________________

(1) كافى 6: 288، حديث 2 و 3. وسائل 24: 328- 330، حديث 1 و 6 و 7.

(2) كافى 6: 289، حديث 8. وسائل 24: 329، حديث 4.

(3) برگ درخت خرما.

(4) شاهسپرم: ريحان. آس: مُوْرد گياهى است تيره.

(5) كافى 6: 323، حديث 5. وسائل 25: 77 و 78، حديث 1 و 7.

(6) خشك.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 774

پيغمبران است «1».

نان برنج: در حديث آمده كه: جهت مبطون- يعنى كسى كه غايط او هميشه بيرون آيد- نافع ترين دواهاست، و دباغت معده مى كند «2».

گوشت: در حديث آمده كه: خوردن گوشت، گوشت را در بدن مى روياند و سيّد طعامهاست در دنيا و آخرت «3» و حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم گوشت سر دست را دوست تر مى داشتند و گوشت قاليچه «4» بدترين گوشتهاست، چه به محلّ بول نزديك تر است.

گوشت كبك: ساقهاى پاى را قوى مى كند و تب را ميراند.

گوشت مرغ: از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه: گوشت مرغ بچّه بهترين گوشتهاست. «5».

گوشت قطاة: از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام منقول است كه: گوشت قطاة «6» مبارك است و صاحب يرقان را كباب

آن نافع است. «7»

گوشت حبارى: از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام منقول است كه: گوشت حبارى «8» بواسير و درد پشت را نافع است، و قوّت باه مى دهد. «9»

گوشت ميش و گاو: از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام منقول است كه: گوشت ميش شنوايى و بينايى را زياده مى كند و گوشت گاو با برگ چغندر خوردن برص را برطرف

__________________________________________________

(1) كافى 6: 304، حديث 1. وسائل 25: 12، حديث 1.

(2) كافى 6: 305، حديث 2. وسائل 25: 13، حديث 3.

(3) كافى 6: 308، حديث 2 و ص 309، حديث 1. وسائل 25: 22 و 23، حديث 2 و 4- 1 و 3.

(4) گوشت ران.

(5) كافى 6: 312، حديث 2. وسائل 25: 46، حديث 2 و 3.

(6) سنگخوار، سنگخارك.

(7) كافى 6: 312، حديث 5. وسائل 25: 49، حديث 2.

(8) چرز، چكاوك، مرغابى كه آنرا سرخاب گويند.

(9) كافى 6: 313، حديث 6. وسائل 24: 157، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 775

مى سازد «1».

هريسه: «2» در حديث آمده كه: هريسه نفع بسيارى دارد و سبب قوّت باه مى شود «3».

تخم مرغ: در حديث آمده كه: خوردن آن سبب بسيارى فرزند مى شود «4».

عسل: شفاى بيمارى است كه سبب آن بلغم باشد.

عدس بريان كرده: تشنگى را مى نشاند، و قوّت معده مى دهد، و شفاى هفتاد مرض است، و عدس دل را نازك مى كند، و اشك چشم را زياده مى گرداند.

آرد گندم بريان كرده: طعام پيغمبران است، و خوردن آن گوشت را مى روياند، و استخوانها را سخت مى سازد، و قوّت باه مى دهد.

پنير با مغز گردو: و در حديث آمده كه: هردو با

هم شفاست و هر يك تنها مرض است «5».

شكر: نافع است از همه چيزها، و ضرر ندارد.

سركه و زيت: طعام انبياست، و منافع آن بسيار است، چه ذهن را روشن مى گرداند، و عقل را زياد مى كند، و صفرا را كم مى سازد، و دل را زنده مى دارد، و كرمهائى كه در شكم آدمى باشد مى كشد، و شهوت زنان را برطرف مى سازد.

و زيتون: بادها را مى شكند. روغن «6» دواست خصوصاً در تابستان.

شيرگوسفند سياه: نافع تر است ازگوسفند سرخ، و شير گاو سرخ بهتر است از گاو سياه.

شير و عسل: جهت آب پشت نافع است.

زنيان: «7» هاضم طعام است.

__________________________________________________

(1) كافى 6: 310، حديث 1. وسائل 25: 44، حديث 1.

(2) طعامى كه از گوشت و حبوب ترتيب دهند.

(3) كافى 6: 319. وسائل 25: 69.

(4) كافى 6: 324 و 325، حديث 2 و 3 و 4. وسائل 25: 79- 80، حديث 3 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9.

(5) كافى 6: 340، حديث 2 و 3. وسائل 25: 121، حديث 1 و 2.

(6) در بعضى از نسخه ها: روغن آن.

(7) تخمى است كه آنرا به روى خمير نان پاشند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 776

برنج: بهترين چيزهاست براى قطع بواسير.

نخود بريان كرده: جهت درد پشت نافع است و هفتاد پيغمبر آن را دعا كرده.

باقلى مغز ساق را زياده مى كند، و فربه مى سازد، و آب را در دماغ زياده مى گرداند و اگر با پوست بخورند دباغت معده مى كند.

لوبيا: بادها را از شكم مى راند.

ماش: مرض بهق «1» را زايل مى گرداند.

كدو: باعث زيادتى مغز دماغ مى شود.

مويز سرخ: هرصباح ناشتا بيست و يك عدد

خوردن آن دفع مرضها مى كند.

انجير: شبيه ترين ميوه هاست به ميوه هاى بهشت، بعضى از مرضها را نافع است، و قطع بواسير و نقرس «2» مى كند.

انار: سيّد ميوه هاست، و حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم او را بهترين ميوه ها گفته، سير را گرسنه مى سازد و گرسنه را سير مى كند، و در هر انارى دانه اى از بهشت است، و لهذا بعضى از حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام انار را تنها مى خورده اند، و دانه انار را با پيه او خوردن دباغت معده مى كند، و وسوسه شيطان از دل مى برد، و اگر كسى در روز جمعه پيش از آنكه چيزى بخورد يك انار بخورد چهل روز دل او را نورانى مى كند، و اگر دو نار بخورد هشتاد روز، و اگر سه انار بخورد صد و بيست روز، و از وسوسه شيطان خلاصى يابد، و دود كردن چوب انار جانوران را مى گريزاند.

سيب: نافع است جهت زهر و سحر و ديوانگى و زيادتى بلغم، و خوردن آن خون از بينى آمدن را برطرف مى سازد.

بِه: رنگ را نيكو مى گرداند، و اگر زن در آبستنى بخورد فرزند او را نيكورو مى سازد، و غم را مى برد، و كسى كه آن را هميشه بخورد كلام او تمام حكمت مى شود، و شجاعت مى آورد.

__________________________________________________

(1) خالها و نقطه هاى سياه و سفيد روى بدن، لك و پيس.

(2) مرضى است كه به شكل التهاب مفصل شست پا بروز مى كند و علت آن اختلال عمل كبد است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 777

امرود «1»: دل را جلا مى دهد، و معده را دباغت مى كند خصوصاً در وقتى كه طعام خورده باشد.

آلو: اطفاى حرارت مى كند، و صفرا را ساكن مى سازد، و

خشك آن جوشش خون را فرومى نشاند و مرض را ميراند.

اترُج: بعد از طعام خوردن نافع است، و حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم ترنج سبز را دوست مى داشته اند.

سنجد: دباغت معده مى كند، و بواسير را زايل مى سازد، و ساقين را قوى مى كند، و تقطير بول را نافع است.

كاسنى: امان است از قولنج هر صبح هفت ورق از آن، و بر هر ورقى از آن قطره اى از آب بهشت است، و باه را زياده مى كند، و فرزند را نيك مى سازد، و در آن شفاى هزار مرض است.

باد روج: يعنى ريحان كوهى سُدّه را مى گشايد، و اشتهاى طعام مى آورد، و سل را مى برد، و هضم طعام مى كند و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آن را دوست مى داشته اند.

گندنا «2»: جهت سپرز نافع است، و اگر سه روز بخورند بوى دهن را خوش مى گرداند، و بادها را دفع مى كند، و قطع بواسير مى كند، و امان است از جذام، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آن را با نمك مى خورده اند.

كرفس: طعام الياس و يوشع و يسع پيغمبران است، خوردن آن باعث زيادتى حافظه مى گردد، و دل را پاك مى كند، و جنون و جذام و برص را برطرف مى سازد.

خرفه «3»: حضرت فاطمه عليها السلام آن را دوست مى داشته اند.

كاهو: خون را صاف مى كند.

سداب «4»: عقل را مى افزايد.

__________________________________________________

(1) گلابى.

(2) گندنا: تره.

(3) گياهى است تيره ... داراى تخم هاى ريز و سياه كه در پزشكى به كار مى رود.

(4) گياهى است از رده دو لپه. برگهايش ضخيم و سبز مايل به آبى و گلهايش زرد رنگ و ميوه اش كپسول كه داراى دانه هاى قهوه اى است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 778

چغندر:

از حضرت امام بحقّ ناطق امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: آن دفع جذام مى كند و شفاى مرضهاست و استخوان را سخت مى گرداند «1».

كماة: آب آن شفاى درد چشم است.

تُرب: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: در آن سه خصلت است؛ ورق اوبادها را مى شكند، ومغز او بول را ميراند، و اصل او بلغم را برطرف مى سازد «2».

كرز «3»: امان است از قولنج و بواسير، و باه را قوى مى گرداند.

شلغم: جذام را مى برد.

بادنجان: مرض را مى برد و طبيعت را به اصلاح مى آورد.

پياز: قوّت باه مى دهد، و بلغم را مى برد، و پشت را سخت مى گرداند، و تب را زايل مى كند، و مرض وبا را برطرف مى سازد.

سعتر «4»: خوردن آن پيش از طعام رطوبتها را دفع مى كند.

مطلب سوم در آداب آب نوشيدن

مطلب سوم در آداب آب نوشيدن

بدان كه بيست و سه امر به آب نوشيدن تعلّق دارد: يك امر واجب، و سيزده امر سنّت، و يك امر حرام، و هشت امر مكروه.

امّا يك امر واجب:

گردانيدن [1] دهن از موضع طلا و نقره اگر ظرف نقره كوب يا طلاكوب باشد، چنانچه مذكور شد.

امّا سيزده امر سنّت:

اوّل آنكه: در وقت آب خوردن اين دعا بخواند: «الْحَمْدُللَّهِ مُنَزِّلِ الْمآءِ مِنَ السَّمآءِ،

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 372. وسائل 25: 207.

(2) كافى 6: 371. وسائل 25: 205.

(3) آلبالو.

(4) مرزه.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 779

وَمُصَرِّفِ الْامْرِ كَيْفَ يَشآءُ، بِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْاسْمآءِ».

دوم آنكه: بعد از آب خوردن اين دعا بخواند: «الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ سَقانيْ مآءً عَذْبًا وَلَمْ يَجْعَلْهُ مِلْحًا اجاجًا بِذُنُوبيْ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ سَقانيْ فَارْوانيْ وَاعْطانيْ فَارْضانيْ وَعافانيْ وَكَفانيْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنيْ مِمَّنْ تُسْقيْهِ فِي

الْمَعادِ مِنْ حَوْضِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم وَتُسْعِدُهُ بِمُرافَقَتِه بِرَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِميْنَ».

سوم آنكه: آب را بمكد.

چهارم آنكه: آب را به هردو دست بنوشد.

پنجم آنكه: به سه نفس بنوشد اگر آب دهنده غلام باشد.

ششم آنكه: به يك نفس بنوشد اگر آب دهنده آزاد باشد.

هفتم آنكه: آب بسيار ننوشد، چه بسيار نوشيدن آب ماده جميع مرضهاست.

هشتم آنكه: از نزديك دسته كوزه و از موضع شكسته آب ننوشد.

نهم آنكه: در وقت آب نوشيدن حضرت امام حسين عليه السلام را ياد نمايد و صلوات فرستد و قاتلان او را لعن كند، چه اگر آن حضرت را ياد نمايد و بر قاتلان او لعن فرستد صد هزار حسنه در ديوان اعمال او ثبت مى شود، و صد هزار گناه از ديوان اعمال او محو مى شود، و صد هزار درجه بلند او را روزى مى گردد.

دهم آنكه: آبى كه از ناودان خانه كعبه فرود آيد نوشيدن، چه سبب شفاى مرضها در آن است.

يازدهم: آب زمزم نوشيدن، چه در آن شفاى مرضهاست.

دوازدهم: آب باران نوشيدن، چه سبب شفاى امراض است.

سيزدهم: هديه بردن آب زمزم به شهرها.

و امّا يك امر حرام: و آن در ظرف طلا و نقره آب نوشيدن است.

و امّا هشت امر مكروه:

اوّل: آب نيل مصر نوشيدن، چه در حديث آمده: كه دل را مى ميراند «1».

__________________________________________________

(1) كافى 6: 391 حديث 3. وسائل 25: 271، حديث 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 780

دوم آنكه: به يك نفس آب نوشيدن اگر آب دهنده غلام باشد.

سوم آنكه: به سه نفس آب نوشيدن اگر آب دهنده آزاد باشد.

چهارم: به يك بار سر كشيدن و فرو بردن آب، چه آن باعث

مرض كباد مى شود و آن مرضى است در جگر.

پنجم: ايستاده آب نوشيدن. [1]

ششم آنكه: از نزديك دسته كوزه، و از موضع شكسته آب نوشيدن.

هفتم: بسيار آب نوشيدن.

هشتم: تگرگ خوردن.

مطلب چهارم در آداب رخت پوشيدن
اشاره

مطلب چهارم در آداب رخت پوشيدن

و عمّامه پيچيدن، وانگشترى به دست كردن و كفش و موزه و نعلين در پاى كردن.

و در آن دو فصل است:

فصل اوّل: در اقسام رخت پوشيدن
اشاره

فصل اوّل: در اقسام رخت پوشيدن

بدان كه رخت پوشيدن جهت تجمّل برپنج قسم است:

قسم اوّل: رخت پوشيدن واجب

قسم اوّل: رخت پوشيدن واجب

چون رخت خوب پوشيدن زن هر گاه شوهر او خواهد، و رخت پوشيدن والى هرگاه باعث خوف و ترس عدو شود.

قسم دوم: رخت پوشيدن سنّت

قسم دوم: رخت پوشيدن سنّت

چون رخت خوب پوشيدن زن جهت شوهر خود اوّل دفعه، و رخت خوب پوشيدن مرد براى زن خود، و رخت خوب پوشيدن والى جهت تعظيم شرع، و رخت خوب پوشيدن علما جهت تعظيم علم.

__________________________________________________

[1] در شب و امّا در روز پس مستحبّ است ايستاده نوشيدن. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 781

قسم سوم: رخت پوشيدن حرام

قسم سوم: رخت پوشيدن حرام

چون حرير پوشيدن مرد آن را در غير جنگ و ضرورت، چنانكه مذكور خواهد شد.

قسم چهارم: رخت پوشيدن مكروه

قسم چهارم: رخت پوشيدن مكروه

چون پوشيدن رخت خوب زن در وقت مردن شوهر، چنانچه در بحث طلاق مذكور شد هر گاه اراده زينت نكند.

قسم پنجم: رخت پوشيدن مباح

قسم پنجم: رخت پوشيدن مباح

و آن رخت خوب پوشيدن است سواى آنچه مذكور شد، چه رخت خوب پوشيدن مباح است.

فصل دوم: آنچه به رخت پوشيدن متعلّق است

فصل دوم: آنچه به رخت پوشيدن متعلّق است

بدان كه چهل و سه امر به رخت پوشيدن متعلّق است: يك امر واجب، شش امر حرام، بيست و شش امر سنّت، و ده امر مكروه.

امّا يك امر واجب:

آنكه جامه پاك باشد در حالتى كه نماز مى كند، چه در جامه نجس نماز صحيح نيست.

و امّا شش امر حرام:

اوّل: پوشيدن مردان حرير محض در غير جنگ و ضرورت.

دوم: پوشيدن زنان حرير محض در حالت احرام، و در وقت نماز كردن خلاف است. [1]

سوم: پوشيدن پوست مرده.

__________________________________________________

[1] اظهر در وقت نماز حلال بودن آن است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 782

چهارم: پوشيدن رختى كه غصب كرده باشند.

پنجم: رخت خوب پوشيدن زن اجنبيّه به قصد آنكه با او زنا كنند.

ششم: انگشتر طلا [1] در انگشت كردن.

و امّا بيست و شش امر سنّت:

اوّل: رختى كه مى پوشند قيمتى باشد به جهت تجمّل و زينت.

دوم آنكه: سفيد باشد و از پنبه باشد، چه در حديث آمده كه: جامه پنبه پوشيدن لباس حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمّه معصومين عليهم السلام بوده «1».

سوم آنكه: كوتاه باشد.

چهارم آنكه: آستين آن جامه از انگشتان درازتر نباشد.

پنجم آنكه: جامه خانه غير جامه بيرون رفتن باشد.

ششم آنكه: در حالت پوشيدن جامه كوزه نو را پرآب سازند و سوره «انَّا انْزَلْناه» را سى و دوبار برآن بخوانند و بدمند و قدرى از آن برجامه پاشند، چه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: سبب فراخى

نعمت مى شود مادامى كه از آن جامه اثرى باقى باشد «2».

هفتم: در حالت پوشيدن جامه نو اين دعا را بخواند كه محمّد بن مسلم به سند صحيح از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده كه گفت: پرسيدم از آن حضرت كه كسى كه جامه نو بپوشد چه كار كند؟ آن حضرت فرمودند: اين دعا بخواند كه «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ ثَوْبَ يُمْنٍ وَتقًى وَبَرَكَةٍ، اللَّهُمَّ ارْزُقْنيْ فيْهِ حُسْنَ عِبادَتِكَ، وَعَمَلًا بِطاعَتِكَ، وَاداءَ شُكْرِ نِعْمَتِكَ، الْحَمْدُللَّهِ الَّذيْ كَسانيْ ما اواريْ بِه عَوْرَتيْ، وَأتجَمَّلُ بِه فِي النَّاسِ» «3».

__________________________________________________

[1] از براى مردان و همچنين غير انگشتر هر چه صدق لبس طلا كند. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 6: 446، حديث 4. وسائل 5: 28، حديث 1.

(2) كافى 6: 459، حديث 4. وسائل 5: 47، حديث 2.

(3) كافى 6: 458، حديث 1. وسائل 5: 49، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 783

هشتم آنكه: در وقت عمّامه پيچيدن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ سَوّمنيْ بِسيْمآءِ الْايمانِ، وَتَوِّجْنيْ بِتاجِ الكَرامَةِ، وَقَلِّدْنيْ حَبْلَ الاسْلامِ، وَلا تَخْلَعْ رِبْقَةَ الْايْمانِ مِنْ عُنُقيْ».

نهم آنكه: ايستاده عمامه بندد، چه در حديث از نشسته پيچيدن عمامه نهى واردشده «1».

دهم آنكه: هميشه تحت الحنك ببندد.

يازدهم آنكه: در وقت زير جامه پوشيدن اين دعا بخواند: «اللَّهُمَّ اسْتُرْعَوْرَتيْ، وامِنْ رَوْعَتيْ، وَاعِفَّ فَرْجيْ، وَلا تَجْعَلْ لِلشَّيْطانِ في ذلِكَ نَصيْبًا، وَلا لَهُ الى ذلِكَ وُصُوْلًا فَيَصْنَعَ لِيَ الْمَكآئِدَ وَيُهَيِّجُنيْ لِارْتِكابِ مَحارِمَكَ».

دوازدهم آنكه: زير جامه را رو به قبله نپوشد.

سيزدهم آنكه: موزه و كفش و نعلين را نشسته بپوشد.

چهاردهم آنكه: در وقت پوشيدن نعلين و موزه پاى راست را پيش از پاى چپ درآن كند، و در وقت كندن اوّل از پاى

چپ بكند.

پانزدهم آنكه: در وقت نعلين وموزه پوشيدن اين دعا بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ والِ مُحَمَّدٍ، وَوَطِّئْ قَدَمَيَّ فِي الدُّنْيا وَالاخِرَةِ، وَثَبِّتْهُما عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيْهِ الْاقْدامُ».

شانزدهم آنكه: در وقت كندن نعلين و موزه اين دعا بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ الَّذيْ رَزَقَنيْ ما اوَقّي بِه قَدَمَيَّ مِنَ الْاذى، اللّهُمَّ ثَبِّتْهُما عَلى صِراطِكَ، وَلا تَزِلّهُما عَنْ صِراطِكَ السَّوِيِّ».

هفدهم آنكه: نعلين و موزه زرد بپوشد، چه در حديث آمده از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه: فرمودند كسى كه نعلين زرد بپوشد هميشه خوشحال خواهد بود تا كهنه شود «2».

هجدهم: نعلين سفيد پوشيدن، چه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه:

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

(2) كافى 6: 466، حديث 5. وسائل 5: 69، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 784

نعلين سفيد اگر كسى بپوشد كهنه نشود تا مالى به دست پوشنده آن آيد، و نعلين زرد لباس پيغمبران است «1».

نوزدهم: پوشيدن موزه.

بيستم: پوشيدن پيراهن كتان، چه در حديث آمده كه: پوشنده را فربه مى كند «2».

بيست و يكم: انگشترى به دست كردن.

بيست و دوم: انگشترى به دست راست كردن.

بيست و سوم: انگشترى عقيق به دست كردن، چه در حديث آمده كه: امان است از هربلايى «3».

بيست و چهارم: انگشترى كه نگين آن از ياقوت باشد در دست كردن، چه در حديث آمده كه: مفلسى را مى برد «4».

بيست و پنجم: انگشترى كه نگين آن فيروزه باشد در دست كردن، چه در حديث آمده كه: كسى كه در دست او انگشترى باشد كه نگين آن فيروزه باشد هرگز محتاج نمى شود «5».

بيست و ششم: انگشترى كه نگين آن جزع يمانى يا بلور باشد

در دست كردن چه خاصيت بسيار دارد.

و امّا ده امر مكروه:

اوّل: پوشيدن موزه سرخ در حضر، امّا در سفر مكروه نيست.

دوم: پوشيدن نعلين سياه، چه در حديث آمده كه: به چشم ضرر مى رساند و غم مى آورد «6» امّا كفش سياه پوشيدن مكروه نيست.

__________________________________________________

(1) كافى 6: 465، حديث 2 و 3. وسائل 5: 68 و 69، حديث 2 و 3.

(2) كافى 6: 449، حديث 1. وسائل 5: 28، حديث 1.

(3) ثواب الأعمال: 208، حديث 5. وسائل 5: 90، حديث 6.

(4) كافى 6: 471. وسائل 5: 892.

(5) كافى 6: 472، حديث 1. وسائل 5: 94، حديث 2 و 3.

(6) كافى 6: 465، حديث 2. وسائل 5: 67، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 785

سوم: پوشيدن جامه مصوّر، به تخصيص در نماز.

چهارم: جامه سياه پوشيدن، چه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه:

حقّ تعالى وحى فرستاد به پيغمبرى از پيغمبران كه به مؤمنان بگو كه: لباس دشمنان مرا نپوشند؛ يعنى جامه سياه «1».

پنجم: جامه شهرت پوشيدن [1] كه به سبب انگشت نما باشد، چه در حديث آمده كه: كسى كه جامه اى بپوشد كه به سبب آن جامه مشهور شود خداى تعالى او را جامه اى از آتش دوزخ بپوشاند «2».

) ششم: جامه سرخ پوشيدن مگر در عروسى.

هفتم: پوشيدن جامه اى كه زرد باشد يا به زعفران رنگ كرده باشند مگر در عروسى، چه در حديث آمده كه حضرت امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: كه رنگ كردن جامه به زعفران خاصّه بنى اميّه است «3». و در حديث آمده كه: آن حضرت وقتى قباى زرد پوشيده اند و از آن عُذر گفته

كه من چون عروسى كرده ام جهت آن قباى زرد پوشيده ام «4».

هشتم: آنكه: يك كفش يا يك نعل پوشيده به راه روند مگر آنكه يكى را به دوختن داده باشند، چه در حديث آمده كه: هر كه در يك نعل راه رود اگر شيطان ضررى به او رساند كسى را ملامت نكند مگر نفس خود را. «5»

) نهم: انگشترى از آهن در دست كردن.

دهم: عمّامه را نشسته پيچيدن.

__________________________________________________

[1]- احوط حرمت پوشيدن لباس شهرت است. (تويسركانى، صدر)

__________________________________________________

(1) من لايحضره الفقيه 1: 252، حديث 770. وسائل 4: 385، حديث 8. مستدرك 3: 210، حديث 1.

(2) كافى 6: 445، حديث 4. وسائل 5: 24، حديث 4.

(3) كافى 6: 448، حديث 10. وسائل 5: 30، حديث 4.

(4) كافى 6: 446، حديث 1 و 3. وسائل 5: 31، حديث 2 و 10.

(5) كافى 6: 467، حديث 4 و 5. وسائل 5: 75، حديث 1 و 2 و 3.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 787

باب شانزدهم در قضا پرسيدن و آداب آن
مطلب اوّل در اقسام قضا و صفات قاضى
فصل اوّل: در اقسام قضا پرسيدن
قسم اوّل: قضا پرسيدن عامّ

قسم اوّل: قضا پرسيدن عامّ

يعنى حكم كردن ميانه مسلمانان، و آن وظيفه امام است يا نايب او، و برامام واجب است كه در هر قطرى از اقطار و در هرمصرى از امصار قاضى نصب كند. و هرقاضى جامع الشرايطى كه امام جهت قضا پرسيدن تعيين كند براو واجب عينى است، و بعضى از مجتهدين با تعيين نيز واجب عينى نمى دانند هر گاه جمعى ديگر باشند كه به آن قيام توانند نمود. «1» و اگر امام تعيين نكند واجب كفائى است مگر آنكه منحصر يك شخص باشد، چه در اين صورت با عدم تعيين امام نيز برآن كس واجب عينى است. و

اگر امام عالم به حال آن كس نباشد براو واجب است كه حال خود را به عرض امام رساند تا امام عالم به حال او شود.

و در حال غيبت امام فقيه جامع الشرايط را لازم است حكم كردن، و واجب است برمردمان رفع قضاياى خود به او نمودن، چنانچه برقاضى منصوب از جانب امام لازم

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 8: 82 و 84. محقّق، شرايع 4: 68 و 69. ابن حمزه، وسيله: 208.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 789

بود. و بعضى [1] از مجتهدين گفته اند كه: در حالت غيبت امام و نبودن فقيه جامع الشرايط قضاى فقيه عادل امامى اگرچه مجتهد نباشد كافى است [2] و حكم او حكم فقيه جامع الشرايط است «1».

و هرگاه جماعتى كه اهليّت قضا در ايشان باشد بسيار باشند آيا قضا پرسيدن ايشان سنّت است يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است، اقرب آن است كه اگر كسى كه برخود اعتماد داشته باشد كه به آن قيام تواند نمود سنّت است كه متكفّل آن شود. و بعضى از مجتهدين برآنند كه: اگر مفلس باشد سنّت است كه قضا پرسد واز بيت المال رزق گيرد «2». و اگر به فضل مشهور نباشد سنّت است كه مرتكب قضا شود تا مشهور به فضل گردد، و اگر مشهور به فضل باشد يا آنكه محتاج نباشد مكروه است قضا پرسيدن.

و جايز است از جانب حاكم ظالم قاضى شدن هرگاه داند كه حكم شرع را به طريق حقّ جارى مى تواند ساخت، و حكمى كه قاضى منصوب از جانب حاكم ظالم كند صحيح نيست و اگرچه آن ظالم صاحب شوكت باشد. امّا ترافع جهت ضرورت به آن قاضى جايز است. [3] و

اگر آن قاضى حكمى كند جهت شخصى به گرفتن مال خود آن شخص را جايز است گرفتن آن.

و جايز است متعدّد بودن قاضى در يك شهر، و در اين صورت مردمان در رفع كردن قضاى خود به هركدام كه خواهند مخيّرند هرگاه در جامعيّت شرايط مساوى باشند، و اگر مساوى نباشند رفع به اعلم بايد كرد، و اگر در علم مساوى باشند به اورع،

__________________________________________________

[1]- قول اين بعض صحيح نيست. (نخجوانى)

[2] احوط عدم كفايت است. (تويسركانى)

* معلوم نيست، بلكه ظاهراً عدم كفايت است. (صدر)

[3] تفصيلى دارد كه حاشيه مجال ذكر آن را ندارد. (صدر)

__________________________________________________

(1) مقّدس اردبيلى در مجمع الفائده 12: 14 به حاشيه بر دروس ابن فهد نسبت داده است.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 8: 84.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 790

و اگر يكى را علم باشد و يكى را ورع اعلم مقدّم است بر اورع. [1] و اگر در اين صورت ميانه مدّعى و مدّعى عليه نزاع واقع شود و هريك از ايشان به قاضى راضى شوند قاضى كه مدّعى خواهد مقدّم است [2] برقاضى مدّعى عليه.

و جايز است كه امام در هرمحلّه اى قاضى نصب كند، يا آنكه هرقاضى را به نوعى از قضا مخصوص گرداند مثل آنكه يكى را جهت قضا پرسيدن ميانه مردان تعيين نمايد و ديگرى را جهت زنان. و آيا جايز است كه شرط كند كه هردو مثلًا در حكم واحد متّفق شوند؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف [3] است.

و كسى كه جاهل به احكام شرعيّه باشد و شرايط قضا در او متحقّق نباشد قضا پرسيدن بر او حرام است، چه در حديث از حضرت اميرالمؤمنين عليه

السلام منقول است كه:

قاضى برچهار قسم است، سه از ايشان در دوزخ اند و يكى در بهشت، اوّل آنكه: دانسته حكم به باطل كند، دوم آنكه: حكم به باطل كند و نداند كه باطل است، سوم آنكه:

حكم به حقّ كند و نداند كه حقّ است، اين هرسه به دوزخ مى روند. امّا چهارم آنكه:

حكم به حقّ كند و داند كه حقّ است، اين قاضى به بهشت مى رود «1».

قسم دوم: قضا پرسيدن خاصّ

قسم دوم: قضا پرسيدن خاصّ

و آن در صورتى است كه مدّعى و مدّعى عليه به شخصى راضى شوند كه ميانه ايشان حكم كند، و حكم اين شخص برايشان جارى است اگرچه امام يا كسى از جانب او جهت قضا پرسيدن عام موجود باشد، و شرط است در اين قاضى آنچه در قاضى منصوب از جانب امام شرط است از صفاتى كه مذكور خواهد شد. و آيا رضاى مدّعى

__________________________________________________

[1]- اعتبار اعلميّت و اورعيّت معلوم نيست، بلى هرگاه در همان مسأله كه محلّ ترافع واقع شده اختلاف داشته باشند احوط اخذ به قول اعلم است و با تساوى در علم اخذ به قول اورع است. (تويسركانى)

[2] و در صورت تداعى كه هر دو مدّعى باشند قرعه است. (نخجوانى، يزدى)

[3] اظهر جواز است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 407، حديث 1. وسائل 27: 22، حديث 6.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 791

و مدّعى عليه بعد از حكم اين قاضى شرط است؟ مجتهدين را در آن خلاف است. و اگر يكى از ايشان پيش از حكم يا در اثناى حكم رجوع كند حكم آن قاضى براو نافذ نيست، و حكم اين قاضى از مدّعى و مدّعى عليه

تعدّى نمى كند، پس اگر حكم به ديت كند در خطائى عاقله ديت نمى دهد.

فصل دوم: در صفات قاضى

فصل دوم: در صفات قاضى

بدان كه بيست و هفت صفت مى بايد كه در قاضى موجود باشد: دوازده صفت واجب، و پانزده صفت سنّت.

امّا دوازده صفت واجب [1]:

اوّل آنكه: بالغ باشد، چه قضاى طفل صحيح نيست.

دوم آنكه: عاقل باشد، چه قضاى ديوانه صحيح نيست.

سوم آنكه: مرد باشد، چه قضاى زن صحيح نيست، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: قضاى زن در مواضعى كه گواهى او مسموع باشد صحيح است «1».

چهارم آنكه: مؤمن باشد، چه قضاى غيرمؤمن صحيح نيست.

پنجم آنكه: عادل باشد [2] يعنى گناه كبيره نكند و گناه صغيره از او بسيار سرنزند- چه قضاى فاسق صحيح نيست.

ششم آنكه: حلال زاده باشد، چه قضاى ولدالزنا صحيح نيست.

هفتم آنكه: قدرت برچيزى نوشتن داشته باشد [3] به مذهب بعضى از مجتهدين «2».

__________________________________________________

[1] وجوب تمام اين دوازده صفت در قاضى محلّ تأمّل است، لكن احوط است. (تويسركانى)

[2] معنى عدالت آن است كه در بيان شهادت خواهند فرمود. (صدر)

[3] اظهر عدم اشتراط است و همچنين در آزادى و كور نبودن. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى در مبسوط 8: 101 به بعض نسبت داده است. ابن قدامه در مغنى 11: 380 و ماوردى در حاوى الكبير 16: 156 به ابو حنيفه نسبت داده اند.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 8: 120. ابن ادريس، سرائر 2: 166. محقّق، مختصر نافع: 271.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 792

هشتم آنكه: آزاد باشد برقول بعضى از مجتهدين «1».

نهم آنكه: كور نباشد به مذهب بعضى ازمجتهدين «2». امّا اگر كر باشد صحيح است.

دهم آنكه: فراموشى او زياده از ياد بود او نباشد، چه

اگر فراموشى او غالب باشد قضاى او صحيح نيست.

يازدهم آنكه: كسى باشد كه گواهى او بر مدّعى عليه مسموع باشد، پس اگر چنين نباشد- چون قضاى فرزند برپدر و بنده برآقا وعدو برعدو- صحيح نيست. [1]

دوازدهم آنكه: در احكام شرعيّه و اصول آن اجتهاد كرده باشد، و اجتهاد به دانستن هفت علم حاصل مى شود:

اوّل: علم كلام به دليل تفصيلى چه دليل اجمالى كافى [2] نيست، و آن علمى است كه بحث كرده مى شود در آن از شناختن خداى تعالى و صفات ثبوتيّه و سلبيّه و عدل و حكمت او، و نبوّت پيغمبر، و امامت اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين عليهم السلام، و معاد. و امّا معرفت آنچه در كتب حكمت مذكور مى شود از جواهر و اعراض و دفع شبهاتى كه كرده اند و كنند واجب كفائى است.

دوم: علم اصول فقه، و آن علمى است كه بحث مى شود در آن از دلايل احكام شرعى از امر و نهى و عموم و خصوص و اطلاق و تقييد و اجمال و بيان و غيراينها.

سوم: علم نحو ضرورى، و آن علمى است كه بحث مى شود در آن از احوال آخر كلمه و كلام از حيثيّت اعراب و بِنا، امّا استيفاى مسايل نحو لازم نيست.

چهارم: علم صرف ضرورى، و آن علمى است كه بحث مى شود در آن از احوال

__________________________________________________

[1] معلوم نيست. (يزدى)

[2] دليل اجمالى كافى است على الاقوى. (تويسركانى- صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 8: 101. ابن برّاج، مهذّب 2: 599. شهيد اوّل، دروس 2: 65. علّامه، قواعد 3: 422.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 8: 101. ابن برّاج، مهذّب 2: 598. محقّق، شرايع 4: 68. علّامه، قواعد 3: 421.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 793

بناى كلمه.

پنجم: علم به لغت عرب آن مقدار كه قرآن و احاديث حضرت رسالت پناه و ائمّه معصومين عليهم السلام را تواند فهميدن.

ششم: علم منطق، و آن علمى است كه فهم را از خطاى در فكر نگاه مى دارد، و از علم منطق دانستن شرايط حدّ و برهان و معرفت اشكال اقترانيّه و استثنائيّه كافى است.

هفتم: دانستن چهار اصل: اوّل: آيات قرآنيّه. دوم: احاديث نبويّه صلى الله عليه و آله و سلم و ائمّه عليهم السلام كه از آنها احكام شرعيّه مستنبط مى شود، و در دانستن آنها دانستن بيست و پنج امر لازم است: و آن دانستن ناسخ و منسوخ آنهاست و عموم و خصوص و امر و نهى و اطلاق و تقييد و محكم و متشابه و اجمال و بيان و ظاهر و مأوّل و قصد «1» الفاظ و كيفيّت دلالت و مقاصد الفاظ و متواتر و آحاد و مسند و مرسل و مقطوع و حال روات و تعارض ادلّه و قوّت استخراج. و آيات قرانيّه كه احكام شرعيّه از آن مستنبط مى شود قريب به پانصد آيه است، و حفظ آنها شرط نيست بلكه فهميدن معانى آنها و استحضار آنها هرگاه محتاج به آنها شود كافى است. و در احاديث اعتماد بر اصل [1] مُصحّحى از چهار اصل مشهور- كه آن كافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب و استبصار است كه به سند متّصل از عدول تا امام روايت كرده اند- كافى است. سوم: احاطه [2] به مسايل اجماعيّه تا آنكه اجتهاد به خلاف آن نكند، امّا معرفت مسايل اجماعى و خلافى واجب نيست. چهارم: دليل عقلى از

استصحاب و برائت اصليّه در جايى كه محتاج به دليل عقلى مى شود و آنجا آيات قرآنيّه و احاديث نباشد، و دانستن قياس پيش اماميّه حجّت نيست امّا نزد سنّيان حجّت است.

__________________________________________________

[1]- اعتماد بر يك اصل بس نيست، بلكه فحص از معارض لازم است و شايد در اصول ديگرموجود باشد. (يزدى)

[2] احاطه فعلى لازم نيست، قدرت بر اطّلاع كافى است، بلى در اجتهاد فعلى فحص فعلى لازم است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) قضيّه، خ ل.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 794

و مراد به دانستن اين علوم آن است كه او را قوّت آن باشد كه ردّ فرع به اصل تواند كرد و استنباط فرع از اصل تواند نمود، چه تحصيل اين علوم چنانچه در اين زمان متعارف است سهل است، امّا بهم رسانيدن آن قوّت به غايت مشكل است تا آنكه توفيق الهى شامل حال كدام سعادتمند گردد. اينكار دولت است كنون تا كه را رسد.

و امّا پانزده صفت سنّت:

اوّل آنكه: قاضى زاهد و متورّع و امين باشد.

دوم آنكه: اعمال صالحه بسيار كند.

سوم آنكه: از هواى نفس شديدالعفّه باشد.

چهارم آنكه: به تقوى حريص باشد.

پنجم آنكه: بى عُنف و تعدّى صاحب قوّت باشد و بى ضعف و سستى ملايم باشد، تا آنكه قوى در باطل او طمع نكند، و ضعيف از عدل او مأيوس نشود.

ششم آنكه: حليم باشد.

هفتم آنكه: فهيم باشد به مزاياى امور.

هشتم آنكه: ضابط باشد.

نهم آنكه: چيزها را زود بشنود.

دهم آنكه: قوّت در بصر و بصيرت او باشد.

يازدهم آنكه: دانا باشد به زبان اهل آن شهرى كه در آنجا قاضى است.

دوازدهم آنكه: از طمع منزّه باشد.

سيزدهم آنكه: صادق القول باشد. [1]

چهاردهم آنكه: صاحب رأى باشد.

پانزدهم آنكه:

جبّار نباشد.

تتمّه: قاضى بودن شخصى به سبب تعيين امام به سه طريق ثابت مى شود:

اوّل: شنيدن از امام كه به شخصى به صيغه ماضى گويد: «وَلَّيْتُكَ الْحُكْمَ» يعنى والى

__________________________________________________

[1] صدق در قول و جابر نبودن از صفات واجبه در قاضى است. (تويسركانى، صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 795

گردانيدم تورا درحكم كردن: يا «اسْتَنَبْتُكَ فِى الْحُكْمِ» يعنى نايب گردانيدم تورا در حكم كردن، يا به صيغه امر گويد چون: «احْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ» يعنى حكم كن تو ميان مردمان.

دوم: گواهى دادن دو مرد عادل برقول امام در تعيين او.

سوم: گواهى دادن جماعتى كه از گواهى دادن ايشان ظنّى [1] حاصل شود و به شياع برسد، و قول قاضى در تعيين از جانب امام بى اين سه طريق كافى نيست و اگر چه قرينه برآن دلالت كند. و آيا كافى است خطّ امام در قبول كردن قول او؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف است. [2]

و عزل قاضى از منصب قضا به چهار چيز مى شود:

اوّل: ديوانه شدن قاضى يا فاسق شدن يا بيهوش شدن او يا غالب شدن نسيان بر او، در اين صورت ها بعد از عزل او به اين سببها اگر اينها زايل شود قضا عود نمى كند.

دوم: مردن امامى كه آن قاضى را نصب كرده.

سوم: ساقط شدن ولايت كسى كه او را تعيين كرده [3] چون فاسق شدن يا بيهوش گشتن او.

چهارم: عزل كردن امام او را جهت مصلحتى. و آيا امام او را بى مصلحت عزل مى تواند كرد يا نه؟ مجتهدين را در آن خلاف است، اقرب آن است كه مى تواند.

و در عزل علم قاضى به عزل او شرط است، پس اگر پيش از علم

به عزل حكمى كرده باشد صحيح است. و اگر قاضى بعد از عزل دعوى نمايد كه در فلان معامله حكم كرده بودم قول او را قبول نمى كنند مگر به گواه گذرانيدن، و اگر پيش از عزل دعوى كند قولش مقبول است.

__________________________________________________

[1]- به ظنّ حاصل از شياع ثابت نمى شود على الاحوط. (تويسركانى)

* اكتفاء به ظنّ ثابت نيست. (صدر)

* بلكه علم. (يزدى)

[2] اقوى قبول است اگر ثابت شود كه خطّ امام است. (تويسركانى)

[3] در صورتى كه منصوب از جانب امام عليه السلام او را تعيين كرده باشد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 796

فصل سوم: در آنچه تعلّق به قضا پرسيدن دارد

فصل سوم: در آنچه تعلّق به قضا پرسيدن دارد

بدان كه شصت و هفت امر تعلّق به قضا پرسيدن دارد: شانزده امر واجب، سى و شش امر سنّت، و چهار امر حرام، و يازده امر مكروه.

امّا شانزده امر واجب:

اوّل [1]: حاضر ساختن مدّعى عليه جهت مدّعا و اگر چه تحرير دعوى نكرده باشد [2] به خلاف غايب كه او را تكليف حضور نكند مگر با تحرير دعوى. و تكليف حضور وقتى لازم است كه از ولايت او باشد، و اگر در ولايت ديگر باشد بعد از ثبوت حكم مى كند و گواه مى گيرد. [3] و اگر مدّعى عليه زنى باشد كه از خانه بيرون نمى آمده باشد قاضى كسى پيش او تعيين كرده بفرستد كه وكيل او شود اگر او وكيل تعيين نكرده باشد، و اگر حكم قسم خوردن باشد امين خود را با دو گواه بفرستد كه او را قسم دهند. و اگر خصم از حاضر شدن پيش قاضى امتناع نمايد قاضى حكم به احضار او مى كند، و اگر قاضى خواهد

كه او را تعزير كند جايز است. و قاضى معزول نيز اگر مدّعى عليه باشد لازم [4] است رفتن پيش او، و امّا أولى آن است كه تحرير دعوى كند آنگاه مدّعى عليه را بطلبد.

دوم: برابر داشتن [5] مدّعى و مدّعى عليه- خواه هر دو مسلمان باشند و خواه هر دو كافر- در نظر كردن و گوش برسخنان ايشان دادن و جواب كلام ايشان گفتن و در جاى دادن و تعظيم كردن و عدل نمودن در حكم. و بعضى از مجتهدين اين را سنّت

__________________________________________________

[1]- اقوى جواز حكم بر غايب است اگر چه در بلد حكم حاضر باشد إلّاأ نّه على حجّته. (تويسركانى)

[2] وبهتر است كه بعد از تحرير باشد، مگر آن كه معلوم باشد كه دعواى او مسموع است. (نخجوانى، يزدى)

[3] والغائب على حجّته. (صدر)

* ولكن غايب بر حجّت خود باقى است. (نخجوانى، يزدى)

[4] لزوم مشكل است. (تويسركانى)

[5] اقوى عدم وجوب تسويه است مگر در عدل در حكم. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 797

مى دانند «1». امّا اگر يكى از ايشان مسلمان باشد و ديگرى از اهل كتاب جايز است كه مسلمان را در مجلس براهلِ كتاب مقدّم دارد، چنانچه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مجلس شريح پهلوى او نشست «2». و جايز است كه كافر ايستاده باشد و مسلمان بنشيند، امّا تسويه در ميل قلبى در هيچ كدام واجب نيست.

سوم [1]: مقدّم داشتن كسى كه پيشتر به دعوت آمده باشد، مگر آنكه متأخّر ضرورتى داشته باشد چون مستعجل و كسى كه به سفر رود يا زن باشد، چه در اين صورت واجب است كه اينها را مقدّم دارد.

و اگر در آمدن مساوى باشند قرعه به نام ايشان بزند، پس به نام هركسى كه بيرون آيد او را در يك دعوى مقدّم دارد.

چهارم: شنيدن سخن كسى كه پيشتر سخن كند از خصمين، و اگر هردو ابتدا به سخن كنند از كسى بشنود كه در دست راست خصم بوده باشد، و شيخ طوسى رحمه الله در اين مسئله نقل اجماع كرده. و بعضى گفته اند كه: قرعه بزنند خلاف مر سنّيان را كه ايشان گفته اند كه: مى بايد هردو قسم بخورند كه كدام مدّعى است و كدام مدّعى عليه. و بعضى گفته اند كه: صرف دعوى ايشان كنند تا صلح نمايند، و بعضى گفته اند كه: حاكم در اين صورت در مقدم داشتن مخيّر است «3».

پنجم: زجر كردن كسى كه از طريق شرع در مجلس او تعدّى كند به اين طريق كه اوّل به آهستگى و نرمى دفع او نمايد، پس اگر به آن متنبّه نگردد درشتى كند، و اگر محتاج به زدن باشد بزند، امّا اگر حقّ از قاضى باشد سنّت است كه عفو كند مادامى كه به فساد نكشد.

ششم: تلقين نكردن يكى از مدّعى و مدّعى عليه را به چيزى كه ضرر ديگرى در آن

__________________________________________________

[1]- وجوب امر سوم و چهارم معلوم نيست. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) سلّار، مراسم: 230. ابن ادريس، سرائر 2: 157. علّامه حلّى، مختلف 8: 403.

(2) الغارات 1: 124. مغنى ابن قدامه: 11: 444. مستدرك 17: 359، حديث 5.

(3) شيخ طوسى، خلاف 6: 234 مسأله 32 ومبسوط 8: 154. شهيد ثانى، مسالك 13: 434.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 798

باشد، و هدايت نكردن يكى از ايشان را به حجّت او. [1]

هفتم: رشوه

نگرفتن، پس اگر گرفته باشد واجب است كه به صاحبش ردّ كند با وجود آن، و بدل آن با تلف شدن آن.

هشتم آنكه [2]: قاضى در اثناى گواهى دادن گواه يا بعد از آن چيزى نگويد كه گواه آن را وسيله گواهى خود سازد، يا او را دلير گرداند برگواهى دادن هرگاه در گواهى دادن متردّد باشد. و همچنين اگر مدّعى عليه خواهد كه برحقّى اقرار كند حاكم شرع او را چيزى نگويد كه باعث انكار كردن او گردد، مگر در حدود.

نهم: حكم كردن هرگاه مدّعى التماس حكم كند و موجب حكم پيش او ثابت شده باشد، پس در اين صورت بگويد كه: «حَكَمْتُ يا قَضَيْتُ يا انْفَذْتُ» و آنچه بدينها ماند.

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: هرگاه حقّ مدّعى را تسليم او كند يا او را به گرفتن آن عين يا فروختن آن امر نمايد كافى است و احتياج به حكم [3] كردن نيست «1» و كافى نيست كه بگويد: مدّعاى تو پيش من ثابت شده يا دعوى تو ثابت است، چه در اين صورت نقض آن جايز است، به خلاف امر كردن به گرفتن عين چه نقض آن جايز نيست.

دهم: حكم خود را برطرف كردن هر گاه خلاف آن به قرآن يا حديث متواتر يا اجماع يا خبر واحد صحيح ظاهر گردد، خواه او حاكم باشد و خواه غير او، و خواه تنفيذ حكم او كرده باشد جاهل به آن و خواه نكرده باشد.

يازدهم [4]: نوشتن حكم و محضر، و همچنين واجب است نوشتن تمسّك جهت

__________________________________________________

[1] مگر آنكه بداند كه حقّ با اوست. (نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] لازم است

انشاء حكم به هر نحو انشاء كند حتّى به گفتن: پيش من ثابت شد يا دعواى توثابت است. (يزدى)

[4] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، قواعد 3: 434. شهيد اوّل در دروس 2: 76 به قائلى نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 799

اقراركننده هر گاه خصم او التماس كند و آن كس معروف باشد يا كسى باشد كه او را بشناساند. و قيمت كاغذ تمسّك از بيت المال بايد داد، و با تعذّر آن كسى كه التماس مى كند بدهد.

دوازدهم: جبر كردن محكومٌ عليه بربيرون آمدن از عهده حقّ اگر انكار كند، و اگر ادّعاى مفلسى نمايد و اصل مالى نداشته باشد يا آنكه اصل دعوى مال نباشد او را سوگند بدهد و سر دهد، و اگر اينچنين نباشد [1] او را حبس كند تا آنكه مفلسى او به گواهى كه مطّلع برظاهر و باطن او باشد ظاهر شود، يا آنكه خصم او تصديق افلاس او كند. و اگر مال ظاهرى داشته باشد امر كند حاكم به فروختن آن مال، و اگر از فروختن امتناع نمايد او را برفروختن جبر كند يا آنكه به نيابت او خود بفروشد.

سيزدهم: سؤال كردن از گواه هر گاه مدّعى عليه منكر حقّ باشد، پس اگر مدّعى دعوى گواه كند او را به حاضر گردانيدن ايشان امر نمايد، و بعد از آنكه گواه را حاضر گرداند حاكم از ايشان سؤال نكند مگر به التماس مدّعى يا آنكه گويد: هركس پيش او گواهى هست بگويد، پس اگر هردو گواه متّفق گويند و مطابق دعوى مدّعى باشد و عدالت ايشان نزد حاكم ثابت شده باشد حكم كند به التماس مدّعى. و بعضى

از مجتهدين برآنند كه بى اذن مدّعى حكم مى تواند كرد ليكن واجب است كه گواهان را برخصم عرض كند تا آنكه اگر خصم فسق ايشان را داند ظاهر گرداند «1». پس اگر خصم جهت جرح كردن مهلتى طلبد سه روز او را مهلت دهد و بعد از آن حكم كند؛ و اگر حاكم حال گواهان را نداند گواهان عادل از مدّعى طلب كند، و اگر مدّعى گويد كه گواه ندارم خاطرنشان مدّعى كند كه او را قسمى بر مدّعى عليه مى رسد، پس اگر مدّعى طلب قسم نمايد حاكم او را قسم دهد.

__________________________________________________

[1]- يعنى دعواى مال باشد و اصل مالى داشته باشد، يعنى سابقاً مالى داشته و شكّ در بقاء آن باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 5: 142. شهيد اوّل، دروس 2: 77 به قائلى نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 800

چهاردهم: سؤال كردن از حال گواهان از عدالت و فسق ايشان اگر عالم نباشد و اگر چه مدّعى عليه از آن ساكت باشد، و موقوف نيست واجب بودن تزكيه گواهان برطعن در ايشان. و آيا وجوب تفحّص حال گواهان ساقط مى شود به اقرار كردن مدّعى عليه به عدالت ايشان؟ مجتهدين را در اين مسئله دو قول است. [1]

پانزدهم آنكه: در حالتى كه مدّعى عليه از قسم خوردن امتناع نمايد حاكم يكمرتبه به او بگويد كه: اگر قسم نمى خورى مدّعى قسم مى خورد [2] و حقّ خود را بازيافت مى نمايد، وهمچنين واجب است برحاكم قسم دادن مدّعى برغايب و ميّت و غير اينها. [3]

شانزدهم آنكه: تا يكى از مدّعى و مدّعى عليه حاضر نباشد حكم نكند، چه اگر اينها نباشند وحاكم حكم كند حكم او صحيح

نيست. [4]

و امّا سى و شش امر سنّت:

اوّل: به مسجد جامع رفتن در وقت آمدن به شهر، و دو ركعت نماز تحيّت مسجد كردن، و سؤال نمودن از خداى تعالى توفيق و عصمت و اعانت را، و سلام كردن برآن كسى كه اوّل پيش او آيد.

دوم: نزول كردن در ميان شهر.

سوم: گرفتن صورت تمسّكات و محضرها و قباله ها را از قاضى معزول.

چهارم: سؤال كردن از احوال آن شهر و شناختن اهل آنكه محتاج به شناختن باشد.

پنجم: منادى كردن به آمدن او در وقت درآمدن به شهر، و خواندن چيزى كه امام جهت او نوشته باشد.

ششم آنكه: ابتدا كند به احوال آنهايى كه در حبس قاضى معزول باشند، پس اگر

__________________________________________________

[1] اظهر عدم سقوط است. (نخجوانى، يزدى)

[2] قسم خوردن مدّعى احوط و اولى است. (تويسركانى)

[3] يعنى بعد از گواهى دادن گواهان، لكن اين حكم در غايب محلّ تأمّل است هر چند احوط است. (يزدى)

[4] اقوى صحّت حكم است بر غايب إلّاأ نّه على حجّته. (تويسركانى، صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 801

محبوس اقرار كند به واسطه خصم او را نگاهدارد تا آنكه حقّ را بدهد، و اگر منكر باشد سؤال از خصم كند. پس اگر خصم اعتراف كند به آنكه او را به غير حقّ حبس كرده اند رها كند. و اگر محبوس گويد: مر اخصمى هست امّا نمى شناسم او را، نگاهدارد تا خصم او پيدا شود. و اگر گويد: خصم ندارم، حال خصم او را به منادى كردن تحقيق نمايد. پس اگر بعد از منادى كردن خصم او ظاهر نشود او را سر دهد. و اگر گويد كه: حبس من به غير حقّ

واقع شده، مجتهدين را در اين دو قول است، اقرب آن است كه قولش مقبول نيست، چه متضمّن قدح در قاضى اوّل است، بلكه تفحّص حال او بايد كرد و او را قسم بايد داد به برى الذّمه بودن او آنگاه او را سردهد. و آيا كفيل گرفتن از او در اين صورت لازم است يا نه؟ در آن خلاف است. و اگر گويد كه: خصمى دارم امّا مرا به ظلم حبس كرده بود، در اين نيز ميانه مجتهدين خلاف است، اقرب آن است كه قول او مقبول نيست، چنانچه در مسئله سابق گذشت.

هفتم: نگاه كردن در اموال اطفال و ديوانگان، پس حكم كند ميانه ايشان به آنكه ببيند كه اطفال اگر بالغ و عاقل شده اند مال ايشان را به ايشان تسليم كند، و ولىّ ايشان اگر از ولايت معزول شده باشد حكم به اسقاط ولايت او كند. و همچنين نظر كند در حال اوصيا و اخراج حقوق، پس اگر ايشان خلاف وصيّت كرده باشند يا فاسق شده باشند تصرّف ايشان را باطل گرداند و بدل ايشان جماعتى ديگر تعيين كند، و اگر ضعيف باشند ديگرى را به ايشان ضمّ كند.

هشتم: نظر كردن در امينان قاضى اوّل و لقطه و جعاله و قباله و ضالّه، پس هر گاه امينان خاين شده باشند امانتهاى مسلمانان را از ايشان بازگيرد، و لقطه و ضالّه كه در معرض تلف باشد يا آنكه نفقه آنها برابر قيمت آنها شده باشد بفروشد آنها را، و ما عداى آنها را نگاهدارد يا آنكه به كسى دهد كه آنها را يافته باشد.

نهم: فكر كردن در محرّران و قسمت كنندگان املاك و كسانى كه

گواهان را تزكيه كنند و مترجمان و كسانى كه قاضى اگر كر باشد يا به لغت ايشان عالم نباشد سخنان مدّعى

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 802

و مدّعى عليه را به قاضى بفهمانند، پس هركدام از اينها كه فاسق شده باشند به ديگرى تبديل كند.

دهم: نشستن جهت قضا در جايى كه آمدن پيش او به آسانى ميسّر گردد.

يازدهم آنكه: روى به قبله بنشيند، و بعضى از مجتهدين برآنند كه قاضى پشت به قبله بنشيند «1» و برخاك و بوريا ننشيند بلكه جهت او فرشى بيندازند.

دوازدهم آنكه: وضو بسازد و جامه خوب بپوشد.

سيزدهم آنكه: به سكينه و وقار از خانه بيرون آيد.

چهاردهم آنكه: بسيار گشاده روئى نكند به حيثيّتى كه مردم در سخن گفتن پيش او جرأت كنند، و چندان گرفته نيز نباشد كه مانع از سخن گفتن پيش او شود.

پانزدهم آنكه: خالى باشد از آنچه او را مشغول سازد و باعث پراكندگى خاطر او گردد، چون غضب و گرسنگى و تشنگى و خوشحالى بسيار و غم بى شمار و بيمارى و بى خوابى و آنچه بدينها ماند.

شانزدهم: حاضر گردانيدن علما در مجلس قضا تا آنكه او را آگاه گردانند برمأخذ حكم يا خطائى كه از او واقع شود.

هفدهم: حاضر گردانيدن جماعتى از عدول را در مجلس قضا جهت ترتيب خصوم در دعوى، و جماعتى كه براقرار نمودن مردمان و حكم كردن قاضى گواه شوند، و كاتبى عادل و قاسمى امين.

هجدهم: ترغيب نمودن قاضى مدّعى و مدّعى عليه را به صلح كردن، پس اگر از صلح امتناع نمايند حكم كند. و اگر آن مسئله برقاضى مشتبه باشد از خصمين مهلت طلبد [1] تا براو ظاهر شود و اجتهاد

در تحصيل آن كند.

__________________________________________________

[1] و اين البتّه واجب است. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 722. شيخ طوسى، نهايه 2: 69. ابن حمزه، وسيله: 209. علّامه حلّى، قواعد 3: 426

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 803

نوزدهم: متفرّق ساختن گواهان هر گاه در آن قضيّه شكّ و ريبى داشته باشد، اگر گواهان از اهل فضل و علم نباشند.

بيستم آنكه: كسى كه اقرار به حدّى نمايد قاضى او را چنان كند كه شايد او انكار آن كند و از حدّ خلاص گردد، چنانچه حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به ماعز كردند «1».

بيست و يكم [1]: امر كردن به نشستن مدّعى و مدّعى عليه در برابر او، و جايز است آنكه هر دو بايستند امّا ايستادن يكى از ايشان جايز نيست مگر آنكه ايستاده كافر باشد و نشسته مسلمان.

بيست و دوم آنكه: در وقت قضا پرسيدن دربان نداشته باشد.

بيست و سوم آنكه: قاضى خود متوجّه خريدن و فروختن جهت خود نشود.

بيست و چهارم: حاضر نشدن قاضى به ضيافت مدّعى و مدّعى عليه، و ضيافت نكردن يكى از ايشان را.

بيست و پنجم آنكه: هر گاه مدّعى و مدّعى عليه از سخن كردن ساكت باشند به ايشان بگويد كه سخن گوييد، يا مدّعى شما سخن گويد.

بيست و ششم آنكه: در ساقط گردانيدن حقّ يا ابطال دعوى شفاعت نكند.

بيست و هفتم: عيادت مدّعى و مدّعى عليه كردن، و بر جنازه ايشان حاضر شدن.

بيست و هشتم: اجتهاد كردن در آنكه مدّعى و مدّعى عليه را برابر خواهد اگر ممكن باشد.

بيست و نهم: سؤال كردن از عدالت گواهان در نهانى چه آن از تهمت دورتر

است، و هر گاه مدّتى بگذرد كه در گواهان تغيير حال ممكن باشد مجدّداً از حال ايشان سؤال كردن [2] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه هر گاه ششماه برايشان بگذرد از حال ايشان

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به كافى 7: 185، حديث 6. وسائل 28: 102، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 804

سؤال بايد كرد «1».

سيم آنكه: قاضى در وقت قسم دادن وعظ گويد.

سى و يكم آنكه: قضاياى هر روز و هفته و ماه و سال را در جايى جمع كند و تاريخ آنها را بنويسد، تا آنكه از تغيير محفوظ باشد.

سى و دوم آنكه: برحكم كردن قاضى در هرقضيّه گواهان عادل بگيرد.

سى و سوم: عفو كردن قاضى از كسى كه درشتى با او كند.

سى و چهارم: ترك كردن قاضى گرفتن چيزى از بيت المال جهت رزق اگر احتياج به آن نداشته باشد، و همچنين است حكم كاتب و مترجم قاضى و معلّم قرآن و مدرّس آداب و غير آن و صاحب ديوان و كيّال و گواهانى كه گواهى دهند، مگر آنكه براى سفر كردن و مؤنت سفر محتاج به آن باشند، چه در اين صورت گرفتن چيزى جهت مؤنت سفر جايز است.

سى و پنجم آنكه: سه نوبت به كسى كه قسم متوجّه اوست بگويد كه: اگر قسم نمى خورى حكم مى كنم به حقّ جهت ديگرى.

سى و ششم: سوگند مغلّظه دادن در اموالى كه زياده از ربع دينار باشد.

امّا چهار امر حرام:

اوّل: چيزى دادن جهت قاضى شدن. [1] و بعضى از مجتهدين برآنند كه آن كسى كه اراده قاضى شدن دارد اگر ميان مردمان مشهور نباشد

سنّت است كه چيزى دهد و قاضى شود تا آنكه به علم و فضل مشهور گردد «2».

__________________________________________________

[1]- اگر قابليّت و اهليّت نداشته باشد حرام است چيزى دادن از جهت قاضى شدن و اگر قابليّت داشته باشد حرمت آن معلوم نيست، بلكه در بعض آنات سنّت است. (تويسركانى)

* معلوم نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى در مبسوط 8: 112 به بعض قوم نسبت داده است.

(2) شيخ طوسى در مبسوط 8: 84 به بعضى نسبت داده است. شهيد ثانى، مسالك 13: 342.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 805

دوم: رشوه گرفتن قاضى درقضا پرسيدن. و همچنين رشوه دادن به قاضى حرام است مگر آنكه داند كه اگر رشوت ندهد مالش فوت مى شود، چه در اين صورت جايز است.

سوم: اجرت گرفتن قاضى [1] با عدم تعيين و عدم احتياج از مدّعى و مدّعى عليه و غير ايشان، امّا با احتياج [2] مكروه است.

چهارم: تلقين كردن قاضى مدّعى و مدّعى عليه را به چيزى كه مستلزم ضرر ديگرى باشد.

و امّا يازده امر مكروه:

اوّل: دربان نگاهداشتن قاضى در وقت قضا پرسيدن، و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند، جهت آنكه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم نهى از آن كرده «1».

دوم: قضا پرسيدن در وقت گرسنگى و غضب.

سوم: خريدن و فروختن قاضى به نفس خود چيزى را جهت خود.

چهارم: بسيار گشاده رو بودن قاضى، كه به سبب آن هيبت او از دلها ساقط شود.

پنجم: بسيار مقبوض بودن قاضى.

ششم: تعيين كردن جماعتى مشخّص جهت گواه شدن.

هفتم: شفاعت كردن قاضى جهت اسقاط حقّى يا ابطال دعوى.

هشتم: متفرّق ساختن گواهان هر گاه از اهل فضل باشند و وعظ گفتن ايشان.

نهم: سخن

كردن با يكى از مدّعى و مدّعى عليه، و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند «2».

) دهم: در مسجد قضا پرسيدن، و بعضى از مجتهدين اين را حرام مى دانند «3».

__________________________________________________

[1]- تفصيلى دارد كه مجال ذكر آن نيست. (صدر)

[2] مطلقاً حرام است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) فخرالمحقّقين در ايضاح 4: 310 به قائلى نسبت داده و خود نيز آن را در صورت دوام اقرب دانسته است. شهيد ثانى، مسالك 13: 377.

(2) شيخ طوسى، مبسوط 8: 150. علّامه حلّى، تحرير 5: 129.

(3) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 806

يازدهم: رزق گرفتن قاضى [1] با عدم احتياج و عدم تعيين از بيت المال.

مطلب دوم در بيان تحقيق نمودن دعوى و جواب گفتن و كيفيّت حكم حاكم
فصل اوّل: در تحقيق نمودن دعوى

فصل اوّل: در تحقيق نمودن دعوى

بدان كه مدّعى كسى است كه هر گاه او ترك دعوى كند كسى با او كارى نداشته باشد يا آنكه خلاف اصل يا خلاف ظاهر را دعوى كند [2] و مدّعى عليه مقابل اوست. و شش چيز در مدّعى شرط است:

اوّل آنكه: بالغ باشد، چه دعوى غيربالغ مسموع نيست.

دوم آنكه: عاقل باشد، چه دعوى ديوانه معتبر نيست.

سوم آنكه: مختار و جايزالتصرف باشد، چه دعوى غافل و مست و بيهوش و خفته و كسى كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

چهارم آنكه: دعوى را جهت نفس خود كند يا جهت كسى كه ولىّ يا وصىّ يا وكيل او باشد يا حاكم شرع او را امين كرده باشد، پس اگر كسى به غير آنها دعوى كند صحيح نيست.

پنجم آنكه: آنچه دعوى كند چيزى باشد كه مسلمان مالك آن تواند شد، پس دعوى شراب و گوشت خوك كردن مسلمان صحيح نيست و اگرچه دعوى بر جهود باشد.

ششم آنكه: دعوى

او به حسب شرع لازم باشد، پس اگر شخصى دعوى نمايد كه

__________________________________________________

[1] احوط ترك است. (تويسركانى- صدر)

[2] اولى اقتصار كردن بر تعريف اوّل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 807

فلان ملك را فلان شخص به من بخشيد اين دعوى مسموع نيست [1] تا آنكه بگويد كه:

به من بخشيده و به تصرّف من داده، چه در بخشيدن تا به قبض ندهند لازم نمى شود.

و جواب مدّعى عليه برسه قسم است:

قسم اوّل آنكه: اقرار كند به آنچه مدّعى دعوى مى كند، پس در اين صورت هر گاه مدّعى عليه بالغ و عاقل و مختار و جايزالتصرف باشد لازم مى شود براو اداى حقّ كردن، و اگر در اين صورت مدّعى از حاكم التماس نمايد كه براقرار مدّعى عليه چيزى بنويسد يا گواه بگيرد حاكم چيزى برآن بنويسد و گواه بگيرد به شرطى كه مدّعى عليه را بشناسد يا دوگواه عادل گواهى دهند كه برحاكم حال او ظاهر شود چنانچه گذشت. و اگر براين مدّعا گواه نباشد و مدّعى التماس چيزى نوشتن كند حاكم چيزى بنويسد و در آن نوشته شكل مدّعى عليه را بنويسد، و به مجرّد قول اقرار كننده چيزى ننويسد و اگرچه مدّعى تصديق او كند، زيرا كه ممكن است كه هردو با يكديگر ساخته باشند جهت لازم ساختن حقّى برغيرى. و اگر مدّعى عليه در صورتى كه اقرار به مال مدّعى كند دعوى مفلسى نمايد و به گواه آن را ثابت سازد مهلتش بايد داد تا چيزى بهم رساند، و اگر مفلسى خود را ثابت نسازد حاكم او را حبس كند تا حال او معلوم شود.

قسم دوم آنكه: مدّعى عليه انكار دعوى مدّعى نمايد، پس در

اين صورت اگر حاكم شرع عالم باشد به حقّ مدّعى حكم كند برمدّعى عليه به دادن آن حقّ به مدّعى، و اگر عالم نباشد طلب گواه از مدّعى كند، پس اگر گواهان عادل بگذراند كه برحاكم حال ايشان ظاهر باشد حكم كند، و اگر گواهانى بگذراند كه حال آنها برحاكم مجهول باشد حاكم طلب ظاهر ساختن عدالت گواهان از مدّعى و طلب جرح در ايشان از مدّعى عليه نمايد، و اگر مهلت خواهند سه روز ايشان را مهلت دهد. پس اگر مدّعى گويد كه گواهان من غايب اند حاكم او را مخيّر مى سازد ميانه قسم دادن مدّعى عليه و صبر كردن تا گواهان

__________________________________________________

[1]- مگر آنكه غرض عقلائى داشته در ثبوت بخشيدن هر چند ملك او نشده باشد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 808

را حاضر گرداند و در اين صورت برمدّعى عليه لازم نيست كه كفيل بدهد. و اگر مدّعى گويد كه گواه ندارم حاكم خاطرنشان او نمايد كه او را برمدّعى عليه قسمى است، پس اگر طلب قسم كند حاكم مدّعى عليه را قسم بدهد و حاكم بى رضاى مدّعى مدّعى عليه را قسم نمى تواند داد، و مدّعى عليه نيز بى رضاى مدّعى نزد حاكم شرع اگر قسم بخورد اعتبار ندارد.

و بعد از آنكه مدّعى عليه قسم بخورد دعوى ساقط مى شود، پس اگر بعد از آن مدّعى مالى از مدّعى عليه بيابد حرام است كه آن را به عوض مال خود بردارد، مگر آنكه مدّعى عليه بعد از قسم گويد كه: قسم دروغ خورده ام.

و اگر مدّعى بعد از قسم خوردن مدّعى عليه گواه بگذراند حقّ او در اين صورت ثابت مى شود يا

نه؟ ميانه مجتهدين در اين مسئله خلاف است، اصحّ آن است كه ثابت نمى شود.

و در اين صورت كه قسم متوجّه مدّعى عليه باشد اگر از قسم خوردن امتناع نمايد [1] آيا به مجرّد امتناع حاكم را مى رسد كه حكم كند به آن حقّ جهت مدّعى يا آنكه مدّعى هر گاه قسم بخورد جهت او حكم كند؟ مجتهدين را در اين نيز خلاف است، اقرب [2] آن است كه مدّعى بايد كه قسم بخورد آنگاه براى او حكم كند.

و اگر در اين صورت مدّعى نيز از قسم خوردن امتناع نمايد آيا دعوى او بالكلّيه ساقط مى شود يا در آن مجلس دعوى او ساقط مى گردد؟ در اين نيز ميانه مجتهدين خلاف است، و مشهور آن است كه بالكليّه دعوى او ساقط مى شود [3] مگر آنكه برمدّعاى خود گواهان عادل بگذراند.

و اگر مدّعى از قسم خوردن در اين صورت مهلت طلبد حاكم او را مهلت مى دهد،

__________________________________________________

[1]- اگر ردّ كند قسم را بر مدّعى بايد قسم بخورد والّا حقّ او ساقط است. (نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] مشكل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 809

به خلاف مدّعى عليه كه اگر او در قسم خوردن مهلت طلبد مهلتش نمى دهد.

و در صورتى كه قسم متوجّه مدّعى باشد آيا مى رسد او را كه طلب حاضر گردانيدن حقّ خود كند؟ مجتهدين را در اين خلاف است، اقرب آن است كه لازم نيست.

و قسمى كه باعث اسقاط دعوى مدّعى مى شود آن است كه به اسم خداى تعالى باشد يا به صفات مختصّه او، چنانچه در بحث سوگند خوردن گذشت.

و اگر حاكم داند كه جهود را اگر قسم به

مذهب او دهد بيشتر مى ترسد قسم به [1] مذهب او دهد، مگر آنكه مشتمل باشد مذهب او به قسم دادن بر فعل حرامى.

و سنّت است كه حاكم در حقوق سوگند مغلّظه بدهد، مگر آنكه در كمتر از ربع دينار باشد كه سوگند مغلّظه خوردن برمدّعى لازم نيست. [2]

و سنّت است كه حاكم سوگند خورنده را پيش از سوگند خوردن وعظ گويد. [3]

وقسم خوردن مى بايد كه در مجلس حكم حاكم واقع شود مگر كسى كه معذور باشد، چون زنى كه عادت او نباشد كه از خانه بيرون آيد، يا بيمارى كه به مجلس حاكم نتواند حاضر شد.

و سوگند خوردن گنگ به اشارت او است، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: دست او را براسم خداى تعالى نهند «1» و بعضى گفته اند كه: صورت قسم را برچيزى بنويسند وبشويند و به گنگ دهند كه بخورد، اگر بخورد دعوى او ساقط مى شود، و اگر نخورد آنچه مذكور شد براو حكم مى كند «2».

و كافى است منكر را سوگند خوردن برنفى استحقاق مدّعى، و اگرچه جواب مدّعى

__________________________________________________

[1]- قسم به اسماء اللَّه ترك نشود. (نخجوانى، يزدى)

[2] اجابت به تغليظ مطلقاً لازم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 732. شيخ طوسى، نهايه 2: 79. ابن إدريس، سرائر 2: 183.

(2) ابن حمزه، وسيله: 228. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 524.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 810

را به انكار چيزى مشخّص داده باشد. و سوگند خوردن برقطع بايد در فعل نفس خود و در ترك آن، و در فعل غير بر نفى علم است.

و قسم خوردن بردو قسم است:

قسم اوّل: بر نفى، و

آن وظيفه منكر است چنانچه مذكور شد.

قسم دوم: در اثبات، و آن در پنج موضع است كه مدّعى در آنها قسم مى خورد جهت اثبات حقّ خود يا اثبات دفع ضررى از خود. اوّل: لعان به مذهب جماعتى از مجتهدين كه لعان را قسم مى دانند. دوم: قسم خوردن مدّعى بر كشتن [1] و قسم خوردن خويشان او. سوم: قسم خوردن مدّعى هر گاه دو گواه نداشته باشد. چهارم: قسم خوردن مدّعى هر گاه مدّعى عليه ردّ كند يا از قسم خوردن امتناع نمايد چنانچه مذكور شد.

پنجم: قسم استظهارى هر گاه دعوى برميّت [2] يا طفل يا ديوانه [3] يا غايب باشد، چه مدّعى در اين صورتها قسم مى خورد جهت اثبات مال خود.

و در چهار موضع [4] مدّعى قسم مى خورد، اوّل آنكه: مدّعى عليه قسم را ردّ كند، چه در اين صورت مدّعى قسم مى خورد چنانچه مذكور شد. دوم آنكه: مدّعى عليه از قسم خوردن امتناع نمايد، چه در اين صورت مدّعى قسم مى خورد. سوم آنكه: مدّعى يك گواه داشته باشد چنانچه مذكور شد، چه در اين صورت مدّعى قسم مى خورد.

چهارم آنكه: مدّعى دعوى كشتن يا لوث بركسى نمايد چنانچه در بحث قصاص خواهد آمد، چه در اين صورت قسم متوجّه مدّعى است.

و در سه موضع ردّ قسم برمدّعى ممكن نيست، اوّل آنكه: هر گاه وصىّ يتيم مالى را بر شخصى دعوى كند و آن شخص منكر باشد و از قسم خوردن امتناع نمايد، چه در اين صورت ردّ قسم بر وصىّ يتيم نيست. دوم آنكه: وصىّ يتيم بروارث دعوى نمايد كه

__________________________________________________

[1]- در صورت لوث. (يزدى)

[2] در ماعداى ميّت تأمّل است، هر چند احوط

است. (نخجوانى، يزدى)

[3] در طفل و ديوانه و غايب قسم خوردن احوط است. (تويسركانى)

[4] تكرار ما سبق است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 811

ميّت مرا به چيزى براى فقرا وصيّت كرده يا به خمس يا زكات يا حجّ وصيّت نموده و وارث منكر باشد و از قسم خوردن امتناع نمايد، چه در اين صورت حبس منكر لازم است تا آنكه سوگند خورد يا اقرار كند. سوم آنكه: امام وارث ميّت باشد، چه سوگند خوردن امام نامشروع است، بلكه حبس منكر مى كند تا سوگند خورد يا حكم به نكول كردن او كند.

و در پنج موضع امام [1] قسم نمى تواند داد، اوّل آنكه: شخصى منكر باشد تمام شدن سال را بر مال او در زكات. دوم آنكه: شخصى منكر باشد رسيدن مال او به نصاب.

سوم آنكه: شخصى كه دعوى اخراج زكات از مال خود كند. چهارم آنكه: شخصى كه دعوى ناقص بودن خرص معتاد كند. پنجم آنكه: جهودى كه دعوى اسلام كند پيش از تمام شدن سال تا آنكه از دادن جزيه خلاص شود.

قسم سوم آنكه: مدّعى عليه از جواب ساكت باشد، و سبب آن اگر از آفت گنگى باشد حاكم او را به هرطريقى كه تواند عالم گرداند تا آنكه جواب او از اقرار و انكار معلوم اوشود، واگر سبب سكوت او عناد و عداوت باشد او را حبس كند تا جواب مدّعى گويد، يا آنكه حاكم حكم كند به نكول كردن او يعنى قسم نخوردن او، و بعد از آنكه حاكم شرع جواب را به او ظاهر كند و او جواب از اقرار و انكار را بگويد مدّعى را به

قسم خوردن امركند اگر قسم خوردن او ممكن باشد، و حكم كند جهت مدّعى به حقّ او.

فصل دوم: در آنچه سبب حكم حاكم مى شود

فصل دوم: در آنچه سبب حكم حاكم مى شود

بدان كه امام حكم مى تواند كرد در حقوق اللَّه و حقوق الناس به علم خود، و غير امام از قاضيان جامع الشرايط در حقوق الناس به علم خود حكم مى توانند كرد، و آيا در حقوق اللَّه نيز حكم به علم خود مى توانند كرد يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است، اقرب آن است كه حكم مى توانند كرد، امّا به مجرّد خطّ خودشان حكم نمى توانند كرد هر گاه كيفيّت آن حكم در خاطر ايشان نباشد.

__________________________________________________

[1]- يا نايب خاصّ يا عامّ. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 812

و بعضى از مجتهدين حكم كردن قاضى را به علم خود در چهار موضع جايز داشته اند و در ماسواى آن منع كرده اند:

اوّل: عدالت گواهان [1] و جرح ايشان، چه اگر قاضى عالم باشد به عدالت يا فسق ايشان حكم به آن مى تواند كرد، و اگر عالم نباشد به عدالت يا فسق ايشان واجب است براو كه از حال گواهان سؤال كند اگرچه مدّعى عليه از آن ساكت باشد.

دوم: اقرار كردن در مجلس حاكم اگرچه غير او نشنود.

سوم: حكم كردن با علم يقينى به خطا كردن گواهان يا كذب ايشان.

چهارم: تعزير كردن كسى كه در مجلس قضا بى ادبى كند، و اگرچه غير او به آن عالم نباشد «1».

و بعضى از مجتهدين زياده كرده اند موضع پنجم را كه قاضى به علم خود حكم مى تواند كرد و آن در صورتى است كه: در واقعه كه يك گواه باشد و قاضى خود گواه ديگر باشد، چه در اين صورت قاضى حكم مى تواند كرد

«2».

و قاضى حكم مى كند در حقوق الناس بر غايب از مجلس حكم [2] خواه دور باشد خواه نزديك به شرط آنكه مدّعى قسم [3] بخورد بربقاى حقّ خود، چه در اين صورت قسم دادن مدّعى واجب است هر گاه مدّعى جهت خود دعوى نمايد. امّا اگر جهت موكّل يا مولّى عليه باشد براو قسم نيست بلكه مال را تسليم او مى كند يا كفيل مى دهد تا آنكه غايب حاضر شود. و در دعوى برطفل و ميّت [4] و ديوانه قسم

__________________________________________________

[1]- اين صورت از محلّ كلام خارج است چون معلوم مقدّمه حكم است نه محكوم به. (نخجوانى، يزدى)

[2] اين مسائل محتاج به تفصيل و بيان است. (صدر)

[3] گذشت كه حاجت بودن به قسم محلّ تأمّل است، هر چند احوط است. (نخجوانى، يزدى)

[4] گذشت تأمّل در ما عداى ميّت. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 79. شهيد ثانى، مسالك 13: 385 و 386.

(2) شهيد ثانى، مسالك 13: 386. ابن حزم در محلّى 9: 427 به ليث نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 813

خوردن [1] لازم است.

و امّا اگر در شهر باشد و از آمدن به مجلس حكم متعذّر باشد آيا قاضى حكم در آن مى كند يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است، اقرب آن است كه حكم مى كند، امّا بعد از آنكه حاضر شود و دعوى اداى حقّ يا ابراى آن كند و به گواهان عادل ثابت سازد حاكم حكمى را كه جهت او كرده باشد ردّ كند.

و قاضى در حقّ اللَّه برغايب حكم نمى تواند كرد، امّا اگر چيزى باشد كه مشتمل باشد بر حقّ الناس و

حقّ اللَّه چون دزدى كردن غايب حكم مى كند بر غايب به ردّ مال امّا به دست بريدن او حكم نمى تواند كرد.

و به سبب نوشته قاضى كه به قاضى ديگر نوشته باشد حكم نمى تواند كرد اگر چه مهر كرده باشد، امّا اگر قاضى قاضى ديگر را به حكم كردن خبر دهد انفاذ حكم او مى تواند كرد. و اگر قاضى به قاضى ديگر گويد كه اين دعوى پيش من ثابت شده است برآن ديگرى انفاذ آن لازم نيست.

فصل سوم: در كيفيّت حكم كردن حاكم

فصل سوم: در كيفيّت حكم كردن حاكم

بدان كه هر گاه مدّعى و مدّعى عليه دعوى كنند چيزى را كه در دست هردو باشد و گواه نداشته باشند حاكم هريك را برنفى استحقاق آن ديگرى سوگند مى دهد و بالسويّه آن چيز را ميانه ايشان قسمت مى نمايد، و همچنين است حكم آن اگر هردو از قسم خوردن امتناع نمايند. و اگر يكى از ايشان سوگند خورد و ديگرى نخورد حاكم آن را به كسى دهد كه سوگند خورد، پس اگر سوگند خوردن آن كس بعد از سوگند نخوردن آن ديگرى باشد سوگند ميدهد حاكم آن دومى را كه يك قسم براى نفى و يك قسم براى اثبات و اگر خواهد حاكم او را يك سوگند مى دهد و ميانه نفى و اثبات جمع مى كند، و اگر پيش از قسم خوردن آن ديگرى باشد حاكم شرع او را جهت اثبات قسمى

__________________________________________________

[1] قسم خوردن در ادّعاى بر غايب و ديوانه و طفل احوط است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 814

ديگر مى دهد. [1] و همچنين بالسويّه ميانه ايشان قسمت مى كند هر گاه هر دو گواه داشته باشند، و آنچه در دست هريك باشد

حاكم از او مى گيرد و به ديگرى مى دهد. [2]

و اگر يكى از ايشان گواه داشته باشد آن چيز تعلّق به او دارد با قسم، و اگر يكى از ايشان خانه اى را متصرّف باشد و ديگرى را گواه نباشد قسم متوجّه او است خواه آن كس كه متصرّف است گواه داشته باشد و خواه نداشته باشد، و گواه از قسم خوردن او كافى نيست. [3]

و اگر يكى از ايشان كه متصرّف باشد [4] دعوى جميع آن چيز كند و ديگرى دعوى نصف آن كند و گواه داشته باشد، حاكم نصف را به كسى مى دهد كه دعوى كلّ مى كند بى منازعتى و نصف ديگر را قرعه [5] مى زند به اسم هريك كه بيرون آيد از او است بعد از آنكه قسم بخورد جهت نفى استحقاق ديگرى، و اگر از قسم خوردن امتناع نمايد ديگرى قسم بخورد، و اگر او نيز امتناع نمايد نصف را در ميانه ايشان دو قسم سازد، پس مدّعى كلّ سه ربع مى برد و مدّعى نصف يك ربع. و اگر ايشان گواه نداشته باشند ميانه ايشان بالمناصفه قسمت مى كند بعد از آنكه مدّعى نصف را قسم ميدهد. و اگر هردو متصرّف باشند و گواه نداشته باشند حاكم آن را ميان ايشان به دو قسم منقسم مى سازد، و مدّعى قسم مى خورد، و برمدّعى عليه قسم نيست.

و اگر در اين صورت هردو گواه داشته باشند حاكم نصف را به مدّعى كلّ مى دهد و در نصف ديگر چون گواهان متعارض شده اند و در جميع امور مساوى اند مجتهدين در اين اختلاف كرده اند جهت آنكه آيا گواهان داخل معتبر است يا گواهان خارج؟ پس

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] بنابر

قول جماعتى، و خالى از اشكال نيست. (تويسركانى، صدر)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] از اين جا تا مسأله رجوع گواهان عبارت و مطلب هر دو مغشوش است، تفصيل مسأله به نحو ديگر است. (يزدى)

[5] قرعه در اين صورت خالى از اشكال نيست. (تويسركانى، صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 815

به مذهب جمعى كه گواهان داخل رااعتبار كرده اند آن نصف را به مدّعى كلّ بايد داد، وبه مذهب جمعى كه گواهان خارج را اعتباركرده اند آن نصف را به مدّعى نصف بايد داد.

و در صورتى كه گواهان متعارض شوند حاكم عمل به قول اعدل گواهان مى كند، واگر در عدالت مساوى باشند امّا تاريخ گواهان مختلف باشد آنچه در تاريخ مقدّم باشد حكم به آن مقدّم كردن مقدّم است. و اگر در تاريخ نيز مساوى باشند قرعه بزند و حكم به آن كند.

و هر گاه گواهان بعد از گواهى دادن و پيش از حكم كردن رجوع كنند حاكم حكم به آن نمى تواند كرد، و اگر بعد از حكم كردن رجوع كنند حكم او باطل نمى شود، وليكن اگر دعوى مال باشد گواهان آن مال را ضامن اند خواه آن عين باقى باشد و خواه نباشد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر عين باقى باشد آن عين را مى گيرد. «1»

و اگر دعوى كشتن يا زخم كردن يا دست بريدن يا جراحت كردن باشد و رجوع كردن گواهان پيش از استيفاى آنها باشد استيفاى آن جايز نيست، و در قصاص بعضى برآن رفته اند كه منتقل به ديت مى گردد، و بعضى از ايشان گفته اند كه ساقط مى شود. [1]

و اگر رجوع كردن ايشان در اين صورتها بعد از استيفاى آنها باشد و اعتراف كنند كه عمداً به

دروغ گواهى داده اند گواهان را قصاص مى توان كرد امّا زيادتى ديت ايشان را بايد داد، و اگر اعتراف كنند كه به خطا گواهى داده اند قصاص نيست بلكه ديت مى دهند، و اگر بعضى گويند كه عمداً گواهى دروغ داده ايم و بعضى گويند كه به خطا گواهى داده ايم، برآنهايى كه عمداً گواهى داده اند قصاص است، و آنهايى كه خطا كرده اند تتمّه ديت آنها را مى دهند.

و اگر دعوى برطلاق زن باشد و بعد از طلاق شوهر رجوع كند ميانه مجتهدين در

__________________________________________________

[1] اظهر است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 2: 66. ابن برّاج، مهذّب 2: 564. ابن حمزه، وسيله: 234. حلبى، كافى: 440.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 816

آن خلاف است، بعضى از ايشان گفته اند [1] كه حاكم آن زن را به شوهر اوّل ردّ كند و مهرى كه شوهر ثانى داده گواهان غرامت كشند، و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر بعد از دخول شوهر ثانى رجوع كرده گواهان غرامت نمى كشند بلكه شوهر ثانى به سبب دخول مهر را مى دهد و زن تعلّق به ثانى دارد، چه حكم را بعد از وقوع باطل نمى دانند، و اگر پيش از دخول رجوع كند گواهان نصف مهر را غرامت مى كشند. [2]

و اگر دروغ گفتن گواهان برحاكم يقين شود حكم او باطل است در جميع اين صورتها و تعزير ايشان مى كند [3] خواه ثبوت آن پيش از حكم باشد و خواه بعد از حكم و گواهان ضامنند در صورتهاى مذكوره به تفصيلى كه مذكور شد. ض

فصل چهارم: در بيان قسمت كردن ميانه شريكان

فصل چهارم: در بيان قسمت كردن ميانه شريكان

و آن تميز كردن حصّه يكى از شريكان است از حصّه ديگرى. بدان كه سنّت است برحاكم شرع كه در هرشهرى

شخصى تعيين كند كه چيزهايى كه ميانه شريكان مشترك باشد قسمت نمايد، و رزق قسمت كننده را از بيت المال مسلمانان بدهد. و شروط قسمت كننده پنج است:

اوّل آنكه: بالغ باشد.

دوم آنكه: عاقل باشد.

سوم آنكه: مؤمن باشد.

چهارم آنكه: عادل باشد.

پنجم آنكه: عالم باشد به معرفت حساب.

__________________________________________________

[1]- اين قول صحيح نيست و دليل آن تمام نيست و قول دوم اصحّ است، هر چند فرق ما بين قبل الدخول و بعد از آن مشكل است، بلكه مقتضاى قاعده عدم غرامت است مطلقاً. (يزدى)

[2] اين قول هر چند مشهور است، لكن غرامت كشيدن نصف در اين فرض مشكل است چون لزوم آن به سبب عقد است، پس فرق ما بين قبل از دخول و بعد از آن مشكل است. (يزدى)

[3] هرگاه متعمّداً دروغ گفته باشند. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 817

و اگر شريكان متّفق شوند برشخصى كه ميان ايشان قسمت كند غير آن شخصى كه حاكم شرع تعيين كرده جايز است، و در آن شخصى كه شريكان به او راضى شده باشند سواى آنكه مكلّف باشد هيچ شرطى از شروط مذكوره لازم نيست كه در او باشد، چه اگر به قسمت كردن كافرى راضى شوند صحيح است. و قسمت كردن بردو قسم است:

قسم اوّل: قسمت اجبارى، يعنى اگر هريك از شريكان از قسمت امتناع نمايد حاكم شرع به جبر و قهر ميانه ايشان قسمت مى كند. و آن نيز بر دو قسم است [1] اوّل آنكه: چيزى كه ميانه شريكان حاكم به جبر قسمت مى كند مى بايد كه حصّه هريك مساوى باشد يا آنكه مختلف باشد امّا توان مساوى ساخت، و در قسمت كردن ضرر به ديگرى نرسد،

و مراد به ضرر آن است كه در قسمت كردن قيمت واقعى آن نقصان فاحش بهم رساند. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: هرقسمتى كه مستلزم نقصان باشد و اگرچه اندك باشد بى رضاى شريك حاكم قسمت نمى تواند كرد، و بعضى از مجتهدين برآنند كه: هر قسمتى كه سبب آن شود كه شريك از حصّه خود منتفع نشود قسمت لازم نيست، و بعضى گفته اند كه: وقتى قسمت لازم است كه شريك به طريقى كه پيش از قسمت كردن انتفاع از حصّه خود مى برد بعد از قسمت نيز همان انتفاع گيرد، و بهترين اقوال [2] قول اوّل است. دوم آنكه: شريكى كه به او ضرر رسد به سبب قسمت كردن راضى به قسمت نشود، چه در اين صورت نيز حاكم به قهر ميانه ايشان قسمت مى كند.

قسم دوم: قسمت تراضى، يعنى قسمتى كه به جبر و قهر حاكم نمى تواند كرد بلكه تا شريكان به آن راضى نشوند صحيح نيست، و آن نيز بر دو قسم است: اوّل آنكه:

به سبب قسمت كردن ضرر به شريك رسد و از آن منتفع نشود چون قسمت كردن دكانچه كه قابل قسمت نباشد، يا آنكه به قسمت كردن ضايع شود چون شكستن ياقوتى كه ميانه دوشخص مشترك باشد. دوم آنكه: قسمت كردن مستلزم آن باشد كه يكى از

__________________________________________________

[1]- هر دو قسم محتاج به تأمّل است. (صدر)

[2] احوط اعتبار رضاى شريك است در هر چهار صورت. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 818

ايشان چيزى به ديگرى دهد تا حصّه مساوى شود، پس در اين صورت تا ايشان راضى نشوند حاكم شرع به قهر نمى تواند ميانه ايشان قسمت كرد.

و در صورت قسمت

اجبارى و غيراجبارى اگر يكى از شريكان طلب قسمت كردن با جزا يا به زيان كند جايز است، امّا اجابت او آن ديگرى را لازم نيست، و اگر اجابت كند وفاء به آن واجب نيست بلكه هريك را مى رسد كه فسخ كنند.

و در قسمت اجبارى و قسم اوّل از غيراجبارى هر گاه حصّه شريك هريك را به اجزا قسمت كنند در صورتى كه اجزا مساوى باشد و متّفق شوند به حصّه خود بى قرعه لازم مى شود، و اگر متّفق نشوند [1] حاكم ميانه ايشان قرعه زند يا به اين طريق كه اسمهاى ايشان بررقعه ها بنويسد وبه كسى دهدكه مطّلع برآن نباشد و او را امر كند به بيرون آوردن اسم هريك را برحصّه، يا به اين طريق كه اسمهاى حصّه ها بر رقعه ها بنويسد و به كسى دهد كه بيرون آورد هر رقعه را به اسم يكى از ايشان، آنچه بيرون آيد بدان عمل كند.

و اگر برحاكم ظاهر شود كه در قسمت كردن غلطى واقع شده قسمت باطل مى شود.

و اگر يكى از ايشان دعوى غلط نمايد و به گواهان ثابت نتواند ساخت شريك ديگر را قسم بايد داد، پس اگر قسم بخورد قسمت صحيح است، و اگر قسم نخورد و مدّعى قسم بخورد قسمت باطل است.

و اگر حصّه [2] بعضى از شريكان ظاهر شود كه مال غيرى بوده و اجزاى آن مساوى باشد قسمت باطل نمى شود [3] و امّا اگر اجزا مختلف باشد قسمت باطل مى شود. [4]

__________________________________________________

[1]- و همچنين در قسم دوم از قسمت غير اجبارى بعد از تسويه و تعديل. (نخجوانى، يزدى)

[2] عبارت مغشوش است، مراد اين است كه هرگاه بعض مال مقسوم مستحقّاً للغير

باشد معيّناً، پس اگر در هر يك از قسمين بالسويّه باشد قسمت باطل نمى شود و اگر به اختلاف باشد باطل مى شود و ظاهر اين است كه هرگاه مال غير مشاع باشد نيز باطل مى شود هر چند در هر دو بالسويّه باشد. (يزدى)

[3] اين در صورتى است كه مال غير معيّن باشد امّا اگر مشاع باشد باطل است قسمت مطلقاً على الاقوى. (تويسركانى)

[4] بلكه اگر مشاع بوده نيز ظاهراً باطل است. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 819

مطلب سوم در شهادت، يعنى گواهى دادن
فصل اوّل در واجب بودن شهادت و شروط آن
اشاره

فصل اوّل در واجب بودن شهادت و شروط آن

بدان كه گواهى دادن واجب كفائى است به اجماع مجتهدين با قدرت برآن، خواه او را جهت گواه شدن طلبيده باشند و خواه نطلبيده باشند، مگر با خوف ضرر برخود يا بر بعضى از مؤمنين. و اجرت گرفتن برآن حرام است، مگر مؤونت سفر جهت اداى شهادت. وگاه هست كه واجب عينى مى شود، و آن در صورتى است كه گواه منحصر در يك شخص باشد. و شروطى كه در گواه مى بايد يازده است:

شرط اوّل آنكه: بالغ باشد

شرط اوّل آنكه: بالغ باشد

پس گواهى دادن طفل مسموع نيست [1] مگر در جراحتى كه سرايت به مردن نكند [2] به شرط آنكه ده سال داشته باشند ومتفرق نشده گواهى دهند و برچيزى مباح مجتمع شده باشند. و بعضى از مجتهدين گواهى اطفال را مطلقاً مقبول نمى دانند «1».

شرط دوم آنكه: عاقل باشد

شرط دوم آنكه: عاقل باشد

چه گواهى ديوانه صحيح نيست، امّا اگر ديوانگى او دورى باشد در آن حالتى كه ديوانه نباشد صحيح است.

__________________________________________________

[1]- بلكه مسموع است در مطلق جراحات و بايد به اوّل كلام ايشان گرفته شود و شاهد ديگرنباشد بنابر احوط. (يزدى)

[2] مراعات احتياط در شهادت اطفال خوب است اگر چه اقوى قبول شهادت آنها است درجرح به شروط مذكوره در عبارت على الاحوط. (تويسركانى)

* رعايت احتياط را با شرط مذكوره ترك ننمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) فخر المحقّقين، ايضاح 4: 417.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 820

شرط سوم آنكه: مسلمان باشد

شرط سوم آنكه: مسلمان باشد

چه گواهى كافر صحيح نيست و اگرچه جهت كافرى گواهى دهد، و بعضى از مجتهدين برآنند كه گواهى جُهود جهت جُهود مقبول است، و بعضى گواهى اهل ذمّه را در حقّ يكديگر جايز داشته اند و اگرچه در مذهب مختلف باشند چه گواهى دادن جهود جهت ترسا، و گواهى دادن غيرجهود به اجماع [1] جايز نيست. و گواهى دادن جهود نيز جهت مسلمان جايز نيست، مگر در وصيّت كردن هر گاه مسلمانان عادل نباشند. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه گواهى دادن ايشان در وصيّت وقتى مقبول است كه در سفر [2] باشند. و بعضى گواهى دادن ايشان را در وصيّت وقتى مقبول مى دانند كه بعد از نماز عصر قسم بخورند بر وصيّت.

شرط چهارم آنكه: مؤمن باشد

شرط چهارم آنكه: مؤمن باشد

يعنى قايل به امامت دوازده امام عليهم السلام باشد، پس گواهى غيرمؤمن صحيح نيست.

شرط پنجم آنكه: عادل باشد
اشاره

شرط پنجم آنكه: عادل باشد

و عدالت قوّه اى است نفسانى [3] كه باعث بر ملازمت تقوى و مروّت [4] مى گردد، و عدالت به كردن گناهان كبيره و مصرّ بودن بر گناهان صغيره زايل مى شود.

و مجتهدين عدد گناهان كبيره را در كتب خود مختلف ذكر كرده اند، بعضى از ايشان بيست چيز ذكر كرده اند «1»:

اوّل: اثبات شريك جهت خداى تعالى كردن.

__________________________________________________

[1]- ادّعاى اجماع در اين مسأله مشكل است. (تويسركانى)

[2] اعتبار سفر و بعد از قسمِ بعد از نماز عصر احوط است. (تويسركانى)

* اعتبار سفر و بعد از نماز عصر احوط است. (صدر)

[3] و حسن ظاهر كاشف از اوست. (صدر)

[4] اشتراط مروّت احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، قواعد و فوائد 1: 224 و 225.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 821

دوم: مسلمان را به غير حقّ كشتن، و به غير حقّ زخم زدن.

سوم: زنا كردن.

چهارم: لواطه كردن.

پنجم: از جنگ گاه گريختن، هر گاه در ركاب امام باشد و دشمن كمتر از دو مثل باشند، مگر به دو طريق كه در بحث جهاد مذكور شد.

ششم: سِحر كردن.

هفتم: ربا خوردن.

هشتم: زنان شوهردار را به زنا نسبت دادن.

نهم: مال يتيم به غير حقّ خوردن.

دهم: غيبت مسلمان كردن.

يازدهم: سوگند به دروغ خوردن.

دوازدهم: گواهى دروغ دادن.

سيزدهم: شراب و هرچه مست كننده باشد مثل بنگ و غيره خوردن.

چهاردهم: استحلال كعبه معظّمه، يعنى حلال داشتن امورى كه در حرم كعبه اقدام به آن حرام است، مثل كشتن صيد، و صيد كردن كبوتران حرم، و ترك كردن احرام در وقت داخل شدن در آن سواى

جماعتى كه ايشان را استثنا كرده اند.

پانزدهم: دزدى كردن.

شانزدهم: بيعتى را كه با خدا يا رسول خدا يا يكى از ائمّه معصومين عليهم السلام بسته شده باشد شكستن.

هفدهم: كافر شدن و به ديار كفر رفتن بعد از مسلمان بودن.

هجدهم: از رحمت خداى تعالى نوميد بودن.

نوزدهم: از مكر خداى تعالى ايمن بودن. و در حكم اين هردو است اعتراض به قضا و قدر الهى كردن.

بيستم: عاقّ شدن، يعنى از اطاعت مادر و پدر در هرموضعى كه اطاعت ايشان لازم

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 822

باشد بيرون رفتن.

و بعد از آنكه اين بيست چيز را ذكر كرده اند گفته اند كه: اين بيست چيز صريحاً در احاديث مذكور است كه اينها گناهان كبيره اند «1». و بعضى ديگر از مجتهدين «2» بر آنچه مذكور شد هجده چيز ديگر زياده كرده اند:

اوّل: قياده، يعنى ميانه زنان ومردان وسيله شدن و ايشان را به يكديگر به حرام رسانيدن.

دوم: ديّوث بودن.

سوم: بيرون آوردن كسى كه پناه به كعبه و مدينه برده باشد، مگر آن را كه مجتهدين استثنا كرده اند.

چهارم: غصب مال مسلمان كردن.

پنجم: سخن چينى نمودن.

ششم: قطع صله رحم كردن.

هفتم: كم كشيدن و كم پيمانه كردن براى فروختن، و زياده كشيدن و زياده پيمانه كردن براى خريدن.

هشتم: به اهل ظلم نفع رسانيدن. [1]

نهم: ترك كردن نماز و روزه و زكات و حجّ در سالى كه واجب شده باشد.

دهم: با زن خود ظِهار كردن.

يازدهم: گوشت مرده و خوك بى احتياج خوردن.

دوازدهم: راه مسلمان زدن.

__________________________________________________

[1] يعنى اعانت كردن ايشان در ظلم كردن. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، قواعد وفوائد 1: 224 و 225. كافى 2: 276. وسائل 15: 318.

(2) رجوع شود به: قواعد وفوائد 1: 224.

روضه 3: 129. رياض المسائل 13: 249. كشف اللثام 10: 277. مفتاح الكرامة 8: 287. جواهر الكلام 13: 507. مجمع البيان 3: 39. جامع البيان 4: 39- 46. تفسير الكبير 10: 73- 78.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 823

سيزدهم: سرود مستان شنيدن و به آن طريق خواندن.

چهاردهم: قمار باختن.

پانزدهم: هجو مسلمانان كردن.

شانزدهم: مردان را حرير محض و طلا پوشيدن.

هفدهم: كبر و حسد و بُغض مؤمنان در دل داشتن.

هجدهم: وصيّت كردن جهت غيرى به قصد ضرر رسانيدن به وارث. [1]

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: عدد گناهان كبيره هفتاد است «1».

و در بعضى از احاديث آمده كه: عدد گناهان كبيره به هفتصد نزديكتر است كه به هفتاد «2».

و بعضى از مجتهدين برآنند كه: گناهان كبيره آن است كه شارع جهت كردن آنها حدّى قرار داده باشد «3» پس هرچه حدّ نداشته باشد گناه كبيره نيست.

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: گناه كبيره هرگناهى است كه كننده آن را در قرآن يا در حديث به عقاب سخت وعيد داده باشند «4».

و بعضى از مجتهدين برآنند كه: گناه كبيره هرگناهى است كه از كردن آن فهميده شود كه كننده آن به مذهب و ملّت كم اعتقاد است «5».

__________________________________________________

[1] مثل آنكه بگويد: فلان ملك مال فلان است يا اين قدر طلب دارد وخلاف واقع باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 125.

(2) ابن كثير، تفسير القرآن العظيم 1: 460. ابن جرير طبرى، جامع البيان 4: 43 و 44. شهيد ثانى در روضه 3: 129 نقل كرده است.

(3) شيخ طبرسى، مجمع البيان 3: 38. شهيد اوّل، قواعد و فوائد 1: 225. شهيد ثانى، مسالك 14: 167.

(4) شيخ طبرسى، مجمع

البيان 3: 38. شهيد اوّل، قواعد وفوائد 1: 225. شهيد ثانى، مسالك 14: 167 و روضه 3: 129.

(5) شهيد اوّل، قواعد و فوائد 1: 226.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 824

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: گناه صغيره نمى باشد بلكه همه گناهان كبيره اند، امّا نظر به يكديگر كرده بعضى از آنها صغيره اند «1» مثل آنكه نظر كردن به زنان اجنبيّه صغيره است نسبت به بوسيدن ايشان، وبوسيدن ايشان صغيره است نسبت به زناكردن بديشان. [1]

و اين قول خالى از قوّت نيست، چه در حديث آمده كه: نگاه به خوردى گناه مكنيد، بلكه نگاه به بزرگى كسى كنيد كه نسبت به او گناه واقع مى شود «2». و در بعضى از احاديث آمده كه: هر گناهى عظيم است «3».

و همچنين عدالت به ترك مروّت [2] نيز زايل مى گردد [3] و آن هرچيزى است كه

__________________________________________________

[1] اين قول ضعيف است، بلكه قول به اينكه كبيره هر گناهى است كه در نزد شارع مقدّس و در شريعت مقدّسه عظيم و بزرگ باشد و بگويند كه اين گناه بزرگى است خالى از قوّت نيست. (تويسركانى)

* اين قول ضعيف است، بلكه قول به اينكه كبيره هر گناهى است كه در نزد شارع مقدّس و در شريعت مقدّسه عظيم و بزرگ باشد و بگويند كه اين گناه بزرگى است خالى از قوّت نيست، و بعضى احاديث معارض به اكثر عدداً واصحَّ سنداً و اوضح دلالةً است. (صدر)

* اين قول خلاف كتاب و جمله اى از اخبار است و اظهر اين است كه كبيره آن است كه يا در اخبار معتبره آن را كبيره شمرده باشند، يا در كتاب يا سنّت

وعده نار بر آن شده باشد، يا براى آن عقاب ذكر شده باشد يا آن را اكبر شمرده باشند از آنچه كبيره بودن آن ثابت است، يا در نظر عقل و اهل شرع بزرگ باشد، يا آنكه معصيت بودن آن معلوم باشد و شهادت مرتكب آن مقبول نباشد. (يزدى)

[2] ترك مروّت هرگاه دلالت بر بى عقلى و سبكى عقل و تفضيح و هتك آبرو نشود، عدالت رازايل نمى كند. (تويسركانى)

[3] اگر ارتكاب آن كاشف از بى مبالاتى در دين باشد والّا معلوم نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مصنّفات 4: 83. شيخ طوسى، عدّه 1: 359. ابن ادريس، سرائر 2: 117 و 118. شيخ طبرسى در مجمع البيان 3: 38 به ابن عبّاس و اصحاب نسبت داده است. ابن برّاج، مهذّب 2: 556.

(2) كراجكى، كنزالفوائد 1: 55. وسائل 15: 313، حديث 13.

(3) كافى 3: 450، حديث 31. وسائل 15: 322، حديث 5.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 825

سبب سبكى اين كس شود، چون طعام خوردن غير بازارى در بازارها، و سربرهنه راه رفتن، و چيزهايى كه سبب خنده شود بسيار گفتن، و با وجود علم و فضل لباس لشكريان پوشيدن و غير اينها.

و عدالت گواهان به سه چيز ثابت مى شود:

و عدالت گواهان به سه چيز ثابت مى شود:

اوّل: علم حاكم به آن، به معاشرت باطنى كردن به او.

دوم: گواهى دادن دو عادل به عدالت او، و بايد كه گواهان آن شخص را به نام او و نام پدر او در حضور مدّعى و مدّعى عليه تعريف كنند، چه ممكن است كه ميانه شاهد و مدّعى شركتى باشد، يا ميانه او و مدّعى عليه عداوتى باشد.

سوم: شياع [1] به مذهب بعضى

از مجتهدين كه شياع را در اثبات مجروح ساختن گواه كافى مى دانند «1». و اگر گواهان عدالت و گواهان غيرآن متعارض شوند گواهان فسق مقدّم اند [2] برگواهان عدالت هر گاه مطلق گواهى دهند و سبب آن را مذكور نسازند، و اگر ذكر سبب كنند بعضى از مجتهدين گفته اند كه: گواهان جرح مقدّمند [3] و بعضى برآنند كه: گواهان عدالت. و آيا عدالت گواهان ثابت مى شود به اقرار كردن مدّعى عليه به عدالت او؟ ميانه مجتهدين خلاف است. [4] و اگر بعد از گواهى دادن گواهان عادل برعدالت شخصى حاكم را شكّى باشد سنّت است كه ميانه گواهان تفريق كند هر گاه از اهل فضل نباشند. و عدالت گواهان در وقت گواهى دادن معتبر است نه در وقت گواه

__________________________________________________

[1]- هرگاه در شياع حسن ظاهر مشخّص شود كافى است و اثبات جرح به او مشكل است مادامى كه مفيد علم شرعى نباشد و قول به تقديم جارح بر معدّل يا به عكس باطلاقه خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

* شياع ظنّى كافى نيست. (يزدى)

[2] معلوم نيست. (يزدى)

[3] تقدّم جارح بر معدّل يا به عكس محتاج به تفصيلى است كه مجال ذكر آن نيست. (صدر)

[4] اظهر عدم ثبوت است و بنابر ثبوت اختصاص دارد به خود مدّعى عليه. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، قواعد 3: 431. محقّق، شرايع 4: 77.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 826

شدن، مگر در طلاق كه عدالت گواهان طلاق در وقت شنيدن معتبر است نه در وقت گواهى دادن.

شرط ششم آنكه: حلال زاده باشد

شرط ششم آنكه: حلال زاده باشد

چه شهادت ولدالزنا مقبول نيست، و در بعضى از احاديث صحيحه وارد شده كه:

شهادت فرزند زانيه

را در چيزى اندك قبول مى توان كرد «1». و گواهى ولدالزنا وقتى مردود است كه حال او به حسب شرع مشخّص باشد، پس اگر ميانه مردمان به خلاف آن مشهور باشد گواهى آن مقبول است.

شرط هفتم آنكه: در گواهى دادن متّهم نباشد

شرط هفتم آنكه: در گواهى دادن متّهم نباشد

چه اگر در گواهى او رسيدن نفعى يا دفع ضررى متصوّر باشد مقبول نيست، چون شهادت شريك جهت شريك خود، و شهادت وصىّ در آنچه جهت او وصيّت كرده باشند، و شهادت قرض خواهان جهت مفلسى به مالى، و شهادت آقا جهت غلام، و شهادت عاقله به فسق گواهانى كه گواهى دهند بركشتن شخصى ديگرى را به خطا، و شهادت قرض خواهان مفلس به فسق [شاهد] قرض خواهان ديگر.

شرط هشتم آنكه: ميانه ايشان عداوت دنيوى نباشد

شرط هشتم آنكه: ميانه ايشان عداوت دنيوى نباشد

چه گواهى عدوّ برعدوّ مسموع نيست، امّا جهت عدوّ صحيح است هر گاه عداوت متضمّن فسق نباشد، و عداوت دينى مانع نيست جهت آنكه گواهى دادن مؤمن برجميع اهل ملّتها صحيح است.

شرط نهم آنكه: گواهان بسيار سهو نكنند [1]

شرط نهم آنكه: گواهان بسيار سهو نكنند [1]

[گواهان بسيار سهو نكنند به حيثيّتى كه ضبط آنچه در آن گواه شده اند به واسطه آن

__________________________________________________

[1] على اطلاقه معلوم نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) تهذيب 6: 244، حديث 611. وسائل 27: 376، حديث 5.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 827

نكنند. «1»

شرط دهم آنكه: در حقوق الناس به سر خود گواهى ندهند

شرط دهم آنكه: در حقوق الناس به سر خود گواهى ندهند

تا آنكه حاكم شرع از ايشان گواهى نطلبد، پس اگر به سر خود گواهى دهند گواهى ايشان در آن معامله كه به سر خود جهت آن گواهى داده باشند مقبول نيست [1] امّا اگر در معامله ديگر باشد مقبول است اگر در آن به سر خود گواهى ندهند، امّا اگر گواهى دادن ايشان در حقوق اللَّه به سر خود باشد مسموع است.

شرط يازدهم آنكه: گواهى را به لفظ بگويند با قدرت [2]

شرط يازدهم آنكه: گواهى را به لفظ بگويند با قدرت [2]

چه اشارت كافى نيست، امّا در گنگ اشاره كه دلالت برمقصود كند كافى است.

و شرط نيست در گواه آنكه بيگانه باشد چه گواهى خويشان نيز مقبول است، و آيا گواهى پسر برپدر مقبول است؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اقوى [3] آن است كه صحيح نيست. [4]

و مى بايد كه گواهان در وقت گواهى دادن به اين شروطى كه مذكور شد متّصف باشند، پس اگر اين شروط در وقت گواه شدن در ايشان نباشد و در وقت گواهى دادن متّصف به آنها شوند گواهى ايشان مقبول است، مگر در گواهان طلاق كه مى بايد در وقت گواه شدن برطلاق به اين شروط متّصف باشند چنانچه مذكور شد.

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

* على الاحوط. (صدر)

[2] و ايضا شرط است اينكه سائل به كفّ نباشند. (يزدى)

[3] اقوى آن است كه صحيح است. (تويسركانى)

[4] معلوم نيست. (صدر)

* محلّ اشكال است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) آنچه در بين علامت است در بعضى از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 828

فصل دوم در آنچه سبب گواه شدن مى شود

فصل دوم در آنچه سبب گواه شدن مى شود

بدانكه گواه، گواهى نمى تواند داد تا آنكه او را علم قطعى حاصل نباشد به آنچه برآن گواهى مى دهد، و آن به دو چيز حاصل مى شود [1]:

اوّل: ديدن در آنچه آن را توان ديد چون ديدن غصب كردن و دزدى نمودن و كشتن و شير خوردن و زائيدن و زنا كردن و لواطه نمودن. و گواهى دادن كسى كه كر باشد در اينها مسموع است هر گاه شروطى كه مذكور شد در او باشد. و جايز است ديدن گواه روى زن

اجنبيّه را جهت گواه شدن بر او، مگر آنكه آواز او را بشناسد، چه در اين صورت ديدن روى [2] او جايز نيست.

دوم: شنيدن در آنچه قابل شنيدن باشد، چون شنيدن عُقود و ايقاعات، و ديدن خطّ خود كافى نيست و اگرچه عادلى گواهى دهد، و آنچه سنّيان نسبت به اماميّه داده اند كه ايشان قايلند به جواز گواهى دادن به دروغ جهت برادر مؤمن خود غلط است، زيرا كه اماميّه نقل اجماع كرده اند برآنكه اين گواهى دادن جايز نيست و تصريح نموده اند كه اين قول مذهب محمّد بن علىّ شلمغانى است كه داخل غُلات است، و سبب غلط افتادن سنّيان اين است كه آن مرد وقتى مذهب اماميّه داشته و بعد از آن داخل غُلات شد.

و گواه تا آنكه نسب شخصى را و عين او را نشناسد گواهى جهت او نمى تواند داد، پس انتساب او كافى نيست، چه تزوير ممكن است. و اگر حال آن مرد برگواه مجهول باشد و دو عادل حال او را بر او مشخصّ كنند صحيح است.

فصل سوم در بيان تفصيل حقوقى كه به گواهان عادل ثابت مى شوند
اشاره

فصل سوم در بيان تفصيل حقوقى كه به گواهان عادل ثابت مى شوند

و آنها بر نُه قسم اند:

__________________________________________________

[1] حصول علم موقوف به ديدن و شنيدن نيست، بلكه به غير اينها نيز حاصل مى شود و به هر نوع كه حاصل شد علم شرعاً كافى است. (تويسركانى، صدر)

[2] ديدن رو بدون شهوت مطلقاً جايز است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 829

قسم اوّل: آنكه به گواهى چهار مرد عادل ثابت مى شود،

قسم اوّل: آنكه به گواهى چهار مرد عادل ثابت مى شود،

و آنها سه چيزند:

اوّل: زنا. دوم: لواطه. سوم: سحق.

قسم دوم: آنكه به گواهى چهار مرد عادل يا سه مرد و دو زن ثابت مى شود،

قسم دوم: آنكه به گواهى چهار مرد عادل يا سه مرد و دو زن ثابت مى شود،

و آن زنايى است كه موجب رجم است، چه آن به گواهى سه مرد و دو زن كه همه عادل باشند نيز ثابت مى شود.

قسم سوم: آنكه به گواهى چهار مرد عادل يا دو مرد و چهار زن ثابت مى شود،

قسم سوم: آنكه به گواهى چهار مرد عادل يا دو مرد و چهار زن ثابت مى شود،

و آن زنايى است كه موجب جلد است، چه آن به گواهى دو مرد و چهار زن نيز ثابت مى شود.

قسم چهارم: آنكه به گواهى دو مرد عادل ثابت مى شود،

قسم چهارم: آنكه به گواهى دو مرد عادل ثابت مى شود،

و آن بيست و دو چيز است:

اوّل: مرتدّ شدن. دوم: به زنا نسبت دادن زنان. سوم: خوردن هرچه مست كننده باشد. چهارم: حدّ كسى كه دزدى كرده باشد. پنجم: زكات. ششم: خمس. هفتم: نذر.

هشتم: كفّارات. نهم: مسلمان شدن. دهم: بالغ شدن. يازدهم: ولاى عتق. دوازدهم:

تعديل و جرح. سيزدهم: عفو كردن از قصاص. چهاردهم: طلاق. پانزدهم: عدّه زنان.

شانزدهم: خلع. هفدهم: وكالت. هجدهم: وصيّت كردن به شخص غيرمال. نوزدهم:

نسب. بيستم: ديدن ماه هر گاه در آسمان ابر باشد [1]. بيست و يكم: دخول كردن با حيوان. بيست و دوم: كشتن آدمى كه موجب قصاص باشد [2] يعنى به عمد كشته باشد.

قسم پنجم: آنكه به گواهى دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن يا يك مرد با قسم ثابت مى شود،

قسم پنجم: آنكه به گواهى دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن يا يك مرد با قسم ثابت مى شود،

__________________________________________________

[1]- ابر بودن و نبودن فرق ندارد بنابر اظهر. (نخجوانى، يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 830

و آن هرچيزى است كه مال باشد يا غرض از او مال باشد، و آن هجده چيز است:

اوّل: دين و قرض. دوم: غصب. سوم: قراض. چهارم: بيع. پنجم: صُلح. ششم:

اجاره. هفتم: مزارعه. هشتم: مساقات. نهم: شركت. دهم: رهن. يازدهم: وعده كردن [1] در بيع. دوازدهم: وصيّت به مال. سيزدهم: خيارات. چهاردهم: شفعه.

پانزدهم: فسخ عقد كردن. شانزدهم: گرفتن مال كتابت. هفدهم: هبه معوّضه. هجدهم:

كشتن كه موجب ديت باشد و ديت جراحتها، و همچنين كشتن پدر پسر خود را، و كشتن مسلمان كافر را يا آزاد بنده را، چه در اين صورتها ديت ثابت مى شود. و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا آزادى و نكاح و

قصاص به اين قسم گواهان ثابت مى شود يا نه؟

اقرب آن است كه به يك مرد و دو زن ثابت مى شود. [2] [و نيز خلاف است در وقف، اقرب آن است كه هر گاه وقف خاصّ باشد ثابت مى شود.] «1»

قسم ششم: آنكه به گواهى مردان تنها و زنان تنها و با اجتماع هردو ثابت مى شود،

قسم ششم: آنكه به گواهى مردان تنها و زنان تنها و با اجتماع هردو ثابت مى شود،

و قاعده در آن آنست كه در هرموضعى كه اطّلاع مردان برآن دشوار باشد غالباً گواهى زنان در آن كافى است، و آن هشت چيز است:

اوّل: بكارت. دوم: زائيدن. سوم: آواز كردن طفل در وقت زائيدن. چهارم: عيوب باطنى زنان. پنجم: رضاع برقول قوى. ششم: وصيّت به مال چه وصيّت به مال، به گواهى چهار زن ثابت مى شود، و به گواهى دو زن نصف وصيّت، و به گواهى سه زن سه ربع وصيّت. و آيا به گواهى يك مرد نصف وصيّت ثابت مى شود؟ مجتهدين را در اين خلاف است. و اشكال در خنثى اقوى است. و اگر زن داند كه شخصى جهت شخصى وصيّت به مال كرده آيا جايز است كه او وصيّت را در گواهى دادن زياده گويد تا آنكه

__________________________________________________

[1]- يعنى اجل در ثمن يا مثمن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] در آزادى و قصاص تأمّل است، بلكه در باب قصاص خواهد آمد كه به يك مرد و دو زن ثابت نمى شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) آنچه در بين علامت است در بعض از نسخه ها نيست.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 831

ربع آن را كه موافق اصل وصيّت باشد بگويد؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است.

هفتم: انقضاى عدّه. [1] هشتم: حيض و نفاس.

قسم هفتم: آنكه به گواهى پنجاه كس ثابت مى شود [2]

قسم هفتم: آنكه به گواهى پنجاه كس ثابت مى شود [2]

چون ديدن ماه هر گاه در آسمان ابر نباشد به قول بعضى از مجتهدين «1».

قسم هشتم: آنكه به گواهى يك كس ثابت مى شود

قسم هشتم: آنكه به گواهى يك كس ثابت مى شود

چون عزل وكيل، چه هر گاه وكيل را به گواهى يك مرد عادل ظنىّ حاصل شود عزل ثابت مى شود، چنانچه در بحث وكالت مذكور شد [3] و چون ديدن ماه به قول سلّار كه او در اوّل ماه يك گواه عادل كافى مى داند [4] «2».

قسم نهم: آنكه به قسم تنها ثابت مى شود

قسم نهم: آنكه به قسم تنها ثابت مى شود

چون كشتن، چه مدّعى و خويشان او هر گاه گواه نداشته باشند پنجاه قسم مى خورند تا كشتن ثابت مى شود.

فصل چهارم در بيان تفصيل حقوقى كه به شياع ثابت مى شوند

فصل چهارم در بيان تفصيل حقوقى كه به شياع ثابت مى شوند

به مذهب جماعتى از مجتهدين كه شياع را كافى مى دانند [5] و شياع اخبار جماعتى

__________________________________________________

[1] گذشت كه در عدّه معتبر است گواهى دو مرد. (يزدى)

[2] يعنى شياع مفيد علم عادى، و آن به حسب بلاد و مقامات تفاوت مى كند. (دهكردى)

[3] و مذكور شد احتياط در آن نيز. (صدر)

[4] و اظهر عدم كفايت است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[5] كفايت آن مشكل است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 183. شيخ طوسى، مبسوط 1: 267 و نهايه 1: 391. ابن برّاج، مهذّب 1: 189. حلبى، كافى: 181. ابن حمزه، وسيله: 141.

(2) سلّار، مراسم: 96.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 832

است كه حاكم شرع را به آن ظنّ غالب حاصل شود. و در ذكر تفصيل حقوقى كه به شياع ثابت مى شود ميانه مجتهدين خلاف است، بعضى از ايشان هفت چيز ذكر كرده اند:

اوّل: نسبت به پدر و مادر. دوم: مردن شخصى. سوم: ملك مطلق. چهارم: وقف و صدقات. پنجم: نكاح. ششم: آزادى و بندگى. هفتم: ولايت از قبل امام.

و بعضى از مجتهدين زياده بر هفت چيز مذكور، پانزده چيز ديگر را به شياع ثابت مى دانند:

اوّل: عزل. دوم: ولاى عتق. سوم: رضاع. چهارم: ضرر رسانيدن به زن. پنجم:

تعديل گواه. ششم: جرح كردن گواه. هفتم: مسلمان بودن. هشتم: كافر بودن. نهم: رشيد بودن. دهم: سفيه بودن. يازدهم: حامله بودن. دوازدهم: زائيدن. سيزدهم: وصايت.

چهاردهم: آزاد بودن. پانزدهم: تهمت در كشتن

شخصى ديگر را.

و بعضى از مجتهدين زياده براين بيست و دو چيز، پنج چيز ديگر ذكر كرده اند:

اوّل: غصب كردن. دوم: دين. سوم: آزاد كردن بنده. چهارم: مفلس بودن. پنجم:

ديدن ماه. [1]

فصل پنجم در تفصيل حقوقى كه به گواهى دادن گواهان عادل بر گواهى گواهان ثابت مى شود

فصل پنجم در تفصيل حقوقى كه به گواهى دادن گواهان عادل بر گواهى گواهان ثابت مى شود

و اين قسم را گواهى برگواهى مى گويند. و آيا در اين قسم گواهى دادن زنان برگواهى مردان مقبول است يا نه؟ مجتهدين را در آن خلاف است، اقرب آن است كه مسموع نيست [2] و اگرچه در جاهايى باشد كه گواهى زنان در آنها مقبول باشد، و به اين قسم گواهى يازده چيز ثابت مى شود:

__________________________________________________

[1] ثبوت اين امور به شياع محلّ تأمّل است و مراعات احتياط مطلوب است. (تويسركانى)

* ثبوت اين امور به شياع سواى معدودى از آنها معلوم نيست. (صدر)

[2] وهو الاحوط. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 833

اوّل: قصاص. دوم: طلاق. سوم: نسب. چهارم: آزادى. پنجم: قرض و دين. ششم:

عقود. هفتم: عيوب زنان. هشتم: زائيدن. نهم: آواز كردن طفل در وقت زائيدن. دهم:

وكالت. يازدهم: وصيّت كردن به مال و غير آن. و قاعده كلّيّه در اين قسم آن است كه هرچه حقّ الناس است به اين گواهى ثابت مى شود امّا حقّ اللَّه ثابت نمى شود.

و گواهى دادن اين قسم گواهان مشروط به چهار شرط است:

اوّل آنكه: مى بايد كه گواهان فرع آن قول را از گواهان اصل بشنوند و برهريك از گواهان اصل دو گواه فرع گواهى دهند، پس اگر برهريك از گواهان اصل دو گواه [1] فرع گواهى ندهند مسموع نيست.

دوم آنكه: گواهان اصل حاضر نباشند مثل آنكه بيمار يا مرده يا در سفر يا در

حبس باشند يا از ترس ظالمى بيرون نتوانند آمد، چه اگر ممكن باشد كه ايشان حاضر شوند گواهى گواهان فرع مسموع نيست. [2]

سوم آنكه: شروطى كه در گواهان اصل مذكور شد بايد كه در گواهان فرع باشد، پس اگر آن شرطها نباشد گواهى ايشان مسموع نيست.

چهارم آنكه: گواهان اصل را معيّن سازند در وقت گواهى دادن به آنكه نام ايشان را ذكر كنند، پس اگر نام ايشان را مذكور نسازند گواهى ايشان مقبول نيست. و اگر گواهان فرع برگواهان اصل گواهى دهند و ايشان منكر باشند ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اصحّ آن است كه گواهى گواهان فرع در اين صورت مسموع نيست. [3] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اگر گواهان فرع اعدل باشند قول ايشان مسموع است، و با مساوى بودن در عدالت گواهى ايشان مسموع نيست. و بعضى برآنند كه با مساوى بودن گواهى

__________________________________________________

[1]- و كفايت مى كند دو گواه هرگاه بر هر يك گواهى دهند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

[3] وهو الاحوط. (تويسركانى)

* هرگاه انكار ايشان قبل از حكم باشد، و امّا انكار بعد از حكم پس اثر ندارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 834

ايشان مسموع است. و مراتب اين قسم گواهى دادن سه است:

اوّل: اعلام، و آن چنان است كه گواهان اصل به گواهان فرع بگويند كه: گواه باشيد برآنكه ما گواهيم كه فلان شخص نزد فلان كس مبلغى دارد.

دوم آنكه: گواهان فرع اين قول را از گواهان اصل در حضور حاكم شرع بشنوند.

سوم آنكه: گواهان فرع اين قول را در غير مجلس حاكم شرع از گواهان اصل بشنوند. و در قسم

سوم ميانه مجتهدين خلاف است، اقرب آن است كه مسموع است.

و گواهان در قسم اوّل چنين اداى شهادت كنند كه: گواه گرفته اند ما را فلانيان، و در قسم دوم: شنيديم در مجلس حاكم شرع كه فلانيان گواهى دادند، و در قسم سوم:

شنيديم كه فلانيان چنين مى گفتند

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 835

باب هفدهم در اقرار كردن و وصيّت نمودن و در آن دو مطلب است:
مطلب اوّل در اقرار كردن
فصل اوّل: در اقرار به حقّ كردن

فصل اوّل: در اقرار به حقّ كردن

و شروط آن چهارده است:

اوّل آنكه: اقراركننده بالغ باشد، چه اقرار غيربالغ صحيح نيست. امّا اقرار [1] به بلوغ به احتلام با امكان آن صحيح است [2] بدون گواه و قسم، امّا اگر اقرار به بلوغ به سال كند در اين صورت تا به گواه ثابت نسازد مقبول نيست.

دوم آنكه: عاقل باشد، چه اقرار ديوانه صحيح نيست. و اگر ديوانگى او دورى باشد اقرار او در حالت غيرديوانگى صحيح است.

سوم آنكه: اقرار را به چيزى معلّق نسازد، چون موت زيد و شهادت عمرو، پس اگر معلّق سازد صحيح نيست. و صحيح است اقرار كردن به صيغه عربى و فارسى و غير آن

__________________________________________________

[1]

.- اقرار بودن به اعتبار حقوقى است كه بر بلوغ ثابت است، و ظاهر اصحاب عدم فرق است بين صبى و جاريه در اين مسأله، چنانچه ظاهر اصحاب عدم فرق است در حقوق مترتّب بر بلوغ بين راجع بر نفع يا ضرر خود يا اجنبى از اين جهت مسأله محلّ اشكال است اگر اصل قبول مطلقاً محلّ اشكال نباشد. (نخجوانى)

[2] مشكل است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 837

چهارم آنكه: قصد اقرار كند، چه اقرار كسى كه قصد نداشته باشد- چون مست و خفته و سهوكننده و غلطكننده- صحيح نيست. و بعضى

از مجتهدين گفته اند كه: اگر مستى مست به سبب خوردن عين حرامى باشد اقرارش صحيح است، و به اقرار خود مؤاخذ است «1».

پنجم آنكه: اقراركننده آزاد باشد، چه اقرار بنده به آنچه تعلّق به مولى دارد از نفس او و مال او صحيح نيست، بلكه آنچه اقرار به مال [1] از او واقع مى شود بر او لازم است كه بعد از آزاد شدن از عهده آن بيرون آيد، امّا اگر بنده از آقا مأذون باشد در تجارت كردن و آنچه بدان متعلّق است پس اگر اقرار به چيزى از او واقع شود كه متعلّق به تجارت باشد صحيح است. [2] وهمچنين صحيح است اقرار او به چيزى كه غيرمال باشد چون طلاق زوجه.

ششم آنكه: مختار باشد، پس اقرار كسى كه او را به اكراه برآن دارند صحيح نيست.

هفتم آنكه: جايزالتصرّف باشد، پس اقرار سفيه در غير جنايتى كه موجب قصاص باشد و در غير طلاق و نكاح [3] صحيح نيست، و همچنين اقرار مفلسى كه حاكم شرع به واسطه قرضخواهان او را از مالش منع كرده باشد در عين صحيح نيست امّا در دين صحيح است، و اقرار بيمار در زياده از سه يك مالش براى اجنبى با تهمت بر ورثه صحيح نيست [4] امّا اگر تهمت نباشد يا جهت وارثى [5] باشد از اصل بيرون مى رود.

هشتم آنكه: كسى كه اقرار جهت او مى كند مى بايد كه اهليّت آن داشته باشد كه

__________________________________________________

[1]- بلكه غير مال نيز على اشكال. (نخجوانى، يزدى)

[2] در آن قدرى كه مأذون بوده است. (يزدى)

[3] و نحو اينها از غير ماليات. (نخجوانى، يزدى)

[4] عدم صحّت اقرار در زياده بر ثلث محلّ تأمّل

است و احتياط خوب است. (تويسركانى)

[5] در وارث نيز با تهمت ازيد از ثلث صحيح نيست. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى در مختلف 6: 47 به ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 838

جهت او چيزى اقرار كند، چه اگر براى ملك يا ديوار يا زمين اقرار كند صحيح نيست.

و اگر جهت چاروائى اقرار كند در آن خلاف است [1] بعضى از مجتهدين گفته اند كه:

احتمال بطلان دارد، و احتمال استفسار دارد- يعنى سبب آن را از او بپرسند- پس اگر گويد به سبب آن [2] بعضى گفته اند كه: به مالك او متعلّق است. و اقرب استفسار است، پس اگر تفسير كند به ارش جنايت برشخصى آن را از او قبول مى كنند واگرچه تعيين آن نكند برقول اقرب، و طلب تعيين از او مى كنند، و احتمال بطلان نيز در اين صورت [3] مى رود. و اگر اقرار كند جهت بنده اى منصرف به مولاى او مى شود، و اگر جهت مسجدى يا مدرسه اى اقرار كند و ذكر سبب ممكن آن نمايد چون وصيّت يا وقف يا مطلق گويد صحيح است، و اگر سبب محال ذكر كند آن سبب لغو است امّا آن اقرار درست است برقول بعضى از مجتهدين، و بعضى اقرار را نيز در اين صورت باطل مى دانند. [4] و اگر جهت حمل اقرار كند همچنين است، و اگر مرده بيفتد باطل است [5] اگر منسوب وصيّت كرده باشد، و از باقى ورثه است اگر نسبت به ارث داده باشد. و اگر حمل متعدّد باشد قسمت كنند به طريق ميراث اگر وصيّت نباشد، چه در وصيّت با عدم تنصيص به زياده ونقصان همه

مساويند.

نهم آنكه: كسى كه جهت او اقرار مى كند تكذيب اقرار كننده نكند، چه اگر تكذيب

__________________________________________________

[1]- در اقرار بهائم محتاج به تأمّل است. (تويسركانى)

[2] يعنى بگويد بر من فلان مقدار است به سبب اين چاروا، بعضى گفته اند كه اين اقرار است ازبراى مالك چون محتمل است جنايتى بر او وارد آورده باشد يا از او منتفع شده باشد، و بعضى گفته اند چون محتمل است كه به سبب آن چاروا جنايت بر شخص ديگرى وارد آورده باشد غير از مالك و خود آن چاروا، پس بايد استفسار كنند. (يزدى)

[3] احوط تصالح است و تراضى مطلقاً. (صدر)

* يعنى صورت عدم تعيين. (يزدى)

[4] اين قول اظهر است. (دهكردى، يزدى)

[5] بطلان در ماعداى ارث محلّ تأمّل است، چون محتمل است كه اشتراط تولّد او حيّاً در ملكيّت مختصّ به ارث باشد از جهت نصّ خاصّ، لكن ظاهر كلمات فقهاء اشتراط مطلق ملكيّت است به تولّد حيّاً. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 839

او كند مستحقّ چيزى نمى شود مگر آنكه بعد از تكذيب تصديق كند يا آنكه تكذيب او اقرار را آزادى غلام را لازم داشته باشد، چه برقول شيخ اگر شخصى بنده اى را جهت شخصى اقرار كند و او منكر شود آزاد مى شود. [1]

دهم آنكه: آنچه به آن اقرار مى كند جهت كسى بايد كه چيزى باشد كه او مالك آن تواند شد، پس اگر به جهت مسلمانى به خوك يا شراب يا جهت كافرى به مصحف يا بنده مسلمانى اقرار كند صحيح نيست. و بعضى از مجتهدين اقرار در صورت آخر را جايز داشته اند و گفته اند كه: حاكم شرع ايشان را به

فروختن آنها جبر مى كند. [2]

يازدهم آنكه: آنچه به آن اقرار مى كند بايد چيزى باشد كه صلاحيت مملوك بودن داشته باشد، پس اگر اقرار كند به آزادى جهت غلام كسى صحيح نيست. و همچنين اگر اقرار به فضله انسان يا پوست مرده كند، مگر آنكه پوست را جهت حلال داننده مرده اقرار كند، چه در اين صورت صحيح است. و اگر اقرار كند جهت شخصى به حبّه اى از گندم يا پوست جوزى لازم است كه به آن كس بدهد و اگرچه آن را مال نگويند.

دوازدهم آنكه: آن چيز ملك اقراركننده نباشد [3] پس اگر گويد كه مِلك من از فلان است صحيح نيست.

سيزدهم آنكه: چيزى باشد كه احكام اقرار در آن جارى باشد، پس اگر كسى را به حسب شرع ثابت شده باشد كه چيزى براو وقف كرده باشند و او آن چيز را به جهت غيرى اقرار كند صحيح نيست.

چهاردهم آنكه: چيزى كه اقرار به آن مى كند مى بايد كه در دست او [4] باشد، پس اگر اقرار به مال غير كند صحيح نيست.

__________________________________________________

[1] با فرض معلوم بودن اينكه بنده است، حكم به آزادى مشكل است. (يزدى)

[2] قول آن بعض اظهر است. (دهكردى، يزدى)

[3] يعنى اسناد به ملكيّت خود ندهد. (يزدى)

[4] اگر اقرار به چيزى كند كه در دست غير است از براى ديگرى مأخوذ است به اقرار خود هرگاه دريد او بيايد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 840

فصل دوم: در اقرار كردن به خويش بودن

فصل دوم: در اقرار كردن به خويش بودن

بدان كه شروط اقرار به خويشى كردن زياده برآنچه مذكور شد سه چيز است:

اوّل: ممكن باشد الحاق به مقرّبه، پس اگر اقرار كند به بنوّت معروف به نسبى

يا به بنوّت بزرگتر از خود يا مساوى به خود يا كمتر از خود كه عادت برآن جارى نباشد باطل است، و همچنين باطل است اقرار به نسب كسى كه شرعاً ممنوع باشد چون ولدالزنا و ولداللعان و اگرچه در اين صورت فرزند ميراث مى برد. و اگر اقرار كند كه اين ولد من است از زنا خلاف است كه اقرار به اين از قبيل تعقيب اقرار به منافى است كه قبول نمى كنند و اوّل آن را قبول مى كنند يا اصلا باطل است.

دوم: تصديق مقرّبه در غير ولد صغير و مجنون و ميّت [1] چه در صغير انكار اعتبار ندارد و اگرچه بعد از بلوغ باشد. و اگر دو شخص يا بيشتر تصادق كنند بر نسب غير ولد چون اخوّت صحيح است و تعدّى نمى كند از متصادقان به ورثه ايشان.

سوم: عدم منازعت در نسب، پس اگر دو كس در فرزندى نزاع كنند اعتبار به گواه است. و اگر عمّ اقرار كند به برادرى مال ميّت را به برادر مى دهند، و اگر زوجه اقرار كند به ولدى و برادران تصديقش كنند مال را به فرزند مى دهند، و اگر تكذيبش كنند زياده از هشت يك [2] نصيب خود را به او مى دهند. و اگر برادران گويند كه فرزندى هست و زوجه منكر باشد آنچه زياده از ربع است برادران به او مى دهند. و اگر فرزند به فرزند ديگر اقرار كند نصف را به او مى دهند، و اگر هردو به ثالثى اقرار كنند ثلث را به او مى دهند، و با عدالت هردو نسب و ميراث هردو ثابت مى شود.

فصل سوم: در احكام اقرار كردن

فصل سوم: در احكام اقرار كردن

بدان كه هر گاه شخصى براى شخصى به مال

معيّنى اقرار كند لازم است بر او دادن آن مال به آن شخص، و هر گاه اقرار كند به چيزى مجهول تعيين آن برمتعارف بلد

__________________________________________________

[1]- حكم در مجنون و ميّت خالى از اشكال نيست، هر چند مشهور است. (يزدى)

[2] يعنى نصف ربع را به او مى دهد. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 841

اقراركننده است، و هر گاه متعدّد باشد به آنچه غالب باشد در استعمال [1] و اگر غالب نباشد تعيين آن به اقراركننده تعلّق دارد. و هر گاه اقرار به مجهول [2] كند صحيح است و حاكم الزام نمايد اقراركننده را به تفسير آن، مثل آنكه اقرار كند به مال يا به شيئ يا مال بسيار يا مال عظيم [3] يا كثير يا نفيس، به شرط [4] آنكه آن را در عُرف مال گويند، پس در اين صورت اگر اقرار [5] به پوست بادام يا حبّه از گندم كند صحيح نيست. و شيخ طوسى رحمه الله گفته كه: مراد به مال كثير هشتاد است، زيرا كه در بعض احاديث وارد شده كه كثير را حضرات ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجميعن به هشتاد تفسير كرده اند «1».

و در اين قول اشكال است چه اين حديث در نذر كردن واقع شده، و حمل اقرار بر نذر كردن قياس است. و اقرار مجهول برپانزده وجه است [6]:

اوّل: اقرار كردن به شيئ و آن بر اعّم از مال است، پس اگر آن را به حدّ قذف يا شفعه تفسير كند حاكم آن را قبول مى كند، و اگر به سرگين نجس تفسير كند قبول نمى كند، و بعضى از مجتهدين اين را نيز جايز داشته اند. [7] «2»

دوم:

اقرار به مال، پس آنچه آن را در عرف مال گويند بر او لازم است و اگرچه

__________________________________________________

[1]- به شرط آنكه عرفاً آن غالب فهميده شود بدون قرينه. (دهكردى، يزدى)

* معيار در اقرار ظهور لفظ و كلام اقرار كننده است كه كاشف از مراد اوست، اگر چه به حسب قراين عامّه يا خاصّه بوده باشد و غلبه در استعمال من حيث هو يكى از اسباب ظهوراست. (صدر)

[2] يعنى مجهولى كه متعارف بلد مقرّ نداشته باشد. (دهكردى، يزدى)

[3] در بسيار و عظيم و كثير و نفيس بايد صدق اين عناوين كند. (دهكردى، يزدى)

[4] اين شرط در اقرار به شى ء من حيث هو معلوم نيست. (صدر)

[5] يعنى تفسير. (يزدى)

[6] مناط در همه مذكورات انفهام و صدق عرفى است. (يزدى)

[7] اگر قابل تعلّق حقّ اختصاص با او است، فرمايش بعضى از مجتهدين بعيد نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 3: 6 و خلاف 3: 353، مسأله 1. كافى 7: 463، حديث 21. وسائل 23: 298 حديث 1.

(2) علّامه حلّى، تذكره 2: 151. شهيد اوّل، دروس 3: 136.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 842

قليل باشد، پس اگر مال نباشد چون سرگين نجس داخل نيست. و آيا تفسير مال به حبّه گندم جايز است يا نه؟ در آن خلاف است، چنانچه مذكور شد. [1]

سوم: اقرار به اسماى اجناس چون زيت و ذهب و فضّه، و قول قول مقِرّ است در تفسير اينها با قسم. [2]

چهارم: اقرار به صيغه جمع، و آن را حمل مى كنند بر سه يا بيشتر. و اگر گويد كه:

من از اين اقرار دو مى خواستم كه اقلّ جمع منطقى

است، در آن خلاف است، اقرب آن است كه قبول مى كنند با قسم. [3]

پنجم: اقرار به صيغه عدد چون صد و هزار، و تفسير آن تعلّق به مقرّ دارد و اگرچه تفسير به حبّه گندم [4] كند.

ششم: ابهام در صله، چون: «لَهُ عَلَيَّ مِنْ واحِدٍ الى عَشَرَةٍ» يعنى فلانى راست برمن از يك تا ده، چه اين احتمال هشت دارد و احتمال ده و نُه دارد و احتمال پنجاه وپنج «1» نيز دارد.

هفتم: ابهام در وصف، چون: «لَهُ عَلَيَّ دِرْهَمٌ ناقِصٌ» و همچنين اگر گويد: «لَهُ عَلَيَّ مالٌ عَظيْمٌ جَليْلٌ نَفيْسٌ».

هشتم: ابهام در جزو چون نصف مثلًا، و تفسير مى كنند به نصف آنچه متموّل

__________________________________________________

[1] ظاهر كلام سابق ترجيح عدم جواز بود. (صدر)

[2] قسم احوط است. (تويسركانى)

* التزام به قسم مشكل است. (صدر)

** يعنى قسم بر نفى ازيد هرگاه نزاع در تعيين مقدار باشد يا بر نفى آنچه مقرّله ادّعا كند هرگاه نزاع در تعيين شخص يا نوع يا صنف باشد. (نخجوانى، يزدى)

[3] احوط عدم قبول است. (تويسركانى)

* گذشت كه التزام به قسم مشكل است. (صدر)

[4] حبّه گندم بعيد است مگر به قرائن خاصّه. (صدر)

__________________________________________________

(1) جمع عدد 1+/ 2+/ 3+/ 4+/ 5+/ 6+/ 7+/ 8+/ 9+/ 10/ 55.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 843

باشد. و اگر اقرار كند به درهمى و نصفى بعضى از مجتهدين مى گويند كه: نصف راجع به درهم مى شود «1».

نهم: ابهام به كذا، پس اگر گويد: «لَهُ عَلَيَّ كَذا» مثل آن است كه بگويد: «لَهُ عَلَيّ شي ء» پس اگر بگويد: «له عليّ كَذا دِرْهَمٌ» به رفع يا نصب يا جرّ اقرب آن [1] است كه مراد واحد

است چه رفع به بدليّت است و نصب به تمييز و جرّ به اضافه و در جرّ بعض درهم نيز احتمال دارد. و بعضى گفته اند كه: در نصب احتمال بيست دارد و در جرّ احتمال صد دارد چه اقلّ عددى كه مميّز در آن مجرور است صد است. و اگر «كَذا كَذا دِرْهَمٌ باشد مثل اوّل است در حالت نصب و جرّ. و بعضى برآنند كه در نصب احتمال يازده دارد، و اگر با حرف عطف باشد در حالت نصب بيست و يك است «2».

) دهم: ابهام به عطف و مانند آن، چون: «لَهُ عَلَىَّ دِرْهَمٌ وَدِرْهمٌ وَدِرْهمٌ» چه احتمال دارد كه مراد سه درهم باشد، و اگر گويد كه: مراد به ثالث تأكيد ثانى است صحيح است و اگر گويد: مراد به ثانى تأكيد اوّل است صحيح نيست. [2]

يازدهم: ابهام به ظرفيّت و مانند آن، چون: «لَهُ زَيْتٌ فيْ جُرةٍ اوْ سَمْنٌ فيْ عَكَةٍ اوْ قُماشٌ فيْ عَيْبَةٍ اوْ الْفٌ فيْ صُنْدُوْقٍ» ظرف داخل نيست. وبعضى از مجتهدين [3] گفته اند كه: هرچه بى ظرف نمى باشد اقرار به آن اقرار به ظرف آن است، واقراربه چاروا اقراربه زين

__________________________________________________

[1]- اولى و احوط اقتصار در اين صور است به قدر متيقّن الّا با علم به قصد. (تويسركانى)

* معلوم نيست، پس اقرب آن است كه با ظاهر نبودن لفظ در چيزى اقتصار به قدر متيقّن نمايند و چنين است حرف عطف در حالت نصب. (صدر)

[2] معلوم نيست. (صدر)

[3] اين قول احوط است از براى مقرّ. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تذكره 2: 154 و قواعد 2: 422. محقّق ثانى، جامع المقاصد 9: 264 و 265. شهيدثانى، مسالك 11: 44.

(2) شيخ طوسى، مبسوط

3: 13 و خلاف 3: 365، مسأله 8 و 9 و 10 و 11. ابن حمزه، غنيه: 273. علّامه حلّى، ارشاد 1: 410.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 844

اواست «1» امّا اقرار به بنده اى كه عمامه بر سر وجامه در بردارد اقرار به عمامه وجامه نيست.

دوازدهم: ابهام در اعيان [1] چون: «لَهُ هذَا الثَّوْبَ اوْ هذَا الْعَبْدَ» مطالبه تعيين مى كند، پس با تعيين اگر مُقرّله منكر باشد سوگندش مى دهند [2] و انتزاع مى كند حاكم مُقرّبه را يا در دست مقرّ مى گذارد، پس اگر مُقرّله تصديق كند بعد از انكار قبول مى كند.

سيزدهم: ابهام مستخرج، و آن به طريق استخراج مجهول است، و اين وقتى معتبر است كه مقرّله عالم باشد به آن عبارت، پس اگر عامى را تلقين كنند حكم برآن مترتّب نمى شود، مثلًا به طريق جبر و مقابله اگر گويد: زيد را برمن مالى است و نصف مال عمرو، عمرو را برمن مالى است و نصف مال زيد، پس مال هريك به طريق جبر و مقابله چهار است و به هريك از ايشان شش مى بايد داد. و در تفسير جنس رجوع به اقراركننده بايد كرد.

چهاردهم: ابهام ممكن الاستخراج به حساب و رجوع به مُقرّ كنند [3] چون: «لَهُ عَلَيَّ مِنَ الفِضَّةِ بِوزْنِ هذِهِ الصَّخْرَةِ اوْ بِقَدْرِ ثَمَن عَبْد زَيْدٍ».

پانزدهم: ابهام از حيثيّت عموم، چنانچه گويد: زيد راست جميع آنچه در دست من است. و اگر گويد: فلان شخص را برمن زياده از مال فلان است، او را زياده از قدر مال او بايد داد، و اگر در اين صورت دعوى كند كه من مال او را كم پنداشتم سوگندش مى دهند. و اقرار به عين و دين صحيح است، پس اگر گويد

كه: دين يا عينى كه برذمّه بكر است تعلّق به زيد دارد و نام من در تمسّك عاريت است، صحيح است. و اگر گويد: مرا بر توست هزار، و او در جواب گويد: بلى، يا نعم، يا اجَل، يا من مُقرّم به آن، در اين صورت

__________________________________________________

[1]- تمام مطلب اين وجه معلوم نشد، گويا نسخ مغلوط بوده. (صدر)

[2] يعنى سوگند مى دهند مقرّ را بر نفى آنچه مقرّ له تعيين مى كند. (نخجوانى، يزدى)

[3] يعنى رجوع به مقرّ كنند در اخذ معادل وزن صخره مشار اليه يا معادل ثمن عبد. (دهكردى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى در مختلف 6: 52 به ابن جنيد نسبت داده است. ابن قدامه در مُغنى 5: 301 و 352 به ابوحنيفه نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 845

هزار براو لازم است. و اگر در جواب گويد: وزن كن يا نقد كن، يا گويد كه: من مقرّم و نگويد: مقرّم به آن، در اين صورت لازم نيست، چه در عرف در دو صورت اوّل احتمال استهزا دارد و در صورت آخر احتمال [1] آن دارد كه من مقرّم به آن حقّ جهت تو يا ديگرى.

فصل چهارم: در منافى اقرار
قسم اوّل: مقبول

قسم اوّل: مقبول

به دو شرط:

اوّل: بعد از اقرار كردن به چيزى استثناى زياده برآن يا مساوى آن نكند بلكه به كمتر از آن استثنا كند، مثل آنكه بگويد: فلانى راست برمن ده درهم الّا دو درهم، چه در اين صورت اقرار به هشت درهم كرده.

دوم آنكه: استثنا متّصل باشد، چنانكه اگر در مثال مذكور بى فاصله گويد: الّا دو درهم، صحيح است، امّا اگر بعد از مدّتى استثنا كند صحيح نيست. و استثنا از اثبات

نفى است به اجماع، و از نفى اثبات، خلاف مر ابوحنيفه را كه او براين رفته كه استثنا از نفى اثبات نيست. و اگر استثنا متعدّد باشد به حرف عطف يا آنكه استثناى سوم زياده از دوم باشد هردو استثنا از اوّل بيرون مى روند، مثل آنكه گويد: فلانى راست برمن ده درهم الّا سه درهم و الّا سه درهم، يا فلانى راست بر من ده درهم مگر دو درهم مگر چهار درهم، پس در اين دو صورت چهار درهم اقرار كرده. و اگر به حرف عطف نباشد

__________________________________________________

[1]- اين احتمال خالى از بعد نيست عرفاً زيرا كه ظاهر از آن اقرار است به حقّ از براى متكلّم. (تويسركانى)

* در دو صورت اوّل دور نيست قرينه نوعيّه باشد بر استهزاء، ولى در صورت آخر بعيد است، بلكه ظاهراً اقرار است از براى گوينده، پس فرقى ميان گفتن به آن و نگفتن آن به نظر نمى رسد. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 846

و استثنا از جنس باشد صحيح است به شرط آنكه مستغرق نباشد. و اگر استثنا به ترديد باشد مثل آنكه گويد: فلانى راست برمن ده درهم الّا سه درهم يا چهار درهم صحيح است، و در اين دو احتمال است چه احتمال شش دارد و احتمال هفت نيز دارد. [1] و اگر گويد: فلانى راست برمن درهمى بلكه درهمى ميانه مجتهدين در اين قول خلاف است، اقرب آن است [2] كه اقرار به يك درهم كرده مگر آنكه گويد: مراد من دو درهم است.

و اگر بعد از دو جمله استثنا واقع شده باشد مثل آنكه گويد: فلانى راست بر من ده درهم وجامه اى الّا

درهمى ميانه مجتهدين در اين خلاف است، بعضى از ايشان براين رفته اند كه عايد به جمله اخير است، و بعضى گفته اند كه: عايد به هردو جمله است. [3]

قسم دوم: مردود

قسم دوم: مردود

مثل آنكه گويد: فلانى راست برمن هزار دينار قيمت شراب يا گوشت خوك يا متاعى كه قبض نكرده ام، يا اقرار كند جهت مسلمانى به شراب يا خوك، چه در اين صورت منافى اقرار مقبول نيست. [4]

مطلب دوم در وصيّت نمودن
فصل اوّل: در وصيت كردن به مال و شروط آن

فصل اوّل: در وصيت كردن به مال و شروط آن

بدان كه وصيّت، مالك گردانيدن كسى است شخصى را بر عين يا منفعتى بعد از

__________________________________________________

[1]- پس قدر متيقّن اقرار به شش است. (صدر)

[2] معلوم نيست. (صدر)

[3] و بعضى اگر بگويند: عايد به اوّل است نيز مانع ندارد. (صدر)

[4] اگر عرفاً كلام واحد باشد عدم قبول مطلقا معلوم نيست. (صدر)

* مقامات مختلف است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 847

مردن [1] و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: وصيّت مسلّط ساختن شخصى است برتصرّف در چيزى بعد از مردن «1». و شروط آن دوازده است:

اوّل: ايجاب، چون «أوْصيْتُ لِفُلانٍ بِكَذا أوِ افْعَلُوا كَذا بَعْدَ وَفاتيْ» يعنى وصيّت كردم جهت فلان شخص به فلان چيز مثلًا، يا آنكه گويد كه: فلان مبلغ به تصدّق دهيد و به فلان مبلغ حجّ اجاره كنيد بعد از وفات من، و آنچه بدينها ماند. و صيغه عربى در وصيّت لازم نيست و اگرچه قادر برآن باشد. و وصيّت گنگ و كسى كه از نطق عاجز باشد به اشاره و كنايت است. و اگر قادر برنطق باشد و بنويسد يا اشاره كند عمل به آن واجب نيست [2] واگرچه در حال نوشتن او حاضر باشند. [3]

دوم: قبول كسى كه وصيّت براى او مى كند خواه به لفظ باشد چون «قَبِلْتُ» و خواه به فعل باشد چون تصرف كردن در آن، و اين در جايى

شرط است كه محصُور باشد، امّا در غير محصور چون فقراى بنى هاشم يا مسجد يا قنطره قبول شرط نيست. و در قبول اتصال به ايجاب شرط نيست، پس اگر بعد از ايجاب به زمانى يا بعد از وفات واقع شود صحيح است، و بعضى از مجتهدين [4] گفته اند كه قبول صحيح نيست مگر بعد از

__________________________________________________

[1]- اولى اين است كه تعريف شود وصيّت به اينكه تصرّفى است متعلّق بمابعد الوفاة در چيزى كه از براى او است تصرّف در آن. (تويسركانى)

* وصيّت يا تمليكى است و آن مالك گردانيدن كسى است چيزى را بعد از مردن، يا عهدى است و آن سفارش كردن است به تصرّفى بعد از مردن مثل آنچه نقل كرده است از بعض از مجتهدين. (دهكردى، يزدى)

[2] عدم وجوب منسوب به مشهور است، ولى معلوم نيست. (صدر)

* مراعات احتياط كند. (نخجوانى، يزدى)

[3] اعتبار لفظ با قدرت مشهور است من الاصحاب، لكن دليل واضحى بر آن مطّلع نشديم ولكن شبهه نيست در اينكه اين قول موافق با احتياط است. (تويسركانى)

[4] اين قول ضعيف است. (تويسركانى)

* اگر مراد بعضى از مجتهدين آن است كه لازم نيست، چنين است كه فرموده اند. (صدر)

__________________________________________________

(1) محقّق، مختصر نافع: 163. شهيد اوّل، لمعه: 167. فاضل مقداد، تنقيح 2: 359.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 848

وفات «1» و اگر ردّ كرده باشد وصيّت را در حيات موصى آيا بعد از وفات او رجوع مى تواند كرد و قبول كرد؟ خلاف است، مشهور آن است كه جايز است. [1] امّا اگر بعد از وفات و پيش از قبول ردّ كند باطل است [2] و اگر بعد از

قبول و بعد از قبض ردّ كند لغو است [3] به اجماع. و اگر بعد از قبول و پيش از قبض ردّ كند خلاف است. [4] و اگر پيش از قبول موصى له بميرد وارث را قبول مى رسد خواه پيش از مردن موصى باشد و خواه بعد از مردن موصى [5] و بعضى از مجتهدين برآنند كه در اين صورت وصيّت باطل است، و بعضى گفته اند كه: اگر غرض موصى تعلّق به ميّت داشته باشد باطل مى شود و اگر نه صحيح است، و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر موصى له بعد از موصى بميرد تعلّق به وارث او مى گيرد، و اگر پيش از او بميرد باطل است. و در قبول و ردّ ورثه موصى له حكم او دارند. و اگر موصى له وارث نداشته باشد راجع به ورثه موصى مى شود، و بعضى گفته اند كه: به امام مى رسد. [6] «2»

سوم آنكه: موصى بالغ باشد [7] چه وصيّت طفل صحيح نيست. و در وصيّت طفل مميّز و طفلى كه ده ساله باشد خلاف است، بعضى [8] از مجتهدين گفته اند كه: وصيّت

__________________________________________________

[1]- خالى از اشكال نيست.

[2] و همچنين هرگاه بعد از قبض و پيش از قبول ردّ كند در صورتى كه قبض او به عنوان قبول نباشد. (يزدى)

[3] يعنى ردّ او لغو است. (يزدى)

[4] اقوى صحّت وصيّت است. (تويسركانى)

* اظهر لغويّت ردّ است در اين صورت نيز. (دهكردى، يزدى)

[5] اقوى قول اوّل است. (تويسركانى)

[6] محلّ تأمّل و محتاج به تفصيل است. (صدر)

[7] احوط اعتبار بلوغ است مطلقا. (تويسركانى)

[8] قول اين بعض خالى از قوّت نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن زهره، غنيه: 306.

علّامه حلّى، مختلف 6: 338 و قواعد 2: 444، محقّق ثانى، جامع المقاصد 10: 10.

(2) ابن ادريس، سرائر 3: 216.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 849

ده ساله «1» در ابواب البرّ صحيح است «2» وبعضى گفته اند كه: اگر مرد است وصيّت هشت ساله صحيح است، و اگر زن است هفت ساله «3».

) چهارم آنكه: عاقل باشد، چه وصيّت ديوانه صحيح نيست.

پنجم آنكه: رشيد باشد [1] پس وصيّت سفيه صحيح نيست [2] مگر در ابواب البرّ و معروف نزد بعضى از مجتهدين و بعضى مطلقا صحيح مى دانند. و همچنين كسى كه خود را زخم زده باشد و در آن زخم [3] خوف مردن باشد، چه او نيز حكم سفيه دارد.

ششم آنكه: قصد كند، چه وصيّت مست و خفته و بيهوش صحيح نيست.

هفتم آنكه: موصى له در حال وصيّت موجود باشد [4] پس اگر وصيّت كند جهت حمل وجود او در حال وصيّت معتبر است، و اگر مشكوك [5] باشد در وجود وصيّت او صحيح نيست. [6]

هشتم آنكه: صحيح باشد كه مالك شود- يعنى صلاحيّت مالك شدن چيزى داشته باشد- چه وصيّت جهت ملك و چاروا و دابّه صحيح نيست، مگر آنكه در دابّه قصد علف او كند.

نهم آنكه: موصى و موصى له آزاد باشند، چه وصيّت بنده جهت بنده صحيح

__________________________________________________

[1]- احوط اعتبار رشد است مطلقا. (تويسركانى)

[2] محلّ تأمّل است در ماليات. (صدر)

[3] هرگاه اوّل زخم بزند و بعد از آن وصيّت كند، و امّا اگر اوّل وصيّت كرده باشد صحيح است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] اين شرط در وصيّت تمليكيّه است نه عهديّه. (نخجوانى، يزدى)

[5] در مشكوك فيه محتمل است كه

مراعى باشد به وجود حين الوصيّه (تويسركانى، صدر)

[6] اگر بعد معلوم شود كه موجود بوده صحيح است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها: كمتر از ده سال.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 667. شيخ طوسى، نهايه 3: 152. سلّار، مراسم: 203. حلبى، كافى: 364. ابن زهره، غنيه: 305.

(3) علّامه در مختلف 6: 391 به ابن جنيد نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 850

نيست [1] و اگرچه قايل به اين شويم كه بنده مالك چيزى مى شود. و آيا وصيّتى كه در حال رقّيت كرده بعد از آزادى او نافذ است يا نه؟ در آن خلاف است، و اولى نفوذ است هرگاه وصيّت را برآزادى خود معلّق ساخته باشد. واگر موصى له بنده موصى باشد وصيّت اوصحيح است ومنصرف [2] به آزادى اومى شود هرگاه ثلث مال موصى وفابه آن كند. [3]

دهم آنكه: وصيّت بر موصى له جايز باشد، پس وصيّت برظالمان [4] و نوشتن كتب ضلال و كافر [5] حربى صحيح نيست و اگرچه ذى رحم باشد، و بعضى از مجتهدين در ذى رحم جايز داشته اند «1». و وصيّت برجهودان صحيح است، و بعضى از مجتهدين مطلقاً جايز نمى دانند «2». و در كسى كه وصيّت مى كند اسلام شرط نيست، پس وصيّت كافر جهت مسلمان به چيزى كه مالك آن تواند شد صحيح است، امّا اگر شراب جهت مسلمان وصيّت كند صحيح نيست.

يازدهم آنكه: وصيّت به چيزى باشد كه مالك آن تواند شد، پس وصيّت به شخص آزاد و وقف و امّ ولد و گوشت ميته و سرگين نجس و فضلات و حشرات صحيح نيست.

و همچنين وصيّت به شراب و خوك در مسلمانان صحيح نيست، امّا اگر هردو جهود

باشند صحيح است.

دوازدهم آنكه: ثلث مالى كه در حال وفات باشد وفا به وصيّت كند، پس اگر به زياده از ثلث مال باشد زياده باطل است، مگر آنكه وارث اجازت دهد، و اجازت وارث بعد

__________________________________________________

[1]- و همچنين وصيّت بنده براى آزاد و آزاد براى بنده غير. (دهكردى، يزدى)

[2] مطلقا معلوم نيست. (صدر)

[3] و اگر كمتر از قيمت او باشد به همان قدر آزاد شود و در بقيّه سعى كند بنابر مذهب اكثر و اگر بيشتر از قيمت او باشد زيادى را به او دهند. (يزدى)

[4] يعنى بر اعانتشان در ظلم. (دهكردى، يزدى)

[5] اقوى جواز وصيّت است از براى كافر مطلقا اگرچه حربى باشد و اگرچه ذى رحم نباشد. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 653 و 671. شيخ طوسى، نهايه 3: 147. ابن زهره، غنيه: 307. ابن حمزه، وسيله: 374.

(2) ابن برّاج، مهذّب 2: 106. محقّق، شرايع 2: 253.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 851

از وفات موصى معتبر است به اجماع، و قبل از آن اعتبار [1] دارد بنابرقول اكثر، و بعضى از مجتهدين اجازت پيش از وفات را منع نموده اند «1». و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا اجازت وارث در اين صورت با تنفيذ آن چيز است كه موصى وصيّت كرده يا به ابتداى عطيّه است. [2]

فصل دوم: در اقسام وصيّت كردن و احكام مطلق وصيّت

فصل دوم: در اقسام وصيّت كردن و احكام مطلق وصيّت

بدان كه وصيّت بر چهار قسم است:

اوّل: وصيّت واجبه، چون وصيّت كردن جهت اداى حقوق واجب، خواه حقّ اللَّه باشد و خواه حقّ الناس.

دوم: وصيّت مستحبّه، چون وصيّت كردن به مال كم، پس وصيّت به خمس مال كردن بهتر است از ربع، و ربع

بهتر است از ثلث، و ثلث بهتر است از نصف. و بعضى از مجتهدين وصيّت به ثلث را با استغناى وارث بهتر مى دانند، و اگر حال ورثه متوسّط باشد وصيّت ربع را بهتر مى دانند، و خمس را با فقر بهتر مى دانند «2».

و چون وصيّت به شهادتين واقرار به نبوّت پيغمبر و امامت ائمّه عليهم السلام و جميع آنچه پيغمبر خبر داده.

سوم: وصيّت حرام، چون وصيّت كردن به شراب و گوشت خوك و غير آن.

چهارم: وصيّت مكروه، چون وصيّت كردن به مال بسيار و هر گاه وصيّت جهت جماعتى مطلق واقع شود تقاضاى تسويه مى كند مگر به تصريح كردن بر تفاوت،

__________________________________________________

[1]- قول به اعتبار داشتن قبل از وفات چنانچه اكثر مى گويند اصحّ است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] اقوى اين است كه اجازه تنفيذ وصيّت است. (تويسركانى)

* اظهر تنفيذ است. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 669 و 670. سلّار، مراسم: 203. ابن ادريس، سرائر 3: 194.

(2) ابن حمزه، وسيله: 375. علّامه حلّى، مختلف 6: 367. شيخ طوسى، مبسوط 4: 9.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 852

و در بعضى از احاديث [1] صحيحه وارد شده كه: وصيّت در عمّ و خال به طريق ميراث است «1» و جهت خويشان و موالى و مستحقّ زكات و سبيل اللَّه به طريقى است كه در بحث وقف مذكور شد. و وصيّت به مجهول و غير موجود [2] صحيح است، و تعيين آن بعد از وفات متعلّق به وارث است. پس اگر وصيّت به مال يا نصيب يا مال قليل يا عظيم كند تعيين آن به وارث تعلّق دارد هر گاه ندانند از مورّث قدر معيّن را اراده كرده و اگر

وصيّت كند به جزء [3] از مال خود و مراد بجزو [4] عشر است چنانچه در روايت حسنه ابان بن تغلب از امام به حقّ ناطق امام جعفر صادق عليه السلام وارد شده «2» و در بعضى روايات صحيحه نيز ايراد يافته كه مراد به جزو سبع است «3» و در بعضى ديگر آمده كه ثلث است «4» و در روايت صحيحه وارد شده كه مراد به سهم ثمن است «5» و در بعضى روايات ضعيفه سُدس وارد شده «6» و شئ سدس است. و اگر وصيّت به مال بسيار كند پيش بعضى از مجتهدين هشتاد درهم

__________________________________________________

[1]- اين حديث محمول است بر استحباب رضاء ورثه. (تويسركانى)

* روايت منزل است بر جائى كه مراد او على كتاب اللَّه باشد. (نخجوانى، يزدى)

[2] غير موجود مثل اينكه وصيّت كند بما تحمله المرأة بعد ذلك يا به آنچه درخت بار دهد بعداز اين. (نخجوانى، يزدى)

[3] مراعات احتياط در وصيّت به جزء بين العشر و السبع مطلوب است و همچنين در وصيّت به سهم. (تويسركانى)

[4] اگر معلوم باشد كه مراد او جزء شرعى است، و روايت منزّل بر اين است و همچنين است در سدس و سهم. (يزدى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 4: 154، حديث 535. كافى 7: 45، حديث 3. وسائل 19: 393، حديث 1.

(2) كافى 7: 40، حديث 3. وسائل 19: 380، حديث 1.

(3) ارشاد مفيد 1: 221. وسائل 19: 382، حديث 6.

(4) تهذيب 9: 209/ 831. وسائل 19: 384، حديث 13.

(5) ارشاد مفيد 1: 221. وسائل 19: 388، حديث 7.

(6) من لايحضره الفقيه 4: 204، حديث 5475. معانى الاخبار: 323. وسائل

19: 387، حديث 5 و 6.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 853

است [1] «1» چنانچه در بعضى احاديث وارد شده در نذر «2» كه مذكور شد. و اگر كسى جهت شخصى شمشيرى وصيّت كند در بعضى احاديث وارد شده كه غلاف و زيور آن داخل است و در وصيّت به صندوق آنچه از اموال در آن باشد داخل است و همچنين در وصيّت كشتى آنچه از طعام در آن باشد داخل است [2] «3».

فصل سوم: در بيان وصى ساختن،

فصل سوم: در بيان وصى ساختن،

و آن والى گردانيدن شخصى است براى اخراج حقّى يا استيفاى حقّى يا برطفل و مجنون و پدر و جدّ طفل بالاصاله مالك ولايت اند.

و وصيى كه پدر و جدّ جهت طفل تعيين كنند صحيح است. و اگر وصى را اذن دهند در وصى گرفتن جايز است، و اگر او را نهى كنند از وصى گرفتن نمى تواند گرفت، و با اطلاق خلاف است، و مكاتبه صفّار [3] از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مؤيّد جواز است.

و شروط وصىّ هشت است:

اوّل آنكه: عاقل باشد، پس وصىّ گردانيدن ديوانه صحيح نيست، و اگر بعد از آن ديوانگى بهم رسد وصايت او باطل مى شود. و اگر ديوانگى او برطرف شود آيا وصايت او عود مى كند؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است. و اگر ديوانگى او دورى [4] باشد نيز

__________________________________________________

[1]- در جميع موارد اين نحو از اخبار خصوصاً با تعارض ترك احتياط را ننمايند. (صدر)

[2] على الاحوط. (تويسركانى)

* و اظهر در مذكورات اتّباع انفهام عرفى است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] روايت مذكوره ظاهر الدلاله بر جواز نيست، پس قول به منع اقوى است. (تويسركانى)

* دلالت مكاتبه

معلوم نيست و اظهر با عدم استفاده اذن عدم جواز است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* روايت مذكوره ظاهر الدلاله بر جواز نيست، پس قول به منع ظاهراً اقوى است. (صدر)

[4] قول به جواز وصيّت به مجنون ادوارى معلقا بحال الافاقه خالى از قوّت نيست و همچنين دور نيست صحّت وصيّت هرگاه جنون عارض شود بعدعاقل شود درحال عقل. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 3: 6 وخلاف 3: 353. ابن برّاج، مهذّب 1: 405. ابن زهره، غنيه: 271.

(2) كافى 7: 463، حديث 21. وسائل 23: 298، حديث 1.

(3) كافى 7: 44، حديث 1 و 3 و 4 و 2. وسائل 19: 389، حديث 1 و 2 و ص 390، حديث 1 و 2 و ص 391، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 854

در آن خلاف است، اقرب آن است كه در وقت غير ديوانگى صحيح است.

دوم آنكه: بالغ باشد هر گاه تنها باشد، پس وصى گردانيدن طفل [1] منفرد بى آنكه بالغى را با او ضمّ كند صحيح نيست، و تصرّف بالغ نافذ است تا زمانى كه طفل بالغ شود آنگاه هردو شريكند.

سوم آنكه: مسلمان باشد [2] هر گاه موصى مسلمان باشد يا كافر باشد و وصيّت بر اطفال مسلمانان باشد پس هر گاه مسلمان نباشد وصىّ بودن او بر اطفال مسلمانان جايز نيست.

چهارم: آنكه عادل باشد برقول مشهور، پس وصايت فاسق باطل است و اگرچه بعد از فوت موصى فاسق شود، و بعضى گفته اند كه: در اين صورت باطل نمى شود «1».

پنجم: اذن مولى اگر بنده شخصى را وصىّ كند، و آيا بنده خود را وصىّ مى تواند كرد در آن خلاف است. [3]

ششم آنكه: كسى

كه اولى از وصىّ باشد موجود نباشد چون پدر و جدّ، پس اگر شخصى را غير از پدر يا جدّ وصى گرداند صحيح نيست با وجود يكى از آنها.

هفتم آنكه: وصىّ تواند كه از عهده وصايت بيرون آيد، پس اگر عاجز باشد از تصرّف به سبب مرض يا پيرى يا آنكه سفيه باشد مجتهدين را در اين مسأله دو قول است بعضى گفته اند صحيح است [4] و ضمّ مى كند حاكم به او شخصى را و اگر عجز حادث شود حاكم ضمّ مى كند به او ديگرى را «2».

__________________________________________________

[1]- دور نيست قول به جواز وصيّت به غيربالغ مستقلّاً ومنضمّاً ومعلّقاً على البلوغ. (تويسركانى)

[2] اشتراط اسلام محلّ تأمّل است همچنانكه اقوى عدم اشتراط عدالت است. (تويسركانى)

[3] اظهر جواز است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] اين قول قوى است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 3: 190.

(2) در برخى از نسخه ها عبارت اين چنين است: آيا باطل است يا صحيح و حاكم كسى را با او ضمّ مى كند يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است. و اگر عجز در اثنا به هم رسد حاكم شخصى را با او ضمّ مى كند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 855

هشتم آنكه: صيغه [1] بگويد، چون «أوْصَيْتُ الَيْكَ» يعنى وصايت را به تو رجوع نمودم يا امر فلان طفل خود را به تو تفويض كردم يا تو وصىّ منى.

و اين شروط [2] در حال وصيّت معتبر است تا حين فوت [3] پس اگر به يكى از اين شروط خلل رساند وصايت باطل است [4] و بعضى گفته اند كه: در حال وصيّت كافى است، و بعضى برآنند كه معتبر حين وفات است.

و شرط نيست در وصىّ

ذكوريّت، پس زن و خنثى را با اجتماع شرايط وصىّ مى توان گردانيد، و شيخ طوسى اجماع شيعه را براين نقل كرده «1».

و همچنين بصر شرط نيست، و آنچه در روايت سكونى منع از آن واقع شده محمول بركراهيت يا تقيّه است.

و اتحّاد وصىّ نيز شرط نيست، و با اطلاق هردو با هم تصرّف مى كنند، و با امتناع حاكم جبر مى كند ايشان را براجتماع.

و واجب نيست بروصى قبول كردن وصيّت بلكه ردّ مى تواندكرد به شرطآنكه موصى در حيات باشد و اين خبر به او برسد، پس اگر خبر به او نرسد و بميرد مشهور [5] آن است كه وصى را قيام به امور وصايت لازم است مگر آنكه عاجز باشد. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: هر گاه عالم به وصيّت نباشد تا آنكه وصيّت كننده بميرد ردّ مى تواند كرد «2».

و وصىّ امين است و ضامن نيست مگر با تعدّى يا تفريط.

__________________________________________________

[1]- اقوى جواز اكتفاء است به هر چيزى كه دلالت كند بر تفويض امر اولاد به شخصى از قول و فعل. (تويسركانى)

* لزوم صيغه معلوم نيست. (صدر)

[2] اقوى اعتبار شروط است در حين وفات. (تويسركانى)

[3] بنابر احوط. (دهكردى، يزدى)

[4] معلوم نيست. (صدر)

[5] مشكل است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 4: 159 و مبسوط 4: 52.

(2) علّامه حلّى، مختلف 6: 337 و تحرير 3: 379 و 380. شهيد ثانى، مسالك 6: 258.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 856

و در جايى كه عادت جارى به توكيل باشد جايز است وصىّ را كه وكيل بگيرد، و در غيرآنچه عادت به آن جارى نباشد خلاف است، اقوى آن است كه جايز است. [1]

و جايز است وصىّ را استيفاى

دين خود از آنچه كه در دست اوست بى اذن حاكم، و همچنين اداى دين غير نيز با علم خود مى تواند كرد بعد از آنكه آن قرض خواه را سوگند دهد [2] و بعضى برآنند كه تا نزد حاكم شرع ثابت نشود نمى تواند داد و اين قول اقوى است. [3]

و بايد كه وصى اقتصار كند برآنچه جهت او تعيين كرده اند، پس اگر برمال موجودى او را وصىّ كرده باشند درمالى كه بعد از آن بهم رسد دخلى ندارد، و اگر مطلق باشد همه داخل است.

وهر گاه كسى بميرد و وصىّ جهت اطفال خود تعيين نكند برحاكم شرع لازم است كه تعيين كند. و حاكم مالك عزل آن وصىّ است هرگاه خواهد، و اگر حاكم مفقود باشد يا متعذّر باشد مراجعت او جايزاست [4] آحاد مؤمنين عدول را تصرّف در وصيّت مادامى كه متعذّر باشد. و وصايت و رجوع ثابت نمى شود مگر به شهادت دو مرد مسلمان عادل

__________________________________________________

[1]

. اقوى قول مشهور است و با عجز اگرچه به توكيل يا استيجار باشد حاكم ضمّ مى كند به او امينى را. (تويسركانى)

[2] يعنى قسم دهد بر عدم ابراء وبقاء دين بر ذمّه ميّت هرگاه احتمال ابراء يا فراغ ذمّه ميّت رابدهند. (دهكردى)

[3] اقوى جواز عمل وصىّ است به علم خود. (تويسركانى)

* اگر عالم نبوده باشد. (صدر)

* هرگاه علم به اشتغال ذمّه ميّت باشد اقوى اوّل است و حاجت به سوگند هم ندارد، بلى با احتمال برائت ولو به ابراء محتاج است به اثبات نزد حاكم و قسم استظهارى. (نخجوانى، يزدى)

[4] ظاهر اين است كه جايز است كه عدول مؤمنين تصرّف كنند در مال ايتام به

نحوى كه صلاح آنها باشد، اگرچه حاكم موجود باشد و مراجعت به او متعذّر نباشد. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 857

باب هجدهم در قسمت كردن تركه و ميراث
اشاره

باب هجدهم در قسمت كردن تركه و ميراث

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 858

[تركه و ميراث

و آن منتقل شدن مالى است يا حقّى از شخصى بعد از فوت او به ورثه به يكى از وجوهى كه مذكور خواهد شد، به شرطى كه يكى از امورى كه مانع ميراث بردن آنها شود چنانچه مذكور خواهد شد در آنها نباشد. و در آن شش مطلب است:

مطلب اوّل در بيان آنچه سبب ميراث بردن مى شود
وجه اوّل: خويش بودن
اشاره

وجه اوّل: خويش بودن

و آن به اتّصال شخصى است به ديگرى به ولادت، يا به انتهاى آن هردو به ديگرى بروجه شرعى، و آن بر سه قسم است:

قسم اوّل: دو قومند كه با يكديگر ميراث مى برند:

قسم اوّل: دو قومند كه با يكديگر ميراث مى برند:

اوّل: پدر و مادر. دوم: فرزندان و هرچند پايين روند.

و اين دو قوم با يكديگر ميراث مى برند، و با ايشان سواى زن و شوهر ديگرى ميراث نمى برد، پس هر گاه شخصى بميرد و پدرى داشته باشد تمام مال او تعلّق به پدر دارد، و همچنين اگر مادرى داشته باشد تمام مال تعلّق به مادر دارد. و اگر پدر و مادر

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 859

هردو جمع شوند سه يك مال ميّت تعلّق به مادر دارد [1] و تتمّه تعلّق به پدر.

و اگر با پدر و مادر پسرى جمع شود هريك از پدر و مادر شش يك مال را مى برند و تتمّه آن تعلّق به پسر دارد.

و اگر با پدر و مادر دخترى جمع شود هريك از ايشان شش يك مال را مى برند، و نصف مال را دختر مى برد، و تتمّه ميانه ايشان و دختر پنج حصّه مى شود، به شرطى كه ميّت دو برادر يا يك برادر و دو خواهر پدر و مادرى يا چهار خواهر پدر و مادرى نداشته باشد. چه اگر اينها موجود باشند تتمّه مال ميانه دختر و پدر به چهار حصّه منقسم مى شود چنانچه مذكور خواهد شد.

و اگر دو دختر با ايشان جمع شوند دو ثلث مال تعلّق به دختران دارد، و ثلث آن به پدر و مادر.

و اگر يكى از ايشان با دختران جمع شود دختران ثلثان مى برند، و شش يك از پدر است

يا از مادر، و تتمّه ميانه ايشان به پنج سهم يا چهار سهم منقسم مى گردد.

و هر گاه شخصى بميرد و پسرى داشته باشد تمام مال از او است، و اگر متعدّد باشند مال را ميانه خود بالسويّه قسمت مى كنند.

و اگر پسر و دختر جمع شوند دختر نصف پسر ميراث مى برد.

و هرگاه شخصى بميرد و يك دختر داشته باشد تمام مال او از آن دختر است، و اگر متعدّد باشند مال را ميانه خود بالسويّه قسمت مى كنند.

و هر گاه ميّت فرزندان نداشته باشد و فرزندزاده داشته باشد آن فرزندزاده ها به جاى فرزندان حصّه مى برند به طريقى كه مذكور شد، خواه تنها باشند و خواه با پدر و مادر ميّت جمع شوند، و هريك از ايشان حصّه كسى را مى برد كه به او مى رسد، پس پسر دختر حصّه دختر مى برد و دختر پسر حصّه پسر مى برد، و ذكور و اناث هريك از ايشان

__________________________________________________

[1] هرگاه اخوه حاجبين نباشند والّا مادر سدس مى برد و پدر تتمّه را. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

* اگر حاجب نداشته باشد چنانچه خواهد آمد. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 860

به طريق ميراث پسر دو برابر دختر ميراث مى برند. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اولاد دختر از ذكور و اناث در ميراث بردن مساوى اند «1».

قسم دوم: نيز دو قومند:

قسم دوم: نيز دو قومند:

اوّل: برادران و خواهران، و اولاد ايشان با عدم ايشان. دوم: جدّ و جدّه هر چند بالا روند.

و اين دو قوم وقتى از ميّت ميراث مى برند كه دو قوم مرتبه اولى نباشند، چه اينها با پدر و مادر و فرزند و فرزندزادگان ميراث نمى برند. پس اگر شخصى بميرد و يك برادر داشته باشد و ديگر

ميراث خوارى نداشته باشد تمام مال تعلّق به او دارد و اگرچه برادر پدرى يا مادرى باشد، و اگر دو برادر [1] يا زياده داشته باشد مال او ميانه ايشان بالسويّه منقسم مى گردد. و همچنين اگر يك خواهر يا زياده داشته باشد.

و اگر برادر و خواهر جمع شوند برادر دو حصّه مى برد [2] و خواهر يك حصّه چنانچه در ميراث پدر و دختر مذكور شد.

و هر گاه برادر و خواهر پدر و مادرى باشند برادر و خواهر پدرى ميراث نمى برند، و اگر برادر يا خواهر مادرى با پدر مادرى [3] جمع شوند اگر واحد باشد شش يك مال تعلّق به او دارد، و اگر زياده از واحد باشد سه يك مال به ايشان تعلّق دارد، و تتمّه آن از برادران و خواهران پدر مادرى [4] است.

__________________________________________________

[1]- كه هر دو پدر مادرى يا هر دو پدرى يا هر دو مادرى باشند و همچنين در خواهران. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] هرگاه پدر مادرى يا پدرى باشند و اگر مادرى تنها باشند برادر و خواهر مساوى مى برند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] يا با پدرى تنها. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] يا پدرى تنها اگر پدر و مادرى نباشند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن برّاج، مهذّب 2: 133. شيخ طوسى، مبسوط 4: 76. و در نهايه 3: 199 به بعض اصحاب نسبت داده است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 861

و بعضى از مجتهدين برآنند كه هر گاه با خواهر پدر مادرى خواهر مادرى جمع شود نصف از خواهران پدر مادرى است و شش يك از خواهر مادرى، و باقى ميانه ايشان به چهار حصّه مى شود سه از خواهر پدرى

است و يك حصّه از خواهر مادرى.

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: هر گاه برادر و خواهر مادرى با خواهر پدرى تنها جمع شوند تتمّه ردّ برهمه قسمت مى شود.

و هر گاه جدّ و جدّه ميّت و برادر و خواهر او با يكديگر جمع شوند جدّ مساوى برادر ميراث مى برد و جدّه مساوى خواهر.

و جدّ و جدّه پدرى چون برادر و خواهر پدرى است، و جدّ و جدّه مادرى چون برادر و خواهر مادرى است ليكن جدّ پدر مادرى جدّ پدرى را از ميراث منع نمى كند، چنانچه برادر و خواهر پدرى و مادرى منع برادر و خواهر پدرى مى كنند. و فرزندان برادر و خواهر در وقتى كه پدران و مادران ايشان موجود نباشند با جدّ و جدّه حصّه پدران و مادران خود را مى گيرند.

وهرگاه شخصى بميرد و ازاو جدّ پدرى يا مادرى مانده باشد وديگر ميراث خوارى نداشته باشد تمام مال تعلّق به او دارد، خواه جدّ پدرى باشد و خواه جدّ مادرى.

و هر گاه جدّ و جدّه جمع شوند جدّ يك حصّه مى برد و جدّه نيم حصّه اگر هردو پدرى باشند، و برابر حصّه مى برند اگر هردو مادرى باشند. و اگر از دو طرف باشند جدّ يا جدّه مادرى اگر تنها باشد شش يك [1] مى برد و تتمّه تعلّق به جدّ و جدّه پدرى دارد، واگر زياده باشند سه يك مال تعلّق به ايشان دارد و تتمّه تعلّق به جدّ و جدّه پدرى.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر كسى مادر مادرى و مادر پدرى بگذارد مال او ميانه ايشان به چهار حصّه مى شود، يك حصّه مادر مادرى برمى دارد، و سه حصّه مادر پدرى.

__________________________________________________

[1]- بلكه

سه يك مى برد هر چند يكى باشد، چنانچه مشهور است و مافى المتن مثل قول منقول از بعض مجتهدين شاذّ و خالى از وجه است، پس در اين جهت جدّ امّى مثل برادر امّى نيست. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 862

و جدّ قريب به ميّت جدّ بعيد را منع مى كند از ميراث، پس جدّ بعيد با وجود جدّ قريب ميراث نمى برد.

و ميّت را در مرتبه اولى چهار جدّ ممكن است كه باشند: پدر و مادر پدر او و پدر و مادر مادر او، و در مرتبه دوم هشت جدّ و جدّه ممكن است، و در مرتبه سوم شانزده، و در مرتبه چهارم سى و دو، و همچنين هرچند بالا رود. پس اگر شخصى هشت جدّ و جدّه بگذارد اجداد و جدّات مادرى ثلث مال را مى برند بالسويّه، و تتمّه به اجداد و جدّات پدرى متعلّق است، به اين طريق كه ثلث تتمّه به پدر و مادر مادر پدر متعلّق است ذكر دو مثل انثى، و دو ثلث تتمّه به پدر و مادر پدر پدر متعلّق است ذكر دو مثل انثى. پس سهام اجداد و جدّات مادرى چهار است، و سهام اجداد و جدّات پدرى نُه است. پس فريضه ايشان از صد و هشت منقسم مى گردد جهت تبايُن چنانچه در مبحث تصحيح قسمت تركه خواهد آمد.

و بعضى از مجتهدين گفته اند: ثلث ثلث به پدر و مادر مادر مى رسد بالسويّه، و دوثلث ثلث به پدر و مادر پدر مادر بالسويّه مى رسد، و ثلث دو ثلث باقى به پدر و مادر مادر پدر متعلق است بالسويّه، و باقى به پدر و مادر پدر پدر تعلّق دارد ذكر دو

مثل انثى.

و در اين صورت سهام خويشان مادرى شش است، و سهام خويشان پدرى هجده، پس فريضه ايشان از پنجاه و چهار منقسم مى گردد جهت تداخل چنانچه خواهد آمد.

و بعضى از مجتهدين برآنند كه ثلث ثلث از پدر و مادر مادر مادر است بالسويّه، و دو ثلث ثلث از پدر و مادر پدر مادر است ذكر دو مثل انثى مى برد [1] و اين قول از پنجاه و چهار منقسم مى گردد. و قول اوّل اقوى است. [2]

__________________________________________________

[1]- و اجداد پدرى مثل قول اوّل قسمت مى كنند دو ثلث را بر اين قول. (نخجوانى، يزدى)

[2] هر يك از اقوال ثلاثه خالى از اشكال و مناقشه نيست و دور نيست كه گفته شود كه: مقتضى قواعد شرعيّه اين باشد كه ثلث اصل مال از براى قرباء امّ باشد بالسويّه و دو ثلث از براى اقرباء أب باشد بالتفاوت. (تويسركانى)

* مراعات احتياط به مصالحه ترك نشود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 863

قسم سوم: نيز دو قومند:

قسم سوم: نيز دو قومند:

اوّل: عمّ و عمّه و هرچند بالا روند. دوم: خال و خاله و هرچند بالا روند.

و اين دو قوم با عدم مرتبه ثانيه ميراث مى برند، پس هر گاه شخصى بميرد و عمّ بگذارد ميراث به او متعلّق است، و همچنين است عمّه. و اگر هردو جمع شوند يك حصّه عمّ مى برد و نيم حصّه عمّه، به شرط آنكه هردو پدر و مادرى يا پدرى باشند امّا اگر مادرى باشند بالسويّه ميراث مى برند. [1]

و اگر عمّ و عمّه پدر مادرى و عمّ و عمّه مادرى جمع شوند ثلث مال از خويشان مادرى است هر گاه زياده از واحد

باشند، و سدس مال اگر واحد باشد، و تتمّه به خويشان پدرى متعلّق است ذكر ضِعف انثى.

و اگر شخصى بميرد و از او خال بماند، تمام مال او تعلّق به خال او دارد، و همچنين است خاله خواه پدرى باشد و خواه مادرى كه تعلّق به او دارد. و فرقى نيست ميانه خال و خاله در ميراث چه همه برابر ميراث مى برند.

و اگر خال و خاله پدر و مادرى با خال و خاله مادرى جمع شوند خويشان مادر سُدس مى برند اگر واحد باشند، و اگر متعدّد باشند ثلث بالسويّه، و باقى از خويشان پدر مادرى يا پدرى است با عدم خويشان پدر مادرى. و آيا ذكر ايشان در اين صورت دو مثل انثى مى برد؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اصحّ آن است كه همه برابر ميراث مى برند. [2] و اگر متفرّق باشند سُدس ثلث تعلّق به خال يا خاله مادرى دارد با اتّحاد، و ثلث ثلث با تعدّد، و تتمّه به خال و خاله پدر متعلّق است.

و اگر عمّ و عمّه و خال و خاله جمع شوند اخوال را ثلث مى دهند اگر چه يكى از ايشان باشد و ذكور و اناث مساويند، و دو ثلث به عمّ و عمّه تعلّق دارد. [3]

__________________________________________________

[1] مشكل است ترك احتياط به مصالحه نشود. (دهكردى، يزدى)

[2] احوط صلح است. (تويسركانى)

[3] و حكم قسمت اعمام فى ما بين خود اگر متعدّد باشند مثل صورت انفراد ايشان است و همچنين اخوال با تعدّد حكمشان مثل صورت انفراد ايشان است. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 864

و اولاد عمّ و عمّه و خال و خاله با

وجود ايشان ميراث نمى برند و هر گاه ايشان موجود نباشند ميراث مى برند.

و اعمام و اخوال ميّت اولى اند به ميراث از اعمام و اخوال پدر و مادر او.

و اگر عمّ و عمّه و خال و خاله پدر ميّت با عمّ و عمّه و خال و خاله مادر او جمع شوند ثلث تركه متوفّى بالسويّه به خويشان مادرى متعلّق است برقول مشهور، و دو ثلث ديگر تعلّق به خويشان پدرى دارد، به اين طريق كه ثلث دو ثلث به خال و خاله پدرى متعلّق است بالسويّه، و دو ثلث ديگر آن به عمّ و عمّه متعلّق است ذكر دو مثل انثى مى برد. پس فريضه ايشان از صد و هشت منقسم مى گردد، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: خال مادرى و خاله او ثلث ثلث بالسويّه مى برند، و دو ثلث ثلث از عمّ و عمّه مادر است، پس در اين صورت فريضه ايشان از پنجاه و چهار منقسم مى گردد. و بعضى برآنند كه اخوال اربعه ثلث را بالسويّه [1] مى برند، و ثلث ثلثان را عمّه و عمّ مادرى مى برند بالسويّه، و دو ثلث ثلثان به عمّ و عمّه پدرى متعلّق است ذكر دو مثل انثى مى برد.

و در اين صورت فريضه ايشان از صد و هشت منقسم مى گردد. [2]

تتمّه: اقرب به ميّت از هر صنفى ابعد از آن صنف را از اصل ميراث منع مى كند، و آن بر شش وجه است:

وجه اوّل: منع طبقه اولى ثانيه را ليكن سنّت است پدر و مادر را كه سُدس به جدّ و جدّه بدهند با نصيب اعلى، خواه جدّ و جدّه پدرى باشند و خواه مادرى، و هر گاه پدر و مادر

موجود نباشند دادن سُدس سنّت نيست.

دوم: منع طبقه ثانيه طبقه ثالثه را.

سوم: منع نزديكتر از هرمرتبه به پدر و مادر خويشان پدرى تنها را در آن مرتبه.

چهارم: منع طبقه ثالثه معتق را

__________________________________________________

[1]

.- مراعات احتياط در اخوال اربعه اولى است. (تويسركانى)

[2] در محلّ خلاف بين العلماء احتياط را در ارث اجداد و اعمام و اخوال ترك ننمايند زيرا كه بسيارى از آن دليل واضح ندارد. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 865

پنجم: منع معتق ضامن جريره را.

ششم: منع ضامن جريره غير او را.

و اقرب از هرصنفى منع ابعد از صنف ديگرى نمى كند چون خواهران مادرى و جدّ قريب پدرى ميّت، چه در اين صورت جدّ قريب دوثلث مال مى برد و خواهران مادرى ثلث را، و همچنين جدّ مادرى و پسر برادر مادرى يا برادر پدرى، چه در اين صورت جدّ پسر برادر را حاجب نيست، و مزاحمت به برادر پدرى نمى رساند و ميراث مى برد با جدّ. و اين قاعده تخلّف نمى كند مگر در هشت موضع:

اوّل: ميراث بردن فرزند زاده با پدر و مادر چه پدر و مادر نزديكترند از فرزندزاده به ميّت.

دوم: ميراث بردن اجداد با فرزندزاده برقول محمّد بن بابويه كه مستند شده است به حديثى [1] كه از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام نقل كرده اند كه: اگر شخصى بميرد و از او دختر دختر و جدّ و جدّه بمانند سُدس مال را جدّ و جدّه مى برند و باقى از او است «1».

سوم: ميراث بردن برادر مادرى با پسر برادر پدر مادرى برقول بعضى از مجتهدين «2» و مستند شده اند به آنكه چون در پسر برادر پدر مادرى دو سبب جمع شده

و در برادر مادرى يك سبب، سُدس از برادر مادرى است، و تتمّه از پسر برادر پدر مادرى. و اين قول ضعيف است، چه همين علّت را در برادر پدرى و برادر زاده پدر مادرى جارى مى توان ساخت، و حال آنكه مانع است برادر پدرى برادر زاده پدر مادرى را «3» از ميراث بردن حتّى به مذهب صاحب اين قول.

چهارم: در صورتى كه شخصى بميرد و پسر عمّ پدر و مادرى بگذارد و عمّ پدرى،

__________________________________________________

[1]- اين حديث محمول بر استحباب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) من لا يحضره الفقيه 4: 281، حديث 5628 وصفحه 286 ذيل حديث 5650.

(2) شيخ كلينى در كافى 7: 107 وشيخ صدوق در من لايحضره الفقيه 4: 275 به فضل بن شاذان نسبت داده اند.

(3) عبارت نسخه ها در اين جا مختلف و ناصواب است، صحيح همين است كه با ملاحظه صورت مسأله تحرير گرديد.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 866

چه به اجماع مجتهدين شيعه مال آن ميّت تمام تعلّق به پسر عمّ دارد و عمّ را در مال او دخلى نيست. و اين حكم تغيير نمى يابد در متعدّد بودن هريك از پسر عمّ پدر مادرى و عمّ پدرى هردو، و همچنين حكم تغيير نمى يابد به موجود بودن زوج و زوجه با ايشان. و آيا به ذكوريّت و انوثيّت حكم تغيير مى يابد مثل آنكه دختر عمّ پدر مادرى با عمّ پدرى جمع شود يا پسر عمّ پدر مادرى با عمّه پدرى جمع شود؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اجود آن است كه حكم تغيير مى يابد و مال در اين صورت تعلّق به عمّ يا عمّه پدرى دارد. و همچنين خلاف است ميانه

مجتهدين در اينكه هر گاه با پسر عمّ و عمّ مذكور خال جمع شود بعضى گفته اند كه: مال تعلّق به عمّ و خال دارد به طريق ميراث، و بعضى برآنند كه ميانه پسر عمّ و خال منقسم مى گردد به طريق ميراث، و بعضى گفته اند كه: تعلّق به خال دارد. و قول اوّل اقوى است. [1] و اگر يكى از پسر عمّ و عمّ خنثى باشد يا هردو خنثى باشند احتمال تغيير [2] حكم دارد، و احتمال آن نيز دارد كه ايشان را ذكر فرض كنيم. [3]

پنجم: ميراث بردن اجداد پدرى و مادرى با مادر برقول بعضى از مجتهدين «1».

ششم: منع كردن جدّ پدرى فرزند فرزند را برقول بعضى از مجتهدين «2».

) هفتم: ميراث بردن خاله مساوى جدّ هر گاه جمع شوند بر قول بعضى از مجتهدين «3».

__________________________________________________

[1]- رعايت احتياط را در مسائل متعلّق به ابن عمّ پدرى و مادرى ترك ننمايند. (صدر)

[2] اظهر است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] و احتمال قرعه هم ميرود بلكه شايد اين احتمال اقرب باشد. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 4: 287، ذيل حديث 5650. علّامه در مختلف 9: 106 و فاضل مقداد در تنقيح 4: 170 به ابن جنيد نسبت داده اند.

(2) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 4: 269 و مقنع: 490.

(3) شيخ كلينى در كافى 7: 118 و 121 و شيخ صدوق در مَن لا يحضره الفقيه 4: 292 و 293. وشهيد در دروس 2: 372 به يونس نسبت داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 867

هشتم: ميراث بردن عمّه مساوى جدّ هرگاه جمع شوند برقول بعضى ازمجتهدين «1».

تكمله: هر گاه با پدر و

مادر فرزند جمع شود، ايشان را از بردن زياده از دو سُدس مال منع مى كند مگر آنكه فرزند يك دختر باشد، چه يك دختر پدر و مادر را منع زياده از دو سُدس نمى كند، بلكه با يكديگر ميراث مى برند به طريقى كه مذكور شد، و همچنين دو دختر با يكى از ايشان. و فرزندان شوهر و زن را از نصيب اعلايشان كه نصف و ربع است منع مى كنند.

و هر گاه برادران ميّت با مادر او جمع شوند مادر را منع زياده از سُدس مى كنند به هفت شرط:

اوّل آنكه: پدر ايشان موجود باشد، چه اگر پدر ايشان موجود نباشد مادر را منع نمى كنند.

دوم آنكه: دو برادر يا يك برادر و دو خواهر يا چهار خواهر باشند، چه اگر اين چنين نباشد مادر را منع نمى كنند. و خنثى در اين صورت چون انثى است، و احتمال قرعه اينجا اقوى است.

سوم آنكه: برادران پدر مادرى يا پدرى باشند، چه برادران مادرى ميّت منع مادر نمى كنند.

چهارم آنكه: در برادران يكى از چيزهايى كه مانع ارث است موجود نباشد، چه اگر موانع ارث در ايشان موجود باشد [1] منع مادر نمى كنند.

پنجم آنكه: برادران ميّت در آن وقت موجود باشند، چه اگر در شكم مادر باشند مادر را از زياده از سُدس منع نمى كنند.

ششم آنكه: زنده باشند، چه اگر مرده باشند منع نمى كنند. و همين حكم دارد اگر

__________________________________________________

[1] هرگاه مانع ارث قتل باشد محلّ اشكال است، مراعات احتياط شود. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ كلينى در كافى 7: 118 و 121 و شيخ صدوق در مَن لا يحضر الفقيه 4: 292 و 293 وشهيد در دروس 2: 372 به يونس نسبت داده اند.

جامع

عباسى ( طبع جديد )، ص: 868

برادران ميّت و ميّت در يك زمان بميرند و تقديم و تأخير مشخّص نباشد. و بعضى از مجتهدين در غرقى و مهدوم عليه توقّف كرده اند «1».

هفتم آنكه: ميانه حاجب و محجوب مغايرت باشد، چه اگر متّحد باشند منع نمى كند مثل آنكه مادر كسى خواهر پدرى باشد، چنانچه در بحث ميراث مجوس خواهد آمد، يا در وطى شبهه اتّفاق افتد، چه اگر كسى به شبهه دختر خود را وطى كند و دختر بزايد مدخوله هم مادر و هم خواهر پدرى خود خواهد بود.

وجه دوم: كه سبب ميراث بردن مى شود

وجه دوم: كه سبب ميراث بردن مى شود

و آن زن شوهرى است كه به عقد دوام باشد و زن آزاد باشد، و دخول شرط نيست مگر آنكه شخصى در حالت بيمارى زنى را عقد كرده باشد، چه در اين صورت اگر دخول نكرده بميرد ميراث نمى برد. [1] و هريك از زن و شوهر با اصحاب مراتب ثلاث سابقه ميراث مى برند هر گاه مانعى از موانع ميراث بردن در ايشان نباشد، و ايشان را دو نصيب است:

اوّل: اعلى، و آن در شوهر نصف مال است و در زن چهار يك و اگرچه زنان متعدّد باشند، هرگاه ميّت را فرزندى نباشد.

دوم: ادنى، و آن در شوهر ربع و در زن ثمن و اگر چه زنان متعدّد باشند هرگاه ميّت را فرزندى باشد.

وجه سوم: ولاى آزادى

وجه سوم: ولاى آزادى

چه هر گاه كسى بنده خود را آزاد كند از او ميراث مى برد به چهار شرط:

اوّل آنكه: او را به رضا و رغبت آزاد كرده باشد يعنى آزاد كردن براو واجب نباشد

__________________________________________________

[1]- به شرط اينكه در همان مرض بميرد، پس اگر برء حاصل شود و به مرض ديگر بميرد ميراث مى برد و همچنين هرگاه مرض سالهاى بسيار طول كشد، بلكه و همچنين هرگاه او را در آن مرض بكشند هر چند پيش از دخول باشد. (دهكردى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد اوّل، دروس 2: 357.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 869

چون آزاد كردن براى كفّاره، چه در اين صورت ميراث نمى برد.

دوم آنكه: كارى نكرده باشد كه بنده به سبب آن آزاد شود، چون بريدن گوش و بينى او چنانچه در بحث عتق مذكور شد، چه اگر چنين كرده باشد از آن بنده

ميراث نمى برد. و بنده آزاد كرده از آقا به ولا ميراث نمى برد مگر در ولاى داير. و شيخ ابن بابويه فرموده كه: در ولاى عتق بنده آزاد كرده شده از آقا ميراث مى برد.

سوم آنكه: از گناهان و جناياتى كه از بنده صادر مى شود در وقت آزاد كردن او خود را برى نساخته باشد، چه در اين صورت ميراث نمى برد.

چهارم آنكه: ميراث خوارى سواى او نداشته باشد، چه اگر ميراث خوارى داشته باشد ميراث نمى برد. و هر گاه به اين شروط مردى بنده اى آزاد كند و آن بنده بميرد آزاد كننده از آن بنده ميراث مى برد، و اگر آزاد كننده موجود نباشد ميراث بنده تعلّق به اولاد آزاد كننده دارد خواه ذكور باشند و خواه اناث. [1] و اگر اولاد نباشند ميراث او به برادران و خواهران [2] پدرى و اجداد و جدّات و اعمام و عمّات و اخوال و خالات و اولاد ايشان تعلّق دارد، و خويشان مادرى را در اين صورت ميراث نمى رسد. و اگر آزادكننده خويش نداشته باشد خويشان كسى كه آزادكننده را آزاد كرده باشد ميراث از او مى برند، و همچنين هرچند بالا روند. و اگر آزادكننده زن باشد خود ميراث مى برد، و با عدم او خويشان پدرى ميراث مى برند، اما فرزندان آن زن از آن بنده ارث نمى برند مگر آنكه فرزندان او خويشان پدرى آن زن باشند. پس در اين صورت به سبب خويشى پدرى زن ميراث مى برند. و هر گاه بنده اى كنيزى را كه آزاد كرده باشند نكاح كند ولاى اولاد ايشان تعلّق به كسى دارد كه مادر ايشان را آزاد كرده باشد، پس اگر بعد از آزادى مادر ايشان

كسى جدّ ايشان را آزاد كند [3] ولاى اولاد به كسى منتقل مى شود كه جدّ

__________________________________________________

[1]- بلكه مختصّ به ذكور است و پدر آزاد كننده نيز مى برد و مادر او نمى برد. (دهكردى، يزدى)

* ارث بردن اولاد اناث خالى از اشكال نيست و مراعات احتياط خوب است. (صدر)

[2] در اين مرتبه نيز مختصّ به ذكور است، پس خواهران وجدّات نمى برند و همچنين عمّات و خالات. (دهكردى، يزدى)

[3] و پدر ايشان آزاد نشده باشد. (دهكردى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 870

ايشان را آزاد كرده باشد. و اگر بعد از آزادى جدّ [1] پدر ايشان را آزاد كند ولاى ايشان به كسى منتقل مى شود كه پدر ايشان را آزاد كرده باشد.

وجه چهارم: ولاى ضامن جريره

وجه چهارم: ولاى ضامن جريره

و آن چنان است كه شخصى غيروارث جنايتها و گناهان مرد آزادى را ضامن شود و شرط كند كه از او ميراث برد، ميراث از او مى برد هر گاه ميراث خوارى نداشته باشد، امّا او از آن شخص ميراث نمى برد، مگر آنكه او نيز ضامن او شده باشد.

وجه پنجم [2]: ولاى كسى كه كافرى را مسلمان كرده باشد

وجه پنجم [2]: ولاى كسى كه كافرى را مسلمان كرده باشد

چه هر گاه آن كافر مسلمان شده بميرد و هيچ كس نداشته باشد حتّى ضامن جريره آن كسى كه او را مسلمان كرده از او ميراث مى برد. [3]

وجه ششم: ولاى مستحقّين [4] زكات

وجه ششم: ولاى مستحقّين [4] زكات

چه هر گاه بنده اى را از زر زكات بخرند و آزاد كنند و آن بنده بميرد و ميراث خوارى نداشته باشد، ميراث او از مستحقّان زكات است.

وجه هفتم: ولاى امامت

وجه هفتم: ولاى امامت

چه هر گاه كسى بميرد و هيچ يك از جماعتى كه مذكور شد نداشته باشد ميراث او از امام است، و بعضى [5] از مجتهدين گفته اند كه: هر گاه شخصى بميرد و از او يك زن بماند چهار يك آن از زن است، و تتمّه آن [6] در حالت حضور تعلّق به امام

__________________________________________________

[1]- يا پيش از آزادى جدّ، فرق مابين پيش و بعد نيست. (دهكردى، يزدى)

[2] خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

* وجه پنجم و ششم مورد روايت است، ولى رعايت احتياط را به جمع با وجه هفتم ترك ننمايند. (صدر)

[3] بلكه مال امام عليه السلام است، بلى هرگاه مسلمان كننده فقير باشد احوط در زمان غيبت دفع به او است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] اين وجه راجع به ولاى عتق است. (يزدى)

[5] قول اين بعض اقوى است و يك زن و بيشتر فرق ندارد. (دهكردى، يزدى)

[6] به ملاحظه اخبارى كه در اين مقام وارد شده رعايت احتياط را بنمايند اگر چه در زمان

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 871

دارد «1» و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميراث كسى را كه ميراث خوار نداشته در زمان خود به فقيران شهر و همسايگان [1] مفلس خود مى داده «2» و در حال غيبت امام در آن چند قول است: بعضى از مجتهدين برآنند كه آن را نگاه دارند تا ظهور امام و همچنين وصيّت به ورثه

خود كنند در رسانيدن آن به امام «3» و بعضى گفته اند كه: در زمين دفن كنند «4» و بعضى برآن رفته اند كه برفقرا قسمت نمايند [2] «5». و استاد بنده- اعنى افضل المتاخّرين بهآء الملّة والدين محمّد عاملى طاب ثراه- ترجيح اين قول كرده اند [3]. و اگر ظالمى آن را به تعدّى بگيرد كسى ضامن آن نيست، امّا دادن آن به ظالم بى خوف جايز نيست. و همچنين اگر كافر حربى يا ذمّى بميرد و ميراث خوارى نداشته باشد ميراث او نيز از امام است.

__________________________________________________

غيبت بوده باشد. (صدر)

[1]- همسايگان در روايت نيست، بلى در بعض نسخ بدل همشهريجه وهمشاريجه وهمشيرجه است و تفسير شده است بر اين نسخه به خواهران و برادران رضاعى. (يزدى)

[2] اين قول قوى است، بلكه محتمل است عدم تعيّن خصوص فقراء و جواز صرف آن به سائرمصارف وجوه برّ لكن احوط اقتصار است بر خصوص فقراءِ از سادات. (تويسركانى)

[3] رجوع به مجتهد جامع الشرايط حىّ كنند و به فرموده او عمل نمايند إن شاء اللَّه تعالى. (دهكردى، صدر)

* احوط دادن به مجتهد جامع الشرايط است، او به تكليف خود عمل كند و بهتر دادن او است آن را به فقراء. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 4: 262، ذيل حديث 5612. شيخ طوسى، نهاية 3: 210 و 211. يحيى بن سعيد حلّى، جامع الشرايع: 502. علّامه، تحرير 5: 39 و ارشاد 2: 125.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 705. كافى 7: 169، حديث 1 و 2. وسائل 26: 252، حديث 2 و 3 و 10 و 11.

(3) شيخ طوسى، خلاف 4: 23، مسأله 15. ابن ادريس، سرائر 3: 229. شهيدثانى، روضه

8: 191.

(4) شهيد اوّل در دروس 2: 377 و ابن ادريس در سرائر 1: 498 به اصحاب و قومى نسبت داده اند.

(5) شيخ مفيد، مقنعه: 706. ابن برّاج، مهذّب 2: 154. شيخ طوسى، نهاية 3: 246 و 247. محقّق، شرايع 4: 40. علّامه حلّى، ارشاد 2: 126. شهيد اوّل، لمعه: 249.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 872

مطلب دوم در بيان آنچه فى الجمله ميراث خوار را از ميراث بردن مانع مى شود

مطلب دوم در بيان آنچه فى الجمله ميراث خوار را از ميراث بردن مانع مى شود

بدان كه بيست و سه امر مانع از ميراث بردن فى الجمله مى شود:

اوّل: بنده بودن، چه بنده ميراث نمى برد خواه ميّت آزاد باشد و خواه بنده و ميراث ميّت در اين صورت تعلّق به ميراث خوار آزاد دارد و اگرچه دور باشد چون ضامن [1] جريره، و اگر بعض از او آزاد باشد و بعض بنده به مقدار آنچه آزاد است ميراث مى برد.

پس اگر شخصى بميرد و فرزندى داشته باشد كه نصف او آزاد باشد و برادر آزادى داشته باشد مال او ميانه پسر و برادر به دو قسم منقسم مى شود، و اگر برادر نصف آزاد باشد نصف مال از پسر است و چهار يك آن از برادر، و اگر با ايشان عمّ آزادى باشد چهاريك آن از برادر است و تتمّه را او مى برد، و اگر نصف او آزاد باشد هشت يك را مى برد. و اگر شخصى بميرد و ميراث خوار نداشته باشد سواى بنده حاكم شرع آن بنده را مى خرد و آزاد مى سازد، و تتمّه مال ميّت را به او مى دهد خواه آن بنده پدر و مادر و فرزند ميّت باشد و خواه غير آنها از خويشان [2] باشد. و بعضى

از مجتهدين گفته اند كه: سواى پدر و مادر و فرزند كسى ديگر را نمى خرند.

دوم: كافر بودن، چه كافر از مسلمان ميراث نمى برد و اگرچه نزديك باشد، حتّى آنكه ضامن جريره اولى [3] از پسر كافر است. امّا مسلمان از كافر ميراث مى برد و ورثه كافر او را از ميراث بردن منع مى كند و اگرچه نزديك باشند، امّا اگر ورثه مسلمان موجود نباشند ورثه كافر ميراث مى برند. [4] و فرقى ميانه كافر حربى و ذمّى و خارجى

__________________________________________________

[1]- دادن به ضامن مشكل است، بلكه بعيد نيست وجوب خريدن آن بنده در اين صورت. (دهكردى- يزدى)

[2] و همچنين مى خرند زوجه را و در زوج اشكال است. (يزدى)

[3] بلكه مولاى معتق نيز اولى است از پسر كافر. (دهكردى، يزدى)

[4] مگر در ارتداد كه ميراث او با عدم وارث مسلم مال امام عليه السلام است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 873

و ناصبى و غالى نيست در ميراث بردن از يكديگر. و بعضى از مجتهدين برآنند كه ناصبى و غالى از غير خود از كفّار ميراث مى برند و در عكس ميراث نيست «1» امّا در ميانه مبتدعه از مسلمانان و اهل حقّ توارث جايز است. و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: مؤمن از اهل بدعت ميراث مى برد امّا او از مؤمن ميراث نمى برد «2» و ورثه كافر اگر پيش از قسمت تركه مسلمان شوند همه شريكند اگر مساوى باشند، و تمام مال را مى برند اگر اولى باشند خواه ميّت مسلمان باشد و خواه كافر. و ورثه اطفال در ميراث بردن تابع پدر و مادرند در اسلام و كفر چه به حسب اسلام

ميراث مى برند.

سوم: كشنده بودن، چه كشنده را از مال ميّت ميراثى نيست، و اگر جمعى در قتل شريك باشند همه از ميراث ممنوعند اگر عمداً كشته باشند. و در آنكه اگر به خطا باشد خلاف است، مشهور آن است كه از ديت او ممنوعند. و اگر شبه عمد باشد در آن نيز خلاف است [1] بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر شخصى پسر خود را جهت تأديب بزند چنانكه بميرد ميراث از او مى برد «3» و همچنين اگر جراحت كسى از خويشان خود را ببندد يا بدوزد كه بميرد ميراث از او مى برد. و اگر طفلى يا ديوانه اى كسى را بكشد ميراث مى برد. [2] و منع ميراث مخصوص قاتل است، پس فرزند قاتل ميراث مى برد مگر در صورتى كه آقا غلامى را آزاد كند آنگاه آن غلام را بكشد و آقا را پسرى باشد، چه در اين صورت بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اينجا پسر مولى از غلام ميراث نمى برد زيرا كه انتقال ولايت پسر بعد از مردن پدر است و پدر پيش از مردن ولاى او ساقط شده، و بعضى [3] برآنند كه در اين صورت نيز ميراث مى برد زيرا كه ولا منتقل مى شود از

__________________________________________________

[1]- مثل خطاء است كه از ماعداى ديت مى برد. (دهكردى، يزدى)

[2] محلّ اشكال است در صورت عمد ايشان، پس مراعات احتياط ترك نشود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] مراعات احتياط خوب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 375.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 701.

(3) شيخ كلينى در كافى 7: 142 و شيخ صدوق در مَن لا يحضره الفقيه 4: 320 وعلّامه در مختلف 9: 64 و 66 به فضل بن

شاذان و ابن ابى عقيل نسبت داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 874

اقرب به ابعد با عدم او، و در اينحال معتق در حكم عدم است. و همچنين [1] خلاف است در آنكه هر گاه معتق كافر باشد و بگريزد و به دار حرب برود و او را بگيرند و بنده كنند و او فرزندى داشته باشد آنگاه غلامى كه معتق آزاد كرده بود بميرد، بعضى گفته اند كه: در اين صورت ولد معتق ميراث از او نمى برد بلكه تعلّق به بيت المال دارد، و بعضى برآنند كه ميراث مى برد، چه معتق در اين صورت در حكم معدوم است و ديت مقتول را كسى مى برد كه وارث مال است. و بعضى از مجتهدين منع قرابت مادرى كرده اند. [2]

و بعضى از ايشان منع خواهران پدرى كرده اند.

چهارم: لعان كردن، چه بعد از لعان زن و شوهر از يكديگر ميراث نمى برند و فرزندى كه به سبب انكار او لعان واقع شده او از پدر و پدر از او ميراث نمى برند امّا او از مادر و مادر از او مى برد، و فرزندان او از او ميراث مى برند، و خويشان مادرى و زوج و زوجه ميراث مى برند. و در بعضى از روايات [3] وارد شده كه: او از خال ميراث [4] نمى برد، امّا خال از اوميراث مى برد «1» اقرب آن است كه هردو ميراث مى برند. و اگر پدر بعد از لعان اعتراف به فرزندى اوكند فرزند از پدر ميراث مى برد اما پدر از او ميراث نمى برد. و آيا در اين صورت خويشان پدر از او ميراث مى برند؟ در آن خلاف است. [5]

__________________________________________________

[1]- مراعات احتياط خوب است. (تويسركانى)

[2] قول به منع اقرباء مادرى خالى از

قوّت نيست و احتياط خوب است. (تويسركانى)

* البّته ترك احتياط نخواهند نمود. (صدر)

* اين قول اقوى است، بلى در ماعداى برادر و خواهر مادرى از متقرّبين به مادر حكم خالى از اشكال نيست مراعات احتياط شود. (نخجوانى، يزدى)

[3] در مورد ورود روايات ترك احتياط را ننمايند. (صدر)

[4] مراعات احتياط بالنّسبه به ارث بردن از خال و اقرباء امّ مطلوب است. (تويسركانى)

[5] اقوى اين است كه خويشان پدر از اوارث نمى برند و او نيز از آنها ارث نمى برد. (تويسركانى)

* اظهر اين است كه نمى برند. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) تهذيب 9: 341، حديث 1226. وسائل 26: 267، حديث 4.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 875

پنجم: زنا كردن، چه فرزند زنا ميراث از پدر [1] نمى برد و پدر از او و خويشان او نيز از او ميراث نمى برند، امّا پسر [2] او و زوجه و معتق و ضامن جريره و امام از او ميراث مى برند.

ششم [3]: برى شدن پدر از گناهان پسر نزد حاكم شرع، چه اين نيز مانع ميراث بردن او است از پسر برقول بعضى ازمجتهدين «1» واكثر برآنند [4] كه منع ميراث نمى كند.

هفتم: برى ساختن پدر پسر خود را از ميراث، چه در اين صورت پسر از ثلث تركه محروم است. [5]

هشتم [6]: مشكوك بودن نسب [7] مثل آنكه زنى يا كنيزى را كه مولى يا شوهر دخول كرده باشد اجنبى به او دخول كند در طهر واحد، چه فرزندى كه در اين حالت حاصل شود مشكوك فيه خواهد بود، چه در اين صورت پدر از پسر و پسر از پدر ميراث نمى برد، و ميراث پسر او از فرزندان اوست. وسنّت است

كه پدر جهت اوحصّه اى از مال خود بيرون كند. و بعضى از مجتهدين انكار اين قسم نيز كرده اند «2».

نهم: غيبت منقطعه مورّث، چه آن مانع است از ميراث بردن از او تا آنكه موت او

__________________________________________________

[1]- از مادر هم نمى برد و همچنين مادر از او و همچنين خويشان مادر. (يزدى)

[2] و همچنين دختر. (يزدى)

[3] حكم در ششم و هفتم خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

[4] قول اكثر اصحّ است. (دهكردى، يزدى)

[5] معلوم نيست. (صدر)

* ممنوع است. (يزدى)

[6] و در هشتم نيز ملاحظه احتياط خوب است. (تويسركانى)

[7] اين حكم در زن وشوهر جارى نيست، بلكه مختصّ به مولى وكنيز است ومع ذلك مختصّ است به صورتى كه مظنّه باشد كه از مولى نيست بنابر مشهور هر چند بعض اخبار اطلاق دارد و على اىّ حال مشكل است، مراعات احتياط ترك نشود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 267. ابن برّاج، مهذّب 2: 167. ابن حمزه، وسيله: 402. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 374.

(2) ابن إدريس، سرائر 3: 285.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 876

به گواه دانسته شود يا به گذشتن مدّتى كه آن قدر مدّت كسى زنده نتواند بود، و بعضى از مجتهدين [1] گفته اند كه: در اين صورت چهار سال مال او را نگاه دارند و در اين چهار سال او را طلب كنند پس اگر يافت نشود مال او را ميانه ورثه قسمت كنند. [2] «1»

دهم: قرضى كه تمام تركه را فرا گرفته باشد.

يازدهم: دو كس به يك دفعه مردن يا آنكه مشتبه شده باشد تقدّم و تأخر هريك به غير سبب غرق يا حرق [3]

يا هدم، چه در اين صورت چنانچه عنقريب مذكور مى شود از يكديگر ميراث نمى برند و مال هريك از ورثه از احياى اوست.

دوازدهم: در شكم بودن طفل، چه تا از شكم زنده بيرون نيايد ميراث نمى برد، پس اگر مرده يا نطفه بيفتد ميراث نمى برد.

سيزدهم: ابعد درجه با وجود اقرب از كلّ ميراث يا بعضى چنانچه مذكور شد.

چهاردهم: مريض بودن مرد در وقت عقد زن و دخول نكردن با او و مردن در آن مرض، چه برقول مشهور زن را ميراث نيست.

پانزدهم: منع طفلى كه از شكم افتد از بعض ميراث مثل آنكه جمعى كه به گواهى ايشان كلّ ميراث ثابت نشود گواهى دهند چون گواهى دادن يك زن بر آواز دادن طفل،

__________________________________________________

[1]- اين قول اقوى است. (تويسركانى)

* فرمايش بعض از مجتهدين خالى از وجه نيست، ولى الاحتياط سبيل النّجاة. (صدر)

[2] اين قول خالى از قوّت نيست، و امّا اگر وارث غيبت داشته باشد اين حكم در او جارى نيست، پس ميراث براى او عزل مى شود مادام كه موت او ثابت نشود به بيّنه يا گذشتن مدّت عمر طبيعى. (دهكردى، يزدى)

[3] در الحاق حرق به غرق و هدم اشكال است. (تويسركانى)

* و امّا اگر به سبب غرق يا هدم باشد ارث از يكديگر مى برند و آنچه مى آيد اين است و حرق ملحق به هدم و غرق نيست بلكه حكم غير دارد. (دهكردى، يزدى)

* الحاق حرق به هدم و غرق معلوم نيست. (صدر)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مَن لا يحضره الفقيه 4: 330 ذيل حديث 5707. سيّدمرتضى، انتصار: 595. ابن زهره، غنيه: 332. حلبى، كافى: 378.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 877

چه در اين صورت آن طفل

ميراث نمى برد مگر چهار يك مال.

شانزدهم: مشتبه شدن وارث آزاد و بنده، و در بعضى روايات [1] وارد شده كه به قرعه [2] آزاد را بيرون آرند و ميراث به او دهند «1».

هفدهم: قدر قيمت كفن و خرج دفن كردن ميّت، چه ورثه از آن ميراث نمى برند.

هجدهم: وصيّت كردن ميّت سه يك [3] مال خود را براى كسى، چه در اين صورت ورثه از سه يك مال او ميراث نمى برند.

نوزدهم: مالى را كه ميّت وقف كرده باشد [4] چه ورثه از آن نيز ميراث نمى برند.

بيستم: جنايت كردن بنده از روى عمد بر كسى، چه در اين صورت اگر او را بكشند وارث ازقيمت آن محروم است. امّا اگر جنايت بنده خطا باشد محروم نيست، چه در اين صورت مخيّر است ميانه دادن غلام يا دادن ديت جنايتى كه در شرع جهت آن جنايت مقرّر باشد.

بيست و يكم: فرزند نداشتن [5] زن، چه آن زن از شوهر از زمين ميراث نمى برد.

بيست ودوم: حرام مؤ بّد شدن زن مدخوله برشوهربه واسطه شير دادن زن كوچك، چه دراين صورت اوميراث نمى برد. ودر عيب اگر از طرف مرد باشد خلاف است. و اين دو امر را مجتهدين در موانع ارث در كتاب ميراث ذكر نكرده اند و از خواصّ اين كتاب است. [6]

__________________________________________________

[1]- به ملاحظه ورود بعضى روايات ترك قرعه و احتياط را ننمايند. (صدر)

[2] عمل به قرعه احوط است. (تويسركانى)

[3] يا بيشتر با عدم اجازه وارث. (يزدى)

[4] شمردن اين امر و امر بعد وجه ندارد، چنانچه مخفى نيست. (يزدى)

[5] ظاهر عدم فرق است در اين حكم ميان ذات ولد و غير ذات الولد. (تويسركانى)

* در فرزند داشتن

ترك احتياط به تصالح و تراضى ننمايند. (صدر)

* فرزنددار نيز چنين است بنابر اظهر. (يزدى)

[6] وجه ذكر اين دو معلوم نيست، زيرا كه هرگاه موت بعد از حرمت ابدى يا بعد از فسخ در عيب باشد از زوجيّت خارج شده است، پس وجهى از براى ارث بردن نيست و بايد تأمّل و مراجعه شود. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 138، حديث 7. وسائل 26: 312، حديث 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 878

بيست و سوم: قدر حبوه كه تعلّق به پسر بزرگ دارد و وارثان ديگر از آن محرومند، و حبوه در كلام عرب به معنى عطيّه است، و آن چنان است كه هر گاه شخصى بميرد انگشترى و شمشير و مصحف و رختهاى بدن او تمام تعلّق به پسر بزرگ دارد. و در بعضى روايات آمده كه: زره و كتابها و راحله و سلاح [1] او نيز از پسر بزرگ است «1». و آيا اين اجناس اگر متعدّد باشند همه از پسر بزرگ است يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است [2] اقرب آن است كه جامه ها چون به لفظ جمع در حديث وارد شده تمام از اوست، و اجناس ديگر كه به لفظ واحد وارد شده يك فرد از آن تعلّق به پسر بزرگ دارد. و به عوض [3] اين عطيّه لازم است به پسر بزرگ كه نماز و روزه اى كه به سبب بيمارى يا سفر از پدر او فوت شده باشد و با وجود قدرت برقضاى [4] آن اهمال [5] كرده باشد قضا كند، و اين خاصّه مذهب اماميّه است و در مذهب سنّيان نيست.

و شروط حبوه شش است:

اوّل آنكه: پسر بزرگ [6] موجود باشد،

كه اگر كسى پسر بزرگ نداشته باشد حبوه نيست. و اگر پسر بزرگ متعدّد باشند مجتهدين را در آن خلاف است، اقرب آن است كه حبوه ميانه ايشان منقسم مى شود

__________________________________________________

[1]

.- مراعات احتياط به صلح و نحوه در اين امور خوب است. (تويسركانى)

* در اينها مراعات احتياط ترك نشود. (دهكردى، يزدى)

[2] احتياط در اينجا نيز مطلوب است. (تويسركانى)

* در متعدّد مطلقاً مراعات احتياط شود. (صدر)

[3] عوض بودن معلوم نيست و لذا دائر مدار آن نيست، بلكه تفكيك مى شود از طرفين. (يزدى)

[4] گذشت كه فوت روزه در سفر قدرت بر قضاى در او شرط نيست. (صدر)

[5] شرط اهمال در قضاء مختصّ به صوم است و آن هم در غير سفر. (يزدى)

[6] معتبر نيست كه حين الموت بزرگ باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 86، وسائل 26: 97، حديث 1 و 2 و ...

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 879

دوم آنكه: پسر بزرگ بى عقل و سفيه نباشد [1] برقول بعضى از مجتهدين «1».

سوم آنكه: بالغ باشد [2] برقول بعضى از مجتهدين «2».

) چهارم آنكه: غير از حبوه ميّت چيزى ديگر داشته باشد، چه اگر چيز ديگر نداشته باشد حبوه نيست. [3]

پنجم آنكه: ميّت قرضى نداشته باشد كه مستغرق [4] تمام مال او باشد، چه اگر چنين قرضى داشته باشد حبوه نيست. امّا اگر بعضى از ورثه قرض ميّت را از مال خود بدهند آيا حبوه تعلّق به پسر بزرگ دارد يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است، اقرب آن است كه تعلّق به او دارد. [5] و همچنين اگر در صورتى كه قرض ميّت مستغرق تركه باشد و پسر بزرگ

قرض او را از مال خود بدهد آيا جايز است كه متصرّف حبوه شود يا نه؟ در آن نيز خلاف است، اقرب آن است كه جايز است.

ششم آنكه: قضاى روزه و نماز پدر كند [6] برقول بعضى از مجتهدين «3» چنانچه مذكور شد، چه اگر آنها را قضا نكند حبوه تعلّق به او ندارد.

و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا حبوه را به پسر بزرگ دادن واجب است يا نه؟

اكثر مجتهدين براين رفته اند كه واجب است. [7] و اگر فرزند بزرگ ميّت دختر باشد نيز

__________________________________________________

[1] مراعات احتياط شود. (دهكردى، يزدى)

[2] اقوى عدم اشتراط بلوغ است. (يزدى)

[3] مراعات احتياط شود. (يزدى)

[4] دين غير مستغرق نيز مزاحمت مى كند بالنسبة. (يزدى)

[5] به شرط اينكه قرض را تبرّعاً اداء كند. (يزدى)

[6] اقوى عدم اشتراط است. (يزدى)

[7] و اين اقوى است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 684. شيخ طوسى، نهايه 3: 198. ابن ادريس، سرائر 3: 258. ابن حمزه، وسيله: 387.

(2) ابن حمزه، وسيله: 387. ابن ادريس، سرائر 3: 258.

(3) ابن حمزه، وسيله: 387.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 880

حبوه تعلّق به پسر بزرگ دارد، و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا قيمت حبوه را از حصّه ميراث او كم مى كنند يا نه؟ اكثر مجتهدين برآنند كه كم نمى كنند. [1] و اگر ميّت حبوه را جهت ديگرى يا براى صرف مصلحتى از مصالح مسلمانان وصيّت كرده باشد ميانه مجتهدين خلاف است، اقرب آن است كه اگر مساوى ثلث تركه است در آنچه تعيين كرده صرف بايد كرد، و اگر زياده از ثلث باشد موقوف است براذن پسر بزرگ. و اگر

نصيب هروارثى كمتر از حبوه باشد مجتهدين را در آن خلاف است بعضى گفته اند كه ممنوع نيست [2] پسر بزرگ از حبوه، و بعضى برآنند كه ممنوع است.

مطلب سوم در بيان تفصيل صاحبان فروض و قرابت و سهام ايشان
فصل اوّل: در تفصيل صاحبان فرض و قرابت
اشاره

فصل اوّل: در تفصيل صاحبان فرض و قرابت

بدان كه آنچه در قرآن مجيد از تصريح حصّه هريك از ميراث خواران وارد شده آن را فرض ايشان گويند، و آنچه حصّه ايشان از عموم قرآن استنباط كرده اند آن را قرابت گويند، پس بدين سبب وارث منقسم مى شود به سه قسم:

قسم اوّل: جماعتى كه به فرض تنها ميراث مى برند

قسم اوّل: جماعتى كه به فرض تنها ميراث مى برند

چون مادر و خواهران مادرى و شوهر در صورتى كه فريضه متضمّن ردّى نباشد، و زن بنابر قول اصحّ كه بر او ردّ نمى شود. [3]

قسم دوم: جماعتى كه گاهى به فرض و گاهى به قرابت ميراث مى برند

قسم دوم: جماعتى كه گاهى به فرض و گاهى به قرابت ميراث مى برند

چون پدر و دختران و خواهران پدرى.

__________________________________________________

[1]- اقوى است. (يزدى)

[2] اقوى است. (يزدى)

[3] گذشت كه ترك احتياط را ننمايند. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 881

قسم سوم: جماعتى كه به قرابت تنها ميراث مى برند

قسم سوم: جماعتى كه به قرابت تنها ميراث مى برند

و آنها سواى جماعتى اند كه مذكور شد، چون جدّ و جدّه و عمّ و عمّه و خال و خاله و اولاد ايشان. پس اصحاب دو مرتبه اولى اصحاب فروض اند سواى پدر با عدم فرزند و دختر هرگاه با پسر باشد و اجداد و جدّات از هر طرف كه باشند. و اصحاب مرتبه ثالثه به قرابت ميراث مى برند سواى خويشان مادرى [1] چه ايشان صاحب فرضند. و آنچه از ميّت مى ماند صاحب فرض فرض خود را مى برد، و اگر متعدّد باشند هريك حصّه خود را مى گيرند و آنچه زياده مى ماند باز به صاحبان فرض ردّ مى شود چنانچه مذكور خواهد شد. و در ردّ برشوهر هر گاه ميراث خوارى سواى آن نباشد خلاف است، اصحّ آن است كه بر او ردّ مى شود. و در ردّ بر زن نيز خلاف است، اصحّ آن است كه ردّ نمى شود [2] چنانچه مذكور شد خواه در غيبت امام باشد و خواه در ظهور او هر گاه ميراث خوارى سواى او نباشد.

و اگر در وارثى چند امر نسبى يا سببى كه به آن ميراث مى برد جمع شود به همه آن ميراث مى برد. و هر گاه يكى از آن مانع ديگرى باشد به همه آن ميراث نمى برد، و آن به هشت وجه است:

اوّل آنكه: در شخصى دو امر نسبى جمع شود به هردو

ميراث مى برد، چون عمّ كه خال باشد.

دوم آنكه: در شخصى زياده از دو امر نسبى جمع شود به همه ميراث مى برد، چون پسر پسر عمّ كه پسر پسر خال باشد كه پسر دختر خاله باشد.

سوم آنكه: در شخصى دو امر نسبى جمع شود كه يكى از آنها منع ديگرى كند به يك امر ميراث مى برد، چون برادرى كه پسر عمّ باشد به برادرى ميراث مى برد.

چهارم آنكه: نسبى و سببى در يك شخص جمع شود كه يكى مانع ديگرى نباشد

__________________________________________________

[1]- خويشان مادرى مرتبه ثالثه نيز به قرابت مى برند، پس وجه استثناء معلوم نيست. (نخجوانى، يزدى)

[2] گذشت احتياط در آن. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 882

امّا غيرآنها يكى از آنها را مانع باشد، چون شوهرى كه پسر عمّ باشد و زن را برادرى يا پسر برادرى باشد، چه در اين صورت برادر يا پسر برادر پسر عمّ را مانعند از ميراث بردن، پس نصف ميراث از شوهر است و نصف از برادر يا پسر برادر.

پنجم آنكه: دو نسب در شخصى و يك نسب در شخصى ديگر جمع شود، چون دو پسر عمّ كه يكى از ايشان پسر خال نيز باشد، چه يكى به هردو نسب ميراث مى برد و آن ديگرى به يك نسب

ششم آنكه: دو سبب در يك شخص جمع شود كه هريك مانع ديگرى نباشد به هردو سبب ميراث مى برد، چون شوهرى كه معتق يا ضامن جريره باشد.

هفتم آنكه: دو سبب در شخصى باشد و يك نسب در شخصى ديگر كه يكى از آنها را منع كند، چون شوهر كه معتق باشد و زن را پسرى يا برادرى باشد، چه

در اين صورت شوهر به شوهرى ميراث مى برد امّا به معتق بودن ميراث نمى برد.

هشتم آنكه: دو سبب جمع شود در شخصى كه يكى مانع باشد ديگرى را از ميراث بردن، چون امام هر گاه غلامى را كه آزاد كرده باشد بميرد به ولاى عتق ميراث از آن غلام مى برد نه به ولاى امامت.

فصل دوم: در بيان [1] تفصيل سهام مفروضه و صاحبان فروض
قسم اوّل: نصف

قسم اوّل: نصف

و آن نصيب سه قوم است:

اوّل: نصيب شوهر، هر گاه زن فرزند و فرزندزاده نداشته باشد.

دوم: نصيب يك دختر، هر گاه با او پسرى نباشد.

سوم: نصيب يك خواهر پدر مادرى يا پدرى با عدم خواهر پدر مادرى، هر گاه برادر نباشد.

__________________________________________________

[1] از اين جا تا تكمله كه پنج ورق است ديده نشده است، معلوم باشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 883

قسم دوم: ربع

قسم دوم: ربع

و آن نصيب دو قوم است:

اوّل: شوهر، هر گاه فرزند يا فرزندزاده باشد.

دوم: نصيب زن، هر گاه فرزند و فرزندزاده نباشد.

قسم سوم: ثُمن

قسم سوم: ثُمن

و آن نصيب يك زن يا چند زن است، هر گاه فرزند يا فرزند زاده موجود باشد.

قسم چهارم: ثلث

قسم چهارم: ثلث

و آن نصيب دو قوم است:

اوّل: نصيب مادر، هر گاه ميّت فرزند يا برادران نداشته باشد.

دوم: نصيب دو كس يا بيشتر از خويشان مادرى، خواه ذكر باشند و خواه انثى

قسم پنجم: ثلثان

قسم پنجم: ثلثان

و آن نصيب دو قوم است:

اوّل: نصيب دو دختر يا بيشتر، هر گاه پسر با ايشان نباشد.

دوم: نصيب دو خواهر يا بيشتر، هر گاه با ايشان برادر نباشد.

قسم ششم: سُدس

قسم ششم: سُدس

و آن نصيب سه قوم است:

اوّل: نصيب پدر و مادر است هر گاه فرزند يا فرزندزاده موجود باشد.

دوم: نصيب مادر هر گاه ميّت دو برادر يا يك برادر و دو خواهر يا چهار خواهر پدر مادرى يا پدرى داشته باشد.

سوم: نصيب يكى از خويشان مادرى.

و مركّبات فروض ستّه هريك با ديگرى بعد از سقوط مكررات آنها بر بيست و يك وجه است: چهارده تركيب از آن ممكن است، و هفت تركيب ممتنع.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 884

امّا چهارده تركيب ممكن:

اوّل: جمع شدن نصف با نصف، مثل آنكه زنى بميرد و شوهرى و خواهر پدرى و مادرى يا پدرى داشته باشد.

دوم: جمع شدن نصف با ربع، مثل آنكه زنى بميرد و شوهرى و دخترى داشته باشد، يا مردى بميرد و زنى و خواهرى پدرى مادرى يا پدرى داشته باشد.

سوم: جمع شدن نصف با ثمن، مثل آنكه شخصى بميرد ودخترى با زنى داشته باشد.

چهارم: جمع شدن نصف با ثلثان، امّا قسمت نمى شود بلكه نقص برخويشان پدرى مى شود، مثل آنكه زنى بميرد و شوهرى و دو خواهر پدر مادرى يا پدرى داشته باشد، چه در اين صورت نصف از شوهر آن زن است و مابقى از خواهران او.

پنجم: جمع شدن نصف وثلث، مثل آنكه زنى بميرد وشوهرى ومادرى داشته باشد.

ششم: جمع شدن نصف و سُدس، مثل آنكه شخصى بميرد و دخترى و مادرى داشته باشد.

هفتم: جمع شدن ربع و ثلثان، مثل آنكه مردى بميرد و

زنى و دو خواهر پدر مادرى يا پدرى داشته باشد.

هشتم: جمع شدن ربع و ثلث، مثل آنكه مردى بميرد و زنى و مادرى داشته باشد.

نهم: جمع شدن ربع و سُدس، مثل آنكه شخصى بميرد و زنى و يك خواهر مادرى داشته باشد.

دهم: جمع شدن ثمن با ثلثان، مثل آنكه شخصى بميرد و زنى و دو دخترى داشته باشد.

يازدهم: جمع شدن ثمن و سُدس، مثل آنكه شخصى بميرد و زنى و فرزندى و پدرى داشته باشد.

دوازدهم: جمع شدن ثلثان با ثلث، مثل آنكه شخصى بميرد و دو خواهر پدر مادرى يا پدرى و دو خواهر مادرى داشته باشد.

سيزدهم: جمع شدن ثلثان با سُدس، مثل آنكه شخصى بميرد و دو خواهر پدر مادرى يا پدرى و يك خواهر مادرى داشته باشد

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 885

. چهاردهم: جمع شدن سُدس با سُدس، مثل آنكه شخصى بميرد و پدر و مادرى و فرزندى داشته باشد.

و امّا هفت تركيب ممتنع:

اوّل: جمع شدن ربع با ربع، چه ربع فريضه شوهر است با فرزند، و فريضه زن است با عدم فرزند.

دوم: جمع شدن ربع با ثُمن، چه ربع فريضه زن است با عدم فرزند، و ثمن فريضه او است با وجود فرزند.

سوم: جمع شدن ثمن با ثلث، چه ثمن فريضه زن است با وجود فرزند، و ثلث فريضه مادر است با عدم فرزند.

چهارم: جمع شدن ثلثان با ثلثان.

پنجم: جمع شدن ثلث با ثلث.

ششم: جمع شدن ثلث با سُدس، چه ثلث فريضه مادر است با عدم فرزند، و سُدس فريضه اوست با وجود فرزند.

هفتم: جميع شدن ثمن با ثمن.

مطلب چهارم در قواعد حسابى كه در قسمت تركه احتياج به آنها مى شود
فصل اوّل: در بيان نسبتهايى كه ميان سهام ورثه و عدد رؤس ايشان بهم مى رسد
اشاره

فصل اوّل: در بيان نسبتهايى كه ميان سهام ورثه و عدد رؤس

ايشان بهم مى رسد

بدان كه نسبتهايى كه ميان اعداد غيرواحد ممكن است كه بهم رسد چهار قسم است:

قسم اوّل: تماثل

قسم اوّل: تماثل

و آن چنان است كه دو عدد مثل يكديگر باشند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 886

قسم دوم: تداخل

قسم دوم: تداخل

و آن چنان است كه دو عدد بروجهى باشند كه عدد اقلّ را چون يكمرتبه يا چند مرتبه از عدد اكثر بيندازند عدد اكثر را فانى سازد، و بايد كه هرعدد اقلّ از نصف عدد اكثر بيشتر نباشد چون سه و شش، و اين قسم را متداخلان گويند.

قسم سوم: توافق

قسم سوم: توافق

و آن چنان است كه دو عدد بروجهى باشند كه عدد اقلّ را چون از عدد اكثر بيندازند عدد اكثر را فانى نسازد، عددى ثالث غير از ايشان هردو را فانى سازد، و اين عدد ثالث مخرج كسرى باشد كه آن هردو عدد در آن موافق آيد، چون چهار و شش كه هردو شريكند در عدد دو كه مخرج نصف است كه هردو را فانى مى سازد. و گاه هست كه فقها جهت كمى عدد فريضه متداخلان را متوافقان به معنى اعمّ مى گويند، زيرا كه البتّه متداخلان در كسرى موافق هستند، و اين را ميانه رؤس سهام اعتبار مى كنند چنانچه زود باشد كه در مسايل انكسار مذكور گردد.

قسم چهارم: تباين

قسم چهارم: تباين

و آن چنان است كه دو عدد بر وجهى باشند كه اقلّ اكثر را فانى نسازد، و عدد ثالث غير از واحد نيز ايشان را فانى نكند چون سه و پنج.

قسم چهارم: تباين

قسم چهارم: تباين

و آن چنان است كه دو عدد بر وجهى باشند كه اقلّ اكثر را فانى نسازد، و عدد ثالث غير از واحد نيز ايشان را فانى نكند چون سه و پنج.

مطلب پنجم در بيان دانستن نصيب هروارثى از تركه به علم حساب
طريق اوّل: در ميانه ورثه صاحب فرضى نباشد و همه در يك مرتبه باشند
اشاره

طريق اوّل: در ميانه ورثه صاحب فرضى نباشد و همه در يك مرتبه باشند

عدد رؤس ايشان سهام ايشان خواهد بود، و اگر با ايشان دختران جمع شوند هردو دختر را يك پسر حساب كند و برايشان قسمت نمايد. و اگر در ميانه ورثه صاحب فرضى باشد و همه در يك مرتبه نباشند طلب عددى بايد كرد كه سهام مفروضه صاحبان فروض را داشته باشد و بر ايشان قسمت بايد كرد. و تركه ميّت نسبت به سهام ورثه بر سه قسم است:

قسم اوّل آنكه: تركه به قدر سهام ورثه باشد،

قسم اوّل آنكه: تركه به قدر سهام ورثه باشد،

و آن بر چند وجه است:

اوّل آنكه: بى كسرى بر ورثه منقسم شود، مثل آنكه شخصى بميرد و پدر و مادرى و چهار دختر داشته باشد چه اقلّ عددى كه سُدس دارد شش است، سُدسان او كه دو است به پدر و مادر متعلّق است و چهار باقى به چهار دختر.

دوم آنكه: با كسرى منقسم شود پس خالى از آن نيست كه بريك فرقه منكسر است يا بر زياده، اگر بريك فرقه منكسر باشد پس در اين صورت اگر ميانه رؤس و سهام ايشان تباين باشد ضرب بايد كرد عدد رؤس را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و پدر و مادرى و سه دختر داشته باشد اصل فريضه شش است دو از پدر و مادر است و چهار سهم از سه دختر است، چون برايشان منكسر است ميانه سهام و عدد رؤس ايشان تباين است ضرب بايد كرد سه را در شش هجده مى شود پس پدر و مادر شش سهم مى برند و هردخترى چهار سهم. و اگر ميانه عدد رؤس و سهام ايشان توافق باشد جزء

وفق عدد رؤس را نه جزء وفق سهام در اصل فريضه ضرب بايد كرد، مثل آنكه شخصى بميرد و پدر و مادرى و شش دختر داشته باشد حصّه پدر و مادر دو سهم مى شود و حصّه شش دختر چهار سهم، و ميانه چهار و شش توافق به نصف است نصف عدد روس ايشان را كه سه است در اصل فريضه ضرب بايد كرد هجده مى شود، شش سهم از پدر و مادر است و هريك از دختران را دو سهم مى رسد. و اگر به زياده از يك فرقه منكسر باشد پس خالى از آن نيست كه انكسار مستغرق جميع فرق است يا مخصوص بعضى دون بعضى است، و بر هر تقدير اگر ميانه رؤس هرفرقه منكسره و سهام ايشان

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 889

توافق هست ردّ بايد كرد رؤس ايشان را به جزء وفق، و اگر ميانه رؤس و سهام ايشان توافق نيست به حال خود بايد گذاشت. و اگر ميانه رؤس و سهام بعضى از فرق توافق باشد و ميانه رؤس و سهام بعضى از ايشان توافق نباشد ردّ كند رؤس ايشان را به جزء وفق، و آنچه ميانه ايشان توافق نباشد برحال خود بگذارد آنگاه نظر كند ميانه عدد رُؤس جميع فرق، پس اگر ميانه ايشان تماثل باشد ضرب بايد كرد يكى از ايشان را در اصل فريضه. و اگر تداخل باشد اكتفا به اكثر ايشان بايد كرد، و اگر توافق باشد جزء وفق فرقه اى را در عدد روس فرقه ديگر ضرب بايد كرد و حاصل را در وفق فرقه ثالثه، و همچنين هرچند فرقه كه باشد. و اگر تباين

باشد ضرب بايد كرد عدد رؤس هر فرقه را در عدد رؤس فرقه ديگر و حاصل را در عدد فرقه ثالثه، و همچنين هرچند فرقه كه باشد.

و بعد از امعان نظر در آنچه مذكور شد ظاهر مى شود كه مسائلى كه برانكسار سهام برورثه داير باشد بيست و چهار است، از آن جمله دوازده صورت كه انكسار آنها مستغرق جميع فِرَق است و امّهات مسايل انكسار است در اين رساله مذكور مى گردد:

اوّل آنكه: ميانه سهام جميع فرَق و عدد رؤس ايشان توافق باشد، و ميانه رؤس جميع فرَق تماثل باشد، و رؤس هرفرقه را به جزء وفق ردّ بايد كرد، و عدد رؤس يك فرقه را در اصل فريضه بايد زد، مثل آنكه شخصى بميرد و شش زن و هشت خواهر مادرى و ده خواهر پدرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان دوازده سهم است، سه سهم نصيب شش زن است و چهار سهم نصيب خواهران مادرى و پنج سهم نصيب خواهران پدرى، و چون ميانه سهام زوجات و رؤس ايشان توافق به ثلث به معنى اعمّ بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به ثلث كه دو بود، و ميانه سهام خواهران مادرى و رؤس ايشان توافق به ربع به معنى اعمّ بود رؤس ايشان را به ربع كه دو بود ردّ كرديم، و ميانه رؤس خواهران پدرى و سهام ايشان توافق به خمس به معنى اعمّ بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به خمس كه دو بود، چون رؤس جميع فرق بعد از ردّ آنها به جزء وفق متماثل شد، يكى از آنها را در اصل فريضه ضرب كرديم بيست و چهار شد. پس حصّه هريك از زنان يك سهم شد، و

حصّه هريك از خواهران مادرى و خواهران پدرى يك سهم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 890

دوم آنكه: ميانه رؤس و سهام جميع فرق توافق نباشد و ميانه رؤس ايشان تماثل باشد، همان رؤس يك فرقه را در اصل فريضه ضرب بايد كرد، مثل آنكه شخصى بميرد و هفت زن و هفت خواهر مادرى و هفت خواهر پدرى داشته باشد، چه اصل فريضه ايشان دوازده سهم است، حصّه زنان سه سهم است بر رؤس ايشان منكسر، و ميانه آنها تباين است، و حصّه خواهران مادرى چهار سهم است به رؤس ايشان منكسر و ميانه آنها تبايُن است و حصّه خواهران پدرى پنج سهم است بر رؤس ايشان منكسر، و ميانه آنها تباين است. و چون رؤس جميع متماثل بود رؤس يك فرقه را در اصل فريضه زديم هشتاد و چهار سهم شد، پس حصّه هريك از زنان سه سهم شد، و حصّه هريك از خواهران پدرى پنج سهم، و حصّه هريك از خواهران مادرى چهار سهم.

سوم آنكه: ميانه رؤس و سهام بعضى از فرَق توافق باشد و ميانه رؤس و سهام بعضى ديگر توافق نباشد و ميانه رؤس جميع فرَق تماثل باشد، رؤس آن بعضى را كه ميانه سهام و رؤس ايشان توافق باشد به جزء وفق ردّ بايد كرد، و همان رؤس يك فرقه را در اصل فريضه بايد زد، مثل آنكه شخصى بميرد و سه زن و نُه خواهر پدرى داشته باشد اصل فريضه ايشان چهار سهم است: حصّه زنان يك سهم و حصّه خواهران سه سهم، و چون ميانه سه و نُه توافق به ثلث بود به معنى اعمّ ردّ كرديم رؤس

ايشان را به سه و سه را در اصل فريضه زديم دوازده شد، حصّه زنان سه سهم شد، و حصّه هريك از خواهران پدرى يك سهم.

چهارم آنكه: ميانه رؤس و سهام جميع فرق توافق باشد و ميانه رؤس ايشان تداخل باشد، رؤس هرفرقه اى را به جزء وفق ردّ بايد كرد و اكثر را در اصل فريضه بايد زد، مثل آنكه شخصى بميرد و شش زن و شانزده خواهر مادرى و ده خواهر پدرى داشته باشد اصل فريضه ايشان دوازده سهم است، حصّه زنان سه است با رؤس ايشان چون توافق به ثلث بود به معنى اعمّ ردّ كرديم و رؤس ايشان را به دو كه ثلث شش است، و حصّه خواهر مادرى چهار است با رؤس ايشان متوافق به ربع بود به معنى اعمّ ردّ كرديم رؤس ايشان را به ربع كه چهار است، و حصّه خواهران پدرى پنج است با رؤس ايشان متوافق

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 891

به خمس بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به خمس كه دو است، و چون ميانه رؤس جميع فرَق تداخل بود اكتفا به چهار كرديم، و چهار را در اصل فريضه زديم چهل و هشت شد، حصّه هريك از زنان چهار «1» [1] سهم شد، و حصّه هريك از خواهران مادرى يك سهم، و حصّه هريك از خواهران پدرى دو سهم.

پنجم آنكه: ميانه رؤس و سهام جميع فرَق توافق نباشد و ميانه رؤس ايشان تداخل باشد همان رؤس يك فرقه را در اصل فريضه بايد زد، مثل آنكه شخصى بميرد و سه زن وشش پسر داشته باشد اصل فريضه ايشان هشت سهم است، يك سهم حصّه زنان وميانه آن و رؤس

ايشان تباين، و هفت سهم حصّه پسران و ميانه آنها نيز تباين، و چون ميانه رؤس هردو فرقه تداخل بود اكتفا به شش كرده، شش را در اصل فريضه زديم چهل و هشت سهم شد، حصّه هريك از زنان سه «2» سهم شد، وحصّه هريك از پسران هفت سهم.

ششم آنكه: ميانه رؤس و سهام بعضى از فرق توافق باشد و ميانه رؤس و سهام بعضى توافق نباشد و ميانه رؤس ايشان تداخل باشد، رؤس آن بعضى را كه با سهام ايشان موافقند به جزء وفق ردّ بايد كرد و اكثر را در اصل فريضه بايد زد، مثل آنكه شخصى بميرد و چهار زن و شش برادر پدرى داشته باشد اصل فريضه ايشان چهار سهم است، حصّه زنان يك سهم شد، و حصّه برادران سه سهم، و چون ميانه ايشان توافق به ثلث بود به معنى اعمّ ردّ كرديم رؤس ايشان را به ثلث كه دواست، و چون ميانه دو و چهار تداخل بود چهار را در اصل فريضه ضرب كرديم شانزده شد، حصّه زنان چهار سهم شد، و حصّه هريك از برادران پدرى دو سهم.

هفتم آنكه: ميانه رؤس جميع فرَق و سهام ايشان توافق به معنى اعمّ باشد و ميانه رؤس ايشان توافق باشد رؤس ايشان را به جزء وفق ردّ بايد كرد و جزء وفق رؤس فرقه اى را در فرقه اى ديگر ضرب بايد كرد، و حاصل را در وفق فرقه ثالثه، و همچنين حاصل را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و دوازده زن و بيست و چهار خواهر

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها: دو سهم.

(2) در بعضى از نسخه ها: دو.

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 892

مادرى و پنجاه خواهر پدرى داشته باشد اصل فريضه دوازده سهم است، حصّه زنان سه سهم بود چون ميانه رؤس و سهام ايشان توافق به معنى اعمّ بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به ثلث يعنى چهار، و حصّه خواهران مادرى چهار سهم بود ميانه رؤس و سهام ايشان توافق به ربع بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به ربع يعنى شش، و حصّه خواهران پدرى پنج بود ميانه رؤس و سهام ايشان توافق به خمس بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به خمس يعنى ده، و چون ميانه رؤس و فرقه اولى و ثانيه توافق به نصف بود ضرب كرديم دو را در شش دوازده شد و ميانه حاصل و رؤس فرقه ثالثه توافق به نصف بود، ضرب كرديم حاصل را در پنج شصت حاصل شد، آنگاه شصت را در اصل فريضه كه دوازده بود ضرب كرديم هفتصد و بيست سهم شد، حصّه زنان صد و هشتاد سهم شد، و حصّه خواهران مادرى دويست و چهل سهم، و حصّه خواهران پدرى سيصد سهم.

هشتم آنكه: ميانه رؤس و سهام جميع فرَق توافق نباشد و ميانه رؤس ايشان توافق باشد، جزء وفق فرقه اولى را در فرقه ثانيه ضرب بايد كرد، و حاصل را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و چهار زن و ده برادر پدرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان چهار سهم است، حصّه زنان يك سهم، و حصّه برادران پدرى سه سهم، و چون ميانه رؤس ايشان توافق به نصف بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به نصف، پس دو را در ده ضرب كرديم بيست شد، و بيست را در چهار ضرب

كرديم هشتاد شد، حصّه زنان بيست سهم شد، و حصّه برادران پدرى شصت سهم.

نهم آنكه: ميانه رؤس بعضى از فرَق و سهام ايشان توافق باشد و ميانه سهام و رؤس بعضى توافق نباشد، رؤس آن بعضى را كه توافق دارد ميانه رؤس و سهام ايشان ردّ بايد كرد به جزء وفق، و ضرب بايد كرد جزء وفق فرقه اولى را در فرقه ثانيه، و حاصل او را در فرقه ثالثه، و همچنين حاصل را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و شش زن و دوازده خواهر پدرى داشته باشد اصل فريضه ايشان چهار است، حصّه زنان يك سهم است، و حصّه خواهران پدرى سه سهم، و ميانه سهام و رؤس ايشان توافق به ثلث است به معنى اعمّ ردّ كرديم رؤس ايشان را به ثلث كه چهار است، و چون ميانه رؤس هردو

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 893

فرقه توافق به نصف بود سه را در چهار ضرب كرديم، حاصل را كه دوازده است در چهار كه اصل فريضه است زديم چهل و هشت سهم شد، حصّه زنان دوازده سهم شد، و حصّه خواهران پدرى سى وشش سهم.

دهم آنكه: ميانه سهام و رؤس جميع فرَق توافق باشد و ميان رؤس ايشان تباين، رؤس ايشان را به جزء وفق ردّ بايد كرد، و ضرب بايد كرد رؤس هرفرقه را در ديگرى، و حاصل را در عدد رؤس فرقه ثالثه، و همچنين حاصل را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و شش زن و دوازده خواهر مادرى و بيست و پنج خواهر پدرى داشته باشد اصل فريضه ايشان دوازده سهم است، سه سهم حصّه زنان،

و چون ميانه رؤس ايشان و سهام ايشان توافق به ثلث بود به معنى اعم ردّ كرديم رؤس ايشان را به ثلث كه دو است، و حصّه خواهران مادرى چهار است و چون ميانه رؤس و سهام ايشان توافق به ثلث بود ردّكرديم رؤس ايشان را به ثلث يعنى چهار «1» وحصّه خواهران پدرى پنج است، و چون ميانه رؤس و سهام ايشان توافق به خمس بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به پنج، آنگاه دو را در سه ضرب كرديم، و حاصل آن را در پنج زديم، و همچنين حاصل آن را در دوازده كه اصل فريضه است ضرب كرديم، سيصد و شصت سهم شد، حصه زنان نود سهم شد، و حصّه خواهران مادرى صد و بيست، و حصّه خواهران پدرى صد و پنجاه.

يازدهم آنكه: ميان رؤس سهام جميع فرَق توافق نباشد و ميانه رؤس جميع فرَق تباين باشد، رؤس هرفرقه اى را در ديگرى ضرب بايد كرد، و حاصل را در عدد رؤس فرقه ثالثه، و همچنين حاصل را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و دو زن و پنج خواهر مادرى و هفت خواهر پدرى داشته باشد، و اصل فريضه دوازده سهم است، حصّه زنان سه سهم است، و حصّه خواهران مادرى چهار سهم، و حصّه خواهران پدرى پنج سهم، و چون ميانه سهام و رؤس جميع فرَق توافق نبود ضرب كرديم دو را در پنج، و حاصل آن را در هفت، و همچنين حاصل را در اصل فريضه هشتصد و چهل سهم شد،

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها: توافق به ربع بود رد كرديم رؤس ايشان را به ربع يعنى سه.

جامع عباسى ( طبع جديد

)، ص: 894

حصّه زنان دويست و ده سهم شد، و حصه خواهران مادرى دويست و هشتاد سهم، و حصّه خواهران پدرى سيصد و پنجاه سهم.

دوازدهم آنكه: ميانه رؤس و سهام بعضى از فرَق توافق باشد و ميانه رؤس و سهام بعضى نباشد، و ميانه رؤس جميع فرَق تباين باشد، رؤس متوافقين را به جزء وفق ردّ بايد كرد، و رؤس فرقه اولى را در فرقه ثانيه ضرب بايد كرد، و حاصل را در فرقه ثالثه، و همچنين حاصل را در اصل فريضه، مثل آنكه شخصى بميرد و چهار زن و شش خواهر مادرى و هفت خواهر پدرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان دوازده است، حصّه زنان سه سهم، وحصّه خواهران مادرى چهار سهم، و حصّه خواهران پدرى پنج سهم، و چون ميانه سهام و رؤس ايشان توافق به نصف بود ردّ كرديم رؤس ايشان را به نصف كه سه باشد، و چون ميانه رؤس جميع فرق تباين بود ضرب كرديم چهار را در سه و حاصل را در هفت و حاصل را در اصل فريضه، يكهزار و هشت سهم حاصل شد، حصّه زنان دويست و پنجاه و دو سهم شد، و حصّه خواهران مادرى سيصد و سى و شش سهم، و حصّه خواهران پدرى چهارصد و بيست سهم.

قسم دوم آنكه: تركه زياده باشد بر سهام مفروضه صاحبان فروض،

قسم دوم آنكه: تركه زياده باشد بر سهام مفروضه صاحبان فروض،

پس زيادتى را بر صاحبان فروض ردّ بايد كرد سواى زوجه كه اصحّ آن است كه مطلقاً بر او ردّ نمى شود، و در زوج خلاف است، اصحّ آن است كه ردّ مى شود چنانچه مذكور شد.

و سواى مادر با حاجب. به خلاف مذهب سنّيان كه ايشان قايلند به آنكه

آنچه از حصّه صاحبان فروض زياده مى ماند از خويشان پدرى است، و اين را تعصيب مى گويند، و تعصيب پيش شيعه باطل است. و از عادت فقهاى اماميّه رضوان اللَّه عليهم آن است كه هر گاه تركه زياده از فروض صاحبان فرض باشد اوّل قسمت فروض ايشان مى نمايند آنگاه تتمّه را نيز برايشان ردّ مى كنند. و حضرت سلطان المحقّقين و برهان المدقّقين نصير الملّة والحقّ والدين محمّد طوسى قدس سره در رساله ميراثيّه خود به يك دفعه بر صاحبان فرض قسمت مى كند، با وجود آنكه طريقه قسمت خواجه اخصر از طريقه قسمت ايشان است احاديث حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام نيز برطبق آن وارد است چنانچه در روايت

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 895

صحيحه محمّد بن مسلم از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام وارد شده كه گفت: كه آن حضرت عليه السلام صحيفه ميراثيه اى كه به خطّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و املاى حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم بود به من نمود، ديدم كه نوشته بود كه: شخصى مرده و دخترى و مادرى گذاشته، حصّه دختر نصف است، و حصّه مادر سُدس، پس مال را بر چهار سهم قسمت بايد كرد، سه حصّه از آن تعلّق به دختر دارد، و يك حصّه به مادر «1». [1]

و همچنين محمّد بن مسلم نقل كرده كه: در آن صحيفه ديدم به خطّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و املاى حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم نوشته بود كه مردى فوت شده و دخترى و پدرى و مادرى گذاشته، حصّه دختر نصف است سه سهم، و حصّه هريك

از پدر و مادر يك سهم، پس مال را برپنج قسمت بايد كرد، سه حصّه آن تعلّق به دختر دارد، و دو حصّه به پدر و مادر «2». [2]

تكمله: بدان كه جميع مسايلى كه مشتمل بر ردّ برصاحبان فروض است در طبقه اولى و طبقه ثانيه نزد جماعتى از مجتهدين كه در طبقه ثانيه ردّ را جايز مى دانند يازده قسم است:

اوّل آنكه: شخصى مرده باشد و دخترى و يكى از پدر يا مادر داشته باشد، به طريق سلطان المحقّقين اصل فريضه ايشان از چهار سهم منقسم مى شود.

دوم آنكه: شخصى مرده باشد و دخترى و پدرى و مادرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان از پنج سهم منقسم مى شود.

سوم آنكه: شخصى مرده باشد و دو دختر يا بيشتر و يكى از پدر يا مادر داشته باشد، اصل فريضه ايشان از پنج سهم منقسم مى شود.

چهارم آنكه: زنى مرده باشد و دخترى و يكى از پدر و مادر و شوهرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان از شانزده سهم منقسم مى شود.

پنجم آنكه: مردى مرده باشد و دخترى و يكى از پدر يا مادر و زنى داشته باشد،

__________________________________________________

(1) كافى 7: 93، حديث 1. وسائل 26: 128، حديث 1.

(2) كافى 7: 93، حديث 1. وسائل 26: 128، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 896

اصل فريضه ايشان از سى و دو سهم منقسم مى گردد.

ششم آنكه: مردى مرده باشد و دختر و پدرى و مادرى و زنى داشته باشد، اصل فريضه ايشان از چهل سهم منقسم مى گردد.

هفتم آنكه: شخصى مرده باشد و دو دختر يا بيشتر و يكى از پدر يا مادر و زنى داشته باشد، اصل فريضه ايشان نيز از چهل سهم

منقسم مى گردد.

هشتم آنكه [1]: شخصى مرده باشد و يك خواهر مادرى و يك خواهر پدرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان از چهار سهم منقسم مى شود.

نهم آنكه: شخصى مرده باشد و يك خواهر مادرى و دو خواهر پدرى يا بيشتر داشته باشد، اصل فريضه ايشان از پنج سهم منقسم مى گردد.

دهم آنكه: شخصى مرده باشد و دو خواهر مادرى يا بيشتر و يك خواهر پدرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان نيز از پنج سهم منقسم مى شود.

يازدهم آنكه: شخصى مرده باشد و يك خواهر مادرى و يك خواهر پدرى و زنى داشته باشد، اصل فريضه ايشان از شانزده سهم منقسم مى گردد.

و اگر در اين يازده صورت اصل فريضه برايشان صحيح منقسم نشود رعايت نسبتهايى كه در ماسبق مذكور شد بايد كرد تا برايشان صحيح منقسم شود. و ردّ نيز بر دو قسم است:

اوّل: ردّ اخماسى، و آن چنان است كه آنچه از فرض صاحبان فروض زياده مى آيد برپنج سهم منقسم مى گردد، مثل آنكه شخصى بميرد و دخترى و پدرى و مادرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان شش سهم است، دو سهم تعلق به پدر و مادر دارد، و سه سهم تعلّق به دختر دارد، و تتمّه برايشان ردّ مى شود به پنج سهم.

دوم: ردّ ارباعى، و آن چنان است كه تتمّه به چهار سهم منقسم مى شود، مثل آنكه

__________________________________________________

[1]- اين قسم و سه قسم بعد بنابر قولى است كه اخوه امّى نيز مستحقّ ردّ مى باشد چنانچه جماعتى گفته اند و در اوّل تكمله به آن اشاره كرد، و امّا بنابر مشهور اقوى ردّ مختصّ به خواهر پدرى يا پدر مادرى است. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )،

ص: 897

شخصى بميرد و جماعت مذكوره و دو برادر يا يك برادر و دو خواهر يا چهار خواهر پدرى و مادرى يا پدرى داشته باشد، چه در اين صورت برمادر ردّ نمى شود بلكه تتمّه ميانه دختر و پدر به چهار سهم منقسم مى گردد و بعضى از مجتهدين [1] در اين صورت نيز به پنج حصّه منقسم ميكنند و حصّه مادر را به پدر مى دهند. پس پيش ايشان ردّ [2] بر يك قسم است.

قسم سوم آنكه: تركه از سهام صاحبان فروض ناقص باشد،

قسم سوم آنكه: تركه از سهام صاحبان فروض ناقص باشد،

و سبب آن دو امر است:

اوّل: داخل شدن شوهر، مثل آنكه زنى بميرد و دخترى و پدرى و مادرى و شوهرى داشته باشد، اصل فريضه ايشان دوازده است، چهار سهم حصّه پدر و مادر است، و سه سهم حصّه شوهر پس پنج سهم باقى ماند، و سهام مفروضه دختر شش است، چون اينجا شوهر داخل باشد حصّه او ناقص مى شود و نقص براو واقع باشد. و هرجا كه در تركه نقصى بهم رسد برپدر [3] و دختران و خواهران پدر و مادرى يا پدرى است خلاف مر سنّيان را كه ايشان برفريضه زياده مى كنند تا نقص بركسى واقع نشود، و اين را عول مى گويند و عول در مذهب حقّ اماميّه باطل است.

دوم: داخل شدن زن، مثل آنكه شخصى بميرد و دو خواهر مادرى و يك خواهر پدر مادرى يا پدرى و زنى داشته باشد، اصل فريضه ايشان دوازده است، ثلث آن كه چهار است حصّه خواهران مادرى است، و ربع آن كه سه است حصّه زن، و پنج باقى حصّه خواهر پدر مادرى يا پدرى است، و سهام مفروضه ايشان شش باشد اينجا

نقص بر او واقع مى شود.

طريق دوم: آنكه سهام هروارثى را از فريضه نسبت دهند

طريق دوم: آنكه سهام هروارثى را از فريضه نسبت دهند

پس به آن نسبت از تركه مى گيرند، و اين نزديك است به فهم هر گاه نسبت واضح

__________________________________________________

[1]- معين الدين مصرى است و قول او شاذّ است و موافقى ندارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] بنابر مذهب بعضى كه خواهران مادرى نيز ردّ مى برند ردّ ارباعى متصوّر است، چنانچه درقسم هشتم ذكر شد. (نخجوانى، يزدى)

[3] از براى پدر موردى معيّن كه اين حكم مترتّب بر او شود نيست. (صدر)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 898

باشد، مثل آنكه شخصى بميرد و از او زنى و پدرى و مادرى بماند و مادر را حاجب نباشد، چه فريضه ايشان از دوازده سهم منقسم مى شود، زن ربع تركه كه سه است مى برد، و مادر ثلث تركه كه چهار است مى برد، و باقى كه پنج است و ربع و سدس تركه است به پدر متعلّق است. و گاه هست كه نسبت واضح نيست و آسان نمى شود مگر به ضرب، مثل آنكه تركه پنج دينار باشد و ورثه جماعت مذكوره باشند، چه در اين صورت محتاج است كه پنج را در عدد سهام فريضه ضرب كند تا شصت حاصل شود، آنگاه هردينارى را به دوازده جزء بايد كرد تا منقسم شود، پس زوجه را پانزده جزء مى رسد كه يك دينار و ربع دينار باشد، و مادر را بيست جزء كه يك دينار و نيم و سدس دينار باشد، و پدر را بيست و پنج جزء كه دو دينار و نصف و سُدس دينار باشد.

طريق سوم: آنكه تركه را برفريضه قسمت نمايند

طريق سوم: آنكه تركه را برفريضه قسمت نمايند

بعد از آن خارج قسمت را در سهام هريك

از ايشان ضرب كنند آنچه بهم رسد نصيب هريك باشد، و اين نزديك است بفهم، چه قسمت در اين صورت سهل است، مثلًا هر گاه فريضه مذكوره باشد و تركه شش دينار باشد بعد از قسمت بردوازده هريك سهم را نصف دينار مى رسد، پس نصف دينار را در سهام زوجه كه سه است ضرب كنند يك دينار و نصف دينار بهم مى رسد، و نصف دينار را در سهام مادر كه چهار است ضرب كنند دو دينار حاصل مى آيد، و نصف دينار را در سهام پدر كه پنج است ضرب كنند دو دينار و نصف مى شود.

طريق چهارم: مستعمل ميانه دو فريضه
قسم اوّل آنكه: در تركه كسر نباشد

قسم اوّل آنكه: در تركه كسر نباشد

چون دوازده دينار، چه سهام هروارثى را از فريضه بايد گرفت و در تركه ضرب كرد، آنچه حاصل شود براصل فريضه قسمت بايد نمود، پس خارج قسمت نصيب آن وارث است، مثل آنكه سه زن و پدر و مادر و دو پسر و يك دختر باشند، چه فريضه ايشان بيست و چهار است، منكسر مى شود نصيب

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 899

اولاد برپنج و پنج را ضرب بايد كرد در اصل فريضه صد و بيست حاصل مى شود. پس سهام هر يك از زوجات پنج بود آن را ضرب بايد كرد در دوازده كه اصل فريضه است شصت شد آنگاه قسمت بايد كرد بر صد و بيست، نصف دينار خارج قسمت است، نصيب هريك از زوجات نصف دينار، و سهام هريك از پدر و مادر بيست است چون آن را در دوازده ضرب كنند دويست و چهل مى شود، و بعد از قسمت بر صد و بيست خارج قسمت دو دينار مى شود، آن نصيب هريك

از پدر و مادر است. و سهام هر پسرى بيست و شش است، چون آن را در دوازده ضرب كنند و بر صد و بيست قسمت نمايند خارج قسمت دو دينار و سه خمس دينار مى شود، نصيب دختر دينارى و سه عشر دينار مى شود.

دوم آنكه: در تركه كسر باشد،
طريق پنجم: مناسخات
اشاره

طريق پنجم: مناسخات

و آن چنان است كه شخصى بميرد و قسمت ميراث او نشده يكى از ورثه او بميرد، چه در اين صورت قسمت هردو فريضه را از يك اصل بايد كرد، و آن بر دو قسم است:

قسم اوّل آنكه: وارث و استحقاق واحد باشد،

قسم اوّل آنكه: وارث و استحقاق واحد باشد،

چون شش برادر و شش خواهر از شخصى بعد از فوت او بماند و پيش از قسمت تركه يكى از برادران بميرد و بعد از آن يك خواهر، و همچنين يك برادر و يك خواهر بميرند تا آنكه يك برادر و خواهر بماند، مال ميّت ميان ايشان اثلاثاً حصّه مى شود اگر برادران و خواهران پدرى باشند، و بالسويّه مى برند اگر برادران و خواهران مادرى باشند

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 900

قسم دوم آنكه: وارث و استحقاق مختلف باشد يا يكى از آنها،

قسم دوم آنكه: وارث و استحقاق مختلف باشد يا يكى از آنها،

پس اگر نصيب ميّت ثانى برورثه ايشان منقسم شود هردو مسأله از مسأله اوّلى منقسم مى گردد، مثل آنكه زنى بميرد و شوهرى و چهار خواهر پدرى داشته باشد آنگاه شوهر بميرد و پسرى و دو دختر بگذارد، فريضه اولى هشت است، حصّه شوهر چهار است و برورثه او منقسم مى شود و اگر منقسم نشود، پس اگر نسبت ميانه نصيب ميّت ثانى و سهام ورثه او توافق باشد وفق فريضه ثانيه را نه وفق نصيب را در فريضه اولى ضرب مى كنند، مثل آنكه كسى بميرد و پدرى و مادرى و پسرى داشته باشد بعد از آن پسر بميرد و از او دو پسر و دو دختر بماند، فريضه اولى شش است، نصيب پسر چهار است، و سهام ورثه او شش، و ميانه سهام ورثه و رؤس ايشان توافق به نصف است سه را در شش ضرب مى كنند هجده مى شود. و اگر تباين باشد فريضه ثانيه را در اولى ضرب مى كنند، چون پدرى و مادرى وپسرى باشد و پسر بميرد و دو پسر و يك دختر

از او بماند، فريضه اولى شش است و حصّه پسر چهار است، و سهام ورثه او پنج، و ميانه رؤس و سهام ايشان تباين است، پنج را در شش ضرب بايد كرد سى مى شود. و اگر يكى از ميراث خوار ميّت ثانى پيش از قسمت بميرد عمل واحد است، و همچنين اگر فرض كثرت تناسخ كنند.

مطلب ششم لواحق ميراث
فصل اوّل: در ميراث جماعتى كه به يك دفعه در دريا غرق شوند يا ديوارى بر سر ايشان افتد

فصل اوّل: در ميراث جماعتى كه به يك دفعه در دريا غرق شوند يا ديوارى بر سر ايشان افتد

و همه بميرند از يكديگر ميراث مى برند به چهار شرط:

شرط اوّل آنكه: هريك مال داشته باشد [1] چه ميراث در مال است، پس اگر در

__________________________________________________

[1]- اگر احدهما مال داشته باشد دون ديگرى منتقل مى شود آن مال به آن شخص عديم المال

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 901

ميانه ايشان كسى باشد كه مال نداشته باشد ميراث نمى برد و از او ميراث نمى برند.

شرط دوم آنكه: از يكديگر ميراث برند، پس اگرازيكديگر ميراث نبرند مثل آنكه دو برادر غرق شوند ويكى ازايشان را فرزندى باشد، چه برادر با وجود فرزند ميراث نمى برد.

شرط سوم آنكه: تقديم و تأخير مردن هريك برديگرى مشخصّ نباشد، چه اگر تقديم و تأخير مشخّص باشد مقدّم ميراث نمى برد. [1]

شرط چهارم آنكه: مردن ايشان به سبب غرق يا هدم باشد، پس اگر دو كس به يك دفعه به اجل خود بميرند ميراث از هم نمى برند، و بعضى از مجتهدين برآنند كه هر سببى [2] كه باعث اشتباه شود اين حكم دارد «1» و بعضى از ايشان گفته اند كه: اگر جماعتى را در آتش اندازند يا بكشند از يكديگر ميراث مى برند «2».

و هر گاه اين چهار شرط بهم رسد ميراث از همديگر مى برند از جميع چيزهاى يكديگر،

مگر از آنچه از يكديگر ميراث مى گيرند كه از آن ميراث نمى برند زيرا كه [3] لازم [4] مى آيد كه شخص مرده را زنده فرض كنند و اين محال است و بعضى از مجتهدين گفته اند كه از آن نيز ميراث مى برند «3».

__________________________________________________

و از او منتقل مى شود به وارث او كه زنده مى باشد. (نخجوانى)

* يكى از ايشان مال داشته باشد كافى است، پس مال او ميرسد به آنكه ندارد. (يزدى)

[1] و اگر اجمالًا معلوم باشد تقدّم احدهما و معيّن نباشد بعيد نيست قرعه. (يزدى)

[2] مقتضاى اصول و قواعد شرعيّه اقتصار بر هدم و غرق است و مراعات احتياط مطلوب است. (تويسركانى)

[3] تعليل ناتمام است و اولى استدلال به وجود نصّ معتبر است مثل صحيحه عبدالرحمن ابن الحجّاج و غيرها. (تويسركانى)

* تعليل خالى از مناقشه نيست و اولى استدلال به وجود نصّ معتبر است مثل صحيحه عبدالرحمن ابن الحجّاج و غيرها. (دهكردى، صدر)

[4] مشترك الورود و اعتبارى است و عمده در دليل نصوص است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 253. سلّار، مراسم: 225. حلبى، كافى: 376. علّامه حلّى، قواعد 3: 399 و 400.

(2) ابن حمزه، وسيله: 400. شيخ مفيد، مقنعه: 699. علّامه حلّى، مختلف 9: 103.

(3) شيخ مفيد، مقنعه: 699. سلّار، مراسم: 225.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 902

و خلاف است ميانه مجتهدين كه آيا در اين صورت تقديم ميراث بردن كسى كه نصيب او كمتر باشد واجب است يا نه [1]؟ اقرب آن است كه واجب نيست ليكن سنّت است، پس اگر پدرى و پسرى به يك دفعه غرق شوند اوّل فرض مردن پسر بايد كرد و حصّه پدر را از تركه

پسر بايد داد، و بعد از آن فرض مردن پدر بايد كرد و حصّه پسر را از متروكات پدر بيرون آورد سواى آنچه از پسر به ميراث برده چه از آن ميراث نمى برد، آنگاه آنچه هريك از ايشان ميراث برده است به ميراث خوار زنده او مى رسد، و اگر يكى از ايشان ميراث خوار نداشته باشد ميراث او به كسى مى رسد كه با او غرق شده [2] و از او به ورثه زنده او مى رسد.

فصل دوم: در ميراث خنثى

فصل دوم: در ميراث خنثى

[3] يعنى كسى كه هم آلت مرد داشته باشد و هم فرج زن، و قاعده در تحقيق حال او چنان است كه ببينند كه بول از كدام فرج بيشتر بيرون مى آيد حكم بر آن كنند، و اگر از هر دو به يك دفعه بيرون مى آيد ببينند آخر از كدام منقطع مى شود، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: حكم برآن كنند كه پيشتر منقطع مى شود «1». و اگر هردو در ابتدا و انقطاع مساوى باشند در اين صورت خنثى مشكل است، و در حكم او ميانه

__________________________________________________

[1]- قول به وجوب خالى از قوّت نيست. (تويسركانى)

[2] بلكه به امام عليه السلام مى رسد و اگر هيچ يك وارث زنده نداشته باشند از هر دو به امام عليه السلام مى رسد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] ظاهر از نصوص وارده در خنثى بعد التأملّ فيها آن است كه اگر ممكن باشد تميز و تشخيص آن به امورى كه از خواصّ مرد يا زن است مثل عدّ اضلاع، پس ملحق مى شود به مرد و يا زن والّا خنثى مشكل خواهد بود و ميراث او نصف ميراث مرد و نصف ميراث زن است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن برّاج، مهذّب 2: 171. شيخ طوسى، نهايه 3: 258 و مبسوط 4: 114. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 372.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 903

مجتهدين خلاف است، بعضى برآنند كه پهلوهاى او را بشمارند پس اگر هجده ضلع داشته باشد زن است و اگر هفده باشد به اين طريق كه نُه ضلع از جانب راست او باشد و هشت ضلع از جانب چپ مرد است «1» و بعضى گفته اند كه: قرعه بزنند و برآن حكم كنند «2» و بعضى برآنند كه اگر علامتى از لحيه يا بول يا حيض يا احتلام يا جماع در او باشد به آن عمل نمايند [1] و اگر اين علامتها نباشد ميراث مرد به او دهند «3». و مشهور در ميراث او آن است كه نصف ميراث مرد ونصف ميراث زن به آنكه تركه را يك مرتبه برتقدير ذكوريّت منقسم سازند ويك مرتبه ديگر برتقدير انوثيّت، آنگاه ضرب كنند يكى را در ديگرى در تباين، يا در جزء وفق در توافق، يا در اكثر در تداخل، و حاصل را در دو ضرب كنند. يا آن را تضعيف نمايند آنگاه هروارثى را نصف آنچه حاصل ميشود از دو فريضه بدهند «4».

پس هر گاه ميّت پسرى و دخترى و خنثائى بگذارد فريضه ايشان از چهل منقسم مى شود، چه فريضه ذكوريّت پنج است و انوثيّت چهار، و چهار در پنج بيست مى شود، و بيست را كه در دو ضرب كرديم چهل شد، حصّه ذكر برتقدير ذكوريّت خنثى شانزده مى شود و بر تقدير انوثيّت خنثى بيست مى شود و نصف هردو هجده است، و حصّه خنثى سيزده مى شود زيرا كه حصّه او برتقدير ذكوريّت

شانزده است و برتقدير انوثيّت ده،

__________________________________________________

[1]- اگر به امارات علميّه زن يا مرد بودن خنثى معلوم نشد رعايت احتياط را در هر موردى نمايند. (صدر)

__________________________________________________

(1) مصنّفات شيخ مفيد 9: 62. سيّدمرتضى، انتصار: 594. ابن ادريس، سرائر 3: 279 و 282. و علّامه در مختلف 9: 379 به اسكافى نسبت داده است.

(2) شيخ طوسى، خلاف 4: 106 مسأله 116.

(3) علّامه در مختلف 9: 80 به ابن ابى عقيل نسبت داده است.

(4) صدوق، مقنع: 503. شيخ مفيد، مقنعه: 698. شيخ طوسى، نهايه 3: 258 و مبسوط 4: 114. سلّار، مراسم: 225. ابن برّاج، مهذّب 2: 171. ابن زهره، غنيه: 331. ابن حمزه، وسيله: 402. در مختصر نافع: 267 و قواعد 3: 383 و دروس 2: 379 و تنقيح 4: 214 و روضه 8: 194 نسبت به اشهر و مشهور داده اند.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 904

و حصّه دختر نُه مى شود زيرا كه حصّه او برتقدير ذكوريّت خنثى هشت مى شود و برتقدير انوثيّت او ده مى شود.

و در صورت مذكوره اگر شوهر با زن جمع شود مخرج نصيب ايشان را در فريضه ضرب بايد كرد و نصيب او را بيرون بايد آورد، آنگاه تتمّه را بايد قسمت كرد برچهل سهم، هرسهمى به سه سهم اگر شوهر باشد، و هفت سهم اگر زن باشد.

و اگر با پدر و مادر خنثى جمع شود فريضه ذكوريّت شش است و فريضه انوثيّت پنج، و حاصل ضرب پنج در شش سى است، و هر گاه سى را در دو ضرب كرديم شصت مى شود، پدر و مادر بيست و دو مى برند چه حصّه ايشان برتقدير ذكوريّت بيست است و

برتقدير انوثيّت بيست و چهار، و خنثى سى و هشت مى برد، برتقدير ذكوريّت چهل مى برد و برتقدير انوثيّت سى و شش.

و اگر با پدر و مادر دو خنثى جمع شوند در اين هردو صورت اكتفا به شش بايد كرد، و اگر يكى از پدر و مادر با خنثى جمع شوند فريضه ذكوريّت شش است و فريضه انوثيّت چهار، و ميانه ايشان توافق است نصف هريك را در ديگرى ضرب كرديم دوازده شد، باز دوازده را در دو ضرب كرديم بيست و چهار شد، پس حصّه يكى از پدر و مادر پنج باشد و حصّه خنثى نوزده.

و اگر دو خنثى با يكى از پدر و مادر جمع شوند فريضه ايشان نيز مثل فريضه پدر و مادر با دو خنثى است كه مذكور شد، امّا شصت را در دو ضرب كرديم صد و بيست مى شود.

و اگر با دختر و خنثى يكى از پدر و مادر باشد پنج مسأله انوثيّت را در هجده مسئله ذكوريّت ضرب كرديم، نود مى شود، ونود را كه در دو ضرب مى كنيم صد و هشتاد مى شود، حصّه يكى از پدر و مادر سى و سه مى شود، برتقدير ذكوريّت سى و شش مى برد، و برتقدير انوثيّت سى، و حصّه دختر شصت و يك، و حصّه خنثى هشتاد و شش.

پس در اين صورت از حصّه پدر نصف ردّ افتاده است، زيرا كه مردود برتقدير انوثيّت هردو شش است كه فاضل است برتقدير ذكوريّت.

و اگر جمع شود با پدر و مادر يا يكى از ايشان با خنثى يا خناثى ذكرى- يعنى

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 905

برادرى- نصيب مادر ايشان برفريضه ايشان زياده نمى شود،

و همچنين دو خنثى با پدر و مادر. و اگر برادران پدر مادرى يا پدرى خنثى باشند چون اولادند (اولاد پدرند خ) وامّا برادران مادرى مساوى اند، و اعمام همچون برادران پدرى است، و اخوال چون برادران مادرى.

فصل سوم: در بيان ميراث كسى كه هيچ يك از فرج ذكر و انثى نداشته باشد،

فصل سوم: در بيان ميراث كسى كه هيچ يك از فرج ذكر و انثى نداشته باشد،

و ميراث كسى كه دو سر داشته باشد، و ميراث فرزندى كه در شكم باشد، و ميراث فرزندى كه پدر او با مادرش لعان كرده باشد، و ميراث ولدالزنا.

امّا ميراث كسى كه هيچ يك از فرج ذكر و انثى نداشته باشد، يا كسى كه يكى از مخرج قُبُل يا دُبُر داشته باشد، يا كسى كه هيچ كدام نداشته باشد و آنچه بخورد قىّ كند، يا كسى كه بول و غايط او هردو از يك موضع بيرون آيد همه به قرعه بيرون بايد آورد، به اين طريق كه برپارچه كاغذى بنويسند «عبداللَّه» و برپارچه ديگر «امَةاللَّه» و آن را در سهام مُبهمه بگردانند و اين دعا بخوانند كه: «اللَّهُمَّ انْتَ اللَّهُ لا الهَ الّا انْتَ، عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ، انْتَ تَحْكُم بَيْنَ عِبادِكَ فيْما كانُوا فيْهِ يَخْتَلِفُون، بَيِّنْ لَنا امْرَ هذَا الْمَوْلُودِ كَيْف نُوْرِثُ ما فَرَضْتَ لَهُ فيْ كِتابِكَ» بعد از آن سهام را مشوّش سازند و رقعه را بيرون آورند، پس اگر «عبداللَّه» بيرون آيد ميراث پسر مى گيرد، و اگر «امةاللَّه» بيرون آيد ميراث دختر.

و تحقيق ميراث كسى كه دو سر و دو بدن بريك كمر داشته باشد به اين طريق است كه يكى از ايشان را بيدار كنند، اگر هردو به يك دفعه بيدار شوند ميراث يك كس مى برند، و اگر يكى بيدار شود و يكى در خواب باشد ميراث

دو كس مى برند.

و ميراث فرزندى كه در شكم باشد وقتى ثابت مى شود كه زنده از شكم بيرون آيد [1] و حركت كند حركت احيا، امّا احتياطاً حصّه دو پسر بايد گذاشت، پس اگر مرده

__________________________________________________

[1]- يعنى بعد از انفصال از شكم مادر زنده باشد، پس اگر نصف آن بيرون آيد و در وقت انفصال مرده باشد ظاهر اين است كه وارث نيست، اگر چه بعد از خروج نصف صوت او بلند شده باشد و ظاهر اين است كه استهلال شرط نباشد اگر چه ارث بردن از ديه باشد و همچنين ظاهر عدم اشتراط استقرار حيات است نزد موت مورّث. (نخجوانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 906

زاييده شود ورثه قسمت كنند.

و ميراث ولد ملاعنه از مادر و فرزند و زوجه او است، و با عدم ايشان از خويشان مادرى اوست بالسويّه، و او نيز از خويشان مادرى ميراث مى برد.

و ميراث ولدالزنا از طرفين از فرزند و زوجه اوست، و پدر و مادر از او ميراث نمى برند، و نه كسى كه به ايشان نزديك باشد. و هر گاه زوجه و فرزند مفقود باشد ضامن جريره ميراث از او مى برد، و با عدم او امام عليه السلام. و ولدالزنا از يك طرف، منع مخصوص به آن طرف است دون طرف ديگر.

فصل چهارم: در بيان ميراث مجوس

فصل چهارم: در بيان ميراث مجوس

بدان كه ميانه مجتهدين خلاف است [1] در ميراث ايشان، بعضى گفته اند كه: ميراث مى برند به نسب صحيح و سبب صحيح و به فاسد نمى برند «1» و بعضى برآنند كه به هر دو مى برند خواه صحيح باشد و خواه فاسد «2» و بعضى گفته اند: به نسب صحيح و فاسد ميراث

مى برند و به سبب صحيح مى برند نه به سبب فاسد «3».

و آنچه در احاديث وارد شده مؤيّد قول دوم است، چه سكونى از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده كه فرمودند: مجوسى از مادر و خواهر و دختر ميراث مى برد براى آنكه مادر اوست و هم زن اوست «4» و حضرت امام به حقّ ناطق امام جعفر

__________________________________________________

[1]- اقوى قول ثانى است عملًا به روايت سكونى. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى در تهذيب 9: 364 به يونس نسبت داده است. ابن ادريس، سرائر 3: 287 و 288. حلبى، كافى: 376. علّامه، مختلف 9: 91 و 94. سيّدمرتضى، رسائل 1: 266.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 269 و 270. شيخ مفيد، مقنعه: 699. سلّار، مراسم: 224. ابن حمزه، وسيله: 403. ابن برّاج، مهذّب 2: 170.

(3) شيخ طوسى در تهذيب 9: 364 ذيل حديث 1299 به فضل بن شاذان نسبت داده است. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه 4: 344 ومقنع: 507. محقّق، شرايع 4: 52 و مختصر النافع: 268. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 508.

(4) من لا يحضره الفقيه 4: 344، حديث 5745، وسائل 26: 317، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 907

صادق عليه السلام به كسى كه دشنام مجوسى مى داده كه مادر خود را خواسته بود فرمود كه:

نمى دانى كه اين پيش مجوسى نكاح است «1».

پس اگر مجوسى دختر خود را تزويج كند و از او دخترى بهم رسد زوجه او نصيب دخترى و زنى را مى برد و دختر نصيب دختران ديگر مى برد، و اگر خواهر مادرى خود را كه جدّه پدرى او باشد يا خواهر پدرى را كه جدّه مادرى

باشد بخواهد به هر دو ميراث مى برد. و اگر يكى از آنها منع ديگرى كند ارث به مانع مى رسد، چون دختر كه خواهر مادرى باشد و عمّه كه خواهر پدرى باشد و عمّه كه دختر عمّه باشد و خواهرى كه مادر باشد.

و امّا غيرمجوس حكم ايشان حكم مسلمانان است. [1] و مسلمانان به سبب فاسد ميراث نمى برند به اجماع، امّا به نسب فاسد چون وطى به شبهه ميراث مى برند.

__________________________________________________

[1]- مگر آنكه مذهب ايشان مثل مجوس باشد در تجويز نكاح محارم. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 5: 574، حديث 1. وسائل 21: 199، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 909

باب نوزدهم در بيان حدودى [1] كه جهت دزدى و زنا و لواطه و سحق و غير آن در شرع مقرّر است و تعزيرهايى كه اهل شرع «1» جهت بعضى از گناهان قرار داده اند
اشاره

باب نوزدهم در بيان حدودى [1] كه جهت دزدى و زنا و لواطه و سحق و غير آن در شرع مقرّر است و تعزيرهايى كه اهل شرع «1» جهت بعضى از گناهان قرار داده اند

__________________________________________________

[1] چون حدود و قصاص در اين ازمنه متروك گرديده و ديده و شنيده نشده كسى متصدّى آن گردد الّا نادراً، لهذا حواشى بر آنها نوشته نشد، انشاء اللَّه تعالى اخوان مؤمنين- وفّقهم اللَّه تعالى- پيوسته در درگاه حضرت قاضى الحاجات تضرّع مى نمايند و مدام در مظانّ استجابت دعوات مشغول دعا مى باشند كه ظهور موفور السرور حضرت امام عصر- عجلّ اللَّه تعالى فرجه و سهّل مخرجه- را نزديك فرمايد و مؤمنين را از ظلمت غيبت برهاند انشاء اللَّه تعالى، و البّته اين دعا را از اعظم قربات خواهند شمرد و پيوسته منتظر ظهور موفور السرور خواهند بود انشاء اللَّه تعالى، وفقّنا اللَّه تعالى و جميع المؤمنين لذلك انشاء اللَّه. (صدر)

__________________________________________________

(1) در خطى ها: شارع مقرّر كرده.

جامع عباسى (

طبع جديد )، ص: 910

بدان كه حدّ در لغت عرب به معنى منع آمده و به جهت شرع عقوبت خاصّى است متعلّق به آزار بدن كسى كه گناهى از او صادر شده باشد و شارع جهت آن مقدارى معيّن كرده به حسب هرفردى از افراد حدود، و در آن سه مطلب است:

مطلب اوّل در بيان اقسام حدود
فصل اوّل: در بيان قسم اوّل از اقسام حدود

فصل اوّل: در بيان قسم اوّل از اقسام حدود

و آن بريدن دست راست است در مرتبه اولى، و پاى چپ در مرتبه ثانيه، و حبس مخلّد در مرتبه سوم، و كشتن در مرتبه چهارم، و اين حدّ دزدى است، و شروط آن چهارده است:

اوّل آنكه: دزد بالغ باشد، چه اگر طفل دزدى كند تأديبش بايد كرد. و بعضى از مجتهدين [1] گفته اند كه: در مرتبه اولى دزدى او را عفو بايد كرد، و در مرتبه دوم تأديب او بايد كرد، و در مرتبه سوم سرهاى انگشتانش را آنقدر بايد تراشيد كه خون آلوده شود، و در مرتبه چهارم سرهاى انگشتان او را قطع بايد كرد، و در مرتبه پنجم دست راست او

__________________________________________________

[1]- اين قول خالى از اشكال نيست و اخبار وارده در اين مقام واضحة الدلاله نيستند و محتمل است قول به تأديب و تعزير طفل بمايراه الحاكم. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 911

را به طريق بالغ بايد بريد «1».

دوم آنكه: عاقل باشد، چه ديوانه را تأديب بايد كرد و اگرچه مكرّر از او دزدى صادر شود، امّا اگر جنون او دورى باشد و در حالت غيرديوانگى دزدى كند حدّ از او ساقط نمى شود.

سوم آنكه: مختار باشد، پس اگر كسى او را به اكراه برآن دارد بر او حدّى نيست.

چهارم آنكه: آنچه دزديده است

مال باشد، پس اگر مال نباشد براو حدّى نيست، مثل آنكه طفل آزادى را بدزدد و اگرچه جامه هاى او زياده از ربع يك مثقال [1] طلا بوده باشد حدّ ندارد، امّا اگر بالغى را بدزدد [2] و جامه هاى او ربع مثقال طلا باشد حدّ دارد. و اگر غلام كوچك شخصى را بدزدد حدّ دارد، و اگر غلام بزرك كسى را بدزدد حدّ ندارد مگر آنكه در خواب باشد يا مست باشد. و در دزديدن مال فرقى ميانه جامه و طعام و ميوه و نان و نمك و برف و خاك و گِل ارمنى و حيوان و غير آن نيست.

پنجم آنكه: آن مال به نصاب رسيده باشد، و نصاب، چهار يك مثقال شرعى طلاى خالص است كه مضروب به سكّه معامله باشد يا هرچه قيمت آن ربع مثقال باشد، پس دزديدن چيزى كه قيمت آن كمتر از اين باشد حدّ ندارد. و اگر انگشترى كه وزن آن شش يك مثقال باشد و قيمت آن چهار يك مثقال بدزدد حدّ دارد، امّا اگر وزن آن چهار يك مثقال باشد و قيمت آن شش يك مثقال حدّ ندارد. و اگر مالى را كه قيمت آن ربع مثقال باشد بدزدد به گمان آنكه ربع مثقال نيست حدّ دارد. و اگر جامه بدزدد كه قيمت

__________________________________________________

[1]- يعنى مثقال شرعى كه سه ربع مثقال صيرفى است، چنانچه مى آيد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] به شرط اينكه در خواب باشد كه صدق كند كه بر جامه هاى او يد دارد و آنها را دزديده، بلكه در صغير نيز اگر صدق كند چنين است و اگر حرّ بالغ را بفروشد نيز حدّ دارد از جهت

فساد نه از جهت دزدى، چنانچه مشهور گفته اند و جمله اى از اخبار دلالت بر آن دارد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 324 و 325. ابن حمزه، وسيله: 418. علّامه حلّى، مختلف 9: 203 و 204.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 912

آن كمتر از ربع مثقال باشد و در جيب آن جامه [1] ربع مثقال طلا باشد و عالم به آن نباشد و بعد از دزديدن آن جامه بر او ظاهر شود آيا حدّ دارد يا نه؟ ميانه مجتهدين در آن خلاف است. [2] و آيا دزديدن نصاب به يك دفعه شرط است يا نه؟ در اين نيز خلاف است، اقرب آن است كه شرط است. و همچنين خلاف كرده اند در آنكه اگر دو شخص ربع يك مثقال طلا بدزدند آيا قطع برايشان لازم است يا نه؟ اقرب آن است كه لازم نيست.

ششم آنكه: آن مال، مال فرزند و بنده نباشد، چه اگر پدرى مال فرزند خود را بدزدد و آقا مال بنده [3] خود را و اگرچه مكاتب باشد براين هردو شخص قطع نيست.

امّا اگر پسر مال پدر را بدزدد قطع لازم است، و همچنين اگر مادر مال پسر را بدزدد.

هفتم آنكه: آنچه دزديده باشد از طعام در سال قحط نباشد، چه اگر در سال قحط طعام بدزدد قطع نيست.

هشتم آنكه: تمام آن مال، مال غير دزد باشد، چه اگر مال خود را كه به اجاره داده باشد از مستأجر بدزدد قطع نيست، و همچنين قطع نيست اگر مال مشترك [4] را يا مال خود را به گمان آنكه مال غير است بدزدد، و همچنين قطع نيست هر گاه پيش از بردن از

حِرز يا بعد از بيرون آوردن از حرز و پيش از آنكه به حاكم عرض كنند و حكم به قطع او كند مالك او شود به هبه يا به ميراث يا به خريدن.

نهم آنكه: توهّم حلّيت نباشد، پس اگر توهّم حلّيت باشد مثل آنكه كسى توهّم كند كه آنچه برده است ملك اوست و اگرچه به مجرّد دعوى باشد [5] قطع نيست.

دهم آنكه: آن مال دزديده از محرّمات نباشد، پس دزديدن شراب و گوشت خوك

__________________________________________________

[1]- يا چيزى كه با آن جامه ربع مثقال باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] اظهر اين است كه حدّ دارد. (نخجوانى، يزدى)

[3] امّا اگر بنده مال آقا را بدزدد نيز قطع نيست. (يزدى)

[4] اگر به قدر نصيب خودش باشد يا زائد به قدر نصاب نباشد والّا قطع مى كنند. (دهكردى، يزدى)

[5] اگر معلوم الكذب نباشد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 913

باعث قطع نمى شود و اگرچه از جهود مستتر باشد ليكن در اين صورت از جهت جهود غرامت بايد كشيد. [1] و اگر سگى را كه قيمت آن ربع مثقال باشد بدزدد مجتهدين را در آن خلاف است اقرب آن است كه سبب قطع مى شود. و اگر آلات لهو چون طنبور يا ظروف طلا و نقره را بدزدد به قصد شكستن، قطع نيست، و اگر به قصد دزديدن بردارد و قيمت آن ربع دينار باشد در آن خلاف است، اقرب آن است كه قطع لازم است. و اگر مال كافر حربى را بدزدد باعث قطع نمى شود، امّا اگر مال جهود را كه به شرايط ذمّه باشد بدزدد باعث قطع مى شود.

يازدهم آنكه: آن مال را از حرز بدزدد، و مراد

به حرز جايى است كه مال را به واسطه محافظت و نگاهداشتن در آن گذارند، و آن مختلف به اختلاف اموال است، پس صندوق مقفّل حرز زر و جواهر است، و دكان دربسته حرز متاع و غير آن، و خانه وباغ حرز ميوه، و طويله حرز چاروا، و قبر حرز كفن. و اگر درِ دكان گشاده باشد و صاحب دكان نگاه مى كرده باشد آيا اگر چيزى بدزدد موجب قطع مى شود يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است. [2] و درخت حرز ميوه نيست، پس اگر ميوه از درخت بدزدد قطع نيست. [3] و اگر درِ مسجد را بدزدد [4] يا كفن را از قبر بردارد قطع لازم است و آيا شرط است كه قيمت آنها ربع يك مثقال باشد يا نه؟ مجتهدين را در آن خلاف است. [5] و اگر غير كفن چيزى با ميّت در قبر گذارند و كسى آن را بدزدد قطع نيست. [6] و در دزديدن جامه خانه كعبه معظّمه يا پاره اى از آن مجتهدين را خلاف

__________________________________________________

[1]- على الاحوط. (تويسركانى)

[2] اظهر عدم قطع است. (نخجوانى، يزدى)

[3] هرگاه شجر در موضع محرز باشد، مثل دار سقوط حدّ مشكل است. (تويسركانى)

* مگر آنكه آن درخت در حرز باشد. (دهكردى، يزدى)

[4] در دَرِ مسجد تأمّل است. (تويسركانى)

* قطع در دزديدن دَرِ مسجد مشكل است، بلكه در كفن نيز هرگاه شغل او نبّاشى نباشد خالى از اشكال نيست. (دهكردى، يزدى)

[5] اظهر اشتراط است. (نخجوانى، يزدى)

[6] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 914

است. [1] و اگر چيزى را از غير حرز چون صحراها و آسياها و

راهها و مسجدها بدزدد قطع نيست.

دوازده آنكه: دزد در بيرون آوردن آن متاع از حرز منفرد باشد، پس اگر حرز را بشكند و ديگرى آن را بيرون آورد برهيچ كدام قطع نيست.

سيزدهم آنكه: دزد متاع را به نفس خود بيرون برد، پس اگر بر چاروائى [2] بار كند و بيرون آورد يا طفلى را همراه ببرد كه آن را بردارد قطع نيست. [3]

چهاردهم آنكه: دزد به پنهانى ببرد، چه اگر به ظاهر به قهر و غلبه يا غير آن ببرد قطع نيست. و در دزد مسلمانى و آزادى و ذكوريّت و بينائى شرط نيست، پس اگر كافرى يا بنده اى يا زنى يا كورى چيزى بدزدد قطع برايشان لازم است.

و بعد از آنكه شروط مذكور متحقّق شود واجب است بر دزد كه آنچه دزديده همان را يا مثل آن را يا قيمت آن را اگر تلف شده باشد به صاحبش دهد، امّا ردّ كردن مال دزديده به صاحب آن مانع از قطع دست او نمى شود. و حدّ او آن است كه حاكم شرع بعد از ثبوت در مرتبه اوّل چهار انگشت دست راست او را ببرد و كف و انگشت شصت او بگذارد، و در مرتبه دوم پاى چپ او را تا عقب [4] ببرد و عقب را بگذارد، و در مرتبه سوم او را حبس مخلّد كند، و در مرتبه چهارم اگر دزدى كند مثل آنكه در حبس اگر چيزى بدزدد حاكم او را مى كشد، و غير حاكم را جايز نيست. و اگر دست راست دزد بعد [5] از دزدى و پيش از قطع تلف شود يا شل باشد دست چپ او را به عوض دست راست او

نمى توان بريد. و سنّت است كه دست و پاى دزد را بعد از بريدن به روغن زيت داغ كنند.

__________________________________________________

[1]- اظهر عدم قطع است. (دهكردى، يزدى)

[2] در سقوط حدّ در چاروا تأمّل است. (تويسركانى)

[3] باطلاقه مشكل است. (نخجوانى، يزدى)

[4] احوط تا وسط قدم است. (يزدى)

[5] و اگر پيش از دزدى تلف شده باشد، يا از اصل نداشته باشد در بريدن دست چپ يا پاى چپ او خلاف است و اظهر عدم قطع است نيز. (نخجوانى، يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 915

فصل دوم: در بيان قسم دوم از اقسام حدود

فصل دوم: در بيان قسم دوم از اقسام حدود

و آن بريدن دست راست و پاى چپ يا عكس و كشتن و از حلق كشيدن است، و در اين حدّ ميانه مجتهدين خلاف است كه آيا امام ميانه آنها مخيّر است يا به ترتيب همه را به فعل آورد؟ بعضى از مجتهدين به ترتيب [1] «1» قايلند. و همچنين خلاف است در اينكه آيا زنده ازحلق بايدكشيد يا اوّل بكشد وبعد از آن از حلق بكشد. و اين حدّمحارب است.

و محارب كسى است كه در شهر يا در صحرا يا در دريا يا در شب يا در روز به قصد ترسانيدن مسلمانان شمشير برهنه كند، خواه مرد باشد و خواه زن، و خواه ضعيف باشد وخواه قوى، وخواه از جماعتى باشد كه گمان برند كه راه مسلمانان مى زنند يا نه. وبعضى از مجتهدين اين را مخصوص مردان ساخته اند. و بعضى گفته اند كه: اگر كسى را كشته باشد ومال او را برده باشد دست راست وپاى چپ اورا بايد بريدآنگاه او را بايدكشت [2] و اگر همين مال برده باشد و كسى را نكشته باشد دست راست و پاى

چپ او را بايد بريد و از شهر بيرون كرد و مكتوبى بايد به شهرها نوشت كه از مصاحبت و مجالست و نكاح كردن با او اجتناب كنند و او را از داخل شدن به بلاد شرك منع نمايند، و اگر ايشان او را در بلاد خود جاى دهند قتال كردن با ايشان لازم است تا آنكه او را سر دهند و از شهر خود بيرون كنند، و اگر آنكس را جراحت كرده باشد قصاص نيز بر او لازم است، و اگر اقتصار بكشيدن شمشير و سلاح كرده باشد و كسى را نكشته و جراحت هم نكرده باشد و مال كسى را نيز نبرده باشد حدّ او آن است كه او را از آن شهر بيرون كنند. و اگر آن شخص محارب پيش از گرفتن او توبه كند حدّ از او ساقط مى شود، امّا اگر مال كسى را برده باشد از او مى گيرند، و اگر كسى را جراحت كرده باشد قصاص نيز بر او لازم است.

__________________________________________________

[1]- قول به ترتيب احوط است. (تويسركانى)

[2] و اگر كسى را كشته باشد ولكن مال نبرده باشد همين بايد او را كشت و احوط مراعات اين تفصيل و ترتيب است. (نخجوانى، يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 334. حلبى، كافى: 252. ابن برّاج، مهذّب 2: 553. ابن زهره، غنيه: 201 و 202. ابن حمزه، وسيله: 206.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 916

و اگر كسى كه سلاح ظاهر كرده است طليع بوده باشد- يعنى كسى باشد كه از دشمن خود ترسد و هميشه جهت دفع شرّ او با شمشير برهنه گردد- او را حدّى نيست، چه او محارب نيست. و

همچنين كسى كه مدد محارب كند امّا باعث كشتن و ايذاى مردمان نشود، چه براو نيز حدّى نيست.

و سنّت است كه بعد از بريدن دست و پاى محارب به روغن زيت داغ كنند.

فصل سوم: در بيان هشت قسم از اقسام حدود
اشاره

فصل سوم: در بيان هشت قسم از اقسام حدود

و آن حدّ زنا است، و شروط آن هفت است:

اوّل آنكه: هريك از زن و مرد بالغ باشند، چه طفل را حدّى نيست بلكه تعزيرش مى كنند.

دوم آنكه: عاقل باشند، چه به قول اقوى برمجنون حدّى نيست.

سوم آنكه: مختار باشند، چه بركسى كه به اكراه او را برآن دارند حدّى نيست.

چهارم آنكه: آن زنى كه با او دخول كرده برآن مرد حرام باشد، پس اگر حليله او باشد حدّى ندارد.

پنجم آنكه: آن زن را عقد نكرده باشد يا مالك او نباشد، چه اگر عقد كرده باشد يا مالك او شده باشد حدّى نيست.

ششم آنكه: به آن زن به شبهه دخول نكرده باشد بلكه عالم به تحريم باشد، پس اگر به شبهه دخول كرده باشد حدّى نيست.

هفتم آنكه: آلت خود را در فرج زن غايب ساخته باشد، خواه در قُبُل او و خواه در دُبُر او. و غيبوبت حشفه كافى است، پس اگر غيبوبت نشود حدّ زنا ندارد. و در اوّل اسلام حدّ زناى بكر آن بود كه او را سرزنش مى نموده اند و سخنان درشت به او مى گفته، واگر زنا با غير بكر بوده حبس مخلّد مى كرده اند آنگاه نسخ شد.

و اقسام حدّ زنا هشت است:
قسم اوّل: رجم كردن،

قسم اوّل: رجم كردن،

يعنى تا كمر در زمين نشاندن و سنگسار كردن، و اين حدّ

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 917

هريك از مرد جوان آزاد بالغ عاقلى است كه زن مدخوله به عقد [1] صحيح يا ملك داشته باشد و هرصبح و شام او را رسيدن به آن زن ممكن باشد، و همچنين حدّ هريك از زن جوان آزاد بالغ عاقلى است كه شوهر داشته باشد و زنا كند. و بعضى

[2] از مجتهدين گفته اند كه: در اين صورت جمع [3] ميانه صد تازيانه و سنگسار بايد كرد «1». و اگر يكى از مرد يا زن، شوهر يا زن داشته باشد اين حدّ تعلّق به او دارد و آن ديگرى حدّ ديگر دارد، چنانچه مذكور خواهد شد. و همچنين است حدّ زنى كه شوهر داشته باشد و ديوانه اى با او دخول كند.

قسم دوم: جمع ميانه حدّ تازيانه زدن و سنگسار كردن،

قسم دوم: جمع ميانه حدّ تازيانه زدن و سنگسار كردن،

و آن حدّ دو قوم است:

اوّل: حدّ مرد پير آزاد بالغ عاقلى است كه زن مدخوله به عقد صحيح يا ملك داشته باشد، و زن پير اجنبيّه كه شوهر داشته باشد و زنا كند، پس در اين صورت ابتدا به تازيانه بايد نمود آنگاه سنگسار بايد كرد، و اگر يكى از ايشان به طريق مذكور باشد آن حدّ تعلّق به او دارد. دوم [4]: حدّ مردى كه در ميان پايهاى مردى ديگر منى خود را بريزد و زن داشته باشد. [5] و در اينها فرقى نيست ميانه بنده و آزاد، و مسلمان و كافر محض و غيرمحض.

قسم سوم: صد تازيانه است،

قسم سوم: صد تازيانه است،

و آن حدّ هفت قوم است: اوّل: حدّ مرد [6] و زن آزادى كه زن و شوهر نداشته باشند و زنا كنند. دوم: حدّ زن آزادى كه عقد واقع شده

__________________________________________________

[1]- يعنى عقد دوام نه متعه. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] قول اين بعض اقوى است. (نخجوانى، يزدى)

[3] قول به جمع خالى از قوّت نيست. (تويسركانى)

[4] در ثبوت رجم در دوم تأمّل است. (تويسركانى)

[5] بنابر قول بعضى از علماء و اظهر در حدّ لواطه كه دخول نكرده باشد صد تازيانه است فقط، چه زن داشته باشد چه نداشته باشد، مگر آنكه فاعل كافر باشد و مفعول مسلم كه در اين صورت فاعل را مى كشند، هر چند دخول نكرده باشد. (دهكردى، يزدى)

[6] و مرد را سرش بتراشند و او را يك سال به غربت فرستند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ صدوق، مقنع: 428. شيخ مفيد، مقنعه: 775. ابن ادريس، سرائر 3: 438 و 439. محقّق، مختصر نافع: 215.

علّامه حلّى، قواعد 3: 527.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 918

باشد امّا شوهر با او دخول نكرده باشد و زنا كند. سوم: حدّ مردى است كه زنا به زن صغيرى يا ديوانه اى كند. چهارم: حدّ زنى كه شوهر داشته باشد [1] و طفلى به او زنا كند به رضا و رغبت او. پنجم: دو زن كه در زير يك لحاف برهنه بخوابند و دو مرتبه ايشان را تعزير كرده باشند. ششم: حدّ كسى كه در ميان پايهاى مردى ديگر منى خود را بريزد و زن نداشته باشد. [2] هفتم: زنى كه با زنى مساحقه كند، و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر شوهرداشته باشد ايشان را سنگسار بايد كرد «1».

قسم چهارم: صد تازيانه و تراشيدن موى سر و از شهر بيرون كردن است،

قسم چهارم: صد تازيانه و تراشيدن موى سر و از شهر بيرون كردن است،

و آن حدّ مرد آزادى است كه بكر باشد- يعنى زن نخواسته باشد- و زنا كند، و بعضى تفسير بكر چنين كرده اند كه: زن داشته باشد امّا به او دخول نكرده باشد «2» چه حدّ او آن است كه صد تازيانه بزنند و سرش را بتراشند و يك سال او را از آن شهر بيرون كنند. [3] و بر زن تراشيدن موى سر و از شهر بيرون كردن نيست.

قسم پنجم: پنجاه تازيانه است،

قسم پنجم: پنجاه تازيانه است،

و آن حدّ بنده بالغى است كه زنا كند، خواه مرد باشد يا زن خواه زن شوهر داشته باشد و خواه نداشته باشد. و بربندگان تراشيدن موى سر و از شهر بيرون كردن نيست.

قسم ششم: هفتاد و پنج تازيانه است كه سه ربع حدّ است،

قسم ششم: هفتاد و پنج تازيانه است كه سه ربع حدّ است،

و آن حدّ دو گروه است:

گروه اوّل: حدّ جماعتى كه نصف ايشان آزاد باشد و نصف ايشان بنده و زنا كنند، در اين صورت نصف حدّ آزاد كه پنجاه تازيانه است و نصف حدّ بنده كه بيست و پنج تازيانه

__________________________________________________

[1]- و همچنين هرگاه شوهر نداشته باشد. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] گذشت كه هرگاه زن داشته باشد نيز چنين است بنابر اظهر. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[3] قول ثانى شايد احوط باشد. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 309. ابن برّاج، مهذّب 2: 531. ابن حمزه، وسيله: 414.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 288. ابن زهره، غنيه: 424. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 550. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 514.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 919

است براو مى زنند هر گاه زن و شوهر [1] به طريقى كه در آزاد مذكور شد نداشته باشند.

گروه دوم: حدّ جماعتى [2] كه زنان را به مردان به زنا وصلت دهند يا مردان را به مردان جهت لواطه رسانند.

قسم هفتم: ضغث است

قسم هفتم: ضغث است

- يعنى جمع كردن تازيانه و جميع آنها را به يكبار برآن كس كه زنا كرده است زدن- و آن حدّ بيمارى است كه طاقت تازيانه نداشته باشد. [3]

قسم هشتم: حدّ با زيادتى تعزير،

قسم هشتم: حدّ با زيادتى تعزير،

و آن حدّ جماعتى است كه در شهر رمضان يا در كعبه [4] زنا كنند.

فصل چهارم: در بيان قسم يازدهم از چهارده قسم حدود

فصل چهارم: در بيان قسم يازدهم از چهارده قسم حدود

وآن حدّ لواطه است يعنى جماع كردن مردان با يكديگر. و شروط آن سه چيز است:

اوّل آنكه: بالغ باشند، چه غيربالغ را حدّى نيست بلكه تعزير لازم است.

دوم آنكه: عاقل باشند، چه ديوانه را تعزير بايد كرد. و امّا اگر يكى از ايشان بالغ و عاقل باشد و ديگرى طفل و ديوانه حدّ بر بالغ است و تعزير برطفل و ديوانه.

سوم آنكه: مختار باشند، پس اگر كسى را به اكراه برآن دارند حدّ براو لازم نيست.

و بعد از آنكه اين شروط بهم رسد حدّ لواطه آن است كه ايشان را به شمشير بكشند يا بسوزانند يا سنگسار كنند يا ديوارى بر سر ايشان فرود آرند يا از كوه بلندى ايشان را بيندازند، و امام مخيّر است ميانه آنكه هردو را بسوزاند يا سنگسار كند، يا يكى از ايشان را بسوزاند و يكى را سنگسار كند. و فرقى نيست ميانه بنده و آزاد و مسلمان وكافر وفاعل و مفعول، و ميانه آنكه زن داشته باشند يا نداشته باشند. و بعضى از مجتهدين

__________________________________________________

[1]- فرق نيست ما بين زن و شوهر داشتن و نداشتن. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[2] و اگر آن جماعت مرد باشند جزّ و تغريب نيز دارند. (دهكردى، يزدى)

[3] و حدّ او جلد باشد نه رجم و جايز است تأخير حدّ تا وقتى كه از مرض به شود. (دهكردى، نخجوانى، يزدى)

[4] و همچنين هر زمان و مكان شريفى. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص:

920

گفته اند كه: اگر زن داشته باشد ايشان را سنگسار بايد كرد به طريق حدّ زنا و اگر نداشته باشند صد تازيانه بايد زد «1». و اگر بعد از آنكه نزد حاكم شرع لواطه شخصى به گواهان ثابت شود توبه كند حدّ از ايشان ساقط نمى شود، و اگر بعد از آنكه پيش امام اقرار كرده باشند آنگاه توبه كنند امام مخيّر است ميانه حدّ زدن و عفو كردن.

فصل پنجم: قسم دوازدهم از اقسام حدود

فصل پنجم: قسم دوازدهم از اقسام حدود

و آن هشتاد تازيانه است، و آن حدّ دو قوم است:

قوم اوّل: حدّ كسى كه دشنام به كسى دهد، به اين طريق كه تو زنا مى كنى يا لواطه مى كنى و هرچه بدينها ماند. و شروط آن هفت است: اوّل آنكه: بالغ باشد، چه طفل را تعزير بايد كرد. دوم آنكه: عاقل باشد، چه ديوانه را تأديب بايد كرد. سوم آنكه: كسى را كه دشنام مى دهد آزاد باشد. چهارم آنكه: كسى را كه دشنام مى دهد مسلمان باشد. پنجم آنكه: عفيف باشد، چه اگر زانى يا كسى را كه به فسق مشهور باشد به آنچه در ايشان است دشنام دهد حدّ ندارد. ششم آنكه: كسى را كه دشنام مى دهد فرزند او نباشد، چه اگر فرزند باشد پدر را حدّ نمى زنند. هفتم آنكه: دشنام دهنده عالم باشد به دشنامى كه مى دهد، چه اگر به لغتى دشنام دهد كه معنى آن را نداند او را حدّ نمى زنند.

و هر گاه اين شروط متحقّق شود دشنام دهنده را هشتاد تازيانه بايد زد و او را در ميان مردمان مشهور بايد ساخت تا گواهى او را قبول نكنند. و در اين حكم ميان آزاد و بنده فرقى نيست، و بعضى از

مجتهدين گفته اند كه «2»: اگر بنده دشنام دهد چهل تازيانه حدّ اوست. و اگر دشنام دادن نسبت به جماعتى متعدّد باشد [1] حدّ نيز متعدد مى شود.

__________________________________________________

[1]- يعنى هر يك را جداگانه دشنام دهد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 307 و خلاف 5: 381 و مبسوط 8: 7. ابن برّاج، مهذّب 2: 530. ابن حمزه، وسيله: 413.

(2) شيخ صدوق، هدايه: 293. شيخ طوسى، مبسوط 8: 16.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 921

و اگر جمعى را دشنام دهد [1] و ايشان در طلب حدّ به يك دفعه جمع شوند او را يك حدّ بايد زد و اگر متفرّق به طلب حدّ آيند حدّ نيز متعدّد براو بايد زد. و اگر شخصى را گويد كه: اى پسر زانى و زانيه، در اين صورت دو حدّ بر او لازم است. و اگر به كسى ديّوث گويد، پس اگر در عُرف دشنام دهنده اين لفظ دشنام باشد او را حدّ مى زنند و اگر نه تعزيرش بايد كرد. و اگر كافرى را كه مادرش مسلمان باشد گويد كه: اى پسر زانيه، حدّ براو لازم است، امّا اگر زن بميرد حدّ از او ساقط مى شود.

و به چهار امر نيز ساقط مى شود، اوّل: به تصديق مقذوف. دوم: به گواه گذرانيدن.

سوم: به عفو كردن. چهارم: به لعان كردن.

و اين حدّ ميراث برده مى شود، و اگر بعضى از ورثه عفو كنند حدّ ساقط نمى شود.

و هر گاه كسى را سه مرتبه حدّ بزنند و توبه نكند در مرتبه چهارم مى كشند. و هر گاه قذف مكرّر كرده باشد و او را حدّ نزده باشند يك حدّ بايد زد.

قوم دوم: حدّ شخصى كه شراب يا

هرچه مست كننده باشد خورد، و همچنين شيره انگور [2] كه بجوشد و دو ثلث آن كم نشود نيز حكم شراب دارد.

و شروط آن چهار است: اوّل آنكه: شراب خورنده بالغ باشد، چه طفل را حدّى نيست. دوم آنكه: عاقل باشد، چه ديوانه را حدّى نيست. سوم آنكه: مختار باشد، چه اگر كسى را به اكراه شراب دهند، يا آنكه به خوردن آن مضطرّ باشد، مثل آنكه در جايى كه آب نباشد و لقمه در گلوى او مانده باشد آن مقدار شراب مى توان خورد كه آن لقمه را فرو برد. چهارم آنكه: عالم باشد به حرمت و نجاست آن، چه اگر جاهل باشد حدّ ندارد.

هر گاه اين شروط متحقّق گردد حدّ او هشتاد تازيانه است. و در اين حكم ميانه كافرى كه به ظاهر شراب خورده، و ميان مسلمان و بنده و آزاد فرقى نيست. و بعضى از مجتهدين حدّ بنده را چهل تازيانه مقرّر كرده اند.

و اگر شارب خمر را مكرّر حدّ بزنند و باز بخورد در مرتبه چهارم او را بكشند،

__________________________________________________

[1]- يعنى به لفظ واحد. (يزدى)

[2] ثبوت حدّ در شيره انگور خالى از تأمّل نيست. (تويسركانى)

* خالى از اشكال نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 922

و اكثر مجتهدين [1] برآنند كه در مرتبه سوم او را بايد كشت.

و اگر مكرّر شراب بخورد و او را حدّ نزده باشند يك حدّ براو لازم است. و اگر پيش از آنكه به نزد حاكم شرع شرابخوردن او به گواه ثابت شود توبه كند حدّ از او ساقط است، امّا اگر بعد از ثابت شدن توبه كند ساقط نمى شود. و اگر ثبوت آن به اقرار

خود باشد امام مخيّر است در حدّ زدن براو و عفو كردن از او.

و اگر شراب خوار را اعتقاد اين باشد كه شراب حلال است [2] و پدر او مسلمان باشد حدّ او كشتن است اگر مرد باشد، و توبه او مقبول نيست چه او مرتدّ است، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: توبه او در اين صورت قبول است. [3] «1» و كسى كه فروختن شراب را حلال داند [4] او را توبه بايد داد و اگر از توبه كردن امتناع نمايد او را بايد كشت، و اگر فروختن شراب را حلال نداند تعزيرش بايد كرد.

حكم كشتن بركسى كه غير شراب را حلال داند جارى نيست. [5] و كسى كه شراب خورده باشد اگر دعوى نمايد كه جماعتى به اكراه به خورد من داده اند حدّ از او ساقط مى شود، به شرطى كه گواهان عادل تكذيب او نكنند. و اگر دعوى كند كه من عالم به حرمت شراب نبودم قولش مقبول است، چه احتمال [6] دارد كه جديدالاسلام باشد.

__________________________________________________

[1] اين قول خالى از قوّت نيست. (تويسركانى)

[2] با علم به حرام بودن آن. (يزدى)

[3] اقوى قبول توبه مرتدّ است باطناً و ظاهراً ولكن حدّ از او ساقط نمى شود. (تويسركانى)

[4] اقوى اين است كه كسى كه فروختن شراب را حلال داند با اعتقاد به حرمت آن در شريعت مقدّسه بايد او را كشت و توبه مسقط قتل او نيست و همچنين است حكم هر كسى كه انكار كند حكم چيزى را كه مى داند در شريعت خلاف آن است. و بعبارت اخرى: هركس انكار كند چيزى را كه در شريعت ثابت است به اعتقاد او، مرتدّ است و حدّ مرتدّ

قتل است، بدون فرق در اين حكم ما بين شراب و بيع آن و ما بين ساير چيزها. (تويسركانى)

[5] مگر آنكه علم به حرمت داشته باشد. (يزدى)

[6] و اگر احتمال درباره او نرود قولش مسموع نيست. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 799. شيخ طوسى، نهايه 3: 316. ابن برّاج، مهذّب 2: 535. ابن حمزه، وسيله: 416. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 558.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 923

فصل ششم: در بيان قسم سيزدهم و چهاردهم اقسام حدود

فصل ششم: در بيان قسم سيزدهم و چهاردهم اقسام حدود

و آن حبس مخلّد است و كشتن.

امّا حبس مخلّد، و آن حدّ چند جماعت است:

اوّل: حدّ كسى كه امر به كشتن كسى كند.

دوم: حدّ كسى كه در مرتبه سوم دزدى كند بعد از آنكه دست راست و پاى چپ او را بريده باشند.

سوم: حدّ زنى كه مرتدّ شده باشد.

و امّا كشتن و آن حدّ بيست و پنج قوم است:

اوّل: حدّ دزدى كه در مرتبه چهارم بعد از حبس مخلّد دزدى كند.

دوم: حدّ كسى كه با مادر يا خواهر يا دختر يا دختر برادر يا دختر خواهر يا عمّه يا خاله زنا كند.

سوم: حدّ جهودى كه با زنان مسلمان زنا كند، خواه به شرايط ذمّه باشد و خواه نباشد، و خواه زن اطاعت كرده باشد و خواه به اكراه زنا كرده باشد.

چهارم: حدّ كسى كه با زنى به اكراه زنا كند.

پنجم: حدّ كسى كه به زن پدر يا كنيزى كه پدر [1] به او دخول كرده باشد زنا كند.

ششم: حدّ كسى كه او را جهت تفخيذ- يعنى منى ريختن در ميان ران مردان- سه مرتبه تعزيرش [2] كرده باشند.

هفتم: حدّ زنانى كه ايشان را سه مرتبه جهت

سحق تعزير [3] كرده باشند.

هشتم: حدّ كسانى كه جهت دشنام دادن ايشان را سه مرتبه حدّ زده باشند.

نهم: حدّ كسى كه شراب خورده باشد و او را سه مرتبه حدّ زده باشند.

دهم: حدّ كسى كه شراب را حلال داند و توبه نكند

__________________________________________________

[1]

. در كنيز پدر محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[2] يعنى حدّش زده باشند. (يزدى)

[3] يعنى حدّش زده باشند. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 924

يازدهم: حدّ كسى كه فروختن شراب را حلال داند و توبه نكند.

دوازدهم: حدّ كسى كه محرّمات اجماعى را حلال داند هرگاه پدر او مسلمان باشد.

سيزدهم: حدّ كسى كه [1] به كشتن كسى آيد و گريختن او ممكن نباشد.

چهاردهم: حدّ كسى كه به قصد بردن مال كسى آيد و به غير از كشتن دفع او ممكن نباشد.

پانزدهم: حدّ كسى كه حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- را سبّ كند، چه او را بايد كشت و اگرچه بى اذن امام باشد مادامى كه متضمّن فتنه نباشد.

شانزدهم: حدّ كسى كه دعوى پيغمبرى كند و شكّ در نبوّت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم داشته باشد.

هفدهم: حدّ كسى كه تصديق نمايد دعوى آن كسى را كه دعوى پيغمبرى كند.

هجدهم: حدّ مسلمانى كه ساحر باشد و سحر كند.

نوزدهم: حدّ كسى كه [2] با زن شخصى زنا كند، چه شوهر را كشتن او جايز است ودر اين كشتن كفّاره براو لازم نيست، امّا اگر به حسب شرع زناى او را ثابت نسازد قصاص براو لازم است.

بيستم: حدّ مرتدّ فطرى، يعنى مردى كه پدر او مسلمان باشد و او كافر گردد.

بيست و يكم: حدّ مرتدّ ملّى، يعنى مردى كه

پدر او كافر باشد و او مسلمان شود و بعد از اسلام كافر گردد، چه او را توبه بايد فرمود و تا سه روز مهلت بايد داد، پس اگر مسلمان نشود او را بايد كشت. و اگر اين چنين شخصى سه مرتبه توبه كند و باز كافر شود در مرتبه چهارم او را بايد كشت. و مرتدّ شدن يا به قول است چون گفتن چيزى كه دلالت بركفر او كند، يا به فعل است چون سجده كردن بت و در نجاست انداختن مصحف به قصد استهزا و استخفاف. و شروط مرتدّ ملّى و فطرى چهار است: اوّل آنكه: بالغ باشد، چه اگر طفلى مرتدّ شود تعزيرش مى كنند. دوم آنكه: عاقل باشد، چه مرتدّ شدن ديوانه را

__________________________________________________

[1] اين از باب دفاع است نه حدّ و همچنين چهاردهم. (يزدى)

[2] حدّ بودن اين نيز معلوم نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 925

تعزير لازم است. سوم آنكه: مختار باشد، چه اگر به اكراه او را مرتدّ سازند چيزى بر او لازم نيست. چهارم آنكه: قصد داشته باشد، پس اگر بى قصد از او واقع شود چيزى بر او لازم نيست. و توبه مرتدّ فطرى به حسب ظاهر مقبول [1] نيست، و تصرّفات او چون هبه و عتق و تدبير و وصيّت صحيح نيست، و زن او فى الحال عدّه وفات نگاه مى دارد و اگرچه به او دخول نكرده باشد برقول اقوى، و ميراث خوار تركه اورا ميانه خود قسمت مى كنند و اگرچه او را نكشته باشند. و اگر زن مرتدّ شود او را نمى توان كشت بلكه حبس مخلّد بايد كرد و در اوقات نماز او را بايد زد و لباس

خشن در او پوشانيد تا آنكه توبه كند يا بميرد. و مرتدّ ملّى را توبه بايد داد، و اگر از توبه كردن امتناع نمايد او را بكشند، و اين مرتدّ را تا نكشند ورثه او ميراث او را قسمت نمى كنند، و تصرّفات او صحيح نيست تا آنگاه كه مسلمان شود و زن او عده طلاق نگاه مى دارد نه عدّه وفات، پس اگر در عدّه طلاق توبه كرد همان زن او است، و اگر بعد از عدّه توبه كرد زن او نيست. و توبه مرتد آن است كه اقرار كند به آنچه انكار كرده بود، و نماز كردن او كافى نيست. و اگر بعد از مرتدّ شدن ديوانه شود كشتن او جايز نيست. و ولايت او به سبب مرتدّ شدن ساقط مى شود، پس نمى تواند كه دختر صغير خود را جهت ديگرى عقد كرد، يا جهت پسر صغير خود زنى خواست، و همچنين كنيز خود را به شوهر نمى تواند داد، و بعضى از مجتهدين برآنند كه مى تواند «1» داد.

بيست و دوم: حدّ كسى كه به خانه كسى نگاه كند بعد از آنكه او را منع كرده باشند [2] چه او را قبل از منع نمى توان كشت.

__________________________________________________

[1]- اقوى قبول توبه مرتدّ فطرى است ظاهراً و باطناً لكن حدّ قتل از او ساقط نمى شود. (تويسركانى)

* اقوى قبول توبه او است در ماعداى وجوب قتل او و خروج زوجه او از زوجيّت و عدّه وفات و انتقال مال سابق او به وارث، پس بعد از توبه پاك مى شود و عبادات او صحيح مى شود. (يزدى)

[2] هرگاه توقّف نداشته باشد دفع او بر كشتن مشكل است و اين هم از

باب حدّ نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، تحرير 5: 392 و 393.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 926

بيست و سوم: حدّ آقايى كه به كشتن غلامان خود عادت كرده باشد.

بيست و چهارم: حدّ مسلمانى كه به كشتن جهود عادت كرده باشد. [1]

بيست و پنجم: حدّ كسى [2] كه مؤمنى را از روى عمد به ظلم كشته باشد، چه او را در عوض او قصاص بايد كرد چنانچه در باب بيستم مذكور خواهد شد.

مطلب دوم در آنچه تعلّق به حدود دارد
فصل اوّل: در آنچه حدود به آن ثابت مى شود

فصل اوّل: در آنچه حدود به آن ثابت مى شود

بدانكه دزدى به سه چيز ثابت مى شود:

اوّل: به گواهى دادن دو عادل پيش حاكم شرع.

دوم: به گواهى دادن يك عادل با قسم خوردن صاحب مال. [3]

سوم: به اقرار كردن دزد دو مرتبه. [4]

و محارب بودن- يعنى شمشير كشيدن به قصد ترسانيدن مسلمانان- و استمنا كردن- يعنى به حركت دست منى بيرون آوردن- و با حيوان دخول كردن و اينها به دو چيز ثابت مى شود:

اوّل: به گواهى دادن دو مرد عادل.

دوم: به اقرار كردن يك مرتبه.

و لواطه به دو چيز ثابت مى شود

__________________________________________________

[1]

: مشكل است. (يزدى)

[2] قصاص حدّ نيست و لذا عفو جايز است از ولىّ. (يزدى)

[3] از براى اثبات مال نه قطع. (يزدى)

[4] و از براى ثبوت مال يك مرتبه كافى است، چنانچه در عبد از براى قطع مطلقاً مسموع نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 927

اوّل: به گواهى دادن چهار مرد عادل.

دوم: به اقرار كردن چهار مرتبه.

و سحق و قياده و شراب خوردن و دشنام دادن به دو چيز ثابت مى شود:

اوّل: به دو گواه عادل.

دوم: به اقرار كردن دو مرتبه. و به بوى شراب آمدن از دهن كسى شُرب

او ثابت نمى شود، چه احتمال مضمضه نيز دارد.

و زنا به دو چيز ثابت مى شود:

اوّل: به گواهى دادن چهار مرد عادل يا دو مرد عادل [1] با چهار زن عادل.

دوم: به اقرار كردن چهار مرتبه.

و شروطى كه در گواهان زنا و لواطه مى بايد سه است:

اوّل آنكه: گواهان دعوى مشاهده كنند به طريقى كه ميل در سرمه دان باشد.

دوم آنكه: گواهان متّفق گواهى دهند به حسب زمان و مكان و هيئت.

سوم: اتّفاق گواهان در وقت گواهى دادن، چه اگر متفرّق گواهى دهند صحيح نيست.

و بعد از آنكه زنا و لواطه به طريقى كه مذكور شد پيش حاكم شرع ثابت شود اقامت حدود برايشان مى كند، و غير از امام يا نايب او ديگرى متولّى حدّ نمى تواند شد. و در اقامت كردن آقا حدّ را برغلام و كنيز خود هر گاه خود بيند مجتهدين را خلاف است، و همچنين در اقامت نمودن پدر وشوهر حدّ را برپسر و زن خود هر گاه خود ببيند نيز خلاف است، امّا اگر پيش ايشان به گواه ثابت شود حدّ نمى توانند زد مگر به رخصت امام.

و امام مخيّر است ميانه حدّ زدن جهودان به طريق اهل اسلام و ميانه دادن ايشان به اهل ملّت خود تا به طريق خود حدّ براو بزنند. و در اقامت كردن حدّ حضور گواهانى كه به گواهى ايشان حدّ ثابت شده لازم نيست، چه اگر آن گواهان بميرند يا غايب باشند حدّ مى توان زد. و سنّت است امام را تلقين انكار كردن كسى را كه اقرار مى كند، چه مكروه

__________________________________________________

[1] يا سه مرد عادل و دو زن عادله و در هر دو مرد و چهار زن جلد مى كنند نه رجم، هر چند محصنه باشد.

(يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 928

است حريص ساختن اقرار كننده را براقرار مگر كسى را كه عالم به حال او باشد.

فصل دوم: در آنچه تعلّق به حدود دارد

فصل دوم: در آنچه تعلّق به حدود دارد

و آن سى امر است: دوازده امر واجب و پنج امر حرام و هفت امر سنّت و شش امر مكروه.

امّا دوازده امر واجب:

اوّل: اقامت حدود بر حقّ اللَّه و حقّ الناس بعد از مطالبه صاحب حقّ.

دوم: حاضر شدن شهود، و بعضى از مجتهدين حاضر شدن جمعى را براى اقامت حدّ واجب مى دانند «1» و اقلّ ايشان يك است «2» و بعضى گفته اند كه: اقلّ جماعتى كه حاضر شوند بايد كه ده كس باشند «3» و بعضى سه كس [1] نيز گفته اند «4» و بعضى اين حاضر شدن را سنّت مى دانند. «5»

سوم: امر كردن كسى را كه مى خواهند سنگسار كنند به غسل ميّت كردن و كفن پوشيدن، و اگر غسل نكرده باشد واجب است كه بعد از رجم يا حد او را غسل دهند وكفن كنند.

چهارم: نمازگزاردن بر او و دفن كردن او بعد از كشته شدن.

پنجم آنكه: گواهانى كه به زنا كردن او گواهى داده اند اوّل ايشان سنگ بزنند هر گاه موجود باشند.

ششم آنكه: امام ابتدا به زدن سنگ كند اگر به غير گواه پيش او ثابت شده باشد.

__________________________________________________

[1]- احوط حضور سه نفر است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 3: 453. محقّق، مختصر نافع: 217. فاضل آبى، كشف الرموز 2: 553.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 300. محقّق، شرايع 4: 157. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 549. فخر المحقّقين، ايضاح 4: 482.

(3) شيخ طوسى، خلاف 5: 374، مسأله 11.

(4) ابن ادريس، سرائر

3: 454. علّامه حلّى، مختلف 9: 156. فاضل مقداد، تنقيح 4: 344. شهيد ثانى، روضه 9: 96.

(5) شيخ طوسى، خلاف 5: 374، مسأله 11 و مبسوط 8: 8. محقّق، شرايع 4: 157.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 929

هفتم آنكه: اگر برشخصى رجم و جلد واجب شود اوّل او را تازيانه بزنند آنگاه رجم كنند.

هشتم آنكه: در سنگسار كردن زن را تا سينه و مرد را تا كمر در زمين پنهان كنند، و بعضى از مجتهدين اين را سنّت [1] مى دانند «1». و اگر بعد از آنكه ايشان را در زمين پنهان كرده باشند بگريزند پس اگر ثبوت آن به گواه شده ايشان را برگردانند، و اگر به اقرار آن ثابت شده اگر سنگ براو خورده برگردانيدن او لازم [2] نيست.

نهم آنكه: زانى را برهنه كرده سنگسار كنند برقول بعضى، و بعضى گفته اند به طريقى كه در حالت زنا كردن بوده بزنند.

دهم: پوشيدن عورتين مرد واجب است، و زن را با رخت بزنند.

يازدهم: سخت [3] زدن تازيانه، و بعضى ميانه گفته اند.

دوازدهم: اجتناب كردن از زدن تازيانه بر سر و رو و فرج ايشان.

امّا پنج امر حرام:

اوّل: اهمال كردن در دفن كسى كه او را سنگسار كرده باشند.

دوم: اقامت حَدِّ غيرقتل برزنى كه بيمار باشد [4] و اميد نيك شدن او باشد يا زنى كه نفاس يا استحاضه داشته باشند، چه اين هردو بيمارند تا آنكه بهتر شوند، و اگر مصلحتى تقاضا كند كه اقامت حدّ بايد نمود حَدِّ ضغث بايد زد چنانچه مذكور شد.

سوم: اقامت حدّ بر زنى كه حامله باشد تا آنكه بزايد و طفل او مستغنى از او شود اگر كسى نباشد

كه محافظت او كند و شير دهد.

چهارم: اقامت حدّ در حرم كعبه كسى را كه ملتجى به حرم كعبه شده باشد.

__________________________________________________

[1]- قول به وجوب احوط است. (تويسركانى)

[2] بلكه جايز نيست، و اگر سنگ بر او نخورده نيز احوط عدم ردّ است. (يزدى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

[4] و همچنين مرد بيمار. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى، مسالك 14: 383 و 384.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 930

پنجم: گذاشتن كسى كه او را از حَلق كشيده باشند زياده از سه روز. [1]

امّا هفت امر سنّت:

اوّل آنكه: امام مردمان را خبركند و امر به حاضرشدن ايشان نمايد جهت اقامت حدّ.

دوم آنكه: سنگهايى كه مى زنند كوچك باشد تا آنكه او را زود نكشد، و بسيار كوچك نيز نباشد كه او را دير بكشد.

سوم آنكه: مردان را ايستاده حدّ بزنند وزنان را نشسته وزنان مخدّره را درخانه بزنند.

چهارم آنكه: حدّ را بر بدن او متفرّق گردانيدن، يعنى بريكجاى بدن او نزدن.

پنجم آنكه: در بريدن دست و پاى به نوعى ببرند كه آسان باشد.

ششم آنكه: بعد از بريدن به روغن زيت داغ كردن.

هفتم آنكه: دست بريده را در گردن او آويختن.

امّا شش امر مكروه:

اوّل: حاضر شدن كسى كه حدّى براو باشد.

دوم: اقامت حدّ در مساجد. [2]

سوم: اقامت حدّ در حين سختى [3] گرما و سرما، پس در تابستان در صبح و شام بايد زد و در زمستان در ميانه روز.

چهارم: ضامن شدن [4] كسى كه حدّى براوست.

پنجم: شفاعت كردن در اسقاط حدّ از او.

ششم: مؤخّر داشتن حدّ بى عذر.

__________________________________________________

[1] على الاحوط. (تويسركانى)

[2] مگر آنكه مستلزم تلويث مسجد باشد پس حرام است. (يزدى)

[3] بلكه احوط ترك در حالت سختى است در غير رجم

و قتل، بلكه اگر خوف هلاك باشد حرام است. (يزدى)

[4] احوط عدم ضمانت و عدم شفاعت و عدم تأخير حد است. (تويسركانى)

* ضمانت و دوتاى بعدى كه شفاعت و تأخير باشد جايز نيست و داخل در امور محرّمه است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 931

مطلب سوم در بيان تعزير كردن

مطلب سوم در بيان تعزير كردن

و آن در لغت عرب به معنى تأديب است، و به حسب شرع عقوبتى است يا اهانتى متعلّق به جماعتى كه گناهانى كه مستوجب حدّ نباشد از ايشان به وقوع آمده باشد، و شارع مقدار آنها را معيّن نكرده، مگر در پنج موضع كه مذكور خواهد شد كه مقدار تعزير آنها را مقرّر ساخته. بدان كه گناهانى كه سبب تعزيركننده آنها مى شود بر سى و پنج قسم است:

اوّل: كسى كه در روز ماه رمضان با زن خود جماع كند، چه سه امر براو لازم است، اوّل: قضاى آن روزه. دوم: كفّاره. سوم: بيست و پنج تازيانه.

دوم: كسى كه زن آزادى داشته باشد و كنيزى را بى رخصت او به عقد درآورد و دخول كند، چه او را دوازده تازيانه و نصف تازيانه كه هشت يك حدّ زناست بايد زد، ونصف تازيانه را به دست گيرند و به نصف ديگر بزنند.

سوم: دو مرد بيگانه [1] كه برهنه در زير يك لحاف باشند، چه ايشان را از سى تازيانه تا نود و نه تازيانه بايد زد.

چهارم: مردى و زن بيگانه كه برهنه در زير يك لحاف باشند، چه ايشان را از ده تازيانه تا نود و نه تازيانه بايد زد، و بعضى در اين صورت حدّ برايشان لازم مى دانند «1».

پنجم: كسى كه بكارت دخترى را به انگشت ببرد، چه او

را از سى تازيانه تا هفتاد و هفت تازيانه بايد زد بر قول بعضى از مجتهدين «2» و به قول بعضى از سى تا هشتاد «3»

__________________________________________________

[1]- و همچنين دو زن بيگانه بنابر مشهور هر چند از جهت اختلاف اخبار اولى ايكال به نظرحاكم است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 5: 373، مسأله 9 و مبسوط 8: 7.

(2) مطلب متن را نيافتيم ولى شيخ طوسى و محقّق حلّى در نهايه ونُكت آن 3: 296 و 297، سى تا هفتاد ونه را مطرح كرده اند.

(3) شيخ مفيد، مقنعه: 785. سلّار، مراسم: 255.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 932

و بعضى از سى تا نود و نه گفته اند [1] «1».

ششم: كسى كه اقرار به حدّى كند آن مقدار تازيانه براو بزنند [2] كه او خود گويد كه تمام شد، به شرط آنكه از صد تازيانه تجاوز نكند.

هفتم: كسى كه يك مرتبه اقرار به لواطه يا سحق كند.

هشتم: كسى كه پسرى را به شهوت ببوسد.

نهم: دو زن برهنه بيگانه كه در زير يك لحاف باشند.

دهم: كسى كه دشنام [3] به كسى دهد كه در عرف آن را دشنام گويند.

يازدهم: كسى كه به كنايه چيزى گويد كه سبب آزردگى ديگرى شود، مثل آنكه به كنايه گويد كه من حرام زاده نيستم. [4]

دوازدهم: كسى كه به زن خود گويد كه من ترا بكر نيافتم. [5]

سيزدهم: دشنام دادن طفل يا ديوانه. [6]

چهاردهم: آنكه دو مردى كه زن داشته باشند يكديگر را به زن دشنام دهند.

پانزدهم: كسى كه ترك واجبى كند و تعزير او به رأى امام منوط است به شرط آنكه از حدّ آزاد و بنده نگذرد. [7]

شانزدهم: كافرى كه سحر كند.

هفدهم: طفل

و ديوانه كه شراب خورند. [8]

__________________________________________________

[1] و اولى ايكال به نظر حاكم است. (يزدى)

[2] محلّ اشكال است. (يزدى)

[3] غير از قذف به زنا و لواط. (يزدى)

[4] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[5] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[6] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[7] اشتراط عدم تجاوز از حدّ بنده، مشكل است و محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[8] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه: 699. ابن ادريس، سرائر 3: 449.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 933

هجدهم: كسى كه شراب بفروشد امّا حلال نداند.

نوزدهم: كسى كه حرام كند و حلال نداند.

بيستم: كسى كه به ظاهر به قهر و غلبه مال كسى را بگيرد وبگريزد.

بيست و يكم: كسى كه به خفيه مال كسى را بردارد و بگريزد.

بيست و دوم: كسى كه به حيله و تزوير اموال مسلمانان را ببرد و كتابتها و نوشته ها بسازد.

بيست و سوم: كسى كه بنگ [1] يا داروى بيهوشى به خورد كسى دهد.

بيست و چهارم: كسى كه به حركت دست منى بيرون آورد، چه در حديث آمده كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اينچنين شخصى را آن مقدار تازيانه بركف دست او زده بود كه كفش سرخ شده بود «1».

بيست و پنجم: كسى كه غلام خود را بكشد.

بيست و ششم: مسلمانى كه جهودى را بكشد.

بيست و هفتم: كسى كه در مجلسى كه شراب يا آنچه مست كننده باشد خورند برود به اختيار بنشيند يا طعام خورد.

بيست و هشتم: كسى كه ماهيى كه فلُوس نداشته باشد بخورد.

بيست و نهم: كسى كه حيوان زنده را بخورد.

سيم: كسى كه سپرز حيوانات را بخورد.

سى و يكم: كسى كه پسر خود را بكشد.

سى و دوم: طفل

و ديوانه كه زنا كنند.

سى و سوم: دزدى كردن طفل و ديوانه.

سى و چهارم: طفل و ديوانه كه مرتدّ شوند.

__________________________________________________

[1] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 265، حديث 25. وسائل 28: 363، حديث 1 و 2.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 934

سى و پنجم: دخول كردن با چهارپايان، چه در اين صورت پنج امر براو لازم است، اوّل: تعزير او به آنچه رأى امام باشد، و بعضى گفته اند كه بيست و پنج تازيانه او را بايد زد، و بعضى صد تازيانه كه حدّ است قرار داده اند، و بعضى حكم به كشتن كرده اند.

دوم: ضامن قيمت آن حيوان است كه به صاحبش دهد. سوم: حرام شدن گوشت آن حيوان و آنچه از او متولّد مى شود اگر گوشت او را خورند. چهارم: كشتن و سوزانيدن آن حيوان اگر گوشت او را خورند. پنجم: بيرون آوردن آن حيوان از آنجايى كه دخول كرده به شهر ديگر اگر گوشت او را نخورند. و آيا [1] در آنكه قيمت آن را به صاحبش مى دهد يا خود متصرف مى شود يا تصدّق مى كند؟ ميانه مجتهدين خلاف است. و اگر آن حيوان به حيوانات ديگر مشتبه شود دو قسم كنند و قرعه بزنند تا آنكه يكى بماند.

تتمّه: بدان كه فرق ميانه حدّ و تعزير به ده امر مى شود:

اوّل: مقدار معيّن نداشتن تعزير در طرف قلّت، مگر در پنج موضع كه مذكور شد.

دوم: مساوى بودن آزاد و بنده در تعزير.

سوم: موافق بودن تعزير با گناهان در بزرگى و كوچكى، چه در حدّ مسمّاى فعل كافى است.

چهارم آنكه: تعزير تابع مفسده است و اگرچه معصيت نباشد چون تأديب طفل و ديوانه، به خلاف حدّ

كه تابع معصيت است.

پنجم آنكه: هر گاه معصيت حقير باشد تعزير او نيز حقير است و اگرچه فايده ندهد، وبعضى از مجتهدين برآنند كه اين تعزير عبث است چه قليل فايده نمى دهد و كثير جايز نيست «1».

ششم: ساقط شدن تعزير به سبب توبه، به خلاف حدّ، چه بعضى از آنها به توبه ساقط نيست.

__________________________________________________

[1]- يعنى بعد از فروختن در شهر ديگر و قول به اينكه قيمت را به واطى مى دهند بعد از غرامت كشيدن قيمت، خالى از قوّت نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) نيافتيم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 935

هفتم: داخل شدن تخيير در تعزير به حسب انواع تعزير، به خلاف حدود كه در آنها تخييرى نيست مگر در محارب و لواطه.

هشتم: اختلاف تعزير به حسب اختلاف فاعل و مفعول و جنايت، به خلاف حدود كه مختلف نمى شود به اختلاف آنها.

نهم آنكه: اگر سبب تعزير نسبت به دو شهر مختلف شود در هرشهرى تفاوت آن شهر را رعايت بايد كرد به خلاف حدود.

دهم آنكه: تعزير برچند قسم است: حقّ اللَّه چون دروغ گفتن، و حقّ الناس چون دشنام دادن به فحش، و حقّ هردو چون دشنام صلحائى كه مرده باشند. به خلاف حدّ كه حقّ اللَّه است الّا حدّ قذف كه در آن خلاف است.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 937

باب بيستم در بيان خونبهاى قتل آدمى و خونبهاى زخمى كه بر آدمى مى زنند و خونبهاى قطع اعضاى او و خونبهاى سگ شكارى و سگ گله و سگى گه محافظت باغ يا زراعت كند
اشاره

باب بيستم در بيان خونبهاى قتل آدمى و خونبهاى زخمى كه بر آدمى مى زنند و خونبهاى قطع اعضاى او و خونبهاى سگ شكارى و سگ گله و سگى گه محافظت باغ يا زراعت كند

و در آن چند مطلب است و خاتمه:

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 938

مطلب اوّل در بيان آنچه موجب كشتن است
فصل اوّل: در اقسام كشتن

فصل اوّل: در اقسام كشتن

و در آن پنج قسم است:

قسم اوّل: واجب، چون كشتن كافر حربى هر گاه مسلمان نشود، و جهود و ترسا و آتش پرست هرگاه التزام دوازده شرطى كه در بحث جهاد مذكور شد نكنندومسلمان نيز نشوند، و كشتن بيست و پنج كس كه در بحث حدود مذكور شد، و كشتن مسلمانانى كه كافران در جنگ ايشان را اسير خود كرده باشند و فتح ممكن نباشد مگر به كشتن ايشان.

قسم دوم: حرام، چون كشتن مؤمنى به غير حقّ، و كشتن جهود و ترسا وآتش پرست هر گاه التزام دوازده شرطى كه در بحث جهاد مذكور شد كنند، و كشتن كافرانى كه امام جهت مصلحتى به مدّت معيّنى با ايشان عهد كرده باشد، و كشتن كافرى كه او را امان داده باشند، و كشتن زنان اهل حرب و اطفال ايشان مگر با ضرورت، و كشتن اسيرانى كه بعد از جنگ به دست آيند، و كشتن كافر در ماههاى حرام هر گاه حرمت آنها را دانند.

قسم سوم: مكروه، چون كشتن كسى كه جهاد مى كند پدر خود را به دست خود.

قسم چهارم: سنّت، چون كشتن كسى كه به جهت قصاص رود هر گاه ترسد

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 939

كه اگر قصاص نكند او را ايذا كنند، چه در اين صورت ممكن است كه مستحبّ باشد. [1]

قسم پنجم: مباح [2] چون كشتن كسى

به سبب حدّ [3] يا به سبب قصاص.

و كشتن آدمى به اعتبار سبب او منقسم مى شود به شش قسم، اوّل آنكه: موجب قصاص و ديت و كفّاره و گناه نباشد، چون كشتن واجب سواى كشتن مسلمانانى كه كافران ايشان را در جنگ اسير كرده باشند چه در آن كفّاره لازم است، و كشتن مباح.

دوم آنكه: موجب قصاص و ديت و كفّاره نباشد امّا گناه داشته باشد، چون كشتن اسيرى كه از راه رفتن عاجز آيد، و كشتن جهاد كننده كسى را بى اذن امام يا پيش از آنكه امام ايشان را دعوت به اسلام كند. سوم آنكه: موجب قصاص و كفّاره باشد، چون كشتن مؤمنى مثل خود را از روى عمد به غير حقّ. چهارم آنكه: موجب ديت و كفّاره باشد، چون كشتن پدر پسر خود را، و كشتن مؤمن مثل خود را از روى خطا يا شبه عمد چنانكه مذكور خواهد شد. پنجم آنكه: موجب ديت باشد و موجب كفّاره نباشد، چون كشتن جهود و ترسا و آتش پرست. ششم آنكه: موجب كفّاره باشد و موجب ديت نباشد، چون كشتن بنده خود را هر گاه مسلمان باشد.

و كشتن آدمى باز منقسم به سه قسمت است، اوّل: خطاى محض كه كشنده در فعل و قصد خطا كند، مثل آنكه قصد داشت كه تيرى بركبوترى اندازد خطا شد و برآدمى خورد و او را كشت. دوم: شبيه به عمد كه كشنده آن كار را كرده باشد امّا به قصد كشتن نكرده باشد، چون زدن طفل جهت تأديب به چيزى كه غالباً بكشد. سوم: عمد محض كه كشنده كسى را به قصد بكشد، و اين قسم موجب قصاص است،

يعنى كشنده را در عوض كشته شده بايد كشت.

__________________________________________________

[1] مشكل است. (تويسركانى)

[2] حكم به اباحه محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[3] يعنى مباشرت اجراء حدّ بعد از حكم مجتهد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 940

فصل دوم: در بيان احكام قتل عمد و جراحتى كه كسى بركسى زند
فصل اوّل: در بيان مواضعى كه قصاص در آنها لازم است

فصل اوّل: در بيان مواضعى كه قصاص در آنها لازم است

بدان كه در پانزده [1] موضع قصاص بايد كرد:

اوّل: كشتن مؤمنى به غير حقّ از روى عمد.

دوم: جراحت كردن هر گاه داند كه آن جراحت سرايت مى كند به كشتن. امّا اگر به سحر كردن كسى را بكشد آيا موجب قصاص است يا نه؟ ميانه مجتهدين در اين خلاف است، اقرب آن است كه در اين صورت ديت لازم است مگر آنكه كشنده اقرار كند [2] كه من او را به سحر كشتم.

سوم: بسيار زدن [3] كه احتمال آن نتوان كرد.

چهارم: زدن اندك كه به سبب آن بيمار شود [4] و بميرد.

پنجم: تيرى يا سنگ سر تيزى زدن كه به آن بميرد.

ششم: گلوى كسى را گرفتن و نگاهداشتن تا بميرد.

هفتم: خود را از بلندى بر سر كسى انداختن و او را كشتن، يا او را از بلندى انداختن.

هشتم: كسى را در آتش يا آب انداختن به شرطى كه داند كه به شنا كردن بيرون نتواند آمد.

نهم آنكه: طعام زهردار دانسته به خورد كسى دادن كه خورنده نداند كه زهر دارد، امّا اگر آن كس خود دانسته بخورد يا بى رخصت به خانه او آيد و بخورد قصاص نيست.

دهم: كسى را در دريا انداختن كه ماهيان و جانوران دريا او را بخورند و اگرچه

__________________________________________________

[1] اسباب قتل عمد منحصر به مذكورات نيست و مناط صدق عرفى قتل عمد

است. (يزدى)

[2] و همچنين هرگاه به بيّنه معلوم شود كه كشته است و اگر قاصد قتل بوده است اظهر قصاص است. (يزدى)

[3] به قصد كشتن يا با علم به اينكه كشته مى شود. (يزدى)

[4] با علم به اينكه بيمار خواهد شد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 941

قصد نكرده باشد به قول بعضى از مجتهدين «1».

يازدهم: چاه كندن در راه و طلبيدن كسى را تا در آن بيفتد و بميرد، و سگ درنده را برگرفتن كسى حريص كردن تا آنكه او را بكشد، به شرطى كه آن كس را ممكن نباشد خلاص شدن.

دوازدهم: پيش شير انداختن كسى را، به شرطى كه مذكور شد.

سيزدهم: پيش مار انداختن كسى را تا آنكه او را بگزد و بميرد.

چهاردهم: در چاه انداختن كسى را كه در آن چاه بميرد.

پانزدهم: گواهى دادن به دروغ به كشتن كسى جهت قصاص و كشتن آن كس به گواهى او، به شرط آنكه ولى كه قصاص كرده نداند كه او دروغ گفته، امّا اگر داند قصاص بر ولىّ است.

فصل دوم: در بيان شروط قصاص كردن

فصل دوم: در بيان شروط قصاص كردن

بدان كه در قصاص هفت امر شرط است:

اوّل: مساوى بودن هردو در آزادى و بندگى، پس مرد آزاد را به عوض بنده نمى كشند، مگر آنكه آزاد بنده بسيار بكشد كه در اين صورت او را مى كشند. [1] و مرد آزاد را جهت مرد آزاد و جهت زن آزاد مى كشند بعد از آنكه ردّ كند- يعنى نصف ديت مرد را به ورثه او دهند- و زن آزاد را به عوض زن آزاد و مرد آزاد مى كشند امّا ردّ نمى كنند برقول اقوى. و قصاص مى كنند به جهت آزاد و بنده از بنده.

دوم: مساوى بودن در دين،

پس مسلمان را جهت كافر قصاص نمى كنند، بلكه اگر جهود را كشته باشد تعزيرش مى كنند و ديت مى دهد، چنانچه خواهد آمد. و اگر عادت كند به كشتن جهود قصاص لازم است چنانچه مذكور شد بعد از آنكه زيادتى ديت

__________________________________________________

[1]- گذشت كه مشكل است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 5: 162، مسأله 22 و مبسوط 7: 19. ابن برّاج، مهذّب 2: 464. محقّق، مختصر نافع: 284. علّامه، مختلف 9: 460. شهيدثانى، مسالك 15: 80 و 81.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 942

مسلمان را ردّ كند. و ذمّى را جهت ذمّى مى كشند، وذمّى را جهت ذمّيه با ردّ، و ذمّيه را جهت ذمّى و ذمّيه مى كشند و ردّ نيست. و ذمّى را جهت مسلمان مى كشند [1] و مال و فرزندان كوچك او تعلّق به ولىّ مقتول دارد [2] برقول بعضى از مجتهدين. و اگر كافرى كافرى را بكشد و مسلمان شود قصاص از او ساقط مى شود، بلكه ديت مى دهد اگر مقتول ذمّى باشد. و اگر ذمّى مرتدّى را بكشد او را قصاص مى كنند.

سوم آنكه: كشنده پدر و جدّ نباشد، چه پدر و جدّ را جهت پسر و پسرزاده نمى كشند، بلكه ايشان را تعزير مى كنند و كفّاره و ديت برايشان لازم است. و اگر پدر و بيگانه اى در كشتن پسر شريك باشند بيگانه را مى كشند، و پدر نصف ديت بيگانه را به ورثه او مى دهد.

چهارم: آنكه كشنده بالغ باشد، چه اطفال را قصاص نيست و ديت برعاقله ايشان است، چه عمد ايشان خطا است. [3] و در اين مقام شيخ شهيد قدس سره اشكال كرده [4] كه اصحاب گفته اند كه: عمد اطفال در كشتن خطا است

با وجودى كه تصريح كرده اند به آنكه حيوانى را كه طفل مميّز بكشد و شكارى كه او بزند حلال است و حال آنكه در اين هردو امر قصد شرط است، پس چون قصد آنها را در كشتن اعتبار نكرده اند و در ذبح كردن و شكار نمودن اعتبار كرده اند

؟ پنجم آنكه: كشنده عاقل [5] باشد، چه اگر مجنون باشد قصاص نمى كنند. امّا اگر عاقل باشد آنگاه ديوانه شود قصاصش مى كنند.

__________________________________________________

[1]- و جايز است استرقاق او مگر آنكه پيش از استرقاق مسلمان شود كه در اين صورت استرقاق جايز نيست، بلكه همان كشتن است. (يزدى)

[2] بلكه بنابر اقوى در مال او. (يزدى)

[3] يعنى در حكم خطاء است در باب قصاص و بنابراين اشكال مرتفع است. (يزدى)

[4] اين اشكال ضعيف است زيرا كه در قصاص ثابت شد عدم اعتبار قصد طفل و بودن عمد او در حكم خطاء و در حيوان و شكار ثابت نشد عدم اعتبار قصد طفل. (تويسركانى)

[5] و اگر عاقل مجنون را بكشد نيز قصاص نيست، بلكه بايد ديه بدهد، لكن هرگاه بالغى طفلى را بكشد قصاص است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 943

ششم آنكه: كسى را بكشد كه كشتن او جايز نباشد، پس اگر كشتن او به حسب شرع مباح باشد يا واجب شود قصاص نيست.

هفتم آنكه: كشنده به نفس خود يا به شراكت ديگرى بكشد، چه اگر امر به كشتن كند قصاص نيست، بلكه او را حبس مخلّد بايد كرد.

فصل سوم: در بيان آنچه قصاص به سبب آن لازم مى شود

فصل سوم: در بيان آنچه قصاص به سبب آن لازم مى شود

بدان كه به يكى از سه چيز ثابت مى شود:

اوّل: اقرار كردن عاقل مختار آزاد، و خلاف است ميانه مجتهدين

كه به يك مرتبه اقرار كردن ثابت مى شود يا به دو مرتبه. [1] و اقرار بنده صحيح نيست مگر آنكه آقاى او تصديق كند. و اقرار سفيه و محجور و مُفلس در آنچه موجب قصاص باشد صحيح است، امّا در آنچه موجب خونبها باشد صحيح نيست. [2] و اگر يكى از دو كس اقرار كند كه شخصى را به عمد كشته و ديگرى اقرار كند كه او را به خطا كشته ولىّ مقتول مخيّر است در تصديق هريك از ايشان كه خواهد. و اگر شخصى اقرار كند كه شخصى را كشته آنگاه شخصى ديگر گويد كه من كشته ام [3] اين مسئله اى است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه امام حسن عليه السلام را به جواب آن مأمور ساخته اند، و آن حضرت فرموده كه: قصاص از هردو ساقط است و خونبهاى مقتول را از بيت المال بايد داد «1» و به اين روايت اكثر مجتهدين عمل كرده اند و بعضى گفته اند كه: ولىّ مقتول در اين صورت مخيّر است در تصديق هريك از ايشان كه خواهد «2».

__________________________________________________

[1]- اقوى كفايت يك مرتبه است. (تويسركانى، يزدى)

[2] اقرار مفلس در موجب خون بهاء صحيح است، لكن شركت با غرماء نمى شود مگر باتصديق ايشان. (يزدى)

[3] و اوّلى از اقرار خود رجوع كند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 289، حديث 2. مقنعه: 737 و 738. وسائل 29: 142، حديث 1 و 2.

(2) ابن فهدحلّى، مهذّب البارع 5: 201 و 202. شهيدثانى، مسالك 15: 176 و 177 وروضه 10: 70.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 944

دوم: گواه گذرانيدن، چه هر گاه دو مرد عادل گواهى دهند كه شخصى ديگرى را كشته قصاص ثابت

مى شود، و به گواهى زنان يا دو زن و يك مرد ثابت نمى شود. [1]

و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: به گواهى يك مرد و دو زن خونبها ثابت مى شود «1» و اين قول ضعيف [2] است. و مى بايد كه گواهى دادن گواهان متّفق باشد به حسب زمان و مكان و آلت و خالى باشد از احتمال، چه اگر مختلف باشد به حسب زمان و مكان و آلت يا آنكه محتمل باشد- مثل آنكه گويند: ما ديديم كه او را جراحت كرده- قصاص ثابت نمى شود.

سوم: قسامه، وآن چنان است كه هرگاه بركسى دعوى كنند كه تو كس ما را كشته اى و گواه نداشته باشند مى بايد كه خويشان او پنجاه قسم بخورند اگر دعوى قتل عمد نمايند به اجماع مجتهدين، و در قتل خطا و شبهه خلاف است اقوى آن است كه در آن نيز پنجاه قسم است. و بعضى [3] در قتل خطا بيست و پنج قسم گفته اند «2». و اين قسم خوردن در وقتى است كه توان گفت كه مدّعى راست مى گويد، مثل آنكه شخصى دعوى نمايد برسلاح دارى كه سلاحش به خون آلوده باشد كه كَسِ ما را تو كشته اى، يا كشته در خانه او افتاده باشد، يا در كوچه اى كه غير مردم آن كوچه از آنجا تردّد نكنند، يا در دهى كه ديگران در آن تردّد نكنند، يا در ميانه دو ده كه غير مردم آن دو ده از آنجا تردّد

__________________________________________________

[1]- و امّا در قتل خطاء و شبهه عمد پس به يك مرد و دو زن و يك مرد و قسم ثابت مى شود. (يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[3] اين قول خالى از قوّت

نيست. (تويسركانى)

* قول اين بعض بعيد نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) حلبى، كافى: 436. شيخ طوسى، نهايه 3: 61 و 62. ابن برّاج، مهذّب 2: 558. علّامه، مختلف 8: 465.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 372 و مبسوط 7: 211 و خلاف 5: 308، مسأله 4. ابن برّاج، مهذّب 2: 500. ابن حمزه، وسيله: 460. محقّق، شرايع 4: 224. علّامه، مختلف 9: 229.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 945

نكنند و كشته در ميانه حقيقى آن دو ده افتاده باشد چه اگر به يكى از آن دو ده نزديك باشد به آن نزديك گمان بردن اولى است از دور، يا آنكه برطبق دعوى مدّعى يك عادل يا جماعت فسّاق گواهى دهند به شرط آنكه ظنّ حاصل شود كه مدّعى راست مى گويد. و امّا اگر كشته اى در مسجد جامع يا در راهى كه جماعتى درآن تردّد كنند يا در صحرا يا در مكانى كه ازدحام خلق باشد يا بربالاى پلى يا كنار جسرى افتاده باشد قصاص نيست، بلكه خونبهاى او را از بيت المال مى دهند. و آيا مظنّه صدق مدّعى در تفصيل دعوى [1] چون تعيين قاتل و نوع قتل شرط است يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است. و هر گاه مدّعى در اين صورت چهل و نه كس خويش داشته باشد هريك قسمى مى خورند كه فلانى خويش ما را كشته است تا پنجاه قسم تمام شود پس قصاص ثابت مى شود، و اگر زياده از پنجاه كس باشد به پنجاه كس اقتصار مى كنند كه يكى از ايشان مدّعى باشد، و ولىّ مقتول در اين صورت مخيّر است ميانه تعيين قسم خورندگان.

و اگر كمتر از پنجاه كس باشند

يا بعضى از قسم خوردن امتناع نمايند تتمّه مكرّر قسم بخورند تا پنجاه قسم تمام بشود. و اگر خويشان مقتول قسم نخورند يا خويش نداشته باشد مدّعى خود پنجاه قسم بخورد. و اگر مدّعى از قسم خوردن امتناع نمايد مدّعى عليه [2] و خويشان او پنجاه قسم مى خورند و دعوى ساقط مى شود. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر مدّعى عليه قسم نخورد در اين صورت قصاص ثابت مى شود، و بعضى از مجتهدين در اين صورت گفته اند كه: اگر مدّعى يك قسم بخورد ثابت مى شود. و سنّت است كه حاكم شرع پيش از قسم دادن ايشان را وعظ گويد. و آيا در اين

__________________________________________________

[1]- يعنى آيا كفايت مى كند در ثبوت به قسامه تحقّق ظنّ در نوع قاتل يا نوع قتل هر چند مظنّه نسبت به خصوص شخص مدّعى عليه يا كيفيّت قتل از عمد بودن يا خطاء بودن حاصل نباشد يا بايد خصوص مدّعى عليه هم مظنون شود و همچنين خصوصيّت قتل هم مظنون شود. (يزدى)

[2] احوط اين است كه هر يك از مدّعى عليهم پنجاه قسم بخورند، چنانچه احوط اين است كه با نكول از قسم، مدّعى قسم بخورد. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 946

قسم خوردن پى در پى پنجاه قسم شرط است يا نه؟ مجتهدين را در اين خلاف است.

و حاضر بودن مدّعى عليه در وقت قسم خوردن پيش شيعه شرط نيست. و در قسم خوردن شرط است ذكر كردن كشنده و كشته شده، و مخصوص بودن كشنده، و شريك بودن او، و نوع كشتن او از عمد و خطا و شبيه به عمد.

فصل چهارم: در احكام قصاص و استيفاى آن

فصل چهارم: در احكام قصاص و استيفاى

آن

بدان كه هر گاه در كسى شرايط قصاص متحقّق شود و كسى را بكشد قصاص براو لازم مى شود و اگرچه كسى او را به اكراه برآن داشته باشد، امّا اگر طفل غيرمميّز و ديوانه را به اكراه كسى بر كشتن دارد يا مأمور گرداند در اين صورت قصاص بر امركننده است نه برايشان.

و اگر جماعتى در كشتن شخصى شريك باشند ولىّ مقتول مى تواند كه همه را بكشد، و زيادتى خونبهاى ايشان را به ورثه ايشان دهد. و اگر دو زن يك مرد را بكشند هردو را به عوض مرد مى كشند، چه دو زن به عوض يك مرد حساب مى شود.

و اگر يك زن مردى را بكشد آن زن را به عوض مرد مى كشند، و آيا نصف خونبهاى مرد را مى گيرند؟ خلاف است، اقوى آن است [1] كه چيزى از او نمى گيرند.

و اگر دو خنثى [2] مردى را بكشند هردو را مى كشند و نصف خونبهاى مرد را به ورثه ايشان مى دهند.

و اگر يك مرد و يك زن مردى را كشته باشند هردو را مى توان كشت و نصف خونبهاى آن مرد را به ورثه او بايد داد، و اگر در اين صورت همين مرد را بكشند زن نصف خونبهاى مرد را به ورثه او مى دهد، و اگر همين زن را بكشند مرد نصف خونبهاى

__________________________________________________

[1] اقوى اين است كه نصف ديه مرد را اوّلًا از زن مى گيرند بعد او را مى كشند زيرا كه خود زن نصف معوّض مرد است و نصف ديگر را ديه مى گيرند. (تويسركانى)

[2] محلّ تأمّل است در خنثى مشكل. (تويسركانى)

* و اگر يك مرد و يك خنثى مردى را بكشند مى تواند هر دو را بكشد و نصف ديه به

ورثه مرد بدهد و ربع ديه به ورثه خنثى. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 947

او را مى دهد. [1]

و اگر مردى زنى را بكشد مرد را به عوض زن مى كشند بعد از آنكه نصف خونبهاى او را به ورثه او دهند.

واگر بنده اى آزادى را بكشد آنگاه آزادشود [2] قصاص لازم است، ودراين صورت ردّى نيست. و اگر جماعتى از بندگان آزادى را بكشند [3] ولىّ مقتول مخيّر است كه همه را بكشد [4] و زيادتى قيمت ايشان را از خونبهاى كشته شده به آقاهاى ايشان دهد.

و بنده را در عوض بنده قصاص لازم است. و آيا در بندگان تساوى [5] در قيمت شرط است؟ مجتهدين را در آن خلاف است. و اگر بنده و آزادى آزادى را بكشند ولىّ مقتول هردو را مى كشد و نصف خونبهاى آزاد را به ورثه او مى دهد، و زيادتى قيمت غلام را از نصف خونبها به آقاى او مى دهد.

و سنّت است حاضر ساختن دو عادل در وقت استيفاى قصاص، و اعتبار آلت قصاص كه زهرآلوده نباشد خصوصاً در قصاص عضوى، پس اگر در اين حالت آلت قصاص زهرآلوده باشد ضامن است. و قصاص نمى توان كرد مگر به شمشير. و در وقت

__________________________________________________

[1] يعنى نصف خون بهاى مقتول را به وارث او مى دهد. (يزدى)

[2] و اگر آزاد نشود مى تواند او را قصاص كند و مى تواند استرقاق كند و آيا جايز است كه مولى اختياراً او را عتق كند پيش از استرقاق يا نه؟ محلّ خلاف است. (يزدى)

[3] و اگر بنده را بكشند مولاى او مخيّر است در كشتن همه و زيادتى قيمت دادن يا استرقاق هريك به قدر جنايتش. (يزدى)

[4] و

مى تواند هر يك را به قدر جنايتش استرقاق كند، پس هرگاه ده بنده شريك شوند در كشتن و قيمت هيچ يك از عشر ديه زيادتر نباشد همه را استرقاق مى تواند كرد. (يزدى)

[5] هرگاه بنده بنده را بكشد، اگر مالك ايشان يكى باشد مخيّر است ما بين عفو و قصاص، قيمت ايشان مساوى باشد يا مختلف، و اگر مالك متعدّد باشد جايز است قصاص و جايز است استرقاق قاتل، پس اگر در قيمت مساوى نباشند، اگر قيمت قاتل انقص باشد چيزى نيست و اگر ازيد باشد استرقاق مى كند مولاى مقتول به قدر قيمت مقتول و اگر بخواهد قصاص كند بعضى گفته اند: بايد ردّ زيادتى كند به مولاى قاتل و بعضى لازم نمى دانند ردّ زيادتى را و اين قول اقرب است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 948

استيفاى قصاص گردن را بايد بريد نه جاى ديگر را. و اگر جنايت كننده سر او را بريده جدا كرده باشد آيا قاتل سر او را جدا مى تواند كرد؟ اقرب آن است كه مى تواند كرد امّا اگر قاتل سر مقتول را جدا نكرده باشد ميانه مجتهدين خلاف است، اقرب آن است كه نمى تواند. [1]

و جايز نيست گوش و بينى بريدن يا به آب غرق كردن يا به آتش سوزانيدن و اگرچه جنايت به اين طريق واقع شده باشد بلكه به شمشير بايد كشت، و بعضى از مجتهدين گفته اند: به طريقى كه كشته او را مى توان كشت «1» و حرام است كشتن به شمشير كُند جهت دشوارى، امّا اگر به آن بكشد چيزى برقصاص كننده به غير از گناه لازم نيست.

و قصاص كردن زن حامله جايز نيست تا آنكه بزايد و طفل

خود را شير دهد اگر كسى نباشد كه او را شير دهد.

و اجرت كسى كه قصاص مى كند از بيت المال بايد داد، و اگر در بيت المال چيزى نباشد يا باشد و صرف ضروريّات ديگر شود از مال ولىّ مقتول بايد داد.

وكسى را قصاص كردن مى رسد كه ميراث خوار مقتول باشد مگر زن و شوهر كه ايشان را قصاص نمى رسد [2] و بعضى از مجتهدين برآنند [3] كه قصاص كردن مخصوص پدر و خويشان پدرى است و مادر و خويشان او را دخلى نيست «2» و بعضى از مجتهدين گفته اند كه أناث را مطلقاً دخلى نيست «3». و ولىّ بى اذن امام قصاص

__________________________________________________

[1] قول به منع احوط است. (تويسركانى)

[2] لكن از ديه مى برند هر چند در عمد باشد و مصالحه به ديه شود. (يزدى)

[3] اين قول احوط است و احوط از او قول ثالث است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى در مختلف 9: 444 و 445 به ابن جنيد نسبت داده و خود نيز آن را قريب به صواب دانسته است.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 252 و 363 و در مبسوط 7: 54 به اصحاب نسبت داده است. محقّق، شرايع 4: 228.

(3) شيخ طوسى، استبصار 4: 263 و در مبسوط 7: 54 به اصحاب نسبت داده است. محقّق، شرايع 4: 228.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 949

مى تواند كرد امّا با اذن امام سنّت [1] است خصوصاً در قصاص عضو، و بعضى از مجتهدين اذن امام را درقصاص كردن واجب مى دانند «1» و اگر ولىّ متعدّد باشند محتاج به اذن جميع ايشان است [2] و بعضى از مجتهدين گفته اند: حاضران را قصاص مى رسد «2».

و اگر ولىّ مقتول طفل باشد

وآن طفل پدرى وجدّى داشته باشد ايشان قصاص او را نمى توانند كرد، بلكه صبر كنند [3] تا آن طفل بالغ شود «3». و بعضى برآنند [4] كه اگر مصلحت در تعجيل قصاص باشد قصاص بايد كرد، چه ممكن است كه تأخير سبب فوت قصاص شود «4». و اگر بعضى از اوليا راضى به قصاص شوند و بعضى به خونبها آن بعضى را به شرطى قصاص مى رسد كه حصّه جماعتى را كه به خونبها راضى شده اند بدهند.

و شرط نيست در قصاص كردن آنكه دردار اسلام قصاص كنند، چه اگر دردار كفر مسلمانى را از روى عمد بكشند قصاص لازم است.

و جايز است سفيه و محجور و مفلس را استيفاى قصاص كردن [5] هر گاه بالغ

__________________________________________________

[1]- اذن امام احوط است. (تويسركانى)

* بلكه احوط است هر چند بر تقدير مبادرت، ديه و قصاص لازم نمى آيد. (يزدى)

[2] دور نيست جواز قصاص از براى هر يك بدون اعتبار اذن باقى لكن حصّه باقى را ضامن است. (تويسركانى)

* محلّ تأمّل است. (يزدى)

[3] وجوب صبر محلّ تأمّل است بلكه مقتضاى عموم ولايت اب و جد جواز تعجيل قصاص است. (تويسركانى)

[4] قول اين بعض اقرب است. (يزدى)

[5] و همچنين مى رسد ايشان را كه عفو كنند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 5: 205 مسأله 80 و مبسوط 7: 100. شيخ مفيد، مقنعه: 760. ابن برّاج، مهذّب 2: 485. حلبى، كافى: 383.

(2) شيخ طوسى، خلاف 5: 179 و 186 و 187 و مبسوط 7: 54 و 68 و 69.

(3) شيخ طوسى، خلاف 5: 179 و مبسوط 7: 54.

(4) علّامه حلّى، قواعد 3: 623. محقّق، شرايع 4: 229 و

230. فخر المحقّقين، ايضاح 4: 624. شهيدثانى، مسالك 15: 239.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 950

و عاقل باشند و قرض خواهان [1] را نمى رسد كه مفلس را از قصاص كردن مانع شوند.

و وكيل كردن در قصاص جايز است، پس اگر وكيل را عزل كند و او پيش از آنكه عالم به عزل شود قصاص كند چيزى براو لازم نيست.

فصل پنجم: در قصاص اعضاى آدمى

فصل پنجم: در قصاص اعضاى آدمى

بدان كه موجب قصاص اعضاى آدمى تلف كردن آن عضو است يا آنچه در حكم تلف كردن باشد به چيزى كه غالباً تلف كند و اگرچه قصد تلف نداشته باشد يا به غير آنچه غالباً تلف كند با قصد تلف كردن، و ثبوت آن نيز به يكى از سه چيز است كه در قصاص نفس مذكور شد. امّا در سوگند خوردن جهت قصاص اعضا ميانه مجتهدين خلاف است، بعضى گفته اند كه: در جايى كه خونبها در آن ثابت شود شش قسم بايد خورد، و اگر كمتر از خونبها باشد قياس بر شش قسم كنند، يعنى اگر نصف خونبها باشد چون يك دست سه قسم بايد خورد و اگر خونبهاى اعضا كمتر از شش يك خونبها باشد چون انگشت يك قسم بايد خورد. و بعضى از مجتهدين برآنند كه در قصاص اعضا نيز پنجاه قسم [2] بايد خورد به شرط آنكه در آن خونبها ثابت شود و اگر كمتر از ديت باشد به نسبت به آن قسم بايد خورد.

و شروط قصاص اعضا همان شروط قصاص نفس است با زيادتى يك شرط ديگر و آن مساوى بودن اعضا است در صحّت و عدم آن، پس دست صحيح را به عوض دست شلّ نمى توان

بريد، امّا اگر صاحب دست صحيح راضى شود كه دست شل را به عوض دست صحيح او ببرند جايز است به شرطى كه از سرايت نترسد چه با خوف سرايت جايز نيست، پس اگر قصاص كنند و سرايت كند ضامن است. و به عوض دست راست دست چپ را نمى توان بريد مگر آنكه دست راست نداشته باشد، چه در آن حالت دست چپ او را به عوض دست راست ببرند، و اگر كسى يك چشم داشته باشد

__________________________________________________

[1] بلى هرگاه به ديه راضى شوند به قرض خواهان بايد داد. (يزدى)

[2] احوط اعتبار پنجاه قسم است در قصاص اعضاء نيز. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 951

يك چشم شخصى را كه دو چشم داشته كور كند آن يك چشم او را به عوض چشم او كور مى توان كرد و در صورت عكس يك چشم صحيح را به عوض يك چشم او كور بايد كرد، و بعضى گفته اند كه نصف خونبها نيز بدهد [1] «1» زيرا كه يك چشم او بجاى دوچشم است پس در كور كردن آن كلّ خونبها لازم است. و اگر كسى چنان كرده باشد كه بينايى چشم كسى رفته باشد و حدقه بجاى خود باشد كيفيّت قصاص او به طريقى كه درحديث وارد شده آن است كه: قدرى پنبه را تر كنند و برپشت چشم او بگذارند و او را در برابر آيينه گرمى كه او را رو به آفتاب كرده باشند بدارند تا آنكه بينايى چشم او برود وحدقه بماند «2» واقوى در كيفيّت قصاص دراين صورت آن است كه به هرطريقى كه ممكن باشد كه بينايى چشم او را كم كنند چنانكه

حدقه به حال خود بماند جايز است.

و گوش صحيح را به عوض گوش كر، و بينى صحيح را به عوض بينى كسى كه بويها نشنود، و ذكر مرد جوان را به عوض ذكر مرد پير، و ختنه كرده را به عوض ختنه ناكرده مى توان بريد. [2]

و كسى كه دندان ديگرى را كنده باشد مثل آن دندان او را بايد كند به شرطى كه دندان آن كس را كه كنده است بيرون نيايد، امّا اگر بيرون آيد قصاص نمى توان كرد، و رجوع در اين به اهل خبرت بايد كرد، پس اگر اهل خبرت گويند كه دندان كنده شده او ديگر بيرون نمى آيد و بعد از قصاص كردن بيرون آيد به خلاف عادت، براو چيزى نيست. و اگر دندان كسى را كه اهل خبرت گويند كه بيرون مى آيد و او قصاص كرده

__________________________________________________

[1]- اين قول احوط است. (تويسركانى)

* اين قول اظهر است در صورتى كه خلقةً يك چشم باشد، و امّا اگر به جنايتى يك چشم شده باشد نصف خون بهاء ثابت نيست. (يزدى)

[2] لكن ذكر صحيح را به عوض عنّين قصاص نمى كنند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، نهايه 3: 433 و مبسوط 7: 146. ابن حمزه، وسيله 446 و 447. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 592. علّامه، مختلف 9: 363 و 365.

(2) كافى 7: 319 حديث 1. وسائل 29: 173 حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 952

باشد ارش بر او لازم است. و اگر دندان طفل را كنده باشد انتظار بيرون آمدن آن بايد كشيد، پس اگر بيرون نيايد قصاص لازم است، و اگر بيرون آيد ارش بايد گرفت جهت زمانى كه دندان نداشته،

و اگر متغيّر شده بيرون آيد نيز ارش مى گيرد، و اگر پيش از بيرون آمدن دندان يا پيش از مأيوس شدن از برآمدن دندان طفل بميرد در اين هردو صورت ارش لازم است. و دندان اصلى را جهت دندان زيادتى نمى توان كند، و همچنين دندان زيادتى را به عوض دندان زيادتى كه در غير مكان باشد نمى توان كند.

و اگركسى انگشت شخصى را بريده باشد و دست ديگرى را، پس انگشت او را بايد بريد آنگاه دست او را اگر بريدن انگشت سابق باشد، و اگر بريدن دست سابق باشد دستش را ببرند و خونبهاى انگشت را به صاحب انگشت دهند.

وهرعضوى كه قصاص درآن واجب باشد هرگاه يافت نشود خونبهاى آن را بايدداد.

وقصاص ثابت مى شود در هر «حارصه» يعنى زخمى كه پوست سر را بشكافد، و در «باضعه» يعنى زخمى كه در گوشت سر فرو رفته باشد، و در «سمحاق» يعنى زخمى كه از گوشت سر گذشته باشد و به پوست نازكى كه براستخوان سرپيچده رسيده باشد نيز قصاص مى رسد. و در استيفاى قصاص در اين زخمها طول و عرض را [1] رعايت بايد كرد، امّا قدر نزول اعتبار ندارد، چه اعضا در فربهى و لاغرى متفاوت است. و قصاص ثابت نمى شود در زخمى كه استخوان را شكسته باشد يا آن را از جايى به جايى نقل كرده باشد، براى آنكه استيفاى آن بى زياده ونقصان ممكن نيست، زيرا كه البتّه در قصاص زيادتى و نقصانى واقع مى شود. و در حال قصاص هردو طرف زخم را نشان بايد كرد، و از نشان اوّل تا نشان دوم بايد بريد در هواى معتدل تا آنكه از سرايت محفوظ باشد.

وقصاص به غير آهن جايز

نيست، و اگر در قصاص سرايتى بهم رسد ضامن نيست.

و جايز است قصاص كردن پيش از نيك شدن جراحت و اگر چه صبر كردن تا نيك

__________________________________________________

[1]- و نسبت ملاحظه نمى شود، پس هرگاه سر جانى كوچكتر يا بزرگتر باشد از سر مجنّى عليه مناط مقدار زخم به حسب طول و عرض است هر چند در احدهما مستوعب شود تمام يك طرف از سر يا تمام سر را دون ديگرى. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 953

شدن بهتر است، و بعضى از مجتهدين برآنند كه پيش از نيك شدن جراحت قصاص جايز نيست [1] «1» جهت آنكه احتمال سرايت به مردن دارد، چه در اين صورت در قصاص نفس داخل مى شود. و هر گاه شخصى زخمى زند به عضو شخصى و او بعد از زخم خوردن بيمار شود و بميرد و حال او مشتبه شودكه مردن او به سبب زخم بوده يا به واسطه مرض در آن قصاص نيست، بلكه قصاص عضو ثابت است.

مطلب دوم در بيان خونبهاى آدمى
فصل اوّل: در بيان آنچه موجب خونبها مى شود

فصل اوّل: در بيان آنچه موجب خونبها مى شود

بدان كه در شصت و هشت موضع خونبها بايد داد:

اوّل: كشتن آدمى هر گاه از روى خطا واقع شود، مثل آنكه شخصى تيرى به قصد حيوانى بيندازد ناگاه بر آدمى خورد و او را بكشد.

دوم: كشتن آدمى از روى شبهه به عمد، مثل آنكه شخصى را به واسطه ادب كردن به چيزى بزند كه غالباً كشنده نباشد و اتّفاقاً او را بكشد.

سوم: كشتن آدمى از روى عمد هر گاه از هردو جانب به خونبها راضى شوند جايز است، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: ولىّ مقتول مخيّر است ميانه قصاص كردن و خونبها گرفتن يا عفو نمودن و بعضى

برآنند كه هر گاه ولىّ مقتول به خونبها راضى شود برقاتل واجب است كه خونبها بدهد.

چهارم: كسى كه چاهى در راهى يا در ملك غيرى بدون اذن او بكند و ديگرى نداند كه چاه است در آن افتد آن كس كه چاه كنده خونبها مى دهد.

__________________________________________________

[1]- اين قول احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 7: 75.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 954

پنجم: هر گاه دو كس سبب شوند و يكى سابق [1] باشد آن سابق ضامن خونبهاست، مثل آنكه سنگى برجايى بگذارد و ديگرى چاهى بكند پس پاى كسى برسنگ خورد و در چاه افتد سابق ضامن است، و اگر يكى از ايشان در ملك خود سنگ گذاشته يا چاه كنده باشد ضامن خونبها نيست.

ششم: طبيب ضامن خونبهاست از مال خود آنچه را از نفس يا عضو به علاج تلف كند و اگرچه احتياط كرده باشد و بيمار نيز اذن داده باشد، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اگر طبيب سعى تمام كرده باشد و حاذق باشد ضامن خونبها نيست «1». و اگر بيمار پيش از مردن ابراى ذمّه طبيب كند آيا خونبها ساقط مى شود؟ مجتهدين را در اين دو قول است. [2]

هفتم: كسى كه خواب آلوده باشد و كسى را بكشد يا عضو كسى را تلف كند عاقله او ضامن خونبهاست. [3] و بعضى از مجتهدين برآنند كه او خود ضامن خونبهاست از مال خود «2».

) هشتم: بردارنده متاع هر گاه بركسى بخورد و بكشد يا عضو او را تلف كند ضامن است از مال خود. [4]

نهم: كسى كه زن خود را به نوعى در بغل گيرد يا جماع كند كه بميرد

ضامن خونبهاى اوست از مال خود.

__________________________________________________

[1]- يعنى سابق در تسبيب نه در احداث. (يزدى)

[2] قول به سقوط اقوى است. (تويسركانى)

* اظهر سقوط است، بلكه بعيد نيست عدم ضمانت در صورت اذن در علاج با حذاقت، هر چند طلب برائت نكند. (يزدى)

[3] در غير دايه و در دايه تفصيل است ما بين اينكه به جهت فقر باشد دايه شدن او پس بر عاقله است، يا به جهت عزّت و فخر باشد پس بر خود او است. (يزدى)

[4] خالى از اشكال نيست و مراعات احتياط مطلوب است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 3: 373.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 747. شيخ طوسى، نهايه 3: 411. يحيى بن سعيدحلّى، جامع شرايع: 583.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 955

دهم: كسى كه غافل فرياد كند و به سبب آن طفلى يا ديوانه اى يا بيمارى يا صحيح المزاجى بميرد ضامن خونبهاى ايشان است از مال خود، و بعضى از مجتهدين برآنند كه عاقله او ضامن است «1».

يازدهم: كسى [1] كه بركسى افتد كه او را بكشد ضامن خونبهاى اوست از مال خود، و اگر خود بميرد خون او هَدَر است. و بعضى از مجتهدين برآنند كه اگر در افتادن مضطرّ [2] باشد خونبها بر عاقله است «2» و اگر باد او را بيندازد خون هردو هدر است.

دوازدهم: هر گاه طفلى را از بلندى بر سر كسى اندازد و قصد كشتن نكند و غالباً آن انداختن موجب كشته شدن نباشد و اتّفاقاً بكشد، خونبهاى او را از مال خود ضامن است.

سيزدهم: هر گاه كسى در راه تنگ در جايى كه مكان ايستادن نباشد بايستد و كسى بر او خورد و كشته شود ضامن

خونبهاى او است.

چهاردهم: هر گاه كسى شخصى را شب از خانه بيرون آورد و صباح او را كشته بيابند ضامن خونبها اوست هر گاه گواه نداشته باشد كه باز او را به خانه او رسانيده يا ديگرى او را كشته، و اگر او را مرده بيابند آيا خونبهاى او براو لازم است؟ مجتهدين را در اين خلاف است. [3] و اگر بيرون آوردن به التماس مقتول باشد بيرون آورنده ضامن

__________________________________________________

[1]- اين تفصيل خالى از وجه نيست و حاصل كلام در اين مسأله اين است كه به قصد قتل بيفتدو بكشد موجب قصاص است و اگر قصد افتادن دارد و قصد قتل ندارد شبه عمد است ديه مال خود اوست و اگر قتل مستند به فعل اوست لكن قصد قتل و فعل را اصلًا ندارد مثل مجنون و نائم ديه بر عاقله است، زيرا كه خطاءِ محض است و شايد كه مراد به مضطّر نحو نائم و مجنون باشد و اگر قتل اصلًا مستند به فعل او نباشد مثل اينكه باد او را بيندازد خون او هدر است و همچنين خون واقع هدر است. (تويسركانى)

[2] اگر اضطرار به حدّى باشد كه بى اختيار خود را بيندازد قول آن بعض قوى است و امّا اگر مجرّد الجاء باشد بابقاءِ اختيار يعنى ضرورتى داعى شود پس مثل مختار است. (يزدى)

[3] اقوى ضمان است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 7: 158. ابن برّاج، مهذّب 2: 487.

(2) محقّق، شرايع 4: 251. علّامه حلّى، تحرير 5: 535. شهيداوّل وثانى، لمعه: 276 وروضه 10: 120.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 956

نيست، وبعضى ازمجتهدين گفته اند كه: در اين صورت

نيز ضامن است «1». امّا اگر شخصى را بطلبد و ديگرى از خانه بيرون آيد ضامن نيست.

پانزدهم: هر گاه زن شيردهنده در خواب برطفلى بيفتد و او را بكشد عاقله او ضامن خونبهاى آن طفل است، و بعضى از مجتهدين برآنند [1] كه اگر شير دادن را جهت افتخار قبول كرده خونبهاى او را از مال خود بدهد و اگر جهت احتياج قبول كرده عاقله او مى دهد «2» و اقوى [2] آن است كه در هردو صورت عاقله مى دهد.

شانزدهم آنكه: اگر شيردهنده طفل شخصى را بگيرد كه شير دهد و در وقت رجوع نزاع شود ميانه ولىّ آن طفل و آن زن در آنكه آن شخص گويد كه اين فرزند من نيست و شيردهنده گويد فرزند تست آنگاه ظاهر شود كه دروغ گفته، در اين صورت هر گاه فرزندى كه او بشناسد حاضر نسازد ضامن خونبهاى آن طفل است. [3]

هفدهم: هر گاه كسى بركسى سوار شود و شخصى ديگر يكى از ايشان را بگزد و او از آن نفرت كند و سوار را بيندازد و كشته شود مجتهدين را در اين صورت سه قول است، اوّل آنكه: خونبها برآن كس است كه گزيده و اين از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

__________________________________________________

[1]- قول بعض مجتهدين قوى است، نظر به ظاهر جمله اى از اخبار. (تويسركانى)

[2] اظهر در خصوص دايه تفصيل مذكور است. (يزدى)

[3] در صورت احتمال اينكه همان طفل است ضمانت خون بهاء خالى از اشكال نيست زيرا كه شير دهنده امين است و قول امين معتبر است با يمين. (تويسركانى)

* و اگر فرزندى آورد كه محتمل باشد همان است قول او مقبول است حتّى

با كذب سابق. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد در مقنعه: 746 وشيخ طوسى در نهايه 3: 454 ومحقّق در مختصر نافع: 297 به طور مطلق و شهيد ثانى در مسالك 15: 350 وروضه 10: 129 وفاضل مقداد در تنقيح 4: 477 به صورت احتمال فرمودند.

(2) شيخ طوسى، نهاية 3: 410 و 411. ابن حمزه، وسيله: 454. يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 583. محقّق، شرايع 4: 252. علّامه، ارشاد 2: 223.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 957

منقول است [1] «1». دوم آنكه هر يك از گزنده [2] و كسى كه بر او سوار بوده ثلث خونبها دهند و ثلث ديگر ساقط است چه او خود به لعب سوار شده. سوم آنكه اگر گزنده لجاج كرده باشد آن كس را در انداختن به حيثيّتى كه بى اختيار نفرت كرده خونبها برگزنده است و اگر چنين نباشد خونبها بركسى است كه انداخته، و اين قول سوم اقوى است.

هجدهم: زن شخصى ديگرى را در خانه پنهان كرده باشد [3] و بعد از آنكه برشوهرش ظاهر شود آن شخص را بكشد خونبهاى او را آن زن مى دهد برقول بعضى از مجتهدين «2» و اقوى آن [4] است كه خون آن شخص هدر است.

نوزدهم: هر گاه شخصى طفلى را به اذن ولىّ خواهد كه شنا ياد دهد پس او را غرق كند ضامن خونبهاى آن طفل است خواه تقصير كرده باشد و خواه نكرده باشد، و بعضى از مجتهدين گفته اند كه: اگر تقصير نكرده ضامن نيست [5] «3».

بيستم: هر گاه كسى در راه مسلمانان بنائى احداث كند يا سنگى بگذارد چنانكه راه تنگ شود و شخصى به سبب آن كشته گردد

ضامن خونبهاى آن شخص است هر گاه بى اذن امام احداث كرده باشد، امّا اگر راه گشاده باشد وامام اذن داده باشد ضامن نيست. [6]

__________________________________________________

[1]- حديث منقول اين است كه نصف برگزنده و نصف برگزيده شده است. (يزدى)

[2] اين نيز منقول از اميرالمؤمنين عليه السلام است. (يزدى)

[3] و آن مرد صديق آن زن باشد به زنا. (يزدى)

[4] اين قول اقرب به قواعد است لكن در حديثى وارد شده كه ديه آن شخص بر زن است و احتياط خوب است. (تويسركانى)

[5] اقوى ضمان است مطلقاً. (تويسركانى)

[6] اقوى عدم ضمان است با جواز احداث بناء در طريق از جهت اذن امام يا از جهت ديگر

__________________________________________________

(1) مفيد، ارشاد: 105 و مقنعه: 750. وسايل 29: 240.

(2) ابن ادريس، سرائر 3: 363. محقّق، شرايع 4: 253. علّامه حلّى، قواعد 3: 653. فخرالمحقّقين، ايضاح 4: 661.

(3) محقّق، شرايع 4: 254. علّامه حلّى، قواعد 3: 653 و تحرير 5: 545. شهيد ثانى، مسالك 15: 363 و 364.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 958

بيست و يكم: هر گاه ديوار كج شده بر سر كسى افتد و او را بكشد به شرطى كه صاحب ديوار عالم به افتادن آن باشد و ممكن بوده كه آن را اصلاح كند و نكرده ضامن خونبهاى اوست.

بيست و دوم: هرگاه ناودان يا پنجره خانه شخصى كه بر راه مسلمانان باشد با علم صاحب آن بيفتد و كسى را تلف كند ضامن خونبهاست، و اگر بى علم صاحب خانه و تقصير او كسى را تلف كند مجتهدين را در آن خلاف است، اقرب آن است كه ضامن نيست.

بيست و سوم: هر گاه كسى زياده

از قدر احتياج [1] آتش در ملك خود روشن كند در غير روزى كه باد باشد و سرايت به تلف ديگرى كند ضامن خونبهاى كسى است كه بسوزد، و همچنين اگر در روز يا در شبِ باد آتش در ملك خود روشن سازد، و همچنين اگر در غير ملك خود آتش روشن كند چنانكه سرايت به ديگرى كند.

بيست و چهارم: هر گاه در حفظ چارواى خود تقصير كند و آن چاروا كسى را بكشد ضامن خونبهاى آن كس باشد، چه واجب است برصاحبان چارواى مست شده و درنده محافظت آنها كردن.

بيست و پنجم: هر گاه كسى شخصى را به ضيافت طلبد و سگ او آن شخص را تلف كند ضامن خونبهاى اوست و اگرچه نداند كه سگ او درنده است.

بيست و ششم: هر گاه كسى بر چاروائى سوار باشد يا او را به دست مى كشيده باشد و صاحبش همراه نباشد و آن چاروا به سر و دستها كسى را بكشد ضامن خونبهاى اوست، و امّا آنچه به پاها تلف كند ضامن نيست.

بيست و هفتم: هر گاه كسى بر چاروائى سوار باشد يا او را به دست گرفته ايستاده باشد و آن چاروا به دست يا سر يا پا كسى را بكشد ضامن خونبهاى اوست و اگر دوكس

__________________________________________________

همچنانكه اقوى ضمان است با عدم جواز احداث، پس مدار بر جواز احداث بناء است در طريق و عدم آن. (تويسركانى)

[1]- بلكه با عدم زياده از قدر حاجت نيز ضامن است با علم به سرايت، بلكه با ظن و شكّ بشرطصدق اتلاف. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 959

سوار باشند هردو در ضامنيّت خونبها مساويند هر گاه يكى طفل يا

بيمار نباشد.

بيست و هشتم: هر گاه صاحب چاروا كارى كند كه چارواى او رم كند و كسى را بكشد ضامن خونبهاى اوست.

بيست و نهم: هر گاه كسى كارى كند كه عقل كسى زايل شود ضامن خونبهاى اوست و اگر بعد از گرفتن خونبها عقل آن به حال خود بازآيد خونبها را از او باز نمى توان گرفت.

سيم: هر گاه كسى كارى كند كه گوشهاى كسى كر شود و چيزى نشنود به شرطى كه مأيوس شوند از شنيدن او خونبهاى او را بايد داد و اگر از شنيدن او مأيوس نشوند بلكه ممكن باشد كه بعد از مدّتى بشنود انتظار بايد كشيد.

سى و يكم: هر گاه كسى كارى كند كه هردو چشم كسى چيزى نبيند خواه حدقه به حال خود باشد و خواه نباشد ضامن خونبهاى اوست.

سى و دوم: هر گاه كسى كارى كند كه هيچ بوئى را نشنود ضامن خونبهاى اوست، واعتبار حال او به بويهاى خوش وبد مى توان كرد، و اگر به اينها معلوم نشود به قسامه عمل كنند. ودربعضى احاديث وارد شده كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده كه: لتّه اى را بسوزند و پيش دماغ او برند اگر چشم او پرآب شود دروغ مى گويد و الّا راست است «1».

سى و سوم آنكه: كسى كارى كند كه ذائقه شخصى برطرف شود ضامن خونبهاى اوست به قول بعضى از مجتهدين «2».

) سى و چهارم آنكه: كسى كارى كند كه شخصى در حال جماع منى او به دشوارى بيرون آيد. [1]

__________________________________________________

[1] در صورت تعذّر آمدن منى ديه لازم است و در صورت تعسّر مشكل است. (تويسركانى)

* محلّ تأمّل است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 323، حديث 7. وسائل 29: 363 و 364، حديث 1.

(2) ابن ادريس، سرائر 3: 383. ابن حمزه، وسيله: 442. علّامه حلّى، قواعد 3: 688. يحيى بن سعيد حلّى، نزهة الناظر: 141.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 960

سى و پنجم آنكه: كسى كارى كند كه زن او حامله نشود. [1]

سى و ششم آنكه: كسى كارى كند كه هميشه بول از شخصى آيد و منقطع نشود بر قول بعضى از مجتهدين [2] «1».

سى و هفتم آنكه: كسى كارى كند كه شخصى حرف نتواند زد و زبان داشته باشد، و اگر بعضى از حروف را تواند گفت و بعضى را نتواند گفت قياس بر بيست و هشت حرف بايد كرد.

سى و هشتم آنكه: كسى هردو استخوانى كه دندانهاى آدمى برآن نشسته و گوشت روئيده بشكند هر گاه دندانها با آن نباشد. [3]

سى و نهم آنكه: كسى گردن شخصى را بشكند و همچنان كج بماند.

چهلم آنكه: كسى كارى كند كه چيزى به گلوى شخصى فرو نرود.

چهل و يكم آنكه: كسى هردو دست كسى را از بند دست كه آن را زَنَد گويند ببرد.

چهل ودوم آنكه: كسى دو استخوان دست كسى را كه ذراع گويند تا مرفق جدا كند.

چهل و سوم آنكه: كسى هردو بازوى كسى را تا دوش جدا از دست ببرد.

چهل و چهارم آنكه: كسى پشت شخصى را بشكند، و همين حكم دارد اگر كسى را گوژپشت كند به حيثيتى كه قادر برنشستن نباشد.

چهل و پنجم آنكه: كسى زخمى بر ديگرى زند چنانكه مغزى كه در مهره هاى پشت است بريده شود.

چهل و ششم آنكه: كسى هردو پستان مرد يا زن را ببرد، و همين حكم دارد بريدن

__________________________________________________

[1] محلّ تأمّل است. (يزدى)

[2] مراعات احتياط

به صلح خوب است. (تويسركانى)

[3] و اگر دندانها با آن باشد دو خون بهاء بدهد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، قواعد 3: 689. شهيد اوّل، لمعه: 283. شهيد ثانى، مسالك 15: 451. ابن فهد، مهذّب البارع 5: 358. فخر المحقّقين، ايضاح 4: 711.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 961

سرهاى پستان ايشان به قول بعضى «1».

چهل و هفتم: كسى ذكر كسى را از بيخ يا از حشفه ببرد و اگرچه عنّين باشد. [1]

چهل و هشتم آنكه: شخصى خصيه كسى را ببرد.

چهل و نهم آنكه: كسى هردو طرف فرج زنى را ببرد، خواه صحيحه باشد آن زن و خواه علّت دار چون رتقا، و خواه بكر باشد و خواه غيربكر، و خواه كوچك و خواه بزرگ.

پنجاهم آنكه: كسى زنى را دخول كند [2] چنانكه موضع بول و غايط يا مخرج بول و حيض او را بدراند و هردو راه را يكى كند، خواه شوهرش باشد و خواه اجنبى، و خواه بالغ باشد و خواه غيربالغ. امّا در بالغه هر گاه شوهر او باشد خونبها ساقط است.

پنجاه و يكم آنكه: كسى هردو نشستگاه كسى را ببرد كه به استخوان رسد.

پنجاه و دوم آنكه: كسى هردو پاى شخصى را ببرد تا مفصل ساق.

پنجاه و سوم آنكه: كسى انگشتان هردو دست شخصى را ببرد و كفها را بگذارد.

پنجاه و چهارم آنكه: كسى انگشتان هردو پاى كسى را ببرد و باقى را بگذارد.

پنجاه و پنجم آنكه: كسى هردو پايهاى كسى را تا زانو جدا كند.

پنجاه و ششم آنكه: كسى هردو زانوى كسى را ببرد تنها، امّا اگر با ساقين ببرد در هردو يك خونبها دادن لازم است.

پنجاه و هفتم آنكه: كسى

استخوان كون آدمى را بشكند و سبب آن شود كه هميشه غايط از او آيد.

__________________________________________________

[1] مشهور علماء در عنّين ثلث ديه گفته اند. (يزدى)

[2] و همچنين است اگر به غير دخول باشد. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 7: 148. ابن ادريس، سرائر 3: 394. علّامه حلّى، تحرير 5: 596 و 597. شهيد اوّل و ثانى، لمعه: 281 و روضه 10: 233.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 962

پنجاه و هشتم آنكه: كسى بكارت بكرى را با انگشت ببرَد چنانكه مثانه او دريده شود برقول بعضى از مجتهدين [1] «1».

پنجاه و نهم آنكه: كسى بينى كسى را ببرد يا بشكند و فاسد شود.

شصتم آنكه: كسى كارى كند كه موى سر كسى بيرون نيايد.

شصت و يكم آنكه: كسى پلكهاى هردو چشم كسى را ببرد.

شصت و دوم آنكه: كسى كارى كند كه موى ريش كسى را بريزاند.

شصت و سوم آنكه: كسى مويهاى مژه هردو چشم كسى را بريزاند كه ديگر بيرون نيايد. [2]

شصت و چهارم آنكه: كسى هردو لب كسى را ببرد.

شصت و پنجم آنكه: كسى زبان كسى را از بيخ ببرد.

شصت و ششم آنكه: كسى بيست و هشت دندان كسى را بشكند.

شصت و هفتم آنكه: كسى كارى كند كه طفل تمام خلقت كه متحرك شده باشد از شكم زنى بيفتد.

شصت و هشتم آنكه: كسى شخصى را در ماههاى حرام بكشد، چه در اين صورت جهت كشتن خونبها بايد داد و جهت كشتن در ماههاى حرام ثلث خونبها، و همين حكم دارد در حرم مكّه برقول بعضى از مجتهدين [3] «2».

__________________________________________________

[1] خالى از قوت نيست. (يزدى)

[2] محلّ اشكال و تأمّل است، بلكه بعيد نيست ارش

باشد. (يزدى)

[3] خالى از قوّت نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، مختصر نافع: 302 و شرايع 4: 271. علّامه حلّى، قواعد 3: 683 و 684. شهيد اوّل، لمعه: 283. وشيخ صدوق، در من لا يحضره الفقيه 4: 92 به أكثر روايات اصحاب نسبت داده است.

(2) شيخ مفيد، مقنعه: 743. شيخ طوسى، مبسوط 7: 117. ابن زهره، غنيه: 414. ابن ادريس، سرائر 3: 323. علّامه حلّى، قواعد 3: 667.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 963

فصل دوم: در بيان خونبهاى اعضاى آدمى
قسم اوّل: آنچه سبب نصف خونبها مى شود

قسم اوّل: آنچه سبب نصف خونبها مى شود

و آن بيست امر است:

اوّل آنكه: كارى كند كه مويهاى ابروى [1] شخصى برود.

دوم آنكه: يك چشم كسى را كور كند.

سوم آنكه: يك دست كسى را تا زَنَد ببرد.

چهارم آنكه: ذراع كسى را تا مرفق ببرد.

پنجم آنكه: يك بازوى كسى را تا كتف ببرد، هر گاه اينها را تنها ببرد و اگر يكدفعه اينها را تا كتف ببرد نيز موجب نصف خونبهاست برقول بعضى از مجتهدين «1».

ششم آنكه: يك پاى كسى را تا مفصل ساق ببرد.

هفتم آنكه: يك ساق پاى كسى را تا زانو ببرد.

هشتم آنكه: زانوى كسى را ببرد و اگر يك دفعه يك پا را تا زانو ببرد هم موجب نصف خونبهاست.

نهم آنكه: يك استخوان روى را كه دندانها در اوست بشكند يا ببرد.

دهم آنكه: يكى از لبهاى شخصى را ببرد [2] برقول بعضى از مجتهدين «2».

__________________________________________________

[1] يعنى هر دو ابرو و در هر يك ربع خون بهاء است و بعضى در هر دو تمام ديه گفته اند مثل ساير اعضائى كه در انسان دوتا است چون چشم و دست و پا و شرط است در نصف ديه يا تمام اينكه نرويد

و بيرون نيايد و امّا اگر بعد بيرون آيد پس ارش ثابت است. (يزدى)

[2] محلّ تأمل است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرايع 4: 267. علّامه حلّى، قواعد 3: 678 و 679. شهيد ثانى، مسالك 15: 398.

(2) علّامه در مختلف 9: 369 به ابن ابى عقيل نسبت داده است. محقّق، مختصر نافع: 300 و شرايع 4: 264. علّامه حلّى، ارشاد 2: 236. شهيد اوّل، لمعه: 280.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 964

يازدهم آنكه: يك پستان زن را ببرد.

دوازدهم آنكه: يك خصيه [1] شخصى را ببرد برقول بعضى از مجتهدين «1».

سيزدهم آنكه: يك طرف فرج زنى را ببرد.

چهاردهم آنكه: يك طرف نشستگاه كسى را ببرد.

پانزدهم آنكه: كارى كند كه يك گوش كسى چيزى نشنود.

شانزدهم آنكه: يك گوش كسى را ببرد.

هفدهم آنكه: كارى كند كه يك چشم كسى چيزى نبيند.

هجدهم آنكه: كارى كند كه مژه يك چشم كسى برود. [2]

نوزدهم آنكه: كارى كند كه كسى از يك سوراخ بينى بوى نشنود.

بيستم آنكه: دو سوار آزاد يا دو پياده در اثناى دويدن بريكديگر خورند و هردو كشته شوند ورثه هريك نصف خونبها از يكديگر مى گيرند.

قسم دوم: آنكه موجب خونبها و دو ثلث خونبهاست

قسم دوم: آنكه موجب خونبها و دو ثلث خونبهاست

و آن در صورتى است كه كسى پشت كسى را بشكند و سبب آن شود كه هردو پاى او شل شود.

قسم سوم: آنچه دو خونبها در آن بايد داد

قسم سوم: آنچه دو خونبها در آن بايد داد

و آن پنج امر است:

اوّل: شكستن هردو استخوانى كه دندانها در اوست با دندانها.

دوم: هر گاه پشت كسى را بشكند كه از جماع كردن بيفتد.

__________________________________________________

[1] در يُمنى ثلث و در يُسرى دو ثلث خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[2] در مژه هاى چشم جمعى به ارش قائلند و احتياط مطلوب است. (تويسركانى)

* ارش بعيد نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 755. شيخ طوسى، مبسوط 7: 152 و نهايه 3: 441. حلبى، كافى: 399. ابن زهره، غنيه: 418. ابن ادريس، سرائر 3: 393.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 965

سوم: هر گاه چيزى برشخصى زنند كه عقل او برود. [1]

چهارم: هر گاه چيزى بر دو گوش كسى زنند كه فاسد و كر شود يا هردو گوش كسى را ببرند و بعد از آن كر شود.

پنجم: هر گاه بينى كسى را ببرند كه ديگر بوى چيزى نشنود.

قسم چهارم: آنچه موجب خونبها و زيادتى ارش است

قسم چهارم: آنچه موجب خونبها و زيادتى ارش است

و آن وقتى است كه پستان زن را ببرند كه شير آن منقطع شود.

قسم پنجم: آنچه سبب دو ثلث خونبها مى شود

قسم پنجم: آنچه سبب دو ثلث خونبها مى شود

و آن چهار امر است:

اوّل: بريدن لب پائين شخصى برقول بعضى از مجتهدين «1».

دوم: هر گاه كارى كنند كه هر دو لبهاى شخصى سست شود و از خلقت طبيعى درازتر گردد.

سوم: هر گاه پلكهاى بالاى چشم كسى را زايل كنند برقول بعضى از مجتهدين «2».

) چهارم: بريدن خصيه چپ شخصى برقول بعضى از مجتهدين «3».

قسم ششم: آنچه موجب ثلث خونبهاست

قسم ششم: آنچه موجب ثلث خونبهاست

و آن چهارده امر است:

اوّل: بريدن لب بالائين برقول بعضى از مجتهدين «4».

__________________________________________________

[1] خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) شيخ مفيد، مقنعه: 755. شيخ طوسى، مبسوط 7: 132. سلّار، مراسم: 244. حلبى، كافى: 398. ابن زهره، غنيه: 417.

(2) شيخ طوسى، خلاف 5: 236 مسأله 24 و مبسوط 7: 130. ابن ادريس، سرائر 3: 378.

(3) شيخ صدوق، هدايه: 299. شيخ طوسى، خلاف 5: 259 مسأله 69. ابن برّاج، مهذّب 2: 481. سلّار، مراسم: 244. ابن حمزه، وسيله: 451.

(4) شيخ مفيد، مقنعه: 755. شيخ طوسى، مبسوط 7: 132. سلّار، مراسم: 244. حلبى، كافى: 398. ابن زهره، غنيه: 417.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 966

دوم: زايل ساختن پلكهاى پائين چشم شخصى برقول بعضى از مجتهدين «1».

سوم: برطرف كردن حايلى كه ميانه دو سوراخ بينى است. [1]

چهارم: زبان گنگ را بريدن.

پنجم: تير از دو سوراخ بينى شخصى گذرانيدن كه سوراخ آن بهم نيايد.

ششم: هر گاه پشت كسى را بشكند آنگاه نيكو شود. [2]

هفتم آنكه: كارى كند كه بول كسى منقطع نشود آنگاه نيك شود. [3]

هشتم: بريدن ذكر عنّين. [4]

نهم: بريدن خصيه راست كسى برقول بعضى از مجتهدين «2».

) دهم: هر گاه بكارت زنى را به

انگشت ببرند، چنانكه بول و غايط او بند نشود. [5]

يازدهم: هر گاه پاى برشكم كسى نهند كه بول و غايط او بيرون آيد. [6]

دوازدهم: بريدن انگشت ابهام، يعنى انگشت نر، خواه از دست باشد و خواه از پا بر قول بعضى از مجتهدين [7] «3».

__________________________________________________

[1] جمعى در اينجا قائلند به نصف ديه و آن احوط است. (تويسركانى)

* محلّ تأمّل است. (يزدى)

[2] بنابر مذهب مشهور هر چند مستند واضحى ندارد. (يزدى)

[3] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* اظهر ارش است. (يزدى)

[4] محلّ اشكال است، بلكه در متن گذشت كه مثل صحيح است. (يزدى)

[5] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* گذشت كه هرگاه مثانه او را بدرد تمام ديه خالى از قوّت نيست. (يزدى)

[6] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[7] قول آن بعض به ثلث ديه در قطع دو ابهام است، و امّا درابهام يك دست يا يك پا، ثلث ديه

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، خلاف 5: 236 مسأله 24 و مبسوط 7: 130. ابن ادريس، سرائر 3: 378.

(2) شيخ صدوق، هدايه: 299. شيخ طوسى، خلاف 5: 259 مسأله 69. ابن برّاج، مهذّب 2: 481. سلّار، مراسم: 244. ابن حمزه، وسيله: 451.

(3) شيخ طوسى، خلاف 5: 211 مسأله 93 و صفحه 248 مسأله 50. ابن حمزه، وسيله: 452. ابن زهره، غنيه: 418. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 506.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 967

سيزدهم [1]: هر گاه كسى زخمى بركسى زند كه به اندرون شكم او برسد.

چهاردهم آنكه: زخمى بر كسى زند كه به خريطه دماغ او برسد برقول بعضى از مجتهدين [2] «1».

قسم هفتم: آنكه موجب ربع خونبها مى شود

قسم هفتم: آنكه موجب ربع خونبها مى شود

و آن سه امر است:

اوّل: تراشيدن

يكى از دو ابرو. [3]

دوم: بريدن سر هر دو پستان مرد.

سوم: برطرف ساختن موى مژه يك پلك يكى از دو چشم. [4]

قسم هشتم: آنكه موجب خمس خونبها مى شود
قسم نهم: آنكه سه خمس خونبها در آن لازم است

قسم نهم: آنكه سه خمس خونبها در آن لازم است

چون شكستن دوازده دندان پيش؛ شش از پائين كه ابتداى آن از دندان پيشتر باشد و انتهاى آن از دندان پستر و شش از بالا به طريق مذكور.

قسم دهم: آنچه در آن دو خمس خونبها لازم است

قسم دهم: آنچه در آن دو خمس خونبها لازم است

و آن دو امر است:

اوّل: شكستن شانزده دندان كه از دندانهاى پيش نباشد.

دوم: هر گاه كسى كارى كند كه هردو خصيه شخصى بزرگ شود

قسم يازدهم: آنچه در آن چهار خمس خونبها لازم است

قسم يازدهم: آنچه در آن چهار خمس خونبها لازم است

و آن در صورتى است كه كسى كارى كند كه هردو خصيه شخصى بزرگ شود، چنانكه قادر برآن نباشد كه در وقت رفتن پايها را نزديك گذارد.

قسم دوازدهم: آنكه موجب سُدس خونبهاست

قسم دوازدهم: آنكه موجب سُدس خونبهاست

و آن در صورتى است كه چيزى از يك سوراخ بينى شخصى بگذرانند آنگاه جراحت نيك نشود. [2]

قسم سيزدهم: آنچه موجب عشر خونبهاست

قسم سيزدهم: آنچه موجب عشر خونبهاست

و آن پنج امر است:

__________________________________________________

[1] اين اطلاق صحيح نيست و آنچه آن بعض گفته و مورد خبر است شش نفر طفل در فرات بودند يكى غرق شد و دو نفر از آنها شهادت دادند كه آن سه نفر ديگر غرق كرده اند او را و آن سه نفر شهادت دادند كه آن دو نفر غرق كرده اند، پس حكم فرمودند: اميرالمؤمنين عليه السلام بر هر يك از پنج نفر به خمس ديه و اين قضيّه خاصّه است و تعدّى از آن مشكل است. (يزدى)

[2] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* بر قول بعضى و بعضى پنجاه دينار گفته اند. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شهيد ثانى، روضه 10: 147.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 969

اوّل: بريدن يكى از پنج انگشت، خواه از دست باشد و خواه از پا.

دوم: چيزى از سوراخ بينى كسى گذرانيدن و بعد از آن، آن جراحت نيك شود. [1]

سوم آنكه: كسى كارى كند كه طفلى كه خلقتش تمام شده باشد امّا هنوز به حركت نيامده باشد از شكم زن بيفتد، خواه آن طفل مرد باشد و خواه زن، خواه جهود باشد و خواه نصارى، خواه آزاد باشد و خواه بنده، چه در اينها عشر خونبها دادن لازم است.

چهارم: بريدن سر مسلمان مرده.

پنجم آنكه: زخمى بر كسى زنند كه به استخوان رسيده آن را شكسته باشد.

قسم چهاردهم: آنچه در آن نصف عشر خونبهاست

قسم چهاردهم: آنچه در آن نصف عشر خونبهاست

كه پنجاه مثقال طلا باشد، چون شكستن يكى از دوازده دندان پيش، شش از بالا و شش از پائين كه ابتداى آنها از دندان پيشتر باشد و انتها از دندان پستر.

قسم پانزدهم: آنچه در آن نصف نصف عشر خونبهاست

قسم پانزدهم: آنچه در آن نصف نصف عشر خونبهاست

كه بيست و پنج مثقال طلا باشد، و آن دو امر است:

اوّل: شكستن يكى از شانزده دندان غير از دندانهاى پيش كه مذكور شد.

دوم: شكستن ضلعى كه نزديك دل باشد.

قسم شانزدهم: آنچه در آن ثلث خونبهاى آن عضو لازم است

قسم شانزدهم: آنچه در آن ثلث خونبهاى آن عضو لازم است

و آن ده امر است:

اوّل آنكه: كارى كند كه چشم كور كسى فرو رود، چه در آن ثلث خونبهاى چشم صحيح است. [2]

دوم: بريدن نرمه هردو گوش، چه در حديث آمده كه: خونبهاى آنها ثلث خونبهاى

__________________________________________________

[1] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

* بر قول بعضى. (يزدى)

[2] بر قول بعضى. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 970

گوشهاست «1».

سوم: مثله ساختن بينى [1] شخصى.

چهارم: كندن دندان زيادتى شخصى، چه در آن ثلث خونبهاى دندان اصلى است [2] هر گاه تنها كنده باشد، امّا اگر با دندان اصلى كنده باشد چيزى در آن لازم نيست.

پنجم: بريدن انگشت نر بر قول بعضى از مجتهدين [3] «2».

) ششم: بريدن انگشت زيادتى، چه در آن ثلث خونبهاى انگشت اصلى است.

هفتم: مثله كردن انگشت [4] كسى چه در آن ثلث خونبهاى انگشت صحيح آن عضو لازم است.

هشتم: كوفتن استخوان هرعضوى، چه درآن ثلث خونبهاى آن عضو لازم است. [5]

نهم: شكافتن هر دو لب آدمى به طريقى كه دندانها نمايان شود، چه در آن ثلث خونبهاى هردو لب لازم است، خواه تمام لبها شكافته شده باشد و خواه بعضى.

دهم: شكافتن يكى از لبها و در آن ثلث خونبهاى لب لازم است.

قسم هفدهم: آنچه در آن دو ثلث خونبهاى آن عضو لازم است

قسم هفدهم: آنچه در آن دو ثلث خونبهاى آن عضو لازم است

و آن چهار امر است:

اوّل: شل گردانيدن انگشتان صحيح، خواه از دست باشد و خواه از پاى.

__________________________________________________

[1] يعنى قدرى از يك طرف آن بريدن. (يزدى)

[2] بنابر قول بعضى و بعيد نيست ارش باشد. (يزدى)

[3] و اظهر عشر ديه است چنانكه گذشت. (يزدى)

[4] يعنى بريدن يكى از

بندهاى آن لكن در ابهام چون دو بند است در هر يكى نصف ديه ابهام است. (يزدى)

[5] بنا بر مشهور، لكن اطلاق حكم خالى از اشكال نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 312، حديث 10 و 5. وسائل 29: 337 و 378، حديث 1 و 3.

(2) شيخ طوسى، خلاف 5: 211 مسأله 93 و صفحه 248 مسأله 50. ابن حمزه، وسيله: 452. ابن زهره، غنيه: 418. قطب الدين كيدرى: 506.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 971

دوم: كندن ناخن انگشتان و بيرون آمدن آن سياه. [1]

سوم: شكستن استخوان [2] عضوى چنانكه آن عضو باطل شود. [3]

چهارم: هر گاه كارى كند كه شخصى را تا نصف روز بول منقطع نشود. [4]

قسم هجدهم: آنچه در آن خمس خونبهاى هر عضوى لازم است

قسم هجدهم: آنچه در آن خمس خونبهاى هر عضوى لازم است

و آن چهار امر [5] است:

اوّل: شكستن هرعضوى. [6]

دوم: هر گاه زخمى برعضو شخصى بزند كه استخوان را ظاهر سازد، چه در آن خمس [7] خونبهاى شكستن آن عضو لازم است.

سوم آنكه: كارى كند كه لبهاى كسى شكافته شود و بعد از آن نيك شود، چه در آن خمس خونبهاى لبهاست.

چهارم: شكافتن يك لب كه بعد از آن نيك شود، چه در آن خمس خونبهاى يك لب است.

قسم نوزدهم: آنچه در آن خونبهاى چهار خمس هرعضوى لازم است

قسم نوزدهم: آنچه در آن خونبهاى چهار خمس هرعضوى لازم است

و آن دو امر [8] است:

__________________________________________________

[1] محلّ اشكال است و در روايت معتبره در او ده دينار است. (تويسركانى)

* بر قول بعض و اظهر اين است كه ده دينار است و همچنين هرگاه بيرون نيايد و اگر بيرون آيد سفيد پس پنج دينار است. (يزدى)

[2] بلكه فك استخوان، يعنى جدا كردن از محلّ آن، چنانكه باطل شود و مع ذلك خالى از اشكال نيست. (يزدى)

[3] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[4] محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[5] در هر يك از چهار امر تأمّل است، بايد تأمّل تامّ بشود. (تويسركانى)

[6] اگر خوب نشود والّا چهار خمس شكستن آن است چنانچه مى آيد. (يزدى)

[7] بلكه ربع خون بهاى شكستن آن است. (يزدى)

[8] در اين دو امر توقّف و تأمّل است اگر چه مشهور است بين الاصحاب. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 972

اوّل: هر گاه استخوان عضوى را بشكنند آنگاه نيك شود.

دوم: هر گاه استخوان عضوى را بكوبند و بعد از آن نيك شود چهار خمس خونبهاى كوفتن لازم است.

قسم بيستم: آنچه هشت يك خونبها در آن لازم است

قسم بيستم: آنچه هشت يك خونبها در آن لازم است

چون بريدن يك سر پستان مرد.

قسم بيست و يكم: آنچه در آن يك نفر شتر لازم است

قسم بيست و يكم: آنچه در آن يك نفر شتر لازم است

چون حارصه، و آن زخمى است در سر كه پوست را بشكافد.

قسم بيست و دوم: آنچه در آن دو نفر شتر لازم است
قسم بيست و سوم: آنچه در آن سه نفر شتر لازم است

قسم بيست و سوم: آنچه در آن سه نفر شتر لازم است

چون باضعه، و آن زخمى است در سركه در گوشت فرو رفته باشد و آن را متلاحمه نيز گويند.

قسم بيست و چهارم: در انچه چهار نفر شتر در آن لازم است
قسم بيست و پنجم: آنچه در آن پنج نفر شتر لازم است
قسم بيست و ششم: آنچه در آن ده نفر شتر لازم است

قسم بيست و ششم: آنچه در آن ده نفر شتر لازم است

چون هاشمه، و آن زخمى است در سر كه به استخوان رسيده آن را شكسته باشد

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 973

و از جايى به جايى ديگر نقل [1] كرده باشد.

قسم بيست و هفتم: آنكه در آن سى و سه نفر شتر لازم است

قسم بيست و هفتم: آنكه در آن سى و سه نفر شتر لازم است

چون مأمومه وآن جراحتى است درسر كه به خريطه دماغ كه آن را امّ الرأس مى گويند رسيده باشد، و بعضى از مجتهدين خونبهاى آن را سى و سه شتر و ثلث شتر گفته اند «1».

قسم بيست و هشتم: آنچه در آن سى و سه نفر شتر و زيادتى ارش لازم است

قسم بيست و هشتم: آنچه در آن سى و سه نفر شتر و زيادتى ارش لازم است

چون دامغه [2] و آن زخمى است در سركه خريطه دماغ را بشكافد، و دور است كه آدمى با اين زخم زنده بماند.

قسم بيست و نهم: آنكه در خونبهاى آن قياس به همان عضو بايد كرد

قسم بيست و نهم: آنكه در خونبهاى آن قياس به همان عضو بايد كرد

چون حارصه دست مثلًا، چه در آن نصف شتر بايد داد.

قسم سى ام: آنچه در آن ده مثقال طلا لازم است

قسم سى ام: آنچه در آن ده مثقال طلا لازم است

و آن سه امر است:

اوّل: شكستن ضلعى كه نزديك بازو باشد.

دوم [3]: منى را بى رخصت زن آزاد دائمى بيرون فرج او ريختن، چه در اين صورت بر او لازم است كه ده مثقال طلا به آن زن دهد. [4]

__________________________________________________

[1] هرگاه استخوان را ازجائى به جائى ديگر نقل كرده باشد در او پانزده شتر ديه ثابت است مگر اينكه موضحه هم باشد كه در اين صورت مجنى عليه مى تواند كه قصاص كند بقدر ايضاح و ده شتر هم بگيرد. (تويسركانى)

* در منقله پانزده شتر است. (يزدى)

[2] در آن ثلث ديه است در ارش تأمّل است. (يزدى)

[3] لزوم ديه در اين دو صورت احوط است. (تويسركانى)

[4] بر قول بعضى ولكن معلوم نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 7: 122. علّامه حلّى، قواعد 3: 690. شهيد ثانى، روضه 10: 273 و 274 و مسالك 15: 460.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 974

سوم آنكه: كسى كارى كند كه سبب آن شود كه منى را در خارج فرج بريزد.

قسم سى و يكم: آنچه در آن بيست مثقال طلا لازم است

قسم سى و يكم: آنچه در آن بيست مثقال طلا لازم است

و آن آنست كه كسى كارى كند كه بعد از آنكه نطفه در رحم زن قرار گرفته باشد بيفتد.

قسم سى و دوم: آنچه در آن چهل مثقال طلا لازم است

قسم سى و دوم: آنچه در آن چهل مثقال طلا لازم است

و آن چنان است كه كسى كارى كند كه بعد از آنكه نطفه در رحم زن علقه شده- يعنى خون بسته باشد- بيفتد.

قسم سى و سوم: آنچه در آن شصت مثقال طلا لازم است

قسم سى و سوم: آنچه در آن شصت مثقال طلا لازم است

و آن آنست كه كسى كارى كند كه بعد از آنكه نطفه در رحم زن مُضغه- يعنى مانند گوشت خائيده شده باشد- بيفتد.

قسم سى و چهارم: آنچه در آن هشتاد مثقال طلا لازم است

قسم سى و چهارم: آنچه در آن هشتاد مثقال طلا لازم است

و آن چنان است كه كسى كارى كند كه از شكم زنى طفلى كه استخوان داشته باشد و خلقت او تمام و متحرّك نشده باشد بيفتد، و اگر مادر آن طفل خود انداخته باشد براو لازم است كه خونبهاى آن را چنانكه مذكور شد به پدر طفل بدهد.

مطلب سوم در بيان آنكه در چند موضع تمام خونبها گرفتن

مطلب سوم در بيان آنكه در چند موضع تمام خونبها گرفتن

ساقط است، و در چند موضع نصف خونبها

بدان كه در بيست و دو موضع تمام خونبها ساقط مى شود، و در دو موضع نصف خونبها.

امّا آن بيست و دو موضعى كه تمام خونبها ساقط است:

اوّل آنكه: ولىّ مقتول خونبها را به قاتل عفو كند، و اگر ولىّ نداشته باشد امام ولىّ او

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 975

است، و آيا امام را مى رسد كه عفو كند يا نه؟ ميانه مجتهدين خلاف است.

دوم آنكه: هر گاه شخصى كه تير مى اندازد به شخصى گويد كه برحذر باش و آن شخص حذر نكند و تير بر او خورد و بكشد.

سوم آنكه: دو بنده پياده يا سواره در اثناى دويدن بريكديگر خورند و هر دو بميرند.

چهارم آنكه: باد كسى را از بلندى بيندازد و در زير كسى را بكشد.

پنجم آنكه: كسى خود را بر سر كسى اندازد و خود كشته شود.

ششم آنكه: كسى كه به دزدى كردن به خانه كسى آيد و كشته شود.

هفتم آنكه: دزدان بر سر راه مسلمانان آيند و كشته شوند.

هشتم آنكه: كسى را كه جهت قصاص بكشند.

نهم آنكه: هر گاه مقتول، كافر حربى يا ذمّى باشد كه به شرايط جزيه عمل نكند.

دهم آنكه: مسلمانى را كه

كفّار اسير كرده باشند و فتح ممكن نباشد مگر به كشتن او.

يازدهم آنكه: هر گاه زن، شخصى را در [1] خانه پنهان كرده باشد و شوهر او واقف شده او را بكشد.

دوازدهم آنكه: شخصى در راه واسعى به اذن امام بنائى احداث [2] نمايد يا سنگى نصب كند كه به سبب آنها كسى كشته شود.

سيزدهم آنكه: ناودان يا پنجره خانه شخصى كه بر سر راه نصب كرده باشند بى علم او بيفتد و كسى را بكشد.

چهاردهم آنكه: كسى روزى كه باد نباشد در ملك خود به قدر احتياج آتش روشن كند و سرايت به سوختن كسى كند. [3]

__________________________________________________

[1]- به جهت فجور. (يزدى)

[2] اقوى عدم ضمان است با جواز احداث بناء و ضمان است با عدم جواز. (تويسركانى)

[3] با ظنّ به تعدّى اقوى ضمان است و همچنين با شكّ با صدق اتلاف. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 976

پانزدهم آنكه: چارواى شخصى كه بر او سوار شده باشد يا او را مى كشيده باشد به پاها كسى را بكشد.

شانزدهم [1] آنكه: شخصى هردو دست كسى را قطع كرده باشد آنگاه آن كس او را از روى عمد بكشد پس هر گاه در اين صورت ولىّ مقتول عفو كند خونبها ساقط مى شود. [2]

هفدهم آنكه: شخصى هردو دست شخصى را ببرد و دستهاى او را عوض آن ببرند چنانكه سرايت [3] به كشتن كند پس هر گاه ولىّ مقتول عفو كند خونبها ساقط مى شود.

هجدهم آنكه: شخصى هردو دست كسى را ببرد و خونبها بگيرد آنگاه سرايت به مردن كند چه ولىّ مقتول او را مى تواند كشت، امّا اگر عفو كند خونبها ساقط مى شود.

نوزدهم آنكه: شخصى دستهاى كسى را

ببرد آنگاه دستهاى آن كس را به عوض آن ببرند و سرايت به اوّلى كند و به ثانى سرايت نكند، چه در اين صورت ولىّ او را مى تواند كشت، امّا اگر پيش از كشتن بميرد ولىّ خونبها از مال او نمى تواند گرفت برقول بعضى از مجتهدين «1».

بيستم: هر گاه دو دست غلامى را كه خونبهاى او هزار مثقال باشد ببرند آنگاه آن غلام آزاد شود و بعد از آن بميرد ورثه غلام قصاص مى توانند كرد، امّا اگر عفو كند

__________________________________________________

[1]- از شانزدهم تا بيست و يكم محلّ تأملّ است بايد تأمّل تامّ شود. (تويسركانى)

[2] زيرا كه چون دو دست او را قطع كرده است گويا به قدر خون بهاء به او رسيده است ولكن اين حكم محلّ اشكال است، و همچنين در چند موضع بعد از جهت اينكه در قتل عمد قصاص است و خون بهاء ثابت نيست مگر به مصالحه و در آن مساوات با ديه شرط نيست، بلكه تابع قرار داد و تراضى است، پس به مجرّد عفو از قصاص چيزى ثابت نيست تا ساقط شود يا نشود و اثبات آن به صلح مانعى ندارد. (يزدى)

[3] يعنى به نحوى ببرند كه مستلزم سرايت باشد والّا هدر است، چون از باب قصاص بوده و سرايت آن هدر است. (يزدى)

__________________________________________________

(1) رجوع شود به مسالك 15: 257 و 263 و 264.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 977

خونبها نمى توانند گرفت زيرا كه خونبهاى دستهاى او مال آقاى اوست.

بيست و يكم: هر گاه كسى خود را بكشد.

بيست و دوم: هر گاه كسى از روى عمد به ظلم كسى را بكشد آنگاه بميرد و

مال [1] نداشته باشد برقول بعضى از مجتهدين خونبها از او ساقط است «1».

امّا آن دو موضعى كه نصف خونبها ساقط است:

اوّل آنكه: دو مرد از سواره يا پياده كه در دويدن بريكديگر خورند و هردو كشته شوند، چه هريك از ورثه نصف خونبها به ورثه ديگر مى دهند.

دوم آنكه: زنى دست مردى را ببرد به عوض آن هردو دست زن را ببرند آنگاه سرايت كند و آن مرد بميرد، و بعد از آن ولىّ مرد زن را از كشتن عفو كند نصف خونبها ساقط مى شود. [2]

مطلب چهارم در بيان مقدار خونبها و قتل عمد و خطا و شبيه به عمد
قسم اوّل: خونبهاى مرد مسلمان و اگرچه طفل باشد

قسم اوّل: خونبهاى مرد مسلمان و اگرچه طفل باشد

بدان كه خونبهاى مرد مسلمان در صورتى كه كسى او را به غير حقّ عمداً كشته باشد

__________________________________________________

[1] اگر مال داشته باشد نيز ساقط است به قول بعضى، بلى اگر گريخته باشد و در آن حال بميرد از تركه او داده مى شود. (يزدى)

[2] بايد تأمّل بشود. (تويسركانى)

* مشكل است مثل موضع شانزدهم و چندتاى بعد از آن. (يزدى)

__________________________________________________

(1) شيخ طوسى، مبسوط 7: 65 و خلاف 5: 185 مسأله 50. ابن ادريس، سرائر 3: 330. محقّق اردبيلى، مجمع الفائدة 13: 412. شهيد اوّل و ثانى، غاية المراد 4: 317.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 978

و از هردو طرف به خونبها راضى شوند يكى از شش چيز است:

اوّل: صد نفر شترى كه پنج سال يا بيشتر داشته باشند، و علّت دار و لاغر نباشند، و قيمت هرشترى [1] ده مثقال طلا يا صد و بيست درهم باشد.

دوم: دويست رأس گاو كه در عُرف آنها را گاو گويند.

سوم: دويست حلّه و هر حلّه دو جامه از برد يمانى است، و معتبر آن است كه

اسم جامه برآن صادق آيد.

چهارم: هزار فرد گوسفند به طريقى كه در گاو مذكور شد، و مى بايد كه قيمت هر بيست گوسفند [2] ده مثقال طلا يا صد و بيست درهم باشد.

پنجم: هزار مثقال طلاى شرعى خالص.

ششم: ده هزار درهم شرعى نقره.

و در اين شش چيز فرقى ميانه قتل عمد و شبيه به عمد و خطا نيست مگر به سه چيز:

اوّل: صد شتر چه در صورتى كه به خطا كشته باشد صد نفر شتر، به اين طريق بايد داد كه در حديث صحيح تصريح به آن وارد شده كه: بيست شتر ماده يك ساله و بيست شتر نر دو ساله و سى شتر ماده دو ساله و سى شتر سه ساله. و در شبيه به عمد آنچه در صحيح وارد شده: چهل شتر پنج ساله و سى شتر سه ساله و سى شتر دو ساله «1».

دوم آنكه: در صورتى كه به عمد يا شبيه به عمد كشته باشد خونبها را از اصل مال خود مى دهد، و در صورتى كه به خطا كشته باشد عاقله مى دهند، و زود باشد كه معنى عاقله در خاتمه مذكور شود.

سوم آنكه: در قتل عمد خونبها را در مدّت يك سال مى گيرند، و ابتداى سال از وقت كشتن است تا آخر سال، و در زياده از يك سال دادن جايز نيست مگر به رضاى ورثه مقتول، به خلاف قتل خطا كه در سه سال هرسال ثلث خونبها را تا آخر سال از

__________________________________________________

[1] مناط صدق است، اعتبار قيمت مزبور معلوم نيست. (يزدى)

[2] مناط صدق گوسفند است و قيمت مزبور معتبر نيست. (يزدى)

__________________________________________________

(1) كافى 7: 281، حديث 3. تهذيب 10: 158، حديث

635. وسائل 29: 199، حديث 1.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 979

عاقله بايد گرفت، و در شبيه به عمد در دو سال از مال قاتل بايد گرفت تا آخر سال. و در خونبهاى ولدالزنا هر گاه اظهار اسلام كند خلاف است بعضى از مجتهدين گفته اند كه:

مثل خونبهاى مسلمانان است [1] «1». و بعضى برآنند كه مثل خونبهاى جهودان است و آن هشتصد درهم است [2] «2».

قسم دوم: خونبهاى زن مسلمان

قسم دوم: خونبهاى زن مسلمان

و آن نصف خونبهاى مرد است، يعنى پنجاه نفر شتر يا صد رأس گاو يا پانصد فرد گوسفند يا صد حلّه يا پانصد مثقال طلا يا پنج هزار درهم نقره، و در خونبهاى اعضا چنانكه مذكور شد تفاوتى ميانه مرد و زن نيست تا آنكه خونبهاى آن عضو به ثلث خونبهاى مرد برسد آنگاه خونبهاى عضو زن نصف خونبهاى عضو مرد مى شود.

قسم سوم: خونبهاى خنثى

قسم سوم: خونبهاى خنثى

و آن سه ربع خونبهاى مرد است. 3]

قسم چهارم: خونبهاى زنى كه حامله باشد

قسم چهارم: خونبهاى زنى كه حامله باشد

چه خونبهاى او نيز سه ربع خونبهاى مرد است.

__________________________________________________

[1]- اظهر است. (يزدى)

[2] مشهور قول اوّل است نظر به اينكه ولد الزنا مسلم است پس احكام مسلمين بر او جارى است لكن در جمله اى از اخبار وارد شده كه ديه آن ديه ذمّى است ولكن اخبار ضعيف السّند مى باشند و مراعات احتياط به صلح مطلوب است. (تويسركانى)

[3] على الاحوط. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) محقّق، شرايع 4: 247. فاضل آبى، كشف الرموز 2: 635. علّامه، مختلف 9: 325. فخر المحقّقين، ايضاح 4: 682. شهيد ثانى، مسالك 15: 323.

(2) شيخ صدوق، مقنع: 520 و هدايه: 303. سيّدمرتضى، انتصار: 544.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 980

قسم پنجم: خونبهاى مردان جهود

قسم پنجم: خونبهاى مردان جهود

و آن هشتصد درهم شرعى است.

قسم ششم: خونبهاى زنان جهود

قسم ششم: خونبهاى زنان جهود

و آن چهار صد درهم شرعى است.

قسم هفتم: خونبهاى غلام

قسم هفتم: خونبهاى غلام

و آن قيمت او است به شرط آنكه از خونبهاى آزاد زياده نباشد، و خونبهاى اعضاى غلام به طريقى است كه در خونبهاى اعضاى آزاد مذكور شد، پس هرچه سبب نصف خونبهاى اعضاى آزاد باشد در غلام نصف قيمت او مى شود، و همچنين در هرعضوى كه در آزاد به حسب شرع خونبها مقرّر باشد آن را قياس به قيمت غلام بايد كرد، پس آنچه در غلام قيمت كنند در آزاد آن را بايد داد. و اگر غلام شخصى از روى خطا زخمى بركسى زند كه خونبهاى آن مساوى قيمت او باشد آقاى غلام اختيار دارد در آنكه غلام را بدهد يا خونبهاى او را. و اگر كسى غلام شخصى را زخمى زند كه خونبهاى او مساوى [1] قيمت او باشد آقاى غلام اختيار دارد كه غلام را بدهد و قيمت آن را بگيرد يا آنكه غلام را نگاه دارد و چيزى نطلبد.

مطلب پنجم در بيان آنچه سبب ارش مى شود يعنى تفاوتى كه ميانه صحيح و غيرصحيح بودن عضو آدمى است

مطلب پنجم در بيان آنچه سبب ارش مى شود يعنى تفاوتى كه ميانه صحيح و غيرصحيح بودن عضو آدمى است

بدان كه در شانزده موضع ارش لازم است:

اوّل آنكه: كسى كارى كند كه به سبب آن چيزى به گلوى شخصى فرو نرود و بعد

__________________________________________________

[1]- و اگر خونبهاى او كمتر از قيمت او باشد مثل اينكه يك دست او را ببرد به قدر خون بها ازقيمت مى گيرد و واجب نيست كه چيزى از غلام بدهد. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 981

نيك شود. [1]

دوم آنكه: كسى پشت ديگرى را بشكند آنگاه نيك شود. [2]

سوم آنكه: كسى كارى كند كه موى مژه كسى بريزد برقول بعضى از مجتهدين «1» وبعضى در

اين صورت خونبها را لازم مى دانند «2».

) چهارم [3] آنكه: كسى بعد از بريدن انگشتان شخصى كف او را نيز ببرد.

پنجم آنكه: شخصى بعد از بريدن دست كسى از استخوان زند او نيز چيزى ببرد.

ششم آنكه: كسى دست زيادتى كسى را ببرد.

هفتم: بريدن سرهاى پستان برقول بعضى از مجتهدين «3».

) هشتم: بريدن ركب و آن چيزى است در زن كه مثل پشت زهار است در مرد.

نهم [4]: آنكه چيزى [5] بر شكم كسى نهند كه بول يا غايط از او بيرون آيد.

دهم آنكه: كسى كارى كند كه گوش كسى چيزى نشنود آنگاه نيك شود.

يازدهم آنكه: كسى كارى كند كه بول كسى منقطع نشود آنگاه نيك شود.

__________________________________________________

[1] بعضى در اينجا قائلند به ديه اگر خوب نشود و اگر خوب شود به ارش و اين قول احوط است اگر اقوى نباشد. (تويسركانى)

[2] در روايت ضريف صد دينار ديه اوست در اين صورت و عمل به آن خالى از قوت نيست. (تويسركانى)

[3] چهارم و پنجم محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[4] نهم و دهم محلّ تأمّل است. (تويسركانى)

[5] غير از لگد كردن كه گذشت ثلث خون بهاء در آن. (يزدى)

__________________________________________________

(1) ابن ادريس، سرائر 3: 378 و 379. محقّق، شرايع 4: 262. علّامه حلّى، ارشاد 2: 236. شهيد ثانى، مسالك 15: 401 و روضه 10: 201.

(2) شيخ طوسى، خلاف 5: 237 مسأله 25 و مبسوط 7: 130. ابن حمزه، وسيله: 442. علّامه، قواعد 3: 670.

(3) محقّق، شرايع 4: 268 و 269. فخر المحقّقين، ايضاح 4: 699. شهيد ثانى، مسالك 15: 432 و 434.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 982

دوازدهم آنكه: پستانهاى زنى

را ببرند كه شير از او منقطع شود يا دير بيرون آيد، چه در اين صورت خونبها با زيادتى ارش بايد داد.

سيزدهم: هر گاه كسى زخمى بر شخصى زند كه خريطه دماغ او را بشكافد، چه در اين صورت ثلث خونبها با زيادتى ارش بايد داد. [1]

چهاردهم: هرگاه سيلى بر روى كسى زنندكه روى او سرخ يا سياه يا زرد شود برقول بعضى از مجتهدين، و بعضى [2] برآنند كه اگر سرخ شود به يك مثقال و نيم طلا بايد داد و اگر سياه شود شش مثقال و اگر زرد [3] شود سه مثقال، و بعضى گفته اند كه: اگر اينها در بدن واقع شود نصف آنچه مذكور شد بايد داد. و اطلاق روايت شامل مرد و زن است.

پانزدهم آنكه: حيوان كسى را شخصى عيبناك كند، چه در اين صورت تفاوت عيبناكى او را مى دهد.

شانزدهم: هر گاه شخصى حيوان كسى را بكشد، و آن بر دو قسم است:

قسم اوّل آنكه: قابل كشتن باشد، و آن بر دو قسم است؛ اوّل آنكه: گوشت او را خورند، چه در اين صورت تفاوت قيمت ميانه كشته و زنده او بايد داد. و آيا مالك را در اين صورت مى رسد كه به كشنده بگويد كه كشته را تو بردار و قيمتى كه آن را خريده ام به من ده؟ مجتهدين را در اين دو قول است [4] اگر تفاوت نداشته باشد، و اگر كشته او قيمت نداشته باشد مثل آنكه گوسفندى را در صحرائى بكشند كه كسى از گوشت او منتفع نشود قيمت آن را بايد داد. [5] دوم آنكه: گوشت او حرام باشد قيمت روزى كه كشته است ميدهد پس اگر در

روزى كه قيمت مى دهد موى و پشم و وَبَر او

__________________________________________________

[1] گذشت تأمّل در آن. (يزدى)

[2] اين قول اقوى است. (تويسركانى)

[3] بلكه سبز شود و اين قول اظهر است. (يزدى)

[4] اقوى عدم تسلّط مالك است كه بگويد كشته را بر دار و قيمت زنده را بده. (تويسركانى)

[5] اين حكم صحيح است اگر قيمتى از براى آن گوشت در اين صورت نباشد والّا مشكل است. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 983

قيمت دار باشد زيادتى آن را كم كند اگر غاصب نباشد، و اگر غاصب باشد به قول بعضى از مجتهدين قيمت اعلاى آن را از روز غصب تا روز تلف مى دهد «1».

قسم دوم آنكه: قابل كشتن نباشد، و آن بر پنج قسم است:

اوّل: سگ شكارى، ودرآن چهل درهم لازم است [1] برقول بعضى از مجتهدين «2» و بعضى برآنند كه قيمت آن را بايد داد «3».

) دوم: سگى كه محافظت گله مى كند [2] و در آن يك گوسفند براو لازم است، و بعضى ازمجتهدين بيست درهم گفته اند [3] «4» و بعضى برقيمت آن رفته اند «5».

) سوم: سگى كه محافظت باغ مى كند، و در آن بيست درهم لازم است برقول مشهور، و بعضى از مجتهدين برآنند كه قيمت آن را بايد داد [4] «6».

) چهارم: سگى كه محافظت زراعت مى كند و در آن [وِقر، يعنى خروارى [5] «7» از

__________________________________________________

[1]- بعيد نيست. (يزدى)

[2] مراعات احتياط در سه قولى كه در سگ گله است مطلوب است نظر به اختلاف اخبار وارده در آن. (تويسركانى)

[3] بعيد نيست. (يزدى)

[4] بعيد نيست. (يزدى)

[5] احوط چهار قفيز است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) علّامه حلّى، قواعد 3: 702.

(2) شيخ صدوق، مقنع: 534. شيخ مفيد، مقنعه: 769. شيخ طوسى، نهايه 3: 466. محقّق، شرايع 4: 285 و مختصر النافع: 306.

(3) علّامه حلّى درمختلف 9: 423 و 424 به ابن جنيد نسبت داده وخود نيز آن را حسن دانسته است.

(4) شيخ صدوق، مقنع: 534. شيخ مفيد، مقنعه: 769. ابن برّاج، مهذّب 2: 512. سلّار، مراسم: 243.

(5) علّامه حلّى، مختلف 9: 424.

(6) يحيى بن سعيد حلّى، جامع شرايع: 603 و 604. شهيد ثانى، روضه 10: 324.

(7) در برخى از نسخه ها: قفيزى.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 984

گندم بايد داد. [1] و در غير اين چهار سگ چيزى لازم نيست.

پنجم: خوك [2] كسى كه خوردن گوشت او را حلال داند چه قيمت آن را بايد داد، و همچنين قيمت شراب او را اگر تلف كند بايد داد.

خاتمه در بيان كفّاره قتل و تحقيق عاقله،
بحث اوّل: در كفاره قتل

بحث اوّل: در كفاره قتل

بدان كه در كشتن مسلمان به ناحقّ و آنكه در حكم مسلمان باشد از اطفال ايشان و اگرچه در شكم باشند و ديوانگان و غلامان ايشان از روى عمد يا خطا يا شبيه به عمد واجب است كفّاره بدهد، چنانچه در بحث كفّاره مذكور شد. و اگر ولىّ مقتول به خونبها راضى نشود و او را عوض مقتول بكشد آيا كفّاره واجب است يا نه؟ در آن خلاف است، اقرب آن است كه واجب است [3] و از مال او بيرون بايد كرد. و همچنين هر گاه كسى كارى كند كه به سبب آن شخصى كشته شود، مثل آنكه سنگى در جايى كه ملك او نباشد انداختن يا كاردى آنجا گذاشتن موجب كفّاره است. [4] و اگر جماعتى در كشتن شخصى شريك شوند بر

هريك از ايشان كفّاره عليحده واجب است، و همچنين در كشتن مسلمانى كه ميان كفّار باشد و ندانسته كشته شود نيز كفّاره واجب است، و در كشتن جهودان و ترسايان و غير ايشان از اصناف كفّار خواه به شرايط ذمّه گردن نهاده

__________________________________________________

[1] مشكل است و قيمت بعيد نيست. (يزدى)

[2] در خوك و خمر قيمت لازم است به شرط آنكه ذمّى به شرايط ذمّه باقى باشد. (تويسركانى)

[3] خالى از اشكال نيست. (يزدى)

[4] وجوب كفّاره در اين صورت معلوم نيست بلكه مقتضاى اصول و قواعد شرعيّه عدم وجوب است مگر در صورتى كه صدق قاتل بر آن شخص شود و بگويند در عرف او را كشته است. (تويسركانى)

* مشكل است بلكه اظهر عدم وجوب است. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 985

باشند و خواه نباشند كفّاره واجب نيست. و همچنين [1] بركسى كه خود را بكشد يا كارى كند كه بچّه از شكم زن حامله اى بيندازد به شرط آنكه بچّه در حركت نيامده باشد و خلقت او تمام نباشد كفّاره واجب نيست.

بحث دوم: تحقيق عاقله

بحث دوم: تحقيق عاقله

بدان كه عاقله جمعى اند كه خونبهاى كسى را كه خويش ايشان از روى خطا كشته باشد مى دهند [2] چون پدر و فرزندان و خويشان پدرى. و شروط عاقله ده است:

اوّل آنكه: پدر يا خويشان پدرى باشند، پس بر مادر و خويشان مادرى خونبها دادن واجب نيست.

دوم آنكه: مرد باشند، چه برزنان واجب نيست.

سوم آنكه: بالغ باشند، چه برطفل واجب نيست.

چهارم آنكه: عاقل باشند، چه برديوانه واجب نيست.

پنجم آنكه [3]: در وقت دادن خونبها مالدار باشند، چه اگر مفلس باشند در آن وقت برايشان واجب

نيست و اگرچه در وقت كشتن مالدار باشند.

ششم آنكه: كشتن را به گواهان عادل به ثبوت رسانيده باشند، پس اگر كشنده اقرار كند يا ولىّ مقتول صلح نمايد خونبها برعاقله واجب نيست.

هفتم آنكه: به خطا باشد، پس اگر عمداً كشته باشد خونبها برعاقله نيست.

هشتم آنكه: كشته شده آزاد باشد [4] چه اگر بنده باشد عاقله چيزى نمى دهد.

نهم آنكه: كشته شده جهود نباشد، چه جهود را عاقله نيست.

__________________________________________________

[1]- و در وجوب بر صبى و مجنون خلاف است. (يزدى)

[2] اين قول مشهور است ما بين اصحاب بلكه ادّعاى اجماع بر او شده است و قول ديگر آن است كه عاقله كسى است كه ديه قاتل را مى برد اگر كشته شود و دور نيست كه اين خلاف اجماع متأخّرين باشد. (تويسركانى)

[3] خالى از اشكال نيست. (تويسركانى)

[4] اعتبار اين شرط معلوم نيست. (يزدى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 986

دهم آنكه: كشنده آزاد باشد، چه بنده را عاقله نيست و آقاى او مخيّر است در آنكه خونبها دهد يا غلام را به ولىّ مقتول سپارد.

و هر گاه اين شروط متحقّق شود واجب است برخويشان قاتل كه خونبهاى مقتول را بدهند و اگرچه ايشان در آن حال از قاتل ميراث نمى برند [1] [و بعضى گفته اند كه هركس از قاتل ميراث مى برد خون بهاء را مى دهد] «1» و اگر خويشان موجود نباشند عاقله قاتل كسى است كه او را آزاد كرده باشد، و اگر او نيز موجود نباشد عاقله او كسى است كه نزد حاكم شرع گفته باشد كه هرجنايتى كه از او سر زند او ضامن باشد، و اگر او نيز موجود نباشد عاقله او

امام است.

و در كشتن عمد و شبيه عمد چيزى از خونبها برعاقله لازم نيست، مگر آنكه كشنده مرده يا گريخته باشد، چه در اين صورت بعضى از مجتهدين [2] گفته اند كه خونبها را خويشان نزديك اومى دهند هر گاه مالى نداشته باشد «2». و همچنين عاقله را خونبها دادن لازم نيست هرگاه چارواى كسى كسى را بكشد. بلكه دراين صورتها از مال قاتل بايدداد.

و جهودان عاقله ندارند بلكه قاتل خود متعهّد خونبهاى كشته شده است خواه به عمد واقع شده باشد و خواه به خطا، و اگر جهودان چيزى نداشته باشند امام عاقله ايشان است زيرا كه او جزيه از ايشان مى گيرد، و خونبها را امام به حسب رأى خود برعاقله قسمت مى كند. و بعضى گفته اند كه: مالدار ايشان نيم مثقال طلا مى دهد و فقير ايشان چهار يك مثقال «3». و قول اقرب آن است كه امام آن را به حسب رأى خود به طريق

__________________________________________________

[1]- اين قول خلاف مشهور و خلاف اصول و قواعد شرعيّه است. (تويسركانى)

[2] اين قول احوط است. (تويسركانى)

__________________________________________________

(1) مابين علامت در بعضى نسخ خطّى موجود مى باشد. شيخ طوسى، نهايه 3: 366. ابن زهره، غنيه: 413. قطب الدين كيدرى، اصباح الشيعه: 500.

(2) شيخ طوسى، نهايه 3: 365 و 370. محقّق، شرايع 4: 291. شهيد ثانى، مسالك 15: 265. ابن برّاج، مهذّب 2: 457. ابن زهره، غنيه: 405. حلبى، كافى: 395.

(3) شيخ طوسى، مبسوط 4: 174 و خلاف 5: 282 مسأله 105. ابن برّاج، مهذّب 2: 504. علّامه حلّى، قواعد 3: 711.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 987

مراتب ميراث [1] برعاقله ايشان قسمت مى كند.

پس اگر فرزندان از عهده خونبها بيرون

نتوانند آمد يا چيزى نداشته باشند و برادران يا فرزندان ايشان برآن قادر باشند ايشان مى دهند، و همچنين اگر ايشان عاجز آيند اعمام قاتل و اولاد ايشان، و اگر ايشان نيز عاجز باشند اعمام پدر او و اولاد ايشان، و اگر ايشان نباشند اعمام جدّ و اولاد ايشان، و اگر ايشان نباشند آزاد كننده، و اگر او نباشد ضامن جريره، و اگر او نيز نباشد امام مى دهد.

و خويشان حاضر و غايب هردو در خونبها شريكند، پس در اين صورت حاكم شرع آن شهر چيزى به حاكم شهر غايب بنويسد كه خونبها را برايشان قسمت كند.

و اگر حاكم شرع در حكم يا در اجتهاد خطا كند خونبها را از بيت المال مى دهد، و در غير حاكم از روى خطا عاقله او مى دهد.

نكته: داعى دولت قاهره نظام ساوجى گويد: كه از استاد خود- اعنى افضل المتاخّرين بهاءالملّة والحقيقة والدين محمّد عاملى طاب ثراه- شنيده شد كه روزى نوّاب اعلى- كه هزارجان گرامى فداى نامش باد- در مجلس درس ايشان حاضر شده بودند و بحث عاقله در ميان بوده، نواب اعلى پرسيده اند كه: عاقله چه معنى دارد؟ ايشان گفته اند كه: عاقله جماعتى اند كه هر گاه كسى از روى خطا كسى را بكشد خونبهاى كشته شده را ايشان مى دهند، نوّاب اعلى فرموده باشند كه: حكمت در اين چه باشد كه ديگرى كسى را بكشد وجمعى ديگر خونبها بدهند؟ ايشان در جواب گفته اند كه: ظاهراً حكمت در اين آن است كه چون ايشان دانند كه هر گاه يكى از خويشان ايشان كسى را بكشد ايشان خونبها مى دهند ايشان را نگذارند كه هرزه گردى نمايند و هميشه در محافظت ايشان باشند تا كسى

را نكشند. حضرت اعلى فرموده اند كه: حكمت در اين، اين خواهد بود كه چون خويشان جُرمانه گناه او را مى كشند آن شخص هميشه شرمنده ايشان باشد و ديگر اينچنين كارى نكند

__________________________________________________

[1] قول به قسمت به رأى حاكم به طريق مراتب ارث احوط و اولى است. وليكن هذا آخر ما أوردناه وأردناه والحمدللَّه أوّلًا وآخراً وظاهراً وباطناً. وقد وقع الفراغ منه فى ليلة سلخ شهر رمضان المبارك 1275. (تويسركانى)

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 988

نظر به اين كه مندرجات اين صفحه در برخى از نسخه ها نبود، و در ساير نسخه ها نيز كم و زياد و اختلاف وجود داشت، اختتاميه يكى ازنسخه هاى خطّى كه كامل تر بود در اين جا منعكس نموديم.

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 989

فهرست مطالب

فهرست مطالب

مقدّمه دفتر 3

ديباچه كتاب 7

باب اول طهارت

طهارتى كه احتياج به نيّت دارد 12

به آب و خاك غصبى وضو و غسل و تيمّم صحيح نيست 15

آداب طهارتخانه رفتن:

واجبات، محرّمات، مستحبّات، مكروهات 16- 19

واجبات وضو 20

مستحبّات وضو 28

مكروهات وضو 31

وضو براى سه چيز واجب است 32

وضوبراى بيست ودوچيزسنّت است 34

اغسال واجب 36

غسلهاى مستحبّ 37

واجبات غسل 41

مستحبّات غسل 46

حدوث حدث در اثناى غسل 47

محرّمات جُنُب 48

مكروهات جُنُب 50

احكام حيض، نشانه هاى آن 50

طلاق حايض صحيح نيست 52

مدّت زمان حيض 53

حكم فراموشى عادت 55

استحاضه و احكام آن 56

احكام نفاس 58

احكام و آداب احتضار 59

واجبات غسل ميّت 61

مستحبّات غسل ميّت 63

حُنوط وكفن ميّت 65

احكام ميّت بعد از كفن كردن:

تشييع، نماز، دفن 69

احكام وآداب بعد از دفن 72

مكروهات تشييع و دفن 74

استحباب تعزيت 75

احكام تيمّم 75

واجبات تيمّم 76

مستحبّات تيمّم 78

مكروهات تيمّم 79

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 990

پاك كننده ها

دوازده چيز است 80

نجس ها يازده چيز است 87

حكم ظرفى كه سگ آن را ليسيده باشد 90

طريقه پاك نمودن اشياء نجس شده 19

باب دوّم نماز

تعداد نمازهاى واجب و مستحبّ 96

مقدّمات نماز 98

لباس نمازگزار 99

مكان نمازگزار 104

واجبات مكان نمازگزار 104

مستحبّات مكان نمازگزار 105

مكروهات مكان نمازگزار 106

احكام مساجد 109

مستحبّات مسجد 109

مكروهات مسجد 110

محرّمات مسجد 112

اوقات نمازها 113

موارد رجحان تأخير نماز از اول وقت 115

اذان و احكام و آداب آن 116

احكام اقامه 120

قبله و احكام آن 123

آنچه در نماز معتبر است 127

واجبات نماز 128

احكام نيّت 130

واجبات تكبيرة الاحرام 131

مستحبّات تكبيرة الاحرام 132

واجبات قيام 133

مستحبّات قيام 134

قنوت و سنّتهاى آن 135

مكروهات قيام 136

واجبات قرائت 136

مستحبّات قرائت 139

مكروهات قرائت 140

واجبات ركوع 143

مستحبّات ركوع 143

مكروهات ركوع 144

واجبات سجود 145

مستحبّات سجود 146

مكروهات سجود 149

احكام سجود تلاوت 149

واجبات تشهّد 151

مستحبّات تشهّد 152

مكروهات تشهّد 153

واجبات سلام 153

مستحبّات سلام 154

تعقيبات نماز 155

نماز جمعه و احكام آن 157

واجبات نماز جمعه 158

مستحبّات نماز جمعه 160

نماز عيد ماه مبارك رمضان وعيد قربان 162

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 991

مستحبّات نماز عيد 162

مكروهات نماز عيد 164

واجبات نماز طواف 164

مستحبّات نماز طواف 165

نماز آيات 165

مستحبّات نماز آيات 167

نماز ميّت 169

واجبات نماز ميّت 171

مستحبّات نماز ميّت 171

مكروهات نماز ميّت 172

نمازى كه به نذر و عهد و سوگند واجب مى شود 173

نمازى كه به اجاره واجب مى شود 175

نمازى كه از پدر فوت شده و بر پسر واجب است 176

نافله هاى شبانه روزى 178

آداب نماز شب 186

نماز حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم 193

نماز حضرت امير عليه السلام 193

نماز حضرت فاطمه عليها السلام 193

نماز جعفر طيّار عليه السلام 194

نماز اعرابى 195

نماز طلب باران 195

نماز عيد غدير 196

نماز روز اوّل هر ماه 197

نماز

نافله ماه رمضان 197

نماز روز مبعث 198

نماز شب مبعث 198

نماز روز مباهله 198

نماز چهارده معصوم عليهم السلام 199

نماز رغائب 199

نماز نيمه رجب 199

نماز شب نيمه شعبان 200

نماز شب عيد ماه رمضان 200

نماز ساعت غفلت 200

نماز براى سفر 201

نماز توبه 201

نماز هديه ميّت 201

نماز روز عاشورا 202

نماز عيد نوروز 202

خللى كه موجب بطلان نماز است 203

خللى كه براى آن سجده سهو واجب نيست 207

احكام شكّيات 214

نماز احتياط 220

احكام نماز قضا 223

ترتيب در نماز قضا 227

قضاى نماز آيات غير زلزله 228

احكام نماز مسافر 229

أحكام نماز خوف 237

احكام نماز جماعت 238

مستحبّات نماز جماعت 249

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 992

مكروهات نماز جماعت 250

باب سيم زكات

مبالغه در اداى زكات 252

اجناس زكوى 253

زكات طلا و نقره 253

زكات غلّات 255

زكات شتر و گاو و گوسفند 257

مستحقّان زكات 259

زكات فطره 260

زكات مستحبّى 263

احكام خمس 265

باب چهارم روزه

محرّمات و مبطلات روزه 270

روزه هاى واجب 275

روزه هاى مستحبّى 279

روزه هاى حرام 281

روزه هاى مكروه 283

نيّت روزه 285

جماعتى كه روزه آنها صحيح نيست 287

بعضى از سنن ماه رمضان 289

آنچه بر روزه دار مكروه است 290

اعتكاف و احكام آن 292

باب پنجم حجّ

در مبالغه حج گزاردن 296

بعضى از آداب حجّ 297

شرايط وجوب حجّ 299

انواع حج وميقات 302

افعال حجّ تمتّع بر سبيل اجمال 304

مستحبّات قبل از احرام 306

واجبات احرام 308

مستحبّات احرام 309

محرّمات احرام 311

امور پيش از طواف 316

واجبات طواف 320

مستحبّات طواف 324

واجبات سعى مابين صفا و مروه 326

مستحبّات سعى 327

احكام تقصير 330

احرام حجّ 331

مستحبّات قبل از داخل شدن در عرفات 332

مستحبّات بعد از دخول در عرفات 333

وقوف به مشعر و احكام آن 335

كوچ به منى 337

واجبات قربانى 339

مستحبّات قربانى 341

واجبات و مستحبّات عيد قربان 342

باقى افعال حج 343

آداب

داخل شدن به كعبه 345

آداب وداع خانه كعبه 347

حجّ قران و حج افراد 349

احكام حج نيابت 351

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 993

شرايط نايب حج 353

تتمّه جامع عبّاسى

ديباچه 359

باب ششم وقف

وقف وشروط آن 362

تصدّق و شرائط آن 369

سكنى وعمرى 370

ثواب قرض دادن 371

شروط قرض 371

امورى كه در قرض دادن واجب است 372

امورى كه در قرض دادن حرام است 373

امورى كه در قرض دادن مستحبّ است 374

ثواب بنده آزاد كردن 377

آزاد كردن و آزاد شدن بردگان 377

احكام كتابت 380

احكام تدبير 384

احكام امّ ولد 386

احكام سرايت 387

آزاد شدن به ملك 388

در بيان هشت امرى كه به عارض شدن آنها بنده آزاد مى شود 389

[جهاد

ثواب جهاد 391

شرائط وجوب جهاد 392

فرقه هائى كه جهاد كردن با آنها واجب است 395

شرائط جزيه 395

آنچه بر جهادگران واجب است 398

آنچه بر جهادگران حرام است 399

آنچه بر جهادگران مستحبّ است 400

آنچه بر جهادگران مكروه است 401

امان دادن كفّار 402

صلح با كافران 403

غنيمت و احكام آن 404

امر به معروف و نهى از منكر 407

باب هفتم زيارت

ثواب زيارت چهارده معصوم عليهم السلام 412

آداب زيارت 417

زيارت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم 420

زيارت حضرت فاطمه عليها السلام 422

زيارت ائمه بقيع 424

زيارت شهداى احد 424

زيارت حضرت امير عليه السلام 425

زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السلام 430

زيارت حضرت ابوالفضل عبّاس عليه السلام 432

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 994

زيارت كاظمين عليهما السلام 434

زيارت حضرت امام رضا عليه السلام 435

زيارت عسكريين عليهما السلام 438

زيارت حضرت حجّت عجّل اللَّه فرجه 440

ولادت ووفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله 441

ولادت و وفات حضرت امير عليه السلام 442

ولادت و وفات حضرت صديقه

طاهره عليها السلام 443

ولادت ووفات حضرت مجتبى عليه السلام 443

ولادت و وفات حضرت سيّد الشهداء عليه السلام 444

ولادت و وفات حضرت سيّد سجّاد عليه السلام 444

ولادت و وفات حضرت باقر عليه السلام 445

ولادت ووفات حضرت صادق عليه السلام 445

ولادت و وفات حضرت كاظم عليه السلام 445

ولادت و وفات حضرت رضا عليه السلام 446

ولادت و وفات حضرت جواد عليه السلام 446

ولادت و وفات حضرت هادى عليه السلام 446

ولادت و وفات حضرت عسكرى عليه السلام 447

ولادت حضرت حجّت عجّل اللَّه فرجه 447

باب هشتم نذر

شروط نذر 450

احكام نذر 452

اقسام سوگند خوردن 456

أقسام كفّارات 460

شروط كفّاره 456

باب نهم تجارت

تجارت و كسب واجب 468

تجارت و كسب سُنّت 468

اقسام تجارت و كسب مباح 468

اقسام تجارت و كسب حرام 468

تجارت و كسب مكروه 476

آداب تجارت 479

واجبات تجارت 480

مستحبّات تجارت 480

مكروهات تجارت 482

محرّمات تجارت 484

اقسام بيع 486

شروط بيع 487

اقسام بيع 490

آنچه در مبيع داخل است 493

اقسام خيار و احكام هر يك 496

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 995

احكام بعد از بيع 508

شروط رهن 510

احكام رهن 513

شروط تعلّق حق شفعه 516

كسانى كه از تصرّف در اموال خود ممنوعند 520

احكام ضمانت و شروط آن 524

احكام حواله 526

احكام كفالت و شروط آن 527

صلح و شروط آن 529

باب دهم اجاره

شروط اجاره 534

اجاره هاى حرام 539

اجاره هاى مكروه 541

اجاره هاى مباح 541

احكام اجاره و موارد ضمان در اجاره 543

عاريت دادن و شروط آن 545

احكام امانت دادن و شروط آن 547

غصب و احكام آن 549

مواضعى كه غاصب ضامن عين ومنفعت است 554

اسباب ضمان 557 [مزارعه

احكام مزارعه 560

[مساقات

مساقات و شروط آن 563

شروط شركت و اقسام آن 566

[مضاربه

احكام مضاربه و شروط آن 569

[وكالت

وكالت و

شروط آن 572

مواضع فسخ وكالت 574

چيزهائى كه قابل نيابت نيست 577

چيزهائى كه قابل نيابت هست 578

اقسام وكالت 579

[سبق و رمايه

شروط مسابقه اسب دوانى 581

تيرانداختن 584

[جعاله

جعاله و شروط آن 584

[لقطه

لقطه انسان 587

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 996

لقطه حيوان 589

لقطه اموال 591

احكام لقطه 594

اقسام لقطه 596

[احياى موات

شروط مالك شدن به احيا 597

اقسام حريم 599

مشتركات راهها 600

موقافات، معدنها و كانها 601

آبها 602

باب يازدهم نكاح

فضيلت نكاح و اقسام آن 606

متعه و اقسام آن 608

شروط متعه و احكام آن 609

نكاح كنيز 611

تملك كنيز 612

اباحه و تحليل 613

مقدّمات واحب نكاح 615

مقدّمات مستحبّ نكاح 615

مقدّمات حرام نكاح 618

مقدّمات مكروه نكاح 619

شروط عقد نكاح دائمى 622

اولياء عقد 624

زنانى كه ازدواج با آنها حرام است 627

شروط شيرخوردن كه سبب حرمت مى شود 629

زنانى كه به سبب شير خوردن بر مردان حرام مى شوند 631

مردانى كه حرام مؤبّدند بر زنان 632

زنانى كه ازدواج با آنان حرام است 633

زنانى كه ازدواج با آنان موقّتاً حرام است 636

احكام و آداب عمل نزديكى 639

مباشرتهاى واجب 639

مباشرتهاى حرام 640

مباشرتهاى مستحب 642

مباشرتهاى مكروه 642

اقسام وطى به شبهه واحكام آن 645

احكام واجبى كه بر عقد و دخول مترتّب مى شود 646

احكام حرامى كه بر عقد و دخول مترتّب مى شود 651

مستحبّاتى كه بر عقد و دخول مترتّب مى شود 653

احكامى كه بر عقد و دخول مترتّب مى شود 654

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 997

احكام مخصوصه قُبُل 659

احكام اختصاصى بكارت 661

اختصاصات نبىّ اكرم 662

بيان صداق 665

شرائط صداق واحكام آن 666

اسباب وجوب مهر 667

مواضعى كه زن مهر ندارد 667

مواضعى كه بيش از يك مهر واجب مى شود 668

موارد فسخ نكاح 670

مواضعى كه مهرالمثل بايد داد 676

مواضعى كه زن را

مهر نيست 681

مواضعى كه نصف مهر لازم است 683

اختلاف ميانه زن و شوهر 685

شب خوابيدن پيش زنان 687

رنجش ميان زن و شوهر 690

الحاق اولاد به پدر 691

احكام و آداب ولادت فرزند 692

واجبات زن شيردهنده 696

مستحبّات زن شيردهنده 696

مكروهات زن شيردهنده 697

احكام حضانت 698

اسباب وجوب نفقه 699

باب دوازدهم طلاق

اقسام طلاق و احكام هر يك 706

شروط طلاق 710

رجوع شوهر بعد از طلاق 714

اقسام عدّه زنان 715

طلاق خلع ومبارات 722

اقسام ظهار 724

شروط ظهار واحكام آن 725

ايلا و شروط و احكام آن 727

چيزهائى كه سبب لعان مى شود 730

كيفيّت لعان و شروط آن 732

آنچه به لعان ثابت مى شود 732

آنچه به لعان تعلّق دارد 734

باب سيزدهم شكار كردن

اقسام شكار: واجب، حرام، مستحبّ 738

شروط شكار كردن 741

احكام شكار كردن 744

باب چهاردهم ذبح

اقسام ذبح: حرام، مكروه، مستحبّ، مباح 748

واجبات ذبح 750

مستحبّات ذبح 752

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 998

مكروهات ذبح 753

حلال گوشتها 753

حرام گوشتها 754

مكروه گوشتها 756

آنچه از حيوانات و غير آنها حرام است 758

مكروهات خوردنيها و آشاميدنيها 762

باب پانزدهم خوردنى ها

ونوشيدنى ها

اقسام طعام خوردن 766

آنچه در طعام خوردن مستحبّ است 766

محرّمات طعام خوردن 771

مكروهات طعام خوردن 771

منافع طعامها و ميوه ها 773

آداب آب نوشيدن 778

واجبات آب نوشيدن 778

مستحبّات آب نوشيدن 778

مكروهات آب نوشيدن 779

واجب وحرام در رخت پوشيدن 780

متعلّقات رخت پوشيدن 781

مستحبّات رخت پوشيدن 782

مكروهات رخت پوشيدن 784

باب شانزدهم قضاوت

قضاوت عام 788

قضاوت خاص 790

صفات واجبه در قاضى 791

صفات مسنونه در قاضى 793

راههاى ثبوت نصب و عزل قاضى 794

آنچه در قضاوت واجب است 796

آنچه در قضاوت مستحب است 800

محرّمات قضاوت 804

مكروهات قضاوت 805

تحقيق دعوى و شروط مدّعى 806

جواب مدّعى عليه 807

سوگند و شرائط و احكام آن 808

مواضعى كه مدّعى بايد قسم بخورد 810

مواضعى كه

امام نمى تواند قسم بدهد 811

حكم قاضى به علم خود 811

كيفيّت حكم حاكم 813

قسمت كردن و احكام آن 816

قسمت اجبارى 817

قسمت تراضى 817

واجب بودن گواهى دادن 819

شروطى كه در گواه معتبر است 819

گناهاه كبيره 820

طرق ثبوت عدالت گواهان 825

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 999

آنچه سبب گواه شدن مى شود 828

حقوقى كه به گواهان عادل ثابت مى شود 828

حقوقى كه به شياع ثابت مى شود 831

گواهى بر گواهى 832

باب هفدهم اقرار

اقرار به حق و شروط آن 836

احكام اقرار 840

اقرار به نسب و شروط آن 840

منافى اقرار: مقبول، مردود 845

وصيّت به مال و شروط آن 846

اقسام وصيّت و احكام آن 851

شرائط وصى 853

باب هيجدهم ارث

آنچه سبب ميراث بردن مى شود 858

طبقه اوّل ورّاث 859

طبقه دوّم ورّاث 860

طبقه سوّم ورّاث 863

اقرب به ميّت منع ابعد مى كند 864

موارد تخلّف از قاعده «الأقرب يمنع الأبعد» 865

منع برادران ميّت مادر او رااززياده 867

وجوهاتى كه سبب ميراث بدن مى شود 868

وارثان به وِلا 867

موانع ميراث بردن 872

حبوه وشروط آن 878

تفصيل صاحبان فروض و قرابت 880

تفصيل سهام مفروضه 882

قواعد رياضى در تقسيم تركه 885

در كسورى كه در فريضه باشند 886

طرق دانستن نصيب هر وارث به علم حساب 887

مسائل ردّ بر صاحبان فريضه 895

طرق دانستن نصيب هروارث به علم حساب 897

ميراث غرق شده ها و زير آوار مرده ها 900

ميراث خنثى 902

ميراث خلقت هاى غير طبيعى 905

ميراث مجوس 906

باب نوزدهم حدود

حدّ دزدى و شروط اجراى آن 910

حدّ محارب 915

حدّ زنا و شروط آن 916

جامع عباسى ( طبع جديد )، ص: 1000

حدّ لواط 919

حدّ دشنام دهنده 920

حدّ شراب 921

حدّ شراب فروش 922

كسانى كه حدّشان حبس ابد يا اعدام است 923

شروط مرتدّ ملّى و فطرى 924

كسانى كه حدّشان اعدام است 925

شروط گواهان

زنا و لواط 926

دوازده امر واجب متعلّق به حدود 928

پنج امر حرام متعلّق به حدود 929

هفت امر مستحبّ متعلّق به حدود 930

شش امر مكروه متعلّق به حدود 930

كسانى كه مستحقّ تعزيرند 931

فرق ميان حدّ و تعزير 934

باب بيستم قصاص، خونبها

اقسام آدم كشى 938

كشتن واجب 938

كشتن حرام 938

كشتن مكروه 938

كشتن سُنّت 938

كشتن مباح 939

مواضعى كه قصاص در آنها لازم است 940

شروط قصاص كردن 941

آنچه قصاص به سبب آن لازم مى شود 943

احكام قصاص و استيفاى آن 946

قصاص اعضاى آدمى 950

آنچه موجب خونبها مى شود 953

خونبهاى اعضاى آدمى 963

مواضعى كه تمام خونبها ساقط مى شود 974

خونبهاى مرد مسلمان 977

خونبهاى زن مسلمان 979

خونبهاى خنثى 979

خونبهاى زنى كه حامله باشد 979

خونبهاى مردان جهود 980

خونبهاى زنان جهود 980

خونبهاى غلام 980

جناياتى كه موجب ارش مى شود 980

ارش جنايت بر حيوان 982

كفّاره قتل 984

تحقيق عاقله 985

در فرمايش شاه عباس صفوى اناراللَّه برهانه 987

2- علامه محمدباقر مجلسي (ره)

زندگينامه

تولد

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصودعلى مجلسى، معروف به علامه مجلسى يا مجلسى ثانى در سال 1037 هجرى در شهر اصفهان ديده به جهان گشود. وى از نسل ابونعيم اصفهانى است و خاندان او از خاندانهاى بزرگ شيعه در قرون اخير است كه نزديك به صد عالم وارسته و بزرگوار از آن برخاسته اند.

پدرش مجلسى اول( 1070 1003 ق) محدث و فقيهى بزرگ و صاحب آثار و داراى مقامات معنوى است كه شاگرد شيخ بهايى و ميرداماد و عالم به علوم مختلف اسلامى و مرجع تقليد در زمان خويش بود. چهار خواهر مجلسى نيز هر يك داراى تأليفات و تحقيقات ارزنده اى در علوم اسلامى مى باشند. چنانكه همسران اين زنان نيز از علماى بزرگ بودند، مانند ملا صالح مازندرانى. پنج پسر مجلسى هم از

محضر علم و معارف پدر بهره مند شدند و به مدارجى بالا دست يافتند. دامادهاى علامه هم از طلاب و فضلاى آن زمان بودند.

علامه محمدباقر مجلسى از جمله بزرگانى است كه از جامعيت خاصى برخوردار بود. او در علوم مختلف اسلامى مانند تفسير، حديث، فقه، اصول، تاريخ، رجال و درايه سرآمد عصر بود. نگاهى اجمالى به مجموعه عظيم بحار اين نكته را بخوبى آشكار مى سازد. اين علوم در كنار علوم عقلى همچون فلسفه، منطق، رياضيات، ادبيات، لغت، جغرافيا، طب، نجوم و علوم غريبه از او شخصيتى ممتاز و بى نظير ساخته بود. او هم زمان با طى مدارج علمى، كمالات روحى را پيمود. هيچ گاه از ياد خدا غافل نبود و تمام اعمالش را با قصد قربت انجام مى داد. به توسل و زيارت معصومين اهميت فراوان مى داد و با وجود مشكلات آن زمان و امكانات بسيار ابتدايى براى مسافرت، چندين بار به زيارت ائمه عراق، بقيع و مشهد مقدس نائل شد و هر بار مدتى طولانى در جوار آن بزرگواران سكنى گزيداو چند بار نيز به حج خانه خدا مشرف شد. از ويژگى هاى مهم اين بزرگ مرد، زهد و پارسايى و ساده زيستى اوست و با آنكه شيخ الاسلام حكومت صفوى بود و امكانات دولت در اختيار او بود، زندگى شخصى اش در نهايت زهد و سادگى سپرى مى شد. چنانكه بسيار متواضع بود و هيچ گاه به مقام اجتماعى و بالا و پايين بودن موقعيت يا سنّ افراد نگاه نمى كرد چنانكه از سيد على خان مدنى شارح صحيفه سجاديه مطالب فراوانى در بحار آورده در حالى كه سيد على خان 15 سال كوچكتر از علامه بوده و از حيث مقام

و منزلت اجتماعى هم به او نمى رسيد.

شخصيت سياسى

علامه در ميان سلاطين صفوى هم نفوذ بالايى داشت. در سال 1098 با اصرار شاه سليمان صفوى به سمت شيخ الاسلامى اصفهان منسوب شد و تا پايان عمر در اين سمت بود. شيخ الاسلام بالاترين و مهمترين منصب دينى و اجرايى در آن عصر بود. او سياستمدارى مقتدر به شمار مى آمد كه با تدبير خويش در زمان سلاطين بى كفايت صفوى كشور را از حمله و تجاوز دشمنان حفظ نمود. به طورى كه پس از وفات او كشور دچار هرج و مرج شد و افغانها به ايران حمله كردند و حكومت صفويه را سرنگون نمودند.

مجلسى روشى معتدل بين اصولى و اخبارى داشت و در عين اينكه محدثى بزرگ بود به علوم عقلى هم توجه داشت. او در عصر خود دست به مبارزه اى قاطعانه با تصوف زد.

اساتيد

برخى اساتيد و مشايخ نقل علامه عبارتند از: پدرش محمد تقى، آقا حسين خوانسارى( م 1098 ق)، مولا محمد صالح مازندرانى( م 1086 ق)، ملا محسن فيض كاشانى( م 1091 ق)، شيخ حرّ عاملى.

شاگردان

بيش از يكهزار نفر از طلاب و دانش پژوهان از محضر پر فيض علامه مجلسى استفاده نموده و از او اجازه هاى فراوانى گرفته اند مانند: سيد نعمت اللّه جزائرى، جعفر بن عبد اللّه كمره اى، زين العابدين بن شيخ حرّ عاملى، سليمان بن عبد الله ماحوزى بحرانى، شيخ عبد الرزاق گيلانى، عبدالرضا كاشانى، محمد باقر بيابانكى، ميرزا عبد الله افندى، سيد على خان مدنى، شيخ حرّ عاملى.

آثار علامه مجلسى عمرى بسيار پر بركت داشت و در عمر 73 ساله خويش بيش از يكصد كتاب به زبان فارسى و عربى نوشت كه تنها يك عنوان آن بحار الأنوار امروزه در 110 جلد و مرآة العقول در 26 جلد منتشر شده است. مهم ترين آثار ديگرش: ملاذ الأخيار، شرح تهذيب شيخ طوسى، الفرائد الطريفة، شرح صحيفه سجاديه، شرح أربعين حديث، حق اليقين، زاد المعاد، تحفة الزائر( در زيارات)، عين الحياة، صراط النجاة، حلية المتقين( در آداب و مستحبات)، حياة القلوب در تاريخ پيامبران و ائمه، مشكاة الأنوار( مختصر حيات القلوب)، جلاء العيون در تاريخ و مصائب اهل بيت. اكثر عناوين كتب وى كتب فارسى است.

وفات علامه در شب 27 رمضان سال 1110 هجرى در شهر اصفهان از دنيا رفت در حالى كه كارهاى نيمه تمامى داشت و موفق به اتمام آنها نشد. مزار او در اصفهان مشهور است.

مجموعه رسائل فقهي

مشخصات كتاب

نام كتاب: بيست و پنج رساله فارسى

نويسنده: محمد باقر مجلسى

موضوع: فقه روائى

تاريخ وفات مؤلف: 1111 ه ق

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى

مكان چاپ: قم

سال چاپ: 1412 ق

نوبت چاپ: اول

رساله آداب نماز

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 237

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين، و الصلاة على سيد المرسلين محمد و عترته الاكرمين.

و بعد: چنين گويد أحقر عباد اللّه محمد باقر بن محمد تقى كه چون نماز عمده اركان ايمان است مى بايد بنده مؤمن شرايط و آداب آن را بداند.

از آن جمله مى بايد بداند كه خداوندى دارد كه همه آسمانها و زمينها و خلايق را آفريده است، و بر هر عاقلى ظاهر است كه هيچ بنا بى بنايى نمى باشد، و اگر هزار كس گويند به طفلى كه اندك شعورى داشته باشد كه فلان بنا خود به خود به هم رسيده البته آن طفل قبول نمى كند.

پس وجود حق سبحانه و تعالى ظاهر است نزد هر عاقلى. و ليكن مى بايد كه خداوند خود را منزه داند از آنكه شبيه به مخلوقى از مخلوقات باشد.

پس بدان كه جسم نيست مانند هوا و نور و بزرگى و كوچكى و رنك و بو و مزه ندارد، و به ديدن و شنيدن و بوييدن و چشيدن و لمس كردن احساس او نمى توان نمود، و مكان ندارد، و در عرش

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 238

و كرسى نيست، با آنكه در همه جا هست و در هيچ جا نيست، به اين معنى كه علم و قدرتش به همه چيز احاطه كرده، و ليكن عقل به كنه ذات

او نمى تواند رسيد، نمى بينى كه كور مادر زاد علم دارد كه سرخ و سبز و زرد مى باشد، اما تصور رنگها نمى تواند كرد، و هر چه تصور كند غلط كرده است.

ديگر بدان كه حق سبحانه و تعالى قادر و مختار است، و به قدرت كامله همه اشيا را از عدم به وجود آورده است، و عالم است به همه اشياء، و همه نزد او ظاهر است، و در ازل آزال علم داشت به جميع آنچه در ابد آباد آفريده است، و هر چه را اراده كند كه موجود شود في الحال موجود مى شود.

و چون آدمى فكر كند در هر ذره از ذرات كاينات، بر او ظاهر مى شود كه خداوندى دارد كه آن را ايجاد كرده است، و آدمى به خود راه نمى دهد كه كارى عبث بكند، يقين كه تجويز نخواهد كرد كه خداوند او كه قدرتش بر كمال است و علمش لا يزال است كارى كه بد يا عبث باشد بكند، و هر چه كرده است و مى كند همه عين حكمت و مصلحت بندگان است.

ديگر خود فرموده است كه من همه خلايق را آفريدم كه بندگى كنند مراد، نه آن است كه محتاج به بندگى ايشان باشم، بلكه مى خواهم كه بندگى كنند مرا تا قابل ثوابهاى غير متناهى من شوند.

و چون ميان بندگان و خداوند ايشان بعدى عظيم بود، و همه كس قابل يافت مراد الهى نبودند، جمعى از ايشان را قابل رسالت گردانيد، و به جميع كمالات موصوف ساخت، و ايشان را به خلايق فرستاد، و هر يك از ايشان را معجزات كرامت فرمود، تا بر خلايق ظاهر شود كه ايشان از جانب او به

خلق آمده اند، از آن جمله

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 239

پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله را به ما فرستاد و زياده از هزار معجزه به او كرامت فرمود.

و از جمله خصايص آن حضرت است كه معجزه آن حضرت تا قيام قيامت باقى خواهد بود، به خلاف ساير انبياء كه معجزه ايشان مخصوص زمان حيات ايشان بود و بس، و آن قرآن است كه جميع عرب را فرمودند كه مثل قرآن را بياورند و عاجز شدند. و باز فرمود: كه ده سوره بياورند و نتوانستند. و باز فرمود: كه مساوى يك سوره صغيرى بياورند و نياوردند و همه اعتراف نمودند به عجز، و هر كه تعصب نورزيد به شرف اسلام مشرف شد،

و اعجاز قرآن از وجوه بسيار است
اشاره

از جهت فصاحت و بلاغت كه در اعلى مرتبه است:

اول:

از جهت نظم و اسلوبى كه نشنيده بودند مثل آن را.

دوم:

از جهت احاطه به جميع اولين و آخرين، چنانچه زياده از هزار سال است كه چندين هزار عالم و فاضل در آن غور مى نمايند و استنباط علوم مى كنند و به قطره اى از آن دريا نرسيده اند، و هر چه بيشتر فكر كنند بيشتر ظاهر مى شود، با آنكه آن حضرت نزد عالمى تردد نكرده بود، بلكه در ميان عرب خصوصا در مكه معظمه عالمى نبود، مع هذا خبر مى داد از جميع كتب پيغمبران و از جميع احوال ايشان.

سوم:

آنكه هر كتابى و حكايتى را كه دوبار خواندند بار سوم نمى توان خواند و شنيد به خلاف قرآن كه اگر صد هزار مرتبه خوانده شود رغبت زياده مى شود.

چهارم:

آن است كه در قرآن مجيد حق سبحانه و تعالى خبر از آينده بسيار داده است، كه همه واقع شده و بسيارى ديگر خبر داده كه واقع خواهد شد.

پنجم:

آنكه شفا دهنده همه دردها است، و دافع همه بلاها است، هر آيتى را كه از جهت هر مطلوبى از روى اخلاص بخوانند البته آن حاجت روا مى شود، و بيان اعجاز و معجزاتى كه مشتمل است قرآن مجيد بر آنها حصر نمى توان نمود.

و همچنين معجزات ديگر كه از آن حضرت ظاهر شد، مانند زنده كردن مردگان، و شق قمر، و گواهى دادن سنگ و چوب و در و ديوار بر پيغمبرى آن حضرت. و همچنين معجزاتى كه بر دست حضرت أمير المؤمنين و حضرات ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين ظاهر شده است، چنانكه دليل حقيت امامت ايشان است، دليل نبوت آن حضرت است، زيرا كه آن جماعت با اين معجزات تصديق نبوت آن حضرت كرده اند.

[اصول دين]

بلكه معجزات همه دليل وجود واجب الوجود نيز هست، چنانكه جميع پيغمبران كه معجزات مى نمودند، خلق مى گفتند كه اگر خدا نمى بود ايشان كى قدرت بر اين امور مى داشتند.

و بايد كه اعتقاد كند كه بعد از حضرت رسول (ص) حضرت امير المؤمنين على بن أبى طالب خليفه و جانشين آن حضرت است، و اطاعت او بر همه خلق واجب است، و بعد از او امام حسن، و بعد از او امام حسين، و بعد از او امام زين العابدين على بن الحسين، و بعد از او امام محمد باقر، و بعد از او امام جعفر صادق، و بعد از او امام موسى كاظم، و بعد از او امام على بن موسى الرضا، و بعد از او امام محمد تقى، و بعد از او امام على نقى، و بعد از او امام حسن عسكرى، و بعد از او حضرت صاحب الزمان،

كه امام اين زمان است، و غايب است، و ظاهر خواهد شد، و عالم را پر از عدالت خواهد كرد، و همه كافران و مخالفان را به دين خود خواهد آورد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 241

و چون حضرت رسالت پناه (ص) از حج وداع رجوع نمودند و به غدير خم رسيدند امر الهى رسيد كه آن حضرت على بن أبى طالب را وصى و جانشين خود نمايند، و بعد از آن حضرت يازده معصوم ديگر را فرمودند كه خليفه و جانشين من خواهند بود به ترتيب، و امام دوازدهم غايب خواهد شد، و بعد از آن ظاهر خواهد شد، و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم وجور شده باشد.

و ديگر مى بايد اعتقاد كند به آنكه هر چه خاتم پيغمبران فرموده است حق است، و از آن جمله آن است كه چون حضرت مهدى (ع) ظاهر خواهد شد دشمنان ايشان را زنده خواهد كرد، و بسيارى از خواص شيعه نيز زنده خواهند شد و شيعيان داد خود را از دشمنان ايشان خواهند خواست، چنان كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد خبر داده از آن با ساير اخبارى كه حق سبحانه و تعالى خبر داده است.

و بايد اعتقاد كند كه سؤال قبر و عذاب و ثواب قبر به رجعت و قيامت حق است، و جميع مردگان زنده خواهند شد و به جزاى عمل خود خواهند رسيد، و بهشت حق است، و دوزخ حق است.

[غسل]

و چون بنده بالغ و عاقل باشد و خواهد كه نماز كند، پس اگر جنب شده و وقت نماز

داخل شده باشد غسل جنابت مى كند، و چنين نيت مى كند كه غسل جنابت مى كنم از جهت مباح بودن اين نماز و باقى نمازها و باقى چيزها كه به سبب آن مباح مى شود واجب قربة الى اللّه، و اگر قصد رضاى خدا كند كافى است، يعنى قصد مى كند كه چون حق سبحانه و تعالى فرموده است اطاعت امر او مى كنم، و اگر پيش از دخول وقت باشد قصد قربت مى كند و بس، و قصد واجب و سنت نمى كند، و اگر قصد مباح بودن نماز مطلق

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 242

كند كه هر نمازى كه خواهد تواند كرد بهتر است.

و همچنين اگر وضو نداشته باشد وضو سازد، اگر وقت داخل شده باشد به قصد وجوب، و اگر پيش از وقت باشد به قصد قربت.

و همچنين اگر زنى حائض يا نفسا باشد و پاك شده باشد از خون، غسل حيض و نفاس را واقع مى سازد، پس اگر بعد از دخول وقت باشد به قصد وجوب غسل مى كند، و پيش از دخول وقت به قصد قربت، اگر نمازى در ذمت ايشان باشد غسل و وضو را به قصد نماز قضا واقع مى سازند به قصد وجوب، و اگر علم به قضا نداشته باشد چنانكه گفتيم نيت مى كند كه غسل مى كنم به جهت رفع حدث و مباح شدن نماز و هر چيز كه به غسل مباح مى شود قربة الى اللّه تعالى.

و چون غسل كند آب بر سر ريزد و تمام سر و گردن را بشويد و اگر مو داشته باشد آب به زير مو مى رساند، و اگر گوشش سوراخ داشته باشد أحوط آن است كه آب به سوراخ گوش

برساند، و مجرب است كه سوراخ بهم نمى آيد هر چند مدتها شده باشد، و آب به ته مو البته بايد برسانيد، و مشهور آن است كه شستن مو در كار نيست، و اگر بشويد احوط است، و بهتر آن است زنان را كه موهاى بافته را بگشايد، خصوصا در غسل حيض و نفاس.

و چون از شستن سر و گردن فارغ شود بدن را مى شويد. و احوط آن است كه اول جانب راست را بشويد، و ديگر جانب چپ را. و بعد از غسل جنابت احتياج به وضو نيست. و بعد از غسل حيض و نفاس و مس ميت نيز در كار نيست و غسل كافى است، و ليكن اگر وضوئى احتياطا پيش از غسل واقع سازد بهتر است به قصد قربت.

و اگر بعد از نيت به آب فرو رود كافى است، و اين را غسل ارتماسى مى گويند. و اگر روزه باشد بايد كه غسل ترتيبى به عمل

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 243

آورد و سر به آب فرو نبرد، و به هر حال غسل ترتيبى بهتر است.

و اگر در حمام اول سر و گردن را در ميان آب بشويد، و آنچه از بدنش بيرون آب باشد بشويد، و آنچه اندرون آب باشد قصد شستن آن بكند و حركت بدهد و دستى بمالد كه آب به جانب راست همه جا برسد، و بعد از آن جانب چپ را به دستور بشويد خوب است. و اگر در شستن هر طرف پا را از آب بيرون آورد و آب بريزد يا داخل آب كند بهتر است.

و اگر در غسل ارتماسى بدن را أولا پاك سازد، و تخته

را آب كشد، و بالاى تخته رود و نيت كند، و هموار داخل آب شود بهتر است.

[وضو]
اشاره

و وسواس از شيطان است در نيت و طهارت، و نيت امرى است كه همه كس دارد، و چون وضو سازد و نيت كند احوط آن است كه آب را از جانب بالاى روى در رستنگاه موى بريزد، و مقدارى از موى را مى شويد كه انگشت مهين و ميانين بر او بگردد و ما بقى را تا گوش به قصد احتياط مى شويد.

و اگر ريش او كثيف باشد كه ته موى نمايان نباشد روى موى را مى شويد، و اگر تنك باشد، پس اگر مانند مورچه پى باشد آب به همه جا مى رساند و اگر بعضى پيدا نباشد و بعضى پيدا باشد احتياطا آب به همه جا برساند به عنوان جريان.

و بعد از آن دست راست را بشويد، و ابتدا از مرفق كند تا سر انگشتان، و مرد اول آب را بر پشت دست بريزد، و زن آب را بر شكم دست بريزد، و دست را از بالا به پائين آورد، و بهتر آن است كه دست را بر نگرداند و بر دارد، و باز از بالا به پائين بياورد تا آب به همه دست جارى شود، و سر دست راست را بشويد هر چند ترى داشته باشد.

و احوط آن است كه آب به ته ناخنها برساند، و ناخنها را بگيرد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 244

يا چرك آن را بيرون كند، و بعد از آن دست چپ را به دستور مى شويد، و بعد از آن مسح پيش سر را مى كند، و بهتر آن است كه به دست راست

بكشد، و آن مقدار آب در دست نمانده باشد كه اقل غسل به فعل آيد.

و چون خواهد كه مسح كشد آب دست را بيفشاند كه كم شود، و از بالاى سر به پائين بكشد، و بهتر آن است كه دست به ترى پيش سر نرسد.

و بهتر آن است كه به دست راست مسح پاى راست بكشد، و به دست چپ پاى چپ را مسح كند از آبى كه از وضو مانده باشد و آب تازه بر ندارد.

و احوط آن است كه به جميع كف دست پاها را مسح كشد، و اول پاى راست را مسح كند و ديگر پاى چپ را.

و سنت است كه اول دستها را تا بند دست يك مرتبه بشويد اگر وضو از خواب يا بول سازد، و دو مرتبه بشويد اگر وضو از حدث غائط باشد، و در غسل سه مرتبه بشويد.

و مستحب است كه دعاها را بخواند به اين نحو:
كه چون آب وضو را بردارد و دست بشويد اين دعا را بخواند:

«بسم اللّه و باللّه الحمد للّه الذي جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا».

يعنى: وضو مى سازم به يارى خدا و ذات مقدس او، و حمد مى كنم خداوندى را كه آب را پاك كننده گردانيده است و نجس نگردانيده است

و بعد از مضمضه بخواند:

«اللهم لقني حجتي يوم القاك، و أطلق لساني بذكرك و شكرك، و اجعلني ممن ترضى عنه».

يعنى: خداوندا تلقين نما به من حجت مرا در روزى كه ملاقات

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 245

مى نمايم تو را يعنى ملائكه تو از من سؤال مى نمايند اعتقادات مرا در قبر، و گويا گردان زبان مرا به ياد تو و شكر تو، و بگردان مرا از آنها كه خوشنود گرديده از ايشان.

و بعد از استنشاق بگويد

«اللهم لا تحرم علي ريح الجنة و اجعلني ممن يشم ريحها و روحها و ريحانها و طيبها».

يعنى: خداوندا حرام مگرادان بر من بوى بهشت را، و بگردان مرا از آنها كه مى شنوند بوى آن را و نسيم آن را و گلهاى آن را و بوى خوش آن را، و بهتر است كه مضمضه و استنشاق را سه مرتبه بكند.

و چون آب بر روى ريزد بگويد

«بسم اللّه الرحمن الرحيم»

و بعد از شستن روى يا در اثناى آن بگويد

«اللهم بيض وجهي يوم تسود فيه الوجوه و لا تسود وجهي يوم تبيض فيه الوجوه».

يعنى: خداوندا سفيد و نورانى گردان روى مرا در روزى كه سياه مى گردد در آن بعضى از رويها، و سياه و تيره مگردان روى مرا در روزى كه سفيد مى گردد در آن رويها، يعنى روز قيامت.

و چون دست راست را بشويد بگويد

«اللهم أعطني كتابي بيميني و الخلد في الجنان بيساري و حاسبني حسابا يسيرا».

يعنى: خداوندا بده به من در قيامت نامه مرا بد دست راست من، و نامه مخلد بودن در بهشت را به دست چپ من و حساب كن مرا حساب آسان.

و چون دست چپ را بشويد بگويد

«اللهم لا تعطني كتابي بشمالي و لا تجعلها مغلولة الى عنقي و أعوذ بك من مقطعات النيران».

يعنى: خداوندا مده به من در قيامت نامه مرا به دست چپ من و نه از پشت سر من، و مگردان دست مرا غل كرده بسوى گردن من، و پناه مى برم به سوى تو از جامه ها كه در جهنم براى كافران مى برند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 246

از آتش جهنم.

و چون مسح سر كشد بگويد

«اللهم غشني رحمتك و بركاتك و عفوك».

يعنى: خداوندا فرو گير از سر تا پاى مرا به رحمت اخروى و بركتهاى دنيوى و آموزش خود.

و چون مسح پاكند بگويد

«اللهم ثبت قدمي على الصراط يوم تزل فيه الاقدام و اجعل سعيي فيما يرضيك عني».

يعنى: خداوندا ثابت گردان دو قدم مرا در قيامت بر صراط در روزى كه مى لغزد در آن قدمهاى كافران و عاصيان، و بگردان سعى و رفتار مرا در آنچه باعث خوشنودى تو مى گردد از من.

و چون متوجه نماز شود اذان و اقامه بگويد،
اذان

ودرچهار مرتبه اللّه أكبر بگويد يعنى خدا از آن بزرگ تر است كه عقلها به او تواند رسيد، و دو مرتبه أشهد أن لا اله الا اللّه، يعنى گواهى مى دهم كه معبودى نيست سزاوار پرستيدن به جز معبود يكتاى به حق كه متصف است به جميع صفات كمال.

و دو مرتبه أشهد أن محمدا رسول اللّه، يعنى گواهى مى دهم كه محمد پيغمبر فرستاده خدا است. و دو مرتبه حي على الصلاة، يعنى بشتابيد به سوى نماز. و دو مرتبه حي على الفلاح، يعنى بشتابيد به سوى چيزى كه موجب رستگارى آخرت است. و دو مرتبه حي على خير العمل، يعنى بشتابيد به سوى عملى كه بهترين عملها است كه آن نماز است. و دو مرتبه اللّه أكبر، و دو مرتبه لا اله الا اللّه.

اقامه

ودردو اللّه أكبر از أول مى اندازد، و يك لا اله الا اللّه آخر، و دو قد قامت الصلاة بعد از حي على خير العمل مى گويد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 247

و به گمان فقير اگر در آخر نيز دو مرتبه لا اله الا اللّه بگويد خوب است.

[شروع نماز]

و سنت است در ميان اذان و اقامه به سجده رود و بگويد «لا اله الا أنت سبحانك و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسي فاغفر لي ذنبي انه لا يغفر الذنوب الا أنت».

يعنى: بار خدايا توئى پادشاه ثابت دائم، نيست معبودى به جز تو، پاك مى دانم و منزه مى شمارم تو را از هر چه لايق جلال ذات و كمال صفات تو نيست، و تو را حمد و شكر مى كنم، بد كرده ام و ستم بر نفس خود كرده ام، پس بيامرز از براى من گناه مرا، به درستى كه نمى آمرزد گناهان را به غير از تو.

پس دو مرتبه بگويد: «أللّه أكبر» و بگويد: «لبيك و سعديك و الخير في يديك، و الشر ليس اليك، و المهدي من هديت، عبدك و ابن عبديك بين يديك منك و لك و اليك، لا ملجأ و لا منجا و لا مفر منك الا اليك، سبحانك و حنانيك تباركت و تعاليت سبحانك رب البيت الحرام».

يعنى: مى ايستم در خدمت تو ايستادنى بعد از ايستادنى يعنى هميشه در خدمت تو ايستاده ام، و يا آن كه چون از ما پيمان طلبيده اى اينك اجابت تو كرده ام، و لبيك گويان در خدمت تو ايستاده ام، و يارى مى كنم تو را يارى نمودنى بعد از يارى نمودنى، يعنى پيوسته فرمان بردار توام، نيكيهاى دنيا و آخرت همه در دست قدرت

و رحمت تو است، و بد از تو نيست و به سوى تو راهى ندارد، هدايت يافته كسى است كه تو او را هدايت كرده اى، بنده توام و كنيز و غلام زاده توام كه در خدمت تو ايستاده ام.

از تو است ابتداى وجود من و به تو است بقا و ياورى من، و از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 248

براى تو است كارهاى من و به سوى تو است بازگشت من، نيست پناهى و اميد گاهى و گريز گاهى از تو مگر به سوى تو، پاك و منزه مى دانم ساحت كبرياى تو را از غبار هر چه تو را نسزد و نشايد، و حال آن كه سؤال مى كنم از تو رحمت و مهربانى را پيوسته، و دائم مبدء جميع بركتها توئى در دنيا و عقبا، و بلندترى از ادراك عقلها و وهمها، مقدس و منزهى اى پروردگار خانه كعبه، يعنى معبود و مقصودم توئى نه كعبه، و روى به كعبه آورده ام به فرموده تو.

پس يك مرتبه تكبير بگويد، پس نيت كند كه نماز صبح مى كنم ادا از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و همين كه در خاطرش باشد نيت است.

پس بگويد: «اللّه أكبر» تكبير احرام را و اين دعا بخواند «وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الارض على ملة ابراهيم و دين محمد صلى اللّه عليه و آله و منهاج علي صلوات اللّه عليه حنيفا مسلما و ما أنا من المشركين ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي للّه رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و أنا من المسلمين».

يعنى: روى دل خود را گردانيده ام براى آن كسى كه بى ماده

و مدت به محض كمال قدرت بيافريد آسمانها و زمين را در حالتى كه بر ملت يگانه پرستى ابراهيم عليه السلام و دين حق محمد صلى اللّه عليه و آله و طريق مستقيم علي عليه السلام در اصول و فروع دين ثابت و راسخم، و مايلم از شرك و اديان باطله به سوى توحيد و دين حق رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام، و منقادم جميع اوامر و نواهى ايشان را، و نيستم از شرك آورندگان به شرك جلي مانند بت پرستى، و نه به شرك خفى مانند ريا و متابعت و موالات غير ائمه هدى.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 249

به درستى كه نماز از من و نسك من، يعنى قربانى من يا حج من يا همه عبادتهاى من، و زندگانى من و مردن من، يا آنچه بر آنم در زندگى من، و آنچه به من مى رسد بعد از مردن من، خالص است از براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است، نيست او را شريكى و انبازى در خلق عالم و در معبوديت و استحقاق عبادت.

يعنى: در عبادت كسى را با او شريك نمى كنم، و به اين مأمور شده ام از جانب خدا كه او را به يگانگى به پرستم، و من از جمله مطيعان و فرمان بردارانم. و اين كلمات في الحقيقه نيت نماز است، و عمده آنچه در همه عبادات معتبر است همين اخلاص است كه در اين فقرات مذكور است.

پس بگويد: «أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» يا بگويد «أعوذ باللّه السميع العليم من الشيطان الرجيم».

يعنى: پناه مى گيرم و التجا مى برم به معبود به حق و خداوند مطلق كه شنوا است جميع

گفتهاى خلايق را، و دانا است جميع معلومات را، خصوصا اعمال و نيات بندگان را از شر وسوسه ديو فريبنده سركش، يا دور مانده از رحمت حق، و رجيم است يعنى سنگ باران كردند او را ملائكه چون از آسمان راندند به تير شهاب، يا به لعنت خدا و خلق مرجوم است.

پس سوره حمد را بخواند از روى وجوب، و يك سوره تمام بعد از حمد بخواند به قصد قربت، و چون قرائت سوره فاتحه در نماز واجب است، و بهترين سوره ها در اكثر نمازها بعد از آن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ و سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ است، ترجمه اين سوره ها بر سبيل اجمال مذكور است.

[ترجمه سوره حمد]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، استعانت مى جويم به نام خداوندى كه سزاوار پرستش است و مستجمع جميع صفات كمال است، و رحمان

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 250

است به رحمتهاى عام نسبت به جميع خلق، و رحيم است به رحمتهاى خاص نسبت به مؤمنان در دنيا و آخرت.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، جميع ستايشها مخصوص خداوندى است كه آفريننده و تربيت كننده جميع عالميان است.

الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، تأكيد بسمله است، يا آن كه در آنجا مراد رحمانيت و رحيميت دنيا است، و در اينجا رحمانيت و رحيميت آخرت است، كه بار ديگر ايشان را حيات مى بخشد، و مؤمنان را مى آمرزد و داخل بهشت مى گرداند.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، يعنى جزا دهنده روز جزا، يا متصرف در امور در روز جزا. و جمعى از قراء ملك خوانده اند بدون ألف و فتح ميم و كسر لام، يعنى پادشاه روز جزا است، و هر دو جايز است، و چون اكثر روايات دلالت بر مالك مى كند شايد اختيار

آن اولى باشد.

و چون به سبب استعاذه از شيطان رجيم و استعانت از خداوند رحيم، و تذكر صفات كماليه رب العالمين، و اقرار به يوم دين، او را بعد از غايت بعد في الجمله قربى، و بعد از نهايت هجرات اندك و صلى به هم رسيد، از مقام غيبت گويا به مجلس انس و حضور رسيده به عنوان مخاطبه سخن مى گويد:

إِيَّاكَ نَعْبُدُ، يعنى عبادت مى كنم تو را و بس، و در اين مقام ديگران را نيز ضم كرد كه شايد به بركت آنها عبادت او نيز مقبول گردد.

و چون اين كلام موهم اين بود كه او مفاخره به عبادت خود مى كند و خود را مستقل در آن مى داند بعد از آن فرمود: وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ يعنى از تو استعانت مى جويم و بس نه غير تو در همه امور خصوصا در عبادت.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 251

و چون آداب مقرره دعا از توسل به جناب مقدس الهى و حمد او بر نعم غير متناهيه و ذكر او به صفات كماليه و وسيله أمام حاجت از اظهار عبادت به عمل آورد، و دعا أحب عبادات است به سوى خدا و أعظم أسباب قرب است در درگاه حق تعالى شروع به دعا نمود.

و چون هدايت به راه دين اعظم مطالب است نزد أرباب يقين ابتدا به آن نمود و فرمود: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ، يعنى هدايت و راهنمائى كن ما را به راه راست، يعنى راه حق، زيرا كه راه حق راست مى رود به سوى بهشت صورى و معنوى، و در آن افراط و تفريط و غلو و تقصير نمى باشد، زيرا كه در هر امرى كسى كه

غلو مى كند از جانب راست از حق بدر رفته است، و كسى كه تقصير مى كند از جانب چپ از حق بدر رفته، چنانچه فرموده اند: راه راست و چپ گمراه كننده است و حق طريق وسط است.

مثل آن كه جمعى در باب أمير المؤمنين عليه السلام غلو كردند و به خدائى او قائل شدند، يا او را بهتر از پيغمبر دانستند و گمراه شدند، و بعضى به امامت آن حضرت بلا فاصله قائل نشدند و كافر شدند. و راه راست و راه وسط راه آن جماعتى است كه اعتقاد به امامت آن حضرت بعد از رسول بى فاصله كردند و يازده نفر از فرزندان آن حضرت را به ترتيب بعد از او امام خود شناختند و متابعت ايشان را در گفتار و كردار بر خود واجب دانستند و ايشان همچنان كه در دنيا در صراط مستقيم اند، در آخرت نيز به آسانى بر صراط مى گذرند.

چنانچه در حديث وارد شده است كه صراط دو صراط است، يكى صراط دنيا كه ولايت و متابعت أهل بيت رسالت است كه آن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 252

دين حق است و ديگرى صراط آخرت است كه راه بهشت است از براى مؤمنان و بر روى جهنم كشيده است، و مؤمنان كه در دنيا بر صراط دين حق ثابت ماندند از آن صراط عبور مى كنند به سوى بهشت «1».

و در أحاديث عامه و خاصه به طرق مستفيضه وارد شده است كه صراط مستقيم علي بن أبي طالب عليه السلام است. يعنى ولايت و متابعت آن حضرت و امامان از ذريه او، يعنى ما را بر ايمان ثابت بدار و به كمال مرتبه

يقين برسان.

و چون كمال ايمان به محبت و ولايت أنبيا و أوصيا و متابعت ايشان است، در اين مقام اشاره به اين معنى نمود و فرمود: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، يعنى صراط مستقيم راه آن گروهى است كه انعام كرده اى بر ايشان.

و مراد نعمت دنيا نيست، زيرا كه نعمت دنيا را به مؤمن و كافر و صالح و فاسق عطا كرده است، بلكه به كافران و فاسقان بيشتر داده است، پس مراد نعمت دين و محبت و معرفت و قرب به رب العالمين است.

چنان كه در آيه كريمه در شأن شيعيان أهل بيت فرموده است:

كه هر كه اطاعت خدا و رسول او كند در ولايت علي بن أبي طالب و امامان از ذريه او پس ايشان در بهشت با گروهى اند كه انعام كرده است خدا بر ايشان از پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان و نيكو رفيقانند ايشان «2».

و در أحاديث وارد شده است كه مراد از پيغمبران حضرت رسول

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 253

صلى اللّه عليه و آله و از صديقان أمير المؤمنين عليه السلام و از شهدا حسن و حسين عليهما السلام و از صالحان سائر ائمه عليهم السلام است «1».

پس مراد از اين آيه آن است كه راه رسول و أهل بيت او را به من بنما، و مرا تابع ايشان گردان.

و چون در اين آيه اشاره به يك ركن عمده ايمان فرمود كه ولايت و متابعت دوستان خدا باشد، و بيزارى از دشمنان خدا نيز از اركان ايمان است، و ايشان دو قسم اند، يكى آن كه دانسته از براى دنيا از راه حق بدر رفته است، مانند اولى

و دومى و سومى و معاويه و يزيد و ساير خلفاى بنى اميه و بنى عباس و علماى أهل سنت، و ديگرى آن كه به نادانى متابعت ايشان كرده است، مثل اكثر عوام سنيان.

پس اول اشاره به قسم اول نمود و فرمود: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ، يعنى نه راه آن گروهى كه غضب كرده اى بر ايشان كه دانسته مخالفت أهل بيت رسالت كرده اند.

پس اشاره به قسم ثانى نمود و فرمود: وَ لَا الضَّالِّينَ، يعنى و نه راه آن جماعتى كه به نادانى گمراه شده اند، از اكثر احاديث چنين ظاهر مى شود.

و بعضى گفته اند مغضوب عليهم يهودند، و ضالين نصارا. و بعضى گفته اند مغضوب عليهم آنهايند كه در اصول دين گمراه شده اند، و ضالين آنهايند كه در فروع دين گمراه شده اند.

[ترجمه سوره قدر]

و أما ترجمه سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، يعنى به درستى كه ما فرستاديم قرآن مجيد را در شب قدر كه شب نوزدهم يا بيست و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 254

يكم يا بيست و سوم ماه رمضان است. و أحاديث بيست و سوم بيشتر است، يعنى شبى كه حق تعالى تقدير امور سال را در آن شب مى كند.

و خلاف است كه نزول قرآن در آن شب چه معنى دارد؟ بعضى گفته اند: ابتداى نزول در آن شب شد، و بعضى گفته اند: كه ختم نزول در آن شب شد. و بعضى گفته اند: همه در آن شب از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده، و در بيست و سه سال آيه آيه و سوره سوره به حسب مصالح نازل شده.

وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ، و از كجا دانستى كه شب قدر چيست و چه فضيلت

دارد تا ما نگوئيم.

لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، شب قدر بهتر است از هزار ماه.

در بعضى روايات وارد شده است كه يعنى عبادت شب قدر بهتر است از عبادت هزار ماه كه در آنها شب قدر نباشد.

و در بعضى از اخبار وارد شده است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله در خواب ديد كه بنى اميه بر منبر او مانند بوزينه بالا مى رفتند و مردم از پس پشت بر مى گشتند، از اين خواب ملول گرديد جبرئيل اين سوره را براى تسلى آن حضرت آورد كه شب قدر براى أهل بيت تو و شيعيان ايشان در قربتها و كرامتها كه ايشان را در آن شب حاصل مى شود بهتر است از هزار ماه پادشاهى بنى اميه كه در آن شب قدر نيست.

تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ، پيوسته تا روز قيامت فرود مى آيند فرشتگان و روح كه أعظم است از فرشتگان در آن شب بر امام زمان به فرمان پروردگار ايشان براى اعلام هر امرى كه مقدر شده است براى هر كس در آن شب، يا از براى هر امرى از مصالح دين و دنياى مردم.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 255

سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ، يعنى باعث سلامتى است اين شب از براى دوستان خدا تا طلوع صبح.

و أحاديث در اين باب بسيار است، و اين رساله گنجايش ذكر آنها ندارد.

و اما تفسير سوره توحيد،

روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السلام كه يهودان به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند نسب پروردگار خود را براى ما بيان كن، اين سوره نازل شد «1».

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،

يعنى: بگو يا محمد كه آن خدائى كه از او سؤال كرديد خداوندى است كه مستحق عبادت است و خالق جميع ممكنات است و مستجمع جميع صفات كمال است، و عقلها در ذات و صفات او حيران است.

و أحد است يعنى هيچ گونه كثرت در ذات و صفات او نيست، و مركب از اجزاء و اعضاء نيست، و بسيط مطلق است، و اجزاى خارجيه و وهميه و عقليه ندارد، و صفت موجود زائد بر ذات ندارد، و در خداوندى شريك ندارد.

اللَّهُ الصَّمَدُ، يعنى خداوند و معبود بر حق صمد است، يعنى همه خلق در همه امور به او محتاج اند، و محتاج به غير خود نيست، و همه چيز به او قائم است، و او قديم به هيچ چيز نيست، يا بالفعل من جميع الجهات است، و محل حوادث و انفعالات نيست.

لَمْ يَلِدْ، كسى از او متولد نشده است، چنانچه كفار مكه مى گفتند ملائكه دختران خدايند، و چنانچه ترسايان گفتند عيسى پسر خدا است، و چنانچه بعضى از يهود گفتند كه عزير پسر خدا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 256

است، و اگر نه بايست جسمى باشد مثل آنها و از نوع آنها، و مركب باشد به انواع تركيبات، و محتاج و ممكن باشد، و محتاج بخالقى باشد كه او را ايجاد كند.

و از حضرت امام حسين عليه السلام منقول است كه تتمه سوره تفسير صمد است. يعنى از او چيز كثيفى متولد نمى شود، مانند فرزند و بول و غائط و منى و بلغم و ساير كثافاتى كه از مخلوقين جدا مى شود، و نه چيز لطيفى مانند نفس و كلام و صوت، و از او منبعث

نمى شود حوادث، مانند پينكى و خواب، و خطورات بال و غم و اندوه و شادى، و خنده و گريه، و بيم و اميد، و رغبت و ترس، و ماندگى و گرسنگى و سيرى «1».

وَ لَمْ يُولَدْ، يعنى زائيده نشده است، و او را پدر و مادر نيست، و اين رد است بر نصارا كه عيساى زائيده شده مريم را خدا مى دانند، و موجود به ذات خود است، و وجود او مستند به علت و سببى نيست.

و حضرت سيد الشهداء صلوات اللّه عليه فرمود: يعنى از چيزى متولد نشده است، و از چيزى بيرون نيامده است، نه چنان كه اشياء كثيفه از عناصر خود بيرون مى آيند، مانند حيوان كه از حيوان ديگر بهم مى رسد، و مانند گياه كه از زمين مى رويد، و مانند آب كه از چشمه بيرون مى آيد.

و نه مانند چيزهاى لطيف كه از مركزهاى خود بيرون مى آيند، چون بينائى كه از چشم بيرون مى آيد، و شنوائى كه از گوش بهم مى رسد، و بوئيدن كه از بينى بيرون مى آيد، و چشيدن كه از دهان بيرون مى آيد، و دانائى و تميز كه از دل ناشى مى شود، و آتش كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 257

از سنگ بيرون مى آيد، بلكه او است خداوند صمد كه نه از علتى و سببى بهم رسيده است، و نه در چيزى است كه مكانى داشته باشد، مانند چشم كه محتاج به مكان است، و مانند عرض كه محتاج به محل است و چون سياهى و سفيدى، و نه بر چيزى است مانند پادشاهى كه بر تخت نشسته باشد.

و همه ممكنات را او از عدم به وجود آورده است، و به

قدرت كامله خود همه را خلعت هستى پوشانيده است، فانى مى گرداند هر چه را خواهد زايل گرداند، و باقى مى دارد هرچه مصلحت در بقاى آن داند «1».

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، يعنى احدى از ممكنات كفو و مثل و شبيه و نظير او نيست، پس نه جسم است كه به اجسام ماند، و نه جوهر است كه به جواهر شبيه باشد، و نه عرض است كه مانند اعراض محتاج به محل باشد، و در خداوندى عديل و شبيه ندارد.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه پرسيدند از تفسير اين سوره فرمود كه خدا أحد است بى آن كه تعددى در ذات و صفات او باشد، و صمد است بى آن كه اعضاء و اجزاء داشته باشد، و فرزندى ندارد كه وارث پادشاهى او را باشد، زيرا كه هر كه فرزند دارد جسم است و در معرض فنا است و از او پادشاهى به ديگرى مى رسد و از كسى متولد نشده است، و اگر نه او را به خداوندى سزاوارتر خواهد بود و لا أقل شريك او خواهد بود «2».

و در تفسير اين سوره كريمه اگر كتابها نوشته شود وفا به عشرى از اعشار آن نمى تواند كرد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 258

و سنت است كه چون از اين سوره فارغ شود خواه در نماز و خواه در غير نماز سه مرتبه بگويد كذلك اللّه ربي، يعنى چنين است خداوندى كه پروردگار من است، و بهترين سوره ها كه در نماز خوانده شود اين دو سوره است.

و در حديث وارد شده است كه عجب دارم از كسى كه اين دو سوره را در نماز نخواند چگونه

نماز او مقبول مى شود «1».

و در بعضى از روايات وارد شده است كه در ركعت اول سوره انا أنزلناه بخوانند كه سوره حضرت رسول و أهل بيت او است عليهم السلام، و ايشان را شفيع گرداند در درگاه خدا و به ايشان متوسل شود، و در ركعت دوم سوره توحيد بخواند كه بعد از آن دعا مستجاب است تا آن كه دعائى كه در قنوت بخواند مستجاب شود «2».

و روايت ديگر دلالت بر عكس آن مى كند، و هر دو خوب است، و فضيلت اين دو سوره بسيار است.

اما سنت است كه در نماز صبح روز دوشنبه و پنجشنبه سوره هَلْ أَتى بخواند، و در نماز شام و خفتن شب جمعه سوره جمعه در ركعت اول و سوره سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى در ركعت دوم بخواند، و در نماز جمعه و ظهر و عصر روز جمعه سوره جمعه و منافقون بخواند، و در نماز خفتن ساير شبها سوره سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ و قُلْ هُوَ اللَّهُ بخواند.

[ركوع]

پس چون تمام شود اندكى مكث كند، پس دستها را بر دارد و بگويد اللّه أكبر از جهت رفتن به ركوع، و واجب است كه آن مقدار كج شود كه دستش به زانو برسد، و مرد را بايد كه آن مقدار كج شود كه پشتش مساوى شود و زانوها را به پشت بكشند و بالهاى او گشاده باشد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 259

و زنان را سنت است كه بسيار خم نشوند، بلكه آن قدر خم شوند كه دست ايشان به زانوها تواند رسيد، و دستها بر زانوها نگذارند بلكه بر بالاى زانوها بر ران گذارند و دستها را

به خود بچسبانند.

و هر ذكرى كافى است، و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد سبحان ربي العظيم و بحمده، يعنى: پاك و مقدس و منزه مى شناسم پروردگار بزرگ خود را از هر چه لايق به عظمت و جلال او نباشد و كبريا و جبروت او را نشايد، و حال آن كه شكر و ستايش مى كنم او را بر آن كه مرا توفيق تنزيه خود داده است، و يك مرتبه كافى است، و پنج مرتبه و هفت مرتبه بهتر است.

پس سر بر دارد و راست شود، بعد از آن بگويد سمع اللّه لمن حمده الحمد للّه رب العالمين، يعنى حق تعالى شنيد و اجابت نمود، و جزائى خير داد هر كس را كه ستايش او كرد، و همه ثناها و ستايشها براى خداوندى است كه پروردگار عالميان است، و به گفتن سمع اللّه لمن حمده مستحب به عمل آيد.

[سجده]

پس اللّه أكبر بگويد در حالت دست بر داشتن، و چون تمام كند برود به سجده، و مرد دستها را پيش از زانو بر زمين گذارد، و زن را سنت است كه زانوها را پيش از دستها بر زمين گذارد، و پيشانى را بر زمين گذارد، يا بر چيزى كه از زمين روئيده باشد كه نخورند و نپوشند، و سنت است كه بر خاك كربلا باشد. و بايد كه هر دو دستها و زانوها و سر انگشتان مهين پاها را بر زمين رساند و زور او بر همه باشد.

و سنت است كه بينى را بر خاك گذارد، و مرد را سنت است در سجود كه بال گشاده باشد و اعضاى او از يك ديگر جدا باشد،

و زن را سنت است كه اعضاى خود را به يكديگر بچسباند و دستها

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 260

را تا ذراع بر زمين بخواباند، و چون درست قرار گيرد ذكر گويد، و بهتر آن است كه سه مرتبه سبحان ربي الاعلى و بحمده، يا پنج مرتبه يا هفت مرتبه بگويد و يكى كافى است.

و ترجمه اش آن است: كه منزه و مقدس مى گرداند پروردگار خود را كه از همه چيز بلندتر است به حسب مرتبه از هر چه بلند و رفعت او را نسزد، و حال آن كه مشغولم به ستايش و ثناى او بر آن كه توفيق بخشيده است مرا كه تنزيه او را بجا آورم.

پس سر بر دارد و راست بنشيند و پشت پاى راست را بر شكم پاى چپ گذارد، پس دست بر دارد و به سجده دوم رود مثل اول.

و چون درست بنشيند اللّه اكبر بگويد.

و چون خواهد كه برخيزد اول زانوها را بر دارد و ديگر دستها را، و در وقت برخواستن بگويد بحول اللّه تعالى و قوته أقوم و أقعد، يعنى بيارى خداوند عالم كه بلندتر است از آن كه عقلى به او برسد و قدرت و توانائى او بر مى خيزم و مى نشينم.

و سنت است كه اول دستها را بر دارند و بعد از آن زانوها را، و خود را بكشند و برخيزند بى آن كه عقب ايشان بلند شود.

[قنوت]

و چون راست بايستد سوره حمد را بخواند وجوبا، و سوره ديگر بخواند قربة الى اللّه، و بهتر آن است كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند.

پس اللّه أكبر بگويد از جهت قنوت در حالت دست برداشتن. پس دستها را

برابر روى باز دارد و شكم دست به جانب آسمان باشد، و قنوت بخواند احتياطا به قصد قربت.

بهتر آن است كه كلمات فرج را بخواند: «لا اله الا اللّه الحليم الكريم» يعنى نيست معبودى بجز خداى يكتا جامع جميع صفات كمال كه بزرگوار و بخشنده است «لا اله الا اللّه العلي العظيم» نيست

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 261

معبودى بجز معبود به حق و سزاوار پرستش و بلند مرتبه و بزرگوار است «سبحان اللّه رب السماوات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و الحمد للّه رب العالمين».

يعنى: پاك و مقدس است خداوندى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار زمينهاى هفتگانه است و آنچه در ميان آنها است و پروردگار عرش عظيم است، يعنى تختى كه حق تعالى در بالاى آسمانها و كرسى و حجب و سرادقات خلق كرده است و از همه اجسام بزرگتر است.

و در بعضى از اخبار تفسير عرش به علم حق تعالى شده است، و همه ستايشها و آفرينها مر خداى راست كه پروردگار جهانيان است، و اين دعا را كلمات فرج مى گويند و از بهترين دعاها است، و در همه قنوتهاى نمازها مستحب است، خصوصا در قنوت نماز جمعه، و نماز وتر، و تلقين ميت در وقت جان كندن از براى آسانى قبض روح.

پس بهتر آن است كه بعد از اين بگويد: «اللهم صل على محمد و آل محمد» كه بهترين دعاها است و دعا بدون صلوات بر ايشان مستجاب نمى شود، يعنى خداوندا رحمت و درود و ثنا و تحيت فرست بر محمد و آل محمد كه حضرت على و فاطمه

و يازده امام عليهم السلام از فرزندان ايشانند.

پس بگويد: «اللهم اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنا في الدنيا و الاخرة انك على كل شي ء قدير» يعنى خداوندا بيامرز گناهان ما و رحم كن بر ما و عافيت ده ما را از دردها و بيماريها و فتنه ها و بلاها، و عفو كن از خطاهاى ما در سراى دنيا و سراى آخرت به درستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 262

و هر چند دعا بيشتر بخواند در قنوت بهتر است. و در حديث وارد شده است كه هر كه قنوت او طولانى تر است راحت او در آخرت بيشتر است «1». اما به دعاى اول و دعاى آخر و صلوات تنها، و اقل دعا اكتفا مى توان كرد اگر چه سه مرتبه سبحان اللّه باشد.

[تشهد]

پس اللّه اكبر بگويد و به ركوع رود مثل ركعت اول، و چون سر از سجده دوم بردارد بر ران چپ بنشيند و هر دو پا را از جانب راست بيرون آورد و پشت پاى راست بر شكم پاى چپ گذارد و دستها را بر زانوها بگذارد و انگشتان را به يكديگر بچسباند و نظر به دامن خود كند و تشهد بخواند.

و زن را در نشستن تشهد و غير آن در نماز سنت است زانوها را به يكديگر بچسباند و زانوها را از زمين بردارد و بر اليتين خود بنشيند به روشى كه بر سر پا نشينند و زانوها را از زمين برندارد به روشى كه اعضا و رانها بهم چسبيده باشد.

و در تشهد شهادتين واجب است با صلوات بر محمد و آل

محمد؛ بنا بر مشهور و أولى آن است كه صلوات را به قصد قربت بجا آورد و باقى زيادتيها به قصد سنت، به اين نحو «بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و خير الاسماء للّه، أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، اللهم صل على محمد و آل محمد، و تقبل شفاعته في امته و ارفع درجته».

يعنى: يارى مى جويم به بزرگى خدائى كه سزاوار پرستش است و به خداى يگانه، و همه ثناها مخصوص خدا است «أشهد أن لا اله الا اللّه» يعنى گواهى مى دهم به اينكه نيست معبودى به غير خدائى كه مستجمع جميع كمالات و مستحق عبادت است در حالتى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 263

كه يكتا و منفرد است در خداوندى و او را شريكى و انبازى نيست در استحقاق «و أشهد أن محمدا عبده و رسوله» يعنى گواهى مى دهم كه محمد صلى اللّه عليه و آله بنده او و پيغمبر و فرستاده او است.

و بهتر آن است كه بعد از و رسوله بگويد: «ارسله بالحق بشيرا و نذيرا بين يدي الساعة، و اشهد أن ربي نعم الرب و أن محمدا نعم الرسول، و أن الساعة آتية لا ريب فيها، و أن اللّه يبعث من في القبور، الحمد للّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا اللّه».

يعنى: فرستاده است او را به راستى و درستى بى شك و شبهه در حالتى كه بشارت دهنده است برحمت و تفضل خدا كسى را كه به دين حق اقرار كند، و ترساننده است از عقوبت و عدل خدا كسى را

كه از دين حق بدر رود، و يا اصرار بر كبائر كند، و در پيش روى قيامت مبعوث گرديده است، يعنى نزديك به قيامت است و پيغمبر ديگر بعد از او نيست.

گواهى مى دهم كه پروردگار من نيكو پروردگارى است، و اينكه محمد نيكو رسولى است، و به درستى كه قيامت آينده است شكى و شبهه اى نيست در آن، و به درستى كه خدا برمى انگيزد و زنده مى گرداند آنها را كه در قبرها مدفون اند ثنا و ستايش مر خداى را كه به فضل خود راه نمود ما را به اين اعتقادات و نبوديم ما كه به قوت خود توانيم يافت اينها را اگر نه خدا ما را اراده مى نمود.

«اللهم صل على محمد و آل محمد» يعنى: خداوندا درود فرست بر محمد و آل محمد، گفته اند يعنى تعظيم كن او را در دنيا به اعلاى دين او و اظهار دعوت او و اعظام ذكر او و ابقاى شريعت او، و در آخرت به قبول شفاعت او در حق امت او، و مضاعف گردانيدن ثواب او

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 264

و ظاهر گردانيدن فضيلت او بر اولين و آخرين، و تقديم او بر كافه انبيا و مرسلين صلوات اللّه عليهم أجمعين.

و مذكور شد كه مراد به آل آن حضرت دوازده امام معصوم اند و حضرت فاطمه صلوات اللّه عليهم أجمعين.

«و تقبل شفاعته و ارفع درجته» يعنى قبول فرما شفاعت آن حضرت را از براى امت او، و بلند گردان درجه او را در بهشت.

پس سنت است كه بعد از اين يك مرتبه يا دو مرتبه يا سه مرتبه بگويد الحمد للّه رب العالمين.

[تسبيحات اربعه]

پس اگر نماز دو

ركعتى باشد سلام دهد، و اگر سه ركعتى يا چهار ركعتى باشد برمى خيزد و مى گويد: «بحول اللّه تعالى و قوته أقوم و أقعد» و همچنين مى گويد اين را در برخواستن از ركعت چهارم.

و مخير است در دو ركعت آخر ميان حمد و تسبيح، و اگر تسبيح گويد مى گويد: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه أكبر» و أحوط آن است كه أستغفر اللّه را ضم كند به قصد قربت، و اگر سه مرتبه بگويد أستغفر اللّه أكمل است.

و اگر سه مرتبه تسبيحات را بى اللّه أكبر در آخر الحاق كند ده تسبيح شود احتياط است، اما به خصوص روايتى ندارد، و ظاهر همه خوب است. و اگر امام نماز جماعت باشد حمد بهتر است، و اگر منفرد باشد تسبيح أفضل است.

[سلام]

و بعد از تشهد آخر نماز بايد سلام بگويد به قصد قربت، و بهتر آن است كه چنين بگويد: «السلام عليك أيها النبي و رحمة اللّه و بركاته، السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين، السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» و سلام اول داخل تشهد است و سنت است، و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 265

در سلام آخر هر يك را كه پيشتر بگويد با آن از نماز بيرون مى رود.

يعنى سلام بر تو باد اى پيغمبر خدا و رحمت خدا و بركتهاى او، سلام بر ما و بر بنده هاى شايسته خدا، سلام بر شما باد و رحمت خدا و بركتهاى او، يعنى زيادتى و خيرات او، بايد در بندگان شايسته أنبيا و ائمه عليهم السلام را قصد كند، و در سلام آخر دو ملك كه با

اويند با ساير ملائكه و مؤمنان و مؤمنات را قصد كند.

و اگر پيشنماز باشد مأمومان را داخل كند، و اگر مأموم باشد پيشنماز و ساير مأمومان نيز قصد كند.

و أحوط آن است كه مرد قرائت نماز صبح و دو ركعت شام و دو ركعت خفتن را بلند بخواند به نحوى كه جوهر صوت ظاهر شود و ما بقى را آهسته بخواند كه شخصى كه نزد او باشد نشود و اگر شنود البته آهسته بخوانند.

و مى بايد سعى نمايد در دو چيز، يكى اخلاص كه در نماز و ساير عبادات به قصد اطاعت امر الهى واقع سازد نه به قصد ريا، دوم آن كه قرائت را درست كند و حروف را از مخارج ادا نمايد، و وقف در موضع وصل و وصل در موضع وقف نكند، و اگر اينها به عمل نيايد مشهور ميان علما آن است كه نمازش باطل است.

[تعقيب نماز]
[تعقيبات مشتركه]

و بايد كه تعقيب نماز يعنى ذكر خدا و قرآن و دعا بعد از نماز خواندن، متمم نماز است و موجب حصول مطالب دنيا و آخرت است.

و أحاديث در فضيلت آن بسيار است، و بهتر آن است كه در وقت تعقيب با وضو باشد و روى به قبله نشسته باشد و سخن نگويد در اثناى تعقيب خصوصا در تعقيب نماز شام، و ظاهر اينها موجب كمال تعقيب است، و بر هر حالى كه بعد از نماز مشغول دعا و قرآن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 266

و ذكر باشد ثواب تعقيب في الجمله دارد، اگر چه در راه رفتن يا سوارى باشد.

و اما تعقيب هر نماز بعد از سلام نماز سنت است كه سه مرتبه اللّه

أكبر بگويد، و در هر مرتبه دست را تا محاذى گوش بلند كند.

پس بگويد: لا اله الا اللّه وحده وحده، أنجز وعده، و نصر عبده، و اعز جنده، و هزم الاحزاب وحده، فله الملك، و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شي ء قدير.

پس بگويد: اللهم أنت السلام، و منك السلام، و لك السلام، و اليك يعود السلام، سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد للّه رب العالمين، السلام عليك أيها النبى و رحمة اللّه و بركاته، السلام على الائمة الهادين المهديين، السلام على جميع أنبياء اللّه و رسله و ملائكته، السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين.

السلام على علي أمير المؤمنين، السلام على الحسن و الحسين سيدي شباب أهل الجنة أجمعين، السلام على علي بن الحسين زين العابدين، السلام على محمد بن علي باقر علم النبيين، السلام على جعفر بن محمد الصادق، السلام على موسى بن جعفر الكاظم، السلام على علي بن موسى الرضا، السلام على محمد بن علي الجواد، السلام على علي بن محمد الهادي، السلام على الحسن بن علي الزكي العسكري، السلام على الحجة بن الحسن القائم المهدى صلوات اللّه عليهم أجمعين.

پس تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها را بخواند كه آن بهترين تعقيبها است، حتى آن كه منقول است كه تسبيح آن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 267

حضرت را بعد از هر نماز خواندن بهتر است از آن كه هر روز هزار ركعت نماز بكند.

و كيفيت آن آن است كه اول سى و چهار مرتبه اللّه أكبر، پس سى و سه مرتبه الحمد للّه، پس سى و سه مرتبه سبحان اللّه بگويد،

و سنت است كه بعد از آن يك مرتبه لا اله الا اللّه نيز بگويد، و اين تسبيح را در وقت خواب خواندن نيز ثواب بسيار دارد، و بهتر آن است كه به تربت حضرت امام حسين عليه السلام حساب آن را نگاه دارد.

پس سه مرتبه بگويد: أستغفر اللّه الذي لا اله الا هو الحي القيوم ذو الجلال و الاكرام و أتوب اليه.

پس بگويد: أعوذ بوجهك الكريم و عزتك التي لا ترام و قدرتك التي لا يمتنع منها شي ء من شر الدنيا و الاخرة و من شر الاوجاع كلها.

پس بگويد: اللهم اني أسألك من كل خير أحاط به علمك، و أعوذ بك من كل شر أحاط به علمك، اللهم اني أسألك عافيتك في اموري كلها، و أعوذ بك من خزي الدنيا و عذاب الاخرة.

پس بگويد: اللهم صل على محمد و آل محمد، و أجرني من النار، و ارزقني الجنة، و زوجني من الحور العين.

و سنت است كه سوره حمد بخواند، و سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، و اين آيات را بخواند خصوصا آية الكرسى.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ. لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 268

فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ

سَمِيعٌ عَلِيمٌ. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

پس گويد: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ.

پس بگويد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.

پس بگويد: اللهم اهدني من عندك و افض علي من فضلك و انشر علي من رحمتك و أنزل علي من بركاتك.

پس بگويد: اللهم اغنني بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك.

پس بگويد: رضيت باللّه ربا، و بمحمد نبيا، و بالاسلام دينا، و بالقرآن كتابا، و بالكعبة قبلة، و بعلي وليا و اماما، و بالحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و علي بن موسى و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن على و محمد بن الحسن صلوات اللّه عليهم أئمة اللهم اني رضيت بهم ائمة فارضنى لهم انك على كل شي ء قدير.

پس ده مرتبه بخواند اين دعا را خصوصا در صبح و شام: أشهد ان لا اله الا اللّه وحده

لا شريك له الها واحدا أحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 269

پس بگويد: أستودع اللّه العظيم الجليل نفسي و أهلي و مالي و ولدي و من يعنيني أمره.

پس بگويد: توكلت على الحي الذي لا يموت، و الحمد للّه الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيرا.

پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله را زيارت كند به اين نحو:

السلام عليك يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته، السلام عليك يا محمد بن عبد اللّه، السلام عليك يا خيرة اللّه، السلام عليك يا حبيب اللّه، السلام عليك يا صفوة اللّه، السلام عليك يا أمين اللّه، أشهد أنك رسول اللّه، و أشهد أنك محمد بن عبد اللّه، و اشهد أنك قد نصحت لامتك و جاهدت في سبيل ربك و عبدته حتى أتاك اليقين فجزاك اللّه يا رسول اللّه أفضل ما جزى نبيا عن امته، اللهم صل على محمد آل محمد أفضل ما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

و چون از تعقيب فارغ شود به سجده رود بگويد: سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

و اما تعقيب مخصوص به بعضى از نمازها
بعد از نماز پيشين

سنت است كه به دست راست ريش خود را بگيرد و دست چپ را به سوى آسمان بلند كند و بگويد: يا رب محمد و آل محمد صل على محمد و آل محمد و اعتق رقبتنا من النار. و بگويد: اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

و بعد از نماز پسين

سنت است كه هفتاد مرتبه بگويد: أستغفر اللّه ربي و أتوب اليه. و سنت است كه ده مرتبه سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ بخواند.

و بعد از نماز شام و نماز صبح

هفتاد مرتبه بگويد: بسم اللّه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 270

الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم. و صد مرتبه اگر بخواند بهتر است، و به هفت مرتبه نيز اكتفا مى توان كرد تا هفتاد نوع بلا از او دور گردد.

و أيضا سنت مؤكد است كه بعد از اين دو نماز ده مرتبه بگويد:

لا اله الا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيي و هو حي لا يموت بيده الخير و هو على كل شي ء قدير.

و اگر پيش از برآمدن آفتاب و پيش از فرو رفتن بخواند نيز خوب است. و بعد از نماز شام سه مرتبه بگويد: الحمد للّه الذي يفعل ما يشاء و لا يفعل ما يشاء احد غيره.

و بعد از نماز خفتن

سنت است كه هفت مرتبه سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ بخواند. و سنت است كه در هر صبح و شام سيصد و شصت مرتبه بگويد: الحمد للّه رب العالمين كثيرا على كل حال.

و أيضا سنت مؤكد است كه نزديك به طلوع آفتاب و نزديك به غروب آفتاب ده مرتبه بگويد: «أعوذ باللّه السميع العليم من همزات الشياطين و أعوذ باللّه أن يحضرون ان اللّه هو السميع العليم.

[سجده شكر]

و بدان كه بعد از فارغ شدن از تعقيب بعد از هر نماز سجده شكر بعد از هر نماز سنت مؤكد است، و در اين سجده بر خلاف سجده هاى ديگر سنت است كه دستها را بر زمين بخوابانند و سينه و شكم را به زمين برساند، و هر چند اين سجده را بيشتر طول دهد بهتر است، و أقلش آن است كه پيشانى را بر زمين گذارد و دعائى بخواند.

پس پهلوى راست روى را بر زمين گذارد، پس پهلوى چپ روى را بر زمين گذارد، پس باز پيشانى را بر زمين گذارد و ذكرى بگويد اگر چه الحمد للّه يا سبحان اللّه يا يا اللّه باشد. و اگر به لغت فارسى يا لغت ديگر دعا كند و حاجتهاى خود را بطلبد خوب است.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 271

و بهتر آن است كه پيشانى را بگذارد و صد مرتبه شكرا شكرا بگويد و به سه مرتبه اكتفا مى تواند كرد، و اگر صد مرتبه شكرا للّه بگويد بهتر است.

پس بگويد در سجده: أسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب. پس بگويد: سجد وجهي اللئيم لوجه ربي الكريم. پس حاجتهاى دنيا و آخرت خود را به هر زبان كه داند

از خدا بطلبد.

و اگر در گذاشتن يك طرف ده مرتبه يا اللّه، و در طرف ديگر ده مرتبه يا رب بگويد خوب است، و اگر يا اللّه يا رباه در اين سجده ها بسيار گويد حاجتش برآورده مى شود، پس سر بردارد و سه مرتبه دست راست را بر مهر يا موضع سجده به مالد و به جانب چپ روى بكشد تا پيشانى به جانب راست روى به مالد و از آنجا به ساير بدن بكشد.

و اگر در هر مرتبه اين دعا بخواند بهتر است: بسم اللّه الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم، اللهم اني أعوذ بك من الهم و الحزن و السقم و العدم و الصغائر و الذل و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن. و چون از جاى نماز برخيزد سنت است كه به جانب راست حركت كند.

[سلام بر حسين]

اين مختصرى است از دعاها و أذكار كه در اينجا ذكر كرده ام و ساير ادعيه و اذكار را در كتاب مقباس بيان كرده ام.

و هر وقت كه آدمى به بامى يا به صحرائى رود كه اطراف آسمان نمايان باشد و نظر كند به جانب راست و به جانب چپ و به بالاى سر خود، پس به انگشت شهادت اشاره كند به جانب قبر مقدس امام حسين عليه السلام و بگويد: السلام عليك يا أبا عبد اللّه، السلام عليك يابن رسول اللّه، السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته. ثواب زيارت آن حضرت

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 272

را مى يابد. و از جانب راست قبله اندكى كه مى گردد جانب قبر آن حضرت است.

[آعاز هر كارى با ياد و نام خداوند]

و هر وقت كه از منزلى حركت كنند بگويند: بسم اللّه آمنت باللّه توكلت على اللّه ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه. و چون پا به ركاب گذارند بگويند: بسم اللّه الرحمن الرحيم.

و چون سوار شوند آية الكرسى بخوانند پس بگويند: الحمد للّه سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ، و الحمد للّه رب العالمين. تا از بلاها به فضل خدا محفوظ باشند، پس حاجتهاى دنيا و آخرت خود را از خدا به طلبند كه البته برآورده است.

خاتمه در بيان ساير احكام زنان است كه مخصوص ايشان است

أول: در ستر عورت، مرد واجب است كه عورت پيش و پس را به پوشاند، و زن را واجب است موافق مشهور كه تمام بدن و موها را به پوشاند، به غير از دو كف دست از بند دست خواه روى دست و خواه پشت دست، و به غير از قدمهاى پا خواه پشت پا و خواه شكم پا، و اگر بر پاها چيزى بكشد كه شكم پاها نمايان نشود احوط است.

و مستحب است زنان را پوشيدن سه جامه در نماز پيراهن و جامه كه بر بالاى آن پوشند، و روى باز جايز است و كنيز و صبيه غير بالغه را به سر برهنه كردن.

دوم: در پوشيدن جامه حرير و طلا كه مردان را جايز نيست و زنان را جايز است.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 273

سوم: مردان را در مسجدها نماز كردن سنت است، و زنان را در خانه نماز كردن سنت است، هر چند به ستر اقرب باشد بهتر است، حتى نماز ايشان در صندوق خانه، و در خانه عقب بهتر است از خانه پيش،

و در خانه پيش بهتر است از صحن خانه، و در صحن خانه بهتر است از بام خانه.

چهارم: مرد را سنت است كه دستها را در ايستادن بر رانها بگذارد برابر زانوها، و زنان را سنت است كه بر پستانهاى خود بگذارد برابر زانوها، و زنان را سنت است كه بر پستانهاى خود بگذارند جدا از يكديگر.

پنجم: زنان را نماز جماعت آن قدر تأكيد ندارد كه مردان را دارد، و پيشنمازى زنان مردان را جايز نيست هر چند محرم باشند.

اما پيشنمازى زن زنان را هرگاه به صفات پيشنمازى باشد محل خلاف است، و أشهر كراهت است، و أحوط ترك است، و مرد پيشنمازى زنان را مى تواند كردن هر چند ميان پيشنماز و ايشان حائلى باشد كه او را مأمونان او نبينند هر گاه بر احوال نماز مطلع باشند بنا بر مشهور، و مرد و زن اجنبى كه محرم نباشند در خانه خلوت كه ديگرى نباشد نماز نكنند احتياطا.

و اگر مردى و زنى با هم در يك جا نماز كنند كه حائلى در ميان ايشان مانند ديوار يا پرده نبوده باشد أحوط آن است كه زن عقب بايستد و مرد پيش بايستد آن قدر كه در احوال صلاة جزوى از زن محاذى جزوى از مرد نشود حتى در سجود، مگر آن كه ده ذرع فاصله ميان جاى ايستادن مرد و جاى ايستادن زن بوده باشد.

اين مجملى است از احكام مختلفه مردان و زنان، و احكام ديگر هست كه در كتب مبسوطه مذكور است، و الحمد للّه أولا و آخرا و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 275

سلسله آثار علامه

مجلسى قدس سره

رساله بيان أوقات نماز

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 277

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه الذي زين الليالي و الايام و الاوقات بما شرع لعباده من الصلوات و الدعوات و ساير القربات، لينالوا بها جميل الاجر و عظيم المثوبات على الصادع بها سيد الورى محمد المصطفى و آله الاكرمين أشرف الصلوات و أكرم التحيات ما بقيت الانوار و الظلال بالاقدام و الساعات.

اما بعد: احقر عباد محمد باقر بن محمد تقى عفى اللّه عن جرائهما بر الواح ضماير صافيه، سالكان مسالك عبادت، و طالبان مناهج هدايت، تصوير مى نمايد كه چون جناب مقدس ايزدى تعالى شأنه بندگان را براى معرفت و عبادت آفريده.

و افضل عبادات بدنيه نماز است، و براى هر يك از فرائض يوميه نوافل و سنن جهت تكميل آنها مقرر فرموده، و براى هر يك از فرائض و نوافل اوقات تعيين نموده، و فريضه ظهر و عصر و نوافل آنها اطلاع بر اوقاتشان بر اكثر خلق مخفى است، خواست كه در اين رساله ضابطه اى براى استعلام آنها بيان كند تا طريق عبادت بر ايشان آسان گردد بمن اللّه و حسن توفيقه.

بدان كه اول وقت فريضه و نافله ظهر وقتى است كه سايه بعد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 278

از نهايت كوتاهى شروع كند به زيادتى، يا آن كه بعد از بر طرف شدن سايه بهم رسد، يا آن كه سايه از خط نصف النهار بگردد اگر معلوم كرده باشد آن را به دايره هندى يا غير آن.

و بعد از آن كه سايه شروع به زياد شدن كرد، آن سايه زياده

كه بعد از زوال بهم مى رسد كه آن را في ء مى گويند تا دو قدم، يعنى دو هفت يك شاخصى كه براى استعلام آن نصب كرده اند يا دو قدم آدمى نسبت به سايه قامت او، وقت نافله ظهر است.

به اين معنى كه نافله را بعد از دو قدم پيش از فريضه نمى توان كرد. اما اگر پيشتر فارغ شود، فريضه ظهر را كردن خوب است، و كسى كه نافله نكند فريضه را در اول وقت كردن بهتر است، مانند مسافر يا كسى كه نافله را براى عذرى ترك كند.

و بعد از اين دو قدم به قدر دو قدم ديگر وقت فضيلت ظهر و نافله عصر است، و چون چهار قدم بگذرد نافله عصر را پيش از فريضه نمى توان كرد.

و بعد از اين چهار قدم ديگر وقت فضيلت عصر است، اما در دو قدم اول كردن بهتر است كه در قدم پنجم و ششم واقع شود.

و اگر نافله در اوقاتش نشود بعد از نماز واجب تا وقت ادا باقى است كردن خوب است، و اگر قصد ادا و قضا نكند احوط است، و اگر بعد از خروج وقت كند به قصد قضا بكند.

و اگر فريضه ظهر را در چهار قدم نكند بايد كه از هفت قدم كه يك برابر قامت است نگذراند، و عصر را اگر در هشت قدم نكند بهتر است كه از چهارده قدم كه دو برابر قامت شاخص است نگذراند، و اينها همه در سايه زيادتى است.

و سايه كه در اول زوال مى ماند حساب نبايد كرد، لهذا در اين

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 279

رساله بيان مى كنيم كه در هر فصل چه مقدار سايه

مى ماند، و دو قدم و چهار قدم و شش قدم و هشت قدم و چهارده قدم كه اشاره به آنها شد در چند ساعت طى مى شود.

بدان كه در عرض اصفهان و آنچه نزديك به آن است در عرض، و در اول سرطان در وقت زوال سايه به مقدار يك قدم و عشر قدم تقريبا مى ماند، و در وسط سرطان يك قدم و خمس قدم. و در اول اسد يك قدم و نيم تقريبا، و در وسطش پنج قدم و نيم تقريبا، و در اول عقرب شش قدم و سه ربع قدم، و در وسطش ده قدم تقريبا.

و در اول جدى ده قدم و ثلث قدم، و در وسطش ده قدم تقريبا.

و در اول حوت شش قدم و دو ثلث قدم، و در وسطش پنج قدم و نيم تقريبا، و در اول حمل چهار قدم و نيم تقريبا، و در وسطش سه قدم و نيم. و در اول ثور دو قدم و دو ثلث قدم، و در وسطش دو قدم. و در اول جوزا يك قدم و نيم، و در وسطش يك قدم و خمس قدم.

و اما ساعتهاى اقدام: در اول حمل دو قدم در دو ساعت الا سه دقيقه مى رود، و چهار قدم در دو ساعت و چهل و سه دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و سيزده دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و سيزده دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و بيست و شش دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و سى و هفت دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و هجده دقيقه.

و در وسط حمل دو قدم

در يك ساعت و پنجاه و هفت دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و چهل و هفت دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و نيم، و هفت قدم در سه ساعت و سى و سه دقيقه، و هشت

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 280

قدم در سه ساعت و چهل و پنج دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و سى دقيقه.

و در اول ثور دو قدم در يك ساعت و پنجاه دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و چهل و هفت دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و بيست و سه دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و سى و هفت دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و چهل و شش دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و چهل دقيقه.

و در وسط ثور دو قدم در يك ساعت و پنجاه و يك دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و چهل و پنج دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و بيست و پنج دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و چهل دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و پنجاه دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و چهل و هشت دقيقه.

و در اول جوزا دو قدم در يك ساعت و چهل و نه دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و چهل و دو دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و بيست و چهار دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و چهل و يك دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و پنجاه و شش دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت

و پنجاه و سه دقيقه.

و در وسط جوزا دو قدم در يك ساعت و سى و هشت دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و سى و هشت دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و بيست و يك دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و سى و نه دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و پنجاه دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و پنجاه و شش دقيقه.

و در اول سرطان دو قدم در يك ساعت و چهل و يك دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و سى و هشت دقيقه، و شش قدم در سه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 281

ساعت و نوزده دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و سى و هفت دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و پنجاه و شش دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و چهل و سه دقيقه.

و وسط سرطان مثل وسط جوزا است. و اول اسد مانند اول جوزا است، و وسطش مانند وسط ثور است. و اول سنبله مانند اول ثور است، و وسطش مانند وسط حمل است. و اول ميزان مانند اول حمل است.

و در وسط ميزان دو قدم در يك ساعت و چهل و پنج دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و سى هشت دقيقه، و شش قدم در سه ساعت و هشت دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و نوزده دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و بيست و هشت دقيقه، و چهارده قدم در چهار ساعت و يازده دقيقه.

و در اول عقرب دو قدم در يك ساعت و چهل و شش

دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و سى و يك دقيقه، و شش قدم در دو ساعت و پنجاه و شش دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت و نه دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و هجده دقيقه، و چهارده قدم در سه ساعت و پنجاه و هشت دقيقه.

و در وسط عقرب دو قدم در يك ساعت و چهل و شش دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و بيست و سه دقيقه، و شش قدم در دو ساعت و چهل و نه دقيقه، و هفت قدم در سه ساعت الا يك دقيقه، و هشت قدم در سه ساعت و هشت دقيقه، و چهارده قدم در سه ساعت و چهل و سه دقيقه.

و در اول قوس دو قدم در يك ساعت و چهل دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و هفده دقيقه، و شش قدم در دو ساعت و چهل و يك

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 282

دقيقه، و هفت قدم در دو ساعت و پنجاه و نه دقيقه، و چهارده قدم در سه ساعت و سى و دو دقيقه.

و در وسط قوس دو قدم در يك ساعت و سى و هشت دقيقه، و چهار قدم در دو ساعت و دوازده دقيقه، و شش قدم در دو ساعت و سى و پنج دقيقه، و هفت قدم در دو ساعت و چهل و چهار دقيقه، و هشت قدم در دو ساعت و پنجاه و دو دقيقه، و چهارده قدم در سه ساعت و بيست و پنج دقيقه.

و در اول جدى دو قدم در يك ساعت و سى و هفت دقيقه، و

چهار قدم در دو ساعت و دو دقيقه، و شش قدم در دو ساعت و سى و سه دقيقه، و هفت قدم در دو ساعت و چهل و دو دقيقه، و هشت قدم در دو ساعت و پنجاه دقيقه، و چهارده قدم در سه ساعت و بيست و دو دقيقه.

و وسط جدى مثل وسط قوس است. و اول دلو مثل اول قوس، و وسط دلو مانند وسط عقرب.

و اول حوت مثل اول عقرب، و وسط حوت مانند وسط ميزان در جميع تقادير مذكوره، و ما بين تقديرات و مقادير مذكوره را به تخمين و مقايسه معلوم مى توان كرد.

و اول وقت فريضه مغرب بنا بر قول مشهور بر طرف شدن سرخى است از جانب مشرق، و احوط آن است كه سرخى از بالاى سر نيز بر طرف شود، و جمعى از علماء غيبوبت قرص آفتاب را كافى مى دانند، و اول احوط است.

و وقت نافله و فضيلت فريضه باقى است تا بر طرف شدن سرخى از جانب مغرب، و بعد از آن احوط است كه نافله مغرب را بعد از عشاء بگذارد و قصد ادا و قضا نكند، و وقت فضيلت نماز

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 283

خفتن بعد از برطرف شدن سرخى مغرب است، و بعضى بدون عذر پيشتر كردن را جايز نمى دانند، و اين احوط است.

و فضيلت خفتن تا ثلث شب باقى است، و تا نصف شب تأخير نماز شام و خفتن جايز است، و احوط آن است كه بدون عذر و سفر نماز شام را از بر طرف شدن سرخى مغرب تأخير كند، و بعد از نصف شب تا صبح احوط آن است

كه نيت ادا و قضا بكند و البته بيش از صبح بكند.

و وقت نماز شب از نصف شب است تا طلوع صبح صادق.

و وقت نافله صبح از اول صبح كاذب است تا ظهور سرخى مشرقى بنا بر مشهور، و اگر پيش از طلوع صبح صادق بگذارد احوط است، و كسى كه نماز شب كند هر وقت كه از نماز شب فارغ شود آن را مى تواند گذارد.

و عدد نوافل شب و روز كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله در آخر عمر شريف خود بر آن اكتفا مى فرمودند براى آسانى كار بر امت و سنت مؤكد گردانيدند سى و چهار ركعت است.

نافله ظهر پيش از فريضه هشت ركعت. و نافله عصر پيش از فريضه هشت ركعت، و در حالت عذر و استعجال به شش ركعت و چهار ركعت اكتفا مى توان كرد. و نافله شام چهار ركعت است بعد از فريضه، و به دو ركعت نيز اكتفا مى توان كرد در حالت اعذار و اشغال، و دو ركعت نماز نشسته بعد از خفتن سنت است و آن را و تيره مى گويند، و به يك ركعت حساب مى شود چون نشسته كرده مى شود و آن را ايستاده نيز مى توان كرد، و هشت ركعت نماز شب است، و دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز و تر و دو ركعت نافله صبح.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 284

و گمان فقير آن است كه شب شرعى از اول وقت شام است تا طلوع صبح صادق، و نصف شب را بنا بر اين بايد گذاشت نه بر اصطلاح منجمان كه آخر شب را طلوع آفتاب مى دانند.

و طريق استعلام نصف شب

به آلات ساعت مى تواند شد، بعد از آن كه مقدار ما بين غروب شمس و طلوع صبح را از تقاويم معلوم كنند، و به دور فرقدين در دور جدى معلوم مى تواند كرد، زيرا كه فرقدين در بيست و چهار ساعت يك مرتبه بر دور جدى مى گردد، اگر در اول شب. مثلا در جانب راست جدى محاذى آن باشد بعد از شش ساعت در بالاى جدى محاذى آن مى شود، و بعد از شش ساعت ديگر در جانب چپ محاذى مى شود، و كسى كه اين قاعده را تجربه كند در شبى كه ابر نباشد اكثر ساعات شب را به تقريب قريبى معلوم مى تواند كرد.

و از ساير ستاره ها به تجربه هاى اوقات طلوع و غروب و رسيدن به نصف النهار و محاذى قبله، قواعد به دست مى توان آورد.

و بعضى از علماى ما بناى استعلام ساعات شب را بر منازل قمر گذاشته اند، و چون در اين بلاد اكثر مردم آنها را نمى شناسند ذكر قاعده آن چندان فايده ندارد.

و بعضى بنايش را بر طلوع و غروب ماه گذاشته اند، و ضابطه اش آن است كه از اول ماه تا چهاردهم بشمارند كه چند روز گذشته.

و اگر بعد از چهارده باشد از پانزدهم تا بيست و هشتم آنچه گذشته در شش ضرب كنند، و حاصل ضرب را بر هفت قسمت كنند، پس در اول خارج قسمت قدر ساعات گذشته از شب باشد تا غروب ماه، و در ثانى قدر ساعات گذشته از شب باشد تا طلوع ماه.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 285

مثلا در شب چهارم ماه، چهار را در شش ضرب كنيم، بيست و چهار شود، آن را بر هفت قسمت كنيم

خارج قسمت سه و سه سبع شود، پس معلوم شود كه غروب ماه در شب چهارم بعد از سه ساعت و سه سبع ساعت مى شود، و در شب هجدهم به همين عمل معلوم مى شود كه طلوعش در شب هجدهم بعد از سه ساعت و سه سبع ساعت مى شود.

و همچنين هر گاه پنج را در شش ضرب كنيم، و حاصل ضرب كه سى باشد بر هفت قسمت كنيم خارج قسمت چهار و دو سبع مى شود، پس غروب ماه در شب پنجم و طلوعش در شب نوزدهم بعد از چهار ساعت و دو سبع ساعت مى شود.

و ساعاتى كه در اين قاعده مذكور شده ساعات معوجه است، كه هر يك از شب و روز را به دوازده قسمت متساوى كنند، خواه دراز و خواه كوتاه، پس سه ساعت شب چهار يك شب خواهد بود، و شش ساعت نصف شب، و بناى شب بر طلوع و غروب آفتاب است در اين قاعده نه طلوع صبح. و اين قاعده تخمينى است، و به اعتبار تقدم و تأخر خروج شعاع اختلاف بهم مى رسد.

و آنها كه رعات شمس و قمر و نجوم اند و مترصد اوقات عبادات اند امرى چند از احوال و اوضاع نجوم و غيرها بر ايشان ظاهر مى شود كه بناى عبادات خود را بر آن مى گذارند، بلكه ملائكه آسمانى در اوقات معينه ايشان را بيدار مى كنند، قال تعالى «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» «1».

و تفاصيل اين امور و دلايلشان را با ساير آداب و شرايط، و ادعيه فرائض و نوافل در كتاب بحار الانوار ايراد نموده ام، و در

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 286

خاطر قاصر هست كه در رساله

صلاتيه فارسى ايراد نمايم ان شاء اللّه تعالى.

و حرر في شهر ذى الحجة الحرام سنة سبع و تسعين بعد الالف من الهجرة المقدسة.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 287

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله فرق زنان و مردان در احكام طهارت و صلاة

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 289

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

و سلام على عباده الذين اصطفى.

اما بعد: چنين گويد حقير محمد باقر بن محمد تقى: حكم زنان در نماز و وضو مثل حكم مردان است مگر در چند چيز:

اول: آن كه زن در شستن دستها در وضو آب را بر شكم دست مى ريزد، و مرد بر پشت دست مى ريزد،

و مشهور ميان علما آن است كه اين حكم مستحب است.

دوم: در ستر عورت

كه مردان را واجب است كه در عورت پيش و پس را به پوشانند، و زنان را واجب است موافق مشهور كه تمام بدن را و مويها را به پوشانند به غير از روى و كف دست از بند دست، خواه روى دست و خواه پشت دست، و به غير از قدمهاى پا، خواه پشت پا و خواه شكم پا، و اگر بر پاها چيزى بكشد كه شكم پاها نمايان شود احوط است.

و مستحب است زنان را پوشيدن سه جامه در نماز، پيراهن و جامه اى كه بر بالاى آن پوشند و روپاك. و جايز است كنيز و صبيه غير بالغه را سر برهنه نماز كردن.

سوم: در پوشيدن جامه حرير و طلا

كه مردان را جايز نيست و زنان را جايز است.

چهارم: اذان و اقامه زنان را آن قدر تأكيد نيست كه در مردان هست،

و ايشان اكتفاء به چهار مرتبه اللّه اكبر، و دو مرتبه أشهد أن لا اله الا اللّه، و دو مرتبه أشهد أن محمدا رسول اللّه مى توانند كرد. و اگر همه را يك مرتبه بگويند نيز ظاهرا كافى باشد، و اگر به شهادتين تنها بى اللّه اكبر اكتفا كنند مجزى است، و اذان و اقامه را تمام هم مى توانند گفت به شرطى كه نامحرم صداى ايشان را نشنود.

پنجم: مردان را در مسجدها نماز كردن سنت است، و زنان را در خانه نماز كردن سنت است،

هر چند به ستر اقرب باشد بهتر است، حتى نماز ايشان در صندوق خانه، و خانه عقب بهتر است از خانه پيش، و در خانه پيش بهتر است از صحن خانه، و در صحن خانه بهتر است از بام خانه.

ششم: مردان را سنت است كه در نمازها پاهاى خود را به قدر يك شبر دور از يك ديگر بگذارند،

و زنان را سنت است كه پاها را نزديك به يك ديگر بگذارند.

هفتم: مردان را سنت است كه دستها را در ايستادن بياويزند و بر رانها بگذارند برابر زانوها،

و زنان را سنت است كه بر پستانهاى خود بگذارند جدا از يك ديگر.

هشتم: مردان را سنت است كه در ركوع بسيار خم شوند كه پشت ايشان برابر شود،

و زنان را سنت است كه بسيار خم نشوند، بلكه آن قدر خم شوند كه دست ايشان به زانوها تواند رسيد و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 291

دستها را بر بالاى زانوها بر ران بگذارند و بر زانوها نگذارند و دستها را به خود به چسبانند.

نهم: مردان را سنت است كه چون به سجده روند اول دستها را بر زمين گذارند،

و زنان را سنت است كه زانوها را پيش از دستها زمين گذارند.

دهم: مردان را سنت است كه در سجود بال گشاده باشند و اعضاى ايشان از يك ديگر جدا باشد،

و زنان را سنت است كه اعضاى خود را به يكديگر به چسبانند و دستها را تا ذراع بر زمين بخوابانند.

يازدهم: در نشستن زنان را سنت است كه رانها را به هم به چسبانند و زانوها را از زمين بردارند و بر اليتين خود بنشينند به روشى كه بر سر پا نشينند،

و اگر زانوها بر زمين باشد گرد بنشينند كه اعضاء و رانها به هم چسبيده باشد.

دوازدهم: چون برخيزند خود را بكشند و برخيزند بى آن كه عقب ايشان بلند شود.
سيزدهم: بلند خواندن ايشان را در نماز صبح و شام و خفتن واجب نيست،

و در همه نمازها ايشان را آهسته خواندن بهتر است اگر نامحرم صداى ايشان را نشنود، و اگر بشنود البته بايد آهسته خواند.

چهاردهم: زنان را جماعت كردن آن قدر تأكيد ندارد كه مردان را دارد،

و پيش نمازى زنان مردان را جايز نيست هر چند محرم باشند، اما پيش نمازى زن زنان را هر گاه متصف به صفات پيش نمازى باشد خلاف است، و اشهر كراهت است، و احوط ترك است.

و مرد پيش نمازى زنان مى تواند كرد هر چند ميان پيش نماز

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 292

و ايشان حائلى باشد كه مأمومان او را نبينند هر گاه بر احوال نماز او مطلع باشند بنا بر مشهور، و مرد و زن اجنبى كه محرم نباشند در خانه خلوت كه ديگرى نباشد نماز نكنند احتياطا.

و اگر مردى و زنى با هم در يك خانه نماز كند كه حائلى در ميان ايشان نباشد مانند ديوار يا پرده، احوط آن است كه زن عقب بايستد و مرد پيش بايستد آن قدر كه در حال صلاة جزوى از زن محاذى جزوى از مرد نشود حتى در سجود، مگر آن كه ده ذرع فاصله ميان جاى ايستادن مرد و جاى ايستادن زن بوده باشد.

اين مجملى است از احكام مختلفه مردان و زنان، و احكام ديگر هست در كتب مبسوطه مذكور است.

و الحمد للّه اولا و آخرا، و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 293

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله شكيات نماز

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 295

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه الذي أزاح ظلمات الشبهات من الشكوك و الاوهام عن مناهج المسائل و الاحكام الشريفة سيد الانام و روايات أهل بيته الكرام صلوات اللّه عليه و عليهم ما استنار نهار و أدلهم ظلام.

و أما

بعد: چنين گويد خاك راه سالكان مسالك شرع مبين محمد باقر بن محمد تقى حشر هما اللّه مع مواليهما الطيبين صلوات اللّه عليهم أجمعين، كه چون نماز أشرف عبادات بدنيه، و أعظم قربات ربانيه است، و به اين سبب شيطان عليه اللعنة در آن حال زياده از ساير اوقات و احوال سعى در شغل خاطر آدمى و اخلال به حضور قلب كه اهم شرايط و آداب نماز است مى نمايد.

و به سبب كثرت و ساوس شيطان شك و سهو و نسيان اكثر نمازگذاران را عارض مى شود، و محتاج به دانستن مسائل بسيار كه متعلق به احوال آن است مى گردند، و به سبب عدم علم به آنها نماز خود را در معرض بطلان و فساد در مى آورند.

و جمعى از علما رضوان اللّه عليهم قائل شده اند كه باطل است نماز كسى كه مسائل ضروريه شك و سهو را نداند، هر چند شك و سهو در آن نماز او عارض نشود.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 296

و لهذا جمعى از برادران ايمانى از اين قليل البضاعه التماس رساله نمودند كه مشتمل بر اكثر احكام ضروريه شك و سهو بوده باشد، و استدعا نمودند كه به لغت فارسى و در غايت وضوح نوشته شود كه نفعش اعم و فايده اش اهم بوده باشد. اجابت مسئول ايشان را لازم دانسته، از هادى گم گشتگان به وادى حيرت استدعاى عصمت از عوارض سهو و نسيان و غفلت نموده، بر سبيل استعجال با و فور أشغال بر وفق متمناى ايشان تحرير نمود، و بر مقدمه و پنج فصل و خاتمه مرتب گردانيد، أما:

مقدمه در بيان اصطلاحى چند است كه در اين رساله دانستن آنها ضرورى است

بدان أرشدك اللّه تعالى كه چيزهايى كه در نماز در

كار است رعايت آنها بر چند قسم اند، زيرا كه يا داخل در نماز است يا خارج از نماز، و آنچه داخل در حقيقت نماز است يا ركن است يعنى به زيادتى و نقصان آن عمدا و سهوا غالبا نماز باطل مى شود، يا واجبى است غير ركن كه به ترك آن از روى فراموشى نماز باطل نمى شود.

و آنچه خارج از حقيقت نماز است، يا شرط صحت نماز است مانند طهارت از حدث و خبث، يا تركى چند است كه در نماز واجب است كه انها را ترك نمايد، و مانند ترك سخن گفتن، و به جانب راست و چپ ملتفت شدن.

و اخلال به اينها نمودن يا به عنوان علم و عمد است كه دانسته بكند، و عالم باشد كه جايز نيست، يا به عنوان جهل مسأله و عمد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 297

است، كه مسأله نداند و گمان كند كه حلال است و عمدا واقع سازد، يا به عنوان سهو است كه از روى فراموشى واقع سازد، يا به عنوان ظن است، كه تردد داشته باشد كه آيا كرده است يا نكرده است و يك طرف در نظر او راجح باشد.

پس آن طرف راجح را ظن مى گويند و طرف مرجوح را و هم مى گويند، يا شك دارد به اين معنى كه متردد است در فعل و ترك و هيچ يك در نظر او رجحان ندارد، و احكام هر يك از اينها را به عون الهى در فصلى بيان مى نمائيم.

و بدان كه چون احتياط در دين امرى است مطلوب و مرغوب، و در بسيارى از مسائل خلاف بسيار هست، و احاديث متعارضه نيز هست، پس

در هر مسأله كه اين شكسته را ظنى قوى حاصل بوده، و موافق مشهور ميان علما بوده است، غالبا متعرض احتياط نشده ام، و در جائى كه تعارض اخبار با اقوال مشهوره بوده، اشاره به ظن خود يا احتياط كرده ام كه همه كس را از اين رساله انتفاعى باشد.

و هر امرى كه به عنوان احتياط مذكور شده است در نيت آن بايد كه متعرض وجوب و ندب نشوند، و به قصد قربت اكتفا نمايند، و هر جا كه أقوا و أظهر گفته ام يا اظهار اتفاق و اجماع كرده ام به قصد وجوب كردن بهتر است.

فصل اول در بيان خللى است كه از روى عمد واقع شود

بدان كه علما نقل اجماع كرده اند بر آن كه هر كه عمدا يكى از واجبات نماز را ترك كند، خواه شرط باشد، و خواه جزء، و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 298

خواه فعل باشد، و خواه ترك، نماز او باطل است، و در وقت اعاده و در خارج وقت قضا مى بايد كرد، اما در بعضى از خصوصيات خلاف كرده اند، چنانچه بعضى از متأخرين علما آمين گفتن، و دست راست بر دست چپ گذاشتن را حرام مى دانند، و مبطل نمى دانند.

و همچنين دعوى اجماع كرده اند بر اين كه هر چه عمدا مبطل نماز است، اگر از روى جهل به مسأله نيز واقع شود نماز باطل مى شود، مگر بلند خواندن و آهسته خواندن قرائت، و نماز قصر را تمام كردن، كه اينها اگر از روى نادانى باشد نماز باطل نمى شود اجماعا.

و در اين مسأله نيز در چند موضع خلاف كرده اند، چنانچه بعضى گفته اند كه اگر كسى جاهل باشد به حرمت پوشيدن جيزى در نماز كه پشت پا را به پوشاند و ساق نداشته باشد،

و در چنين چيزى نماز كند نماز او صحيح است، و نزد فقير اصل حرمت آن ثابت نيست.

و همچنين گفته اند كه اگر كسى تازه شيعه شده باشد و به نادانى بر چيزى كه خوردنى يا پوشيدنى است سجده كند نماز او باطل نمى شود، و مشهور وجوب اعاده است.

و از كلام شيخ طوسى رحمه اللّه در بعضى از كتب او ظاهر مى شود كه كسى كه از روى جهل به مسأله بعد از سلام بى موقع و متذكر شدن كه نمازش تمام نشده است سخن گويد، نمازش باطل نمى شود، و أشهر و أحوط اعاده است.

و اگر كسى نداند كه مكان، يا جامه اى كه در آن نماز كرده است، يا آبى كه به آن وضو يا غسل ساخته است، يا خاكى كه به آن تيمم كرده است غصبى بوده است و آخر ظاهر شود، نماز او صحيح است،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 299

و در اين مسأله خلافى به نظر نرسيده است. و اگر فراموش كرده باشد غصبى بودن اينها را خلاف است، بعضى گفته اند كه مطلقا اعاده مى كند، و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند نه در خارج وقت، و بعضى گفته اند كه مطلقا اعاده نمى كند، و اين أقوا است.

و اگر نجاست بدن يا جامه يا موضع سجده معلوم نبوده باشد، و بعد از نماز معلوم شود، نماز صحيح است، و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند. و كسى كه نجاست اينها را فراموش كرده باشد، مشهور آن است كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند.

و بعضى گفته اند كه مطلقا اعاده مى كند، و بعضى گفته اند كه در هيچ يك اعاده واجب

نيست، و مسأله در غايت اشكال است، اگر چه دور نيست كه اعاده مطلقا خصوصا در خارج وقت محمول بر استحباب باشد، و أحوط آن است كه اعاده كند مطلقا.

و همچنين اگر كسى گمان نجاستى كند و تفحص نكند و آخر معلوم شود كه نجس بوده است، يا شستن جامه را به ديگرى گذارد، و آخر معلوم شود كه ازاله نجاست نشده بوده است، أحوط «1» آن است كه نماز را اعاده كند.

و اگر نداند كه پوست و شبه آن ميته است و نماز كند در آن، و بعد از آن معلوم شود كه آن پوست ميته بوده است، نماز صحيح است.

و اگر آن پوست را از دست مسلمان گرفته باشد، يا در بلاد اسلام از دست مجهول گرفته باشد نماز صحيح است. و اگر از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 300

دست كافر گرفته باشد، يا در بلاد كفر از دست مجهولى گرفته باشد نماز باطل است، و مشهور ميان علما آن است كه اگر در بلاد اسلام از زمين بر داشته باشد نيز همين حكم دارد، و أحوط عمل به اين قول است، هر چند از أحاديث خلاف آن ظاهر مى شود.

و ظاهرا مراد از بلاد مسلمانان بلادى است كه غالب و اكثر اهل آن مسلمان باشند، نه بلادى كه حكم مسلمانان در آن جارى باشد هر چند اكثر اهل آن كافر باشند، مانند اكثر بلاد هندوستان، چنانچه اكثر اصحاب تصريح به اين كرده اند.

و احوط آن است كه نماز نكند در پوست و جامه اى كه نداند كه از جنسى است كه نماز در آن مى توان كرد، و اگر كرده باشد نماز را اعاده كند،

خصوصا در صورتى كه شك داشته باشد، چنانچه جمعى از علما گفته اند، اگر چه أظهر آن است كه تا علم يا ظن نداشته باشد كه از جنسى است كه در آن نماز نمى توان كرد نماز او صحيح است.

و اگر از روى فراموشى در جامه اى نماز كند كه در آن نماز مى توان كرد ظاهرا نمازش صحيح باشد، و همچنين اگر از روى جهل به مسأله در آن نماز كرده باشد نماز او صحيح است.

و أظهر آن است كه هر يك از تروك و شرائط صلاة كه از روى سهو يا مسأله ندانستن ترك شود نماز صحيح است، مگر طهارت و قبله كه اگر بى وضو يا غسل نماز كرده باشد نماز را در وقت و خارج وقت اعاده و قضا مى كند اتفاقا.

و در باب كسى كه از روى جهل به مسأله يا فراموشى به غير قبله نماز كرده باشد خلاف است، و أحوط اعاده است خصوصا در وقت، و وجوب اعاده در وقت خالى از قوتى نيست. و در ساير

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 301

شرائط و تروك اگر اخلال نمايد أحوط آن است كه در وقت اعاده كند، هر چند عدم وجوب اعاده أقوا است.

و در چند موضع علما به خصوص متعرض شده اند، يكى آن كه به اعتبار جهل يا فراموشى در اثناى نماز عورتش مكشوف باشد و نماز كند، و ابن جنيد گفته است كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند، و شهيد رحمه اللّه گفته است كه اگر در تمام نماز عورتش باز بوده باشد اعاده در كار نيست، و أشهر و أقوا آن است كه مطلقا در كار

نيست، چنانچه حديث بر آن دلالت كرده است. و ذكر مواضع ديگر مناسب اين رساله نيست

فصل دوم در أحكام سهو است

بدان وفقك اللّه تعالى كه اگر كسى نيت نماز را فراموش كند تا تكبير احرام بگويد، يعنى در أصل در خاطر او نباشد كه نماز مى كند و از براى خدا مى كند، نه آن كه به لفظ نگفته باشد، يا ألفاظ را در دل نگذرانيده باشد، و اين معانى در خاطر او باشد، زيرا كه نيت بودن همان معانى است در خاطر، نمازش باطل است.

و اگر قيام در حال نيت را فراموش كرده باشد، جمعى از علما گفته اند كه نمازش باطل است، هر چند ثابت نيست و مبنى بر عدم تحقيق نيت است، و ليكن أحوط اعاده است.

و همچنين اگر ايستادن در حال تكبير احرام را فراموش كند، مشهور ميان علما آن است كه نمازش باطل، و أحوط عمل به اين قول است.

و اگر تكبير احرام را فراموش كند، نمازش باطل است، و هر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 302

وقت كه به خاطرش آيد مى بايد كه نماز را از سر گيرد، و همچنين اگر دو تكبير احرام بگويد از روى فراموشى، نماز او باطل است، موافق مشهور، و أحوط آن است كه مبطلى به عمل آورد و نماز را از سر گيرد.

و اگر كسى ركوع را فراموش كند تا پيشانى را به موضع سجود نگذاشته است، بر مى گردد و راست مى ايستد موافق مشهور، و به ركوع مى رود و راست مى ايستد موافق مشهور، و به سجود مى رود.

و اگر پيشانى را گذاشته است هر چند بر چيزى باشد كه سجده بر آن نتوان كرد، نمازش باطل مى شود و از سر مى گيرد.

و

بعضى گفته اند كه اگر در دو ركعت آخر باشد هر چند هر دو سجده را هم كرده باشد بر مى خيزد و ركوع را به جا مى آورد و آن سجده ها را حساب نمى كند، و نماز را تمام مى كند. و بعضى مطلقا به اين قول قائل شده اند، خواه در دو ركعت اول و خواه در دو ركعت دوم، و خواه در نماز صبح و شام، و خواه در نمازهاى چهار ركعتى، و اگر كسى به اين قول عمل كرده نماز را هم اعاده كند شايد أحوط باشد، و قول مشهور أقوا است.

و اگر كسى هر دو سجده را فراموش كرده باشد تا آن كه در ركعتى كه بعد از آن است به ركوع «1» رفته باشد، نماز او باطل است موافق مشهور و أقوا. و اگر پيش از ركوع به خاطرش آمد بر مى گردد و سجده ها را به جا مى آورد و نماز را تمام مى كند، و بعد از نماز احتياطا دو سجده سهو مى كند، و چون در اين صورت قائل به بطلان نماز شده اند اگر اعاده نيز بكند شايد بد نباشد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 303

و اگر كسى سهوا در يك ركعت دو ركوع بجا آورد، نماز او باطل است اجماعا، مگر در يك صورت كه شك كند در ركوع در وقتى كه ايستاده است، و باز به ركوع رود و هنوز سر بر نداشته به خاطرش آيد كه پيشتر ركوع كرده بوده است، كه در اين صورت خلاف است، أشهر و أقوا آن است كه نمازش باطل است، و بعضى گفته اند سر از ركوع بر نمى دارد و به سجده مى رود و نمازش صحيح است،

و اگر چنين كند و نماز را تمام كند و باز اعاده كند أحوط است.

و اگر كسى سهوا در يك ركعت چهار سجود بجا آورد، نمازش باطل مى شود اجماعا. و اين دو قاعده در نماز جماعت جارى نيست نسبت به مأموم، زيرا كه اگر كسى از روى فراموشى پيش از پيشنماز به ركوع يا به سجود برود بر مى گردد و باز با پيشنماز مى رود، و همچنين اگر از روى فراموشى يا به گمان آن كه پيشنماز سر بر داشته است سر بر دارد و بر او معلوم شود كه پيشنماز هنوز سر بر نداشته است بر مى گردد و با پيشنماز سر بر مى دارد، و زيادتى ركن در اين دو صورت باعث بطلان نماز او نمى شود.

و اگر عمدا پيشتر به ركوع يا به سجود برود يا پيشتر سر بر دارد، مشهور آن است كه بر نمى گردد، و نمازش صحيح است، و اگر چنين كند و نماز را نيز اعاده بكند در اين صورت أحوط است.

و اگر كسى يك ركعت بر نماز زياده كند سهوا، نمازش باطل است موافق أشهر و أقوا، و بعضى از علما گفته اند كه اگر به قدر تشهد در نماز چهار ركعتى بعد از ركعت چهارم نشسته است نمازش صحيح است، و بعضى گفته اند كه اگر تشهد خوانده است

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 304

نمازش صحيح است، و بعضى در غير چهار ركعتى نيز چنين گفته اند.

و أحوط اعاده است مطلقا، خواه بعد از سجده هاى ركعت پنجم به خاطرش آيد، و خواه ميان سجده ها، و خواه ميان ركوع و سجده ها، و اگر پيش از رفتن به ركوع به خاطرش آيد مى نشيند و تشهد

اگر نخوانده است مى خواند و سلام مى گويد، و احتياطا دو سجده سهو مى كند، و نمازش صحيح است.

و اگر كسى يك ركعت يا زياده از نماز را فراموش كرده باشد و پيش از سلام و بعد از تشهد يا پيش از تشهد به خاطرش آيد نماز را تمام مى كند و صحيح است اتفاقا، و براى تشهد زيادتى اگر خوانده باشد احتياطا سجده سهو مى كند. و اگر بعد از سلام به خاطرش آيد كه يك ركعت يا زياده از نماز را كم كرده است، و هنوز فعلى كه منافى نماز است به عمل نياورده باشد، آن نماز را تمام مى كند، و احتياطا دو سجده سهو مى كند براى سلام بى موقع.

و اگر تشهد بى موقع خوانده باشد، براى آن نيز دو سجده سهو احتياطا مى كند و نمازش صحيح است، خواه دو ركعتى باشد و خواه سه ركعتى و خواه چهار ركعتى.

و اگر وقتى به خاطرش آيد كه فعلى از او صادر شده باشد كه اگر عمدا كرده باشد در نماز به سبب آن نماز باطل مى شود، و اگر سهوا كرده باشد نماز باطل نمى شود، مانند سخن گفتن و قهقهه كردن و پشت به قبله كردن بنا بر قولى، پس خلاف است ميان علما، و أشهر و أقوا آن است كه نمازش صحيح است، و آنچه ترك كرده است بجا مى آورد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 305

و اگر سخن گفته باشد به دو حرف يا زياده يا به يك حرف تام الفائده، احتياطا سجده سهو مى كند، و بعضى گفته اند كه نمازش باطل است، و بعضى گفته اند كه در غير چهار ركعتى باطل است و در چهار ركعتى صحيح است، و

أحوط اعاده است خصوصا در غير چهار ركعتى، اگر چه أظهر آن است كه در كار نيست.

و اگر وقتى به خاطرش آيد كه كارى كرده باشد كه كردن آن باعث بطلان صلاة مى شود عمدا و سهوا، مانند حدث و فعل كثير يا پشت به قبله كردن بنا بر مشهور، پس أشهر و أقوا آن است كه نمازش باطل مى شود.

و از ابن بابويه رحمه اللّه نقل كرده اند كه او گفته است كه در اين صورت نيز نماز را تمام مى كند و صحيح است، و اگر چنين كند و بعد از آن اعاده كند شايد أحوط باشد.

و اگر كسى سلام را فراموش كند، و بعد از فعلى كه مبطل نماز است به خاطر آورد، نمازش صحيح است، و اگر بعد از فعلى كه عمدا و سهوا مبطل نماز است به خاطر آورد، مشهور ميان علما آن است كه نمازش باطل است، و أظهر آن است كه باطل نمى شود، و أحوط عمل به مشهور است.

و اگر پيش از تشهد أخير و بعد از فارغ شدن از سجده ها حدثى از او صادر شود، أشهر و أحوط بطلان صلاة است، و بعضى گفته اند كه نماز باطل نمى شود و وضو مى سازد و تشهد بجا مى آورد، و اين قول به حسب أحاديث خالى از قوتى نيست، و احتياط آن است كه چنين كند و اعاده نيز بكند.

و اگر در اثناء نماز پيش از تمام كردن سجده هاى ركعت آخر حدثى از او سهوا يا بى اختيار از او صادر شود، مشهور آن است

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 306

كه نمازش باطل است، و اگر وضو بسازد و نماز را تمام كند و اعاده

كند أحوط است.

و اگر كسى داند كه دو سجده را در نماز ترك كرده است، و نداند كه اين دو سجده از يك ركعت بوده است كه نمازش باطل باشد، يا از دو ركعت بوده است كه نمازش صحيح باشد، مشهور آن است كه نمازش باطل است، و أحوط آن است كه دو سجده سهو را با چهار سجود سهو بجا آورد و نماز را اعاده نيز بكند.

و اگر خللى كند به فعلى از أفعال نماز كه ركن نبوده باشد، پس بر سه قسم است نزد فقهاء: اول- آن است كه نماز را تمام مى كند و احتياج به تدارك ندارد، دوم: آن است كه تدارك دارد اما به سجده سهو احتياج نيست. سوم: آن است كه هم تدارك دارد و هم سجده سهو.

اما قسم اول پس اگر كسى قرائت را يا حمد تنها را يا سوره تنها را يا بلند خواندن و آهسته خواندن قرائت را از روى فراموشى ترك كند، نمازش صحيح است و تداركى بر او لازم نيست.

و اگر قرائت در هر دو ركعت اول را فراموش كرده باشد در دو ركعت آخر متعين نيست بر او حمد خواندن بنا بر أشهر و أقوا.

و همچنين نمازش صحيح است بى تدارك هرگاه ذكر ركوع، يا درنگ كردن به قدر ذكر را فراموش كند، و بعد از سر برداشتن از ركوع بيادش آيد، يا سر برداشتن را فراموش كند، يا قرار گرفتن بعد از سر برداشتن را، و بعد از رفتن به سجده به خاطرش آيد، يا ذكر سجود اول را، يا قرار گرفتن به قدر ذكر، يا بعضى اعضاى غير پيشانى را بر زمين گذاشتن

را فراموش كند، و بعد از سر برداشتن به خاطرش آيد، يا نشستن بعد از سر برداشتن از سجده اول را، يا درنگ كردن در آن را فراموش كند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 307

تا به سجود دوم برود، يا آن كه سجده دوم را، يا قرار گرفتن در آن را، يا سجده كردن بر شش عضو غير پيشانى را فراموش كند، و بيادش نيايد تا سر از سجود بر دارد، كه در اين همه صور نماز او صحيح است. و اگر در همه صور احتياط دو سجده سهو بكند براى خروج از خلاف شايد بد نباشد.

و اما قسم دوم، پس اگر كسى قرائت را، يا خصوص حمد يا سوره را، يا بعضى از حمد يا سوره را اگر چه يك آيه باشد، يا كمتر فراموش كند، و پيش از ركوع به خاطرش آيد، بر مى گردد و آنچه ترك كرده است به عمل مى آورد، و ما بعد آن را هر چند شروع به قنوت كرده باشد، و هر چند شروع به رفتن ركوع كرده باشد و هنوز به حد ركوع نرسيده باشد.

و اما بلند خواندن قرائت و آهسته خواندن اگر ترك شود، محل خلاف است كه آيا پيش از ركوع تدارك مى كند يا نه؟ و أظهر آن است كه تدارك نمى كند، و نمازش صحيح است.

و اگر ذكر ركوع را فراموش كند، و پيش از آن كه از حد ركوع بدر رود بيادش آيد، يا سر برداشتن از ركوع را يا درنگ بعد از سر برداشتن را فراموش كند، و پيش از سجود بيادش آيد، بر مى گردد و به عمل مى آورد، و در فراموش كردن

درنگ بر مى گردد و راست مى ايستد، و اندكى توقف مى نمايد و به سجده مى رود.

و اگر ذكر سجود اول را، يا سجود بر شش عضو غير پيشانى را، يا درنگ در سجود به قدر ذكر را فراموش كند، و پيش از سر برداشتن از سجود اول بياد آورد تدارك مى كند.

و همچنين اگر درست نشستن بعد از سجود اول را، يا درنگ كردن در نشستن را فراموش كند، و پيش از آن كه سر به سجده دوم

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 308

بگذارد بيادش آيد تدارك مى كند.

و همچنين اگر ذكر در سجود دوم، يا درنگ كردن در آن را، يا گذاشتن يكى از اعضاى سجود غير پيشانى را بر زمين فراموش كند، و پيش از سر برداشتن بيادش آيد، آنچه فراموش كرده است به عمل مى آورد.

و اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند، و پيش از ركوع به خاطرش آيد، بر مى گردد و آن سجده يا تشهد را بجا مى آورد و بر مى خيزد و قرائت را از سر مى گيرد اگر چه قرائت كرده باشد، و نمازش صحيح است.

و اگر بعد از ايستادن بيادش آمده باشد، بعد از نماز احتياطا دو سجده سهو مى كند. و در صورتى كه سجده را فراموش كرده باشد، اگر بعد از سر برداشتن از سجده اول نشسته باشد و طمأنينه، يعنى قرار گرفتن را به قصد واجب به عمل آورده باشد، و بعد از آن از سجده غافل شده باشد، و بعد از ايستادن به خاطرش آمده باشد، چون عود به سجده كند، نشستن و قرار گرفتن را به عمل نمى آورد، و به سجود مى رود.

و اگر در اصل نشستن و درنگ

كردن را به عمل نياورده است، اول مى نشيند و اندك درنگى مى كند، و بعد از آن به سجود مى رود، و اگر نشسته و درنگ كرده است اما نه به قصد واجب، بلكه به قصد جلسه استراحت كه بعد از سجده دوم سنت است، در اين صورت ميان علما خلاف است، و خالى از اشكال نيست، و دور نيست كه اگر واقع سازد به قصد احتياط بد نباشد، و شايد كه اگر اعاده نماز نيز بكند أحوط باشد.

و اگر بعد از ايستادن و پيش از ركوع جزم كند كه يك سجده

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 309

از او فوت شده است و در سجده ديگر شك كند، از براى سجده اى كه جزم دارد كه نكرده است بر مى گردد و بجا مى آورد، و در سجده اى كه شك دارد أظهر آن است كه نبايد كرد، و اگر در اين صورت نيز نماز را اعاده كند شايد أحوط باشد.

و اما قسم سوم، پس اگر يك سجده را يا تشهد را فراموش كند، و بعد از ركوع به خاطر آورد، مشهور ميان علما آن است كه آن يك سجده يا تشهد را بجا مى آورد بعد از نماز، و از براى هر يك دو سجده سهو مى كند.

و ظاهر أحاديث آن است كه در فراموش كردن سجده به همان سجده فراموش كرده اكتفا مى كند، و دو سجده سهو در كار نيست، و در فراموش كردن تشهد دو سجده سهو مى كند، و همان تشهد كه در سجده سهو مى خواند كافى است، و احتياج به تشهد ديگر براى قضا نيست، و أحوط عمل به مشهور است.

و موافق مشهور سجده و تشهد فراموش شده

را پيش از دو سجده سهو مى كند، و ظاهرا اگر قصد ادا و قضا نكند و به زبان نيت نكند، و در خاطر خود بگذراند كه بجا مى آورم سجده اى را كه در نماز ظهر مثلا فراموش كرده ام از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و در تشهد نيز چنين قصد كند و قصد واجب نكند بهتر است، و اللّه يعلم.

و بدان كه اين احكام كه گذشت احكام غير سجده هاى آخر نماز و تشهد آخر است، و اما سجده هاى آخر پس اگر هر دو را يا يكى را فراموش كرده باشد، و پيش از سلام به خاطرش آيد، آنها را به عمل مى آورد، و تشهد را از سر مى گيرد، و نمازش صحيح است.

و دور نيست كه اگر شروع در تشهد كرده باشد و بر گردد به

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 310

سجود سهو بنا بر رعايت بعضى از أقوال أحوط باشد.

و اگر بعد از سلام به خاطرش آيد، اگر دو سجده باشد نمازش باطل است موافق مشهور، و اگر يك سجده باشد بجا آورد، و نمازش صحيح است.

و اگر تشهد را فراموش كرده باشد، و پيش از سلام به خاطرش آيد، به اين نحو كه تشهد و سلام را هر دو فراموش كند بعد از سجده، و پيش از آن كه مبطل به عمل آورد به خاطرش آيد، هر دو را به عمل مى آورد، و نمازش صحيح است، و اگر بعد از سلام به خاطرش آيد تشهد را بجا مى آورد و نمازش صحيح است، و بعضى در اينجا نيز به وجوب سجده سهو قائل شده اند، و أحوط است اگر چه دليلى ندارد.

و اگر

در اين صورت پيش از اتيان به تشهد فراموش كرد، و حدثى از او ظاهر شود، أشهر و أقوا آن است كه نمازش صحيح است و وضو مى سازد و روى به قبله مى نشيند و تشهد را بجا مى آورد، و اگر در اين صورت اعاده نيز بكند براى رعايت بعضى از أقوال بد نيست.

و اگر صلوات بر محمد و آل را در تشهد فراموش كرده باشد، و بعد از نماز به خاطرش آيد، أحوط آن است كه بجا آورد.

و بدان كه أشهر ميان علماء آن است كه فعلى كه فوت شده است كه باعث سجده سهو شده است، اول آن را مى بايد كرد، و بعد از آن سجده سهو را.

و اگر چند فعل باشد، اول فعلى را به ترتيب كه فوت شده است به عمل آورد، و بعد از فراغ از فعلها سجده هاى سهو را نيز به ترتيب به عمل آورد، و أحوط عمل به اينها است اگر چه تخيير أظهر است.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 311

و بدان كه بعضى از علماء قائل شده اند كه اگر در دو ركعت اول يك سجده را فراموش كند، و بعد از ركوع به خاطرش آيد، نمازش باطل است، و قول مشهور كه فرق ميان دو ركعت اول و آخر نيست أقوى است، و اگر در اين صورت بعد از تمام كردن نماز و بجا آوردن سجود و دو سجده سهو، اعاده نماز نيز بكند أحوط است.

فصل سوم در أحكام شك است
اشاره

بدان كه شك يا در عدد ركعتهاى نماز است يا در أفعال نماز، اگر در عدد ركعتها باشد، اگر شك او در نمازهاى دو ركعتى باشد، مانند نماز صبح و جمعه،

يا در نماز سه ركعتى باشد مانند نماز شام، يا در دو ركعت اول نماز چهار ركعتى باشد، أشهر و أقوا آن است كه نمازش باطل است و از سر مى گيرد «1».

و همچنين اگر شك در عدد بسيار كند، كه نداند كه يك ركعت كرده است يا دو يا سه يا چهار يا يك ركعت را نيز نداند كه تمام كرده است يا نه، نمازش باطل است.

و نماز آفتاب و ماه گرفتن و زلزله و آيات نيز حكم نماز دو ركعتى دارد اگر شك در عدد ركعتها باشد، و اگر در عدد ركوعها شك كند بنا بر كمتر مى گذارد و تمام مى كند بنا بر مشهور و أقوا.

و اگر در نماز چهار ركعتى يقين به تحقيق دو ركعت داشته باشد و در زيادتى شك كند، صور مشهوره آن كه ضرور است دانستن پنج است، و چهار صورت از فرضهاى نادر با آنها كه ضم نموده،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 312

نه صورت را بيان مى كنيم شايد كه در ضمن آنها حكم همه صور محتمله معلوم شود.

اول: آن كه شك كند ميان دو و سه،

پس اگر پيش از رفتن به سجده دوم باشد نمازش باطل است، و اگر بعد از سر برداشتن از سجده دوم باشد أشهر و أقوا آن است كه بنا بر سه گذاشته «1» و يك ركعت ديگر بجا مى آورد و سلام مى گويد، و دو ركعت نماز نشسته مى كند كه اگر سه باشد چهار شود «2»، و أكثر گفته اند كه يك ركعت ايستاده به عوض دو ركعت نشسته مى كند، و أحوط آن است كه دو ركعت نشسته بكند.

و اگر شك بعد از رفتن به سجود و پيش از سر برداشتن

باشد، خواه ذكر را گفته باشد و خواه نگفته باشد، أحوط آن است كه به همان نحو تمام كند و نماز احتياط بكند و اعاده نيز بكند.

دوم: آن است كه شك كند ميان سه و چهار،

خواه پيش از ركوع باشد و خواه بعد از ركوع و پيش از سجده ها، و خواه بعد از سجده ها، بنا بر چهار مى گذارد، و نماز را تمام مى كند، و دو ركعت نماز نشسته مى كند يا يك ركعت ايستاده، و دو ركعت نشسته أحوط است «3».

سوم: آن است كه شك كند ميان دو و چهار،

اگر پيش از رفتن به سجده دوم است، نمازش باطل است، و اگر بعد از سر برداشتن از سجده دوم است أشهر و أظهر آن است كه نمازش

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 313

صحيح است، و بنا بر چهار مى گذارد، و نماز را تمام مى كند، و دو ركعت نماز ايستاده مى كند كه اگر دو باشد چهار شود، و اگر پيش از سر برداشتن از سجده دوم شك كند، أحوط آن است كه چنين كند، و اعاده نيز بكند.

چهارم: آن است كه شك كند ميان دو و سه و چهار،

پس اگر پيش از رفتن به سجده دوم است، نمازش باطل است، و اگر بعد از سر برداشتن از سجده دوم است بنا بر چهار مى گذارد، و تشهد مى خواند و سلام مى گويد، و دو ركعت ايستاده مى كند و سلام مى گويد، و دو ركعت نماز نشسته مى كند.

و اگر بعد از سر برداشتن «1» به ركعت ديگر اين شك را بكند، باز بنا بر چهار مى گذارد و آن ركعت را بر هم مى زند و مى نشيند، و اگر تشهد نخوانده است مى خواند و سلام مى گويد، و باز دو ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته مى كند «2»، و احتياطا دو سجده سهو مى كند. و اگر بعد از رفتن به سجده دوم و پيش از سر برداشتن باشد، أحوط آن است كه چنين كند بى سجده سهو و اعاده نيز بكند.

پنجم: آن است كه شك كند ميان چهار و پنج، پس آن سه صورت دارد:
اول: آن كه وقتى كه ايستاده است

خواه شروع به قرائت كرده باشد و خواه نكرده باشد شك كند كه اين ركعت كه در آن ايستاده ام چهارم است يا پنجم، پس مى نشيند، و اگر تشهد نخوانده است مى خواند و سلام مى گويد، و دو ركعت نماز نشسته مى كند، و احتياطا دو سجده سهو نيز مى كند.

دوم: آن كه بعد از تمام كردن سجده ها شك كند كه اين ركعت كه تمام كردم چهار بود يا پنجم،

نمازش صحيح است تشهد مى خواند و سلام مى گويد، و دو سجده سهو بجا مى آورد وجوبا.

سوم: آن كه بعد از رفتن به ركوع و پيش از تمام كردن سجده ها شك كند،

در اين صورت خلاف است، و بعضى قائل شده اند كه نمازش باطل است، و ظاهرا اگر تمام كند اين ركعت را و دو سجده سهو كند كافى باشد، و اگر با اين اعاده نيز بكند أحوط است.

ششم: آن است كه شك كند ميان چهار و زياده از پنج،

مثل چهار و شش يا چهار و هفت، در اين صورت مشهور ميان علما آن است كه نمازش باطل است، و بعضى اين را مانند شك ميان چهار و پنج مى دانند در احكامى كه گذشت، اگر عمل به آنها بكند و نماز را اعاده كند أحوط است. و همچنين اگر شك ميان چهار و پنج و زياده باشد، أحوط آن است كه چنين كند كه نماز را تمام كند با سجده سهو و اعاده نيز بكند.

هفتم: آن است كه با شك ميان چهار و پنج شكهاى ديگر ضم كند «1»،

مثل آن كه شك كند ميان سه و چهار و پنج، پس اگر پيش از ركوع است بر مى گردد به شك ميان دو و سه و چهار، چنانچه سابقا مذكور شد، و اگر بعد از ركوع باشد، اگر تمام كند، و دو ركعت

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 315

نماز احتياطا نشسته، و دو سجده سهو بكند، ظاهرا مجزى باشد، و اگر اعاده نيز بكند أحوط است.

و همچنين اگر شك كند ميان دو و سه و چهار و پنج، اگر پيش از تمام كردن سجده ها است، نمازش باطل است، و اگر بعد از اتمام سجده ها باشد، دو ركعت نماز ايستاده، و دو ركعت نماز نشسته، و دو سجده سهو بكند، و احتياطا اعاده نيز بكند.

و اگر شك ميان دو و چهار و پنج بوده باشد، اگر پيش از تمام كردن سجده ها است، نماز باطل است، و اگر بعد از تمام كردن سجده ها باشد، بنا بر چهار گذارد، و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بكند، و دو سجده سهو بكند، و احتياطا اعاده نيز بكند.

هشتم: آن است كه احتمال چهار در شك او داخل نباشد،

مثل آن كه شك كند ميان سه و پنج يا دو و پنج يا دو و سه و پنج يا سه و شش يا دو و شش، و همچنين احتمالات ديگر كه ميان زياده و كم باشد، و احتمال چهار در آنها داخل نباشد، پس مشهور ميان علما آن است كه نمازش باطل است، و شهيد رحمه اللّه احتمال داده است كه بنا بر كمتر گذارند و نماز را تمام كنند، و اگر چنين كند. و دو سجده سهو بكند، و نماز را نيز اعاده كند شايد أحوط باشد.

نهم: آن است كه شك ميان احتمالات زياده باشد،

و احتمال مساوى و ناقص نباشد، مثل آن كه شك كند ميان پنج و شش، پس اگر پيش از ركوع است بر مى گردد به شك ميان چهار و پنج، پس مى نشيند و تشهد مى خواند و سلام مى گويد، و دو سجده «1» سهو مى كند، و اگر بعد از ركوع باشد اگر در ركعت چهارم به قدر تشهد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 316

نه نشسته نمازش باطل است. و اگر نشسته است أحوط آن است كه بنشيند و سلام گويد و اعاده نيز بكند چنانچه گذشت.

و اگر شك ميان پنج و هفت، يا پنج و هشت يا زياده بوده باشد، اگر پيش از ركوع باشد، مشهور آن است كه نمازش باطل است، و أحوط آن است كه بنشيند و تشهد بخواند و سلام بگويد، و دو سجده سهو بكند، و نماز را نيز اعاده كند، و اگر بعد از ركوع باشد اگر بعد از ركعت چهارم به قدر تشهد نشسته است، أحوط آن است كه سلام بگويد، و اعاده نماز بكند، و اگر نه نشسته است نمازش

باطل است. و أحكام صورتهاى ديگر از آنچه گفتيم ظاهر مى شود بعد از تأمل.

و اما شك در أفعال نماز، پس اگر وقتى شك كند كه از محل فعلى كه در آن شك كرده است گذشته باشد، و داخل فعل ديگر شده باشد، آن شك اعتبار ندارد، و اگر محل آن فعل باقى بوده باشد، آن را بجا مى آورد و نمازش صحيح است، خواه شك در دو ركعت اول باشد، و خواه در دو ركعت آخر، و خواه ركن باشد، و خواه واجب ديگر.

و چون بعضى از علما قائل شده اند كه هر شكى كه در دو ركعت اول واقع شود نماز به آن باطل مى شود، أحوط در اين صورت آن است كه عمل كند به مقتضاى شك و اعاده نيز بكند، خصوصا در صورتى كه شك تعلق به ركن دو ركعت اول گرفته باشد، پس اگر كسى شك كند در نيت بعد از آن كه تكبير احرام گفته باشد اعتبار ندارد.

و همچنين اگر شك كند در تكبير بعد از آن كه شروع به قرائت حمد كرده باشد اعتبار ندارد، و اگر شك كند در قرائت حمد كرده باشد اعتبار ندارد، و اگر شك كند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 317

در قرائت حمد بعد از آن كه شروع به سوره كرده باشد محل خلاف است، و أظهر آن است كه ملتفت نمى شود، و أحوط آن است كه در اين صورت اعاده نماز بكند.

و اگر شك بكند در قرائت بعد از شروع در قنوت محل خلاف است، و أقوا آن است كه ملتفت نمى شود. و همچنين اگر شك كند در قرائت بعد از آن كه شروع در

خم شدن كرده باشد و هنوز به حد ركوع نرسيده باشد، أظهر آن است كه اعتبار ندارد، و أحوط آن است كه تمام كند و نماز را اعاده كند. و اگر به حد ركوع رسيده باشد البته ملتفت نمى شود.

و اگر شك كند كه آيا ركوع كرده ام يا نه، در وقتى كه ايستاده است ركوع را بجا مى آورد، و اگر بعد از رفتن به سجده شك كرده باشد ملتفت نمى شود، و اگر فرورفته باشد و هنوز سر به سجده نگذاشته شك كند محل خلاف است، و أحوط آن است كه التفات نكرده تمام كند و احتياطا اعاده نيز بكند.

و اگر در حال نشستن شك كند كه آيا سجده كرده ام يا در اصل نكرده ام، دو سجده مى كند. و اگر شك كند كه يك سجده كرده ام يا دو سجده، يك سجده ديگر مى كند. و اگر به سجده دوم فرو رفته باشد و هنوز سر به سجده نگذاشته باشد، شك كند كه آيا درست سر از سجده اول برداشته بوده است، يا درنگ بعد از سر برداشتن را به عمل آورده بوده است، محل خلاف است، و أظهر آن است كه ملتفت نمى شود.

و اگر بعد از سر گذاشتن به سجده شك كند، البته اعتبار ندارد.

و اگر شك كند در سجده بعد از شروع در بر خواستن و هنوز راست نه ايستاده باشد خلاف است، و أظهر آن است كه بر گردد و سجده

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 318

مشكوك فيه را به عمل مى آورد. و اگر بعد از راست ايستادن شك كند در سجود، ملتفت نمى شود.

و اگر كسى بعد از سر برداشتن از ركوع يا سجود شك كند

در ذكر يا درنگ كردن به قدر آن يا واجبى چند كه در حقيقت آنها داخل نيست، اعتبار ندارد. و اگر شك كند بعا از سر برداشتن از سجود كه آيا حقيقت سجود به فعل آمده است، يا اين كه در پيشانى گذاشتن كه حقيقت سجود به آن حاصل مى شود خللى بوده است، خواه اين شك بعد از دو سجده بهم رسد يا در ميان دو سجده، و خواه نسبت به يك سجده باشد و خواه دو سجده، محل اشكال است، و أظهر آن است كه تدارك مى كند، و اگر اعاده نماز نيز بكند شايد أحوط باشد. و اگر شك كند در سجده بعد از شروع در خواندن تشهد، أشهر و أظهر آن است كه اعتبار ندارد.

و اگر شك كند در تشهد بعد از راست ايستادن، ملتفت نمى شود.

و اگر در اثناى بر خواستن شك كند، محل خلاف است، و أظهر عدم التفات است، و شايد اعاده أحوط باشد.

و اگر فعلى را به اعتبار شك به عمل آورد، و بعد از آن به خاطرش بيايد كه آن فعل را پيشتر كرده بوده است، اگر آن فعل ركن باشد مانند تكبير احرام و ركوع و دو سجده، نمازش باطل است و اعاده مى كند، و اگر غير ركن باشد ضرر ندارد، و اگر بعد از گذشتن از محل شك كند و بر گردد و آن فعل را كه در آن شك كرده است بجا آورد، مشهور آن است كه نمازش باطل است و اعاده مى بايد كرد.

و هر شكى كه بعد از فارغ شدن از نماز عارض شود خواه در ركعات و خواه در افعال اعتبار ندارد. و اگر

شك كند كه آيا از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 319

براى نماز ظهر مثلا نيت ظهر كرده ام يا نيت عصر، جمعى گفته اند كه اعاده مى كند، و أظهر آن است كه شكش اعتبار ندارد، خواه در اثناى نماز باشد و خواه بعد از نماز

فصل چهارم در بيان متفرقات أحكام شك و سهو است
اول: آن كه نماز احتياط حكم نماز اصل دارد

در شرايط كه با طهارت باشد و روى به قبله و عورتش پوشيده باشد و ساير أحكام، و بايد كه نيت بكند، و أحوط آن است كه به زبان نيت نكند و در دل قصد كند كه دو ركعت يا يك ركعت نماز احتياط مى كنم براى فريضه ظهر مثلا براى آن كه واجب است از جهت رضاى خداى تعالى، و تكبير احرام بگويد و حمد تنها بخواند و سوره نخواند، و بدل سوره تسبيح نخواند، و قول به جواز تسبيح ضعيف است، و ظاهرا كه قنوت ندارد و تشهد و سلام بجا آورد.

و أحوط آن است كه نماز احتياط را بى فاصله بجا آورد، و در ميان آن و نماز اصل چيزى صادر نشود كه اگر در نماز صادر شود سبب بطلان نماز باشد، مانند حدث و گشتن از قبله، و حرف زدن عمدا، و اگر سهوا سخن گويد احوط آن است كه دو سجده سهو بجا آورد.

و همچنين أحوط آن است كه منافى ميان نماز و اجزائى كه فراموش شده و بعد از نماز به عمل مى آورد مانند سجود و تشهد بجا نياورد. و اگر حدثى در ميان نماز اصل و نماز احتياط يا اجزاى فراموش شده واقع شود، وضو بسازد و آنها را بجا آورد، و احتياطا اعاده نماز نيز بكند، و همچنين در هر مبطلى كه به عمل

بيست و

پنج رساله فارسى، متن، ص: 320

آيد، احتياط اين است چون جمعى به بطلان نماز قائل شده اند، و اگر چه أظهر عدم بطلان است.

دوم: آن كه شك وقتى اعتبار دارد كه هر دو طرف آن مساوى باشد،

و اگر ظن بر يك طرف غالب باشد به آن عمل مى كند، خواه در دو ركعت اول بوده باشد، و خواه در دو ركعت آخر، و خواه در عدد ركعات باشد و خواه در أفعال «1» بنا بر مشهور، و بعضى گفته اند كه در دو ركعت اول علم مى بايد و ظن كافى نيست. و اگر در دو ركعت اول عمل به ظن كند و اعاده نيز بكند أحوط است.

پس اگر شك در ميان دو و سه باشد و ظنش بر دو غالب باشد دو ركعت ديگر مى كند، و اگر بر سه غالب باشد يك ركعت ديگر مى كند، و نماز احتياط نمى كند، و اگر ميان سه و چهار بوده باشد و ظنش بر سه غالب باشد، يك ركعت ديگر مى كند، و اگر بر چهار غالب بوده باشد، سلام مى گويد و چيزى بر او نيست، و اگر در اين صورت سجده سهو كند احتياطا موافق مذهب ابن بابويه رحمه اللّه بد نيست.

و اگر ميان چهار و پنج بوده باشد، و ظنش بر چهار غالب باشد، سلام مى گويد، و اگر بر پنج غالب باشد نمازش باطل است، مگر آن كه بعد از چهارم به قدر تشهد نشسته باشد كه أحوط سلام گفتن و اعاده است چنانچه پيشتر دانستى.

سوم: آن كه أشهر آن است كه اگر شك كند، و بعد از تأمل ظنش بر يك طرف غالب شود، عمل به ظن مى كند چنانچه دانستى.
چهارم: آن كه هر گاه كسى شك بسيار كند، حكم شك از او ساقط است،

به اين معنى كه اگر شك در فعلى كند هر چند وقت آن فعل باقى باشد تدارك نمى كند اگر چه ركن باشد «1»، و اگر شك در عدد ركعتها باشد بنا بر أكثر مى گذارد، مگر آن كه أقل أصح باشد كه بنا بر أقل مى گذارد، مثل آن كه در نماز صبح شك كند ميان دو و سه، بنا بر دو

كه صحيح است مى گذارد.

و اگر در جائى سجده به سبب شك واجب باشد بر او واجب نيست. و اگر صاحب اين حال عمل به أحكام شك كند موافق مشهور نامشروع كرده است، و اگر در ميان نماز تدارك فعلى بكند كه به اعتبار كثرت شك نبايد بكند، أشهر آن است كه نمازش باطل است.

و اما حدى كه چون شك او به آن حد رسد او را كثير الشك گويند شرعا، محل خلاف است، و أكثر حواله به عرف كرده اند، يعنى اينقدر شك كند كه در عرف گويند كه او شك بسيار مى كند، و اين أقوا است. و بعضى گفته اند كه در سه نماز پى در پى شك كند، يا در يك نماز سه شك بكند.

و از بعضى از أحاديث ظاهر مى شود كه اگر مدتى بر اين حال باشد كه در هر سه نماز شك كند او كثير الشك است، و چون سه نماز بى شك بكند از آن حكم بيرون مى آيد.

و در اين مسأله خلاف است كه شكى كه بسيارى آن باعث حكم كثرت شك مى شود آيا مى بايد از جنسى باشد كه حكمى بر آن مترتب شود از نماز احتياط يا تدارك در محل يا سجود يا اعم از اين است، پس بنا بر قول اخير اگر شك بسيار كند كه بر يك طرف

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 322

ظنش غالب باشد يا بعد از تجاوز از محل شك كند يا در نافله شك كند، باز كثير الشك خواهد شد، و اين مسأله محل اشكال است، و أحوط آن است كه چنين كسى اگر شكش موجب نماز احتياط يا سجود سهو باشد بجا آورد، و

اگر موجب تلافى در محل باشد بكند، و احتياطا نماز را اعاده كند.

و اگر كثير الشك در فعلى شك كند و بجا نياورد، و بعد از گذشتن از محل آن فعل به خاطرش آيد كه آن فعل را نكرده است، اگر ركن باشد أحوط آن است كه نماز را تمام كند و اعاده نيز بكند، و اگر غير ركن باشد نمازش صحيح است.

و اگر سجود و يا تشهد باشد بعد از نماز بجا آورد با سجده سهو احتياطا، و اگر ركعت باشد و مبطلى به عمل نياورده باشد كه عمدا و سهوا مبطل باشد مانند حدث، آن ركعت را بجا آورد، و اگر مبطل به عمل آورده باشد، نماز را اعاده كند، اينها حكم كثير الشك بود.

و اگر كسى سهو بسيار كند كه اعمال را فراموش كند، بعضى گفته اند كه او حكم كثير الشك ندارد، و سهو و شكى كه بكند احكامش را بجا مى آورد و اين قوى است، و بعضى گفته اند كه او نيز حكم كثير الشك دارد و بسيارى سهو باعث اين مى شود شك او نيز اعتبار نداشته باشد.

و ليكن همه اتفاق دارند كه اگر فعلى كه فراموش كرده است ركن باشد، نمازش باطل است اگر وقتش گذشته باشد، و اگر وقت باقى باشد آن را بجا مى آورد، خواه ركن باشد و خواه غير ركن، و اگر فعلى را فراموش كرده باشد كه تدارك بايد كرد، مانند يك سجده و تشهد، بعد از نماز بجا مى آورد، و ليكن مى گويند كه سجده

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 323

سهو از او ساقط مى شود، و أظهر و أحوط آن است كه سجده سهو را نيز

بجا آورد.

پنجم: آن كه كسى كه نماز احتياط يا أفعال فراموش شده را كه تدارك بايد كرد يا سجده سهو را فراموش كند،

هر وقت كه به خاطرش آيد بجا مى آورد، و نيت اداء و قضا ظاهرا در كار نباشد.

و اگر در فعلى شك كند كه وقتش باقى باشد، و فراموش كند تدارك آن را تا وقتش بگذرد، اگر ركن باشد أحوط آن است كه بعد از اتمام نماز را اعاده كند، و اگر فعلى باشد كه بعد از نماز تدارك بايد كرد، أحوط آن است كه تدارك كند، و اگر سجده سهو داشته باشد بكند.

و اگر شك كند در فعلى كه وقتش باقى باشد و بايد كه آن فعل را بكند، و باز شك كند كه آيا كردم آن را يا نكردم، أظهر آن است كه اگر وقت باقى است بايد كه بكند، و اگر اعاده نماز نيز بكند دور نيست كه أحوط باشد.

ششم: اگر در نماز احتياط يا سجده هاى سهو يا افعال فراموش كرده بعد از نماز شك كند كه آيا آنها را كرده ام يا نه؟

أظهر آن است كه واجب است كه بجا آورد، و اگر در ركعات نماز احتياط، يا در افعال آن يا در عدد سجده هاى سهو، يا در أفعال آنها، يا در اجزاى أفعالى كه تدارك مى كند شك كند، مشهور ميان علما آن است كه التفات به آن شك نمى كند و بنا بر طرف صحيح مى گذارد.

مثل آن كه شك كند در دو ركعت نماز احتياط كه يكى كرده ام يا دو بنا بر دو مى گذارد، و اگر شك كند ميان دو و سه بنا بر دو مى گذارد كه صحيح است. و اگر در ركوع يا سجود شك كند و وقتش باقى باشد تدارك نمى كند.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 324

و اگر در سجده هاى سهو ميان يك و دو شك كند بنا بر دو مى گذارد. و اگر در ميان دو و سه شك كند بنا بر

دو مى گذارد. و اگر آنچه محلش باقى باشد بجا آورد و اعاده نيز بكند أحوط است.

و اگر يقين داند كه شكى در نماز كرده بود كه موجب نماز احتياط بود، و شك كند كه آيا شك ميان سه و چهار بود يا دو و چهار، گفته اند كه هم دو ركعت ايستاده مى كند و هم دو ركعت نشسته.

و از حديث بسيار معتبرى مستفاد مى شود كه اگر كسى شكى كند در نماز كه موجب اعاده باشد و در اعاده نيز چنين شكى بكند آن شك اعتبار ندارد «1»، و أكثر علما قائل شده اند به اين، و اگر چنين نمازى را تمام كند و اعاده نيز بكند أحوط است.

هفتم: آن كه اگر يقين داند كه سهوى در نماز كرده، و نداند كه سهو او در سجده واحده بوده يا در تشهد،

أحوط آن است كه هر دو را بجا آورد و دو سجده سهو بكند، و اگر نداند كه ركوع بود يا يك سجده بايد سجده سهو بكند و اعاده نماز نيز بكند.

هشتم: آن كه اگر فعلى از أفعال نماز احتياط يا سجده هاى سهو يا فعل فراموش كرده را فراموش كند،

و وقتى به خاطرش آيد كه وقت فعل باقى باشد تدارك مى كند، و اگر بعد از گذشتن وقت به خاطرش آيد أحوط در نماز احتياط آن است كه احكام نماز اصل را در آن رعايت كند از تدارك مافات و سجود سهو.

و در سجده فراموش شده اگر بعد از سر برداشتن به خاطرش آيد كه فعلى از أفعال واجبه آن سجود را ترك كرده است تدارك در كار نيست.

و اگر در تشهد به خاطرش آيد كه جزوى را بجا نياورده است

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 325

بجا آورد، و در سجده هاى سهو اگر به خاطرش آيد كه هر دو سجده را ترك كرده است بار ديگر بكند.

و اگر به خاطرش آيد كه يك سجده را ترك كرده است، اگر پيش از شروع در تشهد به خاطرش آيد آن را بجا مى آورد، و اگر بعد از شروع در تشهد باشد، أحوط آن است كه آن را بجا آورد، و بار ديگر سجده ها را اعاده نيز بكند.

و اگر واجبى از واجبات سجود را فراموش كرده باشد، اگر پيش از سر برداشتن به خاطرش آيد بجا آورد، و اگر بعد از سر برداشتن به خاطرش آيد أحوط آن است كه سجده ها را تمام كند و اعاده نيز بكند، و سجده سهو در خللى كه در سجده سهو واقع شود لازم نيست.

نهم: شك امام يا مأموم با يقين ديگر اعتبار ندارد و عمل به يقين او مى كند،

مثل آن كه امام شك كند ميان سه و چهار و مأموم جزم داشته باشد به سه، و بيابد كه امام را ترددى عارض شده است، بايد كه امام را مطلع گرداند به اينكه سه مرتبه سبحان اللّه يا اللّه أكبر بگويد تا امام بداند كه

او جزم به سه دارد، پس بر امام واجب است كه به قول او عمل كند هر چند مأموم يكى باشد و فاسق باشد، و هر چند از گفته او امام را ظن حاصل نشود.

و همچنين اگر مأموم شك كند ميان يك و دو مثلا و امام يقين داند كه دو است، تابع امام مى شود، و به شك خود اعتنا نمى كند.

و همچنين اگر يكى از ايشان شك داشته باشد و ديگرى ظن، مشهور و أقوا آن است كه صاحب شك رجوع به صاحب ظن مى كند.

و اگر يكى از امام و مأموم يقين داشته باشد و ديگرى ظن، باز مشهور آن است كه صاحب ظن رجوع به صاحب يقين مى كند، و در

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 326

اين صورت بعضى از متأخرين ميل كرده اند به آن كه از هم جدا مى شوند، و صاحب ظن به ظن خود، و صاحب يقين به يقين خود عمل مى كند.

و اگر هر دو يقين داشته باشند هر يك به يقين خود عمل مى كند، مثل آن كه امام يقين دارد كه چهار ركعت كرده است، و مأموم يقين دارد كه سه ركعت كرده است، از يكديگر جدا مى شوند، و امام تشهد مى خواند و سلام مى گويد، و مأموم قصد انفراد مى كند و بر مى خيزد و يك ركعت ديگر مى كند.

و همچنين اگر هر يك ظن بر خلاف مظنون ديگرى داشته باشند، چنين مى كنند، و هر يك به ظن خود عمل مى كنند.

و اگر هر دو شك داشته باشند، خالى از اين نيست كه شك ايشان موافق است يا مخالف يكديگرند در شك، و در صورت دوم يا امر مشتركى در ميان سهوهاى ايشان هست

يا نه، و باز خالى از اين نيست كه مأمومان متفق اند در شك يا مختلف.

اما اول كه متفق باشند، اگر شك ايشان مبطل است، مثل شك ميان يك و دو، نماز را از سر مى گيرد يا به جماعت يا منفرد، و اگر مبطل نباشد همه عمل به حكم آن شك مى كنند، مثل آن كه همه شك كردند ميان سه و چهار بنا بر چهار مى گذارند و نماز را تمام مى كنند، و دو ركعت نماز احتياط نشسته مى كنند، و دور نيست كه اگر نماز احتياط را تنها بكنند و به جماعت نكنند أحوط باشد.

اما دوم كه مختلف باشند و امر مشتركى داشته باشند، پس هر دو رجوع به آن امر مشترك مى كنند و نماز را تمام مى كنند، مثل آن كه امام شك ميان دو و سه داشته باشد، و مأموم ميان سه و چهار،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 327

پس مشهور و أقوا آن است كه چون هر دو در احتمال سه شريك اند بنا بر سه مى گذارند و نماز را تمام مى كنند بدون نماز احتياط.

و اگر امام شك ميان سه و چهار داشته باشد و مأموم ميان دو و سه و چهار، پس امر مشترك ميان سه و چهار است، بنا بر چهار مى گذارند و بعد از سلام دو ركعت نماز نشسته مى كنند، و اگر در دو صورت اعاده نيز بكنند شايد أحوط باشد.

اما سوم آن كه مأمومان نيز با يكديگر در شك اختلاف داشته باشند، اگر امر مشتركى در ميان همه هست رجوع به آن مى كنند، مثل آن كه امام شك كند ميان دو و چهار، و بعضى از مأمومان شك كنند ميان سه

و چهار، و بعضى ديگر از مأمومان ميان چهار و پنج، پس بنا بر چهار مى گذارند، و اگر امر مشتركى نيست جدا مى شوند و هر يك عمل به شك خود مى كنند، و اگر در هر دو صورت اعاده نيز بكنند نماز را أحوط «1» است.

و بدان كه در جميع اين أحكام فرقى نيست ميان آن كه شك ايشان در ركعتهاى نماز بوده باشد يا در أفعال، و ميان آن كه شك يكى مبطل نماز بوده باشد يا نه.

دهم: مشهور ميان علما آن است كه اگر امام كارى كند كه سبب سجده سهو باشد، و مأموم آن كار را نكند، سجده بر امام واجب است و بر مأموم واجب نيست،

و بعضى از علما قائل شده اند كه بر مأموم نيز واجب است، و عمل به اين قول أحوط است، اگر چه اول أقوا است.

و اگر بر عكس باشد كه مأموم كارى بكند كه سبب سجده سهو

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 328

باشد و امام آن كار را نكند، در اين شكى نيست كه بر امام چيزى واجب نيست، و أشهر آن است كه مأموم عمل به حكم سهو خود مى كند، و سجده سهو را به عمل مى آورد، و جمعى از علما گفته اند كه بر مأموم نيز لازم نيست، و اول أظهر و أحوط است. و اگر هر دو سهو كرده باشند، شكى نيست كه هر دو عمل به مقتضاى سهو مى كنند.

يازدهم: اگر كسى شك كند در نماز خواه در ركعات و خواه در أفعال،

اگر ديگرى كه امام و مأموم نباشد او را خبر دهد به أحد طرفين شك او، مثل آن كه شك كند ميان سه و چهار و ديگرى كه نماز نكند به او بگويد كه سه ركعت كرده اى، اگر او را ظنى از گفته او حاصل مى شود بنا بر آن مى گذارد اگر چه فاسق يا طفل باشد، و اگر ظن حاصل نشود عمل به حكم شك خود مى كند اگر چه خبر دهنده عادل باشد على الاقوى.

دوازدهم: اگر در نافله شك كند در عدد ركعات، مخير است ميان آن كه بنا بر كمتر گذارد يا بنا بر بيشتر،
اشاره

أحوط و أفضل آن است كه بنا بر كمتر گذارد، و اگر در نافله امرى واقع شود كه اگر در فريضه واقع شود موجب سجده سهو باشد سجده سهو لازم نمى شود، و جمعى از متأخران گفته اند كه فرقى كه ميان نافله و فريضه هست در همين دو چيز است، و ليكن از أحاديث معتبره و كلام قدماى علما فرقهاى ديگر ظاهر مى شود.

اول: آن كه زيادتى ركن در نافله باعث بطلان نمى شود،

چنانچه در دو حديث صحيح و معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه اگر كسى در نماز نافله سهو كند و تشهد نخواند و به ركعت سوم برخيزد و بعد از ركوع به خاطرش آيد ركوع را بگذارد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 329

و بنشيند و تشهد بخواند و سلام بگويد و شروع در نماز بعد از آن بكند «1».

دوم: آن كه از كلام جمعى ظاهر مى شود كه اگر ركنى را در نافله فراموش كند تا به ركن ديگر داخل شود،

بر مى گردد و آن ركن را به عمل مى آورد، و أعمال بعد از آن را باز به عمل مى آورد، و آنها كه به اين قول در فريضه قائل نشده اند احاديث را حمل بر نافله كرده اند.

سوم: آن كه سوره در نافله اتفاقا شرط نيست،

و در فريضه مختلف فيه است و همچنين نافله را در حال اختيار نشسته و در راه رفتن و سواره مى توان كرد و فريضه را بى ضرورت شرعى با اين أحوال نمى توان كرد، و ابن أبي عقيل خواندن حمد را نيز در نافله لازم نمى دانند «2» و بى وجه است.

و بعضى درست ايستادن در سر برداشتن از ركوع، و درست نشستن در سر برداشتن از سجود را در نافله در كار نمى دانند «3»، و خلاف احتياط است، اگر چه حديثى في الجمله دلالتى بر ثانى مى كند، و أحوط آن است كه همه آداب فريضه را در نافله رعايت كنند.

سيزدهم: [بحث ادا و قضاى اجزاء]
فصل پنجم در بيان أحكام سجده سهو و سببى چند است كه به آنها واجب مى شود
فائده اول در بيان موجبات سجده سهو است
اول: سخن گفتن به دو حرف يا زياده يا يك حرف تام الفائده است كه دعا و ذكر قرآن نباشد،

و در اين كه اين موجب سجده سهو است خلاف صريحى ميان علما نيست، و أحاديث بسيار بر آن دلالت كرده است.

دوم: شك ميان چهار و پنج است در نماز چهار ركعتى

چنانچه گذشت، و اگر چه در اين في الجمله خلافى نقل كرده اند اما نادر است، و أحاديث بسيار بر آن دلالت كرده است، و بعضى در شك ميان چهار و شش يا زياده نيز قائل به سجده سهو شده اند، و مشهور بطلان نماز است چنانچه گذشت.

سوم: آن است كه تشهد اول را فراموش كند

و بعد از ركوع

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 331

به خاطرش آيد چنانچه گذشت، و علامه رحمه اللّه در فراموشى تشهد دوم نيز قائل به سجده سهو شده است چنانچه مذكور شد.

چهارم: آن است كه يك سجده را فراموش كند،

و بعد از ركوع متذكر شود بنا بر مشهور چنانچه گذشت.

پنجم: سلام گفتن بى موقع است

و بر اين نقل اجماع كرده اند اگر چه خلافى نيز ظاهر مى شود، و كلينى رحمه اللّه به عدم وجوب قائل شده است و أقوا و أحوط وجوب است.

ششم: ايستادن است در جائى كه بايد نشست، و نشستن است در جائى كه بايد ايستاد

موافق جمعى از علما، و أحوط آن است كه ترك نكند.

هفتم: براى هر زيادتى و كمى كه در نماز واقع شود بعضى سجده سهو را واجب دانسته اند،

و بعضى تخصيص به واجبات داده اند، و بعضى اعم از واجبات و مستحبات گفته اند، و ابن جنيد از مستحبات خصوص قنوت را قائل شده است كه اگر سهوا ترك كنند موجب سجده سهو است. و أبو الصلاح لحن در قرائت را كه غلط بخواند يا حرف را از مخرج ادا نكند سهوا موجب سجود سهو دانسته است، و رعايت اين اقوال أحوط است اگر چه عدم وجوب أقوا است.

هشتم: شك ميان سه و چهار است با غلبه ظن بر چهار،

كه ابن بابويه قائل شده است كه بنابر چهار مى گذارد، و سجده سهو مى كند، و چون دو روايت «1» معتبر بر اين دلالت كرده است، أحوط عدم ترك است، بلكه در هر شكى در ركعات كه ظن غالب شود بر زياده أحوط سجده سهو است.

نهم: آن است كه شك كند ميان زياده و نقصان فعلى،

مثل آن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 332

كه شك كند كه آيا سه سجده كرده ام يا يك سجده؟ و داند كه يكى از اينها از او صادر شده است، و اين شك بعد از فوت شدن محل تدارك باشد دو سجده سهو مى كند بنا بر مذهب بعضى از علما و مدلول چند روايت، اما روايات شامل زيادتى و نقصان ركعات نيز هستند، لهذا ما در صورت هشتم شك ركعات سجده سهو را احتياطا ذكر كرديم.

و اگر چنين شكى در ركن بكند، أظهر آن است كه نمازش باطل است، مثل آن كه شك كند ميان آن كه دو ركوع كرده ام يا در اصل ركوع نكرده ام، زيرا كه شك او مردد است ميان دو صورت كه هر دو مبطل نماز است.

و شيخ مفيد رحمه اللّه از براى سجده سهو در شك زيادتى و نقصان همين مثال را آورده است، و از كلام او ظاهر مى شود كه مبطل نمى داند.

و چون اطلاق روايات شامل اين نيز هست، اگر احتياطا تمام كند و سجده سهو بكند و اعاده نيز بكند شايد أحوط باشد، و در غير صورت ركن وجوب سجده نهايت قوت دارد و بايد كه ترك نشود.

فائده دوم اگر كسى چند موجب سجده سهو از او واقع شود خلاف است كه آيا يكى كافى است يا به عدد هر يك دو سجده بايد كرد،

و اگر چه اول أقوا است، و ليكن أحوط آن است كه از براى هر يك جدا دو سجده بكند، و أولا آن است كه به ترتيب آنچه لازم شده است به عمل آورد، و نيت كند دو سجده سهو مى كنم براى فلان سهو كه در فلان نماز واقع شده است از جهت آن كه واجب است از براى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 333

رضاى خدا، و در غير سجده

اول و در ساير سجده هاى احتياطى به قصد قربت اكتفا كند، و مشهور ميان أصحاب آن است كه مى بايد بعد از نماز فورا به عمل آورد، و بعضى مستحب مى دانند، و اين أظهر است و اول أحوط است.

و بايد كه سخن نگويد ميان نماز و آن، چنانچه أحاديث بر آن دلالت مى كند، و أكثر واجب مى دانند، و أحوط آن است كه مطلقا منافى نماز را در ميان به عمل نياورد، و اگر به عمل آورد يا تأخير كند از او ساقط نمى شود و نمازش نيز باطل نمى شود و هميشه واجب است كه به عمل آورد بنا بر أشهر و أقوا.

و بعضى گفته اند كه واجب است كه در وقت نمازى كه سجده سهو از براى آن مى كند بكند، و اگر در وقت آن نماز بكند ادا است، و اگر وقت بيرون رود قضا مى كند، و سابقا گفتيم كه نيت ادا و قضا در كار نيست، و اگر فورا بعد از نماز بجا آورد بى آن كه سخن بگويد ظاهرا اگر نيت ادا بكند خوب است، و اگر تأخير كرده باشد يا حرف گفته باشد بهتر آن است كه نيت ادا و قضا نكند.

و بعضى گفته اند كه اگر سجده سهو را براى نماز قضا كند نيت قضا مى كند و آن نيز ثابت نيست، و أحوط عدم نيت ادا و قضا است، و أشهر و أقوا آن است كه محل سجده سهو مطلقا بعد از سلام است، خواه از براى زيادتى باشد و خواه نقصان.

فائده سوم در بيان كيفيت سجده سهو است

علما گفته اند كه در سجده سهو واجب است نيت كردن، و بر هفت عضو مقرر سجده كردن، و طمأنينه و قرار گرفتن در هر

يك

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 334

از سجدتين و در سر برداشتن از سجده اول، و بعضى گفته اند كه آنچه در سجده نماز واجب است در اينها هم واجب است از درست نشستن بعد از سجود، و پوشانيدن عورت، و با وضو بودن، و روى به قبله كردن و اگر چه به حسب دليل ثابت نيست، اما أحوط آن است كه همه را رعايت كنند.

و شيخ طوسى رحمه اللّه تكبير پيش از سجده ذكر كرده است، و بعضى گفته اند سنت است، و اگر موافق روايتى كه در باب سجود پيشنماز واقع شده است در اول و بعد از سر برداشتن از هر سجده تكبير بگويد شايد أحوط باشد، و أظهر آن است كه در كار نيست، و اكثر علما تشهد و سلام و ذكر در سجده را واجب مى دانند.

و در تشهد خلاف است كه آيا البته تشهد صغير مى بايد خواند، يا تشهد كبير كه در نماز مى خوانند نيز خوب است، و أحوط آن است كه اكتفا نمايند به تشهد صغير به اينكه بگويد أشهد أن لا اله الا اللّه و أشهد أن محمدا رسول اللّه اللهم صل على محمد و آل محمد، و بعد از آن سلام بگويد.

و أحوط آن است كه در ذكر هر سجده بگويد: بسم اللّه و باللّه السلام عليك أيها النبى و رحمة اللّه و بركاته. و اگر بگويد: بسم اللّه و باللّه و صلى اللّه على محمد و آل محمد نيز خوب است، و ظاهرا مطلق ذكر كافى باشد.

خاتمه در بيان علاج كثرت شك و سهو است
اول: آن است كه تفكر كند در عظمت معبود خود،

و بداند كه خداوند عظيمى را بندگى مى كند كه بر خفاياى اعمال او مطلع

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص:

335

است، و كسى به غير او قادر بر ضرر و نفع او نيست، و حيات و روزى و عزت و كرامت دنيا و آخرت او به دست او است، و نعمتهاى غير متناهى در هر لحظه بر او وارد مى شود.

و تفكر كند در احتياج خود به سوى آن خداوند و بزرگى او و در عظمت نعمتهاى ابدى آخرت و فنا و پستى لذات دنيا، و شدت عقوبت آخرت.

پس اگر در اين معانى تفكر صحيحى بكند موجب قطع علائق و قلت و ساوس نفسانى مى شود، و دلش متوجه جناب مقدس الهى مى شود، و چون دل متوجه خدا باشد، شك و سهو از او واقع نمى شود، و اين معانى را در كتاب عين الحياة فى الجمله بسطى داده ام، و اين رساله مختصر گنجايش آن ندارد.

دوم: آن كه پناه برد به جناب مقدس الهى از شر شيطان،

و استعاذه حقيقى بجا آورد، مانند كسى كه از انواع درندگان گريخته پناه به بزرگ قادرى برد و از او امان طلبند.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه مردى به نزد حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه به تو شكايت مى كنم از آنچه به من مى رسد از وسوسهاى شيطانى در نماز خود تا آن كه نمى دانم كه چه مقدار نماز كرده ام از كمى و زيادتى.

حضرت فرمود: كه چون خواهى كه داخل نماز شوى انگشت شهادت دست راست را بر ران چپ بگذار و زور كن و بگو: بسم اللّه و باللّه توكلت على اللّه أعوذ باللّه السميع العليم من الشيطان الرجيم.

چون چنين كنى شيطان را از خود دور مى كنى «1».

سوم: آن است كه حساب نماز خود را به سنگ ريزه، يا بگردانيدن انگشتر نگاه دارد،

چنانچه در حديث معتبر منقول است كه شخصى به حضرت صادق عليه السلام شكايت كرد از بسيارى شك، فرمود: كه عدد نماز خود را به سنگ ريزه نگاه دار «1».

و در روايت معتبر ديگر منقول است كه شخصى به آن حضرت عرض كرد كه من بسيار شك مى كنم و نمى دانم كه حساب نماز خود را نگاه داشت مگر به انگشتر كه از انگشت به انگشت مى گردانم، فرمود كه باكى نيست «2».

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه باكى نيست كه كسى كه نماز خود را بشمارد به انگشتر يا به سنگ ريزه اى چند كه در دست گيرد و بشمارد «3».

چهارم: آن است كه نماز را بسيار طول ندهد و سبك بجا آورد و سوره هاى كوتاه بخواند،

چنانچه در حديث صحيح منقول است كه شخصى به حضرت صادق عليه السلام شكايت كرد كه سهو در نماز شام بسيار مى كنم، فرمود كه نماز را به قل هو اللّه أحد و قل يا أيها الكافرون بجا آورد، راوى گفت كه من چنين كردم و شك از من بر طرف شد «4».

و در حديث صحيح ديگر از آن حضرت عليه السلام منقول است كه سزاوار است نماز را سبك بجا آوردن از جهت سهو «5».

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 337

و در حديث موثق منقول است كه شخصى به آن حضرت عليه السلام عرض كرد كه شك بسيار مى كنم، فرمود كه نماز را تند بكن، راوى گفت: چگونه تند بكنم؟ فرمود كه سه تسبيح در ركوع و سجود بگو «1». يعنى سه سبحان اللّه در هر يك بگو يا سه تسبيح بزرگ در مجموع سه بگو كه هر يك يكى باشد.

پنجم: آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد كه نفعش از همه بيشتر است،

زيرا كه همه مذكر يكديگرند و رحمت الهى بر همه نازل مى شود، و صفوف جماعت كه مانند صفهاى جهاد در برابر لشگرهاى شيطان مى ايستند موجب انهزام عساكر شياطين مى گردد.

و لهذا شيطان در منع نماز جماعت زياده از ساير اعمال خير ديگر سعى مى نمايد، و تا مقدور است او را شبهه ها در خاطر مى اندازد كه ايشان را از اين فضيلت محروم گرداند، و استيلاى او بر ايشان باقى باشد، حق تعالى جميع مؤمنان را در ساير احوال از شر او محفوظ دارد بمحمد و آله الطاهرين.

به اينجا ختم شد اين رساله عجاله در مشهد مقدس مطهر منور رضوى در روز دهم ماه ذى القعدة الحرام از سال هزار و هشتاد و پنجم از هجرت،

و الحمد للّه أولا و آخرا و صلى اللّه على محمد و آله المقدسين.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 339

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله زكات و خمس و اعتكاف

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 341

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة و السلام على سيد المرسلين محمد و عترته المعصومين.

اما بعد: اين رساله ايست در بيان زكات و خمس و اعتكاف مشتمل بر سه فصل:

فصل اول در زكاة است
اشاره

و آيات و أحاديث بر وجوب آن و عقاب ترك كننده آن بسيار است، از آن جمله حق تعالى مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ. يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ» «1».

يعنى: و آن كسانى كه جمع مى كنند طلا و نقره را، و حقوق الهى را نمى دهند، و در راه خدا صرف نمى نمايند، پس بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك، در آن روزى كه سرخ كنند اين طلا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 342

و نقره را در آتش جهنم و داغ كنند به آنها پيشانيها و پهلوها و پشتهاى ايشان را، و به ايشان گويند اين است مالهائى كه از براى خود جمع كرده بوديد، الحال به چشيد عذاب آنها را.

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه ندهد قيراطى از زكات را كه بيست و يك دينار است او نه مؤمن است و نه مسلمان، و در وقت مردن استغاثه مى كند كه مرا بر گردانيد به دنيا تا زكات را بدهم.

چنانچه حق تعالى فرموده است «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ» «1» يعنى: تا

وقتى كه بيايد أحدى از ايشان را مرگ گويد پروردگارا بر گردانيد مرا به دنيا شايد عمل شايسته بكنم در آن مالى كه بعد از خود گذاشته ام «2».

و از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم به طرق صحيحه منقول است كه كسى كه طلا و نقره داشته باشد و زكات آن را ندهد حق تعالى او را در روز قيامت حشر خواهد نمود در زمين لغزنده كه پا بند نشود بر آن، و مسلط سازد بر او مار پيسه را كه زهرش از مارهاى ديگر عظيم تر است، و در عقب او دود و او از وى گريزد، تا چون به او رسد و داند كه از آن خلاصى ندارد دست خود را به دهان او دهد، پس به دندان بگيرد او را مانند شتر نرى كه بر چيزى دندان فرو برد، پس طوقى گردد در گردن او.

و اين است معنى قول حق تعالى «سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة» يعنى به زودى طوق گردانند در گردن ايشان آن چيزى را

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 343

كه بخل ورزيدند در دنيا به آن و در راه خدا ندادند در روز قيامت، و هر كس شتر يا گاو يا گوسفند داشته باشد و زكات آن را ندهد حق تعالى حشر كند او را در صحرائى لغزنده، و پامال كند او را هر حيوانى شكافته سمى به سم خود گزند او را به دندان و نيش هر صاحب زهرى به نيش خود، و هر كه زراعت داشته باشد يا باغ خرما و انگور داشته باشد و زكات آن را نداده باشد، آن قطعه هاى زمين

را تا طبقه هفتم طوق كرده در گردن او اندازند، و آن همه آتش گردد تا روز قيامت «1».

و به روايت معتبر ديگر هر كه زكات مالش را ندهد حق تعالى آن مال را اژدهائى گرداند در گردن او كه دماغش را خورد، و گوشش را به دندان كند تا از حساب خلائق فارغ شوند «2».

و در حديث ديگر حضرت صادق عليه السلام فرمود: كه هيچ مالى در صحرا و دريا تلف نمى شود مگر به ندادن زكات «3».

و حق تعالى مى فرمايد «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» «4».

يعنى: مثل جماعتى كه صرف مى نمايند مالهاى خود را در راه خدا از زكات و خمس و جهاد و حج و غير آنها مانند دانه ايست كه برويد از آن هفت خوشه، و در هر خوشه صد دانه بوده باشد كه مجموع هفتصد برابر مى شود، و حق تعالى مضاعف مى گرداند به أضعاف اين از براى هر كه خواهد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 344

و آيات و أخبار در اين باب بسيار است، و آنچه مذكور شد براى كسى كه ايمان به فرموده خدا و رسول داشته باشد كافى است. و اما:

اجناسى كه در آنها زكات واجب مى شود
اول: طلا،

هر گاه مقدار بيست اشرفى باشد، و سكه داشته باشد، و يك سال بماند كه بدل نكنند و تغيير ندهند، مقدار چهل يك آن را به زكات مى بايد داد، و بعد از آن هر چهار اشرفى كه زياد شود، بعد از سال چهل يك مى بايد داد.

دوم: نقره است،

هر گاه به دويست درهم برسد، كه تخمينا دروازه هزار و ششصد دينار باشد موافق زرده دانكى، و سكه داشته باشد، و يك سال به حال خود بماند، بعد از سال چهل يك مى بايد داد، و همچنين هر چند چهل درهم زياد شود كه دو هزار و پانصد و بيست دينار باشد چهل يك آن را مى بايد داد.

سوم: شتر است،

و نصاب آن دوازده است:

اول: پنج شتر است، و در آن يك گوسفند است.

دوم: ده شتر است، و در آن دو گوسفند است.

سوم: پانزده شتر است و در آن سه گوسفند است.

چهارم: بيست شتر است، و در آن چهار گوسفند است.

پنجم: بيست و پنج شتر است، و در آن پنج گوسفند است. و گوسفندى كه دهند بهتر آن است كه هفتماهه پا در هشت باشد و كمتر نباشد اگر گوسفند باشد، و اگر بز باشد يك ساله پا در دو باشد.

ششم: بيست و شش شتر است، و بايد كه يك شتر يك ساله پا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 345

در دو بدهد، و اگر نداشته باشد شتر نر دو ساله پا در سه بدهد.

هفتم: سى و شش است، و بايد شتر ماده دو ساله پا در سه بدهد.

هشتم: چهل و شش است، و بايد شتر ماده سه ساله پا در چهار بدهد.

نهم: شصت و يك است، و بايد شتر ماده چهار ساله پا در پنج بدهد.

دهم: هفتاد و شش است، و بايد دو شتر ماده دو ساله پا در سه بدهد.

يازدهم: نود و يك است، و بايد دو شتر ماده سه ساله پا در چهار بدهد.

دوازدهم: صد و بيست و يك است، و هر چه زياد

شود، در هر پنجاه شتر يك شتر ماده سه ساله مى دهد، و در هر چهل شتر يك شتر ماده دو ساله مى دهد.

چهارم: گاو است،

و در هر سى گاو يك گوساله ماده يا نر يك ساله پا در دو مى دهد، و در چهل گاو يك گاو ماده دو ساله پا در سه مى دهد.

پنجم: گوسفند است،

و در چهل گوسفند يك گوسفند واجب است، و در صد و بيست و يك گوسفند دو گوسفند، و در دويست و يك گوسفند سه گوسفند واجب است، و در سيصد و يك گوسفند أحوط آن است كه چهار گوسفند بدهد، و چون به چهار صد برسد هر چه زياد شود از هر صد گوسفند يك گوسفند مى دهد.

و در زكات هر يك از شتر و گاو و گوسفند شرط است كه در علف مباح چريده باشند در تمام سال، پس اگر علف مملوك خورده باشند زكات واجب نيست. و اگر بعضى از سال چريده باشد و بعضى علف ملك خورده باشد، أحوط آن است كه اگر چريدنش بيشتر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 346

باشد زكات بدهند، و بچه ها را تا شير مى خورند حساب نمى بايد كرد بنا بر مشهور، و احتياط در آن است كه از روزى كه متولد مى شوند حساب كنند.

و در طلا و نقره و حيوانات همه شرط است كه سال بر ايشان بگردد، و سال زكات يازده ماه است، و چون ماه دوازده داخل شد زكات واجب مى شود. و در گاو و شتر شرط است كه كار كن نباشند، پس اگر بار كشند يا خيش «1» كنند زكات واجب نيست.

و گوسفند و بز را بر سر هم حساب مى كنند، و گاو و گاوميش را بر سر هم حساب مى كنند، و شتر نر و ماده و لوك «2» را بر سر هم حساب مى كنند.

ششم و هفتم و هشتم و نهم: گندم و جو و خرما و مويز است،

و شرط است كه هر يك به نصاب برسند، و نصاب سيصد و هفت من و پنجاه درم است به سنگ تبريز، و انگور هر گاه به نهصد و

بيست و يك من باشد، احوط آن است كه زكات بدهند.

و شرط است كه اين غلات در ملك او به حد نصاب رسيده باشند. پس اگر گندم و جو را بعد از درو كردن بخرد زكات بر فروشنده واجب است.

و اگر زمين را به اجاره گرفته باشد زكات بر مستأجر واجب است. و اگر به مزارعه بگيرد به نصف يا ثلث يا ربع يا ده چهار مثلا، زكات حصه مالك بر مالك واجب است، و زكات حصه عامل بر عامل، اگر حصه هر يك به تنهائى به نصاب رسيده باشد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 347

پس اگر زراعت و باغ، آب روان، يا آب باران، يا آب قنات، يا آب ريشه خورده باشد، ده يك مى دهند، و اگر آب دست يا گاو يا شتر يا چرخاب خورده باشد، بيست يك مى دهند. و اگر از هر دو خورده باشد بيشتر اعتبار دارد.

و اگر هر دو مساوى باشد پانزده يك مى دهند. و احوط و أقوا آن است كه به غير از خراج پادشاهى چيزى از خرج زراعت را بدر نكنند در دادن زكات.

و چون اكثر علما بر آن اند كه تعلق زكات به انگور در وقت غوره شدن است، پس احوط آن است كه اول ارباب خبرت را بياورد كه تخمين كنند ميوه باغ را كه چه مقدار است، و با خود مقرر سازد كه به آن نسبت زكات خواهم داد، آنچه خورد از غوره و انگور حلال باشد، يا آن كه آنچه بر دارد بكشد و حساب نگاه دارد، يا آنچه بر دارد عشر غوره را بدهد، و همچنين گندم و جو وقتى كه دانه به

بندد.

و بعضى از علما گفته اند كه زكات واجب است در حبوب، مانند برنج و ماش و نخود و عدس و امثال اينها، هر گاه به نصاب جو و گندم برسند، به همان شرائط و مقدارى كه گذشت.

و مشهور آن است كه زكات اينها سنت است، و در ماديان «1» كه در علف مباح چرا كند و سال بر او بگذرد زكات سنت است.

پس اگر پدر و مادرش عربى باشند در سالى دو اشرفى چهار دانك و نيمى مى دهد، و اگر يابو باشد كه يكى از پدر و مادرش عربى نباشند يك اشرفى مى دهد.

و در زكات تجارت جمعى به وجوب قائل شده اند، و مشهور آن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 348

است كه سنت است، و آن مالى است كه مالك شود آن را به عنوان معاوضه، و در وقت مالك شدن قصد اكتساب و تجارت به آن داشته باشد، و مى بايد كه قيمت آن به يكى از نصاب طلا و نقره برسد، و در تمام سال بر نصاب باقى باشد، و در تمام سال از مايه كم نشود كه يا به مايه يا بيشتر بخرند، و اگر چند سال بگذرد كه مايه در كمى باشد، سنت است كه زكات يك ساله را بدهد، و اگر بر مايه باقى باشد هر سال چهل يك را مى دهد، و اگر معاوضه كند در اثناى سال به قصد تجارت خلاف است، و احوط آن است كه باز بدهد.

و سنت است كه در وقت درو كردن اگر فقرا حاضر باشند هر فقيرى را دسته گندم بدهد هر قدر كه در دستش در آيد. و در وقت چيدن خرما و انگور

يك مشت بدهد و به زكات حساب نكند، و بعضى واجب دانسته اند، و احوط آن است كه ترك نكند. اما

مستحق زكات
اول و دوم: فقرا و مساكين،

و ايشان كسانى اند كه قوت ساليانه خود و عيال خود را نداشته باشند، و قادر بر كسبى نباشند كه معاش خود و عيال خود را به آن نتوانند گذرانيد، و احوط آن است كه صالح باشند، و سائل به كف نباشند.

سوم: كسى است كه امام عليه السلام نصب مى كند براى گرفتن زكات و حصه به او مى دهد،

و در اين زمان آن نمى باشد غالبا.

و همچنين چهارم كه مؤلفه قلوبهم اند،

در اين زمان نمى باشند غالبا.

پنجم: صرف كردن در آزادى بندگان است،

مثل آن كه آقائى غلام خود را مكاتب كرده است كه مالى بدهد و آزاد شود و او عاجز باشد از دادن آن، اگر بر آقا زكات واجب شده باشد، بايد كه قدرى از زكات را به مال كتابت او حساب كند، و الا ديگران از زكات حصه اى به او بدهند كه به آقا بدهد و آزاد شود، يا غلامى كه از دست آقا در تعب و شدت باشد از مال زكات بخرند و آزاد كنند.

ششم: قرض داران اند،

كه قرض كرده باشند و در معصيت صرف نكرده باشند، در اداى قرض ايشان مى توان داد.

هفتم: في سبيل اللّه است،

يعنى صرف راههاى خير مانند جهاد في سبيل اللّه و يارى حاجيان و زائران ائمه معصومين عليهم السلام و بناى مساجد و پلها و امثال اينها. و بعضى گفته اند كه مخصوص جهاد است در زمانى كه جهاد حق باشد، و اين احوط است.

هشتم: ابن السبيل است،

و آن كسى است كه به غربت افتاده باشد، و خرج رفتن به خانه خود نداشته باشد، آن مقدار به او مى دهند كه به خانه خود برسد، اگر سفرش معصيت نباشد، و بايد كسى كه به او زكات مى دهند غير مؤلفه شيعه اثنا عشرى باشد، و احوط آن است كه اجتناب از گناهان كبيره كنند، خصوصا شراب خوردن.

ديگر شرط است كه واجب النفقه مالك نباشد، مثل پدر و مادر و جد و جده هر چند بالا روند، و فرزندان و فرزند زادگان هر چند پايين روند و زن و بنده، و بهتر آن است كه زكات را به خويشان پريشان دهند غير آنها كه مذكور شده اند اگر شرائط را داشته باشند.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 350

و غير سيد زكات به سيد نمى تواند داد. اما سيد زكات خود را به سيد و غير سيد هر دو مى تواند داد، و غير سيد احوط آن است كه به شريف هم ندهد، و بهتر آن است كه زكات را به نزد مجتهد يا عالمى كه مصارف زكات را داند ببرند كه او به مصرف برساند.

و مسائل زكات بسيار است، و براى ضرورت به اين قدر اكتفا نمود، و السلام على من اتبع الهدى، و الحمد للّه اولا و آخرا، و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين، و كتب الحقير محمد باقر بن محمد

تقي عفي عنهما.

فصل دوم در خمس است
بدان كه خمس در هفت چيز واجب مى شود:
اول: غنيمتى كه از كافران در جنگ بگيرند،

خواه در جنگ گاه باشد و خواه در بيرون.

دوم: معادن است،

مانند طلا و نقره و مس و سرب و ياقوت و زبرجد و سرمه و عنبر و قير و نفت و كبريت، و بعد از آن كه خرج بيرون آوردن بدر رود پنج يك آن را بايد داد، و مشهور آن است كه نصاب ندارد، و بعضى گفته اند نصابش يك دينار است، تا به يك دينار نرسد خمس واجب نمى شود، و بعضى بيست دينار گفته اند، يعنى بيست اشرفى كه نصاب اول طلا است، و اكثر متأخرين به اين قائل شده اند و خالى از قوتى نيست، و اگر چند كس شريك باشند، بايد حصه هر يك جدا به نصاب برسد.

سوم: گنج است،

يعنى مالى كه در زمين پنهان كرده باشند، پس اگر گنج را در بلاد كفار بيابند كه در آنجا مسلمانى نباشد،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 351

هر چند كه سكه اسلام داشته باشد، يا در دار الاسلام بيابند و سكه اسلام نداشته باشد، و به بيست دينار يعنى يك اشرفى برسد، اگر طلا باشد خمس آن را مى دهد و باقى از او است، و اگر نقره باشد به دويست درهم برسد كه موافق زر ده دانگى دوازده هزار و ششصد دينار است، و اگر غير طلا و نقره باشد قيمت آن به يكى از اين دو مقدار برسد.

و اگر سكه اسلام داشته باشد، يا علامتى كه دلالت كند بر آن كه از مسلمانى بوده است، مشهور ميان علما آن است كه حكم لقطه دارد، مى بايد يك سال تعريف كند، اگر صاحبش پيدا شود به صاحب دهد، و الا مخير است ميان مالك شدن و تصدق كردن و به امانت نگاه داشتن، و اگر در دو

صورت اول صاحبش پيدا شود و راضى نباشد عوض بدهد.

و ظاهر اخبار آن است كه اگر از روى زمين يافته است لقطه است، و اگر در زير زمين بوده است گنج است، خواه اثر اسلام داشته باشد و خواه نداشته باشد، و جمعى به اين قائل شده اند، و خالى از قوتى نيست.

و اگر گنج را در زمين خود بيابد كه از پدران به او رسيده باشد از او است، و اگر خمس آن را بدهد احوط است، و اگر زمين را خريده باشد تعريف مى كند به بايع نزديك و دور، اگر نشانى بدهند كه ظن صدق ايشان حاصل شود به ايشان بدهد على المشهور و الا از اوست، و باز احوط آن است كه خمس آن را بدهد.

و همچنين اگر حيوانى بخرد، چون شتر و گاو، و در شكم آن چيزى بيابد، تعريف مى كند به بايع، و اگر نشان ندهد از اوست، و احوط اخراج خمس است. و اگر در شكم ماهى بيابد خمس

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 352

مى دهد احتياطا و باقى از او است. و به آن ملحق كرده اند حيوانات شكارى را مانند آهو، و اگر محتمل باشد كه در خانه مالك سابق خورده باشد، احوط آن است كه به او تعريف مى كند.

چهارم: چيزى است كه به غوص از دريا بيرون آورند،

مانند مرواريد و مرجان، و نصاب در آن معتبر است و مشهور آن است كه نصابش يك دينار است، يعنى يك اشرفى تمام وزن، و بعضى بيست دينار گفته اند، و اگر چند مرتبه در آورد همه را در نصاب با هم حساب مى كند هر چند در ما بين ترك غوص كرده باشد على الاحوط.

و اگر چند كس شريك باشند

حصه هر يك مى بايد به نصاب برسد.

و عنبر را اگر از دريا به غوص در آورند حكم مرواريد دارد، و اگر از روى آب يا ساحل بردارند مشهور آن است كه حكم معدن دارد، و احوط آن است كه به هر حال خمس آن را بدهند، و رعايت نصاب در آن نكنند.

پنجم: حاصل مؤنت ساليانه است از ارباح تجارتها و زراعتها و جميع كسبها،

و مشهور آن است كه در ميراث و بخشش و هديه خمس نمى باشد، و خرج ساليانه را كه بيرون مى كنند قدر وسط مناسب حال آن شخص را اعتبار كرده اند، پس اگر اسراف كرده باشند خمس آنچه اسراف كرده است بيرون مى كند، و اگر بر خود تنگ گرفته باشد آن را هم بيرون مى كند على المشهور.

و احوط آن است كه هر چه حاصل شود و خرج بگذرد زيادتى را روز به روز خمس بدهد، و اگر در اثناى سال اخراجات ضروريه واقع شود، مثل خرج كدخدائى، و حج بيت اللّه، و زيارات رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم و امثال اينها، همه را به قدر وسط بيرون مى كند، و همچنين تعديات و زيادتيها كه ظلمه كنند جميع را

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 353

بيرون مى كند، و خمس بقيه را مى دهد.

و ابو الصلاح رحمه اللّه قائل شده است كه در ميراث و هبه و هديه نيز خمس واجب است. و در حديث صحيح وارد شده است كه اگر از شخصى جائزه عظيمى به او برسد يا ميراثى از جائى كه گمان نداشته باشد به او برسد يا مالى از دشمنان دين به او برسد خمس مى بايد داد، و عمل به اين روايت احوط است.

ششم: زمينى است كه يهوديان و نصرانيان و مجوسيان از مسلمانى بخرند خمس آن زمين را يا خمس قيمت آن را با رضاى ذمى مى گيرند،

و اگر خانه يا باغ را بخرند، مشهور ميان علما آن است كه خمس زمين آنها را مى گيرند، و اكثر قدماى علما متعرض اين نوع خمس نشده اند.

هفتم: مال حلالى است كه مخلوط شده باشد به حرام،

و صاحب آن را نداند، و مقدار حرام را نداند خمس آن را مى دهد به فقراى سادات و غير ايشان، و بعضى آن را مخصوص سادات مى دانند، و بعضى گفته اند به سادات نمى توان داد، و ظاهرا به هر دو توان داد، و اگر به شريف دهند بهتر است.

و اگر مقدار حرام را داند، و صاحبش را نيز داند، آن مقدار را كه علم دارد واجب است به صاحبش بدهد، و اگر صاحب را داند و مقدار را نداند با صاحب مى بايد صلح كند، و بعضى گفته اند كه آن مقدار را كه علم دارد به صاحب مى دهد و ما بقى را با صاحب صلح مى كند احتياطا، و اين احوط است.

و اگر مقدار را داند و صاحب را نداند، سعى مى كند تا صاحب را بهم رساند، و اگر بهم نرسد از براى او تصدق مى كند، و اين

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 354

صورت و صورت اول مسمى است به رد مظالم. و اگر خمس را بدهد يا تصدق كند كل را يا بعض را، و بعد از آن صاحب پيدا شود، خلاف است كه آيا بايد باز به صاحب بدهد يا نه، و احوط آن است كه بدهد. اما

مستحق خمس

مشهور ميان علما آن است كه شش حصه مى شود، چنانچه ظاهر آيه است، و حصه خدا و رسول و ذوى القربى كه نصف خمس است بعد از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله از امام زمان عليه السلام است. و نصف ديگر سه حصه مى شود كه به يتيمان سادات و مسكينان سادات و ابناء سبيل سادات مى دهند.

و مراد از سيد موافق مشهور كسى است كه منسوب

باشد از جانب پدر به عبد المطلب، و تفسير مسكين و ابن سبيل در زكات گذشت، و در يتيم احوط آن است كه پريشان باشد، و ابن سبيل را آن قدر مى دهند كه به شهر خود رود.

و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه در زمان حضور امام عليه السلام جميع خمس را به خدمت آن حضرت مى برده اند، و حضرت نصف را خود بر مى داشته اند و نصف را به آن سه فرقه سادات مى داده اند كه مذكور شد، و به هر يك به قدر كفايت ايشان در يك سال مى داده اند، و آنچه زياد مى آمده خود بر مى داشته اند، و اگر وفا نمى كرده از حصه خود تتمه را مى داده اند، و ايشان به منزله عيال امام بوده اند.

و در زمان غيبت احوط آن است كه حصه سادات را به عالم عادل اثنا عشرى بدهند كه به سادات برساند به قدر احتياج ايشان.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 355

و اما نصف ديگر خمس كه حصه آن حضرت است در زمان غيبت خلاف است، و مشهور آن است كه به عالم عادل بايد داد كه بر سبيل تتمه به نيابت آن حضرت به سادات بدهد، و اگر چيزى زياد آيد حفظ كند و بعد از خود به عالم ديگر بدهد كه اگر سيد پريشانى بيابد بدهد، و الا از براى آن حضرت ضبط كند، و اين فرض در اين زمانها بسيار بعيد است، زيرا كه سادات پريشان بسيار است و خمس دهندگان كم.

و جمعى گفته اند كه در زمان غيبت ائمه عليهم السلام اين حصه را بر شيعيان حلال كرده اند.

و اين بى وجه است زيرا كه از حضرت صاحب الامر عليه السلام روايت صريحى

نرسيده است كه بر شيعيان حلال كرده باشد بلكه خلافش ظاهر است.

زيرا كه در زمان غيبت صغرا كه هفتاد سال و كسرى بود نايبان آن حضرت، اعنى عثمان عمروى و پسر او محمد و حسين بن روح و علي بن محمد سمرى رضى اللّه عنهم حصه آن حضرت را بلكه جميع خمس را از شيعيان مى گرفتند و به فرموده آن حضرت به مردم مى دادند.

و ظاهر آن است كه در اين زمان نيز نائب عام آن حضرت كه علماى ربانى و محدثان و حاملان علوم ايشان اند بايد بگيرند و به سادات كه عيال آن حضرت اند برسانند، و الا بايد كه سادات كه اشرف خلق اند، يا از گرسنگى بميرند، يا سائل به كف شوند، و از همه كس ذليل تر باشند، زيرا كه زكات و صدقات واجب بر ايشان حرام است، و خمس را به عوض آن به ايشان داده اند.

و به سبب اختلافى كه در ميان علما بهم رسيده است بعضى از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 356

علماى عصر اغنيا را جرأت داده اند بر منع خمس، باعث اين شده است كه اكثر سادات به فقر و فاقه مى گذرانند، و حقوق ايشان و اجداد ايشان بر ذمت اغنيا مى ماند.

و بر تقديرى كه امام بر ايشان رحم كرده باشد در زمانهاى تقيه و خوف و تعديات كه از خلفاى جور بر ايشان مى شد و حلال كرده باشد، ايشان چگونه بر خود هموار مى كند كه عيال و خويشان و اقارب امام خود را در فقر و اضطرار بينند و بر ايشان رحم نكنند، و باز در قيامت اميد شفاعت از ايشان داشته باشند، و حال آن كه فرموده اند كه بدترين

احوال مردم در روز قيامت وقتى خواهد بود كه صاحبان خمس برخيزند و بگويند پروردگارا خمس خود را مى خواهيم.

و حضرت صادق عليه السلام فرمود: من يك درهم خمس را از شما مى گيرم و حال آن كه مال من از همه اهل مدينه بيشتر است، و نمى گيرم مگر از براى آن كه شما پاك شويد از گناه و از حقوق ما «1».

و حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله فرمود: هر كه احسانى به احدى از اهل بيت من بكند من مكافات مى دهم او را در قيامت.

و اكثر علما بر آن اند كه اگر صاحب مال خود حصه امام عليه السلام را به سادات بدهد برى الذمه نمى شود مگر آن كه دستش به عالم محدث عادل نرسد، و به گمان فقير همه خمس اين حكم دارد.

فصل سوم در بيان فضيلت و كيفيت اعتكاف است

و اعتكاف مكثى است در مسجد جامع جهت عبادت، و آن سنت

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 357

مؤكد است به مقتضاى آيات و اخبار بسيار، خصوصا در دهه آخر ماه رمضان، چنان كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله هميشه در دهه آخر ماه مبارك اعتكاف مى نمودند مگر يك سال كه در آن جنگ بدر واقع شد، و در سال بعد از آن بيست روز اعتكاف داشتند، ده روز قضاى سال گذشته و ده روز ادا.

و از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله منقول است كه اعتكاف همه آخر ماه رمضان برابر است با دو حج و دو عمره.

و اعتكاف به نذر و شبه آن مانند عهد و قسم و اجاره دادن خود به غير واجب مى شود، و اگر بر پدر واجب شده باشد و نكرده باشد،

احوط آن است كه پسر بزرگ قضا كند.

و بعضى گفته اند كه بعد از نيت و شروع كردن واجب مى شود.

و بعضى گفته اند روز سوم واجب مى شود، و همچنين ششم و نهم و دوازدهم و پانزدهم، و هر چه بالا رود به اين نسبت.

و بعضى گفته اند مطلقا واجب نمى شود، تا آن اسباب وجوب به عمل نيايد، و اين قول قوى است. و احوط آن است كه در اول شبهاى مذكور تجديد نيت بكند به قصد قربت.

و مستحب است كه معتكف شرط كند بر پروردگار خود كه اگر او را مانعى عارض شود بيرون تواند رفت از اعتكاف، و ظاهر جمعى آن است كه جايز است اشتراط رجوع به اختيار بى تقييد به عارض و مانع، و بعضى در اين مضايقه كرده اند و ظاهرا عارض و مانع اعم از عذر ضرورى است.

و محل اين شرط در اعتكاف سنت نزد نيت اعتكاف است و دخول در آن، و جماعتى از اصحاب ذكر كرده اند كه محل آن در اعتكاف واجب به نذر نزد گفتن صيغه نذر است، و خالى از اشكال نيست.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 358

و فايده شرط آن است كه نزد عارض يا مطلقا اگر خواهد رجوع تواند كرد اگر چه در روز سوم باشد. و فايده ديگر آن كه اگر با شرط رجوع كند قضا بر او واجب نيست.

و اما مكان اعتكاف جمعى از اصحاب گفته اند كه در غير مسجد مكه و مسجد مدينه و مسجد كوفه و مسجد بصره اعتكاف نمى باشد، و بعضى بجاى مسجد بصره مسجد مدائن را گفته اند، و بعضى هر دو را گفته اند، و خلاف در اين باب بسيار است.

و مسجد مدائن

در اين زمانها گويا معلوم نيست. و مسجد بصره در اين اوقات در بيابان واقع است و اعتكاف در آن مشكل است. و گفته اند مراد به مسجد مكه و مدينه آن قدرى است كه در زمان حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله مسجد بوده، و آنچه بعد الحاق كرده اند و ظاهرا در هر مسجد جامعى اعتكاف توان كرد.

و مراد به مسجد جامع مسجد بزرگى است در بلد كه در آنجا نماز جماعت كنند و مخصوص محله نباشد و از اكثر محلات شهر به آنجا براى اقامت جمعه يا جماعت حاضر شوند كو متعدد باشد، مثل مسجد جامع عباسى، و مسجد جامع قديم در اصفهان، و مسجد آقا نور و مسجد عباس آباد محل تأمل است.

و احوط آن است كه اگر در مكه و مدينه و كوفه باشند در غير آن مسجد مخصوصه واقع نسازند، و در بلاد ديگر احوط آن است كه اگر در مسجد كبير بلد كه مشهور به جامع باشد بجا آورند، و اگر مسجد بزرگ تر باشد احوط است.

و غايت احتياط آن است كه قصد كند كه اعتكاف مى كنم در اين مسجد اگر مطلوب شارع باشد به عنوان اعتكاف مقرر فيها، و الا در مسجد عبادت مى كنم از براى رضاى خدا قربة الى اللّه.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 359

و شرط است در اعتكاف لبث سه روز يا بيشتر، و مشهور آن است كه دو شب ميان داخل اند. و بعضى گفته اند شب اولى نيز داخل است، و احوط آن است كه نزديك به غروب آفتاب نيت اعتكاف بكند تا شام روز سوم، و اگر تا صبح روز چهارم قصد كند نهايت

احتياط است.

و شرط است در اعتكاف كه معتكف روزه باشد، خواه روزه واجب و خواه سنت، و در سنت بايد به رخصت كسانى باشد كه رخصت ايشان در روزه سنت شرط است، مانند شوهر زن را و مالك بنده را.

و احوط آن است كه فرزند بى رخصت پدر و مادر اعتكاف سنت نكند و مهمان بى رخصت مهمان دار و بر عكس واقع نسازند.

و نيت در اعتكاف شرط است، و ظاهرا قصد قربت كافى است.

و واجب است كه بيرون نرود از مسجدى كه در آن اعتكاف مى كند بدون ضرورت، مانند نماز جمعه اگر در غير آن مسجد كند، يا عيادت بيمار مؤمن، يا حاضر شدن در جنازه مؤمن، يا قضاى حاجت مؤمن، يا براى حاجات ضرورى خود مانند بيت الخلا رفتن و غسل جنابت اگر محتلم شده باشد، و در غسل جمعه بنا بر قول به استحباب آن و ساير اغسال مستحبه اگر در مسجد نتوان كرد اشكالى هست، و مشهور آن است كه نمى توان كرد.

و همچنين جايز است بيرون رفتن از براى تحصيل آب و نان و ساير ضروريات اگر كسى نداشته باشد كه براى او تحصيل نمايد.

و همچنين جايز است بيرون رفتن از جهت گواهى دادن، و گواه شدن اگر ديگرى نباشد، و نتوان در مسجد بجا آوردن.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 360

و چون بيرون رود در جائى ننشيند تا بر گردد به مسجد، و بهتر آن است كه در زير سقف راه نرود تا ممكن باشد، و از راههاى نزديك تر به مطلب برود، و به بيت الخلاى نزديك تر برود اگر ممكن باشد، و توقف بسيار زياده از ضرورت واقع نسازد.

و چون وقت نماز

شود نماز را در جاى ديگر غير آن مسجد كه محل اعتكاف او است نكند مگر در مكه معظمه كه در همه جا مى تواند كرد، و اگر وقت تنگ شود در جاى ديگر مى تواند كرد، و اگر سهوا از مسجد بيرون رود اعتكاف باطل نمى شود مگر آن كه زمان بسيار بگذرد كه او را معتكف نگويند، و همچنين اگر جبرا او را بيرون برند.

و احوط آن است كه جزء بدن را نيز از مسجد بيرون نكند، و بعضى منع كرده اند از رفتن به بام مسجد، و ظاهرا اگر داخل مسجد باشد قصور ندارد.

و بدان كه حرام است بر معتكف جماع كردن با زنان در روز و شب، و همچنين حرام است بوسيدن به شهوت، و دست بر بدن او ماليدن به شهوت، و احوط اجتناب است از هر دو اگر چه به شهوت نباشد.

و حرام است طلب منى كردن اگر چه به گفتگو باشد، هرگاه عادتش آن باشد كه از او منى آيد به سبب آن، و احوط آن است كه به عبث دست بر ذكر نمالد.

و حرام است بوى خوش استعمال كردن، و گل بوئيدن هر گلى كه باشد على المشهور. و بايد جدال و نزاع با كسى نكند، و احوط آن است كه مباحثه علمى نكند مگر به قدر اظهار حق.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 361

و خريد و فروش نكند مگر براى ضروريات خود و عيال خود، و احوط آن است كه وكيلى از براى خود قرار دهد كه آنها را بكند، و احوط آن است كه مطلق معاملات خود را واقع نسازد حتى عقد نكاح را، و جميع آنها كه

در اعتكاف حرام است در روزها و شبها همه حرام است، مگر خوردن و آشاميدن كه در شب جايز است نه در روز.

و هر چه روزه را باطل مى سازد اعتكاف را نيز باطل مى كند اگر در روز به فعل آورد و در شب افطار مى تواند كرد، و مفطرات غير جماع و استمنا را واقع مى تواند ساخت، و اولى اجتناب است از غير اكل و شرب. و اگر جماع كند اعتكاف او باطل مى شود، و كفاره مى دهد اگر اعتكاف واجب باشد.

و در روز اول و دوم اعتكاف سنت خلاف است، و احوط كفاره است اگر چه جماع در شب واقع شود، و احوط آن است كه هر چه روزه را باطل مى كند اگر آنها را واقع سازد كفاره بدهد احتياطا، و كفاره بنده آزاد كردن است اگر تواند، و الا دو ماه پى درپى روزه گرفتن، والا شصت مسكين را طعام دادن، و بعضى گفته اند مخير است ميان اينها، و اول احوط است بلكه أظهر است.

پس اگر جماع در شب واقع شود يك كفاره مى دهد، و اگر در روز ماه رمضان واقع شود دو كفاره مى دهد يكى مرتبه و ديگرى مخيره، و بعضى گفته اند اگر در روز غير رمضان واقع شود باز دو كفاره مى دهد و آن بى وجه است.

و بيع و شرا و ساير محرمات غير از جماع سبب بطلان اعتكاف نمى شود، و كفاره به آنها واجب نمى شود، و در بطلان به استمنا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 362

و كفاره به سبب آن خلاف است، و احوط اتمام است، و كفاره اگر در شب واقع شود استمنا باطل مى كند اعتكاف را البته، و كفاره مى دهد احتياطا.

و احكام اعتكاف بسيار است، و به آنچه ضرور بود اكتفا كرديم، و اللّه الموفق.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 363

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله تحديد صاع

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 365

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه و سلام على عباده الذين اصطفى.

اما بعد: بايد دانست كه احاديث در تحديد صاع مختلف وارد شده است:

اول: حديث ابراهيم بن محمد همدانى است كه از حضرت امام على نقى عليه السلام روايت كرده است كه صاع شش رطل است به رطل مدينه، و نه رطل است به رطل عراق، و رطل عراق صد و سى درهم است، و رطل مدينه صد و نود و پنج درهم است. پس صاع هزار و صد و هفتاد درهم مى شود «1».

و چون علماى شيعه و سنى اتفاق دارند كه دينار و مثقال شرعى يكى است، و از احاديث نيز ظاهر مى شود، و اتفاق كرده اند كه دينار در جاهليت و اسلام تغيير نيافت.

و أيضا اتفاق كرده اند كه هفت دينار ده درهم است، پس درهم شرعى موافق شصت و سه دينار فارسى مى شود از زر ده دانگى قديم، و مثقال شرعى سه ربع مثقال متعارف صرافان است، و بنا بر اين صاع نيم من شاه و چهارده مثقال و ربعى مى شود.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 366

و چون احاديث وارد شده است كه درهم زمان حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله شش دانق بوده است، پس هر دانق ده دينار و نيم مى شود به دينار فارسى كه پنجاه و يك شاهى قديم است، و اين احاديث

كه مذكور شد اكثر در حد صاع فطره وارد شده است.

و موافق حديث سليمان بن حفص مروزى كه از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه صاع پنج مد است، و مد دويست و هشتاد درهم است، و درهم شش دانق است، و دانق شش حبه است، و هر حبه برابر دو حبه جو است از جوهاى وسط نه كوچك و نه بزرگ «1».

پس صاع موازى صد هزار و هشتصد جو مى شود، و جو در وزن اختلاف بسيار دارد، و بسا باشد كه نزديك به من شاه بشود، و مد بيست هزار و صد و شصت جو مى شود، و رطل عراق نه يك صاع مى شود.

و ابن بابويه رحمه اللّه چنين جمع كرده است ميان احاديث كه صاع غسل را بر خبر سليمان بن حفص بنا نهاده، و صاع فطره را بر حديث ابراهيم بن محمد.

و والد فقير رحمه اللّه اين وجه را موجه مى دانست، زيرا كه شواهد اخبار بر اين دلالت دارد. و گمان فقير موافق جمع بين الاخبار آن است كه در غير غسل بناى درهم بر خبر سليمان باشد، و بناى عدد صاع و درهم بر حديث ابراهيم.

پس بنا بر تحديد مشهور درهم صاع يك من كهنه كه سه چهار يك شاه باشد و بيست و يك مثقال و نيم تقريبا مى شود، و مد چهار يك اين مقدار، و رطل نه يك اين مقدار، و اوقيه موافق احاديث چهل

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 367

درهم است، و موافق مشهور بيست مثقال و نيم صرافان مى شود، و موافق حديث سليمان سى مثقال و سه ربع و قيراط به حسب مشهور بيست

و يك مثقال شرعى است، و بعضى دوازده يك نيز گفته اند.

و تفاصيل هر يك در رساله اوزان مذكور است، و اللّه تعالى يعلم حقائق الامور و حججه الكرام عليهم السلام.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 369

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله مال ناصبى

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 371

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه و سلام على عباده الذين اصطفى محمد و آله خيرة الورى.

شيخ طوسى رضى اللّه عنه در تهذيب به سند مختلف فيه از معلى ابن خنيس روايت كرده است قال قال أبو عبد اللّه عليه السلام: خذ مال الناصب حيثما وجدت و ادفع الينا خمسه «1».

يعنى: بگير مال ناصب را هر جا بيابى و بفرست بسوى ما پنج يك آن را.

و أيضا از اسحاق بن عمار به سند مجهول روايت كرده است قال قال أبو عبد اللّه عليه السلام: مال الناصب و كل شي ء يملكه حلال لك الا امرأته، فان نكاح أهل الشرك جائز، و ذلك أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قال: لا تسبوا أهل الشرك، فان لكل قوم نكاحا، و لو أنا نخاف أن يقتل منكم برجل منهم، و الرجل منكم خير من ألف رجل منهم و مائة ألف منهم لامرناكم بالقتل لهم، و لكن ذلك الى الامام «2».

يعنى: حضرت صادق عليه السلام گفت: مال ناصبى و هر چيز

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 372

كه او مالك است حلال است از براى تو مگر زن او، زيرا كه نكاح اهل شرك جايز است، يعنى حكم صحيح دارد، و اين براى آن است كه رسول

خدا صلى اللّه عليه و آله گفت: دشنام مدهيد أهل شرك را، زيرا كه مر هر گروه را نكاحى هست، و اگر نه آن بود كه ما مى ترسيم كه بكشند مردى از شما را به عوض مردى از ايشان، و حال آن كه مردى از شما بهتر است از هزار مرد از ايشان، هر آينه امر مى كرديم شما را به كشتن ايشان، و ليكن اختيار اين كشتن بسوى امام عليه السلام است.

و ابن بابويه رحمه اللّه در كتاب معانى الاخبار به سندى كه به اصطلاح متأخرين ضعفى دارد روايت كرده است از معلى بن خنيس، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: ليس الناصب من نصب لنا أهل البيت لانك لا تجد أحدا يقول أنا أبغض آل محمد، و لكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولونا و تتبرؤون من أعدائنا «1».

و در علل الشرايع و عقاب الاعمال نيز اين حديث را روايت كرده است و به جاى تتبرؤون من أعدائنا چنين است: و انكم من شيعتنا «2».

يعنى: حضرت صادق عليه السلام گفت: نيست ناصبى كسى كه نصب عداوت كند براى ما اهل بيت، زيرا كه تو نمى يابى كسى را كه گويد من دشمن مى دارم آل محمد را، و ليكن ناصب كسى است كه نصب عداوت كند براى شما، و حال آنكه داند كه شما اعتقاد به امامت داريد و شما از شيعيان مائيد. و به روايت ديگر و بيزارى مى جوئيد از دشمنان ما.

و به سند ديگر روايت كرده است: كه هر كه دشمن ما را سير

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 373

كند چنان است كه دوست ما را كشته است

«1».

و أحمد بن محمد برقى رحمه اللّه در كتاب محاسن به سند صحيح از ابو بصير روايت كرده است قال قلت لابي عبد اللّه عليه السلام:

من نصب لعلي حربا كمن نصب لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله؟

فقال: اي و اللّه، و من نصب لك أنت لا ينصب لك الا على هذا الدين كما كان نصب لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله «2».

يعنى: گفتم با حضرت صادق عليه السلام كه هر كه نصب جنگ يا دشمنى كند براى على چنان است كه نصب كرده است براى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله؟ گفت: آرى به خدا سوگند، و هر كه نصب كند براى تو و حال آن كه نصب نكند مگر براى آن كه تو صاحب اين دينى، چنان است كه نصب حرب و عداوت كرده است با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.

و أيضا به سند صحيح روايت كرده است از ابو بصير قال: قلت لابي عبد اللّه عليه السلام أرأيت الراد على هذا الامر كالراد عليكم؟

فقال: يا أبا محمد من رد عليك هذا الامر، فهو كالراد على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله «3».

يعنى: ابو بصير گفت: عرض كرد به خدمت حضرت صادق عليه السلام كه مرا خبر ده كه رد كننده بر من اين امر را- يعنى: دين تشيع و ولايت أهل بيت عليهم السلام را- مانند رد كننده بر شما است؟ پس گفت: اى ابو محمد هر كه رد كند بر تو اين امر را و از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 374

تو قبول نكند، مثل كسى است كه رد كند بر رسول خدا صلى اللّه

عليه و آله گفته او را.

و كلينى به سند حسن از ابو بصير روايت كرده است قال:

سألني أبو عبد اللّه عليه السلام عن أهل البصرة ما هم؟ قلت: مرجئة و قدرية و حرورية، فقال: لعن اللّه تلك الملل الكافرة المشركة التي لا تعبد اللّه على كل شي «1».

يعنى: سؤال كرد از من ابو عبد اللّه عليه السلام از اهل بصره كه چيستند ايشان؟ يعنى چه مذهب دارند؟ گفتم مرجئه اند، و بعضى قدريه اند و بعضى حروريه اند گفت: لعنت كند خدا اين مللهاى كافر شرك آورنده را كه نمى پرستند خدا را بر هيچ چيز، يعنى هيچ دين و ملت ندارند.

بدان كه مرجئه را بر سه معنى اطلاق مى كنند:

اول: جميع اهل سنت را مرجئه مى گويند، براى آن كه امير المؤمنين عليه السلام را تأخير كرده اند از مرتبه اولى به مرتبه چهارم.

دوم: گروهى از ايشان را مى گويند كه اعتقاد دارند كه با ايمان هيچ معصيت ضرر نمى كند، چنان كه با كفر هيچ طاعت منع نمى كند، و مى گويند ايمان كسى كه پيغمبران را بكشد مثل ايمان جبرئيل و ميكائيل است.

سوم: بر گروهى نيز اطلاق مى كنند كه اعتقاد ايشان آن است كه در دنيا حكم به ايمان و كفر هيچ كس نمى توان كرد.

و قدريه را بر جبريه اطلاق مى كنند كه افعال بنده را از خدا مى دانند. و بر تفويضيه نيز اطلاق مى كنند كه مى گويند كه خدا را

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 375

بر افعال بنده هيچ دخلى نيست، بلكه بر افعال بنده قادر نيست.

و حروريه خارجيان را مى گويند كه به امير المؤمنين عليه السلام ناسزا مى گويند، زيرا كه اول جمعيت ايشان در قريه اى شد كه آن را حرورا مى گفتند.

و أيضا

به سند حسن از فضيل روايت كرده است قال: دخلت على أبي جعفر عليه السلام و عنده رجل، فلما قعدت قام الرجل فخرج، فقال لي: يا فضيل ما هذا عندك؟ قلت: و ما هو؟ قال:

حروري. قلت: كافر؟ قال: اي و اللّه مشرك «1».

يعنى: فضيل گفت: داخل شدم بر امام محمد باقر عليه السلام و نزد او مردى بود، چون من نشستم بر خواست آن مرد و بيرون رفت، پس گفت آن حضرت با من كه اى فضيل چيست اين مرد نزد تو؟ گفتم: چه مذهب دارد؟ گفت: حرورى است يعنى خارجى است، گفتم: كافر است؟ گفت: آرى و اللّه مشرك است.

و برقى در محاسن روايت كرده است به سند حسن از على زرگر قال قال: ان المؤمن ليشفع لحميمه الا أن يكون ناصبيا، و لو أن ناصبا شفع له كل نبي مرسل و ملك مقرب ما شفعوا «2».

ظاهرا از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است يعنى گفت: به درستى كه مؤمن البته شفاعت مى كند براى خويش خود، مگر آن كه ناصبى باشد، و اگر ناصبى را شفاعت كند از براى او هر پيغمبرى مرسل و هر ملك مقرب، هر آينه شفاعت ايشان در حق او مقبول نگردد.

و ابن بابويه رحمه اللّه در كتاب عقاب الاعمال به سند ضعيف

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 376

از حمران روايت كرده است عن أبي جعفر عليه السلام قال: لو أن كل ملك خلقه اللّه عز و جل، و كل نبي بعثه اللّه، و كل صديق، و كل شهيد شفعوا في ناصب لنا أهل البيت أن يخرجه اللّه جل و عز من النار ما أخرجه اللّه أبدا، و

اللّه عز و جل يقول في كتابه «ما كثين فيه أبدا» «1».

يعنى: حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت اگر هر ملكى كه خلق كرده است او را خدا و هر صديق و هر شهيد كه شفاعت كنند در كسى كه نصب عداوت كند براى ما اهل بيت براى آن كه بيرون آورد او را خداى عز و جل از آتش، هر آينه بيرون نياورد خدا او را هرگز، و خدا مى گويد در كتاب خود كه مكث كنندگان اند در آن هميشه.

و أيضا به سند مجهول روايت كرده است از سدير صراف قال:

سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: ان عدو علي عليه السلام لا يخرج من الدنيا حتى يجرع جرعة من الحميم، و قال: سواء على من خالف هذا الامر صلى أم صام.

و في حديث آخر قال الصادق عليه السلام: الناصب لنا أهل البيت لا يبالي صام أم صلى أو زنا انه في النار انه في النار «2».

يعنى: گفت شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى گفت:

به درستى كه دشمن على عليه السلام بيرون نمى رود از دنيا مگر آن كه مى آشامد جرعه اى از حميم جهنم.

و گفت: مساوى است بر كسى كه مخالفت كند دين تشيع را كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 377

نماز كند يا روزه بدارد يا زنا كند به درستى كه او در آتش است، البته او در آتش است.

و ابن ادريس رحمه اللّه در كتاب سرائر به سند مجهولى روايت كرده است قال: كتبت الى أبي الحسن عليه السلام أسأله عن الناصب هل احتاج في امتحانه الى أكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتها؟ فرجع الجواب: من كان على

هذا فهو ناصب.

يعنى: گفت نوشتم به سوى امام على نقى عليه السلام سؤال كردم از ناصبى كه آيا محتاج هستم در امتحان كردن او به سوى بيشتر از تقديم كردن او جبت و طاغوت را يعنى اولى و دومى را بر حضرت امير المؤمنين عليه السلام و اعتقاد كردن او به امامت ابو بكر و عمر، پس برگشت جواب كه هر كه بر اين حالت باشد پس او ناصبى است.

و شيخ طوسى در تهذيب و استبصار به سند مختلف فيه روايت كرده است از سالم بن مكرم عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال قال رجل و أنا حاضر: حلل لي الفروج، ففزع أبو عبد اللّه عليه السلام، فقال له رجل: ليس يسألك أن يعترض الطريق، انما يسألك خادما يشتريها، أو امرأة يتزوجها، أو ميراثا يصيبه، أو تجارة أو شيئا أعطيه.

فقال: هذا لشيعتنا حلال، الشاهد منهم و الغائب، و الميت منهم و الحي، و ما يولد منهم الى يوم القيامة فهو لهم حلال، أما و اللّه لا يحل الا لمن أحللنا له، و لا و اللّه ما أعطينا أحدا ذمة، و ما عندنا لاحد عهد، و لا لاحد عندنا ميثاق «1».

يعنى: گفت مردى به حضرت صادق عليه السلام و من حاضر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 378

بودم كه حلال گردان براى من فرجها را، پس اثر بيمى در آن حضرت ظاهر شد، و شايد براى تقيه باشد، پس مرد ديگر گفت با آن حضرت كه او از تو سؤال نمى كند كه برود و راه مردم را بزند و مال ايشان را بگيرد، سؤال نمى كند مگر خادمى را كه بخرد او را، يا زنى را

كه تزويج نمايد او را، يا ميراثى كه به او برسد، يا تجارتى يا چيزى كه به او بخشيده شود.

پس حضرت گفت اين از براى شيعه ما حلال است، براى هر كه حاضر باشد از ايشان و هر كه غائب باشد، براى مرده ايشان و زنده ايشان و هر كه از ايشان متولد شود تا روز قيامت، پس آنچه گفتى بر ايشان حلال است، و بخدا سوگند كه حلال نيست اينها مگر براى كسى كه ما از براى او حلال كنيم، و نه بخدا سوگند نداده ايم احدى را امانى، و نيست نزد ما براى احدى عهدى، و نيست براى احدى نزد ما پيمانى.

و در كتاب علل الشرايع و كتاب تهذيب و كتاب استبصار به سند صحيح از زراره و محمد بن مسلم روايت كرده اند عن أبى جعفر عليه السلام قال قال أمير المؤمنين عليه السلام: هلك الناس فى بطونهم و فروجهم، لانهم لم يؤدوا الينا حقنا، ألا و ان شيعتنا من ذلك و أباءهم فى حل «1».

يعنى: امام محمد باقر عليه السلام گفت كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام گفت كه هلاك شدند مردم به سبب شكمهاى خود و فرجهاى خود، زيرا كه ايشان ادا نمى كنند به سوى ما حق ما را، و به درستى كه شيعه ما از اين و پدران ايشان در حلال بوده اند، يعنى بر ايشان حلال است.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 379

و در كلينى و تهذيب و استبصار و علل الشرايع به سند صحيح از ضريس كناسى روايت كرده است قال قال أبو عبد اللّه عليه السلام:

أتدرى من أين دخل على الناس الزنا؟ فقلت: لا أدري جعلت فداك.

قال: من

قبل خمسنا أهل البيت، الا شيعتنا الاطيبين، فانه محلل لهم و لميلادهم «1».

يعنى: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام گفت: آيا ميدانى از كجا داخل شد بر مردم زنا كردن؟ پس گفتم: نمى دانم فداى تو گردم. گفت: از جهت خمس ما اهل بيت مگر شيعه ما كه پاكيزه ترين خلق اند، پس به درستى كه آن حلال كرده شده است از براى ايشان و از براى متولد شدن ايشان كه حلال زاده باشند.

و ايضا در تهذيب به سند صحيح از فضيل روايت كرده است عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: من وجد برد حبنا على كبده، فليحمده اللّه على أول النعم، قال قلت: جعلت فداك ما أول النعم؟

قال: طيب الولادة، ثم قال أبو عبد اللّه عليه السلام: قال أمير المؤمنين عليه السلام لفاطمة عليها السلام: احلي نصيبك من الفي ء لاباء شيعتنا ليطيبوا، ثم قال أبو عبد اللّه عليه السلام: انا أحللنا امهات شيعتنا لا بائهم ليطيبوا «2».

يعنى: حضرت صادق عليه السلام گفت هر كه بيابد سردى و لذت دوستى ما را بر جگر خود، پس حمد كند خدا را بر اول نعمتها.

فضيل گفت: گفتم فداى تو شوم كدام است اول نعمتها؟

گفت: پاكيزگى ولادت يعنى حلال زادگى، پس گفت ابو عبد اللّه عليه السلام كه گفت امير المؤمنين عليه السلام مر فاطمه را عليها

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 380

السلام كه حلال گردان بهره خود را از غنيمت و فايده ها كه از تو است براى پدران شيعه ما، پاك و پاكيزه شوند از حرام زاده بودن، پس ابو عبد اللّه عليه السلام گفت: به درستى كه ما حلال كرديم مادران شيعيان خود را براى پدران ايشان

تا پاكيزه شوند يعنى حلال زاده باشند.

و على بن ابراهيم در تفسير به سند معتبر روايت كرده است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: كسى كه مخالف شما است در دين هر چند عبادت كند و جهد كند در عبادت از اهل اين آيه «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ. عامِلَةٌ ناصِبَةٌ. تَصْلى ناراً حامِيَةً» يعنى روى چند در روز قيامت ترسناك و خوار باشند كه در دنيا عمل مى كرده باشند و تعب مى كشيده باشند در عبادت بر افروزند آتشى را بسيار گرم «1».

و در كلينى و ثواب الاعمال چندين حديث به اين مضمون روايت شده است در تفسير اين آيه «2».

و در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حق تعالى در شب معراج با رسول خود صلى اللّه عليه و آله خطاب كرد كه اى محمد اگر بنده اى مرا عبادت كند تا مانند مشك پوسيده شود و چون به نزد من آيد اعتقاد به امامت يكى از امامان نداشته باشد او را در بهشت خود جا ندهم «3».

و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه هر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 381

كه انكار امامت امير المؤمنين عليه السلام و خلفاى او عليهم السلام نمايد هميشه در جهنم خواهد بود و از اهل اين آيه است «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» «1».

و كلينى به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام در تفسير همين آيه روايت كرده است كه اگر انكار كند امامت امير المؤمنين عليه السلام را در آتش جهنم ابدالاباد خواهد بود

«2».

و در كتاب خصال به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه سه كس اند كه سخن نمى گويد با ايشان خدا در روز قيامت و نظر رحمت به سوى ايشان نمى افكند و عمل ايشان را نمى پسندد و از براى ايشان است عذاب اليم: كسى كه دعوى كند امامت امامى را كه از جانب خدا امام نباشد، و كسى كه انكار كند امامت امامى را كه از جانب خدا امام باشد، و كسى كه گمان كند كه اين دو كس را در اسلام بهره اى هست «3».

و در معانى الاخبار به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام حمران را گفت كه ريسمان بكش در ميان خود و اهل عالم هر كه مخالف تو باشد در اين دين كه دارى پس او زنديق است، هر چند فرزند محمد و على و فاطمه باشد صلوات اللّه عليهم أجمعين.

و در ثواب الاعمال به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حق تعالى على عليه السلام را علمى و نشانه اى گردانيده است در ميان خود و ميان خلق خود، و ميان او و خلقش نشانه اى به غير آن حضرت نيست، پس هر كه متابعت او كند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 382

مؤمن است، و هر كه انكار او كند كافر است و هر كه شك در او كند مشرك است «1».

و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه اگر انكار امير المؤمنين كنند جميع اهل زمين هر آينه خدا همه را داخل جهنم كند 2.

و در محاسن برقى روايت كرده است كه

حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله فرمود: ترك كنندگان ولايت على عليه السلام كه انكار فضل او مى نمايند و معاونت دشمنان او مى كنند بيرون اند از اسلام اگر بر اين اعتقاد بميرند «3».

و در اكمال الدين به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه هر كه بميرد و اعتقاد به امامت امام حق نداشته باشد مرده است مردن جاهليت و كفر و شرك و ضلالت «4».

و در حديث ديگر از حضرت امام موسى عليه السلام روايت كرده است كه هر كه شك كند در امام زمان خود پس به تحقيق كه كافر شده است به جميع آنچه خدا فرستاده است «5».

و شيخ طوسى در امالى به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه هر كه در روز قيامت بيايد با اعتقاد به امامت امام جائرى كه از جانب خدا نيست، و انكار امامت ما كند هر آينه حق تعالى او را سرنگون در آتش اندازد «6».

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 383

و ايضا از حضرت امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده است كه اگر بنده اى بيابد در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر خدا اين را از او قبول نكند تا خدا او را ملاقات كند با ولايت من و ولايت اهل بيت من «1».

و در علل الشرايع به سند صحيح روايت كرده است كه داود ابن فرقد از حضرت صادق عليه السلام سؤال نمود كه چه مى گوئى در كشتن ناصبى؟ فرمود: خونش حلال است، و مى ترسم كه تو را به عوض او بكشند، اگر توانى كه ديوارى بر سر او بگردانى يا او را

در آبى غرق كنى كه كسى بر تو گواهى ندهد كه او را كشته اى بكن. داود گفت: چه مى فرمائى در مالش؟ فرمود: مالش را تلف كن تا توانى «2».

و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه هر كه شريك گرداند با امامى كه از جانب خدا است امامى را كه از جانب خدا نيست و مشرك است «3».

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 385

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله كفارات

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 387

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه و سلام على عباده الذين اصطفى محمد و آله خيرة الورى.

اما بعد:

كفاره بر دو نوع است:
اول: كفارات احرام حج و عمره،

و آنها را در رساله حج بيان كرده ام:

دوم: ساير كفارات است
اشاره

و آنها بسيار است، بعضى متفق عليه، و بعضى مختلف فيه، و بعضى واجب، و بعضى سنت، و بعضى به ترتيب، و بعضى به تخيير، و همه را با يك ديگر بر سبيل اجمال براى طالبان ادراك سعادات ابدى، و محصلات نجات عقوبات اخروى بيان مى نمايد:

اول: كفاره افطار روزه ماه مبارك رمضان است،

و آن واجب مى شود به خوردن و آشاميدن چيزى كه خوردن و آشاميدن آن متعارف و معتاد باشد اتفاقا، و در غير معتاد خلاف است، و اشهر و اقوا وجوب است، و به جماع كردن در قبل زن اتفاقا و در دبر زن على الاقوى، و به باقى ماندن بر جنابت عمدا تا طلوع صبح على الاقوى.

و به خوابيدن با جنابت بى نيت غسل تا صبح على الاحوط، و به خوابيدن بعد از بيدار شدن يك مرتبه يا زياده تا صبح على

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 388

الاحوط، و به رسانيدن غبار غليظ به حلق بنا بر قول جمعى، و به طلب منى كردن و دست بازى كردن يا مكرر نظر كردن به زنى تا منى بيايد على الاحوط، و به قى كردن عمدا بنا بر قول بعضى، و به حقنه كردن و شاف عمد كردن بنا بر قول بعضى.

و به دروغ بستن بر خدا و رسول و ائمه هدى عليهم السلام بنا بر قول بعضى، و به سر فرو بردن عمدا در آب بنا بر قول بعضى.

هر گاه يكى از اين امور را به عمل آورد عمدا و مسأله داند كفاره بايد داد، در بعضى اجماعا و در بعضى احتياطا، و اگر از روى سهو باشد كفاره ندارد، و اگر مسأله نداند در كفاره خلاف است، و احوط

كفاره است.

و اگر افطار به حلال باشد كفاره يك بنده آزاد كردن، يا دو ماه پى درپى روزه گرفتن، يا شصت مسكين طعام دادن است، و بعضى به ترتيب قائل شده اند، يعنى اگر قادر باشد بر بنده آزاد كردن آن مقدم است، و الا دو ماه روزه، و اگر از اين نيز عاجز باشد شصت مسكين را طعام بدهد.

و اگر افطار به حرام كرده باشد، مانند شراب و لحم خنزير و مال مغصوب دانسته و زنا و لواط، بعضى از علما قائل شده اند كه هر سه كفاره بر او واجب مى شود، و بعضى مانند افطار به حلال مى دانند، و اول احوط است.

دوم: هر گاه در قضاى روزه ماه رمضان بعد از زوال افطار كند،

مشهور آن است كه كفاره واجب است، و بعضى سنت مى دانند، و اشهر و اقوا آن است كه كفاره طعام دادن ده مسكين است. و اگر عاجز شود سه روز روزه مى گيرد، و بعضى مخير ميان اين دو مى دانند، و بعضى كفاره قسم، و بعضى كفاره افطار ماه رمضان لازم مى دانند.

سوم: كفاره ظهار است

كه كسى با زن خود بگويد: أنت علي كظهر أمي. يعنى: تو بر من مانند پشت مادر منى يا خواهر يا ساير محارم على الاشهر. اگر اين را بگويد در وقتى كه زن حائض نباشد، و در آن طهر با او جماع نكرده باشد، و در حضور دو عادل بگويد، اگر خواهد جماع كند، بايد كه كفاره بدهد، و اگر بدون كفاره جماع كند، دو كفاره بر او واجب مى شود بنا بر مشهور. و كفاره يك بنده آزاد كردن است، و اگر عاجز باشد دو ماه پياپى روزه داشتن، و با عجز شصت مسكين اطعام كردن.

چهارم: كفاره ايلا است،

يعنى قسم بخورد كه زوجه دائمه خود را چهار ماه يا زياده وطى نكند و زن او را به نزد حاكم شرع برد، و حاكم حكم كند كه او را طلاق بگويد يا وطى كند و اختيار وطى نمايد، بايد كه كفاره بدهد، و كفاره اش كفاره قسم است كه بعد از اين مذكور مى شود ان شاء اللّه.

پنجم: كفاره مخالفت قسم است،

به آن كه قسم خورد به اسماى مقدسه خدا بر گردن فعلى كه تركش رجحان نداشته باشد، يا نكردن فعلى كه فعلش رجحان نداشته باشد، و مخالفت آن قسم نمايد. و كفاره اش آن است كه يك بنده آزاد كند، يا ده مسكين را اطعام، و اگر از هر دو عاجز شود سه روز پياپى روزه بدارد.

ششم: كفاره مخالفت نذر است،

به آن كه نذر كند فعل امرى را كه راجح باشد، يا ترك امرى را كه مرجوح باشد و مخالفت نمايد. و كفاره اش بعضى گفته اند مانند كفاره قسم است.

و بعضى گفته اند مانند كفاره افطار ماه رمضان است يك بنده آزاد كردن، يا دو ماه روزه گرفتن، يا شصت مسكين طعام دادن. و بعضى گفته اند كه اگر نذر تعلق به روزه داشته باشد، كفاره افطار

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 390

ماه رمضان است، و اگر تعلق به غير روزه داشته باشد، كفاره اش كفاره قسم است، و اين قول خالى از قوتى نيست، و أحوط كفاره ماه رمضان است مطلقا.

هفتم: كفاره عهد است

كه با خدا كرده باشد كه امر راجحى يا غير مرجوحى را به عمل آورد، يا ترك كند امر غير راجحى يا مرجوحى را و مخالفت آن عهد نمايد. و در كفاره اش مانند كفاره نذر خلاف است، و احوط آن است كه در نذر مذكور شد.

هشتم: قسم خوردن به عنوان بى زارى از خدا و رسول و ائمه هدى عليهم السلام است،

و در حرام بودن چنين قسمى خلافى نيست، و ليكن در وجوب كفاره به چنين قسمى ياد كردن خلاف است. بعضى گفته اند كه كفاره اش كفاره ظهار است، اول بنده آزاد كردن، و با عجز از آن دو ماه روزه داشتن، و با عجز از آن شصت مسكين اطعام كردن، و اگر عاجز شود سه روز متوالى روزه بدارد. و بعضى گفته اند كفاره اش كفاره نذر است.

و ابن بابويه گفته است سه روز روزه بدارد و ده مسكين را طعام بدهد. و بعضى گفته اند گناه كرده است و كفاره ندارد.

و در حديث صحيح وارد شده است كه صفار به حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام نوشت كه مردى سوگند ياد كرد به بيزارى از خدا و رسول و مخالفت كرد، توبه و كفاره او چيست؟

حضرت فرمودند: ده مسكين را طعام مى دهد، هر مسكينى را يك مد، و طلب آمرزش مى كند از خدا «1».

و بعضى از علما به اين مضمون قائل شده اند و خالى از قوتى نيست.

و أيضا خلاف كرده اند كه اين كفاره براى اصل سوگند خوردن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 391

است يا براى مخالفت سوگند كردن است، و بايد كه چنين سوگندى ياد نكند و اگر بكند به محض سوگند عمل به قول اول بكند، اگر چه ظاهر آن است كه عمل به روايت مجزى است.

نهم: بعضى از علما قائل شده اند كه زنى كه در مصيبت موى سر خود را ببرد، كفاره افطار ماه رمضان مى دهد

به ترتيب بر قول بعضى، و بر تخيير بر قول بعضى. و بعضى گفته اند گناه دارد و كفاره ندارد. و روايتى شده است كه كفاره افطار ماه رمضان لازم است. و احوط عمل به روايت است.

دهم: هر گاه زنى در مصيبت موى خود را بكند يا روى خود را بخراشد يا مردى جامه خود را در مرگ فرزند خود يا زوجه خود چاك كند، كفاره قسم لازم مى شود

بنا بر قول بعضى، و روايتى بر اين مضمون وارد شده است و احوط است هر چند وجوب ثابت نيست.

يازدهم: مردى كه زن متعه يا كنيز خود را در ايام حيض جماع كند در قبل، بعضى كفاره واجب دانسته اند

و بعضى سنت، و مشهور ميان علما آن است كه اگر در اول حيض باشد يك اشرفى تصدق مى كند، و در وسط حيض نيم اشرفى، و در آخر حيض ثلث اشرفى، و احوط عدم ترك كفاره است.

دوازدهم: كسى كه به خواب رود و نماز خفتن نكرده باشد تا نصف شب بگذرد، بعضى گفته اند كه واجب است كه آن روز را روزه بدارد،

و اشهر استحباب است، و بعضى عامد و ناسى را نيز ملحق كرده اند، و مشهور آن است كه بر تقدير وجوب اگر روزه ندارد گناه كرده است و كفاره ندارد، و بعضى لازم دانسته اند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 392

كفاره ماه رمضان، و اين قول ضعيف است، و احوط آن است كه يك روز قضا بگيرد

سيزدهم: كفاره قتل عمد است كه دانسته كسى را بكشد،

يا كارى كه غالبا كشنده باشد نسبت به كسى واقع سازد و او كشته شود كو قصد كشتن نداشته باشد، كفاره اش آن است كه يك بنده آزاد كند و دو ماه متوالى روزه بدارد، و شصت مسكين را طعام دهد.

چهاردهم: كفاره قتل است كه كسى را به نادانى بكشد با آن كه قصد قتل نداشته،

و كارى كند كه غالبا كشنده نباشد و او كشته شود، مانند آن كه طفلى را براى تأديب بزند و او به ميرد، يا تيرى بسوى آهوئى بيندازد و به شخصى خورد و كشته شود، يا در راه كسى بخورد و او بيفتد و بميرد.

و اگر خود مباشر قتل نباشد و كارى كند كه آن سبب قتل شود، مثل آن كه چاهى در راهى بكند، و كسى در آن چاه بيفتد و بميرد، يا سنگى بر سر راهى بگذارد و باعث قتل كسى شود، مشهور آن است كه كفاره لازم نمى شود هر چند ديه لازم شود.

و كفاره اش بنده آزاد كردن است، و بعد از عاجز شدن از آن دو ماه متوالى روزه داشتن، و بعد از عجز از آن شصت مسكين طعام دادن است.

پانزدهم: اگر كسى زنى را در عده ديگرى تزويج كند،

مى بايد از آن زن مفارقت كند، و به قول بعضى از علما پنج صاع آرد تصدق مى كند، و احوط آن است كه اگر زن ديگرى را عقد كند نيز اين كفاره را بدهد يا پنج درهم تصدق كند.

شانزدهم: كسى كه مملوك خود را زياده از حد شرعى بزند،

بعضى از علما گفته اند موافق بعضى از روايات واجب است كه آن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 393

مملوك را به كفاره آن عمل آزاد كند، و اين احوط است. و اگر او را بكشد به عمد كفاره جمع مى دهد، و اگر به خطا بكشد كفاره قتل خطا مى دهد، و واجب است كه قيمت آن غلام را تصدق كند بنا بر مشهور.

هفدهم: كسى كه روزه ماه رمضان را افطار كند به سبب بيمارى،

اگر تا ماه رمضان ديگر بيمار باشد اشهر و اقوا آن است كه قضا ساقط مى شود، و براى هر روز يك مد يا دو مد طعام مى دهد على الخلاف، و بعضى گفته اند قضا مى كند. و ابن جنيد رحمه اللّه گفته است احتياطا هر دو را مى كند.

و اگر در ما بين دو رمضان آزارش بر طرف شود و قادر بر روزه باشد و بدون عذرى تأخير كند تا آن كه ماه رمضان ديگر بيايد، اشهر و اقوا آن است كه بعد از ماه رمضان هم قضا مى كند، و هم براى هر روز يك مد يا دو مد مى دهد. و بعضى كفاره را واجب ندانسته اند.

و بعضى گفته اند كفاره در صورتى است كه عزم بر قضا نداشته باشد، اگر عازم بر قضا باشد و بعد از تنگ شدن وقت بيمارى يا عذر ديگر عارض شود قضا بايد كرد و كفاره لازم نيست، و قول اول قوى تر است.

هجدهم: نوادر كفارات است.

از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه كفاره عمل سلطان قضاى حوائج مؤمنان است، و كفاره به سبب آن است كه براى آن شخصى كه او را غيبت كرده است استغفار كند.

و كفاره مجلس آن است كه چون از مجلس برخيزد بگويد:

«سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 394

رَبِّ الْعالَمِينَ» و كفاره خنده آن است كه بگويد: «اللهم لا تمقتني» يعنى: خداوندا مرا دشمن مدار و بر من غضب مكن.

و اما احكام كفارات مذكوره،
اول: هر گاه بنده بايد آزاد كرد در كفاره قتل مى بايد آن بنده مؤمن باشد

و در باقى كفارات خلاف است، و احوط رعايت ايمان است. و در كفاره قتل احوط آن است كه بالغ باشد، و در غير آن مرد و زن و بالغ و نابالغ مجزى است.

و بايد كه آن بنده كور و صاحب خوره و زمين گير نباشد، و مولى جراحتى به او نرسانيده باشد كه موجب عتق او باشد. و بعضى گفته اند كه بايد خصى و لال و كر نباشد و ولد الزنا نباشد، و مشهور آخر است، و احوط ترك است، و غلام گريخته را مشهور آن است كه آزاد مى توان كرد تا علم به مرگش بهم نرسد، و بعضى شرط كرده اند كه خبرى از او رسد، و بعضى شرط كرده اند كه ظن حيات او باشد.

دوم: در كفاره مرتبه، تا از بنده آزاد كردن عاجز نشود به روزه منتقل نمى شود

و هر جا كه روزه دو ماه باشد مى بايد متوالى بگيرد، و توالى به يك ماه و يك روز كه متصل بگيرد به عمل مى آيد، به اين معنى كه اگر بعد از آن بدون عذر افطار كند نبايد از سر بگيرد، و آيا تفريق جايز است بى عذرى يا حرام است؟ اول اظهر است و ثانى احوط.

و اگر پيش از يك ماه و يك روز بى عذر افطار كند از سر مى گيرد، و اگر به عذرى باشد مانند حيض و نفاس و بى هوش و ديوانگى و بيمارى و سفر ضرورى، بعد از زوال عذر بنامى گذارد و تمام مى كند، و همچنين اگر مجبور شود در افطار روزى بنا بر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 395

اقوا. و هر جا كه كفاره دو ماه متوالى باشد، اگر كفاره دهنده بنده باشد يك ماه پى درپى مى گيرد على الاقوى.

سوم: هر جا كه اطعام لازم شود مشهور آن است كه به هر يك آن قدر طعام بخوراند كه سير شود،

و بهتر آن است كه نان خورشى با نان ضم كند، مانند خرما يا گوشت يا سركه. و بعضى گفته اند مى بايد چاشت و شام هر دو به هر مسكين بخوراند آن قدر كه سير شوند، و احوط اين است اگر چه اظهر آن است كه به يك وقت اكتفا توان نمود.

و اگر خواهد طعام را به مسكين مى توان داد، و در مقدار آن خلاف است، بعضى يك مد گفته اند، و بعضى دو مد، و احوط دو مد است، و احوط آن است كه با آن نان خورشى نيز بدهد، چنانچه بعضى واجب دانسته اند، و در طعام دادن كوچك و بزرگ تفاوت نمى كند، احوط آن است كه حصه اطفال را به ولى شرعى ايشان بدهد، و اگر طعام خوراند ظاهرا صغير و

كبير را با هم تواند ضم كرد، و اگر دو طفل را به جاى يك مرد حساب كند احوط است.

و در يك كفاره دو حصه را به يك مسكين نمى توان داد، مگر آن كه مستحق يافت نشود، و احوط آن است كه تا ممكن باشد به غير مؤمن ندهد، و به پريشان بسيار پريشان بدهد كه مسكين بر او صادق باشد، و مد چهار يك صاع است، و صاع يك من تبريز و چهارده مثقال و ربع است بنا بر مشهور، و چون در احاديث اختلافى در تحديد صاع و مد هست احوط آن است كه به جاى دو مد نيم من شاه تقريبا بدهد.

چهارم: در جائى كه كسوت بايد داد، در زن پيراهن و مقنعه با هم مجزى است،

و در مرد بعضى به يك جامه مانند پيراهن اكتفا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 396

كرده اند، و بعضى دو جامه لازم مى دانند، و بهتر آن است كه پيراهن و قبا بدهد يا قبا و بالاپوش، و بهتر آن است كه نو باشند، و جامه طفل را بهتر آن است كه به رخصت ولى بر او به پوشاند.

پنجم: هر گاه از عتق رقبه عاجز شود و شروع كند در روزه، و بعد از آن قادر شود بر بنده آزاد كردن روزه او را مجزى است،

و بهتر آن است كه ترك كند روزه را و بنده آزاد كند، خصوصا هرگاه كمتر از يك ماه و يك روز روزه داشته باشد.

و جمعى از اصحاب قائل شده اند كه هر گاه بر كسى دو ماه متوالى روزه واجب شود و عاجز باشد از گرفتن آن هجده روز روزه مى دارد، و اگر نتواند براى هر روز مدى از طعام، و اگر نتواند استغفار مى كند، و اشهر و اقوا آن است كه از هر كفاره كه عاجز شود استغفار بدل آن مى شود، مگر كفاره ظهار كه بعضى گفته اند كه تا كفاره ندهد وطى زن بر او حلال نمى شود هر چند عاجز باشد، و اگر بعد از عجز و استغفار بر كفاره قدرت بهم رساند احوط آن است كه باز كفاره را به عمل بياورد.

به اينجا ختم كردم رساله را و الحمد للّه اولا و آخرا، و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين، و كتبه مؤلفه الحقير محمد باقر بن محمد تقى في شهر صفر ختم بالخير و الظفر لسنة احدى و تسعين بعد ألف.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 397

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله صغيره آداب حج

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 423

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة على أشرف الانبياء و المرسلين محمد و عترته الطيبين الطاهرين.

اما بعد: اين رساله ايست مختصر در بيان واجبات حج و عمره و برخى از مستحبات هر دو، و آن مشتمل است بر مقدمه و سه فصل:

مقدمه در بيان شرائط حج و عمره است و افعال اين هر دو بر سبيل اجمال
اشاره

بدان ايدك اللّه تبارك و تعالى كه حج و عمره واجب است بر كسى كه بالغ و عاقل و آزاد بوده باشد، و او را توشه اى باشد مقدار رفتن و برگشتن ميانه حال، و راحله اى كه توانائى برداشتن او داشته باشد، اگر چه الاغ گوش و دم بريده باشد، زايد بر قرضها و خرج عيال واجب النفقه تا وقت برگشتن.

و متمكن بوده باشد از رفتن، به آن كه بيمار نباشد بيمارى كه بر راحله نتواند نشست، و دشمنى نباشد در راه كه خوف بر نفس

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 424

يا مال از او بوده باشد. و اگر مدفوع نشود دشمن مگر به دادن مال، اشهر ميان علما آن است كه واجب است رفتن و دادن مال، اگر قدرت بر آن داشته باشد.

و آنچه از حج به اصل شرع به سبب اين شرائط بر مكلف واجب مى شود يك حج است، و آن را حج اسلام مى گويند، و گاه هست كه واجب مى شود به نذر و عهد و يمين و استيجار و افساد.

و اما افعال عمره تمتع:

پس آن احرام است به عمره و پوشيدن دو جامه احرام، و گفتن تلبيه، و طواف خانه كعبه، و دو ركعت نماز طواف، و سعى ميان صفا و مروه، و تقصير، و بعضى را گمان است كه اگر با اين عمره طواف نسا بكند احوط است، و ظاهرا در كار نيست.

و افعال حج تمتع:

احرام است به حج، و پوشيدن دو جامه احرام، و گفتن تلبيه، و وقوف عرفات، و به شب بودن در مشعر بنا بر اشهر، و وقوف مشعر، و رمى جمره عقبه، و ذبح يا نحر، و حلق يا تقصير، و طواف خانه كعبه، و دو ركعت نماز طواف، و سعى ميان صفا و مروه، و طواف نساء، و دو ركعت نماز طواف نساء، و در منا بودن دو شب يا سه شب، و در هر روز رمى جمره اولا و وسطا و عقبه كردن به تفصيلى كه خواهد آمد.

و افعال عمره مفرده:

احرام است، و پوشيدن دو جامه احرام، و تلبيه، و طواف، و دو ركعت نماز طواف، و سعى، و حلق يا تقصير، و طواف نساء و دو ركعت نماز طواف نساء.

و افعال حج افراد:

احرام است به حج، و پوشيدن دو جامه احرام،، و تلبيه و وقوف عرفات، و به شب بودن در مشعر بنا بر اشهر، و وقوف مشعر، و رمى جمره عقبه، و حلق يا تقصير، و طواف

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 425

زيارت، و دو ركعت نماز طواف و سعى، و طواف نساء، و دو ركعت نماز طواف نساء، و سه شب يا دو شب بودن در منا، و در هر روز رمى جمار ثلاث كردن.

و افعال حج قران

همين است، و ليكن در وقت احرام هدى ميراند و آن را اشعار يا تقليد مى كند، و در منا روز عيد مى كشد آن را.

و حج تمتع بر كسى واجب است كه ميان او و مكه شانزده فرسخ يا بيشتر بوده باشد، و اگر كمتر بوده باشد قران يا افراد واجب است.

فصل اول در آداب است

مى بايد كه چون كسى خواهد كه به سفر مكه روانه شود قطع معاملات خود بكند، و حق مردمان را به ايشان به رساند. و روز شنبه يا سه شنبه يا پنج شنبه متوجه سفر شود، و رفيق صالح بهم رساند، و خلق خود را نيكو كند زياده بر حضر، و توشه خود را بذل كند به رفقا، و بخل نورزد، و اسراف نكند.

و چون متوجه شود تصدق بكند، و بر در خانه به ايستد، و سوره حمد بخواند از پيش روى و از دست راست و از دست چپ، و همچنين آية الكرسى بخواند از سه طرف، پس معوذتين بخواند به همين دستور، و كلمات فرج را بخواند.

پس نيت كند كه متوجه حج بيت اللّه الحرام مى شوم از براى اداى عمره اسلام عمره تمتع و حج اسلام حج تمتع از جهت رضاى خدا.

و بايد كه در وقت روانه شدن تحت الحنك بسته باشد، و با وضو

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 426

باشد، و عصاى بادام تلخ در دست گيرد، و چون پا در ركاب آورد بگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم و اللّه أكبر. و بايد كه دو ركعت نماز بكند در هر منزلى، هم در وقت فرود آمدن و هم در وقت بار كردن.

و بايد كه هر چه صرف كند در راه خوشحال باشد، بلكه هر

چه بر سر او آيد از بلاها و مصيبتها در مقام رضا و خوشنودى باشد، و آن را علامت قبول حج خود داند.

و بايد كه با حضور قلب باشد، و بياد حق سبحانه و تعالى باشد در هر حركتى و سكونى، كه آن روح عبادت است، و نزد خود محقق سازد كه اين سفر شبيه به سفر آخرت است، و تفكر كند كه اين سفر با اين كمى اين قدر تهيه مى خواهد، پس تهيه سفر آخرت با آن درازى در خور آن مى بايد. و بداند كه اگر در اين سفر اندكى تقصير مى كند خود را در معرض تلف و هلاك در مى آورد، يا در راه محتاج خلق خواهد شد. و همچنين در آن سفر اگر تقصيرى كند مورث ندامت ابدى و عذاب سرمدى خواهد گرديد.

و منقول است از حضرت ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام كه آن حضرت فرمود: چون اراده حج كنى بايد كه دل خود را مجرد سازى از جهت حق سبحانه و تعالى از هر چه تو را مشغول سازد و حجاب تو باشد، و كارهاى خود را همگى به خالق خود گذار، و توكل بر او كن در همه حالات خود از حركات و سكنات، و تسليم شو نزد قضا و قدر الهى.

و وداع كن دنيا و راحت دنيا و خلق را، و بيرون آر از هر حقى كه بر تو لازم است از مردمان و به ايشان برسان، و اعتماد مكن بر توشه و راحله و مصاحبان و قوت جوانى و مال خود كه مبادا اينها و بال تو شوند، به درستى كه هر كس دعوى طلب

رضاى الهى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 427

مى كند و اعتماد بر غير او مى نمايد حق سبحانه و تعالى همه را و بال و دشمن او مى گرداند، تا بداند كه او را قوتى و حيله اى نيست و نه ديگرى را، مگر به عصمت الهى و توفيق او.

پس استعداد اين سفر چنين بكن كه اميد برگشتن نداشته باشى، و نيكو مصاحبت كن با رفيقان، و مراعات كن اوقات نماز واجب را كه همه را در اوقات خود با شرايط و اركان و خضوع و خشوع بجا آورى. و همچنين سنتها را نيز بجا آورى، و هر چه بر تو لازم است از آداب، و تحمل و بردبارى، و صبر و شكيبائى، و شكر الهى، و شفقت بر خلق خدا و جوان مردى، و توشه خود را اتيان كردن بر ديگران، در همه اوقات رعايت بكن.

پس چون خواهى كه غسل احرام كنى، بايد كه به آب توبه خالص گناهان خود را به شوئى، و با دو جامه احرام جامه صدق و صفا و خشوع و خضوع در پوشى، و چون احرام گيرى احرام كن بر خود هر چه تو را از ياد حق سبحانه و تعالى باز مى دارد، و حجاب تو است از طاعت الهى.

و چون لبيك گوئى اجابت كن خداوند خود را در آنچه تو را به آن خوانده است از صدق و صفا و اخلاص و چنگ در زدن به عروة الوثقاى محبت او.

و چون طواف كنى طواف كن به دل با ملائكه در دور عرش، چنان كه با مؤمنان طواف مى كنى در دور خانه. و بايد كه دلت متوجه جناب مقدس الهى باشد.

و چون

سعى ميانه صفا و مروه مى كنى و مى دوى بايد كه آرزوى خود را از خود دور سازى، و برى شوى از حول و قوت خود، و بيرون آئى از غفلت و لغزشهاى خود.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 428

و چون بيرون مى روى به منا آرزو مكن آنچه را روا نيست آرزو كردن، و استحقاق آن ندارى.

و چون به عرفات روى اعتراف به گناهان خود بكن، و تازه كن عهد خود را نزد حق سبحانه و تعالى، به اقرار به وحدانيت او و تقرب به سوى او، و پاكيزه ساز عهد خود را، و از نقض عهد بترس چون به مشعر الحرام در آئى، و چون به كوه مشعر الحرام بالا روى روح خود را به سوى ملا اعلا بالا بر.

و چون قربانى مى كنى هواهاى نفسانى و آرزوهاى شيطانى را بكش، و چون سنگ ريزه ها افكنى شهوات نفس و خست و دناءت و بديهاى او را بينداز، و چون سر تراشى عيبهاى ظاهر و باطن خود را بتراش و از خود زائل گردان.

و چون داخل حرم شوى داخل شو در امان الهى و حمايت او و ستر او از متابعت هواهاى خود، و چون دور خانه كعبه گردى بايد كه در خاطر خود در آورى بزرگى صاحب خانه را، و بدانى جلال و عظمت و پادشاهى او را، و چون خود را به حجر الاسود به مالى بايد كه راضى شوى به قسمت او، و خاضع شوى نزد عزت او.

و چون طواف وداع كنى غير حق تعالى را وداع كن، و چون در صفا ايستى صاف گردان روح خود را و سر خود را از

جهت لقاى حق سبحانه و تعالى در روز قيامت، و چون به مروه در آئى بايد كه ملاحظه نمائى كه منظور نظر اوئى، و علم او شامل حال تو است، و بر شرط اين حج مستقيم باش، و وفا كن به عهدى كه با خداوند كرده اى در روز الست، و عهدهاى او را تا روز قيامت بر خود واجب گردان.

و بدان كه حق سبحانه و تعالى حج را واجب نگردانيد و از جميع

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 429

طاعات آن را برنگزيد به آن كه اضافه به خود كرد و فرمود «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» مگر از جهت استعانت به اين اهوال بر موت و قبر و بعث و قيامت و بهشت و دوزخ، به سبب مشاهده مناسك حج از اول تا به آخر مر صاحبان عقل و خرد را، تمام شد كلام معجز نظام آن حضرت «1».

و اين كلمات مشتمل است بر معارف و حقايق بسيار، پس بايد كه مؤمنان در هر يك از اين سخنان تأمل بكند، تا حق سبحانه و تعالى ابواب فضل خود را به روى ايشان مفتوح گرداند، و اللّه تعالى يعلم.

فصل دوم در افعال عمره تمتع است
اول: احرام است،
اشاره

و آن عبارت است از اين كه خود را بدارد و عزم نمايد بر ترك كردن چيزهائى كه خواهد آمد تا وقتى كه محلل به فعل آيد، پس بايد كه آن چيزها را بداند تا تواند نيت كردن، و چون از براى احرام شارع جائى چند مقرر فرموده است بايد كه آن جاها را نيز بداند.

بدان كه ميقات اهل عراق عقيق است، و بهتر آن است كه احرام را تأخير نكند

به ذات عرق كه اكنون ميقات مدينه است كه در صحت آن خلافى هست، و بعضى از احاديث دلالت مى كند بر آن كه از آنجا احرام بستن جايز نيست، بلكه از منزل پيش تر كه مسما است به بركه شريف احرام بگيرد، و اگر مكاريان توقف نكنند در راه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 430

احرام بگيرد.

و ميقات اهل مدينه مسجد شجره است، و در حال اضطرار جحفه است، و ميقات اهل مغرب و شام و مصر جحفه است، و ميقات اهل يمن يلملم است، و ميقات اهل طائف قرن المنازل است.

و كسى كه خانه اش به مكه نزديك تر است از ميقات، ميقات او خانه او است، و اگر از راهى رود كه به يكى از اين مواقيت نرسد، مانند اهل احساء، چون محاذى ميقات رسد احرام مى گيرد بنا بر مذهب بعضى.

و احوط آن است كه تا ممكن باشد البته به يكى از مواقيت بروند و احرام بگيرند، و اگر ممكن نباشد از جائى كه مشهور است كه محاذى است احرام بگيرند، و چون نزديك حرم برسند تجديد احرام بكنند، و هر كس از راهى رود چون به ميقات آن راه رسد از آنجا احرام مى گيرد، و اگر چه از اهل آن راه نباشد، مثل آن كه هر گاه مدينه از راه عراق روند از عقيق احرام مى گيرند.

و ميقات حج تمتع مكه معظمه است، و بهترين آن مسجد الحرام است، و بهترين آن مقام ابراهيم است، يا تحت ميزاب.

و ميقات عمره مفرده نزديك ترين جاهاى حل است به حرم. و بهتر آن است كه از حديبيه يا جعرانه يا تنعيم الارام بگيرند، و كودكان را از چاه فخ

برهنه كنند.

و اما آنچه واجب است ترك كردن آنها در احرام بيست و پنج چيز است:
اول: صيد بر است،

و آن حيوانى است كه رام نباشد با آدميان، و حلال گوشت باشد، و شش چيز حرام گوشت است: شير، و روباه، و خرگوش، و سوسمار، و موش صحرائى، و خارپشت.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 431

و بعضى گفته اند: هر حرام گوشتى كه قصد اين كس نكند شكار او حرام است، و اين احوط است، و حرام است شكار اينها، و خوردن گوشت اينها، و كسى كه قصد شكار داشته باشد او را راه نمودن، و اشاره به شكارى كردن، و در بر روى آن بستن. و اگر محرم بكشد شكارى را مانند مردار حرام است بر خودش و بر هر محرمى، و احوط آن است كه محل نيز اجتناب كند، چنان كه مذهب مشهور ميان علما است.

و همچنان كه شكار حرام است، جوجه آن حرام است و تخم او نيز حرام است، و شكار ملخ و خوردن آن نيز حرام است در حال احرام، و هر چه شكار دريا است حرام نيست بر محرم، و شكار دريا آن است كه تخم و جوجه در دريا كند.

دوم: جماع است و مقدمات آن،

چون عقد كردن از جهت خود يا ديگرى، و گواه شدن بر عقد، و بوسيدن زنان، و نظر كردن به زنان به شهوت، يا برداشتن ايشان به شهوت، يا بدن خود را به بدن ايشان ماليدن به شهوت اگر چه حلال او باشد.

سوم: طلب منى كردن است

به دست ماليدن به ذكر، يا به دست بازى كردن و غير آن.

چهارم: بوى خوش است،

خواه به عنوان بخور كردن و يا بر خود ماليدن و يا بر خود پاشيدن، و يا خوردن چيزى كه بوى خوش داشته باشد، و جمعى كثير از علما گفته اند كه از بوى خوش مشك و عنبر و زعفران و ورس حرام است، و بعضى عود و كافور را اضافه اين چهار كرده اند، و احوط اجتناب است از هر بوى خوشى مگر خلوق كعبه و بوى ميوه ها، و بهتر آن است كه وقت خوردن ميوه خوشبو دست به دماغ گيرد، و بايد اجتناب كند از پوشيدن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 432

جامه هاى خوشبو و بالاى آن نشستن و خوابيدن، و احوط آن است كه از بوى بدبينى را نگيرد.

پنجم: رخت دوخته است مردان را و هر چه به صورت رخت دوخته باشد،

مانند كپنگ «1» وزره و غير آن ولنگ را گره مى توان زد، و احوط آن است كه ردا را كه بر دوش مى اندازد نبندد اگر به گذرانيدن سوزن و خلال باشد، و جايز است هميان بر ميان بستن محرم را، و اولى و احوط آن است كه زنان نيز رخت دوخته نپوشند اگر چه اشهر و اقوا آن است كه جايز است، و اگر مردان را لنگ نباشد بدل آن زير جامه مى توانند پوشيد.

ششم: سرمه سياه در چشم كشيدن است،

و همچنين سرمه و داروئى كه بوى خوش داشته باشد.

هفتم: نگاه به آينه كردن است به قصد زينت،

و احوط اجتناب است مطلقا هر چند به قصد زينت نباشد، و اگر چه در چيز صافى باشد مانند آب و غير آن.

هشتم: هر چه پشت پا را به پوشاند مانند موزه و غير آن،

و جايز است پوشيدن نعل عربى.

نهم: فسوق است،

و آن دروغ گفتن و دشنام دادن و تفاخر نمودن است، و احوط اجتناب است از هر لفظ قبيحى.

دهم: جدال است،

و آن گفتن لا و اللّه و بلى و اللّه است.

يازدهم: كشتن كيك و شپش است و مانند اينها از جانوران بدن،

و جايز است كنه را از بدن انداختن، و احوط آن است كه كنه شتر را نيندازند.

دوازدهم: پوشيدن انگشترى از جهت زينت

بنابر اشهر، و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 433

احوط اجتناب است مطلقا.

سيزدهم: پوشيدن زنان است طلا آلت و نقره آلت و ساير زينتها را به قصد زينت،

و احوط اجتناب است از زينتى كه به آن عادت نكرده باشد، و اگر زينتى را پوشيد كه به آن عادت كرده باشد مى بايد كه به مردان ننمايد خصوصا به شوهرش.

چهاردهم: بر خود ماليدن روغنى است كه در آن بوى خوش بوده باشد

بعد از احرام و پيش از احرام نيز هر گاه بوى آن بماند تا بعد از احرام بنا بر مشهور. و همچنين حرام است بر خود ماليدن روغنى كه بوى خوش نداشته باشد بعد از احرام در حال اختيار، و جايز است در حال اضطرار، و جايز است خوردن روغنى كه بوى خوش داشته باشد.

پانزدهم: ازاله مو است،

خواه اندك باشد و خواه بسيار به هر عنوان كه باشد از هر جايى كه باشد از بدن، و احوط آن است كه در حال وضو تخليل ريش نكند به حدى كه مو جدا شود. و همچنان كه جايز نيست ازاله موى بدن خود كردن، جايز نيست ازاله موى بدن ديگرى كردن اگر چه آن شخص محرم نباشد.

شانزدهم: پوشيدن سر است مردان را،

و احوط آن است كه دست بر سر نه نهد، و گل و حنا و غير آن بر سر نمالد، و چيزى بالاى سر نگذارد، و گوش را نيز نه پوشاند، و بهتر آن است كه روى خود را نيز نه پوشاند، و اگر از روى فراموشى چيزى بر سر گذارد آن را بيندازد و تلبيه را تازه كند احتياطا، و جايز است زنان را سر پوشيدن.

هفدهم: سر به آب فرو بردن است مردان را،

و احوط آن است كه زنان نيز سر به آب فرو نبرند.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 434

هجدهم: روى پوشيدن است زنان را به نقاب و غير آن،

و احوط آن است كه دست را بر روى نيز نگذارد، و جايز است جامه را از سر آويختن بر روى تا سر بينى. و احوط آن است كه چنين بياويزد كه بر روى نخورد.

نوزدهم: در زير سايه رفتن است در حال راه رفتن مردان را،

مگر در حال ضرورت با كفاره، و در منزل جايز است، و در زير خيمه و غير آن بودن.

بيستم: ناخن گرفتن است

در حال اختيار.

بيست و يكم: غسل دادن محرم كه مرده باشد به كافور،

و حنوط كردن آن به كافور.

بيست و دوم: بيرون آوردن خون از بدن

در حال اختيار به عنوان فصد كردن، و حجامت كردن، و بدن را خراشيدن به عنوانى كه از بدن خون در آيد، يا دندان كندن و غير آن در حال اختيار بنا بر مذهب مشهور، و بعضى اينها را مكروه مى دانند، و عمل به قول مشهور احوط است.

بيست و سوم: بريدن درخت و كندن گياه است محرم و محل را از زمين حرم،

مگر گياه و درختى كه از ملك او روئيده باشد، يا خود كشته باشد.

بيست و چهارم: پوشيدن سلاح و حربه است بى ضرورت

بنابر مذهب مشهور و احوط.

بيست و پنجم: حنا گذاشتن است از جهت زينت

بنا بر مذهب جمعى، و احوط اجتناب است اگر چه پيش از حرام بوده باشد هرگاه رنگ آن به ماند تا حال احرام.

اما مكروهات احرام،
اول: احرام بستن در جامه سياه

و سرخ و زرد تيره و بر بالاى اين جامه ها خوابيدن.

دوم: در جامه چركين احرام بستن

اگر پاك باشد، و اگر در اثناى احرام چركين شود مكروه است آن را شستن، مگر آن كه نجس شود كه شستن احوط است.

سوم: جامه هاى علمدار پوشيدن است.
چهارم: به حمام رفتن است.
پنجم: ازاله چرك از بدن كردن است

در حمام و غير آن.

ششم: لبيك گفتن است در جواب كسى كه او را بخواند

بلكه مى گويد يا سعد، زيرا كه خداوند خود را لبيك مى گويد، در آن حال مى بايد كه ديگرى را شريك نگرداند با حق سبحانه و تعالى.

[مستحبات احرام]

و چون خواهد كه حج بكند بايد كه اول ماه ذى القعده موى سر را بگذارد، و احوط آن است كه سر را نتراشد، و اگر بتراشد گوسفندى بدهد، و پيش از احرام موى سر و بغل را ازاله كند و ناخن بگيرد و شارب بگيرد، و موى پشت زهار را ازاله كند، بلكه كل بدن را نوره بگذارد، و چرك بدن را ازاله بكند، و غسل احرام بكند، و بعضى آن غسل را واجب دانسته اند، پس احتياط آن است كه تا ممكن باشد ترك نكند.

و به هنگام جامه كندن نيت كند كه جامه هاى دوخته را مى كنم قربة الى اللّه، و چون غسل كند دو جامه احرام را به پوشد، و در حال پوشيدن نيت كند كه دو جامه احرام مى پوشم در عمره احرام عمره تمتع عمره اسلام از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و در همه نيتها كسى كه حج به نيابت ديگرى كند نيت كند كه اين فعل را بجا مى آورم در عمره اسلام عمره تمتع يا حج اسلام حج تمتع از براى آن كه واجب است بر فلانى به اصالت و بر من به

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 436

نيابت قربة الى اللّه، و يكى از آن دو جامه را لنگ كند و بر ميان خود بندد و ديگرى را بر دوش اندازد.

پس نماز احرام بگذارد، و سنت است كه احرام را عقيب فريضه ظهر بجا آورد، والا عقيب شش ركعت نماز نافله احرام واقع

سازد، و در هر ركعت يك سلام بگويد، و اقلش دو ركعت نماز است كه در ركعت اول سوره حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، و در ركعت دوم سوره حمد و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ.

و نيت نماز چنين كند كه دو ركعت نماز نافله احرام مى كنم قربة الى اللّه، پس نيت كند كه عمره مى كنم عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، پس نيت كند كه احرام مى كنم به عمره اسلام عمره تمتع، و تلبيات اربع مى گويم از جهت عقد اين احرام از جهت آن كه واجب است همه قربة الى اللّه. و اگر كسى نيت نكند احرام او صحيح نيست.

و بهتر آن است كه در وقت احرام عبارتى كه از اهل بيت صلوات اللّه عليهم منقول است بخواند، و ما در رساله ديگر ذكر كرده ايم آن را با آداب احرام و ساير مستحبات، كسى كه خواهد بايد به آن رجوع نمايد

دوم: تلبيه است،

چون از نيت احرام فارغ شود بلافاصله تلبيه بگويد بنا بر مذهب جمعى از علما، و احوط آن است كه بعد از آن كه به راه افتاد اگر پياده باشد، يا سوار شود اگر سواره باشد مرتبه ديگر بگويد.

و اشهر در ميان علما در تلبيه واجب اين عبارت است: لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك لبيك. و احوط آن است كه اين عبارت را نيز اضافه كند: ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 437

و بهتر آن است كه اين عبارت را نيز اضافه كند: لبيك بمتعة بعمرة الى الحج. و اگر تلبيه كبير را

بخواند كه در رساله ديگر مذكور است اولا است.

و مستحب است كه بلند بگويد بعد از روانه شدن، و مكرر بگويد خصوصا در وقت بيدار شدن از خواب، و در وقتى كه به بلندى بالا رود، يا به سراشيبى رود، يا به سوارى رسد.

پس اگر به حج محرم شده باشد مكرر مى گويد تا پسين «1» روز عرفه، و اگر احرام به عمره مفرده گرفته باشد از ميقات وقتى كه داخل حرم مى شود قطع تلبيه مى كند، و اگر از مكه به خارج حرم رفته باشد و احرام گرفته باشد مى گويد تا وقتى كه به بيند كعبه را.

و مستحب است كه هر گاه احرام به حج از مكه گرفته باشد، چون به ابطح برسد آواز خود را به تلبيه بلند كند، و در حال احرام بگويد: اللهم حلني حيث حبستني. و اين را نيز بگويد: ان لم تكن حجة فعمرة.

سوم: پوشيدن جامه هاى احرام است،

به آن كه يكى را لنگ كند، و مى بايد كه از ناف تا زانو را به پوشاند موافق قول مشهور، و يكى را ردا كند. و مى بايد كه هر دو دوش را به پوشاند، يا يك دوش را به آن ردا حمائل كند بنا بر مشهور، و احوط پوشيدن هر دو دوش است، و لازم نيست كه هميشه پوشيده باشد.

و شرط است در اين جامه احرام كه حرير محض نباشد اگر مرد احرام بندد، و پوست و موى حيوانى نباشد كه گوشت او را نخورند، و احوط آن است كه زنان نيز حرير محض نپوشند، و احوط آن است كه بسيار تنگ نباشد كه زير آن نمايان باشد خصوصا لنگ.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 438

و مى بايد كه پاك

باشد از نجاسات. و احوط آن است كه پاك باشد از نجاساتى كه در حال نماز معفو است نيز، مثل خون كمتر از درهم، و بهتر آن است كه بدن نيز پاك باشد، و جايز است زياده از دو جامه پوشيدن، و تبديل جامه احرام كردن، و ليكن مستحب است در جامه هاى اول احرام و طواف كردن. و سنت است كه سفيد باشد، و از پنبه باشد.

چهارم: طواف است،
اشاره

و مقدمات آن سنت است، كه چون به حرم رسد پياده شود، و غسل دخول حرم بكند. و پاها را برهنه كند، و نعلين خود را به دست گيرد از روى تواضع و خضوع و خشوع، تا محو كند حق سبحانه و تعالى صد هزار گناه او را، و بنويسد در نامه اعمال او صد هزار حسنه، و برآورد از جهت او صد هزار حاجت.

و چون خواهد كه داخل مكه شود غسل بكند اگر ميسر شود، و اگر نه بعد از داخل شدن غسل كند، و به آرام دل و تن و تواضع و خشوع داخل شود.

و بعضى گفته اند كه سنت است كه از جهت دخول مسجد الحرام نيز غسل كند.

و چون داخل مكه شود اذخر بجود تا دهانش خوشبو شود، و از در بنى شيبه داخل مسجد الحرام شود، و آن محاذى باب السلام است، با كمال خضوع و خشوع و آرام تن و دل و پاى برهنه، و بر در مسجد بايستد و دعاهاى منقول را بخواند. و چون نظرش به كعبه افتد دعا بخواند، و چون نظرش به حجر الاسود افتد دعا بخواند.

پس چون نزديك حجر الاسود رسد دستها بر دارد و حمد و ثناى

الهى بجا آورد و صلوات بفرستد، و بگويد: اللهم تقبل منى. پس دست به حجر الاسود به مالد، و حجر را به بوسد، و اگر نتواند بوسيدن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 439

دست به مالد، و اگر نتواند دست رسانيدن اشاره كند، و دعاى منقول را بخواند، و تعظيم حجر الاسود بجا آورد، كه آن نزد حق سبحانه و تعالى بزرگ است.

و واجب است كه در حال طواف طاهر باشد از حدث اكبر، و با وضو باشد، و طواف سنت را بى وضو مى تواند كرد. و احوط آن است كه با وضو بكند، و ليكن نماز طواف سنت را بى وضو نمى توان كرد.

و مى بايد كه جامه و بدن او طاهر باشد از نجاسات مطلقا بر مذهب مشهور، و شرط است كه مرد ختنه كرده باشد، و احوط آن است كه طفل نيز ختنه كرده باشد، و شرط است بنابر مشهور و احوط آن است كه در حال طواف عورتين مرد و جميع بدن زن مگر روى دستها و پاها پوشيده باشد.

و در طواف هفت چيز واجب است:

اول: نيت كردن،

و در حكم نيت بودن تا فارغ شدن، و بهتر آن است كه چنين نيت كند كه هفت شوط طواف خانه كعبه مى كنم در عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

دوم: واجب است نيت را مقارن اول طواف داشتن.
سوم: واجب است ابتدا به حجر الاسود كردن

به حيثيتى كه هيچ زياده و كم نشود، و احوط آن است كه روى به حجر الاسود كند به عنوانى كه دست راست او محاذى حجر الاسود باشد، و دعا بخواند، و نيت بكند، و نيت را در خاطر داشته باشد، و بگردد، و چنان كند كه جزو مقدم بدنش مقارن جزو اول حجر شود، مانند بينى يا شكم يا انگشت پا، و چون در شوط هفتم به همين جا رسد ترك كند.

چهارم: واجب است كه خانه را بر دست چپ گيرد و طواف كند

و كمال ملاحظه كند كه در شوط روى به خانه نكند و پشت نكند، و خانه را به دست راست نگيرد، پس اگر هجوم خلق او را بگرداند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 440

بايد كه از آن جائى كه گشته است باز خانه را بر دست چپ گيرد و روانه شود.

پنجم: واجب است داخل كردن حجر حضرت اسماعيل را در طواف كه بيرون آن بگردد و داخل آن نشود،

پس اگر داخل حجر شود در اثناى طواف واجب است كه آن شوط را بر هم زده باز از حجر الاسود متوجه شود و آن شوط را بجا آورد، و بعضى گفته اند كه واجب است طواف را از سر گيرد، و دور نيست كه اگر اين طواف را به عنوان اول تمام كند، و بعد از آن طوافى از سر گيرد احتياطا بهتر باشد.

ششم: واجب است هفت شوط بر دور كعبه معظمه گشتن.
هفتم: واجب است كه طواف ميان خانه و مقام حضرت ابراهيم باشد،

به اين معنى كه از هيچ جانب از اين قدر دورتر نشود، و طرف حجر اسماعيل نيز احتياط آن است كه از خانه حساب كنند نه از ديوار حجر، اگر چه ظاهر آن است كه اگر از ديوار حجر مسافت را حساب كنند خوب باشد.

و واجب است كه در حال طواف از خانه بيرون باشد، پس اگر طواف بر شادروان كعبه كند صحيح نيست بنا بر مذهب جمعى، و آن قدرى است از كعبه كه بيرون افتاده است متصل به كعبه.

و همچنين احوط آن است كه در حال طواف دست بر ديوار كعبه نمالد، و اگر دست بمالد در حال دست ماليدن حركت نكند تا دست خود را به نزد خود آورد، و بعد از آن روانه شود، و همچنين جايز نيست طواف كردن بالاى ديوار حجر اسماعيل، چنان كه جايز نيست داخل آن شدن در حال طواف.

پنجم: از واجبات عمره نماز طواف است،

چون از طواف فارغ

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 441

شد واجب است دو ركعت نماز كردن در مقام حضرت ابراهيم على نبينا و عليه السلام، و اگر طواف سنت باشد سنت است اين دو ركعت.

و نيت كند كه نماز طواف مى كنم در عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و در طواف سنت نيت كند كه نماز طواف سنت مى كنم قربة الى اللّه، و آنچه در نماز يوميه واجب است در اين نماز واجب است.

و بايد كه كمال ملاحظه بكند در تصحيح واجبات خصوصا قرائت و اذكار، و مخير است در اين نماز بلند خواندن و آهسته خواندن، و بهتر آن است كه اگر در روز كند آهسته بخواند، و

اگر در شب كند بلند بخواند.

و مى بايد كه اين نماز را در مقام ابراهيم عليه السلام بجا آورد، يا پشت مقام كه مقام را در برابر قبله گيرد، و جمعى از علما تجويز كرده اند با ازدحام كه اين نماز را در جانب راست يا جانب چپ مقام بجا آورد يا پشت مقام.

و نماز طواف سنت را در هر جائى از مسجد الحرام جايز است بجا آوردن، و بهتر آن است كه آن را نيز در مقام يا پشت مقام بجا آورد. و در اين باب چند مسأله است:

اول: هر گاه شخصى طواف كند در جامه نجس با علم به نجاست طواف او صحيح نيست، و اگر نداند نجاست را تا از طواف فارغ شود طواف او صحيح است، و اگر كسى فراموش كرده باشد نجاست را احوط آن است كه اعاده كند طواف را.

و اگر كسى در اثناى طواف به بيند نجاست را در جامه يا بدن قطع كند طواف را و نشان كند آن موضع را كه از آنجا قطع كرده است، و ازاله نجاست بكند، و از آنجا شروع كرده تمام كند، و بهتر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 442

آن است كه بعد از تمام كردن اعاده طواف كند احتياطا.

دوم: هر گاه شك كند در عدد طواف بعد از فارغ شدن از آن شك او اعتبار ندارد و طوافش صحيح است، و اگر شك كند در زيادتى، مثل آن كه بعد از اتمام شوط شك كرد كه آيا آنچه مى كنم هفت شوط است يا هشت شوط، طوافش باطل است.

و اگر شك او در نقصان بوده باشد، مثل آن كه شك كند ميان

چهار و پنج يا پنج و شش يا شش و هفت، پس اگر طواف واجب است، طوافش باطل است و از سر گيرد، بنابر مشهور ميان علما، و احتياط آن است كه بنا بر كمتر گذارد و تمام كند، و بعد از آن طواف را از سر گيرد احتياطا، و اگر شك در طواف سنت باشد بنا بر كمتر مى گذارد.

سوم: هر گاه شخصى طواف كند مى بايد كه در آن روز سعى بجا آورد و به روز ديگر نيندازد، و احوط آن است كه بلافاصله سعى كند، و اگر هوا گرم باشد يا مانده شده باشد تأخير مى تواند كرد تا هوا سرد شود يا قوتى بگيرد.

و مستحب است كه در حال طواف به دعا و ذكر الهى مشغول باشد با آرام تن و آرام دل، و دعاهاى منقول را بخواند، و گامها را نزديك بگذارد، و چون بدر كعبه رسد دعا بخواند و صلوات بفرستد، و چون به حجر اسماعيل رسد سر بردارد و نگاه به ناودان طلا كند و دعا بخواند، و چون به پشت كعبه رسد دعا بخواند، و در حال طواف صلوات بسيار بفرستد، و ركنها را همه در برگيرد، و بدن و دست خود را به آنها بمالد، خصوصا ركن عراقى و ركن يمانى.

و چون در شوط هفتم به مستجار رسد و آن پشت كعبه است محاذى در خانه بايستد و دستهاى خود را بگشايد به خانه و روى و شكم

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 443

خود را به مالد به كعبه و دعا بخواند، و گناهان خود را به تفصيل ياد كند آنچه را داند و آنچه را نداند، مجمل اقرار

كند و طلب آمرزش كند از گناهان، و كمال ملاحظه بكند در اين وقت و وقت استلام ركنها كه جاى خود را نشان كند، و چون استلام كند بجاى خود آيد و از آنجا روان شود تا طواف او زياده و كم نشود.

و در ركعت اول نماز طواف الحمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، و در ركعت دوم الحمد و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ بخواند، پس به نزد حجر الاسود آيد و دست و بدن به آن بمالد و به بوسد اگر تواند، و دست بمالد اگر نتواند بوسيد، و اگر نتواند اشاره كند و دعا بخواند، پس متوجه سعى شود.

ششم: از واجبات عمره سعى ميان صفا و مروه است،
اشاره

و پيش از سعى سنت است كه از آب زمزم بخورد و دعا بخواند و يك دلو يا دو دلو آب خود بكشد از دلوى كه مقابل حجر الاسود است، و بر سر و پشت و شكم بريزد و دعا بخواند، و باز به نزد حجر الاسود آيد و به بوسد، و دست و بدن بر آن بمالد، و اگر نتواند اشاره كند و دعا بخواند.

پس از درى كه محاذى حجر الاسود است بيرون رود با آرام تن و دل تا بالاى كوه صفا و دو دعاهاى منقول را بخواند، و اگر نداند حمد و ثناى الهى بجا آورد، و تسبيحات اربع را بسيار بخواند، و نعمتهاى الهى را ياد كند، و هفت نوبت لا اله الا اللّه بگويد، پس صلوات بفرستد، و هر يك از تسبيحات اربع را صد نوبت بخواند.

و در سعى چهار چيز واجب است:

اول: نيت كردن،

و بهتر آن است كه به اين عنوان نيت كند، كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 444

هفت شوط سعى ميان صفا و مروه مى كنم در عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه و روانه شود، و بهتر آن است كه چون در پايه چهارم باشد نيت كند، و چون به زير آيد پاشنه پا را به كوه صفا گذارد و همان نيت را اعاده كند و روانه شود، و در حكم نيت باشد تا فارغ شود.

دوم: واجب است ابتدا به صفا كردن.
سوم: واجب است ختم به مروه كردن،

به آن كه به مروه بالا رود يا انگشتان پاى خود را به مروه برساند، و در وقت برگشتن از بالاى مروه روانه شود، يا پاشنه پاى خود را به مروه برساند و روانه شود تا به صفا رسد، يا بالا رود يا انگشتان پا را به صفا برساند، و بر اين قياس تا به آخر.

چهارم: واجب است هفت شوط كردن كه رفتن را يكى حساب كند و برگشتن را يكى.

و سنت و احوط آن است كه در حال سعى با وضو باشد، و جامه و بدنش از نجاست پاك باشد، و پياده باشد و سواره نيز جايز است، و همواره راه رود از صفا تا به مناره، و از آنجا هروله كند و تند راه رود مانند شتر تا بازار عطاران، و از آنجا ميانه راه رود تا به مروه، و دعاهاى منقول را بخواند.

و اگر هروله را فراموش كند از پشت برگردد تا به جائى كه تند مى بايد رفت و تند برود، و اگر مانده شود جايز است كه در ميان سعى بنشيند از جهت استراحت.

و اگر كسى بر هفت شوط زياده كند عمدا سعى او باطل است، و اگر از روى فراموشى باشد باطل نيست، و كسى كه جاهل مسأله

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 445

باشد حكم كسى دارد كه فراموش كرده باشد. و اگر نداند كه چند شوط كرده است اعاده مى كند سعى را، و اگر يقين داند كه كم كرده است بجا مى آورد آن را اگر چه يك گام باشد.

و اگر در اثناى سعى به خاطرش رسد كه نماز طواف نكرده است آن موضع را نشان مى كند و مى رود و نماز مى كند و مى آيد و سعى را از آن موضع تمام مى كند.

هفتم: از واجبات عمره تقصير است،

واجب است كه نيت كند مقارن تقصير، و بهتر آن است كه چنين نيت كند كه تقصير مى كنم از جهت محل شدن از عمره تمتع عمره اسلام از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و بعد از آن تقصير كند به آن كه جدا سازد موى يا ناخن را به مقراض يا غير آن از موى

سر يا ريش يا شارب، و جايز نيست بدل آن سر تراشيدن، بلكه حرام است او را سر تراشيدن تا روز عيد.

و در عمره مفرده مخير است ميان سر تراشيدن و تقصير كردن.

و در اين عمره طواف نساء نيست، و در عمره مفرده طواف نساء واجب است بعد از سر تراشيدن يا تقصير كردن.

و سنت است كه از اطراف موى سر و موى بدن و ريش و شارب بگيرد، و بعضى از ناخنها را بگيرد، و بعضى را از براى حج بگذارد كه در روز عيد بگيرد، و ابتدا به موى پيش سر كند.

و سنت است كه شبيه به محرمان باشد، و رخت دوخته نپوشد تا احرام به حج بگيرد، و همچنين سنت است اهل مكه معظمه را كه در موسم حج شبيه به محرمان باشند. و چون عمره تمام شود از مكه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 446

بيرون نرود احتياطا تا احرام به حج بگيرد و بيرون رود و منتظر باشد تا وقت وقوف به عرفات.

و بدان كه اگر احرام به عمره تمتع به بندد و وقت تنگ باشد بعد از رسيدن به مكه از كردن افعال عمره و دريافتن حج، عدول مى كند به حج افراد، يعنى نيت مى كند كه احرامى كه به عمره بسته بودم احرام حج باشد، و افعال عمره را نمى كند، و متوجه عرفات مى شود، و در تنگى وقت خلاف است كه در چه وقت حاصل مى شود، و به گمان فقير اگر تا غروب روز عرفه به عرفات نتواند رسيد البته عدول مى كند.

و اگر اول ظهر به عرفات نتواند رسيد و پيش از شام تواند كه قدرى از روز باشد

ظاهرا مخير باشد ميان بجا آوردن عمره و عدول، و همچنين زنان اگر حائض شوند يا نفساء و نتوانند تا پاك شدن و افعال عمره كردن ادراك وقوف عرفه كنند، ايشان نيز عدول مى كنند احرام عمره تمتع را به حج افراد، و حج افراد به عمل مى آورند على المشهور بين الاصحاب، و هر دو بعد از فارغ شدن از افعال حج به خارج حرم مى روند و احرام مى بندند و عمره مفرده بجا مى آورند، و از ايشان مجزى است.

فصل سوم در احكام حج تمتع است
اول و دوم و سوم: احرام، و پوشيدن دو جامه احرام، و گفتن تلبيه است.

بدان كه محل احرام به حج تمتع مكه معظمه است، و افضل آن

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 447

مسجد الحرام است، و افضل آن مقام ابراهيم عليه السلام است، يا تحت ميزاب، و وقت آن ماههاى حج است، و افضل آن ماه ذى الحجه است، و افضل آن روز هشتم است بعد از زوال عقيب نماز ظهر.

و كيفيت احرام و محرمات و مكروهات و مقدمات، و جامه پوشيدن، و تلبيه گفتن به نحوى است كه سابقا مذكور شد، مگر در نيت كه آنجا نيت عمره تمتع مى كند، و اينجا نيت حج مى كند، به آن كه چون غسل كند نيت كند كه غسل احرام حج اسلام حج تمتع مى كنم قربة الى اللّه.

و همچنين در احرامى پوشيدن نيت مى كند كه دو جامه احرام مى پوشم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه بر من واجب است قربة الى اللّه.

و چون نيت حج مى كند چنين مى كند كه حج مى كنم حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه بر من واجب است قربة الى اللّه، و نيت احرام چنين مى كند كه احرام مى گيرم به حج اسلام حج تمتع و

تلبيات اربع مى گويم از جهت عقد اين احرام از جهت آن كه واجب است اين هر دو قربة الى اللّه، و بعد از آن بلافاصله تلبيه بگويد.

و چون بر قطا رسد كه آن را مدعا مى گويند و هنوز به ردم يعنى سد نرسيده تلبيه بگويد مرتبه ديگر احتياطا، و چون مشرف بر ابطح شود به آواز بلند گويد استحبابا، و بهتر آن است كه در حال احرام عبارت منقول را بخواند، و تلبيه كبير را بگويد، و اگر تلبيه صغير را بگويد مجزى است.

و متوجه منا شود، و در وقت توجه دعا بخواند، و با آرام تن و دل و تسبيح و تهليل و ذكر حق سبحانه و تعالى روانه شود، و چون به منا رسد دعا بخواند، و در منا باشد و مشغول طاعت و عبادت الهى باشد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 448

و بهتر آن است كه اين عبادات را خصوصا نمازهاى واجب را در مسجد خيف بجا آورد.

و چون نماز صبح را ادا كند تعقيب بخواند تا طلوع آفتاب، و روانه عرفات شود، و در وقت توجه دعا بخواند و تلبيه بگويد تا عرفات، و خيمه اش را در نمره بزند كه متصل به عرفه است و داخل عرفه نيست.

چهارم: وقوف عرفات است،

و واجب است كه در آن نيت كند و احوط آن است كه ملاحظه اول وقت بكند، به آن كه شاخصى نصب كند، و چون سايه شروع در زيادتى كند قصد كند كه مى ايستم در عرفات از پسين تا شام در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و واجب است كه توقف كند در عرفات از

پسين تا شام به هر عنوان كه باشد اگر چه سواره باشد، و صحيح نيست وقوف كردن در نمره يا عرفه يا ثويه يا ذوالمجاز يا تحت الاراك، زيرا كه اينها حدود عرفات اند و داخل در آن نيستند، و اگر بوده باشد در عرفات و بيرون رود پيش از شام از روى جهل و نادانى يا از روى فراموشى بر او چيزى نيست. و ليكن اگر پيش از شام دانست يا به خاطرش آمد واجب است كه عود كند به عرفات، و اگر نيايد بعضى گفته اند كه حكم عامد دارد.

و اگر عمدا پيش از شام روانه شود واجب است كه يك شتر بدهد و در روز عيد بكشد آن را، و اگر بر شتر قادر نباشد هجده روز روزه بدارد در مكه يا در راه يا در خانه، و احوط آن است كه پى در پى بگيرد، و اگر برگردد پيش از شام كفاره ساقط مى شود.

و اگر كسى در روز به عرفات نرسد يا فراموش كند، واجب

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 449

است كه در شب وقوف كند و اگر چه اندكى باشد به شرطى كه داند كه اگر به عرفات مى رود مى تواند برگشت و مشعر را پيش از طلوع آفتاب دريافت، والا اكتفا مى كند به وقوف مشعر.

و هر گاه كسى پيش از شام عرفات را دريابد و مشعر را درنيابد تا طلوع آفتاب بايد كه در مشعر توقف كند از طلوع آفتاب تا پسين، و حج او صحيح است.

و مستحب است كه در وقوف با طهارت باشد و غسل كند پيش از ظهر، و بارهاى خود را جمع كند، و هر چه موجب

پراكندگى باشد از خود دور كند، تا دل او متوجه جناب مقدس الهى باشد، و نماز ظهر و عصر را در اول وقت بجا آورد با يك ديگر به يك اذان و دو اقامه، و وقوف كند در دست چپ كوه نسبت به كسى كه از مكه آيد، و در پائين كوه وقوف كند در زمين هموار، و رفيقان و اصحاب مجتمع باشند پهلوى يك ديگر، و فرجه در ميان خود نگذارند، و بعد از نماز بر پاى ايستد و مشغول دعا شود، و مكروه است كه بالاى كوه رود يا سواره يا نشسته وقوف كند.

و سنت است كه روى به قبله كند و دل خود را متوجه حق سبحانه و تعالى سازد، و حمد و ثناى الهى بجا آورد، و تحميد و تهليل كند، و صد نوبت اللّه اكبر، و صد نوبت الحمد للّه، و صد نوبت سبحان اللّه، و صد نوبت لا اله الا اللّه بگويد، و صد نوبت سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و صد نوبت سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ، و صد نوبت آية الكرسى بخواند، و صد نوبت صلوات بفرستد، و صد نوبت لا حول و لا قوة الا باللّه، و صد نوبت ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه بگويد، و هفتاد مرتبه بگويد أسأل اللّه الجنة، و هفتاد مرتبه بگويد أستغفر اللّه و أتوب اليه.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 450

و سعى كند در دعا كه اين روز روز دعا و مسألت است، و هيچ چيز نزد شيطان دوست تر از اين نيست كه در اين روز آدمى را غافل كند از جناب مقدس الهى، پس بايد كه پناه گيرد بخدا

از شر شيطان و نظر به جانب مردمان نيندازد، و متوجه خود باشد، و استغفار كند به دل و زبان، و گناهان خود را بشمارد، و گريه بسيار بكند، و اگر گريه اش نيايد خود را به گريه بدارد.

و دعا از جهت پدر و مادر و برادران مؤمن بكند، اقلا چهل كس، كه در خبر است ملكى موكل است كه آنچه اين كس از جهت برادر مؤمن مى طلبد آن ملك از حق سبحانه و تعالى صد هزار مثل آن را از جهت اين كس طلب مى كند، و حق تعالى مستجاب مى كند.

و تمام اين زمان را صرف دعا و استغفار و ذكر كند، و بعضى از علما قائل به وجوب اين شده اند، و دعاهاى منقول را بخواند، خصوصا دعاى عرفه حضرت امام حسين عليه السلام و دعاى عرفه صحيفه، و دعاهاى ديگر كه از حضرت امام زين العابدين و ساير ائمه عليهم السلام منقول است.

و تا تواند در اين روز از خيرات و تصدقات تقصير نكند، و هر حاجتى كه داشته باشد از حق تعالى طلب نمايد، و دعا كند كه توفيق حج بيابد در سال آينده و در هر سال، و چون شام شود روانه شود با آرام تن و آرام دل و استغفار، و بسيار بگويد: اللهم أعتق رقبتي من النار.

پنجم: بيتوته مشعر الحرام است، يعنى شب به روز آوردن، و اشهر ميان متأخرين وجوب آن است،

و احوط آن است كه چون داخل مشعر الحرام شود نيت كند كه شب به روز مى آورم در

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 451

مشعر الحرام در حج تمتع از جهت رضاى خدا.

و سنت است كه نماز شام و خفتن را تأخير كند تا در مشعر بجا آورد، و اگر چه سه يك شب

بگذرد. و اگر مانعى بهم رسد كه نتواند پيش از ثلث شب به مشعر درآيد نماز را در راه بكند، و جمع كند ميان هر دو نماز به يك اذان و دو اقامه، و نوافل شام را بعد از خفتن بجا آورد، و در شكم وادى فرود آيد از دست راست راه، و دعاى منقول را بخواند، و تا مقدور باشد اين شب را به طاعت و عبادت الهى به روز آورد.

و در خبر است كه درهاى آسمانها در اين شب بسته نمى شود و آوازهاى مؤمنان بالا مى رود، و خداوند عالميان مى فرمايد: من خداوند شمايم و شما بندگان منيد ادا كرديد حق مرا و بر من لازم است كه اجابت كنم دعاهاى شما را، پس از بعضى از ايشان تمام گناهان را مى آمرزد، و از بعضى بعضى را. و سنت است كه هفتاد سنگ ريزه از مشعر بردارد در اين شب به صفتى كه خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى.

ششم: وقوف مشعر الحرام است،

واجب است كه چون فجر طالع شود نيت كند كه مى ايستم در مشعر الحرام از حال تا طلوع آفتاب در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و در حكم نيت باشد تا فارغ شود، و در مشعر الحرام بايستد، و حد آن ميان مأزمين است تا حياض تا وادى محسر، و اگر جا نباشد جايز است بالاى كوه رفتن، و احوط آن است كه تا ممكن باشد نرود.

و اگر كسى پيش از صبح از مشعر بيرون رود عمدا حج او باطل است، مگر آن كه شب در مشعر بوده باشد، كه مشهور ميان علما آن است كه حج

او باطل نمى شود اگر وقوف به عرفه كرده باشد،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 452

و يك گوسفند به تلافى اين مى كشد، و بعضى گفته اند كه حج او باطل مى شود. و جايز است زنان و ضعيفان و كسانى كه خوف انبوهى دارند پيش از صبح روانه شوند از مشعر بى تلافى.

و سنت است كه غسل بكند و با وضو باشد، و در حال وقوف بايستد، و دعاهاى منقول را بخواند، و دعا بسيار بكند از جهت خود و پدر و مادر خود و برادران مؤمن و اهل و مال و فرزندان، و بعضى از علما قائل به وجوب شده اند.

و بهتر آن است غير امام را كه پيش از طلوع آفتاب روانه شوند، و ليكن از وادى محسر نگذرند تا آفتاب درآيد، و امام را سنت است كه تأخير كند تا آفتاب بدر آيد و روانه شود، و بعضى گفته اند كه جايز نيست پيش از طلوع آفتاب روانه شدن، و اين احوط است.

و چون روانه شود با ذكر و استغفار و سكينه و وقار برود، و چون به وادى محسر رسد تند برود مانند شتر صد گام اگر پياده باشد، و اگر سواره باشد تند براند راحله خود را، و اگر فراموش كند هروله را برگردد و تدارك كند.

و اگر كسى تا طلوع آفتاب به مشعر نرسيده باشد بعد از آن تا پسين وقوف مى كند، و هر گاه كسى به حج نرسد و حج او فوت شود عمره مفرده بجا مى آورد وجوبا و محل مى شود. و سنت است كه در منا باشد تا روز سيزدهم.

هفتم و هشتم و نهم و دهم: مناسك منا است در روز عيد،
اشاره

و آن چهار چيز است: رمى جمره عقبه، پس يا ذبح يا

نحر، پس يا حلق يا تقصير و اكل از قربانى.

اول: در بيان رمى است،

واجب است كه نيت كند چون خواهد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 453

كه سنگ ريزه را بزند، و بهتر آن است كه چنين نيت كند كه مى اندازم اين جمره را به هفت سنگ در حج اسلام حج تمتع ادا از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و در حكم نيت باشد تا به آخر.

و واجب است هفت عدد انداختن نه زياده و نه كم به نحوى كه در عرف بگويند انداخت، و پى در پى بيندازد، و با هم نيندازد، و اگر شك كند و نداند كه به جمره رسيده يا نه مجزى نيست و مى بايد به عوض آن سنگ ديگر بيندازد.

و واجب است كه اين سنگ ريزه ها را از حرم بردارند نه از غير مساجد، و مى بايد كه سنگ ريزه باشد و نينداخته باشند آن را مرتبه ديگر. و سنت است كه رنگين باشند، و سرمه باشند يا رنگ ديگر باشند، و نقطه نقطه باشند، و يك يك را برچيده باشند، و سست باشند نه سخت، و به قدر سر انگشت باشند.

و مستحب است كه در وقت انداختن پياده باشد، و با وضو باشد احتياطا، و هر سنگ ريزه كه اندازد اللّه اكبر بگويد، و دعا بخواند، و ميان او و جمره ده ذرع يا پانزده ذرع فاصله باشد، و پشت به قبله كند و روى به جمره.

و احوط آن است كه خذفا بيندازد كه جمعى از علما آن را واجب دانسته اند، و كيفيتش چنان كه در روايت صحيح واقع شده است آن است كه سنگ ريزه را بر انگشت مهين

بگذارد و به ناخن انگشت شهاده بيندازد.

و اگر كسى فراموش كند رمى را مى بايد تا آخر روز سيزدهم بجا آورد. و اگر وقتش بيرون رود در سال ديگر قضا كند خود اگر ممكنش باشد يا نايبش اگر او را ممكن نباشد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 454

دوم و سوم: كشتن هدى است، و خوردن از آن هدى،

واجب است بر كسى كه حج تمتع كند خواه حج واجب باشد و خواه سنت، و خواه اهل مكه باشند و خواه غير ايشان، و بر قارن و مفرد واجب نيست.

و بنده كه به اذن ولى حج تمتع كند مولاى او مخير است ميان آن كه براى او هدى بكشد يا او را امر كند بر روزه بدل از هدى.

و واجب است كه نيت كند در وقت كشتن كه مى كشم اين هدى را در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و بهتر آن است كه اگر ديگرى كشد دست بر بالاى دست او بگذارد و قوتى بكند، و اين نيت را بكند، و احوط آن است كه هر دو نيت بكنند، و آن ديگر قصد نيابت او بكند.

و واجب است كه در منا بكشند هدى را، و در هدى واجب هر يك يك هدى بكشند، و در سنت يكى از هفت كس و هفتاد كس مجزى است.

و جايز نيست كه گوشت هدى را از منا بيرون برند، بلكه در منا صرف نمايند، و احوط آن است كه پوست و روده و جلد آن را و غير آن هر چه باشد تصدق كنند در منا، و واجب است كه در روز عيد بكشند پيش از سر تراشيدن و بعد از رمى.

و اگر

كسى به اين ترتيب واقع نسازد مجزى نيست، و گناه كرده است، و در حال ضرورت جايز است در بقيه ماه ذى الحجه واقع ساختن ذبح يا نحر.

و واجب است كه هدى شتر يا گاو يا گوسفند باشند، و اگر شتر باشد مى بايد كه شتر پنج ساله پا در شش بكشد، و اگر گاو باشد يك ساله پا در دو بكشد، و همچنين اگر بز كشد بز يك ساله

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 455

پا در دو بكشد، و بعضى گفته اند بز دو ساله پا در سه بكشد، و اين احوط است. و اگر گوسفند كشد اقلا گوسفند ششماهه پا در هفت بكشد، و احوط آن است كه هشت ماهش تمام باشد.

و مى بايد كه هدى تمام خلقت باشد، پس كافى نيست هدى كور و يك چشم و نه لنگى كه ظاهر باشد لنگى آن، و احوط آن است كه مطلقا لنگى نداشته باشد، و مى بايد كه شاخ اندرونش شكسته نباشد، و اگر شاخ بيرون كه بر روى آن كشيده است شكسته باشد قصور ندارد، و مى بايد خصيه كشيده نباشد.

و مى بايد كه لاغر نباشد، و در تفسير لاغر مشهور آن است كه بر گرده هاى آن پيه نباشد، و اگر به گمان لاغرى بخرد و فربه درآيد مجزى است، و اگر به گمان فربهى بخرد و لاغر درآيد مجزى است.

و احوط آن است كه گوش بريده و گوش شكافته و سوراخ كرده نباشد، و احوط آن است كه بى شاخ نباشد به حسب خلقت، و دنبه بريده نباشد، و مستحب است كه بسيار فربه باشد، و احوط آن است كه هدى را به عرفات برده باشند.

و بهتر

آن است كه اگر شتر و گاو بوده باشد ماده باشد، و اگر گوسفند و بز باشد نر باشد، و چون شتر را كشد سنت است كه شتر ايستاده باشد، و از سر دستها تا زانوى آن را ريسمانى پيچد، و از جانب راستش بايستد و كارد يا خنجر يا نيزه به گودال گردن او فرو برد.

و اين دعا بخواند در وقت ذبح يا نحر: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 456

وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ، اللهم منك و لك بسم اللّه و اللّه أكبر، اللهم تقبل منى.

و چون هدى را بكشد احوط آن است كه آن را سه قسمت كند، سه يك آن را از جهت خود قرار دهد و اندكى به خورد وجوبا بر مذهب جمعى كثير از علما، و بهتر آن است كه در وقت خوردن چنين نيت كند كه مى خورم گوشت قربانى حج اسلام تمتع را از جهت رضاى الهى. و بهتر آن است كه تتمه سه يك را تصدق كند.

و سه يك ديگر را به درويشان دهد، و نيت كند كه تصدق مى كنم اين گوشت هدى حج اسلام حج تمتع را قربة الى اللّه.

و سه يك ديگر را به قانع و معتر دهد، و احوط آن است كه به مصاحبان و دوستانى دهد كه فقير باشند و روى طلب نداشته باشند، و به دو كس بدهد كه يكى از ايشان پريشان تر باشد، و اگر اين دو حصه از سه يك بيشتر

باشد باكى نيست، و نيت كند كه اين گوشت هدى حج اسلام حج تمتع را مى دهم يا مى فرستم از جهت قانع و معتر قربة الى اللّه.

و اگر يافت نشود قربانى و بهاى آن را داشته باشد جمع كثيرى از علما گفته اند كه بهاى آن را مى گذارد نزد ثقه تا از جهت او بخرد تا آخر ماه ذى الحجه اگر بهم رسد، و اگر بهم نرسد در سال ديگر در ذى الحجه از جهت او بخرد و بكشد، و بعضى از علما گفته اند كه در اين صورت واجب است ده روز روزه گرفتن بدل آن، و احوط جمع است ميان هر دو.

و اگر هدى نداشته باشد و بهاى آن را نيز نداشته باشد واجب است بدل آن ده روز روزه گرفتن سه روز پى درپى در حج، و بهتر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 457

آن است كه روز هفتم و هشتم و نهم ذى الحجه باشد، و هفت روز وقتى كه به اهل خود مراجعت نمايد.

چهارم: سر تراشيدن يا تقصير كردن است از موى يا ناخن،

و متعين است زنان و خنثا را تقصير كردن، و جايز نيست ايشان را سر تراشيدن، و احوط آن است كه نوحاجى و كسى كه موى سر را در ميان سر جمع كرده گره زده باشد يا عسل و صمغ بر سر انداخته باشد براى دفع شپش سر بتراشند، و غير ايشان را نيز بهتر است سر تراشيدن مو.

چون سر تراشد نيت كند مقارن ابتداى سر تراشيدن، و در حكم نيت باشد تا فارغ شود. و بهتر آن است كه چنين نيت كند كه سر مى تراشم از جهت محل شدن از احرام حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه

واجب است قربة الى اللّه. و بهتر آن است كه دلاك نيز نيت كند و ابتدا به جانب راست پيش سر كند، و موى سر را دفن كند.

و احتياط كند در تراشيدن موى سر كه موئى از آن باقى نماند، و در تقصير مسما كافى است، و احوط آن است كه از اطراف موى سر و ريش و شارب بگيرد و ناخنها را بگيرد.

و اگر تقصير كند أولا نيت چنين كند كه تقصير مى كنم از جهت محل شدن از احرام حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و چون محرم سر تراشيده يا تقصير كرد محل مى شود از هر چه از آن احرام گرفته است مگر زنان و صيد، و احوط ترك بوى خوش است نيز تا طواف زيارت بكند، و بعد از آن حلال مى شود او را بوى خوش، و احوط آن است كه تا سعى نكند بوى خوش نكند، و چون طواف نساء كرد زنان بر وى حلال مى شوند، و اولا آن است كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 458

رخت دوخته نپوشد و سر نپوشاند تا سعى ميان صفا و مروه بكند، و بوى خوش نكند تا طواف نساء كند.

يازدهم و دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم: أفعال مكه معظمه است بعد از برگشتن از منا، يعنى طواف زيارت، و دو ركعت نماز طواف، و سعى ميان صفا و مروه، و طواف نساء، و دو ركعت نماز طواف نساء.

بدان كه چون حاج مناسك منا را به فعل آورد، افضل آن است كه در همان روز به مكه آيد از جهت اين افعال، و اگر متعذر باشد روز يازدهم بيايد، و احوط آن است كه ديگر تأخير نكند.

و چون به مكه آيد سنت است كه غسل كند، و ناخنها را بگيرد، و متوجه شود با ذكر و تمجيد و تعظيم الهى، و صلوات بر محمد و

آل محمد آنچه مقدور باشد.

و چون بدر مسجد آيد دعا بخواند، پس به نزد حجر الاسود آيد و به بوسد و دست بمالد، و آنچه در طواف عمره مذكور شد واقع سازد.

و نيت كند مقارن اول شوط، به اين عنوان كه هفت شوط طواف زيارت خانه كعبه مى كنم از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و به همان عنوان كه در عمره مذكور شد بجا آورد، و بعد از آن دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بجا آورد، و بهتر آن است كه چنين نيت كند كه دو ركعت نماز طواف حج اسلام حج تمتع مى كنم از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

پس سعى كند ميان صفا و مروه در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، پس بعد از سعى به نزد خانه كعبه آيد و به عنوان طواف زيارت هفت شوط بكند، و نيت چنين كند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 459

كه هفت شوط طواف نساء مى كنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

پس دو ركعت نماز طواف به نحو سابق بجا آورد، و نيت كند كه دو ركعت نماز طواف نساء مى كنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه. و اين طواف نساء واجب است در حج تمتع و حج قران و حج افراد و عمره مفرده، بر مردان و زنان و خواجه سرايان و غير ايشان، و در عمره تمتع طواف نساء واجب نيست.

و سنت است سيصد و شصت طواف كردن تا در مكه معظمه است، پس

اگر نتواند سيصد و شصت شوط بكند كه پنجاه و يك طواف باشد، و طواف آخر ده شوط خواهد بود، و بعضى چهار شوط ديگر زياده مى كنند تا قران به فعل نيايد.

شانزدهم و هفدهم: فعلهاى منا است، بعد از مراجعت به منا، و آن شبها در منا بودن، و در روزها جمرات زدن است.

بدان كه اگر حاج در اثناى احرام از وى شگارى صادر نشده و نزديكى با زنان نكرده است، واجب است كه در شب يازدهم و دوازدهم در منا باشد، مگر آن كه شب سيزدهم آفتاب فرو رود و او در منا باشد، كه در اين صورت نيز مى بايد كه شب سيزدهم در منا باشد.

پس اگر اين شبها را در غير منا به روز آورد واجب است كه به واسطه هر شب يك گوسفند بكشد بنا بر مشهور ميان علما، مگر آن كه در مكه مشغول عبادت باشد. و احوط آن است كه در اين شبها در منا باشد.

و واجب است بودن تا نصف شب، و بعد از آن جايز است بيرون

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 460

رفتن، و احوط آن است كه بيرون نرود، و اگر كسى رود تا صبح داخل مكه بشود.

و واجب است نيت كردن در اول شب، و در حكم نيت بودن تا آخر شب، و بهتر آن است كه نيت چنين كند كه در اين شب در منا مى باشم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و واجب است انداختن سه جمره در روز هر شبى كه بودن آن واجب است، و آنچه در رمى جمره عقبه شرط است در اينجا نيز شرط است، و زياده بر آن شرط است ترتيب، به آن كه اول رمى جمره اولى كند، پس وسطا پس

عقبه.

و وقت رمى از طلوع آفتاب است تا غروب آفتاب، و احوط آن است كه نزد زوال بيندازد، و در حالت اضطرار جايز است كه در شب آن روز بيندازد، و اگر فراموش كند رمى يك روز را واجب است كه قضا كند آن را در روز ديگر، و ابتدا كند به قضاى ديگر و سپس به ادا، و بهتر آن است كه قضا را در اول روز بيندازد و ادا را نزد پسين، و جايز است رمى به نيابت معذور، مانند بيمار و كودك.

و مستحب است كه در اين سه روز از منا بيرون نرود، و در جمره اولى و وسطا روى به قبله كند، و جمره را به دست راست گيرد، و حمد و ثناى الهى بجا آورد، و صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس اندكى پيش رود و دعا كند، و بگويد اللهم تقبل مني، پس باز اندكى پيش رود و دعا بخواند و سنگ ريزه ها را بيندازد.

و نيت كند كه جمره اولى را هفت سنگ مى زنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و همچنين جمره

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 461

وسطا و عقبه را، و با هر سنگ كه اندازد اللّه أكبر بگويد، و در جمره عقبه پشت به قبله كند، و نه ايستد نزد آن به جهت دعا و تكبير.

و احوط آن است كه در منا تكبير گويد عقيب پانزده نماز، و اول آن ظهر روز عيد است، و آخرش صبح روز سيزدهم، و در شهرهاى ديگر عقيب ده نماز بگويند، و آن تكبير اين است: اللّه أكبر اللّه

أكبر لا اله الا اللّه، و اللّه أكبر اللّه أكبر، و لله الحمد الله أكبر على ما هدانا اللّه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، و الحمد للّه على ما أبلانا.

و كسى كه از صيد و زنان اجتناب كرده باشد در حال احرام جايز است او را كه در روز دوازدهم ذى الحجه بعد از زوال از منا باز گردد، مگر آن كه غروب آفتاب شب سيزدهم بشود كه واجب است كه در منا بوده باشد تا نصف شب.

و همچنين كسى كه از زنان و شكار اجتناب نكرده باشد بعد از نصف شب سيزدهم بيرون مى تواند رفت. و بهتر آن است كه باشد تا روز كه رمى جمار بكند. و بهتر آن است كه اگر در حال احرام از او چيزى صادر شده باشد، بلكه اگر معصيتى صادر شده باشد در روز دوازدهم بار نكند.

و سنت است كه در اين ايام نمازها را در مسجد خيف بجا آورد، و ذكر و تسبيح در آنجا بسيار بگويد، و سنت است كه باز به مكه معظمه آيد از جهت طواف وداع.

و چون به مكه آيد داخل كعبه شود خصوصا اگر نو حاجى باشد، و پيش از دخول كعبه غسل كند، و پاى برهنه داخل شود، و در وقت داخل شدن دعاى منقول را بخواند، پس نماز در گوشه هاى كعبه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 462

بكند و دعا بخواند و به سجده رود و دعا بخواند، و ركنها را در بر گيرد، و دست بمالد خصوصا ركن عراقى و يمانى را.

پس چون خواهد كه از مكه بيرون آيد هفت شوط طواف وداع بكند، و دعاهاى منقول

را بخواند، پس به نزد چاه زمزم آيد و از آنجا آب بنوشد، پس بيرون رود و دعا بخواند و به سجده رود و سجده را طول دهد، و از باب الحناطين كه برابر ركن شامى است بيرون رود و از پشت بيرون رود.

و در وقت بيرون آمدن يك درهم كه عبارت است از سه بيستى و سه نار تا چهار بيستى تخمينا خرما بخرد و تصدق كند تا كفاره چيزهائى شود كه از روى نادانى از وى صادر شده باشد، و عزم كند بر عود، و احوط آن است كه چيزى را كه در حرم بيابند بر ندارند، خواه اندك و خواه بسيار.

خاتمه در بيان زيارت نبى و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين است

بدان كه در حديث است از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه هر كه حج كند و زيارت من نكند مرا جفا كرده است، و هر كه جفا كند مرا من نيز او را جفا كنم در روز قيامت «1».

و در خبر است كه هر امامى را عهدى است در گردن مواليان و شيعيان خود، و از تمامى وفا به عهد ايشان زيارت قبور ايشان است، پس كسى كه زيارت كند ايشان را از روى رغبت در زيارت ايشان، و تصديق به آنچه ايشان او را به آن ترغيب كرده اند،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 463

ائمه ايشان شفيع ايشان خواهد بود در روز قيامت «1».

و سنت است كه چون نزديك به مدينه مشرفه رسند در معرس نبى صلى اللّه عليه و آله فرود آيند، و اگر وقت نماز باشد نماز بجا آورند و اندكى بخوابند، و احوط آن است كه در حرم مدينه مشرفه كه از عاير است

تا وعير درخت و گياه آن را نكنند.

و سنت است زيارت سيدة النساء فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها، و احتياطا در سه موضع زيارت كنند، يكى در خانه آن حضرت، و يكى در روضه كه ميان قبر و منبر است، و ديگر در بقيع، و زيارت ائمه عليهم السلام در بقيع بكنند. و بهتر آن است كه زيارت جامعه كبير را بخوانند، و از جهت زيارت رسول خدا و ائمه هدا عليهم السلام هر يك غسل بكنند.

و آداب زيارت و كيفيت آن را در رساله ديگر ذكر كرده ايم، و ساير فروع و احكام نادره در رساله كبير والد فقير رحمه اللّه مذكور است، هر كه خواهد بايد كه به آن رجوع نمايد.

و الحمد للّه أولا و آخرا، و صلى اللّه على محمد و أهل بيته الطاهرين.

تمت الرسالة بعون اللّه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 465

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله كبيره آداب حج

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 467

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه الذي جعل من فضائل الانعام على الانام أن فرض عليهم حج بيته الحرام ليشهدوا منافع لهم في كل عام، و ليغفر لهم الجرائم و الخطايا و الاثام، و الصلاة على سيد الانام و أشرف الكرام محمد المبعوث على الخاص و العام و آله الاطهرين، الذين هم ليوث الزحام، و معادن الاكرام، و معاقل الانام، و مفزعهم في الحلال و الحرام.

اما بعد: چنين گويد ذره حقير و مجرم كثير التقصير محمد باقر ابن محمد تقى عفى اللّه عن جرائمهما، كه چون والد ماجد فقير نور اللّه مرقده رسائل صغيره و

كبيره در بيان آداب و احكام حج بيت اللّه الحرام تصنيف فرموده بودند، و فقير نيز رساله صغيره در اين باب تأليف نموده بودم، و بر رساله كبيره ايشان امرار نظر نموده الحاقات كرده بودم.

خواستم كه رساله مختصرى تأليف نمايم كه مقصور بر آداب و ادعيه بوده باشد، و احكام را بر رسائل ديگر حواله نمايم، كه موجب تسهيل امر مؤمنان و شيعيان گردد، و اين حقير را از اعمال ايشان بهره اى از ثواب بوده باشد، و اللّه الموفق.

[آداب خروج از منزل]

بايد كه چون مؤمن اراده حج نمايد ذمه خود را از حقوق خدا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 468

و خلق پاك گرداند، و وصيت كند، و روز نيكو براى سفر اختيار نمايد كه قمر در عقرب نباشد، و روز دوشنبه و چهارشنبه و پيش از زوال روز جمعه نباشد، و صبح شنبه بهترين ساعات است براى سفر.

و بهتر آن است كه سوم و پنجم و هشتم و سيزدهم و شانزدهم و بيستم و بيست و سوم و بيست و چهارم و بيست و پنجم و بيست و ششم ماه نباشد. و در وقت بيرون رفتن تصدق به كند، و عصاى چوب بادام تلخ با خود بر دارد.

و چون عصا بر دارد اين آيات را بخواند:

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ. وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ. فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ. فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى

اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ. قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ. قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ «1».

و بايد كه تحت الحنك به بندد، و چون خواهد بيرون آيد دو ركعت نماز در خانه به گذارد پس بگويد:

اللهم انى استودعك نفسى و اهلى و مالى و ذريتى و دنياى و آخرتى و أمانتى و خاتمة عملى.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 469

و تمجيد الهى بسيار به كند و صلوات بر محمد و آل او به فرستد و بگويد:

اللهم انى استودعك اليوم دينى و نفسى و مالى و أهلى و ولدى و جيرانى و اهل حزانتى الشاهد منا و الغائب و جميع ما انعمت به على، اللهم اجعلنا فى كنفك و منعك و عياذك و عزك، عز جارك و جل ثناؤك، و امتنع عائذك و لا اله غيرك، توكلت على الحى الذى لا يموت، و الحمد للّه الذى لم يتخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا، اللّه أكبر كبيرا، و الحمد للّه كثيرا، و سبحان الله بكرة و اصيلا.

پس چون از خانه بيرون آيد بگويد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم، اللهم

انى اعوذ بك من وعثاء السفر، و كآبة المنقلب، و سوء المنظر فى الاهل و المال و الولد، اللهم انى أسألك فى سفرى هذا السرور و العمل بماير ضيك عنى، اللهم اقطع عنى بعده و مشقته، و اصحبنى فيه و اخلفنى فى اهلى بخير.

پس بگويد:

لا اله الا اللّه الحليم الكريم، لا اله الا اللّه العلى العظيم، سبحان اللّه رب السماوات السبع و رب الارضين السبع [و ما فيهن و ما بينهن- خ] و رب العرش العظيم، و الحمد للّه رب العالمين.

پس بگويد:

اللهم كن لى جارا من كل جبار عنيد، و من كل شيطان مريد.

پس بگويد:

بسم اللّه دخلت، و بسم الله خرجت، و فى سبيل الله اللهم انى اقدم بين يدى نسيانى و عجلتى، بسم الله و ما شاء الله فى سفرى هذا ذكرته أو نسيته، اللهم أنت المستعان على الامور كلها، و انت الصاحب فى السفر و الخليفة فى الاهل، اللهم هون علينا سفرنا، و اطولنا الارض، و سيرنا فيها بطاعتك و طاعة رسولك، اللهم اصلح لنا ظهرنا،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 470

و بارك لنا فى ما رزقتنا و قنا عذاب النار.

اللهم انى اعوذ بك من و عثاء السفر و كآبة المنقلب و سوء المنظر فى الاهل و المال و الولد، اللهم انت عضدى و ناصرى، اللهم اقطع عنى بعده و مشقته، و اصحبنى فيه و اخلفنى فى اهلى بخير، و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم.

اللهم انى عبدك و هذا حملانك، و الوجه وجهك و السفر اليك، و قد اطلعت على مالم يطلع عليه احد غيرك، فاجعل سفرى هذا كفارة لما قبله من ذنوبى، و كن عونا لى عليه،

و اكفنى و عثه و مشقته، و لقنى من القول و العمل رضاك، فانما انا عبدك و بك و لك.

پس بر در خانه ايستاده روى به جانبى كه متوجه است كرده سوره فاتحة الكتاب بخواند، و روى به جانب راست خود كرده بخواند، و همچنين روى به جانب چپ خود كرده بخواند. و همچنين آية الكرسى را نيز به اين سه طرف بخواند. و همچنين معوذتين را نيز بخواند.

پس بگويد:

اللهم احفظنى و احفظ ما معى و سلمنى و سلم ما معى، و بلغنى و بلغ ما معى ببلاغك الحسن الجميل.

و ديگر بگويد:

اللهم خل سبيلنا، و احسن تسييرنا، و اعظم عافيتنا.

و ديگر بگويد:

اعوذ باللّه مما عاذت منه ملائكة الله من شر هذا اليوم و من شر الشياطين، و من شر من نصب لاولياء الله، و من شر الجن و الانس، و من شر السباع و الهوام، و من شر ركوب المحارم كلها، اجير نفسى باللّه من كل شر.

پس احوط آن است كه قصد كند كه متوجه بيت اللّه الحرام و مشاعر عظام مى شوم از جهت اداى عمره اسلام عمره تمتع و حج

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 471

اسلام حج تمتع از جهت رضاى حق تعالى.

پس پا از خانه بيرون گذارد و بگويد:

بسم الله آمنت بالله، توكلت على اللّه ماشاء الله، لا حول و لا قوة الا بالله.

پس چون پا در ركاب در آورد بگويد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم، بسم الله و الله اكبر، سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كناله مقرنين، و هفت نوبت سبحان اللّه بگويد، و هفت نوبت الحمد للّه بگويد، و هفت نوبت لا اله الا اللّه بگويد.

پس اين آيات بخواند:

إِنَّ رَبَّكُمُ

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ. ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ. وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه، اللهم اغفر لى ذنوبى فانه لا يغفر الذنوب الا أنت.

پس چون درست بنشيند بر راحله بگويد:

الحمد للّه الذى هدانا للاسلام، و علمنا القرآن، و من علينا بمحمد صلى الله عليه و آله، سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون، و الحمد للّه رب العالمين.

اللهم أنت الحامل على الظهر، و المستعان على الامر، و أنت الصاحب فى السفر، و الخليفة فى الاهل و المال و الولد، اللهم أنت عضدى و ناصرى، اللهم بلغنا بلاغا نبلغ الى خير بلاغا نبلغ الى مغفرتك و رضوانك، اللهم لا طير الا طيرك [لا ضير الا ضيرك- خ ل] و لا خير الا خيرك، و لا حافظ غيرك.

پس چون راحله به راه افتد در راه بگويد:

خرجت بحول اللّه و قوته بغير حول منى و قوة، و لكن بحول الله و قوته، برئت اليك

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 472

يا رب من الحول و القوة، اللهم انى أسألك بركة سفرى هذا و بركة اهله، اللهم انى أسألك من فضلك الواسع رزقا حلالا طيبا تسوقه الى، و أنا خائض فى عافية بقوتك و قدرتك.

اللهم انى سرت فى سفرى هذا بلاثقة

منى لغيرك، و لا رجاء لسواك، فارزقنى فى ذلك شكرك و عافيتك، و وفقنى لطاعتك و عبادتك حتى ترضا و بعد الرضا.

و چون به سرازيرى رسد بايد سبحان اللّه بگويد، و چون به بلندى برود اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بگويد، و در سفر اين كلمات را بسيار بگويد:

اللهم اجعل مسيرى عبرا، و صمتى تفكرا، و كلامى ذكرا.

و اگر چنين واقع شود كه در سفر تنها باشد اين دعا را بخواند:

ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله، اللهم آنس وحشتى، و اعنى على وحدتى، و اد غيبتى.

و چون به منزلى فرود آيد بگويد:

اللهم انزلنى منزلا مباركا و أنت خير المنزلين.

و چون دهى يا شهرى را به بيند بگويد:

اللهم انى اسألك خيرها، و أعوذ بك من شرها، اللهم حببنا الى اهلها، وحبب صالحى اهلها الينا.

و اگر راه گم كند فرياد كند:

يا صالح و يا ابا صالح ارشدونا الى الطريق يرحمكم اللّه

[آداب احرام]

و اگر از راه عراق رود در وادى عقيق احرام بگيرد، و بهتر آن است كه در بركه شريف احرام بگيرد، و احوط آن است كه به ذات عرق كه ميقات سنيان است و مغاسل مى گويند نيندازد.

و اگر از راه شام روند در مسجد شجره كه در نزديك مدينه طيبه واقع است احرام بگيرند. و اگر از راه دريا روند سعى كنند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 473

كه به يلملم خود را به رسانند كه اكنون سعديه مى گويند، و از آنجا احرام بگيرند، و به محاذات ميقات اكتفا نكنند.

و اگر مضطر شوند و نتوانند به ميقات رسد در محاذات ميقات احرام بگيرند، و در ابتداى حرم نيز تجديد احرام به كنند اگر

وقت نباشد كه به ميقات بر گردند.

و احوط آن است كه از اول ماه ذى القعده موى سر و ريش را به گذارد، و اگر سر به تراشد احوط آن است كه گوسفندى به كشد.

و پيش از احرام سنت است كه موى زير بغل را ازاله كند، و ناخن و شارب به گيرد، و موى پشت زهار را به نوره ازاله كند، بلكه كل بدن را نوره به گذارد و بدن را از چرك و كثافت پاك كند. و غسل احرام به كند، و احوط آن است كه غسل را ترك نكند. و نيت غسل چنين به كند كه غسل احرام عمره تمتع مى كنم قربة الى اللّه تعالى.

و چون غسل كند اين دعا را بخواند:

بسم الله و باللّه، اللهم اجعله لى نورا و طهورا و حرزا و امنا من كل خوف و شفاءا من كل داء و سقم، اللهم طهرنى و طهر لى قلبى، و اشرح لى صدرى، و اجر على لسانى محبتك و مدحتك و الثناء عليك، فانه لا قوة لى الا بك، و قد علمت ان قوام دينى التسليم لامرك، و الاتباع لسنة نبيك صلواتك عليه و آله.

و چون جامه هاى دوخته را كند، بهتر آن است كه نيت كند كه جامه هاى دوخته را مى كنم قربة الى اللّه. و چون از غسل فارغ شود دو جامه بپوشد كه دوخته نباشد، و حرير نباشد، و پوست و موى حيوانى كه گوشت آن را نخورند نباشد، و احوط آن است كه ته نما نباشد، و پاك باشد، يكى را لنگ كند، و بايد ميان ناف و زانوى او را به پوشاند، و ديگرى را بر دوش گيرد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 474

و

نيت كند كه دو جامه احرام مى پوشم در عمره تمتع عمره اسلام از براى آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و چون به پوشد اين دعا بخواند:

الحمد للّه الذى رزقنى ما اوارى به عورتى، و اؤدى فيه فرضى، و اعبد فيه ربى، و انتهى فيه الى ما امرنى، الحمد للّه قصدته فبلغنى واردته فأعاننى و قبلنى و لم يقطع بى، و وجهه اردت فسلمنى، فهو حصنى و كهفى و حرزى و ظهرى و ملاذى و ملجأى و منجاى و ذخرى وعدتى فى شدتى و رخائى.

و مستحب است كه احرام را عقيب فريضه ظهر واقع سازد، و اگر اتفاق نيفتد عقيب فريضه ديگر، والا عقيب دو ركعت نماز كه در ركعت اول بعد از سوره حمد قل هو اللّه أحد بخواند، و در ركعت دوم قل يا أيها الكافرون. و اگر شش ركعت به كند بهتر است.

و نيت كند كه دو ركعت نماز نافله احرام مى كنم از جهت آن كه سنت است قربة الى اللّه تعالى.

و احرام آن است كه بر خود قرار دهد ترك چيزى چند را كه خدا فرموده تا وقتى كه محل شود، و آن حيوان غير دريائى را شكار كردن است، و كشتن آن و گوشت آن را خوردن، و نشان دادن كسى را كه خواهد شكار كند، و در بر روى آن بستن، و زنان را وطى كردن، و عقد كردن براى خود يا ديگرى، و گواهى بر عقد دادن بنا بر مشهور، و بوسيدن زنان، و به شهوت نظر كردن به ايشان، و به شهوت برداشتن، يا بدن خود را به شهوت بر بدن ايشان ماليدن، و طلب منى كردن به هر

عنوانى كه باشد.

و از مشك و عنبر و زعفران و ورس و كافور و عود خود را خوشبو كردن، و استشمام كردن، و خوردن طعامى كه اينها در آن باشد، و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 475

از جميع بوهاى خوش احتياطا، مگر خلوق كعبه و بوى خوش بازار عطاريان ميان صفا و مروه كه بر دماغش خورد.

و پوشيدن رخت دوخته يا چيزى كه شبيه به دوخته باشد مانند كپنك، مگر زنان را بنا بر مشهور، و سرمه سياه يا خوشبو در چشم كشيدن، و نظر در آئينه كردن با قصد زينت و بى قصد على الاحوط.

و پوشيدن مردان چيزى را كه پشت پا را به پوشاند.

و دروغ گفتن، و دشنام دادن، و تفاخر نمودن، و لا و اللّه و بلى و اللّه گفتن براى قسم، و از هر قسمى على الاحوط. و كشتن شپش و كيك، و مانند اينها از جانوران بدن، و كنه شتر را از شتر انداختن على الاحوط.

و پوشيدن زنان زيور را به قصد زينت، و زينتى كه معتاد ايشان نباشد احتياطا، و ظاهر كردن مطلق زيور به مردان خصوصا شوهر.

و بر خود ماليدن روغن خوشبو و غير آن، و ازاله مو از بدن خود و ديگرى به هر نحو كه باشد.

و پوشانيدن سر به دستار و كلاه و مانند اينها، و به گل و حنا و امثال آنها نيز احتياطا، و سر به آب فرو بردن مردان را و زنان را نيز احتياطا، و زنان را روى پوشيدن، و مردان را در حال راه رفتن در زير سايه بودن اگر سواره باشند و پياده نيز احتياطا.

و ناخن گرفتن، و خون از بدن

بيرون آوردن احتياطا، و پوشيدن حربه و سلاح بى ضرورتى احتياطا، و حنا به جهت زينت گذاشتن.

و مكروه است احرام گرفتن در جامه سياه و سرخ و نارنجى و زرد تيره، و بر بالاى اينها خوابيدن، و در جامه چركين احرام بستن، و جامه هاى علم دار پوشيدن، و داخل حمام شدن و ازاله چرك از بدن كردن، و لبيك گفتن كسى را كه اين كس را آواز كند، بلكه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 476

بگويد يا سعد

پس چون از نماز فارغ شود حمد و ثناى الهى بجا آورد و صلوات بر محمد و آل او به فرستد و بگويد:

اللهم انى اسألك ان تجعلنى ممن استجاب لك و آمن بو عدك، و اتبع امرك، فانى عبدك و فى قبضتك، لا اوقى الا ما وقيت، ولا آخذ الا ما اعطيت، و قد ذكرت الحج، فاسألك ان تعزم لى عليه على كتابك و سنة نبيك، و تقوينى على ما ضعفت عنه، و تسلم منى مناسكى فى يسر منك و عافية، و اجعلنى من و فدك الذى رضيت و ارتضيت و سميت و كنيت.

اللهم انى خرجت من شقة بعيدة، و انفقت مالى ابتغاء مرضاتك، اللهم فتمم لى حجتى و عمرتى، اللهم انى اريد التمتع بالعمرة الى الحج على كتابك و سنة نبيك صلواتك عليه و آله، فان عرض لى عارض يحبسنى فحلنى حيث حبستنى، لقدرك الذى قدرت على.

اللهم ان لم تكن حجة فعمرة احرم لك شعرى و بشرى و لحمى و دمى و عظامى و مخى و عصبى من النساء و الثياب و الطيب، ابتغى بذلك وجهك و الدار الاخرة.

پس احوط آن است كه اول نيت عمره بكند كه عمره به

فعل مى آورم عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، پس قصد كند كه احرام مى گيرم و تلبيه مى گويم در عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

پس احتياطا آهسته بگويد:

لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك.

و سنت است كه اضافه كند:

لبيك ذا المعارج لبيك لبيك داعيا الى دار السلام، لبيك لبيك غفار الذنوب، لبيك لبيك اهل التلبية، لبيك لبيك ذا الجلال و الاكرام، لبيك لبيك تبدى ء و المعاد اليك،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 477

لبيك لبيك تستغنى و يفتقر اليك، لبيك لبيك مرهوبا و مرغوبا اليك، لبيك لبيك اله الخلق، لبيك لبيك ذاالنعماء و الفضل الحسن الجميل، لبيك لبيك كشاف الكرب العظام، لبيك لبيك عبدك و ابن عبديك، لبيك يا كريم، لبيك.

و اگر اين را نيز زياد كند بهتر است:

لبيك اتقرب اليك بمحمد و آل محمد، لبيك لبيك بحجة و عمرة معا، لبيك لبيك هذه متعة [عمرة متعة- خ ل] الى الحج، لبيك لبيك اهل التلبية، لبيك لبيك تلبية تمامها و بلاغها عليك لبيك.

و چون به راه افتد اگر پياده باشد يا سوار شود، اگر سواره باشد تلبيه را بلند بگويد، و تكرار كند خصوصا در وقت بيدار شدن از خواب، و در عقب هر نماز واجب و سنت، و وقتى كه بر شتر سوار شود و شتر برخيزد، و وقتى كه بر بلندى يا پستى برود، و وقتى كه به سواره اى برسد، و در صحراها و در همه حال مى تواند گفت. و زنان را سنت نيست بلند گفتن.

[آداب دخول مكه]

و چون

خانه هاى مكه را به نظر در آورد قطع تلبيه مى كند. و چون به حرم رسد از راحله فرود آيد و غسل دخول حرم به كند، و پاها را برهنه كند، و نعلين خود را به دست گيرد و داخل شود.

و در هنگام دخول اين دعا را بخواند:

اللهم انك قلت فى كتابك و قولك الحق، وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، اللهم انى ارجو ان اكون ممن اجاب دعوتك، و قد جئت من شقة بعيدة و من فج عميق، سامعا لندائك، و مستجيبا لك، مطيعا لامرك، و كل ذلك بفضلك على، و احسانك الى.

فلك الحمد على ما و فقتنى له، ابتغى بذلك الزلفة عندك، و القربة اليك، و المنزلة لديك، و المغفرة لذنوبى، و التوبة على منها بمنك، اللهم صل على محمد و آل محمد، و حرم بدنى على النار، و آمنى من عذابك و عقابك، برحمتك يا رحيم.

و اذخر بجود تا دهانش خوشبو شود، و اگر ميسر شود پيش از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 478

دخول مكه غسل ديگر به كند بنا بر مشهور، و اگر نه بعد از دخول در منزلش به كند، و به آرام تن و دل داخل مكه شود با كمال تواضع و شكستگى، و براى دخول مسجد الحرام نيز غسل ديگر گفته اند كه سنت است.

[آداب دخول مسجد الحرام]

و سنت است كه از در بنى شيبه داخل شود به آن كه از باب السلام در آيد، و راست بيايد تا به ستونها كه در بنى شيبه اينجا بوده است.

و با آرام دل و تن پاى برهنه داخل شود، و بر در مسجد به ايستد و بگويد:

السلام

عليك ايها النبى و رحمة اللّه و بركاته، بسم الله و بالله و ما شاء الله، و السلام على انبياء اللّه و رسله، و السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله، و السلام على ابراهيم خليل الله، و الحمد للّه رب العالمين.

بسم الله و بالله و من الله و الى الله و ما شاء الله، و على ملة رسول الله صلى الله عليه و آله و خير الاسماء للّه، و الحمد لله و السلام على رسول الله، السلام على محمد بن عبد الله، السلام عليك أيها النبى و رحمة الله و بركاته، و السلام على انبياء اللّه و رسله، السلام على ابراهيم خليل الرحمن، السلام على المرسلين، و الحمد للّه رب العالمين، السلام علينا و على عباد الله الصالحين.

اللهم صل على محمد و آل محمد، و بارك على محمد و آل محمد، و ارحم محمدا و آل محمد، كما صليت و باركت و ترحمت على ابراهيم و آل ابراهيم، انك حميد مجيد.

اللهم صل على محمد عبدك و رسولك، و على ابراهيم خليلك، و على انبيائك و رسلك و سلم عليهم، و سلام على المرسلين، و الحمد للّه رب العالمين، اللهم افتح لى ابواب رحمتك، و استعملنى فى طاعتك و مرضاتك، و احفظنى بحفظ الايمان ابدا ما ابقيتنى، جل ثناء وجهك، الحمد للّه الذى جعلنى من و فده و زواره، و جعلنى ممن يعمر مساجده، و جعلنى ممن يناجيه.

اللهم عبدك و زائرك فى بيتك، و على كل ماتى حق ممن [لمن- خ ل] اتاه وزاره و أنت خير مأتى و اكرم مزور، فأسألك يا اللّه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 479

يا رحمن يا

رحيم، و بانك انت الله لا اله الا انت وحدك لا شريك لك، و بانك واحد احد صمد لم تلد و لم تولد و لم يكن له كفوا احد، و ان محمدا عبدك و رسولك، صلى اللّه عليه و على اهل بيته.

يا جواد يا ماجد يا جبار [يا حنان- خ ل] يا كريم، اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد، و ان تجعل تحفتك اياى من زيارتى اياك ان تعطينى فكاك رقبتى من النار.

پس سه بار بگويد:

اللهم فك رقبتى من النار.

پس بگويد:

و اوسع على من رزقك الحلال الطيب، و ادرءعنى شر شياطين الجن و الانس، و شر فسقة العرب و العجم.

پس داخل مسجد شود و بگويد:

بسم اللّه و بالله و على ملة رسول الله صلى الله عليه و آله.

پس دستها بر دارد و روى به كعبه كند و بگويد:

اللهم انى اسالك فى مقامى هذا فى اول مناسكى ان تقبل توبتى، و ان تجاوز عن خطيئتى، و تضع عنى وزرى، الحمد للّه الذى بلغنى بيته الحرام، اللهم انى أشهدك ان هذا بيتك الحرام الذى جعلته مثابة للناس، و امنا مباركا و هدى للعالمين.

اللهم العبد عبدك [اللهم انى عبدك- خ ل] و البلد بلدك، و البيت بيتك، جئت اطلب رحمتك، و اوم طاعتك، مطيعا لامرك، راضيا بقدرك، اسالك مسالة الفقير اليك الخائف لعقوبتك، اللهم افتح لى ابواب رحمتك، و استعملنى بطاعتك و مرضاتك.

پس خطاب به كعبه معظمه كند و بگويد:

الحمد للّه الذى عظمك و شرفك و كرمك و جعلك مثابة للناس و امنا مباركا و هدى للعالمين.

و چون نظرش به حجر الاسود افتد روى به سوى او كند و بگويد:

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص:

480

الحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله، سبحان الله و الحمد للّه و لا اله الا الله و الله اكبر من خلقه، و الله اكبر مما اخشى و احذر، لا اله الا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد، يحيى و يميت و يميت و يحيى، و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير.

اللهم صل على محمد و آل محمد، و بارك على محمد و آله، كأفضل ما صليت و باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد، و سلام على جميع النبيين و المرسلين، و الحمد للّه رب العالمين. اللهم انى او من بو عدك و اصدق رسلك و اتبع كتابك.

پس به تأنى روانه شود، و گامها را كوتاه به گذارد از ترس خدا. پس چون به نزديك حجر الاسود رسد دستها بر دارد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و صلوات بر محمد و آل محمد به فرستد و بگويد:

اللهم تقبل منى.

پس دست و روى و بدن را به حجر الاسود به مالد و به بوسد او را، و اگر نتواند بوسيدن دست به مالد، و اگر نتواند دست ماليدن اشاره كند و بگويد:

اللهم امانتى اديتها و ميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة، اللهم تصديقا بكتابك و على سنة نبيك، اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له، و ان محمدا عبده و رسوله، آمنت بالله، و كفرت بالجبت و الطاغوت و اللات و العزى و عبادة الشيطان، و عبادة كل نديدعى من دون اللّه.

و اگر همه را نتواند خواند بعضى را بخواند و بگويد:

اللهم اليك بسطت يدى، و فيما

عندك عظمت رغبتى، فاقبل سبحتى، و اغفرلى و ارحمنى، اللهم انى اعوذ بك من الكفر و الفقر و مواقف الخزى فى الدنيا و الآخرة.

و بهتر آن است كه اول روى به حجر الاسود كرده دعاها را بخواند.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 481

[آداب طواف]

پس نيت كند كه هفت شوط طواف خانه كعبه مى كنم در عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى.

پس بر گردد، و خانه كعبه را به دست چپ خود گيرد، و به نحوى به ايستد كه اول جزوى از بدنش محاذى اول حجر باشد، و همان نيت را متذكر بوده شروع در طواف كند، و دست به ديوار كعبه نمالد، و روى به جانب خانه و پشت به خانه نكند. و بايد كه حجر اسماعيل را داخل طواف كند، و در شوط هفتم ختم به حجر كند به نحوى كه ابتدا كرده.

و در حال طواف اين دعا بخواند:

اللهم انى اسالك باسمك الذى يمشى به على طلل الماء، كما يمشى به على جدد الارض، و اسالك باسمك الذى تهتز له اركان عرشك، و اسالك باسمك الذى تهتز له اقدام ملائكتك، و اسالك باسمك الذى دعاك به موسى من جانب الطور فاستجبت له و القيت عليه محبة منك، و اسالك باسمك الذى غفرت به لمحمد صلى اللّه عليه و آله ما تقدم من ذنبه و ما تأخر، و اتممت عليه نعمتك ان تفعل بى كذا و كذا.

و حاجت خود را به طلب، و گامها را تنگ گذارد در حال طواف.

و چون به در خانه كعبه رسد بگويد:

سائلك فقيرك، مسكينك ببابك، فتصدق عليه بالجنة، اللهم البيت بيتك، و الحرم حرمك،

و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ بك المستجير بك من النار، فاعتقنى و والدى و أهلى و ولدى و اخوانى المؤمنين من النار، يا جواد يا كريم.

و بعد از آن صلوات بر محمد و آل محمد به فرستد، و هر چند به در كعبه رسد صلوات به فرستد.

و چون به حجر حضرت اسماعيل رسد سر بر دارد و نگاه به ناودان طلا كند و بگويد:

اللهم ادخلنى الجنة، و اجرنى من النار برحمتك، و عافنى من السقم، و اوسع

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 482

على من الرزق الحلال، و ادرء عنى شر فسقة الجن و الانس، و شر فسقة العرب و العجم.

و چون از حجر به گذرد و به پشت كعبه رسد بگويد:

يا ذا المن و الطول و الجود و الكرم، ان عملى ضعيف فضاعفه لى و تقبله منى انك انت السميع العليم.

و چون به ركن يمانى رسد دست بر دارد و بگويد:

يا اللّه يا ولى العافية، و خالق العافية، و رازق العافية، و المنعم بالعافية، و المنان بالعافية، و المتفضل بالعافية على و على جميع خلقك رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما، صل على محمد و آل محمد، و ارزقنا العافية، و تمام العافية، و شكر العافية فى الدنيا و الاخرة، يا ارحم الراحمين.

پس سر به جانب كعبه بالا كند و بگويد:

الحمد للّه الذى شرفك و عظمك، و الحمد لله الذى بعث محمدا نبيا، و جعل عليا اماما، اللهم اهد له خيار خلقك و جنبه شرار خلقك.

و چون ميانه ركن يمانى و حجر الاسود رسد بگويد:

رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

و در حال طواف بگويد:

اللهم انى اليك فقير، و

انى خائف مستجير، فلا تغير جسمى، و لا تبدل اسمى.

و صلوات بسيار به فرستد، و همه اركان را در بر گيرد، و بدن خود را و دست خود را به ايشان به مالد، خصوصا ركن عراقى و ركن يمانى. و بعضى گفته اند واجب است دست يا بدن ماليدن بر ركن يمانى.

و چون در شوط هفتم به مستجار رسد و آن پشت كعبه است، نزديك به ركن يمانى برابر در خانه به ايستد و دستهاى خود را به گشايد به خانه، و روى خود و شكم خود را به رساند به كعبه و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 483

بگويد:

اللهم البيت بيتك، و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ بك من النار، اللهم من قبلك الروح و الفرج و العافية، اللهم ان عملى ضعيف فضاعفه لى، و اغفر لى ما اطلعت عليه منى و خفى على خلقك، استجير باللّه من النار.

و بگويد:

اللهم ان عندى افواجا من ذنوب، و افواجا من خطايا، و عندك افواج من رحمة، و افواج من مغفرتك، يا من استجاب لا بغض خلقه اليه اذ قال انظرنى الى يوم يبعثون استجب لى.

پس حاجات خود را به طلبد، و دعا بسيار به كند و اقرار به گناهان خود هر چه داند مفصلا به كند، و هر چه را به خاطر نداشته باشد مجملا اقرار كند، و طلب آمرزش كند از جميع گناهان كه البته آمرزيده مى شود انشاء اللّه تعالى.

پس چون به حجر الاسود رسد بگويد:

اللهم قنعنى بما رزقتنى، و بارك لى فيما آتيتنى.

و مى بايد كه كمال ملاحظه به كند در هر مرتبه كه مى رود حجر را به بوسد، يا دست به مالد، يا اركان را در بر گيرد، يا خود را بر مستجار به سايد آنجا

را نشان كند.

و چون اين اعمال را بجا آورد باز به جاى خود رود و از آنجا روانه شود تا زياده و كم نشود.

[آداب نماز طواف]

و چون از طواف فارغ شود به مقام حضرت ابراهيم عليه السلام آيد، و در پشت مقام دو ركعت نماز به كند، و چنين نيت كند كه دو ركعت نماز طواف مى كنم در عمره اسلام عمره تمتع ادا از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و سنت است كه در ركعت اول قُلْ

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 484

هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و در ركعت دوم قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ بخواند.

و چون سلام بگويد حمد و ثناى الهى بجا آورد، و صلوات بر محمد و آل محمد به فرستد و بگويد:

اللهم تقبل منى، و لا تجعله آخر العهد منى، الحمد للّه بمحامده كلها على نعمائه كلها، حتى ينتهى الحمد الى ما يحب ربى و يرضى، اللهم صل على محمد و آل محمد، و تقبل منى و طهر قلبى و زك عملى.

پس بگويد:

اللهم ارحم بطواعيتى اياك و طواعية رسولك صلى اللّه عليه و آله، اللهم جنبنى ان اتعدى حدودك، و اجعلنى ممن يحبك و يحب رسولك صلى اللّه عليه و آله و ملائكتك و عبادك الصالحين.

پس به سجده رود و بگويد:

سجد لك وجهى تعبدا ورقا، و لا اله الا انت حقا حقا، الاول قبل كل شى ء، و الاخر بعد كل شى ء، وها انا ذا بين يديك ناصيتى بيدك، فاغفر لى انه لا يغفر الذنب العظيم غيرك، فاغفرلى فانى مقر بذنوبى على نفسى، و لا يدفع الذنب العظيم غيرك.

پس بيايد به نزد حجر الاسود و دست و بدن بر آن مالد و به بوسد،

يا دست به مالد اگر نتواند بوسيدن، و اگر نه اشاره كند، و آنچه اول مرتبه خوانده است بخواند البته.

[آداب سعى]

پس متوجه سعى ميان صفا و مروه شود. و چون خواهد متوجه شود بايد كه نزد حجر الاسود رود و آن را به بوسد، و دستها يا بدن به آن بمالد يا اشاره كند، و از آب زمزم به خورد.

و در وقت آب خوردن بگويد:

اللهم اجعله علما نافعا و رزقا واسعا، و شفاءا من كل داء و سقم.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 485

و سنت است كه خود يك دلو يا دو دلو آب به كشد از دلوى كه مقابل حجر الاسود است، و بر سر و پشت و شكم ريزد، و همان دعا بخواند، و باز به نزد حجر الاسود آيد و همان افعال را بجا آورد.

پس متوجه كوه صفا شود از آن درى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به در رفته است، و آن درى است كه محاذى حجر الاسود است، و با آرام تن و آرام دل برود تا بالاى كوه صفا تا نظر كند به خانه كعبه، و روى به ركن عراقى كند و حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و از نعمتهاى الهى بر خود به شمارد آنچه مى تواند.

پس هفت نوبت اللّه اكبر بگويد، و هفت نوبت الحمد للّه بگويد، و هفت نوبت لا اله الا اللّه بگويد. پس سه نوبت بگويد:

لا اله الا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير، و هو على كل شى ء قدير.

پس صلوات بر محمد و آل محمد به فرستد،

ديگر سه نوبت بگويد:

اللّه اكبر على ما هدانا، و الحمد لله على ما اولانا، و الحمد لله الحى القيوم، و الحمد لله الحى الدائم.

و سه نوبت بگويد:

اشهد ان لا اله الا اللّه، و أشهد ان محمدا عبده و رسوله لا نعبد الا اياه مخلصين له الدين و لو كره المشركون.

و سه نوبت بگويد:

اللهم انى اسالك العفو و العافية و اليقين فى الدنيا و الاخرة.

پس سه نوبت بگويد:

اللهم آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة، و قنا عذاب النار.

پس صد نوبت اللّه أكبر بگويد، و صد نوبت لا اله الا اللّه، و صد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 486

نوبت الحمد للّه، و صد نوبت سبحان اللّه.

پس بگويد:

لا اله الا اللّه وحده انجز وعده، و نصر عبده، و غلب الاحزاب وحده، فله الملك و له الحمد، اللهم بارك لى فى الموت و فيما بعد الموت، اللهم انى اعوذ بك من ظلمة القبر و وحشته، اللهم اظلنى فى ظل عرشك يوم لا ظل الا ظلك.

و بسيار بگويد:

استودع الله الرحمن الرحيم الذى لا تضيع و دائعه دينى و نفسى و اهلى، اللهم استعملنى على كتابك و سنة نبيك، و توفنى على ملته، و اعذنى من الفتنة.

پس سه نوبت بگويد اللّه اكبر. پس دو نوبت مجموع را اعاده كند. پس يك نوبت اللّه اكبر بگويد. پس يك نوبت ديگر مجموع اين عمل را اعاده كند، و اگر همه را نتواند بعضى از آن را اعاده كند.

و مستحب است كه به قدر خواندن سوره بقره به تأنى توقف كند، و اين دعا بخواند:

اللهم اغفرلى كل ذنب اذنبته قط، فان عدت فعد على بالمغفرة، فانك انت الغفور الرحيم، اللهم افعل

بى ما انت اهله، فانك ان تفعل بى ما انت اهله ترحمنى، و ان تعذبنى فانت غنى عن عذابى، و انا محتاج الى رحمتك، فيا من انا محتاج الى رحمته ارحمنى، اللهم و لا تفعل بى ما انا اهله، فانك ان تفعل بى ما انا اهله تعذبنى و لم تظلمنى، اصبحت اتقى عدلك و لا اخاف جورك، فيامن هو عدل لا يجور ارحمنى.

پس بگويد:

يا من لا يخيب سائله و لا ينفد نائله، صل على محمد و آل محمد، و اعذنى من النار برحمتك.

و در حديث است كه هر كه بخواهد مال او زياده شود، پس بايد كه طول دهد ايستادن در صفا را، و در پايه چهارم اين دعا را

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 487

بخواند روى به كعبه:

اللهم انى اعوذ بك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته وضيقه و ضنكه، اللهم اظلنى فى ظل عرشك يوم لا ظل الا ظلك.

پس از آن پايه به زير آيد و پشت خود را برهنه كند و بگويد:

يا رب العفو، يا من امر بالعفو، يا من هو اولى بالعفو، يا من يثيب على العفو العفو العفو العفو، يا جواد يا كريم، يا قريب يا بعيد، اردد على نعمتك، و استعملنى بطاعتك و مرضاتك.

و بهتر آن است كه در پايه چهارم نيت كند كه هفت شوط سعى ميان صفا و مروه مى كنم در عمره اسلام عمره تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و چون به زير آيد پاشنه پاها را به كوه صفا به چسباند و همان نيت را اعاده كند و روانه شود، و در حكم نيت باشد تا فارغ

شود.

و احوط آن است كه با وضو باشد.

و سنت است كه جامه و بدنش از نجاسات پاك باشد. و سنت است كه پياده باشد، و ميانه رود از صفا تا به مناره، و از آنجا تند راه رود به مانند شتر تا بازار عطاران، و از آنجا ميانه به رود تا مروه.

و اگر سواره باشد چهار پاى خود را تند كند. و زنان را سنت نيست تند رفتن.

و در حال تند رفتن بگويد:

بسم اللّه و بالله و الله اكبر، و صلى الله على محمد و على اهل بيته، اللهم اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم و انت الاعز الاكرم، و اهدنى للتى هى اقوم، اللهم ان عملى ضعيف فضاعفه لى و تقبل منى، اللهم لك سعيى و بك حولى و قوتى، تقبل منى يا من يقبل عمل المتقين.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 488

و چون از محل تند رفتن بگذرد بگويد:

يا ذا المن و الفضل و الكرم و النعماء و الجود، اغفرلى ذنوبى انه لا يغفر الذنوب الا انت يا كريم.

و چون به مروه رسد سنت است كه به كوه مروه بالا رود و دعاها كه در صفا خواند بخواند و بگويد:

يا من امر بالعفو، يا من يجزى على العفو، يا من دل على العفو، يا من زين العفو، يا من يثيب على العفو، يا من يحب العفو، يا من يعطى على العفو، يا من يعفو على العفو، يا رب العفو العفو العفو العفو.

و سعى كند در گريه، و خود را به گريه بدارد، و دعا بسيار به كند.

و در حالت سعى اين دعا بخواند:

اللهم انى اسالك حسن الظن بك على كل حال، و

صدق النية فى التوكل عليك.

و واجب است كه هفت شوط سعى كند ميان صفا و مروه كه رفتن را يكى حساب كند و برگشتن را يكى.

[آداب تقصير]

و چون سعى را تمام كند نيت كند كه تقصير مى كنم از جهت محل شدن از عمره تمتع عمره اسلام از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى. پس تقصير كند به آن كه جدا كند مو يا ناخن را به مقراض يا غير آن از موى سر يا ريش يا شارب، و جايز نيست سر تراشيدن.

و سنت است كه از اطراف موى سر و موى ريش و شارب بگيرد، و بعضى از ناخنها را بگيرد، و بعضى را از براى حج به گذرد. و بر او حلال مى شود هر چه بر او حرام شده بود به غير از سر تراشيدن، و ليكن سنت است كه شبيه به محرمان باشد، و رخت دوخته نپوشد.

پس احرام به حج بگيرد، و بهتر آن است كه در روز هشتم بعد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 489

از نماز ظهر و عصر احرام بگيرد، و غسل احرام و آداب و نيت و دعاها به نحوى كه در احرام عمره مذكور شد به عمل آورد به آن كه در غسل نيت كند كه غسل احرام حج اسلام حج تمتع مى كنم قربة الى اللّه تعالى.

[آداب احرام حج]

و همچنين جامه احرام را بار ديگر به گشايد و به پوشد، و نيت كند كه دو جامه احرام مى پوشم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى.

و بهتر آن است كه يك نيت حج مجمل به كند كه حج مى كنم حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى، و نيت احرام به كند كه احرام مى گيرم به حج اسلام حج تمتع، و تلبيات مى گويم از

جهت عقد اين احرام از جهت آن كه واجب است هر دو قربة الى اللّه تعالى لبيك اللهم لبيك.

و در اينجا مخير است كه تلبيه را مقارن احرام دارد يا فاصله بكند، و احوط آن است كه اول مقارن سازد، و چون بر قطا رسد كه مشهور است كه آن را مدعا مى گويند هنوز بر دم نرسيده تلبيه بگويد، و چون مشرف شود بر ابطح به آواز بلند بگويد.

و بهتر آن است كه قبل از نيت اين دعا نيز بخواند:

اللهم انى اريد الحج فيسره لى وحلنى حيث حبستنى لقدرك الذى قدرت على.

و بگويد:

احرم لك شعرى و بشرى و لحمى و دمى من النساء و الثياب و الطيب، اريد بذلك وجهك و الدار الاخرة، و حلنى حيث حبستنى لقدرك الذى قدرت على.

پس تلبيه مى گويد به عنوانى كه گذشت در تلبيه و به جاى لبيك بعمرة مى گويد:

لبيك بحجة تمامها و بلاغها عليك.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 490

پس متوجه منا شود، و اگر اين دعا را بخواند در حال احرام بهتر است:

لا اله الا اللّه الحليم الكريم، لا اله الا الله العلى العظيم، سبحان الله رب السماوات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم، و الحمد للّه رب العالمين.

اللهم انى اسالك ان تجعلنى ممن استجاب لك، و آمن بوعدك، و اتبع كتابك و امرك، فانى عبدك و فى قبضتك، لا اوقى الا ما وقيت، و لا آخذ الا ما اعطيت، اللهم انى اريد ما امرت به من الحج على كتابك و سنة نبيك صلواتك عليه و آله، فقونى على ما ضعفت عنه، و يسره لى، و تقبله منى،

و تسلم منى مناسكى فى يسر منك و عافية، و اجعلنى من و فدك و حجاج بيتك الذين رضيت عنهم و ارتضيت و سميت و كنيت.

اللهم ارزقنى قضاء مناسكى فى يسر منك و عافية، و اعنى عليه و تقبله منى.

اللهم و ان عرض لى عارض يحبسنى فحلنى حيث حبستنى لقدرك الذى قدرت على، و اصرف عنى سوء القضاء و سوء القدر، و احرم لك وجهى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عظامى و عصبى من النساء و الطيب و الثياب، اريد بذلك وجهك الكريم و الدار الاخرة.

پس تلبيه كبير را بگويد، و چون متوجه منا شود بگويد:

اللهم اياك ارجو، و اياك ادعو، فبلغنى املى، و اصلح لى عملى.

و با آرام دل برود با تسبيح و تهليل و ذكر حق سبحانه و تعالى.

[آداب منى در شب عرفه]

و چون به منا رسد بگويد:

الحمد للّه الذى اقدمنيها صالحا فى عافية، و بلغنى هذا المكان.

پس بگويد:

اللهم هذه منى و هى مما مننت به علينا من المناسك، فاسألك أن تمن على بما مننت به على انبيائك فانما انا عبدك و فى قبضتك.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 491

و سنت است كه شب عرفه در منا باشد، و مشغول عبادت و طاعت الهى باشد، و بهتر آن است كه اين عبادات را خصوصا نمازها را در مسجد خيف به جاى آورد.

[آداب عرفات]

و چون نماز صبح به جاى آورد تعقيب كند تا طلوع آفتاب، و روانه عرفات شود و بگويد:

اللهم اليك صمدت، و اياك اعتمدت، و وجهك اردت، اسالك ان تبارك لى فى رحلى، و ان تقضى لى حاجتى، و ان تجعلنى ممن تباهى به اليوم من هو افضل منى.

و تلبيه بگويد تا به عرفات. و چون به عرفات رسد تلبيه را قطع كند. و چون اول زوال شود در عرفات نيت كند كه مى ايستم در عرفات از حال تا شام در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى، و در حكم نيت باشد تا فارغ شود. و واجب است كه تا شام در عرفات بماند.

و سنت است كه در تمام وقوف با طهارت باشد، و در وقت زوال غسل كند، و بارهاى خود را جمع كند، و هر چه موجب پراكندگى خاطر است از خود دور كند، و نماز ظهر و عصر را در اول وقت به جا آورد به يك اذان و دو اقامه، و وقوف كند در دست چپ كوه نسبت به كسى كه از مكه

آيد، و در پائين كوه وقوف كند در زمين هموار، و با اصحاب خود مجتمع باشند پهلوى يك ديگر، و فرجه در ميان خود نگذارند.

و بعد از نماز به ايستد و مشغول دعا شود، و روى به قبله كند، و دل خود را متوجه حق تعالى سازد، و حمد و ثناى الهى به جا آورد، و تمجيد و تهليل بكند. و هر يك از اللّه أكبر و الحمد للّه و سبحان اللّه و لا اله الا اللّه صد نوبت بگويد، و آية الكرسى صد نوبت بخواند، و صلوات بر محمد و آل محمد صد نوبت به فرستد، و إِنَّا

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 492

أَنْزَلْناهُ صد نوبت بخواند، و لا حول و لا قوة الا باللّه صد نوبت بگويد، و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ صد نوبت بخواند.

و سعى كند در دعا و تضرع براى خود و جميع خويشان و برادران مؤمن خود، و دعاهاى منقول را بخواند، خصوصا دعاى صحيفه كامله، و دعاى حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه.

و بگويد:

اللهم انى عبدك فلا تجعلنى من اخيب و فدك، و ارحم مسيرى اليك من الفج العميق، اللهم رب المشاعر كلها، فك رقبتى من النار، و اوسع على من رزقك الحلال، و ادرء عنى شر فسقة الجن و الانس، اللهم لا تمكربى، و لا تخدعنى، و لا تستدرجنى، اللهم انى اسالك بحولك و جودك و كرمك و منك و فضلك، يا اسمع السامعين، و يا ابصر الناظرين، و يا اسرع الحاسبين، و يا ارحم الراحمين، ان تصلى على محمد و آل محمد، و ان تفعل بى كذا و كذا.

و حاجت خود را نام برد.

پس دست به جانب آسمان

بر دارد و بگويد:

اللهم حاجتى اليك التى ان اعطيتنيها لم يضرنى ما منعتنى، و التى ان منعتنيها لم ينفعنى ما اعطيتنى، اسالك خلاص رقبتى من النار، اللهم انى عبدك و ملك يدك، ناصيتى بيدك، و اجلى بعلمك، اسالك ان توفقنى لما يرضيك عنى، و ان تسلم منى مناسكى التى اريتها خليلك ابراهيم صلوات اللّه عليه و دللت عليها نبيك محمدا صلى الله عليه و آله، اللهم اجعلنى ممن رضيت عمله، و اطلت عمره، و احييته بعد الموت حياة طيبة.

پس بگويد:

لا اله الا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير، و هو على كل شى ء قدير. اللهم لك الحمد كالذى تقول و خيرا مما نقول و فوق ما يقول القائلون.

اللهم لك صلاتى و نسكى و محياى و مماتى، و لك تراثى و بك حولى و منك قوتى.

اللهم انى اعوذ بك من الفقر، و من وسواس الصدر، و من شتات الامر، و من عذاب

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 493

القبر. اللهم انى اسالك خير الرياح، و اعوذ بك من شر ما تجى ء به الرياح، و اسالك خير الليل و خير النهار.

اللهم اجعل فى قلبى نورا، و فى سمعى و بصرى نورا، و لحمى و دمى و عظامى و عروقى و مقعدى و مقامى و مدخلى و مخرجى نورا، و اعظم لى نورا يا رب يوم القاك، انك على كل شى ء قدير.

و تا تواند در اين روز از خيرات و تصدقات تقصير نكند، خصوصا بنده آزاد كردن. و ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه صد بار بگويد،

و اشهد ان لا اله الا اللّه

وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير.

صد بار.

پس ده آيه اول سوره البقره را بخواند، و ديگر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ سه نوبت بخواند و آيه سخره:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً.

تا به آخر بخواند. پس معوذتين بخواند.

پس حمد بر نعم الهى همه بكند و يك يك را به شمارد آنچه داند از اهل و مال و نعمت و دفع بلا و بگويد:

اللهم لك الحمد على نعمائك التى لا تحصى بعدد، و لا تكافى ء بعمل.

و صلوات بر محمد و آل محمد بسيار به فرستد، و بگويد:

اسالك يا اللّه يا رحمن بكل اسم هولك، و اسالك بقوتك و قدرتك و عزتك، و بجميع ما احاط به علمك، و باركانك كلها، و بحق رسولك، صلواتك عليه و آله، و باسمك الاكبر الاكبر، و باسمك العظيم الذى من دعاك به كان حقا عليك ان لا ترده، و ان تعطيه ما سأل، ان تغفرلى جميع ذنوبى، و جميع علمك فى.

و هر حاجتى كه داشته باشد از حق تعالى طلب كند، و دعا كند

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 494

كه توفيق حج بيابد در سال آينده و هر سالى. و هفتاد مرتبه بگويد اسال اللّه الجنة. و هفتاد مرتبه استغفر اللّه ربى و اتوب اليه بگويد.

پس بخواند دعائى را كه جبرئيل در اين مقام به حضرت آدم عليه السلام تعليم نمود براى قبول توبه او:

سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت، عملت سوءا و

ظلمت نفسى، و اعترفت بذنبى، فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوءا و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى، فاغفرلى انك انت خير الغافرين، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوءا و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى، فاغفرلى انك انت التواب الرحيم.

و چون آفتاب فرو رود بگريد و بگويد:

اللهم انى اعوذ بك من الفقر، و من تشتت الامر، و من شر ما يحدث بالليل و النهار، امسى ظلمى مستجيرا بعفوك، و امسى خوفى مستجيرا بامانك، و امسى ذلى مستجيرا بعزك، و امسى وجهى الفانى مستجيرا بوجهك الباقى، يا خير من سئل، و يا اجود من اعطى، و يا ارحم من استرحم، جللنى برحمتك، و البسنى عافيتك، و اصرف عنى شر جميع خلقك.

پس روانه جانب مشعر الحرام شود با آرام تن و آرام دل و استغفار، و اين دعا را در وقت رفتن بخواند:

اللهم لا تجعله آخر العهد من هذا الموقف، و ارزقنيه ابدا ما ابقيتنى، و اقلبنى اليوم مفلحا منجحا مستجابا لى مرحوما مغفورا لى بافضل ما ينقلب به اليوم احد من و فدك و حجاج بيتك الحرام، و اجعلنى اليوم من اكرم و فدك عليك، و اعطنى افضل ما اعطيت احدا منهم من الخير و البركة و الرحمة و الرضوان و المغفرة، و بارك لى فيما ارجع اليه من اهل او مال او قليل او كثير، و بارك لهم فى.

و بسيار بگويد:

اللهم اعتقنى من النار.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 495

[آداب مشعر الحرام]

پس چون در وقت رفتن به مشعر الحرام به تل سرخ رسد از دست راست راه بگويد:

اللهم ارحم موقفى، و زد

فى عملى، و سلم لى دينى، و تقبل مناسكى.

و بسيار بگويد:

اللهم اعتق رقبتى من النار.

و نماز شام و خفتن را تأخير كند تا مشعر الحرام، و اگر چه سه يك شب به گذرد، و اگر نتواند رسيد در راه به كند، و جمع كند ميان هر دو نماز به يك اذان و اقامه، و نافله شام را بعد از خفتن بجا آورد. و احوط آن است كه چون داخل مشعر الحرام شود نيت كند كه شب به روز مى آورم در مشعر الحرام در حج اسلام حج تمتع قربة الى اللّه.

و مستحب است كه در شكم وادى فرود آيد از جانب راست راه، و اين دعا بخواند:

اللهم انى اسألك ان تجمع لى فيها جوامع الخير، اللهم لا تؤيسنى من الخير الذى سألتك ان تجمعه لى فى قلبى، ثم اطلب اليك ان تعرفنى ما عرفت اوليائك فى منزلى هذا، و ان تقينى جوامع الشر.

و تا مقدور باشد اين شب را به عبادت به سر آورد. و سنت است كه در اين شب هفتاد سنگ ريزه بر دارد براى رمى جمرات.

و چون صبح شود نيت كند كه مى ايستم در مشعر الحرام تا طلوع آفتاب در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و واجب است كه تا طلوع آفتاب به ماند. و سنت است كه غسل به كند، و با وضو باشد، و در حال وقوف به ايستد و دعاهاى منقول را بخواند، و حمد و ثناى الهى بجا آورد، و نعمتهاى الهى را

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 496

بسيار ياد كند، و صلوات بر محمد و آل محمد به فرستد.

و بگويد:

اللهم رب المشعر الحرام فك رقبتى من

النار، و اوسع على من رزقك الحلال، و ادرء عنى شر فسقة الجن و الانس. اللهم أنت خير مطلوب اليه و خير مدعو و خير مسؤول، و لكل و افد جائزة فاجعل جائزتى فى موطنى هذا ان تقيلنى عثرتى، و تقبل معذرتى، و ان تجاوز خطيئتى، ثم اجعل التقوى من الدنيا زادى، و اقلبنى مفلحا منجحا مستجابا لى بافضل ما يرجع به احد من و فدك و حجاج بيتك الحرام.

و دعا بسيار به كند از جهت خود و پدر و مادر و برادران مؤمن و اهل و مال و فرزندان. و چون آفتاب بر كوه ثبير بتابد اعتراف به گناهان به كند، و هفت نوبت استغفار كند و روانه منا شود با ذكر و استغفار و سكينه و وقار. و چون به وادى محسر به رسد تند برود مانند شتر اگر پياده باشد، و اگر سواره باشد تند به راند راحله خود را صد گام.

و در وقت تند رفتن بگويد:

اللهم سلم عهدى، و اقبل توبتى، واجب دعوتى، و اخلفنى فيمن تركت بعدى، رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انك انت الاعز الاكرم.

[آداب منى]
اشاره

پس چون داخل منا شود بگويد:

اللهم هذه منى، و هى مما مننت به علينا من المناسك، فاسألك ان تمن على بما مننت به على انبيائك، فانما انا عبدك و فى قبضتك.

[آداب رمى]

پس واجب است كه به نزد جمره عقبه آيد، و نيت كند كه اين جمره را به هفت سنگ مى زنم در حج اسلام حج تمتع ادا از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و هفت عدد سنگ ريزه مى بايد يك يك بر جمره به زند.

و واجب است كه اين سنگها را از حرم بر دارد، و مرتبه ديگر

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 497

بر جمره نينداخته باشند. و سنت است كه رنگين باشند، سرمه اى باشند يا رنگ ديگر، و نقطه نقطه باشند و سست باشند، و به قدر بند انگشت باشند. و مستحب است كه در وقت انداختن پياده باشد و احوط آن است كه با وضو باشد.

و چون سنگ ريزه ها را در دست گيرد پيش از انداختن اين دعا بخواند:

اللهم هؤلاء حصياتى، فاحصهن لى و ارفعهن فى عملى.

و با هر سنگ كه اندازد اين دعا بخواند:

اللّه اكبر، اللهم ادحر عنى الشيطان، اللهم تصديقا بكتابك و على سنة نبيك صلى اللّه عليه و آله. اللهم اجعله حجا مبرورا، و عملا مقبولا، و سعيا مشكورا، و ذنبا مغفورا.

و ميانه او و جمره ده ذرع باشد يا پانزده ذرع، و پشت به قبله كند و روى به جمره، و سنگ را بر انگشت مهين گذارد، و به ناخن انگشت شهادت بيندازد.

و چون فارغ شود و بجاى خود بر گردد بگويد:

اللهم بك و ثقت و عليك توكلت، فنعم الرب و نعم المولى و نعم النصير.

[آداب هدى]

پس واجب است كه شتر يا گاو يا گوسفند به كشد، و نيت كند كه ذبح مى كنم اين هدى را در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة

الى اللّه تعالى. و واجب است كه در روز عيد به كشد پيش از سر تراشيدن، و بعد از رمى جمره.

و اگر شتر كشد بايد شتر پنج ساله پا در شش به كشد، و اگر گاو يا بز كشد اقلا يك ساله پا در دو به كشد، و اگر گوسفند كشد احوط آن است كه هفت ماهه پا در هشت باشد. و بايد كه معيوب و خصى نباشد، و بسيار لاغر نباشد. و سنت است كه بسيار فربه باشد، و آن را به عرفات برده باشند.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 498

و در وقت ذبح يا نحر اين دعا بخواند:

وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المشركين، ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للّه رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انا من المسلمين، اللهم منك و لك بسم اللّه و الله اكبر اللهم تقبل منى.

و بهتر آن است كه خود به كشد، و اگر نه دست بر بالاى دست كشنده به گذارد و قوت كند. و احوط آن است كه بعد از كشتن سه قسمت كند، و يك حصه را از براى خود قرار دهد و از آن بخورد اگر چه اندكى باشد، و در وقت خوردن نيت كند كه مى خورم گوشت قربانى حج اسلام حج تمتع را از جهت رضاى الهى. و بهتر آن است كه تتمه سه يك خود را تصدق كند، و سه يك ديگر به قانع و معتر دهد.

و در خبر است كه قانع كسى است كه هر چه از جهت او فرستى قانع باشد، و معتر كسى است كه از او غنى تر باشد

و از تو سؤال نمى كند، و از جهت او بيشتر مى بايد فرستاد.

و بهتر اين است كه اين هر دو از ياران و مصاحبان و دوستان اين كس باشند، و چون به ايشان دهد يا از جهت ايشان فرستد نيت كند كه اين گوشت هدى حج اسلام حج تمتع را مى دهم يا مى فرستم از جهت قانع و معتر قربة الى اللّه.

و سه يك ديگر را به فقرا و مساكين دهد، و نيت كند كه تصدق مى كنم اين گوشت هدى حج اسلام حج تمتع را قربة الى اللّه تعالى.

[آداب حلق]

و بعد از اين واجب است سر تراشيدن يا تقصير كردن از مو يا ناخن، و متعين است زنان را تقصير، و سر تراشيدن بهتر است خصوصا نو حاجى را.

و چون سر تراشد نيت كند در ابتداى سر تراشيدن كه سر مى تراشم

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 499

از جهت محل شدن از احرام حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه. و بهتر آن است كه دلاك نيز نيت كند.

و مستحب است كه روى به قبله كند و ابتدا به جانب راست پيش سر به كند و اين دعا بخواند:

اللهم اعطنى بكل شعرة نورا يوم القيامة.

و موى سر را دفن كند. و احوط آن است كه تمام سر را به تراشد به حيثيتى كه موئى از آن نماند، و در تقصير مسما كافى است.

و احوط آن است كه از اطراف سر و ريش و شارب موى به گيرد، و ناخنها را به گيرد.

و در وقت تقصير نيت كند كه تقصير مى كنم از جهت محل شدن از احرام حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب

است قربة الى اللّه.

[آداب اعمال مكه بعد از مناسك منى]

و چون از اين اعمال فارغ شود بهتر آن است كه باز در روز عيد به مكه آيد از جهت دو طواف و سعى، و اگر متعذر باشد روز يازدهم بيايد و احوط آن است كه ديگر تأخير نكند.

و چون به مكه آيد سنت است كه غسل كند و ناخنها بگيرد و شارب به گيرد، و متوجه شود با ذكر و تمجيد و تعظيم الهى، و صلوات بر محمد و آل او آنچه مقدور باشد.

و چون به در مسجد آيد بگويد:

اللهم اعنى على نسكى، و سلمنى له و سلمه لى، و اسألك مسألة العليل الذليل المعترف بذنبه ان تغفر لى ذنوبى، و ان ترجعنى بحاجتى، اللهم انى عبدك، و البلد بلدك و البيت بيتك، جئت اطلب رحمتك و اؤم طاعتك، متبعا لا مرك، راضيا بقدرك، اسألك مسألة المضطر اليك المطيع لا مرك، المشفق من عذابك، الخائف لعقوبتك ان تبلغنى عفوك و تجيرنى من النار برحمتك.

پس به نزد حجر الاسود آيد و استلام و تقبل و ساير آداب كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 500

در طواف عمره گذشت به عمل آورد، و اللّه اكبر بگويد، و نيت كند مقارن اول شوط كه هفت شوط طواف زيارت خانه كعبه مى كنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى.

و به همان عنوان كه در عمره مذكور شد هفت شوط طواف كند و بعد از آن دو ركعت نماز در پشت مقام ابراهيم بجا آورد، و نيت كند كه دو ركعت نماز طواف حج اسلام حج تمتع مى كنم از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و

به نحوى كه گذشت تمام كند.

پس به نزد حجر الاسود آيد و آن را به بوسد و اللّه أكبر بگويد، و اعمالى كه در عمره مذكور شد به عمل آورد متوجه صفا شود، پس هفت شوط سعى كند ميان صفا و مروه به نحوى كه گذشت، و نيت چنين كند كه هفت شوط سعى مى كنم ميان صفا و مروه در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

پس باز به نزد خانه كعبه آيد، و به عنوان سابق هفت شوط طواف نساء به كند، و چنين نيت كند كه هفت شوط طواف نساء مى كنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

پس در مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز بجا آورد به نحوى كه گذشت، و نيت كند كه دو ركعت نماز طواف نساء مى كنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه.

و اين طواف نساء واجب است در حج تمتع و قران و افراد و عمره مفرده، و در عمره تمتع طواف نساء نيست.

و بدان كه چون سر مى تراشد يا تقصير مى كند محل مى شود از

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 501

هر چه احرام از آن گرفته است مگر زنان و صيد، و احوط ترك بوى خوش است تا طواف زيارت به كند، بعد از آن حلال مى شود بر او بوى خوش. و احوط آن است كه تا سعى نكند نيز از بوى خوش اجتناب كند، و چون طواف نساء كرد زنان بر وى حلال مى شوند.

و احوط اجتناب از صيد احرامى است تا بعد از طواف نساء، بلكه

تا بعد از انقضاى ايام تشريق. و اولا آن است كه رخت دوخته نپوشد تا سعى ميان صفا و مروه به كند، و بوى خوش نكند تا طواف نساء به كند.

[آداب بيتوته ليالى تشريق]

پس واجب است كه در منا شب به روز آورد در شب يازدهم و دوازدهم، اگر در حال احرام از صيد و زنان اجتناب كرده باشد، مگر آن كه غروب آفتاب شود در شب سيزدهم و او در منا باشد كه واجب است كه آن شب را نيز در آنجا باشد، و اگر كسى از شكار و زنان اجتناب نكرده است واجب است كه در شب سيزدهم نيز در منا باشد.

و در اول شام هر شب نيت مى كند كه در اين شب در منا مى باشم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه تعالى، و واجب است كه هر شبى كه در منا مى ماند روزش سه جمره را هر جمره به هفت سنگ به زند به نحوى كه گذشت.

و واجب است كه اول جمره اولى را به زند، پس جمره وسطى، پس جمره عقبه، و اگر بر عكس كند اعاده كند تا ترتيب حاصل شود. و وقتش از طلوع آفتاب است تا غروب، و اولى و احوط آن است كه نزد زوال بيندازد.

و مستحب است كه در اين سه روز از منا بيرون نرود، و در جمره اولى و وسطى روى به قبله كند، و جمره را به دست راست گيرد، و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 502

حمد و ثناى الهى بجا آورد، و صلوات بر محمد و آل محمد به فرستد، پس اندكى پيش رود و بگويد اللهم تقبل منى، پس

اندكى نزديك تر رود و دعائى كه در رمى جمره در روز عيد گذشت بخواند.

و نيت كند كه جمره اولى را به هفت سنگ مى زنم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجب است قربة الى اللّه، و همچنين جمره وسطى و جمره عقبه را نيت مى كند، و با هر سنگ كه مى اندازد اللّه اكبر مى گويد، و اگر دعاى سابق را بخواند بهتر است، و در جمره عقبه پشت به قبله مى كند و نمى ايستد نزد آن براى دعا.

و تكبير سنت است در منا، و بعضى واجب دانسته اند عقيب پانزده نماز كه اولش ظهر روز عيد است، و آخرش صبح روز سيزدهم، و در شهرهاى ديگر عقيب ده نماز بعد از هر نماز مى گويد:

اللّه أكبر الله اكبر، لا اله الا الله و الله أكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، و الحمد لله على ما ابلانا.

و سنت است كه در ايام منا نمازهاى واجب و سنت را در مسجد خيف بجا آورد، و صد ركعت نماز، و صد مرتبه گفتن سبحان اللّه، و صد مرتبه لا اله الا اللّه، و صد مرتبه الحمد للّه در اين مسجد ثواب عظيم دارد.

[آداب خروج از مكه و طواف وداع]

و چون به مكه بر گردد سنت است كه داخل كعبه شود، و سنت است كه پيش از دخول غسل به كند، و پا برهنه داخل شود، و در وقت داخل شدن هر دو حلقه در را به گيرد و بگويد:

اللهم البيت بيتك، و العبد عبدك، و قد قلت و من دخله كان آمنا، فآمنى من عذابك، و اجرنى من سخطك.

پس داخل شود و بگويد:

اللهم

انك قلت و من دخله كان آمنا، فآمنى من عذابك عذاب النار.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 503

پس دو ركعت نماز گذارد ميان دو ستون بر سنگ سرخ، و در ركعت اول حم سجده، و در ركعت دوم عدد آيات آن از قرآن بخواند، و در گوشه هاى كعبه نماز گذارد.

و بگويد:

اللهم من تهيا و تعبا واعد و استعد لوفادة الى مخلوق رجاء رفده و جوائزه و نوافله و فواضله، فاليك كانت يا سيدى تهيئتى و تعبئتى و اعدادى و استعدادى رجاء رفدك و جائزتك و نوافلك، فلا تخيب اليوم رجائى، يا من لا يخيب سائله، و لا ينقص نائله، فانى لم آتك اليوم بعمل صالح قدمته، و لا شفاعة مخلوق رجوته، و لكنى اتيتك مقرا بالذنوب و الاساءة على نفسى، فانه لا حجة لى و لا عذر، فاسألك يا من هو كذلك ان تصلى على محمد و آل محمد، و ان تعطينى مسألتى و تقيلنى عثرتى، و تقلبنى برغبتى، و لا تردنى محروما و لا مجبوها و لا خائبا، يا عظيم يا عظيم يا عظيم، ارجوك للعظيم، اسألك يا عظيم ان تغفر لى الذنب العظيم لا اله الا انت.

و به سجده رود، و در حال سجده اين دعا بخواند:

لا يرد غضبك الا حلمك، و لا يجير من عذابك الا رحمتك، و لا ينجى منك الا التضرع اليك، فهب لى يا الهى فرجا بالقدرة التى بها تحيى اموات العباد، و بها تنشر ميت البلاد، و لا تهلكنى يا الهى غما حتى تستجيب لى دعائى، و تعرفنى الاجابة.

اللهم ارزقنى العافية الى منتهى اجلى، و لا تشمت بى عدوى، و لا تمكنه من عنقى، من ذا الذى

يرفعنى ان وضعتنى، و من ذا الذى يضعنى ان رفعتنى و ان اهلكتنى، فمن ذا الذى يعرض لك فى عبدك او يسألك عن امرك، فقد علمت يا الهى انه ليس فى حكمك ظلم، و لا فى نقمتك عجلة، انما يعجل من يخاف الفوت، و انما يحتاج الى الظلم الضعيف، و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوا كبيرا.

فلا تجعلنى للبلاء غرضا، و لا لنقمتك نصبا، و مهلنى و نفسنى و اقلنى عثرتى، و لا ترد يدى فى نحرى، و لا تتبعنى ببلاء على اثر بلاء، فقد ترى ضعفى و قلة حيلتى و تضرعى اليك، و وحشتى من الناس و انسى بك، اعوذ بك اليوم فاعذنى، و استجير بك فاجرنى.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 504

و استعين بك على الضراء فاعنى، و استنصرك فانصرنى، و اتوكل عليك فاكفنى، و اؤ من بك فآمنى، و استهديك فاهدنى، و استرحمك فارحمنى، و استغفرك مما تعلم فاغفرلى، و استرزقك من فضلك الواسع فارزقنى، و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم.

پس به ركنى آيد كه محاذى حجر الاسود است و شكم خود را بر آن به مالد و بگويد:

يا واحد يا احد يا ماجد يا قريب يا بعيد يا عزيز يا حكيم لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين. هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء.

پس دور ستون به گردد و شكم و پشت خود را به آن ستون به مالد، و همين دعا را به خواند، و دست و بدن به همه اركان به مالد، خصوصا ركن يمانى، و نماز واجب را در كعبه نگذارد.

و چون بيرون آيد بگويد:

اللّه اكبر الله اكبر الله اكبر، اللهم لا تجهد

بلاءنا، ربنا و لا تشمت بنا اعداءنا، فانك انت الضار النافع.

پس چون از نردبان پائين آيد نردبان را بر دست چپ گيرد، و نزديك كعبه دو ركعت نماز به كند.

و چون خواهد كه از مكه معظمه بيرون آيد هفت شوط طواف وداع به كند، و اگر تواند در هر شوطى دست يا بدن به حجر الاسود و ركن يمانى به رساند، و اگر نتواند در شوط اول و آخر به رساند، و اگر نتواند باكى نيست. پس به نزد مستجار آيد و در بغل گيرد و دعاهاى سابق را بخواند.

پس بيايد به نزد حجر الاسود، و شكم خود را به خانه به رساند، و يك دست را بر حجر گذارد، و دست ديگر را به جانب در خانه به گشايد، و حمد و ثناى الهى بجا آورد، و صلوات بر محمد و آل او به فرستد.

پس بگويد:

اللهم صل على محمد عبدك و رسولك و امينك و حبيبك و نجيبك و خيرتك من

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 505

خلقك، اللهم كما بلغ رسالاتك و جاهد فى سبيلك و صدع بامرك و اوذى فيك و فى جنبك حتى اتاه اليقين.

اللهم اقلبنى مفلحا منجحا مستجابا لى بافضل ما يرجع به احد من و فدك من المغفرة و البركة و الرحمة و الرضوان و العافية مما يسعنى ان اطلب، فاسألك ان تعطينى مثل الذى اعطيته، و فضلا من عندك تزيدنى عليه، اللهم ان امتنى فاغفر لى، و ان احييتنى فارزقنيه من قابل، اللهم لا تجعله آخر العهد من بيتك.

اللهم انى عبدك و ابن عبدك و ابن امتك، حملتنى على دابتك، و سيرتنى فى بلادك حتى ادخلتنى حرمك و امنك، و قد كان فى حسن ظنى

بك ان تغفر لى ذنوبى، فان كنت قد غفرت لى ذنوبى فازدد عنى رضا، و قربنى اليك زلفى و لا تباعدنى، و ان كنت لم تغفر لى فمن الان فاغفر لى قبل ان تناى عن بيتك دارى.

و هذا اوان انصرافى ان كنت اذنت لى غير راغب عنك و لا عن بيتك، و لا مستبدل بك و لا به، اللهم احفظنى من بين يدى و من خلفى و شمالى حتى تبلغنى اهلى، و اكفنى مؤونة عبادك و عيالى، فانك ولى ذلك من خلقك و منى.

و دست به در گيرد و بگويد:

المسكين على بابك، فتصدق عليه بالجنة.

پس به نزد چاه زمزم آيد و از آنجا به نوشد، پس بيرون آيد و بگويد:

آئبون تائبون عابدون لربنا حامدون الى ربنا، راغبون الى ربنا راجعون.

پس به سجده رود و سجده طويل بجاى آورد، و از باب الحناطين كه برابر ركن شامى است بيرون رود روى به كعبه، و از پشت بيرون رود و بگويد:

انقلب على ان لا اله الا اللّه.

و سنت است كه در وقت بيرون آمدن از مكه يك درهم خرما به خرد و تصدق كند تا كفاره چيزهائى باشد كه شايد از روى جهالت

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 506

از وى واقع شده باشد، مثل آن كه بدن خارانيده باشد، يا شپشى از بدن او افتاده باشد يا مانند آن.

و سنت است كه عزم كند بر عود، و از حق سبحانه و تعالى طلب كند كه مرتبه ديگر بر گردد به حج بيت اللّه الحرام و زيارت سيد انام و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و سنت است سيصد و شصت طواف كردن در ايام حج بعدد ايام سال،

پس اگر نتواند سيصد و شصت شوط به كند.

[آداب مدينه]
اشاره

و مستحب است كه چون متوجه مدينه شود در معرس نبى صلى اللّه عليه و آله فرود آيد، و آن مسجدى است نزديك مسجد شجره، و اگر وقت نماز باشد بجا آورد، و اندكى بخوابد خواه در شب باشد و خواه در روز.

و احوط آن است كه در حرم مدينه مشرفه كه آن از عير تا و عير است درخت و گياه آن را نكند، و از سنگستان ليلى تا سنگستان و اقم صيد نكند.

و زيارت حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها در سه موضع به كند، يكى در خانه آن حضرت، و اظهر آن است كه در آنجا مدفون است، و ديگر در روضه اى كه آن ميان قبر و منبر است، و ديگر در بقيع نزد فرزندان آن حضرت.

و مستحب است مجاورت در مدينه مشرفه. و سنت است كه نماز كند ميانه قبر و منبر كه آن روضه است، و روزه دارد سه روز در مدينه از براى حاجت، روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و شب چهار شنبه نماز گذارد نزد ستون أبى لبابه، و شب پنجشنبه نماز گذارد نزد ستونى كه پهلوى مقام رسول خدا است صلى اللّه عليه و آله، و شب جمعه نيز نزد آن ستون رود، و در آن شب و روز نماز گذارد.

و اگر ممكن باشد در اين سه روز حرف لغو نگويد، و از مسجد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 507

بيرون نرود مگر به واسطه حاجتى، و خواب نكند در شب و روز، پس روز جمعه حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و صلوات بر محمد و آل او

به فرستد، و حاجات خود را به طلبد.

و اين دعا بخواند:

اللهم ما كانت لى اليك من حاجة شرعت انا فى طلبها و التماسها او لم اشرع، سألتكها او لم اسألكها، فانى اتوجه اليك بنبيك محمد نبى الرحمة صلى اللّه عليه و آله فى قضاء حوائجى صغيرها و كبيرها.

البته حاجت او روا مى شود انشاء اللّه.

و سنت است كه به مساجد مدينه طيبه رود و در آنها نماز گذارد، مثل مسجد أحزاب، و مسجد فتح، و مسجد فضيح، و مسجد قبا، و مشربه ام ابراهيم، و به زيارت قبور شهدا رود خصوصا قبر حمزه عليه السلام. و مكروه است خواب كردن در مساجد خصوصا مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.

[زيارت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم]

و چون داخل مدينه شود غسل دخول به كند، و غسل زيارت آن حضرت به كند، و از باب جبرئيل داخل مسجد شود.

و چون داخل شود بگويد:

السلام عليك يا رسول اللّه، السلام عليك يا حبيب الله، السلام عليك يا صفوة الله، السلام عليك يا امين الله، اشهد انك قد نصحت لامتك، و جاهدت فى سبيل اللّه، و عبدته حتى اتاك اليقين، فجزاك الله افضل ما جزى نبيا عن امته، اللهم صل على محمد و آل محمد افضل ما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

پس مى آيد تا نزد ستون پيش از جانب راست قبر نزد سر قبر، و نزد گوشه قبر مى ايستد روى به قبله و دوش چپ به جانب قبر مى كند و دوش راست به جانب منبر و مى گويد:

اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، و اشهد

بيست و پنج رساله فارسى، متن،

ص: 508

انك رسول الله، و اشهد انك محمد بن عبد الله، و اشهد انك قد بلغت رسالات ربك، و نصحت لامتك، و جاهدت فى سبيل اللّه، و عبدت الله حق عبادته حتى اتاك اليقين بالحكمة و الموعظة الحسنة، و اديت الذى عليك من الحق، و انك قد رؤفت بالمؤمنين، و غلظت على الكافرين، فبلغ اللّه بك افضل شرف محل المكرمين، الحمد لله الذى استنقذنا بك من الشرك و الضلالة.

اللهم فاجعل صلواتك و صلوات ملائكتك المقربين و عبادك الصالحين و انبيائك المرسلين و اهل السماوات و الارضين و من سبح لك يا رب العالمين من الاولين و الاخرين على محمد عبدك و رسولك و نبيك و امينك و نجيك و حبيبك و صفيك و خاصتك و صفوتك و خيرتك من خلقك، اللهم اعطه الدرجة الرفيعة، و آته الوسيلة من الجنة، و ابعثه مقاما محمودا يغبطه به الاولون و الاخرون.

اللهم انك قلت وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً، و انى اتيت نبيك مستغفرا تائبا من ذنوبى، و انى اتوجه بك الى اللّه ربى و ربك ليغفر لى ذنوبى.

و اگر حاجتى دارد پشت به قبر و روى به قبله آورد و دستها بردارد و حاجت خود را طلب كند كه انشاء اللّه برآورده مى شود، و اين دعا را در اين حال بخواند:

اللهم اليك الجات امرى، و الى قبر محمد عبدك و رسولك صلواتك عليه و آله اسندت ظهرى، و القبلة التى رضيت لمحمد صلى اللّه عليه و آله استقبلت، اللهم انى اصبحت لا املك لنفسى خير ما ارجو لها، و لا ادفع عنها شر ما احذر عليها،

و اصبحت الامور بيدك، فلا فقير افقر منى، إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ.

اللهم ارددنى منك بخير فانه لاراد لفضلك، اللهم انى اعوذ بك من ان تبدل اسمى او تغير جسمى او تزيل نعمتك عنى، اللهم كرمنى منك بالتقوى، و جملنى بالنعم، و اعمرنى بالعافية، و ارزقنى شكر العافية.

پس به مقام جبرئيل آيد زير ناودان و بگويد:

اى جواد اى كريم اى قريب اى بعيد، اسألك ان تصلى على محمد و اهل بيته،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 509

و أسألك ان ترد على نعمتك.

و هر زنى كه مبتلا باشد به خون استحاضه چون اين دعا را مى خواند البته پاك مى شود.

پس به نزد منبر آيد و چشمها و روى خود را به رمانهاى منبر مالد كه شفاى چشم است، و به ايستد نزد آن و حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و حاجات خود را به طلبد، و هر چند داخل مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شود يا بيرون رود صلوات بر آن حضرت و آل او به فرستد.

[زيارت حضرت زهرا سلام اللّه عليها]

و محمد بن بابويه القمى رضى اللّه عنه در زيارت حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها ذكر كرده است كه غسل كردم و به خانه حضرت فاطمه عليها السلام رفتم از نزد ستونى كه داخل آن مى شوى از باب جبرئيل عليه السلام به پشت آن حظيره كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در آنجا است، پس ايستادم نزد آن حظيره و دست چپ من به جانب آن حظيره بود و پشت به قبله كردم و روى به آن حضرت و گفتم:

السلام عليك يا بنت رسول اللّه، السلام عليك يا بنت نبى

الله، السلام عليك يا بنت حبيب اللّه، السلام عليك يا بنت خليل الله، السلام عليك يا بنت صفى الله، السلام عليك يا بنت امين الله، السلام عليك يا بنت خير خلق الله، السلام عليك يا بنت افضل انبياء اللّه و رسله و ملائكته، السلام عليك يا بنت خير البرية، السلام عليك يا سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين.

السلام عليك يا زوجة ولى اللّه و خير الخلق بعد رسول الله، السلام عليك يا ام الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة، السلام عليك ايتها الرضية المرضية، السلام عليك ايتها الفاضلة الزكية، السلام عليك ايتها الحورية الانسية، السلام عليك ايتها التقية النقية، السلام عليك ايتها المحدثة العليمة.

السلام عليك ايتها المظلومة المغصوبة، السلام عليك ايتها المضطهدة المقهورة،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 510

السلام عليك يا فاطمة بنت رسول اللّه و رحمة الله و بركاته صلى الله عليك و على روحك و بدنك.

اشهد انك مضيت على بينة من ربك، و ان من سرك فقد سر رسول اللّه صلى الله عليه و آله، و من جفاك فقد جفا رسول اللّه صلى الله عليه و آله، و من آذاك فقد آذى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، و من وصلك فقد وصل رسول الله، و من قطعك فقد قطع رسول اللّه صلى الله عليه و آله، لانك بضعة منه و روحه التى بين جنبيه، كما قال افضل سلام الله و صلواته عليه.

اشهد اللّه و رسوله و ملائكته انى راض عمن رضيت عنه، ساخط على من سخطت عليه، متبرى ء ممن تبرءت منه، موال لمن و اليت، معاد لمن عاديت، مبغض لمن ابغضت، محب لمن احببت، و كفى بالله شهيدا

و حسيبا و جازيا و مثيبا.

[زيارت قبور شهدا]

و چون به قبور شهدا رود بگويد: السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، و هفت بار إِنَّا أَنْزَلْناهُ بخواند.

و چون به مسجد فتح رود بگويد:

يا صريخ المكروبين، و يا مجيب دعوة المضطرين، اكشف عنى غمى و همى و كربى، كما كشفت عن نبيك صلواتك عليه و اله همه و غمه و كربه، و كفيته هول عدوه فى هذا المكان.

[زيارت وداع رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم]

و چون خواهد كه از مدينه طيبه بيرون رود بيايد نزد سر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و بگويد از روى وداع:

صلى اللّه عليك، السلام عليك لا جعله الله آخر تسليمى عليك، اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارة قبر نبيك صلواتك عليه و آله، و ان توفيتنى قبل ذلك فانى اشهد فى مماتى على ما اشهد فى حياتى ان لا اله الا انت و ان محمدا عبدك و رسولك.

[زيارت ائمه بقيع]

و چون به بقيع رود جامه هاى پاك به پوشد و با خضوع و خشوع متوجه شود، و غسل زيارت به كند و رخصت طلب كند، پس اگر گريان شود داخل شود و الا صبر كند تا او را رقتى حاصل شود.

پس چون داخل شود پاى راست پيش گذارد، و خود را به ضريح مقدس به رساند و به بوسد، و در برابر قبر ائمه صلوات اللّه عليهم

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 511

اجمعين به ايستد و بگويد:

السلام عليكم ائمة الهدى، السلام عليكم اهل التقوى، السلام عليكم الحجة على اهل الدنيا، السلام عليكم القوام فى البرية بالقسط، السلام عليكم اهل الصفوة، السلام عليكم اهل النجوى، اشهد انكم قد بلغتم و نصحتم و صبرتم فى ذات اللّه و كذبتم و اسى ء اليكم فغفرتم.

و اشهد انكم الائمة الراشدون المهديون، و ان طاعتكم مفروضة، و ان قولكم الصدق، و انكم دعوتم فلم تجابوا، و امرتم فلم تطاعوا، و انكم دعائم الدين و اركان الارض، و لم تزالوا بعين اللّه ينسخكم فى اصلاب كل مطهر، و ينقلكم فى ارحام المطهرات، لم تدنسكم الجاهلية الجهلاء، و لم تشرك فيكم فتن الاهواء، طبتم و طاب منبتكم من بكم علينا ديان

الدين.

فجعلكم فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه، و جعل صلاتنا عليكم رحمة لنا و كفارة لذنوبنا اذ اختاركم لنا، و طيب خلقنا بكم و بما من به علينا من ولايتكم، و كنا عندكم مسلمين بفضلكم معترفين بتصديقنا اياكم.

و هذا مقام من اسرف و اخطأ و استكان و اقر بما جنا و رجا بمقامه الخلاص، و ان يستنقذه بكم مستنقذ الهلكى من الردى، فكونوا لى شفعاء، فقد وفدت اليكم اذ رغب عنكم اهل الدنيا، و اتخذوا آيات اللّه هزوا و استكبروا عنها.

يا من هو قائم لا يسهو، و دائم لا يلهو، و محيط بكل شى ء، لك المن بما وفقتنى و عرفتنى بما ائتمنتنى عليهم اذ صد عنهم عبادك و جهلوا معرفتهم، و استخفوا بحقهم و مالوا الى سواهم، فكانت المنة لك و منك على مع اقوام خصصتهم بما خصصتنى به فلك الحمد اذ كنت عندك فى مقامى هذا مذكورا مكتوبا، و لا تحرمنى ما رجوت و لا تخيبنى فيما دعوت.

پس طرف راست روى خود را بر قبر گذارد و دعا كند از روى تضرع. پس طرف چپ روى خود را به گذارد و از حق سبحانه و تعالى بخواهد به حق آن حضرات كه آن حضرات را شفيع او كند. پس هشت ركعت نماز به گذارد از جهت هر امامى دو ركعت نماز و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 512

هديه آن حضرت كند.

و بعد از آن دعاهاى منقول را بخواند، و اگر نه هر دعائى كه داند خوب است. و چون دعا كند مؤمنان را با خود شريك كند، و بعد از آن قرآن بخواند و هديه قبور آن حضرات كند

از جهت تعظيم ايشان، و بداند كه او نفع مى يابد از اينها نه ايشان، پس هر حاجتى كه دارد بخواهد كه برآورده مى شود انشاء اللّه.

بعد از آن تصدق كند بر خدام و محتاجان آن بقعه مشرفه، و بهترين زيارات زيارت جامعه كبيره است، بايد كه تا ممكن باشد آن را نيز بخواند.

تمت الرسالة و الصلاة على محمد خاتم الرسالة و أهل بيته الطاهرين و حرر فى شهر شوال المكرم من شهور سنة ثمانين بعد الالف.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 513

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

احكام جزيه

اشاره

بايد دانست كه به اتفاق علماى اماميه رضوان اللّه عليهم جزيه مخصوص اهل كتاب است، يعنى يهود كه تورات دارند، و نصارا كه انجيل دارند، و گبران كه شبه كتاب دارند و پيغمبرى بر ايشان مبعوث شد، و كتابى آورد كه در دوازده هزار پوست گاو نوشته مى شد، پيغمبر خود را كشتند، و كتاب خود را سوزاندند.

پس زردشت به عوض كتاب ايشان زند و پازند را براى ايشان نوشت، و آن شبه كتاب است كه گمان مى كنند كه كتاب خدا است، و كتاب اصل ايشان با ساير كتب انبياء نزد حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه است.

و از غير اين سه فرقه از بت پرستان و ساير كفار قبول جزيه نمى توان نمود.

و اگر حاكم مسلمان مصلحت داند در آن كه بعضى از ايشان را امان دهد كه داخل بلاد مسلمانان شود، خواه بر ايشان عوضى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 517

قرار كنند كه بدهند و خواه نكنند، مشهور آن است كه جايز است.

و جزيه به وجود آن بالغ و عاقل مى باشد، و از اطفال نا بالغ جزيه

نمى گيرند، و بر ديوانه كه هميشه ديوانه باشد جزيه نيست، و بر زنان جزيه نمى باشد.

و مشهور آن است كه بر مردان پير و كور و مزمن كه حركت نتوانند كرد جزيه مى باشد. و در غلام خلاف است، و مشهور آن است كه جزيه بر او هست، و از آقاى او مى گيرند جزيه او را.

و ايضا مشهور ميان علما آن است كه از فقير و پريشان جزيه مى گيرند، و اگر نداشته باشد مهلت مى دهند تا بهم رسانند، اگر چه به گدائى باشد.

و مشهور آن است كه جزيه مقدارى ندارد، آنچه امام عليه السلام يا نائب او مصلحت داند مقرر مى گرداند، و جايز است جزيه را بر سر ايشان قرار كنند، كه مثلا هر جريبى چند بدهند، و خلاف است در آن كه آيا بر هر دو قرار مى توان كرد يا نه، و روايتى وارد شده است كه نمى توان كرد، و اين احوط است.

و جايز است فرق ميان ايشان قرار كنند، چنان چه حضرت امير المؤمنين عليه السلام بر فقير دوازده درهم قرار داد، و بر متوسط الحال بيست و چهار درهم، و بر غنى و مال دار چهل و هشت درهم كه به حساب آن زمان نزديك به پنج اشرفى بوده است.

و آنچه البته ضرور است در تحقق ذمه آن است كه قبول جزيه بكنند، و كارى كه منافى امان باشد، مثل جنگ كردن با مسلمانان و مدد كردن كافران در جنگ ايشان به عمل نياورند.

و بعضى گفته اند كه بايد التزام احكام مسلمانان بكنند، و حكمى كه حاكم مسلمانان موافق شرع بر ايشان كند امتناع نكنند.

و گفته اند آنچه سزاوار است كه حاكم مسلمانان بر ايشان شرط كند هفت چيز است:
اول:

آن كه زنا با زنان مسلمانان نكنند، و متعرض عرض اطفال

ايشان نشوند.

دوم:

آن كه زنان مسلمانان را نكاح نكنند.

سوم:

آن كه وسوسه مسلمانان نكنند كه ايشان را از دين برگردانند.

چهارم:

آن كه راه زنى مسلمانان نكنند.

پنجم:

آن كه جاسوس كافران را راه ندهند.

ششم:

آن كه معاونت كافران بر مسلمانان نكنند. كه ايشان را راهنمائى بر راه غلبه بر مسلمانان كند و احوال مسلمانان را به ايشان نويسند.

هفتم:

آن كه مردان و زنان و اطفال مسلمانان را نكشند.اگر اين هفت چيز را بر ايشان شرط كرده باشند مخالفت كنند از امان بدر مى روند، و اگر شرط نكرده باشند حد و تعزيرى كه بر ايشان لازم مى شود، موافق شريعت اسلام به عمل مى آورند، و از امان بدر نمى روند.

و اكثر علما گفته اند كه بايد به عمل نياورند امرى را كه موجب منقصت دين اسلام باشد، به آن كه جناب مقدس الهى، يا حضرت رسول، يا يكى از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را به بدى ياد كنند.

و بايد كه اين شرط بر ايشان بشود، و اگر خلاف اين شرط بكنند از امان بدر مى روند. و اگر العياذ باللّه به خدا و رسول و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 519

ائمه عليهم السلام دشنام دهند، هر كه از ايشان بشنود و ايمن از ضرر باشد واجب است كه او را بكشد.

و از جمله امورى كه ايشان را منع از آن بايد كرد،
اشاره

و با وجود شرط اگر خلاف آن كنند از امان بدر مى روند، و اگر شرط نشده باشد از امان بدر نمى روند چند چيز است:

اول: آن كه امرى چند كه در شرع اسلام حرام است، و ايشان حلال مى دانند،

و ضررى از آن به مسلمانان نمى رسد علانيه واقع نسازند، مانند شراب و گوشت خوك خوردن، و محارم خود را عقد كردن و امثال آن.

دوم: آن كه احداث كليسا و معابد خود و آتش كده در بلاد اسلام نكنند،

و اگر داشته باشند و محتاج به تعمير شود، تعمير مى توانند

كرد، و اگر خراب شود خلاف است كه بار ديگر در همان موضع مى توانند ساخت يا نه.

سوم: آن كه صدا بلند نكنند به خواندن كتابهاى خود،

و ناقوس نه نوازند، و بعضى گفته اند آهسته مى توانند نواخت به نحوى كه مسلمانان نشنوند.

چهارم: آن كه خانه هاى خود را بلندتر از خانه مسلمانى كه همسايه ايشان يا در خانه ايشان باشد نسازند.

و بعضى گفته اند كه مساوى نيز نبايد بسازند، بلكه بايد پست تر باشد.

پنجم: آن كه اكثر علما گفته اند كه سزاوار است كه حاكم مسلمانان بر ايشان شرط كند كه در لباس خود ممتاز باشند از مسلمانان كه مشتبه به مسلمانان نشوند،

چنان چه متعارف بوده است كه يهودان جامه عسلى مى پوشيده اند، و نصارا جامه هاى سياه و كبود مى پوشيده اند، و نصارا زنار بر كمر بندند، و يهودان

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 520

پارچه اى به رنگ ديگر بر روى جامه به دوزند كه نمايان باشد.

و بعضى گفته اند كه مخالف كفش متعارف مسلمانان باشد به پوشند، يا آن كه يك تاى كفش به رنگى باشد و تاى ديگر به رنگ ديگر، مثل آن كه يكى زرد باشد و ديگرى سرخ، و انگشتر آهن يا سرب يا مس در گردن به بندند، و در حمام زنگى بر پا به بندند، كه از مسلمانان ممتاز باشند و همچنين زنان ايشان بايد كه در لباس از زنان مسلمانان ممتاز باشند به آنها كه مذكور شد يا غير آنها.

ششم: آن كه بر اسب عربى سوار نشوند،

يا مطلقا بر اسب سوار نشوند، بلكه بر استر و دراز گوش سوار شوند، و بر زين سوار نشوند، بلكه بر پالان سوار شوند، و پاها را از يك طرف بياويزند، و شمشير و خنجر و سلاح با خود بر ندارند، بلكه در خانه هاى خود نيز نگاه ندارند.

و بر اكثر اين امور مستندى نديده ام، اما اگر حاكم مسلمانان مصلحت داند و اينها را بر ايشان شرط كند انسب خواهد بود.

و بعضى گفته اند: بايد قدر جزيه معلوم ايشان نباشد، تا پيوسته در عرض سال در تشويش و اضطراب بوده باشند، و در وقت اداى جزيه بايد بر روى زمين نزد گيرنده جزيه به ايستد و بگويند بشمار، و او زر بشمارد تا وقتى كه مسلمان بگويد بس است.

و بعضى گفته اند: بايد سر را به زيراندازد در وقت دادن، و چون ادا كند گيرنده جزيه بر ريشش چسبد و طپانچه

بر رويش بزند، و بر اينها مستندى نديده ام.

و گفته اند: مستحب است كه اگر مسلمان با ايشان در راهى روند ايشان را در ميان جاده راه ندهند، در كنار راه بروند، و در حمام چون مسلمان در حوض باشد ايشان داخل حوض نشوند، و در مجالس ايشان را بالا نه نشانند، و ابتدا به سلام نكنند بر ايشان،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 521

و اگر ايشان سلام كنند در جواب عليك بگويد.

و با ايشان شركت نكنند، و مضاربه به ايشان ندهند، و واجب است كه مأكولاتى كه قابل تطهير نباشد، مانند روغن و عرقها كه ايشان ملاقات كرده باشند از ايشان نگيرند.

اگر چيزى باشد كه قابل تطهير باشد مانند جامه ها، اگر خشك از ايشان گيرند پاك است. و اگر ملاقات به رطوبت كرده باشند، بعد از گرفتن آب كشند.

و پوست و آنچه از پوست به عمل مى آيد، مانند كفش و چكمه و گوشت و چيزهائى كه در طهارت و حليت آنها تذكيه شرط است، از ايشان نمى توان گرفت.

و همچنين مايعاتى كه در ميان پوست جا كرده باشند، مانند روغن و دوشاب و شيره امله و هليله، و امثال اينها كه در ميان دبه يا مشگ كرده باشند از ايشان نمى توان گرفت. و در اين احكام ساير كفار از هنود و غير ايشان با ايشان شريك اند، بلكه بدترند.

و ايضا بهتر آن است كه حاكم مسلمانان مقرر فرمايد كه جميع كفار در روز برف و باران از جاهاى خود حركت نكنند كه مسلمانان را نجس مى كنند.

و اگر بشنوند كه ايشان به مسلمانى دشنام داده اند، يا اهانت رسانيده، منع و زجر و تأديب كنند، و ايشان را بر مسلمانان

مسلط نگردانند، و مسلمانان را نيز تأكيد كنند كه به عبث اهانت به ايشان نرسانند.

و اگر ميان ايشان و مسلمانان منازعه باشد، بايد حاكم شرع مسلمانان ميان ايشان حكم كند. و اگر با يك ديگر نزاعى داشته باشند، مشهور آن است كه حاكم مسلمانان مخير است ميان آن كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 522

به شرع اسلام ميان ايشان حكم كند، يا حواله به حكام ايشان بكند، و اگر خود حكم كند بهتر است.

و اللّه الموفق للخير و الصواب، و الحمد للّه أولا و آخرا، و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 523

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

رساله احكام و آداب اسب تاختن و تير انداختن

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 525

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين، و العاقبة للمتقين، و الصلاة على سيد الانبياء و فخر المرسلين، محمد و عترته الطاهرين المعصومين.

اما بعد: اين رساله ايست در بيان بعضى از احكام و آداب است تاختن و تير انداختن، حسب الالتماس بعضى از برادران ايمانى بر سبيل اختصار مرقوم گرديد، و اللّه الموفق و المعين.

بدان كه در احاديث معتبره وارد شده است كه مسابقت و گروبندى جايز نيست، مگر در اسب و استر و شتر و فيل و در تير اندازى «1».

و در احاديث معتبره وارد شده است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله اسب به گرو تاختند، و گرو را بر چند اوقيه نقره بستند، كه هر اوقيه تخمينا بيست و يك مثقال نقره باشد «2».

و از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله منقول است كه سوارى

بكنيد، و تيراندازى كردن را دوست تر مى دارم از سوارى كردن.

و فرمود: هر لهو و بازى كه مؤمن كند باطل است مگر در سه چيز: در تأديب و تعليم اسب كردن، و تير انداختن، و با زن خود

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 526

بازى كردن كه اينها حق است، به درستى كه به يك تير كه در راه خدا بيندازند حق تعالى سه كس را مى آمرزد: آن كسى كه آن تير را ساخته است، و آن كسى كه آن تير را به جهاد فرستاده است، و آن كسى كه آن تير را در جهاد انداخته است «1».

و در حديث معتبر منقول است، كه ملايكه مى گريزند در هنگام گروبندى، و لعنت مى كنند كسى را كه اين كار مى كند، مگر در شتر و فيل دوانى با اسب و استر و الاغ دوانى، يا تير اندازى با شمشير و نيزه بازى «2».

و بدان كه گرو دوانيدن در اسب و استر و الاغ و شتر و فيل جايز است، و گرو بستن بر كبوتر پرانى كه كدام يك دورتر بروند، يا بر كشتى راندن كه دو كشتى را بر روى آب بدوانند، يا آن كه دو كس گرو ببندند و بدوند كه كدام بيشتر بروند، يا در كشتى گرفتن كه كدام يك ديگرى را بر زمين بزنند، يا در برداشتن چيزهاى گران، جايز نيست.

اما بى آن كه گروى به بندد خلاف است، و جايز بودن اينها قوى تر است، خصوصا در كشتى گرفتن كه بعضى از احاديث دلالت بر جواز مى كند.

چنانچه در حديث معتبر منقول است كه شبى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله به خانه حضرت فاطمه صلوات اللّه

عليها آمدند، و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين صلوات اللّه عليهما با آن حضرت بودند، پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله به آن دو نور ديده خود فرمودند: برخيزيد و با يك ديگر كشتى بگيريد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 527

پس ايشان مشغول كشتى گرفتن شدند، و حضرت فاطمه عليها سلام پى كارى بيرون رفتند، چون برگشتند شنيدند كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: اى حسن بگير حسين را و بر زمين انداز.

حضرت فاطمه سلام اللّه عليها فرمود: اى پدر چه عجب است كه بزرگ تر را ترغيب مى فرمائى كه كوچك تر را بر زمين افكند.

حضرت فرمود: اى دختر اينك جبرئيل مى گويد اى حسين حسن را بينداز، من در برابر او چنين مى گويم «1».

و در فقه الرضا عليه السلام منقول است: زنهار چوگان بازى مكن كه در آن حال شيطان با تو مى تازد و فرشتگان از تو نفرت مى كنند، و اگر كسى در آن حال چهار پايش بسر آيد و او بميرد به جهنم مى رود «2».

و بدان كه در گرو بستن مطلقا شرط است كه آن مالى را كه قرار مى كنند براى كسى قرار كنند كه پيشى گيرد، پس اگر از براى آن كسى قرار كنند كه پس مانده است جايز نيست.

و همچنين اگر از براى كسى قرار كنند كه با ايشان در عمل شريك نباشد جايز نيست، چنانچه متعارف است كه دو كس با يك ديگر گرو مى بندند و دو كس تير مى اندازند يا اسب مى تازند.

و اگر امام از بيت المال مسلمانان قرار كند كه هر يك بيشتر مى رود يا بيشتر مى زند اين قدر مى دهم جايز است.

و همچنين جايز است

اگر كسى مالى بدر آورد و بگويد كه اين مال از كسى است كه بيشتر برود از اين دو كس كه مى تازند جايز است.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 528

و همچنين جايز است كه آن دو كس كه مى تازند هر يك مالى بدر آورند و بگويند كه اين هر دو مال از آن است كه بيشتر برود

و شرط است در گرو دوانيدن موافق مشهور ميان علما چند شرط:
اول: آن كه تعيين كنند ابتدا و انتهاى مسافتى را كه در آن مى تازند،

كه اسب هر يك كه در اين مسافت پيشى گيرد او برده است.

دوم: آن كه مالى را كه گرو بر آن مال مى بندند مقدار و جنس آن معلوم باشد كه چند است و از چه جنس است،

نقره است يا طلا است يا غير آن.

سوم: آن كه حيوانى را كه بر آن هر يك سوار مى شوند معين به ديدن.

و بعضى را اعتقاد آن است كه اگر تعيين او به اوصاف بكنند جايز است.

چهارم: آن كه هر يك از آنها محتمل باشد به حسب عادت كه بر ديگرى پيشى گيرد،

پس اگر حيوان بسيار كم راه لاغرى را بتازند با حيوان بسيار تندرو و فربهى كه معلوم باشد عادتا كه بر آن پيشى نمى تواند گرفت جايز نيست.

پنجم: آن كه آن دو حيوان كه مى تازند از يك جنس باشند كه هر دو اسب باشند،

يا هر دو استر مثلا، پس اگر اسب را با استر يا الاغ يا شتر يا فيل بتازند جايز نيست. و در اين شرط خلاف است، و نزد فقير ثابت نيست.

ششم: آن كه هر دو را يك مرتبه بتازند،

پس اگر شرط كنند كه يكى زودتر از ديگرى بتازد جايز نيست موافق مشهور ميان علما.

هفتم: آن كه سوار شوند و بدوانند،

اگر اسبها را بى آن كه سوار شوند بدوانند جايز نيست بر اين گرو بستن.

هشتم: آن كه مسافتى تعيين كنند كه پيش از رسيدن منتهاى آن مسافت چهار پايان مانده نشوند.
نهم: آن كه با هم مى تازند مردان باشند

نه زنان.

دهم: آن كه هر دو در وقت تاختن برابر يك ديگر ايستاده باشند.

و در اين شرط خلاف است، و اظهر آن است كه اگر يكى بيشتر از ديگرى ايستاده باشد جايز است.

و ده اسب را كه با يك ديگر بتازند در ميان عرب هر يك نامى دارد. آن كه از همه بيشتر رود آن را مجلى مى گويند، و آن كه از آن پس مانده است و بر ديگران پيشى گرفته است آن را مصلى مى گويند، و بعد از آن را تالى مى گويند، و بعد از آن را بارع مى گويند، و بعد از آن را مرتاح مى گويند، و بعد از آن را حظى مى گويند، و بعد از آن را عاطف مى گويند، و بعد از آن را مؤمل مى گويند، و بعد از آن را لطيم مى گويند، و دهم را فسكل مى گويند كه از همه پس مانده است.

و از براى همه جايز است چيزى قرار دهند به غير از آخر، پس اگر اين ده اسب همه يك بار به آخر ميدان برسند از براى هيچ يك چيزى نخواهد بود.

و بدان كه گرو بر شمشير و نيزه و تير جايز است،

و در تير انداختن چند شرط است به حسب مشهور ميان علما:
اول:

آن كه تعيين كنند كه چند تير كه بزند برده است.

دوم:

ن كه تعيين كنند كه اين چند تير را در ميان چند تير بزند.

سوم:

آن كه تعيين كنند كه به چه نحو بخورد به نشانه، به يكى از آنها كه بعد از آن بيان خواهيم كرد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 530

چهارم:

آن كه تعيين كنند كه از نشانه چه مقدار دور باشند.

پنجم:

آن كه تعيين كنند بزرگى نشانه را و موضع آن را از اماج خانه.

ششم:

آن كه كمان هر دو و تير هر دو از يك جنس باشد، و در اين شرط خلاف كرده اند، و اقوا آن است كه شرط نيست، اما اتفاقى است كه در كار نيست كه كمان و تير معينى را شرط كنند؛ بلكه بعضى گفته اند كه اگر شرط تعيين بكنند باطل است.

هفتم:

آن كه يا به مبادره باشد يا به محاطه، و مبادره آن است كه شرط كنند كه هر كه در عرض بيست تير پنج تير را بيشتر بزند برده است، پس اگر هر يك ده تير انداختند و يكى از ده تا پنج تا را زد بر نشانه و ديگرى چهار تا را، آن كه پنج زده است برده است، و اگر هر يك پنج تير زدند، هيچ يك از ديگرى نبرده اند.

و محاطه آن است كه شرط كنند كه در عرض بيست تير مثلا آنچه زده اند از كم هم بدر روند كه اگر يكى پنج تير مثلا بيشتر از ديگرى زده باشد او برده است. پس اگر هر يك بيست تير بيندازند، يكى پانزده تير را بر نشانه زده باشد، و يكى ده تير را زده باشد، آن كه پانزده زده است برده است. و اگر يكى چهارده تير را زد و ديگرى ده تير اولى برده است.

و احوط آن است كه در اول يكى از اين دو صورت را تعيين كنند تا بى خلاف صحيح باشد.

و بايد دانست كه زدن نشانه به چند قسم مى باشد:
اول: خابى

يعنى اول بر زمين خورد و از زمين بجهد و بر نشانه خورد.

دوم: حاضر

يعنى بر يكى از دو جانب نشانه متصل شود.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 531

سوم: خازق

كه نشانه را زخم كند و در آن فرو نرود.

چهارم: خاسق

كه نشانه را سوراخ كند و بند شود.

پنجم: مارق

كه بر نشانه به خورد و از طرف ديگر بدر رود.

ششم: خارم

كه پهلوهاى نشانه را بدرد و در ميان ايشان فرو نرود.

پس بايد كه در اول شرط كند كه به كدام نحو كه بزند برده است. و اگر شرط كند كه اگر بر پهلوى نشانه بزند برده است، و او نيز ميان نشانه بزند باز برده است.

و اگر شرط كنند كه بر نشانه فرو رود و چنان بزند كه از جانب ديگر بجهد برده است، و همچنين هر كه پست تر شرط كند و نيكوتر بزند برده است، و اگر نيكوتر شرط كند و پست تر بزند نبرده است.

و بايد دانست كه در تير اندازى و گرو دوانى محلل مى باشد، يعنى كسى كه با ايشان شريك مى شود كه اگر ببرد حصه بگيرد، و اگر ببازد چيزى ندهد.

و بهتر آن است كه اگر هر دو مال بيرون آورند براى گروبندى چنين كسى را با خود شريك كند، و احوط آن است كه در اول صيغه بگويند كه يكى از آنها اين عقد را باين شرطها كه مذكور شد به لفظ در آورد و ديگرى قبول كند.

و سنت آن است كه در هنگام تير انداختن و اسب تاختن غرض ايشان محض لهو نباشد، بلكه مطلب ايشان ورزش براى جهاد در راه خدا، و تقويت دين و ايمان، و حمايت شيعيان از شر مخالفان بوده باشد تا ثواب عظيم بيابند.

[فضيلت جهاد وجه مشروعيت چنين مسابقات است]

و در حديث معتبر منقول است كه حضرت رسالت پناه صلى اللّه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 532

عليه و آله اصحاب خود را فرمودند كه اسب تاختند، و آنچه بر گرو بسته مى شد از مال خود مى دادند «1».

و در روايت ديگر منقول است كه بر صد و پنجاه و چهار

مثقال نقره گرو بسته، و چون از جنگ تبوك برمى گشتند با اسامة بن زيد شتر به گرو دوانيدند «2».

و جناب مقدس نبوى صلى اللّه عليه و آله از لعب و بازى منزه و مبرا بودند، بلكه از براى تقويت دين اسلام و تحريص مردم بر جهاد فى سبيل اللّه بود تا كافران بر مسلمانان و مخالفان بر شيعيان مستولى نشوند، و جان و مال و عرض مردم از شر اشرار محفوظ باشد.

و جهادى كه در زمان غيبت امام عليه السلام مى باشد آن است كه دفع ضرر كافران و مخالفان از شيعيان بكنند. و اگر جمعى از مخالفان يا كافران بر سر گروهى از شيعيان بيايند بر آن جماعت واجب است كه جهاد كنند در دفع آنها، و اگر كشته شوند شهيدند.

و اگر آنها عاجز باشند بر جميع مؤمنان واجب است كه مدد ايشان بكنند، و در دفع آن كافران بكوشند.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه كسى براى دفع از عرض خود يا مال خود كشته شود شهيد است «3».

و در حديث معتبر از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله منقول است كه تمام خيرات در شمشير و زير سايه شمشير است، و شمشير اهل حق كليد بهشت است، و شمشير اهل باطل كليد جهنم است «4».

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 533

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه بهشت را درى هست كه آن را جهاد كنندگان مى كوبند، آنها كه در راه خدا جهاد كرده اند به سوى آن در مى روند، و مى بينند كه براى ايشان گشوده اند، و ملائكه ايشان را مرحبا مى گويند.

و فرمود: حق تعالى مرا عزيز

گردانيده است به سم اسبان ايشان، و سنان نيزه هاى ايشان.

و فرمود: جبرئيل مرا خبر داد كه هر كه از امت تو در راه خدا جهاد كند و يك قطره بارانى يا دردسرى به او برسد ثواب شهادت در نامه عملش نوشته شود «1».

و در حديث معتبر منقول است كه لشگر معاويه عليه اللعنة و العذاب الشديد در زمان حضرت أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه بر انبار كه محلى است در حوالى كوفه غارت كردند، آن حضرت خطبه خواندند كه بعضى از فقرات آن خطبه ترجمه مى شود:

به درستى كه جهاد كردن براى خدا درى است از درهاى بهشت كه حق تعالى براى مخصوصان دوستانش گشوده است، و نعمتى است كه براى ايشان ذخيره گردانيده است، و جهاد زره حفظ نماينده خدا و سپر محكم الهى است.

پس هر كه ترك كند جهاد را با قدرت بر آن حق تعالى بر او جامه مذلت و خوارى به پوشاند، و بلا او را فرو گيرد، و خوشنودى از او دورى كند، و در ديده ها حقير و بى مقدار شود، و راه انديشه بر دلش بسته شود، و مغلوب حق گردد، و با او به انصاف و عدالت سلوك نكنند.

به درستى كه من شما را مكرر خواندم به جهاد اين گروه در شب

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 534

و روز و آشكار و پنهان، و گفتم كه با ايشان جهاد كنيد پيش از آن كه ايشان به جنگ شما آيند قبول نكرديد، و اللّه كه هر گروهى كه در ميان ديار و مملكت ايشان با ايشان جنگ كنند البته ايشان ذليل و بى مقدار مى شوند در آن نظرها.

پس سستى ورزيدند و

به يك ديگر حواله كرديد، تا آن كه غارتها بر شما آوردند و طعامهاى شما را مالك شدند، اينك سردار معاويه لشگرش به انبار آمده و حسان را كشته و حصنهاى لشگرى شما را گرفته.

و شنيده ام كه شخصى از ايشان به خانه زن مسلمان يا كافرى كه جزيه مى دهد مى آمده و دست رنج و خلخال و زينتهاى او را مى كنده است، و او چاره اى به جز تضرع و عجز كردن و انا للّه و انا اليه راجعون گفتن نداشته است.

پس برگشته اند آن طاغيان با مال فراوان، و هيچ يك از ايشان جراحتى بر نداشته، و خونى از ايشان بر زمين نريخته است پس اگر مرد مسلمان بعد از چنين مصيبتى به ميرد از حزن و تأسف محل ملامت نخواهد بود، بلكه نزد من پسنديده خواهد بود.

پس بسى تعجب دارم تعجبى كه دل را مى ميراند و غمها را جمع مى كند از جمعيت آن جماعت بر دين باطل خود، و پراكندگى شما از دين حق خود، پس بدا حال شما و اندوه مهيا از براى شما كه نشانه نبرد دشمنان گرديده ايد، بر شما غارت مى آورند و شما بر ايشان غارت نمى برديد، و به جنگ شما مى آيند ايشان و شما به جنگ ايشان نمى رويد، و اين قسم نافرمانى خدا مى كنند و شما راضى مى شويد.

اگر در تابستان مى گويم به جنگ برويد، مى گوئيد عين شدت گرما است، ما را مهلت ده تا گرما كم شود. و اگر در زمستان

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 535

مى گويم برويد، مى گوئيد عين شدت سرما است، ما را مهلت ده تا سرما بر طرف شود، هر گاه شما از گرما و سرما مى گريزيد پس از

شمشير بيشتر خواهيد گريخت.

اين مردمان اند چند كه مثل عقلهاى طفلان و زنان داريد، كاش هرگز شما را نديده بودم و شما را نمى شناختم، دلم را پر از چرك و سينه ام را پر از خشم كرديد، و بسكه نافرمانى كرديد رأى مرا ضايع كرديد.

قريش مى گويد كه پسر ابو طالب شجاع است اما علم جنگ را نمى داند، كى از ما داناتر است به جنگ؟ و كى از من بيشتر جنگ كرده است؟ هنوز بيست سال نداشتم كه شروع به جهاد كردم، و اكنون از شصت سال گذشته ام، اما كسى را فرمان نبرند چه رأى به كار برد «1».

و در حديث ديگر فرمود: حق تعالى جهاد را واجب ساخته و عظيم شمرده، و آن را موجب نصرت و يارى گردانيده، و اللّه كه دين و دنيا به اصلاح نمى آيد مگر به جهاد «2».

و از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله منقول است كه هر كه پيغام جهاد كننده را به اهلش برساند چنان است كه بنده آزاد كرده باشد، و در ثواب جهاد او شريك باشد «3».

و در حديث ديگر فرمود: جهاد كنيد كه باعث عزت و بزرگوارى فرزندان شما مى شود «4».

تمت الرسالة بعون اللّه و توفيقه.

رساله صيغ عقود نكاح

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

تحقيق

سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 539

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه الذى أحل النكاح و ندب اليه، و حرم الزنا و السفاح، و توعد عليه، و الصلاة على سيد المرسلين و خاتم النبيين محمد و أهل بيته المطهرين المعصومين.

اما بعد: غرض از تحرير اين رساله و جيزه آن است كه جمعى از برادران ايمانى و دوستان روحانى

فقير را تكليف و تحريص نمودند بر تحرير انحاء صيغ عقود نكاح و انواع تعبيرات آن، بر وجهى كه غايت احتياط كه در جميع امور مستحسن و مرغوب فيه است در آن بر وجه اكمل مراعا بوده باشد، و چون امر فروج مزيد احتياط را سزاوار بود، اجابت التماس ايشان را لازم دانسته، چند كلمه در خور ادراك و فهم خويش در حيز تحرير در آورديم، و على اللّه التكلان و هو المستعان فى جميع الامور.

ببايد دانست كه ظاهر اخبار و اقوال اصحاب آن است كه عقد دائم را به لفظ نكاح و تزويج هر دو واقع مى توان ساخت، و ليكن مشايخ ما رضوان اللّه عليهم به هر دو لفظ ايراد مى نمودند رعاية لغاية الاحتياط.

و أيضا بايد دانست كه مشهور و مدار عمل جمعى از افاضل كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 540

سعادت خدمت ايشان يافته بوديم اين بود كه لفظ نكاح و تزويج را هر دو به مفعول ثانى متعدى به كلمه «من» مى ساختند، و در كتب لغت متعدى به نفس وارد شده، و در قرآن مجيد نيز نكاح در مواضع متعدده متعدى به نفس وارد شده، از آن جمله قوله تعالى «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ» «1».

و تزويج در بعضى آيات متعدى به نفس وارد شده، و هو قوله تعالى «زَوَّجْناكَها» «2» و در بعضى متعدى به باء، و هو قوله تعالى «وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» «3» و ليكن اين شكسته بعد از تتبع در بسيارى از اخبار ديدم كه متعدى به «من» وارد شده، پس رعايت غايت احتياط مقتضى آن است كه به جميع اين وجوه ايراد نمايند.

و ايضا در

آياتى كه سبق ذكر يافت اسم مرد مقدم است بر اسم زن، و مشهور بر عكس است، پس اگر رعايت هر دو بشود اولى و احوط خواهد بود.

و أيضا ظاهر بسيارى از اخبار و قول اكثر اصحاب آن است كه در باكره عاقله بالغه رضاى دختر كافى است، و چون قول به تشريك و استقلال ولى نيز هست، احوط آن است كه به رضاى هر دو واقع شود.

و لهذا والد مرحوم رضى اللّه تعالى عنه از جهت رعايت نهايت احتياط كه طريقه مرضيه ايشان بود به وكالت دختر جدا، و به وكالت ولى جدا، و به وكالت هر دو در يك صيغه، و به صيغه بحت بدون ذكر وكالت به هر چهار طريق مى فرمودند.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 541

و ولى در نكاح پدر است و جد پدرى، و رضاى هر يك از اين دو كافى است.

و اگر اين هر دو فوت شده باشند رضاى دختر كافى است. و اگر باكره نباشد نيز رضاى زن كافى است هر چند پدر و جد داشته باشد.

و أيضا بايد دانست كه مشهور ميان علما آن است كه صيغه جميع عقود را به قصد انشاء واقع مى بايد ساخت، مثلا كسى كه تلفظ به لفظ «أنكحت» مى نمايد اگر مراد او اين باشد كه قبل از اين كلام نكاحى واقع ساخته ام و به اين كلام از آن خبر مى دهم، اين خبر است و به اين نحو نكاح واقع نمى شود.

و اگر مراد او اين باشد كه به لفظ «أنكحت» نكاح را واقع مى سازم اين معنى انشاء است، و به اين نكاح واقع مى شود، و همچنين در جميع عقود مثلفا بعت كه

مى گويد، مى بايد اين باشد كه عقد بيع را به همين لفظ بعت واقع مى سازم.

بعد از تمهيد اين مقدمات بدان كه خالى از اين نيست كه يا وكيل مرد با وكيل زن صيغه مى گويد، يا مرد با زن، يا وكيل مرد با زن، يا مرد با وكيل زن، و در هر صورتى با رضاى ولى را رعايت مى بايد كرد يا نه چنانچه ولى نداشته باشد، يا اگر داشته باشد باكره نباشد، و از اين مجموع هشت صورت بهم مى رسد.

و اينها در صورتى است كه شوهر و زن هر دو بالغ باشند، و اگر هر دو نابالغ باشند يك صورت ديگر است. و اگر مرد بالغ باشد و دختر نابالغ يا بر عكس، خالى از اين نيست كه يا ولى طفل با بالغ صيغه مى گويد يا با وكيل بالغ، و از اين پنج صورت با هشت صورت سابق سيزده صورت حاصل مى شود.

اول: آن كه وكيل زن با وكيل مرد صيغه گويد، و زن باكره باشد و ولى حاضر داشته باشد،

در اين صورت وكيل زن احتياطا هم از جانب زن وكيل مى شود و هم از جانب پدر يا جد پدرى.

پس فرض مى كنيم كه مرد محمد نام دارد و زن زينب، اولا وكيل زن مى گويد: أنكحت موكلك محمدا موكلتى زينب على صداق خمسين تومانا موصوفا. وكيل مرد مى گويد: قبلت النكاح لموكلى محمد على الصداق المعلوم».

پس وكيل زن مى گويد به اين طريق: زوجت موكلك موكلتي بالمهر المعلوم. وكيل مرد مى گويد: قبلت التزويج لموكلي.

پس وكيل زن مى گويد: زوجت موكلك بموكلتي على المهر المعلوم. وكيل مرد مى گويد: قبلت لموكلي على المهر المعلوم.

پس وكيل زن مى گويد: زوجت محمدا زينب على الصداق المعين الموصوف. وكيل مرد مى گويد: قبلت وكالة عن موكلي.

پس وكيل زن مى گويد: أنكحت نفس موكلتي زينب وكالة عنها و

عن أبيها و عن جدها من موكلك محمدا بالصداق المذكور. وكيل مرد مى گويد: قبلت النكاح لموكلي بالصداق المذكور.

پس وكيل زن مى گويد: زوجت بنت موكلي من موكلك بالمهر المعلوم. وكيل مرد مى گويد: قبلت لموكلي.

پس وكيل زن مى گويد: أنكحت زينب عن موكلك على المهر المعلوم. وكيل مرد مى گويد: قبلت لموكلي.

دوم: آن كه زن و مرد صيغه گويند و زن ولى داشته باشد و باكره باشد.

زن مى گويد: زوجتك نفسى على صداق خمسين تومانا موصوفا. مرد مى گويد: قبلت لنفسي على الصداق المعلوم.

پس زن مى گويد: أنكحت نفسي على المهر المعلوم. مرد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 543

مى گويد: قبلت لنفسي.

پس زن مى گويد: زوجتك نفسي اصالة و وكالة عن أبي وجدي بالمهر المعلوم. مرد مى گويد: قبلت التزويج لنفسي.

پس زن مى گويد: أنكحت نفسي من نفسك بالمهر المعلوم.

مرد مى گويد: قبلت النكاح لنفسي.

پس زن مى گويد: زوجتك بنفسي على المهر المذكور. مرد مى گويد: قبلت لنفسي.

و در اين صورت احتياط آن است كه زن از جانب پدر يا جد پدرى وكيل شود و به اين نحو واقع سازد. و اگر پدر صيغه را با شوهر گويد از جانب دختر وكيل مى شود و مى گويد: زوجتك بنتي زينب منك و كالة عنها و ولاية عليها بالمهر المعلوم.

بعد از جواب باز پدر مى گويد: زوجتك بنتي زينب على الصداق المعين المعلوم. مرد مى گويد: قبلت لنفسي على الصداق المعلوم.

سوم: آن كه وكيل مرد با وكيل زن صيغه گويد، و زن باكره نباشد يا ولى نداشته باشد،

به نحوى كه در قسم اول گفتيم صيغه ها را بايد گفت، و وكالت پدر را از لفظ بايد انداخت، و اگر چهار صيغه اول آن قسم را به اين ضم كند ظاهرا بس است كه وكيل زن بگويد: أنكحت و زوجت نفس موكلتي زينب من موكلك محمد بالمهر المعلوم. وكيل مرد بگويد: قبلت النكاح و التزويج وكالة عن موكلي محمد بالمهر المعلوم.

چهارم: آن كه زن با مرد صيغه گويند، و زن باكره نباشد يا ولى نداشته باشد،

در اين صورت صيغه ها به نحوى است كه در قسم دوم مذكور شد، الا صيغه سوم كه تلفظ به آن نبايد كرد.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 544

و قسم پنجم و ششم و هفتم و هشتم: كه مركب است از اقسام مذكوره،

ايجاب را از قسمى بايد برداشت و قبول را از قسم ديگر، و ذكر هر يك به تفصيل موجب تطويل است.

نهم: آن كه هر دو صغير باشند و به ولايت عقد كنند ولى ايشان،

ولى دختر مى گويد: زوجت ابنك بنتي ولاية عليها على الصداق المعلوم. ولى پسر مى گويد: قبلت لا بني ولاية على الصداق المعلوم.

بار ديگر باز زوجت و به جاى بنتي ببنتي مى گويد، پس مى گويد:

أنكحت و زوجت ببنتي زينب من ابنك محمد على صداق اثنتا عشر تومانا فضيا صاحبقرانيا. ولى پسر مى گويد: قبلت النكاح و التزويج لابني. و باقى صورتها از آنچه گفتيم ظاهر مى شود.

و بايد كه كسى كه مرتكب وكالت از طرفين مى شود عارف به عربيت بوده باشد كه تميز عددها و اعراب و ساير الفاظ را درست تلفظ تواند نمود، ديگر تصحيح لهجه خود نزد قارى كرده باشد كه اداء حروف از مخارج تواند كرد، و رعايت وقف و وصل در مواضع خود بكند.

و چون در اين زمان در ميان عجم الفاظ مركبه متعارف شده است، مثل محمد حسين و محمد علي، ظاهرش آن است كه رعايت قواعد تركيب در اينها نموده كه محمد علي و محمد حسين بگويد به فتح دال و ياء و دال و نون، و اگر رعايت طور عرب نموده محمد علي بكسر دال و ياء و دال با تنوين هم بكند از احتياط دور نيست.

و هر يك از مرد و زن كه حاضر باشند در وقت عقد اگر وكيل به عوض اسم هذا بگويد و اشاره كند بهتر است. و بايد كه قبل از تمام صيغه ايجاب شروع به قبول نكند، و بعد از تمام فاصله عرفى در ميان واقع نشود.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 545

و بايد كه در هنگام وكيل شدن يا دو مرد عادل يا جمعى از شهود تعريف باشند

كه آن زن را بشناسند و بداند كه او است كه حرف مى گويد نه ديگرى تا در وقت شهادت تواند شهادت داد.

و بايد

كه در وقت وكيل شدن و صيغه گفتن تعيين مهر بكند كه زر تازه سكه است يا رايج نه دانگ و نيمى است يا ده دانگى.

و بايد كه قبل از شروع در صيغه خطبه مشتمل بر حمد و صلوات و تحريص بر نكاح و تعذيب بر سفاح بخواند.

و خطبه هاى منقول در كافى «1» هست هر يك را كه بخواند خوب است،

و اگر آنها ميسر نشود اين دو كلمه كه به خاطر رسيده بد نيست: الحمد للّه الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان على كل شي ء قدير، و صلى اللّه على أشرف المرسلين محمد و أهل بيته الذين أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، اما بعد فقد قال اللّه تبارك و تعالى و قوله الحق «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» و قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: تناكحوا تناسلوا تكثروا فاني أباهي بكم الامم يوم القيامة و لو بالسقط، و الصلاة على أشرف المرسلين محمد و عترته المعصومين.

بدان كه در صيغه متعه تعيين مدت و مبلغ شرط است،

پس وكيل زن مى گويد: متعت نفس موكلتي زينب من موكلك محمد من الان الى طلوع الشمس بأربع شاهيات. وكيل مرد مى گويد: قبلت لموكلي.

و اگر وكيل زن بعد از تمهيد مدت و مبلغ و تعيين هر دو بگويد:

متعت نفس موكلتي من موكلك في المدة المعلومة بالمبلغ المعلوم.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 546

و وكيل مرد قبول كند خوب است.

و اگر احتياطا موافق مدلول احاديث كثيره در حين وكالت بگويد به زن كه تو را متعه مى دهم به شرط آن كه تو از او ميراث نبرى، و او از تو ميراث نبرد، وعده بدارى، و طلب قسمت ليالى چنانچه در نكاح دائم مى باشد ننمائى، و توقع فرزند بهم رسانيدن از او نداشته باشى در مدت فلان به مبلغ فلان و صيغه به اين نحو بگويد: زوجت نفس موكلتي زينب موكلك محمدا متعة شهرا كاملا بتومان فضي نكاحا غير سفاح على كتاب اللّه و سنة نبيه

على أن لا ترثه و لا يرثها و على أن عليها العدة. وكيل مرد بگويد: قبلت على الشروط المذكورة. بهتر خواهد بود.

و اگر طرفين خود صيغه گويند زوجتك نفسي متعة مى گويد، و ضميرهاى غائب را به عنوان تكلم خواهند گفت، و شقوق ديگر ظاهر است، و اللّه الموفق لكل خير.

نمقه مؤلفه العبد المذنب محمد باقر بن محمد تقى عفي عنهما بالنبي و آله الطاهرين المقدسين صلى اللّه عليهم أجمعين و الحمد للّه أولا و آخرا.

فايده: در بيان بعضى از صيغ طلاق.

اگر طلاق بى عوض گويند اگر شوهر گويد مى گويد: زوجتي فلانة طالق هي طالق طلقة هي طالق مرة. و اگر وكيل شوهر گويد به جاى زوجتي زوجة موكلي.

و اگر طلاق در عوض مهر گفته شود اگر زن و مرد خود گويند زن گويد: بذلت لك المهر لتطلقني به. مرد مى گويد: أنت على ذلك طالق. و اگر وكيل مرد با وكيل زن مى گويد: بوكالتي بذلت لموكلك مهرها لتطلقها به. وكيل مرد مى گويد: زوجة موكلي على ذلك طالق. باز وكيل زن مى گويد: هي على ذلك طالق.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 547

سلسله آثار علامه مجلسى قدس سره

مسائل أيادى سبا

اشاره

تأليف علامه محمد باقر مجلسى قدس سره متوفاى 1110 ه ق

گردآورنده محمد جعفر بن محمد طاهر خراسانى

تحقيق سيد مهدى رجائى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 549

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه مجيب السائلين، و الصلاة و السلام على محمد و آله الطاهرين.

أما بعد: بر ورق كمارش نگارش مى نمايد، معتكف زاويه خمول و بى نشانى محمد جعفر بن محمد طاهر الخراسانى، كه چون به هدايت ربانى و عنايت بى نهايت سبحانى به مطالعه مسأله اى چند كه جماعت ثقات، چون مولانا الحاج محمد شريف بيرجندى، و مولانا مجد الدين شوشترى، و مولانا ميرزا محمد بن فياض اصفهانى، و مولانا الحاج محمود ميبدى، و مولانا الحاج حسين بقمشى و غيرهم، شكر اللّه سعيهم.

از غواص بحار الانوار باعانة التوفيق، سيار مضمار الاسرار باذمة التحقيق، جامع الشرائع و الحقائق بعلو الهمة، كاشف السرائر و الدقائق لسمو الرتبة، العلامة الفهامة المحقق المدقق النحرير البصير، شيخ الاسلام و المسلمين، قدوة علماء المتبحرين، خاتم المجتهدين، شيخنا و استاذنا و من اليه استنادنا و مولانا محمد باقر صاحب بحار الانوار،

لازال للعلوم عماد، و للفضائل سناد، سؤال

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 550

نموده بودند مشرف شدم، به خاطر فاتر خطور مى نمود كه وى را ترتيبى بر وجه احسن نمايم، و به نظر فيض اثر مومى اليه دام فضله رسانم، كه قريب و بعيد و مبتدى و منتهى از آن مستفيض گردند.

اما دست عوايق زمان در اين باب تأخير بردى، عزيمت اين فقير منسوخ مى داشت.

تا آن كه جماعتى از مجاورين مشهد رضا على ساكنه التحية و الثناء و ساكنين دار المؤمنين سبزوار، كه از شرف خدمت و الانهمت محروم اند، در اين باب الحاح و اقراح بيرون از حد و قياس نمودند.

پس بالضرورة به اجايت حاجت مسارعه نموده شد، و آن مسائل به ترتيبى كه خاطر فاتر به آن مسافحه مى نمود مرتب و به نظر كيميا اثر دام فضله رسانيده شد، و اين رساله مسمى ب «مسائل ايادى سبا» كه مشتمل است بر دويست و هشتاد و شش مسأله مرتب است بر دوازده باب.

باب اول: در بيان كيفيت وضو و غسل و تيمم و نماز با جماعت و منفرد.

باب دوم: در بيان آنچه متعلق است به تطهير و طهارت.

باب سوم: در احكام نماز واجبى و سنتى و آنچه مناسب اين باب است.

باب چهارم: در بيان روزه ماه مبارك رمضان و بعضى احكام آن.

باب پنجم: در خمس و زكات، و بيان استطاعت حج.

باب ششم: در امر به معروف و نهى از منكر و صله ارحام و وجوب مواضع اين دو.

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 551

باب هفتم: در معاملات، و آنچه مناسب اين باب است.

باب هشتم: در نذر و هبه و كفاره.

باب نهم: در نكاح و

رضاع و عده، و آنچه مناسب اين باب است.

باب دهم: در بعضى وجوه محرمه، و احكام اطعمه و اشربه محرمه، و بيان بعضى اسباب ملاهى.

باب يازدهم: در بيان بعضى مسائل ميراث.

باب دوازدهم: در بعضى مسائل متفرقه.

باب اول در بيان كيفيت وضو و غسل و تيمم و نماز با جماعت و منفرد
مسأله 1-:وضو را به چه روش بايد ساخت؟
جواب

سنت است كه اول دستها را به تفصيل مشهور بشويد، و مضمضه و استنشاق كند يك مرتبه، و احوط آن است كه سه مرتبه مضمضه كند، و سه مرتبه استنشاق به روشى كه آب به ميان بينى در هر مرتبه برسد.

و واجب است كه بعد از آن به خاطرش باشد كه وضو مى سازد به جهت آن كه نماز كردن بر او مباح شود، به جهت رضاى خدا و فرموده خدا به عمل آيد، آب بر روى ريخته، اما بايد بر پيشانى بر رستگاه موى سر ريزد و دست بكشد جميع روى را به روشى كه آب بر جميع اعضاى او جارى شود، و قدرى مبالغه در دست ماليدن كند تا به گودى چشمها و اطراف بينى او جارى شود.

و بعد از آن كه يك كف آب بر مرفق دست راست ريخته تا سر انگشتان بشويد به روشى كه آب به جميع محل غسل جارى شود. و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 552

همچنين يك كف آب بر مرفق دست چپ ريخته تا سر انگشتان بشويد به روش مذكور.

و با تتمه آب وضويش سر را به قدر سه انگشت مضموم مسح كند، اگر چه ظاهر آن است كه مسما كافى است.

و بعد از آن پشت پاى راست را از سر انگشتان تا برآمدگى پشت پا به جميع كف مسح كند، و همچنين پشت پاى چپ را، اما مسح كردن تا

مفصل كه بند پا است احوط است، و ظاهر آن است كه از سر انگشتان تا موضع مذكور اگر به يك انگشت مسح شود كافى است.

مسأله 2-:غسل ترتيبى به چه روش بايد كرد؟ و ارتماسى را به چه روش؟
جواب:

بعد از طهارت بدن از نجاست در غسل ترتيبى در وقت آب بر سر ريختن به خاطرش رساند، مثلا غسل جنابت مى كند كه نماز بر او مباح شود به جهت فرموده و رضاى الهى آب را بر سر ريزد، و به روشى كه به جميع اعضاى سر و گردن آب جارى شود حتى بيخ موها، و مبالغه در دست ماليدن كند، خصوصا زنان كه آب در زير جميع موها جارى شود، و بعد از آن باقى بدن را بشويد.

و احوط آن است كه اول جانب راست را بشويد با گردن، و بعد از آن جانب چپ را نيز با گردن به روشى كه آب به جميع اعضاى بدن جارى شود، و در جميع سه مرتبه شستن سنت است.

و در غسل ارتماسى بعد از نيت به روش مذكور يك عضو را مقدم داشته به روشى كه دفعه عرفى صادق آيد جميع بدن را به ميان آب فرو برد و پنهان در آب شود.

مسأله 3-:تيمم را به چه روش بايد ساخت؟
جواب:

بعد از قصد كردن اينكه تيمم مى سازم بدل وضو يا غسل، تا آن كه آنچه طهارت شرط آن است مباح شود، از جهت فرمان بردارى و رضاى خدا، پس هر دو كف دست را بر خاك زند، و سنت است كه دستها را به تكاند، و پيشانى را تا بالاى سر بينى به هر دو كف دست مسح كند، و احوط آن است كه به جميع هر دو كف دست پيشانى مسح شود.

و بعد از آن به شكم دست چپ پشت دست راست را از بند دست تا سر انگشتان مسح كند. و بعد از آن به شكم دست راست پشت دست چپ را

مسح كند به روشى كه گذشت.

و سنت است كه در تيمم بدل از غسل و وضو به جهت مسح پشت دستها نيز هر دو دست بر زمين زند، و بايد كه در دستها مانعى نباشد، مثل انگشتر يا زهگير يا جائى بسته باشد. و بايد خاك پاك باشد، و در وقتى كه خاك يافت نشود تيمم بر سنگ و نمد زين و يال اسب جايز است، چنانچه يال اسب و نمد زين غبار داشته باشد، و الا سنگ مقدم است.

مسأله 4-:كيفيت نماز را بر وجه كمال كه مطلوب شارع است بيان فرمايند؟
جواب:

بعد از آن كه بدن و جامه هاى نماز گذارنده پاك باشد از نجاست و طهارت شرعى، و آنچه بر او لازم است از وضو و غسل و تيمم بجا آورده باشد، و وقت و قبله را مشخص كرده باشد، و به قبله ايستاده.

اول اذان بگويد به اين روش: اللّه أكبر چهار مرتبه، أشهد أن لا اله الا اللّه، أشهد أن محمدا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله، حى

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 554

على الصلاة، حي على الفلاح، حي على خير العمل، اللّه أكبر، لا اله الا اللّه، هر يك از اين فصول را دو مرتبه.

و بعد از آن كه فاصله ميان اذان و اقامت به دعاى منقول يا نشستن يا سجده كردن به عمل آورد اقامه بگويد مثل اذان، مگر آن كه در اول اقامت اللّه أكبر دو مرتبه بگويد، و بعد از حي على خير العمل قد قامت الصلاة دو مرتبه مى گويد، و در آخرش تهليل يك مرتبه.

و بعد از آن كه هفت مرتبه اللّه أكبر بگويد، و يكى از آنها را به قصد تكبير احرام بگويد و بهتر آن است

كه اول يا آخر را بعد از نيت نماز بقصد تكبير احرام بگويد به اين روش: سه مرتبه اللّه أكبر بگويد، و دعاى منقول را بخواند، و بعد از آن دو مرتبه اللّه أكبر بگويد، و دعاى منقول را بخواند، و بعد از آن اللّه أكبر بگويد.

و بعد از آن كه قصد كرد، و در خاطر او هست مثلا كه دو ركعت نماز كه در صبح حق سبحانه و تعالى واجب كرده بجا مى آورد به جهت فرمانبردارى و رضاى خدا، و دستها را بلند كرده مقابل گوشها اللّه أكبر بگويد، و دعاى توجه را بر وجه منقول بخواند، و أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم گفته آهسته، بسم اللّه را در جميع نمازها بلند بگويد.

و الحمد للّه را سنجيده به روشى كه قراء به لهجه عرب نقل كرده اند بخواند، خصوصا ملاحظه نمايد در اداى مخارج حروف كه به يك ديگر مشتبه نشود. و همچنين رعايت تشديد و اعراب كرده كه مشتبه نشود، و مد متصل را ترك نكند.

و بعد از آن كه حمد تمام شود، به قدر نفس زدن صبر كند، و شروع به سوره كند، و سوره كاملى به روش مذكور بخواند، و بعد

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 555

از آن به قدر يك نفس صبر كند و دستها را بلند كرده اللّه أكبر بگويد.

بعد از آن كه تكبير تمام شود خم شود براى ركوع به اين روش كه به دستها زانو را به روش لقمه بگيرد، و آن قدر خم شود كه قطره آبى بر پشت او ريزد به هيچ طرف ميل نكند، و سر را در وقت ركوع راست بگيرد كه مساوى

پشت شود، و سبحان ربي العظيم و بحمده سه مرتبه بگويد.

و بعد از اتمام ذكر سر از ركوع برداشته راست بايستد، و اندك صبر كند، و سمع اللّه لمن حمده بگويد، و در حال قيام اللّه اكبر بگويد، و به سجود رفته اول دستها را بر زمين رساند.

و بايد در وقت سجود هشت عضو بر زمين باشد: پيشانى، و كف دستها، و هر دو زانو، و هر دو سر انگشتان مهين پاها و سر بينى، و پيشانى را بر چيزى گذرد كه از جمله زمين باشد، و مأكول و ملبوس عادتى نباشد، و بهتر آن است كه بر خاك سجده كند، خصوصا تربت امام حسين عليه السلام، و در وقت سجود بايد بال گشاده باشد، و در ركوع و سجود هيچ عضوى از آن بر عضوى ديگر نباشد، و بعد از قرار گرفتن اعضاى سجود سبحان ربى الاعلى و بحمده سه مرتبه بگويد.

و بعد از اتمام ذكر سر از سجده بر دارد، و درست به نشيند، به روشى كه پشت پاى راست بر شكم پاى چپ باشد، و اللّه أكبر بگويد، و بعد از آن بگويد أستغفر اللّه ربي و أتوب اليه، و اللّه أكبر بگويد، و بعد از آن سجده دوم را به روش سجده اول بجاى آورد.

و بعد از آن كه بنشيند اللّه أكبر بگويد، و به جهت جلسه استراحت اندك صبر كند، و بحول اللّه تعالى و قوته أقوم و أقعد گفته برخيزد.

و بعد از آن كه درست ايستاد حمد و سوره مثل ركعت اول بخواند،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 556

و بعد از آن اللّه أكبر گفته دستها را به جهت

قنوت خواندن مقابل روى بردارد، به روشى كه كفهاى دست به طرف آسمان باشد، و قنوت بخواند به دعائى كه منقول است.

و اقلا اين دعا را بخواند: اللهم صل على محمد و آل محمد، اللهم اغفرلنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنا في الدنيا و الاخرة انك على كل شي ء قدير، اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم، و اللّه أكبر بگويد، و ركوع و سجود را به روش ركعت اول بجاى آورد.

و بعد از آن كه سر از سجده دوم بر دارد، و درست به نشيند، كه پشت پاى راست را بر شكم پاى چپ گذارد و تشهد بخواند: أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، اللهم صل على محمد و آل محمد، و تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته.

و چنانچه نماز دو ركعتى است سلام نماز بگويد: السلام عليك أيها النبى و رحمة اللّه و بركاته، السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين، السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. و چنانچه سه ركعتى يا چهار ركعتى باشد، بعد از آن كه تشهد را تمام كند بحول اللّه تعالى و قوته أقوم و أقعد گفته بر خيزد.

و در دو ركعت آخر مخير است كه الحمد بخواند يا تسبيح، اما تسبيح خواندن مطلقا بهتر است، و تسبيح را به اين روش بخواند:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه أكبر سه مرتبه، و بعد از آن ركوع و سجودهاى ركعت سوم و چهارم را و تشهد و سلام را به روش مذكور بجاى آورد.

و بايد

نظر در وقتى كه ايستاده است بر موضع سجده باشد، و در ركوع به ميان هر دو پا باشد يا چشمها را بر هم گذارد، و در سجده به طرف بينى نگاه كند، و در وقت قنوت به كف دستها، و در

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 557

جميع تكبيرها در وقت اللّه أكبر گفتن دستها را مقابل گوشها برده اللّه أكبر بگويد.

و در وقت ايستادن دستها را بر رانها مقابل زانو گذارد، و در وقت تشهد بر بالاى رانها مقابل زانو گذارد. و در وقت ايستادن ميان هر دو پا سرهاى انگشتان پا يك شبر فاصله باشد، و سر انگشتان پاها روى به قبله باشد.

و نماز صبح و دو ركعت اول نماز شام و خفتن را بلند بايد خواند، و نماز ظهر و عصر را، و يك ركعت آخر نماز شام، و دو ركعت آخر نماز خفتن را آهسته بايد خواند، الا نماز جمعه و ظهر روز جمعه، و دو ركعت اول ظهر روز جمعه را بلند بايد خواند.

مسأله 5-:شروط و كيفيت نماز جماعت، و معنى عدالت را بيان فرمايند.
جواب:

ظاهر اين است كه عادل كسى است كه بعد از قدرى از معاشرت اطمينان به تدين و صلاح او بهم رسد، به اينكه بدى از او ظاهر نشود، و ساتر جميع عيوب خود باشد، و ملازم جمعه و جماعت باشد، و بدون عذر ترك جماعت مسلمانان نكند.

و عمده اين است كه بناى مسائل ضرورى خود را اصولا و فروعا به روشى كه معمول و مشهور ميان علما است گذاشته باشد، كه اعتقاد به اصول خمسه را به دليل يقين كرده، و مسائل طهارت و نماز و باقى آنچه او را ضرور است، چنانچه قوت استدلال

دارد از كلام خدا و سنت پيغمبر و اخبار ائمه هدى فرا گرفته باشد، و چنانچه قوت آن ندارد رجوع به اعلمى كند در مسائل ضرورى خود،

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 558

و فتوى بغير علم نمى داده باشد، و از غيبت كردن و غيبت شنيدن مؤمنان احتراز كند.

اكثر پيشنمازان اين زمان را دغدغه عمده كه هست در همين باب عدم اخذ مسائل از مأخذ شرعى و جرأت در فتاوى و غيبت كردن و شنيدن، كه شيوع در اين مجالس در اين زمان دارد.

و عدالت به شهادت دو عادل و شياع ثابت مى شود، چنانچه از اهل محله او از كسى پرسند گويد ما نديده ايم از او به غير از خوبى، و ملازم جماعت باشد نيز عادل است.

و در نماز جماعت بهتر اين است كه صفها متصل باشد، و از پيشنماز با صف پيش دور نباشد، و در نيت نماز همين كه بخاطرش هست كه نماز ظهر مثلا مى كند اقتداء به پيشنماز حاضر از جهت فرمان بردارى و رضاى خدا كافى است در نمازهائى كه بلند مى خوانند، چنانچه صداى قرائت پيشنماز را هيچ نشنوند قرائت كنند، و اگر بشنوند گوش كنند قرائت او را.

و در دو ركعت آخر نمازها تسبيح بگويد به روش مذكور. و در نمازهائى كه آهسته مى خوانند در دو ركعت اول در محل قرائت سبحان اللّه بگويد، و باقى افعال و اذكار نماز را به غير قرائت جميع را مأمومين مى بايد بجاى آورند اما بعد از پيشنماز، و در جميع تابع باشند، تا او به ركوع و سجود نرود ايشان نروند، و تا سر از ركوع و سجود بر ندارد ايشان بر ندارند.

و اگر امام به ركوع رفته باشد، احتياط اين است كه اقتدا نكنند، و صبر كنند كه در ركعت ديگر اقتدا كنند.

و اگر چنانچه كسى در ركعت دوم و سوم يا چهارم اقتدا كند، اين ركعت را اول نماز خود قرار مى دهد، و حساب نماز خود را

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 559

نگاه دارد، و آنچه را با امام در يابد اول نماز او است، و آنچه در كار است از تشهد و قنوت در موضع آن بجا مى آورد، و به زودى ملحق مى شود.

و در جائى كه محل قنوت و تشهد او نباشد تابع امام شده او نيز به عمل آورد، اما در جائى كه محل تشهد او نباشد بر سر پاى به نشيند و امام كه سلام داد برخاسته آنچه نمازش باقى ماند تمام كند.

و اگر پيشنماز در دو ركعت آخر تسبيح بخواند، و آن دو ركعت اول مأموم باشد، بايد به قدر مقدور قرائت حمد و سوره كند، و چنانچه حمد بخواند قرائت سوره در كار نيست چنانچه امام به ركوع رود.

باب دوم در بيان آنچه متعلق به تطهير و طهارت است
مسأله 6-:در خانه اى كه بعضى جاها و فرش نجس باشد به سبب طول مدت خصوص موضع نجس فراموش شده باشد به رطوبت ملاقات فرش خانه چه حكم دارد؟
جواب:

ظاهر اين است كه موضعى كه به رطوبت به چنين فرشى رسيده باشد، حكم به نجس بودن نتوان كرد، اما احتياط بهتر است

مسأله 7-:زمين نجس را كه بر و بند گرد آن چه حكم دارد؟
جواب

آن گرد نجس نيست.

مسأله 8-:ازاله نجاست از بول و غير آن به چه روش بايد كرد كه پاك شود؟
جواب

ازاله نجاست بول دو نوبت بايد شستن، و احتياطا دونوبت به فشارد، يكى در نوبت ميان، و يكى در آخر. و در باقى نجاسات به غير از ليسيدن سگ بعد از ازاله نجاست يك مرتبه بايد شست.

مسأله 9-:مثلا كه نجس شود به محض آب ريختن پاك مى شود يا نه؟
جواب

پاك مى شود به شرط آن كه آن مقدار آب بريزند بعد از بر طرف كردن نجاست كه آب نفوذ كند در آن موضع نجاست، و در نجاست بول دو مرتبه آب بريزد.

مسأله 10-:رخت خواب كه نجاست در آن نفوذ كرده باشد، بلكه از آن طرف نيز بيرون آمده باشد، طريقه شستن آن چه روش است؟
جواب

بعد از ازاله نجاست آن مقدار آب بريزند كه همه جا جارى شود و به كوبند، و در نجاست بول دو مرتبه برسانند.

مسأله 11-:قالى يا پلاس و نمد كه نجس شود بدون فشردن به محض آب ريختن دو مرتبه پاك مى شود يا نه؟
جواب

پاك مى شود به شرط آن كه به جاى فشردن احتياطا به كوبند.

مسأله 12-:در وضو ساختن و غسل كردن بعد از آب جارى شدن به اعتبار چربى كه در بدن مى باشد بعضى جاها و بيخ موها خشك مى ماند، آيا دست ماليدن بسيار ضرور است به قدرى كه بر طرف شود يا نه؟
جواب:

به قدرى كه ظن غالب بهم رسد كه آب به جميع موضع غسل جارى شده كافى است و آنها ضرر ندارد، و مبالغه در دست ماليدن سنت است.

مسأله 13-:زنى كه دخترى شير دهد در شير او، و آهن در نجاست و طهارت چه اعتقاد داريد؟
جواب

ظاهرا شير و آهن هر دو پاك است.

مسأله 14-:هر گاه چيزى كه نتوان به آن خاك ماليد سگ به ليسد چگونه تطهير بايد داد؟
جواب:

خلاف است، بعضى مى گويند نجاست باقى مى ماند، و حديثى در اين باب نديده ام كه مطهر آن چه چيز است.

مسأله 15-:با خون جراحت و دنبل يا خونى كه از خارج به بدن يا به جامه كسى رسيده زياده بر قدر معفو عنه باشد، يا رخت نجسى به غير نجاست خون نجس شده باشد، داخل مسجد و روضه ائمه عليهم السلام مى توان شد يا نه؟ و رخت نجس را داخل مى توان كرد يا نه؟
جواب:

هر گاه نجاست آنها تعدى نكند در جميع صور مى توان كرد.

مسأله 16-:آب چاه به ملاقات نجاست نجس مى شود يا نه؟
جواب:

نجس نمى شود.

مسأله 17-:خانه اى كه آفتاب نيفتد به سبب آب قليل ريختن پاك مى شود يا نه؟
جواب

هر گاه آب بريزند كه آب مستولى شود پاك مى شود.

مسأله 18-:جامه نجس به احتلام يا غير آن كه ديگرى به شويد تا يقين به طهارت هم نرسد محض زوال عين و افعال مسلمانان را محمول بر صحت دانستن پاك مى شود يا نه؟
جواب

هر گاه فى الجمله صلاح و تدين داشته باشد كسى كه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 562

مى شويد حكم به طهارت مى توان كرد.

مسأله 19-در زمستان و بهار در كوچه ها بعضى جاها كه آب متصل است و گل و برف آب شده و نجاست ظاهرى در آن كوچه باشد، آن آب و گل در نجاست و طهارت و ترشح كردن بر رخت اين كس چه حكم دارد؟
جواب

چنانچه نجاست متصل باشد تا هر جا كه آن آب اتصال دارد نجس است، و گل چنانچه تليين در آن باشد كه نجاست نفوذ به اطراف آن كند آن اطراف نجس خواهد بود.

مسأله 20-:هر گاه سگى از دلوى آب بخورد، دلو را به آب چاه رسانند چه بايد كرد؟
جواب:

چهل دلو احتياطا بكشند.

مسأله 21-:رنگ خون كه بعد از ازاله عين و غسل در جامه مى ماند چون است؟
جواب:

ببعد از تطهير شرعى قصور ندارد.

مسأله 22-:ازاله مخرج بول را به چه روش بايد كرد؟
جواب

ابه دو قدر آبى كه بر سر حشفه ايستاده مى توان كرد، اما احتياط دو مرتبه شستن و سه مرتبه نهايت احتياط است.

مسأله 23-:چون مردم شعر باف ريسمان پنبه را به خون گوسفند رنگ مى كنند چه حكم دارد؟
جواب

ظاهرا توان، اگر كسى احتياط كند بد نيست.

مسأله 24-:سلس البول كه مشهور ميان فقها است كه براى هر نماز يك وضو بسازد حدش كدام است؟ و بر صاحب سلس چه چيز لازم است؟
جواب:

ظاهر اين است كه مراد از سلس البول آن باشد كه بول

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 563

را محافظت نتواند در اثناى نماز نمود، و ظاهر اين است كه حديثى كه موجب وضو باشد همان بول معتاد است، و آن كه براى هر نماز وضو بايد ساخت فقها نقل كرده اند، حديثى به نظر نرسيده است، و احوط عمل به مشهور است.

مسأله 25-:آب كاريز بدون معرفت و اذن صاحب كه آيا مال صغير است يا نه وضو ساختن و غسل كردن و آب برداشتن و رخت شستن چه حكم دارد؟
جواب

استعمال ضرورى هر يك از اينها تا عدم رضا مشخص نباشد جايز است.

مسأله 26-:در قريه ها و مزرعه ها حمامى دارند، و عادت چنين جارى شده كه آب هر كس باشد مى برند، و كسى هم مانع نمى شود، و گاه مى شود كه صغير يا غائب دخلى داشته باشد، در آب مذكور غسل كردن و وضو ساختن چه حكم دارد؟ و استدلال كردن به اينكه از قديم همچنين استمرار يافته
جواب:

با وجود دانستن كه صغير شريك است غسل كردن مشكل است، هر گاه ملك ايشان باشد احتياط اين است كه شخصى قدرى آب بخرد و وقف كند بر حمام كه هر روز حمام را از آن آب پر كند، و در صورت اضطرار كه به هيچ وجه صورت نتوان داد و آب ديگر يافت نشود، دور نيست كه به اعتبار ضرورت جايز باشد.

مسأله 27-:در آب غصبى وضو مى توان ساخت؟
جواب:

آب غصبى دو قسم است، اگر چنانچه آبى در ظرف بوده و حيازت كرده اند غصب كرده، وضو ساختن و غسل كردن و

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 564

آشاميدن و باقى از استعمالات صحيح نيست. و اگر نهر را غصب كرده يا كاريز را، ظاهر آن است كه استعمالات ضرورى مثل وضو ساختن و آشاميدن و غير آن جايز است.

مسأله 28-:در زمين غصبى وضو ساختن و غسل كردن و نماز كردن چه حكم دارد؟
جواب:

حكم به بطلان نمى توان كرد.

مسأله 29-:در آب نشستن از براى طهارت وقتى كه آب روان باشد با كر احتمال دارد كه از بابت عارى كه نهى دارد كه بى لنگ داخل آب شود يا نه؟
جواب

از تعليل حديث ظاهر مى شود كه مكروه باشد، اما حديث چون در اين صورت نيست حكم به كراهت نمى توان كرد.

مسأله 30-:هر گاه كسى خواهد كه زمينى كه دغدغه داشته باشد و كرى از آب يا زياده بريزد، اگر منفصل نشود صورتى دارد يا نه؟
جواب

مشكل است به اين طريق، و مطلق كر گرفتن نيز سندى ندارد.

مسأله 31-:كسى كه فصد كند يا جراحتى داشته باشد كه مانع از شستن يا مسح كردن بعض اعضا باشد، جبيره مقدم است يا تيمم بايد كرد، و جبيره چه روش است؟
جواب:

هر گاه مانع باشد غسل نبايد كرد، و تيمم بدل غسل كرد، و جبيره كردن درست نيست. و اگر مانع در موضع وضو باشد، اگر آن موضع شكسته باشد و بسته باشد جاهاى صحيح را بايد شست و دست ترى به بالاى اعضاء بسته بايد ماليد.

اما اگر فصد كرده باشد يا دمبل جراحتى داشته باشد آنچه

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 565

مقدور باشد پاك كردن مى شويد، و آنچه مقدور نشود غسل و مسح ساقط است، اگر احتياطا دست ترى بر بالاى آنها كه موضعش پاك نباشد بكشيد خوب است، و اگر در اين صورت تيمم كند جايز است.

مسأله 32-:بعضى اعضا كه كوبيده مى شود و خون در زير پوست جمع مى شود، وضو ساختن چه حكم دارد؟ بر فرضى كه پوست بالاى خون حس ندارد.
جواب

چنانچه پوست سوراخ نشده باشد وضو درست است، و آن خون ضررى ندارد. و اگر سوراخ شده باشد كهنه ترى بر او بكشند، اگر رنگ دارد به قدر مقدور كه جراحت نشود ازاله كنند، و اگر رنگ ندهد احتياج به ازاله ندارد وضو درست است.

مسأله 33-:چرك داشتن بيخ ناخن مانع صحت وضو و غسل مى شود يا نه؟
جواب

مانع شدنش محل اشكال است.

باب سوم در بيان احكام نماز واجبى و سنتى و آنچه مناسب اين باب است
مسأله 34-:قدمى كه ميان اذان و اقامه پيش مى گذارند سند صحيحى دارد يا نه؟
جواب

روايتى نقل كرده اند، و بعضى از فقها نيز گفته اند.

مسأله 35-:اذان ثانى را كه بدعت مى دانند در روز جمعه كه از حديث امام صادق عليه السلام مى فهمند به اعتقاد شما كدام است؟ جمعه مى دانند يا عام است؟ كه هر چند نماز جمعه نكنند بايد اذان اعلام را نگفت كه اذان ثانى بنابر احتمال داخل بدعت نباشد.
جواب

اگر مطلقا اكتفاء به يك اذان از براى نماز و ثانى بكنند احوط است، چنانچه عمل بر آن است، اما حكم به حرمت مشكل است، و تفصيلش در بحار مذكور است.

مسأله 36-:مثلا كسى در نماز در هنگام سر از ركوع برداشتن درست نه نشيند نماز او درست است يا نه؟
جواب

نماز او در هر دو صورت باطل است.

مسأله 37-:اگر فعلى از افعال نماز واجبى نماز را به طريق جهل بجاى نياورده، و مدت مديد نماز كرده باشد اعاده نمايد يا نه؟
جواب

احوط و اشهر در غير جهر و اخفات و قصر و اتمام وجوب اعاده و قضا است. و در بعضى سخنى هست، و در رساله شك اشاره به بعضى شده.

مسأله 38-:حديثى واقع شده كه اگر كسى عقد نماز را خالى از ريا بسته باشد، و در اثناى نماز ريا به عمل آيد نقصان ندارد و محمول بر ظاهر است يا مأول؟
جواب

حديث را تأويل كرده اند كه در اثناى نماز به خاطرش خطور كند و باز تدارك كند و دل به او به بندد.

مسأله 39-:كسى كه بعد از تكبيرة الاحرام خم شود و دست به زمين برساند و مهر و تسبيح خود را حركت دهد نماز او چه صورت دارد؟
جواب

اگر به نيت ركوع نرفته جزم به بطلان نمى توان كرد، و مشهور بطلان نماز است.

مسأله 40-:در ركنيت قيام چه مى فرمايند؟
جواب

ركنيت قيام مشخص نيست، و اما آن كه هر گاه كسى بدون قصد ركوع خم شود، چون خم شود، به خاطرش رسد كه مى بايست به ركوع رود، اگر راست نشود باطل باشد بنا بر آن است كه اصل ركوع عبارت است از اينكه ايستاده باشد و آن قدر خم شود، پس آن داخل ركوع خواهد بود.

مسأله 41-:التحاف صما كه در نماز مكروه است كدام است؟
جواب

آن است كه به طريق هند شال را از روى كتفها به پيش سينه آورد، و به زير بغلها برد، و از عقب بر سر دوش اندازد. و احتمال دارد كه از روى كتفها از عقب به زير بغلها آورد و هر دو را جمع كند و بر يك دوش اندازد.

مسأله 42-:و شاح كه مكروه است كدام است؟
جواب

آن است كه شال را به دوش اندازد كه يك دوش پوشيده شود و يكى نه و سر ديگر را به دوش اندازد به طريق ردا.

مسأله 43-:هر گاه پيشنماز ردا را پهن نكند كه دوش را به پوشاند، و همچنان در گردن اندازد و طرف چپ را بر جانب راست اندازد، چه صورت دارد، و اگر آويخته باشد و بيندازد چون است؟
جواب

در صورت اول سنت ردا ممكن است كه به عمل نيامده باشد، چون دوشها پوشيده نشده، و صورت ثانى را طريقه يهود مى دانند.

مسأله 44-:زنان را در نماز پشت پا را پوشيدن در كار است يا نه؟
جواب

معلوم نيست واجب باشد.

مسأله 45-:تحت الحنك را به چه روش بايد بست؟
جواب

سر عمامه را آويختن از يك طرف به منزله اهل مكه.

مسأله 46-:ابريشم كه در رخت كسى باشد، مثل زه گريبان يا دكمه قبا چه حكم دارد نماز كردن با او؟ و مثل كيسه ابريشم كه با اين كس باشد يا عرقچين چه حكم دارد؟
جواب

آنچه لباس بگويند و جزء لباس شود مثل زه و دكمه ظاهر اين است كه جايز است، اما مثل كيسه احتياط اجتناب است، و در مثل عرقچين دغدغه بيشتر است.

مسأله 47-:هر گاه كسى در رخت غصبى مدتى نماز كند، صحت و بطلان نماز چون است؟ و اگر مغصوب منه معلوم يا موجود نباشد به ثمن آن رخت چه بايد كرد؟ و نمازها قضا دارد يا نه؟ و اگر رخت مذكور دزديده باشد يا از وجه حرام باشد چون است؟
جواب

با علم به غصب و حرمت آن بنا بر مشهور و احوط آن است كه نمازها كه در رخت غصبى كرده قضا كند، خصوصا رختى كه در حين قيام نماز مثلا در سجود اگر خواهد به صاحب دهد باعث ترك آن شود، و كسى كه از او غصب كرده اگر چنانچه موجود يا معلوم نباشد، بعد از ظن مأيوس شدن از او به مستحقين بدهند، و دزدى نيز حكم غصب دارد، و رختى از وجه حرام بخرند چنانچه صيغه بر آن وجه واقع شده حكم غصب دارد، و چنانچه بيع بر ذمه واقع شود و آن وجه را تنخواه بدهد نماز در آن رخت نقصان ندارد.

مسأله 48-:اگر شخصى چيزى در پاى خود كند كه ساق داشته باشد مثل مسحى، و بعد از آن آن را در كفش كند مثلا، آيا درين صورت به اتفاق نماز جايز است؟ يا در اين صورت نيز داخل
جواب

به گمان فقير قصور ندارد، و دور نيست كه داخل خلاف باشد.

مسأله 49-:دهليزهاى مسجدها داخل مسجد است؟ و مى توان گفت ثواب مسجد دارد يا نه؟
جواب

ثواب داشتن احتمال دارد.

مسأله 50-:تسبيح را زينت به طلا و نقره كردن و دانه ميان آن را از طلا كردن چون است؟
جواب

اگر مرد مزين به طلا دست نگيرد احوط است، و اللّه يعلم.

مسأله 51-:در خانه اى كه چند نفر صغير و كبير شريك اند، همه به حصه خود به نشينند، و جماعت كبار نماز كنند چه صورت دارد؟
جواب

در صورتى كه همه به قدر احتياج خود متصرف باشند شايد بد نباشد، اما در صورتى كه صغير محتاج به آن قدر نباشد تصرف آنها به اعتبار سكنى زياده باشد بايد اجاره كرده شود، و در شق اول هم احتياط كرده شود بهتر است.

مسأله 52-:مقدار درهم بغلى به اعتقاد شما چه قدر است؟
جواب

زياده از قدر يك شاهى عجمى را اگر احتياط كند بهتر است.

مسأله 53-:سجده بر سنگ جايز است و تيمم و همچنين بر آجر پخته؟
جواب

سجده ظاهرا توان بر سنگ كرد، و تيمم نيز ظاهر اين است كه جايز باشد، و بر آجر هم ظاهر جواز است.

مسأله 54-:در حمد و سوره كه در نماز مى خوانند قاعده قرائت دانستن و به عمل آوردن كه نماز بدون آن صحيح نيست چند چيز است؟
جواب

بيرون آوردن هر حرفى از مخرج به روشى كه قاريان نقل كرده اند به روشى كه حروف از يك ديگر امتياز داشته باشد، خصوصا حروفى كه در زبان فرس در وقت تلفظ اشتباهى دارد، مثل صاد و سين و ثا و ضاد و ظا و زا و ذال و قاف و غين، و در زبان تركان جا و ها، و اعرابها ظاهر شود به سبب توقف بر آن حرف، و مدهاى متصل ترك نشود، و حروف مدغم را نيز ادغام كند در جاهائى كه قراء نقل كرده اند، مثل قل ربي قر ربي بخواند كه لام را تبديل به را كند، و من ربي نون را در را ادغام و باقى آداب مستحب است.

مسأله 55-:كسى كه شك در عدد ركوعهاى نماز آيات كند كه چند ركوع بجاى آورده چه حكم دارد در حين قيام؟
جواب

بنا بر اقل بايد گذارد، و همچنين هر گاه شك كند در عدد تكبيرات نماز عيدين.

مسأله 56-:هر گاه كسى نماز مى كرده باشد، و كسى ديگر قرآن بخواند در نماز يا غير نماز چه صورت دارد؟
جواب

امر به احتياط نمودن، چون بعضى از احاديث عام است در سكوت از جهت شنيدن قرائت، و خصوص شنيدن قرائت امام يك حديث دارد.

مسأله 57-:تسبيحات أربع در دو ركعت آخر خواندن يك نوبت كافى است يا نه؟
جواب

ظاهرا كافى باشد، و سه مرتبه بدون اللّه أكبر كه نه تسبيح باشد بهتر است.

مسأله 58-:در خطبه نماز جمعه آنچه واجب است چه چيز است؟
جواب

بايد خطبتين مشتمل بر حمد و ثناى خداوند عالميان، و شهادتين و موعظه و وصيت به تقوا و سوره قرآن باشد، در خطبه ثانى آيه قرآن نيز كافى است، و مشتمل بر ذكر ائمه نيز باشد خطبه ثانى.

مسأله 59-:وقت نماز جمعه چه مقدار است؟
جواب

از ابتداى زوال تا آن كه به قدر دو قدم كه عبارت از دو سبع شاخص است بگذرد.

مسأله 60-:مسافر نماز جمعه مى تواند كرد خواه امام شود و خواه مأموم؟
جواب

امامت كردن مشكل است، و مأموم مى تواند شد.

مسأله 61-:در وقت بارش ترك نماز جمعه جايز است؟ بنا بر آن حديث كه واقع شده يا نه؟ و اگر قدرى به بارد و بعد از اذان وقت باشد عذر مى تواند شد كه نرود؟ و برف نيز در اين حكم است؟
جواب

به آن حديث جمعى عمل كرده اند، و در حديث مطلق واقع شده، و برف را هم بعضى در اين حكم داخل مى دارند، و احتياط اين است كه تا مشقت شديد نباشد ترك نشود.

مسأله 62-:كسى كه به سفر رود به تكليف حاكم جائر، نماز خود را قصر كند يا تمام؟
جواب

مشهور اين است كه اگر سفرش مشتمل بر معصيت نيست قصر مى كند، و بعضى مى گويند به اعتبار تكليف آن شخص تمام مى كند.

مسأله 63-:مسافر در چهار فرسخ كه قصد رجوع در همان روز نداشته باشد و ده روز هم نماند چه كند؟
جواب

به اعتقاد ما قصر بايد كرد و احتياج تمام معلوم نيست باشد.

مسأله 64-:هر گاه كسى مسافر باشد، و قصد اقامت در جائى كرده باشد، و از آنجا به حد ترخص رود، و بعد از مراجعت اراده ده روز ماندن نداشته باشد، نماز او چه صورت دارد؟
جواب

اشكال دارد، و اگر هر دو را بكند احتياط است.

مسأله 65-:هر گاه در بلدى نماز جمعه مى كرده باشند، و به اعتبار موانع اقتدا به آن امام نتوان كرد، و كسى باشد كه تواند كرد، واجب است خروج از براى نماز يا نه؟
جواب

وجوب خروج را در اين صورت جزم نداريم، اما با عدم مانع احوط است.

مسأله 66-:زنى كه حائض باشد و زلزله شود نماز زلزله را بعد از زلزله به عنوان وجوب بكند يا نه؟
جواب

حكم به وجوب كردن مشكل است، اما احتياط اين است كه ترك نكند.

مسأله 67-:چنان كه سهوا در نماز آيات يك ركوع زياده شود يا كم شود چه حكم دارد؟
جواب

اقوا آن است كه نمازش صحيح است، و احوط آن است كه در صورتى كه يك ركوع را فراموش كرده باشد بعد از تمام نماز، ركوع فراموش كرده را بجا آورد و نماز را اعاده كند.

مسأله 68-:در نماز ميت حرف زدن عمدا مبطل است يا نه؟
جواب

به سبب حرف زدن و با كثرت مبطلات نماز حكم به بطلان نماز ميت نمى توان كرد، اما احوط ترك است.

مسأله 69-:پسر بزرگ اگر صلاة و صوم پدر را بجا نياورد،و پسر كوچك بجا آورد، برائت ذمه حاصل مى شود يا نه؟ و اگر دختر بجا آورد و پسر نداشته باشد و يا امتناع نمايد چون است؟
جواب

ظاهرا به كردن پسر كوچك يا دختر اگر درست به عمل آورد برائت ذمه حاصل مى شود، و سقوط از پسر بزرگ تر محل اشكال است، و احوط آن است كه او نيز بكند، و اللّه يعلم.

مسأله 70-:در نماز ميت از براى فاسق كه علم به فسق او داريم گفتن اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا چون است؟
جواب

ظاهرا بد نباشد، و در بحار تفصيل اين مذكور است.

مسأله 71-:در نماز جماعت هر گاه قصد شخص معينى كرد امامت مى كند، و آخر مشخص شود كه ديگرى بوده، نماز او چه حكم دارد؟
جواب

مثلا اگر هر دو نفر را عادل مى دانسته كه يكى از اين دو نفر در اين موضع نماز مى كند قصد اقتدا به امام حاضر كرده نمازش درست است هر كدام باشد. و اگر حاضر را قصد به شخص معينى كرده ظاهر مى شود كه ديگرى بوده، چنانچه او را عادل داند حكم به بطلان نمازش نمى توان كرد، و ظاهرا نمازش درست است.

مسأله 72-:اقتدا كردن در نماز آيات وقتى كه امام بعضى از ركوعها را بجا آورده باشد چه حكم دارد؟
جواب

حكم به صحت چنين نمازى كردن مشكل است.

مسأله 73-:در نمازهاى يوميه كه امام در ركوع باشد اقتدا مى توان كرد يا نه؟
جواب

احتياط اين است كه در وقتى كه امام در ركوع باشد اقتدا نكند، و چنانچه اقتدا كرده باشد، جزم به بطلان نمازنمي توان كرد

مسأله 74-:در نماز جهريه مثل نماز صبح هر گاه صداى امام را نشنوند قرائت بايد كرد يا نه؟
جواب

احوط اين است كه قرائت را ترك نكند هر گاه صداى امام را هيچ نشنوند.

مسأله 75-:چنانچه كسى در دو ركعت آخر نماز برسد آيا مأموم قرائت بايد كرد يا نه؟ و بر فرض قرائت حمد و سوره واجب است يا حمد تنها كافى است؟
جواب

چنانچه امام تسبيح مى خوانده باشد به قدر مقدور قرائت بايد كرد، و اگر حمد بخواند در كار نيست.

مسأله 76-:دو نفر از علما كه به سبب استدلال يا به رجوع اعلم يكى نماز جمعه را واجب داند و بجاى آورد، و ديگرى حرام داند و نكند، اين دو نفر به يك ديگر اقتدا مى توانند كرد يا نه؟ و حال آن كه حق يكى است.
جواب

هر گاه از اهل ديانت باشند، و در تحصيل علوم ضرورى به استدلال يا رجوع به علما سعى مى كرده، و بذل جهد خود را بجاى آورده اند، نماز مى توان كرد.

مسأله 77-:نمازى كه به جماعت گذارده شود اماما يا مأموما مرتبه دوم به جماعت مى توان گذارد يا نه؟
جواب

احتياط اين است كه مرتبه دوم گذارده نشود.

مسأله 78-:هر گاه ميان بعضى مأمومين و امام ديوارى فاصله باشد، و آن مأمومين بعضى مأمومين صف پيش خود را مى ديده باشند نماز جايز است يا نه؟
جواب

ظاهر اين است كه نماز جايز باشد.

مسأله 79-:هر گاه فقيه فتوا دهد كه اقتدا به فلان كس مى توان كرد، احتياج به شهادت عادل ديگر هست، يا همان فتواى او كافى است؟
جواب

ظاهرا اگر آن شخص امامت مى كند ظاهر الصلاح باشد و فسقى از او نديده باشند فتواى فقيه كافى باشد.

مسأله 80-:گاه مى شود كه جماعت صلحا كه از همه جهت دين دارى ايشان بر ما معلوم است حدتى در مزاج ايشان هست، و به اندك امرى از جا در مى آيند، و به بعضى مردم صالح يا غير صالح تندى و درشتى مى كنند، و كسر قلب آن جماعت مى شود، خواه تقصير ايشان در مرتبه اى باشد كه بايد
جواب

اگر صلاح و دين دارى او مظنون شده باشد، و فعل او محمل صحيح داشته باشد بر محمل صحيح حمل بايد كرد، و اللّه يعلم

مسأله 81-:قصد كردن در نماز جماعت به پيشنماز معين شرط است، و اگر دو كس باشند كه امامت مى كرده باشند، و قصد يكى كند و اتفاقا ديگرى ايستاده باشد چه صورت دارد؟
جواب

ظاهرا درست باشد، و قصد كردن به امام معين از حديث ظاهر نمى شود، و هر گاه مى داند كه هر دو عادل اند و اقتدا مى كند ظاهرا كافى باشد.

مسأله 82-:اگر كسى يك نماز را به دو پيشنماز كند، خواه در اثنا و خواه در ابتدا جايز است يا نه؟
جواب

ابتدا جايز است به دو تا اقتدا كردن، و در اثنا نيز عمومات و حديث عذر پيشنماز دلالت بر جواز دارد، و بعضى اشكال كرده اند اما ظاهر جواز است.

مسأله 83-:در نماز جماعت هر گاه صفهاى پيش تكبير گفته باشند صفهاى عقب تكبير مى توانند گفت يا نه؟
جواب

ظاهرا وقتى كه صفها بسته شد كافى باشد چون واقع شده، و هر گاه صفوف فاصله باشد دورى نقصى ندارد، و خصوص هر گاه دو سه نفر تكبيرة الاحرام گويند دغدغه ندارد.

مسأله 84-:هر گاه در ميان صفهاى جماعت چندين جا فاصله باشد به قدر شش هفت ذرع بلكه ده ذرع باشد كه صف سابق از صف عقب دور است ضررى دارد يا نه؟
جواب

ظاهرا اگر همه جا صفها اتصال داشته باشد فاصله چندين حوض و نهر آب ضرر نداشته باشد.

مسأله 85-:هر گاه در ميان نماز از صف پيش دو سه نفر بروند نماز صف بعد از آن چه صورت دارد؟ چون پيش ايشان خالى شده.
جواب

نقصى ندارد و آن جماعت پيشتر مى توانند رفت.

مسأله 86-:هر گاه در وقتى كه پيشنماز در ركوع باشد شما دغدغه مى كنيد از اقتدا كردن و مى فرمائيد كه احاديث رخصت احتمال تقيه دارد، خبر «1» حمد در ركعت آخر از براى پيشنماز افضل مى دانيد و حال آن كه اينجا نيز احتمال تقيه دارد؟
جواب

احاديث تسبيح صحيح تر است، و احاديث تخيير ميان حمد و تسبيح احتمال تقيه ندارد، چون سنيان قائل به تخيير نيستند، و حديث تعيين حمد احتمال تقيه دارد، پس تسبيح احوط است، و حمد به سبب حديث افضل، و افضليت معنى ديگر و احوط بودن معنى ديگر.

مسأله 87-:شما تسبيح را چند نوبت مى خوانيد در دو ركعت آخر؟
جواب

نه نوبت مى خوانيم كه اللّه اكبر خوانده نمى شود، و گاه دوازده نوبت كه در هر سه نوبت اللّه أكبر خوانده شود.

مسأله 88-:در نماز جماعت هر گاه پيشنماز يك شبر بلندتر باشد از مأموم چه صورت دارد؟
جواب

در قدر شبر احتياط بايد كرد، و كمتر ظاهرا نقصى ندارد.

مسأله 89-:ردائى كه از براى پيشنماز به اعتقاد شما مستحب است، جمعى مى گويند از احاديث ظاهر نمى شود كه از براى غير كسى كه كتفش پوشيده نباشد سنت باشد، لهذا بعضى از علما مضايقه كرده اند.
جواب

از بعضى اخبار به طريق عموم قدرى استحباب ظاهر مى شود از براى چنان كسى كه كتفش پوشيده نباشد تأكيد بيشتر دارد، بلكه مكروه است بدون رداء.

مسأله 90-:عبا و پوستين قائم مقام ردا مى شود؟
جواب

ظاهر اين است كه قائم مقام بشود هر گاه دست به آستين نكرده باشد.

مسأله 91-:هر گاه وفا به وعده هائى كه مى كنند واجب نباشد بنا بر مشهور، پس چرا خلف وعده قادح در عدالت باشد، چنانچهحديث في الجمله اشعارى به آن دارد.
جواب

در آن حديث چند چيز مذكور است، مى تواند به اعتبار بعضى قيود ديگر باشد، و اگر از براى ثبوت عدالت باشد در حديث نيست كه پيشنماز مى بايد عادل باشد، و بعضى اصطلاحات كه متأخرين نقل كرده اند مأخوذ از كتب عامه است.

مسأله 92-:در جائى كه به اعتقاد شما بايد جمع كرد در نماز ميان قصر و اتمام بنا بر خلافى، كسى كه چنين باشد اگر امامت كند مى توان به او اقتدا كرد؟
جواب

ظاهرا توان، و اگر رجحان در قصر و تمام نباشد مأموم مخير است، و اگر نه هر كدام كه راجح است در آن اقتدا كند.

مسأله 93-:نماز غفيله و نماز وصيت كه ميان نماز شام و خفتن بايد كرد، بعد از بر طرف شدن حمره مغربيه مى توان كرد يا نه؟
جواب

دغدغه مى شود.

مسأله 94-:آيا نماز غفيله به غير از چهار ركعت نماز نافله شام است؟
جواب

آنچه از اخبار ظاهر مى شود اين است كه دو ركعت نافله شام را به طريق نماز غفيله بجا آورد.

مسأله 95-:نافله پياده در حضر سند صحيحى دارد يا نه؟ و احاديثى كه در جواز نافله در راه رفتن واقع شده اكثر در حالت سوارى و بعضى در سفر است.
جواب

بهتر آن است كه تا تواند در حضر وقتى كه پياده باشد نافله نگذارد.

مسأله 96-:اگر در نماز شب سهوا و تر را بر شفع مقدم دارد چه بايد كرد؟
جواب

بايد اول شفع را كرد، و مرتبه ديگر و تر را بجاى آورد.

مسأله 97-:دعاى چهل مؤمن در نماز شب كردن چون حديث ندارد، خصوصا آن وقت چون است؟
جواب

در غير آن وقت بهتر است خصوص جهت عوام كه الفاظ فارسى را در ميان نماز موافق ضابطه نمى توانند گفت، و غير عوام هم چون روايت به خصوص ندارد و در غير آن دعا بكند.

مسأله 98-:از براى فساق و ظلمه با وجود علم به فسق ايشان دعا كردن و در زمره چهل مؤمن شمردن و گاه تعريف ايشان كردن چه صورت دارد؟ با وجود حديثى كه ورام نقل كرده اذا مدح الفاسق اهتزله العرش.
جواب

دعاى هدايت و مغفرت از براى ارباب كبائر شيعيان خوب است، و مدح ايشان در صفت خوبى ايشان اگر باعث رسوخ ايشان در صفات ذميمه نشود بد نيست، و الا نبايد كرد.

باب چهارم در روزه ماه مبارك و بعضى احكام آن
مسأله 99-:هر گاه كسى وعده افطار كند نزد كسى مى تواند افطار كرد جاى ديگر؟
جواب

معلوم نيست لازم باشد آنجا افطار كردن.

مسأله 100-:خرمائى كه كسى بدهد كه به آن افطار كنند مى توان به ديگرى داد؟
جواب

محل تأمل است.

مسأله 101-:اگر كسى در ايام روزه گوش يا دهن يا دماغ را به آب برد جدا جدا يا با هم، آيا ضرر دارد وقتى كه تمام به زير آب نرود؟
جواب

تا كاسه سر به زير آب نرود قصور ندارد.

مسأله 102-:گاه مى شود كه در آخر ماه مبارك مرد عامى مى آيد از دهى به مزرعه كه چند نفر آنجا هستند و خبر مى دهند كه شب گذشته ماه را در فلان ده جمع كثيرى ديدند و افطار كردند، آيا به حرف چنين يك نفر مى توان افطار كرد؟ يا آن كه از هيچ كس نشنيده باشيم اما مى دانيم ك
جواب

در اين صورت افطار كردن به حرف يك نفر چنين مشكل است، و اگر كسى افطار كند احتياط قضاى آن روز را بگيرد بد نيست، و چون آن جماعت به اعتقاد خود از روى علم افطار كرده اند كفاره معلوم نيست.

مسأله 103-:در كفاره مشروط به تتابع اگر كسى ظن داشته باشد كه شب است و سحور كند، اتفاقا در صبح افتد سهوا چه صورت دارد؟
جواب

اگر سهوا باشد معلوم نيست تتابع بر هم خورد.

مسأله 104-:در وقت صوم فرو بردن بلغم كه هنوز به فضاى دهن نرسيده باشد كه از راه دماغ به حلق برود مبطل است يا نه؟
جواب

بطلان معلوم نيست، و احتياط بد نيست.

مسأله 105-:بعضى از عوام در دهات در بعضى بلاد در شب ماه مبارك رمضان كه جماع مى كنند زنان ايشان يا مردان نزديك به طلوع آفتاب يا بعد از طلوع آفتاب غسل مى كنند، اما اكثرى علم ندارند كه كفاره بايد داد، با جهل به مسأله يا علم چه صورت دارد؟
جواب

چنانچه متصل به طلوع صبح غسل ممكن بوده قضاى آن روز را بايد گرفت، و احوط آن است كه كفاره نيز بدهد خصوصا عالم.

مسأله 106-:در عيد ماه مبارك رمضان كه اول ماه سى و يك روز نگذشته باشد بدون آن كه كسى خود ماه را ديده باشد چه روش بايد كرد؟ هر كس ثابت شود تا آن كه جائز باشد افطار كردن به محض آن كه از بعضى علما و صلحا بشنود كه در نزد ايشان ثابت شده، يا از كسى بشنود كه جماعتى ش
جواب

احتياط اين است كه به همين شنيدن از آن جماعت كه نزد ايشان ثابت شده اكتفا نكند، بلكه خود از شهود بشنود، يا علم شرعى ايشان را حاصل شود از شهادت عدلين يا شياع. و ظاهر آن است كه هر گاه اطلاع بهم رساند كه اكثر اهل بلد از علما و صلحا به سبب ديدن ماه افطار كرده اند افطار توانند كرد، و عورات را كافى باشد خبر دادن مردان ايشان به ثبوت.

مسأله 107-:هر گاه هوا صاف باشد و ابر نباشد، و جمعى گويند و شهادت دهند كه ماه را ديده اند از بلد يا خارج بلد، يا ابر بوده باشد و هوا صاف نبوده باشد به چند گواه ثابت مى شود؟
جواب

در جميع اين شقوق و بر هر تقدير به شهادت دو عادل يا شياع ثابت مى شود.

مسأله 108-:غبار غليظ و گرد خرمن كه به حلق مى رود، روزه را باطل مى كند يا نه؟
جواب

اجتناب احوط است، اما حكم به بطلان روزه كردن مشكل است.

مسأله 109-:كسى كه خود را جنب كند يا محتلم شود بعد از طلوع صبح غسل كند، روزه قضا يا روزه سنت مى تواند داشت يا نه؟
جواب

روزه سنت مى تواند داشت، و روزه قضا نمى تواند داشت.

مسأله 110-:هر گاه كسى روزه سنتى داشته باشد و وارد خانه مؤمنى شود، فنجان قهوه يا گلاب يا تكليف آب خوردن كنند، و گاه هست كه خرمائى يا لقمه نانى مى دهند، داخل طعام مستحب است، و افطار كردن سنت است يا نه؟
جواب

ظاهر اين است كه به چنين امورى افطار كردن صورت ندارد. و ظاهر اخبار اين است كه به خانه مؤمنى وارد شوى و طعامى حاضر كند افطار سنت است.

مسأله 111-:هر گاه كسى در شب در فكر سفر كردن نبوده و قبل از ظهر حركت كرد افطار كند بى خلاف يا نه؟
جواب

بعضى تبييت و خروج قبل از ظهر هر دو را شرط كرده اند.

مسأله 112-:اگر كسى شب در فكر سفر باشد، و عزم كند كه صباح بعد از ظهر بيرون رود و روزه بگيرد، و بعد از ظهر حركت چه صورت دارد؟ چون شب قصد سفر داشت.
جواب

دغدغه مى كنند بعضى، اگر احتياط قضائى بكنند بد نيست.

باب پنجم در خمس و زكات و بيان استطاعت حج
مسأله 113-:كسى كه قوت سال از حاصل ملكش يا كسبش بهم نمى رسد، اما ملكى يا سرمايه اى دارد كه قوت سالش مى شود هر گاه بفروشد، زكات و خمس مى توان داد به او، و در اين فرقى ميان مستحق زكات و خمس هست يا نه؟
جواب

به چنين جماعت زكات و خمس و فطره دادن مشكل است.

مسأله 114-:در خمس حصه امام يا غير حصه امام عليه السلام را مالك با تجويز بعضى از صلحا كه مرتبه استدلال نداشته باشند به سادات مستحقين مى توانند داد يا نه؟
جواب

البته به تجويز عالم به اخبار اهل بيت عليهم السلام بدهند.

مسأله 115-:خمس را بر مستحقين و يتامى و ابن السبيل متساوات تقسيم بايد كرد يا هر قدر خمس كه كسى داشته باشد به يك صنف بلكه به يك شخص مى تواند داد، و استحقاق در سيد البته شرط است يا نه؟ و اگر قدرى دارد و يا اصلا خبرى ندارد، يا آنچه دارد از قوت سنه مى توان داد يا
جواب

حصه امام عليه السلام را البته به تجويز فقيه بدهند و فقيه در تقسيم آنچه مصلحت داند به عمل مى آورد، و استحقاق شرط است، و زياده بر قوت سال نمى توان داد.

مسأله 116-:در يتامى سادات نيز استحقاق شرط است يا نه؟
جواب

احوط آن است كه رعايت استحقاق بشود.

مسأله 117-:از مال صغير زكات دادن در غلات و غيرها بر وصى يا قيم كه مال صغير عرفا به اعتبار خويشى در دست او هست ببايد داد يا واجب نيست؟
جواب

مشكل است دادن زكات در چنين صورتى.

مسأله 118-:در غير ربح تجارت و آنچه ارباب صناعات كهعرفا به آن حرفه صادق آيد و از زراعت كه زياده بر قوت سنه باشد بر جميع كه خمس واجب است در امور ديگر، مثل نوكرى شخصى كرده، يا نفع از حاصل گوسفند يا شتر بهم رسيده، يا مثل ملائى اين زمان يا نماز و روزه گرفتن مبلغى
جواب

در امور هر چه به روشى شده باشد كه عرفا كسب شده باشد بايد داد، و احتياط اين است كه در هبه كه نسبت به حال او خطير گويند، و در ميراث كه به او رسد از جائى كه گمان نداشته باشد خمس بايد داد، بنا بر حديثى كه على بن مهزيار نقل كرده.

مسأله 119-:در باب زكات گوسفند كه به سيصد برسد هر صد يكى بايد داد تا به چهار صد؟
جواب

احتياط اين است كه در سيصد و يك چهار گوسفند بدهند و در چهار صد نيز چهار.

مسأله 120-:مثلا كسى ده تومان داشت خمس آن را داد، و در اثناى سال ديگر كه تجارت مى كند جميع اخراجات سال او بايد از فايده باشد يا بعضى از اصل و بعضى از فايده، و بر فرضى كه مداخل ديگر نيز داشته باشد چه حكم دارد؟
جواب

اخراجات از فايده است، و چنانچه مداخل ديگر نيز داشته باشد اخراجات را توزيع بر ربح تجارت و مداخل او بالنسبه مى كند.

مسأله 121-:مراد از مؤمنى كه يتيم او را از زكات توان داد جماعت عامى كه پروا به دين نداشته باشند، بعضى مثلا دوازده امام شنيده اند و نام ايشان را نمى دانند، و بعضى نام را ياد گرفته امانمى دانند كه امام چه معنى دارد كه خليفه و جانشين پيغمبراند، چه جاى آن كه دليل
جواب

چنان كه دانشمند صالح بهم رسد بهتر است، و اگر چنين بهم نرسد به ضرورت مى توان داد.

مسأله 122-:سادات اضطرار ايشان به چه حد كه مى رسد از زكات واجبه و فطره از غير سيد مى توانند گرفت؟
جواب

ظاهر اين است كه اضطرارى كه به حدى رسيده باشد كه خوف تلف باشد به قدر سد رمق مى توانند گرفت.

مسأله 123-:كسى كه به غريبى آمده و مى گويد من سيدم بدون ثبوت خمس مى توان داد، و بر فرضى كه مشهور باشد كه مير يا سيد مى گويند مى توان داد بدون علم به ضبط سلسله ايشان.
جواب

خمس دادن بدون ضبط سلسله يا شهادت عدلين به روشى كه علم شرعى به نسب او بهم رسد مشكل است.

مسأله 124-:كسى احسان به كسى مى كند، و گيرنده مستحق نباشد، و قرينه نباشد كه آنچه مى دهد از چه وجه است، آيا واجب است كه بگويد كه از چه وجه است يا نه؟
جواب

چنانچه ظن غالبى نداشته باشد كه از قرائن ظاهر باشد كه از وجه زكات است سؤال كردن در كار نيست.

مسأله 125-:جماعتى كه نهايت احتياج دارند، اگر كسى به قرض به ايشان چيزى بدهد و خود از خمس بهم رسانند و تسليم ايشان نكرده قرض خود را حساب كند هر چند به ايشان بگويد خوب است، و منع نقل خمس كه واقع شده اگر به قرض ايشان داده شود و در آن بلدى كه سادات حاضر نيستند به
جواب

بايد او را مطلع كنند، يا اول كه قرض به او مى دهند اذن از او بگيرند كه چنانچه خمس بهم رسد تنخواه طلب خود بر دارد، و خمس را نزد عالم به اخبار اهل بيت كه قابل ترجيح مسائل داشته باشد برند آنچه مصلحت داند به عمل مى آورد.

مسأله 126-:هر گاه غله را زكاتش داده باشند و سالى بر آن بگذرد زكات خمس دارد يا نه؟
جواب

زكات خمس بايد داد، زكات دادن غله باعث سقوط اين نشده.

مسأله 127-:شخصى كه از وجوه استحقاق مى گيرد، خرج او بايد به چه نحو باشد، مثلا اگر موافق زى اقوام بايد بود زى اقوام مختلف باشد بعضى در ده باشند و وضعى نداشته باشند، و بعضى در شهرند و فى الجمله وضعى دارند، موافق كدام بايد بود.و مثلا در مأكولات اگر وسط و عرف را
جواب

در اين امور ضابطه قرار دادن مشكل است، و عمل به عرف و عادت و امثال آن در آن بلد خوب است، و اللّه يعلم.

مسأله 128-:به اعتقاد شما مال و جهات و مصالح الاملاك و تخم از غله بيرون مى روند، و بعد از آن زكات مى دهند يا نه؟
جواب

سواى خراج كه مى گيرند ديگر دليل ندارد كه بيرون روند.

مسأله 129-:هر گاه جنسى را يك نوبت خمس بدهند، مرتبه ديگر خمس بايد داد يا نه؟ و بعد از آن لازم است كه در سال آينده از آن خرج كنند و مداخل سال آينده ذخيره شود چون نفع سادات مى شود، يا از مداخل آينده روز به روز خرج كند يا از هر دو تا؟
جواب

خمس يك نوبت كه داد كافى است، و خرج را از هر دو تا بكند بهتر است.

مسأله 130-:هر گاه نوكرى مثلا كسب اين كس شده باشد، يا بعضى كه اكثر اوقات نماز مى كنند و روزه مى دارند، اينها اگراز آن وجوه چيزى از اخراجات سال زياده آيد خمس بايد داد يا نه؟
جواب

بلى خمس مى بايد داد.

مسأله 131-:شما از وظائفى كه مى گيريد اگر چيزى از اخراجات سال زياده آيد خمس مى دهيد يا نه؟
جواب

وجوبش مشخص نيست، و احتياط خوب است.

مسأله 132-:از چه وقت حساب مى شود مدتى كه خرج سال وضع شود كه خمس بايد از وقت عمل يا از وقتى كه آن وجه كه كسب كرده به دست افتد، گاه هست كه اجرت در محل مى ماند و بعد از مدتى به دست مى افتد.
جواب

از وقتى كه به دست آيد اجرت عمل تا آن وقت سال ديگر هر چه زياده آيد خمس دارد.

مسأله 133-:به سادات رد مظالم مى توان داد يا نه؟ و كفاره واجبى نيز به ايشان دادن چه صورت دارد؟
جواب

رد مظالم را به ايشان مى توان داد، بعضى متعين مى دانند دادن به ايشان را، و كفاره نمى توان داد، چون از صدقات واجبه است، مگر دهنده سيد باشد.

مسأله 134-:از وجوه استحقاق صرف راه عتبات كردن چون است؟
جواب

خلاف است.

مسأله 135-:در وجوه استحقاق فرق ميان بعضى وظائف مقيد به استحقاق و ميان خمس و زكوات و بعضى تصدقات واجبه هست يا نه؟
جواب

ميان اينها تفاوت معلوم نيست كه باشد.

مسأله 136-:مردى كه از جمله مستحقين و شغل ذمه به مهر دارد، آيا اگر از وجوه استحقاق زياده از خرج سال به دست او افتد بگيرد و به مهر زن بدهد كه از قرض خلاص شود بهتر است يا رعايت حال فقرا كند كه ديگرى صرف خود كند كدام ترجيح دارد؟
جواب

اگر قصدش ابراء ذمه خود باشد مى تواند گرفت، و اللّه يعلم.

مسأله 137-:هر گاه در خمس بايد احتياط كرد كه به تجويز فقيه جامع الشرائط داده شود، گاه باشد كه طالبان علمان كه دان مرتبه نباشند تكليف نكنند به دادن خمس، و سادات عسرت تمام بكشند، و اكثر مردم هم اداى خمس نكنند، آيا تجويز مى كنيد كه به نيابت شما تكليف دادن خمس از
جواب

عموما اين تجويز مشكل است، و اگر جائى دست به فقيه نرسد و صاحب خمس به تجويز محدث صالح متدين بدهند شايد بد نباشد.

مسأله 138-:طلبه علوم كه توانند ميان قدرى تحصيل و كسبى يا تجارتى يا زراعتى جمع كنند بهتر است، يا از وجوه استحقاق بگيرند و در تحصيل بيشتر به كوشند؟ و هر گاه جماعت مذكوره از سواد اعظم نقل كرده به رساتيق روند از براى هدايت مردم، و معاش ايشان از غير وجوه مذكوره مي ميسر شود، لازم خواهد بود رفتن يا راجح يا بر عكس؟ چون سواد اعظم مسائل مشكله در خدمت فضلا تحصيل مى كنند و در علم نيز ترقى مى كنند.
جواب

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،

با قدرت بر كسب اگر با طلب

بيست و پنج رساله فارسى، متن، ص: 590

علوم ضروريه جمع شود دور نيست كه بهتر باشد از اخذ زكات و صدقات. و اگر داند كه بر تحصيل علم او فوائد عظيمه از نشر علوم و دفع بدع مترتب مى شود و با كسب جمع نمى شود، اخذ صدقات بهتر خواهد بود، و اللّه يعلم.

مسأله 139-:اگر كسى كه از ارباب استحقاق است آن قدرى كه در كتابها مضبوط است در نفقه واجب النفقه گاه باشد زياده بگيرند، مثلا هر عيد و نوروز رخت تازه مى خواهند، و اكثر آن است كه صرفه كنند و ذخيره شود، بيان فرمايند كه چه صورت دارد؟ بايد ديگر نداد تا كهنه شود يا هر عيد و نوروز مى توان داد؟
جواب

باز به عرف و اقارب بلد بر مى گردد.

مسأله 140-:هر گاه كسى از جمله طلبه باشد كه از صرف و نحو و معانى و بيان و منطق و اصول و تفسير و فقه و حديث هر كدام وقوف داشته باشد تواند در همه اينها درس گفت، يا در بعضى محتاج به خواندن باشد و معاش او از وجه استحقاق باشد، آيا مى تواند كه از تفاسير سه و چهار دا
جواب

آنچه در تحصيل مسائل ضروريه و ترويج اخبار و آثار ائمه طاهرين او را ضرور باشد ظاهرا مستثنا باشد، مگر آن كه به عاريه به آسانى براى او ميسر شود، و اگر تمليك به زن و فرزند بكند ظاهرا بد نباشد، اگر چه به غير ضرورت شرعيه قبول اين امور نكردن بهتر است، و اللّه يعلم.

مسأله 141-:زنى كه به قدر پنج تومان يا شش تومان ملك داشته باشد، و اطفال سيد داشته باشد، مى تواند از براى ايشان خمس بگيرد يا واجب است كه از ملك خود به فروشد و صرف ايشان كند هر چند خود به آن نهايت احتياج داشته باشد؟
جواب

براى ايشان ظاهرا خمس توان گرفت.

مسأله 142-:اگر كسى مستحق باشد كه از وجوه استحقاق به سهولت معاش او مى رسيده باشد، و خفتى و ذلتى نسبت به ايشان واقع نمى شده باشد، به آن اكتفا كند بهتر است يا تلاش جوائز ظلمه و وظائف حكام كند؟ چون اينها گاه باشد به عنوان عطيه به دهند و از وجوه استحقاق خلاص شود.
جواب

ظاهرا اولى باشد اگر به استحقاق موصوف باشد.

مسأله 143-:ارباب استحقاق مى توانند ظروف و فروش متعدده داشت، گاه باشد كه در عرض سال سه چهار نوبت چند دست رخت خواب به واسطه مهمان احتياج خواهد داشت، آيا از خود ذخيره كند كه در آن وقت خجالت مردم نكشد و تصديع به كسى ندهد يا نه؟
جواب

به قدر عادت امثال چنانچه مذكور شد.

مسأله 144-:كسى كه مستحق است و مى بايد زياده بر مؤونت سال نگيرد سه چهار قبا دارد كه دو سه سال اكتفا مى تواند كرد، و بر اين قياس پوستين و بعضى اسباب ضرورى.
جواب

مثل سابق است، و احتياط در جميع بهتر است، و اللّه يعلم.

مسأله 145-:كسى كه استطاعت حج از راه بيابان نداشته باشد اما استطاعت راه دريا داشته باشد، چنانچه مشهور است كه ده دوازده تومان اوساط مردمان را بيشتر خرج نمى شود آيا حج واجب است يا نه؟
جواب

چنانچه در دريا خوف غالب نباشد و فى الجمله مضبوط باشد اخراجات واجب است رفتن، و چنين شخصى مظنون او باشد كه مال او بعد آذوقه مال عيال وفا به اخراجات او مى كند.

مسأله 146-:كسى كه در حين صغر سن ميراثى به او مى رسد كه مستطيع شده و در حين بلوغ در دست وصى بوده به تدريج به او مى داده، و ظن غالب داشته كه جميع را به يك مرتبه به او نمى دهند مگر به عنف و تعدى، و احتمال داشته كه با وجود خشونت نيز ندهد، آيا بر چنين شخصى حج واجب
جواب

آن كس بهتر مى داند چنان كه ظن غالب بوده كه بدون مرتكب شدن نامشروع گرفتن ممكن نبوده و در وقت اختيار وجه استطاعت بر طرف شده واجب نخواهد بود.

باب ششم در امر به معروف و نهى از منكر و صله ارحام و مواضع وجوب اين دو
مسأله 147-:هر گاه زوجه شخصى نماز نكند يا غلام يا كنيز يا نوكر يا غير ايشان كه ممكن باشد امر به معروف و نهى از منكر، تا چه حد امر به معروف و نهى از منكر واجب است؟ و مراتب امر و نهى به چه عنوان است؟
جواب

بر زن و مملوك تا زدن تجويز شده كه بسيار نباشد، بلكه زدن به سهلى باشد، اما در غير ايشان سعى نمودن بدون زدن.

مسأله 148-:در روى جماعت فساق خنده كردن و بشاشت نمودن و سبقت در سلام كردن چون است؟
جواب

اگر اعراض كردن از ايشان باعث ترك نامشروع ايشان شود بايد كرد، و اگر حسن معاشرت باعث هدايت ايشان شود شق اول بهتر خواهد بود.

مسأله 149-:جماعتى كه داخل اهل ظلم و حكم اند و تارك جمعه و جماعت اند با ايشان معاشرت كردن هر گاه احتمال دارد كه كلمه حقى به ايشان گفته شود يا نفعى به مسلمانان رسد چون است؟
جواب

اينها به قصد بر مى گردد، و گاه باشد معاشرت واقع شده، و محبت ايشان از راه فسق و ظلم ايشان خوب نيست، و در غير آن معلوم نيست بد باشد.

مسأله 150-:در نهى از منكر گاه باعث خبث و كسر عرض اين كس شود ساقط مى شود يا نه؟
جواب

به سبب خبث كردن معلوم نيست ساقط شود، و اگر هتك عرض شود شايد واجب نباشد.

مسأله 151-:احاديث بسيار است كه شكر نعمت مخلوق بايد كرد، چنان كه شكر نعمت خالق، هر گاه جماعت ظلمه و فساق به اين كس مهربانى و رعايت كنند، نسبت به ايشان چه بايد كرد.
جواب

دعاى توفيق هدايتش كنند، و شايد كه در همان امر تواند تعريف آن كرد.

مسأله 152-:نسبت به مردم ده يا ولايتى حرفى گفتن كه اگر به كسى خاص گوئى بدش آيد غيبت است يا نه؟
جواب

اگر آن شخص بدش نيايد غيبت نخواهد بود.

مسأله 153-:دف بى جلاجل كه فقها استثنا مى كنند حرام است يا نه؟ و سند صحيحى به نظر شريف رسيده؟
جواب

نقلى كرده اند كه در عروسى حضرت فاطمه عليها السلام چنين بود اما صحتش معلوم نيست.

مسأله 154-:نوشتن زنان كه مكروه است، و نهى در حديث واقع شده از تعليم كتابت زنان، اگر چنانچه زنى خط خوبى داشته باشد قرآن و صحيفه به نويسد بهتر است يا ترك كند چون نهى دارد؟
جواب

ابتدا نهى دارد كه كتابت تعليم ايشان نكنند، اما بعد از آن كه ياد گرفتند قصور ندارد و كسى خواهد بود از براى ايشان.

مسأله 155-:استماع قرآن كه واجب است، وقتى كه كلماتدرست دريافته شود، و اگر به محض آواز واجب نباشد گوش كردن در جائى كه الفاظ درست شنيده مى شده باشد، اگر كسى بلند حرف زند يا قرائت كند نقصى دارد يا نه؟
جواب

اگر قرائت پيشنماز باشد همان آواز بلند را بايد گوش داد، و در غير اين صورت وجوب معلوم نيست، و هر گاه لفظ را درست بشنود بلند حرف زدن و قرائت بلند كردن معلوم نيست فائده داشته باشد.

مسأله 156-:كسى كه از وجوه استحقاق مى گيرد و صله ارحام كردن خواه مستحق باشد يا نه خوب است؟
جواب

ظاهرا بد نباشد اگر به حد اسراف نرسد، و اللّه يعلم.

مسأله 157-:در صله ارحام ضابطه به فرمائيد، كه هر گاه اقوام اين كس فقرا و مساكين باشند، و از عهده همه بر نتواند آمد، آيا به هر كدام قدرى از مال بايد داد هر چند به حال موت نرسيده باشند، يا همان مهربانى و ديدنى و بشاشت به ايشان كافى است؟ و هر گاه از خود زياده نداشته باشد به ايشان واجب نخواهد بود دادن؟
جواب

با عدم غنا رعايت مالى نسبت به ايشان واجب نيست، مگر با شدت اضطرار ايشان و قدرت بر رعايت ايشان به مال حلال، و اللّه يعلم.

مسأله 158-:در صله رحم كسى قائل شده كه از طرف خويشان سببى داخل رحم اند يا نه؟
جواب

به خاطر نمى آيد؟

مسأله 159-:حديث صله رحم كه تا چهل پشت داخل رحم اند نزد شما معتبر است يا نه؟ و بر تقدير اعتبار اكثر مردم كه رعايتدو پشت و سه پشت نمى كنند فاسق اند يا نه؟ و اقل مسماى صله ارحام كه اين كس قاطع رحم نباشد به فرمائيد؟
جواب

صله رحم به عرف بر مى گردد، و حسن خلق و حسن معاشرت و ديدن و ملاطفت كردن و احسان مال با توسعه به قدر متعارف مطلوب است، و قدر واجبش را تعيين كردن مشكل است، و اللّه تعالى يعلم.

باب هفتم در معاملات و آنچه مناسب اين باب است
مسأله 160-:متعارف و مشهور كه تجار قدر اجناس مى دهند و اصل مايه او را مى گويند، چنين قرار مى شود ميان ايشان مثلا كه چنانچه چهار ماه ديگر قيمت بدهى دوازده تومان بدهى، چنين بيع و شرا و شرطى جائز است؟ و آن بيع لازم است يا نه؟ و دادن چنين جنسى و قيمتى از مشترى طلب
جواب

چنين شرطى جائز نيست، و بيع و شرا جائز نيست، و جنسى و چنين وجهى دادن و قيمت طلبيدن دغدغه دارد.

مسأله 161-:شرطى كه در ضمن عقد لازم كرده مى شود، آيا آن شرط لازم مى شود يا نه؟
جواب

مشهور اين است كه مى شود، و خالى از قوتى نيست، اگر چه لزوم مشكل است.

مسأله 162-:به جهت خواندن قرآن چيزى مى توان گرفت يا نه؟
جواب

حكم به تحريم كردن مشكل است، و اگر بدون شرطخواندن و تعليم كردن بدهند حلال است، و اگر با شرط باشد احوط اجتناب است.

مسأله 163-:در بعضى مواضع پنبه دانه يا كنجد يا غير آن مى دهند و روغن مى گيرند، مثلا ده من يا نه من مى دهند و يك من روغن مى گيرند، و همچنين هر گاه باغهاى انگور را خرص مى كنند به دهقان مى گذارند و صد من انگور را به بيست من يا بيشتر دوشاب و مويز مى گيرند اينها دغ
جواب

در اينها همه دغدغه مى كنم، يا زيادتى را به عنوان جعاله به آن طرف كم واگذارند، يا جنس زياده را به او به فروشند و در ذمه او جنس كم را از او به خرند.

مسأله 164-:خبيث به اعتقاد شما چه نوع چيز است؟
جواب

هر چيز كه شارع حرام كرده، بدون اين چيز ديگرى را خبيث نمى فهميم.

مسأله 165-:آب رودخانه و چشمه را به محض داخل كردن به نهر خاص اعلا فالاعلا ملك آن جماعت مى شود يا نه؟ و باز در آن رعايت اعلا فالاعلا بايد نمود يا كل به قدرى كه اخراجات كشيدن كندن نهر و غيره كشيده اند شراكت دارند؟
جواب

به تبعيت مالك شدن نهر مالك شدن آب را نيز به قدر شراكت مالك مى شوند، و الاعلا فالاعلا در نهر صورت ندارد.

مسأله 166-:اراضى كه در بيابانها و كوه ها هست تصرف واجبا كه سبب ملك مى شود به چه نحو است؟
جواب

هر گاه شخصى ازاله اسباب موانع نمايد تا آثار او باقى است و قابليت زراعت دارد ملك او است، و بعد از بر طرف شدن قابليت زراعت حكم به ملكيت آن نمى توان كرد.

مسأله 167-هر گاه كسى در ملك مشترى مشاع بدون اذن شركا باغى به سازد، و چون اشجارها به بار رسد شركا يا بعضى از آنها گويند كه رسد مرا از باغ بده، و صاحب باغ گويد به قدر رسد خود از زمين غير باغ بگير كه بهتر از زمين باغ باشد، يا قيمت زمين باغ را به قدر رسد زياده ار
جواب

موافق مشهور حكم غاصب دارد، و شركا مى توانند گفت حكم ازاله اشجار و اعيان آن كرد. و اگر زمين باشد كه مساوى الاجزاء و قابل قسمت اجبارى باشد، شايد توان گفت كه الحال قسمت كنيد، و بعد از قرعه آنچه به قسمت او بيفتد ازاله نتوان كرد.

مسأله 168-:متعارف است كه ملكى كه مشاع است ميان چند برادر مثلا، بعضى از آنها درختى مى كارد و باقى نيز مطلع اند، و در آن وقت مذكور نمى شود كه به جهت خود كاشته يا به جهت جميع، و آخر ميان ايشان يا ورثه ايشان نزاع واقع مى شود، در چنين صورتى حكم چيست؟
جواب

آن شخص كه كاشته است درخت را درخت مال او است، كسانى كه دعوى مى كنند كه ما نيز شريكيم بايد ثابت كنند شراكت خود را، و مى رسد ايشان را كه صاحب درخت يا ورثه ايشان را قسم دهند كه به قصد شراكت نكاشته، و اكثر شركا مدعى باشند كه اذن نداده اند، و بنا بر اذن اگر خواهند درخت را از ملك مشاع به كنند بايد تفاوت قيمت آن را افتاده و صحيح بدهند.

مسأله 169-:هر گاه املاك و اجناس و دكاكين و آسيا و نقد و غيره از كسى بماند، و بعضى وارثها راضى به قسمت هستند، و بعضى راضى نيستند، آيا شرعا به جبر قسمت مى توان كرد؟ و آنچه مساوى باشد قيمت آنها كه احتياج به تفاوت قيمت نقد دادن نباشد.
جواب

مشهور و اقوا اين است كه جبرا قسمت مى توان كرد اينها را.

مسأله 170-:هر گاه شخصى مثلا يك جريب زمين به كسى فروخت، و بعد از مدت چند سال كه آن زمين را پيمودند زياده باشد، آن شخص وارث او از مشترى مى تواند آن زيادتى را گرفت يا نه؟
جواب

مى تواند گرفت.

مسأله 171-:هر گاه كسى مدتى ملكى تصرف داشته باشد، و كسى ادعاى ملكيت او كند صورتى دارد كه منكر متصرف را بايد وجه انتقال نمود يا همان محض بينه و قسم است؟
جواب

چنين احكام تعلق به حاكم شرع دارد، و مسأله در غايت اشكال است، صاحب حكم حكم را خواهد دانست.

مسأله 172-:هر گاه كسى مثلا طاحونه داشته باشد و به اذن صاحب آب ساخته است و مدتى دائر بوده، آيا صاحب آب مى تواند آب خود را به نهرى ديگر بيندازد و طاحونه او را معطل كند، هر چند نقصان بسيار به هر دو طرف رسد؟
جواب

اگر به عنوان مصالحه يا وجه ديگر از وجوه ملزمه تا بر صاحب نهر لازم نشده باشد مى تواند تغيير داد، اولى و احوط آن است كه ضرر به برادر مؤمن نرساند، و اللّه يعلم.

مسأله 173-:هر گاه كسى راضى شده باشد كه بر باغچه اونهر آبى بگذرد، و مدتى باشد كه جريان داشته باشد، صاحب باغچه مى تواند مانع شود كه بر جائى ديگر جارى كند يا بر عكس يا هيچ كدام اختيار ندارند؟
جواب

حكمش همان است كه مذكور شد.

مسأله 174-:هر گاه همسايه رخصت كرده باشد كه ناودان همسايه او از بام خانه او جارى شود، بعد از چند گاه مى تواند مانع شد كه آب از اين جا نگذرد هر چند كه صاحب ناودان متضرر باشد يا نه؟
جواب

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اگر به محض رخصت باشد و به مصالحه يا التزام بر او لازم نشده باشد منع مى توان كرد، اما سنت است كه حق همسايه را رعايت بايد كرده مانع شود، و اللّه يعلم.

مسأله 175-:كسى چنانچه از كسى طلبى داشته باشد، و در دادن تعلل نمايد، و اگر چه نقد ندارد اما املاك دارد يا وجهى ديگر دارد، اما چون به قيمتى كه او در نظر دارد نمى خرند و نمى فروشد و دين خود را ادا نمى كند، به حاكمان اين زمان عرض كردن جائز است يا نه؟ خصوصا حاكمى
جواب

حكم كردن به حاكم جائر مشكل است، مگر بعد از آن كه در حضور حاكم شرع ثابت شود، چنان كه صاحب دين داند كه ضرر مالى و بدنى به آن شخص نخواهد رسيد، و متحمل خدمتانه و اخراجات نشود، شايد در چنين صورتى عرض توان كرد.

مسأله 176-:كسى كه قرض دارد و صاحب طلب مى خواهد، و آن شخص املاك يا اجناس دارد و به قيمت وقت متعارف نمى خرند، اما اگر از آن قيمت وقت ارزان تر بدهد مى خرند، تاچه حد به نقصان بايد فروخت؟ و حدى هست كه معذور باشد به اعتبار ضرر؟
جواب

چنانچه صاحب دين را التماس كرد كه راضى شود كه صبر نمى كند به هر قيمت كه مى خرند بايد فروخت و قرض را بايد داد.

مسأله 177-:متعارف چنين شده كه اجناسى مى خرند مثلا كه قيمت آن را در عرض سه ماه بدهند، يا قرضى كه مدت معين ندارد و صاحب دين طلب مى نمايد، و آن شخص قدرى دارد اما مى خواهد كه به طلب كارى ديگر بدهد، يا به سبب اخراجات يوميه يا متاع ارزانى مى خواهد بخرد، مى گويد ندا
جواب

وقتى كه بگويد ندارم هم دروغ گفته و هم تعطيل حق مؤمن كرده، و اگر بگويد برو وقتى ديگر بيا نيز تعطيل حق مؤمن كرده مگر طلب كار بسيار داشته باشد تقسيم نمايد.

مسأله 178-:اداى دين صاحب دين بى چيز بر وارثانش هر گاه مال داشته باشند لازم است يا نه؟
جواب

مشهور اين است كه لازم نيست.

مسأله 179-:شخصى مشغول الذمه به حق كسى باشد و صاحب حق فوت شده باشد، ورثه صاحب حق يا قرض دار بر سبيل صلح يا هبه يا ابراء، برى ء الذمه نمايد، ذمه آن شخص مطلقا برى مى شود يا نه؟ و همچنين عرضى.
جواب

حق عرضى اگر صاحب حق نباشد براى او دعا و استغفار بايد كرد، و معلوم نيست استرضاى ورثه نفعى داشته باشد، و اگر حق مالى باشد ورثه به طيب خاطر يا ابراء او نمايد خوب است، يا آن كه اعلام نمايد كه اين مقدار از مورث شما نزد من است، وايشان دانسته صلح كنند، و اگر به ضرورت صلح كنند رفع نزاع اخروى نمى شود، و اللّه يعلم.

مسأله 180-:بيع شرط كه صيغه فارسى بگويند هم در بيع و هم در اجاره، و همچنين در رهن كه بعد از صيغه باز مرتهن از راهن مرهون را دو ساله و سه ساله به بيست سى دينار اجاره مى كند حاصل مرهون بر مرتهن به اين طريق حلال است بى خلاف يا نه؟ و بعضى از مستاجرين در بيع و شرط
جواب

ظاهرا صيغه فارسى كافى باشد، و اگر بدون ضرورت اكتفا به آن نكنند احوط است، و با رعايت شرائط صورت مى يابد هر چند از ثواب قرض الحسنه محروم مى گردد.

مسأله 181-:جماعتى كه حيله شرعى مى كنند، و مثلا جنسى كه به يك شاهى ارزنده است به پنج هزار دينار، يا يك تومان مى دهند و به آن جنس يازده تومان يا دوازده تومان حساب مى كنند صورت شرعى دارد؟ بنا بر آن كه فقها نقل كرده اند يا نه؟ بر تقدير صحت از صريح روايات ظاهر مى
جواب

اكثر اين صور در احاديث تجويز آنها وارد شده، اما از ثواب قرض الحسنه و احسان به برادر مؤمن محروم مى گردد، و اللّه يعلم.

مسأله 182-:در نمازى كه به نيابت ميت مى كنند به اجاره كردن و صيغه گفتن جائز است؟ و ترتيب در نماز نيابت شرط است؟مى تواند كرد؟
جواب

به عنوان تبرع چيزى دادن و ايشان نيز تبرع نماز بجاى آوردن احوط است، مگر آن كه موصى وصيت به استجاره كند، ظاهر اين است كه استيجار جائز باشد و ترتيب شرط نيست به اتفاق يك ديگر توانند كرد.

مسأله 183-:متعارف است كه گوسفندى به اجاره مى دهند كه باز به همان سن بگيرند، و حاصل آن را سال به سال به مبلغ معين به اجاره مى دهند، مشروع است يا نه؟
جواب

چنين اجاره صورت ندارد، و در اجاره شرط است كه ملك موجود مال موجر باشد، و اگر به ميرد يا تلف شود از مال كسى است كه به اجاره داده. اگر خواهد به عنوان مشروع صورت داده شود، بايد گوسفندان را به آن شخص كه به اجاره مى دهد به فروشد به مبلغ معين، و از مشترى به همان قيمت به عنوان سلف در ذمه به همان عدد گوسفند به همان وصف بخرد كه ده سال يا نه سال ديگر تقسيم نمايد، يا در ضمن بيع ثانى شرط كند كه هر سال نيز فلان مقدار يا مبلغ نيز به مشترى بدهد، يا بعد از بيع ثانى گوسفندى كه در ذمه او هست هر سال به مبلغ معين به اجاره بدهد.

مسأله 184-:در بعضى جاها متعارف است كه ملكى را گرو شخصى به مبلغ معين كه دو حاصل يا زياده يا كم صاحب آن مبلغ از آن زمين بردارد، و در كاغذ و سند مى نويسند كه به علت اخراجات ديوانى حاصل در اين مدت تعلق به مرتهن دارد، گاه باشد كه بعد از آن مدت چند سال ديگر آن شخص
جواب

بنا بر فرض مذكور اجرت المثل و مالكانه آن ملك مال صاحب آن ملك است، و حاصل سنوات را مى رسد كه از مرتهن بگيرند، مگر آن كه شرعا صورتى داده باشد، مثل آن كه ملك راهن را به صاحب زركه مرتهن است به قليلى اجاره بدهند، و او را نيز وكيل در تجديد اجاره به قدر مذكور كنند مادامى كه مشغول الذمه حق او باشد، و صيغه اجاره به قانون شرع گفته باشد، مثل اين كه صاحب زمين بگويد كه اين ملك را به تو اجاره دادم مثلا در مدت دو سال به مبلغ يك شاهى، صاحب زر بگويد كه قبول اجاره كردم به مبلغ مذكور.

مسأله 185-:هر گاه كتابى خريده باشم، و از بعضى علامات مظنه اين شود كه وقف باشد، و صاحبش مى گويد كه وقف نيست، و شخصى مى گويد كه من از قدر قيمت كمتر به شما مى دهم و كتاب را وقف مى كنم، و اگر علم به وقفيت بهم رسد و صاحبش بى پروا باشد و قيمت را هم نمى دهد چه بايد
جواب

تا علم يقينى حاصل نشود به وقفيت قصور ندارد، و اگر وقفيت ثابت شود قيمت از ديگرى گرفته صورت ندارد، و در صورت علم به فقيه بايد داد تا ضبط كند.

مسأله 186-:هر گاه كسى وصيت كرده باشد كه كتابهاى حديث را وقف كنند، و كتابهاى مقدمات را به فروشند و كتاب حديث بگيرند و وقف كنند. و بعضى از اجزاى حديث باشد كه صرفه نداشته باشد تمام كردن، آيا مى توان فروخت عوض كتاب درست گرفت كه وقف شود چون صرفه در اين است؟
جواب

هر گاه وصيت كرده باشد كه حديث را وقف كند تغيير دادن آن مشكل است، همان اجزا را وقف كنند

باب هشتم در نذر و هبه و كفاره
مسأله 187-:كسى كه نذر كند و چنين بگويد كه نذر كردم كه اگر بيمارم به شود هزار دينار به مستحقين بدهم، آيا به چنين صيغه گفتنى لازم مى شود يا نه؟ بلكه بايد قيد مضمون للّه علي بايد شود، و بر فرضى كه به چنان صيغه نذر حضرت امام رضا عليه السلام بكنند بايد داد؟ و اگر
جواب

به چنين صيغه گفتن لازم نمى شود، مگر آن كه نام خدا را ببرد كه به خدا نذر كردم يا عهد كردم لازم مى شود، و بايد كه بدون وجهى كه نذر كرده و مصرفى كه تعيين كرده برساند، مثلا هر گاه نذر كند به ضريح بيندازد بايد به نذر وفا كند.

مسأله 188-:اگر ملك به ولايت ديگر باشد آيا بدون رفتن موهب از براى تصرف موهب يا وكيل آن به محض مدتى كه فاصله شود كه توان به آن ولايت رسيد كافى است يا نه؟
جواب

تا به قبض نگيرد صورت ندارد، و آن مدت فايده ندارد.

مسأله 189-:عهد هم از بابت نذر هر گاه به فارسى صيغه گفته شود و اسم خدا برده شود احتياط بايد كرد يا تفاوتى دارد؟
جواب

ظاهرا اگر اسم خداى عز و جل را مذكور سازد و به صورت نذر واقع شود لازم مى شود با تحقق باقى شرائط، و اللّه يعلم.

مسأله 190-:كفاره وطى كردن زن در حيض واجب است يا سنت است؟
جواب

فعل حرام است، اما كفاره دادن ظاهر اين است كه سنت باشد، و احتياط اين است كه ترك نشود.

مسأله 191-:اطعام شصت مسكين را اگر به تفريق ضيافت كند جائز است يا نه؟ و يك مسكين را مكرر اطعام كند در كفاره محسوب مى شود يا نه؟ و قدر اطعام چه مقدار است؟
جواب

تفريق جائز است، و يك مسكين را مكرر اطعام كند و بر يك كفاره جائز نيست مگر اين كه مسكين يافت نشود، و چنان كه اطعام كند به قدر آن كه ميسر شود. و اگر به ايشان دهد احتياط آن است كه دو مد كه نيم من تبريز است اندك زياده بدهد با نان خورش چنانچه وسعت داشته باشد و الا يك مد بدهد.

مسأله 192-:در اطعام كفاره به سادات مى توان داد يا نه؟
جواب

تصدقات واجبى به سادات نمى توان داد مگر آن كه صاحب كفاره سيد باشد.

باب نهم در نكاح و رضاع وعده و آنچه مناسب اين باب است
مسأله 193-:باكره بالغه رشيده در صحت عقد رضاى او كافى است يا رضاى پدر و جد پدرى بنا بر تشريك يا استقلال مى بايد؟
جواب

اقوا اين است كه رضاى دختر كافى است، و احتياط اين است كه به رضاى پدر يا جد پدرى نيز واقع شود، و بر فرض اختلاف پدر و جد مقدم است.

مسأله 194-:كسى كه خواجه يا عنين باشد كه جماع نتوان كرد، آيا متعه از براى او ثواب دارد يا نه؟ و بعد از قرب عده دارد يا نه؟
جواب

مشخص نيست، و اگر قصد متابعت سنت كند شايد بى اجر نباشد، و مشهور اين است كه بدون دخول عده واجب نيست، و بعضى خلوت را كافى مى دانند.

مسأله 195-:زنانى كه مظنون است كه عده نمى دارند آيا متعه كردن ايشان چه صورت دارد؟
جواب

هر گاه معلوم نباشد كه از مشهورات به زنايند ظاهرا توان، و همين كه علم هيچ طرف ندارد كه عده داشتن و نه عده نداشتن دور نيست كه ثواب داشته باشد.

مسأله 196-:دو كس به هم لواط كرده باشند اولاد خود را به هم تزويج توانند كرد يا نه؟ و در اين باب فرقى ميان واطى و موطو هست يا نه؟
جواب

ظاهرا در اولاد قول به حرمت شده باشد، و روايتى به نظر نرسيده، و اللّه يعلم.

مسأله 197-:اگر خواستگارى متعارف به غير عربى و فارسى واقع شده باشد و از ايشان اولاد به هم رسيده باشد چه حكم دارد؟
جواب

اگر عالم به تحريم باشد اولاد ايشان اولاد زنا است، و اگر شبهه شده باشد بر ايشان اولاد شبهه خواهد بود و حكم صحيح خواهند داشت، و اللّه يعلم.

مسأله 198-:اگر مادر شخصى فرزند پسرش را شير دهد، مادر آن طفل بر پدرش حرام مى شود يا نه؟
جواب

اگر مادر مرضعه آن طفل باشد مادر مرتضع حرام مى شود بر پدرش، و اگر مادر مرضعه باشد احوط اين است كه شير ندهد، و اگر داده احوط آن است كه طلاق داده شود.

مسأله 199-:هر گاه كسى دو زن داشته باشد يكى از آن دو تا مى توانند طفل ديگرى را شير داد يا نه؟
جواب

مى توانند شير داد.

مسأله 200-:دو زن سيده در خانه يك عامى حرام است يا مكروه؟ بنا بر آن حديث كه آن معنى به حضرت فاطمه عليها السلام مى رسد و بر او شاق است؟
جواب

به محض همين يك حديث حكم به حرمت مشكل است اگر كسى نكند بهتر است.

مسأله 201-:مى تواند زنى همشيره يا برادر خود را شير دهد يا نه؟
جواب

ظاهرا تواند، و مير محمد باقر مضايقه داشت كه آن زن به منزله مادر طفل مى شود و بر شوهرش حرام مى شود، اما مشخص نيست.

مسأله 202-:اگر كسى خود سعى كرده باشد و حروف را از مخارج ادا نمى تواند كرد، واجب است كه در صيغه گفتن نكاح ديگرى را وكيل كند يا نه؟
جواب

معلوم نيست واجب باشد وكيل كردن.

مسأله 203-:هر گاه شخصى با پسرى لواط كرده باشد، اما شك در ايقاب نيز داشته باشد، و جاهل مسأله بوده كه در صورت ايقاب همشيره آن پسر بر او حرام مى شود، و همشيره او را خواسته، بعد از آن ظن در ايقاب بهم رسانيده آيا تفريق واجب است يا نه؟
جواب

در صورت شك وجوب تفريق معلوم نيست، و در ظن احتياط در تفريق است، و گاه باشد كه بعضى مردم علم دارند و ظن مى نامند چون فرق ميان آنها نكرده اند.

مسأله 204-:زن يائسه عده دارد يا نه؟ و حد يأس زنان چند سال است؟
جواب

در قرشيه كه سيده باشد شصت سال است و در غير ايشان پنجاه سال است

مسأله 205-:زوجه مطلقه كه قبل از دخول طلاق واقع شود كه عده ندارد و نصف مهر را بايد بگيرد دخول در فرج است يا مطلقا؟
جواب

دخول در دبر يا تفخيذ يا خلوت باعث عده و تمام مهر مى شود.

مسأله 206-:عده مطلقه چند است، و عده وفات چند، و عده كنيز محلله چند يا استبراء كنيز، و آن كه عده ندارد كدام است؟
جواب

صغيره يا يائسه و زوجه غير مدخوله عده ندارد، و مطلقه كه غير اينها باشد آن است كه در طهر غير مواقعه طلاق واقع شود سه طهر است، كه بعد از طلاق دو حيض بيند اول حيض سوم، اگر طلاق در آخر طهر واقع شده باشد، و بعد از طلاق قدرى پاك باشد از حيض، والا اول طهر چهارم.

و اگر حيض نمى ديده باشد، عده آن سه ماه است، اگر در سه ماه يك حيض به بيند عده اش تمام شده، و اگر در سه ماه حيض به بيند يك سال است. و عده مطلقه حامله وضع حمل است، اگر حمل زودتر از عده مذكوره شود.

و عده وفات چهار ماه و ده روز است و اگر حامله باشد وضع حمل و چهار ماه و ده روز هر كدام ديرتر شود. و عده طلاق از حين طلاق است. و عده وفات از وقت رسيدن خبر فوت. و عده كنيز از طلاق دو طهر است، و اگر حيض به بيند چهل و پنج روز عده وفات چهار ماه و ده روز و مثل عده كنيز است عده متعه.

مسأله 207-:جده پدرى طفل پسر شير دهد شما دغدغه مى فرمائيد، و اگر داده شود احتياط طلاق داده شود؟
جواب

بلى طلاق گفته شود.

مسأله 208-:عمه برادر زاده خود را و خواهر كه خواهر زاده اى را شير دهد بى خلاف يا نه؟
جواب

قول به منع هست اما كه مى تواند داد.

مسأله 209-:طفل از جانب پدر تنها يتيم مى شود يا از هر دو طرف؟
جواب

از طرف پدر تنها.

مسأله 210-:كسى كه زن سيده بخواهد به حضرت فاطمه عليها السلام محرم مى شود از هر فرق سادات باشد يا نسبت به تعصيب، و اگر زن سيده و قرشيه در خانه يك كس باشد در آن حديث نهى از جمع دو شده داخل خواهد بود يا نه؟
جواب

اگر از اولاد فاطمه عليها السلام باشد زوجه او محرم مى شود خواه از جانب مادر و خواه از جانب پدر، و ظاهرا كه قرشيه كه از اولاد آن حضرت باشد در آن حديث داخل است، و اللّه يعلم.

مسأله 211-:هر گاه دخترى را كه صغير است، ولى آن دختر به كسى صيغه عقد منقطع بخواند، آيا محرم مى شود؟ و ديدن او مادر آن دختر را خوب است يا نه؟ و اگر عقد فضولى باشد و هر دو طرف صغير باشد كه غير ولى عقد كند حكم اول خواهد داشت يا نه؟
جواب

اگر ولى عقد كند ظاهرا محرم شود، و در فضولى بدون تجويز بعد از بلوغ معلوم نيست كه اثرى مترتب شود، و اللّه يعلم.

مسأله 212-:اگر كسى مادر دخترى را صيغه متعه بخواند با وجودى كه دختر حرام مؤبد شده، بدون دخول به مادر دختر به آن مرد حرام مى شود يا نه؟
جواب

حرام نمى شود بدون دخول و محرم نيز نمى شود.

مسأله 213-:هر گاه كسى كنيزى را از مال حرام مى خرد و و طى كند فرزند او چه صورت دارد؟
جواب

اگر جاهل به مسأله بوده فرزند شبهه خواهد بود، واگر صاحب زر تجويز بيع كند كنيز مال او است، اگر راضى نشود بيع فاسد است، و اگر بعد از آن كه علم بهم رساند و طى كند و فرزند بهم رسد حرام زاده خواهد بود، و اگر صاحب زر را راضى كند مباح و حلال خواهد شد.

مسأله 214-:كسى زنى را به پسر صغير خود عقد منقطع كند و بعد از انقضاى مدت آن زن را ديگرى بخواهد آيا محرم پدر پسر مى شود آن زن يا نه؟
جواب

ظاهرا محرم مى شود در اين صورت.

مسأله 215-:صاحب زن متعدده تقسيم ليالى چگونه بر او لازم خواهد بود؟
جواب

كسى كه كمتر از چهار زن داشته باشد زياده از حصه را نزد هر يك از آن زنان كه خواهد مى تواند خوابيد، و احوط آن است كه در شب نوبه زن به جاى ديگر نرود مگر براى نماز جماعت در مسجد، يا عيادت زنى كه بيمار باشد، يا قدرى متعارف نشستن با مهمانان و امثال آنها، و ظاهرا در قيلوله نزد صاحب نوبه بودن بر سبيل فضل و استحباب باشد، و ليكن احتياط است كه چنين كند، مگر آن كه مشغول زيارت و عبادات و قضاى حوائج مؤمنان و طلب علم و درس گفتن و امثال اينها از امور خير بوده باشد. و اگر صاحب نوبه مرخص سازد به خانه ديگرى مى تواند بخشيد، و رضاى ظاهرى كافى است، و اللّه يعلم.

مسأله 216-:عورت زن نسبت به محارم قبل و دبر است يا از سره تا ركبه؟
جواب

ظاهرا خصوص عورتين است، و اجتناب از نظر ما بين سره و ركبه احوط است، و اللّه يعلم.

مسأله 217-:نظر كردن به زنان اهل ذمه از بابت زنان يهود و ارمنى نقصى دارد يا نه، و همچنين زنان ده ها و مزرعه ها.
جواب

اكثر قائل شده اند كه جائز است كه به زنان اهل ذمه نظر كنند، و زنان دهات هم هر گاه پروا نكنند، و اگر ايشان را منع كنند بر طرف نكنند جمعى رخصت كرده اند اما به غير شهوت باشد، و احتياط اين است كه به غير روى و دست نگاه نكند.

مسأله 218-:بعضى عوام كه شبهه مى كنند كه حضرت فاطمه عليها السلام از خانه بيرون آمد و به مسجد داخل شد و حرف زد به جماعت اجنبى و ظاهر مى شود كه در حجاب نمى شد از بعضى صحابه و خدام جواب چيست؟
جواب

اعصار مختلف است و ابتداهاى اسلام چندين تستر عرف نبوده، و بعد از آيه حجاب اندك اندك به اين مرتبه رسيد، و منكر اينها نمى توان شد چون متواتر است.

مسأله 219-:زنان را از راه دور بدون كجاوه بر چاروا سوار كردن و به زيارت ائمه عليهم السلام بردن چون است؟ نامحرم گاه حرف ايشان را مى شنود و ايشان را شايد به بيند، زيارت سنت است يا نه؟
جواب

ظاهرا خوب است اگر خوف هتك عرض نباشد.

باب دهم در بعض وجوه محرمه و بيان بعضى اسباب ملاهى
مسأله 220-:وظيفه طالب علم از وجوه سر گله و ابريشم و غير آن چون است؟
جواب

اينها صورت شرعى ندارد.

مسأله 221-:مال و جهات را كه حكام مى گيرند بعد از گرفتن ايشان بر غير ايشان حلال است هر چند صاحبش را دانيم؟ و عشر گندم ديلجه همين حكم دارد يا نه؟
جواب

از احاديث ظاهر مى شود كه هر گاه ايشان خود بگيرند و حواله نكنند كه اين كس خود بگيرد، بعد از گرفتن ايشان مباح است، هر چند صاحبش معلوم باشد، و عشر هم ظاهرا همين حكم دارد.

مسأله 222-:هر گاه دو نفر عالم باشند و يكى را گوئيم اعلم است از ديگرى اين غيبت خواهد بود يا نه؟
جواب

معلوم نيست كه اين بيان واقع است كه گفته.

مسأله 223-:موشك اندازى چه صورت دارد؟ داخل آلات لهو است يا نه؟
جواب

احتمال اسراف دارد.

مسأله 224-:شبها كه اين كس مى خوابد چراغ روشن گذاشتن كه وقتى بيدار شود روشن باشد، و شايد كه هم خوابش طولانى شود، اسراف است يا نه هر چند كه ارباب استحقاق باشد؟
جواب

اگر قصد صحيحى داشته باشد معلوم نيست اسراف باشد.

مسأله 225-:زراعت قبرستان كردن بعد از آن كه اكثر آن مندرس شده باشد و از بعضى شايد اندك علامتى باشد چون است؟و مالك آن سنگ كيست بعد از مدتى كه قبر مندرس شود؟
جواب

حوط آن است كه تا اثرى از بعضى قبور باشد زراعت و غير زراعت از تصرفات نكنند، و سنگ دور نيست كه حكم وقف داشته، و تا ممكن باشد از جاى قبر نبايد حركت داد، و با عدم معلوميت قبر بر سر قبر ديگر شايد توان گذاشت.

مسأله 226-:جماعت جامه باف كلافه خود را به خون گوسفند رنگ مى كنند، و بعد از آن مكرر در آب روان مى شويند تا جوهر خون بر طرف مى شود چه مى فرمائيد؟
جواب

جزم به دغدغه نمى كنيم، و نكردن اين فعل بهتر است.

مسأله 227-:عطيه و احسان كه زن به معلم طفلش مى كند و احتمال دارد كه شوهرش اذن نداده باشد، آيا حمل به صحت كنيم يا احتياط بايد كرد؟
جواب

حمل بر صحت مى توان كرد، و اگر قرائن واضحه بر خلاف باشد احتياط بد نيست، و اللّه يعلم.

مسأله 228-:جرت طواحين را بعضى دغدغه مى كنند از چه راه است؟
جواب

از آنها كه دغدغه مى كنند بايد پرسيد.

مسأله 229-:اسباب ملاهى از بابت دهل و سرنا و كرنا و سنج و نقاره و دف صاحب جلاجل و غير اينها هر چيز از اسباب ملاهى باشد و نص خاص در آن باشد حكم به حرمت آن مى توان كرد يا نه؟
جواب

هر چه داخل ملاهى باشد حرام است هر آن كه عرفا سازگويند، و اگر استماع نكند و محظوظ نباشد شايد تغيير طريق ضرور نباشد، و اللّه يعلم.

مسأله 230-:با آب گرم جامه را شستن كه شپش به ميرد چون است.
جواب

ظاهرا قصور ندارد و نهى در خاطر نداريم.

مسأله 231-:پاى بر سفره گذاشتن در حالت اختيار چون است با وجود اين حديث كه امام عليه السلام از اين فعل متغير شد و اندك تصديعى كه مى كشيده باشند به سبب گذاشتن ظروف و نان و غير آن باعث جواز خواهد شد بدون كراهيت يا نه؟
جواب

تا مقدور باشد نكردن اولا است، و با قدرى مشقت تخفيف كراهت با زوال معلوم نيست.

مسأله 232-:گفتن به كسى بنده توام، خواه استاد باشد يا عالم يا صالح يا از اهل دنيا مرجوح است يا نه، هر چند منظور تواضع باشد نه سالوسى؟
جواب

نسبت به كسى كه جهت دينى منظور باشد و معنى صحيحى قصد كند حكم به بدى نمى توان كرد، و اللّه يعلم.

مسأله 233-:مراد به ظروف نقره كه استعمالش حرام است چه چيز است؟
جواب

ظاهر اين است كه هر آنچه در عرف و عادت به جهت استعمال اكل و شرب باشد.

مسأله 234-:كشمش را هر گاه به كوبند، و شيره آن را گرفته به جوشانند، آيا در عصير اين نيز در حدش بر طرف شدن دو ثلث شرط است، يا همين كه عرفا صدق دوشاب و شيره بر آن صادق است كافى است؟
جواب

به سبب غليان و جوشيدن حكم به حرمت عصير كشمش و مويز نمى توان كرد، اما احتياط اين است كه ذهاب ثلثين به عمل آيد

مسأله 235-:كشمش را هر گاه در ميان آب نارنج و غيره به جوشانند چه حكم دارد در حرمت و حليت قبل از ذهاب ثلثين؟
جواب

چنان كه كشمش به قدرى باشد كه شيره او آب را رنگين كند به حيثيتى كه آب مويزش گويند، و همچنين اگر انگور بيندازند و دغدغه دارد قبل از ذهاب ثلثين، اما اگر قدر قليلى باشد كه شيره او محسوس نشود حرام نمى شود.

مسأله 236-:آوازى كه طرب داشته باشد اما ترجيع و تحرير نداشته باشد غنا و حرام است يا نه؟ و در قرآن خواندن چه حكم دارد، و ترجيع و تحرير بدون طرب كه به صدائى به خواند غنا است يا نه؟
جواب

غنا عبارت از ترجيع صوت مطرب است، پس طرب تنها حرام نيست، بلكه صوت حسن است، خصوصا در قرآن خواندن مستحب است. و ترجيع دو احتمال دارد يكى ترجيع كه از شأنش طرب باشد، و به اعتبار بد صدائى كو طرب نداشته باشد، و يا ترجيعى كه طرب هم داشته باشد، و احتياط اجتناب از او است.

مسأله 237-:آب غوره را كه به جوشانند حرام مى شود و احتياج به ذهاب ثلثين هست يا نه؟
جواب

تا شيرين نشود به حيثيتى كه در عرف انگور اطلاق كنند حرام نمى شود.

مسأله 238-:شير زنان حرام است اگر كسى در كبر سن به خورد، و همچنين در طفل بعد از دو سال يا نه؟
جواب

بعد از دو سال تا دو ماه حديث دارد، اما بعضى حمل كرده اند بر حالت اضطرار، و بعد از دو ماه دغدغه حرمت دارد، بلكه مطلقا بر ايشان سواى همان قدر احتمال حرمت دارد.

مسأله 239-:در بعضى بلاد كه أهل تسنن مى باشند و كشك و روغن مى سازند، و گاه اتفاق مى شود كه مهمان ما مى شوند، يا ما را به ايشان رجوعى هست، چيزى دادن به ايشان، و در خانه ايشان چيزى خوردن چون است؟ و خريدن كشك و روغن ايشان هر چند ضرورت نباشد چه صورت دارد؟
جواب

چنان كه تعصب ايشان ظاهر نباشد ظاهرا جائز است، و با ظهور تعصب ايشان اجتناب كردن بدون ضرر شايد احوط باشد.

مسأله 240-:دعا هر گاه حديث داشته باشد كه بنويسند و بياشامند به مركب نوشتن و آشاميدن چون است با وجود نفرت طبع؟
جواب

حرمت هر چيز كه طبع از آن متنفر باشد ثابت نيست، اما احتياط آن است كه به زعفران و امثال آن نوشته شود.

مسأله 241-:پوست بادام تلخ و جوز و پوست پسته كه مانند چوب است و در بعضى كوهسار پوست آن را با مغز آن آرد مى كنند و با دو شاب ممزوج مى كنند، و گاه با آرد گندم ممزوج مى كنند و نان مى پزند، و تلخى آن بر طرف مى شود، بلكه لذت بهم مى رساند، و همچنين عرق يا آب دهن هر
جواب

پوست به روش مذكور و آب دهن و عرق ظاهر اين است كه حلال باشد، و جماعتى كه دغدغه مى كنند از راه خباثت است، و خباثت آنها ثابت نيست، خصوصا به روش مذكور در پوست و در باب چرس و بيخ و در دانه حرمت آنها تابع اسكار است، هر چه كثير آن باعث اسكار شود قليلش نيز حرام است.

مسأله 242-:زن ذبح مى تواند كرد يا نه؟
جواب

مكروه است ذبح كردن ايشان اما جائز است.

مسأله 243-:در وقتى كه دو شاب مى پزند دو محل است كه يكى از براى انگور است و ديگرى از براى عصير، اول نسبت به ثانى ارتفاع دارد، و عمق هر كدام به قدر يك كر شايد زياده باشد، اگر احد هما نجس شود جريان آب اگر مقدور نشود، تطهير به آب قليل چه نحو مى توان دارد؟ و همچني اگر كر پيش از آن كه از آب كرده شود و آب روان و باران و تابيدن آفتاب ممكن نباشد علاج آن به چه خواهد بود؟
جواب

چنانچه كر ميسر شود كه بريزند آن آب را بر محل نجس احوط است. و طريق تطهير در جميع به آب قليل آن است كه اول پائين او را بشويند، و همچنين به تدريج از پائين بسمت بالا شسته شود، و آخر غساله آن را به كوزه بر دارند به كهنه خشك كنند، و آن كوزه و كهنه را آب كشند احتياطا، و احتياط اين است كه دو مرتبه به اين روش شسته شود.

مسأله 244-:بعضى اوقات گوسفند را مى دوشند و اين كس غافل است در ميان ظرف شير بول مى كند يا فضله اش مى ريزد، و گاه هست كه فضله اش روان است و به شير ممزوج مى شود دغدغه دارد يا نه؟
جواب

ظاهرا دغدغه ندارد و حلال است.

مسأله 245-:زراعتهائى كه مدار آنها بر فضله انسان است كه از ميان آن مى رويد و آب مى كشد چه صورت دارد؟
جواب

مباح و حلال است.

مسأله 246-:در وقتى كه گاو در خرمن مى كنند كه به كوبند گاو گندم را بسيار مى خورد و باز گندم را درست دفع مى كند در ميان خرمن و به گندم خرمن ممزوج مى شود چه صورت دارد؟
جواب

ظاهر اين است كه دغدغه نداشته باشد. و در ميان گوشت مى جوشد و آب گوشت به ميان آن مى رود و ممزوج مى شود اشتباهى ندارد.

و تا علم بهم نرسيده باشد كه از آن چيزى متصل شده باشد دغدغه آن معلوم نيست اگر چه بيرون كردن آن از ميان گوشت اولا است، و در اعضاى ديگر كه حرام است اگر در ميان گوشت به جوشد اشكال بيشتر است.

مسأله 247-:در جلد كله كه پخته شود چه مى فرمايند مى توان خورد يا نه؟ و بعضى مى گويند مطلق جلد حرمتش معلوم نيست اين حرف صورتى دارد يا نه؟
جواب

حرمت جلد معلوم نيست و اباحه اظهر است.

مسأله 248-:در قليان چه مى فرمايند داخل شبهات مى دانيد يا نه؟ و بر تقدير دانستن اجتناب از چنين شبهه چرا سنت باشد و حال آن كه تهديد بليغ در بعضى روايات بر ارتكاب شبهات نمى دانيد، چه مى فرمائيد در اين كه آيات و روايات داله بر اباحت اشياء ظاهرا بر مأكول و مشروب است، و قليان را در عرف و لغت هيچ كدام مشروب نمى نامند، بلكه فعلى است كه كردن آن موقوف بر رخصت شارع است.
جواب

عمومات اباحت اكثر اعم از مأكول و مشروب است، و جواب اين سخنان در اين مواضع ذكر نمى تواند كرد.

مسأله 249-:بسيار مى شود كه بر مويز و انجير و امثال آنها از مو و پشم و پنبه و غير آنها مى چسبد خوردن آن چه صورت دارد؟
جواب

دليل بر حرمت مو و پشم و پنبه و امثال اينها قائم نشده، و حكم به حرمت بدون دليل نمى توان كرد، و اللّه يعلم.

مسأله 250-:در وظيفه سر كار فيض آثار حضرت امام رضا عليه السلام به فرمايند كه اكثر مصارف آن بهم مخلوط شده، و بعضى مداخل آن به مصارفش وفا نمى كند، و مجموع به مجموع وفا مى كند، آيا اگر در اين صورت اگر مجموع مخلوط بهم شده باشد و به مصارف مقرره آن بدهند حرام است و و نامشروع چون خلاف گفته واقف يا نه؟
جواب

اگر در خصوص آن وجهى كه به اين كس دهند معلوم او باشد كه خلاف شرائط وقف در آن به عمل آمده نمى توان گرفت، اما اكثر اوقات شرائطش معلوم نمى باشد، و اللّه يعلم.

مسأله 251-:هر گاه جمعى باشند كه در پنجه مال وجهات با هم شريك باشند يا سرشمارى كه در بعض بلاد باشد و يك نفر از ايشان كه به اعتبار دنيا اعتبار او بيشتر است او را التماس مى كنند كه ما را آنچه بايد داد به شما مى دهيم كه شما تسليم نوكر حاكم كنيد و منت دار هستند، و شايد نفعى هم به ايشان برسد از دادن آن شخص، اگر كسى چنين كند و مرتكب اين امر شده از ايشان بگيرد و به حاكم دهد آيا آثم است يا نه؟
جواب

اگر كسى به رضاى خود كسى را التماس كند، دور نيست كه به اعتبار مصلحت او خوب باشد، اما چنانچه اغلبى آن است كه سر گردانى كسى را رئيس مى كنند و التماس مى نمايند و بيچارگان هستند كه از ايشان به تعدى مى گيرند وجهى ندارد و اعانت بر ظلم است، و مرتكب شدن چنين امرى صورت ندارد.

مسأله 252-:گاه مى شود كه در مزرعه چند نفر تحصيل دار از مالو جهات و غيره وارد مى شوند و به قدر دو هزار دينار طلب دارند، و هر شب قريب هزار دينار خرج ايشان است، آيا اگر كسى از شركا يا غيره وجه مطالبه آن جماعت از خود بدهد تا ايشان حركت كرده اخراجات كمتر واقع شود و باعث نفع شركاء شود، و بعد از آن از شركاء متفرقه يا مجتمع الاجزاء بگيرد چه صورت دارد. و در صورت مذكوره هر گاه به اعتبار مكث محصلان نقصان آن ده باشد آيا سعى نمودن و تحريك مردم شركاء از براى زود دادن وجه اعانت ظالم خواهد بود يا نه؟
جواب

اين نيز از جواب مسأله سابق معلوم مى شود، و چنين امور را حسبتا مرتكب نمى توان شد.

مسأله 253-:تشديد قرآن را لازم است نوشتن يا نه؟
جواب

در كتابها كه نوشته مى شود مشخص نيست كه واجب باشد اما در قرآن بايد نوشت.

مسأله 254-:خربزه بازى حرام است يا نه؟
جواب

سواى چند چيز كه رخصت دارد در آن گرو بستن در غير آن ديگر دغدغه دارد.

مسأله 255-:غلط قرآن را واجب است درست كردن، و اگر كسى غلط بخواند البته به او بايد گفت يا نه؟
جواب

به طريق امر معروف كردن اينها بهتر است و بعضى مى گويند واجب است.

مسأله 256-:حديثى كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه سگهاى هرزه گرد را به كشد معتبر است مى توان كشت يا نه؟
جواب

بلى حديث است، و ساير حيوانات كه موذى نيستند نكشند بهتر است.

مسأله 257-:شبها كه كسى مطالعه مى كند اگر چراغ را خاموش نكند و بخوابد داخل اسراف است يا نه كه هر گاه بيدار شود چراغ مهيا باشد؟
جواب

اگر بر او دشوار باشد روشن كردن ظاهرا قصور ندارد.

باب يازدهم در بعضى مسائل ميراث
مسأله 258-:زوجه غير ذات الولد از چه چيزها ميراث مى برد از متروكات زوج و از چه چيز نمى برد؟
جواب

از آب و زمين ميراث نمى برد، و از قيمت عمله خانه و باغ و دكاكين و آسيا و از عين منقولات مى برد.

مسأله 259-:حبوه كه مخصوص پسر بزرگ است چه چيزها است؟
جواب

اشهر و اقوا در مسأله حبوه اين است كه جامه هائى كه پوشيده باشد يا مهيا كرده باشد براى پوشيدن داخل است، و آنچه نه پوشيده باشد محل تأمل است. و ظاهرا عمامه و رداء داخل باشد، و عدم دخول يا پونچى و كلاه و كفش و موزه و كمربند پوست اشهر است. و در جامه هائى كه از پوست باشد يا جايز الصلاة نباشدخلافى است، و دخول خالى از قوت نيست، و يك انگشتر كه اختصاص بيشتر داشته باشد، و اگر نيست همه مساوى باشد شايد تعيين به قرعه اولا باشد.

و همچنين در تعيين يك مصحف اگر متعدد باشد، و در داخل بودن غلاف مصحف و زيور شمشير خلافى هست، و دخول خصوصا در اخير اقوا است، و احوط در اينها كه محل خلاف است صلح است، و اللّه تعالى يعلم بحقائق الاحكام و حججه الكرام.

مسأله 260-:متعارف است كه در بعضى جاها كه از ميراث دختر حصه واقعى او را نمى دهند، و آن وقت به همان قليلى كه مى دهند راضى مى شوند، و آخر او يا وارث او دعوى مى كنند كه تمام حصه خود را مى خواهد، صورت شرعى دارد يا نه؟
جواب

هر گاه هبه نكرده باشد، هر گاه خواهند حصه آن دختر را مى توانند تمام گرفت.

مسأله 261-:مال يتيم و غائب را هر گاه دست به حاكم شرع نرسد بنابر آيه كريمه «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» جماعت مؤمنين متوجه حفظ آن مى توانند شد يا نه؟
جواب

اگر جماعتى باشند كه ديانت ايشان معلوم باشد ظاهرا توانند حفظ آن كرد.

باب دوازدهم در بعضى مسائل متفرقه
مسأله 262-:غير آباء رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كه از احاديث فهميده مى شود كه بايد كه از كفر و شرك پاك بوده اند باقى انبياء ديگر فهميده مى شود كه چنين هستند يا نه؟
جواب

اكثر گفته اند اما معلوم نمى شود.

مسأله 263-:در اصول دين چه قسم جماعتى را تقليد نكنند؟در اصول دين چه قسم جماعتى را تقليد نكنند؟
جواب

هر كس به قدر فهم و قابليت خود مكلف است، و هر دليل كه موجب علم ايشان شود كافى است، اگر چه دلائل اجماليه باشد، و اللّه تعالى يعلم.

مسأله 264-:كسى كه از علومى كه به اعتقاد شما موقوف عليه احاديث است از بابت صرف و نحو و معانى و بيان و لغت و فقه و اصول و قدرى منطق و تفسير و حديث فى الجمله در هر كدام آنها را تواند مباحثه كرد، هر چند در اين فنون نهايت مهارت نداشته باشد، چنين كسى اگر نقل آيات كلام و احاديث ائمه معصومين عليهم السلام كند مرخص خواهد بود يا نه؟ با وجود آن كه هر گاه رجوع به تفاسير كند و معنى آيه را به فهمد و بر علما عرضه كند موافق فهميده ايشان باشد.
جواب

اين مسأله را جواب گفتن مشكل است، اشخاص در اين باب اختلاف بسيار دارند و عمل به اقواى صور احوط است، و اللّه يعلم.

مسأله 265-:اوساط طالب علم دانستن كه فرض ايشان رجوع به علما است در اين مرتبه تتبع و قدرت به استدلال است يا اين نيز رجوع به اعلم است؟
جواب

اين مسأله اصول است بايد به استدلال بر او معلوم شود كه فرض او استدلال است يا رجوع به علما است

مسأله 266-:كسى كه رجوع به اعلم كند، و بر فرض رجوع بايد طلب دليل كند يا به اعتقاد او عمل كند؟
جواب

اين را نيز به دليل بايد دانست.

مسأله 267-:اگر كسى تتبع تمام ندارد، و عالمى نيست كه رجوع به او كند، چنين شخصى كه مسائل از كتب فقهى فهمد يا در كتب احاديث حديثى كه دلالت بر بعضى مسائل دارد داند جمعى كه از او پرسند مى تواند گفت يا نه؟
جواب

اگر بگويد علما يا بعضى علما چنين گفته اند يا حديث چنين وارد شده بد نباشد.

مسأله 268-:اگر كسى در اصول مذهب علم قطعى در بعضى مواد نداشته باشد حال او چون است؟
جواب

احوال اشخاص مختلف است نسبت به بعضى شايد علم حاصل نشود به ظن اكتفا خواهد كرد.

مسأله 269-:در اخبار آحاد اين كس را علم بهم رسد كه همه جا عمل به علم كرده باشد؟
جواب

مشكل است علم بهم رسانيدن با وجود آن كه بعضى احتمال تصحيف دارد، اما علم داريم كه تمام اينها مورد علم است، اما در هر كدام بخصوصه علم بهم رسانيدن معلوم نيست.

مسأله 270-:در اثبات بارى تعالى و وحدانيت او لازم استكه كسى كتب كلاميه به بيند يا به همان دلائلى كه از معصوم متلقى شده است كافى است؟
جواب

در كار نيست بلكه از قرآن فهميده مى شود.

مسأله 271-:چشم اثر دارد يا نه؟ و همچنين سحر را كه بعضى منكرند؟
جواب

هر دو اثر دارد، و شايد در سحر به طريق ميرانيدن و بعضى اقسام وجود نداشته باشد

مسأله 272-:لعن أهل تصوف مطلقا مى توان كرد يا نه؟
جواب

مطلقا لعن نمى توان كرد، و بعضى كه اعتقاد آن جماعت سابق را دارند كافرند، و بعضى جهال كه همان اسم تصوفى دارند هر چند چرخ و سماع كنند فاسق اند لعن نمى توان كرد.

مسأله 273-:در بعضى احاديث كه بر افعالى مكروهه لعن واقع شده، لعن مى توان كرد يا نه؟
جواب

آن لعن را شايد ايشان كرده باشند يا معنى ديگر مراد است.

مسأله 274-:عباس و عقيل چه حال داشتند بعضى حركات از ايشان ناشى شده؟
جواب

هر دو تا ضعيف الايمان بوده اند قدرى.

مسأله 275-:دفن اموات در روضه مقدسه چه صورت دارد با وجود نبش قبور؟
جواب

جزم به حرمت نمى توان كرد، اما رخصت دادن مشكل است.

مسأله 276-:نقل كردن اموات به مشاهد مشرفه چه صورت دارد؟
جواب

ترك چندين سنت مى شود، و باعث ريختن عرض ميت است، و آزار مؤمن مى شود، و حديث رخصت نقل در كتب مشهوره نيست، و امانت سپردن ميت نيز محل تأمل است، و تأخير دفن مدتى مى شود، و در زير سردابها كه به امانت مى گذارند به طريق معهود مدفون نمى شود.

مسأله 277-:بر طفل كمتر از شش سال به اعتقاد شما نماز كردن سنت است يا نه؟
جواب

نماز نمى كنم چون دغدغه بدعت مى شود.

مسأله 278-:دفن در نجف اشرف افضل است يا كربلاى معلا و كعبه معظمه و مدينه طيبه؟
جواب

احاديث در باب نجف بيشتر است.

مسأله 279-:آيا قبرستان كهنه را آجرش را مى توان كند و تعمير حمام نمود مطلقا يا نه؟ و همان كسانى كه قبر را ساخته اند مى توانند كند بى آن كه نبش قبر شود؟
جواب

نمى توانند كند.

مسأله 280-:مثلا هر گاه كسى وقف كند املاكى چند را وقف حضرت امام رضا عليه السلام يا بعضى قبور جماعتى به اعتبار حسن ظنى كه به آن داشته اند كه مذهب ايشان مشخص نيست، يا بر مساجد يا مسجد معينى، از مال چنين وقف مستحقين به ازاء استحقاق مى توانند گرفت؟ و مصرف چنين وقف مستحقين به ازاء استحقاق مى توانند گرفت؟ و مصرف چنين وقفى چه چيز است؟
جواب

بايد حاصل موقوفات صرف و خرج آن مزار از فرش و روشنائى، و كسى كه به خدمت آن مزار و مسجد مشغول باشد به قدر اجرت عمل مى توان گرفت، و به ازاى استحقاق جائز نيست گرفتن.

مسأله 281-:هر گاه حوضى يا پلى خراب شده باشد اجزاء آنرا در حوض ديگر صرف كنند كه هر دو خراب است يا يكى ساخته شود مشروع است يا نه؟
جواب

نمى توان مگر آن كه آن حوض را تعمير نتوان كرد در اين صورت شايد بد نباشد.

مسأله 282-:حجره بعضى مدارس كه شرط كنند كه شب باشند، اگر متولى شرعى گويد كه شب بايد بود چه صورت دارد؟
جواب

هر گاه متولى شرعى بگويد كه شب بايد بود مشكل است ترك كردن، و اگر از واقف شرط پرسنده باشد و متولى بگويد روز كافى خواهد بود.

مسأله 283-:گاه مى شود كه جماعتى كه در مدارس حجره دارند، به قدر پنج ماه و شش ماه و بيشتر و كمتر حركت مى كنند به ولايت خود يا عتبات يا غير آنها، و كسى در حجره ايشان مى باشد، و بعد از شش ماه كه آمدند متولى شرعى مى خواهد كه ايشان آنجا باشند، و كسى كهباشد هر متولى گويد، مگر آن شخص به طيب خاطر دست بردارد و اولى بنشيند.
جواب

اگر شرط واقف معلوم باشد عمل به آن كنند، و اگر معلوم نباشد به قدر شش ماه و هفت ماه كه بگذرد مشكل است اخراج كسى كه نشسته باشد هر متولى گويد، مگر آن شخص به طيب خاطر دست بردارد و اولى بنشيند.

مسأله 284-:منجزات مريض از اصل اعتبار دارد يا از ثلث؟
جواب

احتياط بايد كرد.

مسأله 285-:در ثواب الاعمال و غير آن حديثى هست از حضرت صادق عليه السلام كه كسى كه صلوات بر محمد و آل محمد فرستد خدا و عالميان از براى او هزار حسنه مى نويسند، و از عمار بن موسى حديثى واقع شده كه گفت بودم در نزد حضرت صادق عليه السلام پس مردى گفت: اللهم صل على محمد، پس بوده باشيم ما و شيعيان ما كه به تحقيق داخل شده باشيم در آل. حديث به حسب ظاهر با سابق منافات دارد؟
جواب

حديث عمار كم است كه تشويش لفظى يا معنوى نداشته باشد، و شايد آن مرد از اهل بيت اصحاب كبار اراده كرده باشد، لهذا منع فرموده، و اگر كسى معنى اعم اراده كند خوب باشد، و اللّه يعلم.

در آخر رساله چنين آمده: تمت الرسالة في يوم الجمعة (17) شهر جمادي الثاني من شهور سنة (1127) على يد احقر العباد محمد حسن.

و تمام شد استنساخ و تصحيح و تحقيق اين بيست و پنج رساله در روز مولود پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله سنه (1412) ه ق بر دست اين فقير ناچيز سيد مهدى رجائى عفي عن جرائمه بحق محمد و اهل بيته الطاهرين.

3- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج حسين بروجردي (ره )

زندگينامه

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم زندگين_امه حضرت آيت­الله العظمي حاج آقا حسين احمدي طباطبائي بروجردي(ره) (يرْفَعِ اللّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) (خداوند كساني را كه ايمان آورده­اند و كساني را كه به آنان علم داده شده است،درجات عظيمي مي ­بخشد) 1

فصل اول

1 - ولادت در آخرين روزهاي ماه صفر سال 1292ه_ . ق، در خانه­اي از خاندان طباطبايي، در شهر تاريخي بروجرد، كودكي چشم به جهان گشود كه او را حسين ناميدند. او از همان ايام كودكي، مورد مهر و علاقه سرشار پدرش، سيد علي قرار گرفت و در سايه توجهات او تعليم، تربيت و رشد يافت. 2 - والدين پدر بزرگوار ايشان ، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد علي طباطبايي، عالمي جليل القدر، موصوف به علم و تقوا، مرجع حوائج مردم، ساعي در اعلاي كلمه دين و عارف به نسب بيت شريف خويش بود.2 مادرش سيده آغابيگم ، دخت ارجمند مرحوم سيد محمدعلي طباطبائي( رحمه الله) است كه بانويي متدينه ، زاهده، عابده، متحفظ بر انجام مستحبات و ترك مكروهات و عالمه و پاكدامن بود. 3 - نسب نسب ايشان، با سي و دو واسطه به حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام) مي­رسد. گذشته از شخصيت علمي و ديني و موقعيت بسيار ممتاز ايشان، از جانب پدران، نياكان مادري، وارث مرجعيت و رياست ديني مي ­باشد.3 شجره نامه آيت ­الله العظمي بروجردي(ره)4 « هو السيد حسين بن السيد على بن السيد احمد بن السيد على نقي بن السيد محمد جواد بن السيد مرتضى بن السيد محمد الطباطبائى بن السيد عبدالكريم بن السيد مراد بن الشاه اسدالله بن جلال الدين­

امير بن الحسن بن مجدالدين بن قوام ­الدين بن اسمعيل بن عباد بن ابى المكارم بن عباد بن ابى المجد بن عباد بن على بن حمزه بن طاهر بن على بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهيم طباطبا بن اسمعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثني بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم الاف التحيه والثناء .

فصل دوم

تحصيلات ايشان در هفت سالگي وارد مكتب خانه شد و كتاب «جامع المقدمات» را به خوبي آموخت و در ميان شاگردان از امتياز مخصوصي بر خورد دار شدند ، به طوري كه ذكاوت و تيزهوشي و متانت وي زبانزد خاص و عام گرديد. پدرش چون پيشرفتش را ديد، او را به حوزه علميه نوربخش بروجرد برد و از معلم خواست تا بقيه علوم مقدماتي را به پسرش بياموزد. بدين گونه صرف و نحو، معاني بيان، بديع و منطق، فقه و اصول را در بروجرد آموخت. هجرت به اصفهان از آن جا كه حوزه علميه بروجرد، نياز علمي او را پاسخ گو نبود،به توصيه بزرگان و صلاحديد پدر، در سال هزار و سيصد و ده قمري به اصفهان مهاجرت كرد. اساتيد ايشان در اصفهان ايشان، پس از ورود به اصفهان، در درس مرحوم حاج سيدمحمدباقر درچه اي شركت كرد. آن استاد گران مايه، به حضرت آيت الله العظمي بروجردي، بسيار اظهار مهر و علاقه مي كرد؛ حضرت آيت الله العظمي بروجردي(ره) تا آخرين لحظات حيات، اين استاد ارزش مند را فراموش نكرد. ايشان هم چنين در درس جناب ميرزا ابوالمعالي كلباسي و جناب سيدمحمدتقي مدرس5 شركت مي كردند. علاوه بر فقه و اصول و رجال، در درس فلسفه دو فحل

اين فن، يعني آخوند كاشي و جهانگيرخان قشقايي، حاضر شد. بازگشت به بروجرد ايشان بعد از چهار سال تحصيل در اصفهان، در ربيع الاول سال 1319ه_ . ق، نامه­اي از طرف پدر در يافت نمود كه از او خواسته بود كه به بروجرد بر گردد.ايشان گمان مي كرد پدرش مي خواهد او را براي ادامه تحصيل به نجف اشرف بفرستد، ولي بر خلاف تصورشان ، پس از ديدار پدر و بستگان، مشاهده مي كند كه مقدمات ازدواج او را فراهم كرده اند.

فصل سوم

ازدواج آيت الله بروجردي در مدت زندگي پر بارشان سه بار ازدواج كردند. ازهمسر نخست شان، دو پسر و سه دختر داشتندكه همه در كودكي وفات كردند، به جز يكي از دختران، به نام آغا نازنين كه پس از دو سال ازدواج با عموزاده خود به نام مرحوم آقا بهاء الدين طباطبائي ، هنگام زايمان، وفات يافت. اين بانوي مجلله پس از گذشت مدتي، به دليل بچه دار نشدنش به آيت الله بروجردي پيشنهاد كردند كه شما بايد صاحب اولاد باشيد، لذا اجازه دهيد كه براي شما همسر دوم اختيار نمايم. با اجازه آيت الله اين كار انجام شد. ايشان با دختر حاج محمد جعفر روغني اصفهاني( از تجار متدين بروجرد) ازدواج كرد كه نتيجه اين ازدواج دو دختر و دو پسر مي باشد. همسر اول ايشان در سال 1326 شمسي در قم بدرود حيات گفت و در ايوان آئينه حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شد. بانوي دوم ايشان هم در بروجرد در سال 1364 شمسي وفات يافت و در همان جا مدفون گرديد. همسر سوم آيت الله بروجردي نيز دختر مرحوم سيد

عبدالواحد طباطبايي عموزاده ايشان است كه پس از وفات در صحن حضرت معصومه (س) درمقبره­ پروين اعتصامي به خاك سپرده شد.6 فرزندان همان گونه كه قبلاً متذكر شديم ؛ از همسر دوم آيت الله بروجردي دو پسر و دو دختر باقي ماند. حجت الاسلام و المسلمين سيد محمدحسن طباطبائي بروجردي در سال 1346ه_ . ق (1304 ش .) در بروجرد متولد شد. «او از همان روزهاي اول زندگي تحت توجه مستقيم والد ماجد خود پرورش يافته، و ادبيات عرب و سطح را در محضر پدر آموخت ، سپس در حوزه درس خارج ايشان حاضر شد. نوشتن اكثر امور استفتائي آيت ­الله العظمي بروجردي نيز بعهده ايشان بود. وي در سال 1327 ش . با يكي از بني اعمام خود ازدواج نموده و صاحب چهار فرزند گرديد. آيت الله زاده گرامي، جواني مؤدب، متين ، محجوب و مورد علاقه پدر و علما و فضلاي حوزه بودند. آقاي سيد محمد حسن در صورت و سيرت و طرز برخورد و رفتار و مخصوصاً وقار و گفتار شباهت فوق العاده اي به پدر بزرگوارشان داشت.»7 سيد محمد حسن احمدي طباطبايي صاحب سه فرزند پسر به نام سيد محمدصادق و سيد محمدباقر و سيد محمدرضا و دو فرزند دختر مي باشند. او در سال 1356 ش . در شهر مقدس قم دار فاني را وداع گفت و در ايوان آيينه حرم مطهر فاطمه معصومه (س) به خاك سپرده شد. حجت­ الاسلام والمسلمين سيد احمد طباطبائي بروجردي (ره) در سال 1316 ش . در بروجرد متولد شد . ايشان نيز جواني مؤدب ، متين ، محجوب و مورد علاقه پدر و اقوام

و علماي بزرگ بود، متأسفانه در سن جواني در سال 1352ش . درگذشت و در مقبره ميرزاي قمي در گلزار شيخان قم به خاك سپرده شد. سيداحمد احمدي طباطبايي، صاحب چهار فرزند پسر به نام سيد مجيد و سيد مهدي و سيدحسين و سيد رضا و يك فرزند دختر مي باشند. حجت­ الاسلام و المسلمين سيد محمدرضا (مجيد) احمدي (دام عزه) از فضلاي محترم حوزه علميه قم مي باشد. حاجيه خانم ، آغا فاطمه احمدي طباطبايي ، دختر بزرگ ايشان و همسر مرحوم آيت الله سيد جعفر احمدي (ره) ، صاحب دو فرزند پسر به نام سيد محمد جواد و سيد محمدرضا (معروف به دكتر محمد باقر ) و دو فرزند دختر مي باشند. او در سال 1372 شمسي و در 80 سالگي در قم دار فاني را وداع گفته و در مقبره آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نوري به خاك سپرده شد. حاجيه خانم ، آغا سكينه احمدي ، دختر دوم ايشان است . سال 1312 به دنيا آمد. او در سال 1328 شمسي به عقد آقاي سيد محمد حسين علوي طباطبايي بروجردي درآمد و در سال 1330در شب ميلاد حضرت جواد الائمه صاحب اولين فرزند خود شد و او را سيد محمد جواد ناميدند. ايشان، بعد از اخذ ديپلم در رشته طبيعي ( زمين شناسي) ، در هجده سالگي (سال 1348) وارد حوزه علميه قم شد و در سال 1350 با دختر دايي خودش، (دختر مرحوم آقا سيد محمد حسن ، پسر بزرگ آقاي بروجردي)، ازدواج نمود. . ثمره اين ازدواج دو پسر و يك دختر بود كه پسر اولشان سيد محمود،

بر اثر تصادف دار فاني را وداع گفت. حضرت آيت الله حاج سيد محمد جواد علوي بروجردي پس از طي مدارج عاليه امروز يكي از اميدهاي حوزه علميه قم به شمار مي روند. ايشان غير از سيد محمد جواد، صاحب دو پسر به نام سيد محمد رضا و سيد محمد تقي و چهار دختر ديگر هم شد. اين بانوي پارسا بعد از فوت پدر، همراه همسرش راهي تهران شد و هم اكنون در قيد حيات مي باشد.

فصل چهارم

هجرت به نجف زماني كه آيت الله بروجردي در اصفهان مشغول به تحصيل بودن، بار ديگر نامه اي ازطرف پدر به دستش رسيد كه از وي خواسته بود به نجف عزيمت كند، لذا در بيست و هفت سالگي به همراه برادر كوچكش سيد اسماعيل، روانه نجف شدند. زندگي و درس آيت الله بروجردي پس از ورود به نجف اشرف، به حوزه درس مرحوم آيت الله العظمي آخوند ملا محمد كاظم خراساني وارد شده و نه سال از محضر پر فيض آن فقيه بزرگ و علماي ديگري چون: آيت الله العظمي آقا سيد كاظم يزدي ، و آيت الله شريعت اصفهاني (شيخ الشريعة) در فقه و اصول و رجال كسب فيض كردند ايشان در ايام تحصيل در نجف اشرف ، بعد از اتمام درس مرحوم آخوند ، بحث همان روز را براي جمع كثيري تقرير مي فرمودند. اجازات آيت ­الله بروجردي از جمله راه­هاي شناخت مقام والاي علمي آيت ­الله العظمي بروجردي ، اجازات مشايخ بزرگوار ايشان است كه عبارتند از : الف ) اجازه نامه مرحوم آخوند خراساني(پيوست 1-2) توصيف آخوند خراساني (م 1329 ق .) درباره اين شاگرد

برازنده­ اش ، بالاترين گواهي يك استاد درباره شاگرد خود به شمار مي آيد. ب) اجازه نامه آيت الله شيخ الشريعه اصفهاني (پيوست 1- 2- 3- 4 - 5- 6) مرحوم آيت ­الله العظمي ملا فتح ­الله نمازي شيرازي ملقب به شيخ الشريعه اصفهاني ، در اجازه ­نامه خود خطاب به ايشان، مراتب فضل و استعداد آيت ­الله العظمي بروجردي را ستوده است ج) اجازه ­نامه سيد ابوالقاسم دهكردي (پيوست 1-2) ايشان اگر چه از اساتيد آيت الله بروجردي(ره)نبوده است ، اما با آگاهي از مراتب دانش و فضيلت ايشان ، در سالِ (1320ق .) كه آيت ­الله العظمي بروجردي از اصفهان قصد مهاجرت به دارالعلم علوي نجف اشرف را داشت، ايشان را مفتخر به صدور اجازه­اي از سوي خود مي­كند. اجازات روائي آيت ­الله العظمي بروجردي مرحوم آيت ­الله بروجردي علاوه بر اجازات اجتهاد، داراي شش فقره اجازه روايتي از علماي طراز اول نيز بوده است.8 1- آيت ­الله العظمي آخوند ملا محمدكاظم خراساني. 2- آيت ­الله شيخ فتح ­الله نمازي شيرازي، (معروف به شريعت اصفهاني). 3- آيت ­الله شيخ محمدتقي اصفهاني. (معروف به آقا نجفي). 4- آيت ­الله سيد ابوالقاسم دهكردي اصفهاني. 5- مرحوم علامه شيخ آقابزرگ تهراني. 6- مرحوم علم ­الهدي ملايري. بازگشت از نجف به بروجرد و مرگ پدر و استاد ايشان در اواخر سال 1328 ق، به اصرار و تأكيد پدر از نجف اشرف به وطن خويش مراجعت و در ميان استقبال پر شور علما و عموم اهالي بروجرد وارد اين شهر شدند. شش ماه بعد از ورود ايشان، پدرش از دنيا رفت. چند ماه بعد، (سال 1329) آيت الله آخوند خراساني هم دار

فاني را وداع گفت. آيت الله بروجردي حدود سي و سه سال در بروجرد اقامت داشتند. و در تمام اين مدت به طور مستمر مشغول به تحصيل ، تاليف، تدريس فقه واصول بودند. اكثر آثار مكتوب و ابتكارات علمي ايشان در فقه مانند حاشيه بر عروةالوثقي، اصول، حديث و رجال، حاصل تلاش اين دوره اقامت در بروجرد است. اعتراض به رژيم پهلوي در سال 1345 ق. رئيس اداره ثبت احوال بروجرد، شخصي بهايي را به معاونت خود منصوب كرد. همچنين مراسمي با حضور زنان برهنه و وضعيت شرم ­آور، در سطح شهر به راه افتاده بود. اين اخبار به گوش آيت الله بروجردي رسيد، ايشان به عنوان اعتراض به اين اعمال ناروا، بروجرد را به مقصد عتبات عاليات ترك نمودند. فرماندار بروجرد و ديگر مسئولين شهر، مسئول اداره ثبت احوال و معاونش را بركنار و تنبيه نمودند و حضرت آيت الله بروجردي را به شهر برگرداندند. ولي آيت الله فقيد بعد از چند ماه ، بر اثر دلتنگي و اعمال خلاف شرع مسئولين كشوري، به طرف عتبات رفته و در نجف اشرف ساكن گرديد. شش ماه بعد مردم اصفهان به رهبري آيت الله حاج آقا نور الله اصفهاني و برادرشان حاج آقا جمال الدين، به عنوان اعتراض به اعمال رضاخان به قم مهاجرت مي كنند. با هجرت حاج آقا نورالله بسياري از علماي بلاد نيز هجرت نموده و به آنها مي پيوندند. توجه عمده علما و متحصنين قم به نجف اشرف و پشتيباني آيات عظام و مراجع عالي قدر عتبات: آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني ، آيت الله ميرزا محمد حسين نائيني و آيت الله

ميرزا علي آقا شيرازي بوده است. مرحوم آيت الله بروجردي به علت آگاهي و اطلاع كاملي كه از اوضاع كشور و وضعيت حوزه هاي علمي ، خصوصاً قم و مشهد و شرايط خاص مردم داشتند ، طرف مراجعه و مشورت زعماي نجف قرار مي گرفت. علماي نجف با دريافت تلگراف علماي متحصن در قم به حمايت از آنان برخاسته و تصميم گرفتند اعتراض خود را به گوش رضاخان برسانند، بنابراين آيت الله بروجردي و شيخ احمد شاهرودي را به نمايندگي از طرف خود انتخاب نمودند تا با علماي قم ديدار كنند و به تهران رفته و خواسته هاي علما و مهاجرين را به گوش مقامات حكومتي برسانند. بازداشت آيت الله بروجردي همزمان با اوج گيري اعتراض­هاي مردم عليه رضاخان و هجرت اعتراض آميز روحانيان كشور به قم، آيت الله بروجردي به مرز ايران گام نهاد. مزدوران دربار، كه از پيوستن او به مهاجران و رساندن پيام مراجع نجف به معترضان هراس داشتند، در قصر شيرين وي را دستگير كردند و به پايتخت بردند. در تهران رضا خان به ديدارش آمد . آيت الله بروجردي رضاخان را به همراهي با روحانيت و عمل به دستورات الهي دعوت مي كند و چون ميدانست اجازه سفر به قم و بروجرد را به او نميدهند، فرمود بر آنم به مشهد سفر كنم. اندكي پس از خروج رضاخان، تيمورتاش پنجاه هزار تومان نزد آن مرجع وارسته آورد. آيت الله العظمي بروجردي از پذيرش هديه دربار خودداري كرد. سفر به مشهد مقدس ايشان پس از اين ماجرا مستقيماً از تهران به سوي مشهد مقدس حركت كردند و مدت هشت ماه در

مشهد اقامت داشتند. ورود ايشان به مشهد مقدس با استقبال بسيار گرم بزرگان حوزه علميه مشهد و فضلا و مدرسين مواجه شد. به درخواست علماي بزرگ مشهد از جمله مرحوم آيت الله حاج آقا محمد كفائي ، (معروف به آقازاده) و مرحوم آيت الله آقاي حاج آقا حسين طباطبايي قمي، شبها در مسجد گوهرشاد ، اقامه جماعت نمودند . آقايان ائمه جماعات مسجد گوهر شاد و بسياري از مساجد ديگر، نماز خود را تعطيل و به جماعت ايشان حاضر شدند. از جمله مرحوم آيت ­الله آقازاده با آن وجاهت و شخصيت عظيم علمي و گروهي ديگر، از ملتزمين جماعت ايشان بودند . مرحوم آيت ­الله قمي نيز گه­ گاه در اين جماعت شركت مي­كردند . پس از گذشت مدت حدوداً هشت ماه (به قولي سيزده ماه)، ايشان تصميم به ترك مشهد و بازگشت به بروجرد مي گيرد. در بازگشت از مشهد، در قم توقف نمودند و به گرمي از سوي حوزه قم مورد استقبال قرار مي گيرد . مرحوم آيت الله حائري يزدي، مصراً از ايشان تقاضاي اقامت در قم و شروع تدريس را مي نمايند. مباحثات ايشان، با استقبال فضلاي قم مواجه مي شود. مرحوم آيت الله حائري نيز، طلاب و فضلا را به شركت در درس ايشان ترغيب مي كنند.

فصل پنجم

بازگشت به بروجرد اصرار طبقات مختلف بروجرد و درخواست­هاي مكرر از معظم له براي بازگشت به بروجرد، باعث شد ايشان تصميم به بازگشت بگيرند. در بازگشت به بروجرد ، بيش از سابق مورد استقبال و توجه مردم مسلمان واقع مي شوند. كمي بعد از مراجعت از سفر، رساله عمليه ايشان به فارسي چاپ

شده و بدين وسيله روز به روز بر تعداد مقلدين و ارادتمندان ايشان افزوده مي شود. دوران مصيبت ­بار يكي از مشكل ترين ايام اقامت ايشان در بروجرد سال­هاي 1350 تا 1360 هجري قمري (1310 تا 1320 شمسي ) و دوران فشار و اختناق رضاخان است. اين دوران مصادف بود با تلاش حكومت براي برداشتن عمامه، تعطيلي حوزه هاي علميه، كشف حجاب و تعطيلي مجالس ديني و مذهبي. به گفته خود مرحوم آيت الله بروجردي ، اين دوران يكي از مصيبت بار ترين ايام زندگاني ايشان بوده است . حفظ شخصيت­ها مرحوم آيت الله بروجردي با درك شرايط خاص زمان، ابتدا سعي مي كرد با نصيحت رؤساي محلي ، امتحان دادن طلاب براي گرفتن جواز عمامه و امثال آن ، از شدت فشارها تا حدي بكاهند، هدف اساسي ايشان در اين ايام، حفظ شخصيت هاي روحاني ، طلاب و مردم متدين بود.

فصل ششم

كسالت و بيماري آيت ­الله العظمي بروجردي در سال 1364 ه_ .ق براي معالجه از بروجرد به تهران آمدند و در بيمارستان فيروز آبادي مورد عمل جراحي قرار گرفت . علماي اعلام از قم ، تهران و ... به عيادت ايشان شتا فتند. در اين هنگام چند نفر از فقهاي سرشناس حوزه علميه قم خصوصا امام خميني(ره) فرصت را مغتنم شمرده از آيت ­الله بروجردي جهت اقامت در قم و قبول مرجعيت جهان تشيع و رهبري و مديريت حوزه علميه قم دعوت كردند.9 اين موضوع با اصرار آقايان و استخاره به قرآن مجيد، مورد قبول واقع شد. آيت ­الله بروجردي پس از تشرف به مشهد مقدس ، عصر پنج شنبه 26 صفر 1364

ق . در ميان استقبال بي نظير مراجع ، علما و مردم قم ، وارد اين شهر مقدس شد . تجليل علماي عاليقدر قم اغلب فضلا و­مدرسين سرشناس از جمله امام خميني(ره) و آيت الله سيد محمد محقق داماد و حاج آقا مرتضي حائري براي نشان دادن اهميت دروس ايشان و تشويق فضلا به حضور درآن دروس، همراه با شاگردان خود در مجالس درس ايشان حضور مي­يافتند .10 آيت ­الله سيد صدرالدين صدر (از مراجع تقليد)كه در صحن بزرگ حضرت معصومه(عليها السلام) اقامه جماعت مي­كرد ، جايگاه نماز خود را به آيت ­الله بروجردي واگذار كرد. مرحوم آيت ­الله سيد محمد حجت (يكي ديگر از مراجع وقت) ، جايگاه تدريس خود را در اختيار ايشان قرار داد . مرحوم آيت ­الله سيد محمد­تقي خوانساري با رغبت و نشاط به عنوان احترام در درس ايشان شركت مي كرد. 11 آخرين مسافرت ايشان در اين زمان يك بار ديگر ، راهي مشهد مقدس شدند و به تقاضاي مردم مشهد ، ماه رمضان آن سال در جوار حرم ملكوتي حضرت امام رضا (ع) ماندند و در شبستان بزرگ مسجد گوهرشاد به جاي مرحوم حاج شيخ علي ­اكبر نهاوندي اقامه جماعت فرمودند . ايشان در اين سفر كتابخانه آستانه مقدسه حضرت علي بن موسي رضا (عليه السلام) را فهرست نگاري نموده و به نسخه اصلي خطي كتاب رجال شيخ طوسي دست پيدا كردند و بعد از سه ماه توقف، به قم مراجعت كرد. اين آخرين مسافرت ايشان به خارج از قم بود.

فصل هفتم

ويژگي­هاي منحصر به فرد آيت الله بروجردي از هوش و ذكاوتي سرشار ، بهره مند بود و

داراي استعداد قوي و فوق العاده­اي بود به طوري كه در حل اكثر مسائل سياسي و اجتماعي بصير و توانا بود و همواره از امور مملكت مطلع بود. بسيار دورانديش ، مدير و مدبر بود. ويژگي­هاي اخلاقي شناخت ويژگي ­هاي اخلاقي آيت ­الله العظمي بروجردي ، چراغي پر نور فراروي كساني است كه سلوك در مسير أولياءالله را تنها راه هدايت و سعادت خود مي دانند: 1 . اخلاص: آيت ­الله العظمي بروجردي خدا را با تمام وجود باور كرده بود، هر وقت سخن از خدمات ايشان به ميان مي آمد مي ­فرمودند: اخلص العمل فان الناقد بصير 12عمل خود را خالص كن زيرا بازرس عمل بسيار بيناست. 2 . اشتياق به دانش و معرفت : ايشان تا آخر عمر لحظه ­اي دست از كسب علم 13و معرفت برنداشت. در سال­هاي پاياني عمر ، چون دوران جواني، شب­هاي بسياري تا صبح غرق در مطالعه بود . ايشان فرموده بود كه : «من از مطالعات علمي خسته نمي ­شوم ، بلكه هر گاه از كارهاي ديگر خسته مي­شوم ، با مطالعات علمي خستگي خود را رفع مي­كنم .»14 3. روح سماحت و بزرگواري : حضرت علي (عليه السلام) درحديث شريفي مي ­فرمايد : « آلة الرياسة سعة الصدر؛ 15 ابزار رياست ومديريت سعهء صدر [ودوري از تنگ نظري] است . از مطالبي كه در زندگي ايشان بسيار قابل توجه است، روح سماحت و بزرگواري آن زعيم بزرگوار است . او در عين قدرت و توانايي، تملك نفس نشان داده، بي مهري­هاي مخالفان خود را با شرح صدر شگفت ­انگيزي ناديده مي گرفت و از لغزش­هاي آنان

صرف نظر مي كرد و اين خود يكي از عوامل بسيار مهم و شديد التأثير در سازمان يافتن رياست كامل و بلامنازع براي او بود.16 4 . عزت نفس: آيت ­الله بروجردي خود را وقف عزَت اسلام و مسلمين كرده بود و در اين راه از هيچ امري دريغ نكرد. او در تمام عمر عزت نفس خود را حفظ كرد و هيچ گاه دست كمك و ياري به سوي كسي دراز نكرد و تنها پناه گاهش خدا بود. 5. اهتمام به شوكت اسلام : در آخرين روزهاي عمرشان وقتي خبر دادند پرفسور موريس متخصص قلب ، از پاريس براي معالجه ايشان به قم آمده است . ايشان را به حضور نپذيرفتند و از همراهان خواستند اتاق را مرتب كنند و شانه­اي به ايشان بدهند تا محاسن خود را مرتب كند و وقتي به ايشان عرض كردند ، اشكالي ندارد ، چون حال شما خيلي خوب نيست !! فرمود : « من امروز پيشواي مسلمين هستم ، نبايد در مقابل يك بيگانه به اين حال باشم.»17 6. مبارزه با عوام زد گي : در مسائل مربوط به عزاداري امام حسين(ع) كه گاه آلوده با كارهاي خلاف مي­شد و بعضي حاضر نيستند تذكر لازم را به اين افراد بدهند، آن مرد بزرگ ، وظيفه خود را انجام مي­داد ، و از هيچ چيز باك نداشت.18 .7ايمان قوي به رابطه دين و سياست: آيت ­الله بروجردي گر چه به خاطر حوادث دردناك مشروطيت كه سياست­ بازان عامل دست اجانب، سر رشته كار را از دست روحانيت خارج ساختند و بر كيان مسلمين ايران ضربه زدند، نسبت به بسياري

از حركت­هاي سياسي بدبين بود، ولى اين امر در نگرش كلي او نسبت به مسائل سياسي و حكومت اسلامي تأثيري نداشت به همين جهت با استفاده از مقام ولايت فقيه، كارهايى انجام مي­داد كه گاه در نظرافراد عادي عجيب به نظر مي­رسيد!19 8 . كظم غيظ: آيت ­الله بروجردي وقتي مصلحت اسلام و دين به ميان مي­آمد، اگر خطايي مي­ ديد به شدت عصباني مي­شد. اما در امور دنيايي با خود عهد كرده بود، اگر عصباني شود يك سال تمام روزه بگيرد و يك بار كه عصباني شد، يك سال تمام (به غير از روزهاي حرام) روزه گرفت.20 9. آرزوي شهادت: آن آيت الهي تا دقايق پاياني عمر در اشتياق شهادت بود . مرحوم آيت ­الله العظمي گلپايگاني(رحمه الله) مي ­فرمودند : «مرحوم آيت ­الله بروجردي بسيار اظهار تأسف مي­كردند ، به سبب اين كه با فراهم شدن زمينه شهادت اين فيض بزرگ را درك نكردند و به مقام شهادت نايل نشدند .»21 10 . اتصال به غيب : مرحوم آيت ­الله بروجردي در عرفان وعمل و سلوك الي الله و تهذيب نفس و... سابقه درخشاني داشته­اند. 11. توسل وسيع و عميق : از حالات ايشان ، شدت توجه به خاندان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. منزل ايشان در بروجرد مركز اقامه عزا و سوگواري حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) بود و دسته ­هاي سينه ­زن و زنجيرزن در آن بيت شريف به عزاداري­ پر شور مي­ پرداختند. آيت الله مفتح (ره) از قول مرحوم آيت الله كمالوند نقل مي كند: يك بار چشم ايشان بسيار درد مي كرد، به

طوري كه نياز به عينك پيدا كردند. از قضا آن ايام متقارن با ايام محرم بود و دسته هاي سينه زني و زنجيرزني آغشته به گل به منزل ايشان مي آمدند. ايشان دستور دادند كه قدري از گلي را كه عزاداران حسين به سر خود مي مالند، براي ايشان بياورند. ايشان تيمنا مقداري از آن گل ها را برداشتند و به چشم خود ماليدند. چشمان ايشان شفا پيدا كرد، به طوري كه تا آخر عمر هم بي نياز از عينك بودند و كتاب هاي خط ريز را هم به خوبي مطالعه مي كردند.22 در دوران اقامتشان در شهر مقدس قم نيز همواره توسل به خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) را ادامه مي ­دادند. به زيارت مرقد مطهر فاطمه معصومه، (عليها السلام) ، اهتمامي شديد داشتند و در تفخيم و تعظيم شأن والاي آن بانوي معظمه، بسيار كوشا و جدي بودند.23 12. در اوج معرفت : روزي جمعي به ديدار ايشان آمده بودند؛ يكي با صداي بلند گفت : براي سلامتي امام زمان(عج) و آيت ­الله بروجردي صلوات . ايشان ناراحت شدند و گفتند : « اين شخص را از اينجا بيرون كنيد ! چرا اسم مرا در كنار نام مبارك امام زمان (عج) قرار مي ­دهد؟24 سالي كه پادشاه عربستان به تهران آمده بود، ضمن ارسال هدايايي از ايشان درخواست ملاقات كرده بود. آيت ­الله بروجردي اين پيشنهاد را نپذيرفتند و در جواب اطرافيان گفته بودند: « اين شخص اگر به قم بيايد و به زيارت حضرت معصومه(س) نرود ، توهين به آن حضرت خواهد شد و من چنين امري را به هيچ وجه

ت_حمل نمي­كنم .25 13. دقت در صرف بيت المال : آن حضرت با آن كه در سخاوت و بلندي طبع بي نظير بود ، در صرف بيت المال، دقتي ما فوق تصور داشت . آيت ­الله سيد مرتضي مبرقعي در اين باره مي­گويد : آيت ­الله بروجردي ، به تمام معنا آقا بود ، طبع بسيار بلندي داشت و بزرگ منش بود ... نسبت به آقايان احتياط را در جانب نيازمند و محتاج ، مراعات مي­كرد . با اين حال ، در اداره زندگي و مصارف شخصي ، از صرف بيت المال پرهيز مي­كرد . فقط از پول بيت المال ، در بيروني براي مراجعين يك چاي مي ­دادند . ... 14 . روشن بيني: متفكر شهيد ، استاد مطهري در اين باره مي ­نويسد : «يكي از مزاياي برجسته معظم ­له كه نماينده طرز تفكر روشن وي بود ، علاقه ­مندي وي به تأسيس دبستان­ها و دبيرستان­هاي جديد تحت نظر سرپرستان متدين بود كه دانش آموزان را هم علم بياموزند و هم دين . معظم ­له ديانت مردم را در بي­خبري و بي ­اطلاعي و بي ­سوادي جستجو نمي ­كرد ، بلكه معتقد بود كه اگر مردم عالم شوند و دين هم به طور صحيح و معقول به آنها تعليم گردد ، هم دانا خواهند شد و هم متدين . آن مقداري كه من اطلاع دارم ، مبالغ زيادي از وجوه و سهم امام را اجازه داد كه صرف تأسيس بعضي از دبيرستان­ها شود.26 15. ادب ويژه و برجسته : از مزاياي بزرگ انسان ادب است كه از عوامل سعادت و موفقيت به شمار

مي رود. حضرت آيت الله بروجردي در اين زمينه نيز سرآمد بود. ادب ايشان در زندگي پر افتخار آن بزرگوار ، زبان زد آشنايان و معاشران و شاگردان اوست.27 16. تنفر از تملق گويي : از خطرات عظيمي كه حاكمان و زعما و رهبران ديني را تهديد مي كند، ميدان دادن به تملق گويان و چاپلوسان است. مرحوم آيت الله بروجردي با درايت خاص خود اهميت اين موضوع خطرناك را دريافته بود. از اين رو از چنين اشخاصي متنفر و بيزار بودند و تنفر خود را هم به شدت اظها مي­كرد.

فصل هشتم

ويژگي هاي علمي درس ايشان، ويژگي­هاي منحصر به فردي داشت كه حتي بسياري از علماي بزرگوار با اشتياق در درس­هاي خارج فقه واصول ايشان حاضر مي­ شدند وهرگز فرصت بهره ­گيري از نعمت وجود او را از دست نمي­دادند. مواردي از ويژگي­هاي منحصر به فرد دروس ايشان : 1- اهميت به درس الف ) مداومت: شهيد مطهري مي ­نويسد : «مرحوم آيت ­الله بروجردي به درس خيلي اهميت مي­داد ، حتي تا يك هفته پيش از رحلت ، درس ايشان ادامه داشت . »28 ب) كيفيت : آيت ­الله سيد جواد علوي بروجردي به نقل از برخي شاگردان ايشان مي ­نويسد : «بعضي از فضلا كه به منظور شركت در درس ايشان از قم به بروجرد رفته­اند ، نقل مي­كردند: كه مرحوم آيت ­الله بروجردي ، هيچ گاه به خاطر بي توجهي شاگرد و يا عدم دقت كافي و يا قلت تعداد آنان ، سطح درس را تنزل نمي­ دادند . به نحوي درس مي ­گفتند كه گويي شركت كنندگان درس ايشان ، همه

سيد مرتضي ، شيخ مفيد و شيخ طوسي هستند.»29 2- برخورداري از الطاف الهي شهيد مطهري مي­گويد : «روزي بعد از طرح درس فرمود : من توجهي به روايات اين مسئله نداشتم ، اما همين امروز صبح قبل از شروع درس يادداشت­ها را مطالعه مي ­كردم كه (ناخواسته) يادداشت­هاي اين بحث آمد جلوي دستم و روايات را خواندم و چه قدر روايات جالبي بود ؛ من اين را از الطاف الهي مي­دانم ، چرا كه آيت ­الله العظمي بروجردي از اول قصد نشر فقاهت براي خداي متعال را داشت.»30 3- سبك ابتكاري : حاج شيخ مجتبي عراقي(رحمه الله)مي ­گويد : «افزون بر بعد معنوي و حالات ملكوتي آن مرحوم، سبك ابتكاري در تدريس و استنباط را داشت كه طلاب را جذب مي ­كرد، ايشان هر فرعي را به مبدأ آن بر مي ­گرداند.»31

فصل نهم

مكتب هاي علمي مكتب اصولي : روش ايشان در تدريس علم اصول، ساده ­گويي وكوتاه كردن مطالب واجتناب از مباحث زائد بود؛ از اين رو، اول هر بحث اصولي ، مسأل_ه اصلي را مطرح مي كرد، سپس درباره آن به تفصيل بحث مي كرد . مكتب فقهي : ايشان همچون علماي سلف مثل شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ طبرسي وعلامه بحرالعلوم، در علوم اسلامي داراي جامعيت بود. در فقه شيوه ­اي استنباطي را به كار برد. علاوه بر اين، به تتبع و جستجو در اقوال پيشينيان و نظريات قدما در فقه (چه شيعه و چه سني) مي­پرداختند. به طور كلي شيوه مرحوم بروجردي در فقه، بر چند نكته اساسي استوار است: الف ) اهميت آگاهي از فتاواي قدما ايشان در تدريس فقه،

داراي ابتكارات فراواني بود. به آراي قدماي شيعه و شهرت فتوايي آنان اهميتي فوق العاده مي­داد. ايشان در مسائل مورد بحث، ابتدا به اقوال علماي اهل سنت توجه مي­ كرد، سپس اقوال علماي شيعه را از كتب آنان (بدون واسطه) نقل كرده و مورد بحث قرار مي­ دادند. ايشان مسائل فقهي را به دو دسته تقسيم مي كرد: يك دسته، مسائل متلقّات. دست_ه ديگر ، مسائل مشروحه. يعني ، آنچه را بعداً فقها شرح وتفصيل داده­اند. اين تقسيم بندي ، غير از تقسيم فقه به فقه منصوص وفقه تفريعي است . ب ) اهميت آگاهي از فتاواي اهل سنّت براي فقهاي اماميه ايشان معتقد بود : با مراجعه به روايات وفتاواي رايج علماي اهل سنتِ معاصر با ائمه (عليهم السلام) ، بهتر مي توان روايات و اقوال ائمه ( عليهم السلام) را فهميد و مي فرمود : «فقه شيعه حاشيه بر فقه اهل سنت است» ؛ زيرا در آن عصر ، بنا به دلايل سياسي فتاواي مورد عمل مسلمانان همان فتواي اهل سنت بود ، راويان واصحاب ائمه با توجه به فتاوي آنان از ائمه سؤال مي كردند ، وائمه هم با توجه به آنها پاسخ مي گفتند. ج ) تكيه بر روايات و روش بيان آنها در درس آيت الله بروجردي به اصول عمليه كمتر تمسك مي­ جست ، اما نسبت به كنجكاوي در روايات واستفاده از آنها ، دقت و حوصله بسياري را به خرج مي داد . ايشان در فن دراية الحديث وشناخت راويان ورجال حديث، تحقيقات و تسلط عجيب داشت. د ) ريشه يابي مسائل مورد اختلاف ايشان مسائل مهم اختلافي بين شيعه وسنّي را بررسي ، وتاريخچه آن

را دنبال مي فرمود وريشه اختلاف را به طور معقول ودور از هر گونه تعصب مذهبي ، بيان مي كرد. مكتب رجالي حضرت آيت ­الله العظمي بروجردي (ره) در علم رجال، سرآمد و بي­ نظير بود.ايشان در اين علم، روشي منحصر به فرد و ابتكاري داشت . سندهاي احاديث كتاب كافي، تهذيب ، استبصار و... را از متون آنها جدا كرده وبا دقت مطالعه مي كرد و اين كار دست آوردهاي ارزشمندي نصيب محققان مي كرد. تكريم علماي سلف آيت الله واعظ زاده خراساني مي­نويسد يكي از فضلاي حوزه براي من نقل مي­كرد : حضرت آيت الله در اثناي درس فقه به يكي از حاضران درس كه به قبر حاج شيخ ، تكيه كرده بود، فرمود : « به قبر، پشت نكنيد. براي اسلام زحمت كشيده اند!».

فصل دهم

تأليفات حضرت آيت ­الله العظمي بروجردي 32 مرجع روشن بين شيعه در كنار تدريس و كارهاي روزانه، به تحقيق ميپرداخت و نتايج پژوهش هاي خويش را ثبت ميكرد. آن بزرگوار در پاسخ علاقهمنداني كه در پي بهره گيري از نوشته ­هاي ايشان بودند فرمود: زياد چيز نوشتهام ... بعضي از آنها بر اثر نقل و انتقال از بروجرد به قم مفقود شده است. آثار علمي آن مرجع وارسته نشانه تلاش فراوان وي در اين باره است. نمونه­اي از اين آثار: الف : كتب عربي : 1– ترتيب اسانيد من لايحضره الفقيه. 2 – ترتيب رجال اسانيد من لايحضره الفقيه.3 – ترتيب اسانيد امالي الصدوق. 4 – ترتيب اسانيد الخصال. 5 – ترتيب اسانيد علل الشرايع . 6 – ترتيب اسانيد تهذيب الاحكام . 7 – ترتيب رجال اسانيد التهذيب . 8 –

ترتيب اسانيد ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. 9 – ترتيب اسانيد عدة كتب . 10 – ترتيب رجال الطوسي . 11 – ترتيب اسانيد رجال الكشي . 12 – ترتيب اسانيد رجال النجاشي . 13 – ترتيب رجال الفهرستين . 14 – بيوت الشيعة . 15 – حاشية علي رجال النجاشي . 16 – حاشية علي عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب ( از ابن عنبه) .17 – حاشية علي منهج المقال . 18 – ترتيب فهرست منتجب الدين . 19 – رسالة في ترجمة بعض اعاظم اسرته و اجداده. 20 – طبقات الرواة . 21 – حاشية علي رجال الشيخ طوسي . 22 – رسالة حول سند الصحيفة السجادية . 23 – حاشية علي فرائد الاصول للشيخ انصاري . 24 – حاشية علي كفاية الاصول . 25 – الاحاديث المقلوبة و جواباتها . 26 – حاشية علي وسائل الشيعة . 27 – جامع احاديث الشيعة (31جلد) 28 – حاشية علي مبسوط الشيخ الطوسي . 29 – حاشية علي خلاف الشيخ الطوسي 30 – حاشية علي عروة الوثقي . 31 – الفقه الاستدلالي 32 – رسالة في المواسعة و المضايقة 33– رسالة في منجزات المريض 34 – رسالة في المهور 35 – حاشية علي نهاية الشيخ الطوسي 36 – رسالة في المنطق 37 – تعليقة علي الاسفار لملاصدرا الشيرازي 38 – حاشية علي منهج الرشاد 39 – المهدي ، عليه السلام، في كتب اهل السنة 40 – الاثار المنظومة 41 – حاشية علي مجمع المسائل 42 – حاشية علي وسيلة النجاة 43 – الاعتقادات 44 – حاشية علي منتخب الرسائل 45 – صراط النجاة

46 – مجمع الفروع 47 – حاشية علي تبصرة المتعلمين 48 – انيس المقلدين ب: كتب فارسي: 1 – توضيح المناسك 2 – توضيح المسائل 3 – مناسك حج آن بزرگوار در سال­هاي اقامت در بروجرد، همواره در انديشه نگارش مجموعهاي بود كه فقيهان را در استنباط احكام ياري دهد و آنها را از مراجعه به كتاب­هاي روايي متعدد بينياز سازد. وقتي به قم آمدند. و شاگردان خبره­اي تربيت كرد، اين انديشه را با آنها در ميان گذاشت و به ياري گروهي از آنان در مدت هشت سال، اثر 31جلدي «جامع احاديث الشيعه» را آماده چاپ كرد.33

فصل يازدهم

شاگردان حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره) در طول حيات علمي­اش شاگردان بسياري را تربيت نمود كه هر كدام از آن­ها منشأ خير و بركات فراواني براي حوزه ­هاي علميه، كشور اسلامي ايران و جهان اسلام شدند. برخي از شاگردان ايشان از مراجع طراز اول و برجسته جهان تشيع شدند. همانند حضرات آيات امام خميني (ره)، سيستاني، صافي گلپايگاني ، فاضل لنكراني ، مكارم شيرازي ، شبيري زنجاني و ... .

فصل دوازدهم

معاصران آيت الله بروجردي بعضي از معاصران آيت الله بروجردي ، فقهاي نامي و مجتهدين بزرگ و مراجع تقليد شيعيان بودند. بزرگاني همانند: حاج شيخ عبدالكريم حائري، آقا ضياء عراقي ، مرحوم نائيني ، حاج آقا حسين قمي، كاشف الغطاء ، علامه شرف الدين عاملي و ... .

فصل سيزدهم

نامه هاي آخوند خراساني به والد آيت الله بروجردي(پيوست 1-2) علاوه بر اجازاتي كه ذكر شد، دو نامه از آخوند خراساني ، به والد ايشان، در اسناد تاريخي موجود است كه مرحوم آخوند خراساني ، بر مراتب فضل و اجتهاد آيت الله تأكيد كرده است. و در يكي از آنها به والد ايشان امر كرده كه مراتب علم ودانش فرزندش را به مردم اعلام كند.34 مرحوم آخوند خراساني، نامه اول را هنگامي كه آيت الله بروجردي در نجف در حال تحصيل بودند، به عنوان توصيه و سفارش براي والد ايشان نوشته است. نامه دوم را هنگام مراجعت آيت الله به ايران و به درخواست والدش و توصيه وي بر ترويج مراتب علمي فرزندش به مردم ، مرقوم داشته است .

فصل چهاردهم

مرجعيت الف ) مرجعيت خاصه : غرب كشور با مركزيت بروجرد گر چه بسياري از مردم و عده­اي از بزرگان، در مدتي كه آيت ­الله العظمي بروجردي در بروجرد بودند، ايشان را به عنوان مرجع تقليد خويش قرار داده بودند ، امّا به طور رسمي ، با انتشار رساله عمليه، دوره نخست از مرجعيت ايشان آغاز شد . مراجع محلي كه با ايشان آشنايي داشتند، مقلدين خود را به ايشان ارجاع مي­دادند . ب ) مرجعيت عامه يك سال پس از اقامت آيت ­الله بروجردي در قم و بعد از ارتحال غمبار مرحوم آيت­الله العظمي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني ، اكثر مقلدين ايشان به آيت ­الله بروجردي رجوع كردند . اكثر وكلاي مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني بعد از كسب اجازه از آيت ­الله بروجردي به عنوان وكلاي ايشان به كار خود ادامه دادند. بعد از رحلت ناگهاني آيت ­الله

العظمي حاج آقا حسين طباطبائي قمي، آيت ­الله العظمي بروجردي، زعيم علي الاطلاق جهان تشيع شدند ، مرجعي كه شيعه تا كنون مانند او را كمتر به خود ديده است.

فصل پانزدهم

اقدامات آيت الله بروجردي در بروجرد الف ) حمايت از نيازمندان در سال­هاي آخر حضور ايشان در بروجرد به علت جنگ دوم جهاني ، قيمت آذوقه و مواد غذايي ، افزايش سرسام آوري پيدا كرده بود و مردم در تنگنا قرار گرفته بودند، از اين رو همه بزرگان شهر را به خانه خود دعوت و تشويق كرد به بيچارگان كمك كنند و بيشترين كمك توسط شخص ايشان و از ما يملك پدري تأمين گرديد. ب) تجديد حيات حوزه علميه بروجرد شهر كهن بروجرد از دير باز محل اقامت و سكونت عالمان و مجتهدان بزرگي بوده است، به گونه ­اي كه به شهادت تاريخ ، در برهه­اي از زمان ، بيش از هفتاد نفر مجتهد مسلم همزمان در اين شهر مي­زيستند؛ اما به علل مختلف ، اين رونق و شكوه در حال از ميان رفتن بود ، از اين رو ، بازگشت آيت ­الله العظمي بروجردي به بروجرد ، فرصت مغتنمي براي احياي مجدد اين حوزه به شمار مي­رفت . ج ) تأسيس كارخانه برق در زمان حضور ايشان، شهر بروجرد از نعمت برق محروم بود. با درايت و مديريت ايشان و نيز پيگيري و حمايت برخي از خيرين متدين ، اين شهر ، داراي كارخانه برق شد كه در روزگار خود ، يكي از مجهزترين و بهترين كارخانه هاي برق در غرب كشور به شمار مي­آمد .

فصل شانزدهم

اقدامات آيت­ الله بروجردي در قم الف ) انسجام واداره حوزه علميه قم وگسترش كمي وكيفي آن با مديريت واحد و ­مدبرانه آيت ­الله العظمي بروجردي ، تحولات عظيمي از نظر سياسي ، اجتماعي در زمينه تأليف ، تصنيف

و­ترجمه ، چاپ كتب فقهي و ... و همين طور در اداره حوزه­ هاي علميه و سازماندهي آن پديد آمد . از همه مهم­تر نوعي وحدت و انسجام چشم­گيري در ميان حوزه ، روحانيت واقشار مختلف مردم به وجود آورد. ب ) سرپرستي حوزه نجف و رسيدگي به امور آن ايشان براي حوزه علميه نجف، ارزش و قداست خاصي قائل بود و به دنبال مجد و عظمت اين ميراث كهن و ارزشمند شيعه بود، لذا براي تجديد حيات اين حوزه مقدسه، از هيچ تلاشي دريغ نمي­كرد. حتي شخصيتي مانند آيت الله العظمي آقا سيد عبدالهادي شيرازي با كمال افتخار، از شهريه اي كه آيت­ الله العظمي بروجردي به صورت نان به طلاب نجف پرداخت مي­ كرد، مي­ گرفتند. وقتي برخي از افراد به اين كار اعتراض كردند فرمودند: بگذاريد نان آقاي بروجردي در سفره ما هم باشد . ج ) اعزام مبلغان توانا 1– تبليغ داخل كشور؛ زعيم روشن ضمير ، براي پايداري دين اسلام، مبلغان را به ميان مردم مي فرستادند، تا اولاً تلاشي كه در آن زمان براي به انزوا كشيدن روحانيت، صورت مي­ گرفت ، خنثي شود، ثانياً روحانيون همچون گذشته در بين توده­هاي مردم حضور داشته باشند و به نيازهاي ديني و اعتقادي مردم جامعه خود، آشنا باشند. 2- تبليغ خارج از كشور؛ ايشان علاوه بر تبليغ در داخل كشور، به نشر معارف بلند و تابناك شيعه در خارج از كشور نيز اهميتي فوق­العاده مي­داد و نمايندگاني را به اقصي نقاط دنيا روانه مي­كرد. از جمله : آقاي محققي در هامبورگ آلمان، آقاي صدر بلاغي در انگلستان ، آقاي حاج شيخ

مهدي حائري در آمريكا، آقاي شريعت در پاكستان ، آقاي صدر در لبنان و آقاي فقيهي در مدينه و ... .35 د) تربيت و تشويق محققان و نويسندگان حوزوي ايشان براي شكوفايي استعداد­هاي نهفته طلاب جوان و تثبيت امر مهم پژوهش در نسل­هاي نوخاسته حوزه، اهميتي بسيار قائل بود. در حوزه تحت زعامت ايشان، صدها بلكه هزارها طلبه ساعي و سخت ­كوش، مدارج عالي علم و كمال را كسب كردند. ه_) نشر مجلات و كتب با محتواي ديني اسلامي آيت الله العظمي بروجردي براي ترويج افكار توحيدي مكتب تشيع، ارزش و اعتباري عظيم قائل بود به همين منظور، هر تلاشي كه در اين جهت مقدس، قرار داشت، حمايت مي كرد. نخستين نشريات علمي حوزوي از جمله نشريه وزين مكتب اسلام كه توسط جمعي از فضلاي خوشفكر و روشن انديش منتشر مي­شد، از اين قبيل بود. و) ايجاد روابط حسنه بين مذاهب اسلامي در زماني كه استعمار گران به چپاول ملل اسلامي چشم داشتند و اختلاف بين فرق مختلف اسلامي، گسترش مي­يافت، وحدت ميان مذاهب مختلف اسلامي آرزوي ديرين تمام مصلحان مسلمان بود. تلاش­هاي مختلفي نيز براي رسيدن به اين هدف بزرگ، صورت مي گرفت. تأسيس دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه، از مهم­ترين و پايدارترين اين اقدامات بود. آيت الله بروجردي به عنوان پناهگاه مسلمانان جهان ، به خصوص شيعيان به همراه بزرگاني چون شيخ محمود شلتوت، شيخ عبد المجيد سليم ومحمد عبده از ايجاد تفرقه جلو گيري مي­ كردند. ايشان معتقد بودند كه در قرآن، سنت پيامبر اكرم، سيره اهل بيت و مشي علماي سلف مي توان موارد بسيار زيادي را يافت كه در آنها به

نقش تقريب مذاهب وجلوگيري از تفرقه تاكيد شده است. راه­هاي دستيابي به وحدت از ديدگاه ايشان پيوند علماي اسلام ،احياي شخصيت اسلامي مسلمانان ،وجود دشمن مشترك براي مسلمانان و احترام متقابل فرقه هاي اسلامي به يكديگر بود. علاوه بر اين ها آيت ­الله بروجردي تقريب مذاهب اسلامي را فرصتي براي معرفي شيعه و ارائه معارف شيعه به جهان تسنن مي­ دانست. ز) ايجاد ابنيه­ بزرگ مذهبي و تأسيس كتابخانه هاي بزرگ در ايران و جهان مهم­ترين آنها عبارتند از : 1 . مسجد اعظم قم . 2 . مدرسه نجف . 3 . مدرسه كربلا . 4 . مسجد بغداد . 5 . بيمارستان نجف . 6 . حسينيه و حمام سامرا . 7 . مدرسه بقعه كربلا . 8 . مدرسه كرمانشاه . 9 . مسجد بزرگ ايرانشهر . 10 . مسجد بزرگ و زيباي طرابلس لبنان . 11 . مدرسه و مسجد درود . 12 . مسجد صحنه كرمانشاه . 13 . مسجد شاهرود . 14 . چهار مسجد بزرگ در آفريقا . 15 . ساختمان مسجد نور آباد لرستان . 16 . مسجد سيد بروجرد . 17 . قبرستان وادي السلام قم . 18 . مدرسه آيت­الله بروجردي در قم . 19 . بيمارستان نكويي قم . 20 . مسجد و مركز اسلامي هامبورگ آلمان . 21 . كتابخانه شخصي آيت­الله فقيد . 22 . كتابخانه مسجد اعظم . 23 . كتابخانه مدرسه نجف . 24 . كتابخانه مدرسه كرمانشاه . 25 . كتابخانه مدرسه جديد الاحداث قم .

فصل هفدهم

انديشه سياسي آيت الله بروجردي حضرت آيت الله بروجردي (ره) سياست را از اسلام

جدا نمي­دانست و مسائل سياسي را با فكري باز و پويا دنبال مي ­نمود. ملاقات­ها و حمايت ­هاي ايشان از آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني كه در آن عصر ، رادمرد بزرگ سياسي ديني و سمبل سياست اسلامي بود، نيز دليل روشني بر مشروعيت و لزوم كارهاي سياسي و دخالت در سياست براي دفاع از دين است .36 ايام مرجعيت آيت­ الله العظمي بروجردي مصادف با هجمه­ هاي مختلف سياسي ، اجتماعي و فرهنگي به ساحت دين مقدس اسلام بود. اين هجمه ­ها به دو بخش تقسيم مي­شد: 1_ مواردي كه حاكميت سياسي كشور به صورت آشكار و پنهان در آن دست داشت همانند: ايجاد محدوديت براي بزرگان و علما ي ديني . نفوذ فرقه گمراه بهائيت در اركان سياسي و اقتصادي كشور . تلاش براي محو و قطع ارتباط با فرهنگ اسلامي . نفي و انكار دين و آموزه ­هاي آن ، خصوصاً حمله به مذهب حقه جعفري . ترويج و گسترش منكراتي نظير : شرب خمر ، زنا و ... براي نشان دادن بي اعتنايي مردم به دين و... . 2- مواردي كه فراتر از مرزهاي داخلي كشور بود مانند : مسأله فلسطين . موضع آيت الله العظمي بروجردي درقبال اشغال قدس شريف و سرزمين فلسطين ، توسط متجاوزان صهيونيست، موضعي غيرتمندانه بود . ايشان در سال 1327 ش . بيانيه پر محتوايي را در محكوميت صهيونيسم بين­الملل و غاصبان فلسطين صادر فرمود و در آن از مجاهدان فلسطيني با احترام ياد كرده و براي پيروزي آنها دعا مي­كرد.37 دفاع آيت ­الله العظمي بروجردي از ساحت دين ايشان با تمام امكانات و توان،

از ساحت دين دفاع مي­كرد و به هيچ عنوان در مسائل مربوط به دين، اهل مماشات و مسامحه نبود.38 منابع موجود نشان ميدهد كه آن پير فرزانه در كمك به انقلابيون مؤمن، سياستي بسيار دقيق داشت، و زمان را براي رويارويي مستقيم با دربار مناسب نميديد. از سوي ديگر رها كردن شاه و راندنِ كامل وي موجب فرو غلتيدن فزونتر او در دامان بيگانگان ميشد،پس گاه با وي مدارا ميكرد تا آن جوان مغرور جاي پاي خود را سست نبيند و براي حفظ خويش به بيگانگان پناه نبرد. 39 مرحوم آيت ­الله فاضل لنكراني در اين باره مي­گويد : «به نظر من آيت ­الله بروجردى و تلاش­هاى آن بزرگوار، زمينه سازانقلاب اسلامى بود ، زيرا آيت ­الله بروجردي به حوزه قم رشد و شخصيت داد . مبارزات حضرت امام در پرتو اين شخصيت حوزه بود كه به ثمر نشست . اگر اين هويت و عظمت حوزه كه آيت ­الله بروجردي بدان بخشيده بود، وجود نداشت ، مسلماً انقلاب و حركتى سازنده پا نمى­گرفت . » مبارزه با فرقه­ هاي ضاله رهبران بهائي در دوره نخستين ايجاد آيين دروغين خويش با جعل شريعتي ساده كه در عين حال داراي مشكلات اساسي حقوقي و متضاد با تعاليم ادعايي آنان است ، به ارائه احكامي مانند : نماز ، روزه ، حج و... ساير آداب اسلامي پرداخته تا با اين شبيه سازي كودكانه كارهاي خود را دين معرفي كند .ايشان با آگاهي كامل از تعاليم تحميق كننده بهائيت و انگيزه ­هاي شيطاني بيگانگان در حمايت از اين نحله ساختگي ، خطر بهائيت را بسيار جدي دانسته و اهمال

و كوتاهي در جلوگيري از خطر آنان را جايز نمي­دانستند . دفاع از رسم الخط فارسي رسم الخط كنوني فارسي عامل مهمي براي ارتباط ملت­ و نسل­هاي مسلمان كشورمان است. قرآن و ساير كتب اسلامي نيز با اين خط نوشته شده است ؛ به عبارت ديگر اين رسم الخط ، نشانه هويت ديني و ملي مردم اين سرزمين است . با تحريك بيگانگان و به بهانه اين كه رسم الخط فارسي اشكالات فراواني دارد مدعي شدند كه تنها راه حل ، جايگزيني خط كنوني با رسم الخط لاتين است . رهبر فرهمند و شريعتمدار اسلام با بيداري و آگاهي ، نقشه پليد شياطين را شناخته و با شجاعت در برابر آن موضع گرفت و فرمود : «هدف اينان از تغيير خط ، دور كردن جامعه ما از فرهنگ اسلامي است . من تا زنده­ام اجازه نمي­دهم اين كار را عملي كنند . به هر جا كه مي­ خواهد منتهي شود ... .»40 الزامي كردن درس تعليمات ديني در پي اعلام دولت ، براي اجراي لايحه تعليمات اجباري در دوره ابتدايي ، آيت ­الله العظمي بروجردي خواستار گنجاندن درس تعليمات ديني در اين دوره شد و نماينده خود ، آقاي فلسفي را مأمور مذاكره با دولت كردند . با تلاش ايشان درس تعليمات ديني براي دانش ­آموزان اين دوره، لازم الاجرا گرديد .41 ستيز با مظاهر آتش پرستي رژيم پهلوي به منظور اجراي دستورات حاميان بيگانه خود و بيزاري از شريعت اسلام ، با سوء استفاده از برخي رسوم باقي­مانده از قبل از اسلام ، نظير : چهارشنبه سوري، تلاش مي­ كرد توجه مردم را به

آيين زردشت جلب كند.42 آيت ­الله العظمي بروجردي اين بار نيز آگاهانه در برابرآنان ايستاد. نمونه هايي ازاين مقابله : الف) : فرماندهان لشكرآذربايجان ، تحت عنوان چهارشنبه سوري قصد داشتند بر فراز دو كوه مقابل هم، آتش افروخته و نيروهايشان را به احترام آتش به رژه وادارند، آيت ­الله العظمي بروجردي با اعزام چند تن از روحانيون و ارسال نامه­اي خطاب به شاه او را از اين كار بر حذر داشت ، ايشان نوشته بودند : «... شما پادشاه كشور اسلامي هستيد ، اگر بنا باشد پادشاه ما به آتش پرستي بگرايد ، همان مبارزه­اي كه در صدر اول اسلام با آتش پرستان انجام گرفت اكنون نيز شروع خواهد شد .»43 ب) : بنا به مناسبتي قرار بود جشن بزرگ تجليل از آتش با حضور رجال لشكري و كشوري ، از جمله شخص شاه در تهران برگزار گردد. آيت ­الله بروجردي ، توسط صدر­الاشراف رئيس مجلس سنا ، در پيامي شاه را مجبور به لغو اين برنامه كرد .44 ج ): مراسم ويژه روشن كردن مشعل در آغاز مسابقات ورزشي ، توسط برگزار كنندگان مسابقات يك رسم پذيرفته شده است. مخالفان مكتب اهل­بيت (عليهم السلام)، تبليغ مي­ كردند كه آتشي را كه پيامبر(ص) هزار و چهارصد سال پيش در ايران خاموش كرده بود ، دوباره در ايران روشن مي شود . آيت ­الله بروجردي ، آقاي فلسفي را نزد شاه فرستاد تا مانع اين كار شود .

فصل هجدهم

شوال 1380 ق. فرا رسيد و بيماري بر پيكر مرجع جهان اسلام، پنجه افكند. در چنين روزهايي گروهي از ارادتمندان به عيادتش شتافتند. استاد، كه بسيار اندوه

گين مينمود، سربلند كرد و گفت: عمر ما گذشت. ما رفتيم و نتوانستيم چيزي براي خود از پيش بفرستيم و عمل با ارزشي انجام دهيم.!! يكي از حاضران گفت: آقا، شما ديگر چرا؟ بحمدالله اين همه آثار نيك از خود بر جاي نهادهايد؛ شاگردان پرهيزگار ، كتابهاي پرارزش. مسجدها و كتابخانهها ساختهايدو....ما بايد چنين سخني بر زبان برانيم. فقيه پارساي شيعه فرمود: خَلِّصِ العَمَل فَانَّ الناقِدَ بصير بصير.45 سرانجام در سيزدهم شوال 1380 ه_.ق برابر با دهم فروردين 1340 ه_.ش، براي هميشه چشم از جهان فرو بست . حاضراني كه در كنار بالين آن حضرت نشسته بودند مي­گويند : آن مرد بزرگ خطاب به پزشكان و اطرافيان كه مشغول تلاش بودند، چنين فرمودند : «مرگ است ، مرگ ... رها كنيد ... يا الله ، لااله الا الله ...» و پس از سه مرتبه تكرار، اين جمله ، ديدگان پر فروغ و حق بينش آهسته به روي هم قرار گرفت ، لب ها بسته شد ، قلب آرام گرفت ، پيكر عزيز و شريفش بي حركت گرديد ، دفتر حيات عاريت بسته شد و خورشيد درخشان عمر، غروب كرد ، روح پاك او ، با فراغت بال و سرشار از عظمت قدم به دنياي جاويد گذاشت تا در جوار قرب كردگار و ائمه معصومين آرام گيرد ... . برگ گل در دست نسيم پيكر مطهر ايشان بعد از خروج از منزل بر روي دست مردم قرار گرفت و چون برگ گلي در دست نسيم ، به اين سوي و آن سوي حركت مي­كرد . بيشتر مردم سياه پوش بودند ، بعضي به سر و صورت خود گل

ماليده و عده اي به سر خود و ديگران كاه مي­ ريختند ، تابوت كه با پارچه سياه و روپوش سبزي پوشيده شده و عمامه آيت الله در جلوي عماري بر روي آن قرار داده شده بود ، به روي دستان مردم در حركت بود . با نظر آيت ­الله بهبهاني ، حجت الاسلام آقا محمد حسن طباطبائي بر پيكر مطهر پدر ارجمند خويش ، نماز خواندند . چهل روز در سوگ آفتاب پيكر فقيه سترگ در ميان اندوه هزاران نفر و با تشييع و تجليلي كه تا آن روز كمتر سابقه داشت ، در بالاسر حرم حضرت معصومه(س) جنب در ورودي مسجد اعظم به خاك سپرده شد . به همين مناسبت تمام شهرهاي ايران تعطيل شدند . سفرا و نمايندگان كشورهاي اسلامي ابراز همدردي كردند ، حتي كشورهاي شوروي ، آمريكا و انگليس مجبور شدند پرچم­هاي سفارتخانه­ها و كنسول­گري­هاي خود را به عنوان عزا نيمه افراشته نگه دارند .46

فصل نوزدهم

آيت ­الله العظمي بروجردي در انظار بزرگان: الف ) از ديدگاه علماي شيعه 1. آيت الله بروجردي از منظر امام خميني علاقه زايد الوصف امام به آيت ­الله بروجردي، بسيار كم نظير و شايد منحصر به فرد بود. آيت ­الله مسعودي خميني مي­گويد : امام خميني مي فرمودند : به جدم قسم ، هنوز سراغ ندارم كسي مثل من آقاي بروجردي را دوست داشته باشد .47 شهيد آيت ­الله مطهري نيز مي­نويسد : «امام خميني مي­فرمود : من در حال مطالعهء آقاي بروجردي هستم و جز حقيقت چيز ديگري در اين آقا نمي ­بينم »48 2. آيت الله العظمي بروجردي در نگاه رهبر معظم انقلاب جاى خوش وقتى

بسيار است كه همت و پشتكار مؤسسين اين مجمع و شما حضار محترم آن ، مصروف تجديد ياد و اعلاء ذكر فقيه عظيم القدر و كم نظيرى شده است كه بركات و آثار حيات پربار او به زمان خود او و به عرصه فقاهت ، منحصر نماند و او چون خورشيدى درخشان بر تعدادى از علوم اسلامى بلكه بر روش ها و شيوه هاى تحقيق در آنها و نيز بر فضاى عام حيات مسلمين در زمان خود و پس از آن پرتو افشانى كرد و هنوز علماى اسلام و جهان اسلام از تأثيرات مبارك آن عمر پرثمر و رياست و مرجعيت تامه پانزده ساله او متمتع اند . اين شخصيت عالي قدر و كم نظير مرجع عام شيعه در زمان خود و استاد فقيهان و مراجع معاصر ، حضرت آيت الله العظمى مرحوم حاج آقا حسين بروجردى است ، اعلى الله مقامه و رفع الله اعلامه . علم و تقوى و اخلاص و روشن بينى و بزرگ منشى و كياست و نو آورى و جامع نگرى و خستگى ناپذيرى و بسى خصلت هاى كمياب و نفيس ديگر از اين مرد بزرگ و ذخيره الهى ، چنان شخصيت ذو ابعاد و عظيمى فراهم آورده بود كه نظير آن را در فقهاى صاحب نام و برخوردار از زعامت به ندرت مى توان يافت . او در فقاهت ، مبتكر شيوه اى جديد و در رجال و حديث ، صاحب سبك بود و در تدريس و تربيت شاگرد و تعليم كار دسته جمعى بر زمان خود سبقت داشت . بينش وسيع او از مرزهاى حوزه قم و حوزه

هاى علميه و چارچوب كشور جمهورى اسلامى ايران و جهان تشيع فراتر مى رفت و بر جهان اسلام و همه مذاهب مسلمين پرتو مى افكند . زعامت او نه تنها به اداره امور درسى و معيشتى حوزه ها كه به مسائل سياسى و اخلاقى آن ، و نه تنها به امور حوزه ، كه به امور دينى و شعائر اسلامي در سراسر كشور و در سطح بين المللى شمول مى يافت . حوزه علميه تحت زعامت او پرورشگاه و خاستگاه افكار نو و گوهرهاى درخشانى شد كه به بركت آن در سالهاى بعد نهضت روحانيت پى ريخته شد و حركتى كه در اوج آن انقلاب عظيم و شكوهمند اسلامى به رهبرى مجدد بزرگ اسلام حضرت امام خمينى ، قدس الله نفسه الزكيه ، بود ، سر برآورد . با اين همه ، در مجموع شخصيت آن بزرگ مرد آن چه بيش از همه درخشنده و چشم گير بود ، اخلاص و تقوايى بود كه وى در همه امور خود از آن بهره مى گرفت . اكنون كه پس از گذشت سى سال از رحلت مرحوم آيت الله العظمى بروجردى ، قدس سره ، به بركت نظام جمهورى اسلامى ياد و تجليل مى شود ، شايسته است كه حوزه هاى علميه و زعماى علمى آن به اين تكريم اكتفا نكرده ، روشهاى علمى و تحقيقى آن بزرگوار را نيز كه همچنان از تازگى برخوردار است ، تعقيب و تكميل كنند و گردونه فقاهت اسلام را به پيش برند . از خداوند متعال علو درجات آن عالم جليل القدر و توفيقات آقايان محترم را ظل توجهات حضرت

بقية الله- روحى فداه - مسألت مى نمايم . 49 و السلام عليكم و رحمة الله سيدعلى خامنه اى 8 /2 /1370 3. مرحوم آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني : آيت ­الله سيد مصطفي خوانساري مي­گويد : «آيت ­الله حاج سيد جمال ­الدين گلپايگانى براى معالجه به تهران آمده بود و در بيمارستان بازرگانان (نجميه) بسترى بود . وقتى به ملاقات ايشان رفتيم فرمود: به حاج آقا حسين سلام مرا برسانيد و بگوييد : اگر بنا بود سيد جمال مقلد باشد از شما تقليد مى­كرد . 4. آيت الله العظمي گلپايگاني «آيت الله كريمي جهرمي مي نويسد: آيت الله العظمي گلپايگاني از آغاز ورود آن بزرگوار به قم تا پايان زندگي او، در اعزاز و اجلال آن بزرگ مرد كوشش داشتند و در مراعات احترام ايشان چنان بودند كه حتي از اين كه لفظ « آيت ­الله» روي رساله عمليه ­شان در زمان آن زعيم بزرگ نوشته شود ابا و امتناع ورزيدند . 5. آيت ­الله العظمي حاج سيد احمد خوانساري ايشان با وجود اين كه شخصيت علمي و عملي­اش محرز بود و مقبول خواص و توده­هاي مردم بود ، ولي در برابر مرحوم آيت ­الله العظمي بروجردي متواضع بود ، به گونه­اي كه وقتي معظّم له از ايشان( سيد احمد خوانساري) درخواست كردند كه به تهران برود و امامت مسجد سيد عزيز الله را بپذيرد، پذيرفت. 6.و.... ب) از ديدگاه علم_اي سني 1. شيخ عبدالمجيد سليم علامه محمدتقي قمي مي­گويد : «هرگاه نامه آيت ­الله بروجردي را براى شيخ عبدالمجيد سليم ، (رئيس جامع الازهر) مي­بردم ، ايشان بلند مي ­شدند و نامه

را مي­گرفتند و مي­بوسيدند ، آن گاه مي­نشستند .» 2. شيخ محمود شلتوت ... دعا مي­كنم كه آن بزرگوار هميشه مصدر و منبع بركات براي مسلمانان و وحدت كلمه آنان باشد . خداوند عمر شما را طولاني و پيروزي و موفقيت را نصيب شما گرداند... .50 3. شيخ حسين باقوري ايشان در قم با آيت ­الله العظمي بروجردي ديدار كرد و در بازگشت به مصر آيت الله بروجردي را چنين توصيف كرد : «اعظم شخصية رأيته في عمري ؛ او بزرگ­ترين شخصيتي است كه در طول عمرم ديده­ام .» 4.و.... ج) از ديدگاه غير مسلمانان 1. دكتر آرشه تونك دكتر آرشه تونك ، رئيس انجمن بين ­المللي مبارزه با مشروبات الكلي با وجود آن كه به نقاط مختلف جهان سفر كرده و با رهبران بزرگ سياسي و مذهبي بسياري ملاقات كرده بود ، بعد از ملاقات با ايشان گفته بود : «من تا به امروز هيچگاه اين چنين تحت تأثير روحانيت كسي قرار نگرفته بودم . » آيت ­الله سيد محمد حسين علوي مي­نويسد : «هنگامي كه وي به حضور آيت ­الله فقيد رسيد ، آنچنان قيافه جذاب و روحانيت و معنويت آيت ­الله فقيد او را به خود متوجه ساخت كه حدود يك ساعتي را كه در محضر اين مرد بود و در اطراف موضوع تحريم الكل از آيت ­الله فقيد سئوالاتي مي­ نمود علاوه بر اين كه طرز نشستن به همان نحوه بود كه در برابر مجسمه حضرت مسيح و در كليساها و هنگام عبادت به آن كيفيت جلوس مي­كنند ، در همه اين مدت چشم از صورت ايشان برنمي ­داشت و كوچك­ترين توجهي

به اطرافش نداشت . »51 2. پروفسور موريس پروفسور موريس در اولين ملاقات ، چنان تحت تأثير روحانيت و عظمت آيت ­الله فقيد قرار گرفت كه خودش به اين مطلب در همان جلسه اول اعتراف كرد . وي هنگام ترك ايران خطاب به خبر نگاران گفت : «جاذبه روحانيت حضرت آيت ­الله مرا تحت تأثير قرار داد و خيلي مايل بودم به من اجازه مي فرمودند چند دقيقه اي در يكي از مساجد براي سلامت و بهبود كامل ايشان دعا كنم . » 3 . جرج جرداق : جرج جرداق نويسنده و دانشمند مسيحي لبناني ،مولف كتاب ارزشمند و خواندني الامام علي صوت العدالة الانسانيه ، اين كتاب را به مرحوم آيت ­الله العظمي بروجردي اهدا كرد و در نامه­اي براي آن بزرگوار نوشته: «... من شما را شايسته­ترين شخصيتي يافتم كه اين كتاب را به او هديه نمايم ، لذا آن را به شما اهدا مي­كنم . » ج)تجليل اقليت هاي مذهبي از آيت ­الله العظمي بروجردي شركت اقليت هاي مذهبي در مراسم سوگواري آيت ­الله العظمي بروجردي و همدردي با شيعيان در اين مصيبت و برگزاري مجالس عزاداري در كليساهاي مسيحي و كنائس يهودي ، حاكي از عظمت روح و جلالت قدر آن امام همام بود . به همين مناسبت در همه كليسا هاي ايران و نمازخانه هاي كاتوليك، جلسات بزرگداشت برقرار شد و جمع كثيري در اين مجالس شركت نمودند . براستي او جلوه­اي از فيض الهي بر بندگان خدا بود، به گفته مرحوم آيت الله سيد مصطفي خوانساري :52 آيت الله العظمي بروجردي ،خوابي بود كه مردم ديدند و ديگر نخواهند ديد! يادش رفيع به بلنداي عشق

باد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة

پاورقيها

1 . سوره مجادله، آيه 11. 2 . ايشان در سال 1252 ه_ . ق در بروجرد متولد و در سال 1329 ه_ . ق وفات يافت و در مقبره جد گراميش، مرحوم سيد محمد دفن گرديد. 3. ر. ك : كتاب مفاخر اسلام، علي دواني ، ج 12 ، صص 69 – 95. 4 . علوي،سيدجواد،مقاله خاندان ونسب آيت الله بروجردي، مجله حوزه،شماره 43و44 ،ص ... 5 . تمري محمد رضا، شكوه شيعه ، ص 20 . 6 . دواني علي ، مفاخر اسلام ، ج 12 ، ص 538 ، با اندكي تغيير. 7 . دواني علي ، مفاخر اسلام ، ج 12 ، ص 442. 8 . دواني ،علي، مفاخر اسلام،ج 12،ص 177. 9 . واعظ­ زاده خراساني ، محمد ، زندگي آيت­الله بروجردي ، نشر مجمع تقريب مذاهب اسلامي ، چاپ اول ، تهران ، 1379 ، ص 53 . 10 . علي­آبادي ، محمد ، الگوي زعامت ، انتشارات هنارس ، ص 44 و نيز ر . ك . مجله حوزه ، ش 23 ، ص 42 . 11 . علوي ، سيد محمدحسين ، خاطرات زندگاني آيت­الله بروجردي ، انتشارات اطلاعات تهران ، خرداد 1341 ، صص 119 و 120 . 12 .اين عبارت ، بخشي از حديث قدسي است كه تحت عنوان سوره 25 تورات آمده است . يا بن آدم ! اكثر من الزاد فان الطريق بعيد بعيد ، وجدد السفينه فان البحر عميق و اخلص العمل فان الناقد بصير بصير و اخر نومك الي القبر و فخرك الي

الميزان و الشهوتك الي الجنه و راحتك الي الاخره ...( كلمة الله، تأليف سيد حسن شيرازي ص 471 ) . 13 . ايشان در تمام مدت نسبتا طولاني كه درقم بودند،در تابستان گرم وزمستانهاي سرد و در حين ريزش برف و باران با همه اشتغالاتي كه داشتند تدريس درس ، بخصوص فقه را ترك نكردند و در مدتي كه در قم بودند كتابهاي زير را به ترتيب در فقه درس گفتند:كتاب اجاره،غصب،وصيت، ارث الزوجه، صلات جمعه، صلات مسافر،بقيه مباحث صلات كه نه سال به طول انجاميد، منجزات مريض،خلل حج، خمس، طهارت ، قضاء وشهادت كه آخرين كتابي بود كه ايشان درس گفتند. 14 .مجله حوزه ، شماره 43 و 44 ، ص 262 . 15. نهج البلاغه ، حكمت 176 . 16 . شكوه فقاهت : ص 30 . 17 .علوي ، سيد محمدحسين ، خاطرات زندگاني آيت الله بروجردي ، انتشارات اطلاعات ، خرداد 1341، ص 36 . 18 .مجله حوزه ، شماره 43 و 44 ، ص 267 . ويژه نامه آيت­الله العظمي بروجردي ، مجله حوزه ، شماره 43 و 44 ، صص 268 و 66 ..19 همان..20 شكوه فقاهت ، ص 28 ..21 22 . چشم و چراغ مرجعيت ،ص 192. 23 . شكوه فقاهت ، ص 20. 24 .مصاحبه با آيت­الله العظمي مكارم شيرازي ، مجله حوزه ، شماره 43 و 44 ، ص 117 . 25 . همان ، ص 118 و نيز ر. ك . الگوي زعامت ، ص 176 . 26. مطهري ، مرتضي ، مزايا و خدمات آيت­الله بروجردي ، شش مقاله ، انتشارات صدرا ،

تهران 1380 ، ص263 . 27. شكوه فقاهت : ص 22. 28 .يادنامه مرحوم آيت­الله العظمي بروجردي ، شكوه فقاهت ، دفتر تبيلغات اسلامي حوزه علميه قم ، ص 508 . 29.مقاله آيت­الله بروجردي در بروجرد ، چشم و چراغ مرجعيت ، ص332 . 30 .شكوه فقاهت ، ص 508 . (با اندكي تصرف . ) 31 .مصاحبه با آ يت­الله حاج شيخ مجتبي عراقي ، چشم و چراغ مرجعيت ، ص 170 32. اين فهرست از مقاله تحقيقي آيت الله رضا استادي وهمچنين از كتاب«فهرست نسخه هاي خطي كتابخانه حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره )،نگارش سيداحمدحسيني اشكوري» اقتباس گرديده است. 33 . مجله نور علم، شماره دوازده، آبا 1364، ص 87_89. 34. آيت الله واعظ­ زاده خراساني ، زندگي آيت الله العظمي بروجردي ، مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي ، چاپ اول تهران 1379 ، صص 189 تا 200 . ( با اندكي تصرف و تلخيص ) 35. خاطرات زندگي آيت الله العظمي آقاي بروجردي ، علوي طباطبايي ،انتشارات اطلاعات ، 1341 ص 126 . 36. مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، شكوه فقاهت ، 246. 37 جهت اطلاع از متن بيانيه به كتاب مفاخر الاسلام ، ج 12 ص 362 نوشته علي دواني مراجعه شود . 38. والبته دلايل آن بيشتر است كه اين جزوه مختصر، گنجايش ذكر همه آنها را ندارد . 39 . مجله حوزه، سال هشتم، ش 1 و 2، ص 115 و 154 و 52 و 280 40 .به نقل از مرحوم آيت­الله فاضل لنكراني ، چشم و چراغ مرجعيت ، ص 161 ،. 41 .دواني

، علي ، خاطرات و مبارزات حجت­الاسلام فلسفي ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، چاپ چهارم ، صص189 - 191 . 42 . رژيم پهلوي با اين امور قصد داشت تا با استفاده ابزاري از نمادهاي ديني قبل از اسلام ، توجه مردم را از اسلام به اديان منسوخه جلب كند و از ترويج انديشه­هاي ظلم ستيز اسلامي ممانعت كند . 43.مجله حوزه ، شماره 43 – 44 ، ص 100 . 44. الگوي زعامت ، ص 198 ، به نقل از آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني . 45 . مجله نور علم، ص 98_99. 46. دواني ، علي ، مفاخر اسلام ، ج 12 ، ص 532 . 47. .امامي ، جواد ، خاطرات آيت­الله مسعودي خميني ، مركز استاد انقلاب اسلامي ، ص 225 . 48. شكوه فقاهت ، ص 508 . 49. مجله حوزه ، شماره 43 – 44 ، صص 3 – 4 – 5 . 50 .مجله حوزه ، شماره 43 و43 ،سال 1370 ، ص 13 . 51. علوي ، محمد حسين ، خاطرات زندگاني آيت­الله بروجردي ، انتشارات اطلاعات تهران ، خرداد 1341 ، ص 122. 52. چشم و چراغ مرجعيت ،ص 66 .

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : 10415/1

سرشناسه : بروجردي حسين 1253 _ 1340

عنوان و نام پديدآور : انيس المقلدين في احكام الدين چاپ سنگي]حسين الطباطبائي البروجردي كاتب محمد صانعي ابن فتح الله خوانساري وضعيت نشر : [طهران حاج سيد احمد و حاج سيد محمود اخوان كتابچي ق 1366

مشخصات ظاهري : 83 ص 21x15/5س م يادداشت استنساخ : مركز فروش در تهران كتابفروشي اسلاميه مشخصات ظاهري اثر : نستعليق

صحافي جديد، جلد مقوايي با روكش گالينگور

يادداشت عنوانهاي مرتبط : رساله شريفه انيس المقلدين در احكام دين عنوانهاي گونه گون ديگر : رساله شريفه انيس المقلدين در احكام دين شماره بازيابي : 10415 ث 254485

احكام تقليد

اشاره

بِسمِّ الله الرَّحمنِ الرَّحيم:

الحمد لله رب العالمين و الصَّلوة و السلام علي خير خلقه محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين

مسأله 1

عقيده مسلمانان به اصول دين بايد از روي دليل باشد و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعني بدون دليل گفته ي كسي را قبول كند؛ ولي در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد يا از راه احتياط طوري به وظيفه ي خود عمل نمايد كه يقين كند، تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عدّه اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عدّه ي ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2

تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد و عادل كسيست كه كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايي را كه بر او حرام است، ترك كند كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبي او را تصديق نمايند و نيز مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، بايد اعلم باشد، يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود استادتر باشد.

مسأله 3

«مجتهد» و «اعلم» را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل:

آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم:

آن كه دو نفر عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته ي آنان مخالفت ننمايند.

سوم:

آن كه عدّه اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته ي آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يا اعلم بودنِ كسي را تصديق كنند.

مسأله 4

اگر شناختن «اعلم» مشكل باشد، بايد از كسي تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند، بايد

مسأله 5

به دست آوردن فتوي، يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:

اوّل:

شنيدن از خود مجتهد.

دوم:

شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.

سوم:

شنيدن از كسي كه انسان به گفته ي او اطمينان دارد.

چهارم:

در رساله ي مجتهد، در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد

مسأله 6

تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 7

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد، مقلّد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتواي ندهد و بفرمايد:

احتياط آن است كه فلان طور عمل شود مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني «سُبحانَ اللهِ و اَلحَمدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ» بگويد مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواي مجتهدي كه علم او را از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد:

مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

مسأله 8

اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوي داده، احتياط كند مثلاً بفرمايد:

ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند مقلّد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوي عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد.

مسأله 9

اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كرد، ولي كسي كه در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كرده، اگر بعد از مردن آن مجتهد در آن مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نكرده باشد، مي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته باقي باشد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد.

مسأله 10

اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد، ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدّتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد، مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه «سُبحانَ اللهِ وَ الَحمدُ لِله وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكبرُ» را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلّد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلّد مدتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

مسأله 11

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، چنانچه ممكن است بايد صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد و اگر ممكن نيست بايد به فتواي مجتهدي كه علم او كمتر از مجتهد اعلم و بيشتر از مجتهدهاي ديگر است عمل كند، يا اگر مي تواند از راه احتياط وظيفه ي خود را انجام دهد.

مسأله 13

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده، ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 14

اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواي مجتهدي كه فعلاً بايد از او تقليد كند مطابق باشد، يا از راه ديگري بفهمد كه به وظيفه ي واقعي خود رفتار كرده است.

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف
مسأله 15

آب يا مطلق است يا مضاف: آبِ مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آبِ مطلق است و آن بر پنج قسم است:

[انواع آب مطلق]
اشاره

اوّل:

آب كر،

دوم:

آب قليل،

سوم:

آب جاري،

چهارم:

آب باران،

پنجم:

آب چاه.

1 - آب كر
مسأله 16

آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت مَن تبريز بيست مثقال كمتر است، كه 376. 740 كيلوگرم مي شود.

مسأله 17

اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس به آب كر برسد، چنانچه آن آب بو يا رنگ يا مزه ي نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند، نجس نمي شود.

مسأله 18

اگر بوي آب كر به واسطه ي غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 19

اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه ي قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده، كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه ي كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه ي آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20

آب فوّاره اگر متصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فوّاره بگيرند تا آبِ آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بنا بر احتياط واجب بايد آب فوّاره با آن آبِ نجس مخلوط گردد.

مسأله 21

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد، اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.

مسأله 22

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23

آبي كه به اندازه ي كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است؛ يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر ندارد.

مسأله 24

كر بودن آب به سه راه ثابت مي شود:

اوّل:

آن كه خود انسان يقين كند.

دوم:

آن كه دو مرد عادل خبر دهند.

سوم:

كسي كه آب در اختيار اوست به كر بودن آن خبر دهد، مثلاً حمامي بگويد:

آب حوض حمام كر است.

2 - آب قليل
مسأله 25

آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كُر كمتر باشد.

مسأله 26

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود، ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد، نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

مسأله 27

آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدنِ عين نجاست، براي آب كشيدنِ چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كنند، ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

اوّل:

آن كه بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد.

دوم:

نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم:

نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم:

ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم:

بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 - آب جاري
مسأله 28

آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 29

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه ي آن به واسطه ي نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 30

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه ي نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است، اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آب هاي ديگر نهر اگر به اندازه ي كر باشد، يا به واسطه ي آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.

مسأله 31

آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد؛ يعني اگر نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه ي آن به واسطه ي نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 32

آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري دارد.

مسأله 33

چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

مسأله 34

آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه ي كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.

مسأله 35

آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوش ها مي ريزد، اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.

مسأله 36

آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود، اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.

4 - آب باران
مسأله 37

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست، ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

مسأله 38

اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشّح كند، چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه ي خون گرفته باشد نجس مي باشد

مسأله 39

اگر بر سقفِ عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدنِ باران، اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد.

مسأله 40

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41

خاك نجسي كه به واسطه ي باران گِل شود، پاك است.

مسأله 42

هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه موقعي كه باران مي آيد چيز نجسي را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 43

اگر بر فرشِ پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

5 - آب چاه
مسأله 44

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه ي آن به واسطه ي نجاست تغيير نكرده پاك است؛ ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها، مقداري كه در كتاب هاي مفصّل گفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 45

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آبِ آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنا بر احتياط واجب موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

مسأله 46

اگر آب باران يا آب ديگر، در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، به [مجرد] رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.

احكام آب ها

مسأله 47

آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48

آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد؛ مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده، پاك است.

مسأله 49

اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند، پاك مي شود.

مسأله 50

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است، ولي اگر به اندازه ي كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.

مسأله 52

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه ي آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود، ولي اگر بو يا رنگ يا مزه ي آب به واسطه ي نجاستي كه بيرون آن است عوض شود مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسأله 53

آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه ي آن را تغيير داده، چنانكه به كر يا جاري متصل شود يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود، ولي بنا بر احتياط واجب بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

مسأله 54

اگر چيز نجسي را در كر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 55

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56

نيم خورده ي سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده ي حيواناتِ حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مي باشد.

احكام تخلّي (بول و غائط كردن)

مسأله 57

واجب است انسان وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلّفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچّه هاي ممّيز كه خوب و بد را مي فهمند بپوشاند، ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشانند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشانند كافي است.

مسأله 59

موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 60

اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61

احتياط واجب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعداً گفته مي شود و موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 62

اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند، مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

مسأله 63

احتياط واجب آن است كه بچّه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خودِ بچّه بنشيند جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 64

در چهار جا تخلّي حرام است:

اوّل:

در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم:

در ملك كسي كه اجازه ي تخلّي نداده باشد.

سوم:

در جايي كه براي عدّه ي مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها.

چهارم:

روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

مسأله 65

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اوّل:

آن كه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم:

آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم:

آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدنِ بول، يك مرتبه بشويند كافي است، ولي با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود.

مسأله 67

اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در آن نماند، ولي باقي ماندنِ رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه ي اوّل طوري شسته شود كه ذرّه اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68

با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند، مي شود مخرج غائط را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد، اشكال ندارد، ولي بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود.

مسأله 69

احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند، سه قطعه باشد و اگر با سه قطعه بر طرف نشود، بايد به قدري اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود، ولي باقي ماندنِ ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكالي ندارد.

مسأله 70

پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است و با استخوان و سرگين هم نبايد مخرج غائط را پاك كرد و اگر كسي با اينها غائط را برطرف كند، معصيت كرده ولي مخرج پاك مي شود.

مسأله 71

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.

مسأله 72

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

استبراء

مسأله 73

استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، براي آن كه يقين كنند بول در مجري نمانده است و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اينست كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اوّل آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه ي دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مَذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن وَدي مي گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

مسأله 75

اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 76

كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه ي آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 77

اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند، وضو هم بگيرد، ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط وضو گرفتن كافي است.

مسأله 78

براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل را باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلّي

مسأله 79

مستحب است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلّي، اوّل پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اوّل پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلّي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 80

نشستن رو به روي خورشيد و ماه در موقع تخلّي مكروه است، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و نيز در موقع تخلّي نشستن رو به روي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست، مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

مسأله 81

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصاً آب ايستاده مكروه است.

مسأله 82

خود داري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر براي بدن ضرر داشته باشد حرام است.

مسأله 83

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.

نجاسات

[نجاسات ]
مسأله 84
اشاره

نجاسات دوازده چيز است:

اوّل:

بول،

دوم:

غائط،

سوم:

مني،

چهارم:

مردار،

پنجم:

خون، ششم و هفتم:

سگ و خوك،

هشتم:

كافر،

نهم:

شراب،

دهم:

فقاع، يازدهم و دوازدهم:

عرق جنب از حرام و عرق حيوان نجاست خوار كه بنا بر احتياط واجب بايد از اين دو اجتناب كرد.

1 و 2 - بول و غائط
مسأله 85

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند مثل ماهي حرام گوشت اجتناب كرد، ولي فضله ي حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

مسأله 86

بنا بر احتياط واجب بايد از فضله ي پرندگان حرام گوشت اجتناب كرد.

مسأله 87

بول و غائط حيوان نجاست خوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردنِ شير خوك محكم شده است.

3 - مني
مسأله 88

مني حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است.

مسأله 89

مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 90

چيزهايي از مردار كه مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان روح نداشته پاك است.

مسأله 91

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است، گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

مسأله 92

پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.

مسأله 93

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوستِ روي آن سفت شده باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94

اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شير دادن آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 95

دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد، پاك است.

مسأله 96

گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود پاك است و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد، ولي اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.

4 - مردار
5 - خون
مسأله 97

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند) نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.

مسأله 98

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه ي اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.

مسأله 99

بنا بر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذرّه اي خون در آن است بايد اجتناب كرد، ولي اگر خون در زرده باشد تا پوست نازك روي آن پاره نشده، سفيده پاك مي باشد.

مسأله 100

خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 101

خوني كه از لاي دندان ها مي آيد، اگر به واسطه ي مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است؛ ولي احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 102

خوني كه به واسطه ي كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند نجس است و در اين صورت چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقّت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقّت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمّم هم بكنند.

مسأله 103

اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه ي كوبيده شدن به آن حالت درآمده، پاك است.

مسأله 104

اگر موقع جوشيدنِ غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105

زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مي باشد.

6 و 7– سگ و خوك
مسأله 106

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتّي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 – كافر
مسأله 107

كافر يعني؛ كسي كه منكر خدا است، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبدالله (ص) را قبول ندارد، نجس است و نيز كسي كه ضروري دين (يعني چيزي را كه مثل نماز و روزه ي مسلمانان جزءِ دين اسلام مي دانند) منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است، نجس مي باشد و اگر نداند احتياطاً بايد از او اجتناب كرد.

مسأله 108

تمام بدن كافر حتّي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

مسأله 109

اگر پدر و مادر و جد و جدّة بچّه ي نابالغ كافر باشند آن بچّه هم نجس است و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچّه پاك است.

مسأله 110

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد، ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 111

اگر مسلماني به يكي از دوازده امام دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.

9 - شراب
مسأله 112

شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد، نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.

مسأله 113

الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند، اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند، پاك مي باشد.

مسأله 114

اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد حرام و نجس است و اگر به واسطه ي پختن جوش بيايد، خوردن آن حرام و بنا بر احتياط واجب نجس مي باشد.

مسأله 115

خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند، پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از آنها اجتناب كنند.

10 – فقاع
مسأله 116

فُقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماءِ الشعير مي گويند، پاك مي باشد.

11 و 12 – عرق جُنُب از حرام و عرق حيوان نجاست خوار
مسأله 117

عرق جنب از حرام بنا بر احتياط واجب نجس است، چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، يا از وطي و نزديكي كردن با حيوانات يا استمناء، (و استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد).

مسأله 118

اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است مثلاً در روزه ي ماه رمضان با زن خود نزديكي كند، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 119

اگر جُنب از حرام عوض غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم عرق كند، باز هم بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 120

اگر كسي از حرام جُنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند، يا اوّل با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود، احتياط واجب آن است كه از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 121

بنا بر احتياط واجب بايد از عرق شتر نجاست خوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست عادت كرده، اجتناب كرد.

راه ثابت شدن نجاست
مسأله 122

نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اوّل:

آن كه خود انسان يقين كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد، بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمان خانه هايي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، اشكال ندارد.

دوم:

آن كه كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است، نجس مي باشد.

سوم:

آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد، چيزي نجس است بنا بر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 123

اگر به واسطه ي ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند مثلاً نداند عرق جُنب از حرام پاك است يا نه بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.

مسأله 124

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

مسأله 125

اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، از لباس خودش هم لازم نيست اجتناب نمايد.

راه نجس شدن چيزهاي پاك
مسأله 126

اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

مسأله 127

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 128

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد، نجس نمي شود.

مسأله 129

زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 130

هر گاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند، همين كه يك نقطه ي از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود، ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند اگر چه بعد پُر شود فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد، پس اگر فضله ي موش در آن بيفتد، جايي كه فضله افتاده نجس و بقية پاك است.

مسأله 131

اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است.

مسأله 132

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 133

اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقية آن پاك است؛ پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجسِ اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.

مسأله 134

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند، چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود، بلكه اگر آب بر زمين جاري شود يا فرو رود، در صورتي كه سوراخ آفتابه به زمين نجس متصل باشد، باز هم بنا بر احتياط واجب بايد از آب آفتابه اجتناب كرد، ولي اگر سوراخ آن به زمين نجس متصل نباشد و آبِ زير آفتابه هم با آب داخل آن يكي حساب نشود، آب آفتابه نجس نمي شود.

مسأله 135

اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات
مسأله 136

نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 137

اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138

گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

مسأله 139

نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه ي تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 140

دادن قرآن به كافر حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

مسأله 141

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلّي از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 142

خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري حتي به اطفال، ولي اگر خود طفل غذاي نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد، لازم نيست از او جلوگيري كنند.

مسأله 143

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند، اشكال ندارد.

مسأله 144

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن، يا لباس، يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه ي او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، بايد به آنان بگويد.

مسأله 146

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمان ها بگويد، اما اگر يكي از مهمان ها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه ممكن است به واسطه ي نجس بودنِ آنان خود او هم نجس شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 147

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال مي كند مانند لباس كه با آن نماز مي خواند واجب است نجس شدن آن را به او بگويد، بلكه اگر در كاري هم كه شرط آن پاكيست استعمال نمي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نجس شدن آن را به او خبر دهد.

مسأله 148

اگر بچّه بگويد چيزي نجس است يا چيزي را آب كشيده، نبايد حرف او را قبول كرد، ولي بچه اي كه تكليفش نزديك است، اگر بگويد چيزي را آب كشيدم حرف او قبول مي شود و اگر بگويد چيزي نجس است احتياط مستحب آن است كه از آن اجتناب كنند.

مطهّرات

مسأله 149
اشاره

يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات گويند:

اوّل:

آب.

دوم:

زمين.

سوم:

آفتاب.

چهارم:

استحاله.

پنجم:

كم شدن دو سوم آب انگور.

ششم:

انتقال.

هفتم:

اسلام.

هشتم:

تبعيت.

نهم:

برطرف شدن عين نجاست.

دهم:

استبراء حيوان نجاست خوار.

يازدهم:

غائب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب
مسأله 150

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اوّل:

آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم:

آن كه پاك باشد.

سوم:

آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند، آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه ي نجاست هم نگيرد.

چهارم:

آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل (يعني آب كمتر از كر) شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 151

ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده، يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اوّل با خاك پاك خاك مال كرد و بعد يك مرتبه در كر يا جاري، يا دو مرتبه با آب قليل شست و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

مسأله 152

اگر دهانة ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه به چوبي به پيچند و به توسط آن، خاك را به آن ظرف بمالند و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدت حركت دهند تا به همه ي آن ظرف برسد.

مسأله 153

ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافيست و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.

مسأله 154

اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده، با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط واجب بايد هفت مرتبه بشويند.

مسأله 155

كوزه اي كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود.

مسأله 156

ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:

يكي آن كه سه مرتبه پُر كنند و خالي كنند، ديگر آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خُمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آب ها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 158

اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 159

تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد، آب در آن بريزند كافي است، بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 160

اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 161

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ي ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله ي آن بيرون آيد (و غساله آبيست كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود، خود به خود يا به وسيله ي فشار مي ريزد).

مسأله 162

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و شير خوك و زن كافره نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجسِ آن برسد پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 163

اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه ي اوّلي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدنِ نجاست هم آب روي آن بيايد، پاك مي شود، ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله ي آن بيرون آيد.

مسأله 164

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست، پاك مي شود، ولي اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط واجب بايد به هر قسم كه ممكن است اگر چه به لگد كردن باشد دو دفعه فشار دهند، كه در هر دفعه غساله ي آن خارج شود.

مسأله 165

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد و اگر باطن آنها نجس شود پاك شدن باطن آنها محل اشكال است.

مسأله 166

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 167

اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد، ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 168

لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه ي رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مي شود، اگر چه موقع فشار دادن آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 169

اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 170

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده ي گِل يا اشنان در آن ديده شود پاك است، ولي اگر آب نجس به باطن گِل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گِل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 171

هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگِ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد؛ پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه ي بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذرّه هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

مسأله 172

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173

غذاي نجسي كه لاي دندان ها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود.

مسأله 174

اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، بايد فشار دهند كه غساله ي آن جدا شود.

مسأله 175

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آن جا كه متصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدنِ آن جا نجس مي شود، با پاك شدنِ جاي نجس پاك مي شود و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند؛ پس اگر براي آب كشيدن يك انگشتِ نجس، روي همه ي انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه ي آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مي شود.

مسأله 176

گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

مسأله 177

اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 178

چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاستِ آن زير شير يا به وسيله ي ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مي گردد؛ اما اگر آبي كه از آن مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه ي نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آبِ شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نباشد.

مسأله 179

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بايد دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 180

زميني كه آب روي آن جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد، ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود، با آب قليل پاك مي شود، اما زير ريگ ها نجس مي ماند.

مسأله 181

زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود، همه ي زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آن جا بايد گودالي بكنند، كه آب در آن جمع شود بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 182

اگر ظاهر نمكِ سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

مسأله 183

اگر شكرِ آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند، پاك نمي شود.

2 - زمين
مسأله 184

زمين با سه شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:

اوّل:

آن كه زمين پاك باشد.

دوم:

آن كه خشك باشد.

سوم:

آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجّس مثل گِلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه ي راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

مسأله 185

پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه ي راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده، محل اشكال است.

مسأله 186

براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

مسأله 187

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود

مسأله 188

بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.

مسأله 189

كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، با راه رفتن پاك مي گردد و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 190

اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است به قدري راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

مسأله 191

توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، به واسطه ي راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدنِ كف جوراب به واسطه ي راه رفتن محل اشكال است.

3 - آفتاب
مسأله 192

آفتاب زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مي كند:

اوّل:

آن كه چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم:

آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.

سوم:

آن كه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند (11)، اشكال ندارد.

چهارم:

آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه ي باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم:

آن كه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

مسأله 193

آفتاب حصير نجس را پاك مي كند، ولي اگر يك طرف آن را خشك كند، پاك شدن طرف ديگر آن اشكال دارد و نيز پاك شدن درخت و گياه به واسطه ي آفتاب محل اشكال است.

مسأله 194

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه ي آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 195

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.

4 - استحاله
مسأله 196

اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمك زار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

مسأله 197

كوزه گِلي و مانند آن كه از گِل نجس ساخته شده نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از زغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

مسأله 198

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

مسأله 199

اگر شراب به خودي خود يا به واسطه ي آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.

مسأله 200

شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگري به آن برسد، به [ واسطه ي] سركه شدن پاك نمي شود.

مسأله 201

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، نجس است.

مسأله 202

اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه تا خرما و كشمش و انگور سركه نشده، خيار و بادمجان و مانند اينها در آن نريزند.

5 - كم شدن دو سوم آب انگور
مسأله 203

آب انگوري كه به آتش جوش آمده اگر آن قدر بجوشد كه ثلثان شود (يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند) پاك مي شود، ولي اگر به خودي خود جوش بيايد فقط به سركه شدن پاك مي شود.

مسأله 204

اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده ي آن جوش بيايد نجس است.

مسأله 205

آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه پاك است، ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، پاك نمي شود.

مسأله 206

اگر مثلاً در يك خوشه ي غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود، آبغوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 207

اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد، احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند و خوردن آن هم حرام است.

مسأله 208

اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، بايد كفگيري را كه در ديگِ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه ي [ديگ ها] جوش آمده باشد، بايد كفگير ديگي را كه ثلثان نشده در ديگي كه ثلثان شده نزنند.

مسأله 209

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود.

6 - انتقال
مسأله 210

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، (يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند) به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد، برود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مي گردد و اين را انتقال گويند؛ پس خوني كه زالو از انسان مي مكد، چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است، نجس مي باشد.

مسأله 211

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود، امّا اگر فاصلة بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مي باشد.

7 - اسلام
مسأله 212

اگر كافر شهادتين بگويد، يعني بگويد:

«اَشهَد اَن لا اِلهَ اِلا اللهُ و اَشهَدُ اَن مُحَمَّداً رَسُولُ الله» مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است، ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

مسأله 213

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد، نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 214

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده، نجس است.

8 - تبعيت
مسأله 215

تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه ي پاك شدنِ چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 216

اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آن جا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد، ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدنِ شراب، از آن اجتناب كنند.

مسأله 217

آب انگور اگر به آتش جوش بيايد و پيش از آن كه دو قسمت از سه قسمت آن كم شود به جايي بريزد، بنا بر احتياط واجب بايد آن جا را آب بكشند؛ ولي ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي كه مانند كفگير براي پختن آب انگور به كار مي رود، بعد از كم شدنِ دو قسمتِ آب انگور پاك مي شود.

مسأله 218

تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود.

مسأله 219

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد، بعد از پاك شدنِ آن چيز دست او هم پاك مي شود.

مسأله 220

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه ي معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 221

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، آبِ كمي كه در آن مي ماند پاك است.

9 - برطرف شدن عين نجاست
مسأله 222

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون يا متنجّس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدنِ توي دهان لازم نيست، ولي اگر دندان عاريه [مصنوعي] در دهان نجس شود بايد آن را آب بكشند.

مسأله 223

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد نجس مي شود.

مسأله 224

مقداري از لب ها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد و نيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط واجب بايد آب بكشد.

مسأله 225

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، پاك مي شود.

10 - استبراء حيوان نجاست خوار
مسأله 226

بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند (يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند).

و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را سي روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاست خوار به آنها گفته شود، بايد تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست جلوگيري نمايند.

11 - غائب شدن مسلمان
مسأله 227

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست، نجس شود و آن مسلمان غائب گردد، با شش شرط پاك است:

اوّل:

آن كه آن مسلمان چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند، پس اگر مثلاً لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غائب شدنِ او نمي شود آن لباس را پاك دانست.

دوم:

آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم:

آن كه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال مي كند، مثلاً ببيند با آن لباس نماز مي خواند.

چهارم:

آن كه آن مسلمان بداند شرط كاري را كه با آن چيز انجام مي دهد پاكي است، پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي شود

آن لباس را پاك دانست.

پنجم:

آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده نبايد آن چيز را پاك بداند و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم:

آن كه بنا بر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد.

مسأله 228

اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

مسأله 229

كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته ي او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.

مسأله 230

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدنِ چيز نجس يقين پيدا نمي كند، مي تواند به گمان اكتفا نمايد.

احكام ظرف ها

مسأله 231

ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند؛ بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 232

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها اگر براي زينت اتاق هم باشد، حرام است، بلكه نگاه داشتن آن اگر چه استعمال هم نكنند، حرام مي باشد و بر صاحب ظرف واجب است طوري آن را بشكند كه ديگر به آن ظرف نگويند.

مسأله 233

ساختن ظرف طلا و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند حرام است.

مسأله 234

خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضي هم كه فروشنده مي گيرد، حرام است.

مسأله 235

گيرة استكان كه از طلا يا نقره مي سازند، اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 236

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد.

مسأله 237

اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 238

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اين كه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد و اگر به اين قصد نباشد، ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است، ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعي ندارد.

مسأله 239

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه عطردان و سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره را استعمال نكنند.

مسأله 240

استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد، ولي براي وضو و غسل در حال ناچاري هم نمي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد.

مسأله 241

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

وضو

[برخي احكام]
مسأله 242

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 243

درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده، بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 244

اگر صورت يا دست كسي كوچك تر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همان جا را بشويد و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد، بايد به اندازه ي معمول پيشاني را بشويد.

مسأله 245

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 246

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 247

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست برساند.

مسأله 248

شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايي كه خوانده صحيح است.

مسأله 249

بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

مسأله 250

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه ي كشيدنِ دست، آبِ كمي بر آنها جاري شود كافي است.

مسأله 251

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.

مسأله 252

براي آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253

كسي كه پيش از شستن صورت دسته اي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 254

در وضو شستن صورت و دسته ا، مرتبه ي اوّل واجب و مرتبه ي دوم مستحب و مرتبه ي سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و اين كه كدام شستن اوّل يا دوم يا سوم است، مربوط به قصد كسيست كه وضو مي گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبه ي اوّل مثلاً ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همه ي آنها شستن اوّل حساب مي شود و اگر به قصد اين كه سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد مرتبه ي سوم آن حرام است.

مسأله 255

بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و احتياط واجب آن است كه با دست راست از بالا به پايين مسح نمايد.

مسأله 256

يك قسمت از چهار قسمتِ سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه ي درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه ي پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسأله 257

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 258

بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشت ها تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مفصل را هم مسح نمايد.

مسأله 259

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه ي پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا است.

مسأله 260

احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشت ها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد، نه آن كه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد.

مسأله 261

در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 262

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 263

اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 264

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه ي مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاءِ ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 265

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه ي سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياط واجب آن است كه تيمّم هم بنمايد.

مسأله 266

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد، بايد تيمّم نمايد.

وضوي ارتماسي

مسأله 267

وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دستها را در آب فرو مي برد نيت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح مي باشد.

مسأله 268

در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردنِ از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 269

اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد، اشكالي ندارد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

مسأله 270

كسي كه وضو مي گيرد مستحّب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

«بِسْمِ اللهِ و بِاللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الّذي جَعَلَ الْماءَ طَهوُراً وَ لَم يجْعَلْهُ نَجِساً»

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

«اللّهمَّ اجْعَلني مِنَ التّوّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرينَ»

و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گرداندن بگويد:

«

اَللّهُمَّ لَقِّنِي حُجَّتِي يوْمَ اَلْقاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ»

و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

«

اَللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَي رِيحَ الْجَنَّة وَ اجْعَلْنِي مِمَّن يشُمُّ رِيحَها وَ رَوْحَها وَ طِيبَها»

و موقع شستن رو صورت بگويد:

«اللّهُمَّ بَيضْ وَجْهي يوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجوُهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يوْمَ تَبْيضُّ فيهِ الْوُجوُهُ»

و در وقت شستن دست راست بخواند:

«اللّهُمَّ اَعْطِنِي كِتابِي بِيميني وَ الْخُلْدَ فِي الجَنانِ بِيساري وَ حاسِبْني حِساباً يسيراً»

و موقع شستن دست چپ بگويد:

«اللّهُمَّ لا تُعْطِنِي كِتابي بِشِمالِي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْها مَغْلولَة اِلي عُنُقِي وَ اَعوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النِّيران»

و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

«اللّهُمَّ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ»

و در وقت مسح پا بخواند:

«اللّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَي الصِّراطِ يوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الاَقْدام وَ اجْعَلْ سَعْيي في ما يرْضيكَ عَنِّي يا ذاَالْجَلالِ وَ الاِْكْرام».

شرايط وضو

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:
شرط اوّل؛

آن كه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم؛ آن كه مطلق باشد.
مسأله 271

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 272

اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم؛ آن كه آب وضو و فضايي كه در آن وضو مي گيرد، مباح باشد.
مسأله 273

وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و باطل است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، چنانچه در غير آن جا نتواند وضو بگيرد وضوي او باطل مي باشد و اگر در غير آن جا بتواند وضو بگيرد وضو صحيح است.

مسأله 274

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه ي مردم وقف كرده اند يا براي محصّلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولاً مردم از آب آن وضو بگيرند اشكال ندارد.

مسأله 275

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه ي مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آن جا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولاً كساني هم كه نمي خواهند در آن جا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

مسأله 276

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولاً كساني هم كه ساكن آنجاها نيستند با آب آنها وضو بگيرند.

مسأله 277

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد، ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند، احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.

مسأله 278

اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد، وضوي او باطل است.

شرط چهارم؛ آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.
شرط پنجم؛ آن كه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.
مسأله 279

اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد، بايد تيمّم كند و نمي تواند با آب آنها وضو بگيرد و اگر آب ديگري دارد، چنانچه در ظرفِ غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد، يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد، وضوي او باطل است، در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد، وضوي او صحيح است.

مسأله 280

بنا بر احتياط واجب بايد در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است، وضو نگيرد.

مسأله 281

اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم؛ آن كه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.
مسأله 282

اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 283

اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

مسأله 284

اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آن جا نبوده، وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 285

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد.

شرط هفتم؛ آن كه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
مسأله 286

هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه وقت لازم است، بايد وضو بگيرد.

مسأله 287

كسي كه در تنگي وقتِ نماز بايد تيمّم كند، اگر به قصد قربت يا براي براي كارهاي مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است و اگر براي خواندن آن نماز صورت بگيرد، باطل است.

شرط هشتم؛ [قربة الي الله]
اشاره

آن كه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد، باطل است.

مسأله 288

لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد، به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني؟

بگويد:

وضو مي گيرم.

شرط نهم؛ [ترتيب]

آن كه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد،

يعني اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بايد پاي چپ را پيش از پاي راست مسح نكند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم؛ [موالات]
اشاره

آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.

مسأله 289

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند، رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد، مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد، رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، احتياط واجب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.

مسأله 290

اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد، ولي به واسطه ي گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.

مسأله 291

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم؛ [وضو را خود انسان انجام دهد ]
اشاره

آن كه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است (4)

مسأله 292

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، بايد نائب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خودِ او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كنند.

مسأله 293

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم؛ [استعمال آب مانعي نداشته باشد]
اشاره

آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

مسأله 294

كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگر چه بعد بفهمد كه ضرر داشته وضوي او صحيح است.

مسأله 295

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم؛ [در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد]
اشاره

آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

مسأله 296

اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 297

اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 298

اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه ي سوختن، يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 299

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كاري شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300

جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 301

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است.

مسأله 302

اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 304

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

احكام وضو
مسأله 305

كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

مسأله 307

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 308

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده مثلاً بول كرده اگر نداند كه كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است و براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309

اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است، بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند، بايد به همين دستور عمل كند.

مسأله 310

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 311

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 312

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 313

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد، يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن، به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 314

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد و بقية نماز را بخواند و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوي او باطل شد اعتنا نكند.

مسأله 315

كسي كه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 316

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 317

اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه ي كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كنند عمل نمايد.

مسأله 318

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهّد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً به جا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

مسأله 319

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد، بايد براي نماز به وسيله ي كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري ست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و كيسه را كه نجس شده آب بكشد و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 320

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند در صورتي كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد، اگر چه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آساني معالجه مي شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 321

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولي اگر در بين وقتِ نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

مسأله 322

براي شش چيز وضو گرفتن لازم است:

اوّل:

براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.

دوم:

براي سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده، مثلاً بول كرده باشد و احتياط واجب آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.

سوم:

براي طواف واجب خانه ي كعبه.

چهارم:

اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم:

اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم:

براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن است، بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 323

مس نمودن خط قرآن (يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن) براي كسي كه وضو ندارد حرام است و احتياط واجب آن است كه موي خود را هم به خط قرآن نرساند، ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند، مس آن اشكال ندارد.

مسأله 324

جلوگيري بچّه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

مسأله 325

كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد و احتياط واجب آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهرا عليهالسلام را هم مس ننمايد.

مسأله 326

اگر پيش از وقتِ نماز به قصد اين كه با طهارت باشد، وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است و نزديك وقتِ نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 327

كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

مسأله 328

مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان3 وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه ي قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد، هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد، مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

مسأله 329

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اوّل:

بول.

دوم:

غائط.

سوم:

باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم:

خوابي كه به واسطه ي آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم:

چيزهايي كه عقل را از بين مي برد، مانند ديوانگي و مَستي و بيهوشي.

ششم:

استحاضه ي زنان كه بعداً گفته مي شود.

هفتم:

كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوي جبيره
[جبيره ]

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند، جبيره ناميده مي شود.

مسأله 330

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دُمَل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331

اگر زخم يا دُمَل يا شكستگي در صورت و دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، چنانچه كشيدنِ دست تَر بر آن ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تَر را روي پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه ي پاكي روي زخم بگذارد و دست تَر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.

مسأله 332

اگر زخم يا دُمَل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه ي پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست ولي بايد بعد از وضو تيمّم نمايد.

مسأله 333

اگر روي دُمَل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.

مسأله 334

اگر زخم يا دُمَل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدنِ دست تر ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر روي آن بكشد و بعد پارچه ي پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را هم دست تر بكشد.

مسأله 335

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد، ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندنِ آب به روي زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است، يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد پارچه ي پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمّم هم بنمايد.

مسأله 336

اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.

مسأله 337

اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد وضوي جبيره اي بگيرد و تيمّم هم بنمايد.

مسأله 338

كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 340

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 341

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دسته است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 342

اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمّم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد.

مسأله 343

اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد، يا آب براي آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 344

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقّت دارد كه نمي شود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.

مسأله 345

غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد آن را ترتيبي به جا آورند و اگر ارتماسي انجام دهند باطل است.

مسأله 346

كسي كه وظيفه ي او تيمّم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دُمَل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمّم جبيره اي نمايد.

مسأله 347

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.

مسأله 348

اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط آن است كه تيمّم هم بنمايد.

مسأله 349

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي، بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 350

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است، ولي بعد از آن كه عذرش برطرف شد، براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

غسل هاي واجب

غسل هاي واجب هفت است:

اوّل:

غسل جنابت.

دوم:

غسل حيض.

سوم:

غسل نفاس.

چهارم:

غسل استحاضه.

پنجم:

غسل مس ميت.

ششم:

غسل ميت.

هفتم:

غسلي كه به واسطه ي نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت

[احكام]
مسأله 351

به دو چيز انسان جنب مي شود:

اوّل - جماع.

دوم - بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 352

اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدنِ آن بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني را ندارد، ولي در مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در موقع بيرون آمدن بدن سست شود، در حكم مني است.

مسأله 353

اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه اي را كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته بايد غسل كند و بنا بر احتياط واجب وضو هم بگيرد.

مسأله 354

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.

مسأله 355

اگر انسان جماع كند و به اندازه ي ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبُل باشد يا در دُبُر، بالغ باشند يا نابالغ، اگر چه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند.

مسأله 356

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 357

اگر نعوذ بالله حيواني را وطي كند (يعني با او نزديكي نمايد) و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد چنانچه پيش از وطي وضو داشته، باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند وضو هم بگيرد.

مسأله 358

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

مسأله 360

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدنِ مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است
مسأله 361

پنج چيز بر جُنب حرام است:

اوّل:

رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و پيغمبران و امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام) به طوري كه در وضو گفته شد.

دوم:

رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم:

توقف در مساجد ديگر و حرم امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام)، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد.

چهارم:

گذاشتن چيزي در مسجد.

پنجم:

خواندن سوره اي كه سجده ي واجب دارد و آن چهار سوره است.

اوّل:

سوره ي سي و دوم قرآن (الم تنزيل).

دوم:

سوره ي چهل و يكم (حم سجده).

سوم:

سوره ي پنجاه و سوم (و النّجم).

چهارم:

سوره ي نود و ششم (اقرء ) و اگر يك حرف از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.

چيزهايي كه بر جنب مكروه ست
مسأله 362

نُه چيز بر جنب مكروه ست

اوّل و دوم:

خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست.

سوم:

خواندنِ بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده ي واجب ندارد.

چهارم:

رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم:

همراه داشتن قرآن.

ششم:

خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه ي نداشتن آب، بدل از غسل تيمّم كند، مكروه نيست.

هفتم:

خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم:

ماليدن روغن به بدن.

نهم:

جماع كردن بعد از آن كه محتلم شده (يعني در خواب مني از او بيرون آمده است).

غسل جنابت
مسأله 363

غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود، ولي براي نماز ميت و سجده ي شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364

لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد (قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم) غسل كند كافي است.

مسأله 365

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 366

غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد:

ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي
مسأله 367

در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اوّل سر و گردن، بعد طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ي ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است.

مسأله 368

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 369

براي آن كه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 370

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 371

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 372

اگر پيش از تمام شدن غسل در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است، ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست شك كند، بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را هم بشويد و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.

غسل ارتماسي
مسأله 373

در غسل ارتماسي بايد آب در يك آن تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسي در آب فرو رود، چنانچه پاي او روي زمين باشد، بايد از زمين بلند كند.

مسأله 374

در غسل ارتماسي بنا بر احتياط واجب بايد موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون آب باشد

مسأله 375

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده چه جاي آن را بداند يا نداند بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 377

كسي كه روزه ي واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 378

در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد، ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافي است.

مسأله 379

كسي كه از حرام جنب شده و اگر بخواهد با آب گرم غسل كند عرق مي كند، چون عرق او بنا بر احتياط واجب نجس است، بايد با آب سرد غسل كند و اگر آب سرد پيدا نكند يا براي او ضرر داشته باشد، نمي تواند در بيرون آب غسل ترتيبي كند و چنانچه بعد از آن كه تمام بدن زير آب رفت نيت غسل ترتيبي كند و به نيت سر و گردن بدن را حركت دهد، بعد يك مرتبه به نيت طرف راست و مرتبه ديگر به نيت طرف چپ بدن را حركت دهد، غسل او صحيح است.

مسأله 380

اگر در غسل به اندازه ي سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود مثل توي گوش و بيني واجب نيست.

مسأله 381

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطنِ آن، بنا بر احتياط واجب بايد بشويد.

مسأله 382

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 383

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند بر طرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 384

اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 385

در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزءِ بدن حساب مي شود، بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشود، غسل صحيح است ولي اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

مسأله 386

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد:

مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است؛ ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي، لازم نيست بعد از شستنِ هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم، فوراً نماز بخواند و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 387

كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد، يا بدون اين كه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است.

مسأله 388

اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد.

مسأله 389

اگر بخواهد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است.

مسأله 390

اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او باطل است، مگر اين كه پيش از غسل حمامي را راضي كند.

مسأله 391

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 392

اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند مثلاً بول كند احتياط واجب آن است كه غسل را تمام نمايد و دوباره غسل كند، وضو هم بگيرد، يا غسل را رها كرده و غسل ديگري نمايد و بعد از آن وضو هم بگيرد.

مسأله 393

اگر به خيال اين كه به اندازه ي غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازه ي خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، غسل او صحيح است و اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد، غسل او باطل است.

مسأله 394

كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسأله 395

كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه ي آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.

مسأله 396

اگر بر جايي از بدن آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، بنا بر احتياط واجب اگر ممكن است بايد آن را از بين ببرد و اگر ممكن نيست بايد وضو و غسل را ارتماسي انجام دهد و چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد، بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 397

كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد، ولي با غسل هاي ديگر نمي شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

استحاضه

[استحاضه]

يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدنِ خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 398

خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399
استحاضه سه قسم است:

قليله، متوسطه و كثيره.

1: استحاضه ي قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود.

2: استحاضه ي متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولي از پنبه به دستمالي كه معمولاً زن ها براي جلوگيري از خون مي بندند نرسد.

3: استحاضه ي كثيره آن است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال برسد.

احكام استحاضه
مسأله 400

در استحاضه ي قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401

در استحاضه ي متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه ي قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 402

در استحاضه ي كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه ي متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 403

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد، چنانچه زن براي آن خون وضو و غسل به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 404

مستحاضه ي متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است، ولي بهتر آن است كه اوّل وضو بگيرد.

مسأله 405

اگر استحاضه ي قليلة زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 406

اگر استحاضه ي قليله يا متوسطه ي زن بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 407

مستحاضه ي كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است، ولي اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند و همين كه وقت داخل شد فوراً نماز صبح را بخواند اشكال ندارد.

مسأله 408

زن مستحاضه براي هر نمازي چه واجب باشد و چه مستحب بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد، ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده ي فراموش شده و تشهّد فراموش شده و سجده ي سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد، لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 409

زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اوّلي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 410

اگر زن نداند استحاضه ي او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه ي او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه ي او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 411

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه ي خود عمل كرده مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه ي استحاضه ي قليله عمل نموده نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه ي او متوسطه بوده و به وظيفه ي قليله رفتار كرده نماز او باطل است.

مسأله 412

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلّماً وظيفه ي اوست عمل كند؛ مثلاً اگر نمي داند استحاضه ي او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه ي قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه ي متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه ي همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413

اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد، وضو و غسل را باطل مي كند.

مسأله 414

زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند، اگر چه بداند دوباره خون مي آيد با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 415

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده، مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 416

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقتِ نماز به كلي پاك مي شود، يا به اندازه ي خواندن نماز خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 417

اگر بعد از وضو و غسل خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد به كلي پاك مي شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كلي پاك شد دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 418

مستحاضه ي كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نمازِ پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419

مستحاضه ي قليله بعد از وضو و مستحاضه ي كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

مسأله 420

زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 421

اگر خون استحاضه ي زن جريان دارد و قطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله ي پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 422

اگر در موقع غسل خون قطع نشود غسل صحيح است، ولي اگر در بين غسل، استحاضه ي متوسطه كثيره شود، احتياط واجب آن است كه غسل را از سر بگيرد.

مسأله 423

احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است، به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 424

روزه ي زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد، در صورتي صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد و نيز در روز غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد، ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است به جا آورد، روزه ي او صحيح است.

مسأله 425

اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه ي او صحيح است.

مسأله 426

اگر استحاضه ي قليلة زن پيش از نماز متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه ي متوسطه كثيره شود، بايد كارهاي استحاضه ي كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه ي متوسطه غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براي [استحاضه ي] كثيره غسل كند.

مسأله 427

اگر در بين نماز استحاضه ي متوسطه ي زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه ي كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند:

يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد، بايد عوض آن تيمّم كند و ديگري را به جا آورد، ولي اگر براي تيمّم هم وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه ي قليلة او متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 428

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 429

اگر استحاضه ي كثيرة زن متوسطه شود، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد؛ مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه ي كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد؛ ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براي عشا غسل نمايد.

مسأله 430

اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه ي كثيره قطع شود و دوباره بيايد، براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

مسأله 431

اگر استحاضه ي كثيره قليله شود، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه ي متوسطه قليله شود، بايد براي نماز اوّل عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 432

اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد، حتي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

مسأله 433

مستحاضه ي قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد وضو بگيرد و وضويي كه براي نماز گرفته كافي نيست.

مسأله 434

اگر مستحاضه غسل هاي واجب خود را به جا آورد، رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اي كه سجده ي واجب دارد و نزديكي شوهر با او حلال مي شود، اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

مسأله 435

اگر زن در استحاضه ي كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز سوره اي را كه سجده ي واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنا بر احتياط واجب بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند، ولي اگر بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 436

نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

مسأله 437

هرگاه در وقت نماز يوميه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود؛ اگر چه بخواهد هر دو را پشتِ سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يومّيه او واجب است انجام دهد و نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 438

اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

مسأله 439

اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه خونِ استحاضه است يا خون هاي ديگر، چنانچه نشانه ي آنها را نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض

[حيض]

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رَحِم زن ها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

مسأله 440

خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 441

زن هاي سيده بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مي شوند، يعني خون حيض نمي بينند و زن هايي كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند.

مسأله 442

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند، حيض نيست.

مسأله 443

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 444

دختري كه نمي داند نُه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد حيض است و معلوم مي شود نُه سال او تمام شده است.

مسأله 445

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446

مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 447

بايد سه روز اوّلِ حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

مسأله 448

لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج يا رَحِم خون باشد كافيست و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج يا رحم خون بوده، باز هم حيض است.

مسأله 449

لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روزِ اوّل تا غروبِ روز سوم پشتِ سر هم خون بيايد، يا در وسطهاي روز اوّل شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

مسأله 450

اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 451

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دُمَل و زخم است يا خون حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 452

اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنا بر احتياط واجب بايد عبادت هاي خود را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند.

مسأله 453

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 454

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه ي آن رسيده حيض مي باشد.

مسأله 455

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اوّل اگر چه در روزهاي عادتش باشد، حيض نيست.

احكام حائض
مسأله 456

چند چيز بر حائض حرام است:

اوّل:

عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو و غسل و تيمّم براي آنها لازم نيست مانند نماز ميت مانعي ندارد.

دوم:

تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم:

جماع كردن در فرج كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دُبُر زن حائض هم وطي ننمايد.

مسأله 457

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 458

اگر شماره ي روزهاي حيضِ زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد اگر در قسمتِ اوّلِ آن با زن خود در قُبل جماع كند، بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد؛ مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 459

بنا بر احتياط واجب. براي وطي در دُبُر زنِ حائض هم بايد كفّاره بدهد.

مسأله 460

احتياط واجب آن است كه هيجده نخود طلاي كفاره را سكه دار بدهد و اگر ممكن نباشد قيمت آن را هم مي توان داد.

مسأله 461

اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 462

اگر كسي هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زنِ خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسأله 463

اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند، باز هم بايد كفاره بدهد.

مسأله 464

اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد، احتياط واجب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 465

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بايد كفاره بدهد.

مسأله 466

اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست جماع نمايد، احتياط واجب آن است كه كفاره بدهد.

مسأله 467

كسي كه نمي تواند كفاره بدهد، بنا بر احتياط واجب بايد استغفار كند و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

مسأله 468

طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 469

اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 470

اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 471

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 472

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادت هاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است؛ ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

مسأله 473

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خود داري نمايد؛ امّا كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 474

اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمّم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه ي غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمّم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمّم كند يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 475

نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد؛ ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 476

هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 477

اگر زنِ حائض نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه ي خواندنِ يك نماز بگذرد و حائض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كُند خواندن و چيزهاي ديگر، بايد ملاحظه ي حال خود را بكند؛ مثلاً زني كه مسافر نيست اگر در اوّلِ ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است.

مسأله 478

اگر زن در آخر وقتِ نماز از خون پاك شود و به اندازه ي غسل و وضو و مقدّمات ديگرِ نماز، مانند تهيه كردن لباس، يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 479

اگر زن حائض به اندازه ي غسل و وضو وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمّم است مثل آن كه آب برايش ضرر دارد بايد تيمّم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 480

اگر زن حائض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481

اگر به خيال اين كه به اندازه ي تهيه مقدمات نماز و خواندنِ يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 482

مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمّم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 483

خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به ما بين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، براي حائض مكروه است.

اقسام زن هاي حائض
مسأله 484

زن هاي حائض بر شش قسمند:

اوّل:

صاحب عادتِ وقتيه و عدديه: و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره ي روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه ي باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم:

صاحب عادت وقتيه: و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند، ولي شماره ي روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم:

صاحب عادت عدديه: و آن زني است كه شماره ي روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدنِ آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اوّل از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم:

مضطربه: و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم:

مبتدئه: و آن زني است كه دفعه ي اوّل خون ديدن او است.

ششم:

ناسيه: و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه
مسأله 485

زن هايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اوّل:

زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند

و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اوّل ماه تا هفتم است.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز معين مثلاً از اوّل ماه تا هشتم ماه خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد (يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد) و بقية خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد، كه عادت او از اوّل ماه تا هشتم مي شود.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه ي روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد، كه عادت او به اندازه ي تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اوّل از روز اوّلِ ماه تا سوم ماه خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم نُه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن نُه روز مي شود.

مسأله 486

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت

عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 487

زني كه عادت وقتيه و عددّيه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همه ي روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني كه در روزهاي عادت خود ديده حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادت هايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد و اگر همه ي روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 488

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن، كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و روزهاي اوّل را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند

روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 489

زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصلة بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه ي روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد؛ مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1: آن كه تمام خوني كه دفعه ي اوّل ديده يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه ي خونِ اوّل را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2: آن كه خون اوّل در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد كه بايد همه ي خون دوم را حيض و خون اوّل را استحاضه قرار دهد.

3: آن كه مقداري از خون اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اوّلي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه ي آنها حيض است و مقداري از خون اوّل

كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه ي است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم ماه خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اوّل تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.

4: آن كه مقداري از خون اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد، ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط كارهايي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادت هاي خود را انجام دهد.

مسأله 490

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره ي روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقتِ عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 491

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند، ولي شماره ي روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره ي روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد.

مسأله 492

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از اوّل تا هفتم ماه است، اگر از اوّل تا دوازدهم خون ببيند، هفت روزِ اوّلِ آن حيض و پنج روزِ بعد استحاضه مي باشد

2 - صاحب عادت وقتيه
مسأله 493

زن هايي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:

اوّل:

زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره ي روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم روز اوّل ماه خون ببيند، ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اوّل ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد (يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد) و بقية خون هاي او نشانه ي استحاضه را دارد و شماره ي روزهايي كه خون او نشانه ي حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اوّل از اوّل ماه تا هفتم و در ماه دوم از اوّل ماه تا هشتم خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه ي استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

سوم:

زني كه

دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد، مثلاً در ماه اوّل هشت روز و در ماه دوم نُه روز باشد، كه اين زن هم بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 494

زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو [يا] سه روز پيش از عادت [و] يا دو [يا] سه روز بعد از عادت خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن هاي حائض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 495

زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه ي نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره ي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند و چه مادري، زنده باشند يا مرده، ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره ي روزهاي حيض همه ي آنان يك اندازه باشد و اگر شماره ي روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد، نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند، كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 496

زني كه عادت وقتيه دارد و شماره ي عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اوّل عادت او بوده اوّلِ حيض خود قرار دهد، مثلاً زني كه هر ماه روز اوّلِ ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497

زني كه بايد شماره ي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد يا شماره ي عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، ولي اگر در خون روزهاي وسط يا آخر نشانه هاي حيض بيشتر باشد، بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد.

3 - صاحب عادت عدديه
مسأله 498

زن هايي كه عادت عددّيه دارند سه دسته اند:

اوّل:

زني كه شماره ي روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت، هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود، مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه ي حيض و بقيه نشانه ي استحاضه را دارد و شماره ي روزهايي كه خون نشانه ي حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت، هر چند روزي كه خون او نشانه ي حيض را دارد عادت او مي شود، مثلاً اگر يك ماه از اوّل ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانه ي حيض و بقيه نشانه ي استحاضه را داشته باشد، شماره ي روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوم:

زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اوّل با

ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره ي روزهاي آن هم به يك اندازه ي باشد، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.

مسأله 499

زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره ي عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه ي خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد از موقع ديدن خون به شماره ي روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه ي خون هايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر نشانه ي استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون نشانه ي حيض را دارد با شماره ي روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه ي حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه ي روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون نشانه ي حيض دارد از روزهاي عادت او

كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه ي روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 - مضطربه
مسأله 500

مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معينّي پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت ديگري پيدا نكرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه ي خون هايي كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً پنج روز است بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين شماره ي عادت آنان و هفت روز كه دو روز است، كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را به جا آورد (يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادت هاي خود را انجام دهد) و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلاً نُه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد.

مسأله 501

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر نشانه ي استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه ي حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستوري كه در مسألة قبل گفته شد رفتار نمايد و اگر خوني كه نشانه ي حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه ي حيض دارد دوباره خوني ببيند

كه آن هم نشانه ي حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد به دستوري كه در مسألة قبل گفته شد رفتار نمايد.

5 - مبتدئه
مسأله 502

مبتدئه يعني زني كه دفعه ي اوّلِ خون ديدن اوست اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه ي خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 503

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر نشانه ي استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه ي حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه ي آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه ي حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه ي خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 504

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر آن نشانه ي استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه ي حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

6 - ناسِيه
مسأله 505

ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه ي حيض را دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه ي نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد هفت روز اوّل را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه ي حيض
مسأله 506

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند، ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 507

زني كه در حيض عادت دارد چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن، يا شماره ي روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره ي روزهاي آن يكي باشد، عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روزِ اوّل ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 508

مقصود از يك ماه از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.

مسأله 509

زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون شرايط حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه ي حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه ي استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.

مسأله 511

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدنِ ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند.

مسأله 512

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد و غسل كند، اگر سرِ ده روز پاك شد، يا خون او از ده گذشت، سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدنِ ده روز يا سر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد، احتياط واجب آن است كه تا دو روز عبادت را ترك كند و بعد از دو روز تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد، پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و

بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 513

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 514

از وقتي كه اولين جزء بچّه از شكم مادر بيرون مي آيد هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سرِ ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

مسأله 515

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچّه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 516

لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحمِ زن خارج شود و خودِ زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 517

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 518

هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 519

توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 520

طلاق دادن زني كه در حال نفاس است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 521

وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد، بايد قضا نمايد.

مسأله 522

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادت هاي خود غسل كند.

مسأله 523

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه ي روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هجدهم زايمان كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 524

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه ي روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن بنا بر احتياط واجب تا دو روز عبادت را ترك نمايد و بعد از دو روز تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد، مثلاً زني كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در روز هفتم و هشتم عبادت را ترك كند و در روز نهم و دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او استحاضه مي باشد.

مسأله 525

زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه ي روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا

روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتّي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر روزهاي عادتش نباشد ولي نشانه هاي حيض را داشته باشد، اما اگر خوني كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مي بيند، در روزهاي عادت حيض او نباشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، استحاضه است.

مسأله 526

زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روزِ اوّل آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه ي حيض را داشته باشد حيض و گرنه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميت

مسأله 527

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند (يعني جايي از بدن خود را به آن برساند) بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528

براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده غسل واجب نيست، اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529

اگر موي خود را به بدن ميت برساند و يا بدن خود را به موي ميت و يا موي خود را به موي ميت برساند، احتياط واجب آن است كه غسل كند.

مسأله 530

براي مس بچّه ي مرده حتي بچّه ي سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده، غسل مس ميت واجب است، بلكه بنا بر احتياط واجب براي مس بچّه ي سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد بايد غسل كرد، بنا بر اين اگر بچّه ي چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد مادر او غسل نمايد.

مسأله 531

بچّه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند.

مسأله 532

اگر انسان ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند، اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 533

اگر ديوانه يا بچّه نابالغي ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچّه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 534

اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند و اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد، براي مس آن غسل واجب نيست.

مسأله 535

براي مس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده جدا شده، در صورتي كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولي براي مس دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، يا گوشت آن خيلي كم است، غسل واجب نيست.

مسأله 536

غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، ولي كسي كه غسل مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 537

اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 538

براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده ي واجب دارد مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر

مسأله 539

مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند، به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست، تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، بايد او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، بايد او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 540

احتياط واجب آن است كه تا وقتي غسل ميت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آن كه غسلش تمام شد بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

مسأله 541

رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او لازم نيست.

مسأله 542

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام) عَلَيْهم ُالسَّلَام) و ساير عقايد حقّه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 543

مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

«اللّهمَّ اغْفِرْ لِي الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَ اقْبَلْ مِنِّي الْيسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يقْبَلُ الْيسِيرَ وَ يعْفوُ عَنِ الْكَثِيرِ، اِقْبَلْ مِني الْيسِيرَ و اعْفُ عَنِّي الْكثيرَ، اِنَّكَ اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ، اللّهُمَّ ارْحَمْنِي فَاِنَّكَ رَحيمٌ».

مسأله 544

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 545

مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره ي مباركة يس و وَ الصافات و اَحزاب و آية الكرسي و آية پنجاه و چهارم از سوره ي اعراف و سه آية آخر سوره ي بقره، بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جُنُب و حائض نزد او و همچنين حرف زدنِ زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او، مكروه است.

احكام بعد از مرگ

[مستحبات بعد از مرگ]
مسأله 547

بعد از مرگ مستحب است، چشم ها و لب ها و چانة ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جايي كه مرده چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازة او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچّه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت
مسأله 548

غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامي نباشد بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

مسأله 549

اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550

اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد بايد اقدام نمايد.

مسأله 551

اگر كسي بداند غسل، يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552

براي غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولي او اجازه بگيرند.

مسأله 553

ولي زن شوهر اوست و بعد از او مردهايي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زن هاي ايشانند.

مسأله 554

اگر كسي بگويد:

من وصي يا ولي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند و ديگري هم نمي گويد من ولي يا وصي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميت با اوست و اگر به حرف او اطمينان ندارند، يا ديگري مي گويد من ولي يا وصي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده است، در صورتي كه دو نفر عادل به گفته ي اولي شهادت دهند، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 555

اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي كس ديگري را معين كند، احتياط واجب آن است كه ولي و آن كس هر دو اجازه بدهند و لازم نيست كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت
مسأله 556

واجب است ميت را سه غسل بدهند:

اوّل:

با آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوم:

با آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوم:

با آب خالص.

مسأله 557

سِدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سِدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 558

اگر سِدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 559

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف حج يا عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 560

اگر سِدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثل آن كه غصبي باشد بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست، ميت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 561

كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد مسلمانِ دوازده امامي و بالغ و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند.

مسأله 562

كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد (يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد) و در اوّل غسلِ دوم و سوم هم نيت غسل را تجديد نمايد.

مسأله 563

غسل بچّه ي مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او جائز نيست و كسي كه از بچّگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 564

بچّه ي سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565

حرام است مرد زن را و زن مرد را غسل بدهد، ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن شوهر خود و شوهر زن خود را غسل ندهد.

مسأله 566

مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سن او سه سال بيشتر نيست غسل دهد. زن هم مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد.

مسأله 567

اگر براي غسل دادنِ ميتي كه مرد است، مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و مَحرمند مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله، يا به واسطه ي شير خوردن با او محرم شده اند مي توانند از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند، غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه ي شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند از زير لباس او را غسل دهند.

مسأله 568

اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد، يا هر دو زن باشند، بهتر آن است كه غير از عورت جاهاي ديگر ميت برهنه باشد.

مسأله 569

نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 570

اگر جايي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل بدهند آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 571

غسل ميت مثل غسل جنابت است و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند و در غسل ترتيبي هم اگر ممكن است هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند.

مسأله 572

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

مسأله 573

مزد گرفتن براي غسل دادن ميت حرام است و اگر كسي براي گرفتن مزد ميت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

مسأله 574

اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل ميت را يك تيمّم بدهند و احتياط واجب آن است كه يك تيمّم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند و اگر كسي كه تيمّم مي دهد، در تيمّم سوم قصد ما في الذّمه نمايد، (يعني نيت كند كه اين تيمّم را براي آن كه به تكليف عمل شده باشد، انجام مي دهم)، تيمّم چهارم لازم نيست.

مسأله 575

كسي كه ميت را تيمّم مي دهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دسته اي ميت بكشد و اگر ممكن باشد احتياط مستحب آن است كه با دست ميت هم او را تيمّم بدهد.

احكام كفن ميت

مسأله 576

ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

مسأله 577

لنگ بايد از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساقِ پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد و درازي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 578

مقداري از لنگ كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسألة قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

مسأله 579

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده برندارند.

مسأله 580

اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولي مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 581

اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند، احتياط واجب آن است كه مقدار واجب كفن را به ارزان ترين قيمتي كه ممكن است تهيه نمايند، ولي اگر كساني از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند، مقداري را كه اجازه داده اند از سهم آنان مي شود برداشت.

مسأله 582

كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583

كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

مسأله 584

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه ي كفن به قدري نازك نباشد، كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 585

كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبي، اگر [چه] چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند.

مسأله 586

كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ي ابريشمي خالص، يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جائز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 587

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده در حال اختيار جايز نيست و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتي هم كه به دستور شرع كشته شده، ميت را كفن نكنند، ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 588

اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

مسأله 589

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590

مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

مسأله 591

بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند؛ يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند

و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه ي كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد، كافي نيست.

مسأله 592

احتياط واجب آن است كه اوّل كافور را به پيشاني ميت بمالند، ولي در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 593

بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند، اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 594

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف بميرد، حنوط كردن او جايز نيست.

مسأله 595

زني كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 596

احتياط واجب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 597

مستحب است قدري تربت حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

مسأله 598

اگر كافور پيدا نشود يا فقط به اندازه ي غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه ي هفت عضو نرسد، بايد اوّل به پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 599

مستحب است دو چوبِ تَر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت

[احكام]
مسأله 600

نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچّه باشد واجب است، ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد.

مسأله 601

نماز خواندن بر بچّه اي كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولي نماز خواندن بر بچّه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 602

نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.

مسأله 603

كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 604

كسي كه به ميت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605

مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 606

نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند، اگر از ميت دور باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.

مسأله 607

نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 608

بين ميت و نمازگزار بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد، ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 609

در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 610

نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلاً نيت كند:

نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي الله.

مسأله 611

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 612

اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد و بر ولي هم واجب است كه اجازه بدهد.

مسأله 613

مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

مسأله 614

اگر ميت را عمداً، يا از روي فراموشي، يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت
مسأله 615

نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت و گفتن تكبير اوّل بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهِ».

و بعد از تكبير دوم بگويد:

«اللّهُمَّ صَلِ علي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

و بعد از تكبير سوم بگويد:

«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

«اللّهُمَ اغْفِر لِهذا الْمَيتِ» و اگر زن است بگويد:

«اللّهُمَ اغْفِر لِهذِهِ الْمَيتِ».

و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ اَرْسَلَهُ بِالْْحَقِّ بَشيراً وَ نَذِيراً بَينَ يدَي السّاعَة».

و بعد از تكبير دوم بگويد:

«اللّهُمَّ صَلِ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهِيمَ وَ آلِ اِبْراهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَمِيعِ الاَْنْبياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الشُّهداءِ و الصِّدّيقينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ».

و بعد از تكبير سوم بگويد:

«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الأَحْياءِ مِنْهُمْ وَ الأمْواتِ تابِعْ بَينَنا وَبَينَهُمْ بِالْخَيراتِ اِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرِ».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

«اللّهُمَ اِنَّ

هذَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيرُ مَنْزوُلٍ بِهِ، الَلّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْه اِلا خَيراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا، اللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ و اغْفِرَْلَهُ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي اَعلي عِلّيين وَ اخْلُفْ عَلي اَهْلِهِ فِي الغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمِتَكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ».

و بعد تكبير پنجم را بگويد.

ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

«اللّهُمَ اِنَّ هذِهِ اَمَتُكَ وَ ابْنَة عَبْدِكَ وَ ابْنَة اَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيرُ مَنْزوُلٍ بِهِ،

اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمُ مِنْها اِلا خَيراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا الَلّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَة فَزِدْ في اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسِيئَة فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها، الَلّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيين وَ اخْلُفْ عَلَي اَهْلِها فِي الغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمِتَكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ».

مسأله 616

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617

كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت
مسأله 618

چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اوّل:

كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و احتياط مستحب آن است در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم:

اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فُرادي به او نماز مي خواند، مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم:

پا برهنه نماز بخواند.

چهارم:

در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم:

فاصلة او با ميت به قدري كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم:

نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم:

امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.

هشتم:

در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد عقب امام بايستد.

نهم:

نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم:

پيش از نماز سه مرتبه بگويد:

الصَّلاة.

يازدهم:

نماز را در جايي بخوانند، كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آن جا مي روند.

دوازدهم:

زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.

[خواندن نماز ميت در مساجد]
مسأله 619

خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن

مسأله 620

واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 621

اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 622

ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 623

اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند و گرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندنِ نماز ميت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه ي حيوانات نشود.

مسأله 624

اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسألة پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 625

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 626

اگر زنِ كافره بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچّه به طرف قبله باشد.

مسأله 627

دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسأله 628

دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند جايز نيست.

مسأله 629

دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن كردن وقف شده، جايز نيست.

مسأله 630

دفن ميت در قبر مرده ديگر جائز نيست، مگر آن كه قبر كهنه شده و ميت اوّلي از بين رفته باشد.

مسأله 631

چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن شود و دفنِ ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.

مسأله 632

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 633

اگر بچّه در رَحِم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد به وسيله ي شوهرش اگر اهل فن است، يا زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست، مرد مَحرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 634

هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله ي كساني كه در مسألة پيش گفته شد، پهلوي چپ او را بشكافند و بچّه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

مستحبات دفن
مسأله 635

مستحب است قبر را به اندازه ي قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديك ترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحة اهل قبور بيشتر به آن جا بروند.

نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه ي سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه ي چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه ي سوم طرف قبلة قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند.

و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و واردِ قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد

را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

«اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ بنَ فُلانْ» و به جاي «فلان بن فلان» اسم ميت و پدرش را بگويند، مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش عليست سه مرتبه بگويند:

«اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا محمّد بن عَلِي».

پس از آن بگويند:

«هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيهِ مِنْ شَهادَة اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ وَ سَيدُ النّبِيينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلِينَ وَ اَنَّ عَلياً اَمِيرُ الْمُؤمِنينَ وَ سَيدُ الوَصِيينَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَي الْعالَمينَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ وَ عَلِي بْنَ الْحُسَينِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ موُسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَ علي بْنَ موُسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي وَ عَلِي بْنَ مُحَمّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي وَ الْقائِمَ الْحُجَّة الْمَهْدِي صَلَواتُ الله عَلَيهِمْ اَئِمَّة الْمُؤْمِنينَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَي الخَلْقِ اَجْمَعينَ وَ اَئِمَّتكَ اَئِمَّة هُدي بِكَ اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلان».

و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.

و بعد بگويد:

«اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَينِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ و عَنْ نَبِيكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمَّتِكَ فَلاْ تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِي جَوابِهِما: اللهُ رَبّي وَ مُحَمَّدٌ / نَبِيي وَ الاِْسْلامُ دِينِي وَ الْقُر آنُ كِتابِي وَ الْكَعْبَة قِبْلَتِي وَ اَمِيرُ الْمُؤمِنينَ

عَلي بْنُ اَبِي طالبٍ اِمامِي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلي الْمُجْتَبي اِمامي وَ الْحُسَينُ بْنُ عَلِي الشَّهيدُ بِكَرْبَلا اِمامِي وَ علِي زَينُ الْعابِدينَ اِمامِي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامِي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامِي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامِي وَ عَلي الرِّضا اِمامِي وَ مَحَمّدٌ الْجَوادُ اِمامِي وَ عَلِي الْهادِي اِمامِي وَ الْحَسنُ الْعَسْكَري اِمامِي وَ الْحُجَّة الْمُنْتَظَرُ اِمامِي هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِمْ اَجْمَعينَ اَئِمَّتِي وَ سادَتِي وَ قادَتِي وَ شُفَعْايي بِهِمْ اَتَوَلَّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَة، ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان».

و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.

و بعد بگويد:

«اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً / نِعْمَ الرَّسوُلُ وَ اَنَّ عَلِي بْنَ اَبي طالِبٍ وَ أوْلادَهُ الْمَعْصوُمينَ الاَْئِمَّة الاِْثني عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّة وَ اَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ / حَقٌّ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ في القَبْرِ حَقُّ وَ الْبَعْثَ حَقٌ و النُشُورَ حَقٌ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْمِيزانَ حَقٌّ وَ تَطايرَ الكُتُبِ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّة حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَة آتِية لا رَيبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبوُرِ».

پس بگويد:

«اَفَهِمْتَ يا فُلانُ» و به جاي فلان اسم ميت را بگويد.

پس از آن بگويد:

«ثَبَّتَكَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ و هَداكَ اللهُ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ عَرَّفَ اللهُ بَينَكَ وَ بَينَ أَوْلِيائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ».

پس بگويد:

«اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَ اصْعدْ بِروُحِهِ اِلَيكَ وَ لَقَِّهِ مِنْكَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَك».

مسأله 636

مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد

و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:

«اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَيهِ راجِعوُن». اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 637

مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه ي چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشت ها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره ي مباركة «اِنّا اَنْزَلْناه» بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

«اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَ اصْعَدْ اِلَيكَ روُحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ اَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنِيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَة مَنْ سِواكَ».

مسأله 638

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است وَلِي ميت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند.

مسأله 639

بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند، ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه ي سر سلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ي ميت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 640

مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ» بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 641

جائز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسأله 642

پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جائز نيست و احتياط واجب آن است كه در مصيبت آنان هم يقه پاره نكند.

مسأله 643

اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد، يا موي خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 644

احتياط واجب آن است كه در گرية بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت
مسأله 645

مستحب است در شب اوّل قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اينست كه:

در ركعت اوّل بعد از حمد يك مرتبه «آية الكرسي» و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره ي «اِنّا اَنْزَلْناه» بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلَي قَبْرِ فُلانَ»

و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند.

مسأله 646

نماز وحشت را در هر موقع از شبِ اوّل قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اوّل شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.

مسأله 647

اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 648

نبش قبر مسلمان (يعني شكافتن قبر او) اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 649

نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سال ها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 650

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اوّل:

آن كه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آن جا بماند.

دوم:

آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خودِ ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوم:

آن كه ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم:

آن كه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم:

آن كه ميت را در جايي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم:

آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچّه ي زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم:

آن كه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم:

آن كه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولي احتياط مستحب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه

بدن ميت ديده نشود.

غسل هاي مستحب

مسأله 651

غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 غسل جمعه و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه يا شب جمعه غسل را انجام دهد

و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ»

2 غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شب هاي طاق مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اوّل، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شب هاي ماه رمضان تمام شب است و بهتر است مقارن غروب به جا آورده شود، ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اوّلِ شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3 غسل روز عيد

فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد.

4 غسل شب عيد فطر و وقت آن از اوّل مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اوّل شب به جا آورده شود.

5 غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6 غسل روز اوّل و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 غسل روز عيد غدير و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8 غسل روز بيست و چهارم ذيحجّه.

9 غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي العقده.

10 غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده است.

11 غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12 غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

13 غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.

14 غسل كسي كه در موقع گرفتنِ خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

15 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد، يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 652

پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجدالحرام، خانه ي كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيغمبر و حرم امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام)، مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود، يك

غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجدالحرام و خانه ي كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر / شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشّهدا (ع)، مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كه وضو را باطل مي نمايد، مثلاً بخوابد غسل او باطل مي شود وَ مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

مسأله 653

انسان نمي تواند با غسل مستحبي، كاري كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 654

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل به جا آورد كافي است.

تيمّم

[موارد انجام تيمم]
اشاره

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

اوّل از موارد تيمّم
اشاره

اوّل:

آن كه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 655

اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمينِ آن پست و بلند است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه ي پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه ي پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 656

اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه ي پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست به اندازه ي پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 657

در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 658

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه ي آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، بايد براي تهيه ي آب برود و اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست، ولي اگر گمان او قوي باشد، بنا بر احتياط واجب بايد براي تهيه ي آب به آن محل برود.

مسأله 659

لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته ي او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

مسأله 660

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل، يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردنِ آن نااميد شود.

مسأله 661

اگر پيش از وقتِ نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي كند، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 662

اگر بعد از داخل شدن وقتِ نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نمازِ ديگر در همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 663

اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمّل كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 664

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است.

مسأله 665

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، نمازش باطل است.

مسأله 666

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 667

كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 668

اگر بعد از داخل شدن وقتِ نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست يا نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند وضوي خود را نگه دارد نبايد آن را باطل نمايد.

مسأله 669

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوي خود را نگه دارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 670

كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 671

كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند، يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمّم
مسأله 672

اگر به واسطه ي پيري يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آن يا استعمال آن به قدري مشقّت داشته باشد كه مردم تحمّل آن را نكنند.

مسأله 673

اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 674

اگر ناچار شود كه براي تهيه ي آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

مسأله 675

اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براي تهيه آب چاه بكند.

مسأله 676

اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمّم
مسأله 677

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه ي استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به سختي معالجه شود بايد تيمّم نمايد، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 678

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 679

كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 680

اگر به واسطه ي يقين يا ترس ضرر تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 681

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از موارد تيمّم
مسأله 682

هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خودِ او يا عيال و اولاد او يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند، مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرند، يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمّل آن مشقّت دارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مال خود اوست از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمّم نمايد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جانِ او واجب است به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

مسأله 683

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمّم
مسأله 684

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمّم
مسأله 685

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم كند.

هفتم از موارد تيمّم
مسأله 686

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند.

مسأله 687

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 688

كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 689

كسي كه به واسطه ي تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد، بايد دوباره تيمّم نمايد.

مسأله 690

كسي كه آب دارد، اگر به واسطه ي تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمّم باشد احتياط واجب آن است كه براي نمازهاي بعد دوباره تيمّم كند.

مسأله 691

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه ي سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم به آنها صحيح است
مسأله 692

تيمّم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولي احتياط واجب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمّم نكند و اگر خاك نباشد با ريگ و اگر ريگ نباشد با كلوخ و چنانچه كلوخ هم ممكن نباشد با سنگ تيمّم نمايد.

مسأله 693

تيمّم بر سنگِ گچ و سنگ آهك صحيح است، ولي تيمّم به گچ و آهك پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق باطل مي باشد.

مسأله 694

اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينهاست تيمّم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود بايد به گل تيمّم كند و اگر گِل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و واجب است بعداً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 695

اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمّم به گرد باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمّم به گِل باطل مي باشد.

مسأله 696

كسي كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، احتياط واجب آن است كه با برف يا يخ اعضاي وضو يا غسل را نمناك كند و اگر اين هم ممكن نيست به يخ يا برف تيمّم نمايد، ولي در دو صورت اخير نمازي را كه خوانده بايد قضا كند.

مسأله 697

اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمّم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند بر آن تيمّم كند، ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمّم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 698

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 699

تيمّم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك به زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.

مسأله 700

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست ولي بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 701

اگر يقين داشته باشد كه تيمّم به چيزي صحيح است و به آن تيمّم نمايد، بعد بفهمد تيمّم به آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 702

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند و مكان آن چيز بايد غصبي نباشد، پس اگر بر خاك غصبي تيمّم كند، يا خاكي را كه مال خود اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمّم كند، تيمّم او باطل است.

مسأله 703

تيمّم در فضاي غصبي باطل است، پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد، تيمّم او باطل مي باشد.

مسأله 704

تيمّم به چيز غصبي، يا در فضاي غصبي، يا بر چيزي كه در ملك غصبي است، در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمّم كند و چنانچه نداند يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است، ولي اگر چيزي را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمّم كند، يا ملكي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمّم مي كند در آن ملك بگذارد، يا در فضاي آن ملك تيمّم نمايد، تيمّم او باطل است.

مسأله 705

كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، بايد با تيمّم نماز بخواند.

مسأله 706

مستحب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدنِ دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 707

تيمّم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمّم بدل از وضو
مسأله 708

در تيمّم بدل از وضو چهار چيز واجب است:

اوّل:

نيت.

دوم:

زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است.

سوم:

كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و احتياطاً بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.

چهارم:

كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

دستور تيمّم بدل از غسل
مسأله 709

در تيمّم بدل از غسل، بعد از آن كه نيت كرد و (به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد) دستها را به زمين زد و به پيشاني كشيد، بايد يك مرتبه ي ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد و احتياط مستحب آن است كه تيمّم را چه بدل از وضو باشد، چه بدل از غسل به اين ترتيب به جا آورد:

يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ي ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

احكام تيمّم
مسأله 710

اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمّم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولي دقّتِ زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

مسأله 711

براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712

پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند، باطل است.

مسأله 713

در موقع نيت بايد معين كند كه تيمّم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو بدل از غسل، يا به جاي بدل از غسل بدل از وضو نيت كند، يا مثلاً در تيمّم بدل از غسل جنابت، نيت تيمّم بدل از غسل مس ميت نمايد، تيمّم او باطل است.

مسأله 714

در تيمّم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، احتياط واجب آن است كه دو تيمّم كند، يكي با كف دست و يكي با پشت دست، يعني پشت دست را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 715

انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد.

مسأله 716

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 717

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 718

اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا گمان كند كه مانعي نيست.

مسأله 719

اگر وظيفه ي او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند، بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود بايد او را با دست خودِ او تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد، بايد نائب دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دسته اي او بكشد.

مسأله 720

اگر در بين تيمّم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است به جا آورد.

مسأله 721

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده يا نه، تيمّم او صحيح است.

مسأله 722

كسي كه وظيفه اش تيمّم است نمي تواند پيش از وقتِ نماز براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمّم كند و تا وقتِ نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

مسأله 723

كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمّم نماز را به جا آورد.

مسأله 724

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه عذرش به زودي برطرف شود، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند، ولي اگر احتمال دهد بزودي عذر او برطرف مي شود، خواندن نماز قضا براي او اشكال دارد.

مسأله 725

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد با تيمّم بخواند، ولي اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مي شود، نبايد آنها را در اوّل وقتشان به جا آورد.

مسأله 726

كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمّم نمايد، مثلاً جراحتي در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سرزند مثلاً بول كند براي نمازهاي بعد بايد بدل از غسل احتياطاً تيمّم كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 727

اگر به واسطه ي نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر تيمّم او باطل مي شود.

مسأله 728

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمّم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمّم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 729

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، احتياط واجب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمّم نمايد.

مسأله 730

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

مسأله 731

اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمّم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 732

اگر بدل از غسل تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط واجب بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، بايد دو تيمّم كند:

يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو، ولي اگر تيمّم او بدل از غسل جنابت باشد، چنانچه يك تيمّم نمايد به قصد اين كه آنچه تكليف اوست انجام داده باشد، كافي است.

مسأله 733

كسي كه بايد براي انجام عملي مثلاً براي خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمّم كند، احتياط واجب آن است كه تيمّم سومي هم به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام دهد بنمايد، ولي اگر در تيمّم اوّل نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد و تيمّم دوم را به قصد اين كه وظيفه ي خود را انجام داده باشد به جا آورد، تيمّم سوم لازم نيست.

مسأله 734

كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقيست كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد، ولي اگر به خاطر تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمّم كرده، فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد.

[استحباب اعاده ي نمازهايي كه با تيمم خوانده شده]
مسأله 735

در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمّم خوانده است دوباره بخواند:

اوّل:

آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.

دوم:

آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.

سوم:

آن كه تا آخر وقت عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.

چهارم:

آن كه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمّم نماز خوانده است.

پنجم:

آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

ششم:

آن كه از ترس مزاحمت جمعيَّت و نرسيدن به نماز جماعت، نماز جمعه را با تيمّم خوانده است.

احكام نماز

اشاره

نماز مهم ترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همانطور كه اگر انسان در هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شست و شو كند، چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كنند و سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسيست كه نماز نمي خواند، پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

«كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است».

روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند، مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد، حضرت فرمودند:

«اگر اين

مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است».

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجّه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجّه كند از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خود داري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب
اشاره

نمازهاي واجب شش است:

اوّل:

نماز يوميه.

دوم:

نماز آيات.

سوم:

نماز ميت.

چهارم:

نماز طواف واجب خانه ي كعبه.

پنجم:

نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

ششم:

نمازي كه به واسطه ي اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميه
اشاره

نمازهاي واجب يوميه پنج است:

ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.

مسأله 736

در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرائطي كه گفته مي شود، دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 737

اگر چوب يا چيزي مانند آن را راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه ي آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اوّل ظهر شرعي به آخرين درجه ي كمي مي رسد و ظهر كه گذشت سايه ي آن به طرف مشرق برمي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود، بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه ي كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است، ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 738

چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند، شاخِص گويند.

مسأله 739

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه ي خواندن نماز ظهر بگذرد، كه اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه به اندازه ي خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 740

اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقتِ مشترك باشد بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم، همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند، بعد هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 741

در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب است انسان در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي در اين زمان اگر كسي نماز جمعه بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 742

وقت نماز جمعه از اوّل ظهر است تا وقتي كه سايه ي شاخص به اندازه ي خود شاخص شود.

وقت نماز مغرب و عشا
مسأله 743

مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر انسان بگذرد.

مسأله 744

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اوّل مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه ي خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند، نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عشا موقعيست كه به اندازه ي خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشا است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 745

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً اگر به اندازه ي خواندن دو ركعت نماز از اوّل ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه ي خواندن چهار ركعت بگذرد.

مسأله 746

اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند، اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، احتياط واجب آن است كه نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و دوباره نماز مغرب و بعد از آن عشا را بخواند.

مسأله 747

آخر وقت نماز عشا نصف شب است و شب را بايد از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كرد، نه تا اوّل آفتاب.

مسأله 748

اگر از روي معصيت يا به واسطه ي عذري نماز مغرب، يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اين كه نيت ادا و قضا كند به جا آورد.

وقت نماز صبح
مسأله 749

نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اوّل گويند، وقتي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم يا فجر صادق و اوّلِ وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز
مسأله 750

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

مسأله 751

اگر به واسطه ي ابر، يا غبار، يا نابينايي و يا بودن در زندان، نتواند در اوّلِ وقتِ نماز به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود، ولي احتياط مستحب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است.

مسأله 752

اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده است، نماز او باطل است و همچنين اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

مسأله 753

اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقينِ به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، احتياط واجب آن است كه دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 754

اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 755

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه ي به جا آوردنِ بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را به جا نياورد، مثلاً اگر به واسطه ي خواندن قُنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت را نخواند.

مسأله 756

كسي كه به اندازه ي خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 757

كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه ي خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه ي خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را قضا نمايد.

مسأله 758

كسي كه مسافر است، اگر تا مغرب به اندازه ي خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه ي خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را قضا نمايد و چنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

مسأله 759

مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اوّل وقت نزديك تر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760

هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اوّل وقت نماز بخواند، ناچار است مثلاً با تيمّم يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر احتمال بدهد كه عذر او از بين مي رود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مي تواند تيمّم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

مسأله 761

كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند و اگر صحيح هم بوده بنا بر احتياط واجب دوباره به جا آورد.

مسأله 762

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است، بايد اوّل قرض خود را بدهد بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اوّل مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند و چنانچه اوّل نماز بخواند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 763

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.

مسأله 764

اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765

اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنا بر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن نماز دوباره نماز عصر را بخواند.

مسأله 766

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدنِ نماز، مغرب مي شود، بايد به نيت نماز عصر نماز را تمام كند.

مسأله 767

اگر در نماز عشا پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 768

اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند.

مسأله 769

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

[برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا. … ]
مسأله 770

برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 771

اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب
اشاره
مسأله 772

نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند و در بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند، كه هشت ركعت آن نافله ي ظهر و هشت ركعت نافله ي عصر و چهار ركعت نافله ي مغرب و دو ركعت نافله ي عشا و يازده ركعت نافله ي شب و دو ركعت نافله ي صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله ي عشا را بنا بر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود، ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ي ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

[نافله ي شب]
مسأله 773

از يازده ركعت نافله ي شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله ي شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن به نيت نماز وِتر خوانده شود و دستور كامل نافله ي شب در كتاب هاي دعا گفته شده است.

مسأله 774

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله ي نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ي ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وِتر را نشسته بخواند، دو نمازِ يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 775

نافله ي ظهر و عصر و عشا را در سفر نبايد خواند.

وقت نافله هاي يوميه
مسأله 776

نافله ي نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه ي شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه ي دو هفتم شاخص شود، مثلاً اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ي ظهر است.

مسأله 777

نافله ي عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه ي شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ي ظهر يا نافله ي عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بايد نافله ي ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله ي عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط واجب نيت اداء و قضا نكند.

مسأله 778

وقت نافله ي مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است، تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 779

وقت نافله ي عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 780

نافله ي صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از فجر اوّل است تا وقتي سرخي طرف مشرق پيدا شود و نشانه ي فجر اوّل در وقت نماز صبح گفته شد و ممكن است نافله ي صبح را بعد از نافله ي شب بلافاصله بخوانند.

مسأله 781

وقت نافله ي شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 782

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله ي شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد.

نماز غفيله

مسأله 783

يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بنا بر احتياط پيش از آن است كه سرخي طرف مغرب از بين برود و در ركعت اوّلِ آن بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

وَ ذَا النّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أََنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيهِ فَنادي فِي الظّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجّيناهُ مِنَ الْغَمّ ِ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ.

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيبِ لا يعْلَمُها إِلا هُوَ وَ يعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يعْلَمُها وَ لاحَبَّة في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلا في كِتابٍ مُبينٍ.

و در قنوت آن بگويند:

«

اَللّهُمَّ اِنّي اَسئَلُكَ بِمَفاتِحِ الغَيبِ الَّتي لا يعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بي كَذَا وَ كَذَا».

و به جاي كلمه كَذَا وَ كَذَا حاجت هاي خود را بگويند، بعد بگويند:

«اللّهُمَّ اَنْتَ وَلِي نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتِي فَأساَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمُ السَّلامُ لَمَّا قَضَيتَها لي».

احكام قبله
مسأله 784

خانه ي كعبه كه در مكة معظّمه مي باشد قبله است و بايد رو به روي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 785

كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد صورت و سينه و شكم و جلوي پاهاي او را رو به قبله باشد و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 786

كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز، صورت و سينه و شكم و ساق پاي او رو به قبله باشد

مسأله 787

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 788

نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده و سجده ي سهو را بايد رو به قبله به جا آورد.

مسأله 789

نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 790

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين كند كه قبله كدام طرف است و اگر نتواند يقين پيدا كند، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاي آنان، يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته ي فاسق يا كافري كه به واسطه ي قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافي است.

مسأله 791

كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند، نمي تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر مهمان از گفته ي صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 792

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه ي چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه ي يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده، به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

مسأله 793

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 794

كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود، احتياط واجب آن است كه نماز اوّل را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 795

كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز
[احكام پوشش]
مسأله 796

مرد بايد در حال نماز اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانوها را هم بپوشاند.

مسأله 797

زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند و احتياط واجب آن است كه كف پا را هم بپوشاند، ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا لازم نيست، امّا براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 798

موقعي كه انسان قضاي سجده ي فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را به جا مي آورد، بلكه بنا بر احتياط واجب در موقع سجده ي سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 799

اگر انسان عمداً يا از روي ندانستن مسأله در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

مسأله 800

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 801

اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مي پوشاند، ولي ممكن است در حال ديگر مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، به وسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802

انسان مي تواند در نماز خود را با علف و برگ درختان بپوشاند، ولي احتياط مستحب آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

مسأله 803

انسان در حال ناچاري مي تواند در نماز خود را با گِل بپوشاند.

مسأله 804

اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

مسأله 805

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشانيدن خود حتّي برگ درخت و علف و گِل و لجن نداشته باشد و آب گل آلود يا چاله اي هم كه در آن بايستد پيدا نكند و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه احتمال بدهد كه نامحرم او را مي بيند، بايد نشسته نماز بخواند و براي ركوع و سجود به قدري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود كمي بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمي بيند، احتياط واجب آن است كه دو نماز ايستاده بخواند و موقعي كه ايستاده است قُبل خود را با دست بپوشاند و در يكي از آن دو نماز ركوع و سجود را به جا آورد و در ديگري به جاي ركوع و سجود با سر اشاره نمايد.

لباس نمازگزار
[ شرايط لباس نمازگزار ]
اشاره
مسأله 806

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اوّل:

آن كه پاك باشد.

دوم:

آن كه مباح باشد.

سوم:

آن كه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم:

آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم:

آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اوّل
مسأله 807

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 808

كسي كه نمي داند نماز با بدن و لباس نجس باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد

مسأله 809

اگر به واسطه ي ندانستن مسأله چيز نجسي را نداند نجس است مثلاً نداند عرق جنب از حرام نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.

مسأله 810

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 811

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 812

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد؛ ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 813

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردنِ لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند؛ اما اگر چيز ديگري عورت او را

نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند، بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند؛ ولي چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و به واسطه ي سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 814

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 815

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 816

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 817

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاي نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 818

اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دُمَل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 819

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آن جا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد.

مسأله 820

كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه ي آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه ي سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد مي تواند آب بكشد، ولي اگر مثلاً نجاست يكي بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روي آن بريزد و ديگري خون است كه يك مرتبه ريختن آب روي آن كافي است، بايد آن را كه به بول نجس شده آب بكشد.

مسأله 821

كسي كه غير از لباس نجس لباس ديگري ندارد، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد، ولي اگر به واسطه ي سرما و مانند آن نمي تواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نماز او صحيح است.

مسأله 822

كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك از آنها است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و احتياط مستحب آن است كه آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوم
مسأله 823

لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند باطل است.

مسأله 824

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 825

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است، ولي اگر كسي خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 826

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اين كه موالات (يعني پي در پي بودن) نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده، يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد، در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نمازش را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان، نماز را تمام نمايد.

مسأله 827

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلاً براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 828

اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس باطل است.

شرط سوم
مسأله 829

لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند) نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 830

هرگاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس او نباشد، نمازش باطل است.

مسأله 831

اگر چيزي از مردارِ حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط چهارم
مسأله 832

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 833

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 834

اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835

اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 836

صدف از حيوان حرام گوشت است و اگر انسان احتمال بدهد كه تكمه ي صدفي و مانند آن، از آن حيوان است، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 837

پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخواند.

مسأله 838

اگر با لباسي كه نمي داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

شرط پنجم
مسأله 839

پوشيدن لباس طلا باف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 840

زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خود داري كند، ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 841

اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباس از طلا است، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

شرط ششم
مسأله 842

لباس مرد نمازگزار حتّي عرقچين و بند شلوار او بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

مسأله 843

اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 844

لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در غير نماز بپوشد اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 845

دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 846

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكالي ندارد.

[لباس در حال ناچاري]
مسأله 847

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا باف و لباسي كه از مردار تهيه شده در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد، مي تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

مسأله 848

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 849

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

مسأله 850

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 851

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد تهيه نمايد، ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 852

كسي كه لباس ندارد اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردِن آن براي او مشقّت نداشته باشد بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد طلب بخشش يا عاريه نمايد.

[ساير احكام لباس نمازگزار]
مسأله 853

پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست مثل آن كه اهل علم لباس نظامي بپوشد حرام است، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 854

احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 855

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز خود را با آنها نپوشاند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
مسأله 856

در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل:

آن كه به واسطه ي زخم يا جراحت يا دُمَلي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم:

آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه ي يك اشرفي مي شود ) به خون آلوده باشد

سوم:

آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل:

آن كه لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

دوم:

آن كه لباس زني كه پرستار پسر بچّه است، نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 857

اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دُمَل باشد، چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم سخت است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دُمَل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 858

اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 859

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مي شود به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 860

اگر از زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است، خوني به بدن يا لباس برسد، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخوانند و همچنين است خون بواسير در صورتي كه دانه هايش بيرون نباشد، ولي با خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است، مي شود نماز خواند.

مسأله 861

كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 862

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد بايد براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 863

اگر سر سوزني خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر، يا مردار، يا حيوان حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است، ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد (كه تقريباً به اندازه ي يك اشرفي مي شود ) نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود، ولي اگر پشت آن جدا خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 865

اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خونِ روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 866

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه ي درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه ي درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد.

مسأله 867

اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه ي رسيدن به خون نجس شود، اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 868

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 869

اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده بباشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 870

احتياط واجب آن است كه چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس همراه نمازگزار نباشد، ولي كسي كه اين مسأله را نمي دانسته و مثلاً مدتي با اين كه دستمال نجس در جيبش بوده نماز خوانده، لازم نيست آن نمازها را قضا كند.

مسأله 871

زني كه پرستار پسر بچّه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگري بِخرَد، يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچّه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه لباس خود را طرف عصر براي نماز ظهر و عصر آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه ي آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه همه ي آنها را آب بكشد كافي است.

مسأله 872

هرگاه لباس پرستار به بول دختر بچّه نجس شود، اگر چه روزي يك مرتبه آن را آب بكشد، چنانچه بعد از آن نجس شود احتياط واجب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 873

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، لباس سفيد، پاكيزه ترين لباس ها، استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه ست
مسأله 874

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه، چرك، تنگ، لباس شراب خوار، لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند، لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد، مكروه مي باشد.

مكان نمازگزار
[ شرايط مكان نمازگزار]
اشاره

مكان نمازگزار ده شرط دارد:

شرط اوّل؛ آن كه مباح باشد.
مسأله 875

كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است، ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه ي غصبي مانعي ندارد.

مسأله 876

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه ي كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد باطل است؛ مثلاً در خانه ي اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه ي كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد نماز بخواند؛ مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 877

كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 878

اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آن جا نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.

مسأله 879

اگر بداند جايي غصبي است، ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آن جا نماز بخواند، نماز او باطل مي باشد.

مسأله 880

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين يا نعل آن غصبي باشد، نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.

مسأله 881

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است، اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه ي شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 882

اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است.

مسأله 883

اگر صاحب ملك به زبان اجازه ي نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضي است، نماز صحيح است.

مسأله 884

تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد.

مسأله 885

تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولي اگر ضامن شوند كه قرض هاي او را بپردازند، يا اين كه طلبه كارها و وصي ميت يا طلبه كارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصرف و نماز در ملك او مانعي ندارد.

مسأله 886

اگر ميت قرض نداشته باشد، ولي بعضي از ورثه ي او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 887

نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد؛ ولي در غير اين قبيل جاها، در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسي اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 888

در زمين بسيار وسيعي كه براي بيشتر مردم مشكل است، موقع نماز از آن جا به جاي ديگر بروند، بي اجازه ي مالك، مي شود نماز خواند.

شرط دوم؛ [بي حركتي مكان نماز]
مسأله 889

مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه ي تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و تِرن نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها [اين وسايل نقليه] از قبله به طرف ديگر حركت كنند، [ نماز گزار] به طرف قبله برگردد.

مسأله 890

نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها، وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 891

روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند، نماز باطل است.

شرط سوم
مسأله 892

بنا بر احتياط واجب بايد در جايي نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد، نماز را تمام مي كند و در جايي كه به واسطه ي احتمال باد و باران و زيادي جمعيَّت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، احتياط واجب آن است كه نماز نخواند.

شرط چهارم

آن كه در جايي كه ماندن در آن حرام است مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز نخواند.

شرط پنجم

آن كه روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده نماز نخواند.

شرط ششم

آن كه در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

شرط هفتم
مسأله 893

بنا بر احتياط واجب بايد جلوتر از قبر پيغمبر و امام عَلَيْهم ُالسَّلَام نماز نخواند.

مسأله 894

اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهّر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

شرط هشتم

آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد؛ ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد، در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

شرط نهم
مسأله 895

بنا بر احتياط واجب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.

مسأله 896

اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخوانند و اگر يكي زودتر از ديگري به نماز بايستد، نماز او صحيح است و كسي كه بعد مشغول نماز شده، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 897

اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان اقلاً ده ذراع كه تقريباً پنج متر مي شود فاصله باشد، چنانچه زن برابر مرد يا جلوتر از او باشد نماز هر دو صحيح است و همچنين است اگر مكان يكي از آنان به قدري بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.

شرط دهم

آن كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مي شود.

[احكام نماز در برخي مكانهاي خاص]
مسأله 898

بودن مرد و زن نامحرم در اتاقي كه كسي در آن جا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود، حرام است و احتياط واجب آن است كه در آن جا نماز نخوانند، ولي اگر يكي از آنها مشغول نماز باشد و ديگري كه با او نامحرم است وارد شود، نماز او اشكال ندارد.

مسأله 899

نماز خواندن در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند، باطل است.

مسأله 900

احتياط واجب آن است كه در خانه ي كعبه و بر بام آن نماز واجب نخوانند، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 901

خواندن نماز مستحب در خانه ي كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 902

در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه ي مسجدها مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و بعد از مسجد محلّه، مسجد بازار است.

مسأله 903

براي زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوق خانه و اتاق عقب بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

مسأله 904

نماز در حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 905

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه ي مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 906

مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه ي او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه ست
مسأله 907

نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

حمام، زمين نمك زار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كورة آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه ي چيزي كه روح دارد، مگر آن كه روي آن پرده بكشند، در اتاقي كه جُنُب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر، در قبرستان.

مسأله 908

كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي او است، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد
مسأله 909

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند.

مسأله 910

اگر نتواند مسجد را تطهير كند، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي بنا بر احتياط واجب بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 911

اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آن جا را بكنند يا خراب نمايند و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست، ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود، در صورتي كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن به جاي اولش بگذارند.

مسأله 912

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند، يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است.

مسأله 913

نجس كردن حرم امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام) حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 914

اگر حصير مسجد نجس شود بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه به واسطه ي آب كشيدن خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است بايد آن را ببرند.

مسأله 915

بردن عين نجاست مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد عين نجس را در مسجد نبرند؛ ولي بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي حرام است كه بي احترامي به مسجد باشد.

مسأله 916

اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

مسأله 917

زينت كردن مسجد به طلا حرام است و بنا بر احتياط واجب نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد، در مسجد نقش كنند و نقّاشي چيزهايي كه روح ندارد مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 918

اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك يا جاده نمايند.

مسأله 919

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 920

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اوّل پاي راست و موقع بيرون آمدن اوّل پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 922

وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 923

خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 924

راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده و بوي دهانش مردم را اذيت مي كند، مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه
مسأله 925

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان و اقامه بگويند، ولي پيش از نمازهاي واجب غير يوميه مثل نماز آيات مستحب است سه مرتبه بگويند الصّلوة.

مسأله 926

مستحب است در روز اوّلي كه بچّه به دنيا مي آيد، يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927

اذان هيجده جمله است:

«اَللهُ اَكبرُ»؛ چهار مرتبه.

«اَشهّدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ - اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ حَي عَلَي الصَّلوة حَي عَلَي الفَلاحِ حَي عَلَي خَيرِ العَمَلِ اَللهُ اَكبرُ لا اِلَهَ اِلا اللهُ»؛ هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است:

يعني دو مرتبه «اَللهُ اَكبرُ» از اوّل اذان و يك مرتبه «لا اِلهَ اِلا اللهُ» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَي عَلَي خَيرِ العَمَلِ» بايد دو مرتبه «قَد قامَتِ الصَّلوة» اضافه نمود.

مسأله 928

«اَشْهَدُ اَنَّ عَلِياً وَلِي اللهِ» جزء اذان و اقامه نيست، ولي خوب است بعد از «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ» به قصد قربت گفته شود.

ترجمه ي اذان و اقامه

«اللهُ اكبر»: يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ»: يعني شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا و بي همتاست خداي ديگري سزاوار پرستش نيست.

«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ»: يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پيغمبر و فرستادة خدا است.

«اَشْهَدُ اَنَّ عَليا اَميرَالمؤمنينَ وَلِي اللهِ»: يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي (عليه الصلوة و السلام)، اميرالمؤمنين و ولي خدا بر همه ي خلق است.

«حَي عَلَي الصَّلوة»: يعني بشتاب براي نماز.

«حَي عَلَي الفَلاحِ»: يعني بشتاب براي رستگاري.

«حَي عَلَي خَيرِ العَمَلِ»: يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

«قَد قامَتِ الصَّلوة»: يعني به تحقيق نماز بر پا شد.

«لا اِلهَ اِلاَّ الله»: يعني خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

مسأله 929

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930

اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود يعني به طور آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است، اذان و اقامه را بگويد حرام است و اگر غنا نشود مكروه مي باشد.

مسأله 931

در پنج نماز اذان ساقط مي شود:

اوّل:

اذان نماز عصر روز جمعه.

دوم:

نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است.

سوم:

نماز عشاء شب عيد قربان براي كسي كه در مشعرالحرام باشد.

چهارم:

نماز عصر و عشاي زن مستحاضه.

پنجم:

نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي هيچ فاصله نشود، يا فاصلة كمي بين آنها باشد، ولي فاصله شدن نافله و تعقيب ضرر ندارد.

مسأله 932

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933

اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيَّت متفرّق نشده، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 934

در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادي، يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اوّل:

آن كه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد ساقط شدن اذان و اقامه اشكال دارد.

دوم:

آن كه براي آن نماز اذان و اقامه گفته باشند.

سوم:

آن كه نماز جماعت باطل نباشد.

چهارم:

آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

پنجم:

آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد.

ششم:

آن كه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلاً هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند، يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود، نماز ظهر باشد و او نمازِ عصر بخواند، يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 935

اگر در شرط سوم از شرطهايي كه در مسألة پيش گفته شد شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است؛ ولي اگر در يكي از پنج شرط ديگر شك كند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 936

كسي كه اذان و اقامة ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد.

مسأله 937

كسي كه اذان و اقامة ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938

اگر مرد اذان زن را با قصد لذّت بشنود، اذان از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قصد لذّت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.

مسأله 939

اذان و اقامة نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.

مسأله 940

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسأله 941

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً «حَي عَلَي الفَلاحِ» را پيش از «حَي عَلَي الصَّلاة» بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 942

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامة آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلاً ترجمه ي آنها را به فارسي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 944

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد، باطل است.

مسأله 945

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946

اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمتِ پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتنِ قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 948

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسأله 949

مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدري ساكت باشد، يا حرفي بزند، يا دو ركعت نماز بخواند؛ ولي حرف زدن بين اذان و اقامة نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامة نماز مغرب مستحب نيست.

مسأله 950

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز
اشاره

واجبات نماز يازده چيز است:

اوّل:

نيت.

دوم:

قيام، يعني ايستادن.

سوم:

تكبيرة الاحرام؛ يعني گفتن «اَللهُ اَكبَرُ» در اوّل نماز.

چهارم:

ركوع.

پنجم:

سجود.

ششم:

قرائت.

هفتم:

ذكر.

هشتم:

تشهّد.

نهم:

سلام.

دهم:

ترتيب.

يازدهم:

موالات؛ يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

مسأله 951

بعضي از واجبات نماز ركن است؛ يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر [از واجبات] ركن نيست؛ يعني اگر عمداً كم يا زياد شود نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود.

[اركان نماز]
اشاره

و ركن نماز پنج چيز است:

اوّل:

نيت.

دوم:

تكبيرة الاحرام.

سوم:

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع؛ يعني ايستادن پيش از ركوع،

چهارم:

ركوع.

پنجم:

دو سجده.

نيت
مسأله 952

انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد:

كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قُربَة اِلي الله.

مسأله 953

اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند در نيت معين كند.

مسأله 954

انسان بايد از اوّل تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟

نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 955

انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره چه مستحب باشد مانند قنوت بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اوّل وقت يا به طرز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام
مسأله 957

گفتن «اَللهُ اَكبرُ» در اوّل هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف «الله» و حروف «اكبر» و دو كلمة «الله» و «اكبر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلاً ترجمه ي آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 958

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرامِ نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

مسأله 959

اگر انسان بخواهد «اَللهُ اَكبَرُ» را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلاً به بسم الله الرحمن الرّحيم بچسباند، بايد (ر) اكبر را پيش [ضمه] بدهد.

مسأله 960

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد، باطل است.

مسأله 961

تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه ي سنگيني يا كري گوش و يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 962

كسي كه لال است، يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «أللهُ أكبَرُ» را درست بگويد، بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 963

مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:

«يا مُحْسِنُ قَدْ اَتَاكَ الْمُسِييءُ وَ قَد اَمَرْتَ الْمُحْسِنَ اَنْ يتَجاوَزَ عَنِ الْمُسِييء أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ اَنا المُسِيءُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجاوَز عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنِّي»؛

يعني؛ اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني، بنده ي گنهكار به در خانه ي تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گنهكار، به حق محمّد و آل محمّد / رحمت خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سر زده بگذر.

مسأله 964

مستحب است موقع گفتن تكبيرِ اوّلِ نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوش ها بالا ببرد.

مسأله 965

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد و احتياط واجب آن است كه اوّل عملي كه نماز را باطل مي كند انجام دهد مثلاً صورت خود را از قبله برگرداند بعد تكبير را بگويد.

قيام (ايستادن)
مسأله 967

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 968

واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد، تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 969

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد به حال خميدگي به ركوع بر گردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 970

موقعي كه [ براي تكبيرة الاحرام يا قرائت] ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند، ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.

مسأله 971

اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد، ولي در قيام، موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 972

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 973

كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادنِ معمولي نباشد، نمازش باطل است.

مسأله 974

موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزيست حتي موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد، ولي «بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُدْ» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 975

اگر در حال حركتِ بدن ذكر بگويد مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد بلكه بخواهد ذكري گفته باشد، نماز صحيح است.

مسأله 976

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 977

اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 979

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980

تا انسان مي تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند، بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند، به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 981

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 982

كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 983

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 984

كسي كه مي تواند بايستد، اگر بترسد كه به واسطه ي ايستادن مريض شود، يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، بايد نماز را به تأخير بيندازد، پس اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را به جا آورد.

مسأله 986

مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي ران ها بگذارد، انگشت ها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشتِ باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت
مسأله 987

در ركعت اوّل و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن يك سوره ي تمام بخواند.

مسأله 988

اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.

مسأله 989

اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندنِ حمد، سوره را از اوّل بخواند.

مسأله 990

اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 991

اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند و [نيز] اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند؛ ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اوّل حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها و يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 992

اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آية سجده دارد و در مسأله 361 گفته شد عمداً بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 993

اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده ي واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آية سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ي ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آية سجده بفهمد، مي تواند سوره را تمام كند و بعد از نماز سجده ي آن را به جا آورد.

مسأله 994

اگر در نماز آية سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بايد بعد از نماز سجده ي آن را به جا آورد.

مسأله 995

در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه ي نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره ي مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد سوره ي «جمعه» و در ركعت دوم بعد از حمد سوره ي «منافقين» بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ي ديگر بخواند.

مسأله 997

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره ي «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» يا سوره ي «قُلْ يا اَيهَا الكافِرُونَ» شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ي ديگر بخواند، ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، اگر از روي فراموشي به جاي سوره ي «جمعه» و «منافقين»، يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره ي «جمعه» و «منافقين» را بخواند.

مسأله 998

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره ي «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ» يا سوره ي «قُلْ يا اَيها الكافِرُونَ» بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره ي «جمعه» و «منافقين» را بخواند.

مسأله 999

اگر در نماز غير سوره ي «قُلْ هُوَ اَللهُ اَحَدُ» و «قُلْ يا اَيهَا الكافِرُونَ» سوره ي ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ي ديگر بخواند.

مسأله 1000

اگر مقداري از سوره را فراموش كند، يا از روي ناچاري مثلاً به واسطه ي تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ي ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اي را كه مي خوانده «قُلْ هُوَ اَللهُ اَحَدُ» يا «قُلْ يا اَيهُا الكافِروُنَ» باشد.

مسأله 1001

بر مرد واجب است حمد و سوره ي نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره ي نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1002

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1003

زن مي تواند حمد و سوره ي نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 1004

اگر در جايي كه بايد نماز را بلند خواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است، ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005

اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1006

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 1007

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008

مزد گرفتن براي ياد دادن واجباتِ نماز حرام است، ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1009

اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، مثلاً به جاي «ض» «ظ» بگويد، يا جايي كه بايد بدون زير و زِبَر [كسره و فتحه] خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است.

مسأله 1010

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، بايد دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1011

اگر زير و زِبَر كلمه اي را نداند، يا نداند مثلاً كلمه اي به «س» است يا به «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»، مستقيم را يك مرتبه با «سين» و يك مرتبه با «صاد» بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1012

اگر در كلمه اي «واو» باشد و حرف قبل از «واو» در آن كلمه پيش [ضمه] داشته باشد و حرف بعد از «واو» در آن كلمه همزه (ء ) باشد، مثل كلمه «سوء» بايد آن «واو» را مد بدهد (يعني آن را بكشد) و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف قبل از «الف» در آن كلمه زِبَر [فتحه] داشته باشد و حرف بعد از «الف» در آن كلمه همزه باشد، مثل «جاء»، بايد الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي «ي» باشد و حرف قبل از «ي» در آن كلمه زير [كسره] داشته باشد و حرف بعد از «ي» در آن كلمه همزه باشد مثل «جيء»، بايد «ي» را با مد بخواند و اگر بعد از اين «واو» و «الف» و «ي» به جاي همزه (ء ) حرفي باشد كه ساكن است (يعني زير و زبر و پيش ندارد )، باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در «و لَا الضّالّين» كه بعد از «الف» حرف لام ساكن است، بايد «الف» آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1013

احتياط واجب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمة بعدش فاصله دهد؛ مثلاً بگويد:

«الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» و ميم «اَلرَّحِيمِ» را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:

«مالِكِ يومِ الدّينِ».

و معني وصل

به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمة بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد:

«اَلرَّحمنِ اَلرَّحِيم» و ميم «اَلرَّحِيم» را زير ندهد و فوراً «مالِكِ يومِ الدّين» را بگويد.

مسأله 1014

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا بنا بر احتياط واجب سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، يعني سه مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرَ» و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1015

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1017

اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد «بسم اللهِ» آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1018

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1019

اگر در دو ركعت اوّل نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1020

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اوّل است حمد بخواند، يا در دو ركعت اوّل نماز با اين كه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1021

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1023

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد:

«اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتوُبُ اِلَيه» يا بگويد:

«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي» و كسي كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد از خواندن تسبيحات استغفار كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد؛ اگر در جاهاي ديگر نماز هم استغفار مي كرده، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند و نيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024

اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم، يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1025

هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثل آن كه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن «اَللهُ الصَّمَدْ» شك كند كه «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» را درست گفته يا نه، باز هم مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد، اشكال ندارد و اگر چند مرتبه هم شك كند، مي تواند چند بار بگويد، اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1026

مستحب است در ركعت اوّل، پيش از خواندن حمد بگويد:

«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم» و در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر، «بسم الله» را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجّه داشته باشد، اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمدِ امام و اگر فُرادي مي خواند بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» و بعد از خواندن سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» يك يا دو يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبِّي» يا سه

مرتبه «كَذلِكَ اَللهُ رَبُّنا» بگويد، بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اوّل، سوره ي «اِنّا اَنزَلناهُ» و در ركعت دوم سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» را بخواند.

مسأله 1028

مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» را نخواند.

مسأله 1029

خواندن سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030

سوره اي را كه در ركعت اوّل خوانده مكروه است كه در ركعت دوم بخواند، ولي اگر سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع
مسأله 1031

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1032

اگر به اندازه ي ركوع خم شود ولي دستها را به زانو نگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1033

هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد مثلاً به چپ يا راست خم شود اگر چه دسته اي او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1034

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه ي اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1035

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه ي معمول خم شود.

مسأله 1036

كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

مسأله 1037

احتياط واجب آن است كه در ركوع، سه مرتبه «سُبحانَ اَللهِ» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبِّي العَظيمِ وَ بِحَمدِه» بگويد، ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري گفتن يك مرتبه «سُبحانَ اَللهِ» كافي است.

مسأله 1038

ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود

و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1040

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتنِ بدن دوباره ذكر را بگويد؛ ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1041

اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1042

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب عمداً سر از ركوع بردارد، نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نماز او صحيح است.

مسأله 1043

اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقية آن را در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1044

اگر به واسطه ي مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است؛ ولي بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب يعني، «سُبْحانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» يا سه مرتبه «سُبْحانَ اللهِ» را بگويد.

مسأله 1045

هرگاه نتواند به اندازه ي ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده، نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه مي تواند خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1046

كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشم ها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است، بايد در قلب نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1047

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود، يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.

مسأله 1048

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ي ركوع خم شود، يا بعد از آن كه به اندازه ي ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدري خم شود كه از اندازه ي ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، چون ركوع زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1049

بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

مسأله 1050

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1051

اگر بعد از آن كه پيشاني به زمين رسيد يادش بيايد كه ركوع نكرده، نمازش باطل است.

مسأله 1052

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، ولي آن را به نيت ذكر ركوع نگويد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد:

«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه».

مسأله 1053

مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
[برخي احكام]
مسأله 1054

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد.

مسأله 1055

دو سجده روي هم يك ركن است، كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1056

اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند، حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1057

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد، ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

مسأله 1058

احتياط واجب آن است كه در سجده سه مرتبه «سُبْحانَ اَللهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رَبِّي الاَعْلي وَ بِحَمْدِه» بگويد و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود

و مستحب است «سُبْحانَ رَبِّي الاَعلي وَ بِحَمْدِهِ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1059

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1060

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسأله 1061

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.

مسأله 1062

اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته، يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسأله 1063

اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، نماز باطل مي شود، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1064

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد، نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065

بعد از تمام شدن ذكرِ سجده ي اوّل، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066

جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتان و سر زانوهايش پست تر از چهار انگشتِ بسته نباشد.

مسأله 1067

در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او مختصري بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 1068

اگر پيشاني را به چيزي بگذارد كه از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه ي چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است، احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه ي چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1069

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد، پس اگر مُهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مُهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070

در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1071

در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر پا، يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه ي بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است و كسي كه به واسطه ي ندانستن مسأله نمازهاي خود را اين طور خوانده، بايد دوباره بخواند.

مسأله 1072

كسي كه مقداري از شست پايش بريده بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بايد بقية انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1073

اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند و يا پاها را دراز كند، اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1074

مُهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد، ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرفِ مُهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1075

اگر در پيشاني دُمَل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دُمَل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1076

اگر دُمَل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد، بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد به هر جاي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست بايد با جلو سر سجده نمايد.

مسأله 1077

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي چيز بلندي گذاشته و پيشاني را طوري بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است؛ ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1078

كسي كه هيچ نمي تواند خم شود، بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشم ها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند مهر را بلند كند و بر پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1079

كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند با چشم ها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1080

اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد.

مسأله 1081

جايي كه انسان بايد تقيه كند، مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود، ولي اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1082

اگر روي تشك پر يا چيز ديگري كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، باطل است.

مسأله 1083

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقّت ندارد، بايد سجده و تشهّد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقّت دارد مي تواند در حالي كه ايستاده براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1084

در ركعت اوّل و ركعت سومي كه تشهّد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از سجده ي دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1085

بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد مانند چوب و برگ درخت، سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي و معدني صحيح نيست.

مسأله 1086

احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند.

مسأله 1087

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1088

سجده بر گل هايي كه خوراكي نيستند صحيح است، ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد مانند گل بنفشه و گل گاوزبان صحيح نيست.

مسأله 1089

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه ي نارس صحيح نيست.

مسأله 1090

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط واجب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه ي گِلي و مانند آن سجده نكنند.

مسأله 1091

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است مثلاً از كاه ساخته باشند مي شود بر آن سجده كرد، ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده اشكال دارد.

مسأله 1092

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1093

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه ي سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، چنانچه لباس او از كتان يا پنبه است بايد به لباسش سجده كند و اگر از چيز ديگر است بايد بر پشت دست يا چيز معدني مانند انگشتري عقيق سجده نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است بر چيز معدني سجده نكند.

مسأله 1094

سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است.

مسأله 1095

اگر در سجده ي اوّل مهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده رود اشكال ندارد و دو سجده حساب مي شود.

مسأله 1096

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر پشت دست، يا چيز معدني مانند انگشتري عقيق سجده نمايد و احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است به چيز معدني سجده نكند.

مسأله 1097

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است در صورتي كه لباسش از پنبه يا كتان است، بايد پيشاني را از روي آن به روي لباسش بكشد و اگر از چيز ديگر است پيشاني را از روي آن به پشت دست يا چيز معدني بكشد.

مسأله 1098

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1099

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد و گرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده
مسأله 1100

در سجده چند چيز مستحب است:

1. كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آن كه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2. موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود اوّل دستها را و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.

3. بيني را به مُهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4. در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5. در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:

«يا خَيرَ المَسئُولينَ وَ يا خَيرَ الْمُعْطينَ اُرْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ». يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6. بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7. بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8. بعد از سجده ي اوّل بدنش كه آرام گرفت «اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّي وَ اَتُوبُ اِلَيهِ» بگويد.

9. سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي ران ها بگذارد.

10 - براي رفتن به سجده ي دوم، در حال

آرامي بدن «اَللهُ اَكبَر» بگويد.

11. در سجده ها صلوات بفرستد ولي آن را به قصد ذكري كه در سجده دستور داده اند نگويد.

12. در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13. مردها آرنج ها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زن ها آرنج ها و شكم را به زمين بگذارند و اعضاءِ بدن را به يكديگر بچسبانند.

و مستحبات ديگر سجده در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1101

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصّل گفته شده است.

سجده واجب قرآن
مسأله 1102

در هر يك از چهار سوره ي وَ النَّجم [نجم]، اِقرَأْ [علق] و الم تَنزيل [سجده] و حم سَجدِه [فصلت]، يك آية سجده است كه اگر انسان بخواند يا بشنود، بعد از تمام شدنِ آن آيه بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد.

مسأله 1103

اگر انسان موقعي كه آية سجده را مي خواند از ديگري هم بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده انجام دهد.

مسأله 1104

در غير نماز اگر در حال سجده آية سجده را بخواند يا بشنود، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1105

اگر انسان از بچّه ي غير مميز كه خوب و بد را نمي فهمد، يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، آية سجده را بشنود احتياط واجب آن است كه سجده كند و همچنين است اگر مثلاً از گرامافون و راديو آية سجده را بشنود.

مسأله 1106

در سجده ي واجب قرآن بايد جاي انسان غصبي نباشد و جاي پيشاني او از جاي زانوها و سر انگشتانش بيش از چهار انگشتِ بسته بلندتر نباشد؛ ولي لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد، در لباس او شرط نيست، اما اگر لباس او غصبي است، چنانچه سجده كردن تصرف در آن لباس باشد، سجده باطل است.

مسأله 1107

احتياط واجب آن است كه در سجده ي واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده ي نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

مسأله 1108

هرگاه در سجده ي قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ اِلا اللهُ حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ الا اَللهُ اِيماناً وَ تَصديقاً، لا اِلهَ اِلا اللهُ عُبوديِّةً وَ رِقّاً سَجَدتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لامُسْتَنْكِفاً وَ لا مُستَكبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعيِفٌ خائِفٌ مُسْتَجيِرٌ.

[ساير واجبات نماز]
تشهّد
مسأله 1109

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده ي دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند، يعني بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» و احتياط واجب آن است كه به غير اين ترتيب نگويد.

مسأله 1110

كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1111

اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب بعد از نماز براي ايستادن بيجا، دو سجده ي سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلامِ نماز تشهّد را قضا كند و براي تشهّد فراموش شده دو سجده ي سهو به جا آورد.

مسأله 1112

مستحب است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا بگويد:

«بِسْمِ الله وَ بِالله وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيرُ الأسماءِ لِلّهِ» و نيز مستحب است دستها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:

«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ».

مسأله 1113

مستحب است زن ها در وقت خواندن تشهّد ران ها را به هم بچسبانند.

سلام نماز
مسأله 1114

بعد از تشهّد ركعت آخر نماز مستحّب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيها النَّبِي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» و بعد از آن بايد بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»

يا بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَينا وَ عَلَي عِبادِ اللهِ الصَّالِحينَ»؛

ولي اگر اين سلام را بگويد، احتياط واجب آن است كه بعد از آن «اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» را هم بگويد.

مسأله 1115

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1116

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، چنانچه پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، نمازش صحيح است و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، نمازش باطل است.

ترتيب
مسأله 1117

اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد نماز باطل مي شود.

مسأله 1118

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلاً پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد نماز باطل است.

مسأله 1119

اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلاً پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1120

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود نمازش صحيح است.

مسأله 1121

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122

اگر سجده ي اوّل را به خيال اين كه سجده ي دوم است، يا سجده ي دوم را به خيال اين كه سجده ي اوّل است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده ي اوّل او سجده ي اوّل و سجده ي دوم او سجده ي دوم حساب مي شود.

موالات
مسأله 1123

انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهّد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.

مسأله 1124

اگر در نماز سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1125

طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

[مستحبات نماز]
قنوت
مسأله 1126

در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، در ركعت اوّل پيش از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

مسأله 1127

مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد و غير شست انگشت هاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1128

در قنوت هر ذكري بگويد اگر چه يك «سُبْحانَ اللهِ» باشد كافيست و بهتر است بگويد:

«لا اِلهَ الا اللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ العَلِي العَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ اَلاَْرْضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهنَّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَِ».

مسأله 1129

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1130

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ي ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

تعقيب نماز
مسأله 1131

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمّم او باطل شود رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتاب هاي دعا دستور داده اند بخواند

و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت سلام الله عليهاست كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

34 مرتبه «اللهُ اَكبَرُ»، بعد 33 مرتبه «اَلحَمدُ لِلّهِ»، بعد از آن 33 مرتبه «سُبحانَ اللهِ» و مي شود «سُبحانَ اللهِ» را پيش از «اَلحَمدُ لِلّهِ» گفت، ولي بهتر است بعد از «اَلحَمدُ لِلّهِ» گفته شود.

مسأله 1132

مستحب است بعد از نماز سجده ي شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است؛ ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» يا «شُكْراً» يا «عَفواً» بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد، يا بلايي از او دور مي شود، سجده ي شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1133

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول (ع) مانند محمّد و احمد، يا لقب و كُنية آن جناب مثل مصطفي و ابوالقاسم بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول) ع) مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

مبطلات نماز
اشاره
مسأله 1135

دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اوّل:

آن كه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است.

دوم:
اشاره

آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او بيرون آيد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد رفتار نمايد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1136

كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1137

اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است.

مسأله 1138

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده ي آخر نماز است يا در سجده ي شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.

مسأله 1139

هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگر چه مثل آنها نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم:

از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد آمين بگويد، ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

پنجم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1140

اگر عمداً سر را به قدري بگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند، نمازش باطل است و اگر سهواً سر را به اين مقدار بگرداند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر سر را كمي بگرداند عمداً باشد يا اشتباهاً، نمازش باطل نمي شود.

ششم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگر چه معني هم نداشته باشد، ولي اگر سهواً بگويد نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1141

اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد، مثل «قِ» كه در زبان عرب به معناي اينست كه «نگهداري كن»، چنانچه معناي آن را بداند و قصد آن را نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1142

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن اَخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.

مسأله 1143

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد:

«اَللهُ اَكبَر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد؛ ولي چنانچه به قصد اين كه چيزي به كسي بفهماند بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1144

خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد (و در احكام جنابت مسأله 361 گفته شد) و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه به غير عربي دعا نكند.

مسأله 1145

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد، ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1146

در حال نماز انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته «سَلامٌ عَلَيكُم» در جواب بگويد:

«سَلامٌ عَلَيكُم»؛ ولي در جوابِ «عَلَيكُمُ السَّلام» بايد بگويد، «سَلامٌ عَلَيكُم».

مسأله 1147

انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است.

مسأله 1149

احتياط واجب آن است كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد، يعني از خداوند عالم براي كسي كه سلام كرده، سلامتي بخواهد.

مسأله 1150

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچّه ي مميز يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار مي تواند جواب او را بدهد، ولي در جواب سلام زن بايد بگويد:

«سلامٌ عليكْ» و «كاف» را زير و زبر و پيش ندهد.

مسأله 1151

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده، ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1152

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.

مسأله 1153

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان واجب نيست.

مسأله 1154

اگر كسي به عدّه اي سلام كند، جواب سلام او بر همه ي آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1155

اگر كسي به عدّه اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادنِ به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عدّه واجب است.

مسأله 1156

اگر به عدّه اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته، ولي ديگري جواب سلام را بدهد، امّا اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1157

سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچك تر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1158

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1159

در غير نماز مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسي گفت:

«سَلامٌ عَلَيكُم» در جواب بگويد:

«سَلامٌ عَلَيكُمْ وَ رَحمَةُ اللهِ».

هفتم:
اشاره

از مبطلات نماز خنده ي با صدا و عمديست و چنانچه سهواً هم با صدا بخندد، نمازش اشكال دارد؛ ولي لبخند نماز را باطل نمي كند.

مسأله 1160

اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند مثلاً رنگش سرخ شد بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

هشتم:

از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا بي صدا هم گريه نكند، ولي اگر از ترس خدا، يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم:
اشاره

از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

مسأله 1161

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1162

اگر در بين نماز كاري انجام دهد، يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

دهم:
اشاره

از مبطلات نماز خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند عمداً باشد يا از روي فراموشي نمازش باطل مي شود؛ ولي كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح نماز مستحبي بخواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتي كه آب «رو به روي او در دو سه قدمي باشد، مي تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله انجام ندهد.

مسأله 1163

اگر به واسطه ي خوردن يا آشاميدن عمدي موالات نماز به هم بخورد يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مي خواند بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1164

اگر در بين نماز، غذايي كه در دهان يا لاي دندان ها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود، اشكال ندارد.

يازدهم:

از مبطلات نماز شك در ركعت هاي نماز دو ركعتي، يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1165

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه ست
مسأله 1166

مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشم ها را هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب، يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است در موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1167

موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خود داري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست
مسأله 1168

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ جان و مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

مسأله 1169

اگر حفظ جان خود انسان، يا كسي كه حفظ جان او واجب است، يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند؛ ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد مكروه است.

مسأله 1170

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1171

اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقية نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، در صورتي كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1172

كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1173

اگر پيش از آن كه به اندازه ي ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

شكّيات نماز
اشاره

شكّيات نماز 23 قسم است:

هشت قسم آن شك هاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است.

شك هاي باطل
مسأله 1174

شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اوّل - شك در شماره ي ركعت هاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ي ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط، نماز را باطل نمي كند.

دوم - شك در شماره ي ركعت هاي نماز سه ركعتي.

سوم - آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم - آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده ي دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر. (تفصيل اين مسأله در صورت چهارم [از مسألة 1208] از صفحه 316).

پنجم - شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج.

ششم - شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش.

هفتم - شك در ركعت هاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم - شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجده ي دوم؛ ولي اگر بعد از سجده ي دوم شك بين چهار و شش و چهار و بيشتر از شش براي او پيش آيد، احتياط واجب آن است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده ي سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1175

اگر يكي از شك هاي باطل براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، بلكه بايد به قدري فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
اشاره
مسأله 1176

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اوّل - شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم - شك بعد از سلام.

سوم - شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم - شك كثيرالشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم - شك امام در شماره ي ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره ي آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ي ركعت هاي نماز را بداند.

ششم - شك در نماز مستحبي.

1 - شك در چيزي كه محل آن گذشته ست
مسأله 1177

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه مثلاً شك كند كه حمد را خوانده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آية پيش از آن را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1179

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1180

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1181

اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1182

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

مسأله 1183

اگر شك كند كه يكي از ركن هاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1184

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد؛ مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 1185

اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهّد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است؛ مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1186

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً موقعي كه مشغول خواندن سوره است اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنا بر اين، اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1187

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا نماز ديگر شده، يا به واسطه ي انجام كاري كه نماز را به هم مي زند از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد.

2 - شك بعد از سلام
مسأله 1188

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد مثلاً بعد از سلامِ نمازِ چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت نمازش باطل است.

3 - شك بعد از وقت
مسأله 1189

اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست؛ ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند؛ بلكه اگر گمان كند كه خوانده بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1190

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند نماز را درست خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1192

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يك نماز خوانده، ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشاء را بخواند.

4 - كثيرالشك (كسي كه زياد شك مي كند)
مسأله 1193

اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1194

كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه به جا آوردن آن نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1195

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگرِ نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعني اگر ايستاده ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1196

كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197

كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند، اگر در غير آن جا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198

اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1200

كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته، نمازش صحيح است؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

5 - شك امام و مأموم
مسأله 1201

اگر امام جماعت در شماره ي ركعت هاي نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ي ركعت هاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 - شك در نماز مستحبي
مسأله 1202

اگر در شماره ي ركعت هاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد؛ مثلاً اگر در نافله ي صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1203

كم شدن ركن نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند؛ پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده؛ بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205

اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بنا بر احتياط واجب بايد به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود، احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده ي سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز سجده ي سهو يا قضاي سجده و تشهّد را به جا آورد.

مسأله 1207

اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله ي يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شك هاي صحيح
مسأله 1208

در نُه صورت اگر در شماره ي ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد فوراً فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرفِ شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اوّل:

آن كه بعد از سر برداشتن از سجده ي دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.

دوم:

شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده ي دوم، كه بايد بنا بگذارد كه چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم:

شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده ي دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم:

شك بين چهار و پنج بعد از سر

برداشتن از سجده ي دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده ي سهو به جا آورد؛ ولي اگر بعد از سجده ي اوّل، يا پيش از سر برداشتن از سجده ي دوم، يكي از اين چهار شك براي او پيش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور همان شك عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم:

شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم:

شك بين چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم:

شك بين سه و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم:

شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم:

شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و سجده سهو به جا آورد و بنا بر احتياط واجب دو سجده ي سهو ديگر براي ايستادن بيجا بنمايد.

مسأله 1209

اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است؛ پس اگر پيش از انجام

كاري كه نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله نماز را از سر گيرد، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است.

مسأله 1210

اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است؛ پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته باشد، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1211

وقتي يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانچه گفته شد بايد فوراً فكر كند، ولي اگر چيزهايي كه به واسطه ي آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود از بين نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد؛ مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1212

اگر اوّل گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اوّل دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه ي اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213

كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، بايد به دستور شك عمل كند.

مسأله 1214

اگر بعد از نماز بداند در بين نماز حال ترديدي داشته، كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215

اگر موقعي كه تشهّد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفّاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1216

اگر پيش از آن كه مشغول تشهّد شود، يا پيش از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد، نمازش باطل است.

مسأله 1217

اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1218

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد؛ مثلاً اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1219

اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1220

اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند كه از شك هاي باطل بوده يا از شك هاي صحيح و اگر از شك هاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بايد دو ركعت نماز احتياط ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده ي سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1221

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه بايد براي آن، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته به جا آورد و اگر شكي كند كه بايد براي آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسأله 1222

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند (و حكم آن در مسألة پيش گفته شد) نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1223

كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه ي كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط
مسأله 1224

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز، بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.

مسأله 1225

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورد و احتياط واجب آن است كه «بسم الله» آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1226

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي را كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1227

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا دو سجده ي سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1228

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده نمازش صحيح است.

مسأله 1229

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد دو ركعت كسري نمازش را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1231

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1232

اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام كند و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1233

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نمازش را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1234

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسري نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نمازش را بخواند و احتياطاً نماز را هم دوباره به جا آورد.

مسأله 1235

اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده، يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1236

اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند، يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره نماز احتياط و اصل نماز را بخواند.

مسأله 1237

موقعي كه مشغول نماز احتياط است، اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238

اگر در شماره ي ركعت هاي نماز احتياط شك كند، چنانچه طرفِ بيشترِ شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلاً موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

مسأله 1239

اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.

مسأله 1240

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرائط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241

اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.

مسأله 1242

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهّد يا دو سجده ي سهو بر او واجب شود، بايد اوّل نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1243

حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است، مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند و اگر گمان دارد ركوع كرده، نبايد آن را به جا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند، اگر به ركوع رفته نمازش صحيح است.

مسأله 1244

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود.

سجده ي سهو
[احكام]
مسأله 1245

براي پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده ي سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:

اوّل:

آن كه در بين نماز سهواً حرف بزند.

دوم:

جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اوّل سهواً سلام بدهد.

سوم:

آن كه يك سجده را فراموش كند.

چهارم:

آن كه تشهّد را فراموش كند.

پنجم:

آن كه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده ي دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت و نيز اگر در جايي كه بايد بايستد، مثلاً موقع خواندن حمد و سوره ي اشتباهاً بنشيند، يا در جايي كه بايد بنشيند، مثلاً موقع خواندن تشهّد اشتباهاً بايستد، بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده ي سهو به جا آورد؛ بلكه براي هر چيزي كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند، احتياط مستحّب آن است كه دو سجده ي سهو بنمايد.

و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 1246

اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده ي سهو به جا آورد.

مسأله 1247

براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده ي سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده ي سهو نمايد.

مسأله 1248

اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براي دوباره خواندنِ آن سجده ي سهو واجب نيست.

مسأله 1249

اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده ي سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسأله 1250

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد، يا بيشتر، يا كمتر از سه مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده ي سهو به جا آورد.

مسأله 1251

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواً بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَينا و عَلَي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ» يا بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيكُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَركاتُهُ» بايد دو سجده ي سهو بنمايد؛ ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا النَّبِي وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»، احتياط مستحب آن است كه دو سجده ي سهو به جا آورد.

مسأله 1252

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده ي سهو كافي است.

مسأله 1253

اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بيجا دو سجده ي سهو بنمايد.

مسأله 1254

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده، يا تشهّد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده ي سهو به جا آورد.

مسأله 1255

اگر سجده ي سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256

اگر شك دارد كه سجده ي سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1257

كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده ي سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1258

اگر بداند يكي از دو سجده ي سهو را به جا نياورده، بايد دو سجده ي سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده ي سهو بنمايد.

دستور سجده ي سهو
مسأله 1259

دستور سجده ي سهو اينست كه بعد از سلامِ نماز، فوراً نيت سجده ي سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» يا «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

ولي بهتر است بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا النَّبي وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»

بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهّد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهّد فراموش شده

مسأله 1260

سجده و تشهّدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرائط نماز، مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261

اگر سجده يا تشهّد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنها است.

مسأله 1262

اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اوّل فراموش كرده اوّل قضا نمايد و اگر نداند كدام اوّل فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهّد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهّد و يك سجده و بعد يك تشهّد ديگر به جا آورد، تا يقين كند سجده و تشهّد را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است.

مسأله 1263

اگر به خيال اين كه اوّل سجده را فراموش كرده، اوّل قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهّد يادش بيايد كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اين كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، اوّل قضاي آن را به جا آورد و بعد از سجده يادش بيايد كه اوّل سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.

مسأله 1264

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده، يا تشهّد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود مثلاً پشت به قبله نمايد احتياط واجب آن است كه بعد از قضاي سجده و تشهّد دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1265

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله انجام نداده، بنا بر احتياط واجب بايد به قصد اين كه وظيفه ي خود را انجام داده باشد، سجده ي فراموش شده و بعد از آن تشهّد و سلام و دو سجده ي سهو به جا آورد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده، احتياطاً بايد به قصد اين كه وظيفه ي خود را انجام داده باشد، تشهّد را بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1266

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشّهد كاري كند كه براي آن سجده ي سهو واجب مي شود مثل آن كه سهواً حرف بزند بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهّد را قضا كند و غير از سجده ي سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهّد لازم است، دو سجده ي سهو ديگر بنمايد.

مسأله 1267

اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهّد را بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اوّل به جا آورد، اشكال ندارد.

مسأله 1268

اگر شك دارد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1269

اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1270

كسي كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد، بعد سجده ي سهو را به جا آورد.

مسأله 1271

اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته قضاي آن مستحب است.

كم و زياد كردن اجزاء و شرائط نماز
مسأله 1272

هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1273

اگر به واسطه ي ندانستن مسأله، چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است؛ ولي چنانچه به واسطه ي ندانستن مسأله حمد و سوره ي نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره ي نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1274

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1275

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276

اگر پيش از گفتن: «اَلسَّلامُ عَلَينا» و يا «اَلسَّلامُ عَلَيكُم» يادش بيايد كه دو سجده ي ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1277

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1278

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد، نماز را باطل مي كند مثلاً پشت به قبله كرده نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1279

هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده ي آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده ي سهو براي سلامي كه اوّل گفته است بنمايد.

مسأله 1280

اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله، يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

نماز مسافر
[ شرايط شكسته به جا آوردن نماز]
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد، يعني دو ركعت بخواند:

شرط اوّل:
اشاره

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي تقريباً پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1281

كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر در يك شب و يك روز برود و برگردد، مثلاً اگر روز برود همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند؛ بنا بر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، بايد نماز را تمام يعني چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1282

اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد، ولي روزي كه مي رود همان روز يا شب آن برنگردد مثلاً امروز برود و فردا برگردد به اندازه اي كه ممكن است بايد احتياط را مراعات كند، يعني نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1283

اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقّت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقّت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1284

اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1285

كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1286

كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.

مسأله 1287

اگر بين دو محلي كه فاصلة آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288

اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آن جا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود بايد تمام بخواند.

مسأله 1289

اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم:
اشاره

آن كه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آن جا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن، به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.

مسأله 1292

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود، وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1293

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند بنا بر احتياط واجب بايد از او بپرسد، كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته به جا آورد.

مسأله 1294

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295

كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا نباشد، بايد نمازش را شكسته بخواند.

شرط سوم:
اشاره

آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند، يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر همان روز يا همان شب برنگردد و بخواهد كمتر از ده روز در آن جا بماند، به اندازه ي ممكن احتياط را مراعات كند و نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1298

اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اوّلي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقّيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1300

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقّيه ي راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1301

اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقّيه ي راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقّيه ي راه را برود، چنانچه باقيمانده ي سفر او كمتر از هشت فرسخ باشد و نخواهد همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود، روي هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم:
اشاره

آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303

كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر باقيمانده ي راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم:
اشاره

آن كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خودِ سفر حرام باشد، مثل آن كه سفر براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه ي شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1304

سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كارِ حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306

اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلب كار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1307

اگر سفر او سفرِ حرام نباشد، ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد، يا در زمين غصبي مسافرت كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1308

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1309

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1310

اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه ي معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي بايد روزه نگيرد.

مسأله 1311

كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر بر مي گردد، اگر توبه كرده بايد نماز را [در حال بازگشت] شكسته بخواند و اگر توبه نكرده بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1312

كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده ي راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313

كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقّيه ي راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم:
اشاره

آن كه از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا كه آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314

اگر يكي از صحرانشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1315

اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم:
اشاره

آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اوّل بايد نماز را تمام بخوانند، ولي در سفر اوّل اگر چه طول بكشد نمازشان شكسته است.

مسأله 1316

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر مثلاً شوفر اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317

حمله دار يعني كسي كه براي رساندن حاجي ها به مكه مسافرت مي كند چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد بايد شكسته بخواند.

مسأله 1318

كسي كه شغل او حمله داريست و حاجي ها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1319

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد بايد در سفر نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1320

راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر مردم بگويند شغل او مسافرت است، در صورتي كه سفر هشت فرسخي برود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1321

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند چه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند بايد در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنانچه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اوّل قصد ماندن ده روز را نداشته، بايد در سفر اوّل تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1323

كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325

كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرت هاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1326

كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم:
اشاره

آن كه به حد ترخّص برسد، يعني از وطنش يا جايي كه قصد كرده ده روز در آن جا بماند، به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار، يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست، به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوار كاملاً معلوم نباشد، كافي است.

مسأله 1327

كسي كه به سفر مي رود، اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند ولي صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آن جا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1328

مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و نيز مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي ديوار آن جا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه نمازشان را تأخير بيندازند تا به منزل برسند، يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخوانند.

مسأله 1329

هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آن جا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه ي معمول را بنمايد.

مسأله 1330

اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آن جا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1332

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود، ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334

اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1335

اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند.

مسأله 1336

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338

محلي را كه انسان براي اقامت خود اختيار كرده وطن او است، چه در آن جا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آن جا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

مسأله 1339

اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، آن جا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1340

جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده و مثل كسي كه آن جا وطن اوست در آن جا زندگي مي كند كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد، دوباره به همان جا بر مي گردد، اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آن جا بماند، وطن او حساب مي شود.

مسأله 1341

كسي كه در دو محل زندگي مي كند مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند هر دو وطن اوست و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه ي آنها وطن او حساب مي شود.

مسأله 1342

كسي كه در محلي ملك دارد، اگر موقعي كه آن ملك را دارد شش ماه در آن جا بماند، تا وقتي كه آن ملك مال او است، هر وقت در مسافرت به آن جا برسد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1343

اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آن جا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

[ساير احكام]
مسأله 1344

مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اوّل آفتاب روز اوّل تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم بماند، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1346

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1347

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آن جا برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود به قدري دور باشد كه از آن جا صداي اذان محل را نشنود و ديوار آن را نبيند، اگر چه بخواهد همان روزي كه مي رود برگردد، بايد در تمام ده روز نماز را شكسته بخواند و اگر به اين مقدار دور نباشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1348

مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلي بماند، مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349

كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال دهد كه براي ماندن او مانعي برسد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1350

اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1351

اگر مسافر قصد كند كه ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آن جا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود، تا وقتي در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1352

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آن جا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي كه در آن جا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه ي آن روزش صحيح است، اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند كه پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1354

اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1355

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و بقّيه ي نمازهاي خود را هم شكسته بخواند و اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته نمازش باطل است و تا وقتي در آن جا هست، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و دوباره شكسته بخواند و تا در آن جا هست، نمازهايش را هم تمام و هم شكسته به جا آورد.

مسأله 1356

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آن جا بماند، تا وقتي كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه ي واجب را بگيرد و مي تواند روزه ي مستحبي را هم به جا آورد و نماز جمعه و نافله ي ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1358

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اوّل خود ده روز بماند، از وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند، در موقع رفتن به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدّتي كه آن جا مي ماند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند و در موقع برگشتن و بعد از آن كه برگشت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1359

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آن جا بماند، بايد در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاي خود را تمام بخواند؛ ولي اگر محلي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آن جا بماند، بايد موقع رفتن و مدّتي كه در آن جا مي ماند، نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1360

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلّي از برگشتن به آن جا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آن جا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آن جا و مسافرت از آن جا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1361

اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آن جا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1362

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آن جا بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقية راه مردد شود، از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1363

مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلي بماند، اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر را در آن جا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364

مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه
مسأله 1365

مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد در جايي كه اوّل جزء اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حائر حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام نماز را تمام بخواند؛ ولي احتياط واجب آن است كه اگر دورتر از اطراف ضريح مقدّس نماز بخواند، شكسته به جا آورد.

مسأله 1366

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد، عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند.

مسأله 1367

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر فراموش كند و تمام بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1368

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1369

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1370

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1371

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372

كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد، در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1373

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1374

اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن (44) برگردد، بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي، مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1375

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ي ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1376

مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اوّل وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1377

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد، اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1378

مستحّب است مسافر بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَر» و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است؛ بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا
[احكام]
مسأله 1379

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه ي مستي نماز نخوانده باشد.

ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده است، قضا ندارد.

مسأله 1380

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1381

كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1382

كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1383

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحّب است احتياطاً قضاي آنها را به جا آورد.

مسأله 1384

قضاي نمازهاي يوميه بايد به ترتيب خوانده شود، مثلاً كسي كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده، بايد اوّل نماز عصر و بعد از آن، نماز ظهر را قضا نمايد.

مسأله 1385

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1386

اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند، بنا بر احتياط واجب بايد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است؛ مثلاً اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اوّل قضا شده، احتياطاً بايد اوّل يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اوّل قضا شده اوّل خوانده است؛ ولي اگر نمازهايي كه ترتيب آنها را فراموش كرده به قدري زياد باشد كه اگر بخواهد به ترتيب بخواند خيلي مشقّت دارد، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1387

اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اوّل قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اين كه اولي قضاي نماز اوّل و دومي قضاي نماز روز دوم باشد كافي است.

مسأله 1388

اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود و نداند كدام اوّل قضا شده است، بنا بر احتياط واجب بايد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اوّلي آنان را نمي داند، بايد اوّل يك نماز ظهر بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر، يا اوّل يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله 1389

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده، ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد كافي است.

مسأله 1390

كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اوّلي آنها كدام است، بايد نُه نماز به ترتيب بخواند؛ مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اوّلي آنها را نمي داند، بايد ده نماز به ترتيب قضا كند و همين طور براي هر يك نمازي كه به نماز هاي قضاي او اضافه مي شود، در صورتي كه پشت سر هم قضا شده باشد، بايد يك نماز بر مقداري كه گفته شد اضافه نمايد؛ مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اوّلي آنها را نمي داند، بايد يازده نماز به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1391

كسي كه مي داند نمازهاي پنج گانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند، بايد پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده بايد شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود، بايد يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد.

مسأله 1392

كسي كه مثلاً چند نماز صبح با چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره ي آنها را نمي داند، مثلاً نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است؛ ولي اگر شماره ي آنها را مي دانسته و فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب بايد به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است؛ مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، احتياطاً بايد ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393

كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، بنا بر احتياط واجب اگر ممكن است بايد اوّل آن را بخواند، بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد، ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتي كه ممكن باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1394

اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت نماز قضا كند؛ مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، احتياطاً بايد نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند، بعد نماز ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود، نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

مسأله 1395

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، ولي بايد بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده، به جا آورد.

مسأله 1396

تا انسان زنده است، اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1397

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1398

مستحب است بچّه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است
مسأله 1399

اگر پدر و مادر نماز و روزه ي خود را به جا نياورده باشند، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده و مي توانسته اند قضا كنند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگشان به جا آورد، يا براي آنان اجير بگيرد؛ ولي روزه اي را كه در سفر نگرفته اند، اگر چه نمي توانسته اند قضا كنند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد يا براي آنان اجير بگيرد.

مسأله 1400

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه ي قضا داشته اند يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1401

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر و مادرش نماز قضا داشته اند و شك كند كه به جا آورده اند يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1402

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه ي پدر و مادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه ي آنان را بين خودشان قسمت كنند يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1403

اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير نماز و روزه ي او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1404

اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاي نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1405

كسي كه خودش نماز و روزه ي قضا دارد، اگر نماز و روزه ي پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اوّل به جا آورد، صحيح است.

مسأله 1406

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه ي پدر و مادر خود را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

مسأله 1407

اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز و روزه ي پدر يا مادر را قضا كند بميرد، چنانچه بين مرگ پدر يا مادر و مرگ او به قدري طول كشيده كه مي توانسته قضاي نماز و روزه ي آنها را به جا آورد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست و اگر اين مقدار طول نكشيده، قضاي آنها بر پسر دوم واجب است.

نماز جماعت
[احكام]
مسأله 1408

مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1409

اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود، تا به ده نفر برسند و عدّه ي آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مركب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1410

حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1411

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نمازِ اوّل وقت كه فُرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فُرادي كه آن را طول بدهند، بهتر مي باشد.

مسأله 1412

وقتي كه جماعت بر پا مي شود مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

مسأله 1413

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، اشكال دارد.

مسأله 1414

كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، نماز جماعت بر او واجب مي شود.

مسأله 1416

نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب بوده و به واسطه ي غائب شدن ايشان، مستحب مي باشد.

مسأله 1417

موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتداء كرد، ولي اگر امام نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد.

مسأله 1418

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند، يا قضاي نماز كس ديگر را مي خواند، اگر چه براي آن پول نگرفته باشد، اقتداي به او اشكال دارد.

مسأله 1419

اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1420

اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ي ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند، بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به واسطه ي ديوار محراب امام را نمي بينند، اشكال دارد.

مسأله 1421

اگر به واسطه ي درازي صف اوّل، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند، مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه ي درازي يكي از صف هاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند، مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1422

اگر صف هاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند، اشكال دارد.

مسأله 1423

كسي كه پشت ستون ايستاده اگر از طرف راست يا چپ به واسطه ي مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند.

مسأله 1424

جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطّح بگويند، مانعي ندارد.

مسأله 1425

اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد اشكال ندارد، ولي اگر به قدري بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

مسأله 1426

اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچّه ي مميز يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است، مي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1427

بعد از تكبير امام اگر صفِ جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده مي تواند تكبير بگويد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1428

اگر بداند نمازِ يك صف از صف هاي جلو باطل است، در صف هاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1429

هرگاه بداند نماز امام باطل است مثلاً بداند امام وضو ندارد اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1430

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده مثلاً بي وضو نماز خوانده نمازش صحيح است.

مسأله 1431

اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه ي مأموم است مثلاً به حمد و سوره ي امام گوش مي دهد بايد نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه ي امام و هم وظيفه ي مأموم است مثلاً در ركوع يا سجده باشد بايد نماز را به نيت فُرادي تمام نمايد.

مسأله 1432

احتياط واجب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود، نيت فُرادي نكند.

مسأله 1433

اگر مأموم به واسطه ي عذري بعد از حمد و سوره ي امام نيت فُرادي كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.

مسأله 1434

اگر در بين نماز جماعت نيت فُرادي نمايد، نمي تواند دوباره نيت جماعت كند، ولي اگر مردد شود كه نيت فُرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1435

اگر شك كند كه نيت فُرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فُرادي نكرده است.

مسأله 1436

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1437

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل است.

مسأله 1438

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ي ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، بنا بر احتياط واجب بايد بايستد تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند؛ ولي اگر برخاستن امام به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيت فرادي نمايد.

مسأله 1439

اگر اوّل نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است.

مسأله 1440

اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند، ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

مسأله 1441

مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و اگر مساوي او بايستد، اشكال ندارد؛ ولي اگر قد او بلندتر از امام است، بنا بر احتياط واجب بايد طوري بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

مسأله 1442

در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود، فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه ي او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه ي او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1443

اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه ي او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، چنانچه مأموم فوراً قصد فُرادي نكند، نمازش باطل است.

مسأله 1444

احتياط واجب آن است كه بين جاي سجده ي مأموم و جاي ايستادن امام، بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نباشد و نيز اگر انسان به واسطه ي مأمومي كه جلوي او ايستاده به امام متصل باشد، بنا بر احتياط واجب بايد فاصلة جاي سجده اش از جاي ايستادن او بيشتر از يك قدم معمولي نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده ي مأموم با جاي كسي كه جلو او ايستاده هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1445

اگر مأموم به واسطه ي كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نداشته باشد.

مسأله 1446

اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه ي او به امام متصل است، بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود، چنانچه فوراً قصد فُرادي نكند، نمازش باطل است.

مسأله 1447

اگر نماز همه ي كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فُرادي نمايند، چنانچه فوراً براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند، يا كساني كه در صف بعد ايستاده اند فوراً قصد فرادي نمايند، نماز صف بعد صحيح است و در غير اين دو صورت نماز صف بعد باطل مي باشد.

مسأله 1448

اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولي قنوت و تشهّد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهّد، انگشتان دست و سينه ي پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1449

اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1450

اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1451

اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده، خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر آن است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1452

كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد نمازش اشكال دارد.

مسأله 1453

كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند، يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1454

كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است.

مسأله 1455

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1456

اگر به خيال اين كه امام در ركعت اوّل يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1457

اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1458

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود؛ بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اوّل برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1459

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1460

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام اوّل باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.

مسأله 1461

كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده، بنا بر احتياط واجب بايد وقتي امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند، انگشتان دست و سينه ي پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

[احكام]
شرايط امام جماعت
مسأله 1462

امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعة دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچّه ي مميز كه خوب و بد را مي فهمد به بچّه مميز ديگر مانعي ندارد.

مسأله 1463

امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1464

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند، به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1465

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.

مسأله 1466

اگر امام جماعت به واسطه ي عذري با لباس نجس، يا با تيمّم، يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1467

اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، مي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1468

بنا بر احتياط واجب كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود.

احكام جماعت
مسأله 1469

موقعي كه مأموم نيت مي كند بايد امام را معين نمايد، ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1470

مأموم بايد غير از حمد و سور، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اوّل يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1471

اگر مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره ي امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1472

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره ي امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1473

اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1474

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره بخواند.

مسأله 1475

احتياط واجب آن است كه مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره نخواند

و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1476

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1477

اگر مأموم سلام امام را بشنود، يا بداند چه وقت سلام مي گويد، احتياط واجب آن است كه پيش از امام سلام نگويد و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد، نمازش اشكال دارد، ولي اگر سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.

مسأله 1478

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولي اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1479

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را با امام، يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام، يا مدّني بعد از امام انجام دهد معصيت كرده و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1480

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد امام سر بردارد، نمازش باطل است.

مسأله 1481

اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

مسأله 1482

كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته، هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولي اگر در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد، نماز باطل است.

مسأله 1483

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1484

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده ي اوّل امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند، به سجده رود و بفهمد سجده ي دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اين كه سجده ي دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده ي اوّل امام بوده، بايد سجده را به قصد همراهي با امام تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1485

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد، احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1486

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره به جا آورد.

مسأله 1487

اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره به جا آورد.

مسأله 1488

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهّد را بخواند؛ ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت يا تشهّد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1489

اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها عقب امام و زن ها پشت مردها بايستند.

مسأله 1490

اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بهتر است بهتر كه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1491

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اوّل بايستند.

مسأله 1492

مستحب است صف هاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه ي آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1493

مستحب است بعد از گفتن «قَد قامَتِ الصَّلوة» مأمومين برخيزند.

مسأله 1494

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه ي كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1495

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه ست

مسأله 1497

اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498

مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499

مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات
مسأله 1500

نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه ي چهار چيز واجب مي شود:

اوّل:

گرفتن خورشيد.

دوم:

گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم:

زلزله، اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم:

رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها، در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.

مسأله 1501

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتّفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1502

كسي كه [قضاي] چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه ي آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه ي آنها باشد و همچنين است اگر چند نماز براي رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد؛ ولي اگر براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله، يا براي دو تاي اينها نمازهايي بر او واجب شده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد موقع نيت معين كند نماز آياتي را كه مي خواند براي كداميك آنها است.

مسأله 1503

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتّفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است.

مسأله 1504

از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنا بر احتياط واجب بايد به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1505

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند، ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

مسأله 1506

اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه ي خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نمازي كه مي خواند اداست و همچنين است اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد، ولي انسان نماز را نخواند تا به اندازه ي خواندن يك ركعت به آخرِ وقتِ آن مانده باشد.

مسأله 1507

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتّفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1508

اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1509

اگر عدّه اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته ي آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند، بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد، بنا بر احتياط خواندن نماز آيات بر او واجب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1510

اگر انسان به گفته ي كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنا بر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته ي آنان اطمينان پيدا كند، بنا بر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مي كند، احتياطاً بايد نماز آيات را تا آن وقت تأخير نيندازد.

مسأله 1511

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1512

اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اوّل نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1513

اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد بايد آن را بشكند و اوّل نماز آيات و بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1514

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقية نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1515

اگر در حال حيض يا نفاسِ زن، آفتاب يا ماه بگيرد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد، ولي اگر زلزله يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد، احتياط مستحب آن است كه بعد از پاك شدن نماز آيات را بخواند.

دستور نماز آيات

مسأله 1516

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره ي بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره ي قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ بِسْمِ اللّهِ اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ

دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

اَللهُ الصَّمَدُ

باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:

لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يولَدْ

و به ركوع رود، باز هم سر بردارد و بگويد:

وَ لَمْ يكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد

و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از سجده ي دوم تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1518

اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعي ندارد.

مسأله 1519

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب

و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد، ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه بگويند:

«اَلصَّلاة».

مسأله 1520

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ

و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1521

مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافي است.

مسأله 1522

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است.

مسأله 1523

اگر شك كند كه در ركوع آخرِ ركعتِ اوّل است يا در ركوعِ اوّل ركعتِ دوم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1524

هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است، كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان
مسأله 1525

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام غائب است مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت يا فُرادي خواند.

مسأله 1526

وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1527

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1528

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است، كه در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره ي بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است، ولي بهتر است اين دعا را بخوانند:

«اَلّلهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذا الْيومِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّدٍ (ص) ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزيداً اَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُدْخِلَنِي في كُلِّ خَيرٍ اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمّداً و آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمْ اَلّلهُمَّ اِنّي اَسْئلُكَ خَيرَ ما سَئلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحوُنَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلِصُونَ».

مسأله 1530

در زمان غائب بودن امام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبة عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبة عيد قربان احكام قرباني را بگويند.

مسأله 1531

نماز عيد سوره ي مخصوصي ندارد، ولي بهتر است كه در ركعت اوّل آن سوره ي شمس (سوره ي 91) و در ركعت دوم سوره ي غاشيه (سوره ي 88) را بخوانند، يا در ركعت اوّل سوره ي سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلأَعْلَي

(سوره ي 87) و در ركعت دوم سوره ي شمس را بخوانند.

مسأله 1532

مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولي در مكّه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1533

مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامة سفيد بر سر بگذارد.

مسأله 1534

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند اگر امام جماعت است، يا فُرادي نماز مي خواند نماز را بلند بخواند.

مسأله 1535

بعد از نماز مغرب و عشاءِ شبِ عيد فطر و بعد از نمازِ صبح آن و نيز بعد از نمازِ عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

«اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَرُ، لا اِلَهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ، اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانَا».

مسأله 1536

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

«اَللّهُ اَكْبَرُ عَلَي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الأنْعامِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلَي ما اَبْلانا»؛ ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجّه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1537

احتياط مستحب آن است كه زن ها از رفتن به نماز عيد خود داري كنند، ولي اين احتياط براي زن هاي پير نيست.

مسأله 1538

در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539

اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته، بعد از آن كه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك «سُبْحانَ اللهِ» يا يك «اَلْحَمدُ لِلّهِ» بگويد كافي است.

مسأله 1540

اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است، مي تواند نيت كند و تكبير اوّل نماز را بگويد و به ركوع برود.

مسأله 1541

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهّد را فراموش كند، احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده ي سهو لازم است پيش آيد، بنا بر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو براي آن بنمايد.

ترجمه ي نماز

1 - ترجمه ي سوره ي حمد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

يعني ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِينَ

يعني ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده ي همه ي موجودات است.

الرَّحمنِ الرَّحيمِ

يعني در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.

مالِكِ يومِ الدّين

يعني پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است.

اِياكَ نَعْبُدُ وَ اِياكَ نَسْتَعينْ

يعني فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.

اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ

يعني هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ

يعني به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

غَيرِ الْمَغْضوبِ عَلَيهِمْ وَ لا الضَّالّين

يعني نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

2 - ترجمه ي سوره ي قُلُ هو الله اَحَدٌ

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ

يعني بگو اي محمّد (ص) كه خداوند، خداييست يگانه.

اَللهُ الصَّمَدُ

يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يوُلَدْ

فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

وَ لَمْ يكُنْ لَهُ كُفوُاً اَحَدٌ

يعني هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3 - ترجمه ي ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است.

«سُبْحانَ رَّبِي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه»

يعني پروردگار بزرگ من از هر

عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

«سُبْحانَ رَبِّي الاَعَلي وَ بِحَمْدِه»

يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه»

يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

«اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّي وَ اَتُوبُ اِلَيه»

يعني طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده ي من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

«بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُد»

يعني به ياري خداي متعال و قوّه او بر مي خيزم و مي نشينم.

4 - ترجمه ي قنوت

«لا اِلهَ اِلا اللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ»

يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.

«لا اِلهَ الاَّ اللهُ العَلي العَظيمُ»

يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.

«سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ اَلاَرَضينَ السَّبْعِ»

يعني پاك و منزّه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

«وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ»

يعني پروردگار هر چيزيست كه در آسمان ها و زمين ها و ما بين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.

«وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ»

يعني حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5 - ترجمه ي تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ»

يعني پاك و منزّه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.

6 - ترجمه ي تشهّد

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ

لَهُ»

يعني ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.

«وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»

يعني شهادت مي دهم كه محمّد (ص) بنده خدا و فرستاده اوست.

«اَللّهُمَ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

يعني خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد.

«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»

يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

«اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها النَّبِي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»

يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

«اَلسَّلامُ عَلَينا وَ عَلَي عِبادِ الله الصَّالِحينَ»

يعني سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

«اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»

يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

اجير گرفتن براي نماز
مسأله 1542

بعد از مرگ انسان مي شود براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده، ديگري را اجير كنند؛ يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1543

انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1544

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند.

مسأله 1545

اجير بايد موقع نيت ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است.

مسأله 1546

اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادت هاي او را قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند، كافي نيست.

مسأله 1547

بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مي دهد.

مسأله 1548

كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده، اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده، يا باطل انجام داده بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1549

هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر چه بگويد انجام داده ام، بايد دوباره اجير بگيرد؛ ولي اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1550

كسي را كه عذري دارد و مثلاً با تيمّم يا نشسته نماز مي خواند، نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد، اگر چه نماز ميت هم به همان طور قضا شده باشد.

مسأله 1551

مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندنِ نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1552

قضاي نمازهاي ميت بايد به ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب آنها را نمي دانند بايد با اجير شرط كنند به قدري نماز بخواند كه ترتيب به عمل آيد.

مسأله 1553

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه ي خودش و ميت، هر كدام كه به احتياط نزديك تر است به آن عمل كند، مثلاً اگر وظيفه ي ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است سه مرتبه بگويد.

مسأله 1554

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحّبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1555

اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند، بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بايد نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند، معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد اوّل نمازي كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و همچنين بايد با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند و دفعه ي بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1556

اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنا بر احتياط واجب بايد براي نمازهايي كه مي دانند يا احتمال مي دهند به جا نياورده، ديگري را اجير نمايند.

مسأله 1557

كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه ي آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به ولي ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه ي او چيزي واجب نيست.

مسأله 1558

اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند.

احكام روزه

[روزه]
[روزه ]

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خود داري نمايد.

نيت

مسأله 1559

لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند، يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست و براي اين كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند، خود داري نمايد.

مسأله 1560

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي فرداي آن نيت كند و بهتر است كه شب اوّل ماه هم نيت روزه ي همه ي ماه را بنمايد.

مسأله 1561

وقت نيت روزه ي ماه رمضان از اوّل شب است تا اذان صبح.

مسأله 1562

وقت نيت روزه ي مستحبي از اوّل شب است تا موقعي كه به اندازه ي نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد، كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه ي مستحبي كند، روزه ي او صحيح است.

مسأله 1563

كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت روزه كند، روزه ي او صحيح است، چه روزه ي او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيت روزه ي واجب نمايد.

مسأله 1564

اگر بخواهد غير روزه ي رمضان روزه ي ديگري بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيت كند كه روزه ي قضا يا روزه ي نذر مي گيرم؛ ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ي ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است، يا فراموش نمايد و روزه ي ديگري را نيت كند، روزه ي ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1565

اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه ي غير رمضان كند، نه روزه ي رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1566

اگر مثلاً به نيت روز اوّل ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه ي او صحيح است.

مسأله 1567

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه ي آن روز را تمام نمايد و اگر [روزه ي آن روز را] تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1568

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، احتياط واجب آن است كه روزه ي آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1569

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود روزه اش صحيح است.

مسأله 1570

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه ي او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه ي او باطل مي باشد؛ ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1571

اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه ي آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1572

كسي كه براي به جا آوردن روزه ي ميتي اجير شده، اگر روزه ي مستحبي بگيرد اشكال ندارد، ولي كسي كه روزه ي قضا يا روزه ي واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه ي مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه ي مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد روزه ي مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه ي واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود؛ روزه ي او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1573

اگر غير از روزه ي ماه رمضان روزه ي معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً نذر كرده باشد كه روز معينّي را روزه بگيرد چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه ي آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت كند، روزه ي او صحيح و گرنه باطل مي باشد.

مسأله 1574

اگر براي روزه ي واجب غير معيّني مثل روزه ي كفاره عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه ي او صحيح است.

مسأله 1575

اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز را روزه نگيرد، قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1576

اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود، روزه، آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1577

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه ي رمضان كند، يا نيت كند كه اگر رمضان است روزه ي رمضان و اگر رمضان نيست روزه ي قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزه ي قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده از رمضان حساب مي شود.

مسأله 1578

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه ي مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه ي رمضان كند.

مسأله 1579

اگر در روزه ي واجب معينّي مثل روزه ي رمضان مردّد شود كه روزه ي خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مي شود، اگر چه از قصدي كه كرده توبه نمايد و بايد كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

مسأله 1580

در روزه ي مستحب و روزه ي واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه ي كفّاره اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه ي او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
اشاره
مسأله 1581
اشاره

نُه چيز روزه را باطل مي كند:

اوّل:

خوردن و آشاميدن.

دوم:

جماع.

سوم:

استمناء و استمناء: آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

چهارم:

دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عَلَيْهم ُالسَّلَام.

پنجم:

رساندن غبار غليظ به حلق.

ششم:

فرو بردن تمام سر در آب.

هفتم:

باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم:

اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم:

قي كردن.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن
مسأله 1582

اگر روزه دار عمداً چيزي را بخورد يا بياشامد، روزه ي او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره ي درخت و چه كم باشد يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه ي او باطل مي شود، مگر اين كه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسأله 1583

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد، كفّاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1584

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1585

احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي دوا و غذا به كار مي رود خود داري كند، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند، اشكال ندارد.

مسأله 1586

اگر روزه ي دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1587

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندان هايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1588

فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه ي خيال كردنِ ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1589

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 1590

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد، مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولي روزه ي او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقية روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد.

مسأله 1591

جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد روزه را باطل نمي كند، ولي اگر انسان از اوّل بداند كه به حلق مي رسد، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1592

انسان نمي تواند براي ضعف روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه معمولاً نمي شود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - جماع
مسأله 1593

جماع روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1594

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1595

اگر شك كند كه به اندازه ي ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه ي او صحيح است.

مسأله 1596

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، روزه ي او باطل نمي شود؛ ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه ي او باطل است.

3 - استمناء
مسأله 1597

اگر روزه دار استمناء كند يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1598

اگر بي اختيار از او مني بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1599

هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد بنا بر احتياط واجب بايد نخوابد، ولي در صورتي كه به سبب نخوابيدن به زحمت بيفتد، اگر بخوابد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1600

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1601

روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند و به دستوري كه در مسأله 73 گفته شد استبراء نمايد، اگر چه بداند به واسطه ي بول يا استبراء كردن باقيمانده ي مني از مجري بيرون مي آيد.

مسأله 1602

روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند، بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1603

كسي كه مي داند كه اگر عمداً مني از خود بيرون آورد روزه اش باطل مي شود، در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، اگر چه مني از او بيرون نيايد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.

مسأله 1604

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه ي او صحيح است، ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر
مسأله 1605

اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها، به خدا و پيغمبران و جانشينان پيغمبران عمداً نسبت دروغ بدهد، اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه ي او باطل است و احتياط واجب آن است كه به حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام هم نسبت دروغ ندهد.

مسأله 1606

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

مسأله 1607

اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1608

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، احتياط واجب آن است كه روزه را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1609

اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد، روزه اش باطل مي شود؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1610

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده اند؟ و او جايي كه در جواب بايد بگويد:

نه، عمداً بگويد:

بلي، يا جايي كه بايد بگويد:

بلي، عمداً بگويد:

نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1611

اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد:

دروغ گفتم، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن، كه روزه مي باشد بگويد:

آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

5 - رساندن غبار غليظ به حلق
مسأله 1612

رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك و بنا بر احتياط واجب بايد غباري را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند.

مسأله 1613

اگر به واسطه ي باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1614

احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1615

اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته كه به حلق نمي رسد، روزه اش صحيح است و اگر گمان مي كرده كه به حلق نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد آن روزه را قضا كند.

مسأله 1616

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمي شود و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6 - فرو بردن سر در آب
مسأله 1617

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1618

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1619

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1620

اگر تمام سر زير آب به رود ولي مقداري از موها بيرون بماند، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1621

اگر سر را در گلاب فرو برد روزه باطل مي شود و احتياط واجب آن است كه سر را در آب هاي مضاف ديگر هم فرو نبرد، ولي در چيزهاي ديگري كه روان است اشكال ندارد.

مسأله 1622

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه ي او باطل نمي شود.

مسأله 1623

اگر به خيال اين كه آب سر او را نمي گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال دارد.

مسأله 1624

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن كس دست خود را بردارد بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1625

اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1626

اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه ي او مثل روزه ي رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل هر دو باطل است و اگر روزه ي مستحب باشد يا روزه ي واجبي باشد كه مثل روزه ي كفّاره وقت معيني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد.

مسأله 1627

اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مي شود.

7 - باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1628

اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه ي او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد، روزه اش باطل است.

مسأله 1629

اگر در روزه ي واجبي كه مثل روزه ي ماه رمضان وقت آن معين است، تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد، ولي از روي عمد نباشد، مثل آن كه ديگري نگذارد غسل و تيمّم كند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1630

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه ي واجبي بگيرد كه مثل روزه ي ماه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بنا بر احتياط واجب بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1631

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه ي آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه ي هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه ي سه روز را قضا كند.

مسأله 1632

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود؛ ولي اگر براي تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، بنا بر احتياط واجب بايد تيمّم نمايد و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1633

اگر براي آن كه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه ي غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمّم كند روزه اش صحيح است و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمّم روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه ي آن روز را قضا كند.

مسأله 1634

كسي كه در شب ماه رمضان جُنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1635

هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، احتياط واجب آن است كه پيش از غسل نخوابد، اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود.

مسأله 1636

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1637

كسي كه در شب ماه رمضان جُنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، بنا بر احتياط قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1638

كسي كه در شب ماه رمضان جُنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است.

مسأله 1639

اگر جُنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه ي آن روز را قضا كند و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه ي سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضاي روزه و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1640

بنا بر احتياط واجب خوابي را كه در آن محتلم شده، بايد خواب اوّل حساب كند، پس اگر بعد از بيدار شدن دوباره بخوابد و بداند يا احتمال دهد كه بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان خواب بماند، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد، اگر دوباره بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر بخوابد بيدار مي شود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، در صورتي كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاي آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط واجب كفاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1641

اگر روزه ي دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1642

هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه ي او صحيح است.

مسأله 1643

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ي رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جُنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد، روزه ي او باطل است.

مسأله 1644

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ي رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است مثلاً پنج روز روزه ي قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است بنا بر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان هم عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست، روزه ي او باطل است.

مسأله 1645

اگر در روزه ي واجبي غير روزه ي رمضان و قضاي آن، تا اذان صبح جنب بماند ولي از روي عمد نباشد، چنانچه وقت آن روزه معين است مثلاً نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد روزه اش صحيح است و اگر مثل روزه ي كفاره وقت آن معين نيست، احتياط واجب آن است كه غير از آن روز، روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1646

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه ي او تيمّم است عمداً تيمّم نكند، روزه اش باطل است.

مسأله 1647

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه ي واجبي بگيرد كه مثل روزه ي رمضان وقت آن معين است، بايد تيمّم نمايد و بنا بر احتياط واجب تا اذان صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه ي مستحب يا روزه ي واجبي بگيرد كه مثل روزه ي كفاره وقت آن معين نيست، نمي تواند با تيمّم روزه بگيرد.

مسأله 1648

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، چنانچه روزه اي را كه مي گيرد مثل روزه ي رمضان واجب معين باشد صحيح است و اگر روزه ي مستحب يا روزه اي باشد كه مثل روزه ي كفاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد.

مسأله 1649

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد روزه ي او باطل است.

مسأله 1650

اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1651

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، روزه ي او صحيح است.

مسأله 1652

اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد، روزه ي او صحيح است.

مسأله 1653

كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه ي او باطل نمي شود.

8 - اماله كردن
مسأله 1654

اماله كردن با چيز روان، اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، روزه ي را باطل مي كند.

9 - قي كردن عمدي
مسأله 1655

هرگاه روزه دار عمداً قي كند، اگر چه به واسطه ي مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد.

مسأله 1656

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه ي خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه ي آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1657

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد، بايد خود داري نمايد.

مسأله 1658

اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه ي او باطل نمي شود؛ ولي اگر بداند كه به واسطه ي بيرون آوردن آن قي مي كند، واجب نيست بيرون آورد و روزه ي او صحيح است.

مسأله 1659

اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه ي او صحيح است.

مسأله 1660

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه ي آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1661

اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1662

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه ي او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد، اشكال ندارد ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله 1639 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روزه ي او باطل است.

مسأله 1663

اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه ي او باطل مي شود.

مسأله 1664

اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه ي او باطل نمي شود، ولي اگر مجبورش كنند كه روزه ي خود را باطل كند؛ مثلاً به او بگويند:

اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه ي او باطل مي شود.

مسأله 1665

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند، يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه ي خود را باطل كند و اگر برود و چيزي در گلويش بريزند، يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه ي او باطل مي شود، بلكه اگر قصد رفتن كند، اگر چه نرود روزه اش باطل است.

آنچه براي روزه دار مكروه ست
مسأله 1666

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

1. دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

2. انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود.

3. انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست.

4. بو كردن گياه هاي معطّر.

5. نشستن زن در آب.

6. استعمال شياف.

7. تر كردن لباسي كه در بدن است.

8. كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه ي آن از دهان خون بيايد.

9. مسواك كردن به چوب تر.

10. بي جهت آب يا چيزي در دهان كردن.

و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه ي او باطل مي شود.

جاهايي كه قضا و كفاره واجب است
مسأله 1667

اگر در روزه ي رمضان عمداً قي كند، يا در شب جُنب شود و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاي آن روز را بگيرد، ولي اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1668

اگر به واسطه ي ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد كفاره بر او واجب نيست.

كفاره ي روزه
مسأله 1669

كسي كه كفاره ي روزه ي رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسألة بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، بايد هيجده روز پي در پي روزه بگيرد و اگر نتواند بنا بر احتياط واجب هر چند مُد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند روزه بگيرد و طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد:

«اَستَغفِرُ اَللهَ» و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد.

مسأله 1670

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره ي روزه ي رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقية آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1671

كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره ي روزه ي رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان روزه ي آن حرام است.

مسأله 1672

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه ي آن واجب است مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه ي بگيرد بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1673

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، عذري مثل حيض، يا نفاس يا سفري كه در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسأله 1674

اگر به چيز حرامي روزه ي خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا يا به جهتي حرام شده باشد مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مي شود؛ يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام اينها يك مُد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1675

اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت دهد، اگر چه روزه ي خود را به چيز حرام باطل كرده، ولي كفاره ي جمع كه تفصيل آن در مسألة پيش گفته شد بر او واجب نمي شود.

مسأله 1676

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، بنا بر احتياط براي هر دفعه يك كفاره بر او واجب است، ولي اگر جماعِ او حرام باشد، براي هر دفعه يك كفاره ي جمع واجب مي شود.

مسأله 1677

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه ي آنها يك كفاره كافي است.

مسأله 1678

اگر روزه دار غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنا بر احتياط براي هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1679

اگر روزه دار غير جماع كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند غير جماع انجام دهد مثلاً غذاي حرامي بخورد يك كفاره كافي است.

مسأله 1680

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو ببرد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره ي جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1681

اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه ي خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام دهد.

مسأله 1682

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته ي كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1683

كسي كه عمداً روزه ي خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب است.

مسأله 1684

اگر عمداً روزه ي خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1685

اگر يقين كند كه روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه ي خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686

اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوال و عمداً روزه ي خود را باطل كند، بعد معلوم شود اوّل شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره ي روزه ي خودش و روزه ي زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1688

اگر زني شوهرِ روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كاري ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفّارة روزه ي شوهر را بدهد.

مسأله 1689

اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع زن راضي شود، بنا بر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

مسأله 1690

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه ي زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691

اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفاره ي زن را نبايد بدهد و بر خود زن هم كفاره واجب نيست.

مسأله 1692

كسي كه به واسطه ي مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع نمايد، ولي اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر او [مرد] واجب نيست.

مسأله 1693

انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1694

اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1695

كسي كه بايد براي كفاره ي يك روز، شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي مي تواند براي هر يك از عيالات فقير، اگر چه صغير باشند يك مُد به آن فقير بدهد.

مسأله 1696

كسي كه قضاي روزه ي رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند سه روز روزه بگيرد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است

مسأله 1697

در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

اوّل:

آن كه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قي كند.

دوم:

آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله 1639 گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

سوم:

عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد، ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

چهارم:

آن كه اگر در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

پنجم:

آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضاي آن روز بر او واجب است؛ بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، احتياط واجب آن است كه قضاي روزه ي آن روز را به جا آورد.

ششم:

آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته ي

او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم:

آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته ي او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم:

آن كه كور و مانند آن به گفته ي كس ديگري افطار كنند بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم:

آن كه در هواي صاف به واسطه ي تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابري به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست.

دهم:

آن كه براي خنك شدن، يا بي جهت مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1698

اگر غير آب چيز ديگري در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود، يا آب را داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699

مضمضه ي زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1700

اگر انسان بداند كه به واسطه ي مضمضه، بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1701

اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

مسأله 1702

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه ي قضا
مسأله 1703

اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704

اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد؛ ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1705

روزه اي كه از انسان به واسطه ي مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه ي آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

مسأله 1706

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، بنا بر احتياط واجب بايد مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد؛ مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، بايد احتياطاً شش روز روزه بگيرد، ولي كسي كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداد كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر يعني شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1707

اگر از چند ماه رمضان روزه ي قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد؛ ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد، احتياط آن است كه اوّل قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1708

اگر قضاي روزه ي چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام رمضان است، قضاي سال اوّل حساب مي شود.

مسأله 1709

كسي كه قضاي روزه ي رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه ي او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر روزه ي خود را باطل نمايد.

مسأله 1710

اگر قضاي روزه ي ميتي را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711

اگر به واسطه ي مرض، يا حيض، يا نفاس روزه ي رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1712

اگر به واسطه ي مرضي روزه ي رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه ي عذر ديگري مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط مستحب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1713

اگر به واسطه ي مرضي روزه ي رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او بر طرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر بر طرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه ي مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند.

مسأله 1714

اگر در ماه رمضان به واسطه ي عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او بر طرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد.

مسأله 1715

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر، روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند، قضا كافي است.

مسأله 1716

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد، بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سال هاي پيش يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1717

كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره ي چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718

اگر قضاي روزه ي رمضان را چند سال تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1719

اگر روزه ي رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد، براي هر روز دادن يك مد لازم نيست.

مسأله 1720

اگر روزه ي رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرّر جماع كند، بنا بر احتياط واجب كفاره هم مكرّر مي شود، ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافي است.

مسأله 1721

بعد از مرگ پدر و مادر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه ي آنان را به تفصيلي كه در مسأله 1399 گفته شد به جا آورد.

مسأله 1722

اگر پدر و مادر غير از روزه ي رمضان، روزه ي واجب ديگري را مانند روزه ي نذر نگرفته باشند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.

احكام روزه ي مسافر
مسأله 1723

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي اگر براي فرار از روزه باشد، مكروه است.

مسأله 1725

اگر غير روزه ي رمضان، روزه ي معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد تا ناچار نشود نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1726

اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1727

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه ي مستحبي بگيرد.

مسأله 1728

كسي كه نمي داند روزه ي مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسأله 1729

اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند روزه ي مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه ي او باطل است.

مسأله 1730

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه ي خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخّص برسد يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد روزه ي خود را باطل كند و اگر پيش از آن روزه را باطل كند كفاره بر او واجب است.

مسأله 1731

اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه ي آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1732

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1733

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه ي بر آنها واجب نيست

مسأله 1734

كسي كه به واسطه ي پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست؛ ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1735

كسي كه به واسطه ي پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1736

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمّل كند، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست؛ ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1737

زني كه زائيدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته، بايد قضا نمايد.

مسأله 1738

زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است، چه مادر بچه يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه، يا از كس ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اوّل ماه
مسأله 1739

اوّل ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اوّل:

آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم:

عدّه اي كه از گفته ي آنان يقين پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه ي آن يقين پيدا شود.

سوم:

دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اوّل ماه ثابت نمي شود.

چهارم:

سي روز از اوّل ماه شعبان بگذرد كه به واسطه ي آن اوّل ماه رمضان ثابت مي شود، يا سي روز از اوّل رمضان بگذرد كه به واسطه ي آن اوّل ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم:

حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است.

مسأله 1740

اگر حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است، كسي هم كه تقليد او را نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد، ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1741

اوّل ماه با پيشگويي منجّمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته ي آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1742

بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اوّل ماه بوده است.

مسأله 1743

اگر اوّل ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه ي آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1744

اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكي است.

مسأله 1745

اوّل ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر دو شهري كه از يكي به ديگري تلگراف كرده اند، نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند كه تلگراف از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

مسأله 1746

روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اوّل شوال، بايد روزه بگيرد، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1747

اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است، ولي بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1748

روزه ي عيد فطر و قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اوّل رمضان، اگر به نيت اوّل رمضان روزه بگيرد، حرام مي باشد.

مسأله 1749

اگر زن به واسطه ي گرفتن روزه ي مستحبي حق شوهرش از بين برود، روزه ي او حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه ي او روزه ي مستحبي نگيرد.

مسأله 1750

روزه ي مستحبي اولاد اگر اسباب اذّيت پدر و مادر يا جد شود، حرام است.

مسأله 1751

اگر پسر بدون اجازه ي پدر روزه ي مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند، بايد افطار نمايد.

مسأله 1752

كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

مسأله 1753

اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

مسأله 1754

كسي كه عقيده اش اينست كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد كه روزه براي او ضرر داشته، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1755

غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتاب هاي مفصّل گفته شده است.

مسأله 1756

روزه ي روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

روزه هاي مستحب
مسأله 1757

روزه ي تمام روزهاي سال غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1. پنجشنبه ي اوّل و پنجشنبه ي آخر هر ماه و چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را به جا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6 / 12 نخود نقره به فقير بدهد.

2. سِيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3. تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4. روز عيد نوروز.

5. روز چهارم تا نهم شوال.

6. روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.

7. روز اوّل تا روز نهم ذي حجّه (روز عرفه)، ولي اگر به واسطه ي ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه ي آن روز مكروه است.

8. عيد سعيد غدير (18 ذي حجّه).

9. روز مباهله (24 ذي حجّه).

10. روز اوّل و سوم و هفتم محرّم.

11. ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (17 ربيع الاول)

12. روز مبعث حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب)

و اگر كسي روزه ي مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد
مسأله 1758

براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند، خود داري نمايند:

اوّل:

مسافري كه در سفر كاري

كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم:

مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند برسد.

سوم:

مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.

چهارم:

مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم:

زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم:

كافري كه بعد از ظهر مسلمان شود.

مسأله 1759

مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولي اگر كسي منتظر او است، يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند بهتر است اوّل افطار كند، ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

احكام خمس

[در هفت چيز خمس واجب مي شود (درآمدهاي خمس):]
اشاره
مسأله 1760

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اوّل:

منفعت كسب.

دوم:

معدن.

سوم:

گنج.

چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم:

جواهري كه به واسطه ي غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.

ششم:

غنيمت جنگ.

هفتم:

زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.

و احكام اينها مفصّلاً گفته خواهد شد.

1 - منفعت كسب
مسأله 1761

هر گاه انسان از تجارت، يا صنعت، يا كسب هاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ي ميتي را به جا آورد و از اجرت آن مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيابد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1762

اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلاً چيزي به او ببخشند، واجب نيست خمس آن را بدهد، اگر چه احتياط مستحب است كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بدهد.

مسأله 1763

مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد، ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، احتياط مستحب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

مسأله 1764

اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد، ولي انسان [وارث] بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1765

اگر به واسطه ي قناعت كردن چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1766

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد.

مسأله 1767

اگر ملكي را بر افراد معيني مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگري هم از ملك نفع ببرند مثلاً اجاره ي آن را بگيرند بنا بر احتياط واجب بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

مسأله 1768

اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقة مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، واجب نيست خمس آن را بدهد، ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع معامله ي پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله ي آن مقدار صحيح است و انسان [خريدار] بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله ي آن مقدار باطل است، پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1770

اگر جنسي را [به ذمّه] بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده، به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1771

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد، معامله ي آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1772

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند، پنج يك آن چيز مال او نمي شود.

مسأله 1773

اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس اعتقادي ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1774

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فائده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1775

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس، سال شمسي [را ملاك شروع] قرار دهد، مانعي ندارد.

مسأله 1776

كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهد.

مسأله 1777

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1778

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، چنانچه به اندازه اي نگه داشته كه تجار معمولاً براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1779

اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد مثلاً به او بخشيده اند چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد، مقداري كه بر قيمتش اضافه شده خمس ندارد؛ ولي اگر مثلاً درختي كه خريده ميوه ي بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد، بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1780

اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درخت ها و زيادي قيمت باغ را بدهد، ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه ي آن استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه و نمو درخت ها را بدهد.

مسأله 1781

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالي كه موقع فروش آنها است، اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد، ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي بُرند، استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1782

كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشتة ديگر ضرر كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس نفعي را كه برده بدهد.

مسأله 1783

خرج هايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند مانند دلاّلي و حمّالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

مسأله 1784

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1785

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1786

اگر انسان در شهري باشد كه معمولاً هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس آن را نبايد بدهد و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1787

مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد.

مسأله 1788

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.

مسأله 1789

اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1790

اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد، هر وقت احتياجش از آن برطرف شد، احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد.

مسأله 1791

اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد، كسر نمايد.

مسأله 1792

اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

مسأله 1793

اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقي مانده ي آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع بردارد؛ ولي اگر با سرمايه اي كه براي او مانده، نتواند كسبي كند كه سزاوار شأن او باشد، يا منافعي كه از آن پيدا مي شود براي مخارج سال او كافي نباشد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.

مسأله 1794

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

مسأله 1795

اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 1796

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1797

اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد، ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده، از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مي تواند از منافع كسب قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1798

انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد، يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است، پول يا جنس ديگر بدهد.

مسأله 1799

كسي كه قصد دادن خمس را دارد، تا پنج يك مال باقيست مي تواند در بقية آن تصرف كند.

مسأله 1800

كسي كه خمس بدهكار است، نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1801

كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود اوست.

مسأله 1802

كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه ي شركت بگذارد، هيچكدام نمي توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1803

اگر بچّه ي صغير مالي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، بنا بر احتياط واجب بعد از آن كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1804

انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرف كند، ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مي تواند تصرف نمايد.

مسأله 1805

كسي كه از اوّلِ تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثلاً زميني را براي زراعت خريده است، در صورتي كه آن را خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد؛ ولي اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته: اين ملك را به اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع معامله ي پنج يك آن را اجازه ي بدهد، خريدار بايد خمس مقداري كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

مسأله 1806

كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده، پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فائده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن
مسأله 1807

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808

نصاب معدن بنا بر احتياط 105 مثقال معمولي نقره يا 15 مثقال معمولي طلا است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1809

استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1810

گچ و آهك و گل سر شور و گل سرخ از چيزهاي معدني نيست و كسي كه اينها را بيرون مي آورد، در صورتي بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايي يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد.

مسأله 1811

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است، يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812

اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1813

اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1814

اگر معدني را كه در ملك ديگري ست بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 - گنج
مسأله 1815

گنج ماليست كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند.

مسأله 1816

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1817

نصاب گنج بنا بر احتياط 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده، به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1818

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده است اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1819

اگر در ظرف هاي متعدّدي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد، ولي چنانچه در چند جا پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.

مسأله 1820

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1821

اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مالِ فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بنا بر احتياط واجب بايد به ترتيب صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، اگر چه قيمت آن 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

4 - مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1822

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.

مسأله 1823

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1824

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال اوست به او بدهد.

مسأله 1825

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

مسأله 1826

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار مالش به او بدهد.

مسأله 1827

اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد آن مال را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت كند.

5 - جواهري كه به واسطه ي فرو رفتن در دريا به دست مي آيد
مسأله 1828

اگر به واسطه ي غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند، روييدني باشد يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد يا چند نفر.

مسأله 1829

اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است، ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1830

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد، در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1831

اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1832

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن، جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833

اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1835

كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1836

اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه ي فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد، ولي او بايد خمس آنها را بدهد.

6 - غنيمت
مسأله 1837

اگر مسلمانان به امر امام عَلَيْهِ السَّلَام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت [خرج] كرده اند مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عَلَيْهِ السَّلَام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقية آن را بدهند.

7 - زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد
مسأله 1838

اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1839

اگر كافر ذمّي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.

مسأله 1840

اگر كافر ذمّي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.

مسأله 1841

اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد مثلاً به او صلح نمايد كافر ذمّي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1842

اگر كافر ذمّي صغير باشد و ولي او زميني را برايش بخرد، بايد خمس آن را بدهد.

مصرف خمس
مسأله 1843

خمس را بايد دو قسمت كنند:

يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند؛ ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام را به يك طور مصرف مي كنند.

مسأله 1844

سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.

مسأله 1845

به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1846

به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد، ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست نبايد خمس بدهند.

مسأله 1847

به سيدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1848

اگر كسي بگويد سيدم نمي شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين كند سيد است.

مسأله 1849

به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد.

مسأله 1850

كسي كه زنش سيده است، بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 1851

اگر مخارج سيدي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد، ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف مخارج خودش برساند، مانعي ندارد.

مسأله 1852

به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد، مي شود خمس داد.

مسأله 1853

احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1854

اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1855

هر گاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1856

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1857

اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1858

اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گران تر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1859

كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند.

مسأله 1860

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.

احكام زكات

[زكات نُه چيز واجب است]
اشاره
مسأله 1861

زكات نُه چيز واجب است:

اوّل:

گندم.

دوم:

جو.

سوم:

خرما.

چهارم:

كشمش.

پنجم:

طلا.

ششم:

نقره.

هفتم:

شتر.

هشتم:

گاو.

نهم:

گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده، به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1862

سُلْت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو دارد و عَلَس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، زكاتشان بنا بر احتياط واجب بايد داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

مسأله 1863

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1864

اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اوّل ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد، ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1865

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، احتياط واجب آن است كه زكات را بدهد، مثلاً اگر بچه اي در اوّل محرم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اوّل محرم بگذرد، اگر شرائط ديگر را هم دارا باشد، احتياطاً بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1866

زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد بنا بر احتياط زكات آن واجب مي شود؛ ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعيست كه خشك شده باشند.

مسأله 1867

اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1868

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست و اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنا بر احتياط زكات بر او واجب است.

مسأله 1869

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1870

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند، زكات ندارد، ولي اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات واجب مي شود در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت احتياط واجب آن است كه زكات آن را بدهد.

مسأله 1871

اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

[1 تا 4؛ ] زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1872

زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 288 مَن تبريز 45 مثقال كم است كه 207 / 847 كيلو گرم مي شود.

مسأله 1873

اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده، خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1874

اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه ي نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1875

كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1876

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1877

اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1878

اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله ي مقدار زكات را اجازه دهد معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1879

اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 مَن، 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1880

اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند، چنانچه خشك شدن آنها به اندازه ي نصاب باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1881

خرمايي كه تازه ي آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود، يا بعد از خشك شدن، خرما به آن نمي گويند، چنانچه مقداري باشد كه وزن خشك آن به 288 مَن، 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است.

مسأله 1882

گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1883

اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود، زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران، يا نهر، يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن، بيست يك مي باشد، يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهند.

مسأله 1884

اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند آبياري با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن ده يك است، بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته ولي آبياري با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنا بر احتياط واجب زكات آن ده يك مي باشد.

مسأله 1885

اگر شك كند كه آبياري با آب باران و آب دلو به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مي تواند از نصف آن ده يك و از نصف ديگر آن بيست يك بدهد و نيز اگر شك كند كه هر دو به يك اندازه بوده، يا آبياري با دلو غلبه داشته، مي تواند زكات تمام آن را بيست يك بدهد.

مسأله 1886

اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن بيست يك است.

مسأله 1887

اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است ده يك مي باشد.

مسأله 1888

مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است، حتّي مقداري از قيمت اسباب و لباس را كه به وسيله ي زراعت كم شده مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه باقيمانده ي آن به 288 مَن، 45 مثقال كم برسد، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1889

تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده اگر از خودش باشد، به مقدار وزن آن مي تواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد مي تواند قيمتي را كه براي خريد آن داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1890

اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد، نبايد كرايه ي آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده، يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسأله 1891

اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست، ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي را كه براي آن داده، جزء مخارج حساب مي شود.

مسأله 1892

اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد، پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد و از حاصل كم كند، امّا بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد؛ مثلاً اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1893

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند، اگر اينها را بخرد، نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1894

كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و به واسطه ي زراعت به كلي از بين بروند، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت آنها كم شود، مي تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود، نبايد چيزي از قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1895

اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مانند برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، چنانچه مقصودش از زراعت كردن چيزي بوده كه زكات ندارد و بعداً چيزي را كه زكات دارد زراعت كرده، نبايد مخارج را حساب كند و اگر مقصودش زراعت كردن چيزي بوده كه زكات دارد و بعداً چيزي را كه زكات ندارد زراعت كرده، مي تواند مخارج را حساب نمايد و از حاصل كم كند و در صورتي كه مقصودش زراعت هر دو بوده، مخارجي را كه كرده بايد به هر دو قسمت نمايد، مثلاً اگر هر دو به يك اندازه بوده مي تواند نصف مخارجي را از جنسي كه زكات دارد، كسر نمايد.

مسأله 1896

اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال براي زراعت فايده دارد خرجي كند، مي تواند آن را جزء مخارج سال اوّل حساب نمايد.

مسأله 1897

اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه ي آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه ي آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه ي نصاب يعني 288 مَن، 45 مثقال كم باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه ي نصاب نباشد، در صورتي كه يقين دارد با آنچه بعد به دست مي آيد به اندازه ي نصاب مي شود، باز هم واجب است زكات آنچه را كه رسيده، همان وقت و زكات بقيه را موقعي كه مي رسد بدهد و اگر يقين ندارد كه همه ي آنها به اندازه ي نصاب شود، صبر مي كند تا بقية آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست.

مسأله 1898

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

مسأله 1899

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه ي نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه ي آن به قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه ي زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 1900

اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد، اما اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد مانعي ندارد.

مسأله 1901

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1902

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 مَن 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه ي بدهي او باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبه كار مي دهند زكات ندارد و بقيه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه ي نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1903

اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد.

[8 تا 9؛ ] [زكات طلا و نقره]
نصاب طلا
مسأله 1904

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن بيست مثقال شرعي است، كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست كه پانزده مثقال معمولي ست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته مثقال شرعي شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه نُه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است، كه سه مثقال معمولي مي شود، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره
مسأله 1905

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن 105 مثقال معمولي است، كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن 21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا

رود، يعني اگر 21 مثقال ديگر اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد؛ بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1906

كسي كه طلا يا نقره ي او به اندازه ي نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1907

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رواج باشد و اگر سكّه ي آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1908

طلا و نقره ي سكّه داري كه زن ها براي زينت به كار مي برند، در صورتي كه معامله با آن رواج باشد، زكات آن واجب است، بلكه اگر معامله ي با آن رواج نباشد، ولي پول طلا و نقره به آن بگويند، بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 1909

كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه ي نصاب اوّل نباشد، مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1910

چنانكه سابقاً گفته شد، زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1911

اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1912

اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه ي آب كردن وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913

اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه ي آنها را از طلا و نقره ي خوب بدهد.

مسأله 1914

طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه ي معمولي فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه ي نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه ي نصاب هست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وسيله ي آب كردن، يا از راه ديگر، خالص آن را معلوم كند.

مسأله 1915

اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره ي خالصي كه در آن هست به اندازه ي زكاتي مي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

[5 تا 7؛ ] زكات شتر و گاو و گوسفند
مسأله 1916

زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اوّل:

آن كه حيوان در تمام سال بيكار باشد، ولي اگر در تمام سال يكي دو روز هم كار كرده باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

دوم:

آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك، يا ملك كسي ديگر است بچرد، زكات ندارد، ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 1917

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

نصاب شتر
مسأله 1918

شتر دوازده نصاب دارد:

اوّل:

پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره ي شتر به اين مقدار نرسد، زكات ندارد.

دوم:

ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم:

بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم:

سي و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم:

چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم:

شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم:

هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم:

نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم:

صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا، يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا، يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نُه تا بيشتر نباشد، مثلاً

اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا، دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتري كه داخل سال سوم شده باشد بدهد.

مسأله 1919

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره ي شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و هم چنين است در نصاب هاي بعد.

نصاب گاو
مسأله 1920

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن سي تاست كه وقتي شماره ي گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد.

و نصاب دوم آن، چهل است و زكات آن يك گوساله ي مادّه ايست كه داخل سال سوم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست، مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند، يا چهل تا چهل تا، يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شده بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به

حساب سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده باقي مي ماند.

نصاب گوسفند
مسأله 1921

گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل:

چهل [تا است] و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم:

صد و بيست و يك [است] و زكات آن دو گوسفند است.

سوم:

دويست و يك [است] و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

سيصد و يك [است] و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول يا جنس ديگر بدهد، كافي است.

مسأله 1922

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره ي گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

مسأله 1923

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه ي آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1924

در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1925

اگر گوسفند براي زكات بدهد، بنا بر احتياط واجب بايد اقلاً داخل سال دوم شده باشد و اگر بُز بدهد، احتياطاً بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1926

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927

اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است، زكات واجب نيست.

مسأله 1928

اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه ي نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1929

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1930

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگري بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1931

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1932

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره ي آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد، تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ي ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
مسأله 1933

انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اوّل:

فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند، فقير نيست.

دوم:

مسكين و آن كسيست كه از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم:

كسي كه از طرف امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام يا نائب امام يا فقرا برساند.

چهارم:

كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.

پنجم:

خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

ششم:

بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم:

سبيل الله، يعني كاري كه منفعت عمومي ديني دارد، مثل ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم دينيه در آن خوانده مي شود.

هشتم:

ابن السبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1934

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه ي كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 1935

كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقيمانده، به اندازه ي مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1936

صنعت گر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه ي خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 1938

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1939

به كسي كه قبلاً فقير بوده و مي گويد:

فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

مسأله 1940

كسي كه مي گويد:

فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.

مسأله 1941

كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

مسأله 1942

اگر فقير بميرد و مال او به اندازه ي قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولي اگر مال او به اندازه ي قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنا بر احتياط واجب نبايد طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1943

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحّب است به اسم پيش كش بدهد ولي بايد قصد زكات نمايد.

مسأله 1944

اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، بايد از او پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است، نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.

مسأله 1945

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، يا اگر در معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد.

مسأله 1946

اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولي احتياط واجب آن است كه اگر از آن معصيت توبه نكرده، چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله 1947

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1948

مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد.

ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي، مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آن جا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1949

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

مسأله 1950

كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر انسان كسي را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد.

مسأله 1951

اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه را مي دهد مِلك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 1952

اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله ي يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كنند.

مسأله 1953

به فقيري كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند، نمي شود زكات داد.

مسأله 1954

به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

مسأله 1955

به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود زكات داد.

مسأله 1956

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 1957

اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد، اشكال ندارد.

مسأله 1958

اگر پسر به كتاب هاي علمي ديني احتياج داشته باشد، پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 1959

پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد؛ پسر هم مي تواند براي آن كه پدرش زن بگيرد، زكات خود را به او بدهد.

مسأله 1960

به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي ممكن است او را به دادن خرجي مجبور كنند، نمي شود زكات داد.

مسأله 1961

زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمي شود به آن زن زكات داد.

مسأله 1962

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1963

سيد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات، كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيد زكات بگيرد.

مسأله 1964

به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود زكات داد.

نيت زكات

مسأله 1965

انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره، ولي اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 1966

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده، هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه ي آنها قسمت مي شود؛ پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مي شود.

مسأله 1967

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، موقعي كه زكات را به آن وكيل مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد نيت كند كه آنچه را وكيل او بعداً به فقير مي دهد زكات باشد، وكيل هم وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، بايد از طرف مالك نيت زكات كند.

مسأله 1968

اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكات

مسأله 1969

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد؛ ولي اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را جدا نكند.

مسأله 1970

بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد، ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 1971

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به واسطه ي كوتاهي او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1972

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آن كه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته، مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتي كه مستحق حاضر نبوده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1973

اگر زكات را از مال خود كنار بگذارد، مي تواند در بقية آن تصّرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

مسأله 1974

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1975

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد مال فقير است.

مسأله 1976

اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقّي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 1977

اگر بدون اجازه ي حاكم شرع با مالي كه براي زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزي از زكات كم كند، ولي اگر منفعت كند، بنا بر احتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد.

مسأله 1978

اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1979

فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1980

فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب شده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1981

مستحّب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحّب است زكات را به او بدهد.

مسأله 1982

بهتر است زكات را آشكارا و صدقة مستحبي را مخفي بدهند.

مسأله 1983

اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد، مستحقّي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مي تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بردارد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1984

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه با اجازه ي حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1985

اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.

مسأله 1986

كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره، يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، بنا بر احتياط واجب بايد كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد، بنا بر احتياط واجب بايد به يك فقير كمتر از آن ندهد.

مسأله 1987

مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده، در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 1988

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سال هاي پيش باشد.

مسأله 1989

فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 1990

انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 1991

انسان نمي تواند از زكات مِلك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است، وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1992

فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1993

اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات بر ندارد، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 1994

اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1995

اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنها زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.

مسأله 1996

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه ي آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد، مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

مسأله 1997

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه ي آنها كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقية مال او را، چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه ي مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.

مسأله 1998

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم واجب يا مستحب باشد، مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.

زكات فطره
مسأله 1999

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ و عاقل و هوشيار است و فقير و بنده ي كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذُرّت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسأله 2000

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذارند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2001

انسان بايد فطره ي كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2002

اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است، وكيل كند كه از مال او فطره ي خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2003

فطره ي مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده، اگر نان خور او حساب مي شود بر او واجب است.

مسأله 2004

فطره ي مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد مي شود و مدّتي نزد او مي ماند، بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره ي كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

مسأله 2005

فطره ي مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحب خانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه ي او هم افطار كند.

مسأله 2006

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2007

اگر پيش از غروب يا مقارن غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2008

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2009

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2010

كسي كه فقط به اندازه ي يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره ي آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

مسأله 2011

اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره ي او را بدهد، اگر چه مستحب است فطره ي كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2012

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب يا مقارن غروب، نان خور كس ديگر شود، فطره ي او بر كسي كه نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه ي شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2013

كسي كه ديگري بايد فطره ي او را بدهد، واجب نيست فطره ي خود را بدهد.

مسأله 2014

اگر فطره ي انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 2015

اگر كسي كه فطره ي او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

مسأله 2016

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2017

كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد، حتّي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 2018

فطره ي طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مي دارد، فطره ي طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2019

انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره ي آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2020

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد، بايد فطره ي او را هم بدهد، ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد و مثلاً پولي براي مخارجش بدهد، واجب نيست فطره ي او را بدهد.

مسأله 2021

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره ي او و عيالاتش را از مال او بدهند ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره ي او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2022

اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند.

مسأله 2023

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه ي دادن به ولي طفل ملك طفل نمايد.

مسأله 2024

فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.

مسأله 2025

به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.

مسأله 2026

احتياط واجب آن است كه به يك فقير، كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلوست فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي ست نصف صاع (كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد) بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2028

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2029

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2030

اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2031

اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته ي او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2032

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعي ندارد.

مسأله 2034

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2035

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.

مسأله 2036

كسي كه فطره ي چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره ي بعضي را گندم و فطره ي بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2037

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2038

اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد، نيت فطره نمايد.

مسأله 2039

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اين كه نيت ادا و قضا كند، فطره را بدهد.

مسأله 2040

اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مال ديگري را براي فطره بگذارد.

مسأله 2041

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد، اشكال دارد.

مسأله 2042

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست.

مسأله 2043

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مصرف زكات فطره

مسأله 2022

اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند.

مسأله 2023

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه ي دادن به ولي طفل ملك طفل نمايد.

مسأله 2024

فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.

مسأله 2025

به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.

مسأله 2026

احتياط واجب آن است كه به يك فقير، كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلوست فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي ست نصف صاع (كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد) بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2028

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2029

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2030

اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2031

اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته ي او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2032

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعي ندارد.

مسأله 2034

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2035

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.

مسأله 2036

كسي كه فطره ي چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره ي بعضي را گندم و فطره ي بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2037

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2038

اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد، نيت فطره نمايد.

مسأله 2039

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اين كه نيت ادا و قضا كند، فطره را بدهد.

مسأله 2040

اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مال ديگري را براي فطره بگذارد.

مسأله 2041

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد، اشكال دارد.

مسأله 2042

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست.

مسأله 2043

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

احكام حج

مسأله 2044

حج زيارت كردن خانه ي خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آن جا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود:

[ شرايط وجوب حج]
اشاره

اوّل:

آن كه بالغ باشد.

دوم:

آن كه عاقل و آزاد باشد.

سوم:

به واسطه ي رفتن به حج مجبور نشود كار حرامي را انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حج مهم تر است ترك نمايد، پس اگر مجبور باشد از راه غصبي برود و راه ديگري هم نباشد، نبايد حج برود.

چهارم:

آن كه مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:

اوّل:

آن كه توشه ي راه و مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيه كند داشته باشد.

دوم:

سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

سوم:

در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه جان يا عِرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد بايد از آن راه برود.

چهارم:

به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم:

مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است، مثل زن و بچّه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند، داشته باشد.

ششم:

بعد از برگشتن كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

[احكام]
مسأله 2045

كسي كه بدون خانه ي ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2046

زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2047

اگر كسي توشه ي راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2048

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدّتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند و او قبول نمايد، حج بر او واجب مي شود، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد.

مسأله 2049

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدّتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند:

حج برو، ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2050

اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2051

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2052

اگر براي تجارت مثلاً تا جدّه برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آن جا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2053

اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2054

اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسي او را براي حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد، ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اوّل براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده، حج نمايد.

مسأله 2055

اگر در سال اولي كه مستطيع شده، به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست؛ ولي اگر از سال هاي پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

مسأله 2056

اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه ي پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اين كه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه ي پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند، احتياط مستحب آن است كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد.

مسأله 2057

كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او [منسوب عنه] به جا آورد و اگر به جا نياورد زن بر آن اجير [نايب] حرام مي شود.

مسأله 2058

اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد، صحيح است.

احكام خريد و فروش

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است
مسأله 2059

پنج چيز در خريد و فروش مستحب است:

اوّل:

ياد گرفتن احكام آن، حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن خريد و فروش كند، به واسطه ي معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.

دوم:

آن كه در قيمت جنس بين مشتري هاي مسلمان فرق نگذارد.

سوم:

آن كه در قيمت جنس سخت گيري نكند.

چهارم:

چيزي كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه مي خرد كمتر بگيرد.

پنجم:

كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براي به هم زدن معامله حاضر شود.

[جهل به صحت يا بطلان معامله]
مسأله 2060

اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد.

مسأله 2061

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه بايد كسب كند (4) و براي كارهاي مستحب، مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا كسب كردن مستحب است.

معاملات مكروه
مسأله 2062

عمدة معاملات مكروه از اين قرار است:

اوّل:

ملك فروشي.

دوم:

قصابي.

سوم:

كفن فروشي.

چهارم:

معامله ي با مردمان پست.

پنجم:

معامله ي بين اذان صبح و اوّل آفتاب.

ششم:

آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم:

آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد، داخل معامله او شود.

معاملات حرام
مسأله 2063

معاملات حرام شش است:

اوّل:

خريد و فروش عين نجس، مثل بول و غائط.

دوم:

خريد و فروش مال غصبي.

سوم:

خريد و فروش چيزهايي كه مال نيست، مثل حيوانات درنده.

چهارم:

معامله ي چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد، مانند اسباب قمار.

پنجم:

معامله اي كه در آن ربا باشد.

ششم:

فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن رو غني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند، پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند، يا به آنان ضرر بزند، يا تقلّب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2064

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد و اگر مشتري آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است مثلاً لباس است كه مي خواهد با آن نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.

مسأله 2065

اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه آن را براي كاري بخواهند كه شرطش پاك بودن است مثلاً روغن نجس را براي خوردن بخواهند فروش آن حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2066

خريد و فروش دواهاي نجس حرام است، ولي اگر پول را براي ظرف آن، يا براي زحمت دوا فروش بدهند، اشكال ندارد.

مسأله 2067

خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي رو غني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفّار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و معامله ي آن باطل مي باشد.

مسأله 2068

اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2069

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 2070

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله ي آن باطل است.

مسأله 2071

خريد و فروش مسكرات، حرام و معامله ي آنها باطل است.

مسأله 2072

فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2073

اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد، معامله اشكال دارد.

مسأله 2074

اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است، ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2075

خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حتّي سازهاي كوچك حرام است.

مسأله 2076

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند، به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2077

خريد و فروش مجسّمه حرام است، ولي خريد و فروش صابوني كه روي آن مجسمه دارد، اگر مقصود معامله ي صابون باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2078

خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله ي باطل تهيه شده حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2079

اگر رو غني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند، مثلاً بگويد:

اين يك مَن روغن را مي فروشم، معامله به مقدار پيهي كه در آن است، باطل مي باشد و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته، مال مشتري و پيه مال فروشنده است و مشتري مي تواند معامله ي روغن خالصي را هم كه در آن است به هم بزند، ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك مَن روغن بفروشد، بعد رو غني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2080

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد مثلاً يك مَن گندم را به يك مَن و نيم گندم بفروشد ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2081

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك مَن گندم به يك مَن گندم و يك قَران پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2082

اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند، مثلاً يك مَن گندم و يك دستمال را به يك مَن و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلاً يك مَن گندم و يك دستمال را به يك مَن و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2083

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2084

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشد.

مسأله 2085

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك مَن برنج بفروشد و دو مَن گندم بگيرد، معامله صحيح است.

مسأله 2086

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد، از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك مَن روغن بفروشد و در عوض آن يك مَن و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه ي رسيده را با ميوه ي نارس معامله كند، زيادي نگيرد.

مسأله 2087

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك مَن گندم بدهد و يك مَن و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده مَن جو بخرد كه سر خرمن ده مَن گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2088

اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار

مسأله 2089

براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:

اوّل:

آن كه بالغ باشند.

دوم:

آن كه عاقل باشند.

سوم:

آن كه سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

چهارم:

آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلاً به شوخي بگويد:

مال خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم:

آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم:

آن كه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2090

معامله ي با بچّه ي نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه ي داده باشند كه معامله كند.

اما اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند، معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2091

اگر از بچّه ي نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد، بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچّه ي گرفته، از طرف صاحب آن مظالم بدهد.

مسأله 2092

اگر كسي با بچّه ي نابالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچّه داده از بين برود، نمي تواند از بچّه ي يا ولي او مطالبه كند.

مسأله 2093

اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد:

راضي هستم، معامله صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2094

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه ي او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.

مسأله 2095

پدر و جد پدري طفل و نيز وصي پدر و وصي جد پدري مي توانند مال طفل را بفروشند، مجتهد عادل هم مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غائب است بفروشد.

مسأله 2096

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعت هاي آن از موقع معامله ملك مشتريست و چيزي را كه مشتري داده و منفعت هاي آن از موقع معامله ملك كسيست كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2097

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند، معامله باطل است و اگر براي كسي هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، صحيح بودن معامله اشكال دارد.

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2098

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اوّل:

آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم:

آن كه بتوانند آن را تحويل دهند، بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست، ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد، مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است.

سوم:

خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه ي آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد.

چهارم:

كسي در جنس يا در عوض آن حقي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه ي او نمي تواند بفروشد.

پنجم:

خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله ي خانه را بفروشد صحيح نيست، ولي چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن، منفعت يك ساله ي خانه ي خود را به او واگذار كند اشكال ندارد.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2099

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2100

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده مَن گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2101

اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد، معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2102

معامله ي چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آنها وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديك تر باشد.

مسأله 2103

هر گاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند، به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديك تر است برسانند.

مسأله 2104

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده ي آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

صيغه ي خريد و فروش
مسأله 2105

در خريد و فروش لازم نيست صيغه ي عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد:

اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:

قبول كردم، معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2106

اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2107

فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2108

اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين مانند سبزي ها را با آن بفروشند، يا با مشتري شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوه ي بيشتر از يك سال را به او بفروشند.

مسأله 2109

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، امّا اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرما بگيرد، چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2110

فروختن خيار و بادمجان و سبزي ها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد.

مسأله 2111

اگر خوشه ي گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه
مسأله 2112

اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد، فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2113

در معامله ي نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملاً معين نشده، معامله باطل است.

مسأله 2114

اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2115

اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2116

اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد؛ معامله باطل است، ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گران تر حساب كند، مثلاً بگويد:

جنسي را كه به تو مي دهم، توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گران تر حساب مي كنم و او قبول كند، اشكال ندارد.

مسأله 2117

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله ي سلف

مسأله 2118

معامله ي سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد:

قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد:

فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.

مسأله 2119

اگر پولي را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد، معامله باطل است، ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد، معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

شرايط معامله ي سلف
مسأله 2120

معامله ي سلف شش شرط دارد:

اوّل:

خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه ي آنها فرق مي كند معين نمايند، ولي دقّت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله ي سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها كه نمي شود خصوصياتشان را كاملاً معين كرد، باطل است.

دوم:

پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلب كار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله ي همان مقدار را به هم بزند.

سوم:

مدت را كاملاً معين كنند و اگر مثلاً بگويد تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم، چون مدت كاملاً معلوم نشده، معامله باطل است.

چهارم:

وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، جنس به قدري كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.

پنجم:

جاي تحويل جنس را معين نمايند، ولي اگر از حرف هاي آنان جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آن جا را ببرند.

ششم:

وزن يا پيمانه ي آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند، اگر سلف بفروشند اشكال

ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله ي سلف
مسأله 2121

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد، ولي فروختن غلّه مانند گندم و جو پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است.

مسأله 2122

در معامله ي سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرار داد كرده بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود، مشتري بايد قبول نمايد.

مسأله 2123

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرار داد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2124

اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرار داد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2125

اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد، ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد، يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2126

اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره

مسأله 2127

اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2128

اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2129

اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است.

مسأله 2130

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2131

اگر خاك نقره ي معدن را به نقره ي خالص و يا خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است، ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 2132

حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اوّل:

آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم:

آن كه مغبون شده باشند (خيار غبن)

سوم:

در معامله قرار داد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند (خيار شرط).

چهارم:

فروشنده يا خريدار مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).

پنجم:

فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت هم مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).

ششم:

در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب).

هفتم:

معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگري ست و صاحب آن راضي نشود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد.

(خيار شركت).

هشتم:

فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او

بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار رؤيت).

نهم:

مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

دهم:

حيواني را خريده باشد كه تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض حيواني كه خريده، حيوان ديگري داده باشد، فروشنده هم تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

يازدهم:

فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذّر تسليم).

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2133

اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گران تر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را

ارزان تر از قيمت آن بفروشد، در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2134

در معامله ي بيع شرط كه مثلاً خانه ي هزار توماني را به دويست تومان مي فروشد و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد، بتواند معامله را به هم بزند در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.

مسأله 2135

در معامله ي بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه ي او مطالبه نمايد.

مسأله 2136

اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2137

اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد، مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلاً مالي را كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2138

اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2139

اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد.

مسأله 2140

اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند، ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد.

مسأله 2141

هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2142

در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل:

آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.

دوم:

به عيب مال راضي شود.

سوم:

در وقت معامله بگويد:

اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم:

فروشنده در وقت معامله بگويد:

اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد:

مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده، مال را پس دهد، يا تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2143

در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل:

آن كه بعد از معامله در مال تصرف كند.

دوم:

بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط ولي [در حال معامله] حق برگرداندن آن را ساقط كند.

سوم:

بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود، ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2144

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه

مسأله 2145

اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه ي آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2146

اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد:

اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد؛ ولي اگر بگويد:

اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد:

قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود او است.

مسأله 2147

اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2148

اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2149

قسم خوردن در معامله، اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام شركت

مسأله 2150

اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر، صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2151

اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثلاً: دلاك ها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست.

مسأله 2152

اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود، ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده ي آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد، بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.

مسأله 2153

كساني كه به واسطه ي عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 2154

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند، ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند، بيشتر منفعت ببرد، شركت آنان اشكال دارد.

مسأله 2155

اگر قرار بگذارند كه همه ي استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر، يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد، شركت باطل است.

مسأله 2156

اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه ي آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه ي آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه ي يكي از آنان دو برابر سرمايه ي ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 2157

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرار داد عمل نمايند.

مسأله 2158

اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ي ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2159

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است، بايد به قرار داد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرار داد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و نبايد نسيه بخرد، يا نسيه بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود ببرد.

مسأله 2160

شريكي كه با سرمايه ي شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد، ضامن است، ولي اگر بعداً به قرار دادي كه شده معامله كند صحيح است و نيز اگر با او قرار دادي نكرده باشند و بر خلاف معمول و مصلحت معامله كند، ضامن مي باشد، امّا اگر بعداً مطابق معمول معامله كند، معامله ي او صحيح است.

مسأله 2161

شريكي كه با سرمايه ي شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2162

شريكي كه با سرمايه ي شركت معامله مي كند، اگر بگويد:

سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2163

اگر تمام شريك ها از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه ي خود برگردد، شريك هاي ديگر حق تصرف ندارند، ولي كسي كه از اجازه ي خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2164

هر وقت يكي از شريك ها تقاضا كند كه سرمايه ي شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند.

مسأله 2165

اگر يكي از شريك ها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود، شريك هاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد.

مسأله 2166

اگر شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست، ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2167

اگر با سرمايه ي شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همه ي آنان است و اگر اين طور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند، بگويند به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح و گر نه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد، مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه ي معمول از شريك هاي ديگر بگيرد.

احكام صلح

مسأله 2168

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2169

دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند.

مسأله 2170

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2171

اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض مقداري روغن بدهد، اشكال دارد.

مسأله 2172

اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند، در صورتي صحيح است كه او [ ديگري ] قبول نمايد، ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد، قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2173

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2174

اگر بخواهند دو چيزي كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است، صلح صحيح است.

مسأله 2175

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد، مثلاً هر دو ده مَن گندم طلبكار باشند، مصالحه ي آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده مَن برنج و ديگري دوازده مَن گندم طلبكار باشد، ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه ي آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان اشكال دارد.

مسأله 2176

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 2177

اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2178

تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند، مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين است اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه روز حق به هم زدن صلح را ندارد و در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2179

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را به هم بزند، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

مسأله 2180

هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم، بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

احكام اجاره

[برخي احكام]
مسأله 2181

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند، بايد مكلّف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد صحيح نيست.

مسأله 2182

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2183

اگر ولي، يا قَيِّم بچّه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد، اشكال ندارد، ولي اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچّه بالغ شد، مي تواند بقية اجاره را به هم بزند، ولي هر گاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچّه را جزء مدّت اجاره نمي كرد، بر خلاف مصلحت بچّه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2184

بچّه صغيري را كه ولي ندارد، بدون اجازه ي مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2185

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه ي عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد:

ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد:

قبول كردم، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2186

اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است.

مسأله 2187

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 2188

اگر خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد، ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد، يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.

مسأله 2189

اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، نبايد زيادتر بگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.

مسأله 2190

اگر غير از خانه، دكان و اتاق و اجير، چيز ديگر مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، اشكال ندارد.

مسأله 2191

اگر خانه يا دكاني را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2192

مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اوّل:

آن كه معين باشد، پس اگر بگويد:

يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم، درست نيست.

دوم:

مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.

سوم:

تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده، باطل است.

چهارم:

آن مال به واسطه ي استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست.

پنجم:

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.

ششم:

چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2193

اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند، اشكال دارد.

مسأله 2194

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه ي شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه ي او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند
مسأله 2195

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

اوّل:

آن كه حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي، يا نگهداري شراب و كرايه دادن اتومبيل براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم:

پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوم:

اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايند، مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه ي استفاده هاي آن.

چهارم:

مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند، مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسأله 2196

اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه ي اجاره است.

مسأله 2197

اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2198

اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد:

هر وقت در خانه نشستي اجاره ي آن ماهي ده تومان است، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2199

اگر به مستأجر بگويد:

خانه را ماهي ده تومان به تو اجاره دادم، يا بگويد:

خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشيني، اجاره ي آن ماهي ده تومان است، در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ي ماه اوّل صحيح است.

مسأله 2200

خانه اي را كه غريب و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده ي از آن خانه اشكال ندارد، ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه ي اجاره
مسأله 2101

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بايد شماره ي آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 2202

اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2203

كسي كه چيزي را اجاره داده تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره ي آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد.

مسأله 2204

هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2205

اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2206

اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2207

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2208

هر گاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2209

اگر قصاب سر حيواني را ببُرَد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2210

اگر حيواني را اجاره كند و معين كند كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود، ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد.

مسأله 2211

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر به واسطه ي زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2212

اگر كسي بچّه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچّه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست.

مسأله 2213

اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواي مريض را به او بگويد و مريض دوا را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است؛ ولي اگر فقط بگويد:

فلان دوا براي فلان مرض فائده دارد و به واسطه ي خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2214

هر گاه دكتر به مريض يا ولي او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2215

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2216

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر در صيغه ي اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2217

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره ي مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده، به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره ي معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد، مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2218

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2219

اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2220

اگر پيش از شروع مدت اجاره ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2221

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره ي مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده ي مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره ي مدت باقي مانده را به هم بزند.

مسأله 2222

اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده ي آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده ي مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره ي باقي مانده را به هم بزند.

مسأله 2223

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

مسأله 2224

اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد، در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن بر او حلال مي باشد.

مسأله 2225

اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد، حق ندارد چيزي بگيرد.

احكام جعاله

مسأله 2226

جُعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلاً بگويد:

هر كس گمشده ي مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم.

و به كسي كه اين قرار را مي گذارد «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند و فرق بين جعاله و اين كه كسي را براي كاري اجير كنند اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده، اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2227

جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، صحيح نيست.

مسأله 2228

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده نباشد، پس اگر بگويد:

هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود، ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2229

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد:

هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولي اگر مال را معين نكند، مثلاً بگويد:

كسي كه اسب مرا پيدا كند ده مَن گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 2230

اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد:

هر كس بچّه ي مرا پيدا كند، پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2231

اگر عامل پيش از قرار داد كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرار داد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

مسأله 2232

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزند.

مسأله 2233

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند، اشكال دارد.

مسأله 2234

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلاً اگر كسي بگويد:

هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد.

مسأله 2235

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فائده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلاً بگويد:

هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

احكام مزارعه

مسأله 2236

مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2237

مزارعه چند شرط دارد:

اوّل:

آن كه صاحب زمين به زارع بگويد:

زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد:

قبول كردم، يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولي در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، مالك و زارع مي توانند معامله را به هم بزنند.

دوم:

صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

سوم:

مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند، پس اگر شرط كنند كه آنچه اوّل يا آخر مي رسد، مال يكي از آنان باشد، مزارعه باطل است.

چهارم:

سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد، پس اگر مالك بگويد:

در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده، صحيح نيست.

پنجم:

مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت دست آمدن حاصل ممكن باشد.

ششم:

زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم:

اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصي است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولي اگر زراعت معيني را در نظر ندارند، يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند.

هشتم:

مالك زمين را

معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد:

در يكي از اينها زراعت كن و آن را معين نكند، مزارعه باطل است.

نهم:

خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 2238

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.

مسأله 2239

اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد، مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد، لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2240

اگر به واسطه ي پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره ي آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2241

اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و نيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند، بعد از آن كه او مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را به هم بزنند، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2242

اگر بعد از قرار داد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه ي او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.

مسأله 2243

اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه تخم مال مالك بوده، حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه ي گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال اوست و بايد اجاره ي زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه ي گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

مسأله 2244

اگر تخم مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد.

مسأله 2245

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل بدهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اوّل قسمت كنند.

احكام مساقات

مسأله 2246

اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درخت هاي ميوه اي را كه ميوه ي آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاي آن با اوست، تا مدّت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه ي آن بردارد، اين معامله را مُساقات مي گويند.

مسأله 2247

معامله ي مساقات در درخت هايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست و در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند، اشكال دارد.

مسأله 2248

در معامله ي مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

مسأله 2249

مالك و كسي كه تربيت درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2250

مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه ي آن سال به دست مي آيد، صحيح است.

مسأله 2251

بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد مَن از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.

مسأله 2252

بايد قرار معامله ي مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است باقي مانده باشد، معامله صحيح است وگرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 2253

معامله ي مساقات در بوته ي خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.

مسأله 2254

درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.

مسأله 2255

دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2256

اگر مالك بميرد، معامله ي مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2257

اگر كسي كه تربيت درخت ها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درخت ها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله به هم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند، مالك مي تواند عقد را به هم بزند، يا راضي شود كه ورثه ي او، يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند درخت ها را تربيت نمايد.

مسأله 2258

اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه ي اجرت نمايد، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درخت ها را تربيت كرده بدهد.

مسأله 2259

اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است، پس اگر درخت ها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال اوست و مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودال هايي را كه به واسطه ي كندن درخت ها پيدا شده پر كند و اجاره ي زمين را از روزي كه درخت ها را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درخت ها را بكند و اگر به واسطه ي كندن درخت عيبي در آن پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و نمي تواند او را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقي بگذارد.

كساني كه نمي توانند در مال خود تصرف كنند

مسأله 2260

بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرف كند و نشانه ي بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اوّل:

روييدن موي درشت زير شكم بالاي عورت.

دوم:

بيرون آمدن مني.

سوم:

تمام شدن پانزده سال قمري [در مرد و تمام شدن نُه سال قمري در زن].

مسأله 2261

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه ي بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه ي اينها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2262

ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، نمي توانند در مال خود تصرف نمايند.

مسأله 2263

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند، صحيح نيست.

مسأله 2264

انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد، يا اجاره دهد اشكال ندارد، ولي اگر مثلاً مال خود را به كسي ببخشد، يا ارزان تر از قيمت بفروشد، چنانچه مقداري را كه بخشيده يا ارزان تر فروخته، به اندازه ي ثلث مال او يا كمتر باشد، تصرف او صحيح است و اگر بيشتر از ثلث باشد، در صورتي كه ورثه اجازه بدهند صحيح و اگر اجازه ندهند، تصرف او در مقدار بيشتر از ثلث باطل مي باشد.

احكام وكالت

[وكالت ]

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه ي او را بفروشد، يا زني را براي او عقد نمايد، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، نمي تواند براي فروش آن كسي را وكيل نمايد.

مسأله 2265

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

مسأله 2266

اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2267

موكّل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.

مسأله 2268

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد، نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه ي عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2269

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت صحيح نيست.

مسأله 2270

اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.

مسأله 2271

وكيل مي تواند از وكالت كناره [گيري] كند و اگر موكّل غائب هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 2272

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2273

اگر انسان [وكيل اوّل]، با اجازه ي موكّل خودش، كسي را از طرف او [موكل] وكيل كند، [وكيل اوّل] نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2274

اگر وكيل با اجازه ي موكّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند، موكّل و وكيلِ اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد، يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2275

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2276

اگر وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود، وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد وكالت باطل مي شود.

مسأله 2277

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2278

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2279

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است؛ پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2280

اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

احكام قرض

[استحباب قرض ]

قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

مسأله 2281

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد صحيح است، ولي مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد.

مسأله 2282

هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2283

اگر در صيغه ي قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه نكند، ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2284

اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2285

اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد، چيزي نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2286

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبي كند، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2287

كسي كه دسترس به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه ي حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد، ولي اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط واجب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.

مسأله 2288

اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرف ها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2289

اگر كسي مقداري پولِ طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند، اشكال ندارد.

مسأله 2290

اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار، همان مال را به او بدهد.

مسأله 2291

اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك مَن گندم بدهد و شرط كند كه يك مَن و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد، ولي اگر بدون اين كه شرط كند خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2292

ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض رِبايي گرفته، مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرف كند، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا را هم [نگذاشته] بودند، صاحب پول راضي بود كه گيرنده ي قرض در آن پول تصرف كند، قرض گيرنده مي تواند در آن تصرف نمايد.

مسأله 2293

اگر گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض رِبايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است.

مسأله 2294

اگر لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه به قرض رِبايي گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولي اگر به فروشنده بگويد:

كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مي باشد.

مسأله 2295

اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2296

اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد مثلاً نه صد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد، در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد، اشكال ندارد.

مسأله 2297

اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا براتي داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از وعده ي آن به كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.

احكام حواله دادن

مسأله 2298

اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2299

بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2300

حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2301

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده، نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2302

حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلاً ده مَن گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد:

يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2303

اگر بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

مسأله 2304

طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2305

اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله مي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2306

بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند و هر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است؛ ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2307

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2308

اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده، داده است، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

مسأله 2309

رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2310

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.

مسأله 2311

گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2312

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم.

مسأله 2313

چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست.

مسأله 2314

استفاده ي چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسيست كه آن را گرو گذاشته.

مسأله 2315

طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه ي يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد:

راضي هستم، اشكال ندارد.

مسأله 2316

اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه ي بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال، گرو مي باشد.

مسأله 2317

اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبه كار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، ولي اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه ي بگيرد.

مسأله 2318

اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه ي خانه محل احتياج اوست چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبه كار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

مسأله 2319

اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد:

كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2320

ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

ولي اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه را بدهد، صحيح است.

مسأله 2321

هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد، مثلاً بگويد:

اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم، ضامن شدن او باطل است.

مسأله 2322

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2323

در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معين باشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد:

من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را مي دهد ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد:

من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده مَن گندم و صد تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد:

من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.

مسأله 2324

اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2325

اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2326

ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند، ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2327

هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد، اگر چه بعد فقير شود طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2328

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند، ولي اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد، چنانچه بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند اشكال دارد.

مسأله 2329

اگر كسي بدون اجازه ي بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2330

اگر كسي با اجازه ي بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او [بدهكار] مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده مَن گندم بدهكار باشد و ضامن ده مَن برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او [بدهكار] مطالبه نمايد، امّا اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

احكام كفالت

مسأله 2331

كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست به دست او بدهد و به كسي كه اين طور ضامن مي شود، كفيل مي گويند.

مسأله 2332

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد:

كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.

مسأله 2333

كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2334

يكي از پنج چيز كفالت را به هم مي زند:

اوّل:

كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم:

طلب طلبكار داده شود.

سوم:

طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم:

بدهكار بميرد.

پنجم:

طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2335

اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده بايد او را به دست طلبكار بدهد.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2336

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفي بزنند، صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2337

امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انساني مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست.

مسأله 2338

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است، به ولي او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2339

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب بايد قبول نكند.

مسأله 2340

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2341

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2342

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2343

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2344

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدّي يعني زياده روي هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست، ولي اگر آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2345

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اين جا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آن جا از بين برود و بداند چون آن جا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آن جا بيرون ببري، مي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر در آن جا ببرد و تلف شود ضامن نيست، ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد.

مسأله 2346

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند، ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آن جا از بين برود، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آن جا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آن جا تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2347

اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2348

اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2349

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد مال را به همه ي ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه ي آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ي ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2350

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولي او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2351

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت او اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند و گرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2352

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود، بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند.

احكام عاريه

مسأله 2353

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 2354

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسأله 2355

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلاً آن را اجاره داده در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم.

مسأله 2356

چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2357

اگر ديوانه و بچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، امّا اگر ولي بچه مصلحت بداند مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور ولي به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.

مسأله 2358

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده ي از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2359

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2360

اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه ي او بدهد.

مسأله 2361

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند، مثلاً ديوانه شود عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

مسأله 2362

كسي كه چيزي را عاريه داده، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2363

عاريه دادن چيزي كه استفاده ي حلال ندارد مثل ظرف طلا و نقره باطل است.

مسأله 2364

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2365

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل، يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه ي صاحب مال، يا وكيل، يا ولي او آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولاً به آن جا مي برده مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود، يا كسي آن را تلف كند، ضامن است.

مسأله 2366

اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكيست عاريه دهد مثلاً لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند بنا بر احتياط واجب بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند اطلاع دهد.

مسأله 2367

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه ي صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2368

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه ي صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عارية دومي باطل نمي شود.

مسأله 2369

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2370

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2371

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام نكاح يا ازدواج و زناشويي [و محارم و طلاق و رجوع … ]

اشاره

به واسطه ي عقد ازدواج زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است:

دائم و غير دائم.

عقد دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معين نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند.

و عقد غير دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معين شود، مثلاً زن را به مدّت يك ساعت، يا يك روز، يا يك ماه، يا يك سال، يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند و مُتعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد
مسأله 2372

در زناشويي چه دائم و چه غير دائم بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه ي عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2373

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه ي عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2374

زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر رفتار محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

مسأله 2375

اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً ده روز او را به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معين نكند، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد در آورد، ولي اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2376

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه ي عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم
مسأله 2377

اگر صيغه ي عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصِّداقِ الْمَعلُوم»

(يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده)، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد:

«قَبِلْتُ التَّزْويجَ» (يعني قبول كردم ازدواج را) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه ي عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

«زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتِي فاطِمةَ مُوَكِّلَكَ اَحْمَدَ عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي اَحْمَدَ عَلَي الصِّدَاقِ» صحيح مي باشد و بنا بر احتياط واجب بايد لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد، مثلاً اگر زن «زَوَّجتُ» مي گويد مرد هم «قَبِلتُ التَزويجَ» بگويد.

دستور خواندن عقد غير دائم
مسأله 2378

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه ي عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدّت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:

«زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي المُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعلُوم»، بعد بدون فاصله مرد بگويد:

«قَبِلْتُ»، صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

«مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكِّلَكَ فِي المُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم»، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذَا»، صحيح مي باشد.

شرايط عقد
مسأله 2379

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل:

آن كه به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد احتياط واجب آن است كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد خودشان مي توانند به غير عربي بخوانند، امّا بايد لفظي بگويند كه معني «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند.

دوم:

مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قَبِلْتُ التَّزويجَ» زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

سوم:

كسي كه صيغه را مي خواند بالغ و عاقل باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم:

اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلاً اسم آنها را

ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد:

«زَوَّجْتُكَ اِحَدي بَناتي» (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد:

«قَبِلْتُ» (يعني قبول كردم) چون در موقع عقد دختر را معين نكرده اند، عقد باطل است.

پنجم:

زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضي است، عقد صحيح است.

مسأله 2380

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند، عقد باطل است.

مسأله 2381

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد، مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2382

اگر زني را براي مردي بدون اجازه ي آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 2383

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، احتياط واجب آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2384

پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ، يا ديوانه ي خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته، نمي توانند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته مي تواند آن را به هم بزند.

مسأله 2385

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه ي مادر و برادر لازم نيست.

مسأله 2386

اگر پدر و جد پدري غائب باشند، يا دختر باكره نباشد، اجازه ي پدر و جد لازم نيست.

مسأله 2387

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2388

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

عيب هايي كه به واسطه ي آنها مي شود عقد را به هم زد
مسأله 2389

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند:

اوّل:

ديوانگي.

دوم:

مرض خوره.

سوم:

مرض بَرَص.

چهارم:

كوري.

پنجم:

زمين گير بودن.

ششم:

آن كه افضا شده يعني راه بول و حيض، يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد.

هفتم:

آن كه گوشت، يا استخواني در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2390

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا مرضي دارد كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد، يا تخم هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2391

اگر مرد يا زن به واسطه ي يكي از عيب هايي كه در دو مسألة پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2392

اگر به واسطه ي آن كه مرد نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه ي يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده بايد تمام مهر را بدهد.

عدّه اي از زن ها كه ازدواج با آنها حرام است
مسأله 2393

ازدواج با زن هايي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند، حرام است.

مسأله 2394

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او، هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2395

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه ي دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2396

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد او است، نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2397

عمّه و خاله ي پدر و عمه و خاله ي پدر پدر و عمه و خاله ي مادر و عمه و خاله ي مادر مادر هر چه بالا روند، به انسان محرمند.

مسأله 2398

پدر و جد شوهر هر چه بالا روند و پسر و نوه ي پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.

مسأله 2399

اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه تا وقتي كه آن زن در عقد او است، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج كند.

مسأله 2400

اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه ي طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خود داري نمايد.

مسأله 2401

انسان نمي تواند بدون اجازه ي زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه ي زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد:

به آن عقد راضي هستم، اشكالي ندارد.

مسأله 2402

اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهرزاده ي او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

مسأله 2403

اگر انسان پيش از آن كه دختر عمّه يا دختر خاله ي خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2404

اگر با دختر عمه يا دختر خاله ي خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان جدا شود.

مسأله 2405

اگر با زني غير از عمه و خاله ي خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، ولي در اين صورت احتياط مستحب آن است كه از آن زن جدا شود.

مسأله 2406

زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زن هاي كافره به طور دائم ازدواج كند، ولي صيغه كردن زن هاي اهل كتاب، مانند يهود و نصاري، مانعي ندارد.

مسأله 2407

اگر با زني كه در عدّه ي طلاق رجعيست زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده ي متعه، يا طلاق بائن يا عده ي وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عدّه ي متعه و عدّه ي وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2408

اگر با زن بي شوهري كه در عده ي نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند، بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2409

اگر زني را كه در عدّه ديگري ست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عدّه ي زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است، آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2410

اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عدّه است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2411

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و احتياط واجب آن است كه بعداً هم او را براي خود عقد نكند.

مسأله 2412

زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد، ولي بايد مَهرش را بدهد.

مسأله 2413

زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عدّه ي شوهر اوّل تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2414

مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2415

اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند، آنها بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2416

اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2417

اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2418

اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش بر او حرام مي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حرام مي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2419

اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، احتياط واجب آن است كه تا آخر عمر از دخول به او خود داري نمايد.

مسأله 2420

زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اوّل مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم
مسأله 2421

زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه ي شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذّتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيه ي غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد مديون زن است.

مسأله 2422

اگر زن در كارهايي كه در مسألة پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد، ولي مَهر او از بين نمي رود.

مسأله 2423

مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

مسأله 2424

مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2425

زني كه از شوهر اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد، اگر ممكن است مي تواند خرجي خود را بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، در موقعي كه مشغول تهيه ي معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2426

مرد بايد در هر چهار شب، يك شب نزد زن دائمي خود بماند.

مسأله 2427

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه، نزديكي با عيال دائمي خود را ترك كند.

مسأله 2428

اگر در عقد دائمي مَهر را معين نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مَهر او را مطابق مَهر زن هايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2429

اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مَهر مدّتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مَهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مَهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مَهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

متعه يا صيغه
مسأله 2430

صيغه كردن زن اگر چه براي لذّت بردن هم نباشد، صحيح است.

مسأله 2431

احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكي با متعه خود را ترك نكند.

مسأله 2432

زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذّت هاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2433

زني كه صيغه شده، اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.

مسأله 2434

زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد.

مسأله 2435

زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد، عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2436

زني كه صيغه شده مي تواند بدون اجازه ي شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه ي بيرون رفتن حق شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2437

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد اگر فوراً بگويد:

راضي هستم عقد صحيح، وگرنه باطل است.

مسأله 2438

اگر پدر و جد پدري براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را به عقد پسر نابالغ خود در آورد كافيست و نيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن به عقد كسي درآورد، ولي بايد آن عقد براي دختر نفعي داشته باشد.

مسأله 2439

اگر پدر يا جد پدري طفل خود را كه در محل ديگري ست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است و كساني كه به واسطه ي عقد ظاهراً محرم شده بودند، نامحرمند.

مسأله 2440

اگر مرد مدّت صيغه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2441

مرد مي تواند زني را كه صيغه ي او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده به عقد دائم خود درآورد.

احكام نگاه كردن
مسأله 2442

نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم و دختري كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و همچنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، بلكه احتياط واجب آن است كه بدون قصد لذّت هم به آنها نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد.

مسأله 2443

اگر انسان بدون قصد لذّت به صورت و دسته اي زن هاي اهل كتاب مثل زن هاي يهود و نصاري نگاه كند، در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه به غير صورت و دسته اي آنان نگاه نكند.

مسأله 2444

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند.

مسأله 2445

نگاه كردن به عورت ديگري حتّي به عورت بچّه ي غير مميزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد؛ ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2446

مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند، مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2447

مرد نبايد به قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذّت حرام است.

مسأله 2448

مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد و اگر زن نامحرمي را بشناسد، نبايد به عكس او نگاه كند.

مسأله 2449

اگر زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آن مرد نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2450

اگر مرد براي معالجه ي زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2451

اگر انسان براي معالجه ي كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنا بر احتياط واجب بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند، ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرقه ي زناشويي
مسأله 2452

كسي كه به واسطه ي نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2453

اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2454

ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آن جا نيست و ديگري هم نمي تواند وارد شود، حرام است، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، ولي اگر طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود، يا بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آن جا باشد اشكال ندارد.

مسأله 2455

اگر مرد مَهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولي مَهر را بايد بدهد.

مسأله 2456

مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است مرتد مي شود.

مسأله 2457

اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد يعني اگر سيده است شصت سال و اگر سيده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگه دارد، پس اگر در بين عدّه مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند، عقد او باطل است.

مسأله 2458

مردي كه مسلمان زاده است، اگر مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود، عدّه ي وفات نگه دارد.

مسأله 2459

مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه نگه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه شوهر او مسلمان شود عقد باقي و گرنه باطل است.

مسأله 2460

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2461

اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2462

اگر زني از زنا آبستن شود، در صورتي كه خود آن زن، يا مردي كه با او زنا كرده، يا هر دوي آنان مسلمان باشند، براي آن زن جايز نيست بچه را سقط كند.

مسأله 2463

اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه ي كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2464

اگر مرد نداند كه زن در عدّه است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد، ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است، شرعاً بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.

مسأله 2465

اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مي شود.

مسأله 2466

اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

مسأله 2467

تا هفت سال دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 2468

مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلف شده عجله كنند، حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه ي او حيض نبيند.

مسأله 2469

اگر زن مَهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، احتياط واجب آن است كه زن مَهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2470

كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2471

هر گاه مرد در روزه ي ماه رمضان، يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2472

زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدّه ي وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عدّه نگه دارد و شوهر دوم بايد مَهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد، ولي خرج عدّه ندارد.

احكام شير دادن
[كساني كه با شير خوردن بچه به او محرم مي شوند]
مسأله 2473

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله 2483 گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عدّه محرم مي شود:

اوّل:

خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند.

دوم:

شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوم:

پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم:

بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند.

پنجم:

بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند.

ششم:

خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه ي شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم:

عمو و عمه ي آن زن، اگر چه رضاعي باشند.

هشتم:

دايي و خاله آن زن، اگر چه رضاعي باشند.

نهم:

اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند.

دهم:

پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم:

خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است، اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم:

عمو و عمه و دايي

و خاله ي شوهري كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز عدّه ي ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه ي شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2474

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله «2483» گفته مي شود، شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است، اگر چه دخترهاي رضاعي او باشند براي خود عقد نمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند به آنان ننمايد.

مسأله 2475

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله «2483» گفته مي شود، شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2476

اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

مسأله 2477

اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2478

اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2479

انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان، او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد كند، بعد مادر، يا مادر بزرگ، يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2480

با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده، يا برادر زاده، يا نوه ي خواهر، يا نوه ي برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2481

اگر زني بچه ي دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر بچه ي پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2482

اگر زن پدر دختري بچه ي شوهر آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه علت محرم شدن است
مسأله 2483

شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اوّل:

بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد، فايده ندارد.

دوم:

شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه ي آن شير بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم:

بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم:

شير خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم:

شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

ششم:

بچّه به واسطه ي مرض شير را قي نكند و اگر قي كند بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه ي شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم:

پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط

مستحب آن است كساني كه به واسطه ي شير خوردن او، به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم:

دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدنِ زن شير ده، بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد، آن بچه به كساني كه گفته شد محرم مي شود.

مسأله 2484

بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند كه از زمان اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.

مسأله 2485

اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه ي ديگر را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2486

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه ي آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2487

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچّه اي را شير دهد، همه ي آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه ي آن زن ها محرم مي شوند.

مسأله 2488

اگر كسي دو زن شير ده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2489

اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 2490

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زن هايي كه به واسطه ي شير خوردن، خواهر زاده يا برادرزاده ي زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، احتياط واجب آن است كه با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعي هستند يعني به واسطه ي شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند براي خود عقد نكند.

مسأله 2491

زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2492

انسان نمي تواند با دو خواهر اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه ي شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل است.

مسأله 2493

اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اوّل:

برادر و خواهر خود را.

دوم:

عمو و عمه و دايي و خاله ي خود را.

سوم:

اولاد عمو و اولاد دايي خود را.

چهارم:

برادرزاده ي خود را.

پنجم:

برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم:

خواهرزاده ي خود، يا خواهرزاده ي شوهرش را.

هفتم:

عمو و عمّه و دايي و خاله ي شوهرش را.

هشتم:

نوه ي زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2494

اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله ي انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد.

مسأله 2495

مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن
مسأله 2496

براي شير دادن بچه، بهتر از هر كس مادر اوست و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2497

مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامي، يا بد صورت، يا بد خلق، يا زنا زاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه اي كه دارد از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه ي شير دادن
مسأله 2498

مستحب است از زن ها جلوگيري كنند كه هر بچه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر مَحرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2499

كساني كه به واسطه ي شير خوردن خويشي پيدا مي كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حق هاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2500

در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2501

اگر به واسطه ي شير دادن حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه ي شوهر بچه ي كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه ي شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2502

اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شير خواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مسأله «2483» گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2503

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد:

به واسطه ي شير خوردن آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد:

شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن زن بداند بر آن مرد حرام است، مَهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مَهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2504

اگر زن پيش از عقد بگويد:

به واسطه ي شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2505

شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اوّل:

خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته ي آنان يقين پيدا كند.

دوم:

شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند:

ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله «2483» گفته شد شرح دهند.

مسأله 2506

اگر شك كنند بچّه به مقداري كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده بچه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق
مسأله 2507

مردي كه زن خود را طلاق مي دهد بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه ي طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست.

مسأله 2508

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2509

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل:

آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم:

معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

سوم:

مرد به واسطه ي غايب بودن نتواند بفهمد زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه.

مسأله 2510

اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

مسأله 2511

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2512

اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطّلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه اگر چه اطّلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده بايد تا مدتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2513

اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد؛ يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

مسأله 2514

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2515

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري كه زن معمولاً بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.

مسأله 2516

اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه ي مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2517

طلاق بايد به صيغه ي عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه ي طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد، بايد بگويد:

«زَوْجَتي فاطِمَةَ طالِقٌ»؛ يعني:

زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد:

«زَوْجَةَ مُوَكِّلِي فاطِمَةَ طالِقٌ».

مسأله 2518

زني كه صيغه شده مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اينست كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد:

مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عدّه ي طلاق

مسأله 2519

زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائسه، عدّه ندارد، يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2520

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد، يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عدّه ي او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند؛ ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2521

زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگه دارد.

مسأله 2522

زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگه دارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل را از ماه چهارم عدّه نگه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد، بايد نُه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگه دارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگه دارد تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگه داشته، سي روز شود.

مسأله 2523

اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچّه او است، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچّه ي او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 2524

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود، مثلاً يك ماهه، يا يك ساله شوهر كند چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت آن زن تمام شود، يا شوهر مدّت را به او ببخشد، بايد عدّه نگه دارد، پس اگر حيض مي بيند بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار دو حيض يا به مقدار دو پاكي هر كدام كه بيشتر است، عدّه نگه دارد و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند، احتياط واجب آن است كه چهل و پنج روز از شوهر كردن خود داري نمايد.

مسأله 2525

ابتداي عدّه ي طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه ي طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد.

عدّه ي زني كه شوهرش مرده

مسأله 2526

زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد يعني از شوهر كردن خود داري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگه دارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه ي وفات مي گويند.

مسأله 2527

زني كه در عدّه ي وفات مي باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 2528

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه ي وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه ي طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عدّه ي طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه ي وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه ي وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه ي طلاق نگه دارد.

مسأله 2529

ابتداي عدّه ي وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2530

اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل:

آن كه مورد تهمت نباشد.

دوم:

از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعي

مسأله 2531

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

اوّل:

طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد.

دوم:

طلاق زني كه يائسه باشد، يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

سوم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم:

طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم:

طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعي است، [به اين معني] كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2532

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتاب هاي مفصل گفته شده بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2533

در طلاق رجعي مرد به دو قِسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اوّل:

حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم:

كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

مسأله 2534

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد:

به زنم رجوع كردم صحيح است

مسأله 2535

مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع او از بين نمي رود.

مسأله 2536

اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل:

آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند.

دوم:

شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند.

سوم:

شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم:

عدّه ي طلاق يا عدّه ي وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خلع

مسأله 2537

طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مَهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند.

مسأله 2538

اگر شوهر بخواهد صيغه ي طلاق را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، مي گويد:

«زَوجَتي فاطِمَةَ خالَعْتُها علي ما بَذَلَتْ هي طالِقٌ». (يعني زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است. )

مسأله 2539

اگر زني كسي را وكيل كند كه مَهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه ي طلاق را اين طور مي خواند:

«عَنْ مُوَكِلتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَكِّلِي مُحَمَّدٍ لِيخْلِعَها عَلَيهِ».

پس از آن بدون فاصله مي گويد:

«زَوْجَةَ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِي طالِقٌ» و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مَهر، چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمة (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد:

«بَذَلْتُ مَأَةَ تُومانْ».

طلاق مبارات

مسأله 2540

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2541

اگر شوهر بخواهد صيغه ي مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

«بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِي طالِقٌ»؛ يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

«بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِي طالِقٌ» و در هر دو صورت اگر به جاي كلمة «عَلي مَهْرِها» «بمَهْرها» بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2542

صيغه ي طلاق خُلع و مُبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسي بگويد:

براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد.

مسأله 2543

اگر زن در بين عدّه ي طلاق خلع، يا مُبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2544

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.

احكام متفرقه ي طلاق

مسأله 2545

اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگه دارد.

مسأله 2546

اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، لازم نيست عدّه نگه دارد.

مسأله 2547

اگر مرد زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2548

هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلاً تا شش ماه خرجي ندهد. از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه به رضايت شوهرش خود را طلاق دهد، صحيح است.

مسأله 2549

زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2550

پدر و جد پدري [شخص] ديوانه مي توانند زن او را طلاق بدهند.

مسأله 2551

اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچّه جزء مدّت صيغه باشد مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند چنانچه صلاح بچّه باشد مي تواند مدّت آن زن را ببخشد، ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2552

اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براي خود يا براي كس ديگر عقد كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.

مسأله 2553

اگر كسي زن خود را بدون اين كه بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد:

يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

احكام غصب

[غصب ]

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلّط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود.

از حضرت پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه ي آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2554

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد و ديگري نگذارد كه از آن جا استفاده نمايد.

مسأله 2555

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2556

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند، صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گروست و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2557

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2558

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره ي آن را بدهد.

مسأله 2559

اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به ولي او بدهد و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2560

هر گاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان ضامن نصف آن است.

مسأله 2561

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2562

اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه ساختنش حرام است غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد، ولي اگر مثلاً گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد بگويد:

آن را مثل اوّلش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد.

مسأله 2563

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد:

مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه ي مالك حق ندارد آن را به صورت اوّلش در آورد و اگر بدون اجازه ي او آن چيز را مثل اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد.

مسأله 2564

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد:

بايد آن را به صورت اوّل درآوري، واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به واسطه ي تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد:

بايد به صورت اوّلش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2565

اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه ي آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره ي زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلاً جاي درخت ها را پُر نمايد و اگر به واسطه ي اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2566

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولي بايد اجاره ي آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2567

اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاءِ آن با هم فرق دارد مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه غصب كرده بدهد و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد.

مسأله 2568

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزائش با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2569

اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاءِ آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولي در مدّتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد.

مسأله 2570

اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد، اوّلي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد، ولي اگر از دومي بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2571

اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد، وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2572

هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگه دارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

مسأله 2573

مالي كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه ي آن صاحبش معلوم شود، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود آن را بر دارد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2574

اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه ي او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2575

هر گاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه ي آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه صاحب آن سني يا كافريست كه در امان مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار برسد، بايد از روزي كه آن را پيدا كرده، تا يك هفته روزي دو مرتبه و بعد تا يك ماه هفته اي يك مرتبه و بعد تا يك سال ماهي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند.

مسأله 2576

اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2577

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2578

اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدّي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست، ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

مسأله 2579

كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2580

اگر بچه ي نابالغ چيزي پيدا كند، ولي او بايد اعلان نمايد.

مسأله 2581

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد، اشكال دارد.

مسأله 2582

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2583

اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار مي رسد، در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه ي اعلان صاحب آن پيدا نمي شود، مي تواند در روز اوّل آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مالِ خود او است.

مسأله 2584

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مالِ خود اوست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلاً پاي خود را به گمشده اي بزند و آن را از جاي خودش حركت دهد.

مسأله 2585

لازم نيست موقع اعلان جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد، بلكه همين قدر كه بگويد:

چيزي پيدا كرده ام، كافي است.

مسأله 2586

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مالِ من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد، ولي لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2587

اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2588

هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، بايد با اجازه ي حاكم شرع يا وكيل او، قيمت آن را معين كند و بفروشد و پولش را نگه دارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد.

مسأله 2589

اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد.

مسأله 2590

اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مالِ كسيست كه كفش او را برده، مي تواند به جاي كفش خودش بر دارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه ي حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده، مالِ كسي نيست كه كفش او را برده، در صورتي كه قيمت آن از 6 / 12 نخود سكه دار كمتر باشد، مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال احتياطاً از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2591

اگر مالي را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد براي او حلال است.

احكام سر بريدن و شكار [و صيد] كردن حيوانات

[برخي احكام]
مسأله 2592

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند، وحشي باشد يا اهلي، بعد از جان دادن گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي حيواني كه انسان با آن وطي و نزديكي كرده و حيواني كه نجاست خوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

مسأله 2593

حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بُزِ كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه ي تربيت كردن اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2594

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنا بر اين بچّه ي آهو كه نمي تواند فرار كند و بچّه ي كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچّه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2595

حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2596

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد مانند مار با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مردة آن پاك است.

مسأله 2597

سگ و خوك به واسطه ي سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشت خوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2598

فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد.

مسأله 2599

اگر از شكم حيوان زنده بچه ي مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
مسأله 2600

دستور سر بريدن حيوان، آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

مسأله 2601

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقية رگ ها را ببرند اشكال دارد.

مسأله 2602

اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

شرائط سر بريدن حيوان
مسأله 2603

سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل:

كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نكند و بچّه ي مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد.

دوم:

سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز مي شود سر آن را بريد.

سوم:

در موقع سر بريدن صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.

چهارم:

وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد:

«بسم الله» كافيست و اگر بدون قصد سر

بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم - حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند و نيز احتياط واجب آن است كه به اندازه ي معمول خون از بدن حيوان بيرون آيد.

دستور كشتن شتر
مسأله 2604

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2605

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2606

اگر به جاي اين كه كارد را در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2607

اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

چيزهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است
مسأله 2608

چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اوّل:

موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند

و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم:

كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوم:

پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم:

كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه ست
مسأله 2609

چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اوّل:

آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم:

پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند، ولي اگر از روي غفلت يا به واسطه ي تيز بودن كارد بي اختيار سر حيوان جدا شود، مكروه نيست.

سوم:

پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.

چهارم:

پيش از آن كه روح از بدن حيوان بيرون رود، مغز حرام را كه در تيره ي پشت است ببرند.

پنجم:

در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

ششم:

در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

هفتم:

خود انسان چهار پايي را كه پرورش داده است، بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه
مسأله 2610

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اوّل:

آن كه اسلحه ي شكار مثل كارد و شمشير و برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه ي تيز بودن بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله ي دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند، پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله ي آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه ي حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم:

كسي كه شكار مي كند بايد

مسلمان باشد يا بچه ي مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوم:

اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم:

در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه ي سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه ي سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

مسأله 2611

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2612

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه ي تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست؛ بلكه اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

مسأله 2613

اگر با سگ غصبي يا اسلحه ي غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2614

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايي كه در «مسأله 2610» گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولي به اندازه ي سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر به اندازه ي سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال وگرنه آن هم حرام مي باشد.

مسأله 2615

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال و گرنه آن قسمت هم حرام مي باشد.

مسأله 2616

اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچّه ي زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال و گرنه حرام مي باشد.

مسأله 2617

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه ي مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچّه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري
مسأله 2618

اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اوّل:

سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد و نيز عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگر چه به واسطه ي صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خود داري نمايند.

سوم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد، يا بچّه ي مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم:

وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد آن شكار حرام است، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

شكار به واسطه ي زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

ششم:

كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد

كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه ي سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه ي سر بريدن وقت باشد مثلاً حيوان چشم يا دُم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين بزند چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.

مسأله 2619

كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً به واسطه ي بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خود داري كنند.

مسأله 2620

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه ي آنها داراي شرطهايي كه در «مسأله 2618» گفته شده بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

مسأله 2621

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2622

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگ هايي را كه فرستاده اند به طوري كه در «مسأله 2618» گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2623

اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.

صيد ماهي
مسأله 2624

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است، ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام است.

مسأله 2625

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ي ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2626

كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولي مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد.

مسأله 2627

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد.

مسأله 2628

بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن ماهي زنده خود داري كرد.

مسأله 2629

اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خود داري نمايند.

مسأله 2630

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، بنا بر احتياط واجب قسمتي را كه بيرون آب مانده نبايد خورد.

صيد ملخ
مسأله 2631

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ي ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد؛ ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست.

مسأله 2632

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند، حرام است.

احكام خوردني ها و آشاميدني ها

[برخي احكام]
مسأله 2633

خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد، حرام است و پرستو حلال مي باشد و احتياط واجب آن است كه از خوردن گوشت هدهد خود داري نمايند.

مسأله 2634

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

[اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت]
مسأله 2635

پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت حرام است:

1. خون. 2. فضله. 3. نري. 4. فرج. 5. بچّه دان. 6. غدد كه آن را دشول مي گويند. 7. تخم كه آن را دنبلان مي گويند. 8. چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد.

9. مغز حرام كه در ميان تيره ي پشت است.

10. پي كه در دو طرف تيره پشت است.

11. زهره دان.

12. سپرز (طحال).

13. بول دان (مثانه).

14. حدقه چشم.

15. چيزي كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند.

مسأله 2636

خوردن سرگين و بول حيوان و آب دماغ و چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفر است، حرام مي باشد، ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2637

خوردن خاك حرام است، ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام براي شفا و خوردن گلِ داغستان و گِل ارمني براي معالجه اشكال ندارد.

مسأله 2638

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهن آمده حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2639

خوردن چيزي كه براي انسان ضرر دارد حرام است.

مسأله 2640

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند يعني نزديكي نمايد، حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

مسأله 2641

اگر با حيوان حلال گوشتي مانند گاو و گوسفند نزديكي كنند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است و بايد فوري آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2642

آشاميدن شراب حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند كافر است.

از حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده است كه فرمودند:

شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خدا شناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 2643

نشستن سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود حرام و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

مسأله 2644

بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

چيزهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است
مسأله 2645

چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

اوّل:

هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم:

بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم:

ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اوّل ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد.

چهارم:

در اوّل غذا «بسم الله» بگويد، ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن «بسم الله» مستحب است.

پنجم:

با دست راست غذا بخورد.

ششم:

با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

هفتم:

اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هشتم:

لقمه را كوچك بردارد.

نهم:

سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

دهم:

غذا را خوب بجود.

يازدهم:

بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم:

انگشت ها را بليسد.

سيزدهم:

بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكنند.

چهاردهم:

آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

پانزدهم:

در اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم:

بعد از

خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

هفدهم:

در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد.

هيجدهم:

ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه ست

مسأله 2646
چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اوّل:

در حال سيري غذا خوردن.

دوم:

پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوم:

نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم:

خوردن غذاي گرم.

پنجم:

فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم:

بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم:

پاره كردن نان با كارد.

هشتم:

گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم:

پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

دهم:

پوست كندن ميوه.

يازدهم:

دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

مستحبات آب آشاميدن
مسأله 2647

در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

اوّل:

آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم:

در روز ايستاده آب بخورد.

سوم:

پيش از آشاميدن آب «بسم الله» و بعد از آن «الحمد لله» بگويد.

چهارم:

به سه نفس آب بياشامد.

پنجم:

از روي ميل آب بياشامد.

ششم:

بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبدالله (- ع) و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آب آشاميدن
مسأله 2648

زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكستة كوزه و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد.

احكام نذر و عهد

مسأله 2649

نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 2650

در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند، پس اگر بگويد:

«چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم»، نذر او صحيح است.

مسأله 2651

نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه ي عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

مسأله 2652

آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر مثلاً نذر كند چيزي به فقير بدهد صحيح نيست.

مسأله 2653

اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيري نمايد، زن نمي تواند نذر كند و اگر با جلوگيري شوهر نذر كند، نذر او باطل است.

مسأله 2654

اگر زن با اجازه ي شوهر نذر كند، شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2655

اگر فرزند با اجازه ي پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه اگر بدون اجازه ي او نذر كند، بنا بر احتياط عمل كردن به آن نذر واجب است.

مسأله 2656

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2657

اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2658

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوّت بگيرد، نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلاً براي اين كه دود مضّر است، نذر كند كه آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2659

اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه بخودي خود، ثواب نماز در آن جا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آن جا از جهتي بهتر باشد، مثلاً به واسطه ي اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

مسأله 2660

اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد، پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اوّل ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد، كافي نيست.

مسأله 2661

اگر نذر كند روزه بگيرد، ولي وقت و مقدار آن را معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2662

اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر به واسطه ي مسافرت روزه نگيرد بايد گذشته از قضاي آن روز كفاره هم بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، ولي اگر ناچار شود كه مسافرت كند، يا عذر ديگري مثل مرض يا حيض براي او پيش آيد، قضاي تنها كافي است.

مسأله 2663

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد به مقداري كه در مسألة پيش گفته شد، كفاره بدهد.

مسأله 2664

اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در دو مسألة پيش گفته شد، كفاره بدهد.

مسأله 2665

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است، اگر از روي فراموشي يا ناچاري، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست، ولي بعداً هر وقت از روي اختيار آن را به جا آورد، بايد به مقداري كه در سه مسألة پيش گفته شد، كفاره بدهد.

مسأله 2666

اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيني مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2667

اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2668

اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه ي او بدهد.

مسأله 2669

اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلَام مشّرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه ي عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2670

كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2671

اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند، يا به زوار و خدام آنان بدهد.

مسأله 2672

اگر براي خود امام عَلَيْهِ السَّلَام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوّار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه ي آن امام نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 2673

گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد، مال كسيست كه آن را نذر كرده، ولي پشم گوسفند و مقداري كه چاق مي شود جزءِ نذر است.

مسأله 2674

هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2675

اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، بعد از آن كه به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبار ندارد.

مسأله 2676

هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد، كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2677

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب، يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد.

مسأله 2678

اگر به عهد خود عمل نكند بايد كفاره بدهد، يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم خوردن

اشاره
مسأله 2679

اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز، روزه بگيرد.

[شروط قسم]
مسأله 2680

قسم چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قسم بخورد.

دوم:

كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد بايد حرام و مكروه نباشد و كاري كه قسم مي خورد ترك كند بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم:

به يكي از اسم هاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود، مانند خدا و الله و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند، ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است.

چهارم:

قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحيح است.

پنجم:

عمل كردن به

قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتي كه عاجز مي شود، قسم او به هم مي خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر به قدري مشقّت پيدا كند كه نشود آن را تحمّل كرد.

[ساير احكام]
مسأله 2681

اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2682

اگر فرزند بدون اجازه ي پدر و زن بدون اجازه ي شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را به هم بزنند.

مسأله 2683

اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قَسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد «وَالله» الآن مشغول نماز مي شوم و به واسطه ي وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

مسأله 2684

كسي كه قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود؛ اما اگر بتواند توريه كند يعني موقع قسم خوردن طوري نيت كند كه دروغ نشود، بنا بر احتياط واجب بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمي بخواهد كسي را اذّيت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اي و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، احتياط آن است كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

احكام وقف

مسأله 2685

اگر كسي چيزي را وقف كند از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 2102 و 2103 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2686

لازم نيست صيغه ي وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد:

«خانه ي خود را وقف كردم» و خودش يا كسي كه خانه را براي او وقف كرده، يا وكيل، يا ولي آن كس بگويد:

«قبول كردم»، وقف صحيح است، ولي اگر براي افراد مخصوصي وقف نكند، بلكه مثل مسجد و مدرسه براي عموم وقف كند، يا مثلاً بر فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسي لازم نيست.

مسأله 2687

اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه ي وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2688

كسي كه مالي را وقف مي كند، بايد قصد قربت داشته باشد و از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد:

«اين مال بعد از مردن من وقف باشد»، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، صحيح نيست و نيز اگر بگويد:

«تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد»، يا بگويد:

«تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد»، وقف صحيح نمي باشد.

مسأله 2689

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا ولي آنها بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد، وقف صحيح است.

مسأله 2690

اگر مسجدي را وقف كنند، بعد از آن كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.

مسأله 2691

وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2692

اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست، ولي اگر براي زندگان و بعد از آنها براي كساني كه بعداً به دنيا مي آيند وقف نمايد مثلاً چيزي را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دَستهاي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كند صحيح است.

مسأله 2693

اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2694

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كند، بايد مطابق قرار داد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه ي حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2695

اگر ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2696

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي ملك آن را اجاره دهد و بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره ي تمام مدّت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2697

اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.

مسأله 2698

ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولي وقف، مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2699

اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند، حاكم شرع مي تواند به جاي او متولّي اميني معين نمايد.

مسأله 2700

فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2701

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2702

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، در صورتي كه بدانند يا گمان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين يا گمان نداشته باشند، بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد، بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

احكام وصيت

مسأله 2703

وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد.

يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است، قَيِّم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند، وصي مي گويند.

مسأله 2704

كسي كه نمي توانند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براي هر كاري مي تواند وصيت كند و كسي هم كه مي تواند حرف بزند، اگر در كارهاي كوچك و كم ارزش با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است، ولي در كارهاي بزرگ مثل آن كه بخواهد وصيت كند مبلغ زيادي به كسي بدهند، اشاره فائده ندارد.

مسأله 2705

اگر نوشته اي به امضا يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2706

كسي كه وصيت مي كند، بايد بالغ و عاقل باشد و از روي اختيار وصيت كند و نيز بايد سفيه نباشد:

يعني؛ مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند.

مسأله 2707

كسي كه از روي عمد مثلاً زخمي به خود زده يا سمّي خورده است كه به واسطه ي آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند، صحيح نيست.

مسأله 2708

اگر انسان وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي زائد آن كس آن چيز را مالك مي شود كه بعد از مردن وصيت كننده آن را قبول كند و اگر در زمان زنده بودن او قبول نمايد مالك نمي شود.

مسأله 2709

وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانت هاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2710

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2711

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه ي قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه ي او به تفصيلي كه در «مسأله 1399» گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد، يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

مسأله 2712

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ي ندانستن حقّشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قَيِّم و سرپرست معين كند، ولي در صورتي كه بدون قَيِّم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قَيِّم اميني معين نمايد.

مسأله 2713

وصي بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد.

مسأله 2714

اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هر دو با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد.

مسأله 2715

اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلاً بگويد:

ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد:

به او ندهند، وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچّه هاي خود معين كند، بعد ديگري را به جاي او قَيِّم نمايد، وصيت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2716

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته، مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.

مسأله 2717

اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2718

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، چنانچه روي هم بيشتر از ثلث نباشد، يا اگر بيشتر است ورثه اجازه بدهند كه گفته ي او عملي شود، بايد به آنچه گفته عمل كنند و اگر روي هم بيشتر از ثلث باشد، ورثه هم اجازه ندهند، بايد مالي را كه پيش از مرگ بخشيده، از ثلث بدهند و اگر چيزي از ثلث زياد آمد مال دومي است.

مسأله 2719

اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته ي او عمل نمايند.

مسأله 2720

اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد و كسي هم منكر گفته ي او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2721

كسي كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود، چيزي بدهند باطل است، ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است؛ پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2722

اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصي پيش از مرگ [موصي] موقعي ملتفت شود كه [موصي] به واسطه ي شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند، بايد وصيت او را قبول نمايد.

مسأله 2723

اگر كسي كه وصيت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت معين كند و خود از كار كناره نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2724

اگر كسي دو نفر را وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند، ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

مسأله 2725

اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2726

اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي نموده مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده، ضامن نيست.

مسأله 2727

هر گاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد، بعد از آن كه وصي اوّل مُرد وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

مسأله 2728

حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2729

اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2730

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است.

مسأله 2731

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه ي خود برگردند.

مسأله 2732

اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اوّل بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد، ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيت براي نماز و روزه و كارهاي مستحبي باطل است.

مسأله 2733

اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

مسأله 2734

اگر كسي بگويد ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته ي او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته ي او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به گفته ي او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را [به او بدهند] و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته ي او را تصديق كنند در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2735

اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قَيِّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته ي او را تصديق نمايند.

مسأله 2736

اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه ي او وصيت را رد نكرده اند، مي توانند آن چيز را قبول نمايند، ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد، وگرنه حقي به آن چيز ندارند.

احكام ارث

[خويشاني كه ارث مي برند]
اشاره
مسأله 2737

كساني كه به واسطه ي خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:

دسته ي اوّل:

پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولادِ، اولاد اولاد هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديك تر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته ي دوم ارث نمي برند.

دسته ي دوم:

جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديك تر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته ي سوم ارث نمي برند.

دسته ي سوم:

عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دائي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 2738

اگر عمو و عمه و دايي و خاله ي ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله ي پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند عمو و عمه و دايي و خاله ي جد و جده ي ميت و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2739

زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته ي اوّل؛ [پدر و مادر و اولاد ميت ]
مسأله 2740

اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته ي اوّل باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه ي مال ميت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه ي مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2741

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه ي آنان پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، اما به واسطه ي بودن اينها [افراد مذكور] مادر شش يك مال را مي برد و بقّيه [] را به پدر مي دهند.

مسأله 2742

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:

پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند:

يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلاً اگر مال ميت را به 24 قسمت كنند، 15 قسمت آن را دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

مسأله 2743

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2744

اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

مسأله 2745

اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2746

اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

مسأله 2747

اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:

يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2748

اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه ي پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه ي دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد، مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته ي دوم؛ [جد، جده، خواهر و برادر ]
مسأله 2749

دسته ي دوم از كساني كه به واسطه ي خويشي ارث مي برند، جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2750

اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2751

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال را به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2752

اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري، يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2753

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2754

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2755

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2756

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2757

اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند، ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلاً اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه ي مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

مسأله 2758

اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادر زاده و خواهرزاده ي مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادر زاده و خواهرزاده ي پدري يا پدر و مادري مي رسد، هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسأله 2759

اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري، همه ي مال به او مي رسد و با بودن جد ميت پدر جد او ارث نمي برد.

مسأله 2760

اگر وارث ميت فقط جد و جده ي پدري باشد، مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت را جّد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده ي مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2761

اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده ي پدري و يك جد يا جده ي مادري باشد، مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت را جد يا جده ي پدري و يك قسمت را جد يا جده ي مادري مي برد.

مسأله 2762

اگر وارث ميت جد و جده ي پدري و جد و جده ي مادري باشد، مال سه قسمت مي شود:

يك قسمت آن را جد و جده ي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده ي پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

مسأله 2763

اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده ي پدري و جد و جده ي مادري او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده ي مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و جده ي پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.

ارث دسته ي سوم؛ [عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان ]
مسأله 2764

دسته ي سوم عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 2765

اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمه مي برد، مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2766

اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه ي مادري يا عمو و عمه ي مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2767

اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدري و مادري باشند، عمو و عمه ي پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمو يا عمه ي مادري و بقيه را به عمو و عمه ي پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه ي پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمه ي مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند:

دو قسمت را به عمو و عمه ي پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه ي مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2768

اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه ي مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2769

اگر وارث ميت فقط يك دائي، يا يك خاله ي مادري و دايي و خاله ي پدر و مادري و دايي و خاله ي پدري باشد، دايي و خاله ي پدري ارث نمي برد و مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به دايي يا خاله ي مادري و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري مي دهند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2770

اگر وارث ميت فقط دايي و خاله ي پدري و دايي و خاله ي مادري و دايي و خاله ي پدر و مادري باشد، دايي و خاله ي پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند:

يك قسمت آن را دايي و خاله ي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري بدهند و احتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2771

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

مسأله 2772

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

مسأله 2773

اگر وارث ميت يا دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه ي مادري و عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقي مانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه ي مادري و بقيه را به عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد؛ بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند:

سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه ي مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 2774

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه ي مادري و عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به طور مساوي بين عمو و عمه ي مادري قسمت مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند:

سه قسمت آن سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه ي مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري مي باشد.

مسأله 2775

اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دائي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.

مسأله 2776

اگر وارث ميت، دايي يا خاله ي مادري و چند دايي و خاله ي پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه ي باشد، مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله ي مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به دايي يا خاله ي مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنا بر احتياط بايد در تقسيم آن با هم صلح كنند:

و اگر چند دايي مادري يا چند خاله ي مادري يا هم دايي مادري و هم خاله ي مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دائي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنا بر احتياط در تقسيم آن با هم صلح مي كنند.

مسأله 2777

اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2778

اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله ي پدر و عمو و عمه و دايي و خاله ي مادر او باشند، مال سه سهم مي شود:

يك سهم آن را عمو و عمه و دايي و خاله ي مادر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را دايي و خاله ي پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه ي پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

ارث زن و شوهر
مسأله 2779

اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه ي مال را شوهر او و بقيه را ورثه ي ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه ي مال را شوهر و بقيه را ورثه ي ديگر مي برند.

مسأله 2780

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از زمين خانه ي مسكوني، نه از خودِ زمين و نه از قيمت آن ارث نمي برد و احتياط واجب آن است كه در زمين باغ و زراعت و زمين هاي ديگر هم با ورثه ي ميت صلح كند و نيز از خود هوايي خانه مانند بنا و درخت ارث نمي برد، ولي از قيمت آنها ارث مي برد و از درخت و زراعت و ساختماني كه در زمين باغ و زراعت و زمين هاي ديگر است، اگر چه [زن] ارث مي برد، امّا چون ارث بردن او از خود اينها يا از قيمت اينها محل اشكال است، احتياط واجب آن است كه در اينها هم با ورثه ي ديگر صلح نمايد.

مسأله 2781

اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد مانند زمين خانه ي مسكوني تصرف كند، بايد از ورثه ي ديگر اجازه بگيرد و نيز احتياط واجب آن است كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه ي او تصرف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن اينها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گرنه باطل است.

مسأله 2782

اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، [كه سهم زن را از آن قيمت بدهند] بايد [به اين صورت] حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين برود، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2783

مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته در حكم ساختمان است.

مسأله 2784

اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زن هاي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مَهر هم ندارد.

مسأله 2785

اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد از او ارث مي برد.

مسأله 2786

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عدّه ي زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه ي رجعي، يا در عدّه ي طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2787

اگر شوهر در حال مرض، عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل:

آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم:

به واسطه ي بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

سوم:

شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه ي آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2788

لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته، اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث
مسأله 2789

قرآن و انگشتري و شمشير ميت و لباسي را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتري دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر در آنها با ورثه ي ديگر صلح كند.

مسأله 2790

اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد بايد لباس و قرآن و انگشتري و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2791

اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه ي مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند، مثلاً اگر همه ي دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

مسأله 2792

مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2793

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد، ولي ارث بردن او از ديه ي قتل كه بعداً گفته مي شود محل اشكال است.

مسأله 2794

هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند، ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن سه بچّه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

احكام حدود

اشاره

احكام حدي كه براي بعضي از گناهان معين شده است.

مسأله 2795

اگر كسي با يكي از محرم هاي خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكي از حدها باعث مي شود كه مردم كار نامشروع نكنند و دنيا و آخرت آنان را حفظ مي كند و منفعتش براي آنان بيشتر است از اين كه چهل روز باران ببارد.

مسأله 2796

اگر مرد آزادي زنا كند، بايد او را صد تازيانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه ي چهارم بايد او را بكشند، ولي كسي كه زن عقدي دائمي دارد و در حالي كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند، اگر با زني كه بالغه و عاقله است زنا كند، بايد او را سنگسار نمايند.

مسأله 2797

اگر مرد ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند، چنانچه نترسد كه به او ضرري بزنند مي تواند هر دو را بكشد و اگر آنان را نكشد آن زن بر او حرام نمي شود.

مسأله 2798

اگر مرد مكلف عاقلي با مكلف عاقل ديگر لواط كند، بايد هر دوي آنان را بكشند و حاكم شرع مي تواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا سنگسار كند، يا زنده ي بسوزاند، يا دست و پاي او را ببندد و از جاي بلندي به زير اندازد و يا ديواري را روي او خراب كند.

مسأله 2799

اگر يك نفر كس ديگر را امر كند كه به ناحق كسي را بكشد، در صورتي كه قاتل و كسي كه به او دستور داده هر دو مكلف و عاقل باشند، قاتل را بايد كشت و كسي كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.

مسأله 2800

اگر فرزند، پدر يا مادر را عمداً بكشد بايد او را بكشند، ولي اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح مي داند او را بزنند.

مسأله 2801

هرگاه پسري را از روي شهوت ببوسد، حاكم شرع از سي تا نود هر قدر صلاح مي داند تازيانه به او مي زند و روايت شده كه خداوند عالم دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و ملائكة آسمان و زمين و ملائكة رحمت و غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيا خواهد بود، ولي اگر توبه كند توبه ي او قبول مي شود.

مسأله 2802

اگر كسي مرد يا زن را براي زنا، يا مرد و پسر را براي لواط به هم برساند، چنانچه آن كس زن باشد بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد بعد از هفتاد و پنج تازيانه، بايد سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و از محلي كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند.

مسأله 2803

اگر كسي بخواهد با زني زنا كند، يا با پسري لواط نمايد و بدون آن كه او را بكشند جلوگيري از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

مسأله 2804

اگر كسي به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و عاقل و آزاد است، نسبت زنا يا لواط بدهد، يا ولد الزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روي لباس به او بزنند.

مسأله 2805

كسي كه مكلف و عاقل است، اگر از روي اختيار شراب بخورد، در دفعه ي اوّل و دوم بايد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند و هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه ي سوم يا چهارم بايد او را بكشند.

مسأله 2806

كسي كه مكلف و عاقل است، اگر چهار نخود و نيم طلاي سكه دار يا چيز ديگري را كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنانچه شرطهايي را كه در شرع براي آن معين شده دارا باشد، در دفعه ي اوّل بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شست او را بگذارند و در دفعه ي دوم بنا بر احتياط واجب بايد پاي چپ او را از وسط قدم ببرند و در دفعه ي سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و چنانچه مال دارد خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال بدهند و در صورتي كه در زندان دزدي كند بايد او را بكشند.

احكام ديه

مسأله 2807

اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، ولي كشته مي تواند قاتل را عفو كند، يا بكشد، يا مقداري كه در مسأله بعد گفته مي شود از او ديه بگيرد؛ اما اگر از روي خطا بكشد مثلاً براي حيواني تير بيندازد و اشتباهاً كسي را بكشد ولي كشته حق ندارد او را بكشد، اما مي تواند ديه بگيرد.

مسأله 2808

ديه اي كه قاتل بايد بدهد، يكي از شش چيز است:

اوّل:

صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند.

دوم:

دويست گاو.

سوم:

هزار گوسفند.

چهارم:

دويست حُلّه و هر حُلّه [متشكل از] دو پارچه ايست كه در يمن مي بافند.

پنجم:

هزار مثقال شرعي طلا، كه هر مثقال آن 18 نخود است.

ششم:

ده هزار درهم، كه هر درهمي6 / 12 نخود نقره ي سكه دار است.

مسأله 2809

ديه ي چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسألة پيش گفته شد:

اوّل:

آن كه دو چشم كسي را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دوم:

دو گوش كسي را ببرد، يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه ي كشتن را بدهد و اگر نرمه ي گوش او را ببرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد.

سوم:

تمام بيني يا نرمه ي بيني كسي را ببرد.

چهارم:

زبان كسي را از بيخ ببرد و اگر مقداري از آن را ببرد بايد به نسبت ديه بدهد، مثلاً اگر نصف زبان را ببرد، بايد نصف ديه ي كشتن را بدهد.

پنجم:

تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد و ديه ي هر كدام از دوازده دندانِ جلوي دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلاست و هر مثقال شرعي 18 نخود است و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعي طلا بدهد

ششم:

هر دو دست كسي را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند

جدا كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

هفتم:

ده انگشت كسي را ببرد و ديه ي هر انگشت ده يك ديه ي كشتن است.

هشتم:

پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر درست نشود.

نهم:

هر دو پستان زني را ببرد و اگر يكي از آنها را ببرد، بايد نصف ديه ي كشتن را بدهد.

دهم:

هر دو پاي كسي را تا مفصل، يا همه ي ده انگشت پا را ببرد و ديه ي هر انگشت ده يك ديه ي كشتن است.

يازدهم:

تخم هاي مردي را از بين ببرد.

دوازدهم:

طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

سيزدهم:

به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوي خوب و بد را نفهمد، يا مني از او خارج نشود.

مسأله 2810

اگر اشتباهاً كسي را بكشد بايد ديه ي او را بدهد و يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند شصت فقير را سير كند و اگر عمداً و به ناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد.

مسأله 2811

كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود، يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مي باشد.

مسأله 2812

اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزي كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعي طلاست كه هر مثقال آن 18 نخود مي باشد و اگر علقه يعني خون بسته باشد، چهل مثقال و اگر مضغه يعني پاره گوشت باشد شصت مثقال و اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دميده نشده صد مثقال و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد ديه ي او هزار مثقال و اگر دختر باشد ديه ي او پانصد مثقال شرعي طلا است.

مسأله 2813

اگر زن حامله كاري كند كه بچّه اش سقط شود، بايد ديه ي آن را به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد به وارث بچّه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 2814

اگر كسي زن حامله را بكشد، بايد ديه ي زن و بچه را بدهد.

مسأله 2815

اگر پوست سر، يا صورت مردي را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد و اگر به پرده ي نازك استخوان برسد چهار شتر و اگر استخوان نمايان شود پنج شتر و اگر استخوان بشكند ده شتر و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد پانزده شتر و اگر به پرده ي مغز سر برسد، بايد سي و سه شتر بدهد.

مسأله 2816

اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند به طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلا كه هر مثقالي 18 نخود است بدهد و اگر كبود شود سه مثقال و اگر سياه شود بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد، ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را به واسطه ي زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 2817

اگر به حيوان حلال گوشتِ كسي زخم بزند، يا چيزي از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2818

اگر انسان سگ شكاري كسي را بكشد، بايد بيست و يك مثقال معمولي نقره ي سكه دار به او بدهد و اگر سگي كه نگهداري خانه را مي كند، يا سگ گله ي كسي را تلف نمايد، بايد ده مثقال و نيم نقره ي سكّه دار بدهد و اگر سگي كه پاسباني زراعت را مي كند بكشد، بايد نُه مَن و نيم و سه سير و چهارده مثقال و نيم گندم كه تقريباً 29 كيلو و 75 گرم مي شود، بدهد.

مسأله 2819

اگر حيوان، زراعت يا مال كسي را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد مقداري را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.

مسأله 2820

اگر بچّه يكي از گناهان كبيره را انجام دهد، ولي يا معلّم او مي تواند به قدري كه ادب شود و ديه او واجب نشود، او را بزند.

مسأله 2821

اگر كسي بچّه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر مرده بايد به ورثه ي او بدهد و چنانچه مثلاً پدر بچّه به قدري او را بزند كه بميرد، ديه ي او را ورثه ي ديگرش مي برند و به خود پدر از ديه چيزي نمي رسد.

مسائل متفرقه

اشاره

مسائل متفرقه اي كه به صورت سؤال و جواب در آخر رساله هاي ديگر حضرت مستطاب آيت الله العظمي يادداشت شده، در اين رساله هر كدام در محل مناسب خود نوشته شد و قسمتي از آنها كه مناسب با مسائل گذشته نبود در اينجا بيان مي شود.

مسأله 2822

اگر ريشه ي درخت همسايه در ملك انسان بيايد، مي تواند از آن جلوگيري كند و چنانچه ضرري هم از ريشه ي درخت به او [صاحب ملك] برسد، مي تواند از صاحب درخت بگيرد.

مسأله 2823

جهيزّيه اي كه پدر به دختر مي دهد، اگر مثلاً به واسطه ي صلح يا بخشش، ملك او كرده باشد نمي تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، پس گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 2824

اگر كسي بميرد، ورثه ي بالغ او مي توانند از سهم خودشان خرج عزاداري ميت نمايند، ولي از سهم صغير نمي شود چيزي برداشت.

مسأله 2825

اگر انسان غيبت مسلماني را كند، احتياط واجب آن است كه اگر مفسده اي پيدا نشود، از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد و چنانچه ممكن نباشد بايد براي او از خدا طلب آمرزش كند و اگر به واسطه ي غيبتي كه كرده، توهيني از آن مسلمان شده، در صورتي كه ممكن است بايد آن توهين را برطرف نمايد.

مسأله 2826

انسان نمي تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسي كه مي داند خمس نمي دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

مسأله 2827

آوازي كه مخصوص مجالس لهو و بازيگري است، غنا و حرام مي باشد و اگر نوحه يا روضه يا قرآن را هم با غنا بخوانند حرام است، ولي اگر آن را با صداي خوب بخوانند كه غنا نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2828

كشتن حيواني كه اذيت مي رساند و مال كسي نيست، اشكال ندارد.

مسأله 2829

جايزه اي را كه بانك به بعضي از كساني كه در صندوق پس انداز حساب دارند مي دهد، چون براي تشويق مردم از خودش مي دهد و ضرر آن به كسي نمي رسد حلال است.

مسأله 2830

اگر چيزي را به صنعتگري بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، بايد آن را به نيت صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2831

سينه زدن در كوچه و بازار با اين كه زن ها عبور مي كنند، در صورتي كه سينه زن پيراهن پوشيده باشد، اشكال ندارد و نيز اگر جلوي جمعيَّت عزاداري بيرق و مانند آن ببرند مانعي ندارد، ولي بايد استعمال آلات لهو نشود.

مسأله 2832

گذاشتن دندان طلا و دنداني كه روكش طلا دارد براي زن مانعي ندارد، ولي اگر زينت حساب شود براي مرد جايز نيست.

مسأله 2833

حرام است انسان استمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

مسأله 2834

تراشيدن ريش و ماشين كردن آن، اگر مثل تراشيدن باشد حرام است و در اين حكم تمام مردم يكسانند و حكم خدا به واسطه ي مسخره ي [كردن] مردم تغيير نمي كند، پس كسي هم كه اوّل تكليف او است، يا اگر ريش نتراشد مردم او را مسخره مي كنند، چنانچه ريش بتراشد يا طوري ماشين كند كه مثل تراشيدن باشد، حرام مي باشد.

مسأله 2835

احتياط واجب آن است كه ولي بچّه پيش از آن كه بچّه بالغ شود، او را ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.

مسأله 2836

اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبي كنند، فرزند آنان اگر بتواند بايد خرجي آنان را بدهد.

مسأله 2837

اگر كسي فقير باشد و نتواند كاسبي كند، پدر او بايد خرجي او را بدهد و اگر پدر ندارد، يا نمي تواند خرجي او را بدهد، چنانچه فرزندي هم نداشته باشد كه بتواند خرجي او را بدهد، جد پدري او بايد خرجي او را بدهد و اگر جد پدري ندارد يا نمي تواند خرجي او را بدهد، مادرش بايد خرجي او را بدهد و اگر مادر هم ندارد، يا نمي تواند خرجي او را بدهد، بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر با هم خرجي او را بدهند و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، پدر مادر بايد خرجي او را بدهد.

مسأله 2838

ديواري كه مال دو نفر است، هيچ كدام آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر آن را بسازد، يا سر تير يا پايه ي عمارت خود را روي آن ديوار بگذارد، يا به ديوار ميخ بكوبد، ولي كارهايي كه معلوم است شريك راضيست مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روي آن اشكال ندارد، اما اگر شريك او بگويد به اين كارها راضي نيستم، انجام اينها هم جايز نيست.

مسأله 2839

عكاسي و نقّاشي صورت مكروه است.

مسأله 2840

درخت ميوه اي كه شاخه ي آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضي است، نمي تواند از ميوه ي آن بچيند و اگر ميوه ي آن روي زمين ريخته باشد، نمي تواند آن را بردارد.

4- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ محمد فاضل لنكراني (ره )

زندگينامه

اشاره

زندگي نامه والد مكرم حضرت آية الله العظمي فاضل لنكراني حضرت آيت الله فاضل موحدي لنكراني معروف به فاضل قفقازي _ پدر بزرگوار آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني _ نيز در زمره علماي برجسته و مجتهدين بزرگ و مدرسين حوزه علميه قم بود. در ابتدا نگاهي گذرا به زندگي او مي افكنيم.

حاج بشير قفقازي

حاج بشير _ پدر آيت الله فاضل قفقازي و پدر بزرگ آيت الله العظمي محمد فاضل _ از اهالي اركوان بود. اركوان روستايي از توابع لنكران قفقاز در جمهوري آذربايجان قرار دارد. حاج بشير زمين هاي فراوان در منطقه داشت و در زمره انسان هاي مؤمن، خيّر و نيكوكار به شمار مي رفت و بسيار مورد احترام مردم منطقه بود. كمك هاي او به مستمندان، اعتبار ويژه اي به او داده بود. يكي از خدمات ارزنده ايشان ساخت مسجدي در آن منطقه است. همسر او نيز از زنان مؤمن به شمار مي رفت و همپاي همسرش در كمك به مردم نقش بسزايي داشت.[1]

آيت الله فاضل لنكراني (فاضل قفقازي)[2]

پدر بزرگوار مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني در سال 1309[3] يا 1314 ق[4] در اركوان به دنيا آمد. وي ادبيات را در زادگان خويش نزد ثقة الاسلام حاج محمد گلي آموخت. سال 1331 ق براي ادامه تحصيل، راهي حوزه علميه اردبيل شد و مدت چهار سال به تحصيل پرداخت. ادبيات را نزد شيخ عبدالظاهر اردبيلي و شيخ قدرت الله، و شرح لمعه را نزد آقا سيد محمود اردبيلي آموخت. سپس به زنجان رفت و سه سال در آنجا اقامت گزيد. در زنجان سطوح فقه و اصول را از آخوند ملا محمد تقي، مدرّس مدرسه خانم و حاج ميرزا علي نقي فرا گرفت. سال 1336 ق به قفقاز مراجعت كرد؛ اما به سبب انقلاب روسيه، زمينه اقامت در آنجا فراهم نشد و به مشهد رفت. سه سال در آنجا ساكن شد و از محضر آقازاده ميرزا احمد كفايي (م 1391 ق) و آقاميرزا محمد آيت الله زاده خراساني و آقا شيخ حسن برسي و

حاج آقا حسين طباطبائي قمي (م 1366 ق) و شيخ مرتضي آشتياني (م 1365 ق) بهره برد. او حكمت الهي را از شيخ اسد الله يزدي و شيخ حسن كاشاني آموخت.[5]

هجرت به قم

سال 1341[6] يا 1342[7] ق _ يك سال پس از تأسيس حوزه علميه قم _ راهي اين شهر شد و همراه بزرگاني چون حضرت امام خميني (ره) و آيت الله العظمي گلپايگاني در درس آي_ت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري (م 1355 ق) شركت كرد. حضور در اين درس تا پايان حيات حاج شيخ ادامه يافت. با مرحوم حاج ميرزا جوادآقا ملكي تبريزي (م 1343 ق) ارتباط زياد داشت و از سجاياي اخلاقي و مراتب معنوي او بهره فراوان مي برد. فاضل قفقازي در اوان ورود به قم با خانم وجيهه مبرقعي _ دختر آيت الله سيد عباس فيض مبرقعي رضوي _ ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج چهار پسر و پنج دختر بود. پسران ايشان به ترتيب عبارتند از آقايان: علي، محمد، حسن و جعفر. دامادها عبارتند از آقايان: آيت الله محمود اردكاني، جناب آقاي صالح اشراقي، آيت الله سيد كاظم نورمفيدي گرگاني و آيت الله مصطفي ملكي. از ميان فرزندان ايشان تنها حضرت آيت الله العظمي فاضل لنكراني در سلك روحانيت وارد شد.

همراهي با آيت الله بروجردي

همگام با امام خميني (ره) براي تثبت مرجعيت آيت الله العظمي بروجردي (م 1380 ق) تلاش مي كرد. علاوه بر شركت در درس وي، در بيت معظّم له جايگاه ويژه داشت و به عنوان مشاور خاص آن مرجع عاليقدر مشغول خدمت شد و رياست جلسات استفتا را به عهده گرفت.[8] به جهت اعتماد زياد آيت الله بروجردي به ايشان، اگر او در مورد مسائل حوزه و غير آن اظهار نظر مي كرد، آيت الله بروجردي ترتيب اثر مي داد. يكي از عوامل حمايت او از آيت الله بروجردي، خوابي بود كه پيش از

آمدن آيت الله العظمي بروجردي به قم ديده بود. آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني چنين توضيح مي دهد: مرحوم والد فرمود: قبل از آمدن آيت الله بروجردي به قم خواب ديدم در مسجد جمكران هستم، در حياط آن مسجد روي بام آب انبار، منبري گذاشته اند و شيخ طوسي بالاي منبر رفته و تمام بام و حياط مسجد مملوّ از طلبه است. تعبيرم از خواب اين بود كه شخصيتي به قم خواهد آمد و طلاب گرد آن جمع خواهند شد و حوزه رونق خواهد گرفت، طولي نكشيد كه آيت الله العظم بروجردي به قم آمد. اينكه چرا شيخ طوسي و مسجد جمكران در خواب آمده، تعبير آن بعداً روشن شد. آيت الله بروجردي به شيخ طوسي و آثار او بسيار اهميت مي داد و مسجد جمكران شايد كاشف از اين باشد كه اصل آمدن ايشان به قم و رسيدن به مقام مرجعيت مطلق، با عنايت امام زمان (عج) بود.[9] آيت الله بروجردي پس از تكميل بناي مسجد اعظم، امامت نماز ظهر و عصر آن را به او سپرد. اين امر حكايت از آن دارد كه آيت الله قفقازي در آن زمان شخصيتي برجسته و مورد علاقه آيت الله بروجردي بود. همچنين وي نماز مغرب و عشاء را در تكيه حاج سيد حسن اقامه مي كرد و اقامه هر دو جماعت تا پايان حيات ايشان ادامه داشت. جالب آن كه آيت الله بروجردي چند روز پيش از ماه مبارك رمضان، حاج احمد خادم را به بيت آيت الله فاضل مي فرستاد و براي اينكه خود، در ظهرهاي آن ماه در مسجد اعظم اقامه جماعت كند، از ايشان اجازه مي گرفت. اين در

حالي بود كه آيت الله بروجردي خود، آن مسجد را بنا كرده بود و آيت الله فاضل را خود او براي امامت جماعت تعيين كرده بود.

نمونه اي از مشورت آيت الله بروجردي نقل نمونه اي از مشورت هاي آيت الله العظمي بروجردي با فاضل قفقازي مناسب است. آيت الله العظمي محمد فاضل به ياد مي آورد: مرحوم پدرم براي من گفتند: در اطراف يزد فردي بهايي به دست مسلماني كشته شد و دادگاه حكم به اعدام قاتل داد. بهائيان فعاليت زياد مي كردند تا اين حكم در يزد و آن هم در روز نيمه شعبان اجرا شود! طبعاً اجراي حكم به ويژه در اين روز براي مسلمانان ننگ بسيار بزرگي بود، روز چهاردهم شعبان خبر به آقاي بروجردي مي رسد. پدرم فرمود: وارد خانه آقا شدم؛ ديدم آيت الله بروجردي در حياط قدم مي زند و به شدت ناراحت است، علت را پرسيدم، فرمود: مگر نمي داني آبروي اسلام در خطر است؟ امروز به ما خبر داده اند كه روز نيمه شعبان مسلماني را به جرم قتل فردي بهايي مي خواهند در يزد اعدام كنند. فرصت براي هيچ اقدامي نيست، به ايشان گفتم: راه دارد. همين الآن حاج احمد را به تهران پيش شاه بفرستيد و از شاه بخواهيد كه جلو اين اعدام را در روز نيمه شعبان بگيرد. اگر در اين روز واقع نشود، بعد مي توان سر فرصت اصل قضيه را پيگيري كرد. مرحوم آيت الله بروجردي آرامش پيدا كرد و فرمود: پيشنهاد خوبي است. فوري حاج احمد را به تهران فرستاد، حاج احمد خواسته را به شاه رساند، شاه هم دستور داد كه اعدام در روز نيمه شعبان اجرا نشود. بعد هم مرحوم آيت الله العظمي بروجردي وارد ميدان شد و با فعاليت و تلاش بسيار قاتل را تبرئه كرد.[10]

وصيت آيت الله بروجردي

آيت الله العظمي بروجردي وصيت كرد كه اموال و وجوهات شرعيه يعني سهم مبارك امام7 باقي مانده، پس از اداي بدهي ها، زير نظر حجت الاسلام سيد محمد حسن فرزند ايشان و آيت الله فاضل قفقازي مصرف شود. در تاريخ 9/10/1340 سندي به شماره 53262 در دفتر اسناد رسمي شماره هشت قم، به امضاي حاج احمد خادمي _ خادم آيت الله بروجردي _ رسيده است كه وصيت نامه ي شفاهي آيت الله بروجردي را به ثبت رسانده است. بخشي از آن، چنين است؛ «وجوهي را كه در نزد جناب آقاي موصي (آيت الله بروجردي) است، آن چه را كه محل آن تعيين شده است، از قبيل سهم سادات و غيره، بايد به مصارف تعيين شده برسد و آنچه را كه محل آن تعيين نشده است و باقي است، سهم امام _ عليه السلام _ مي باشد كه بايد پس از اداي ديون جناب آقاي موصي كه در نجف اشرف به آقاي خلخالي دارند و ساير ديون ديگر آنچه را كه باقيست تحت نظر حجت الاسلام آقاي سيد محمد حسن فرزند آقاي موصي احد از اوصياء و آيت الله فاضل لنكراني به مصرف طلاب علوم دينيه قم و نجف اشرف بالمناصفه برسد و نيز در سال اول فوت جناب آقاي موصي به هر يك از فرزندان ذكور و اناث ايشان مبلغ يكصد هزار ريال از همين وجود داده شود و...»[11]

فعاليت هاي علمي

فاضل قفقازي تقريرات بحث خارج صلوة آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري را با عنوان نتائج الأفكار به رشته تحرير درآورد، همچنين بر بسياري از مطالب اصولي حاج شيخ در كتاب "درر الفوائد" حاشيه زد؛ اما به دليل

كامل نبودن آنها به صورت مخطوط باقي مانده اند. پس از گذشت مدتي از اقامت در قم، به عنوان يكي از چهره هاي سرشناس و از اساتيد مبرّز حوزه علميه قم به فعاليت هاي علمي و اجتماعي پرداخت. متون فقه و اصول را در جوار حرم حضرت معصومه3 و مسجد عبداللهي _ واقع در جنب دفتر آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني كه اكنون به عنوان حسينيه واقف _ تدريس مي كرد.[12] همچنين چند سال به تدريس خارج فقه مشغول شد و طلاب فراوان از محضر او بهره بردند. آيت الله العظمي سيد احمد خوانساري به معظم له علاقه ي فراوان داشت و مكرر بحث از فروع فقهي را با ايشان در ميان مي گذاشت. پس از ارتحال آيت الله العظمي بروجردي جمعي از مردم آذربايجان به ويژه لنكران در تقليد به ايشان رجوع كردند و معظم له رساله ي عمليه خويش را با عنوان نهاية الاحكام به زبان عربي نگاشت و همان زمان چاپ و منتشر شد. از هنگام ورود به قم، جلسه ي روضه اي صبح هاي جمعه در منزل ايشان تشكيل مي شد و بزرگاني چون آيات عظام؛ بروجردي، امام خميني، گلپايگاني، سيد احمد خوانساري، سيد محمد باقر سلطاني، علاّمه طباطبائي و ... شركت مي كردند. در اين جلسه بعد از مراسم روضه مسئله اي فقهي مطرح مي شد و تا ساعت ها در مورد آن به بحث مي پرداختند. ايشان با اشتياق فراوان اين بحث ها را دنبال مي كرد و تبحّر زيادي داشت. پس از رحلت او، فرزند برومندش آيت الله العظمي محمد فاضل اين جلسه را در منزل و دفتر خود ادامه داد و اكنون نيز ادامه دارد.

حامي طلاب

آيت الله فاضل قفقازي واسطه خوبي براي رفع

نيازهاي طلاب توسط آيت الله العظمي بروجردي بود. آيت الله العظمي محمد فاضل مي گويد: مممكن نبود طلبه اي مشكلي داشته باشد و به وسيله مرحوم پدرم حل نشود».[13] هنگامي كه رئيس شهرباني وقت قم به برخي از طلاب اهانت كرد، اين بزرگوار عكس العمل بسيار مناسبي نشان داد كه هر كه آگاه شد، تحسين كرد و آفرين گفت.[14] قضيه از اين قرار است كه يك روز ايشان مي بيند چند پليس دو طلبه را كه بر ضد شاه و رژيم سخناني گفته بودند، دست بند زده اند و آنها را به طرف كلانتري مي برند. آيت الله قفقازي شروع به داد و فرياد مي كند و خدمت آيت الله العظمي بروجردي مي رسد. از روي ناراحتي عمامه اش را برمي دارد و به زمين مي زند. آيت الله بروجردي از علت ناراحتي مي پرسد. ايشان مي گويد: آيا درست است با وجود شما، طلابي را كه سرباز امام زمان(عج) هستند با دست بند به طرف كلانتري ببرند؟! آيت الله العظمي بروجردي با تأثر مي پرسد: با چشم خود ديدي؟ جواب مي دهد: بله. آيت الله العظمي بروجردي رئيس شهرباني را احضار مي كند و با غيظ تمام مي گويد: پير و خرفت شده اي؟ به طلبه دست مي زني؟ برگرد. رئيس شهرباني كه خيلي ترسيده بود، فرار مي كند. پس از آن، سر و صداي زيادي در حوزه به راه مي افتد و دروس تعطيل مي شود و اعتصاباتي به راه مي افتد تا بالأخره آن دو آزاد مي شوند.[15]

در صحنه سياست و ارتباط با امام خميني1

ايشان با امام خميني ارتباط زياد و رفاقت داشت. آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني در مورد اين ارتباط مي گويد: «نه تنها حضرت امام از دوستان نزديك پدرم بود، بلكه بين آن دو رفت و آمد زياد

بود و من ايشان را در منزل مان زياد مي ديدم»[16] گويا اين روابط تأثير زياد بر ديدگاه هاي سياسي فاضل قفقازي داشته است. پس از تصويب انجمن هاي ايالتي و ولايتي، با اينكه آيت الله العظمي بروجردي از دنيا رفته بود و امثال او پشتيبان خود را از دست داده بودند، در تاريخ 20/8/1342 طي تلگرافي تند به اسدالله علم _ نخست وزير وقت _ اعتراض خود را اعلام كرد و خواستار لغو آن شد.

بياني از آيت الله العظمي فاضل لنكراني1

با بياني شيوا در عظمت پدر گرامي، كتاب "مدخل التفسير" را به ايشان اهدا كرده است، ترجمه آن، چنين است. «اهدا به مربي بزرگ، والد معظم، يگانه مردي كه توان اداي حقوق او را ندارم و نمي توانم عناياتش را سپاس گويم. او در تربيت علمي و مذهبي ام و در تدارك وسايل مورد نياز، كمال تلاش را داشت. او جامع فضايل معنوي و مربي تربيت در قول و عمل بود؛ كسي كه به شرافت هجرت نائل آمد و مصداق اين سخن خداوند بود: (وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ).[17] از خداوند متعال مي خواهم كه پاداش عملش را بدهد و او را در زمره دوست داران اولياي طاهرينش و برگزيدگان مكرّمش _ صلوات الله عليهم اجمعين _ قرار دهد و به من قدرت اداي بعضي از حقوق او را عطا فرمايد. آمين». فرزندت آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني مي فرمود: آيت الله العظمي سيد محمدرضا گلپايگاني بارها به من فرمودند: من از دو جهت به شما ارادت دارم: يكي از جهت پدر شما و ديگر از جهت خود شما. ارتحال سرانجام در 14 صفر 1392

ه_ ق برابر با 10/1/1351 ه_ ش پس از پنجاه سال اقامت در قم وفات يافت و در قبرستان شيخان اين شهر (كنار ديوار جنوبي) آرميد. بر سنگ مزار وي چنين نوشته شده است:

مدفن شريف

عالم عامل كامل مؤمن مجاهد وفقيه زاهد المهاجر إلي الله ورسوله والساعي في إحياء أمر الدين وترويج الشريعة و نشر معارف العترة وتقوية بنيان الحوزة وقضاء حوائج الأخوة و تربية الفضلاء من الطلبة صاحب التأليف القيمة والتصانيف الجيدة آية الله الحاج الشيخ فاضل اللنكراني _ قدس سره _ وحشر مع من يحبه ويتولاه من النبي (ص) والائمة المعصومين (ع) كه پس از پنجاه سال اقامت در قم به سن 78 سالگي صبح پنجشنبه 14 صفر يكهزار و سيصد و نود و دو به عالم بقا ارتحال يافت. سال 1410 ق خانم وجيهه مبرقعي در هشتاد سالگي دار فاني را وداع گفت و در جوار همسر خويش آيت الله فاضل قفقازي دفن گرديد. يافت شدن بدن سالم حجت الاسلام مسيح مهاجري مي نويسد: «سال 1384 در قم خدمت آيت الله فاضل لنكراني رسيدم، به مناسبت طرح بعضي مسائل معنوي فرمودند: شش سال بعد از رحلت مرحوم والد[18] در حالي كه از خيابان عبور مي كردم، يكي از خطباي قم، از عرض خيابان عبور كرد و به طرفم آمد و با جوش و خروش به من گفت: ديروز جنازه اي را در قبرستان شيخان، مجاور قبر مرحوم والد شما دفن مي كرديم كه ناگهان ديوار قبر مرحوم والد شما شكافته شد و من بدن ايشان را ديدم كه مثل روز اول دفن، سالم بود. پس از آن آيت الله فاضل از مراتب منويّت و تهجّد و

تقواي مرحوم والدشان گفتند».[19] در كتاب "اجساد جاويدان" در مورد يافت شدن جنازه آيت الله فاضل قفقازي آمده است: «هشت سال پس از وفات ايشان در تاريخ 8/1/1359 جواني به نام ابوالفضل كربلايي پوريزدي در افغانستان در نبرد با روس ها به شهادت رسيد. جنازه اش را به قم انتقال دادند و پايين پاي آيت الله قفقازي را براي دفن، حفر كردند. در اين هنگام روزنه اي به قبر باز شد و پاهاي تر و تازه ايشان نمودار گشت. اين مطلب را نخست آيت الله شبيري براي نگارنده نقل فرمود؛ سپس از طريق خانواده شادروان پوريزدي تعدادي از شاهدان عيني را يافتم و آنان به صحت اين مطلب گواهي دادند. آشنايان با مرحوم فاضل، رمز اين سعادت را در خدمت به خلق مي دانستند و مي فرمودند: هر روزي كه مرحوم فاضل مي توانست گرهي را از كار طلبه اي بگشايد، بسيار شادمان مي شد».[20] آيت الله العظمي فاضل لنكراني از والد معظّم شان چنين نقل مي كند: «هر روز كه به طلبه اي خدمت مي كنم، در همان شب خواب مي بينم كه به مكه يا كربلا مشرّف شده ام».

پاورقي

[1]. ر.ك: ستارگان حرم، ج 12، ص 267.

[2]. پدر مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي فاضل لنكراني در زمان آيت الله العظمي بروجردي مشهور به «فاضل قفقازي» بود. نام كوچك پدر آيت الله فاضل لنكراني «فاضل» بود و نام او را «عبد الله» نيز ذكر كرده اند؛ چنان كه شيخ آقابزرگ تهراني در ذريعه (ج24، ص 44) او را عبدالله بن بشير معرفي كرده است. [3]. آينة دانشوران، ص 232. [4]. آثار الحجه، ج2 ، ص 59. [5]. كهن ترين شرح حال هاي آيت الله فاضل قفقازي در آينه

دانشوران (ص 232) و آثار الحجة (ص 59) آمده است. [6]. آينه دانشوران، ص 232. [7]. آثار الحجه، ج2، ص 59، گنجينه دانشمندان، ج2، ص 214. [8]. ر. ك: سال خاطره از آيت الله سيد حسين بدلا، ص 155. [9]. حوزه، ش 43 _ 44، ص 140 _ 141. [10]. حوزه، ش 43 _ 44، ص 141 _ 142. [11]. عبارت فوق، از تصوير وصيت نامه ي ثبت شده در محضر است. [12]. حجت الاسلام علي دواني مبحث ضمان از كتاب "مكاسب" شيخ أنصاري را نزد معظم له تلمذ كرده است. (مفاخر اسلام، ج 13، ص 196). حضرات آيات: ميرزا علي مشكيني (م 1386 ش) و شيخ احمد مجتهدي تهراني (م 1386 ش) نيز از شاگردان درس رسائل ايشان بودند. [13]. حوزه، ش 43 _ 44، ص 141. [14]. جمهوري اسلامي، 15/2/1382، ويژه نامه شاخه اي از شجره طوبي، ص 5، به نقل از آيت الله رضا استادي. [15]. ستارگان حرم، ج12، ص 274 _ 275، به نقل از حجت الاسلام سعيد اشراقي.س [16]. گلشن ابرار، ج6 ، ص 566. [17]. سوره نساء، آيه 100. [18]. چنان كه تاريخ سنگ قبر در پايين پا نشان مي دهد، اين قضيه مربوط به هشت سال بعد از رحلت آيت الله فاضل قفقازي است و از سوي آيت الله فاضل يا حجت الاسلام مهاجري اشتباهي رخ داده است. [19]. جمهوري اسلامي، 3/5/1386، ويژه نامه اسوه فقاهت و مرجعيت، ص 4. [20]. ر.ك: اجساد جاويدان، ص 356 _ 357.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه : فاضل لنكراني، محمد، 1310 - 1386.

عنوان و نام پديدآور : رساله توضيح المسائل/ محمد فاضل لنكراني.

وضعيت ويراست : [ويراست؟].

مشخصات نشر : قم: آدينه سبز ، 1386.

مشخصات

ظاهري : 560 ص.

شابك : 30000 ريال: 978-964-90986-4-7 ؛ 35000 ريال : چاپ سوم : 978-964-2937-02-8

يادداشت : كتاب حاضر در سالهاي مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ سوم : 1386.

موضوع : فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره : BP183/9 /ف18 ر5 1386

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : 1025370

احكام تقليد

اشاره

رساله توضيح المسائل

با تجديد نظر و اضافات

مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمي حاج شيخ محمد فاضل لنكراني (مُدَّ ظِلِّهُ العَالِي)

بِسْمِ اللَّه الرحمن الرحيم

«الْحَمْدُ لِلَّه رب العالمين و الصّلوة وَ السّلام علي سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدّين»

احكام تقليد

مسأله 1

تقليد در اصول دين جايز نيست و مسلمان بايد در اصول دين يقين داشته باشد و در احكام غير ضروري دين يا بايد مجتهد باشد و بر طبق اجتهاد خودش عمل نمايد و يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد و يا در صورتي كه آشنا به كيفيت احتياط است عمل به احتياط كند به طوري كه يقين كند تكليف خويش را انجام داده است مثلاً؛ اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند انجام دهد و همچنين واجب است در كيفيت احتياط نيز احتياط كند.

يعني چنانچه احتياط از چند طريق ممكن باشد بايد طريقي را اختيار نمايد كه مطابق با احتياط باشد.

مسأله 2

مكلّفي كه بايد تقليد كند چنانچه از تقليد سرپيچي نمايد عمل

[18]

او باطل است مگر آنكه عمل او مطابق با واقع و يا مطابق با فتواي مجتهدي باشد كه در حين عمل، تقليد از او واجب بوده است.

مسأله 3

تقليد در احكام؛ عمل نمودن به دستور مجتهد است و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه: مرد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل باشد و مقصود از عدالت آن است كه قدرت نفسانيه اي بر انجام واجبات و ترك گناهان كبيره و علاوه بر اينها مروّة داشته باشد و اين معني به وسيله حسن ظاهر شناخته مي شود و احتياط واجب آن است كه مرجع تقليد حريص به دنيا نباشد و لازم است از مجتهدين ديگر اعلم باشد يعني در فهميدن حكم خدا از همه مجتهدين عصر خودش عالمتر باشد.

مسأله 4

در صورتي كه دو مجتهد از نظر علمي مساوي باشند احتياط لازم آن است كه از كسي كه اتقي و اورع است تقليد كند.

مسأله 5

مجتهد اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل:

خود انسان يقين و يا اطمينان پيدا كند، مانند اينكه انسان خود از اهل خبره باشد و بتواند مجتهد اعلم را بشناسد.

دوّم:

دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد اعلم را تشخيص دهند اعلم بودن كسي را تصديق نمايند به شرط آنكه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوّم:

اجتهاد و اعلم بودن شخصي به حدّي شايع باشد كه از آن شيوع و شهرت براي انسان علم يا اطمينان حاصل شود.

مسأله 6

اگر شناختن اعلم مشكل باشد بايد از كسي تقليد نمايد كه گمان به اعلم بودن او دارد بلكه اگر احتمال ضعيفي بدهد كه كسي اعلم است و احتمال اعلم بودن ديگري را ندهد بايد از همان كس تقليد نمايد و همينطور اگر علم داشته باشد كه مثلاً دو نفر يا مساوي در علم هستند و يا يكي از آنها به طور معين، احتمالاً اعلم است و احتمال اعلميّت ديگري را ندهد، بايد از آن شخص معين تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند بايد از يكي از آنان تقليد كند.

مسأله 7

به دست آوردن فتوي مجتهد سه راه دارد:

اوّل:

شنيدن از خود مجتهد.

[19]

دوّم:

شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل مي كنند و خبر دادن يك نفر عادل كفايت نمي كند مگر آنكه از قول او علم يا اطمينان حاصل شود.

سوّم:

ديدن فتوا در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد يعني بداند كه تمام رساله را خود مجتهد و يا افراد مورد وثوق وي ملاحظه نموده اند.

مسأله 8

تقليد فقط در واجبات و محرمات لازم است اما تقليد در مستحبات واجب نيست، مگر اينكه مستحبي باشد كه در آن احتمال وجوب باشد.

مسأله 9

تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي وي عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 10

باقي ماندن بر تقليد ميت جايز است در صورتي كه مجتهد ميت و مجتهد حي مساوي در علم باشند و چنانچه يكي از آن دو اعلم باشد تقليد از اعلم لازم است و در باقي ماندن بر تقليد ميت فرقي بين مسائلي كه عمل نموده و مسائلي كه عمل ننموده، وجود ندارد.

مسأله 11

رجوع كردن از مجتهد زنده به مجتهد زنده ديگر در صورت تساوي آنها جايز است و اگر ديگري اعلم باشد، رجوع به او واجب است.

مسأله 12

هنگامي كه نظر مجتهد عوض شود، باقي ماندن بر رأي اول جايز نيست؛ مگر آنكه رأي اول موافق احتياط باشد كه در اين صورت بقاء بر رأي اول به عنوان احتياط و نه به عنوان تقليد، جايز است.

مسأله 13

اگر مكلّفي مدّتي عبادات خويش را بدون تقليد انجام داده و مقدار آن عبادات را نداند در اين صورت اگر آن عبادات را مطابق با فتواي مجتهدي كه بايد از او تقليد مي كرده است، انجام داده باشد، صحيح است و اگر مطابق نباشد، واجب است به مقداري كه يقين به برائت ذمة پيدا كند قضاء كند، البته در صورتي كه آن مجتهد قضاء را واجب بداند.

مسأله 14

واجب است بر مكلف كه در مسأله لزوم «تقليد از اعلم» يا «عدم لزوم» آن از يك مجتهد اعلم تقليد نمايد.

مسأله 15

اگر مجتهدي در احكام عبادات اعلم باشد و مجتهد ديگري در

[20]

احكام معاملات، احتياط آن است كه مكلّف تقليد را تقسيم نمايد يعني در عبادات از اوّلي و در معاملات از دوّمي تقليد نمايد.

مسأله 16

واجب است مكلف در زماني كه در جستجوي اعلم است، به احتياط عمل كند.

مسأله 17

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد مقلد آن مجتهد نمي تواند در آن مسأله به فتواي ديگري عمل بنمايد ولي اگر فتوي ندهد و احتياط واجب نمايد مقلد مي تواند يا به اين احتياط عمل كند يا به مجتهدي كه علم او از مجتهد اول كمتر است رجوع نمايد.

[21]

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف
آب مطلق و مضاف
مسأله 18

آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:

اوّل:

آب كر.

دوّم:

آب قليل. سوّم آب جاري.

چهارم:

آب باران.

پنجم:

آب چاه.

1 آب كُر
مسأله 19

آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت مَنِ تبريز بيست مثقال كمتر باشد.

مسأله 20

اگر عين نجس مانند بول و خون به آب كر برسد چنانچه به واسطه آن بو يا رنگ يا مزه آب تغيير كند آب نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 21

اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 22

اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو

[22]

يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 23

آب فواره اگر متصل به كر باشد در صورتي كه قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بنا بر احتياط واجب با آن مخلوط شود آن را پاك مي كند ولي اگر بعد از قطره قطره شدن روي آب نجس بريزد، آن را پاك نمي كند.

مسأله 24

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است.

مسأله 25

اگر مقداري از آب كُر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هرقدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 26

آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه حكم آب كر را دارد؛ يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر رسيده يا نه، حكم آب كر را ندارد.

مسأله 27

كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:

اوّل:

خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوّم:

دو مرد عادل خبر دهند.

2 آب قليل
مسأله 28

آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 29

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود ولي اگر از بالا روي چيز نجس بريزد مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هرچه بالاتر از آن است پاك مي باشد و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود در صورتي كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود و اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مي شود.

مسأله 30

آب قليلي كه روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است و همچنين بنا بر اقوي بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين

[23]

نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود، اجتناب كنند.

ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

اوّل:

آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

دوّم:

نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوّم:

نجاست ديگري مثل خون، با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم:

ذرّه هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم:

بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 آب جاري
مسأله 31

آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 32

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 33

اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر، اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك، وگرنه نجس است.

مسأله 34

آب چشمه اي كه جاري نيست ولي به گونه ايست كه اگر از آن بردارند همچنان مي جوشد؛ چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 35

آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، اگر نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 36

چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد، حكم آب جاري را دارد.

مسأله 37

آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.

مسأله 38

آب لوله هاي حمام و ساختمانها كه از شيرها و دوشها مي ريزد اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.

[24]

مسأله 39

آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر از بالا به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.

4 آب باران
مسأله 40

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ولي باريدن دو سه قطره كافي نيست بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

مسأله 41

اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند؛ چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است.

پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون را گرفته باشد، نجس است.

مسأله 42

اگر روي سقف ساختمان عين نجاست باشد، تا وقتي باران بر بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

مسأله 43

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 44

خاك نجسي كه به واسطه باران گل شود و آب آن را فرا گيرد پاك مي شود.

مسأله 45

هرگاه آب باران در جايي جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 46

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

مسأله 47

اگر آب باران يا آب ديگر در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد چنانچه بعد از قطع شدن باران، نجاست به آن برسد، نجس مي شود.

[25]

5 آب چاه
مسأله 48

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري كه در كتابهاي مفصّل گفته شده، از آب آن چاه بكشند.

مسأله 49

اگر نجاستي در چاه ريخته شود و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد و به سبب آن، تغيير آب چاه از بين برود.

احكام آبها
مسأله 50

آب مضاف كه معناي آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51

اگر ذرّه اي نجاست به آب مضاف برسد نجس مي شود، ولي چنانچه آب مضاف از بالا روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا برود اگر نجاست به بالا برسد، پايين آن نجس نمي شود.

مسأله 52

اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند، پاك مي شود.

مسأله 53

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 54

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه

[26]

قبلاً مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است؛ ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، حكم به نجس بودن آن نمي شود.

مسأله 55

آبي كه عين نجاست، مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد، نجس نمي شود.

مسأله 56

آبي كه عين نجاست مثل خون يا بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزّه آن را تغيير داده، چنان كه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد، باران را در آن بريزد، يا آب باران در موقع باريدن از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بنا بر احتياط واجب بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

مسأله 57

اگر چيز نجس را در آب كر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 58

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

مسأله 59

نيم خورده سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن مكروه مي باشد.

احكام تَخَلّي - استبراء
تخلّي
مسأله 60

واجب است انسان وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر و برادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند، ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 61

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند، كافي است.

[27]

مسأله 62

موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن، مانند شكم و سينه رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

مسأله 63

اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن رو به قبله يا پشت به قبله باشد ولي عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و گر جلوي بدن رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 64

در موقع تطهير مخرج بول و غائط يا استبراء، رو به قبله يا پشت به قبله بودن اشكالي ندارد، ولي احتياط مستحب است كه در اين حال هم، رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

مسأله 65

اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند، مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر به علت ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

مسأله 66

احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از آن واجب نيست.

مسأله 67

در چهار جا تخلّي حرام است:

اوّل:

در كوچه هاي بن بست در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوّم:

در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است.

سوّم:

در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها.

چهارم:

روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

مسأله 68

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، گرچه احتياط مستحب آن است كه دو مرتبه شسته شود. ولي كساني كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد، بايد دو مرتبه بشويند، خصوصاً اگر بيرون آمدن بول از آن مجرا غيرمتعارف باشد.

مسأله 69

اگر مخرج غائط را با آب بشويند بايد چيزي از غائط در آن باقي نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 70

هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج برطرف كنند، اگر چه پاك شدنش محل تأمل است ولي نماز خواندن مانعي ندارد.

[28]

مسأله 71

لازم نيست با سه سنگ يا سه قطعه پارچه مخرج را پاك كنند، بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافي است، ولي بايد از سه دفعه كمتر نباشد، ليكن اگر مخرج را با استخوان و سرگين و يا چيزهايي كه احترام آنها لازم است، مانند كاغذي كه اسم خدا بر آن نوشته شده، پاك كند نمي تواند نماز بخواند.

مسأله 72

در سه صورت، مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اوّل:

آن كه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوّم:

آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوّم:

آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 73

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.

مسأله 74

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

اِسْتِبْراء
مسأله 75

استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اينست كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد انگشت شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن گذاشته و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 76

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود پاك است و امّا آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن ودي مي گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

مسأله 77

اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد

[29]

كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 78

كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند

مسأله 79

اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد.

ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 80

براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلّي

مسأله 81

مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلّي، اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 82

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلّي مكروه است ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و نيز در موقع تخلّي، نشستن روبروي باد و در جادّه و خيابان و كوچه و دربِ خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخّلي ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

مسأله 83

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و لانه جانوران و در آب خصوصاً آب راكد، مكروه است.

مسأله 84

خود داري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر ضرر برساند بايد خود داري نكند.

مسأله 85

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.

[30]

نجاسات

نجاسات
مسأله 86

نجاسات يازده چيز است:

اوّل؛ بول،

دوّم؛ غائط،

سوّم؛ مني،

چهارم؛ مُردار،

پنجم؛ خون،

ششم و هفتم؛ سگ و خوك،

هشتم؛ كافر،

نهم؛ شراب،

دهم:

فقّاع،

يازدهم؛ عرق شتر نجاست خوار

1 و2 بول و غائط
مسأله 87

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، نجس است.

مسأله 88

فضله پرندگان حرام گوشت، پاك است.

مسأله 89

بول و غائط حيوان نجاست خوار، نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده، يعني با آن نزديكي نموده و همينطور گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك، محكم شده است.

3 مني
مسأله 90

مني حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است.

4 مردار
مسأله 91

مردار حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است، چه خودش مرده باشد يا برخلاف دستوري كه در شرع معيّن شده، آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد، پاك است.

مسأله 92

چيزهايي از مردار كه مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان، روح ندارد اگر از غير حيواني باشد كه مثل سگ نجس است، پاك مي باشد.

مسأله 93

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد و در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

مسأله 94

پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است.

مسأله 95

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر چه پوست روي آن سفت نشده باشد، پاك است.

[31]

مسأله 96

اگر بره و بزغاله بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 97

دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از كشورهاي غير مسلمان مي آورند اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد، پاك است.

مسأله 98

گوشت و پيه و چرمي كه در دست مسلمان باشد، پاك است ولي اگر بدانند كه آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس نمي باشد ولي خوردن آنها حرام است و نماز در لباسي كه از آن چرم باشد، جايز نيست.

5 خون
مسأله 99

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.

مسأله 100

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند، پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.

مسأله 101

خوني كه در تخم مرغ مي باشد نجس نيست و احتياط مستحب آن است كه از آن اجتناب شود.

مسأله 102

زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مي باشد.

مسأله 103

خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 104

خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، پاك است و فرو بردن آب دهان در اين صورت اشكال ندارد.

مسأله 105

خوني كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند، پاك است و اگر به آن خون بگويند در صورتي نجس است كه ناخن يا پوست سوراخ شود و در اين صورت اگر

[32]

مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل، خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود، بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه، بر آن بگذراند و روي پارچه دست تر بكشند.

مسأله 106

اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت درآمده پاك است.

مسأله 107

اگر موقع جوشيدن غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

6 و 7 سگ و خوك
مسأله 108

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها، نجس است ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 كافر
مسأله 109

كافر يعني كسي كه معتقد به خدا نيست، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را قبول ندارد، نجس است؛ مگر اهل كتاب كه پاك مي باشند و در مسأله (114) نيز خواهد آمد و نيز كسي كه ضروري دين يعني چيزي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند منكر شود؛ چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است و انكار آن چيز به انكار نبوت برگردد، نجس مي باشد و اگر نداند احتياطاً بايد از او اجتناب كرد.

مسأله 110

تمام بدن كافر، حتي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

مسأله 111

اگر پدر و مادر و جد و جدّه بچّه نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

مسأله 112

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه اگر چنانچه مسلمان يا كافر بودن آن در گذشته نيز معلوم نباشد پاك است؛ ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد. مثلاً نمي تواند با زن مسلمان ازدواج كند يا در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 113

اگر مسلماني به يكي از دوازده امام دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.

مسأله 114

مرتد (ملّي باشد يا فطري) نجس است ولي اهل كتاب مانند

[33]

يهود و نصاري پاك مي باشند.

9 شراب
مسأله 115

شراب و هر چيزي كه انسان را مست كند، چنانچه به خودي خود روان باشد، نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش، روان نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود، پاك است.

مسأله 116

الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند، پاك مي باشد.

مسأله 117

اگر انگور و آب انگور به خودي خود يا به واسطه پختن جوش بيايد خوردنش حرام ولي نجس نيست.

مسأله 118

خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است.

10 فقّاع
مسأله 119

فقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند پاك مي باشد.

11 عرق شتر نجاست خوار
مسأله 120

عرق شتر نجاست خوار، نجس است، ولي اگر حيوانات ديگر، نجاست خوار شوند از عرق آنها اجتناب لازم نيست.

عرق جنب از حرام
مسأله 121

عرق جنب از حرام، نجس نيست، ولي احتياط واجب آن است كه با بدن يا لباسي كه به آن آلوده شده، نماز نخوانند.

مسأله 122

اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن، حرام است (مثلاً در روزه ماه رمضان) با زن خود نزديكي كند بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز

[34]

اجتناب نمايد.

مسأله 123

اگر جنب از حرام نتواند غسل نمايد و عوض غسل: تيمم نمايد بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

مسأله 124

اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند بنا بر احتياط واجب، بايد از عرق خود در نماز اجتناب كند، ولي اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام، جنب شود، واجب نيست از عرق خود اجتناب كند.

راه ثابت شدن نجاست
مسأله 125

نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اوّل:

خود انسان يقين كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد، مگر آن كه به واسطه گمان، اطميناني كه مردم عادي آن را علم به حساب مي آورند حاصل شود، كه در اين صورت اجتناب لازم است.

بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمانخانه هايي كه افراد لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند، در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوّم:

كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست نجس مي باشد.

سوّم:

دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است، بنا بر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 126

اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلاً نداند كه عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند، چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.

مسأله 127

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست تحقيق كند.

مسأله 128

اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، بلكه اگر مثلاً

[35]

نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، باز هم احتياط آن است كه از لباس خودش اجتناب نمايد، اگر چه لازم نيست.

راه نجس شدن چيزهاي پاك
مسأله 129

اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

مسأله 130

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 131

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد، نجس نمي شود، ولي اگر يكي از آنها قبلاً نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي به آن برسد نجس مي شود.

مسأله 132

زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و نقاط ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 133

هرگاه شيره و روغن روان باشد همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود. ولي اگر روان نباشد تمام آن نجس نمي شود بلكه فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي شود.

مسأله 134

اگر مگس يا حيواني مانند آن، روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است.

مسأله 135

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 136

اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد؛ جايي كه خون دارد نجس و بقيه پاك است پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه

[36]

انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده، نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.

مسأله 137

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود و اگر سوراخ آن به زمين نجس متّصل نباشد و آب زير آفتابه با آب داخل آن يكي حساب نشود آب داخل آفتابه نجس نمي شود.

مسأله 138

اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات
مسأله 139

نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 140

اگر جلد قرآن نجس شود بايد آن را آب بكشند.

مسأله 141

گذاشتن قرآن روي عين نجس، مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

مسأله 142

نوشتن قرآن با مركب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود و چنانچه از بين نمي رود بايد آن را آب بكشند.

مسأله 143

بايد از دادن قرآن به كافر خود داري كنند و اگر قرآن در دست اوست در صورت امكان از او بگيرند ولي چنانچه مقصود از دادن قرآن و يا داشتن قرآن تحقيق و مطالعه در دين باشد و نيز انسان بداند كه كافر با دست تر قرآن را لمس نمي كند اشكالي ندارد.

مسأله 144

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است (مثل كاغذي كه

[37]

اسم خدا يا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يا امام عَلَيْهِ السَّلَام بر آن نوشته شده) در مستراح بيفتد بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد بنا بر احتياط واجب به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلَام در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند كه به كلّي از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 145

خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال حرام مي باشد، ولي اگر خود طفل غذاي نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد جلوگيري از او لازم نيست.

مسأله 146

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد اگر نجس بودن آن را اعلام نكند اشكال ندارد، ولي چنانچه انسان بداند كه خريدار يا عاريه گيرنده آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند بايد نجاستش را به او بگويد.

مسأله 147

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 148

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 149

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد، اما اگر يكي از مهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد.

مسأله 150

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند، واجب است به او بگويد.

مسأله 151

اگر بچّه بگويد چيزي كه در دست اوست نجس است و يا بگويد:

آن چيز را آب كشيدم، نبايد حرف او را قبول كرد. اگر چه بعيد نيست حرف بچّه مميز كه خوب و بد را مي فهمد يا بچّه مراهق (يعني بچّه اي كه نزديك به بلوغ است) معتبر باشد.

[38]

مُطَهِّرات

مسأله 152

ده چيز، نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهرّات گويند:

اوّل؛ آب،

دوّم؛ زمين،

سوّم؛ آفتاب،

چهارم؛ استحاله،

پنجم؛ انتقال،

ششم؛ اسلام،

هفتم؛ تبعيّت،

هشتم؛ برطرف شدن عين نجاست،

نهم؛ استبراء حيوان نجاست خوار،

دهم؛ غائب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 آب
مسأله 153

آب كر با چهار شرط، چيز نجس را پاك مي كند.

اوّل:

مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمي كند.

دوّم:

پاك باشد.

سوّم:

وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد.

چهارم:

بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد و اگر آب قليل باشد علاوه بر اين چهار شرط، شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً ذكر مي شود.

مسأله 154

ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، ولي در آب كر و جاري يك مرتبه كافيست و ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگري خورده، بايد اول با خاك پاك، خاك مال كرد و بعد بنا بر احتياط واجب، دو مرتبه در آب كر يا جاري يا با آب قليل شست و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن، خاك مال كرد.

مسأله 155

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد بايد خاك را در آن بريزند و به شِدَّت حركت دهند تا به همه ظرف برسد و در غير اين صورت پاك شدن ظرف محل اشكال است.

مسأله 156

ظرفي را كه خوك از آن چيز رواني بخورد، بايد با اب قليل هفت مرتبه شست و بنا بر احتياط واجب در كُر و جاري نيز هفت مرتبه بايد شُست و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.

[39]

مسأله 157

اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند بايد سه مرتبه بشويند و بهتر است هفت مرتبه شسته شود.

مسأله 158

كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود بايد به قدري در آب كُر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و فرو رفتن رطوبت كافي نيست.

مسأله 159

ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد.

اوّل:

سه مرتبه پر كنند و خالي كنند.

دوّم:

سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 160

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و آبي كه در ته آن جمع شده خارج كنند و در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 161

اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.

مسأله 162

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود. ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد (غساله آبيست كه در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار خارج مي شود ).

مسأله 163

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه دو سال آن تمام نشده و غذاخور نشده و شير خوك نخورده، نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود. ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم

[40]

نيست.

مسأله 164

اگر چيزي به غير بول نجس شود؛ چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اوّلي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 165

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست، پاك مي شود.

مسأله 166

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود با فرو بردن در آب كر و جاري، پاك مي گردد و اگر باطن آنها نجس شود پاك نمي گردد.

مسأله 167

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 168

اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و غساله آن را كاملاً بيرون بريزند.

مسأله 169

لباس نجسي را كه با نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مي شود. اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 170

اگر لباسي را در آب كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب را در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه آن لجن مانع رسيدن آب به لباس شده، آن لباس پاك است.

مسأله 171

اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا اشيايي ديگر در آن ديده شود چنانچه بداند مانع رسيدن آب نشده پاك است، ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشياء رسيده باشد ظاهر گل و اشياء، پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 172

از هر چيز نجس تا عين نجاست را برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس

[41]

برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي شود، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده، نجس است.

مسأله 173

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 174

غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، با رعايت ساير شرايط تطهير پاك مي شود.

مسأله 175

اگر موي سر و صورت زياد باشد و با آب قليل آب بكشند بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 176

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متّصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدن آن جا نجس مي شود در صورتي كه آبي كه براي پاك شدن محل نجس مي ريزند به آن اطراف جاري شود با پاك شدن محل نجاست پاك مي شوند و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند؛ مثلاً اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مي شود.

مسأله 177

گوشت و دنبه اي كه نجس شده مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند، با آب كشيدن پاك مي شود.

مسأله 178

اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 179

چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگري برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست به خود نگرفته باشد، پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ يا مزّه نجاست گرفته باشد بايد به قدري آب روي آن بريزند تا آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه نجاست را نداشته باشد.

[42]

مسأله 180

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، آن چيز پاك است.

مسأله 181

اگر زميني كه نجس شده مثل شن و ماسه باشد كه آب در آن فرو مي رود با آب قليل آب بكشند ظاهر آن پاك مي شود ولي زير آن نجس مي شود.

مسأله 182

زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود و اگر آب خود به خود تخليه نشود چنانچه آن را با وسيله اي مثل پارچه دستمال، يا وسيله مكنده ديگري جمع كنند و دوباره آب قليل روي آن بريزند و بنا بر احتياط واجب به صورت سابق جمع كنند، پاك مي شود.

مسأله 183

اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

مسأله 184

اگر با شكر نجس قند درست كنند و در آب كر يا جاري بگذارند، پاك نمي شود.

2 زمين
مسأله 185

زمين با پنج شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند.

اوّل:

آن كه زمين پاك باشد.

دوّم:

آن كه خشك باشد.

سوّم:

آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجّس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود.

چهارم:

زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس، پاك نمي شود.

پنجم:

به واسطه راه رفتن نجس شده باشد و اگر به غير از راه رفتن نجس شده باشد، پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است.

مسأله 186

پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

مسأله 187

براي پاك شدن كف پا و تهِ كفش نجس، بهتر است پانزده قدم يا

[43]

بيشتر راه بروند، اگر چه با كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

مسأله 188

لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تَر باشد بلكه اگر خشك هم باشد با راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 189

بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس، با راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.

مسأله 190

كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود پاك شدن دست و زانوي او به وسيله راه رفتن محل اشكال است و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و مانند اينها.

مسأله 191

اگر بعد از راه رفتن ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند بنا بر احتياط واجب بايد آن ذره ها را هم برطرف كرد، ولي باقي بودن بو و رنگ اشكال ندارد.

مسأله 192

آن قسمت از كفش و كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن، محل اشكال است، ولي اگر كف جوراب از پوست باشد به وسيله راه رفتن پاك مي شود.

3 آفتاب
مسأله 193

آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي را كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند و جزء ساختمان حساب مي شود با شش شرط پاك مي كند.

اوّل:

چيز نجس، تر باشد پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب آن را خشك كند.

دوّم:

اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.

سوّم:

چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر يا پرده به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد.

[44]

چهارم:

آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد.

پنجم:

آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

ششم:

بين روي زمين يا ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد با

داخل آن، هوا يا جسم پاك ديگري فاصله نباشد.

مسأله 194

آفتاب حصير نجس را پاك مي كند و همچنين درخت و گياه به واسطه آفتاب پاك مي شود.

مسأله 195

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب، عين نجاست از زمين برطرف شده يا نه، يا شك كند چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه، آن زمين نجس است.

مسأله 196

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود، ولي اگر ديوار به قدري نازك باشد كه به واسطه تابش به يك طرف، طرف ديگرش هم خشك شود پاك مي گردد.

4 اِسْتِحاله
مسأله 197

اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود و چنين تغييري را استحاله مي گويند:

مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد. يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند تا نان بپزند پاك نمي شود.

مسأله 198

كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و بايد از ذغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

مسأله 199

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه نجس است.

[45]

مسأله 200

اگر شراب به خودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود پاك مي گردد.

مسأله 201

شرابي كه از انگور نجس درست كنند، با سركه شدن پاك نمي شود، بلكه اگر نجاستي هم از خارج به شراب برسد احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن از آن اجتناب نمايند.

مسأله 202

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسأله 203

اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد و نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند اشكال ندارد.

5 سركه شدن آب انگور
مسأله 204

آب انگوري كه جوش آمده پيش از آن كه دو ثلث آن بخار شود، يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند نجس نيست، ولي خوردن آن حرام است، ولي اگر ثابت شود كه مست كننده است حرام و نجس مي باشد و فقط با سركه شدن پاك و حلال مي شود.

مسأله 205

اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و اثري از شيريني در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 206

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حرام نمي شود.

6 انتقال
مسأله 207

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، (يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند) به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است نجس مي باشد.

[46]

مسأله 208

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مي باشد.

7 اسلام
مسأله 209

اگر كافر شهادتين بگويد، يعني بگويد:

«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است؛ ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست در بدن او بوده، بايد آن را برطرف كند و جاي آن را آب بكشد و نيز اگر پيش از مسلمان شدن، عين نجاست برطرف شده باشد لازم است جاي آن را آب بكشد.

مسأله 210

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 211

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است، ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده بنا بر احتياط واجب بايد از او اجتناب كرد.

8 تَبَعيّت
مسأله 212

تبعيّت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 213

اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آن جا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد؛ بلكه اگر موقع جوشيدن، سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود، بعد از سركه شدن پشت ظرف هم پاك مي شود.

مسأله 214

تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و همين طور كيسه و صابوني كه با آن شسته مي شود بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

[47]

مسأله 215

كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد اگر دست و آن چيز با هم آب كشيده شوند بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود.

مسأله 216

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل، آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 217

ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن، روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

9 برطرف شدن عين نجاست
مسأله 218

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس، آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني. مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توي دهان لازم نيست.

مسأله 219

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، آن غذا پاك است و دندان مصنوعي هم همين حكم را دارد.

مسأله 220

جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود لازم نيست آب بكشد اگر چه آب كشيدن احوط است.

مسأله 221

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه هر دو خشك باشند نجس نمي شود و اگر گرد و خاك يا لباس و مانند اينها تر باشد بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.

10 اِسْتبْراء حيوان نجاست خوار
مسأله 222

بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود بايد آن حيوان را استبراء كنند، يعني تا مدّتي كه بعد از آن مدّت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و خوراك پاك به آن بدهند و بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را پنج روز و مرغ خانگي را سه روز، نگذارند، نجاست بخورند و خوراك پاك به آنها بدهند.

[48]

11 غائب شدن مسلمان
مسأله 223

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري مانند ظرف و فرشي كه در اختيار اوست نجس شود و آن مسلمان غائب گردد اگر انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه آن كه مثلاً آن چيز در آب جاري افتاده پاك شده است، اجتناب از آن لازم نيست.

مسأله 224

اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه آن چيز پاك است.

مسأله 225

كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در تصرّف او باشد اگر بگويد:

آب كشيدم، آن لباس پاك است.

مسأله 226

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند، همانند عرف مردم رفتار نمايد و يقين براي او لازم نيست.

احكام ظرفها

مسأله 227

ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده خوردن و آشاميدن در آن ظرف حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كنند؛ بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 228

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها، حرام است، حتّي استعمال آنها در زينت اتاق حرام مي باشد، ولي نگاه داشتن آنها حرام نمي باشد

مسأله 229

ساختن ظرف طلا و نقره و اجرتي كه براي آن مي گيرند حرام نيست.

مسأله 230

خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پولي را كه فروشنده مي گيرد

[49]

حرام نيست.

مسأله 231

دستگيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، به آن ظرف گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان، حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 232

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 233

اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 234

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است فقط به قصد خالي نمودن ظرف طلا و نقره در ظرف ديگر خالي كند، اين استعمال حرام مي باشد.

اما اگر بخواهد غذا را بخورد و چون در ظرف طلا و نقره حرام است غذا را در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد و در هر صورت غذا خوردن از ظرف دوم كه طلا و نقره نيست اشكال ندارد.

مسأله 235

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد و همچنين عطردان و سرمه دان و مثل اينها.

مسأله 236

استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد ولي براي وضو و غسل در حال ناچاري هم نمي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد.

مسأله 237

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو

وضو
مسأله 238

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 239

درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني (جايي كه موي سر بيرون مي آيد) تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار

[50]

مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده بايد كمي از اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 240

اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از حد معمول باشد بايد ملاحظه كند كه افراد معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند و او هم تا همانجا را بشويد و اگر دست و صورتش هر دو بر خلاف معمول باشد امّا با هم متناسب باشند لازم نيست ملاحظه معمول را بكند بلكه به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد وضو بگيرد و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

مسأله 241

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو بررسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 242

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 243

اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 244

شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند همه جاهايي كه بايد شسته شود شسته شده، مقداري از آنها را هم بشويد.

مسأله 245

بايد صورت را بنا بر احتياط واجب از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است و دستها را بايد از مرفق به طرف سر انگشتان بشويد.

مسأله 246

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

مسأله 247

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 248

براي آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

[51]

مسأله 249

كسي كه پيش از شستن صورت، دسته اي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 250

در وضو، شستن صورت و دسته ا، مرتبه اوّل واجب و مرتبه دوّم جايز و مرتبه سوّم و بيشتر از آن حرام مي باشد و اگر با يك مشت آب، تمام عضو شسته شود و به قصد وضو بريزد يك مرتبه حساب مي شود چه قصد بكند يك مرتبه را، يا قصد نكند.

مسأله 251

بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و لازم نيست با دست راست باشد يا از بالا به پايين مسح نمايد.

مسأله 252

يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه سه انگشت بسته، مسح نمايد.

مسأله 253

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است؛ ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند روي قسمتي از پيشاني مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 254

بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتها تا برآمدگي روي پا مسح كند.

مسأله 255

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه با تمام كف دست، روي پا را مسح كند.

مسأله 256

بنا بر احتياط واجب بايد در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و روي پا را به تدريج مسح كند و اگر همه دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد صحيح نمي باشد.

مسأله 257

در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را

[52]

نگهدارد و سر يا پا را بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 258

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است؛ ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 259

اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آب خارج تَر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 260

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، مي تواند سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 261

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند.

مسأله 262

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوي ارتماسي
مسأله 263

وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو، با مراعات شستن از بالا به پايين در آب فرو برد و يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دستها را در آب فرو مي برد نيّت وضوء كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضوء باشد وضوي او صحيح است.

مسأله 264

در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج

[53]

بيرون آورد.

مسأله 265

اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكالي ندارد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است
مسأله 266

كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

«بِسْمِ اللهِ و بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ الّذي جَعَلَ الْماءَ طَهوُراً وَ لَم يَجْعَلْهُ نَجِساً» و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

«اللّهمَّ اجْعَلني مِنَ التّوّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرينَ» و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گرداندن بگويد:

«اَللّهُمَّ لَقِّنِيِ حُجَّتِي يَوْمَ اَلْقاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ» و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

«اَللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنِي مِمَّن يُشُمُّ ريحَها وَ روْحَها وَ طيبَها» و موقع شستن صورت بگويد:

«اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجوُهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجوُهُ» و در وقت شستن دست راست بخواند:

«اللّهُمَّ اَعْطِنِي كِتابِي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الجنانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِساباً يَسيراً» و موقع شستن دست چپ بگويد:

«اللّهُمَّ لا تُعْطِنِي كِتابيِ بِشماليِ وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْها مَغْلوُلَةً اِلي عُنُقِي وَ اَعوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النِّيرانِ» و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

«اللّهُمَّ غَشِّنِيِ بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ» و در وقت مسح پا بخواند:

«اللّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيْهِ الاَْقْدام وَ اجْعَلْ سَعْيِي في ما يُرْضيكَ عَنِّي يا ذَالْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ».

شرايط وضو
اشاره

شرايط وضو

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است.

شرط اوّل:

آب وضو پاك باشد.

شرط دوّم:
اشاره

آب وضو مطلق باشد.

مسأله 267

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 268

اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد،

[54]

چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم:
اشاره

آب وضو مباح باشد.

مسأله 269

وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و باطل است، ولي اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند كه از رضايتش برگشته يا نه، وضو صحيح است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، وضوي او صحيح است.

مسأله 270

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولاً مردم از آب آن وضو بگيرند و وضوء گرفتن مردم كاشف از اجازه عمومي باشد، اشكال ندارد.

مسأله 271

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند اگر نداند كه حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آن جا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولاً كساني هم كه نمي خواهند در آن جا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند و وضو گرفتن مردم كاشف از اجازه عمومي باشد، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

مسأله 272

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند در صورتي صحيح است كه معمولاً كساني هم كه ساكن آن جاها نيستند با آب آنها وضو بگيرند و وضو گرفتن مردم كاشف از اجازه عمومي باشد.

مسأله 273

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضيست اشكال ندارد، ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.

مسأله 274

اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد، وضو صحيح است.

شرط چهارم:

ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم:
اشاره

ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.

مسأله 275

اگر آب وضو در ظرف غصبيست و غير از آن، آب ديگري ندارد

[55]

بايد تيمم كند و چنانچه با آن آب وضو بگيرد باطل است و اگر آب مباح ديگري دارد چنانچه در آن ظرف غصبي، وضوي ارتماسي بگيرد و يا با آن ظرف، آب به صورت و دستها بريزد وضويش باطل است، ولي اگر با كف دست، آب را از آن ظرف بردارد و به صورت و دستها بريزد وضويش صحيح است.

اگر چه از جهت تصرف در ظرف غصبي، فعل حرام مرتكب شده است و وضوي او از ظرف طلا و نقره، به احتياط واجب مثل وضوي از ظرف غصبي است.

مسأله 276

اگر در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبيست وضو بگيرد صحيح است.

مسأله 277

اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم:
اشاره

اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن، پاك باشد.

مسأله 278

اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته و مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 279

اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است؛ ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد بهتر آن است كه اوّل آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

مسأله 280

اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آن جا نبوده وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 281

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد.

شرط هفتم:
اشاره

وقت براي نماز و وضو كافي باشد.

مسأله 282

هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند، ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

[56]

مسأله 283

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر وضو بگيرد وضو صحيح است چه براي آن نماز وضو بگيرد يا براي كار ديگر.

شرط هشتم:
اشاره

به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

مسأله 284

لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد.

به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني بگويد وضو مي گيرم.

شرط نهم:

وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد، يعني اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بنا بر احتياط واجب بايد پاي راست را پيش از پاي چپ مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم:
اشاره

كارهاي وضو را پشت سرهم انجام دهد.

مسأله 285

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، بهتر آن است كه دوباره وضو را از سر بگيرد.

مسأله 286

اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.

مسأله 287

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، بنا بر اين اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم:
اشاره

شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد و يا كمك كند، وضو باطل است.

مسأله 288

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد كسي را به كمك بگيرد تا او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خود او و نائب هر دو نيّت وضو كنند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت

[57]

بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند و به احتياط واجب در صورت امكان علاوه بر وضو تيمّم هم بكند.

مسأله 289

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم:
اشاره

استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

مسأله 290

كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند بنا بر احتياط واجب نبايد وضو بگيرد، ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد كه ضرر داشته، وضويش صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آن وضو نماز نخواند و تيمم كند و چنانچه با آن وضو نماز خوانده احتياط مستحب آن است كه دوباره آن را اعاده نمايد.

مسأله 291

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم:
اشاره

در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

مسأله 292

اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 293

اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد و چرك زير آن جزء ظاهر به حساب آيد بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 294

اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن و هم روي آن برساند.

مسأله 295

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد بررسي كند يا به قدري دست بمالد تا اطمينان پيدا كند

[58]

كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 296

جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 297

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است.

مسأله 298

اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده بايد دوباره وضو بگيرد.

مسأله 299

اگر بعد از وضو چيزي را كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 300

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

احكام وضو
مسأله 301

كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 302

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

مسأله 303

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 304

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلاً بول

[59]

كرده، اگر نداند كه كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است بايد وضو بگيرد و نمازي را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 305

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 306

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 307

اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 308

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن وقت پيدا مي كند بايد نماز را در وقتي كه فرصت مي كند، بخواند و اگر وقت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه فرصت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 309

اگر به مقدار وضو و نماز وقت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول از او خارج مي شود اگر براي او سخت نيست بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول از او خارج شد بنا بر احتياط واجب وضو بگيرد و بقيّه نماز را بخواند و نيز اگر مرضي دارد كه در بين نماز چند مرتبه غائط از او خارج مي شود، اگر براي او سخت نيست بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت غائط از او خارج شد وضو بگيرد و بقيّه نماز را بخواند.

مسأله 310

كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد بعد از هر دفعه وضوي خود را تكرار كند تا وقتي كه براي او سخت باشد.

مسأله 311

كسي كه بول پي در پي از او خارج مي شود اگر بين دو نماز، قطره بولي از او خارج نشود مي تواند با يك وضو هر دو نماز را بخواند و قطره هايي كه بين نماز خارج مي شود اشكال ندارد.

مسأله 312

كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ

[60]

مقداري از نماز را با وضو بخواند مي تواند چند نماز را با يك وضو بخواند مگر اينكه اختياراً بول يا غائط كند يا چيز ديگري كه وضو را باطل مي كند پيش آيد.

مسأله 313

اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن غائط خود داري كنند عمل نمايد.

مسأله 314

كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد لازم نيست وضو بگيرد.

مسأله 315

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگري ست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 316

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، در صورتي كه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد اگر چه متضمن مخارجي باشد و بنا بر احتياط واجب اگر مرض او معالجه مي شود خود را معالجه كند.

مسأله 317

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت
مسأله 318

براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اوّل:

براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.

دوّم:

براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز، حدثي از او سرزده

[61]

مثلاً بول كرده باشد.

سوّم:

براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم:

اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم:

اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم:

براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو، بي احترامي به قرآن باشد بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد يا اگر نجس شده آب بكشد و تا ممكن است از دست گذاشتن به خط قرآن خود داري كند.

مسأله 319

مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد، حرام است؛ ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 320

جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد جلوگيري كنند.

مسأله 321

كسي كه وضو ندارد، خوب است اسم خداوند متعال را به هر زباني كه نوشته شده باشد مس ننمايد.

مسأله 322

اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است.

مسأله 323

كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيّت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

مسأله 324

مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

[62]

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند
مسأله 325

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اوّل؛ بول.

دوّم؛ غائط.

سوّم:

باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم:

خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم:

چيزهايي كه عقل را از بين مي برد، مانند ديوانگي و مَستي و بيهوشي.

ششم:

استحاضه زنان، كه بعداً گفته مي شود.

هفتم:

كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوي جبيره
اشاره

احكام وضوي جبيره

چيزي كه با آن زخم و جاي شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 326

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 327

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، بايد اطراف آن را بشويد و چنانچه كشيدن دست تَر بر آن ضرر ندارد، احتياط آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تَر را روي پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب در فرض اخير تيمّم هم بنمايد.

مسأله 328

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست ولي بايد بعد از وضو تيمم هم بكند.

مسأله 329

اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن

[63]

آن ممكن است و زحمت و مشقت هم ندارد و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.

مسأله 330

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب، روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، واجب است دست تر روي آن بكشد.

مسأله 331

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رساندن آب به زخم ممكن است و ضرر و زحمت و مشقت ندارد بايد آب را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم بدون زحمت و مشقت ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نباشد يا زخم نجس است و نمي تواند آن را آب بكشد، زخم را به طوري كه در وضو گفته شد بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد مثلاً دواييست كه به دست چسبيده، پارچه پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمّم هم بكند.

مسأله 332

اگر جبيره، تمام صورت يا تمام يكي از دستها را فرا گرفته باشد باز احكام جبيره جاري و وضوي جبيره اي كافي است، ولي اگر بيشتر اعضاي وضو را گرفته باشد، احكام جبيره جاري نمي باشد و بايد تيمم نمايد.

مسأله 333

اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 334

كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، مي تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند يا از جاهاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 335

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 336

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد

[64]

و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 337

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط تيمم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد و اگر زخم در صورت و دسته است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 338

اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي همه دست و صورت ضرر دارد، بايد تيمم كند و بنا بر احتياط واجب اگر براي مقداري از دست و صورت ضرر دارد بايد اطراف آن را بشويد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 339

اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد اگر روي آن بسته است، بايد به دستور جبيره عمل كند و اگر باز است بعد از شستن اطراف آن بنا بر احتياط واجب پارچه اي روي آن قرار داده و دست تر بر روي آن بكشد.

مسأله 340

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 341

غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد آن را تربيتي به جا آورند نه ارتماسي.

مسأله 342

كسي كه وظيفه او تيمّم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 343

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.

مسأله 344

اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد.

[65]

مسأله 345

كسي كه نمي داند بايد تيمم كند يا وضوي جبيره اي بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 346

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است و بعد از آن كه عذرش برطرف شد، براي نمازهاي بعد هم نبايد وضو بگيرد، ولي اگر براي آن كه نمي دانسته تكليفش جبيره است يا تيمم، هر دو را انجام داده باشد بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

غسلهاي واجب

اشاره

غسلهاي واجب

غسلهاي واجب هفت قسم است:

اول:

غسل جنابت.

دوّم:

غسل حيض.

سوّم:

غسل نفاس.

چهارم:

غسل استحاضه.

پنجم:

غسل مس ميت.

ششم:

غسل ميت.

هفتم:

غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت
[احكام]
مسأله 347

به دو چيز انسان جنب مي شود؛

اوّل:

جماع.

دوّم:

بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 348

اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني را دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني را ندارد. ولي در زن و مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم مني است و لازم نيست بدن او سست شود.

مسأله 349

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل، رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم

[66]

مني را دارد.

مسأله 350

اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبُل باشد يا در دُبُر، بالغ باشند يا نابالغ اگر چه مني هم بيرون نيايد هر دو جنب مي شود.

مسأله 351

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه وارد شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 352

اگر نعوذ بالله حيواني را وطي كند يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد چنانچه پيش از وطي، وضو داشته باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته باشد احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 353

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 354

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز بدون جهت با عيال خود نزديكي كند اشكال دارد ولي اگر براي لذت بردن يا امر عقلايي ديگر باشد اشكال ندارد.

مسأله 355

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن مني خوانده لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است
مسأله 356

پنج چيز بر جنب حرام است:

اوّل:

رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و اسامي مباركه پيامبران و امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام، كه بنا بر احتياط واجب حكم اسم خدا را دارد.

دوّم:

رفتن در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوّم:

توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان

[67]

هم توقف نكند، اگر چه اولي آن است كه حكم مسجدالحرام و مسجد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را در حرم امامان عَلَيْهِ السَّلَام رعايت نمايد.

چهارم:

گذاشتن چيزي در مسجد.

پنجم:

خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:

اوّل:

سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل).

دوّم:

سوره چهل و يكم (حم سجده) سوّم:

سوره پنجاه و سوّم (و النّجم).

چهارم:

سوره نود و ششم (اقْرَأْ) و اگر يك حرف از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.

چيزهايي كه بر جنب مكروه ست
مسأله 357

نُه چيز بر جنب مكروه است:

اوّل و دوّم:

خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست.

سوّم:

خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.

چهارم:

رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم:

همراه داشتن قرآن.

ششم:

خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، تيمم بدل از غسل كند، مكروه نيست.

هفتم:

خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم:

ماليدن روغن به بدن.

نهم:

جماع كردن، بعد از آن كه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 358

غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 359

لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه: غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است.

[68]

مسأله 360

اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 361

غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد:

ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي
مسأله 362

در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است.

مسأله 363

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 364

براي آن كه يقين كند هر سه قسمت، يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 365

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.

مسأله 366

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 367

اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است، ولي اگر بعد از اشتغال به شستن طرف چپ در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست در شستن سر و گردن يا مقداري از آن شك نمايد نبايد اعتنا كند.

[69]

غسل ارتماسي
مسأله 368

در غسل ارتماسي بايد آب در يك آن، تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسي يكباره يا به تدريج در آب فرو رود تا تمام بدن زير آب رود غسل او صحيح است.

مسأله 369

در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد غسل او صحيح است؛ ولي بهتر است بيشتر بدن خارج از آب باشد و پس از نيت زير آب رود.

مسأله 370

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 371

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 372

كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 373

در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است.

مسأله 374

عرق جنب از حرام نجس نيست و كسي كه از حرام جنب شده اگر با آب گرم هم غسل كند صحيح است.

مسأله 375

اگر در غسل به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل توي گوش و بيني، واجب نيست.

مسأله 376

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن بنا بر احتياط واجب لازم است بشويد.

مسأله 377

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود و جزء ظاهر بدن به حساب آيد، بايد آن را شست و اگر ديده نشود

[70]

و جزء ظاهر بدن محسوب نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 378

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 379

اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، چنانچه شكش منشأ عقلايي داشته باشد، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 380

در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود، بشويد و بنا بر احتياط شستن موهاي بلند هم لازم مي باشد.

مسأله 381

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي، لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 382

كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اين كه بداند حمامي راضيست بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمّامي را راضي كند، غسل او باطل است.

مسأله 383

اگر بخواهد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است.

مسأله 384

اگر حمّامي راضي باشد كه پول حمّام نسيه بماند ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد يا از مال حرام بدهد غسل او اشكال دارد.

مسأله 385

اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او باطل است، مگر اين كه پيش از غسل حمامي را راضي كند.

[71]

مسأله 386

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 387

اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر بزند، مثلاً بول كند، مي تواند غسل را تمام نمايد و بعد وضو بگيرد و بهتر آن است كه غسل را احتياطاً به قصد آنچه بر ذمّه اوست از اتمام يا اعاده از سر بگيرد ولكن وضوي بعد از غسل در اين صورت هم واجب است.

مسأله 388

هرگاه به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، اگر چه بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته غسل او صحيح است.

مسأله 389

كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسأله 390

كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيّت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.

مسأله 391

كسي كه جنب است اگر بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 392

كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد؛ بلكه با غسلهاي واجب ديگر غير از غسل استحاضه متوسطه، نيز مي تواند بدون وضو نماز بخواند اگر چه بهتر است وضو هم بگيرد.

استحاضه
استحاضه

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 393

خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست ولي ممكن است گاهي سياه و سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

[72]

مسأله 394

استحاضه سه نوع است

1 قليله: اگر خون از پنبه اي كه زن داخل فرج مي گذارد عبور نكند و از طرف ديگر ظاهر نشود.

2 متوسطه: اگر خون در پنبه فرو رود و از طرف ديگر ظاهر شود ولي به دستمالي كه معمولاً زنها براي جلوگيري از خون مي بندند، نرسد.

3 كثيره: اگر خون از پنبه به دستمال برسد.

احكام استحاضه
مسأله 395

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده آب بكشد و بنا بر احتياط واجب پنبه را عوض كند يا آب بكشد.

مسأله 396

اگر پيش از نماز يا در بين نماز خون استحاضه متوسطه ببيند بايد براي آن نماز غسل كند ولي در استحاضه متوسطه اگر قبل از نماز صبح غسل نمايد تا صبح روز ديگر براي هر نماز كارهاي استحاضه قليله كه در مسأله قبل گفته شد انجام دهد ولي اگر عمداً يا از روي فراموشي غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكرد بايد قبل از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 397

در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل كند.

مسأله 398

اگر خون استحاضه، پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بنا بر احتياط واجب بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 399

مستحاضه متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اول به جا آورد صحيح است، ولي بهتر آن است كه اول وضو بگيرد.

مسأله 400

اگر استحاضه قليله زن، بعد از نماز صبح، متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي

[73]

نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 401

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 402

مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است بلكه اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن صبح، دوباره غسل و وضو را به جا آورد.

مسأله 403

زن مستحاضه براي هر نمازي چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد، ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 404

زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 405

اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه نوع است، كارهايي را كه براي آن نوع دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 406

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 407

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد بايد به آنچه مسلّماً وظيفه اوست عمل كند مثلاً اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد

[74]

كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه نوع بوده بايد به وظيفه همان نوع رفتار نمايد.

مسأله 408

اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد، وضو و غسل را به تفصيلي كه گذشت باطل مي كند.

مسأله 409

زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند اگر چه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 410

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 411

زن مستحاضه اگر بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلّي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز، خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 412

اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد، به كلّي پاك مي شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كلي پاك شد، دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 413

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلّي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش، مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 414

مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

مسأله 415

زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود، ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد غسل لازم نيست.

[75]

مسأله 416

اگر خون استحاضه زن جريان داشته باشد و قطع نشود، چنانچه براي او ضرر نداشته باشد بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند ولي اگر هميشه جريان ندارد فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 417

اگر در موقع غسل، خون قطع نشود غسل صحيح است؛ ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، واجب است غسل را از سر بگيرد.

مسأله 418

احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 419

روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد در صورتي صحيح است كه در روز غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد و نيز بنا بر احتياط واجب بايد غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد، ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب، پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است به جا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 420

اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 421

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

مسأله 422

اگر در بين نماز، استحاضه متوسّطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براي غسل وقت ندارد بايد تيمم كند و وضو هم بگيرد و اگر براي وضو هم وقت ندارد يك تيمم ديگر بكند و اگر براي تيمم هم وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود ولي اگر استحاضه متوسطه بود

[76]

بايد علاوه بر غسل، وضو هم بگيرد.

مسأله 423

اگر در بين نماز، خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده بوده، بنا بر احتياط واجب بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 424

اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسطه شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد.

ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشاء وقت داشته باشد بايد براي عشاء غسل نمايد.

مسأله 425

اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

مسأله 426

اگر استحاضه كثيره، قليله شود بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود بايد براي نماز اوّل، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 427

اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد حتي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

مسأله 428

مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بنا بر احتياط واجب بايد وضو بگيرد زيرا وضويي كه براي نماز گرفته كافي نيست.

مسأله 429

رفتن به مسجد الحرام و مسجد النبي و توقف در ساير مساجد و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و نزديكي با شوهر، براي زن مستحاضه اشكال ندارد، هر چند احتياط مستحب در اينست كه براي اين كارها غسلهاي واجب خود را انجام داده باشد.

مسأله 430

اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 431

نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

[77]

مسأله 432

هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود اگر بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد و نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو به جا آورد.

مسأله 433

اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

مسأله 434

اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد بايد به دستور استحاضه عمل كند، حتي اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض
[برخي احكام]
اشاره

حيض

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

مسأله 435

خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياهي يا سرخ تيره است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 436

زنهاي سيّده بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند و زنهايي كه سيّده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند.

مسأله 437

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال قمري و زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست.

مسأله 438

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 439

دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض نيست، حتي اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد نمي شود گفت حيض است.

مسأله 440

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض

[78]

است يا نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 441

مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

مسأله 442

بايد سه روز اوّل حيض پشت سرهم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

مسأله 443

لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج خون باشد كافيست و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده باز هم حيض است.

مسأله 444

لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سرهم خون بيايد، يا در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

مسأله 445

اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 446

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل است يا خون حيض، چنانچه نداند دمل در طرف چپ است يا طرف راست در صورتي كه ممكن باشد مقداري پنبه داخل كند و بيرون آورد پس اگر خون از طرف چپ بيرون آيد، خون حيض است و اگر از طرف راست بيرون آيد خون دمل است.

مسأله 447

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلاً حيض بوده حيض و اگر پاك بوده پاك قرار دهد و چنانچه نمي داند پاك بوده يا حيض همه چيزهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و همه عبادتهايي كه زن غير حائض انجام مي دهد به جا آورد.

مسأله 448

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 449

اگر خوني ببيند و نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض است.

[79]

مسأله 450

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد از سه روز دوباره خون ببيند، خون دوّم اگر داراي شرايط حيض باشد حيض است و خون اوّل حيض نيست.

احكام حائض
مسأله 451

چند چيز بر حائض حرام است:

اوّل:

عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميّت، مانعي ندارد.

دوّم:

تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوّم:

جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و وطي كردن در دُبُر زن حائض، اگر راضي باشد، كراهت شديده دارد.

مسأله 452

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است.

پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 453

اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اوّل آن، با زن خود در قُبُل جماع كند، بنا بر احتياط واجب بايد هيجده نخود طلا كفّاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوّم جماع كند، نه نخود طلا و اگر در قسمت سوّم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد. مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوّم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوّم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 454

وطي در دُبُر زن حائض، كفاره ندارد.

مسأله 455

اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب

[80]

كنيد.

مسأله 456

اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوّم حيض، با زن خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسأله 457

اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند باز هم بايد كفاره بدهد.

مسأله 458

اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد احتياط واجب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 459

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط واجب بايد كفاره بدهد.

مسأله 460

اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست جماع نمايد، احتياط واجب آن است كه كفاره بدهد، بلكه بايد كفاره بدهد.

مسأله 461

كسي كه نمي تواند كفاره بدهد بنا بر احتياط بايد به اندازه سير شدن يك فقير گرسنه: صدقه بدهد و اگر نمي تواند استغفار كند و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

مسأله 462

طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 463

اگر زن بگويد:

حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 464

اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 465

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 466

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است ولي براي نماز پيش از غسل يا بعد از آن بهتر است وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد افضل است.

[81]

مسأله 467

بعد از آن كه زن از خون حيض، پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خود داري نمايد. اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 468

اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد ولي به اندازه اي باشد كه بتواند وضو بگيرد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمّم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 469

نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد. ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 470

هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 471

اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه انجام واجبات يك نماز بگذرد و حائض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند؛ مثلاً زني كه مسافر نيست اگر اول ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود و براي زني كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافيست و نيز بايد ملاحظه تهيه شرايطي را كه دارا نيست بنمايد. پس اگر به مقدار فراهم آوردن آن مقدمات و خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود قضا واجب است وگرنه واجب نيست.

مسأله 472

اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز مانند تهيّه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 473

اگر زن حائض به اندازه غسل وقت ندارد ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمم است مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 474

اگر زن حائض بعد از پاك شدن شك كند كه براي نماز وقت دارد

[82]

يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 475

اگر به خيال اين كه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 476

مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 477

خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به حاشيه و مابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.

اقسام زنهاي حائض
مسأله 478

زنهاي حائض بر شش قسمند:

اوّل:

صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوّم:

صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوّم:

صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم:

مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيّني پيدا نكرده يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم:

مبتدئه و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم:

ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

[83]

1 صاحب عادت وقتيه و عدديه

مسأله 479

زنهايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اوّل:

زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن هم پاك شود مثلاً دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه، خون ببيند و

روز هفتم پاك شود، كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است.

دوّم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم چند روز معين مثلاً از اول ماه تا هشتم ماه خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خونهاي او نشانه هاي استحاضه را دارد، كه عادت او از اول ماه تا هشتم است.

سوّم:

زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد، چنين زني عادت او به اندازه تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم ماه خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم نُه روز بشود، همه حيض است و عادت اين زن نه روز مي شود.

مسأله 480

زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد اگر در وقت عادت يا دو سه

روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 481

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني كه در روزهاي عادت خود ديده حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد، و

[84]

بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 482

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و روزهاي اوّل را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز

بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 483

زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد.

(مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند) چند صورت دارد:

1 تمام خوني كه دفعه اول ديده، يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، اين زن بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2 خون اول در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد، اين زن بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3 مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن

[85]

هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه آنها حيض است و مقداري از خون اول كه پيش از روزهاي عادت بوده و

مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم ماه خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم ماه خون ببيند، از سوم تا دهم ماه حيض است و از اول تا سوم ماه و همچنين از دهم تا پانزدهم ماه استحاضه مي باشد.

4 مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط كارهايي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند مگر عبادتهاي واجبه را كه بايد به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد انجام دهد.

مسأله 484

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند، اگر بعد از وقت عادت باشد به محض اينكه خون ديد بايد همان را حيض قرار دهد و اگر پيش از وقت عادت ديده و در آن نشانه هاي حيض باشد آن را حيض قرار دهد و اگر نشانه هاي حيض نبود تا سه روز تمام كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند مگر عبادات واجبه را كه بايد طبق احكام استحاضه انجام دهد تا معلوم شود خون حيض است يا استحاضه.

مسأله 485

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند مگر عبادات واجبه را كه بايد طبق احكام استحاضه به جا آورد.

مسأله 486

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است.

مثلاً زني كه عادت حيض او از اول تا هفتم ماه است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

[86]

2 صاحب عادت وقتيه

مسأله 487

زنهايي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:

اوّل:

زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن در هر ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سرهم روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز ششم از خون پاك شود، اين زن بايد روز اول ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

دوّم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خون هاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست مثلاً در ماه اول، از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

سوّم:

زني كه دو ماه

پشت سرهم در وقت معين، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد، اين زن هم بايد روز اول را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 488

زني كه عادت وقتيه دارد اگر در وقت عادت خود يا دو، سه روز پيش از عادت يا دو، سه روز بعد از عادت، خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 489

زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند و چه مادري، زنده باشند يا مرده. ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد.

[87] مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 490

زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زني كه هر ماه، روز اول ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده چنانچه يك ماه، دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 491

زني كه عادت وقتيه دارد و بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند سه روز يا شش روز يا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و در ماه هاي بعد هم همان مقدار را حيض قرار دهد.

3 صاحب عادت عدديه

مسأله 492

زنهايي كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اوّل:

زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم يك اندازه باشد ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود. مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوّم:

زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد عادت او مي شود. مثلاً اگر يك ماه از اول تا پنجم ماه و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم ماه، خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوّم:

زني كه دو ماه پشت سرهم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با

ماه دوم فرق داشته باشد به اين صورت كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط

[88]

پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد مثلاً اگر ماه اول، از روز اول تا سوم ماه خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم، از يازدهم تا سيزدهم ماه خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.

مسأله 493

زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از روزهاي عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بنا بر احتياط واجب بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون

نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 مُضْطَرِبه

مسأله 494

مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد چنانچه عادت خويشان او هفت روز است بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً پنج روز است بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب، در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز، كه دو روز است، كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادتهاي خود را انجام دهد و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلاً نه روز است بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر

[89]

احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان، كه دو روز است، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد.

مسأله 495

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، خوني كه نشانه حيض دارد حيض است و خوني كه نشانه استحاضه دارد استحاضه مي باشد و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد بايد به عادت خويشان خود نگاه كند اگر هفت روز است بايد هفت روز حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر عادت خويشان كمتر از هفت روز يا بيشتر

از هفت روز است به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد عمل نمايد. يعني بايد همان را حيض قرار دهد و تا هفت روز بقيه به دستوري كه در مسائل قبل گفته شد رفتار نمايد و همچنين است اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون اول را حيض قرار دهد و بقيه آن را تا هفت روز به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد.

5 مُبْتَدِئه

مسأله 496

مبتدئه يعني زني كه دفعه اوّلِ خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، خوني كه نشانه حيض دارد حيض مي باشد و خوني كه نشانه حيض ندارد استحاضه مي باشد، ولي اگر پيش از گذشت ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند بايد از اوّل خون اوّل، كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد، رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

[90]

مسأله 498

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

6 ناسِيه

مسأله 499

ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد تا ده روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 500

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند. ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 501

زني كه عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است.

مثلاً اگر از روز اول تا هفتم ماه خون مي ديده و پاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه، خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

[91]

مسأله 502

مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز نه از اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 503

زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 504

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.

مسأله 505

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض رفتار نمايد.

مسأله 506

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد؛ پس اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد، يا خون او از ده گذشت، سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد احتياط واجب آن است كه تا يك روز عبادت را ترك كند و بعد از آن مي تواند تا ده روز عبادت را ترك كند ولي بهتر است تا ده روز كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي مستحاضه را انجام دهد پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده

روز از خون پاك شد تمامش حيض است و اگر ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادتهايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 507

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض

[92]

نبوده است، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس
مسأله 508

از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سرِ ده روز قطع شود خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

مسأله 509

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچّه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 510

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 511

ممكن است خون نفاس، يك آن، بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 512

هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 513

توقف در مسجد و رفتن به مسجدالحرام و مسجد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 514

طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند احتياط مستحب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 515

وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاي

[93]

خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.

مسأله 516

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند اگر خون در مجري نبود براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 517

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، عبادتهاي خود را طبق احكام استحاضه به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 518

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و احتياط واجب آن است كه تا روز دهم زايمان عبادت را ترك نمايد، پس اگر از ده روز بگذرد به مقدار روزهاي عادتش نفاس است و بقيه استحاضه است و اگر عبادت را ترك كرده بايد قضا كند.

مسأله 519

زني كه عادت دارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن ماه است، اگر روز دهم ماه زايمان كرد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم ماه نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم ماه است مي بيند استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است چه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و اگر در روزهاي عادتش نباشد اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد، بايد آن را استحاضه قرار دهد.

مسأله 520

زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا

[94]

بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوّم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض وگرنه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميّت
مسأله 521

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد، چه در حالت خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند؛ ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 522

براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 523

اگر موي خود را به بدن ميت برساند به صورتي كه مس ميت صدق نكند و يا بدن خود را به موي ميّت و يا موي خود را به موي ميّت برساند، غسل واجب نيست.

مسأله 524

براي مس بچه مرده، حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده غسل ميت واجب است بلكه بهتر است براي مس بچه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد غسل كرد. بنا بر اين اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد بهتر است مادر او غسل نمايد.

مسأله 525

بچه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميّت كند.

مسأله 526

اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 527

اگر ديوانه يا بچّه نابالغي، ميت را مس كند بعد از آن كه آن ديوانه

[95]

عاقل يا بچّه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 528

اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد بايد غسل مس ميت كند و اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد براي مس آن، غسل واجب نيست.

مسأله 529

براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين براي مس استخواني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد. ولي براي مس دنداني كه از انسان زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل واجب نيست.

مسأله 530

غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند.

مسأله 531

اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 532

براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و بهتر است وضو هم بگيرد.

احكام اموات (غسل ميت)
احكام محتضر
مسأله 533

مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست تا اندازه اي كه ممكن است رجاءً به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد به قصد رجاء او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود باز به قصد رجاء او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 534

احتياط واجب آن است كه تا وقتي غسل ميت تمام نشده او را رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند، بخوابانند.

[96]

مسأله 535

رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او لازم نيست.

مسأله 536

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عَلَيْهم ُالسَّلَام و ساير عقايد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 537

مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

«اللّهمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَ اَقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفوُ عَنِ الْكَثِيرِ اِقْبَلْ مِنّي الْيَسِير؛ وَ اعْفُ عَنّي الْكثيرَ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اللّهُمَّ ارْحَمْنيِ فَاِنَّكَ رَحيمٌ».

مسأله 538

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 539

مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس و الصافات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف يعني آيه اِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ … و سه آيه آخر سوره بقره بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 540

تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جُنُب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ
مسأله 541

بعد از مرگ مستحب است دهان ميّت را ببندند كه باز نماند و چشمها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جايي كه مرده، چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به

[97]

قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت
مسأله 542

غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامي نباشد بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

مسأله 543

اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 544

اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد بايد اقدام نمايد.

مسأله 545

اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 546

براي غسل و كفن و نماز و دفن ميّت بايد از ولي او اجازه بگيرند.

مسأله 547

ولي زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر اوست و بعد از او مردهايي كه از ميّت ارث مي برند مقدم بر زنهاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدمند.

مسأله 548

اگر كسي بگويد:

من وصي يا ولي ميّتم، يا بگويد:

ولي ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه ديگري نمي گويد من ولي يا وصي ميّتم يا ولي ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميّت با اوست.

مسأله 549

اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي، كس ديگري را معين كند، احتياط واجب آن است كه ولي و آن كس هر دو اجازه بدهند و لازم نيست كسي كه ميت، او را براي انجام اين كارها معين كرده اين وصيت را قبول كند ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميّت
مسأله 550

واجب است ميت را سه غسل بدهند:

[98]

اوّل:

به آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوّم:

به آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوّم:

با آب خالص.

مسأله 551

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 552

اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند ولي آن قدر كم نباشد كه آب سدر و كافور اصلاً صدق نكند.

مسأله 553

كسي كه براي حج احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند و همچنين اگر در احرام عمره پيش از كوتاه كردن مو، بميرد.

مسأله 554

اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود يا استعمال آن جايز نباشد مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 555

كسي كه ميت را غسل مي دهد بايد مسلمان دوازده امامي و عاقل و بالغ باشد و مسائل غسل را هم بداند.

مسأله 556

كسي كه ميت را غسل مي دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و اگر به همين نيّت تا آخر غسل سوّم باقي باشد كافيست و تجديد لازم نيست.

مسأله 557

غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او جائز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر و جد و جدّه او يا يكي از آنان مسلمان باشند بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 558

بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 559

اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

[99]

مسأله 560

مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سن او سه سال بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد.

مسأله 561

اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است، مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند مثل مادر و خواهر و عمه و خاله يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند مي توانند از زير لباس غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند از زير لباس، او را غسل دهند.

مسأله 562

اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد.

مسأله 563

نگاه كردن به عورت ميت، حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 564

اگر جايي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل بدهند، آب بكشند و احتياط واجب آن است كه تمام بدن ميت پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 565

غسل ميت مثل غسل جنابت است و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است ميت را غسل ارتماسي ندهند، ولي در غسل ترتيبي فرو بردن هر يك از سه قسمت بدن ميت، در آب كثير جايز است.

مسأله 566

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

مسأله 567

جائز نيست كه براي غسل دادن ميت مزد بگيرند ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

مسأله 568

اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند.

مسأله 569

كسي كه ميت را تيمم مي دهد بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دسته اي ميت بكشد و اگر ممكن است بنا بر احتياط واجب با دست ميت هم او را تيمم بدهد.

[100]

احكام كفن ميّت
مسأله 570

ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

مسأله 571

لنگ بايد از ناف تا زانو باشد و اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و بنا بر احتياط واجب پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد و درازي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 572

مقداري از لنگ كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

مسأله 573

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقداري را كه احتياطاً لازم است از سهم و ارثي كه بالغ نشده برندارند.

مسأله 574

اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 575

كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 576

كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

مسأله 577

احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

[101]

مسأله 578

كفن كردن با چيز غصبي اگر چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند، ولي بنا بر احتياط در حال ناچاري مي توانند با پوست مردار او را كفن كنند.

مسأله 579

كفن كردن ميت با چيز نجس و پارچه ابريشمي خالص يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جائز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 580

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست، ولي اگر پوست حيوان حلال گوشت را طوري درست كنند كه به آن جامه گفته شود و همچنين اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 581

اگر كفن ميت به نجاست خود او يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن از بين نمي رود بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند ولي اگر در قبر گذاشته باشند بهتر است كه ببرند بلكه اگر بيرون آوردن ميت اهانت به او باشد بريدن واجب مي شود و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

مسأله 582

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 583

مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط
مسأله 584

بعد از غسل، واجب است ميت را حنوط كنند؛ يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند

و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 585

در حنوط ميت، مراعات ترتيب بين اعضاي سجود لازم نيست اگر چه احتياط مستحب آن است كه اوّل كافور را به پيشاني ميت بمالند.

[102]

مسأله 586

بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 587

كسي كه براي حج احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه موي خود را كوتاه كند بميرد نبايد او را حنوط كنند.

مسأله 588

زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 589

احتياط واجب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند يا براي حنوط اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 590

مستحب است قدري تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام را با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

مسأله 591

اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد بايد غسل را مقدم بدارند و اگر براي هفت عضو نرسد پيشاني را مقدم بدارند.

مسأله 592

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند.

احكام نماز ميّت
مسأله 593

نماز خواندن بر ميت مسلمان اگر چه بچه باشد واجب است، ولي بايد پدر و مادر و جد و جدّه آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد.

مسأله 594

نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.

مسأله 595

كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 596

كسي كه به ميت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب

[103]

است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 597

مكان نمازگزار بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 598

نمازگزار بايد از ميت دور نباشد ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند اگر از ميت دور باشد چنانچه صفها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.

مسأله 599

نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 600

بين ميّت و نمازگزار بايد پرده يا ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 601

در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 602

نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلاً نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربةً الي الله.

مسأله 603

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 604

اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد و بر ولي هم بنا بر احتياط واجب، واجب است كه اجازه بدهد.

مسأله 605

مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميّت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

مسأله 606

اگر ميت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميّت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

[104]

دستور نماز ميّت
مسأله 607

نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهِ.

و بعد از تكبير دوم بگويد:

اللّهُمَّ صَل علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد.

و بعد از تكبير سوّم بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِر لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ.

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد:

اللّهُمَ اغْفِر لِهذا الْميِّتِ

و اگر زن است بگويد:

اللّهُمَ اغْفِر لِهذِهِ الْميِّتِ

و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ اِلهاً واحِداً أَحَداً صَمَداً فَرْداً حيّاً قيّوماً دائِماً اَبَداً لَمْ يَتّخذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ اَرْسَلَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ، لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّه وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكوُن. بَشيراً وَ نَذِيراً بَيْنَ يَدَيِ السّاعَةِ.

و بعد از تكبير دوّم بگويد:

اللّهُمَّ صَل عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد وَ بارِكْ عَلي مُحَمّد وَ آلِ مُحَّمَداً و ارحم محمّداً وَ آلِ مُحمّد كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهِيمَ وَ آلِ اِبْراهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الاَْنْبياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ.

و بعد از تكبير سوّم بگويد:

اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِميِنَ وَ الْمُسْلِماتِ الاَْحْياء مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيراتِ اِنّكَ

عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرِ.

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

اللّهُمَ اِنَّ هذَا الْمُسَجَّي قُد امَنَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزوُل بِهِ

اَللّهُمَّ اِنَّكَ قَبَضْتَ روُحَهُ اِلَيْكَ وَ قَدِ احْتاجَ اِلي رَحْمِتَكَ وَ أَنْتَ غَنيُّ عَنْ عَذابِهِ، اللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْه اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا اللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كان مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَنا وَ لَهُ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي اعلي عِلّيّين وَ اخْلُفْ اَعْلي اَهْلِهِ فِي الغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمِتَكَ يا اَرْحَمَ الرّااحِمينَ.

و بعد، تكبير پنجم را بگويد. ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

اللّهُمَ اِنَّ هذِهِ الْمُسَجَّاةَ قُد امَنَا اَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ اَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزوُل بِهِ

اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا اللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنةً فَزِدْ

[105]

في اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسيئةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها اللّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيّين وَ اخْلُفْ عَلَي اَهْلِها فِي الغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمِتَكَ يا اَرْحَمَ الرّااحِمينَ.

مسأله 608

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 609

كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبّات نماز ميّت
مسأله 610

چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

اوّل:

كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد و احتياط مستحب آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوّم:

اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوّم:

پابرهنه نماز بخواند.

چهارم:

در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم:

فاصله او با ميت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم:

نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم:

امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند.

هشتم:

در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد عقب امام بايستد.

نهم:

نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم:

پيش از نماز سه مرتبه بگويد:

الصَّلاة.

يازدهم:

نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم:

زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.

مسأله 611

خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است ولي در مسجدالحرام

[106]

مكروه نيست.

احكام دفن
مسأله 612

واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و در صورتي كه ترس درنده و نزديك شدن انساني كه از بوي ميت اذيت شود در بين نباشد احتياط واجب آن است كه گودي قبر به همان اندازه مذكور در بالا باشد و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 613

اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 614

ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 615

اگر كسي در كشتي بميرد چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند، وگرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 616

اگر بترسند كه دشمن، قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 617

مخارج انداختن در دريا و مخارج و محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 618

اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.

مسأله 619

دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان

[107]

مسلمانان جائز نيست.

مسأله 620

دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

مسأله 621

ميت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و دفن كردن در جايي كه براي غير دفن كردن وقف شده مثل مسجد و حسينيه جايز نيست.

مسأله 622

دفن ميّت در قبر مرده ديگر جائز نيست مگر آن كه قبر، كهنه شده باشد و ميت اوّلي از بين رفته باشد.

مسأله 623

چيزي كه از ميّت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن شود و دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.

مسأله 624

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 625

اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است يا زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 626

هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد پهلوي چپ او را بشكافند و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

مستحبّات دفن

مسأله 627

مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند مگر آن كه قبرستان دورتر، از جهتي بهتر باشد مثل آن كه مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آن جا بروند و نيز جنازه را در چند ذرعي قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر

[108]

كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوّم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند و نيز جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت، خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد و پيش از آنكه لحد را بپوشانند دست

راست را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ ميّت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شِدَّت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ ابنَ فُلانْ

و به جاي فلان اسم ميت و پدرش را بگويند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش عليست سه مرتبه بگويند:

اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا مُحَمّد بن عَلِي پس از آن بگويند:

هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلّي الله عَلَيْهِ وَ آلِه عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ وَ سَيّدُ النّبيّينَ وَ خْاتَمُ الْمُرْسَلِينَ وَ اَنَّ عَليّاً اَمِيرُالْمُؤمِنينَ وَ سَيّدُ الوَصِييّنَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَي الْعالَميِنَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْن وَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْن وَ مُحَمَّدَ بْن عَلِيٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ موُسَي بْنَ جَعْفَر وَ عليَّ بْنَ موُسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ عليَّ بْنَ مُحَمَّد وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ الْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِي صَلَواتُ الله عَلَيْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنيِنَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَي الخَلْقِ اَجْمَعينَ وَ اَئِمَّتكَ اَئِمَّةٌ هُدِيَ اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلان

و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد:

و بعد بگويد:

اذا اَتاكَ الْمَلَكانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَيْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ و عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمَّتِكَ فَلاْ تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِي جَوابِهِما اللهُ رَبّي وَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّي وَ الاِْسْلامُ ديني وَ الْقُرآنُ كِتابي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي وَ اَمِيرُالْمُؤمِنينَ عَليُّ بْنُ اَبِي طالب اِمامي وَ

الْحَسَنُ بْنُ عَليٍّ الْمُجْتَبي اِمامي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الشَّهيدُ بِكَرْبَلا اِمامي وَ عليُّ زَيْنُ الْعابِدينَ اِمامي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامي وَ عليُّ الرِّضا اِمامِي وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامِي وَ عَلِيٌّ الْهادِي اِمامِي وَ الْحَسنُ الْعَسْكَري

[109]

اِمامي وَ الْحُجَّةَ الْمُنْتَظَرُ اِمامِي هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ اَئِمَّتي وَ سادَتي وَ قادَتي وَ شُفَعْايي بِهِمْ اَتَوَلَّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَالاخِرَةِ ثُمَّ اَعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد بعد بگويد:

اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نِعْمَ الرَّسوُلُ وَ اَنَّ عَلِيِّ بْنَ اَبيِ طالِب وَ اوْلادَهُ الْمَعْصوُمينَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْني عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّةُ وَ اَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَقُّ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْكَر وَ نَكِير فِي القَبْرِ حَقُّ وَ الْبَعْثَ حَقٌ و النُشُورَ حَقٌ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْمِيزانَ حَقٌّ وَ تَطايُرَ الكُتُبِ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبوُرِ

پس بگويد:

اَفَهِمْتَ يا فُلانُ و به جاي فلان اسم ميّت را بگويد پس از آن بگويد:

ثَبَّتَكَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ وَ هَديكَ اللهُ اِلي صِراط مُسْتَقيم عَرَّفَ اللهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اوْلِيائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ

پس بگويد:

اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ بِروُحِه اِلَيْكَ وَ لَقّنهُ مِنْكَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَك.

مسأله 628

مستحب است كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر

بيرون بيايد و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:

اِنّا لله و اِنّا اِلَيْهِ راجِعوُن. اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 629

مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه اِنّا اَنْزَلْناه بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ اِلَيْكَ روُحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ اَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنِيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَة مَنْ سِواكَ.

مسأله 630

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند مستحب است وَلِي ميت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند.

مسأله 631

بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك

[110]

آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 632

مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند بگويد:

«اِنّا لله وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 633

جائز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسأله 634

پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جائز نيست.

مسأله 635

اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد به طوري كه خون بيايد يا موي خود را بكند بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد بلكه اگر خون هم نيايد بنا بر احتياط واجب به اين دستور عمل نمايد.

مسأله 636

احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت
مسأله 637

مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اينست كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره اِنّا اَنْزَلْنا بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلَي قَبْرِ فُلانَ و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند

مسأله 638

نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اول شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.

مسأله 639

اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.

[111]

نبش قبر
مسأله 640

نبش قبر مسلمان يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 641

نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 642

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اوّل:

اگر ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آن جا بماند.

دوّم:

اگر كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند. ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند در صورتي كه وصيتش بيشتر از يك سوم مال او نباشد، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوّم:

اگر ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد يا بفهمند غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم:

اگر براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم:

اگر ميت را در جايي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم:

اگر براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند مثلاً بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم:

اگر بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند يا سيل او را ببرد يا دشمن بيرون آورد.

هشتم:

اگر قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در

قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

[112]

غسلهاي مستحب

مسأله 643

غسلهاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 غسل جمعه و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند احتياط آن است كه از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد، بلكه اگر در شب جمعه غسل را به اميد آن كه مطلوب خداوند عالم است به جا آورد صحيح است

و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا الله وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اجْعَلْنِي مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ».

2 غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاي طاق مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شبهاي ماه رمضان تمام شب است و بهتر است مقارن غروب آفتاب به جا آورده شود ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز

مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3 غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد، احتياط آن است كه به قصد رجاء انجام دهد.

4 غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5 غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6 غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

[113]

7 غسل روز عيد غدير و بهتر است قبل از ظهر آن را انجام دهد.

8 غسل روز بيست و چهارم ذيحجّه.

9 غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي العقده را رجاءً انجام دهد.

10 غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده است.

11 غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12 غسل كسي كه در حال مستي خوابيده است.

13 غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده است.

14 غسل كسي كه در وقتي كه ماه و خورشيد كاملاً گرفته است نماز آيات را عمداً نخوانده است.

15 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلاً براي شهادت دادن رفته

باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 644

پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجدالحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيغمبر و حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود يك غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجدالحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسلهايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كه وضو را باطل مي نمايد مرتكب شود مثلاً بخوابد، غسل او باطل مي شود

و مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

مسأله 645

انسان نمي تواند با غسل مستحبي كاري كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 646

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيّت همه يك غسل به

[114]

جا آورد كافي است.

تيمّم

اشاره

تيمّم

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

موارد تيمّم [بدل از وضو و غسل]
مورد اوّل
اشاره

تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 647

اگر انسان در آبادي باشد بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است و يا به واسطه درخت و مانند آن راه رفتن در آن زمين مشكل است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 648

اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند يا راه رفتن در آن مشكل باشد بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 649

در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، جستجو لازم نيست.

مسأله 650

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست در صورتي كه مانعي نباشد و مشقّت هم نداشته باشد بايد براي تهيّه آب برود و اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست. ولي اگر اطمينان داشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد براي تهيّه آب به آن محل برود.

مسأله 651

لازم نيست خود انسان به جستجوي آب برود بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

[115]

مسأله 652

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردنِ آن نااميد شود.

مسأله 653

اگر پيش از وقت نماز، جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست دوباره به جستجوي آب برود.

مسأله 654

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد آب پيدا مي شود احتياط واجب آن است كه به جستجوي آب برود.

مسأله 655

اگر از درنده يا دزد بر جان و مالش بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 656

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده، ولي نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 657

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد نمازش باطل است.

مسأله 658

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 659

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيّه آب براي او ممكن نيست چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد.

مسأله 660

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيّه آب براي او ممكن نيست چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 661

كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 662

كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت

[116]

نماز وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مورد دوّم
مسأله 663

اگر به واسطه پيري، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند.

مسأله 664

اگر براي كشيدن آب از چاه دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چندين برابر معمول باشد، بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمت بفروشند. ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 665

اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

مسأله 666

اگر كندن چاه مشقت ندارد به احتياط واجب بايد براي تهيه آب، چاه بكند.

مسأله 667

اگر كسي مقداري آب بدون منت متعارف به او ببخشد بايد قبول كند.

مورد سوّم
مسأله 668

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود يا مرضش طول بكشد يا شدت كند يا به سختي معالجه شود بايد تيمم نمايد، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 669

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود بايد تيمم كند.

[117]

مسأله 670

كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد بايد تيمم نمايد.

مسأله 671

اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است؛ ولي اگر بعد از نماز بفهمد نمازش صحيح است.

مسأله 672

كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

مورد چهارم
مسأله 673

هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرند يا مريض شوند يا به قدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد بايد به جاي وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مال خود اوست و يا شخص ديگري، از تشنگي تلف شود بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است به طوري تشنه بماند كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود بايد آب را به او دهد و تيمم نمايد.

مسأله 674

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

مورد پنجم
مسأله 675

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

[118]

مورد ششم
مسأله 676

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد بايد به جاي وضو و غسل تيمم كند.

مورد هفتم
مسأله 677

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند.

مسأله 678

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 679

كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند.

مسأله 680

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد بايد دوباره تيمم نمايد.

مسأله 681

كسي كه آب دارد؛ اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، براي نمازهاي بعد نمي تواند با همان تيمم نماز بخواند بلكه بايد دوباره تيمم نمايد.

مسأله 682

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمم بر آنها صحيح است
مسأله 683

تيمم بر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است و بر گل پخته مثل آجر و كوزه نيز صحيح است.

[119]

مسأله 684

تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك و سنگ مرمر سياه و ساير اقسام سنگها صحيح است ولي تيمم بر جواهر مثل سنگ عقيق و فيروزه باطل مي باشد و احتياط واجب آن است كه به گچ و آهك پخته هم تيمم نكند.

مسأله 685

اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينهاست تيمم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط بعداً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 686

اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند تيمم به گرد باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مي باشد.

مسأله 687

كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط واجب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمم بخواند و بنا بر احتياط واجب بعداً قضا كند.

مسأله 688

اگر خاك و ريگ با چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند بر آن تيمم كند، ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم بر آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 689

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است بايد با خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 690

تيمم بر ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 691

چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم بر آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست ولي احتياط مستحب آن است كه بدون تيمم و وضو نماز را بخواند و بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 692

اگر يقين داشته باشد كه تيمم بر چيزي صحيح است و بر آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمّم به آن باطل بوده نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 693

چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد غصبي نباشد.

[120]

مسأله 694

تيمم در فضاي غصبي باطل نيست، پس اگر در ملك خود، دستها را بر زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را بر پيشاني بكشد، تيمم او باطل نمي شود.

مسأله 695

اگر نداند محل تيمم غصبيست و يا فراموش كرده باشد، تيمم او صحيح است، اگر چه فراموش كننده خود غاصب باشد.

مسأله 696

كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 697

مستحب است چيزي كه بر آن تيمم مي كند گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 698

تيمم بر زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمّم
مسأله 699

در تيمم چهار چيز واجب است:

اوّل:

نيّت.

دوّم:

زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمم بر آن صحيح است.

سوّم:

كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و بنا بر احتياط واجب بايد دستها روي ابروها هم، كشيده شود.

چهارم:

كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسأله 700

تيمم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند. ولي احتياط مستحب آن است كه تيمم بدل از غسل را با دو ضرب انجام دهد به اين نحو كه: يك مرتبه دستها را به زمين بزند و بر پيشاني بكشد و مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تيمم بدل از وضوء هم با دو ضرب انجام دهد بلكه بهتر آن است كه تيمم را به سه ضرب انجام دهد دو مرتبه پشت سرهم دستها را به زمين بزند و بر پيشاني بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و بر

[121]

پشت دستها بكشد.

احكام تيمّم
مسأله 701

اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمم باطل است چه عمداً مسح نكند يا مسأله را نداند يا فراموش كرده باشد، ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

مسأله 702

براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 703

پيشاني و پشت دستها را بنا بر احتياط واجب بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سرهم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند باطل است.

مسأله 704

در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند، يا مثلاً در تيمم بدل از غسل جنابت، نيت تيمم بدل از غسل مس ميّت نمايد، اگر اشتباه او اشتباه در تشخيص نباشد تيمم، او باطل است.

مسأله 705

در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد ولي اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد بايد با همان كف دست نجس تيمم كند ولي اگر نجاست كف دست مُسري باشد در اين صورت بايد با پشت دست يا ذراع نيز تيمم نمايد.

مسأله 706

انسان بايد براي تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد برطرف نمايد.

مسأله 707

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و نتواند پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته، باز كند بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم بر آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

[122]

مسأله 708

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد بايد آن را عقب بزند.

مسأله 709

اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

مسأله 710

اگر وظيفه او تيمّم است و نمي تواند تيمم كند، بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود بايد او را با دست خود او تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نائب، دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دسته اي او بكشد.

مسأله 711

اگر بعد از آن كه وارد تيمم شد شك كند كه قسمت پيش از آن را فراموش كرده يا نه، اعتنا نكند و تيمم او صحيح است و نيز اگر بعد از به جا آوردن هر جزء شك كند كه درست به جا آورده يا نه اعتنا نكند و تيمم او صحيح است.

مسأله 712

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است.

مسأله 713

كسي كه وظيفه اش تيمّم است بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 714

كسي كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند، ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمم نماز را به جا آورد.

مسأله 715

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند هر چند احتمال بدهد كه به زودي عذر او برطرف مي شود ولي در صورت علم به زوال عذر تا پيش از فوت شدن نماز قضاء، بايد منتظر بماند.

مسأله 716

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد با تيمم بخواند حتي در اول وقت، به شرط آن كه علم به زوال عذر تا آخر وقت نداشته باشد.

[123]

مسأله 717

كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمم نمايد، مثلاً جراحتي در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حَدَث اصغري از او سر زند مثلاً بول كند، براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 718

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود.

مسأله 719

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 720

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، احتياط واجب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمّم نمايد.

مسأله 721

كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 722

اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند لازم نيست براي نماز وضو بگيرد ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 723

اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 724

كسي كه وظيفه اش آن است كه بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، همين دو تيمم كفايت مي كند و تيمم ديگري لازم نيست.

مسأله 725

كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند، تا تيمم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند به جا آورد ولي اگر به خاطر تنگي وقت يا با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد.

مسأله 726

در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده است دوباره بخواند:

اوّل:

اگر از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز

[124]

خوانده است.

دوّم:

اگر مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوّم:

اگر تا آخر وقت عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.

چهارم:

اگر عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم:

اگر مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

[125]

726

مسأله 727

واجب است انسان وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر و برادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند، ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 728

هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج برطرف كنند، اگر چه پاك شدنش محل تأمل است ولي نماز خواندن مانعي ندارد.

مسأله 729

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود. ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد (غساله آبيست كه در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار خارج مي شود ).

مسأله 730

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، بايد اطراف آن را بشويد و چنانچه كشيدن دست تَر بر آن ضرر ندارد، احتياط آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تَر را روي پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب در فرض اخير تيمّم هم بنمايد.

مسأله 731

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد، چه در حالت خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند؛ ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

[126]

[127]

احكام نماز

احكام نماز

احكام نماز

نماز بهترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همانطور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كنند و سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد مانند كسيست كه نماز نمي خواند. پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

«كسي كه به نماز اهميّت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است».

روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد، حضرت فرمودند:

«اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است».

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا باشد و متوجه باشد با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز

ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانچه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات و بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خود داري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتري عقيق بدست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

[128]

نمازهاي واجب
نمازهاي واجب
اشاره

نمازهاي واجب شش است:

اوّل:

نمازهاي يوميّه،

دوّم:

نماز آيات،

سوّم:

نماز ميّت،

چهارم:

نماز طواف واجب خانه كعبه (مانند نماز طواف در عمره تمتّع و عمره مفرده و نماز طواف در حج تمتّع و نماز طواف نساء ).

پنجم:

نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است،

ششم:

نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود (1).

نمازهاي واجب يوميّه

نمازهاي واجب يوميّه پنج است:

ظهر و عصر؛ هر كدام چهار ركعت. مغرب، سه ركعت. عشا، چهار ركعت صبح، دو ركعت.

مسأله 732

در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرائطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 733

اگر چوب يا چيزي مانند آن را، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اوّل ظهر شرعي (2) به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت سايه آن به طرف مشرق بر مي گردد و هرچه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود. بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است؛ ولي

1 لازم به تذكر است كه نمازهايي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود، خود نماز واجب نيست بلكه وفاي به عقد اجاره و نذر و قسم و وفاي به عهد واجب است.

2 ظهر شرعي در بعضي از مواقع سال. چند دقيقه پيش از ساعت دوازده (به ساعت ظهر كوك) و گاهي چند دقيقه بعد از ساعت دوازده است (البته همه شهرستانها اين طور نمي باشد ).

[129]

در بعضي شهرها مثل مكّه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلّي از بين مي رود بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 734

چوب يا چيز ديگري را كه براي معيّن كردن ظهر به زمين فرو مي برند شاخص گويند.

مسأله 735

نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد و وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و مابين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است و اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز ظهر يا عصر را به جاي ديگري بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 736

اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند يعني نيّت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عصر بخواند و احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز عصر دوباره نماز ظهر و عصر را بخواند.

مسأله 737

نماز جمعه دو ركعت است و در روز جمعه جانشين نماز ظهر مي شود و در زمان حضور پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام و نائب خاص او واجب عيني است امّا در زمان غيبت كبري واجب تخييريست يعني ميان نماز جمعه و نماز ظهر مخيّر است ولي در زماني كه حكومت عدل اسلامي باشد و نماز جمعه اقامه شود بهتر آن است كه نماز جمعه خوانده شود.

مسأله 738

احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از موقعي كه عرفاً اوّل ظهر مي گويند تأخير نيندازند و اگر از اوائل ظهر تأخير افتاد به جاي نماز جمعه نماز ظهر بخوانند.

مسأله 739

همانطور كه در مسأله (730) بيان شد براي هر يك از نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا يك وقت مخصوص وجود دارد، كه اگر مكلّف عمداً نماز

[130]

عصر را در وقت مخصوص ظهر يا نماز عشا را عمداً در وقت مخصوص مغرب بخواند نمازش باطل است.

امّا اگر بخواهد نماز ديگري مانند قضاء نماز صبح يا غير آن را در وقت مخصوص ظهر يا مغرب بخواند نمازش صحيح است.

وقت نماز مغرب و عشاء
مسأله 740

مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر انسان بگذرد.

مسأله 741

نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اوّل مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد بنا بر اين اگر كسي مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عشا موقعيست كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را عمداً نخوانده باشد بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند.

و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشاست كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 742

وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد براي اشخاص فرق مي كند مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اوّل ظهر بگذرد وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست بايد به اندازه خواندن چهار ركعت از اوّل ظهر بگذرد.

مسأله 743

اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده است چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند.

و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز عشا را تمام كند بعد نماز مغرب را

[131]

بخواند، امّا اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد نمازش باطل است.

مسأله 744

آخر وقت نماز عشا نصف شب است و احتياط واجب آن است كه براي نماز مغرب و عشا و مانند اينها شب را از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كرد و براي نماز شب و مانند آن مي توان تا اوّل آفتاب حساب كرد (1).

مسأله 745

اگر به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيّت ادا و قضا كند به جا آورد.

وقت نماز صبح
مسأله 746

نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اوّل گويند وقتي كه آن سفيده در طرف مشرق و افق پهن و گسترده مي شود آن را فجر دوّم گويند كه اوّل وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز
مسأله 747

هنگامي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، مشروط بر آنكه خبر و شهادت آنها حسّي باشد مثل اينكه شهادت بدهند كه سايه شاخص بعد از كم شدن شروع به زياد شدن نموده است.

اذان شخص وقت شناس و مورد اطمينان نيز كافي است.

مسأله 748

نابينا و كسي كه در زندان گرفتار است و مانند اينها بنا بر احتياط واجب بايد تا به داخل شدن وقت يقين نكنند مشغول نماز نشوند. ولي اگر انسان به واسطه وجود مانع در آسمان (مانند ابر و غبار و مانند اينها) كه براي همه مانع از يقين كردن است نتواند در اوّل وقت نماز به داخل شدن وقت يقين كند چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود.

1 بنا بر اين تقريباً يازده ساعت و يك ربع بعد از ظهر شرعي آخر وقت نماز مغرب و عشا است.

[132]

مسأله 749

اگر انسان يقين كند كه وقت نماز شده يا دو مرد عادل از روي حس به داخل شدن وقت خبر دهند و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده است نماز او باطل است و همچنين اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده نمازش باطل است و بايد اعاده كند؛ ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شد، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده نماز او صحيح است.

مسأله 750

اگر انسان بر اثر غفلت و فراموشي توجّه نداشته باشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است احتياط واجب آن است كه دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 751

اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است؛ ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است.

مسأله 752

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه انجام بعض از مستحبّات نماز باعث شود مقداري از واجبات در خارج وقت خوانده شود بايد آن مستحبّات را ترك كند مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت، مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود نبايد قنوت را بخواند و اگر بخواند معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 753

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 754

كسي كه مسافر نيست اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند، ولي اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، ولي اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را بخواند و بنا بر احتياط واجب نيت اداء و قضا ننمايد.

[133]

مسأله 755

كسي كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد بايد نماز ظهر و عصر را بخواند، ولي اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند ولي اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را بدون نيّت اداء و قضا به جا آورد و چنانچه بعد از خواندن عشا معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است بايد فوراً نماز مغرب را به نيّت ادا به جا آورد.

مسأله 756

مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اوّل وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آنكه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 757

هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اوّل وقت نماز بخواند ناچار است با تيمّم نماز بخواند چنانچه بداند يا احتمال دهد كه عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر مثلاً لباسش نجس باشد يا عذر ديگري داشته باشد و احتمال بدهد كه عذر او از بين مي رود بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد؛ بلكه اگر براي مستحبّات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد مي تواند با لباس نجس مثلاً نماز را با آن مستحبّات به جا آورد.

مسأله 758

كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويّات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد بنا بر احتياط واجب بايد براي ياد گرفتن آنها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد. ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، ولي اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد مي تواند به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند؛ ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده دوباره بخواند.

مسأله 759

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند در صورتي كه ممكن است بايد اوّل قرض خود را بدهد بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلاً

[134]

ببيند مسجد نجس است كه بايد اوّل مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند و چنانچه اوّل نماز بخواند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 760

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 761

اگر به نيّت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است نمي تواند نيّت را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 762

اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيّت را به نماز ظهر برگرداند و داخل در ركن شود و بعد يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده بنا بر احتياط واجب بايد نيّت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن نماز، دوباره نماز عصر را بخواند. ولي اگر پيش از داخل شدن در ركن يادش بيايد بايد نيّت را به نماز عصر برگرداند و آنچه به نيّت ظهر خوانده دوباره به نيّت عصر بخواند و نمازش صحيح است گرچه احتياط مستحب آن است كه نماز عصر را اعاده كند.

مسأله 763

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده است يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد به نيّت نماز عصر نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد.

مسأله 764

اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود، بايد به نيّت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 765

اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند. ولي اگر اين شك در وقت مخصوص به نماز عشا باشد خواندن نماز مغرب لازم نيست.

مسأله 766

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيّت را به

[135]

آن نماز برگرداند. مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است نمي تواند نيّت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 767

برگرداندن نيّت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 768

اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيّت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيّت به نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است در صورتي مي تواند نيّت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركعت سوّم نشده است.

نمازهاي مستحب
مسأله 769

نمازهاي مستحبّي زياد است و آنها را نافله گويند. در بين نمازهاي مستحبّي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعت هستند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط مستحب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

مسأله 770

از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب و دو ركعت آن به نيّت نماز شفع و يك ركعت آن به نيّت نماز وتر خوانده شود. دستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا گفته شده است.

مسأله 771

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 772

نافله ظهر و عصر در سفر ساقط است و نبايد خواند ولي نافله عشا را به نيّت اينكه شايد مطلوب باشد مي تواند به جا آورد.

[136]

وقت نافله هاي يوميّه
مسأله 773

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر است تا موقعي كه سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه دو هفتم شاخص شود، مثلاً اگر ارتفاع شاخص هفتاد سانتيمتر باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به بيست سانتيمتر برسد آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 774

نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به چهار هفتم شاخص برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند بنا بر احتياط واجب بايد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط واجب نيّت اداء و قضا نكند.

مسأله 775

وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 776

وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 777

نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از گذشتن از نصف شب به مقدار خواندن يازده ركعت نماز شب است ولي احتياط آن است كه قبل از فجر اوّل نخوانند مگر آنكه بعد از نافله شب بلافاصله بخوانند كه در اين صورت مانعي ندارد.

مسأله 778

وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 779

مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند يا ترس آن دارد كه در وقت بيدار نمي شود مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد.

نماز غفيله
مسأله 780

يكي از نمازهاي مستحبّي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و

[137]

عشا خوانده مي شود و وقت آن بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود و آن دو ركعت است، در ركعت اوّل بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ ذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤمِنينَ».

و در ركعت دوّم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعلَمُها اِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقة اِلا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّة فِي ظُلُماتِ الاَرْضِ وَ لا رَطْب وَ لا يابس اِلا فِي كتاب مُبين».

و در قنوت آن بگويند:

«اَللّهُمَّ اِنّي اَسأَلُكَ بِمَفاتِحِ الغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصَلِي عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا» و به جاي كلمه كَذَا وَ كَذَا حاجتهاي خود را بگويند، بعد بگويند:

«اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَأساَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمَّا قَضَيْتَها لي».

احكام قبله
مسأله 781

خانه كعبه كه در مكّه معظّمه مي باشد قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 782

كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند بايد طوري بايستد كه بگويند رو به قبله ايستاده و لازم نيست زانوهاي او و نوك پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 783

كسي كه بايد نشسته نماز بخواند اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن، كف پاها را به زمين مي گذارد بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد و لازم نيست ساق پاي او رو به قبله باشد.

مسأله 784

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند بايد در حال نماز به

[138]

پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاي او رو به قبله باشد.

مسأله 785

نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و در سجده سهو هم احتياط مستحب آن است كه رو به قبله باشد.

مسأله 786

نماز مستحبّي را مي شود در حال راه رفتن و سواري «در ماشين قطار هواپيما و كشتي» خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبّي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 787

كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند كه قبله كدام طرف است و مي تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسّي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و محل اطمينان است عمل كند و اگر اينها ممكن نشد بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتّي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

مسأله 788

كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند نمي تواند به گمان خود عمل نمايد مثلاً اگر مهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر «مثلاً قبله نما» گمان قويتري پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 789

قبله نماهاي معمولي در صورتي كه سالم باشد از وسائل خوب براي شناخت قبله است و گمان حاصل از آن كمتر از راه هاي ديگر نيست، بلكه غالباً دقيق تر است.

مسأله 790

اگر جهت قبله را نمي داند، مي تواند با مراجعه به محراب مساجد و قبرهاي مسلمانان جهت قبله را پيدا كند امّا اگر با اجتهاد و كوشش خود يا با استفاده از وسائل جديد نظير قبله نما به جهت ديگري اطمينان و علم پيدا كند.

بنا بر احتياط واجب نمي تواند محراب مساجد و قبرها را ملاك قبله قرار دهد؛ لكن اگر گمان و ظن غالب پيدا كند كه مسلمانان اين منطقه در ساختن محراب مساجد و قبرها مسامحه كرده و دقّت كافي نكرده اند، بايد به آن طرف يا اطرافي نماز بخواند كه

[139]

اطمينان يا ظن قوي به قبله دارد.

مسأله 791

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد يا با اينكه كوشش كرده گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد بايد به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده است.

مسأله 792

اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 793

كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را بخواند بهتر آن است كه نماز اوّل را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوّم را شروع كند.

مسأله 794

كسي كه يقين به سمت قبله ندارد اگر بخواهد غير از نماز، كاري كند كه بايد رو به قبله انجام گيرد مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

مسأله 795

اگر ظن به قبله پيدا كرد ولي در اثناء نماز ظن به جهت ديگري پيدا كرد بايد باقيمانده نماز را در جهت دوّم بخواند امّا اگر آن مقداري كه خوانده است به طرف راست يا چپ يا پشت به قبله بوده است در اين صورت بايد نماز را به طرف قبله تمام كند و بنا بر احتياط مستحب نماز را دوباره اعاده كند.

مسأله 796

اگر بدون اينكه تحقيق كند از روي غفلت يا سهل انگاري به نماز ايستاد، چنانچه بعد از نماز بفهمد جهت قبله درست بوده و در خواندن نماز هم قصد قربت داشته باشد نمازش صحيح است امّا اگر بعد از نماز بفهمد كه جهت قبله درست نبوده نمازش باطل است و بايد اعاده كند.

مسأله 797

اگر گوسفند يا شتري را عمداً بر خلاف جهت قبله سر ببرد يا نحر كند خوردن گوشت آن گوسفند و شتر حرام است امّا اگر جهت قبله را نمي داند يا جهت قبله را فراموش كرده و يا جاهل و متعذّر باشد چنانچه بر خلاف جهت قبله سر بريده باشد خوردن گوشت آن حلال است.

[140]

پوشانيدن بدن در نماز
مسأله 798

مرد بايد در حال نماز، (اگر چه كسي او را نمي بيند) عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانوها را بپوشاند.

مسأله 799

زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتّي سر و موي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست. امّا براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 800

موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را به جا مي آورد بلكه بنا بر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 801

براي زنان در حال نماز، پوشانيدن موهاي مصنوعي و زينت هاي پنهاني (مانند دستبند و گردن بند) و زينت صورت (مانند سرمه چشم) لازم نيست، امّا واجب است از نامحرم بپوشاند.

مسأله 802

اگر انسان عمداً، در نماز عورتش را نپوشاند نمازش باطل است بلكه اگر از روي ندانستن مسأله هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 803

اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست بايد آن را بپوشاند و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند. ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده نمازش صحيح است.

مسأله 804

اگر در حال ايستاده، لباسش عورت او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند. چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود به وسيله اي آن را بپوشاند نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 805

انسان مي تواند در نماز خود را با علف و برگ بپوشاند ولي احتياط مستحب آن است، موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

مسأله 806

اگر غير از گل چيزي ندارد كه در نماز خود را بپوشاند گل ساتر

[141]

نيست و مي تواند برهنه نماز بخواند. ولي احتياط مستحب جمع است يعني يك بار برهنه نماز بخواند و يك بار با گل عورتين را بپوشاند و نماز بخواند.

مسأله 807

اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

مسأله 808

كسي كه مي خواهد نماز بخواند اگر براي پوشانيدن خود حتّي برگ درخت و علف نداشته باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و در هر صورت، ركوع و سجود را با اشاره انجام دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر مي آورد.

لباس نمازگزار
[شرايط لباس نمازگزار ]
مسأله 809

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اوّل:

آنكه پاك باشد.

دوّم:

آنكه بنا بر احتياط واجب مباح باشد.

سوّم:

آن كه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم:

آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم:

آنكه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد.

تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اوّل:
مسأله 810

لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل است.

مسأله 811

كسي كه نمي داند نماز با بدن و لباس نجس باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند نمازش باطل مي باشد.

[142]

مسأله 812

اگر به واسطه ندانستن مسأله، نداند يك چيز نجس است مثلاً نداند عرق شتر نجاست خوار يا عرق مشرك نجس است و با آن نماز بخواند نمازش باطل مي باشد.

مسأله 813

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 814

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 815

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با لباس نجس بخواند متوجه شود كه بدن يا لباس نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را ادامه دهد. ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا بخواهد لباس را عوض كند يا بيرون آورد نماز به هم مي خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 816

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با لباس نجس بخواند بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند.

امّا اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را

هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند؛ ولي چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند نماز به هم مي خورد يا به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

[143]

مسأله 817

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با بدن نجس بخواند بفهمد كه بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 818

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نبوده است، بنا بر احتياط واجب اگر وقت نماز باقيست بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته بايد نمازش را قضا كند.

مسأله 819

اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده بنا بر احتياط واجب اگر وقت نماز باقيست بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته بايد نمازش را قضا كند.

مسأله 820

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 821

هرگاه يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است مثلاً يقين كند خون زخم و دُمل است چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل مي باشد نمازش صحيح است.

مسأله 822

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد نماز او صحيح است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد وضو بگيرد و نماز بخواند وضو و نمازش باطل مي باشد.

مسأله 823

كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و آب به اندازه آب كشيدن يكي از آنها داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، در صورتي كه نجاست هر دو مساوي باشد، مثلاً هر دو بول يا خون باشد يا نجاست بدن شديدتر يا بيشتر باشد مثلاً

[144]

نجاست بدن بول باشد كه بايد دو مرتبه آن را با آب قليل آب بكشد، احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد و اگر نجاست لباس بيشتر يا شديدتر باشد مختار است هر كدام از بدن يا لباس را بخواهد مي تواند آب بكشد.

مسأله 824

كسي كه غير از لباس نجس لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است يا احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا كند بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد ولي همين شخص اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نمي تواند لباس را بيرون آورد در همان لباس نماز بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 825

كسي كه دو لباس دارد اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آنها را آب بكشد و نداند كداميك از آنهاست.

چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند و اگر وقت تنگ است بنا بر احتياط واجب نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و بنا بر احتياط واجب آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوّم:
مسأله 826

لباس نمازگزار بنا بر احتياط واجب بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است بايد آن نماز را با لباس غير غصبي اعاده كند.

مسأله 827

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است و بايد آن نماز را با لباس غير غصبي اعاده كند.

مسأله 828

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است، ولي اگر خودش لباس را غصب كرده و به خاطر سهل انگاري و بي مبالاتي فراموش كند كه غصب كرده است بنا بر احتياط لازم نمازش باطل است و بايد آن نماز را با لباس غير غصبي اعاده كند.

مسأله 829

اشياء غصبي كوچك باشد يا بزرگ (مانند تسبيح، دستمال و …)

[145]

اگر همراه نمازگزار باشد موجب بطلان نماز نمي شود.

مسأله 830

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند يا مثلاً براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 831

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد چنانچه چيز ديگري كه عورت او را بپوشاند در تن دارد و مي تواند فوراً بدون اينكه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد لباس غصبي را بيرون آورد بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است ادامه داده تمام كند و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده يا نمي تواند فوراً لباس غصبي را بيرون آورد يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نمازش را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

مسأله 832

اگر با عين پولي كه خمس يا زكوة آن را نداده لباس بخرد حكم لباس غصبي را دارد و نماز خواندن در آن لباس باطل است، ولي اگر به ذمّه بخرد و در موقع معامله قصدش اين باشد كه از پولي كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد چنانچه پول ديگري كه لازم نيست خمس آن را بدهد داشته باشد در اين صورت اگر به ذمّه بخرد و از پول غير مخمّس بپردازد نماز صحيح است در غير اين صورت باطل است.

شرط سوّم:
مسأله 833

لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند) نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار، خون جهنده ندارد لباس تهيّه كند احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 834

اگر چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، نمازش باطل است، گرچه لباس او هم نباشد.

مسأله 835

اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد يا با لباسي كه از آنها تهيّه كرده اند نماز بخواند نمازش صحيح است.

[146]

مسأله 836

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيّه شده لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

شرط چهارم:
مسأله 837

لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد نماز او باطل است.

مسأله 838

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد نماز صحيح است.

مسأله 839

اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 840

اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيّه شده باشد چه در خارجه، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 841

اگر انسان احتمال بدهد تكمه صدفي و مانند آن از حيوان است نماز خواندن با آن مانعي ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد نماز خواندن با آن مانع ندارد.

مسأله 842

با پوست خز نماز خواندن اشكال ندارد ولي بنا بر احتياط واجب با پوست سنجاب نماز نخواند.

مسأله 843

اگر با لباسي كه نمي داند از حيوان حرام گوشت است يا نه، نماز بخواند نمازش صحيح است، ولي اگر فراموش كرده باشد بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره بخواند.

مسأله 844

نماز خواندن با چرمهاي مصنوعي كه به وسيله مواد پلاستيكي و مانند آن مي سازند اشكال ندارد بنا بر اين هرگاه انسان شك كند كه چيزي چرم مصنوعيست يا چرم واقعي يا از حيوان حرام گوشت است يا حيوان مرده نماز با آن اشكال ندارد.

[147]

مسأله 845

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيّه شده لباس ديگري ندارد چنانچه ناچار باشد لباس بپوشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

شرط پنجم و ششم:
مسأله 846

پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 847

زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خود داري كند، ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 848

اگر مردي نداند كه انگشتري يا لباسش از طلاست و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

امّا اگر فراموش كند كه انگشتري يا لباسش از طلاست و با آن نماز بخواند بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است.

مسأله 849

زينت كردن به طلا يا پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام است چه آشكار باشد يا پنهان و نماز با آن باطل است.

بنا بر اين اگر زير پيراهن مرد طلاباف باشد يا زنجير طلا در گردن آويخته باشد گرچه پيدا نباشد حرام و نماز را باطل مي كند.

مسأله 850

لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و همچنين بنا بر احتياط واجب چيزهايي مانند عرقچين و مانند آن كه به تنهايي ساتر عورتين نيستند اگر ابريشم خالص باشند نماز با آن باطل است و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

مسأله 851

اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 852

اگر انگشتر يا زنجير طلا و مانند آن در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

[148]

مسأله 853

پوشيدن لباسي كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

مسأله 854

دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 855

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكالي ندارد.

مسأله 856

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف و لباسي كه از مردار تهيّه شده در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

مسأله 857

هرگاه لباس مرد نمازگزار مخلوط از ابريشم و غير آن باشد نماز خواندن در آن صحيح است مشروط بر آنكه غير ابريشم از جنسي باشد كه نماز در آن صحيح است، امّا اگر غير ابريشم به قدري كم باشد كه به حساب نيايد، نماز خواندن با آن لباس براي مرد جايز نيست.

مسأله 858

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه ناچار نباشد لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 859

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد تهيّه نمايد. ولي اگر تهيّه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 860

كسي كه لباس ندارد اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقّت نداشته باشد بايد قبول كند بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 861

بنا بر احتياط واجب بايد انسان از پوشيدن لباس شهرت كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن بر كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست، خود داري كند ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

[149]

مسأله 862

احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 863

كسي كه ساتر ندارد و احتمال مي دهد تا آخر وقت پيدا شود بنا بر احتياط واجب بايد نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد و با ساتر نماز بخواند.

مسأله 864

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد احتياط واجب آن است كه در نماز، خود را با آنها نپوشاند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
[احكام]
مسأله 865

در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است:

اوّل:

آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن اوست لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوّم:

آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه سطح يك دو ريالي مي شود ) به خون آلوده باشد.

سوّم:

آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد نماز او صحيح است.

اوّل:

آنكه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و دستكش نجس باشد.

دوّم:

آنكه لباس زني كه پرستار بچّه است نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 866

اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه به گونه ايست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم يا براي شخص او دشوار است تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون، نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 867

اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است و به اندازه درهم يا بيشتر باشد در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

[150]

مسأله 868

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به رطوبت زخم نجس شود جايز نيست با آن نماز بخواند، ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مي شود با رطوبت آن نجس شود نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 869

اگر از توي دهان و بيني و مانند اينها خوني به بدن يا لباس برسد، براي نماز بايد آب بكشد و نمي تواند با آن نماز بخواند ولي با خون بواسير مي شود نماز خواند اگر چه دانه هايش در داخل باشد.

مسأله 870

كسي كه بدنش زخم است اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 871

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود تا وقتي همه خوب نشده اند نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد. ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 872

اگر سر سوزني خون حيض در بدن يا لباس نمازگزار باشد نماز او باطل است و بنا بر احتياط واجب نبايد خون نفاس و استحاضه در بدن يا لباس نمازگزار باشد و بهتر است از خون حيوان حرام گوشت بپرهيزد. ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد (كه تقريباً به اندازه سطح يك دو ريالي مي شود ) نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 873

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد يك خون حساب مي شود ولي اگر پشت آن جدا خوني شود بايد هر كدام را جدا حساب نمود پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 874

اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خون روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 875

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را

[151]

آلوده كند نماز با آن باطل است بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند نماز خواندن با آن اشكال دارد ولي اگر رطوبت مخلوط به خون شود و مستهلك شده از بين برود نماز صحيح است.

مسأله 876

اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 877

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 878

اگر لباسهاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين، جوراب و دستكش كه نمي شود با آنها عورت را پوشاند نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتر يا عينك نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 879

احتياط واجب آن است كه چيز نجسي كه با آن مي شود عورت را پوشاند همراه نمازگزار نباشد، ولي كسي كه اين مسأله را نمي دانسته و مدّتي اين گونه نماز خوانده لازم نيست آن نمازها را قضا كند امّا همراه بودن چيز نجسي كه نمي شود عورت را با آن پوشاند مانند دستمال كوچك و كليد و چاقو و پول نجس مانعي ندارد.

مسأله 880

زني كه پرستار بچّه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگري بِخَرد يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچّه نجس شود مي تواند با آن لباس نماز بخواند ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را شبانه روز يك مرتبه براي اوّلين نمازي كه لباسش پيش از آن نجس شده آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شده همه آنها را آب بكشد كافي است.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 881

گذاشتن عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا خصوصاً براي كسي كه امام جماعت باشد، پوشيدن لباس سفيد و پوشيدن پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق براي نمازگزار مستحب است.

[152]

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه ست
مسأله 882

پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و پوشيدن لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند، پوشيدن لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد براي نمازگزار مكروه مي باشد.

مكان نمازگزار
[شرايط] مكان نمازگزار
اشاره

مكان نمازگزار چند شرط دارد:

شرط اوّل:
اشاره

مباح باشد.

مسأله 883

كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد نمازش باطل است ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

مسأله 884

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري ست بدون اجازه صاحب منفعت، باطل است، مثلاً در خانه اجاره اي اگر مالك خانه يا شخص ديگري بخواهد نماز بخواند بدون اجازه مستأجر نماز باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقّي دارد نماز بخواند باطل است.

مثلاً اگر وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكنند نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 885

كسي كه در مسجد نشسته اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نمازش را در محل ديگري بخواند.

مسأله 886

اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد نماز او صحيح است مگر آنكه خودش غصب كرده باشد.

[153]

مسأله 887

اگر بداند جايي غصبي است، ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند نماز او باطل مي باشد.

مسأله 888

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه وسيله نقليه يا حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد سواره نماز مستحبي بخواند.

مسأله 889

تصرّف در زمين غصبي كه فعلاً مالك مشخّصي ندارد جايز نيست و نماز خواندن در آن باطل است و براي تعيين تكليف آن بايد به مجتهد جامع الشّرائط رجوع شود. همچنين اگر مصالح ساختماني از قبيل آهن، آجر و مانند آن را غصب كرده با آن خانه يا مغازه بسازد و مالك آن مصالح را نشناسد تصرّف در آن خانه و مغازه اگر عرفاً تصرّف در مال غصبي محسوب شود جايز نيست و نماز در آن باطل است و بايد به مجتهد جامع الشرائط رجوع شود.

مسأله 890

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 891

اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرّف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است و همچنين است اگر به ذمّه بخرد و در موقع خريدن قصدش اين باشد كه از مالي كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد.

مسأله 892

اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضيست نماز صحيح است.

مسأله 893

تصرّف در ملك ميّتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است مگر آنكه بنا داشته باشند كه آن بدهكاريها را بدهند.

مسأله 894

تصرّف در ملك ميّتي كه به مردم بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است و اين در صورتيست كه بدهكاري به اندازه همه مال باشد.

ولي تصرّفات جزيي مانند تجهيز ميّت (يعني خرج كفن و دفن) به طور متعارف از طرف ورثه مانع ندارد، ولي اگر بدهكاري او كمتر از مالش باشد و بدانند چون بدهكاري او كم است طلبكار يا طلبكاران راضي هستند و ورثه هم تصميم داشته باشند كه بدون مسامحه بدهي او را بدهند، تصرّف در آن ملك و نماز خواندن در آن اشكال ندارد ليكن در اين

[154]

صورت بنا بر احتياط واجب بايد از ولي ميّت هم اجازه بگيرند.

مسأله 895

اگر ميّت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرّف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است ولي تصرّفات جزيي كه براي كفن و دفن معمول است اشكال ندارد.

مسأله 896

نماز خواندن در اماكن عمومي مانند هتل ها، مسافرخانه ها و حمام ها كه براي ورود مسافران و مشتريان آماده است اشكال ندارد ولي نماز خواندن براي ديگران كه مسافر و مشتري آن اماكن نيستند اگر قرينه اي كه دلالت بر رضايت صاحب آن بكند وجود داشته باشد مانع ندارد، امّا نماز خواندن در اماكن خصوصي بدون اجازه مالك آن جايز نيست، ولي اگر اجازه تصرّفات ديگري دهد كه معلوم شود براي نماز خواندن نيز راضيست مي تواند در آنجا نماز بخواند. مثل اينكه كسي را براي صرف غذا و استراحت دعوت كند كه مسلماً براي نماز رضايت دارد.

مسأله 897

در زمين هاي بسيار وسيعي كه دور از شهرها و روستاها قرار دارد و معمولاً چراگاه حيوانات است و زراعتي فعلاً در آن نيست اگر چه صاحبانش راضي نباشند نماز خواندن و نشستن و خوابيدن در آن اشكال ندارد و در زمينهاي زراعتي هم كه نزديك شهرها و روستاها واقع شده اند و ديوار ندارند اگر چه در مالكين آنها صغير و ديوانه باشد نماز خواندن و عبور كردن و تصرّفات جزيي ديگر كه مضرّ به محصول زمين نباشد اشكال ندارد، ولي اگر يكي از صاحبانش ناراضي باشد تصرّف در آن حرام و نماز باطل است.

شرط دوّم:
اشاره

استقرار است.

مسأله 898

مكان نمازگزار بايد آرام و بدون حركت باشد، لذا نماز در وسائل نقليه اي كه در حال حركت باعث تكان خوردن و عدم آرامش انسان مي شود باطل است؛ مگر در زمان ناچاري مثلاً تنگي وقت كه در اين صورت نيز بايد تا جايي كه مي تواند شرايط نماز را رعايت كند و هنگام حركت و تكان خوردن چيزي نخواند و هرگاه وسيله نقليه تغيير مسير داد خود را به سمت قبله بچرخاند.

مسأله 899

نماز خواندن در وسائل نقليه اي كه موجب حركت و تكان

[155]

خوردن انسان نمي شود و انسان در آن وسائل آرامش دارد؛ مثل كشتي، هواپيما، قطار با رعايت شرايط نماز، مثل قبله، اشكال ندارد.

مسأله 900

نماز روي خرمن گندم و جو و تپّه اي از رمل و مانند اينها كه نمي شود استقرار پيدا كرد باطل است، امّا اگر حركت كم باشد كه بتوان واجبات نماز را انجام داد و شرايط ديگر را رعايت كرد مانع ندارد.

مسأله 901

در جايي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيّت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، اگر به اميد تمام كردن شروع كند اشكال ندارد و اگر به مانعي برنخورد نمازش صحيح است و در جايي كه ماندن در آن حرام است (مثلاً جايي كه خطر خراب شدن سقف يا ريزش كوه يا تصادف و …) نبايد نماز بخواند ولي اگر خواند نمازش صحيح است ليكن مرتكب حرام شده است و همچنين روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است مانند فرش يا روزنامه اي كه اسم خدا و آيات قرآن بر آن نوشته شده نبايد نماز بخواند ولي اگر خواند نمازش صحيح است امّا مرتكب حرام شده است.

مسأله 902

بودن مرد با زن نامحرم در جاي خلوت كه ديگري نمي تواند به آنجا وارد شود خلاف احتياط است و احتياطاً در آنجا نماز نخوانند ولي اگر يكي از آنها مشغول نماز باشد و ديگري وارد شود نماز او اشكال ندارد.

مسأله 903

نماز خواندن در محلّي كه مجلس گناه است مثلاً در آنجا شراب مي نوشند، قمار مي كنند، غيبت مي كنند يا تار و مانند آن مي زنند، خلاف احتياط است.

مسأله 904

احتياط واجب آن است كه در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب را نخوانند ولي در حال ناچاري مانع ندارد.

مسأله 905

خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه كعبه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

شرط سوّم:
اشاره

در جايي نماز بخواند كه بتواند واجبات نماز را انجام دهد.

مسأله 906

در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست

[156]

بايستد يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد نبايد نماز بخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند بايد قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

مسأله 907

انسان بايد رعايت ادب را بكند و جلوتر از قبر پيغمبر و امام عَلَيْهِ السَّلَام نماز نخواند و چنانچه نماز خواندن بي احترامي باشد حرام است و نماز هم باطل است، امّا مساوي قبر مطهّر معصوم نماز خواندن باطل نيست گرچه احترام معصوم و رعايت ادب پسنديده و خوب است.

مسأله 908

اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهّر معصوم حائل باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

شرط چهارم:
اشاره

موجب نجاست لباس و بدن نمازگزار نشود.

مسأله 909

مكان نمازگزار اگر نجس است نبايد به طوري تر باشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد مگر نجاستي باشد كه در نماز معفو است؛ ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

شرط پنجم:
اشاره

مرد بر زن مقدم باشد.

مسأله 910

در نماز، زن بايد عقب تر از مرد بايستد و بهتر است جاي سجده زن از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد، بنا بر اين اگر زن جلوتر يا مساوي مرد بايستد نماز باطل است و در اين حكم بين محرم و نامحرم يا زن و شوهر تفاوتي ندارند و همينطور بين نماز واجب و مستحب فرق ندارد.

مسأله 911

اگر زن در كنار مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند نماز هر دو باطل است امّا اگر يكي قبلاً وارد نماز شده باشد نماز او صحيح است ولي نماز دوّمي باطل است.

[157]

مسأله 912

اگر ميان مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند يا بين آنها ده ذراع كه تقريباً 5 متر است فاصله باشد نمازشان صحيح است.

مسأله 913

اگر زن در طبقه دوّم نماز بخواند گرچه جلوتر يا مساوي مرد باشد نمازش صحيح است حتّي اگر ارتفاع كمتر از 10 ذراع يعني كمتر از پنج متر باشد.

شرط ششم:
اشاره

مسطح بودن مكان نمازگزار.

مسأله 914

جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوهاي او نبايد بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر باشد و احتياط واجب آن است كه از سر انگشتان پا هم بيشتر از اين پست و بلندتر نباشد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 915

در شرع مقدّس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدّس و بعد مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و بعد از مسجد محلّه، مسجد بازار است.

مسأله 916

براي زنها بهتر آن است كه نماز را در خانه و اتاق اختصاصي خود بخوانند. ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند بهتر است در مسجد نماز بخوانند و اگر راهي براي ياد گرفتن احكام و مسائل اسلامي جز از طريق رفتن به مسجد وجود ندارد واجب است به مسجد بروند.

مسأله 917

نماز در حرم امامان «عَلَيْهم ُالسَّلَام» مستحب بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 918

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحّب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 919

مستحب است انسان با كسي كه از روي بي اعتنايي به مسجد

[158]

مسلمانها حاضر نمي شود رابطه دوستي برقرار نكند، با او غذا نخورد، در كارها با او مشورت نكند، همسايه او نشود، از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه ست
مسأله 920

نماز خواندن در موارد زير مكروه است:

حمّام، زمين نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جادّه و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و گودالي كه محل بول باشد، روبروي عكس و روبروي مجسمه چيزي كه روح دارد مگر آنكه روي آن پرده بكشند، در اتاقي كه جُنُب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر و در قبرستان.

مسأله 921

كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي اوست مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد كه ميان او و آنها حائل گردد حتّي اگر عصا، تسبيح يا ريسماني باشد.

احكام مسجد
مسأله 922

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند، مگر آنكه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

مسأله 923

اگر نتواند مسجد را تطهير كند يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند تطهير مسجد بر او واجب نيست ولي بنا بر احتياط واجب بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطّلاع دهد.

مسأله 924

اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست بايد آنجا را بكنند، يا اگر خرابي زياد لازم نمي آيد خراب نمايند و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست، ولي اگر آن

[159]

كس كه نجس كرده بكند يا خراب كند در صورت امكان بايد پر كند و تعمير نمايد.

مسأله 925

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند يا در طرح توسعه و تعريض كوچه و خيابانهاي شهر و روستا قسمتي از مسجد در كوچه و خيابان واقع شود به طوري كه ديگر امكان ساختن مسجد در آنجا نباشد، احكام مسجد را ندارد.

مسأله 926

جسد ميت را پيش از غسل دادن در مسجد گذاشتن اگر موجب سرايت نجاست به مسجد يا مستلزم بي احترامي به مسجد نباشد مانعي ندارد ولي بهتر آن است كه جنازه ميّت را در مسجد نگذارند امّا بعد از غسل بي اشكال است.

مسأله 927

نجس كردن حرم پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و حرم امامان عَلَيْهِ السَّلَام حرام است و اگر نجس شود چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند

مسأله 928

اگر حصير يا فرش مسجد نجس شود، بنا بر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن خراب مي شود و بريدن جاي نجس ضرر كمتري دارد، بايد آن را ببرند و اگر كسي كه نجس كرده آن را ببرد، بايد خسارتش را بپردازد.

مسأله 929

بردن عين نجاست مانند خون و بول در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است و همچنين بردن چيزي كه نجس شده (مانند لباس و كفش نجس) در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد حرام است.

مسأله 930

اگر براي مراسم عزاداري و روضه خواني و سوگواري يا جشنهاي مذهبي و مانند آن مسجد را چادر بزنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي و غذا در مسجد ببرند در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

مسأله 931

بنا بر احتياط واجب نبايد مسجد را به طلا زينت كنند و همچنين نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد در مسجد نقش كنند، ولي نقّاشي چيزهايي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 932

اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند يا داخل ملك يا جادّه كنند.

مسأله 933

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام و اگر مسجد

[160]

خراب شود، بايد آنها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 934

ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 935

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و فاخر و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد مستحب است اوّل پاي راست و موقع بيرون آمدن اوّل پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 936

وقتي انسان وارد مسجد مي شود مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 937

خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 938

راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است ولي اگر آوردن بچه ها مزاحمتي ايجاد نكند و باعث علاقه مندي آنان به نماز و مسجد شود مستحب است.

مسأله 939

كسي كه سير و پياز و مانند اينها خورده و بوي دهانش مردم را آزار مي دهد مكروه است به مسجد برود.

[161]

اذان و اقامه
مسأله 940

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي يوميّه اذان و اقامه بگويند ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان مستحب است سه مرتبه بگويند «الصّلوة» و در نمازهاي واجب ديگر سه مرتبه «الصّلوة» را به قصد رجاء بگويند.

مسأله 941

مستحب است در روز اولّي كه بچّه به دنيا مي آيد يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 942

اذان هيجده جمله است:

اَلله اكبرُ چهار مرتبه

اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلّا اللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حيَّ عَلَي الصَّلوةِ حَيَّ عَلَي الفَلاحِ حَيَّ عَلي خيرِ العملِ، الله اكبرُ لا اِلَه اِلّا الله هر يك دو مرتبه

و اقامه هفده جمله است يعني:

دو مرتبه الله اكبرُ از اوّل اذان و يك مرتبه لا اِلهَ اِلّا الله از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حَيَّ عَلَي خيرِ العَمَل بايد دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.

مسأله 943

اَشْهَدُ اَنَّ عَليَّاً وَليُّ اللهِ جزو اذان و اقامه نيست ولي خوب است بعد از اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ به قصد قربت گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

اللهُ اكبرُ: يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الا اللهُ: يعني شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا و بي همتاست خداي ديگري وجود ندارد.

اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ: يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پيغمبر و فرستاده خداست.

اَشْهَدُ اَنَّ عَليَّا اَميرالمؤمنين وَ وليُّ اللهِ: يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام اميرالمؤمنين و ولي خدا بر همه خلق است.

حَيَّ عَلَي الصَّلوةِ: يعني بشتاب براي نماز.

حَيَّ عَلَي الفلاح: يعني بشتاب براي رستگاري.

حَيَّ عَلَي خيرِ العَمل: يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

قَد قامتِ الصَّلوة: يعني به تحقيق نماز برپا شد.

لا اِلهَ الَّا الله: يعني نيست خدايي مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

[162]

مسأله 944

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 945

اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، يعني به طور آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است، اذان و اقامه را بگويد حرام و باطل است و اگر غنا نشود مكروه است.

مسأله 946

هر نمازي كه با نماز قبل همراه خوانده شود اذان آن ساقط مي شود چه همراه خواندن مستحب باشد يا نباشد، بنا بر اين در موارد زير اذان ساقط مي شود و بنا بر احتياط واجب بايد آن را ترك كرد:

1 اذان نماز عصر روز جمعه هنگامي كه با نماز جمعه يا ظهر همراه خوانده شود.

2 نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي الحجة است اگر همراه ظهر خوانده شود.

3 نماز عشاي شب عيد قربان براي كسي كه در مشعرالحرام است و آن را با مغرب همراه مي خواند، همراه خواندن و جمع كردن بين دو نماز در سه مورد مذكور مستحب است.

4 نماز عصر و عشاي زن مستحاضه كه بايد آن را بلافاصله بعد از نماز ظهر يا مغرب بخواند.

5 نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند.

در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي فاصله نشود يا فاصله كمي بين آنها باشد ولي ظاهراً با خواندن نافله فاصله حاصل مي شود. امّا اگر نمازها را جدا از هم هر يك را در وقت فضيلت خود به جا آورند اذان و اقامه هر دو مستحب است.

مسأله 947

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد گرچه اذان و اقامه را نشنيده باشد و يا موقع گفتن آن در جماعت حاضر نباشد.

مسأله 948

اگر براي خواندن نماز به مسجد برود و ببيند نماز جماعتي كه در مسجد تشكيل شده بود تمام شده تا وقتي كه صفها به هم نخورده و جمعيّت متفرّق نشده، در صورتي كه براي نماز جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد، نمي تواند براي

[163]

نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 949

در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند با پنج شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

1 براي نماز جماعت اوّل اذان و اقامه گفته باشند.

2 آن نماز جماعت باطل نباشد.

3 نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و بخواهد در بام مسجد نماز بخواند مستحب است اذان و اقامه بگويد.

4 نماز او و نماز جماعت هر دو اداء باشد.

5 وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد مثلاً هر دو نماز ظهر يا هر دو نماز عصر بخوانند يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 950

اگر در شرط دوّم از شرطهايي كه در مسأله پيش گفته شد شك كند يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است ولي اگر در چهار شرط ديگر شك كند بهتر است به قصد رجاء اذان و اقامه را بگويد.

مسأله 951

كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد ولي از «حَيَّ علي الصّلوة» تا «حَيَّ عَلَي خَيرِ العَمل» را به اميد ثواب بگويد.

مسأله 952

كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 953

اگر مرد اذان زن را با قصد لذّت بشنود اذان از او ساقط نمي شود بلكه اگر قصد لذّت هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب اذان از او ساقط نمي شود، ولي اگر زن اذان مرد را بشنود اذان از او ساقط مي شود.

مسأله 954

در نماز جماعتي كه مردان و زنان شركت دارند اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد.

مسأله 955

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

[164]

مسأله 956

اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً «حَيَّ علي الفلاح» را پيش از «حَيَّ عَلي الصَّلاة» بگويد بايد برگردد و از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 957

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد.

مسأله 958

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود پس اگر به عربي غلط بگويد يا به جاي يك حرف حرف ديگري بگويد يا مثلاً ترجمه آنها را به فارسي يا زبان ديگر بگويد صحيح نيست.

مسأله 959

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 960

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 961

اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه گفتن آن لازم نيست.

مسأله 962

مستحب است انسان در موقع گفتن اذان رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 963

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسأله 964

مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند يا سجده كند يا ذكر بگويد يا دعا بخواند يا قدري ساكت باشد يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن بين

[165]

اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

مسأله 965

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معيّن مي كنند عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد و در صورتي كه از بلندگوها استفاده شود مانعي ندارد گوينده اذان در محل پايين قرار گيرد.

مسأله 966

شنيدن اذان از راديو و ضبط صوت و مانند آن براي نماز كافي نيست بلكه خود نمازگزاران بايد اذان بگويند.

مسأله 967

احتياط واجب آن است كه اذان را هميشه به قصد نماز بگويند و گفتن اذان براي اعلام دخول وقت بدون قصد نماز بعد از آن، مشكل است.

مسأله 968

اگر اذان و اقامه را به قصد نماز فرادي بگويد، بعد جماعتي از او تقاضا كنند تا امام جماعت آنان شود يا بخواهد به عنوان مأموم نمازش را به جماعت بخواند آن اذان و اقامه كافي نيست و مستحب است دوباره بگويند.

واجبات نماز
اشاره
اشاره

واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است:

اول؛ نيت؛

دوّم، قيام يعني ايستادن،

سوّم؛ تكبيرة الاحرام يعني گفتن الله اكبر در اول نماز.

چهارم؛ ركوع،

پنجم؛ سجود،

ششم؛ قرائت،

هفتم؛ ذكر،

هشتم؛ تشهد،

نهم؛ سلام،

دهم؛ ترتيب،

يازدهم؛ موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

مسأله 969

بعضي از واجبات نماز ركن است يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد يا در نماز اضافه كند عمداً باشد يا اشتباهاً نماز باطل مي شود و بعضي از آنها ركن نيست يعني اگر عمداً كم يا زياد شود نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد شود نماز را باطل نمي كند و اركان نماز پنج چيز است:

اوّل نيت، دوّم تكبيرة الاحرام، سوّم قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع يعني ايستادن پيش از ركوع، چهارم ركوع، پنجم دو سجده.

[166]

نيّت
مسأله 970

انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي الله.

مسأله 971

اگر در نماز ظهر يا عصر نيّت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند كه نماز ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضايا نماز ظهر را بخواند بايد نمازي را كه مي خواند در نيّت معيّن كند.

مسأله 972

انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 973

انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد يا خدا و مردم يعني هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 974

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد نماز باطل است؛ چه آن قسمت ريايي واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب مانند قنوت بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت يا به طرز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام
مسأله 975

گفتن «الله اكبر» در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف الله و حروف اكبر و دو كلمه «الله» و «اكبر» را پشت سرهم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 976

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

[167]

مسأله 977

اگر انسان بخواهد «الله اكبر» را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلاً به بِسْمِ اللَّه الرحمن الرّحيم بچسباند بايد (ر) اكبر را ضمه بدهد.

مسأله 978

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و چنانچه سهواً حركت كند بنا بر احتياط واجب بايد اول عملي كه نماز را باطل مي كند انجام دهد و بعد از آن دوباره تكبير بگويد.

مسأله 979

تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش و يا سرو صداي زياد نمي شنود بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 980

كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «الله اكبر» را درست بگويد بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 981

مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام بگويد:

يا مُحْسِنُ قَدْ اَتَاكَ الْمُسِيَيءُ وَ قَد اَمَرْتَ الْمُحْسِنَ اَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسِييء أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ اَنا المُسِيءُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَجاوَزَ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنِّي

يعني:

اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد تو نيكوكاري و من گنهكار به حق محمد و آل محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سر زده بگذر.

مسأله 982

مستحب است موقع گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد و عكس آن مشكل بلكه جايز نيست.

مسأله 983

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه چنانچه مشغول خواندن چيزي از قرائت شده به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.

مسأله 984

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند ولي مستحب است نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

[168]

قيام نماز
مسأله 985

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند نمازش صحيح است.

مسأله 986

واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 987

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده نماز او باطل است.

مسأله 988

موقعي كه ايستاده است بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 989

اگر موقعي كه ايستاده از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود و يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد ولي در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 990

واجب است در موقع ايستادن هر دو پا روي زمين باشد ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 991

كسي كه مي تواند درست بايستد اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد نمازش باطل است.

مسأله 992

موقعي كه انسان در نماز مي خواهد كمي جلو يا عقب رود يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد بايد چيزي نگويد ولي «بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ أَقْعُدْ» را بايد در حال برخاستن بگويد و در موقع گفتن ذكرهاي واجب هم بدن بايد بي حركت باشد بلكه احتياط واجب آن است كه در موقع گفتن ذكرهاي مستحبي هم بدنش آرام باشد.

مسأله 993

اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد مثلاً موقع رفتن به ركوع يا

[169]

رفتن به سجده تكبير بگويد چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد بايد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد بلكه بخواهد ذكري گفته باشد نمازش صحيح است.

مسأله 994

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 995

اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 996

اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند مگر اينكه به قصد قربة مطلقه باشد.

مسأله 997

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند يا مجبور است به چيزي تكيه دهد يا بدنش را كج كند يا خم شود و يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 998

تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 999

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 1000

كسي كه خوابيده نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند مگر به قصد قربت مطلقه.

[170]

مسأله 1001

كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 1002

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند مي تواند اول وقت نماز را نشسته بخواند.

مسأله 1003

مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت
مسأله 1004

در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند.

مسأله 1005

اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند نبايد سوره را بخواند و اگر در كاري عجله داشته باشد مي تواند سوره را نخواند.

مسأله 1006

اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد بايد سوره را رها كنند و بعد از خواندن حمد سوره را از اول بخواند.

مسأله 1007

اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد نمازش صحيح است

مسأله 1008

اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها و يا حمد تنها را نخوانده بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 1009

اگر در نماز، يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در

[171]

مسأله «1114» گفته مي شود عمداً بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1010

اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بايد در بين نماز بنا بر احتياط با اشاره، سجده آن را به جا آورد و به همان سوره كه خوانده اكتفا نمايد.

مسأله 1011

اگر در نماز آيه سجده را بشنود و به اشاره سجده كند نمازش صحيح است.

مسأله 1012

در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد ولي در بعضي از نمازهاي مستحبّي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 1013

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره جمعه و در ركعت دوّم بعد از حمد سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 1014

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد يا سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ شود نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند، ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين يكي از اين دو سوره را بخواند تا به نصف نرسيده مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 1015

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد يا سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ بخواند اگر چه به نصف نرسيده باشد بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 1016

اگر در نماز، غير سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد و قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ سوره ديگري بخواند تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگري بخواند.

مسأله 1017

اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري مثلاً به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام كند مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگري بخواند اگر چه از نصف گذشته باشد يا سوره اي را كه مي خواند قُلْ هُوَ اللَّهُ

[172]

احد يا قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ باشد.

مسأله 1018

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1019

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1020

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بنا بر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 1021

اگر در جايي كه بايد نماز را بلند خواند عمداً آهسته بخواند يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند نمازش باطل است ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1022

اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1023

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 1024

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1025

احتياط واجب آن است كه براي ياد دادن واجبات نماز مزد نگيرد ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1026

اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد مثلاً به جاي (ض) (ظ) بگويد يا جايي كه بايد بدون زير و زِبَر خوانده شود زير و زبر بدهد يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

مسأله 1027

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

[173]

مسأله 1028

اگر زير و زِبَر كلمه اي را نداند بايد ياد بگيرد ولي اگر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير و زبر آن لازم نيست و نيز اگر نداند مثلاً كلمه اي به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند مثل آنكه در اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند نمازش باطل است مگر آنكه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.

مسأله 1029

اگر در كلمه اي واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه ضمه داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه (ء ) باشد مثل كلمه سوء بهتر است آن واو را مد بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جاء بهتر است الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي (ي) باشد و حرف قبل از (ي) در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد مثل جيء بهتر آن است (ي) را با مد بخواند و اگر بعد از اين واو و الف و (ي) به جاي همزه (ء ) حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر و ضمه ندارد باز هم بهتر آن است كه اين سه حرف را با مد بخواند مثلاً در و لا الضّالّين كه بعد از الف

حرف لام ساكن است بهتر آن است كه الف آن را با مد بخواند.

مسأله 1030

اقوي اينست كه لازم نيست در نماز وقف به حركت و وصل به سكون را مراعات نمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد مثلاً بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدين و معني وصل به سكون اينست كه زير يا زير يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آنكه بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً مالك يوم الدين را بگويد.

مسأله 1031

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني سه مرتبه بگويد سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرَ و احتياط واجب آن است كه سه مرتبه تسبيحات اربعه را بگويد و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

[174]

مسأله 1032

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1033

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوّم و چهارم نماز، حمد و تسبيحات را آهسته بخواند.

مسأله 1034

اگر در ركعت سوّم و چهارم، حمد بخواند بنا بر احتياط واجب بايد بِسْمِ اللَّه آن را هم آهسته بگويد خصوصاً براي مأموم و كسي كه نمازش را فرادا مي خواند.

مسأله 1035

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست يا صحيح بخواند بايد در ركعت سوّم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1036

كسي كه در دو ركعت اوّل نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد چنانچه پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند و بنا بر احتياط مستحب بعد از نماز سجده سهو براي تسبيحات زيادي انجام بدهد و اگر در ركوع بفهمد نمازش صحيح است.

مسأله 1037

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند چه پيش از ركوع بفهمد و چه بعد از آن نمازش صحيح است.

مسأله 1038

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند اما تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد در چنين صورتي اقوي آن است آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1039

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول حمد خواندن شود اقوي آن است كه آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1040

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند مثلاً بگويد:

اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتوُبُ اِلَيْه يا بگويد:

«اللّهُمَّ اغْفِرْ لي» و اگر به گمان آنكه حمد يا تسبيحات را گفته مشغول گفتن استغفار شود و شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد و همچنين است اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست شك كند كه

[175]

حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1041

اگر در ركوع ركعت سوّم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1042

هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده چنانچه آن چيز ركن باشد مثل آنكه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر ركن نباشد مثلاً موقع گفتن اَللهُ الصَّمَدْ شك كند كه قُل هُوَ اللهُ احد را درست گفته يا نه باز هم مي تواند به شك خود اعتنا نكند ولي اگر احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد اشكال ندارد و اگر چند مرتبه هم شك كند مي تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1043

مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد بگويد اَعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر اگر امام جماعت است «بِسْمِ اللَّه» را بلند بگويد و در حال فرادي آهسته بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد.

اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند بعد از آنكه حمد خودش تمام شد بگويد:

اَلْحَمْدُ للهِ ربِّ الْعالَمينَ و بعد از خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» يك يا دو يا

سه مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبّي» يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبُّنا» بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1044

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره «انا انزلناه» و در ركعت دوّم سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را بخواند.

مسأله 1045

مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» را نخواند.

مسأله 1046

خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را به يك نفس، مكروه است.

چنانكه خواندن حمد هم با يك نفس، مكروه است.

مسأله 1047

سوره اي را كه در ركعت اوّل خوانده، مكروه است كه در ركعت دوم بخواند ولي اگر سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

[176]

ركوع
مسأله 1048

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1049

اگر به اندازه ركوع خم شود ولي دستها را به زانو نگذارد خلاف احتياط است پس احتياط آن است كه دستها را به روي زانو بگذارد.

مسأله 1050

هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد مثلاً به چپ يا راست خم شود اگر چه دسته اي او به زانو برسد صحيح نيست.

مسأله 1051

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد پس اگر به قصد كار ديگري مثلاً براي كشتن جانور خم شود نمي تواند آن را ركوع حساب كند بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1052

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1053

كسي كه نشسته ركوع مي كند بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

مسأله 1054

انسان هر ذكري در ركوع بگويد كافيست ولي احتياط واجب آن است كه از سه مرتبه «سبحان الله» يا يك مرتبه «سبحان ربي العظيم وبحمده» كمتر نباشد.

مسأله 1055

ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود

و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1056

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويند بنا بر احتياط واجب بايد بدن آرام باشد.

مسأله 1057

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد بي اختيار به قدري

[177]

حركت كند كه از حال آرام بودن بدن، خارج شود بنا بر احتياط مستحب بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1058

اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد نمازش باطل است.

مسأله 1059

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1060

اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آنكه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد بايد در آن حال ذكر را بگويد و اگر نتواند بنا بر احتياط در حال برخاستن ذكر را بگويد.

مسأله 1061

اگر به واسطه مرض و مانند آن نتواند در ركوع آرام بگيرد، نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب يعني «سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» يا سه مرتبه «سُبْحانَ اللهِ» را بگويد.

مسأله 1062

هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مي تواند خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1063

كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1064

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط واجب آن

[178]

است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.

مسأله 1065

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به قصد ركوع به اندازه ركوع خم شد نمازش باطل است و نيز اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شود و بدنش آرام گرفت به قصد ركوع به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است و بهتر آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1066

بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1067

اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد نمازش باطل است.

مسأله 1068

اگر بعد از آنكه پيشاني به زمين برسد يادش بيايد كه ركوع نكرده بنا بر احتياط واجب بايد بايستد و ركوع را به جا آورد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1069

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حمده.

مسأله 1070

مستحب است در ركوع، زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
[برخي احكام]
مسأله 1071

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد.

مسأله 1072

دو سجده روي هم يك ركن است كه اگر كسي در نماز واجب

[179]

عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1073

اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1074

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است.

اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

مسأله 1075

در سجده هر ذكري بگويد كافيست به شرط آنكه مقدار ذكر از سه مرتبه «سُبْحانَ الله» يا يك مرتبه «سُبْحانَ ربي الاَعلي وَ بِحَمْدِهْ» كمتر نباشد

و مستحب است «سُبْحانَ ربي الاَعلي وَ بِحَمْدِهْ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1076

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1077

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد نماز باطل است.

مسأله 1078

اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

مسأله 1079

اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن، ذكر را گفته يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته نمازش صحيح است.

مسأله 1080

اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد نماز باطل مي شود ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1081

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

[180]

مسأله 1082

بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1083

جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوها و از جاي انگشتانش پست تر و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1084

در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد.

مسأله 1085

اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است مي تواند سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت يا كمتر است بگذارد و مي تواند سر را بر روي آنچه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است بكشد و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن بروي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1086

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد پس اگر مُهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مُهر نرسد سجده باطل است، ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1087

در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1088

در سجده بنا بر احتياط واجب بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر را، يا روي پا را به زمين بگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مسأله نمازهاي خود را اين طور خوانده بنا بر احتياط مستحب بايد دوباره بخواند.

مسأله 1089

كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بايد بقيه انگشتان را

[181]

بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد بايد هر مقدار از پا باقي مانده، به زمين بگذارد.

مسأله 1090

اگر به طور غير معمول سجده كند مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند و اگر پاها را دراز كند اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1091

مُهر يا چيزي ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد.

ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مُهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1092

اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دُمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1093

اگر دُمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بنا بر احتياط واجب بايد به هر جاي از صورت ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست بايد با جلو سر سجده نمايد.

مسأله 1094

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و پيشاني را طوري بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است ولي اگر مُهر را بالا بياورد و به پيشاني بچسباند سجده صحيح نيست. اما كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول بايد به زمين بگذارد.

مسأله 1095

كسي كه هيچ نمي تواند خم شود بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط آن است كه اگر مي تواند مهر را بلند كند و بر پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشمها هم نمي تواند اشاره كند بايد در قلب نيّت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1096

كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيّت سجده كند و چنانچه مي تواند براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند با چشمها اشاره نمايد (يعني آن را به قصد سجده مي بندد و به نيّت سر برداشتن باز مي كند) و اگر اين را هم نمي تواند در قلب نيّت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي

[182]

سجده اشاره نمايد.

مسأله 1097

اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد نبايد بگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد.

مسأله 1098

جايي كه انسان بايد تقيّه كند مي تواند بر فرش و مانند آن سجده كند و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود ولي اگر در آن مكان حصير يا سنگ يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است وجود دارد و بتواند طوري بر آن سجده كند كه خلاف تقيه نباشد بايد بر آن سجده نمايد.

مسأله 1099

اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند باطل است ولي روي تشك پر يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده كند اشكال ندارد.

مسأله 1100

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقّت ندارد، بايد سجده و تشهّد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقّت دارد مي تواند در حالي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1101

بعد از سجده دوّم در جايي كه تشهّد واجب نيست مثل ركعت سوّم نماز ظهر و عصر و عشا بهتر است لحظه اي بنشيند سپس براي ركعت بعد برخيزد و اين عمل را جلسه استراحت مي گويند.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1102

بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و نيز سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند:

فلزّات، طلا و نقره، عقيق و فيروزه باطل است اما سجده كردن بر سنگهاي معدني مانند سنگ مرمر و سنگهاي سياه اشكال ندارد.

[183]

مسأله 1103

سجده كردن بر برگ درخت مو اگر تازه باشد جايز نيست ولي پس از خشك شدن مي توان بر آن سجده كرد.

مسأله 1104

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوانات است مثل علف و كاه، صحيح است.

مسأله 1105

سجده بر گلهايي كه خوراكي نيستند صحيح است ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد مانند گل بنفشه و گل گاوزبان، صحيح نيست.

مسأله 1106

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس، صحيح نيست ولي سجده بر توتون جايز است.

مسأله 1107

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن هم مي شود سجده كرد.

مسأله 1108

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است مثلاً از كاه يا چوب ساخته باشند مي شود بر آن سجده كرد و سجده بر كاغذي كه از پنبه تهيّه مي شود اشكال ندارد ولي بنا بر احتياط واجب بر كاغذي كه از حرير و ابريشم ساخته مي شود نمي شود سجده كرد.

مسأله 1109

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد و بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1110

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد يا تقيّه و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش اگر از كتان يا پنبه است سجده كند و اگر لباسش از چيز ديگر است بر همان لباس سجده كند و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد بنا بر احتياط به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 1111

سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد اگر بعد از آنكه مقداري فرو رفت آرام بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 1112

اگر در سجده اوّل مهر به پيشاني بچسبد و بدون اينكه مهر را بردارد دوباره به سجده رود اشكال ندارد و دو سجده حساب مي شود ولي بهتر است مهر را از پيشاني جدا كند.

مسأله 1113

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي

[184]

كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد و در جاي ديگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است وجود داشته باشد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ باشد يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است وجود نداشته باشد بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگري ست بر همان لباسش سجده كند و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست و اگر آن هم نمي شود بنا بر احتياط به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 1114

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن بروي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمل كند.

مسأله 1115

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است اشكال ندارد.

مسأله 1116

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان «عَلَيْهم ُالسَّلَام» پيشاني را به روي زمين مي گذارند اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد وگرنه حرام است.

مستحبّات و مكروهات سجده
مسأله 1117

در سجده چند چيز مستحب است:

1) كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملاً نشست براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2) موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اوّل دستها را و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.

3) علاوه بر پيشاني، بيني را به مُهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4) در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر انگشتان رو به قبله باشد.

[185]

5) در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد، يكي از دعاهاي مناسب در سجده اين است:

يا خَير المسئوُلينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطينَ اُرزُقْني وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ.

يعني:

اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6) بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد، (و اين را تَوَرُّك گويند).

7) بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8) بعد از سجده اوّل بدنش كه آرام گرفت اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اليه بگويد.

9) سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

10) براي رفتن

به سجده دوّم، در حال آرامي بدن «الله اكبر» بگويد.

11) در سجده ها صلوات بفرستد.

12) در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13) مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شكم را به زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند.

و مستحبّات ديگر سجده در كتابهاي مفصّل گفته شده است.

مسأله 1118

قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصّل گفته شده است.

سجده واجب قرآن
مسأله 1119

در چهار سوره از قرآن مجيد آيه سجده است «سوره هاي وَ النَّجم (53) اِقرَأْ (96) وَ الم تنزيل (32) و حم سجده (41)» و هر گاه انسان آيه سجده را بخواند يا گوش كند بايد فوراً به سجده رود و اگر فراموش كرد هر زمان يادش آيد سجده واجب است و اگر گوش ندهد بلكه آيه سجده به گوشش بخورد بنا بر احتياط

[186]

واجب بايد سجده كند.

مسأله 1120

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود بايد دو سجده انجام دهد.

مسأله 1121

در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1122

اگر آيه سجده را از صدا و سيما يا ضبط صوت يا رايانه بشنود لازم نيست سجده كند، بلي اگر به صورت مستقيم از صدا و سيما پخش شود، مثل اينكه از بلندگو بشنود بايد سجده كند.

مسأله 1123

بنا بر احتياط واجب در سجده واجب قرآن، نمي شود بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي سجده كرد ولي ساير شرايطي كه در سجده نماز لازم است در اين سجده واجب نيست.

مسأله 1124

در سجده واجب قرآن بايد طوري عمل كند كه بگويند سجده كرد يعني نيّت و صورت ظاهري سجده كفايت مي كند.

مسأله 1125

هرگاه در سجده قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ الا اللهُ حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ الا اللهُ اِيماناً وَ تَصديقاً، لا اِلهَ الا الله عبوديّةً وَ رِقّاً سَجَدتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُستَكبِراً بَلْ اَنَا عَبْدُ ذَلِيلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ.

مسأله 1126

سجده واجب قرآن، تكبيرة الاحرام، تشهّد و سلام ندارد ليكن احتياط واجب آن است كه پس از سر برداشتن از سجده، تكبير بگويد.

تشهّد

مسأله 1127

در ركعت دوّم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوّم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوّم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعني بگويد:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّهُمَ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد.

[187]

مسأله 1128

كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سرهم گفته شود.

مسأله 1129

اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهّد را قضا كند و براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1130

مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد:

اَلْحَمْدُ الله يا بگويد:

بِسْمِ الله وَ بِالله وَ الْحَمْدُ للهِ وَ خَيْرُ الأسماءِ للهِ و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:

وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ.

مسأله 1131

مستحب است زنها در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسبانند.

سلام نماز
مسأله 1132

بعد از تشهّد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهْ و بعد از آن بايد بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَكاتُهْ يا بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ الله الصَّالِحينَ ولي اگر اين سلام را بگويد احتياط واجب آن است كه بعد از آن اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَكاتُه را هم بگويد.

مسأله 1133

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1134

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است چنانچه پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد نمازش صحيح است و اگر پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن

[188]

نماز را باطل مي كند انجام داده باشد نمازش باطل است.

ترتيب
مسأله 1135

اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1136

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1137

اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد مثلاً پيش از آنكه دو سجده كند تشهّد بخواند بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند و بنا بر احتياط واجب براي هر زياده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1138

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود نمازش صحيح است و براي حمد فراموش شده بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1139

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بگذرد و نماز او صحيح است و براي هر واجب فراموش شده بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورده و بعد از آن چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند و براي زياده بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو انجام دهد.

مسأله 1140

اگر سجده اوّل را به خيال اينكه سجده دوّم است يا سجده دوّم را به خيال اينكه سجده اوّل است به جا آورد نماز صحيح است و سجده اوّل او سجده اوّل و سجده دوّم او سجده دوّم حساب مي شود.

مُوالات
مسأله 1141

انسان بايد نماز را با موالات بخواند يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهّد را پشت سرهم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري

[189]

كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل است گرچه به طور سهوي باشد.

مسأله 1142

اگر در نماز عمداً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود نمازش باطل نمي شود و اگر سهواً باشد چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است مگر در تكبيرة الاحرام كه اگر فاصله بين كلمات آن به قدري باشد كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شود نماز باطل است.

مسأله 1143

طول دادن ركوع و سجود و قنوت و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

[مستحبات نماز]
قنوت
مسأله 1144

در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوّم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد؛ در ركعت اوّل پيش از ركوع و در ركعت دوّم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوّم چهار قنوت دارد.

مسأله 1145

اگر بخواهد قنوت بخواند بنا بر احتياط واجب بايد دستها را مقابل صورت بلند كند

و مستحب است كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد و غير از شست، انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1146

در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك «سُبْحانَ اللهِ» باشد كافيست و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ الا اللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ لا اِلهَ الاَّ اللهُ العَلِيُّ العَظيمُ سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ اَلاَْرْضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ.

مسأله 1147

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1148

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از

[190]

آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

ترجمه نماز

ترجمه نماز

1 ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم يعني ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمين يعني ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده همه موجودات است.

الرَّحمن الرَّحيم يعني در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.

مالِكَ يَومِ الدّين يعني پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است.

ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعينْ يعني فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.

اِهْدِنا الصِّراطَ المُسْتَقيم يعني هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ يعني به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

غَيْرِ الْمَغْضوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضّالّين يعني نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

2 ترجمه سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم قُلْ هُوَ اللهُ اَحَد يعني بگو اي محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم كه خداوند، خداييست يگانه.

اَللهُ الصَّمَد يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

[191]

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يوُلَدْ فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفوُاً اَحَد يعني هيچ كس از مخلوقات، مثل او نيست.

3 ترجمه ذكر ركوع و

سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است

سُبْحانَ رَبّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

سُبْحانَ رَبّي الاعَلي وَ بِحَمْدِه يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

اَسْتَغْفِر اللهِ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْه يعني طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

بِحَولِ الله وَ قُوّتِه اَقوُمُ وَ اَقْعُد يعني به ياري خداوند متعال و قوه او بر مي خيزم و مي نشينم.

4 ترجمه قنوت

لا اِلهَ الا اللهُ الْحَليمُ الْكَريمْ يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.

لا اِلهَ الاَّ اللهُ العَلِيُّ العَظيمْ يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.

سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ اَلاَْرْضينَ السَّبْع يعني پاك و منزّه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيم يعني پروردگار هر چيزيست كه در آسمانها و زمينها و مابين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.

وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ يعني حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

[192]

5 ترجمه تسبيحات اربعة

سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَر يعني پاك و منزّه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي

بي همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند.

6 ترجمه تشهد و سلام

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ يعني ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.

وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ يعني شهادت مي دهم كه محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بنده خدا و فرستاده اوست.

اَللّهُمَ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد يعني خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد.

وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهْ يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ الله الصَّالِحين يعني سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَكاتُه يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز
مسأله 1149

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمّم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از

[193]

تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليهاست كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه اَلْحَمْدُ الله 33 مرتبه سبحان الله و مي شود

سبحان الله را پيش از اَلْحَمْدُ الله گفت ولي بهتر است بعد از اَلْحَمْدُ الله گفته شود.

مسأله 1150

مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه شُكْراً اللهِ يا شُكْراً يا عَفواً بگويد و نيز مستحب است، هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1151

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مانند محمّد و احمد يا لقب و كنيه آن جناب مثل مصطفي و ابوالقاسم را بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرست

مسأله 1152

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

[194]

مُبطِلات نماز
مسأله 1153

دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اوّل:
اشاره

آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است.

دوّم:
اشاره

آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او بيرون آيد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1154

كسي كه بي اختيار خوابش برده اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن بايد نمازش را دوباره بخواند، ولي اگر تمام شدن نماز را بداند و شك كند كه خواب در بين نماز بوده يا بعد نمازش صحيح است.

مسأله 1155

گر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده نمازش صحيح است.

مسأله 1156

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوّم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كساني كه شيعه نيستند دستها را رويهم بگذارد.

مسأله 1157

هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد اگر چه مثل آنها نباشد بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را رويهم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم:

از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواند حمد، آمين بگويد. ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيّه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

[195]

پنجم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1158

اگر عمداً يا سهواً سر را به قدري برگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند نماز باطل است ولي اگر سر را كمي بگرداند عمداً باشد يا اشتباهاً نمازش باطل نمي شود.

ششم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اي را بگويد كه داراي معني باشد خواه يك حرف باشد يا بيشتر و قصد معني بكند نمازش باطل است و اگر سهواً بگويد، نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1159

اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل (ق) كه در زبان عرب به معناي اينست كه «نگهداري كن» چنانچه معني آن را بداند و قصد آن معني را نمايد نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1160

سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند.

مسأله 1161

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد مثلاً به قصد ذكر بگويد:

«الله اكبر» ولي در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد ولي چنانچه به قصد اينكه چيزي را به كسي بفهماند آن را بگويد اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد نماز باطل مي شود.

مسأله 1162

خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد ولي احتياط واجب اينست كه به عربي باشد.

مسأله 1163

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد نماز باطل مي شود.

مسأله 1164

در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند بايد طوري جواب دهد كه سلام مُقَدَّم باشد مثلاً بگويد:

«اَلسّلامُ عَلَيْكُم» يا

[196]

«سَلام عَلَيْكم» و نبايد «عَلَيْكُمُ السَّلامُ» بگويد.

مسأله 1165

انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1166

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود و اگر سلام كننده كر باشد بايد با بلند كردن صدا يا به اشاره طوري جواب او را بدهد كه بشنود يا متوجّه جواب سلام شود.

مسأله 1167

نمازگزار بايد جواب سلام را به قصد جواب بگويد نه به قصد دعا.

مسأله 1168

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچّه مميّز يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند نمازگزار مي تواند جواب او را بدهد و بهتر است به قصد دعا جواب بگويد.

مسأله 1169

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1170

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب نشود جواب او واجب نيست و اگر سلام حساب شود جواب او واجب است و بهتر است به قصد دعا جواب بدهد.

مسأله 1171

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند واجب نيست و احتياط واجب آن است كه در جواب سلام مرد و زن غير مسلمان بگويد:

«عليك».

مسأله 1172

اگر كسي به عدّه اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1173

اگر كسي به عدّه اي سلام كند و فردي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عدّه واجب است.

مسأله 1174

اگر به عدّه اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد. امّا اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد بايد جواب او را بدهد.

[197]

مسأله 1175

سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1176

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1177

در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلاً اگر كسي گفت:

«سَلامٌ عليكم» در جواب بگويد:

سَلامٌ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ الله.

هفتم:
اشاره

از مبطلات نماز خنده با صدا و ترجيع است و بنا بر احتياط واجب خنده با صدا اگر چه ترجيع نداشته باشد و عمدي باشد و چنانچه سهواً هم با صدا بخندد به طوري كه صورت نماز از بين برود نماز باطل است ولي لبخند نماز را باطل نمي كند.

مسأله 1178

اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شد چنانچه به حدّي باشد كه از صورت نمازگزار خارج شود نمازش باطل است.

هشتم:

از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا بي صدا هم گريه نكند، ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم:
اشاره

از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن، رقصيدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي فرقي ندارد. ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

مسأله 1179

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه از صورت نمازگزار خارج شود نمازش باطل مي شود.

مسأله 1180

اگر در بين نماز كاري انجام دهد يا مدّتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

دهم:
اشاره

از مبطلات نماز خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه صورت نماز به هم بخورد نمازش باطل مي شود حتّي اگر صورت نماز به هم نخورد بنا بر احتياط واجب نماز باطل مي شود.

مسأله 1181

احتياط واجب آن است كه در نماز از خوردن و آشاميدني كه موالات عرفي نماز را به هم مي زند اجتناب كند، هر چند صورت نماز از بين نرود.

مسأله 1182

اگر در بين نماز، ذرّاتي از غذا كه در دهان يا لاي دندانها باقيمانده

[198]

فرو ببرد نماز را باطل نمي كند؛ ولي اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و مقصودش آن باشد كه در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود نمازش اشكال پيدا مي كند.

يازدهم:

از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي يا شك در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم:
اشاره

از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1183

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه نمازش صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه ست
مسأله 1184

مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشمها را هم بگذارد يا به طرف راست يا چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشتها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است در موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1185

موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خود داري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصّل فقهي گفته شده است.

مواردي كه مي توان نماز واجب را شكست
مسأله 1186

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ جان و مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

مسأله 1187

اگر حفظ جان خود يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند، ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميّت ندارد مكروه است.

[199]

مسأله 1188

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار، طلب خود را از او مطالبه كند چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1189

اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيّه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد بعد نماز را بخواند.

مسأله 1190

كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1191

اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

[200]

شكيّات نماز
اشاره

شكيّات نماز 23 قسم است:

هشت قسم آن شكهاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي مبطِل
مسأله 1192

شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اوّل:

شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب دو ركعتي و بعضي نمازهاي احتياط، نماز را باطل نمي كند.

دوّم:

شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوّم:

آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم:

آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوّم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر ( براي تفصيل اين مسأله به صورت چهارم شكهاي صحيح مراجعه شود ).

پنجم:

شك بين دو و پنج ركعت يا دو و بيشتر از پنج ركعت.

ششم:

شك بين سه و شش ركعت يا سه و بيشتر از شش ركعت.

هفتم:

شك در ركعتهاي نماز به صورتي كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم:

شك بين چهار و شش ركعت يا چهار و بيشتر از شش ركعت چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد يا بعد از آن، ولي اگر بعد از سجده دوّم شك بين چهار و شش ركعت و چهار و بيشتر از شش براي او پيش آيد احتياط مستحب آن است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1193

اگر يكي از شكهاي باطل كننده براي انسان پيش آيد نمي تواند نماز را به هم بزند ولي اگر به قدري فكر كند كه شك پابرجا شود به هم زدن نماز مانعي

[201]

ندارد.

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
مسأله 1194

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اوّل:

شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است.

دوّم:

شك بعد از سلام.

سوّم:

شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم:

شك كثير الشّك يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم:

شك امام و مأموم.

ششم:

شك در نماز مستحبّي.

1 شك در چيزي كه محل آن گذشته ست
مسأله 1195

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه مثلاً شك كند كه حمد را خوانده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده باشد؛ بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1196

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش از آن را خوانده يا نه و يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1197

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1198

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199

اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1200

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اگر موقعي كه حمد يا

[202]

تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه بايد به جا آورد.

مسأله 1201

اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده بايد آن را به جا آورد مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1202

اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده نبايد به شك خود اعتنا كند مثلاً اگر مشغول تشهد است و شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است؛ مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1203

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 1204

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً موقعي كه مشغول خواندن سوره است شك كند كه حمد را خوانده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است بنا بر اين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است، ولي واجب است دو سجده سهو براي حمد كه نخوانده به جا آورد و اگر واجبي كه نخوانده تشهد يا سجده باشد قضاي آن را هم واجب است انجام دهد.

مسأله 1205

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه يا شك كند درست گفته يا نه چنانچه مشغول تعقيب نماز يا نماز ديگر شده يا مشغول انجام كاري شده كه

[203]

نمازگزار را از حال نماز بيرون مي برد بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد اما اگر در صحيح گفتن سلام شك كند در هر صورت بايد به شك خود اعتنا ننمايد چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نشده باشد.

2 شك بعد از سلام
مسأله 1206

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه؛ مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد مثلاً بعد از سلامِ نمازِ چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت نمازش باطل است.

3 شك بعد از وقت
مسأله 1207

اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نخوانده به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان هم كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1208

اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند نماز را درست خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1209

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است (ما فِي الذّمة ) بخواند.

مسأله 1210

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشاء بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي بايد قضاي نماز مغرب و عشاء را بخواند.

[204]

4 كَثيرُ الشّك «كسي كه زياد شك مي كند»
مسأله 1211

اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند يا در سه نماز پشت سر هم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از روي غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1212

كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند چنانچه به جا آوردن آن نماز را باطل نمي كند بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده؛ مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن، نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده؛ مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1213

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد؛ مثلاً كسي كه زياد شك مي كند كه سجده كرده يا نه اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد يعني اگر هنوز ايستاده، ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1214

كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1215

كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند اگر در غير آن جا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1216

اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه به نحو شبهه موضوعيه بايد به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1217

كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده چنانچه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است؛ مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1218

كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست

[205]

بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه و اعتنا نكند چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

5 شك امام و مأموم
مسأله 1219

اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند؛ مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 شك در نماز مستحبّي
مسأله 1220

اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند بايد بنا را بر كمتر بگذارد؛ مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.

مسأله 1221

بنا بر احتياط واجب كم شدن ركن، نماز نافله را باطل مي كند ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد؛ مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1222

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند خواه ركن باشد يا غير ركن چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1223

اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر

[206]

برود يا گمانش به دو ركعت يا كمتر برود بايد به همان گمان عمل كند مگر آنكه موجب بطلان باشد كه در اين صورت گمان حكم شك را دارد مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1224

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود يا يك سجده يا تشهد را فراموش كند لازم نيست بعد از نماز سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد

مسأله 1225

اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميه، وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت آن شك كند كه آن را به جا آورده يا نه ولي اگر بعد از گذشت وقت شك كند كه خوانده است يا نه به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح
مسأله 1226

در نُه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند بايد فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نه صورت از اين قرار است:

اوّل:

آنكه بعد از سر برداشتن از سجده دوّم شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.

دوّم:

شك بين دو و چهار ركعت بعد از سر برداشتن از سجده دوّم كه بايد بنا بگذارد كه چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوّم:

شك بين دو و سه و چهار ركعت بعد از سر برداشتن از سجده دوّم، كه بايد بنا بگذارد كه چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نماز احتياط

نشسته به جا آورد، ولي اگر بعد از سجده اوّل يا پيش از سر برداشتن از سجده دوّم يكي از اين سه شك برايش پيش آيد

[207]

مي تواند نماز را رها كند و دوباره بخواند.

چهارم:

شك بين چهار و پنج ركعت بعد از سر برداشتن از سجده دوّم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو سجده سهو به جا آورد ولي اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر برداشتن از سجده دوّم اين شك براي او پيش آيد بنا بر احتياط واجب بايد به دستوري كه گفته شد عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم:

شك بين سه و چهار ركعت، كه در هر جاي نماز باشد بايد بنا بر چهار ركعت بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نماز احتياط نشسته به جا آورد.

ششم:

شك بين چهار و پنج ركعت در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم:

شك بين سه و پنج ركعت در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم:

شك بين سه و چهار و پنج ركعت در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نماز احتياط نشسته به جا آورد.

نهم:

شك بين پنج و شش ركعت در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند

و نماز را سلام دهد و سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1227

اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است.

پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله نماز را از سر گيرد نماز دوّمش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شود نماز دوّمش صحيح است.

مسأله 1228

اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است.

پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته باشد نماز دوّمش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل

[208]

مي كند مشغول نماز شده نماز دومش صحيح است.

مسأله 1229

وقتي يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد چنانچه گفته شد بايد فوراً فكر كند پس اگر چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود براي او پيش نيايد شك او از بين نمي رود و چنانچه كمي بعد هم فكر كند اشكال ندارد؛ مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1230

اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد بعد دو طرف در نظر او مساوي شود بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1231

كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساويست بايد احتياط كند و در هر مورد، احتياط به طور مخصوصيست كه در كتابهاي مفصل فقهي گفته شده است.

مسأله 1232

اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ولي نداند كه اين بنا را روي گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا از باب اين بوده كه هر دو طرف در نظر او مساوي بوده بايد به احتياط واجب نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1233

اگر موقعي كه تشهد مي خواند يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت بايد به دستور آن شك عمل كند و بنا بر احتياط واجب نمازش را هم دوباره بخواند.

مسأله 1234

اگر پيش از آنكه مشغول تشهّد شود يا در ركعتهايي كه تشهد ندارد پيش از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد، نمازش باطل است.

مسأله 1235

اگر موقعي كه ايستاده بين 3 و 4 يا بين 3 و 4 و 5 ركعت شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده نمازش باطل است.

[209]

مسأله 1236

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوّم عمل نمايد.

مسأله 1237

اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار ركعت شك كرده يا بين سه و چهار ركعت، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1238

اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده ولي نداند كه از شكهاي باطل بوده يا از شكهاي صحيح و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور شكهايي كه صحيح بوده و احتمال مي داده عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1239

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر شكي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته به جا آورد و اگر شكي كند كه بايد براي آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسأله 1240

كسي كه ايستاده نماز مي خواند اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شده، نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1241

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط
مسأله 1242

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1243

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخواند و نيت آن را به زبان نياورد و احتياط واجب آن است كه بِسْمِ اللَّه آن را هم آهسته بگويد.

[210]

مسأله 1244

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي را كه خوانده درست بوده لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1245

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو به جا آورد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1246

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نمازش را سه ركعت خوانده نمازش صحيح است.

مسأله 1247

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين دو و چهار دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده بنا بر احتياط واجب اگر عملي منافي انجام نداده باشد بايد كسري نماز را به نماز متصل نمايد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1248

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد دو ركعت كسري نمازش را به جا آورد و اصل نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1249

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1250

اگر بين 3 و 4 شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند يادش بيايد كه سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1251

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوّم يادش بيايد كه نمازش را سه

[211]

ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر احتياط واجب نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1252

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند بايد آن را رها كند و كسري نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب نماز را هم دوباره بخواند مثلاً در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نمازش را بخواند و احتياطاً نماز را هم دوباره به جا آورد.

مسأله 1253

اگر شك كند نماز احتياط را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده احتياط آن است كه نماز احتياط را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1254

اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند نماز احتياط باطل مي شود و بعيد نيست كه در اين حال تنها به اعاده اصل نماز اكتفا كند.

مسأله 1255

موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته بايد به شك خود اعتنا نكند مثلاً اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1256

اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند بايد بنا را بر بيشتر بگذارد ولي چنانچه طرفِ بيشترِ شك، نماز را باطل مي كند بايد نماز را از سر بخواند و خواندن نماز احتياط لازم نيست.

مسأله 1257

اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود اقوي اينست كه سجده سهو ندارد.

مسأله 1258

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرائط

[212]

آن را به جا آورده يا نه به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1259

اگر در نماز احتياط تشهد يا يك سجده را فراموش كند احتياط مستحب آن است كه بعد از سلام آن را قضا نمايد.

مسأله 1260

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود بنا بر اقوي بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1261

حكم گمان در ركعتهاي نماز حكم يقين است مثلاً اگر در نماز چهار ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده نبايد نماز احتياط بخواند و همينطور در غير ركعتها گمان معتبر است هر چند بهتر است به احتياط عمل كند.

مسأله 1262

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر غير يوميه فرق ندارد مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت چون شك او در نماز دو ركعتيست نمازش باطل مي شود.

سجده سهو
مسأله 1263

براي سه چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:

اوّل:

آنكه در بين نماز سهواً حرف بزند.

دوّم:

آنكه يك سجده را فراموش كند.

سوّم:

آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت و در دو مورد ديگر هم احتياط واجب آن است كه سجده سهو به جا آورد:

اوّل:

در جايي كه نبايد نماز را سلام دهد مثلاً در ركعت اول سهواً سلام بدهد.

دوّم:

آنكه تشهد را فراموش كند.

مسأله 1264

اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1265

براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود سجده سهو واجب نيست ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد بايد سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1266

اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براي

[213]

دوباره خواندنِ آن، سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1267

اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود دو سجده سهو بعد از سلام نماز براي تمام آنها كافي است.

مسأله 1268

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر و يا كمتر از سه مرتبه بگويد احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1269

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد:

«السلام علينا و علي عباد الله الصالحين» يا بگويد:

«السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» بايد دو سجده سهو انجام دهد ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد يا بگويد:

«السّلام عليك أيّها النّبي و رحمة الله و بركاته» احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1270

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافيست ولي احتياط متعدد گفتن است يعني يك سجده سهو براي عموم آنها و براي هر كدام هم دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1271

اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد بايد برگردد و آن را به جا آورد و سجده سهو براي زيادي ها كه انجام شده واجب نيست.

مسأله 1272

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1273

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1274

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1275

كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا اگر دو سجده به جا آورد كافي است.

مسأله 1276

اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده بايد دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده بايد دوباره سجده سهو به جا آورد.

[214]

دستور سجده سهو
مسأله 1277

دستور سجده سهو اينست كه بعد از سلام نماز فوراً نيّت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِهِ يا بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» ولي بنا بر احتياط بهتر است بگويد:

«بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» و بعد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده
مسأله 1278

سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز، قضاي آن را به جا مي آورد بايد تمام شرائط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1279

اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنهاست كه انجام مي دهد.

مسأله 1280

اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند احتياط واجب آن است كه هر كدام را اول فراموش كرده اول قضا نمايد و اگر نداند اول كدام يك فراموش شده بايد احتياطاً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد و يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد ديگر به جا آورد تا يقين كند سجده و تشهد را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است.

مسأله 1281

اگر به خيال اينكه اول سجده را فراموش كرده اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اينكه اول تشهد را فراموش كرده اول قضاي آن را به جا آورد بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده بنا بر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.

مسأله 1282

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه چنانچه

[215]

عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود مثلاً پشت به قبله نمايد بايد قضاي سجده و تشهد را به جا آورد و احتياط واجب اعاده نماز است.

مسأله 1283

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده بايد قضاي سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد، خواه كاري كه نماز را باطل مي كند كرده باشد يا نكرده باشد و اگر تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده باشد بايد قضاي تشهد را به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1284

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود مثل آنكه سهواً حرف بزند بايد سجده يا تشهد را قضا كند.

مسأله 1285

اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اول به جا آورد اشكال ندارد.

مسأله 1286

اگر شك دارد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1287

اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1288

كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1289

اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه چنانچه وقت نماز نگذشته بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز هم گذشته بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرائط نماز
مسأله 1290

هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند اگر چه يك حرف آن باشد نماز باطل است.

مسأله 1291

اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزي از اجزاء نماز را كم يا زياد كند نماز باطل است چه آن جزء واجب، ركن باشد يا غير ركن.

مسأله 1292

اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده يا بدون وضو يا

[216]

غسل مشغول نماز شده بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1293

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند.

مسأله 1294

اگر پيش از گفتن: «السّلام علينا» و يا «السّلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1295

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1296

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند مثلاً پشت به قبله كرده نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1297

هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده نمازش باطل است، بلكه اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد كه دو سجده را كه فراموش كرده بايد به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد و احتياط واجب آن است كه نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1298

اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده بايد دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

[217]

نماز مسافر
[شرايط شكسته به جا آورد نماز ]
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته به جا آورد يعني دو ركعت بخواند:

شرط اوّل:
اشاره

آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد.

مسأله 1299

كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است اگر رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد بايد نماز را شكسته بخواند بنا بر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1300

اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند چه همان روز و شب بخواهد برگردد يا غير آن روز و شب.

مسأله 1301

اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد (البته مشقّت در نظر عرف نه مشقّت عقلي) بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقّت (به معنايي كه گفته شد) ندارد بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است نماز را شكسته بخواند

مسأله 1302

اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است ظاهر اينست كه با خبر عادل واحد سفر هشت فرسخ ثابت نمي شود و بايد نماز را تمام بخواند و احوط آن است كه هم شكسته و هم تمام (جمع) بخواند.

مسأله 1303

كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته بنا بر احتياط واجب قضا نمايد.

مسأله 1304

كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده اگر چه كمي از راه باقي باشد بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.

مسأله 1305

اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است چند مرتبه رفت و آمد كند اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود بايد نماز را تمام بخواند.

[218]

مسأله 1306

اگر محلي دو راه داشته باشد يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود بايد تمام بخواند.

مسأله 1307

اگر شهر ديوار دارد بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد و در شهرهاي بزرگ خارق العاده خصوصيت و حكم خاصي از براي آن نيست در صورتي كه خارج شدن از يك محلّه تا محله بعدي، در نظر عرف سفر به حساب نيايد.

شرط دوّم:
اشاره

آنكه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز آنجا بماند برگردد به شرط آنكه رفتن از چهار فرسخ كمتر نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1308

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است؛ مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا گمشده را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند ولي در برگشتن چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود با شرط آنكه رفتن چهار فرسخ كمتر نباشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1309

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخي برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.

مسأله 1310

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشود بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

[219]

مسأله 1311

كسي كه در سفر به اختيار ديگري ست مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1312

كسي كه در سفر به اختيار ديگري ست اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1313

كسي كه در سفر به اختيار ديگري ست اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه ظاهر اينست كه بايد تمام بخواند مگر اطمينان به عدم مفارقت داشته باشد و نيز اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد بايد نمازش را شكسته بخواند.

شرط سوّم:
اشاره

آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1314

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند يا بعد از ده روز برگردد يا در برگشتن و ماندن مردد باشد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1315

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1316

اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1317

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1318

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردّد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ برود و برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1319

اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را

[220]

برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود چنانچه باقي مانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولي بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود روي هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم:
اشاره

آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن بگذرد يا ده روز در محلي بماند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1320

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1321

كسي كه نمي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در محلّي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود باز هم بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر باقي مانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم:
اشاره

آنكه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خودِ سفر، حرام باشد مثل آنكه سفر براي او ضرر داشته باشد يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322

سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1323

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كارِ حرام هم سفر نمي كند اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1324

اگر مخصوصاً براي آنكه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام است.

پس كسي كه بدهكار است اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلب كار هم مطالبه كند چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از

[221]

دادن قرض مسافرت نمايد بنا بر احتياط واجب نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند ولي اگر مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1325

اگر سفر او سفرِ حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد نمازش شكسته است ولي اگر در زمين غصبي مسافرت كند بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1326

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند نمازش شكسته است.

مسأله 1327

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1328

اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود نمازش تمام است و چنانچه براي تهيّه معاش به شكار رود نمازش شكسته است و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند ولي بايد روزه نگيرد.

مسأله 1329

كسي كه براي معصيت سفر كرده موقعي كه از سفر بر مي گردد اگر توبه كرده بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده بايد نماز را تمام بخواند و اگر برگشتن از سفر در نظر عرف جزء رفتن به سفر، معصيت محسوب شود، احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1330

كسي كه سفر او سفر معصيت است اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد چنانچه باقي مانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد به شرط آنكه رفتن آن از چهار فرسخ كمتر نباشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331

كسي كه براي معصيت سفر نكرده اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود بايد نماز را تمام بخواند ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم:
اشاره

آنكه از صحرانشينهايي نباشد كه در بيابانها گردش مي كنند و هر جا كه آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به

[222]

جاي ديگر مي روند و صحرانشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1332

اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1333

اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم:
اشاره

آنكه شغل او مسافرت نباشد بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند در غير سفر اول بايد نماز را تمام بخوانند ولي در سفر اول اگر چه طول بكشد نمازشان شكسته است.

مسأله 1334

كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر مثلاً راننده ماشين و اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1335

حمله دار يعني كسي كه فقط در ماه هاي حج به مسافرت اشتغال مي ورزد، نماز را بايد شكسته بخواند.

مسأله 1336

كسي كه شغل او حمله داريست و حاجيها را از راه دور به مكّه مي برد چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد بايد در زماني كه اشتغال به سفر دارد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1338

راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1339

كسي كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد و چه بدون قصد بماند بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1340

كسي كه شغلش مسافرت است اگر در غير وطن خود ده روز

[223]

بماند در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اول قصد ده روز ماندن را نداشته باشد، به احتياط واجب جمع بخواند.

مسأله 1341

اشخاصي كه شغلشان در سفر است، مانند دانشجوياني كه جهت تحصيل به شهر ديگر مي روند و معمولاً جمعه ها به وطن خود بر مي گردند يا معلمان و كارمندان و كارگراني كه همه روزه از وطنشان براي كار و شغل به مسافت شرعي مي روند و شب بر مي گردند، بنا بر احتياط نمازشان شكسته است و روزه آنها صحيح نيست مگر اينكه در محل كار قصد ده روز كنند.

مسأله 1342

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1343

كسي كه شغلش مسافرت نيست اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1344

كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند اگر شغلش مسافرت نباشد بايد در اين مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم:
اشاره

آنكه به حد ترخّص برسد يعني از وطنش به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان را هم نشود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره و گنبد را نبيند يا ديوارها پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوار كاملاً تشخيص داده نشود كافيست و كسي كه از جايي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند به قصد هشت فرسخ خارج شود تا به حد ترخص نرسيده بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و حد ترخص در بلاد كبيره منطقه ايست كه منزل شخص در آن منطقه قرار دارد.

مسأله 1345

كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند يا ديوارها را نبيند ولي صداي اذان را بشنود چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1346

مسافري كه به وطنش بر مي گردد وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند ولي مسافري كه مي خواهد ده روز

[224]

در محلي بماند وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد تا به منزل برسد يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1347

هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود ديوارش از آنجا ديده نمي شد بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1348

اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر بفهمد اذان مي گويند لكن كلمات آن را تشخيص ندهد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1350

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه هاي آخر شهر را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند بشنود نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1351

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1352

اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1353

اگر بخواهد در محلي نماز بخواند كه شك دارد به حد ترخص يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه بايد شكسته بخواند و چون در بعضي موارد اشكال پيدا مي كند يا آنجا نماز نخواند يا هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1354

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1355

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده تا وقتي كه در

[225]

آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و برگردد وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1356

محلي كه انسان در آنجا به دنيا آمده باشد و وطن پدر و مادرش نيز باشد يا خودش آنجا را براي زندگي هميشگي اختيار كرده باشد وطن او است.

مسأله 1357

اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي را اگر چه طولاني باشد، بماند و بعد به جاي ديگر برود آنجا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1358

تا انسان قصد ماندن هميشگي در جايي كه غير وطن اصلي خودش است نداشته باشد وطن او حساب نمي شود مگر آنكه بدون قصد رفتن آنقدر بماند كه مردم محل بگويند اينجا وطن اوست.

مسأله 1359

كسي كه در دو محل زندگي مي كند؛ مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند هر دو وطن اوست اما اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد بنا بر احتياط واجب بايد نماز را در محل سومي و مازاد هم شكسته بخواند و هم تمام.

مسأله 1360

در غير وطن اصلي و وطن غير اصلي كه ذكر شد در جاهاي ديگر اگر قصد اقامه نكند نمازش شكسته است چه ملكي در آنجا داشته باشد يا نداشته باشد و چه در آنجا شش ماه مانده باشد يا نمانده باشد.

مسأله 1361

اگر به جايي برسد كه وطن اصلي او بوده و عملاً از آنجا صرف نظر كرده يا به جايي برسد كه وطن غير اصلي او بوده و ديگر قصد ماندن در آنجا را ندارد، نبايد نماز را تمام بخواند اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1362

مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سرهم در محلي بماند يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند در آن محل بايد نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1363

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز دهم بماند بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند در صورتي بايد

[226]

نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1365

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود چنانچه جايي كه مي خواهد برود از مقدار ترخّص شهر دورتر نباشد بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند و اگر از مقدار ترخص دورتر و كمتر از مسافت شرعي باشد چنانچه بخواهد 5 ساعت يا 6 ساعت ولو در همه ده روز برود و برگردد؛ بايد نماز را تمام بخواند، مشروط بر اينكه شب را در محلي كه قصد كرده بماند.

مسأله 1366

مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جايي بماند مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1367

كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند اگر چه احتمال دهد كه براي ماندن او مانعي پيش بيايد، در صورتي كه مردم به احتمال او اعتنايي نكنند بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1368

اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر، به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1369

اگر مسافر قصد كند كه ده روز در محلي بماند چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1370

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد روزه اش صحيح است و تا وقتي كه در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد روزه آن روزش صحيح است اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

[227]

مسأله 1371

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر از ماندن منصرف شود و شك كند كه پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1372

اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1373

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد چنانچه مشغول ركعت سوّم نشده بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و بقيه نمازهاي خود را هم شكسته بخواند و اگر مشغول ركعت سوّم شده نمازش باطل است و تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه داخل در ركوع ركعت سوّم شده باشد اگر چه احتياط واجب آن است كه نماز را تمام بخواند و دو ركعت شكسته هم بخواند.

مسأله 1374

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بيشتر از ده روز در آن جا بماند تا وقتي كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1375

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم به جا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1376

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد به محل اقامه خود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1377

مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند بايد در رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز كرده نمازهاي خود را تمام بخواند ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1378

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن

[228]

يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد بايد از وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن نمازهاي خود را تمام بخواند

مسأله 1379

اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود تا مدتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1380

اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيه راه مردد شود از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1381

مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر را در آنجا ماند بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز گذشت، از روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند اگر چه به مقدار يك نماز بماند.

مسأله 1382

مسافري كه سي روز مردد بوده در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يكجا بماند پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند بعد از تمام شدن سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه
مسأله 1383

مسافر مخيّر است در شهر مكّه و شهر مدينه و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند يا شكسته و در اين سه مكان فرقي بين بناء اصلي و اوّليّه و آنچه بعد اضافه شده نمي باشد و نيز مسافر مي تواند در حرم و رواق حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام بلكه در مسجد متصل به حرم نماز را تمام يا شكسته بخواند.

مسأله 1384

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمداً نمازش را تمام بخواند، نمازش

[229]

باطل است و نيز اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند بنا بر احتياط واجب بايد اگر وقت هم گذشته قضا نمايد.

مسأله 1385

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر بدون توجه و به طور عادت نمازش را تمام بخواند نمازش باطل است و نيز اگر حكم مسافر و سفر خود را فراموش كرده باشد در صورتي كه وقت داشته باشد نمازش را دوباره بخواند بلكه اگر وقت هم گذشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1386

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1387

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند چنانچه تمام بخواند در صورتي كه وقت باقيست بايد نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته قضاي نماز شكسته را بايد به جا آورد.

مسأله 1388

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند وقتي بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت هم گذشته قضاي آن را به صورت شكسته بخواند.

مسأله 1389

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند چنانچه در وقت يادش بيايد بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست ولي اگر به علت نسيانِ حكم بوده، به احتياط واجب قضاي آن را در خارجِ وقت به جا آورد.

مسأله 1390

كسي كه بايد نماز را تمام بخواند اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1391

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است چنانچه به ركوع ركعت سوّم نرفته باشد بايد نماز را دو ركعتي تمام بخواند و اگر به ركوع ركعت سوّم رفته نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1392

اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند مثلاً نداند كه

[230]

اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيّت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوّم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1393

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيّت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1394

مسافري كه نماز نخوانده اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1395

اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر و عصر يا عشاء قضا شود بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه بخواهد در وطن قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1396

مستحب است مسافر، بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند سي مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ اللهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَر».

نماز قضا
[احكام]
مسأله 1397

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد.

ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده است، قضا ندارد.

مسأله 1398

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1399

اگر بچه قبل از تمام شدن وقت ولو به مقدار يك ركعت بالغ شود،

[231]

نماز به نحو اداء بر او واجب است و چنانچه ترك نمايد، قضاء آن نماز بر او واجب است و همچنين اگر زن حائض يا نفساء قبل از تمام شدن وقت، عذر آنان برطرف شود.

مسأله 1400

بر شخصي كه نماز جمعه واجب است چنانچه آن را در وقتش انجام ندهد لازم است نماز ظهر را بخواند و چنانچه نماز ظهر را هم ترك كرد بايد قضاء نماز ظهر را به جا آورد.

مسأله 1401

قضاء نمازهاي واجب را در هر وقتي از شبانه روز مي توان انجام داد چه در سفر و چه در حضر، لكن در حضر چنانچه بخواهد نماز در سفر را قضا كند بايد به صورت قصر قضا كند و بر عكس چنانچه بخواهد در سفر نماز قضا شده در حضر را انجام دهد بايد به صورت تمام قضا كند.

مسأله 1402

چنانچه نماز در مكانهايي كه مانند مسجدالحرام مكلف مخير بين قصر و اتمام است خوانده نشود، احتياط واجب آن است كه چنانچه در غير آن امكنه قضاء كند به صورت قصر انجام دهد و چنانچه در همان امكنه بخواهد قضا كند مخير است بين قصر و اتمام.

مسأله 1403

كسي كه نماز قضا دارد بايد در خواندن آن سستي نكند لكن واجب نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1404

كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1405

احتياط واجب، رعايت ترتيب در قضاء نمازهاي يوميه است و در نمازهايي كه در اداء آنها ترتيب لازم است مانند نماز ظهر و عصر، لازم است در قضا ترتيب بين آنها رعايت شود.

مسأله 1406

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب قضا نمايد.

مسأله 1407

اگر كسي نداند كه نمازهايي كه از او قضا شده كدام يك جلوتر بوده لازم نيست به طوري بخواند كه ترتيب حاصل شود و مي تواند هر كدام را مقدم بدارد.

مسأله 1408

اگر براي ميتي مي خواهند نماز قضا بدهند و ورثه علم به ترتيب نمازهاي فوت شده داشته باشند لازم است ترتيب رعايت شود و بنا بر اين صحيح نيست براي ميت چند نفر را در يك وقت براي نماز اجير نمود و لازم است براي هر يك

[232]

از آنها وقتي را معين نمود و اگر ترتيب قضا شدن را نمي دانند اين شرط لازم نيست.

مسأله 1409

كسي كه چند نماز از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند مثلاً نمي داند چهار تا بوده يا پنج تا، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است، لكن احتياط واجب آن است چنانچه شماره آنها را قبلاً مي دانسته و بعد فراموش نموده مقدار زيادتر را بخواند.

مسأله 1410

كسي كه نمازِ قضاي روزي كه مي خواهد نماز اداء را بخواند بر او واجب باشد، احتياط واجب تقديم نماز قضاء بر نماز اداء همان روز است.

مسأله 1411

تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند به عنوان نائب نمازهاي او را قضا كند.

مسأله 1412

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1413

مستحب است بچّه مميّز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است
اشاره

اگر پدر نماز خود را به جهت عذري كه داشته است به جا نياورده باشد، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگش به جا آورد، يا براي او اجير بگيرد بلكه اگر از روي نافرماني هم ترك كرده باشد، بنا بر احتياط واجب همينطور عمل كند و اگر پدر روزه را به جهت مرض يا سفر نگرفته باشد در صورتي كه در زمان حيات مي توانسته قضا كند و نكرده بايد پسر بزرگتر قضا كند.

مسأله 1414

احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر نماز و روزه فوت شده مادر را قضا نمايد.

مسأله 1415

بر پسر بزرگتر قضاء نمازهاي مربوط به خود پدر و مادر واجب است اما قضاء نمازهايي كه بر آنها به نحو استيجار واجب شده يا اينكه از پدر يا مادر آنها بر ذمّه آنها بوده، واجب نيست.

مسأله 1416

بر پسرِ پسر (نوه) قضاي نماز ميّت در صورتي كه در حال مردن

[233]

ميّت، از همه بچه هاي او بزرگتر باشد واجب نيست و احتياط واجب آن است كه اگر ميّت فرزندي نداشته باشد، نمازهاي او را قضا كند.

مسأله 1417

لازم نيست كه پسر بزرگتر در حال مردن پدر يا مادر، بالغ باشد بلكه چنانچه طفل باشد بعد از بلوغ لازم است قضا كند و چنانچه قبل از بلوغ بميرد بر فرزند بعدي واجب نيست.

مسأله 1418

چنانچه يكي از اولاد از نظر سنّي بزرگتر و ديگري از جهت بلوغ بزرگتر باشد قضاء نماز بر اولّي واجب است.

مسأله 1419

لازم نيست پسر بزرگتر وارث ميّت باشد، بنا بر اين حتي اگر از ارث به يكي از اسباب منع مانند قتل يا كفر، ممنوع باشد، قضا واجب است.

مسأله 1420

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضا بر هيچ كدام واجب نيست، لكن احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه پدر يا مادر را بين خودشان تقسيم كنند يا به وسيله قرعه يكي را براي انجام آن معيّن نمايند.

مسأله 1421

اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير، نماز و روزه او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست و همچنين اگر كسي مجاناً از طرف ميّت، نماز و روزه او را قضا نمايد.

مسأله 1422

در بلند خواندن يا آهسته خواندن نماز، پسر بزرگتر بايد به وظيفه خويش عمل نمايد يعني قضاء نماز صبح و مغرب و عشاء را بايد بلند بخواند اگر چه از طرف مادر قضا نمايد.

مسأله 1423

چنانچه دو پسر با يكديگر دوقلو باشند، آن كسي كه زودتر متولد شده است بزرگتر است ولو اينكه نطفه ديگري زودتر منعقد شده باشد.

مسأله 1424

در صورتي كه شخص در وسط وقت بعد از گذشتن مقداري كه امكان خواندن نماز در آن بود بميرد، قضاء آن نماز بر پسر بزرگتر واجب است.

مسأله 1425

در صورتي كه ميت پسر نداشته باشد يا پسر بزرگتر قبل از خواندن نماز قضاي پدر بميرد بر ديگران واجب نيست نماز قضاي ميت را بخوانند و چنانچه وصيت به قضا كرده باشد بايد از ثلث مال او انجام داد.

[234]

نماز جماعت
[احكام]
مسأله 1426

مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميّه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1427

در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عدّه آنان كه از ده گذشت اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختان قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1428

حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1429

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز با جماعت از نمازِ اوّل وقت كه فرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

مسأله 1430

وقتي كه جماعت برپا مي شود مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده نماز دوّم او كافي است.

مسأله 1431

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند در صورتي كه جماعت دوّم و اشخاص آن غير از اوّل باشند و او امام باشد اشكال ندارد.

مسأله 1432

كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1433

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كنند كه نماز را به جماعت بخواند در صورتي كه ترك آن موجب اذيت و ناراحتي يا اسائه ادب به پدر يا مادر باشد واجب است نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 1434

نمازهاي مستحبّي را نمي شود به جماعت خواند مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند و همچنين نماز عيد فطر و قربان را نيز

[235]

مي توانند به جماعت بخوانند.

مسأله 1435

موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتداء كرد ولي اگر امام نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند مأموم نمي تواند نماز خود را با او بخواند، مگر اينكه هر دو از جهت احتياط مثل هم و از يك جهت باشند.

مسأله 1436

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند يا قضاي احتياطي نماز كس ديگر را مي خواند اگر چه براي آن پول نگرفته باشد اقتداي به او اشكال دارد، مگر اينكه مأموم هم نماز احتياطي از جهت احتياطي كه امام دارد، بخواند، ولي اگر انسان بداند نماز كسي كه براي او قضا مي خواند، فوت شده، اشكال ندارد.

مسأله 1437

اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا كرده باشد كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب، امام را نمي بينند بنا بر احتياط واجب صحيح نيست.

مسأله 1438

اگر به واسطه درازي صف اوّل كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مي توانند اقتداء كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتداء نمايند.

مسأله 1439

اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح است، ولي كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند بنا بر احتياط واجب اقتدا آنها صحيح نيست.

مسأله 1440

كسي كه پشت ستون ايستاده اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متّصل نباشد نمي تواند اقتداء كند ولي اگر از طرف راست يا چپ متّصل باشد مي تواند اقتدا كند.

مسأله 1441

جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و

[236]

امام در طرفي كه بلندتر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

مسأله 1442

اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد در صورتي كه بلندي به مقدار متعارف زمان قديم باشد كه عرفاً يك اجتماع محسوب شود اشكال ندارد بنا بر اين در ساختمانهاي چند طبقه اين زمان اگر فاصله هر طبقه تا سه متر باشد، ظاهراً وحدت صدق مي كند و جماعت اشكال ندارد.

مسأله 1443

اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچّه مميّز يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است مي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1444

بعد از تكبير امام اگر صفِ جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد كسي كه در صف بعد ايستاده مي تواند تكبير بگويد ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1445

اگر بداند نمازِ يك صف از صفهاي جلو باطل است در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند و اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا كند.

مسأله 1446

هرگاه بداند نماز امام باطل است مثلاً بداند امام وضو ندارد اگر چه خود امام ملتفت نباشد نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1447

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده يا به جهتي نمازش باطل بوده مثلاً بي وضو نماز خوانده نماز جماعت مأموم صحيح است.

مسأله 1448

اگر در بين نماز شك كند كه اقتداء كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه مأموم است مثلاً به حمد و سوره امام گوش مي دهد مي تواند نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيّت فرادي تمام نمايد.

مسأله 1449

انسان در بين نماز جماعت مي تواند نيّت فرادي كند.

مسأله 1450

اگر مأموم بعد از حمد و سوره امام نيّت فرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيّت فرادي نمايد بنا بر احتياط واجب حمد و سوره را از اوّل بخواند.

مسأله 1451

اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادي كند بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيّت جماعت كند، ولي اگر مردد شود كه نيّت فرادي كند يا نه و بعد

[237]

تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1452

اگر شك كند كه نيّت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيّت فرادي نكرده است.

مسأله 1453

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد جماعتش باطل است.

مسأله 1454

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتداء كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه نمازش باطل است و احتياط آن است كه نمازش را تمام كند و دوباره اعاده كند.

مسأله 1455

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود امام سر از ركوع بردارد، مي تواند نيّت فرادي كند يا صبر كند تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند؛ ولي اگر برخاستن امام به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيّت فرادي نمايد.

مسأله 1456

اگر از اوّل نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد نماز او به طور جماعت صحيح است و بايد ركوع كند و خود را به امام برساند.

مسأله 1457

اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيّت و گفتن تكبيرة الأحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

مسأله 1458

مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنا بر احتياط واجب قدري عقب تر از امام بايستد و چنانچه قد او بلندتر از امام باشد كه در ركوع و سجودش جلوتر از امام باشد اشكال ندارد.

مسأله 1459

در نماز جماعت بين مأموم و امام نبايد پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود فاصله باشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان

[238]

به واسطه او به امام متّصل شده است ولي اگر مأموم زن باشد و امام مرد فاصله شدن پرده و مانند آن اشكال ندارد و فاصله شدن پرده و مانند آن بين زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متّصل شده است اشكال ندارد، امّا اگر امام و مأموم هر دو زن باشند حكمش مانند مردان است كه نبايد چيزي بين آنها فاصله شود.

مسأله 1460

اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متّصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1461

احتياط واجب آن است كه بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نباشد و نيز اگر انسان به واسطه مأمومي كه جلوي او ايستاده به امام متّصل باشد بنا بر احتياط واجب بايد فاصله جاي سجده اش از جاي ايستادن او بيشتر از يك قدم معمولي نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلو او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1462

اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متّصل باشد و از جلو به امام متّصل نباشد، چنانچه بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نداشته باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1463

اگر در نماز، بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متّصل است بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1464

اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود يا همه نيّت فرادي نمايند اگر فاصله به اندازه يك قدم معمولي بيشتر نباشد نماز صف بعد به طور جماعت صحيح است و اگر بيشتر از اين مقدار باشد فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1465

اگر در ركعت دوّم اقتدا كند، قنوت و تشهّد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهّد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهّد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، يا نيّت فرادي كند و نمازش صحيح است.

[239]

مسأله 1466

اگر موقعي كه امام در ركعت دوّم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوّم نمازش كه ركعت سوّم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند

مسأله 1467

اگر امام در ركعت سوّم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا كند.

مسأله 1468

اگر در ركعت سوّم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد بهتر آن است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1469

كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را بخواند در ركوع به امام نمي رسد نبايد سوره يا قنوت را بخواند ولي اگر خواند نمازش صحيح است.

مسأله 1470

كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1471

كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد نمازش صحيح است.

مسأله 1472

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اوّل يا دوّم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1473

اگر به خيال اينكه امام در ركعت اوّل يا دوّم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوّم يا چهارم بوده نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1474

اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوّم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوّم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1475

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبّي ست جماعت برپا شود،

[240]

چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اوّل مي رسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1476

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوّم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيّت نماز مستحبّي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1477

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام اوّل باشد لازم نيست نيّت فرادي كند.

مسأله 1478

كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده وقتي امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند مي تواند نيّت فرادي كند و برخيزد و نماز را تمام كند و يا انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

شرايط امام جماعت
مسأله 1479

امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز امام جماعت بنا بر احتياط واجب بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچّه مميّز كه خوب و بد را مي فهمد به بچّه مميّز ديگر مانعي ندارد.

مسأله 1480

امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1481

كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1482

كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند ولي بنا بر احتياط واجب كسي كه خوابيده است نبايد به كسي كه نشسته و يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.

مسأله 1483

اگر امام جماعت به واسطه عذري يا تيمّم يا با وضوي جبيره اي

[241]

نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر به واسطه عذري با لباس نجس نماز مي خواند بنا بر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.

مسأله 1484

اگر امام جماعت مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند بنا بر احتياط واجب، نمي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1485

بنا بر احتياط واجب كسي كه بيماري جذام (خوره) يا برص (پيسي) دارد و كسي كه حد شرعي خورده است نبايد امام جماعت شود.

مسأله 1486

موقعي كه مأموم نيّت مي كند، بايد امام را معيّن كند ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيّت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است.

مسأله 1487

مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اوّل يا دوّم او ركعت سوّم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1488

اگر مأموم در ركعت اوّل و دوّم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، نبايد حمد و سوره را بخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره را بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1489

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1490

اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1491

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند.

مسأله 1492

احتياط واجب آن است كه مأموم در ركعت اوّل و دوّم نماز ظهر و

[242]

عصر حمد و سوره نخواند

و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1493

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1494

اگر مأموم سلام امام را بشنود، يا بداند چه وقت سلام مي گويد، نبايد پيش از امام سلام بگويد و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد اشكال دارد. (1) ولي اگر نيت فرادي كند يا سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره سلام دهد.

مسأله 1495

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولي اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1496

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدّتي بعد از امام انجام دهد معصيت كرده و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1497

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد چنانچه امام در ركوع باشد بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد امام سر بردارد نمازش باطل است.

مسأله 1498

اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

مسأله 1499

كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد نمازش صحيح است ولي اگر در هر دو سجده از يك ركعت اين اتّفاق بيفتد نمازش باطل مي شود.

1 يعني بنا بر احتياط واجب به اين نماز اكتفا نكند و نماز را اعاده كند.

[243]

مسأله 1500

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اينكه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1501

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است چنانچه به خيال اينكه سجده اوّل امام است به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوّم امام بوده سجده دوّم او حساب مي شود و اگر به خيال اين كه سجده دوّم امام است به سجده رود و بعد از سر برداشتن از سجده بفهمد سجده اوّل امام بوده متابعت از امام جماعت به حساب مي آيد و بايد بار ديگر با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نما را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1502

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است و در هر دو ركوع بايد ذكر را بگويد ليكن احتياط واجب آن است كه در ركوع اوّل يك ذكر صغير بيشتر نگويد.

مسأله 1503

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است.

مسأله 1504

اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است.

مسأله 1505

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد با علامت و اشاره اي به او حالي كند و اگر نشد صبر كند تا امام تشهّد يا قنوت را تمام كند و بقيّه نماز را با او بخواند.

[244]

مسأله 1506

اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن و يا يك مرد و چند زن باشند مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند مستحب است مردها عقب امام و زنها پشت مردها بايستند.

مسأله 1507

مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اوّل بايستند.

مسأله 1508

مستحب است صفهاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1509

مستحب است بعد از گفتن «قَد قَامتِ الصَّلوةُ» مأمومين برخيزند.

مسأله 1510

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1511

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1512

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

مسأله 1513

اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1514

مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

[245]

مسأله 1515

مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد. يعني ثواب كمتري دارد. هر چند نماز جماعت افضل از نماز فرادي است.

[246]

احكام جماعت
چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است
چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه ست
نماز آيات
[احكام]
مسأله 1516

نماز آيات به واسطه چهار چيز واجب مي شود؛

اوّل:

گرفتن خورشيد،

دوّم:

گرفتن ماه، اگر چه كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوّم:

زلزله اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم:

رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.

بنا بر احتياط واجب در حوادث وحشتناك زميني مانند شكافته شدن و فرو رفتن زمين در صورتي كه بيشتر مردم بترسند بايد نماز آيات بخوانند.

مسأله 1517

اگر چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يك بار اتّفاق بيفتد انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر دو بار زلزله بشود بايد دو نماز آيات بخواند و همينطور اگر دو تا از آنها اتفاق بيفتد يعني هم خورشيد بگيرد و هم زلزله شود.

مسأله 1518

كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معيّن كند كه براي كدام دفعه آنها باشد و همچنين است اگر چند نماز براي رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد ولي اگر براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله، يا براي دو تاي اينها نمازهايي بر او واجب شده باشد بنا بر احتياط واجب بايد موقع نيّت معيّن كند؛ نماز آياتي را كه مي خواند براي كداميك از آنها است.

مسأله 1519

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است در هر شهري اتّفاق بيفتد فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است.

[247]

مسأله 1520

از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنا بر اقوي وقت آن تا زماني است كه همه آن باز نشده باشد و بنا بر احتياط واجب بايد به قدري تأخير نيندازد كه شروع به بازشدن كند.

مسأله 1521

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيّت اداء و قضا نكند ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيّت قضا نمايد.

مسأله 1522

اگر مدّت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولي انسان نماز را نخواند تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد بايد نيّت ادا كند بلكه اگر مدّت گرفتن آنها به اندازه خواندن يك ركعت يا كمتر هم باشد بايد نماز آيات را بخواند و ادا است.

مسأله 1523

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتّفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1524

اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1525

اگر عدّه اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات را بخواند و اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته بعد معلوم شود كه عادل بوده اند بايد نماز آيات را بخواند بلكه اگر در هر دو صورت معلوم شود كه مقداري از آن گرفته احتياط واجب آن است كه نماز آيات را بخواند.

مسأله 1526

اگر انسان به گفته منجّمين و كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به بازشدن مي كند نبايد نماز آيات را تا آن وقت تأخير بيندازد.

[248]

مسأله 1527

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1528

اگر در وقت نماز يوميّه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد بايد اوّل نماز يوميّه را بخواند.

مسأله 1529

اگر در بين نماز يوميّه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد بايد آن را بشكند و اوّل نماز آيات، بعد نماز يوميّه را به جا آورد.

مسأله 1530

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميّه تنگ است بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1531

اگر در حال حيض يا نفاسِ زن، آفتاب يا ماه بگيرد و تا آخر مدّتي كه خورشيد يا ماه باز مي شوند در حال حيض يا نفاس باشد نماز آيات بر او واجب نيست، ولي بنا بر احتياط واجب بعد از پاك شدن قضا نمايد و همچنين اگر زلزله يا ساير آيات پديد آمد بنا بر احتياط واجب پس از پاك شدن نماز آيات را به جا آورد.

دستور نماز آيات
مسأله 1532

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيّت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1533

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوّم از همان سوره را بخواند

[249]

و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره قُل هو الله احد، بِسم الله الرحمن الرّحيم بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:

قُل هُوَالله اَحَد دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

اَللهُ الصَّمَد باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يوُلَد و به ركوع رود، باز هم سر بردارد و بگويد:

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوّم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از سجده دوّم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1534

اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

مسأله 1535

چيزهايي كه در نماز يوميه واجب

و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند:

اَلصَّلاة.

مسأله 1536

مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير به عنوان بعد از ركوع مستحب نيست. ولي مستحب است به قصد قبل از سجده تكبير بگويد.

مسأله 1537

مستحب است پيش از ركوع دوّم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسأله 1538

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است.

مسأله 1539

اگر شك كند كه در ركوع آخرِ ركعتِ اوّل است يا در ركوعِ اوّلِ ركعتِ دوّم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است؛ ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1540

هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است.

[250]

نماز جمعه
مسأله 1541

در زمان غيبت ولي عصر (عج) نماز جمعه واجب تخييريست (يعني مكلّف مي تواند روز جمعه به جاي نماز ظهر نماز جمعه بخواند) ولي جمعه افضل است و ظهر احوط و احتياط بيشتر در آن است كه هر دو را به جا آورد.

مسأله 1542

كسي كه نماز جمعه را به جا آورده واجب نيست نماز ظهر را هم بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه آن را نيز به جا آورد.

شرايط نماز جمعه
مسأله 1543

نماز جمعه تنها توسط مردان منعقد مي شود، ولي زنان هم مي توانند در آن شركت كنند.

مسأله 1544

نماز جمعه بايد به جماعت برگزار شود و نمي توان آن را به طور فرادي به جا آورد.

مسأله 1545

همه شرائطي كه در نماز جماعت معتبر است در نماز جمعه نيز لازم است، مانند:

نبودن حائل، بالاتر نبودن جاي امام، فاصله بيش از حد نداشتن و غير اينها. (1)

مسأله 1546

همه شرائطي كه در امام جماعت لازم است بايد در امام جمعه هم باشد مانند:

عقل، ايمان، حلال زادگي و عدالت. ولي امامت كودكان و زنان در نماز جمعه جائز نيست، گرچه در نمازهاي ديگر براي خودشان براي كودكان مميّز جائز است و براي زنها احتياط وجوبي در ترك است.

مسأله 1547

بر هر مرد مكلّف آزاد غير مسافري كه نابينا، بيمار و پير فرتوت نباشد، نماز جمعه واجب است البته در صورتي كه فاصله او تا محل اقامه جمعه بيش از دو فرسخ نباشد.

بنا بر اين بر كساني كه فاقد يكي از شروط باشند حركت به سوي نماز جمعه به فرض اينكه وجوب تعييني هم داشته باشد واجب نيست گرچه حضور

1 پيرامون شرائط، موانع، مبطلات، خلل، شك، سهو و غيره به فصل مربوط به نماز جماعت مراجعه شود.

[251]

در آن برايشان هيچ مشقّتي نداشته باشد.

مسأله 1548

كمترين فاصله لازم بين دو نماز جمعه، يك فرسخ است.

مسأله 1549

كمترين عدد لازم براي انعقاد نماز جمعه پنج نفر است كه بايد يكي از آنها امام باشد.

پس نماز جمعه با كمتر از 5 نفر واجب نيست و منعقد نمي شود ولي اگر هفت نفر و بيشتر باشند فضيلت جمعه بيشتر خواهد بود.

مسأله 1550

در صورت وجود شرائط لازم، نماز جمعه بر سكنه شهرها و شهركها و حاشيه نشينان آنها و روستائيان، چادرنشينان و بيابانگردهايي كه روش زندگي آنها چنين است واجب است.

مسأله 1551

فاقدين شرائط وجوب نماز جمعه اگر اتّفاقاً در نماز حاضر شوند يا با مشقّت خود را به آن برسانند نمازشان صحيح است و نماز ظهر بر آنها واجب نيست. همچنين كساني كه با وجود باران يا سرماي شديد يا نداشتن پا يا عضو ديگر كه موجب مشقّت و اسقاط تكليف نماز جمعه است در نماز جمعه شركت كرده اند، نمازشان صحيح است.

امّا اگر ديوانه به نماز جمعه بپردازد نمازش صحيح نيست ولي نماز جمعه پسران نابالغ صحيح است گرچه نمي توانند مكمّل عدد لازم (5 نفر) باشند همان گونه كه نمي توانند به تنهايي تشكيل نماز جمعه بدهند.

مسأله 1552

مسافر مي تواند در نماز جمعه شركت كند و در اين صورت نماز ظهر از او ساقط است.

لكن مسافرين به تنهايي (بدون شركت حاضرين) نمي توانند نماز جمعه تشكيل دهند و در اين صورت نماز ظهر بر آنها واجب است و نيز مسافر نمي تواند مكمّل عدد لازم (5 نفر) باشد ولي اگر مسافرين قصد اقامه (ده روز يا بيشتر) بنمايند مي توانند نماز جمعه تشكيل دهند

مسأله 1553

زنان مي توانند در نماز جمعه شركت كنند و نمازشان صحيح است و مجزي از نماز ظهر است اما به تنهايي (بدون شركت مردان) نمي توانند نماز جمعه تشكيل دهند چنانكه نمي توانند مكمل عدد لازم 5 نفر هم باشند، زيرا نماز جمعه با شركت مردان منعقد مي شود.

مسأله 1554

خنثي مشكله (1) مي تواند در نماز جمعه شركت كند ولي نمي تواند مكمل عدد لازم (5 نفر) يا امام جمعه باشد، پس اگر غير از او فقط چهار نفر جمع شده

1 كسي كه مرد يا زن بودنش اصلاً معلوم نيست.

[252]

باشند نماز جمعه برگزار نمي شود و بايد نماز ظهر بخوانند.

وقت نماز جمعه
مسأله 1555

وقت نماز جمعه با زوال خورشيد شروع مي شود و تا وقتي كه سايه شاخص به اندازه دو قدم متعارف برسد، امتداد دارد. ولي احتياط واجب آن است كه از اوائل عرفي زوال تأخير نيندازند و اگر تأخير افتاد احتياط مستحب آن است كه نماز ظهر را بخوانند.

مسأله 1556

اگر امام خطبه ها را قبلاً شروع كرده و هنگام زوال به پايان برساند و نماز جمعه را شروع كند صحيح است.

مسأله 1557

جائز نيست امام جمعه خطبه ها را آن قدر طولاني كند كه وقت نماز بگذرد و الا بايد نماز ظهر را بخواند، زيرا نماز جمعه در خارج وقت آن قضا ندارد.

مسأله 1558

اگر در بين نماز جمعه وقت آن تمام شود در صورتي كه يك ركعت آن در وقت واقع شده باشد صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه پس از اتمام آن، نماز ظهر را هم به جا آورد و اگر يك ركعت آن در وقت واقع نشده باطل است ولي احتياط مستحب آن است كه آن را تمام كند و سپس نماز ظهر را بخواند.

مسأله 1559

اگر عمداً نماز جمعه را طوري به تأخير بيندازند كه تنها يك ركعت از وقت آن باقي باشد احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را به جا آورند.

مسأله 1560

اگر يقين دارد وقت به اندازه اي هست كه مي تواند حداقل واجب را در تحقق دو خطبه و دو ركعت نماز به جا آورد بين نماز جمعه و ظهر مخير است و اگر يقين دارد كه به اين اندازه وقت نيست، بايد نماز ظهر را بخواند و اگر شك دارد، نماز جمعه صحيح است ولي در صورتي كه پس از نماز معلوم شود كه حتي براي يك ركعت هم وقت باقي نبوده، بايد نماز ظهر را به جا آورد، گر چه احتياط مستحب آن است كه اگر تنها يك ركعت آن هم در وقت واقع شده، نماز ظهر را بخواند.

مسأله 1561

اگر مقدار وقت را مي داند ولي شك دارد كه در اين مقدار مي تواند نماز جمعه را به جا آورد يا نه، جايز است نماز جمعه را شروع كند، پس اگر وقت براي همه نماز كافي بود نمازش صحيح است و الا بايد نماز ظهر را به جا آورد ولي احتياط مستحب آن است كه در اين صورت اساساً نماز ظهر را اختيار كند.

[253]

مسأله 1562

در صورتي كه نماز جمعه با عدد كامل و در وقت دامنه دار شروع شده ولي مأمومي به ركعت اول نرسيده باشد، اگر به ركعت دوم، ولو به ركوع آن، برسد و اقتدا كند نمازش صحيح است (به شرط آنكه بداند وقت به اندازه اي هست كه بتواند ركعت دوم آن را هم در وقت بخواند) در اين صورت دومين ركعت نماز خود را به طور فرادي به جا مي آورد، ولي براي كسي كه تكبير ركوع ركعت دوم امام را درك نكرده بهتر آن است كه نيت خود را به ظهر برگردانده و نماز ظهر را به جا آورد.

كيفيت نماز جمعه
مسأله 1563

نماز جمعه دو ركعت است و كيفيت آن مانند نماز صبح است

و مستحب است كه حمد و سوره با صداي بلند خوانده شود و در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم، سوره منافقين را قرائت نمايند.

مسأله 1564

نماز جمعه داراي دو قنوت است، قنوت اول قبل از ركوع ركعت اول و قنوت دوم پس از ركوع ركعت دوم است.

مسأله 1565

نماز جمعه داراي دو خطبه است كه مانند اصل نماز، واجب بوده و بايد توسط امام جمعه ايراد شود و بدون اين دو خطبه نماز جمعه محقق نمي شود.

مسأله 1566

واجب است دو خطبه را قبل از نماز جمعه بخواند و اگر اول نماز جمعه را به جا آورد باطل است و در صورتي كه وقت باقيست بايد پس از ايراد خطبه ها مجدداً نماز جمعه را بخواند ولي اگر نسبت به حكم مسأله جاهل بوده يا اشتباه كرده، اعاده خطبه ها لازم نيست بلكه اعاده نماز هم لازم نيست.

مسأله 1567

جائز است دو خطبه نماز جمعه قبل از ظهر شرعي ايراد شود به طوري كه پايان خطبه ها با ظهر شرعي مصادف باشد، ولي احتياط مستحب آن است كه آنها را در وقت ظهر بخواند.

مسأله 1568

در خطبه اول واجب است حمد الهي، گر چه به هر لفظي كه حمد الهي محسوب شود جائز است، ولي احتياط مستحب آن است كه به لفظ جلاله (الله) باشد و احتياط واجب آن است كه پس از آن به ثناي الهي بپردازد و سپس به پيغمبر اسلام درود فرستد و واجب است مردم را به تقوي سفارش كند و يك سوره كوچك از قرآن را بخواند و در خطبه دوم نيز حمد و ثناي الهي (به صورتي كه ذكر شد) و درود بر پيغمبر اسلام واجب است و احتياط واجب آن است كه در اين خطبه

[254]

نيز به تقوي سفارش كند و سوره كوچكي از قرآن تلاوت نمايد و احتياط مستحب و مؤكَّد آن است كه در خطبه دوم پس از درود بر پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام نيز درود فرستد و براي مؤمنين استغفار كند و بهتر است از خطبه هاي منسوب به امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام يا آنچه از ائمه معصومين عَلَيْهم ُالسَّلَام وارد شده انتخاب كند.

مسأله 1569

شايسته است امامِ خطيب، بليغ باشد و به تناسب اوضاع و احوال سخن گويد و عبارات فصيح و روان به كار برد، به حوادثي كه در سراسر عالم بر مسلمين مي گذرد به خصوص حوادث منطقه خود، آشنا باشد.

مصالح اسلام و مسلمين را تشخيص دهد. چنان شجاع باشد كه در راه خدا از ملامت و نكوهش احدي بيم به خود راه ندهد، در اظهار حق و ابطال باطل بر حسب شرائط زمان و مكان صراحت داشته باشد، اموري از قبيل مواظبت در اوقات نماز و عمل به روش صلحا و اولياء خدا

را كه موجب تأثير كلام او در مردم است رعايت كند، كارهاي او با مواعظ و وعد و وعيدهايش تطبيق نمايد، از آنچه كه موجب سبكي او و كلامش مي شود حتي از قبيل پرگويي، شوخي و بيهوده گويي بپرهيزد و همه اين امور را تنها براي خداوند رعايت كند و هدفش اعراض از دنيا پرستي و رياست طلبي باشد كه سر سلسله همه گناهان است تا كلامش در جان مردم مؤثر افتد.

مسأله 1570

شايسته است امامِ خطيب در خطبه نماز جمعه مصالح دين و دنياي مسلمين را تذكر دهد و مردم را در جريان مسائل زيان بار و سودمند كشورهاي اسلامي و غير اسلامي قرار دهد و نيازهاي مسلمين را در امر معاد و معاش تذكر دهد و از امور سياسي و اقتصادي آنچه را كه در استقلال و كيان مسلمين نقش مهمي دارد گوشزد كند و كيفيت صحيح روابط آنان را با ساير ملل بيان نمايد و مردم را از دخالتهاي دول ستمگر و استعمارگر در امور سياسي و اقتصادي مسلمين كه منجر به استعمار و استثمار آنها مي شود بر حذر دارد.

خلاصه، نماز جمعه و دو خطبه آن نظير حج و مراكز تجمع آن و نمازهاي عيد فطر و قربان و غيره از سنگرهاي بزرگيست كه متأسفانه كثيري از مسلمانان از وظائف مهم سياسي خود در آن غافل مانده اند، چنانچه از ساير پايگاه هاي عظيم سياست اسلامي هم غافلند. اسلام دين سياست آن هم در همه شئون آن است و كسي كه در احكام قضائي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي اسلام اندكي تأمل كند متوجه اين معني مي شود. هر كس گمان كند دين از سياست جداست جاهليست

كه نه اسلام

[255]

را مي شناسد و نه سياست را مي داند.

مسأله 1571

مستحب است امامِ خطيب در زمستان و تابستان عمامه داشته و ردايي از برد يماني يا (عدني) بپوشد و خود را بيارايد، تميزترين لباسهاي خود را بپوشد و بوي خوش به كار برد به طوري كه با وقار و سكينه باشد و قبل از خطابه هنگامي كه مؤذن اذان مي گويد او بر منبر قرار گرفته باشد تا اذان به پايان رسد و خطبه را آغاز كند و هنگام صعود بر منبر خطابه روبروي مردم بايستد و سلام كند و مردم نيز با چهره هاي خود از او استقبال كنند و به چيزي از قبيل كمان و شمشير (اسلحه) و عصا تكيه كند و مردم نيز خود را روبروي او قرار دهند.

مسأله 1572

واجب است امام جمعه شخصاً و در حال ايستاده به ايراد خطبه بپردازد و اگر نتواند خطبه ها را در حال ايستاده بخواند، بايد ديگري به ايراد خطبه بپردازد و امامت نماز را هم به عهده گيرد و اگر هيچكس براي ايراد خطبه ها در حال ايستاده پيدا نشود. نماز جمعه ساقط و نماز ظهر واجب است.

مسأله 1573

جائز نيست امام جمعه خطبه ها و به خصوص موعظه و توصيه به تقوي را به آهستگي ادا كند و احتياط واجب آن است كه با صداي بلند به ايراد خطبه بپردازد به طوري كه حداقل عدد لازم (4 نفر) صداي او را بشنوند، بلكه احتياط مستحب آن است كه در هنگام موعظه و سفارش به تقوي صداي خود را چنان بلند نمايد كه همه حاضرين مواعظ او را بشنوند و در مجامع بزرگ به توسط بلند گوها به خطبه بپردازد تا تشويق و تحذير و مسائل مهمه را به گوش همگان برساند.

مسأله 1574

احتياط مستحب آن است كه امام در حال خطبه سخني غير مربوط به خطبه ها نگويد البته در فاصله بين خطبه ها و نماز، سخن گفتن بلامانع است.

مسأله 1575

واجب است امام پس از خطبه اول مقدار كمي بنشيند و سپس به خطبه دوم بپردازد.

مسأله 1576

احتياط مستحب آن است كه امام و مستمعين در حال خطبه، واجد طهارت كامل (كه براي نماز معتبر است) باشند.

مسأله 1577

احتياط مستحب آن است كه مأمومين در حال خطبه روبروي امام بوده و بيش از مقداري كه در نماز مي توانند خود را از قبله منحرف كنند رو برنگردانند.

[256]

مسأله 1578

واجب است مأمومين به خطبه هاي امام گوش فرا دهند و احتياط مستحب آن است كه ساكت باشند و از حرف زدن بپرهيزند كه صحبت كردن در وقت خطبه ها مكروه است بلكه اگر سخن گفتن مأمومين موجب نشنيدن خطبه و از بين رفتن فايده آن باشد، سكوت لازم است.

مسأله 1579

احتياط واجب آن است كه امام جمعه در خطبه حمد الهي و درود بر پيغمبر و ائمه عَلَيْهم ُالسَّلَام را به زبان عربي ايراد نمايد، گر چه او و مستمعين او عرب نباشند اما مي تواند در مقام وعظ و توصيه به تقوي به زبان ديگري تكلم نمايد و احتياط مستحب آن است كه موعظه و آنچه را به مصالح مسلمين مربوط مي شود به زبان مستمعين ادا نمايد، اگر مستمعين مختلفند آنها را به زبانهاي مختلف تكرار كند.

گر چه در صورتي كه مأمومين بيش از حد نصاب (4 نفر) باشند مي تواند به زبان حد نصاب (4 نفر) اكتفا نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه آنها را به زبان خودشان موعظه كند.

مسأله 1580

اذان دوم در روز جمعه بدعت و حرام است.

احكام نماز جمعه
مسأله 1581

كسي كه نماز جمعه را به امامي اقتدا كرده مي تواند نماز عصر را نيز به همان امام اقتدا كند ولي اگر بخواهد احتياطاً نماز ظهر را هم بخواند راه آن اينست كه پس از پايان نماز جماعت مجدداً نماز ظهر و عصر را به طور فرادي به جا آورد مگر اينكه امام هم بعد از خواندن نماز جمعه احتياطاً نماز ظهر را به جا آورده باشد كه در اين صورت اگر مأموم نيز همين طور عمل كرده لازم نيست نماز عصر را تكرار كند.

مسأله 1582

اگر امام و مأموم بخواهند پس از نماز جمعه، نماز ظهر را احتياطاً به جا آوردند مي توانند آن را به جماعت برگزار كنند ولي مأمومي كه در نماز جمعه شركت نكرده نمي تواند به اين نماز اقتدا كند و اگر به اين نماز اقتدا كند از نماز ظهر او مجزي نيست و بايد آن را اعاده نمايد.

مسأله 1583

اگر مأمومي كه ركوع ركعت اول امام جمعه را درك كرده به علت كثرت جمعيَّت يا غير آن نتواند در سجده ها با امام همراهي كند در اين صورت اگر بتواند ( پس از قيام امام براي ركعت

دوم)

سجده ها را خود به جا آورده و قبل از ركوع يا در حين آن به امام ملحق شود، نمازش صحيح است و الا بايد به حال خود باقي بماند

[257]

تا امام به سجده هاي ركعت دوم برسد آنگاه دو سجده را به نيت سجده هاي ركعت اول نماز خود همراه امام به جا آورد و سپس ركعت دوم را فرادي بخواند و نمازش صحيح است؛ ولي اگر آنها را به نيت سجده هاي ركعت دوم و يا به نيت متابعت امام انجام دهد احتياط واجب آن است كه از آن دو سجده صرف نظر كرده و دو سجده ديگر به نيت سجده هاي ركعت اول به جا آورد و سپس به ركعت دوم بپردازد و پس از اتمام نماز، نماز ظهر را هم به جا آورد.

مسأله 1584

اگر مأموم به قصد اتصال به نماز، در ركوع ركعت دوم تكبير بگويد و به ركوع برود ولي شك كند كه ركوع امام را درك كرده يا نه، نماز جمعه او محقق نمي شود و احتياط واجب آن است كه آن نماز را به نيت نماز ظهر به پايان برساند و سپس نماز ظهر را اعاده كند.

مسأله 1585

اگر مأمومين پس از اتمام خطبه ها و شروع نماز امام، از اقتدا به او خود داري كنند و امام را تنها بگذارند نماز جمعه منعقد نشده و باطل است و امام مي تواند آن نماز را رها نموده و به نماز ظهر بپردازد، ولي احتياط مستحب آن است كه نيت خود را به ظهر برگرداند و پس از اتمام آن مجدداً نماز ظهر را بخواند و احتياط بيشتر در آنست كه نماز را به همان نيت نماز جمعه تمام كند و سپس نماز ظهر را به جا آورد.

مسأله 1586

اگر نماز جمعه با عدد كامل (حداقل 4 نفر به اضافه امام) منعقد شود ولو اينكه فقط تكبير آن را گفته باشند و سپس متفرق شوند، نماز باطل مي شود چه همه مأمومين يا بعضي از آنها متفرق شوند و امام باقي بماند و چه بر عكس، چه يك ركعت كامل نماز را خوانده باشند و چه كمتر ولي احتياط مستحب آن است كه افراد باقيمانده نماز جمعه را تمام كنند سپس نماز ظهر را به جا آوردند اما اگر بعضي از آنها در اواخر ركعت دوم بلكه بعد از ركوع ركعت دوم متفرق شوند نماز جمعه صحيح است و احتياط مستحب آن است كه پس از آن نماز ظهر را به جا آورند.

مسأله 1587

اگر عدد مأمومين بيش از حد لازم (4 نفر) براي نماز جمعه باشد پراكندگي عده اي از آنها مطلقاً ضرر ندارد، به شرط آنكه افراد باقيمانده از (4 نفر) كمتر نباشد.

مسأله 1588

اگر پنج نفر (يا بيشتر) براي نماز جمعه مهيا شوند ولي در اثناء خطبه ها يا بعد از آنها و قبل از اقامه نماز متفرق شوند و برنگردند به طوري كه كمتر از

[258]

5 نفر باقي مانده باشند وظيفه افراد باقي مانده، نماز ظهر است.

مسأله 1589

در صورتي كه قبل از انجام مُسَمّاي واجب در خطبه (يعني حداقلي از واجبات خطبه ها كه بتوان آنها را خطبه ناميد) عده اي از مأمومين متفرق شوند و كمتر از 4 نفر بمانند و پس از مدت كوتاهي برگردند (به طوري كه عدد لازم 5 نفر كامل شود ) اگر امام در اين فاصله سكوت كرده باشد، پس از مراجعت مأمومين بايد از نقطه اي كه خطبه را قطع نموده ادامه دهد ولي اگر (با وجود تقليل مأمومين از حد نصاب لازم ) خطبه را ادامه داده و جريان امر به صورتي بوده كه افراد پراكنده صداي او را نشنيده اند بايد پس از مراجعت آنها و تكميل عدد لازم آن قسمت را كه در غياب آنها خوانده اعاده كند و اگر زمان بازگشت مأمومين طولاني باشد به طوري كه عرفاً به يكپارچگي خطبه لطمه بزند بايد امام خطبه را اعاده كند.

چنانچه اگر با ورود مأمومين جديد هم عدد لازم 5 نفر كامل بشود اعاده خطبه ضروري است.

مسأله 1590

اگر مأمومين بعد از خطبه يا در اثناي آن متفرق شوند (به طوري كه كمتر از 5 نفر باقي بمانند) و سپس برگردند تا عدد لازم كامل شود در صورتي كه مُسَمّاي خطبه محقق شده باشد اعاده خطبه واجب نيست، گر چه مدت تَفَرُّق طولاني باشد و در صورتي كه مُسَمّاي خطبه محقق نشده باشد، اگر علت تَفَرُّق، انصراف مأمومين از نماز جمعه بوده احتياط واجب آن است كه پس از بازگشت آنها، امام، خطبه ها را از نو بخواند (ولو اينكه مدت تَفَرُّق كم باشد ) و اگر علت تَفَرُّق و پراكندگي امري نظير باران و غيره بوده در اين

صورت اگر مدت آن به قدري طولاني شود كه عرفاً به يكپارچگي خطبه لطمه بزند واجب است خطبه ها را از نو بخواند و الا خطبه قبلي را ادامه دهد و صحيح است.

مسأله 1591

اگر در جايي نماز جمعه برگزار شد نبايد در فاصله اي كمتر از يك فرسخي آن نماز جمعه ديگري منعقد شود. پس اگر با فاصله يك فرسخ دو نماز جمعه اقامه شود هر دو صحيح است.

لازم به تذكر است كه ميزان در مسافت، محل نماز جمعه است نه شهري كه نماز جمعه در ان تشكيل شده است بنا بر اين در شهرهاي بزرگي كه طول آن چند فرسخ است مي توان چند نماز جمعه تشكيل داد.

مسأله 1592

احتياط مستحب آن است كه قبل از اقامه نماز جمعه مطمئن شوند كه در كمتر از حد مقرر نماز جمعه ديگري قبل از آنها و يا مقارن آنها برگزار نشده و نمي شود.

[259]

مسأله 1593

اگر دو نماز جمعه در يك زمان و با فاصله كمتر از حد معين (يك فرسخ) تشكيل شود هر دو باطل است؛ ولي اگر يكي از آنها قبلاً شروع شده ولو فقط تكبيرة الاحرام را گفته باشد ديگري باطل است، چه نمازگزاران بدانند كه قبل از آنها يا بعد از آنها نماز جمعه ديگري در فاصله كمتر برقرار شده و يا مي شود و چه ندانند و ميزان در صحت، تقدم در نماز است نه در خطبه ها. بنا بر اين اگر يكي از دو نماز جمعه در خطبه ها مقدم بوده اما نماز دوم در شروع نماز تقدم داشته نماز دوم صحيح و اولي باطل خواهد بود.

مسأله 1594

اگر يقين دارند كه در فاصله كمتر از حد لازم (يك فرسخ) نماز جمعه اي بر پا شده ولي شك دارند كه آن نماز قبلاً برگزار شده يا نه و يا شك دارند كه ان نماز مقارن با آنها برگزار مي شود يا نه، در هر دو صورت مي توانند خود نماز جمعه اي تشكيل دهند و همچنين است در صورتي كه نسبت به اصل انعقاد نماز جمعه ديگر اطمينان نداشته باشند.

مسأله 1595

اگر پس از پايان نماز جمعه متوجه شوند كه نماز جمعه ديگري در كمتر از حد مقرر تشكيل شده و هر يك از دو گروه احتمال دهد قبل از ديگري به اقامه جمعه پرداخته، بر هيچ يك اعاده جمعه و نيز نماز ظهر واجب نيست. گر چه قول به وجوب اعاده مطابق احتياط است ولي اگر گروه سومي خواسته باشند در همان محدوده اقامه جمعه ديگري بنمايند، بايد يقين داشته باشند كه آن دو نماز جمعه باطل است و اگر احتمال صحت يكي از آن دو را بدهند نمي توانند اقامه جمعه ديگري بنمايند.

مسأله 1596

در زمان غيبت ولي عصر (عج) كه نماز جمعه واجب تعييني نيست خريد و فروش و ساير معاملات پس از اذان جمعه حرام نيست.

نماز عيد فطر و قربان
مسأله 1597

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عَلَيْهِ السَّلَام غائب است، مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت يا فرادي خواند.

[260]

مسأله 1598

وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1599

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1600

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1601

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافيست ولي بهتر است اين دعا را بخوانند:

«اَلّلهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْألُكَ بِحَقِّ هذا الْيَومِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّد صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزيداً اَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدِ وَ اَنْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْر اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ محمّد و اَنْ تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمّداً و آلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اَلّلهُمَّ اِنّي اَسْألُكَ خَيْرَ ما سَألَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحوُنَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُونَ».

مسأله 1602

مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخوانند.

مسأله 1603

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1604

مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد، به خرما افطار كند و در عيد قربان بعد از نماز از گوشت قرباني بخورد.

مسأله 1605

مستحب است پيش از نماز عيد غسل كند و پياده و پابرهنه و با وقار به نماز عيد برود و عمامه سفيد بر سر بگذارد.

مسأله 1606

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و نماز را بلند بخوانند.

مسأله 1607

مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولي در مكه

[261]

مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1608

بعد از نماز مغرب و عشاءِ شبِ عيد فطر و بعد از نمازِ صبح و ظهر و عصرِ روز عيد و نيز بعد از نمازِ عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

«اَللّهُ اَكْبَرُ اَللّهُ اَكْبَرُ لا اِلَهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانَا».

مسأله 1609

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:

«اَللّهُ اَكْبَرُ عَلَي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الأنْعامِ وَ الْحَمْدُ للّهِ عَلَي ما اَبْلانا». ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1610

كراهت دارد نماز عيد را زير سقف بخوانند.

مسأله 1611

اگر شك كند در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن، چنانچه از محل آن تجاوز كرده به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنا بر اقل بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد.

مسأله 1612

اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوتها را فراموش كند و نياورد و بعد از رفتن به ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

مسأله 1613

اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرة الاحرام را فراموش كند نمازش باطل مي شود.

مسأله 1614

اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز آن را رجاءً به جا آورد و اگر كاري كند كه براي آن سجده سهو در نمازهاي يوميه لازم است، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز رجاءً دو سجده سهو براي آن بنمايد.

[262]

اجير گرفتن براي نماز
مسأله 1615

بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده ديگري را اجير كنند يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1616

انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام، از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1617

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند يا عمل به احتياط كند.

مسأله 1618

اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند. پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافيست

مسأله 1619

اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادتهاي او را به نيابت از او قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

مسأله 1620

بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند نماز را به طور صحيح مي خواند ولي بعد از خواندن نماز اگر شك كند صحيح خوانده يا نه، اشكال ندارد.

مسأله 1621

كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1622

هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه اگر چه بگويد انجام داده ام، بايد دوباره اجير بگيرد.

ولي اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1623

كسي كه عذري دارد، مثلاً با تيمم يا نشسته نماز مي خواند،

[263]

نمي شود براي نمازهاي ميت او را اجير كرد، اگر چه از ميت به همين نحو قضا شده باشد.

مسأله 1624

مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1625

قضاي نمازهاي ميت در صورتي كه ترتيب آنها را بدانند بايد به ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب آنها را ندانند رعايت ترتيب لازم نيست، ولي در مورد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز، رعايت ترتيب لازم است.

مسأله 1626

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1627

اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند، در صورتي كه ترتيب قضا شدن نماز ميت را مي داند بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بايد نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند، معين نمايد مثلاً قرار بگذارد، اول نماز صبح را بخواند يا ظهر يا عصر و همچنين بايد با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1628

اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنا بر احتياط واجب بايد براي نمازهايي كه مي دانند يا احتمال مي دهند به جا نياورده، ديگري را اجير نمايند.

مسأله 1629

كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نماز بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به ولي ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست، ولي بهتر است دين ميت را ادا كنند.

مسأله 1630

اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز خودش

[264]

برسانند.

[265]

احكام روزه

احكام روزه
مسأله 1631

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آن بعداً گفته مي شود خود داري نمايد.

نيّت
مسأله 1632

لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست براي اينكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد.

مسأله 1633

در روزه واجب معين مثل رمضان از اول شب تا اذان صبح هر وقت نيت روزه فردا بكند اشكال ندارد و اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است يا واجب معين ديگر و پيش از ظهر ملتفت شود چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد بايد نيت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود روزه او باطل مي باشد ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعداً آن روزه را قضاء نمايد. اما وقت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد، كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است.

مسأله 1634

كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است؛ اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند روزه او صحيح است، چه روزه او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود نمي تواند نيت روزه واجب نمايد.

مسأله 1635

اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد بايد آن را معين نمايد مثلاً نيت كند كه روزه قضاء يا روزه نذر مي گيرم، ولي در ماه رمضان لازم نيست

[266]

نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1636

اگر بداند كه ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1637

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و قضاي آن را نيز به جا آورد.

مسأله 1638

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بي هوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1639

اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود روزه اش صحيح است.

مسأله 1640

اگر مثلاً به نيت روز اول ماه رمضان روزه بگيرد بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه او صحيح است.

مسأله 1641

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم قضا آن را بگيرد.

مسأله 1642

اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1643

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد، ولي كسي كه روزه قضا دارد نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و اگر روزه واجب ديگري دارد بنا بر احتياط واجب نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد روزه مستحبي او به هم مي خورد، مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد روزه اش صحيح است.

مسأله 1644

اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح

[267]

تا آنوقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد احتياط واجب آن است كه نيت كند و روزه بگيرد و اگر روزه نگرفت قضا كند.

مسأله 1645

اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1646

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيت كند و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1647

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه رمضان كند، ولي اگر نيت روزه قضاء و مانند آن بنمايد چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده از رمضان حساب مي شود.

مسأله 1648

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان به نيت روزه قضاء يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است بايد نيت روزه رمضان كند و لو اينكه بعد از ظهر ملتفت شود و اگر به نيت رمضان روزه بگيرد باطل است و لو اينكه در واقع رمضان باشد.

مسأله 1649

اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان از نيت روزه گرفتن برگردد، روزه اش باطل است ولي چنانچه نيت كند كه چيزي را كه روزه را باطل مي كند انجام دهد در صورتي كه آن را انجام ندهد روزه اش صحيح است.

همين طور در روزه مستحبي و روزه واجب غير معين اگر پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1650

ده چيز روزه را باطل مي كند؛

اول:

خوردن.

دوم:

آشاميدن.

سوم:

جماع.

چهارم:

استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

پنجم:

دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عَلَيْهم ُالسَّلَام.

ششم:

رساندن غبار غليظ به حلق.

هفتم:

فرو بردن تمام سر در آب.

هشتم:

باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

نهم:

اماله كردن با چيزهاي روان.

دهم:

قي كردن و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

[268]

1 و 2 خوردن و آشاميدن
مسأله 1651

اگر روزه دار عمداً چيزي را بخورد يا بياشامد روزه او باطل مي شود چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر كسي نخ را با آب دهانش تَر كند و دوباره به دهانش ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه او باطل مي شود و همينطور رطوبت مسواك، مگر اينكه رطوبت آنها به طوري در آب دهان از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود و همين طور با فرو بردن بقاياي غذايي كه از بين دندانها بيرون مي آيد روزه باطل مي شود.

مسأله 1652

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1653

بايد روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود خود داري كند، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جاي دوا استعمال مي شود اشكال ندارد.

مسأله 1654

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1655

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد، مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد.

مسأله 1656

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند، روزه اش باطل مي شود و فرق نمي كند كه چيزي از آن فرو رود يا نرود.

مسأله 1657

فرو بردن آب دهان اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1658

فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

[269]

مسأله 1659

جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد روزه را باطل نمي كند ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد، چنانچه فرو رود، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1660

انسان نمي تواند به خاطر ضعف روزه اش را بخورد ولي اگر ضعف او به قدريست كه معمولاً نمي شود آن را تحمل كرد خوردن روزه اشكال ندارد.

3 جماع
مسأله 1661

جماع اعم از اينكه از جلو باشد از پشت، صغير باشد يا كبير، روزه جماع كننده و جماع شده را باطل مي كند اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد و اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد روزه باطل نمي شود، ولي كسي كه آلتش را بريده اند اگر به مقدار ختنه گاه داخل كند كه دخول صدق كند روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1662

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد يا در خواب باشد، يا او را به جماع مجبور نمايند روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد يا ديگر مجبور نباشد بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل مي شود.

مسأله 1663

اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه روزه او صحيح است و كسي هم كه آلتش قطع شده اگر شك كند كه دخول شده يا نه روزه او صحيح است.

4 استمناء
مسأله 1664

اگر روزه دار استمناء كند يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود، ولي اگر بي اختيار از او مني بيرون آيد روزه اش باطل نيست، ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1665

هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود، يعني

[270]

در خواب مني از او بيرون مي آيد مي تواند بخوابد و چنانچه بخوابد و محتلم شود روزه اش صحيح است مخصوصاً اگر ترك خواب موجب حرج باشد.

مسأله 1666

روزه داري كه محتلم شده مي تواند قبل از غسل كردن بول كند و به دستوري كه قبلاً گفته شد استبراء نمايد، ولي اگر غسل كرده باشد و بداند كه به واسطه بول يا استبراء كردن باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد، نمي تواند استبراء كند و اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1667

روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجرا مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد بهتر است كه پيش از غسل بول كند.

مسأله 1668

اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري بكند در صورتي كه مني از او بيرون نيايد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1669

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند و مني از او خارج شود، در صورتي كه عادت داشته كه با اين گونه كارها مني از او بيرون مي آمده، روزه اش باطل است و اگر عادت نداشته كه با اين كارها از او مني خارج شود و اتفاقاً خارج شده باز روزه اش باطل است، مگر اينكه اطمينان داشته باشد كه مني از او خارج نمي شود.

5 دروغ بستن به خدا و پيغمبر
مسأله 1670

اگر روزه دار بگفتن يا به نوشتن با به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت عمداً نسبت دروغ بدهد اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند؛ روزه او باطل است و احتياط واجب آن است كه ساير پيغمبران و جانشينان آنان و حضرت زهرا سلام الله عليها هم در اين حكم فرقي ندارند.

مسأله 1671

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد، لكن اگر خودش هم به طور جزم خبر بدهد روزه اش باطل نمي شود گر چه ظن به كذب خبر يا احتمال كذب خبر را بدهد.

[271]

مسأله 1672

اگر چيزي را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1673

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده روزه اش صحيح است.

مسأله 1674

اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1675

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده اند و او جايي كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلي، يا جايي كه بايد بگويد بلي عمداً بگويد نه روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1676

اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن روز كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است روزه اش باطل مي شود.

6 رساندن غبار غليظ به حلق
مسأله 1677

رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است، مثل خاك.

مسأله 1678

احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1679

اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود چنانچه اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است و اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد اشكال ندارد.

[272]

7 فرو بردن سر در آب
مسأله 1680

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بنا بر احتياط واجب روزه او باطل مي شود ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد روزه باطل نمي شود.

مسأله 1681

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1682

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته روزه اش صحيح است.

مسأله 1683

اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1684

احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب فرو نبرد، ولي در آبهاي مضاف ديگر و در چيزهاي ديگري كه روان است اشكال ندارد.

مسأله 1685

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1686

اگر عادتاً با افتادن در آب سرش زير آب مي رود، چنانچه با توجه باين مطلب خود را در آب بيندازد و سرش زير آب برود روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1687

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آنكس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1688

اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1689

اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره غسل كند و روزه را هم قضا نمايد و اگر روزه مستحب يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفّاره وقت معيني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد.

مسأله 1690

اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد روزه اش باطل مي شود.

[273]

8 باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1691

اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است.

مسأله 1692

اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد مثل آن كه ديگري نگذارد غسل و تيمم كند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1693

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است؛ چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، مي تواند با تيمم روزه بگيرد و صحيح است.

مسأله 1694

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1695

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد اگر خود را جنب كند روزه اش باطل است و قضا و كفاره ي بر او واجب مي شود. ولي اگر براي تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند با تيمم روزه او صحيح است، گناهكار هم حساب نمي شود.

مسأله 1696

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1697

هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، اگر احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد براي غسل بيدار مي شود و عادتاً هم بيدار مي شود، مي تواند بخوابد.

مسأله 1698

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1699

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال

[274]

مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1700

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود روزه اش باطل است.

مسأله 1701

اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد آن روز را قضا كند و همچنين است اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و بنا بر احتياط واجب در خواب سوم كفاره هم لازم است.

مسأله 1702

خوابي را كه در آن محتلم شده نبايد خواب اول حساب كرد بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مي شود.

مسأله 1703

اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند ولي احتياط مستحب آن است كه فوراً غسل كند.

مسأله 1704

هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده است، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسأله 1705

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد هرگاه تا اذان صبح جنب بماند اگر چه از روي عمد نباشد روزه او باطل است

مسأله 1706

كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است مثلاً پنج روز روزه قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است، احتياط واجب آن است كه هم آن روز را روزه بگيرد هم عوض آن را بعد از رمضان و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست بايد روز ديگري روزه بگيرد.

مسأله 1707

اگر در روزه ماه مبارك رمضان محتلم شود، مي تواند قبل از غسل استبراء كند، ولي اگر غسل كرد، بعد از غسل در صورتي كه بداند مني از او خارج مي شود، نبايد استبراء كند.

[275]

مسأله 1708

اگر در روزه واجب غير رمضان و قضاي آن تا اذان صبح جنب بماند روزه اش صحيح است چه وقت آن معين باشد و چه نباشد.

مسأله 1709

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند روزه اش باطل است.

مسأله 1710

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، با تيمم روزه اش صحيح است و لازم است كه تا صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست نمي تواند با تيمم روزه بگيرد.

مسأله 1711

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده؛ روزه او در روزه واجب معيني، مانند رمضان صحيح است ولي در قضاي رمضان، صحيح بودن آن اشكال دارد.

مسأله 1712

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد روزه او باطل است.

مسأله 1713

اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد روزه هايي كه گرفته صحيح است و بنا بر احتياط مستحب قضاي آن را نيز بگيرد.

مسأله 1714

اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند روزه اش باطل است، ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام، زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند در صورتي كه تيمم كند روزه او صحيح است.

مسأله 1715

اگر زني كه در حال استحاضه است غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورده روزه او صحيح است.

مسأله 1716

كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد روزه او باطل نمي شود.

[276]

9 اماله كردن
مسأله 1717

اماله كردن با چيزهاي روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند، ولي استعمال شيافهاي غير روان كه براي معالجه است اشكال ندارد و احتياط مستحب است كه از استعمال آنها نيز خود داري كند و احتياط واجب آن است كه از چيزي كه جامد و مايع بودن آن مشكوك است اجتناب كند.

10 قي كردن عمدي
مسأله 1718

هرگاه روزه دار عمداً قي كند اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

مسأله 1719

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز بي اختيار قي مي كند؛ به احتياط واجب روزه او باطل مي شود.

مسأله 1720

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خود داري نمايد.

مسأله 1721

اگر مگس در گلوي روزه دار برود چنانچه به قدري پايين رود كه به فرو بردن آن خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر به اين مقدار پايين نرود و بيرون آوردن آن ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و اگر باعث قي كردن شود، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1722

اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه به قدري پايين رفته باشد كه اگر آن را داخل شكم كند خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر به وسط يا ابتداء حلق رسيده باشد بايد آن را بيرون آورد و در اين مورد قي كردن صدق نمي كند.

مسأله 1723

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن چيزي از گلو بيرون مي آيد نبايد عمداً آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1724

اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را نيز به جا آورد.

[277]

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1725

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد و فرقي نمي كند بين روزه ماه رمضان و غير آن و بين روزه واجب و مستحب، ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله (1696) گفته شد تا اذان صبح غسل نكند روزه او باطل است.

مسأله 1726

اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بخيال اين كه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد روزه او باطل مي شود.

مسأله 1727

اگر چيزي بزور در گلوي روزه دار بريزند يا سر او را بزور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود، ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد روزه او باطل مي شود.

مسأله 1728

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، امّا اگر قصد رفتن كند و نرود، يا بعد از رفتن چيزي به خوردش ندهند روزه او صحيح است و چنانچه از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و از اوّل هم بداند كه ناچار مي شود، روزه او باطل مي شود.

آنچه براي روزه دار مكروه ست
مسأله 1729

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مَزِّه يا بوي آن به حلق برسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود، أنفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست، بو كردن گياه هاي معطّر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تر كردن لباس كه در بدن است، كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن به وسيله چوب تر و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني، زن خود را ببوسد يا كاري كند كه

[278]

شهوت خود را به حركت آورد و عادتش هم اين نباشد كه با اين قبيل كارها از او مني بيرون بيايد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، در صورتي كه مني بيرون آيد روزه او باطل مي شود.

جاهايي كه قضا و كفّاره واجب است
مسأله 1730

اگر در روزه رمضان عمداً قي كند فقط قضاي آن روز را بايد بگيرد و چنانچه در شب جنب شود و به تفصيلي كه در مسأله (1696) گفته شد؛ سه مرتبه بيدار شود و بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، يا عمداً اماله كند، يا سر زير آب ببرد، يا دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت بدهد، بنا بر احتياط واجب كفّاره هم بايد بدهد، ولي اگر غير از اينها كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند قضا و كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1731

اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد بنا بر احتياط كفّاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد، يا اصلاً ملتفت مسأله نبوده يا يقين داشته كه فلان چيز روزه را باطل نمي كند كفّاره بر او واجب نيست.

كفّاره روزه
مسأله 1732

كسي كه كفّاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است، طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و چنانچه برايش ممكن نباشد مخيّر است بين اينكه هيجده روز روزه بگيرد و يا اينكه هر چند مد كه مي تواند به فقرا اطعام بدهد و اگر نتواند بدهد، بايد استغفار كند اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد استغفر الله و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفّاره را بدهد.

مسأله 1733

كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيّه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1734

كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه رمضان را بگيرد نبايد

[279]

موقعي شروع كند كه در ميان سي و يك روز روزي باشد كه مانند عيد قربان روزه آن حرام است.

مسأله 1735

كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز، روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1736

اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض يا نفاس يا سفري كه در رفتن آن مجبور است؛ براي او پيش آيد، بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد بلكه بقيّه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسأله 1737

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز أصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا يا به جهتي حرام شده باشد مثل نزديكي با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط واجب كفّاره جمع بر او واجب مي شود، يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا بهر كدام اينها يك مد طعام بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1738

اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت دهد بنا بر احتياط واجب يك كفّاره بر او لازم است نه كفّاره جمع.

مسأله 1739

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند بنا بر احتياط واجب به همان اندازه كفّاره بر او واجب است و اگر جماعِ او حرام باشد به همان اندازه كفّاره جمع واجب مي شود.

مسأله 1740

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه كاري كه روزه را باطل مي كند غير از جماع انجام دهد بنا بر احتياط مستحب بايد به همان اندازه كه افطار كرده كفّاره بدهد. هر چند يك كفّاره كافي است.

مسأله 1741

اگر روزه دار جماع حرام كند و بعد با حلال خود جماع نمايد براي هر كدام كفّاره مستقل واجب است.

مسأله 1742

اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد، مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً غذاي حرامي بخورد، يك كفّاره كافي است.

[280]

مسأله 1743

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو ببرد، روزه او باطل مي شود و بنا بر احتياط كفّاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1744

اگر نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند بايد يك بنده آزاد كند، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا شصت فقير را اطعام كند، يعني كفاره نذر را بدهد.

مسأله 1745

كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است بنا بر احتياط قضاء و كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1746

كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، كفّاره او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنا بر احتياط كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1747

اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1748

اگر يقين كند كه روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفّاره بر او واجب نيست، همچنين است اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوّال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اوّل شوال بوده كفّاره بر او واجب نمي باشد.

مسأله 1749

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفّاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده بر هر كدام يك كفّاره واجب مي شود.

مسأله 1750

اگر زني شوهرِ روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كاري ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1751

اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه به طوري زن را مجبور كرده باشد كه از خود اختيار نداشته باشد و در بين جماع زن راضي شود، بنا بر احتياط واجب بايد مرد دو كفّاره و زن يك كفّاره بدهد، و

[281]

اگر با اراده و اختيار عمل انجام دهد، اگر چه مجبورش كرده باشد مرد بايد كفّاره خودش و زن كفّاره خودش را بدهد.

مسأله 1752

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفّاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1753

اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفّاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن هم كفّاره واجب نيست.

مسأله 1754

كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع نمايد، ولي اگر مجبور كند، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1755

انسان نبايد در به جا آوردن كفّاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1756

اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1757

كسي كه بايد براي كفّاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي چنانچه فقير، داراي عائله باشد انسان مي تواند، براي هر يك از عيالات فقير او اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد، به شرطي كه سهم هر كدام را جدا از سهم ديگران ندهد، بلكه سهم همه را رويهم بريزد و يكجا تحويل دهد.

مسأله 1758

كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند سه روز روزه بگيرد و بنا بر احتياط مستحب شصت فقير را طعام بدهد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1759

در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

اوّل:

اگر در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله (1640) گفته

[282]

شد تا اذان صبح از خواب دوّم بيدار نشود.

دوّم:

اگر عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد، ولي نيّت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد.

سوّم:

اگر در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

چهارم:

اگر در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اينكه گمان دارد صبح شده كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روز بر او واجب است، ولي اگر بعد از تحقيق گمان يا يقين كند كه صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست.

و اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، بنا بر احتياط واجب قضاي آن روز را به جا آورد.

پنجم:

اگر كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته ي او كاري

كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده.

ششم:

اگر كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده.

هفتم:

اگر شخص كور و مانند آن به گفته ي كس ديگري افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است و اگر به گفته آدم دروغگو افطار كند كفّاره هم واجب مي شود.

هشتم:

اگر در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابري به گمان اينكه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست.

نهم:

اگر براي خنك شدن يا بي جهت مضمضه كند، يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

دهم:

اگر با زن خود شوخي كند و بي اختيار مني از او بيرون آيد، با اينكه از اوّل قصد نداشته و عادتاً هم با شوخي كردن مني خارج نمي شده در اين صورت قضا مستحب است.

[283]

مسأله 1760

اگر غير آب چيز ديگري در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود، يا آب را داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1761

مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1762

اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1763

اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضا لازم نيست.

مسأله 1764

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه نمي تواند افطار كند ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا
مسأله 1765

اگر ديوانه عاقل شود واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1766

اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد، همچنين واجب نيست قضاي روزه آن روزي كه در آن روز مسلمان شده بگيرد، ولي اگر قبل از ظهر مسلمان شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب نيّت كند و روزه بگيرد و اگر آن روز را روزه نگرفت بنا بر احتياط واجب قضاي آن را بجا بياورد. ولي اگر مرتد مسلمان شود روزه هاي وقتي را كه مرتد بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1767

روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده بايد قضا نمايد، فرق نمي كند كه آن چيزي را كه به واسطه آن مست شده براي معالجه خورده باشد، يا اينكه بدون دليل خورده باشد.

مسأله 1768

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او بر طرف شده، مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم ماه رمضان از سفر برگشته يا ششم، مي تواند پنج روز روزه بگيرد و نيز كسي هم كه نمي داند چه

[284]

وقت عذر برايش پيدا شده مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از ماه رمضان برگردد و نداند كه بيست و پنجم ماه رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند، ولي احتياط واجب اينست كه مقدار بيشتر را قضا نمايد، در صورتي كه وقت مسافرت را مي داند و مقدار آن را نمي داند.

مسأله 1769

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد، ولي اگر وقت قضاي ماه رمضان آخر تنگ باشد مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به ماه رمضان مانده بنا بر احتياط واجب اوّل قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1770

اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيّت معيّن نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام ماه رمضان است، قضاي سال اوّل حساب مي شود.

مسأله 1771

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل كند.

مسأله 1772

اگر قضاي روزه شخص ديگر را گرفته باشد احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1773

اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن ماه رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1774

اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1775

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد و بعد از ماه رمضان مرض او بر طرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غير مرض عذر

[285]

ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر بر طرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1776

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او بر طرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد.

مسأله 1777

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، بلكه اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند، بايد قضاي آن را بگيرد و احتياط واجب آن است كه براي هر روز هم يك مد غذا به فقير بدهد.

مسأله 1778

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آنكه خوب شد اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مد كه تقريباً ده سير است طعام به فقير بدهد.

مسأله 1779

كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد مي تواند كفّاره چند روز را به يك فقير بدهد

مسأله 1780

اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تاخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1781

اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد براي هر روز نيز دادن يك مد طعام لازم است.

مسأله 1782

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد و در روز كاري كه روزه را باطل مي كند مكرّر انجام دهد مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، بنا بر احتياط مستحب به همان اندازه كفّاره لازم است.

مسأله 1783

بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در بحث نماز قضا گفته شد به جا آورد و بنا بر احتياط واجب قضاي روزه مادر را نيز به جا آورد.

[286]

مسأله 1784

اگر كسي كه مرده غير از روزه ماه رمضان روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد بنا بر احتياط واجب آن را نيز پسر بزرگتر قضا نمايد.

احكام روزه مسافر
مسأله 1785

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او معصيت است بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1786

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است.

مسأله 1787

اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد مثل اين كه نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد، مي تواند در آن روز مسافرت نمايد همچنين است در تنگي وقت اگر قضاء ماه رمضان به عهده اش باشد.

مسأله 1788

اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معيّن نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، ولي چنانچه نذر كند كه روز معيّني را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيّني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1789

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيّبه روزه مستحبي بگيرد.

مسأله 1790

كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسأله 1791

اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

مسأله 1792

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند وقتي به حد ترخّص برسد يعني بجايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان را نشنود بايد روزه خود را باطل كند، اگر پيش از آن روزه را باطل كند، بنا بر احتياط كفّاره واجب مي شود.

مسأله 1793

اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا بجايي برسد كه

[287]

مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده يا بعد از ظهر به وطنش برسد، يا بجايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1794

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1795

كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقّت دارد روزه بر او واجب نيست، ولي در صورت دوّم بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1796

كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد بنا بر احتياط مستحب بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1797

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمّل كند يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي در صورت دوّم بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1798

زني كه زائيدن او نزديك و روزه براي حملش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، در اين صورت بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1799

زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه يا دايه او باشد يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي خورد ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و نيز اگر براي خودش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و در اين صورت بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر يا از كس ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، بايد بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

[288]

راه ثابت شدن اوّل ماه
مسأله 1800

اوّل ماه به چند چيز ثابت مي شود:

اوّل:

آنكه خود انسان ماه را ببيند.

دوّم:

عدّه اي كه از گفته آنان يقين پيدا مي شود بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين پيدا شود.

سوّم:

سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اوّل ماه رمضان ثابت مي شود يا سي روز از اوّل رمضان بگذرد كه به واسطه آن اوّل ماه شوال ثابت مي شود.

چهارم:

دو مرد عادل بگويند كه: در شب، ماه را ديده ايم، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اينكه بگويند:

داخل دائره ماه طرف اُفُق بود، اوّل ماه ثابت نمي شود. امّا اگر در تشخيص بعض خصوصيّات اختلاف داشته باشند مثل آنكه يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود، به گفته ي آنان اول ماه ثابت مي شود.

پنجم:

مجتهد جامع الشرائط حكم كند كه اوّل ماه است.

مسأله 1801

اگر مجتهد جامع الشرائط حكم كند كه اوّل ماه است كسي هم كه تقليد او را نمي كند بايد به حكم او عمل كند، ولي كسي كه مي داند مجتهد جامع الشرائط اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1802

اول ماه با پيشگويي مُنَجِّمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1803

بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن دليل نمي شود كه شب پيش شب اوّل ماه بوده است.

مسأله 1804

اگر اوّل ماه براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1805

اگر در شهري اول ماه ثابت شود براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكي است.

مسأله 1806

اول ماه با مخابره تلگراف از شهري به شهر ديگر ثابت نمي شود، مگر دو شهري كه از يكي ب ديگري تلگراف كرده اند نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند كه تلگراف از روي حكم مجتهد جامع الشرائط يا شهادت دو مرد عادل بوده

[289]

است.

مسأله 1807

روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اول شوّال، بايد روزه بگيرد، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1808

اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است و بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد و اگر بعد خلاف آن ثابت شود، روزه او صحيح است و اگر ثابت شود كه هنوز ماه رمضان نرسيده، بايد دوباره روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1809

روزه روز عيد فطر و قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اوّل رمضان اگر به نيّت اول رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد.

مسأله 1810

اگر زن با گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود، جايز نيست روزه بگيرد، بلكه اگر حق شوهر هم از بين نرود، ولي شوهر او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كند بنا بر احتياط واجب بايد خود داري كند.

مسأله 1811

روزه مستحبي اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود جايز نيست، بلكه اگر اسباب اذيت آنان نشود ولي او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كنند، احتياط واجب آن است كه روزه نگيرد.

مسأله 1812

اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند بايد افطار نمايد.

مسأله 1813

كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه پزشك بگويد ضرر دارد بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه پزشك بگويد ضرر ندارد بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست، مگر آنكه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

مسأله 1814

اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست، مگر آنكه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر

[290]

نداشته است.

مسأله 1815

كسي كه عقيده اش اينست كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد كه روزه براي او ضرر داشته، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1816

غير از روزه هايي كه گفته شد روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصّل فقهي گفته شده است.

مسأله 1817

روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است، ولي مستحب است در روز عاشورا انسان، بدون قصد روزه تا عصر از خوردن و آشاميدن خود داري كند.

روزه هاي مستحب
مسأله 1818

روزه تمام روزهاي سال غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است، كه از آن جمله است:

1 پنجشنبه اوّل و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را به جا نياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6 / 12 نخود نقره به فقير بدهد.

2 سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 روز عيد نوروز، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده، روز اوّل تا روز نهم ذيحجّه، روز عرفه. ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذيحجّه) روز اوّل و سوّم محرّم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (17 ربيع الاول)، روز مبعث حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب) و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.

[291]

مواردي كه مستحب است

انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد

مسأله 1819

براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايند:

اوّل:

مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا بجايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوّم:

مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا بجايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند.

سوّم:

مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.

چهارم:

مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم:

زني كه در بين روز از خون حيض و نفاس پاك شود.

ششم:

كافري كه در بين روز ماه رمضان مسلمان شود.

مسأله 1820

مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار بخواند، ولي اگر كسي منتظر او است، يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اوّل افطار كند ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

[292]

احكام خمس

[محل درآمد خمس]
احكام خمس
مسأله 1821

در هفت چيز خمس واجب مي شود اوّل:

منفعت كسب.

دوّم:

معدن.

سوّم:

گنج.

چهارم:

مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم:

جواهري كه به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.

ششم:

غنيمت جنگ.

هفتم:

زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد و احكام اينها مفصّلاً گفته خواهد شد.

1 منفعت كسب
مسأله 1822

هر گاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد مثلاً نماز و روزه ميّتي را به جا آورد و از اجرت آن مالي تهيه كند چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيابد بايد خمس يعني يك پنجم آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1823

اگر از غير كسب، مالي به دست آورد مثلاً چيزي به او ببخشند چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد.

مسأله 1824

مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي داشته و گمان ارث بردن از او نداشته احتياط واجب آن است كه خمس ارثي را كه از او مي برد اگر از مخارج سالش زياد مي آيد بدهد.

مسأله 1825

اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمس

[293]

نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده خمس بدهكار است بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1826

اگر مالي كه به ارث به او رسيده است نما داشته باشد يا افزايش قيمت پيدا كند بايد خمس نما و قيمت افزوده شده آن را بدهد.

مسأله 1827

اگر به واسطه قناعت كردن چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1828

كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آيد بدهد، ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد.

مسأله 1829

اگر ملكي را بر افراد معيّني مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1830

اگر مالي را كه فقير به عنوان خمس و زكات گرفته از مخارج سالش زياد بيايد واجب نيست خمس آن را بدهد ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و در مالي كه فقير به عنوان صدقه مستحبي گرفته احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد.

مسأله 1831

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را با اين پول مي خرم چنانچه مجتهد جامع الشرائط معامله يك پنجم آن را اجازه بدهد معامله آن مقدار صحيح است و انسان بايد يك پنجم جنسي را كه خريده به مجتهد جامع الشرائط بدهد و اگر اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است.

پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته مجتهد جامع الشرائط خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1832

اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد معامله اي كه كرده صحيح است ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته مجتهد جامع الشرائط پنج يك آن را مي گيرد و اگر از

[294]

بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1833

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد چنانچه مجتهد جامع الشرائط معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و مجتهد جامع الشرائط مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به مجتهد جامع الشرائط بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1834

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند پنج يك آن چيز مال او نمي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1835

اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد مالي به دست انسان آيد واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1836

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست اگر اتفاقاً منفعتي ببرد بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1837

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس سال شمسي را ملاك شروع قرار دهد مانعي نيست.

مسأله 1838

كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس سال قرار دهد اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهد.

مسأله 1839

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1840

اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد خمس مقداري را كه بالا رفته بر او واجب است بلكه اگر به اندازه اي هم نگهداشته كه تُجّار معمولا براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند خمس مقداري كه بالا رفته بايد بدهد.

مسأله 1841

اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا

[295]

خمس ندارد چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده خمس دارد ولي اگر مثلاً درختي كه خريده ميوه بياورد يا گوسفند چاق شود در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آنها ببرد بايد خمس آنچه زياد شده بدهد.

مسأله 1842

اگر باغي احداث كند براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادي قيمت باغ را بدهد ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن استفاده كند بايد خمس ميوه را بدهد و بنا بر احتياط خمس نمو درختها را نيز بدهد.

مسأله 1843

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد سالي كه موقع فروش آنهاست اگر چه آنها را نفروشد بايد خمس آنها را بدهد ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن معمولا هر سال مي برند استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر از مخارج سالش زياد بيايد در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1844

كسي كه چند رشته كسب دارد مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند بنا بر احتياط واجب بايد خمس نفعي را كه برده بدهد، ولي اگر دو تجارت داشته باشد مي تواند ضرر يكي را با نفع ديگري جبران نمايد.

مسأله 1845

خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند مانند دلاّلي و حمّالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

مسأله 1846

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيّه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند در صورتي كه از شان او زياد نباشد و در وقتي تهيه شود كه معمولا تهيّه آن مورد حاجت است و زياده روي نكرده باشد خمس ندارد.

مسأله 1847

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه از شأن او زياد نباشد از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1848

اگر انسان نتواند يك جا جهيزيّه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد و يا در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري

[296]

از جهيزيّه دختر را تهيه مي كنند و تهيه آن مورد حاجت باشد چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيّه بخرد خمس آن را نبايد بدهد و همينطور اگر براي تهيه جهيزيه پول پس انداز كند.

مسأله 1849

مالي را كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند اگر مانند مركب سواري باشد كه عين آن باقيست و از منفعت آن استفاده شده، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد، ولي اگر مثل خوراكيها از بين رفتني باشد بايد خمس مقداري را كه در سال بعد واقع شده بدهد.

مسأله 1850

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.

مسأله 1851

اگر از منفعت كسب، آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده در آخر سال زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1852

اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد چنانچه احتياجش از آن بر طرف شود واجب است خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه كه اگر وقت زينت كردن زنها به آن بگذرد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1853

اگر در يك سال منفعتي نبرد نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

مسأله 1854

اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر نمايد.

مسأله 1855

اگر مقداري از سرمايه يك رشته كسب به سبب تلف يا ضرر در معامله بدون تقصير كم شود يا از بين برود و از باقيمانده آن رشته، منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع آن بردارد.

مسأله 1856

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود نمي تواند

[297]

از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد مي تواند در بين سال از منافع كسب، آن چيز را تهيه نمايد.

مسأله 1857

اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد نمي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 1858

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند نمي تواند از منافع سالهاي بعد مقدار قرض خود را كسر نمايد و در اين صورت و صورت مسأله قبلي مي تواند قرض خود را از ارباح اثناء سال اداء نمايد و به آن مقدار، خمس تعلق نمي گيرد.

مسأله 1859

اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد مي تواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد.

مسأله 1860

انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است پول بدهد و امّا اگر جنس ديگر بخواهد بدهد محل اشكال است مگر آنكه با اجازه مجتهد جامع الشرائط باشد

مسأله 1861

تا خمس مال را ندهد نمي تواند در آن مال تصرّف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.

مسأله 1862

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرّف كند و چنانچه تصرّف كند و آن مال تلف شود بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1863

كسي كه خمس بدهكار است اگر با مجتهد جامع الشرائط مصالحه كند مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود اوست.

مسأله 1864

كسي كه با ديگري شريك است اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچكدام نمي توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1865

اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد بر ولي او واجب است پيش از بلوغ خمس او را بدهد.

[298]

مسأله 1866

انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده تصرف كند ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده يا نه مي تواند تصرّف نمايد.

مسأله 1867

كسي كه از اوّل تكليف، خمس نداده اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلاً زميني را براي زراعت خريده است اگر پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته: اين ملك را به اين پول مي خرم در صورتي كه مجتهد جامع الشرائط معامله پنج يك آن را اجازه بدهد خريدار بايد خمس مقداري كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

مسأله 1868

كسي كه از اول تكليف، خمس نداده اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگر كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده و يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب بايد با مجتهد جامع الشرائط مصالحه كند.

2 معدن
مسأله 1869

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و هر چيزي كه بر آن عنوان معدن، صدق كند، چيزي به دست آورده شود، چنانچه به مقدار نصاب رسيده باشد، بايد خمس آن داده شود.

مسأله 1870

نصاب معدن بنا بر احتياط (105) مثقال نقره يا (15) مثقال طلا مي باشد و احتياط واجب آن است كه نصاب، قبل از كم نمودن مخارج اخراج و تصفيه، محاسبه شود لكن مقداري را كه بايد خمس آن را ادا نمود بعد از كم نمودن مخارج است.

مسأله 1871

آنچه را كه از معدن استفاده شده است چنانچه به حد نصاب نرسد در صورتي كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب، از مخارج ساليانه زياد بيايد خمس آن واجب است.

مسأله 1872

گچ و آهك و گل سر شور و گل سرخ بنا بر احتياط واجب از معدن به حساب مي آيد و خمس دارد.

مسأله 1873

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را

[299]

بدهد چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است يا در جايي كه مالك ندارد.

مسأله 1874

اگر شك كند كه آنچه را خارج نموده است به حد نصاب رسيده است يا خير، احتياط واجب آن است كه امتحان نمايد يعني از راه وزن كردن يا راه هاي ديگر قيمت آن را معلوم نمايد.

مسأله 1875

اگر چند نفري چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، اگر سهم هر كدام آنها به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1876

اگر معدني را كه در ملك ديگري ست بدون اذن صاحب آن استخراج كنند آنچه از آن به دست مي آيد مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

مسأله 1877

اجير گرفتن براي اخراج معدن جايز است و اجاره كننده، مالك معدن مي شود در صورتي كه اجير به نحو خاص باشد يعني جميع منافع او يا منفعت مخصوصه خارج كردن، براي اجاره كننده باشد اما اگر اجير به نحو مطلق باشد، در صورتي كه خودش قصد تملك كند، مالك مي شود.

مسأله 1878

اگر معدن در زمين آبادي باشد كه مسلمين آن را به زور و غلبه به دست آورده اند مانند اكثر اراضي ايران و عراق، چنانچه مسلماني آن معدن را اخراج كند مالك مي شود و بايد خمس آن را بپردازد و اگر غير مسلمان اخراج كند مالك نمي شود و اگر كافر معدني را از زميني كه در حال فتح مسلمين، موات است اخراج كند مالك نمي شود.

3 گنج
مسأله 1879

گنج ماليست كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند.

مسأله 1880

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1881

نصاب گنج بنا بر احتياط (105) مثقال نقره يا (15) مثقال طلا

[300]

است.

يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به (105) مثقال نقره سكه دار يا (15) مثقال طلاي سكّه دار برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1882

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده است خبر دهد و به همين ترتيب بنا بر احتياط واجب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1883

اگر در ظرفهاي متعدّدي كه در يكجا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها رويهم (15) مثقال طلا باشد بايد خمس آن را بدهد، ولي چنانچه در چند جا پيدا كند هر كدام از آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.

مسأله 1884

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند چنانچه قيمت آن به 15 مثقال طلاي مسكوك برسد اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1885

اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بنا بر احتياط واجب بايد به ترتيب صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست اگر چه قيمت آن (105) مثقال نقره يا (15) مثقال طلا نباشد بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر ماهي بخرد و در شكم آن گوهري بيابد مال خود اوست و لازم نيست به فروشنده و صياد خبر دهد و بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

4 مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1886

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام

[301]

معلوم نباشد بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيّه مال حلال مي شود و بنا بر احتياط واجب اين خمس را به قصد ما في الذّمه، (اعم از خمس اصطلاحي و صدقه) از طرف مالك بپردازد.

مسأله 1887

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيّت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از مجتهد جامع الشرائط هم اجازه بگيرد.

مسأله 1888

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد او را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال اوست به او بدهد.

مسأله 1889

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط مستحب مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

مسأله 1890

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد از آن صاحبش معلوم شود چيزي بر او نيست، ولي اگر مالي را كه صاحبش را نمي شناسد به نيّت او صدقه بدهد و بعد از آن صاحبش پيدا شد واجب است به مقدار مالش به او بدهد؛ مگر اينكه او به اين صدقه راضي شود.

مسأله 1891

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد قرعه بيندازد و بنام هر كس افتاد مال را به او بدهد.

5 جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد
مسأله 1892

اگر به واسطه غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا به دست مي آيد بيرون آورند، روييدني باشد يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند قيمت آن به (18) نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس،

[302]

ولي اگر چند نفر آن را بيرون آورده باشند هر كدام آنان كه قيمت سهمش به (18) نخود طلا برسد، بايد خمس بدهد.

مسأله 1893

اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به (18) نخود طلا برسد بنا بر احتياط مستحب خمس آن را بدهد، ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر زياد بيايد.

مسأله 1894

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه براي كسب بگيرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1895

اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد در صورتي كه قصد كند آن چيز ملكش باشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1896

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است بايد خمس آن را بدهد و اگر آن حيوان اتفاقاً آن جواهر را بلعيده باشد، احتياط واجب پرداختن خمس آن است.

مسأله 1897

اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1898

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن (18) نخود طلا يا بيشتر باشد بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد اگر قيمت آن به مقدار (18) نخود طلا هم نرسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1899

كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1900

اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد، ولي

[303]

او بايد خمس آنها را بدهد.

6 غنيمت
مسأله 1901

چون مباحث غنيمت به زمان حضور امام معصوم عَلَيْهِ السَّلَام اختصاص دارد، از آوردن آن خود داري مي شود.

7 زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد
مسأله 1902

اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد (ولي اگر غير از پول چيز ديگر بدهد بايد به اذن مجتهد جامع الشرائط باشد ) و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد چنانچه زمين آن را جداگانه قيمت كنند و بفروشند بايد خمس زمين آن را بدهد و اگر خانه و دكان را رويهم بفروشند و زمين به تبع آن منتقل شود خمس زمين واجب نيست. در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه مجتهد جامع الشرائط هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1903

اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد كافر ذمي خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهد.

مسأله 1904

اگر كافر ذمي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد شرط او صحيح نيست و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.

مسأله 1905

اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر ذمّي كند و عوض آن را بگيرد مثلاً به او صلح نمايد، كافر ذمّي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1906

اگر كافر ذمّي صغير باشد و ولي او زميني را برايش بخرد يا ارث به او برسد، لازم است ولي او خمس آن را از همان زمين يا قيمت آن بپردازد.

مصرف خمس
مسأله 1907

خمس را بايد دو قسمت كرد:

يك قسمت آن سهم سادات است

[304]

و بنا بر احتياط واجب بايد يا به مجتهد جامع الشرايط بدهند يا با اذن او به سيد فقير يا سيد يتيم يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند. ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام را به يك طور مصرف كنند.

مسأله 1908

سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند بايد فقير باشد ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده؛ اگر در وطنش فقير هم نباشد مي شود خمس داد.

مسأله 1909

به سيّدي كه در سفر درمانده شده اگر سفر او سفر معصيت باشد بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1910

به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست نبايد خمس بدهند.

مسأله 1911

به سيدي كه معصيت كار است اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1912

اگر كسي بگويد:

سيدم نمي شود به او خمس داد مگر آنكه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است.

مسأله 1913

به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد مي شود خمس داد در صورتي كه به سيد بودن او وثوق پيدا كند.

مسأله 1914

كسي كه زنش سيده است بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد. جايز است خمس خود را به زنش بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 1915

اگر مخارج سيده اي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب، نمي تواند از خمس، خوراك و پوشاك او را بدهد، ولي اگر مقداري خمس، ملك او كند كه به مصرف ديگري كه بر خمس دهنده پرداخت آن واجب

[305]

نيست برساند، مانعي ندارد.

مسأله 1916

به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد مي شود خمس داد.

مسأله 1917

احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال بيك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1918

اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1919

هر گاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1920

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1921

اگر با اذن مجتهد جامع الشرائط خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف مجتهد جامع الشرائط وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1922

اگر خمس را از خود مال ندهد و با اذن مجتهد جامع الشرائط از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1923

كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت

[306]

بدهي خود به او برگرداند.

مسأله 1924

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد چيزدار شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، مستحق مي تواند خمس را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 1925

اگر خمس را با مجتهد جامع الشرائط يا وكيل او يا با سيد، دست گردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد. پس اگر مثلاً هزار تومان دست گردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد بايد خمس دو هزار تومان را بدهد و هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است از بقيه (پول مخمس) بپردازد.

[307]

احكام زكات

[زكات اموال]
احكام زكات
مسأله 1926

زكات نُه چيز واجب است:

اوّل؛ گندم.

دوّم؛ جو.

سوّم:

خرما؛ چهارم:

كشمش؛ پنجم:

طلا؛ ششم:

نقره؛ هفتم:

شتر؛ هشتم:

گاو؛ نهم:

گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معيّن شده به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند. ولي مستحب است از سرمايه كسب و كار و تجارت نيز همه ساله زكات بدهند.

مسأله 1927

سُلْت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيّت جو، زكات ندارد ولي عَلَس كه مثل گندم است و خوراك مردم صنعا مي باشد، بنا بر احتياط واجب زكات دارد.

شرايط واجب شدن زكات
مسأله 1928

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1929

اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اوّل ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد. ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1930

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود احتياط واجب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1931

زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه دانه ها بسته شده و به

[308]

آن گندم و جو گفته شود و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شده و قابل خوردن شود بنا بر احتياط، زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن و جدا كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعيست كه انگور خشك شده كشمش شود و رطب، تمر شده باشد.

مسأله 1932

اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1933

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست و اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد هر چند مدّت ديوانگي او كم باشد زكات بر او واجب نمي شود.

مسأله 1934

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1935

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرّف كند زكات ندارد.

مسأله 1936

اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1937

زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسد و نصاب آنها 288 من تبريز، 45 مثقال كم است كه حدود 847 كيلو گرم برآورد شده است.

مسأله 1938

اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، زكات مقداري را كه مصرف كرده واجب نيست.

مسأله 1939

اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات

[309]

بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1940

كسي كه از طرف مجتهد جامع الشرائط مأمور جمع آوري زكات است موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از كشمش شدن انگور و تمر شدن رطب مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1941

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1942

اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد زراعت و درخت را بفروشد، بايد فروشنده زكات آنها را بدهد.

مسأله 1943

اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده چنانچه مجتهد جامع الشرائط معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و مجتهد جامع الشرائط مي تواند آن مقدار را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به مجتهد جامع الشرائط بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1944

اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 من، 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1945

اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند اگر چه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، زكات آنها واجب نيست.

مسأله 1946

خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود چنانچه مقداري باشد كه وزن خشك آن به 288 من، 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است

مسأله 1947

گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1948

اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود يا مثل زراعتهاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند زكات آن ده يك (101) است و اگر با

[310]

دلو و موتور و پمپ از چاه هاي عميق و نيمه عميق كه فعلا متداول است آبياري شود زكات آن بيست يك (201) است و اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و موتور و پمپ استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك (101) و زكات نصف ديگر آن بيست يك (201) مي باشد يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بابت زكات بپردازد.

مسأله 1949

اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران و نهر مشروب شود و هم از آب دلو و موتور و پمپ استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه عرفاً بگويند با دلو و موتور مثلاً آبياري شده نه باران، زكات آن بيست يك است (201) و اگر عرفاً بگويند با آب باران مثلاً آبياري شده نه دلو، زكات آن ده يك (101) است.

مسأله 1950

اگر شك كند كه با آب باران يا با دلو و موتور و پمپ آبياري شده، بيست يك (201) بر او واجب مي شود و احتياط مستحب آن است كه ده يك (101) بدهد.

مسأله 1951

اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران يا نهر مشروب شود و به آب دلو و موتور و پمپ محتاج نباشد ولي با آب دلو و موتور هم آبياري شود ليكن آب دلو و موتور تأثيري در زياد شدن محصول نداشته باشد، زكات آن ده يك (101) است و اگر با دلو و موتور آبياري شود و به آب نهر يا باران محتاج نباشد ولي با آب نهر يا باران هم مشروب شود ليكن در زياد شدن محصول تأثيري نگذارد، زكات آن بيست يك (201) است.

مسأله 1952

اگر زراعتي را با دلو و يا موتور يا پمپ آبياري كند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند، كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده بيست يك (201) و زكات زراعتي كه پهلوي آن است ده يك (101) مي باشد.

مسأله 1953

مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است حتي مقداري از قيمت اسباب و لباس را كه به وسيله زراعت كم شده، مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه پيش از كم كردن اينها وزن محصول به 288 من، 45 مثقال كم برسد،، بنا بر احتياط واجب بايد زكات باقيمانده آن را بدهد.

مسأله 1954

قيمت بذري كه زكات به آن تَعَلُّق نگرفته يا زكاتش را پرداخته است مي تواند جزء مخارج زراعت حساب نمايد، ولي بايد قيمت زمان كاشت را

[311]

حساب كند.

مسأله 1955

اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بدون اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسأله 1956

اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست، ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن و قبل از تَعَلُّق زكات بخرد، پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب مي شود.

مسأله 1957

اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را پيش از تَعَلُّق زكات بخرد پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب كند و از حاصل كم نمايد، امّا بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد مثلاً اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد فقط چهار صد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1958

كسي كه بدون گاو و وسايل كشاورزي ديگر كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند اگر آن وسايل را بخرد نبايد پولي را كه براي خريد آنها داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1959

كسي كه بدون گاو و وسايل كشاورزي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت به كلّي از بين برود، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت آنها كم شود، مي تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود، نبايد چيزي از قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1960

اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مانند برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرجهايي كه براي هر يك از آنها كرده فقط پاي همان حساب مي شود، ولي اگر براي هر دو مخارجي كرده بايد دو قسمت نمايد، مثلاً اگر هر دو به يك اندازه بوده، مي تواند نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد كسر نمايد.

مسأله 1961

اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال براي زراعت فايده دارد خرجي كند بنا بر احتياط واجب بايد مخارج آن را بين چند سال تقسيم كند.

[312]

مسأله 1962

اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيّه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه نصاب نباشد در صورتي كه علم و يقين دارد با آنچه بعد به دست مي آيد به اندازه نصاب مي شود، باز هم واجب است زكات آنچه را كه رسيده همان وقت و زكات بقيّه را موقعي كه مي رسد بدهد و اگر يقين و علم ندارد كه همه آنها به اندازه نصاب شود، صبر مي كند تا بقيّه آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست.

مسأله 1963

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد اگر در هر مرتبه به مقدار نصاب نباشد زكات آن واجب نيست براي اين كه زراعت دو فصل مثل زراعت دو سال است.

مسأله 1964

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن به قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 1965

اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد. امّا اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد مانعي ندارد.

مسأله 1966

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1967

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند هر كدام كه سهمشان به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهند و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند چنانچه مال ميّت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميّت بيشتر از بدهي او باشد، در

[313]

صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبه كار مي دهند زكات ندارد و بقيّه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1968

اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، بنا بر احتياط واجب بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و يا زكات همه را از خوب بدهد ولي زكات همه را از بد نمي تواند بدهد.

نصاب طلا و نقره
مسأله 1969

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن، بيست مثقال شرعيست كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي ست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته خواهد شد داشته باشد انسان بايد چهل يك (5 / 2 %) آن را كه نُه نخود مي شود بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست و نصاب دوّم آن، چهار مثقال شرعيست كه سه مثقال معمولي مي شود يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك (5 / 2 %) بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره

مسأله 1970

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن، 105 مثقال معمولي ست كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته خواهد شد داشته باشد انسان بايد چهل يك (5 / 2 %) آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست و نصاب دوّم آن، 21 مثقال است يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 105 مثقال

آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر 21 مثقال ديگر اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه

[314]

شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك (5 / 2 %) هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك (5 / 2 %) آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1971

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1972

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رايج باشد و اگر سكّه آن از بين هم رفته باشد بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1973

طلا و نقره سكّه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند در صورتي كه معامله با آن رايج باشد، يعني مثل پول با آن معامله شود، بنا بر احتياط زكات آن واجب است؛ ولي اگر معامله با آن رايج نباشد، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1974

كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اوّل نباشد مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1975

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1976

اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكات آنها را تبديل كند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1977

اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1978

اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 1979

طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمولي فلز ديگري دارد، اگر

[315]

خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد، برسد انسان بايد زكات آن را بدهد و همچنين پول طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمولي فلز ديگر دارد اگر به آن پول طلا و نقره بگويند در صورتي كه به حد نصاب برسد زكاتش بنا بر احتياط، واجب است هر چند خالصش به حد نصاب نرسد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وسيله آب كردن يا از راه ديگر خالص آن را معلوم كند يا به مقداري زكات بپردازد تا يقين كند برئ الذّمه شده است و مقدار لازم را پرداخته است.

مسأله 1980

اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند
مسأله 1981

زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اوّل:

حيوان در تمام سال بيكار باشد، ولي اگر در تمام سال يكي دو روز كار كرده باشد به طوري كه حيوان كارگر محسوب نشود زكات آن واجب است.

دوّم:

حيوان در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كسي ديگر است بچرد زكات ندارد ولي اگر در تمام سال يكي دو روز از علف مالك چريده باشد باز زكات آن واجب است.

مسأله 1982

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد يا اجاره كند وجوب زكات در آن مشكل است ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

نصاب شتر

مسأله 1983

شتر دوازده نصاب دارد:

[316]

اوّل:

پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوّم:

ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

سوّم:

پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم:

بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوّم شده باشد.

هفتم:

سي و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوّم شده باشد.

هشتم:

چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم:

شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم:

هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوّم شده باشد.

يازدهم:

نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم:

صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري كه داخل سال سوّم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري كه داخل سال چهارم شده باشد، بدهد. يا با چهل و پنجاه حساب كند؛ ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند،

از نُه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا، دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتر مادّه اي كه داخل سال سوّم شده باشد بدهد.

مسأله 1984

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست. پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوّم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصابهاي بعد.

[317]

نصاب گاو

مسأله 1985

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن 30 رأس است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوّم شده از بابت زكات بدهد و نصاب دوّم آن، چهل است و زكات آن يك گوساله مادّه ايست كه داخل سال سوّم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوّم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شده بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد بحساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد چون اگر

با سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده باقي مي ماند.

نصاب گوسفند

مسأله 1986

گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل:

چهل گوسفند است و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوّم:

صد و بيست و يك گوسفند است و زكات آن دو گوسفند است.

سوّم:

دويست و يك گوسفند است و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم:

سيصد و يك گوسفند است و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم:

چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد كافي است، امّا چيز ديگري غير از اين دو را بدهد اشكال دارد.

مسأله 1987

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره

[318]

گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوّم كه صد و بيست و يك گوسفند است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسأله 1988

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1989

در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1990

اگر براي زكات گوسفند بدهد، بنا بر احتياط واجب بايد داخل سال دوّم شده باشد و اگر بُز بدهد احتياطاً بايد داخل سال سوّم شده باشد.

مسأله 1991

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1992

اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 1993

اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1994

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1995

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد. ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب يا پير بدهد؛ بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگري بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1996

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض

[319]

نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1997

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
مسأله 1998

انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اوّل:

فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد. ولي كسي كه صنعت، يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را به تدريج كسب كند، فقير نيست.

دوّم:

مسكين و او كسيست كه از فقير سخت تر مي گذارند.

سوّم:

كسي كه از طرف امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نائب امام يا فقرا برساند، كه مي تواند به اندازه زحمتي كه مي كشد از زكات استفاده كند.

چهارم:

كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند و همچنين مسلماناني كه ايمان آنان ضعيف است كه اگر زكات به آنان بدهند ايمانشان قوي مي شود.

پنجم:

خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

ششم:

بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد، به شرط آن كه قرض در معصيت صرف نشده باشد.

هفتم:

سبيل الله، يعني كاري كه مانند ساختن مسجد

و مدرسه، منفعت عمومي ديني دارد، يا مثل ساختن پل و اصلاح راه، كه نفعش به عموم مسلمانان مي رسد و آنچه براي اسلام و مسلمين نفع داشته باشد بهر نحو كه باشد.

هشتم:

ابن السبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده است.

احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

[320]

مسأله 1999

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 2000

كسي كه مخارج سالش را داشته اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقيمانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2001

صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به صرف مخارج برساند.

مسأله 2002

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 2003

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2004

به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد:

فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند مي شود زكات داد.

مسأله 2005

كسي كه مي گويد:

فقيرم و قبلا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.

مسأله 2006

كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

مسأله 2007

اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند بلكه اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، نيز مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

[321]

مسأله 2008

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است مال را به قصد زكات به او داده ولي زكات بودنش را اظهار ننمايد.

مسأله 2009

اگر به اعتقاد اين كه كسي فقير است زكات به او بدهد بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد مي تواند پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته هر گاه كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است بايد عوض آن را بدهد و او به مستحق برساند، ولي اگر به غير عنوان زكات داده نمي تواند چيزي از او بگيرد و چنانچه در تشخيص مستحق كوتاهي نكرده باشد مثلاً بيّنه شرعيّه گواهي بر فقر او داده باشد لازم نيست دوباره از مال خود زكات بپردازد.

مسأله 2010

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد يا اگر در معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد كه در اين صورت از سهم فقرا مي شود به او داد.

مسأله 2011

اگر به كسي كه بدهكار و مقروض است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند ولي اگر از آن معصيت توبه نكرده باشد بنا بر احتياط واجب چيزي را كه به او داده، بابت زكات حساب نكند.

مسأله 2012

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 2013

مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد.

ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 2014

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد بايد آن را به مجتهد جامع الشرائط بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

[322]

شرايط كساني كه مستحق زكاتند
مسأله 2015

كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر از راه شرعي شيعه بودن كسي ثابت و به او زكات بدهند و زكات تلف شود بعد معلوم شود شيعه نبوده لازم نيست دوباره زكات بدهد.

مسأله 2016

اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد به قصد اين كه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 2017

اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات را به مصرف آنان مي رساند نيّت زكات كند.

مسأله 2018

به فقيري كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند نمي شود زكات داد.

مسأله 2019

به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا انجام مي دهد احتياط واجب آن است كه زكات ندهند و همچنين است به شارب الخمر.

مسأله 2020

به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد مي شود زكات داد تا قرضش را بدهد. ولي اگر زن يا كس ديگري كه مخارجش بر انسان واجب است براي خرجي خود قرض كند انسان نمي تواند بدهي او را از زكات بدهد.

مسأله 2021

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه خرجشان بر او واجب است مانند زن دائمي و اولاد و نوه ها و پدر و مادر و اجداد را از زكات بدهد. ولي اگر مخارج آنان را ندهد ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 2022

اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 2023

اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 2024

پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد پسر هم مي تواند براي آن كه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

مسأله 2025

به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي

[323]

ممكن است او را به دادن خرجي مجبور كنند، نمي شود زكات داد.

مسأله 2026

زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا بتوان شوهر را مجبور كرد نمي شود به آن زن زكات داد.

مسأله 2027

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج آن زن و اولادش كند.

مسأله 2028

سيّد مي تواند از سيّد زكات بگيرد ولي سيّد نمي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيّد زكات بگيرد.

امّا احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش ناچار است، بگيرد.

مسأله 2029

به كسي كه معلوم نيست سيّد است يا نه، مي شود زكات داد.

نيّت زكات
مسأله 2030

انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيّت معيّن كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره. ولي اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معيّن كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 2031

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيّت هيچكدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد زكات همان جنس حساب مي شود و اگر همجنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت مي شود. پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مي شود، همچنين است اگر گوسفند را به عنوان بدل يا قيمت بدهد باز تقسيم مي شود.

مسأله 2032

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، از طرف مالك نيّت زكات كند كافي است.

[324]

مسأله 2033

اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت، زكات را به فقير بدهند و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيّت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرّقه زكات
مسأله 2034

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كند و موقعي كه انگور خشك شده كشمش شود و موقعي كه رطب خرما شود انسان بايد زكات را به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد و اگر منتظر فقير معيّني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد بنا بر احتياط واجب زكات را جدا كند تا بعد به آن فقير معيّن برساند.

مسأله 2035

بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد احتياط واجب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 2036

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2037

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده در صورتي كه دسترسي به مستحق نداشته چيزي بر او واجب نيست و اگر دسترسي به مستحق داشته بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2038

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 2039

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد مال فقير است.

مسأله 2040

اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقّي حاضر باشد بهتر است زكات را به او بدهد مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

[325]

مسأله 2041

اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد زكات حساب نمي شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 2042

مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مُقَدَّم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 2043

بهتر است زكات را آشكارا و صدقه مستحبّي را مخفي بدهد.

مسأله 2044

اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معيّن شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگري ببرد و به مصرف زكات برساند در اين صورت مخارج بردن به آن شهر از زكات مي باشد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2045

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 2046

اجرت وزن كردن، پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود اوست.

مسأله 2047

كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است بنا بر احتياط مستحب كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار است و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد بنا بر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از آن ندهد.

مسأله 2048

مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند باز كسي كه زكات را به او داده مكروه است خريداري كند.

مسأله 2049

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه بايد زكات را بدهد هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش باشد.

[326]

مسأله 2050

فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد ولي چنانچه مصلحت باشد مي تواند به عنوان قرض برگرداند. امّا كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد هم ندارد كه دارا شود، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 2051

انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 2052

انسان نمي تواند از زكات املاكي بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد تا عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 2053

فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي تواند زكات بگيرد ولي از سهم سبيل الله مانعي ندارد.

مسأله 2054

اگر مالك، فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات بر ندارد نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر يقين دارد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 2055

اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود (يعني به مقدار نصاب باشد و اتفاقاً سال بر آن بگذرد) بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2056

اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنها زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.

مسأله 2057

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفّاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد مخيّر است مي تواند خمس يا زكات را بدهد يا كفّاره و نذر و قرض و

[327]

مانند اينها را ادا نمايد ولي بهتر است بين آنها تقسيم كند.

مسأله 2058

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيّه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها به نسبت تقسيم كنند مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان بابت دين او بدهند.

مسأله 2059

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد مي توان به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.

زكات فطره
مسأله 2060

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر (گرچه به چند لحظه باشد ) بالغ و عاقل و هوشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرّت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسأله 2061

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسب و كاري هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذارند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2062

انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

[328]

مسأله 2063

اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2064

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده اگر نان خور او حساب شود بر او واجب است، لكن به مجرد صرف يك افطاري فطره مهمان بر صاحبخانه واجب نيست.

به طور، به طور)

مسأله 2065

فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد مي شود و مدّتي نزد او مي ماند در صورتي كه نان خور او حساب شود بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

مسأله 2066

فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود بر صاحب خانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشند و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2067

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2068

اگر پيش از غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2069

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2070

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2071

كسي كه به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم و مانند آن دارد مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر

[329]

آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط واجب آن است كه چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

مسأله 2072

اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد. اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2073

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2074

كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2075

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 2076

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود مگر اينكه با اذن و اجازه طرف باشد.

مسأله 2077

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2078

كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيّد فطره بدهد حتّي اگر سيّدي نان خور او باشد نمي تواند فطره او را به سيّد ديگر بدهد.

مسأله 2079

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مي دارد فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2080

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد «مانند خدمتكار» در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود بايد فطره او را هم بدهد ولي چنانچه شرط كند كه مقداري از مخارج او را بدهد و مثلاً پولي هم براي ديگر مخارجش بدهد، دادن فطره او واجب نيست مانند كارگران در

[330]

كارخانه ها و مهمانخانه ها كه معمولا كاركنان، غذاي خود را همانجا مي خورند فطره آنها بر خودشان است نه بر صاحبكار.

مسأله 2081

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2082

اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافيست ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند.

مسأله 2083

اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به ولي طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 2084

فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد.

ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.

مسأله 2085

به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2086

احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلوست فطره ندهند.

مسأله 2087

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندم اعلا كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2088

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2089

مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از

[331]

جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مُقَدَّم بدارد.

مسأله 2090

اگر با اعتقاد اينكه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد معلوم شود فقير نبوده يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه فقير نيست فطره بدهد چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد مي تواند پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته هر گاه كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه فطره است بايد عوض آن را بدهد تا به مستحق برسانند، ولي اگر به غير عنوان فطره داده نمي تواند چيزي از او بگيرد و چنانچه در تشخيص مستحق كوتاهي نكرده باشد مثلاً بيّنه شرعيّه گواهي بر فقر او داده باشد لازم نيست دوباره از مال خود فطره بپردازد.

مسأله 2091

اگر كسي بگويد:

فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آنكه اطمينان پيدا كند كه فقير است يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است.

مسائل متفرّقه زكات فطره
مسأله 2092

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيّت دادن فطره نمايد.

مسأله 2093

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 2094

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد.

مسأله 2095

اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست، ولي اگر جايي باشد كه خوراك غالب آنان معيوب است اشكال ندارد.

مسأله 2096

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعضي ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2097

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد ولي اگر نماز عيد نمي خواند مي تواند دادن فطره را تا ظهر

[332]

تأخير بيندازد.

مسأله 2098

اگر به نيّت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد هر وقت آن را مي دهد نيّت فطره نمايد.

مسأله 2099

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اين كه نيّت اداء و قضا كند به قصد قربت بدهد.

مسأله 2100

اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مال ديگري را براي فطره بدهد.

مسأله 2101

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد.

مسأله 2102

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست.

مسأله 2103

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

[333]

احكام حج

مسأله 2104

حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه شرايط زير را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود.

اوّل:

بالغ باشد.

دوّم:

عاقل و آزاد باشد.

سوّم:

به واسطه حج مجبور نشود كار حرامي كه اهميتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك كند.

چهارم:

مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:

اوّل:

آنكه توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در كتابهاي مفصّل گفته شده دارا باشد و نيز مالي كه بتواند بليط سفر يا وسيله سفر را تهيّه كند داشته باشد.

دوّم:

سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكّه رود و حج را به جا آورد.

سوّم:

در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته است يا انسان بترسد كه در راه جان او از بين برود حج بر او واجب نيست ولي اگر از راه ديگري بتواند برود اگر چه دورتر باشد در صورتي كه مشقّت زياد نداشته باشد و خيلي غير متعارف نباشد بايد از آن راه برود.

چهارم:

بقدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم:

مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است مثل زن و بچّه و مخارج

[334]

كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد.

ششم:

بعد از برگشتن كسب يا زراعت يا عايدي

ملك يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود بزحمت زندگي كند.

مسأله 2105

كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2106

زني كه مي تواند به مكّه برود، اگر بعد از برگشتن از خود مالي نداشته باشد و شوهرش هم فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2107

اگر كسي توشه راه و وسيله سفر نداشته باشد و ديگري بگويد حج برو من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2108

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد بايد قبول نمايد و حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2109

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند:

حج برو، ولي ملك او نكنند، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2110

اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكّه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، حج بر او واجب نمي شود ولي اگر قبول كند و خدمت، منافات با انجام مناسك حج نداشته باشد حج واجب مي شود.

مسأله 2111

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2112

اگر براي تجارت يا كار ديگري به جدّه برود و آنجا مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكّه رود مستطيع باشد و ساير شرايط را دارا باشد بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2113

اگر انسان اجير شود كه مباشرةً از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه

[335]

خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2114

اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود و استطاعتش از دست برود بايد به هر طريق كه مي تواند حج را به جا آورد، ولو با قرض گرفتن يا اجير شدن باشد و اگر رفتن به حج مستلزم مشقّت و حرج باشد باز بنا بر احتياط واجب بايد به حج برود.

مسأله 2115

اگر در سال اولي كه مستطيع شده بدون سستي و تأخير به مكّه رود و در وقت معيّني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نشود حج بر او واجب نيست ولي چنانچه از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته به هر طريق كه مي تواند بايد حج به جا آورد.

مسأله 2116

اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد تا برايش حج انجام دهد بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند احتياط مستحب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد.

مسأله 2117

كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2118

اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد، صحيح است.

[336]

امر به معروف و نهي از منكر

[احكام]
مسأله 2119

امر به معروف و نهي از منكر با شرائطي كه ذكر خواهد شد، واجب است و ترك آن معصيت است و در مستحبات و مكروهات امر و نهي مستحب است.

مسأله 2120

امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي مي باشد و در صورتي كه بعضي از مكلّفين قيام به آن مي كنند از ديگران ساقط است و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر موقوف بر اجتماع جمعي از مكلّفين باشد واجب است اجتماع كنند.

مسأله 2121

اگر بعضي امر و نهي كنند و مؤثر نشود و بعض ديگر احتمال بدهند كه امر يا نهي آنها مؤثر است واجب است امر و يا نهي كنند.

مسأله 2122

در امر به معروف و نهي از منكر بيان مسأله شرعيه كفايت نمي كند، بلكه بايد مكلف امر و نهي كند.

مسأله 2123

در امر به معروف و نهي از منكر قصد قربت معتبر نيست، بلكه مقصود اقامه واجب و جلوگيري از حرام است.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2124

امر به معروف و نهي از منكر در صورتي كه چهار شرط زير وجود داشته باشد واجب مي شود:

اول:

آن كسي كه مي خواهد امر و نهي كند، بداند كه آنچه شخص مكلّف بجا

[337]

نمي آورد واجب است به جا آورد و آنچه به جا مي آورد بايد ترك كند و بر كسي كه معروف و منكر را نمي داند واجب نيست.

دوم:

آن كه احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند، پس اگر بداند اثر نمي كند واجب نيست.

سوم:

آن كه بداند و يا اطمينان داشته باشد شخص معصيت كار بنا دارد كه معصيت خود را تكرار كند، پس اگر بداند يا گمان كند يا احتمال عقلايي بدهد كه تكرار نمي كند واجب نيست.

چهارم:

آن كه در امر و نهي مفسده اي نباشد، پس اگر بداند يا گمان كند كه در اثر امر يا نهي ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي قابل توجه به او مي رسد واجب نيست؛ بلكه اگر احتمال عقلايي بدهد كه ضررهاي مذكور به او مي رسد واجب نيست؛ بلكه اگر بترسد كه ضرري متوجه متعلقان او مي شود واجب نيست، بلكه با احتمال وقوع ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي موجب حرج بر بعضي مؤمنين، واجب نمي شود بلكه در بسياري از موارد حرام است.

مسأله 2125

اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميت زياد مي دهد مثل اصول دين يا مذهب و حفظ قرآن مجيد و حفظ عقايد مسلمانان يا احكام ضروريه، بايد ملاحظه اهميت شود و مجرد ضرر، موجب واجب نبودن نمي شود، پس اگر توقف داشته باشد حفظ عقايد مسلمانان يا حفظ احكام ضروريه اسلام بر بذل جان و مال، واجب است بذل آن.

مسأله 2126

اگر بدعتي در اسلام واقع شود مثل منكراتي كه دولت هاي جائر انجام مي دهند به اسم دين مبين اسلام، واجب است خصوصاً بر علماء اسلام اظهار حق و انكار باطل و اگر سكوت علماء اعلام موجب هتك مقام علم و موجب اسائه ظن به علماء اسلام شود واجب است اظهار حق به هر نحوي كه ممكن است اگر چه بدانند تأثير نمي كند.

مسأله 2127

اگر احتمال عقلايي داده شود كه سكوت موجب آن مي شود كه منكري معروف شود يا معروفي منكر شود واجب است خصوصاً بر علماء اعلام اظهار

[338]

حق و اعلام آن و جايز نيست سكوت.

مسأله 2128

اگر سكوت علماء اعلام موجب تقويت ظالم شود يا موجب تأييد او گردد يا موجب جرأت او شود بر ساير محرمات، واجب است اظهار حق و انكار باطل اگر چه تأثير فعلي نداشته باشد.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر
مسأله 2129

براي امر به معروف و نهي از منكر مراتبيست و جائز نيست با احتمال حاصل شدن مقصود از مرتبه پايين، به مراتب ديگر عمل شود.

مسأله 2130

مرتبه اول آن كه با شخص معصيت كار طوري عمل شود كه بفهمد براي ارتكاب او به معصيت، اين برخورد با او شده است، مثل اين كه از او رو برگرداند، يا با چهره عبوس با او ملاقات كند، يا ترك مراوده با او كند و از او اعراض كند به نحوي كه معلوم شود اين امور براي آن است كه او ترك معصيت كند و ديگر تكرار ننمايد.

مسأله 2131

اگر در اين مرتبه درجاتي باشد لازم است با احتمال تأثير درجه خفيف تر، به همان اكتفا كند، مثلاً اگر احتمال مي دهد كه با عدم تَكَلُّم با او، مقصود حاصل مي شود، به همان اكتفا كند و به درجه بالاتر، عمل نكند، خصوصاً اگر طرف، شخصيست كه اين نحو عمل موجب هتك او مي شود.

مسأله 2132

اگر اعراض نمودن و ترك معاشرت با معصيت كار موجب تخفيف معصيت مي شود يا احتمال بدهد كه موجب تخفيف مي شود، واجب است.

مسأله 2133

مرتبه دوم از امر به معروف و نهي از منكر، امر و نهي به زبان است، پس با احتمال تأثير و حصول شرايط گذشته، واجب است اهل معصيت را نهي كنند و تارك واجب را امر كنند كه واجب را انجام دهد.

مسأله 2134

اگر احتمال بدهد كه با موعظه و نصيحت، معصيت كار ترك مي كند معصيت را، لازم است اكتفاء به آن و نبايد از آن تجاوز كند.

مسأله 2135

اگر مي داند كه نصيحت تأثير ندارد، واجب است با احتمال تأثير امر و نهي الزامي كند و اگر تأثير نمي كند مگر با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت، لازم است لكن بايد از دروغ و معصيت ديگر احتراز شود.

مسأله 2136

جايز نيست براي جلوگيري از معصيت، ارتكاب معصيت مثل

[339]

فحش و دروغ و اهانت، مگر آنكه معصيت، از چيزهايي باشد كه مورد اهتمام شارع مقدس باشد و به آن راضي نباشد، مثل قتل نفس محترمه، در اين صورت بايد جلوگيري كند به هر نحو كه ممكن است.

مسأله 2137

اگر عاصي ترك معصيت نمي كند مگر به جمع ما بين مرتبه اولي و ثانيه، واجب است جمع به اينكه هم از او اعراض كند و ترك معاشرت نمايد و با چهره عبوس با او ملاقات كند و هم او را امر به معروف كند لفظاً و نهي كند لفظاً.

مسأله 2138

مرتبه سوم توسل به زور و جبر است، پس اگر بداند يا اطمينان داشته باشد كه ترك منكر نمي كند يا واجب را بجا نمي آورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است لكن بايد تجاوز از قدر لازم نكند.

مسأله 2139

اگر ممكن شود جلوگيري از معصيت به اينكه بين شخص و معصيت حائل شود و با اين نحو مانع از معصيت شود، لازم است اقتصار به آن اگر محذور آن كمتر از چيزهاي ديگر باشد.

مسأله 2140

اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر اينكه دست معصيت كار را بگيرد يا او را از محل معصيت بيرون كند يا در آلتي كه به آن معصيت مي كند تصرف كند، جايز است، بلكه واجب است عمل كند.

مسأله 2141

جايز نيست اموال محترمه معصيت كار را تلف كند مگر آنكه لازمه جلوگيري از معصيت باشد، در اين صورت اگر تلف كند احتياط لازم آن است كه مثل يا قيمت آن را بپردازد و در غير اين صورت، ضامن و معصيت كار است.

مسأله 2142

اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر حبس نمودن معصيت كار، در محلي يا منع نمودن از آنكه به محلي وارد شود، واجب است، با مراعات مقدار لازم و تجاوز ننمودن از آن.

مسأله 2143

اگر توقف داشته باشد جلوگيري از معصيت، بر كتك زدن و سخت گرفتن بر شخص معصيت كار و در مضيقه قرار دادن او جايز است، لكن لازم است مراعات شود كه زياده روي نشود و بهتر بلكه احتياط لازم آنست كه در اين امر و نظير آن اجازه از مجتهد جامع الشرايط گرفته شود.

[340]

مسأله 2144

اگر جلوگيري از منكرات و اقامه واجبات موقوف باشد بر جرح و قتل، جائز نيست مگر به اذن مجتهد جامع الشرائط با حصول شرائط آن.

مسأله 2145

اگر منكر از اموريست كه شارع اقدس به آن اهتمام مي دهد و به وقوع آن به هيچ وجه راضي نيست، جايز است دفع آن بهر نحو كه ممكن باشد، مثلاً اگر كسي خواست يك شخص را كه جايز القتل نيست بكُشد بايد از او جلوگيري كرد و اگر ممكن نيست دفاع از قتل مظلوم مگر به قتل ظالم، جائز است بلكه واجب است و لازم نيست از مجتهد اذن حاصل نمايد لكن بايد مراعات شود كه در صورت امكان جلوگيري به نحو ديگري كه به قتل منجر نشود به آن نحو عمل كند و اگر از حد لازم تجاوز كند معصيت كار و احكام متعدي بر او جاري خواهد شد.

[341]

مسائل دفاع

مسأله 2146

اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و سرحدات آن هجوم نمايد، واجب است بر جميع مسلمانان دفاع از آن بر هر وسيله اي كه امكان داشته باشد:

از بذل جان و مال و در اين امر احتياج به اذن مجتهد جامع الشرائط نيست.

مسأله 2147

اگر مسلمانان بترسند كه اجانب نقشه استيلا بر بلاد مسلمين را كشيده اند چه بدون واسطه يا به واسطه عمال خود از خارج يا داخل واجب است از ممالك اسلامي به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد دفاع كنند.

مسأله 2148

اگر در داخل ممالك اسلامي نقشه هايي از طرف اجانب كشيده شده باشد كه خوف آن باشد كه تسلط بر ممالك اسلامي پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان كه با هر وسيله اي كه ممكن است، نقشه آنها را به هم بزنند و از نفوذ آنها جلوگيري كنند.

مسأله 2149

اگر به واسطه نفوذ سياسي يا اقتصادي و تجاري اجانب خوف آن باشد كه تسلط بر بلاد مسلمين پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان، دفاع به هر نحو كه ممكن است و قطع ايادي اجانب. چه عمال داخلي باشند يا خارجي.

مسأله 2150

اگر در روابط سياسي بين دولتهاي اسلامي و دول اجانب، خوف آن باشد كه اجانب بر ممالك اسلامي، تسلط پيدا كنند اگر چه تسلط سياسي و

[342]

اقتصادي باشد، لازم است بر مسلمانان كه با اين نحو روابط مخالفت كنند و دول اسلامي را الزام كنند به قطع اين گونه روابط.

مسأله 2151

اگر در روابط تجاري با اجانب خوف آن است كه به بازار مسلمين صدمه اقتصادي وارد شود و موجب اسارت تجاري و اقتصادي شود، واجب است قطع اين گونه روابط و حرام است اين نحو تجارت.

مسأله 2152

اگر قرار داد رابطه چه سياسي و چه تجاري بين يكي از دول اسلامي و اجانب، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، جايز نيست اين گونه رابطه و اگر دولتي اقدام به آن نمود، بر ساير دول اسلامي واجب است آن را الزام كنند به قطع رابطه به هر نحو ممكن است.

مسأله 2153

اگر بعض رؤساي ممالك اسلامي يا بعض مسؤولين موجب بسط نفوذ اجانب شود چه نفوذ سياسي يا اقتصادي يا نظامي كه مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، به واسطه اين خيانت، از مقامي كه دارد هر مقامي باشد منعزل است.

اگر فرض شود كه احراز آن مقام به حق بوده و بر مسلمانان لازم است به هر نحو كه ممكن شود آنان را با رعايت موازين شرعي مجازات نمايند.

مسأله 2154

روابط تجاري و سياسي با بعض دول كه آلت دست دول بزرگ جائر هستند از قبيل دولت اسرائيل، جايز نيست و بر مسلمانان لازم است كه به هر نحو ممكن با اين نحو روابط مخالفت كنند و بازرگاناني كه با اسرائيل و عمال اسرائيل روابط تجاري دارند، خائن به اسلام و مسلمانان و كمك كار به هدم احكام اسلام هستند و بر مسلمانان لازم است با اين خيانت كاران چه دولت و چه تجار قطع رابطه كنند و آنها را ملزم به قطع رابطه با اين نحو دولت ها كنند.

[343]

احكام خريد و فروش

احكام خريد و فروش
چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است
مسأله 2155

ياد گرفتن احكام معاملات به قدري كه مورد احتياج است لازم است

و مستحب است فروشنده بين مشتري ها در قيمت جنس فرق نگذارد و در قيمت جنس سخت گيري نكند و كسي كه با او معامله كرده اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند بپذيرد.

مسأله 2156

اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد ولي چنانچه در موقع معامله، احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند، تصرّف او اشكال ندارد و معامله صحيح است.

مسأله 2157

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا كسب كردن مستحب است.

معاملات مكروه و حرام
مسأله 2158

عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول:

بنده فروشي.

دوم:

قصابي.

سوم:

كفن فروشي.

چهارم:

معامله با مردمان پست.

پنجم:

معامله بين اذان

[344]

صبح و اول آفتاب.

ششم:

آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم:

آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود.

معاملات حرام
مسأله 2159

در چند مورد معامله باطل است:

اول:

خريد و فروش عين نجس مانند مشروبات مسكر و سگ غير شكاري و خوك. ولي خريد و فروش عين نجسي كه بتوان از آن استفاده حلال نمود جايز است.

مثلا خريد و فروش غائط براي كودسازي جايز است.

همچنين خريد و فروش خون كه در زمان ما براي نجات مجروحين و بيماران مورد استفاده قرار مي گيرد جايز است.

دوم:

خريد و فروش مال غصبي مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه كند.

سوم:

خريد و فروش چيزهايي كه ماليت ندارد مثل خريد و فروش حيوانات درنده.

چهارم:

معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار و موسيقي.

پنجم:

معامله اي كه در آن ربا باشد.

غش در معامله حرام است.

يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن رو غني كه آن را با پيه مخلوط كرده است، از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم منقول است كه فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلّب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2160

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد و اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد. ولي اگر لباس است لازم نيست به او بگويد، اگر چه مشتري با آن نماز بخواند زيرا كه در نماز طهارت ظاهري بدن

و لباس كافي است.

مسأله 2161

اگر چيزي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه مثلاً روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و

[345]

عمل حرام است و اگر براي كاري بدهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند، يا روغن نجس را تبديل به صابون كنند فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2162

خريد و فروش دواهاي نجس خوردني اگر چه جائز است ولي بايد نجاستش را به مشتري بگويند.

مسأله 2163

خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي رو غني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفّار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند.

در صورتي كه احتمال آن برود كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده اگر چه پاك و خريد و فروش آن جايز است ولي خوردنش حرام و بر فروشنده لازم است كيفيّت را به مشتري بگويد.

مسأله 2164

اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2165

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود در صورتي كه احتمال برود از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده خريد و فروش آن جائز است ولي نماز در آن جائز نيست.

مسأله 2166

خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريد و فروش آن جايز است ولي نماز در آن چرم و خوردن آن گوشت جايز نيست.

مسأله 2167

خريد و فروش مسكرات حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2168

فروختن مال غصبي اگر مالك آن معامله را رد كرد باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2169

اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله

[346]

اشكال دارد.

مسأله 2170

اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد و از اول هم قصدش اين باشد معامله اشكال دارد و اگر از اول قصدش اين نباشد معامله صحيح است ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2171

خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حرام است.

مسأله 2172

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و بنا بر احتياط باطل است.

مسأله 2173

خريد و فروش مجسّمه و چيزهاي ديگري كه روي آن مجسمه دارد اشكال ندارد.

مسأله 2174

خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيه شده باطل و تصرف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد يا به معامله ديگر به او منتقل شود، بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2175

اگر رو غني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند مثلاً بگويد اين يك مَن روغن را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد رو غني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

رباي معاوضي
مسأله 2176

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد.

ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد

مسأله 2177

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي

[347]

فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد، ربا و حرام است بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2178

اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اگر مقدار كمتر در قيمت مساوي با مقدار بيشتر همجنس آن باشد و كسي كه مقدار كمتر را مي دهد، براي خلاصي از فروش آن به زيادتر از همجنس، چيزي علاوه كند مثلاً يك من گندم اعلا و يك دستمال را به يك من و نيم گندم متوسط بفروشد اشكال ندارد و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2179

اگر چيزي را كه مثل پارچه متري مي فروشند يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ عددي معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد و چنانچه ده عدد تخم مرغ را به يازده عدد در ذمّه بفروشد لازم نيست بين آنها امتياز باشد زيرا خريد و فروش محقق مي شود مثلاً مي تواند ده عدد تخم مرغ بزرگ را به 11 عدد تخم مرغ متوسط به ذمّه بفروشد و از اين قبيل است فروش اسكناس، يعني مي تواند اسكناس نقد را به زيادتر از آن با مدّت بفروشد مثلاً هزار تومان نقد را به هزار و دويست تومان بفروشد كه بعد از شش ماه ديگر وصول كند و همچنين خريد و فروش يا صرف كردن اسكناس به دلار يا ساير ارزهاي خارجي توسط بانكها يا صرافي ها و اشخاص اشكال ندارد ولي قرض ربوي حرام است.

مسأله 2180

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر ربا نيست.

مسأله 2181

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد

[348]

معامله صحيح است.

مسأله 2182

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و همچنين است اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند نمي تواند زيادي بگيرد.

مسأله 2183

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2184

اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2185

براي فروشنده و خريدار شش شرط لازم است:

اول:

بالغ باشند.

دوم:

عاقل باشند.

سوم:

قاضي او را از تصرّف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

چهارم:

قصد خريد و فروش داشته باشند پس اگر مثلاً به شوخي بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم:

كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم:

جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال در دست آنان باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2186

معامله با بچه نا بالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، ولي اگر بچه مميز باشد و چيز كم قيمتي را كه معامله آن براي بچّه ها متعارف است معامله كند اشكال ندارد و نيز اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را

[349]

به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2187

اگر از بچه نا بالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد بايد چيزي را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن مظالم بدهد ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد بايد به وليّش برساند و اگر او را پيدا نكرد به مجتهد جامع الشرائط بدهد.

مسأله 2188

اگر كسي با بچه نا بالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچه داده از بين برود نمي تواند از بچه يا ولي او مطالبه كند.

مسأله 2189

اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2190

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه ندهد، معامله باطل است.

مسأله 2191

پدر و جد پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد بلكه بهتر آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند امّا وصي پدر و وصي جد پدري و مجتهد جامع الشرائط فقط در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد.

مسأله 2192

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و احتياط واجب آن است كه مشتري و صاحب مال در منفعتي كه براي جنس و عوض آن بوده با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2193

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه ندهد معامله باطل است و حتي اگر براي غاصب هم اجازه نمايد، معامله اشكال دارد.

[350]

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2194

جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول:

مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم:

بتوانند آن را تحويل دهند، بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست، ولي اگر بنده اي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن بنده پيدا نشود، معامله صحيح است و در غير بنده مشكل است.

امّا اگر بنده فراري را براي آزاد كردن خريداري كند معامله صحيح است و نياز به ضميمه ندارد.

سوم:

خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد.

چهارم:

كسي در جنس، يا در عوض آن حقي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

پنجم:

خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله خانه را بفروشد محل اشكال است و چنانچه خريدار به جاي پول: منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2195

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2196

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين صورت كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2197

اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد غير از شرط چهارم در معامله نباشد معامله باطل است ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آنها اشكال ندارد و در شرط چهارم اگر گرو گيرنده معامله را امضا كند يا ملك از گرو بيرون بيايد معامله صحيح است.

[351]

مسأله 2198

معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود يا در معرض خرابي باشد كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آنها وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2199

هر گاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و بين موقوف عليهم تقسيم نمايند و همچنين است اگر واقف شرط كند كه اگر صلاح در فروش وقف باشد مي توانند بفروشند، ولي چنانچه اختلاف با تنها فروختن و تهيه مكان ديگر بر طرف مي شود، لازم است آن موقوفه، به محل ديگر تبديل و يا با پول فروش آن محل ديگر خريده شود و به جاي مكان اول و در همان جهت وقف اولي، وقف گردد.

مسأله 2200

خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره، مال مستأجر است و اگر خريدار ندادند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش
مسأله 2201

در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2202

اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

مسأله 2203

امضاء اسناد معامله خواه در دفاتر رسمي باشد يا غير آن به طوري

[352]

كه در زمان ما متعارف است جانشين صيغه لفظي مي شود.

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2204

فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته به طوري كه معمولا ديگر از آفت گذشته باشد، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد، امّا مقدار آنها بايد به وسيله تخمين كارشناس معلوم شود.

مسأله 2205

اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه گلش بريزد بفروشند، بايد چيزي كه داراي ماليت و قابل فروش جداگانه و ملك فروشنده باشد با آن ضميمه نمايند.

مسأله 2206

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند.

مسأله 2207

فروختن خيار و بادمجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2208

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه
مسأله 2209

اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرّف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2210

در معامله نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملاً معين نشده معامله باطل است.

مسأله 2211

اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار

[353]

گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2212

اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2213

اگر به كسي كه اصلاً قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است؛ ولي اگر قيمت جنس را به صورت نسيه بداند يا قيمت نقدي جنس را بداند و به صورت نسيه گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2214

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سَلَف
اشاره
مسأله 2215

معامله سلف آن است كه جنس فروخته شده كلّي باشد و مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

مسأله 2216

اگر پولي را كه از جنس طلا يا نقره است سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا يا نقره بگيرد معامله باطل است؛ ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است، در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

[354]

شرايط معامله سلف
مسأله 2217

معامله سلف شش شرط دارد:

اول:

خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند. ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصياتشان را به طوري معين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غرري باشد باطل است.

دوم:

پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار نقدي باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را به هم بزند.

سوم:

مدت را كاملاً معين كنند و اگر مثلاً بگويد تا اول خرمن جنسي را تحويل مي دهم چون مدت كاملاً معلوم نشده معامله باطل است.

چهارم:

وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، جنس به قدري كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.

پنجم:

جاي تحويل جنس را معين نمايند، ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد لازم نيست اسم آن جا

را ببرند.

ششم:

وزن يا پيمانه يا شماره آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولا با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سَلَف
مسأله 2218

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2219

در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرار داد كرده، در موعدش بدهد، مشتري بايد قبول كند.

[355]

مسأله 2220

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد بهتر يا پست تر از جنسي باشد كه قرار داد كرده اند مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2221

اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرار داد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2222

اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد، ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2223

اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدّتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره، به طلا و نقره

مسأله 2224

اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد معامله حرام و باطل است.

مسأله 2225

اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2226

اگر طلا يا نقره را به طلا، يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2227

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2228

اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است؛ ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد.

[356]

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 2229

حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول:

طرفين معامله از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را (خيار مجلس) مي گويند.

دوّم:

مشتري يا فروشنده در بيع، يا يكي از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را (خيار غَبْن) گويند.

سوّم:

در معامله قرار داد كنند كه تا مدّت معيّني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند (خيار شرط).

چهارم:

فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).

پنجم:

فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).

ششم:

در جنس يا عوض آن عيبي باشد و قبلا اطلاع نداشته باشند (خيار عيب).

هفتم:

معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگري ست و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله

را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد.

(خيار تَبَعُّض صفقه).

هشتم:

فروشنده خصوصيات جنس معيّني را كه مشتري نديده به او بگويد بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است.

كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و همچنين است اگر با رؤيت سابقه معامله شود و بعد معلوم گردد كه جنس يا عوض آن تغيير به نقص نموده كه در صورت اوّل خريدار و در صورت دوّم فروشنده مي تواند معامله را به

[357]

هم بزند (خيار رؤيت).

نهم:

مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل نداده باشد.

در صورتي كه شرط تأخير براي بايع يا مشتري نسبت به ثمن و مثمن نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

دهم:

حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

يازدهم:

فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذّر تسليم) و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2230

اگر خريدار قيمت جنس

را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند و او را مغبون بدانند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2231

در معامله بيع شرط، كه مثلاً جنس هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشند سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند

[358]

معامله صحيح است.

مسأله 2232

در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2233

اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد و مشتري خبر نداشته باشد وقتي كه متوجه شود مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2234

اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد مثلاً مالي را كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2235

اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست پس اگر معامله به عوض كلّي بوده مي تواند آن را پس بدهد و عوض سالم را مطالبه نمايد و اگر به عوض مشخص بوده پس چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته مي تواند معامله را به هم بزند، يا نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2236

اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به بزند، ولي اگر بخواهند

[359]

تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد.

مسأله 2237

اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند، بنا بر احتياط واجب ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد؛ مگر آنكه جاهل به مسأله باشد كه وقتي فهميد مي تواند معامله را به هم بزند، ولي مقداري تأخير براي فكر كردن مانعي ندارد.

مسأله 2238

هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2239

در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي توان معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول:

موقع خريدن، عيب مال را بداند.

دوّم:

به عيب مال راضي شود.

سوم:

در وقت معامله بگويد:

اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم:

فروشنده در وقت معامله بگويد:

اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم ولي اگر عيبي را معيّن كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد يا تفاوت بگيرد.

مسأله 2240

در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.

اوّل:

بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند به طوري كه خريداري شده و تحويل داده شده باقي نمانده است.

مثل آنكه پارچه را براي دوختن بريده و يا گندم را آرد كرده باشد.

دوّم:

فقط حق فسخ را ساقط كرده باشد.

[360]

سوّم:

بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، بدون تفريط مشتري عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2241

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه

مسأله 2242

اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد اگر چه به همان قيمت يا به كمتر يا بيشتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2243

اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال دلال است و نيز اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود او است.

مسأله 2244

اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2245

اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2246

قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

[361]

احكام شركت

مسأله 2247

اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كنند كه عرفاً از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2248

اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند مثلاً خَيّاطها يا كارگران كارخانه كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست و هر كدام مزد كار خود را مالك مي شوند ولي اگر بخواهند به رضايت آنچه را مزد گرفته اند تقسيم كنند اشكال ندارد.

مسأله 2249

اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست. امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او به طور مشترك بخرد در اين صورت شركت آنها صحيح است.

مسأله 2250

كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلّف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرّف نمايند. پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند

[362]

چون حق ندارد در مال خود تصرّف كند اگر شركت كند صحيح نيست و همچنين است ورشكسته اي كه از طرف مجتهد جامع الشرائط حكم ورشكستگي او صادر شده باشد.

مسأله 2251

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، يا شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند (به خاطر ارفاق يا علّت ديگر) بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطي كه كرده اند عمل نمايند.

مسأله 2252

اگر قرار بگذارند كه (به خاطر ارفاق يا علّت ديگر) همه استفاده را يك نفر ببرد يا تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد شركت و قرار داد هر دو صحيح است.

مسأله 2253

اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري ست چه، هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 2254

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرار داد عمل نمايند.

مسأله 2255

اگر معيّن نكنند كه كداميك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند ولي اگر در يك معامله اجازه دهند به طوري كه در معاملات بعد اجازه جديد لازم نباشد همان اجازه اوّل كافي است.

مسأله 2256

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرار داد شركت عمل نمايد، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوص بخرد، بايد طبق همان قرار داد رفتار نمايد و اگر با او قرار نگذاشته باشند بنا بر احتياط واجب بايد داد و ستدي نمايد كه به مصلحت شركت باشد و معاملات را به طوري كه متعارف است و به مصلحت شركت است انجام دهد،

[363]

پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد چنانچه مصلحت شركت باشد بايد همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد با رعايت مصلحت شركت عمل كند.

مسأله 2257

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است، ولي اگر در معاملات بعدي طبق قرار داد عمل كند صحيح است و نيز اگر با او قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول و مصلحت معامله كند ضامن مي باشد امّا اگر در معاملات بعدي مطابق معمول و مصلحت معامله كند صحيح است و امّا اگر اذن شركاء مقيّد باشد كه در صورت تخلّف حق معامله ندارد معاملات بعدي صحيح نيست.

مسأله 2258

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2259

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش مجتهد جامع الشرائط قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2260

اگر تمام شريكها از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد شريكهاي ديگر حق تصرّف ندارند و كسي كه از اجازه خود برگشته او هم نمي تواند در مال شركت تصرّف كند.

مسأله 2261

هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدّت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند.

مسأله 2262

اگر يكي از شريكها بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود يا سفيه شود يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف كند يا مجتهد جامع الشرائط او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كند، شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند.

[364]

مسأله 2263

اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2264

اگر با سرمايه شركت معامله اي انجام دهند، بعد بفهمند شركت باطل بوده چنانچه اجازه هر يك از شريكها مقيّد به صحيح بودن شركت نباشد، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همه آنان است و اگر اجازه هر يك مقيّد به صحيح بودن شركت باشد معامله اي كه انجام شده فضوليست در صورتي كه بگويند به آن معامله راضي هستيم معامله صحيح است و گر نه باطل است و در معامله فضولي كاري كه هر يك از شركاء انجام داده اند مزد ندارد.

[365]

احكام صلح

مسأله 2265

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب، يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب، يا حقّي كه دارد بگذرد؛ بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2266

دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و مجتهد جامع الشرائط هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 2267

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2268

اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند و قرار نگذارند كه روغن حاصل از خود آن شير باشد صحيح است ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقداري روغن بدهد اشكال دارد.

مسأله 2269

اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در

[366]

صورتي صحيح است كه او قبول نمايد. ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بدون صلح بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2270

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2271

اگر بخواهند دو چيزي كه از يك جنس هستند و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري ست صلح صحيح است.

مسأله 2272

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد.

ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان باطل است.

مسأله 2273

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2274

اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان، حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2275

تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مال را

[367]

صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد امّا در صورتي كه طرف در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند يا اينكه شرط شده باشد كه مثلاً مال المصالحه را نقد بدهد و طرف به شرط عمل ننمايد، در اين صورت مي تواند صلح را به هم بزند و همچنين در بقيّه صور ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2276

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد محل اشكال است.

مسأله 2277

هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

[368]

احكام اجاره

[احكام]
مسأله 2278

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلّف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چون حق ندارد در مال خود تصرف كند اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست مگر اينكه ولي او اجازه دهد.

مسأله 2279

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد يا مالي را براي او اجاره كند.

مسأله 2280

اگر ولي يا قيّم بچه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد. ولي اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچّه بالغ شد، نمي تواند بقيّه اجاره را نسبت به مال به هم بزند، ولي نسبت به اجاره خودش بعد از آنكه بالغ شد مي تواند بقيّه اجاره را به هم بزند، ولي هر گاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدّت اجاره نمي كرد، بر خلاف مصلحت بچّه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2281

بچّه صغيري را كه ولي ندارد بدون اجازه مجتهد جامع الشرائط نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد جامع الشرائط دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2282

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند بلكه اگر مالك به كسي بگويد:

ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد:

قبول كردم، اجاره

[369]

صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2283

اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود همين كه به عنوان اجاره مشغول آن عمل شود يا خود را در اختيار موجر قرار دهد اجاره صحيح است.

مسأله 2284

كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 2285

اگر خانه يا مغازه يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد يا اجاره منصرف به اين معني باشد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند و منصرف به اين معني هم نباشد مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد. ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد مثلاً اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.

مسأله 2286

اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند يا اجاره منصرف به اين معني باشد نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، نبايد زيادتر بگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.

مسأله 2287

اگر شخصي غير از خانه، مغازه و اتاق، چيز ديگري را از فردي اجاره نمايد، مثل اينكه زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، در اين صورت «مستأجر» مي تواند مورد اجاره را به هر قيمتي كه بخواهد به ديگري اجاره دهد، هر چند قيمت اين اجاره از قيمت اجاره شده قبلي بيشتر باشد.

مسأله 2288

اگر خانه يا مغازه اي را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان يا كمتر اجاره

[370]

دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده اجاره دهد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2289

مالي را كه اجاره مي دهند بايد چند شرط داشته باشد:

اوّل:

معيّن باشد، پس اگر بگويد:

يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم، درست نيست.

دوّم:

مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيّات آن را بيان كند كه كاملاً معلوم باشد.

سوّم:

تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است.

چهارم:

آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست.

پنجم:

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر و رودخانه هم مشروب نشود صحيح نيست.

ششم:

چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2290

اجاره دادن درخت براي آنكه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد.

مسأله 2291

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند
مسأله 2292

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند بايد چهار شرط داشته باشد:

[371]

اوّل:

حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن مغازه براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن اتومبيل براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوّم:

پول دادن براي آن استفاده، در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوّم:

اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، بايد استفاده اي را كه مستأجر از آن مي برد معيّن نمايند مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار هم مي برد اجاره دهند. بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري آن يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم:

مدّت استفاده را معيّن نمايند و اگر مدّت معلوم نباشد ولي عمل را معيّن كنند مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيّني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسأله 2293

اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2294

اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2295

اگر مدت اجاره را معلوم نكنند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي (100) صد تومان است اجاره صحيح است و اين مقدار جهالت در اجاره مانع ندارد.

مسأله 2296

اگر به مستأجر بگويد:

خانه را يك ماهه به هزار تومان به تو اجاره مي دهم و هر قدر بيشتر بماني به همين قيمت است، اجاره صحيح است و اين مقدار از جهالت در اجاره مضر نيست.

مسأله 2297

خانه اي را كه مسافرين و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي صد تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود استفاده از آن خانه اشكال ندارد و اجاره صحيح است و صاحب خانه نمي تواند او را بيرون نمايد.

[372]

مسائل متفرّقه اجاره
مسأله 2298

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد.

پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل تخم مرغ يا اسكناس با شماره معلوم مي كنند بايد شماره آن معيّن باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيّات آن را به او بگويد.

مسأله 2299

اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم يا محصول ديگر اجاره دهد و مال الاجاره را از محصول همان زمين قرار دهد اجاره صحيح نيست.

مسأله 2300

كسي كه چيزي را اجاره داده تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد.

مسأله 2301

هر گاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2302

اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، اگر كسي كه او را اجير كرده به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد مثلاً اگر خياطي را در روز معيّني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خَيّاط در آن روز آماده كار باشد اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2303

اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار ارزش معمولي به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پانصد تومان است بايد پانصد تومان را بدهد و اگر دو هزار تومان است بايد دو هزار تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2304

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن

[373]

كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست. مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود يا در آتش سوزي بسوزد، در صورتي كه خَيّاط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2305

هر گاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2306

اگر قصّاب سر حيواني را ببُرَد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مَجّاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2307

اگر حيواني را اجاره كند و معيّن كند كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معيّن نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن است و اجرت مقدار زياده را هم بدهكار است.

مسأله 2308

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2309

اگر كسي بچّه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد، يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر متخصص بوده و بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست، امّا اگر تشخيص ضرر داشتن يا ضرر نداشتن را هم به عهده او گذاشته باشند جرّاح ضامن است.

مسأله 2310

اگر پزشك بدست خود به مريض دوا بدهد يا تزريق كند، يا به عنوان طبابت نسخه اي براي بيمار بنويسد يا دستوري به او بدهد و مريض دارو را بخورد، چنانچه در طبابت و معالجه اش خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، پزشك ضامن است؛ ولي اگر در مقام طبابت و معالجه نباشد بلكه به عنوان نظريه پزشكي در كتاب بنويسد يا بگويد فلان دارو براي فلان مرض فائده دارد و به واسطه خوردن دارو ضرري به مريض برسد يا بميرد پزشك ضامن نيست.

مسأله 2311

هر گاه پزشك به مريض يا ولي او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد در صورتي كه دقّت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري

[374]

برسد، يا بميرد، پزشك ضامن نيست.

مسأله 2312

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2313

اگر اجاره دهنده، يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است مي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2314

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد، كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند ولي اجاره مدّتي را كه در تصرّف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماه به هزار تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمول ده روز آن هزار و پانصد تومان باشد مي تواند هزار و پانصد تومان را از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2315

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2316

اگر پيش از آن كه مدّت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2317

اگر پيش از شروع مدّت اجاره ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده، به او بر مي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2318

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد اجاره مدّتي كه باقي مانده باطل مي شود و همچنين است اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد و مي تواند اجاره همه مدّت را به هم بزند و نسبت به

[375]

مقداري كه استفاده كرده اجرت المثل بدهد.

مسأله 2319

اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند. ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود (و مستأجر مي تواند همه اجاره را به هم بزند و نسبت به آنچه استفاده كرده اجرة المثل بدهد).

مسأله 2320

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود ولي اگر شرط كرده اند كه مستأجر شخصاً از آن ملك استفاده كند نه ديگري، صاحب ملك حق دارد باقيمانده مدّت را فسخ كند و امّا اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلاً ديگري وصيّت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدّت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل مي شود.

مسأله 2321

اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد. ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد چنانچه خود او هم كاري كه ارزش دارد انجام بدهد زيادي آن بر او حلال مي باشد.

مسأله 2322

اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد بلكه اگر سبب خرابي يا كمي ارزش پارچه شود ضامن است.

[376]

احكام جُعاله

مسأله 2323

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند و فرق بين جعاله و اين كه كسي را براي كاري اجير كنند، اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله اگر چه عامل شخص معيّن باشد مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2324

جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند صحيح نيست.

مسأله 2325

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فايده نباشد به طوري كه غرض عقلايي به آن تعلق نگرفته باشد، يا از واجباتي كه شرعاً لازم است مجاناً آورده شود نباشد مگر در موردي كه يك غرض عقلايي نسبت به جاعل در آن وجود داشته باشد پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2326

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چقدر است؛ ولي اگر مال را معين نكند مثلاً بگويد كسي كه اسب مرا پيدا

[377]

كند ده من گندم به او مي دهم، بنا بر احتياط واجب بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 2327

اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پول يا مژدگاني به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند جعاله صحيح نيست ولي چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2328

اگر عامل پيش از قرار داد، كار را انجام داده باشد يا بعد از قرار داد، به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

مسأله 2329

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل مي تواند جعاله را به هم بزند.

مسأله 2330

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال دارد.

مسأله 2331

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و پزشك جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد و ضامن عيبي كه حاصل مي شود نيز مي باشد.

مسأله 2332

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فايده ندارد عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلاً بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

[378]

[379]

احكام مزارعه

مسأله 2333

مزارعه آن است كه مالك زمين يا كسي كه زمين در اختيار اوست با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2334

مزارعه چند شرط دارد:

اول:

صاحب زمين به زارع بگويد:

زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد:

قبول كردم، يا بدون اينكه حرفي بزنند مالك، زمين را واگذار كند براي مزارعه و زارع تحويل بگيرد.

دوّم:

صاحب زمين و زارع هر دو مكلّف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند، همچنين شرط است كه صاحب زمين سفيه نباشد و حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري نكرده باشد امّا سفيه بودن يا محجور بودن زارع ضرري به صحت مزارعه نمي زند مگر اينكه زارع احتياج به صرف مال داشته باشد.

سوّم:

همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود.

چهارم:

سهم هر كدام به طور مشاع باشد مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد، پس اگر قرار بگذارند حاصل يك قطعه مال يكي و حاصل قطعه ديگر مال ديگري باشد مزارعه صحيح نيست و نيز اگر مالك بگويد:

در اين زمين

[380]

زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده، مزارعه صحيح نيست.

پنجم:

مدّتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند و بايد مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر اوّل مدّت را روز معيّني قرار دهند و آخر مدّت را رسيدن حاصل قرار دهند به طوري كه عادتاً معلوم باشد كافي است.

ششم:

زمين قابل زراعت باشد و اگر زمين قابليّت زراعت

ندارد امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود مزارعه صحيح است.

هفتم:

نوع زراعت بايد معلوم باشد امّا اگر در محلّي هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معيّن مي شود و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معيّن كنند مگر آنكه كاشت محصولي خاص متعارف باشد كه به همان نحو بايد عمل شود.

هشتم:

مالك بايد زمين را معيّن كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد:

در يكي از اينها زراعت كن و آن را معيّن نكند مزارعه باطل است.

نهم:

مخارج زراعت و همچنين بذر و مانند آن را بايد معيّن كنند كه بر عهده چه كسي باشد ولي اگر مخارجي را كه هر كدام بايد بكنند ميان مردم آن محل معلوم باشد كافيست و لازم نيست آن را معين كنند.

مسأله 2335

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او (مالك) باشد و بقيّه را بين خودشان تقسيم كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.

مسأله 2336

اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2337

اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد مثلاً آب زمين قطع شود، در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتّي مثل علف كه

[381]

مي توان به حيوانات داد آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنهاست و در بقيّه مزارعه باطل است و اگر زارع زراعت نكند چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد و اگر به واسطه ترك زراعت خسارت و ضرري به زمين وارد شده زارع بايد خسارت را بپردازد.

مسأله 2338

اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2339

اگر بعد از قرار داد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته ورثه او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.

مسأله 2340

اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه بذر، مال مالك بوده حاصلي كه به دست مي آيد مال اوست و اگر بذر مال زارع بوده زراعت هم مال او خواهد بود و در صورت اوّل لازم است مالك اجرة المثل به زارع را بدهد و همينطور در صورت دوّم لازم است زارع اجرة المثل زمين را به مالك بدهد.

مسأله 2341

اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بدون اجرت زراعت در زمين باقي بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع نمي تواند او را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد و نيز مالك هم نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد.

[382]

مسأله 2342

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل بدهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت به طوري صرفنظر كرده باشند كه از ملكيّت خود بيرون كرده باشند، حكم مباحات را دارد و اگر قرار داد كرده باشند كه همه محصول و ريشه آن مشترك باشد بايد قسمت كنند و اگر قرار دادشان فقط در مورد محصول سال اوّل باشد محصول سال دوّم مال صاحب بذر مي باشد.

[383]

احكام مُساقات

مسأله 2343

اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاي آن با اوست تا مدّت معيّني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري مشاع كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مُساقات مي گويند.

مسأله 2344

معامله مساقات در درختهايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست، ولي در مثل درخت حنا و سدر كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گُل آن براي گلاب گيري استفاده مي كنند اشكال ندارد.

مسأله 2345

در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2346

مالك و كسي كه تربيت درختان را به عهده مي گيرد، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز در مالك شرط است كه سفيه نباشد يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و مالك نبايد محجور باشد يعني حاكم شرع او را از تصرّف در مالش منع نكرده باشد امّا در عامل سفيه نبودن و محجور نبودن شرط نيست مگر بخواهد در مالش تصرّف كند.

مسأله 2347

مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل آن را معيّن كنند و آخر

[384]

آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد صحيح است.

مسأله 2348

بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً يك تُن از ميوه ها مال مالك و بقيّه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.

مسأله 2349

بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند پس اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت و پرورش ميوه لازم است باقي باشد، معامله صحيح است و گر نه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 2350

معامله مساقات در بوته خربزه و هندوانه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.

مسأله 2351

درختاني كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كنند و به آبياري احتياج ندارند اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن و سمپاشي كه موجب زياد شدن يا مرغوبيّت ميوه مي شود احتياج داشته باشند معامله مساقات در آن صحيح است؛ ولي چنانچه آن كارها در زياد شدن يا مرغوبيّت ميوه تأثيري نداشته باشند معامله مساقات اشكال دارد.

مسأله 2352

دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2353

اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2354

اگر كسي كه تربيت درختان به او واگذار شده بميرد چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير و كارگر هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت اجير و كارگر مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختان را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه

[385]

ب ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله مساقات به هم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند مالك مي تواند عقد را به هم بزند يا راضي شود كه ورثه او يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند، درختان را تربيت نمايد.

مسأله 2355

اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد.

مسأله 2356

اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد بنا بر احتياط واجب معامله باطل است پس اگر درختان مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد مشروط بر آن كه از مقدار قرارداد بيشتر نباشد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال اوست و مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودال هايي را كه به واسطه كندن درختان پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختان را كاشته به صاحب زمين بدهد مشروط بر آن كه از مقدار قرارداد بيشتر نباشد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختان را بكند و اگر به واسطه كندن درختان عيبي در آنها پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد، ولي نمي تواند او را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره درختان را در زمين باقي بگذارد.

[386]

كساني كه نمي توانند در مال خود تصرف كنند

مسأله 2357

بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرف كند.

نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اول:

روييدن موي درشت زير شكم بالاي عورت.

دوّم:

بيرون آمدن مني.

سوّم:

تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن.

مسأله 2358

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها يقين كند بالغ شده است.

مسأله 2359

ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند نمي توانند در مال خود تصرف نمايند و تصرّفات آنها بايد زير نظر ولي آنها باشد و همچنين است ورشكسته اي كه مجتهد جامع الشرائط او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد.

مسأله 2360

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 2361

انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود هر قدر از

[387]

مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و اظهر اينست كه اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد اگر چه بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ننمايند تصرّف او صحيح است.

[388]

احكام وكالت

اشاره

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرّف كند و كسي كه حاكم شرع او را از تصرّف در مالش منع كرده باشد نمي تواند براي فروش مال خودش كسي را وكيل نمايد.

مسأله 2362

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

مسأله 2363

اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2364

مُوَكِّل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و بچه مميز هم اگر فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرايطش بخواند صيغه اي كه خوانده صحيح است.

مسأله 2365

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود. مثلاً كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف

[389]

ديگري وكيل شود.

مسأله 2366

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

مسأله 2367

وكالت، عقد جايز است و هر يك از دو طرف مي تواند آن را به هم بزند، مگر اينكه در ضمن عقد لازمي شرط شده باشد مثلاً فرزند مغازه خود را به پدرش مي فروشد و در ضمن عقد بيع شرط مي كنند كه فرزند وكيل باشد مغازه را تا 5 سال اجاره بدهد و مال الاجاره را بپردازد كه در اين صورت پدر حق ندارد وكالت فرزندش را عزل نمايد و در غير اين صورت اگر موكل وكيل را عزل كند يعني از كار بر كنار نمايد بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2368

وكيل مي تواند از وكالت كناره كند و اگر موكل غايب هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 2369

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد و همچنين است اگر ظاهر امر اجازه توكيل باشد.

مثل اينكه كار، به نحويست كه معلوم است خود وكيل نمي تواند آن را انجام دهد و اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2370

اگر انسان با اجازه موكل خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد يا موكل وكيل اوّل را عزل كند وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2371

اگر وكيل با اجازه موكل، كسي را از طرف خودش (از طرف وكيل) وكيل كند موكل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود وكالت دومي باطل مي شود.

[390]

مسأله 2372

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد يا عزل شود وكالت ديگران باطل نمي شود. ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي وكيل است كه انجام دهد و از حرفش هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و اگر دسته جمعي وكيل شده باشند كه با هم انجام دهند، در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود ولي در صورت مبهم بودن كلام موكل، وكالت ديگران با مرگ يكي از وكلاء از بين نمي رود.

مسأله 2373

اگر وكيل يا موكل بميرد، وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود و اگر يكي از آنها ديوانه يا بيهوش شود در زمان ديوانگي يا بيهوشي وكالت اثري ندارد امّا بطلان وكالت به نحوي كه بعد از بر طرف شدن ديوانگي و بيهوشي نيز نتواند عمل را انجام دهد محل اشكال است.

مسأله 2374

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2375

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2376

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است.

پس اگر لباس را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2377

اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

[391]

احكام قرض

اشاره

احكام قرض

قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و بسرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود و نيز در روايتي آمده است ثواب صدقه ده برابر است و ثواب قرض هيجده برابر.

مسأله 2378

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.

مسأله 2379

اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معين آن را بپردازند پيش از رسيدن آن وقت، لازم نيست طلبكار قبول كند ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهند بايد قبول نمايد.

مسأله 2380

اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2381

اگر طلبكار طلب خود را در موقعي كه حق دارد مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد

[392]

گناهكار است.

مسأله 2382

اگر بدهكار غير از خانه اي كه مناسب شأن اوست و در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد، چيزي نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2383

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد چنانچه بتواند كاسبي كند و براي او حرج نباشد واجب است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2384

كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او يا وارث او را پيدا كند، بنا بر احتياط بايد با اجازه مجتهد جامع الشرائط طلب او را به فقير بدهد و اگر طلبكار او سيّد نباشد احتياط واجب آنست كه طلب او را به سيّد فقير ندهد.

مسأله 2385

اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2386

اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره يا چيزهاي مثلي ديگر را قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

مسأله 2387

اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال، همان را مطالبه كند احتياط مستحب آن است كه بدهكار، همان مال را به او بدهد.

مسأله 2388

اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد.

ولي اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

[393]

مسأله 2389

ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرف كند ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا را هم نداده بودند، صاحب پول راضي بوده كه گيرنده قرض در آن پول تصرّف كند، قرض گيرنده مي تواند در آن بدون اشكال تصرّف نمايد.

مسأله 2390

اگر گندم يا بذر ديگري را به طور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است.

مسأله 2391

اگر لباسي را به ذمّه بخرد و بعداً از پولي كه بابت ربا گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به صاحب لباس بدهد چنانچه موقع خريداري قصد داشته از اين پول بدهد پوشيدن آن لباس جايز نيست و نماز خواندن در آن بنا بر احتياط باطل است و اگر در هنگام خريد چنين قصدي نداشته باشد پوشيدن آن لباس جايز و نماز در آن صحيح است و نيز اگر پول ربايي يا حلال مخلوط به حرام داشته باشد و به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است نماز خواندن در آن هم بنا بر احتياط واجب باطل مي باشد.

مسأله 2392

اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند و اين بمانند آنست كه قسمتي از طلب خود را صرفنظر كرده باشد و همچنين است اگر پولي را به كسي بدهد و شرط كند همان مقدار را در شهر ديگري به او پس بدهد.

مسأله 2393

اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

مسأله 2394

اگر كسي از ديگري طلبي دارد كه وزني و پيمانه اي نيست مي تواند آن را به شخص بدهكار يا ديگري به كمتر فروخته و وجه آن را نقداً بگيرد بنا بر اين در زمان حاضر برات يا سفته هايي كه طلبكار از بدهكار گرفته است مي تواند آنها را

[394]

به بانك يا به شخص ديگر به كمتر از طلب خود بفروشد و وجه آن را نقداً بگيرد زيرا كه اسكناسهاي معمولي با وزن و پيمانه معامله نمي شود.

[395]

احكام حواله دادن

مسأله 2395

اگر انسان، طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2396

بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نيز اگر مجتهد جامع الشرائط كسي را به واسطه ورشكستگي از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي شود او را حواله بدهند كه طلبش را از ديگري بگيرد و خودش هم نمي تواند به كسي حواله بدهد، ولي اگر سر كسي حواله بدهد كه به او بدهكار نيست اشكال ندارد.

مسأله 2397

اگر سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است احتياط واجب آن است كه حواله با رضايت و قبول او باشد، ولي حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگري حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

[396]

مسأله 2398

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد پس اگر بخواهد از كسي قرض كند تا وقتي از او قرض نكرده و بدهكار او نشده اگر او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد حواله صحيح نيست.

مسأله 2399

حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند پس اگر مثلاً ده من گندم و صد تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگيرد و آن را معيّن نكند حواله درست نيست.

مسأله 2400

اگر بدهي واقعاً معيّن باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است؛ مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

مسأله 2401

طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2402

اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده مي تواند تمام مقدار حواله شده را از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2403

بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند و هر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد يعني غير از چيزهايي كه در دَين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2404

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2405

اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده داده است ذمّه او بري مي شود و مي تواند چيزي را

[397]

كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

[398]

احكام رَهن

مسأله 2406

رهن يا وثيقه گذاشتن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را بموقع ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2407

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2408

گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند، بلكه اگر به واسطه ورشكستگي مجتهد جامع الشرائط او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي تواند مال خود را گرو بگذارد.

مسأله 2409

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم، مانند اسنادي كه در زمان ما براي استيفاء حق صاحب حق وثيقه گذاشته مي شود.

مسأله 2410

چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و آلات قمار و مانند آن از چيزهايي كه ماليّت شرعي و يا چيزهايي كه ماليّت عرفي ندارند گرو بگذارند درست نيست.

مسأله 2411

منافع چيزي را كه گرو مي گذارند، مال مالك آن است.

[399]

مسأله 2412

گرو دهنده و گرو گيرنده نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند. ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم اشكال ندارد.

مسأله 2413

اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد رهن باطل مي شود و پول آن رهن نيست، مگر اينكه قبول وكالت در فروش مشروط به رهن گذاشتن پول آن باشد.

مسأله 2414

اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبه كار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، اگر به مجتهد جامع الشرائط دسترسي دارد، بنا بر احتياط واجب بايد براي فروش آن از مجتهد جامع الشرائط اجازه بگيرد.

مسأله 2415

اگر بدهكار غير از خانه اي كه متناسب شأن اوست و در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه، محل احتياج او است، چيز ديگري نداشته باشد.

طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبه كار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

مسأله 2416

احتياط واجب آن است كه گرو بدون تحويل دادن به طلبكار صورت نمي گيرد.

مسأله 2417

در ميان بعضي از مردم معمول است كه وامي به صاحب خانه مي دهند و خانه او را گرو بر مي دارند به شرط آنكه قيمت كمتري جهت مال الاجاره بپردازند، يا اصلاً مال الاجاره ندهند و آن را خانه رهني مي گويند اين كار ربا و حرام است، راه صحيح آن است كه اوّل خانه را به مستأجر به مبلغي اجاره بدهد ولو مقدار كمي باشد و در ضمن اجاره شرط نمايد كه مستأجر بايد فلان مقدار وام به او بدهد در اين صورت ربا نيست و حلال است و عنوان رهن وجود ندارد.

[400]

احكام ضامن شدن

مسأله 2418

اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه بهر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست و نيز مي تواند قرارداد ضمانت را به وسيله امضا كردن ضمانت نامه، يا هر كار ديگر كه اين مطلب را به طلبكار بفهماند و او هم عملا قبول كند، انجام دهد.

مسأله 2419

ضامن و طلبكار بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف كنند و كسي كه به واسطه ورشكستگي مجتهد جامع الشرائط او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده بابت طلبي كه دارد، نمي تواند ضامن كسي شود، ولي اين شرطها در بدهكار نيست.

مثلا اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه يا سفيه را بدهد و طلبكار قبول كند، ضمانت صحيح است.

مسأله 2420

هر گاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد مثلاً بگويد:

اگر بدهكار قرض تو را ندهد مي دهم، به احتياط واجب ضمان شرعي صحيح نيست ولي از باب يك عقد عقلايي رايج در فرض سؤال ضامن لازم است طبق تعهد خود عمل نمايد.

مسأله 2421

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس

[401]

اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2422

در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معيّن باشد پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد:

من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معيّن نكرده كه طلب كدام را بدهد بنا بر احتياط واجب ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد:

من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده كه بدهي كدام را مي دهد بنا بر احتياط واجب ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده من گندم و صد تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد:

من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معيّن نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول بنا بر احتياط واجب صحيح نيست.

مسأله 2423

اگر طلبكار، طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2424

اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2425

ضامن و طلبكار بنا بر احتياط واجب نمي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2426

هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2427

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند. ولي اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد،

[402]

چنانچه بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند اشكال دارد.

مسأله 2428

اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2429

اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده پس از پرداخت آن از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، امّا اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

[403]

احكام كفالت

مسأله 2430

هر گاه كسي بر ديگري حقّي داشته باشد (مثلا طلبي يا قصاصي يا ديه اي يا حق ديگري ) يا ادعاي حقّي كند كه دعوي او قابل طرح در دادگاه بوده و امكان اثبات داشته باشد، چنانچه انسان ضامن شود كه صاحب حق يا مدعي، شخص متهم را رها كند و هر وقت او را خواست بدست او بسپارد اين قرار داد را «كفالت» و به كسي كه ضامن اين كار مي شود «كفيل» گويند.

مسأله 2431

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگر چه عربي نباشد يا به عملي به مدعي بفهماند كه من ضامنم هر وقت متهم را بخواهي به دست تو بدهم و مدعي هم قبول نمايد.

مسأله 2432

كفيل بايد مكلّف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2433

يكي از هفت چيز، كفالت را به هم مي زند:

اول:

كفيل متهم را به دست مدعي بدهد.

دوّم:

حق مدعي داده شود.

سوّم:

مدعي از حق خود بگذرد.

چهارم:

متهم بميرد.

پنجم:

مدعي كفيل را از كفالت آزاد كند.

[404]

ششم:

كفيل بميرد.

هفتم:

كسي كه صاحب حق است به وسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.

مسأله 2434

اگر كسي به زور، متهم را از دست مدعي رها كند، بايد يا او را به دست مدعي بسپارد يا حق مدعي را ادا كند.

مسأله 2435

در كفالت رضايت كسي كه حق بر عهده اوست لازم نيست بنا بر اين رضايت بدهكار شرط نمي باشد.

مسأله 2436

هر گاه كفالت به اجازه شخص مديون باشد و كفيل ناچار شود طلب طلبكار را بدهد، حق دارد آن را از بدهكار بگيرد، ولي اگر به اجازه او نبوده حق ندارد.

[405]

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2437

اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد بايد به احكام وديعه و امانتداري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2438

اگر كسي امانتي را بپذيرد نبايد در نگهداري آن كوتاهي كند و هر وقت صاحب امانت از او بخواهد بايد آن را تحويل دهد.

مسأله 2439

امانتدار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو عاقل باشند، پس اگر انساني مالي را پيش ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه مالي را پيش كسي امانت بگذارد صحيح نيست، ولي جايز است بچّه مميّز با اذن ولي خود مالش را نزد كسي امانت بگذارد و همچنين مي تواند مال شخص ديگري را با اجازه او نزد كسي امانت بگذارد و همينطور امانت گذاشتن نزد بچّه مميّز با اذن ولي او اشكال ندارد.

مسأله 2440

اگر از بچه اي چيزي را بدون اذن صاحبش به طور امانت قبول كند بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه است و ولي در امانت گذاشتن بچّه اجازه نداده باشد لازم است آن مال را به ولي او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود بايد عوض آن را بدهد ولي اگر براي اين كه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن

[406]

نيست و همچنين است اگر امانت گذار ديوانه باشد.

مسأله 2441

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب بايد قبول نكند، ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد اين احتياط واجب نيست.

مسأله 2442

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2443

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2444

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2445

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2446

كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي يعني زياده روي هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست. ولي اگر به اختيار خودش آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد مگر آن كه جايي محفوظ تر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا به كسي كه بهتر حفظ مي كند، برساند كه در اين صورت ضامن نيست.

مسأله 2447

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري چنانچه امانتدار احتمال دهد كه

[407]

در آن جا از بين مي رود و بداند چون آن جا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آن جا بيرون ببري مي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست. ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد دو صورت دارد:

الف: جاي ديگر به نظر امانت دار محفوظ تر از جاييست كه امانت دهنده معيّن كرده، در اين صورت اگر تلف شود ضامن نيست.

ب: جاي ديگر مساوي يا بدتر از جاييست كه امانت دهنده معيّن كرده، در اين صورت اگر تلف شود ضامن است و بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2448

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و كسي كه امانت را قبول كرده بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيّتي نداشته بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظ تر يا مثل محل اوّليست ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2449

اگر صاحب مال ديوانه شود كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2450

اگر صاحب مال بميرد، امانتدار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و خبر هم ندهد ولي در حفظ آن كوتاهي نكند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2451

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند و اگر وصي داشته باشد بايد به وصي هم مراجعه شود پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2452

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولي او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

[408]

مسأله 2453

اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به مجتهد جامع الشرائط بدهد و چنانچه به مجتهد جامع الشرائط دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند و گر نه بايد وصيّت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيّات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2454

اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيّت كند.

[409]

احكام مضاربه

اشاره

احكام مضاربه

مضاربه عبارت است از عقد و قراردادي كه بين دو نفر منعقد و برقرار مي شود، به اين صورت كه شخصي مالي را به ديگري بدهد تا با آن تجارت و معامله كند و سود حاصله بين هر دو به نسبتي كه قرار مي گذارند تقسيم گردد و كسي كه سرمايه را مي دهد مالك نام دارد و ديگري كه تجارت و خريد و فروش را انجام مي دهد عامل نام دارد.

لازم به يادآوريست كه دين مقدس اسلام همانگونه كه به عبادات و مسائل آن عنايت و توجه دارد، به اقتصاد و معاش عباد نيز عنايت و توجه دارد، زيرا كه «لا معاد لمن لا معاش له» و بديهيست كه اساس سعادت فرد و جامعه عبادت و بندگي توأم با كسب و كار و اقتصاد است، اساس عزّت و عظمت مسلمين، ارتباط با خالق و همراه آن، بلكه در معيّت آن، تجارت و كار و اقتصاد عاقلانه و سالم است كه فرمود:

«رجال لا تلهيم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة» (سوره نور، آيه 37. ) «فاذا قضيت الصلوة فانتشروا في الأرض و ابتغوا من فضل الله» (سوره جمعه، آيه 10) و «من طلب الحلال فهو من الله عز و جل صدقة عليه» (كافي، ج 4، ص 12) و نيز معلوم است كه هدف

از مضاربه رونق بخشيدن به

[410]

اقتصاد و به جريان انداختن ثروتها و جلوگيري از ركود كسب و كار و بازار مسلمين است.

هدف از مضاربه به كارگيري نيروهاي فعال و كارآمد و جلوگيري از عاطل و باطل ماندن انسانهاي شايسته و مسلمان است.

هدف از مضاربه تحصيل سود و درآمد مشروع و حلال و جلوگيري از رباخواري و اكل مال به باطل است.

از سويي عامل نيز بايد توجه داشته باشد كه، مضاربه تنها تحويل گرفتن ثروت و اموال ديگران و تجارت كردن و پول به دست آوردن نيست بلكه مضاربه مجمع و مورد تبادل احكام شرعي و مسؤوليتهاي سنگين و پرمخاطره است، زيرا كه در صورت صحت آن و حاصل شدن سود، عامل شريك مالك است و در صورت باطل بودن مضاربه و فساد آن، عامل تنها مستحق اجرة المثل و در حقيقت اجير مالك است و در صورت عدم حصول سود، عامل حقّي ندارد و امين و امانت دار مالك است و در صورت تخلف از شرايط تعيين شده، غاصب و گنه كار و ضامن مال مالك است و نهايتاً عامل، در تصرفات و معاملات، وكيل و كارگزار مالك است و غير اينها از احكام و وظايف كه از مضامين مسائل آينده روشن مي شود ان شاء الله تعالي.

مسأله 2455

در مضاربه چند چيز معتبر است:

اول:

مالك و عامل بالغ، عاقل و مختار باشند و مالك شرعاً از تصرف در اموال خود ممنوع نباشد.

دوم:

ايجاب از طرف مالك و قبول از طرف عامل. (به لفظ باشد يا به غير لفظ، عربي باشد يا غيرعربي)

سوم:

بايد سرمايه عين خارجي باشد و مضاربه با دين صحيح نيست، بلي چنانچه طلبكار، مديون را وكيل در

قبض طلب و در ايجاب عقد مضاربه از طرف او كند و مديون پس از قبض و ايجاب از جانب خود هم قبول نمايد مضاربه صحيح است.

چهارم:

سود حاصله فقط بين مالك و عامل باشد و چنانچه شرط كنند كه چيزي از سود براي غير باشد، شرط صحيح نيست، مگر اينكه شرط كنند، غير كاري كه مربوط به تجارت و مضاربه است انجام دهد كه در اين صورت شرط سهيم بودن در سود اشكال ندارد.

پنجم:

سهم سود هر يك از عامل و مالك تعيين شود و تعيين آن به دو صورت

[411]

صحيح است:

الف: قرار بگذارند هر مقدار سود حاصل شد به نحو كسر مشاع، يعني چند درصد، مربوط به مالك و چند درصد مربوط به عامل باشد.

ب: قرار بگذارند مقدار معيني از سود، مربوط به عامل و بقيه هر چه بود مربوط به مالك باشد، يا بر عكس، لكن صحت صورت دوم مشروط بر اينست كه اطمينان داشته باشند بيش از مقدار تعيين شده، سود حاصل مي شود و الا صحيح نيست.

ششم:

عامل قدرتِ انجامِ معامله و تجارت را داشته باشد.

هفتم:

سود بردن، به وسيله تجارت و خريد و فروش باشد، بنا بر اين اگر مالك پول و سرمايه را به كسي بدهد كه با آن زراعت كند يا خرج مغازه يا تعمير ماشين كند مضاربه صحيح نيست.

مسأله 2456

در شرط پنجم گذشت كه تعيين سود به دو صورت صحيح است و صورت دوم آن بود كه قرار بگذارند مقدار معيني از سود براي عامل باشد و بقيه براي مالك يا به عكس حال اگر اتّفاقاً آن مقدار سود پيش بيني شده، حاصل نشد و مثلاً با اينكه قرار گذاشته بودند ده

هزار تومان از سود مربوط به عامل باشد و بقيه براي مالك، كل سود حاصله فقط ده هزار تومان يا كمتر شد، در اين صورت تمام سود براي عامل است و به مالك سهمي نمي رسد و به عكس، اگر سهم مالك را معين و بيش از آن حاصل نشد در اين صورت تمام سود مربوط به مالك مي شود و عامل از سود محروم است و چيزي به او نمي رسد. ضمناً چنانچه براي هر يك مقداري معين شده و سود حاصله كمتر از مجموع شده سود حاصله به نسبت قرارداد توزيع مي شود. (توضيح اينكه اگر قرار گذارند كه مثلاً پنج هزار تومان از سود براي مالك و ده هزار تومان براي عامل باشد و بقيه هر چه بود بين آنها تنصيف شود و اتفاقاً كل سود از پانزده هزار تومان كمتر شد در اين صورت به نسبت 5 و 10 توزيع مي شود ).

مسأله 2457

در صحت مضاربه، صيغه عقد، لازم نيست، بلكه مضاربه معاطاتي نيز صحيح است.

[412]

مسأله 2458

لازم نيست سرمايه، طلا و نقره سكّه دار باشد بلكه با اسكناس و ساير و پولهاي رايج نيز صحيح است.

مسأله 2459

اگر شخصي بدون اذن و يا وكالت و ولايت با مال غير، مضاربه كند، مضاربه فضوليست و با اجازه مالك صحيح مي شود و در صورت اجازه، سود حاصله، طبق قرارداد بين مالك و عامل تقسيم مي شود و اگر هم خسارتي به سرمايه وارد شد به عهده مالك است و اگر امضا نكرد معامله واقع شده باطل و جنس به صاحب آن و پول به مالك بر مي گردد و سودي حاصل نمي شود.

مسأله 2460

مضاربه عقد جايز است، يعني طرفين هر وقت بخواهند مي توانند عقد را به هم بزنند و حتي اگر در ضمن عقد مضاربه، مدّت معيّني را شرط كنند، مضاربه عقد لازم نمي شود، بلي در صورتي كه مدت، معيّن كردند پس از گذشت مدت، تصرف عامل در سرمايه منوط به اذن مالك است و بدون اجازه او شرعاً نمي تواند در سرمايه دخل و تصرف نمايد و در مواردي كه بخواهند مضاربه را به هم بزنند فرق نمي كند كه قبل از شروع در تجارت باشد يا بعد از آن، سودي حاصل شده باشد يا نشده باشد.

بلي در صورت حصول سود و تصميم بر فسخ، بايد طبق قرارداد، سود تا زمان فسخ، محاسبه و بين طرفين تقسيم شود.

مسأله 2461

اگر در ضمن عقد مضاربه يا عقد ديگري (اعم از لازم يا جايز) شرط كنند كه تا مدت معيني مضاربه را فسخ نكنند، وفاي به اين شرط واجب است لكن چنانچه تخلف كردند و مضاربه را فسخ نمودند، مضاربه فسخ مي شود هر چند معصيت كرده اند.

مسأله 2462

بر عامل واجب است، معاملاتي را انجام دهد كه مالك اجازه داده باشد و چنانچه معامله اي انجام دهد كه مالك اجازه نداده است آن معامله فضوليست و صحت آن منوط به اجازه و امضاي مالك است.

مسأله 2463

در مضاربه چنانچه خريد كالاي خاصّي شرط شده باشد و عامل برخلاف شرط عمل كند، ضامن سرمايه است و اگر خسارت وارد شد چه كلي، چه جزيي، به عهده او است، بلي چنانچه پس از معامله، مالك اجازه دهد و خسارتي وارد شود بر عهده مالك است.

مسأله 2464

چنانچه عامل در تجارت تعدي و تفريط نكند، ضرر معامله به عهده

[413]

او نيست.

مسأله 2465

اگر در عقد مضاربه، مالك شرط كند كه عامل در ضرر شريك باشد، اين شرط باطل است ولي اصل مضاربه باطل نيست. بلي اگر در ضمن عقد مضاربه يا در ضمن عقد ديگري، چه جايز چه لازم، شرط كنند كه در صورت خسارت، نصف آن را مثلاً، عامل از جيب خود بدهد، اين شرط صحيح و عمل به آن لازم است.

مسأله 2466

چنانچه مالك يا عامل فوت كنند مضاربه باطل مي شود و ورثه مي توانند با عامل توافق نمايند و مجدّداً عقد مضاربه، برقرار كنند.

مسأله 2467

عامل از پيش خود و بدون اجازه مالك نمي تواند وكيل يا اجير و هم دست بگيرد.

مسأله 2468

چنانچه چيزي از سرمايه بدون تقصير عامل تلف شود يا بسوزد يا به سرقت و مانند آن از بين برود عامل ضامن نيست و از مالك تلف شده است.

بلي در صورت خيانت ضامن است و بايد از عهده برآيد.

مسأله 2469

اگر مالك شرط كرده كه تجارت به گونه خاص و به كيفيّتي مخصوص انجام شود، عامل بايد رعايت كند امّا در صورتي كه شرط و كيفيت خاصي مطرح نشده است عامل بايد به طور متعارف و معمول تجارت كند و چنانچه معامله نسيه هم متعارف باشد و قرارداد از آن منصرف نباشد مي تواند به صورت نسيه نيز معامله كند.

مسأله 2470

چنانچه عامل به صورتي غير از متعارف يا برخلاف شرط مالك، معامله كرد و سودي حاصل شد، سود حاصله را طبق قرارداد مضاربه تقسيم مي كنند، بلي در اين فرض كه عامل بر خلاف متعارف يا برخلاف شرط عمل كرده است اگر سرمايه كلَّاً يا بعضاً تلف شود و خسارت بر آن وارد شود بر عهده عامل است و بايد از عهده برآيد.

مسأله 2471

اگر به هر جهت سرمايه به صورت دين نزد مردم باشد، مثلاً به صورت نسيه معامله انجام شده و مضاربه فسخ يا منفسخ شود، بنا بر احتياط واجب بايد عامل ديون را جمع آوري و تحويل مالك دهد، خصوصاً اگر فسخ از جانب عامل باشد.

[414]

مسأله 2472

جايز نيست عامل بدون اذن مالك سرمايه را با مال خودش يا با مال شخص ثالثي مخلوط كند و چنانچه بدون اذن، مخلوط كرد، گناهكار است، لكن مضاربه باطل نمي شود و اگر سود حاصل شد بين آنها نسبت به مقدار سرمايه هر يك، تقسيم مي شود، ولي اگر ضرر كرد خودش ضامن ضرر است.

مسأله 2473

عامل مي تواند با اذن صريح مالك يا با اذن ضمني او (مثل اينكه بگويد به هر نحو كه صلاح و مصلحت دانستي عمل كن) سرمايه را با مال خود يا با مال شخص ثالثي مخلوط كند و با مجموع تجارت نمايد.

مسأله 2474

عامل حق ندارد چيزي از سرمايه را مصرف مخارج خود كند هر چند كم باشد، بلي اگر با اجازه مالك براي تجارت سفر كرد مي تواند مخارج سفر را به مقدار متعارف و در حد شأن خود از سرمايه مصرف كند، مگر اينكه مالك شرط كرده باشد كه مخارج سفر با خود عامل باشد.

مسأله 2475

چنانچه قبل از شروع تجارت يا در اثناي آن سرمايه تلف شود مضاربه خود به خود منفسخ مي شود.

مسأله 2476

اگر به سبب سرقت يا سوختن يا ضرر در تجارت و مانند اينها مقداري از سرمايه تلف شود و با بقيه آن سود حاصل شود بايد اول با سود حاصله، سرمايه را تكميل كنند، پس از آن اگر چيزي ماند بين مالك و عامل طبق قرارداد تقسيم مي شود، بلي چنانچه پس از فسخ مضاربه، خسارتي به سرمايه وارد شود بر مالك است نه عامل.

مسأله 2477

اگر معلوم شود كه مضاربه به جهت اخلال بعضي از شرايط آن باطل بوده و عامل با علم به بطلان آن، اقدام به تجارت و كار نموده است، تمام سود حاصله متعلق به مالك است و عامل از سود قراردادي سهم نمي برد، بلي استحقاق اجرة المثل دارد نه بيشتر و چنانچه اجرة المثل او بيشتر از سود حاصله باشد، حقي به زايد بر سود حاصله ندارد و اگر اصلاً سود حاصل نشده است هيچ حقي ندارد.

مسأله 2478

اگر عامل پس از آنكه سرمايه را براي تجارت تحويل گرفت مدتي در تجارت تأخير انداخت و سرمايه تلف شد ضامن سرمايه است، علاوه گنه كار هم مي باشد و مالك مي تواند اصل سرمايه را از او مطالبه و اخذ نمايد نه بيشتر.

مسأله 2479

چنانچه عامل سرمايه را تحويل گرفت و مدتي با آن معامله و تجارت نكرد، مالك تنها حق مطالبه سرمايه را دارد و زائد بر آن را مستحق نيست، هر چند كه

[415]

عامل به جهت عمل نكردن به مقتضاي عقد مضاربه معصيت كار است.

مسأله 2480

اگر مالك و عامل در مقدار سرمايه اختلاف و نزاع نمايند و بيّنه اي بر ادّعاي خود نداشته باشند قول عامل با قسم مقدم است و در اين مسأله فرقي نيست كه سرمايه موجود باشد يا تلف شده و عامل ضامن آن باشد.

مسأله 2481

اگر سرمايه تلف شود يا ضرر و خسارت به آن وارد شود و مالك ادّعا كند كه عامل خيانت كرده يا در حفظ آن كوتاهي و تقصير نموده يا طبق شرط تعيين شده عمل نكرده است و بينه بر ادّعاي خود نداشته باشد و عامل منكر باشد، قول عامل با قسم، مقدم است.

مسأله 2482

چنانچه عامل مدّعي شود كه از طرف مالك در انجام بعضي از معاملات مجاز بوده و مالك منكر شود و بينه اي نداشته باشند قول مالك با قسم مقدم است و اگر مالك ادّعا كند كه عامل را از انجام بعضي معاملات منع كرده و عامل منكر باشد، قول عامل با قسم مقدم است.

مسأله 2483

هرگاه مالك ادّعا كند كه عامل خيانت كرده يا تعدّي يا كوتاهي نموده است و عامل منكر شود، قول عامل با قسم مقدم است.

مسأله 2484

چنانچه عامل ادّعا كند كه مال تلف شده يا ضرر كرده يا سود حاصل نشده است و مالك انكار كند و بينه نداشته باشد قول عامل با قسم مقدم است.

مسأله 2485

اگر عامل در معامله نسيه مجاز بوده و مدّعي شود كه مطالبات وصول نشده است و مالك منكر عدم وصول شود و بيّنه نداشته باشد، قول عامل با قسم مقدم است.

مسأله 2486

اگر عامل بگويد مقداري سود حاصل شد لكن بعداً به همان مقدار، خسارت وارد شد، قول او مقدم است.

(مثل فرع سابق) و همچنين اگر در مقدار سود يا در اصل آن اختلاف داشته باشند و بينه نداشته باشند، قول عامل با قسم مقدم است.

مسأله 2487

هرگاه مالك و عامل در مقدار سهم عامل اختلاف داشته باشند، مثلاً مالك مدّعي ثلث باشد و عامل مدّعي نصف و بينه نداشته باشند قول مالك با قسم مقدم است.

[416]

مسأله 2488

چنانچه مالك و عامل در صحت و فساد مضاربه واقع شده، اختلاف كنند و يكي مدّعي صحت و ديگري مدّعي بطلان باشد و بيّنه نداشته باشند قول مدّعي صحت، با قسم مقدم است.

مسأله 2489

چنانچه عامل، مدّعي شود كه سرمايه را به مالك رد نموده و بيّنه نداشته باشد و مالك منكر بشود، قول مالك با قسم مقدم است.

مسأله 2490

پدر و جد پدري صغير مي توانند با عدم مفسده و با رعايت مصلحت، با مال صغير مضاربه كنند و همچنين قَيِّم شرعي صغير با اطمينان به اينكه مال صغير ضايع نمي شود و براي صغير مصلحت دارد مي توانند با مال او مضاربه كنند يا به مضاربه بدهند و سود حاصله را طبق قرارداد، به حساب صغير منظور نمايند.

مسأله 2491

مضاربه با دين صحيح نيست، لكن طلبه كار مي تواند به مديون اجازه دهد كه با دين و طلب او تجارت كند و هر مقدار سود حاصل شد به نسبت نصف مثلاً يا ثلث يا ربع تقسيم كنند و اين نوع قرارداد جعاله است كه فايده مضاربه را دارد ولي احكام مضاربه را ندارد.

مسأله 2492

نظر بر اينكه به حسب ظاهر مردم پول خود را در صندوقهاي قرض الحسنه به عنوان قرض به هيأت مديره صندوق تحويل مي دهند، لذا هيأت مديره مي توانند آن پولها را به عنوان مضاربه به اشخاص كاسب و معامله گر بدهند يا خود اعضاي هيأت با آن پولها تجارت كنند و از سود حاصله آن، مخارج صندوق را تأمين نمايند و اگر چيزي زياد آمد، هر طور توافق نموده و صلاح دانستند مصرف كنند.

مسأله 2493

چنانچه شخصي ماشين خود را در اختيار كسي قرار دهد و به او اجازه دهد كه مسافر يا بار حمل و نقل كند و شرط كند كه نصف يا ثلث كرايه ها را كه به دست مي آيد براي او بگيرد، اشكال شرعي ندارد و چنين قراردادي اجازه و اباحه تصرف و استفاده مشروط به عوض است و در درآمد با هم شريك مي شوند، لكن اين گونه قرارداد مضاربه نيست و احكام آن را ندارد.

[417]

احكام عارِيَه

مسأله 2494

عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 2495

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

مسأله 2496

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلاً آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم يا از قرائن رضايت او معلوم باشد.

مسأله 2497

چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد. ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند يا عرف از اجاره اين معني را بفهمد كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2498

اگر ديوانه و بچه و سفيه و مفلس مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولي مصلحت بداند مال كسي را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد چنانچه اين كار مصلحت آنها باشد اشكال ندارد و همچنين جايز است خود بچّه با اجازه ولي مال خود را در موردي كه مصلحت او باشد عاريه دهد و نيز مفلس با اذن غرماء (طلبكاران) مي تواند مالش را عاريه بدهد.

[418]

مسأله 2499

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد

مسأله 2500

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2501

اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2502

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

مسأله 2503

كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد و در صورت اوّل اگر پس گرفتن، عرفاً موجب خسارت عاريه گيرنده شود بنا بر احتياط واجب بايد مهلت بدهد.

مسأله 2504

عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد مثل آلات لهو و قمار يا ظرف طلا و نقره به جهت استعمال باطل است و امّا عاريه دادن به جهت زينت نمودن جائز است اگر چه احتياط در ترك است.

مسأله 2505

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي آبستن كردن حيوان مادّه صحيح است و نيز عاريه دادن حيوانات ديگر براي منافع مشروع آنها اشكال ندارد.

مسأله 2506

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا به ولي يا به وكيلي كه در مطلق كارها وكالت داشته باشد و يا به وكيلي كه در خصوص عاريه وكالت دارد بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل يا ولي او آن را بجايي ببرد اگر چه جايي باشد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده مثلاً اتومبيل را در پاركينگي پارك كند كه معمولا صاحبش در آنجا پارك مي كرده و بعد تلف شود يا كسي آن را تلف كند يا به سرقت برود ضامن است.

مسأله 2507

اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكيست عاريه دهد، مثلاً ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند، بايد نجس بودن آن را به كسي كه

[419]

عاريه مي كند بگويد و امّا اگر لباس نجس را براي نماز خواندن عاريه دهد لازم نيست نجس بودنش را اطلاع دهد.

مسأله 2508

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره، يا عاريه دهد.

مسأله 2509

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دوّمي باطل نمي شود.

مسأله 2510

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2511

اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2512

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

[420]

احكام نكاح يا ازدواج

احكام نكاح يا ازدواج

احكام نكاح يا ازدواج

به واسطه عقد ازدواج زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است:

دائم و غير دائم. عقد دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند و عقد غير دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن شود، مثلاً زن را به مدّت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد
مسأله 2513

در زناشويي چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2514

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2515

زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است نمي توانند با يكديگر رفتار محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

مسأله 2516

اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً ده روز او را به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معين نكند در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل

[421]

اختيار كامل داده آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيّني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2517

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم
مسأله 2518

اگر صيغه دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد:

زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصَّداقِ الْمَعلُوم (يعني خود را زن تو نموده به مهري كه معيّن شده) پس از آن بدون فاصله مرد بگويد:

قَبِلْتُ التَّزْويجَ (يعني قبول كردم اين ازدواج را) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتِي فاطِمةَ مُوَكِّلَكَ اَحْمَدَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي اَحْمَدَ عَلَي الصَّدَاقِ صحيح مي باشد.

دستور خواندن عقد غير دائم
مسأله 2519

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدّت و مهر را معيّن كردند، چنانچه زن بگويد:

زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي المُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعلُوم، بعد بدون فاصله مرد بگويد:

قَبِلْتُ، صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكِّلَكَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذَا، صحيح مي باشد.

[422]

شرايط عقد
مسأله 2520

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل:

آنكه به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند چنانچه ممكن باشد، احتياط واجب آن است كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد خودشان مي توانند به غير عربي بخوانند. امّا بايد لفظي بگويند كه معني زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ را بفهماند.

دوّم:

مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد بگفتن «قَبِلْتُ التَّزويجَ» زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، بگفتن «زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

سوّم:

كسي كه صيغه عقد را مي خواند بايد بالغ و عاقل باشد، چه براي خودش بخواند، يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم:

اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معيّن كنند مثلاً اسم آنها را ببرند يا به

آنها اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد:

زَوَّجْتُكَ اِحَدي بَناتي (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد:

قَبِلْتُ يعني قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر معيّن نبوده عقد باطل است.

پنجم:

زن و مرد به ازدواج راضي باشند ولي اگر زن ظاهراً با كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضي است، عقد صحيح است.

مسأله 2521

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند عقد باطل است.

مسأله 2522

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و قصد انشاء بنمايد و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2523

اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

[423]

مسأله 2524

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

مسأله 2525

پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند پسر يا دختر نابالغ يا ديوانه خود كه با حال ديوانگي بالغ شده است همسر بگيرند و بعد از آنكه آن طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته باشد، نمي تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته يا مصلحت نداشته باشد، عقد فضوليست و مي تواند آن را امضاء كرده يا عقد را به هم بزند.

مسأله 2526

اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود، زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2527

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته، پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

مسأله 2528

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر او لازم نيست.

مسأله 2529

اگر پدر و جد پدري غائب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از پدر و جد پدري اجازه بگيرند و همچنين اگر همسر مناسبي براي دختر پيدا شود و بخواهد با پسري كه شرعاً و عرفاً هم كفو او مي باشد ازدواج كند و پدر و جد پدري مانع مي شوند و سخت گيري مي كنند در اين صورت نيز اجازه آنان لازم نيست و همينطور اگر دختر باكره نباشد در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نيست.

عيبهايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد
مسأله 2530

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند به شرط آنكه معلوم شود كه عيب پيش از عقد بوده است:

[424]

اول:

ديوانگي.

دوم:

مرض خوره.

سوّم:

مرض بَرَص (پيسي).

چهارم:

كوري.

پنجم:

زمين گير بودن و در حكم آن است شلي كه شل بودن او واضح باشد.

ششم:

آن كه افضا شده يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد ولي اگر راه حيض و غائط او يكي شده باشد به هم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود.

هفتم:

آن كه گوشت، يا استخواني يا غده اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2531

زن نيز مي تواند در چهار صورت عقد را به هم بزند:

اوّل:

ديوانه بودن شوهر، اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهرش پيش از عقد ديوانه بوده يا آنكه بعد از عقد چه پيش از نزديكي يا بعد از آن ديوانه شود مي تواند عقد را به هم بزند.

دوّم:

نداشتن آلت مردي، چنانچه زن بعد از عقد بفهمد كه شوهرش پيش از عقد آلت مردي نداشته يا بعد از عقد پيش از نزديكي آلت او بريده شده مي تواند عقد را به هم بزند.

سوّم:

ناتواني از نزديكي جنسي، اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهرش مرضي دارد كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد هر چند آن مرض بعد از عقد و پيش از نزديكي عارض شده باشد مي تواند عقد را به هم بزند.

چهارم:

بيضه هاي او را كشيده باشند، چنانچه زن بعد از عقد بفهمد كه بيضه هاي شوهرش را كشيده اند مي تواند عقد را به هم بزند. در تمام چهار صورتي كه ذكر شد زن مي تواند بدون طلاق عقد را به هم

بزند. ولي در صورت سوّم كه ناتواني جنسي دارد لازم است كه زن به مجتهد جامع الشرائط يا به وكيل او مراجعه نمايد و مجتهد جامع الشرائط شوهر را تا يك سال مهلت مي دهد چنانچه شوهر نتوانست به آن زن يا زني ديگر نزديكي كند، پس از آن زن مي تواند عقد را به هم بزند و اگر آلت مردي بعد از نزديكي بريده شود و زن عقد ازدواج را فسخ كند، فسخ اثري ندارد اگر چه احتياط مستحب آنست كه شوهر او را طلاق دهد.

مسأله 2532

اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيبهايي كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2533

اگر به واسطه آن كه مرد عنين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي

[425]

نكرده باشد چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

عدّه اي از زنها كه ازدواج با آنها حرام است
مسأله 2534

ازدواج با زنهايي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند حرام است.

مسأله 2535

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2536

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2537

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2538

عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدربزرگ و عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادربزرگ هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2539

پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

مسأله 2540

اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد، يا صيغه تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج كند.

مسأله 2541

اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر زنش خود داري نمايد.

مسأله 2542

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود، با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم اشكالي ندارد.

[426]

مسأله 2543

اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهر زاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است، بلكه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطناً راضي بوده احتياط واجب آن است كه شوهرش از برادر زاده او جدا شود مگر آنكه اجازه دهد.

مسأله 2544

زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره به طور دائم ازدواج كند ولي صيغه كردن زنهاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.

مسأله 2545

اگر انسان پيش از آن كه دختر عمّه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2546

اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان جدا شود.

مسأله 2547

اگر با زني غير از عمّه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و اگر پيش از آنكه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از آن زن جدا شود.

مسأله 2548

اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعيست زنا كند آن زن بر او حرام نمي شود و اگر با زني كه در عدّه متعه، يا طلاق بائن، يا عدّه وفات است زنا كند بعداً مي تواند او را عقد كند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عدّه متعه و عدّه وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2549

اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد كند و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد نمايد.

مسأله 2550

اگر زني را كه در عدّه ديگري ست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2551

اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده

[427]

چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عدّه است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2552

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد از او جدا شود و بعداً هم او را براي خود عقد نكند.

مسأله 2553

زن شوهر دار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، اگر مشهوره به زانيه بودن شود احتياط واجب آن است كه شوهر او را طلاق دهد ولي بايد مَهرش را بدهد.

مسأله 2554

زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوّم عدّه شوهر اوّل تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2555

اگر شخص بالغي با پسر نابالغي لواط كند، مادر، خواهر و دختر پسر بر او حرام مي شود ولي اگر هر دو بالغ باشند يا نابالغ باشند يا مفعول بالغ باشد يا شك كند كه بالغ بوده يا دخول شده يا نه بر او حرام نمي شود.

مسأله 2556

اگر با مادر يا خواهر يا دختر پسري ازدواج نمايد و بعد از ازدواج و دخول به زوجه با آن پسر لواط كند، آنان بر او حرام نمي شوند و اگر بعد از عقد و پيش از دخول لواط كند بنا بر احتياط واجب آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2557

اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج يا عمره است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2558

اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج در حال احرام حرام است واجب است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2559

اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش كه به واسطه مُحرم شدن بر او حرام شده بود حلال نمي شود و نيز اگر زن طواف

[428]

نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2560

اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آنكه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را افضاء نمايد هيچوقت نبايد با او نزديكي كند.

مسأله 2561

زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اوّل مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم
مسأله 2562

زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذّتي كه او مي خواهد، تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا و لباس و منزل او و لوازم ديگري كه در كتب ذكر شده بر شوهر، واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد مديون زن است.

مسأله 2563

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2564

مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

مسأله 2565

مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2566

زني كه از شوهر اطاعت مي كند اگر مطالبه خرجي كند و شوهر ندهد مي تواند جهت الزام شوهر بر پرداخت نفقه، به مجتهد جامع الشرائط و اگر ممكن نباشد به عدول مؤمنين و اگر آن هم ممكن نباشد به فُسّاق مؤمنين مراجعه نمايد و چنانچه الزام شوهر بر دادن نفقه ممكن نباشد مي تواند، در هر روز به اندازه خرجي آن روز بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، در موقعي كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

[429]

مسأله 2567

مرد اگر دو زن داشته باشد و نزديكي از آنها يك شب بماند واجب است نزد ديگري نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند و در غير اين صورت ماندن نزد زن واجب نيست بلي لازم است او را به طور كلي متاركه ننمايد و اولي و احوط اينست كه مرد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمي خود بماند.

مسأله 2568

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه، نزديكي با عيال دائمي خود را ترك كند.

مسأله 2569

اگر در عقد دائم مهر را معين نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2570

اگر موقع خواندن عقد دائم براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد.

ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

مُتعه يا صيغه
مسأله 2571

صيغه كردن زن اگر چه براي لذّت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2572

شوهر بيش از چهار ماه نبايد نزديكي با متعه خود را ترك كند.

مسأله 2573

زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2574

زني كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.

مسأله 2575

زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد.

مسأله 2576

زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2577

زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون

[430]

برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مي رود بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2578

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح و گر نه باطل است.

مسأله 2579

پدر و جد پدري مي توانند براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را به عقد پسر نابالغ خود درآورند و نيز مي توانند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن، به عقد كسي درآورند ولي بايد آن عقد براي دختر مفسده نداشته باشد بلكه مصلحت داشته باشد.

مسأله 2580

اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگري ست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2581

اگر مرد مدت صيغه را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2582

مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم يا موقت خود درآورد ولي بايد مدت صيغه تمام شده باشد يا مرد بقيه مدت را به زن بخشيده باشد.

احكام نگاه كردن
مسأله 2583

نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، ولي اگر بدون قصد لذّت باشد مانعي ندارد، اگر چه احوط اجتناب است و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام مي باشد و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نابالغ اگر به قصد لذّت نباشد و موجب تحريك شهوت نگردد و به واسطه نگاه كردن انسان نترسد كه به حرام بيفتد مانعي ندارد.

[431]

مسأله 2584

اگر انسان بدون قصد لذّت به آن قسمت از بدن زنهاي كافر كه معمولا نمي پوشانند نگاه كند در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد اشكال ندارد.

مسأله 2585

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و بحدّي رسيده كه مورد نظر شهواني است بپوشاند.

مسأله 2586

نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد و احتياط واجب آن است كه به عورت بچّه مميّز هم نگاه نكنند.

ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2587

مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2588

مرد نبايد به قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذّت حرام است.

مسأله 2589

اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار شود كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2590

اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشويي
مسأله 2591

كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد اين وجوب به خاطر جلوگيري از حرام است يعني اگر مطمئن شود كه به حرام مي افتد واجب است زن بگيرد.

مسأله 2592

اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را به هم بزند و همچنين است اگر لفظاً شرط بكارت نشده باشد ليكن مبني عقد عرفاً بر بكارت زوجه باشد.

[432]

مسأله 2593

ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آن جا نيست و ديگري هم نمي تواند وارد شود در صورتي كه احتمال فساد برود حرام است ولي اگر طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود، يا بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آنجا باشد يا احتمال فساد نرود اشكال ندارد.

مسأله 2594

اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

مسأله 2595

مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد و بداند آن حكم ضروري دين است مرتد مي شود و همچنين است اگر منكر معاد شود يا از خوارج و نواصب و غلات گردد.

مسأله 2596

اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه شده باشد يعني اگر سيّده است شصت سال و اگر سيّده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد.

امّا اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگهدارد، پس اگر در بين عدّه، مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند عقد باطل است.

مسأله 2597

كسي كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، اگر مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه وفات نگهدارد و در اصطلاح فقهاء به چنين شخصي مرتد فطري مي گويند.

مسأله 2598

مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود و يا زنش يائسه باشد، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود و زن او در سن زناني باشد كه حيض مي بينند، زن او بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي و گر نه باطل است؛ ولي در صورت اوّل نيز بهتر است عقد او تجديد شود و در اصطلاح فقهاء به چنين شخصي مرتد ملّي گويند.

مسأله 2599

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و

[433]

مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بدون رضايت او بيرون ببرد.

مسأله 2600

اگر زن انسان از شوهر سابقش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2601

اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 2602

اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2603

اگر مرد نداند كه زن در عده است يا نداند كه عقد در عدّه حرام است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است و مي دانسته كه عقد در عدّه حرام است شرعاً بچه، فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام ابدي مي باشند.

مسأله 2604

اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مي شود به شرط آن كه متّهم نباشد و اگر متّهم باشد بهتر است تحقيق كند.

مسأله 2605

اگر بعد از آن كه با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد. ولي اگر آن كس مورد وثوق باشد بنا بر احتياط واجب آن مرد بايد با طلاق از آن زن جدا شود.

مسأله 2606

حفظ و پرورش نوزاد پسر تا دو سال و نوزاد دختر تا هفت سال حق مادر است به شرط اينكه عاقل و مسلمان و آزاد باشد و به ديگري شوهر نكرده باشد و الا پدر مُقَدَّم است ولي اگر پدر مرده باشد مادر هر چند شوهر كرده باشد بر جد و ديگران مُقَدَّم است و اين ترتيب بنا بر احتياط واجب رعايت شود.

مسأله 2607

مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني

[434]

مكلّف شده عجله كنند، حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:

يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2608

اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد و شوهر هم قبول نمايد، احتياط واجب آن است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2609

كسي كه از زنا به دنيا آمده اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2610

هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2611

زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عدّه وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد بايد از شوهر دوّم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را بدهد و اگر مهر المسماي او با مهر المثل تفاوت دارد در تفاوت آن بنا بر احتياط با هم مصالحه نمايند ولي خرج عدّه ندارد و به شوهر دوّم نيز حرام ابدي مي شود.

مسأله 2612

زني كه شوهرش به مسافرت رفته يا در جبهه جنگ يا در سفر دريايي يا به جهت ديگري مفقود الاثر شده چنانچه يقين دارد شوهرش زنده است نمي تواند شوهر كند و مخارج او از مال شوهر يا از صدقات و بيت المال در صورت نياز بايد پرداخت شود.

مسأله 2613

در فرض مسأله گذشته چنانچه زن نمي داند شوهرش زنده است يا مرده، اگر پدر، يا جد يا وكيل شوهر از مال شوهر يا از مال خودشان مخارج زن را مطابق شأن او تأمين مي كنند زن بايد صبر كند و حق شوهر كردن ندارد و اگر به هيچ وجه مخارج او را تأمين نمي كنند يا زن به واسطه نداشتن شوهر به عسر و حرج شديد مي افتد مي تواند به مجتهد جامع الشرائط مراجعه كند و پس از مراجعه مجتهد جامع الشرائط دستور مي دهد زن تا چهار سال صبر كند و در طول اين مدّت به وسيله نامه نوشتن به مناطقي كه احتمال مي دهند شوهر زن در آنجاها باشد يا به وسايل ديگر تحقيق مي كنند، اگر زنده بودن او ثابت شد زن بايد صبر كند و اگر ثابت نشد مجتهد جامع الشرائط به پدر يا جد پدري مرد دستور مي دهد زن را طلاق دهد و اگر

[435]

ممكن نشد خود مجتهد جامع الشرائط او را طلاق مي دهد و بنا بر احتياط واجب زن بعد از طلاق به مقدار عده وفات يعني چهار ماه و ده روز عدّه نگه مي دارد و بعد از عدّه آزاد مي شود و مي تواند شوهر كند ولي چنانچه شوهرش در بين عدّه پيدا شد حق دارد رجوع كند و اگر بعد از عدّه پيدا شد احوط عدم رجوع است

و در اين فرض اگر بدانند يا اطمينان داشته باشند كه اگر چهار سال صبر كنند از شوهر زن خبري نمي شود لازم نيست چهار سال صبر كنند.

[436]

احكام شير دادن
مسأله 2614

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2619) گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عدّه محرم مي شود:

اوّل:

خود زن و او را مادر رضاعي مي گويند.

دوّم:

شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوّم:

پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم:

بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند.

پنجم:

بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند.

ششم:

خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند. يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم:

عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هشتم:

دايي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند.

نهم:

اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند.

دهم:

پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم:

خواهر و برادر شوهري كه شير مال اوست اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم:

عمو و عمه و دايي و خاله مادر و شوهري كه شير مال اوست هر چه

[437]

بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز عدّه ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2615

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2619) گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال اوست براي خود عقد

نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند.

اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند به آنان ننمايد.

مسأله 2616

اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله (2619) گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود. ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمي شوند.

مسأله 2617

اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

مسأله 2618

اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2619

اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2620

انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده اند ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد كند بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2621

با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير

[438]

كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده يا برادر زاده، يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله2622 اگر زني بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2623

اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير پدر دختر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه علت محرم شدن است
مسأله 2624

شير دادني كه علت محرم شدن است نُه شرط دارد:

اول:

بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوّم:

شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

سوّم:

شير از ولادت باشد، بنا بر اين اگر پستان بدون تولّد فرزندي شير پيدا كند و بچه از آن شير بخورد سبب محرميّت نمي شود.

چهارم:

بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.

پنجم:

شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

ششم:

شير از يك شوهر باشد.

پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن، شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوّم به بچه اي بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

هفتم:

بچه به واسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند، بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

[439]

هشتم:

پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد يا مقداري شير به

او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير بدهند در صورتي كه بين آن ده مرتبه هيچ فاصله اي نباشد يعني كودك شير فرد ديگر يا طعام نخورده باشد، احتياط واجب آن است كه كساني كه به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

نهم:

دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، هشت مرتبه و بعد از آن، هفت مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شير ده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد احتياط واجب در ترك ازدواج و ترك معامله محرميّت است.

مسأله 2625

بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين شيردادن، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند، كه از زمان اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود اشكال ندارد و در صورتي كه ده بار شير بخورد بنا بر احتياط واجب شرائط بايد رعايت شود.

مسأله 2626

اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگر را شير دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2627

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2628

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم، بچه اي را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها

[440]

محرم مي شوند.

مسأله 2629

اگر كسي دو زن شير ده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2630

اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد آنها با هم محرم مي شوند ولي خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 2631

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زنهايي كه به واسطه شير خوردن، خواهر زاده يا برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، بنا بر احتياط واجب نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر كه رضاعي هستند يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند ازدواج نمايد.

مسأله 2632

زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2633

انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل است.

مسأله 2634

اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه اين كار را نكند:

اول:

برادر و خواهر خود را.

دوّم:

عمو و عمه و دايي و خاله خود را.

سوّم:

اولاد عمو و اولاد دايي خود را.

چهارم:

برادر زاده خود را.

پنجم:

برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم:

خواهر زاده خود، يا خواهر زاده شوهرش را.

هفتم:

عمو و عمه و دايي و خاله شوهرش را.

هشتم:

نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2635

اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد.

مسأله 2636

مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

[441]

آداب شير دادن
مسأله 2637

براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر اوست و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2638

مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامي يابد صورت، يا بد خلق، يا زنا زاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه از زنا بچه دار شده و شير او از زنا است.

مسائل متفرقه شير دادن
مسأله 2639

مستحب است زنها مواظب باشند كه هر بچه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعد دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2640

كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقوق خويشاوندي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2641

در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2642

اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچه كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود. مثلاً اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2643

اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شير

[442]

خواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مسأله (2619) گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد. كه در اين صورت عقد دختر باطل و براي او محرم و حرام ابدي مي گردد و زن برادرش به او محرم مي شود.

مسأله 2644

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده:

مثلا بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2645

اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده چنانچه تصديق او ممكن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد

مسأله 2646

شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اول:

خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم:

شهادت دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن يا چهار زن كه همگي عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين آن نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله (2619) گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد كه شرايط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند لازم نيست شرايط را شرح دهند.

مسأله 2647

اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده بچه به كسي محرم نمي شود ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

[443]

احكام طلاق

احكام طلاق
مسأله 2648

مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد عاقل و بنا بر احتياط واجب بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2649

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد و اگر در حال نفاس يا حيض كه پيش از اين پاكي بوده با او نزديكي نموده باشد بنا بر احتياط واجب طلاق كافي نيست بلكه بايد دوباره عادت شود و پاك گردد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2650

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل:

آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوّم:

آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.

سوّم:

مرد به واسطه غايب بودن و مانند آن نتواند پاك بودن زن را بفهمد.

مسأله 2651

اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود

[444]

كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده طلاق او صحيح است.

مسأله 2652

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد و نتواند از حالش با خبر شود بايد تا مدتي كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2653

اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده بايد حال او را استعلام كند و اگر نتواند، بايد تا مدتي كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و احتياط واجب آنست كه تا يك ماه صبر كند.

مسأله 2654

اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود و همچنين اگر در حال حيض يا نفاس با او نزديكي كند بنا بر احتياط واجب نمي تواند در پاكي بعد از آن حيض يا نفاس او را طلاق دهد اگر چه در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد، ولي زني را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد يعني اگر سيّده است بيشتر از شصت سال قمري و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال قمري داشته باشد.

مسأله 2655

هر گاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده اشكال ندارد.

مسأله 2656

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد و نتواند حال او را در سفر استعلام كند، بايد به قدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند و احتياط واجب آنست كه آن مدّت كمتر از يك ماه نباشد.

مسأله 2657

اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه اصل خلقتش يا مرض يا به واسطه خوردن قرص كه زنان براي جلوگيري از خون حيض مي خورند و حيض نمي بيند طلاق دهد. بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

[445]

مسأله 2658

طلاق بايد به صيغه عربي صحيح و بنا بر احتياط واجب به كلمه «طالق» خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد بايد بگويد:

«زَوْجَتي فاطِمَة طالقٌ»؛ يعني:

زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد:

«زَوْجَةُ مُوكِّلِي فاطِمَةُ طالِقٌ».

مسأله 2659

زني كه صيغه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اينست كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد:

مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

[446]

عِدّه طلاق
مسأله 2660

زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائسه (1) عده ندارد، يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2661

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد و مقداري (هر چند كم باشد ) بعد از طلاق پاك بود، به قدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند؛ ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2662

زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.

مسأله 2663

زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگهداشته سي روز شود.

مسأله 2664

اگر زن آبستن را طلاق دهند، بايد تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچّه عده نگهدارد، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچّه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 2665

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود مثلاً

1 معناي يائسه در مسأله 436 گفته شد.

[447]

يك ماهه، يا يك ساله چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد در صورتي كه حيض مي بيند بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار دو حيض يا به مقدار دو پاكي هر كدام كه بيشتر است عدّه نگهدارد و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خود داري نمايد و در صورتي كه آبستن باشد احتياط واجب آنست كه به هر كدام از زائيدن يا چهل و پنج روز كه بيشتر است عدّه نگهدارد.

مسأله 2666

ابتداي عدّه طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

عدّه زني كه شوهرش مرده
مسأله 2667

زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد يعني از شوهر كردن خود داري نمايد اگر چه يائسه يا صغيره يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه وفات مي گويند.

مسأله 2668

زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباس هاي زينتي بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 2669

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوّم عدّه طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه وفات و بعد براي شوهر دوّم عدّه طلاق نگهدارد و ابتداي عدّه وفات را از موقعي كه خبر صحيح وفات شوهر به او رسيده قرار دهد.

مسأله 2670

ابتداي عده وفات در صورتي كه شوهر زن غائب يا در حكم غائب

[448]

باشد از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2671

اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل:

آن كه بنا بر احتياط مورد تهمت نباشد.

دوّم:

از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رِجْعِي
مسأله 2672

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

اول:

طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد.

دوم:

طلاق زني كه يائسه باشد يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال قمري داشته باشد.

سوم:

طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم:

طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم:

طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعيست كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2673

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتابهاي مفصل گفته شده و از جمله آنها فحاشي و رفت و آمد با اجانب است، بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2674

در طلاق رجعي مرد به دو قِسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اول:

حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دو باره زن خود قرار داده است.

دوّم:

كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

بنا بر اين با هر لفظ و عبارت يا عملي كه بفهماند او را مجدداً زن خود قرار داده است رجوع محقّق مي شود و ظاهر اينست كه به نزديكي كردن رجوع محقق خواهد شد اگر چه قصد رجوع نداشته باشد.

[449]

مسأله 2675

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع كردم صحيح است؛ ولي مستحب است براي رجوع كردن شاهد بگيرند امّا اگر بعد از تمام شدن عدّه مرد بگويد كه در عدّه رجوع نموده ام لازم است اثبات كند.

مسأله 2676

مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر بعد از طلاق زن با مرد مصالحه كند كه حق رجوع نداشته باشد مصالحه باطل و مالي را كه در مقابل آن گرفته مالك نمي شود و اگر مصالحه اين گونه باشد كه با اينكه حق رجوع دارد عملا رجوع نكند و از حق خود استفاده ننمايد در اين صورت مصالحه صحيح و اگر رجوع كند صحّت آن محل اشكال است.

مسأله 2677

اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند.

يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق و گذشتن عدّه عقدش كند، يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر و گذشتن عدّه عقد كند.

بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اول:

آن كه عقد شوهر دوم دائم باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

دوم:

بنا بر احتياط شوهر دوم بالغ باشد و بايد با او نزديكي و دخول كند و بنا بر احتياط واجب بايد انزال شود و نزديكي از جلوي زن باشد.

سوّم:

شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم:

عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خُلْع
مسأله 2678

طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد طلاق خلع گويند.

مسأله 2679

اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد پس از بذل مي گويد:

زَوْجَتي فاطِمَهُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ

[450]

(يعني زنم فاطمه را در مقابل چيزي كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است) و جمله «هي طالق» بنا بر احتياط واجب است.

مسأله 2680

اگر زن كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند:

عَنْ مُوكِّلَتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَكِّلِي مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ پس از آن بدون فاصله مي گويد:

زَوْجَةُ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ و اگر زن كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد:

بَذَلْتُ مَأَةَ تُومانْ.

طلاق مبارات
مسأله 2681

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مهر خود يا مال ديگري را به مرد ببخشد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2682

اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِق يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه (عَلي مَهْرِها) (بِمَهْرها) بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2683

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلاً به فارسي بگويد براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2684

اگر زن در بين عدّه طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2685

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد بلكه احتياط واجب آنست كه كمتر باشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

[451]

احكام متفرقه طلاق
مسأله 2686

اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عده نگهدارد.

مسأله 2687

اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنا بر احتياط واجب بايد عده نگهدارد.

مسأله 2688

اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2689

هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلاً تا شش ماه خرجي ندهد، از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا خرجي ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است.

مسأله 2690

پدر و جد پدري ديوانه اي كه ديوانگي او متصل به زمان صغير بودنش باشد، اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند و اگر متّصل نباشد با مجتهد جامع الشرائط است و احتياط لازم آنست كه مجتهد جامع الشرائط هم از آنان اذن بگيرد.

مسأله 2691

اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مي تواند مدت آن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2692

اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنا بر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا براي كس ديگر عقد كند؛ ولي اگر شك در عدالت آنان داشته باشد مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براي خود يا براي

[452]

كس ديگر عقد كند.

[453]

احكام غصب

اشاره

احكام غصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است، كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2693

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر جايي را در مسجد كه قبلا ديگري به آن پيشي گرفته است تصرف كند.

مسأله 2694

چيزي را كه انسان پيش طلبكار «رهن» يا «وثيقه» مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را بدون رضايت از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2695

مالي را كه نزد كسي «رهن» يا «وثيقه» گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم رهن است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز رهن مي باشد.

مسأله 2696

اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر

[454]

آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2697

اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده، بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2698

اگر از دست بچه يا ديوانه چيزي را كه مال آنهاست غصب كند، بايد آن را به ولي او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد و اگر بدست آن بچّه يا ديوانه بدهد و از بين برود ضامن است.

مسأله 2699

هر گاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان به نسبت استيلايي كه پيدا كرده ضامن آن است؛ ولي چنانچه هر كدام از آنان استيلاي كامل بر آن چيز داشته باشد به طوري كه هر گونه تصرّفي بتواند در آن انجام دهد در اين صورت بعيد نيست هر كدام ضامن همه آن چيز باشند.

مسأله 2700

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2701

اگر گوشواره يا چيز ديگري را غصب كند و خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

مسأله 2702

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش درآورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

مسأله 2703

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آوري واجب است آن را به

[455]

صورت اولش درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2704

اگر در زميني كه غصب كرده با بذر و نهال خود زراعت كند، يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلاً جاي درختها را پُر نمايد و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2705

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2706

اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه افراد آن يكنواخت و مثل هم نيستند بلكه به واسطه خصوصيات مختلف معمولا قيمت آنها تفاوت دارد بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت روزي را كه مي خواهد بپردازد بدهد و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمت از روز غصب تا روز پرداخت را بدهد.

مسأله 2707

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند فرش هاي ماشيني، ظروف و كتاب و مانند اينها كه معمولا مثل آن فراوان است باشد بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

[456]

مسأله 2708

اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت افراد آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت زماني كه چاق بوده بدهد.

مسأله 2709

اگر شخص ديگري چيزي را كه او غصب كرده از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام از آنان بگيرد يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و اگر از اوّلي بگيرد، مي تواند اوّلي از دوّمي مطالبه كند ولي اگر از دوّمي بگيرد او نمي تواند آنچه را كه داده از اوّلي مطالبه كند.

مسأله 2710

اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله، راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد و گر نه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2711

هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

[457]

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

مسأله 2712

مال گمشده كه از قسم حيوان نيست چنانچه انسان پيدا كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن، صاحبش معلوم شود و قيمت آن كمتر از يك درهم «6 / 12 نخود نقره سكه دار» نباشد احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2713

اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه او آن را بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آنست كه هر وقت صاحبش پيدا شد اگر تلف نشده خود مال را و در صورتي كه تلف شده عوض آن را به او بدهد و احتياط واجب آنست كه لقطه منطقه حرم مكّه معظّمه را هم برندارد.

مسأله 2714

هر گاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه صاحب آن كافري باشد كه در امان مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد تا يك سال در محل اجتماعات مردم و جايي كه احتمال مي دهد صاحب آن آنجا باشد اعلان كند به نحوي كه عرف مردم بگويند در مدّت يك سال مرتباً اعلان كرده است و چنانچه از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روز و بعد تا يك سال هفته اي يك مرتبه در محل

[458]

اجتماع مردم اعلان كند كافي است.

مسأله 2715

اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2716

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، يا از طرف صاحبش صدقه بدهد. ولي احتياط مستحب آنست كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2717

اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

امّا اگر صاحب مال به صدقه دادن راضي شود ضامن نيست.

مسأله 2718

كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2719

اگر ديوانه يا بچه نابالغ چيزي پيدا كند، ولي او بايد اعلان نمايد و پس از آن براي او تَمَلُّك و يا از طرف صاحبش صدقه بدهد امّا اگر براي صغير مصلحت دارد تَمَلُّك نمايد.

مسأله 2720

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود به نحوي كه اعلان كردن لغو شمرده شود، احتياط واجب آن است كه آن را صدقه بدهد.

مسأله 2721

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2722

اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره سكه دار مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمي شود مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و لازم نيست صبر كند تا سال تمام شود و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد

[459]

عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مالِ خود او است.

مسأله 2723

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مالِ خود اوست بر دارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر آن را با پاي خود حركت داده و جا بجا كند.

مسأله 2724

بايد موقع اعلان جنس چيزي را كه پيدا كرده معين نمايد به طوري كه عرفا بگويند آن را تعريف كرده، مثل اين كه بگويد:

«كتاب يا لباسي را پيدا كرده ام» و اگر بگويد:

«چيزي پيدا كرده ام» كافي نيست.

مسأله 2725

اگر چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مالِ من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد و يقين يا اطمينان پيدا كند كه مال او است.

مسأله 2726

اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد، يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2727

اگر مالي را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

مسأله 2728

هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود بايد تا مقداري كه ممكن است آن را نگهدارد بعد با اجازه مجتهد جامع الشرائط يا وكيل او قيمت آن را معيّن كند و بفروشد و پولش را نگهدارد و تا يك سال تعريف و اعلان كند چنانچه صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد.

مسأله 2729

اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد و الا حكم مغصوب را دارد.

مسأله 2730

اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند كفشي كه مانده مالِ كسيست كه كفش او را برده و راضيست كه كفشش را

[460]

عوض كفشي كه برده است بردارد در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس و يا برايش مشقت داشته باشد مي تواند به جاي كفش خودش بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نا اميد شود بايد زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مالِ كسي نيست كه كفش او را برده در صورتي كه قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر باشد مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال بنا بر احتياط واجب از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2731

لباسهايي را كه براي دوختن نزد خَيّاط مي آورند، طلايي را كه نزد زرگر براي تعمير مي گذارند، كتابهايي كه براي صحافي يا فروش به صحّاف و كتابفروش مي سپارند و وسايلي كه براي تعمير و اصلاح نزد تعمير كار مي برند چنانچه صاحب آنها مجهول باشد و به سراغ آنها نيايد پس از جستجو و تحقيق اگر از آمدن صاحب آنها مأيوس شوند بنا بر احتياط واجب بايد از طرف صاحبانش آنها را صدقه بدهند.

[461]

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات
مسأله 2732

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند:

چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي حيواني كه نجاست خوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست و همينطور بهيمه اي را كه انسان با آن وطي و نزديكي كرده گوشت آن و گوشت بچه آن حرام است.

مسأله 2733

حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بُزِ كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است و به سهولت ذبحش ميسّر نيست اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است و ذبحش به سهولت ممكن است با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2734

حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد بنا بر اين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند

[462]

و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2735

حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود در آب بميرد يا به غير دستور شرعي كه در صيد ماهي گفته مي شود آن را بكشند پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2736

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مرده آن پاك است.

چه خودش بميرد يا سرش را ببرند.

مسأله 2737

سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2738

فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند بلكه اگر سر آنها را هم ببرند يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد و احتياط لازم اجتناب از آنها است.

مسأله 2739

اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
مسأله 2740

دستور سر بريدن حيوان آن است كه حلقوم «مجراي نفس» و مري «مجراي غذا» و دو شاه رگ را كه در دو طرف حلقوم است كه به آنها اوداج اربعه «چهار رگ» گفته مي شود از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

[463]

مسأله 2741

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، به طوري كه عمل واحد حساب شود اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها را ببرند اشكال دارد.

مسأله 2742

اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوان
مسأله 2743

سر بريدن حيوان شش شرط دارد:

اول:

كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن بايد مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد و اگر كسي كه از كفّار يا از فرقه هاييست كه در حكم كفّارند مانند غلات و خوارج و نواصب سر حيوان را ببرند، حلال نمي شود.

دوّم:

سر حيوان را با آهن ببرند ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد.

سوّم:

در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند حيوان حرام مي شود ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد.

چهارم:

وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر

كه بگويد:

«بِسْمِ اللَّه» كافيست و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، و

[464]

همچنين است اگر از روي جهل به مسأله نام خدا را نبرد ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم:

حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند.

اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده است و يا آنكه به اندازه معمول خون از بدنش بيرون آيد و اين حكم در صورتيست كه زنده بودن آن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد و الا لزومي ندارد.

ششم:

آنكه كشتن از مذبح باشد و بنا بر احتياط وجوبي جائز نيست كارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بياورد كه گردن از پشت بريده شود.

مسأله 2744

استيل نوعي آهن مرغوب است بنا بر اين ذبح با آن در حال اختيار مانعي ندارد.

دستور كشتن شتر
مسأله 2745

اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با شش شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2746

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2747

اگر به جاي اين كه كارد را در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر، كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است؛ ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را به دستوري كه گفته شد ببرند حلال و پاك مي باشد.

[465]

مسأله 2748

اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد رعايت شود.

چيزهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است
مسأله 2749

چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اوّل:

«بنا بر مشهور موقع سر بريدن گوسفند دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند» و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند

و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوّم:

كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوّم:

پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم:

كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه ست
مسأله 2750

چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اوّل:

در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

دوّم:

در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

سوّم:

خود انسان چهار پايي را كه پرورش داده است بكشد و احتياط واجب آن است كه پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را نكنند و مغز حرام را كه در تيره

[466]

پشت است نبرند اگر چه گوشت ذبيحه به واسطه آن حرام نمي شود و بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود و اگر از روي غفلت يا به واسطه تيز بودن كارد بي اختيار سر حيوان جدا شود مكروه نيست.

احكام شكار كردن با اسلحه
مسأله 2751

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند و بميرد با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اوّل:

آن كه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است مگر اينكه آن را زنده دريابند و ذبح كنند و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوّم:

كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد

را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه در حكم كافر است مانند غلات و خوارج و نواصب حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوّم:

اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم:

در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم:

وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

مسأله 2752

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد آن حيوان حلال نيست و اگر هر دو مسلمان باشند و يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد آن حيوان بنا بر احتياط واجب حلال نيست.

مسأله 2753

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند مثلاً در آب بيفتد و انسان

[467]

بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست؛ بلكه اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد و اگر حيواني را شكار كنند و از نظر ناپديد شود و بعد از آن مرده آن حيوان پيدا شود اگر بدانند كه موت آن فقط مستند به سلاح شكار بوده حلال است ولي اگر احتمال دهند كه سلاح شكار به ضميمه چيز ديگر سبب مرگ حيوان شده محكوم به نجاست و حرمت است.

مسأله 2754

اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود ولي گذشته از اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2755

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايي كه در مسأله 2746 گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است اگر به همين قطع كردن جان داده باشد و اگر حيوان زنده باشد و وقت تنگ باشد براي سر بريدن به آداب شرع، بنا بر احتياط واجب قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد حلال است و اگر وقت باشد براي سر بريدن، آن قسمت كه در آن سر نيست حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است به شرط آن كه در زمان بريدن سرش زنده باشد اگر چه ممكن نباشد زنده بماند و در حال جان دادن باشد.

مسأله 2756

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال است به شرط آن كه در زمان بريدن سرش، زنده باشد اگر چه ممكن نباشد زنده بماند و در حال جان دادن باشد.

مسأله 2757

اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال و گر نه حرام مي باشد.

[468]

مسأله 2758

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و در اثر كشتن مادرش مرده باشد پاك و حلال است؛ ولي اگر پيش از كشتن مادرش مرده باشد نجس و حرام است.

شكار كردن با سگ شكاري
مسأله 2759

اگر سگ شكاري حيوان وحشي و يا اهلي وحشي شده حلال گوشتي را شكار كند، با هفت شرط زير پاك و حلال مي شود:

اوّل:

سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد مانع ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد كه پيش از رسيدن صاحبش شكار را بخورد از شكار او اجتناب كنند، ولي اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد يا اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوّم:

صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است؛ بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خود داري نمايند.

سوّم:

كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه در حكم كافر است «مانند غلات و خوارج و نواصب» كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه

وَ سَلَّم مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم:

وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر از روي فراموشي باشد اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمايد.

پنجم:

شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم:

كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده

[469]

است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

هفتم:

صيّاد و شكارچي با سرعت يا به نحو متعارف به طرف صيد حركت كند.

مسأله 2760

كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلاً كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر مثلاً به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد بنا بر احتياط واجب حلال نمي شود و اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، واجب است كه از خوردن آن خود داري كند.

مسأله 2761

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرطهايي كه در مسأله 2754 گفته شده بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، ولي مؤثر در شكار باشد آن شكار حرام است.

مسأله 2762

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2763

اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد آن شكار حرام است و اگر همه مسلمان باشند و يكي از آنان عمداً نام خدا را نبرد، بنا بر احتياط لازم آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگهايي را كه فرستاده اند به طوري كه در مسأله 2754 گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2764

اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي
مسأله 2765

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام

[470]

مي باشد مگر اينكه در تور ماهيگير در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش حلال است و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

مسأله 2766

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2767

كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد بداند كه آن را زنده گرفته و در خارج آب مرده.

مسأله 2768

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر آنكه يقين يا اطمينان حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

مسأله 2769

خوردن ماهي زنده اشكال ندارد.

مسأله 2770

اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2771

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده اشكال ندارد.

صيد ملخ
مسأله 2772

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست مگر آنكه يقين يا اطمينان حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

مسأله 2773

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

[471]

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

احكام خوردنيها و آشاميدنيها
مسأله 2774

گوشت پرندگاني كه داراي چنگال هستند و درنده مي باشند حرام است مانند باز و عقاب و كركس و شاهين و امثال اينها و همچنين است بنا بر احتياط واجب انواع كلاغ و شب پره و طاووس. ولي گوشت پرندگاني مانند انواع كبوتر و كبك و تيهو و قطا و مرغ خانگي و انواع گنجشك و امثال اينها حلال مي باشد (بلبل و سار و چكاوك از اقسام گنجشك است)، امّا بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن گوشت پرستو و هدهد اجتناب كرد.

مسأله 2775

معمولا پرندگان حلال گوشت از حرام گوشت به دو راه شناخته مي شوند:

اوّل:

اينكه هنگام پرواز، بال زدن آنها بيشتر باشد تا نگهداشتن بال، يعني پرنده اي كه بال زدنش بيشتر باشد حلال است و پرنده اي كه بيشتر بال ها را در حال پرواز نگه مي دارد حرام است.

دوّم:

پرندگاني كه سنگدان يا چينه دان يا انگشت جدايي مانند شست انسان دارند حلال و پرندگاني كه اينها را ندارند حرام است.

مسأله 2776

تخم پرندگان حلال، حلال و تخم پرندگان حرام، حرام است و اگر مشتبه باشد تخمهايي كه دو طرف آن مساويست حرام است و تخمهايي كه يك طرف آن باريك تر است حلال است.

[472]

مسأله 2777

از حيوانات دريايي، فقط ماهي فلس دار حلال است و همچنين بعضي از اقسام ماهيان كه فقط در كنار گوشش فلس نمايان و ظاهر است حلال مي باشد، ولي ماهي بي فلس حرام است، چنانچه ساير حيوانات آبي از قبيل نهنگ و خرچنگ و قورباغه و امثال اينها نيز حرام مي باشند.

مسأله 2778

تخم حيوانات دريايي حلال، حلال و تخم حيوانات دريايي حرام، حرام است.

مسأله 2779

اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2780

بعضي از اجزاء حيوانات حلال گوشت حرام و بعضي بنا بر احتياط لازم حرام است و مجموع آنها پانزده چيز است:

1) خون، 2) فضله، 3) نري، 4) فرج، 5) بچه دان، 6) غدد كه آن را دشول مي گويند، 7) تخم كه آن را دنبلان مي گويند، 8) چيزي كه در مغز كله است و داراي شكل است و به اندازه نصف نخود مي باشد، 9) مغز حرام كه در ميان تيره پشت است، 10) پي كه در دو طرف تيره پشت است، 11) زهره دان، 12) سپرز (طحال)، 13) بول دان (مثانه)، 14) عدسي و سياهي چشم ( مردم ك) بنا بر احتياط لازم، 15) چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند، بنا بر احتياط لازم حرمت اين چيزها در حيوانات بزرگ است امّا در حيوانات كوچكي مانند گنجشك چنانچه بعضي از اين امور قابل تشخيص يا جدا كردن نباشد خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2781

خوردن سرگين و آب دماغ حرام است و احتياط واجب آن است كه از خوردن چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفر است اجتناب كنند، ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم مستهلك حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2782

خوردن خاك حرام است ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام براي شفا جايز است و بهتر است كه تربت را در مقداري آب حل نمايند تا مستهلك شود و بعد آن آب را بياشامند و خوردن گلِ داغستان و گل ارمني براي معالجه اگر علاج منحصر به خوردن اينها باشد اشكال ندارد.

مسأله 2783

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در فضاي دهن نيامده باشد حرام نيست ولي اخلاط بيني و سينه كه در فضاي دهن وارد شده احتياط واجب ترك

[473]

فرو بردن آنست و فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2784

خوردن چيزي كه موجب مرگ مي شود يا براي انسان ضرر كلّي دارد حرام است.

مسأله 2785

از چهار پايان اهلي، گوشت شتر و گاو و گوسفند حلال و گوشت اسب و قاطر و الاغ كراهت دارد و از حيوانات بياباني و وحشي، گوشت آهو و گوزن و گاو وحشي و قوچ و بز كوهي و گورخر حلال است.

مسأله 2786

حيوان اهلي حلال گوشت، از سه راه حرام گوشت مي شود:

اوّل:

اينكه جلاّل باشد، يعني خوراك آن بر حسب عادت منحصر به مدفوع انسان باشد كه در اين صورت گوشت و شير آن حرام و بنا بر احتياط واجب بول و مدفوع آن نجس مي شود.

دوّم:

اينكه انسان با حيوان چهار پا نزديكي كند و عمل زشت انجام دهد.

در اين صورت گوشت و شير آن بلكه بنا بر احتياط واجب نسل آن هم حرام مي شود و نيز بول و مدفوع آن بنا بر احتياط نجس است.

سوّم:

برّه و بزغاله و گوساله اي كه از شير خوك بخورد تا نمو كند و استخوانش محكم شود گوشت و شير و نسلش حرام مي شود و بنا بر احتياط واجب بول و مدفوع آن نجس است ولي اگر از شير انسان بخورند تا بزرگ شوند گوشت و شيرشان حرام نمي شود بلكه كراهت دارد.

مسأله 2787

حيوان جلاّل را اگر بخواهند حلال شود بايد استبراء كنند، يعني تا مدّتي آن را از خوردن نجاست باز دارند و به آن غذاي پاك بدهند به نحوي كه ديگر نگويند جلاّل است و بنا بر احتياط واجب شتر را چهل روز و گاو را سي روز و بهتر است چهل روز و گوسفند را ده روز و بهتر است چهارده روز و مرغابي را پنج روز و بهتر است هفت روز و مرغ خانگي را سه روز و ماهي را يك شبانه روز استبراء كنند.

مسأله 2788

حيوان چهارپايي را كه انسان با آن نزديكي كرده اگر معمولا از گوشت و شير آن استفاده مي شود، مانند شتر و گاو و گوسفند بايد آن را بدون تأخير بهر

[474]

نحو كه امكان دارد بكشند و گوشت آن را بسوزانند و كسي كه اين عمل زشت «وطي» را انجام داده بايد پول آن را به صاحبش بدهد.

و اگر معمولا از آن استفاده سواري مي شود مانند اسب و قاطر و الاغ بايد آن را به شهر ديگر ببرند و در آنجا بفروش برسانند و كسي كه عمل «وطي» را انجام داده خسارت و قيمت آن را بپردازد و اگر اين حيوان بين حيوانات ديگر مخلوط و مشتبه شده بايد به وسيله قرعه آن را معيّن كنند.

مسأله 2789

گوشت و شير حيوان نجس، مانند سگ و خوك، حرام است و همچنين گوشت و شير حيوانات درنده كه معمولا نيش و چنگال دارند مانند شير و پلنگ و يوزپلنگ و گرگ و كفتار و شغال و روباه و گربه و همينطور حيواناتي كه مسخ شده اند مانند فيل و خرس و بوزينه و خرگوش حرام مي باشند و خوردن حيوانات ريز و حشرات مانند موش و سوسمار و مار و مارمولك و عقرب و سوسك و زنبور و مور و مگس و پشه و انواع كرمها نيز حرام است.

مسأله 2790

آشاميدن شراب، حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است.

از حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده است كه فرمودند:

شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خدا شناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين، او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند

است.

مسأله 2791

نبايد سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند (اگر انسان يكي از آنان حساب شود ) نشست و چيز خوردن از آن سفره حرام است.

مسأله 2792

بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

[475]

چيزهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است
مسأله 2793

چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

اوّل:

هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوّم:

بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوّم:

ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن و بعد از همه دست بكشد.

چهارم:

در اول غذا بِسْمِ اللَّه بگويد ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بِسْمِ اللَّه مستحب است.

پنجم:

با دست راست غذا بخورد.

ششم:

اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هفتم:

لقمه را كوچك بردارد.

هشتم:

با عجله غذا نخورد و غذا خوردن را طول بدهد.

نهم:

غذا را خوب بجود.

دهم:

بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

يازدهم:

بعد از غذا خلال نمايد و باقيمانده غذا را از لاي دندانها بيرون آورده و دهان را بشويد و مسواك كند.

دوازدهم:

از دور ريختن مواد غذايي خود داري كند ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

سيزدهم:

در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

چهاردهم:

بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

پانزدهم:

در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

شانزدهم:

ميوه ها و سبزيجات را پيش از خوردن با آب بشويد.

هفدهم:

تا بتواند بر سر سفره مهمان داشته باشد؛.

هيجدهم:

هنگام غذا خوردن بنشيند و غذا بخورد

چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه ست
مسأله 2794

چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اوّل:

در حال سيري غذا خوردن.

دوّم:

پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوّم:

نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم:

خوردن غذاي داغ.

پنجم:

فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم:

بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز

ديگر شدن.

هفتم:

پاره كردن نان با كارد.

هشتم:

گذاشتن نان زير ظرف غذا و هر گونه بي احترامي به آن.

نهم:

پاك كردن گوشتي كه به استخوان

[476]

چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

دهم:

دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

مستحبات آب آشاميدن
مسأله 2795

در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

اوّل:

آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوّم:

در روز ايستاده آب بخورد.

سوّم:

پيش از آشاميدن آب بِسْمِ اللَّه و بعد از آن الْحَمْدُ لِلَّه بگويد.

چهارم:

به سه نفس آب بياشامد.

پنجم:

از روي ميل آب بياشامد.

ششم:

بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبدالله عَلَيْهِ السَّلَام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آب آشاميدن
مسأله 2796

زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته ظرف و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد.

[477]

احكام نَذْر و عَهْد

مسأله 2797

نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 2798

نذر دو قسم است:

اوّل:

نذري كه به صورت مشروط انجام مي شود مثلاً مي گويد:

چنانچه بيمار من بهبود يابد انجام فلان كار براي خدا بر عهده من است «اين گونه نذر را نذر شكر مي گويند» يا اگر مرتكب فلان كار زشت شوم فلان كار خير را براي خدا انجام خواهم داد «اين گونه نذر كردن را نذر زجر گويند».

دوّم:

نذر مطلق: و آن نذريست كه بدون هيچ قيد و شرطي بگويد:

«من براي خدا نذر مي كنم كه نماز شب بخوانم» و همه اين نذرها صحيح است.

مسأله 2799

در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است و بايد «براي خدا» به زبان گفته شود و قصد آن در دل كافي نيست.

مسأله 2800

نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

[478]

مسأله 2801

شخص مفلّس و آدم سفيه «كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند» چنانچه نذر كند چيزي به فقير بدهد صحيح نيست.

مسأله 2802

نذر زن اگر مزاحم حقوق شوهر باشد بي اجازه او باطل است و اگر مزاحم نباشد احتياط واجب آنست كه با اجازه او باشد خصوصاً در نذر مال، گر چه مال متَعَلُّق به خود زن باشد.

مسأله 2803

اگر زن با اجازه شوهر نذر كند شوهرش بنا بر احتياط واجب نمي تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2804

هر گاه فرزند نذري كند اگر چه بدون اجازه پدر باشد بايد به آن نذر عمل نمايد و چنانچه بعد از نذر پدر او را منع كند وفاء به نذر لازم نيست و همينطور مادر بنا بر احتياط واجب.

مسأله 2805

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2806

اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2807

لازم نيست جزئيات و خصوصيات عملي كه نذر كرده مطلوب باشد، همين اندازه كه اصل آن شرعاً مطلوب باشد كافي است، مثلاً اگر نذر كند شب اوّل هر ماه نماز شب بخواند صحيح است و بايد به آن عمل كند، يا اگر نذر كند در محل خاصّي فقراء را اطعام نمايد بايد مطابق آن عمل نمايد.

مسأله 2808

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلاً براي اين كه سيگار مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2809

اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد مثلاً به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور

[479]

قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

مسأله 2810

اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اول ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شود صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسأله 2811

اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2812

اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر به واسطه مسافرت روزه نگيرد بايد گذشته از قضاي آن روز كفاره هم بدهد ولي اگر ناچار شود كه مسافرت كند،، يا عذر ديگري مثل مرض يا حيض براي او پيش آيد قضاي تنها كافي است.

مسأله 2813

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2814

اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2815

كسي كه نذر كرده عملي را مستمراً ترك كند و وقتي براي آن

[480]

معين نكرده است.

چنانچه از روي اختيار آن را به جا آورد براي دفعه اول بايد كفاره بدهد و اگر نذر او چنان بوده كه هر دفعه از آن عمل، مستقلا تحت نذر قرار داشته بايد براي هر دفعه كه آن عمل را انجام مي دهد كفاره اي بدهد امّا اگر چنين قصدي نداشته يا شك كند قصدش چگونه بوده يك كفّاره بيشتر واجب نيست.

مسأله 2816

اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيّني مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگر مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و احتياطاً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2817

اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، لازم نيست آن مقدار را از مال او صدقه بدهند و بهتر اينست كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصّه خود از طرف ميّت صدقه بدهند.

مسأله 2818

اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2819

اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلَام مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2820

كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2821

اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارف حرم برساند از قبيل فرش و پرده و روشنايي و اگر براي امام عَلَيْهِ السَّلَام يا امامزاده نذر كند مي تواند به خدامي كه مشغول خدمت هستند بدهد چنانچه مي تواند به مصارف حرم يا ساير كارهاي خير به قصد بازگشت ثواب آن به منذور له برساند.

مسأله 2822

اگر براي خود امام عَلَيْهِ السَّلَام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به فقرا شيعه و زوار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه آن امام نمايد و يا صرف مجالس عزاداري و سوگواري يا نشر آثار آن بزرگواران يا هر كار ديگري كه نسبتي با آنها دارد بكند و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 2823

گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند

[481]

پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد بنا بر احتياط واجب بايد به مصرف نذر برسانند.

مسأله 2824

هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2825

اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد احتياط آن است كه اگر بتوانند او را راضي نمايند كه به سيد شوهر كند و اگر راضي نشد نذر آنان اعتبار ندارد و اختيار با خود دختر است.

مسأله 2826

هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2827

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و اسم خدا هم به زبان جاري شود و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد ولي بنا بر احتياط واجب در صورتي كه متعلق عهد مرجوح شرعي نباشد آن عمل را انجام دهد.

مسأله 2828

اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد، يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد يا يك بنده آزاد كند.

[482]

احكام قسم خوردن

مسأله 2829

قسم دو نوع است:

الف: قسم براي انجام يا ترك كاري در آينده.

ب: قسم براي اثبات يا نفي چيزي.

مسأله 2830

الف: اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز پي در پي، روزه بگيرد.

مسأله 2831

ب: كسي كه قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي كفاره قسم را ندارد. ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه گاهي واجب مي شود امّا اگر بتواند توريه كند يعني:

موقع قسم خوردن طوري نيّت كند كه دروغ نشود بنا بر احتياط واجب بايد توريه نمايد؛ مثلاً اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيّت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اي؟ و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، ولي بگويد او را نديده ام به اين قصد كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

مسأله 2832

قسم چند شرط دارد:

اوّل:

كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد سفيه نباشد و حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع نكرده

[483]

باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد يا بي اختيار قسم بخورد.

دوّم:

كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كه كار مباحي را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوّم:

به يكي از اسامي خداوند عالم

قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند «خدا» و «الله» و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است؛ بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه، خدا بنظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنا بر احتياط بايد به آن قسم عمل نمايد.

چهارم:

قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا به قلبش خطور دهد، صحيح نيست ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم:

عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود يا برايش مشقت داشته باشد قسم او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد و نيز اگر متَعَلُّق قسم در موقع عمل مرجوح يا حرام شود قسم به هم مي خورد و همينطور است حكم در عهد و نذر.

مسأله 2833

اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2834

اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، قسم آنان بعيد نيست صحيح نباشد لكن نبايد احتياط را ترك كنند.

مسأله 2835

اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفاره

[484]

بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد و الله الآن مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

[485]

احكام وَقْف

مسأله 2836

اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد ولي در بعضي از موارد كه در مسأله (2193) و (2194) گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2837

لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم وقف صحيح است و وقف به عمل نيز محقق مي شود مثلاً چنانچه حصيري را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد و يا جايي را به قصد مسجد بودن بسازد و در اختيار نمازگزاران بگذارد وقفيّت محقق مي شود.

مسأله 2838

كسي كه مالي را وقف مي كند، بايد براي هميشه وقف كند پس اگر مثلاً بگويد اين مال تا ده سال وقف باشد و بعد نباشد و يا بگويد اين مال تا ده سال وقف باشد و بعد تا پنج سال وقف نباشد و بعد دوباره وقف باشد باطل است و بايد وقف از موقع خواندن صيغه باشد پس اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، اشكال دارد مگر اينكه نظر واقف وصيّت به وقف باشد براي بعد از فوت.

مسأله 2839

بنا بر احتياط واجب در وقف خاص لازم است كسي كه چيزي براي او وقف شده يا وكيل يا ولي او قبول كند اما در موقوفات عامه مثل مسجد و

[486]

مدرسه قبول نمودن لازم نيست.

مسأله 2840

وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا ولي او بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند قبض و تصرف جديد لازم نيست.

مسأله 2841

اگر مسجدي را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود و به احتياط واجب در اوقاف عامّه از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها قبض معتبر است و اگر كسي مسجدي بسازد و آن را تحويل متولي بدهد وقف ثابت و محقق مي گردد و همينطور است اگر زمين را وقف مسجد نمايد و تحويل متولي آن دهد.

مسأله 2842

وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند بنا بر اين سفيه «يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند» و كسي كه مجتهد جامع الشرائط او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را وقف كند، صحيح نيست.

مسأله 2843

اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند محل اشكال است ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از آمدن به دنيا با ديگران شريك مي شوند.

مسأله 2844

اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست. ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2845

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معين كند بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه مجتهد جامع الشرائط لازم نيست.

مسأله 2846

اگر ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معين نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است.

[487]

مسأله 2847

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي ملك آن را اجاره دهد و بميرد در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمي شود و همچنين است اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشند. اجاره باطل نمي شود.

مسأله 2848

اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود مگر آنكه عنواني را قصد كرده باشد كه آن عنوان از بين برود مثل اينكه باغ را براي تفريح وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل مي شود و به ورثه واقف بر مي گردد.

مسأله 2849

ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، مجتهد جامع الشرائط يا متولي وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2850

اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند حاكم شرع، اميني را به او ضميمه مي نمايد كه مانع از خيانتش گردد و در صورتي كه ممكن نباشد مي تواند به جاي او متولّي اميني معيّن نمايد.

مسأله 2851

فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد و اگر ندانند آن فرش مخصوص حسينيّه است يا نه باز بردن آن به جاي ديگر صحيح نيست همچنين ساير اموال وقف حتي مهر نماز مسجدي را به مسجد ديگري نمي توان برد.

مسأله 2852

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2853

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند

[488]

و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند در صورتي كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همانطور مصرف كنند و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

[489]

احكام وصيت

مسأله 2854

وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قَيِّم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند وصي مي گويند.

مسأله 2855

كسي كه مي خواهد وصيت كند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند مي تواند وصيت كند اگر چه لال نباشد.

مسأله 2856

اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2857

كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل و بالغ باشد ولي بچّه اي كه خوب و بد را تميز مي دهد اگر براي كار خوبي مثل ساختن مسجد و آب انبار و پل وصيت كند صحيح مي باشد و بايد از روي اختيار وصيت كند و نيز وصيت كننده بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد ولي وصيت او صحيح است خصوصاً اگر در امور معروف و كارهاي خير باشد.

مسأله 2858

كسي كه از روي عمد مثلاً زخمي به خود زده يا سمي خورده است كه به واسطه آن يقين يا گمان به مردن او پيدا شود اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند، صحيح نيست.

[490]

مسأله 2859

اگر انسان وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه آن را قبول كند، ولي اظهر آن است كه عدم رد وصيت كافيست زيرا كه رد، مانع از منجّز شدن وصيّت است اگر چه در حال زنده بودن وصيّت كننده باشد.

مسأله 2860

وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد بايد فوراً امانت هاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد يا موقع دادن بدهي او نرسيده بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد ولي اگر بدهي او معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2861

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند؛ چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد و يا از هر راه ديگر كه فراغ ذمه براي او حاصل شود بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2862

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر نماز و روزه قضا دارد بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند بلكه اگر مال هم نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آنكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد باز هم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در بحث نماز قضا گفته شده بر پسر بزرگترش واجب باشد به او اطلاع دهد يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

مسأله 2863

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند چنانچه به واسطه ندانستن حقشان از بين برود بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قَيِّم و سرپرست معين كند ولي در صورتي كه بدون قَيِّم حقوقشان تضييع مي شود بايد براي آنان قَيِّم اميني معين نمايد.

مسأله 2864

وصي بايد عاقل و مورد اطمينان باشد و اگر وصيت كننده مسلمان باشد چنانچه عمل به وصيت موجب استيلاء بر ورثه اي كه در اين فرض طبعاً مسلمان خواهند بود باشد، لازم است مسلمان باشد و بنا بر احتياط واجب وصي بايد بالغ باشد.

[491]

مسأله 2865

اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند.

لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن باعث شود كه عمل به وصيت مُعَطَّل بماند، مجتهد جامع الشرائط آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه طبق نظر وي صلاح را تشخيص مي دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاي او تعيين مي نمايد.

مسأله 2866

اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلاً بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قَيِّم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2867

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.

مسأله 2868

اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2869

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، آنچه را كه در حال زندگي بخشيده از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيت كرده اگر زيادتر از ثلث باشد زيادي آن محتاج به اذن ورثه است.

مسأله 2870

اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

[492]

مسأله 2871

اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد يا دليل شرعي بر بدهكاري او اقامه شود، بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2872

كسي كه انسان وصيت مي كند چيزي به او بدهند بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن بزايد چيزي بدهند باطل است؛ ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، بنا بر اين اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ميان ورثه تقسيم مي شود.

مسأله 2873

اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند؛ ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه حاضر نيست به وصيت عمل كند، بايد وصيت او را انجام دهد و اگر وصي پيش از مرگ، موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شِدَّت مرض نتواند به ديگري وصيت كند، احتياط لازم آن است كه وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2874

اگر كسي كه وصيت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت معين كند و خود آن را انجام ندهد، ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2875

اگر كسي دو نفر را وصي كند كه با هم به شركت عمل كنند چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، مجتهد جامع الشرائط يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، مجتهد جامع الشرائط دو نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2876

اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد و نتواند براي خود كمك بگيرد مجتهد جامع الشرائط براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2877

اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در

[493]

نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي نموده، مثلاً ميت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است بلكه اگر در بين راه هم تلف نشود ولي به فقراء شهري دهد كه مورد وصيّت نبوده ضامن است امّا چنانچه كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2878

هر گاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد شخص ديگري وصي باشد، بعد از آن كه وصي اول مُرد، وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

مسأله 2879

حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد، ولي اگر وصيّت كرده كه از مال معيّني پرداخت شود لازم است از همان مال بپردازند و چنانچه وافي نباشد باقيمانده را از اصل مال بپردازند.

مسأله 2880

اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زيادتر باشد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه باقي مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2881

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي رد نمايند وصيّت فقط در حصّه آنهايي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

مسأله 2882

اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2883

اگر به واجبات مالي مثل خمس و زكات واجب و حج واجب يا

[494]

بدهي خود وصيت كند، از اصل مال ميت برداشته مي شود مگر اين كه تصريح كند كه اين موارد را از ثلث بدهند كه در اين صورت از ثلث حساب مي شود ولي اگر ثلث وافي به جميع واجبات مالي نبود از اصل مال داده مي شود تا تمام واجبات مالي اداء شود.

مسأله 2884

اگر وصيت به واجب و مستحب بكند امور واجب مقدم مي شود و اگر از ثلث باقي ماند صرف امور مستحبه مي شود.

مسأله 2885

اگر به چند امر واجب و مستحب به ترتيب وصيت كرده باشد اوّل واجبات پرداخت مي شود ولي اگر از جانب ميت در امور واجب ترتيب معين شده، بايد رعايت شود.

مسأله 2886

اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد طبق وصيت عمل شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

مسأله 2887

اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه از گفته او يقين يا اطمينان حاصل شود يا دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2888

اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد و گر نه حقّي به آن چيز ندارند.

[495]

احكام ارث

احكام ارث
مسأله 2889

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:

اوّل:

پدر و مادر و اولاد ميّت مي باشند و با نبودن اولاد، اولاد آنها (نوه ميت) هر چه پايين روند هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوّم ارث نمي برند.

دوّم:

جد يعني پدر بزرگ و پدر او هر چه بالا رود و جدّه يعني مادر بزرگ و مادر او هر چه بالا رود پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوّم ارث نمي برند.

سوّم:

عمو و عمه و دايي و خاله هر چه بالا رود و اولاد آنان هر چه پايين روند و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايي ها و خاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند.

مسأله 2890

زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اوّل
مسأله 2891

اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد مثلاً پدر يا مادر يا

[496]

يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشد مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشد، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسر دو برابر دختر ارث ببرد.

مسأله 2892

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، امّا به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيّه را به پدر مي دهند.

مسأله 2893

اگر وارث فقط پدر و مادر و يك دختر باشند، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند.

پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند

مسأله 2894

اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشند مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2895

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشند، مال را شش قسمت مي كنند.

يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

مسأله 2896

اگر وارث ميّت فقط پدر، يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد و بقيّه را طوري قسمت

[497]

مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2897

اگر وارث ميّت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيّه را دختر مي برد.

مسأله 2898

اگر وارث ميّت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2899

اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد سهم دختر ميّت را مي برد مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته دوم
مسأله 2900

دسته دوّم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2901

اگر وارث ميت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر ارث مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2902

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميّت جداست ارث نمي برند و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد. چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر ارث

[498]

مي برد.

مسأله 2903

اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2904

اگر ميّت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2905

اگر ميّت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر ارث مي برد.

مسأله 2906

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2907

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2908

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه در مبحث (ارث زن و شوهر) گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند.

مسأله 2909

اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادر زاده و خواهر زاده مادري به طور مساوي بين آنان

[499]

قسمت مي شود و از سهمي كه به برادر زاده و خواهر زاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر ارث مي برد.

مسأله 2910

اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميت پدر جد او ارث نمي برد.

مسأله 2911

اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود. دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2912

اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

مسأله 2913

اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.

ارث دسته سوم
مسأله 2914

دسته سوّم عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان هستند كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 2915

اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمّه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمه ارث مي برد مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشند، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار

[500]

قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2916

اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمّه مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، ولي اگر فقط چند عمو و عمّه مادري داشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد با هم صلح كنند.

مسأله 2917

اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدري و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه پدر و مادري ارث مي برد و اگر هم عمو و هم عمّه مادري دارد مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمّه مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2918

اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2919

اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و مال را شش قسم مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2920

اگر وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2921

اگر وارث ميت يك دايي و يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

[501]

مسأله 2922

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

مسأله 2923

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدري و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 2924

اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را به سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند:

يك سهم آن را به عمو و عمه مادري مي دهند كه بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا يدري مي باشد.

مسأله 2925

اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.

مسأله 2926

اگر وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و

[502]

مادري يا پدري و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و به طور تساوي قسمت مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله ها مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه به طور مساوي قسمت كنند.

مسأله 2927

اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2928

اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله پدر و عمو و عمه و دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو و عمه و دايي و خاله مادر ميت است به طور مساوي، ولي احتياط واجب در عمو و عمه مادري مادر ميت آن است كه با هم صلح كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد.

مسأله 2929

اگر عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند عمو و عمه و دايي و خاله جد و جدّه ميت و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2930

اگر ميت عموي پدري و پسرعموي پدري و مادري داشته باشد، در صورتي كه وارث ديگري نداشته باشد تمام ارث به پسرعموي پدري و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد

ارث زن و شوهر
مسأله 2931

اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال او به شوهر او و بقيه به ورثه ديگر مي رسد و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار

[503]

يك همه مال را شوهر و بقيّه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2932

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد و نيز از خود هوايي مثل بنا و درخت ارث نمي برد و فقط از قيمت هوايي ارث مي برد.

مسأله 2933

اگر زن بخواهد در چيزي كه از آن ارث نمي برد تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز ورثه تا سهم زن را نداده اند، نبايد در بناء و چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد بدون اجازه او تصرف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن اينها را بفروشند در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گر نه نسبت به سهم او باطل است.

مسأله 2934

اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2935

مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته است در حكم ساختمان است.

مسأله 2936

اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زن هاي دائم او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده باشد، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2937

اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 2938

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عده زن

[504]

بميرد، زن از او ارث مي برد ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عده طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2939

اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل:

آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوّم:

به واسطه بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود؛ بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

سوّم:

شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2940

لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است، مگر اين كه آن را به زن بخشيده باشد.

مسائل متفرقه ارث
مسأله 2941

قرآن و انگشتر و شمشير ميت و لباسي را كه پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است اگر چه نپوشيده باشد مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد چنانچه مورد استعمال است يا براي استعمال مهيّا شده مال پسر بزرگتر است.

مسأله 2942

اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2943

اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند. مثلاً اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد بنا بر احتياط واجب پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

[505]

مسأله 2944

مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2945

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطا باشد مثل آنكه سنگ به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد ولي از ديه قتل ارث نمي برد.

مسأله 2946

هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتي كه ميت بچّه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند. ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلاً احتمال بدهند كه زن سه قلو حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

5- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج ابوالقاسم الموسوي الخوئي (ره)

زندگينامه

پيشگفتار

جهان مادّه با حركت و دگرگونى ها خود، هر روز حادثه اى مى آفريند. حادثه ها تا چندى در هاضمه جهان باقى مى مانند، ولى چيزى نمى گذرد كه پديده از هاضمه جهان عبور كرده و اثرى از آن باقى نمى ماند، و اين يك سنت كلى در جهان طبيعت است.

از اين قانون، رجال برجسته دين، مراجع بزرگ و شخصيت هاى سماوى كاملًا مستثنى هستند. آنان در پرذتو ارتباط با جهان غيب به شخصيت خود ثبات و ابديت بخشيده و پيوسته زنده يادند.

در تحولات جهان و فراز نشيب هاى زندگى، انسانهاى بزرگى به وجود آمده اند كه در پهنه هستى اسم و رسمى به هم زده و موجى در گيتى افكنده اند، اما به خاطر انقطاع از جهان بالا محكوم به حكم ماده شده و به تدريج نامشان از صفحه روزگار محو شده است.

امير المؤمنان على (عليه السلام) در يكى از كلمات پر ارج خود چنين يادآور مى شود كه:

«العلماء بقون ما بقى الدهر، أعيانهم مفقوده، و أمثالهم فى قلوب موجوده ...»

عالمان ربّانى در صفحه روزگار جاودانند، جسم آنان به خاك

سپرده مى شود، اما ياد و خاطره نيك آنان در دل ها پابرجاست.

مرگ هر انسانى نسبت به خانواده، يا اجتماعى كه در آن زندگى مى كند، ضايعه اى محسوب مى شود، بالأخص مرگ انسان هاى مفيد و سودمندى كه از جان و دل، به دين و دنياى مردم خدمت مى كنند. همه اين نوع فقدان ها البته، مايه غم و اندوه و عزا و

ياد نامه، ص: 6

ماتم است، امّا: فرق دارد «ماتمى» با «ماتمى»؛ كجا مى توان سوگ يك انسان عادى و يا خيّر نيكوكار را كه با ثروت به اقتصاد مردم كمك مى كرد، با سوگ مرجع بزرگى كه هفتاد سال با قلم و بيان، با خامه و گفتار، با تربيت صدها فقيه مجتهد، و نگارش ده ها كتاب و رساله، از سنگر علم و دين پاسدارى مى نمود، يكسان انگاشت؟ در اينجا، ديد وحى (با حفظ احترام نسبت به تمام انسان هاى مؤمن) درگذشت دوّمى را «ثلمه اى در اسلام، خللى در بنيان دين و تزلزلى در اركان آن» تلقّى مى كند كه هيچ گاه قابل جبران نيست : «ثَلُمَتْ فِى الأسلام ثُلْمَهٌ لا يَسُدُّها شَى ءٌ»

دين كه به عنوان گرانبهاترين امانت به بشر سپرده شده است، حافظان و نگهبانان آن در طول زمان، فقيهان اسلام و محدّثان عاليقدر، و استادان عقايد بوده اند، و اگر اين پاسداران از حريم دين برگرفته شوند، چيزى نمى گذرد كه دزدان دين و دشمنان فضيلت، ريشه هاى معرفت دينى را قلع و قمع كرده، و از آن چيزى باقى نمى گذارند.

پاسداران حريم دين در عرصه جهاد با دشمن، گاهى از طريق نيش قلم، و بيان و گفتار انجام وظيفه مى كنند، و احياناً در شرائطى با نثار خون خود، به وظيفه خطير خويش: «حراست از دين» ادامه مى دهند،

و تاريخ سرخ فام تشّيع، گواه بر اين است كه عالمان بزرگ، و فقيهان عاليقدر، استادان اخلاق و عرفان، چه بسا با شمشير دشمن به خون خود آغشته گرديده اند، و يا با كمال رضا و تسليم بر چوبه دار بوسه زده اند: و در اين مورد كافى است، گذرى بر زندگى انسان هاى والايى مانند:

«حجر بن عدى»، «رشيد حجرى»، «عمرو بن حمق»، «سعيد بن جبير»، «ابن السكيت»، «شهيد اوّل و ثانى» و «شيخ شهيد نورى» و ... افكند.

آيت الله العظمى خويى به حقّ از نادره هاى جهان، و نابغه هاى اسلامى بود كه با استقامت

كم نظير متجاوز از هفتاد سال كرسى تدريس را در نجف در اختيار داشت، و به پرورش فقيه

ياد نامه، ص: 7

مجتهد، و نگارش كتاب، بيش از هر چيز عشق مى ورزيد، و اگر بگوئيم براى مرجيّت گامى

بر نداشت، و اين مرجعيّت بود كه سراغ او آمد، سخنى به گزاف نگفته ايم.

معظّم له تا آخر عمر رابطه خود را با علم و دانش و دين قطع نكرد، و آن را بر همه چيز مقدّم مى داشت.

اكنون جهان اسلام، با چنين ضايعه بزرگ و خطير، روبرو شده و چنين صدمه اى بر پيكر اسلام وارد شده است، و اينك وظايف بزرگان حوزه هاى شيعه و اساتيد وقت چيست؟

آيا جز اين است كه بايد اين خلاء را با تربيت فقيهان و نمونه هاى علم و فضيلت، بسان اين فقيد سعيد، پر كنند؛ فقه شيعه اقيانوس بزرگى است كه كمتر غوّاصى مى تواند در آن فرو رود، و با درّ و مرجان بيرون آيد.

اجتهاد يك امر كوچكى نيست كه دستيابى به آن آسان باشد. اجتهاد، نور الهى است كه «شيخ انصارى» در كتاب: «فرائد» در بخش:

انسداد، آن را آرزو كرده است و از خدا مى ] واهد كه او را به آن مقام برساند، و فتح قلّه اجتهاد را از تسخير قلّه هاى ظاهرى در جهاد با دشمن، مشكلتر مى داند و مى گويد: «رزقنا الله الاجتهاد فإنّه اشدّ من طول الجهاد «1»».

امروز مشكلات دينى جهان پزشكى در جرّاحى و غيره، مسائل مربوط به بيمه و اقتصاد، حدود سياست خارجى اسلام و صدها پرسش پيرامون حكومت اسلامى، مغزهاى متفكّر و استعدادهاى ناب مى طلبد كه با استفاده از ميراث گرانبهاى گذشتگان بر حلّ اين مشكلات فائق آيند.

امروز: «فقه السيره»، در: فقه شيعه جاى بسيار خالى دارد كه بايد پرشود؛ در حالى كه ديگران، از قرن هشتم به اين سو، كتاب هاى پيرامون «فقه السيره» نوشته اند.

رحلت اسفناك آيت الله العظمى خويى (قدّس سره)، بزرگ مرجع جهان تشيّع، عالم اسلام را تكان سختى داد و با توجه به اين كه مقلدين و ارادتمندان آن مرد بزرگ در سراسر

______________________________

(1). فرائد چاپ رحمه الله، ص 148.

ياد نامه، ص: 8

جهان وجود داشتند، همه را غرق در ماتم و اندوه ساخت.

كيفيّت رحلت ايشان و حوادث مقارن و بعد از آن به قدرى ناگوار بود كه بر ابعاد اين اندوه بزرگ افزود.

مشكوك بودن علت اصلى رحلت ايشان، با توجه به خبرهائى كه جسته و گريخته از اطراف، مخصوصاً از نزديكان ايشان رسيده، و اين كه مسأله به شكل «عارضه قلبى» نبوده و در نواحى سينه و شكم كبودى هائى ديده شده، و يا مقارن ساعات ارتحال عارضه دل درد شديد دست داده و اجازه ندادن به پزشكان براى معاينه سريع و دقيق معظم له و قطع كردن تلفن هاى اقامتگاه ايشان و اصرار در به

خاك سپارى سريع و شبانه، و قرائن ديگرى مانند اين ها، ابعاد فاجعه را عميق تر مى كند.

عدم موافقت با تشييع با شكوه جنازه و جلوگيرى از تشكيل مجالس سوگوارى و فاتحه و بزرگداشت در نجف اشرف و ساير بلاد عراق، از سوى بعثيان خون آشام شكل بسيار مظلمومانه اى به اين ضايعه بزرگ داده است و هنوز زود است كه در اين زمينه قضاوت نهائى شود. شايد در آينده اى نه چندان دور، پرده از اسرار رحلت مظلومانه اين مرجع بزرگ اسلام برداشته شود. نا در اين پيشگفتار به برخى از امتيازات ايشان اشاره مى كنيم و تفصيل آن را در مقالات آينده مى خوانيد: 1. يكى از امتيازات مهم اين مرجع عاليقدر وسعت درس ها و بحث ها و كثرت شاگردان ايشان بود، كمتر كسى در عصر ما اين همه شاگرد برومند پرورش داده است. فضلاى بسيار، محققين و فقهاء و علماى فراوان از محضر ايشان برخاسته اند، و قشر عظيمى از علماى بزرگ شهرهاى كشور ما و كشورهاى ديگر اسلامى را شاگردان آن مرجع بزرگوار تشكيل مى دهند: به طورى كه مى توان گفت آيت الله خويى هرگز نمرده و هرگز نخواهد مرد، چرا كه خيل عظيم شاگردان ايشان مشعلداران علوم و مكتب ايشان خواهند بود 2. آثار فراوان علمى كه از ايشان باقى مانده نيز يكى از امتيازات مهم معظم له

ياد نامه، ص: 9

است كمتر عالمى در عصر ما اين همه آثار از خود به يادگار گذارده است. آثار فقهى فراوان، آثار اصولى بسيار زياد، آثار مهم تفسير و رجال و درايه و غير اين ها.

سليقه خاص ايشان در نظم مطالب، و بيان روشن دلائل علمى، و فشردگى بحث ها، و گوئيائى مطالب در عين

عميق بودن، به آثار علمى ايشان رنگ خاصى بخشيده و علاقه مندان فراوانى را به خود جذب كرده است.

3. علاقه ايشان به گسترش اسلام در سطح جهان سبب شد كه مراكز مهمى در نقاط مختلف دنيا براى نشر اسلام و مكتب تشيّع به وجود آورد. اين مراكز در شهرهاى مختلف ايران از جمله دو شهر مذهبى «قم» و «مشهد مقدس» و شهرهاى مختلف پاكستان و هندوستان و عراق و لبنان و ... است. مخصوصاً در «انگلستان» و «آمريكا» دو مركز عظيم و بسيار آبرومند با امكانات وسيع و محققان بسيار تأسيس نمودند و مبلغان متعددى كه آشنا به زبان هاى مختلف زنده دنيا هستند به نقاط مختلف جهان اعزام داشتند و حتى در نظر داشتند كه باز هم دايره اين موضوع را گسترش داده و به مناطق ديگر بكشانند كه متأسفانه اجل مهلت نداد و اين كار مهم به اتمام نرسيد.

ولى اميدواريم كه پرورش يافتگان مكتب ايشان، و همچنين بازماندگان محترمشان سعى و تلاش فراوان به خرج دهند كه اين چراغ هاى فروزان خاموش نشود و ساليان دراز همچنان به نور افشانى ادامه دهد و ثابت كنند كه فرزندان لايق روحانى اين مرد بزرگند و مى توانند آثار ايشان را پاسدارى كنند و به كمال برسانند:

فقيد سعيد به حق مصداق و نمونه بارز اين دو بيت است:

إن الذى صنع الجميل مخلّد

لا سيّما فى العلم و العرفان فإذا انقضت أيّام مده عمره فجميل صنع المرى ء عمر ثان يعنى: آن كس كار زيبا، انجام دهد، جاودان است، به ويژه در قلمرو علم و دانش، عرفان و معرفت خدا. آنگاه كه روزهاى زندگى او سپرى گرديد و طومار عمر او در هم

پيچيده شد،

ياد نامه، ص: 10

كارهاى زيباى او براى وى تولد جديد و زندگى دوّم است.

*** مؤسسه خيريه آيت الله العظمى خوئى به مناسبت نخستين سالگرد رحلت آن زعيم بزرگ و تصميم بر آن گرفت برخى از مقالات فارسى و عربى كه در دوران حيات و پس از درگذشت ايشان پيرامون شخصيت ايشان در مجلات و جرائد و غيره نگارش يافته است، در يك جا گردآورد و به عنوان يادواره آن مرد بزرگ منتشر سازد.

البته، مقالاتى كه پيرامون حيات و شخصيت و تلاش هاى علمى و خدمات اجتماعى آن مرجع عاليقدر نوشته شده و يا اشعارى كه در سوگ او سروده شده است، بيش از آن است كه در اين يادواره گرد آيند. ولى از باب «الميسور لا يسقط بالمعسور» با كمال ضيق وقت به همين مقدار اكتفا گرديد.

اميد است در آينده يادواره گسترده اى، به ضميمه برخى از رسائل مخطوط ايشان چاپ و منتشر گردد و از اين طريق دين خود را به ساحت آن بزرگ ادا كنيم.

فسلام الله عليه، يوم ولد، و يوم مات، و يوم يبعث حيّاً.

مؤسسه خيريه آيت الله عظماى خويى

20/ 4/ 72 برابر با 20/ محرم/ 1414

ياد نامه، ص: 11

نگاه كوتاهى به احوال و آثار آيت الله العظمى خويى

****************************************

دكتر ابوالقاسم گرجى

در حدود سال 23- 1322 شمسى كه براى دامه تحصيل به حوزه نجف اشرف- صانها الله عن احداث الدّهر و حدثانه، رهسپار شدم اين حوزه يكى از درخشان ترين دوره هاى رشد و شكوفايى خود را مى گذراند. علاوه بر زعامت و مرجعيت مطلقه اى كه در سرزمين مقدس وجود داشت و دانشمندان بزرگى كه در مهد فقه و ام القراى استنباط به سر مى برند، برجستگانى در فقه و اصول در آن حوزه مباركه

تدريس مى كردند كه هر يك به تنهايى مى توانستند حوزه بزرگى را از لحاظ علمى اداره كنند. چون عده اين افراد نسبتاً زياد بود كار انتخاب فردى كه بتوان از او حداكثر بهره را برد آسان نبود. لذا اينجانب در بدو ورود در حوزه تدريس بسيارى از آنان شركت كردم تا آن كه با دقت و كوشش بسيار توانستم يكى از اين بزرگان را كه حقاً وحيد عصر و فريد دهر بود، يعنى حضرت آيت الله العظمى حاج سيد ابوالقاسم خوئى (رحمه الله عليه) را انتخاب كنم. اينجانب در طول عمرم بيش از هر كس ديگر از اين شخصيت بزرگ بهره گرفتم، و بيش از يك دوره كامل علم اصول، تعدادى از كتب

ياد نامه، ص: 12

فقهى (بيع، طهارت، صلاه، خمس) را نزد ايشان آموختم. علاوه بر اين، در ايام تعطيل نيز دروسى از قبيل تفسير و فروع علم اجمالى را در محضر ايشان فراگرفتم.

امتياز اين علامه بزرگوار از ديگران در چند امر بود:

نخست- آن كه بيانى بسيار بليغ داشت و مسائل را بسيار گويا، رسا، روشن و منطقى مورد بحث قرار مى داد. ملاحظه آثار آن بزرگ به خوبى اين حقيقت را آشكار مى سازد.

دوم- اين كه به علّت بهره گيرى از استادان بيشتر، طلاب تشنه و مشتاق را از نظرات برجستگان بيشترى آگاه و سيراب مى ساخت. ايشان در درس اصول كه بر حسب معمول به

ترتيب «كفايه» تدريس مى شد، ابتدا نظرات مرحوم آخوند و دانشمندان كه نظرات آنان در كتاب آمده، از قبيل صاحبان: فصول، هدايه المسترسدين، قوانين، مرحوم شيخ و معاصران مرحوم آخوند را مطرح مى كردند، و سپس نظرات مرحوم نايينى را به عنوان «شيخنا الاستاد» و

مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى را به عنوان «بعض مشايخنا المعاصرين» و مرحوم آقا ضياء عراقى را به عنوان «بعض الأساطين» عرضه مى نمودند، و بالأخره نظر برگزيده خود را مطرح مى ساختند.

در درس فقه هم ناگزير هر باب را به ترتيب كتابى مطرح مى نمودند؛ بيع را به ترتيب متاجر شيخ (رحمه الله)، طهارت و زكات و صلاه را در آن زمان به ترتيب مصباح الفقيه حاج آقا رضا همدانى و ظاهراً در دوره هاى بعد به ترتيب عروه الوثقى، و در اين درس نيز پس از نقل نظرات صاحبان كتب و كسانى از

ياد نامه، ص: 13

متقدمان و متأخران، و از جمله برخى شارحان و معلقان كه نظرات آنان در كتاب نقل شده، به نظرات استادان مستقيم و غير مستقيم خود، از قبيل مرحوم آخوند، سيد محمد كاظم يزدى، ايروانى و ديگران كه بر حسب «مكاسب» شرح يا تعليقه اى دارند و يا مرحوم نايينى و حاج شيخ محمد حسين اصفهانى، و نيز محشّيان بزرگ «عروه الوثقى» مى پرداختند و بالأخره نظر خود را بيان مى فرمودند.

سوم- از لحاظ بيان دقيق، مستقيم، معقول، و مطابق ذوق و سليمى كه در عرضه نظرات داشت، نظرات ايشان پيوسته قاطعانه و مبتنى بر قياسات منطقى بود، لذا هم بر دل مى نشست و هم در مغز جاى گير مى شد، و اين نه تنها در فقه اصول بود بلكه در همه علوم اسلامى و اساساً در همه مسائلى كه تدريس مى فرمودند يا پاسخ مى دادند و يا خود مطرح مى نمودند، مصداق داشت. ملاحظه تقريرات درس يا آثار قلمى خود آن بزرگوار به خوبى اين حقيقت را آشكار مى سازد. صاحب نظرى بودند جوّال، با بينشى دقيق، ملاحظاتى

عميق، حدسى قوى، فكرى ثاقب و رأيى صائب.

گردآورى نظرات ايشان به تأليفى وسيع نياز دارد، ولى در اين جا مناسب است به برخى از نظرات آن بزرگ به اختصار اشاره كنم:

الف. در شبهات مصداقى عام عقيده داشتند مى توان آن ها را از راه ضّم وجدان به اصل، ولو استصحاب عدم ازلى احراز نمود؛ عنوان عام را به وجدان يعنى علم، و عدم وجود عنوان خاص را به استصحاب عدم، ولو عدم ازلى. و اين برخلاف نظر استاد ايشان بود.

ب. در باب استصحاب، استصحاب حكم كلى را جارى نمى دانستند،

ياد نامه، ص: 14

نه بدين جهت كه استصحاب احكام اساساً جارى نيست چنان كه گروهى پنداشته اند، بلكه بدين جهت كه پيوسته با استصحاب عدم جعل معارض است.

ج. در مورد اكراه بر قتل، بر خلاف نظر مشهور، بر اين ع قيده بودند كه چنان چه توعيد به كمتر از قتل نباشد مكَره (به فتح راء) مى تواند مرتكب قتل شود و در اين صورت قصاص او جايز نيست، نهايت آن كه بايد ديه مقتول را بپردازند.

د. ضمان عاقله حكم تكليفى محض است (نظير نفقه اقارب) و ضمان وضعى با خود جانى است.

ه-. قاعده «الحدود تدرأ بالشّبهات» به طور كلى چنان كه مشهور بر آنند درست نيست، و تنها در موارد منصوصه جريان دارد.

و. در گذشته ايشان بر اين عقيده بودند كه عمل مشهور مى تواند ضعف حديث را جبران كند، ولى پس از آن گفتند: شهرت عملى كه خود دليلى بر حجيت ندارد چگونه مى تواند غيز حجتى را حجت كند؟! و اين بر خلاف قول مشهور است.

ز. اختلاف افق تأثيرى در واقعيت ثبوت هلال ندارد؛ چنان چه ثابت شود در نقطه اى ولو دور

دست ماه را رؤيت كرده اند، اول ماه يا عيد ا ضحى ثابت مى شود ولو در نقاط ديگرى كه ماه قابل رؤيت نبوده است.

ح. جز اين آيه نجوى، در هيچ آيه ديگرى نسخ ثابت نشده است. و اين بر خلاف نظر اهل سنت و بسيارى از شيعه است.

ياد نامه، ص: 15

ط. چنان چه قرآن مجيد به زياده تحريف نشده، بر خلاف نظر گروهى از اهل سنت و شيعه، به نقيصه هم در آن تحريفى به وقوع نپيوسته.

آيت الله العظمى خويى صرف نظر از مقام ممتاز علمى، مردى بودند وارسته، با تقوى، سليم النفس، مخلق به اخلاق فاضله و عادل به تمام معناى كلمه.

بزرگترين استاد ايشان در درجه اول مرحوم نايينى بود، سپس مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى، بالأخره مرحوم آقا ضياء عراقى (قدس الله تعالى اسرارهم).

در هنگام تشرف اينجانب به نجف اشرف و توقف در آن جا تنها يك اثر علمى چاپ شده از استاد بزرگوار مى ديدم، و آن كتاب «أجود التقريرات» بود كه تقرير درس استاد مرحوم او نايينى (قدس سره) است. ظاهراً اين كتاب را در عنفوان جوانى مرقوم فرموده بودند، لذا آن را با قدرى تصرّف در انشاء و تعليقات نسبتاً زياد بسيار عالمانه و محقّقانه براى بار دوم در تهران به چاپ رساندند. بعدها آثار زيادى از آن فقيد سعيد (رحمه الله عليه) به ظهور و بروز پيوست كه تعدادى از آن ها رسائل علميه فارسى و عربى است. تعدادى هم تقريرات درس اصول يا فقه ايشان است. همه آن ها به نظر بنده خيلى خوب است، مخصوصاً كتاب بسيار مفيد و سودمند «مصباح الفقاهه» تحرير مرحوم توحيدى، اما متأسفانه اين اثر نفيس

كه داراى سه جزء است (جزئى در مكاسب محرمه و دو جزء ديگر تنها در قسمت كوچكى از بيع) به پايان نرسيده است، و اگر پايان مى يافت يقيناً يكى از بهترين آثار علمى در بيع بود.

ياد نامه، ص: 16

خوشبختانه بعدها از خودِ آن يگانه كتب متعدد ديگرى به طبع رسيد كه هر كدام در فن خود بسيار برجسته است، از جمله: كتاب عظيم معجم رجال الحديث در 22 مجلد، و مبانى تكلمه المنهاج در دو جلد در قضا و شهادات و حدود و قصاص و ديات. اين كتاب را اگر بى نظير ندانيم، يقيناً مى توانيم كم نظير بدانيم، زيرا در عين اختصار، كامل است، و انشايى بسيار سليس و روان و روشن دارد، و نظراتى متقن و استدلالاتى قوى در آن مطرح شده است.

در رساله كوچكى كه در ناريخ فقه نگاشته ام براى فقه 9 دوره ذكر كرده ام كه آخرين دوره غايت كمال تاريخ فقه است، در اين دوره مردان بسيار بزرگى قدم به عرصه ظهور و بروز گذاشته اند كه امام خمينى، بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، و آيت الله العظمى خويى، مرجع عاليقدر عام تشيّع، از آن جمله اند.

ياد نامه، ص: 17

مقاله اى كه پيش روى شماست، در چهل و سه سال پيش توسط دانشمند فقيد استاد حسين عماد زاده در روزنامه دينى «نداى حق» اول محرّم 1371 ق ضمن «رجال اسلام» نگاشته شده است.

و اينك با تغييرات مختصرى تقديم خوانندگان گرامى مى شود.

***

شخصيت حضرت آيت الله خويى

استاد حسين عماد زاده

يكى از مراجع بزرگ شيعه سيد الفقهاء حضرت آقاى حاج سيد ابوالقاسم بن سيد على اكبر موسوى خويى مى باشد.

اين پيشواى بزرگ از نوابغ علما و شخصيت هاى برجسته علمى عالم تشيّع است.

تولّد معظم له

در نيمه رجب سال 1317 ق درخوى، يكى از شهرهاى آذربايجان رخ داده. پس از نشو و نماى در مهد علم و فضيلت و تربيت در مكتب سيادت در اثر استعداد كافى و جمع بين غرائز و ذكاوت و حافظه، آينده درخانى را نشان مى داد.

پس از تحصيل مقدمات در سن 13 سالگى (سال 1330 ق) آقا سيد على اكبر (والد ما جدش) او را با خانواده به نجف اشرف حركت داد و در محيط ملايم طبع و آرام دانشگاهى خالى از هر غل و غش و پيرايش به تحصيل

ياد نامه، ص: 18

علوم اسلامى اشتغال جسته و تمام موجبات تحصيل را كه شرط موفقيت است در اختيار او گذاشته و با قريحه سرشار و هوش و حافظه قوى و ذوق و جديّت كافى با دقّت نظر و تعمق و پشتكار عجيبى كه داشت پيشرفت شايانى كردند.

ما مكرر ديده ايم كه افراد با هوش كه بين غرايز روحى و قواى دماغى جمع كرده اند، كمتر موفق شده اند. زيرا هميشه حوادث گيتى متوجه اين افراد است و آن ها كه توانسته اند از اين سوانح جان به سالمت به در برند نابغه شده اند.

كمتر شده تمام اسباب و جهات موفقيت براى كسى ميسّر گردد. حوادث اجتماع غالب روبرو با اشخاصى است كه داراى مقام نبوغ و نيروى قواى دماغى هستند و يكى از شخصيت هاى علمى كه در اين ميدان گوى سبقت را ربوده و نبوغ خود را به منصه ظهور رسانده آيت الله خويى مى باشد. او واجد تمام شرايط و حائز أكثر كمالات است.

شش سال مقدمات و سطح خود را تكميل و از سال 1336 در سن بيست سالگى به درس خارج وارد

شده و از درس اساتيد بزرگ و نوابغ علمى نجف استفاده كامل بردند.

اساتيد آيت الله خويى عبارتند از: مرحوم آقاشيخ مهدى مازندرانى، شيخ الشريعه اصفهانى، شيخ محمد حسين كمپانى، آقا ضياء الدين عراقى و ميرزاى نائينى كه قريب چهارده سال از محضر اين مدرسين بزرگ دانشگاه شيعه استفاده كرده اند. چهار سال ملازم كمپانى بوده اند كه تقريرات فقه و اصول ايشان را نگاشته و 14 سال از شاگردان ممتاز نائينى بوده اند و

تقريرات درسى ايشان را نگاشته آند كه در سال 1348 هفت سال قبل از

ياد نامه، ص: 19

فوت استاد، تقريرات اصول ايشان در صيدا چاپ شده است.

آيت الله خويى گذشته از مقام فقاهت، در اصول هم تخصص و تبحرى دارند و امروز از مدرسين بزرگ و نوابغ اين فن به شمار مى روند. در علم كلام و معارف قرآن و عقايد اصولى و ردّ ماديين و طبيعيين و مذاهب باطله بزرگترين شاگرد علامه بلاغى (قدّس سره) مى باشند.

در حكت الهى و فلسفه از مبرزترين شاگردان آسيد حسين حكيم بادكوبه اى و علامه كمپانى و علامه بلاغى مى باشد.

در ادب و ادبيات، در هيئت و حساب و هندسه و نجوم و رياضيات، اساتيد فن را درك كرده و از غالب علوم و فنون اسلامى بهره كافى گرفته اند.

آيت الله خويى تا سال 1350 ق به تدريس سطح اشتغال داشته و از آن پس به تدريس خارج پرداخته و در مدت بيست سال چهار دوره اصول تدريس كرده اند و در هر دوره گروهى از فضلاى دانشگاه نجف اشرف از منبع فيوضات علمى ايشان سيراب شده و تقريرات درس معظم له را نوشته اند. در اين مدّت چها دوره تقريرات ايشان نگاشته شده، چاپ خورده مانند فروع علم

اجمالى، مباحث عقليه، جبر و تفويض و غيره.

مكتب و آموزشگاه علمى آيت الله خويى از بهترين حوزه هاى علمى نجف اشرف است، در اين مكتب تعليمى علم و دانش را با فضيلت و اخلاق به هم آميخته و آموخته اند و لذا طلّاب علوم دينييه با كمال ميل و اشتياق تام به حوزه درس ايشان مى شتابند.

آيت الله خويى روزى چهار درس خارج مى گويند و در تمام اوقات شبانه

ياد نامه، ص: 20

روز مشغول مطالعه و تحقيق و تأليف و تعليم و تربيت مى باشند و يكى از دروس مهمه ايشان درس تفسير است.

آيت الله خويى در سال 1353 سفرى به زيارت كعبه مشرف شدند و در اين مسافرت با برخى از علماى وهّابى، مناظه هايى انجام داده است.

در ماه رجب سال 1367 براى زيارت مشهد مقدس رضوى (أرواحنا فداه) سفرى به ايران آمده و در طول راه همه جا استقبال شايانى از معظم له شده است كه در جرايد عصر نوشتند.

تأليفات آيت الله خويى عبارت است از: أجود التقريرات، تقريرات فقه نائينى، تقريرات فقه و اصول كمپانى، كتاب فقه استدلالى، حاشيه عروه، كتاب تفسير، حاشيه بر مكاسب، نفحات الاعجاز در اثبات اعجاز قرآن كه چاپ شده، لباس مشكوك چاپ شده، رساله در تحقيق غروب و مغرب، رساله در تعارض استصحابين، قاعده تجاوز، رساله در ارث زوج و زوجه قبل از دخول، رساله هاى علمى ديگر.

آيت الله خويى از برجسته ترين شخصيت هاى علمى اين عصر است كه در بزرگترين مكتب تشيّع تربيت شده و از مفاخر بزرگ عالم روحانيت اسلام و نابغه اصول و از مؤسسين اين فن به شمار مى رود. زيرا صاحب آراء و عقايدى در مبانى علم اصول است ....

ياد

نامه، ص: 21

مرجعيّت در شيعه «1»

اشاره

ستاره درخشان اسلام، در افق تاريك درخشيد و نور آن، به تدريج فراگير شد مدتى نگذشت كه جزيره العرب زير پرچم اسلام در آمد قدرت هاى قبيله اى و قومى، همگى در يك قدرت ذوب شد و بر اثر اين فشردگى، اسلام به صورت قدرتى بزرگ در منطقه معموره ظاهر گشت، قدرتى كه ديگر قدرت هاى كسرائى و قيصرى را در هم كوبيد، و به صورت يك آئين جاودان كه مايه هاى ابديت و جاودانى آن، در درون آن نهفته است در آمد، و به حكم اين كه آئين خاتم و پيامبر آن پايان بخش نبوت ها است، به محتوا بيش از ظاهر اهميت بخشد، و در سايه آن از فرهنگ هاى بيگانه تا آن جا كه با اصول آن هماهنگ بود، بهره گرفت و سرانجام تمدنى پى ريزى شد كه در تاريخ تمدن هاى فراوان، نظير آن ديده نشده است.

پى ريزى تمدن، اگر كار مشكلى باشد، نگهدارى و نگهبانى آن، دشوارتر خواهد بود اين آئين جاودانى، براى بقا و پايدارى خود، عواملى

______________________________

(1). مجله مكتب اسلام سال 32، مهر 1371

ياد نامه، ص: 22

داشته و دارد كه در اين چهارده قرن، عظمت و يزرگى آن را حفظ نموده و اركان و پايه هاى آن را سر پا نگه داشته است.

گذشته از اين كه جاذبه هاى اسلام، و ارتقان و استوارى تشريع و تقنين آن و خرد پذير بودن مبانى و معتقدات آن، از عوامل بقا و جاودانگى آن است نگهبانان از خاندان رسالت، به صورت امامان معصوم و پس از آنان، علما و انديشمندان اسلام از اسباب بقا و جاودانگى آن مى باشند، و در حقيقت امامان شيعه پس از رسول گرامى

بزرگ ترين پاسداران آن آئين بوده و در هر زمان با بيان و خامه خود و از طريق پرورش شاگردان برجسته هر نوع زنگ و غبار را از روى آن مى شسته اند، و يكى از اسرار وجود امام معصوم، پس از پيامبر گرامى همين است كه آئين را از هر نوع انحراف و كج روى و فزونى و كاستى، حفظ كند.

پس از غيبت دوازدهمين اختر برج امامت حضرت ولى عصر وظيفه صيانت، بر دوش علمان متقى و وارستگان دانشمند نهاده شد، و آنان پيوسته شريعت مقدسه را از گزند و آسيب دشمنان كه پيوسته در تحريف آن مى كوشيدند، صيانت بخشيدند.

در نيمه دوم قرن سوم اسلامى، كه غيبت صغرى رخ داد، محدثان عاليقدر و فقيهان بزرگ در تاريخ شيعه پيدا شدند كه هر كدام با امكانات محدود خود در صيانت تشيع كوشيدند، و ما اسامى برخى از آنان را كه تا آخر قرن پنجم مى زيستند، در اينجا مى آوريم:

1- فضل بن شاذان (و 260) مولف كتاب: «الايضاح» كه با بيان و خامه خود تعجب دوست و دشمن را برانگيخت، و پاسدار صميمى تشيع

ياد نامه، ص: 23

بود.

2- احمد بن محمد بن خالد برقى (م 274 يا 280) مولف كتاب «المحاسن و رجال برقى» و ده ها كتاب ديگر حافظ و نگهبان حديث شيعه به شمار مى رود.

3- محمد بن احمد بن يحيى، مولف «نوادر الحكمه» (متوفاى حدود 293) نگارنده بزرگترين جامع حديثى است كه مرجع شيعيان قم و رى و اكثر مناطق شيعه نشين بود.

قرن سوم به پايان رسيد و تلخى ها و شيرينى هاى آن سرآمد، و گردونه زمان همچنان در گردش بود و زندگى بشر در يك آن متوقف نمى شد و كيد

و حيله دشمنان نيز دوچندان مى گرديد افرادى در لباس تشيع جلوه مى كردند كه ادعاى مهدويت و غيره داشتند چون شلمغانى ها كه با ادعاى پوچ خود گروهى را به دام افكند و سرانجام در سال 323 به كيفر خود رسيد، و همچنين از اين شيادان روزگار كه تاريخ نام و كار آنان را ثبت كرده است.

در قرن چهارم شخصيت هايى در شيعه قد علم كردند كه با دانش و بينش خود و تأليف آثار خويش به اسلام و تشيع جاودانگى بيشترى بخشيدند اينك برخى از پاسداران تشيع را در اين قرن يادآور مى شويم:

4- محمد بن يعقوب كلينى كه در عصر امام عسكرى (عليه السلام) (حدود 255) ديده به جهان گشوده و در سال 329 در بغداد در گذشت چشم روزگار محدثى مانند او نديده است او در ظرف 20 سال استوارترين كتاب حديثى را براى شيعه نگاشت كتاب كافى او سند شيعه و دو جلد نخست آن كه به نام

ياد نامه، ص: 24

اصول كافى است، متقن ترين مسائل عقيدتى را مطرح كرده و برهان و دليلى كه از ائمه اهل بيت پيامبر پيروان آن ها وارد شده گرد آورده است اين كتاب در 8 جلد منتشر شده و در حدود 16199 حديث در آن هست نويسندگان سنى و شيعه به ستايش او پرداخته و او را والاترين محدث در جهان اسلام مى دانند، و من فقط به گوشه اى از عظمت كتاب او اشاره مى كنم كه كمتر مورد توجه است و آن عناوين ابوابى است كه وى در نر گرفته است و عنوان هر بابى گويا و فهرست اجمالى روايات آن باب است، در حالى كه عناوينى كه بخارى براى ابواب

خود در نظر گرفته است در مواردى گويا نبوده و در پاره اى موارد، مناسب نيست.

در عصر كلينى دو فقيه عاليقدر مى زيستند كه هر يك با نوشته ها و تلاش هاى خود به وظيفه نگهبانى تشيع جامه عمل پوشانيده اند يعنى:

5- على بن موسى بن بابويه (صدوق) متوفاى 329 مولف كتاب «الشرايع» و غيره كه در شهرستان قم به خاك سپرده شد و مرقد او زيارتگاه است و در عظمت روحى او همين بس كه نامه اى به وسيله يكى از نواب عص ر غيبت صغرى خدمت حضرتش نوشته و در آن، در خواست حاجتى نموده بود كه از طريق دعاى آن حضرت برآورده شد و خدا به او دو فرزند عنايت كرد كه هر دو مانند در شاهوار بر تارك تشيع درخشيدند.

6- ابن ابى عقيل مولف كتاب «المتمسك بحبل آل الرسول» و غيره كه فقيهى بزرگوار و معاصر با كلينى و مرجع رسمى شيعيان در عصر خود بود شيخ نجاشى (372- 450) مى نويسد:

«شيعيان خراسان كه براى انجام وظيفه حج وارد عراق مى شوند

ياد نامه، ص: 25

نسخه اى از كتاب او را خريدارى نموده و بدان عمل مى كنند».

و نيز مى نويسد:

«من قسمتى از كتاب هاى اين فقيه بزرگ را نزد استادم شيخ مفيد (336- 413) فراگرفته و بر او خوانده ام». «1»

با در گذشت مشايخ سه گانه (كلينى، ابن بابويه و ابن ابى عقيل) بار مرجعيت شيعه بر دوش دو نفر در ايران و عراق سنگينى مى كرد و اين دو نفر عبارتند از:

7- احمد بن محمد بن الوليد (م 343) استاد شيخ صدوق، محدث و رجالى كم نظير.

8- جعفر بن محمد بن قولويه (م 369) مولف «كامل الزيارات» و غيره.

عالم نخست مرجعيت علمى شيعه در

ايران، بالاخص رى و قم را بر عهده داشته و شخصيت دوم، شيخ شيعه در عراق، به شمار مى رفت، و در اهميت و عظمت ابن قولويه همين بس كه در دامان خود، شيخ مفيد را پرورش داده است.

با در گذشت اين دو مرجع علمى و فقهى و حديثى، مرجعيت شيعه بر دوش فقيه ديگرى سنگينى كرديعنى:

9. محمد بن على بن بابويه (306- 381) كه به حق بايد او را شيخ شيعه و استاد شريعت و ححدث بزرگ خواند شيخ نجاشى مى نويسد:

«او در دوران نوجوانى، يعنى در سال 355 وارد عراق شد مشايخ كهن

______________________________

(1). نجاشى الرجال، شماره ترجمه 99، ج 2، چاپ دار الاضواء بيروت

ياد نامه، ص: 26

شيعه از او اخذ حديث كرده اند» «1» او با نگارش بيش از 200 كتاب به حديث و فقه شيعه جاودانگى بيشترى بخشيد و كتاب «من لا يحضر الفقيه» او يكى از كتب چهارگانه حديث شيعه است كه عالمان و مراجع بزرگ به آن استناد جسته و از آن بهره مى گيرند.

شيخ صدوق در ايران در شهرستان رى در سال 381 درگذشت و جهان تشيع متوجه استاد عظيمى گشت كه تاريخ تشيع همانند او را نداشته و بعدها هم نظير او كمتر ديده شده است و او عبارت است از:

10. محمد بن محمد نعمان (شيخ مفيد) (336- 413) پس از زعامت صدوق، بزرگترين زعيم شيعه در كلام و حديث و فقه و تاريخ بود ابن نديم كه فهرست خود را در حدود سالهاى 377 نگاشته است مى نويسد:

در عصر ما رياست كلام شيعه، به شيخ مفيد منتهى شده و او يك متكلم بزرگ است كه با مخالفان با قدرت و توان علمى

بالائى به مناظره مى پردازد و من مجلس در او را ديدم و او را

انسانى والا يافتم. «2» زعامت شيخ مفيد در عصر دولت آل بويه بود كه خود از خاندان شيعى و مروج تشيعه بودند و در عين حال خليفه نيز در بغداد مقام رسمى بود و نگهبان سنگر تسنن أما عراق و قسمتى از ايران، در قلمرو قدرت خاندان بويه بوده كه در طول زعامت خود (320 ه-- 447 ه-) از حوزه هاى شيعه و. علماى بزرگ آن ترويج مى كردند و عضد الدوله كه خود فرمانرواى مطلق بود

______________________________

(1). نجاشى رجال، ج 2، ص 311، شماره ترجمه 105.

(2). ابن النديم، الفهرست، ص 266.

ياد نامه، ص: 27

به زيارت شيخ مفيد مى رفت «1» ولى در عين حال پيوسته بدخواهان آتش جنگ را ميان سنى و شيعه در بغداد روشن كرده و به فتنه دامن مى زدند تا آن جا كه شيخ بزرگ شيعه دوبار از بغداد به خارج آن تبعيد گشت ولى بعداً با احترام شايسته اى به بغداد بازگشت «2».

درگذشت شيخ در سال 413 براى تشيع فاجعه بود زيرا بزرگترين مناظر و نگهبان تشيع از دست رفت هر چن جنازه او را با تشييع بى سابقه اى به خاك سپردند و سيد مرتضى بر جنازه او نماز گزارد، و متجاوز از هشتاد هزار نفر به او اقتدا كردند و گريه و شيون موافق و مخالف بلند بود، جايگاه شيخ در بغداد، در افاضه و تحقق خالى به نظر مى رسيد اما چون رسول گرامى از طريق وحى الهى خبر داده است كه:

«يحمل هذا الذين فى كل قرن عدول ينفون عنه تأويل المبطلين و تحريف الغالين و انتحال الجاهلين كما ينفى الكَيْر خُبث

الحديد» «3»

(در هر دوره و زمانى بار دين در گروهى از انسان هاى عادل و دادگر به دوش مى كشند و تأويل باطل گرايان و تحريف غاليان و كجروى جاهلان را از آن مى زدايند به همان نحوى كه كوره آهنگرى زنگ آن را مى زدايد).

طبق گفتار رسول گرامى سنگر تشيع بايد پيوسته از شخصيت هاى بزرگ

______________________________

(1). ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6، ص 15، حوادث سال 413- ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 344، لسان الميزان، ج 5، ص 368، شذرات الذهب، ج 2، ص 200.

(2). ابن الجوزى، المنتظم، ج 7، ص 237، ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 218- 239، چاپ مصر، 1353 ه-. ق.

(3). كشى، رجال، ص 4، حديث 5.

ياد نامه، ص: 28

و مدافعان عاليقدر، خالى نباشد، از اين جهت مى بينيم پس از درگذشت شيخ مفيد زمام امور شيعه را شخصيت عظيمى به دست گرفت كه مورخان كه مورخان و مترجمان بدون استثنا به ستايش او پرداخته اند و آن شخص عبارتند از:

11. شريف مرتضى على بن الحسين الموسوى (355- 436) اين فقيه بزرگ و متكلم عاليقدر و قرآن شناس كم نظير و اديب برومند، بسان آفتاب در آسمان علم و ادب عراق درخشيد، و كرسى استاد خود را در اختيار گرفت و به شيوه او به تدريس و تأليف و مناظره و تربيت فقيه پرداخت و اگر استاد او مفيد، دهها كتاب نقد و رد بر طوائف گوناگون نوشته او نيز مجالس مناظره و نقدهاى گوناگونى بر انديشه هاى گزاف گويان نو. شت.

در عصر او عبد الجبار معتزلى (324- 415) كتاب عظيمى به نام «المغنى» در 20 جلد نگاشت كه در سال هاى اخير چهارده

جلد آن به وسيله هيئت علمى مصرى در يمن شناسايى شد و منتشر گشت و 6 جلد آن ناياب است و يكى از اجزاى اين كتاب درباره امامت بوده و اين مؤلف معتزلى يك جلد را به رد شيعه اختصاص داد شريف مرتضى اين كتاب را در چهار جلد به نام «الشافى» نقد كرد و شاگرد او شيخ طوسى نيز آن را تلخيص نمود.

در عصر شريف مرتضى نيز تضيقاتى براى شيعه بوده و او نيز بسان استادش يك بار بغداد را ترك كرد.

شريف مرتضى با در گذشت خود خلأى در مرجعيت شيعه پديد آورد ولى اين خلاء به وسيله شاگرد او كه پايه گذار حوزء علميه نجف اشرف است پر شد و اين شخصيت عبارت است از:

12. محمد بن حسن طوسى (385- 460) معروف به شيخ طوسى كه

ياد نامه، ص: 29

در سال 408 ا خراسان به عراق آمده و 5 سال در خدمت استادش شيخ مفيد و 22 سال پس از در گذشت شيخ، خوشه چين خرمن استاد ديگرش شريف مرتضى بود و پس از درگذشت شريف، مرجعيت علمى شيعه بر دوش او نهاده شد و آوازه او در عراق و ايران و نقاط ديگر پيچيد او

به هنگامى كه بر كرسى تدريس مى نشست شخصيت هاى عظيمى از سنى و شيعه در درس او حاضر بوده و بهره مند مى شدند اما متأسفانه فتنه گران و آشوب طلبان و بازيگران صحنه سياست به روشنى لمس كردندكه شيعه در حال رشد است و مى رود كه عراق و ايران و قسمت هاى ديگر را در خود هضم كند از اين جهت نقشه كشيدند و با برپا كردن آشوب و اين كه

سلف صالح به وسيله شيخ طوسى مورد طعن واقع شده بازار كرخ را كه از شيعيان بود آتش زده و دامنه آتش به خانه و كتابخانه شيخ كشيده شد عظيم ترين كتابخانه شيعه كه در آن خطوط امامان حديث نگهدارى مى شد، طعمه آتش گرديد سردمدار حمله «طغرل بك» با ورود به بغداد اين غائله را رهبرى كرد و جهانى از علم و دانش در آتش فرو رفت و مشايخ شيعه هر كدام راهى منطقه اى شده و شيخ طوسى در سال 448 پس از دوره كوتاهى از زندگى مخفى، وارد نجف گرديد و حوزه نجف را كه حوزه كوچكى بود، مركز علم و دانش قرار داد و تلاميذ و مشايخ شيعه را از اطراف و اكناف بدانجا خواند، و بار ديگر فروغ تشيع همره با غلغله محدثان و متكلمان و فقيهان و محققان از كنار مرقد مقدس حضرت اميرالمؤمنان (عليه السّلام) درخشيد و از آن زمان تا كنون كه قلم بر روى اين صفحات در حال گردش است، نجف اشرف با فراز و نشيب هاى فراوانى پيوسته مرجع شيعيان و جايگاه مراجع تشيع بوده است، و در عين حال مراجع بزرگوار بسان مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى، در فشار و مضيقه بوده و احياناً

ياد نامه، ص: 30

فضاى بازى داشتند.

با درگذشت مرحوم شيخ در سال 460 فرزند او ابوعلى جايگاه شيخ را پر كرده و زعامت شيعه را تا سال 501 بر عهده داشت، و قدرت اين مركز را از نظر نورافشانى حفظ كرد.

ما تا اينجا تاريخ مرجعيت شيعه را از آغاز نيمه دوم قرن سوم تا پايان قرن پنجم دنبال كرديم و براى فشرده گويى و

پرهيز از اطاله سخن باقيمانده بحث (تاريخ مرجعيت شيعه را از آغاز قرن ششم تا قرن سيزدهم) را به وقت ديگر موكول و به همين گفتار بسنده مى كنيم.

مرجعيت شيعه در قرن چهاردهم

قرن چهاردهم، عصر بيدارى ملت ها، عصر روشنگرى ها و بيدار باش هاست در آغاز اين قرن و پس از آن مراجع با كفايتى كه با درايت خود سكاندار كشتى تشيع بودند رخ نمودند كه ما اسامى برخى از آنان را به دور از ه گونه شرح حال مى آوريم:

1. مجدد مذهب، مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازى معروف به ميرزاى بزرگ (1224- 1312)

2. شيخ محمد حسن مامقانى (م 1323) تلميذ برجسته شيخ انصارى و سيد حسين كوه كمرى.

3. شيخ محمد شربيانى (م 1322) شاگرد شيخ اعظم انصارى.

4. آخوند ملا محمد كاظم خراسانى (1255- 1329) شاگرد شيخ انصارى و ميرزاى بزرگ.

ياد نامه، ص: 31

5. سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى (1247- 1337) تلميذ ميرزاى بزرگ مؤلف «العروه الوثقى».

6. شيخ محمد تقى شيرازى معروف به ميرزاى كوچك پايه گذار نهضت استقلال عراق (م 1338).

7. شيخ الشريعت اصفهانى (1266- 1339).

8. ميرزا محمد حسين نائينى (1273- 1355).

9. شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (1274- 1355) مؤسس حوزه علميه قم.

10. سيد ابوالحسن اصفهانى (1284- 1365).

11. حاج آقا حسين قمى (م 1366).

12. سيد محمد حجت (1310- 1372).

13. حاج آقا حسين بروجردى (1292- 1380).

14. سيد عبدالهادى شيرازى (1306- 1382).

15. سيد محسن حكيم (1306- 1390) مؤلف مستمسك العروه الوثقى.

16. سيد محمود شاهرودى حدود (1303- 1396).

17. امام خمينى (1320- 1409) بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران.

18. سيد ابوالقاسم خوئى (1317- 1413)

ياد نامه، ص: 32

تا اينجا ما به اسامى برخى از مشاهير نراجع شيعه در يك قرن و اندى اشاره نموده و از مراجع حى

و زنده كه خداوند بزرگ سايه بلند پايه آنان را بر رؤوس مسلمانان مستدام بدارد، خوددارى مى كنيم، هر يك از مراجع

هيجده گانه براى خود خصوصيات و شخصيت خاصى داشته هر يك در حدود امكانات و شرائط موجود از تشيع پاسدارى نموده و در دامن خود مجتهدان و محققان بزرگى را پرورش داده اند آثار علمى عظيمى را به يادگار نهاده اند ولى چون در اين روزها جهان شيعه با درگذشت مرجع بزرگ حضرت آيت الله العظمى خويى قدس سره الشريف روبرو شد و هنوزاز فقدان امام بزرگوار، چهار سال نگذشته بود كه جهان شيعه با مصيبت بزرگى ديگر روبرو گرديد و همه را داغدار كرد شايسته است در حدود اطلاعات خود به گوشه آى از زندگانى و خدمات اين مرجع عاليقدر اشاره نموده و دين خود را به عالم علم و تشيع ادا كنيم.

مرحوم آيت الله العظمى آقاى خوئى در شب نيمه رجب سال 1317 هجرى قمرى در حدود سال 1277 هجرى شمسى در شهرستان خوى در يك خانواده علمى ديده به جهان گشود.

والد بزرگوار او مرحوم حاج سيد على اكبر خوئى كه از شاگردان مرحوم آيت الله مامقانى بود، و پس از فراغت از تحصيل به زادگاه خود باز گشته و به وظائف روحانى خود اشتغال داشت ولى حادثه مشروطه كه به صورت يك فكر مبهم و مرموز وارد كشور ايران شد، علما و دانشمندان را به دو گروه تقسيم كرد گروهى طرفدار و گروهى مخالف و هر يك براى خود حجت و برهانى داشتند.

شكى نيست كه داشتن ديوان عدالت، ى عدالتخانه يا مجلس كه نمايندگان ملت در آن جمع شوند، ا خود كامگى شاهان مستبد

مى كاهد و دمكراسى و آزادى را به كشور باز مى گرداند اما بايد ديد اين مسأله در همين جا متوقف مى شود يا پشت سر اين نوع آزادى برنامه هاى ديگرى نيز هست كه با

ياد نامه، ص: 33

اصول اسلامى سازگار نخواهد بود و در هر حال ابهام انديشه و نبودن روابط صحيح و محكم، آتش جنگ را در اكثر شهرهاى ايران ميان دو گروه شعله ور ساخت از اين جهت والد آيت الله العظمى خوئى (سيد اكبر) در سال 1328 شهر ستان خوى را به عزم سكونت در نجف ترك گفت آن گاه پس از دو سال يعنى 1330 آيت الله العظمى خوئى همراه برادرش سيد عبدالله خوئى به پدر پيوستند و نجف را به عنوان شهر اقامت برگزيدند آيت الله العظمى خوئى به هنگام ورود به نجف سيزده بهار بيش از عمر او نگذشته بود در مدت اندكى ادبيات عرب و منطق و سطوح عالى يعنى لمعتين و رسائل و مكاسب و كفايه را به پايان رساند و حدود بيست و يك سالگى شايستگى آن را پيدا كرد در بحث خارج بزرگترين مدرس نجف يعنى آيت الله العظمى سيخ الشريعت اصفهانى حاضر شود و از اين جهت مى بينيم كه وى در سال 1338 هجرى قمرى در بحث اين مرد بزرگ حضور به هم رسانيده و خوشه چين علم او شده است.

قهرمان گفتار ما مشايخ و اساتيد بزرگ خود را در فقه و اصول را در كتاب «معجم رجال الحديث» چنين مى نگارد:

«من از اساتيد و مشايخ فراوانى علم و دانش فراگرفتم ولى در ميان آن ها از پنج نفر نام مى برم كه خدا روح آن ها را شاد فرمايد و اين

پنج نفر عبارتند از:

1- آيت الله العظمى شيخ فتح اله شريعت اصفهانى (م 1338)

2- آيت الله العظمى حاج شيخ مهدى مازندرانى.

3- آيت الله العظمى آقا ضياء الدين عراقى. (1289- 1361).

4- آيت الله العظمى شيخ محمد حسين اصفهانى (1296- 1361).

ياد نامه، ص: 34

5- آيت الله العظمى ميرزا محمد حسين نائينى (1273- 1355).

آنگاه مى افزايد من از دو استاد اخير بيشتر بهره برده و نزد هريك دوره كاملى از اصول را فراگرفته ام و خارج و كتابهاى متعددى از فقه را حاضر شده ام و نه تنها در بحث آن دو حاضر مى شدم بلكه درس آنان را براى ديگران تقرير كرده و در تقرير من گروهى از فضلا شركت مى كردند و مرحوم استاد بزرگوارم نائينى آخرين استاد من است كه تا آخر عمر ملازم محضر او بوده و از او اجازه روايت را گرفته ام او به من اجازه داد كه كتب اربعه را از ايشان نقل كنم كه ايشان نيز از شيخ خود محدث نورى (1254- 1320) و او از شيخ انصارى نقل مى كرده اند و طريق شيخ انصارى نيز به ائمه اهل بيت واضح است «1».

اين سخنى است كه خود صاحب ترجمه درباره خود نگاشته است.

ولى در اينجا يادآور مى شويم از روزى كه آيت الله خوئى به صورت يك جوان 14 ساله وارد حوزه نجف شد و به خواندن مقدمات و سطوح مشغول گرديد ذكاوت و نبوغ از گفتار و كردار او آشكار بود و در محافل علمى، اين جوان به صورت يك فاضل خوش فهم و نقاد و بحاث معروف بوده و پيوسته با مشايخ و بزرگان به بحث و مناظره مى پرداخت او از سه قوه روحى فوق العاده

برخوردار بود كه كمتر در يكجا جمع مى شوند:

الف: فهم و هوش و دريافتن مطالب به صورت صحيح.

ب: حفظ و ضبط مطالب بدون آن كه با مرور زمان فراموش شود.

ج: تصرف و موشكافى در مطالب، و در نتيجه نوآورى.

______________________________

(1). معجم رجال الحديث، ج 22، ص 18.

ياد نامه، ص: 35

مرجع بزرگ از دوران جوانى، به نبوغ و هوش و حفظ و ضبط و تصريف و نوآورى معروف بود و همين سه نيرو بود كه در سنين سى سالگى و يا كمى بيشتر او را در سلك مدرسان خارج درآورد، تا آن جا كه تلاميذ ايشان مى گويند، وى از سال 1350 و يا اندى بيشتر، بحث خارج آغاز نمود كه در آن گروهى از فضلا شركت مى كردند، و يكى از تلامى برجسته آن دوره كه هم اكنون از نظر عرفان و فقاهت معروف حوزه علميه قم است حضرت آيت الله بهجت (دامت بركاته) مى باشد.

آيت الله العظمى خوئى از همان زمان، كرسى درس خارج را در اختيار داشت و تا اواخر كه كهولت بر او غلبه نكرده بود متن كار او را تدريس سپس تأليف و تربيت شاگرد تشكيل مى داد خود ايشان در ترجمه خويش چنين مى نگارد:

«خارج مكاسب شيخ اعظم را از اول تا آخر، دوبار تدريس كرده و همچنان كه خارج كتاب صلوه را ده بار تدريس نمودم.

و تدريس خارج عروه الوثقى را در 27 ربيع الاول 1377 آغاز نموده و از كتاب طهارت تا كتاب اجاره، به پايان رسانيده و هم اكنون كه ماه صفر سال 1401 قمرى است تدريس كتاب اجاره به پايان رسيده است.

و اما از نظر اصول شش دوره كامل خارج اصول را تدريس

كرده آن گاه به دوره هفتم رسيدم مشاغل مرجعيت مانع از ادامه آن شد، و در مبحث ضد، تدريس آن متوقف گشت» «1».

______________________________

(1). معجم الرجال الحديث، ج 22، ص 18- 19.

ياد نامه، ص: 36

اين سخنى است كه خود آيت الله العظمى خوئى در شرح زندگانى خويش مى نگارد البته او در اين قسمت به فشرده گوئى پرداخته و تفصيل آن را به ديگران موكول نموده است اينك ما در اين قسمت به توضيح مى پردازيم:

آثار فقهى آيت الله العظمى خوئى

همان طور كه يادآور شديم هر مرجعى در زندگى خويش ويژگيهاى بخصوصى دارد اين مرجع عاليقدر كشش بيشترى به تدريس و تأليف و تربيت استاد و فقيه داشت.

از اين جهت مى بينيم كه در اين مدت 60 سال (1350- 1410) كه قدرت و توانائى تدريس داشت صدها مجتهد مطلق كه هر يك مى تواند حوزه فقهى شيعه را اداره كند در دامن خود پرورش داده و هم اكنون گروهى از آنان در نجف و بلاد عراق و لبنان عهده دار وظائف سنگينى هستند و غالب آنان دروس استاد خويش را به رشته تحرير درآورده اند كه شرايط اجازه طبع آن ها را نداده است اما در عين حال د قلمرو فقه و اصول از اين استاد آثار زيادى چه به قلم و چه به خامه شاگردانش منتش شده كه به حق در تاريخ مرجعيت شيعه بى نظير است و ما در اينجا به ذكر اسامى برخى از آن ها مى پردازيم (با درخواست پوزش از آنان كه اسامى آن ها در اينجا نيامده است).

1- «التنقيح» نگارش آقاى حاج ميرزا على غروى تبريزى (دامت بركاته) وى در چندين جلد دروس استاد خويش را در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و

ياد

نامه، ص: 37

طهارت و صلاه به رشته تحرير كشيده و تا كنون 8 جلد چاپ شده و از خداوند بزرگ خواهانيم كه او را به اتمام خدمت علمى خود موفق گرداند.

2- «مستند العروه الوثقى» نگارش آقاى شيخ مرتضى بروجردى (دامت بركاته).

اين اث نيز تقرير درس آيت الله خوئى به موازات كتاب پيشين «التنقيح» است ولى چون مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و طهارت به وسيله كتاب «التنقيح» منتشر شده بود، وى نشر تقرير خود را از كتاب صلوه آغاز نمود و در 5 جلد منتش نموده است و همچنين مباحث مربوط به صوم را در 2 جلد و اجاره را در 1 جلد منتشر كرده است كه مجموعاً هشت جلد مى شود.

3- «معتمد العروه الوثقى » نگارش آقاى سيّد رضا خلخالى (دامت بركاته)، است كه هم اكنون در زندان بعثى ها به سر مى برد و آزادى او و ديگر علماى اسلام را كه در چنگال بعثيان گرفتار شده اند، از خداوند بزرگ خواهانيم.

اين فقيه بزرگ مباحث استاد خود در زمينه حج را در 5 جلد منتشر نموده است.

4- «مستند العروه الوثقى » نگارش فرزند عزيز آيت الله العظمى خوئى آقاى سيد محمد تقى خوئى كه تقريرات دروس والد بزرگوار خود را در «نكاح» دو جلد منتشر نموده است.

5- «مبانى العروه الوثقى » باز فرزند دانشمند ايشان سيّد محمّد تقى خوئى درس هاى فقهى والد خود را در مساقات و مضاربه در 2 جلد به نام ياد شده منتشر ساخته است.

ياد نامه، ص: 38

6- «فقه الشيعه » نگارش آقاى سيّد مهدى خلخالى اين مرد بزرگ تقرير درس استاد خود آيت الله خوئى را در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و طهارت و

غيره در 5 جلد منتشر ساخته است.

7- «منهاج الصالحين » در دو جلد كه يك دوره متن فقهى است و به قلم خود حضرت آيت الله خوئى به رشته تحرير كشيده شده است هر چند خلاصه اى از اين رساله به وسيله ديگران تحرير يافته است.

8- «تكلمه المنهاج » اين كتا مسائلى را كه در منهاج الصالحين نيامده است، به صورت جداگانه آورده است.

9- «مبانى التكمله » اين كتاب مسائلى كه در تكلمه المنهاج وارد شده را به صورت استدلالى مطرح نموده است و در اين جلد قسمتى از احكام مربوط به حدود و ديات و قضا و شهادات وارد شده كه متن آن ها د منهاج الصالحين وجود ندارد.

10. «حاشيه العروه الوثقى» در اين كتاب حواشى فقيه فقيد به طور مستقل با عروه الوثقى چاپ شده است.

11. «مصباح الفقاهه » در احكام مكاسب و بيع و خيارات نگارش فقيد عزيز شيخ محمد على توحيدى كه در ماه رمضان 1395 در گذشته است و اين كتتاب در 3 جلد چاپ شده است.

12. «فقه العتره » در 2 جلد كه در معجم الرجال از آن ياد مى كند.

13. «تحرير العروه » كه در معجم از آن ياد مى كند.

14.: محاضرات فى الفقيه الجعفرى » در 2 جلد كه در مصدر ياد شده آمده است.

ياد نامه، ص: 39

15. «الدر الغوالى فى فروع العلم الاجمالى » نگارش آقاى حاج رضا لطفى در تهران در سال 1368 به طع رسيده است.

16. «الرأى السديد فى الاجتهاد و التقليد»

17. «رساله فى تحقيق الكرّ»

18. «رساله فى حكم اوانى الذهب »

و از هردو در معجم الرجال نام مى برد.

تا اينجا ما بخشى از كتب فقهى كه به قلم آن فقيه فقيد يا به خامه تلاميذ آن بزرگوار

بعه رشته تحرير كشيده شده است آورديم و يك حساب سرانگشتى ما را با عظمت خدمت و بزرگى و شدت علاقه به فقه و تربيت فقيه در آن بزرگوار رهبرى مى كند و تنها مجلدات چاپ شده از وى در حد 48 جلد است و اگر ما كتابهائى كه پيرامون فقه به قلم خود اين فقيه نوشته شده «1» يا به وسيله تلاميذ او نگارش يافته اما به زيور طبع آراسته نشده را بيفزائيم فكر و انديشه و عظمت كار به شگفت درآمده و زبان به تحسين اين استاد باز مى كند.

آثار اصولى آيت الله العظمى خوئى

اگر در قلمرو فقه، 48 اثر از آن مرجع بزرگ منتشر شده در قلمرو اصول نيز آثار زيادى از آن استاد بزرگ به چاپ رسيده است بالأخص كه آن فقيد در علم اصول نادره دوران خود بود.

______________________________

(1). آيت الله خوئى (رحمه الله عليه) در معجم الرجال حديث يادآور مى شود كه قسمتى از آثار من به صورت مخطوط باقى مانده است و هنوز به چاپ نرسيده است.

ياد نامه، ص: 40

1. «اجود التقريرات» در 2 جلد استاد فقيد، در اين دو جلد دروس استاد خويش علامه نايينى را در علم اصول به رشته تحرير درآورده، و هر دو جلد آن به امضا و تصويب استاد رسيده و

در بيروت چاپ شده است و سپس جلد نخست آن در سال 1368 با يك رشته تعاليق آن مرحوم در تهران تجديد و چاپ گرديد.

2. «محاضرات فى اصول الفقه » نگارش شيخ محمد اسحاق فياض اين كتاب يك دوره تقرير درس اصول استاد فقيد است كه تنها 5 جلد از آن منتشر شده است. و مسائل عقلى علم اصول به صورت مخطوط

باقى مانده است.

3. «مصباح الاصول » نگارش سيد سرور بهسودى كه مباحث عقى را در 2 جلد منتشر نموده است گويا مؤلف به وسيله دژخيمان نظام پيشين افغانستان به شهادت رسيده است.

4. «مبانى الاستنباط» در 2 جلد حاوى مباحث عقلى و نگارش آقاى سيد ايوالقاسم كوكبى يزدى (دامت بركاته).

5. «مصابيح الاصول » در 1 جلد نگارش سيد علاء الدين بحر العلوم (دامت بركاته) كه نيمى از مباحث الفاظ علم اصول در آن آمده است و اجزاء ديگر آن به صورت خطى باقى است.

6. «دراسات فى الاصول العلميه» تأليف سيد على شاهرودى در يك جلد.

7. «جواهر الاصول» در يك جلد.

فقيد در معجم الرجال الحديث از اين دو نام مى برد تا اينجا ما با آثار به

ياد نامه، ص: 41

جا مانده از آن استاد در علم اصول آشنا شديم كه مجموع آن به 14 جلد مى رسد هرگاه آنچه كه از خود آن فقيد يا از تلاميذ او نگارش يافته و منتشر نشده است بر آن بيفزائيم عظمت علاقه به اين دو علم در او بيشتر جلوه مى كند.

آثار ديگر آيت الله العظمى خوئى

1. «البيان فى تفسير القرآن»

در تاريخ مرجعيت شيعه، افراد معدودى را سراغ داريم كه در عين تبحر و ژرف انديشى در فقه و اصول در ديگر فنون اسلامى نيز متخصص يا سهيم و وارد باشند شيخ مفيد در حالى كه فقه شيعه را به صورت زيبايى تنظيم كرد و پايه هاى آن را از نظر اجتهاد استوار ساخت در

قلمرو كلام، متكلمى بى نظير و در ميدان حديث، محدثى ماهر و در چشم انداز تاريخ، مورخ توانائى است و كتاب ارشاد و الجمل او نشانه نبوغ او در اين بخش است.

تلميذ بزرگ او سيد مرتضى در حالى كه فقيه

و مرجع شيعه بود، اديبى نامدهر و شاعرى نغز گو و مفسرى توانا و متكلمى نيرومند بود شيخ طوسى ديگر شاگرد مفيد، در قلمروهاى مختلف استاد و نمونه بود كتاب هاى تهذيب و استبصار او نشانه محدث بودن و كتاب «التبيان» او در تفسير گواه بر غور و دقت او در كلام الله مجيد است وى در عين حال زعامت شيعه را بر عهده داشت اين نمونه از مراجع در تاريخ شيعه كم نبوده و در هر قرنى نمونه هائى

ياد نامه، ص: 42

به چشم مى خورند در تاريخ معاصر حضرت آيت الله العظمى خوئى در حالى كه كرسى فقه و اصول را متجاوز از پنجاه سال در اختيار داشته ولى از ديگر علوم و فنون غفلت نورزيده، در دوران نوجوانى كه تبليغ مسيحيان عليه اسلام و قرآن در كشورهاى عربى در حال افزايش بوده وى كتابى به نام «نفحات الاعجاز» در اين مورد نوشته و از حريم قرآن با قاطعيت كامل دفاع نمود.

روزگارى احساس كرد حوزه نجف تا حدى از علوم قرآن و مسائل تفسيرى دور مانده و غور در فقه و اصول به گونه اى فضلا را پرورش داده كه از تفسير آگاهى ندارند.

از اين جهت در سال 1370 هجرى قمرى يعنى 43 سال قبل درسى به عنوان درس تفسير و علوم قرآن پى ريزى كرد كه نخستين اثر آن كتاب «البيان فى التفسير القرآن» است كه بارها و بارها چاپ و منتشر شده است اين اثر استاد يكى از مصادر علاقه مندان علوم قرآنى و تفسير است و به حق شايسته بود استاد فقيد اين نوشته را تعقيب كند و تا آخر قرآن، آن را ادامه دهد در اين

جلد هر چند مقدمات علوم قرآن به صورت گسترده مورد بررسى قرار گرفته ولى از تفسير قرآن جز سوره حمد چيزى نيامده است و از نظر علوم قرآن در چهار مسأله تحقيق شايان تقديرى انجام داده است:

1. بخش اعجاز قرآن از ديدگاه هاى مختلف كه در نوع خود ابتكارى بوده هر چند بخشى از آن ها را استاد وى محمد جواد بلاغى (1282- 1352) در كتاب «آلاء الرحمن» آورده است ولى شاگرد بسيارى از آن ها را پرورش داده و در بخشى نوآورى هاى زيبايى دارد.

2. مسأله ابطال تحريف قرآن كه بالاخص دشمنان آن را به شيعه نسبت

ياد نامه، ص: 43

داده و از نظر تاريخ جمع آورى به اين حقيقت رسيده است كه در قرآن به هيچ وجه كم و فزونى رخ نداده و نمى توانست رخ دهد و به شبهاتى كه در اين راه قاصران و كوته فكران مطرح مى كنند به خوبى پاسخ داده است و ثابت نموده است كه قرآن در زمان خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) جمع شده است.

3. مسأله ناسخ و منسوخ است كه افراط گران در قرآن بع نسخ فراوان قائل شده از اين طريق از عظمت آن كاسته اند. استاد با تبحرى كه در مسائل تفسيرى و فقهى دارند، 36 آيه را كه در آن ها ادعاى نسخ شده مطرح كرده و ثابت نموده كه نسخ در آن ها راه نيافته است.

4. قراءات سبع است كه عمر بسيارى از قاريان را به خود مشغول ساخته و جاى امعان و دقت در قرآن دارد، به فراگيرى اختلاف قراءات پرداخته اند ايشان ثابت نموده كه اين قراءات فاقد سند معتبر به پيامبر است.

با توجه به بحث هاى ابتكارى شايسته

بود كه استاد همين كار علمى را بوسيله تلاميذ خود به گونه اى ادامه مى داد ولى خود از توقف اين كار اظهار تأسف مى كند و چنين مى نويسد: «إلى أن حالت ظروف قاسيه دون ما كنت ارغب فيه من اتمامه و كم كنت اود انتشار هذا الدرس و تطويره» «1»

(شرائط سخت مانع از آن شد كه من اين اثر را به پايان برسانم و پيوسته دوست مى داشتم كه درس تفسير به پيش برود و كامل شود).

2. معجم الرجال الحديث

علم رجال يعنى شناسايى راويان حديث از نظر وثاقت و اتقان روايت

______________________________

(1). معجم الرجال الحديث، ج 22، ص 19.

ياد نامه، ص: 44

ى

كى از اركان اجتهاد است و از همان زمان معصومان، اين علم، مورد توجه ياران امام ما بوده و حسن محبوب (150- 224) كه از ياران امام كاظم (عليه السلا) و حضرت رضا است، كتابى به نام «المشيخه» نگاشته و در اختيار محدثان آن زمان قرار داده است و پيوسته اين علم، از زمان امامان تا به امروز راه تكامل خود را پيموده و طبق نقل محقق خبير شيخ آغا بزرگ طهرانى در كتاب «مصطفى المقال» قريب (500) اثر رجالى به صورت هاى مختلف از جانب علماى شيعه نوشته شده است.

دانشمندان رجالى، در تنظيم مطالب اين علم، يكى از دو راه را پيموده اند:

1. نگارش اسامى رواه، با ذكر خصوصيّات، به صورت الفبائى كه با همزه آغاز مى شود و در ياء پايان مى پذيرد در اين گونه نگارش، فقط انسان راويان و خصوصيات آن ها را مى شناسد ولى طبقه او در حديث و اين كه در چه قرنى مى زيسته و از چه كسانى نقل روايت كرده و چه كسانى ازز او نقل روايت نموده اند،

به روشنى شناخته نمى شود و اگر هم در كتاب هاى رجالى به مشايخ راوى و تلاميذ او اشاره اى مى شود حالت فرعى دارد از اين جهت گروهى راه دوم را پيموده اند كه هم اكنون تذكر مى دهيم:

2. نگارش رجال به صورت طبقات در اين شيوه رجال به صورت طبقات نوشته مى شوند يعنى هر نسل از راويان به عنوان يك طبقه مورد بررسى قرار مى گيرد و مرحوم شيخ طوسى در تنظيم طبقات محور را خود امامان قرار داده و راويان از پيامبر را در طبقه اول، راويان از اميرالمؤمنان را در طبقه دوم و همچنين تا زمان خود به رشته تحرير كشيده است.

ياد نامه، ص: 45

مرحوم آيت الله العظمى بروجردى كه خود رجال را به صورت طبقات نگاشته اند مى فرمودند: واقعيت رجال نگارى همان نگارش راويان بر اساس طبقات است و در ميان اهل سنت، ابن سعد (م 230) كتاب طبقات الكبرى را بر همين منوال نگاشته است.

يكى از مزاياى اين شيوه اين است كه انسان، مشايخ و تلاميذ را به خوبى مى شناسد و به ارسال يا سقط نام راوى در ميان سند به خوبى پى مى برد زيرا در بسيارى از كتب حديث

تحريف در سند رخ داده و چه بسا شخصى از استادى نقل روايت كرده كه هرگز او را درك نكرده است اين حاكى از اين است كه ميان راوى و مروى عنه، نام واسطه از قلم ناسخ افتاده است و در صورت احاطه بر طبقات مى توان بر اين نوع اشكالات در اسناد واقف شد.

مرحوم آيت الله العظمى خوئى كتاب خود «معجم الرجال الحديث» را در 23 جلد منتشر ساخته و تا كنون دو بار جامه طبع به خود

پوشيده و اساس آن را در طبقات تشكيل مى دهد او هر چند از روش شيخ طوسى كه امام ه عصر را محور طبقه قرار مى دهد، پيروى نكرده و همچنين از اين كه راويان حديث را از نظر تاريخ وفات طبقه بندى كند و طبقه اول را در بخشى و طبقه دوم را در بخش دوم و به همين ترتيب قرار دهد، صرف نظر كرده و همه روات را به صورت الفبائى به رشته تحرير درآورده است اما ابتكگارى كه در آن وجود دارد، اين است كه:

اولًا: همه مشايخ يك راوى و همچنين همه تلاميذ با ذكر محل روايت از قبيل باب و جلد و صفحه را مى آورد و از اين طريق انسان مشايخ و تلاميذ هر

ياد نامه، ص: 46

راوى را به خوبى مى شناسد.

ثانياً: تعداد روايت هر راوى را با ذكر مصدر جايگاه از نظر نام كتاب و جلد و باب يادآور شده و انسان از اين طريق به مقام علمى راوى واقف مى شود چه بسا راوى حديث كه بيش از يك حديث، يا چند حديث انگشت شمار از معصومان نقل نكرده است ولى در اين ميان راويانى داريم كه هزاران حديث از پيشوايان معصوم دارند و مسلماً اين نوع از راويان متخصص حديث بوده اند، در حالى كه راويان نوع اول نقل حديث براى آن ها جنبه اتفاقى داشته است.

ثالثاً: اختلاف نسخه ها و احياناً اغلاط آن ها را در ضمن فصلى يادآور شده و از اين طريق خدمت عظيمى به كتب حديث به ويژه كتب اربعه نموده است.

ما اين گام بزرگ را به مرجع عاليقدر و از دست رفته تبريك مى گوئيم كه اثر جاودانى است، هر چند از نظر

ما بايد از طريق تلاميذ ايشان اين كتاب به گونه اى ديگر نيز تنظيم شود، و روش طبقه بندى از نظر عصر و زمان در آن رعايت شود.

مشايخ آيت الله العظمى خوئى

آيت الله العظماى خوئى نزد مشايخ و اساتيد مختلفى علم و دانش فرا گرفته است، اساتيد او را در فقه و اصول، در آغاز مقاله از خود او شنيديم اكنون به برخى از اساتيد او در علوم ديگر اشاره مى كنيم:

1. آيت الله شيخ محمد جواد بلاغى (1282- 1352)، وى استاد كلام

ياد نامه، ص: 47

و عقائد و تفسير عصر خود در نجف اشرف بود مبارزات قلمى او با مسيحيان دو يهوديان و مادّيان مشهور و آثار او در اين باره براى اهل تحقيق روشن است. مرحوم آيت الله العظمى خوئى كلام و تفسير را نزد او فراگرفته و از او نيز در آثار خود ياد مى كند.

2. سيد ابوتراب خوانسارى: رجالى عصر خويش در نجف اشرف، حضرت آيت الله خوئى رجال و درايه را نزد او فراگرفته و او حق عظيمى بر غالب رجاليون پس از خود دارد.

3. سيد ابوالقاسم خوانسارى، رياضى دان عصر خويش، حضرت آيت الله خوئى رياضيات عالى را نزد او فراگرفته است.

4. سيد حسين بادكوبه اى: استاد بلامنازع فلسفه و عرفان (1293- 1358)؛ وى استاد فلسفه حضرت آيت الله خوئى بوده است.

5. حاج سيد على قاضى، عارف و سالك عصر خود كه گروهى را در اخلاق و عرفان پرورش داده و مترجم ما مدتها در مكتب او به سير و سلوك پرداخته است.

ويژگى هاى آيت الله العظمى خوئى

نگارنده خود كه مدت كمى محضر او را درك كرده ويژگى هاى خاص او را از نزديك دريافته است، وكسانى نيز كه مدتى در محضر او به كسب فيض پرداخته اند بر ويژگيهاى ياد شده در زير اتفاق نظر دارند:

الف: علاقه به تدريس و بحث

آن مرد بزرگ از دوران جوانى به تدريس و بحث و گفتگوهاى علمى

ياد نامه، ص: 48

علاقه فراوانى داشت. با اين كه بار مرجعيّت در سنين اخير بر دوش او سنگينى مى كرد ولى از تدريس و تحقيق و

نگارش دست بر نداشت حتى در سفرهاى خود به مشاهد مشرفه كار علمى را ترك نمى كرد و كارهاى موقتى كه يك محقق مى تواند در سفر انجام

دهد جزء برنامه خود قرار مى داد و چه بسا در مجلسى كه گروهى به ديدن او مى آمدند او از كار مقابله و غيره استفاده مى كرد در علاقه او به بحث و گفتگو همين بس كه چه بسا ساعاتى، با طرف به بحث و گفتگو مى پرداخت و احساس خستگى نمى كرد.

در شيوه آموزشى راه سقراط را مى پيمود و با طرح سؤالها و شنيدن جواب ها از طرف چه بسا او را نسبت به رأى و انديشه خود قانع مى ساخت همچنان كه سقراط به اين روش معروف بود و مى گفت معلم بيش از آن كه آموزنده باشد پرورش دهنده فكر است.

ب: تواضع و فروتنى فزون از حدّ

او در دوران جوانى تا سنين بالا كه مرجعيت عظيمى پيدا كرد به يك حالت زيست و زندگى طلبگى را از دست نداد و پيوسته با كمال ابهت و عظمت مانند يك دانشجوى دينى سخن مى گفت و سخن مى شنيد و از دوستان و بزرگان و كوچكان پذيرايى مى كرد. عُجب و خود بينى در او راه نداشت ولى در عين حال از آراء و انديشه هاى خود تا حدّ توان دفاع مى كرد.

ج: احترام به بزرگان

او بزرگان را بيش از حدّ تكريم مى كرد به خاطر دارم روزى كه در

ياد نامه، ص: 49

مسجدى درس مى گفت حضرت آيت الله حكيم پس از درس او در همان جايگاه تدريس مى كرد استاد پس از فراغت ار تدريس به خار مذاكره تلاميذ، كمى در جايگاه تدريس باقى مى ماند كه ناگهان آيت الله حكيم وارد مسجد شد. وقتى چشم آيت الله خوئى به وى افتاد با يك دستپاچگى خاصى كفش و لوازم ديگر خود را برداشت و دست به سينه ايستاد و

معذرت خواست.

د: مظلوميت آيت الله العظمى خوئى

در آغاز مقاله ياد آور شديم كه مراجع بزرگى مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى در سرزمين عراق با يك رشته ناملايمات روبرو شدند و گرفتار چه مسائلى بودند و به حق آيت الله العظمى خوئى در مدت زعامت خود با مصائب و مشكلات فراوانى روبرو شد، زيرا

پس از تسلط عبد الكريم قاسم بر عراق و كوتاهى مكرر، وضع روحانيون و مردم مدينه نجف دچار مشكل شد. كمونيست هاى وطنى و بعثى هاى بى رحم از طرف ديگر عرصه را بر روحانيون تنگ كردند خصوصاً از سال 1989 كه بعثى ها روى كار آمدند، مسائل زيادى آفريده و آيت الله حكيم و پس از او آيت الله خوئى را با مشكلات زيادى روبرو نمودند، در شهامت و استقامت اين مرد بزرگ همين بس كه از دوران تسلّط بعثى ها تا به امروز كه ربع قرن از آن مى گذرد آنان نتوانستند از اين مراجع بزرگ، برگى به نفع خود دريافت كنند و يا در جنگ تحميلى عليه ايران دست خطى از او بگيرند و پيوسته با حفظ مرجعيت و حوزه علميه نجف كوچكترين باجى به آنان نداده و در عين حال ناملايمات را تحمل مى كرد تا

ياد نامه، ص: 50

آن جا كه متجاوز از ده سال است كه گروهى از نزديك ترين ياران او به جرم خدمت و ديانت به رندان افتاده اند و از سرنوشت آنان خبرى نيست، حتى يكى از فرزندان او يعنى آقاى سيد ابراهيم خوئى به وسيله بعثيان ربوده شده و هيچ نوع نام و نشانى از او در دست نيست.

او به خاطر ناملايمات از يك طرف و كبر سن

از طرف ديگر دچار بيمارى سختى شد و هرچه علاقه مندان و بزرگان تلاش كردند كه براى او پزشكى از خارج بياورند و يا او را به خارج ببرند، حزب بعث با آن موافقت نكرد و سرانجام به بيمارستان بغداد منتقل گشت و با يك مداواى مرموز، او را مرخص كردند و هيچ روشن نيست كه چگونه و به چه علّتى از جهان رفت و در تاريخ مرجعيت شيعه اين مسائل به تجربه ثابت شده است هر مرجعى كه به بيمارستان بغداد منتقل گشت مرموزانه درگذشت و شما مى توانيد اين مسأله را در تاريخ زندگى حاج شيخ احمد كاشف الغطاء (م 1344) و حاج آقا حسين قمى (م 1366) و آيت الله حكيم در سال (م 1390) و غيره به روشنى بيابيد.

سرانجام اين مرد بزرگ پس از يك عمر با بركت، طرف عصر روز هشتم ماه صفر 1413 جان به جان آفرين سپرد و خبر درگذشت او ساعت ها مكتوم ماند و سرانجام راديو بغداد مجبور به بازگويى آن شد انتشار خبر درگذشت او موجى از اندوه در ميان شيعيان پديد آورد شيعيان مظلوم عراق كه در خوف و رعب عظيمى به سر مى بردند خود را آماده تشييع نمودند

ولى متأسفانه حكومت حتى در خود نجف اجازه تشييع نداد و آن مرحوم در يك حكومت نظامى محلى در نيمه شب در صحن شريف در مدخل مسجد الخضراء كه جايگاه تدريس او بود به خاك سپرده شد و در تشييع او جر چند

ياد نامه، ص: 51

نفر از شاگردان او و فرزندش سيد محمد تقى خوئى كسى حضور نداشت.

آنان به ظاهر جنازه آيت الله العظمى خوئى را به خاك سپردند

ولى در حقيقت كوهى از علم و دانش و جهانى از سعى و تلاش را زير خاك نمودند و همان مطلبى را كه شاعر شيعه عصر امام صادق عليه السلام به هنگام دفن آن حضرت در سوگ ايشان گفت ما نيز در وصف فرزند آن حضرت يعنى آيت الله العظمى خوئى يادآور مى شويم زيرا «ألوالد سر ابيه» آن شاعر گفت:

أقول و قد راحو به يحملونه

على كاهل من حامليه و عانق

أتدرون ماذا تحملون إلى الثرى

ثبيراً هوى من رأس علياء شاهق

غداه حثى الحاثون فوق ضريحه

تراباً و اولى كان فوق المفارق

(مى دانيد چه گوهر گرانبهائى را به سوى خاك مى بريد؟ گوهر علمى را زير خروارها خاك مى نهيد. صبحگاهان كه خاك بر روى قبر او مى ريختند اى كاش به جاى ريختن آن بر روى قبر، بر سر خود مى پاشيدند.)

«فسلام الله عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيّاً»

ما اين ضايعه بزرگ را به حضور ولى عصر (عج الله فرجه) و مراجع بزرگ و بالأخص بيت شريف و رفيع آن مرجع و بازماندگان وى تسليت مى گوئيم و براى همگان صبر جميل و اجر جزيل مى طلبيم.

ياد نامه، ص: 52

خدمات اجتماعى آن مرجع بزرگ

آن مرجع بزرگ در طول مرجعيت خود با امكاناتى كه در اختيار داشت تأسيسات عظيمى و بناهاى بزرگ و كتابخانه ها و مدارس و حوزه هائى را بنا نهاد كه نقل آن ها خود در قلمرو مقاله جداگانه اى است ولى به صورت خلاصه به آن ها اشاره مى كنيم:

1. مدينه العلم آيت الله العظمى خوئى- قم.

2. مدرسه و كتابخانه حضرت آيت الله خوئى- مشهد.

3. دارالعلم اصفهان.

4. مجتمع امام زمان- اصفهان.

5. المجمع الثقافى الخيرى- بمبئى.

6. مبره الامام الخوئى- بيروت.

7. مدرسه دارالعلم نجف اشرف.

8. مدرسه دينى در بانكوك

(تايلند) و داكا (بنگلادش).

9. مكتبات الامام الخوئى (كتابخانه نجف اشرف).

10. مكتبه الثقافه و النشر للطباعه و الترجمه و التوزيع (انتشارات پاكستان).

11. مكتبه الثقافه و النشر (انتشاراتى) مالزى.

ياد نامه، ص: 53

12. مركز الامام الخوئى الاسلامى- نيويورك (آمريكا).

13. مؤسسه الامام الخوئى- لندن (انگليس).

14. مركز الامام الخوئى- سوانزى.

15. مدرسه دارالعلم- بانكوك (تايلند).

16. مدرسه الامام الصادق (عليه السلام)، پسرانه- لندن (انگليس).

17. مدرسه الزهرا (سلام الله عليهما)، دخترانه- لندن (انگليس).

18. مركز اسلامى در فرانسه.

19. مسجد و مركز اسلامى در شهر لوس آنجلس آمريكا

20. مسجد و مركز اسلامى در ديترويت ايالت ميشيگان آمريكا.

ما اين ضايعه اسفناك را به همه مسلمين جهان به خصوص به حوزه هاى علميه به ويژه مراجع بزرگ و رهبر معظم انقلاب تسليت مى گوييم و اميدواريم حوزه ها بكوشند خلأهاى ناشى از اين مردان بزرگ و اسطوانه هاى علمى و فضيلت را پر كنند و خداى نكرده مصداق «أولم يروا أنا نأتى الارض ننقصها من أطرافها» نشود كه ما امروز در شرائط فعلى كه اسلام در دنيا اوج مى گيرد، و دشمنان فراوانى دارد، به اين مردان سخت نيازمنديم.

در پايان از اين كه نتوانستيم حق آن مرجع بزرگ را ادا نمائيم، پوزش مى طلبيم اميد است در فرصت ديگر به تكميل آن بپردازيم.

ياد نامه، ص: 55

اسوه علم

اشاره

**************************

دانشمند محترم ناصر الدين انصارى قمى

تاريخ، مردان بزرگى را به خود ديده است. اگر كتاب پر برگ تاريخ را ورق زنيم، در هر صفحه آن به تصوير انسان هايى والا برمى خوريم كه هر يك با كاركرد خويش در صحنه هاى مختلف علم و دانش، نامى از خود به يادگار نهاده اند، كه با گردش روزگار از كتاب ها و خاطره ها محو نشده و غبار نسيان بر آن نخواهد نشست. اما همه

شان يك گونه نبوده اند. برخى به اقتضاى كارهاى مهمى كه كرده اند و يادگارهاى عظيمى كه از خويش باقى گذاشته اند هميشه نامشان با عظمت برده مى شود كه بزرگ مردان الهى اين گونه اند. زندگانى اين مردان نامور گيتى در خور نگرش عميقى است. نگرشى كه مى تواند روشنى بخش راه پر پيچ و خم حيات عالمان و دانش دوستان و سرلوحه زندگى آيندگان باشد.

ما در اين مقاله بر آنيم تا به ياد يكى از فرزندان رشيد اسلام و مفاخر مذهب جعفرى، دانشمند سترگ و مصلح بزرگ، محقّق و متكلم بصير و مجتهد بى نظير، فقيه اصولى و مفسر رجالى، نادره دوران و فرزانه زمان،

ياد نامه، ص: 56

زعيم حوزه علميه و مرجع عظيم شيعيان، پرورش دهنده انديشمندان، حضرت آيت الله العظمى حاج سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، قلم زنيم و به ترسيم گوشه هائى از زندگانى سراسر جوش و خروش اين فقيه فرزانه بپردازيم و اندكى از آگاهى و تعهد و احساس مسئوليت وى را بازگو نماييم.

ولادت

مرحوم آيت الله العظمى خويى در يكى از بهترين و مبارك ترين شبهاى سال، شب در پانزدهم ماه رجب سال 1317 ق «1» در خانواده علم و دانش و تقوا در شهرستان خوى ديده به جهان گشود «2».

پدر

والدش مرحوم آيت الله علامه حاج سيد على اكبر، فرزند سيد هاشم خويى يكى از شخصيت هاى برجسته خوى بود و مردم به او به ديده اكرام و اعظام مى نگريستند.

وى در 28 صفر 1285 ق در خوى به دنيا آمد. در سال 1307 ق براى فراگيرى دانش دينى به عتبات عاليات رفت و اساتيد بزرگ سامراء و نجف از جمله علامه فاضل شربيانى (م 1322 ق) و علامه شيخ محمد حسن مامقانى (م 1323 ق) از اساتيد آن مرحوم بوده اند. او در سال 1315 ق به شهر خويش بازگشت و رياست دينى شهر را برعهده گرفت و سال

______________________________

(1). در آثار الحجه، ج 2، ص 27، سال تولّد معظّم له 1312 ق دانسته شده كه اشتباه است.

(2). معجم الرجال الحديث، ج 22، ص 17.

ياد نامه، ص: 57

1328 ق (در اوج جريانات مشروطه) به علت عدم موافقت با مشروطه مشروعه، به نجف مهاجرت كرد و در آن جا مورد اعتماد مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى (صاحب عروه)

قرار گرفت و از اطرافيان ايشان به شمار آمده و توزيع پول نان حوزه نجف بر عهده اش نهاده شد.

در سال 1346 ق به ايران بازگشته و در مشهد سكونت گزيد و در مسجد جامع گوهر شاد به اقامه جماعت پرداخت. او دو يا سه بار نيز منصب غبارروبى و تنظيف ضريح مبارك را بر عهده گرفته و سرانجام به سن هشتاد و

شش سالگى در نجف در سفر زيارت مرقد امير المؤمنين (عليه السلام) در 18 شعبان 1371 ق بدرود حيات گفت و پس از تشييع با شكوه و نماز مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى بر پيكرش، در ايوان مقبره شيخ الشريعه اصفهانى به خاك سپرده شد.

از آثارش تقريرات درس اصول استادش مرحوم شريبانى (كه بر آن تقريظ استاد ديده مى شود) را مى توان نام برد. «1»

تحصيلات

آيت الله فقيد در دامان پاك و پدر و مادرش دوران كودكى را پشت سر نهاد و پس از آموختن قرآن و خواندن و نوشتن، در 13 سالگى (سال 1330 ق) همراه برادر بزرگ خويش مرحوم سيد عبدالله خويى «2» و ديگر افراد خانواده

______________________________

(1). رك: نقباء البشر، ج 4، ص 1609- 1610،

(2). مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد عبدالله خويى يكى از مدرسين كربلا به شمار مى رفت كه در حدود سى سال پيش به رحمت خدا پيوست.

ياد نامه، ص: 58

رهسپار نجف شد.

ايشان از كودكى و نوجوانى به هوش و ذكاوت، حافظه و استعداد در ميان اقران خود معروف بوده و در اندك زمانى گوى سبقت را از همگنان ربود.

استاد سيد عبدالعزيز طباطبائى نقل كردند: «زمانى آيت الله فقيد- در حالى كه پانزده، شانزده سال بيشتر نداشتند در صحن مقدّس امير المؤمنين عليه السّلام به حضور مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدى (م 1337 ق) رسيد و از مسأله اى پرسش نمود. مرحوم سيد جواب داد، اما آقاى خوئى گفت: شما در عروه، خلاف اين را مى فرمائيد! و اين مسأله را اين گونه مطرح نموده ايد. مرحوم سيد در بازگشت به خانه، به عروه رجوع كرده و حق را به جانب

ايشان

مى بيند. روز بعد، پدر آقاى خوئى را كه جزو اصحاب و اطرافيان مرحوم سيد بوده است مى بيند و به او مى فرمايد: قدر اين بچه ات را بدان، او آينده درخشانى خواهد داشت.»

پس از يادگيرى مقدمات، نزد بزرگان و اساتيد سطح از جمله پدر بزرگوارش، به تعلّم كتب درسى فقه و اصول پرداخت. (مكاسب را نزد مرحوم آيت الله حاج ميرزا فرج الله تبريزى و كفايتين را نزد حضرات آيات: مرحوم سيد على كازرونى و مرحوم ميرزا محمود شيرازى بياموخت) و در 21 سالگى به درس خارج روى آورد و در فقه و اصول از انبوه دانش اين اساتيد نام آور نجف، توشه ها برگرفت. آيات عظام:

1- آيت الله العظمى شيخ فتح اله شريعت اصفهانى (م 1339 ق).

ياد نامه، ص: 59

2- آيت الله العظمى حاج شيخ مهدى مازندرانى. (م 1342 ق).

3- ميرزاى نائينى (1273- 1355 ق).

4- آيت الله العظمى آقا ضياء الدين عراقى. (1278- 1361 ق).

5- آيت الله العظمى شيخ محمد حسين غروى اصفهانى (1296- 1361 ق).

و هم زمان به فراگيرى علوم مختلف پرداخ و مراتب علمى خويش را تكميل نمود. اساتيد وى در اين علوم عبارتند از حضرات آيات:

6- آيت الله العظمى شيخ محمد جواد بلاغى نجفى (1282- 1352 ق)، علم كلام و تفسير و فن مناظره. «1»

7- آيت الله العظمى سيد حسين بادكوبه اى (1293- 1358 ق)، حكمت و فلسفه. «2»

8- آميرزا على آقا قاضى (1285- 1366 ق).

9- آقا شيخ مرتضى طالقانى.

10- آقا سيد عبد الغفار مازندرانى (م 1365 ق) اخلاق و سير و سلوك.

11- آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى (م 1380 ق)، رياضيات و حساب استدلالى و هندسه فضايى و مسطحه و جبر. «3»

در اين ميان نقش

مرحوم محقق نايينى و محقق اصفهانى برجسته تر

______________________________

(1). البيان، ص 68 (پانوشت).

(2). به اعتقاد مرحوم آيت الله خويى ايشان از تسلّط خاصى بر تدريس كتب فلسفى بهره مند بود و حتى بهتر از محقّق اصفهانى اسفار و ديگر كتابهاى فلسفى را تدريس مى كرده است.

(3). مجله حوزه، ش 30، مصاحبه با استاد آيت الله حسينى همدانى، شايان ذكر است كه در اين مقاله از مصاحبه آيت الله همدانى بسيار استفاده شده است.

ياد نامه، ص: 60

و قابل توجه است. پرورش روح اجتهاد و تكوين شخصيت فقهى ايشان مرهون درس اين دو بزرگوار بوده و بيشترين بهره ها را از جلسات درس آن دو برده است.

آيت الله خوئ خود در اين زمينه چنين فرمودند:

«... از درس فقه و اصول اين دو بيشترين استفاده ها را نمودم و در محضر هر يك از ايشان دوره اى كامل از علم اصول و برخى از كتابهاى فقه را تلمّذ كردم و در آن هنگام، درس هريك از ايشان را بر جمعى از حاضرين تقرير مى كردم.

مرحوم آيت الله نائينى (قده) آخرين استادى بود كه هماره ملازم او بودم، و لحظه اى از وى جدا نمى شدم.» «1».

مرجع عاليقدر در طول حيات استاد بزرگوارش مرحوم محقق نائينى بدون فوت وقت درس وى را غنيمت شمرده و آنى از افادات اين رجل بزرگ علمى غافل نبود.

استاد آقاى سيد عبد العزيز طباطبائى فرمودند:

مرحوم آقا در سفر اوّلشان به ايران (سال 1353 ق) قرار بر آن نهاد تا مدتى را در تهران بماند، ميهمان مرحوم آيت الله حاج سيد احمد نخجوانى بوده و ضمناً جلسه معارفه اى با ايشان با حضور علما و تجّار برگزار شود. پس از چند روز، ناگهان مرحوم آيت

الله خويى اعلام داشتند كه من بايد به نجف بازگردم و لذا روز پنجشنبه برايم بليط برگشت تهيه نماييد.

______________________________

(1). معجم الرجال الحديث، ج 22، ص 18.

ياد نامه، ص: 61

مرحوم آقاى نخجوانى هر چه اصرار كردند كه بمانيد تا اين جلسه معارفه با توجه به اين مقدمه چينى ها برگزار شود فايده نبخشيد و آقا بر مراجعت پافشارى مى كردند وقتى علّت را جويا شدند، فرمودند:

«شنيده ام آقاى نائينى روز شنبه درس را آغاز مى كند و من بايد صبح بر سر درس حاضر باشم» و به خاطر همين از آن جلسه مهم صرف نظر مى نمايد و به خاطر از دست ندادن چند جلسه درس مرحوم ميرزاى نائينى به نجف باز مى گردد.

مشايخ روايت

مرجع فقيه از جمعى از بزرگان اجازه نقل حديث دريافت داشته و توسط آنان كتابهاى دانشمندان شيعه و سنى را روايت مى كند يكى از اين طرق، اجازه مرحوم ميرزاى نائينى است، خود ايشان مى نويسد:

«... يكى از مشايخ اجازه من، مرحوم نائينى بود كه بوسيله ايشان از استادش محدّث نورى به طرقى كه در مواقع النجوم (خاتمه كتاب مستدك الوسائل) مسطور است كتاب هاى اماميه از: كافى، فقيه و تهذيب و استبصار و نيز وسائل و بحار و وافى و ديگر كتاب ها را روايت مى نمايم ... «1».

ديگر از اجازات ايشان، اجازه روايى علامه سترگ آيت الله عبد الحسين شرف الدين عاملى صاحب المراجعات (م 1377 ق) بوده كه به وسيله ايشان كتاب ها و تأليفات دانشمندان اهل سنت را روايت مى نمايد.

______________________________

(1). معجم الرجال الحديث، ج 22، ص 18.

ياد نامه، ص: 62

هم بحث هاى ايشان

مرحوم آيت الله العظمى خوئى هنگام تحصيل ظاهراً دروس فقه و اصول را با اين بزرگان مباحثه مى كردند:

مرحوم آيت الله العظمى ميلانى (م 1395 ق)، مرحوم آيت الله علامه سيد محمد حسين طباطبائى (م 1402 ق)، مرحوم آيت الله آقا سيد صدر الدين جزائرى (م 1385 ق). مرحوم آيت الله حاج شيخ على محمد بروجردى (م 1395 ق)، مرحوم آيت الله حاج آقا حسين خادمى اصفهانى (م 1405 ق)، آيت الله سيد محمد حسينى همدانى.

خاطره اى از دوران تحصيل

آيه الله حسينى همدانى مى فرمايد:

... هنگامى كه آيه الله خوئى (رحمه الله عليه) در نجف مشغول تحصيل بودند، برادر خانم ايشان مرحوم ميرزا آقا- كه مرد بسيار محترمى بود- سالى دو مرتبه، هر دفعه مبلغ ششصد روپيه، براى ايشان حواله مى فرستاد. با اين مبلغ اصول اوليه زندگى ايشان رو براه مى شد. يك روز من در نجف به ايشان بر خوردم به من فرمودند: مدت زيادى بود كه دست تنگ بوديم و خيلى در فشار و ناراحتى به سر مى برديم امروز من براى شستشو لباسم را تعويض كردم، خانواده در جيب لباس من نامه اى را از برادرش مى بيند. نامه را به من نشان داد. يادم آمد كه حدود بيست و هشت روز قبل، اين نامه رسيده و در آن حواله ششصد روپيه است. اين مدت با وجود اين حواله و آن همه فشار

ياد نامه، ص: 63

و ناراحتى اقتصادى، من چنان سرگرم درس و بحث بودم كه بكلى، موضوع نامه را فراموش كرده بودم.

و هم ايشان درباره تلاش و كوشش آيت الله فقيد در تحصيل، مى فرمايند:

... مقدارى از آفتاب گذشت ... بعد رفتم منزل آيت الله خوئى (رحمه الله عليه)، يك بيرونى

كوچك داشتند، تا من در را باز كردم ايشان از خواب برخاستند.

ايشان فرمودند: منيك هفته بود به جهت كثرت درس و بحث نتوانسته بودم درس آيت الله نائينى را بنويسم، ديدم امشب هم كه مى خواهيم مسجد كوفه بمانيم، به اين خاطر ديشب، از ابتداى شب، شروع به نوشتن كردم تا اذان صبح، بعد نماز خواندم، اين بود كه بعد از نماز مقدارى استراحت كردم.

آرى در طريق آموختن، بعد از توكل بر ايزد منان و رعايت تقوا، مشكلات را هيچ انگاشتن شرط اول است. بدون تحمل رنج راه و بيدار خوابى ها نمى توان به مقصد رسيد.

تدريس

مرحوم آيت الله خوئى از كودكى و نوجوانى خويش به هوش و استعداد، موصوف و به فضل و حافظه، معروف بوده است. وى در خلال تحصيل، به تدريس نيز پرداخته و هر كتابى را كه

درس مى گرفته، كتاب پيش از آن را تدريس مى كرده است. معظم له خود در اين باره فرموده است:

«زمانى كه دومين جلد شرح لمعه را فرا مى گرفتم، خود به تدريس

ياد نامه، ص: 64

و تعليم اولين جلد اين كتاب پرداختم.»

و از اين گفتار روشنمى شود كه ايشان از اوان تحصيل يعنى بيش از هفتاد سال به تدريس علوم آل محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) و تربيت طلاب و تشنگان دانش ائمه اطهار (عليهم السلام) سطح و خارج- پرداخته و براى تدريس و تعليم و اهميت زيادى قائل مى شده است.

آيت الله حسينى همدانى مى فرمايد:

«در سنه 1348 يا 1349 ق، مرحوم آيات الله آقا شيخ محمد حسين غروى (كمپانى) درس فقه مى فرمودند، بحث مكاسب بود. در اين درس كه بعد از ظهرها تشكيل مى شد، فضلاى چندى شركت مى كردند. من به

آيت الله خوئى (رحمه الله عليه) عرض كردم: شما چرا با اين كه نسبت به آيت الله كمپانى، اظهار علاقه علمى داريد در اين درس شركت نمى كنيد؟ ايشان فرمودند: من به تجربه دريافته ام كه انسان بايد آنچه را كه آموخت درس بگيرد، در درس گفتن يك نبوغ براى انسان حاصل مى شود كه اين خيلى مفيد است. در ضمن من مى دانم كه آيت الله كمپانى هيچ را نمى انديشد مگر اين كه يادداشت مى كند. من بعد از ظهرها درس مى گويم و بعد نوشته هاى ايشان را مى گيرم و از آن ها استفاده مى كنم؛ چون نمى توانم هم در درس ايشان شركت كنم و هم درس بگويم و فعلًا درس گفتن براى من لازم و مفيد است. اتفاقاً اين گونه هم شد و ايشان درست مى فرمود.»

در سال 1352 قمرى بود كه بسيارى از بزرگان حوزه علمى نجف همچون حضرات آيات: نائينى، كمپانى، عراقى، بلاغى، ميرزا على آقا شيرازى و آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى به ايشان اجازه اجتهاد اعطا كرده و بر

ياد نامه، ص: 65

مراتب عالى علمى شان تأكيد كرده و شهادت دادند. «1»

گفتنى است كه: مرحوم آيت الله خوئى (رحمه الله عليه) به اندازه اى مورد احترام و علاقه آيت الله العظمى اصفهانى بود كه سال ها پيش از آن كه ايشان شهريه حوزه علميه نجف را بپردازد به آقاى خوئى (رحمه الله عليه) به طور خصوصى شهريه پرداخت مى كرد. حتى در مواردى ايشان را براى شور و مشورت به حضور مى طلبيدند و اين مى رساند كه: پيش از آن كه ايشان به تدريس خارج روى آورد، به عنوان يكى از مدرسين نامدار حوزه شناخته شده بود.

در سال 1352 قمرى بود كه ايشان درس خارج

فقه و اصول را شروع كرد. «2» پس از وفات مرحوم نائينى و كمپانى، درس ايشان و شگرد ديگر مرحوم آيت الله ميرزا محمد على كاظمى خراسانى صاحب فوائد الأصول از درس هاى عمده بود و پس از رحلت مرحوم كاظمى در 1365 قمرى بود كه محفل درس آيت الله خوئى (رحمه الله عليه) برترين و پرجمعيت ترين حوزه درسى نجف را تشكيل داده و قريب پنجاه سال، هزاران تشنه دانش اهل بيت را از آبشخور علوم خويش سيراب كرد و در عين حال ديگر وظايف زعامت و مرجعيت را به بهترين وجهى ايفا نمود. «3»

صاحب كتاب «آثار الحجه» كه آن را در 1373 قمرى نگاشته است مى نويسد: «جناب حجه الاسلام و المسلمين آيت الله فى العالمين آقاى سيّد ابوالقاسم خوئى (رحمه الله عليه) اسطوانه علمى نجف و اول مدرس خارج و محقق

______________________________

(1). مقدمه دليل المعجم، ص 15.

(2). يكى از شاگردان آن دوره حضرت آيت الله آقاى شيخ محمد تقى بهجت مى باشند.

(3). گفتار استاد سيّد عبدالعزيز طباطبائى.

ياد نامه، ص: 66

و مدقق عصر حاضر و حوزه تدريسش در نجف است و از حيث كم و كيف، شهرت جهانى دارد». «1»

آيت الله فقيد خود مى نويسد:

... من بسيار تدريس كرده ام، و در فنون فقه و اصول و تفسير جلسات بسيار را تشكيل داده و جمعى بى شمار از فرزانگان و انديشمندان را در حوزه علمى نجف پرورش داده ام.

جلسات تدريسم خارج مكاسب شيخ انصارى و كتاب صلاه- دو مرتبه به صورت كامل- و كتاب هاى ديگر فقهى مى باشد.

در 27 ربيع الاول 1377 قمرى به تدريس ابواب كتاب عروه الوثقى، از باب طهارت پرداخته «2» و در 26 ربيع الاول 1400 قمرى- بعد

از 23 سال- به كتاب اجاره رسيده و اكنون (ماه صفر 1401 قمرى) در صدد اتمام اين كتاب هستم. محاضرات خود در فنّ اصول را- از آغاز تا پايان- شش بار بر صدها نفر از دانشوران القاء كرده و دوره هفتم آن را به سبب سنگينى وظايف و مسئوليت هاى مرجعيت در مبحث ضد رها ساخته و به پايان نرسانيدم.

در سال هاى گذشته به تدريس علم تفسير پرداخته و پس از زمانى چند بر خلاف خواسته قلبى، از آن هم دست برداشته و ادامه اش ندادم و چقدر دوست مى داشتم اين درس ادامه يافته و انتشار يابد.

خداوند را سپاس مى گذارم كه در خلال اين ساليان طولانى لحظه اى

______________________________

(1). آثار الحجه، ج 2، ص 294- 295.

(2). ايشان پيشتر باب «اجتهاد و تقليد» را مطرح كرده و تقريرات آن هم به چاپ رسيده بود.

ياد نامه، ص: 67

از تدريس باز نايستاده و به جز روزهاى بيمارى و سفر، هماره به تعليم فضلاء اشتغال داشته ام.

در سال 1353 ه- به حج مشرف شده و در 1350 و 1368 قمرى به زيارت مرقد پاك حضرت ثامن الحجج (عليه السلام) مشرف شده ام .... «1»

سفر ايشان به قم

نويسنده كتاب آثار الحجه، درباره آن چنين مى نويسد:

«در اوائل ماه رجب 1368 قمرى بود كه علامه اصولى و محقق رجالى حضرت حجت الاسلام و المسلمين آيت الله خوئى (رحمه الله عليه) از نجف اشرف به قصد زيارت ثامن الحجج (عليه الصلوه و السلام) و معالجه مزاج و كسالت قلب و سينه خود عزيمت ايران نموده و از راه همدان راهى

قم شدند و چون خبر ورود ايشان به قم رسيد حوزه علميه عموماً و فضلاء و دانشمندان كه صيت تحقيق و تقرير ايشان

را شنيده و تشنه جام وصال معظم له بودند براى استقبال و تجليل از آن شخصيت علمى مجهز شده ... و جماعتى بسيار از اهل علم همراه مردم تا هشت فرسخى استقبال نموده و با احترامات لايقه وارد و پس از زيارت به منزل جناب آقاى حاج سيد محمود روحانى نزول اجلال و تا چندين روز عموم طبقات و به خصوص فضلاء به زيارتش شتافته و از بيانات و تحقيقاتش بهره مند مى شدند تا اين كه عازم حركت به تهران شده و ... بسيارى از مردم تهران و حضرت عبدالعظيم تا شش فرسخ استقبالش نموده و با احترام به تهرانش وارد ... و مورد تجليل دولت و ملت واقع گرديده و پس از

______________________________

(1). معجم رجال الحديث، ج 22، ص 18- 19.

ياد نامه، ص: 68

مدتى توقف به مشهد مقدس مشرف و بعد از زيارت مراجعت نمودند ...». «1»

آيت الله فقيد هماره اوقاتش را چه در سفر و چه در حضر به افاده و استفاده سپرى مى ساخت در سفرهاى خويش كه از تدريس و تعليم باز مى ماند، به بحث و مناظره مى پرداخت و با مخالفان و مؤالفان به گفتگوى علمى مى پرداخت.

گوشه اى از اين احتجاجات در تفسير شريف البيان به يادگار مانده است.

ايشان در صفحه 538 اين كتاب گفتگويى با يك عالم يهودى را مطرح ساخته، كه در آن به اثبات جاودانگى قرآن به عنوان حجت و راهنماى الهى براى بشريت تا ختم آفرينش و به پايان رسيدن شرايع آسمانى، به جز اسلام مى پردازد.

نيز در صفحه 560 يكى از بحث هاى خويش را با يك دانشمند سنّى، درباره سجده بر خاك مطرح نموده كه اين گفتگو منجر به بحث هاى طولانى

ديگر- در ده شب بعد- با حضور شخصيت هاى مذاهب گوناگون در مسجد النبى شده است.

چگونگى تدريس

مرجع عاليقدر در تدريس، شيوه خاصى را برگزيده بود كه وى را از ديگران متمايز مى ساخت.

ايشان در تعليم بسيار چيره دست بوده و با تسلطى شگفت انگيز به

______________________________

(1). آثار الحجه، ج 2، ص 25- 26.

ياد نامه، ص: 69

تدريس مى پرداختند. وى در هنگام درس شمرده، فصيح، منظم و مرتبه سخن مى گفت، از پرداختن به حشو و زوايد پرهيز نموده و سنجيده تدريس مى نمود و به قول آيت الله حسينى همدانى:

«من بعد از مرحوم آيت الله نائينى، كسى را نديدم به منظمى و پاكيزگى آيت الله خوئى (رحمه الله عليه) درس بگويد، با يك عربى كاملًا فصيح، منظم و مرتب.»

در خلال درس اصول خويش به فلسفه نمى پرداخت، و در بحث فقه خود بر احاديث و روايات تكيه زيادى كرده و به سند اخبار، اهميت داده و بسيار در توثيق و تضعيف روات و رجال سند بحث مى فرمود.

اسلوب ايشان در مناقشه و جدل، روش سقراط بود، بدين گونه كه تجاهل كرده و تظاهر به قبول گفتار طرف مقابل مى كرد، سپس پرسش ها و تشكيلات هائى در قول خصم نموده و ظاهراً خود را در مقام استفاده و يادگيرى جلوه مى داد و خصم هم- بدون آن كه بفهمد- به پاسخ مى پرداخت و به لوازم گفتار خويش اعتراف مى كرد و در همين هنگام سيد استاد، مستشكل را به تناقض گوئى واداشته و بر اعتراف به اشتباه و نادانى خود مجبورش مى ساخت. «1»

درس ايشان فشرده اى از آراء و مبانى آقا ضياء و كمپانى و نظرات خود ايشان، همراه با بحث و استدلال بر ردّ و قبول مبانى ديگران

با بيانى جذّاب و سحّار و تحليلى بود. «2» به حق در حقايق و مبانى اصولى- كه در طول ادوار مختلف بر آن ها اتفاق شده و خدشه ناپذير مى نمود- انقلاب

______________________________

(1). مقدمه البيان، ص 15.

(2). تا آن جا كه گفته اند «إنّه يجسم المعقولات». او ذهنيات را در پيش چشم مجسّم مى سازد.

ياد نامه، ص: 70

و دگرگونى پديد آورد و در لابلاى دروس ايشان نظريات جديد، ابتكار در مبانى، خروج از آراء پيشينيان و تعمق و تحقيق و دقت و ژرف نگرى و پژوهش موج مى زد. «1»

ايشان بر روى منبر تدريس مى كرد، در طول مدت درس جا به جا نمى شد، دستانش را بر استوانه هاى منبر مى فشرد. از آن جا كه شاگردان ايشان بسيار بوده و ايراد اشكال تضييع حقوق ديگران بود، در خلال درس اجازه اشكال به همگان نمى داد «2» وليكن پس از ختم درس، قريب به يك ساعت نشسته و به پرسش شاگردان پاسخ مى فرمود.

استاد سيد عبدالعزيز طباطبائى به نقل از آيت الله حاج شيخ احمد انصارى «3» (فرج الله عنه) مى فرمودند:

روزى پس از درس، اطراف آقا ازدحام بوده و آيت الله شهيد سيد محمد باقر صدر اشكالى را نوشته و به استاد دادند. شب هنگام استاد در جلسه هيئت استفتاء- كه در آن كتاب وسيله النجاه مورد بحث قرار گرفته و بر حاشيه زده مى شد و مرحوم صدر هم شركت داشت- اين اشكال را مطرح ساخته و به تفصيل به پاسخ آن پرداختند.

______________________________

(1). تمام دوره ششم درس اصول، و تدريس بسيارى از كتب فقه در نوار كاست ضبط شده و در كتابخانه ارزشمند مرجع فقيد در محله «كنده» شهر كوفه موجود است. رك: مقدمه دليل المعجم،

ص 17.

(2). نقل شده كه معظم له در دو مورد به خطيب عارف مرحوم حسنعلى راشد و امام موسى صدر- رهبر مفقود شده شيعيان لبنان در ليبى- اجازه اشكال دادند و خود بعداً فرمودند كه به خاطر احترام اين دو نفر، اجازه دادم كه سر درس اشكال خود را مطرح كنند.

(3). عموى بزرگوار نويسنده كه 13 سال همراه با برخى از بزرگان حوزه نجف در اسارت رژيم بعثى عراق به سر مى برند.

ياد نامه، ص: 71

شاگردان

پيش از اين گذشت كه آيت الله العظمى خوئى (رحمه الله عليه) در طول حيات پر بار خويش حدود 70 سال به تدريس سطح و خارج، اشتغال داشته و قريب 50 سال هم نخستين و پربارترين محفل علمى حوزه نجف را دارا بود و هزاران نفر از علماء و فضلاء كشورهاى مختلف اسلامى از هند و افغان و پاكستان و ايران گرفته تا عراق و حجاز و لبنان و كشورهاى حاشيه خليج فارس را در دامان خويش پرورش داده و به اقصى نقاط جهان فرستاده و توده هاى مسلمان را به سوى سعادت و هدايت رهنمون بوده است.

در اين جا تنها به نام برخى از شاگردان معظم له اشاره نموده و از اين كه از همه آنان نام نمى بريم پوزش مى طلبيم، چه تلامذه آيت الله فقيد در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى منتشر بوده و آوردن اسامى تمامى ايشان كارى بسيار مشكل بلكه محال مى نمايد.

(قابل ذكر است كه نام شريف آنان طبق حروف الفباء مرتب گرديده است).

حضرات آيات و حجج اسلام:

سيد ابراهيم خراسانى كاظمى، سيد ابراهيم موسوى زنجانى، شهيد سيد ابوالحسن شمس آبادى، ابوالحسن شيرازى، ابوالحسن انوار زنجانى، ابوالفضل نجفى خوانسارى،

سيد ابوالقاسم كوكبى، سيد ابوالقاسم گرجى، سيد احمد مددى، ميرزا احمد انصارى قمى، احمد مطهرى، شيخ احمد دشتى، احمد وائلى، سيد احمد فهرى، احمد قبيسى عاملى، اسد حيدر،

ياد نامه، ص: 72

سيد اسماعيل صدر، اسماعيل محقق كابلى، باقر ايروانى، شيخ باقر شريف قرشى، سيد تقى طباطبائى قمى، جعفر آل محبوبه نجفى، جعفر آل صائغ عاملى، سيد جعفر مرعشى، سيد جعفر مروج جزايرى، جعفر نائينى، سيد جعفر بحر العلوم، سيد جلال الدين فقيه ايمانى، سيد جمال الدين خوئى، ميرزا جواد تبريزى، سيد جواد شاهرودى، سيد جواد شبّر، حسن سعيد، حسن صافى اصفهانى، سيد حسن مرتضوى شاهرودى، سيد حسن مكى، حسين وحيد خراسانى، حسين راستى كاشانى، سيد حسين بحر العلوم، حسين شاه آبادى، سيد رضا خلخالى، رضا لطفى، شيخ سلمان خاقانى، سيد صادق خلخالى، سيد صادق روحانى، سيد عياس خاتم، سيد عباس مدرسى، عباس دشتى، عباس جمالى، عباس قوچانى، عياس على عميد زنجانى، عبد الأمير قبلان، عبد الجليل جليلى، سيد عبد الرزاق مقرّم، سيد عبدالرسول شريعتمدارى، عبد الرضا روحانى قوچانى، سيد عبد الزهراء حسينى خطيب، شهيد سيد عبد الطاحب حكيم، سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى، سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى، سيد عبدالكريم قزوينى، عبدالله خنيزى، عبدالله نعمت عاملى، سيد عبدالله عزيفى بحرانى، عبد اللطيف سمامى تنكابنى، سيد عبد اللطيف أمين عاملى، عبد المنعم فرطوسى، سيد عزالدين

بحر العلوم، سيد على بهشتى، سيد على سيستانى، سيد على شاهرودى، ميرزا على غروى تبريزى، على فلسفى تنكابنى، سيد على مكّى، على آزاد قزوينى، سَيد على شفيعى، سيد علاء الدين بحر العلوم، شهيد سيد علاء الدين حكيم، على اصغر احمدى شاهرودى، غلامرضا عرفانيان خراسانى، سيد فاضل حسينى ميلانى، شيخ كاظم تبريزى، سيد مجتبى شيرازى، سيد

محمد

ياد نامه، ص: 73

بحر العلوم، سيد محمد بجنوردى، سيد محمد رجايى اصفهانى، سيد محمد روحانى، سيد محمد شاهرودى، محمد آصف محسنى قندهارى، محمد ابراهيم بروجردى، محمد ابراهيم جناتى، سيد محمد ابراهيم شيرازى، حمد اسحاق فياض، محمد امين زين الدين، محمد باقر ناصرى، سيد محمد باقر خوانسارى، شهيد سيد محمد باقر صدر، سيد محمد باقر مصطفوى كاشانى، سيد محمد باقر حكيم، سيد محمد تقى حكيم، سيد محمد تقى خويى، محمد تقى ايروانى، محمد تقى جواهرى، محمد تقى بهجت غروى، محمد تقى جعفرى، محمد تقى مجلسى، محمد تقى هرندى، سيد محمد تقى حسينى جلالى، محمد جعفر شمس الدين، محمد جواد آل راضى، محمد جواد مغنيه، محمد جواد فقيه عاملى، سيد محمد حسين حكيم، سيد محمد حسين فضل الله، محمدرضا جعفرى، محمد رضا لبيبى كرمانى، سيد محمد رضا خلخالى، محمد رضا فرج الله، محمد سرور بهبودى افغانى، محمد صادق جعفرى، سيد محمد صادق صدر، سيد محمد على موحد ابطحى، محمد على مدرس افغانى، محمد على توحيدى، شهيد سيد محمد على قاضى طباطبائى، سيد محمد كاظم مرعشى، شهيد سيد محمد مهدى حكيم، سيد محمد مهدى خلخالى، محمد مهدى شمس الدين، سيد محمد مهدى خراسانى، سيد محمد مهدى لنگرودى، محمد هادى معرفت، محمود انصارى قمى، سيد مرتضى حسينى فيروز آبادى، سيد مرتضى حكمى، سيد مرتضى نجومى، مرتضى نجفى بروجردى، سيد مرتضى خلخالى، مسلم ملكوتى سرابى، سيد مصطفى جمال الدين، مصطفى نورانى اردبيلى، سيد موسى صدر، موسى شراره عاملى، سيد موسى مازندرانى، سيد مهدى اشكورى،

ياد نامه، ص: 74

سيد مهدى مرعشى، سيد مهدى حجازى قمشه اى، آقا

نجفى شهرستانى، نصرالله شاه آبادى، هادى آل راضى، سيد هاشم معروف حسنى، يوسف دعموش لبنانى، سيد يوسف

حكيم.

با يك نگاه اجمالى به اين اسامى روشن مى شود كه در محضر آن رادمرد فرزانه و آن مرجع و مدرس يگانه چه كسانى به كسب دانش پرداخته اند؟ صاحبان فتوا، ه مراجع تقليد، مدرسين بزرگ علوم اسلامى در حوزه هاى علميه، نويسندگان، شاعران، مورخان، خطيبان و مفسرّان و فقيهان و ائمه جمعه و جماعات و در يك كلام كسانى كه امروز تشيع با تكيه و اعتماد بر آنان به پيش مى رود. مد الله ظلالهم و دامت بركاتهم.

ياد نامه، ص: 75

تقريرات

اشاره

شاگردان آيت الله العظمى خوئى در خلال تحصيل خود، همواره به ضبط بيانات استاد در فقه و اصول پرداخته و در مجلس درس وى به نگاشتن افادات ايشان اشتغال داشته اند. لذاست كه شمارش تقريرات درس آيت الله فقيد- بسان شمارش شاگردان ايشان- كارى دشوار و نيازمند وقت وسيعى است.

رهبر معظم انقلاب حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در اين مورد فرمودند:

«... يكى از عواملى كه مرحوم آيت الله العظمى آقاى خوئى را در كار گسترش علم فقه و اصول موفق كرد، اين بود كه درس هاى ايشان به شكل منظمى نوشته مى شد، سبك درس ايشان خيلى منظم و مرتب بود. ما در سال 1336 كه حوزه درس ايشان را درك كرديم ديديم كه كسى در درس ايشان اصلًا اشكال نمى كرد. ايشان درس را مى گفتند و كسانى آن را مى نوشتند و بحث مى كردند و بعد هم منتشر مى شد ...».

در اينجا تنها به نام بعضى از تقريرات چاپ شده آن استاد بزرگوار اكتفا مى شد.

أ: فقه

1- التنقيح فى شرح العروه الوثقى (مباحث اجتهاد و تقليد، طهارت،

ياد نامه، ص: 76

صلاحت) حاج ميرزا على غروى تبريزى، 9 جل تاكنون.

2- تحرير العروه الوثقى، شيخ قربانعلى محقق كابلى.

3- معتمد العروه الوثقى، سيد رضا خلخالى، (مباحث حج)، 5 جلد.

4- مستند العروه الوثقى (مباحث صلات، خمس، صوم، اجاره)، شيخ مرتضى بروجردى، 10 جلد تاكنون.

5- مبانى العروه الوثقى (مباحث: مضاربه، مزارعه، شركت، ضمان، حواله، نكاح، غصب)، سيد محمد تقى خوئى، 4 جلد.

6- مدارك العروه الوثقى/ فقه الشيعه (مبحث طهارت)، سيد محمد مهدى خلخالى، 5 جلد تاكنون.

7- فقه العتره فى زكاه الفطره، سيد محمد تقى حسينى جلالى.

8- محاضرات فى الفقه الجعفرى (مكاسب المحرمه)، سيد على حسينى شاهرودى، 3

جلد.

9- الدرر الغوالى فى فروع العلم الاجمالى، شيخ رضا لطفى.

10- مصباح الفقاهه فى المعاملات (دوره مكاسب شيخ)، شيخ محمد على توحيدى، 7 جلد.

11- نموذ فى الفقه الجعفرى (صلاه المسافر)، سيد عباس مدرسى يزدى.

12- رساله فى تحقيق الكّر.

13- رساله فى حكم أوانى الذهب، سيد مهدى حجازى شهرضائى.

14- المعتمد فى شرح المناسكه سيد محمد رضا خلخالى، 5 جلد.

ياد نامه، ص: 77

15- مصباح الناسك فى شرح المناسك، سيد تقى طباطبائى قمى.

16- مبانى منهاج الصالحين، سيد تقى طباطبائى قمى، 5 جلد، (دو كتاب اخير شرح منهاج الصالحين و مناسك است.)

ب- اصول

17- مبانى الاستنباط، سيد ابوالقاسم كوكبى، 4 ج.

18- المحاضرات (فى اصول فقه)، محمد اصحاق فياض، 5 ج، اين كتاب يك دوره كامل مباحث الفاظ بوده و مرجع عاليقدر از آن بسيار خوشش آمده بود.

19- دراسات فى اصول العمليه، سيد على حسينى شاهرودى.

20- مصباح الاصول، سيد محمد سرور بهسودى، 2 ج.

21- مصابيح الاصول (مباحث قطع و ظن و شك، تعادل و تراجيح)، سيد علاء الدين بحر العلوم.

22- جواهر الاصول، شيسخ فخر الدين زنجانى.

23- الامر بين الامرين (در جبر و تفويض)، ش يخ محمد تقى جعفرى.

24- الرأى السديد فى الاجتهاد و التقليد، غلامرضا عرفانيان خراسانى.

ياد نامه، ص: 78

تأليفات

اشاره

آيه الله فقيد از ابتداى زندگى علمى خويش در راستاى نشر معارف اهلبيت عليهم الاسلام-/ و گسترش دانش اسلام، دمى نياسود.

ياد نامه 78 تأليفات

انى بر مسند تدريس نشست و به ترتيب و پرورش صدها عالم و دانشمند فرزانه پرداخت و زمانى ديگر دست به قلم برد و به تصنيف و تأليف در تفسير و كلام، فقه و اصول و رجال پرداخت. ايم همه با توجه به اشتغالات گوناگون ايشان از هنگام تدريس سطوح تا روزهاى آخر زندگانى پر بارش، و آن همه گرفتارى ها و مسئوليت هاى مختلف زعامت و مرجعيت، چشمگير و قابل توجه است.

رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اى در آغاز درس خارج فقه خويش (سال 1413 ق) فرمودند:

«... بايد ياد نيكى از عالم بزرگوار و مرجع عظيم الشأن كه اخيراً رحلت كردند يعنى مرحوم آيت الله العظمى آقاى خوئى بكنيم ما به ايشان نه از ديد يك مرجع، بلكه از ديد يك محقق، مؤلف و مدرس موفق

نگاه مى كنيم.

آنچه كه درباره اين بزرگوار و امثال ايشان غالباً بعد از وفات صحبت مى شود جنبه هاى مربوط به مرجعيت اين بزرگواران است در حالى كه آنچه در زندگى اين افراد و شخصيت هاى برجسته، اهم است خصوصياتى است كه مستقيماً به مرجعيت آن ها، مربوط نيست بلكه مى شود مرجعيت آن ها ناشى از آن

ياد نامه، ص: 79

خصوصيات است و آن همان جنبه علمى، تحقيقى تدريسى و كار موفق و پيگير آنان در اين زمينه است اگر شما به زندگى اين بزرگوار نگاه كنيد مى بينيد حداقل در سه رشته علمى و درس مهم داراى فرآورده هاى تحقيقى هستند كه يكى فقه، ديگرى اصول و سومى رجال است. اين همه كتاب هاى فقهى و اصولى كه شاگردان ايشان نوشته اند همه از كلمات ايشان است و شما به اين ها اضافه كنيد آنچه را كه از قلم خود ايشان مستقيماً صادر شده است، كتاب بزرگ كم نظير رجالى ايشان كه ظاهراً آن را در سال هاى اواخر عمرشان نوشته اند- چون ذكر مى كنند كه من اين كتاب را با اشتغال زياد و در دوران پيرى مى نويسم- يك فرآورده علمى عظيم است. حال شما

ببينيد يك عالمى كه اين مقدار فرآورده علمى دارد چقدر مى تواند تأثير در حوزه هاى علمى نه فقط در زمان خود، بلكه حتى بعد از زمان خود بگذارد ...».

اينك در اين مجال به بررسى مختصرى از تأليفات و نوشته هاى آم مرجع بزرگوار مى پردازيم:

تفسير و علوم قرآنى
* 1- نفحات الاعجاز

اين كتاب در پاسخ به كتاب «حسن الايجاز فى ابطال الاعجاز» نوشته فردى آمريكايى به نام مستعار نصير الدين ظاهر نوشته شده و در آن جاودانه بودن قرآن، به عنوان معجزه خاتم پيامبران را ثابت نموده و در سال 1343 ق در

نجف به چاپ رسيده است. «1»

______________________________

(1). الذريعه، ج 4، ص 246.

ياد نامه، ص: 80

اين كتاب در بيست و پنج سالگى ايشان نگاشته شده است.

* 2- البيان فى تفسير القرآن

يكى از بهترين و ارجدارترين كتبى است كه پيرامون علوم قرآنى تأليف گرديده و در آن، پس از مقدمه كه خود يكى از برترين تأليفات قرآنى است، به تشريح و تفسير فاتحه الكتاب آيه ششم پرداخته است.

مطالب مطرح شده در مقدمه كتاب:

فضيلت قرآن، قرائت قرآن، اعجاز و حقيقت آن، اعجاز قرآن از ديدگاه هاى مختلف، جاودانگى هدايت قرآن، پاسخ به گفته هاى منكرين فضل قرآن، بقيه معجزات پيامبر و بشارات عهدين، قرّاء سبعه، نزول قرآن بر «سبعه احرف» و اين كه قرائات هفتگانه به جز سبعه احرف هستند، مسئله تحريف قرآن و اثبات نادرستى آن، گرد آورى قرآن، حجيت ظواهر كتاب، مسأله نسخ و بررسى 36 آيه كه ادعاى منسوخ بودن آن ها شده است اثبات عدم نسخ آن ها، و پس از آن مبحث بداء و ديدگاه شيعه و تفسير آن و پاسخ منكران بداء، حدوث و قدم قرآن.

در جاى جاى اين كتاب، روح تحقيق، ابتكار، تتبع، آشنايى با علوم اسلامى چون: كلام، فقه، اصول، حكمت و فلسفه، تاريخ، حديث، مناظره، تراجم، تفسير، ادب، لغت و احاطه به كتب شيعه و سنى به چشم مى خورد.

صد افسوس كه اين كتاب عظيم در همين يك جلد متوقف شد و امت اسلام از داشتن تفسيرى بى همانند محروم ماند. چند كا پيرامون اين كتاب

ياد نامه، ص: 81

صورت گرفته است:

أ- ترجمه بخش اعجاز آن به فارسى، به نام مرزهاى اعجاز وسيله استاد ارجمند حاج شيخ جعفر سبحانى.

ب- ترجمه و تلخيص به فارسى، با عنوان شناخت قرآن وسيله آقايان

محترم، محمد صادق نجمى و هاشم هريسى.

ج- ترجمه تمام البيان به فارسى به نام بيان در مباحث كلى قرآن به قلم اساتيد نام برده.

كلام

* 3- رساله در خلافت. «1»
* 4- قصيده در مدح اميرالمونين على عليه السلام در 900 بيت.

اين قصيده به وسيله علامه سيد مهدى موسوى خراسانى در سه جلد شرح گرديده و بزودى به چاپ مى رسد.

رجال

* 5- معجم رجال الحديث

اين كتاب يكى از كم نظيرترين كتب رجالى شيعه، و در بر گيرنده احوال 15676 نفر است كه با نگارش زيبا و ترتيب جالب و تحليل و منهج علمى در 23 جلد به چاپ رسيده است.

______________________________

(1). مقدمه دليل المعجم، ص 20.

ياد نامه، ص: 82

مولف در اين كتاب در ترجمه هر شخص، تمام راويان از او، و يا كسانى كه شخص راوى از آنان نقل مى نمايد را ذكر كرده و جاى روايات وى را در كتب اربعه معين نموده و با اين كار،

مشكل «مشتركات» را نيز حل كرده است. علاوه بر اين، در احوال راوى دقت كرده و درستى و نادرستى طريق شيخ مفيد يا طوسى را به او معلوم كرده است. فايده اين كار اين است كه شخصى تمام روات يك خبر را ملاحظه كرده و مى بيند تمام آن ها ثقه هستند و حكم به صحت روايت مى كند در حالى كه غافل از آن است كه طريق شيخ طوسى و يا مرحوم مفيد به آن راوى ضعيف است و لذا روايت هم ضعيف مى شود.

جلد اول كتاب در بر گيرنده 6 مقدمه سودمند است:

1- دليل احتياج به علم رجال و پاسخ به منكرين اين دانش.

2- معيارهاى علمى كه به كمك آن وثاقت و حسن احوال راوى ثابت مى شود.

3- بحث درباره توثيقات متأخرين همچون سيد بن طاووس، علامه حلى، ابن داوود، و علامه مجلسى.

4- مناقشه و بحث درباره ساير توثيقات عامه مانند: اصحاب امام صادق در رجال شيخ، سند اصحاب اجماع، روايت صفوان و ابن ابى عمير و بزنطى

از يك راوى، وكالت از امام، شيخوخت اجازه، مصاحبت معصوم، تأليف كتاب و تصنيف اصل، كثرت روايت از معصوم و امثال اين ها.

5- بحث درباره صحت روايت كتب اربعه.

ياد نامه، ص: 83

6- بحث درباره اصول پنجگانه علم رجال و كتاب ابن غضائرى.

اين كتاب در ماه رمضان سال 1389 ق به پايان رسيده و پيرامون آن دو كار انجام شده است:

1- مستدرك معجم رجال الحديث، نوشته: جناب مؤلف.

2- دليل معجم رجال الحديث، نوشته: آقاى محمد سعيد طريحى. «1»

فقه

آنچه به چاپ رسيده است:

* 6- رساله در لباس مشكوك «2»

اين رساله در سال 1361 ق در نجف به چاپ رسيده است.

* 7- المسائل المنتخبه

اين مسأله به زبان هاى عربى، فارسى، انگليسى، اردو، فرانسوى، اندونزيايى و تركى منتشر گرديده، اين كتاب خلاصه اى از تهذيب و تميم منهاج الصالحين است.

* 8- تعليقه بر عروه الوثقى.
* 9- تعليقه بر المسائل الفقيهه.

______________________________

(1). براى آشنايى بيشتر رك: مجله الموسم، س 1410 ق، ش 6، ج 2، ص 532- 540 مقاله «معجم رجال الحديث المنهجيه و النتايج» نوشته محمد سعيد طريحى.

(2). الذريعه، ج 18، ص 293.

ياد نامه، ص: 84

* 10- تكمله منهاج الصالحين.

منهاج رساله علميه مرحوم آيت الله العظمى حكيم بوده، كه معظم له با آراء خود منطبق نموده و بر آن تكمله اى نيز نگاشته است. «1» اين تكمله شامل كتاب هاى: قضاء، شهادات، حدود، قصاص، و ديات و به روش كتاب «عروه الوثقى» است.

آيت اله العظمى خوئى در مقدمه اين كتاب چنين موقوم فرمودند:

«يقول العبد المفتقر الى رحمه ربه، الراجى توفيقه و تسديده ابوالقاسم خلف العلامه الجليل المغفور له «السيد على اكبر الموسوى الخوئى» ان رساله منهاج الصالحين لايه الله العظمى المغفور له السيد محسن طباطبائى الحكيم- فدس سره- لما كانت حاويه لمعظم المسائل الشرعيه المبتلى بها فى العبادات و المعاملات فقد طلب منى جماعه اهل الفض ل و غيرهم من المومنين آن اعلق علها، و ابين موارد اختلاف النظير فيها فأجبتهم الى ذلك.

ثم رأيت أن إدراج التعليقه فى الاصول يجعل هذه الرساله أسهل تناولًا، و أيسر استفاده، فأدرجتها فيه.

و قد زدت فيه فروعاً كثيره أكثرها فى المعاملات لكثره الابتلاء بها، مع بعض التصرف فى العبارات من الايضاح و النيسير، و تقديم بعض المسائل أو تأخيرها، فأصبحت هذه الرساله الشريفه مطابقه لفتاوانا».

* 11- مبانى تكمله منهاج الصالحين، 2 جلد.

ارزنده ترين كتاب هاى مورد استناد است.

______________________________

(1). الذريعه، ج 23، ص 163.

ياد نامه، ص: 85

* 12- تهذيب و تتميم منهاج الصالحين، 2 جلد.
* 13- المسائل و الردود (مجموعه فتاوى).
* 14- مستحدثات المسائل.

شامل برخى از مسائل جديد و مورد ابتلاء كه از ايشان پرسش شده بود.

* 15- توضيح المسائل
* 16- منتخب توضيح المسائل
* 17- منتخب الرسائل
* 18- تلخيص المنتخب

اين كتاب گزيده اى از «المسائل المنتخبه» است.

* 19- تعليقه المنهج لأحكام الحج.
* 20- مناسك الحج.

به دو زبان عربى و فارسى نگاشته شده است.

* 21- منيه السائل (مجموعه فتاوى)

و آنچه تاكنون به چاپ نرسيده است:

* 22- ازاله المحاده عن ملك المنافع المتضاده.

اين رساله در 1351 ق به امر مرحوم آيت الله ميرزا على آشتيانى نوشته شده است. «1»

______________________________

(1). الذريعه، ج 1، ص 530.

ياد نامه، ص: 86

* 23- اضائه القولب بتحقيق المغرب و الغروب،

اين رساله در 1353 ق نوشته شده است. «1»

* 24- اناره العقول فى انتصاف المهر بموت أحد الزوجين قبل الدخول،

اين مكتوب در سال 1355 ق نوشته شده است. «2»

* 25- فقه القرآن على المذاهب الخمس. «3»
* 26- قاعده التجاوز.
* 27- فهرست جامع الشتات ميرزاى قمى. «4»
* 28- تقريرات درس فقه مرحوم ميرزاى نائينى.
* 29- تقريرات درس فقه مرحوم محقق اصفهانى
* 30- حاشيه بر وسيله النجاه.
* 31- حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى. «5»

اصول

* 32- اجود التقريرات.

تقريرات درس مرحوم آيت الله العظمى ميرزا نائينى است كه در سال

______________________________

(1). الذريعه، ج 2، ص 213.

(2). همان، ج 2، ص 354.

(3). مقدمه البيان، ص 17.

(4). دو كتاب اخير از مقدمه دليل المعجم، ص 19 نقل شد.

(5). چهار كتاب اخير از مجله الموسم، ش 6، سال 1410 ق، ص 519 نقل شد.

ياد نامه، ص: 87

1348 (يعنى 31 سالگى مولف) و 1354 ق در صيدا در دو جلد به چاپ رسيده است. «1»

آيت الله العظمى ميرزاى نائينى در تقريزى بر كتاب چنين نوشته اند:

«... فان قره عينى العالم العامل و الفاضل الكامل عماد الاعلام و ثقه الاسلام، صاحب القريحه القويمه و السليقه المستقيمه و النظر الصائب و الفكر الثاقب، المؤيد المسدد التقى

الزكى جناب الآغا السيد أبو القاسم النجفى الخوئى أدام الله تعالى تأييداته- قد اكمل ما تقدم منه فى الجزء الاول من كتابه بما أودعه فى هذه الكراريس و لقد أحسن و أجاد فى ضبط ما استفاد و حفظه و تحريره بأحسن عباده خاليه عن الايجاز المخل و الاطناب الممل فلله تعالى دره و عليه سبحانه اجره و اقر عينه كما اقر عين الاسلام، و له الحمد على نعمه و آلائه و افضل صلواته على رسوله و آله الطاهرين و الاعنه الدائمه على اعدائهم ابد الابدين، و حرره بيمناه الداثره افقر البريه الى رحمه ربه محمد حسين الغروى النائينى 22 شوال 1351».

* 33- تقريرات درس اصول مرحوم محقق اصفهانى
* 34- تعارض الاستصحابين. «2»
تأثير در حوزه علميه نجف

آيت الله فقيد در سال 1365 ق كه محفل درسش يكى از پر رونق ترين و برترين محافل علميه حوزه نجف شده بود، تأثير خويش بر اين حوزه استوار و

______________________________

(1). الذريعه، ج 1، ص 278

(2). اين دو كتاب از مجله الموسم نقل شد.

ياد نامه، ص: 88

شكوهمند

را آغاز كرد. تشنگان علم و دانش براى استفاده از درس آيت الله خوئى از هر سو رو به نجف نهاده و بر شكل و عظمت حوزه نجف افزودند.

ايشان زعامت علمى حوزه را بر عهده گرفته و دانش دين در آن شهر علم امير المومنين بر محور آن مرجع بزرگ مى چرخيد. وقتى درس او براى مدتى تعطيل مى شد، اثر محسوس و آشكارى بر حوزه مى گذاشت و با شروع درس ايشان روح نشاط در كالبد حوزه دميده مى شد.

همچنين نقش ارزنده و بسيار مهم آيت الله العظمى خوئى در جهت حفظ و صيانت حوزه هزار ساله نجف از گزند حوادث شوم و اتفاقات ناگوار، ناشى از هجوم رژيم ددمنش و كفر پيشه بعث عراق، چيزى نيست كه بر كسى مخفى مانده باشد.

رژيم الحادى بعث كه همواره وجود اين حوزه پر شكوه و با عظمت را مانعى در برابر عملكرد شيطانى خود احساس مى كرد و مى ديد كه از همين حوزه بود كه فرياد الشيوعيه كفر و الحاد «1» برخاست، با تمام توان مترصد از بين بردن آن بود، اما وجود زعما و مراجع بزرگ حوزه نجف چون حضرات آيات اعظام: امام خمينى، حكيم، خوئى، شاهرودى و شيرازى رحمه الله عليهم را در برابر خود سدهايى استوار و موانعى مستحكم مى يافت.

با وفات آيات اعظام: سيد عبدالهادى شيرازى، سيد محسن حكيم و سيد محمود شاهرودى و مهاجرت حضرت امام خمينى قدس سره از حوزه نجف، رژيم بعث كه صحنه را از معارض خالى ديده بود، با تمام توان در

______________________________

(1). فتواى مرحوم آيت الله العظمى حكيم درباره حزب بعث و مرام آن.

ياد نامه، ص: 89

صدد انهدام و فروپاشى آن برآمد، اما

مواضع حكيمانه و ايستادگى قهرمانانه اين مرجع فقيد باعث شد تا سر دشمن بر سنگ خورده و از فكر باطل خود نا اميد گردد.

آرى آيت الله فقيد يكه و تنها در برابر اذيت و آزارهاى رژيم بعث ايستاده و سال هاى سخت و سياه دوران جنگ تحميلى و پس از آن، زندانى شدن و به شهادت رسيدن ياران خود را تحمل كرد، اما حوزه را از خطر نابودى نگه داشت.

اينك بعد از وفات آن زعيم بزرگ دست دعا به درگاه خداوند متعال بلند نموده و حيات و بقاء حوزه را خواستاريم.

از ديگر تاثيرات وجودى آيت الله خوئى در حوزه علميه نجف، احياء و رواج درس تفسير و علم رجال بود. هر چند پيش از معظم له برخى از بزرگان حوزه همچون حضرات آيات: علامه شيخ محمد جواد بلاغى و مرحوم شيخ عبدالحسين رشتى در دانش تفسير قلم زده و به آن اهميت مى دادند ولى هنوز در عداد علوم رايج حوزه و در رديف فقه و اصول قرار نگرفته بود، حتى زمانى فرا رسيد كه به غير از فقه و اصول در حوزه علمى نجف هيچ دانش ديگرى تدريس نمى شد، نه رجال و درايه و نه تفسير و فلسفه. و اين آيت الله خوئى بود كه

با تدريس تفسير و احياء دوباره علم رجال اين دو دانش ارزنده را از گوشه انزوا به در آورده و آن را در شمار علوم رسمى حوزه قرار داد.

يكى ديگر از آثار ايشان در حوزه نجف رايج نمودن نگارش تقريرات بود. مجلس درس با عظمت ايشان مالامال از علماء و فضلاء بود و ترغيب

ياد نامه، ص: 90

و تشويق آنان به نگارش تقريرات

از طرف استاد و نظر دقيق و تأييدى وى در برخى از آن نوشته جات، باعث شد تا اغلب شركت كنندگان دست به قلم برده و تقريرات درس هاى فقه و اصول و تفسير ايشان را بنويسند.

پيشتر گفتيم كه ايشان يكى از مهم ترين عوامل حركت علمى در حوزه معاصر نجف بوده و درس ايشان تأثير بسيارى بر درس هاى ديگر نجف مى نهاد، و همين رواج نوشتن تقريرات در درس ايشان سبب شد تا شاگردان ديگر بزرگان حوزه نجف نيز دست به قلم برده و تقريرات درس ديگر مراجع نيز به رشته تحرير درآيد.

ويژگى هاى اخلاقى

فقهاء بزرگ شيعه در زندگى خويش هماره اخلاق نيكوى پيامبران را الگوى خويش قرار داده و با حركت در مسير انبياء، براى هدايت و سعادت بشريت اسوه حسنه هستند. علماء تشيع با نصب العين قرار دادن خلق عظيم پيامبران الهى و ائمه اطهار (عليهم السلام) والاترين حماسه هاى شكوهمند تاريخ بشريت را ايجاد كرده اند، مرحوم آيت الله العظمى خوئى يكى از عالى ترين نمونه هاى آن است. اينك برخى از خصايص اخلاقى آن رادمرد فرزانه را بر مى شماريم:

يارى ضعيفان

از ويژگى هاى بارز رفتار ايشان دستگيرى از نيازمندان و كمك به درماندگان بود. هر جا كه احساس مى نمود عده اى به كمك و رسيدگى نياز

ياد نامه، ص: 91

دارند بدون درنگ به يارى آنان مى شتافت و لا مى بينيم كه مؤسسات خيريه زيادى به نام ايشان در هند و پاكستان و تايلند و ايران وعراق و لبنان تأسيس شده است.

در ماه هاى رمضان و ذى الحجه خصوصاً اهتمام ايشان به زندگى فقرا و ايتام، بيشتر مى شد.

ليستى از فقراء نجف نزد ايشان بود كه هر ماه هزينه زندگى آنان را از طريق وكلاء خود مى فرستادند و هم در بيروتمأسسه اى از جانب ايشان عهده دار كمك رسانى به يتيمان و فقيران شيعه بود و خود نيز سرپرستى بسيارى از خانواده هاى زندانيان و مفقودين و شهيدان جريانات عراق را بر عهده گرفته بود.

و نيز صرف حقوق شرعى در جهت رفع نيازمندى هاى سادات نخاوله در مدينه و شيعيان لبنان را اجازه داده بودند و پس از جنگ داخلى لبنان بود كه به امر ايشان، دارالايتام مدرن و مجهزى با تمام امكانات آموزشى، بهداشتى، و يك هنرستان فنى و حرفه اى در يكى از بهترين نقاط بيروت بنا گرديد. اين بنا

داراى سه بلوك پسرانه و سه بلوك دخترانه و هر بلوك داراى شش طبقه مى باشدكه هنوز پابرجاست.

عفو وگذشت

خداوند بزرگ در كتاب جاودانه اش مى فرمايد: «خُذِ العَفْوَ وَ أمُرْ بِالعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الجَاهلين» «1» مرجع بزرگوار ما اين سروش آسمانى را به گوش

______________________________

(1). سوره اعراف 199: 7.

ياد نامه، ص: 92

جان شنوده و عفو و بخشش و سماحت و بزرگوارى در رفتار وى كاملًا مشهود بود.

در طول زندگانى خويش با بدخواهان وحسودان و مخالفان زيادى مواجه شده، و با وجود اين كه آنان بر عليه ايشان سخن گفتند و حركاتى انجام دادند، اما آيت الله فقيد با آنان با بزرگوارى و متانت رفتار نموده و از سر تقصيرات و اشتباهات آنان در مى گذشت و حتى وقتى كه با آنان مواجه مى شد، بذل توجهى نيز به حال آنان مى نمود.

بهره ورى از وقت

امير المؤمنان فرموده: «إِذا أَمْكَنَكَ الفُرْصَهُ فَانْتَهِزْهَا فَإِنَّ إضَاعَهَ الفُرْصَهِ غُصَّهٌ» «1» آيت الله فقيد به اين دستور حضرت كاملًا عمل كرده و از فرصت ها و ساعات زندگى خود استفاده و از كمترين اوقات، بيشترين بهره ها را مى برد.

ايشان اوقات شبانه روز خود را به تدريس، مطالعه، عبادت و تهجد، قرائت قرآن، جواب استفئانات، ملاقات با مردم، تأليف، نماز جماعت و زيارات مى گذرانيد.

جناب آقاى شيخ ابراهيم نصيراوى مى گويد:

ايشان تا نيمه هاى شب بيدار مانده و مشغول مطالعه بودند، سپس كمى خوابيده و پس از آن (يك ساعت و نيم) به اذان صبح بيدار شده و به تهجّد

______________________________

(1). غرر الحكم ج 1 ص 321.

ياد نامه، ص: 93

و قرائت قرآن و عبادت مى پرداخت.

هنگام صبح هيئت استفتاء نزد ايشان آمده و جواب پرسشهاى فقهى را بر ايشان خوانده و نظر خواهى مى نمود، و اين جلسه تا دو ساعت به طول مى انجاميد، نيزهر روز با دو تن از بزرگان نجف جلسه مشورتى

تشكيل مى دادند. پس از نماز مغرب و عشاء ايشان به بيرونى تشريف آورده و با حاضرين ملاقات مى نمودند و مسائل شرعى آنان را پاسخ مى گفتند و اين برنامه هر روز ايشان بوده و كهولت و بيمارى مانع از ادامه اين برنامه نمى شد.

در هر وقت و فرصت مناسب به حفظ كردن اخبار و احاديث با سندشان مى پرداختند. هر وقت مسئله مشكلى در رياضيات و حساب برايمان پيش مى آمد، با آقا در ميان نهاد و پس از اندكى وقت به فوريت جواب مسئله را مى دادند، از هر فرصتى نهايت استفاده را مى نمود. هنگام وضوع گرفتن و آماده شدن براى نماز، به قرائت قرآن از طريق نوار گوش فرامى دادند. حتى روزى را به ياد مى آورم كه نوار قارى معروف «شيخ خليل حصرى» را گوش مى دادند كه سه خطا در فنون تجويد و قرائت، از وى گرفتند، اين اشتباهات را در نامه اى نوشته و برايش فرستادند ... «1».

معظم در طول مسير نجف به كوفه حتى تا اين اواخر به حفظ قرآن مى پرداختند.

ساده زيستى

مرجع بزرگوار در زندگى، بى آلايش و ساده بود از تجمل و رفاه زايد

______________________________

(1). هفته نامه لواء الصدر، ش 564، يكم ربيع الاول 1413 ق، ص 7.

ياد نامه، ص: 94

دورى مى كرد. سفره هايش را غذايى ساده تشكيل مى داد و در صرف وجوهات شرعى، كاملًا احتياط مى نمود. از بسيارى كارهاى مشروع به خاطر منافات داشتن با روح زهد و تقوا، دورى

مى كرد. برخى از مؤمنين كه زندگى بى آلايش و مقتصدانه ايشان را مشاهده كرده بودند و مى ديدند كه در زندگى بر خويش چقدر سخت مى گرفت، بر آن شدند تا ماهانه مبلغى به عنوان هديه تقديمش كنند تا در

مصارف شخصى مصرف كرده و اينقدر بر خود سخت نگيرد. ايشان تا حد امكان از صرف وجه شرعيه در مصارف شخصى خوددارى مى كرد.

آقاى نصيراوى مى گويد:

روزى يكى از مؤمنين مبلغى از سهم سادات را به من داده و گفت: اين را به خود آقا بدهيد تا در مصارف خويش صرف نمايد من هم پول را آورده و پيام را رسانيدم. آقا فرمود: من از حقوق شرعى چيزى را بر نمى دارم، من هم پول را برگردانيدم ....

تواضع و فروتنى

آيت الله فقيد در زندگى، تواضع را پيشه خود ساخته بود و از كبر و غرور و عجب سخت بدش مى آمد و از كارهايى كه رنگ و بوى بزرگ منشى و خودبينى داشت سخت پرهيز مى نمود. با اين كه وى از مدرسان بزرگ جهان تشيع به شمار مى زفت و شاگردان و پرورش يافتگان مكتبش همه پيشوايان

ياد نامه، ص: 95

فكرى جهان تشيع محسوب مى شدند و حوزه درسى شان برترين محفل علمى جهان اسلام بود با اين همه از مظاهر كبر و غرور دورى مى كرد، در خانه اش به روى همه باز بود، همه مى توانستند شخصاً با آقا ملاقات نموده و مسئله خود را با ايشان در ميان بگذارند. از دالان باريك خانه اش كه عبور مى كردى اتاقى روبرويت مى ديدى كه آقا خود نشسته و بدون مشكل و معطلى با ايشان ملاقات مى نمودى. با ضعفاء و بيپارگان كه به حضورش مى رسيدند به همان نحو برخورد مى كرد كه با ديگران، و نحوه ملاقات تفاوت نمى كرد.

آيت الله فقيد در پيروى از فرمان امير مؤمنان كه فرمود:

«لِكُلِّ داخِلِ دَهْشَهٌ فَابْدَؤا بِالسَّلام» «1».

هميشه ابتدا به سلام مى نمود، هر وقت وارد مجلسى مى شد با صداى بلند به حاضرين سلام مى نمود.

از

مظاهر ديگر فروتنى ايشان اين بود كه در جلوى پاى واردين بلند مى شدند يكى از آقايان مى گفتند:

ما 25 نفر بوديم كه از كاظمين به نجف براى زيارت رفتيم پس از زيارت به ديدار آيت الله فقيد رفته و من آخرين نفرى بودم كه وارد اتاق شدم، ديدم ايشان جلو پاى اولين نفر بلند شد و تا زمانى كه من بر زمين ننشستم آقا هم ننشست.

تجليل از دانشمندان

ايشان به علم و دانش عشق مى ورزيدند، از كودكى و نوجوانى با علم

______________________________

(1). غرر الحكم، ج 2، ص 579، ح 50.

ياد نامه، ص: 96

و دانش خو گرفته و با آن بزرگ شده بود. لذا براى علم

و عالم احترام فراوانى قائل بود.

گاه در مناسبت هاى مختلف از شاگردان فاضل خود (همچون مرحوم شهيد صدر و سيد علاء الدين بحر العلوم و استاد محمد تقى جعفرى) نام برده و مقام فضل و دانش آنان را مى ستود «1». اين كه پس از درس، مدتى طولانى (نزديك به يك ساعت) براى پاسخ به پرسش هاى علمى شاگردان خويش مى نشست و در مجالس خصوصى صحبت علمى به ميان مى آورد، و حتى در كوچه و خيابان به سؤالات تلامذه و ديگران پاسخ مى داد و اين كه در هر روز چهار نوبت به تدريس مى پرداخت و دائم اوقات خويش را به تتبع، تحقيق، تأليف، تدريس و تعليم شاگردان سپرى مى ساخت و حتى از استراحت خود (براى ازدياد ساعات مطالعه) مى كاست همه نشان از دانش دوستى آن فقيه فرزانه دارد.

به استاد خود مرحوم آيت الله نائينى شديداً علاقه مند بود و احترام مى نهاد، حضرت آقاى فقيه ايمانى مى گويد:

«آقا هميشه پيش از درس، براى استاد خود حمد و سوره قرائت كرده و

ثوابش را به روح ايشان اهداء مى نمود. مرجع فقيد وقتى مى ديد دانشمندى نوشته با ارزشى پديد آورده، براى بزرگداشت مقام علم و گرانى داشت آن دانشمند، تقريظى بر آن كتاب مى نگاشت. مانند تقريظى «2» كه بر كتاب نهج

______________________________

(1). مجله شماره 50- 51، ص 56.

(2). اين تقريظ در حدود جهل و پنج سال پيش نگاشته شده، در ابتداى جلد ششم كتاب به چاپ رسيده است.

ياد نامه، ص: 97

البلاغه منظوم، اثر مرحوم حجت الاسلام و المسلمين انصارى قمى (كه شايد به زبان فارسى، همين يكى باشد) نوشته اند.

برخورد ايشان با اهل علم و دانشمندان بسيار جالب و آميخته با توقير و احترام بود و وقتى علما و وقتى علماء و دانشمندان به نجف مى آمدند، ايشان خود به ديدن آن ها رفته و به فرستادن نماينده اكتفا نمى نمود.»

صبر و بردبارى

صبر و شكيايى استوارترين ستونى است كه كاخ سعادت انسان بر روى آن قرار گرفته است. هر گاه در مراحل پر آشوب سفر زندگانى، صبر رفيق راه بشر نباشد، نه تنها نمى تواند منازل سلوك اخلاقى را طى كند بلكه در اولين منزل خسته و فرسوده شده و از راه مى ماند. «1» خداوند مى فرمايد: «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ «2» وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ». «3» مرجع عاليقدر در طول زندگانى خويش با نايملات فراوان روبرو شد ولى در مقابل شدائد و حوادث، خم به ابرو نياورد و صبر و بردبارى را پيشه خويش ساخت. آن روز كه فرزند فاضلش مرحوم

حجت الاسلام آقا سيد على خوئى (رحمه الله عليه) به علت جان سپرد و روزى كه مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد جمال الدين خوئى (رحمه الله عليه) كه به سان دست راست داد،

او عنان بردبارى را از

______________________________

(1). آئينه دل، ج 1، ص 244.

(2). سوره زمر (39): 10.

(3). سوره آل عمران (3): 146.

ياد نامه، ص: 98

كف نداده و به قضاى الهى تن در داد. در پى نهضت اخير شيعيان عراق (شعبان 412 ق) بود كه فرزندش آقا سيد ابراهيم خوئى (رحمه الله عليه) و داماد ايشان جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد محمود ميلانى توسط دولت عراق بازداشت شدند و پس از فرو نشستن اين حركت مردمى بود كه خود شخصاً به فشارها، اهانت ها، سفاكى ها و هتاكى هاى رژيم ضد انسانى عراق مبتلا گشت. شب هنگام ايشان را از نجف به بغداد برده و مدت ها تحت نظر نگه داشته و سرانجام به كوفه تبعيد كردند و در يك كلام به ساحت مقدس مرجعيت، اهانت هاى بسيار روا داشتند ولى او در مقابل اين همه مصيبت صبر نموده و در پايان با دلى پر درد به اجداد طاهرينش پيوست.

تقيد به زيارت

حضرت آيت الله به زيارت حضرت امير المومنين (عليه السلام) بسيار علاقه داشته و هر روز پيش از شروع درس به حرم مطهر رفته و پس از زيارت و عرض سلام براى تديس به مسجد خضراء تشريف مى آورد. در ايام زيارتى مخصوص امام حسين (عليه السلام) به كربلا رفته و آن حضرت را زيارت مى كرد و به همين منظور خانه اى هم در كربلا اجاره كرده بودند.

يكى از نزديكان ايشان مى گويد:

زمانى يكى از تجّار تهرانى پولى نذر ايشان كرده و به نجف فرستاد. مرجع فقيد با آن پول وسيله نقليّه اى اجاره كرده بود كه با استفاده از آن هر شب جمعه، همراه با چند نفر از علماء و فضلا، به كربلا رفته و پس

از انجام زيارت، صبح جمعه به نجف باز مى گشتند. در طول مسير رفت و برگشت

ياد نامه، ص: 99

و مدتى كه در كربلا بودند به بحث علمى اشتغال داشتند.

تجليل از مراجع عصر

معظم له براى مراجع تقليد احترام خاصّى قائل بود و از آنان تجليل مى نمود.

گويند وقتى چشمان مرحوم آيت الله العظمى سيد عبدا لهادى شيرازى رو به ضعف نهاده و سر انجام نابينا شد، ايشان فرموده بود: افسوس كه چشم نجف نا بينا شد.

همچنيت ايشان و مرحوم آيت الله شيرازى، در دوران مرجعيت عامه آيت الله العظمى بروجردى (رحمه الله عليه) از باب احترام و تأدّب، شهريه ايشان را مى پذيرفتند در حالى كه خود از مدرّسان بزرگ و مشهود تشيع و بى نياز از آن بودند. همچنين ايشان براى آيت الله العظمى حكيم احترام عميقى قائل بود، از اين رو تأليفات ايشان را مطمح نظر قرا مى داد چنان كه بر كتاب منهاج الصالحين ايشان، تكلمه، مبانى تكلمه و تهذيب و تتميم نگاشت و همچنين «مستند العروه» را ناظر به «مستمسك العروه» مرحوم حكيم قرار دادندو بدين سان آراء و نظرات مرحوم آيت الله حكيم را در سطح حوزه هاى علميه مطرح نمودند. و هم پس از وفات آيت الله حكيم فرموده بودند: «لقد كان علماً من اعلام الإسلام وركنا من اركانه ».

جناب آقاى فقيه ايمانى داماد محترم ايشان آقاى فقيه ايمانى مى گويند: زمانى رژيم بعث در پى ايذاء و آزار مرحوم آيت الله حكيم بر آمد و ايشان را از نجف به كوفه تبعيد كردند و به خاطر اهانت به آن مرجع عالى قدر هر گونه رفت و آمد

ياد نامه، ص: 100

با ايشان را از نجف به كوفه تبعيد كردند و

به خاطر اهانت به آن مرجع عالى قدر هر گونه رفت و آمد با ايشان را ممنوع كرده و متخلفان را دستگير و زندانى مى نمودند و در همين حال آيت الله خوئى بيمار و بسترى و براى ادامه درمان به بيمارستان ابن سيناء بغداد منتقل شده بود. پس از بهبودى كه عازم نجف بودند رژيم بعث براى آن كه زعامت و مرجعيت آيت الله العظمى حكيم را تضعيف نموده و تحت الشعاع قرار دهد به تمام قبايل و عشاير ساكن در طول مسير بغداد، نجف دستور داده بود تا با برپايى جشن و سرور از موكب آيه الله فقيد استقبال نمايند.

آيه الله العظمى خوئى اين معنى را فهميده و در صدد خنثى كردن نقشه رژيم برآمد، لذا با اين كه قرار بود شب جمعه از بغداد راهى نجف شوند، سحرگاه سه شنبه، پيش از اذان صبح، حركت كرده و هنگام اذان صبح به نجف رسيدند.

مردم و طلاب نجف كه ايشان را در حرم ديدند، بهت زده از خود مى پرسيدند: چرا آقا بدون اطلاع و بدون استقبال به نجف آمده اند. آيه الله فقيد پس از اداى نماز صبح و صرف صبحانه به سوى كوفه حركت كرده و هنگام طلوع آفتاب بود كه در منزل آيت الله حكيم را دق الباب كرد و اين در حالى بود كه مأموران از ورود اشخاص به منزل ايشان جلوگيرى مى كردند، و فرزند آيت الله حكيم در را گشوده، و با كمال ناباورى ايشان را در مقابل خود ديد و در پى آن وارد منزل شده و حدود دو ساعت با مرحوم آيت الله حكيم به گفتگو پرداختند.

شهيد آيت الله زاده

حكيم مى گفت: از آغاز تا پايان اين ملاقات لحظه اى لبخند از صورت پدرم محو نشد و هيچ روزى پدرم را به اين

ياد نامه، ص: 101

خوشحالى نديده بودم.

آيت الله حاج شيخ محمود انصارى فرمودند: زمانى مرحوم آيت الله العظمى خوانسارى به نجف مشرف شده بودند. من و ايشان به ديدن مرحوم آيت الله خويى رفته بوديم. در اين هنگام يكى از تجار كويتى براى پرداخت وجوهات نزد آيت الله فقيد آمدند. و پس از پرداخت، قبض رسيد مطالبه نمود. اما مرجع فقيد از دادن آن امتناع ورزيده و آن را به بعد موكول فرمودند. من علت را از ايشان جويا شدم، در جواب فرمودند، نمى خواستم نزد آيت الله خوانسارى به شؤون مرجعيت مشغول شوم و به دادن قبض و مهر كردن آن بپردازم. و اين خود كمال احترام ايشان به آيت الله العظمى خوانسارى را مى رساند.

تهجد و تهذيب نفس

ايشان از اوان تحصيل به محضر مرحوم آيت الله سيد عبدالغفار مازندرانى و آيت الله ميرزا على آقا قاضى رسيده و در مكتب اخلاقى و عرفانى آن ها به تهذيب نفس پرداخته و در ميان شاگردان مرحوم قاضى، آيت الله العظمى خوئى ارتباط خاصى با ايشان داشت.

ايشان در حالى كه مدرس درس خارج در حوزه نجف بود تقريباً كليه اوقاتشان صرف مطالعه مى شد، شب هاى چهار شنبه به مسجد سهله (10 كيلو مترى نجف) رفته و در آن جا به عبادت مى پرداخت. حتى يكسال، 40 شب چهار شنبه پشت سر هم در مسجد سهله

بيتوته كرده و صبح براى تدريس به نجف باز مى گشت. و نيز در همان ايام چهل شب جمعه به كربلا

ياد نامه، ص: 102

رفته و در آن جا مشغول زيارت

و مناجات و ذكر و دعا مى شدند. و اين نشانه بارزى از آن است كه مرجع فقيد با دعا، مناجات، زيارت و ذكر كاملًا مأنوس بوده و تا آن جا كه وقت اجازه مى داد و مسئوليت هاى سنگين زعامت و مرجعيت بر عهده اش قرار نگرفته بود و از فرصت براى بيتوته و شب زنده دارى در اماكن متبركه استفاده مى نمود.

سخن از ويژگى هاى اخلاقى مرجع بزرگوار مانند: احترام عميق به والد، وفاى به وعده، نظم در امور، عفو و سعه صدر، اهتمام به عزادارى امام حسين (عليه السلام) و ذكر مصائب سالار شهيدان، دقت در امور حسبيه، عدم تجمّل در پوشاك و خوراك، پيگيرى اوضاع و احوال مسلمانان، مهربانى با كودكان، رسيدگى به فقرا، رسيدگى به درماندگان و نيازمندان و ذكر نمونه هايى از هر كدام، نيازمند نوشتارى مفصل است.

آيت الله خويى و انقلاب اسلامى ايران

از آغاز حركت خروشان مردم مسلمان ايران به رهبرى امام خمينى (قدّس سرّه) در جهت نابودى رژيم غاصب و جنايت پيشه پهلوى، از سال 1341 كه رژيم با طرح مسئله انجمن هاى ايالتى و ولايتى در صدد اجراى نقشه هاى ضد دينى خود برآمد، مراجع عاليقدر و علماء همه يكپارچه نبرد بى امان خويش را با دولت جبار و خائن شروع نمودند.

يكى از اين بزرگان آيت الله خويى بود كه از اوان نهضت با صدور اطلاعيه ها، پيام ها و تلگرامها نقش خود را در پيشبرد حركت اسلامى مردم ايران ايفا كرد. اقدامات ايشان مكه از مهرماه 1341 شروع شد، همه حاكى از

ياد نامه، ص: 103

ژرف نگرى و عمق نظر ايشان است.

جناب حجت الاسلام آقاى ناطق نورى در تشريح فعاليت هاى سياسى ايشان مى گويد:

... مبارزات ايشان در آغاز نهضت شكوهمند ايران به رهبرى امام راحلمان

(اعلى الله مقامه) را همه مى دانند. مشاركت ايشان در نهضت و انقلاب در اوائل نهضت، به گونه اى بود كه بعضاً در آن روزها و ماهها اول، آن چنان حاد و داغ، ايشان با حكومت شاه برخورد داشتند كه

امام (رحمه الله عليه) و آيت الله العظمى ميلانى (رحمه الله عليه) پيكى فرستادند و از ايشان خواستند كه با آن حدّت و شدّت كار را ادامه ندهند ... «1».

برخى از عناوين اعلاميه هاى ايشان عبارت است از:

درباره تصويب نامه انجمن هاى ايالتى و ولايتى، رفراندوم شاه، يورش مزدوران شاه به فيضيه، اهانت رژيم شاه به مقدسات اسلامى، اعمال ضد اسلامى رژيم شاه، قيام پانزده خرداد، دستگيرى جمعى از علماى آذربايجان، لغو قوانين خلاف اسلام، آزاد كردن امام خمينى، تبعيد امام خمينى، قانون شكنى هاى رژيم شاه، تهاجم مسلمانان براى آزاد سازى سرزمين هاى اسلامى، و اوج مبارزات مردم مسلمان ايران در آبان ماه 1357، و سرانجام درباره همه پرسى نظام جمهورى اسلامى و ... «2».

چند نمونه از اعلاميه هاى ايشان:

______________________________

(1). روزنامه اطلاعات، مورخه 18/ 5/ 71.

(2). اين اعلاميه ها در جلد اول كتاب اسناد انقلاب اسلامى گرد آمده است.

ياد نامه، ص: 104

تلگرام به علماء ايران در پى يورش مزدوران شاه به مدرسه فيضيه:

در اوّل اين ماه تلگرافاً از شاه خواستيم كه از پشتيبانى قوانين شوم ضدّ اسلام خوددارى نمايد و الّا علماء اعلام و مسلمانان جهان در دفاع از مقدسات اسلام كوتاهى نخواهند نمود.

به قرار معلوم بر پشتيبانى خود باقى و از اهانت به مقدسات دين دست بردار نيست، خصوصاً حادثه مؤلمه (قم) قلوب ما و عموم مسلمين را جريحه دار نموده. بار ديگر بدين وسيله اعلام مى داريم چنان چه از اين قوانين رفع يد

نشود آخرين وظيفه خود را انجام خواهيم داد و مسئول هر حادثه شخص شاه و هيئت دولت خواهد بود.

8 ذى القعده 1382- نجف اشرف ابوالقاسم الخوئى- «1»

در پى قيام خونين پانزده خرداد اين اطلاعيه صادر شد:

بسم الله الرحمن الرحيم

قال الله سبحانه و تعالى : «وَ لاتَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسّكُمُ النَّارُ وَ مَالَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لاتُنْصَرُونَ». «2»

كمك و همراهى با ظالمين و ستمگران در شريعت مقدسه اسلاميه از اعظم محرّمات است و در حرمت آن بين علماء خلافى نيست. نظر به اين كه دولت فعلى ايران براى پيشرفت مقاصد شوم خود كه مخالف مقررات دين اسلام است از هر گونه تعدّى و ظلم از زدن و كشتن و زندان بردن آقايان علماء اعلام و طلاب علوم دينيه و ساير طبقات مومنين مضايقه ندارد،

______________________________

(1). اسناد انقلاب اسلامى، ج 1، ص 69.

(2). سوره هود (11): 113.

ياد نامه، ص: 105

بر هر فردى از از افراد مسلمان در هر لباس و هر مقامى كه باشند واجب است كه از همكارى با اين دولت خائن خوددارى نمايند. و بر تمام مسلمانان لازم است استغاثه حضرت سيدالشهداء حسين بن على (عليه السلام) را در نظر گرفته و از دين مقدس اسلام دفاع نمايند.

نجف اشرف، 14 محرم الحرام 1383، ابوالقاسم موسوى خوئى «1».

ايشان در ارديبهشت 1342 نيز فرمودند:

... حقاً در جهان امروز ما ديگر به هيچ وجه اين گونه جرائم زشتى كه شاه ايران و دستگاه حاكمه آن براى جنگ با دين و رجال دينى و ملت شريف ايران مرتكب مى شود، قابل تحمل نيست ... گذشته هيئت حاكمه با ننگ و عار مشخص مى شود، چنان كه امتياز اين حكومت

در وضع حاضر، فضيحت و رسوايى هايى است كه يك نمونه آن را در كوباندن مراكز دينى و علمى و افتخارى كه از اين عمل شجاعت مآبانه خود به خرج مى دهند، مشاهده مى كنيم ...

تجاوزات مكرر دستگاه حاكمه بدون هيچ گونه مجوز قانونى، مشت آنان را در دشمنى با ملت در دنيا باز مى كند و تدريجاً حكومت سياه آن ها بزرگ ترين لكه ننگ را براى ملت ايران به بار مى آورد. كشتار وحشيانه اى كه در قم و تبريز «2» به عمل آمد، قلوب مردم جهان را در تمام اقتار عالم جريحه دار كرد و بدين وسيله يك صفحه ننگين ديگرى بر پرونده جرائم بى حساب

خود افزودند ... رجال مجاهد ما پيوسته درخت اسلام را با خون هاى پاك خود آبيارى كرده اند و نشاط آن را باز يافتند، هم اكنون باز از

______________________________

(1). اسناد انقلاب اسلامى، جلد 1، ص 107.

(2). اشاره به تجاوز و كشتار در مدرسه فيضيه قم و مدرسه طالبيه تبريز.

ياد نامه، ص: 106

تشنگى و پژمردگى احساس شكايت مى كند. من افتخار مى كنم خون ناچيز خود را به عنوان قربانى در راه حفظ دين و قرآن و نابودى ستم كاران تقديم كنم؛ زيرا زندگى با فشار ستمگران و دشمنان اسلام براى من چيزى جز مرگ و يا بدتر از مرگ نيست ... «1».

نيز در اعلامه اى ديگر فرمودند:

... عدّه بسيارى در تاريخ ملاحظه مى شوند كه درخت مقدس اسلام را با خون خود آبيارى نموده و ريشه آن را مستحكم ساخته و از سقوط آن جلوگيرى نموده اند، هم اكنون شاخه هاى اين درخت به خشكى تمايل نموده و اصل آن نيازمند به آبيارى جديدى است. من نيز خون خود را در اين راه اهداء مى كنم و

بزرگترين افتخار من آن است كه اين هديه براى سلامتى دين مقدس اسلام و براى محفوظ ماندن قرآن مجيد از انواع تعدّيات و براى نابود شدن جنايتكاران وسيله اى قرار گيرد. نهايت خوشوقتى آن جا است كه اين هديه در پيشگاه حضرت بقيه الله ارواحنا له الفداء مورد قبول واقع گردد.

زنده بودن و تماشاى عجائب و ملاحظه تسلط دشمنان ديرينه اسلام بر مقدرات مسلمانان در حكم مرگ و تلختر از مرگ است. بدا به حال ما اگر در مقابل خطر ساكت بنشينيم و ودايع گرانبهاى پيمبران را به رايگان به دست دشمنان بسپاريم. واى برحال ملت ايران اگر خدا نخواسته افرادى از دشمن اختيارات او را به دست گيرد.

تاريك روزى كه قدرت حمايت از دين و كشور از افراد ملت بكلى

______________________________

(1). اسناد انقلاب اسلامى، ج 1، ص 87- 90.

ياد نامه، ص: 107

سلب گردد «1».

نيز هنگامى كه خبر دستگيرى و شايعه محاكمه امام خمينى (قدس سرّه) به گوش ايشان رسيد، شديداً برآشفته و بدون فوت وقت همراه با عده اى از اساتيد و علماى حوزه همچون حضرات آيات: شيخ مجتبى لنكرانى، شيخ صدرا باد كوبه اى، شيخ مرتضى آل ياسين و سيد

محمد باقر صدر به بيت مرحوم آيت الله العظمى شاهرودى شتافته و همراه ايشان به سوى منزل آيت اله العظمى حكيم در كوفه رفتند، و پس از شور و مشورت بسيار، كه تا نيمه هاى شب به درازا كشيد در اولين ساعات بامداد، هر يك جداگانه تلگراف شديد اللحنى به ايران مخابره نموده و از ساحت رفيع مرجعيت امام خمينى حمايت كردند.

و هنگامى كه وسيله مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى خبر آمدن حضرت به عراق به گوش

مرجع فقيد رسيد، بدون لحظه اى درنگ، بسيارى از علما و فضلاى حوزه نجف، از جمله حضرات آقايان: شيخ مجتبى لنكرانى، شيخ صدرا بادكوبه اى و فرزندش سيد جمال الدين خوئى (رحمه الله عليهم) و دامادش آقاى سيد جلال الدين فقيه ايمانى را همراه گروهى از طلاب كه بالغ بر ده دستگاه اتوبوس مى شدند به استقبال ايشان فرستادند. روز اول پس از پايان درس به ديدار امام شتافتند و روز دوم نيز به ملاقات ايشان آمدند و در پاسخ افرادى كه از انگيزه اين كار پرسش مى نمودند، فرمود:

______________________________

(1). اسناد انقلاب اسلامى، ج 1، ص 84- 85. اين دو اعلاميه در هشت صفحه در پى چهلمين روز فاجعه مدرسه فيضيع صادر گرديده است.

ياد نامه، ص: 108

«ايشان با ديگران تفاوت مى كند، و لذا ديدن او هم با ديگران بايد فرق داشته باشد» و به هنگام بازديد امام از آيت الله فقيد هم مجلس با شكوه و مفصلى ترتيب يافته و اطعام گسترده اى صورت گرفت.

مبارزه با نفوذ صهيونيسم در ايران

آيت الله فقيد از تسلط مزدوران بيگانه و افراد نامسلمان و وطن فروشان بهايى و يهودى بر مقدرات مملكت و برقرارى ارتباط با اسرائيل بسيار نگران و بيمناك بوده و هماره اين خطر بزرگ را گوشزد نموده و مى فرمودند:

... آيا ممكن است يك كشور مسلمان مقدّرات خود را به دست چند تن از دشمنان دين و مملكت بسپارد؟ آيا ممكن است علاوه بر جهات معلوم يك كشور كوچك كه بر اساس دشمنى با اسلام به وجود آمده است كشور بزرگ ما را منطقه نفوذ خود قرار دهد؟ ... آيا

صلاح است كه يكى از عمّال آن كشور كه سابقاً فرزند يك كليمى دوره گرد بوده است

هم اكنون در رديف رجال مملكت بلكه بزرگ ترين رجال آن درآيد ... «1».

... آيا شايسته است كه در قلب كشور براى بيگانه پايگاه درست كنند و پس از آن كه دوست كوچكى بر شالوده دشمنى با مسلمانان به وجود آوردند منطقه نفوذ بزرگترى به دست آن ها داد؟ آيا به جاست كه يك نفر مزدور يهودى به اعلى درجه مقام ثروت برسد و قدرتش به بزرگترين دستگاه تبليغاتى كشور و اكثر شركت ها كه براى مصالح دولت اسرائيل كار مى كنند بسط

______________________________

(1). اسناد انقلاب اسلامى، ج 1، ص 84.

ياد نامه، ص: 109

يابد؟ «1»

و نيز ايشاندر همين مورد، مصاحبه مهمى ايراد نمود كه در سطحى وسيع در كشورهاى عربى منتشر شد و سبب انعكاس مظلوميت ملت ايران و رسوايى شاه در ميان مسلمانان جهان گرديد «2».

نيز ايشان در جريان همه پرسى نظام جمهورى اسلامى- در فروردين 1358، مسلمانان را به شركت گسترده در آن و رأى دادن به جمهور اسلامى فراخواند.

و در جنگ تحميلى عليه ايران، آن مرجع بزرگ به جواز صرف حقوق شرعيه در خوراك و پوشاك رزمندگان اسلام فتوا داده و بسيارى از مواد دارويى و بهداشتى كه از كشورهاى حاشيه خليج فارس براى كمك به رزمندگان اسلام به ايران فرستاده مى شد، بيشتر از سوى وكلا و مقلدين ايشان بود.

نيز اكثر جوانان عراقى كه خود را در جنگ تسليم رزمندگان اسلام مى نمودند از مقلدين ايشان بودند و حتى در صورت اجبار بنابر فتواى آن مرجع بزرگ به سوى نيروهاى ايرانى شليك نمى كردند. و مهمترين موضع ايشان در خلال جنگ تحميلى، عدم توافق با رژيم جنايتكار صدام بود. با اين كه نظام ددمنش و ستم پيشه صدام با

تمام امكانات در صدد

برآمده بود تا

______________________________

(1). اسناد انقلاب اسلامى، ج 1، ص 89.

(2). رك: مجله الموسم، ش، ص 575- 580. اين جزوه به نام «تصريحات خطيره للإمام الخويى (رحمه الله عليه) حول التغلغل اليهودى فى ايران» چاپ و به فارسى هم به نام «نيرنگ صهيونيسم در ايران» ترجمه و منتشر گرديد.

ياد نامه، ص: 110

از آيت الله فقيد يك سطر تأييد به نفع خويش و بر عليه نظام جمهورى اسلامى بگيرد و در اين راستا از بازداشت «1»، تبعيد، به شهادت رساندن و اعمال فشار به اطرافيان نزديكان و شاگردان ايشان استفاده كرد، امّا معظّم له كوچكترين كلام كوتاهترين نوشته اى را كه رژيم بعث بتواند از آن بهره بردارى كند صادر ننموده و با شجاعت تمام در مقابل اذيت، آزار و فشارهاى رژيم صدام ايستادگى كرد.

آيت الله العظمى خويى و قيام شيعيان عراق

به دنبال تهاجم صدام مورخه به كويت و حمله همه جانبه كشورهاى غربى به عراق و كويت، و پس از تخريب و ويرانى شهرها و كشتار مردم و نابودى منابع نظامى، اقتصادى اين كشور و سركوب و اخراج عراق از كويت بود كه مردم به ستوه آمده از ظلم و ستم صدام، در شب نيمه شعبان 1412 ق، در كنار مرقد مطهر سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با مشاهده آيت الله فقيد، بغضى كه سالها گلوگيرشان بوده، تركيد و فرياد تكبير سر دادند و برائت و بيزارى خويش را از نظام حاكم اعلام نمودند.

با قيام مردم كربلا، مردم نجف، كوفه، عماره، حلّه، ناصريه، بصره

______________________________

(1). تا آن جا كه برجسته ترين شاگردش: آيت الله سيد محمد باقر صدر و خواهر مظلومه اش و 23 تن از خاندان آيت الله حكيم

را كه بسيارى از آنان جزء شاگزدان ايشان بودند به شهادت رسانيد و پيش از شروع جنگ تحميلى نزديك به 55 نفر از بزرگان شاگردانش را در نقاط معلومى زندانى نمودند و پس از قيام اخير شيعيان نيز عده بسيارى از شاگردان ايشان را دستگير و زندانى نمودند. كه هنوز هم از سرنوشت آنان خبرى در دست نيست.

ياد نامه، ص: 111

و شهرهاى ديگر نيز بر عليه رژيم به پا خاستند.

آيت الله خوئى با تعيين يك هيئت نه نفره، حركت مردمى را جهت بخشيد. و با صدور اعلاميه اى در 18 شعبان مجاهدين را به رعايت احكام شرعى و عدم تندروى و عمل به موازين اسلامى دعوت نمود. «1»

اما پس از چندى با هجوم وحشيانه رژيم به شهرها و قتل عام بى سابقه و سبعانه ساكنين آن ها و سكوت معنى دار كشورهاى غربى و مجامع جهانى و سازمان هاى حقوق بشر و با

اهانت و جسارت به عتبات مقدسه و تخريب آن ها در كربلا و نجف و دستگيرى آيت الله خوئى، شعله هاى قيام به سردى گرائيد. «2»

گارد جمهورى عراق در سحر گاه چهارشنبه سوّم رمضان 1412 از سه جانب به نجف حمله برد و خانه مرجع عاليقدر را محاصره نمود و دهها نفر از كسانى را كه براى حفاظت از بيت معظم له گرد آمده بودند به خاك و خون كشيد و صدها نفر از اعضاى بيت مرجع بزرگوار، علماى اعلام، طلاب و فضلا- و از جمله آن ها، عده اى از خاندان بحر العلوم، آل خراسان و آل خلخالى- را دستگير نموده و به زندانها روانه كرد.

پس از اين وحشى گريها، آيت الله خوئى و عده اى از بستگانش را با تهديد و

اجبار با هلى كوپتر براى ديدار با صدام به بغداد روانه كردند. و از او خواستند تا در صفحه تلويزيون ظاهر شده و از مجاهدين بخواهد تا سلاح هاى خويش را بر زمين گذارند و به دستورات رژيم گوش فرا دهند.

______________________________

(1). رك: العراق بين الماضى و الحاضر و المستقبل، ص 695.

(2). رك: همان، ص 695- 740.

ياد نامه، ص: 112

با اين كه ايشان از قبول اين خواسته سر باز زدند اما وسائل تبليغاتى صدام سخنان مرجع بزرگوار را با تحريف نقل كردند. «1»

پس از اين، مرجع بزرگوار و همراهانشان را در خانه اى زندانى نموده و تحت نظر قرار دادند. در پى اين اعمال بى شرمانه جهان تشييع يكپارچه برآشفت و فرياد اعتراض سر داد.

مراجع عاليقدر تقليد، رهبر معظم انقلاب، نهادها و سازمانها، شخصيت ها و مردم ايران و پاكستان و لبنان و مسلمانان كشورهاى ديگر، همه اهانت و جسارت به ساحت قدس، حوزه علميه نجف و مرجعيت عظماى شيعه را محكوم كردند و خواهان آزادى و رفع حصر از مرجع فقيد شدند.

اما جنايتكارى مانند صدام به جاى آن كه در مقام عذر خواهى برآيد و ايشان را محترمانه به حوزه علميه نجف برگرداند، به كوفه تبعيد نمود در آن جا تحت نظر قرار داد و در ملاقات مردم با وى سخت گيرى نمود. تا سرانجام آن مرجع بزرگ با دلى غمگين و قلبى اندوهگين به ديدار پروردگارش شتافت.

هيئت استفتاء

اصحاب جلسه فتواى مرجع فقيد عبارت بودند از حضرات آيات:

1- حاج شيخ صدرا باد كوبه اى. 2- حاج شيخ مجتبى لنكرانى، 3- شهيد سيد محمد باقر صدر. 4- حاج ميرزا جواد تبريزى. 5- حاج ميرزا

______________________________

(1). گزارش خبرى «مؤسسه الامام الخوئى الخيريه»،

رك: العراق الماضى و الحاضر و المستقبل، ص 725.

ياد نامه، ص: 113

كاظم تبريزى. 6- حاج سيد جعفر مرعشى.

و پس از اخراج ايرانيان از حوزه علميه نجف، تركيب هيئت فتوا بر هم خورد و پس از آن نامبردگان ذيل آن جلسه را اداره مى كردند. حضرات آيات:

1- حاج سيد على سيستانى 2- حاج سيد على بهشتى 3- حاج سيد مرتضى خلخالى 4- حاج شيخ محمود فياض 5- حاج شيخ على اصغر احمدى شاهرودى و حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ جعفر نائينى.

فرزندان و دامادها

1- مرحوم حجت الاسلام حاج سيد جمال الدين خوئى، وى بازوى تواناى پدر و خادمى دلسوز براى حوزه هاى علميه و شيعيان بود.

عالمى اديب و دانشورى متواضع و مسلّط بر زبانهاى فارسى و عربى و آشنا به زبانهاى تركى، هندى و انگليسى بود و به زبان فارسى شعر مى سرود.

از او تقريرات درس فلسفه برجاى مانده است. او در عيد فطر 1404 ه در اثر بيمارى بدرود حيات گفت. و به دستور حضرت امام (قدّس سره) در حرم مطهر حضر فاطمه معصومه (سلام الله عليها) به خاك سپرده شد. به دنبال در گذشت ايشان، اين تلگرام از سوى رهبر كبير انقلاب حضرت امام خمينى (قدّس سره) به والد بزرگوار مخابره شد:

حضرت آيت الله خوئى دامت بركاته

با تأسف و تأثر، مصيبت وارده بر جنابعالى و فاميل محترم را تسليت عرض مى كنم و از خداوند تعالى براى

آن مرحوم محترم مغفرت و براى

ياد نامه، ص: 114

جنابعالى و بازماندگان او صبر جميل و اجر جزيل مسئلت مى نمايم و از خداوند تعالى عاجزانه مى خواهم كه دشمنان اسلام و دشمنان حوزه هاى مقدسه علميه را به سزاى خودشان برساند و در دنيا و آخرت

آنان را رو سياه فرمايد و مجد حوزه علميّه مباركه نجف و ساير اعتاب مقدسه را با نابودى حزب عفلقى بعث عراق خذلهم الله تعالى به حال اوّل برگرداند و علماى اسلام و ملّت شريف عراق را از چنگال صدّام و صدّاميان نجات مرحمت فرمايد و از جنابعالى و ساير علما و فضلاى نجف و اهالى محترم عراق خواهانم كه براى پيروزى لشگر اسلام بر فريب خوردگان لشگر كفر عفلقى در تحت قبهّ هاى نورانى ائمّه اطهار (عليهم السّلام) خصوصاً سيد اولياء عليه السّلام الله دعا فرماييد.

والسلام عليكم و رحمه الله

روح الله الموسوى الخمينى، دوّم شوال المكرم 1404.

2. مرحوم حجت الاسلام آقاى حاج سيد على خويى، وى در زمان حيات پدر و در اثر تصادف در گذشت.

3. جناب آقايى حاج سيد عبد الصاحب خويى.

4. حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد محمد تقى خويى، از او تقريرات درس پدر بزرگوارش بنام «مبانى العروه الوثقى» در چهار جلد به چاپ رسيده است و هم اينك در نجف بسر مى برد.

5. حجت الاسلام سيد عبدالمجيد خويى، هم اكنون مؤسسات آيت الله فقيد در خارج از ايران و عراق با نظارت ايشان اداره مى شود.

6. جناب آقاى حاج سيد ابراهيم خوئى (وى هم اينك در زندان عراق

ياد نامه، ص: 115

به سر مى برد.)

دامادهاى ايشان نيز عبارتند ازحضرات آيات و حجت الاسلام:

1. مرحوم حاج سيد نصرالله موسوى مستنبط (1327- 1406 ق) وى از شاگردان آيات عظام: آقا ضياء عراقى و محقق اصفهانى و سيد ابوالحسن اصفهانى و آميرزا على آقا قاضى و مورد علاقه شديد آيت الله فقيد بود، هنگام ضرورت به جاى مرجع بزرگوار اقامه جماعت نموده و يكى از مدرسان برجسته و

مشهور حوزه علمى نجف به شمار مى رفت. برخى از آثار وى عبارت اند از: اجتهاد و تقليد، تقيه، عدالت، قاعده من ادرك، قاعده تجاوزو فراغ و ... مرجع بزرگوار در رثايش قصيده اى سرود و بدين گونه اندوه خويش را نمايان ساخت.

2. حاج سيد مرتضى حكمى.

3. حاج سيد جلال فقيه ايمانى.

ايشان بر تمام مؤسسات وابسته به آيت الله فقيد در ايران اشراف و نظارت دارد و چاپ مجلدات باقى مانده كتاب جامع احاديث الشيعه زير نظر وى ادامه يافته و به خدمات دينى و اجتماعى موفق باشد.

4. حاج شيخ جعفر غروى نائينى، نوه مرحوم ميرزاى نائينى.

5. حاج سيد محمود حسينى ميلانى، نوه مرحوم آيت الله ميلانى. (وى هم اكنون در زندان رژيم عراق بسر مى برد).

ياد نامه، ص: 116

مؤسسات خيريه
اشاره

آيت الله العظمى خويى (رحمه الله عليه) همواره در جهت رفع نيازمندى هاى فرهنگى و دينى، اجتماعى، اقتصادى و ... شيعيان گام برداشته و مؤسسات زنجيره اى ايشان در گوشه و كنار جهان شاهد صدق اين مدعا است.

به غير از احداث و تأسيس صدها مسجد «1»، مدرسه، حسينيه، كتابخانه، درمانگاه، بيمارستان و دارالأيتام در اقصى نقاط كشورهاى اسلامى و نيز يارى و همكارى در جهت تكميل اين بناها و اجازه صرف حقوقى و شرعى به مقلّدان خود جهت تأسيس و تكميل اين گونه بناها، مؤسسات بزرگ زنجيره اى در برخى از كشورهاى جهان كه شيعيان بسيارى در آن ها سكونت دارند به نام ايشان احداث شده است.

اين مؤسسات كه ساختمان مركزى آن در لندن است و به نام «مؤسسه الامام الخوئى الخيريه» ناميده مى شود- شامل قسمت هاى مختلف مورد نياز چون: مسجد، حسينيه، چاپخانه، كتابخانه، سالن هاى سخنرانى ويژه دختران و پسران، دارالضّيافه، دارالايتام،

درمانگاه و داروخانه بازار، غسالخانه، حمّام و خانه هاى مسكونى روحانيون و غيره مى باشد-.

اين مؤسسات در شهرهاى ذيل بنا شده اند.

نجف، كوفه، مشهد، قم، اصفهان، بيروت (لبنان)، اسلام آباد،

______________________________

(1). حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد محمد موسوى نماينده آيت الله فقيد در هندوستان مى گويد: در هند يك هزار مسجد به فرمان ايشان بنا شده است.

ياد نامه، ص: 117

كراچى (پاكستان)، كوآلالامپور (مالزى)، بمبئى (هندوستان)، بانكوك (تايلند)، داكا (بنگلادش)، سوانزى، ديترويت، نيويورك (آمريكا)، تورنتو (كانادا)، لندن (انگلستان). «1»

در اين جا به اختصار به معرفى برخى از مؤسسات مى پردازيم:

1. مركزالامام الخوئى الاسلامى نيويورك:

اين مركز كه در يكى از بهترين نقاط شهر قرار دارد در نيمه شعبان 1409 ق افتتاح گرديد. ساختمان اين مركز عظيم مشتمل است بر:

1. سالن اجتماعات: در اين سالن كه گنجايش بيش از 3000 نفر از آقايان و بانوان را در آن واحد دارا است. انواع تلويزيون هاى مدار بسته و دستگاههاى ترجمه (به زبان هاى ديگر) وجود دارد.

2. كتابخانه: اين كتابخانه با دارا بودن بيش از ده هزار جلد كتاب، يكصد خواننده را در خود جاى مى دهد.

3. دو سالن اجتماعات ديگر با گنجايش 100 نفر (براى برگزارى كنگره هاى علمى) و 200 نفر (براى برگزارى مجلس خصوصى).

4. كودكستان با دارا بودن تمام وسايل تفريح و بازى.

5. قسمت هاى ادارى براى اداره شؤون اسلامى مسلمانان و شيعيان در شهر و آمريكا.

6. مدارس پسرانه با گنجايش 150 دانش آموز. «2»

______________________________

(1). براى آشنايى بيشتر مقاله مؤسسه الامام الخوئى الخيريه، فكرتها و مشهاريعها، مجله الموسم ص 566- 559.

(2). براى آشنايى بيشتر رك: مقاله مؤسسه الامام الخوئى الخيريه، فكرتها و مشهاريعها، مجله الموسم ص 566- 559.

ياد نامه، ص: 118

7. مدرسه دخترانه با گنجايش حدود 150 دانش آموز.

8. مدرسه الايمان،

براى آموزش زبان عربى، تعليم قرآن مجيد و تربيت اسلامى كودكان و نوباوگان.

9. آشپزخانه و سالنهاى غذاخورى.

10. غسّالخانه.

11. اتاق هاى متعددى براى پذيرايى از مهمان ها و خانه اى جهات سكنونت روحانى مركز.

نا گفته پيداست كه وجود اين مدرك در قلب آمريكا تا چه اندازه جهت پيش برد اهداف اسلام و تييع كارساز است.

2. مركز الامام الخوئى (رحمه الله عليه)- لندن

اين مؤسسه كه در شمال غربى لندن قرار گرفته، پيشتر كليسايى بوده كه به همّت آيت الله فقيد به يك بنياد فرهنگى اسلامى تبديل شده است.

اين مؤسسه شامل: مركز اسلامى، مدرسه امام صادق (عليه السلام) (ويژه پسران)، مدرسه الزهرا (سلام الله عليهما) (ويژه دختران)، سالن هاى غذاخورى، سالن اجتماعات، كتابخانه عمومى، كتابفروشى و مركز تبليغات مى باشد. تعداد دانش آموزان اين دو مدرسه 800 محصل است همچنين اين مركز مجلّه وزين «النّور» را به دو زبان عربى و انگليسى در هر ماه منتشر مى نمايد، كه در گسترش معارف شيعى در ميان مسلمانان اروپا نقش بسزائى دارد

ياد نامه، ص: 119

اين مركز بر تمام مؤسسات مرجع فقيد شيعه در جهان اشراف دارد.

3. مركز الامام الخوئى (رحمه الله عليه)- سوانزى (آمريكا)

شهر سوانزى در استان ويلز واقع شده است و يكى از شهرهاى دانشگاهى مشهور جهان به شمار مى رود. اين مركز در قلب شهر و در يكى از خيابانهاى اصلى آن قرار داشته و شامل سالن اجتماعات آقايان و بانوان و درمانگاه مى باشد. اين مركز (كه پيشتركليسا بوده است) در هفدهم ربيع المولود 1412 ق رسماً افتتاح گرديد.

4. مجتمع فرهنگى الامام الخوئى الثقافى- بمبئى (هند)

اين بنياد يكى از عظيم ترين مؤسسات فرهنگى جهان اسلام به شمار مى رود مساحت آن يكصد هزار متر مبرع بوده و در دامنه كوههاى سرسبز در 20 كيلومترى بمبئى و در كنار يكى از جاده هاى مهم هند كه شمال و شرق كشور را به يكديگر متصل مى سازد واقع شده است.

اين مركز كه بين معمارى سنتى اسلامى و ساختمان سازى جديد را جمع نموده است، به شكل مساجد تاريخى اسلامى نظير تاج محل و مرقد ائمه طاهرين ساخته مى شود.

قسمت هاى مختلف آن عبارتند از:

1- مدخل كه نمايشگر عظمت مجتمع و در بر گيرنده مهمانپذير و سالن بزرگ اجتماعات مى باشد.

ياد نامه، ص: 120

2- مسجد، حسينيه وكتابخانه

اين هر سه در زمينى به مساحت 280* 100 متر (28 هزار متر مربع) واقع شده است. مسجد دربرگيرنده سه هزار نمازگزار و كتابخانه (كه در قسمت فوقانى مسجد قرار گرفته) مشتمل بر 50 هزار كتاب و قسمت هاى استنساخ، كامپيوتر و ميكروفيلم و اتاقهاى محققين مى باشد و

حسينيه هم ظرفيت گنجايش هفتصد تن از عزاداران حسينى (عليه السلام) را دارد.

3- مدرسه علوم دينى

اين مدرسه شامل: حجرات، سالن هاى تدريس، سالن مطالعه، كتابخانه، آشپزخانه و درمانگاه بوده و يك هزار طلبه را در خود جاى مى دهد.

4- مدرسه جديد

اين مدرسه كه در كنار مدرسه علوم دينى قرار دارد، 1200 دانش آموز را

در مقاطع ابتدايى و راهنمايى مى پذيرد.

5- مسكن طلاب

تعداد اين حجره ها به 600 اتاق مى رسد و تمام مايحتاج طلّاب در آن فراهم آمده است.

6- سالن غذاخورى

در اين سالن سه طبقه، بيش از يك هزار و پانصد تن در زمان واحد اطعام مى شوند.

ياد نامه، ص: 121

7- بخش ادارى

8- درمانگاه و داروخانه

9- سوپر ماركت

10- دارالايتام

11- خانه اساتيد.

12- رختشويخانه.

كار تكميل اين مجتمع عظيم به سرعت ادامه دارد.

5- مؤسسه الإمام الخوئى الخيريه- كراچى (پاكستان)

اين مركز در آينده نزديك بهره بردارى خواهد شد- شامل مسجدى عظيم و با شكوه (كه در برگيرنده ده هزار نمازگزار خواهد بود)، كتابخانه، سالن مطالعه، حسينيه، مخزن كتاب، مدرسه علميه و مسكن طلّاب و اساتيد خواهد بود.

6- مكتب الثقافه و النشر (انتشاراتى)- كراچى.
7- مدرسه دارالعلم- بانكوك (تايلند).

در اين مدرسه معارف اسلامى و علوم قرآنى به پسران و دختران مسلمان تعليم داده مى شود.

8- مكتب الثقافه و النشر (انتشاراتى)- كوآلالامپور (مالزى)
9- مدرسه علميه- داكا (بنگلادش).
10- دارالأيتام آيت الله خويى- بيروت.

ياد نامه، ص: 122

11- مدينه العلم- قم.
12- مدرسه و كتابخانه آيت الله خويى- مشهد.
13- مدينه العلم صاحب الزمان- اصفهان.
14- مدرسه دارالعلم- نجف اشرف.
15- كتابخانه آيت الله خويى- نجف اشرف.

اين كتابخانه شامل 25 هزار كتاب چاپى و شش هزار كتاب خطّى مى باشد.

درگذشت

آيت الله العظمى خوئى پس از 94 سال زندگى، با بر جاى نهادن صدها خدمات بزرگ دينى و دهها آثار جاويدان، با تحمل فشارها و رنج ها، دردها و مصيبت ها و با مشاهده كشتار، تبعيد، حبس و ايذاء و آزار مردم مسلمان به وسيله رژيم ددمنش و جنايت پيشه بعث عراق و پس از يك سال دورى از جوار جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين و تبعيد به كوفه، سرانجام فروغ فروزان زندگانى اش در عصر روز شنبه هشتم صفر 1413 ق 17 مرداد 1371 ش، براى هميشه خاموش شد و مسلمانان را با اندوهى جانكاه مواجه كرد.

او كه در زندگى به سان جدّش حضرت موسى بن جعفر (عليّه السلام) به طاغوت عصر خود مبتلا شده بود، پس از وفات نيز همانند جدّه مظلومه اش حضرت زهرا (سلام الله عليها) به خاك سپرده شد.

در نيمه هاى شب با حضور مأموران امنيتى رژيم بعث، پيكر پاكش

ياد نامه، ص: 123

غريبانه و مظلومانه و بدون تشييع، پس از نماز توسط حضرت آيت الله حاج سيد على سيستانى وسيله چند تن از خويشانش در مسجد خضراء سر به تيره تراب سپرد.

انتشار اين خبر موجب برقرارى حكومت نظامى در نجف و كوفه و آماده باش نيروهاى نظامى در بغداد، شهرهاى مركزى و جنوبى عراق و منع گرد همائى در اين دو شهر و تفتيش افراد و اتومبيل ها شده و مأموران حكومتى در نقاط ورودى اين دو شهر و اطراف صحن حضرت على (عليه السّلام) و منزل ايشان در كوفه مستقر شدند و از برگزارى هرگونه مجلس يادبود و گرامى داشت از سوى بيت و

مقلّدين و وكلاى ايشان جلوگيرى شد.

اما در ايران، از نخستين ساعات بامداد روز نهم صفر صداى قرآن از راديو و مأذنه هاى حسينيّه ها و مساجد پخش و از سوى دولت جمهورى اسلامى سه روز عزاى عمومى اعلام شد، و تمام در و ديوار شهر و روستاها سياه پوش گرديد، و مردم به نوحه خوانى و عزادارى پرداختند.

از سوى رهبر انقلاب، مراجع تقليد و علماى اعلام، رؤساى قواى مجريه، مقننه و قضائيه شخصيّت ها، نهادها، سازمان ها، انجمن هاى اسلامى، هيئت هاى مذهبى، پيام هاى تسليت صادر و مجالس بزرگداشت بسيار برگزار گرديد.

همچنين شعرا به مرثيه سرايى و خطبا به سخنرانى در عظمت مقام علمى و عملى مرجع تقليد فقيد پرداخته و در كشورهاى مختلف جهان (از هند و كشمير و افغان و پاكستان و بنگلادش و كويت و سوريه و لبنان و امارات خليج فارس گرفته تا آمريكا و كانادا و انگليس) محافل يادبود مختلفى برگزار شد. «1»

______________________________

(1). ماده تاريخ فوت ايشان چنين است «إن ابالقاسم حىّ»/ 1413.

ياد نامه، ص: 124

امّا او نمرده است. او با اين همه خدمات شگرف و آثار جاويدان هرگز نخواهد مرد، كه: «العُلَماءُ باقونَ ما بَقِىَ الدَّهْرُ، اعْيانُهُمْ مُفْقودَه، وَ امثالُهمْ فِى الْقُلوبِ مَوْجودَه ...» «1».

حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى دامت بركاته در قسمتى از پيام خود فرمودند:

«... عالم اسلام به طور عموم، و جهان تشيع را به طور خصوص در ضايعه بسيار بزرگ و اسفناك و ثلمه عظماى جبران ناپذير ارتحال مرجع عظيم القدر حضرت آيت الله آقاى حاج سيد ابوالقاسم خوئى (قدّس سرّه الشريف) غرق سوگ و عزا است.

شخصيتى كه متجاوز از نيم قرن خورشيدوار در آسمان عالم اسلام نور افشانى مى نمود و در

مكتب علم و فقاهت و تربيت او هزاران عالم و مدرس پرورش يافته اند، جهان فانى را وداع نمود و به عالم باقى شتافت.

حضرت آيت الله خويى در عصر حاضر، الحق افتخار دنياى اسلام و جهان تشيع و ستاره درخشان علم فقاهت بودند. آثار ممتاز علمى ايشان در فقه و اصول و رجال و تفسير همواره مورد استفاده علماى اعلام و حوزه هاى علميه بوده و خواهد بود، و خدمات گرانبهايشان در تأسيس حوزه هاى علميه و نشر معارف و احكام اسلام در سراسر جهان مشكور و

______________________________

(1). نهج البلاغه (ترجمه انصارى)، ص 1083، حكمت 140.

ياد نامه، ص: 125

ارزنده خواهد ماند ...».

آيت الله العظمى اراكى (مدّظلله العالى) نيز فرمودند:

«... فقدان اسفناك مرجع عاليقدر اسلام و زعيم حوزه علميه نجف اشرف حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خويى (قدّس سرّه) كه حصنى حصين براى عالم اسلام بود حقاً ثلمه اى جبران ناپذير است.

فقيهى كه سالهاى پر بركت عمرش را در راه اعتلاى كلمه اسلام و تبيين فقه متعالى تشيع و تكفل ايتام آل محمد (عليهم السلام) به پايان برد. آثار گرانبهاى علمى اين رادمرد بزرگ علم و تقوا در فنون مختلف اسلامى رهگشاى معضلات و مسايل غامض علوم بخصوص فقه و اصول است.

در سالهاى اخير و حوادث خونبار عراق همچون اجداد طاهرينش از طاغوت زمان و حزب بعث كافر چه رنجها كشيد و چه خون دلها خورد و همچنان استقامت نمود و به پاسدارى از حريم تشيّع و حوزه نجف اشرف ادامه داد و در حد توان مبارزه نمود ...».

و رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت الله خامنه اى (أدام الله ظلّه الشريف) در پيام تسليت خويش فرمودند:

بسم الله الرّحمن

الرّحيم

«إنّا لله و إنا إليه راجعون»

با تأسف و تأثّر فراوان با خبر شديم كه عالم جليل القدر و فقيه الشأن حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خوئى مرجع تقليد بزرگوار، روز گذشته دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق رحلت

ياد نامه، ص: 126

نمودند.

اين حادثه براى جهان اسلام مخصوصاً حوزه هاى علميه مصيبتى بزرگ است. آن عالم بزرگ، بقيّه سلف صالح و يكى از پرچمداران علوم اسلامى و يكى از مراجع بزرگ تقليد دوران معاصر بود. ايشان در بسيارى از علوم اسلامى رايج در حوزه هاى علميه از اساتيد مسلّم و كم نظير به حساب مى آمد. فقيهى بزرگ و اصولى اى فسرى نوآور و رجالى اى صاحب مكتب و متكلّمى زبردست بود.

آثار علمى ارزشمند اين مرد بزرگ به دهها جلد در فقه و اصول و تفسير و رجال منحصر نمى شود. هزاران شگرد تربيت يافته در حوزه دروس غنى و سرشار او هم اكنون در همه بلاد اسلامى منتشرند.

اين بزرگوا يكى از نخستين كسانى بود كه پس از شروع نهضت اسامى به رهبرى امام خمينى (رضوان الله تعالى عليه) حوزه علميه نجف ا به اهميّت حوادث ايران متوجه ساخت و سعى و كوشش ارجمند در همراهى با حركت عظيم روحانيت و مردم در ايران مبذول كرد. در نهضت خونين مرم عراق در رمضان سال 1412 هجرى قمرى قطب اصلى نهضت و مركز صدور حكم قيام اسلامى بود و به همين جهت پس از سركوب شدن اين نهضت به

وسيله رژيم خونخوار بعثى اين كهن مرد دانشمند مورد آزار و شكنجه و اهانت مأموران سنگدل بعثى قرار گرفت ودر معرض خطر جدى واقع شد و پس از آن

كه به فضل الهى از خطر نجات يافت تا مدتها در شرايط سخت زير نظر مأموران بعثى قرار داشت.

عمر طولانى و پربركت اين مرد بزرگ كه نزديك به يك قرن امتداد

ياد نامه، ص: 127

ى

افت، سرشار از آزمايش هاى الهى و نمايشگر سعى و تلاش يك انسان مؤمن و پرهيزگار است.

اين جانب مصيبت درگذشت اين مرجع بزرگوار تقليد را به حضر بقيه الله الأعظم (أرواحنا له الفداه) و جهان تشيّع مخصوصاً حوزه هاى علميه و علما و فقهاى بزرگ و نيز به خانواده محترم و فرزندان ايشان و همه دوستداران و مقلدين ايشان تسليت مى گويم و رحمت و فضل و مغفرت الهى را براى ايشان مسئلت مى نمايم.

ى

كشنبه نهم صفر 1413 هجرى قمرى

سيد على خامنه اى

* اين مقاله پيشتر در مجله «نور علم»، شماره 47، به چاپ رسيده است، كه اينك با اضافات بسيارى تقديم خوانندگان گرامى شد.

ياد نامه، ص: 128

مصادر

در اين مقاله علاوه بر گفتار استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبائى، از كتاب هاى ذيل نيز استفاده شد:

* آثار الحجه، ج 2 محمد شريف رازى، قم، 1330 ش.

* آيينه دل (اخلاق)، محمد على انصارى قمى، چاپ قم.

* اسناد انقلاب اسلامى، ج 1، مقدمه: سيد حميد روحانى، سازمان تبليغات اسلامى، 1370 ش.

* البيان فى تفسير القرآن- مقدمه: سيد مرتضى حكمى، چاپ دوم، قم.

* دليل معجم رجال الحديث، مقدمه: محمد سعيد طريحى، بيروت.

* الذريعه إلى تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى.

* العراق بين الماضى و الحاض و المستقبل، تهيه و تنظيم: مؤسسه الدراسات الإسلاميه، بيروت، 1412 ق.

* غرر الحكم و درر الكلم، عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى. ترجمه: محمد على انصارى قمى، چاپ قم.

* لواء الصدر، هفته نامه مؤسسه شهيد صدر، ش

547، سال 1371.

* مجله حوزه، نشريه دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، ش 30، سال 1367 ش.

* مجله الموسم، زير نظر: محمد سعيد طريحى، ش 6، 1410 ق، بيروت.

* مجله النور، نشريه مؤسسه الأمام الخوئى، لندن، ش 16.

* معجم الرجال الحديث، ج 22، آيت الله سيد ابوالقاسم خوئى، بيروت.

* نقباء البشر فى القرن الرابع بعد العشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، مشهد، نشر مرتضى.

* نهج البلاغه، ترجمه: محمد على انصارى قمى، چاپ قم.

ياد نامه، ص: 129

بخش اشعار

اشاره

در اين بخش از اشعارى كه در شخصيت اين مرجع عاليقدر، پس از رحلت او سروده شده است مى آوريم. مسلّماً آن دسته از شعراى متعهد كه در سوگ او سوخته اند و يافته هاى روحى خود را در قالب نظم ريخته اند ولى به دست ما نرسيده است، ما را معذور مى دارند و چون مؤسسه به عنوان گام نخست، اين يادواره را منتشر مى كند، نويد مى دهد كه در آينده

مجموع آنچه در اين مورد در جرايد و مجلات منتشر شده است يكجا بياورد و به حكم اين كه:

«آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر خوردنى بايد چشيد»

اينك برخى از اشعار را به عنوان نمونه منعكس مى كنيم.

مؤسسه خيريه آيت الله عظماى خويى

ياد نامه، ص: 131

زكف گوهرى بس درخشان برفت»

********************

عباس رسولى- تبريز

*******************

عزيزى بسوى عزيزان برفت زكف گوهرى بس درخشان برفت

ز كان شرف شد دّرى ناپديد به يغما گلى از گلستان برفت

به شهر نجف شد چراغى خموش زباغ شريعت نگهبان برفت

ز گنج هُدى شد نهان گوهرى ز مُلك عدالت سليمان برفت

فقيهى بزرگ از تبار على به اجداد اطهار، مهمان برفت

فصيحى مبارز بسان هشام خطيب بليغى چو سبحان برفت

ز دست آيت الله عظما حق به سوى خداوند سبحان برفت

مهين مرجع شيعيان جهان پناه و اميد ضعيفان برفت

ز حيث عدد رفت يك فرد، ليك ز ديد خرد صد هزاران برفت

تُهى ماند محراب و منبر از او درغا كه اين مرد شايان برفت

سيه روز گشته است شهر نجف از آن رو كه مهر درخشان برفت

مگر دعوتى بود را زغيب كزين دار فانى شتابان برفت

فَطُوبى و طوبى لإحوالهِ كه (خوئى) به جناب رضوان برفت

ياد نامه، ص: 132

به هجرش شده شيعيان سوگوار فغان از زمين تا به كيوان برفت

امام زمان خود عزادار گشت كه آن خادم دين و قرآن برفت

به دلهاى ما داغ فرقت

نهاد عجب كرد ما را پريشان برفت

همه شيعيان را به سوگ خودش چنين كرد گريان و نالان برفت

فراقش چنان كارگر شد به ما كه گوئى ز اجسام ما جان برفت

بديده جهان تيره و تار شد مگر از جهان مهر تابان برفت

همه عمر خود صرف اسلام كرد رساند عمر خود را به پايان برفت

ميان خدا و خودش عهد داشت بروى همين عهد و پيمان برفت

زبان عاجز است از بيان حقش همين قدر گويم كه انسان برفت

به سوگش عزادار شد شيعيان به سوى جنان خود خرامان برفت

چو مرغ قفس چون دلش تنگ شد از اين عرصه نا به سامان برفت

ز صدام بى دين ستمديده بود رها گشت از شر شيطان برفت

خوشا حال او را به فُلك نجات از اين بحر پر موج طوفان برفت

دريغا كه از دست اسلاميان چنين بنده پاك يزدان برفت

چنين مرد ميدان تقوى و علم چنين افتخارى ز دوران برفت

دريغا جمالش نديديم ما به دلهاى ما داغ هجران برفت

چرا من نگريم چو ابر بهار كه مصداق تقوى و ايمان برفت

چرا خون نگردد دل مؤمنان پناه هزاران مسلمان برفت

(رسولى) چنين گفت در سوگ او عزيزى به سوى عزيزان برفت

ياد نامه، ص: 133

طليعه غم

على اكبر ضيائى (ضياء) تربت حيدريه

*********************

واحسرتا دوباره جهان شد به غم قرين افتاد زين طليعه غم لرزه بر زمين

درياى ديده شد متلاطم ز موج اشك برخاست ناله از دل اسلام و مسلمين

خشكيد در چمن گل گلزار معرفت آن هم گلى كه بود معطر چو ياسمين

سروى ز پا فتاد كه بُد سايبان دهر نورى افول كرد كه بُد شمى ملك دين

دست از جهان كشيد زعيمى بزرگوار كز درد هجرتش شده يك عالمى حزين

افتاد بر زمين چو تن رنجيده اش گوئى كه اوفتاد ز انگشترى نگين

ياد نامه، ص: 134

آن عاشقى كه آرزوى وصل يار داشت آخر گرفت كام خود از

يار اين چنين

لبيك گفت دعوت دلدار را همانك بر خاك پاى يار بسائيده بُد جبين

از سوگ جانگداز فروزان چراغ علم بشكست همچو آينه هر قلب آهنين

روح تو شاد و نام تو جاويد تا ابد با اولياء حق به جنان گشته همنشين

برده ست سر به جيب غم هجر تو (ضيا) تا دست گيريش به صف حشراى معين

ياد نامه، ص: 135

«آسمان با مرگ او طومار دانش را دريد»

حجت الاسلام والمسلمين عبدالجليل جليلى

باختران

باز آوائى بگوشم شُوم و جان فرسا رسيد زآن خبر گوئى شرر بر خرمن جان ها رسيد

آفتابى منكسِف گرديد در ابرِ لحد كز كسوفش تيره گى بر شمه بيضا رسيد

خشك شد آن بحرِ مواجى ز طوفان اجل آن كه موج دانشش سرتاسر دنيا رسيد

تند باد حادثه بشكست نخل باسقى آن كه گلزار شريعت زاد به استيلا رسيد

شد خمش آن مشعل ارشاد از باد اجل كز زمين بر آسمان فرياد و اغوثا رسيد

مرجع تقليد امّت آيت الله خوئى آن كه صيت علم او تا گنبد خضرا رسيد

مُرغِ روحش از قفس سوى جنان پرواز كرد تا نداىِ «ارْجعى» از مبدأ اعلى رسيد

ياد نامه، ص: 136

دعوت پروردگار خويش را لبيك گفت تا به جنّت دعوتش از خالق يكتا رسيد

سر قدم بنمود راه وصال يار و رفت بر مقام قرب بارى ذات بى همتا رسيد

اى دريغا شد گريبانى اسير چنگ مرگ تير غم كز آن به قلبِ عالى و ادنى رسيد

ثلمه اى بر عالم اسلام وارد شد عظيم كز خلايق تا بگردون بانگِ واويلا رسيد

آسمان با مرگ او طومار دانش را دريد اى دريغا زين جفا كز چرخ دون بر ما رسيد

غُصّه و اندوه و غم تنها نه در دل ها نشست بر جهان علم محنت ها ز سر تا پا رسيد

خيز از اين خاك سيه اى خاك عالم بر سرم از چه رو پير خرد منزلگهت اينجا رسيد

اى

درخشان اختر برج فضيلت از چه رو زير سر خشتت به جاى بالش ديبا رسيد

رفتى و با رفتنت شد امّتى از غم يتيم بر جهانى سوگ آن پيدا و ناپيدا رسيد

رفتى و با رفتنت فضل و ادب شد بى پدر ز آن اسف شور شعار خلق بر شعرا رسيد

ياد نامه، ص: 137

رفتى و آتش زدى بر كلك و بر دفتر مرا جاى مهر طلعتت در قلب من غم ها رسيد

آسمان را ذكر شد «يا ليتنى كنت تُراب» تا ترا بر خاك سرد آن لحد اعضا رسيد

«يك دهان خواهم به پهناى فلك» تا گويمت از فراغت درد و محنت ها چه بر دل ها رسيد

پرتو ارشاد تو همچون شعاع آفتاب در همه سطح جهان از طول و از پهنا رسيد

جست از درد جهالت در نخستين دم شفاء هر كسى در خدمتت از بهر استشفا رسيد

هم چنان آيات منزل مى نهادندش به چشم هر كجا بر هر كس از سر خطّ و طغرا رسيد

هر بنى آدم كه پيرو بود احكامِ ترا هم چو آدم بر مقامِ قرب كرّمنا رسيد

نطقت از جان پريروى كار مسيحائى نمود كلكت از معجز نمائى بر يد بيضا رسيد

پرتو رأى رزينت بر همه گيتى بتافت رتبه طور درت بر سينه سينا رسيد

هر كه شد خاك رتبتت شد تاج فرق ديگران هر كه شد فرمانبرت بر رتبتت عليا رسيد

ياد نامه، ص: 138

پِيرُوت گرديده هر گمره، به حق شد رهنمون بنده ات گرديد هر مضطّر باستغنا رسيد

ظلم هاى ناروا از بعثيان بد گهر بر وجود حضرتت بى حدّ و بى احصا رسيد

آن چه اولادِ اميّه كرد با آل رسول (ص) از رژيم بعث بر تو سيّد والا رسيد

لعن و نفرين باد بر صدّام و حزب بعث او بس مصيبت بر تو از آم مُلحدِ رسوا رسيد

شاد زىْ

اى آيت الله در جوار لطف حقّ چون تو شاد است از كسى بر جنه المأوى رسيد

گر چه در خاك است جسمِ پاكت اى فرخنده پى طاير وحت بشاخ سِدره، و طوبى رسيد

در رثاء حضرتت اين چامه را انشاد كرد تا «جليلى» را به گوش دل چنين آوا رسيد

ياد نامه، ص: 139

القسم العربى

تقديم

ياد نامه، ص: 141

بسم الله الرحمن الرحيم

لقد كان لرحله الإمام السيد أبى القاسم الخوئى (قدس سره) صدرى عظيماً فى مختلف البلاد الاسلاميه، فمنذ أن اذيع نبأ وفاته بالوسائل الاعلاميه العالميه ارتج العالم الاسلامى بسماعهم لذلك النبأ العظيم و تلقاه جمعيع الطبقات بحزن كبير و ألم فادح، لما حل بالاسلام و المسلمين من قلمه الكبيره لا يسدها شى ء إلى يوم القيامه فما نحن نأتى فى المقام ببعض المقالات المنشوره فى الصحف العالميه حتى يقف القارى على مدى تأثير رحله الامام فى نفوس المسلمين.

و جدير بالذكر إنّنا لأجل ضيق الوقت نقتطف فى المقام بعض ما وصل إلينا و سوف نقوم بجمعه و نشره فى مجموعه خاصّه فى الاونه الاخرى. و جدير بالذكر أنّ بعض هذه المقالات نشرت فى حياه الامام الغوئى و بما أنها تلمح ألى نكات بديعه فى حياته نشرناه فى المقام منضماً ألى المقالات الاخرى.

مؤسسه الامام الخوئى الخيريه

ياد نامه، ص: 143

البيان فى تفسير القرآن أو مدخل التفسير لآيه لله الخوئى «1»

المغفور له العلامه الشيخ محمد جواد مغنيه

إن من أبرز علامات العالم، بل أبرزها و أإصدقها على الاطلاق أن يتابع الدرس و البحث و يستمر فى الحفر و التنقيب صبوراً جلداً على المصائب و المتاعب لا يمنعه عن عمله شى ء بالغاً ما بلغ فهو أبداً و دئماً يقرأ، أو يكتب أو يذاكر، أو يفكر، أو يتهيأ لشى ء من هذه حتى و هو مع جليسه مظهراً الاصغاء لحديثه، با حتى و هو يؤدى المكتوبه، و يقول: اياك نعبد و اياك نستعين حتى فى هذه الحال ينصرف بذهنه من حيث لا يريد ألى مشكله اعترضت طريقه، و عرقلت سيره ألى غايته المنشوده تماماً كما فكّر الامام عليه السلام- فى الناقه التى يتصدق بلحمها على البائسين، و هو

بين يدى خالقه و بارئه، و بهذا تجد تفسير قوله- عليه السلام-: «نهومان لا يشبعان طالب علم و طالب مال».

أجل، انّ العالم مهما بلغ بعلمه يبقى طالباً من طلاب العلم، يقرا و يسمع بروح الطالب الراغب، حتى الاستاذ حين يلقى الدرس على تلاميذ يتوقع الخطأ من نفسه و يتقبل النقد من تلميذ و يرجو أن يرشد ألى ما ذهل عنه،

______________________________

(1). نشر فى مجله الايمان النجفيه السنه الثانيه عدد 5- 6.

ياد نامه، ص: 144

و يشكره اذا اجاد و افاد. و من هذا

تشعبت حياه العالم و كثرت فيها الصور و الالوان، و كلها طريفه و جميله، تلذ لسامعها و قارئها الذكى النبيه و يستخلص منها عبراً و مواعظ بل اصولًا و قواعد، و تشبع أغراضاً فى قلبه و عقله، لأنه وحوه الذى يعرف كيف يستخرج منها العظمه و التأمل.

و تسال: من هذا الذى وصفت و عنيت؟ و هل أنت على علم من مكانه ووجوده أو أنّك تتحدث بلغه الانظار و الأفكار، أو قيل لك فقلت ووثف:

و أجيب بأنى أبعد الناس عن الوهم و الخيال، و التقليد و المحاكاه، لأنى لست كاتباً محترفاً با انساناً يحس و يشعر و يتأمل و يفكر، ثم يرسم و يصور ايمانه و احساسه، و لو أردت و حاولت أن أرسم غير إيمانى و اعتقادى لجمد الفكر، و تمود القلم و نفرت الكلمات على أن الذى وصف و عنيت غير مجهول و لا مستور. و أنه كالشمس ترسل أشعتها فى كل مكان و زمان. انّه أُستاذى، و أُستاذ العلماء فى النجف الأشرف، و القطب الذى تدور حوله الحركه العلميه، و تدين له «الحوزه» بالشكر و الولاء و عرفان الجميل جزاء الصغرى من أياديه،

ولولا وجوده، ووجود القلّه من أهل التحقيق و التدقيق لأخذ العهد الذهبى للنجف الأشرف بالأفول- لا سمع الله- و كانت الجامعه النجفيه كغيرها لا تعرف سوى الظواهر و القشور و أعنى بالعهد الذهبى العهد الذى عرف الشيخ الانصارى، و الشيخ الخراسانى، و حوارييهما و الآن هل عرفته؟ ... أمّا اسمه الشهير فالسيد الخوئى أما وصفه فالعالم لحماً ودماً، عالم لم يقف عند جهه واحده من جهات العلم و الفكر بل اتقن منها ما أتقن، و ألم بما ألم، و أحاط و تعمق فى أشرفها و أغظمها،

حتى أصبح علماً من أإعلامها اأمثلين، ورائداً من روادها المقلدين، فقد لبث زمناً يدنو من السبعين يتعلم و بعلم و يولف و يخرج العلماء و يناقش

ياد نامه، ص: 145

الجدد منهم و القدماء.

أما أُسلوبه فى الجدال و النقاش فهو و النقاش فهو أُسلوب سقراط، يتجاهل و يتظاهر بتسليم قول الطرف المقابل، ثم يعرض عليه الشكوك و التساؤلات، و يتصنّع الاستفاده و الاسترشاد، شأن الطالب و التلميذ حتى إذا أجاب المسكين ببراءه و سذاجه انقض عليه وانتقل به إلى حقائق تلزم أقواله، و لا يستطيع التخلص منها و يوقعه فى التناقض من حيث لا يشعر، و يحمله قهراً على الاعتراف بالخطاء و الجهل.

أما الذين تخّرجوا عليه فلا يعلم عددهم إلّا الله وحده، ولكنّى على علم اليقين أنّهم يعدون بالمئات؛ أنّهم يملؤن جامعه الكبرى، و ما زالوا على ازدياد، والآن تنضوى النئات تحت منبره، و فيهم الشيوخ و الشباب، و الأساتذه و الطلاب، واكثير منهم يهضم أفكاره و آراءه، بل ويلتهمها بشوق.

هذا جانب واح من جوانب السيد العده، ولكنّك إذا عرفته فقد عرفت قيمه الكتاب الذى أقدّمه ... إنّه احدى الثمرات اليانعه، والدراسات

النافعه لتحليلاته العقليه، و تأمّلاته الفلسفيه و قد أسماه «البيان فى التفسير القرآن»، ولكنّه فى الحقيقه «مدخل التفسير» كما فى آخر المقدمه.

والقسم الأوّل فى عظمه القرآن و أ عجازه، و فى النبوّه و دلالتها، و ليس من شك أنّه الأساس لعقيده الإسلام، حيث لايستقر بناؤها لحظه بدوته، و إذا كان العالم و المجتهد- فى الاصطلاح- هو الذى يستخرج الأحكام و االمبادى ء من الكتاب و السنّه! فأولى له،

ثمّ أولى آن يعرف الطريق المثبت لهذين المصدرين، و ألّا استمد معرفته من الجهل- إن صحّ التعبير-، و بنى أحكامه على التقليد.

أما دليل الاعجاز و النبوّه الذى اعتمده السيد فإنّه يشبع حاجه الطالب،

ياد نامه، ص: 146

و يستجيب لرغبه العالم، و يتحدّى كل معاند ... و آحسب أنّى لست بحاجه إلى أ أنقل أو أُلخّخص ما قال، ما دام كتاب- الآن- فى يد القارى ء و هو أصدق فى الدلاله من النقل و التلخيص.

و تكلم فى بقيه الأقسام عن القراءات، و دعوى التحريف و أبطلها بالأرقام كما نفى نسبتها إلى الشيعه بما لايقوى على ردّه ناقد آو ماكر، والحال الكلام عن النسخ، و تتبّع الأقوال فى الناسخ و المنسوخ و استقصاها بدقه و نقلها بأمانه و حاكمها بهدوء و استخرج الحقيقه من مكمنها بعقله المبدع الحكيم و ذوقه الصافى السليم، و أإذا قلت المبدع فلا أُريد كثير الاحتمالات و الفدير على اثاره الشبهات فإنّ هذه بالهذيان أشبه، ولكنّه هذيان منظم. و إنّما أُريد بالابداع الإلهام و الوحى بجوهر الحقيقه.

و إذا كان التفسير من العلوم الجزئيه لأنّ موضوعه خاص، و هو القرآن الكريم فإنّه من العلوم المعياريه أيضاً لأنّه يضع قواعد عامّه يخضع لها كل شى ء و يجب التفكير على أساسها فى

كل شى ء و لذا أشار السيد إلى طرف من معارف القرآن كالفلسفه و التشريع و التاريخ.

هذا بع/ ض المضمون و المحتوى أما العرض و الشكل فإنّ سيّنا الأُستاذ يأخذ بناصيه اللغه العربيه و تستجيب كلماتها له و تراكيبها متى أراد، و لا يقتلعها اقتلاعاً من هنا و هناك فلا يدع معنى إلّا إذا جاء العرض وافياً و معبراً. و جائت معانى الكلمات على

وفاق واتساق و إذا لم يكن الكتاب فريداً فى موضوعاته فإنّه يقدم للقارى ء وجهه نظر المؤلف الذى عرفت من هو؟ و ما هى مكانته؟ كما يحمله- من حيث يشعر أو لا يشعر- على الإيمان بأنَ طبيعه الإسلام لا تنفك عن العلم و العقل، و هنا تكمن قيمه الكتاب و فائدته العلميه و العمليه.

ياد نامه، ص: 147

الإمام الخوئى: وانجازاته العلميه و مشاريعه العامّه

الدكتور السيد محمد بحر العلوم

كان الإمام الخوئى (قدس سرّه) أمير البيان و القلم، ففى مجال البيان الذلق تربّت على يده شخصيات علميه كبيره، يعدّون من أساتذه الفقه و الأُصول و مراجع الفتيا، و فى ظل قلمه السّيال، قام بتأليف كتب قيمه فى مختلف الموضوعات و قد قام الدكتور السى محمد بحر العلوم بتبيين هذه الزاويه من حياه الإمام الراحل فأتى بأسماء انجازاته العلميه فى مقال نشره فى مجله «النور» العدد 16 و ها نحن نأتى بنصّه:

يعتبر الإمام الراحل المغفور له السيد أبوالقاسم الموسوس الخوئى، أحد أبرز مراجع الشيعه فى العالم الإسلامى، قضى قرابه ثمانين عاماً فى خضم علوم الشريعه، و ذلك من

حين وصوله إلى النجف الأشرف- الجامعه الدينيه للشيعه الإماميه فى 1330 ه-- 1912 م، و كان من أبرز أساتذته العلماء الأعلام، و آيات الله العظام، الذين التحق بدوراتهم التدريسيه من عام 1338 ه-- 1920 م هم

الشيخ فتح الله، المعروف ب- (شيخ الشريعه الاصفهانى) و الشيخ مهدى المازندرانى، و الشيخ آقا ضيائ العراقى، و الشيخ محمد حسين الاصفهانى، و الشيخ ميرزا حسين نائينى، و هذان الأخيران أكثر من تتلمذ عليهما فقهاً

ياد نامه، ص: 148

و أُصولًا، و أكمل على كل منهما دوره كامله فى الأُصول، و عده كتب فى

الفقه، و استمر خلال أكثر من خمسه عقود يرفد المدرسه العلميه فى النجف الأشرف بالنتاج العلمى، حيث كان انجازاً هامّاً، يمكن إيجازه بالآتى:

1- الفقه: حاضر الإمام الراحل طيله سته عقود على طالب حوزته الفقيهه- و الذين تجاوز عددهم المئات- فى بحثه الخارج دوره كامله فى بحوث الفقه الإسلامى من العبادات و المعاملات، كانت على الوجه التالى:

أ- حاضر دورتين كاملتين لكتاب (المكاسب) و هو يضم بحوث المرحوم شيخ الفقهاء الشيخ المرتضى الأنصارى المتوفّى 1281 ه-- 1864 م فى المكاسب المحرّمه، و قد جعله أصلًا لبحثه، و دار حوله تحقيقاً و شرحاً واسعاً.

ب- بحث فى موضوع الصلاه دورتين كاملتين استعرض أراء الفقهاء السابقين و ناقشها، و أضاف عليها تحقيقاً واسعاً فى هذا الباب من مواضيع الفقه.

ج-- كما أنّه جعل كتاب «العروه الوثقى» للفقيه الكبير المرحوم السيد كاظم الطباطبائى اليزدى، المتوّفى عام 1337 ه-- 1919 م أساساً لبحثه الفقهى العام و لعله المرجع الوحيد الذى آنهى البحث فى هذا الكتاب الفقهى القيّم، و الذى أصبح موضوع تدريس و تأليف لكثير منَ العلماء الأعلام من بعده.

د- بحوث فقيهه متنوّعه فى العبادات و المعاملات كانت بمثابه تكميل مع سبق من بحوثه الفقيهه لدوره فقيهه تضم كل أبواب الفقه الإسلامى من

ياد نامه، ص: 149

العبادات و المعاملات. و

كانت حصيله البحث الفقهى، مما حرّره هو مباشره أو محاضرات له دونها تلاميذه و نشرت

تباعاً، و هى:

أ- مؤلّفاته

1. تكلمه منهاج الصالحين- 1 مجلد.

2. مبانى تكلمه منهاج الصالحين- 2 مجلد.

3. تهذيب و تتميم منهاج الصالحين- 2 مجلد.

4. المسائل المنتخبه- 1 مجلد.

5. مستحدثات المسائل- 1 مجلد.

6. تعليق على العروه الوثقى- 1 مجلد.

7. رساله فى اللباس المشكوك- 1 مجلد.

ياد نامه 149 الإمام الخوئى: وانجازاته العلميه و مشاريعه العامه ..... ص : 147

منتخى الرسائل- 1 مجلد.

9. تعليق على المسائل الفقهيه- 1 مجلد.

10. تعليق على توضيح المسائل- 1 مجلد.

11. تلخيص المنتخب- 1 مجلد.

12. مناسك الحج (عربى)- 1 مجلد.

13. مناسك الحج (فارسى)- 1 مجلد.

14. تعليق المنهج لأحكام الحج- 1 مجلد.

ب- مادّونه طلّابه من محاضرات فى الفقه:

15. تنقيح العروه الوثقى- 9 مجلد

ياد نامه، ص: 150

16. دروس فى فقه الشيعه- 4 مجلد.

17. مستند العروه- 3 مجلد.

18. فقه العتره- 2 مجلد.

19. تحرير العروه- 1 مجلد.

20. مصباح الفقاهه- 3 مجلد.

21. محاضرات فى الفقه الجعفرى- 2 مجلد.

22. الدرر الغوالى فى فروع العلم الاجمالى- 1 مجلد.

23. مبانى العروه الوثقى- 4 مجلد.

هذه الكتب الفقهيه المطبوعه سواء من تأليفه، أو محاضراته و هى تؤلّف أكثر من 40 مجلداً، و أمّا المخطوطه منها بأقلام تلاميذه فهى كثيره و تتجاوز المائه مجلد، و لعل الزمن يجود بطبعها، و ر فد المكتبه الفقهيه بها.

2. الأُصول:

يعتبر فكر سيّدنا المغفور له الأُصولى من أروع ما وصل إليه علم أُصول الفقه فى عصرنا اليوم، و لم يكن من المبالغه أذا قلنا أنّ أحدا من أعلام المحققين لم يسبقه فى هذا المضار، فقد درّس و حاضَرَ عده دورات كامله فى هذا الحقل، و تشير المصادر المختصه بأنّه أكمل ست دورات و شرع فى الدوره السابعه و لم يكملها بسبب تراكم

مسؤوليات

المرجعيه الدينيه العامه التى اضطلع بها، و اعتقادى بأن كتابه (أجود التقريرات) من أروع كتب الأصول الحديثه، و قد ضمن فيه آراء استاذه المحقق الميرزا حسين النائينى المتوّفى عام 1355 ه-- 1936 م مع تلاقح الأفكار الأُصوليه فى هذا الحقل، و قد صدرت له عده كتب،

ياد نامه، ص: 151

قد تتجاوز 20 كتاباً أذكر منها:

1. أجود التقريرات- 2 مجلد.

2. محاضرات فى أصول الفقه- 5 مجلد.

3. مصباح الأصول- 2 مجلد.

4. مبانى الاستنباط- 2 مجلد.

5. دراسات فى الأصول العلميه- 1 مجلد.

6. مصابيح الأُصول- 1 مجلد.

7. جواهر الأُصول- 1 مجلد.

8. الأمر بين الأمرين- 1 مجلد.

9. الرأى السديد فى الاجتهاد و التقليد- 1 مجلد.

وقد طبعت هذه الكتب و اعتبرت مصدراً رائعاً فى علم أُصول الفقه، و هناك عدد كبير من التقريرات التى لا زالت مخطوطه و لم تنشر.

3. قرآن:

و لقد شرع (رضوان الله عليه) فى التفسير القرآن الكريم واهتم بذلك، و تحدّث عن مقدمه رائعه مركزه عن التفسير كمدخل لتفسير القرآن، ثمّ بدأ فى سوره الفاتحه، و أصدر ذل فى كتاب أسماه (البيان فى التفسير القرآن) و طبع عده طبعات و بلغات مختلفه، كان موضع اهتمام الباحثين لما فيه من مواضيع هامه جلالها كأحسن ما يقتضى ذلك، و قد حالت ظروفه القاسيه دون الكمال هذا المشروع.

ياد نامه، ص: 152

4. علم رجال الحديث:

و نظراً لما معرفه رجال الحديث الشريف من أهميه فى بناء الأحكام الشرعيه، فقد بذل الإمام الراحل جهداً كبيراً فى دراسه رواه الحديث، مع ترجمه بسيطه لكل واحد منهم، تبيّن مدى وثاقته، و موقعه من الاعتماد عليه فى نقل الروايه، و أسماه «معجم رجال الحديث» و فرغ من تأليفه فى عام 1389 ه-- 1969 م و يقع فى 24

مجلداً طبع عده مرات.

الاصلاح الاجتماعى:

لقد اعطى الإمام الراحل اهتماماً كبيراً إلى الجانب الاصلاحى الاجتماعى و الثقافى و أولاه عنايه خاصه فى حياته، فالمشاريع الدينيه و الثقافيه و التربويه و الانسانيه التى أمر بتشييدها و أُنجزت، أو التى فى دور الانجاز، و التى قامت بها «مؤسسه الإمام الخوئى الخيريه» كلها من تخطيطه، و رسمه و توجيهه، و هى بمجموعها تدل على نظره قياديه رائده لم تقتصر على مكان معين، أو فئه معينه، إنّما أكدت على شموليه أوسع و توجّه أكبر لكل طوائف العالم الإسلامى الشيعى فى شتى بقاعهم، و أماكن تواجدهم، و أوليات

احتياجهاتهم سواء أكانت دينيه، أو ثقافيه أو تربويه أو اجتماعيه نظراً لها مِن تأثير فاعل على بناء الانسان المسلم الذى يعيش اليوم غربه فى عقيدته و قيمه الأصليه أمام هذا الزخم الكبير من الاغراءات و المدينه الحديثه التى أثرت تأثيراً هاماً فى تفتيت الواقع العقائدى فى الانسان نتيجه عدم توفّر الموّقات و الامكانات البناءه فى تسييج الفكر الانسانى الإسلامى حمايته من الانحراف.

ياد نامه، ص: 153

و لقد تمكنت هذه المؤسسه من قطع شوط كبير فى مسيرتها الاصلاحيه، و سجّلت لها مواقع جيده فى دائرظ العمل الفاعل فى هذا المضمار، و نستطيع أن نوجز تكلم المشاريع بما يلى:

1. فى بريطانيا كان لها السهم الأكبر فى هذا العمل فقد تمت أربع مشاريع هامه مترابطه تسد بمجموعها ثغره كبيره مانت أُمتنا بحاجه ماسّه إليها منذ زمان طويل.

هذه المشاريع هى:

1. جامع الكبير واسع كامل المرافق، تحتاج أليه الطائفه فى شتى مناسباتها الدينيه و الارشاديه.

2. مدرسه ابتدائيه للبنين و أُخرى للبنات تتوسّع و تتطوّر مع المراحل الدرسيه، و كانت الحاجه تقتضى ايجاد مثل هذه المدرسه. و التى يمكن بواستطها صيانه

أولادنا و بناتنا من الانجراف فى تيار الحريه الشخصيه الواسعه التى يعيشها طلاب المدارس فى الغرب و على كل المستويات تبعاً للتحديث الذى أوجدته فى أوروبا البطاله و التمادى فى التّحرر من الأخلاق و القيم.

3. المؤسسه الثقافيه: و التى تأخذ على عاتقها نشر الفكر التربوى، و الثقافى لمدرسه أئمّه أهل البيت، و لتحقيق هذا الغرض أصدرت مجلتين (النور) با للغه العربيه و الاجليزيه و مجله (دايلوك) باللغه الانجليزيه و قد ترجمت و نشرت فى العام الماضى وحده مجموعه كتب تعريف بمذهب أهل البيت (عليهم السلام) فى أكثر من مائه و عشرين ألف مجلد با للغه الانجليزيه بما يخدم الانسان المسلم الذى يعيش فى العالم غير الملتزم.

4. تأسيس مكتب للعلاقات العامه التى من خلالها تطرح مشاكل

ياد نامه، ص: 154

المسلمين الشيعه بالشكل الواقعى و بيان مظلوميتهم.

هذه أهم المشاريع الاصلاحيه التى تبنّتها المؤسسه الفتيه فى لندن، إلى جانب عدد من المشاريع الدينيه الاجتماعيه فى بريطانيا، و الموجهه بترشيد العاملين فى المضمار الدينى، و تهيئه ذى الكفاءه للقيام بمهام التبليغ الاصلاحى الدينى و رفع مستواهم العملى.

5. فى ايران: انجز معهد دينى باسم (مدينه العلم) فى مدينه قم، و هذا المعهد الإسلامى خصّص لتدريس العلوم الإسلاميه على مختلف المستويات، مع أقسام داخليه للمقيمين من أساتذه و طلاب و المتتبعين لعلوم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و قد شيّد هذا المبنى فى خمسمائه منزل و العمل جار فى الوقت الحاضر لخمسائه أُخرى على أحدث طراز ينسجم و متطلبات العصر من الناحيه الصحيه و المكانيه.

كما انجز بناء مدرسه لطلاب العلوم الدينيه فى مشهد الإمام الرضا (عليه السلام) بخراسان، و قد هيأت فيها كافه الوسائل المقتضيه لطلاب المعرفه، وروّاد

العلم.

3. مركز الإمام الخوئى الإسلامى فى نيو يورك: و قد أُعد للاستفاده الدينيه و الثقافيه و هو يستقبل المسلمين كل اسبوع بتنظيم برامج دراسيه فى مختلف المسويات و المحاضرات الاسبوعيه، و المناسبات العامه و اخاصه، كما هيأت فيه مكتبه إسلاميه يستفيد منها رواد الفضيله و العلوم كما و تضم مدرسه عصريه على غرار مدرستى لندن.

4. مشروع انشاء مدينه جامعيه فى بومبى، مع بيوت سكن لطلاب العلوم، و يقدر أن يتم هذا المشروع الدينى الضخم خلال أربع سنوات،

ياد نامه، ص: 155

و يكون فريداً فى وجوده بالشرق، مهيّاً ليستوعب أعداداً كبيره من رواد العلم.

5. المركز الإسلامى فى تايلاند، و قد تأسس منذ عده سنين و مهمته التبليغ الإسلامى فى تلك الجهات.

6. مشروع مركز دينى لطلاب العلوم الإسلاميه فى اسلام آباد- باكستان وضع أساسه فى هذا العام.

7. مشروع مدرسه على اختلاف مراحلها للطلاب المسلمين الشيعه فى دير بورن- مشيگان، نظراً إلى أن مدينه ديربورن تسكنها جاليات اسلاميه كبيره، لبنانيه و عراقيه و يمينيه.

و هناك مشاريع متعدده لها أهميتها أما فى دور الاعداد أو التنجيز، تقوم بها مؤسسه الإمام الخوئى الخيريه لا يسع هذا المجال لحصرها الآن.

انّ المشاريع الهامه تحتاج إلى قدرات عالميه و امكانات ماليه، و كفاءات جيده، لاداره هذه المهام فى الساحه الإسلاميه، و الثوره الثقافيه للصحوه الإسلاميه فى عالمنا اليوم.

من هذا كله نستطيع أن نضع خلاصه لما تقدم فى المضمارين العلمى، و الاصلاح الاجتماعى و هو:

1. انّ الإمام الراحل رفد المدرسه العلميه الإماميه بعمل ضخم فى الفقه و أُوصوله و التفسير، و علم الرجال و لا شك ان هذه الوفره العلميه سيكون لها أثرها فى تقويم المدرسه الفكريه الإسلاميه الإماميه.

2. انّه استطاع بمثابرته العلميه و مواكبته

فى هذا المضمار طليله العقود السته التى مثلت عمله العلمى أن يخرّج عدداً كبيراً من الأعلام انتشروا

ياد نامه، ص: 156

فى العالم الإسلامى لاداء المهمه الرساليه الإسلاميه، سواء بشخصياتهم العلميه أو بنتاجهم الثر.

3. اهتمامته الكبيره للجاليات الإسلاميه فى العالم الإسلامى و العمل الجاد على تهيئته الامكانات الثقافيه لهم بما يرفع من شأنهم، و قدراتهم العلميه، و على كل المستويات.

و لا شك أنّ المسيره الحياتيه للمسلمين الشيعه فى وقتها الحاضر أكدت على حقيقتين هامّتين لايمكن التغاضى عنهما.

الأولى: انّ تطور مسيره المرجعيه من خلال مرجعيه الإمام الخوئى (رضوان الله عليه) يعرب عن واقع جدى فرضته الظروف المستجده للأُمه الإسلاميه، و انه أمر لابد من أخذ بنظر الاعتبار.

الثانيه: انّ التطور لابد و آن يكون فى الشكل و المضمون فى اطار التحرك العملى لمسيره المرجعيه و هذا ما تبنّاه الإمام الخوئى (رضوان الله عليه) فى مسيرته الفكريه و الاصلاحيه و الاجتماعيه.

كما أنّ علينا كافه أن نتعايش مع هذا التطور، و ننسجم معه، و نتجنب التخلف عن الركب الحضارى، و الانصهار فى تياره ليمكن دفع العمل البنّاء إلى الإمام. فالأزمه الخانقه التى يعيشها المسلمون فى كا مكان- و فى هذا العصر بالذات- تركت سلبيظ و حذراً فى تفكير و سلوك الانسان الشيعى يوسمه بصفات غير انسانيه و أخلاقيه طارئه مما أدت إلى الحذر منه. و هى لست منه، كما أنّها يست من طباعه. ففى كل الطوائف الشعوب طالح و طالح، و ليس من الانصاف أن تحمل مشاكل البعض على الكل فإن الاختلاف فى الاتجاهات الفكريه، أو التباين فى الخطوط، أو التعارض فى

ياد نامه، ص: 157

المبادى ء الثانويه طبيعى فى البشر، و علينا أن نقيم الأمر باسلوب موضوعى، دون تحيز و انعطاف فى الأهواء.

إنّ

هذه المشاريع التى أسّسها إمامنا الراحل الإمام الخوئى (رضوان الله عليه) لابد أن نحتضنها بكل جهدنا، و نهتم بها و نجل كل القائمين على تنفيذها و فى مقدمتهم الأخوين الجليلين حجه الإسلام و المسلمين السيد محمد تقى الخوئى و حجه الإسلام السيد عبد المجيد الخوئى نجلى الإمام الراحل و نشد على أيديهما بأن يحقّقا آمال الأدب العظيم، الذى كرّس حياته لأُمّته، و ذهب لربّه عظيماً كريماً. و بما سساعدهما على ديمومه المسيره الإنسانيه و تحقيق ما توخّاه إمامنا الراحل منهما، والله المسدّد للصواب.

ياد نامه، ص: 159

لمحات من حياه الإمام الخوئى- دام ظلّه- «1»

العلامه السيد مرتضى الحكمى

هو من أبرز العلماء الأعلام، و المراجع العليا الشهيرين فى النجف نال المرجعيه فى التقليد و حاز التفرد فى التدريس؛ و جمع بين أصناف العلم، و قرن بين العلم و التقوى، و هو ممن لا نظير لجامعيته إلّا فى السلف اصالح من أساطين علمائنا أعلام رجالنا.

و لقد نال المرجعيه فى التقليد بحكم جامعيته و أهليته، و بلغ الإنفراد فى التدريس بفضل علمه و بيانه، و جمع بين أصناف العلم شده انكبابه على الإطلاع و التتبع، و قرن بين العلم و التقى لأخذه بالعمل الصالح من وراء العلم، و تمسّكه باتباع خطوات الدين.

هذا قليل من كثير مما يتصف به آيت الله العظمى السيد أبوالقاسم الوئى من الصفات الرفيعه و المقامات العاليه، و لا يكفى ذلك فى ترجمته. و تقديم شخصيته اللامعه إلى المجتمع الإسلامى المعجب به، ولكنّه لابد من بسط ذلك؛ و الوصول إلى ما تنطوى

عليه شخصيته من عناصر العبقريه و النبوغ، و الموهبه و القابليه؛ و غير ذلك مما بلغ به هذا المبلغ العظيم من المكانه و علوّ

______________________________

(1). كتبه فى حياه السيد الإمام الخوئى (قدّس سرّه)

و نشره فى مجله الموسم عدد 6/ 1410 ق- 1990 م.

ياد نامه، ص: 160

القدر و الشأن.

و عندما نريد أن نبسط و نستعرض حياه شخصيه علميه- كهذا العالم الفذ- يلزمنا أن نعرف أوّلًا: ما يمتاز به من العبقريه و النبوغ و المواهب العلميه و الفكريه و ما تمتاز به أيضاً هذه المواهب و الأفكار من طابع القوه و الحيويه، و الجده و الابتكار، لأنّ درس تلك المواهب و الأفكار؛ و عرض ما فيها من قوّه و ابتكار، و بسطها و تحليلها و الغور فى أعماقها هو الذى يصوّر لنا حقيقه العقبرى الموهب، كما يصوّر لنا مدى عليه من حده الذكاء، و عمق الاحساس، و توقد الذهن، و نباهه الخاطر، العوامل التى هى نفسها تكون العبقرى النادر؛ و الموهوب الفذ، و هى نفسها تبعث فيه الأفكار القويمه و الآراء الملهمه، و الآثار الجليله، و المواهب العلميه و الفكريه، ذات الجده و الابتكار و القوّه و الحياه.

و إنّما يلزمنا معرفه ما يمتاز به شخص العالم الفذ من نواحى العلم؛ و المواهب و القابليات دون المعرفه نواحى كثيره أُخرى يتلبّس بها، ذلك لأنّنا نريد أن نعرف بذلك أحد أساطين العلم؛ و أعلام الفكر، و نوابغ الرجال، و إذا كانت حقيقيه العالم العبقرى تنزع من مواهبه العلميه؛ و قابلياته الفكريه، و تحلل من خلال آرائه و آثاره؛ فينبغى أن يراعى كل تلك الجوانب ف الترجمته، و يدرس فى معرفه حياته، و تصوير حقيقته، و أمّا إذا لم يتوفر ذلك فى ترجمته، و لا يتأتى فى تحليله و عرض آرائه، إمّا لعجز الكاتب عن ذلك، أو لضيق الكتاب عن ذلك أو لضيق المجال عن بسطها و التعرض لها،

أو لعجز كلّ قارى ء

عن فهم تلك الآراء التى أفرغت فى قالب علمى، و لغه فنيه خاصه بها، فتبقى ذلك الشخصيه العلميه قيد التعقيد و الغموض؛ و أسر الحجب الكثيفه المطبقه عليه، غير مصوره بحقيقتها الناصعه؛ و لا مجلوه بشكلها الواقعى الكامل.

ياد نامه، ص: 161

و تكاد و تكون شخصيه سيدنا الحجه من اولئك الذين لا يبلغ شأوهم فى العلم و الموهبه، و لا يمكن ترجمتهم بهذه السرعه و السهوله، و يبقى المترجم له حائراً يحوم على هامش سيرته، لما يمتاز به من مقام علمى شامخ و مكانه فى عبقريه الآراء و الأفكار وجوده الانتاج و الآثار التى لا يتمكن كل أحد أن يدرسها و يفهمها ليكون طريقاً إلى فهم شخصيته، و مفتاحاً للوصول إلى معرفه حقيقته. و إن أمكن جميع الناس على اختلاف طبقاتهم- أن يعرفوا شخصيته بخصائصها و موهبها، و لكن هناك من هذه المواهب العلميه و الخصائص ما لا يستطيع أن يعرفه عنها إلا رجال العلم، و أرباب التدقيق، و أبطال الفن، و لا عجب من ذلك فإنه الزعيم العلمى للحوزه العلميه، و أُستاذها الأوحد الذى شاء الله أن ينفع المسلمين ببحار علمه و لئلئ أفكاره؛ و جديد آرائه، و مبتكرات بحوثه و تحقيقاته. و حقاً إنه ليعجز الكاتب عن الإحاطه بشخصه عن هذا الطريق مهما أُوتى من كفاءه و اقتدار، و هل يقدر أن يستعرض كل ما أفاد من آثار، و أجاد من بحوث، و يلم بكل ما أملا من حقائق، و قرر من آراء، و حرّر من فتيا، و نشر من صنوف العلم، و كل ما اختص به من المعارف، و اضطلع بأسرارها، و قام بأغبائها من النشر و التدريس، و البحث و التحقيق، بل

هل يقدر على فهمهما و استيعابها كل أحد ليدرك بها حقيقه صاحبها و يعرف منتهى عبقريته، و نبوغه المنقطع النظير.

و إذا عجز أمثالنا عن الخوض فى ترجمته عن هذا الطريق، و تعذر علينا استخلاص شخصيته من آرائه و بحوثه العلميه و سائر مواهبه لما بيننا، و كذلك إن عجزنا عن الوصول إلى ما تنطوى عليه شخصيته من أنواع العبقريه و النبوغ، و كل ما بلغ به هذا المبلغ العظيم من المكانه و علو القدر و الشأن كما أسلفنا،

ياد نامه، ص: 162

فلا يفوتنا حينئذ أن نترجم له عوض هذا- سيرته العامه، و شيئاً من مميزات و مزايا ذاته الكريمه، و بعض شؤونه و مراحل حياته العلميه و التعليميه، نعم لا يفوتنا أن نستعرض كل ذلك و نترجم له عن طريقالتنويه و الاشاده به. و الفرق واضح بين أن نكشف صفحه من مواهبه العلميه، و بين أن نصفها و نشيد بذكرها، و ننوه عن سيرته و حياته المختلفه النواحى و الجهات، و إن كنا الآن نكتفى بذكر شى ء من مزايا حياته فى العلم و الدين؛ و العقل و الخلق و كل إنسان كامل إنّها يصيبه الكمال و الرقى عن طريق عقله و علمه، و خلقه و دينه، دون غيرها.

مزايا حياته العلميه:

و مزايا العلميه تكاد تكون نادره فى بابها، عجيبه فى ندرتها، فرسوخه فى العلم و ثبات قدمه فى المعارف و الفنون، و إضطلاعه بكثير من العلوم العقليه و النقليه يعجب كل إنسان. و نحليكم فى درس كل ذلك إلى كتبه و آثاره، و بحوثه العلميه القميه و نكتفى الآن بهذه الإشاره إليها و الإشاده بذكرها، بهذا القدر اليسير من التنويه عنها. و لكن تفصيل ما نحن بصدده

هو أنّ السيد حفظه الله- ولد فى النصف من رجب سنه 1317 هجريه فى مدينه (خوى) من أعمال آذربايجان، و نشأ فى مهد العلم و الفضيله و تربى

بين أحضان والده الكريم حجه الإسلام السيد على أكبر الموسوى و كان منذ طفولته يبشر بمستقبل باهر لما كانت له من ظروف و قابليات. ففى حدود سنه 1330 هاجر به والده رحمه الله- إلى النجف الأشرف، حيث كعبه الإسلام، و معهد العلم و الفضيله، و منبع النور و الهدايه، فوجهه هناك ألى الدراسه الدينيه، و المعارف الإسلاميه و هو فى

ياد نامه، ص: 163

الثالث عشر من عمره الشريف. و لما كان يمتاز بالفكر الثاقب و الذكاء المفرط، و الاستعداد البالغ كان فى جميع مراحل دراسته يحالفه التقدم و النجاح، و بلوغ المقصد و المرام و منالطبيعى أن يلتهم صاحب هذه المواهب و القابليات جميع العلوم التهاماً، و يزقها زقاً، و يحسن اتقانها حتى لكانه درسها من قبل، و فى حاله دراسته هذه يكاد يراجعها فيتذكرها و هذا ما يمتاز به فى السنين القليله ما لم يبلغه غيرهم فى السنين المتماديه، و إن كان هؤلاء النوابغ أيضاً يجهدون، ولكن أجهادهم هو فى كثره تتبعهم و طول مثابرتهم على الأخذ و التحصيل؛ فكان يسير على هذا المنط من التقدم حتى بلغ يومذاك القمه العاليه من العلم و الفضيله، و نال القسط الوافر من الكمال.

و من ظواهر ذلك النبوغ العظيم أن فرغ من تحصيل القسم الأول و الثانى المصطلح عليها فى معاهد النجف ب- (المقدمات) و (السطوح) خلال ست سنوات. و بدأ من سنه 1336 يحضر الدرس (الخارج) و هو فى سن العشرين.

و تتلمذ على أيدى أساتذه قدريزين انحصرت بهم الدراسه و

انتهت أليهم الرياسه فى عصرهم، من أمثال الشيخ مهدى المازندرانى، و شيخ الشريعه الاصفهانى، و الشيخ محمد حسين الكمبانى، و الشيخ ضياء الدين العراقى، و الميرزا النائينى، فاستفاد من بحار

علومهم زهاء أربعه عشر سنه بجد و اجتهاد. و لازم أربع سنوات أُخرى استاذه الشيخ الكمبانى، و كتب تقريراته فى الفقه و الاصول، و كان فى الأربع عشره سنه المذكوره من أبرز تلاميذ الميرزا النائينى، و كان يكتب بدقه و تحقيق تقريراته الجيده. و فى سنه 1348 و ق بل سبع سنين من وفاه الميرزا النائينى رحمه الله- طبع تقريراته فى مطبعه صيدا؛ و بينما كان يتتلمذ على أيدى هؤلاء الأساطين؛ و يأخذ من معينهم فإذا به بعد قليل-

ياد نامه، ص: 164

ى

ناقشهم فى الرأى، و يقارعهم بالدليل. و لا غرابه من هذا فحين اشتغل بمقدمات العلوم لو يلبث قليلًا أن التحق بالبحث العالى و دخل فى حضيره العلماء و وصل بسرعه مدهشه فى اول سنى حياته الى الدرجات الرفيعه من الاجتهاد الصعب المنال البعيد الشوط. حتى شهد أكثر العلماء بمقامه العلمى الشامخ. وزوده بشهادات علميه، و إجازات اجتهاديه تليق بشأنه و أبلغ من تلك الشهادات هو رسائله العلميه و العمليه، و قد أوجب إخذه من اولئك الأعلام إن تكون عنده عصاره أفكار وآراء أساتذته النائينى و العراقى و الكمپانى؛ تضاف إلى أفكاره وآرائه و تمحيصه لتلك الآثار بالرد أو القبول، و يضاف إليه أيضاً بيانه الساحر الذى قيل فيه إنه [يجسم المعقولات ]؛ واخراج ذلك فى حله قشيبه من تحليل، و العرض الجميل الجديد. فله فى جل الحقائق الأُصوليه آراء إنقلابيه جديده يفند بها تلك الآراء الأُصوليه التى كسبت إجماع العلماء فى جميع العصور، و بقيت حقائق مسلمه،

و نظريات لا تقبل الجدل طيله هذا الزمن، و يعد بالإضافه إلى مكانته الممتازه فى الفقاهه- تخصصه فى اصول الفقه من أعجب ما يكون و يعرف بهذا وذالك أنه فقيه و محقق عصره.

و له كهذا المقام العالى فى صنوف المعارف و الحكمه و الفلسفه؛ و التخصص فى علم التفسير و الكلام، و المباحث الماديه و الطبيعيه؛ و ما وراء الطبيعيه، و المذاهب الباطله فى الفلسفه و الدين، و يعد بحق من أكبر تلاميذ العلامه المجاهد (البلاغى) الذين قرأوا عليه علم الكلام و الناظرات كما و قد قرأ الفلسفه على الحكيم الشيخ الكمبانى و درس بعض مبادئها عند الحكيم السيد حسن البادكوبى و له إلى جانب ذلك الاطلاع الواسع فى العلوم الرياضيه، و صنوف العلم و الأدب و التاريخ و سائر المعارف الإسلاميه العامه. و عندما

ياد نامه، ص: 165

ى

قضى منها يجزم بأنه حاز الاختصاص فى كل ذلك. فحين ترد عليه من كل جهه مختلف المسائل العلميه و الدينيه العويصه لا يقف عنها و يعطى فى جواب كل نوع منها حصه الاختصاص بما يشفى الغله و يدفع العله و لا يوجد لدينا من التعبير فى تحديد معلوماته إلا أنها دائره معارف عامه.

و كان من حدود سنه 1350 قد بدأ بتدريس [السطوح ] بعد أن فرغ من تحصيلها. و بعد ذلك بدأ بتدريس [الخارج ]. و عند انتهاء كل دوره كان يتخرج على حوزه بحثه عشرات العلماء و الفقهاء من نوابغ طلاب و مجتهديهم و هم منتشرون فى البلاد للمرجعيه الدينيه، و بحثه العالى اليوم هو البحث الذى لابد لفضلاء أهل العلم من حضوره و إتقانه كما يعتقدون هم بذلك، و لا يرضون عنه بديلًا، و يكاد يستغرق جميع أوقاته

و حالاته حيث يستوقفه الطلاب لأسئلتهم فى الطرقات و يغتنمون وجوه فى مجالسه الخاصه و العامه، و أى مكان يلتقون به و ذلك ليستدرجوه فى تحقيق المسائل العلميه و تحصيل مداركها ببيان ساحر أخاذ و تقرير جيد لا مثيل له ولا يزال المجدون

فى العلم، المهاجرون له ينتهلون من مناهل علمه الغزير، و يكتبون تقريراته، و ما أفاض عليهم من حقائق الأُصول و قد طبع أربع مرات من تقريراته (فروع العلم الاجمالى) (المباحث العقليه) [الجبر و التفويض ] و غير ذلك. و قد انتهى إلى تدريس دورات الإصول و مدارك الفقه، و هو اليوم من على درسه تدور رحى الحوزه العلميه فى النجف الأشرف، و تناط به تربيه طلابها و هو من زعيمها المقدم بلا نزاع، و إن الهجره العلميه عالقه بحوزته من جميع الأقطار الإسلاميه.

و سماحته من أهم مص ادر الحركه العلميه فى النجف. فإذا تعطل بحثه

ياد نامه، ص: 166

ظهر على الدراسه فى النجف أثر بارز. و هو قدوه فى الجهاد العلمى و الدينى لايعرف الركود، و لايرضى لنفسه العقود، و هو يفيض على تلاويذه علماً و اشتغالًا وجداً منقطع النظير. ففى اليوم الواحد يقوم بتدريس أربع دورات فى (الخارج). و لاينفك يقضى أوقاته بالتتبع و الاطلاع، و التحقيق و التدقيق، و النشر و التدوين، و التربيه و التعليم، و يكاد يوصل الليل بالنهار، و يقضى على صحّته، و يتغلّب على نومه و استراحته توفيراً للوقت، و تحصيلًا للمجال الذى يسوعب كل هذه المهمات. و من دروسه المهمه التى تستغرق وقتاً كثيراً هو درس التفسير الذى أخذ على عاتقه تعليمه و التوسّع فيه على نحو جديد، و آراء مبتكره و هو [المرجع ] الوحيد الذى عنى بهذه

الناحيه الإسلاميه عنايه خاصه و أدرك ضرورتها فى حياه الطالب الدينى الذى ينبغى له التمسّك بحبل القرآن، و الهدايه بمشكاته. و سماحته حتى فى أسفاره كان لاينفك عن الإفاضه و الارشاد، و له مع الخصوم مناظرات قيمه، و مجادلات دفع بها مذاهبهم بالتى هى أحسن، و فى زيارته

للإمام الرضا (عليه السلام) فى النصف من رجب سنه 1367 و هو يسير بين جموع المستقبلين و المتعطشين إلى طلّته الكريمه بكل بلد حل فيه و ارتحل عنه [حيث تشهد بذلك صحف إيران التى و صفت ذلك فى افتتاحياتها أبلغ وصف ] كان أيضاً لاينفك يباحث العلماء و يطارحهم بما يبهرهم و يفوق عليهم بالرأى، و الدليل و الاضطلاع فى كل فن.

و أمّا آثاره العلميه المنتشره التى تمثل أغلب العلوم الدينيه و أرقاها و أدقها هى: [أجود التقريرات ] و هى تقريرات استاذه الميرزا النائينى (رحمه الله عليه) وضعه فى مجلدين و طبع مرتان، و تقريرات الفقه للميرزا أيضاً، و تقريرات الفقه و الأُصول للكمپانى، و الفقه الاستدلالى و هو حاشيه استدلاليه على العروه

ياد نامه، ص: 167

الوثقى. و كتاب تفسير الحاشيه على المكاسب و كتاب نفحات الإعجاز- فى إثبات اعجاز القرآن- و هو مطبوع، و رساله فى اللباس المشكوك- مطبوع- و رساله فى الغروب و المغرب- بحث و تحقيق-، و رساله فى تعارض الاستصحابين- قاعده التجاوز- و رساله فى إرث الزوج و الزوجه قبل الدخول و رسائل اخرى علميه و علميه مطبوعه و منتشره فى الأقطار.

و يلاحظ من ذلك أن سماحته (حفظه الله) من أبرز علماء النجف الأعلام فى العالم الإسلامى و أكثر هم آثاراً و إنتاجاً و افاضه حيث لاتعيقه مرجعيته للتقليد عن ذلك و هو صاحب الآراء القيمه

الجديده فى الفقه و الأُصول و يمتاز بالقريحه الوقاده و بالابتكار فى جميع آرائه و مذاهبه. و طريقته فى البحث و التحقيق، و الانتاج و التدوين هو التعمق و الخلق و الابتكار و التجدد و الخروج عن الآراء السلفيه، و النزوع إلى الموضوعات العلميه على هذه الوتيره القويمه، و يلاحظ أيضاً فيما يكتب أنّ أُسلوبه جيّد

ملاذ و بالرغم من كل ما يكتب فى المواضيع العلميه أنّه يبسطها فى أسلوب فصيح، و بيان بليغ و لون أدبى جميل على عكس ما يكتبه العلماء، و ما تكتب المواضيع العلميه الدقيقه. و نحليكم فى كل ذلك درس كتبه و آثاره الآنفه الذكر.

مزايا حياته الخلقيه:

و يكاد يكون من أهم مزاياه الخلقيه [الكمال النفسى ] و هو أوّل هدف يرمى إليه فى حياته الكريمه، و يعمل أيضاً على إيجاده فى غيره لشده ما يتعشّقه فى نفسه. و لقد ولع لذلك فى تهذيب طلابه و روّاد علمه و بالغ فى تعليمهم، و تنميه مواهبهم، و تكامل نفوسهم، و توجيههم إلى حياه العلم، و طلب المعارف

ياد نامه، ص: 168

الإسلاميه. و فى مقدمه ما يمتاز به أيضاً من المزايا الخلقيه هو حب الخير و النفع للناس- و خير الناس أنفعهم للناس- و هل هنالك شى ء أعود على الناس بالنفع و الخير من بث العلم و تركيز الدين و تربيه رجال يحملون العلم، و يذودون عن الدين بالنحو الذى ينفع به سماحته فى بث العلم و تركيز الدين و تربيه رجال هم حمله للعلم ذاده عن الدين، هذا بلإضافه إلى ما ينهض به (حفظه الله) من إسعاف طالب العلم و سد حاجه المعوز و إغاثه الملهوف، و إسداء سائر الخدمات الجلى إلى المجتمع الإسلامى الذى ينتظرها

من أمثاله. و لا بدلنا أيضاً من ذكر مزاياه الخلقيه الأُخرى التى جعلته بهذه المثابه من علو القدر و الشأن، فمن عفّه نفسه و عزّه جانبه و ترفّعه عن المال و الجاه و حب الرياسه، إلى عطفه و تواضعه و عصاميته، و اعتداده بأتعابه و ثابرته على بلوغ غايته، و تحقيق مناه من مراتب العلم و الفقاهظ كلّها

صور جليه عن علوّ نفسه و كمال ذاته. و لم يكن و لا يزال يوماً ما يحفل بالرياسه، و يجرى وراء الزعامه التى يستحقها و إن أتت إليه منقاده و كانت صفاتها كلّها مجتمعه فيه، ولكنّه يتعشّق العلم و يتلذّذ به أخذاً و تعليماً على نحو عجيب. و قد حضرت له كلاماًمع بعض تلاميذه كان يفرغ عن حقيقه ما يطمح إليه و هو: «إنّى- بحمد الله و المنّه- بلغت ما كنت أتمنّى، و أعطانى الله سؤلى، كنت أرجو أن يختار لى مقاماً عليّاً من العلم فى الدين أستطيع أن أترك به و شجات من العلم تؤثر عنّى، و أن أربّى فئه من أهل العلم يحفظون ما أخذوا منّى، و يؤيدون ما تلقوه أو يردونه، يبرمونه أو ينقصونه كما كنّا نفعل مع أساتيذنا، و إمّا أن أعيش أيّاماً حافله بالجلاله و الحفاوه لمال أو رياسه ثم أقضى بعد ذلك و ينتهى ذكرى و أكون نسياً منسياً، ذلك ما لا أرتضيه لنفسى و لا أُريده، بدلًا عن أتعابى و ثمناً لجهودى فى هذه الحياه التى تعبت كثيراً فيها» و لم

ياد نامه، ص: 169

تأته- بعد ذلك- جاذبيه نفسه، و محبوبيه شخصه فى القلوب عفو الطبيعه إن كانت له مثل هذه المزايا و الأسباب.

مزايا حياته العقليه:

و نصيب سماحته من العقليه الجباره و

الحنكه أوفر نصيب. ففيه من ذلك ما ينبغى للمرجع الدينى أن يتحلّى به فيما يعالج به شؤون المسلمين و يدير مختلف مهامهم، و تعرف عقليته و حنكته العظيمتين من سداد رأيه. و صواب اتجاهه، و استقامه نفسه، و تقديره للأمور؛ و تصريفه للحوادث و إرادته للشؤون، و مواجهته للأحداث الجسام، و وضعه الأشياء فى مواضعها، و اصابه بره مواقعه، و لهذه الحقائق كلّها مناسبات و ظروف

لاتسع هذه الترجمه ذكرهاو لا يعرفها عنه إلّا العارفون بشخصه و الواقفون على مختلف ظروف حياته، و سائر تصرفاته الحكيمه.

مزايا حياته الدينيه:

و أمّا مزاياه الدينيه فكما أنّه يختص فى الاضطلاع بعلوم الدين و معارفه و فنونه. و الإحاطه بشرائعه و أحكامه. و الاجتهاد فيها و الاستنباط منها فأكثر من ذلك يكون تمسّكه بروح الدين و تعلّقه باتباع سننه و تعاليمه. ماشياً وراء ما يرمى إليه الدين من غايات- و غايه الدين و جوهره هى مكارم الأخلاق و الزهد و التقوى- و لأجل هذا نجد السيد الخوئى على غايه من الزهد و التقوى. و تكاد تسيطر هذه الروح و الظاهر الدينيه على عامه شؤونه و أوضاعه، فيحجم عن كثير من المداخل المشروعه لأنّها تتنافى مع الزهد و مخالفه النفس و الهوى. و مع ذلك لا نجده- فيما يتصف من الزهد و التقوى- أنّه يتخذ من التقشّف فى الحياه وسيله

ياد نامه، ص: 170

إلى التقوى، و من الخشونه و اختيار جشوبه العيش ما يفضى إليها- قل من حرّم زينه الله-، ولكنّه اتخذ من التقوى و الزهد و العباده جلباباً لنفسه و روحه لا جلباباً لمظاهره فى العيش و الحياه و التهدل فيما يلبس و يرتدى، و من التظاهر بمختلف مظاهر الزهد و الاخشيشان،

و إن كانت تنبى ء عن الحقيقه، و هو كذلك ليس من أولئك الذين يروّضون أنفسهم على صفائها بالتقشّف الذى اعتاد على فعله المتصوّفون ولكنّه كل ما يعمله هو مخالفه النفس و الهوى و موافقه أمر المولى. و هو بهذا يحمل من التقوى و يتحمّل من رياضتها ما لا يقدر عليه المرتاضون حيث بلغ بذلك أفصى الثقه عند الناس إماماً للجماعه و مرجعاً للتقليد. و لا

عجب من ذلك فقاده المسلمين من أمثاله الذى انيطت به المرجعيه الدينيه فى كثير من أنحاء البلاد و الذى يستضى ء الناس بنور علمه يتحتم عليه أن يكون كذلك، تتصل روحه بروح الدين، و تتحد أهدافه مع غاياته الشريفه.

و أخيراً قد يتصوّر القارى ء أنّ هذا التنويه القليل بشخصيه سيدنا الحجه للمجتمع الإسلامى- عدا العارفين بمكانته و المطلعين على آثاره- كان وافياً بالغرض و متناسبً مع تلك الشهره العلميه العظيمه و الصيت الذائع الذى يتمتع به، و حتى شهرته العظيمه لا تستطيع أن تفى إلّا ببعض ما له من مقام فى العلم و المكانه الدينيه، ولكن الحقيقه تسفر لنا عن وجوه العجز و الأعتذار عن أن نبسط شيئاً من آرائه العلميه و ندرسها و نخوض إلى لبابها كما هو حقائق و بحوث عميقه تخفى على أمثالنا، أو نقدر على أن نفى بشى ء من مزاياه الخليقه و الذاتيه التى عرفنا أنّها أوجدت فيه تلك المزايا العلميه المكتسبه لنقدم كل ذلك إلى عموم المسلمين، ولكنّا ندعو الله أن يوفق المسلمين إلى طول بقائه، و امتداد ظلّه عليهم شمول زعامته و إمامته فيهم إنّه سميع مجيب.

ياد نامه، ص: 171

نبذه عن الحياه الخاصه لفقيد الاسلام الامام السيد الخوئى- رضوان الله عليه

-

ادكتور مجيد العلوى

يروى نجل الامام الراحل، السيد عبد المجيد الخوئى، أنه عندما بداً دراسته للعلوم الدينيه وسط

والدته لكى يحصل على راتب شهرى من والده كطالب فى الحوزه و كان جواب سماحته رضوان الله عليه- أنه إذا كان طالباً بالفعل فليذهب ليمتحن مثل غير فى «البرانى» حيث ينعقد المجلس الذى يختبر فيه طلبه العلوم الدينيه قبل تعيين رواتبهم.

يقول نجله: ذهبت يوم الخميس (يوم انعقاد اجنه الامتحانات) و كنت خائفاً أن لا أنجح بدرجه تريح سماحه سيدى الوالد. امتحنت لدى الشيخ مصطفى الهرندى فى الشرايع و ألفيه ابن مالك. وأخبروا السيد الولد فى المساء أن ابنه اجتاز الامتحان، و نظر سماحته

إلى النتيجه، فعين لى راتباً كما يعين لباقى الطلبه المجردين (غير المتزوجين). ثم ج ءته بعد مده اطلب زياده فى الراتب، لمساواتى بباقى الطلبه الذين يتقاضون روتباً من حوزات أُخرى بالاضافه لحوزه السيد، حيث كانو يستامون روتباً من بقيه المراجع الاخرين، بينما لم أكن أتقاضى إلا من حوزه السيد. كان ردّ الامام أن مصاريفك

ياد نامه، ص: 172

الخرى 0 من لباس و مأكل) مكفوله، و على أى حال زاد فى عطائى قليلًا بعد أن قام بعمليه حسابيه دقيقه حول احتياجاتى.

هذه الحادثه كما يرويها اسيد المجيد، ما هى ألا مؤشّر على طريقه تعامل ألامام الراحل مع الأموال العامه، فلم يكن يصرف على نفسه و بيته من الحقوق الشرعيه أبداً، بل أنّه يستخدم فى ذال ما تأتيه من اهدايا الخاصه و التى كان يذّكر عائلته بشحتها و أهميته الترشيد فى الصرف. كانت حياه الهائله بسيطه، لا تتفضل على الاخرين، و كان يحث أبناءه و عائلته على عدم التفاضل و التميز فى المعشيه، بل أن يعيشوا كأقرانهم فى الحوزه.

يوم حافل

طلب الأطباء مراراً من السيد أن يروح قليلًا عن نفسه و كان جوابه أن القراءه تريحه و القاء الدروس

يرفه عنه، و بالفعل كانت أيام السيد- قدس سره- كلها حافله بالعمل الجاد، حيث ينتبه سماحته قبل الفجر، و يتوضأ للصلاه و كان يتهجد ألى أن يحين وقت صلاه الصبح، ثم يصلى و يفطر مع العائله و عاده ما يكون أفطاره من الخبز و الجبن البلدى و الشاى. و كان يصر على أن لا يأكل وحده، بل ينادى أفراد العائله أو عمال

البيت أو الضيوف لمشاركته الطعام. بعد الافطار يستريح قليلًا و فى الساعه الثامنه تماماً تبدأ جلسه الاستفتاءات الشرعيه. تأتى الرسائل (التى يصر سماحته على فتحها بنفسه و قراءتها ئاحده واحده)، و فيها المسائل الشرعيه. و كان يحضر الجلسه بصوره شبه دائمه مجموعه من العلماء لمناقشه المسائل الفقهيه، منهم آيه الله السيد على البهشتى و منهم آيه الله السيد مرتضى الخلخالى (معتقل لدى السلطات

ياد نامه، ص: 173

العراقيه منذ انتفاضه شعبان المباركه)، و آيه الله الشيخ محمد أسحاق الفياض، و حجه الاسلام و المسلمين الشيخ جعفر النائينى (حفيد الشيخ النائينى الكبير استاأ السيد و هو صهر السيد أيضأ).

هذه اللجنه الدائمه كانت تضم فى بعض الأيام علماء و أفاضل آخرين للمناقشه، و للاستفاده من كيفيه استنباط الأحكام لا سيّما فى المسائل العويصه. ومن الشخصيات العلميه التى كانت تحضر أحياناً مجتهدون كبار آخرون أمثال آيه الله العظمى السيد على السيستانى (الذى صلّى على جثمان الفقيد)، و آيه الله الشيخ مرتضى البروجردى و آيه الله الشيخ على أصغر الأحمدى و بعد نقاشات و بحث، و بعد التوصل إلى الاجابات الفقيهه يتولى الأربعه (أعضاء اللجنه الأصليه) كتابه الأجوبه بخط اليد، ثمّ تعرض على سماحه السيد حيث يتحقّق منها و يوقّع عليها بخاتمه الشريف.

و لم يكن ليسمح لأحد أيّاً كان باستخدام

خاتمه، بل كان يحتفظ به دائماً مع مفاتيحه الخاصه، و لا يمضى إلّا هو بنفسه على كلّ رساله أو جواب.

تستمر جلسه المسائل الشرعيه حتى قبيل وقت الظهيره حيث يتهيّأ للصلاه، و يؤم الناس فى جامع الخضراء الملاصق للحرم الحيدرى الشريف من الشرق. و قد شهد الجامع

دروساً و محاضرات السيد على مدى ستين عاماً (إلى ما قبل سنتين عندما منعته حالته الصحيه من الذهاب إلى الجامع). بعد الصلاه يبقى فتره وجيزه فى المسجد يتوافد فيها عليه الزائرون للسلام عليه التبّرك بتقبيل يديه الكريمتين، ثمّ يرجع لتناول طعام الغداء مع العائله أو الضيوف. بعد ذلك يستريح سماحته حتى الساعه الرابعه عصراً حيث يبدأ مجلسه الثانى لمناقشه الامومر العامه و الرسائل الوارده فى هذا الخصوص.

ياد نامه، ص: 174

هذه الجلسه ليست لمناقشه فتاوى شرعيه، و إنّما لمناقشه القضايا الاجتماعيه و شؤون الوكلاء، و متابعه مسؤوليات المرجعيه فى العالم، من حوزات علميه و مؤسسات و مشاريع و امور عامه من قبيل إرسال برقيات التعازى أو التبريكات أو الرسائل التوجيهيه للمؤمنين فى جميع أنحاء العالم. و كان ممن يديم الحضور فى جلسه العصر، أولاد المرحوم آيه الله العظمى السيد عبد الهادى الشيرازى حجتا الإسلام و المسلمين السيد محمد إبراهيم الشيرازى (معتقل لدى السلطات العراقيه منذ انتفاضه شعبان المباركه) و السيد محمد على الشيرازى و كذلك بعض من له علاقه بالمشاريع و القضايا الاجتماعيه، و الاداريه و الساسيه و ما شابهما. و تضم الجلسه أحياناً عشرين أو أكثر من المتخصصين فى مختلف الشؤون.

و كان المدير الامور الماليّه و مسؤول توزيع رواتب العلماء و الطلاب هو العلامه الحجه الشيخ فخر الدين الزنجانى و يساعده فى ذلك العلّامه الشيخ أحمد الكاظمى.

كان سماحته يحب الاكثار

من التشاور و تبادل الرأى و يردد دائماً «ما خاب من

استشار».

تستمر جلسه العصر حتى السادسه مساءاً يتهيّأ بعدها سماحته لتجديد الوضوء و إداء صلاتى المغرب و العشاء فى جامع الخضراء أيضاً. و بعد الصلاه يجلس فى البرانى- أى المجلس أو الديوانيه)، يستقبل الناس الذى يتوافدون من المدن و البلاد المختلفه للسلام عليه و التبرّك بزيارته، و الكثير منهم يعرض عليه مشالكله حيث يستمع إليهم بعناء و يأمر بطريقه حلها و يتابع ذلك مباشره و يستمر المجلس حتى السلعه التاسعه مساءاً و يتأخّر أحياناً إلى الحاديه عشره

ياد نامه، ص: 175

من الليل.

بعدها يرجع سماحه السيد البيت ليجلس مع الأُسره حيث يلاطفت العيال و يتاحث معهم فى أمورهم الخاصه و العائليه، و ينصح هذا الابن و يسلى تلك الحفيده و هكذا. و كان لغرفته بابان، واحد يؤدى إلى المجلس الثانى على بيت العائله.

يقول نجله السيد عبد المجيد: كان الوالد يقضى بين عياله إذا تنازعوا. و كان مرحاً معنا، و كان سريع البديهه، إذا دخل عليه أحد مهموماً أو فرحاً أو ما شابه، ينظر إليه متفحّصاً و يستبقه بالسؤال عن سبب شعوره بما يحس به. و فى كل ليله، كان يعطى الأطفال حلوى، و يوزع عليهم ما جاءه من الهدايا الوارده من قبا الزوار. تستمر الجلسه مع العائله لمده ساعه أو أكثر بقليل، ثنّ ينصرفون من غرفته، و يبدأ سماحته بالمطالعه و الاستماع إلى الآخبار العالميه، حيث كان مواضباً على متابعه أخبار العالم، و المسلمين على وجه الخصوص بالاستماع إلى الآذاعات العربيه و العالميه. و أحياناً يشتكى أنه لم ينم الليله الماضيه لأنّه سمع خبراً مؤلماً عن كارثه فى هذا القطر الإسلامى أو ذلك، أو

أنّه سمع بقتلى مسلمين فى

افغانستان أو لبنان أو فلسطين أو على جبهات القاتل خلال الحرب العراقيه الإيرانيه.

القلب الكبير

نعم كان سماحه السيد (رضوان الله عليه) يتابع المسلمين أوّلًا بأوّل، و يطلب من أبنائه و المقربين باطّلاعه على آخر الأخبار و تفاصيلها كما تنقلها الصحف و الناس، و يشرف على إرسال المعونات و المساعدات و برقيات المواساه

ياد نامه، ص: 176

للمناطق و العوائل المنكوبه. و كان يوزع ما يأتيه من الحقوق الشرعيه على الفقراء و المحتاجين، و يتابع شكاواهم واحده واحده، حتى إذا نسى أحد أمراً ما، ذكرهم به و سألهم عما قاموا به تجاه مختلف الطلبات الوارده. و كان يوصى من حوله بالعوائل المحترمه التى أُصيبت بالضراء و يكرر دائماً (اهتموا بشأن هؤلاء الذين يحبسهم الجاهل أغنياء من التعفّف) و كانت المعونات ترسل إليهم بطريقه متكتمه هادئه لحفظ ماء وجوههم.

و على مدى أوسع كان يتابع أُمور الكوارث الطبيعيه فى مختلف أصقاع العالم اللإسلامى، و يوصى بارسال المعونات لهم و الوقوف إلى جانبهم، كما كان يتأكد من الصرف على المدارس و المستشفيات و مراكز رعايه الأيتام فى العراق و أنحاء العالم. فى نفس الوقت كان يشارك جيرانه و المقرّبين أفراحهم و أتراحهم، أما فى البيت فكان يهتم بالأيتام ممن حوله، حتى إذا تنازع أحد عياله مع يتيم قضى بالحق لليتيم، و إذا احتج الابن الذى يحسب أنّه على حق كان يذكره بأن له أب يرعاه بينما ليس لليتيم أحد يلجأ إليه فلا بأس بالعطف عليه.

نعم حتى أعدائه، كان رحمه الله يمنع المحيطين به عن مجابهتهم بالشده. و حتى أعداؤه الظالمين عند ما كانوا يأتون إليه يكرمهم كثيراً و يدعو لهم بالتوفيق و الهدايه. سأله يوماً أحد إبنائه «أبى أهل حقاً أنت ترجوا

لهم الهدايه، أم أنّك تجاملهم لكونهم ضيوفاً؟» و كان رد سماحته واضحاً و بقوّه: أبداً اننّى أدعوا لهم بصدق آن يهتدوا و يكفى الله المؤمنين شرهم. لم يتحامل سماحته على أحد، و لم يحمل بغضاً على أحد حتى على الحاقدين الذين كانوا يرسلون رسائل الشتم و السباب له. كان لا يحمل عليهم شيئاً. و يمنع من حوله من الرد عليهم.

يقول له يوماً أحد إبنائه: لماذا تسكت عن هؤلاء الذين يتّهمونك

ياد نامه، ص: 177

بالبهتان و الزور؟ فكان رده: إذا كان الحق لب فأنا ابرى ء ذممهم. سأله ابنه: و ماذا عن حقّنا نحن أبناؤك؟ أليس من واجبنا الرد على هؤلاء، أن ندافع عنك؟ و كان جوابه: أنتم لكم حق فى ذلك، ولكنّى ما دمت حيّاً فأنا صاحب الحق والرد فلا تردّوا عليهم.

و كان يفتح رسائله الوارده إليه باستثناء المرسله لعياله بصوره شخصيه كان يعطيهم إيّاها، مغلقه، و إذا كانت مرسله مفتوحه ضمن رسائل لسماحته، يسلمها لصاحب الرساله مشيراً إلى إنّه لم يقرأ محتواها، يقول أحد أبنائه: قلت له: سيدى، ليس عندنا سر مخفى عليك، ولكنّه يصر على عدم قراءتها.

الرساله الوحيده التى آذته و أثرت فيه جاءت إليه من سنين من (أحد طلاب الدنيا باسم الدين)، واحتفظ بها فى جيب سترته الداخليه يأخذها معه أين ما ذهب و أوصى بأن تدفن الرساله معه. كانت الرساله تشكّك فى نسبه الشريف و أنّه من عتره رسول الله

(صلى الله عليه و آله و سلم). و قد ألّمته كثيراً وطا لما ردّد أنّه يريد أن تدفن معه ليريها جده المصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و جدته فاطمه الزهراء (عليها السلام) ليشتكى عندهما ممن يشكّك فى نسبه إليهما.

المعشر اللطيف

أكثر ما

كان يؤذى سماحته الكذب، فإذا أحس بأن أحد عياله أو المقرّبين يحاول اخفاء شى ء ما عنه، فإنّه يتفحّص فى وجوههم، و ببديهه سريعه كان يتحقق من الأجواء العامه.

و كان (رضوان الله عليه) رقيق القلب و كثير البكاء و كان كثير الذكر لمصيبه جده الحسين (عليه السلام) و كان يقيم فى مجلسه العزاء كل اسبوع و يأمر باقامه المآتم و

ياد نامه، ص: 178

الاطعام لزوار جده الحسين فى أيام الزيارات فى كربلاء المقدسه و كان ملتزماً بزياده سيد الشهداء فى الزيارات المخصوصه الوارده. و كان يتألم إذا أُصيب أحد معارفه أو آخرون بأذى، و يتصل بالعلماء و من يعرفهم فى العراق و خارجه يتفقّد أحوالهم و يعرض مساعدته عليهم. و كما أشرنا فإنّه لم يكن يستقبل ضيوفه إلّا بالبشاشه و الترحاب، حتى إذا كانوا من أعدائه.

و على حياه والده المرحوم السيد على أكبر السيد هاشم الموسوى، كان يبدى حرجه من تقديم الناس له على إبيه (و دفن والده بالصحن الحيدرى الشريف فى ايوان «مقبره» المرحوم النائينى). و كان شديد العلاقه بعوائل أساتذته السابقين يتابع أحوالهم و يتفقد أُمورهم مردداً أنّ لهم فضلًا عليه. و كان (رضوان الله عليه) شديد الالتزام بالعهد و الوعد حتى فى المواعيد الخاصه العاديه، و أذا تأخّر أحد عن موعد مثلًا، كان لا يواجهه مباشره بل يقول مثلًا: إنّى أحب فلاناً لأنّه يحافظ على مواعيده.

كان شغوفاً بالفنون المعماريه، يتذوّقها مع مختلف فنون الأدب و الشعر، مثلًا كان يجلس مع المهندسين المعماريين الذين صمّموا مدرسه (دار العلم) واعتمدوا فكرته العامه فى بناء ذلك (المدرسه مدمره الآن بعد أن هدمتها القوات العراقيه خلال قمعها للانتفاضه الشعبانيه)

و كان يقرض الشعر باللغات الثلاث التى كان يجيدها، العربيه

و الفارسيه و التركيه، كما كان يشارك العائله فى شؤون المنزل من الطبخ و غيره.

و مما يروى عن نوادره أن أحد العلماء الزائدى التحرز فى شؤون الطهاره دخل على سماحته يوماً قائلًا: أنا أعتقد أن الهواء نجس، فالهواء مع أنّه غير مرئى فهو محسوس، و دليل نجاسته أنّ الهواء يحتك باستمرار بالنجاسات

ياد نامه، ص: 179

الأُخرى فى الوجود.

و كان رد سماحته على الرجل: صحيح ما تقول، انّ الهواء مربوط بالنجاسات، ولكنّه أيضاً مربوط بالبحار و البحيرات فى العالم و هى أكثر من كر، و بالتالى فهى لا تتنجّس.

حضور دائم

كان سماحه المرجع الأعلى (رضوان الله عليه) يتابع الأُمور الحسبيه بدقه و استمرار. و كانت معظم الاجازات و المعاملات و الرسائل تحرّر من قبل المرحوم الحجه السيد مرتضى النقشوانى (قده) (توفى فى آب/ اغسطس 1990). و كان يدقّق فى الوصولات

و أرقامها و مطابقتها لم يرد و يصدر، و كان يحتفذ بخاتمه كما أشرنا معه دائماً ليوقّع كل رسائله و كان يحتفظ مع الخاتم بمفاتيح صناديقه الخاصه، ليس لعدم ثقته فيمن حوله ولكن رغبه فى تجمل المسؤوليه مباشره. و لم يكن يستخدم الحقوق فى الصرف على نفسه و عائلته، و كان يستبدل ثيابه إلّا بعد أن تبلى، حتى اعترض بعض المقرّبين عليه، قائلًا انّك زعيم المسلمين و لابد أن تبدوا عزيزاً فى ملبسك، فكان جوابه انّه ما دامت الثياب نظيفه فلا مانع من قدمها، حتى اقترح عليه بعضهم بأن تعطى الثياب للآخرين يلبسونها و يستبدلها بثياب جديده.

وطا لما سأل أولاده و مريديه عن الرساله الفلانيه و الطلاب الفلانى، هل تابعوا أمر الطالبات الوارده و هل قضوا حوائج الناس، و حتى إذا نسى البعض اطلاعه بما تم فى أحد الشؤون،

لايفوته الاستفسار عنه، مطالباً بتلبيه حوائج الناس و بدقه متناهيه، بما فى ذلك التفاصيل التى قد لا تخطر على بال المنفّذين.

ياد نامه، ص: 180

انّه من الصعب الابمام بحياه هذا العملاق التى استمرت ما يقرب من قرن الزمان، مليئه بالأحداث الجسيمه و الأعمال الجليله، و قد يهى ء الله من يقوم بتأليف شى ء من هذا القبيل، إلّا أنّ الواضح أنّ سماحته نال الكثير من الظلم فى حياته، و تعرّض للكثير من البهتان و اللغط من قبل من لهم مصلحه فى تشويه سمعه المرجعيه الرشيده.

و كان بفقده الإمام الفقيه و الأب الحنون و المرّبى و المرشد الفذ الذى أمضى عمره الشريف فى خدمه الدين و العلم و الانسانيه و قد عانى فى سبيل ذلك ألوان العذاب و تحمل شتى المصائب و خسرت بفقده الأُمّه الإسلاميه أباً عطوفاً و مرجعاً كبيراً و كهفاً و

ملاذاً و هى خساره لن تعوض و قد قضى نحبه فى ظل أحلك الظروف القاسيه، مظلوماً صابراً محتسباً.

ياد نامه، ص: 181

الإمام الخوئى فقيه الفقهاء

- قدّس الله سرّه-

ترجمه: مجله النور

تترجم النور و تنشر موجزاً لثمان حلقات حول حياه و شخصيه الامام الراحل السيد أبوالقاسم الموسوى الخوئى (قدّس الله سرّه) أُذيعت من برنامج (سيماى فرزانه كان) الاسبوعيه من اذاعه الجمهوريه الإسلاميه فى ايران باللغه الفارسيه كتبه و أعده و معد البرنامج ناصر عابدينى.

من اللحظات الفانيه الزائله، حمل زاده للبقاء و الخلود ... و استقبل مصاعب و محن الزمان برحابه صدره، لقد دحر اليأس و القنوط- كلما هجما عليه- باستقامه و صلابه. و هناك من يرى فى ظلام غيوم الخرافه ظلًا يستريح إليه ... هارباً من شروق شمس الحقيقه من وراء الغيوم.

أمّا هو ... فق كان وجد طريقه.

لقد شغلت لحظات الزمان

الزائله مساحه ضئيله من وجوده، و قد مسح غبار الوحده عن الكتاب المعزوله فى الزوايا، و منح لانتظارها حياه جديده. فلقد أضفى عطاؤه الثر جديداً على حدائق المعارف الإسلاميه.

الحديث عن شخصيه العالم الجليل، و الفقيه المعظم، و الأُصولى المتبحر،

ياد نامه، ص: 182

و المرجع الأعلى للشيعه فى العالم آيه الله العظمى السيد أبوالقاسم الموسوى الخوئى (قدّس الله سرّه).

و قد ساهم فى هذا البرنامج ثله من الاساتذ الكرام فى الحوزات العلميه و الجامعات ليكرّموا هذا العالم الجليل الذى فاق أقرانه فى كثير من العلوم الإسلاميه، و سعى جاهداً فى احياء الحوزات العلميه و بالخصوص الحوزه العلميه فى النجف الأشرف التى تمتاز على غيرها بعلمائها و قدمها و عراقتها خلال الأعوام القادمه صيت عظيم و شأن كبير فى عالم التشيع و هو الذى سيغنى الثقافه الإسلاميه بجهوده المتواصله.

فقد ولد ليله الخامس عشر من رجب 1317 ه- فى بيت حجه الإسلام السيد على أكبر الموسوى الخوئى ولد أضفى على البيت بهاءً و أدخل السرور فى قلب والديه.

لقد كان حجه الإسلام السيد على أكبر الموسوى الخوئى من تلاميذ آيه الله المامقانى و كان يقيم فى خوى و قد هاجر إلى العراق على اثر الإحداث المؤلمه التى صاحبت قضيه النشروطه (السلطه الدستوريه) و الانقسامات المختلفه التى أدّت إلى تكتلات وجبهات.

أما آيه الله الخوئى فقد التحق بوالده و معه شقيقه فى سنه 1330. و قد ذكر آيه الله الشيخ جعفر السبحانى فى مقابله له عن الشخصيه الممتازه لآيه الله العظمى السيد الخوئى فقال: لقد كان سماحته أحد نوادر عصره، و كان يعد ركناً علمياً رصيناً للشيعه و كانت هناك ثلاث خصائص فى حياته العلميه مشهوده للجميع.

ياد نامه، ص: 183

1. كان متفوقاً من

حيث الفهم وحده الذكاء.

2. كان يمتاز بحفاظه قويه، لم يكن ينسى ما تعلّمه قط. و عندما كان ينقل شيئاً عن أساتذته كان نقله بدقه تامه، و كان واضحاً ان تقدّم الزمان لم يؤثر شيئاً ف دقته و ضبطه.

3. و هذه الحقيقه الثالثه أهم من سابقيتها و هى ان أغلب من يملكون الذكاء، و يمتازون بالحافظه القويه قلما يتوفر ملكه القدره على هذه المرحله و هى المرحله التعمق و التحليل الدقيق، و قل من يجمع بى هذه الصفات أما سماحته فكان ممتازاً بها جميعاً.

فلقد أنهى آيه الله الخوئى فى مده قصيره دراسه علوم العربيه و المنطق و مبادى ء الفقه و فرغ من دراسه المتون العليا فى سن الحاديه و العشرين، و وجد نفسه على أعتاب البحث الخارج لأعظم مدرسى النجف الأشرف أعنى آيه الله شيخ الشريعه الاصفهانى.

يقول الدكتور أبوالقاسم گرجى الأُستاذ بجامعه طهران:

«ذهبت إلى النجف الأشرف فى حوالى 1943 أو 1944 لأكمال الدراسه الدينيه و كانت هذه الحوزه تمر بمرحله من أفضل مراحل تطورها و نموها اشراقاً، إذا مضافاً إلى وجود الزعامه التامه و المرجعيه المطلقه فى تلك البقعه المباركه، كان يقنطها علماء كبار و فقهاء فطاحل، كان باستطاعه كل منهم أن يدير حوزه كبيره من الجانب العلمى. و حيث كان عدد هؤلاء ليس بالقليل فكان من الصعب اختيار من هو الأكثر فائده و عمقاً.

لذلك فمنذ وصولى إلى النجف الأشرف حضرت أبحاث عدد كبير منهم

ياد نامه، ص: 184

إلى آن وفقت- بعد جهد و اختبار طويلين- أن أختار أعمقهم و أدقهم و أكثرهم فائده ... العالم الذى

استفدت منه كثيراً، و يمكننى القول ان شطراً كبيراً من علومى فى الفقه و الأُصول و غيرهما يعود الفضل فيها إليه

... انه آيه الله السيد أبوالقاسم الموسوس الخوئى.

لقد استفدت طيله أيام حياتى من هذه الشخصيه الفذه أكثر من أى شخص آخر، و حضرت دوره كامله فى علم الأُصول و عدداً من الكتب الفقهيه عند سماحته. و فى أيام العطل كنت أحضر فى بعض دروسه من التفسير و فروع العلم الاجمالى و غيرها.

و يضف الدكتور گرجى فى قسم آخر من المقابله:

مضافاً إلى الجانب العلمى فقد كان آيه الله الخوئى ممتازاً بالتقوى و التحلى بالأخلاق الفاضله و سلامه النفس، و كان متصفاً بالعداله بجميع ما تحمل الكلمه من معنى».

و يتحدث العلّامه الشيخ محمد جواد مغنيه- و كان من تلامذه الإمام الخوئى- عنه فيقول:

«لم يكتف بفرع أو فروع من العلوم الإسلاميه، بل كان بلغ رتبه الاجتهاد فى جميع هذه العلوم، و كانت له احاطه تامه بها، حتى عُد واحداً من أعاظم العلماء، والقاده الموهوبين، و المراجع المرموقين.

كان اسلوبه فى الحديث شيقاً و بيانه جزلًا، و كان ذا احاطه تامه بدقائق الأدب العربى و رموزه. كانت العباره تطيعه يسوقها كيف يشاء و أنى يشاء بلا تكلف أو جهد».

ياد نامه، ص: 185

فى سنه 1352 هجريه نال اجازه الاجتهاد من كبار مشايخ الحوزه العلميه فى النجف الأشرف و هم آيات الله العظام: النائينى، الغروى الاصفهانى، العراقى، الشيخ محمد جواد

البلاغى، الميرزا على الشيرازى، و السيد أبوالحسن الاصفهانى مؤكدين بأجمعهم على مقامه العلمى الشامخ.

لقد كانت مهاره آيه الله العظمى الخوئى فى التدريس فوق حد الوصف و الثناء، كان يتكلم حين القاء محاضراته على طلابه بفصاحه و نظم و تناسق، و كان يتحاشى الانتقال إلى الأُمور الهامشيه. كان يتطرق لآراء الفقهاء الذين سبقوه باختصار ذاكراً عصاره كلامهم و مبناهم ثم يبدأ بالنقاش و البحث

مؤيداً أو رافظاً مدعوماً ذلك كلّه بالدليل المتقن.

و مع ان مسؤوليات المرجعيه كانت تثقل كاهله، فانه لم يكف عن التحقيق و التدريس و الكتابه يوماً.

يقول الدكتور السيد جعفر الشهيدى الأُستاذ بجامعه طهران و هو من تلامذه الإمام الخوئى:

«امتاز آيه الله العظمى السيد أبوالقاسم الخوئى من بين المراجع فى القرن الأخير بمزايا عديده، أهمها مقامه العلمى. ان عامه الذين سمعوا اسمه الكريم يعلمون ان الإمام الخوئى كان محتلًا الصدراه فى الفقه و الأُصول و كان من المراجع الكبار فى العصر الحاضر. مضافاً إلى تبحره فى الفقه و الأُصول كان فى الفروع الأُخرى عالماً أو متبحرّاً. و على ما أعهده فانّه كان محيطاً بالأبحاث الفلسفيه، إذا كلما دعت المناسبه فى ضمن أبحاثه إلى الاشاره إلى المباحث العقليه كان يبدى رأيه فيها كخبير متضلع. كان محيطاً بعلم التفسير، و له الباع الطويل فى علم الرجال.

ياد نامه، ص: 186

و على أيه حال فان هذه الموضوعات جميعاً تثبت انّه كان كآيه الله البروجردى خبيراً و متضلعاً فى فروع الكثيره من العلوم الإسلاميه، و لم يكن متميزاً فى حقل الفقه و الأُصول فقط.

تضاف إلى ذلك مزيه أُخرى هى انه شرع فى تدريس البحث الخارج حوالى سنه 1360 هجريه و استمر فى ذلك حتى آخر يوم من قدرته الجسميه و طاقته. و عل هذا يمكن القول انه ربى عشرين دوره من تلاميذه، يعتبر كل منهم مشعلًا وضاءً فى ايران و العراق و الباكستان و سوريا و لبنان و غيرها من الدول يرجع إليهم عامه المسلمين فى المسائل الشرعيه. و باختصار فان التوفيقات التى ناهلها قلما تجتمع لغيره».

و يقول الدكتور الشهيدى فى قسم آخر من مقابلته:

«كان آيه الله الخوئى جميل المعاشره حسن المجلس

و غالباً ما كان يطرح بعض الموضوعات الأخلاقيه و التاريخيه و أحياناً الفكاهيه فى مجالسه الخاصه، بحيث كان الجميع يستفيدون من محضره الشريف، و زبده المخاض انّ آيه الله الخوئى كان سنداً عظيماً للشيعه فى حياته، و لقد أحدثت وفاته ثلمه كبيره فى الإسلام كما يؤكد عليه الحديث المشهور.

كان محيطاً بال أبحاث الفلسفيه و علم التفسير و له الباع الطويل فى علم الرجال «

و يتحدث سناحته عن تدريساته ضمن ترجمه فى (معجم الرجال الحديث):

«و قد أكثرت من التدريس، و ألقيت محاضرات كثيره فى الفقه و الأُصول

ياد نامه، ص: 187

و التفسير وربيت جماً غفيراً من أفاضل الطلاب فى حوزه النجف الأشرف فألقيت محاضراتى فى

الفقه (بحث الخارج) دورتين كاملتين لمكاسب الشيخ الأعظم الأنصارى. و ألقيت محاضراتى فى الأُصول (بحث الخارج) ست دورات كاملات أما السابغه فقد حال تراكم اشغال المرجعيه دون اتمامها فتخليت عنها فى مبحث الضد.

و انى أحمد الله تعالى على ما أنعم علىّ من مواصله التدريس طيليه هذه السنين الطوال، و ما توقفت إلا فى الضرورات كالمرض و السفر».

و يشير الشيخ محمد شريف الرازى مؤلف كتاب (آثار الحجه) إلى المقام العلمى الشامخ لأيه الله العظمى السيد الخوئى و الشهره الكبيره لمجلس درسه فيقول:

«آيه الله السيد أبوالقاسم الخوئى هو الاسطوانه العلميه للنجف، و المدرس الأول للبحث الخارج، و المحقق المدقق للعصر الحاضر، لحوزه درسه فى النجف الأشرف شهره عالميه كماً و كيفاً».

و من التطوير الذى أحدثه آيه الله العظمى السيد الخوئى فى الحوزه العلميه فى النجف الأشرف احياء و ترويج علم التفسير و الرجال. فرغم وجود محاولات لبعض العلماء فى الكتابه عن التفسير و الاهتمام به، ولكنه لم يكن ليعد ضمن العلوم المتداوله فى الحوزات. و لقد

مرت فتره على النجف لم يكن يدرس فيها غير الفقه و الأُصول. أمام الإمام الخوئى فقد أحيا هذين العلمين بتدريسه إياهما و التأليف فيهما، و لذلك أعطاهما قيمه حقيقيه، و وجه انظار الفضلاء و الباحثين نحوهما.

و يعد معجم الرجال الحديث الذى طبع فى 23 مجلداً، واحداً من

ياد نامه، ص: 188

التأليفات القيمه التى دبجتها يراعه آيه الله الخوئى و بهذا الصدد يقول آيه الله المظفرى (و هو تلاميذ الإمام الخوئى) فى ضمن مقابله اذاعيه:

«واكبت السيد الأُستاذ منذ بدايه تأليف ها المعجم حتى الفراغ منه، لقد جمع فيه سماحته آراء الكتب الرجاليه الأُولى التى هى: رجال البرقى، و رجال الكشى، و رجال النجاشى، و رجال الشيخ الطوسى، و الفهرست، و هى المصادر الأُولى التى أخذ منها كل من جاء بعدهم من علماء الرجل.

لقد ذكر السيد الأُستاذ أهم مزاياو فوائد علم الرجال فى مقدمه كتابه، و هناك اثنتا عشره فائده مذكوره فى المقدمه تحتوى على مطالب علميه مهمه».

لقد شرع آيه الله الخوئى سنه 1370 هجريه درساً تحت عنوان (التفسير و علوم القرآن) و قد صدر منه (البيان فى التفسير القرآن)، الذى طبع و نشر مرات عديده. انّه يعتبر من المصادر المهمه للباحثين فى علوم القرآن و مقدمات التفسير. و من الأبحاث القيمه التى أثبتها فى هذا الكتاب عدم اعتبار سند القراءات السبع، و هو بحث جميل و دقيق للغايه.

إنّ الإمام الخوئى كانت طافحه بالدروس و العبر و الموعظه، يقول العلامه السيد محمد فقيه ايمانى، و هو من أسباط الإمام الخوئى: «كان رحمه الله دقيقاً فى حياته، و كان يقوم بشؤونه الخاصه بدقه بالغه، كان يشرف على الأعمال التى تمسه بمنتهى الاحاطه و الاستيعاب سواء ذلك فى اللوازم الشخصيه

أو الرسائل الخاصه، خصوصاً فيما يتعلق بالأموال التى تصله مباشره، كان يضع كل مال فى المكان الخاص به، فكل من سهم

الإمام (عليه السلام)، و سهم الساده، والكفاره، والمظالم، والنذور كان له وض لا يختط بغيره، و كان رحمه الله يحس بنوع من المسؤليه تجاه ذلك.

ياد نامه، ص: 189

لم يتلق وقته قط!! كان يستغل كل فرصه تمر عليه. لقد عقد العزم فى أواخر حياته على حفظ القرآن الكريم، و ذلك فى الطريق بين الكوفه النجف الأشرف حيث كان يتردد يومياً. و على هذا المنوال أنهى قبل حوالى 5 سنوات حفظ أربعه أجزاء من القرآن الكريم. كان يلتقى بعامه الناس، و كان من السهل إن يصل الشخص إليه، كان يحضر إلى (المجالس العام- البرانى) بعد صلوه المغرب و العشاء يومياً و كان يستقبل الجميع لساعتين و المجال مفتوح أمام الجميع».

و من المشاريع المفيده التى تركها الإمام الخوئى تأسيس المؤسسات العديده التى لها أكبر الأثر فى نشر الثقافه الإسلاميه و الفكر الشيعى فى العالم.

و يقول السيد عبد الصاحب الخوئى (نجله الكريم) حول المؤسسات:

«نظراً الحاجه المجتمعات الشيعيه فى شتى بقاع العالم إلى مبلغين مرشدين دينين، لإدراه الشؤون الدينيه و الثقافيه و الاجتماعيه و نشر العلوم الإسلامى، فقد أمر الإمام الخوئى بانشاء مؤسسات فى جميع نقاط العالم لم يكن لها مثيل فى السابق من حيث الكيفيه و السعه و الانسجام و التنظيم. لقد كانت المراكز الإسلاميه و الحوزات و المدارس العلميه فى جميع بقاع العالم فى صله مستمره بسماحته، و كانت تتمتع بالدعم المعنوى و المساعدات الماديه».

أما العلامه السيد عبد المجيد الخوئى (و هو النجحل الآخر لسماحه الإمام الخوئى و المشرف على المؤسسه الخيريه التى مركزها لندن) يتحدث عن هذا

المجمع الثقافى العظيم بما يأتى:

لقد كان سماحه السيد الوالد (رضوان الله عليه) رغم انشغاله بالأُمور العامه و اهتمامه البالغ بشؤون البحث و التدريس و التحقيق و التأليف، و التفكير الجدى

ياد نامه، ص: 190

فى شؤون الحوزات العلميه و العلماء و الفضلاء، و بالنظر للضغوط التى كان يمارسها النظام العراقى، فقد كان يفكر دائماً فى تحسين أوضاع الشيعه فى المناطق البعيده، و قد قدم اطروحات عديده كسبل للعلاج.

لق كانت مسأله التبليغ و الارشاد تحتل الصداره فى اهتمامات سماحته، كذلك امداد المؤمنين و مساعدتهم، لذلك أمر بتأسيس مؤسسظ عالميه لتنظيم و رعايه شؤون المؤمنين فى أبعد نقاط الولايات المتحده الأمريكيه ألى شمال أفريقيا و جنوبها و من اندونسيا و استراليا إلى أوروبا الوسطى و الغربيه.

مركز هذه المؤسسه فى لندن و تعرف باسم (مؤسسه الإمام الخوئى الخيريه) حيث لها فروع فى عدد من العواصم الأوربيه و أمريكا و الهند و باكستان و الخليج و لبنان و مسجله رسمياً لدى هذه الدول.

أما الأهداف الأصليه لهذه المؤسسه هى:

«تأسيس المراكز الإسلاميه، و المكتبات و المدارس العصريه لانقاذ الناشئه و الحيلوله دون ذوبانهم فى الثقافه الغربيه، انشاء مراكز للتبليغ و الارشاد، لنشر الفكر الإسلامى

الصحيح، و كذلك تأسيس مراكز الخدمات الاجتماعيه من قبيل دور الايتام و مدارس التمريض و المستوصفات و مراكز توزيع الكتب».

لأبناء الإمام الخوئى دور بارز فى قيام بالخدمات الدينيه و نشر الثقافه الإسلاميه وهم:

1. حجه الإسلام و المسلمين السيد جمال الدين الخوئى: الذى كان علماء الحوزه العلميه، كان يجيد التكلم بعده لغات و ينظم الشعر بالفارسيه.

ياد نامه، ص: 191

لقد لبى نداء سنه 1404 هجريه و دفن بجوار مرقد فاطمه بنت الإمام موسى بن جعفر فى قم المقدسه.

2. سلاله الأطياب السيد على

الخوئى: الذى توفى هو الآخر فى الحياه والده.

3. حجه الإسلام السيد محمد تقى الخوئى: و يسكن النجف الأشرف، و قد كتب تقريراً لابحاث والده بعنوانى مبانى العروه الوثقى، جزءان فى النكاح، و جزء فى المضاربه و جزء فى المزارعه و المساقاه.

4. حجظ الإسلام السيد عبدالمجيد الخوئى: و يشرف على مؤسسه الإمام الخوئى فى لندن.

5. عمده الأخيار: السيد عبد الصاحب الخوئى و يسكن فى طهران.

و من أصهاره حجه الإسلام و المسلمين السيد جلال الدين فقيه ايمانى، الذى يدير المؤسسات المرتبطه بآيه الله الخوئى فى إيران خصوصاً مشهد و اصفهان.

و هكذا توفى آيه الله الخوئى عن عمر ناهزاك 94 قضاها فى خدمه الإسلام و المسلمين، و لبى نداء ربّه فى الثامن من صفر 1413.

ياد نامه، ص: 192

الأشعار و المراثى

ياد نامه، ص: 193

أبو الحوزه المبدى العقبرى

للدكتور الشيخ أحمد الوائلى

****************** أبا الأوصياء عزاء بمن

أذاب الفؤاد و أجرى العيون

أبوالقاسم الفذ من لج فيه

وأطنب فى نعته العارفون

أبو الحوزه المبدع العبقرى

المجدّ إذا تعب السائرون

أفاض فأغنى جميع العلوم

و أعطى فأرضى لكل الفنون

و للنجف الأشرف المشرأب

عزائى و إن فاجأته المنون

و غالت كواكبه اللامعات

غوائل و التهمتها السجون

و مهلًا فليس يموت الغرى

السرى و إن أرجف المرجفون

ياد نامه، ص: 194

سيبقى و يبقى بأبنائه

المعاجز يلقف ما يأفكون

و للأخوين التقى و المجيد

و من لمنار الهدى ينتمون

عزاء فؤاد وفىّ برا

الأسى و ألّحت عليه الشجون

ياد نامه، ص: 195

الحروف الولهى

للسيد حسين الصدر

****************** معاهد (أهل البيت) تيكيك بالدم

و فى قلب للأسى ألفُ مأتم

لقد كنت طوداً للشريعه شامخاً

تلوذ به فى الحادثات و تحتمى

بيُمناك من غالى العلوم (معادنَ)

و تُخرجها للناس من خيرِ منجم

فليس عجيباً أن نرى العلم نادباً

فقد كان (للخوئى) يُعزى و ينتمى

فيا منهلًا قد فاض فينا عطاؤه

لقد كُنت عَذْبَ الوِردْ للعاطش الظمى

وفى بُردك التقوى تمور

بعطرها

و تعبقُ فى أندى ربيعٍ و موسم

و يا حاملًا من فقه (جعفر) روحه

ياد نامه، ص: 196

عليك سلام الله من كلّ مُسلم

توهجت فى أُفق الفقاهه مطلعاً

نجوماً من الابداع فى إثر أنجم

و أوْحشت ربع الدين و العلم و الحجى

فأُرهق فى داجٍ من الخطب مظلم

حروفى ولهى لا تُطيق مراثياً

ولكنما يرثيك قلبى لافمى

فيا أُمّه الإسلام نوحى حزينه

على المرجع الزاكى الكبير المُعظّم

رَحَلتَ ولكن للجنان مخلداً

وأبقيت (صداماً) لنار جهنّم

ياد نامه، ص: 197

فهرست

ياد نامه، ص: 198

بخش فارسى:

پيشگفتار

نگاه كوتاهى به احوال و آثار آيت الله العظمى خويى (دكتر ابوالقاسم گرجى)

شخصيت حضرت آيت الله خويى (استاد فقيد حسين عماد زاده)

مرجعيت در شيعه (آيت الله جعفر سبحانى)

اسوه علم (ناصر الدين انصارى قمى)

اشعار:

1. زكف گوهرى بس درخشان برفت (عباس رسولى- تبريز)

2. طليعه غم (سيد على اكبر ضيايى (ضياء))

3. آسمان با مرگ او طومار دانش را دريد (عبد الجليل جليلى- باختران)

القسم العربى

البيان فى التفسير القرآن (العلامه المغفوره له الشيخ محمد جواد مغنيه)

الإمام الخوئى و انجازاته العلميه و مشاريعه العامه (الدكتور السيد محمد بحر العلوم)

لمحات من حياه الإمام الخوئى (العلامه السيد مرتضى الحكمى)

نبذه عن الحياه الخاصّه لفقيد الإسلام الإمام الخوئى (رضوان الله عليه) (الدكتور السيد مجيد العلوى)

ياد نامه، ص: 199

الإمام الخوئى (قدّس الله سرّه) فقيه الفقهاء (ترجمه مجله النور)

الأشعار و المراثى

1. أبوالحوزه المبدع العبقرى (الدكتور الشيخ احمد الوائلى)

2. الحروف اولهى (السيد حسين صدر)

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه : خوئي، سيد ابوالقاسم، 1278 - 1371.

عنوان و نام پديدآور : توضيح المسائل/ مطابق فتواي ابوالقاسم الموسوي الخوئي

مشخصات نشر : مشهد: رستگار، 1380.

مشخصات ظاهري : 452ص.

شابك : 11000ريال:964-7213-05-0 ؛ 15000ريال(چاپ دوم)

يادداشت : چاپ دوم: پاييز 1383.

يادداشت : عنوان ديگر: رساله توضيح المسائل.

عنوان ديگر : رساله توضيح المسائل.

موضوع : فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره

: BP183/9/خ 9ر5 1380

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : م 80-12355

[مقدمه]

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين، و الصلاة و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آله الطيبين الطاهرين، و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين، من الان الى قيام يوم الدين.

احكام تقليد

(مسأله 1)- شخص مسلمان بايد به اصول دين از روى دليل اعتقاد كند و نمى تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعنى بدون سؤال از دليل، گفتة كسى را قبول كند. ولى در احكام دين در غير ضروريات و قطعيات بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند يعنى بدون سؤال از دليل به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طورى به وظيفة خود عمل نمايد، كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است مثلًا اگر عده اى از مجتهدين عملى را حرام مى دانند و عده ديگر مى گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى مستحب مى دانند آن را به جا آورد. پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمى توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

(مسأله 2)- تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است. و از مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و حلال زاده و زنده و عادل باشد. و عادل كسى است كه كارهائى را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهائى كه بر او حرام است ترك كند و نشانه عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبى باشد، كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كسانى كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند

خوبى او را تصديق نمايند. و درصورتى كه اختلاف فتوى بين مجتهدين در مسائل محل ابتلاء ولو اجمالًا معلوم باشد لازم است مجتهدي كه انسان از او تقليد مى كند اعلم باشد يعنى در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود بهتر باشد.

(مسأله 3)- مجتهد و اعلم را از سه راه مى توان شناخت:

(اول): آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

(دوّم): آن كه دو نفر عالم عادل، كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند. مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم و عادل ديگر با گفتة آنان مخالفت ننمايند و ظاهر اين است كه اجتهاد يا اعلميت كسى به گفته يك نفر مورد وثوق باشد نيز ثابت مى شود.

(سوّم): آن كه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفت آنان اطمينان پيدا مى شود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند.

توضيح المسائل، ص: 3

(مسأله 4)- اگر اختلاف بين مجتهدين ولو اجمالًا معلوم و شناختن اعلم مشكل باشد، لازم است احتياط كند، و درصورتى كه احتياط ممكن نباشد، بايد از كسى تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد. بلكه اگر احتمال ضعيفى هم بدهد كه كسى اعلم است و بداند ديگرى از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد.

(مسأله 5)- به دست آوردن فتوى يعنى دستور مجتهد چهار راه دارد:

(اوّل): شنيدن از خود مجتهد.

(دوّم): شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند.

(سوّم): شنيدن از كسى كه انسان به گفتة او اطمينان دارد.

(چهارم):

ديدن در رسالة مجتهد در صورتى كه انسان به درستى آن رساله اطمينان داشته باشد.

(مسأله 6)- تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است، مى تواند به آنچه در رساله او نوشته شده عمل نمايد: و اگر احتمال دهد كه فتواى او عوض شده، جستجو لازم نيست.

(مسأله 7)- اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوى دهد، مقلد آن مجتهد يعنى كسى كه از او تقليد مى كند نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند ولى اگر فتوى ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلًا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت اول و دوم نماز، بعد از سورة حمد يك سورة تمام بخواند مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مى گويند عمل كند و يا به فتواى مجتهد ديگرى كه تقليدش جائز است عمل نمايد، پس اگر او فقط سورة حمد را كافى بداند مى تواند سوره را ترك كند. و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

(مسأله 8)- اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اى فتوى داده يا پيش از آن احتياط كند، مثلًا بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مى شود، اگرچه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند، مقلد او مى تواند عمل به اين احتياط را ترك نمايد و اين را احتياط مستحب مى نامند.

(مسأله 9)- اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند از دنيا برود درصورتى كه فتواى او در نظر مقلد بوده و فراموش نكرده باشد حكم بعد از فوت او حكم زنده بودنش است، و اگر فتواى او

را ياد نگرفته يا فراموش كرده است لازم است به مجتهد زنده رجوع كند.

(مسأله 10)- اگر در مسأله اى فتواى مجتهدى را ياد گرفته، و بعد از مردن او در همان مسأله بر حسب وظيفه اش از مجتهد زنده تقليد نمايد، دوباره نمى تواند آن را مطابق فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته است انجام دهد.

توضيح المسائل، ص: 4

(مسأله 11)- مسائلى را كه انسان غالباً به آن ها احتياج دارد واجب است، ياد بگيرد.

(مسأله 12)- اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمى داند لازم است كه احتياط كند، يا با شرائطى كه ذكر شد تقليد نمايد، ولى چنان چه مخالفت غير اعلم با اعلم را اجمالًا بداند و تأخير واقعه و احتياط ممكن نباشد و دستش به علم نرسد جائز است از غير اعلم تقليد نمايد.

(مسأله 13)- اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنان چه فتواى آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوى آن مجتهد عوض شده، ولى اگر بعد از گفتن فتوى بفهمد اشتباه كرده، در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

(مسأله 14)- اگر مكلف مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، سپس از مجتهدى تقليد نمايد، درصورتى كه آن مجتهد به صحت اعمال گذشته حكم نمايد آن اعمال صحيح است والا محكوم به بطلان است.

توضيح المسائل، ص: 5

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف
اشاره

(مسأله 15)- آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبى است كه آن را از چيزى بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد: مثل آبى كه به قدرى با گل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند، و

غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است: (اول): آب كر (دوم): آب قليل (سوم): آب جارى (چهارم): آب باران (پنجم): آب چاه.

1- آب كر

(مسأله 16)- آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن هر يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند، و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتر است، تقريباً 377 كيلوگرم مى شود.

(مسأله 17)- اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزى كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد. چنان چه آن آب، بو يا رنگ و يا مز نجاست را بگيرد، نجس مى شود و اگر تغيير نكند نجس نمى شود.

(مسأله 18)- اگر بوى يا رنگ يا مزة آب كر به واسط غير نجاست تغيير كند نجس نمى شود.

(مسأله 19)- اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتى از آن را تغيير دهد، چنان چه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مى شود. و اگر به انداز كر يا بيشتر باشد، مقدارى كه بو يا رنگ يا مز آن تغيير كرده نجس است.

(مسأله 20)- آب فواره اگر متصل به كر باشد، آب نجس را پاك مى كند ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد، آن را پاك نمى كند، مگر آن كه چيزى روى فواره بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن، به آب نجس متصل شود و بهتر اين است كه آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.

(مسأله 21)- اگر چيز نجس را زير

شيرى كه متصل به كر است بشويند آبى كه از آن چيز مى ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مز نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.

(مسأله 22)- اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد و باقى آن به قدر كر نباشد چنان چه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و هر مقدار از يخ هم آب شود نجس است.

توضيح المسائل، ص: 6

(مسأله 23)- آبى كه به انداز كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه مثل آب كر است، يعنى نجاست را پاك مى كند و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمى شود. و آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كمتر از كر را دارد.

(مسأله 24)- كر بودن آب، به دو راه ثابت مى شود: (اول): آن كه خود انسان يقين كند. (دوم): آن كه دو مرد عادل خبر دهند و بعيد نيست كه قول يك مرد عادل بلكه قول كسى كه مورد وثوق و اطمينان است نيز كافى باشد.

2- آب قليل

(مسأله 25)- آب قليل آبى است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

(مسأله 26)- اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مى شود. ولى اگر با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مى رسد نجس است و مقدارى كه به آن چيز نرسيده پاك است.

(مسأله 27)- آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است، و آب قليلى كه

بعد از برطرف شدن عين نجاست براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مى ريزند و از آن جدا مى شود درصورتى كه محل به مجرد شستن با او پاك شود آن آب پاك است، مثلًا اگر محل نجس چيزى باشد كه به يك مرتبه شستن پاك شود و عين نجس هم نداشته باشد غسالة آن يعنى آبى كه از او در وقت شستن جدا مى شود پاك است. و اما چيزى كه دو مرتبه شستن آن لازم است از غسالة شستن اول بنابر احتياط واجب اجتناب لازم است و غسالة شستن دوم پاك است.

(مسأله 28)- آبى كه با آن مخرج بول و غائط را مى شويند با پنج شرط پاك است: (اوّل): آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد. (دوّم): نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد. (سوّم): نجاست ديگرى مثل خون، يا بول يا غائط بيرون نيامده باشد. (چهارم): ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد. (پنجم): بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

توضيح المسائل، ص: 7

3- آب جارى

آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

(مسأله 29)- آب جارى اگرچه كمتر از كر باشد، چنان چه نجاست به آن برسد تا وقتى كه بو يا رنگ يا مز آن بواسط نجاست تغيير نكرده پاك است.

(مسأله 30)- اگر نجاستى به آب جارى برسد، مقدارى از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش بواسط نجاست تغيير كرده نجس است. و طرفى كه متصل به چشمه است اگرچه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاى طرف ديگر نهر اگر به انداز كر باشد يا بواسط آبى كه

تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.

(مسأله 31)- آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مى جوشد، حكم آب جارى را دارد، يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزه اش بواسط نجاست تغيير نكرده، پاك است.

(مسأله 32)- آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است، درصورتى كه به ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه اش تغيير نكند نجس نمى شود.

(مسأله 33)- چشمه آب كه مثلًا در زمستان مى جوشد و در تابستان از جوشش مى افتد، فقط وقتى كه مى جوشد حكم آب جارى را دارد.

(مسأله 34)- آب حوضچة حمام اگر كمتر از كر باشد، چنان چه به خزينه اى كه آبش به ضميمه آب حوض به انداز كر است متصل باشد و به ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكند نجس نمى شود.

(مسأله 35)- آب لوله هاى حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مى ريزد اگر به ضميمة حوضى كه متصل به آن است به قدر كر باشد حكم كر را دارد.

(مسأله 36)- آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمى جوشد، چنان چه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مى شود. اما اگر با فشار جارى باشد و مثلًا نجاست به پايين آن برسد طرف بالاى آن نجس نمى شود.

4- آب باران

(مسأله 37)- چيزى كه نجس است و عين نجاست در آن نيست به هر جاى آن يك مرتبه باران برسد پاك مى شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ولى باريدن دو سه قطره فائده ندارد، بلكه بايد طورى باشد

كه بگويند باران مى آيد.

توضيح المسائل، ص: 8

(مسأله 38)- اگر باران، بر عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنان چه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزة نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنان چه ذره اى خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزة خون گرفته باشد نجس مى باشد.

(مسأله 39)- اگر بر سقف عمارت يا روى بام آن، عين نجاست باشد، تا وقتى باران به بام مى بارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مى ريزد پاك است. ولى بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد، به چيز نجس رسيده است نجس مى باشد.

(مسأله 40)- زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود، و اگر باران بر زمين جارى شود و در حال باريدن به جاى نجسى كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مى كند.

(مسأله 41)- خاك نجسى كه به واسطة باران گل شود پاك است.

(مسأله 42)- هرگاه آب باران در جايى جمع شود، اگرچه كمتر از كر باشد، چنان چه موقعى كه باران مى آيد چيز نجسى را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزة نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مى شود.

(مسأله 43)- اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران ببارد، و بر آن زمين نجس جارى شود، فرش نجس نمى شود و زمين هم پاك مى گردد.

توضيح المسائل، ص: 9

5- آب چاه

(مسأله 44)- آب چاهى كه از زمين مى جوشد، اگرچه كمتر از كر باشد چنان چه نجاست به آن برسد، تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزة آن به

واسطة نجاست تغيير نكرده پاك است ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها، مقدارى كه دركتابهاى مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

(مسأله 45)- اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنان چه تغيير آب چاه از بين برود پاك مى شود و بهتر اين است كه با آبى كه از چاه مى جوشد مخلوط گردد.

(مسأله 46)- اگر آب باران در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، پس از بريدن باران برسيدن نجاست به آن نجس مى شود.

احكام آبها

(مسأله 47)- آب مضاف كه معنى آن در مسألة (15) گفته شد، چيز نجس را پاك نمى كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

(مسأله 48)- آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذره اى نجاست به آن برسد نجس مى شود، ولى چنان چه با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس است و مقدارى كه نرسيده است پاك مى باشد. مثلًا اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست نرسيده پاك است.

(مسأله 49)- اگر آب مضاف نجس طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود، كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مى شود.

(مسأله 50)- آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست كه به حد مضاف شدن رسيده يا نه، مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مى كند، و وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعنى چيز نجس را پاك نمى كند، وضو و غسل هم با

آن باطل است.

(مسأله 51)- آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف، و معلوم نيست كه قبلًا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمى كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است و چنان چه نجاستى به آن برسد نجس مى شود اگرچه به انداز كر يا بيشتر باشد.

توضيح المسائل، ص: 10

(مسأله 52)- آبى كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگرچه كر يا جارى باشد نجس مى شود. ولى اگر بو يا رنگ يا مزة آب، به واسط نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلًا مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد، نجس نمى شود.

(مسأله 53)- آبى كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزة آن را تغيير داده، چنان چه به كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آنجارى شود در تمام اين صور چنان چه تغيير آن از بين برود پاك مى شود. ولى بنابر احتياط مستحب بايد آب باران يا كر يا جارى با آن مخلوط گردد.

(مسأله 54)- اگر چيز نجسى را در كر يا جارى تطهير نمايند در شستنى كه با آن پاك مى گردد آبى كه بعداز بيرون آوردن از آن مى ريزد پاك است.

(مسأله 55)- آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است، و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

(مسأله 56)- نيم خوردة سگ و خوك و كافر غير كتابى

بلكه كتابى نيز بنابر احتياط واجب نجس و خوردن آن حرام است. و نيم خوردة حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن نسبت به غير گربه مكروه مى باشد.

احكام تخلى

(مسأله 57)- واجب است انسان وقت تخلى و مواقع ديگر عورت خود را از كسانى كه مكلفند، اگرچه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه و بچه هاى مميز (كه خوب و بد را مى فهمند) بپوشاند، ولى زن و شوهر و كسانى كه در حكم آن ها هستند مثل كنيز و مالكش لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

(مسأله 58)- لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند. و اگر مثلًا با دست هم آن را بپوشاند كافى است.

(مسأله 59)- موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن يعنى شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

(مسأله 60)- اگر موقع تخلى طرف جلوى بدن كسى رو به قبله يا پشت به قبله باشد، و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمى كند، و اگر جلوى بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

توضيح المسائل، ص: 11

(مسأله 61)- احتياط مستحب آن است كه طرف جلوى بدن در موقع استبراءكه احكام آن بعداً گفته مى شود، و موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

(مسأله 62)- اگر براى آن كه نامحرم او را نبيند، مجبور شود، رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو

به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعى ندارد.

(مسأله 63)- احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولى اگر خود بچه بنشيند، جلوگيرى از او واجب نيست.

(مسأله 64)- در چهار جا تخلى حرام است:

(اول): در كوچه هاى بن بست در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

(دوم): در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است.

(سوم): در جايى كه براى عده مخصوصى وقف شده است، مثل بعضى از مدرسه ها.

(چهارم): روى قبر مؤمنين در صورتى كه بى احترامى به آنان باشد و همچنين هر جائى كه تخلى موجب هتك حرمت يكى از مقدسات دين يا مذهب شود.

(مسأله 65)- در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود:

(اول): آن كه با غائط نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد.

(دوم): آن كه نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

(سوم): آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد، و در غير اين سه صورت مى توان مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه بعداً گفته مى شود، با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگرچه شستن با آب بهتر است.

(مسأله 66)- مخرج بول با غير آب پاك نمى شود. و در كر و جارى اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافى است، ولى با آب قليل بنابر احتياط واجب بايد دو مرتبه شست و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود.

(مسأله 67)- اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند، ولى باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد و اگر در دفعة اول طورى شسته شود

كه ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

(مسأله 68)- با سنگ و كلوخ و پارچه و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مى شود مخرج غائط را تطهير كرد، و چنان چه رطوبت كمى داشته باشد كه به مخرج نرسد اشكال ندارد.

(مسأله 69)- احتياط واجب آن است كه سنگ و كلوخ يا پارچه اى كه غائط را با آن برطرف مى كنند، سه قطعه باشد، و اگر با سه قطعه برطرف نشود، بايد به قدرى اضافه نمايند تا مخرج كاملًا پاكيزه شود، ولى باقى ماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمى شود اشكال ندارد.

(مسأله 70)- پاك كردن مخرج غائط با چيزهائى كه احترام آن ها لازم است مانند كاغذى كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است و پاك شدن مخرج با استخوان و سرگين محل اشكال است.

(مسأله 71)- اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، لازم است تطهير نمايد اگرچه عادتاً هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مى كرده.

توضيح المسائل، ص: 12

(مسأله 72)- اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، درصورتى كه احتمال بدهد كه پيش از شروع به نماز ملتفت حالش بوده نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعدى بايد تطهير كند.

استبراء

(مسأله 73)- استبراء عمل مستحبى است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مى دهند، براى آنكه يقين كنند بول در مجرا نمانده است. و آن داراى اقسامى است و بهترين آن ها اين است كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفع با انگشت ميانه

دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند، و بعد انگشت شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

(مسأله 74)- آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن با زن از انسان خارج مى شود، و به آن (مذى) مى گويند پاك است نيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد، و به آن (وذى) گفته مى شود، و آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد و به آن (ودى) مى گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است. و چنان چه بعد از بول استبراء كند و بعد آبى از او خارج شود، و شك كند كه بول است يا يكى از اين سه آب پاك مى باشد.

(مسأله 75)- اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مى باشد، و چنان چه وضو گرفته باشد باطل مى شود ولى اگر شك كند كه استبرائى كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مى باشد، وضو را هم باطل نمى كند.

(مسأله 76)- كسى كه استبراء نكرده اگر به واسطة آن كه مدتى از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرا نمانده است، و رطوبتى ببيند و شك كند كه پاك است يا نه آن رطوبت پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.

(مسأله 77)- اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنان چه بعد از وضو رطوبتى ببيند كه بداند يا بول

است يا منى، واجب است احتياطاً غسل كند و وضو هم بگيرد ولى اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافيست.

(مسأله 78)- براى زن استبراء از بول نيست، و اگر رطوبتى ببيند و شك كند بول است يا نه پاك مى باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمى كند.

توضيح المسائل، ص: 13

مستحبات و مكروهات تخلى

) مسأله 79)- مستحب است در موقع تخلى جايى بنشيند كه كسى او را نبيند، و موقع وارد شدن به جاى تخلى اول پاى چپ، و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد، و همچنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند، و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد.)

مسأله 80)- نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى مكروه است، ولى اگر عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست. و نيز در موقع تخلى نشستن روبروى باد و در جاده و خيابان و كوچه و دَرِ خانه، و زير درختى كه ميوه مى دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه است. و همچنين است حرف زدن در حال تخلى، ولى اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.)

مسأله 81)- ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده مكروه است. (مسأله 82)- خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است، و اگر براى بدن ضرر كلى داشته باشد حرام است.

(مسأله 83)- مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى بول كند.

***

توضيح المسائل، ص: 14

نجاسات

اشاره

(مسأله 84)- نجاسات ده چيز است: اول: بول، دوم: غائط، سوم: منى، چهارم: مردار، پنجم: خون، ششم و هفتم: سگ و خوك، هشتم: كافر، نهم: شراب، دهم: فقاع.

1 و 2- بول و غائط

(مسأله 85)- بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد يعنى اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مى كند، نجس است و بول و غائط حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمى كند مث ماهى حرام گوشت و همچنين فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

(مسأله 86)- بول و فضله پرندگان حرام گوشت پاك و بهتر اجتناب از آن ها است.

(مسأله 87)- بول و غائط حيوان نجاست خوار، نجس است و همچنين است بول و غائط گوسفندى كه شير خوك خورده به تفصيلى كه خواهد آمد يا حيوانى كه انسان با آن نزديكى نموده است.

3- منى

(مسأله 88)- منى انسان و حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است.

4- مردار

(مسأله 89)- مردار انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است چه خودش مرده باشد، يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند. و ماهى چون خون جهنده ندارد، اگرچه در آب بميرد، پاك است.

(مسأله 90)- چيزهايى كه از مردار مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندآنكه روح ندارند پاك است.

(مسأله 91)- اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد و در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

توضيح المسائل، ص: 15

(مسأله 92)- اگر پوستهاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن را بكنند پاك است.

(مسأله 93)- تخم مرغ كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد، اگر پوست روى آن سفت شده باشد پاك است، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

(مسأله 94)- اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شيردان آن ها مى باشد پاك است، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

(مسأله 95)- دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مى آورند، اگر انسان يقين به نجاست آن ها نداشته باشد، پاك است.

(مسأله 96)- گوشت و پيه و چرمى كه احتمال آن برود كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده پاك است، ولى اگر از دست كافر گرفته شود يا دست مسلمانى باشد كه از كافر گرفته و رسيدگى نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خوردن آن گوشت و پيه حرام است، و نماز در

آن چرم جائز نيست و اما آنچه از بازار مسلمان ها يا از مسلمانى گرفته شود و معلوم نباشد كه از كافر گرفته شده، يا احتمال آن برود كه تحقيق كرده اگرچه از كافر گرفته باشد نماز خواندن در آن چرم و خوردن آن گوشت و پيه نيز جائز است.

5- خون

(مسأله 97)- خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند نجس است. پس خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد پاك مى باشد.

(مسأله 98)- اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مى ماند، پاك است. ولى اگر به علت نفس كشيدن يا به واسط اينكه سر حيوان در جاى بلند بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.

(مسأله 99)- بنابر احتياط واجب از تخم مرغى كه ذره اى خون در آن است بايد اجتناب كرد. ولى اگر خون مثلًا در زرده باشد تا پوست نازك روى آن پاره نشده سفيده پاك مى باشد.

(مسأله 100)- خونى كه گاهى موقع دوشيدن شير ديده مى شود، نجس است و شير را نجس مى كند.

(مسأله 101)- اگر خونى كه از لاى دندان ها مى آيد، به واسطة مخلوط شدن با آب دهان از بين برود اجتناب از آب دهان لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 16

(مسأله 102)- خونى كه به واسطة كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مى ميرد، اگر طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند، پاك و اگر به آن خون بگويند، نجس است، و در اين صورت چنان چه ناخن يا پوست سوراخ

شود اگر بيرون آوردن خون و تطهير محل جهت وضو يا غسل مشقت زياد دارد بايد تيمم نمايد.

(مسأله 103)- اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطة كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

(مسأله 104)- اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مى شود، و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

(مسأله 105)- زردآبه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مى باشد.

6، 7- سگ و خوك

(مسأله 106)- سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مى كنند حتى مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاى آن ها نجس است، ولى سگ و خوك دريائى پاك است.

8- كافر

(مسأله 107)- كافر يعنى كسى كه منكر خدا يا معاد است، يا براى خدا شريك قرار مى دهد، و همچنين غلاة (يعنى آن هايى كه يكى از ائمه عليهم السلام را خدا خوانده يا بگويند خدا در او حلول كرده است) و خوارج و نواصب (يعنى آن هائى كه با ائمه عليم السلام اظهار دشمنى مى نمايند) نجس اند، و همچنين است كسى كه به نبوت يا يكى از ضرورى دين يعنى چيزى را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزو دين اسلام مى دانند چنان چه بداند آن چيز ضرورى دين است منكر شود. و أما اهل كتاب (يعنى يهود و نصارى) كه پيغمبرى حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) را قبول ندارند نيز بنابر مشهور نجس مى باشند. و اين قول موافق احتياط است، پس اجتناب از آن ها نيز لازم است.

توضيح المسائل، ص: 17

(مسأله 108)- تمام بدن كافر، حتى مو و ناخن و رطوبت هاى او نجس است.

(مسأله 109)- اگر پدر و مادر و جد و جدة بچة نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است، مگر درصورتى كه مميز و مظهر اسلام باشد، و اگر يكى از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

(مسأله 110)- كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مى باشد، ولى احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلًا نمى تواند زن مسلمان بگيرد و بايد در قبرستان مسلمانان دفن نشود.

(مسأله 111)- شخصى كه به يكى از دوازده امام عليه السلام از روى

دشمنى دشنام دهد نجس است.

9- شراب

(مسأله 112)- شراب و نبيذى كه مسكر است نجس است. و بنابر احتياط واجب هر چيزى كه انسان را مست مى كند، چنان چه به خودى خود روان باشد نيز نجس است، و اگر مثل بنك و حشيش (چرس) روان نباشد پاك است اگرچه چيزى در آن بريزند كه روان شود.

) مسأله 113)- الكل صنعتى كه براى رنگ كردن در پنجره و ميز و صندلى و مانند اينها بكار مى برند، تمام اقسامش پاك مى باشد.)

مسأله 114)- اگر انگور و آب انگور به خودى خود يا به واسط پختن جوش بيايد، پاك، ولى خوردن آن حرام است.)

مسأله 115)- خرما و مويز و كشمش و آب آن ها اگرچه جوش بيايند پاك و خوردن آن ها حلال است.

توضيح المسائل، ص: 18

10- فقاع

(مسأله 116)- فقاع كه از جو گرفته مى شود و به آن آبجو مى گويند، نجس است و غير فقاع مانند آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند و به آن ماءالشعير مى گويند، پاك مى باشد.

(مسأله 117)- عرق جنب از حرام پاك است، و بنابر احتياط مستحب نماز با آن نخوانند، و نزديكى با زن در حال حيض حكم جنابت از حرام را دارد.

(مسأله 118)- اگر انسان در اوقاتى كه نزديكى با زن حرام است- مثلًا در روز ماه رمضان، با زن خود نزديكى كند- عرق او حكم عرق جنب از حرام را ندارد.

(مسأله 119)- اگر جنب از حرام به عوض غسل تيمم نمايد، و بعد از تيمم عرق كند، حكم آن عرق حكم عرق قبل از تيمم است.

(مسأله 120)- اگر كسى از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكى كند، احتياط مستحب آن است كه در نماز از عرق خود اجتناب

نمايد، و چنان چه اوّل با حلال خود نزديكى كند، بعد مرتكب حرام شود عرق او حكم عرق جنب از حرام را ندارد.

(مسأله 121)- عرق شتر نجاستخوار و هر حيواانى به خوردن نجاست انسان عادت كرده، اگرچه پاك است، ولى نماز با آنجايز نيست.

توضيح المسائل، ص: 19

راه ثابت شدن نجاست

(مسأله 122)- نجاست هر چيز از سه راه ثابت مى شود:

«اول» آن كه خود انسان يقين كند چيزى نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد، بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمان خانه هايى كه مردمان لاابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آن ها غذا مى خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد، غذائى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

«دوم» آن كه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلًا همسر يا نوكر يا كلفت انسان نسبت به ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است بگويد نجس مى باشد.

«سوم» آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، و نيز اگر يك نفر عادل بلكه شخص موثق- اگرچه عادل هم نباشد- بگويد چيزى نجس است، بايد از آن چيز اجتناب كرد.

(مسأله 123)- اگر به واسطة ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلًا نداند، فضلة موش پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولى اگر با اين كه مسأله را مى داند، در چيزى شك كند كه پاك است يا نه، مثلًا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد، و وارسى كردن يا پرسيدن لازم نيست.

(مسأله 124)- چيز

نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.

(مسأله 125)- اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آن ها استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، ولى اگر مثلًا نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگرى مى باشد، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

چيز پاك چگونه نجس مى شود

(مسأله 126)- اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آن ها به طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نيز نجس مى شود، و همچنين اگر به چيز سومى با همان رطوبت برسد نجسش مى كند، و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است، ولى اين حكم در غير واسطة اول محل اشكال است، اگرچه بنابر احتياط واجب اجتناب از او لازم است (مثال) درصورتى كه دست راست به بول متنجس شود، آن گاه آن دست با رطوبت

توضيح المسائل، ص: 20

با دست چپ ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود، و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با آب قليل ملاقات كند آب نيز نجس مى شود، ولى اگر با چيز ديگرى با رطوبت ملاقات كند نجاست آن چيز محل اشكال است، و احتياط واجب در اجتناب از آن است، و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود، اگرچه به

عين نجس برسد.

(مسأله 127)- اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد، و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آن ها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.

(مسأله 128)- دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك است و كدام نجس است اگر چيز پاكى با رطوبت بعداً به يكى از آن ها برسد نجس نمى شود.

(مسأله 129)- زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

(مسأله 130)- هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود. ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند اگرچه بعد پر شود، فقط جايى كه نجس به آن رسيده نجاست مى باشد، پس اگر فضلة موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

(مسأله 131)- اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند، و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنان چه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود و اگر نداند پاك است.

(مسأله 132)- اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود، و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

(مسأله 133)- اخلاطى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون

داشته باشد جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد مقدارى را كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.

(مسأله 134)- اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند چنان چه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود آب آفتابه نجس مى شود، ولى اگر آب آفتابه جريان داشته باشد نجس نمى شود.

(مسأله 135)- اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات

(مسأله 136)- نجس كردن خط و ورق قرآن درصورتى كه مستلزم هتك باشد بى اشكال حرام است، و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند. بلكه بنابر احتياط واجب در غير فرض هتك نيز نجس كردن آن حرام و آب كشيدن واجب است.

(مسأله 137)- اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند.

(مسأله 138)- گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار، اگرچه آن عين نجس خشك باشد حكم نجس كردن آن را دارد.

(مسأله

139)- نوشتن قرآن با مركب نجس اگرچه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آن را دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسط تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود.

(مسأله 140)- درصورتى كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

(مسأله 141)- اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه و آله) يا امام (عليه السّلام) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگرچه خرج داشته باشد واجب است. و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است، و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

(مسأله 142)- خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است، و همچنين است خوراندن آن به ديگرى، و در خوراندن آن به طفل يا ديوانه اظهر جواز است و اگر خود طفل يا ديوانه غذاى نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد بى اشكال لازم نيست از او جلوگيرى كنند.

(مسأله 143)- فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه مى شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اگرچه از قسم خوراكى باشد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 21

(مسأله 144)- اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند، لازم نيست به او بگويد.

(مسأله 145)-

اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد، و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است، و در معرض اين باشد كه نجاست به مأكول و مشروب سرايت كند، بايد به آنان بگويد.

(مسأله 146)- اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به ميهمان ها بگويد، اما اگر يكى از ميهمان ها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد. ولى چنان چه طورى با آنان معاشرت دارد كه ممكن است به واسط نجس بودن آنان خود او هم نجس شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

(مسأله 147)- اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود، چنان كه صاحبش آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مانند ظروفى كه در خوردن و آشاميدن استعمال مى شود واجب است نجس شدن آن را به او بگويد، و اما مثل لباس، نجس شدن او را لازم نيست بگويد، اگرچه بداند صاحبش با او نماز مى خواند، زيرا كه پاك بودن لباس در نماز شرط واقعى نيست.

(مسأله 148)- اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده، نبايد حرف او را قبول كرد ولى بچه اى كه تكليفش نزديك است اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، درصورتى كه آن چيز در تصرف او باشد يا آن بچه مورد اطمينان باشد حرف او قبول مى شود، و همچنين اگر بگويد چيزى نجس است.

***

توضيح المسائل، ص: 22

مطهرات

اشاره

(مسأله 149)- دوازده چيز نجاست را پاك مى كند، و آن ها را مطهرات گويند: «اول»: آب. «دوم»: زمين. «سوم»: آفتاب. «چهارم»: استحاله. «پنجم»: انقلاب. «ششم»: انتقال. «هفتم»: اسلام.

«هشتم»: تبعيت. «نهم»: برطرف شدن عين نجاست. «دهم»: استبراء حيوان نجاست خوار «يازدهم»: غايب شدن مسلمان. «دوازدهم»: خارج شدن خون متعارف از ذبيحه، و احكام اينها به طور تفصيل در مسايل آينده گفته مى شود.

1- آب

(مسأله 150)- آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند:

«اول»: آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمى كند.

«دوم»: آن كه پاك باشد.

«سوم»: آن كه وقتى چيز نجس را مى شويند آب مضاف نشود، و در شستنى كه بعد از آن شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مز نجاست هم نگيرد، و در غير آن شستن تغير ضرر ندارد، مثلًا چيزى را به آب كر يا قليل بشويد، و دو دفع شستن در او لازم باشد، در دفع اول اگرچه تغيير كند، در دفع دوم به آبى تطهير كند كه تغيير نكند پاك مى شود.

«چهارم»: آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد. و پاك شدن چيز نجس به آب قليل يعنى آب كمتر از كر، شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعداً گفته مى شود.

توضيح المسائل، ص: 23

(مسأله 151)- ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، و در كر و جارى يك مرتبه كافى است، ولى ظرفى كه سگ از آن آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با خاك با ريختن مقدارى آب پاك خاك مال كرد و بنابر احتياط خاك بايد پاك باشد. سپس آب بريزند كه خاك از او زائل شود و بعد يك مرتبه دركرّ يا جارى يا دو مرتبه با آب قليل شست. و همچنين ظرفى را كه

سگ ليسيده است بنابر احتياط واجب بايد پس از شستن خاك مالى كرد. و اگر آب دهان سگ در ظرفى بريزد خاك مالى لازم نيست.

مسأله 152)- اگر دهان ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و مقدارى آب ريخته با شدت حركت دهند تا خاك به همة آن ظرف برسد. و بعد به ترتيبى كه ذكر شد بشويند.)

مسأله 153)- ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد، يا در او موش صحرايى مرده باشد، با آب قليل يا كر يا جارى بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالى كنند.)

مسأله 154)- ظرفى را كه به شراب نجس شده، بايد سه مرتبه بشويند، و فرقى بين آب قليل و كر و جارى نيست. (مسأله 155)- كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود. و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتى داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند، و بعداً در آب كر يا جارى بگذارند. (مسأله 156)- ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مى شود آب كشيد: يكى آن كه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، ديگر آن كه سه دفع قدرى آب در آن بريزند و در هر دفع آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد

و بيرون بريزند.

(مسأله 157)- اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنان چه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود. و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفع آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند و واجب است كه در مرتبة دوم و سوم ظرفى را كه با آن آب ها را بيرون مى آورند، آب بكشند.

(مسأله 158)- اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مى شود.

(مسأله 159)- تنورى كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود، و در غير بول اگر با برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافى است. و بهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

توضيح المسائل، ص: 24

(مسأله 160)- اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مى شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن پا يا لگد كردن لازم است و درصورتى كه لباس و مانند آن متنجس به بول باشد در كر نيز دو مرتبه شستن لازم است.

(مسأله 161)- اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنان چه يك مرتبه آب روى

آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روى آن بريزند پاك مى شود، ولى در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفع فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. (و غساله آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود خود به خود يا به وسيله فشار مى ريزد).

(مسأله 162)- اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه غذا خور نشده نجس شود، چنان چه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبة ديگر هم آب روى آن بريزند. و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

(مسأله 163)- اگر چيزى به غير بول نجس شود چنان چه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، پاك مى گردد ولى لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(مسأله 164)- اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده بخواهند آب بكشند، بايد به هر قسم كه ممكن است (اگرچه به لگد كردن باشد) فشار دهند تا غسالة آن جدا شود.

(مسأله 165)- اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، به فرو بردن در كر و جارى پاك مى گردد، و اگر باطن آن ها نجس شود تطهير آن ها مثل تطهير كوزه نجس است كه در مسألة (155) گذشت.

(مسأله 166)- اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك

است.

(مسأله 167)- اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد چنان چه آن را در كاسه و مانند آن بگذارند و سه مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود، و آن ظرف هم پاك مى گردد ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد، در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه اى كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

(مسأله 168)- لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فرو برند يا با آب قليل بشويند چنان چه موقع فشار دادن آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مى شود.

توضيح المسائل، ص: 25

) مسأله 169)- اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند و بعد مثلًا لجن آب در آن ببينند، چنان چه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.)

مسأله 170)- اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است، ولى اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آن ها نجس است.)

مسأله 171)- هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند، پاك نمى شود، ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند، پاك مى باشد اما چنان چه به واسط بو يا رنگ يقين كنند يا

احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است.)

مسأله 172)- اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند بدن پاك مى شود و بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست.)

مسأله 173)- غذاى نجسى كه لاى دندان ها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود.)

مسأله 174)- اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، لازم نيست فشار دهند كه غسالة آن جدا شود. (مسأله 175)- اگر جائى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولًا موقع آب كشيدن، آب به آن ها سرايت مى كند، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود. به اين معنى كه آب كشيدن اطراف مستقلًا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مى شوند، و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند، پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى هم انگشت ها آب بريزند و آب نجس به هم آن ها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشت ها پاك مى شود.

) مسأله 176)- گوشت و دنبه اى كه نجس شده مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آن ها جلوگيرى نكند.)

مسأله 177)- اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آن ها كند، چنان چه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به

آن ها برسد. (مسأله 178)- آب شيرى كه متصل به كر است حكم كر دارد.

توضيح المسائل، ص: 26

(مسأله 179)- اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

(مسأله 180)- زمينى كه آب در او فرو مى رود مثل زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى شود.

(مسأله 181)- زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود.

(مسأله 182)- اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

(مسأله 183)- اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند، پاك نمى شود.

2- زمين

(مسأله 184)- زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش را كه به راه رفتن نجس شده پاك مى كند: «اول» آن كه زمين پاك باشد. «دوم» آن كه خشك باشد. «سوم» آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطة راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد، و با راه رفتن روى فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

(مسأله 185)- پاك شدن كف

پا و ته كفش نجس، به واسط راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب فرش شده، محل اشكال است.

(مسأله 186)- براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگرچه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

) مسأله 187)- لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مى شود.)

مسأله 188)- بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولًا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد. (مسأله 189)- كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، پاك شدن آن راه رفتن محل اشكالست. و همچنين است ته عصا و ته پاى مصنوعى و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اين ها.

) مسأله 190)- اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه به قدرى راه بروند كه آن ها هم برطرف شوند.)

مسأله 191)- توى كفش به واسط راه رفتن پاك نمى شود. و پاك شدن كف جوراب به واسط راه رفتن محل اشكال است.

3- آفتاب

(مسأله 192)- آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايى كه مانند در و پنجره در ساختمان به كار برده شده، و همچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مى كند: «اول»: آن كه چيز نجس تر باشد،

پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند. «دوم»: آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد، پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. «سوم»: آن كه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن

توضيح المسائل، ص: 27

آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد. «چهارم»: آن كه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلًا چيز نجس به واسط باد و آفتاب خشك شود پاك نمى گردد، ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد. «پنجم»: آن كه آفتاب مقدارى از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفع ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند.

(مسأله 193)- پاك كردن آفتاب حصير نجس را محل اشكال است، و اما درخت و گياه كه در زمين است پيش از چيدن آن به واسط آفتاب پاك مى شود.

(مسأله 194)- اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن به واسط آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است. و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از

آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

(مسأله 195)- اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، و به وسيلة آن طرفى كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

4- استحاله

(مسأله 196)- اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد، پاك مى شود، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمك زار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض شود، مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند، پاك نمى شود.

(مسأله 197)- كوز گلى و مانند آن، كه از گل نجس ساخته شده و ذغالى كه از چوب نجس درست شده نجس است.

(مسأله 198)- چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

5- انقلاب

(مسأله 199)- اگر شراب به خودى خود يا به واسط ريختن چيزى مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مى گردد.

(مسأله 200)- شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، چنان چه در ظرف ديگرى كه پاك باشد بريزند سركه شود پاك مى شود، و همچنين اگر نجاست ديگرى به شراب برسد و مستهلك شود، درصورتى كه به ظرف نرسيده باشد بعد از سركه شدن پاك مى شود.

(مسأله 201)- سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

توضيح المسائل، ص: 28

(مسأله 202)- اگر پوشال زير انگور يا خرما داخل آن ها باشد و سركه بريزند، ضرر ندارد بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگرچه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكال ندارد، مگر پيش از سركه شدن مسكر شده باشد.

(مسأله 203)- آب انگورى كه به آتش يا به خودى خود جوش بيايد، حرام مى شود، و اگر آنقدر با آتش بجوشد كه ثلثان شود يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند، حلال مى شود. و در مسألة

(114) گذشت كه آب انگور به جوش آمدن نجس نمى شود.

(مسأله 204)- اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود چنان چه باقى ماندة آن جوش بيايد حرام است.

(مسأله 205)- آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ولى اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمى شود.

(مسأله 206)- اگر مثلًا در يك غوره مقدارى انگور باشد، چنان چه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود آب انگور نگويند و بجوشد خوردن آن حلال است.

(مسأله 207)- اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه حرام است.

(مسأله 208)- اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند.

(مسأله 209)- چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حلال است.

6- انتقال

مسأله 210)- اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد- يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند- به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مى گردد و اين را انتقال گويند. و همچنين است حكم در سائر نجاسات، و اما خونى كه زالو از انسان مى مكد چون خون زالو به آن گفته نمى شود و مى گويند خون انسان است، نجس مى باشد.)

مسأله 211)- اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد، و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد، پاك است، و همچنين است اگر بداند از

او مكيده ولى جزء بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصل بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد، كه بگويند خون انسان است يا معلوم نباشد كه مى گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مى باشد.

7- اسلام

(مسأله 212)- اگر كافر شهادتين بگويد، يعنى به يگانگى خدا و نبوت خاتم الأنبياء شهادت بدهد، به هر لغتى كه باشد مسلمان مى شود. و بعد از مسلمان شدن، بدن

توضيح المسائل، ص: 29

و آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.

(مسأله 213)- اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

(مسأله 214)- اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه پاك است، و همچنين اگر بداند قلباً مسلمان نشده است، ولى چيزى كه منافى با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

8- تبعيت

(مسأله 215)- تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسط پاكى چيز ديگر پاك شود.

(مسأله 216)- اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود. و كهنه و چيزى هم كه معمولًا روى آن مى گذارند، اگر با آن نجس شده پاك مى گردد. ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

(مسأله 217)- بچة كافر به تبعيت در دو مورد پاك مى شود 1. كافرى كه مسلمان شود طفل او در پاكى تابع اوست، و

همچنين اگر جد طفل يا مادر يا جدة او مسلمان شوند. 2. طفل كافرى كه به دست مسلمانى اسير گردد، و پدر يا يكى از اجداد او همراه نباشد. در اين دو مورد پاكى طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن اظهار كفر ننمايد.

(مسأله 218)- تخته يا سنگى كه روى آن ميت را غسل مى دهند، و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند، و دست كسى كه او را غسل مى دهد تمام اين چيزها كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل، پاك مى شوند.

) مسأله 219)- كسى كه چيزى را آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مى شود.)

مسأله 220)- اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به انداز معمول فشار دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود، آبى كه در آن مى ماند پاك است، بلكه آبى كه از او جدا شده نيز پاك است به تفصيلى كه در مسألة (27) گذشت. (مسأله 221)- ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند، بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن، روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است و همچنين است آبى كه از او جدا شده به تفصيلى كه در مسألة (27) گذشت.

توضيح المسائل، ص: 30

9-برطرف شدن عين نجاست

مسأله 222)- اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنان چه آن ها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مى شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توى دهان و بينى.

مثلًا اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توى دهان لازم نيست ولى اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، بايد آن را آب بكشند.)

مسأله 223)- اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد چنان چه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است، و اگر خون به آن برسد نجس مى شود. (مسأله 224)- مقدارى از لب ها و پلك چشم كه موقع بستن روى هم مى آيد، و نيز جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا از باطن آن، اگر نجس شود بايد آب بكشد.

(مسأله 225)- اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند چنان چه طورى آن ها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آن بريزد، و چيزى با رطوبت با آن ها ملاقات كند نجس نمى شود.

10- استبراء حيوان نجاستخوار

(مسأله 226)- بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است. و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعنى تا مدتى نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، و بنابر احتياط واجب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز، و گاو را بيست روز، و گوسفند را ده روز، و مرغابى را هفت يا پنج روز، و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند. و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاست خوار به آن ها گفته شود، بايد تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن ها نگويند آن ها را از

خوردن نجاست جلوگيرى نمايند.

11-غايب شدن مسلمان

(مسأله 227)- اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود، و آن مسلمان غائب گردد، با شش شرط پاك است:

(اول)- آنكه آن مسلمان چيزى را كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند. پس اگر مثلًا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند بعد از غائب شدن او نمى شود آن لباس را پاك دانست:

(دوم)- آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

(سوم)- آنكه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلًا ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

توضيح المسائل، ص: 31

(چهارم)- آنكه احتمال برود كه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است، پس اگر مثلًا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمى شود آن لباس را پاك دانست.

(پنجم)- آنكه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند. و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

(ششم)- آنكه آن مسلمان بالغ، يا مميز طهارت و نجاست باشد.

) مسأله 228)- اگر انسان يقين كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده،

يا مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد، اگرچه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه. و بعيد نيست كه خبر دادن يك نفر عادل يا شخص موثق به پاكى آن نيز كفايت كند.)

مسأله 229)- كسى كه وكيل شده است، لباس انسان را آب بكشد اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفتة او اطمينان پيدا كند آن لباس پاك است. (مسأله 230)- اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند مى تواند به گمان اكتفا نمايد.

12- رفتن خون متعارف

(مسأله 231)- خونى كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعى باقى مى ماند، چنان چه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنان كه در مسألة (98) گذشت.

(مسأله 232)- حكم سابق مختص به حيوان حلال گوشت است، و در حيوان حرام گوشت جارى نيست، بلكه بنابر احتياط استحبابى در اجزاء محرمه از حيوان حلال گوشت نيز جارى نيست.

توضيح المسائل، ص: 32

احكام ظرفها

(مسأله 233)- ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، آشاميدن و خوردن چيزى از آن ظرف درصورتى كه رطوبتى موجب نجاستش شده باشد حرام است، و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهائى كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كنند، و احتياط مستحب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار- را اگرچه ظرف هم نباشد- استعمال نكنند.

(مسأله 234)- خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره بلكه بنابر احتياط واجب مطلق استعمال آن حرام است، ولى زينت نمودن اتاق و مانند آن و نگاه داشتن آن ها مانعى ندارد، اگرچه احوط ترك است، و همچنين است ساختن ظرف طلا و نقره و خريد و فروش آن ها براى زينت نمودن يا نگاه داشتن.

(مسأله 235)- گير استكان كه از طلا يا نقره مى سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود حكم استكان طلا و نقره را دارد و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعى ندارد.

(مسأله 236)- استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

(مسأله 237)- اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنان چه مقدار آن فلز به قدرى زياد

باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعى ندارد.

(مسأله 238)- اگر انسان غذائى را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مى باشد درظرف ديگر بريزد، خوردن غذا از ظرف دوم درصورتى كه عرفا نگويند از ظرف طلا و نقره غذا مى خورد مانعى ندارد.

(مسأله 239)- استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد. ولى احتياط مستحب آن است كه عطردان و سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره را استعمال نكند.

(مسأله 240)- خوردن و آشاميدن از ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى به مقدار دفع ضرورت اشكال ندارد، ولى زياده بر اين مقدار جائز نيست.

(مسأله 241)- استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 33

وضو

اشاره

(مسأله 242)- در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند.

(مسأله 243)- درازاى صورت را بايد از بالاى پيشانى جايى كه موى سر بيرون مى آيد تا آخر چانه شست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد، بايد شسته شود، و اگر مختصرى از اين مقدار را نشويند، وضو باطل است، و براى آن كه انسان يقين كند اين مقدار كاملًا شسته شده بايد كمى اطراف آن را هم بشويد.

(مسأله 244)- اگر صورت يا دست كسى كوچك تر يا بزرگتر از متعارف مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان متعارف تا كجاى صورت خود را مى شويند، او هم تا همآنجا را

بشويد. و نيز اگر در پيشانى او مو روئيده يا جلوى سرش مو ندارد، بايد به انداز معمول پيشانى بشويد.

(مسأله 245)- اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمى گذارد آب به آن ها برسد، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسى كند كه اگر هست برطرف نمايد.

(مسأله 246)- اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند، واگر پيدا نباشد شستن مو كافى است، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

(مسأله 247)- اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

(مسأله 248)- شستن توى بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمى شود واجب نيست، ولى براى آن

توضيح المسائل، ص: 34

كه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آن ها را هم بشويد و كسى كه نمى دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهائى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه نمازى را كه با آن وضو خوانده و وقتش باقى است با وضوى جديد اعاده نمايد و قضاى نمازهائى كه وقتش گذشته واجب نيست.

(مسأله 249)- بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

(مسأله 250)- اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنان چه ترى دست به قدرى باشد كه به واسطة كشيدن دست، آب كمى بر آن ها جارى

شود، كافى است.

(مسأله 251)- بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.

(مسأله 252)- براى آن كه يقين كند آرنج را كاملًا شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد.

(مسأله 253)- كسى كه پيش از شستن صورت دستهاى خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان بشويد. و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است.

(مسأله 254)- در وضو شستن صورت و دستها مرتبة اول واجب و مرتبة دوم مستحب و مرتبة سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد. و كدام شستن اول يا دوم يا سوم است مربوط به قصد كسى است كه وضو مى گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبة اول مثلًا ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همة آن ها شستن اول حساب مى شود، و اگر به قصد سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوم آن حرام است.

(مسأله 255)- بعد از شستن هر دو دست بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه در دست مانده، مسح كند، و احتياط واجب آن است كه با كف دست راست مسح نمايد و مسح را از بالا به پايين انجام دهد.

(مسأله 256)- يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است جاى مسح مى باشد. و هر جاى اين قسمت را به هر انداز مسح كند كافى است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازة درازاى يك انگشت و از پهنا به اندازة پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد.

(مسأله 257)- لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد

بلكه بر موى جلوى سر هم صحيح است. ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازاى بلند است كه اگر مثلًا شانه كند به صورتش مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده، پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهائى را كه به صورت مى ريزد يا به جاى ديگر سر، مى رسد جلوى سر جمع كند و بر آن ها مسح نمايد، يا بر موى جاهاى ديگر سر كه جلوى آن آمده مسح كند چنين مسحى باطل است.

توضيح المسائل، ص: 35

(مسأله 258)- بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده روى پاها را از سر يكى از انگشت ها تا برآمدگى روى پا مسح كند، و احتياط واجب آن است كه پاى راست را با دست راست و پاى چپ را با دست چپ مسح نمايد.

(مسأله 259)- پهناى مسح پا به هر انداز باشد كافى است، ولى بهتر آن است كه به اندازة پهناى سه انگشت بسته بلكه تمام روى پا را با تمام دست مسح نمايد.

(مسأله 260)- احتياط واجب آن است كه در مسح پا، دست را بر سر انگشت ها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد يا آنكه دست را به مفصل گذاشته و تا سر انگشتها بكشد نه آنكه تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد.

(مسأله 261)- در مسح سر و روى پا بايد دست را روى آن ها بكشد، و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا مختصرى حركت

كند، اشكال ندارد.

(مسأله 262)- جاى مسح بايد خشك باشد و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است. ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود بگويند فقط از ترى كف دست است اشكال ندارد.

(مسأله 263)- اگر براى مسح، رطوبت در كف دست نمانده باشد نمى تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از ريش خود رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد و گرفتن رطوبت از غير ريش و مسح نمودن با آن محل اشكال است.

(مسأله 264)- اگر رطوبتى كف دست فقط به انداز مسح سر باشد مى تواند سر را باهمان رطوبت مسح كند، و براى مسح پاها از ريش خود رطوبت بگيرد.

(مسأله 265)- مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر به واسط سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد تيمم نمايد، و اگر تقيه در بين باشد مسح كردن بر جوراب و كفش نموده و تيمم نيز بنمايد.

(مسأله 266)- اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوى ارتماسى

(مسأله 267)- وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو، در آب فرو برد، ولى مسح با ترى آن دست اشكال دارد، بنابراين دست چپ را نبايد ارتماسى شست.

توضيح المسائل، ص: 36

(مسأله 268)- در وضوى ارتماسى هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دستها را در آب فرو مى برد

قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد.

(مسأله 269)- اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد اشكال ندارد.

دعاهايى كه موقع وضو گرفتن مستحب است

(مسأله 270)- كسى كه وضو مى گيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد:" بسم الله و بالله و الحمد لله الذى جعل الماء طهوراً و لم يجعله نجساً" و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مى شويد بگويد:" بسم الله و بالله اللهم اجعلنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين" و در وقت مضمضه كردن بگويد:" اللهم لقنى حجتى يوم القاك و اطلق لسانى بذكرك" و در وقت استنشاق يعنى آب در بينى كردن بگويد:" اللهم لا تحرم على ريح الجنة و اجعلنى ممن يشم ريحها و روحها و طيبها" و موقع شستن رو بگويد:" اللهم بيض وجهى يوم تسود الوجوه و لا تسود وجهى يوم تبيض الوجوه" و در موقع شستن دست راست بگويد:" اللهم اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا" و موقع شستن دست چپ بگويد:" اللهم لا تعطنى كتابى بشمالى و لا من وراء ظهرى و لا تجعلها مغلولة الى عنقى و اعوذ بك من مقطعات النيران" و موقعى كه سر را مسح مى كند، بگويد:" اللهم غشنى برحمتك و بركاتك و عفوك" و در وقت مسح پا بگويد:" اللهم ثبتنى على الصراط يوم تزل فيه الاقدام و اجعل سعيى فى ما يرضيك عنى يا ذا الجلال والاكرام".

شرايط صحت وضو

شرايط صحيح بودن وضو چند چيز است:

«شرط اول»: آن كه آب وضو پاك باشد.

«شرط دوم»: آن كه مطلق باشد.

(مسأله 271)- وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده باشد، بايد آن نماز را

دوباره با وضوى صحيح بخواند.

(مسأله 272)- اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگرى براى وضو ندارد، چنان چه وقت نماز تنگ است، بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

«شرط سوم»: آن كه آب وضو و فضائى كه در آن وضو مى گيرد در حال مسح بلكه بنابر احتياط واجب در حال شستن نيز مباح باشد.

توضيح المسائل، ص: 37

(مسأله 273)- وضو با آب غصبى و با آبى كه معلوم نيست صاحب آن راضى است يا نه، حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاى غصبى بريزد. چنان چه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد تكليف او تيمم است، و اگر در غير آنجا بتواند وضو بگيرد لازم است كه در غير آنجا وضو بگيرد، ولى چنان چه در هر دو صورت معصيت كرده و همان جا وضو بگيرد وضويش صحيح است.

(مسأله 274)- وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، در صورتى كه معمولًا مردم از آن حوض وضو مى گيرند اشكال ندارد.

(مسأله 275)- كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براى همة مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آنجا نماز مى خوانند نمى تواند از حوض آن مسجد وضو بگيرد، ولى اگر معمولًا كسانى هم كه نمى خواهند در آنجا نماز بخوانند از آن وضو مى گيرند، مى تواند از حوض آن وضو بگيرد.

(مسأله 276)- وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براى كسانى كه ساكن آنجاها نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولًا كسانى

هم كه ساكن آنجاها نيستند آن ها وضو بگيرند.

(مسأله 277)- وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگرچه انسان نداند كه صاحب آن ها راضى است، اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آن ها از وضو گرفتن نهى كند، يا انسان بداند كه مالك راضى نيست، يا مالك صغير يا مجنون باشد، يا آن نهرها در تصرف غاصب باشند، در تمام اين چند صورت وضو گرفتن با آب آن ها جايز نيست و اما نهرهائى كه در دهات و مانند دهات سيرة مردم بر استفادة از آن ها جارى است وضو گرفتن و سائر استفاده ها از آن ها اشكال ندارد اگرچه مالك آن ها صغير و مجنون باشد و نيز مالك آن ها حق منع استفاده مردم را ندارد.

(مسأله 278)- اگر فراموش كند آب غصبى است و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبى بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد وضوى او باطل است.

«شرط چهارم»: آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.

«شرط پنجم»: آن كه ظرف آب وضو بنابر احتياط واجب طلا و نقره نباشد. و تفصيل اين دو شرط در مسألة بعدى ذكر مى شود.

(مسأله 279)- اگر آب وضو در ظرف غصبى است، و غير از آن آب ديگرى ندارد درصورتى كه بتواند به وجه مشروعى آن آب را در

توضيح المسائل، ص: 38

ظرف ديگر خالى نمايد لازم است خالى كرده و بعداً وضو بگيرد، و چنان چه ميسور نباشد بايد تيمم كند، و اگر آب ديگرى دارد لازم است با آن وضو بگيرد و در هر دو صورت اگر معصيت كرده و با دست و مانند آن آب را بر اعضاء وضو بريزد، و وضو بگيرد

وضويش صحيح است و با اين كيفيت اگر از ظرف طلا يا نقره وضو بگيرد وضوى او صحيح است چه آب ديگرى داشته يا نداشته باشد، و اگر در ظرف غصبى وضوى ارتماسى بگيرد، وضوى او باطل است چه آب ديگرى داشته يا نه، و اما اگر در ظرف طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد صحت آن محل اشكال است.

(مسأله 280)- حوضى كه مثلًا يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است، درصورتى كه برداشتن آب در عرف تصرف در آن آجر يا سنگ نباشد اشكالى ندارد و درصورتى كه تصرف باشد برداشتن آب حرام ولى وضو صحيح است.

(مسأله 281)- اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهرى بسازند چنان چه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند. وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

«شرط ششم»: آن كه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

(مسأله 282)- اگر پيش از تمام شدن وضو، جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

(مسأله 283)- اگر غير از اعضاء وضو جايى از بدن نجس باشد وضو صحيح است. ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

(مسأله 284)- اگر يكى از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنان چه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده وضو باطل است، و اگر مى داند ملتفت بوده يا شك دارد كه ملتفت

بوده يا نه وضو صحيح است، و در هر صورت جائى را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

(مسأله 285)- اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمى آيد، و آب براى آن ضرر ندارد، بايد بعد از شستن اجزاء صحيحة آن عضو با رعايت ترتيب موضع زخم يا بريدگى را در آب كر يا جارى فرو برد، و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، و انگشت خود را روى زخم بريدگى در زير آب از بالا به پائين بكشد تا آب بر آنجارى شود و وضو صحيح است.

«شرط هفتم»: آن كه وقت براى وضو و نماز كافى باشد.

(مسأله 286)- هرگاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك انداز وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 39

(مسأله 287)- كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است و اگر با علم و عمد فقط براى خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است.

«شرط هشتم»: آن كه به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد باطل است.

(مسأله 288)- لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند بلكه اگر تمام افعال وضو بداعى امر خدا به جا آورده شود كفايت مى كند.

«شرط نهم»: آن كه وضو را به ترتيبى كه گفته شد به جا آورد، يعنى اول صورت

و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد، و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بايد بنابر احتياط واجب پاى چپ را بعد از پاى راست مسح كند. و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

«شرط دهم»: آن كه كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.

(مسأله 289)- اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جايى را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جايى كه جلوتر از محلى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد، مثلًا موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضو صحيح است.

(مسأله 290)- اگر كارهاى وضو را پشت سر هم به جا آورد، ولى به واسط گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت جاهاى پيشين خشك شود وضوى او صحيح است.

(مسأله 291)- راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دست ها چند قدم راه برود، و بعد سر و پا را مسح كند وضوى او صحيح است.

«شرط يازدهم»: آن كه شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد، و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

(مسأله 292)- كسى كه نمى تواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد، و چنان چه مزد هم بخواهد، در

صورتى كه بتواند و مضر به حالش نباشد بايد بدهد ولى بايد خود او نيت وضو كند، و با دست خود مسح نمايد،

توضيح المسائل، ص: 40

و اگر نمى تواند بايد نائبش دست او را بگيرد و به جاى او مسح بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست، بايد نايب از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاى او را مسح كند.

(مسأله 293)- هر كدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهائى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

«شرط دوازدهم»: آن كه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد.

(مسأله 294)- كسى كه مى ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولى اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد وضو بگيرد، اگرچه بعد بفهمد ضرر داشته ولى ضرر به حدى كه شرعاً حرام است نبوده باشد، وضويش صحيح است.

(مسأله 295)- اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

«شرط سيزدهم»: آنكه در اعضاءِ وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.

(مسأله 296)- اگر مى داند چيزى به اعضاءِ وضو چسبيده، ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه بايد آن را برطرف كند، يا آب را به زير آن برساند.

(مسأله 297)- اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولى اگر ناخن را بگيرند، بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند. و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر

است برطرف نمايند.

(مسأله 298)- اگر در صورت و دست ها و جلوى سر و روى پاها به واسط سوختن يا چيز ديگر برآمدگى پيدا شود، شستن و مسح روى آن كافى است و چنان چه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنان چه پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مى چسبد و گاهى بلند مى شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

(مسأله 299)- اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد مثل آن كه بعد از گل كارى شك كند گل بدست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده، يا آب به زير آن رسيده است.

توضيح المسائل، ص: 41

(مسأله 300)- اگر جائى را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد، ولى چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند كه با بودن آن ها آب به بدن مى رسد يا نه، بايد آن ها را برطرف كند.

(مسأله 301)- اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاء وضو مانعى از رسيدن آب هست، و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، چنان چه احتمال بدهد

در حال وضو ملتفت بوده، وضوى او صحيح است.

(مسأله 302)- اگر در بعضى از اعضاء وضو مانع باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد، و گاهى نمى رسد، و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنان چه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

(مسأله 303)- اگر بعد وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند، و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوى او صحيح است، ولى اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

(مسأله 304)- اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده، يا نه، چنان چه احتمال بدهد كه در حال وضو ملتفت بوده است وضو صحيح است.

احكام وضو

(مسأله 305)- كسى كه در كارهاى وضو و شرائط آن مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن خيلى شك مى كند، چنانچه به حد وسوسه برسد بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسأله 306)- اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه، بنا مى گذارد كه وضوى او باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراءِ نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبت ازاو بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوى او باطل است.

(مسأله 307)- كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

(مسأله 308)- كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده، مثلًا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده چنان چه

پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد، و اگر بعد از نماز است نمازى كه خوانده صحيح است، و براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 42

(مسأله 309)- اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنان چه رطوبت جاهائى كه پيش از آن است به جهت طول مدت خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد، و اگر خشك نشده يا به جهت گرمى هوا و مانند آن خشك شده، بايد جائى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند، و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جائى شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد.

(مسأله 310)- اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه درصورتى كه احتمال بدهد كه در حال شروع به نماز ملتفت حالش بوده است نمازش صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.

(مسأله 311)- اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

(مسأله 312)- اگر بعد از نماز بفهمد كه وضوى او باطل شده ولى شك كند، كه قبل از نماز باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.

(مسأله 313)- اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد، يا نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنان چه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت

پيدا مى كند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند بخواند، و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى كه مهلت دارد، فقط كارهاى واجب نماز را به جا آورد و كارهاى مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

(مسأله 314)- اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمى كند، و در بين نماز چند دفع بول يا غائط از او خارج مى شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفع وضو بگيرد سخت نيست، احتياط اين است كه ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد، و بقيه نماز را بخواند، اگرچه اظهر آن است كه اگر همان نماز را با يك وضو بخواند كفايت مى كند.

(مسأله 315)- كسى كه بول يا غائط طورى پى در پى از او خارج مى شود كه وضو گرفتن بعداز هر دفع براى او سخت است، براى هر نمازش بدون اشكال يك وضو كفايت مى كند، بلكه اظهر اين است كه يك وضو براى چندين نماز نيز كافى است، مگر محدث به حدث ديگرى گردد، و بهتر آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد، ولى براى سجده و تشهد قضا شده و نماز احتياط وضوى ديگر لازم نيست.

(مسأله 316)- كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود، لازم نيست بعد از وضو فوراً نماز بخواند، اگرچه بهتر اين است كه به نماز مبادرت نمايد.

توضيح المسائل، ص: 43

(مسأله 317)- كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود، بعد از وضو گرفتن جائز است كه نوشتة

قرآن را مس نمايد، اگرچه در غير حال نماز باشد.

(مسأله 318)- كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد، بايد براى نماز به وسيلة كيسه اى كه در آن پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند، خود را حفظ نمايد. و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاى ديگر جلوگيرى نمايد. و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براى هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

(مسأله 319)- كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، در صورتى كه ممكن باشد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيرى نمايد بهتر آن است كه جلوگيرى نمايد، اگرچه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آسانى معالجه شود خود را معالجه نمايد.

(مسأله 320)- كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهائى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

(مسأله 321)- اگر كسى مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفة كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كنند عمل نمايد.

توضيح المسائل، ص: 44

چيزهائى كه بايد براى آن ها وضو گرفت

(مسأله 322)- براى شش چيز وضو گرفتن واجب است: «اول»: براى نمازهاى واجب غير از نماز

ميت. و در نمازهاى مستحب وضو شرط صحت است. «دوم»: براى سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آن ها و نماز حدثى از او سر زده مثلًا بول كرده باشد، ولى براى سجدة سهو واجب نيست وضو بگيرد. «سوم»: براى طواف واجب خانة كعبه. «چهارم»: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. «پنجم»: اگر نذر كرده باشد كه جائى از بدن خود را به خط قرآن برساند. «ششم»: براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا براى بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولى چنان چه معطل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن باشد بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

(مسأله 323)- مس نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جائى از بدن به خط قرآن براى كسى كه وضو ندارد حرام است. ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

(مسأله 324)- جلوگيرى كردن بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد بايد از آنان جلوگيرى كنند.

(مسأله 325)- كسى كه وضو ندارد بنابر احتياط واجب حرام است اسم خداوند متعال و صفات خاصة او را به هر زبانى نوشته شده باشد مس نمايد. و بهتر آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهراءِ عليهم السلام را هم مس ننمايد.

(مسأله 326)- اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه

با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است. و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براى نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

(مسأله 327)- كسى كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او صحيح است.

(مسأله 329)- مستحب است انسان براى نماز ميت و زيارت اهل قبول و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام و براى همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن، و مس حاشية قرآن، و براى خوابيدن وضو بگيرد. و نيز مستحب است

توضيح المسائل، ص: 45

كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد، و اگر براى يكى از اين كارها وضو بگيرد هر كارى را كه بايد با وضو انجام داد، مى تواند به جا آورد، مثلًا مى تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايى كه وضو را باطل مى كند

(مسأله 330)- هفت چيز وضو را باطل مى كند: «اول»: بول. «دوم»: غائط. «سوم»: باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود. «چهارم»: خوابى كه به واسط آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمى شود. «پنجم»: چيزهائى كه عقل را از بين مى برد: مانند ديوانگى و مستى و بيهوشى. «ششم»: استحاضه زنان كه بعداً گفته مى شود. «هفتم»: جنابت بلكه بنابر احتياط مستحب هركارى كه براى آن بايد غسل كرد.

احكام وضوى جبيره

چيزى كه با آن زخم و شكسته را مى بندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند جبيره ناميده مى شود.

(مسأله 330)- اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد، چنان چه روى آن باز است و آب ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

(مسأله 331)- اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دست ها است و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، بايد اطراف زخم يا دمل را (به طورى كه در وضو گفته شد) از بالا به پائين بشويد، و بهتر آن است كه چنان چه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، دست تر بر آن بكشد، و بعد پارچة پاكى روى آن بگذارد و دست تر را روى پارچه نيز بكشد. و اما در شكستگى لازم است تيمم بنمايد.

(مسأله 332)- اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاها است و روى آن باز است چنان چه نتواند آن را مسح كند، به اين معنى كه زخم مثلًا تمام محل مسح را گرفته باشد. يا آنكه از مسح جاهاى سالم نيز متمكن

نباشد در اين صورت لازم است تيمم نمايد. و بنابر احتياط وضو نيز گرفته و پارچة پاكى روى آن بگذارد، و روى پارچه را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند.

(مسأله 333)- اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنان چه بازكردن آن ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد، يا جلوى سر و روى پاها.

(مسأله 334)- اگر زخم يا دمل يا شكستگى كه بسته است در صورت يا دست ها باشد چنان چه بازكردن و ريختن آب روى آن ضرر دارد بايد مقدارى را كه متمكن است از اطراف شسته و روى جبيره را مسح نمايد.

(مسأله 335)- اگر نمى شود روى زخم را باز كرد، ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته شده پاك است، و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روى زخم برساند، و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته شده

توضيح المسائل، ص: 46

نجس است، چنان چه آب كشيدن آن و رساندن آب به روى زخم از بالا به پايين ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد، و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتى كه آب براى زخم ضرر ندارد، ولى رساندن آب به روى زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد، بايد تيمم بنمايد.

(مسأله 336)- اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دستها يا تمام هر دو دست را فراگرفته باشد بنابر احتياط بايد تيمم نمايد و وضوى جبيره اى نيز بگيرد

و اگر تمام سر يا پاها مجبور باشد بايد تيمم نمايد.

(مسأله 337)- لازم نيست جبيره از جنس چيزهائى باشد كه نماز در او جائز است، بلكه اگر از حرير يا از اجزاء حيوانى كه خوردن گوشت آنجائز نيست بوده باشد مسح بر آن نيز جائز است.

(مسأله 338)- كسى كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد، و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

(مسأله 339)- اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته، ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهائى كه باز است روى پا را و جائى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند.

(مسأله 340)- اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آن ها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آن ها را مسح كند، و در جاهائى كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

(مسأله 341)- اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد تيمم نمايد مگر جبيره در مواضع تيمم باشد، كه در اين صورت لازم است بين وضو و تيمم جمع نمايد، و در هر دو صورت اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دست ها است اطراف آن را بشويد، و اگر در سر يا روى پاها است اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

(مسأله 342)- اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى

آن ضرر دارد بايد تيمم كند.

(مسأله 343)- اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است، و نمى تواند آن را آب بكشد، يا آب براى آن ضرر دارد، لازم است تيمم نمايد.

(مسأله 344)- اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقت دارد كه نمى شود تحمل كرد، وظيفه اش تيمم است، بلى اگر آن چيزى كه چسبيده دوا باشد حكم جبيره را دارد.

توضيح المسائل، ص: 47

(مسأله 345)- در غير غسل ميت از سائر اغسال غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است، ولى بايدآن را ترتيبى به جا آورند، و اظهر اين است كه اگر در بدن زخم يا دمل باشد و محل مجبور باشد واجب است غسل، و احتياطاً مسح بر جبيره هم نمايد و اگر محل مكشوف باشد مكلف مخير است بين غسل و تيمم، و درصورتى كه غسل را اختيار كند احتياط مستحب آن است كه پارچه پاكى روى زخم يا دمل باز گذاشته و روى پارچه را مسح نمايد. و اما اگر در بدن شكستگى باشد بايد غسل بنمايد و احتياطاً روى جبيره را هم مسح كند و درصورتى كه مسح روى جبيره ممكن نباشد يا محل شكسته باز باشد لازم است تيمم كند.

(مسأله 346)- كسى كه وظيفه او تيمم است، اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى، تيمم جبيره اى نمايد.

(مسأله 347)- كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنان چه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمى شود، مى تواند در اول وقت نماز بخواند. ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر

او برطرف شود، بهتر آن است كه صبر كند، و چنان چه عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى به جا آورد. ولى درصورتى كه اول وقت نماز را خواند و تا آخر وقت عذرش برطرف شد، لازم است وضو گرفته يا غسل كرده و نماز را اعاده نمايد.

(مسأله 348)- اگر انسان براى مرضى كه در چشم اوست موى چشم خود را بچسباند، بايد تيمم نمايد.

(مسأله 349)- كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

(مسأله 350)- نمازهائى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده و تا آخر وقت مستمر بوده صحيح است، و مى تواند با آن وضو نمازهاى بعدى را نيز به جا آورد.

*********************************

توضيح المسائل، ص: 48

غسلهاى واجب

اشاره

غسلهاى واجب هفت است: «اول»: غسل جنابت. «دوم»: غسل حيض. «سوم»: غسل نفاس. «چهارم»: غسل استحاضه. «پنجم»: غسل مس ميت. «ششم»: غسل ميت. «هفتم»: غسلى كه به واسط نذر و قسم و مانند اينها واجب مى شود.

احكام جنابت

(مسأله 351)- به دو چيز انسان جنب مى شود: «اول»: جماع. «دوم»: بيرون آمدن منى، در خواب باشد يا بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بى شهوت، با اختيار باشد يا بى اختيار.

(مسأله 352)- اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول يا غير اين ها، چنان چه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى دارد، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از اينها را نداشته باشد، حكم منى ندارد. ولى در مريض، لازم نيست آن رطوبت با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد، در موقع بيرون آمدن، بدن سست شود، در حكم منى است.

(مسأله 353)- اگر از مردى كه مريض نيست، آبى بيرون آيد كه يكى از سه نشانه اى را كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد، و نداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه، چنان چه پيش از بيرون آمدن آب، وضو داشته مى تواند به همان وضو اكتفا كند، و اگر وضو نداشته كافى است فقط وضو بگيرد، و غسل بر او لازم نيست.

(مسأله 354)- مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول نكند و بعداز غسل، رطوبتى از او بيرون آيد، كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى دارد.

(مسأله 355)- اگر انسان با زنى جماع كند و به

انداز ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نابالغ، اگرچه منى بيرون نيايد هر دو جنب مى شوند.

توضيح المسائل، ص: 49

(مسأله 356)- اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

(مسأله 357)- اگر نعوذ بالله با حيوانى نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد غسل تنها كافى است. و اگر منى بيرون نيايد، چنان چه پيش از وطى وضو داشته باز هم غسل تنها كافى است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد. و هم چنين است حكم نزديكى نمودن با مرد يا پسر.

(مسأله 358)- اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه منى ازاو بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

(مسأله 359)- كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با عيال خود نزديكى كند.

(مسأله 360)- اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود او است و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهائى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن منى خوانده قضا كند، ولى نمازهائى را كه احتمال مى دهد، پيش از بيرون آمدن آن منى خوانده لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايى كه بر جنب حرام است

(مسأله 361)- پنج چيز بر جنب حرام است: «اول»: رساندن جايى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا به هر لغت كه باشد و بهتر آن است كه به اسم پيامبران و امامان و حضرت زهراء عليهم السلام نيز نرساند. «دوم»:

رفتن در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اگرچه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود. «سوم»: توقف در مساجد ديگر، و همچنين بنابر احتياط واجب در حرم امامان عليهم السّلام، ولى اگر از يك در مسجد داخل و از در ديگر خارج شود، مانعى ندارد. «چهارم»: گذاشتن چيزى در مسجد يا داخل شدن در آن براى برداشتن چيزى. «پنجم»: خواندن هر يك از آيات سجدة واجب و آنچهار سوره است: «اول»: سورة سى و دوم قرآن «الم تنزيل». «دوم»: سورة چهل و يكم «حم سجده». «سوم»: سوره پنجاه و سوم «و النجم». «چهارم»: سوره نود و ششم «اقرأ».

چيزهاى كه بر جنب مكروه است

(مسأله 362)- نه چيز بر جنب مكروه است: «اول و دوم»: خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دست ها را بشويد مكروه نيست. «سوم»: خواندن بيشتر از هفت آيه از قرآن كه سجدة واجب ندارد. «چهارم»: رساندن جائى از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاى قرآن. «پنجم»: همراه داشتن قرآن. «ششم»: خوابيدن، ولى اگر وضو بگيرد يا به واسط نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند، مكروه نيست. «هفتم»: خضاب كردن به حنا و مانند آن. «هشتم»: ماليدن روغن به بدن. «نهم»: جماع كردن بعد از آن كه محتلم شده يعنى در خواب منى از او بيرون آمده است.

توضيح المسائل، ص: 50

غسل جنابت

(مسأله 363)- غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود. ولى براى نماز ميت و سجدة سهو و سجدة شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

(مسأله 364)- لازم نيست در وقت غسل، نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مى كند، بلكه اگر فقط به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافى است.

(مسأله 365)- اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

(مسأله 366)- غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مى شود انجام داد ترتيبى و ارتماسى:

غسل ترتيبى

(مسأله 367)- در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد بدن را بشويد و بهتر آن است كه اول طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد و تحقق غسل ترتيبى به حركت دادن هر يك از اعضاء سه گانه زير آب به قصد غسل بى اشكال نيست، و احتياط در اكتفا نكردن به اوست. و اگر عمداً يا از روى فراموشى يا به واسطة ندانستن مساله بدن را قبل از سر بشويد غسل او باطل است.

(مسأله 368)- درصورتى كه بدن را قبل از سر بشويد لازم نيست غسل را اعاده كند بلكه چنان چه بدن را دوباره پيش از آنكه حدثى از او سر بزند بشويد غسل او صحيح خواهد بود.

(مسأله 369)- براى آن كه يقين كند هر دو قسمت، يعنى سر و گردن و بدن را كاملًا غسل داده، بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از قسمتهاى ديگر را هم

با آن قسمت بشويد.

(مسأله 370)- اگر بعد از غسل بفهمد جائى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است، دوباره شستن سر لازم نيست و فقط هر جائى را از بدن كه احتمال مى دهد نشسته بايد بشويد.

(مسأله 371)- اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته، چنان چه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافى است، و اگر از طرف راست باشد احتياط مستحب آن است كه بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد. و اگر از سر و گردن باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره بدن را بشويد.

(مسأله 372)- اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقدارى از طرف چپ يا طرف راست شك كند، لازم است كه آن مقدار را بشويد، و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند، شكش غير معتبر و غسلش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 51

غسل ارتماسى

(مسأله 373)- در غسل ارتماسى بايد در يك آن آب تمام بدن را فرا بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنان چه پاى او روى زمين باشد بايد از زمين بلند كند.

(مسأله 374)- در غسل ارتماسى بنابر احتياط واجب بايد موقعى نيت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد.

(مسأله 375)- اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد كه به مقدارى از بدن آب نرسيده، جاى آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

(مسأله 376)- اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد، و براى ارتماسى وقت دارد، بايد غسل ارتماسى كند.

(مسأله 377)- كسى كه روزه اى گرفته كه واجب معين است، يا براى حج يا عمره احرام بسته، نمى تواند غسل

ارتماسى كند. ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند صحيح است.

احكام غسل كردن

(مسأله 378)- در غسل ارتماسى يا ترتيبى پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم نيست، بلكه اگر به فرورفتن در آب يا ريختن آب به قصد غسل، بدن پاك شود غسل محقق مى شود.

) مسأله 379)- كسى كه از حرام جنب شده با آب گرم غسل كند اگرچه عرق مى كند غسل او صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.)

مسأله 380)- اگر در غسل به اندازة سر موئى از بدن نشسته بماند، غسل باطل است. ولى شستن مثل توى گوش و بينى، و هر چه از باطن شمرده مى شود، واجب نيست. (مسأله 381)- جائى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، چنان چه قبلًا از ظاهر بوده بايد بشويد والا واجب نيست.

(مسأله 382)- اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل آن از ظاهر شمرده شود، بايد آن را شست وگرنه شستن آن لازم نيست.

(مسأله 383)- چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند برطرف شده غسل نمايد غسل او باطل است.

(مسأله 384)- اگر موقع غسل شك كند، چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه، بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست.

توضيح المسائل، ص: 52

) مسأله 385)- در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزو بدن حساب مى شود بشويد و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه آن ها تر نشود، غسل صحيح

است، ولى اگر رساندن آب به پوست بدون شستن آن ها ممكن نباشد، بايد آن ها را بشويد كه آب به بدن برسد. (مسأله 386)- تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد؛ مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن سر و گردن فوراً بدن را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند، و بعد مدتى بدن را بشويد اشكال ندارد. بلكه لازم نيست تمام سر و گردن يا بدن را يك مرتبه بشويد پس جائز است مثلًا سر را شسته و بعد از مدتى گردن را بشويد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر به اندازاى كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمى آيد بايد فوراً غسل كند و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند.

(مسأله 387)- كسى كه پول حمامى را بدون اينكه بداند حمامى راضى است بخواهد نسيه بگذارد. اگرچه بعد حمامى را راضى كند، غسل او باطل است.

(مسأله 388)- اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مى كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او باطل است.

(مسأله 389)- اگر پولى كه خمس آن را نداده به حمامى بدهد، اگرچه مرتكب حرام شده، ولى ظاهر اين است كه غسل او صحيح باشد و ذمه اش به مستحقين خمس مشغول مى شود.

(مسأله 390)- اگر مخرج غائط را در

آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامى به غسل كردن او راضى است يا نه، غسل او باطل است مگر اينكه پيش از غسل حمامى را راضى كند.

(مسأله 391)- اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، درصورتى كه احتمال بدهد كه وقت غسل ملتفت بوده و صحيح به جا آورده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

(مسأله 392)- اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند، مثلًا بول كند، بايد غسل را رها كرده و غسل ديگرى بنمايد، و چنان چه بخواهد غسل ترتيبى نمايد بنابر احتياط مستحبى وضو هم بگيرد.

(مسأله 393)- اگر از جهت ضيق وقت وظيفة مكلف تيمم بوده، ولى به خيال به اندازة غسل و نماز وقت دارد غسل كند، درصورتى كه با خود غسل قصد قربت كرده باشد غسل او صحيح است بلكه اگر براى نماز غسل نموده باشد غسل او نيز صحيح است.

(مسأله 394)- كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايى را كه خوانده چنان چه احتمال بدهد كه وقت شروع به نماز ملتفت بوده صحيح است.

ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند. و درصورتى كه بعد از نماز حدث اصغر از او صادر شده باشد، لازم است وضو هم بگيرد، و اگر وقت باقى است نمازى را كه خوانده اعاده نمايد.

(مسأله 395)- كسى كه چند غسل بر او واجب است مى تواند به نيت همه آن ها يك غسل به جا آورد، و ظاهر اين است كه اگر يكى معين از آن ها

را قصد كند از بقيه كفايت مى كند.

توضيح المسائل، ص: 53

(مسأله 396)- اگر بر جايى از بدن، آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، و چنان چه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبى به جا آورد، بايد آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

(مسأله 397)- كسى كه غسل جنابت كرده نبايد براى نماز وضو بگيرد، بلكه با غسل هاى ديگر واجب غير از غسل استحاضة متوسطه و با غسل هاى مستحب كه در مسأله (651) مى آيد، نيز مى تواند بدون وضو نماز بخواند اگرچه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

***

استحاضه

اشاره

يكى از خون هايى كه از زن خارج مى شود، خون استحاضه است، و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مى گويند.

(مسأله 398)- خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

(مسأله 399)- استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره، استحاضة قليله آن است كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن با خود بر مى دارد آلوده كند و در آن فرو نرود، استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگرچه در يك گوشة آن باشد، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولا زن ها براى جلوگيرى از خون مى بندند، نرسد، استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را فرا گرفته و به دستمال جارى برسد. توضيح المسائل 53 احكام استحاضه ..... ص : 53

احكام استحاضه

(مسأله 400)- در استحاضة قليله بايد زن براى هر نماز يك وضو بگيرد و بنابر احتياط پنبه را عوض كند، بايد ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد.

(مسأله 401)- در استحاضه متوسطه بايد براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براى نمازهاى خود، كارهاى استحاضة قليله را كه در مسألة پيش گفته شد انجام دهد و اگر عمداً يا از روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند. و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

توضيح المسائل،

ص: 54

(مسأله 402)- در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه كه در مسألة پيش گفته شد بايد براى هر نماز بنابر احتياط دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و لازم است يك غسل براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد. و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند، و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد، وأظهر اين است كه در استحاضة كثيره غسل از وضو كفايت مى كند.

(مسأله 403)- اگر خون استحاضه، پيش از وقت نماز هم بيايد، چنان چه زن براى آن خون، وضو و غسل را به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو يا غسل به جا آورد اگرچه در آن موقع مستحاضه نباشد.

(مسأله 404)- مستحاضة متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اول به جا آورد صحيح است ولى بهتر است كه اول وضو بگيرد. مستحاضة اكثيره گر بخواهد وضو بگيرد بايد قبل از غسل كند وضو بگيرد.

(مسأله 405)- اگر استحاضه قليلة زن، بعد از نماز صبح متوسطه شود بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

(مسأله 406)- اگر استحاضة قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براى نماز ظهر و عصر يك غسل و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى به جا آورد. و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و

عشا غسل نمايد.

(مسأله 407)- مستحاضة كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براى نماز غسل كند، غسل او باطل است. ولى نزديك اذان صبح جائز است به قصد رجاء غسل نموده و نماز شب بخواند، ولى بعد از طلوع فجر براى نماز صبح بايد غسل را اعاده نمايد.

(مسأله 408)- زن مستحاضه، براى هر نمازى- غير از نماز يوميه كه حكم آن گذشت- چه واجب باشد چه مستحب، بايد وضو بگيرد. ولى اگر بخواهد نماز روزانه اى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهائى را كه براى استحاضه گفته شد انجام دهد، اما براى خواندن نماز احتياط و سجدة فراموش شده و تشهد فراموش شده، اگر آن ها را بعد از نماز فوراً به جا آورد همچنين براى سجدة سهو در هر حال، لازم نيست كارهاى استحاضه را انجام دهد.

(مسأله 409)- زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مى خواند، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعدى لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 55

(مسأله 410)- اگر زن نداند استحاضة او چه قسم است، موقعى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد، و كمى صبر نمايد و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضة او كدام يك از آن سه قسم است كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمى كند، پيش از داخل شدن وقت هم مى تواند خود را وارسى كند.

(مسأله 411)- زن مستحاضه اگر

پيش از آن كه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود، چنان چه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلًا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفة استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده، مثل آن كه استحاضة او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

(مسأله 412)- زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد، بايد به آنچه مسلماً وظيفة اوست عمل كند، مثلًا اگر نمى داند استحاضة او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاى استحاضه قليله را انجام دهد، و اگر نمى داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاى استحاضه متوسطه را انجام دهد. ولى اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

(مسأله 413)- اگر خون استحاضه در اول ظهورش در باطن باشد و بيرون نيايد وضو يا غسل را كه زن داشته باطل نمى كند، و اگر بيرون بيايد، هر چند كم باشد، وضو و غسل را باطل مى كند.

(مسأله 414)- زن مستحاضه اگر بعد از وضو يا غسل در اثناء آن ها خون ديده اگر بعد از نماز خود را وارسى كند و خون نبيند چنان چه وقت وسعت داشته باشد، بنابر احتياط لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نمايد و آن نماز را اعاده كند اگرچه بداند دوباره خون مى آيد.

(مسأله 415)- زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده، خونى از او بيرون نيامده، مى تواند خواندن نماز را تا وقتى كه مى داند پاك مى ماند تأخير بيندازد.

(مسأله 416)- اگر مستحاضه بداند كه پيش از

گذشتن وقت نماز به كلى پاك مى شود، يا به اندازة خواندن نماز خون بند مى آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتى كه پاك است بخواند.

(مسأله 417)- اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقدارى كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد كلى پاك مى شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعى كه به كلى پاك شد

توضيح المسائل، ص: 56

دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند. و اگر موقعى كه خون در ظاهر قطع شود وقت نماز تنگ باشد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد بلكه با وضو و غسلى كه دارد مى تواند نماز بخواند.

(مسأله 418)- مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى به كلى از خون پاك شد بايد غسل كند، ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

(مسأله 419)- مستحاضة قليله بعد از وضو، و مستحاضه متوسطه بعد از غسل و وضو، و مستحاضه كثيره بعد از غسل بايد فوراً مشغول نماز شود، ولى گفتن اذان و اقامه قبل از نماز اشكال ندارد. و در نماز هم مى تواند كارهاى مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

(مسأله 420)- زن مستحاضه اگر بين وظيفه اى كه دارد از وضو يا غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد مطابق وظيفه اش دوباره وضو گرفته يا غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

(مسأله 421)- اگر خون استحاضة زن جريان دارد و قطع نمى شود، چنان چه براى او ضرر ندارد، بايد بعد از غسل از بيرون

آمدن خون جلوگيرى نمايد، و چنان چه كوتاهى كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند، و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

(مسأله 422)- اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است و اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، لازم است كه غسل را از سر بگيرد.

(مسأله 423)- احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزى كه روزه است، به مقدارى كه مى تواند، از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند.

(مسأله 424)- بنابر احتياط روزه زن مستحاضة كثيره، در صورتى صحيح است كه نماز مغرب و عشاى شبى كه مى خواهد فرداى آن را روزه بگيرد به جا آورد ونيز در روز هم غسلهايى را كه براى نمازهاى روز واجب است انجام دهد، ولى اگر مستحاضه متوسطه باشد، بعيد نيست كه در صحت روزه اش غسل شرط نباشد.

(مسأله 425)- اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه او صحيح است.

(مسأله 426)- اگر استحاضه قليلة زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد، و اگر استحاضة متوسطه، كثيره شود بايدكارهاى استحاضة كثيره را انجام دهد. و چنان چه براى استحاضة متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد و بايد دوباره براى كثيره غسل كند.

توضيح المسائل، ص: 57

(مسأله 427)- اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براى استحاضه كثيره غسل كند، و كارهاى ديگر آن را انجام دهد، و همان نماز را بخواند. و بنابر احتياط استحبابى قبل از غسل وضوء بگيرد و اگر براى غسل وقت ندارد لازم است وضو گرفته و عوض غسل

تيمم كند، و اگر براى تيمم نيز وقت ندارد، بنابر احتياط نماز را نشكند، و به همان حال نماز را تمام كند، ولى لازم است در خارج وقت قضا نمايد، و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضة قليلة او متوسطه يا كثيره شود. مگر غسل استحاضة متوسطه كفايت از وضو نمى كند كذشت.

(مسأله 428)- اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنان چه بعد از نماز بفهمد به كلى قطع شده بوده، و وقت وسعت اين را داشته باشد كه در حال پاكى نماز را دوباره بخواند، لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نموده و نماز را دوباره به جا آورد.

(مسأله 429)- اگر استحاضة كثيرة زن متوسطه شود، بايد براى نمازهاى بعدى عمل متوسطه را به جا آورد. مثلًا اگر پيش از نماز ظهر استحاضة كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر وضو گرفته و غسل كند، و براى نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد. ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براى نماز عصر غسل نمايد، و اگر براى نماز عصر هم غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند، و اگر براى آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براى نماز عشا غسل نمايد.

(مسأله 430)- اگر پيش از هر نماز خون مستحاضة كثيره قطع شود و دوباره بيايد، بنابر احتياط براى هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

(مسأله 431)- اگر استحاضة كثيره قليله شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى نمازهاى

بعدى عمل قليله را انجام دهد. و نيز اگر استحاضة متوسطه قليله شود، بايد براى نماز اول، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعد عمل قليله را به جا آورد.

(مسأله 432)- اگر مستحاضه يكى از كارهايى را كه بر او واجب مى باشد ترك كند، نمازش باطل است.

(مسأله 433)- مستحاضه اى كه براى نماز وضو گرفته يا غسل كرده بنابر احتياط نمى تواند در حال اختيار جائى از بدن خود را به خط قرآن برساند، و در حال اضطرار جائز است ولى بنابر احتياط بايد وضو بگيرد.

(مسأله 434)- مستحاضه اى كه غسل هاى واجب خود را به جا آورده رفتن او در مسجد و توقف در آن و خواندن آيه اى كه سجدة واجب دارد و نزديكى شوهر با حلال است، اگرچه كارهاى ديگرى را كه براى نماز انجام مى داد، مثل عوض كردن پنبه و دستمال، انجام نداده باشد، و بعيد نيست كه اين كارها بدون غسل نيز جائز باشد اگرچه احتياط در ترك است.

توضيح المسائل، ص: 58

(مسأله 435)- اگر زن در استحاضة كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز، آيه اى را كه سجدة واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنابر احتياط مستحب بايد غسل نمايد، و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند.

(مسأله 436)- نماز آيات بر مستحاضه واجب است. و بايد براى نماز آيات وضو بگيرد، و بنابر احتياط پيش از وضو در استحاضة متوسطه و كثيره غسل نيز بنمايد.

(مسأله 437)- هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگرچه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، نمى تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

(مسأله 438)- اگر زن مستحاضه بخواهد نمازى را كه

قضاى آن مضيق شده بخواند، بايد براى هر نماز، كارهائى را كه براى نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

(مسأله 439)- اگر زن بداند خونى كه از او خارج مى شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنان چه نشانة آن ها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد.

***

توضيح المسائل، ص: 59

حيض

اشاره

حيض خونى است كه غالباً در هر ماه چند روزى از رحم زنها خارج مى شود، و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مى گويند.

(مسأله 440)- خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن، سياه يا سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.

(مسأله 441)- زنهايى كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مى شوند بنابر مشهور، ولكن واجب است بر زنهاى غير سيّده و زن هاى سيده بعد از تمام شدن پنجاه سال تا تمام شدن شصت سال چنان چه با نشانه هاى حيض يا در روزهاى عادت خون ببينند احتياط كنند.

(مسأله 442)- خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مى بيند حيض نيست.

(مسأله 443)- زن حامله و زنى كه بچه شير مى دهد، ممكن است حيض ببيند و حكم زن حامله و غير حامله يكسان است فقط زن حامله درصورتى كه بعد از گذشتن بيست روز از اول عادتش اگر خونى ببيند كه صفات حيض را دارد لازم است بنابر احتياط بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع نمايد.

(مسأله 444)- دخترى كه نمى داند نه سالش تمام شده

يا نه، اگر خونى ببيند چه داراى نشانه هاى حيض باشد، چه نباشد حكم به حيض بودن آن نمى شود كرد.

(مسأله 445)- زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

(مسأله 446)- مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود و اگر مختصرى هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

توضيح المسائل، ص: 60

(مسأله 447)- بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد. پس اگر مثلًا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

(مسأله 448)- ابتداء حيض لازم است خون بيرون بيايد ولى لازم نيست تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در باطن فرج خون باشد كافى است. و چنان چه در بين سه روز مختصرى پاك شود به نحوى كه در بين زن ها تماماً يا بعضاً متعارف است باز هم حيض است.

(مسأله 449)- لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولى بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اول صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد و هيچ قطع نشود، حيض است و همچنين است اگر در وسطهاى روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع گردد.

(مسأله 450)- اگر سه روز پشت سر هم با نشانه هاى حيض يا روزهاى عادت خون ببيند و پاك شود، چنان چه دوباره خونى كه داراى نشانه هاى حيض است يا در روزهاى عادت است ببيند، و روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده

روى هم از ده روز بيشتر نشود، روزهائى هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

(مسأله 451)- اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد، و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، نبايد آن را خون حيض قرار دهد.

(مسأله 452)- اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بايد عبادتهاى خود را به جا آورد مگر حالت سابقه اش حيض باشد.

(مسأله 453)- اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه، چنان چه شرائط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

(مسأله 454)- اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند بعد بيرون آورد، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مى باشد.

(مسأله 455)- اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد از سه روز خون درعادت يا با نشانه هاى حيض ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگرچه در روزهاى عادتش باشد، حيض نيست.

توضيح المسائل، ص: 61

احكام حائض

(مسأله 456)- چند چيز بر حائض حرام است: «اول»: عبادتهائى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، ولى به جا آوردن عبادتهايى كه وضو و غسل و تيمم براى آن ها لازم نيست، مانند نماز ميت مانعى ندارد. «دوم»: تمام چيزهائى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد. «سوم»: جماع كردن در فرج، كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل

شود و منى هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و بنابر احتياط لازم و طى زن در دبر چه حائض باشد چه نباشد حرام است.

(مسأله 457)- جماع كردن در روزهائى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى شرعاً بايد براى خود حيض قرار دهد، حرام است. پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند و بايد به دستورى كه بعداً گفته مى شود روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.

(مسأله 458)- اگر مرد با زن خود در حال حيض نزديكى كند وچه از قبل باشد چه از دبر لازم است استغفار كند، و احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد و كفارة آن بعداً بيان مى شود.

(مسأله 459)- غير از نزديكى كردن با زن حائض ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن مانعى ندارد.

(مسأله 460)- كفاره نزديكى در حال حيض در قسمت اول آن، هيجده نخود طلاى سكه دار و در قسمت دوم، نه نخود، و در قسمت سوم چهار نخود و نيم است. مثلًا زنى كه شش روز خون حيض مى بيند اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود، و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم بدهد.

(مسأله 461)- اگر طلاى سكه دار ممكن نباشد، قيمت آن را بدهد، و اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده با وقتى كه مى خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت وقتى را كه مى خواهد به فقير

بدهد حساب كند.

توضيح المسائل، ص: 62

(مسأله 462)- اگر كسى هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض بازن خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روى هم سى و يك نخود و نيم مى شود بدهد.

(مسأله 463)- اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند بهتر آن است كه براى هر جماع يك كفاره بدهد.

(مسأله 464)- اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود، واگر جدا نشود احتياط مستحب اين است كه بايد كفاره بدهد.

(مسأله 465)- اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمى به گمان اينكه عيال خود او است جماع نمايد، نيز احتياط مستحب اين است كه كفاره بدهد.

(مسأله 466)- كسى كه از روى نادانى يا فراموشى با زن در حال حيض نزديكى كند كفاره ندارد.

(مسأله 467)- اگر مرد به اعتقاد زن حائض است با او نزديكى كند و بعداً معلوم شود كه حائض نبوده است كفاره ندارد.

(مسأله 468)- طلاق دادن زن در حال حيض، به طورى كه در احكام طلاق گفته مى شود، باطل است.

(مسأله 469)- اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

(مسأله 470)- اگر زن در بين نماز حائض شود، نمازش باطل است.

(مسأله 471)- اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نمازش صحيح است. ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده نمازى كه خوانده باطل است.

(مسأله 472)- بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد واجب است براى نماز و عبادتهاى ديگرى كه

بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود غسل كند. و بهتر آن است كه پيش از غسل وضو هم بگيرد.

(مسأله 473)- بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است، و شوهرش هم مى تواند با او جماع كند و اولى اين است كه جماع پس از شستن فرج باشد، ولى احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خوددارى كند. اما كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمى شود.

(مسأله 474)- اگر آب براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازاى باشد كه بتواند غسل كند بايد غسل كند و بهتر آن است كه بدل از وضو تيمم نمايد، و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به انداز غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم

توضيح المسائل، ص: 63

نمايد. و اگر براى هيچ يك از آن ها آب ندارد، بايد دو تيمم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو.

(مسأله 475)- نمازهائى كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد، ولى روزه هاى واجب را كه در حال حيض نگرفته بايد قضا نمايد.

(مسأله 476)- هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مى شود، بايد فوراً نماز بخواند.

(مسأله 477)- اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اول وقت به اندازة خواندن يك نماز با تحصيل طهارت از حدث بگذرد و حائض شود، قضاى آن نماز بر او واجب است، ولى در

تند خواندن و كند خواندن و چيزهاى ديگر، بايد ملاحظة حال خود را بكند، مثلًا زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاى آن در صورتى واجب مى شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز با تحصيل طهارت از حدث از اول ظهر بگذرد و حائض شود، و براى كسى كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت با تحصيل طهارت كافى است.

(مسأله 478)- اگر زن در آخر وقت نماز، از خون پاك شود و به اندازة غسل و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاى آن را به جا آورد.

(مسأله 479)- اگر زن حائض بعد از پاكى به اندازة غسل وقت ندارد، ولى مى تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، احتياط واجب آن است كه آن نماز را با تيمم بخواند، ولى درصورتى كه نخواند قضا بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگى وقت از جهت ديگر تكليفش تيمم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند. و درصورتى كه نخواند لازم است قضا نمايد.

(مسأله 480)- اگر زن بعداز پاك شدن از حيض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

(مسأله 481)- اگر به خيال اين كه به اندازة تهية مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد نماز نخواند، و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را به جا آورد.

(مسأله 482)- مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال

را عوض كند و وضو بگيرد، و اگر نمى تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

(مسأله 483)- خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايى از بدن را به مابين خطهاى قرآن، و نيز خضاب كردن به حنا (حنا بستن) و مانند آن، براى حائض مكروه است.

توضيح المسائل، ص: 64

اقسام زنهاى حائض (مسأله 484)
اشاره

زنهاى حائض بر شش قسمند:

«اول»: صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شمارة روزهاى حيض اوهم در هر دو ماه يك انداز باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

«دوم»: صاحب عادت وقتيه و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند ولى شمارة روزهاى حيض او در هر دو ماه يك انداز نباشد، مثلًا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم، و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

«سوم»: صاحب عادت عدديه، و آن زنى است كه شمارة روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك انداز باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند. «چهارم»: مضطربه، و آن زنى است كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معينى پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.

«پنجم»: مبتدئه، و آن زنى است كه دفع

اول خون ديدن او است.

«ششم»: ناسيه و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام اينها احكامى دارند كه در مسايل آينده گفته مى شود.

توضيح المسائل، ص: 65

1- صاحب عادت وقتيه و عدديه

(مسأله 485)- زنهايى كه عادت وقتيه و عدديه دارند دو دسته اند:

«اول»: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلًا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود، كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

«دوم»: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، و در هر دو ماه همة روزهائى كه خون ديده و در وسط پاك بوده روى هم يك انداز باشد كه عادت او به انداز تمام روزهائى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است، و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك انداز باشد، مثلًا اگر در ماه اوّل از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوّم بعد از آن كه سه روز خون ديد، كمتر از سه روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم نه روز شود، در اين صورت همة نه روز حيض

است، و عادت اين زن نه روز مى شود.

(مسأله 486)- زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت يك يا دو روز جلوتر خون ببيند، اگرچه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حائض گفته شد عمل كند، و چنان چه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را كه به جا نياورده قضا نمايد.

(مسأله 487)- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر همة روزهاى عادت و چند روز با نشانه هاى حيض پيش از عادت و بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود ديده، حيض است، و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مى باشد. و بايد عبادتهائى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد، و اگر همة روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است، و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مى باشد، و چنان چه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است. و اگر بيشتر شود، فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است.

(مسأله 488)- زنى

كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود روزهائى كه در عادت خون ديده چنان چه كمتر از سه روز باشد با چند روز پيش از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود حيض، و روزهاى اول را استحاضه قرار مى دهد. و چنان چه سه روز يا بيشتر باشد آن خون را حيض قرار دهد و روزهاى قبل از زمان عادت را تا به اندازه اى كه به مقدار عادت برسد احتياط كند، و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهائى كه در عادت خون ديده چنان چه كمتر از سه روز باشد با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. و درصورتى كه خونى را كه در عادت ديده سه روز يا بيشتر باشد در مقدار زيادى تا مقدار عادت احتياط كند.

توضيح المسائل، ص: 66

(مسأله 489)- زنى كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همة روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آن كه پنج روز خون ببيند و

پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1- آن كه تمام خونى كه دفع اول ديده، در روزهاى عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مى بيند در روزهاى عادت نباشد، در اين صورت بايد همة خون اول را حيض، و خون دوم را استحاضه قرار دهد. و همچنين است اگر مقدارى از خون اول را در عادت و مقدارى از آن را قبل از عادت به يك يا دو روز ببيند يا داراى نشانه هاى حيض باشد چه قبل از عادت باشد چه بعد از آن.

2- آن كه خون اول در روزهاى عادت نباشد، و تمام خون دوم يا مقدارى از آن به طورى كه در صورت اول گفته شد در روزهاى عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3- آن كه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد و خون اولى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر نباشد در اين صورت آن مقدار با پاكى وسط و مقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده و مجموع از ده روز بيشتر نيست همه آن ها حيض است، و مقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى عادت بوده و مقدارى از خون دوم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است، مثلًا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و روز اول

و دوم و همچنين از يازدهم تا پانزدهم استحاضه مى باشد.

4- آن كه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد. ولى خون اولى كه در روزهاى عادت بوده، از سه روز كمتر باشد در اين صورت بعيد نيست مقدارى را كه در عادت خود ديده با تمام كردن كسرى آن از ماقبل تا سه روز شود بايد حيض قرار دهد، پس اگر بشود مقدارى را كه از خون دوم در بين عادت ديده حيض قرار دهد (باين معنى كه مجموع اين مقدار با مقدارى كه از اول حيض قرار داده با پاكى مابين آن ها از ده روز تجاوز نكند) تمام آن ها حيض است والا خون اول را حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.

(مسأله 490)- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاى حيضش با نشانه هاى حيض خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

توضيح المسائل، ص: 67

(مسأله 491)- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شماره روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شمارة روزهاى عادتى كه داشته با نشانه هاى حيض خون ببيند، چنان چه مجموع اين دو خون با پاكى مابين آن ها از ده روز بيشتر نشود همه را حيض قرار دهد. و درصورتى كه بيشتر شود خونى را كه عادت ديده حيض و خون ديگر استحاضه است، و چنان چه خون اول بيشتر از عادت بوده و مقدار زيادى نشانه هاى

حيض را داشته همة آن خون حيض است.

(مسأله 492)- زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را نداشته باشد حيض است. و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگرچه نشانه هاى حيض را داشته باشد، استحاضه است. مثلًا زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض، و پنج روز بعد استحاضه مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 68

2- صاحب عادت وقتيه

(مسأله 493)- زنهايى كه عادت وقتيه دارند دو دسته اند:

«اول»: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولى شمارة روزهاى آن در هر دو ماه يك انداز نباشد. مثلًا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم، و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

«دوم»: زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلًا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

(مسأله 494)- زنى كه عادت وقتيه دارد، و شمارة روزهاى

او به يك انداز نيست چنان چه خونى ببيند كه مقدارى از آن نشانه هاى حيض داشته و مقدارى نداشته باشد، درصورتى كه خون نشانه دار از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد لازم است آن را حيض، و خونى كه نشانه هاى حيض ندارد استحاضه قرار دهد، ولى چنان چه در وقت عادتش خون ببيند داشتن نشانه هاى حيض در حيض بودن آن معتبر نيست، پس خونى كه در وقت عادتش ديده چنان چه ممكن است حيض باشد لازم است حيض قرار دهد. مثلًا در وقت عادت خود سه روز خون ديد اگرچه نشانة حيض را نداشته باشد حيض است. و همچنين است اگر در عادت خود مثلًا يك روز و پيش از عادت به دو روز خون ببيند يا در عادت خود مثلًا يك روز و پس از آن با نشانه هاى حيض دو روز خون ببيند در اين دو صورت نيز لازم است آن سه روز را حيض قرار دهد پس اگر خون نشانه دار قبل از ده روز از اول خون ديدن قطع شد تمام آن خون حيض است و اگر بعداً نيز خون ديد چنان چه آن خون داراى نشانه هاى حيض و فصل بين آن و آخر خون اول ده روز يا بيشتر باشد آن خون نيز حيض است والا استحاضه است.

(مسأله 495)- زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در غير وقت عادت با نشانه هاى حيض بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطة نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد تا شش يا هفت روز حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

(مسأله 496)- زنى كه هر ماه، روز اول ماه مثلًا خون مى ديده و

گاهى روز پنجم و گاهى روز هفتم پاك مى شده، چنان چه يك ماه، دوازده روز خون ببيند و نتواند با نشانه هاى حيض مقدار او را معين نمايد، بايد از اول ماه تا شش يا هفت روز حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.

(مسأله 497)- صاحب عادت اگر وسط يا آخر عادت او معلوم است چنان چه خون او از دوازده روز تجاوز كند شش يا هفت روز را طورى قرار دهد كه آخر يا وسط آن موافق با آن وقت باشد.

توضيح المسائل، ص: 69

3- صاحب عادت عدديه

(مسأله 498)- زنهايى كه عادت عدديه دارند دو دسته اند:

«اول»: زنى كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم يك انداز باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده عادت او مى شود. مثلًا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مى شود.

«دوم»: زنى كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهائى كه خون ديده و روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، و شمارة روزهاى آن هم به يك انداز باشد، تمام روزهائى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده عادت حيض او مى شود، و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك انداز باشد. مثلًا اگر ماه اول از روز اول ماه

تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود، و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از هشت روز بيشتر بشود، عادت او هشت روز مى شود. و اگر در يك ماه مثلًا هشت روز خون ببيند و در ماه دوم چهار روز خون ديده و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع ايام خون با پاكى وسط هشت روز باشد، عادت او هشت روز خواهد بود.

(مسأله 499)- زنى كه عادت عدديه دارد، اگر با نشانه هاى حيض كمتر يا بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز نكند، تمام آن ها را حيض قرار دهد اگرچه خون قطع نشود و بدون داشتن نشانه هاى حيض از ده روز تجاوز كند، و اگر با نشانه هاى حيض از ده روز تجاوز كرد بايد از موقع ديدن آن خون به شمارة روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

توضيح المسائل، ص: 70

4- مضطربه

(مسأله 500)- مضطربه- يعنى زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده- اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همة خونهائى كه ديده داراى نشانه هاى حيض باشد شش يا هفت روز را حيض قرار دهد و بقيه استحاضه است.

(مسأله 501)- مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانة حيض و چند روز ديگر نشانة استحاضه دارد، چنان چه خونى كه نشانة حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همة آن حيض است. و اگر همة آن

را كه نشانة حيض دارد نشود حيض قرار دهد، مثل آن كه پنج روز به نشانه هاى حيض و پنج روز به نشانه هاى استحاضه و پنج روز دوباره به نشانه هاى حيض ببيند، پس اگر آنچه به نشانه حيض است هر كدام را بشود حيض قرار دهد به هر كدام كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد بايد در هر دو خون احتياط كند، و آنچه در وسط است و به نشانه هاى حيض نيست استحاضه قرار دهد و اگر فقط يكى از آن ها را بشود حيض قرار داد همان را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

5- مبتدئه

(مسأله 502)- مبتدئه يعنى زنى كه دفع اول خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايى كه ديده داراى نشانه هاى حيض باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد. و اگر خويشى نداشته يا عادت خويشانش مختلف باشد ماه اول را شش يا هفت روز حيض قرار داده و تا ده روز احتياط كند و در ماههاى بعد سه روز حيض قرار داده و شش يا هفت روز احتياط كند.

(مسأله 503)- مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانة حيض و چند روز ديگر نشانة استحاضه را داشته باشد، چنان چه خونى كه نشانة حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همة آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز

توضيح المسائل، ص: 71

از خونى كه نشانة حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه

و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون وسطى را استحاضه قرار دهد و در دو طرف آن احتياط كند چنان كه در مضطربه گذشت.

(مسأله 504)- مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، ولى خونى كه نشانة حيض دارد از سه روز كمتر باشد همة خون هائى كه ديده استحاضه است.

6-ناسيه

(مسأله 505)- ناسيه يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است. اگر خونى به نشانة حيض ببيند كه كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد آن را حيض قرار دهد، و اگر آن خون بيشتر از ده روز باشد تا هر زمانى كه احتمال بقاء عادت را مى دهد حيض قرار داده، و بقيه استحاضه است، ولى درصورتى كه احتمال بقاء عادتش در بيشتر از هفت تا ده روز باشد پس از روز هفتم احتياط كند.

مسائل متفرقه حيض

(مسأله 506)- مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زنى كه عادت عدديه دارد، اگر خونى ببينند كه نشانه هاى حيض داشته باشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنان چه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهايى را كه به جا نياورده اند، قضا نمايند.

(مسأله 507)- زنى كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خونى ببيند كه وقت آن يا شمارة روزهاى آن، يا هم وقت و هم شمارة روزهاى آن يكى باشد، عادتش برمى گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است. مثلًا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مى ديده و پاك مى شده چنان چه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مى شود.

(مسأله 508)- مقصود از يك ماه، گذشتن سى روز از ابتداى خون ديدن است نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

(مسأله 509)- زنى كه معمولًا ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون

ببيند و آن خون نشانه هاى حيض را داشته باشد، چنان چه روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

توضيح المسائل، ص: 72

(مسأله 510)- اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانة حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانة استحاضه را دارد و دوباره سه روز خونى به نشانه هاى حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته حيض قرار دهد.

(مسأله 511)- اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براى عبادتهاى خود غسل كند، اگرچه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، نبايد غسل كند.

(مسأله 512)- اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد. پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاى خود را به جا آورد و اگر پاك نبود، چنان چه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل كند، و اگر سر ده روز پاك شد، يا خون او از ده روز گذشت، سر ده روز غسل نمايد، و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مى شود، نبايد غسل كند. و اگر احتمال دهد كه خون

او از ده روز مى گذرد بايد يك روز عبادت را ترك كند، و بعد جائز است احكام مستحاضه را جارى كند، و احوط اين است كه تا روز دهم بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند، و اين حكم مختص زنى است كه قبل از عادت مستمرة الدم نبوده، والا بعد از گذشتن عادت جائز نيست عبادت را ترك كند.

(مسأله 513)- اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنان چه آن روزها را روزه نيز گرفته باشد، بايد قضا نمايد.

***

توضيح المسائل، ص: 73

نفاس

(مسأله 514)- از وقتى كه اولين جزو بچه از شكم مادر بيرون مى آيد، خونى كه زن مى بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مى گويند.

(مسأله 515)- خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند، نفاس نيست.

(مسأله 516)- لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر ناتمام نيز باشد درصورتى كه زائيدن صدق كند، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

(مسأله 517)- ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز نمى شود.

(مسأله 518)- هرگاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده بچه است يا نه، لازم نيست وارسى كند، و خونى كه از او خارج مى شود شرعاً خون نفاس نيست.

(مسأله 519)- بنابر احتياط توقف در

مسجد و كارهاى ديگرى كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است. و آنچه بر حائض واجب است بر نفساء هم واجب مى باشد.

(مسأله 520)- طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است و نزديكى كردن با او حرام مى باشد. و اگر شوهرش با او نزديكى كند بدون اشكال كفاره ندارد.

(مسأله 521)- وقتى زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاى خود را به جا آورد. و اگر دوباره خون ببيند، چنان چه روزهائى را كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است، و اگر روزهائى كه پاك بوده روزه نيز گرفته باشد لازم است قضا نمايد.

(مسأله 522)- اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند كه اگر پاك است، براى عبادتهاى خود غسل كند.

(مسأله 523)- اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنان چه در حيض عادت دارد، به اندازة روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است. و اگر عادت ندارد به مقدار عادت خويشان خود نفاس قرار داده و تا ده روز احتياط كند، و احتياط مستحب آن است كه كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسى كه عادت ندارد، بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان كارهاى استحاضه را به جا آورد، و كارهايى را كه بر نفساء حرام است، ترك كند.

(مسأله 524)- زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون نفاس ببيند، بايد به

اندازة روزهاى عادت خود نفاس قرار دهد، و بعد از آن واجب است يك روز عبادت را ترك نمايد، و بعد جائز است احكام

توضيح المسائل، ص: 74

مستحاضه را جارى يا عبادت را تا ده روز ترك نمايد، و اگر خون از ده روز بگذرد، بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد، و عبادتهائى را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد، مثلًا زنى كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و روز هفتم نيز عبادت را ترك كند و در روز هشتم و نهم و دهم مخير است بين عبادت را ترك كند يا كارهاى استحاضه را به جا آورد، و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عبادت او استحاضه مى باشد.

(مسأله 525)- زنى كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى در پى خون ببيند، به اندازة روزهاى عادت او نفاس است. و خونى كه بعد از نفاس تا ده روز مى بيند اگرچه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلًا زنى كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن ماه است، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پى در پى خون ديد، تا روز هفدهم نفاس است، و از روز هفدهم تا ده روز حتى خونى كه در روزهاى عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مى بيند، استحاضه مى باشد. و بعد از گذشتن ده روز، اگر خونى را

كه مى بيند، در روزهاى عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته چه نداشته باشد. و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد، اما اگر خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مى بيند، در روزهاى عادت حيض او نباشد و نشانه هاى حيض را هم نداشته باشد استحاضه است.

(مسأله 526)- زنى كه در حيض عادت عدديه ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتراز يك ماه خون ببيند، حكم ده روز اول آن در مسألة (523) گذشت و ده روز دوم آن استحاضه است. و خونى كه بعد از آن مى بيند، اگر نشانة حيض را داشته باشد يا در وقت عادتش باشد حيض، و گرنه آن هم استحاضه مى باشد.

*********

توضيح المسائل، ص: 75

غسل مس ميت

(مسأله 527)- اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا بى اختيار. حتى اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد، بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

(مسأله 528)- براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگرچه جايى را كه سرد شده مس نمايد.

(مسأله 529)- اگر موى خود را به بدن ميت برساند، يا بدن خود را به موى ميت، يا موى خود را به موى ميت برساند، چنان چه مو به حدى بلند باشد كه عرفاً مس ميت بر او صدق نكند غسل واجب نيست.

(مسأله

530)- براى مس بچه مرده، حتى بچة سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده غسل مس ميت واجب است. بنابر اين اگر بچة چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد، و بدنش سرد شده و ظاهر بدن مادر را مس كند مادر او بايد غسل مس ميت كند.

(مسأله 531)- بچه اى كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مى آيد، چنان چه ظاهر بدن مادر را مس نمايد وقتى بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند.

(مسأله 532)- اگر انسان ميتى را كه سه غسل او كاملًا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمى شود، ولى اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جائى از بدن او را مس كند، اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد بايد غسل مس ميت نمايد.

(مسأله 533)- اگر ديوانه يا بچة نابالغى ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

(مسأله 534)- اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود، و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند، ولى اگر قسمتى كه جدا شده، استخوان نداشته باشد، براى مس آن، غسل واجب نيست.

(مسأله 535)- براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند چه از مرده جدا شده باشد، چه از زنده غسل واجب نيست و همچنين است براى مس دندانى كه از مرده يا زنده جدا شده باشد.

(مسأله 536)- غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولى كسى

كه غسل مس ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

(مسأله 537)- اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافى است.

توضيح المسائل، ص: 76

(مسأله 538)- براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و نزديكى با زن و خواندن آيه هائى كه سجدة واجب دارد، مانعى ندارد. ولى براى نماز و مانند آن بايد غسل كند.

احكام محتضر

اشاره

(مسأله 539)- مسلمانى را كه محتضر است يعنى در حال جان دادن مى باشد، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بنابر احتياط در صورت امكان بايد به پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

(مسأله 540)- اولى آن است تا وقتى كه غسل ميت تمام نشده، نيز او را رو به قبله بخوابانند، ولى بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر آن است كه او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند بخوابانند.

(مسأله 541)- بنابر احتياط رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است، و اجازه گرفتن از ولى او احوط است.

(مسأله 542)- مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقه را، به كسى كه در حال جان دادن است طورى تلقين كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهائى را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

(مسأله 543)- مستحب است اين دعا را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:" اللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الْكَثيِرِ مِنْ مَعاصِيْكَ وَ اقْبَلَ مِنّىِ الْيَسْيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسْيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثيِرَ اقْبَلْ مِنّىِ الْيَسِيْرَ وَ اعْفُ

عَنّىِ الْكَثْيرِ انّكَ انت الْعَفُوّ الْغَفُورَ اللّهُمَ ارْحَمْنِىَ فَانَّكَ رَحِيمٌ".

(مسأله 544)- مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد، اگر ناراحت نمى شود به جايى كه نماز مى خوانده ببرند.

(مسأله 545)- مستحب است براى راحت شدن محتضر بر بالين او سورة مباركه" يس" و" الصافات" و" احزاب" و" آية الكرسى" و آية پنجاه و چهارم از سورة اعراف و سه آية آخر سوره بقره را، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

(مسأله 546)- تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزى روى شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

توضيح المسائل، ص: 77

احكام بعد از مرگ

(مسأله 547)- بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانه ميت را ببندند و دست و پاى او را دراز كنند و پارچه اى روى او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايى كه مرده، چراغ روشن كنند، و براى تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند. و در دفن او عجله نمايند ولى اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود، و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد بايد به قدرى دفن را عقب بيندازند، كه پهلوى چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

(مسأله 548)- غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگرچه دوازده امامى نباشد، بر هر مكلفى واجب است، و اگر بعضى انجام دهند، از ديگران ساقط مى شود. و چنان چه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

(مسأله 549)- اگر كسى مشغول كارهاى ميت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

(مسأله 550)- اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميت شده، واجب نيست به كارهاى ميت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

(مسأله 551)- اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

(مسأله 552)- بنابر احتياط براى غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولى او اجازه بگيرند.

(مسأله 553)- ولى زن شوهر اوست، و بعد

ازاو، مردهائى كه از ميت ارث مى برند مقدم بر زنهاى ايشانند.

(مسأله 554)- اگر كسى بگويد من ولى ميت هستم، يا ولى ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم يا بگويد راجع به امور تجهيز ميت من وصى او مى باشم، چنان چه به حرف او اطمينان دارند يا ميت در تصرف اوست يا دو نفر عادل بلكه يك نفر شخصى كه مورد اطمينان باشد به گفتة او شهادت دهند بايد حرف او را قبول كرد.

(مسأله 555)- اگر ميت براى غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولى كس ديگرى را معين كند، ولايت اين امور با اوست و لازم نيست كسى كه ميت او را براى انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولى اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت

(مسأله 556)- واجب است ميت را سه غسل بدهند: «اول»: با آبى كه با سدر مخلوط باشد. «دوم»: با آبى كه با كافور مخلوط باشد. «سوم»: با آب خالص.

توضيح المسائل، ص: 78

(مسأله 557)- سدر و كافور بايد به اندازاى زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازاى هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

(مسأله 558)- اگر سدر و كافور به اندازاى كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط مستحب بايد مقدارى كه به آن دسترسى دارند، در آب بريزند.

(مسأله 559)- اگر كسى در حال احرام بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند، و به جاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند، مگر در احرام حج بوده و سعى را تمام نموده باشد،

كه در اين صورت با آب كافور بايد غسلش دهند.

(مسأله 560)- اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آنجائز نباشد، مثل آن كه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست، بنابر احتياط ميت را با آب خالص غسل داده و تيمم نيز بدهند.

(مسأله 561)- كسى كه ميت را غسل مى دهد، بايد مسلمان دوازده امامى و بالغ و عاقل باشد، و مسائل غسل را هم بداند. ولى اگر ميت مسلمان غير اثنى عشرى را هم مذهب خودش بر طبق مذهبش غسل بدهد، تكليف از مؤمن اثنى عشرى ساقط است.

(مسأله 562)- كسى كه ميت را غسل مى دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد.

(مسأله 563)- غسل بچه مسلمان اگرچه از زنا باشد، واجب است، و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او، جايز نيست. و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنان چه محكوم به اسلام بوده، بايد اورا غسل داد.

(مسأله 564)- بچة سقط شده را اگرچهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند، و اگرچهار ماه ندارد، بايد بنابر احتياط در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

(مسأله 565)- حرام است، مرد، زن را، و زن، مرد را غسل بدهد. ولى زن مى تواند شوهر خود را غسل دهد، و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل دهد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر زن خود را غسل ندهد.

(مسأله 566)- مرد مى تواند دختر بچه اى را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد. زن هم مى تواند پسر بچه اى

را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

(مسأله 567)- اگر براى غسل دادن ميتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرمند مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطة شير خوردن يا ازدواج با او محرم شده اند، مى توانند از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند غسلش بدهند، و نيز اگر براى غسل ميت زن، زن ديگرى نباشد، مردهائى كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطة شير خوردن يا ازدواج با او محرم شده اند، مى توانند از زير لباس و مانند آن او را غسل دهند.

توضيح المسائل، ص: 79

(مسأله 568)- اگر ميت و كسى كه او را غسل مى دهد، هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جائز است كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميت برهنه باشد.

(مسأله 569)- نگاه كردن به عورت ميت حرام است، و كسى كه او را غسل مى دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولى غسل باطل نمى شود.

(مسأله 570)- اگر جائى از بدن ميت نجس باشد، بنابر احتياط پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند. و اولى آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل از جهت نجاست هاى ديگر پاك باشد.

(مسأله 571)- غسل ميت مثل غسل جنابت است. و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبى ممكن است، ميت را غسل ارتماسى ندهند. و در غسل ترتيبى هم لازم است طرف راست را پيش از طرف چپ بشويند، و نيز اگر ممكن است بنابر احتياط مستحب هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند بلكه آب را

روى آن بريزند.

(مسأله 572)- كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براى او كافى است.

(مسأله 573)- مزد گرفتن براى غسل دادن ميت حرام است. و اگر كسى براى گرفتن مزد، ميت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولى مزد گرفتن براى كارهاى مقدماتى غسل حرام نيست.

(مسأله 574)- در غسل ميت غسل جبيره اى مشروع نيست و اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعى داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند، و احتياط واجب آن است كه يك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند، و اگر كسى كه تيمم مى دهد، در يكى از اين سه تيمم قصد مافى الذمه نمايد، يعنى نيت كند كه اين تيمم را براى آنكه به تكليف عمل شده باشد، انجام مى دهم، تيمم چهارم لازم نيست.

(مسأله 575)- كسى كه ميت را تيمم مى دهد، بايد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميت بكشد. و اگر ممكن باشد، احتياط واجب آن است كه با دست ميت هم او را تيمم بدهند.

توضيح المسائل، ص: 80

احكام كفن ميت

(مسأله 576)- ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آن ها را لنگ و پيراهن و سرتاسرى مى گويند، كفن نمايند.

(مسأله 577)- لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند. و بهتر آن است كه از سينه تا روى پا برسد. و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند، و بهتر آن است كه تا روى پا برسد. و درازاى سرتاسرى بايد به قدرى باشد

كه بستن دو سر آن ممكن باشد، و پهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.

(مسأله 578)- مقدارى از لنگ، كه ناف تا زانو را مى پوشاند و مقدارى از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مى پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسألة قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مى باشد.

(مسأله 579)- اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را، كه در مسألة قبل گفته شد از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد. و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثى كه بالغ نشده، برندارند.

(مسأله 580)- اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسألة قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معين كرده باشد، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

(مسأله 581)- اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند، و بخواهند از اصل مال بردارند، احتياط واجب آن است كه مقدار واجب كفن را با ملاحظة شأن ميت به ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيه نمايند، ولى اگر كسانى از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند، مقدارى را كه اجازه داده اند از سهم آنان مى شود برداشت.

(مسأله 582)- كفن زن بر شوهر است، اگرچه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را

به شرحى كه در احكام طلاق گفته مى شود، طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد. و چنان چه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولى شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

(مسأله 583)- كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگرچه از كسانى باشد كه مخارج او در حال زندگى برآنان واجب باشد.

(مسأله 584)- احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچة كفن به قدرى نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

(مسأله 585)- كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبى، اگر چيز ديگرى هم پيدا نشود، جايز نيست. و چنان چه كفن ميت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند.

توضيح المسائل، ص: 81

(مسأله 586)- كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمى خالص، و بنابر احتياط با پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.

(مسأله 587)- كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت يا پوست حيوان حلال گوشت تهيه شده، بنابر احتياط در حال اختيار جايز نيست ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد اگرچه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

(مسأله 588)- اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگرى نجس شود، چنان چه كفن ضايع نمى شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند. اگرچه بعد از گذاشتن در قبر باشد، و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتى كه عوض كردن آن ممكن

باشد، بايد عوض نمايند.

(مسأله 589)- كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

(مسأله 590)- مستحب است انسان در حال سلامتى، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

توضيح المسائل، ص: 82

احكام حنوط

(مسأله 591)- بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند. و مستحب است به سر بينى ميت هم كافور بمالند، و بايد كافور، ساييده و تازه باشد و اگر به واسط كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافى نيست.

(مسأله 592)- احتياط واجب آن است كه اول كافور را به پيشانى ميت بمالند. ولى در جاهاى ديگر ترتيب لازم نيست.

(مسأله 593)- بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگرچه در بين كفن كردن و بعد از آن هم حبوط نمايد مانعى ندارد.

(مسأله 594)- كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است، اگر بميرد حنوط كردن او جايز نيست، مگر در احرام حج بعد از تمام كردن سعى بميرد.

(مسأله 595)- زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند، ولى چنان چه بميرد حنوط او واجب است.

(مسأله 596)- احتياط واجب آن است كه، ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاى ديگر خوشبو نكنند، و نيز اينها را با كافور مخلوط نمايند.

(مسأله 597)- مستحب است، قدرى تربت حضرت سيدالشهدا را عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود، نرسانند.

و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد، كه وقتى با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

(مسأله 598)- اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازة غسل باشد، حنوط لازم نيست، و چنان چه از غسل زياد بيايد ولى به همة هفت عضو نرسد، بنابر احتياط بايد اول پيشانى و اگر زياد آمد به جاهاى ديگر بمالند.

(مسأله 599)- مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

توضيح المسائل، ص: 83

احكام نماز ميت

(مسأله 600)- نماز خواندن بر ميت مسلمان يا بچه اى كه محكوم به اسلام و شش سال او تمام شده باشد واجب است.

(مسأله 601)- نماز خواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده رجاءاً مانعى ندارد ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

(مسأله 602)- نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگرچه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد، كافى نيست.

(مسأله 603)- كسى كه مى خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد. و اگر لباس او غصبى هم باشد، اشكال ندارد. اگرچه بهتر آن است كه رعايت كند تمام چيزهائى را كه در نمازهاى ديگر لازم است.

(مسأله 604)- كسى كه بر ميت نماز مى خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاى او بطرف چپ نمازگزار باشد.

(مسأله 605)- بنابر احتياط مكان نمازگزار بايد غصبى نباشد، و نيز بايد از جاى ميت

پست تر يا بلندتر نباشد، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد.

(مسأله 606)- نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند، اگر از ميت دور باشد، چنان چه صفها به يكديگر متصل باشند، اشكال ندارد.

(مسأله 607)- نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميت نيستند، اشكال ندارد.

(مسأله 608)- بين ميت و نمازگزار بنابر احتياط واجب بايد پرده و يا ديوار و يا چيزى مانند اينها نباشد ولى اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

(مسأله 609)- در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بنابر احتياط بايد عورتش را اگرچه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

(مسأله 610)- نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند، و در موقع نيت ميت را معين كند، مثلًا نيت كند نماز مى خوانم بر اين ميت قربة الى الله.

(مسأله 611)- اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند مى شود نشسته بر او نماز خواند.

(مسأله 612)- اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معينى بر او نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولى ميت اجازه بگيرد.

(مسأله 613)- مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميت اهل علم و تقوى باشد مكروه نيست.

(مسأله 614)- اگر ميت را عمداً يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا

وقتى جسد او از هم نپاشيده، واجبست با شرطهائى كه براى نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

توضيح المسائل، ص: 84

دستور نماز ميت

(مسأله 615)- نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نماز گزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافى است، بعد از نيت و گفتن تكبير اول، بگويد:" اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللهُ وَ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ"، و بعد از تكبير دوم، بگويد:" اللهُمَّ صلّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ" و بعد از تكبير سوم، بگويد:" اللهُمَّ اغْفَرْ لِلْمُؤمِنِيْنَ وَ الْمُؤمِناتِ" و بعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد:" الّلهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتَ" و اگر زن است بگويد:" الّلهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّتَ" و بعد تكبير پنجم را بگويد. و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:" اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ اشْهَدُ انْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُه ارْسَلَهُ بِالْحَق بَشِيْراً وَ نَذِيْراً بَيْنَ يَدَىِ السّاعَة". و بعد از تكبير دوم بگويد:" الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ وَ آلِ مُحمَ دٍ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ، وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً و آل مُحَمَّدِ، كَافْضَل ما صَلّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَّحَّمْتَ عَلى ابْراهِيْمَ وَ آلِ ابْراهِيْمَ انَّكَ حَمِيْدُ مَجِيْدٌ، وَصَلَّ عَلى جَمِيْعِ اْلَانْبياءِ وَ الْمُرْسَلِيْنَ، وَ الْشُهَدآءِ وَ الِصّدِيْقيِنَ، وَ جَمِيْعِ عِبادِ اللهِ الْصّالِحِيْنَ". و بعد از تكبير سوم بگويد:" اللهُمَّ اغْفَرْ لِلْمُؤمِنْيِنَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمِيْنَ وَ الْمُسْلِماتِ الْاحْياءِ مِنْهُمْ والامْواتِ تابعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ انَّكَ مُجِيْبُ الدَّعَواتِ انَّكَ عَلى كُلِّ شَىٍ ء قَدْيِرْ". و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:" اللهُمَّ انَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدُكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ

وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْزُوْلٍ بِهِ، الّلهُمّ انّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ الا خَيْراً وَ انْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنّا الّلهُمَ انْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِىْ احْسانِهِ وَ انْ كانَ مُسِيَئاً فَتَجاوَز عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ الّلهُمَ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِى أَعْلى عِلّيينَ وَ اخُلُفْ عَلى أَهِلْهِ فِى الغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرّاحِميْن". و بعد تكبير پنجم را بگويد. ولى اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:" الّلهُمَّ انَّ هذِهّ أَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ انْتَ خَيْرُ مَنْزُولِ بِهِ، الّلهُمَ انّا لا نَعْلَمُ مِنْها الّا خَيْراً وَ انْتَ أَعْلَمُ بِها مِنّا، الّلهُمَ انْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِى احْسانِها وَ انْ كانَتْ مُسِيْئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْلَها، الّلهُمَ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِى أَعْلى عِلّيّيْنَ وَ اخْلَفْ عَلى أَهْلِها فِى الْغابِرِيْنَ، وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِميْنَ".

(مسأله 616)- بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود.

(مسأله 617)- كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند، اگرچه مأموم باشد بايد تكبيرها و دعاهاى آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

(مسأله 618)- چند چيز در نماز ميت مستحب است: «اول»: آنكه نمازگزار بر ميت، با وضو يا غسل يا تيمم باشد. و احتياط آن است در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد. «دوم»: اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادى بر او نماز مى خواند مقابل وسط قامت او بايستد. و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد. «سوم»: پا برهنه نماز بخواند. «چهارم»: در هر تكبير دستها را بلند كند.

«پنجم»: فاصلة او با ميت به قدرى كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد. «ششم»: نماز ميت را به جماعت بخواند. «هفتم»: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مى خوانند، آهسته بخوانند.

توضيح المسائل، ص: 85

«هشتم»: در جماعت اگرچه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد. «نهم»: نمازگزار، به ميت و مؤمنين زياد دعا كند. «دهم»: پيش از نماز سه مرتبه بگويد: الصلاة. «يازدهم»: نماز را در جائى بخوانند كه مردم براى نماز ميت بيشتر به آنجا مى روند. «دوازدهم»: زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مى خواند، تنها بايستد، و در صف نمازگزاران نايستد.

(مسأله 619)- خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است ولى در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام كفن

(مسأله 620)- واجب است ميت را طورى در زمين دفن كنند، كه بوى او بيرون نيايد. و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند. و اگر ترس آن باشد كه جانور، بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

(مسأله 621)- اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مى توانند به جاى دفن او را در بنا يا تابوت بگذارند.

(مسأله 622)- ميت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او رو به قبله باشد.

(مسأله 623)- اگر كسى در كشتى بميرد، چنان چه جسد او فاسد نمى شود و بودن او در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند. و او را در زمين دفن كنند. و گرنه، بايد در كشتى غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند. و پس از خواندن نماز ميت بنابر احتياط

در صورت امكان او را در خمره بگذارند، و درش را ببندند و به دريا بيندازند. والا چيز سنگينى به پايش بسته و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جائى بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

(مسأله 624) اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببرد، چنان چه ممكن باشد بايد به طورى كه در مساله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

(مسأله 625) مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتى كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

(مسأله 626) اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، ياهنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد، چنان چه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد.

(مسأله 627) دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانآنجايز نيست.

(مسأله 628) دفن مسلمان در جايى كه بى احترامى به او باشد، مانند جايى كه خاكروبه و كثافت مى ريزند، جايز نيست.

(مسأله 629) دفن ميت در جاى غصبى و در زمينى كه مثل مسجد براى غير دفن كردن وقف شده، جايز نيست.

(مسأله 630) دفن ميت در قبر مرد ديگر جايز نيست. مگر آنكه قبر كهنه شده و ميت اولى به كلى از بين رفته باشد.

توضيح المسائل، ص: 86

(مسأله 631) چيزى كه از ميت جدا مى شود، اگرچه مو و ناخن و دندانش باشد، بنابر احتياط بايد با او دفن شود. و دفن ناخن و دندانى

كه در حال زندگى از انسان جدا مى شود، مستحب است.

(مسأله 632) اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

(مسأله 633) اگر بچه در شكم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند. و چنان چه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند، اشكال ندارد. ولى بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است، يا زنى كه اهل فن باشد، او را بيرون بياورند. و اگر ممكن نيست، مرد محرمى كه اهل فن باشد و اگرآن هم ممكن نشود، مرد نامحرمى كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد. و در صورتى كه آن هم پيدا نشود، كسى كه اهل فن نباشد مى تواند بچه را بيرون آورد.

(مسأله 634) هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كسانى كه در مساله پيش گفته شد، پهلوى چپ او را بشكافند، بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

مستحبات دفن

(مسأله 635) مستحب است قبر را به انداز قد انسان متوسط، گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند مگر آن كه قبرستان دورتر، از جهتى بهتر باشد. مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند، و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند، و در نوبت چهارم وارد

قبر كنند، و اگر ميت مرد است در دفع سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد، و در دفع چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند، و اگر زن است در دفع سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اى روى قبر بگيرند و نيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند وارد قبر كنند و دعاهايى كه دستور داده شده، و پيش از دفن و موقع دفن بخوانند، و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند گره هاى كفن را باز كنند، و صورت ميت را روى خاك بگذارند، و بالشى از خاك زير سر او بسازند، و پشت ميت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه ميت به پشت برنگردد، و پيش از آن كه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست ميت بزنند، و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدت حركت دهند و سه مرتبه بگويند:" اسْمَعْ افْهَمْ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ". و به جا ى فُلانَ ابْنَ فُلانٍ اسم ميت و پدرش را بگويند. مثلًا اگر اسم او محمد و اسم پدرش على است، سه مرتبه بگويند:" اسْمَعْ افْهَمْ يا مُحَمَّدْ آبْنِ عَلى". پس از آن بگويند:

توضيح المسائل، ص: 87

" هَلْ انْتَ عَلى اْلعَهْدِ ألِذى فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ انْ لا إلهَ الّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيْكَ لَهُ وَ انَّ مُحَمَّداً صَلَى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ سَّيِّدُ النَّبِيِيِّنَ وَ خاتَمُ المُّرْسَلِيْنَ وَ أنَ عَلِيّاً امِيْرُ الُمُؤْمِّنْيِنَ وَ سَّيِّدُ

اْلوَصِيّيْنَ وَ امامٌ اْفَتَرضَ اللهُ طاعَتَهُ عَلَى الْعالِمْينَ، وَ انَّ اْلحَسَنَ وَ اْلُحَسْينَ وَ عَلِىَّ بْنَ اْلُحُسْينَ وَ مُحَمَّد بْنِ عَلِّىٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ مُوْسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِىَّ بْنَ مُوْسَى وَ مُحَمَّد بْنَ عَلِىَّ وَ عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الُحَسَنَ بْنَ عَلِىَّ وَ الْقائمَ الْحُجَّةِ الْمَهْدِى صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ ائمّةُ الْمُؤمِنْيِنَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَى الْخَلْقِ اجْمَعِيْنَ وَ ائُمَّتُكَ ائمّةُ هُدىً ابْرارُ" يا" فُلانَ ابْنَ فُلانٍ" و به جا ى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد. و بعد بگويد:" اذا اتاكَ اْلمَلَكانِ اْلمُقَرَّبانِ رَسُوْلَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى وَ سَالاكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نِبِيِّكَ وَ عَنْ دِيْنِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ ائمَّتِكَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنٌ وَ قُلْ فِى جَوابِهما اللهُ رَبِىّ وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّىْ والاسْلامُ دِيْنىٌ وَ اْلقُرآنُ كِتابِى وَ اْلكَعْبَةُ قِبَلتى وَ امِيْرُ الْمُؤْمِنْينَ عَلِىِّ بْنِ ابّىْ طالِبٍ امامِى وَ الْحَسَنٌ بْنُ عَلِىَ الْمُجْتَبى امامِىْ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ الشَّهِيدُ بِكَرْبَلا امامِى وَ عَلِىٌ زَيْنُ الْعابِدْينَ امامِى وَ مُحَمَّدُ الْباقِرُ امامِى وَ جَعْفَرُ الْصّادِقُ امِامِى وَ مُوْسىَ الْكاظِمُ امامِى وَ عَلِىُ الْرِضا امامِى وَ مُحَمَّدُ الْجَوادُ امامِى وَ عَلِىُ الْهادِى امامِى وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِى امامِى وَ الْحُجَةُ الْمُنْتَظَرُ امامِى هؤُلآءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ ائِمَتِىْ وَ سادَتِىْ وَ قادَتِىْ وَ شُفَعائِى بَهَمْ أَتوَلّى وَ مِنْ اعْدائهِمْ اتَبَرَّا فِى الْدُنْيا والاخِرَةِ، ثُمَّ اعْلَمْ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ" به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.

بعد بگويد:" ان الله تَبَارَكَ وَ تَعالى نِعْمَ الْرَبَّ، وَ انَّ مُحَمَّدُ صَلِى اللهُ عَلَيِهْ وَ آلِهِ نِعْمَ الْرَسُوْلٌ وَ انَّ عَلِىُ

بْنَ ابِى طالِبٍ وَ اولادُهُ الْمَعْصُومِيْنةَ الائمة الاثنى عشر نعم اْلَائِمَّةُ، وَ انَّ ما جآءِ بِهِ مُحَمَّدُ صَلِى اللهُ عَلَيِهْ وَ آلِهِ حَقُّ وَ انَّ الْمُوْتَ حَقُّ وَ سُؤالَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيْرٍ فِى الْقَبْرِ حَقُّ وَ الْبَعْثَ حَقُّ وَ الْنُّشُوْرَ حَقُّ وَ الْصِّراطَ حَقُّ وَ الْمِيْزانَ حَقُّ وَ تَطايِرَ الْكُتُبِ حَقُّ وَ انَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ الْنّارَ حَقُّ وَ انَّ الْسّاعَةَ آتَيةُ لا رَيْبَ فِيْها وَ انَّ الله يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُوْرِ" پس بگويد:" افَهِمْتَ يا فُلانُ" و به جا ى فلان اسم ميت را بگويد. پس از آن بگويد:" ثَبَتَّكَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هداكَ اللهَ الى صِراطٍ مُسْتَقِيْمٍ، عَرَّفَ الله بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أوْليآئك فِىْ مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمِتَهِ" پس بگويد:" الّلهُمَّ جافِ اْلَارْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوْحِهِ الَيْكَ وَ لَقّهِ مُنْكَ بُرْهاناً الّلهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ".

(مسأله 636) مستحب است كسى كه ميت را در قبر مى گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد، و از طرف پاى ميت از قبر بيرون بيايد، و غير از خويشان ميت كسانى كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:" انا لله و انا اليه راجعون". اگر ميت زن است كسى كه با او محرم مى باشد او را در قبر بگذارد، و اگر محرمى نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

توضيح المسائل، ص: 88

(مسأله 637) مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به انداز چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود. و روى قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز

كرده در خاك فرو برند، و هفت مرتبه سوره مباركه" انا انزلناه" را بخوانند و براى ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

" اللهم جاف الارض عن جنبيه و اصعد اليك روحه و لقه منك رضوانا و اسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك".

(مسأله 638) پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولى ميت يا كسى كه از طرف ولى اجازه دارد، دعاهايى را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.

(مسأله 639) بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتى دهند ولى اگر مدتى گذشته است كه به واسط سر سلامتى دادن مصيبت يادشان مى آيد، ترك آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانه ميت غذا بفرستند، و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

(مسأله 640) مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصا در مرگ فرزند صبر كند. و هر وقت ميت را ياد مى كند،" انا لله و انا اليه راجعون" بگويد. و براى ميت قرآن بخواند، و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

(مسأله 641) جايز نيست انسان در مرگ كسى صورت و بدن خود را بخراشد و سيلى بزند و به خود آسيب برساند.

(مسأله 642) پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست. و احتياط واجب آن است كه در مصيبت آنان هم يقه پاره نكند.

(مسأله 643) اگر زن در عزاى ميت صورت خود را بخراشد و خونين كند يا موى خود را بكند، بنابر احتياط مستحب يك بنده آزاد

كند، يا ده فقير را طعام دهد، و يا بپوشاند. و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

(مسأله 644) احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت، صدا را خيلى بلند نكنند.

توضيح المسائل، ص: 89

نماز وحشت

(مسأله 645) سزاوار است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براى ميت بخوانند و دستور آن اين است، كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آيةالكرسى و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره" انا انزلناه" را بخوانند و بعداز سلام نماز بگويند:" اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان" و به جاى كلمه فلان، اسم ميت را بگويند.

(مسأله 646) نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مى شود خواند ولى بهتر است در اول شب، بعداز نماز عشا خوانده شود.

(مسأله 647) اگر بخواهند ميت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر

(مسأله 648) نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

(مسأله 649) نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگرچه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

(مسأله 650) شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول- آن كه ميت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند.

دوم- آن كه كفن يا چيز ديگرى كه با ميت دفن شده غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند، و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميت كه به ورث او رسيده با او دفن شده باشد، و ورثه راضى نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولى اگر ميت وصيت كرده باشد دعا يا قران يا

انگشترى را با او دفن كنند، براى بيرون آوردن اينها نمى توانند قبر را بشكافند.

سوم- آن كه شكافتن قبر موجب هتك حرمت نباشد و ميت بى غسل يا بى كفن دفن شده باشد يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم- آن كه براى ثابت شدن حقى بخواهند بدن ميت را ببيند.

پنجم- آن كه ميت را در جايى كه بى احترامى به اوست مثل قبرستان كفار يا جايى كه كثافت و خاكروبه مى ريزند دفن كرده باشند.

ششم- آن كه براى يك مطلب شرعى كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند مثلًا بخواهند بچ زنده را از شكم زن حامله اى كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

توضيح المسائل، ص: 90

هفتم- آن كه بترسند درنده اى بدن ميت را پاره كند. يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم- آن كه قسمتى از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ولى احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

نهم- آنكه ميت را بخواهند به مشاهد مشرفه نقل نمايند به خصوص اگر وصيت كرده باشد.

***

توضيح المسائل، ص: 91

غسلهاى مستحب

اشاره

(مسأله 651) در شرع مقدس اسلام غسلهايى مستحب است و از آن جمله است:

1- غسل جمعه: و وقت آن بعد از اذان صبح است و بهتر آن است كه نزديك ظهر به جا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر آن است كه بدون نيت ادا و قضا تا غروب به جا آورد. و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه

تا غروب قضاى آن را به جا آورد. و كسى كه مى داند در روز جمعه آب پيدا نخواهد كرد، مى تواند روز پنجشنبه غسل را رجاءً انجام دهد، و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:" اشْهَدُ انْ لا الهَ الَا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيْكَ لَهُ وَ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِى مِنَ التَوَّابِيْنَ وَ اجْعَلْنِىْ مِنَ الْمُتَطَهِّرِيْنَ".

2- غسل شب اول و هفدهم و اول شب نوزدهم و بيست و سوم و غسل در شب بيست و چهارم ماه رمضان.

3- غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بعد از ظهر تا غروب بقصد رجاء بياورند، و بهتر آن است كه آن را پيش از نماز عيد به جا آورد.

4- غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر آن است كه در اول شب به جا آورده شود.

5- غسل روز هشتم و نهم ذى الحجه و در روز نهم بهتر آن است كه آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6- غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

توضيح المسائل، ص: 92

7- غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميتى كه غسل داده اند رسانده باشد.

8- غسل احرام.

9- غسل دخول حرم.

10- غسل دخول مكه.

11- غسل زيارت خانه كعبه.

12- غسل دخول كعبه.

13- غسل براى نحرو ذبح و حلق.

14- غسل داخل شدن مدينه منوره.

15- غسل داخل شدن حرم پيغمبر (ص).

16- غسل وداع قبر مطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله.

17- غسل

براى مباهله با خصم.

18- غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده.

19- غسل براى استخاره.

20- غسل براى استسقاء.

21- غسل در وقت احتراق قرص آفتاب در كسوف.

(مسأله 652) فقهاء در بيان اغسال مستحبه اغسال زيادى نقل فرموده اند كه از جملة آن ها اين چند غسل است:

1- غسل تمام شبهاى طاق ماه رمضان و غسل تمام شبهاى دهة آخر آن، و غسل ديگرى در آخر شب بيست و سوم آن.

2- غسل روز بيست و سوم ذى الحجه.

3- غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذى العقده.

4- غسل زنى كه براى غير شوهرش بوى خوش استعمال كرده است.

5- غسل كسى كه در حال مستى خوابيده.

6- غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، ولى اگر اتفاقاً يا از روى ناچار نگاهش بيفتد يا مثلًا براى شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

توضيح المسائل، ص: 93

7- غسل براى دخول مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله.

8- غسل براى زيارت معصومين عليه السلام از دور يا نزديك. ولى احوط اينست كه اين غسلها را به قصد رجاء به جا آورند.

(مسأله 653) انسان غسلهاى مستحبى را كه براى خود انجام داده و در مساله (651) ذكر شد، مى تواند كارى كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد و اما غسلهايى كه رجاء به جا آورده مى شود از وضوء كفايت نمى كند.

(مسأله 654) اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد و به نيت همه يك غسل به جا آورد كافى است.

***

توضيح المسائل، ص: 94

تيمم

در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:

«اول» آن كه تهية آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

(مسأله 655) اگر انسان در آبادى باشد، بايد بنابر احتياط براى تهيه آب وضوء و غسل، به قدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود، و اگر در بيابان باشد، چنان چه زمين آن پست و بلند يا به جهت زيادى درختان راه آن دشوار است، بايد در هر يك از چهار طرف به انداز پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مى كردند «1» در جستجوى آب برود والا بايد در هر طرف به انداز پرتاب دو تير جستجو نمايد.

(مسأله 656) اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعضى ديگر پست و بلند باشد، در طرفى كه هموار است به انداز پرتاب دو تير و در طرفى كه هموار نيست به انداز پرتاب يك تير جستجو كند.

(مسأله 657) در هر طرفى كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

(مسأله 658) كسى كه وقت نماز او تنگ نيست، و براى تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست بايد براى تهيه آب برود، و اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست ولى اگر گمان او قوى و به حد اطمينان باشد، بايد براى تهيه آب به آن محل برود.

(مسأله 659) لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى را كه به گفتة او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافيست.

(مسأله 660) اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب

هست، بنابر احتياط بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

(مسأله 661) اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد، و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همآنجا بماند، چنان چه احتمال دهد كه آب پيدا مى كند، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

______________________________

(1). مجلسى اول قدس سره در شرح كتاب من لا يحضره الفقيه، مقدار پرتاب تير را دويست گام معين فرموده است. توضيح المسائل، ص: 95

(مسأله 662) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنان چه احتمال دهد كه آب پيدا مى شود احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

(مسأله 663) اگر وقت نماز تنگ باشد يا، از دزد و درنده بترسد، يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمل كند، جستجو لازم نيست.

(مسأله 664) اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، اگرچه معصيت كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است.

(مسأله 665) كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنان چه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد، چنان چه وقت وسعت داشته باشد، لازم است وضو گرفته و نماز را اعاده نمايد.

(مسأله 666) اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايى كه جستجو كرده آب بوده، درصورتى كه وقت باقى باشد بايد وضو گرفته و نماز را دوباره به جا آورد.

(مسأله 667) كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ

است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز و پيش از گذشتن وقت بفهمد كه براى جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند.

(مسأله 668) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست يا نمى تواند وضو بگيرد، چنان چه بتواند وضوى خود را نگه دارد، نبايد آن را باطل نمايد. ولى مى تواند با عيال خود نزديكى كند، اگرچه بداند كه از غسل متمكن نخواهد شد.

(مسأله 669) اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد، و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند، تهية آب براى او ممكن نيست، چنان چه بتواند وضوى خود را نگهدارد، احتياط مستحب آن است كه آن را باطل نكند.

(مسأله 670) كسى كه فقط به مقدار غسل آب دارد، و مى داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند، چنان چه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است، و احتياط مستحب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

(مسأله 671) كسى كه مى داند آب پيدا نمى كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند، يا آبى كه دارد بريزد معصيت كرده، اولى نمازش با تيمم صحيح است، اگر

توضيح المسائل، ص: 96

چه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را نيز بخواند.

دوم از موارد تيمم

(مسأله 672) اگر به واسط پيرى يا ناتوانى، ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند. و همچنين است اگر تهيه

كردن آب يا استعمال آن به قدرى مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نمى كنند، ولى در صورت اخير چنان چه تيمم ننمايد و وضو بگيرد وضوى او صحيح است.

(مسأله 673) اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد، و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، اگرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيه آن ها به قدرى پول مى خواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

(مسأله 674) اگر ناچار شود كه براى تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولى كسى كه مى داند يا گمان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

(مسأله 675) اگر كندن چاه مشقت ندارد، بايد براى تهيه آب چاه بكند.

(مسأله 676) اگر كسى مقدارى آب بى منت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم

(مسأله 677) اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد، كه به واسط استعمال آن مرض يا عيبى در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند يا به سختى معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد و در مواردى كه غسل لازم است غسل كند.

توضيح المسائل، ص: 97

(مسأله 678) لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، و از آن احتمال ترس براى او پيدا شود، بايد تيمم كند.

(مسأله 679) كسى كه مبتلا به درد چشم است،

و آب براى او ضرر دارد بايد تيمم نمايد.

(مسأله 680) اگر به واسط يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد، بنابر احتياط واجب درصورتى كه وقت باقى باشد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند، و اگر وقت گذشته قضا ندارد.

(مسأله 681) كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد، چنان چه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، درصورتى كه ضرر به حدى نباشد كه اقدام براى آن شرعاً حرام است وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از موارد تيمم

(مسأله 682) هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو، يا غسل برساند دچار زحمت مى شود بايد تيمم نمايد، و جواز تيمم به اين جهت در سه صورت است.

1- آنكه اگر آب را در وضو يا غسل صرف نمايد خودش فعلًا يا بعداً به تشنگى كه باعث تلف يا مرضش مى شود يا تحملش مشقت زيادى دارد مبتلا خواهد شد.

2- آنكه بر كسانى كه حفظشان بر او واجب است بترسد كه از تشنگى تلف يا بيمار شوند.

3- آنكه بر غير خود «چه انسان يا حيوان» بترسد و تلف يا بيمارى يا بيتابيشان بر او گران باشد، و در غير اين سه صورت با داشتن آب تيمم جائز نيست.

توضيح المسائل، ص: 98

(مسأله 683) اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد آب نجسى هم به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد، و با تيمم نماز بخواند، ولى

چنان چه آب را براى حيوانش يا بچ نابالغ بخواهد، بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمم

(مسأله 684) كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند براى، آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند، در اين صورت بنابر احتياط واجب بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند، ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم

(مسأله 685) اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلًا آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن آب و ظرف ديگرى ندارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمم كند.

هفتم از موارد تيمم

(مسأله 686) هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند تمام نماز، يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند.

(مسأله 687) اگر عمداً نماز را به قدرى تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولى نماز او با تيمم صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را بخواند.

(مسأله 688) كسى كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند وقت براى نماز او مى ماند يا نه، بايد تيمم كند.

(مسأله 689) كسى كه به واسط تنگى وقت تيمم كرده، و بعد از نماز مى توانست وضو بگيرد و نگرفت تا آبى كه داشته از دستش رفت، در صورتى كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد براى نمازهاى بعدى دوباره تيمم نمايد، اگرچه تيمم خود را نشكسته باشد.

توضيح المسائل، ص: 99

(مسأله 690) كسى كه آب دارد، اگر به واسط تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود، و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنان چه وظيفه اش تيمم باشد، احتياط واجب آن است كه براى نمازهاى بعد دوباره تيمم كند.

(مسأله 691) اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد، و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن به جا آورد،

بلكه اگر به انداز سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايى كه تيمم به آن ها صحيح است

(مسأله 692) تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگرى تيمم نكند، و اگر خاك نباشد با ريگ يا كلوخ و چنان چه ريگ و كلوخ نباشد با سنگ تيمم نمايد.

(مسأله 693) تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است، و بنابر احتياط واجب در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق تيمم ننمايد.

(مسأله 694) اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود بايد به گرد و غبارى كه روى فرش و لباس و مانند اينهاست تيمم نمايد، و چنان چه گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه در صورت تمكن به يكى از امور گذشته (گچ. آهك. آجر. سنگ معدن) نيز تيمم كند. و اگر غبار و گل ميسور نشد فقط به يكى از اين امور تيمم نمايد و اگر هيچ يك از اينها پيدا نشود احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند، ولى واجب است بعداً قضاى آن را به جا آورد.

(مسأله 695) اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است، و همچنين اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مى باشد.

(مسأله 696) كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنان چه ممكن است بايد

آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزى هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، لازم است نماز خود را در خارج وقت قضا نمايد، و بهتر آن است كه با برف يا يخ اعضاء وضو يا غسل را نمناك كند و اگر اين هم ممكن نيست با يخ يا برف تيمم نمايد، و در وقت نيز نماز را بخواند.

توضيح المسائل، ص: 100

(مسأله 697) اگر با خاك و ريگ، چيزى مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود. نمى تواند به آن تيمم كند، ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

(مسأله 698) اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند، چنان چه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

(مسأله 699) تيمم به ديوار گلى صحيح استو احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

(مسأله 700) چيزى كه بر آن تيمم مى كند بايد پاك باشد، و اگر چيز پاكى كه تيمم به آن صحيح است، ندارد، نماز بر او واجب نيست، ولى بايد قضاى آن را به جا آورد و بهتر آن است كه در وقت نيز نماز بخواند.

(مسأله 701) اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى صحيح است، و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمم خوانده، بايد دوباره بخواند.

(مسأله 702) چيزى كه بر آن تيمم مى كند و مكان آن چيز بايد

غصبى نباشد پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود او است بى اجازه در ملك ديگرى بگذارد، و بر آن تيمم كند تيمم او باطل مى باشد.

(مسأله 703) تيمم در فضاى غصبى باطل است، پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بى اجازه داخل ملك ديگرى شود و دستها را به پيشانى بكشد، تيمم او باطل مى باشد.

(مسأله 704) تيمم به چيز غصبى، يا در فضاى غصبى يا بر چيزى كه در ملك غصبى است، در حالى كه فراموش كرده يا غفلت داشته باشد صحيح است. ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم كند، يا ملكى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده، و چيزى را كه بر آن تيمم مى كند در آن ملك بگذارد، يا در فضاى آن ملك تيمم نمايد حكماو حكم عامد است.

(مسأله 705) كسى كه در جاى غصبى حبس است، اگر آب و خاك او غصبى است، بايد با تيمم نماز بخواند.

(مسأله 706) چيزى كه بر آن تيمم مى كند، بنابر احتياط در صورت امكان بايد گردى داشته باشد كه به دست بماند، و بعد از زدن دست بر آن، دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

(مسأله 707) تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روى آن را نگرفته، مكروه است و اگر نمك روى آن را گرفته باشد باطل است.

توضيح المسائل، ص: 101

دستور تيمم بدل از وضو يا غسل

(مسأله 708) در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است: «اول» نيت «دوم» زدن كف دو دست با هم بر چيزى كه

تيمم به آن صحيح است. «سوم» كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى كه موى سر مى رويد، تا ابروها و بالاى بينى و احتياطاً بايد دستها روى ابروها هم كشيده شود. «چهارم» كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

(مسأله 709) احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل، به اين ترتيب به جا آورد: يك مرتبه دست ها را به زمين بزند و به پيشانى و پشت دست ها بكشد و يك مرتبة ديگر به زمين بزند و پشت دست ها را مسح نمايد.

احكام تيمم

(مسأله 710) اگر مختصرى از پيشانى و پشت دستها را هم مسح نكند، تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مساله را نداند يا فراموش كرده باشد. ولى دقت زياد هم لازم نيست، و همين قدر كه بگويند تمام پيشانى و پشت دست ها مسح شده كافيست.

(مسأله 711) براى آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقدارى بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست.

(مسأله 712) پيشانى و پشت دست ها را بنابر احتياط بايد از بالا به پايين مسح نمايد، و كارهاى آن را بايد پشت سر هم به جا آورد، و اگر بين آن ها به قدرى فاصله دهد، كه نگويند تيمم مى كند باطل است.

(مسأله 713) در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو، و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد، و چنان چه يك

تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفة فعلى خود را انجام دهد، اگرچه در تشخيص اشتباه كند تيممش صحيح است.

(مسأله 714) در تيمم بنابر احتياط استحبابى بايد پيشانى و كف دست ها و پشت دست ها در صورت تمكن پاك باشد.

(مسأله 715) انسان بايد براى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى يا پشت دستها يا در كف دست ها مانعى باشد، مثلًا چيزى به آن ها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد.

(مسأله 716) اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است، و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد، و نيز اگر كف دست زخم باشد يا پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دست ها بكشد.

(مسأله 717) اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد، اشكال ندارد ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

توضيح المسائل، ص: 102

(مسأله 718) اگر احتمال دهد كه در پيشانى و كف دستها يا پشت دستها مانعى هست، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا اطمينان كند كه مانعى نيست.

(مسأله 719) اگر وظيفه او تيمم است و نمى تواند تيمم كند، بايد نايب بگيرد و كسى كه نايب مى شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد، و اگر ممكن نباشد، بايد نايب دست خود را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت

دستهاى او بكشد.

(مسأله 720) اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه، چنان چه از محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر نگذشته بايد آن قسمت را به جا آورد.

(مسأله 721) اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، درصورتى كه احتمال بدهد كه حال عمل ملتفت بوده تيمم او صحيح است. و چنان چه شك او در مسح دست چپ باشد، لازم است او را مسح كند مگر آنكه در عملى كه مشروط به طهارت است داخل شده و يا موالات فوت شده باشد.

(مسأله 722) كسى كه وظيفه اش تيمم است نمى تواند پيش از وقت نماز براى نماز تيمم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقى باشد، مى تواند با همان تيمم نماز بخواند.

(مسأله 723) كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى مى ماند، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مى شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، و نيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگى وقت با تيمم نماز را به جا آورد.

(مسأله 724) كسى كه نمى تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، اگر يقين كند يا احتمال بدهد كه عذرش برطرف نمى شود، مى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمم بخواند، ولى بعداً عذرش برطرف شد بايد دوباره آن ها را با وضو يا غسل به جا

آورد.

(مسأله 725) كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحبى را كه مثل نافل هاى شبانه روز، كه وقت معين دارد با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آن ها عذر او برطرف مى شود احوط آن است كه آن ها را در اول وقتشان به جا نياورد.

(مسأله 726) كسى كه احتياطاً غسل جبيره اى و تيمم نمايد، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز حدث اصغرى از او سر بزند، مثلًا بول كند براى نمازهاى بعد، بدل از غسل احتياطاً تيمم كند و وضو هم بگيرد و چنانچه حدث پيش از نماز باشد براى آن نماز نيز وضو گرفته و تيمم نمايد.

(مسأله 727) اگر به واسط نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مى شود.

(مسأله 728) چيزهايى كه وضو را باطل مى كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مى كند، و چيزهائى كه غسل را باطل مى نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مى نمايد.

توضيح المسائل، ص: 103

(مسأله 729) كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، جايز است يك تيم بدل از آن ها بنمايد و احتياط مستحب آن است كه بدل هر يك از آن ها يك تيمم نمايد.

(مسأله 730) كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايدو كسى كه نمى تواند وضو بگيرد و بخواهد عملى را كه براى آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

(مسأله 731) اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى

نماز وضو بگيرد. ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، كفايت از وضو نمى نمايد، پس اگر نتواند وضو بگيرد بايد تيمم ديگرى هم بدل از وضو بنمايد.

(مسأله 732) اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كارى كه وضو را باطل مى كند براى او پيش آيد چنان چه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و احتياط مستحب آن است كه وضو بگيرد.

(مسأله 733) كسى كه بايد براى انجام عملى مثلًا براى خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند اگر در تيمم اول، نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد، و تيمم دوم را بقصد اين وظيفه خود را انجام داده باشد به جا آورد كفايت مى كند.

(مسأله 734) كسى كه وظيفه اش تيمم است اگر براى كارى تيمم كند تا تيمم و عذر او باقى است، كارهائى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مى تواند به جا آورد. ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب براى نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كارهايى را كه براى آن تيمم نموده مى تواند انجام دهد.

(مسأله 735) در چند مورد بهتر است نمازهائى را كه انسان با تيمم خوانده قضا نمايد. «اول»: آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است. «دوم»: آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است. «سوم»: آن كه تا آخر وقت عمداً در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه

اگر جستجو مى كرد، آب پيدا مى شد. «چهارم»: آن كه عمداً نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است. «پنجم»: آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود و آبى را كه داشته ريخته و با تيمم نماز خوانده است.

توضيح المسائل، ص: 104

احكام نماز

اشاره

نماز بهترين اعمال دينى است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادت هاى ديگر هم قبول مى شود. و اگر پذيرفته نشود، اعمال ديگر هم قبول نمى شود. و همانطور كه اگر انسان شبانه روزى پنج نوبت در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمى ماند، نمازهاى پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسى كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:" كسى كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است". روزى حضرت در مسجد تشريف داشتند مردى وارد و مشغول نماز شد، و ركوع و سجودش را كاملا به جا نياورد. حضرت فرمودند:" اگر اين مرد در حالى كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است".

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگى نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد، و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند، و اگر انسان در موقع نماز كاملًا به اين مطلب

توجه كند، از خود بى خبر مى شود، چنان كه در حال نماز تير را از پاى مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند، و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد، و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، و ندادن خمس و زكاة، بلكه هر معصيتى را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهائى كه ثواب نماز را كم مى كند به جا نياورد، مثلًا در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند. و كارهايى را كه ثواب نماز را زياد مى كند به جا آورد، مثلًا انگشترى عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند، و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاى واجب

نمازهاى واجب شش است: «اول»: نماز روزانه. «دوم»: نماز آيات. «سوم»: نماز ميت. «چهارم»: نماز طواف واجب خانه كعبه. «پنجم»: نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است. «ششم»: نمازى كه به واسط اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مى شود و نماز جمعه از نمازهاى روزانه است.

نمازهاى واجب روزانه

نمازهاى واجب روزانه پنج است: ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت. مغرب سه ركعت. عشا چهار ركعت. صبح دو ركعت.

(مسأله 736) در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرائطى كه گفته مى شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

(مسأله 737) اگر چوب يا چيزى مانند آن را «شاخص» راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مى آيد، سايه آن به طرف مغرب مى افتد و هر چه آفتاب بالا مى آيد اين سايه كم مى شود، و در شهرهاى ما در اول ظهر شرعى «1» به آخرين درج كمى مى رسد، و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمى گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مى رود سايه زيادتر مى شود، بنابر اين وقتى سايه به آخرين درجه كمى رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم

______________________________

(1). ظهر شرعى عبارت از گذشتن نصف روز است. مثلًا اگر روز دوازده ساعت باشد پس از گذشتن شش ساعت از طلوع آفتاب ظهر شرعى است و اگر روز سيزده ساعت باشد پس از گذشتن شش ساعت و نيم از طلوع آفتاب ظهر شرعى است و اگر روز يازده ساعت باشد پس از گذشتن پنج ساعت و نيم از طلوع آفتاب ظهر شرعى كه عبارت از گذشتن نصف از طلوع آفتاب تا غروب آن است در بعضى از مواقع سال، چند دقيقه پيش از ساعت دوازده (به ساعت ظهر كوك) و گاهى چند دقيقه بعد از ساعت دوازده است. توضيح المسائل، ص: 105

مى شود ظهر شرعى شده است، ولى در بعضى شهرها مثل مكه كه گاهى موقع ظهر سايه به كلى از بين مى رود، بعد از آن كه سايه دوباره

پيدا شد، معلوم مى شود ظهر شده است.

(مسأله 738) وقت نماز ظهر و عصر بعد از زوال تا غروب آفتاب است ولى چنان چه نماز عصر را عمداً قبل از نماز ظهر بخواند باطل است، مگر از آخر وقت بيش ازآوردن يك نماز مجال نباشد، كه در اين فرض اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده، نماز ظهر او قضا است، و بايد نماز عصر را بخواند، اگر كسى پيش از اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش صحيح است، و احوط اينست كه آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر به قصد مافى الذمه آورد.

(مسأله 739) اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود، و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعنى نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مى خوانم همه نماز ظهر باشد، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند.

توضيح المسائل، ص: 106

نماز جمعه و احكام آن

(مسأله 740) نماز جمعه مانند نماز صبح دو ركعت است، و امتيازش از نماز صبح اين است كه دو خطبه در پيش دارد، و نماز جمعه تخييرى است: به اين معنى كه مكلف در روز جمعه مخير است كه نماز جمعه را بخواند درصورتى كه شرائطش موجود باشد، يا نماز ظهر به جا آورد، پس اگر نماز جمعه را به جا آورد كفايت از ظهر مى كند. و واجب شدن نماز جمعه چند شرط دارد:

«اول»: داخل شدن وقت، و آن عبارت از زوال آفتاب است، و وقتش تا برابر شدن

سايه شاخص است با شاخص بنابر أظهر، پس هر گاه تا برابر شدن سايه با شاخص نماز جمعه را تأخير انداخت، وقتش خارج شده و نماز را بايد به جا آورد.

«دوم» شمارة افراد، و آن هفت نفر است با امام، و هر گاه هفت نفر از مسلمانان جمع نشوند نماز جمعه واجب نمى شود. بلى نماز جمعه از پنج نفرى كه يكيشان امام باشد صحيح است.

«سوم» بودن امام جامع شرائط امامت: از عدالت و غير آن از چيزهايى كه در امام جماعت معتبر است، همچنان كه در بحث نماز جماعت خواهد آمد و بدون او نماز جمعه واجب نمى شود.

و صحيح بودن نماز جمعه چند شرط دارد:

«اول» جماعت بودن، پس فرادى صحيح نيست و هر گاه مأموم قبل از ركوع ركعت دوم نماز جمعه به امام برسد مجزى خواهد بود، و يك ركعت ديگر به او اضافه مى كند، و اگر در ركوع درك امام كند مجزى بودنش مشكل است، و احتياط ترك نشود.

«دوم» خواندن دو خطبه پيش از نماز: كه در خطبه اول حمد و ثناى الهى را گفته و وصيت به تقوى و پرهيزگارى شود و يك سوره از قرآن بخواند، سپس نشسته و برخيزد، و باز هم حمد و ثناى الهى را به جا آورده و بر پيغمبر اكرم و ائمه مسلمين صلوات فرستاده، و براى مؤمنين و مؤمنات استغفار (طلب آمرزش) كند. و لازم است خطبه پيش از نماز باشد، پس اگر نماز را پيش از دو خطبه شروع كرد صحيح نخواهد بودو خواندن خطبه پيش از زوال آفتاب جايز نيست. لازم است كسى كه خطبه را مى خواند هنگام خطبه ايستاده باشد پس هر گاه خطبه را

نشسته بخواند صحيح نخواهد بود و فاصله انداختن بين دو خطبه به بنشستن لازم و واجب است، و لازم است نشستن مختصر و خفيف باشد، و لازم است امام جماعت و خطيب (كسى كه خطبه مى خواند) يك نفر باشد. واقوى اين است كه در خطبه طهارت شرط نيست، اگرچه اشتراط احوط است. و در مقدار واجب از خطبه عربيت (زبان عربى) معتبر است، و در مازاد بر آن معتبر نيست مگر آنكه حاضرين زبان عربى را ندانند، كه احوط در اين صورت در خصوص وصيت به تقوى جمع بين عربيت و زبان حاضرين است.

«سوم» آنكه مسافت بين دو نماز جمعه كمتر از يك فرسخ نباشد، پس هر گاه نماز جمعه ديگرى در مسافت كمتر از يك فرسخ برپا باشد، و مقارن هم بودند هر دو باطل مى شوند، و اگر يكى سبقت بر ديگرى داشت هر چند به تكبيرة الاحرام باشد صحيح و دومى باطل خواهد بود و اگر پس از برگزارى نماز جمعه كشف شد كه نماز جمعه ديگرى بر او سابق يا مقارنش در مسافت كمتر از يك فرسخ بر پا شده بوده به جا آوردن نماز ظهر واجب خواهد بود، و فرقى نيست بين اين كشف در وقت يا در خارج وقت باشد و بر پا نمودن نماز جمعه درصورتى مانع از نماز جمع ديگر در مسافت مزبور مى شود كه خود صحيح و جامع شرائط باشد، والا در مانع بودنش اشكال است، و اقرب مانع نبودن است.

(مسألة 741) هر گاه نماز جمعه اى كه داراى شرائط است بر پا شود، بنابر احتياط حضورش واجب است. و در وجوب حضور چند چيز معتبر است:

(اول)- آنكه مكلف

مرد باشد، و حضور جمعه بر زنان واجب نيست.

(دوم)- آزادى، پس حضور در نماز جمعه بر بندگان (برده) واجب نيست.

(سوم)- حاضر بودن، پس بر مسافر واجب نيست و در مسافر فرقى نيست كه تكليف او در نماز قصر باشد و يا تمام مثل مسافرى كه قصد اقامه نموده باشد.

(چهارم) سلامت از بيمارى و كورى، پس بر بيمار و كور واجب نيست.

(پنجم)- پير نبودن، پس بر پيرمردان واجب نيست.

(ششم)- آنكه بين جاى شخص و جائى كه نماز جمعه برگزار مى شود بيش از دو فرسخ فاصله نباشد و بر كسى كه سر

توضيح المسائل، ص: 107

دو فرسخى است حضور واجب است و هم چنين بر كسى كه حضور جمعه بر او دشوار باشد حضور واجب نيست، بلكه بعيد نيست كه اگر باران باشد حضور واجب نشود هر چند حرج و مشقتى نداشته باشد.

(مسألة 742)- چند حكم كه به نماز جمعه راجع است از اين قرار است:

(اول)- كسى كه نماز جمعه از او ساقط شده و حضورش واجب نباشد، جائز است در اول وقت مبادرت به نماز ظهر نمايد.

(دوم)- هر گاه در بلد انسان نماز جمعه جامع الشرائط بر پا مى شود، بنابر احتياط جائز نيست انسان بعد از زوال آفتاب سفر كند.

(سوم)- حرف زدن هنگامى كه امام مشغول خطبه خواندن است- جائز نيست، و فرقى بين عدد معتبر در اصل وجوب نماز جمعه و بين بيشتر از آن نيست.

(چهارم)- گوش دادن به دو خطبه بنابر احتياط واجب است ولى كسانى كه معناى خطبه را نمى فهمند گوش دادن بر آن ها واجب نيست.

(پنجم)- اذان دوم روز جمعه بدعت است، و اين همان اذانى است كه در عرف اذان سوم ناميده مى شود.

(ششم)-

وقت خطبه امام، ظاهر اين است كه حضور واجب نباشد.

(هفتم)- خريد و فروش هنگامى كه براى نماز جمعه نداء مى شود حرام است درصورتى كه منافى نماز باشد، والا حرام نخواهد بود، و اظهر اين است كه در صورت حرمت نيز معامله باطل نيست.

(هشتم)- كسى كه حضور جمعه بر او واجب بود، و ترك نموده و نماز ظهر را به جا آورد اظهر اين است كه نمازش صحيح باشد.

وقت نماز مغرب و عشا

(مسأله 743)- احتياط واجب آن است كه قبل از سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود- از بالاى سر انسان بگذرد انسان نماز مغرب را به جا نياورد.

(مسأله 744)- وقت نماز مغرب و عشاء تا نيمة شب امتداد دارد، ولى نماز عشاء درصورتى كه با التفات، قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است مگر از وقت پيش از مقدار اداء نماز عشاء نمانده باشد، كه در اين صورت لازم است نماز عشاء را قبل از نماز مغرب بخواند.

(مسألة 745)- اگر كسى اشتباهاً نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند، و بعداز نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است، و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

(مسأله 746)- اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده،

توضيح المسائل، ص: 108

چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند، و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته است بايد نماز را به هم زند و بعد از خواندن نماز مغرب نماز عشاء را به جا آورد.

(مسأله 747)- آخر

وقت نماز عشا نصف شب است. و شب از اول غروب تا اول آفتاب.

(مسأله 748)- اگر از روى معصيت يا به واسط عذرى نماز مغرب يا عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيت ادا و قضا كند، آن نماز را به جا آورد.

وقت نماز صبح

(مسأله 749)- نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آن را فجر اول گويند، موقعى كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح، موقعى است كه آفتاب بيرون مى آيد.

احكام وقت نماز

(مسأله 750)- موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود: كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند. بلكه باذان شخصى كه وقت شناس و مورد اطمينان باشد يا به خبر دادن او به دخول وقت نيز مى توان اكتفا نمود.

(مسأله 751)- اگر به واسط ابر يا غبار، نتواند در اول وقت نماز به داخل شدن وقت يقين كند، چنان چه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مى تواند مشغول نماز شود، ولى در چيزهايى كه نسبت به شناختن وقت مانع شخصى باشد مثل نابينائى و در زندان بودن، احتياط واجب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين يا اطمينان كند كه وقت داخل شده است.

(مسأله 752)- اگر به يكى از راه هاى زمان گذشته براى انسان ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است. و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده. و بنابر احتياط اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بود نماز را اعاده نمايد.

(مسأله 753)- اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنان چه بعد از نماز بفهمد

كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است، و اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است. بايد دوباره آن نماز را بخواند.

(مسأله 754)- اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است. ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت داخل شده، و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت

توضيح المسائل، ص: 109

بوده يا نه نمازش صحيح است.

(مسأله 755) اگر وقت نماز به قدرى تنگ است، كه به واسطة به جا آوردن بعضى از كارهاى مستحب نماز، مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلًا اگر به واسط خواندن قنوت مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده مى شود، بايد قنوت نخواند. توضيح المسائل 109 احكام وقت نماز ..... ص : 108

(مسأله 756)- كسى كه به انداز خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند، ولى نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

(مسأله 757)- كسى كه مسافر نيست، اگر تا غروب به اندازة خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند، و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و همچنين اگر تا نصف شب به انداز خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد

نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشاء را بخواند و بعداً مغرب را به جا آورد.

(مسأله 758)- كسى كه مسافر است اگر تا مغرب به انداز خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند، و اگر تا نصف شب به انداز خواندن

چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند. و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند، و بعداً مغرب به جا آورد، و چنان چه بعد از خواندن عشا معلوم شود كه از وقت به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

(مسأله 759)- مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند، و راجع به آن خيلى سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است مگر آن كه تاخير آن از جهتى بهتر باشد مثلًا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

(مسأله 760)- هرگاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنان چه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است، مى تواند در اول وقت نماز بخواند ولى اگر احتمال دهد عذر او از بين مى رود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شودو چنان چه عذر او بر طرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند، و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد بلكه اگر براى

مستحبات نماز نيز مانند اذان و اقامه و قنوت اگر وقت دارد مى تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد و در عذرهاى ديگر غير از موارد تيمم اگر احتمال بدهد كه عذر او باقى باشد جايز است اول وقت نماز بخواند، ولى چنان چه در اثناء وقت عذرش برطرف گردد لازم است اعاده نمايد.

(مسأله 761)- كسى كه مسايل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكى از اينها در نماز پيش

توضيح المسائل، ص: 110

آيد، بايد براى ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مى كند، مى تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مساله اى كه حكم آن را نمى داند پيش نيايد، نماز او صحيح است، و اگر مساله اى كه حكم آن را نمى داند پيش آيد جايز است به يكى از دو طرفى كه احتمال مى دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند ولى بعد از نماز بايد مساله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند، و اگر صحيح بوده اعاده لازم نيست.

(مسأله 762)- اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مى كند، در صورتى كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و همچنين است اگر كار واجب ديگرى كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند مثلًا ببيند مسجد نجس است بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند، و چنان چه در هر دو صورت اول نماز بخواند معصيت كرده، ولى نماز او صحيح است.

نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شود

(مسأله 763)- انسان بايد

نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر، و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

(مسأله 764)- اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمى تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

(مسأله 765)- اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و نماز را تمام كند.

(مسأله 766)- اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، آفتاب غروب مى كند و براى يك ركعت از نماز هم مجال نيست بايد به نيت نماز عصر نماز را تمام كند.

(مسأله 767)- اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنان چه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مى شود، و به مقدار يك ركعت از نماز هم مجال نيست بايد به نيت عشا نماز را تمام كند، و اگر بيشتر وقت دارد بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتى تمام كند، بعد نماز عشا

را بخواند.

(مسأله 768)- اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنان چه وقت كم است بايد نماز عشاءرا تمام كند و اگر به مقدار پنج ركعت وقت باشد، بايد نماز را به هم زده و نماز مغرب و عشاء را بخواند.

(مسأله 769)- اگر انسان نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازى را كه بايد پيش از

توضيح المسائل، ص: 111

آن بخواند نخوانده است، نمى تواند نيت را به آن نماز برگرداند: مثلًا موقعى كه نماز عصر را احتياطاً مى خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمى تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

(مسأله 770)- برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا، و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

(مسأله 771)- اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مى تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولى بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد مثلًا اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتى مى تواند نيت را به قضاى صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاى مستحب

(مسأله 772)- نمازهاى مستحبى زياد است و آن ها را نافل گويند. و بين نمازهاى مستحبى، به خواندن نافل هاى شبانه روزى بيشتر سفارش شده، و آن ها در غير روز جمعه سى و چهار ركعتند، كه هشت ركعت آن نافل ظهر و هشت ركعت نافل عصر و چهار ركعت نافل مغرب و دو ركعت نافل عشا و يازده ركعت نافل شب، و دو ركعت نافل صبح مى باشد. و چون دو ركعت نافل عشا را بنابر احتياط واجب بايد نشسته

خواند، يك ركعت حساب مى شود. ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافل ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مى شود و بهتر آن است كه تمام بيست ركعت را پيش از زوال به جا آورد.

(مسأله 773)- از يازده ركعت نافل شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافل شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع، و يك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود و دستور كامل نافل شب در كتابهاى دعا گفته شده است.

(مسأله 774)- نمازهاى نافل را مى شود نشسته خواند ولى بهتر است دو ركعت نماز نافل نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلًا كسى كه مى خواهد نافل ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند، و اگر مى خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى نشسته بخواند.

(مسأله 775)- نافل ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، و نافل عشاء چنان چه به قصد رجا خوانده شود مانعى ندارد.

وقت نافل هاى روزانه

(مسأله 776)- نافل نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مى شود. و وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعداز ظهر پيدا مى شود. به انداز دو هفتم آن شود، مثلًا اگر درازى شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مى شود بدو وجب رسيد، آخر وقت نافل ظهر است.

(مسأله 777)- نافل عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود، و وقت فضيلت آن تا موقعى است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود، به چهار هفتم آن برسد. و چنان چه بخواهد نافل ظهر يا نافل عصر را بعد

از وقت آن ها بخواند، نافل ظهر را بعد از نماز ظهر، و نافل عصر را بعد از نماز عصر بخواند، و بنابر احتياط واجب، نيت ادا و قضا نكند.

(مسأله 778)- وقت فضيلت نافل مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از

توضيح المسائل، ص: 112

غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مى شود، از بين برود.

(مسأله 779)- وقت نافل عشا، بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

(مسأله 780)- نافل صبح پيش از نماز صبح خوانده مى شود. و وقت فضيلت آن بعد از فجر اول است تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود. و نشانة فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد. و ممكن است نافل صبح را بعد از نافل شب بلافاصله بخوانند.

(مسأله 781)- وقت نافل شب از نصف شب است تا اذان صبح، و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

(مسأله 782)- مسافر و كسى كه براى او سخت است نافل شب را بعد از نصف شب بخواند مى تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله

(مسأله 783)- نماز غفيله از نمازهاى مستحبى مشهور است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود. و وقت آن بنابر احتياط پيش از آن است كه سرخى طرف مغرب از بين برود. و در ركعت اول آن، بعد از حمد، بايد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:" وذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا نت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و

كذلك ننجى المؤمنين".

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:

" و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين".

و در قنوت آن بگويند:

" اللهم انى اسألك بمفاتح الغيب التى لا يعلمها الا انت ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا". و به جاى كلمه كذا و كذا حاجتهاى خود را بگويند. و بعد بگويند:

" اللهم انت ولى نعمتى و القادر على طلبتى تعلم حاجتى فاسالك بحق محمد و آل محمد عليه و عليهم السلام لما قضيتها لى".

احكام قبله

(مسأله 784)- خانه كعبه كه در مكه معظمه مى باشد قبله است، و بايد روبروى آن، نماز خواند. ولى كسى كه دور است، اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مى خواند، كافيست. و همچنين است كارهاى ديگرى كه مانند سر بريدن حيوانات بايد رو به قبله انجام گيرد.

(مسأله 785)- كسى كه نماز واجب را ايستاده مى خواند، بايد صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد، و احتياط مستحب، آن است كه انگشتان پاى او هم رو به قبله باشد.

(مسأله 786)- كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد.

(مسأله 787)- كسى كه نمى تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد، و اگر ممكن نيست، بايد به پهلوى چپ طورى بخوابد كه

جلوى بدن او رو به قبله باشد، و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

(مسأله 788)- نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد. وبنابر احتياط استحابى در سجدة سهو نيز رو به قبله به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 113

(مسأله 789)- نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن و سوارى خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبى بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

(مسأله 790)- كسى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين يا چيزى كه در حكم يقين است پيدا كند كه قبله كدام طرف است، و اگر نتواند بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راههاى ديگر پيدا مى شود، عمل نمايد، حتى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسط قواعد علمى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافيست.

(مسأله 791)- كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند نمى تواند به گمان خود عمل نمايد. مثلًا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگر گمان قويترى پيدا كند. نبايد به حرف او عمل نمايد.

(مسأله 792)- اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اين كه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمى رود، نماز خواندن به يك طرف كافى است، و احتياط مستحب آن است كه چنان چه وقت نماز وسعت دارد بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند.

(مسأله 793)- اگر يقين يا گمان كند كه قبله

در يكى از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

(مسأله 794)- كسى كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكى بعد از ديگرى خوانده شود، احتياط مستحب آن است كه نماز اول را به هر چند طرف كه بخواند بعد نماز دوم را شروع كند.

(مسأله 795)- كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كارى كند كه بايدرو به قبله انجام داد، مثلًا بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد. واگر گمان ممكن نيست، به هر طرف كه انجام دهد، صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

(مسأله 796)- مرد بايد در حال نماز اگرچه كسى او را نمى بيند عورتين خود را بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

(مسأله 797)- زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند، و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را بپوشاند. ولى پوشاندن صورت به مقدارى كه در وضو شسته مى شود، و دستها تا مچ، و پاها تا مچ پا لازم نيست. اما براى آن كه واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف صورت يقين كند كه مقدار و قدرى پايين تر از مچ ها را هم بپوشاند.

توضيح المسائل، ص: 114

(مسأله 798)- موقعى كه انسان قضاى سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به جا مى آورد بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند، احتياط مستحب آن است كه در موقع به جا آوردن سجدة سهو نيز خود بپوشاند.

(مسأله 799)- اگر انسان عمداً يا از روى ندانستن مسأله، از روى تقصير در نماز عورتش

را نپوشاند نمازش باطل است.

(مسأله 800)- اگر شخصى در بين نماز بفهمند كه عورت او پيدا است، اظهر اين است كه نمازش باطل است، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است و همچنين است اگر در اثناء نماز بفهمد كه قبلًا عورتش پيدا بوده، درصورتى كه فعلًا پوشيده باشد.

(مسأله 801)- اگر در حال ايستادن عورت او را مى پوشاند، ولى ممكن است در حال ديگر مثلًا در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنان چه موقعى كه عورت او پيدا مى شود به وسيله اى آن را بپوشاند، نماز او صحيح است. ولى احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

(مسأله 802)- انسان موقعى كه پوشاك ندارد مى تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند.

(مسأله 803) انسان در حال ناچارى مى تواند در نماز خود را با گل بپوشاند.

(مسأله 804)- اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنان چه احتمال دهد كه پيدا مى كند، بهتر اين است كه نماز خود را تأخير بيندازد، و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

(مسأله 805)- كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ درخت و علف نداشته باشد، و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه نا محرم او را مى بيند، بايد نشسته نماز بخواند،. و اگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمى بيند، ايستاده نماز بخواند و بنابر احتياط دست را بر عورت خود بگذارد، و در هر حال ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد و

بنابر احتياط استحبابى اشارة سجود را بيشتر نمايد.

لباس نمازگزار

(مسأله 806)- لباس نمازگزار شش شرط دارد: «اول» آن كه پاك باشد. «دوم» آن كه مباح باشد. «سوم» آن كه از اجزاى مردار نباشد. «چهارم» آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد. «پنجم و ششم» آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد. و تفصيل اينها در مسايل آينده گفته مى شود.

(مسأله 807)- «شرط اول» لباس نمازگزار بايد پاك باشد، و اگر كسى در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

(مسأله 808)- كسى كه از روى تقصير نمى داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مى باشد.

(مسأله 809)- اگر به واسط ندانستن مساله از روى تقصير چيز نجس را نداند نجس است، مثلًا نداند عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است.

توضيح المسائل، ص: 115

(مسأله 810)- اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است.

(مسأله 811)- اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است، و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، نماز را دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مسأله 812)- كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا لباسش نجس است، و شك كند كه همان وقت نجس شده، يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب

كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمى زند، در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد. ولى چنان چه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مى خورد يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مى ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

(مسأله 8 (مسألة)-)- كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس نماز را به هم نمى زند، و مى تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند. اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند، بايد بايد با همان لباس نجس نماز را تمام كند.

(مسأله 814)- كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او

نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمى زند بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مى زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند، و نماز او صحيح است.

(مسأله 815)- كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنان چه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

(مسأله 816)- اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده نمازش صحيح است.

(مسأله 817)- اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاى نجس نيست، مثلًا يقين كند كه خون پشه است، چنان چه بعد از نماز بفهمد از خون هايى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 116

(مسأله 818)- اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس او است خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلًا يقين كند خون زخم و دمل است چنان چه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.

(مسأله 819)- اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد، و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است. ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند

و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است. مگر طورى باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود، و نيز اگر جايى از اعضاى وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد، مگر طورى باشد كه به وضو گرفتن اعضاء وضو نيز پاك شود.

(مسأله 820)- كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به انداز آب كشيدن يكى از آن ها آب داشته باشد، اولى اين است كه بدن را آب كشيده و با لباس نجس نماز بخواند، و جائز است كه لباس را آب كشيده و با بدن نجس نماز بخواند، ولى درصورتى كه نجاست يكى از آن ها بيشتر باشد لازم است آن را آب بكشد.

(مسأله 821)- كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نمازش صحيح است.

(مسأله 822)- كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آن ها نجس است و نداند كدام يك از آن ها نجس است، چنان چه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلًا اگر مى خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافى است.

(مسأله 823)- «شرط دوم» لباس نمازگزار بايد مباح باشد، و كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، يا از روى تقصير مسئله را نداند اگر عمداً در نماز بخواند، باطل است. ولى در چيزهايى كه به تنهايى

عورت را نمى پوشاند و همچنين چيزهايى كه فعلًا نمازگزاران آن ها را نپوشيده، مانند دستمال بزرگ يا لنگى كه در جبيب گذاشته شود، اگرچه بشود عورت را در آن ها بپوشاند، و هم چنين چيزهايى كه نمازگزار آن ها را پوشيده ولى ساتر مباح ديگرى دارد، در تمام اين صور غصبى بودن آن ها به نماز ضررى ندارد، هر چند احتياط در ترك است.

(مسأله 824)- كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمى داند نماز را باطل مى كند، اگر عمداً با لباس غصبى نماز بخواند به تفصيلى كه در مسألة قبلى گفته شد نمازش باطل است.

(مسأله 825)- اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است يا فراموش كند درصورتى كه خود غاصب نباشد و با آن لباس نماز بخواند، نمازش صحيح است.

(مسأله 826)- اگر نداند، يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و در بين نماز بفهمد، چنان چه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است و مى تواند فوراً يا بدون اين كه موالات (يعنى پى در پى بودن نماز) بهم بخورد، لباس غصبى را بيرون

توضيح المسائل، ص: 117

آورد، بايد آن را بيرون آورد، و اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده، يا نمى تواند لباس غصبى را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پى در پى بودن نماز به هم مى خورد، در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را بشكند، و با لباس غير غصبى نماز بخواند، و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

(مسأله 827)- اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى

نماز بخواند، يا مثلًا براى اينكه دزد لباس غصبى را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

(مسأله 828)- اگر با عين پولى كه خمس آن را نداده لباس بخرد، حكم نماز خواندن در آن لباس، حكم نماز خواندن در لباس غصبى است.

(مسأله 829)- «شرط سوم» لباس نمازگزار بايد از اجزاى حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند، خون از آن جستن مى كند، نباشد. بلكه اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى، خون جهنده ندارد لباس تهيه كند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

(مسأله 830)- بايد چيزى از مردار- مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته- همراه نمازگزار باشد، بعيد نيست نمازش صحيح نباشد.

(مسأله 831)- اگر چيزى از مردار حلال گوشت- مانند مو و پشم كه روح ندارد- همراه نمازگزار باشد، يا با لباسى كه از آن ها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

(مسأله 832)- «شرط چهارم» لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد. و اگر مويى از آن همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

(مسأله 833)- اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت، مانند گربه بربدن يا لباس نمازگزار باشد، چنان چه تر باشد، نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

(مسأله 834)- اگر مو و عرق و آب دهان كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد. و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

(مسأله 835)- اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، جايز است

كه با آن نماز بخواند.

(مسألة 836)- معلوم نيست كه صدف از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، پس جايز است كه انسان با آن نماز بخواند.

(مسألة 837)- پوشين خز خالص و هم چنين سنجاب در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط مستحب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

توضيح المسائل، ص: 118

(مسألة 838)- اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، بنابر احتياط

مستحب آن نماز را دوباره بخواند.

(مسألة 839)- «شرط پنجم» پوشيدن لباس طلاباف براى مردان حرام است و نماز با آن باطل است، ولى براى زنان در نماز در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

(مسألة 840)- پوشيدن طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشترى طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا

به دست، و عينك طلا گذاشتن براى مرد حرام، و نماز خواندن با آن ها باطل است. ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

(مسألة 841)- اگر مردى نداند يا فراموش كند كه انگشترى يا لباسش او از طلا است، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

(مسألة 842)- «شرط ششم» لباس مرد نمازگزار حتى عرقچين و بند شلوار او بنابر احتياط واجب نبايد از ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براى مردان حرام است.

(مسألة 843)- اگر تمام آستر لباس، يا مقدارى از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد حرام و نماز در آن باطل است.

(مسألة 844)- لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر جائز است بپوشد، و نماز با آن آن اشكال ندارد.

(مسألة 845)- دستمال ابريشمى و مانند آن، اگر در

جيب مرد باشد، اشكال ندارد، و نماز با باطل نمى كند.

(مسألة 846)- پوشيدن لباس ابريشمى براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

(مسألة 845)- پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلاباف، و لباسى كه از مردار تهيه شده، در حال ناچارى مانعى ندارد. و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگرى غير از اينها ندارد، مى تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

(مسألة 846)- اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از مردار تهيه شده، لباس ديگرى ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

(مسألة 847)- اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى ندارد چنان چه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مى تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد بدستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد، و بنابر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

(مسألة 848)- اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلاباف، لباس ديگرى نداشته باشد، چنان چه در پوشيدن لباس ناچار نباشد بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

توضيح المسائل، ص: 119

(مسألة 849)- اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگرچه به كرايه يا خريدارى باشد، تهيه نمايد. ولى اگر تهيه آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد است، يا طورى است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد، نماز بخواند.

(مسألة 850)- كسى كه لباس ندارد، اگر ديگرى لباس به او ببخشد،

يا عاريه دهد، چنان چه قبول كردن آن براى او مشقت نداشته باشد، بايد قبول كند. بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، بايد از كسى كه لباس دارد طلب بخشش يا عاريه نمايد.

(مسألة 851)- پوشيدن لباس شهرت كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه مى خواهد آن را بپوشاند معمول نيست، مثل آنكه اهل علم لباس نظامى بپوشد، درصورتى كه هتك حرمت باشد، حرام است، و اگر با آن لباس نماز بخواند و ساترش قفط ان باشد، بعيد نيست نمازش باطل باشد.

(مسألة 852)- اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه بپوشد، درصورتى كه زى خود قرار دهد بناير احتياط حرام است*، و نماز خواندن با آن حكم مسآله سابقه را دارد.

(مسألة 853)- كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، نماز در آنجائز نيست هر چند برهنه نباشد، يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاى حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز، خود را با آن ها نپوشاند.

(مسألة 854)- اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه بپوشد، درصورتى كه زى خود قرار دهد بنابر احتياط حرام است، ونماز خواندن با آن حكم مسأله سابقه را دارد.

(مسألة 855)- كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، نماز در آنجايز نيست هر چند برهنه نباشد، و اگر نجس يا ابريشم باشد، درصورتى كه پوشيدن بر آن نيز جايز نيست، ولى به مجرد روى خود كشيدن آن عيبى ندارد و ضرر به نماز نمى رساند، و اما تشك به هر حال عيب ندارد، مگر مقدارى از

آن را به

خود بپيچد كه در عرف پوشيدن گفته شود، در اين صورت حكم آن حكم لحاف است.

***

توضيح المسائل، ص: 120

مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

(مسألة 856)- در سه صورت كه تفصيل آن ها بعداً گفته مى شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است: «اول» آن كه به واسطة زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

«دوم» آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريبا سر انگشت سبابه- شهادت- مى شود) به خون آلوده باشد. «سوم» آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، و نيز در يك صورت اگر لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است: آن صورت آن است كه لباس هاى كوچك او، مانند جوراب و عرقچين نجس باشد. و احكام اين چهار صورت مفصلًا در مسائل بعد گفته مى شود.

(مسألة 857)- اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنان چه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى بيشتر مردم سخت است، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مى تواند با آن خون نماز بخواند. و هم چنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده، يا دوائى كه روى زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

(مسألة 858)- اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

(مسألة 859)- اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت

زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه معمولًا به رطوبت زخم آلوده مى شود، به رطوبت آن نجس شود نماز خواندن با آن مانعى ندارد.

(مسألة 860)- اگر از بواسير كه دانه هاي آن بيرون نباشد، يا زخمى كه توى دهان و بينى و مانند اينها است، خونى به بدن يا لباس برسد، ظاهر اين است كه مى تواند نماز بخواند. و اما خون بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون است بدون نماز خواندن با آنجايز است.

(مسألة 861)- كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى كه بيشتر از درهم ببيند، و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز نيست با آن نماز بخواند.

(مسألة 862)- اگر چند زخم در بدن باشد و به طورى نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتى همه خوب

نشده اند، نماز خواندن با خون آن ها اشكال ندارد. ولى اگر به قدرى از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود،

هر كدام كه خوب شد، بايد براى نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

(مسألة 863)- اگر سر سوزنى خون سگ، يا خوك، يا كافر، يا مردار، يا خيوان حرام گوشت در بدن، يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است، و بنابر احتياط خون حيض و نفاس و استحاضه نيز چنين است. ولى خونهاى ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، و اگرچه در چند جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد. نماز خواندن

توضيح المسائل، ص: 121

با آن اشكالى ندارد.

(مسألة 864)- خونى كه به لباس بى آستر بريزد

و به پشت آن برسد، يك خون حساب مى شود، ولى اگر پشت آن جدا خونى شود، درصورتى كه به هم نرسد بايد هر كدام را جدا حساب نمود پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است روى هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح، و اگر بيشتر باشد، نماز با آن نماز باطل است. و درصورتى كه به هم برسد بنابر احتياط همين حكم را دارند.

(مسألة 865)- اگر خون روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد، و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روى لباس و آستر كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح، و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

(مسألة 866)- اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد، و رطوبتى به آن برسد كه اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، اگرچه خون و رطوبتى به آن رسيده به انداز درهم نباشد، ولى اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند، ظاهر اين است كه نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

(مسألة 867)- اگر بدن يا لباس خونى نشود، ولى به واسط رسيدن با رطوبت به خون نجس شود، اگرچه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمى شود با آن نماز خواند.

(مسألة 868)- اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد، و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلًا يك قطره بول روى آن بريزد، درصورتى كه به بدن يا لباس برسد، نماز خواندن با آنجايز نيست.

(مسألة 869)- اگر لباس هاى كوچك

نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمى شود با آن ها عورت را پوشانده نجس باشد،

چنان چه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آن ها صحيح است. و نيز اگر با انگشترى نجس نماز بخواند، اشكال ندارد.

(مسألة 870)- چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس جائز است همراه نماز گزار باشد، و بعيد نيست كه مطلق لباس نجس كه همراه او است ضررى به نماز نرساند.

(مسألة 871)- اگر مى داند كه خونى كه در بدن يا لباس او است كمتر از درهم است، ولى احتمال مى دهد كه از خون هايى باشد كه عفو در آن ها نيست جائز است كه با آن خون نماز بخواند و شستن لازم نيست.

(مسألة 872)- اگر خونى كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خون هائى است كه عفو در آن ها نيست، و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از خون هايى بوده كه عفو در آن ها نيست، اعادة نماز لازم نيست. و همچنين است اگر اعتقاد نمايد كه كمتر از درهم است و نماز بخواند، و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده در اين

توضيح المسائل، ص: 122

صورت نيز حاجتى به اعاده نيست.

چيزهايى كه در لباس نمازگزار مستحب است

(مسألة 873)- چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباس ها، و استعمال بوى خوش، و دست كردن انگشترى عقيق.

چيزهايى كه در لباس نمازگزار مكروه است

(مسألة 874)- چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است، و از آن جمله است: پوشيدن لباس سياه، و چرك، و تنگ، و لباس شراب خوار، و لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند، و لباسى كه نقش صورت دارد. و نيز باز بودن تكمه هاى لباس، و دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد، مكروه مى باشد.

***

توضيح المسائل، ص: 123

مكان نمازگزار

مكان نمازگزار هفت شرط دارد: «شرط اول» آن كه مباح باشد.

(مسألة 875)- كسى كه در ملك غصبى نماز مى خواند، اگرچه روى فرش و تخت و مانند اينها باشد، درصورتى كه مواضع سجودش غصبى باشد نمازش باطل است. و هم چنين است حال در مسائل آينده، ولى نماز خواندن در زير سقف غصبى و خيمه غصبى، مانعى ندارد.

(مسألة 876)- نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است بدون اجازه كسى كه منفعت ملك مال او مى باشد باطل است، مثلًا در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است و اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، درصورتى كه عمل به وصيت نشده باشد نمى شود در ملك او نماز خواند.

(مسألة 877)- كسى كه در مسجد نشسته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش باطل است.

(مسألة 878)- اگر در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده، و در آنجا نماز بخواند نمازش باطل است و اگر يا در جايى كه نمى

داند غصبى است نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد، محل سجده اش غصبى بوده بعيد نيست كه نمازش باطل باشد.

(مسألة 879)- اگر بداند جايى غصبى است، ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است، و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل مى باشد.

(مسألة 880)- كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنان چه حيوان سوارى يا زين آن غصبى باشد، نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبى بخواند.

(مسألة 881)- كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازة شريكش نمى تواند در آن ملك تصرف كند، و نماز بخواند.

(مسألة 882)- اگر با عين پولى كه خمس و زكات آن را نداده ملكى بخرد تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است.

(مسألة 883)- اگر صاحب ملك به زبان اجازه نماز خواندن بدهد، و انسان بداند كه قلباً راضى نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضى است نماز او صحيح است.

(مسألة 884)- تصرف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر بدهى او را بدهند يا ضامن شود كه ادا نمايند، تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد.

(مسألة 885)- تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است، درصورتى كه ورثه بناى قرض را بدون مسامحه نداشته

توضيح المسائل، ص: 124

باشند حرام، و نماز در آن باطل است.

(مسألة 886)- اگر ميت قرض نداشته باشد، ولى بعضى از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرف

در ملك او بدون اجاز ولى آن ها حرام، و نماز در آن باطل است.

(مسألة 887)- نماز خواندن در مسافر خانه و حمام و مانند اينها كه براى واردين آماده است اشكال ندارد، ولى در غير اين قبيل جاها، در صورتى مى شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفى بزند كه معلوم شود، براى نماز خواندن اذن داده است مثل اينكه به كسى اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مى شود براى نماز خواندن هم اذن داده است.

(مسألة 888)- در زمين بسيار وسيعى كه براى بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا به جاى ديگر بروند، بى اجازه مالك مى شود نماز خواند بنحوى كه در (مسألة 277) در وضو گذاشت.

(مسألة 889)- «شرط دوم»: مكان نمازگزار بايد بى حركت باشد، و اگر به واسط تنگى وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايى كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتى و ترن نماز بخواند، به قدرى كه ممكن است بايداستقرار و قبله را رعايت نمايد، و اگر آن ها از قبله بطرف ديگر حركت كنند، بطرف قبله برگردد.

(مسألة 890) نماز خواندن در اتومبيل و كشتى و ترن و مانند اينها، وقتى كه ايستاده اند، مانعى ندارد.

(مسألة 891) روى خرمن گندم و جو و مانند اينها، كه نمى شود بى حركت ماند، نماز باطل است.

«شرط سوم»- بايد در جايى نماز بخواند كه احتمال بدهد نماز را تمام مى كند. و نماز خواندن در جايى كه به واسط باد و باران و زيادى جمعيت و مانند اينها اطمينان دارد كه نمى تواند نماز را تمام كند، صحيح نيست اگرچه اتفاقا نماز را تمام كند

(مسألة 892) اگر در جايى كه ماندن در

آن حرام است، مثلًا زير سقفى كه نزديك است خراب شود نماز بخواند- اگرچه معصيت كرده- ولى نمازش اشكالى ندارد.

(مسألة 893) نماز خواندن روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است، مثل جائى از فرش كه اسم خدا بر آن نوشته شده بنابر احتياط صحيح نيست.

«شرط چهارم»- آن كه در جايى نمازگزار سقفش باندازه اى كه نتواند در آنجا راست بايستد كوتاه نباشد، وهمچنين به اندازاى كه جاى ركوع و سجود نداشته باشد كوچك نباشد.

(مسألة 894)- اگر ناچار شود كه در جايى نماز بخواند كه به طور كلى از ايستادن تمكن ندارد، لازم است نشسته نماز بخواند، و اگر از ركوع و سجود تمكن ندارد، براى آن ها با سر اشاره نمايد.

(مسألة 895)- بايد جلوتر از قبر پيغمبر و امام (عليهماالسلام)، درصورتى كه مستلزم هتك باشد نماز نخواند، والا عيبى

توضيح المسائل، ص: 125

ندارد.

«شرط پنجم» آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است، به طورى تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى جايى كه پيشانى را بر آن مى گذارد اگر نجس باشد، در صورتى كه خشك هم باشد، نماز باطل است، و احتياط مستحب آنست كه مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

«شرط ششم» بايد بين مرد و زن در حال نماز اقلًا مقدار يك وجب فاصله باشد، و نماز خواندن در فاصله كمتر از ده ذراع مكروه است.

(مسألة 896) اگر زن برابر مرد يا جلوتر در كمتر از يك وجب بايستد، و با هم وارد نماز شوند، بايد نماز را دوباره بخوانند، ولى اگر يكى زودتر از ديگرى بنماز بايستد، فقط كسى كه بعد مشغول نماز شده، بايد نمازش را دوباره بخواند.

(مسألة 897)-

اگر بين مرد و زن كه برابر هم ايستاده اند، يا زن جلوتر ايستاده و نماز مى خوانند ديوار، يا پرده، يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند، نماز هر دو صحيح است، اگرچه بين آن ها يك وجب هم فاصله نباشد.

«شرط هفتم»: آن كه جاى پيشانى نمازگزار از جاى سرانگشتان پاى او بيش از چهار انگشت بسته پست تر، يا بلندتر نباشد. و تفصيل اين مسآلة در احكام سجده گفته مى شود.

(مسألة 898)- بودن مرد و زن نامحرم در جايى كه كسى در آنجا نيست، و كسى هم نمى تواند وارد شود، درصورتى كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند حرام است، و احتياط مستحب آن است كه در آنجا نماز نخوانند.

(مسألة 899)- نماز خواندن در جايى كه تار مى زنند، و مانند آن را استعمال مى كنند باطل نيست، اگرچه گوش دادن و استعمال آن معصيت است.

(مسألة 900)- احتياط واجب آن است كه بر بام خانه كعبه در حال اختيار نماز واجب نخوانند، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد، و ظاهر اينست كه نماز در خانه كعبه در حال اختيار نيز جائز است.

(مسألة 901)- خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايى كه نماز خواندن در آن ها مستحب است

(مسألة 902)- در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند، و بهتر از همه مسجدها مسجدالحرام است، و بعد از آن مسجد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، و بعد مسجد كوفه، و بعد از آن مسجد بيت المقدس، و بعد از آن مسجد جامع هر شهر، و بعد از آن مسجد

محله، و بعد از مسجد آن بازار است.

(مسألة 903)- براى زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوق خانه و اتاق عقب بهتر است.

(مسألة 904)- نماز خواندن در حرم امامان (عليهم السلام) مستحب، بلكه بهتر از مسجد است و مروى است كه نماز در حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) برابر دويست هزار نماز است.

توضيح المسائل، ص: 126

(مسألة 905)- زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد، مستحب است، و همسايه مسجد اگر عذرى نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

(مسألة 906)- مستحب است انسان با كسى كه در مسجد حاضر نمى شود، غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند، و همسايه او نشود، و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايى كه نماز خواندن در آن ها مكروه است

(مسألة 907)- نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است (1) حمام، (2) زمين نمكزار، (3) مقابل انسان، (4) مقابل درى كه باز است، (5) در جاده و خيابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد. و چنان چه زحمت باشد مزاحمت حرام است، (6) مقابل آتش و چراغ، (7) در آشپزخانه و هر كجا كه كوره آتش باشد، (8) مقابل چاه و چاله اى كه محل بول باشد، (9) روبه روى عكس و مجسمه چيزى كه روح دارد، مگر آن كه روى آن پرده بكشند، (10) در اطاقى كه جنب در آن باشد، (11) در جايى كه عكس باشد اگرچه روبروى نمازگزار نباشد، (12) مقابل قبر، (13) روى قبر، (14) بين دو قبر، (15) در قبرستان.

(مسألة 908)- كسى كه در محل عبور مردم نماز مى خواند، يا كسى روبه روى او است، مستحب است

جلوى خود چيزى بگذارد، و اگر چوب يا ريسمانى هم باشد كافى است.

احكام مسجد

(مسألة 909)- نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است، و هر كس بفهمد كه نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند. و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند. و اگر نجس شود، بر طرف كردن آن لازم نيست، مگر درصورتى كه بقا نجاست موجب هتك مسجد باشد.

(مسألة 910)- اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، بنابر احتياط واجب بايد به كسى كه مى تواند تطهير كند اطلاع دهد.

(مسألة 911)- اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند، يا خراب نمايند، درصورتى كه خرابى كلى و مستلزم ضرر وقف نباشد، و پر كردن جايى كه كنده اند و ساختن جايى كه خراب كرده اند، واجب نيست. ولى اگر چيزى مانند آجر مسجد نجس شود، درصورتى كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن، به جاى اولش بگذارند.

(مسألة 912)- اگر مسجدى را غصب كنند، و به جاى آن خانه و مانند آن بسازند يا به طورى خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، بنابر احتياط باز هم نجس كردن آن حرام است ولى تطهير آن واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 127

(مسألة 913)- نجس كردن حرم امامان (عليهم السلام)، حرام است، و اگر يكى از آن ها نجس شود، چنان چه نجس ماندن آن بى احترامى باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد،

آن را تطهير كنند.

(مسألة 914)- اگر حصير مسجد نجس شود، بنابر احتياط بايد آن را آب بكشند. ولى چنان چه نجاست حصير بى احترامى به مسجد باشد، و به واسط آب كشيدن خراب مى شود و بريدن جاى نجس بهتر است، بايد آن را ببرند.

(مسألة 915)- بردن عين نجس و متنجس در مسجد اگر بى احترامى به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند.

(مسألة 916)- اگر مسجد را براى روضه خوانى چادر بزنند و فرش كنند و سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

(مسألة 917)- احتياط مستحب اين است كه مسجد را به طلا و صورت چيزهايى كه مثل انسان و حيوان روح دارد زينت نكنند.

(مسألة 918)- اگر مسجد خراب هم شود، نمى توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

(مسألة 919)- فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است، و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنان چه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولى اگر به درد مسجدهاى ديگر هم نخورد، مى توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد، و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

(مسألة 920)- ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد مستحب است. و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مى توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند. بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب

نشده براى احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

(مسألة 921)- تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است كسى كه مى خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند، و لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد، و ته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن نباشد. و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاى راست و موقع بيرون آمدن، اول پاى چپ را بگذارد، و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

(مسألة 922)- وقتى انسان وارد مسجد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم بخواند كافى است.

(مسألة 923)- خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد، و صحبت كردن راجع به كارهاى دنيا و مشغول صنعت شدن

توضيح المسائل، ص: 128

و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد، مكروه است. و نيز مكروه است آب دهان و بينى و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد، و گمشده اى را طلب كند و صداى خود را بلند كند، بلى بلند كردن صدا براى اذان مانعى ندارد.

(مسألة 924)- راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسى كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوى دهانش مردم را اذيت مي كند، مكروه است به مسجد برود.

***

توضيح المسائل، ص: 129

اذان و اقامه

اشاره

(مسألة 925)- براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب شبانه روزى (يوميه) اذان و اقامه بگويند، و براى نمازهاى ديگر واجب يا مستحب مشروع نيست ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه مثل نماز آيات درصورتى كه

با جماعت بخوانند، مستحب است سه مرتبه بگويند:" الصلاة".

(مسألة 926)- مستحب است در روز اولى كه بچه به دنيا مى آيد، يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

(مسألة 927)- اذان هيجده جمله است:" الله اكبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حى على الصلاة، حى على الفلاح، حى على خير العمل، الله اكبر، لا اله الا الله"، هر يك دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است يعنى دو مرتبه" الله اكبر" از اوّل اذان، و يك مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن كم مى شود، و بعداز گفتن" حى على خير العمل" بايد دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.

(مسألة 928)-" أشهد ان علياً ولى الله" جزء اذان و اقامه نيست، ولى خوب است بعد از" أشهد أن محمداً رسول الله" به قصد قربت گفته شود.

ترجمة اذان و اقامه

" الله اكبر"، يعنى خداى تعالى بزرگتر از آن است كه او وصف شود." اشهد ان لا اله الا الله" يعنى شهادت مى دهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست جز خدايى كه يكتا و بى همتا است." أشهد ان محمدا رسول الله" يعنى شهادت مى دهم كه حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، پيغمبر و فرستاده خدا است." أشهد ان عليا امير المؤمنين ولى الله" يعنى شهادت مى دهم كه حضرت على عليه الصلاة و السلام، امير المؤمنين (عليه السلام) و ولى خدا بر همه خلق است." حى على الصلاه" يعنى بشتاب براى نماز." حى على الفلاح" يعنى بشتاب براى رستگارى." حى على خيرالعمل" يعنى بشتاب براى بهترين

كارها كه نماز است." قد قامت الصلاه" يعنى به تحقيق نماز برپا شد.

" لا اله الا الله" يعنى خدايى سزاوار پرستش نيست مگر خدايى كه يكتا و بى همتا است.

(مسألة 929) بين جمله هاى اذان و اقامه بايد خيلى فاصله نشود. و اگر بين آن ها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد د

توضيح المسائل، ص: 130

وباره آن را از سر بگيرد.

(مسألة 930) اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنان چه غنا شود يعنى به طور آوازخوانى كه در مجلس لهو و بازيگرى معمول است اذان و اقامه را بگويد حرام است، و اگر غنا نشود مكروه مى باشد.

(مسألة 931) در دو نماز اذان مشروع نيست: اول: نماز عصر در عرفات روز عرفه كه روز نهم ذى حجه است. دوم: نماز عشاى شب عيد قربان، براى كسى كه در مشعر الحرام باشد، و در اين دو نماز در صورتى اذان ساقط مى شود كه با نماز قبلى فاصله نشود، يا بين آن ها كمى فاصله باشد.

(مسألة 932) اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند، كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، نبايد براى نماز خود اذان و اقامه بگويد.

(مسألة 933) اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتى كه صفها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

(مسألة 934) در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادى يا با جماعت ديگرى كه برپا مى شود نماز بخواند، با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مى شود: اول: آنكه نماز جماعت

در داخل مسجد باشد، و اگر در مسجد نباشد، ساقط شدن اذان و اقامه معلوم نيست. دوم: آنكه براى نماز، اذان و اقامه گفته باشد. سوم: آن كه نماز جماعت باطل نباشد. چهارم: آنكه نماز او و نماز جماعت در يك جا باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد. پنجم: آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد. ششم: آنكه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلًا هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند، يا نمازى كه به جماعت خوانده مى شود، نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

(مسألة 935) اگر در شرط سوم از شرطهايى كه در مساله پيش گفته شده شك كند، يعنى شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است. ولى اگردر يكى از پنج شرط ديگر شك كند مستحب است اذان و اقامه بگويد.

(مسألة 936) كسى كه اذان و اقامه ديگرى را بشنود، مستحب است هر قسمتى را كه مى شنود آهسته بگويد.

(مسألة 937) كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده باشد، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مى خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

(مسألة 938) اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان از او ساقط نمى شود، بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط نمى شود.

توضيح المسائل، ص:

131

(مسألة 939) اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد، كافى است.

(مسألة 940) اقامه بايد بعد از اذان گفته شود، و نيز در اقامه معتبر است كه در حال ايستادن و طهارت از حدث «با وضوء يا غسل يا تيمم» باشد.

(مسألة 941) اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلًا" حى على الفلاح" را پيش از" حى على الصلاة" بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

(مسألة 942) بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد. و اگر بين آن ها به قدرى فاصله دهد، كه اذانى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان را بگويد. و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز اذان و اقامه بگويد.

(مسألة 943) اذان و اقامه بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط بگويد يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد، يا مثلًا ترجمه آن را به فارسى بگويد، صحيح نيست.

(مسألة 944) اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود. و اگر عمداً يا از روى فراموشى پيش از وقت بگويد، باطل است.

(مسألة 945) اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

(مسألة 946) اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتى را بگويد شك كند كه

قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

(مسألة 947) مستحب است انسان در موقع اذان گفتن رو به قبله بايستد، و با وضو يا غسل باشد، و دستها را به گوش بگذارد، و صدا را بلند نمايد و بكشد، و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد و بين آن ها حرف نزند.

(مسألة 948) مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد، و جمله هاى آن را به هم نچسباند. ولى به اندازاى كه بين جمله هاى اذان فاصله مى دهد، بين جمله هاى اقامه فاصله ندهد.

(مسألة 949) مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدرى بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدرى ساكت باشد، يا حرفى بزند، يا دو ركعت نماز بخواند، ولى حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

(مسألة 950) مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معين مى كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد، و اذان را در جاى بلند بگويد.

***

توضيح المسائل، ص: 132

واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است: اول: نيت. دوم: قيام يعنى ايستادن. سوم: تكبيرة الاحرام يعنى گفتن" الله اكبر" در اول نماز. چهارم: ركوع. پنجم: سجود. ششم: قرائت. هفتم: ذكر. هشتم: تشهد. نهم: سلام. دهم: ترتيب. يازدهم: موالات يعنى پى در پى بودن اجزاء نماز.

(مسألة 951) بعضى از واجبات

نماز ركن است، يعنى اگر انسان آن ها را به جا نياورد، عمداً باشد يا اشتباها، نماز باطل مى شود. و بعضى ديگر ركن نيست يعنى اگر اشتباهاً كم گردد، نماز باطل نمى شود. و ركن پنج چيز است: اول: نيت. دوم: تكبيرة الاحرام. سوم: قيام متصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده از يك ركعت و اما نسبت به زيادى درصورتى كه عمدى باشد مطلقاً نماز باطل مى شود، درصورتى كه از روى اشتباه باشد اگر زيادى در ركوع يا در دو سجده از يك ركعت باشد نماز باطل است، والا باطل نيست.

نيت

(مسألة 952) انسان بايد نماز را به نيت قربت يعنى براى انجام دادن فرمان خداوند عالم به جا آورد، و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند، يا مثلًا به زبان بگويد چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربه الى الله.

(مسألة 953) اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است، و نيز كسى كه مثلًا قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازى را كه مى خواند در نيت معين كند.

(مسألة 954) انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقى باشد پس اگر در بين نماز به طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

(مسألة 955) انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند پس كسى كه ريا كند يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش

باطل است، خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

(مسألة 956) اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا به جا آورد، نمازش باطل است، بلكه اگر نماز را براى خدا به جا آورد ولى براى نشان دادن به مردم در جاى مخصوصى مثل مسجد، يا در وقت مخصوصى مثل اول وقت، يا به طرز مخصوصى مثلًا با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است. بنابر احتياط اگر جزء مستحبى را نيز مثل قنوت براى غير خدا به جا آورد نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام

(مسألة 957) گفتن" الله اكبر" در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف" الله" و حروف" اكبر" و دو كلمه" الله" و" اكبر" را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربى صحيح گفته شود، و اگر به عربى غلط بگويد، يا مثلًا ترجمه آن را به فارسى بگويد صحيح نيست.

(مسألة 958) احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش ازآن مى خواند، مثلًا به اقامه يا به دعايى كه پيش از تكبير مى خواند نچسباند.

توضيح المسائل، ص: 133

(مسألة 959) اگر انسان بخواهد" الله اكبر" را به چيزى كه بعد از آن مى خواند مثلًا به" بسم الله الرحمن الرحيم" بچسباند، بايد (راء) اكبر را پيش بدهد، ولى احتياط واجب آنست كه در نماز واجب نچسباند.

(مسألة 960) موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد، و اگر عمداً در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد، باطل است.

(مسألة 961) تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طورى بخواند كه خودش بشنود، و اگر به

واسط سنگينى يا كرى گوش يا سر و صداى زياد نمى شنود، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى نباشد بشنود.

(مسألة 962) كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند" الله اكبر" را بگويد، بايد به هر طور كه مى تواند بگويد، و اگر هيچ نمى تواند بگويد، بنابر احتياط بايد در قلب خود بگذارند، و براى تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مى تواند حركت دهد.

(مسألة 963) مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:" يا محسن قد اتاك المسيى ء و قد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسى ء انت المحسن و انا المسى ء بحق محمد و آل محمد صل على محمد و آل محمد و تجاوز عن قبيح ما تعلم منى"، يعنى اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكارى و من گناهكار، به حق محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايى كه مى دانى از من سر زده بگذر.

(مسألة 964) مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

(مسألة 965) اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنان چه مشغول خواندن چيزى از قرائت شده، به شك خود اعتنا نكند، و اگر چيزى نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

(مسألة 966) اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چه مشغول خواندن چيزى شده باشد يا نه به شك خود اعتنا نكند.

قيام (ايستادن)

(مسألة 967) قيام در

موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند ركن است، ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست، و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند، نمازش صحيح است.

(مسألة 968) واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقدارى بايستد تا يقين كند كه تكبير را درحال ايستادن گفته است.

(مسألة 969) اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به

توضيح المسائل، ص: 134

ركوع رود، و اگر بدون اين كه بايستد به حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

(مسألة 970) موقعى كه بر تكبيرةالااحرام يا قرائت ايستاده است، بدن را حركت ندهد و به طرفى خم نشود، بنابر احتياط در حال اختيار به جايى تكيه نكند، ولى اگر از روى ناچارى باشد اشكال ندارد.

(مسألة 971) اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد، يا به طرفى خم شود، يا به جايى تكيه كند اشكال ندارد.

(مسألة 972) احتياط مستحب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد، و اگر روى يك پا هم باشد اشكال ندارد.

(مسألة 973) كسى كه مى تواند درست بايستد اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه ايستادن بر او صدق نكند نمازش باطل است.

(مسألة 974) موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى از اذكار واجب است بايد بدنش آرام باشد و در موقعى كه مى خواهد

كمى جلو يا عقب رود يا كمى بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد.

(مسألة 975) اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبى بگويد، مثلًا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، نمازش صحيح است و «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» را بايد در حال برخاستن بگويد.

(مسألة 976) حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد. اگرچه احتياط مستحب آن است كه آن ها را هم حركت ندهد.

(مسألة 977) اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط مستحب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

(مسألة 978) اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند، و اگر از نشستن هم عاجز شود، بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى از ذكرهاى واجب را نگويد.

(مسألة 979) تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلًا كسى كه در موقع ايستادن بدنش حركت مى كند، يا مجبور است به چيزى تكيه دهد يا بدنش را مختصرى كج كند، بايد به هر طور كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ قسم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

(مسألة 980) تا انسان مى تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه مى تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمى تواند بنشيند بايد به طورى كه در احكام قبله گفته شد به پهلوى راست بخوابد و اگر نمى تواند به پهلوى چپ بخوابد، و اگر

آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

توضيح المسائل، ص: 135

(مسألة 981) كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد، و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود، و اگرنتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

(مسألة 982) كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقدارى را كه مى تواند نشسته بخواند و نيز اگر مى تواند بايستد بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى از اذكار واجب را نخواند.

(مسألة 983) كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقدارى را كه مى تواند ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى از ذكرهاى واجب را نخواند.

(مسألة 984) كسى كه مى تواند بايستد اگر بترسد كه به واسط ايستادن، مريض شود يا ضررى به او برسد، مى تواند نشسته نماز بخواند، و اگر از نشستن هم بترسد، مى تواند خوابيده نماز بخواند.

(مسألة 985) اگر انسان احتمال بدهد كه آخر وقت مى تواند ايستاده نماز بخواند، بهتر است نماز را تأخير بيندازد. پس اگر نتوانست بايستد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را به جا آورد، و درصورتى كه اول وقت نماز را خوند و در آخر وقت قدرت بر ايستادن حاصل نموده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

(مسألة 986) مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روى رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاى سجده را نگاه كند، سنگينى بدن را به طور مساوى روى

دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد، و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت

(مسألة 987) در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن بنابر احتياط- يك سوره تمام بخواند و سوره والضحى و الم نشرح و همچنين سوره فيل و لايلاف در نماز يك سوره حساب مى شود.

(مسألة 988) اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلًا بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.

(مسألة 989) اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است. و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره را از اول بخواند.

(مسألة 990) اگر حمد و سوره يا يكى از آن ها را فراموش كند، و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

(مسألة 991) اگر پيش از آن كه براى ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند. و اگر بفهمد سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند. و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و

توضيح المسائل،

ص: 136

به همين دستور عمل نمايد.

(مسألة 992) اگر در نماز يكى از چهار سوره اى را كه آيه سجده دارد و در (مسأله 361) گفته شد عمداً بخواند، بنابر احتياط نمازش باطل است.

(مسألة 993) اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده واجب دارد، چنان چه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، احتياطاً به سجده اشاره نموده و سوره را تمام كند و بعد از نماز بايد سجده آن را به جا آورد.

(مسألة 994) اگر در نماز آيه سجده را گوش دهد، نمازش صحيح است، و بنابر احتياط به سجده اشاره نمايد و بعد از نماز سجده آن را به جا آورد.

(مسألة 995) در نماز مستحبى خواندن سوره لازم نيست، اگرچه آن نماز به واسط نذر كردن واجب شده باشد، ولى در بعضى از نمازهاى مستحبى مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

(مسألة 996) در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از" حمد"، سوره" جمعه" و در ركعت دوم بعد از" حمد" سوره" منافقون" بخواند واگر مشغول يكى از اينها شود، بنابر احتياط واجب نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

(مسألة 997) اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره" قل هو الله احد" يا سوره" قل يا ايها الكافرون" شود، نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روى فراموشى به جاى سوره" جمعه" و" منافقين"

يكى از اين دو سوره را بخواند، مى تواند آن را رها كند و سوره" جمعه" و" منافقون" را بخواند و احتياط اين است كه بعد از تجاوز نصف رها ننمايد.

(مسألة 998) اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره" قل هو الله احد" يا سوره" قل يا ايها الكافرون" بخواند، اگرچه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط واجب نمى تواند رها كند و سوره" جمعه" و" منافقون" را بخواند.

(مسألة 999) اگر در نماز، غير سوره" قل هو الله احد" و" قل يا ايها الكافرون" سوره ديگرى بخواند. تا به نصف نرسيده مى تواند رها كند و سوره ديگر بخواند. و بنابر احتياط در مابين نصف و دو ثلث رها نكند و پس از به دو ثلث رسيد رها كردن آن و عدول به سوره ى ديگر جايز نيست.

(مسألة 1000) اگر مقدارى از سوره را فراموش كند يا از روى ناچارى مثلًا به واسط تنگى وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مى تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگرچه از دو ثلث هم گذشته باشد يا سوره اى كه مى خوانده" قل هو الله احد" يا" قل يا ايها الكافرون" باشد.

توضيح المسائل، ص: 137

(مسألة 1001) بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند. و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

(مسألة 1002) مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتى حرف آخر آن ها را بلند بخواند.

(مسألة 1003) زن مى تواند حمد و سوره نماز صبح و

مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنابر احتياط آهسته بخواند.

(مسألة 1004) اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايى كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است. ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مساله باشد، صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.

(مسألة 1005) اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آن ها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

(مسألة 1006) انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند. و كسى كه به هيچ قسم نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مى تواند بخواند، و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

(مسألة 1007) كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمى داند و مى تواند ياد بگيرد، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است در صورتى كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

(مسألة 1008) مزد نگرفتن براى ياد دادن واجبات نماز بهتر است و مزد گرفتن براى ياد دادن مستحبات آن بدون اشكال جائز است.

(مسألة 1009) اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد، يا به جاى حرفى، حرف ديگر بگويد مثلًا به جاى ض، ظ بگويد، يا جايى كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است.

(مسألة 1010) اگر

انسان كلمه اى را كه ياد گرفته صحيح بداند و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده لازم نيست دوباره نماز را بخواند.

(مسألة 1011) اگر زير و زبر كلمه اى را نداند يا نداند مثلًا كلمه اى به «س» است يا به «ص» بايد ياد بگيرد و چنان چه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در" اهدنا الصراط المستقيم"،" صراط" را يك مرتبه با" سين" و يك مرتبه با" صاد" بخواند نمازش باطل است، ولى اگر آن كلمه اى را كه دو جور خوانده از اذكار باشد، و غلط خواندن اش از ذكر بودن خارجش نكند نمازش صحيح است.

(مسألة 1012) اگر در كلمه اى" واو" باشد و حرف قبل از" واو" در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از" واو" در آن

توضيح المسائل، ص: 138

كلمه همزه باشد، مثل كلمه" سوء" بايد آن" واو" را مد بدهد، يعنى آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اى" الف" باشد و حرف قبل از" الف" در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از" الف" در آن كلمه همزه باشد مثل" جاء"، بايد" الف" آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اى «ى» باشد و حرف پيش از «ى» در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از «ى» در آن كلمه همزه باشد مثل" جى ء"، بايد «ى» را با مد بخواند و اگر بعداز اين" واو" و" الف" و «يا» به جاى همزه حرفى باشد كه ساكن است، يعنى زير و زبر و پيش ندارد باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلًا در" و لا الضالين" كه بعد از" الف" حرف" لام" ساكن

است، بايد" الف" آن را با مد بخواند، و چنان چه به دستورى كه گفته شد رفتار نكند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

(مسألة 1013) احتياط واجب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد، و معنى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلًا بگويد" الرحمن الرحيم" و ميم" الرحيم" را زير بدهد و بعد قدرى فاصله دهد و بگويد:" مالك يوم الدين" و معنى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد:" الرحمن الرحيم" و ميم" الرحيم" را زير ندهد و فورا" مالك يوم الدين" را بگويد.

(مسألة 1014) در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد: يعنى يك مرتبه بگويد:" سبحان الله و الحمدلله ولا اله الا الله والله اكبر"، و بهتر آن است سه مرتبه بگويد، و مى تواند در يك ركعت حمد، و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد، و در نماز فرادا بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند. و براى مأموم در نمازهاى جهيره احوت لزومى اختيار تسبيحات است.

(مسألة 1015) در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

(مسألة 1016) بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

(مسألة 1017) اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بايد" بسم الله" آن را

هم آهسته بگويد.

(مسألة 1018) كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

(مسألة 1019) اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنان چه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

(مسألة 1020) اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مى كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

(مسألة 1021) گر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد يا مى خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده

توضيح المسائل، ص: 139

كه به زبانش آمده، مى تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

(مسألة 1022) كسى كه عادت دارد، در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر از عادت خود غفلت نمايد و به قصد ادا مشغول خواندن حمد شود كفايت مى كند و لازم نيست دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

(مسألة 1023) در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلًا بگويد:" استغفر الله ربى و اتوب اليه" يا بگويد:" اللهم اغفر لى". و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براى ركوع اگرچه مشغول گفتن استغفار يا بعد از فراغ از آن باشد، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه،

بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

(مسألة 1024) اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند. و اگر پيش از رسيدن به حد ركوع شك كند لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.

(مسألة 1025) هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اى را درست گفته يا نه، مثلًا شك كند" قل هو الله احد" را درست گفته يا نه، مى تواند به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد، اشكال ندارد. و اگر چند مرتبه هم شك كند، مى تواند چندبار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنابر احتياط مستحب نمازش را دوباره بخواند.

(مسألة 1026) مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد بگويد:" اعوذ بالله من الشيطان الرجيم" و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر" بسم الله" را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعنى آن آيه را به آيه بعد نچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد. اگر نماز را به جماعت مى خواند بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادا مى خواند، بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادى مى خواند بعد از آنكه حمد خودش تمام شد بگويد:" الحمد لله رب العالمين". بعد از خواندن سوره" قل هو الله احد" يك يا دو يا سه مرتبه" كذلك الله ربى" يا سه مرتبه" كذلك الله ربنا" بگويد، و بعد از خواندن سوره كمى صبر

كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

(مسألة 1027) مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره" انا انزلناه" و در ركعت دوم، سوره" قل هو الله احد" را بخواند.

(مسألة 1028) مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز سور" قل هو الله احد" را نخواند.

(مسألة 1029) خواندن سوره" قل هو الله احد" به يك نفس مكروه است.

(مسألة 1030) سوره اى را كه در ركعت اول خوانده، مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولى اگر سوره" قل هو الله احد" را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

(مسألة 1031) در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازاى خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد، و اين عمل را ركوع

توضيح المسائل، ص: 140

مى گويند.

(مسألة 1032) اگر به انداز ركوع خم شود، ولى دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

(مسألة 1033) هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلًا به چپ يا راست خم شود، اگرچه دستهاى او به زانو برسد صحيح نيست.

(مسألة 1034) خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگرى مثلًا براى كشتن جانور خم شود، نمى تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع خم شود، و به واسط اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمى شود.

(مسألة 1035) كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلًا دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد يا زانوى او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به

انداره معمول خم شود.

(مسألة 1036) كسى كه نشسته ركوع مى كند بايد به قدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد، و بهتر است به قدرى خم شود كه صورت نزديك جاى سجده برسد.

(مسألة 1037)- بهتر آن است كه در حال اختيار در ركوع، سه مرتبه «سبحان الله» يا يك مرتبه «سبحان ربى العظيم و بحمده» بگويد و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكرى به اين مقدار باشد كفايت مى كند. ولى در تنگى وقت و در حال ناچارى گفتن يك «سبحان الله» كافى است.

(مسألة 1038)- ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود. و مستحب است آن را سه يا پنچ يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

(مسألة 1039)- در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم آرام بودن بدن درصورتى كه قصد خصوصيت نمايد احوط است.

(مسألة 1040)- اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد، بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بهتر اين است كه بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد ضررى ندارد.

(مسألة 1041).- اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

(مسألة 1042)- اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است، و اگر سهواً سر بردارد، چنان چه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال

آرامى بدن ذكر را

توضيح المسائل، ص: 141

بگويد، و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد، يادش بيايد، نماز او صحيح است.

(مسألة 1043)- اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقيه آن را درحال برخواستن بگويد.

(مسألة 1044)- اگر به واسط مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نمازش صحيح است، ولى بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را به نحوى كه گذشت بگويد.

(مسألة 1045)- هرگاه نتواند به انداز ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند، و اگر موقعى هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بنابر احتياط بايد به هر اندازه مى تواند خم شود و اشاره به ركوع نيز بنمايد و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد براى ركوع با سر اشاره نمايد.

(مسألة 1046)- كسى كه براى ركوع بايد با سر اشاره كند، و اگر نتواند با سر اشاره كند بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخواستن از ركوع چشم ها را باز كند. و اگر از اين هم عاجز است بنابر احتياط در قلب خود نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

(مسألة 1047)- كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند، ولى براى ركوع مى تواند درحالى كه نشسته است خم شود، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگرى هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و براى ركوع خم شود.

(مسألة 1048)- اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن

بدن سر بردارد و دو مرتبه به انداز ركوع خم شود نمازش باطل است، و نيز اگر بعداز آن كه به انداز ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت به قصد ركوع به قدرى خم شود كه از انداز ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد بنابر احتياط واجب نمازش باطل است و بهتر آن است كه نماز را تمام كند و از سر بخواند.

(مسألة 1049)- بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود، و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

(مسألة 1050)- اگر ركوع را فراموش كند، و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود، و چنان چه به حالت خميدگى به ركوع برگردد نمازش باطل است.

(مسألة 1051)- اگر بعد از آن كه پيشانى به زمين رسيد، يادش بيايد كه ركوع نكرده، لازم است برگردد و ركوع را بعد از ايستادن به جا آورد، و درصورتى كه در سجدة دوّم يادش بيايد نمازش باطل است.

(مسألة 1052)- مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد، و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوى پشت نگه دارد، و بين دو قدم را نگاه كند، و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامى بدن بگويد: «سمع الله لمن

توضيح المسائل، ص: 142

حمده».

(مسألة 1053) مستحب است در ركوع

زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود

(مسألة 1054) نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند، و سجده آن است كه پيشانى را به قصد خضوع بر زمين بگذارد و در حال سجده در نماز واجب است كه كف دو دست و دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

(مسألة 1055) دو سجده روى هم يك ركن است، كه اگر كسى در نماز واجب عمداً يا از روى فراموشى در يك ركعت هر دو را ترك كند يا دو سجده ديگر به آن ها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

(مسألة 1056) اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نمازش باطل مى شود، و اگر سهواً يك سجده كم يا زياد كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.)

(مسألة 1057) اگر پيشانى را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است اگرچه در جاهاى ديگر به زمين برسد، ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهواً جاهاى ديگر را به زمين نرساند يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.)

(مسألة 1058)- بهتر آن است درحال اختيار در سجده سه مرتبه «سبحان الله» و يك مرتبه «سبحان ربى العلى و بحمده» بگويد و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكرى كه به اين مقدار باشد كفايت مى كند و مستحب است «سبحان ربى العلى و بحمده» را سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.

(مسألة 1059) در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن

ذكر مستحب هم، آرام بودن بدن با قصد خصوصيت احوط است.

(مسألة 1060) اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمدا ذكر سجده را بگويد و يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد نماز باطل است.

(مسألة 1061) اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد سهواً ذكر سجده را بگويد، و پيش از آنكه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره درحال آرام بودن بدن ذكر را بگويد.

(مسألة 1062) اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

(مسألة 1063) اگر موقعى كه ذكر سجده را مى گويد، يكى از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، نماز باطل مى شود، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 143

(مسألة 1064) اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشانى را از زمين بردارد نمى تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولى اگر جاهاى ديگر را سهواً از زمين بردارد بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

(مسألة 1065) بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

(مسألة 1066) جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى سر انگشتان پاى او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد بلكه واجب است كه جاى پيشانى او از جاى انگشتان پايش پست تر از چهار انگشت بسته نيز نباشد.

(مسألة 1067) در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم

نيست اگر جاى پيشانى نمازگزار از جاى انگشتهاى پاى او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد اشكال ندارد.

(مسألة 1068) اگر پيشانى را اشتباهاً بر چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پاى او بلندتر از چهار انگشت بسته است، بايد سر را بردارد و بر چيزى كه بلند نيست يا بلنديش به انداز چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد، و بنابر احتياط بايد نماز را بعد از تمام نمودن دوباره بخواند.

(مسألة 1069) بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مى كند چيزى فاصله نباشد، پس اگر مهر به قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولى اگر مثلًا رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد.

(مسألة 1070) در سجده بايد دو كف دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى پشت دست هم مانعى ندارد، و اگر پشت دست هم ممكن نباشد بنابر احتياط بايد مچ دست را به زمين بگذارد، و چنان چه آن را هم نتواند، تا آرنج هر جا را كه ميتواند بر زمين بگذارد، و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافى است.

(مسألة 1071) در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشتهاى ديگر پا، يا روى پا را به زمين بگذارد يا به واسط بلند بودن ناخن، شصت به زمين نرسد نماز باطل است، و كسى كه از روى تقصير و ندانستن مسأله نمازهاى خود را اين طور خوانده، بايد دوباره بخواند.

(مسألة 1072) كسى كه مقدارى از شصت پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد، واگر چيزى از آن نمانده، يا اگر مانده خيلى كوتاه است بنابر

احتياط بايد بقيه انگشتان را بگذارد، و اگر هيچ انگشت ندارد، هر مقدار كه از پا باقى مانده به زمين بگذارد.

(مسألة 1073) اگر به طور غير معمول سجده كند مثلًا سينه و شكم را به زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند،، اگرچه هفت عضوى كه گفته شد به زمين برسد بنابر احتياط مستحب بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر طورى دراز بكشد كه سجده صدق ننمايد نماز او باطل است.

(مسألة 1074) مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد ولى اگر مثلًا مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشانى را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 144

(مسألة 1075) اگر در پيشانى دمل و مانند آن باشد، چنان كه ممكن است بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند. و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد بر زمين بگذارد.

(مسألة 1076) اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را گرفته باشد، بنابر احتياط بايد به يكى از دو طرف پيشانى و چانه اگرچه به تكرار نماز باشد سجده كند، و اگر ممكن نيست فقط به چانه، و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد براى سجده اشاره كند.

(مسألة 1077) كسى كه نمي تواند پيشانى را به زمين برساند بايد به قدرى كه مى تواند خم شود و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است، روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است ولى بايد كف دستها

و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

(مسألة 1078) اگر چيز بلندى نباشد كه مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد لازم است كه مهر يا چيز ديگر را با دست بلند كرده و بر آن سجده نمايد.

(مسألة 1079) كسى كه هيچ نمى تواند سجده نمايد بايد براى سجده با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد، اگر با چشمها هم نمى تواند اشاره كند بنابر احتياط مستحب با دست و مانند آن براى سجده اشاره كند و در قلب نيز نيت سجده نمايد.

(مسألة 1080) اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنان چه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد، و اين يك سجده حساب مى شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه، و اگر نتواند سر را نگه دارد و بى اختيار دوباره به جاى سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مى شود و اگر ذكر نگفته باشد بنابر احتياط بايد بگويد.

(مسألة 1081) جايى كه انسان بايد تقيه كند مى تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد، و لازم نيست براى نماز به جاى ديگر برود، ولى اگر بتواند بر حصير يا چيزى كه سجده بر آن صحيح مى باشد، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

(مسألة 1082) اگر روى تشك پر و مانند آن سجده كند، درصورتى كه بدن روى آن آرام نگيرد باطل است.

(مسألة 1083) اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند، چنان چه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقت ندارد، بايد سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد،

و اگر مشقت دارد، در حالى كه ايستاده، براى سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند، و نمازش صحيح است.

(مسألة 1084) در ركعت اول و ركعت سومى كه تشهد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا احتياط مستحب اين است كه بعد از سجدة دوم قدرى بى حركت بنشيند و بعد برخيزد.

توضيح المسائل، ص: 145

چيزهايى كه سجده بر آن ها صحيح است

(مسألة 1085) بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى و پوشاكى كه از زمين مى رويد مانند چوب و برگ درخت سجده كرد، و سجده بر چيزهاى خوراكى و پوشاكى مانند گندم و جو و پنبه و آنچه كه از اجزاى زمين شمرده نشود مانند طلا و نقره و قير و زفت و امثال اينها صحيح نيست.

(مسألة 1086) احتياط واجب آن است كه بر برگ مو قبل از خشك شدنش سجده نكنند.

(مسألة 1087) سجده بر چيزهايى كه از زمين مى رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

(مسألة 1088) سجده بر گلهايى كه خوراكى نيستند، صحيح است، بلكه سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مى رويد، مانند گل بنفشه و گل گاو زبان صحيح است.

(مسألة 1089) سجده بر برگ هايى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است، و در شهرهاى ديگر معمول نيست، و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

(مسألة 1090) سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و مانند اينها سجده نكنند.

(مسألة 1091) سجده بر كاغذ اگرچه از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد صحيح است.

(مسألة 1092) براى

سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهدا عليه السلام مى باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ، و بعد از سنگ گياه است.

(مسألة 1093) اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد بواسط سرما يا گرماى زياد و مانند اينها نمى تواند بر آن سجده كند بايد به لباسش سجده كند، و اگر فراهم نباشد بايد بر پشت دست يا چيز ديگرى كه در حال اختيار سجده بر او جايز نيست سجده نمايد ولى احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر آن چيز سجده نكند.

(مسألة 1094) سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد باطل است.

(مسألة 1095) اگر در سجده اول مهر به پيشانى بچسبد بايد براى سجدة دوم مهر را بردارد.

(مسألة 1096) اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند گم شود و چيزى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنان چه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند، و اگر وقت تنگ است، بايد به ترتيبى كه در مسألة «1093» گفته شد عمل نمايد.

(مسألة 1097) هرگاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، بايد پيشانى را از

توضيح المسائل، ص: 146

روى آن برداشته و بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است سجده نمايد، و اگر ممكن نباشد، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را بشكند، و اگر وقت تنگ است، به ترتيبى كه در مسألة «1093» گفته شد عمل نمايد.

(مسألة 1098) اگر بعد از سجده بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل

است، بايد بر چيزى كه سجده بر او صحيح است سجده نمايد و بنابر احتياط مستحب نماز را از سر به جا آورد. و اگر اين كار از دو سجده از يك ركعت اتفاق افتاد يك سجده را تدارك نمايد و احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

(مسألة 1099) سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام مي باشد. و بعضى از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشانى را به زمين مى گذارند اگر براى شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد و گرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

(مسألة 1100) در سجده چند چيز مستحب است:

1- كسى كه ايستاده نماز مى خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملا ايستاد، و كسى كه نشسته نماز مى خواند، بعد از آن كه كاملا نشست براى رفتن به سجده تكبير بگويد.

2- موقعى كه مى خواهد به سجده برود، مرد اول دست ها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3- بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4- در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد بطورى كه سر آن ها رو به قبله باشد.

5- در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: «يا خير المسؤلين و يا خير المعطين ارزقنى و ارزق عيالى من فضلك فانك ذو الفضل العظيم»، (يعنى اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند و اى بهترين عطا كنندگان، از فضل خود روزى بده به من و عيال من پس به درستى كه تو داراى فضل بزرگى).

6- بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را

بر كف پاى چپ بگذارد.

7- بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8- بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت «استغفر الله ربى و اتوب اليه» بگويد.

9- سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دست ها را روى ران ها بگذارد.

10- براى رفتن به سجده دوم، در حال آرامى بدن «الله اكبر» بگويد.

11- در سجده ها صلوات بفرستد.

12- در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13- مردها آرنج ها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاى بدن را به يكديگر بچسبانند و مستحبات ديگر سجده در كتابهاى مفصل گفته شده است.

(مسألة 1101) قرآن خواندن در سجده مكروه است. و نيز مكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار جاى سجده را

توضيح المسائل، ص: 147

فوت كند. و اگر در اثر فوت كردن حرفى از دهان عمداً بيرون آيد، نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل گفته شده است.

سجده هاى واجب قرآن

(مسألة 1102) در هر يك از چهار سوره: «و النجم، واقرا، والم تنزيل، و حم سجده» يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا گوش به آن دهد بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند، و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد. و ظاهر اين است كه در شنيدن بدون اختيار سجدة واجب نيست اگرچه بهتر سجده نمودن است.

(مسألة 1103) اگر انسان موقعى كه آيه سجده را گوش دهد خودش نيز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد دو سجده نمايد.

(مسألة 1104) در

غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا گوش كند بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

(مسألة 1105) اگر انسان از گرامافون يا ضبط صوت يا از بچة غير مميز كه خوب و بد را نمى فهمد، يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيه سجده را بشنود، يا گوش دهد سجده واجب نيست و همچنين است راديو اگر به طور نوار و ضبط صوت باشد، ولى اگر شخصى ايستگاه راديو آية سجده را به قصد از قرآن است بخواند و انسان به واسطة راديو گوش دهدسجده واجب است.

(مسألة 1106) در سجده واجب قرآن بايد جاى انسان غصبى نباشد و بنابر احتياط واجب جاى پيشانى او از جاى سر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد، ولى لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاى پيشانى او پاك باشد، و نيز چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد در لباس او شرط نيست.

(مسألة 1107) احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجدة نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

(مسألة 1108) هرگاه در سجده واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگرچه ذكر نگويد كافى است، و گفتن ذكر مستحب است و بهتر اين است بگويد: «لا اله الَّا اللهُ حَقّاً حَقّاً، لا اله الَّا اللهُ ايماناً وَ تَصْدِيْقاً، لا اله الَّا اللهُ عُبُوْدِيَّة وَرِقَاً سَجَدْتَ لَكَ يا رَبِ تَعَبْدُاً وَرِقاً لا

مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِرَاً بَلْ انَا عُبْد ذَلِيْلٌ ضَعِيْفٌ خائِفٌ مُسْتَجِيرٌ».

تشهد

(مسألة 1109) در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب و مستحب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعنى بگويد: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، اللهم صلى على محمد و آل محمد» و احتياط واجب آن است كه به غير اين ترتيب نگويد و در نماز وتر هم تشهد لازم است.

(مسألة 1110) كلمات تشهد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

توضيح المسائل، ص: 148

(مسألة 1111) اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد، و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند، بنابر احتياط واجب بعد از نماز براى ايستادن بى جا دو سجدة سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند، و بعد از سلام نماز بنابر احتياط واجب تشهد را قضا كند، و براى تشهد فراموش شده دو سجدة سهو به جا آورد.

(مسألة 1112) مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد: «الحمدلله» يا بگويد «بسم الله و بالله و الحمدالله و خير الاسماءِ لله» و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها

بگذارد، و انگشت ها را به يكديگر بچسباند، و به دامان خود نگاه كند، و بعد از صلوات در تشهد بگويد «و تقبل شفاعته و ارفع درجته».

(مسألة 113) مستحب است زن ها در وقت خواندن تشهد، ران ها را به هم بچسبانند.

سلام نماز

(مسألة 1114) بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالى كه نشسته و بدن آرام است بگويد: «السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته» و بعد از آن بايد بگويد: «السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين» و يا بگويد: «السلام عليكم» و مستحب است كه به جمله «السلام عليكم» جملة «و رحمة الله و بركاته» را اضافه نمايد و هر دو صيغه را بخواند.

(مسألة 1115) اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده، و كارى هم كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

(مسألة 1116) اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، يا كارى كه عمدى يا سهوى نماز را باطل مى كند، مثل پشت به قبله كردن انجام داده باشد، نمازش صحيح است.

ترتيب

(مسألة 1117) اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلًا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مى شود.

(مسألة 1118) اگر ركنى از نماز را فراموش كند، و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلًا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.

(مسألة 1119) اگر ركنى را فراموش كند و چيزى

را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلًا پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

(مسألة 1120) اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و

توضيح المسائل، ص: 149

مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

(مسألة 1121) اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد مثلًا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن چيزى را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

(مسألة 1122) اگر سجده اول را به خيال اين كه سجده دوم است يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مى شود.

موالات

(مسألة 1123) انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پى در پى و پشت سر هم به جا آورد، و چيزهايى را كه در نماز مى خواند به طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند، و اگر به قدرى بين آن ها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل است.

(مسألة 1124) اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنان چه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرفها يا كلمات را به طور

معمول بخواند و درصورتى كه چيزى بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

(مسألة 1125) طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ موالات را به هم نمى زند.

قنوت

(مسألة 1126) در تمام نمازهاى واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، و نماز آيات پنج قنوت نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

(مسألة 1127) مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آن ها را رو به آسمان و پهلوى هم نگهدارد، و غير شست، انگشتهاى ديگر را بهم بچسباند و به كف دست هاى نگاه كند.

(مسألة 1128)- در قنوت هر ذكرى بگويد، اگرچه يك «سبحان الله» باشد كافى است. و بهتر است بگويد: «لا اله الا الله الحليم الكريم، لا اله الا الله العلى العظيم، سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السَبِع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و الحمد لله رب العالمين».

(مسألة 1129)- مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

(مسألة 1130)- اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به انداز ركوع خم شود يادش بيايد مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب

است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده

توضيح المسائل، ص: 150

يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز

اشاره

1-

ترجمه سوره حمد «بسم الله الرحمن الرحيم»: «بسم الله» يعنى ابتدا مى كنم به نام خدا، ذاتى جامع جميع كمالات و از هرگونه نقص منزه است «الرحمن» رحمتش واسع بى نهايت است «الرحيم» رحمتش ذاتى و ازلى و ابدى است. «الحمد لله رب العالمين» يعنى ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده همه موجودات است. «الرحمن الرحيم» معناى آن گذشت. «مالك يوم الدين» يعنى ذات توانايى كه حكمرانى روز جزا با اوست. «اياك نعبد و اياك نستعين» يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم و فقط از تو كمك مى خواهيم. «اهدنا الصراط المستقيم» يعنى هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است. «صراط الذين انعمت عليهم» يعنى به راه كسانى كه به آنان نعمت داده اى كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند. «غير المغضوب عليهم و لا الضالين» يعنى نه به راه كسانى كه غضب كرده اى بر ايشان و نه آن كسانى كه گمراهند.

2-

ترجمه سوره قل هو الله احد (بسم الله الرحمن الرحيم) معناى آن گذشت «قل هو الله احد»، يعنى بگو اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كهخداوند، خدايى است يگانه. «الله الصمد»، يعنى خدايى كه از تمام موجودات بى نياز است. «لم يلد و لم يولد»، فرزند ندارد و فرزند كسى نيست. «و لم يكن له كفوا احد»، يعنى هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3-

ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايى كه بعد از آن ها مستحب است «سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظِيْمِ وَ بِحَمْدِهِ»، يعنى پروردگار بزرگ

من از هر عيب و نقصى پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم «سُبْحانَ رَبِّىَ الاعلىَ وَ بِحَمْدِهِ» يعنى پروردگار من از همه كس بالاتر مى باشد از هر عيب و نقصى پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم. «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»، يعنى خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مى كند. «اسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّىْ وَ اتُوْبُ الَيْهِ»، يعنى طلب آمرزش و مغفرت مى كنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مى نمايم. «بِحُولِ اللهِ وَ قُوَتِهِ اقُومُ وَ اقْعُدُ»، يعنى به يارى خداى متعال و قوه او بر مى خيزم و مى نشينم.

***4 - ترجمه قنوت «لا الهَ الّا اللهُ الْحَليمُ الْكَرِيمُ»، يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش، مگر خداى يكتاى بى همتايى كه صاحب حلم و كرم است. «لا الهَ الّا اللهُ الْعَلىُّ الْعَظِيمُ» يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بى همتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است. «سُبْحانَ اللهِ رَبِّ الْسَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الارَضِينَ السَّبْعِ»، يعنى پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است. «وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرشِ الْعَظِيمِ»، يعنى پروردگار هر چيزى است كه در آسمان ها و زمين ها و ما بين آن ها است و پروردگار عرش بزرگ است. «وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِيْنَ»، يعنى حمد و ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

توضيح المسائل، ص: 151 5-

ترجمه تسبيحات اربعه «سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لا الهَ الّا اللهُ وَ اللهُ اكْبَر»، يعنى خداوند متعال پاك و منزه است، و ثنا مخصوص او است و نيست

خدايى سزاوار پرستش مگر خداى بى همتا و بزرگتر است از اين كه وصف شود.

6-

ترجمه تشهد و سلام كامل «الْحَمْدُ للهِ اشْهَدُ انَّ لا الهَ الّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ»، يعنى ستايش، مخصوص پروردگار است و شهادت مى دهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست مگر خدايى كه يگانه است و شريك ندارد. «وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدِهُ وَ رَسُولَهُ»، يعنى شهادت مى دهم كه محمّد (صلى الله عليه و آله و سلم) بنده خدا و فرستاده او است. «اللهم صل على محمد و آل محمد»، يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد. «و تقبل شفاعته و ارفع درجته» يعنى قبول كن شفاعت پيغمبر را، و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن. «السلام عليك ايها النبى و رحمةالله و بركاته»، يعنى درود و سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد. «السلام علينا و على عباد الله الصالحين»، يعنى درود و سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او. «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» يعنى درود و سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

(مسألة 1131)- مستحب است انسان بعد از نماز مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آن كه از جاى خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند. و لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتاب هاى دعا دستور داده اند بخواند، و از تعقيب هايى كه خيلى سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا (سلام

الله عليها) است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: «34» مرتبه «الله اكبر»، بعد از آن «33» مرتبه «الحمد لله»، بعد از آن «33» مرتبه «سبحان الله» و مى شود «سبحان الله» را پيش از «الحمد الله» گفت ولى بهتر است بعد از «الحمد الله» گفته شود.

(مسألة 2 1132)- مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشانى را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است. ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شكراً لله» يا «عفواً» بگويد. و نيز مستحب است هر وقت نعمتى به انسان مى رسد يا بلائى از او دور مى شود سجده شكر به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 152

صلوات بر پيغمبر

(مسألة 1133)- هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را مانند محمد و احمد يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفى و ابوالقاسم بگويد يا بشنود، اگرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

(مسألة 1134)- موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مستحب است صلوات را هم بنويسند. و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كنند صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

(مسألة 1135)- دوازده چيز نماز را باطل مى كند و آن ها را مبطلات مى گويند.

اول- آن كه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلًا در بين نماز بفهمد كه ساتر است غصبى است.

دوم- آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مى كند پيش آيد، مثلًا بول از او بيرون آيد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنان چه به دستورى كه در احكام وضو صفحة (43) گفته شد، رفتار نمايد، نمازش باطل نمى شود، و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

(مسألة 1136)- كسى كه بى اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن بايد نمازش را دوباره بخواند.

(مسألة 1137)- اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده نمازش صحيح

است.

(مسألة 1138)- اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، چنان چه بداند كه بى اختيار خوابش برده، بايد آن نماز را دوباره بخواند، و اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و احتمال دهد كه از روى غفلت در سجده نماز خوابيده نمازش صحيح است.

سوم- از مبطلات نماز آن است كه دست ها را به قصد جزء نماز باشد روى هم بگذارد و اگر به اين قصد نباشد بلكه به عنوان ادب باشد، بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

توضيح المسائل، ص: 153

(مسألة 1139)- هرگاه از روى فراموشى يا ناچارى يا تقيه يا براى كار ديگرى مثل خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روى هم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم- از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد درصورتى كه قصد دعا ننمايد، و يا قصد جزء نماز باشد آمين بگويد ولى اگر فقط به قصد دعا يا اشتباهاً از روى تقيه بگويد، نمازش باطل نمى شود.

پنجم- از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روى فراموشى پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدرى برگردد، كه نگويند رو به قبله است، اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد نمازش باطل است.

(مسألة 1140)- اگر عمداً يا سهواً سر را به قدرى بگرداند كه مواجه طرف راست يا چپ قبله يا بيشتر باشد نمازش باطل است، ولى اگر سر كمى بگرداند كه نگويند روى خود را از قبله برگرداند- عمداً باشد يا اشتباهاً- نمازش باطل نمى شود، و اگر به مقدارى برگرداند كه بگويند روى خود را از

قبله برگردانده است، ولى به حد راست يا چپ قبله نرسيده باشد، در اين صورت چنان چه روگرداندن عمدى باشد نماز باطل است، و اگر سهوى باشد نماز صحيح است.

ششم- از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اى را بگويد كه يك حرف را بيشتر باشد اگرچه معنى هم نداشته باشد.

(مسألة 1141)- اگر سهواً كلمه اى بگويد كه يك حرف يا بيشتر دارد اگرچه آن كلمه معنى داشته باشد نمازش باطل نمى شود، ولى لازم است بعد از نماز سجدة سهو به جا آورد چنان كه خواهد آمد.

(مسألة 1142)- سرفه كردن و آروق زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولى گفتن آخ و آه و مانند اينها اگر عمدى باشد، نماز را باطل مى كند.

(مسألة 1143)- اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلًا به قصد ذكر بگويد: «الله اكبر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند اشكال ندارد. بلكه اگر به قصد اين كه چيزى به كسى بفهماند كلمه اى را به قصد ذكر بگويد اشكال ندارد.

(مسألة 1144)- خواندن قرآن در نماز، غير از چهار آيه اى كه سجدة واجب دارد و در احكام جنابت صفحه (49) گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد. ولى احتياط مستحب آن است كه به غير عربى دعا نكند. توضيح المسائل 153 مبطلات نماز ..... ص : 152

(مسألة 1145)- اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمداً و بدون قصد جزئيت يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 154

(مسألة 1146)- در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام كند، و اگر ديگرى به او سلام كند، بنابر احتياط

واجب بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلًا اگر گفته «سلام عليكم» در جواب بگويد «سلام عليكم» ولى در جواب «عليكم السلام» هر صيغه اى كه مى خواهد مى تواند بگويد.

(مسألة 1147)- انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنان چه در نماز باشد، نبايد جواب بدهد، و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

(مسألة 1148)- بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كر باشد، و يا سلام داده و تند رد شود، چنان چه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافى است.

(مسألة 1149)- واجب نيست كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد، يعنى از خداوند عالم براى كسى كه سلام كرده سلامتى بخواهد. بلكه به قصد تحيت نيز بگويد مانعى ندارد.

(مسألة 1150)- اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد ولى در سلام زن كه «سلام عليك» بگويد بايد بگويد «سلام عليك» و كاف را زير و زبر و پيش ندهد.

(مسألة 1151)- اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد اگرچه معصيت كرده ولى نمازش صحيح است.

(مسألة 1152)- اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند به طورى كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.

(مسألة 1153)- جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى سلام مى كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان درصورتى كه ذمى

نباشند واجب نيست و اگر ذمى باشند بنابر احتياط واجب به كلمة «عليك» اكتفا شود.

(مسألة 1154)- اگر كسى است به عده اى سلام كند، جواب سلام او بر همة آنان واجب است، ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است.

توضيح المسائل، ص: 155

(مسألة 1155)- اگر كسى به عده اى سلام كند و كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

(مسألة 1156)- اگر به عده اى سلام كند و كسى كه بين آن ها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد. و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

(مسألة 1157)- سلام كردن مستحب است و خيلى سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

(مسألة 1158)- اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بنابر احتياط واجب بايد هر يك جواب سلام ديگرى را بدهد.

(مسألة 1159)- در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلًا اگر كسى گفت: «سلام عليكم» در جواب بگويد: «سلام عليكم و رحمة الله».

هفتم- از مبطلات نماز خندة با صدا و عمدى است و چنان چه عمداً بى صدا يا سهواً با صدا بخندد، ظاهر اين است كه نمازش اشكال ندارد.

(مسألة 1160)- اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالش تغيير كند مثلًا رنگش سرخ شود، بهتر آن است كه

نمازش را دوباره بخواند.

هشتم- از مبطلات نماز آن است كه براى كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براى كار دنيا بى صدا گريه نكند، ولى اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است.

نهم- از مبطلات نماز كارى است كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها عمداً باشد يا از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن با دست اشكال ندارد.

(مسألة 1161)- اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند نمازش باطل مى شود.

توضيح المسائل، ص: 156

(مسألة 1162)- اگر در بين نماز كارى انجام دهد، يا مدتى ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، جائز است نماز را قطع كرده و اعاده نمايد و بهتر اين است كه نماز را تمام كرده و دوباره بخواند.

دهم- از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند، عمداً باشد يا از روى فراموشى نمازش باطل مى شود. ولى كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح نماز مستحبى بخواند و تشنه باشد، چنان چه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، درصورتى كه آب رو به روى او در دو سه قدمى باشد مى تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كارى كه نماز را باطل مى كند، مثل رو گرداندن از قبله انجام ندهد.

(مسألة 1163)- اگر به واسطة خوردن يا آشاميدن عمدى، موالات نماز

به هم بخورد، يعنى طورى كه نگويند نماز را پشت سر هم مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

(مسألة 1164)- اگر در بين نماز، غذايى را كه در دهان يا لاى دندان ها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمى شود، و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم- از مبطلات نماز، شك در ركعت هاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى، يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است. درصورتى كه نماز گزار در حال شك باقى باشد.

دوازدهم- از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم كند، يا چيزى را كه ركن نيست عمداً كم نمايد، يا چيزى را عمداً در نماز زياد كند يا ركنى را مثل ركوع يا دو سجدة از يك ركعت سهواً زياد كند و اما زياد كردن تكبيره الاحرام سهواً مبطل نماز نيست.

(مسألة 1165)- اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 157

چيزهايى كه در نماز مكروه است

(مسألة 1166)- مكروه است در نماز صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند، به طورى كه نگويند روى خود را از قبله گردانده، والا نماز باطل است چنان كه گذشت. و نيز مكروه است در نماز چشمها را هم بگذارد يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازى كند، و انگشت ها را داخل هم نمايد، و آب دهان بيندازد، و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشترى نگاه كند

و نيز مكروه است، موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براى شنيدن حرف كسى ساكت شود، بلكه هر كارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مى باشد.

(مسألة 1167)- موقعى كه انسان خوابش مى آيد و نيز موقع خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است نماز بخواند، و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مى باشد. و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتاب هاى مفصل گفته شده است.

توضيح المسائل، ص: 158

مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست
اشاره

(مسألة 1168)- شكستن نماز واجب از روى اختيار بنابر احتياط واجب حرام است، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد.

(مسألة 1169)- اگر حفظ جان خود انسان يا كسى كه حفظ جان او واجب است، يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

(مسألة 1170)- اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد، و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنان چه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد، و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد و بعد نماز را بخواند.

(مسألة 1171)- اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنان چه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند. و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند. و اگر نماز را به هم مى زند، درصورتى كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز براى تطهير

جايز است، و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، و بعد نماز را بخواند.

(مسألة 1172)- كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند اگرچه معصيت كرده، ولى نمازش صحيح است اگرچه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

(مسألة 1173)- اگر پيش از آن كه به اندازة ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان يا اقامه را فراموش كرده، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آن ها نماز را بشكند. و همچنين است اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده است.

***

توضيح المسائل، ص: 159

شكيات

شكيات نماز «23» قسم است: هشت قسم آن شك هايى است كه نماز را باطل مى كند، و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد، و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شك هاى باطل كننده

(مسألة 1174)- شك هايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:

اول- شك در شمارة ركعت هاى نماز دو ركعتى مثل نماز صبح و نماز مسافر. ولى شك در شمارة ركعت هاى نماز مستحب و نماز احتياط نماز را باطل نمى كند.

دوم- شك در شماره ركعت هاى نماز سه ركعتى.

سوم- آن كه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم- آن كه در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن ذكر سجدة دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم- شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم- شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم- شك در ركعت هاى نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم- شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش.

(مسألة 1175)- اگر يكى از شك هاى باطل كننده براى انسان پيش آيد، بهتر آن است كه نماز را به هم نزند، بلكه به قدرى فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

***

توضيح المسائل، ص: 160

شكهايى كه نبايد به آن ها اعتنا كرد

(مسألة 1176)- شك هايى كه نبايد به آن ها اعتنا كرد از اين قرار است:

«اول» شك در چيزى كه محل به جا آوردن آن گذشته است: مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه. «دوم» شك بعد از سلام نماز. «سوم» شك بعد از گذشتن وقت نماز. «چهارم» شك كثيرالشك، يعنى كسى كه زياد شك مى كند. «پنجم» شك امام در شماره ركعت هاى نماز، در صورتى كه مأموم شمارة آن ها را بداند، و همچنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ركعت هاى نماز را بداند. «ششم» شك

در نمازهاى مستحبى و نمازهاى احتياط.

1

شك در چيزى كه محل آن گذشته است (مسألة 1177)- اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلًا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد مشغول شده، مثلًا در حال خواندن سوره شك كند حمد خوانده يا نه به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1178)- اگر در بين خواندن آيه شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتى آخر آيه را مى خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1179)- اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1180)- اگر در حالى كه به سجده مى رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، لازم است برگشته و بايستد و ركوع را به جا آورد، و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1181)- اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد.

(مسألة 1182)- كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مى خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن

كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 161

(مسألة 1183)- اگر شك كند كه يكى از ركن هاى نماز را به جا آورد يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده بايد آن را به جا آورده، مثلًا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، و چنان چه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

(مسألة 1184)- اگر شك كند عملى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلًا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده، چون ركن زياد نشده نمازش صحيح است.

(مسألة 1185)- اگر شك كند كه ركنى را به جا آورده يا نه، مثلًا مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، و به شك خود اعتنا نكند و بعداً يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

(مسألة 1186)- اگر شك كند عملى را كه ركن نيست به جا آورده

يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا موقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابراين اگر مثلًا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

(مسألة 1187)- اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنان چه مشغول نماز ديگر شده، يا به واسطة انجام كارى كه نماز را به هم مى زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد، اگرچه مشغول تعقيب باشد. و اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه به شك خود اعتنا نكند، هر چند مشغول تعقيب هم نشده باشد.

2

شك بعد از نماز (مسألة 1188)- اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلًا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلًا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

توضيح المسائل، ص: 162

شك بعد از وقت

(مسألة 1189)- اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه

نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه اگرچه گمان كند كه خوانده است، بايد آن نماز را بخواند.

(مسألة 1190)- اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1191)- اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بنابر احتياط چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازى كه بر او واجب است بخواند.

(مسألة 1192)- اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشاء، بداند يك نماز خوانده، ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشاء را بخواند.

4

كثير الشك (كسى كه زياد شك مى كند) (مسألة 1193)- كثيرالشك كسى است كه عرفاً بگويند زياد شك مى كند يا حال او به نحوى باشد كه در هر سه نماز لا اقل يك مرتبه شك كند، چنين شخصى به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1194)- كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزى از اجزاء نماز شك كند بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلًا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و اگر در به جا آوردن چيزى شك كند كه نماز را باطل مى كند، مثل شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت بنا را بر صحت مى گذارد.

(مسألة 1195)- كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند، چنان چه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن

عمل نمايد، مثلًا كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعنى اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته، اعتنا نكند.

(مسألة 1196)- كسى كه در نماز مخصوصى مثلًا در نماز ظهر زياد شك مى كند، اگر در نماز ديگر مثلًا در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

(مسألة 1197)- كسى كه وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند، زياد شك مى كند. اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكى براى او پيش آيد، به دستور شك عمل نمايد.

(مسألة 1198)- اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد. و كثيرالشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1199)- كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند ركنى را به جا آورده يا نه، و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنان چه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنان چه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده است بايد برگردد و ركوع كند و اگر در سجده دوم يادش بيايد، نمازش باطل است.

توضيح المسائل، ص: 163

(مسألة 1200)- كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند، و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده چنان چه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا

آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلًا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند چنان چه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، نمازش صحيح است.

5

شك امام و مأموم (مسألة 1201)- اگر امام جماعت در شماره ركعت هاى نماز شك كند، مثلًا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت چنان چه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده، و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند، و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است، و مأموم در شمارة ركعت هاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

***

E

شك در نماز مستحبى (مسألة 1202)- اگر در شمارة ركعت هاى نماز مستحبى شك كند، چنان چه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلًا اگر در نافلة صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

(مسألة 1203)- كم شدن ركن نافل را باطل مى كند، ولى زياد شدن ركن آن را باطل نمى كند، پس اگر يكى از كارهاى نافل را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را

به جا آورد، مثلًا اگر در بين ركوع

يادش بيايد كه سوره را نخوانده بايد برگردد و سوره حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

(مسألة 1204)- اگر در يكى از كارهاى نافل شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنان چه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1205)- اگر در نماز مستحبى دو ركعتى گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است. اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد به همان گمان عمل كند، مثلًا اگر گمانش به يك ركعت مى رود بايد يك ركعت ديگر بخواند.

توضيح المسائل، ص: 164

(مسألة 1206)- اگر در نماز نافل كارى كند كه براى آن در نماز واجب سجدة سهو واجب مى شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز سجدة سهو يا قضاى سجده و تشهد را به جا آورد.

(مسألة 1207)- اگر شك كند كه نماز مستحبى را خوانده يا نه، چنان چه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافلة يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه. ولى اگر بعد از گذشت وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شك هاى صحيح

(مسألة 1208)- در نه صورت اگر در شماره ركعت هاى نماز چهار ركعتى شك كند، بنابر احتياط مستحب بايد فوراً فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، و گرنه به دستورهايى كه

گفته مى شود عمل نمايد، و آن نه صورت از اين قرار است:

«اول» آن كه بعد از تمامى ذكر سجدة دوم شك كند دو ركعت خوانده است يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه سه ركعت خوانده است و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابر احتياط واجب يك ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

«دوم» شك بين دو و چهار بعد از تمامى ذكر از سجدة دوم، كه بايد بنا را بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

«سوم» شك بين دو و سه و چهار بعد از تمامى ذكر از سجدة دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت

نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

«چهارم» شك بين چهار و پنج بعد از تمام كردن ذكر از سجدة دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز دو سجدة سهو به جا آورد ولى اگر بعد از سجدة اول، يا پيش از تمامى ذكر از سجدة دوم، يكى از اين چهار شك براى او پيش آيد، نمازش باطل است.

«پنجم» شك بين سه و چهار، كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

«ششم» شك بين چهار و پنج در حال ايستادگى كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام بدهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده يا

دو ركعت نشسته به جا آورد.

«هفتم» شك بين سه و پنج در حال ايستادگى كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

«هشتم» شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستادگى، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز

توضيح المسائل، ص: 165

احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

«نهم» شك بين پنج و شش در حال ايستادگى كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو سجدة سهو به جا آورد. و نيز بنابر احتياط واجب دو سجدة سهو براى ايستادن بى جا در اين چهار صورت به جا آورد.

(مسألة 1209)- اگر يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد بنابر احتياط واجب نبايد نماز را بشكند و بايستى به دستورى كه گفته شد عمل نمايد.

(مسألة 1210)- اگر يكى از شكهايى كه نماز احتياط براى آن ها واجب است در نماز پيش آيد، چنان چه انسان نماز را تمام كند احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را بخواند، و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر نگيرد، و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند نماز را از سر بگيرد، نماز دومش هم باطل است، و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، مشغول نماز شود، نماز دومش صحيح است.

(مسألة 1211)- وقتى يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد، و بداند كه اگر به حالت بعدى منتقل شود براى او يقين يا گمان پيدا مى شود جائز نيست با حالت شك نماز را ادامه دهد، مثلًا اگر در حال ايستادن شك كند

كه يك ركعت خوانده يا بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف يقين يا گمان پيدا مى كند جائز نيست با اين حال ركوع كند.

(مسألة 1212)- اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود بايد به دستور شك عمل نمايد، و اگر اول دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفه او است بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

(مسألة 1213)- كسى كه نمى داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوى است، بايد به دستور شك عمل كند.

(مسألة 1214)- اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشته، كه مثلًا دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولى نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

(مسألة 1215)- اگر موقعى كه تشهد مى خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، و در همان موقع يكى از شك هايى كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مى باشد، براى او پيش آيد، مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنان چه به دستور آن شك عمل كند نمازش صحيح است.

(مسألة 1216)- اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود يا پيش از ايستادن شك كند كه يك يا دو سجده را به جا آورده يا نه، و در همان موقع يكى از شكهايى كه بعد

از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد، نمازش باطل

توضيح المسائل، ص: 166

است.

(مسألة 1217)- اگر موقعى كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش را به جا نياورده، نمازش باطل است.

(مسألة 1218)- اگر شك او از بين برود و شك ديگرى برايش پيش آيد، مثلًا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

(مسألة 1219)- اگر بعد از نماز شك كند كه در حال نماز مثلًا بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، جايز است كه نماز را به هم زده و دوباره بخواند.

(مسألة 1220)- اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكى براى او پيش آمده، ولى نداند از شك هاى باطل يا صحيح بوده و اگر از شك هاى صحيح بوده، نداند كدام قسم آن بوده است، جايز است نماز را به هم زده و دوباره بخواند.

(مسألة 1221)- كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر شكى كند كه بايد براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته به جا آورد، و اگر شكى كند كه بايد براى آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

(مسألة 1222)- كسى كه ايستاده نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند كه حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را به جا آورد.

(مسألة 1223)-

كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفة كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند.

دستور نماز احتياط

(مسألة 1224)- كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

(مسألة 1225)- نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند، و احتياط واجب آن است كه «بسم الله» آن را هم آهسته بگويند.

(مسألة 1226)- اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

توضيح المسائل، ص: 167

(مسألة 1227)- اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاى نمازش كم بوده، چنان چه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براى سلام بي جا دو سجدة سهو بنمايد، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند، انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

(مسألة 1228)- اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز

احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

(مسألة 1229)- اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند.

(مسألة 1230)- اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنان چه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، نماز احتياطش محسوب است، و يك ركعت كسرى نمازش را به جا آورد و نمازش صحيح است و براى زيادى هر يك از سلام در اصل نماز، و نماز احتياط دو سجدة سهو به جا آورد.

(مسألة 1231)- اگر بين دو و سه و چهار شك كند، و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

(مسألة 1232)- اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام كند، و نمازش صحيح است، و براى سلام زيادى سجدة سهو بنمايد، و اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته مى خواند يادش بيايد، پس اگر قبل از ركوع اول يادش بيايد، بايستد و نماز را

مطابق كسرى كه دارد تمام نمايد، و اگر بعد از ركوع يادش بيايد نمازش باطل است.

(مسألة 1233)- اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند، و براى سلام زيادى سجدة سهو بنمايد.

(مسألة 1234)- اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنان چه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند، و در اين صورت اگر ممكن باشد كسرى نماز را به جا آورد و اگر ممكن نباشد، نماز را دوباره بخواند، مثلًا در شك بين سه و چهار اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمى تواند دو ركعت نشسته را به جاى دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند، پس اگر قبل از ركوع نماز اول نماز احتياط يادش آمده بود بايد كسرى نمازش

توضيح المسائل، ص: 168

را بخواند و اگر بعد از آن بوده بايد نماز را هم دوباره به جا آورد.

(مسألة 1235)- اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنان چه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر وقت دارد در صورتى كه بين شك و نماز طول نكشيده و كارى هم مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند. و اگر كارى كه

نماز را باطل مى كند به جا آورده يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده اعتنا به شك ننمايد.

(مسألة 1236)- اگر در نماز احتياط، ركنى را زياد كند، يا مثلًا به جاى يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مى شود، و بايد دوباره اصل نماز را بخواند.

(مسألة 1237)- موقعى كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكى از كارهاى آن شك كند، چنان چه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد، و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه چنان چه به ركوع نرفته بايد بخواند، و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1238)- اگر در شماره ركعت هاى نماز احتياط شك كند، چنان چه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلًا موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده، و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

(مسألة 1239)- اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجدة سهو ندارد.

(مسألة 1240)- اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1241)- اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك

سجده را فراموش كند و در جاى خود تداركش ممكن نباشد، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.

(مسألة 1242)- اگر نماز احتياط و قضاى يك سجده يا قضاى يك تشهد يا دو سجدة سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

(مسألة 1243)- حكم گمان در نماز نسبت به ركعات مثل حكم يقين است، مثلًا اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو ركعت خوانده بنا مى گذارد كه دو ركعت است، و اگر در نماز چهار ركعتى گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند و امّا نسبت با فعال گمان حكم شك را دارد، پس اگر گمان دارد، ركوع كرده درصورتى كه داخل سجده نشده است، بايد آن را به جا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنان چه در

توضيح المسائل، ص: 169

سوره داخل شده باشد اعتناء به گمان ننمايد و نمازش صحيح است.

(مسألة 1244)- حكم شك و سهو و گمان در نمازهاى واجب يوميه و نمازهاى واجب ديگر فرق ندارد، مثلًا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتى است، نمازش باطل مى شود، و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت است بر طبق گمان خود نماز را تمام مى نمايد.

سجده سهو

(مسألة 1245)- براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجدة سهو به دستورى كه بعداً گفته مى شود به جا آورد:

اول- آن كه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم- جائى كه نبايد سلام نماز را بدهد، مثلًا در

ركعت اوّل سهواً سلام بدهد.

سوم- آن كه تشهد را فراموش كند.

چهارم- آن كه در نماز چهار ركعتى بعد از تمامى ذكر سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

پنجم- آن كه يك سجده را فراموش كند يا در جائى كه بايد بايستد مثلًا موقع خواندن حمد و سوره اشتباهاً بنشيند و در موقعى كه بايد بنشيند مثلًا موقع تشهد اشتباهاً بايستد در اين صورت، بنابر احتياط واجب بايد دو سجدة سهو به جا آورد. بلكه براى هر چيزى كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند احتياط مستحب آن است كه دو سجدة سهو بنمايد. و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مى شود.

(مسألة 1246)- اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجدة سهو به جا آورد.

(مسألة 1247)- براى صدائى كه از آه كشيدن و سرفه كردن پيدا مى شود، سجدة سهو واجب نيست، ولى اگر مثلًا سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجدة سهو نمايد.

(مسألة 1248)- اگر چيزى را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براى دوباره خواندن آن سجدة سهو واجب نيست.

(مسألة 1249)- اگر در نماز سهواً مدتى حرف بزند و تمام آن ها عرفا يك مرتبه حساب شود، دو سجدة سهو بعد از سلام نماز كافى است.

(مسألة 1250)- اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجدة سهو به جا آورد.

(مسألة 1251)- اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد: «السلام علينا و على عباد الله الصالحين» يا بگويد: «السلام عليكم» اگر چه «و رحمة الله و بركاته» را نگفته باشد بايد دو

سجدة سهو بنمايد، ولى اگر اشتباهاً بگويد: «السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته» احتياط مستحب آن است كه دو سجدة سهو به جا آورد.

(مسألة 1252)- اگر در جايى كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجدة سهو كافى است.

(مسألة 1253)- اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند، و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا

آورد، و بعد از نماز بنابر احتياط واجب براى ايستادن بى جا دو سجدة سهو بنمايد.

(مسألة 1254)- اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده بايد بعد از سلام نماز بنابر احتياط سجده يا تشهد را قضا نمايد، و بعد از آن دو سجدة سهو به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 170

(مسألة 1255)- اگر سجدة سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را

انجام دهد، و چنان چه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد، و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

(مسألة 1256)- اگر شك دارد كه سجدة سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

(مسألة 1257)- كسى كه شك دارد مثلًا دو سجدة سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافى است.

(مسألة 1258)- اگر بداند يكى از دو سجدة سهو را به جا نياورده، و تدارك ممكن نباشد بايد دو سجدة سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجدة سهو بنمايد.

دستور سجده سهو

(مسألة 1259)- دستور سجدة سهو اين است كه بعد

از سلام نماز فوراً نيت سجدة سهو كند و پيشانى را بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و احوط اين است كه بگويد: «بسم الله و بالله السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته» بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكرى را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از تشهد بگويد «السلام عليكم» و اولى اين است «و رحمة الله و بركاته» را اضافه كند.

قضاى سجده و تشهد فراموش شده

(مسألة 1260)- سجده و تشهدى را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاى آن را به جا مى آورد، بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد.

(مسألة 1261) اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلًا يك سجده از سجده ركعت اول، و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه احتياطاً براى آنها لازم است به جا آورد.

(مسألة 1262)- اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، مى تواند هر يكى را كه بخواهد قضا نمايد. اگرچه بداند كدام اول فراموش شده است.

(مسألة 1263)- اگر دو سجده از دو ركعت فراموش نمايد لازم نيست هنگام قضا مراعات ترتيب نمايد.

(مسألة 1264)- اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيافتد نماز باطل مى شود، مثلًا پشت به قبله نمايد، احتياط واجب آن است كه بعد از قضاى سجده و تشهد دوباره نماز را به جا آورد.

(مسألة 1265)- اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده يا

تشهد از ركعت آخر را فراموش كرده، بايد برگشته و نماز را تمام نموده دو سجده سهو براى سلام بى جا به جا آورد.

(مسألة 1266)- اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه براى آن سجدة سهو واجب مى شود، مثل آن كه سهواً حرف بزند، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند، و غير از سجدة سهوى كه براى قضا يا سجده يا تشهد مى نمايد دو سجده جدة سهو ديگر بنمايد.

توضيح المسائل، ص: 171

(مسألة 1267)- اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را بايد سجده را قضا نمايد و دو سجدة سهو به جا آورد و احتياطاً تشهد را نيز قضا نمايد.

(مسألة 1268)- اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه واجب نيست قضا يا سجد سهو نمايد.

(مسألة 1269)- اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده، و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

(مسألة 1270)- كسى كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى هم سجدة سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجدة سهو را به جا آورد.

(مسألة 1271)- اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنان چه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد. و اگر وقت نماز هم گذشته، قضاى آن مستحب است.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

(مسألة 1272)- هرگاه چيزى از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند اگرچه يك حرف آن باشد، نماز

باطل است.

(مسألة 1273)- اگر به واسطة ندانستن مسأله، از روى تقصير چيزى از واجبات نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است، ولى چنان چه به واسطة ندانستن مسألة حمد و سورة نماز صبح و مغرب و عشاء را آهسته بخواند، يا حمد و سورة نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشاء را چهار ركعتى بخواند، نمازش صحيح است.

(مسألة 1274)- اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند، و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مسألة 1275)- اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است. و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد، و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند، و بعد از نماز بنابر احتياط واجب، براى ايستادن بى جا دو سجدة سهو بنمايد.

(مسألة 1276)- اگر پيش از گفتن «السلام علينا» و «السلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد، و دوباره تشهد بخواند و سلام نماز را بدهد.

(مسألة 1277)- اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده به جا آورد.

(مسألة 1278)- اگر بعد از سلام نماز يادش

بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنان چه كارى انجام

توضيح المسائل، ص: 172

داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلًا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند انجام نداده بايد فوراً مقدارى كه فراموش كرده به جا آورد و براى سلام زيادى دو سجدة سهو بنمايد.

(مسألة 1279)- هرگاه بعد از سلام نماز عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلًا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجدة آخر رابه جا نياورده، نمازش باطل است. و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده به جا آورد و تشهد بخواند، و سلام نماز را بدهد و دو سجدة سهو براى سلامى كه اول گفته است بنمايد.

(مسألة 1280)- اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله خوانده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد و امّا اگر بفهمد كه به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، درصورتى كه پيش از گذشتن وقت باشد دوباره بخواند، ولى اگر بعد از گذشتن وقت باشد بعيد نيست قضا نداشته باشد مگر اين عمل به جهت ندانستن حكم شرعى بوده باشد.

***

توضيح المسائل، ص: 173

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد، يعنى دو ركعت بخواند:

شرط اول- آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد، و فرسخ شرعى مقدارى كمتر

از پنج كيلومتر و نيم است.

(مسألة 1281)- كسى كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است. چنان چه رفتن و همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. بنابراين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ، يا به عكس باشد بايد نماز را تمام يعنى چهار ركعتى بخواند.

(مسألة 1282)- اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد، اگرچه روزى كه مى رود، همان روز يا شب آن برنگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه بهتر آن است كه تمام نيز بخواند.

(مسألة 1283)- اگر سفر مختصرى از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنان چه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتى كه تحقيق كردن برايش لازم نيست، بايد نمازش را تمام بخواند.

(مسألة 1284)- اگر يك عادل يا شخص موثقى خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بايد نماز را هم شكسته بخواند.

(مسألة 1285)- كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند، و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى به جا آورد، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مسألة 1286)- كسى كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنان چه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگرچه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند.

(مسألة 1287)- اگر بين دو محلى كه فاصله آن ها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد

كند، اگرچه روى هم رفته هشت فرسخ شود بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1288)- اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنان چه انسان از راهى كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

(مسألة 1289)- اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند، و اگر ديوار ندارد، بايد از

توضيح المسائل، ص: 174

خانه هاى آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم- آن كه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند، و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود، و چهار فرسخ ديگر به وطنش يا به محلى كه مى خواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1290)- كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است، مثلًا براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند، و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند ولى در برگشتن چنان چه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد نماز را شكسته بخواند. و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1291)-

مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود و مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخى برود، چنان چه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.

(مسألة 1292)- كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگرچه در هر روز مقدار كمى راه برود وقتى به جايى برسد كه اذان شهر را نشنود و اهل شهر او را نبينند و نشانة آن اين است كه او اهل شهر را نبيند، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر در هر روز مقدار خيلى كمى راه برود كه عرفاً بگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسألة 1293)- كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند، چنان چه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر نداند، نماز را تمام به جا آورد، و پرسيدن لازم نيست.

(مسألة 1294)- كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1295)- كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود يا نه بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مى دهد مانعى براى سفر او پيش آيد، چنان چه احتمال او در

نظر مردم به جا نباشد، بايد نمازش را شكسته بخواند.

شرط سوم- آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1296)- اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنان چه تصميم داشته باشد كه همآنجا

توضيح المسائل، ص: 175

بماند يا بعد از ده روز برگردد يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1297)- اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، و تصميم داشته باشد كه برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند، اگرچه بخواهد كمتر از ده روز در آنجا بماند.

(مسألة 1298)- اگر براى رفتن به محلى كه هشت فرسخ است حركت كند، و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنان چه از محل اولى كه حركت كرده تا جايى كه مى خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1299)- اگر بعد از آنكه چهار فرسخ، مردد شود كه بقيه هشت فرسخ را برود يا بدون ده روز در جائى بماند به محل خود برگردد، چه در موقعى كه مردد است راه برود يا نرود، بايد نماز را شكسته بخواند، چه آنكه بعداً تصميم بگيرد كه بقيّة راه را برود يا برگردد.

(مسألة 1300)- اگر بعد از آن كه به چهار فرسخ برود، مردد شود كه بقية هشت فرسخ را برود يا به محل خود برگردد، ولى احتمال اين را بدهد كه در محل ترديد يا جاى ديگر ده روز توقف مى نمايد، اگرچه بعد تصميم بگيرد كه بدون ماندن ده روز بقيه

را برود، در اين صورت لازم است نماز را تمام كند، چه در حال ترديد راه برود چه نرود، ولى اگر تصميمش اين باشد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ برود، و چهار فرسخ برگردد از وقتى كه شروع به رفتن نمايد نمازش شكسته است.

(مسألة 1301)- اگر پيش از آن كه به چهار فرسخ برود، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنان چه باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد، يا بخواهد چهار فرسخ رفته و چهار فرسخ ديگر برگردد از وقتى كه شروع به راه رفتن بعد از تصميمش نمايد نماز را شكسته مى خواند و در اين صورت نيز فرقى نيست كه در حال ترديد راه برود يا نرود.

شرط چهارم- آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1302)- كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا نه، يا ده روز در محلى قصد اقامت مى نمايد يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1303)- كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد. يا ده روز در محلى بماند، و نيز كسى كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر باقيمانده راه

هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد، و بخواهد برود و برگردد، و

توضيح المسائل، ص: 176

برگشتن نيز چهار فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم: آن كه براى كار حرام سفر نكند، و اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براى او ضررى كه اقدام بر آن شرعاً حرام است داشته باشد يا زن بدون اجازه شوهر درصورتى كه نشوز بر او صادق شود، و فرزند با نهى پدر و مادر كه موجب عقوقش باشد سفرى بروند كه بر او واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

(مسألة 1304)- سفرى كه واجب نيست اگر اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است، و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

(مسألة 1305)- كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگرچه در سفر، معصيتى انجام دهد، مثلًا غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1306)- اگر براى آن كه كار واجبى را ترك كند مسافرت نمايد چه غرض ديگرى در سفر داشته باشد يا نه نمازش تمام است، پس كسى كه بدهكار است اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنان چه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد، و براى فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر سفرش براى كار ديگرى است اگرچه در سفر ترك واجب نيز بنمايد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1307)- اگر سفر او

سفر حرام نباشد، ولى حيوان سوارى او يا مركب ديگرى كه سوار او است غصبى باشد، يا در زمين غصبى مسافرت كند بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 13 08)- كسى كه با ظالم مسافرت مى كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند، و اگر ناچار باشد يا مثلًا براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

(مسألة 1309)- اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، او سفر او حرام نيست، و بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1310)- اگر براى لهو و خوشگذرانى به شكار رود، نمازش در حال رفتن تمام است و در برگشتن قصر است درصورتى كه به حد مسافت باشد و چنان چه براى تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است، و همچنين است اگر براى كسب و زياد كردن مال برود، اگرچه در احتياط احتياط آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسألة 1311)- كسى كه براى معصيت سفر كرده، موقعى كه از سفر برمى گردد، اگر برگشتن بتنهايى هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آنست كه درصورتى كه توبه نكرده، هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسألة 1312)- كسى كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنان چه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد، و بخواهد برود و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1313)- كسى كه براى معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براى معصيت برود، بايد

توضيح المسائل، ص: 177

نماز را تمام بخواند، ولى نمازهايى را

كه شكسته خوانده درصورتى كه مقدار گذشته مسافت بوده صحيح است، والا احتياط واجب آنست كه آن نمازها را اعاده نمايد.

شرط ششم: آن كه از صحرانشينهايى نباشد كه در بيابانها گردش مى كنند، و هر جا آب و خوراك براى خود و حشمشان پيدا كنند مى مانند، و بعد از چندى به جاى ديگر مى روند، و صحرانشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

(مسألة 1314)- اگر يكى از صحرانشينها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنان چه با بنه و دستگاه باشد نماز را تمام بخواند، والا چنان چه سفر او هشت فرسخ باشد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1315)- اگر صحرانشين براى زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند. شرط هفتم: آن كه شغل او مسافرت نباشد. بنابراين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها. اگرچه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند بايد نماز را تمام بخوانند، و ملحق مى شود به كسى كه كارش سفر است كسى كه كارش در جاى ديگرى است كه مقدار معتدبهى از روزها را مثلًا ماهى ده روز يا بيشتر با آنجا سفر نموده و برمى گردد مانند كسى كه اقامتش در جائى است و كارش در جاى ديگر از قبيل تجارت و تدريس.

(مسألة 1316)- كسى كه شغلش مسافرت است، اگر براى كار ديگرى مثلًا براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند. ولى اگر مثلًا شوفر، اتومبيل خود را براى زيارت كرايه دهد، و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1317)- حمله دار يعنى كسى كه براى رساندن حاجيها به مكه مسافرت

مى كند، چنان چه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشدو فقط در ايام حج براى حمله دارى سفر مى كند، احتياط واجب آنست كه بين نماز و شكسته جمع نمايد، ولى چنان چه مدت سفر او كم باشد مثل اين زمان كه سفر با هواپيما است، بعيد نيست حكم كه و شكسته باشد.

(مسألة 1318)- كسى كه شغل او حمله دارى است و حاجيها را از راه دور به مكه مى برد، چنان چه مقدار معتنى بهى از ايام سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1319)- كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفرى كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد، بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسألة 1320)- راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر رفت و آمد مى كند، چنان چه اتفاقاً سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

توضيح المسائل، ص: 178

(مسألة 1321)- چهاروادارى كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود، نماز را شكسته بخواند و همچنين است اگر در غير وطن خود ده روز با قصد بماند.

(مسألة 1322)- كسى كه شغلش مسافرت است غير از چهاروادار، اگرچه در غير وطن خود با قصد ده روز بماند، يا در وطن خود هر چند بدون قصد باشد ده روز بماند، در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود

نيز حكمش تمام است ولى احتياط مستحب آن است كه بين نماز تمام و شكسته جمع نمايد.

(مسألة 1323)- چهاروادارى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاى ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1324)- كسى كه در شهرها سياحت مى كند، و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1325)- كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلًا در شهرى يا دهى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرتهاى پى در پى مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1326)- كسى كه از وطنش صرف نظر كرده و مى خواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم: آن كه به حد ترخص برسد، معناى حد ترخص در (مسألة 1292) گذشت، و اما در وطن اعتبارى به حد ترخص نيست و همين كه از محل اقامت خارج شود نمازش قصر است.

(مسألة 1327)- كسى كه به سفر مى رود، اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود، ولى اهل شهر را ببيند يا اهل شهر را نبيند و صداى اذان را بشنود، چنان چه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مسألة 1328)- مسافرى كه به وطنش برمى گردد، وقتى اهل وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند ولى مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند. مادامى كه به آن محل نرسيده نمازش قصر است.

(مسألة 1329)- هرگاه شهر در بلندى باشد كه از دور اهل آن ديده شود يا به قدرى گود باشد كه اگر انسان

كمى دور شود اهل آن را نبيند كسى كه از اهالى آن شهر مسافرت مى كند، وقتى به اندازاى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود اهلش از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند. و نيز اگر پستى و بلندى راه بيشتر از معمول باشد بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

(مسألة 1330)- اگر از محلى مسافرت كند كه خانه و اهل ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل اهل داشت از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

توضيح المسائل، ص: 179

(مسألة 1331)- اگر به قدرى دور شود كه نداند صدايى را كه مى شنود صداى اذان است يا صداى ديگرى، بايد نماز را شكسته بخواند. ولى اگر بفهمد اذان مى گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

(مسألة 1332)- اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولى اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مى گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1333)- اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مى گويند نشنود. ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1334)- اگر چشم يا گوش او، يا صداى اذان غير معمولى باشد در محلى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط اهل شهر را نبيند و گوش متوسط صداى اذان معمولى را نشنود.

(مسألة 1335)- اگرموقعى سفر مى رود شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه،، بايد نماز را تمام بخواند، و مسافرى كه از شهر برمى گردد اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه بايد شكسته بخواند.

(مسألة 1336)- مسافرى كه

در سفر از وطن خود عبور مى كند. وقتى به جايى برسد كه اهل وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1337)- مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، وقتى كه به حد ترخص برسد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1338)- محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد يا خودش آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد.

(مسألة 1339)- اگر قصد دارد در محلى كه وطن اصليش نيست مدتى بماند، و بعد به جاى ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمى شود.

(مسألة 1340)- جائى را كه انسان محل زندگى خود قرار داده و مثل كسى كه آنجا وطن او است در آنجا زندگى مى كند مانند اكثر طلابى كه در حوزه هاى علميه ساكن مى باشند كه اگر مسافرتى براى آن ها پيش آيد، دوباره به همانجا بر مى گردند، اگرچه قصد نداشته باشند كه هميشه در آنجا بمانند، در حكم وطن او حساب مى شود.

(مسألة 1341)- كسى كه در دو محل زندگى مى كند مثلًا شش ماه در شهرى و شش ماه در شهر ديگر مى ماند، هر دو محل وطن او است. و نيز اگر بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همة آن ها وطن او حساب مى شود.

(مسألة 1342)- كسى كه در محلى مالك منزل مسكونى است اگر شش ماه متصل با قصد در آنجا بماند، تا وقتى كه

منزل مال او است هر وقت در مسافرت به آنجا برسد، بايد نماز را تمام بخواند.

توضيح المسائل، ص: 180

(مسألة 1343)- اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگرى هم براى خود اختيار نكرده باشد.

(مسألة 1344)- مسافرى كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلى بماند يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلى مى ماند، در آن محل بايدنماز را تمام بخواند.

(مسألة 1345)- مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين اگر مثلًا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند.

(مسألة 1346)- مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلًا ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1347)- مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا كه به قدر ترخص يا بيشتر دور باشد، برود، اگر مدت رفت و آمدش مثلًا به انداز يك يا دو ساعت است كه در نظر عرف با اقامت ده روز منافات ندارد، نماز را تمام بخواند و اگر مدت از اين بيشتر باشد احتياطاً بين شكسته و تمام جمع نمايد، و

اگر تمام يا بيشتر روز باشد نماز شكسته است.

(مسألة 1348)- مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در محلى بماند، مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبى پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1349)- كسى كه تصميم دارد، ده روز در محلى بماند. اگرچه احتمال بدهد كه براى ماندن او مانعى برسد در احتمال او عقلائى باشد، ايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1350)- اگر مسافر بداند كه مثلًا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده، و قصد كند كه تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، بلكه اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، درصورتى كه آخر ماه معلوم باشد، مثلًا روز جمعه است ولى مسافر نمى داند كه روز اول قصدش پنجشنبه است، تا مدت اقامتش نه روز باشد يا چهارشنبه است تا ده روز باشد، در اين صورت نيز اگر بعداًمعلوم شود كه روز اول قصدش چهارشنبه بوده نمازش تمام است، در غير اين صورت بايد نماز را شكسته بخواند اگرچه از موقعى كه قصد كرده تا روز آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

(مسألة 1351)- اگر مسافر قصد كند ده روز در محلى بماند، چنان چه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند. ولى اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1352)- مسافرى كه قصد كرده

ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد، و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف

توضيح المسائل، ص: 181

شود، چنان چه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد تا وقتى آنجا هست روزهايش صحيح است، و بايد نمازهاى خود را تمام بخواند. و اگر نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزة آن روزش صحيح است، اما نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند و روزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد.

(مسألة 1353)- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن منصرف شود، و پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد شك كند يك نماز چهار ركعتى خوانده، يا نه بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند.

(مسألة 1354)- اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود، و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.

(مسألة 1355)- مسافرى كه قصد كرده، ده روز در جايى بماند، اگر در بين نماز اول چهار ركعتى از قصد خود برگردد، چنان چه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد و بقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته باشد كه بايد بنشيند و نماز را شكسته به آخر برساند و اگر به ركوع رفته باشد نمازش باطل است، و بايد آن را شكسته اعاده نمايد و تا وقتى كه در آنجا هست نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1356)- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام

بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

(مسألة 1357)- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه واجب را بگيرد. و مى تواند روزه مستحبى را هم به جا آورد، و نماز جمعه و نافل ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

(مسألة 1358)- مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى، يا بعد از ماندن ده روز- اگرچه يك نمازهاى تمام هم نخوانده باشد- بخواهد به جائى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاى اول خود ده روز يا كمتر بماند، از وقتى كه مى رود تا وقتى كه بر مى گردد و بعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر برگشتن به محل اقامتش فقط از اين جهت باشد كه در طريق سفرش واقع شده است و سفر او مسافرت شرعيه باشد لازم است، موقع برگشتن نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1359)- مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى ادائى بخواهد به جاي ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود، و ده روز در آنجا بماند، در رفتن و در محلى كه قصد ماندن ده روز را دارد بايد نمازهاى خود را تمام بخواند. ولى اگر محلى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد. بايد موقع رفتن نمازهاى خود را شكسته بخواند. و چنان چه نخواهد ده روز در آنجا بماند بايد مدتى را كه در آنجا مى ماند نيز نمازهاى خود را شكسته بخواند.

(مسألة 1360)- سافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند اگر بعد از

خواندن يك نماز چهار ركعتى ادائى بخواهد

توضيح المسائل، ص: 182

به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنان چه مردد باشد كه به محل اول برگردد يا نه، آنجا غافل باشديا بخواهد برگردد ولى مردد باشد كه ده روز آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتى كه مى رود تا وقتى كه برگردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.

) مسألة 1361) اگر به خيال رفقايش مى خواهند ده روز در محلى بمانند قصد كند كه ده روز در آنجا بماند، و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائى بفهمد كه آن ها قصد نكرده اند، اگرچه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. (مسألة 1362)- اگر مسافر اتفاقاً سى روز در محلى بماند، مثلًا در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سى روز اگرچه مقدار كمى در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1363)- مسافرى كه مى خواهد نه روز يا كمتر در محلى بماند اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سى روز، روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

(مسألة 1364)- مسافر بعد از سى روز در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز را در يك جا بماند، پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

(مسألة 1365)- مسافر مى تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بلكه در تمام شهر مكه و مدينه و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند. و نيز مسافر مى تواند در حرم حضرت سيد الشهدا عليه السلام نماز را تمام بخواند. اگرچه دورتر از اطراف ضريح مقدس نماز بخواند.

(مسألة 1366)- كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار جايى كه در مساله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند نمازش باطل است، و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند. ولى در صورت فراموشى اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا لازم نيست.

(مسألة 1367)- كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر سهواً تمام بخواند در اثناء وقت ملتفت شود نمازش باطل است.

(مسألة 1368)- مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

(مسألة 1369)- مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضى از خصوصيات آن را نداند مثلًا نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند چنان چه تمام بخواند در وقت بفهمد لازم است اعاده كند و چنان چه اعاده نكرد بايد قضا نمايد ولى اگر در خارج وقت بفهمد قضا ندارد.

(مسألة 1370)- مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى كه بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر بعد از وقت گذشت بفهمد قضا لازم نيست.

توضيح المسائل، ص: 183

(مسألة 1371)- اگر فراموش

كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند چنان چه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاى آن نماز بر او واجب نيست.

(مسألة 1372)- كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است. مگر مسافرى كه قصد ماندن ده روز در جايى داشته باشد، و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1373)- اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنان چه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند، و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

(مسألة 1374)- اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلًا نداند كه اگرچهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد بايد شكسته بخواند، چنان چه به نيت نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود، و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

(مسألة 1375)- مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسط ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند.

(مسألة 1376)- مسافرى كه نماز

نخوانده اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد، ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسى كه مسافر نيست اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

(مسألة 1377)- اگر مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشاء او قضا شود بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد اگرچه در غير سفر بخواهد قضاى آن را به جا آورد و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شوده، بايد چهار ركعتى قضا نمايد اگرچه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

(مسألة 1378)- مستحب است مسافر بعد از هر نماز سى مرتبه بگويد:" سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر" و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا

(مسألة 1379)- كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاى آن را به جا آورد، اگرچه در تمام وقت نماز خواب مانده، يا به واسط مستى، نماز نخوانده باشد، ولى نمازهاى روزانه اى را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد چه نمازهاى يوميه باشد چه غير آن.

(مسألة 1380)- اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده بايد قضاى آن را بخواند.

توضيح المسائل، ص: 184

(مسألة 1381)- كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

(مسألة 1382)- كسى كه نماز قضا

دارد مى تواند نماز مستحبى بخواند.

(مسألة 1383)- اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى دارد يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطا قضاى آن ها را به جا آورد.

(مسألة 1384)- در قضاى نمازهاى يوميه ترتيب لازم نيست- مگر در نمازهايى كه در اداى آن ها ترتيب هست، مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز- اگرچه بهتر در غير آن ها نيز مراعات ترتيب است.

(مسألة 1385)- اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلًا بخواهد قضاى يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آن ها را به ترتيب به جا آورد.

(مسألة 1386)- اگر ترتيب نمازهايى را كه نخوانده فراموش كند بهتر است كه طورى آن ها را بخواند كه يقين كند به ترتيبى كه قضا شده به جا آورده است. مثلًا اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمى داند كدام اول قضا شده، اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

(مسألة 1387)- اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمى داند كه كدام اول قضا شده است چنان چه دو نماز چهار ركعتى بخواند به نيت اولى قضاى نماز روز اول و دومى قضاى نماز روز دوم باشد در حاصل شدن ترتيب كافيست.

(مسألة 1388)- اگر يك

نماز ظهر و يك نماز عشا يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود، و نداند كدام اول قضا شده است، بهتر آن است كه طورى آن را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلًا اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولى آن ها را نمى داند، اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز عشا، دوباره يك نماز ظهر بخواند، يا اول يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشاء بخواند.

(مسألة 1389)- كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده ولى نمى داند نماز ظهر است يا نماز عشا اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه نخوانده به جا آورد كافيست، و نسبت به جهر و اخفات مخير مى باشد.

(مسألة 1390).-. كسى كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمى داند اولى آنها كدام است، چنان چه نه نماز به ترتيب بخواند مثلًا از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند يقين به ترتيب حاصل نموده است.

(مسألة 1391)- كسى كه مى داند كه نمازهاى پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آن ها را نمى داند، بهتر اين است كه نماز پنج شبانه روز را بخواند، و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده نماز شش شبانه روز را بخواند و

توضيح المسائل، ص: 185

همچنين براى هر نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند

به ترتيبى كه قضا شده به جا آورده است، مثلًا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد نماز هفت شبانه روز را قضا نمايد.

(مسألة 1392)- كسى كه مثلًا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره ى آن ها را نمى داند يا فراموش كرده مثلًا نمى داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنان چه مقدار كمتر را بخواند كافى است. ولى بهتر اين است كه به قدرى نماز بخواند كه يقين كند كه تمام آن ها را خوانده است، مثلًا اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده نماز نبوده، احتياطا ده نماز صبح بخواند.

(مسألة 1393)- كسى كه فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، بهتر اين است كه اگر ممكن است اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود. و نيز اگر از روزهاى پيش نماز قضا ندارد ولى يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، درصورتى كه ممكن باشد بهتر اين است كه نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

(مسألة 1394)- اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد چنان چه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بهتر اين است كه نيت نماز قضا كند، مثلًا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده درصورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، نيت را به نماز ظهر

برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند بعد ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا نمى تواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلًا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مى شود نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند.

(مسألة 1395)- اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنان چه براى قضاى تمام آن ها وقت ندارد يا نمى خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و بهتر اين است كه بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق دوباره نماز قضائى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

(مسألة 1396)- تا انسان زنده است اگرچه از قضاى نمازهاى خود عاجز باشد، ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضا نمايد.

(مسألة 1397)- نماز قضا را با جماعت مى شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلًا اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

(مسألة 1398)- مستحب است بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد به نماز خواندن و عبادتهاى ديگر عادت دهند بلكه مستحب است او را به قضاى نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است

(مسألة 1399)- اگر پدر نماز خود را به جا نياورده باشد، و مى توانسته است قضا كند، و بنابر احتياط از روى نافرمانى

توضيح المسائل، ص: 186

ترك نكرده و مى توانسته قضا كند،

بنابر احتياط هر چنداز روى نافرمانى ترك كرده باشدة بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگش به جا آورد، يا براى او اجير بگيرد و قضاى نماز مادر بر او واجب نيست هر چند بهتر است.

(مسألة 1400)- اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته يا نه چيزى بر او واجب نيست.

(مسألة 1401)- اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

(مسألة 1402)- اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاى نماز پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست ولى احتياط مستحب آن است كه نماز او را بين خودشان قسمت كنند يا براى انجام آن قرعه بزنند.

(مسألة 1403)- اگر ميت وصيت كرده باشد كه براى نماز او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير نماز او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست.

(مسألة 1404)- اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر را بخواند بايد در جهر و اخفات به تكليف خود عمل كند، پس قضاى نماز صبح و مغرب و عشا مادرش را بايد بلند بخواند.

(مسألة 1405)- كسى كه خودش نماز قضا دارد، اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد قضا كند هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

(مسألة 1406)- اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتى كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز پدر را قضا نمايد

(مسألة 1407)- اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز پدر را قضا كند، بميرد بر پسر دوم چيزى واجب نيست.

نماز جماعت

(مسألة 1408)- مستحب است نمازهاى واجب

خصوصا نمازهاى يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا خصوصا براى همسايه مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود بيشتر سفارش شده است.

(مسألة 1409)- در روايات معتبره وارد است كه نماز با جماعت بيست و پنج درجه افضل از نماز فرادا است.

(مسألة 1410)- حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

(مسألة 1411)- مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند. و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادى- يعنى تنها خوانده شود- بهتر است. ولى نماز فرادى در وقت فضيلت افضل از نماز جماعت در غير وقت فضيلت است و نيز نماز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فرادايى كه آن را طول بدهند بهتر مى باشد.

(مسألة 1412)- وقتى كه جماعت بر پا مى شود مستحب است كسى كه نمازش را فرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند. و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده نماز دوم او كافى است.

توضيح المسائل، ص: 187

(مسألة 1413)- اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، چنان چه احتمال فساد آن نماز را ندهد اشكال دارد مگر اماماً اعاده نمايد به شرطى كه در مأمومين كسى باشد كه نماز واجب را نخوانده باشد

) مسألة 1414)- كسى كه در نماز به حدى وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش مى شود و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مى شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.)

مسألة 1415)- اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر

كند كه نماز را با جماعت بخواند، درصورتى كه ترك آن موجب عقوقش شود نماز جماعت بر او واجب مى شود و در غير اين صورت واجب نيست.)

مسألة 1416)- نمازهاى مستحبى را هم نمى شود با جماعت خواند، مگر نماز استسقاء- كه براى آمدن باران مى خوانند- ونمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام (ع) واجب بوده و به واسط غائب شدن ايشان مستحب مى باشد. (مسألة 1417)- موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مى خواند، هر كدام از نمازهاى يوميه را مى شود به او اقتدا كرد.

(مسألة 1418)- اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود يا كس ديگر را كه فوت آن يقينى باشد مى خواند، مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر نماز خود يا كس ديگر را احتياطا قضا مى كند اقتدا به او جائز نيست.

(مسألة 1419)- اگر انسان نداند نمازى را كه امام مى خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمى تواند به او اقتدا كند.

(مسألة 1420)- در صحت جماعت شرط است كه بين امام و مأموم و همچنين بين مأموم و مأموم ديگر كه واسط بين مأموم و امام است حائلى نباشد و مراد از حائل چيزى است كه مانع از ديدن شود مانند پرده يا ديوار و امثال اينها. پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين امام و مأموم يا بين مأموم ديگر كه واسطة اتصال است چنين حائلى باشد جماعت باطل خواهد شد، و زن از اين حكم مستثنى است چنان كه خواهد آمد.

(مسألة 1421)- اگر به واسطة درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند، امام را نبينند مى توانند

اقتدا كنند و نيز اگر به واسطة درازى يكى از صف هاى ديگر، كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند، مى توانند اقتدا نمايند.

(مسألة 1422)- اگر صف هاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسى كه مقابل در، پشت صف ايستاده نمازش صحيح است، و نيز نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مى كنند صحيح مى باشد، بلكه نماز كسانى كه دو طرف ايستاده اند و از جهت مأموم ديگر اتصال به جماعت دارند نيز صحيح است.

(مسألة 1423)- كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطة مأموم ديگر به امام متصل نباشد،

توضيح المسائل، ص: 188

نمى تواند اقتدا كند.

(مسألة 1424)- جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم به اندازة يك وجب متعارف بلندتر نباشد، و اگر كمتر از يك وجب باشد اشكال ندارد. و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد و طورى باشد كه به آن زمين مسطح بگويند مانعى ندارد.

(مسألة 1425)- اگر جاى مأموم بلندتر از جاى امام باشد اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى بلندتر باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

(مسألة 1426)- اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند يك نفر كه نمازش باطل است فاصله شود، مى توانند اقتدا كنند، و اما اگر چند نفر كه نمازشان باطل است، فاصله شوند يا از جهت ديگر فاصله زيادى باشد نمى توانند اقتداء كنند.

(مسألة 1427)- بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز، و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسى كه در صف بعد ايستاده، مى تواند تكبير بگويد ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا

تكبير صف جلو تمام شود.

(مسألة 1428)- اگر بداند نماز يك صف از صف هاى جلو باطل است، در صف هاى بعد نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مى تواند اقتدا نمايد.

(مسألة 1429)- هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلًا بداند كه امام وضو ندارد، اگرچه خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.

(مسألة 1430)- اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلًا بى وضو نماز خوانده، درصورتى كه مثل زياد كردن ركوع از كاهائى كه نماز فرادى را ولو سهواً باطل مى كند نكرده باشد، نمازش صحيح است.

(مسألة 1431)- اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، اگر بنايش بر جماعت خواندن بوده و احتمال دهد كه از روى فراموشى نيت جماعت نكرده است، چنان چه در حالى باشد كه وظيفه مأموم است، مثلًا به حمد و سوره امام گوش مى دهد بايد نماز را به جماعت تمام كند. و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است، مثلًا در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرادى تمام نمايد.

(مسألة 1432)- اگر مأموم در بين نماز جماعت بخواهد قصد انفراد نمايد درصورتى كه از اول نماز چنين قصدى نداشته اشكال ندارد ولى اگر از اول نماز قصد داشته است مورد اشكال است.

(مسألة 1433)- اگر مأموم بعد از حمد و سورة امام، نيت فرادى كند، بنابر احتياط واجب بايد تمام حمد و سوره را بخواند، اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادى نمايد، لازم است مقدارى را كه امام خوانده نيز

بخواند.

(مسألة 1434)- اگر در بين نماز جماعت نيت فرادى نمايد، نمى تواند دوباره نيت جماعت كند، بلكه اگر مردد شود كه

توضيح المسائل، ص: 189

نيت فرادى كند يا نه، و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، صحت جماعتش محل اشكال است.

(مسألة 1435)- اگر شك كند كه در بين نماز نيت فرادى كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادى نكرده است.

(مسألة 1436)- اگر موقعى كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مى شود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نمازش باطل است.

(مسألة 1437)- اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل است.

(مسألة 1438)- اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به انداز ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، بنابر احتياط واجب بايد قصد نيت فرادى بنمايد.

(مسألة 1439)- اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و اتفاقاً پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است.

(مسألة 1440)- اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است چنان چه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند، ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و

تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

(مسألة 1441)- مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد، و بنابر احتياط واجب اگر مأموم يك مرد باشد قدرى عقب تر در طرف راست امام بايستد، اگر متعدد باشند پشت سر امام بايستند، و در صورت اول اگر قد او بلندتر از امام است، بنابر احتياط واجب بايد طورى بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

(مسألة 1442)- اگر امام مرد و مأموم زن باشد چنان چه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است و زن به بواسط او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

(مسألة 1443)- اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسط او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى حائل شود، جماعت باطل مى شود و لازم است مأموم به وظيفة منفرد عمل نمايد.

(مسألة 1444)- احتياط واجب آن است كه بين جاى سجده مأموم و جاى ايستادن امام به اندازة يك متر فاصله نباشد. و همچنين است اگر انسان به واسطة مأمومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد، و احتياط مستحب آن است كه جاى سجده مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

(مسألة 1445)- اگر مأموم به واسط كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد، و از جلو به امام

توضيح المسائل، ص: 190

متصل نباشد، بنابر احتياط واجب بايد با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده،

يك متر فاصله نداشته باشد.

(مسألة 1446)- اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسط او به امام متصل است يك متر فاصله پيدا شود، بايد قصد انفراد كند و نمازش صحيح است.

(مسألة 1447)- اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود چنان چه فوراً براى نماز ديگرى به امام اقتدا كنند، جماعت صف بعد صحيح است.

(مسألة 1448)- اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند ولى قنوت و تشهد را با امام مى خواند، و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه و پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، اگر در ركوع به امام برسد، بنابر احتياط واجب قصد انفراد كند.

(مسألة 1449)- اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند، و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد، و چنان چه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، بايد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند.

(مسألة 1450)- اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

(مسألة 1451)- اگر در حال

قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر در ركوع به امام نرسد بنابر احتياط واجب قصد انفراد كند.

(مسألة 1452)- كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمى رسد، چنان چه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، اظهر اين است كه نمازش صحيح است و بايد به وظيفة منفرد عمل نمايد.

(مسألة 1453)- كسى كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مى رسد، درصورتى كه زياد طول نكشد بهتر آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد و اگر زياد طول بكشد احتياط واجب آن است كه شروع نكند، و چنان چه شروع كرده تمام ننمايد.

(مسألة 1454)- كسى كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد، چنان چه سوره را بخواند و به ركوع نرسد جماعتش صحيح است.

(مسألة 1455)- اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مى تواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگرچه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده.

توضيح المسائل، ص: 191

(مسألة 1456)- اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده نمازش صحيح است ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد فقط

حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند. و اگر نمى رسد بنابر احتياط واجب قصد انفراد نمايد.

(مسألة 1457)- اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره را بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است. و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آن را تمام كند.

(مسألة 1458)- اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت بر پا شود چنان چه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مى رسد مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

(مسألة 1459)- اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت بر پا شود، چنان چه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مى رسد، مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند.

(مسألة 1460)- اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد لازم نيست نيت فرادى كند.

(مسألة 1461)- كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده بهتر آن است كه وقتى امام تشهد ركعت آخر را مى خواند، انگشتان دست و سينه و پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد. و اگر همآنجا بخواهد قصد انفراد نمايد مانعى ندارد. ولى چنان چه از اول

قصد انفراد داشته محل اشكال است.

شرايط امام جماعت

(مسألة 1462)- امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند، و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مى فهمد به بچه مميز ديگر مانعى ندارد اگرچه آثار جماعت بر او مترتب نمى شود.

(مسألة 1463)- امامى را كه عادل مى دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقى است يا نه، مى تواند به او اقتدا نمايد.

(مسألة 1464)- كسى كه ايستاده نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند. و كسى كه نشسته نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد.

(مسألة 1465)- كسى كه نشسته نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتدا كند، ولى اقتداء كسى كه خوابيده نماز مى خواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند محل اشكال است.

(مسألة 1466)- اگر امام جماعت به واسط عذرى با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوى جبيره نماز بخواند، مى شود به او اقتدا كرد.

توضيح المسائل، ص: 192

(مسألة 1467)- اگر امام مرضى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، مى شود به او اقتدا كرد ولى زنى كه مستحاضه نيست مى تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

(مسألة 1468)- بهتر است كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد، امام جماعت نشود و بنابر احتياط واجب به كسى كه حد شرعى بر او جارى شده اقتدا ننمايد، و همچنين، اهل شهر (خانه نشين) به اعرابى (صحرا نشين) اقتدا نكند.

احكام جماعت

(مسألة 1469)- موقعى كه مأموم نيت مى كند، بايد امام را

معين نمايد، ولى دانستن اسم او لازم نيست، اگر نيت كند اقتدا مى كنم به امام جماعت حاضر، نمازش صحيح است.

(مسألة 1470)- مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد بايد حمد و سوره را بخواند.

(مسألة 1471)- اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداى حمد و سوره امام را بشنود، اگرچه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره را بخواند ولى بايد آهسته بخواند و چنان چه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

(مسألة 1472)- اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

(مسألة 1473)- اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدائى را كه مى شنود صداى امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداى امام بوده نمازش صحيح است.

(مسألة 1474)- اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يا نه، يا صدايى بشنود كه نداند صداى امام است يا صداى كس ديگر، مى تواند حمد و سوره بخواند.

(مسألة 1475)- مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر نبايد حمد و سوره بخواند و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.

(مسألة 1476)- مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد.

(مسألة 1477)- اگر مأموم سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با

امام سلام دهد. بلكه ظاهر اين است كه اگرعمداً هم پيش از امام سلام دهد درصورتى كه از اول نماز قاصد نبوده نمازش اشكال ندارد.

(مسألة 1478)- اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولى اگر آن ها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مى گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

(مسألة 1479)- مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا

توضيح المسائل، ص: 193

كمى بعد از امام به جا آورد. و اگر عمداً پيش از امام يا مدتى بعد از امام انجام دهد، جماعتش باطل مى شود، ولى اگر به وظيفة منفرد عمل نمايد نمازش صحيح است.

(مسألة 1480)- اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنان چه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمى كند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد نمازش باطل است.

(مسألة 1481)- اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنان چه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمى شود.

(مسألة 1482)- كسى كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد، و معلوم شود امام قبلًا سر برداشته است، نمازش صحيح است ولى اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، نماز باطل است.

(مسألة 1483)- اگر اشتباهاً سر از ركوع

يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمى رسد به ركوع يا سجده نرود جماعت و نمازش صحيح است.

(مسألة 1484)- اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است چنان چه به خيال اين كه سجدة اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجدة دوم او حساب مى شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد به قصد با امام سجده كند تمام كند و دوباره با امام به سجده رود. و در هر دو صورت بهتر آن است كه نماز را با جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

(مسألة 1485)- اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر سر بردارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد، چنان چه سر بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد نمازش باطل است.

(مسألة 1486)- اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر برگردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد، اگر به قصد با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد نمازش صحيح است و منفرد و مى شود.

(مسألة 1487)- اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، اگر به قصد با امام نماز بخواند سربردارد و با امام به سجده رود، جماعت و نمازش صحيح است اگر عمداً برنگردد نمازش صحيح و منفرد مى گردد.

(مسألة 1488)- اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد اشتباهاً

قنوت بخواند، يا در ركعتى كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

***

توضيح المسائل، ص: 194

وظيفة امام و مأموم در نماز جماعت

اشاره

(مسألة 1489)- بنابر احتياط واجب اگر مأموم يك مرد باشد، قدرى عقب تر طرف راست امام بايستد و اگر يك يا چند زن باشد، پشت سر امام بايستد، و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مرد طرف راست امام قدرى عقب تر بايستد و يك زن يا چند زن پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و يك يا چند زن باشند، آنچه مرد است عقب امام و زن ها پشت سر مردها بايستند.

(مسألة 1490)- اگر امام و مأموم هر دو زن باشند احتياط واجب آن است كه همه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگرى نايستد.

(مسألة 1491)- مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوى در صف اول بايستند.

(مسألة 1492)- مستحب است صف هاى جماعت منظم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

(مسألة 1493)- مستحب است بعد از گفتن «قد قامت الصلاة» مأمومين برخيزند.

(مسألة 1494)- مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همة كسانى كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

(مسألة 1495)- مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و

ذكرهايى كه بلند مى خواند، صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از انداز صدا را بلند نكند.

(مسألة 1496)- اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده و مى خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگرچه بفهمد كس ديگرى هم براى اقتدا وارد شده است.

توضيح المسائل، ص: 195

چيزهايى كه در نماز جماعت مكروه است

(مسألة 1497)- اگر در صف هاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

(مسألة 1498)- مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.

(مسألة 1499)- مسافرى كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مى خواند مكروه است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند و كسى كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

***

توضيح المسائل، ص: 196

نماز آيات
اشاره

(مسألة 1500)- نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطة چهار چيز واجب مى شود:

اول: گرفتن خورشيد. دوم: گرفتن ماه، اگرچه مقدار كمى از آن ها گرفته شود و كسى هم از آن نترسد. سوم: زلزله، اگرچه كسى هم نترسد. چهارم: رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اينها از آيات آسمانى در صورتى كه بيشتر مردم بترسند و اما در حوادث زمينى مانند فرو رفتن آب دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم شود بنابر احتياط واجب نماز آيات ترك نشود.

(مسألة 1501)- اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آن ها واجب است بيشتر از يكى اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هر يك از آن ها يك نماز آيات بخواند، مثلًا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

(مسألة 1502)- كسى كه قضاى چند نماز آيات بر او واجب است، چه همة آن ها براى يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلًا سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آن ها را نخوانده است، چه براى چند چيز باشد، مثلًا براى آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله نمازهائى بر او واجب شده باشد، موقعى كه قضاى آن ها را مى خواند،

لازم نيست معين كند كه براى كدام يك آن ها باشد.

(مسألة 1503)- چيزهايى كه نماز آيات براى آن ها واجب است، در هر جائى اتفاق بيافتد، فقط مردم همآنجا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست.

(مسألة 1504)- از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند بهتر اين است كه به قدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

(مسألة 1505)- اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، نيت اداء مانعى ندارد ولى اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

(مسألة 1506)- اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازة خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، وجوب نماز آيات در اين صورت مبنى بر احتياط است و اگر مدت گرفتن آن ها بيشتر باشد ولى انسان نماز را نخواند، تا به اندازة خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد در اين صورت نماز آيات واجب و ادا است.

توضيح المسائل، ص: 197

(مسألة 1507)- موقعى كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مى افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند به نحوى كه در نظر مردم تأخير محسوب نشود و اگر تأخير كرد معصيت كرده و بنابر احتياط وقت خواندن نيت ادا و قضا نكند.

(مسألة 1508)- اگر گرفتن آفتاب يا ماه نداند و بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

(مسألة 1509)- اگر

عده اى كه اطمينان به گفتار آن ها نباشد بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنان چه انسان از گفتة آنان يقين يا اطمينان شخصى پيدا نكند و در آن اشخاص شخصى كه ثقه باشد نباشد و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، نماز آيات را بخواند ولى اگر مقدارى از آن گرفته باشد، خواندن نماز آيات را بر او واجب نيست و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

(مسألة 1510)- اگر انسان به گفتة كسانى كه از روى قاعدة علمى وقت گرفتن خورشيد و ماه را مى دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنابر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند. و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد و فلان مقدار طول مى كشد، و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد.

(مسألة 1511)- اگر بفهمد نماز آياتى را كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند، واگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مسألة 1512)- اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنان چه براى هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند، و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

توضيح المسائل، ص: 198

(مسألة 1513)- اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنان چه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد،

بايد آن را تمام كند، بعد نماز آيات را بخواند. و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، آن را بشكند و اول نماز آيات، و بعد نماز يوميه را به جا آورد.

(مسألة 1514)- اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام كارى كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همآنجا كه رها كرده بخواند.

(مسألة 1515)- اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

دستور نماز آيات

(مسألة 1516)- نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد، و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه، و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

(مسألة 1517)- در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع

رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، به قصد سوره «قل هو الله احد»، «بسم الله الرحمن الرحيم» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: «قل هو الله احد» دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: «الله الصمد» باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: «لم يلد و لم يولد» و برود به ركوع بازهم سر بردارد و بگويد: «و لم يكن له كفوا احد» و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم، تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

(مسألة 1518)- اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعى ندارد.

(مسألة 1519)- چيزهايى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مى باشد، ولى در نماز آيات درصورتى كه با جماعت باشد مستحب است به جاى اذان و اقامه سه مرتبه بگويند: «الصلاة» و در غير

توضيح المسائل، ص: 199

جماعت چيزى نيست.

(مسألة 1520)- مستحب است پيش از ركوع وبعد از آن تكبير بگويد و بعد از ركوع پنجم و دهم قبل از تكبير" سمع الله لمن حمده" نيز بگويد.

(مسألة 1521)- مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند، و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافى است.

(مسألة 1522)- اگر در نماز آيات شك كند كه چند

ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است.

(مسألة 1523)- اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم، و فكرش به جايى نرسد، نمازش باطل است. ولى اگر مثلًا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنان چه شك او پيش از رسيدن به سجده بوده، ركوعى را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد. ولى اگر به سجده رسيده باشد، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 1524)- هر يك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است.

***

توضيح المسائل، ص: 200

نماز عيد فطر و قربان
اشاره

(مسألة 1525)- نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود، و در زمان ما كه امام (عليه السلام) غايب است مستحب مى باشد و مى شود آن را به جماعت يا فرادى خواند.

(مسألة 1526)- وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر است.

(مسألة 1527)- مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند. و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند بعد نماز عيد را بخوانند.

(مسألة 1528)- نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد، و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد

از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

(مسألة 1529)- در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخوانند كافى است ولى بهتر است اين دعا را خوانند: «اللّهُمَّ اهْلَ اْلكِبْرِياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوُتُ وَ اهْلَ الْعَفْوِ وَ الْرَّحْمَةِ وَ اهْلَ الْتَّقْوى وَ الْمَغْفِرَةِ اسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا الْيَوْمِ الَّذِى جَعَلْتَهُ لِلْمُسلِمينَ عِيْداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَليهِ وَ آلهِ ذُخراَ وَ شَرفَاً وَ كِرامَةً وَ مَزيداً انْ تُصَلّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْ تُدْخِلَنِى فِىْ كُلِّ خَيْرٍ ادْخَلْت فِيْهِ مُحَمَّدَاً وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْ تُخْرِجَنِىْ مِنْ كُلِّ سُوْء اخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اللّهُمَّ انّىِ اسأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحُونُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُوْنَ».

(مسألة 1530)- در زمان غائب بودن امام (عليه السلام) مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخواند و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبة عيد قربان احكام قربانى را بگويند.

(مسألة 1531)- نماز عيد سوره مخصوصى ندارد، ولى بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس «سورة 91» و در ركعت دوم سوره غاشيه «سوره 88» را بخوانند، يا در ركعت اول سوره سبح اسم سوره 87» و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

(مسألة 1532)- مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولى در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

(مسألة 1533)- مستحب است پياده و پا

برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نمازغسل كنند و عمامة سفيدى بر سر بگذارند.

توضيح المسائل، ص: 201

(مسألة 1534)- مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دست ها را بلند كنند و كسى كه نماز عيد مى خواند، اگر امام جماعت است، يا فرادى نماز مى خواند نماز را بلند بخواند.

(مسألة 1535)- بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد صبح آن و بعد از نماز فطر و بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويند: «اللهُ اكْبَرُ، اللهُ اكْبَرُ لا الهَ الَّا اللهُ، وَ اللهُ اكْبَرُ، اللهُ اكْبَرُ، وَ للهِ الْحَمْدُ، اللهُ اكْبَرُ، عَلَى ما هَدانا».

(مسألة 1536)- مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آن ها نماز ظهر روز عيد و آخر آن ها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد: «اللهُ اكْبَرُ عَلى ما رَزَقْنا مِنْ بَهِيْمَةِ الانْعامِ وَ الْحَمْدُ لله عَلَى ما ابْلانا» ولى اگر عيد قربان را در منى باشد مستحب است بعداز پانزده نماز كه اول آن ها نماز ظهر روز عيد و آخر آن ها نماز صبح روز سيزدهم ذى حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

(مسألة 1537)- احتياط مستحب آن است كه زن ها از رفتن به نماز عيد خوددارى كنند ولى اين احتياط براى زن هاى پير نيست.

(مسألة 1538)- در نماز عيد هم مثل نمازهاى ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاى ديگر را خودش بخواند.

(مسألة 1539)- اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى از تكبيرها را گفته بعد از آنكه امام به ركوع

رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك «سبحان الله» يا يك «الحمد لله» بگويد كافى است.

(مسألة 1540)- اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است مى تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

(مسألة 1541)- اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد، ولى اگر كارى كه براى آن در نماز يوميه سجدة سهو لازم است پيش آيد لازم نيست دو سجدة سهو بنمايد.

***

توضيح المسائل، ص: 202

اجير گرفتن براى نماز

(مسألة 1542)- بعد از مرگ انسان، مى شود براى نماز و عبادت هاى ديگر او كه در زندگى به جا نياورده، ديگرى را اجير كنند يعنى به او مزد دهند كه آن ها را به جا آورد. و اگركسى بدون مزد هم آن ها را انجام دهد، صحيح است.

(مسألة 1543)- انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان (عليهم السلام)، از طرف زندگان اجير شود، و نيز مى تواند كار مستحبى را انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد.

(مسألة 1544)- كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليد صحيح، بداند. يا آنكه عمل به احتياط كند درصورتى كه موارد احتياط را كاملًا بداند.

(مسألة 1545)- اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد، و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام، كافى است.

(مسألة 1546)- اجير بايد عمل را

به قصد آنچه در ذمة ميت است به جا آورد و اگر عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى او هديه كند، كافى نيست.

(مسألة 1547)- بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را انجام مى دهد.

(مسألة 1548)- كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند، اگر بفهمند كه عمل را به جا نياورده يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرند.

(مسألة 1549)- هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، همين كه مورد اطمينان باشد و بگويد انجام داده ام، كافى است. و همچنين اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، بنابر صحت آن بگذارد.

(مسألة 1550)- كسى كه عذرى دارد و مثلًا با تيمم يا نشسته نماز مى خواند نمى شود براى نمازهاى ميت اجير كرد، اگرچه نماز ميت هم همان طور قضا شده باشد.

(مسألة 1551)- مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود، و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.

(مسألة 1552)- در قضاى نمازهاى ميت ترتيب واجب نيست، مگر در نمازهائى كه اداء آن ها ترتيب دارد مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز چنان كه سابقاً گذشت.

(مسألة 1553)- اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصى انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد، و احتياط مستحب آن است كه از وظيفة خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديك تر است به آن عمل كند، مثلًا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف

توضيح

المسائل، ص: 203

او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد. توضيح المسائل 203 اجير گرفتن براى نماز ..... ص : 202

(مسألة 1554)- اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

(مسألة 1555)- اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميت اجير كند بنابر آنچه در مسألة «1552» گفته شد لازم نيست براى هر كدام آن ها وقتى را معين نمايد.

(مسألة 1556)- اگر كسى اجير شود كه مثلًا در مدت يك سال نمازهاى ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهائى كه مى دانند به جا نياورده ديگرى را اجير نمايند. اگر احتمال مى دهند به جا نياورده بنابر احتياط واجب اجير بگيرند.

(مسألة 1557)- كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آن ها را گرفته باشد، چنان چه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، اگر قادر بر عمل بوده اجاره صحيح و اجاره كننده مى تواند اجرت المثل باقى مانده را بگيرد يا آنكه اجاره را فسخ نموده و اجرت المثل مقدارى را كه به جا آورده كسر و مابقى را بگيرد و اگر قادر نبوده اجاره نسبت به ما بعد فوت اجير باطل است و مى تواند اجرت المسماى باقى مانده را گرفته يا آنكه اجارة مقدار گذشته را فسخ نموده و اجرت المثل او را بدهد، و اگر شرط نكرده باشند كه خودش بخواند بايد ورثه اش از مال او كسى را اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزى واجب نيست.

(مسألة 1558)- اگر اجير پيش از

تمام كردن نمازهاى ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بعد از عمل به دستورى كه در مسألة قبلى ذكر شد. اگر چيزى از مال او زياد آمد، در صورتى كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند، و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز او برسانند.

***

توضيح المسائل، ص: 204

احكام روزه

اشاره

روزه آن است كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از نه چيزه كه بعداً گفته مى شود، خوددارى نمايد.

نيت

(مسألة 1559)- لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلًا بگويد فردا را روزه مى گيرم، بلكه همين قدر كه بنا داشته باشد براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد، كافى است. و براى آن كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى هم بعد از مغرب از انجام كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

(مسألة 1560)- انسان مى تواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه فرداى آن نيت كند بهتر آن است كه شب اول ماه هم نيت روزه همة ماه را بنمايد.

(مسألة 1561)- وقت نيت روزه ماه رمضان از اول شب است تا اذان صبح.

(مسألة 1562)- وقت نيت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه به انداز نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد، كه اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبى كند، روزه او صحيح است.

(مسألة 1563)- كسى كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه ماه رمضان بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب، و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمى تواند نيت روزه واجب نمايد. و اما در ماه رمضان اگر بى نيت خوابيده باشد اگرچه پيش از ظهر بيدار شود و

نيت كند صحت روزه اش محل اشكال است.

(مسألة 1564)- اگر بخواهد غير روزه رمضان، روزه ديگرى بگيرد بايد آن را معين نمايد، مثلًا نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مى گيرم، ولى در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مى گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است، يا فراموش نمايد و روزه ديگرى را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مى شود.

(مسألة 1565)- اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير رمضان كند، بنابر احتياط واجب نه روزه رمضان حساب مى شود و نه روزه اى كه قصد كرده است.

توضيح المسائل، ص: 205

(مسألة 1566)- اگر مثلًا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزة او صحيح است.

(مسألة 1567)- اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط واجب بايد روزة آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد، قضاى آن را به جا آورد.

(مسألة 1568)- اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز بهوش آيد، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاى آن را هم به جا آورد.

(مسألة 1569)- اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

(مسألة 1570)- اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد، يا بعداز ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مى باشد ولى بايد تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند

انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد. و همچنين است حكم بنابر احتياط واجب اگر پيش از ظهر ملتفت شود و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد.

(مسألة 1571)- اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

(مسألة 1572)- كسى كه براى به جا آوردن روزه ميتى اجير شده، اگر روزه مستحبى بگيرد اشكال ندارد. ولى كسى كه روزه قضا يا روزه واجب ديگرى دارد، نمى تواند روزه مستحبى بگيرد و چنان چه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد در صورتى كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبى او به هم مى خورد و مى تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است، و اگر بعداز مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.

(مسألة 1573)- اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلًا نذر كرده باشد كه روز معينى را روزه بگيرد، چنان چه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است، و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، و نيت كند روز او صحيح و گرنه باطل مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 206

(مسألة 1574)- اگر براى روزه واجب غير معينى مثل روزه كفاره، عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند، اشكال ندارد. بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه

بگيرد يا نه، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

(مسألة 1575)- اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود بنابر احتياط واجب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز را روزه نگيرد قضاى آن را به جا آورد.

(مسألة 1576)- اگر در وسط روز ماه رمضان پيش از ظهر يا بعد از آن مريض خوب شود روزه آن روز بر او واجب نيست و هر چند آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد.

(مسألة 1577)- روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد. و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمى تواند نيت روزه رمضان كند، يا نيت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان و اگر رمضان نيست روزه قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزه قضا و مانند آن بنمايدو چنان چه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مى شود. ولى درصورتى كه قصد كند آنچه را كه فعلًا خدا از او خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافى است.

(مسألة 1578)- اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبى و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است بايد نيت روزه رمضان كند.

(مسألة 1579)- اگر در روزه واجب معينى مثل روزه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند روزه اش باطل مى شود،

اگرچه از قصدى كه كرده توبه نمايد كارى هم كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد.

(مسألة 1580)- در روزه مستحب و روزه واجبى كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره، اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنان چه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است.

چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

(مسألة 1581)- نه چيز روزه را باطل مى كند: «اول»: خوردن و آشاميدن. «دوم»: جماع. «سوم»: استمنا، و استمنا آن است كه انسان با خود يا ديگرى غير از جماع كارى كند كه منى از او بيرون آيد. «چهارم»: دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عليهم السلام. «پنجم»: رساندن غبار غليظ به حلق. «ششم»: فرو بردن تمام سر در آب. «هفتم»: باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح. «هشتم»: اماله كردن با چيزهاى روان. «نهم»: قى كردن. و احكام اينها در مسايل آينده گفته مى شود.

توضيح المسائل، ص: 207 1-

خوردن و آشاميدن (مسألة 1582)- اگر روزه دار با التفات به روزه دارد، عمداً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مى شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد. حتى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو ببرد، روزه او باطل مى شود، مگر آن كه رطوبت مسواك در آب دهان به طورى از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

(مسألة 1583)- اگر موقعى كه مشغول غذا

خوردن است بفهمد صبح شده بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنان چه عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل است و به دستورى كه بعداً گفته خواهد شد، كفاره هم بر او واجب مى شود.

(مسألة 1584)- اگر روزه دار سهواً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمى شود.

(مسألة 1585)- آمپولى كه عضو را بى حس مى كند يا به جهت ديگرى استعمال مى شود، براى روزه دار اشكال ندارد. و بهتر آن است كه از استعمال آمپولى كه به جاى دوا و غذا به كار مى برند خوددارى كند.

(مسألة 1586)- اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده است، عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مى شود.

(مسألة 1587)- كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند. ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مى رود، چنان چه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود روزه اش باطل مى شود.

(مسألة 1588)- فرو بردن آب دهان، اگرچه بواسط خيال كردن ترشى و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمى كند.

(مسألة 1589)- فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاى دهان نرسيده، اشكال ندارد. ولى اگر داخل فضاى دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

(مسألة 1590)- اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد، مى تواند به اندازاى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولى روزه او باطل مى شود. و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از به جا آوردن كارى كه روزه را باطل مى كند، خوددارى نمايد.

(مسألة 1591)- جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمى رسد، اگرچه اتفاقا به حلق

برسد، روزه را باطل نمى كند. ولى اگر انسان از اول بداند كه به حلق مى رسد، روزه اش باطل مى شود، و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

(مسألة 1592)- انسان نمى تواند براى ضعف، روزه را بخورد ولى اگر ضعف او به قدرى است كه معمولا نمى شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2-

جماع

توضيح المسائل، ص: 208

(مسألة 1593)- جماع روزه را باطل مى كند، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد.

(مسألة 1594)- اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى شود.

(مسألة 1595)- اگر عمدا جماع نمايد و شك كند كه به انداز ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او باطل است. و لازم است قضا نمايد، ولى كفاره واجب نيست.

(مسألة 1596)- اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، به نحوى كه از اختيار او خارج شود، روزه او باطل نمى شود. ولى چنان چه در بين جماع يادش بيايد يا جبر او برداشته شود، بايد فوراً از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

3

استمناء (مسألة 1597)- اگر روزه دار استمنا كن (معناى استمنا در مسأله 1581 گذشت)، روزه اش باطل مى شود.

(مسألة 1598)- اگر بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست.

(مسألة 1599)- هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد، محتلم مى شود، يعنى در خواب منى از او بيرون مى آيد، جايز است بخوابد هر چند به سبب نخوابيدن بزحمت نيفتد، و اگر محتلم شود، روزه اش باطل نمى شود.

(مسألة 1600)- اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب نيست از

بيرون آمدن آن جلوگيرى كند.

(مسألة 1601)- روزه دارى كه محتلم شده، مى تواند بول كند اگرچه به واسط بول كردن باقيمانده منى از مجرى بيرون مى آيد.

(مسألة 1602)- روزه دارى كه محتلم شده، اگر بداند منى در مجرى مانده و در صورتى كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل منى از او بيرون مى آيد، بنابر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

(مسألة 1603)- كشى كه به قصد بيرون آمدن منى بازى و شوخى كند، اگرچه منى از او بيرون نيايد، بايد روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.

(مسألة 1604)- اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن منى مثلًا با زن خود بازى و شوخى كند، چنان چه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمى شود، اگرچه اتفاقا منى بيرون آيد، روزه او صحيح است. ولى اگر اطمينان ندارد، درصورتى كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

توضيح المسائل، ص: 209 4-

دروغ بستن به خدا و پيغمبر (مسألة 1605)- اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها، به خدا و پيغمبران و جانشينان پيغمبران عمداً نسبتى را بدهد كه دروغ است- اگرچه فوراً بگويد دروغ گفتم، يا توبه كند- روزه او باطل است. و احتياط واجب آن است كه به حضرت زهرا سلام الله عليها هم دروغ نسبتى ندهد.

(مسألة 1606)- اگر بخواهد خبرى را كه نمى داند راست است يا دروغ نقل كند، بنابر احتياط واجب بايد از كسى كه آن خبر را گفته، يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده، نقل نمايد.

(مسألة 1607)- اگر چيزى را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند

و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمى شود.

(مسألة 1608)- اگر چيزى را كه مى داند دروغ است به خدا و پيغمبر نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، بايد روزه را تمام كند و قضاى آن را به جا آورد.

(مسألة 1609)- اگر دروغى را كه ديگرى ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مى شود، ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند، اشكال ندارد.

(مسألة 1610)- اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين مطلبى فرموده اند و او جايى كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلى، يا جايى كه بايد بگويد بلى، عمداً بگويد نه، روزه اش باطل مى شود.

(مسألة 1611)- اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستى را بگويد، بعد بگويد دروغ گفتم، يا در شب به دروغ به آنان نسبتى بدهد و فرداى آن كه روزه مى باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مى شود.

5-

رساندن غبار غليظ به حلق (مسألة 1612)- بنابر احتياط واجب رساندن غبار غليظ يا غير غليظ به حلق روزه را باطل مى كند، چه غبار از چيزى باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك.

(مسألة 1613)- اگر به واسط باد غبارى پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است مواظبت نكند و به حلق برسد، بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مى شود.

(مسألة 1614)- احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

(مسألة 1615)- اگر مواظبت نكند و

غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنان چه يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمى رسد روزه اش صحيح است و اگر گمان مى كرده كه به حلق نمى رسد، بهتر آنست كه آن روزه را قضا كند.

(مسألة 1616)- اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بى اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 210 6-

فرو بردن سر در آب (مسألة 1617)- اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگرچه باقى بدن او از آب بيرون باشد، روزه اش باطل مى شود. ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه او باطل نمى شود.

(مسألة 1618)- اگر نصف سر را يك دفع و نصف ديگر آن را دفع ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمى شود.

(مسألة 1619)- اگر به قصد تمام سر را زير آب ببرد در آب فرو رود و شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش باطل است ولى كفاره ندارد.

(مسألة 1620)- اگر تمام سر زير آب برود اگرچه مقدارى از موها بيرون بماند روزه باطل مى شود.

(مسألة 1621)- سر فرو بردن در غير آب از چيزهايى روان مانند شير به روزه ضررى ندارد بلكه اظهر اين است كه فرو بردن سر در آب مضاف نيز روزه را باطل نمى كند اگرچه احوط ترك است.

(مسألة 1622)- اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و آب تمام سر او را بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روز او باطل نمى شود.

(مسألة 1623)- اگر به خيال آب سر او را نمى گيرد، خود را

در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد.

(مسألة 1624)- اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد، چنان چه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس دست بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد، و چنان چه بيرون نياورد، روزه اش باطل مى شود.

(مسألة 1625)- اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او هر دو صحيح است.

(مسألة 1626)- اگر بداند كه روزه است و عمداً براى غسل سر را در آب فرو برد، چنان چه روز او روز رمضان باشد، روزه و غسل او هر دو باطل است و همچنين است حكم روزة قضاى رمضان بعد از زوال على الاحوط و اگر روزة مستحب باشد، يا روزة واجبى باشد كه مثل روزة كفاره وقت معينى ندارد غسل او صحيح و روزه اش باطل مى باشد و ظاهر اين است كه اين حكم در روزة واجب معين نيز جارى است.

(مسألة 1627)- اگر براى آن كه كسى را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد، اگرچه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل است.

7-

باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح (مسألة 1628)- اگر جنب عمداً در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل است، و كسى كه وظيفه اش تيمم است و عمداً تيمم ننمايد روزه اش نيز باطل است. و حكم قضاء ماه رمضان بعداً خواهد آمد.

(مسألة 1629)- اگر در روزه غير ماه رمضان و قضاء آن از

روزه هاى واجبى كه مثل روزة ماه رمضان وقت آن معين است، جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند اظهر اين است كه روزه اش صحيح است.

(مسألة 1630)- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است چنان چه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بنابر احتياط واجب بايد تيمم كند و روزه بگيرد و قضاى آن را هم به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 211

(مسألة 1631)- اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد، و اگر بعد از چند روز يادش بيايد روز هر چند روزى را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد مثلًا اگر نمى داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

(مسألة 1632)- كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

(مسألة 1633)- اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به انداز غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمم كند، روزه اش صحيح است. و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، و با تيمم روزه بگيرد، بنابر احتياط واجب بايد روزة آن روز را قضا كند.

(مسألة 1634)- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمى شود، نبايد غسل نكرده بخوابد و چنان چه پيش از غسل بخوابد و

تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

(مسألة 1635)- هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل درصورتى كه عادتش به بيدار شدن نباشد نخوابد، اگرچه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود.

(مسألة 1636)- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنان چه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است. و همچنين است كسى كه عادت بيدار شدن قبل از اذان صبح را داشته و احتمال بيدار شدن را نيز بدهد.

(مسألة 1637)- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان بح بيدار مى شود، چنان چه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند بنابر احتياط قضا بر او واجب مى شود.

(مسألة 1638)- كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنان چه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل و قضا و كفاره لازم است.

(مسألة 1639)- اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و يقين كند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار

مى شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنان چه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند، و اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود بايد روزة آن روز را قضا كند و بنابر احتياط استحبابى كفاره نيز بدهد.

(مسألة 1640)- مراد از خواب اول و دوم و سوم- درصورتى كه انسان در خواب محتلم شود- خوابى است كه بعد از بيدار شدن بخوابد و اما خوابى كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمى شود.

توضيح المسائل، ص: 212

(مسألة 1641)- اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

(مسألة 1642)- هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگرچه بداند پيش از اذان محتلم شده، روز او صحيح است.

(مسألة 1643)- كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگرچه از روى عمد نباشد، روز او باطل است.

(مسألة 1644)- كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است روزة او باطل است ولى چنان چه وقت روزه تا آمدن ماه رمضان ديگر تنگ است، مثلًا پنچ روز روز قضاى رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است بهتر آن است كه آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان هم عوض آن را به جا آورد.

(مسألة 1645)- اگر در روزه واجبى غير قضاى روز رمضان از روزهائى كه مثل روزة كفاره وقت معينى

ندارد عمداً تا اذان صبح جنب بماند اظهر اين است كه روزه اش صحيح است ولى بهتر آن است كه غير از آن روزه روز ديگرى را روزه بگيرد.

(مسألة 1646)- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، در روزة ماه رمضان، روزه اش باطل است. و در غير آن باطل نيست اگرچه احوط غسل كردن است و زنى كه وظيفه اش نسبت به حيض يا نفاس تيمم است در روزة ماه رمضان اگر عمداً پيش از اذان صبح تيمم نكند روزه اش باطل است.

(مسألة 1647)- اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براى غسل وقت نداشته باشد، بايد تيمم نمايد و بنابر احتياط واجب بايد تا اذان صبح بيدار بماند و همچنين است حكم جنب درصورتى كه وظيفه اش تيمم باشد.

(مسألة 1648)- اگر زن نزديك اذان صبح در ماه مبارك رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، روزه او صحيح است.

(مسألة 1649)- اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگرچه نزديك مغرب باشد، روز او باطل است.

(مسألة 1650)- اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايى كه گرفته صحيح است.

(مسألة 1651)- اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است ولى چنان چه كوتاهى نكند

مثلًا منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگرچه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، روز او صحيح است.

(مسألة 1652)- اگر زنى كه در حال استحاض كثيره است، غسل هاى خود را به تفصيلى كه در احكام استحاضه در

توضيح المسائل، ص: 213

صفحة (54) گفته شد به جا آورد، روز او صحيح است. و اظهر اين است كه در استحاضة متوسطه اگرچه غسل نكند روزه اش صحيح است.

(مسألة 1653)- كسى كه مس ميت كرده، يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مى تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد. و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه او باطل نمى شود.

8-

اماله كردن (مسألة 1654)- اماله كردن با چيز روان اگرچه از روى ناچارى و براى معالجه باشد، روزه را باطل مى كند.

9-

قى كردن (مسألة 1655)- هرگاه روزه دار عمداً قى كند اگرچه به واسط مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مى شود، ولى اگر سهواً يا بى اختيار قى كند، اشكال ندارد.

(مسألة 1656)- اگر در شب چيزى بخورد كه مى داند به واسط خوردن آن، در روز بى اختيار قى مى كند، احتياط واجب آن است كه روز آن روز را قضا نمايد.

(مسألة 1657)- اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنان چه براى او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد.

(مسألة 1658)- اگر مگس در گلوى روزه دار برود، چنان چه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزة او باطل نمى شود. ولى اگر بداند كه به واسطة بيرون آوردن آن قى ء مى كند واجب نيست بيرون آورد و روزة او صحيح است.

(مسألة 1659)- اگر سهواً چيزى را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه

روزه است، بيرون آوردن آن لازم نيست و روز او صحيح است.

(مسألة 1660)- اگر يقين داشته باشد كه به واسط آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون مى آيد، بنابر احتياط نبايد عمداً آروغ بزند، ولى اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

(مسألة 1661)- اگر آروغ بزند و چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد، و اگر بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 214

احكام چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

(مسألة 1662)- اگر انسان عمداً و از روى اختيار كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روز او باطل مى شود و چنان چه از روى عمد نباشد اشكال ندارد ولى جنب اگر بخوابد و به تفصيلى كه در مسأل (1639) گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روز او باطل است.

(مسألة 1663)- اگر روزه دار سهواً يكى از كارهايى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكى از آن ها را به جا آورد، روز او باطل مى شود.

(مسألة 1664)- اگر چيزى به زور در گلوى روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روز او باطل نمى شود، ولى اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلًا به او بگويند اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مى زنيم و خودش براى جلوگيرى از ضرر، چيزى بخورد، روزه او باطل مى شود.

(مسألة 1665)- روزه دار نبايد جايى برود كه مى داند چيزى در گلويش مى ريزند يا مجبورش مى كنند كه خودش روز خود را باطل كند، و اگر برود و چيزى در گلويش بريزند، يا از روى ناچارى خودش كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزة او

باطل مى شود، بلكه اگر قصد رفتن كند، اگرچه نرود روزه اش باطل است.

توضيح المسائل، ص: 215

آنچه براى روزه دار مكروه است

(مسألة 1666)- چند چيز براى روزه دار مكروه است و از آن جمله است: «1» دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد، «2» انجام دادن هر كارى مانند خون گرفتن و حمام رفتن كه باعث ضعف مى شود، «3» انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مى رسد و اگر بداند به حلق مى رسد جايز نيست، «4» بو كردن گياهان معطر، «5» نشستن زن در آب، «6» استعمال شاف، «7» تر كردن لباسى كه در بدن است، «8» كشيدن دندان و هر كارى كه به واسط آن از دهان خون بيايد، «9» مسواك كردن به چوب تر، «10» بى جهت آب يا چيزى روان در دهان كردن. و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن منى زن خود را ببوسد، يا كارى كند كه شهوت خود را به حركت آورد. و اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد، روز او باطل است.

جايى كه قضا و كفاره واجب است

(مسألة 1667)- اگر در روز ماه رمضان در شب جنب شود و به تفصيلى كه در مسأله «1639» گفته شد بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود فقط بايد قضاى آن روزه را بگيرد. ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند عمداً انجام دهد درصورتى كه مى دانسته آن كار روزه را باطل مى كند، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

(مسألة 1668)- اگر به واسط ندانستن مسأله كارى انجام دهد كه روزه را باطل مى كند، ظاهر اين است كه كفاره بر او واجب نيست. ولى اگر عمداً به خدا و پيغمبر به دروغ نسبتى بدهد و بداند كه حرام است كفاره

نيز واجب است اگرچه نداند اين عمل روزه را باطل مى كند.

توضيح المسائل، ص: 216

كفار روزه

(مسألة 1669)- در كفارة افطار روزه ماه رمضان، بايد يك بنده آزاد كند يا به دستورى كه در مسألة بعد گفته مى شود دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعنى گندم يا جو يا نان و مانند اينها و چنان چه اينها بدهد برايش ممكن نباشد، بنابر احتياط بايد بقدر امكان تصديق و استغفار نمايد و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند، كفاره را بدهد.

(مسألة 1670)- كسى كه مى خواهد دو ماه كفار ماه رمضان را بگيرد، بايد يك ماه تمام و يك روز آن را از ماه ديگر پى در پى بگيرد و اگر بقية آن پى در پى نباشد اشكال ندارد.

(مسألة 1671)- كسى كه مى خواهد دو ماه كفار روز رمضان را بگيرد نبايد موقعى شروع كند كه در بين يك ماه و يك روز، روزى باشد كه مانند عيد قربان روزة آن حرام است.

(مسألة 1672)- كسى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

(مسألة 1673)- اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، عذرى مثل حيض يا نفاس يا سفرى كه در رفتن آن مجبور است، براى او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مى آورد.

(مسألة 1674)- اگر به چيز حرامى روز خود را باطل كند، چه آن چيز اصلًا حرام

باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد مثل خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر كلى دارد و نزديكى كردن با عيال خود در حال حيض، بنابر احتياط كفارة جمع بر او واجب مى شود، يعنى بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آن ها يك مد كه تقريبا ده سير است گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد، و چنان چه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آن ها را كه ممكن است بايد انجام دهد.

(مسألة 1675)- اگر روزه دار دروغى را به خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عمداً نسبت دهد، بنابر احتياط كفارة جمع كه تفصيل آن در مسأل پيش گفته شد بر او واجب مى شود.

(مسألة 1676)- اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، براى هر دفعه بر او واجب است، و ظاهر اين است كه استمناء نيز حكم جماع را دارد.

(مسألة 1677)- اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع و استمناء كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، براى همة آن ها يك كفاره كافى است.

توضيح المسائل، ص: 217

(مسألة 1678)- اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، براى هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

(مسألة 1679)- اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه حلال است و روزه را باطل مى كند، انجام دهد، مثلًا آب بياشامد و بعد كار ديگرى كه حرام است و روزه را

باطل مى كند غير از جماع و استمناء انجام دهد، مثلًا غذاى حرامى بخورد، يك كفاره كافى است.

(مسألة 1680)- اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى در دهانش بيايد، چنان چه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مى شود، و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلًا موقع آروغ زدن خون يا غذايى كه از صورت غذا بودن خارج است، به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاى آن روزه را بگيرد، و بنابر احتياط كفارة جمع هم بر او واجب مى شود.

(مسألة 1681)- اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنان چه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد كفاره بدهد و كفارة آن به نحوى است كه در كفاره حنث نذر بيايد.

(مسألة 1682)- اگر روزه دار به گفتة كسى كه مى گويد مغرب شده و اعتماد به گفتة او نيست افطار كند، و بعد بفهمد مغرب نبوده است يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

(مسألة 1683)- كسى كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمى شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتى براى او پيش آمد كند نيز كفاره بر او واجب است.

(مسألة 1684)- اگر عمداً روز خود را باطل كند، و بعد عذرى مانند حيض يا نفاس يا مرض براى او پيدا شود، احتياط واجب اين است كه كفاره بدهد.

(مسألة 1685)- اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است،

و عمداً روزة خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.

(مسألة 1686)- اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوال، و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.

(مسألة 1687)- اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنان چه زن را مجبور كرده باشد، كفارة روزة خودش و روزة زن را بايد بدهد، و اگر زن به جماع راضى بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

(مسألة 1688)- اگر زنى شوهر خود را مجبور كند كه با او جماع نمايد، واجب نيست كه كفارة روزة شوهر را بدهد.

(مسألة 1689)- اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به جماع كند، و در بين جماع، زن راضى شود، بنابر

توضيح المسائل، ص: 218

احتياط واجب بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

(مسألة 1690)- اگر روزه دار در ماه مبارك رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مى شود، و روز زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

(مسألة 1691)- اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود خود را مجبور كند كه غير جماع كارى ديگر كه روزه را باطل مى كند به جا آورد، بر هيچ يك از آن ها كفاره واجب نيست.

(مسألة 1692)- كسى كه به واسط مسافرت يا مرض روزه نمى گيرد، نمى تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولى اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر مرد نيز واجب نيست.

(مسألة 1693)- انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهى كند،

ولى لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

(مسألة 1694)- اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزى بر آن اضافه نمى شود.

(مسألة 1695)- كسى كه بايد براى كفار يك روز شصت فقير را طعام بدهد، نمى تواند به هر كدام از آن ها بيشتر از يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، و زيادى را از كفاره حساب نمايد ولى مى تواند براى هر يك از عيالات فقير اگرچه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

(مسألة 1696)- كسى كه قضاى روز رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريبا ده سير است طعام بدهد، و اگر نمى تواند سه روز روزه بگيرد.

جاهايى كه فقط قضاى روزه واجب است

(مسألة 1697)- در چند صورت فقط قضاى روزه بر انسان واجب است، و كفاره واجب نيست:

«اول»: آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسأل (1639) گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

«دوم»: عملى كه روزه را باطل مى كند به جا نياورد، ولى نيت روزه نكند يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

«سوم»: آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند، و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

«چهارم»: آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده

و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضاى آن روزه بر او واجب است. بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده بايد قضاى روز آن روز را به جا آورد.

«پنجم»: آن كه كسى بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

توضيح المسائل، ص: 219

«ششم»: آن كه كسى بگويد صبح شده و انسان به گفت او يقين نكند، يا خيال كند شوخى مى كند و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

«هفتم»: آن كه كور يا مانند آن به گفت كسى ديگر افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

«هشتم»: آن كه در هواى صاف به واسط تاريكى يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است. ولى اگر در هواى ابر به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

«نهم»: آن كه براى خنك شدن، يا بى جهت مضمضه كند، يعنى آب در دهان بگرداند و بى اختيار فرو رود، و همچنين بنابر احتياط واجب، اگر مضمضه براى وضوى غير نماز واجب باشد ولى اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براى وضوى نماز واجب مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

«دهم» كسى از جهت اكراه يا اضطرار يا

تقيه افطار كند لازم است قضا نمايد و كفاره واجب نيست.

) مسألة 1698)- اگر غير آب چيز ديگرى را در دهان ببرد و بى اختيار فرو رود، يا آب داخل بينى كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست. (مسألة 1699)- مضمضزياد براى روزه دار مكروه است، و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر آن است كه سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

(مسألة 1700)- اگر انسان بداند كه به واسط مضمضه، بى اختيار يا از روى فراموشى آب وارد گلويش مى شود، نبايد مضمضه كند.

(مسألة 1701)- اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

(مسألة 1702)- اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمى تواند افطار كند، ولى اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

احكام روز قضا

(مسألة 1703)- اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

) مسألة 1704)- اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده قضا نمايد، ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد. (مسألة 1705)- روزه اى كه از انسان به واسط مستى فوت شده بايد قضا نمايد، اگرچه چيزى را كه به واسط آن مست شده، براى معالجه خورده باشد.

(مسألة 1706)- اگر براى عذرى چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، واجب نيست مقدار بيشترى را

كه احتمال مى دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلًا كسى كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمى داند

توضيح المسائل، ص: 220

پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، و يا مثلًا در آخرهاى ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از رمضان برگشته و نمى داند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، در هر دو صورت مى تواند مقدار كمتر يعنى پنج روز را قضا كند، اگرچه احتياط مستحب آن است مقدار بيشتر يعنى شش روز را قضا نمايد.

(مسألة 1707)- اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاى هر كدام را كه اول بگيرد مانعى ندارد، ولى اگر وقت قضاى رمضان آخر تنگ باشد، مثلًا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد، بهتر آن است كه اول قضاى رمضان آخر را بگيرد.

(مسألة 1708)- اگر قضاى روزه چند رمضان بر او واجب باشد، و در نيت معين نكند روزه اى را كه مى گيرد قضاى كدام ماه رمضان است، قضاى سال آخرى حساب نمى شود.

(مسألة 1709)- در قضاى روزه رمضان مى تواند پيش از ظهر روز خود را باطل نمايد ولى اگر وقت قضا تنگ باشد، بهتر آن است كه باطل ننمايد.

(مسألة 1710)- اگر قضاى روزة ميتى را گرفته باشد بهتر آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

(مسألة 1711)- اگر به واسط مرض يا حيض يا نفاس، روز رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايى را كه نگرفته، براى او قضا كند.

(مسألة 1712)- اگر به واسط مرضى روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد،

قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست، و بايد براى هر روز يك مد كه تقريبا ده سير است طعام، يعنى گندم يا جو و نان و مانند اينها به فقير بدهد، ولى اگر به واسط عذر ديگرى، مثلًا براى مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقى بماند، روزه هايى را كه نگرفته، بايد قضا كند، و احتياط واجب آن است كه براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

(مسألة 1713)- اگر به واسط مرضى روز رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاى روزه را بگيرد، بايد روزه هايى را كه نگرفته، قضا نمايد. و نيز اگر در ماه رمضان غير از مرض، عذر ديگرى داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسط مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته، بايد قضا كند و بنابر احتياط واجب براى هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد.

(مسألة 1714)- اگر در ماه رمضان به واسط عذرى روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاى روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براى هر روز يك طعام هم به فقير بدهد.

(مسألة 1715)- اگر در قضاى روزه كوتاهى كند تا وقت تنگ شود و در تنگى وقت عذرى پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و همچنين است بنابر احتياط واجباگر بعد از برطرف شدن عذر تصميم داشته

توضيح المسائل،

ص: 221

باشد روزه هاى خود را قضا كند، ولى پيش از آن كه قضا نمايد در تنگى وقت عذر پيدا كند.

(مسألة 1716)- اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد، بايد قضاى رمضان آخر را بگيرد و براى هر روز از سالهاى پيش يك مد طعام به فقير بدهد.

(مسألة 1717)- كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مى تواند كفار چند روز را به يك فقير بدهد.

(مسألة 1718)- اگر قضاى روز رمضان را چند سال تاخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و از جهت تأخير در سال اول براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و اما از جهت تأخير چند سال بعدى چيزى براى او واجب نيست.

(مسألة 1719)- اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاى آن را به جا آورد و براى هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده را آزاد كند و چنان چه تا رمضان آينده قضاى آن روزه را به جا نياورد، براى هر روز يك مد طعام نيز كفاره بدهد.

(مسألة 1720)- اگر روز رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرر جماع يا استمناء كند، كفاره هم مكرر مى شود. ولى اگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد مثلًا چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافى است.

(مسألة 1721)- بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاى روزه او را به تفصيلى كه در نماز در صفحه (197) گفته شد به جا آورد.

(مسألة 1722)- اگر پدر غير از روز رمضان، روز واجب ديگرى را مانند روز نذر نگرفته باشد، احتياط واجب آن

است كه پسر بزرگتر قضا نمايد. ولى اگر براى روزه اى اجير شده و نگرفته باشد قضاى آن بر پسر بزرگ لازم نيست.

احكام روز مسافر

(مسألة 1723)- مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافرى كه نمازش را تمام مى خواند مثل كسى كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

(مسألة 1724)- مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولى براى فرار از روزه مسافرت مكروه است و همچنين است مطلق سفر قبل از روز بيست و چهارم ماه رمضان مگر سفر براى حج يا عمره يا به جهت ضرورتى باشد.

(مسألة 1725)- اگر غير روز رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلًا نذر كرده باشد روز معينى را روزه بگيرد بهتر آن است كه تا ناچار نشود در آن روز سفر نكند. و اگر در سفر باشد، چنان چه ممكن است قصد كند كه ده روز در جايى بماند و آن روز را روزه بگيرد، ولى ظاهر آن است كه سفر جائز است و قصد اقامه واجب نيست و درصورتى كه روزه نگيرد لازم است روز آن روز را قضا كند.

(مسألة 1726)- اگر نذر كند كه روز مستحبى بگيرد و روز آ ن را معين نكند، نمى تواند آن را در سفر به جا آورد. ولى چنان چه نذر كند كه روز معينى را در سفر روزه بگيرد، بايدآن را در سفر به جا آورد. و نيز اگر نذر كند روز معينى را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را اگرچه مسافر باشد روزه بگيرد

توضيح المسائل، ص: 222

(مسألة 1727)- مسافر مى تواند براى خواستن حاجت

سه روز در مدين طيبه روز مستحبى بگيرد. و احوط اين است كه آن سه روز روزهاى چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه باشد.

(مسألة 1728)- كسى كه نمى داند روز مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مى شود، و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

(مسألة 1729)- اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روز مسافر باطل مى باشد و در سفر روزه بگيرد، روز او باطل است.

(مسألة 1730)- اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روز خود را تمام كند. و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتى به حد ترخص برسد، درصورتى كه از شب نيت سفر داشته باشد روزه اش باطل مى شود، والا بنابر احتياط واجب روزه را تمام و بعداً قضا كند، و اگر پيش از رسيدن به حد ترخص روزه را باطل كند كفاره بر او واجب است.

(مسألة 1731)- اگر مسافر در ماه رمضآنچه آنكه قبل از فجر در سفر بوده و چه آنكه روزه بوده و سفر نمايد چنان چه پيش از ظهر به وطنش برسد يا به جائى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده، بايد آن روز روزه بگيرد، و اگر انجام داده روز آن روز بر او واجب نيست.

(مسألة 1732)- اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

(مسألة 1733)- مسافر و كسى كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و

آشاميدن كاملًا خود را سير كند.

كسانى كه روزه بر آن ها واجب نيست

(مسألة 1734)- كسى كه به واسط پيرى نمى تواند روزه بگيرد، يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى در صورت دوم بايد براى هر روز يك مد طعام- گندم يا جو يا نان و مانند اينها- به فقير بدهد.

(مسألة 1735)- كسى كه به واسط پيرى روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، احتياط مستحب آن است كه قضاى روزهايى را كه نگرفته است به جا آورد.

(مسألة 1736)- اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود و نمى تواند تشنگى را تحمل كند، يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست ولى در صورت دوم بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقدارى كه ناچار است آب نياشامد، و چنان چه بعد بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد.

(مسألة 1737)- زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و بايد براى هر روز يك مد طعام، به فقير بدهد. و نيز اگر روزه براى خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست. و بنابر احتياط مستحب

توضيح المسائل، ص: 223

براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و در هر دو صورت روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

(مسألة 1738)- زنى كه بچه شير مى دهد و شير او كم است، چه مادر بچه يا دايه او باشد، يا بى اجرت شير دهد، اگر روزه براى بچه اى كه شير مى دهد ضرر دارد، روزه براو واجب نيست و بايد براى هر روز يك مد

طعام، به فقير بدهد. و نيز اگر براى خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و بنابر احتياط مستحب براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد. ولى اگر كسى پيدا شود كه بى اجرت بچه را شير دهد يا براى شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اول ماه

) مسألة 1739)- اول ماه به چهار چيز ثابت مى شود: اول- آن كه خود انسان ماه را ببيند. دوم- عده اى كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مى شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزى كه به واسط آن يقين يا اطمينان پيدا شود. سوم- دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولى اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمى شود. چهارم- سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه بواسط آن اول ماه رمضان ثابت مى شود، و سى روز از اول رمضان بگذرد كه بواسط آن، اول ماه شوال ثابت مى شود.)

مسألة 1740)- اول ماه به حكم حاكم شرع ثابت نمى شود، و رعايت احتياط اولى است. (مسألة 1741)- اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمى شود. ولى اگر انسان از گفت آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

(مسألة 1742)- بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمى شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است، بلى اگر پيش از ظهر ماه ديده شود آن روز اول

محسوب مى شود و همچنين اگر ماه طوق داشته باشد معلوم مى شود مال شب سابق بوده.

(مسألة 1743)- اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد، چنان چه بعد ثابت شود كه شب پيش اول ماه بوده، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

(مسألة 1744)- اگر در شهرى اول ماه ثابت شود، در شهرهاى ديگر چه دور باشند چه نزديك چه در افق متحد باشند يا نه نيز ثابت مى شود درصورتى كه در شب مشترك باشند ولو اول شب يكى آخر شب ديگرى باشد.

(مسألة 1745)- اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود، مگر انسان بداند كه تلگراف از روى شهادت دو مرد عادل يا از راه ديگرى بوده كه شرعاً معتبر است.

(مسألة 1746)- روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد، ولى اگر اثناء روز بفهمد كه اول شوال است، بايد افطار كند.

توضيح المسائل، ص: 224

(مسألة 1747)- اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد، و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهى را كه احتمال مى دهد ماه رمضان است روزه بگيرد صحيح است ولى بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاى حرام و مكروه

(مسألة 1748)- روز عيد فطر و قربان حرام است، و نيز روزى را كه انسان نمى داند آخر شعبان است يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد، حرام مى باشد.

(مسألة 1749)- اگر زن به واسط گرفتن روز مستحبى حق شوهرش از بين برود، روزة او حرام است. و احتياط واجب آن است، اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجاز او روز

مستحبى نگيرد.

(مسألة 1750)- روز مستحبى اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود، حرام است.

(مسألة 1751)- اگر پسر بدون اجاز پدر روز مستحبى بگيرد، و در بين روز پدر او را نهى كند، چنان چه مخالفت او موجب اذيتش باشد بايد افطار كند.

(مسألة 1752)- كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسى كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد، و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست.

(مسألة 1753)- اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براى او پيدا شود، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد صحيح نيست

(مسألة 1754)- كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته، درصورتى كه ضرر به مرتبه باشد كه به علم و عمد ارتكاب آن حرام است بنابر احتياط واجب بايد قضاى آن را به جا آورد.

(مسألة 1755)- غير از روزه هايى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است.

(مسألة 1756)- روز روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

روزه هاى مستحب

(مسألة 1757)- روز تمام روزهاى سال غير از روزه هاى حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است، كه از آن جمله است: 1- پنجشنب اول و پنجشنب آخر هر ماه، و چهارشنبه اولى كه بعد از روز

دهم ماه است و اگر كسى آنها را به جا نياورد مستحب است قضا نمايد، و چنان چه اصلًا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا 6/ 12 نخود نقر سكه دار به فقير بدهد. 2- سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه. 3- تمام ماه رجب و شعبان و بعضى از اين دو ماه اگرچه يك روز باشد. 4- روز عيد نوروز 5- روز چهارم تا نهم شوال 6- روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذى قعده، 7- روز اول تا روز نهم ذى حجه، (روز عرفه) ولى اگر بواسط

توضيح المسائل، ص: 225

ضعف روزه، نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند، روز آن روز مكروه است، 8- عيد سعيد غدير (18 ذى حجه) 9- روز مباهله (24 ذى حجه) 10- روز اول و سوم و هفتم محرم، 11- روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، 17 (ربيع الاول). 12- روز پانزدهم جمادى الاولى، و نيز مستحب است روز مبعث حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، (27 رجب) را روزه بگيرد و اگر كسى روز مستحبى بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند، و در بين روز اگرچه بعد از ظهر باشد افطار نمايد.

مواردى كه مستحب است انسان از كارهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد

(مسألة 1758)- براى پنج نفر مستحب است در ماه رمضان- اگرچه روزه نيستند- از كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايند:

«اول»: مسافرى كه در سفر، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايى كه

مى خواهد ده روز بماند، برسد.

«دوم»: مسافرى كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند برسد و همچنين است اگر پيش از ظهر برسد درصورتى كه قبلًا در سفر افطار كرده باشد.

«سوم»: مريضى كه پيش از ظهر خوب شود و همچنين است اگر پيش از ظهر خوب شود اگرچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد.

«چهارم»: زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

(مسألة 1759)- مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند ولى به قدرى كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 226

***

احكام خمس

اشاره

(مسألة 1760)- در هفت چيز خمس واجب مى شود: «اول»: منفعت كسب. «دوم»: معدن. «سوم»: گنج. «چهارم»: مال حلال مخلوط به حرام. «پنجم»: جواهرى كه به واسط غواصى، يعنى فرو رفتن در دريا به دست مى آيد. «ششم»: غنيمت جنگ. «هفتم»: زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد. و احكام اينها مفصلًا گفته خواهد شد.

1-

منفعت كسب (مسألة 1761)- هرگاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسبهاى ديگر مالى به دست آورد، اگرچه مثلًا نماز و روزه ميتى را به جا آورده و از اجرت آن مالى تهيه كند، چنان چه از مخارج سال خود و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعنى پنج يك آن را به دستورى كه بعداً گفته خواهد شد بدهد.

(مسألة 1762)- اگر غير از كسب، مالى به دست آورد، مثلًا چيزى به او ببخشند، چنان چه از مخارج سالش زياد بيايد، خمس

آن را هم بدهد.

(مسألة 1763)- مهرى كه زن مى گيرد و مالى را كه مرد عوض طلاق خلع اخذ مى نمايد خمس ندارد. و همچنين است ارثى كه به انسان مى رسد ولى اگر مثلًا خويشاوندى داشته و گمان ارث بردن از او نداشته احتياط واجب آن است كه خمس ارثى را كه از او مى برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

(مسألة 1764)- اگر مالى به ارث به او برسد، و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بنابر احتياط واجب خمس آن را بدهد. ولى اگر در خود مال خمس نباشد و وارث بداند كسى كه مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است. بايد خمس را از مال او بدهد.

(مسألة 1765)- اگر به واسط قناعت كردن چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1766)- كسى كه ديگرى مخارج او را مى دهد، بايد خمس تمام مالى را كه به دست مى آورد بدهد.

(مسألة 1767)- اگر ملكى را بر افراد معينى، مثلًا بر اولاد خود وقف نمايد، چنان چه در آن ملك زراعت و درختكارى كنند و از آن چيزى به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند و همچنين اگر طور ديگرى هم از آن ملك نفع ببرند مثلًا اجار آن را بگيرند، بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مى آيد بدهند.

توضيح المسائل، ص: 227

(مسألة 1768)- اگر مالى را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبى گرفته، از مخارج سالش زياد بيايد، يا از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد، مثلًا از درختى كه بابت

خمس به او داده اند ميوه اى به دست آورد، از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس را بدهد.

(مسألة 1769)- اگر با عين پول خمس نداده جنسى را بخرد، يعنى به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مى خرم ظاهر اين است كه معامله نسبت به جميع مال صحيح است، و به جنسى كه با اين پول خريده است خمس تعلق مى گيرد و احتياجى به اجازه و امضاء حاكم شرع نيست.

(مسألة 1770)- اگر جنسى را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد معامله اى كه كرده صحيح است. و خمس پولى را كه بفروشنده داده بصاحبان خمس مديون مى باشد.

(مسألة 1771)- اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، خمسش بعهده فروشنده است و بر خريدار چيزى نيست.

(مسألة 1772)- اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشند، پنج يك آن بر عهدة خود بخشنده است، و چيزى بر اين شخص نيست.

(مسألة 1773)- اگر از كافر يا كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالى به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

) مسألة 1774)- تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى منفعت مى برند، يك سال كه بگذرد بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مى آيد بدهند و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقاً منفعتى ببرد، بعد از آنكه يك سال از موقعى كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد. (مسألة 1775)- انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد خمس آن را بدهد، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير

بيندازد. و اگر براى دادن خمس سال شمسى قرار دهد، مانعى ندارد.

(مسألة 1776)- كسى كه مانند تاجر و كاسب براى دادن خمس، سال قرار دهد اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس، باقى مانده را بدهند.

(مسألة 1777)- اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 228

(مسألة 1778)- اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى را كه بالا رفته بر او واجب نيست، بلكه مقدار خمس چه نسبتى بمجموع اصل و ربح داشته به همان نسبت از موجودى عيناً و يا قيمةً بايد بدهد.

(مسألة 1779)- اگر غير مال التجاره مالى داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد، مثلًا چيزى را براى مؤنه اش خريده، باشد چنان چه قيمتش بالا رود، اگر آن را بفروشد خمس مقدارى را كه بر قيمتش اضافه شده بايد بدهد، و همچنين اگر مثلًا درختى را كه خريده ميوه بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتى كه مقصود او از نگهدارى آن ها اين بوده كه منفعتى از آن ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد. بلكه مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1780)- اگر باغى احداث كند براى آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادى قيمت

باغ را بدهد، ولى اگر قصدش اين باشد كه ميوة آن درختها را فروخته و از قيمتش استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه و نمو درختها را بدهد.

(مسألة 1781)- اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، بايد هر سال خمس زيادى آن ها را بدهد، و همچنين اگر مثلًا از شاخه هاى آن كه معمولًا هر سال مى برند، استفاده اى ببرد و به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1782)- كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلًا اجارة ملك مى گيرد و خريد و فروش هم مى كند، بايد خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مى آيد بدهد. و چنان چه از يك رشته نفع ببرد و از رشتة ديگر ضرر كند، بنابر احتياط مستحب بايد خمس نفعى را كه برده بدهد ولى اگر دو رشتة مختلف دارد مثلًا تجارت و زراعت مى كند در اين صورت بنابر احتياط وجوبى نمى شود ضرر يك رشته را به نفع رشتة ديگر تدارك نمود.

(مسألة 1783)- خرجهايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مى كند، مانند دلالى و حمالى مى تواند از منفعت، كسر نمايد و نسبت به آن مقدار خمس لازم نيست.

(مسألة 1784)- آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسى پسر و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مى رساند، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد و زياده روى هم نكرده باشد خمس ندارد.

(مسألة 1785)- مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مى رساند، جزء مخارج ساليانه است، و نيز

مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد از مخارج ساليانه حساب مى شود.

(مسألة 1786)- اگر انسان در شهرى باشد كه معمولًا هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيّه مى كنند، چنان چه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه اى بخرد و از شأنش زياد نباشد خمس آن را لازم نيست بدهد. و اگر از شأنش زياد باشد يا از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيّه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1787)- مالى را كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مى كند از مخارج سالى حساب مى شود كه در آن سال خرج كرده و اگر سفر او تا مقدارى از سال بعد طول بكشد، آنچه در سال بعد خرج مى كند بايد خمس آن را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 229

(مسألة 1788)- كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مى تواند مخارج سال خود را فقط از فايد كسبش حساب كند.

(مسألة 1789)- آذوقه اى كه براى مصرف سالش از منافع كسبش خريده، اگر در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنان چه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

(مسألة 1790)- اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اى براى منزل بخرد، هر وقت احتياجش از آن برطرف شد، احتياط مستحب آن است كه خمس آن را بدهد. و همچنين است زيورآلات زنانه، درصورتى كه وقت زينت كردن زن با آنها گذشته باشد.

(مسألة 1791)- اگر در يك سال منفعتى

نبرد، نمى تواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مى برد كسر نمايد.

(مسألة 1792)- اگر در اول سال منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى به دستش آيد، نمى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند و فقط مؤنه (مصارف) تجارت را مى تواند از او كسر كند.

(مسألة 1793)- اگر مقدارى از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود مى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده از منافع قبل از تلف آن مقدار كسر نمايد.

(مسألة 1794)- اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند، ولى اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مى تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيّه نمايد.

(مسألة 1795)- اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، نمى تواند از منافع سالهاى بعد مقدار قرض خود را كسر نمايد. بلكه اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد ظاهر اين است كه نمى تواند مقدار قرض خود را از منفعت كسر نمايد مگر قرض بعد از منفعت كردن باشد بلى در هر دو صورت مى تواند قرض خود را از ارباح اثناء سال اداء نمايد و با آن مقدار خمس تعلق نمى گيرد.

(مسألة 1796)- اگر براى زياد كردن مال يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمى تواند از منافع كسب، مقدار آن قرض را اداء نمايد، بلى اگر مالى را كه قرض كرده و چيزى را كه

از قرض خريده از بين برود در اين صورت مى تواند قرض خود را از منافع كسب آن سال بدهد.

(مسألة 1797)- انسان مى تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد يا به مقدار خمسى كه بدهكار است پول بدهد. و اما اگر جنس ديگر بخواهد بدهد، محل اشكال است مگر آنكه با اجازة حاكم شرع باشد.

(مسألة 1798)- كسى كه خمس به مال او تعلق گرفت و سال بر او گذشت تا خمس او را نداده است و قصد دادن خمس را ندارد نمى تواند در آن مال تصرف كند، بلكه بنابر احتياط واجب اگر قصد دادن خمس را هم داشته باشد نيز چنين است.

(مسألة 1799)- كسى كه خمس بدهكار است، نمى تواند آن را به ذمه بگيرد، يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند، و چنان چه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1800)- كسى كه خمس بدهكار است اگر با حاكم شرع مصالحه كند و خمس را به ذمه بگيرد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد، و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مى آيد مال خود اوست.

توضيح المسائل، ص: 230

(مسألة 1801)- كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالى كه خمسش را نداده براى سرمايه شركت بگذارد، آن كس مى تواند در آن مال تصرف كند.

(مسألة 1802)- اگر بچة صغير سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى به دست آيد، واجب نيست بعد از آنكه بالغ شد، خمس آن را بدهد.

(مسألة 1803)- كسى كه مالى از ديگرى بدست آورد و شك

كند خمس آن را داده يا نه، مى تواند در آن مال تصرف نمايد بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه خمس آن را نداده مى تواند در آن تصرف نمايد.

(مسألة 1804)- اگر كسى از منافع كسب خود در اثناء سال ملكى بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود واجب است بعد از تمامى سال خمس او را بدهد و چنان چه خمس او را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت، لازم است خمس مقدارى را كه آن ملك فعلًا ارزش دارد بدهد و همچنين است غير ملك از فرش و مانند آن.

(مسألة 1805)- كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر مثلًا ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود چنان چه آن ملك را براى آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثلًا زمينى را براى زراعت خريده است و از پول خمس نداده قيمت آن را داده بايد خمس قيمتى را كه خريده بدهد. و اگر مثلًا پول خمس نداده را بفروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مى خرم بايد خمس مقدارى را كه آن ملك فعلًا ارزش دارد بدهد.

(مسألة 1806)- كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن گذشته، بايد خمس آن را بدهد، و اگر اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه به آن ها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده، پس اگر بداند در بين سالى كه در آن سال فايده برده آن ها را خريده، لازم نيست خمس آن ها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا

بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2-

معدن (مسألة 1807)- اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1808)- نصاب معدن 15 مثقال معمولى طلاى مسكوك است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده، به 15 مثقال طلاى مسكوك برسد، بايد خمس آنچه را كه پس از كم كردن مخارجى كه كرده است باقى مى ماند، بدهد.

(مسألة 1809)- چنان چه قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده، به 15 مثقال طلاى مسكوك نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

(مسألة 1810)- گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ از چيزهاى معدنى نيست و كسى كه اينها را بيرون مى آورد درصورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايى يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد.

(مسألة 1811)- كسى كه از معدن چيزى به دست مى آورد بايد خمس آن را بدهد، چه معدن روى زمين باشد يا زير آن، چه در زمينى باشد كه ملك است يا در جايى باشد كه مالك ندارد.

توضيح المسائل، ص: 231

(مسألة 1812)- اگر نداند چيزى را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلاى مسكوك مى رسد يا نه، خمس ندارد و لازم نيست به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

(مسألة 1813)- اگر چند نفر چيزى بيرون آورند چنان چه قيمت آن به 15 مثقال طلاى

مسكوك برسد، اگرچه سهم هر كدام آن ها اين مقدار نباشد بايد خمس آن را بدهند.

(مسألة 1814)- اگر معدنى را كه در ملك ديگرى است بيرون آورد آنچه از آن به دست مى آيد مال صاحب ملك است و درصورتى كه به مقدار نصاب برسد چون صاحب ملك براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3-

گنج (مسألة 1815)- گنج مالى است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسى آن را پيدا كند، و طورى باشد كه به آن گنج بگويند.

(مسألة 1816)- اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست گنجى پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد. لكن درصورتى كه آن گنج غير از طلا و نقره باشد وجوب خمس در آن بنابر احتياط است.

مسألة 1817)- نصاب گنج اگر نقره باشد 105 مثقال نقرة مسكوك و اگر طلا باشد 15 مثقال طلاى مسكوك است، و اگر از غير طلا يا نقره باشد نصاب را با يكى از طلا و نقره ملاحظه نمايند. (مسألة 1818)- اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند و بداند مال كسانى كه قبلًا مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مى شود و بايد خمس آن را بدهد ولى اگر احتمال دهد كه مال يكى از آنان است، بنابر احتياط واجب بايد به او اطلاع دهد و چنان چه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد، واگر معلوم

شود مال هيچ يك آنان نيست مال خود او مى شود و بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1819)- اگر در ظرفهاى متعددى كه در يك جا دفن شده مالى پيدا كند كه قيمت آن ها روى هم 105 مثقال در نقره يا 15 مثقال در طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد. ولى چنان چه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آن ها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجى كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد.

(مسألة 1820)- اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال در طلا برسد، اگرچه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد، بايد خمس آن را بدهند.

توضيح المسائل، ص: 232

(مسألة 1821)- اگر كسى حيوانى را از قبيل ماهى بخرد و در شكم آن مالى پيدا كند چنان چه احتمال دهد كه مال فروشنده است، لازم نيست به او خبر دهد و در حكم منافع كسب است ولى اگر آن حيوان از قبيل چهارپايان باشد لازم است به فروشنده اطلاع دهد و چنان چه او علامت داد مال اوست والا مال پيدا كننده است و در حكم منافع كسب است.

4-

مال حلال مخلوط به حرام (مسألة 1822)- اگر مال حلال با مال حرام بطورى مخلوط شود كه انسان نتواند آن ها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، و نداند كه مقدار مال حرام كمتر از خمس است يا زيادتر بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقي مال حلال مى شود.

(مسألة 1823)- اگر مال حلال با حرام مخلوط

شود و انسان مقدار حرام را چه كمتر چه بيشتر از خمس باشد- بداند، ولى صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد. و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

(مسألة 1824)- اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولى صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضى نمايند. و چنان چه صاحب مال راضى نشود، بايد مقدارى را كه يقين دارد مال او است به او بدهد و بهتر آن است كه مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد مال او است نيز به او بدهد.

(مسألة 1825)- اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بايد مقدارى را كه مى داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

(مسألة 1826)- اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را نمى شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، لازم نيست چيزى به او بدهد.

(مسألة 1827)- اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولى نتواند بفهمد كيست، بايد در صورت امكان همة آن ها را راضى كند والا بين آن ها قرعه بزند و به اسم هر كسى اصابت كرد آن مال را به او بدهد.

5-

جواهرى كه به واسط فرو رفتن در دريا به دست مى آيد (مسألة 1828)- اگر به واسط غواصى يعنى فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورند، روئيدنى باشد، يا

معدنى، بايد خمس آن را بدهند و بنابر احتياط نصابى در آن معتبر نيست پس هر مقدارى كه بايد خمس آن را داد چه بيرون آورنده يك نفر باشد، يا چند نفر.

(مسألة 1829)- اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابى جواهر بيرون آورد بنابر احتياط خمس آن واجب است. ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه به دست آورده به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

(مسألة 1830)- خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مى گيرد، در صورتى واجب است كه به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

توضيح المسائل، ص: 233

(مسألة 1831)- اگر انسان بدون قصد اين كه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهرى به دستش آيد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1832)- اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن جواهرى پيدا كند چنان چه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است، بايد خمس آن را بدهد، و اگر اتفاقاَ جواهر بلعيده باشد درصورتى خمس آن واجب است كه به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

(مسألة 1833)- اگر در رودخانه هاى بزرگ مانند دجله، فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنان چه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1834)- اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد بايد خمس آن را بدهد. و

چنان چه از روى آب يا از كنار دريا به دست آورد بنابر احتياط خمس آن واجب است.

(مسألة 1835)- كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آن ها را بدهد و چيزى از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

(مسألة 1836)- اگر بچه اى معدنى را بيرون آورد يا گنجى پيدا كند يا به واسط فرو رفتن در دريا، جواهرى بيرون آورد خمس ندارد ولى اگر مال حلال مخلوط به حرام داشته ولىّ او بايد آن مال را تطهير نمايد.

6-

غنيمت (مسألة 1837)- اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفّار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به دست آورند به آن ها غنيمت گفته مى شود و مخارجى را كه براى غنيمت كرده اند مانند مخارج نگهدارى، و حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام عليه السلام صلاح مى داند به مصرفى برساند و چيزهايى كه مخصوص به امام است بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقية آن را بدهند و آنچه در زمان غيبت امام عليه السّلام در جنگ از كفار گرفته مى شود بنابر احتياط نيز حكم غنيمت را دارد.

7-

زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد (مسألة 1838)- اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد. و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مى گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

(مسألة 1839)- اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان

خريده به مسلمان ديگرى بفروشد، خمس از كافر ساقط نمى شود ولى بر مسلمان لازم نيست خمس آن را بدهد و همچنين است اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد و بنابر احتياط مستحب در هر دو صورت در فرضى كه خود كافر يا كس ديگر از قبلش خمس نداده باشد مسلمان خمس آن زمين را بدهد.

(مسألة 1840)- اگر كافر ذمى موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد يا شرط كند كه خمس بر فروشنده باشد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد ولى اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد، بر فروشنده لازم است كه عمل به شرط نمايد.

توضيح المسائل، ص: 234

(مسألة 1841)- اگر مسلمان زمينى را به غير خريد و فروش، ملك كافر ذمى كند و عوض آن را بگيرد مثلًا به او صلح نمايد، كافر ذمى بايد خمس آن را بدهد.

(مسألة 1842)- اگر كافر ذمى صغير باشد و ولىّ او برايش زمينى بخرد، احتياط واجب آن است كه در ضمن معامله با او شرط كنند كه خمس آن را بدهد.

مصرف خمس

(مسألة 1843)- خمس را بايد دو قسمت كنند: يك قسمت آن سهم سادات است، و بايد به سيد فقير يا سيد يتيم يا به سيدى كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عليه السلام، كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفى كه او اجازه مى دهد برسانند، ولى اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدى كه از او تقليد نمى كند بدهد بنابر احتياط واجب بايد از مجتهدى كه

تقليد مى كند اجازه بگيرد و در صورتى به او اذن داده مى شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدى كه از او تقليد مى كند، سهم امام را به يك طور مصرف مى كنند.

(مسألة 1844)- سيد يتيمى كه به او خمس مى دهند، بايد فقير باشد ولى به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مى شود خمس داد.

(مسألة 1845)- به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

(مسألة 1846)- به سيدى كه عادل نيست، مى شود خمس داد ولى به سيدى كه دوازده امامى نيست، نبايد خمس بدهند.

(مسألة 1847)- به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمى شود خمس داد. و احوط آن است كه به سيدى كه شراب مى خورد يا نماز نمى خواند يا آشكارا معصيت مى كند، اگرچه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، خمس ندهد.

(مسألة 1848)- اگر كسى بگويد سيدم نمى شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است.

(مسألة 1849)- به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگرچه انسان به سيد بودن او يقين يا اطمينان نداشته باشد، مى شود خمس داد.

(مسألة 1850)- كسى كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمسش را به آن زن بدهد كه به مصرف آنان

برساند و همچنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش صرف نمايد.

(مسألة 1851)- اگر مخارج سيد يا سيده اى كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب، نمى تواند خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبة او را از خمس بدهد ولى اگر مقدارى خمس به او بدهد كه به مصرف ديگرى «غير از نفقات واجبه» برساند، مانعى ندارد.

توضيح المسائل، ص: 235

(مسألة 1852)- به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند مخارج آن سيد را بدهد يا دارد و نمى دهد، مى شود خمس داد.

(مسألة 1853)- احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

(مسألة 1854)- اگر در شهر انسان سيد مستحقى نباشد و يقين يا اطمينان داشته باشد كه بعداً نيز پيدا نمى شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگرى ببرد و به مستحق برساند و مى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست.

(مسألة 1855)- هرگاه در شهر خودش مستحقى نباشد اگرچه يقين يا اطمينان داشته باشد پيدا مى شود و نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مى تواند خمس را به شهر ديگرى ببرد و چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، نبايد چيزى بدهد ولى نمى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

(مسألة 1856)- اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق

برساند، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتى كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است.

(مسألة 1857)- اگر به امر حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

(مسألة 1858)- جايز نيست جنسى را به زيادتر از قيمت واقعى حساب نموده و بابت خمس بدهد و در مسألة «1797» گذشت كه دادن جنس ديگر غير از پول طلا و نقره و مانند آن ها مطلقاً محل اشكال است.

(مسألة 1859)- كسى كه از مستحق طلبكار است و مى خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعداً مستحق بابت بدهى خود به او برگرداند. و مى تواند از مستحق وكالت گرفته و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.

(مسألة 1860)- مستحق نمى تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده و مى خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.

*********

توضيح المسائل، ص: 236

احكام زكات

اشاره

(مسألة 1861)- زكات در نه چيز واجب است: «اول»: گندم. «دوم»: جو. «سوم»: خرما. «چهارم»: كشمش. «پنجم»: طلا. «ششم»: نقره. «هفتم»: شتر. «هشتم»: گاو. «نهم»: گوسفند. و اگر كسى مالك يكى ازاين نه چيز باشد، با شرايطى كه بعداً گفته مى شود، بايد مقدارى كه معين شده

به يكى از مصرفهايى كه دستور داده اند برساند.

(مسألة 1862)- سلت كه دانه اى است به نرمى گندم و خاصيت جو را دارد و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مى باشد، بنابر احتياط واجب بايد از آن ها زكات داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

(مسألة 1863)- زكات در صورتى واجب مى شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مى شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

(مسألة 1864)- اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اگرچه اول ماه دوازدهم زكات بر او واجب مى شود ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

(مسألة 1865)- اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، مثلًا بچه اى در اول محرم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اول محرم بگذرد، زكاتى بر او نيست بلكه بعد از گذشتن يازده ماه از بلوغش زكات بر او واجب مى شود.

(مسألة 1866)- زكات گندم و جو وقتى واجب مى شود كه به آن ها گندم و جو گفته شود، و زكات كشمش وقتى واجب مى شود كه انگور مى باشد و زكات خرما وقتى واجب مى شود كه عرب به آن تمر گويد ولى وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آن ها است و در خرما و كشمش موقعى است كه خشك شده باشند.

(مسألة 1867)- در موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأل پيش گفته شد،

چنان چه صاحب آن ها بالغ و عاقل و آزاد و متمكن از تصرف باشد، بايد زكات آن ها را بدهد و اگر بالغ يا عاقل نباشد واجب نيست.

(مسألة 1868)- اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا مقدارى از آن ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 237

(مسألة 1869)- اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقدارى از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمى شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

(مسألة 1870)- مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند در آن تصرف كند زكات ندارد.

(مسألة 1871)- اگر طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه زكات در آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسى كه قرض داده چيزى واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش

(مسألة 1872)- زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتى واجب مى شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آن ها «288» من تبريز و «45» مثقال كم است كه تقريباً «847» كيلوگرم مى شود.

(مسألة 1873)- اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمى كه زكات آن ها واجب شده خود و عيالاتش بخورند يا مثلًا به فقير به غير عنوان زكات بدهد، بايد زكات مقدارى را كه مصرف كرده بدهد.

(مسألة 1874)- اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند ولى اگر

پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به انداز نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

(مسألة 1875)- كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور مى تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزى كه زكات آن واجب شده از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 1876)- اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آن ها واجب شود، بايد زكات آن را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 238

(مسألة 1877)- اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شده زراعت و درخت را بفروشد، فروشنده بايد زكات آن ها را بدهد و چنان چه داد بر خريدار چيزى واجب نيست.

(مسألة 1878)- اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزى بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنان چه حاكم شرع معامل مقدارى را كه بايد از بابت زكات داده شود اجازه ندهد، معامل آن مقدار باطل است و حاكم شرع مى تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتى كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مى تواند از او پس بگيرد.

(مسألة 1879)- اگر وزن گندم و جو و

خرما و كشمش موقعى كه تر است به (288) من و (45) مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

(مسألة 1880)- اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند چنان چه خشك آن ها به انداز نصاب باشد، بايد زكات آن ها را بدهد.

(مسألة 1881)- خرما بر سه قسم است: (1) آن است كه خشكش مى كنند و حكم زكات آن گفته شد. (2) آن است كه در حال رطب بودنش مى خورند. (3) آن است كه نارس خلال آن را مى خورند و در قسم دوم چنان چه مقدارى باشد كه خشك آن به «288» من «45» مثقال كم برسد بنابر احتياط زكات آن واجب است و اما قسم سوم ظاهر اين است كه زكات بر آن واجب نباشد.

(مسألة 1882)- گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آن ها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند، زكات ندارد.

(مسألة 1883)- اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعت هاى مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود، زكات آن بيست يك است

(مسألة 1884)- اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنان چه طورى باشد كه عرفاً بگويند آبيارى آن با دلو و مانند آن شده، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبيارى با آب نهر و باران شده زكات آن ده يك است و اگر طورى

است كه عرفاً مى گويند به هر دو آبيارى شده زكات آن سه چهلم است.

توضيح المسائل، ص: 239

(مسألة 1885)- چنان چه در صدق عرفى شك كند و نداند كه آبيارى طورى است كه در عرف مى گويند با هر دو آبيارى شده يا مى گويند آبيارى آن مثلًا با باران است اگر سه چهلم بدهد كافى است.

(مسألة 1886)- اگر شك كند و نداند كه عرف مى گويند با هر دو آبيارى شده يا مى گويند با دلو و نحو آن آبيارى شده است در اين صورت دادن يك بيستم كافى است، و همچنين است حال اگر احتمال آن نيز برود كه در عرف بگويند با آب باران آبيارى شده است.

(مسألة 1887)- اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولى با آب دلو هم آبيارى شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولى با آب نهر و باران هم مشروب شود و آن ها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن يك بيستم است.

(مسألة 1888)- اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند، و در زمينى كه پهلوى آن است زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نشود زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده يك بيستم و زكات زراعتى كه پهلوى آن است يك دهم مى باشد.

(مسألة 1889)- مخارجى را كه براى گندم و جو و خرما و انگور كرده است نمى تواند

از حاصل كسر نموده، و ملاحظ نصاب نمايد پس چنان چه يكى از آن ها پيش از ملاحظه مخارج به (288) من و (45) مثقال كم برسد، بايد زكات آن را بدهد.

(مسألة 1890)- تخمى را كه به مصرف زراعت رسانده چه از خودش باشد، يا خريده باشد نمى تواند نيز از حاصل كسر كند و سپس ملاحظه نصاب بنمايد بلكه نصاب را نسبت به مجموع حاصل بايد ملاحظه نمايد.

(مسألة 1891)- آنچه كه دولت از عين مال مى گيرد زكات آن واجب نيست مثلًا اگر حاصل زراعت «850» كيلوگرم باشد و دولت «50» كيلوگرم را به عنوان ماليات بگيرد فقط زكات در «800» گرم واجب مى شود.

(مسألة 1892)- مصارفى كه انسان پيش از تعلق زكات نموده بنابر احتياط واجب نمى تواند از حاصل كسر نموده و فقط زكات بقيه را بدهد.

(مسألة 1893)- مصارفى كه بعد از تعلق زكات است مى تواند از حاكم شرع يا وكيل او در صرف آن ها اجازه بگيرد و آنچه نسبت به مقدار زكات خرج شده بردارد.

توضيح المسائل، ص: 240

(مسألة 1894)- واجب نيست صبر نمايد تا جو و گندم به حد خرمن برسد و انگور و خرما خشك گردد و آن گاه زكات را بدهد بلكه همين كه زكات واجب شد جايز است مقدار زكات را قيمت نموده و به عنوان زكات قيمت آن را بدهد.

(مسألة 1895)- بعد از آنكه زكات تعلق گرفت مى تواند عين زراعت يا خرما يا انگور پيش از درو كردن يا چيدن به مستحق يا حاكم شرع يا وكيل اينها مشاعاً تسليم نمايد و پس از آن در مصارف شريك مى باشند.

(مسألة 1896)- درصورتى كه مالك اين مال را از زراعت يا خرما و انگور به حاكم يا

مستحق يا وكيل آن ها تسليم نمود لازم نيست آن ها را مجاناً به طور اشاعه نگاه دارد بلكه مى تواند براى تا وقت درو يا خشك شدن برسد براى ماندن آن ها در زمينش اجرت مطالبه نمايد.

(مسألة 1897)- اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آن ها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميو آن ها در يك وقت به دست نمى آيد گندم يا جو و خرما يا انگور داشته باشد و هم آن ها محصول يك سال حساب شود چنان چه چيزى كه اول مى رسد به انداز نصاب يعنى «288» من «45» مثقال كم باشد بايد زكات آن را موقعى كه مى رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مى آيد ادا نمايد، و اگر آنچه اول مى رسد به انداز نصاب نباشد، صبر مى كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است، و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

(مسألة 1898)- اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنان چه روى هم به مقدار نصاب باشد، بنابر احتياط زكات آن واجب است.

(مسألة 1899)- اگر مقدارى خرماى خشك نشده يا انگور دارد كه خشك آن به انداز نصاب مى شود، چنان چه به قصد زكات از تازه آن بقدرى به مصرف زكات برساند كه اگر خشك شود به انداز زكاتى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

(مسألة 1900)- اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد نمى تواند زكات آن را خرماى تازه يا انگور بدهد بلكه چنان چه ملاحظ قيمت نمايد و انگور يا خرماى تازه يا كشمش يا خرماى خشك ديگر از بابت قيمت بدهد

نيز محل اشكال است و نيز اگر زكات خرماى تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمى تواند زكات آن را خرماى خشك يا كشمش بدهد بلكه چنان چه به اعتبار قيمت خرما و يا انگور ديگرى بدهد اگرچه تازه باشد محل اشكال است.

(مسألة 1901)- كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد بايد اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند بعد قرض او را ادا نمايند.

توضيح المسائل، ص: 241

(مسألة 1902)- كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، و هر كدام كه سهمشان به «288» من و «45» مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند چنان چه مال ميت فقط به انداز بدهى او باشد، واجب نيست زكات را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهى او باشد، بايد جنس زكات دار را نسبت به مجموع مال ملاحظه كنند به همان نسبت از جنس زكات دار كسر شود پس سهم هر يك از ورثه به انداز نصاب برسد زكات بر او واجب است.

(مسألة 1903)- اگر گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آن ها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن ها بدهد.

نصاب طلا

(مسألة 1904)- طلا دو نصاب دارد؛ نصاب اول آن بيست مثقال شرعى است كه هر مثقال آن (18) نخود است،

پس وقتى كه طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك چهلم آن را- كه نه نخود مى شود- از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. و نصاب دوم آنچهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مى شود يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام (18) مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات (15) مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر سه مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آن ها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره

(مسألة 1905)- نقره دو نصاب دارد: نصاب اول آن «105» مثقال معمولى است كه اگر نقره به «105» مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد انسان بايد يك چهلم آن را كه «2» مثقال و «15» نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست و نصاب دوم آن، «21» مثقال است، يعنى اگر «21» مثقال به «105» مثقال اضافه شود بايد زكات تمام «126» مثقال را به طورى كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از «21» مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات «105» مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود. يعنى اگر «21» مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آن ها را

بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده و كمتر از «21» مثقال است زكات ندارد. بنابراين اگر انسان يك چهلم هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و گاهى هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلًا كسى كه «110» مثقال نقره دارد اگر يك چهلم آن را بدهد، زكات «105» مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقدارى هم براى «5» مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

(مسألة 1906)- كسى كه طلا يا نقره او به انداز نصاب است، اگرچه زكات آن را داده باشد، تا وقتى از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 242

(مسألة 1907)- زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد. و اگر سكه آن از بين رفته باشد بايد زكات آن را بدهند.

(مسألة 1908)- طلا و نقره سكه دارى كه زن ها براى زينت به كار مى برند، درصورتى كه رواج معامله با آن باقى باشد، يعنى باز معامله پول طلا و نقره با آن شود بنابر احتياط زكات آن واجب است. ولى اگر رواج معامله با آن باقى نباشد زكات واجب نيست.

(مسألة 1909)- كسى كه طلا و نقره دارد. اگر هيچ كدام آن ها به انداز نصاب اول نباشد، مثلا «104» مثقال نقره و «14» مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

(مسألة 1910)- چنان كه سابقاً گفته شد، زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد، و اگر در بين يازده

ماه طلا و نقر او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

(مسألة 1911)- اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد، يا آن ها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر براى فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

(مسألة 1912)- اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آن ها را بدهد، و چنان چه به واسطة آب كردن، وزن يا قيمت آن ها كم شود، بايد زكاتى را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

(مسألة 1913)- اگر طلا و نقره اى كه دارد خوب و بد داشته باشد، مى تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، بلكه اگر قسمتى از نصاب طلا و نقره بد باشد مى تواند زكات آن را از قسمت بد بدهد ولى بهتر آن است كه زكات هم آن ها را از طلا و نقر خوب بدهد.

(مسألة 1914)- پول طلا و نقره اى كه بيشتر از انداز معمولى فلز ديگر دارد، اگر به آن پول طلا و نقره بگويند درصورتى كه به حد نصاب برسد، زكاتش واجب است، و هر چند خالصش به حد نصاب نرسد، ولى اگر به آن پول طلا و نقره نگويند وجوب زكات در آن محل اشكال است، هر چند خالصش به حد نصاب برسد.

(مسألة 1915)- اگر پول طلا و نقره اى كه دارد به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط باشد، چنان چه زكات آن را از پول طلا و نقره اى كه بيشتر از

معمول فلز ديگر دارد، يا از پول غير طلا و نقره بدهد ولى به قدرى باشد كه قيمت آن، به اندازة قيمت زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 243

زكات شتر و گاو و گوسفند

(مسألة 1916)- زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايى كه گفته شد دو شرط ديگر دارد: (اول) آن كه حيوان در تمام سال بى كار باشد، ولى اگر در تمام سال يكى دو روز هم كار كرده باشد، بنابر احتياط زكات آن واجب است. (دوم) آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك او يا ملك كس ديگر است بچرد، زكات ندارد، ولى اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، بنابر احتياط زكات آن واجب مى باشد.

(مسألة 1917)- اگر انسان براى شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهى را كه كسى نكاشته بخرد يا اجاره كند، وجوب زكات در آن مشكل است اگرچه احوط دادن زكات است ولى اگر براى چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

نصاب شتر

(مسألة 1918)- شتر دوازده نصاب دارد: (اول) پنج شتر، و زكات آن يك گوسفند است، و تا شمار شتر به اين مقدار نرسد، زكات ندارد. (دوم) ده شتر، و زكات آن دو گوسفند است. (سوم) پانزده شتر، و زكات آن سه گوسفند است. (چهارم) بيست شتر، و زكات آنچهار گوسفند است. (پنجم) بيست و پنج شتر، و زكات آن پنج گوسفند است. (ششم) بيست و شش شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال دوم شده باشد. (هفتم) سى و شش شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال سوم شده باشد. (هشتم) چهل و شش شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال چهارم شده باشد.

(نهم) شصت و يك شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال پنجم شده باشد. (دهم) هفتاد و شش شتر، و زكات آن دو شترى است كه داخل سال سوم شده باشند. (يازدهم) نود و يك شتر، و زكات آن دو شترى است كه داخل سال چهارم شده باشند. (دوازدهم) صد و بيست و يك شتر و بالاتر آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براى هر چهل تا يك شترى بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براى هر پنجاه تا يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولى در هر صورت بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر «140» شتر دارد، بايد براى صد تا، دو شترى كه داخل سال چهارم شده، و براى چهل تا، يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد، و شترى كه در زكات داده مى شود بايد ماده باشد.

(مسألة 1919)- زكات مابين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره شترهايى كه دارد از نصاب اول كه پنج تا است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده باشد، فقط بايد زكات پنج تاى آن را بدهد. و همچنين است حال در نصابهاى بعد.

توضيح المسائل، ص: 244

نصاب گاو

(مسألة 1920)- گاو دو نصاب دارد: نصاب اول آن سى تا است كه وقتى شمار گاو به سى رسيد، اگر شرايطى را كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله اى كه داخل سال

دوم شده از بابت زكات بدهد. و احتياط واجب آن است كه گوساله نر باشد و نصاب دوم آنچهل است، و زكات آن يك گوساله ماده اى است كه داخل سال سوم شده باشد. و زكات ما بين سى و چهل واجب نيست، مثلًا كسى كه سى و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سى تاى آن ها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد، و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اى كه داخل سال دوم شده بدهد، و همچنين هر چه بالا رود بايد سى تا سى تا حساب كند، يا چهل تا چهل تا، يا سى و چهل حساب نمايد، و زكات آن را به دستورى كه گفته شد بدهد. ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سى و چهل حساب كند و براى سى تاى آن، زكات سى تا، و براى چهل تاى آن، زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سى تا حساب كند، ده تا زكات نداده مى ماند.

نصاب گوسفند

(مسألة 1921)- گوسفند پنج نصاب دارد: (اول) چهل تا است و زكات آن يك گوسفند است، و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد. (دوم) صد و بيست و يك است، و زكات آن دو گوسفند است. (سوم) دويست و يك است، و زكات آن سه گوسفند است. (چهارم) سى صد و يك است، و زكات

آنچهار گوسفند است. (پنجم) چهارصد و بالاتر از آن است كه بايد آن ها را صد تا صد تا حساب كند و براى هر صد تاى آن ها يك گوسفند بدهد، و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد كافى است.

(مسألة 1922)- زكات مابين دو نصاب واجب نيست پس اگر شمار گوسفندهاى كسى از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده باشد، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است حكم در نصابهاى بعد.

(مسألة 1923)- زكات شتر و گاو و گوسفندى كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه آن ها نر باشند يا ماده، يا بعضى نر باشند و بعضى ماده.

(مسألة 1924)- در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مى شوند، و شتر عربى و غير عربى يك جنس است، و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

(مسألة 1925)- اگر براى زكات گوسفند بدهند، بنابر احتياط واجب بايد اقلًا داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد، احتياطاً بايد داخل سال سوم شده باشد.

توضيح المسائل، ص: 245

(مسألة 1926)- گوسفندى را كه بابت زكات مى دهد، اگر قيمتش مختصرى از گوسفندهاى ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولى بهتر است گوسفندى را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد. و همچنين است در گاو و شتر.

(مسألة 1927)- اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد، و بر

كسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

(مسألة 1928)- اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روى هم به انداز نصاب باشند، بايد زكات آن ها را بدهد.

(مسألة 1929)- اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آن ها را بدهد.

(مسألة 1930)- اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد، همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مى تواند زكات را از خود آن ها بدهد. ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان باشند، نمى تواند زكات آن ها را مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آن ها سالم و بعضى مريض، و دسته اى معيوب و دست ديگر بى عيب، و مقدارى پير و مقدارى جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براى زكات آن ها سالم و بى عيب و جوان بدهد.

(مسألة 1931)- اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شترى را كه دارد با چيز ديگرى عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلًا چهل گوسفند بدهد، و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

(مسألة 1932)- كسى كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آن ها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتى شماره آن ها از نصاب كم نشده همه ساله بايد زكات را بدهد. و اگر از خود آن ها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند زكات بر او واجب نيست، مثلًا كسى كه چهل گوسفند دارد اگر از مال ديگرش زكات آن ها را بدهد تا وقتى كه گوسفندهاى او از

چهل كم نشده همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آن ها بدهد، تا وقتى به چهل نرسيده زكات بر او واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 246

مصرف زكات

(مسألة 1933)- انسان مى تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

«اول»: فقير، و او كسى است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد ولى كسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

«دوم»: مسكين، و او كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند.

«سوم»: كسى كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهدارى نمايد و به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام عليه السلام يا نايب امام يا فقرا برساند.

«چهارم»: كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى شوند يا در جنگ به مسلمانان كمك مى كنند. «پنجم»: خريدارى بنده هايى كه در شدت مى باشند و آزاد كردن آنان.

«ششم»: بدهكارى كه نمى تواند قرض خود را بدهد.

«هفتم»: فى سبيل الله، يعنى كارهايى كه مى توان با آن ها قصد قربت نمود مثل ساختن مسجد، و مدرسه اى كه علوم دينيه در آن خوانده مى شود، و تنظيف شهر و آسفالت راه ها و توسعه آنها و مانند اينها.

«هشتم»: ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسايل آينده گفته خواهد شد.

(مسألة 1934)- احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد، و اگر مقدارى پول يا جنس دارد فقط به انداز كسرى مخارج يك سالش زكات بگيرد.

(مسألة 1935)- كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آن را

مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقى مانده به انداز مخارج سال او هست يا نه، نمى تواند زكات بگيرد.

(مسألة 1936)- صنعتگر يا مالك يا تاجرى كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مى تواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرماي خود را به مصرف مخارج برساند.

(مسألة 1937)- فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد اگر خانه اى دارد كه ملك اوست و در آن نشسته يا مال سوارى دارد چنان چه بدون اينها نتواند زندگى كند، اگرچه براى حفظ آبرويش باشد، مى تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستانى و زمستانى و چيزهايى كه به آن ها احتياج دارد و فقيرى كه اينها را ندارد اگر به اينها احتياج داشته باشد، مى تواند از زكات خريدارى نمايد.

(مسألة 1938)- فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد، و با گرفتن زكات زندگى نكند ولى تا وقتى مشغول ياد گرفتن است، مى تواند زكات بگيرد.

(مسألة 1939)- به كسى كه قبلًا فقير بوده، و يا معلوم نباشد فقير بوده يا نه و مى گويد فقيرم، اگرچه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مى شود زكات داد.

(مسألة 1940)- كسى كه مى گويد فقيرم و قبلًا فقير نبوده چنان چه از گفته او اطمينان پيدا نشده، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.

(مسألة 1941)- كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

توضيح المسائل، ص: 247

(مسألة 1942)- اگر فقير بميرد و مال او به انداز قرضش نباشد، انسان مى توند طلبى

را كه از او دارد بابت زكات حساب كند بلكه اگر مال او به انداز قرضش باشد و ورثه قرض او ندهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، نيز مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

(مسألة 1943)- چيزى را كه انسان بابت زكات به فقير مى دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است مال را به قصد زكات به او داده و زكات بودنش را اظهار ننمايد.

(مسألة 1944)- اگر به خيال اين كه كسى فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكات بدهد، كافى نيست، چنان چه چيزى را كه به او داده باقى باشد بايستى از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد پس اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته زكات است، انسان مى تواند عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمى دانسته زكات است، نمى تواند چيزى از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.

(مسألة 1945)- كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد، مى تواند براى دادن قرض خود زكات بگيرد، ولى بايد مالى را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.

(مسألة 1946)- اگر به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنان چه آن بدهكار فقير باشد، مى تواند آنچه را كه به او داده بابت زكات حساب

كند.

(مسألة 1947)- كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد اگرچه فقير نباشد، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

(مسألة 1948)- مسافرى كه خرجى او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنان چه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى، خود را به مقصد برساند، اگرچه در وطن خود فقير نباشد، مى تواند زكات بگيرد. ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج سفر خود را فراهم كند فقط به مقدارى كه به آنجا برسد مى تواند زكات بگيرد.

(مسألة 1949)- مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كسانى كه مستحق زكاتند

(مسألة 1950)- كسى كه زكات مى گيرد بايد شيعه دوازده امامى باشد و اگر انسان كسى را شيع بداند و به او زكات بدهد بعد معلوم شود شيعه نبوده بايد دوباره زكات بدهد.

(مسألة 1951)- اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد، انسان مى تواند به ولىّ او زكات بدهد، به قصد اينكه آنچه مى دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

توضيح المسائل، ص: 248

(مسألة 1952)- اگر به ولىّ طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مى تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعى كه زكات به مصرف آنان مى رسد نيت زكات كند.

(مسألة 1953)- به فقيرى كه گدايى مى كند، مى شود زكات داد، ولى به كسى كه زكات را در معصيت مصرف مى كند نبايد زكات داد.

(مسألة 1954)- به كسى

كه شراب وار است نمى توان زكات داد بلكه كسى كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مى آورد يا نماز نمى خواند هر چند آشكارا نباشد احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

(مسألة 1955)- به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد اگرچه مخارج او بر انسان واجب باشد مى شود قرضش را از زكات داد.

(مسألة 1956)- انسان نمى تواند مخارج كسانى را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مى توانند به آنان زكات بدهند.

(مسألة 1957)- اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد، اشكال ندارد.

(مسألة 1958)- اگر پسر به كتابهاى علمى دينى احتياج داشته باشد پدر مى تواند آنها را از زكات خريده و در معرض استفاد پسرش قرار دهد.

(مسألة 1959)- پدرى كه تمكن تزويج پسرش را ندارد مى تواند از زكات براى پسرش زن بگيرد و همچنين است پسر نسبت به پدر.

(مسألة 1960)- به زنى كه شوهرش مخارج او را مى دهد و زنى كه شوهرش خرجى او را نمى دهد ولى ممكن است او را به دادن خرجى مجبور كنند، نمى شود زكات داد.

(مسألة 1961)- زنى كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مى توانند به او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد در صورتى كه مخارج آن زن را بدهد، نمى شود به آن زن زكات داد.

(مسألة 1962)- زن مى تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگرچه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

(مسألة 1963)- سيد نمى تواند از غير سيد

زكات بگيرد ولى اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد مى تواند از غير سيد زكات بگيرد.

(مسألة 1964)- به كسى كه معلوم نيست سيد است يا نه، مى شود زكات داد.

نيت زكات

(مسألة 1965)- انسان بايد زكات را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مى دهد زكات مال است يا زكات فطره. ولى اگر مثلًا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزى را كه مى دهد زكات گندم است يا زكات جو.

توضيح المسائل، ص: 249

(مسألة 1966)- كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقدارى زكات بدهد و نيت هيچ كدام آن ها را نكند، چنان چه چيزى را كه داده هم جنس يكى از آن ها باشد، زكات همان جنس حساب مى شود، و اگر از قسم پول بدهد كه هم جنس هيچ كدام آن ها نباشد، به هم آن ها قسمت مى شود، پس كسى كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلًا يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچ كدام آن ها را نكند، زكات گوسفند حساب مى شود ولى اگر مقدارى پول نقره يا اسكناس بدهد به زكاتى كه براى گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مى شود.

(مسألة 1967)- اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، موقعى كه زكات را به آن وكيل مى دهد، بايد نيت كند كه آنچه را وكيل او بعداً به فقير مى دهد زكات باشد، و احوط اين است كه نيت او تازمان رسيدن زكات به فقير مستمر باشد.

(مسألة 1968)- اگر

بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، نيت زكات كند، زكات حساب مى شود.

مسائل متفرقه زكات

(مسألة 1969)- بنابر احتياط موقعى كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند. و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد. ولى اگر منتظر فقير معينى باشد يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد، مى تواند زكات را جدا نكند.

توضيح المسائل، ص: 250

(مسألة 1970)- بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد ولى اگر به كسى كه مى شود زكات داد دسترسى دارد، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

(مسألة 1971)- كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند اگر ندهد و به واسط كوتاهى كردن او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 1972)- كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آن كه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود، چنان چه دادن زكات را به قدرى تأخير انداخته كه نمى گويند فوراً داده است بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلًا دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده، چيزى بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده بنابر احتياط واجب بايد عوض آن

را بدهد.

(مسألة 1973)- اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مى تواند در بقيه آن تصرف كند. و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد.

(مسألة 1974)- انسان نمى تواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز ديگرى به جاى آن بگذارد.

(مسألة 1975)- اگر از زكاتى كه كنار گذاشته منفعتى حاصل شود مثلًا گوسفندى كه براى زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

(مسألة 1976)- اگر موقعى كه زكات را كنار مى گذارد مستحقى حاضر باشد بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتى بهتر باشد.

(مسألة 1977)- اگر بدون اجازة حاكم شرع با مالى كه براى زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزى از زكات كم كند، ولى اگر منفعت كند بايد آن را به مستحق بدهد.

(مسألة 1978)- اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزى بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمى شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد اگر چيزى را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقى باشد، مى تواند چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

توضيح المسائل، ص: 251

(مسألة 1979)- فقيرى كه مى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است پس موقعى كه زكات بر انسان واجب مى شود، اگر آن فقير به فقر خود باقى باشد، مى تواند عوض چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

(مسألة 1980)- فقيرى كه نمى داند زكات بر

انسان واجب نشده اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمى تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند. توضيح المسائل 251 مسائل متفرقه زكات ..... ص : 249

(مسألة 1981)- مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاى آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان، و كسانى را كه اهل سؤال نيستند، بر اهل سؤال مقدم بدارد، ولى اگر دادن زكات به فقيرى از جهت ديگر بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

(مسألة 1982)- بهتر است زكات را آشكار، و صدق مستحبى را، مخفى بدهند.

(مسألة 1983)- اگر در شهر كسى كه مى خواهد زكات بدهد مستحقى نباشد، و نتواند زكات را به مصرف ديگرى هم كه براى آن معين شده برساند، چنان چه

اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند، و مى تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بپردازد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

(مسألة 1984)- اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مى تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولى مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه به امر حاكم شرع برده باشد.

(مسألة 1985)- اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايى را كه براى زكات مى دهد با خود اوست.

(مسألة 1986)- كسى كه «2» مثقال و «15» نخود نقره يا بيشتر، از بابت زكات بدهكار است بنابر احتياط مستحب

كمتر از «2» مثقال و «15» نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگرى مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به «2» مثقال و «15» نخود نقره برسد بنابر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از آن ندهد.

(مسألة 1987)- مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از آن كه به قيمت رساند، كسى كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

(مسألة 1988)- اگر شك كند زكاتى را كه بر او واجب بوده داده يا نه و مال زكات دار موجود باشد بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براى زكات سالهاى پيش بوده باشد و اگر عين تلف شده، زكاتى بر او نيست هر چند از سال حاضر باشد.

توضيح المسائل، ص: 252

(مسألة 1989)- فقير نمى تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزى را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد. ولى كسى كه زكات زيادى بدهكار است و فقير شده و نمى تواند زكات را بدهد چنان چه توبه كند، فقير مى تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

(مسألة 1990)- انسان مى تواند از زكات قرآن يا كتاب دينى يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود و بر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است. و نيز مى تواند توليت وقف را براى خود يا اولاد خود قرار دهد.

(مسألة 1991)- انسان نمى تواند

از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كسانى كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدى آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

(مسألة 1992)- انسان مى تواند براى رفتن به حج و زيارت و مانند اينها از سهم سبيل الله زكات بگيرد، اگرچه فقير نباشد يا به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد.

(مسألة 1993)- اگر مالك فقيرى را وكيل كند، كه زكات مال او را بدهد، چنان چه آن فقير يقين نداشته باشد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات برندارد، مى تواند به مقدارى كه به ديگران مى دهد براى خودش نيز بردارد.

(مسألة 1994)- اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنان چه شرطهايى كه براى واجب شدن زكات گفته شد در آن ها جمع شود، بايد زكات آن ها را بدهد.

(مسألة 1995)- اگر دو نفر در مالى كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكى از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند چنان چه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده و بعداً نيز نمى دهد تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد مگر زكات شريك را تبرعاً با اذن او و در صورت امتناع با اذن حاكم بدهد.

(مسألة 1996)- كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد چنان چه نتواند هم آن ها را بدهد اگر مالى كه خمس يا زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد

مى تواند خمس يا زكات را بدهد يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

توضيح المسائل، ص: 253

(مسألة 1997)- كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و حجة الاسلام بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براى هم آن ها كافى نباشد چنان چه مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقي مال او را بر حج و قرض قسمت نمايند، و اگر مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد بايد مال او را صرف حج بنمايند و درصورتى كه چيزى باقى باشد به خمس و زكات و قرض قسمت نمايند.

(مسألة 1998)- كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مى تواند براى معاش خود كسب كند، چنان چه تحصيل آن علم واجب باشد، مى شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم مستحب باشد، زكات دادن به او فقط از سهم سبيل الله جائز است، و اگر نه واجب نه مستحب باشد جايز نيست به او زكات بدهند.

زكات فطره

(مسألة 1999)- كسى كه موقع غروب شب عيد فطر بالغ و عاقل است و بيهوش و فقير و بند كس ديگر نيست، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند هر نفرى يك صاع كه تقريباً سه كيلو است، گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد، و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد، كافى است.

(مسألة 2000)- كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسى هم

ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

(مسألة 2001)- انسان فطرة كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مى شوند بايد بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

(مسألة 2002)- اگر كسى را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است، وكيل كند كه از مال او فطر خود را بدهد چنان چه اطمينان داشته باشد كه فطر را مى دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

(مسألة 2003)- فطرة مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مى شود، بر او واجب است.

(مسألة 2004)- واجب بودن فطرة مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مى شود و مدتى نزد او مى ماند محل اشكال است بلكه اظهر عدم وجوب آن است اگرچه بهتر دادن است، و همچنين است فطره كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او را بدهد.

(مسألة 2005)- فطرة مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مى شود درصورتى كه نان خور او حساب شود بنابر احتياط واجب است والا واجب نيست اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانة او هم افطار كند.

(مسألة 2006)- اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر، ديوانه باشد درصورتى كه ديوانگى او تا ظهر روز عيد فطر باقى باشد زكات فطره بر او واجب نيست والا بنابر احتياط واجب لازم است فطره بدهد.

(مسألة 2007)- اگر پيش ازغروب يا

مقارن غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غنى شود، در صورتى كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 254

(مسألة 2008)- كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره براو واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، احتياط واجب آن است كه، زكات فطره را بدهد.

(مسألة 2009)- كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست ولى مسلمانى كه شيعه نبوده اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

(مسألة 2010)- كسى كه فقط به انداز يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنان چه عيالاتى داشته باشد و بخواهد فطرة آن ها را هم بدهد مى تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكى از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكى از آن ها صغير باشد، ولى او به جاى او مى گيرد و احتياط آن است كه چيزى را كه براى صغير گرفته به كسى ندهد.

(مسألة 2011)- اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود واجب نيست فطر او را بدهد، ولى احتياط واجب آن است كه فطر كسانى را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر عيد نان خور او حساب مى شوند بدهد.

(مسألة 2012)- اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش

از غروب يا مقارن غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلًا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

(مسألة 2013)- كسى كه ديگرى بايد فطرة او را بدهد، واجب نيست فطرة خود را بدهد.

(مسألة 2014)- اگر فطرة انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد بر خود انسان واجب نمى شود.

(مسألة 2015)- اگر كسى كه فطرة او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد، از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود.

(مسألة 2016)- زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، چنان چه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتى كه فقير نباشد بايد فطرة خود را بدهد.

(مسألة 2017)- كسى كه سيد نيست نمى تواند به سيد فطره بدهد حتى اگر سيدى نان خور او باشد، نمى تواند فطرة او را به سيد ديگرى بدهد.

(مسألة 2018)- فطرة طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مى دهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمى دارد، فطرة طفل بر كسى واجب نيست.

توضيح المسائل، ص: 255

(مسألة 2019)- انسان اگرچه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد بايد فطرة آنان را از مال حلال بدهد.

(مسألة 2020)- اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد بايد فطره او را هم بدهد، ولى چنان چه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد مثلًا پولى براى مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

(مسألة 2021)- اگر كسى

بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطرة او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطرة او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

(مسألة 2022)- اگر زكات فطره را به يكى از هشت مصرفى كه سابقاً براى زكات مال گفته شد برسانند كافى است، ولى احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراى شيعه بدهند.

(مسألة 2023)- اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مى تواند فطره را به مصرف او برساند يا به واسطة دادن به ولى او، ملك طفل نمايد.

(مسألة 2024)- فقيرى كه فطره به او مى دهند لازم نيست عادل باشد، ولى دادن به شراب خور جايز نيست و احتياط واجب آن است كه به بى نماز و كسى كه آشكارا معصيت مى كند فطره ندهند.

(مسألة 2025)- به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند، نبايد فطره بدهند.

(مسألة 2026)- احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلو است فطره ندهند، ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

(مسألة 2027)- اگر از جنسى كه قيمتش دو برابر قيمت معمولى آن است مثلًا از گندمى كه قيمت گندم معمولى است، نصف صاع كه معناى آن در مسأل پيش گفته شد بدهد كافى نيست، بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد كافى نيست.

(مسألة 2028)- انسان نمى تواند نصف صاع را از يك جنس مثلًا گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلًا جو بدهد، اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد كافى نيست.

(مسألة 2029)- مستحب است در دادن زكات فطره خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد

و بعد همسايگان فقير را و بعد اهل علم فقير را، ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند مستحب است آن ها را مقدم بدارد.

(مسألة 2030)- اگر انسان به خيال اين كه كسى فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنان چه مالى را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد، و اگر از بين رفته باشد، در صورتى كه گيرند فطره مى دانسته يا احتمال مى داده آنچه را كه گرفته فطره است بايد عوض آن را بدهد و اگر نمى دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره بدهد.

توضيح المسائل، ص: 256

(مسألة 2031)- اگر كسى بگويد فقيرم نمى شود به او فطره داد، ولى اگر بداند قبلًا غنى بوده است به مجرد گفتنش نمى شود فطره به او داد مگر آن كه از گفتة او اطمينان پيدا شود.

مسائل متفرقه زكات فطره

(مسألة 2032)- انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعى كه آن را مى دهد نيت دادن فطره نمايد.

(مسألة 2033)- اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست، و بهتر آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولى اگر پيش از رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعى ندارد.

(مسألة 2034)- گندم يا چيز ديگرى را كه براى فطره مى دهد بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنان چه مخلوط باشد اگر خالص آن به

يك صاع كه تقريباً سه كيلو است برسد، يا آنچه مخلوط شده به قدرى كم باشد كه قابل اعتناء نباشد اشكال ندارد.

(مسألة 2035)- اگر فطره را از چيز معيوب بدهد، بنابر احتياط واجب كافى نيست.

(مسألة 2036)- كسى كه فطرة چند نفر را مى دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلًا فطرة بعضى را گندم و فطرة بعض ديگر را جو بدهد كافى است.

(مسألة 2037)- كسى كه نماز عيد فطر مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولى اگر نماز عيد نمى خواند، مى تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

(مسألة 2038)- اگر به نيت فطره مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، هر وقت آن را مى دهد نيت فطره نمايد.

(مسألة 2039)- اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بنابر احتياط بدون نيت ادا و قضا كند، فطره را بدهد.

(مسألة 2040)- اگر فطره را كنار بگذارد، نمى تواند آن را براى خودش بردارد و مالى ديگر را براى فطره بگذارد.

(مسألة 2041)- اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنان چه فطره را ندهد و نيت كند كه مقدارى از آن مال براى فطره باشد اشكال دارد.

(مسألة 2042)- اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود، چنان چه دسترس به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترس به فقير نداشته ضامن نيست.

(مسألة 2043)- اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاى ديگر

نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

**************************

توضيح المسائل، ص: 257

احكام حج

(مسألة 2044)- حج: زيارت كردن خانة خدا و انجام اعمالى است كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود، و در تمام عمر بر كسى كه اين شرايط را دارا باشد يك مرتبه واجب مى شود:

«اول»: آن كه بالغ باشد. «دوم»: آن كه عاقل و آزاد باشد. «سوم»: به واسطة رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را كه ترك آن از حج مهمتر است انجام دهد، يا عمل واجبى را كه از حج مهمتر است ترك نمايد. «چهارم»: آن كه مستطيع باشد، و مستطيع بودن به چند چيز است:

«اول»: آن كه توش راه و مركب سوارى يا مالى كه بتواند با آن مال آن ها را تهيه كند داشته باشد. «دوم»: سلامت مزاج و توانايى آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد. «سوم»: در راه مانعى از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود، اگرچه دورتر باشد، بايد از آن راه برود. «چهارم»: به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. «پنجم»: مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است مثل زن و بچه، و مخارج كسانى را كه مردم خرجى دادن به آن ها را لازم مى دانند داشته باشد. «ششم»: بعد از برگشتن، كسب يا زراعت، يا عايدى ملك، يا راه ديگرى براى معاش خود داشته باشد كه مجبور

نشود به زحمت زندگى كند.

(مسألة 2045)- كسى كه بدون خانه ملكى رفع احتياجش نمى شود، وقتى حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

(مسألة 2046)- زنى كه مى تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلًا فقير باشد و خرجى او را ندهد و ناچار شود كه به سختى زندگى كند، حج بر او واجب نيست.

(مسألة 2047)- اگر كسى توشه راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او بگويد حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعى كه در سفر حج هستى مى دهم، در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مى دهد، حج بر او واجب مى شود.

توضيح المسائل، ص: 258

(مسألة 2048)- اگر خرجى رفتن و برگشتن و خرجى عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود و برمى گردد، به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند، و او قبول نمايد حج بر او واجب مى شود، اگرچه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالى كه بتواند با آن زندگى كند نداشته باشد.

(مسألة 2049)- اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود و برمى گردد به او بدهند و بگويند حج برو، ولى ملك او نكنند، حج بر او واجب مى شود.

(مسألة 2050)- اگر مقدارى مال كه براى حج كافى است به كسى بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسى كه مال را داده خدمت بنمايد، حج بر او واجب نمى شود.

(مسألة 2051)- اگر مقدارى مال به كسى بدهند و حج بر او واجب شود، چنان چه

حج نمايد، هر چند بعداً مالى از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

(مسألة 2052)- اگر براى تجارت مثلًا تا جده برود و مالى به دست آورد كه اگر بخواهد ازآنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتى كه حج نمايد اگرچه بعداً مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود ديگر حج بر او واجب نيست.

(مسألة 2053)- اگر انسان اجير شود كه مباشرتاً از طرف كسى ديگر حج كند، چنان چه خودش نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد بايد از كسى كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

(مسألة 2054)- اگر كسى مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگرچه به زحمت باشد بعداً حج كند، و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنان چه كسى او را براى حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسى را كه براى او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براى خود حج نمايد، ولى اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسى كه او را اجير كرده، راضى شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اول براى خود و سال بعد براى كسى كه اجير شده حج نمايد.

توضيح المسائل، ص: 259

(مسألة 2055)- اگر در سال اولى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معينى كه دستور داده اند به عرفات و مشعرالحرام نرسد، چنان چه در سال هاى بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست. ولى اگر از سال هاى پيش مستطيع بوده و نرفته اگرچه به

زحمت باشد بايد حج كند.

(مسألة 2056)- اگر در سال اولى كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطة پيرى يا مرض و ناتوانى نتواند حج نمايد و نااميد باشد از اين كه بعداً خودش حج كند بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر نااميد هم نباشد احتياط واجب آن است كه اجير بگيرد و درصورتى كه بعداً قدرت پيدا كرد خودش نيز حج نمايد و همچنين است اگر در سال اولى كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطة پيرى يا مرض يا ناتوانى نتواند حج كند و نااميد از توانائى خود باشد و در تمام اين صور بنابر احتياط واجب چنان چه منوب عنه مرد باشد بايد نائب صروره باشد يعنى كسى كه اولين مرتبة حج رفتن او باشد.

(مسألة 2057)- كسى كه از طرف ديگرى براى حج اجير شده، بايد طواف نساء را نيز از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مى شود.

(مسألة 2058)- اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند چنان چه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد صحيح است. و چنان چه برگشتنش برايش مشقت داشته باشد مى تواند نائب بگيرد.

***

توضيح المسائل، ص: 260

احكام خريد و فروش

اشاره

(مسألة 2059)- شخص كاسب سزاوار است احكام خريد و فروش در موارد محل ابتلاء را ياد بگيرد چنان چه از حضرت صادق (ع) روايت شده است: كسى كه مى خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، خريد و فروش كند، به واسطة معامله هاى باطل و شبهه ناك به هلاكت مى افتد.

(مسألة 2061)-

اگر انسان براى ندانستن مسأله نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل، نمى تواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد.

(مسألة 2062)- كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند، و براى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيرى از فقرا، كسب كردن مستحب است.

مستحبات خريد و فروش

چهار چيز در خريد و فروش مستحب است. «اول» آنكه در قيمت جنس بين مشترى هاى مسلمان فرق نگذارد. «دوم» آنكه در قيمت جنس سخت گيرى نكند. «سوم» آنكه چيزى را كه مى فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مى خرد كمتر بگيرد. «چهارم» آنكه كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را بهم بزند، براى بهم زدن معامله حاضر شود.

معاملات مكروه

(مسألة 2062)- عمد معاملات مكروه از اين قرار است: «اول» ملك فروشى مگر ملك ديگرى با پول آن بخرد. «دوم» قصابى. «سوم» كفن فروشى. «چهارم» معامله با مردمان پست. «پنجم» معامله بين اذان صبح و اول آفتاب. «ششم»: آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد. «هفتم» آن كه براى خريدن جنسى كه ديگرى مى خواهد بخرد داخل معامل او شود.

معاملات حرام

(مسألة 2063)- معاملات حرام شش است: «اول»: خريد و فروش عين نجس، مثل مشروبات مسكر، سگ شكارى، مردار، خوك، و در غير اينها درصورتى كه بشود از آن استفادة حلال نمود مثلًا غائط را كود نمايند خريد و فروش جائز است اگرچه احتياط در ترك است. «دوم»: خريد و فروش مال غصبى، «سوم»: بنابر احتياط خريد و فروش چيزى كه نزد مردم مال نيست مثل حيوانات درنده. «چهارم»: معاملة چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد، مانند اسباب قمار. «پنجم»: معامله اى كه در آن ربا باشد. «ششم»: فروش جنسى كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغنى كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مى گويند. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: از ما نيست كسى كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد، و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزى او را مى برد و راه معاش او را مى بندد و او را به خودش واگذار مى كند.

توضيح المسائل، ص:

261

(مسألة 2064)- فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد. ولى اگر مشترى آن چيز را براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن است، مثلًا از قسم خوراكى است كه مى خواهد او را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد. ولى اگر لباس است گفتن لازم نيست اگرچه مشترى با آن نماز بخواند زيرا كه در نماز طهارت ظاهرى بدن و لباس كافى است.

(مسألة 2065)- اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنان چه آن را براى كارى بخواهد كه شرطش پاك بودن است مثلًا روغن را براى خوردن بخواهد، لازم است فروشنده نجاست او را به مشترى بگويد و همچنين است اگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست. مثلًا بخواهند نفت نجس را بسوزانند، ولى در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشترى نجس شود كه در اين صورت نيز گفتن لازم است، زيرا كه سبب شدن براى خوردن نجاست و همچنين سبب شدن براى نجاست بدن كه موجب بطلان وضو يا غسل گردد جائز نيست.

(مسألة 2066)- خريد و فروش دواهاى نجس خوردنى اگرچه جائز است ولى بايد نجاستش را به مشترى بگويند و همچنين است اگر خوردنى نباشد ولى در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشترى آلوده به نجاست شود.

(مسألة 2067)- خريد و فروش روغن هايى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند اگر نجس بودن آن ها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولى روغنى را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مى گيرند، درصورتى كه احتمال آن برود كه از حيوانى است

كه به دستور شرع كشته شده چنان چه از دست كافر بگيرند يا از ممالك غيراسلامى بياورند اگرچه پاك و خريد و فروش آنجايز است ولى خوردنش حرام و بر فروشنده لازم است كيفيت را به مشترى بفهماند.

(مسألة 2068)- اگر روباه و مانند آن را به غير دستورى كه در شرع معين شده كشته باشند يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معاملة آن باطل است.

(مسألة 2069)- چرمى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند يا از دست كافر گرفته مى شود درصورتى كه احتمال برود از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده خريد و فروش آنجائز است ولى نماز در آنجايز نيست.

(مسألة 2070)- روغنى كه از حيوان بعد از جان دادنش گرفته شده يا چرمى كه از دست مسلمان گرفته شود و انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريد و فروشش جايز است ولى نماز در آن چرم و خوردن روغن آنجايز نيست.

(مسألة 2071)- مشروبات مسكر معاملة آن ها حرام و باطل است.

توضيح المسائل، ص: 262

(مسألة 2072)- فروختن مال غصبى باطل است، و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

(مسألة 2073)- اگر خريدار جداً قاصد معامله است ولى قصدش اين باشد كه پول جنسى را كه مى خرد ندهد اين قصد به صحت معامله ضرر ندارد و لازم است پول آن را به فروشنده بدهد.

(مسألة 2074)- اگر خريدار بخواهد پول جنسى را كه به ذمه خريده بعداً از مال حرام بدهد، معامله صحيح است، ولى بايد مقدارى را كه بدهكار است از

مال حلال بدهد تا ذمه اش برى ء گردد.

(مسألة 2075)- خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حرام است و بنابر احتياط سازهاى كوچك كه بازيچة بچه هاست نيز آن حكم را دارد و اما آلات مشتركه مثل راديو و ضبط صوت درصورتى كه به قصد استعمال در حرام نباشد خريد و فروش آن مانعى ندارد.

(مسألة 2076)- اگر چيزى را كه مى شود استفاد حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلًا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامل آن حرام بلكه بنابر احتياط باطل است ولى اگر به اين قصد نفروشد و فقط بداند كه مشترى از انگور شراب تهيه خواهد كرد ظاهر اين است كه معامله اشكال ندارد.

(مسألة 2077)- ساختن مجسمة جاندار بلكه نقاشى آن نيز حرام است ولى خريد و فروش آن مانعى ندارد اگرچه احوط ترك است.

(مسألة 2078)- خريدن چيزى كه از قمار يا دزدى يا از معامل باطل تهيه شده حرام است و اگر كسى آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند.

(مسألة 2079)- اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنان چه آن را معين كند، مثلًا بگويد اين يك من روغن را مى فروشم، معامله به مقدار پيهى كه در آن است باطل مى باشد و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته مال مشترى و پيه مال فروشنده است و مشترى مى تواند معاملة روغن خالصى را هم كه در آن است به هم بزند، ولى اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن در ذمه بفروشد، بعد روغنى كه پيه دارد بدهد، مشترى مى تواند آن

روغن را پس بدهد و روغن خالص را مطالبه نمايد.

توضيح المسائل، ص: 263

(مسألة 2080)- اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مى فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلًا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يكى از دو جنس سالم و ديگرى معيوب، يا جنس يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنان چه بيشتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر ازآن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مى باشد.

(مسألة 2081)- اگر چيزى را كه اضافه مى گيرند غير از جنسى باشد كه مى فروشد، مثلًا يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد ولى شرط كند كه خريدار عملى براى او انجام دهد، ربا و حرام مى باشد.

(مسألة 2082)- اگر كسى كه مقدار كمتر را مى دهد چيزى علاوه كند، مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد، و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزى زياد كنند، مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

(مسألة 2083)- اگر چيزى را كه مثل پارچه با متر و ذرع مى فروشند يا چيزى را كه مثل گردو و تخم مرغ

با شماره معامله مى كنند بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلًا ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد، ولى چنان چه مثلًا ده عدد تخم مرغ را به يازده عدد در ذمه بفروشد لازم است كه بين آن ها امتياز باشد مثلًا ده عدد تخم مرغ بزرگ را به يازده عدد متوسط در ذمه بفروشد زيرا كه اگر بين آن ها هيچ امتياز نباشد خريد و فروش محقق نمى شود بلكه واقع معامله قرض است اگرچه به لفظ خريد و فروش باشد و بدين جهت معامله حرام و باطل است و از اين قبيل است فروختن اسكناس نقداً به زيادتر از آن با مدت مثل صد تومان نقداً بدهد كه صد و ده تومان بعد از شش ماه بگيرد. ولى اگر بين آن ها امتياز باشد مانعى ندارد مثل آنكه صد تومان را به جنس ديگر از اسكناس مثل دينار يا پاون يا دولار بفروشد كه در اين صورت با تفاوت قيمت نيز اشكال ندارد.

(مسألة 2084)- جنسى را كه در غالب شهرها با وزن يا پيمانه مى فروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله مى كنند، احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشند. و درصورتى كه شهرها مختلف باشند و چنين غلبه اى در بين نباشد حكم آن در هر شهرى بر طبق معمول آن شهر است.

(مسألة 2085)- اگر چيزى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك جنس نباشد زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

(مسألة 2086)- جنسى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد، اگر از يك

چيز عمل آمده باشد بايد در معامله زيادى نگيرد، مثلًا اگر يك من روغن گاو بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير گاو بگيرد، ربا و حرام است و همچنين است اگر ميوة رسيده را با ميوة نارس معامله كند نمى تواند زيادى بگيرد.

(مسألة 2087)- جو و گندم در ربا يك جنس حساب مى شود، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است، و نيز اگر مثلًا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را مى دهد مثل آن است كه زيادى گرفته و حرام مى باشد.

(مسألة 2088)- معاملة ربا چه با مسلمآنچه با كافر حرام است بلى اگر مسلمان از كافرى كه در پناه اسلام نيست يا از كافرى كه در پناه اسلام است و ربا گرفتن در شريعتش جائز باشد ربا بگيرد اشكال ندارد، و بنابر احتياط واجب پدر و فرزند و زن و شوهر نيز نمى توانند از يكديگر ربا بگيرند.

توضيح المسائل، ص: 264

شرايط فروشنده و خريدار

(مسألة 2089)- براى فروشنده و خريدار شش چيز شرط است: «اول»: آن كه بالغ باشند. «دوم»: آنكه عاقل باشند. «سوم»: آن كه سفيه نباشند- يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند-. «چهارم»: آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلًا به شوخى بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است. «پنجم»: آن كه كسى آن ها را مجبور نكرده باشد. «ششم»: آن كه جنس و عوضى را كه مى دهند مالك باشند و احكام اينها در مسايل آينده گفته خواهد شد.

(مسألة 2090)- معامله

با بچة نابالغ، كه مستقل در معامله باشد باطل است، اما اگر معامله با ولى باشد و بچة نابالغ مميز فقط صيغة معامله را جارى سازد معامله صحيح است بلكه اگر جنس يا پول مال ديگرى باشد و آن بچه وكالتاً از صاحبش آن مال را بفروشد يا به آن پول چيزى بخرد ظاهر اين است كه معامله صحيح است اگرچه بچة مميز مستقل در تصرف باشد و همچنين است اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند اگرچه مميز نباشد معامله صحيح است، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند، ولى بايد فروشنده و خريدار يقين يا اطمينان داشته باشند، كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مى رساند.

(مسألة 2091)- اگر از بچ نابالغ درصورتى كه معامله با آن صحيح نيست چيزى بخرد يا چيزى به او بفروشد، بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته درصورتى كه مال خود بچه باشد به ولى او و اگر مال ديگرى بوده به صاحب آن بدهد يا از صاحبش رضايت بخواهد، و اگر صاحب آن را نمى شناسد و براى شناختن او هم وسيله اى ندارد بايد چيزى را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن بابت مظالم به فقير بدهد.

(مسألة 2092)- اگر كسى با بچة مميز درصورتى كه معامله با آن صحيح نيست معامله كند و جنس يا پولى كه به بچه داده از بين برود، ظاهر اين است كه مى تواند از بچه بعد از بلوغش يا از ولى او مطالبه نمايد.

و اگر بچه مميز نباشد حق مطالبه ندارد.

(مسألة 2093)- اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنان چه بعد از معامله راضى شود مثلًا بگويد راضى هستم معامله صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغة معامله را بخوانند.

(مسألة 2094)- اگر انسان مال كسى را بدون اجازة او بفروشد، چنان چه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه نكند معامله باطل است.

توضيح المسائل، ص: 265

(مسألة 2095)- پدر و جد پدرى طفل و نيز وصى پدر، و وصى جد پدرى بر طفل مى توانند مال طفل را بفروشند و مجتهد عادل هم درصورتى كه ضرورت اقتضا كند مى تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسى را كه غايب است بفروشد.

(مسألة 2096)- اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را اجازه كند، معامله صحيح است، و چيزى را كه غصب كننده به مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع معامله، ملك مشترى است و چيزى كه مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع معامله ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند.

(مسألة 2097)- اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد، چنان چه صاحب مال معامله را اجازه بكند معامله صحيح است، ولى پول مال مالك مى شود نه مال غاصب.

شرايط جنس و عوض آن

(مسألة 2098)- جنسى را كه مى فروشند و چيزى را كه عوض آن مى گيرند پنج شرط دارد: «اول»: آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد. «دوم»: آن كه بتوانند آن را تحويل دهند، بنابراين فروختن اسبى كه فرار كرده صحيح

نيست ولى اگر اسبى كه فرار كرده آن را با چيزى كه مى تواند تحويل دهد مثلًا با يك فرش بفروشد اگرچه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است. «سوم»: خصوصياتى را كه در جنس و عوض است و به واسط آن ها ميل مردم به معامله فرق مى كند، معين نمايد. «چهارم»: آنكه ملك مطلق باشد. پس مالى را كه انسان وقف كرده فروش آنجايز نيست مگر در چند مورد كه خواهد آمد. «پنجم»: خود جنس را بفروشد، نه منفعت آن را، پس اگر مثلًا منفعت يك سال خانه را بفروشد صحيح نيست ولى چنان چه خريدار به جاى پول منفعت ملك خود را بدهد، مثلًا فرشى را از كسى بخرد و عوض آن منفعت يك سال خان خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

(مسألة 2099)- جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مى كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن معامله مى كنند، با ديدن خريدارى نمايد.

(مسألة 2100)- چيزى را كه با وزن خريد و فروش مى كنند با پيمانه هم مى شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلًا مى خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اى كه يك من گندم مى گيرد ده پيمانه بدهد.

توضيح المسائل، ص: 266

(مسألة 2101)- اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است، ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آن ها اشكال ندارد.

(مسألة 2102)- معامل چيزى را كه وقف شده باطل است، ولى اگر بطورى خراب شود يا

در معرض خرابى باشد كه نتوانند استفاده اى را كه مال براى آن وقف شده از آن ببرند، مثلًا حصير مسجد بطورى پاره شود كه نتوانند روى آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد، و در صورتى كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفى برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

(مسألة 2103)- هرگاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند به طورى اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جانى تلف شود، مى توانند آن مال را بفروشند و به مصرفى كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند. و همچنين است اگر واقف شرط كند كه اگر صلاح در فروش وقف باشد بفروشند.

(مسألة 2104)- خريد و فروش ملكى كه آن را به ديگرى اجاره داده اند اشكال ندارد، ولى استفاد آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است، و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد پس از اطلاع به كيفيت مى تواند معامل خودش را به هم بزند.

صيغ خريد و فروش

(مسألة 2105)- در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربى بخوانند، مثلًا اگر فروشنده به فارسى بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشترى بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعنى به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

(مسألة 2106)- اگر در موقع معامله صيغه نخوانند ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مى گيرد مال خود را ملك او كند معامله صحيح است

و هر دو مالك مى شوند.

خريد و فروش ميوه ها

(مسألة 2107)- فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته پيش از چيدن صحيح است، و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 267

(مسألة 2108)- فروختن ميوه اى را كه بر درخت است پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد نيز جائز است، و بهتر آن است كه چيزى را از حاصل زمين مانند سبزى ها با آن بفروشند، يا با مشترى شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوة بيشتر از يك سال را به او بفروشند.

(مسألة 2109)- اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولى عوض آن را از خرماى آن درخت قرار ندهند اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد درصورتى كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن را خرماى همان درخت قرار بدهند اشكال ندارد.

(مسألة 2110)- فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالى چند مرتبه چيده مى شود، درصورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كند كه مشترى در سال چند دفع آن را بچيند اشكال ندارد.

(مسألة 2111)- اگر خوش گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگرى غير گندم و جو كه از خودش حاصل مى شود بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه

(مسألة 2112)- اگر جنسى را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مى توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را

در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند، و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را طورى در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاى ديگر ببرد فروشنده جلوگيرى نكند.

(مسألة 2113)- در معامل نسيه بايد مدت كاملًا معلوم باشد، پس اگر جنسى را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملًا معين نشده معامله باطل است.

(مسألة 2114)- اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، نمى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مى تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه دارد از ورث او مطالبه نمايد.

(مسألة 2115)- اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، مى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد بايد او را مهلت دهد، يا معامله را فسخ كند و درصورتى كه آن جنس موجود است پس بگيرد.

(مسألة 2116)- اگر به كسى كه قيمت جنس را نمى داند، مقدارى نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است، ولى اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را مى داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلًا بگويد جنسى را كه به تو نسيه مى دهم تومانى يك ريال از قيمتى كه نقد مى فروشم گرانتر حساب مى كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

(مسألة 2117)- كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن پول آن مدتى قرار داده، اگر مثلًا بعد از گذشتن نصف مدت، مقدارى از طلب خود را

كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

توضيح المسائل، ص: 268

معامله سلف و شرايط آن

(مسألة 2118)- معامل سلف آن است كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد، و اگر بگويد اين پول را مى دهم كه مثلًا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

(مسألة 2119)- اگر پولى را كه از جنس طلا يا نقره است سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا يا نقره بگيرد معامله باطل است، ولى اگر جنسى يا پولى را كه از جنس طلا و نقره نيست بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول طلا يا نقره بگيرد معامله صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه در عوض جنسى كه مى فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

(مسألة 2120)- معامل سلف هفت شرط دارد: «اول»: خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسط آن ها فرق مى كند معين نمايند ولى دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافى است. «دوم»: پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار نقدى باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنان چه مقدارى از آن را بدهد، اگرچه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولى فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند. «سوم»: مدت را كاملًا معين كنند، و اگر بگويد

تا اول خرمن جنس را تحويل مى دهم چون مدت كاملًا معلوم نشده معاملة او باطل است. «چهارم»: وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت جنس به قدرى كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد. «پنجم»: جاى تحويل جنس را معين نمايد، ولى اگر از حرفهاى آنآنجاى آن معلوم باشد لازم نيست اسم آنجا را ببرند. «ششم»: وزن يا پيمان آن را معين كنند و جنسى را هم كه معمولًا با ديدن معامله مى كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند. «هفتم»: چيزى را كه مى فروشند چنان چه از اجناسى باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مى شوند عوض آن از آن جنس نباشد، مثلًا گندم را با گندم سلفاً نمى توان فروخت.

احكام معامله سلف

(مسألة 2121)- انسان نمى تواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت به غير فروشنده اش بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگرچه آن را تحويل نگرفته باشد فروختن آن اشكال ندارد. ولى فروختن غله مانند گندم و جو و ساير اجناسى كه با وزن يا پيمانه فروخته مى شود پيش از تحويل گرفتن آنجائز نيست مگر به سرمايه اش بفروشد.

(مسألة 2122)- در معامل سلف اگر فروشنده جنسى را كه قرارداد كرده در موعدش بدهد، مشترى بايد قبول كند. و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد، و طورى باشد كه از همان جنس حساب مى شود، مشترى بايد قبول نمايد.

(مسألة 2123)- اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد پست تر از جنسى باشد كه قرارداد كرده، مشترى مى تواند قبول

نكند.

توضيح المسائل، ص: 269

(مسألة 2124)- اگر فروشنده به جاى جنسى كه قرارداد كرده جنس ديگرى بدهد، درصورتى كه مشترى راضى شود اشكال ندارد.

(مسألة 2125)- اگر جنسى را كه سلف فروخته، در موقعى كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشترى مى تواند صبر كند تا تهيه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد.

(مسألة 2126)- اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتى بگيرد، بنابر احتياط واجب معامله باطل است.

فروش طلا و نقره، به طلا و نقره

(مسألة 2127)- اگر طلا را به طلا و نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بى سكه، درصورتى كه وزن يكى از آن ها زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است.

(مسألة 2128)- اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آن ها مساوى باشد.

(مسألة 2129)- اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند، و اگر هيچ مقدار از چيزى را كه قرار گذاشته اند، تحويل ندهند معامله باطل است.

(مسألة 2130)- اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه قرار گذاشته، تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولى كسى كه تمام مال به دست او نرسيده، مى تواند معامله را به هم بزند.

(مسألة 2131)- اگر خاك نقر معدن را به نقرة خالص و خاك طلاى معدن را

به طلاى خالص بفروشند، معامله باطل است، ولى فروختن خاك نقره به طلا، و خاك طلا را به نقره اشكال ندارد.

مواردى كه انسان مى تواند معامله را به هم بزند

(مسألة 2132)- حق به هم زدن معامله را خيار مى گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مى توانند معامله را به هم بزنند:

«اول»: آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند، و اين خيار را خيار مجلس مى گويند.

«دوم»: آن كه مشترى يا فروشنده در بيع، يا يكى از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را «خيار غبن» گويند.

«سوم»: در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معينى هر دو يا يكى از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند كه آن را «خيار شرط» گويند.

«چهارم»: يكى از دو طرف معامله، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طورى كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود كه آن را «خيار تدليس» گويند.

«پنجم»: يكى از دو طرف معامله با ديگرى شرط كند كه كارى انجام دهد و به آن شرط عمل نشود، يا شرط كند مالى را كه مى دهد به طور مخصوصى باشد و آن مال داراى آن خصوصيت نباشد، كه در اين صورت شرطكننده مى تواند معامله را به هم بزند و آن را «خيار تخلف شرط» گويند.

توضيح المسائل، ص: 270

«ششم»: در جنس يا عوض آن عيبى باشد و آن را «خيار عيب» گويند.

«هفتم»: معلوم شود مقدارى از جنسى را كه معامله نموده اند، مال ديگرى است كه اگر صاحب آن به معامله راضى نشود، گيرنده مى تواند معامله را به هم بزند يا عوض آن مقدار را چنان چه پرداخته باشد از طرف خود بگيرد. و آن را «خيار

شركت» گويند.

«هشتم»: صاحب مال خصوصيات جنس معينى را كه طرف نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، كه در اين صورت طرف مى تواند معامله را به هم بزند، و آن را «خيار رؤيت» گويند.

«نهم»: اگر مشترى پول جنسى را كه خريده و شرط نكرده كه در پرداخت پول تأخير كند تا سه روز ندهد، اگر فروشنده جنس را تحويل نداده باشد مى تواند معامله را به هم بزند. ولى اگر جنسى را كه خريده مثل بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مى شود، چنان چه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند و آن را «خيار تأخير» گويند.

«دهم»: كسى كه حيوانى را خريده تا سه روز مى تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض چيزى كه فروخته حيوانى گرفته باشد، فروشنده تا سه روز مى تواند معامله را بهم بزند و آن را «خيار حيوان» گويند.

«يازدهم»: فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلًا اسبى را كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت مى تواند معامله را به هم بزند و آن را «خيار تعذر تسليم» گويند و احكام اينها در مسايل آينده گفته خواهد شد.

(مسألة 2133)- اگر خريدار قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنان چه بقدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مى دهند، مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت

آن بفروشد، در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مى تواند معامله را به هم بزند.

(مسألة 2134)- در معامل بيع شرط، كه مثلًا خان صدهزار تومانى را به پنجاه هزار تومان مى فروشند و قرار مى گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.

(مسألة 2135)- در معامل بيع شرط، اگرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد خريدار ملك را به او مى دهد معامله صحيح است، ولى اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند، و اگر خريدار بميرد نمى تواند ملك را از ورث او مطالبه نمايد.

(مسألة 2136)- اگر چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا بفروشد، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند.

(مسألة 2137)- اگر خريدار بفهمد مالى را كه گرفته عيبى دارد، مثلًا حيوانى را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنان چه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند و چنان چه برگرداندن ممكن نباشد مثلًا در آن مال تغييرى حاصل شده يا تصرفى كه مانع از ردّ است نموده باشد در اين صورت فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولى كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلًا مالى را كه به چهار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است، در صورتى كه قيمت

سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مى باشد مى تواند يك چهارم پولى را كه داده يعنى يك تومان از فروشنده بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 271

(مسألة 2138)- اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه مالش را به آن فروخته عيبى هست، چنان چه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند و چنان چه از جهت تغيير يا تصرف نتواند برگرداند مى تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستورى كه در مسأل پيش گفته شد بگيرد.

(مسألة 2139)- اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال عيبى در آن پيدا شود، خريدار مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر در عوض مال، بعد از معامله و پيش از تحويل دادن عيبى پيدا شود، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند جائز نيست.

(مسألة 2140)- اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد لازم نيست فوراً معامله را به هم بزند و بعداً هم حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين است حكم در ساير خيارات.

(مسألة 2141)- هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگرچه فروشنده حاضر نباشد، مى تواند معامله را به هم بزند و همچنين است حكم در ساير خيارات.

(مسألة 2142)- در چهار صورت خريدار به واسطة عيبى كه در مال است نمى تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد: «اول»: آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند. «دوم»: آنكه به عيب مال راضى شود. «سوم»: آنكه

در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبى داشته باشد پس نمى دهم و تفاوت قيمت هم نمى گيرم. «چهارم»: آنكه فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبى كه دارد مى فروشم، ولى اگر عيبى را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مى فروشم و معلوم شود عيب ديگرى هم دارد، خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد و درصورتى كه نتواند پس دهد تفاوت قيمت بگيرد.

(مسألة 2143)- اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد و پس از تحويل گرفتن مال عيب ديگرى در آن پيدا شود نمى تواند معامله را به هم بزند، ولى مى تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن زمان خيار كه سه روز است عيب ديگرى پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مى تواند آن را پس دهد، و نيز اگر فقط خريدار تا مدتى حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگرى پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد مى تواند معامله را به هم بزند.

(مسألة 2144)- اگر انسان مالى داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگرى خصوصيات آن را براى او گفته باشد، چنان چه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مى تواند معامله را به هم بزند.

توضيح المسائل، ص: 272

مسائل متفرقه

(مسألة 2145)- اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد بايد تمام چيزهايى را كه به واسط آن ها قيمت مال كم يا زياد مى شود بگويد، اگرچه به

همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلًا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه، و چنان چه بعضى از آن خصوصيات را نگويد و بعداً مشترى بفهمد مى تواند معامله را به هم بزند.

(مسألة 2146)- اگر انسان جنسى را به كسى بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختى اجرت فروشت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مى تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد. ولى اگر به طور جعاله باشد و بگويد اين جنس را به زيادتر از آن قيمت اگر فروختى زيادى مال خودت باشد اشكال ندارد.

(مسألة 2147)- اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاى آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مى فروشم، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند. و اگر آن را معين نكرده، در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

(مسألة 2148)- اگر مشترى به بزاز بگويد پارچه اى مى خواهم كه رنگ آن نرود، و بزاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند.

(مسألة 2149)- قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است، و اگر دروغ باشد حرام است.

**********************

توضيح المسائل، ص: 273

احكام شركت

(مسألة 2150)- اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنان چه هر كدام مقدارى از مال خود را با مال ديگرى به طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربى يا

به زبان ديگر صيغة شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد مى خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

(مسألة 2151)- اگر چند نفر در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر شركت كنند، مثلًا چند دلاك با هم قرار بگذارند كه هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست.

(مسألة 2152)- اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولى در استفادة جنسى كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند، صحيح نيست، اما اگر هر كدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد، بعد هر شريكى جنس را براى خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.

(مسألة 2153)- كسانى كه به واسطة شركت با هم شريك مى شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شركت كنند، و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس سفيه- كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند-، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.

(مسألة 2154)- اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مى كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند ولى اگر شرط كنند كسى كه كار نمى كند، يا بيشتر كار نمى كند بيشتر منفعت ببرد، شرط باطل است اگرچه اظهر اين است كه شركت آنان صحيح است و به نسبت مال منفعت بين آن ها تقسيم مى شود.

توضيح المسائل، ص: 274

(مسألة 2155)- اگر قرار

بگذارند كه هم استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر يا بيشتر آن از يكى از آنان باشد شركت صحيح است ولى منفعت و ضرر بين آن ها به نسبت مال تقسيم مى شود.

(مسألة 2156)- اگر شرط نكنند كه يكى از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنان چه سرمايه آنان يك انداز باشد، منفعت و ضرر را هم به يك انداز مى برند، و اگر سرمايه آنان يك انداز نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلًا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگرى است، چه هر دو به يك انداز كار كنند يا يكى كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.

(مسألة 2157)- اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايى معامله كنند يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

(مسألة 2158)- اگر معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازة ديگرى نمى تواند با آن سرمايه معامله كند.

(مسألة 2159)- شريكى كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلًا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، و اگر با او قرارى نگذاشته باشند بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد، و مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد.

(مسألة 2160)- شريكى

كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بر خلاف قراردادى كه با او كرده اند خريد و فروش كند يا آنكه قراردادى نكرده باشند و برخلاف معمول معامله كند، در اين دو صورت معامله نسبت به حصة شريك فضولى است پس چنان چه اجازه نكند مى تواند عين مالش را و در صورت تلف عين عوض مالش را بگيرد.

(مسألة 2161)- شريكى كه با سرماي شركت معامله مى كند اگر زياده روى ننمايد و در نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقاً مقدارى از آن تلف شود ضامن نيست.

(مسألة 2162)- شريكى كه با سرماي شركت معامله مى كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

(مسألة 2163)- اگر تمام شريكها از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، و اگر يكى از آنان از اجازه خود برگردد شريكهاى ديگر حق تصرف ندارند، ولى كسى كه از اجاز خود برگشته، مى تواند در مال شركت تصرف كند.

(مسألة 2164)- هر وقت يكى از شريكها تقاضا كند كه سرماي شركت را قسمت كنند، اگرچه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند، مگر آن كه تقسيم ضرر معتنابه بر شركاء داشته باشد.

(مسألة 2165)- اگر يكى از شريكها بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، شريكهاى ديگر نمى توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكى از آنان سفيه شود يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد.

(مسألة 2166)- اگر شريك چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال او است، ولى اگر براى شركت بخرد و شريك ديگر اجازه نمايد مثلًا بگويد به آن

معامله راضى هستم، نفع و ضررش مال هر دوى آنان است.

(مسألة 2167)- اگر با سرماي شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنان چه طورى باشد كه اذن در معامله به صحت شركت مقيد نباشد به اين معنى كه اگر مى دانستند شركت درست نيست به تصرف در مال يكديگر راضى بودند معامله صحيح است، و هر چه از آن معامله پيدا شود مال هم آنان است، و اگر اين طور نباشد، در صورتى كه كسانى كه به تصرف ديگران راضى نبوده اند بگويند به آن معامله راضى هستيم، معامله صحيح وگرنه باطل مى باشد، و در هر صورت هر كدام آنان كه براى شركت كارى كرده است، اگر به قصد مجانى كار نكرده باشد، مى تواند مزد زحمتهاى خود را به انداز معمولى با حفظ نسبت از شريكهاى ديگر بگيرد.

*********************

توضيح المسائل، ص: 275

احكام صلح

(مسألة 2168)- صلح آن است كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، كه او هم در عوض، مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقى كه دارد بگذرد. بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به كسى واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

(مسألة 2169)- كسى كه مالش را به يكديگر صلح مى كند بايد بالغ و عاقل باشند و قصد صلح داشته، و كسى او را مجبور نكرده باشد و بايد سفيه هم نباشد.

(مسألة 2170)- لازم نيست صيغ صلح به عربى خوانده شود، بلكه

با هر لفظى كه بفهماند باهم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

(مسألة 2171)- اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد كه مثلًا يك سال نگهدارى كند و از شير آن استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنان چه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاى چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، بلكه اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقدارى روغن بدهد نيز صحيح است.

(مسألة 2172)- اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را به ديگرى صلح كند، در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، ولى اگر بخواهد از طلب يا حق بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

(مسألة 2173)- اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنان چه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلًا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست باز هم به آن مقدار صلح مى كرد.

(مسألة 2174)- اگر بخواهند چيزى را كه از يك جنس، و وزن آن ها معلوم است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آن است كه وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آن ها معلوم نباشد، اگرچه احتمال دهند كه وزن يكى بيشتر از ديگرى است و صلح نمايند صحيح است.

(مسألة 2175)- اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند

و بخواهند طلبهاى خود را به يكديگر صلح كنند، چنان چه طلب آنان از يك جنس و وزن آن ها يكى باشد، مثلًا هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالح آنان صحيح است، و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكى نباشد، مثلًا يكى ده من برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد، ولى اگر طلب آنان از يك جنس و چيزى باشد كه معمولًا با وزن يا پيمانه آن را معامله مى كنند، در صورتى كه وزن يا پيمان آن ها مساوى نباشد، مصالح آنان اشكال دارد.

(مسألة 2176)- اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنان چه طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد. و اين حكم درصورتى كه طلب از جنس طلا يا نقره يا جنس ديگرى باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مى شود، و اما در غير آن ها براى طلبكار جائز است كه طلب خود را به بدهكار يا غير آن به كمتر از طلب صلح نموده يا بفروشد چنان كه در مسأله «2297» خواهد آمد.

(مسألة 2177)- اگر دو نفر چيزى را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مى توانند صلح را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن معامله براى هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسى كه آن حق را دارد مى تواند صلح را به هم بزند.

توضيح المسائل، ص: 276

(مسألة 2178)- تا وقتى خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مى توانند معامله را به هم بزنند و نيز

اگر مشترى حيوانى را بخرد تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد، و همچنين اگر پول جنسى را كه خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح مى كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد، اما درصورتى كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند يا شرط شده باشد كه مثلًا مال المصالحه را نقد بدهد و طرف عمل به شرط ننمايد در اين صورت مى تواند صلح را به هم بزند و همچنين در بقية صور ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد، نيز مى تواند صلح را به هم بزند.

(مسألة 2179)- اگر چيزى را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مى تواند صلح را به هم بزند، ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

(مسألة 2180)- هرگاه مال خود را به كسى صلح نمايد و با او شرط كند و بگويد كه بعد از مرگ من بايد چيزى را كه به تو صلح كردم مثلًا وقف كنى، و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

************************

توضيح المسائل، ص: 277

احكام اجاره

اشاره

(مسألة 2181)- اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند، و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزى را اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست.

(مسألة 2182)- انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود

و مال او را اجاره دهد يا مالى را براى او اجاره كند.

(مسألة 2183)- اگر ولىً يا قيًم بچه مال او را اجاره دهند، يا خود او را اجير ديگرى نمايند اشكال ندارد، و اگر مدتى از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهند، بعد از آن كه بچه بالغ شد مى تواند بقية اجاره را به هم بزند، ولى هرگاه طورى بوده كه اگر مقدارى از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمى كرد برخلاف مصلحت بچه بود، نمى تواند اجاره مال خود را به هم بزند ولى نفوذ اجارة خود بچه بعد از بلوغش محل اشكال است.

(مسألة 2184)- بچه صغيرى را كه ولىً ندارد بدون اجازه مجتهد نمى شود اجير كرد، و كسى كه به مجتهد دسترسى ندارد مى تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد واو را اجير نمايد.

(مسألة 2185)- اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به كسى بگويد ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم، اجاره صحيح است، و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اين كه ملك خود را اجاره دهد آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مى باشد.

(مسألة 2186)- اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براى انجام عملى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است.

(مسألة 2187)- كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.

(مسألة 2188)- اگر خانه يا دكان يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط

كند كه فقط خود او از آن ها استفاده نمايد، مستأجر نمى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد، مگر اجاره طورى باشد كه استفاده مخصوص خودش باشد مثل زنى منزل يا اطاقى را اجاره كند و بعداً شوهر كرده و اطاق يا منزل را جهت سكناى خودش اجاره دهد. و اگر مالك شرط نكند، مى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه آن را اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن كارى مانند تعمير و سفيدكارى انجام داده باشد يا به غير جنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلًا اگر با پول اجاره كرده، به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد، و بنابر احتياط وجوبى، كشتى حكم خانه را دارد.

(مسألة 2189)- اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى خود انسان كار كند، نمى شود او را به ديگرى اجاره داد مگر به نحوى كه در مسألة قبلى گذشت. و اگر شرط نكند، چنان چه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد بايد زيادتر نگيرد، و اگر به چيز ديگرى اجاره دهد مى تواند زيادتر بگيرد. و همچنين است اگر خودش اجير كسى شود و براى انجام آن عمل شخص ديگرى را به كمتر اجاره نمايد ولى اگر مقدارى از آن عمل را خودش انجام داده باشد مى تواند ديگرى را به كمتر اجاره نمايد.

(مسألة 2190)- اگر غير خانه و دكان و اطاق و كشتى و اجير، چيز ديگر مثلًا زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگرچه بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را

اجاره دهد، اشكال ندارد.

(مسألة 2191)- اگر خانه يا دكانى را مثلًا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مى تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولى اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده مثلًا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد.

توضيح المسائل، ص: 278

شرايط مالى كه اجاره مى دهند

(مسألة 2192)- مالى را كه اجاره مى دهند چند شرط دارد: «اول»: آن كه معين باشد، پس اگر بگويد يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست. «دوم»: مستأجر آن را ببيند يا كسى كه آن را اجاره مى دهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه كاملًا معلوم باشد. «سوم»: تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده باطل است. «چهارم»: آنكه استفاده از آن مال به اتلاف و از بين بردنش نباشد، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاى ديگر صحيح نيست. «پنجم»: استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست. «ششم»: چيزى را كه اجاره مى دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

(مسألة 2193)- اجاره دادن درخت براى آن كه از ميوه اش استفاده كنند درصورتى كه ميوه اش فعلًا موجود نباشد صحيح است و همچنين است اجاره دادن حيوان براى شيرش.

(مسألة 2194)- زن مى تواند براى آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود

و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر به واسطة شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازة او نمى تواند اجير شود.

شرايط استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند

(مسألة 2195)- استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند چهار شرط دارد: «اول»: آن كه حلال باشد، بنابراين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى يا نگهدارى شراب و كرايه دادن حيوان براى حمل و نقل شراب باطل است. «دوم»: آنكه آن عمل در نظر شرع به طور مجان واجب نباشد پس اجير شدن براى فرائض يوميه يا تجهيز اموات جائز نيست و بنابر احتياط معتبر است كه پول دادن براى آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد. «سوم»: اگر چيزى را كه اجاره مى دهند چند فائده داشته باشد، استفاده اى كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايد، مثلًا اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد و بار مى برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كند كه سوارى يا باربرى آن مال مستأجر است يا همة استفاده هاى آن. «چهارم»: مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولى عمل را معين كنند، مثلًا با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور مخصوصى بدوزد كافى است.

(مسألة 2196)- اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغ اجاره است.

(مسألة 2197)- اگر خانه اى را مثلًا يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگرچه موقعى كه صيغه مى خوانند خانه در اجاره ديگرى باشد.

(مسألة 2198)- اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستى اجارة آن ماهى ده تومان است اجاره صحيح

نيست.

توضيح المسائل، ص: 279

(مسألة 2199)- اگر به مستأجر بگويد خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم يا بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشينى اجارة آن ماهى ده تومان است، درصورتى كه ابتداى مدت اجاره را معين كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجارة ماه اول صحيح است.

(مسألة 2200)- خانه اى را كه غريب و زوار در آن منزل مى كنند و معلوم نيست چقدر در آن مى مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلًا شبى يك تومان بدهند و صاحب خانه راضى شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد، ولى چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره نسبت به غير از شب اول صحيح نيست و صاحب خانه بعد از شب اول هر وقت بخواهد مى تواند آن ها را بيرون كند.

مسائل متفرق اجاره

(مسألة 2201)- مالى را كه مستأجر بابت اجاره مى دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند، بايد وزن آن معلوم باشد، و اگراز چيزهايى است كه مثل پولهاى رايج با شماره معامله مى كنند، بايد شماره آن معين باشد، و اگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند يا مستأجر خصوصيات آن را بگويد.

(مسألة 2202)- اگر زمينى را براى زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين يا زمين ديگر كه فعلًا موجود نيست قرار دهد اجاره صحيح نيست. و اگر مال الاجاره بالفعل موجود باشد مانعى ندارد.

(مسألة 2203)- كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد اجار آن را مطالبه كند، و نيز اگر براى انجام

عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالب اجرت ندارد.

(مسألة 2204)- هرگاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگرچه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

(مسألة 2205)- اگر انسان اجير شود كه در روز معينى كارى را انجام دهد و در آن روز براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگرچه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلًا اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن لباسى اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگرچه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بيكار باشد، چه براى خودش يا ديگرى كار كند.

(مسألة 2206)- اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلًا اگر خانه اى را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنان چه اجاره آن خانه معمولًا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، درصورتى كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل آن بوده لازم نيست بيش از صد تومان بدهد و اگر غير اينها بوده بايد دويست تومان را بپردازد، و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، نسبت به اجرت مدت گذشته نيز اين حكم جارى است.

توضيح المسائل، ص: 280

(مسألة 2207)- اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن

كوتاهى نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست، و نيز اگر مثلًا پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط زياده روى نكرده و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد نبايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2208)- هرگاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

(مسألة 2209)- اگر قصاب سر حيوانى را بِبُرد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد چه مجانى سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

(مسألة 2210)- اگر حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنان چه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد ضامن مى باشد و در هر دو صورت اجرت زيادى را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

(مسألة 2211)- اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد، چنان چه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند صاحب حيوان ضامن نيست، ولى اگر به واسط زدن و مانند آن كارى كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

(مسألة 2212)- اگر كسى بچه اى را ختنه كند و آن بچه بميرد ضامن است خواه مقدارى كه بريده بيشتر از معمول باشد يا نه و اما اگر ضررى به آن بچه برسد چنان چه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است. و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضمان محل اشكال، و احوط رجوع به صلح است.

(مسألة 2213)- اگر

دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد چنان چه در معالجه خطا كند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، ولى اگر فقط بگويد فلان دوا براى فلان مرض فايده دارد و به واسطة خوردن دوا ضررى به مريض برسد يا بميرد دكتر ضامن نيست.

(مسألة 2214)- هرگاه دكتر به مريض بگويد كه اگر ضررى به تو برسد ضامن نيستم، در صورتى كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر اگرچه به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست.

(مسألة 2215)- مستأجر و كسى كه چيزى را اجاره داده با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارداد اجاره را به هم بزنند.

توضيح المسائل، ص: 281

(مسألة 2216)- اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است چنان چه در موقع اجاره نمودن ملتفت نباشد كه مغبون است، مى تواند اجاره را به هم بزند ولى اگر در صيغ اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمى توانند اجاره را به هم بزنند.

(مسألة 2217)- اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسى آن را غصب نمايد مستأجر مى تواند اجاره را به هم بزند و چيزى را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجار مدتى را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد

و كسى آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد مى تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

(مسألة 2218)- اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگرى آن را غصب كند نمى تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

(مسألة 2219)- اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمى خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگرى بفروشد.

(مسألة 2220)- اگر پيش از ابتداى مدت اجاره، ملك بطورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد اجاره باطل مى شود و پولى كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمى گردد بلكه اگر طورى باشد كه بتواند استفاده مختصرى هم از آن ببرد مى تواند اجاره را به هم بزند.

(مسألة 2221)- اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد اجاره مدتى كه باقى مانده باطل مى شود و مى تواند اجارة مدت گذشته را بهم بزند و «اجرت المثل» يعنى اجرت معمولى آن مدّت را بدهد.

(مسألة 2222)- اگر خانه اى را كه مثلًا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود چنان چه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاد، آن از بين نرود اجاره باطل نمى شود و مستأجر هم نمى تواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى طول بكشد كه

مقدارى از استفاده مستأجر از بين برود اجاره به آن مقدار باطل مى شود و مستأجر مى تواند اجاره تمام مدت را بهم بزند و براى استفاده اى كه كرده «اجرت المثل» بدهد.

(مسألة 2223)- اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمى شود ولى اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلًا ديگرى وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنان چه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است. و اگر مالك فعلى آن اجاره را امضاء كند صحيح مى شود و وجه اجارة مدتى كه بعد از مردن اجاره دهنده باقى مانده به مالك فعلى راجع مى شود.

(مسألة 2224)- اگر صاحب كار بنًا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد چنان چه بنًا كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد در صورتى كه مقدارى خودش كار كرده و باقى را به كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى آن براى او حلال مى باشد.

(مسألة 2225)- اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلًا پارچه را با نيل رنگ كند چنان چه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزى بگيرد.

***************************

توضيح المسائل، ص: 282

احكام جعاله

(مسألة 2226)- جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مى دهند مال معينى بدهد مثلًا بگويد هر كس گمشدة مرا پيدا كند، ده تومان به او مى دهم و به كسى

كه اين قرار را مى گذارد «جاعل» و به كسى كه كار را انجام مى دهد «عامل» مى گويند. و فرق بين جعاله و اجاره اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسى هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود، ولى در جعاله اگرچه عامل شخص معين باشد مى تواند مشغول عمل نشود، و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار نمى شود.

(مسألة 2227)- جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد، بنابراين جعالة آدم سفيه- كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند- صحيح نيست.

(مسألة 2228)- كارى را كه «جاعل» مى گويد براى او انجام دهند، بايد حرام يا بى فائده يا از واجباتى كه شرعاً لازم است مجاناً آورده شود نباشد پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا در شب به جاى تاريكى برود يا نماز واجب خود را بخواند ده تومان به او مى دهم «جعاله» صحيح نيست.

(مسألة 2229)- اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند مثلًا بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند اين گندم را به او مى دهم لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست. ولى اگر مال را معين نكند مثلًا بگويد: كسى كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مى دهم، بايد خصوصيات آن را كاملًا معين نمايد.

(مسألة 2230)- اگر «جاعل» مزد معينى براى كار قرار ندهد، مثلًا بگويد: هر كس بچ مرا پيدا كند پولى به او مى دهم و مقدار آن را معين نكند چنان چه كسى آن

عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

(مسألة 2231)- اگر «عامل» پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقى به مزد ندارد.

(مسألة 2232)- پيش از آن كه «عامل» شروع به كار كند، «جاعل» مى توانند «جعاله» را به هم بزند.

(مسألة 2233)- بعد از آن كه «عامل» شروع به كار كرد اگر «جاعل» بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال دارد.

(مسألة 2234)- «عامل» مى تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر «جاعل» شود بايد آن را تمام نمايد. مثلًا اگر كسى بگويد: هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مى دهم و دكتر جراحى شروع به عمل كند، چنان چه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مى شود بايد آن را تمام نمايد و در صورتى كه ناتمام بگذارد حقى «به جاعل» ندارد.

(مسألة 2235)- اگر «عامل» كار را ناتمام بگذارد، چنان چه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براى «جاعل» فايده ندارد «عامل» نمى تواند چيزى مطالبه كند و همچنين است اگر «جاعل» مزد را براى تمام كردن «عمل» قرار بگذارد مثلًا بگويد: هر كس لباس من را بدوزد ده تومان به او مى دهم ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براى آن مقدار مزد بدهد، «جاعل» بايد مزد مقدارى را كه انجام شده «به عامل» بدهد، اگرچه احتياط اين است كه به طور مصالحه يك ديگر را راضى نمايند.

***********************************

توضيح المسائل، ص: 283

احكام مزارعه

(مسألة 2236)- مزارعه آن

است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقدارى از حاصل آن را به مالك بدهد.

(مسألة 2237)- مزارعه چند شرط دارد:

«اول»: آن كه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را براى زراعت به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم، يا بدون اينكه حرفى بزنند، مالك زمين را به زارع به قصد زراعت واگذار كند و زارع قبول نمايد.

«دوم»: صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

«سوم»: مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند پس اگر مثلًا شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مى رسد، مال يكى از آنان باشد مزارعه باطل است.

«چهارم»: سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مى خواهى به من بده، صحيح نيست و همچنين است اگر مقدار معينى از حاصل را مثلًا ده من فقط براى زارع يا مالك قرار دهند.

«پنجم»: مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند، و بايد مدت به قدرى باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد. و اگر اول مدّت را روز معينى و آخر مدّت را رسيدن حاصل قرار دهند كافى است.

«ششم»: زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

«هفتم»: اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصى است، چيزى

را كه زارع بايد بكارد معين كنند ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند يا زراعتى را كه هر دو در نظر دارند معلوم است لازم نيست آن را معيّن نمايند.

«هشتم»: مالك، زمين را معين كند، پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكى از اين زمينها زراعت كن، و آن را معين نكند، مزارعه باطل است.

توضيح المسائل، ص: 284

«نهم»: خرجى را كه هر كدام آنان بايد بكند معين نمايند، ولى اگر خرجى را كه هر كدام بايد بكند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

(مسألة 2238)- اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقدارى از حاصل براى او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنان چه بدانند كه بعداز برداشتن آن مقدار چيزى باقى مى ماند مزارعه صحيح است.

(مسألة 2239)- اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنان چه مالك راضى شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضى باشد مانعى ندارد و اگر مالك راضى نشود، مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند واگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد. ولى زارع اگرچه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد، نمى تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند.

(مسألة 2240)- اگر به واسط پيش آمدى زراعت در زمين ممكن نباشد مثلًا آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مى خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند چنان چه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است،

بايد اجار آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

(مسألة 2241)- اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را به هم بزنند و بعيد نيست كه اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند نيز بدون رضايت يكديگر نمى توانند معامله را بهم بزنند، ولى اگر در ضمن معاملة مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشن، د مى توانند مطابق قرارى كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

(مسألة 2242)- اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمى خورد، و وارثشان به جاى آنان است ولى اگر زارع بميرد و قرارداد كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مى خورد و چنان چه زراعت نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگرى هم كه زارع داشته، ورث او ارث مى برند ولى نمى توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين او باقى بماند.

(مسألة 2243)- اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنان چه تخم مال مالك بوده حاصلى هم كه به دست مى آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجى را كه كرده و كراي گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال اوست و بايد اجار زمين و خرجهايى را كه مالك كرده و كراي گاو يا حيوان ديگرى كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد. و در هر

دو صورت چنان چه مقدار استحقاق معمولى بيشتر از مقدار قرارداد باشد دادن زيادى واجب نيست.

(مسألة 2244)- اگر تخم، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنان چه مالك و زارع راضى شوند كه با اجرت يا بى اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضى نشود پيش از رسيدن زراعت هم مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضى شود چيزى به مالك بدهد، نمى تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند و نيز مالك نمى تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين خود باقى بگذارد.

(مسألة 2245)- اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريش زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد چنان چه مالك با زارع شرط اشتراك در ريشه نكرده باشد، حاصل سال دوم مال مالك زمين است.

****************************

توضيح المسائل، ص: 285

احكام مساقات و مغارسه

(مسألة 2246)- اگر انسان با كسى به اين قسم معامله كند كه درختهاى ميوه اى را كه ميوة آن مال خود اوست و يا اختيار ميوه هاى آن با اوست تا مدت معينى به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقدارى كه قرار مى گذارند از ميو آن بردارد اين معامله را مساقات مى گويند.

(مسألة 2247)- معاملة مساقات در درختهايى كه ميوه نمى دهد مثل بيد و چنار صحيح نيست ولى در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مى كنند اشكال دارد.

(مسألة 2248)- در معامل مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسى كه

كار مى كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

(مسألة 2249)- مالك و كسى كه تربيت درختها را به عهده مى گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آن ها را مجبور نكرده باشد و نيز مالك بايد سفيه نباشد يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند.

(مسألة 2250)- مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميو آن سال به دست مى آيد صحيح است.

(مسألة 2251)- بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلًا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسى باشد كه كار مى كند، معامله باطل است.

(مسألة 2252)- بايد قرار معامل مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند پس اگر كارى مانند آبيارى كه براى تربيت درخت لازم است باقى نمانده باشد معامله صحيح نيست. اگرچه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد. بلكه اگر كارى كه براى تربيت درخت لازم است باقى مانده باشد صحت معامله محل اشكال است.

(مسألة 2253)- معامل مساقات در بوت خربزه و خيار و مانند اينها بنابر احتياط صحيح نيست.

(مسألة 2254)- درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مى كند و به آبيارى احتياج ندارد، اگر به كارهاى ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامل مساقات در آن صحيح است.

(مسألة 2255)- دو نفرى كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند. و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات

شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قرارى كه گذاشته اند به هم زدن معامله اشكال ندارد. و اگر در ضمن معاملة مساقات شرطى كنند و آن شرط عملى نشود، كسى كه براى نفع او شرط كرده اند، مى تواند معامله را به هم بزند.

توضيح المسائل، ص: 286

(مسألة 2256)- اگر مالك بميرد، معامل مساقات به هم نمى خورد و ورثه اش به جاى او هستند.

(مسألة 2257)- اگر كسى كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد، چنان چه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آن ها را تربيت كند، ورثه اش به جاى او هستند و چنان چه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند حاكم شرع از مال ميت اجير مى گيرد و حاصل را بين ورث ميت و مالك قسمت مى كند و اگر قرارداد كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، با مردن او معامله به هم مى خورد.

(مسألة 2258)- اگر شرط كند كه تمام حاصل براى مالك باشد مساقات باطل است و ميوه مال مالك مى باشد و كسى كه كار مى كند نمى تواند مطالب اجرت نمايد ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبيارى و كارهاى ديگر را به مقدار معمول به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد. ولى اگر مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد دادن زيادى لازم نيست.

(مسألة 2259)- اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مى آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است. پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعداز تربيت هم مال او است و بايد مزد كسى كه آن ها

را تربيت كرده بدهد و اگر مال كسى بوده كه آن ها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال او است و مى تواند آن ها را بكند، ولى گودالهايى را كه به واسط كندن درختها پيدا شده پر كند و اجار زمين را از روزى كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مى تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر به واسط كندن درخت، عيبى در آن پيدا شود، چيزى بر صاحب زمين نيست بلى اگر خود صاحب زمين درختها را بكَند و عيبى در آن پيدا شود بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت نمى تواند او را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره درخت را در زمين باقى بگذارد. و همچنين صاحب زمين نمى تواند صاحب درختها را مجبور نمايد كه با اجاره يا بدون اجاره درختها در زمين او بماند.

**************************

توضيح المسائل، ص: 287

كسانى كه از تصرف مال خود ممنوعند

(مسألة 2260)- بچه اى كه بالغ نشده شرعاً نمى تواند در مال خود تصرف كند. و نشانة بالغ شدن يكى از سه چيز است: «اول»: روييدن موى درشت در زير شكم بالاى عورت. «دوم»: بيرون آمدن منى. «سوم»: تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد و تمام شدن نه سال قمرى در زن.

(مسألة 2261)- روييدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسط اينها به بالغ شدن يقين كند.

(مسألة 2262)- ديوانه و مفلس يعنى كسى كه از جهت مطالبة طلبكاران از طرف حاكم شرع از تصرف در مال خود ممنوع

است، و سفيه يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند نمى تواند در مال خود تصرف نمايد.

(مسألة 2263)- كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه موقع ديوانگى در مال خود مى كند صحيح نيست.

(مسألة 2264)- انسان مى تواند در مرضى كه به آن مرض از دنيا مى رود هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايى كه اسراف شمرده نمى شود برساند و اظهر اين است كه اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد، اگرچه بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ننمايد تصرف او صحيح است.

*******************

توضيح المسائل، ص: 288

احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلًا كسى را وكيل كند كه خان او را بفروشد يا زنى را براى او عقد نمايد پس آدم سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، نمى تواند براى فروش مال آن، كسى را وكيل نمايد.

(مسألة 2265)- در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگرى بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلًا مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

(مسألة 2266)- اگر انسان كسى را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براى او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند اگرچه وكالتنامه بعد از مدتى برسد وكالت صحيح است.

(مسألة 2267)- موكل يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند، و نيز كسى كه وكيل مى شود بايد عاقل

باشد و از روى قصد و اختيار اقدام كند و در موكل بلوغ نيز معتبر است.

(مسألة 2268)- كارى را كه انسان نمى تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمى تواند براى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلًا كسى كه در احرام حج است چون نبايد، صيغ عقد زناشويى را بخواند، نمى تواند براى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود.

(مسألة 2269)- اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند صحيح است ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

(مسألة 2270)- اگر وكيل را عزل كند يعنى از كار بركنار نمايد بعد از آن كه خبر به او رسيد نمى تواند آن كار را انجام دهد. ولى اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

(مسألة 2271)- وكيل مى تواند از وكالت كناره بگيرد اگرچه موكل غايب باشد.

(مسألة 2272)- وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده ديگرى را وكيل نمايد ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد به هر طورى كه به او دستور داده، مى تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براى من وكيل بگير بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.

(مسألة 2273)- اگر وكيل با اجاز موكل كسى را از طرف او وكيل كند نمى تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد يا موكل، او را عزل كند وكالت دومى باطل نمى شود.

(مسألة 2274)- اگر وكيل با اجازه موكل، كسى را از طرف خودش وكيل كند موكل و وكيل اول مى توانند

آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود وكالت دومى باطل مى شود.

(مسألة 2275)- اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند و به آن ها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مى تواند آن كار را انجام دهد و چنان چه يكى از آنان بميرد وكالت ديگران باطل نمى شود، ولى اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايى انجام دهند يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمى توانند به تنهايى اقدام كنند و در صورتى كه يكى از آنان بميرد وكالت ديگران باطل مى شود.

(مسألة 2276)- اگر وكيل يا موكل بميرد وكالت باطل مى شود و نيز اگر چيزى براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلًا گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مى شود و اگر يكى از آن ها ديوانه يا بيهوش شود در زمان ديوانگى يا بيهوشى وكالت اثرى ندارد امّا بطلان وكالت به نحوى كه بعد از برطرف شدن ديوانگى و بيهوشى نيز نتواند عمل را انجام دهد محل اشكال است.

(مسألة 2277)- اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى براى او قرار بگذارد بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

(مسألة 2278)- اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود نبايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2279)- اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى كند، يا غير

از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود ضامن است. پس اگر لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2280)- اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در مال بكند مثلًا لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفى را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

****************************

توضيح المسائل، ص: 289

احكام قرض

قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه در آيات قرآن و اخبار، راجع به آن زياد سفارش شده است. از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مى شود و ملائكه بر او رحمت مى فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند بدون حساب و به سرعت از صراط مى گذرد. و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مى شود.

(مسألة 2281)- در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزى را به نيت قرض به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.

(مسألة 2282)- هر وقت بدهكار بدهى خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.

(مسألة 2283)- اگر در صيغه قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه نكند. ولى اگر مدت نداشته باشد طلبكار هر وقت بخواهد مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

(مسألة 2284)- اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنان چه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد

بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

(مسألة 2285)- اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاى ديگرى كه به آن ها احتياج دارد، چيزى نداشته باشد طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهى خود را بدهد.

(مسألة 2286)- كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد چنان چه بتواند كاسبى كند واجب است كه كسب كند و بدهى خود را بدهد.

(مسألة 2287)- كسى كه دسترسى به طلبكار خود ندارد، چنان چه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند بايد طلب او را از طرف صاحبش به فقير بدهد، و بنابر احتياط از حاكم شرع اجازه بگيرد و اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط مستحبى آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.

(مسألة 2288)- اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهى او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزى نمى رسد.

(مسألة 2289)- اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، چنان چه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافى است و اگر قيمت آن زيادتر گردد لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد. ولى در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضى شوند اشكال ندارد.

(مسألة 2290)- اگر مالى را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

(مسألة 2291)- اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر

از مقدارى كه مى دهد بگيرد، مثلًا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد ربا و حرام است بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كارى براى او انجام دهد يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلًا شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد به طور مخصوص پس دهد مثلًا مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مى باشد ولى اگر بدون اين كه شرط كند خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

(مسألة 2292)- ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسى كه قرض ربايى گرفته ظاهر اين است كه مالك مى شود اگرچه اولى اين است كه در آن تصرف نكند و چنان چه طورى باشد كه اگر قرار ربا را هم نداده بودند، صاحب پول راضى بوده كه گيرندة قرض در آن پول تصرّف كند، قرض گيرنده مى تواند در آن بدون اشكال تصرف نمايد.

(مسألة 2293)- اگر گندم يا چيزى مانند آن را به طور قرض ربايى بگيرد و با آن زراعت كند ظاهر اين است كه حاصل را مالك مى شود اگرچه اولى اين است كه در حاصلى كه از آن به دست مى آيد تصرف نكند.

(مسألة 2294)- اگر لباسى را بخرد و بعداً از پولى كه به قرض ربائى گرفته يا از پول حلالى كه مخلوط با

آن پول است به صاحب لباس بدهد پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد. و همچنين است حكم اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مى خرم اگرچه اولى اين است كه در اين صورت آن لباس را در نماز و غير نماز نپوشد.

(مسألة 2295)- اگر انسان مقدارى پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مى گويند.

توضيح المسائل، ص: 290

(مسألة 2296)- اگر مقدارى پول به كسى بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلًا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد درصورتى كه مادة آن پول مثلًا طلا و نقره باشد ربا و حرام است ولى اگر كسى كه زيادى را مى گيرد در مقابل زيادى جنس بدهد يا عملى انجام دهد اشكال ندارد. و اما در اسكناس هاى معمولى كه از قسم شمردنى ها است زياد گرفتن اشكال ندارد مگر قرض داده و شرط زيادى نموده باشد.

(مسألة 2297)- اگر كسى از ديگرى طلبى دارد كه از جنس طلا و نقره يا كشيمنى و پيمانه اى نيست مى توان آن را به شخص بدهكار يا ديگرى به كمتر فروخته و وجه آن را نقداً بگيرد بنابراين در زمان حاضر برات يا سفته هايى كه طلبكار از بدهكار گرفته است مى تواند آن ها را به بانك يا به شخص ديگر به كمتر از طلب خود- كه در عرف آن را نزول گويند- بفروشد و باقى وجه را نقداً بگيرد. زيرا كه اسكناسهاى معمولى با وزن و پيمانه معامله نمى شود.

*****************************

توضيح المسائل، ص: 291

احكام حواله دادن

(مسألة 2298)- اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگرى بگيرد و طلبكار قبول نمايد بعد از آن كه حواله با شرايطى كه بعداً گفته مى شود درست شد كسى كه به او حواله شده بدهكار مى شود، و ديگر طلبكار نمى تواند طلبى را كه دارد از بدهكار اولى مطالبه نمايد.

(مسألة 2299)- بدهكار و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آن ها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشد، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند و معتبر است نيز بدهكار و طلبكار مفلس نباشند بلى اگر حواله بر شخص برى ء باشد حواله دهنده اگرچه مفلّس باشد اشكال ندارد.

(مسألة 2300)- حواله دادن بر كسى كه بدهكار نيست در صورتى صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد مثلًا به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

(مسألة 2301)- موقعى كه انسان حواله مى دهد بايد بدهكار باشد پس اگر بخواهد از كسى قرض كند تا وقتى از او قرض نكرده بنابر احتياط واجب نمى تواند او را به كسى حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مى دهد از آن كس بگيرد.

(مسألة 2302)- حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند پس اگر مثلًا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكى از دو طلب خود را از فلانى بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

(مسألة 2303)- اگر بدهى واقعاً معين باشد ولى بدهكار و طلبكار در

موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلًا اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مى باشد.

(مسألة 2304)- طلبكار مى تواند حواله را قبول نكند اگرچه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهى ننمايد.

(مسألة 2305)- اگر كسى كه به حواله دهنده بدهكار نيست حواله را قبول كند پيش از پرداختن حواله نمى تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتر صلح كند، كسى كه حواله را قبول كرده، فقط همان مقدار را مى تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

(مسألة 2306)- بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده نمى توانند حواله را به هم بزنند و هرگاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگرچه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمى تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند كه فقير است، ولى اگر نداند كه فقير است و بعد بفهمد، اگرچه در آن وقت مالدار شده باشد طلبكار مى تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

(مسألة 2307)- اگر بدهكار و طلبكار و كسى كه به او حواله شده درصورتى كه قبول او در صحت حواله معتبر باشد يا يكى از آنان براى خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قرارى كه گذاشته اند مى توانند حواله را به هم بزنند.

(مسألة 2308)- اگر حواله دهنده

خودش طلب طلبكار را بدهد، چنان چه به خواهش كسى كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده داده است مى تواند چيزى را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده يا او مديون حواله دهنده نبوده، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد.

***********************************

توضيح المسائل، ص: 292

احكام رهن

(مسألة 2309)- رهن آن است كه بدهكار مقدارى از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

(مسألة 2310)- در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

(مسألة 2311)- گرودهنده و كسى كه مال را به گرو مى گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آن ها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرودهنده مفلس و سفيه نباشد معناى مفلس و سفيه در مسألة «2262» گذشت.

(مسألة 2312)- انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را با اجازه او گرو بگذارد صحيح است.

(مسألة 2313)- چيزى را كه گرو مى گذارند بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

(مسألة 2314)- استفاد چيزى را كه گرو مى گذارند، مال كسى است كه آن را گرو گذاشته است.

(مسألة 2315)- طلبكار نمى تواند مالى را كه گرو گرفته، بدون اجاز بدهكار ملك كسى كند، مثلًا ببخشد يا بفروشد ولى اگر آن را ببخشد يا بفروشد بعد بدهكار اجازه نمايد اشكال ندارد.

(مسألة 2316)- اگر طلبكار چيزى را كه گرو برداشته با

اجاز بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال گرو مى باشد. و همچنين است درصورتى كه بى اجازة او بفروشد و بعد بدهكار امضاء كند يا آنكه خود بدهكار آن چيز را با اجازة طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو باشد و درصورتى كه بى اجازة او باشد آن چيز به گرو بودن خود باقى مى ماند.

(مسألة 2317)- اگر موقعى كه بايد بدهى خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار در صورتى كه وكالت در فروش داشته باشد مى تواند مالى را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد. و درصورتى كه وكالت نداشته باشد لازم است از بدهكار اجازه بگيرد. و اگر دسترسى به او ندارد بايد براى فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد. و در هر دو صورت اگر زيادى داشته باشد بايد زيادى را به بدهكار بدهد.

(مسألة 2318)- اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و چيزهايى كه مانند اثاثيه محل احتياج او است، چيز ديگرى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه كند ولى اگر مالى را كه گرو گذاشته اگرچه خانه و اثاثيه باشد، طلبكار مى تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

(مسألة 2319)- اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، ضامن شدن او در صورتى صحيح است كه به هر لفظى اگرچه عربى نباشد يا به عملى به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند وراضى بودن بدهكار شرط نيست.

(مسألة 2320)- ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسى هم آن ها را مجبور نكرده باشد

و نيز بايد سفيه و مفلس نباشند، ولى اين شرطها در بدهكار نيست مثلًا اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه يا سفيه را بدهد صحيح است.

(مسألة 2321)- هرگاه كسى كه ضمانت مى نمايد چنين بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مى دهم، به اين معنى كه بالفعل عهده دار قرض شود كه در صورت ندادن بدهكار از عهده برآيد بعيد نيست ضمان صحيح باشد و طلبكار در صورت ندادن بدهكار، بتواند از ضامن مطالبه نمايد.

توضيح المسائل، ص: 293

(مسألة 2322)- اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند و شخص به قرض دهنده بگويد كه من ضامن قرض هستم بعيد نيست درصورتى كه قرض گيرنده اداء نكند طلبكار بتواند از ضامن مطالبه كند.

(مسألة 2323)- در صورتى انسان مى تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهى همه در واقع و نفس الامر معيّن باشد. پس اگر دو نفر از كسى طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكى از شماها را بدهم، چون معيّن نكرده كه طلب كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل است. و نيز اگر كسى از دو نفر طلبكار باشد و شخصى بگويد من ضامن هستم كه بدهى يكى از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهى كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل مى باشد و همچنين اگر كسى از ديگرى مثلًا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و شخصى بگويد من ضامن يكى از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.

(مسألة 2324)- اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمى تواند

از بدهكار چيزى بگيرد و اگر مقدارى از آن را ببخشد، نمى تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

(مسألة 2325)- اگر انسان ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد نمى تواند از ضامن شدن خود برگردد.

(مسألة 2326)- ضامن و طلبكار- بنابر احتياط- نمى توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

(مسألة 2327)- هرگاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگرچه بعد فقير شود طلبكار نمى تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود.

(مسألة 2328)- اگر انسان در موقعى كه ضامن مى شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار چگونگى را نمى دانسته و بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند اشكال دارد. على الخصوص درصورتى كه ضامن پيش از طلبكار ملتفت شود قدرت پيدا كرده باشد.

(مسألة 2329)- اگر كسى بدون اجاز بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد نمى تواند چيزى از او بگيرد.

(مسألة 2330)- اگر كسى با اجاز بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، مى تواند مقدارى را كه ضامن شده پس از دادن از او مطالبه نمايد. ولى اگر به جاى جنسى كه بدهكار بوده جنس ديگرى به طلبكار او بدهد نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلًا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمى تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

*******************************

توضيح المسائل، ص: 294

احكام كفالت

(مسألة 2331)- كفالت آن است

كه انسان متعهد شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و به كسى كه اين طور متعهد مى شود كفيل مى گويند.

(مسألة 2332)- كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل به هر لفظى اگرچه عربى نباشد يا به عملى به طلبكار بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را بخواهى به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.

(مسألة 2333)- كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و سفيه و مفلس نباشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسى را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

(مسألة 2334)- يكى از پنج چيز، كفالت را به هم مى زند: «اول»: كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد. «دوم»: طلب طلبكار داده شود. «سوم»: طلبكار از طلب خود بگذرد. «چهارم»: بدهكار بميرد. «پنجم»: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

(مسألة 2335)- اگر كسى به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنان چه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد، كسى كه بدهكار را رها كرده، بايد او را بدست طلبكار بدهد.

*****************************

توضيح المسائل، ص: 295

احكام وديعه (امانت)

(مسألة 2336)- اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براى نگهدارى به او مى دهد و او هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانتدارى كه بعداً گفته مى شود عمل نمايد.

(مسألة 2337)- امانت دارى و كسى كه مال را امانت مى گذارد بايد هر دو عاقل باشند پس اگر انسان مالى را پيش ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه مالى را پيش كسى امانت بگذارد صحيح نيست.

ولى جائز است بچة مميز با اذن ولىّ مالش را نزد كسى امانت بگذارد و همچنين جائز است مال ديگرى را با اذنش نزد كسى امانت بگذارد و امانت گذاشتن نزد بچه مميز عيبى ندارد اگرچه ولىّ اجازه نداده باشد.

(مسألة 2338)- اگر از بچه اى چيزى را بدون اذن صاحبش به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه است و ولى در امانت گذاشتن بچه اجازه نداده باشد لازم است آن مال را به ولى او برساند و چنان چه مال به آنان كوتاهى كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد و همچنين است حال اگر امانت گذار ديوانه باشد.

(مسألة 2339)- كسى كه نمى تواند امانت را نگهدارى نمايد، درصورتى كه امانت گذار ملتفت حال او نباشد بنابر احتياط واجب بايد قبول نكند.

(مسألة 2340)- اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر نيست، چنان چه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد.

(مسألة 2341)- كسى كه چيزى را امانت مى گذارد، هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد، و كسى هم كه امانت را قبول مى كند، هر وقت بخواهد مى تواند آن را به صاحبش برگرداند.

(مسألة 2342)- اگر انسان از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولىّ صاحبش برساند يا به آنان خبر دهد كه به نگهدارى حاضر نيست و اگر بدون عذر، مال را

به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنان چه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2343)- كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر براى آن، جاى مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب تهيه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه مردم نگويند در نگهدارى آن كوتاهى نموده است و اگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2344)- كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تعدى- يعنى زياده روى- هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست ولى اگر آن را در جايى بگذارد كه مأمون از آن نباشد كه ظالمى بفهمد و آن را ببرد، چنان چه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

(مسألة 2345)- اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اين جا حفظ كنى و اگر احتمال هم بدهى كه از بين برود، نبايد آن را به جاى ديگرى ببرى، و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود ضامن است.

(مسألة 2346)- اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيتى نداشته بلكه يكى از موارد حفظ آن بوده، مى تواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظتر يا مثل محل اولى است ببرد و چنان چه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

(مسألة 2347)- اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولى

او برساند، و يا به ولى او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعى مال را به ولى او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2348)- اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد، و چنان چه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن است، ولى اگر براى آن كه مى خواهد بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميتم راست مى گويد يا نه، يا ميت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن نيست.

(مسألة 2349)- اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به هم ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه هم آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجاز ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

(مسألة 2350)- اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولىّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد يا امانت را به او برساند.

توضيح المسائل، ص: 296

(مسألة 2351)- اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند چنان چه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنان چه به حاكم شرع دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع

دارد، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصى و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

(مسألة 2352)- اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در مسأل پيش گفته شد عمل نكند، چنان چه آن امانت از بين برود، بايد عوضش را بدهد، اگرچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد و مرض او خوب شود يا بعد از مدتى پشيمان شود و وصيت كند.

*****************************

توضيح المسائل، ص: 297

احكام عاريه

(مسألة 2353)- عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزى هم از او نگيرد.

(مسألة 2354)- لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلًا لباس را به قصد عاريه به كسى بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

(مسألة 2355)- عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگرى واگذار كرده مثلًا آن را اجاره داده، در صورتى صحيح است كه مالك چيز غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده به عاريه دادن راضى باشد.

(مسألة 2356)- چيزى را كه منفعتش مال انسان است مثلًا آن را اجاره كرده مى تواند عاريه بدهد. ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمى تواند آن را به ديگرى عاريه دهد.

(مسألة 2357)- اگر ديوانه و بچه و مفلس و سفيه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولى بچه مصلحت بداند مال كسى را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد اشكال ندارد و همچنين است اگر

خود بچه با اجاز ولى مال خود را عاريه دهد.

(مسألة 2358)- اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند و در استفاده از آن هم زياده روى ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست ولى چنان چه شرط كند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد يا چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2359)- اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنان چه تلف شود ضامن نيست.

(مسألة 2360)- اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورث او بدهد.

(مسألة 2361)- اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلًا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولى او بدهد.

(مسألة 2362)- كسى كه چيزى عاريه داده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد و كسى هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس دهد.

(مسألة 2363)- عاريه دادن چيزى كه استفادة حلال ندارد مثل آلات لهو و قمار يا ظرف طلا و نقره به جهت استعمال باطل است و امّا عاريه دادن به جهت زينت نمودن جائز است اگرچه احتياط در ترك است.

(مسألة 2364)- عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براى كشيدن بر ماده صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 298

(مسألة 2365)- اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولى او بدهد و بعد آن چيز تلف شود عاريه كننده ضامن نيست ولى اگر بدون اجازه صاحب مال، يا وكيل، يا ولى او آن را به جائى

ببرد اگرچه جائى باشد كه صاحبش معمولًا به آنجا مى برده مثلًا اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود، يا كسى آن را تلف كند ضامن است.

(مسألة 2366)- اگر چيز نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد، مثلًا ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند، بايد نجس بودن آن را به كسى كه عاريه مى كند بگويد. و امّا اگر لباس نجس را براى نماز خواندن عاريه دهد لازم نيست نجس بودنش را اطلاع دهد.

(مسألة 2367)- چيزى را كه عاريه كرده بدون اجاز صاحب آن نمى تواند به ديگرى اجاره يا عاريه دهد.

(مسألة 2368)- اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجاز صاحب آن به ديگرى عاريه دهد، چنان چه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاري دومى باطل نمى شود.

(مسألة 2369)- اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمى تواند به عاريه دهنده بدهد.

(مسألة 2370)- اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى ببرد و در دست او از بين برود، مالك مى تواند عوض مال و عوض استفاده اى را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمى تواند چيزى را كه به مالك مى دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

(مسألة 2371)- اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنان چه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد او هم مى تواند آنچه را كه به صاحب مال

داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد نمى تواند عوض آن را كه به صاحب مال مى دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

************************

توضيح المسائل، ص: 299

احكام نكاح (ازدواج)

به واسط عقد ازدواج، زن به مرد حلال مى شود و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم (ازدواج موقت). عقد دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين نشود و هميشگى باشد، و زنى را كه به اين قسم عقد مى كنند دائمه گويند. و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين شود، مثلًا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، ولى بايد مدت ازدواج از مقدار عمر زن و شوهر زيادتر نباشد كه در اين صورت عقد دائمى خواهد بود و زنى را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مى نامند.

احكام عقد

اشاره

(مسألة 2372)- در زناشويى چه دائم، چه غير دائم بايد صيغه خوانده شود و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست و صيغ عقد را يا خود زن و مرد مى خوانند يا ديگرى را وكيل مى كنند كه از طرف آنان بخواند.

(مسألة 2373)- وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مى تواند براى خواندن صيغ عقد از طرف ديگرى وكيل شود.

(مسألة 2374)- زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آن ها صيغه را خوانده است نمى توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند، و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمى كند، ولى اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافى است.

(مسألة 2375)- اگر زنى كسى را وكيل كند كه مثلًا ده روزه او را به عقد مردى درآورد و ابتداى ده روز را معين نكند، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد درآورد و اگر معلوم

باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

(مسألة 2376)- يك نفر مى تواند براى خواندن صيغ عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مى تواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولى احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد

(مسألة 2377)- اگر صيغ عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد «زوجتك نفسى على الصداق المعلوم» يعنى خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: «قبلت التزويج» يعنى قبول كردم ازدواج را عقد صحيح است. و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آن ها صيغ عقد را بخواند، چنان چه مثلًا اسم مرد «احمد» و اسم زن «فاطمه» باشد و وكيل زن بگويد: «زَوَجْتُ مُوَكّلَكَ احْمَدَ مُوَكِلَتى فاطِمَةَ عَلَى الصِّداق الْمَعْلُومِ» پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد «قَبِلْتُ التَّزويج لِمُوَكِلىْ احْمَدْ عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلومِ» صحيح مى باشد و بنابر احتياط واجب بايد لفظى كه مرد مى گويد با لفظى كه زن مى گويد مطابق باشد، مثلًا اگر زن «زوجت» مى گويد مرد هم «قَبِلْتُ التَّزويْجَ» بگويد.

توضيح المسائل، ص: 300

(مسألة 2378)- اگر خود زن و مرد بخواهند صيغ عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنان چه زن بگويد «زَوَجْتُكَ نَفْسى فِى الْمُدَةِ الْمَعْلوْمَةِ عَلَى الْمِهْرِ الْمَعْلوم» بعد بدون فاصله مرد بگويد: «قَبِلْتُ» صحيح است. و اگر ديگرى را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد «زَوَجْتُ مُوَكِلَتى

مُوَكِلَكَ فِى الْمُدَةِ الْمَعْلُوْمَةِ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلوم» پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد «قَبِلْتُ التَّزويج لِمُوَكِلِى هكَذا» صحيح مى باشد.

شرايط عقد

(مسألة 2379)- عقد ازدواج چند شرط دارد:

«اول»: آن كه بنابر احتياط به عربى صحيح خوانده شود. و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، چنان چه ممكن باشد، بنابر احتياط واجب كسى كه مى تواند به عربى صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد خودشان مى توانند به غير عربى بخوانند، اما بايد لفظى بگويند كه معنى زوجت و قبلت را بفهماند.

«دوم»: مرد و زن يا وكيل آن ها كه صيغه را مى خوانند قصد انشاء داشته باشند يعنى اگر خود مرد و زن صيغه را مى خوانند، زن به گفتن «زَوَجْتُكَ نَفْسى» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قَبَّلْتُ التَّزْويْجَ» زن بودن او را براى خود قبول بنمايد، و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مى خوانند، به گفتن «زوجت و قبلت» قصدشان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

«سوم»: كسى كه صيغه را مى خواند بنابر احتياط بايد بالغ و عاقل باشد، چه براى خودش بخواند يا از طرف ديگرى وكيل شده باشد.

«چهارم»: اگر وكيل زن و شوهر يا ولىّ آن ها صيغه را مى خوانند، در موقع عقد، زن و شوهر را معين كنند مثلًا اسم آن ها را ببرند يا به آن ها اشاره نمايند. پس كسى كه چند دختر دارد، اگر به مردى بگويد «زوجتك احدى بناتى» يعنى زن تو نمودم يكى از دخترانم را، و او بگويد «قبلت» يعنى قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده اند

عقد باطل است.

«پنجم»: زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن ظاهراً با كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضى است عقد صحيح است.

(مسألة 2380)- اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معنى آن را عوض كند عقد باطل است.

(مسألة 2381)- كسى كه دستور زبان عربى را نمى داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناى هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظى معناى آن را قصد نمايد، مى تواند عقد را بخواند.

(مسألة 2382)- اگر زنى را براى مردى بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد آن عقد را اجاز نمايند عقد صحيح است.

(مسألة 2383)- اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد اجازه نمايند، عقد صحيح است و بهتر آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

(مسألة 2384)- پدر و جد پدرى مى توانند براى فرزند پسر يا دختر نابالغ يا ديوان خود كه به حال ديوانگى بالغ شده است ازدواج كنند و بعد از آن كه طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجى كه براى او كرده اند مفسده اى نداشته، نمى تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اى داشته، مى تواند آن را امضاء يا رد نمايد ولى درصورتى كه دختر و پسر نابالغ را پدرانشان به يكديگر تزويج كنند چنان چه پس از بلوغشان اجازه نكنند احتياط به طلاق يا عقد جديد ترك نشود.

(مسألة 2385)- دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنان چه باكره باشد، بنابر احتياط واجب بايد از پدر يا جد

پدرى خود اجازه بگيرد، و اجاز مادر و برادر لازم نيست.

(مسألة 2386)- اگر دختر باكره نباشد يا باكره باشد ولى اجازه گرفتن از پدر يا جد پدرى به جهت غايب بودن يا غير آن ممكن نباشد، و دختر حاجت به شوهر كردن داشته باشد اجاز پدر و جد لازم نيست.

(مسألة 2387)- اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

(مسألة 2388)- اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنان چه پسر در موقع عقد مالى داشته، مديون مهر زن است، و اگر در موقع عقد مالى نداشته، پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهد.

توضيح المسائل، ص: 301

عيبهايى كه بواسط آن ها مى شود عقد را به هم زد

(مسألة 2389)- اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از هفت عيب را كه ذكر مى شود دارد مى تواند عقد را به هم بزند:

«اول»: ديوانگى. «دوم»: مرض خوره. «سوم»: مرض برص. «چهارم»: كورى. «پنجم»: زمين گير بودن و در حكم آن است شلى كه شل بودن او واضح باشد. «ششم»: افضاء، يعنى راه بول و حيض و يا راه حيض و غائط او يكى شده باشد. «هفتم»: آن كه گوشت يا استخوانى يا غده اى در فرج او باشد كه مانع از نزديكى شود.

(مسألة 2390)- اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او پيش از عقد ديوانه بوده است يا آنكه بعد از عقد چه پيش از نزديكى يا بعد از آن ديوانه شود يا آلت مردى نداشته، يا بعد از عقد پيش از نزديكى بريده شود يا مرضى دارد كه نمى تواند وطى و نزديكى نمايد هرچند آن مرض بعد

از عقد و پيش از نزديكى عارض شده باشد در تمام اين صور بى طلاق مى تواند عقد را به هم بزند. ولى درصورتى كه شوهر نمى تواند نزديكى نمايد لازم است كه زن رجوع به حاكم شرع يا وكيل او نمايد. حاكم شوهر را يك سال مهلت مى دهد و چنان چه شوهر نتوانست به آن زن يا زنى ديگر نزديكى كند پس از آن زن مى تواند عقد را به هم بزند و اگر آلت مردى بعد از نزديكى بريده شود و زن عقد ازدواج را فسخ كند فسخ اثرى ندارد اگرچه احتياط مستحب اين است كه شوهر او را طلاق دهد.

(مسألة 2391)- اگر زن بعد از عقد بفهمد كه تخم هاى شوهرش را كشيده اند درصورتى كه امر را بر آن زن مشتبه كرده باشند مى تواند عقد را به هم بزند و در غير فرض اشتباه كارى احتياط ترك نشود.

(مسألة 2392)- اگر به واسط آن كه مرد نمى تواند وطى و نزديكى كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولى اگر به واسط يكى از عيبهاى ديگرى كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنان چه مرد با زن نزديكى نكرده باشد چيزى بر او نيست و اگر نزديكى كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

عده اى از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

(مسألة 2393)- ازدواج با زنهايى كه با انسان محرم هستند مثل مادر و خواهر و دختر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادر زن حرام است.

(مسألة 2394)- اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكى نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه

بالا روند به آن مرد محرم مى شوند.

توضيح المسائل، ص: 302

(مسألة 2395)- اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نو دخترى و پسرى آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مى شوند.

(مسألة 2396)- اگر با زنى كه براى خود عقد كرده نزديكى نكرده باشد، تا وقتى كه آن زن در عقد او است- بنابر احتياط واجب- با دختر او ازدواج نكند.

(مسألة 2397)- عمه و خالة انسان و عمه و خالة پدر و عمه و خالة پدر پدر، و يا مادر پدر و عمه و خال مادر و عمه و خالة مادر مادر، يا پدر مادر هر چه بالا روند به انسان محرمند.

(مسألة 2398)- پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند، و پسر و نو پسرى و دخترى او هر چه پايين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

(مسألة 2399)- اگر زنى را براى خود عقد كند، دائمه باشد، يا صيغه تا وقتى كه آن زن در عقد او است نمى تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

(مسألة 2400)- اگر زن خود را به ترتيبى كه در كتاب طلاق گفته مى شود طلاق رجعى دهد، در بين عده نمى تواند خواهر او را عقد نمايد، ولى در عد طلاق بائن مى تواند با خواهر او ازدواج نمايد و در عدة متعه احتياط واجب آن است كه ازدواج نكند.

(مسألة 2401)- انسان نمى تواند بدون اجاز زن خود با خواهرزاده و برادرزاد او ازدواج كند ولى اگر بدون اجاز زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن

بگويد به آن عقد راضى هستم اشكال ندارد.

(مسألة 2402)- اگر زن بفهمد شوهرش براد زاده يا خواهرزاد او را عقد كرده و حرفى نزد، چنان چه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

(مسألة 2403)- اگر انسان پيش از آن كه دخترخال خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمى تواند با آنان ازدواج نمايد و بنابر احتياط واجب دخترعمه نيز اين حكم را دارد.

(مسألة 2404)- اگر با دخترعمه يا دخترخال خود ازدواج نمايد و پس از نزديكى با آنان با مادرشان زنا كند موجب جدائى آن ها نمى شود و همچنين است حكم اگر پيش از آنكه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه در اين صورت از ايشان به طلاق دادن جدا شود.

(مسألة 2405)- اگر با زنى غير از عمه و خال خود زنا كند، احوط و اولى آن است كه با دختر او ازدواج نكند، بلكه اگر زنى را عقد نمايد و پيش از آنكه با او نزديكى كند با مادر او زنا كند، بهتر آن است كه از آن زن جدا شود ولى اگر با او نزديكى كند و بعد با مادر او زنا نمايد، بى شبهه لازم نيست از آن زن جدا شود. توضيح المسائل 302 عده اى از زنها كه ازدواج با آنان حرام است ..... ص : 301

(مسألة 2406)- زن مسلمان نمى تواند به عقد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمى تواند با زنهاى كافره غير اهل كتاب ازدواج كند ولى صيغه كردن زنهاى اهل كتاب مانند يهود و نصارى مانعى ندارد، و بنابر احتياط استحبابى عقد دائمى با آن ها ننمايد و بعضى از فرق از قبيل

خوارج و غلات و نواصب كه خود را مسلمان مى دانند در حكم كفارند، و مرد و زن مسلمان نمى توانند با آن ها به طور دائم يا انقطاع ازدواج نمايند.

توضيح المسائل، ص: 303

(مسألة 2407)- اگر با زنى كه در عده طلاق رجعى است زنا كند آن زن بنابر احتياط بر او حرام مى شود و اگر با زنى كه در عد متعه، يا طلاق بائن، يا عد وفات است زنا كند، بعداً مى تواند او را عقد نمايد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناى طلاق رجعى و طلاق بائن و عد متعه و عد وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

(مسألة 2408)- اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست زنا كند، بعداً مى تواند آن زن را براى خود عقد نمايد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد، و اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند اين احتياط مستحب است.

(مسألة 2409)- اگر زنى را كه در عده ديگرى است براى خود عقد كند، چنان چه مرد و زن يا يكى از آنان بدانند كه عد زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است، آن زن بر او حرام ابدى مى شود، اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى نكرده باشد.

(مسألة 2410)- اگر زنى را كه در عد ديگرى است براى خود عقد كند و با او نزديكى كند، آن زن براى او حرام ابدى مى شود اگرچه نمى دانسته كه آن زن در عده است، يا نمى دانسته كه عقد زن در عده حرام است.

(مسألة 2411)- اگر انسان بداند زنى

شوهر دارد و ازدواج با او حرام است و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بعداً هم نبايد او را براى خود عقد كند و همچنين است اگر نداند كه آن زن شوهر دارد ولى بعد از ازدواج با او نزديكى كرده باشد.

(مسألة 2412)- زن شوهردار اگر زنا كند بر مرد زناكننده بنابر احتياط، حرام ابدى مى شود ولى بر شوهر خود حرام نمى شود و چنان چه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد ولى بايد مهرش را بدهد.

(مسألة 2413)- زنى را كه طلاق داده اند و زنى كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنان چه بعد از مدتى شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عد شوهر اول تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مسألة 2414)- مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده بر لواطكننده- درصورتى كه بالغ بوده- حرام است ولى اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمى شوند.

(مسألة 2415)- اگر با مادر يا خواهرپسرى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن پسر لواط كند، آن ها بر او حرام نمى شوند مگر آن ازدواج به طلاق يا مانند آن به هم بخورد و لواطكننده بخواهد دوباره با آن ها ازدواج كند در اين صورت احتياط واجب آن است كه با آن ها ازدواج ننمايد.

توضيح المسائل، ص: 304

(مسألة 2416)- اگر كسى در حال احرام كه يكى از كارهاى حج است با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است، و چنان چه مى دانسته كه

زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمى تواند آن زن را عقد كند.

(مسألة 2417)- اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است، و اگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است واجب است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

(مسألة 2418)- اگر مرد طواف نساء را كه يكى از كارهاى حج است به جا نياورد، زنش و زنان ديگر بر او حرام مى شوند و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش و مردان ديگر بر او حرام مى شوند، ولى اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند حلال مى شوند.

(مسألة 2419)- نزديكى با دخترى كه بالغ نشده حرام است ولى اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى كند، اظهر آن است كه بعد از بلوغ دختر نزديكى با او حرام نيست اگرچه افضاء نموده باشد (معناى افضاء در مسألة «2389» گذشت) ولى احوط اين است كه او را طلاق دهد.

(مسألة 2420)- زنى را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مى شود، ولى اگر با شرائطى كه در احكام طلاق گفته مى شود با مرد ديگرى ازدواج كند بعد از مرگ يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عد او شوهر اول مى تواند دوباره او را براى خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم

(مسألة 2421)- زنى كه عقد دائمى شده احتياط در آن است كه بدون اجاز شوهر براى كارهاى جزئى نيز از خانه بيرون نرود هر چند با حق شوهر منافات نداشته باشد و بايد خود را براى هر لذتى كه

او مى خواهد، تسليم نمايد و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند و تهي غذا و لباس و منزل زن مادامى كه بدون عذر از منزل بيرون نرفته بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايى داشته باشد يا نداشته باشد مديون زن است.

(مسألة 2422)- اگر زن در كارهايى كه در مسأل پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند حق همخوابى ندارد و گناهكار است و مشهور فرموده اند كه حق غذا و لباس و منزل نيز ندارد. ولى اين حكم مادامى كه زن نزد شوهر است محل اشكال است. و اما مهر او بدون اشكال از بين نمي رود.

(مسألة 2423)- مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

(مسألة 2424)- مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست ولى اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

(مسألة 2425)- زنى كه خرج او بر عهدة شوهر است و شوهر خرج او را نمى دهد مى تواند خرجى خود را بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست چنان چه ناچار باشد كه معاش خود را تهي كند، در موقعى كه مشغول تهيه معاش است

توضيح المسائل، ص: 305

اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

(مسألة 2426)- مرد اگر دو زن داشته باشد و نزد يكى از آن ها يك شب بماند واجب است نزد ديگرى نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند و در غير اين صورت ماندن نزد زن واجب نيست بلى لازم است او را به طور كلى متاركه ننمايد و اولى و احوط اين است كه مرد در هر چهار شب

يك شب نزد زن دائمى خود بماند.

(مسألة 2427)- شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه با عيال دائمى جوان خود نزديكى را ترك كند.

(مسألة 2428)- اگر در عقد دائمى مهر را معين نكنند عقد صحيح است، و چنان چه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهائى كه مثل او هستند بدهد و اما در متعه چنان چه مهر را معين نكنند عقد باطل مى شود.

(مسألة 2429)- اگر موقع خواندن عقد دائمى براى دادن مهر مدت معين نكرده باشند، زن مى تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند ديگر نمى تواند بدون عذر شرعى از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد.

متعه (ازدواج موقت)

(مسألة 2430)- صيغه كردن زن اگرچه براى لذت بردن هم نباشد صحيح است.

(مسألة 2431)- احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه با متعه خود نزديكى را ترك نكند.

(مسألة 2432)- زنى كه صيغه مى شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مى تواند لذتهاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعداً به نزديكى راضى شود، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد.

(مسألة 2433)- زنى كه صيغه شده اگرچه آبستن شود حق خرجى ندارد.

(مسألة 2434)- زنى كه صيغه شده حق همخوابى ندارد و از شوهر ارث نمى برد و شوهر هم از او ارث نمى برد مگر درصورتى كه ارث بردن را شرط كرده باشند كه در اين صورت هركه شرط كرده ارث مى برد.

(مسألة 2435)- زنى كه

صيغه شده اگر نداند كه حق خرجى و همخوابى ندارد عقد او صحيح است و براى آن كه نمى دانسته، حقى به شوهر پيدا نمى كند.

(مسألة 2436)- زنى كه صيغه شده، چنان چه بدون اجاز شوهر از خانه بيرون برود، و به واسط بيرون رفتن، حق شوهر از بين مى رود، بيرون رفتن او حرام است و بنابر احتياط درصورتى كه حق شوهر از بين نرود بدون اجازة او از خانه بيرون نرود.

(مسألة 2437)- اگر زنى مردى را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براى خود صيغه نمايد، چنان چه مرد او را به عقد دائم خود درآورد يا به غير از مدت يا مبلغى كه معين شده او را صيغه كند، وقتى آن زن فهميد، اگر بگويد راضى هستم عقد صحيح وگرنه باطل است.

توضيح المسائل، ص: 306

(مسألة 2438)- براى محرم شدن، مى تواند پدر و جد پدرى دختر نابالغ خود را يك ساعت يا بيشتر به عقد كسى درآورد ولى بايد آن عقد براى دختر نفعى داشته باشد و امّا اگر براى پسر نابالغ جهت محرم شدن در زمانى كه به طور كلى قابليت استمتاع نداشته باشد زنى را عقد نمايد محل اشكال است.

(مسألة 2439)- اگر پدر يا جد پدرى، طفل خود را كه در محل ديگرى است و نمى داند زنده است يا مرده، براى محرم شدن به عقد كسى درآورد، درصورتى كه مدت زوجيت قابل باشد كه به معقوده استمتاع شود برحسب ظاهر محرم بودن حاصل مى شود و چنان چه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد، آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كسانى كه به واسط عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

(مسألة 2440)-

اگر مرد مدت صيغه را ببخشد، چنان چه با او نزديكى كرده بايد تمام چيزى را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكى نكرده واجب است نصف مهر را بدهد و احتياط مستحب آن است كه تمام مهر را بدهد.

(مسألة 2441)- مرد مى تواند زنى را كه صيغ او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود درآورد يا دوباره صيغه نمايد.

احكام نگاه كردن

اشاره

(مسألة 2442)- نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم همچنين نگاه كردن به موى آنان چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستهاى آنان اگر به قصد لذت باشد حرام است بلكه احتياط واجب آن است كه بدون قصد لذت هم به آن ها نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مى باشد بنابر احتياط در غير صورت و دست ها و سرو گردن و پا، و اما نظر زن به اين مواضع مرد ظاهر آن است كه جائز است بدون قصد لذت، اگرچه احوط نيز ترك است.

(مسألة 2443)- اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دستهاى زنهاى كفار و جاهائى از بدن كه عادت آن ها به پوشانيدنش نيست نگاه كند، در صورتى كه نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد.

(مسألة 2444)- زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند و بهتر آن است كه بدن و موى خود را از پسرى هم كه بالغ نشده ولى خوب و بد را مى فهمد بپوشاند.

(مسألة 2445)- نگاه كردن به عورت ديگرى حتى به عورت بچه مميزى كه خوب و بد را مى فهمد حرام است، اگرچه از پشت شيشه

يا در آئينه يا آب صاف و مانند اينها باشد ولى زن و شوهر و كنيز و مولايش مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

(مسألة 2446)- مرد و زنى كه با يكديگر محرمند اگر قصد لذت نداشته باشند مى توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند. و در حكم عورت است مابين ناف و زانوهاى آن ها على الاحوط.

(مسألة 2447)- مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت

توضيح المسائل، ص: 307

حرام است.

(مسألة 2448)- مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد. و اگر زن نامحرمى را بشناسد، بنابر احتياط نبايد به عكس او نگاه كند.

(مسألة 2449)- اگر زن بخواهد زن ديگر، يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد بايد چيزى در دست كند كه دست آن زن به عورت او نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زنى غير زن خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد.

(مسألة 2450)- اگر مرد براى معالج زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

(مسألة 2451)- اگر انسان براى معالج كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنابر احتياط واجب بايد آئينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولى اگر چاره اى جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرق زناشويى

(مسألة

2452)- كسى كه به واسط نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

(مسألة 2453)- اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده و بكارتش به نزديكى مردى با او از بين رفته بنابر احتياط نمى تواند عقد را به هم بزند ولى مى تواند با ملاحظه نسبت به تفاوت بين مهر باكره و غير باكره را از مهرى كه قرار داده اند بگيرد.

(مسألة 2454)- ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتى كه كسى آنجا نيست و ديگرى هم نمى تواند وارد شود درصورتى كه احتمال فساد برود حرام است، ولى اگر طورى باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود، يا بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد در آنجا باشد يا احتمال فساد نرود اشكال ندارد.

(مسألة 2455)- اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولى مهر را بايد بدهد.

(مسألة 2456)- مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر يا معاد يا از فرقه هائى بوده باشد كه در مسألة «2406» گفته شد و يا حكم ضرورى دين يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند مثل واجب بودن نماز و روزه درصورتى كه بداند آن حكم ضرورى دين است انكار كند مرتد مى شود، و احكامى كه در مسائل آينده ذكر مى شود بر او مترتب است.

(مسألة 2457)- اگر زن پيش از ازدواج به طورى كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مى گردد. و چنانچه شوهرش با او نزديكى نكرده باشد عده ندارد و همچنين است اگر بعد از نزديكى مرتد شود ولى

يائسه باشد اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد، عده نگه دارد و مشهور آن است كه اگر در بين عده مسلمان شود عقد او به حال خود باقى مى ماند ولى اين حكم محل اشكال است و البته احتياط ترك نشود و معناى

توضيح المسائل، ص: 308

يائسه در مسألة «441» گذشت.

(مسألة 2458)- مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مى شود و بايد به مقدارى عد وفات كه در احكام طلاق گفته مى شود عدّه نگهدارد.

(مسألة 2459)- مردى كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر بعد از ازدواج مرتد شود، عقد او باطل مى گردد و چنان چه با زنش نزديكى نكرده باشد يا زن يائسه باشد عده ندارد و اگر بعد از نزديكى مرتد شود و زن او در سن زن هائى باشد كه حيض مى بينند بايد آن زن به مقدار عدة طلاق كه در احكام طلاق گفته مى شود، عده نگهدارد و مشهور آن است كه اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود، عقد او به حال خود باقى مى ماند ولى اين حكم نيز محل اشكال است و البته احتياط ترك نشود.

(مسألة 2460)- اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهرى بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را بدون رضايتش از آن شهر بيرون ببرد.

(مسألة 2461)- اگر زنى از شوهر سابقش دخترى داشته باشد، شوهر بعدى مى تواند آن دختر را براى پسر خود كه از اين زن نيست عقد كند و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مى تواند با مادر

آن دختر ازدواج نمايد.

(مسألة 2462)- اگر زنى از زنا آبستن شود، درصورتى كه خود آن زن يا مردى كه با او زنا كرده يا هر دوى آنان مسلمان باشند براى آن زن جايز نيست بچه را سقط كند.

(مسألة 2463)- اگر كسى با زنى زنا كند، چنان چه بعد از استبراء به نحوى كه در مسألة «2408» گفته شد او را عقد كند و بچه اى از آنان پيدا شود، در صورتى كه ندانند از نطف حلال است يا حرام آن بچه حلال زاده است.

(مسألة 2464)- اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند، چنان چه زن هم نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مى باشد ولى اگر زن مى دانسته كه در عده است، و تزويج در عده جايز نيست شرعاً بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مى باشند.

(مسألة 2465)- اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد ولى اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مى شود.

(مسألة 2466)- اگر بعد از آن كه انسان با زنى كه گفت شوهر ندارم ازدواج كرد و بعداً كسى بگويد آن زن شوهر داشته چنان چه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف آن كس را قبول كرد.

(مسألة 2467)- تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده، پدر نمى تواند او را از مادرش جدا كند. و احوط و اولى آن است كه دختر را تا هفت سال از مادرش جدا نكند.

(مسألة 2468)- مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغه است يعنى مكلف شده عجله كنند، از حضرت

صادق (عليه السلام) روايت شده كه يكى از سعادتهاى مرد آن است كه دخترش در خان او حيض نبيند.

توضيح المسائل، ص: 309

(مسألة 2469)- اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، واجب است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

(مسألة 2470)- كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اى پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

(مسألة 2471)- هر گاه مرد در روز ماه رمضان يا در حال حيض زن، با او نزديكى كند معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است.

(مسألة 2472)- زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عد وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده باشد، زن بايد عده نگه دارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد، ولى خرج عده ندارد.

**********************************

توضيح المسائل، ص: 310

احكام شير دادن

اشاره

(مسألة 2473)- اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأل «2483» گفته خواهد شد شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مى شود: «اول»: خود زن و آن را مادر رضاعى مى گويند. «دوم»: شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعى مى گويند. «سوم»: پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعى او باشند. «چهارم»: بچه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعد به دنيا مى آيند. «پنجم»:

بچه هاى اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، چه اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند. «ششم»: خواهر و برادر آن زن اگرچه رضاعى باشند يعنى به واسط شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. «هفتم»: عمو و عم آن زن اگرچه رضاعى باشند. «هشتم»: دايى و خال آن زن اگرچه رضاعى باشند. «نهم»: اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگرچه اولاد رضاعى او باشند. «دهم»: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند. «يازدهم»: خواهر و برادر شوهرى كه شير مال او است اگرچه خواهر و برادر رضاعى او باشند. «دوازدهم»: عمو و عمه و دايى و خال شوهرى كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگرچه رضاعى باشند و نيز عده ديگرى هم كه در مسايل بعد گفته مى شود، به واسط شير دادن محرم مى شوند.

(مسألة 2474)- اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأل «2483» گفته مى شود شير دهد، پدر آن بچه نمى تواند با دخترهايى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند ولى جائز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند. و نيز نمى تواند دخترهاى شوهرى را كه شير مال اوست اگرچه دخترهاى رضايى او باشند براى خود عقد نمايد و در هر دو صورت چنان چه يكى از آن ها فعلًا زن او باشد عقد او باطل مى شود.

(مسألة 2475)- اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأل «2483» گفته مى شود شير

دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاى آن بچه محرم نمى شود ولى احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمى شوند.

(مسألة 2476)- اگر زنى بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمى شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده محرم نمى شوند.

(مسألة 2477)- اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكى نمايد، ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند.

(مسألة 2478)- اگر انسان با دخترى ازدواج كند، ديگر نمى تواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

(مسألة 2479)- انسان نمى تواند با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ او آن دختر را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دخترى را شير داده باشد انسان نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنان چه دختر شيرخوارى را براى خود عقد كند، بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مى شود.

توضيح المسائل، ص: 311

(مسألة 2480)- با دخترى كه خواهر يا زن برادر انسان او را شير كامل داده نمى شود ازدواج كرد. و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نو خواهر يا نو برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

(مسألة 2481)- اگر زنى بچ دختر خود را شير دهد آن دختر به شوهر خود حرام مى شود و همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولى اگر بچ پسر خود

را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمى شود.

(مسألة 2482)- اگر زن پدر دخترى، بچ شوهر آن دختر را به شير پدرش شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود چه بچه از همان دختر چه از زن ديگر باشد.

شرايط شير دادنى كه علت محرم شدن است

(مسألة 2483)- شير دادنى كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

«اول»: بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

«دوم»: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسط آن شير، بچه به كسى محرم نمى شود.

«سوم»: بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند اثرى ندارد.

«چهارم»: شير خالص باشد و باچيز ديگر مخلوط نباشد.

«پنجم»: شير از يك شوهر باشد. پس اگر زن شيردهى را طلاق دهند بعد شوهر ديگرى كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن، شيرى كه از شوهر اول داشته باقى باشد و مثلًا هشت دفع پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفع بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.

«ششم»: بچه به واسط مرض شير را قى نكند و اگر قى كند بنابر احتياط واجب كسانى كه به واسط شير خوردن به آن بچه محرم مى شوند بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

«هفتم»: پانزده مرتبه يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأل بعد گفته مى شود شير سير بخورد يا مقدارى شير به او بدهند كه

بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، درصورتى كه بين آن ده مرتبه هيچ فاصله حتى به طعام دادن نباشد احتياط واجب آن است كه كسانى كه به واسط شير خوردن او به او محرم مى شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

«هشتم»: دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسى محرم نمى شود بلكه اگر مثلًا پيش از تمام شدن دو سال هشت مرتبه و بعد از آن هفت مرتبه شير بخورد به كسى محرم نمى شود، ولى چنان چه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد آن بچه به كسانى كه گفته شد محرم مى شود.

توضيح المسائل، ص: 312

(مسألة 2484)- بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولى اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفع بدون فاصله شير بخورد ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند يا كمى صبر كند كه از زمان اولى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى سير مى شود يك دفع حساب شود اشكال ندارد.

(مسألة 2485)- اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچ ديگر را شير

دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمى شوند اگرچه بهتر است كه با هم ازدواج نكنند.

(مسألة 2486)- اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، هم آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند.

(مسألة 2487)- اگر كسى چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطى كه گفتيم بچه اى را شير دهند، هم آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به هم آن زنها محرم مى شوند.

(مسألة 2488)- اگر كسى دو زن شيرده داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلًا هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسى محرم نمى شود.

(مسألة 2489)- اگر زنى از شير يك شوهر پسر و دخترى را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمى شوند.

(مسألة 2490)- انسان نمى تواند بدون اذن زن خود با زنهايى كه به واسط شير خوردن خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسرى لواط كند نمى تواند با دختر و خواهر و مادر و مادربزرگ آن پسر كه رضاعى هستند يعنى به واسط شير خوردن دختر و خواهر و مادر او شده اند براى خود عقد كند.

(مسألة 2491)- زنى كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمى شود، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

(مسألة 2492)- انسان نمى تواند با دو خواهر اگرچه رضاعى باشند يعنى به واسط شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنان چه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند در صورتى كه عقد آنان در

يك وقت بوده مخير است هر كدام را بخواهد اختيار كند و اگر در يك وقت نبوده عقد «اولى» صحيح و عقد «دومى» باطل مى باشد.

(مسألة 2493)- اگر زن از شير شوهر خود كسانى را كه بعداً گفته مى شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمى شود، اگرچه بهتر آن است كه احتياط كنند: «اول»: برادر و خواهر خود را. «دوم»: عمو و عمه و دايى و خال خود را. «سوم»: اولاد عمو و اولاد دايى خود را. «چهارم»: برادرزاد خود را. «پنجم»: برادر شوهر يا خواهر شوهر خود را. «ششم»: خواهرزاده خود يا خواهرزاد شوهرش را. «هفتم»: عمو و عمه و دايى و خال شوهرش را. «هشتم»: نو زن ديگر شوهر

توضيح المسائل، ص: 313

خود را.

(مسألة 2494)- اگر كسى دخترعمه يا دخترخال انسان را شير دهد به او محرم نمى شود ولى احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد.

(مسألة 2495)- مردى كه دو زن دارد اگر يكى از آن دو زن فرزند عموى زن ديگر را شير دهد زنى كه فرزند عموى او شير خورده به شوهر خود حرام نمى شود.

آداب شير دادن

(مسألة 2496)- براى شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر اوست و سزاوار است كه مادر براى شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مى تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

(مسألة 2497)- مستحب است دايه اى كه براى طفل مى گيرند دوازده امامى و داراى عقل و عفت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامى يا بد صورت، يا بد

خلق، يا زنازاده باشد. و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه شيرش از بچه اى است كه از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه شير دادن

(مسألة 2498)- مستحب است از زنها جلوگيرى كنند كه هر بچه اى را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كسانى شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

(مسألة 2499)- كسانى كه به واسط شير خوردن خويشى پيدا مى كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند ولى از يكديگر ارث نمى برند و حقهاى خويشى كه انسان با خويشان خود دارد براى آنان نيست.

(مسألة 2500)- در صورتى كه ممكن باشد مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

(مسألة 2501)- اگر به واسط شير دادن حق شوهر از بين نرود، زن مى تواند بدون اجاز شوهر، بچ كس ديگر را شير دهد، ولى جايز نيست بچه اى را شير دهد كه به واسط شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود مثلًا اگر شوهر او دختر شيرخوارى را براى خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مى شود و بر او حرام مى گردد.

(مسألة 2502)- اگر كسى بخواهد زن برادرش به او محرم شود بايد دختر شيرخوارى را مثلًا دو روزه براى خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطى كه در مسأل «2483» گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

(مسألة 2503)- اگر مرد پيش از آن كه زنى را براى خود عقد كند بگويد به واسط شير خوردن آن زن بر او حرام شده، مثلًا بگويد شير مادر او را خورده چنان چه

تصديق او ممكن باشد نمى تواند با آن زن ازدواج كند. و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد يا نزديكى كرده باشد ولى

توضيح المسائل، ص: 314

در وقت نزديكى كردن زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد.

(مسألة 2504)- اگر زن پيش از عقد بگويد به واسط شير خوردن بر مردى حرام شده، چنان چه تصديق او ممكن باشد نمى تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأل پيش گفته شد.

(مسألة 2505)- شير دادنى كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود: «اول»: خبر دادن عده اى كه انسان از گفت آنان يقين پيدا كند. «دوم»: شهادت دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن يا چهار زن كه عادل باشند ولى بايد شرايط شير دادن را هم بگويند مثلًا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزى هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأل «2483» گفته شد شرح دهند.

(مسألة 2506)- اگر شك كنند به مقدارى كه علت محرم شدن است بچه شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسى محرم نمى شود ولى بهتر آن

است كه احتياط كنند.

**************************

توضيح المسائل، ص: 315

احكام طلاق

اشاره

(مسألة 2507)- مردى كه زن خود را طلاق مى دهد، بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد صحيح نيست.

(مسألة 2508)- زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، و تفصيل اين دو شرط در مسايل آينده گفته مى شود.

(مسألة 2509)- طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

«اول»: آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.

«دوم»: معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

«سوم»: مرد به واسط غايب بودن يا حبس بودن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض و نفاس پاك است يا نه.

(مسألة 2510)- اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است، و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.

(مسألة 2511)- كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلًا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند، صبر كند و بعد طلاق بدهد.

(مسألة 2512)- اگر مردى كه

غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنان چه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگرچه اطلاع او از روى عادت حيض زن يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتى كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند، صبر كند.

(مسألة 2513)- اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند، اشكال ندارد، و همچنين است اگر يائسه باشد. (معناى يائسه در مسألة 441 گذشت).

(مسألة 2514)- اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و در همان پاكى طلاقش دهد، چنان چه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر احتياط واجب بايد دوباره او را طلاق دهد.

(مسألة 2515)- اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و مسافرت نمايد، چنان چه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى كه زن معمولًا بعد از آن پاكى، خون مى بيند و دوباره پاك مى شود، صبر كند. و احتياط واجب آن است كه آن مدت كمتر از يك ماه نباشد.

توضيح المسائل، ص: 316

(مسألة 2516)- اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسط اصل خلقت يا مرضى حيض نمى بيند طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده، تا سه ماه از جماع با او خوددارى نمايد و بعد او را طلاق دهد.

(مسألة 2517)- طلاق بايد به صيغ

عربى صحيح و به كلمة طالق خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغ طلاق را بخواند و اسم زن او مثلًا فاطمه باشد، بايد بگويد: «زوجتى فاطمة طالق» يعنى زن من فاطمه رها است، و اگر ديگرى را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد: «زوجة موكلى فاطمة طالق» و درصورتى كه زن معين باشد ذكر نام او لازم نيست.

(مسألة 2518)- زنى كه صيغه شده، مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد، و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود يا مرد مدت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم، و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عدة طلاق

(مسألة 2519)- زنى كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عده ندارد، يعنى اگرچه شوهرش با او نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مى تواند فوراً شوهر كند.

(مسألة 2520)- زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد و عدة زن آزاد آن است كه بعد از آن كه شوهرش در پاكى طلاقش داد، به قدرى صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد، عده او تمام مى شود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او طلاقش دهد، عده ندارد، يعنى مى تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

(مسألة 2521)- زنى كه حيض نمى بيند اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند، چنان چه شوهرش بعد از

نزديكى كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.

(مسألة 2522)- زنى كه عد او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالى يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه عدّه نگهدارد، و اگر در بين ماه طلاقش بدهد، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلًا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد، و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد تا به مقدارى كه از ماه اول عدّه نگهداشته سى روز شود.

(مسألة 2523)- اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچ او است، بنابر اين اگر مثلًا يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آيد، عده اش تمام مى شود.

توضيح المسائل، ص: 317

(مسألة 2524)- زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر صيغه شود، مثلًا يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنان چه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عدّه نگهدارد پس اگر حيض مى بيند بايد به مقدار دو حيض عدّه نگه دارد و شوهر نكند واگر حيض نمى بيند، چهل و پنج روز از شوهر كردن خوددارى نمايد. درصورتى كه آبستن باشد احتياط واجب آن است كه

به هر كدام از زائيدن يا چهل و پنج روز كه بيشتر است عدّه نگهدارد.

(مسألة 2525)- ابتداى عدّ طلاق از موقعى است كه خواندن صيغ طلاق تمام مى شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

عدّه زنى كه شوهرش مرده

(مسألة 2526)- زنى كه شوهرش مرده درصورتى كه آزاد است اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد اگرچه يائسه يا صغيره باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عدّه نگهدارد، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند، و اين عدّه را عد وفات مى گويند.

(مسألة 2527)- زنى كه در عد وفات مى باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود بر او حرام مى باشد.

(مسألة 2528)- اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عد وفات شوهر كند، چنان چه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و بنابر احتياط در صورتى كه آبستن باشد، تا مقدار زائيدن براى شوهر دوم عدّه طلاق و بعد براى شوهر اول عد وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اوّل عد وفات و بعد براى شوهر دوم عدّ طلاق نگهدارد.

(مسألة 2529)- ابتداى عدّة وفات درصورتى كه شوهر زن غائب يا در حكم غائب باشد از موقعى است كه زن از

مرگ شوهر مطلع شود.

(مسألة 2530)- اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى شود: «اول»: آنكه بنابر احتياط مورد تهمت نباشد. «دوم»: از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت، تمام شدن عدّه ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعى

(مسألة 2531)- طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد و آن بر پنج قسم است: «اول»: طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد. «دوم»: طلاق زنى كه يائسه باشد. «سوم»: طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد. «چهارم»: طلاق سوم زنى كه او را سه دفع طلاق داده اند. «پنجم»: طلاق خلع و مبارات، و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد. و غير اينها طلاق رجعى است، به

توضيح المسائل، ص: 318

اين معنى تا وقتى زن در عده است شوهرش مى تواند به او رجوع نمايد.

(مسألة 2532)- كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع كه از جملة آن ها فحاشى يا رفت و آمد نمودن با اجانب است، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن

(مسألة 2533)- در طلاق رجعى مرد به دو قسم مى تواند به زن خود رجوع كند: «اول»: حرفى معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است. «دوم»: كارى كند و به آن كار قصد رجوع كند و ظاهر اين است كه به نزديكى كردن رجوع محقق مى شود اگرچه قصد رجوع نداشته باشد.

(مسألة 2534)- براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد خودش رجوع كند، رجوعش صحيح است. ولى اگر بعد از تمامى عدّه

مرد بگويد كه در عدّه رجوع نموده ام، لازم است اثبات نمايد.

(مسألة 2535)- مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند اين مصالحه اگرچه صحيح است و لازم است كه رجوع ننمايد ولى حق رجوع او از بين نمى رود و درصورتى كه رجوع كند طلاقى كه داده موجب جدائى نمى شود.

(مسألة 2536)- اگر زنى را دوبار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند بعد از طلاق سوم، آن زن بر او حرام است، ولى اگر بعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر كند، با پنج شرط به شوهر اوّل حلال مى شود، يعنى مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

«اول»: آن كه عقد شوهر دوم هميشگى باشد و اگر مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمى تواند او را عقد كند.

«دوم»: شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند، و احتياط واجب آن است كه نزديكى از جلوى زن باشد.

«سوم»: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

«چهارم»: عدّه طلاق يا عد وفات شوهر دوّم تمام شود.

«پنجم»: بنابر احتياط واجب شوهر دوّم بالغ باشد.

طلاق خلع

(مسألة 2537)- طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مى بخشد كه طلاقش دهد طلاق خلع گويند.

توضيح المسائل، ص: 319

(مسألة 2538)- اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند، چنان چه

اسم زن مثلًا فاطمه باشد پس از بذل مى گويد: «زَوَجَتِىْ فاطِمَةَ خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَت» و بنابر احتياط مستحب نيز بگويد «هِىَ طَالق» يعنى زنم فاطمه را در مقابل چيزى كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است و درصورتى كه زن معين باشد بردن نامش در اينجا و در طلاق مبارات نيز لازم نيست.

(مسألة 2539)- اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنان چه مثلًا اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه را اين طور مى خواند: «عَنْ مُوَكّلَتى فاطِمَة بَذَلَتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلى مُحَمَّدْ لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ» پس از آن بدون فاصله مى گويد: «زَوَّجَةُ مُوَكِّلِى خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ هِىَ طالِق» و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل به جاى كلم «مهرها» آن چيز را بگويد، مثلًا اگر صد تومان داده بايد بگويد: «بَذَلْتُ مِأَةَ تُومان».

طلاق مبارات

(مسألة 2540)- اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

(مسألة 2541)- اگر شوهر بخواهد صيغ مبارات را بخواند، چنان چه مثلًا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: «بارأُتُ زَوْجَتِى فاطِمَةَ عَلى ما بَذَلْتْ فَهِىَ طالِق» يعنى من و زنم فاطمه در مقابل بذل كردة او از هم جدا شديم پس او رها است، و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «عَنْ قِبَلِ مُوَكِّلِى بارَأُتُ زَوْجَتَهُ فاطِمَة عَلى ما بَذَلَتْ فَهِىَ طالِق» ودر هر دو صورت اگر به جاى كلم

«على ما بذلت» «بما بذلت» بگويد اشكال ندارد.

(مسألة 2542)- صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلًا به فارسى بگويد: براى طلاق فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد.

(مسألة 2543)- اگر زن در بين عدّة طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

(مسألة 2544)- مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.

احكام متفرق طلاق

(مسألة 2545)- اگر با زن نامحرمى به گمان اين كه عيال خود او است نزديكى كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست يا گمان كند كه شوهرش مى باشد بايد عدّه نگهدارد.

توضيح المسائل، ص: 320

(مسألة 2546)- اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست، زنا كند، چنان چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد لازم نيست عده نگهدارد.

(مسألة 2547)- اگر مرد، زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن صحيح است، ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.

(مسألة 2548)- هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلًا شش ماه به او خرجى ندهد، اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولى چنان چه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلًا تا شش ماه خرجى ندهد، از طرف او براى طلاق خود وكيل باشد صحيح است و درصورتى كه شرط حاصل شود و خود را

طلاق دهد طلاق صحيح است.

(مسألة 2549)- زنى كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

(مسألة 2550)- پدر و جد پدرى ديوانه، مى توانند زن او را طلاق بدهند.

(مسألة 2551)- اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را صيغه كند، اگرچه مقدارى از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلًا براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو ساله صيغه كند، چنان چه صلاح بچه باشد، مى تواند مدت آن زن را ببخشد ولى زن دايمى او را نمى تواند طلاق دهد.

(مسألة 2552)- اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه عدالت آنان نزدش ثابت نشده مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براى خود يا براى كس ديگر عقد كند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد و براى ديگرى هم او را عقد نكند.

(مسألة 2553)- اگر كسى زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنان چه مخارج او را مثل وقتى كه زنش بوده بدهد و مثلًا بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مى تواند چيزهايى را كه در آن مدت براى زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد ولى چيزهايى را كه مصرف كرده نمى تواند از او مطالبه نمايد.

******************************************

توضيح المسائل، ص: 321

احكام غصب

غصب آن است كه انسان از روى ظلم بر مال يا حق كسى مسلط شود و اين يكى از

گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود. از حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقة آن مثل طوق بر گردن او مى اندازند.

(مسألة 2554)- اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده است استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است اگر كسى در مسجد جايى را براى خود بگيرد و ديگرى را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

(مسألة 2555)- چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

(مسألة 2556)- مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند، هر يك از صاحب مال و طلبكار مى تواند چيزى را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايد، و چنان چه آن چيز را از او بگيرد، باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.

(مسألة 2557)- اگر انسان چيزى را غصب كند بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

(مسألة 2558)- اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى به دست آيد مثلًا از گوسفندى كه غصب كرده بره اى

پيدا شود، مال صاحب مال است، و نيز كسى كه مثلًا خانه اى را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.

(مسألة 2559)- اگر از بچه يا ديوانه چيزى را كه مال آن ها است غصب كند، بايد آن را به ولىّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2560)- هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، اگرچه هر يك به تنهايى مى توانسته آن را غصب نمايد، هر كدام آنان ضامن نصف آن است.

(مسألة 2561)- اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلًا گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنان چه جدا كردن آن ها ممكن است اگرچه زحمت داشته باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسألة 2562)- اگر شخصى مثلًا گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد، و چنان چه براى مزد ندهد بگويد آن را مثل اوّلش مى سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد، و نيز مالك نمى تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد. (مسألة 2563)- اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلًا طلايى را كه غصب كرده

توضيح المسائل، ص: 322

گوشواره بسازد، چنان چه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش درآورد و اگر بدون اجاز او آن چيز را مثل اولش كند بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد.

(مسألة 2564)- اگر

چيزى را غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول درآورى، واجب است آن را به صورت اولش درآورد، و چنان چه قيمت آن به واسط تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش درآورى، در صورتى كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

(مسألة 2565)- اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است، و چنان چه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت، و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده، بايد فوراً زراعت، يا درخت خود را، اگرچه ضرر نمايد، از زمين بكند، و نيز بايد اجار زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد، و خرابيهايى را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلًا جاى درختها را پر نمايد، و اگر به واسط اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد، و نيز صاحب زمين نمى تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

(مسألة 2566)- اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى

بايد اجارة آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى صاحب زمين راضى شده بدهد.

(مسألة 2567)- اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه مثل گاو و گوسفند باشد كه از جهت خصوصيات شخصى قيمت آن در نظر عقلاء با قيمت فرد ديگرى فرق دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنان چه قيمت بازار آن فرق كرده باشد بايد قيمت وقتى را كه غصب كرده بدهد و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتى را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد.

(مسألة 2568)- اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش از جهت خصوصيات شخصيه با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مى دهد، بايد خصوصيات نوعى و سنخيش مانند چيزى باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است. مثلًا اگر از قسم اعلاى برنج غصب كرده نمى تواند از قسم پست تر بدهد.

(مسألة 2569)- اگر چيزى را كه مثل گوسفند است غصب نمايد و از بين برود چنان چه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد

توضيح المسائل، ص: 323

ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلًا چاق شده باشد بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد.

(مسألة 2570)- اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقدارى را مطالبه نمايد و چنان چه عوض مالى را از اولى بگيرد، اولى مى تواند آنچه را داده از

دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمى تواند آنچه را كه داده از اولى مطالبه نمايد.

(مسألة 2571)- اگر چيزى را كه مى فروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلًا چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است. و چنان چه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يك ديگر تصرف كنند اشكال ندارد وگرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبى است و بايد آن را به هم برگردانند. و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

(مسألة 2572)- هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديده بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

*************************************

توضيح المسائل، ص: 324

احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند

(مسألة 2573)- مال گم شده كه از قسم حيوان نيست چنان چه انسان پيدا كند و نشانه اى نداشته باشد كه به واسط آن صاحبش معلوم شود، و قيمت آن كمتر از يك درهم (6/ 12 نخود نقره سكه دار) نباشد احتياط مستحب آن است كه آن را از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد و تملك نكند.

(مسألة 2574)- اگر مالى پيدا كند كه قيمت آن از يك درهم كمتر است، چنان چه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضى است يا نه، نمى تواند بدون اجازه او بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مى تواند به قصد اين كه ملك خودش است بردارد، و واجب است كه هر وقت صاحبش

پيدا شد، درصورتى كه تلف نشده خود مال را و درصورتى كه تلف شده عوض آن را به او بدهد.

(مسألة 2575)- هرگاه چيزى كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به واسط آن مى تواند صاحبش را پيدا كند، اگرچه بداند صاحب آن سنى يا كافرى است كه اموالش محترم است، در صورتى كه قيمت آن چيز به يك درهم برسد بايد از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند.

(مسألة 2576)- اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

(مسألة 2577)- اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود درصورتى كه آن مال را در غير حرم مكه پيدا كرده باشد مى تواند آن را براى خود بردارد يا براى صاحبش نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد يا از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد. و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد احتياط واجب آن است كه تصديق كند.

(مسألة 2578)- اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براى صاحبش نگهدارى كند و از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و تعدى يعنى زياده روى هم ننموده، ضامن نيست، ولى اگر براى خود برداشته باشد ضامن است. و اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد صاحبش مخير است بين آنكه به صدقه راضى شده يا عوض مالش را مطالبه كند و ثواب صدقه براى تصدق كننده باشد.

(مسألة 2579)- كسى كه مالى را پيدا كرده، اگر عمداً به دستورى كه گفته شد اعلان نكند،

گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

(مسألة 2580)- اگر ديوانه يا بچ نابالغ چيزى پيدا كند، ولىّ او مى تواند اعلان نمايد و پس از آن براى او تملك و يا از طرف صاحبش تصدق كند.

(مسألة 2581)- اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، و بخواهد آن را صدقه بدهد يا تملك نمايد اشكال دارد.

(مسألة 2582)- اگر در بين سالى كه اعلان مى كند، مال از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى كرده يا تعدى

توضيح المسائل، ص: 325

يعنى زياده روى كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى هم ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

(مسألة 2583)- اگر مالى را كه نشانه دارد و قيمت آن به يك درهم مى رسد در جايى پيدا كند كه معلوم است به واسط اعلان صاحب آن پيدا نمى شود، مى تواند در روز اوّل آن را از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد و لازم نيست صبر نمايد تا سال تمام شود.

(مسألة 2584)- اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد.

(مسألة 2585)- لازم نيست موقع اعلان جنس، چيزى را كه پيدا كرده بگويد بلكه همين قدر كه بگويد چيزى پيدا كرده ام، كافى است.

(مسألة 2586)- اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است و نشانه هاى آن را بگويد، درصورتى بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال او است و لازم نيست نشانه هائى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آن ها

نيست بگويد.

(مسألة 2587)- اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به يك درهم برسد، چنان چه اعلان نكند و در مسجد يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است.

(مسألة 2589)- هرگاه چيزى را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود، بايد با اجاز حاكم شرع، يا وكيل او قيمت آن را معين كند و بفروشد و پولش را نگهدارد، و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد.

(مسألة 2590)- اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، بى شبهه اشكال ندارد والا حكم مغصوب را دارد.

(مسألة 2591)- اگر كفش شخصى را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چناچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده و راضى است كه كفشش را عوض كفشى كه برده است بردارد، مى تواند به جاى كفش خودش بردارد. و همچنين اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و ظلم برده است ولى در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد، والا حكم مجهول المالك نسبت به زيادى قيمت جارى است و در غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آن كفش جارى خواهد بود.

(مسألة 2591)- اگر مالى كه در دست انسان است مجهول المالك «صاحب آن نامعلوم» باشد و گمشده بر آن مال صدق نكند، لازم است صاحب آن را جستجو كند و پس از مأيوس شدن از پيدا شدن صاحبش آن را به

فقراء صدقه بدهد و احوط اين است كه با اجازة حاكم شرع تصديق كند، و اگر بعداً صاحبش پيدا شود ضمانى ندارد.

**************************************

توضيح المسائل، ص: 326

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

اشاره

(مسألة 2592)- اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعداً گفته مى شود سر ببرند چه وحشى باشد يا اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى حيوانى كه انسان با آن وطى «نزديكى» كرده و گوسفندى كه شير خوك خورده و همچنين حيوانى كه نجاستخوار شده، اگر به دستورى كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

(مسألة 2593)- حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعداً وحشى شده مثل گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه بعداً گفته مى شود آن ها را شكار كنند، پاك و حلال است ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت وحشى كه به واسط تربيت كردن اهلى شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

(مسألة 2594)- حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مى شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچه آهو كه نمى تواند فرار كند و بچه كبك كه نمى تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود، و اگر آهو و بچه اش را كه نمى تواند فرار كند با يك تير شكار نمايد، آهو حلال و بچه اش حرام است.

(مسألة 2595)- حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى خود بميرد، پاك است، ولى گوشت آن را نمى شود خورد.

(مسألة

2596)- حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند مار، مرد آن پاك است ولى با سر بريدن حلال نمى شود.

(مسألة 2597)- سگ و خوك به واسط سر بريدن و شكار كردن پاك نمى شوند و خوردن گوشت آن ها هم حرام است و حيوان حرام گوشتى را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و گوشتخوار است اگر به دستورى كه گفته مى شود سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند، پاك است ولى گوشت آن حلال نمى شود، و اگر با سگ شكارى آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

(مسألة 2598)- فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتى كه مانند سوسمار در داخل زمين زندگى مى كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرند، نجسند، ولى اگر سر آن ها را ببرند يا با اسلحه شكار نمايند پاك اند.

(مسألة 2599)- اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

(مسألة 2600)- دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را به طور كامل ببرند، و اگر آن ها را بشكافند، كافى نيست. و معروف اين است كه بريدن اين چهار رگ در خارج واقع نمى شود مگر از زير برآمدگى گلو ببرند و آنچهار رگ عبارتند از مجراى تنفس و مجراى خوردن و دو رگ كلفتى كه در دو طرف مجراى نفس مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 327

(مسألة 2601)- اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد اما درصورتى كه چهار رگ را پيش از جان دادن حيوان ببرند ولى به طور معمول

پشت سرهم نباشد، آن حيوان پاك و حلال است اگرچه احتياط مستحب آن است كه پشت سرهم ببرند.

(مسألة 2602)- اگر گرگ گلوى گوسفند را به طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود چيزى نماند، آن گوسفند حرام مى شود، ولى اگر مقدارى از گردن را بكند و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگرى بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد، و به دستورى كه گفته مى شود سر آن را ببرند، حلال و پاك مى باشد.

شرايط سر بريدن حيوان

(مسألة 2603)- سر بريدن حيوان چند شرط دارد:

«اول»: كسى كه سر حيوان را مى برد چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعنى خوب و بد را بفهمد، مى تواند سر حيوان را ببرد و اما كسى كه از كفار يا از فرقه هائى است كه در حكم كفارند مانند غلات و خوارج و نواصب نمى توانند سر حيوان را ببرند.

«دوم»: سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد، ولى چنان چه آهن پيدا نشود و طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مى ميرد، يا ضرورتى مقتضى سربريدنش شود، با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مى شود سر آن را بريد.

«سوم»: در موقع سر بريدن، صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و كسى كه مى داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مى شود، ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند

حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد. و احتياط مستحب آن است كه برندة سر (كشنده- ذابح) نيز رو به قبله باشد.

«چهارم»: وقتى مى خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد: بسم الله كافى است واگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمى شود و گوشت آن هم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.

«پنجم»: حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگرچه مثلًا چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند و اين حكم درصورتى است كه زنده بودن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد والا لزومى ندارد و نيز واجب است كه به اندازة معمول آن حيوان خون از بدنش بيرون آيد.

«ششم»: آن كه بنابر احتياط واجب سر حيوان را در غير پرندگان پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا نكنند بلكه خود اين كار فى النفسه حتى در پرندگان محل اشكال است بلى اگر از روى غفلت يا به جهت تيزى چاقو سر جدا شود اشكالى

توضيح المسائل، ص: 328

ندارد و ذبيحه حلال است و همچنين بنابر احتياط رگ سفيدى را كه از مهره هاى گردن تا دم حيوان امتداد دارد و او را نخاع مى گويند عمداً قطع نكند.

«هفتم»: آن كه كشتن از مذبح باشد و بنابر احتياط وجوبى جائز نيست كارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بياورد كه گردن از پشت بريده شود.

دستور كشتن شتر

(مسألة 2604)- اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد،

بايد با شرائطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.

(مسألة 2605)- وقتى مى خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.

(مسألة 2606)- اگر به جاى اين كه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند، گوشت آن ها حرام و بدن آن ها نجس است، ولى اگرچهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است، به دستورى كه گفته شد، كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مى باشد.

(مسألة 2607)- اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند يا مثلًا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم زدن جان بدهد، حلال مى شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد، دارا باشد.

چيزهايى كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

(مسألة 2608)- چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب

است:

«اول»: موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند، و موقع سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر در حال نشستگى دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يك ديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

«دوم»: پيش از كشتن حيوان، آب جلوى آن بگذارند.

«سوم»: كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلًا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

توضيح المسائل، ص: 329

چيزهايى در كشتن حيوانات مكروه است

(مسألة 2609)- چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

«اول»: پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.

«دوم»: در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

«سوم»: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج عيبى ندارد.

«چهارم»: خود انسآنچهارپايى را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه

(مسألة 2610)- اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند و بميرد، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

«اول»: آن كه اسلح شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسط تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند. و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيوانى را شكار كنند، پاك نمى شود و خوردن آن هم حرام است. و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنان چه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، پاك و حلال است. و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسط حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

«دوم»: كسى كه شكار مى كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه در حكم كافر است- مانند غلات، خوارج و نواصب، حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

«سوم»: اسلحه را براى شكار كردن حيوان به كار برد. و اگر مثلًا جايى را نشان كند و اتفاقاً حيوانى را بكشد، آن حيوان

پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

«چهارم»: در وقت بكار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنان چه عمداً نام خدا را نبرد، شكار حلال نمى شود. ولى اگر فراموش كند، اشكال ندارد.

«پنجم»: وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است، به انداز سر بريدن آن وقت نباشد. و چنان چه به انداز سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

(مسألة 2611)- اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند، و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد يا يكى از آن دو، نام خدا را ببرد و ديگرى عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

(مسألة 2612)- اگر بعد از آن كه حيوانى را تير زدند، مثلًا در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسط تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست. بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمى باشد.

توضيح المسائل، ص: 330

(مسألة 2613)- اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مى شود ولى گذشته از اينكه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

(مسألة 2614)- اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است، با شرطهايى كه در مسألة «2610» گفته شد، حيوانى را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است. و همچنين است اگر حيوان زنده باشد ولى به اندازة سر بريدن وقت نباشد، اما اگر به اندازة

سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند، حلال وگرنه آن هم حرام مى باشد.

(مسألة 2615)- اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند و سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال و گرنه آن قسمت هم حرام مى باشد.

(مسألة 2616)- اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچ زنده اى از آن بيرون آيد، چنان چه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند حلال، وگرنه حرام مى باشد.

(مسألة 2617)- اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچ مرده اى از شكمش بيرون آورند، چنان چه خلقت بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكارى

(مسألة 2618)- اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

«اول»: سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستند، برود و هر وقت از رفتن جلوگيرى كنند، بايستد و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولى اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد يا اتفاقاً شكار را بخورد، اشكال ندارد.

«دوم»: صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال

شكار رود و حيوانى را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است. بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگرچه به واسط صداى صاحبش شتاب كند، بنابر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خوددارى نمايند.

«سوم»: كسى كه سگ را مى فرستد بايد مسلمان يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه در حكم كافر است مانند غالى و خارجى و ناصب يعنى شخصى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

توضيح المسائل، ص: 331

«چهارم»: وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.

«پنجم»: شكار به واسط زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

«ششم»: كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه حيوان مرده باشد يا اگر زنده است به انداز سر بريدن آن وقت نباشد. و چنان چه وقتى برسد كه به انداز سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.

(مسألة 2619)- كسى كه سگ را فرستاده اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنان چه مثلًا بواسطة بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد، حلال است. ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، حلال نمى شود ولى در اين

حال اگر سگ را وادار كند كه آن حيوان را بكشد حلال مى شود.

(مسألة 2620)- اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيوانى را شكار كنند، چنان چه هم آن ها داراى شرطهايى كه در مسألة «2618» گفته شده بوده اند، شكار حلال است و اگر يكى از آن ها داراى آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

(مسألة 2621)- اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است. و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار كند، هر دوى آن ها حلال و پاك مى باشند.

(مسألة 2622)- اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكى از آن ها كافر باشد يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است. و نيز اگر يكى از سگهايى را كه فرستاده اند به طورى كه در مسألة «2618» گفته شد، تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مى باشد.

(مسألة 2623)- اگر باز يا حيوان ديگرى غير سگ شكارى، حيوانى را شكار كند آن شكار حلال نيست ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد و به دستورى كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.

صيد ماهى و ملخ

(مسألة 2624)- اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است. و چنان چه در آب بميرد، پاك است ولى خوردن آن حرام مى باشد مگر در تور ماهى گيرى در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش حلال است. و ماهى بى فلس را، اگرچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام است.

(مسألة 2625)- اگر ماهى از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد

يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنان چه پيش از آن كه بميرد با دست يا به وسيله ديگر كسى آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

(مسألة 2626)- كسى كه ماهى را صيد مى كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد. ولى مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد يا از راه ديگرى يقين داشته باشد كه زنده از آب گرفته شده است.

توضيح المسائل، ص: 332

(مسألة 2627)- ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنان چه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگرچه بگويد آن را زنده گرفته ام، حرام مى باشد.

(مسألة 2628)- خوردن ماهى زنده جائز است و اولى خوددارى كردن است.

(مسألة 2629)- اگر ماهى زنده را بريان كنند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردنش جائز است ولى اولى آن است كه از خوردن آن خوددارى نمايند.

(مسألة 2630)- اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كنند، و يك قسمت آن در حالى كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتى را كه بيرون آب مانده جائز است و احتياط مستحب آن است كه از خوردن آن خوددارى كنند.

(مسألة 2631)- اگر ملخ را با دست يا به وسيل ديگرى زنده بگيرند بعد از جان دادن آن حلال است و لازم نيست كسى كه آن را مى گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگرچه بگويد زنده گرفته ام، حرام است.

(مسألة 2632)- خوردن ملخى

كه بال در نياورده، و نمى تواند پرواز كند حرام است.

**********************************

توضيح المسائل، ص: 333

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

اشاره

(مسألة 2633)- خوردن گوشت مرغ خانگى و كبوتر و اقسام گنجشك حلال است، و بلبل و سار و چكاوك از قسم گنجشك است، و شب پره و طاووس و جميع انواع كلاغ و هر پرنده اى كه مثل شاهين و عقاب و باز چنگال دارد يا هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگه داشتن بالش باشد حرام است و همچنين هر مرغى كه چينه دان و سنگ دان خار پشت پا ندارد مگر آن كه معلوم باشد كه بال زدنش بيشتر از صاف نگهداشتن اوست كه در اين صورت حلال است. و خوردن گوشت پرستو و هدهد مكروه است.

(مسألة 2634)- اگر چيزى را كه روح دارد، از حيوان زنده جدا نمايند، مثلًا دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مى باشد.

(مسألة 2635)- بعضى از اجزاء حيوانات حلال گوشت، بى اشكال حرام است و بعضى بنابر احتياط واجب حرام است و مجموع آن ها چهارده چيز است: «1» خون. «2» فضله. «3» نرى. «4» فرج. «5» بچه دان. «6» غدد كه آن را دشول مى گويند. «7» تخم كه آن را دنبلان مى گويند. «8» چيزى كه در مغز كله است و به شكل نخود مى باشد. «9» مغز حرام كه در ميان تيره پشت است. «10» پى كه در دو طرف تير پشت است. «11» زهره دان. «12» سپرز (طحال). «13» بول دان (مثانه). «14» حدق چشم. ولى ظاهر اين است كه در پرندگان به جز خون و فضله و زهره دان و سپرز و دنبلان از چپيزهائى كه ذكر شد وجود ندارد.

(مسألة 2636)- خوردن بول شتر حلال است، و اجتناب از بول ساير

حيوانات حلال گوشت و همچنين سائر چيزهائى كه طبع از آن ها متنفر است احوط و اولى است.

(مسألة 2637)- خوردن خاك حرام است، و خوردن گل داغستان و گل ارمنى براى معالجه اشكال ندارد و خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) براى استشفاء جائز است و بهتر اين است كه تربت را در مقدارى از آب مثلًا حل نمايند كه مستهلك شود و بعداً آن آب را بياشامند.

(مسألة 2638)- فرو بردن آب بينى و خلط سينه كه در دهان آمده، حرام نيست، و نيز فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن از لاى دندان بيرون مى آيد اشكال ندارد.

(مسألة 2639)- خوردن چيزى كه موجب مرگ مى شود يا براى انسان ضرر كلى دارد، حرام است.

(مسألة 2640)- خوردن گوشت اسب و قاطر والاغ مكروه است، و اگر كسى آن ها را وطى (نزديكى) كند خود و نسلشان حرام مى شوند، و بول و سرگين آن ها نجس مى شود و بايد آن ها را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند و بر واطى لازم است كه قيمتش را به صاحبش بدهد و اگر با حيوان حلال گوشتى مانند گاو و گوسفند نزديكى كنند، بول و سرگين آن ها نجس مى شود و خوردن گوشت و آشاميدن شير آن ها هم حرام است و همچنين است نسل آن ها و بايد فورى آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسى كه با آن وطى كرده، پول آن را به صاحبش بدهد.

(مسألة 2641)- بزغاله و برة شيرخوار اگر از خوك به مقدارى كه گوشت و استخوانشان قوت بگيرد شير بخورند خود و

توضيح المسائل، ص: 334

نسلشان حرام مى شوند و درصورتى كه مقدار شير خوردن كمتر از آن

باشد لازم است استبراء شوند و پس از آن حلال مى گردند و استبراء آن اين است كه هفت روز از پستان بز يا گوسفند شير بخورند و اگر حاجت به شير نداشتند هفت روز علف بخورند و حيوان نجاست خوار نيز خوردن گوشتش حرام است و چنان چه استبرائش نمايند حلال مى شود و كيفيت استبراء آن در مسأل «226» بيان شد.

(مسألة 2642)- آشاميدن شراب، حرام است و در بعضى از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است، و اگر كسى آن را حلال بداند كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب ريش بديها، و منشأ گناهان است، و كسى كه شراب مى خورد، عقل خود را از دست مى دهد و در آن موقع خدا را نمى شناسد و از هيچ گناهى باك ندارد، و احترام هيچ كس را نگه نمى دارد، و حق خويشان نزديك را رعايت نمى كند، و از زشتيهاى آشكار، رو نمى گرداند، و روح ايمان و خداشناسى از بدن او بيرون مى رود و روح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور است، در او مى ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين، او را لعنت مى كنند، و تا چهل روز نماز او قبول نمى شود، و روز قيامت روى او سياه است، و زبان از دهانش بيرون مى آيد، و آب دهان او به سينه اش مى ريزد و فرياد تشنگى او بلند است.

(مسألة 2643)- نشستن سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند، اگر انسان يكى از آنان حساب شود حرام و چيز خوردن از آن سفره حرام است.

(مسألة 2644)- بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگرى را كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد،

نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

آداب غذا خوردن

(مسألة 2645)- آداب غذا خوردن چند چيز است: «اول»: هر دو دست را پيش از غذا بشويد. «دوم»: بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند. «سوم»: ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد، و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد بعد كسى كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسسته، و بعد از غذا اول كسى كه طرف چپ ميزبان نشسته و دست خود را بشويد و همين طور تا به ميزبان برسد. «چهارم»: در اول غذا بسم الله بگويد ولى اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها، گفتن بسم الله مستحب است. «پنجم»: با دست راست غذا بخورد. «ششم»: با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد. «هفتم»: اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هر كسى از غذاى جلو خودش بخورد. «هشتم»: لقمه را كوچك بردارد. «نهم»: سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد. «دهم»: غذا را خوب بجود. «يازدهم»: بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند. «دوازدهم»: انگشتها را بليسد. «سيزدهم»: بعداز غذا خلال نمايد، ولى با چوب ريحان و نى و برگ درخت خرما خلال نكند. «چهاردهم»: آنچه بيرون سفره مى ريزد جمع كند و بخورد ولى اگر در بيابان غذا

توضيح المسائل، ص: 335

بخورد، مستحب است آنچه مى ريزد براى پرندگان و حيوانات بگذارد. «پانزدهم»: در اول روز و اول شب غذا

بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد. «شانزدهم»: بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد. «هفدهم»: در اول غذا و آخر آن نمك بخورد. «هيجدهم»: ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايى كه در غذا خوردن مذموم است

(مسألة 2646)- چند چيز در غذا خوردن مذموم است:

«اول»: در حال سيرى غذا خوردن. «دوم»: پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مى آيد. «سوم»: نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن. «چهارم»: خوردن غذاى گرم. «پنجم»: فوت كردن چيزى كه مى خورد يا مى آشامد. «ششم»: بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن. «هفتم»: پاره كردن نان با كارد. «هشتم»: گذاشتن نان زير ظرف غذا. «نهم»: پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده به طورى كه چيزى در آن نماند. «دهم»: پوست كندن ميوه. «يازدهم»: دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملًا آن را بخورد.

آداب آشاميدن

(مسألة 2647)- آداب آشاميدن چند چيز است: «اول»: آب را به طور مكيدن بياشامد. «دوم»: در روز ايستاده آب بخورد. «سوم»: پيش از آشاميدن آب بسم الله و بعد از آن الحمدلله بگويد. «چهارم»: به سه نفس آب بياشامد. «پنجم»: از روى ميل آب بياشامد. «ششم»: بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبد الله (عليه السلام) و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

چيزهائى كه در آشاميدن مذموم است

(مسألة 2648)- زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاى چرب و در شب به حال ايستاده، مذموم است، و نيز آشاميدن آب با دست چپ، و همچنين از جاى شكست كوزه و جايى كه دستة آن است، مذموم است.

******************************

توضيح المسائل، ص: 336

احكام نذر و عهد

(مسألة 2649)- نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا به جا آورد، يا كارى را كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد.

(مسألة 2650)- در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربى بخوانند، پس اگر بگويد چنان چه مريض من خوب شود، براى خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است.

(مسألة 2651)- نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنابراين نذر كردن كسى كه او را مجبور كرده اند، يا به واسط عصبانى شدن بى اختيار نذر كرده، صحيح نيست.

(مسألة 2652)- شخص مفلس و آدم سفيه (كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند) اگر مثلًا نذر كند چيزى به فقير مى دهد صحيح نيست.

(مسألة 2653)- اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيرى نمايد، زن نمى تواند درصورتى كه وفا به نذرش منافى با حق شوهر باشد نذر كند بلكه بدون اذن شوهر در اين صورت نذر منعقد نمى شود.

(مسألة 2654)- اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمى تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيرى نمايد مگر در ظرف عمل وفا به نذر منافى با حق شوهر باشد كه در اين صورت بعيد نيست بتواند به هم بزند.

(مسألة

2655)- اگر فرزند بدون اجازه پدر يا با اجازة او نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد. ولى اگر پدر يا مادر از عملى كه نذر كرده منعش كنند ظاهر اين است كه نذرش منحل است.

(مسألة 2656)- انسان كارى را مى تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنابراين كسى كه نمى تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود نذر او صحيح نيست.

(مسألة 2657)- اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحب را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

(مسألة 2658)- اگر نذر كند كه كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد، چنان چه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوى باشد، نذر او صحيح نيست، و اگر انجام آن از جهتى بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلًا نذر كند غذايى را بخورد كه براى عبادت قوت بگيرد، نذر او صحيح است، و نيز اگر ترك آن از جهتى بهتر باشد، و انسان براى همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلًا براى اين كه دود مضر است، نذر كند كه آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مى باشد.

(مسألة 2659)- اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى بخواند كه بخودى خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلًا نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنان چه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد مثلًا به واسط اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مى كند، نذر او صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 337

(مسألة 2660)- اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همانطور

كه نذر كرده به جا آورد. پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد يا روزه بگيرد يا نماز اول ماه بخواند، چنان چه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد، كفايت نمى كند. و نيز اگر نذر كند كه وقتى مريض او خوب شد، صدقه بدهد، چنان چه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد، كافى نيست.

(مسألة 2661)- اگر نذر كند روزه بگيرد ولى وقت و مقدار آن را معين نكند چنان چه يك روز روزه بگيرد، كافى است. و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند كفايت مى كند واگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كارى براى خدا به جا آورد، در صورتى كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزى صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

(مسألة 2662)- اگر نذر كند روز معينى را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد، و درصورتى كه عمداً روزه نگيرد بايد گذشته از قضاى آن روز كفاره هم بدهد و اظهر اين است كه كفاره اش كفاره مخالفت يمين است چنان كه خواهد آمد ولى در آن روز اختياراً مى تواند مسافرت كند و روزه نگيرد. و چنان چه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامه كرده و روزه بگيرد و درصورتى كه از جهت سفر يا عذر ديگرى مثل مرض يا حيض روزه نگيرد لازم است روزه را قضا كند.

(مسألة 2663)- اگر انسان از روى اختيار به نذر

خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد.

(مسألة 2664)- اگر نذر كند كه تا وقت معينى عمل را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مى تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روى فراموشى، يا ناچارى انجام دهد، چيزى بر او واجب نيست، ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد، و چنان چه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد كفاره بدهد.

(مسألة 2665)- كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معين نكرده است اگر از روى فراموشى يا ناچارى، يا غفلت، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست، ولى چنان چه از روى اختيار آن را به جا آورد بايد كفاره بدهد.

(مسألة 2666)- اگر نذر كند كه در هر هفته روز معينى مثلًا روز جمعه را روزه بگيرد چنان چه يكى از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد، يا در روز جمعه عذر ديگرى مانند سفر يا حيض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاى آن را به جا آورد.

(مسألة 2667)- اگر نذر كند كه مقدار معينى صدقه بدهد، چنان چه پيش از دادن صدقه بميرد بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند و بهتر اين است كه بالغين از ورثه آن مقدار را حصه خود از قبل ميت صدقه بدهند.

(مسألة 2668)- اگر نذر كند كه به فقير معينى صدقه بدهد، نمى تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد،

توضيح المسائل، ص: 338

بنابر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

(مسألة 2669)- اگر نذر كند كه

به زيارت يكى از امامان مثلًا به زيارت حضرت اباعبدالله (عليه السلام) مشرف شود چنان چه به زيارت امام ديگر برود كافى نيست، و اگر بواسطة عذرى نتواند آن امام را زيارت كند چيزى بر او واجب نيست.

(مسألة 2670)- كسى كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده لازم نيست آن ها را به جا آورد.

(مسألة 2671)- اگر براى حرم يكى از امامان يا امامزادگان چيزى نذر كند، بايد آن را بنابر احتياط در تعمير و روشنايى و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

(مسألة 2672)- اگر براى خود امام (عليه السلام) چيزى نذر كند، چنان چه مصرف معينى را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بهتر آن است كه به مصرفى برساند كه نسبتى با امام (عليه السلام) داشته باشد مانند زوار فقير يا به مصارف حرم آن امام از قبيل تعمير و مانند آن برساند و همچنين است اگر چيزى را براى امامزاده اى نذر كند.

(مسألة 2673)- گوسفندى را كه براى صدقه، يا براى يكى از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد، مال كسى است كه آن را نذر كرده ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مى شود جزء نذر است.

(مسألة 2674)- هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملى را انجام دهد چنان چه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

(مسألة 2675)- اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد

شوهر دهد، بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبار ندارد.

(مسألة 2676)- هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتى داشته باشد عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مى شود.

(مسألة 2677)- در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و مشهور آن است كارى را كه عهد مى كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب يا كارى كه انجام آن بهتر از تركش باشد ولى بنابر احتياط واجب درصورتى كه متعلق عهد مرجوع شرعى نباشد آن عمل را انجام دهد.

(مسألة 2678)- اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعنى شصت فقير را سير كند يا دو ماه پى درپى روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

توضيح المسائل، ص: 339

احكام قسم خوردن

(مسألة 2679)- اگر قسم بخورد كه كارى را انجام دهد يا ترك كند، مثلًا قسم بخورد كه روزه بگيرد يا دود استعمال نكند، چنان چه عمداً مخالفت كند بايد كفاره بدهد يعنى يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد و بايد روزه پى در پى باشد.

(مسألة 2680)- قسم چند شرط دارد:

«اول»: كسى كه قسم مى خورد بايد بالغ و عاقل باشد، و از روى قصد قسم بخورد پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسى كه مجبورش كرده اند، درست نيست

و همچنين است اگر در حال عصبانى بودن بى قصد قسم بخورد.

«دوم»: كارى را كه براى انجام آن قسم مى خورد، بايد حرام يا مكروه نباشد و كارى را كه قسم مى خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد كه كار مباحى را به جا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند، بايد انجام آن بهتر از تركش نباشد.

«سوم»: به يكى از اسامى خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمى شود، مثل (خدا) و (الله) و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير خدا هم مى گويند، ولى به قدرى به خدا گفته مى شود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مى آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد، صحيح است، بلكه احتياط وجوبى در غير اين صورت هم عمل به قسم نمايد.

«چهارم»: قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست ولى آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

«پنجم»: عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد و اگر موقعى كه قسم مى خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود از وقتى كه عاجز مى شود قسم او به هم مى خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر يا قسم يا عهدى به قدرى مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد.

(مسألة 2681)- اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيرى كند يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيرى نمايد، قسم آنان صحيح

نيست.

(مسألة 2682)- اگر فرزند بدون اجازه پدر، و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مى توانند قسم آن ها را به هم بزنند، بلكه ظاهر آن است كه قسم آن ها بدون اجازة پدر يا شوهر منعقد نمى شود و همچنين است حكم كنيز و بنده نسبت به مولايشان.

(مسألة 2683)- اگر انسان از روى فراموشى يا ناچارى يا غفلت به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قسمى كه آدم وسواسى مى خورد مثل اينكه مى گويد و الله الان

توضيح المسائل، ص: 340

مشغول نماز مى شوم و به واسطة وسواس مشغول نمى شود، اگر وسواس او طورى باشد كه بى اختيار به قسم عمل نكند، كفاره ندارد.

(مسألة 2684)- كسى كه قسم مى خورد كه حرف من راست است چنان چه حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است، و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان بزرگ مى باشد، ولى اگر براى اين كه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه گاهى واجب مى شود، اما اگر بتواند توريه كند يعنى موقع قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود بهتر اين است كه توريه نمايد مثلًا اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند و از انسان بپرسد كه او را ديده اى و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

*******************************

توضيح المسائل، ص: 341

احكام وقف

(مسألة 2685)- اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مى شود و خود او و ديگران نمى توانند آن را ببخشند يا بفروشند

و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد، ولى در بعضى موارد كه در مسأل «2102 و 2103» گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

(مسألة 2686)- لازم نيست صيغه وقف را به عربى بخوانند بلكه اگر مثلًا بگويد خان خود را وقف كردم، كسى كه خانه برايش وقف شده، يا وكيل، يا ولى آن كس بگويد قبول كردم وقف صحيح است. بلكه وقف به عمل نيز محقق مى شود مثلًا چنان چه حصيرى را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد و يا جائى را به قصد مسجد بودن بسازد و در اختيار نمازگزاران بگذارد وقفيت محقق مى شود. و در موقوفات عامه مثل مسجد و مدرسه يا چيزى كه براى عموم وقف كند، يا مثلًا بر فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسى در صحت وقف لازم نيست.

(مسألة 2687)- اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف واقع نمى شود.

(مسألة 2688)- كسى كه مالى را وقف مى كند بايد از موقع خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقف كند و اگر مثلًا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست. و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال نباشد و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

(مسألة 2689)- وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يا وكيل، يا ولى او بدهند ولى اگر چيزى را بر اولاد صغير خود وقف كند و

به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود از طرف آنان نگهدارى نمايد، وقف صحيح است.

(مسألة 2690)- ظاهر اين است كه در اوقاف عامه از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها قبض معتبر نباشد و وقفيت به مجرد وقف نمودن محقق مى شود.

(مسألة 2691)- وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنابراين سفيه (يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند) چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگرچيزى را وقف كند صحيح نيست.

(مسألة 2692)- اگر مالى را براى بچه اى كه در شكم مادر است و هنوز بدنيا نيامده وقف كند، صحت آن محل اشكال است و لازم است رعايت احتياط نمايد. ولى اگر براى اشخاصى كه فعلًا موجودند و بعد از آن ها براى كسانى كه بعداً به دنيا مى آيند وقف نمايد اگرچه در موقعى كه وقف محقق مى شود در شكم مادر هم نباشد مثلًا چيزى را بر اولاد خود

توضيح المسائل، ص: 342

وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد و هر دسته اى بعد از دستة ديگر از وقف استفاده كنند صحيح است.

(مسألة 2693)- اگر چيزى را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلًا مالى را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

(مسألة 2694)- اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنان چه بر افراد مخصوصى مثلًا

بر اولاد خود وقف كرده باشد، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با ولى ايشان است، و براى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

(مسألة 2695)- اگر ملكى را مثلًا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

(مسألة 2696)- اگر ملكى را بر افراد مخصوصى مثلًا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طبق ديگر از آن استفاده كنند چنان چه متولى وقف آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمى شود. ولى اگر متولى نداشته باشد، و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آن ها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، چنان چه طبق بعدى آن اجاره را امضاء نكنند اجاره باطل مى شود و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجار از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مى گيرد.

(مسألة 2697)- اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمى رود مگر آن كه عنوانى را قصد كرده باشد كه آن عنوان از بين برود مثل باغ را براى تنزه وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل مى شود و به ورثة واقف برمى گردد.

(مسألة 2698)- ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى وقف مى تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

(مسألة 2699)- اگر متولى وقف، خيانت كند و عايدات آن را به مصرفى كه

معين شده نرساند، حاكم شرع امينى را به او ضميمه مى نمايد كه مانع از خيانتش گردد و درصورتى كه ممكن نباشد مى تواند به جاى او متولى امينى معين نمايد.

(مسألة 2700)- فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند، نمى شود براى نماز به مسجد ببرند اگرچه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

(مسألة 2701)- اگر ملكى را براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنان چه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمى رود كه تا مدتى احتياج به تعمير پيدا كند مى توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدى كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

توضيح المسائل، ص: 343

(مسألة 2702)- اگر ملكى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند، و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزى زياد آمد بين امام جماعت و كسى كه اذان مي گويد به طور مساوى قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

********************************

توضيح المسائل، ص: 344

احكام وصيت

(مسألة 2703)- وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد يا چيزى از مال او را به كسى تمليك يا صرف در خيرات و مبرات كنند، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با اوست، قيم و سرپرست معين كند، و كسى را

كه به او وصيت مى كنند وصى مى گويند.

(مسألة 2704)- كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براى هر كارى مى تواند وصيت كند، بلكه كسى هم كه مى تواند حرف بزند اگر با اشاره اى كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است.

(مسألة 2705)- اگر نوشته اى به امضا يا مهر ميت ببينند، چنان چه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براى وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند بلكه اگر بدانند كه مقصودش وصيت كردن نبوده و چيزهائى را نوشته است كه بعداً مطابق آن وصيت كند بعيد نيست كه براى وصيت كافى باشد.

(مسألة 2706)- كسى كه وصيت مى كند، بايد عاقل باشد و از روى اختيار وصيت كند و وصيت بچه ده ساله براى ارحامش جائز است و اعتبار سفيه نبودن در نفوذ وصيت محل اشكال است و احتياط واجب آن است كه عمل به وصيت او ترك نشود.

(مسألة 2707)- كسى كه از روى عمد مثلًا زخمى بخود زده يا سمى خورده است كه به واسط آن، يقين يا گمان به مردن آن پيدا مى شود، اگر وصيت كند كه مقدارى از مال او را به مصرفى برسانند صحيح نيست.

(مسألة 2708)- اگر انسان وصيت كند كه چيزى از اموالش مال كسى باشد در صورتى كه آن وصيت را قبول كند، اگرچه قبولش در زمان زنده بودن موصى باشد آن چيز را بعد از مردن موصى مالك مى شود بلكه ظاهر اين است كه قبول اصلًا معتبر نباشد و فقط ردّ مانع است.

(مسألة 2709)- وقتى انسان نشانه هاى مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاى مردم را به صاحبانش برگرداند يا آن كه به آن ها اطلاع

دهد و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهى رسيده بايد بدهد، و اگر خودش نمى تواند بدهد يا موقع دادن بدهى او نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولى اگر بدهى او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست.

(مسألة 2710)- كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمى تواند بدهد، چنان چه از خودش مال دارد، يا احتمال مى دهد كسى آن ها را ادا نمايد، بايد وصيت كند، و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

(مسألة 2711)- كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براى آن ها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولى احتمال بدهد كسى بدون آن كه چيزى بگيرد آن ها را

توضيح المسائل، ص: 345

انجام مى دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاى نماز و روز او به تفصيلى كه در باب نماز قضاء گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد يا وصيت كند كه براى او به جا آورند.

(مسألة 2712)- كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر مالى پيش كسى دارد يا در جايى پنهان كرده است كه ورثه نمى دانند، چنان چه به واسط ندانستن حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد، و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيّم و سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيّم مالشان از بين مى رود، يا خودشان ضايع مى شوند، براى آنان بايد قيّم امينى معيّن نمايد.

(مسألة 2713)- وصى بايد عاقل باشد و احوط

اين است كه بالغ نيز باشد و لازم است وصى مسلمان باشد و در امورى كه راجع به شخص موصى نيست لازم است مورد اطمينان باشد.

(مسألة 2714)- اگر كسى چند وصى براى خود معين كند، چنان چه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايى به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند، و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آن ها را مجبور مى كند و اگر اطاعت نكنند، به جاى يكى از آنان شخص ديگرى را معين مى نمايد.

(مسألة 2715)- اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلًا بگويد ثلث مالش را به كسى بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل مى شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد مثل آن كه قيّمى براى بچه هاى خود معين كند، بعد ديگرى را به جاى او قيّم نمايد، وصيت اولش باطل مى شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

(مسألة 2716)- اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته، مثلًا خانه اى را كه وصيت كرده به كسى بدهند، بفروشد، يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مى شود.

(مسألة 2717)- اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

(مسألة 2718)- اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، مقدارى

از مالش را به كسى ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به كس ديگر بدهند، بايد مالى را كه بخشيده از اصل تركه خارج نمايند چنان كه در مسألة «2264» گذشت ولى مالى را كه وصيت كرده بايد از ثلث خارج كنند.

(مسألة 2719)- اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدى آن را به مصرفى برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

(مسألة 2720)- اگر در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، بگويد مقدارى به كسى بدهكار است، چنان چه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد، اقرار او نافذ است و

توضيح المسائل، ص: 346

بايد از اصل مالش بدهند.

(مسألة 2721)- كسى را كه انسان وصيت مى كند چيزى به او بدهند، لازم نيست در حال وصيت وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزى بدهند اگر آن بچه پس از مرگ موصى موجود باشد لازم است آن چيز را به او بدهند، و اگر موجود نباشد در مصرف ديگرى كه به نظر موصى نزديكتر به مورد وصيت باشد صرف مى كنند ولى اگر وصيت كند كه چيزى از مال او بعد از مرگش مال كسى باشد پس اگر آن شخص وقت مرگ موصى موجود باشد وصيت صحيح والا باطل است و آنچه را كه براى او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مى كنند.

(مسألة 2722)- اگر انسان بفهمد كسى او را وصى كرده، چنان چه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براى انجام وصيت او حاضر نيست، لازم

نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولى اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست، درصورتى كه مشقت نداشته باشد بايد وصيت او را انجام دهد، و نيز اگر وصى پيش از مرگ موصى موقعى ملتفت شود كه موصى بواسط شدت مرض يا مانع ديگر نتواند به ديگرى وصيت كند، بنابر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.

(مسألة 2723)- اگر كسى كه وصيت كرده بميرد، وصى نمى تواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميت معين كند و خود از كار كناره نمايد، ولى اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصى آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مى تواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد.

(مسألة 2724)- اگر كسى دو نفر را با هم وصى كند، چنان چه يكى از آن دو بميرد يا ديوانه يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاى او معين مى كند، و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند، ولى اگر يك نفر بتواند وصيت را عملى كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

(مسألة 2725)- اگر وصى نتواند به تنهايى كارهاى ميت را انجام دهد حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

(مسألة 2726)- اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى كرده و يا تعدى نموده، مثلًا ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى فلان شهر بده و او مال را به

شهر ديگر برده و در راه از بين رفته، ضامن است واگر كوتاهى نكرده و تعدى هم ننموده، ضامن نيست.

(مسألة 2727)- هرگاه انسان كسى را وصى كند، و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلانى وصى باشد، بعد از آن كه وصى اول مرد، وصى دوم بايد كارهاى ميت را انجام دهد.

(مسألة 2728)- حجى كه بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آن ها

توضيح المسائل، ص: 347

واجب مى باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند اگرچه ميت براى آن ها وصيت نكرده باشد.

(مسألة 2729)- اگر مال ميت از بدهى و حج واجب و حقوقى كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنان چه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مى ماند مال ورثه است.

(مسألة 2730)- اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند يا كارى كنند كه معلوم شود وصيت را اجازه نموده اند و تنها راضى بودن آنان كافى نيست و اگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه نمايند، صحيح است و چنان چه بعضى از ورثه اجازه و بعضى رد نمايند وصيت فقط در حصة آنهايى كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است.

(مسألة 2731)- اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه نمايند، بعد از مردن او نمى توانند از اجاز خود برگردند.

(مسألة

2732)- اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند، و براى نماز و روز او اجير بگيرند، و كار مستحبى هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اول بدهى او را از ثلث او بدهند و اگر چيزى زياد آمد براى نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند و چنان چه ثلث مال او فقط به اندازة بدهى او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيت براى نماز و روزه و كارهاى مستحبى باطل است.

(مسألة 2733)- اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند و براى نماز و روز او اجير بگيرند و كار مستحبى هم انجام دهند چنان چه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند، و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند، و در صورتى كه ثلث كافى نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند.

(مسألة 2734)- اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنان چه دو مرد عادل گفت او را تصديق كنند يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفت او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به

گفت او شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادله شهادت بدهد، بايد يك چهارم چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند، و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را، و اگر سه زن عادله شهادت دهند، سه چهارم آن را به او بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر كتابى كه در دين خود عادل باشند گفت او را تصديق كنند، در صورتى كه ميّت ناچار بوده است كه وصيت كند، و مرد و زن عادلى هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه

توضيح المسائل، ص: 348

مى كند به او بدهند.

(مسألة 2735)- اگر كسى بگويد من وصى ميّتم كه مال او را به مصرفى برسانم يا ميّت مرا قيّم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفت او را تصديق نمايند.

(مسألة 2736)- اگر وصيت كند چيزى از مال او براى كسى باشد و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا ردّ نمايد بميرد، تا وقتى ورثة او وصيت را ردّ نكرده اند مى توانند آن چيز را قبول نمايند، ولى اين حكم در صورتى است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد و گرنه حقى به آن چيز ندارند.

*******************************

توضيح المسائل، ص: 349

احكام ارث

اشاره

(مسألة 2737)- كسانى كه به واسط خويشى ارث مى برند سه دسته هستند: دست اول: پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پائين روند هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد و تا يك نفر از اين دسته هست دست دوم ارث

نمى برند. دست دوم: جد يعنى پدر بزرگ و جده يعنى مادر بزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مى برد و تا يك نفر از اين دسته هست دست سوم ارث نمى برند. دست سوم: عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايى ها و خاله هاى ميّت زنده اند اولاد آنان ارث نمى برند، ولى اگر ميّت عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مى رسد و عموى پدرى ارث نمى برد.

(مسألة 2738)- اگر عمو و عمه و دايى و خال خود ميّت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايى و خال پدر و مادر ميّت ارث مى برند. و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مى برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمه و دايى و خاله جد و جده ميت ارث مى برند، و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مى برند.

(مسألة 2739)- زن و شوهر به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود، از يكديگر ارث مى برند.

ارث دست اول

(مسألة 2740)- اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دست اول باشد، مثلًا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مى رسد. و اگر پسر و دختر باشند، مال را طورى قسمت مى كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

(مسألة 2741)- اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مى برد،

ولى اگر ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همة آنان مسلمان و آزاد و پدرى باشند يعنى پدر آنان با پدر ميّت يكى باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكى باشد يا نه، اگرچه تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمى برند، اما به واسطة بودن اينها مادر شش يك مال را مى برد و بقيه را به پدر مى دهند.

(مسألة 2742)- اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنان چه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مى برد. و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مشهور اين است مال را شش قسمت مى كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت، و دختر سه قسمت مى برد، و يك قسمت باقى مانده را چهار قسمت مى كنند، يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند. و در نتيجه مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر و چهار قسمت آن را به مادر مى دهند ولكن اين حكم محل اشكال است و بعيد نيست كه در اين صورت نيز پنج قسمت كنند.

(مسألة 2743)- اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك

توضيح المسائل، ص: 350

قسمت و پسر چهار قسمت آن را مى برد. و اگر

چند پسر يا دختر باشند، آنچهار قسمت را به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و اگر پسر و دختر باشند، آنچهار قسمت را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

(مسألة 2744)- اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك يا چند پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر، و پنج قسمت را پسر مى برد و اگر چند پسر باشند آن پنج قسمت را به طور مساوى تقسيم مى نمايند.

(مسألة 2745)- اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر، يا پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مى كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر مى برد و بقيه را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

(مسألة 2746)- اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مى كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مى برد.

(مسألة 2747)- اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مى برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

(مسألة 2748)- اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوة پسرى او اگرچه دختر باشد سهم پسر ميت را مى برد و نوة دخترى او اگرچه پسر باشد سهم دختر ميت را مى برد مثلًا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مى كنند يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر

مى دهند.

ارث دست دوم

(مسألة 2749)- دستة دوم از كسانى كه به واسط خويشى ارث مى برند، جد يعنى پدر بزرگ و جده يعنى مادر بزرگ، و برادر و خواهر ميت است. و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

(مسألة 2750)- اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، هم مال به او مى رسد. و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد، مثلًا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مى كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مى برد.

(مسألة 2751)- اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميت جدا است ارث نمى برد. و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنان چه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، هم مال به او مى رسد، و اگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

(مسألة 2752)- اگر وارث ميت فقط يك خواهر، يا يك برادر مادرى باشد، كه از پدر با ميت جدا است، همة مال به او

توضيح المسائل، ص: 351

مى رسد. و اگر چند برادر مادرى، يا چند خواهر مادرى، يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

(مسألة 2753)-

اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برند، و مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند. و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

(مسألة 2754)- اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و چند برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برد، و مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند، و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

(مسألة 2755)- اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى، و يك برادر مادرى، يا يك خواهر مادرى باشد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادرى مى برد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند، و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

(مسألة 2756)- اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى، و چند برادر و خواهر مادرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند، و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

(مسألة 2757)- اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود مى برد، و خواهر و برادر

به طورى كه در مسايل گذشته گفته شد ارث خود را مى برند. و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد. شوهر نصف مال را مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسايل پيش گفته شد ارث خود را مى برند، ولى براى آن كه زن يا شوهر ارث مى برد، از سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم نمى شود، و از سهم برادر و خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مى شود، مثلًا اگر وارث ميت، شوهر و برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مى رسد، و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مى دهند، و آنچه مى ماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است. پس اگر همة مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند.

(مسألة 2758)- اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مى دهند، و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادرى به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و از سهمى كه به برادرزاده و خواهرزاده پدرى يا پدر و مادرى مى رسد، بنابر مشهور هر پسرى دو برابر دختر مى برد ولى بعيد نيست كه بين اينها هم بالسويه قسمت شود و احوط رجوع به صلح است.

توضيح المسائل، ص: 352

(مسألة 2759)- اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدرى باشد يا مادرى، همة مال به او مى رسد و با بودن جد

ميت پدر جد او ارث نمى برد و اگر وارث ميت فقط جد و جدة پدرى باشد، مال سه قسمت مى شود دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مى برد. و اگر جد و جدة مادرى باشد مال را به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

(مسألة 2760)- اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدرى و يك جد يا جده مادرى باشد، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت را جد يا جدة پدرى و يك قسمت را جد مادرى مى برد.

(مسألة 2761)- اگر وارث ميت جد يا جدة پدرى و جد و جده مادرى باشد، مال سه قسمت مى شود، يك قسمت آن را جد و جدة مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و دو قسمت آن را به جد و جدة پدرى مى دهند و جد دو برابر جده مى برد.

(مسألة 2762)- اگر وارث ميت فقط زن و جد و جدة پدرى، و جد و جدة مادرى او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه بعداً گفته مى شود مى برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و بقيه را به جد و جدة پدرى مى دهند، و جد دو برابر جده مى برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مى برد و جد و جده به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مى برند.

(مسألة 2763)- در اجتماع برادر يا خواهر يا برادرها و خواهرها يا جد يا جده يا اجداد يا جدات چند صورت است:

«اول»: هر يك از جد يا جده

و برادر و خواهر همه از طرف مادر باشند در اين صورت مال بين آن ها به طور مساوى تقسيم مى شود، اگرچه از حيث ذكورت و انوثت مختلف باشند.

«دوم»: همة آن ها از طرف پدر باشند در اين صورت مال بين آن ها نيز به طور مساوى تقسيم مى شود در فرضى كه همه ذكور و يا همه اناث باشند، و اگر مختلف باشند پس هر يك ذكرى دو مقابل انثى مى برد.

«سوم»: هر يك از جد يا جده از طرف پدر باشد و برادر، يا خواهر از طرف پدر و مادر باشد حكم اين صورت حكم صورت گذشته است، و دانسته شد كه برادر يا خواهر پدرى ميت اگر با برادر يا خواهر پدرى و مادرى جمع شود پدرى تنها ارث نمى برد.

«چهارم»: اجداد يا جدات بعض از آن ها پدرى باشد و بعضى مادرى چه همه شان ذكور باشند يا اناث يا مختلف و برادرها يا خواهرها نيز چنين باشند در اين صورت از براى خويشان مادرى از برادرها و خواهرها و اجداد و جدات يك سوم از تركه است، و به طور مساوى بين آن ها تقسيم مى شود، اگرچه مختلف باشند از جهت ذكورت و انوثت و از براى خويشان پدرى از آن ها دو سوم از تركه است كه به هر ذكرى دو مقابل انثى داده مى شود و اگر اختلاف بين آن ها نباشد و همه ذكور و يا همه اناث باشند به طور مساوى بين آن ها تقسيم مى شود.

«پنجم»: جد يا جده از طرف پدر با برادر يا خواهر از طرف مادر جمع شود در اين صورت برادر يا خواهر در فرضى كه

توضيح المسائل، ص: 353

يكى باشد يك ششم از مال را

مى برد و اگر متعدد باشند يك سوم را به طور مساوى بين شان تقسيم مى نمايند و باقيمانده مال جد يا جده است، و اگر جد و جده هر دو باشند، جد دو مقابل جده مى برد.

«ششم»: جد يا جده از طرف مادر يا برادر از طرف پدر جمع شود در اين صورت از براى جد يا جده يك سوم است، اگرچه يكى باشد، و دو سوم آن از براى برادر است اگرچه نيز يكى باشد، و اگر با آن جد و جده خواهر از طرف پدر باشد درصورتى كه يكى باشد نصف را مى برد و اگر متعدد باشد دو سوم را مى برند، و در هر صورت از براى جد و يا جده يك سوم است، و بنابراين اگر خواهر يكى شد يك ششم از تركه زائد از فريضه مى ماند و احتياط واجب در آن مصالحه است.

«هفتم»: اجداد يا جدات بعض از آن ها پدرى و بعض از آن ها مادرى و با آن ها برادر يا خواهر پدرى باشد، چه يكى باشد يا متعدد در اين صورت از براى جد يا جده مادرى يك سوم است و با تعدد به طور مساوى بين آن ها تقسيم مى شود اگرچه اختلاف داشته باشند از حيث ذكورت و انوثت، و از براى جد يا جده پدرى و برادر يا خواهر پدرى دو سوم باقى از تركه است، و با اختلاف از حيث ذكورت و انوثت با تفاضل و بدون اختلاف به طور مساوى قسمت مى شود، و اگر با آن اجداد يا جدات برادر يا خواهر مادرى باشد از براى جد يا جده مادرى، با برادر يا خواهر مادرى يك سوم است كه به طور مساوى

بين آن ها تقسيم مى شود اگرچه از حيث ذكورت و انوثت اختلاف داشته باشند و از براى جد و يا جده پدرى دو سوم است و بين شان در صورت اختلاف با تفاضل والا به طور مساوى تقسيم مى شود.

«هشتم»: برادرها يا خواهرها بعض از آن ها پدرى و بعض از آن ها مادرى و با آن ها جد يا جده پدرى باشد در اين صورت از براى برادر يا خواهر مادرى يك ششم تركه است اگر يكى باشد و يك سوم از آن است اگر متعدد باشند، و به طور مساوى بين آن ها تقسيم مى شود و از براى برادر يا خواهر پدرى با جد يا جده پدرى باقى آن تركه است و به طور مساوى بين آن ها تقسيم مى شود درصورتى كه اختلاف از حيث ذكورت و انوثت نداشته باشند، و در صورت اختلاف به تفاضل بين آن ها تقسيم مى شود، و اگر با آن برادرها يا خواهرها جد يا جده مادرى باشد از براى جد يا جده مادرى با برادر يا خواهر مادرى تماماً يك سوم است و به طور مساوى بين آن ها تقسيم مى شود، و از براى برادر يا خواهر پدرى دو سوم است و بين آن ها در صورت اختلاف از حيث ذكورت و انوثت با تفاضل و در صورت عدم اختلاف به طور مساوى تقسيم مى شود.

(مسألة 2764)- درصورتى كه ميت برادر يا خواهر دارد برادرزاده يا خواهر زادة او ارث نمى برند. ولى اين حكم در جائى كه ارث برادرزاده يا خواهرزاده با برادر يا خواهر مزاحمت نكند جارى نيست، مثلًا اگر ميت برادر پدرى و جد مادرى داشته باشد برادر پدرى دو ثلث و جد مادرى يك ثلث ارث

مى برد و در اين صورت اگر ميت پسر برادر مادرى نيز داشته باشد پسر برادر با جد مادرى در ثلث شريك مى باشند.

ارث دست سوم

(مسألة 2765)- دست سوم عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است به تفصيلى كه گفته شد، كه اگر از طبقه اول و

توضيح المسائل، ص: 354

دوم كسى نباشد اينها ارث مى برند.

(مسألة 2766)- اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادرى باشد يعنى با ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدرى باشد يا مادرى همه مال به او مى رسد، و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادرى يا همه پدرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و اگر عمو و عمه هر دو باشند، و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى باشند، مشهور اين است كه عمو دو برابر عمه مى برد، مثلًا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمه مى دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند ولى بعيد نيست كه قسمت بين عمو و عمه نيز به طور مساوى باشد.

(مسألة 2767)- اگر وارث ميت فقط چند عموى مادرى يا چند عمه مادرى يا عمو و عمة مادرى باشند، ظاهر آن است كه مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

(مسألة 2768)- اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضى پدرى و بعضى مادرى و بعضى پدر و مادرى باشند، عمو و عمه پدرى ارث نمى برند، و مشهور اين است كه اگر ميت يك عمو يا

يك عمه مادرى دارد مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عم مادرى و بقيه را به عمو و عمة پدر و مادرى مى دهند و در فرض نبودن آن ها به عمو و عمة پدرى مى دهند و اگر هم عمو و هم عمة مادرى دارد، مال را سه قسمت مى كنند دو قسمت را به عمو و عمة پدر و مادرى و در فرض نبودن آن ها به عمو و عمة پدرى و يك قسمت را به عمو و عمة مادرى مى دهند، ولى بعيد نيست كه در هر دو صورت عمو و عمه مادرى مثل عمو و عمه هاى ديگر باشند و مال بين همة آن ها به طور مساوى تقسيم شود.

(مسألة 2769)- اگر وارث ميت فقط يك دايى، يا يك خاله باشد هم مال به او مى رسد، و اگر هم دايى و هم خاله باشد، و همه پدر و مادرى، يا پدرى، يا مادرى باشند مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

(مسألة 2770)- اگر وارث ميت فقط يك يا چند دايى، و خالة مادرى و دايى و خالة پدر و مادرى، و دايى و خاله پدرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمى برد، و بعيد نيست بقيه در تقسيم با همديگر مساوى باشند.

(مسألة 2771)- اگر وارث ميت يك يا چند دايى يا يك يا چند خاله يا دائى و خاله و يك يا چند عمو يا يك يا چند عمه يا عمو باشد مال را سه قسمت مى كنند يك قسمت را دايى يا خاله يا هر دو، بقيه را عمو يا عمه يا هر دو مى برد.

(مسألة 2772)- اگر وارث ميت يك دايى يا يك

خاله و عمو و عمه باشد چنان چه عمو و عمه، پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى يا خاله مى برد و از بقيه بنا بر مشهور دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مى دهند بنابر اين مال را نه قسمت مى كنند سه قسمت را به دائى يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مى دهند ولى بعيد نيست كه بقيه بين عمو و عمه به طور مساوى تقسيم شود.

توضيح المسائل، ص: 355

(مسألة 2773)- اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله، و يك عمو يا يك عمة مادرى و عمو و عمة پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى يا خاله مى دهند، و بقيه ورثه دو قسمت باقيمانده را به طور مساوى بين خودشان تقسيم مى كنند.

(مسألة 2774)- اگر وارث ميت چند دايى و چند خاله باشد كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه هم داشته باشد مال سه سهم مى شود، دو سهم آن را به دستورى كه گفته شد بين عمو و عمه قسمت مى كنند و يك سهم آن را دائى ها و خاله ها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند.

(مسألة 2775)- اگر وارث ميت دايى يا خالة مادرى، و چند دائى و خالة پدر و مادرى، يا پدرى تنها درصورتى كه پدرى و مادرى نباشد و عمو و عمه باشد مال سه سهم مى شود دو سهم آن را به دستورى كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند و بعيد نيست بقية ورثه

در تقسيم يك سهم باقيمانده با هم مساوى باشند.

(مسألة 2776)- اگر ميت عمو و عمه و دايى و خاله نداشته باشد، مقدارى كه به عمو و عمه مى رسد، به اولاد آنان و مقدارى كه به دايى و خاله مى رسد، به اولاد آنان داده مى شود.

(مسألة 2777)- اگر وارث ميت عمو و عمه و دايى و خاله پدر و عمو و عمه و دايى و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مى شود، يك سهم آن را مال عمو و عمه و دايى و خاله مادر ميت است به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى و خاله پدر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند، و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مى دهند.

ارث زن و شوهر

(مسألة 2778)- اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورث ديگر مى برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همة مال را شوهر و بقيه را ورثة ديگر مى برند.

(مسألة 2779)- اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثة ديگر مى برند. و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد هشت يك مال را زن و بقيه را ورثة ديگر مى برند، و زن از زمين خانه و باغ و زراعت و زمين هاى ديگر ارث نمى برد نه از خود زمين و نه از قيمت آن و نيز از خود هوائى خانه مانند بنا و درخت ارث نمى برد، ولى از

قيمت آن ها ارث مى برد و همچنين است درخت و زراعت و ساختمانى كه در زمين باغ و زراعت و زمين هاى ديگر است.

(مسألة 2780)- اگر زن بخواهد در چيزهائى كه از آن ها ارث نمى برد مانند زمين و خانه مسكونى تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد. و جايز نيست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند در چيزهايى كه زن از قيمت آن ها ارث مى برد، مانند بنا و درخت بدون اجاز او تصرف كند.

(مسألة 2781)- اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آن ها بدون اجاره در زمين

توضيح المسائل، ص: 356

بمانند تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند، و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

(مسألة 2782)- مجراى آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد، و آجر و چيزهايى كه در آن بكار رفته، در حكم ساختمان است.

(مسألة 2783)- اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنان چه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال، به شرحى كه گفته شد، به طور مساوى بين زن هاى او قسمت مى شود، اگرچه شوهر با همه يا بعض آنان نزديكى نكرده باشد، ولى اگر در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفته، زنى را عقد كرده، و با او نزديكى نكرده است، آن زن از او ارث نمى برد، و حق مهر هم ندارد. توضيح المسائل 356 ارث زن و شوهر ..... ص : 355

(مسألة 2784)- اگر زن در حال مرض شوهر كند، و به همان مرض بميرد شوهرش اگرچه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مى برد.

(مسألة 2785)- اگر زن

را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعى بدهند، و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مى برد. و نيز اگر شوهر در بين آن عده بميرد، زن از او ارث مى برد. ولى اگر بعد از گذشتن عده يا در عده طلاق بائن يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد.

(مسألة 2786)- اگر شوهر در حال مرض، عيالش را طلاق دهد، و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد، زن با سه شرط از او ارث مى برد:

«اول»: آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد. و درصورتى كه شوهر كرده باشد احتياط اين است كه صلح نمايند.

«دوم»: به واسط بى ميلى به شوهر، مالى به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضى شود بلكه اگر چيزى هم به شوهر ندهد ولى طلاق به تقاضاى زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

«سوم»: شوهر در مرضى كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطة آن مرض يا به جهت ديگرى بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمى برد.

(مسألة 2787)- لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته اگرچه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث

(مسألة 2788)- قرآن و انگشتر و شمشير ميت و لباس هائى را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از سه چيز اول بيشتر از يكى دارد، مثلًا دو قرآن يا دو انگشتر دارد احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ در آن ها با ورث ديگر صلح كند.

(مسألة 2789)- اگر پسر بزرگ ميت، بيش

از يكى باشد، مثلًا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد

توضيح المسائل، ص: 357

لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوى بين خودشان قسمت كنند.

(مسألة 2790)- اگر ميت قرض داشته باشد، چنان چه قرضش به انداز مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأل پيش گفته شد، به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد ازآن چهار چيزى هم كه به پسر بزرگتر مى رسد به نسبت به قرض او بدهند. مثلًا اگر همه دارايى او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آنچهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

(مسألة 2791)- مسلمان از كافر ارث مى برد، ولى كافر اگرچه پدر يا پسر ميت باشد، از او ارث نمى برد.

(مسألة 2792)- اگر كسى يكى از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمى برد. ولى اگر از روى خطا باشد، مثل آن كه سنگ به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكى از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مى برد، ولى ارث بردن او از دية قتل كه بعداً گفته مى شود محل اشكال است.

(مسألة 2793)- هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است، كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مى برد، درصورتى كه احتمال بيشتر از يكى نرود سهم يك پسر را كنار مى گذارند. و زيادى را ورثه بين خود

تقسيم مى كنند ولى اگر احتمال بدهند بيشتر از يكى است، مثلًا احتمال بدهند كه زن به دو يا سه بچه حامله باشد، و ورثه راضى نباشند كه سهم حمل محتمل را كنار بگذارند نسبت به زائد از سهم يك پسر را با وثوق و اطمينان به حفظ سهم زائد جائز است بين ورثه تقسيم كنند.

**************************

توضيح المسائل، ص: 358

حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

(مسألة 2794)- اگر كسى با يكى از محرم هاى خود مثل مادر و خواهر كه با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند. و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكى از حدها باعث مى شود كه مردم كار نامشروع نكنند و دنيا و آخرت آنان را حفظ مى كند و منفعتش براى آنان بيشتر است از چهل روز باران ببارد.

(مسألة 2795)- اگر مرد آزادى زنا كند، بايد او را صد تازيانه بزنند و چنان چه سه مرتبه زنا كند، و در هر دفع صد

تازيانه اش بزنند، در دفعة چهارم بايد او را بكشند ولى كسى كه زن عقدى دائمى يا كنيز مملوك دارد، و در حالى كه بالغ و عاقل و آزاده بوده با او نزديكى كرده، و هر وقت هم بخواهد مى تواند با او نزديكى كند، اگر با زنى كه بالغه و عاقله است زنا كند بايد او را سنگسار نمايند.

(مسألة 2796)- مشهور اين است كه اگر مرد ببيند كه كسى با زن او زنا مى كند چنان چه نترسد كه به او ضررى بزنند، مى تواند هر دو را بكشد ولى اين حكم خالى از اشكال نيست و به هر حال

آن زن بر او حرام نمى شود.

(مسألة 2797)- اگر مرد مكلف عاقل با مكلف عاقل ديگر لواط كند بايد هر دوى آنان را بكشند. و حاكم شرع مى تواند لواطكننده را با شمشير بكشد يا زنده به آتش بسوزاند، يا دست و پاى او را ببندد و از جاى بلندى به زير اندازد و با شرائطى كه در مسألة «2795» گفته شد مى تواند سنگسارش كند.

(مسألة 2798)- اگر يك نفر كس ديگر را امر كند كه به ناحق كسى را بكشد درصورتى كه قاتل و كسى كه به او دستور داده، هر دو مكلف و عاقل باشند قاتل را بايد كشت و كسى كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.

(مسألة 2799)- اگر فرزند، پدر يا مادر را عمداً بكشد بايد او را بكشند ولى اگر پدرى فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستورى كه در احكام ديه گفته مى شود ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح مى داند او را بزند.

(مسألة 2800)- هر گاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد، حاكم شرع از سى تازيانه تا نود و نه تازيانه هر قدر صلاح مى داند، به او مى زند. و روايت شده است كه خداوند عالم دهانه اى از آتش به دهان او مى زند و ملائكة آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مى كنند و جهنم براى او مهيا خواهد بود. ولى اگر توبه كند توبة او قبول مى شود.

(مسألة 2801)- اگر مردى، مرد و زن را براى زنا يا مرد و پسر را براى لواط به هم برساند، بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و مشهور آن است كه بعد از

هفتاد و پنج تازيانه بايد سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و از آن محلى كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند ولى اين حكم ثابت نيست.

(مسألة 2802)- اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند، يا با پسرى لواط نمايد و بدون آن كه او را بكشند جلوگيرى از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

(مسألة 2803)- اگر كسى به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ و عاقل و آزاد است نسبت زنا يا لواط بدهد، يا ولدالزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روى لباس به او بزنند.

توضيح المسائل، ص: 359

(مسألة 2804)- كسى كه مكلف و عاقل است اگر از روى اختيار و علم به حرمت، شراب بخورد، در دفعة اوّل و دوّم بايد هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعة سوّم او را بكشند و چنان چه مرد باشد لازم است براى تازيانه زدن بدن او را غير از عورتش برهنه كنند.

(مسألة 2805)- كسى كه مكلف و عاقل است اگر سه نخود و سه پنجم نخود طلاى سكه دار يا چيز ديگرى را كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنان چه شرطهائى را كه در شرع براى آن معين شده دارا باشد، دفعة اوّل بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شصت او را بگذارند و در دفعة دوّم پاى چپ او را از وسط ببرند و در دفعة سوّم بايد او را حبس كنند تا بميرد و خرج او را از بيت المال بدهند و درصورتى كه در مرتبة چهارم در زندان يا غير آن دزدى كند، بايد او را بكشند.

********************

توضيح

المسائل، ص: 360

احكام ديه

(مسألة 2806)- اگر كسى كه بالغ و عاقل است عمداً و به ناحق مسلمانى را بكشد، درصورتى كه مقتول، مرد يا پسر باشد، ولىّ مقتول مى تواند قاتل را ع- ف- و ك- ند يا بكشد. ولى اگر مقتول كافر باشد قاتل او را كه مسلمان است نمى توان كشت و اگر مقتول مسلمان زن يا دختر باشد اگرچه مى توان قاتل مسلمان او را كشت لكن اگر قاتل مرد باشد بايد نصف دية او را به ولىّ او بدهند و اگر قاتل ديوانه يا نابالغ باشد مطلقاً ديه بايد بدهند و دية آن بر عاقله است كه معناى آن خواهد آمد و نيز ولى مى تواند به مقدارى كه طرفين راضى شوند از قاتل ديه بگيرد. و درصورتى كه رضايت آن ها به ديه اى باشد كه در شرع معين شده است چون تقديرات شرعى در ديه مختلف است اختيار تعيين آن با قاتل است و مى تواند هر كدام كه براى او آسانتر است اختيار نمايد. بنابراين مى توان قيمت نقره را كه از ساير اقسام ديه كمتر است بدهد و آن به حساب قران قديم ايرانى كه يك مثقال بوده پانصد و بيست و پنج تومان مى شود و اعتبار آن به قران قديم است نه به ريال رائج امروزى امّا اگر از روى خطاى محض بكشد مثلًا براى حيوانى تير بيندازد و اشتباهاً كسى را بكشد، ولىّ كشته حق ندارد او را بكشد، امّا مى تواند از عاقله (يعنى قوم و خويشان پدرى قاتل) و در صورت ندادن آن ها از خود قاتل، ديه بگيرد. و اگر از روى خطاى شبيه به عمد بكشد به اين معنى كه شخصى

كسى را با آلتى بزند كه عادتاً كشنده نيست و قصد كشتن هم نداشته باشد و اتفاقاً بكشد در اين فرض خود قاتل بايد ديه بدهد و ولىّ مقتول حق كشتن او را ندارد.

(مسألة 2807)- ديه اى كه قاتل بايد بدهد درصورتى كه مقتول مرد و مسلمان و آزاد باشد يكى از شش چيز است:

«اول»: در قتل عمدى صد شتر كه داخل سال ش- شم شده باشند. و در قتل خطاى محض و شبه عمد سن شترها كمتر از اين است. «دوم»: دويست گاو. «سوم»: هزار گوسفند. «چهارم»: دويست حله و ه- ر ح- ل- ه دو پ- ارچ- ه است و اولى اين است كه از پارچه هاى يمن باشد. «پنجم»: هزار مثقال شرعى طلا كه هر مثقال آن 18 نخود است. «ششم»: ده هزار درهم كه هر درهمى 6/ 12 نخود نقره سكه دار است. و اگر مقتول زن و مسلمان و آزاده باشد دية او در هر يك از اين شش چيز نصف دية مرد است و اگر مقتول كافر ذمى باشد درصورتى كه مرد باشد دية او هشتصد درهم و درصورتى كه زن باشد دية او چهارصد درهم است و اگر كافر غير ذمّى باشد ديه ندارد و دية مقتولى كه غلام يا كنيز باشد قيمت او است درصورتى كه بيشتر از دية آزاد نباشد و درصورتى كه قتل عمدى هم باشد نمى شود قاتل آزاد را براى او كشت.

(مسألة 2808)- دية چند چيز مثل دية كشتن است كه مقدار آن در مسألة پيش گفته شد.

«اوّل»: آنكه دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك

چشم او را كور كند، بايد نصف دية كشتن را بدهد.

«دوّم»: دو گوش كسى را ببرد يا كارى كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف

توضيح المسائل، ص: 361

دية كشتن را بدهد و اگر نرمة گوش او را ببرد احوط اين است كه با او صلح نمايد.

«سوّم»: تمام بينى يا نرمة بينى كسى را ببرد.

«چهارم»: زبان كسى را از بيخ ببرد و اگر مقدارى از آن را ببرد بايد به نسبت مخارج حروفى كه جهت قطع زبان از بين رفته است ملاحظه نمايند و ديه تمام را نسبت به مخارج حروف تقسيم كنند و نسبت آن مقدار را بدهد و اولى اين است كه با مقدارى كه در ملاحظة مساحت يعنى نصف يا ثلث يا ربع و مانند اينها واجب مى شود ملاحظه نموده هركدام بيشتر است آن را بدهد.

«پنجم»: تمام دندان هاى كسى از بين برود و درصورتى كه بعضى از دندان ها از بين ببرود درصورتى كه صاحب دندان مرد باشد بايد براى هر دندانى از دندان هاى جلو كه دوازده عدد است پانصد درهم ديه بدهد و براى هر يك از دندان هاى ديگر كه هيجده عدد است دويست و پنجاه درهم بدهد و اگر زن باشد دية آن تا به مقدارى كه به ثلث ديه نرسد با دية مرد مساوى است و درصورتى كه به ثلث برسد دية دندان هاى او نصف دية دندان هاى مرد است.

«ششم»: هر دو دست كسى را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف دية كشتن مثل او را بدهد.

«هفتم»: ده انگشت كسى

را ببرد و دية انگشت ابهام ثلث دية دست و دية ساير انگشت ها سدس است و ديه در زن اگر به ثلث برسد نصف دية مرد است.

«هشتم»: هر دو پستان زنى را ببرد و اگر يكى از آن ها را ببرد، بايد نصف دية كشتن او را بدهد.

«نهم»: هر دو پاى كسى را تا مفصل يا همة ده انگشت پا را ببرد و دية انگشت پا مثل دية آن انگشت از دست است.

«دهم»: تخم هاى مردى را از بين ببرد.

«ى ازدهم»: طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود. و اگر پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر درست نشود بايد تمام ديه را بدهد اگرچه احوط اين است كه رجوع به صلح شود.

(مسألة 2809)- اگر اشتباهاً كسى را بكشد بايد علاوه بر ديه كه در مسألة «2809» گفته شد خود قاتل يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند دو ماه پى درپى روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند شصت فقير را سير كند و اگر عمداً و به ناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده را آزاد نمايد.

(مسألة 2810)- كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان به كسى آسيب برساند، ضامن است. و نيز اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگر صدمه بزند ضامن مى باشد.

(مسألة 2811)- اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند، و آن سقط آزاد و محكوم به اسلام باشد چنان چه چيزى كه سقط شده نطفه باشد ديه اش بيست مثقال

شرعى طلاى سكه دار است، كه هر مثقال آن 18 نخود مى باشد و اگر علقه يعنى خون بسته باشد چهل مثقال. و اگر مضغه يعنى پارة گوشت باشد، شصت مثقال و اگر استخوان شده باشد،

توضيح المسائل، ص: 362

هشتاد مثقال و اگر گوشت آورده ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال و اگر روح در او دميده شده، چنان چه پسر باشد دية او هزار مثقال و اگر دختر باشد، دية او پانصد مثقال شرعى طلاى سكه دار است و در جميع اين صور اگر عوض هر يك مثقال طلا ده درهم نقره بدهد كافى است.

(مسألة 2812)- اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد دى آن را به تفصيلى كه در مسألة پيش گفته شد به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزى از آن نمى رسد.

(مسألة 2813)- اگر كسى زن حامله را بكشد، بايد دية زن و بچه را بدهد.

(مسألة 2814)- اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره كند، بايد يك صدم دية انسان را كه در مسألة «2807» گفته شد به او بدهد. و اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد دو صدم بدهد و اگر خيلى از گوشت را پاره كند بايد سه صدم بدهد و اگر به پردة نازك استخوان برسد، چهار صدم. و اگر استخوان نمايان شود پنج صدم و اگر استخوان بشكند ده صدم و اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون آيد، پانزده صدم و اگر به پردة مغز سر برسد بايد سى و سه صدم بدهد.

(مسألة 2815)- اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند به طورى

كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلاى سكه دار كه هر مثقال 18 نخود است بدهد و اگر كبود شود، سه مثقال. و اگر سياه شود، بايد شش مثقال شرعى طلاى سكّه دار بدهد ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را به واسطة زدن سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

(مسألة 2816)- اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند يا چيزى از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

(مسألة 2817)- اگر انسان سگ شكارى كسى را يا سگى كه نگهدارى خانه مى كند، يا سك گلة كسى را يا سگى كه پاسبانى زراعت را مى كند بكشد بايد قيمت او را بدهد و اگر قيمت سگ شكارى كمتر از چهل درهم باشد لازم است چهل درهم بدهد.

(مسألة 2818)- اگر حيوان زراعت يا مال كسى را از بين ببرد، چنان چه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، بايد مقدارى را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.

(مسألة 2819)- اگر بچه يكى از گناهان كبيره را انجام دهد، ولىّ يا مثلًا معلم او با اجازة ولىّ مى تواند به قدرى كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

(مسألة 2820)- اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود ديه مال طفل است و اگر مرده بايد به ورثة او بدهد و چنان چه مثلًا پدر بچه به قدرى او را بزند كه بميرد، ديه او را ورث ديگرش مى برند و به خود پدر از دى چيزى نمى رسد.

*******************************

توضيح المسائل، ص: 363

مسائل متفرقه

(مسألة 2821)- اگ- ر ريش درخت همسايه

در ملك انسان بيايد، مى تواند از آن جلوگيرى كند و چنان چه ضررى هم از ريشه درخت به او برسد، مى تواند از صاحب درخت بگيرد.

(مسألة 2822)- جهيزيه اى كه پدر به دختر مى دهد، اگر مثلًا بواسط صلح يا بخشش ملك او كرده باشد، نمى تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد پس گرفتن آن اشكال ندارد.

(مسألة 2823)- اگ- ر ك- سى بميرد، ورث بالغ او مى توانند از سهم خودشان خرج عزادارى ميت نمايند، ولى از سهم صغير نمى شود چيزى برداشت.

(مسألة 2824)- اگ- ر ان- سان غيبت مسلمانى را كند، احتياط مستحب آن است كه اگر مفسده اى پيدا نشود، از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد. و چنان چه ممكن نباشد، بايد براى او از خدا طلب آمرزش كند و اگر بواسط غيبتى كه كرده توهينى به آن مسلمان شده، در صورتى كه ممكن است بايد آن توهين را بر طرف نمايد.

(مسألة 2825)- انسان نمى تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسى كه مى داند خمس نمى دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

(مسألة 2826)- آوازى كه مخصوص مجالس لهو و بازيگرى است، غنا و حرام مى باشد. اگر نوحه يا روض- ه يا قرآن را هم با غنا بخوانند حرام است ولى اگر آن را با صداى خوب بخوانند كه غنا نباشد اشكال ندارد.

(مسألة 2827)- كشتن حيوانى كه اذيت مى رساند و مال كسى نيست، اشكال ندارد.

(مسألة 2828)- جايزه اى را كه بانك به بعضى از كسانى كه در صندوق پس انداز حساب دارند مى دهد، چون براى تشويق مردم از خودش مى دهد حلال است.

(مسألة 2829)- اگر چيزى را به صنعتگرى بدهند كه درست كند و

صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنان چه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، بايد آن را به نيت صاحبش به فقير ص- دق- ه بدهد، و احوط اين است كه از حاكم شرع استجازه كند.

(مسألة 2830)- سينه زدن در كوچه و بازار با اين كه زن ها عبور مى كنند، اشكال ندارد ولى بنابر احتياط سينه زن بايد پ- ي- راهن پوشيده باشد و نيز اگر جلوى جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعى ندارد ولى بايد آلات لهو استعمال نشود.

(مسألة 2831)- گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد، براى زن و مرد مانعى ندارد، هر چند زينت حساب شود.

(مسألة 2832)- حرام است انسان استمنا كند يعنى با خود يا ديگرى غير زن و كنيزى كه وطى آنجائز است به غير از جماع كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

توضيح المسائل، ص: 364

(مسألة 2833)- تراشيدن ريش و ماشين كردن آن اگر مثل تراشيدن باشد در حال اختيار بنابر احتياط واجب، حرام است.

(مسألة 2834)- احتياط واجب آن است كه ولىّ بچه پيش از آن كه بچه بالغ شود او را ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.

(مسألة 2835)- اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبى كنند، فرزند آنان اگر بتواند، بايد خرجى آنان را بدهد.

(مسألة 2836)- اگر كسى فقير باشد و نتواند كاسبى كند، پدر او بايد خرجى او را بدهد و اگر پدر ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، چنان چه فرزندى هم نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد، مشهور آن است كه ج- د

پدرى او بايد خرجى او را بدهد. و اگر جد پدرى ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، مادرش ب- اي- د خ- رجى او را بدهد و اگر مادر هم ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، بايد مادر پدر، و مادر مادر، و پدر مادر، با هم خرجى او را بدهند و اگر بعضى از اينها نباشند يا نتوانند، بايد بعضى ديگر خرجى او را بدهند، و قول مشهور موافق احتياط است.

(مسألة 2837)- ديوارى كه مال دو نفر است، هيچ كدام آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر آن را ب- سازد يا سر تير يا پايه عمارت خود را روى آن ديوار بگذارد يا به ديوار ميخ بكوبد ولى كارهايى كه م- ع- ل- وم است شريك راضى است مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روى آن اشكال ندارد، امّا اگر شريك او بگويد به اين كارها هم راضى نيستم، انجام اينها هم جايز نيست.

(مسألة 2838)- نقاشى تمام بدن از حيوان يا انسان هرچند مجسمه نباشد حرام است ولى عكاسى فتوگرافى اشكال ندارد.

(مسألة 2839)- درخت ميوه اى كه شاخ آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضى است بنابر احتياط نمى تواند از ميو آن بچيند و اگر ميو آن روى زمين هم ريخته باشد، نمى تواند آن را بردارد.

******************************

توضيح المسائل، ص: 365

احكام سفته

نظر به معاملات سفته و سرقفلى در بين مردم رائج و مورد ابتلاى عموم گرديده و راجع به مشروعيت اين معاملات سؤالاتى مى شود لازم ديديم موضوع را با توضيحات بيشترى نوشته و در آخر اين رساله در دسترس عموم بگذاريم.

(مسألة 2840)- مشهور فرموده اند در كليّه معاملات كه

به نحو معاوضه (داد و ستد) باشد لازم است هر يك از دو طرف معاوضه ماليت (قيمت و ارزش) داشته باشد، زيرا كه اگر يكى از دو طرف ماليت نداشته باشد معامله سفهى و باطل خواهد بود. (مثلًا) اگر كسى يك دانه جو را كه ماليت ندارد به يكصد ريال بفروشد معامله باطل است ولى ظاهر اين است كه اگر در معامله غرض شخصى باشد معامله سفهى نمى شود (مثلًا) شخصى طالب خط پدرش باشد و آن خط نزد كسى است و ارزش ندارد، چنان چه آن شخص خط پدر خود را به قيمتى بخرد اين معامله سفهى نخواهد بود. علاوه بر دليلى بر بطلان معاملة سفهى نيست بلكه معاملة سفيه باطل است و تفصيل آن را در محل خود ذكر نموده ايم.

(مسألة 2841)- ماليت مال دو قسم است: يكى آن كه مال ذاتاً داراى منافع و خواصى است كه مردم به جهت آن منفعت يا خاصيت به آن رغبت مى نمايند و بدين جهت قيمت و ارزش پيدا مى كند، مانند خوردنى ها، آشاميدنى ها، فرش ها، ظرف ها، اقسام جواهرات و مانند اينها. ديگرى آن كه ذاتاً ارزش و مزيتى ندارد بلكه ارزش و قيمتش اعتبارى است: مثل تمبرهاى پست كه دولت براى آن ها قيمت معين كرده است از يك ريال كمتر يا بيشتر و آن ها را در پستخانه براى مراسلات و در گمركات و دادسراها براى چسباندن به اظهارنامه و در محاضر رسمى براى اسناد و معاملات و غير اينها قبول مى نمايد، و از اين جهت ارزش و ماليت پيدا مى كند و هر وقت دولت بخواهد كه آن ها را از ماليت بيندازد روى آن ها مهر باطله زده و از اعتبار ساقط مى نمايد.

(مسألة 2842)-

اجناسى كه مورد معامله و يا قرض واقع مى شوند دو قسمند:

1. مكيل و موزون (پيمان هاى و كشيمنى)

2. غير مكيل و موزون.

قسم اوّل: آن است كه قيمت و ارزشش روى پيمانه يا كشش قرار گرفته مثل برنج، گندم؛ جو، طلا و نقره و مانند اينها.

قسم دوّم: آن است كه قيمتش فقط به شماره: مانند تخم مرغ، يا به ذراع است مانند پارچه و فرش. حال چنان كه در باب قرض هر جنسى را به ديگرى قرض بدهيم به شرط زياده ربا بوده و آن قرض حرام مى شود خواه مكيل و موزون باشد يا غير آن، در باب معامله هم اگر مكيل و موزون را با همجنس خود خريد و فروش نمائيم با زياده معامله باطل و حرام خواهد بود و امّا اگر غير مكيل و موزون را با همجنس خود به زياده معامله كنيم ربا نخواهد بود، و در نتيجه اين مسأله به ميان مى آيد كه هرگاه كسى صد عدد تخم مرغ را به ديگرى قرض دهد تا مدت دو ماه مثلًا به صد و ده عدد، ربا مى شود، ولى اگر صد عدد تخم مرغ را به صد و ده تا به مدت دو ماه بفروشد چنان چه فرق بين ثمن و مثمن باشد ربا نشده و معامله صحيح است، درصورتى كه نتيجه يكى است ولى عنوان فرق كرده، اگر عنوان قرض باشد ربا است، و اگر

توضيح المسائل، ص: 366

خريد و فروش باشد ربا نيست و در اينجا بايد معلوم باشد كه واقع قرض غير از واقع فروش است، به اين معنى كه قرض عبارت است از انسان مالى را به ديگرى بدهد به اين قصد كه آن

مال در ذمة گيرنده باشد، و فروش آن است كه مالى را در عوض مال ديگر به كسى بدهد، پس در فروش لازم است مال فروخته شده غير از عوض او باشد، و از اينجا معلوم مى شود كه اگر مثل صد عدد تخم مرغ را به صد و ده عدد در ذمه بفروشد بايستى بين آن ها امتياز باشد، مثل صد عدد تخم مرغ بزرگ را با صد و ده عدد تخم مرغ متوسط در ذمه بفروشد زيرا اگر امتياز بين آن ها به وجهى نباشد بيع محقق نشده بلكه واقع قرض بوده و به صورت بيع است و از اين جهت معامله حرام خواهد شد.

(مسألة 2843)- تمامى پول هاى كاغذى از قبيل دينارهاى عراقى يا ليره هاى انگليسى يا دولارهاى آمريكايى يا ريالهاى ايرانى و امثال اينها ماليت دارند زيرا كه از طرف هر يك از دولت ها نسبت به پول هاى كاغذى خود قيمتى معين شده كه در تمام مملكت قبول و رائج است، و بدين جهت ماليت پيدا نموده و هر موقعى بخواهند از اعتبار و ماليت ساقط مى نمايند. و معلوم است كه اين پول ها مكيل و موزون نيستند و از اين جهت معاوض اين پول ها به هم جنس خود يا زياده ربا نيست و همچنين معامل اين پول ها كه دين در ذمه باشد به نقدى يا نقيصه يا زياده ربا نيست، (مثلًا) اگر ده هزار ريال طلب را به كس ديگر به نه هزار ريال نقد معامله نمائيم ربا نمى شود چنان كه مرحوم آيت الله يزدى اعلى الله مقامه در ملحقات عروه در (مسألة 56) تصريح نموده و مى فرمايد: «اسكناس معدود است و از جنس غير نقدين (طلا و

نقره) مى باشد و داراى قيمت معينه اى است، و حكم نقدين بر او جارى نمى شود پس جائز است فروش بعضى از آن ها به بعض ديگر با زياده، و همچنين جارى نمى شود بر آن حكم صرف كه وجوب قبض در مجلس است.»

(مسألة 2844)- سفته هاى ريالى كه در بين مردم معامله مى شود خود سفته ها ماليت نداشته و مورد معامله نيست، و مورد معامله ريالهايى است كه اين سفته ها سند اثبات آن ها است، مثلًا زيد يك خروار گندم را به دو هزار ريال فروخته و براى آن سفته دو ماهه مى گيرد، آن وقت اين طلب را مى فروشد به يكصد ريال كمتر يعنى يك هزار و نهصد ريال نقد، و سفته براى اثبات دو هزار ريال طلب است، و شاهد بر اين سفته ماليت ندارد اين است كه شما يك خروار گندم را كه مى فروشى به دو هزار ريال اگر مشترى آن وجه را به شما داد ذمه اش برى ء مى شود، ولى اگر سفته داد زمه اش برى ء نمى شود و به شما مقروض است تا دو هزار ريال بپردازد و اگر سفته گم شود يا بسوزد باز هم مشترى ذمه اش مشغول است و بايد وجه گندم را بپردازد. اما اگر دو هزار ريال وجه نقد به فروشنده داده بود و آن گم شود يا بسوزد از كيسه فروشنده رفته و به مشترى هيچ مربوط نيست.

(مسألة 2845)- سفته اى را كه به بانك يا غير بانك فروخته شود درصورتى كه حقيقت داشته باشد و جاى خالى نباشد مثل كسى جنسى را به ديگرى فروخته به معادل صد هزار ريال طلب، سفته گرفته همان صد هزار ريال طلب خود را به بانك و غير بانك

به عنوان معامله و تمليك واگذار كردن و در مقابل وجه گرفتن با نقيصه كه به نسبت مدت طلب

توضيح المسائل، ص: 367

واگذارى از مقدار وجه كم مى نمايد اشكالى ندارد.

(مسألة 2846)- سفته هائى كه حقيقت ندارد و مجامله اى است اگر بخواهد با بانك غيراهلى معامله كند مبلغ كمترى را كه بانك به او مى پردازد مى تواند براى خود مجهول المالك با اجازه حاكم شرع قبول نمايد و وقتى كه در عوض بانك تمام مبلغ سفته را به خواست او يا معمولًا كه برگشت به خواست او است از دهنده سفته وصول كند او ضامن تمام آن مبلغ براى دهنده مى شود كه به او بپردازد و موجب ربائى براى آن دو نخواهد صورت گرفت و اگر بخواهد با بانك اهلى معامله نمايد از براى فرار از ربا طرقى است، دو طريق آن در مسألة (2849) ذكر مى شود.

(مسألة 2847)- سفته هاى وعده اى كه به بانك ها يا غير بانك ها فروخته مى شود معمولًا در مقابل وجه نقد فروخته مى شود و بايد هم در مقابل وجه نقد فروخته شود زيرا اگر در مقابل وجه نسيه و وعده فروخته شود بيع دين بدين شده و معامله محل اشكال خواهد بود.

(مسألة 2848)- سفته هائى را كه مى فروشند دولت قانونى وضع كرده كه به موجب آن قانون اگر سفته دهنده در سررسيد سفته وجه را نپردازد بانك ها يا خريدارهاى ديگر اين اختيار را دارند كه به هر كدام از فروشنده يا امضاءكنندگان سفته مراجعه نموده و وجه سفته را از او مطالبه و سفته را به او در مقابل معادل وجه سفته بدون كسر واگذار نمايند و فروشنده يا امضاءكننده گان هم ملزمند كه در صورت معاملة بانك يا خريدار ديگر

وجه را بپردازند و اين الزام و التزام را همه يا اغلب آن هائى كه سفته مى دهند و يا امضاء مى كنند مى دانند و معاملات سفته و بناى عمل روى اين شرط كه او را شرط ضمنى گويند بوده پس بنابراين سفته هائى كه روى اين شرط عمل مى شود نسبت به كسانى كه اين الزام را مى داند شرط ضمنى و لازم المراعاة است و اين شرط نظير شرط ثبت معاملات غير منقول است كه دولت هر معاملة غير منقولى را كه به ثبت نرسد قابل اجراء نمى داند، و همة مردم در خريد و فروش به ثبت دادن ملزم مى باشند چنان كه هيچ كس از ثبت دادن امتناع نبايد نمايد، چون بناى عمل به آن شرط است. و چنان كه گذشت اين گونه شرطها را كه عمل روى او انجام مى شود شرط ضمنى گويند.

(مسألة 2849)- مرسوم در بانك ها اين است كه يك امضاء را نمى خرند ولى اشخاصى هستند كه يك امضاء را هم معامله مى كنند و چون عموماً اين اشخاص وجه مى دهند و سفته مى گيرند و غالباً به عنوان قرض است و در قرض زياده ربا است لهذا معاملات مزبور حرام و زياده ربا است، ولى اگر خواسته باشند معامله شان صحيح باشد و زياده اى كه مى گيرند ربا نباشد چند راه دارد و دو راهش كه آسانتر از بقيه است ذكر مى شود:

1. آن كه وجه را كه مى دهد به عنوان معامله منتقل نمايد نه به عنوان قرض و استقراض مثلًا صد هزار ريال نقد را بفروشد به پانصد دينار عراقى و عده اى به مدت معين.

2. آنكه يك جعبه كبريت يا يك طاقه دستمال يا چيز ديگرى را بفروشد به ده هزار ريال به شرط صد هزار ريال تا مدت

توضيح

المسائل، ص: 368

مثلًا يك سال بدون منفعت قرض بدهد و يا كسى كه قرض گرفته است و مدت آن سرآمده و مى خواهد تمديد نمايد طلبكار يك جعبه كبريت را به مقروض مى فروشد به هزار ريال به شرط طلب خود را تا مدت يك ماه بدون منفعت تمديد نمايد و اين چاره جوئى به اين نحو براى تجديد و تمديد مدت به ملاحظة اين است كه جائز نيست ابتداء در مقابل تجديد يا تمديد مدت طلبكار چيزى از بدهكار بگيرد. و توّهم اين معامله صورى است زيرا كه هيچ كس يك جعبه كبريت را كه قيمتش يك ريال است به هزار ريال نمى خرد، توهّم بى جائى است زيرا كه احدى بدون جهت چنين معامله اى نمى كند اما درصورتى كه صد هزار ريال قرض دادن بدون منفعت تا يك سال ضميمه شود همه مى خرند و در اين موضوع چند روايت در كتاب وسائل الشيعه ابواب احكام عقود نقل فرموده اند و ما براى رفع شبهه يك روايت از آن را در اينجا نقل مى نماييم:

شيخ طوسى قدس الله روحه به سند صحيح از محمد بن اسحاق بن عمار كه موثق است روايت نموده مى گويد به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كردم «و يكون لى على الرجل دراهم، فيقول أخرّنى بها و انا أربحك فأبيعه جبة على بألف درهم بعشرة آلاف درهم- او قال: بعشرين ألفاً- و أؤخره بالمال؟ قال لابأس» ترجمه: من چند درهم از شخصى طلبكارم و آن شخص خواهش مى كند او را مهلت دهم و به من منفعتى برساند من جبه اى را كه قيمتش هزار درهم است به او به ده هزار درهم يا بيست هزار درهم مى فروشم

و طلب خود را به تأخير مى اندازم؟ حضرت فرمود: عيبى ندارد.

*********************************

توضيح المسائل، ص: 369

احكام سرقفلى

از جمله معاملات متعارفه سرقفلى است كه مورد ابتلاء شده و بايد تشريح شود. اساساً سرقفلى كه به محل كسب تعلق مى گيرد از اين لحاظ است كه وجه اجارة محل كسب ترقى مى نمايد و موجر نمى تواند مستأجر را از آن محل بيرون كند يا اجاره را بالا ببرد و گاهى مى شود كه يك مغازه يا يك محل كسب سالهاى متمادى در دست مستأجر با همان مبلغ اجارة سابق مى ماند بدون به مال الاجاره دينارى اضافه شود، چون موجر نه قدرت دارد مستأجر را بيرون كند و نه اجاره را بيفزايد در حالى كه نظائر محل مزبور چندين برابر اجاره داده مى شود.

(مسألة 2850)- اين گونه محل كسب ها سه قسمند: در يك قسم آن كسب كردن و سرقفلى گرفتن براى آن بدون اذن و رضاى مالك حرام و در دو قسم ديگر سرقفلى گرفتن مشروع است و ملاك مشروعيت و عدم مشروعيت آن اين است كه در هر مورد كه موجر حق تخليه و بالا بردن مبلغ اجاره را داشته باشد و مستأجر بزور متكى شده نه به اجاره بيفزايد و نه تخليه كند در اين مورد سرقفلى گرفتن و كسب كردن در آن محل بدون رضاى صاحب ملك جائز نبوده و حرام است و در هر مورد كه صاحب ملك حق بالا بردن وجه اجاره و يا تخليه را ندارد و مستأجر حق تخليه را به ديگرى دارد بدون رضاى مالك سرقفلى گرفتن مشروع و كسب كردن جائز است و در مسائل بعد براى هر سه قسمت مثال واضحى ذكر مى شود تا مطلب

روشن گردد.

(مسألة 2851)- املاكى كه در زمان سابق كه صحبت سرقفلى در بين نبوده و مالك مى توانست هر وقت كه مدت اجاره سرآمد محل را تخليه كند و يا مبلغ اجاره را اضافه نمايد و مستأجر هم بايد تخليه يا مبلغ اجاره را زياد كند در همچو وقتى اجاره داده شده و هيچ گونه شرطى و شروطى نسبت به افزايش وجه اجاره و تمديد مدت در بين نبوده و بعداً از طرف دولت قانونى وضع شده كه موجر نتواند ملك را تخليه و يا مبلغ اجاره را زياد نمايد حال اگر مستأجر با تكاء اين مساعدت دولت محل مزبور را خالى نمى كند و بر مبلغ اجاره هم نمى افزايد درصورتى كه نظائر آن محل كه بعد از اين قانون اجاره داده مى شود چند برابر بيشتر است و به همين جهت محل سرقفلى پيدا كرده در اين صورت سرقفلى گرفتن مستأجر مشروع نبوده و تصرفاتش هم در محل مزبور بدون رضاى مالك حرام خواهد بود.

(مسألة 2852)- اشخاصى كه مغازه اى را مى سازند و مبالغى خرج مى كنند و مبلغ اجارة مغازة مزبور در هر ماه مثلًا ده

توضيح المسائل، ص: 370

هزار ريال ارزش دارد ولى چون پول لازم دارند با رضا و رغبت خود اين مغازه را به مدت يك سال به ماهى يك هزار ريال به علاوه مبلغ پانصد هزار ريال اجاره داده و در ضمن شرط مى كنند كه تا زمانى كه مستأجر در محل مزبور ساكن است سال به سال اجاره را به همان يك هزار ريال تمديد نموده و حق افزودن را بر وجه اجاره نداشته باشند و چنان چه مستأجر بخواهد محل اجاره را به ديگرى واگذار

نمايد موجر با همان شخص طبق اجارة مستأجر اول رفتار نمايد يعنى بر مبلغ اجاره نيفزوده و سال به سال به همان مبلغ اول اجاره را تجديد نمايد در اين صورت مستأجر مى تواند محل را به ديگرى واگذار نمايد و سرقفلى را كه داده يا زيادتر يا كمتر در مقابل تخلية محل و رفع يد از سكونت در آن از آن شخص كه به او واگذار كرده اخذ نمايد، و صاحب ملك حق مخالفت نداشته چون مستأجر طبق شرطى كه نموده به أخذ سرقفلى و واگذارى ذى حق خواهد بود و سرقفلى كه گرفته مشروع است.

(مسألة 2853)- كسانى كه مغازه اى مى سازند و مبالغى خرج نموده و به قيمت عادلانه روز اجاره مى دهند و سرقفلى هم نمى گيرند ولى در اجاره شرط مى نمايند كه مادامى كه مستأجر در آنجا ساكن است حق تخليه و افزودن اجاره را ندارند و سال به سال بايد اجاره را تمديد نمايند و با مرور زمان اجاره محل ترقى مى كند در اين صورت مستأجر حق انتقال دادن به ديگرى را ندارد و موجر ملزم نيست به انتقال به ديگرى رضايت بدهد، ولى شخص ثالثى به عنوان مشترى پيدا مى شود و مستأجر را تطميع نموده مى گويد اگر شما اين محل را تخليه كنى صد هزار ريال مثلًا من به شما مى دهم آن وقت مى رود و مالك را راضى مى نمايد كه مبلغى بگيرد و به همين شخص اجاره دهد و آن شخص مبلغ صد هزار ريال را به مستأجر اول داده و او تخليه كرده سپس خود مالك با دادن مبلغى كه وعده نموده اجاره مى كند مبلغ صد هزار ريال براى مستأجر اول حلال است زيرا

كه در مقابل انتقال محل مزبور چيزى نگرفته كه ذى حق نباشد بلكه فقط در مقابل تخليه محل وجه را گرفته كه حق داشت تخليه ننمايد و مشترى از صاحب ملك به اجاره محل را تصرف مى نمايد. توضيح: آنكه در اين صورت سرقفلى در مقابل تخلية محل است و اجارة محل از صاحب ملك است.

(مسألة 2854)- شخصى محلى را اجاره مى نمايد و با مالك شرط مى كند كه مالك حق بيرون كردن و تخليه نمودن آن محل را نداشته باشد فقط سال به سال يا ماه به ماه اجرت معمولى را از مستأجر بگيرد و ايضاً مستأجر حق داشته باشد كه حق سكناى خود را به ديگرى واگذار كند در اين صورت نيز مستأجر مى تواند سرقفلى را به ديگرى بفروشد يعنى مبلغى از كسى گرفته و حق خود را به او واگذار نمايد.

**********************

توضيح المسائل، ص: 371

احكام بيمه

بيمه (سيگورتا) عبارت از اين است كه شخص هر سال مبلغى به كسى يا به شركتى بدون عوض داده و در ضمن شرط كند كه اگر آسيبى مثلًا به تجارتخانه يا ماشين يا منزل يا خودش برسد آن شركت يا شخص خسارت را جبران يا آسيب را برطرف يا مرض را معالجه كند. و اين معامله داخل در هبة معوضه است و چنان چه آسيبى وارد شود حسب شرط بر مشروط عليه واجب است كه از عهده برآيد و براى گيرنده اشكالى ندارد.

والحمدلله أولا و آخراً

*********************

توضيح المسائل، ص: 372 بسم الله الرحمن الرحيم با توجه به اوضاع و احوال زمان دائماً در تغيير و تحول است و تغييرات و پديده هاى نو خواه ناخواه در جهات زندگى فردى و اجتماعى بشر اثر مى گذارد

و چون شريعت مقدس اسلام اختصاص به يك زمان نداشته بلكه همگام با تمام تحولات و نوآورى هاى روزگار، پيش مى رود و در تمام شئون زندگى و در كيفيت انجام وظائف دينى و داد و ستدها براى مردم هر زمانى مطابق همان زمان وظيفه معين كرده است.

بنابراين لازم بود حكم شرعى مسائل مورد ابتلاء روز را كه سؤالات زيادى از آن ها مى شود، در رسالة مستقلى بيان كنيم و اين رساله بدين منظور تحرير گرديد و آن را به مستحدثات المسائل ناميديم ....

اميدواريم مورد استفادة مؤمنين قرار بگيرد و براى ما نيز ذخيرة اخروى بوده باشد .... «ان شاءالله تعالى»

توضيح المسائل، ص: 373

مسائل مربوط به بانك ها

بانك ها بر سه نوعند: 1. بانك هاى شخصى. 2. بانك هاى دولتى. 3. بانك هائى كه به شركت دولت و مردم تأسيس مى شود.

بانك هائى كه به وسيلة يك يا چند نفر تأسيس و سرمايه گذارى مى شوداين بانك ها را شخصى و اهلى مى نامند.

(مسألة 1)- وام گرفتن از اين بانك هاى شخصى و وام دادن به آن ها كه در شرط سود و فايده شده باشد جايز نيست و ربا و حرام است، ولى مى توان با انجام دادن عملى كه ذيلًا اشاره مى شود، از ارتكاب به حرام و از ابتلاء و ربا دور شد و آن شخصى كه مى خواهد وام بگيرد كالا و جنسى را از بانك و يا وكيل او به نسبت معينى 10 درصد يا 20 درصد از قيمت بازار گرانتر بخرد، به شرط بانك مبلغ مورد تقاضاى او را تا مدت معينى به او قرض دهد و يا كالا و جنسى را به بانك يا وكيل او به كمتر از قيمت بازار به نسبت معينى بفروشد، به شرط بانك مبلغ

مورد تقاضاى او را قرض دهد و همين طور در عكس قضيه، اگر بخواهد وام به بانك دهد، بانك كالا و جنسى را بيشتر از قيمت بازار از او بخرد به شرط مبلغ مورد نظر را به بانك قرض دهد يا كالا و جنسى را به كمتر از قيمت بازار، بانك به او بفروشد به شرط مبلغى را تا مدت معينى به بانك قرض دهد و با اين كار مى توان از ربا دور شد.

اما فروختن مبلغى به ضميمة چيزى به مبلغ بيشترى تا مدت معينى، مانند يك صد تومان را به ضميمة يك قوطى كبريت و يا يك عدد استكان مثلًا بفروشند به يك صد و ده تومان به مدت دو يا سه ماه يا بيشتر، جايز نيست و اين عمل در واقع همان وام دادن با سود است كه به صورت خريد و فروش انجام مى شود.

(مسألة 2)- در مسألة قبل گفته شد كه حكم قرض دادن به بانك مانند حكم قرض گرفتن از بانك است چنان چه در قرارداد وام شرط فائده و سود شده باشد ربا و حرام است و فرق نمى كند پولى كه به بانك داده مى شود به نحو سپردة ثابت باشد يعنى صاحب پول بر حسب قرارداد تا مدت معينى نمى تواند از پول خود استفاده كند يا به نحو حساب در گردش كه هر موقع بخواهد مى تواند از پول خود استفاده كند ولى چنان چه سود نشده باشد و صاحب پول به اين قصد پول خود را به بانك نمى دهد كه فايده اى عايد او گردد و اگر سودى هم به او ندهند خود را طلبكار نمى داند و مطالبه نخواهد كرد در اين صورت از

گذاشتن چول نزد آن بانك جائز است و اشكال ندارد ....

توضيح المسائل، ص: 374

بانكى كه به وسيلة دولت سرمايه گذارى شده و به سرماية دولت مى باشد

اشاره

(مسألة 3)- گرفتن پول از بانك هاى دولتى و تصرف در آن بدون اجازه حاكم شرع و يا وكيل او جايز نيست. «1»

(مسألة 4)- قرض گرفتن از بانك هاى دولتى درصورتى كه شرط سود و فائده در آن باشد جايز نيست، ربا و حرام است و فرق نمى كند كه قرض با وثيقه بوده باشد يا بدون وثيقه، و وثيقه سند ملكى باشد يا اسناد اعتبارى مانند سفته و غيره ولى چنانچه پول را به عنوان مجهول المالك و با اجازه حاكم شرع يا وكيل او گرفته باشند نه به عنوان قرض جايز است و اشكال ندارد و مى داند كه بانك اصل پول و سود آن را به طور الزام از او خواهد گرفت اشكالى در جواز تصرف در آن ايجاد نمى كند و اگر نتواند از دادن آن خوددارى كند پرداخت آن نيز جايز است.

(مسألة 5)- سپردن پول به بانك دولتى به قصد زياد شدن آن و گرفتن سود و فايده بر آن پول جائز نيست ربا و حرام است ولى براى جلوگيرى از ابتلاء به ربا و حرام مى تواند در نيت خود شرط گرفتن سود و فايده قرار ندهد و بنابر اين گذارد كه اگر بانك سود و فايده ندهد خود را طلبكار نمى داند و مطالبه نخواهد كرد، در اين صورت اگر بانك فايده اى دارد مى تواند به عنوان مجهول المالك با اجازة حاكم شرع يا وكيل او آن فايده را بگيرد و در آن تصرف كند.

اين بود حكم بانك هاى دولتى و از اينجا حكم بانك هائى كه به شركت مردم با دولت سرمايه گذارى شده است معلوم مى گردد چون پول

موجود در اين بانك ها مخلوط با مجهول المالك است حكم بانك هاى دولتى را دارند.

اما حكم بانك هاى غير اسلامى مانند بانك هاى بلاد كفر چه دولتى باشد چه شخصى گرفتن پول از اين بانك ها جائز است ولى نه به عنوان قرض و تصرف در آن احتياج به اجازه حاكم شرع يا وكيل او ندارد و اما سپردن پول به اين بانك ها حكم آن، حكم سپردن پول به بانك هاى اسلامى است كه قبلًا گفته شد چنان چه شرط سود و فايده باشد، تصرف در آن فايده و سود جايز نيست، ربا و حرام است. «2»

______________________________

(1). اين حكم بر مبناى نظريه اى است كه دولت و حكومت مالك نمى شود و آن چه در دست دولت است مال مردم و ملت است و چون هر مقدارى كه از بانك دولتى و يا صندوق هاى دولتى گرفته مى شود صاحب واقعى آن معلوم نيست و مجهول المالك بوده و بدون اجازة حاكم شرع يا وكيل او نمى شود در آن مال تصرف كرد و اما استفاده از پولهائى كه اشخاص در حساب جارى خود در بانك هاى دولتى مى گذارند، چون خود صاحب پول تصرف را در آن ها را اجازه داده اند در صورتى كه با پولهاى ديگرى كه مجهول المالك بوده باشند، مخلوط نشده باشد، گرفتن آن ها جائز است و به اجازة حاكم شرع احتياج ندارد و مى تواند در آن تصرف نمايد ...

(2). در خصوص گرفتن سود از غير مسلمان در رسالة منهاج الصالحين ج 2 ص 6 1 مسألة 2 1 8 چنين آمده است كه گرفتن ربا از كافر حربى پس از انجام معامله از باب استنقاذ جايز است.

(به اين معنى كه چون كافر حربى خود و آن چه در

ملك اوست مال مسلمانان است آن مقدارى كه به عنوان فايدة پول از او مى گيرد از باب حق خود استنقاذ مى كند.) توضيح المسائل، ص: 375

اعتبارهاى بانكى

واردات كالا- كسى كه بخواهد جنس و كالاهاى اجنبى از كشورهاى خارجى وارد كند، بايد بنابر مقررات بين المللى در نزد يكى از بانك هاى كشور وارد كنند كالا گشايش اعتبار كند و بانكى كه نزد او گشايش اعتبار شده متعهد مى شود كه پس از انجام گرفتن مقدمات معامله بين طرفين فروشنده و خريدار چه از طريق مكاتبه و يا از طريق نمايندگى فروشنده در كشور خريدار به موجب فاكتور صادر شده از طرف فروشنده با تمام مشخصات و اوصاف كالاى مورد معامله از جهت كيفيت و كميت مبلغ مورد اتفاق طرفين را به وسيلة بانك كشور فروشنده به فروشنده بپردازد و با اين اقدام 10 يا 20 كل بهاى مورد سفارش را از سفارش دهنده دريافت مى كند تا تماميت معامله از طرف خريدار به فروشنده اعلام تا اسناد حمل را به جهت دريافت بهاى كالا به بانك تحويل دهد و با تحويل گرفتن اسناد عمل كالا بر طبق مشخصات مذكور در موقع گشايش اعتبار تمام مبلغ را به فروشنده مى پردازد.

صادرات كالا- كسى كه بخواهد جنس و كالائى را به خارج كشور صادر كند بايد طبق مقررات، اعتبارى در بانك گشايش شود تا بانك طبق تعهد خود نسبت به پرداخت قيمت كالا و دريافت اسناد بر حسب مقررات جاريه اقدام نمايد و نتيجتاً عمل بانك در هر دو مورد صادرات و واردات يك چيز است و در واقع فرقى از هم ندارد و براساس تعهد پرداخت مبلغ كالاى مورد معامله و گرفتن اسناد

حمل و تحويل آن بر سفارش دهنده انجام مى گيرد.

و يك نوع ديگر از اعتبارهاى بانكى هست و او فروشند كالا و يا نمايند او صورت و قائمة كالا را با ذكر تمام مشخصات آن كمّاً و كيفاً بدون قبلًا مذاكره و معامله اى با طرف مقابل يعنى خريدار انجام داده باشد، به بانك مى فرستد و بانك وكالت مى دهد كه اسناد به طرف مقابل كه خريدار باشد عرضه كند، اگر خريدار به قيمت عرضه شده قبول كرد، تقاضاى گشايش اعتبار مى كند، آن موقع بانك بر حسب مقررات خود با دريافت 10 يا 20 مثلًا از مبلغ قيمت كالا قرارداد انجام معامله را با خريدار مى بندد و تعهد مى كند كه تمام مبلغ را به فروشنده پرداخت نمايد و اسناد حمل آن را گرفته و به خريدار تسليم نمايد.

(مسألة 6)- اين عمل بانك كه قبول گشايش و انجام تعهدات باشد جايز است همين طورى كه براى خريدار نيز عمل گشايش اعتبار جائز است و اشكال ندارد.

(مسألة 7)- جايز است بانك بابت انجام عمل گشايش و تعهدات مربوطه مبلغى از سفارش دهنده و خريدار به عنوان كارمزد دريافت بدارد و اين عمل بانك را مى شود از نظر شرع به يكى از دو عنوان فقهى تطبيق كرد:

توضيح المسائل، ص: 376

1. ممكن است گفته شود كه خريدار بانك را براى اين عمل اجير مى كند و كارمزد پرداختى را كه با نسبت معينى از بهاى كالاى مورد سفارش كه مورد توافق بانك و خريدار مى باشد بابت اجرت عمل مزبور به بانك مى پردازد و درصورتى كه اين عمل با بانك دولتى انجام گردد، چون بانك پولى كه در اختيار دارد، قيمت كالاى مورد سفارش را به فروشنده

مى دهد، لازم است از حاكم شرع يا وكيل او اجازه داشته باشد و همين طور در مسائل بعدى اگر طرف معامله بانك دولتى بوده باشد.

2. ممكن است اين عمل از باب عقد جعاله بوده باشد، يعنى سفارش دهنده با بانك قرار مى گذارد كه اگر بانك عمل گشايش اعتبار را براى او انجام دهد مبلغى را كه به عنوان كارمزد مى گيرد، به بانك بپردازد و بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار حق دارد كه آن مبلغ را از او دريافت بدارد و ممكن است عمل بانك را يك نوع معاملة خريد و فروش بدانيم از اين جهت كه بانك مبلغ سفارش را با ارز خارجى و به پول كشور فروشندة كالا به او مى پردازد و از خريدار پول رايج كشور خودش عوض آن را مى گيرد، پس آن ارز خارجى را در ذمة خريدار به پول كشور خودش با فايده اى كه مى گيرد، مى فروشد و چون مورد معامله ارزى دو نوع مختلف مى باشد، اشكال پيدا نمى كند و جايز است.

(مسألة 8)- آيا جايز است كه بانك بر حسب تقاضاى سفارش دهنده مبلغ كالاى مورد سفارش را تا مدت معينى مطالبه نكند و بابت آن مبلغى از سفارش دهنده بگيرد، ظاهر اين است كه گرفتن مبلغ اضافى و فايده براى بانك جايز باشد و اين عمل چون به عنوان قرض نبوده است كه سود و فايده براى قرض بوده باشد ربا نمى شود بلكه برحسب تقاضاى سفارش دهنده و به امر او بوده است و بر طبق قانون اتلاف بابت ضمان زيان تأخير و دير كرد پرداخت پولى كه در ارز خارجى در ذمة خريدار بفروشنده داده است دريافت مى دارد اشكال ندارد ولى چنان چه اگر مبلغ سفارش

را به عنوان قرض تا مدت معين به خريدار بدهد براى آن مدت سود و فايده بگيرد جايز نيست و ربا خواهد شد مگر آن كه علاوه بر تأخير انداختن پول، بانك در ضمن عملى مربوط به اين معامله براى خريدار انجام داده باشد و آن مبلغ فايده را بابت آن عمل از باب جعالة سفارش دهنده به بانك بدهد در اين صورت گرفتن آن فايده جايز است و اشكال ندارد.

و در آنچه گفته شد فرق نمى كند كه به جاى بانك شخص ديگر تاجرى كه مورد اعتماد طرفين فروشنده و خريدار بوده باشد آن اعمال را انجام دهد.

توضيح المسائل، ص: 377

نگه دارى كالا به وسيلة بانك

گاهى مى شود كه بانك كالا را به حساب واردكننده نگهدارى مى كند و پس از آن كه قرارداد معامله بين واردكننده و صادركننده تمام شده باشد و بانك مبلغ سفارش را به فروشنده پرداخت كرده باشد و با رسيدن اسناد و كالا به خريدار ابلاغ مى كند، پس اگر واردكننده از آن در موعد معين تأخير كند، بانك كالا را به حساب او نگهدارى مى كند و در مقابل اجرتى براى اين عمل دريافت مى دارد. و گاهى بانك نگهدارى و حفاظت كالا را به حساب فروشنده انجام مى دهد و اين درصورتى است كه صادركننده اى كالا را بدون قرارداد و معاملة قبلى حمل كرده و اسناد را به بانك فرستاده باشد تا بانك به بازرگانان شهر عرضه مى كند، اگر كسى حاضر به خريد آن نشد، آن موقع كالا را به حساب فرستندة كالا با دريافت كارمزد نگهدارى مى كند.

(مسألة 9)- در هر دو مورد چه كالا را بانك به حساب خريدار نگهدارى كند و چه به حساب فرستنده، چنان چه گرفتن كارمزد و اجرت نگهدارى

كالا به نحو شرط ضمن عقد بوده ولو با بودن در ذهن طرفين و توجه به آن در اين گونه معاملات و يا عمل نگهدارى به درخواست يكى از واردكننده و يا صادركننده بوده است، در اين صورت گرفتن اجرت و كارمزد براى آنجايز است و اگر چنين شرطى به هيچ نحوى با بانك نشده باشد، بانك حق ندارد چيزى بابت نگهدارى به عنوان كارمزد دريافت بدارد.

توضيح المسائل، ص: 378

و اگر حمل كالا و ارسال اسناد به وسيلة بانك با قرارداد قبلى بين واردكننده و صادركننده صورت گرفته و بانك وصول اسناد را به واردكننده ابلاغ كند و او از تحويل و گرفتن اسناد خوددارى كند، جايز است بانك براى رسيدن به حق خود كه قيمت سفارش را به فروشنده پرداخت كرده است كالا را به ديگرى واگذار كند، چون در اينگونه موارد بانك وكالت دارد و مجاز است كه از طرف واردكننده كالا را به ديگرى بفروشد و اجازة در فروش، اجازة در خريد است، لذا خريدن آن كالا نيز جايز است.

ضمانتنامه هاى بانكى

شخصى انجام كارى را چه از دولت و چه از اشخاص به نحو مقاطعه كار قبول مى كند مانند ساختمان مدرسه يا بيمارستان يا جاده سازى و مانند اينها و در ضمن قرارداد صاحب كار براى اطمينان خود از مقاطعه كارى ضمانتنامة بانكى براى مبلغ معينى مطالبه مى كند كه در صورت تخلف مقاطعه كار از انجام اصل كار و يا تخلف از شرايط قرارداد به عنوان خسارت احتمالى آن تخلف از ضمانتنامه استفاده كرده و مبلغ وجه الضمان را دريافت بدارد و مقاطعه كار به بانك مراجعه مى كند و از بانك تقاضاى صدور ضمانتنامه اى به مبلغ مورد تقاضاى صاحب كار

مى كند و بانك با دريافت تضمين لازم براى مقاطعه كار ضمانتنامه صادر مى كند و براى صدور ضمانتنامه با نسبت مبلغ وجه الضمان از مقاطعه كار كارمزد دريافت مى كند.

در اينجا چند مسأله است:

اول: در صحت اين نوع ضمانت است، ظاهر اين است كه در صورت تحقق عقد ضمان به هر نحوى كه دلالت بر وقوع آن عقد كند چه با لفظ باشد به طور صيغة ايجاب و قبول يا به غير لفظ و هر عملى كه دلالت بر آن كند، صحيح باشد و فرق ندارد در ضامن به صاحب كار تعهد نمايد كه مقاطعه كار بدهى خود و وجه الضمان را بپردازد يا تعهد كند كه مقاطعه كار به تعهدات و شرايط خود وفا كند و در صورت تخلف وجه اضمان را بپردازد.

دوم: واجب است بر مقاطعه كار و تعهد كنندة عمل كه در صورت تخلف از انجام قرارداد به شرط خود كه پرداخت وجه الضمان باشد درصورتى كه اين شرط ضمن عقدى قرار داده شده باشد، وفا كند و اگر از پرداخت وجه الضمان خوددارى كند، صاحب كار به بانكى كه ضمانتنامه صادر كرده مراجعه مى كند و چون صدور ضمانتنامه به تقاضا و درخواست مقاطعه كار بوده او ضامن بانك مى باشد، آنچه بانك مى پردازد و خسارت مى كشد بايد مقاطعه كار بپردازد و بانك حق دارد از او مطالبه كرده و دريافت كند.

سوم: كارمزد مخصوصى كه بانك بابت انجام ضمانتنامه از مقاطعه كار مى گيرد، ظاهراً جايز باشد براى صادر كردن ضمانتنامه عمل محترم است و اجرت گرفتن بر عمل محترم جايز است. و پرداخت كارمزد به بانك براى صدور ضمانتنامه ظاهراً از باب عقد جعاله است كه مقاطعه كار مبلغ كارمزد را جعل قرار مى دهد جهت

عمل مزبور و ممكن است از باب اجاره بوده باشد كه بانك را به اين مبلغ براى عمل مزبور اجير قرار داده است ولى از باب صلح و يا عقد جداگانه اى نمى باشد ...

توضيح المسائل، ص: 379

فروش سهام

گاهى شركت هاى سهامى براى فروش سهام و اسناد بهادار خود بانك ها را واسط قرار مى دهند و بانك ها با دريافت مبلغى بر حسب قرارداد به عنوان واسط به فروش و صرف آن سهام و اسناد اقدام مى كنند.

(مسألة 10)- اين قرارداد با بانك ها جايز است براى عمل بانك يا از باب اجاره است كه شركت سهامى بانك را در مقابل پرداخت آن كارمزد براى اين كار (فروش سهام) اجير خود قرار داده است و يا از باب جعاله، كه شركت سهامى متعهد شده است كه اگر بانك اين كار را براى او انجام دهد، اين مبلغ را به او بپردازد، در هر دو صورت اين قرارداد و معامله با بانك صحيح است و بانك با انجام دادن عمل مزبور حق دارد كارمزد تعيين شده را دريافت كند.

(مسألة 11)- فروش و خريد سهام و اسناد بهادار از شركتهاى سهامى درصورتى كه در آن شركتها معاملات ربوى انجام نمى شود جايز است ولى اگر معاملات ربادار در آن شركت ها انجام شود، خريد سهام ولو به نحوالشركه جايز نيست ...

حوالجات داخلى و خارجى

در اين جا چند مسأله وجود دارد و حواله به چند نوع مى باشد:

اول: مشترى پولى در بانك داشته باشد و از بانك تقاضا كند كه چك بانكى يا حواله اى به عهدة يكى از شعب خود در داخل كشور و يا به يكى از بانكهاى طرف حساب خود در خارج كشور صادر كند و مشترى مبلغ چك يا حواله را در آن محل دريافت مى كند و بانك بابت اين عمل كارمزد و حق العمل از مشترى دريافت مى كند، گرفتن اين كارمزد و حق العمل را ممكن است به اين نحو تصحيح كرد كه

چون بانك شرعاً ملزم نيست پولى كه از مشترى گرفته در شهر ديگر يا كشور ديگر بپردازد و حق دارد كه در همان محلى كه از مشترى پول گرفته بپردازد و براى رفع يد از اين حق شرعى جايز است كه مبلغى كارمزد بگيرد كه مشترى را در شهر ديگر و يا در كشور ديگر به او بپردازد.

(مسأل دوم)- مشترى پولى در نزد بانك نداشته باشد و بانك براى مشترى چك يا حواله اى صادر مى كند كه در داخل يا خارج كشور به مشترى خود قرض دهد و برگشت اين كار وكالت دادن به مشترى است كه پول را به عنوان قرض دريافت كند و براى اين عمل بانك كارمزدى از مشترى مى گيرد و ممكن اسن گرفتن اين كارمزد را نيز به اين نحو تصحيح كرد كه بانك با اجازه دادن به مشترى كه چنين مبلغى را در محل مورد درخواست خود بتواند قرض بگيرد و اين يك نوع خدمتى است به مشترى كه بانك انجام مى دهد و جايز است براى اين خدمت مبلغى به عنوان كارمزد بگيرد.

توضيح المسائل، ص: 380

و اگر چنان چه حواله اى كه در خارج كشور به مشترى مى دهد به پول كشور خارج بوده باشد و مشترى وكالتاً از بانك آن پول را براى خود قرض مى گيرد، پس بانك حق دارد كه طلب خود را به همان پول خارجى از او مطالبه كند و چون از آن حق خود صرف نظر مى كند، جايز است كه مبلغى به عنوان كارمزد بابت آن دريافت كند و يا مى تواند آن پول خارجى را با پول كشور مشترى به ضميمة اضافه اى كه به نام كارمزد مى گيرد، تبديل و معاوضه كند.

(مسألة سوم)-

شخصى مبلغى را در شهر خود به بانك مى دهد تا معادل آن را در داخل يا خارج كشور از بانك طرف آن بانك دريافت كند، مثلًا پولى را در نجف اشرف به بانك مى دهد كه در بغداد بگيرد، يا در شام و لبنان و يا كشور ديگر بگيرد و بانك بابت اين كار، كارمزد و حق العمل مى گيرد، عمل حوالة مزبور اشكال ندارد و جايز است و همين طور گرفتن كارمزد و اجرت بر اين عمل اشكال ندارد و جواز گرفتن و مبلغ اضافى از دو راه قابل تصحيح است:

يكى گفته شود كه اين يك نوع معامله است كه بانك پول محل مشترى را به مبلغى از پول كشور خارج مى فروشد، پس گرفتن كارمزد، اشكالى پيدا نمى كند.

دوم رباى حرام در قرض، آن زيادى است كه قرض دهنده از قرض گيرنده علاوه بر اصل پول اضافه مى گيرد، ولى اگر قرض گيرنده از قرض دهنده زيادى و اضافه بگيرد، آن حرام نيست و داخل در قرض ربوى نيست.

(مسألة چهارم)- كسى مبلغى در محلى از بانك مى گيرد و حواله مى كند كه بانك آن مبلغ را در محل ديگرى و بانك بابت قبول اين حواله مبلغى كارمزد از آن شخص مى گيرد، گرفتن اين كارمزد به يكى از دو راه جايز است:

يكى اگر حواله در پول هاى خارجى بوده باشد مانند ريال ايرانى بگيرد و پول غير ايرانى حواله كند، در اين صورت عنوان معامله بيع پيدا مى كند كه بانك آن پول خارجى را با اضافه اى كه مى گيرد، مى خرد به پولى كه به آن شخص تحويل مى دهد و در اين صورت گرفتن كارمزد، داخل در معامله مى شود و جايز است.

دوم بانك ملزم نيست

شرعاً پولى كه از آن شخص گرفته را محل ديگر بپردازد و حق دارد اين كار را قبول نكند و مى تواند براى تنازل از اين حق مبلغى به عنوان كارمزد از او بگيرد، در اين صورت گرفتن آن كارمزد جايز است.

پس آنچه گفته شد از اقسام حواله هاى بانكى و تطبيق آن ها با عناوين فقهى عيناً در اشخاص هم جارى است مانند كسى مبلغى در محلى به شخصى مى دهد كه آن مبلغ و يا معادل آن را در شهر و محل ديگرى دريافت كند و يا مبلغى از شخصى در محلى بگيرد و معادل آن را در شهر ديگرى بپردازد و براى اين كار اجرت و كارمزد بگيرد، در تمام اين صور گرفتن كارمزد جايز است.

(مسأله 12)- در آنچه گفته شد فرق نمى كند در حواله كننده مبلغى نزد شخصى كه بر او حواله مى كند داشته باشد يا پولى و مالى در نزد آن شخص نداشته باشد و در هر دو صورت عمل حواله صحيح است.

توضيح المسائل، ص: 381

جايزه هاى بانكى

گاهى بانك ها به منظور تشويق و ترغيب مشتريآنكه بيشتر پول شان را به بانك بسپارند و يا حساب باز كنند، از طريق قرعه كشى جايزه اى قرار مى دهد و به كسى كه قرعه به نام او اصابت كند، جايزه مى پردازند.

(مسأله 13)- آيا جايز است كه بانك چنين عملى را انجام دهد و گرفتن آنجايزه شرعاً جايز است يا نه؟

در اين مسأله تفصيل هست به اگر عمل قرعه كشى پس از اعلام بانك به صورت شرط از طرف مشتريان نباشد و پول خود را به اين شرط نگذارند كه قرعه كشى انجام شود، بلكه قرعه كشى فقط به عنوان مشتريان بوده باشد كه بيشتر پول در آن بانك

بگذارند و يا اشخاصى حساب در آن بانك باز كنند، در اين صورت عمل قرعه جايز است و كسى كه قرعه به نام او اصابت كند جايز است آنجايزه را به عنوان مجهول المالك به اذن حاكم شرع يا به اذن وكيل او درصورتى كه بانك دولتى و يا مشترك بوده باشد، بگيرد و اگر بانك دولتى و يا مشترك نبوده باشد، در گرفتن جايزه احتياج به اذن حاكم شرع ندارد و اگر عمل قرعه كشى چنان چه به نحو شرط ضمن عقد مانند عقد قرض و يا عقد ديگرى بوده باشد، انجام بگيرد و از باب وفا به آن شرط قرعه بكشند، جايز نمى باشد و گرفتن جايزه نيز براى كسى كه قرعه به نام او اصابت كرده است به عنوان وفا به آن شرط جايز نمى باشد.

تحصيل و نقد كردن سفته ها به وسيلة بانك ها

از خدماتى كه بانك انجام مى دهد، وصول كردن سفته هاى مشترى مى باشد، به اين ترتيب كه قبل از سررسيد آن، وجود آن سفته را در بانك و شماره و مقدار و سررسيد آن را به متعهد و امضاء كنندة سفته اعلام و ابلاغ مى كنند تا متعهد سفته خود را براى پرداخت آن در سررسيد آماده كند و پس از وصول سفته مبلغ آن را در حساب مشترى منظور مى كند و يا نقداً به مشترى مى پردازد و براى اين خدمت كارمزد دريافت مى كند.

از اين قبيل است وصول كردن چك هايى كه مشترى ها در بانك مى گذارند و چنان چه چكى به عهدة بانكى در شهر ديگر باشد و بانك آن چك را براى مشترى وصول كند، از مشترى كارمزد مى گيرد.

(مسأله 14)- اين عمل بانك كه وصول كردن سفته و يا چك ها براى مشتريان بوده باشد، جايز است و

گرفتن كارمزد نيز براى اين عمل جايز مى باشد به شرط بانك فقط در گرفتن اصل مبلغ سفته و يا چك دخالت داشته باشد و اما چنان چه براى آن مبلغ سود و فائده نزولى قرار داده باشند در اين صورت تصدى بانك جايز نمى باشد و گرفتن كارمزد براى وصول مبلغ سفته و يا چك را از نظر فقهى از باب جعاله مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 382

(مسأله 15)- گاهى متعهد سفته پولى در نزد بانك دارد و در آن سفته قيد شده است كه در سررسيدش به آن بانك مراجعه كند و بانك مبلغ سفته را از حساب او برداشت كرده و به طلبكار نقداً بپردازد و يا در حساب طلبكار منظور نمايد و اين كار به اين معنى است كه متعهد سفته طلبكار خود را به بانك حواله كرده و چون در نزد بانك پول داشته و بانك بدهكار او مى باشد، عمل حواله صحيح بوده و احتياج بقبول ندارد.

و بر اين فرض جايز نيست كه بانك براى پرداخت بدهى خود كارمزد دريافت كند و گاهى بطوريكه قبلًا اشاره شد، مشترى سفته را بدون حواله اى از جانب متعهد شده باشد، جهت وصول به بانك مى دهد و گفتيم كه گرفتن كارمزد در اين صورت جايز است.

و صورت سومى هست و او متعهد سفته بدون آنكه پولى در بانك داشته باشد و بانك به او بدهكار باشد، مبلغ سفته را به بانك حواله مى كند و بانك نيز اين حواله را قبول مى كند و مبلغ آن را مى پردازد و بابت قبولى حواله از متعهد سفته كارمزد مى گيرد و گرفتن اين كارمزد نيز جايز است.

(اين دو نوع از سفته وصول كردن كه

به صورت حواله متعهد سفته به بانك طرف حساب خود بوده باشد در بانك هاى ايران معمول نيست و واگذارى سفته به بانك چندين صورت دارد كه بعد از اين بيان خواهد شد. مترجم).

فروش پول ها و ارزهاى خارجى و خريد آن ها

از خدمات بانكى خريد و فروش پول هاى كشورهاى خارجى است و اين به دو منظور مى شود: يكى در اختيار قرار دادن آن به اندازة كافى به موجب احتياجات مردم و تقاضاى روز و ديگرى به دست آوردن سود از راه خريد و فروش آن.

(مسأله 16)- خريد و فروش پول هاى خارجى به زيادتر از آنچه خريدارى شده، جايز است چنان چه به بيشتر از آنچه خريده است بفروشد يا به مساوى بفروشد و فرق ندارد كه معامله با مدت باشد يا بدون مدت، چون بانك همان طورى كه معاملات به غير مدت انجام مى دهد، معاملات مدت دار نيز انجام مى دهد.

توضيح المسائل، ص: 383

حساب هاى جارى

كسى كه حساب جارى در بانك دارد و پولى در بانك گذاشته، حق دارد كه هر مبلغى كه بخواهد و بيشتر از موجودى او نباشد، از بانك برداشت كند بلى گاهى بانك اجازه مى دهد كه مشترى او مبلغ معينى با نداشتن موجودى در حساب، برداشت كند و اين بر حسب اعتمادى است كه به مشترى خود دارد و اين را برداشت آزاد مى نامند و بانك براى اين مبلغ فائده مى گيرد.

(مسأله 17)- آيا جايز است كه بانك اين فائده را بگيرد؟

ظاهراً بلكه قاطعاً گرفتن اين فائده جايز نيست براى فائده اى است براى قرض و آن ربا است ولى بنابر آنچه در اول مسائل بانكى گفته شد چنان چه به يكى از آن عناوين شرعى تطبيق كند، مانعى ندارد بلكه مى توان گفت كه گرفتن اين فائده صحيح باشد.

خريد و فروش سفته ها

ماليت هر چيزى به يكى از دو چيز ثابت مى شود: يكى آن چيز منافع و آثار خاصى داشته باشد كه عقلًا براى آن منافع و آثار بر آن چيز رغبت پيدا مى كنند مانند چيزهاى خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى و آنچه از اين قبيل است. دو از ناحية مقامى كه اعتبار در دست اوست بر آن چيز اعتبار مالى داده شود مانند اسكناس هائى كه دولت ها در اختيار مردم مى گذارند و تمبرهاى دولتى و هر شى ء بهادارى كه دولت براى او بها و ماليت قائل است.

(مسأله 18)- بيع و معامله و خريد و فروش از جهاتى با قرض و وام دادن فرق دارد و امتياز پيدا مى كند.

اول: در بيع و فروش چيزى را به ملك ديگرى درآوردن است، در عوض چيز ديگر نه به طور رايگان و مجانى و در قرض

چيزى و مالى را به ملك كسى درآوردن است به آن مال در ذمه گيرنده باشد و آن كس ضامن و عهده دار مانند آن چيز و مال بوده باشد درصورتى كه مانند داشته باشد و يا ضامن و عهده دار قيمت آن چيز بوده باشد درصورتى كه مانند نداشته باشد.

توضيح المسائل، ص: 384

دوم: در بيع و فروش آنچه فروخته مى شود بايد با آنچه به جاى او گرفته مى شود كالا و بها- با هم فرق داشته باشند و نمى شود هر دو يك چيز بوده باشند در غير اين صورت بيع محقق نمى شود ولى در قرض لازم نيست كه مال و عوض آن يك چيز نباشد و اگر خود آنچه را قرض گرفته اند و يا مانند آن را كه هيچ فرقى با هم نداشته باشند به جاى مال قرض بدهند، صحيح است ولى اگر صد عدد تخم مرغ را به صد و ده تخم مرغ در ذمه بفروشند كه هيچ فرقى بين آن ها نباشد، صحيح نيست و اين قرض است كه به صورت بيع انجام شده و چون زيادى در آن به عمل آمده، ربا و حرام است.

سوم: نوع ربا در بيع و فروش با نوع ربا در قرض فرق مى كند در قرض هر نوع زيادى كه شرط و رعايت شده باشد، ربا و حرام است برخلاف بيع كه هر زيادى در آن حرام حرام نيست مگر چيز فروخته شده و عوض آن از يك جنس و با كيل و وزن فروخته مى شود كه در اين صورت اگر زيادى بگيرند، حرام است ولى اگر از يك جنس نبودند و يا به صورت پيمانه و كشيمنى فروش نمى شوند زياد گرفتن در

آن حرام نيست مثلًا اگر صد عدد تخم مرغ را به صد و ده عدد به مدت دو ماه قرض دهند ربا و حرام است ولى اگر صد عدد را به صد و ده عدد به مدت دو ماه بفروشند، درصورتى كه بين آن ها يعنى عوض و معوض از جهت حجم كوچكى و بزرگى و يا نوعيت آن ها فرق داشته باشد معامله صحيح است و اگر فرق نداشته باشند گفتيم قرض ربوى است كه به صورت بيع انجام مى شود.

چهارم: ربا در معامله غير از ربا در قرض است چنان چه معامله ربوى باشد، اصل معامله باطل است، نه فروشنده مالك و صاحب بها مى شود و نه خريدار صاحب مال مى شود، يعنى هيچ يك از مال فروشنده و مال خريدار به آن ديگرى شرعا منتقل نشده است، ولى در قرض اين طور نيست چنان چه قرض ربوى باشد فقط مقدار زيادى كه به عنوان ربا گرفته مى شود به پول دهنده منتقل نمى شود و قرض گيرنده مى تواند در پول و يا مالى كه به قرض گرفته تصرف نمايد.

(مسأله 19)- پول هاى كاغذى مانند اسكناس ها چون از نوع كالاهائى نيست كه با پيمانه و يا وزن و كشيمنى خريد و فروش شوند، پس جايز است كسى كه پولى از كسى طلب دارد آن را به كمتر از آن نقداً بفروشد مثلًا ده تومان طلب خود را در ذمة كسى به نه تومان يا صد تومان را به نود تومان بفروشد.

توضيح المسائل، ص: 385

(مسأله 20)- سفته هاى ريالى كه مابين مردم و تجار معمول است و با آن ها معامله مى كنند مانند اسكناس نيست كه براى خود آن ها ماليت قائل شده باشند، بلكه آن ها يك نوع

مدرك و سندى است كه گواهى مى كند كه مبلغ ثبت شده در آن بدهى و دين است كه در ذمة متعهد امضاءكنندة سفته مى باشد پس مشترى موقعى كه سفته اى بفروشندة كالا مى دهد در واقع بهاى كالاى خريدارى شده را نداده است و لذا چنان چه آن سفته در دست فروشنده گم شده باشد يا سوخته باشد، چيزى از مال فروشنده تلف نشده و ذمه مشترى فارغ و برى نشده است به خلاف اگر بهاى كالا را اسكناس داده بود و گم مى شد از كيسة فروشنده رفته و او ضرر كرده.

(مسأله 21)- سفته ها بر دو نوع است: يكى حكايت كند از يك بدهى واقعى يعنى امضاء كننده مبلغ ذكر شدة در سفته را حقيقتاً به صاحب سفته بدهكار است و سفته مدرك آن بدهكارى است.

دوم: واقعيت ندارد، فقط يك عمل صورى كه به منظورى صادر شده است. اما نوع اول كه حقيقتاً صاحب سفته به موجب آن طلبكار است، جايز است كه طلب مدت دار خود را كه در ذمه بدهكار دارد، به مبلغ كمترى به وجه نقد به بانك يا شخص ديگرى بفروشد و به جاى صاحب سفته، خريدار آن طلبكار مى شود ولى فروختن آن به طور نسيه و به مدت، بنابر احتياط واجب جايز نيست، چون شامل فروش بدهى به بدهى مى باشد.

توضيح المسائل، ص: 386

اما نوع دوم كه سفتة صورى بوده باشد جايز نيست صاحب سفته آن را به ديگرى بفروشد، چون در واقع طلبى در ذم امضاء كنندة آن سفته ندارد بلكه اين سفته به اين منظور صادر شده كه صاحب سفته و كسى كه به حواله كرد او مى باشد بتواند از آن استفاده كرده و با كم

كردن مقدارى از مبلغ به ديگرى بفروشد و لذا به اين نوع سفته ها، سفتة صورى و مجامله اى گفته مى شود و فروختن آن به بانك در واقع قرض كردن صاحب سفته است از بانك و حواله كردن بانك است بعهدة امضاء كنندة آن با در ذمة او طلبى ندارد، بنابراين مبلغى كه بانك بابت مدت آن سفته كم مى كند، ربا و حرام است.

ولى ممكن است براى نجات از گرفتارى ربا، فروش اين نوع سفته را به بانك به صورت يك معامله صحيح و شرعى درآورد، به متعهد سفته به شخصى كه سفته به حواله كرد او مى باشد، وكالت مى دهد كه مبلغ سفته را با كم كردن مقدارى در ذمة او به بانك بفروشد درصورتى كه وجه سفته با نوع ديگرى از پول معاوضه و فروخته شود مثلًا وجه سفته اگر هزار تومان ايرانى باشد او را دو ماهه به پنجاه دينار عراقى در ذمة متعهد صورى سفته بفروشد، باز وكالت داشته باشد كه آن پنجاه دينار عراقى را از قبل متعهد سفته، دو ماهه به هزار تومان ايرانى به خودش بفروشد و به اين ترتيب ذمه صاحب سفته بدهكار مى شود به مقدار مبلغى كه متعهد سفته به بانك بدهكار گرديده است، ولى چون در صحت اين معامله لازم است كه وجه مبلغ سفته با عوض آن مغاير باشد لذا نتيجة زيادى نخواهد داشت و در صورت يك نوع بودن پول مانند ريال بريال. اين همان قرض با سود است كه جايز نيست و يا با توجه بانك به سفتة صورى است و واقعيت ندارد و وجه سفته را به صاحب سفته قرض مى دهد، مبلغى را كه

از وجه سفته كم مى كند به عنوان كارمزد و حق العمل ثبت در دفاتر و تحصيل آن به موقع و در سررسيد منظور كند و در اين صورت نيز اشكالى ندارد.

و اما مراجعة متعهد سفته به كسى كه از آن استفاده كرده است و گرفتن مبلغ سفته تماماً اشكال ندارد و ربا نمى باشد، چون استفاده كنندة سفته تمام مبلغ را به عهده او حواله كرده است و او هم پرداخت كرده است، پس ذمة صاحب سفته بدهكار شده است به همان مقدار كه حواله كرده است.

كارهاى بانكى

كارهاى بانكى دو قسمت مى باشد، يك قسمت كه مربوط به معاملات ربوى است، داخل شدن در آن معاملات و شركت در آن ها جايز نيست و كارمندى كه در اين نوع كارها مشغول است در مقابل آن نمى تواند اجرت و حق العمل بگيرد و قسمت دوم كه ارتباطى با معاملات ربادار ندارد، وارد شدن در آن كارها و اجرت گرفتن براى آن ها جايز است.

(مسأله 22)- در حرمت معاملات ربادار بانك ها فرق نمى كند در بانك دولتى اسلامى باشد و يا دولتى غير اسلامى و فرقى كه دارد اين است كه چون آنچه در دست بانك هاى دولتى اسلامى است مجهول المالك است و بدون اجازة حاكم شرع و يا وكيل او تصرف در آن ها جايز نيست و اما بانك هاى دولتى غير اسلامى، احكام مجهول المالك بر آن ها جارى نيست و گرفتن پول از آن ها بدون اجازة حاكم شرع يا وكيل او از باب استنقاذ جايز است چون آنچه در دست آن ها است مال اسلام و مسلمانان است.

توضيح المسائل، ص: 387

حواله هاى بانكى

كسى كه بدهكار كسى است مى تواند طلبكار خود را با صادر كردن چكى و يا به وسيلة دستور كتبى به بانك حواله كند كه مبلغ بدهى او را بانك به طلبكار بدهد، مانند اگر تاجرى كالائى از خارج بخرد، تمام بهاى او و يا مقدارى از بها را نداده باشد و بفروشنده مديون باشد و به بانك مراجعه مى كند كه بدهى او را به وسيلة شعبه و يا طرف حساب خود در شهر فروشنده كالا به او بپردازد و حواله دهنده مبلغ طلب فروشنده را به پول كشور خود به بانك مى پردازد و يا مى نويسد از حساب جارى او برداشت كند.

و در

اين كار دو حواله انجام مى شود: يك: حوالة بدهكار طلبكار خود را به بانك كه به جاى او بانك بدهكار طلبكار او مى شود.

دوم: حوال بانك طلبكار را به شعبة خود در خارج و يا بانك ديگرى كه طرف حساب اين بانك مى باشد، هر دو حواله شرعاً صحيح است.

(مسأله 23)- جايز است كه بانك در مقابل عمل انجام حواله كارمزد و حق العمل از حواله كننده بگيرد، چون حق دارد از انجام عمل حواله خوددارى كند، پس جايز است كه براى تنازل از اين حق و انجام حواله كارمزد دريافت بدارد، ولى درصورتى كه طرف بدهكار دستورى به بانك داده نشده بود و خود بانك بدهى او را پرداخت و وفا كرده است، جايز نيست كارمزد بگيرد چون جايز نيست بدهكار چيزى بابت وفاى دين خود در محل خود بگيرد، ولى چنان چه بدهكار پولى نزد بانكى كه به او حواله كرده نداشته باشد و بانك بدهى او را بپردازد، چون در ذمة بانك چيزى نداشته، جايز است كه بانك در مقابل قبولى حواله كارمزد دريافت كند و چون قبول حواله بر بانك واجب نبوده و مى توانست از آن خوددارى كند، بنابراين مى تواند در مقابل تنازل از اين حق و انجام عمل حواله مبلغى كارمزد بگيرد.

(مسأله 24)- آنچه از احكام مسائلى كه در گذشته گفته شد و داراى حالت خاص و وضعيت مخصوصى بودند، بين بانك هاى شخصى و دولتى و يا مشترك بين اشخاص و دولت فرق نمى كند و در تمام آن ها بستگى به آن وضعيت و حالت خاص دارد، در هر موردى كه از مصاديق آن وضعيت بوده باشد، حكم او همان است كه گفته شد.

***

توضيح المسائل، ص: 388

قراردادهاى بيمه اى

بيمه يك نوع قراردادى است بين بيمه گر (دولت يا شركت) و بيمه كننده (شخص يا اشخاص) كه بيمه كننده با پرداخت مبلغى به طور ماهيانه يا ساليانه به نام اقساط بيمه به بيمه گر طبق قرارداد خسارت هر نوع ضرر و زيانى كه بر بيمه كننده وارد شود و در قرارداد ذكر شده باشد، از بيمه گر دريافت مى كند.

(مسأله 25)- بيمه انواع و اقسام متعددى دارد: بيمة حيات و سلامت بدن- بيمة اموال چه اموالى كه از خارج خريدارى شده باشد و يا موجود در انبارهاى كالاى شخصى و يا عمومى و يا اثاث البيت- بيمة خطر آتش سوزى و غرق در آب و نقص حاصل در كالا و حصول عيب و خرابى در آن- بيمة ماشين شخص ثالث يا تمام بدنه- بيمة كشتى هاى تجارتى و آنچه از اين قبيل است و بيمه اقسام ديگرى نيز دارد و چون حكم آن ها يكى است لزومى ندارد كه تمام آن ها ذكر شود.

(مسأله 26)- قرارداد بيمه چند ركن و پايه دارد:

1. ايجاب از بيمه كننده يعنى انشاء عقد بيمه بر طبق بيمه نامه به وسيلة بيمه كننده.

2. قبول بيمه گر يعنى آنچه بيمه كننده انشاء كرد، او قبول كند.

3. معلوم كردن آنچه بيمه مى شود: حيات و سلامتى بدن- اموال- ماشين و يا چيزهاى ديگر.

4. تعيين بيمة ماهيانه و يا ساليانه ...

(مسأله 27)- لازم است در قرارداد بيمه تعيين آنچه كه بيمه مى شود و تعيين خطرهاى احتمالى كه آن چيز به خاطر آن خطرات بيمه مى شود و همين طور لازم است اقساط بيمه و ابتداء و انتها و مدت بيمه تعيين گردد.

(مسأله 28)- مى توان قرارداد بيمه را با تمام اقسام آن از باب عقد هبة معوضه تصحيح كرد به

اين معنى كه بيمه كننده مبلغى را به طور ماهيانه يا ساليانه يا يك جا به بيمه گر هبه مى كند و در ضمن عقد هبه به بيمه گر شرط مى كند كه در صورت پيش آمد و رخداد هر نوع خسارتى كه در بيمه نامه ذكر شده، بايد بيمه گر آن را جبران كند و بر بيمه گر نيز واجب است به اين شرط وفا كند و خسارت بيمه كننده را جبران كند، بنابراين عقد بيمه به تمام اقسام آن يك نوع هبه معوضه است، جايز و صحيح است.

(مسأله 29)- چنان چه بيمه گر در صورت پيش آمد خسارتى بر بيمه كننده از جبران آن خوددارى كند و به شرط هبه عمل ننمايد و خسارت نپردازد، بيمه كننده خيار تخلف شرط دارد و مى تواند قرارداد بيمه را فسخ كند و آنچه از اقساط بيمه پرداخت كرده است، مسترد داشته و پس بگيرد.

(مسأله 30)- درصورتى كه بيمه كننده به پرداخت اقساط بيمه كمّاً و كيفاً اقدام نكند، واجب نيست بر بيمه گر كه خسارات وارده را جبران كند و بيمه كننده حق ندارد آنچه از اقساط بيمه پرداخت كرده است مسترد بدارد و پس بگيرد.

(مسأله 31)- براى صحت قرارداد بيمه مدت معينى اعتبار نشده است كه بايد يك ساله باشد يا دو ساله و يا بيشتر بلكه تابع است به آنچه طرفين بيمه گر و بيمه كننده اتفاق كرده باشند.

(مسأله 32)- اگر عده اى و چند نفرى جمع شوند و اتفاق كنند بر تأسيس شركتى كه سرماية شركت را به طور مشترك از مال خودشان بگذارند و هر يك از شركاء و يا يكى از آن ها در ضمن عقد شركت بر ديگران شرط كند كه چنان چه پيش آمد ضرر و حادثه اى بر جان و يا مال و

يا ماشين و يا چيز ديگر او وارد شود، با تعيين نوع حادثه شركت بايد خسارت آن حادثه را از سود عايد خود جبران كند، در صورت وقوع حادثه واجب است شركت به اين شرط عمل كند و خسارت او را جبران كند.

*************************************

توضيح المسائل، ص: 389

احكام سرقفلى

از معاملات رايج بين تجار و كسبه كه مورد ابتلاء است و از مسائل روز مى باشد موضوع سرقفلى است كه محل هاى تجارتى و كسب، سرقفلى پيدا كرده است و قاعدة كلى و ملاك براى مشروعيت گرفتن سرقفلى و عدم مشروعيت آن اين است كه در هر موردى كه مالك و موجر حق داشته باشد وجه الاجاره را زياد كند و يا ملك را تخليه كند، و مستأجر حق نداشته باشد از زياد شدن وجه الاجاره و يا تخلية ملك خوددارى كند، در اين صورت جايز نيست مستأجر سرقفلى را بگيرد و تصرف او در آن ملك بدون رضايت مالك حرام است ولى چنان چه مالك حق زياد كردن وجه الاجاره و حق خالى كردن ملك را هم نداشته باشد بلكه مستأجر حق تخليه كردن ملك براى غير واگذارى اجارة آن را بر ديگرى داشته باشد در اين صورت گرفتن سرقفلى بر مستأجر جايز است براى روشن شدن در اين باب به مسائل بعدى مراجعه شود ....

(مسأله 33)- ملك ها و محل هائى كه در زمان سابق پيش از جعل قانون جلوگيرى مالك از اجبار مستأجر بر تخلية محل اجاره و يا اضافه كردن حق الاجاره به اجاره داده شده و بلكه مالك مى توانست مبلغ اجاره را بالا ببرد و يا مستأجر را وادار به تخليه كند و هيچ گونه شرط و شروطى بين مالك و مستأجر

در بين نبود و پس از آن جعل قانون مالك و مستأجر به پشتيبانى اين قانون مستأجر حاضر نيست مالك را تخليه كند و مبلغ اجاره را بالا ببرد و با اجارة محل هائى مانند آن چندين برابر بيشتر از اين محل شده است و به همين جهت محل سرقفلى پيدا كرده است، در اين صورت سرقفلى گرفتن مستأجر جايز نبوده و تصرف او در آن محل بدون رضايت مالك غصب و حرام است.

(مسأله 34)- محل هائى كه پس از جعل قانون مالك و مستأجر اجاره داده شده است و با مبلغ اجارة آن محل در هر ماه مثلًا يك هزار تومان ارزش داشته است ولى موجر با گرفتن مبلغى مثلًا پنجاه هزار تومان از مستأجر با رضايت خود محل را به كمتر از آن مبلغ اجاره مى دهد و در ضمن شرط مى كند كه سال به سال اجاره را براى مستأجر تجديد كند يا بر كسى كه مستأجر به او واگذارى مى كند، بدون افزودن بر مبلغ اجاره به همان شخص دوم اجاره دهد. در اين صورت جايز است مستأجر براى تخلى محل بر ديگرى و رفع يد از سكونت در آن محل سرقفلى را كه داده يا كمتر يا بيشتر از آن دريافت كند و مالك بر طبق شرطى كه كرده است، حق مخالفت و ممانعت ندارد.

(مسأله 35)- محل هائى كه بدون گرفتن سرقفلى به اجاره داده مى شود اگر در عقد اجاره چنين شرط شده كه مالك حق ندارد مستأجر را مجبور به تخليه محل كند و مستأجر حق دارد با تجديد اجاره مطابق سال اول تا مدتى كه بخواهد ساليانى در آن محل بماند، چنان چه شخصى مبلغى

به مستأجر ولو به اسم سرقفلى بدهد كه از حق سكونت و اشتغال در آن محل تنازل كند و دست بردارد و با پس از تخليه محل مالك نسبت به اجاره دادن آن آزاد است و آن شخص از خود مالك اجاره خواهد كرد، در اين صورت جائز است كه مستأجر آن مبلغ و سرقفلى را در مقابل تخلية محل بگيرد نه در مقابل انتقال حق تصرف و استفاده از محل مستأجر ...

***************************

توضيح المسائل، ص: 390

مسائلى چند از باب الزام

يكى از قواعد مسلمة عقلانيه اين است كه اگر شخصى يا قومى بر حسب ضوابط معينة خودشان به يك قاعده و ضابطه اى ملتزم باشند، شخص ديگرى كه آن ضابطه از نظر او صحيح نيست، مى تواند با كسى كه به آن ضابطه ملتزم است، عمل كند و اين در مواردى شرعاً امضاء شده و دستور داده اند از اين قاعدة عقلانى پيروى كنيم و در اين جا به چند مسأله از اين باب اشاره مى كنيم:

1. به فتواى علماى اهل سنت در صحت عقد نكاح شرط است كه موقع اجراى صيغ عقد نكاح شهود و گواهان حاضر باشند و اين شرط در نزد علماى اماميه معتبر نيست، بنابراين اگر مردى از اهل سنت بدون حضور شهود عقد كند بر مذهب خود او، اين عقد باطل است و آن زن همسر او نشده است، در اين صورت مرد شيعى مذهب مى تواند برطبق قاعدة الزام آن زن را به عقد خود درآورد.

2. به فتواى علماى اهل سنت جايز نيست كه شخصى با عمه و دختر برادر عمه و خاله و دختر خواهر خاله يا هر دو ازدواج كند، فقط مى تواند با يكى از آن ها ازدواج

كند، عمه يا دخترعمه برادر او، خاله با دختر خواهر او، ولى در نزد علماى اماميه اگر عقد بر دختر برادر عمه و يا عقد بر دختر خواهر خاله با اجازه موافقت عمه يا خاله كه زن آن مرد باشند، واقع شود صحيح است.

بنابراين اگر شخص سنى مذهب عمه و دختر برادر او را و يا خاله و دختر خواهر او را عقد كند، بنابر مذهب خود او، اين عقد باطل است و هيچ يك زن او نشده اند، در اين صورت شخصى شيعى مذهب مى تواند بر طبق قاعدة الزام با هر كدام آن ها ازدواج كند.

3. در مذهب اهل سنت در طلاق زن يائسه و يا صغيره اى كه شوهر با آن ها نزديكى كرده باشد، بر آن زن واجب است عده نگه دارد، ولى در مذهب تشيع در طلاق زن يائسه و صغيره عده واجب نيست.

پس بر مذهب اهل سنت، طبق اين حكم آن ها ملزم هستند كه احكام عده را رعايت كنند، بنابراين اگر زن يائسه يا صغيره سنى مذهبى شيعه گردد از آن قاعده (لزوم نگهدارى عده) خارج مى شود و اگر طلاق او رجعى بوده باشد جايز است نفقة ايام عده را از شوهر سنى مطالبه كند و چون بر مذهب شيعه عده ندارد جايز است در آن ايام با شخص ديگرى ازدواج كند و همين طور اگر مرد سنى شيعه گردد، جايز است با خواهر زن يائسه و صغيره اى كه طلاق داده است و هنوز به مدت اهل سنت در ايام عده هستند، ازدواج كند و لازم نيست كه احكام عده را رعايت كند.

4. اگر مرد سنى مذهب بدون حضور دو شاهد عادل زن خود را طلاق دهد و

يا مقدارى از بدن زن خود را، مثلًا يك انگشت زنش را طلاق دهد، بر مذهب او اين طلاق صحيح است و طلاق تمان زن واقع مى شود ولى بر مذهب اماميه اين طلاق باطل است و بايد طلاق در حضور دو عادل واقع شود، بنابراين مرد شيعه مذهب بنا به قاعدة الزام مى تواند با آن زن مطلقه پس از تمام شدن ايام عده ازدواج كند.

توضيح المسائل، ص: 391

5. مرد سنى بنابر مذهب خود اگر در حالت عادت، زن خود را طلاق دهد و يا در حالى پاكى كه با او مقاربت كرده است طلاق دهد، اين طلاق صحيح است ولى در مذهب اماميه اين طلاق باطل است بنابراين، مرد شيعه مذهب بنا به قاعدة الزام مى تواند با آن زن بعد از تمام شدن ايام عده ازدواج كند.

6. به مذهب ابى حنيفه كسى كه به اجبار و اكراه زنش را طلاق دهد، آن طلاق صحيح است ولى به مذهب اماميه طلاقى كه به جبر واقع شود، باطل است.

بنابراين شخص شيعه مذهب بنا به قاعدة الزام مى تواند با زنى كه با جبر و اكراه شوهرش او را طلاق داده درصورتى كه پيرو مذهب ابى حنيفه باشد ازدواج كند.

7 اگر مرد سنى قسم ياد كند كه كارى را انجام ندهد و اگر آن كار را انجام داد، زنش مطلقه شود، اتفاقاً آن كار را انجام داد در اين صورت بر مذهب خودش زن او مطلقه مى شود و بر مذهب اماميه طلاق تحقق پيدا نكرده، بنا به قاعدة الزام جايز است مرد شيعى مذهب بعد از ايام عده با آن زن ازدواج كند، از اين قبيل است به نوشته طلاق دادن زن

كه بر مذهب اهل سنت جايز است و بر مذهب اماميه با نوشته طلاق انجام نمى شود بنا به قاعدة الزام مرد شيعه مذهب مى تواند با زن مطلقه با نوشته پس از ايام عده ازدواج كند.

8. در مذهب شافعى اگر كسى چيزى را بدون رؤيت به توصيف فروشنده خريدارى كند و بعداً رؤيت كند ولو آن چيز مطابق توصيف بوده باشد، براى خريدار خيارالرؤيه ثابت مى شود، ولى در مذهب اماميه در چنين مورد خيار رؤيت ندارد بنابراين اگر يك فرد شيعه از يك شافعى چيزى بر حسب توصيف خريد و بعداً رؤيت كرد بنابر قاعدة الزام براى آن فرد شيعى خيار رؤيت ثابت مى شود.

9. در مذهب شافعى اگر كسى در معامله مغبون گردد، خيار غبن ندارد بنابراين اگر يك فرد شيعى از يك شافعى چيزى خريد و بعداً معلوم گرديد كه فروشنده شافعى مغبون مى باشد بنابر قاعدة الزام خريدار شيعى مى تواند فروشنده شافعى را الزام كند به حق فسخ ندارد.

10. در مذهب ابوحنيفه در صحت عقد سلف و سلمى (فروش چيزى به نحو كلى مدت دار به بهاى نقد حاضر) شرط است كه آن چيز در حين معامله خارجاً موجود باشد ولى در مذهب شيعه اين شرط در صحت معاملة سلمى معتبر نيست.

توضيح المسائل، ص: 392

بنابراين اگر يك فرد شيعه با يك فرد خنفى مذهب معاملة سلمى انجام دهد و آن چيز مورد معامله موجود نباشد بنابر قاعدة الزام مى تواند فروشندة حنفى را وادار كند به بطلان معامله و همين طور است اگر حين انجام معامله خريدار هم حنفى بوده و بعداً شيعه شده باشد.

11. اگر شخص سنى مذهب بميرد و از او يك دختر سنى بماند و

برادرى داشته باشد، اگر برادر شيعى مذهب باشد و يا پس از مرگ برادرش شيعه شود بنابر قاعدة الزام جايز است برادر شيعه آنچه از تركة ميت زياد مى آيد از باب تعقيب بگيرد گرچه تعقيب در مذهب شيعه باطل است.

و همين طور است كه اگر شخصى سنى يك خواهر سنى وارث داشته باشد و عموى ابوينى هم داشته باشد، چنان چه عموى او شيعه باشد و يا بعد از مرگ پسر برادرش شيعه شود، بنابر قاعدة الزام جايز است گرفتن آنچه از باب تعقيب به او مى رسد و در ساير موارد تعقيب نيز قاعدة الزام جارى است.

12. در مذهب اهل سنت زن ميت از تمام آنچه از ميت مانده چه اموال منقول باشد و يا زمين ارث مى برد ولى در مذهب جعفرى زن از زمين نه از عين آن و نه از قيمت آن ارث نمى برد، و از بنا و درخت، از قيمت آن ها ارث مى برد، نه از عين آن ها بنابراين اگر وارث ميت سنى مذهب باشد و زن او شيعه باشد، جايز است بنا به قاعدة الزام زن شيعه از آنچه از زمين و اعيان و بناها و اشجار از بابت ارث به او مى رسد بگيرد.

آنچه گفته شد مهمترين مسائلى است كه برمبناى قاعدة الزام قرار گرفته است و از اينجا حال مسائلى هم كه از اين قبيل مى باشد، روشن مى شود و ضابطه اين است هر شخص شيعى مذهب مى تواند الزام كند اهل ساير مذاهب را با آنچه خود آن ها ملتزم هستند و عقيده مند مى باشند ....

*****************

توضيح المسائل، ص: 393

احكام تشريح

(مسألة 36)- جايز نيست بدن مرد مسلمان را تشريح كردن، و اگر تشريح كنند بر گردن تشريح

كننده ديه لازم مى شود به طورى كه تفصيل آن را در كتاب ديات بيان كرده ايم.

(مسألة 37)- جايز است بدن مرد كافر را تشريح كردن به تمام انواع تشريح و همين طور است اگر مرده اى اسلام او مشكوك باشد و فرق نمى كند تشريح بدن كافر يا مشكوك الاسلام در بلاد اسلامى بوده باشد يا غير اسلامى.

(مسألة 38)- اگر زنده ماندن يك مسلمانى متوقف شود به تشريح بدن مردة مسلمانى و تشريح بدن غير مسلمان و يا مشكوك الاسلام ممكن نباشد و راه ديگرى براى زنده نگه داشتن آن مرد مسلمان نباشد، در اين صورت جايز است كه بدن مرده مسلمان را تشريح كنند و نسبت به لزوم پرداخت ديه در چنين صورتى در باب ديات ذكر شده است.

(مسألة 39)- جايز نيست بريدن عضوى از اعضاء بدن مردة مسلمان مانند چشم و يا عضو ديگر به منظور پيوند زدن آن عضو به بدن شخص زندة ديگر و قطع كننده ملزم شود كه دية آن عضو را به ورثة مرده بپردازد، ولى چنان چه زنده ماندن يك فرد مسلمان متوقف گردد كه عضو بدن مردة مسلمانى را ببرند و به او پيوند زنند، جايز است بريدن آن عضو ولى قطع كننده بايد دية آن را بپردازد و در هر دو صورت پيوند زدن عضو قطع شده به بدن ديگرى اشكال ندارد و پس از پيوند چون جزء بدن شخص زنده مى گردد، احكام بدن زنده بر او جارى است ....

و ظاهر اين است كه جايز باشد در حال حيات خود وصيت كند كه پس از مردن او عضوى از اعضاء او را قطع كنند و به ديگرى پيوند زنند و در

اين صورت بريدن عضو آن ميت ديه ندارد.

(مسأله 40)- اگر شخصى راضى شود كه در حال حيات خود عضوى از اعضاء او را بريده و به ديگرى پيوند زنند چنان چه عضوى كه به رضايت خود او بريده مى شود از اعضاء رئيسه بوده باشد كه بريدن آن صدمه اى به حيات او مى زنند و يا نقص و عيبى در او ايجاد مى كند، بريدن آن عضو جايز نيست.

و اگر بر بدن آن عضو ضرر و عيبى بر او وارد نمى شود مانند بريدن مقدارى از پوست و يا گوشت ران كه جاى آن روئيده مى شود، در اين صورت بريدن آن عضو به رضايت خود او جايز است و مى تواند براى بريدن آن عضو مبلغى را نيز دريافت كند.

(مسأله 41)- جايز است تبرع كردن خود به بيمارانى كه احتياج به تزريق خون دارند و جايز است گرفتن مبلغى در مقابل دادن خون ولى در هر دو صورت بايد دادن خون به صاحب آن ضرر جانى نداشته باشد.

(مسأله 42)- جايز است بريدن عضوى از بدن مردة كافر و يا مشكوك الاسلام، به منظور پيوند زدن آن به بدن شخص مسلمان و پس از پيوند زدن چون جزء بدن مسلمان مى شود، احكام بدن مسلمان بر او جارى است و همين طور جايز است عضوى از اعضاء بدن حيوان نجس العين را به بدن شخص مسلمان پيوند زدن و چون پس از پيوند زدن جزء بدن مسلمان مى گردد، احكام بدن مسلمان بر آن عضو جارى است و نماز خواندن با آن عضو نيز جايز است.

توضيح المسائل، ص: 394

(مسأله 43)- جايز نيست نطفه و منى مرد اجنبى را به زنى تلقيح و تزريق نمايند و

فرق نمى كند كه عمل تلقيح به وسيلة شخص اجنبى انجام بگيرد يا به وسيلة خود شوهر زن، و اگر عمل تلقيح انجام شود و زن تلقيح شده حامله و بچه دار گردد، آن بچه مال صاحب نطفه است و تمام احكام اولاد بر او جارى است و از يكديگر هم ارث هم مى برند و فقط آنچه در مورد ارث استثناء شده است، بچه اى است كه از زنا توليد شده باشد و در عمل تلقيح گرچه خود عمل حرام مى باشد، ولى زنا تحقق پيدا نكرده است و همچنين زنى كه به وسيلة تلقيح بچه دار شده باشد، مادر آن بچه است و احكام اولاد بر او جارى است و از اين قبيل است اگر زنى به طور مساحقه نطف شوهر خود را به فرج زن ديگر بريزد و آن زن از اين نطفه حامله و بچه دار شود، آن بچه مال صاحب نطفه است و آن زن هم مادر بچه است و احكام اولاد بر او جارى است.

(مسأله 44)- جايز است گرفتن نطفة مردى درصورتى كه مقدمات حرام نداشته باشد و گذاشتن آن در رحم مصنوعى و تربيت كردن آن به منظور توليد بچه و چنان چه بچه اى از اين راه توليد گردد، آن بچه مال صاحب نطفه است و احكام پدر و فرزندى بين آن ها برقرار مى شود ولكن اين بچه مادر ندارد.

(مسأله 45)- جايز است تلقيح نطفة شوهرى را به زن او، ولى غير از شوهر جايز نيست كس ديگر متصدى اين عمل باشد درصورتى كه مستلزم نگاه كردن به صورت آن زن و يا مس كردن بدن او بوده باشد و بچه اى كه با تلقيح توليد مى گردد حكم

بقية اولاد را دارد و فرقى بين آن ها نيست.

**************************************

توضيح المسائل، ص: 395

احكام خيابان هايى كه به وسيلة دولت كشيده مى شود

(مسأله 46)- خيابانهائى كه جديداً احداث مى شود و خانه و املاك مردم در مسير آن قرار مى گيرد و دولت به جبر و اعمال زور آن ها را خراب و خيابان كشى مى كند، ظاهر اين است كه پس از خيابان كشى عبور از آن جاها جايز باشد چون عرفاً در حكم مالى است كه تلف شده باشد و به عبور كردن از آنجا تصرف در اموال مردم گفته نمى شود و مانند كوزه يا ظرف شكسته و خرد شده مى باشد، كه صاحبان آن املاك نسبت به آن ها اولويت دارند و اين اولويت مانع از تصرف ديگران نمى شود و اما آنچه از آثار و مصالح آن املاك باقى مى ماند از ملك مالك خارج نشده است و درصورتى كه دولت آن ها را غصب كرده باشد، خريد و فروش آن ها جايز نيست.

(مسأله 47)- مساجدى كه در مسير خيابانها قرار مى گيرد و جزو خيابان مى شود ظاهر اين است كه بعد از خيابان شدن از عنوان مسجد بودن خارج مى شود بنابر اين بايد در اين گونه موارد مابين احكام مربوط به عنوان مسجديت و احكامى كه تابع صدق عنوان مسجد بودن و صدق نكردن آن است و بين احكام وقف و تفصيل قائل شد از جملة احكام مسجد اين است كه حرام است نجس كردن مسجد و واجب است برطرف كردن نجس از مسجد و جايز نيست شخص جنب يا زن حائض وارد مسجد شود و ديگر احكامى كه تابع عنوان مسجد بودن اوست، اين قبيل احكام با برطرف شدن عنوان مسجديت برداشته مى شود، گرچه احتياط مستحب آن است كه با رفتن عنوان مسجدى، آن

احكام باز رعايت شود.

و از احكام وقف بودن اين است كه جايز نيست تصرف كردن در محل وقف از سنگ و چوب و خود زمين و غيره و جايز نيست خريد و فروش آن ها مگر با اجازة حاكم شرع يا وكيل او كه آنچه پس از خراب شدن قابل فروش بوده باشد بفروشند و مبلغ آن را در نزديكترين مسجد ديگرى مصرف نمايند و يا خود مواد باقيماندة بنا را در مسجد ديگر نزديك آن مصرف نمايند و از اين بيان حكم مدارس و حسينيه هائى كه در مسير خيابانها قرار مى گيرند و خراب مى شود، معلوم گرديد درصورتى كه وقف بوده باشند با خراب كردن آن ها زمين و مواد بنا از وقفيت خارج نمى شود و تصرف در آن ها و خريد و فروش آن ها جايز نيست مگر با اجازه حاكم شرع يا وكيل او كه پس از فروش پول آن ها را در نزديكترين مدرسه يا حسينى ديگرى مصرف كنند و يا خود مواد باقى مانده را در اينگونه محل ها با رعايت نزديكترين آن ها به كار ببرند.

(مسأله 48)- جايز است عبور و مرور از زمين مساجدى كه در خيابان واقع شده و همچنين جايز است عبور از زمين هاى مدارس دينى و حسينيه هائى كه در خيابان واقع شده اند.

(مسأله 49)- آنچه از زمين مساجدى كه بعد از خيابان كشيدن باقى مانده است اگ به اندازه اى باشد كه مى شود از آن ها براى نماز و ساير عبادات استفاده كرد، تمام احكام مسجد بر آن باقيمانده مترتب است و اگر شخص متجاوزى آنجا را دكان و محل كار و يا خانه قرار دهد، آيا جايز است استفاده از آن به همان نحوى كه قرار

داده شده است؟

در اين صورت بايد تفصيل قائل شد كه اگر استفادة از آن با مسجد بودن منافات ندارد مانند خوردن و خوابيدن در آن محل، در اين مورد اين نوع استفاده ها بى شبهه جايز است، چون مانع از استفاده در جهت مسجدى مانند اقامة نماز جماعت و مجالس وعظ و تبليغ از طرف غاصب مى باشد و با بودن اين مانع و عدم امكان استفاده در آن جهات مسجديت استفاده در جهات ديگر مانع ندارد و مانند اين است مسجدى كه در يك محل متروك قرار گرفته و از آن استفادة مسجدى نمى شود، مانع ندارد كه زمين آن مسجد محل زراعت و يا كسب قرار داده شود، ولى جايز نيست در آن محل كارهاى منافى با مسجديت انجام داد، مانند اين كه محل بازى و يا لهو و لعب و مانند اينها قرار گيرد، و اگر متجاوزى آن مسجد را محل براى كارى كه منافات با مسجديت دارد قرار داده باشد استفاده از آنجا براى آن نوع كارها جايز نيست.

توضيح المسائل، ص: 396

(مسأله 50)- قبرستان هاى مسلمان ها اگر در مسير خيابان قرار گيرد چنان چه زمين آن قبرستان ملك كسى بوده باشد حكم آن حكم املاك شخصى است كه قبلًا گفته شد و اگر وقف كرده باشند، حكم آن نيز گفته شد و اين درصورتى است كه عبور و مرور از آن زمين ها موجب هتك و بى حرمتى به مرده هاى مسلمان نشود و اگر راه قرار دادن و عبور از آن ها موجب هتك بوده باشد عبور از آن ها جايز نيست.

و اگر نه ملك كسى بوده و نه وقف مى باشد زمين باير و بدون مالك بوده قبرستان شده است، درصورتى

كه هتك مرده ها نشود، تصرف در آن ها جايز است.

و از اينجا حكم مصالح باقيمانده از آن ها بعد از خرابى معلوم مى گردد كه در فرض اول تصرف در آن ها و خريد و فروش آن ها بدون اجازة مالك جايز نيست و در صورت دوم تصرف در آن ها احتياج به اجازة متولى وقف دارد و پول آنچه فروخته شود، بايد مصرف نزديكترين قبرستان بشود و در فرض سوم بدون احتياج به اجازة كسى تصرف در آن ها جايز است ....

********************************

توضيح المسائل، ص: 397

مسائل نماز و روزه

(مسأله 51)- اگر شخص روزه دارى در ماه رمضان بعد از غروب و بعد از افطار كردن در محل خود با هواپيما به طرف مغرب و به محلى كه در آنجا آفتاب هنوز غروب نكرده، مسافرت مى كند، پس از وصول به آن محل آيا لازم و واجب است كه تا غروب آفتاب امساك كند؟

ظاهر اين است كه واجب نباشد چون اين شخص طبق آية مباركة (واتموا الصيام الى الليل) روزه اى را كه گرفته و تا غروب رسانده است و مقتضى ندارد كه در آن محل امساك كند.

(مسأله 52)- اگر شخص مكلف نماز صبح را در محل خود به جا آورد و سپس به طرف مغرب به محلى كه هنوز صبح طلوع نكرده است، مسافرت كند و يا نماز ظهر و عصر را خوانده و بعداً به طرفى كه هنوز در آنجا ظهر نشده مسافرت مى كند و يا نماز مغرب را خوانده و بعداً به محلى كه هنوز آفتاب در آنجا غروب نكرده مسافرت مى كند، آيا لازم و واجب است كه در تمام اين موارد نمازهاى خود را اعاده كند؟

دو وجه دارد و احتياط واجب آن است كه نمازهاى

خوانده شده را دوباره بخواند.

(مسأله 53)- اگر شخصى وقت نماز در شهر و محل خودش گذشته باشد به آفتاب طلوع كرده و او نماز صبح را نخوانده و يا آفتاب غروب كرده و او نماز ظهر و عصر را نخوانده و سپس با هواپيما به محلى مسافرت مى كند كه در آنجا آفتاب طلوع نكرده و يا غروب نكرده آيا لازم است بر او نمازهائى كه از او فوت شده به طور اداء يا قضاء يا به قصد مافى الذمه به جا آورد؟

در اينجا چند وجه دارد و احتياط آن است كه نمازها را به قصد مافى الذمه اعم از قضاء و يا اداء به جا آورد.

(مسأله 54)- اگر كسى با هواپيما مسافرت كرد و خواست نماز خود را در هوا بخواند، چنان چه بتواند نماز را رو به قبله و با ديگر شرايط به جا آورد، نماز او صحيح است و اگر نتواند در هوا نماز را رو به قبله به جا آورد، اگر وقت نماز به اندازه اى وسعت دارد كه پس از پياده شدن مى تواند نماز را رو به قبله به جا آورد، در اين صورت نماز خواندن در هواپيما صحيح نيست و اگر وقت نماز تنگ شده باشد و تا موقع پياده شدن وقت آن تمام مى شود واجب است نماز را در هواپيما به آن طرفى كه علم دارد قبله در ان طرف باشد به جا آورد و اگر علم نداشته باشد به هر طرفى كه گمان دارد قبله باشد نماز را بخواند و اگر گمان هم نداشته باشد، مى تواند به هر طرفى كه بخواهد نماز را بخواند اگرچه احتياط مستحب آن است كه در چنين حال به چهار طرف نماز بخواند

و اگر اصلًا متمكن از خواندن نماز در هوا به سوى قبله نمى باشد اين شرط از او ساقط است.

(مسأله 55)- اگر كسى هواپيمايى سوار شود كه سرعت حركت آن يك برابر سرعت حركت زمين بوده باشد مانند سفينه هاى فضايى و از طرف شرق به سوى غرب حركت كند و مدتى به دور زمين بگردد، احتياط واجب آن است كه در هر بيست و چهار ساعت نمازهاى پنجگانه خود را به جا آورد و اما گرفتن روزه ظاهر اين است كه واجب نباشد چون اگر مسافرت در شب شروع شده باشد، واضح است كه شب روزه ندارد و اگر در روز شروع شده است، دليلى بر وجوب گرفتن روزه در چنين فرضى نداريم، و اگر سرعت حركت هواپيما دو برابر سرعت حركت زمين بوده باشد، يعنى در هر دوازده ساعت يك بار دور زمين مى گردد، در فرض از شرق به غرب حركت مى كند، آيا واجب است در اين صورت نماز صبح را موقع فجر و ظهر و عصر را موقع زوال و مغرب و عشاء را موقع غروب به جا آورد و يا در هر بيست و چهار ساعت نمازها را بخواند؟ دو صورت دارد ولى احتياط واجب است بلكه ظاهر آن است كه نمازها را بايد در موقع خود يعنى وقت فجر و زوال و غروب به جا آورد. و اگر سرعت حركت هواپيما خيلى زياد بوده باشد به حدى كه در هر سه ساعت يا كمتر از آن يك بار دور زمين مى گردد، در اين صورت مشكل است كه گفته شود واجب است نمازها را در موقع فجر و زوال و غروب به جا آورد بلكه احتياط واجب

آن است كه در هر بيست و چهار ساعت نمازها را به جا آورد و از اين جا حكم حركت هواپيما از غرب به سوى شرق نيز معلوم مى گردد و درصورتى كه حركت او يك برابر و يا كمتر از يك برابر حركت زمين بوده در اين صورت واجب است نمازها را در موقع فجر و زوال و مغرب به جا آورد و اگر سرعت هواپيما خيلى بيشتر از حركت زمين بوده باشد به حدى كه در هر سه ساعت يا كمتر از آن يك بار دور زمين مى گردد حكم آن نيز از گذشته معلوم گرديد كه بايد نمازها را در هر بيست و چهار ساعت به جا آورد.

توضيح المسائل، ص: 398

(مسأله 56)- كسى كه وظيفة او روزه گرفتن در مسافرت است مانند مكارى و كسانى كه سفر شغل آنان مى باشد اگر پس از طلوع صبح و نيت روزه با هواپيما به محل ديگرى مسافرت بكند كه در آنجا صبح نشده باشد آيا خوردن و آشاميدن و به جا آوردن ساير مفطرات بر او جايز است يا نه؟ ظاهر آن است كه جايز باشد بلكه شبهه اى در جايز بودن آن نيست چون او در محلى وارد شده است كه آنجا شب است و شب روزه گرفتن جايز نيست.

(مسأله 57)- اگر كسى در ماه رمضان بعد از ظهر مسافرت كرد و به شهر ديگرى رسيد كه در آنجا ظهر نشده است آيا واجب است كه امساك كند و روزه را به آخر برساند؟ ظاهر آن است كه واجب است امساك كند و اطلاق دليلى كه دلالت كرده است وظيفة كسى كه بعد از ظهر در ماه رمضان از محل خود

مسافرت مى كند امساك و خوددارى از انجام فطرات تا شب مى باشد، شامل اين مورد نيز مى شود.

(مسأله 58)- اگر فرض شود شخص مكلف در محلى است كه روز آن شش ماه و شب آن شش ماه است و مى تواند هجرت كند و منتقل شود به شهرى كه نماز و روزه را به وقتش به جا آورد واجب است كه هجرت كند و اگر نمى تواند مهاجرت كند احتياط واجب آن است كه در هر بيست و چهار ساعت نماز پنجگانه را به جا آورد.

الحمد لله على نعمائه والائه و الصلوة و السلام على نبيه واوليائه

6- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد روح الله موسوي خميني (ره)

زندگينامه

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران79-1453

سرشناسه : جاورسياني، اكرم

عنوان و نام پديدآور : زندگينامه امام خميني(ره)/ جاورسياني، اكرم

منشا مقاله : ، شبستان، سال 2، ش 6 ، (مرداد 1378): ص 4 - 5.

توصيفگر : امام خميني(ره)

امام خميني از ولادت تا رحلت

در روز بيستم جمادي الثاني 1320 هجري قمري مطابق با 30 شهري_ور 1281 هجري شمسي (21 سپتامپر 1902 ميلادي) در شهرستان خمين از توابع استان مركزي ايران در خانواده اي اهل عل_م و هجرت و جهاد و در خ_ان_دان_ي از سلاله زه_راي اط_ه_ر سلام الله عليها, روح ال_ل_ه الم_وس_وي الخمين_ي پ_اي ب_ر خ_اكدان طبيعت نهاد.

او وارث سجاياي آباء و اجدادي ب_ود كه نسل در نسل در كار ه_داي_ت مردم وكسب م_عارف الهي ك_وشي_ده ان_د. پ_در بزرگ_وار امام خمين_ي مرحوم آيه ال_له سيد مصطفي م_وس_وي از معاصري_ن مرح_وم آيه ال_ل_ه العظم_ي ميرزاي شي_رازي (رض), پ_س از آنكه ساليان_ي چن_د در نجف اش_رف عل_وم و معارف اسلام_ي را ف_را گرفته و به درجه اجته_اد نايل آم_ده ب_ود ب_ه اي_ران بازگشت و در خم_ي_ن ملجاء مردم و هادي آنان در ام_ور دين_ي ب_ود. در ح_ال_يكه بي_ش از 5 م_اه ولادت روح ال_ل_ه نمي گذشت, طاغوتيان و خوانين تحت حمايت عمال حكومت وقت نداي حق طلب_ي پ_در را كه در برابر زورگ_وئ_يهايشان ب_ه مقاومت ب_ر خاسته ب_ود, با گل_وله پاس_خ گف_ت_ن_د و در م_سير خم_ي_ن به اراك وي را ب_ه شهادت رسان_دن_د. بستگان شهي_د ب_راي اجراي حك_م الهي قصاص به.تهران (دار الحك_ومه وقت) ره_س_پار ش_دند و بر اجراي ع_دالت اص_رار ورزيدند تا قاتل قصاص گرديد

بدي_ن ترتبيب امام خ_مي_ني از اوان ك_ودكي با رنج ي_ت_ي_ميآش_نا و با مفهوم شهادت روبرو گرديد. وي دوران ك_ودك_ي و

ن_وج_واني را تحت سرپرستي مادر م_وم_ن_ه اش (بان_و هاجر) كه خ_ود از خاندان عل_م و تق_وا و از ن_وادگان م_رح_وم آي_ه ال_ل_ه خ_وانس_اري (صاحب زب_ده التصانيف) بوده است. همچني_ن نزد عمه م_ك_رمه اش (صاحب_ه خانم) كه بان_ويي شجاع و حقج_و ب_ود سپري كرد اما در س_ن 15 سالگي از نعمت وج_ود آن دو عزيز نيز مح_روم گ_رديد.

هجرت به ق_م, تحصيل دروس تكميلي وتدريس علوم اسلامي

اندك_ي پ_س از هجرت آيه الله العظم_ي حاج شيخ عبد الكري_م حايري يزدي _ رح_مه الله عليه _ (ن_وروز 1300 ه_ج_ري شمس_ي, م_طابق ب_ا رجب الم_رجب 1340 هج_ري قم_ري) امام خميني نيز ره_سپار ح_وزه علميه ق_م گرديد و به سرعت مراحل تحصيلات تكميلي علوم ح_وزوي را نزد اس_اتيد ح_وزه ق_م ط_ي كرد. كه م_ي ت_وان از فرا گرفت_ن ت_ت_م_ه مباحث ك_تاب مط_ول (در عل_م معاني و بيان) نزد مرحوم آقا م_ي_رزا محم_د عل_ي اديب تهران_ي و تكميل دروس سطح نزد مرح_وم آيه ال_له سيد محمد تق_ي خ_وانساري, و بيشتر نزد مرح_وم آيه ال_له س_ي_د ع_لي يثربي كاشاني و دروس ف_ق_ه و اص_ول نزد زعي_م ح_وزه ق_م آي_ه ال_له العظمي حاج شيخ عبدالكري_م حايري يزدي _ رض_وان ال_ل_ه عليه_م نام برد.

پ_س از رحلت آيه الله العظم_ي ح_اي_ري يزدي تلاش ام_ام خمين_ي به همراه جمعي ديگر از مجتهدي_ن ح_وزه علميه ق_م به ن_تيچ_ه رس_ي_د و آيه الله العظم_ي(رض) به عن_وان زع_ي_م ح_وزه ع_لم_ي_ه عازم ق___م گ_ردي_د. در اين زمان, امام خمين_ي به ع_ن_وان ي_ك_ي از م_درسي_ن و مجتهدي_ن ص_احب راءي در ف_ق_ه و اص_ول و فلسفه و عرف__ان و اخلاق شناخته مي شد. حضرت امام طي سالهاي طولاني در حوزه علميه ق_م به

تدري_س چندي_ن دوره فقه, اص_ول, فلسفه و عرفان و اخ_لاق اس_لامي در فيضيه, مسج_د اعظم, مسج_د محم_ديه, م_درسه ح_اج ملاص_ادق, مسجد سلماسي, و... همت گماشت و در ح_وزه علميه نجف نيز قريب 14 سال در مسج_د شيخ اعط_م انص____اري (ره) معارف اهل ب_يت و ف_ق_ه را در عاليترين سط_وح تدري_س نمود و در نجف ب_ود كه ب_راي نخ_ست_ي_ن بار.مبان_ي نظري حك_ومت اسلام_ي را در سلسله درسهاي ولايت ف_قيه بازگ_و نمود.

ام_ام خمين_ي در سنگ_ر مب_ارزه و قي__ام

روحيه مبارزه و جهاد در راه خ_دا ري_ش_ه در بين_ش اع_ت_ق_ادي و ترب_يت و محيط خان_وادگي و شرايط س_ي_اسي و اج_تماعي ط_ول دوران زندگي آن حضرت داش_ت_ه است. م_بارزات اي_شان از آغاز ن_وج_وان_ي آغ_از و س_ي_ر تكاملي آن به م_وازات تك_ام_ل اب_عاد روحي و ع_لمي اي_شان از يك_س_و و اوضاع و اح_وال سياس_ي و اجتماعي اي_ران و ج_وامع اس_لام_ي از س_وي ديگ_ر در اشك_ال مخ_ت_لف ادام_ه ي_اف_ته است و در س___ال 1340 و 41 ماجراي انجم_نهاي ايال_تي و ولاي_تي فرص_ت_ي پ_دي_د آورد تا اي_شان در رهب_ريت ق_يام و روح_اني_ت اي_فاي نق_ش كن_د و ب_دي_ن ت_رت_ي_ب ق_ي_ام سراسري روحانيت و ملت اي_ران در 15 خ_رداد سال 1342 با دو وي_ژگ_ي برجست_ه يعني ره_بري واحد امام خم_ي_ني و اسلام_ي ب_ودن انگ_ي_زه ها, و شعارها و هدفه_اي قيام, سرآغ_ازي ش_د بر ف_ص_ل ن_وي_ن م_بارزات م_ل_ت ايران كه ب_عد ها تحت نام انقلاب اسلامي در جهان شناخ_ت_ه و معرف_ي ش_د امام خم_ي_ن_ي خاط_ره خ_وي_ش از جن_گ بي_ن الم_لل اول را در حاليكه ن_وج_واني 12 ساله ب_وده چنين ياد م_ي كند: م_ن ه_ر دو ج_ن_گ ب_ي_ن الملل_ي را يادم هست... م_ن ك_وچ_ك ب_ودم لك_ن م_درس_ه

مي رف_ت_م و سربازهاي ش_وروي را در ه_مان مركزي كه ما داش_ت_ي_م در خ_م_ي_ن, م_ن آنجا آنه_ا را مي دي_دم و ما م_ورد تاخت و تاز واقع مي ش_دي_م در ج_ن_گ بي_ن الم_ل_ل اول. حض_رت امام در جايي ديگر با ياد آوري اسامي ب_رخي از خواني_ن واش_رار س_تمگر كه در پناه حك_ومت م_رك_زي ب_ه غ_ارت اموال و نوامي_س مردم مي پرداختند مي ف_رمايد: م_ن از بچگي در ج_ن_گ ب_ودم... ما م_ورد زلق_ي ه_ا ب_ودي_م, م_ورد ه_ج_وم رج_بعل_ي_ه_ا ب__ودي_م و خ_ودمان تفنگ داشتي_م و م_ن در عي_ن حالي كه ت_ق_ري_با ش_اي_د اواي_ل بلوغم بود, ب_چ_ه بودم, دور اي_ن سنگ_رهايي كه ب_س_ت_ه ب_ود ن_د در م_حل ما و اينها مي خ_واس_تند هج_وم ك_نند و غ_ارت ك_نند, آنجا مي رف_ت_ي__م سنگرها را سركش_ي مي كردي_م ك_ودتاي رضا خان در س_وم اسف_ند 1299 شمس_ي كه بنابر گ_واه_ي اس_ناد و مدارك تاريخ_ي و غ_ير قاب_ل خ_دش_ه ب_وسيله انگلي_سها ح_مايت و سازمان_ده_ي ش_ده ب_ود ه_ر چ_ن_د ك_ه ب_ه سلطنت قاجاريه پايان بخشيد و تا ح_دودي حك_ومت م_لوك الط_واي_ف_ي خ_واني_ن و اش_رار پ_اركن_ده را محم_دود س_اخت اما درع_وض آنچ_ن_ان ديكتات_وري پديد آورد كه در ساي_ه آن ه_زار فام_ي_ل بر سرن_وش_ت م_ل_ت مظل_وم اي_ران حاك_م شدند ودودمان په_ل_وي به تنهايي عه_ده دار نق_ش سابق خوانين و اشرار گرديد.

در چنين_ي شرايط_ي روحانيت ايران كه پ_س از وقايع نه_ض_ت مشروطيت در تنگناي هج_وم بي وق_ف_ه دولته_اي وقت و ع_مال انگليسي از يك_سو و دشم_نيهاي غرب باختگان روشنف_كر م_آب از س_وي ديگر ق_رار داشت براي دفاع از اس_لام و ح_ف_ظ موج_وديت خ_وي_ش ب_ه تكاپ_و اف_تاد. آيه ال_ل_ه العظمي حاج شيخ ع_بدال_كري_م حايري ب_ه دع_وت علماي وقت

ق_م از اراك به اي_ن شه_ر هجرت كرد واندك_ي پ_س از آن ام_ام خ_مي_ني كه با ب_ه_ره گيري از استعداد ف_وق العاده خ_وي_ش دروس مق_دماتي و سط_وح ح_وزه علميه را در خ_مي_ن و ارا ك با س_رع_ت طي كرده بود به ق_م هجرت ك_رد و عملا در ت_حكي_م موقعيت ح_وزه ن_و تاسي_س ق_م م_شارك_تي فعال داشت.

زمان چندان_ي نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاي برج_سته اين ح_وزه در عرف_ان و فلسفه و فقه و اص_ول شن_اخته ش_د.

پ_س از رحلت آي_ه الل_ه العظمي حايري (10 بهم_ن 1315 ه-ش) ح_وزه علميه ق_م را خطر انحلال ته_ديد مي كرد. ع_لماي م_ت_عه_د به چاره جويي برخاستند. مدت هشت سال سرپرستي ح_وزه علم_ي_ه ق_م را آيات ع_ظ_ام:

سيد محمد حجت, سيد صدر الدي_ن صدر و سي_د مح_م_د تق_ي خ_وانساري -رضوان ال_ل_ه عليه_م _ بر عهده گرفتند. در اي_ن فاصله و ب_خص_وص پ_س از سقوط رضاخان, شرايط براي تحقق مرجعيت عظمي فراه_م گرديد. آيه الله العظمي بروجردي شخصيت علمي برجسته اي ب_ود ك_ه م_ي ت_وانست جانشين مناسب_ي براي م_رحوم حايري و حف_ظ كيان ح_وزه ب_اش_د. اي_ن پيشنهاد از س_وي شاگردان آي_ه ال_ل_ه حايري و از جمله امام خ_م_ي_ن_ي به سرعت تعقيب ش_د. شخص امام در دع_وت از آي_ه ال_ل_ه ب_روجردي براي هجرت به ق_م و پذيرش مسئوليت خط_ير زعامت ح_وزه مجدانه تلاش كرد.

امام خمين_ي كه با دق_ت ش_رايط سياس_ي جامعه و وضع_ي_ت ح_وزه ها را زير نظر داشت و اط_لاعات خ_ويش را از طريق مطال_عه م_ستمر كتب تاريخ معاص_ر و مجلات و روزن_ام_ه هاي وق_ت و رف_ت و آم_د ب_ه ته_ران و درك محضر بزرگاني همچون آي_ه ال_ل_ه م_درس تك_ميل مي كرد

درياف_ته ب_ود كه ت_نها نق_ط_ه ام_ي_د ب_ه ره_اي_ي و نجات از ش_رايط ذلت باري كه پ_س از شكست مشروطيت و بخص_وص پ_س از روي كار آوردن رضا خان پديد آمده است, بيداري حوزه هاي ع_لم_ي_ه و پيش از آن تض_مي_ن حيات حوزه ها و ارتب_اط معن_وي م_ردم ب_ا روح_انيت م_ي ب_اش_د.

امام خميني در تعقيب هدفهاي ارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار ح_وزه علميه را با ه_م_كاري آي_ه ال_ل_ه م_رتض_ي حاي_ري ته_ي_ه كرد و ب_ه آي_ه ال_ل_ه ب_روجردي (ره) پ_يش_نهاد داد. اي_ن طرح از سوي شاگردان امام و طلاب روش_ن ضمير ح_وزه م_ورد اس_تقبال و حمايت قرار گرفت.

اما رژي_م در محاسبات_ش اش_ت_ب_اه كرده ب_ود. لايحه انج_م_ن_هاي ايالتي و ولايتي ك_ه به م_وج_ب آن ش_رط مس_لمان بودن, سوگ_ند به قرآن كري_م و مرد ب_ودن ان_تخاب ك_ن_ن_دگان و كاندي_داها تغيير م_ي يافت در 16 مه_ر 1341 ه - ش به تص_ويب ك_اب_ي_ن_ه امي_ر اس_د ال_ل_ه عل_م رسي_د. آزادي انتخابات زنان پ_وشش_ي براي مخفي نگ_ه داش_ت_ن ه_دف_هاي ديگر ب_ود.

حذف و تغيير دو ش_رط نخ_ست دق_ي_قا ب_ه منظور قان_ون_ي ك_ردن حض_ور عناصر بهاي_ي در مص_ادر ك_ش_ور انتخاب ش_ده ب_ود. چ_نانكه ق_ب_لا ن_ي_ز اشاره شد پ_شت_ي_ب_اني ش_اه از رژي_م صه_ي_وني_ست_ي در ت_وسعه مناسبات ايران و اسرائ_يل شرط حماي_تهاي آم_ري_ك_ا از ش_اه ب_ود. ن_ف_وذ پ_ي_روان م_س_لك استع_م_اري به_ائ_يت در ق_واي سه گانه ايران اي_ن شرط را تحقق م_ي بخشيد. امام خم_ي_ن_ي به ه_مراه ع_لماي بزرگ ق_م و ته_ران به محض انتشار خبر تصويب لايحه م_زبور پ_س از تبادل ن_ظ_ر دس_ت به اع_ت_راضات همه جانبه زدند.

نق_ش حضرت امام در روش_ن ساخت_ن اهداف واقعي رژي_م ش_اه و گوش_زد ك_ردن رسالت خطير

علما و ح_وزه هاي علم_ي_ه در اي_ن ش_راي_ط ب_سي_ار م_وث_ر وكارساز ب_ود. تلگراف_ه_ا و نام_ه ه_ا سرگ_ش_اده اع_ت_راض آم_يز علما به شاه و اس_د ال_ل_ه عل_م م_وجي از ح_ماي_ت را در اق_شار مخ_تلف مردم برانگيخت. لح_ن تلگراف_ه_اي امام خم_ي_ن_ي به شاه و نخست وزير تند و هش_دار دهنده بود. در يك_ي از اي_ن تلگرافها آمده ب_ود:

اينجانب مجددا به شما نصيحت مي كن_م كه ب_ه اطاعت خ_داوند م_تع_ال و قان_ون اساس_ي گردن نهيد واز عواقب وخ_ي_م_ه تخلف از ق_رآن و اح_كام علماي ملت و زعماي مسلمي_ن و تخ_لف از قان_ون اساس ب_ترسيد وع_م_دا و ب_دون م_وجب م_م_لكت را به خط_ر ن_ي_ن_دازيد و الا علماي اسلام درباره شم_ا از اظهار عقي_ده خ_ودداري نخ_واهن_د ك_رد.

بدي_ن ترت_ي_ب ماجراي انج_منهاي اي_ال_تي و ولاي_ت_ي تجرب_ه اي پيروز و گرانقدر براي ملت ايران ب_ويژه از آنجه_ت ب_ود ك_ه طي آن وي_ژگ_ي_ه_اي شخصيت_ي را شناخ_ت_ن_د كه از هر جه_ت براي ره_ب_ري امت اسلام شايسته ب_ود. باو ج_ود شكست ش_اه در ماج_راي انج_م_نها, ف_ش_ار آمريك_ا ب_راي انج_ام اصلاح_ات م_ورد نظر ادام_ه يافت. ش_اه در دي_ماه 1341 هج_ري شمسي اص_ول ششگانه اصلاحات خوي_ش را بر شمرد و خ_واستار رف_راندوم شد. امام خميني بار ديگ_ر مراجع و ع_لم_اي ق_م را ب_ه ن_ش_ست و چاره جويي دوباره فراخواند.

با پيشنهاد امام خميني ع_ي_د باس_تان_ي ن_وروز س_ال 1342 در اع_تراض به اقدامات رژيم تحري_م شد. در اعلام_يه حض_رت امام از ان_ق_لاب س_ف_ي_د شاه ب_ه انق_لاب س_ي_اه تع_ب_ي_ر و ه_م_س_وي_ي ش_اه ب_ا اه_داف آمريكا و اسرائيل اف_شا شده بود. از س_وي ديگ_ر, ش_اه در م_ورد آمادگي جام_ع_ه اي_ران ب_راي انجام اصلاحات آم_ريكا به م_قامات واش_نگ_ت_ن اط_م_ي_نان داده ب_ود و نام

اص_لاحات را انق_لاب س_ف_ي_د نهاده ب_ود. مخال_فت ع_لما براي وي بسيار گران ميآمد.

امام خم_ي_ني در اج_تماع مردم, بي پروا از شخ_ص ش_اه به عن_وان ع_امل اصل_ي جنايات و ه_م_پ_ي_مان ب_ا اس_رائ_ي_ل ياد م_ي ك_رد و م_ردم را ب_ه ق_يام فرا م_ي خ_وان_د. او در س_خ_ن_راني خ_ود در روز دوازده ف_روردي_ن 1342 شدي_دا از س_ك_وت ع_لماي ق_م و نجف و ديگر بلاد اسلامي در مقابل جنايات تازه رژي_م ان_ت_ق_اد كرد و ف_رم_ود: ام_روز سك_وت ه_م_راهي ب_ا دستگ_اه جب_ار است حض_رت ام_ام روز بعد (13 فروردي_ن 42) اعلام_ي_ه معروف خ_ود را تحت عن_وان شاه دوستي يعني غارتگري من_ت_شر ساخت.

راز تاءثير شگ_فت پ_ي_ام امام و ك_لام ام_ام در روان مخاط_ب_ي_ن_ش كه تا مرز جان_بازي پي_ش م_ي رفت را باي_د در ه_م_ي_ن اص_الت ان_ديشه, صلابت راي و ص_داقت ب_ي ش_ائبه اش ب_ا م_ردم جستج_و ك_رد.

سال 1342 با تحري_م مراس_م ع_ي_د نوروز آغ_از و با خ_ون مظ_ل_ومي_ن فيضيه خ_ونرنگ شد. ش_اه بر انجام اص_لاحات م_ورد نظ_ر آم_ريك_ا اص_رار م_ي ورزي_د و امام خ_م_ي_ني بر آگاه كردن مردم و ق_ي_ام آن_ان در ب_راب_ر دخ_التهاي آم_ريك_ا و خي_ان_تهاي شاه پ_اف_ش_اري داش_ت. در چه_ارده فروردي_ن 1342 آي_ه الله العظم_ي حكي_م از نجف ط_ي تلگ_راف_ه_ايي ب_ه علما و مراجع ايران خ_واستار آن شد ك_ه همگ_ي به ط_ور دس_ت_ه جم_عي به نجف هجرت كنند. اين پيشنهاد براي حف_ظ جان ع_لما و كيان ح_وزه ها مطرح شده بود.

حضرت امام ب_دون اع_ت_نا ب_ه اي_ن ته_دي_دها, پاسخ تلگ_راف آي_ه ال_ل_ه الع_ظ_مي حكي_م را ارسال نم_وده و در آن تاكي_د كرده ب_ود ك_ه ه_ج_رت دس_ت_ه جم_عي علما و خال_ي ك_ردن ح_وزه علميه ق_م به مصلحت نيست.

امام خمي_ن_ي در پيام_ي(ب_ه

تايخ 12 / 2 / 1342) ب_مناس_ب_ت چه_ل_م فاجع_ه ف_ي_ض_ي_ه ب_ر هم_راه_ي ع_لما و م_لت ايران در روياروي_ي س_ران مم_الك اسلام_ي و دول عرب_ي ب_ا اس_رائيل غاصب ت_اكيد ورزيد وپيمانهاي ش_اه و اس_رائيل را محك_وم كرد.

قيام 15 خرداد

ماه محرم 1342 كه م_صادف با خرداد ب_ود ف_را رس_يد. امام خميني از اي_ن ف_رصت نه_ايت اس_تفاده را در تح_ريك مردم ب_ه قيام ع_لي_ه رژي_م مستبد شاه بعمل آورد.

امام خميني در ع_ص_ر عاش_وراي سال 1383 هجري قم_ي(13 خرداد 1342شمسي) در م_درسه فيض_ي_ه نطق تاريخ_ي خ_وي_ش را كه آغازي بر قيام 15 خرداد بود ايراد كرد.

در همي_ن سخنراني ب_ود كه امام خم_ي_ني ب_ا صداي بلند خطاب به شاه فرم_ود: آقا م_ن به شما نصيحت م_ي كن_م, اي آقاي ش_اه! اي جن_اب شاه! م_ن به تو نيصحت مي ك_نم دس_ت ب_ردار از اين كارها, آقا اغ_ف_ال مي كنند تو را. م_ن م_يل ندارم ك_ه ي_ك روز اگر ب_خ_واه_ند ت_و ب_روي, همه شكر ك_نند... اگر ديك_ته مي دهند دس_تت و مي گ_ويند بخ_وان, در اط_راف_ش فك_ر ك_ن... نص_يحت مرا ب_ش_ن_و... ربط ما ب_ي_ن ش_اه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت م_ي گ_ويد از اسرائ_ي_ل حرف نزن_ي_د... مگر شاه اس_رائ_يل_ي است ؟ شاه ف_رمان خام_وش ك_ردن ق_ي_ام را صادر ك_رد. نخست جمع زيادي از ياران امام خمين_ي در ش_امگاه 14 خرداد دستگي_ر و ساعت سه نيمه شب (سح_رگاه پانزده خ_رداد 42) ص_دها كماندوي اع_زام_ي از مركز, منزل حضرت ام_ام را محاصره كردند و ايشان را در حاليكه مشغول نماز شب ب_ود دستگي_ر و س_راس_ي_م_ه ب_ه ته_ران ب_رده و در بازداش__تگاه باشگاه اف_س_ران زن_دان_ي ك_ردن_د و غروب آنروز به زندان ق_صر م_نتقل نم_ودن_د.

ص_بحگاه پ_ان_زده خ_رداد خب_ر دستگيري ره_ب_ر انقلاب ب_ه ته_ران, م_شه_د, شي_راز وديگ_ر شهرها رسي_د و وضعيت_ي مش_ابه ق_م پ_ديد آورد.

نزديكترين نديم هميشگي شاه, تيم_سار حسي_ن فردوست در خاطراتش از بكارگيري تجربيات و همكاري زب_ده ترين ماموري_ن س_ياسي و ام_ني_تي آمريكا براي سرك_وب ق_يام و ه_مچني_ن از سراس_يمگ_ي شاه و درب_ار وامراي ارت_ش وساواك در اي_ن ساع_ات پرده ب_رداش_ت_ه و ت_وض_يح داده است كه چگ_ونه ش_اه و ژن_راله_اي_ش دي_وانه وار فرمان سرك_وب صادر مي كردند.

امام خمين_ي, پ_س از 19 روز حب_س در زن_دان ق_ص_ر ب_ه زن_دان_ي در پ_ادگ_ان نظام_ي عش_رت آب_اد منتقل ش_د.

با دستگيري رهب_ر نه_ض_ت و ك_شتار وحشيانه م_ردم در روز 15 خ_رداد 42, قيام ظاهرا سركوب شد. ام_ام خم_يني در حب_س از پاسخ گفت_ن ب_ه سئوالات بازج_ويان, با شه_امت و اعلام اي_نكه ه_ي_ئ_ت حاكمه در اي_ران و ق_وه قضائيه آنرا غ_ير ق_ان_ون_ي وف_اق_د صلاح_يت م_ي داند, اجت_ناب ورزي_د. در شامگاه 18 ف_روردي_ن سال 1343 ب_دون اطلاع ق_ب_لي, امام خميني آزاد و به ق_م منتقل م_ي ش_ود. ب_ه محض اطلاع مردم, ش_ادم_اني سراسر شهر را فرا م_ي گيرد وجشنهاي باشك_وهي در م_درسه ف_ي_ض_ي_ه و شه_ر ب_ه م_دت چ_ن_د روز ب_ر پا م_ي ش_ود. اولي_ن سالگ_رد ق_يام 15خ_رداد در سال 1343 با ص_دور بيانيه م_شت_رك امام خم_ي_ن_ي و ديگر مراجع تقليد و بيانيه هاي جداگانه ح_وزه هاي علم_يه گرام_ي داش_ت_ه ش_د و به عن_وان روز عزاي عم_وم_ي معرف_ي ش_د.

ام_ام خم_ين_ي در ه_م_ي_ن روز (4 آب_ان 1343) ب_يان_ي_ه اي انقلاب_ي صادر كرد و درآن ن_وش_ت: دن_يا ب_دان_د كه هر گرف_تاري اي ك_ه مل_ت اي_ران و م_ل_ل مسلم_ي_ن دارن_د از اج_انب اس_ت, از آم_ريكاست, مل_ل اسلام از اج_انب

عم_وم_ا و از آم_ريك_ا خص_وص_ا متنف__ر است... آم_ريك_است كه از اس_رائيل و ه_واداران آن پشتيب_ان_ي م_ي كن_د. آمريكاست كه به اسرائيل ق_درت م_ي ده_د كه اعراب مسل_م را آواره كند. افشاگري امام عليه تص_ويب لايحه كاپيت_ولاسيون, ايران را در آبان س_ال 43 در آست_انه قي_ام_ي دوب_اره قرار داد.

سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاي م_سلح اع_زامي از ت_ه_ران, م_نزل امام خم_ي_ني در ق_م را محاصره ك_ردن_د. شگ_ف_ت آن_كه وق_ت باز داشت, ه_م_انن_د سال ق_ب_ل مصادف با نياي_ش شب_انه امام خمين_ي ب_ود.حضرت امام بازداشت و ب_ه ه_مراه نيروهاي ام_ن_ي_تي م_ستقيما ب_ه فرودگاه مهرآباد تهران اع_زام و ب_ا يك ف_رون_د ه_واپ_ي_ماي نظامي ك_ه از قبل آماده ش_ده ب_ود, تحت الح_ف_ظ مام_وري_ن ام_ني_تي و نظامي ب_ه آنكارا پ_رواز ك_رد. ع_ص_ر آن_روز س_اواك خ_ب_ر ت_ب_ع_ي_د ام_ام را ب_ه اتهام اق_دام عليه امنيت كش_ور! در روزن_امه ها م_نت_ش_ر س_اخت.

عليرغم فضاي خفقان موجي از اعتراضها ب_ه ص_ورت ت_ظ_اه_رات در ب_ازار تهران, تعطيلي طولاني مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نام_ه ها به سازمانهاي بي_ن الملل_ي و م_راجع تقلي_د جل_وه گ_ر شد.

اقامت امام در تركيه يازده ماه به درازا كشيد در اين مدت رژيم شاه با شدت عمل ب_ي سابقه اي بقاياي مقاومت را در ايران در ه_م شك_ست و در غياب امام خميني به سرعت دست به اصلاحات آمريكا پ_سند زد. اق_امت اجباريدر ت_ركي_ه ف_رصت_ي مغ_ت_ن_م ب_راي ام_ام ب_ود تا ت_دوي_ن كت_اب بزرگ تح_ري_ر ال_وسيله را آغاز كند.

تبعي_د ام_ام خمين_ي از ت_ركيه به عراق

روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به ه_م_راه فرزن_دشان آيه الله حاج آقا مصطف_ي از تركيه به تبعيدگاه دوم, كش_ور عراق اعزام شدند. امام خميني پس از

ورود ب_ه ب_غداد ب_راي زيارت مرق_د ائ_مه اطهار(ع) به شه__ره__اي كاظمي_ن, سام_را و ك_ربلا شت_افت ويك ه_ف_ته بعد ب_ه محل اصل_ي اق_امت خ_ود يعن_ي نجف عزيمت كرد.

دوران اقامت ط_ولان_ي و 13 ساله امام خم_يني در نجف در شرايطي آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدودي_تهاي مستقي_م در ح_د اي_ران و ت_ركيه وج_ود ن_داشت اما مخالف_تها و كارشك_ن_يها و زخ_م زبانه_ا ن_ه از ج_ب_ه_ه دشم_ن رويارو ب_لكه از ناحيه روحاني نمايان و دنيا خ_واهان مخفي شده در لباس دي_ن آنچنان گ_سترده و آزاردهنده بود كه امام با ه_م_ه ص_بر و ب_ردباري معروف_ش بارها از سخ_تي شرايط مبارزه در اي_ن سالها ب_ه تلخي تمام ياد كرده است. ولي ه_يچ_ي_ك از اي_ن مص_ائب و دش_واريها ن_ت_وان_ست او را از م_سي__ري كه آگ_اهانه انتخاب كرده بود باز دارد.

امام خميني سلسله درسهاي خارج ف_قه خ_وي_ش را با همه مخالفتها و كارشكنيهاي عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شيخ انصاري (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هج_رت از عراق به پاري_س ادامه داشت. حوزه درسي ايشان به عن_وان يكي از برجسته تري_ن حوزه هاي درسي نجف از لح_اظ كيفيت و كميت ش_اگ_ردان شن_اخته ش_د.

امام خمين_ي از بدو ورود ب_ه نجف ب_ا ارسال نام_ه ها و پيك_هايي ب_ه ايران, ارتباط خوي_ش را ب_ا م_بارزي_ن ح_ف_ظ ن_موده و آنان را در ه_ر من_اسب_ت_ي ب_ه پ_اي_داري در پيگي_ري اه_داف ق_يام 15 خ_رداد ف_را مي خواند.

امام خميني در تمام دوران پ_س از ت_ب_ع_يد, عليرغ_م دشواريهاي پديد آم_ده, هيچگاه دست از مبارزه ن_ك_شي_د, وب_ا سخن_رانيها و پيامه_اي خ_وي_ش امي_د به پي_روزي را در دلها زن_ده نگ_اه مي داشت.

امام خميني در گفتگ_ويي

با نمانيده سازمان الف_ت_ح ف_لسطي_ن در 19 مهر 1347 دي_دگاههاي خويش را درباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطين تشريح كرد و در همين مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشي از وج_وه ش_رعي زكات ب_ه مج_اه_دان فلسطين_ي فت_وا داد.

اوايل سال 1348 اختلافات ب_ي_ن رژي_م شاه و حزب ب_عث عراق ب_ر سر مرز آب_ي دو كش_ور شدت گرفت. رژي_م عراق جمع زيادي از اي_ران_يان مقي_م اين كش_ور را در ب_دتري_ن شرايط اخراج كرد. حزب ب_عث ب_س_يار كوشيد تا از دشم_ني امام خم_ي_ني با رژي_م اي_ران در آن شرايط ب_ه_ره گيرد.

چهار سال ت_دريس, تلاش و روشنگري امام خم_ي_ن_ي ت_وانسته ب_ود تا ح_دودي فضاي ح_وزه نجف را دگرگ_ون سازد. اين_ك در سال 1348 علاوه بر مبارزين بي_شمار داخل كشور مخاطبين زيادي در عراق, لب_نان و ديگر ب_لاد اسلام_ي ب_ودن_د كه نه_ضت امام خميني را الگ_وي خوي_ش مي دانستند.

ام_ام خمين_ي و استم_رار مب_ارزه (1350 _ 1356)

نيمه دوم سال 1350 اختلافات رژي_م بعث_ي عراق و شاه بالا گ_رفت و به اخراج و آواره ش_دن بسياري از ايرانيان مقي_م عراق انجاميد. امام خميني ط_ي تلگرافي به رئي_س جمهور عراق شديدا اقدامات اي_ن رژي_م را محك_وم نمود. حضرت امام در اعتراض به شرايط پي_ش آم_ده تصمي_م به خ_روج از عراق گ_رفت اما حك_ام ب_غداد ب_ا آگ_اه_ي از پي_ام_ده_اي هج_رت ام_ام در آن ش_رايط اج_ازه خ_روج ندادند سال 1354 در سالگرد قيام 15 خ_رداد, م_درسه فيضيه ق_م بار ديگر شاه_د قيام طلاب انقلاب_ي ب_ود. فريادهاي درود بر خمين_ي وم_رگ بر سلسله پهل_وي به م_دت دو روز ادامه داشت پي_ش از اي_ن سازمانه_اي چ_ريك_ي متلاش_ي ش_ده وشخصيتهاي مذهي و سياسي مبارز گرف_تار زندانهاي رژيم

بودند.

شاه در ادامه سياستهاي مذه_ب ستيز خود در اسفن_د 1354 وقيح_انه تاريخ رسم_ي كش_ور را از م_بداء هجرت پيام_ب_ر اسلام ب_ه مبداء سلطنت شاهان هخامنشي تغ_يير داد. امام خميني در واكنيشي سخت, ف_توا به حرمت استفاده از تاريخ ب_ي پاي_ه شاهنشاه_ي داد. تحري_م اس_تف_اده از اي_ن مبداء موه_وم تاريخي ه_مانند تحري_م حزب رستاخيز از س_وي مردم ايران اس_تقبال ش_د و هر دو م_ورد اف_ت_ضاح_ي براي رژي_م شاه ش_ده و رژي_م در س_ال 1357 ناگزي_ر از عق_ب نشين_ي و لغو ت_اريخ شاهنشاهي شد.

اوجگيري انقلاب اسلامي در سال 1356 و قيام م_ردم

امام خمين_ي كه ب_ه دقت تح_ولات جاري جهان و اي_ران را زي_ر نظر داشت از ف_رصت به دست آم_ده نه_ايت ب_ه_ره ب_رداري را ك_رد. او در مرداد 1356 ط_ي پيامي اعلام كرد: اكنون به واسط_ه اوضاع داخلي و خارجي و انع_كاس جنايات رژي_م در مجامع و مط_ب_وعات خارجي فرصتي است كه بايد مجامع علمي و ف_ره_نگي و رجال وط_ن_خ_واه و دانشجويان خارج و داخل و انجم_نهاي اسلامي در هر جاي_ي درنگ از آن استفاده كنند و بي پرده بپا خيزند.

شهادت آيه الله حاج آقا مصطفي خم_يني در اول آبان 1356 و مراسم پر شك_وه_ي كه در ايران برگزار ش_د نق_ط_ه آغازي ب_ر خيزش دوباره ح_وزه هاي علميه و قيام جامعه مذه_بي ايران ب_ود. امام خم_يني در همان زمان به گ_ونه اي شگفت اي_ن واقعه را از الط_اف خف_ي_ه الهي ناميده ب_ود. رژي_م شاه با درج مقاله اي ت_وه_ي_ن آم_ي_ز ع_لي_ه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض ب_ه اي_ن م_ق_اله, ب_ه ق_يام 19 دي م_اه ق_م در س_ال 56 منج_ر شد ك_ه طي آن جمعي از

طلاب انقلاب_ي به خ_اك و خ_ون كشي_ده ش_دند. شاه علي_رغم دست زدن به كشتارهاي جمعي نت_وانست شعله هاي افروخته شده را خاموش كند.او بسيج نط_ام_ي و جهاد مسلح_انه عم_وم_ي را ب_عن____وان تنها راه باق_يمان_ده در شرايط دست زدن آمريكا ب_ه ك_ودتاي نظام_ي ارزي_اب_ي مي كرد.

هجرت امام خميني از عراق به پاريس

در ديدار وزراي خارجه ايران و عراق در ن_ي_وي_ورك تص_م_ي_م به اخراج امام خمين_ي از عراق گرفته ش_د. روز دوم م_ه_ر 1357 م_نزل ام_ام در نجف ب_وسيله ق_واي بعث_ي محاصره گردي_دانعكاس اي_ن خب_ر با خش_م گست_رده مسلمانان در ايران, عراق و ديگ_ر كش_ورها م_واجه ش_د.

روز 12 مهر ,امام خميني نجف را به قصد مرز ك_ويت ترك گ_ف_ت. دولت كوي_ت با اشاره رژي_م اي_ران از ورود ام_ام ب_ه اي_ن ك_ش_ور جلوگ_ي_ري ك_رد. ق_ب_لا صح_ب_ت از هج_رت امام ب_ه لب_ن_ان و يا س_وريه ب_ود ام_ا ايشان پ_س از مش_ورت با ف_رزن_دشان (حجه الاسلام حاج سي_د احم_د خمين_ي) تصمي_م ب_ه هج_رت به پاري_س گرفت. در روز 14 مه_ر ايشان وارد پاريس شدند.

و دو روز بعد در منزل يكي از ايران_ي_ان در نوف_ل ل_وش_ات__و (ح_وم_ه پاري_س) مستق_ر ش_دن_د. ماءم_وري_ن كاخ اليزه نظر رئي_س ج_مه_ور ف_رانسه را مبن_ي ب_ر اجتناب از هرگ_ونه ف_ع_ال_ي_ت س_ياس_ي ب_ه امام ابلاغ ك_ردن_د. اي_ش_ان نيز در واك_ن_ش__ي تن_د تص_ريح ك_رده ب_ود كه اي_نگون_ه محدوديتها خلاف ادعاي دمكراسي است و اگر او ناگزير ش_ود تا از اي_ن فرودگ_اه ب_ه آن ف_رودگ_اه و از اي_ن ك_ش_ور ب_ه آن ك_ش_ور ب_رود ب_از دست از ه_دفهاي_ش نخ_واه_د كشي_د.

امام خم_ي_ني در دي_ماه 57 ش_وراي انقلاب را تكشيل داد. شاه نيز پ_س از تشكيل ش_وراي سلط_ن_ت و اخ_ذ راي اع_ت_ماد ب_راي

ك_اب_ينه بختيار در روز 26 دي_ماه از كش_ور ف_رار ك_رد. خ_ب_ر در ش_ه_ر تهران و سپ_س ايران پيجيد و مردم در خيابانها به جش_ن و پايك_وبي پرداختند

بازگشت امام خميني به ايران

پس از 14 سال تبعي_د

اوايل بهم_ن 57 خبر تصميم امام در بازگشت ب_ه ك_شور منتشر شد. هر كس كه مي شنيد اشك شوق فرو مي ريخت. مردم 14 سال انتظار كشيده ب_ودن_د. اما در عي_ن حال مردم و دوستان امام نگ_ران جان ايشان ب_ودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامي بر قرار بود. اما امام خميني تصمي_م خوي_ش را گرفته و طي پيام_ه_ايي به مردم ايران گ_ف_ته ب_ود مي خ_واهد در اي_ن روزها سرن_وش_ت س_از و خطير در كنار مردم_ش باشد. دولت بخ_ت_يار با هماهنگي ژنرال هايزر ف_رودگ_اههاي كش_ور را به روي پ_روازه_اي خ_ارجي بست.

دولت بختيار پ_س از چن_د روز ت_اب مق_اوم_ت ن_ي_اورد و ناگزي_ر از پذيرفت_ن خ_واست ملت ش_د. سرانجام امام خمين_ي بامداد 12 بهم_ن 1357 پ_س از 14 سال دوري از وط_ن وارد كش_ور ش_د. استقبال ب_ي س_اب_ق_ه م_ردم اي_ران چن_ان ع_ظ_ي_م و غ_ي_ر ق_ابل انك_ار ب__ود كه خبرگزاريهاي غرب_ي نيز ناگزير از اع_ت_راف ش_ده و مست_ق_ب_لي_ن را 4 تا 6 ميليون نفر برآورد كردند.

رحلت امام خميني

وصال يار, فراق ياران

امام خميني ه_دفها و آرمانها و ه_ر آنچه را كه م_ي باي__ست اب_لاغ كن_د , گفته ب_ود و در عم_ل نيز ت_مام هستي_ش را ب_راي تحقق ه_مان ه_دفها ب_كار گرفته ب_ود. اينك در آست_انه نيمه خ_رداد س_ال 1368 خ_ود را در آماده ملاقات عزيزي مي كرد كه تمام عمرش را براي جلب رضاي او صرف كرده ب_ود و

قامتش جز در ب_راب_ر او , در م_قابل هيچ قدرتي خ_م نشده , و چش_مانش جز براي او گريه نكرده ب_ود. سروده هاي عارفانه اش همه حاكي از درد ف_راق و بيان عط_ش لحظه وصال محبوب ب_ود. و اينك اي_ن لحظه شك_وهمن_د ب_راي او , و جان__كاه و تحمل ناپذير ب_راي پيروان_ش , ف_را م_ي رسيد. او خ_ود در وصيتنامه اش ن_وش_ته است: با دلي آرام و قلب_ي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خ_واهران و برادران مرخص و به س_وي جايگاه اب__دي سفر مي كن_م و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم و از خداي رحمن و رحي_م مي خ_واه_م كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قص_ور و تقصير بپذي_رد و از م_لت ام_يدوارم كه عذرم را در ك_وتاهي ها و قص_ور و تقصي_رها ب_پذي_رن_د و ب_ا ق__درت و تصمي_م و اراده ب__ه پيش بروند.

شگفت آنكه امام خمين_ي در يك_ي از غزليات_ش كه چن_د سال قبل از رحلت سروده است:

انتظار فرج از نيمه خرداد كشم. سالها مي گذرد حادثه ها مي آيد.

ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزده_م خ_رداد ماه س_ال 1368 لحظه وصال ب_ود. ق__لب_ي از كار ايست_اد كه ميلي_ونها قل__ب را ب_ه نور خدا و معن_ويت اح_ياء كرده ب_ود. ب__ه وسيله دوربين مخف_ي اي كه ت_وسط دوستان ام__ام در بيمارستان نصب شده ب_ود روزهاي بيماري و جريان عمل و لحظه لقاي حق ضبط شده است. وقتي كه گوشه هاي_ي از حالات معنوي و آرام_ش امام در اي_ن اي_ام از تلويزيون پخ_ش ش_د غوغايي در دلها بر افكند كه وصف آن ج__ز با

بودن در آن فضا ممك_ن نيست. لبها دائم_ا به ذك_ر خ_دا در ح_ركت بود.

در آخرين شب زندگي و در حالي كه چند عمل جراحي سخت و طولاني درسن 87 سالگي تحمل كرده بود و در حاليكه چندي_ن سرم به دستهاي مبارك_ش وصل ب_ود نافله شب مي خ_واند و ق_رآن تلاوت م_ي كرد. در ساعات آخر , طمانينه و آرامشي ملك_وت_ي داش_ت و م_رتبا ش_هادت ب_ه وح_دانيت خ_دا و رسالت پي_امب_ر اكرم (ص) را زم_زمه م_ي ك_رد و ب_ا چني_ن ح__التي ب_ود كه روح_ش به ملك_وت اعلي پرواز كرد. وقتي كه خبر رحلت ام__ام منتشر ش_د , گ_وي_ي زلزله اي عظي_م رخ داده است , بغضها ت_ركي_د و سرتاسر ايران و هم_ه كان_ونهاي_ي ك_ه در ج_هان ب_ا نام و پيام امام خمين_ي آش_نا ب_ودن_د ي__كپارچه گ_ريستند و ب_ر سر و سينه زدن_د. هيچ قل_م و بي_ان_ي ق_ادر نيست ابعاد ح_ادثه را و امواج احساسات غير قابل كنترل مردم را در آن روزها ت_وصيف كند.

م_ردم اي_ران و مسلمانان انقلابي , حق داشت_ند اين_چني_ن ضجه ك_نند و صحنه هايي پديد آورند كه در تاريخ نمونه اي ب_دي_ن حجم و عظ_مت براي آن سراغ نداري_م. آنان كس_ي را از دست داده ب_ودند ك_ه ع_زت پ_ايمال ش_ده شان را ب_از گ_ردانده بود , دست شاهان ستمگر ودستهاي غارتگران آمريكايي و غرب_ي را از سرزمينشان ك_وتاه كرده بود , اسلام را اح__ياء ك_رده ب__ود , مسلم_ي_ن را ع__زت ب_خ_ش_ي_ده ب___ود , جمه_وري اسلام_ي را ب_ر پ_ا ك_رده ب_ود , رو در روي هم_ه ق_درتهاي جه_نم_ي و شي_طان_ي دن_يا ايستاده ب_ود و ده سال در ب_راب_ر ص_دها ت_وطئه بران_دازي و ط_رح ك_ودتا

و آش_وب و فتنه داخل_ي و خارج_ي مقاومت كرده بود و 8 س_ال دف_اعي را ف_رمان_ده_ي كرده ب_ود كه در جبهه مقابل_ش دشمن_ي ق_رار داشت كه آشكارا از س_وي هر دو ق_درت بزرگ شرق و غرب حمايت همه جانبه م_ي ش_د. مردم ,رهبر محب_وب و مرجع دين_ي خ_ود و منادي اسلام راستي_ن را از دست داده ب_ودند.

شاي_د كسان_ي كه ق_ادر به درك و هض_م اي_ن مفاهي_م نيستن_د , اگ_ر حالات مردم را در في_لمهاي م_راس_م توديع و تشييع و خاكسپاري پيكر مطهر امام خمين_ي مشاهده كن_ن_د و خ_بر مرگ دهها ت_ن كه در مقابل سنگين_ي اي_ن حادثه تاب تحم_ل ني_اورده و ق_لب_شان از كار ايست_اده ب_ود را بشن_وند و پيكرهايي كه يك_ي پ_س از دي_گري از ش_دت ت_اث_ر بيهوش ش_ده , بر روي دس_تها در ام_واج جمع_يت به س_وي درمانگاهها روانه مي ش_دند را در فيلمها و عكسها ببينن_د , در تفسير اي_ن واقعيتها درمانده شوند.

ام_ا آن_انكه عش_ق را م_ي شن_اسن_د و تج_رب_ه ك_رده ان_د , مشكل_ي ن_خواهند داشت. حقيق_تا مردم ايران عاشق امام خميني ب_ودند و چ_ه شعار زيبا و گ_ويايي در سالگرد رحلت_ش انتخاب كرده ب_ودند كه:

عشق به خمين_ي عشق به همه خوبيهاست.

روز چهاردهم 1368 , مجلس خبرگان ره_ب_ر تشكيل گردي_د و پ_س از قرائت وصيتنامه ام_ام خميني ت_وس_ط حضرت آي_ه الله خامنه اي كه دو ساعت و ني_م ط_ول كشيد , بحث و تب_ادل نظر براي تعيي_ن جانشين_ي امام خمين_ي و رهبر انقلاب اسلام_ي آغاز شد و پ_س از چندي_ن ساعت س_رانجام حضرت آي_ه الله خامنه اي (رئي_س جمهور وقت) كه خود از ش_اگ_ردان ام_ام خمين_ي _ سلام الله عليه _ و

از چهره هاي درخش_ان انقلاب اسلام_ي و از ي_اوران قي_ام 15 خ_رداد ب_ود و در ت_م_ام دوران نهضت ام_ام در هم_ه ف_راز و نشيبها در ج_مع ديگ_ر ي__اوران ان_قلاب ج_انب_ازي كرده بود , به اتفاق آرا براي اي_ن رسال_ت خطير ب_رگ_زيده شد. سالها ب_ود كه غ_ربي_ها و عوامل تحت حمايتشان در داخل كش_ور كه از شكست دادن ام_ام ماءي_وس ش_ده ب_ودند وعده زمان مرگ ام_ام را مي دادند.

اما ه_وشمندي ملت ايران و انتخاب سريع و شايسته خ_برگان و حماي_ت ف_رزن_دان و پي_روان ام_ام همه اميدهاي ض_د انقلاب را ب_ر ب_اد دادن_د و نه تنها رحلت ام_ام پايان راه او نب_ود بلكه در واقع عصر امام خمين_ي در په_نه اي وسيع_تر از گ_ذش_ته آغاز شده ب_ود. مگر انديشه و خ_وبي و معنويت و حقيقت مي ميرد ؟ روز و ش_ب پانزده_م خرداد 67 ميلونها نفر از مردن تهران و س_وگواراني كه از شهرها و روستاها آم_ده ب_ودند , در محل مصلاي ب_زرگ ته_ران اجتماع كردن_د ت_ا ب_راي آخ_ري_ن ب_ار با پيكر مطهر م_ردي كه ب_ا قي_امش ق_امت خمي_ده ارزشها و كرامتها را در عصر سياه ست_م است_وار كرده و در دن_يا نه_ضت_ي از خ_دا خواهي و باز گشت به فطرت انساني آغاز كرده بود , وداع كنند.

هيچ اثري از تشري_فات ب_ي روح م_رس_وم در مراس_م رسمي نب_ود. همه چيز, بسيجي و مردمي وعاشقانه ب_ود. پي_كر پاك و سبز پوش ام_ام ب_ر ب_الاي ب_لن_دي و در حل_قه ميلي_ونها نف_ر از جمعيت م_ات_م زده چ_ون نگيني مي درخشيد. هر كس به زبان خوي_ش با امام_ش زم_زمه مي كرد و اشك م_ي ريخت. س_رتاس_ر ات_وبان و راههاي منتهي به

مصل_ي ممل_و از جميعت سياهپوش بود.

پ_رچمهاي عزا ب_ر در و دي_ورا شهر آويخته و آواي قرآن از تمام مساجد و مراك_ز و ادارات و م_نازل بگ_وش م_ي رسي_د. ش_ب ك_ه ف_را رسي_د هزاران شمع بياد مشعل_ي كه ام_ام اف_روخ_ته است , در ب_ياب_ان مصل_ي و تپه ه_اي اط_راف آن روش_ن ش_د. خ_ان_واده ه_اي داغدار گرداگرد شمع_ها نشسته و چشمانشان بر بلنداي ن_وران_ي دوخته ش_ده بود.

فرياد يا حسي_ن بسيجيان كه احساس يتيمي م_ي ك_ردن_د و ب__ر س_ر و سينه م_ي زدن_د ف_ضا را ع_اش_وراي_ي كرده ب_ود. ب_اور اين_ك_ه دي_گر صداي دلنشي_ن امام خمين_ي را در حسينيه جماران نخ_واهند شنيد , طاقت_ها را ب_رده ب_ود. م_ردم ش_ب را در ك_نار پي_ك_ر ام_ام ب_ه صب_ح رسانيدند. در نخستني ساعت بامداد شانزده خ__رداد , م_ي_ل_ونه_ا ت_ن به امامت آيت الله العظم_ي گلپايگاني(ره) با چشماني اشكبار برپيكر امام نماز گذاردند.

انب_وهي جمعيت و شكوه حماسه حض_ور م_ردم در روز ورود امام خم_يني به كش_ور در 12 بهم_ن 1357 و ت_ك_رار گس_ت_رده ت_ر اي_ن حماس_ه در م_راس_م تشييع پيكر امام , از شگف_تيهاي ت_اريخ اس_ت. خ_برگ_زاريهاي رسم_ي جه_ان_ي جمعيت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 ميلي_ون نفر و جمعيت حاض_ر در م__راس_م تش_يي_ع را تا 9 ميلي_ون نفر تخمي_ن زدند و اي_ن در حالي ب_ود كه طي دوران 11 س_اله حكومت امام خميني ب_واسطه اتح_اد كش_ورها غرب_ي و شرقي در دشمني با ان_قلاب و تحميل جنگ 8 ساله و ص_ده_ا ت_وط_ئه دي_گ_ر آن_ان , مردم اي_ران سخ_تيها و مشكلات ف_راوان_ي را تح_م_ل كرده و عزيزان بي شماري را در اي_ن راه از دست داده ب_ودند و ط_بعا م_ي ب_اي_ست ب_تدرج

خسته و دلسرد ش_ده باشن_د ام_ا هرگز اينچني_ن نش_د. نسل پرورش ي_اف_ته در مكتب ال_هي امام خميني به اي_ن فرم_وده امام اي_مان كام_ل داش_ت كه:در جه_ان حج_م تحمل زحم_تها و رنجها و فداكاريها و جان نث_اريها ومحروميتها مناسب حج_م ب_زرگي مقص_ود و ارزشمندي وعل_و رت_ب_ه آن است پ_س از آن_كه مراس_م ت_دفي_ن به علت ش_دت احس_اسات ع_زاداران ام_كان ادام_ه نيافت , ط_ي اطلاعيه هاي م_كرر از رادي_و اعلام ش_د ك_ه م_ردم ب_ه خانه هايشان بازگردند , مراس_م به بعد م_وك_ول ش__ده و زم__ان آن بع_دا اعلام شد. براي مسئولي_ن ت_ردي_دي ن_ب_ود كه هر چه زمان بگذرد ص_دها هزار ت_ن از علاقه مندان ديگر ام_ام ك_ه از شه_رهاي دور راه_ي تهران شده اند نيز بر جمعيت تشييع كنن_ده اف_زوده خ_واه_د ش_د , ناگزير در بعدازظهر همان روز مراسم ت_دف_ين ب_ا همان احساسات و ب_ه دش_واري ان_ج_ام ش_د ك_ه گ_وش_ه ه_اي_ي از اين م_راس_م ب_وس_ي_له خبرنگ_اران ب_ه جهان مخابره ش_د و بدين سان رحلت امام خمين_ي نيز همچ_ون حيات_ش من_شاء بي_داري و نهضت_ي دوباره ش_د و راه و يادش جاودانه گرديد چرا ك_ه او حقي_قت ب_ود و حقيقت هميشه زن_ده است و فناناپذير.

زندگي امام به روايت امام

متن زير فرازهائي از زندگي حضرت امام خميني - سلام الله عليه - است كه پس از توضيحات معظم له، فرزند گرامي ايشان حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است:

بسمه تعالي

به حسب شناسنامه شماره 2744 تولد: 1279 شمسي در خمين، اما در واقع 20 جمادي الثاني 1320 هجري قمري مطابق اول مهر 1281 شمسي است. (18 جمادي الثاني 1320 مطابق 30 شهريور 1281 صحيح است)

نام خانوادگي:

مصطفوي; پدر: آقا مصطفي; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقاميرزا احمد مجتهد خوانساري الاصل و خميني المسكن)

صدور در گلپايگان به وسيله صفري نژاد رئيس اداره آمار ثبت گلپايگان در خمين در مكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصيل شروع و نزد مرحوم آقاشيخ جعفر و مرحوم ميرزا محمود (افتخار العلماء) درسهاي ابتدايي سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج ميرزا محمد مهدي (دايي) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاي نجفي خميني منطق شروع و نزد حضرت عالي (×) ظاهرا (سيوطي و شرح باب حادي عشر و) منطق و مسلما در مطول مقداري. در ادراك كه سنه 1339 قمري براي تحصيل رفتم نزد مرحوم آقا شيخ محمد علي بروجردي مطول و نزد مرحوم آقا شيخ محمد گلپايگاني منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكي شرح لمعه پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم - رحمة الله عليه - (ظاهرا هجرت ايشان رجب 1340 قمري بود) هجرت آيت الله حائري به قم رجب 1340 و نوروز 1300 شمسي است) تتمه مطول را نزد مرحوم اديب تهراني موسوم به آقا ميرزا محمد علي و سطوح را نزد مرحوم آقاي حاج سيد محمد تقي خوانساري مقداري و بيشتر نزد مرحوم آقا ميرزا سيد علي يثربي كاشاني تا آخر سطوح و با ايشان به درس خارج مرحوم آيت الله حائري (حاج شيخ عبدالكريم) مي رفتيم و عمده تحصيلات خارج نزد ايشان بوده است. و فلسفه را مرحوم حاج سيد ابوالحسن قزويني و رياضيات (هيئت، حساب) نزد ايشان و مرحوم آقاميرزا علي اكبر يزدي. و عمده استفاده در علوم معنوي و عرفاني نزد مرحوم آقاي آقاميرزا محمد علي شاه آبادي بوده است پس

از فوت مرحوم آقاي حائري با عده اي از رفقا بحث داشتيم تا آنكه مر حوم آقاي بروجردي - رحمة الله - به قم آمدند براي ترويج ايشان به درس ايشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاي بروجردي عمده اشتغال به تدريس معقول و عرفان و سطوح عاليه اصول و فقه بود پس از آمدن ايشان به تقاضاي آقايان; مثل مرحوم آقاي مطهري به تدريس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقليه بازماندم و اين اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقال به پاريس از همه محروم و به امور ديگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عيال اينجانب خديجه ثقفي معروف به قدس ايران، متولد 1292 شمسي، صبيه حضرت آقاي حاج ميرزا محمد ثقفي طهراني.

تاريخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفي، متولد: 1309 شمسي; 3 دختر در قيد حيات با يك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتيب سن: صديقه، فريده، فهيمه، سعيده و بعد از احمد، لطيفه; آخرين فرزند در حيات احمد.

پي نوشت:

× منظور آيت الله پسنديده مي باشند.

سفري به تاريخ

گشت و گذاري در خمين، زادگاه رهبر آزادگان جهان

90 سال به عقب باز مي گرديم، سلسله متزلزل پادشاهي قاجار توان اداره صحيح مملكت را ندارد، قدرت مركزي تضعيف و به موازات آن قدرتهاي محلي سر برآورده اند. در هر گوشه مملكت شاهزاده اي با به كار گرفتن خدم و حشم. بساطي به راه انداخته و ياغيان و اشرار از فرصت استفاده كرده، مردم را غارت مي كنند. بار مالياتهاي فزاينده بر دوش مردم سنگيني مي كند. شلاقها تنها بر گرده محرومين و پابرهنگان فرود مي آيد. قدرت حكومت مركزي -

حكومت ايالتها و ولايتها، خان هاي كوچك و بزرگ محلي و بالاخره طراران و دزدان و اشرار، بسان حلقه اي ملت را در محاصره گرفته و هر لحظه حلقه تنگتر مي شود. ملت گرسنه است، ملت بي دفاع است و مردم ستم ديده اند...

در چنين شرايطي، خمين كوچك در ميان جلگه اي بزرگ نيز به كام آشوب فرو رفته است. كمر مردم از ستم خان ها و شاهزادگان خميده است هر كس در خود قدرتي سراغ دارد از اعمال آن دريغ نمي كند و خلاصه همه درها به روي مردم بسته است.

در اين زمان در شهر كوچك خمين تنها يك در بر روي مردم باز است. تنها يكجا ملجا محرومان است و دلها فقط در يك خانه آرام مي گيرد و آنجا جايي جز بيت و منزل حاج آقا مصطفي خميني نيست. خانه اي قلعه مانند كه در پس دروازه محله سادات در شرق خمين واقع شده است، خانه اي نه چندان بزرگ كه دو برج بلند در شمال و مشرق آن چشمها را به سوي خود مي خواند.

برجهايي كه بر فراز آن بارويي به ارتفاع تقريبي دو متر جهت سنگربندي ومذقلهايي (سوراخهاي مورب) براي تيراندازي تعبيه شده است. اين برجها به واسطه ارتفاع بلندي كه دارند بر شهر مشرف بوده و از آنجا هر گونه حركتي كنترل مي گردد.

رودخانه اي كه از پشت بيت مي گذرد، جنوب قلعه را امنيت بخشيده است. شبها دروازه شرقي شهر بسته مي شود و نگهباناني چند بر فراز باروي شهر تا صبح بيدارند. و به گاه اضطرار و وجود خطر تهاجم اشرار، بر تعداد نگهبانان اضافه مي شود و تا صبح فرياد بيدار باش - بيدار باش به گوش مي رسد.

بيت مصطفوي از طريق كوچه اي پيچ در پيچ و باريك

به بازار و مسجد جامع متصل مي گردد، كوچه اي كه از ابتدا تا انتها در زير ديد و كنترل با روي برج قرار دارد.

هجوم اشرار و دزدان غارتگر (كه سر در آخور شاهزادگان و خان ها داشتند) و صداي ناهنجار سم ستوران كه با سرعت به پيش مي تازند، هول و هراسي عظيم در دل مردم مي افكند و غبار مرگ بر جبين شان مي نشاند. در چنين مواقعي، خان هاي شهر اگر با دزدان همراهي نكنند، اميدي به خيرشان نيست و لذا هيچ مامن و پناهي جز بيت آقا مصطفي خميني يافت نمي شود.

آقا مصطفي، سيدي جليل القدر و مجتهدي محبوب و عاملي كه براي دفاع از محرومان سلاح بر دوش گرفته و براي حفظ حيثيت و آبرو و مال و جان مردم، جان در طبق اخلاص نهاده است و مردم، آناني كه به هيچ جا راهي ندارند و قدرت دفاع از خود و خانواده را در خود نمي بينند همه به منزل آقا مصطفي روي مي آورند، پس از ورود اين بي پناهان و پا برهنگان درها بسته مي شود، مردان بر روي برجها رفته و در شت باروها سنگر گرفته و به سوي دشمن شليك مي كنند. اين روحيه سلحشوري و مبارزه و دفاع است كه كارساز بوده و تهاجمات اشرار را با شكست مواجه مي كند.

در اين دوران و در اين منزل است كه كودكي چشم به جهان مي گشايد (تاريخ 20 جمادي الثاني 1320 هجري قمري) و از طرف پدر نام روح الله بر خود مي گيرد. هيچ كس از آينده خبر ندارد. مردم تنها اطراف خويش را مي بينند كه جز سياهي چيزي به چشم نمي آيد. ظلم و ستم اشرار و خان ها به اعلا درجه خود رسيده است، مصطفي چاره اي

مي انديشد، شكايت خان ها به حكومت منطقه بردن. لذا راه اراك را در پيش مي گيرد و با اسب بدان سو مي تازد، اما قبل از رسيدن به مقصد (در روز جمعه 12 ذيقعده 1320 قمري) آماج تيركين ظلمه قرار مي گيرد. و خون سرخش زينت بخش صحرا مي گردد. او در واقع انتقام حمايت از سيلي خوردگان را پس مي دهد، انتقام پناه دادن به محرومان و پا برهنگان، و در اين زمان روح الله چهار ماه و بيست و دو روز بيشتر ندارد.

مبارزه با اشرار ادامه مي يابد و روح الله (كه اطرافيان او را آقا روح الله صدا مي زنند در همان خانه بزرگ مي شود. با گذشت زمان با رنجها و محن مردم آشنا مي شود و در مي يابد كه پدرش براي چه قرباني شد بنابراين در همان دوران صباوت همراه با برادر بزرگتر در مبارزه با اشرار شركت مي جويد و از فراز با روي قلعه به سوي متجاوزين شليك مي كند.

و اما امروز از آن دو برج كه منشا خير براي اهالي خمين بود تنها يكي بيش نمانده است. صحن خانه اي كه بنيانگذار جمهوري اسلامي در آن پا به عرصه وجود نهاد، خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاي كهنه درد دل مي كند. اين صحن كهن خاطراتي خوش و ناگوار در دل خود جاي داده است. حوض كوچك منزل نور خورشيد را تكرار مي كند، درهاي چوبي و كوچك بيت بسته است. پله هاي برج با شيب بسيار تند پيچ و تاب خورده و به زحمت خود را به بارو مي رساند ولي در آنجا ديگر اثري از مبارزان نمي يابد. آجرهاي كف حياط هنوز مانده اند ولي عبور از تاريخي يكصد ساله، از آنها رنگ و رويي

باقي نگذارده است. امروز كف كوچه سفالت شده، خانه هاي خشت و گلي اطراف به مرور جاي خود را به خانه هايي نوساز با نمايي آجري يا سنگي داده اند. تنها زادگاه امام است كه همچنان با خشت و گل خويش در اين ميان جلب توجه مي كند، و همه را به خود مي خواند، باروها ندا مي زنند: خميني، سازش ناپذيري را در اينجا تجربه كرد، ظلم ستيزي را از پشت مذقلهاي ما آغاز كرد. محروم نوازي را در اين خانه و از پدر به ارث برد. آغاز نقطه جهاد را در اين مكان گذارد، نخستين آثار تلفيق دين و سياست را در اين منزل رويت كرد.

آري اين منزل اگر چه كمتر از 20 سال از امام ميزباني نكرد. ليكن خاطراتي بيش از قرنها در دل خود جاي داده است.

روز شمار تبعيد حضرت امام خميني (ره)

16 مهرماه سال 1341 جلسه مهم حضرت امام خميني (س) با مراجع قم در رابطه با انجمنهاي ايالتي و ولايتي

11 آذر ماه سال 1341 لغو تصويبنامه ساختگي انجمنهاي ايالتي و ولايتي به دنبال مبارزات پيگير حضرت امام خميني (س) و صدور پيام حضرت امام خميني (س) در مورد ختم اين غائله

2 بهمن سال 1341 تحريم رفراندوم غير قانوني و قلابي شاه از سوي حضرت امام خميني (س)

2 فروردين ماه سال 1342 فاجعه خونين مدرسه فيضيه به دست عمال رژيم شاه

15 خرداد سال 1342 دستگيري شبانه حضرت امام خميني (س). قيام تاريخي ملت ايران در اعتراض به دستگيري حضرت امام (س)

4 تيرماه سال 1342 انتقال حضرت امام خميني (س) از پادگان قصر به سلولي در عشرت آباد.

21 فرودين سال 1343 سخنراني تاريخي حضرت امام خميني (س) در مسجد اعظم قم پس از

آزادي از حبس و حصر.

4 آبان 1343 سخنراني كوبنده حضرت امام خميني (س) به مناسبت طرح اسارتبار كاپيتولاسيون.

13 آبان 1343 بازداشت و تبعيد حضرت امام خميني (س) به تركيه

21 آبان سال 1343 انتقال حضرت امام خميني (س) از آنكارا به بورساي تركيه

13 مهرماه سال 1344 انتقال حضرت امام خميني (س) از تركيه به بغداد

16 مهرماه 1344 حركت امام خميني (س) از سامرا به كربلا بعد از تبعيد به عراق

23 مهرماه 1344 ورود و استقرار حضرت امام خميني در نجف بعد از تبعيد به عراق

23 آبان 1344 شروع درسهاي حوزه اي حضرت امام خميني در نجف پس از تبعيد به عراق

- 12 ارديبهشت 1356 پيام حضرت امام خميني (س) به مناسبت چهلم شهداي قم

2 مهرماه 1357 محاصره منزل حضرت امام خميني (س) توسط نيروهاي بعثي عراق

10 مهرماه 1357 هجرت حضرت امام خميني (س) از عراق به سوي كويت

13 مهرماه 1357 هجرت حضرت امام خميني (س) از عراق به فرانسه

12 بهمن 1357 بازگشت امام خميني (س) به ميهن اسلامي پس از 15 سال تبعيد.

مبارزه تاريخي امام و پيروزي انقلاب اسلامي

مبارزه تاريخي امام

اين نوشتار مهمترين سرفصلهاي مبارزات امام خميني - قدس سره - و قيام اسلامي حاصل از آن را تا مقطع ارتحال امام در بردارد.

تا سال 1963 نام آيت الله روح الله خميني به عنوان يك مخالف برجسته رژيم شاه بر سر زبانها افتاده بود. جلسات درس ايشان در قم، انبوه دانشجويان را كه مجذوب انتقادهايش از رژيم شاه مي شدند، جلب مي كرد. در مارس 1963 (اسفند 1342) فيضيه قم در سالگرد شهادت (امام) جعفر صادق (ع)، امام ششم مورد حمله نيروهاي ساواك و چتربازان قرار گرفت و عده اي از دانشجويان

كشته و آيت الله خميني توقيف شد. وي پس از يك بازداشت كوتاه آزاد شد و به انتقاد از كنترل امريكا بر ايران ادامه داد.

امام بار ديگر در سالگرد شهادت امام حسين (ع) بازداشت شد. وقتي اين خبر به مردمي كه در خيابانها براي امام حسين (ع) عزاداري مي كردند، رسيد، تظاهراتي براي آزادي وي در تهران، اصفهان، مشهد، شيراز و كاشان برگزار شد.

نيروهاي امنيتي به 15هزار نفر شليك كردند. امام خميني تا ماه اوت زنداني شد. وي پس از آزادي به پيروانش گفت انتخابات اكتبر را تحريم كنند و دوباره توقيف شد.

70 - 1964: آيت الله خميني در مه 1964 (خرداد1343) از زندان آزاد شد. در اكتبر، مجلس با تصويب لايحه اي به مشاوران نظامي امريكايي مصونيت ديپلماتيك داد و راي به پذيرفتن يك وام 200 ميليون دلاري امريكا براي خريد تجهيزات نظامي داد. امام خميني با صدور اعلاميه اي به اين اقدامات مجلس حمله كرد و كمي بعد به تركيه تبعيد شد كه در سال 1965 از آنجا به عراق رفت.

طي سيزده سال بعد، شهر مقدس نجف خانه وي بود و در آنجا خود را به عنوان يك شخصيت مذهبي برجسته تثبيت كرد. انتقادهاي او از رژيم پهلوي مخفيانه در ايران انتشار مي يافت و پيامهايش براي مسلمانان جهان در مراسم حج در مكه پخش مي شد.

انتقادهاي او از سياستهاي دولت ايران، اساسي بود. اصلاحات ارضي فاجعه از آب در آمد، باغهاي ميوه، مراتع، چراگاهها و كشاورزي مكانيزه را از قانون اصلاحات ارضي معاف كرده بودند و به مالكان بزرگ فرصت داده شده بود املاك خود را به طور غيرقانوني به اقوام خويش انتقاد دهند يا با تبديل

وضعيت آنها را در گروه زمينهاي معاف از تقسيم قرار دهند. فقط 9 درصد كشاورزان ايران صاحب زمين شدند، و دولت حتي به همين عده هم براي افزايش توليد كمك نكرد.

گندم و ساير مواد غذايي از خارج وارد مي شد، اما به كشاورز ايراني كمك نمي شد. سيل مهاجرت روستاييان بيكار و بي زمين به نسبت 8 درصد در سال، در جستجوي كار به شهرها روان شد. استفاده از درآمدهاي نفت، ثروتي بي حساب به ثروتمندان داد و اين در شرايطي بود كه اكثريت عظيم مردم با فشار روزگار مي گذراندند و نارضايتيها افزايش يافت. در اين حال، پس از شكست اعراب در جنگ سال 1967 از اسرائيل و امريكا، آيت الله خميني براي احتمال آغاز تلاش مشترك عليه اسرائيل با آيت الله باقر صدر به مشورت پرداخت.

77-1970: با افزايش شديد قيمت نفت شاه اعلام كرد كه ايران به زودي يكي از پنج قدرت بزرگ جهان خواهد شد! او و واقعيت كمبود مواد غذايي، راه بنديهاي شديد و زيادي جمعيت در تهران را ناديده مي گرفت، جهان غرب دلارهاي نفتي شاه را به اسلحه تبديل مي كرد، به طوري كه ايران بيش از انگليس، تانكهاي چيفتن انگليسي داشت و امريكا هواپيماهاي جنگي خود را قبل از اين كه به خط توليد بيفتد يا كارساز بودن آنها تاييد شود، به شاه مي فروخت. فروشندگان تسليحات امريكا داراي موقعيت مهم در اقتصاد ايران بودند، سيمان و مصالح ساختماني صرف ساختن پايگاههاي نظامي مي شد و براي ساختن خانه، مردم با كمبود مصالح روبرو بودند. نفت، بانكداري و تسليحات ايران به شدت تحت كنترل امريكا بود، تاجگذاري در سال 1971 (1350) و مراسم پر

خرج براي خيالپردازيهاي شاه در زمينه اثبات اين قضيه كه تاريخ شاهنشاهي ايران به 2500 سال پيش برمي گردد، شكاف عظيم بين فقير و غني را در ايران علني تر كرد. آيت الله خميني از اين اقدامات به شدت انتقاد مي كرد.

سركوب هرگونه آزادي بيان، مطبوعات و حتي مخالفت بالقوه به تمركز مخالفان در خارج از كشور منجر شد. توزيع پيامهاي آيت الله خميني به شكل نوار كاست، اين مخالفان را تشويق مي كرد. امام خميني از علما در ايران خواست خفقان سياسي و برباد دادن منابع ايران را محكوم كنند. شاه وقتي در 1977 براي ديدار با كارتر به واشنگتن رفت با تظاهرات خصومت آميز عظيمي مواجه شد. در ايران زنان دانشجو مجددا شروع به استفاده از حجاب كردند و يك مخالفت مذهبي شروع به خودنمايي كرد. در اكتبر 1977 (1356) ماموران ساواك (آقا) مصطفي پسر امام خميني را به شهادت رساندند.

سال 1978: در ژانويه به تحريك شاه، مقاله اي در روزنامه اطلاعات انتشار يافت كه در آن به شدت به آيت الله خميني حمله شده بود.

روز بعد طلبه ها در قم يك اعتراض مسالمت آميز ترتيب دادند و اقدام به تحصن كردند، ماموران امنيتي با خشونت واكنش نشان دادند و عده اي را شهيد كردند. تظاهرات به سراسر كشور انتشار يافت. آيت الله خميني از مردم خواست براي سرنگوني شاهنشاهي به سود يك دولت اسلامي مبارزه كنند.

در هر يك از مراسم چهلم شهدا، عده بيشتري به وسيله ماموران امنيتي شهيد مي شدند. مردم در تظاهرات خود در مقابل سربازان مسلح خواستار بازگشت آيت الله خميني شدند.

سپتامبر: شاه به اين اميد كه نداشتن يك پايگاه موجب نابودي قدرت

رهبري امام خميني خواهد شد از عراق خواست آيت الله را اخراج كند. آيت اللهخميني گفت آماده است به كشوري برود كه تحت نفوذ شاه نباشد، اما هيچ دولتي پيشنهاد پذيرفتن و تضمين ادامه فعاليت وي را نداد.

اكتبر: امام خميني وارد نوفل لوشاتو در نزديكي پاريس شد.

سپتامبر: در پايان ماه رمضان يك تظاهرات اعتراض آميز عظيم منجر به اعلام حكومت نظامي در ايران شد. صبح روز بعد وقتي مردم بي خبر از اعلام حكومت نظامي در ميدان ژاله اجتماع كردند، نيروهاي امنيتي به روي آنها شليك كردند و هزاران نفر را كشتند. يك ملت وحشتزده عليه شاه قيام كرد و اعتصابها، بازارها، مدارس، دانشگاهها، ادارات، كارخانه ها و حوزه هاي نفت را به تعطيل كشاند و اقوام و دوستان ثروتمند شاه، طي سه ماه با 5/1 ميليارد دلار به غرب گريختند.

آيت الله خميني از پاريس پيامهاي خود را براي پخش به ايران مي فرستاد.

10و11 دسامبر (9و10 محرم): تقريبا چهار ميليون نفر به خيابانها آمدند و خواستار تشكيل يك دولت اسلامي تحت رهبري امام خميني شدند. هزاران نفر از تظاهر كنندگان غير مسلح كشته شدند. بازداشت شدگان شكنجه مي شدند، و مجروحان را در تختهاي بيمارستانها قتل عام مي كردند. فشار تحمل ناپذير و بي پايان افكار عمومي، امريكا را وادار كرد تا شاه را تشويق به انتخاب يك نخست وزير (شاپور بختيار) براي خنثي كردن نفوذ امام خميني كند.

16 ژانويه 1979: شاه از ايران فرار كرد و به مصر رفت و يك دولت بي قدرت و مردمي بپاخاسته را در خيابانها رها كرد.

اول فوريه: امام خميني با استقبالي بي سابقه به ايران آمد. امام دستور داد دولت موقت اسلامي تشكيل شود.

پس از اين كه صدها نفر از اعضاي نيروي هوايي از امام حمايت كردند، يك پادگان نظامي تهران ناگهان مورد هجوم گارد شاهنشاهي قرار گرفت. انبوه مردم بي سلاح به تقاضاي كمك نيروي هوايي پاسخ دادند و گارديها را مجبور به بازگشت به سربازخانه هايشان كردند. با پذيرفتن رهبري امام خميني از طرف بيشتر نيروهاي امنيتي، كليه پاسگاههاي پليس، زندانها، پايگاههاي ارتش و ادارات دولتي به تصرف انقلابيان در آمد.

11 فوريه: سرانجام رژيم شاه سقوط كرد.

16 فوريه: چهار نفر از محافظان شاه سابق تيرباران شدند.

اول مارس: امام خميني تشكيل دولت اسلامي را اعلام كرد.

اول آوريل: هويدا نخست وزير شاه اعدام شد.

5 ژوئيه: صنايع بزرگ خصوصي ملي شد.

پيروزي انقلاب اسلامي

9 ژوئيه: امام به استثناي جنايتكاران و شكنجه گران، ديگران را عفو كرد.

23 اكتبر: شاه سابق در يك بيمارستان نيويورك بستري شد.

4 نوامبر: دانشجويان ايراني در نيويورك عليه حضور شاه مخلوع در امريكا تظاهرات كردند.

سفارت امريكا در تهران، معروف به لانه جاسوسي به وسيله دانشجويان پيرو خط امام تصرف شد. آنها 52 امريكايي را مدت 444 روز در مقابل تحويل شاه و برگرداندن داراييهاي دزديده شده ايران، گروگان نگه داشتند.

6 نوامبر: بازرگان از نخست وزيري استعفا داد.

23 نوامبر: وزارت خارجه و اقتصاد، كليه بدهيهاي خارجي ايران را كان لم يكن اعلم كرد.

4 دسامبر: به دنبال رفراندم، قانون اساسي تصويب شد.

15 دسامبر: شاه سابق پس از اين كه نتوانست به مكزيك برود، از امريكا عازم تبعيد در پاناما شد.

4 ژانويه 1980: كورت والدهايم دبيركل سازمان ملل به دنبال عدم موافقت با تقاضايش براي ملاقات با گروگانهاي امريكايي، ماموريتش را در ايران ناتمام گذاشت.

17 فوريه: دبيركل سازمان ملل تشكيل كميسيوني براي بررسي فعاليتهاي

شاه سابق را تكميل كرد.

10 مارس: يك سخنگوي خط امام گفت وقتي كميسيون سازمان ملل نتايج بررسيهاي خود را انتشار داد و نشان داد كه طرفدار ايران و درستكار است مي تواند به ايران برگردد و با گروگانها ملاقات كند.

مارس، مه: اولين انتخابات مجلس.

23 مارس: شاه سابق درست 24 ساعت قبل از اين كه قرار بود، ايران استرداد او را تقاضا كند، از پاناما به قاهره رفت.

9 آوريل: روابط ديپلماتيك امريكا با ايران قطع شد.

25 آوريل: حمله كوماندويي امريكا براي نجات گروگانها در يك طوفان شن كست خورد. امام خميني گفت اين ماموريت اقدامي احمقانه بود.

30 آوريل: مردان مسلح عرب، بيست ايراني را در سفارت ايران در لندن گروگان گرفتند.

5 مه: نيروهاي امنيتي انگليس به سفارت ايران در لندن حمله كردند و چهار نفر از پنج مرد مسلح را كشتند.

11 مه: گور رضاخان پدر شاه سابق در نزديكي تهران ويران شد.

27 ژوئيه: شاه سابق در قاهره مرد.

11 اوت: محمد علي رجايي نخست وزير شد.

22 سپتامبر: عراق علي رغم تعهد اعلام شده اش به منشور سازمان ملل و برخلاف عبارت اول ماده 33 منشور فوق كه به حل مسالمت آميز اختلافات بين دولتها اشاره كرده است، به ايران حمله كرد.

24 سپتامبر: عراق به آبادان و خرمشهر حمله كرد و پالايشگاه نفت آبادان را به آتش كشيد.

2 نوامبر: مجلس چهار شرط پيشنهادي امام را براي آزادي گروگانهاي امريكايي تصويب كرد.

2 ژانويه 1981: در آخرين روز رياست جمهوري كارتر گروگانهاي امريكايي آزاد شدند.

10 ژوئن: امام خميني بني صدر را از فرماندهي كل قوا خلع يد كرد.

20 ژوئن: استيضاح بني صدر آغاز شد.

21 ژوئن: بني صدر از رياست جمهوري عزل شد.

28

ژوئن: 72 مقام برجسته كشور در انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي در تهران شهيد شدند.

24 ژوئيه: محمدعلي رجايي به رياست جمهوري انتخاب شد.

29ژوئيه: بني صدر به فرانسه فرار كرد.

30 اوت: انفجار بمب، محمدعلي رجايي و جواد باهنر نخست وزير او را به شهادت رساند.

29 سپتامبر: چهار تن از فرماندهان نظامي ايران در سقوط هواپيما كشته شدند.

اكتبر: آيت الله علي خامنه اي به رياست جمهوري انتخاب شد و ميرحسين موسوي را به نخست وزيري منصوب كرد.

28 مارس 1982: ايران در شديدترين نبردهاي جنگ به پيروزيهاي با ارزشي دست يافت.

24 مه: نيروهاي انقلابي وارد خرمشهر شدند. بيشتر قسمتهاي ايران كه در مراحل اوليه جنگ به تصرف عراق در آمده بود، بازپس گرفته شد.

14 ژوئيه: امام خميني در پيامي از مردم عراق خواست قيام كنند و صدام را سرنگون نمايند. نيروهاي ايران به عراق حمله كردند و تا حدود پانزده كيلومتري بصره پيش رفتند.

اول اكتبر: با شروع سومين سال جنگ، ايران حمله عليه عراق را آغاز مي كند.

2 اكتبر: در يك انفجار تروريستي در تهران 60 نفر كشته و 700 نفر مجروح شدند.

11 ژوئن: عملياتي براي آزادي قسمتهاي ديگري از خاك ايران آغاز و 50 هزار سرباز عراق به اسارت در آمدند

22 ژوئيه: حمله ايران نيروهاي عراق را از حاج عمران در كردستان بيرون كرد.

آوريل 1984: انتخابات مجلس دوم انجام شد. حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني 5/1 ميليون راي آورد.

12 ژوئن: پرز دكوئيار دبيركل سازمان ملل از عراق خواست حمله به مناطق مسكوني ايران را قطع كند.

18 مارس 1985: نيروهاي ايران در حمله اي در شمال بصره از خطوط نيروهاي عراقي گذشته و جاده بغداد را به خطر انداختند.

14 اوت: آيت الله

علي خامنه اي براي بار دوم به رياست جمهوري انتخاب شد.

19 فوريه 1986: نيروهاي ايران در يك حمله يازده روزه شبه جزيره فاو را گرفتند. عراق در اين حمله از گاز خردل استفاده كرد.

2 ژوئيه: ايران شهر مرزي مهران را پس گرفت.

4 نوامبر: رسوايي ايران گيت، معامله امريكا براي تبادل اسلحه در برابر آزادي گروگانه برملا شد.

18 ژانويه 1987: نيروهاي ايران به بصره رسيدند.

17 ژوئيه: سفارت فرانسه در تهران تعطيل شد.

20 ژوئيه: شوراي امنيت سازمان ملل با قطعنامه 598 خواهان آتش بس فوري شد اما ايران كه خواهان معرف عراق به عنوان متجاوز بود، آن را نپذيرفت.

31 ژوئيه: بيش از 400 زاير كه 275 نفرشان ايراني بودند، در مراسم حج به شهادت رسيدند.

29 سپتامبر: به دنبال رهگيري هليكوپترهاي امريكايي در تنگه هرمز و بازرسي كشتي ايران اجر; ايران كشتيهاي خود را در تنگه هرمز افزايش داد.

18 اكتبر: چهار ناوشكن امريكايي دو سكوي نفتي ساحلي ايران را با شليك هزار گلوله به آتش كشيدند و خسارات سنگيني به آنها وارد كردند.

28 فوريه 1988: جنگ شهرها با شليك 135 موشك به تهران تشديد شد.

17مارس: بمباران شيميايي عراق بيش از پنج هزار نفر را در حلبچه كشت و متجاوز از هشت هزار نفر ديگر را به شدت مجروح كرد.

18آوريل: امريكا چند كشتي ايران را در خليج فارس غرق كرد، هليكوپترهاي توپدار امريكا در حمله عراق به فاو به كمك عراقيها رفتند.

2 ژوئن: هاشمي رفسنجاني رئيس مجلس، كفيل فرماندهي نيروهاي مسلح شد.

3 ژوئيه: ناو امريكايي به هواپيماي ايرباس مسافربري ايران حمله كرد و 290 سرنشين آن را به شهادت رساند.

18 ژوئيه: ايران با بي ميلي قطعنامه 598 را پذيرفت. امام خميني

گفت براي او اين تصميم كشنده تر از سركشيدن زهر است.

20 اوت: آتش بس در جبهه ها و مذاكره بين ايران و عراق شروع شد. موسوي نخست وزير گفت درهاي ايران به روي بازرگاني و نفوذ غرب بسته خواهد ماند.

15 فوريه 1989: امام خميني اعلام كرد سلمان رشدي به خاطر كفرگويي در كتاب آيه هاي شيطاني خود، بايد كشته شود.

7 مارس: روابط ديپلماتيك انگليس و ايران قطع شد.

19 مارس: رفسنجاني نامزد رياست جمهوري شد.

24 آوريل: اعضاي كميته اصلاح قانون اساسي انتخاب شدند.

23 مه: امام خميني به علت خونريزي داخلي تحت عمل جراحي قرار گرفت.

3 ژوئن: امام خميني درگذشت.

مسلم مديا - چاپ لندن

بيانات

ديدگاههاي امام خميني (ره) در مورد مطبوعات

نقش مهم مطبوعات در رشد و صلاح كشور

((… در باب نشريات، خودتان مي دانيد كه نقش نشريات در هر كشوري از همه چيزها بالاتر است. روزنامه ها و مجلات مي توانند كه يك كشوري را رشد بدهند به راهي كه صلاح كشور است و مي توانند كه بعكس عمل بكنند …))

صحيفه نور، ج 14، ص 248 11/3/60.

((.. نشريه بسيار خوب است و در صورتي كه محتواي آن محتواي آموزنده باشد و دست اندركاران آن متعهد باشند، اين نشريه راس همه امور مي شود. انسان اگر انصاف داشته باشد، بايد به خاطر مردمي كه قلم ها را براي اينها آزاد گذاشته اند، از قلم و قدمش استفاده كند و ديانت هم اقتضاي همين را مي كند. ما بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم..))

همان، ج 14، ص 249 11/3/60

جايگاه خطير مطبوعات در هدايت و ضلالت جامعه

((… اگر خداي نخواسته قلمهاي شما بلغزد و از تعهدي كه براي خدا تبارك و تعالي بايد داشته باشيد

غفلت بكنيد، اينجور نيست كه تنها به شما و دوستان و هم مذهب و هم دين شما ضرر بزند، به همه ضرر مي زند، پس يك ضرر كوچك نيست. شما كه روزنامه كثير الانتشاري در دستتان است، بايد توجه كنيد كه مسئوليت بسيار خطيري پيش مردم و ملت هاي جهان داريد كه اگر ارشاد كنيد مردم را بالاتر از طاعت هايي است كه در گوشه خانه و يا يك مجلس كه چند هزار نفر هستند مي باشد. قلم شما اگر ارشادي باشد، ملت را به راه راست هدايت مي كندو مي تواند مردم را از انحراف نجات دهد..))

همان،ج 14، ص 257 و 258 12/3/60

((بايد بدانيد كه اگر دو هزار مجله چاپ كنيد، لااقل پنج هزار نفر اين مجله را مي خواهند، و يك عده كثيري هم آن را مطالعه مي كنند. اگر تيتراژ روزنامه اي دويست هزار باشد، پانصد هزار نفر آن را مطالعه مي كنند و اگر انحراف باشد، پانصد هزار نفر را منحرف مي كند و اين مسوليت كوچكي نيست. اين غير از معصيتي است كه در خانه است. آن هم معصيت است اما نه بزرگي اين. هر چه تيراژ شما بيشتر باشد، بايد بيشتر توجه به اصلاح آن بكنيد. آنها كه مي گويند تيراژ بيشتر، توجه مردم بيشتر است، پس هر چه مي خواهيم مي نويسيم ؟ اشتباه مي كنند. آنها مسئوليت بيشتر دارند …))

همان، ج 14، ص 249 11/3/60

(… مجله نوشتن مسئوليتي بزرگ دارد، هم پيش خداي تبارك و تعالي، هم پيش مردم. ممكن است اينها مملكتي را به فساد بكشانند، اگر كوشش نكنند در اينكه اصلاح كنند، و اگر آن

كه مي نويسد از روي صلاحديد و مباني غير نفساني و رسوا نكردن مسلمانان و اينطور مسائل باشد، مجله ها مفيد خواهند بود و مردم رو به تباهي نمي روند …))

همان، ج 14 ص 249 11/3 /60

ضرر رسانه هاي گروهي مخرب بيشتر از سلاحهاي نظامي

(.. ملت عزيز در طول 50 سال سياه اخير گرفتار مجلات و روزنامه هاي تخريب كننده و فاسد كننده نسل جوان او از آنها بدتر سينماها و راديو تلويزيون بود كه با برنامه هاي خود، ملت را به حد وافر در آغوش غرب و غرب زده ها غلتانيد و ضررهاي رسانه هاي گروهي از خرابي هاي توپ و تانك ها و سلاحهاي مخرب بالاتر و بدتر است، چه كه ضررهاي سلاحها گذراست و ضررهاي فرهنگي باقي و به نسلهاي بعد انتقال پيدا مي كند. چنانچه ديديد و مي بينيد …))

همان، ج 19، ص 109 22/11/63

مطبوعات منحرف دوران ستمشاهي و سوق دادن جوانان بسوي شرق و غرب

((… مجله ها با مقاله ها و عكس هاي افتضاح بار، و اسف انگيز و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضد فرهنگي خويش و ضد اسلامي، با افتخار، مردم بويژه طبقه جوان موثر را به سوي غرب يا شرق هدايت مي كردند …))

همان، ج 21، ص 195 _ وصيت نامه سياسي _ الهي

صدمات فراوان مطبوعات دوران ستمشاهي به اسلام و كشور

((.. ما يكي از گرفتاري هاي بزرگمان در زمان طاغوت گرفتاري به دست مطبوعات بود. طاغوت مهره هايي كه در خدمت او بودند و در خدمت اجانب، انتخاب مي كرد و زبده هاي آنها را انتخاب مي كرد براي اداره مطبوعات و براي تبليغات به

ضد اسلام و به ضد كشور، لكن با آب و رنگ اسلامي و ملي من نمي دانم كه صدمه اي كه كشور ما و اسلام از مطبوعات در زمان طاغوت ديد بيشتر بود يا صدماتي كه از ساير ارگانهاي طاغوتي.

مطبوعاتي كه حامل پيام ملت و حامل پيام اسلام بايد باشد و مبلغ احكام اسلام و مجري احكام اسلام و مهزب جامعه بايد باشد و اخلاق را در جامعه بايد پخش بدهد اخلاق الهي را، در زمان طاغوت درست بر عكس همه اين معاني ماموريت داشتند كه كشورها را با آن تبليغات دامنه دار اين رسانه هاي طاغوتي، تمام مسائل اسلامي و تمام مسائل كشوري را به طرف منافع طاغوتي سوق دهند و صدمه اي كه اسلام از مطبوعات و رسانه هاي طاغوتي خورد از كمتر دستگاه هايي خورد و آنقدر كه جوان هاي ما را اين مطبوعات فاسد و آن مجله هاي فاسدتر و آن راديوو تلويزيونهاي فاسد تر به فساد كشيدند معلوم نيست كه مراكز فساد آنقدر به فساد كشيده باشند. اين مجلات بود و اين مطبوعات و اين راديو تلويزيون و تمام اين رسانه هاي گروهي بود كه جوانهاي ما را به جاي اينكه بطرف دانشگاه بكشند بطرف علم و ادب بكشد، بطرف فساد كشاند …))

بنگاه هدايتي و تربيتي مردم

((… مطبوعات بايد يك مدرسه سيار باشند تا مردم را زا همه مسايل روزگار آگاه نمايند و به صورتي شايسته از انحرافات جلوگيري كنند و اگر كسي انحرافي ديد با آرامش در رفع آن بكوشند. بطور كلي مطبوعات بايد يك بنگاه هدايت باشند، يعني به صورتي كه اگر دست مردم بيفتد مردم هدايت شوند

…))

همان، ج 18، ص 65 26/5/62

تربيت نسل جوان

((… اگر مطبوعات متحول بشود (و ان شاالله مي شود و شده است) متحول بشود به يك مركزي كه بخواهند تقوا را در جامعه منتشر كنند، وقتي جوانها و بچه هاي تازه رس ما وارد مي شوند. در ميدان فعاليتهاي اجتماعي بروند، دنبال روزنامه، روزنامه مربي باشد، گوش كنند به راديو، راديو مربي باشد، نگاه كنند به تلويزيون، تلويزيون مربي باشد. نگاه كنند به مجلات، مجلات مجلاتي باشد كه تربيت بكند، اين جوان وقتي كه به هر جا توجه كرد، ديد كه گوش و چشمش پر شده از تربيت اينطور بار مي آيد. اگر رها بشود، هرزه بار مي آيد …))

همان، ج 13 ص 41 4/6/59

بيدارگري توده هاي مردم

((بايد دانشمند ها فكر بكنند، مردم را بيدار بكنند قلم تنها فايده ندارد، اعتماد به دولت ها فايده ندارد، خود مردم و خود نويسندگان و گويندگان بايدمردم را بيدار كنند و قلمي فايده دارد كه بيدارگر توده هاي مردم باشد..))

همان، ج 17، ص 71 13/8/61

خدمت به كشور و اسلام

((… شما حضرات آقايان كه در پيروزي انقلاب سهيم بوديد و اسلام و ايران مال خودتان است، سعي كنيد قلم ها و زبانهايتان در خدمت انقلاب و به ثمر رسيدن آن كه آزادي و استقلال در سايه جمهوري اسلامي و زير پرچم توحيد و اسلام بزرگ است. باشد. سعي كنيد روحيه ملت را تقويت نمائيد و در مقابل فحاشيهاي منحرفين كه براي تضعيف روحيه ملت است، بي دريغ فعاليت نماييد و از تضعيف اشخاص و يا گروههايي كه در خدمت جمهوري اسلامي هستند و تضعيف آنان مستقيما خدمت به جهانخواراني است كه

در كمين نشسته اند تا از قلمها و زبانهاي شما بهره گيري كنند، بپرهيزيد..))

همان، ج 14، ص 60 22/11/59

((.. مطبوعات بايد هميشه در خدمت اسلام عزيز و مردم و كشور باشند …))

همان، ج 12، ص 80 2/2/59

((… مجله بايد در خدمت كشور باشد، خدمت به كشور اين است كه تربيت كند و جوان تربيت كند، انسان درست كند، انسان برومند درست كند، انسان متفكر درست كند تا براي مملكت مفيد باشد. مجله بايد وقتي كسي بخواند، ببينيد، اگر مطلبي دارد، مطلبي باشد كه بسيج كند اين را براي حفظ استقلال خودش. براي حفظ آزادي خودش. اگر مجله، اين مجله است، مجله اسلامي است و مجله جمهوري اسلامي. اگر مجله همان مسائل سابق است منتها حالا يك خورده تخفيفش داده اند لكن باز هست، اگر آن باشد نبايد اسمش را مجله جمهوري اسلامي گذاشت، بايد اسمش را مجله طاغوتي گذاشت …))

همان، ج 8، ص 24 14/4/58

((.. لكن مطبوعات، سينما، تلويزيون، راديو، مجله ها، همه اينها براي خدمت به يك كشور است، اينها بايد در خدمت باشند، نه اينكه هر كه پا شود و يك مجله اي درست كند و هر چه دلش بخواهد در آن باشد و هر عكسي بهتر مشتري داشته باشد توي آن بيندازد. عكسهاي مهيج، عكسهاي مهوع در آن بيندازند كه مشتريهايش زياد بشود، آنوقت اسمش مطبوعات است و _ عرض مي كنم _ صاحب قلم است و آزادي هم مي خواهد!! بايد ديد تو چه مي كني، چه خدمتي در ازاي به اين مملكت مي كني، با ملتت داري چه مي كني ؟ با قلمت داري بچه هاي ما را به باد

فنا مي دهي يا تربيت مي كني …))

همان، ج 8، ص 23 14/4/58

انعكاس آزمانهاي ملت

((.. نقش مطبوعات در كشور منعكس كردن آرمانهاي ملت است. مطبوعات بايد مثل معلميني باشند كه مملكت را و جوانان را تربيت مي كنند و آرمان ملت را منعكس مي كنند. در مملكتي كه در آن همه خونريزي شد و آن همه ملت ما خون دادند تا اينكه يك جمهوري اسلامي موافق آرا اكثريت قريب به اتفاق محقق شد و دست خائنين كوتاه گرديد و دست چپاولگران قطع شد، اگر _ مطبوعات _ در مطبوعات بخواهند باز به پشتيباني از جنايتكاران و خيانتكاران چيزي بنويسند، اين مطبوعات ما نيست، اين خيانت است. بايد مطبوعات آنچه كه ملت مي خواهند بنويسند، نه آنچه كه برخلاف مسير است و بر خلاف آمال جامع ملت است..))

همان، ج 6، ص 191 26/2/58

((… بايد مطبوعات در خدمت كشور باشند، نه بر ضد انقلاب كشور، مطبوعاتي كه بر ضد انقلاب كشور هستند اينها خائن هستند مطبوعات بايد منعكس كننده آمال و آرزوي ملت باشند، مسائلي كه ملت مي خواهند، آنها را منعكس بكنند، البته آزادند كه يك مطلب ديگري هم كه كسي مي گويد منعكس كنند، لكن در توطئه آزاد نيستند. ما از بعضي مطبوعات توطئه مي فهميم، براي اينكه مي بينيم مسائلي كه بر ضد انقلاب است با آب و تاب و با تفسير و طول مي نويسند، مسائلي كه موافق انقلاب است يا نمي نويسند يا با اشاره رد مي شوند. اينطور مطبوعات مورد قبول ملت نيست و مردم نمي خرند يك همچو روزنامه اي را و اگر گفته بشود بهشان كه اين روزنامه ها

اينطور است، مردم خودشان نمي خرند..))

همان، ج 6، ص 193 26/2/58

حركت در مسير انقلاب

((.. ملت روزنامه اي را مي خواهد كه مطابق آرا خودش، مطابق آرا ملت، مطابق خواسته هاي ملت رفتار كند مقاله نويسي نمي خواهد، قصه نويسي نمي خواهد، چيزهايي را مي خواهد كه مطابق مسير ملت باشد..))

همان، ج 6، ص 191 26/2/58

((.. بطور كلي در هر كشوري مطبوعات آن كشور و تلويزيون و راديوي آن كشور بايد رد مسير آن ملت و در خدمت ملت باشند. مطبوعات بايد ببيند كه ملت چه مي خواهد، مسير ملت چيست، روشنگري از اين طريق داشته باشد و مردم را هدايت كند. اگر مطبوعاتي پيدا بشود، مسير آنها بر خلاف مسير ملت است، راهي كه آنها مي روند غير از راهي است كه ملت مي روند و اين بر فرض اينكه ملت هم و دولت هم اجازه بدهند كه بنويسند و بگويند، لكن مورد تأييد اين ملت نمي تواند باشد و نبايد آن را حساب كرد كه يك رسانه ملي است …))

همان، ج 7، ص 18 8/3/58

((.. روزنامه از ملت است و براي ملت است و چنانچه بر خلاف مسير ملت بخواهد يك روزنامه اي يا چيز ديگري رفتار بكند، خود ملت با او مخالفت مي كنند. لازم هم نيست كه مخالفتش اين باشد كه بريزد و بزند و بشكند، نه اينها اين كار را نمي كنند، لكن روزنامه براي خواننده است، وقتي خواننده نباشد روزنامه نيست..))

همان، ج 6، ص 193 26/2/58

((.. امروز هم كه اقشار براي رسيدن به آزادي واستقلال بپا خواسته اند، مسئوليت نويسندگان محترم و مسئول به مرحله بسيار حساسي رسيده است. انحراف

از راه ملت اگر چه يك قدم باشد، كمك به تباهي و نيستي ملت شجاع و خيانت به اسلام و مسلمين است. نويسندگان محترم بطور شايسته خواسته هاي ملت را منعكس كنند و به جنبش بزرگ اسلامي كمك نمايند..))

همان، ج2، ص 211 4/8/57

((.. شما از اين به بعد توجه به اين معنا داشته باشيد كه به روي همين مسير رفتار كنيد، همانطوري كه ملت دارد مي رود رفتار كنيد نه اينكه به اسم آزادي قلم بر خلاف مسير ملت مشي كنيد …))

همان، ج 13، ص 247 15/10/59

((.. مطبوعات بايد به اين ملت خدمت كند و بايد همان را ه را پيش بگيرند كه ملت داشته و بواسطه آن پيروز شده است..))

همان، ج 13، ص 247 15/10/59

گسترش تعاليم اسلامي

((.. آقايان شما نويسندگان الان تكليف بسيار بزرگي به عهده تان هست، پيشتر قلم شما را مي شكستند، الان قلم شما باز است لكن استفاده از قلم در راه آزادي هست، در راه تعاليم اسلامي بكنيد. اين ملت كه مي بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است كه وحدت پيدا كردند، اگرنبود قضيه وحدت اسلامي، ممكن نبود اجتماع اينها..))

همان، ج 5، ص 101 30/11/75

تبيين خدمات جمهوري اسلامي

(از مسائلي كه در مطبوعات لازم است اين است كه مقداري از اوراق خودشان را صرف اين كنند كه جمهوري اسلامي چه كرده است …

از وظايف راديو و تلويزيون و مجلات و ساير جاها اين است كه مسائلي كه واقع شده است، بگويند..))

هعمان، ج 13، ص 251 15/10/59

انتقاد اصلاحي

((.. روزنامه ها بايد با كسي صورت مخاصمه نداشته باشند بلكه صورت ارشادي داشته باشند، مطالب را بگويند. انتقادها بايد باشد زيرا يك جامعه تا

انتقاد نشود اصلاح نمي شود عيب هم در همين جاست چون سر تاپاي انسان عيب است و بايد اين عيبها را انتقاد كرد تا جامعه اصلاح بشود …))

همان، ج 14، ص 259 12/3/60

تشويق تلاشگران عرصه هاي مختلف

((.. باشد با اخبار مردم را تعليم كرد و بايد اخبار به صورتي باشد كه مفيد باشد، بايد كاري شده باشد تا اخبار باشد. آن اشخاصي كه در اطراف ايران زحمت مي كشند، وقتي خبرشان را داديد تشويق مي شوند. اين طور نيست كه هم للله كار كنند و چه بنويسيد و چه ننويسيد، فرقي نكند. ما مكلفيم تا افراد را در هر رشته تشويق كنيم تا امثالشان زياد بشود. اگر مطلبي از اين طبقه ها در رزونامه آبروي خوبي پيدا مي كنند. روزنامه ها مال طبقه سوم است، مال طبقه اول نيست و اين هم نيست كه همه اش مال حكومت باشد و از چيزهاي حكومتي بنويسيد، اين صحيح نيست. به نظر من روزنامه ها براي همه مردم است و همه مردم حق دارند …))

همان، ج11، ص 216 10/6/64

((راديو تلويزيون و مطبوعات مال عموم است _ چنانچه شما هم همين اعتقاد داريد كه عموم بر آنها حق دارند _ از اين جهت من به سهم خود خيال دارم كه راجع به من كم باشد، مگر در مواقع حساسي كه لازم است كه آن هم بايد از ما سئوال شود كه آيا مطلبي را بايد نقل بكنند يا خير و الا آنچه خوب است در راديو تلويزيون و مطبوعات باشد، آن است كه براي كشور اثري داشته باشد. مثلا اگر زارعي خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود، شما

اين شخص را بجاي مقامات كشور در صفحه اول روزنامه بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است، اين منتشر بشود و يا كارمندي خوب كاركرد و يا اگر طبيبي عمل خوبي انجام داد، عكس او را در صفحه اول چاپ كنيد و بنويسيد كه اين عملش چطور بوده است. اين باعث تشويق اطبا مي شود و بيشتر دنبال كار مي روند. يا مثل اگر كسي كشفي كرد، بايد معضل با عكس و مطلب باشد يا اگر كسي سارقي را دستگير نمود، و يا يك كشاورز و يا هنرمند و يا جراح _ كه متاسفانه نه اسمشان است و نه عكسشان! _ در حالي كه اينها لايقند تا در روزنامه ها مطرح شوند.

خلاصه بايد اساس تشويق اشخاص باشد كه در اين كشور فعاليت مي كنند؛ اينها به اين كشور حق دارند، به اين روزنامه ها حق دارند …))

همان، ج 19، ص 219 10/6/64

تعيين حدود آزادي در اسلام

((.. مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند. هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتي كه مصالح مردم را به خطر نيندازد آزادند و اسلام در تمامي اين شوون حد و مرز آن را تعيين كرده است …))

همان، ج 2، ص 280، 11/8/57

مصلحت كشور و انقلاب

((مطبوعات در عين حال كه يك موسسه محترم و بسيار موثرند لكن بايد روي موازين مطبوعاتي و خدمت به ملت رفتار كنند، آزادي قلم و آزادي بيان معنايش اين نيست كه كسي بر ضد مصلحت كشور قلمش آزاد است كه بنويسد، بر خلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده اند بنويسد، همچو آزادي صحيح نيست. قلم آزاد است كه

مسائل را بنويسد لكن نه اينكه توطئه بر ضد انقلاب بكند. بيان آزاد است كه مطالبي اگر دارد بنويسد آن هم مطالبي كه به او داده مي شود، از همه اشخاص بنويسد بدون توطئه..))

همان، ج 6، ص 192 26 / 2/58

مصالح عليه اسلام و كشور

((.. و نيز به مطبوعات و رسانه هاي جمعي همين اخطار را اكيدا مي كنم، آزادي غير از توطئه است و از توطئه هاي خلاف مصالح عليه اسلام و كشور و ملت جدا جلوگيري مي شود و من در صورت احساس خطر جدي، مسائل را با ملت عزيزم درميان مي گذارم تا ملت دلير خود تصميم لازم را بگيرد، كه تا به حال در مسائل مختلف، تصميم قاطعانه گرفته است …))

همان، ج 8، ص 219 3/5/58

ضرر رساندن به ملت

((.. روزنامه هايي كه مضر به حال ملت نباشند و روزنامه هايي كه نوشته شان گمراه كننده نباشد آزادند …))

همان، ج 4، ص 260 3/11/57

سلب آزادي تحت لواي آزادي

((.. ما در بعضي مطبوعات، حالا من اسم مطبوعات را نمي برم لكن در بعضي مطبوعات مي بينيم كه اينها از آزادي سو استفاده مي كنند، به گمان اينكه يا به خيال اينكه آزادي است مي خواهند از مردم آزادي را سلب كنند. اين مردم با اين زحمتي كه در اين سالهاي طولاني كشيده اند و با اين خونهايي كه در اين دو سال اخير داده اند مي خواهند آزاد باشند، بعضي مطبوعات مي خواهند اينها را ازشان سلب آزادي بكنند، با اسم آزادي قلم بر خلاف سير علت عمل بكنند.دست اشخاصي كه مي خواهند چپاولگري كنند، بعضي مطبوعات دست آنها را دارند باز مي

كنند اين معني آزادي نيست، اين معني خيانت است. اينكه داده مي شود به ملت آزادي است، نه خيانت،آزادي قلم است، نه خيانت قلم، آزادي بيان است، نه بيان خائنانه …))

همان، ج6، ص 192 26 / 2/58

وابستگي به بيانگان

((.. تا پنج ماه همه چيز آزاد بود، همه روزنامه ها و هم مقالات و هم گوينندگان و همه چيزها و همه راه ها باز بود، حالا هم كه باز است. بعد از چند ماه معلوم شد كه خوب، اين مطبوعات همچو نيست، يك مطبوعاتي باشد كه مثلا يك دسته اي يك عقايدي دارند مي خواهند آن عقايد را ذكر بكنند. معلوم شد يك توطئه هايي دارند اينها و از اسرائيل كه دشمن بشريت است اينها دارند ارتزاق مي كنند و توطئه دارند..))

همان، ج 11، ص 191 14/10/58

((.. يك قلمي است كه با صهيونيسم و امثال اينها روابط دارند، يك روزنامه اي كه با بودجه آنها اداره مي شود و خودشان تيراژي ندارند تا خود را اداره كنند، ما بايد به اينها بگوييم آزاد هستيد ؟!

كجاي دنيا وجود داشته كه يك انقلابي بشود و اين همه روزنامه داشته باشد، همه روزنامه ها را مي بستند و ، تنها يك روزنامه ارگان خود حزب مثلا يا خود دولت را مي گذاشتند باشد …))

همان، ج 12، ص 91 26/2/59

فتنه انگيزي و ايجاد اختلاف بين مسئولين

((.. در روزنامه ها مشغول فتنه انگيزي هستند و مشغول اين هستند كه دولت را با رئيس جمهور، مجلس را با رئيس جمهور، رئيس جمهور را با مجلس مخالف كنند و اين توطئه اي است كه در روزنامه ها ايجاد شده است و بايد خود

آقايان جلويشان را بگيرند، قبل از اينكه ملت جلويش را بگيرد، قبل از اينكه خود ملت بيايد و بي ملاحظه از كسي تمام اين روزنامه ها را خفه كند خودشان جلويش را بگيرند …))

همان، ج 12، ص 275 15/5/59

درك ارزش و جايگاه آزادي

((.. وقتي ما ديديم كه در يك روزنامه اي از يك اشخاصي مطالب نوشته مي شود كه اينها عمال اجانب هستند و مي خواهند مملكت ما را باز به خرابي بكشانند، از آن طرف مقالاتي و مطالبي كه راجع به مسائل نهضت است، راجع به مسايل نهضت است، راجع به مسايل اسلام است، يا تحريف مي شود يا نوشته نمي شود، اينطور مطبوعات را نمي توانيم برايش احترام قائل بشويم. براي مطبوعاتي ما احترام قائل هستيم كه بفهمد آزادي بيان و آزادي قلم يعني چه …))

همان، ج 6، ص 192 26/2/58

استقلال و عدم وابستگي

((.. من بار ديگر از مطبوعات سراسر ايران مي خواهم كه بياييد و دست در دست يكديگر نهيد و آزادانه مطالب را بنويسيد، ولي توطئه نكنيد. من بارها گفته ام كه مطبوعات بايد مستقل و آزاد باشند ولي متاسفانه و با كمال تعجب تعدادي از آنها را در مسيري ديدم كه با كمال بي انصافي مقاصد شوم راست و چپ را در ايران پياده مي كردند و هنوز مي كنند. مطبوعات در هر كشوري نقش اساسي را در ايجاد جوي سالم و يا نا سالم دارند. اميد است كه در خدمت خداو مردم درآيند..))

همان، ج 12، ص 23 1/1/59

انتقاد صحيح و سازنده

((.. مساله ديگر راجع به انتقاد، البته روزنامه ها بايد مسائلي كه پيش مي آيد را نظر كنند، يك

وقت انتقاد است؛ يعني انتقاد سالم است، اين مفيد است. يك وقت انتقام است، نه انتقاد، اين نبايد باشد، اين با موازين جور در نمي آيد. انسان چون با يكي خوب نيست، در مطبوعات او را بكوبند،كار درستي نيست. اما اگر كسي خلاف كرده است، بايد او را نصيحت كرد، پرده دري نباشد، ولي انتقاد خوب استفاده عموم و اين كه مردم بفهمند بايد چه بكنند و بايد چه بشود..))

همان، ج 19، ص 216 10/6/64

((.. بايد مطالب نشريات رو به انتقاد سالم و مصلحت انديشي و هدايت باشد. گاهي ممكن است يك انتقادي از باب اينكه با سلامت نوشته نشده است، انتقاد باعث بدتر شدن وضع شده باشد. انتقادي وضع را آرامش ميدهد كه از روي مصالح باشد و نويسنده توجه به اين داشته باشد كه مسئوليت الهي دارد و پيش خدا مسئول است. كسي كه قلم بدست مي گيرد، بداند كه مورد سئوال قرارمي گيرد كه اينكه نوشتي چه بود..))

همان، ج 14، ص 248 11/3/60

((اين روزنامه هايي كه هر كدام به جان هم افتاده اند و يك راهي را دارند باز مي كنند براي انتقاد از كشور، براي انتقاد از جمهوري اسلامي، براي انتقاد از جمهوري اسلامي، براي انتقاد از گروهها يا اشخاص، اينها شياطين هستند و قلم ها در دست شياطين است و خودشان توجه دارند، روزنامه ها و مطبوعاتي كه بايد در خدمت اين ملت و در خدمت اسلام باشند، بايد همه با هم به طور برداري رفتار كنند و اگر انتقاد دارند، انتقاد برادري داشته باشد، مصلحت گرايي باشد..))

همان، ج 14، ص 40 15/11/59

((در هر صورت ما يك وظيفه اسلامي و

انساني داريم كه آن چيزهايي كه در اين جمهوري اسلامي شده است بگوئيم و به مردم برسانيم، انتقاد هم اگر داريم، البته اگر كوتاهي شده باشد، بايد نوشته شود، نمي گوئيم آن را ننويسند، آنها را هم بنويسيد، اما انتقاد غير از غرض ورزي است. يك وقتي قلمي مي خواهد مساله اي را كه كوچك است، بزرگ كند، چند مقابل كند، تيتر بزرگي بنويسد و هر چه دلش مي خواهد بنويسد كه مي بينيم گاهي تيترهايي مناسب با خود مطلب نيست بلكه تيتر را از جاي ديگر پيدا كردند و زيرش چيز ديگري نوشته اند كه البته اين غرض ورزي است و يك وقت يك قلمي را مي بينيم كه مي خواهد جامعه را اصلاح كند كه هم خوبش را مي گويد و هم آنچه ناقص است اما نه به طور غرض آلود، نه به طور تضعيف..، دو جور گفتار است و دو جور نوشتن است. بايد فكر اين مطلب باشيم كه دگر در كار شماي تنها و نه همه، انتقاد است، همه نويسندگان، همه گويندگان به طور ملايم و بطور دلسوزانده مسائل را مطرح بكنند، نه به طوري كه بخواهيد، جمهوري اسلامي ايران ضربه بزنيد. اگر اين جمهوري اسلامي به واسطه قلم اينها ضربه بخورد، پيش خداي تبارك و تعالي و پيش ملت و پيش همه ملت ها مسئولند …))

همان، ج 13، ص 252 15/10/59

دقت در انتخاب تيتر

((.. مطبوعات موظفند از تيترهايي كه موجب تحريك و يا تضعيف مردم مي شود و يا مخالف واقع است خودداري كنند و خود را با مسير انقلاب تطبيق دهند و نيتر از درج مقالاتي كه مضر به

انقلاب و موجب تفرقه مي شود خودداري كنند كه اين خود توطئه محسوب مي شود..))

همان، ج 8، ص 285 6/6/58

((.. مقالاتي كه مي نويسيد اصلاحي باشد، اخباري كه مي نويسيد، تيترهايي هست، مردم اينها را در روزنامه ها مي بينند و مي فهمند كه اين تيتر از كجا پيدا شده است و براي چه مقصدي اين تيتر را گذاشته اند و گاهي هم آدم مي بيند مساله اينطوري نبوده است، تيترش يك جور است و مساله اش يك جور ديگر. مردم اين تيترها را نگاه مي كنند كه چه فسادي يا چه صلاحي واقع شده است. بايد توجه كنيد كه روزنامه اي تيترش چيزي نباشد كه محتوايش آنطور نباشد، نه به آن تندي كه در تيتر است و نه به آن عظمت، اين غش است. درست مثل كاسبي كه روي متاعش چيز خوب مي ريزد و آخرش فاسد است و اين حرام است و اگر تيتر با محتوا نخواند، غش است كه شما با قلم هايتان مي كنيد. بايد توجه كنيد و شك نكنيد ما روز محاسبه داريم، از همه چيزها محاسبه مي شود ان روز، خود انسان، قلم ها، دست، چشم ها، شهادت مي دهند، دير يا زود چيزي نيست، ولي روزي هست …))

همان، ج 14، ص 258 12/3/60

ضرورت گزينش افراد صالح

((.. بايد آنهايي كه در راس مطبوعات هستند توجه داشته باشند كه مبادا در بين آن ها اشخاصي خودشان را جا بزنند.. اين از مسائل مهم كساني است كه بخواهند خدمتي بكنند، مجله اي بيرون بدهند يا روزنامه اي بنويسند. اولين مساله آن ها اين اسست كه افراد انتخاب كنند، اولين مساله آنها

انتخاب افراد است، چون افراد اگر چنانچه اشخاصي منحرف باشند، بدون اينكه شما توجه داشته باشيد، يك وقت متوجه مي شويد كه انحراف پيدا شده است، چون اشخاصند كه مي توانند انسان را به دامان آمريكا و يا دامان شوروي بكشانند …))

همان، ج 13، ص 248 15/10/59

((.. شما نمي توانيد در مجله اي كه داريد افرادي را انتخاب كنيد كه سابقه شان انحراف بوده است به حساب اينكه حالا ديگر خوب شده است و آدم مسلماني است و به اين حساب او را در روزنامه تان وارد كنيد. اينكه او خيلي خوب است، براي خودش، ما نمي گوئيم بد است. اما نمي توانيم مطلبي را كه در تربيت يك ملتي و در سرنوشت يك ملتي دخالت دارد، به دست او بدهيم.اني از مسائل مهمي است كه در همه جا بايد رعايت شود..))

همان، ج 13، ص 250 15/10/59

ضرورت نظارت بر محتواي مطبوعات

((.. نوشته هايي كه مي خواهيد طرح بشود، چند نفري را كه يقين داريد آدم هايي هستند وارد مسير ملت و كشور هستند و وابستگي به هيچ جا ندارند، مطالعه و درست در آن دقت كنند و بعد از دقت در روزنامه يا مجله نوشته شود. اينطور نباشد كه بنويسند و منتشر بشود، بعد بفهمند كه اين نوشته بر خلاف بوده است، و اين مطلب يك امري است لازم..))

همان، ج 13، ص 249 15/10/59

((.. مقالاتي كه نوشته مي شود از اشخاصي كه مقاله به شما _ ممكن است از خارج از خود شما باشد _ و مقاله مي فرستند، اين مقالات را با دقت در يك شورايي كه خودتان تاسيس مي كنيد كه ممكن است

يك وقت يك مقاله اي ابتدايش خيلي هم دلچسب باشد و براي شما خوب باشد، لكن در خلالش يك وقت مسائلي مطرح مي شود كه بر خلاف مسير خود شماست … مقالات هم بايد بطور دقت، يك نفر نه، يك شورايي باشد، يك جمعيتي باشد كه مقالات را درست تحت نظر بگيرد و بعد از اينكه ديد همين راه و همين مسير است، آنوقت در مجله آن مقاله را منعكس كنيد و همين طور راجع به عكس هايي كه اگر در آن هست، من درست الان نمي توانم بگويم چيزي را، اگر عكس هايي در آن هست، اگر چيز هايي مثلا در آن هست، باز توجه كنيد كه يك وقت قالب نزنند به شما يك عكسهايي كه نبايد در مجله شما باشد..))

همان، ج 14، ص 51 18/ 11/59

فرم و شكل نشريات

((.. در اين مورد آنچه بيش از همه در فرهنگ مردم تاثير مي گذارد، مجله و فرم مجله است، براي اينكه مجله و نحوه ارائه آن خيلي تاثير مي كند. شما ديديد زماني كه مجلات دست منحرفين بود، همان نوشتن و صفحه ها در آنها تاثير داشت. يك جواني كه مجله را ورق مي زند، در روحيه اش تاثير مي گذارد. اگر مي خواند، همه چيز انحرافي گذاشته بودند و همه چيز را وارونه مي كردند. فكرها را مقيد كرده بودند در يك محدوده هايي و نمي گذاشتند كه جواني كه تازه مي خواهد وارد شود در جامعه، فكر آزاد داشته باشد و خودش مسائل را بررسي كند. اين كودك از دبستان گرفته تا هر كجا بوده، تحت تاثير اين معلم ها و.. آنهاست.))

همان، ج

15، ص 35 4/4/60

پرهيز از نوشته هاي اختلاف انگيز و حفظ آرامش جامعه

((.. بر جميع سخنرانان، چه در محيط هاي باز و چه بسته و تمام نويسندگان تكليف حتمي شرعي است كه حتي بطور اشاره و كنايه، از گفتار و نوشته هاي اختلاف انگيز اجتناب نمايند كه امروز اختلافات براي امت اسلامي سم كشنده است و بايد بدانند كه ايجاد اختلاف در محيط حاضر، جز تبعيد از نفس اماره و شيطان دروني و خدمت به ابرقدرتها خصوصا آمريكاي جهانخوار نيست و از منكرات بزرگي است كه شيطان به اسم اسلام، بر زبانها و قلم ها جاري مي كند و بايد بدانند كه انقلاب اسلامي تاب تحمل را ندارد و متخلف را مجازات خواهد كرد …))

همان، ج 14، ص 157 12/1/60

((.. يكي از مسائلي كه الان لازم است من عرض مي كنم، ما الان در ايران احتياج به آرامش داريم، اگر ما بخواهيم كه اين نهضت پيروز بشود، بايد ما آرامش اين مملكت را حفظ بكنيم، بايد همه قشرها متوجه باشند كه آرامش را حفظ بكنند، نبايد به جان هم بريزند،ارشاد بكنند، تلويزيون بايد ارشاد بكنند، روزنامه نبايد يك چيزهايي را كه موجب تهييج مردم است و موجب انحراف مردم است در آنجا بنويسند..))

همان، ج 12، ص 209 7/4/59

پرهيز از شايعه پراكني

((.. من ارباب جرايد و رسانه ها و گويندگان را نصيحت مي كنم كه دست از اين شايعه افكني ها بردارند و مسائل بيهوده ومطالب دروغ را براي زياد شدن تيراژ پخش نكنند، كه اگر احساس توطئه و فساد شود، ملت با آنها به طور ديگر عمل مي كنند از آزادي سوء استفاده نكنيد و

مسير ملت را رها ننمائيد و از بزرگ نشان دادن وقايع كوچك بپرهيزيد كه صلاح مملكت و ملت در آن است..))

همان، ج 8، ص 22، 8/5/58

رعايت تقواي الهي

((.. باز مي گويم توجه داشته باشيد كه همه ما در محضر خدا هستيم، اينجا محضر خداست. آنوقت كه قلم در دست مي گيريد و مي خواهيد بنويسيد بدانيد كه فكر شما، زبان شما، قلب شما، قلم شما همه در محضر خداست..))

همان، ج 14، ص 116 12/12/59

((.. در نوشته هايتان به خدا توجه داشته باشيد، بدانيد كه اين قلم كه در دست شماست، در محضر خداست و اگر هر كلمه اي نوشته شود، بعد سئوال مي كنند چرا اين نوشته شده است. اگر به جاي اين كلمه بشود يك كلمه خوبتر نوشت، از شما سئوال مي كنند، چرا اين كلمه زشت را نوشته ايد …))

همان، ج 13، ص 253 15/10/59

ضرورت اصلاح بنيادين در مطبوعات

((.. خدمتي كه مجله ها و روزنامه ها و ساير رسانه هاي اين مملكت مي توانند به كشور خودشان و به اسلام بكنند اين است كه وضع اين مجله ها را تغيير بدهند. اين مجله ها در زمان رژيم سابق يك وضعي داشت از حيث مطالب، از حيث عكس ها و از اين جهات، اگر شما بخواهيد خدمتي بكنيد به كشور خودتان، خدمتي بكنيد به اسلام، بايد از چيزهايي كه انحراف مي آورد بپرهيزيد …))

همان، ج 8. ص 22 4/4/ 58

((.. با اهميتي كه مطبوعات و نقشي كه در ساختن جامعه دارند. با گذشت بيش از يك سال از برقراري جمهوري اسلامي باز ديده مي شود كه بسياري از مطبوعاعت در خط انقلاب نيستند و

اصلاحاتي بنيادي در آنها بايد تحقق يابد كه اشخاص منحرفي كه موجب اين امور انحرافي مي شوند دستشان از اين رسانه هاي گروهي كوتاه شود..))

همان، ج 12، ص 63 8/2/59

گزيده اي از بيانات حضرت امام خميني (ره) در رابطه با ابرقدرتها

مستكبران

بايد اين نهضت در تمام عالم، نهضت مستضعف در مقابل مستكبر در تمام عالم گسترده شود. 24/2/58

مستكبرين غاصبند، مستكبرين بايد از ميدان خارج بشوند. 27/2/58

اگر شما كساني كه زير دستتان هست ضعيف شمرديد به آنها خداي نخواسته تعدي كرديد. تجاوز كرديد، شما هم مستكبر مي شويد و آن زيردستها مستضعف. 4/3/58

و همه بايد كوشش كنيم كه وحدت بين مستضعفان در هر مسلك و مذهبي كه باشند، تحقق پيدا كند كه اگر خداي نخواسته سستي پيدا شود، اين دو قطب مستكبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاكت خواهند رساند. ما عازم هستيم كه تمام سلطه ها را نابود سازيم. 20/2/62

خداي تبارك و تعالي ما و شما را از شر اين مستكبرين نجات بدهد (آمين حضار) و ملتهاي ايران را، ملتهاي ديگران را،... همه مسلمين را بيدار كند (آمين حضار) تا دماغ اين مستكبرين را به خاك بمالد (آمين حضار) و آنها را رسوا كند (آمين حضار). 6/8/60

امريكا و ابرقدرتها

ابرقدرتها مي خواهند انسانيت انسانها را تحت سلطه قرار دهند. 6/8/60

آمريكا مي خواهد با تمام قوا بين مسلمين اختلاف بيندازد. 11/9/60

آمريكا محدود نيست آمالش، به يك كشور و دو كشور. 14/6/61

شريان حيات آمريكا و غرب بسته به نفت اين منطقه است. 14/6/61

اگر قدرت امريكا نبود، اسرائيل هم نمي توانست كه اين كار سفاكانه را بكند. 13/8/61

دنيا بايد امريكا را از بين ببرد. و الا تا اينها هستند، اين مصيبتها در دنيا هست. 13/8/61

بايد در مقابل ابرقدرتها مقاومت كرد. 9/12/66

ابرقدرتها آن لحظه اي كه

منافعشان اقتضا كند شما و قديمي ترين وفاداران و دوستان خود را قرباني مي كنند و پيش آنان دوستي و دشمني و نوكري و صداقت ارزش و مفهومي ندارد. 2/2/59

امروز تمامي قدرتها و ابرقدرتها مصمم شده اند تا ريشه اسلام ناب رسول گراميمان صلي الله عليه و آله وسلم - را قطع كنند. 2/2/59

فلسطين در چشم انداز امام خميني (ره)

ديار فلسطين، محل ظهور و موطن و مزار حضرت موسي (ع) و زادگاه و مزار حضرت عيسي و نخستين قبله گاه مسلمين، همواره كانون توجه و احترام مذاهب بزرگ دنيا و همه ملل جهان است. مسلمانان همواره اكثريت مطلق جمعيت فلسطين را دارا بودند و قرن ها در سايه حكومت مسلمين، همه مذاهب و فرق در همزيستي كامل زندگي كردند اما از هنگامي كه با دسايس استعماري، تسلط انحصاري صهيونيزم و ناديده گرفته حقوق اكثريت ساكنان آن ديار آغاز شد، به پايگاه استعمار در منطقه و كانون تهديد و تفرقه در منطقه حساس خاورميانه تبديل گرديد.

در نيم قرن اخير مبارزات آزاديبخش مسلمانان مظلوم فلسطين افت و خيزهاي فراواني را پشت سر گذاشت و وابستگي اغلب حكومت ها در سرزمين هاي اسلامي به استعمار، مسلمانان مجاهدفلسطين را از پشتوانه وسيع هم كيشان محروم ساخته و جنبش ضدصهيونيستي را به نوعي ركود كشانيده بود. با وقوع انقلاب اسلامي ايران در سال 1357، روح جديدي در كالبد مبارزات ضدصهيونيستي دميده شد. اگر در يك تحليل جامع و كلي تر بخواهيم به عوامل و موانع اوجگيري مبارزات ملت فلسطين پس از انقلاب اسلامي اشارتي داشته باشيم مي توان گفت كه وقوع انقلاب اسلامي و به تبع آن نفوذ معنوي و شخصيت امام خميني و مواضع وي جزو عوامل اوجگيري مبارزات و تحول روش و ايدئولوژي

مبارزه و سرانجام پيدايش انتفاضه بود. اما موانع آن بطور كلي در اين بود كه انقلاب اسلامي در مرحله اي از پيشرفت تكنولوژي و اوج تكامل صنعتي دنياي غرب واقع شد كه در برابر مسائل و دشواري هاي بسيار پيچيده اي براي تداوم راه خود و تقويت جنبش هاي موازي قرار مي گرفت كه امپرياليزم رسانه اي، تنها به عنوان نمونه اي از آن موانع، قادر بود در افكار عمومي مردم جهان و حتي در داخل كشور، رسوخ كرده و با بهره گيري از روشهاي پيچيده روانشناختي و خبري در سطحي وسيع دست به سمپاشي، تاثيرگذاري و مقابله بزند و جهان را عليه اهداف انقلاب اسلامي متحد سازد و يا آنرا در جنگي نابرابر قرار دهد كه يك طرف آن متكي به آواكس ها و ماهواره ها و پيچيده ترين و پيشرفته ترين امكانات باشد و طرف ديگر متكي به نيروهاي انساني مومن و فداكار. (1)

انقلاب اسلامي در چنان شرايطي پيروز شد و خط مشي حمايت از جنبش هاي آزاديبخش و نيز مبارزات فلسطين را در پيش گرفت. در زماني كه جهان در آستانه ورود به دوران تمدن سوم، عصر رايانه ها، عصر انفجار اطلاعات و پيدايش تكنولوژي ارتباطات دوسويه و آميزش هاي فرهنگي، وحدت جهاني و ظهور علائم فروپاشي ابرقدرت شرق بود و پديده اي موسوم به نظم نوين جهاني شكل مي گرفت و در درون خود شبكه هاي سنتي سلطه را نيز حفظ مي كرد. زماني كه ستيزه هاي بين المللي به تدريج به سود قدرتمندان جهاني تبديل به همكاري بين المللي شده و نظام استعمار و سلطه شكل نويني گرفت و اكنون كه در آخرين سال هاي قرن بيستم هستيم، نظم نوين جهاني با پشتيباني قدرتهاي نظامي و فوق صنعتي در شرف

وقوع است، امريكا با هجوم گسترده موسوم به جنگ نفت عليه عراق (به بهانه اشغال كويت توسط آن كشور) زهرچشمي از اعراب و دولتهاي مترقي عرب گرفت. به ليبي حمله كرد و در بمباران مقر حكومت قذافي رهبر ليبي، تني چند از اعضاي خانواده او كشته شدند اما آب از آب تكان نخورد و دنياي اسلام فقط نظاره گر اين حادثه بود اكنون در سايه راه اندازي بحران ها و جريانات انحرافي (و سرگرم كردن مسلمانان به مسائل متفرقه و پرداختن به مسائلي نظير انفجار بوئنوس آيرس، خطر هسته اي ايران و پاكستان و... ادعاي مالكيت سه جزيره ايراني توسط امارات و جنگ داخلي بوسني و صرب و غيره) مسئله فلسطين را مي خواهند حل كنند و سوريه را كه سال ها بر موضع سازش ناپذيري با اسرائيل پاي مي فشرد مجبور به مذاكره و سازش كرده اند. كشور اسلامي سومالي توسط امريكايي ها اشغال شد و جنوب عراق در تصرف قواي امريكايي هاست امريكايي ها نفت عراق را خود استخراج مي كنند و مي فروشند و پس از كسر كردن غرامت جنگي و هزينه قشون خويش، هرچه را كه خواستند به دولت عراق مي پردازند. خليج فارس نيز جولانگاه ناوگان هاي امريكايي گرديده است و دنياي اسلام در برابر همه اين فجايع خاموش است و گاه به اعتراضات شفاهي اكتفامي كنند.

اكنون جو غالب بر اعراب جو مذاكره، سازش و تسليم در برابر اسرائيل است. هنگامي كه سادات قرارداد كمپ ديويد را امضاء كرد، مصر از جرگه اعراب اخراج شد و امروز نه تنها مصر به جرگه اعراب بازگشته است كه افتخار تقدم سازش با اسرائيل و به سميت شناختن آن را نيز به دوش مي كشد و ممالك مترقي ضدصهيونيستي هم

اسرائيل را به رسميت مي شناسند و بدينسان يك اقليت كوچك يهودي اراده خويش را به يك ميليارد مسلمان تحميل و بر آنان حكمفرمايي مي كند.

ما اين حوادث را به مثابه برگي از كتاب براي آيندگان ثبت مي كنيم تا آيندگان بدانند خادم و خائن چه كساني بودند و روند انحطاط چگونه آغاز شد و چه كساني تا واپسين دم از حقوق غصب شده يك ملت دفاع كردند و... در روزگاري كه، افشاي صهيونيزم حتي در ممالك غربي مدعي دمكراسي، تهديد، ترور و محاكمه در پي داشت و نشانه نفوذ صهيونيزم بر ارگانهاي حكومتي آنان بود و يا در برخي از ممالك جهان سوم مانند حكومت شاه در ايران كه سازمان اطلاعات و امنيت آن (ساواك) با همكاري اسرائيل طراحي و تربيت شده بود سخن گفتن عليه اسرائيل ممنوع بود در خرداد سال 1342 امام خميني در نطق معروف خويش كه منجر به بازداشت ايشان و قيام پانزده خرداد شد چنين گفت:

امروز به من اطلاع دادند كه بعضي از اهل منبر را برده اند در سازمان امنيت و گفته اند شما با سه موضوع كار نداشته باشيد، پس از آن هر چه خواستيد بگوييد. يكي اينكه با شاه كاري نداشته باشيد و از او حرف نزنيد و يكي هم اينكه با اسرائيل كار نداشته باشيد و يكي هم اينكه نگوييد دين در خطر است. (2)

وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357 و جهت گيري ضدصهيونيستي اش پديده اي غيرمنتظره و نگران كننده براي اسرائيل بود. ايران در زمان شاه، بازار واردات انبوه كالاها و محصولات اسرائيلي بود كه رونقي به اقتصاد اسرائيل مي بخشيد و از آن سو با صادرات نفت به آن جان مي داد و

نفت ايران تبديل به گلوله و سلاح مي شد و بر سينه فلسطينيان مي نشست. ايران تبديل به پايگاهي براي اسرائيل شده بود و همين امر از دلايل دشمني متقابل اسرائيل با انقلاب اسلامي ايران بود. امام خميني مي گويند:

يكي از جهاتي كه ما را در مقابل شاه قرار داده است كمك او به اسرائيل است من هميشه در مطالبم گفته ام كه شاه از همان اول كه اسرائيل بوجود آمد با او همكاري كرده و وقتي كه جنگ بين اسرائيل و مسلمانان به اوج خود رسيده بود، شاه همچنان نفت مسلمين را غصب كرده و به اسرائيل مي داد و اين امر خود از عوامل مخالفت من با شاه بوده است. (3)

با وقوع انقلاب اسلامي همه اين روابط گسسته شد و سفارت اسرائيل در تهران تبديل به سفارت فلسطين گرديد. بديهي است كه در مصاف انقلاب با امپرياليسم، توطئه هاي اسرائيل بخشي از توطئه ها عليه انقلاب اسلامي ايران خواهد بود. جنگ تحميلي يكي از آنها بود كه مانع از رويارويي انقلاب اسلامي با اسرائيل شد.

آنچه كه موجب تاسف بسيار است آن است كه ابرقدرت ها بويژه امريكا با فريب صدام، با هجوم به كشور ما دولت مقتدر ايران را سرگرم دفاع از كشور خود نمود تا مجال به اسرائيل غاصب تبهكار دهد تا به نقشه شوم خود كه تشكيل اسرائيل بزرگ كه از نيل تا فرات است، اقدام نمايد. (4) عقوبت مبارزه با اسرائيل فقط تهديد و ترور نبود. در مقياسي بزرگ، جنگ تحميلي نيز راهي بود براي مستهلك كردن انرژي ملت هاي مسلمان، به فراموشي سپردن مسئله اسرائيل و يا در درجه دوم قرار دادن آن. در عين حال رهبر كبير

انقلاب اسلامي عليرغم جنگ تمام عيار با عراق، از مسئله فلسطين و اصلي بودن مبارزه با اسرائيل غافل نبودند به طوري كه يكي از راههاي انگيزه بخشي به مردم ايران و نسل انقلابي و حزب اللهي، شعار (راه قدس از كربلا مي گذرد) بود و امام خميني با توجه به جنگ تحميلي عراق عليه ايران و شرايطي كه در پايان قرن بيستم با آن روبرو هستيم، مبارزه با صهيونيزم را جز لاينفك انقلاب اسلامي ايران اعلام داشتند.

محورهاي اساسي در ديدگاههاي امام خميني پيرامون فلسطين (5)

استفاده از حربه نفت عليه امريكا و اسرائيل:

پس از فتح قسطنطنيه به دست سلطان محمد فاتح در سال 1453م، دوران انقلاب و نوزائي فكري و فرهنگي (رنسانس) در غرب آغاز شد و در نيمه دوم قرن هيجدهم به انقلاب صنعتي و اقتصادي انجاميد. اما درست از همان آغاز اولين انقلاب فكري در غرب،دنياي شرق انحطاط خويش را آغاز كرد به گونه اي كه در قرن بيستم ديگر هيچ توازني ميان آنها وجود نداشت. جهان به دو قطب پيشرفته صنعتي و ثروتمند يعني غرب سياسي و مسيحي و قطب عقب مانده و فقير موسوم به جهان سوم تقسيم شد كه ممالك اسلامي در زمره آن بودند و به مدد بهره گيري از ثروت و توليد و امكانات و سلاح هاي مدرن بود كه غرب توانست اسرائيل را با جمعيت اندكي به اعراب مسلمان تحميل كند. تجربه جنگ هاي متعدد اعراب و اسرائيل، بالاخص جنگ رمضان كه ارتش هاي چند كشور عربي مورد حمايت ابرقدرت شوروي، از اسرائيل كوچك شكست خوردند. نموداري از ضعف آنان بود و اين احساس ضعف و حقارت ناشي از اين شكست ها و تلقي اينكه تداوم دشمني با اسرائيل

كه با برخي از آنان مرزهاي مشترك دارد، امنيت ملي آنها را به خطر مي اندازد، زمينه هاي سازش را در اعراب بوجود آورد. در چنين شرايطي، امام خميني بر ادامه مبارزه با اسرائيل تاكيد كرد و راه موثر در اين مبارزه را استفاده از حربه تحريم نفت عليه اسرائيل و حاميانش دانست. ايشان در پيامي به دول و ملل اسلامي به مناسبت جنگ رمضان اعراب و اسرائيل در تاريخ 16/8/1352 گفتند:

دولتهاي ممالك نفت خيز اسلامي لازم است از نفت و ديگر امكاناتي كه در اختيار دارند، بعنوان حربه عليه اسرائيل و استعمارگران استفاده كرده، از فروش نفت به آن دولتهايي كه به اسرائيل كمك مي كنند خودداري ورزند.

با داشتن آن همه ذخاير، آن همه امكانات اگر يك هفته نفت خودشان را به روي اين جنايتكارها ببندند، تمام مسائل حل خواهد شد معذلك مي گويند كه ما اين كار را نمي كنيم. (6)

اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاي اسلامي نموده است و بر دول و ملل اسلام، قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالف با اسلام است. (7)

آيا جا ندارد كه اعتراض كنيم: آقا نفت مسلمين را چرا به كفار مي دهي، به كفاري كه در حال جنگ و تجاوز به سرزمين و امت اسلام هستند. (8)

حقيقت اين است كه نفت چون خون در رگهاي اقتصاد و صنعت دنياي پيشرفته صنعتي است و كاهش يا قطع صدور نفت موجب كم خوني و ضعف و مرگ آن خواهد شد، غرب سياسي عليرغم همه پيشرفت هايش، مانند غول شيشه اي است كه با قطع صدور نفت از پاي در مي آيد. ممكن

است تصور شود، همان اندازه كه غرب به نفت محتاج است، فروشندگان نفت نيز كه داراي اقتصاد تك پايه اي نفت مي باشند، زندگي شان به همان اندازه وابسته به درآمد نفت است اما حقيقت اين است كه در صورتي كه كشورهاي توليد كننده نفت در يك مدت زمان، سياست رياضت اقتصادي و استفاده از ذخاير خويش را اتخاذ مي كردند، غرب سريعتر از آنان از پاي مي افتاد. فقط با يكماه قطع نفت بحران اقتصادي، اجتماعي و سياسي عظيمي غرب را فرا مي گرفت و آنان را به تسليم وامي داشت بويژه كه در آن هنگام هنوز كشورهاي صنعتي تدابيري از قبيل ايجاد چاهها و منابع ذخيره نفتي را نينديشيده بودند اما پس از آنكه مدت ها نظريه تحريم اقتصادي غرب بخاطر حمايتش از اسرائيل مطرح شد (ولي متاسفانه توسط همه ممالك اسلامي به اجرا در نيامد)، مصرف كنندگان نفت به صرف احتمال وقوع چنين امري در فكر ايجاد منابع ذخيره نفتي به مدت سه ماه افتادند و آنرا عمل كردند زيرا اقتصاد ممالك صنعتي بسيار آسيب پذير است و برنده نهائي در جنگ نفت فقط كسي است كه بتواند چند روز بيشتر مقاومت كند و ذخيره سازي نفت به منظور افزايش زمان و ضريب مقاومت بود اما اگر اعراب حاضر به جنگ نفت با اسرائيل و حاميان نيرومند غربي اش نشدند خود دلايلي داخلي داشت كه اين دلايل در نهايت به ماهيت وابسته، رفاه طلب، عافيت جو، استبدادي و عدم پايگاه مردمي حكومت هاي ممالك اسلامي مربوط مي شد.

وابستگي، عدم مشروعيت مردمي و روش استبدادي حكومت هاي منطقه مانع اصلي نجات فلسطين:

لازمه اتخاذ سياست رياضت اقتصادي اين است كه مردم مبتلا به بيماري و تب مصرف نباشند و اگر هم

بودند آنقدر به زمامداران خويش اعتماد داشته باشند كه با آنان همكاري و همراهي كنند، ولي خفقان و استبداد به حدي بود كه مردم و مخالفين حكومت نه تنها حاضر به همكاري نبودند بلكه دركمين فرصت ها مي نشستند تا به محض ضعيف شدن حكومت، آن را از پاي درآورند. به همين روي در صورت اتخاذ روش رياضت اقتصادي كوتاه مدت، كه نتيجه آن كمبود ارزاق، كالاها و صعود تورم بود. نارضايتي هاي سياسي و اجتماعي وسعت مي گرفت و براي حكومت ها خطرساز بود، بويژه آنكه در بسياري از كشورهاي عربي اصولا حكومت ها يا پادشاهي بودند و پارلمان و انتخابات وجود نداشت و يا اگر هم مانند كويت پارلماني وجود داشت يك مجلس تشريفاتي بود كه مطابق قوانين آن كشور پادشاه حق انحلال آن يا عزل و نصب اعضاي مجلس را داشت و يا اگر هم نظام حكومتي جمهوري بود، تفاوتي با نظام سلطنتي استبدادي نداشت و رئيس جمهور مادام العمر بود. در نتيجه از آنجا كه مردم نقشي در روي كارآوردن دولت ها نداشتند، مسئوليتي هم در قبال آن احساس نمي كردند و دليلي هم براي شركت اختياري و داوطلبانه در خطر نمي ديدند. به همين دليل است كه امام خميني كرارا به اعراب مي گويد شما هم مانند ايران شاه را كنار بزنيد:

ما تا به اسلام برنگرديم اسلام رسول الله - تا به اسلام رسول الله برنگرديم، مشكلاتمان سر جاي خودش هست، نه مي توانيم قضيه فلسطين را حلش كنيم، نه افغانستان را نه ساير جاها را. ملت ها بايد برگردند به صدر اسلام، اگر حكومت ها هم با ملت ها برگشتند كه اشكالي نيست و اگر برنگشتند ملت ها بايد حساب خودشان را از حكومت ها

جدا كنند و با حكومت ها آن كنند كه

ملت ايران با حكومت خودش كرد، تا مشكلات حل شود... (9)

تاكيد امام بر قيام و مبارزه عليه حكومت ها بعنوان راه نجات فلسطين:

امام خميني كرارا در مواضع و بيانات خويش، علاوه بر تاكيد بر اتحاد و تمسك به اسلام و بازگشت به ارزشهاي اسلامي قيام عليه حكومت ها را در ممالك اسلامي يكي از مقدمات واجب براي نجات فلسطين مي داند زيرا حكومت هاي استبدادي به دليل فقدان پايگاه داخلي، براي حفظ خود در برابر نارضايتي ها و مخالفت هاي داخلي نياز به حمايت خارجي دارند و بدينسان ميان استبداد و استعمار اتحاد بوجود مي آيد.

طبيعي است كه مبارزه با استبداد داخلي مقدم بر مبارزه با استعمار خارجي است زيرا مادامي كه دشمن در خانه است، مبارزه در جبهه خارجي بي ثمر خواهد بود. براي مبارزه با استعمار نخست بايد پايگاههاي داخلي آن يعني استبداد و حكومت هاي وابسته و سرمايه هاي وابسته و پايگاههاي اقتصاديش را از ميان برد به همين دليل از ديدگاه امام خميني، سرنگوني حكومت هاي وابسته و مسلط بر ممالك اسلامي، فوري ترين راه نجات فلسطين است.

همانطور كه گفته شد، از راههاي اساسي مبارزه با اسرائيل و حاميان قدرتمند غربي آن، تحريم اقتصادي و نفتي بود اما اين واقعه محتمل بود كه فقط با تحمل رياضت اقتصادي خاتمه نيابد و غرب براي نجات خويش دست به تهاجم به منابع نفتي خاورميانه و اشغال آنها بزند. اگرچه نظام دو قطبي جهان و وجود ابرقدرت شوروي در همسايگي كشورهاي اسلامي سبب خودداري غرب از چنين اقدامي مي گرديد زيرا قهرا پاي روس ها را به ميدان جنگ مي كشيد و جنگ جهاني سوم را شعله ور مي ساخت كه در آن صورت

اثري از حيات روي كره زمين نمي ماند و از طرفي هرگونه درگيري امريكا و غرب با كشورهاي نفت خيز منطقه خاورميانه، نتيجه اش گسترش بيشتر نفوذ شوروي در اين كشورها مي شد و سرنوشت امروز جهان بگونه اي ديگر بود و غرب نيز به دليل فقدان نفت در جنگ با كشورهاي نفت خيز تاب مقاومت نمي آورد اما مهمتر از همه اين موارد آن بود كه در برابر سلاحهاي مدرن و تجهيزات پيشرفته كشورهاي غربي، جهان سومي ها فقط با تكيه بر امواج انساني مومن و فداكاري كه به فرماندهي حكومت هاي خويش اعتماد دارند و با استفاده از روش جنگ هاي چريكي مي توانستند وارد هماوردي با غرب شوند كه اين امر به دلايل مختلف بعيد مي نمود زيرا هم حكومت ها به دليل غير مردمي بودن قدرت بسيج امواج انساني مومن را نداشتند و هم به دليل ماهيت وابسته عده اي از آن ها، به سادگي، توده هاي مردم وجه المصالحه قرار مي گرفتند، چه اساسا برخي از اين حكومت ها با كمك امريكا و انگليس به قدرت رسيده بودند. به همين دليل امام خميني علاوه بر راه تحريم نفتي، سرنگوني رژيم هاي وابسته و غير مردمي منطقه توسط مردم آن كشورها را اصلي ترين و مقدم ترين راه مي دانستند:

مشكل مسلمين، حكومت هاي مسلمين است. اين حكومت ها هستند كه اين مسلمين را به اين روزانداخته اند ملت ها مشكل مسلمين نيستند. اين حكومت ها هستند كه بواسطه روابطشان با ابرقدرت ها و سرسپردگي شان با ابرقدرت هاي چپ و راست، مشكلات را براي ما و مسلمين ايجاد كرده اند مشكل مسلمين فقط قدس نيست، اين يكي از مشكلاتي است كه مسلمين دارند.

افغانستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ پاكستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ تركيه مگر

از مشكلات مسلمين نيست؟ مصر مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ عراق مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ بايد ما تحليل كنيم كه مشكلي كه در همه اقطار مسلمين هست از كجا پيدا شده است و راه حلش چيست؟ چرا مسلمين در همه جاي دنيا تحت فشار حكومت ها و ابرقدرتها هستند و راه حل اين مسئله چيست؟ تا اينكه هم رمز پيروزي بر همه مشكلات بدست بيايد و هم قدس و افغان و ساير بلاد مسلمين آزاد بشوند.

مشكل مسلمين حكومت هاي مسلمين است اين حكومت ها هستند كه مسلمين را به اين روز رسانده اند، ملت ها مشكل مسلمين نيستند، ملت ها با آن فطرت ذاتي كه دارند مي توانند مسائل را حل كنند لكن مشكل، دولت ها هستند شما سرتاسر ممالك اسلامي را وقتي كه ملاحظه كنيد كم جايي را مي توانيد پيدا بكنيد كه مشكلاتشان بواسطه حكومت هايشان ايجاد نشده. اين

حكومت ها هستند كه بواسطه روابطشان با ابرقدرت ها و سرسپردگي شان با ابرقدرت هاي چپ و راست مشكلات را براي ما و همه مسلمين ايجاد كرده اند اگر اين مشكل از پيش پاي مسلمين برداشته بشود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش با دست ملت هاست. (10)

افشاي مكرر نقشه اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات:

دلايل مختلف نشان مي داد كه مرزهاي جغرافيايي اسرائيل محدود به اراضي اشغال شده فلسطين نخواهد ماند:

الف: از يك سو شعار اصلي پارلمان اسرائيل كه برگرفته از كتاب تورات است اين بود كه اسرائيل، مرزهاي تو از نيل تا فرات است و اين شعار در دوران ضعف و نوپايي اسرائيل كه اشغالگران از جمعيت و قدرت اندكي در برابر دنياي اسلام برخوردار بودند مطرح مي شد و بديهي است كه به هنگام قدرت آن

را عملي سازند.

ب: صهيونيست ها نژادپرست بودند و نژاد خود را برترين نژادها و بني اسرائيل را فرزندان خدا مي دانستند كه بايد حكومت جهان را به دست گيرند و دست كم زماني كه قدرت آن را ندارند از نيل تا فرات را به دلايل مذهبي خود، از آن خويش مي دانستند. همين عقايد و روحيات يكي از دلايل رواج جهودكشي بود بطوري كه حكومت تزاري روسيه آنان را قلع و قمع مي كرد و هيتلر بعنوان نژادپرست ديگري كه اين گروه را رقيب خويش مي ديد، براي براندازي نسل يهود و بني اسرائيل آنان را فوج فوج به هلاكت مي رساند.

ج: دنياي غرب با آينده نگري كه داشت نيازمند تسلط پايدار بر سرزمين هاي طلاي سياه (نفت) و معادن عظيم ديگر در خاورميانه و قبضه كردن بازار مصرف آن بود و اسرائيل وسيله مناسبي براي تحقق اين رويا بود. اما اين كار نياز به زماني طولاني و زمينه سازيهائي ماهرانه داشت. اسرائيل همواره يكي از مهمترين عوامل ناامني منطقه بود كه اعراب و مسلمانان همواره ناچار از

تجهيز و تسليح خويش براي حفظ امنيت ملي بودند و همين امر خاورميانه را به زرادخانه امريكا و غرب تبديل كرد و از اين رهگذر ميلياردها دلار را به جيب سرمايه داران و دولت هاي غربي سرازير ساخت.

د: تجربه تحميل يك اقليت كوچك يهودي بعنوان حكومت اسرائيل، بر اكثريت اعراب و مسلمانان ساكن فلسطين نشان داد كه تكرار اين تجربه در ساير ممالك عربي هم امكانپذير است. بخصوص وقتي كه اعراب در جنگ با اسرائيل شكست خوردند اميد به تحقق اسرائيل بزرگ و تكرار آن تجربه بيشتر شد. امام خميني كرارا به هدف و نقشه اسرائيل بزرگ در سخنان

خويش اشاره داشته است. از جمله مي گويد:

اين مهره دومي كه حالا آمده است، اسحاق شاميري كه الان آمده است و مي خواهد نخست وزير بشود از اول برنامه خودش را گفته است. از اول گفته است كه اسرائيل بزرگ بايد تحقق پيدا كند - بايد فلسطين به كلي از بين برود. تمام جاهايي كه دست اسرائيل است اينها لاينفك از اسرائيل است، اسرائيل بزرگ يعني از نيل تا فرات، يعني تمام منطقه اي كه عرب نشين است، حجاز

هم جز اين بايد باشد، مصر هم جزو اين است و اينها (دولتهاي عربي) نشسته اند آنجا دارند تماشا مي كنند و عده كثيرشان هم همراهي مي كنند و اسرائيل را مي خواهند (به رسميت) بشناسند (11)

امام خميني معتقد بود كه اهداف نهائي اسرائيل حتي فراتر از نيل تا فرات است و آنان حتي درانديشه تسلط بر ايران هم بوده اند زيرا صهيونيست ها سال ها پيش از اشغال فلسطين و تشكيل دادن حكومت درانديشه كودتا در ايران بوده اند:

عمال اسرائيل در ايران (در زمان محمد رضا شاه پهلوي) هر جا انگشت مي گذاري مي بيني كه يكي از اينها در مراكز حساس، مراكز خطرناك، والله مراكز خطرناك براي تاج اين آقا (شاه)، ملتفت نيستند اينها، اينها (يهودي ها)، آنها بودند كه در شميران توطئه كردند ناصرالدين شاه را بكشند، مملكت ايران را قبضه كنند شما تاريخ را نگاه كنيد، تاريخ كه مي دانيد، در نياوران توطئه كردند، در نياوران چند نفر رفتند ناصرالدين شاه را ترور كنند و يك عده هم در تهران بودند كه حكومت را قبضه كنند. اينها حكومت را از خودشان مي دانند، اينها در كتاب هاشان نوشته اند، در مقالاتشان نوشتند حكومت مال ماست، بايد ما يك

سلطنت جديدي بوجود آوريم (12)

مسئله يهود و صهيونيزم جداست:

رفتار بني اسرائيل با حضرت موسي (ع)، نشان مي دهد كه آنان به پيشوا و پيامبر خويش هم جفا نمودند و در خلال مدت 40 روز غيبت موسي (ع) مجددا به بت پرستي گراييدند و 40 سال قوم بني اسرائيل بخاطر اين عمل آواره شدند. تاريخ نشان مي دهد كه از سرسخت ترين و خطرناك ترين دشمنان پيامبر اسلام، قوم يهود بودند كه نه تنها نبوت او را انكار مي كردند كه براي نابودي او و يا شكست دادن حكومت نوپاي پيامبر در برابر مشركين توطئه مي كردند اما در يهوديان، در همان روزگار نيز دو گروه مشاهده مي شدند. عده اي با پيامبر اسلام دشمني مي كردند و گروهي نيز خواستار همزيستي مسالمت آميز و انجام مناسك همزيستي خويش بودند تا قرن ها پس از ظهور اسلام، يهوديان به استناد روش تسامح و مداراي پيامبر با پيروان مذاهب گوناگون (كه تا وقتي توطئه نمي كردند آزاد بودند) با مسلمانان در كنار هم زندگي مي كردند. وقتي عمربن خطاب با مركب و لباسي ساده پس از چند ماه محاصره اورشليم وارد اين شهر شد برخلاف انتظار يهوديان با آنان به نيكي رفتار كرد و يهوديان، قرن ها با مسلمانان در كنار هم مي زيستند و اما افراطيون و نژادپرستان يهودي در امتداد خط همان نياكان خويش كه موجب آوارگي قوم موسي شدند و بعدها فتواي قتل حضرت عيسي (ع) را دادند و با مذهب مسيح به جدال برخاستند و با پيامبر اسلام نيز دشمني مي كردند، درانديشه تحقق روياي باستاني اسرائيل بزرگ افتادند. صهيونيست ها ادامه همان خطي بودند كه حسابشان را بايد از يهود جدا ساخت. يهودياني كه

مي خواستند مذهبي باشند و خود را آلوده به بازي هاي سياسي نكنند از آغاز نهضت صهيوني بويژه در امريكا و اروپا، مخالفت خويش را با آن اعلام كردند و در مواردي سازمان هاي مختلف يهودي دست به مبارزه با صهيونيزم زدند. پس از انقلاب اسلامي ايران، اگرچه تفكيك روشني در اين مورد بعمل نيامد و يهوديان زيادي بودند كه از عدم مرزبندي دقيق ميان يهود و صهيونيزم و يك كاسه كردن آنها كدورت خاطر داشتند اما شواهدي از سخنان امام خميني دال بر اين مرزبندي وجود دارد:

ما حساب جامعه يهود را از حساب صهيونيست ها جدا مي دانيم، آنها (صهيونيست ها) اهل مذهب نيستند، و قيام بر ضد مستكبرين، طريقه حضرت موسي سلام الله عليه بوده و اين درست برخلاف صهيونيست هاست حساب جامعه يهود غير از حساب جامعه صهيونيست است و ما با آنها مخالف هستيم و مخالفت ما براي اين است كه آنها با همه اديان مخالف هستند، آنها يهودي هستند، آنها مردمي سياسي هستند كه به اسم يهود كارهايي مي كنند و يهودي ها هم ازآنها متنفر هستند و همه انسان ها بايد از آن ها متنفر باشند (13)

صهيونيزم يك پديده سياسي با آرمان هاي جاه طلبانه، نژادپرستانه و استعمارگرانه است كه زير پوشش مذهب يهود، جلوه مذهبي به خود مي گيرد و بعنوان ناجي قوم يهود خواسته است اين ملت را زير چتر خويش جمع كند.

مسئله اصلي صهيونيزم، اسلام است:

همانطور كه در تاريخ صدر اسلام مشهود است، افراطيون و نژادپرستان بني اسرائيل و يهود، عليرغم سياست مدارا از سوي حكومت پيامبر و آزادي آنان در اعمال و مناسك مذهبي خويش، دست به فتنه گري و بستن پيمان با دشمنان خارجي مي زدند و حتي اقدام به ترور

پيامبر اكرم نمودند اما ناكام ماندند. رويه دشمني آنها با اسلام همواره ادامه داشت و در دهه هاي اخير نيز به اشكال و طرق گوناگون در تخريب ا سلام كوشيده اند و براي تحريف كتاب آسماني مسلمانان و احكام ديني آنها نيز به ترفندهاي گوناگوني متوسل شده اند كه امام خميني به نمونه اي از آن اشاره دارد:

اين اسرائيلي كه همين چند وقت پيش از اين، همين اخيرا به قرآن كريم نسبت داد به اينكه جنايت بعضي از امراض در آلمان گردن قرآن است براي اينكه قرآن دستور داده است، در سوره پنجم آيه ششم دستور داده است كه مسلمين وقتي مستراح مي روند حق ندارند با صابون بعدش دست خودشان را بشويند... از اين جهت ميكروب سرايت مي كند به دست و كذا. آن آيه ششم سوره پنجم چه است؟ آيه وضو است و آيه غسل است اين هم در آلمان يك بساطي درست كرد اين مطلب، آن طوري كه نوشتند به بهداري ها، به چه و چه و اسرائيل نقل كرد اين مطلب را كه به قرآن يك همچنين نسبتي داده (14)

حفاري مسجدالاقصي قبله اول مسلمين و ويران كردن آن و كشتار جمعي مسلمانان، نمونه اي ديگر از دلايل دشمني اسرائيل با اسلام و مسلمين است و مسلمانان در برابر اسرائيل بايد به اسلام و قرآن كه وجه مشترك همه مسلمانان است تمسك كنند.

اسلام و اتحاد راه نجات فلسطين:

امام خميني همواره بازگشت به اسلام و متحد شدن را شرط نجات فلسطين و جلوگيري از اميال توسعه طلبانه صهيونيزم دانسته اند و همواره با تاكيد بر اينكه مسئله اصلي اسرائيل نابود كردن اسلام است، خواستار كنار گذاشتن اختلافات از جمله اختلافات مذهبي بود. اگرچه اكثريت اعراب

و مسلمانان ساكن فلسطين، پيروان مذاهب اهل سنت بودند اما امام خميني بعنوان يك فقيه و مرجع شيعه از هيچگونه حمايتي نسبت به آنان فروگذار نمي كرد. اين رويه برخلاف كساني بود كه چون اهل سنت را غاصب و كافر مي دانستند معتقد بودند كه سني ها دارند مجازات مي شوند و حمايت از فلسطين را به اين بهانه كه تقويت اهل سنت است تجويز نمي كردند. امام خميني مسئله را نه در چارچوب هاي تنگ دعواي شيعه و سني كه مربوط به كيان اسلام مي دانست و به همين رو، پيوسته شيعيان لبنان را در كمك به فلسطين تشويق مي ساخت زيرا شيعيان لبنان در برابر اسرائيل هم سرنوشت هستند. امام خميني حكمفرمايي يك عده قليلي صهيونيست را بر يك ميليارد مسلمان جهان ننگ و عار مي دانست و مي گفت:

چرا بايد يك كشورهايي كه داراي همه چيز هستند و داراي همه جور قدرت هستند اسرائيل با آن عده كم بيايد و به آنها اينطور حكمفرمايي كند؟ چرا بايد اينطور باشد؟ جز اين است كه ملت ها از هم جدا و از دولت ها جدا و دولت ها از هم جدا و يك ميليارد جمعيت، يك ميليارد جمعيت مسلمين با همه تجهيزاتي كه دارند نشسته اند و اسرائيل آن جنايات را به لبنان مي كند و به فلسطين مي كند. (15)

نه تنها كنار گذاشتن اختلافات مذهبي كه كنار گذاشتن اختلافات سياسي ميان دولت ها و ملت ها و متحد شدن عليه اسرائيل شرط ديگر نجات فلسطين و پاك كردن لكه ننگ سلطه يك عده قليل بر اراده يك ميليارد مسلمان جهان است و اين سخن معروف امام خميني رهبر فقيد انقلاب اسلامي است كه اگر همه مسلمين جمع شوند و هر كدام يك سطل

آب بريزند، اسرائيل را آب مي برد:

براي من يك مطلب به شكل معماست و آن اين است كه همه دول اسلاميه و ملت هاي اسلام مي دانند كه درد چيست؟ مي دانند كه دست اجانب در بين است كه اينها را متفرق از هم بكنند، مي بينند كه با اين تفرقه ها ضعف و نابودي نصيب آنان مي شود مي بينند كه يك دولت پوشالي اسرائيل در مقابل مسلمين ايستاده كه اگر مسلمين مجتمع بودند و هر كدام يك سطل آب

مي ريختند او را سيل مي برد، معذلك در مقابل او زبون هستند. (16)

روز جهاني قدس روز بسيج مسلمانان عليه اسرائيل و امريكا:

تجربه چند دهه اخير حاكي از آن است كه با يك گام عقب نشيني اعراب، اسرائيل چند گام به جلوبرمي داشت و از هنگامي كه طرح هاي سازش كارانه در اعراب وارد بورس ديپلماسي شد، اسرائيل جنوب لبنان را اشغال كرد و وقتي طرح هاي سازشكارانه فهد و فاس وطائف هم به كمپ ديويد افزوده شد ضعف اعراب و عدم تصميم دولت هاي وابسته و مرتجع عربي براي مبارزه با اسرائيل به نمايش در آمد و اسر ائيل نيز از همين ضعف ها و فرصت ها بهره گيري كرد و گام هاي ديگر را برداشت از جمله آنكه، عليرغم مخالفت هاي وسيع، پس از مدت ها تلاش، پايتخت خود را به قدس انتقال داد كه فقط با مخالفت هاي زباني دولتهاي عربي و اسلامي مواجه گرديد. امام خميني در مقابل اين عقب نشيني ها، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را روز قدس اعلام كرد. در اين روز اجتماع مسلمانان در فضايي روحاني، زمينه بسيار مناسبي براي طرح همزمان مسئله فلسطين در جهان اسلام است. اعلام روز قدس حركتي بود در مقابل يهودي كردن

بيت المقدس، سازشكاري هاي اعراب و پيشروي هاي اسرائيل. روز قدس حركتي بود در راستاي استراتژي اتحاد مسلمين و روز قدس بستر خيزش امواج انساني و احياي وسيع مسئله قدس و بيداري مسلمين بود. چون حكومت ها در خط امتيازدهي پي در پي به اسرائيل افتاده بودند، روز قدس عامل توقف اين روند و روزي بود كه ملت ها را نيز وارد معادله سرنوشت ساز قدس مي ساخت.

مسلمانان ننشينند كه حكومت هايشان برايشان عمل بكنند و اسلام را از دست صهيونيزم نجات بدهند ننشينند كه سازمان هاي بين المللي براي آنها كار بكنند، ملت ها خودشان قيام كنند و حكومت هاي خودشان را وادار كنند در مقابل اسرائيل بايستند و اكتفا نكنند به محكوم كردن (17)

من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي خواهم كه براي كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن، به هم بپيوندند و جميع مسلمانان جهان را دعوت مي كنم، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را كه از ايام قدر است و مي تواند تعيين كننده سرنوشت فلسطين نيز باشد بعنوان روز قدس انتخاب و طي مراسمي همبستگي بين المللي مسلمانان را در حمايت از حقوق قانوني مسلمانان اعلام نمايند. (18)

امام خميني مي گفتند اگر يك ميليارد جمعيت مسلمانان مجتمع شوند و هر كدام يك سطل آب بريزند اسرائيل را آب مي برد و روز قدس مقدمه اي بود براي به راه انداختن راهپيمايي ها و تظاهرات همزمان مسلمانان جهان و راه اندازي امواج انساني عليه اسرائيل و براي نجات فلسطين.

پاورقي:

1- ن، ك، بررسي انقلاب ايران. ع. باقي ص 16.

2- صحيفه نور، جلد 1، ص 54، سخنان 13/3/1342.

3- صحيفه نور، جلد 4، ص 30، مصاحبه با امل در تاريخ 16/9/1357.

4- صحيفه نور، جلد 18، ص 120، سخنان مورخ

31/6/1362.

5- تقدم و تاخر محورهايي كه در اين مقاله مطرح شده به مفهوم اولويت و اهميت هر بند نسبت به بند بعدي نيست بلكه برعكس، هر كدام از محورها مقدمه و زمينه اي براي بحث بعدي است و به همين دليل اهميت اين بندها از ديدگاه امام خميني در دو بند

آخر بحث است كه به نوعي نتيجه گيري از مجموعه بحث هاي پيشين مي باشد.

6- در ديدار با نمايندگان جنبش هاي آزاديبخش در تاريخ 24/3/1361. صحيفه نور، جلد 16، ص 197.

7- اعلاميه مورخ 18/3/1346 خطاب به ملل و دول اسلامي بمناسبت جنگ 1967 اعراب و اسرائيل. صحيفه نور، جلد 1، ص 139.

8- سخنراني عليه جشن هاي دو هزاروپانصد ساله شاهنشاهي در تاريخ 6/3/1350. صحيفه نور، جلد1، ص 165.

9- صحيفه نور، جلد 12، ص 282، سخنان مورخ 18/5/1359.

10- صحيفه نور، جلد 12، ص 278، سخنان مورخ 18/5/1359.

11- صحيفه نور، جلد 18، ص 98، سخنان مورخ 15/6/1362.

12- صحيفه نور، جلد، ص 96، سخنان مورخ 18/6/1343.

13- صحيفه نور، جلد 6، ص 163، سخنان مورخ 24/2/1358 امام خميني در جمع نمايندگان كليمي.

14- صحيفه نور، جلد1، ص 172، سخنان مورخ 6/3/1350.

15- صحيفه نور، جلد 10، ص 93، سخنان مورخ 10/8/1358.

16- صحيفه نور، جلد 8، ص 235، سخنان مورخ 25/5/1358.

17- صحيفه نور، ج 15، ص 262، سخنان امام خميني در تاريخ 25/9/1360.

18- صحيفه نور، ج 8، ص 229، پيام امام به مسلمانان جهان و اعلام روز قدس در 16/5/1358.

فرمايشات امام خميني (ره) در ارتباط با سينما، تئائر، تلويزيون، موسيقي و...

بايد كساني كه فيلمسازند، بايد معلوم بشود كه اينها چكاره اند. چه جوري بوده اند، وضع روحي شان، وضع زندگي شان، وضع معاشرتشان، قبلا چه جوري بوده است آيا تحول حاصل شده برايش، تحول روحي، يا اينكه باز همان ته مانده سفره شان هست و

قلبهاي شان. گاهي وقتها فيلم را خوب، بسياريها متوجه نمي شوند چي است، لكن محتوايش روي هم رفته انسان يك وقت مي بيند كه يا طرف چپ است يا طرف راست است يا رو به فساد است. (16/5/61)

راديو و تلويزيون از تمام رسانه هايي كه هست حساستر است. راديو و تلويزيون مي تواند يك مملكت را اصلاح كند و مي تواند به فساد بكشد. تبليغات راديو و تلويزيون مي تواند از راه سمع مردم را با تربيت كند يا منهدم كند.

(در ديدار با جمعي از كاركنان صدا و سيما - 28/4/58)

بايد فيلمهايي كه در تلويزيون هست، فيلمهاي آموزنده باشد. فيلمهايي باشد ولو از خود ايران درست كنند، آموزنده باشد يا فيلمهايي كه از خارج مي آيد درست تفتيش شود كه ممكن است آنها با شيطنت فيلمهايي را بفرستند كه بخواهند فاسد كنند جوانان ما را.

(در ديدار با شوراي سرپرستي وقت صدا و سيما 25/2/59)

فيلمي كه شما نشان مي دهيد اگر فيلم سازنده باشد در سراسر كشور سازندگي دارد و اگر يك فيلم خداي نخواسته انحرافي باشد در سرتاسر كشور نقش دارد. كارشناس مي خواهد اين فيلمها، فيلمها ممكن است يك نتايجي بدهد كه نتايج را اشخاص عادي نتوانند درست بفهمند، كارشناسها درش فكر كنند، تامل كنند تا اينكه يك فيلم صحيحي باشد كه مناسب با جمهوري اسلامي و با مصالح اسلام، با مصالح كشور خودتان. (27/12/60)

اينجور سرودهايي كه مهيج است و سرودهايي كه مفيد است اشكال ندارد. از جمله سرودي كه درباره آقاي مطهري ساخته شده است اشكالي ندارد. (25/3/59)

ديدگاههاي امام خميني (ره) راجع به زنان

اينجانب به زنان پرافتخار ايران، مباهات مي كنم كه تحولي آنچنان در آنان پيدا شد كه نقش شيطاني بيش از پنجاه سال كوشش نقاشان خارجي و وابستگان بي

شرافت آنان، از شعراي هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاه هاي تبليغاتي مزدورانش بر آب نمودند و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئه هاي شوم غرب و غربزدگان آسيب نخواهد پذيرفت. هر چند در طول سلطنت غاصبانه پهلوي با آن بوق و كرناهاي تبليغاتي، به جز مشتي زنان مرفه طاغوتي و وابستگان ساواكي و سرسپردگي آنان ديگر قشرهاي ميليوني زنان متعهد كه اساس ملت مسلمانند، در دام فريب دلباختگان به غرب نيفتاده و با عمل خود در طول 50 سال سياه با روي سفيد نزد خدا و خلق شجاعانه مقاومت نموده اند لكن در اين تحول الهي اخير، اميد كوردلاني كه قبله گاه خود را غرب نموده اند لكن در اين تحول الهي اخير، اميد كوردلاني كه قبله گاه خود را غرب مي دانستند و اكنون هم مي دانند، به طور قاطع و براي هميشه قطع نموده اند.

در جامعه زنها تحولي ايجاد شده كه در مردها نيست. در جامعه زنها يك جور تحول عجيبي مي بينم كه بيشتر از تحولي است كه در مردها پيدا شده و آنقدري كه اين جامعه محترم به اسلام خدمت كردند و در اين زمان، بيشتر از اين مقداري است كه مردها خدمت كردند.

زنان بايد همه از حريم خود و اسلام دفاع كنند من اميدوارم كه شما (خواهران)...هم در ميدان تحصيل كه يكي از امور مهمه است مجاهده كنيد و هم در ميدان دفاع از اسلام، اين از مهماتي است كه بر هر مردي، بر هر زني، بر هر كوچك و بزرگي جز واجبات است. دفاع از اسلام، دفاع از كشور اسلامي، احدي از

علماي اسلام، احدي از اشخاص كه در اسلام زندگي كرده اند و مسلم هستند، در اين جهت خلاف ندارند كه اين واجب است. آن چيزي كه محل حرف است(قضيه) محل صحبت است، قضيه جهاد اولي است، آن بر زن واجب نيست، اما دفاع از حريم خودش، از كشور خودش، از زندگي خودش، از مال خودش و از اسلام، دفاع بر همه واجب است.

بانوان از صدر اسلام، همدوش مردان در جنگ شركت داشتند.

بانوان از صدر اسلام، در صدر اسلام، با مردان در جنگ ها هم شركت داشته اند. مقام زن مقام والاست. عاليرتبه هستند، بانوان در اسلام بلند پايه هستند، ما مي بينيم و ديديم كه زن ها، بانوان محترمات همدوش مردان بلكه جلوي مردان در صف قتال ايستادند، بچه هاي خودشان را از دست دادند، جوانان خودشان را از دست دادن و شجاعانه مقاومت كردند.

فداكاري و مقاومت زنان در جنگ تحميلي، نظير نداشت

مقاومت و فداكار اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي آنقدر اعجاب آميز است كه قلم و بيان از ذكر آن عاجز بلكه شرمسار است. اينجانب در طول اين جنگ، صحنه هايي از مادران وخواهران و همسران عزير از دست داده ديده ام كه گمان ندارم در غير اين انقلاب نظيري داشته باشد و آنچه براي من يك خاطره فراموش نشدني است، با اينكه تمام صحنه ها چنين است، ازدواج يك دختر جوان با يك پاسدار عزيز است كه در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسيب ديده بود. آن دختر شجاع با روحي بزرگ و سرشار از صفا و صميميت گفت حال كه نتوانستم به

جبهه بروم، بگذار با اين ازدواج دين خود را به انقلاب و به دينم ادا كرده باشم. عظمت روحاني اين صحنه و ارزش انساني و نغمه هاي الهي آنان را نويسندگان، شاعران، گويندگان، نقاشان، هنرپيشگان، عارفان، فيلسوفان، فقهيان و هر كس را كه شماها فكر كنيد، نمي توانند بيان و يا ترسيم كنند، و فداكاري و خداجويي و معنويت اين دختر بزرگ را هيچ كس نمي تواند با معيارهاي رايج ارزيابي كند. و اين روز مبارك، روز اين زن و اين زن هاست كه خدايشان براي اسلام و ايران عظمت آن پايدار بماند.

زنان سربازان گمنام هستند

من وقتي كه در تلويزيون مي بينم اين بانوان محترم را كه اشتغال دارند به همراهي كردن و پشتيباني كردن از لشگر و از قواي مسلح، ارزشي براي آنها در دلم احساس مي كنم كه براي كس ديگري نمي توانم قائل بشوم. آنها كارهايي كه مي كنند يك كارهايي است كه دنبالش توقع اينكه يك مقامي داشته باشند يا يك پستي را اشغال كنند يا يك چيزي را از مردم خواهش كنند هيچ اين مسائل نيست. بلكه سربازان گمنامي هستند كه در جبهه ها بايد گفت مشغول به جهاد هستند و ما اگر فايده اي از اين جمهوري اسلامي نداشتيم، الا همين حضور ملت به همه قشرهايش در صحنه و نظارت همه قشرها در امور همه، اين يك معجزه اي است كه جايي ديگر من گمان ندارم تحقق پيدا كرده باشد و اين يك هديه الهي است كه بدون اينكه دست هاي بشر در آن دخالت داشته باشند، خداي تبارك و تعالي به ما اعطا فرموده است. و ما بايد

قدر اين نعمت را بدانيم و اقتدا كنيم به اين زن ها و بانوان و بچه هاي پشت جبهه و آنهايي كه در خود شهرهايي مخروبه، نيمه مخروبه حاضرند. ماها بايد از اينها اخلاق اسلامي و ايماني و توجه به خدا را ياد بگيريم.

تعليم نظامي بانوان بايد در محيط اسلامي انجام شود.

اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود، از آن جمله قضيه اين كه ترتيب نظامي بودن، ياد گرفتن انواع نظامي بودن را براي آنهايي كه ممكن است، اين طور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم، بايد بدانيم چه جور دفاع كنيم...البته در آن محيطي كه شما تعليم نظامي مي بينيد بايد محيط صحيحي باشد، محيط اسلامي باشد، همه جهان عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامي محفوظ باشد.

اسلام مخالف شركت زنان در ارتش نيست.

زنان همانطور كه قبلا گفتم، مي توانند در ارتش باشند. آنچه اسلام با آن مخالف است و آن را حرام مي داند، فساد است، چه از طرف زن باشد و چه از طرف مرد فرقي نمي كند.

مادران مربي مردان و زنان بزرگ جامعه اند

از شماست كه مردان و زنان بزرگ تربيت مي شود. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مي شود. شماها عزيز ملت هستيد، پشتوانه ملت هستيد، شماها در تحصيل كوشش كنيد كه براي فضايل اخلاقي، فضايل اعمالي مجهز شويد. شما براي آتيه مملكت ما جوانان نيرومند تربيت كنيد، دامان شما يك مدرسه اي است كه در آن بايد جوانان بزرگ تربيت شود. شما فضايل تحصيل كنيد تا كودكان شما در دامان شما به فضيلت

برسند.

تربيت فرزند يك وظيفه الهي انساني است

دامن مادر بزرگترين مدرسه است كه بچه در آنجا تربيت مي شود، آنچه كه بچه از مادر مي شنود غير از آن چيزي است كه از معلم مي شنود، بچه از مادر بهتر مي شنود تا از معلم، در دامن مادر بهتر تربيت مي شود تا در جوار پدر، تا در جوار معلم، يك وظيفه انساني است، يك وظيفه الهي است، يك امر شريف است، انسان درست كردن است.

بانوان محترم! مسوؤليد، همه مسوؤليم همه شما مسئول تربيت اولادها هستيد، شما مسئوليد كه در دامن هاي خودتان اولادهاي متقي بار بياوريد، تربيت كنيد، به جامعه تحويل بدهيد، همه مسئول هستيم كه اولادها را تربيت كنيم لكن در دامن شما بهتر تربيت مي شوند. دامن مادر بهترين مكتبي است از براي اولادها.

در تربيت فرزندانتان به آيه شريفه «اقرا باسم ربك» توجه داشته باشيد شماها كه مربي هستيد يا مي خواهيد تربيت بكنيد فرزندان خودتان را يا جامعه را، بايد توجه به اين آيه شريفه داشته باشيد كه «اقرا باسم ربك» مي خواهيد آموزش بدهيد، آموزش پيدا كنيد، قرائت كنيد، با اسم رب باشد. با توجه به خدا باشد، با تربيت الهي باشد. اگر يك انساني هم علت داشت و هم تربيت الهي داشت، اين مفيد خواهد شد براي مملكت خودش، و هرگز يك مملكتي از دست آن كه آموزش و پرورش صدمه نمي بيند صدمه هايي كه وارد مي شود بر مملكت غالبا از اين متفكرين بي پرورش، آموزش هاي بي پرورش واقع مي شود. علم را تحصيل مي كنند لكن تقوا ندارند، لكن پرورش باطني ندارند، از اين جهت عمال

خارجي مي شوند، از اين جهت نقشه ها را براي فناي مملكت خودشان مي كشند.

زنان تا وقتي كه از غرب تقليد مي كنند مستقل نخواهد شد تا اين خانم ها شما را نمي گويم شما توده هستيد، آن خانم ها را مي گويم تا اينها توجهشان به اين است كه فلان چيز بايد، فلان مد از غرب به اينجا بيايد، فلان زينت بايد از آنجا به اينجا سرايت بكند، تا يك چيزي آنجا پيدا مي شود اينجا هم تقليد مي كنند، تا از اين تقليد بيرون نياييد نمي توانيد آدم باشيد و نه مي توانيد مستقل باشيد اگر بخواهيد مستقل باشيد، اگر بخواهيد شما را به اينكه يك ملتي هستيد بشناسند و بشويد يك ملت، از اين تقليد غرب بايد دست برداريد. تا در اين تقليد هستيد، آرزوي استقلال را نكنيد.

زنان نبايد گول جنايتكاران را بخورند

آنها كه زن ها را مي خواهند ملعبه مردان و ملعبه جوان هاي فاسد قرار بدهند خيانتكارانند. زن ها نبايد گول بخورند، زن ها گمان نكنند كه اين مقام زن است كه بايد بزك كرده بيرون برود، با سر باز و لخت. اين مقام زن نيست. اين عروسك بازي است، نه زن

زن در رژيم پهلوي به منزله يك كالا بود.

قلم هاي مسموم خطاكار و گفتار گويندگان بي فرهنگ در اين نيم قرن سياه اسارت بار عصر ننگين پهلوي زن را به منزله كالايي خواستند درآوردند و آنان را كه آسيب پذير بودند به مراكزي مي كشيدند كه قلم را ياراي ذكر آن نيست. هر كس بخواهد شمه اي از آن جنايات مطلع شود، به روزنامه ها و مجله ها و شعرهاي

اوباش و اراذل زمان رضاخان از روزگار تباه كشف حجاب الزامي به بعد مراجعه كند و از مجالس و محافل و مراكز فساد آن زمان سراغ بگيرد. رويشان سياه و شكسته باد قلم هاي روشنفكرانه آنان و گمان نشود كه آن جنايات با اسم آزاد زنان و آزاد مردان بدون نقشه جهانخواران و جنايتكاران بين اللمللي بود.

زنان در زمان پهلوي آسيب پذير ترين قشر جامعه بودند.

من مي توانم بگويم كه در زمان اين پدر و پسر به بانوان ما بيشتر ظلم شد تا به ساير اقشار. شما شايد اكثرا يادتان نباشد كه در زمان رضاشاه با بانوان چه كردند اينها، چه مصيبت هايي به بار آوردند با اسم اينكه مي خواهيم ايران را نظير اروپا مثلاً بكنيم، ايران را متجدد بكنيم، نصف از جمعيت ايران را مي خواهيم در جامعه بياوريم. با بانوان نمي دانيد چه كردند.

آزادي زن مسلمان مغاير است با كشف حجاب مبتذل مگر مي شود يك نفر مسلمان باشد و با اين سطور كشف حجاب مبتذل موافق باشد؟ زن هايي ايران هم قيام كردند بر ضدش و تودهني به او زدند كه ما نمي خواهيم اين طور چيزي را، ما بايد آزاد باشيم و اين مردك مي گويد، آزاديد لكن بايد حتماً- آزاديد اما بايد حتماً- بدون چادر و بدون روسري توي مدارس برويد. اين آزادي است؟

كشف حجاب زن بر خلاف مصلحت مملكت ما بود.اساس بر اين بود كه انحراف درست كنند، اساس بر اصلاحات نبود. اساس اين بود كه نگذارند يك مملكتي رشد بكند و لهذا از آن مي فهميم كه آن كشف حجابي كه رضا خان به تركيه غرب و

به ماموريتي كه داشت، آن بر خلاف مصلحت مملكت ما بود.

به فساد كشاندن زنان هدف توطئه كشف حجاب بود. نقشه اين بود كه با توطئه كشف حجاب مفتضح در زمان قلدر نافهم، رضاخان اين قشر عزيز را كه جامعه را بايد بسازند تبديل كنند به يك قشري كه فاسد كنند جامعه را و اين نقشه نه اختصاصي به شما بانوان داشت بلكه جوانان مرد را هم همين طور بكشانند به مراكز فساد و آنطور كه مي خواهند آنها را تربيت كنند كه اگر چنانچه كشورشان به دست هر كس بيفتد بي تفاوت باشند يا مويد.

زنان ما در عصر پهلوي مصيبت هاي زيادي را تحمل كردند. در رژيم پهلوي آن نظامي كه به بانوان محترم ايران شد، به مردها آن ظلم نشد. بانواني كه مقيد بودند به اينكه بر طبق اسلام عمل كنند و موافق آنچه كه اسلام امر كرده است زي خودشان را قرار بدهند، در آن رژيم در زمان رضا شاه به وضعي و در زمان محمدرضا به وضع ديگر زمان رضاشاه، كه من يادم است و خوب است كه شماها يادتان نيست آنچه بر بانوان گذشت قابل توصيف نيست. آن ظلمي كه بر اين قشر از ملت در آن دوران گذشت نمي شود بيان كرد. آن فشاري كه بر اينها وارد شد و آن مصيبت ها كه اينها تحمل كردند در زمان آن شاه فاسد نمي شود گفت كه چه اندازه بود. در زمان محمد رضا آن عصر و آن وضع تبديل شد به يك وضع ديگر كه عمق جنايت زيادتر بوده از زمان او. او با قلدري و فشار و زدن و

گرفتن و چادر پاره كردن و دست به گيس هاي زن ها گرفتن و كشاندن و اينها گذراند و اين اساساً برخلاف عفت زن ها قيام كرد، يعني بر خلاف همه چيز ايران، يكي اش هم زن هاي ايران بودند كه اينها با يك وضع خاصي و با يك توطئه خاصي اينها را مي خواستند كه به فساد بكشند و عفت را از جامعه ما بردارند و به حمدا... بانوان ايران مقاومت كردند و جز يك دسته اي كه جز دارو دسته خود آنها بودند و غربزده بودند و با رژيم او مناسب بودند، ساير خواهرها مقاومت كردند.

ديدگاههاي امام (ره) در مورد مقابله با ابرقدرتها و استكبار

1. لزوم مقابله با توطئه قدرت هاي بزرگ در جهت استحاله فرهنگي

ما آن صدمه اي كه از قدرت هاي بزرگ خورديم، بايد بگوييم كه بالاترين صدمه، صدمه شخصيت بوده. آنها كوشش كردند كه شخصيت ما را از ما بگيرند و به جاي شخصيت ايراني و اسلامي، يك شخصيت وابسته اروپايي شرقي و غربي به جايش بگذارند. يعني تربيت فاسدي كه در رژيم سابق بود و به تدريج داشت قوت مي گرفت. اين بود كه از همان كودكستان شروع كنند به اين برنامه كه اطفال ما را از همان جا زمينه تبدليشان را به يك موجود وابسته فراهم كنند تا برود به مرتبه بالا مثل دبيرستان بعد هم بالتر از او.

صحيفه نور، ج 14، ص 76

2. مقابله با استعمارگران، گامي در جهت ايجاد وحدت و همدلي

اين جدايي كه در اين طول زمان بين اقشار ملت بود. اين يك امري بود كه استعمار گران اين امر را درست كرده اند يعني عمال آنها در اينجا و خود آنها با

تبليغات بين اقشار ملت جدايي انداختند. بايد ما همه با هم همانطوري كه تا اينجا با هم پيروز شده ايم و همه يك مطلب مي خواستيم و آن اسلام و جمهوري اسلامي، از اين به بعد هم بايد همه با هم تا آخر نقطه اي كه جراين احكام اسلام در كشور باشد همه با هم باشيم، جدايي نداشته باشيم.

صحيفه نور، ج 6، ص 6

3. لزوم مقابله با مستكبران جهانخوار از طريق هوشياري و وحدت

از جمله چيزهايي كه براي قيام مسلمانان و مستضعفان جهان عليه چپاولگران جهاني و مستكبران جهانخوار لازم به تذكر است آن است كه نوعا قدرتهاي ستمگر از راه ارعاب و تهديد يا به وسيله بوق هاي تبليغاتي خودشان و يا به وسيله عمال مزدور بومي خائن شان مقاصد شوم خود را اجرا مي كنند، در صورتي كه ملت ها با هشياري و وحدت در مقابلشان بايستند موفق به اجراي آن نخواهند شد و زنده ترين شاهد در كشورهاي منطقه،ايران و افغانستان است.

صحيفه نور، ج 18، ص 19

4. لزوم مقابله با جهانخواران شرق و غرب بر اساس اسلام

بايد مسلمانان و خصوصا برادران عرب ما بدانند كه مساله اسرائيل و ايران نيست، مساله اصلي براي جهانخوران شرق و غرب اسلام است كه مي تواند مسلمانان جهان را تحت پرچم پر افتخار توحيد مجتمع و دست جنايتكاران را از كشورهاي اسلامي و از سلطه بر مستضعفان جهان كوتاه و مكتب ارزشمند و مترقي الهي رابر جهان عرضه نمايد.

صحيفه نور، ج 15، ص 125

5.لزوم مبارزه با مستكبرين و حمايت از مستضعفين

“ تمام اديان آسماني از بين توده ها برخاسته است و با كمك مستضعفين بر مستكبرين

حمله برده است. مستضعفين در همه طول تاريخ به كمك انبيا برخاسته اند و مستكبرين را به جاي خود نشانده اند. در اسلام پيغمبر اكرم از بين مستضعفين برخاست و با كمك مستضعفين، مستكبرين زمان خودش را آگاه كرد يا شكست داد. مستضعفين بر تمام اديان حق دارند، مستضعفين به اسلام حق دارند زيرا در طول تاريخ 1400 ساله اين جمعيت بودند كه كمك كردند دين اسلام را ترويج كردند از دين اسلام، رژيم هاي شاهنشاهي و مستكبرين وابسته به آن رژيم، هميشه راه آنها غير راه اسلام بوده است و با مبارزه با اسلام زندگي منحوس خود را ادامه مي دادند. مستضعفين بودند كه دنبال انبيا بودند. دنبال علما بودند، دنبال اوليا بودند. نهضت ما هم با مستضعفين پيش رفت، مستكبرين يا فرار كردند يا در منازل خود نشستند.

بيانات امام خميني (ره) در جمع عشاير خرم اباد و اقشار مردم، صحيفه نور، ج 6، ص 189، 26/2/58.

6.لزوم مقابله با تهاجم تبليغاتي ابرقدرتها

ما اكنون در اين زمان دست ابرقدرتها را از كشور خود كوتاه كرديم، مورد تهاجم تبليغاتي تمام رسانه هاي گروهي وابسته به قدرتهاي بزرگ هستيم، چه دروغ و تهمت ها كه گويندگان و نويسندگان وابسته به ابرقدرت ها به اين جمهوري اسلامي نوپا نزده و نمي زنند؛ مع الاسف اكثر دولت هاي منطقه اسلامي كه به حكم اسلام بايد دست اخوت به ما دهند به عداوت با ما و اسلم برخاستنه اند و همه در خدمت جهانخواران از هر طرف به ما هجوم آورده اند و قدرت تبليغاتي ما بسيار ضعيف و ناتوان است و مي دانند كه امروز جهان روي تبليغات مي

چرخد.

صحيفه نور، ج 21، ص 191

7. لزوم مقابله با نقشه هاي شيطاني قدرت هاي استعمارگر در جهت منزوي كردن روحانيت

از نقشه هاي شيطاني قدرت هاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سال هاي طولاني در دست اجرا است و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمد رضا با روش هاي مختلف دنباله گيري شد، به انزوا كشيدن روحانيت است كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبي و خلع لباس و حبس و تبعيد و هتك حرمت و اعدام و امثال آن و در زمان محدرضا با نقشه و روش هاي ديگر كه يكي از انها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيون بود، كه تبليغات وسيعي در اين زمينه شد و مع الاسف به واسطه بي خبري هر دو قشر از توطئه شيطاني ابرقدرت ها نتيجه چشم گيري گرفته شد. از يك طرف از دبستانها تا دانشگاهها كوشش شد كه معلمان و دبيران و اساتيد و روساي دانشگاهها از غرب زدگان يا شرق زدگان و منحرفان از اسلام و ساير اديان انتخاب و به كار گماشته شوند و متعهدان مومن در اقليت قرار گيرند كه قشر موثر را كه در آينده حكومت را بدست مي گيرند، از كودكي تانوجواني و تا جواني طوري تربيت كننند كه از اديان مطلقا و اسلام به خصوص و از وابستگان به اديان و زمين خواران و طرفدار ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از ان معرفي مي نمودند و از طرف ديگر با تبليغات سوء، روحانوين و مبلغان و متدينان را از دانشگاه ترسانده و همه را به بي ديني و بي بندو

باري و مخالفت با مظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند.

صحيفه نور، ج 21، ص 182

8. لزوم مقابله با توطئه هاي جهانخواران با تكيه بر اسلاميت نظام

من قبلا نيز گفته ام همه توطئه هاي جهانخواران عليه ما از جنگ تحميلي گرفته تا حصر اقتصادي و غيره براي اين بوده است كه ما نگوئيم اسلام جوابگوي جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنها مجوز بگيريم.

صحيفه نور، ج 21، ص 99

از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير، خصوصا در دهه معاصر و بويژه پس از پيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي خورد، تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مايوس نمودن ملت ها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است. گاهي ناشيانه و با صراحت به اين كه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند يا آن كه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر نمي شود كشورها از تمدن جهاني و مظاهر آن كناره بگيرد وامثال اين تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت آميز، به گونه طرفداري از قداست اسلام كه اسلام و ديگر اديان الهي سروكار دارند با معنويت وتهذيب نفوس و تحذير از مقامات دنيايي و دعوت به ترك دنياو اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداي تعالي نزديك و از دنيا دور مي كند و حكومت و سياست و سر رشته داري بر خلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوي است.

صحيفه نور، ج 21، ص 177

د) دنياي

غرب و شرق

1. لزوم مقابله با راهبردهاي تبليغاتي غرب جهت تضعيف مسلمانان

از جمله مسائلي كه به مسلمانان و مستضعفان جهان اجازه هيچ گونه فعاليت براي خروج از قيد و بند استعمارگران را نمي دهد و آنان را به هر حال ركود و عقب افتادگي نگاه مي دارد تبليغات همه جانبه اي است كه غربزدگان و شرق زدگان يا به امر ابرقدرت ها يا كوتاه نظري خود در سراسر كشورهاي اسلامي و استضعافي به راه انداخته اند و مي اندازند و آن است كه علم و تمدن و پيشرفت مختص به دو جناح امپرياليسم و كمونيسم است و آنان خصوصا غربي ها و اخيرا آمريكايي ها نژاد برتر هسستند و ديگران نژاد پست و ناقص هستند و ترقي آنان در اثر والا نژادي آنان است و عقب افتادگي اينان در اثر نقص نژادي است و به تعبيرديگر، آنان انسان هاي تكامل يافته هستند. پس كوشش براي پيشرفت بي فايده است و زادگان يا بايد وابسته به سرمايه داري غرب باشند ويا كمونيسم شرق و به بيان ديگر. از خود هيچ نداريم و بايد همه چيز را زا ابرقدرت هاي غرب يا شرق بگيريم، علم را، تمدن را، قانون را، پيشرفت را و شما امروز سياه ما را مي بينيد كه در اثر اين تفكر كه بر ما تحميل كرده اند و هر چيز اگر ممتاز مي باشد و از خودي باشد به همين جرم مشتري اش كم است و همين را اگر اسم غربي به آن بگذارند مشتري زياد پيدا يم كند.

صحيفه نور، ج 18، ص 89

2. لزوم مقابله با شرقي ها و غربي ها به

جهت اسلام ستيزي آنها

ما مي دانيم كه شرقي ها و غربي ها با ما خوب نيستند و نخواهند بود و خير و صلاح ما را نمي خواهند و دليلش هم وضعي است كه شما مي بينيد كه اكثر جناح هايي كه در دنيا هستند بر ضد ما تبليغ مي كنند و اين به خاطر آن است كه آنها اسلام را نمي خواهند و هر كشوري كه بخواهند به اسلام عمل كند مورد تهاجم آنها قرار مي گيرد.

صحيفه نور، ج 18، ص 163

3. لزوم مقابله با توطئه هاي شرق و غرب براي براندازي اسلام

توطئه هاي شرق و غرب براي براندازي اسلام و جمهوري اسلامي به هم پيوند خورده اند و سازمان هاي عريض و طويل حقوق بشر و امنيت جهاني با رسانه هاي گروهي چپ و راست يك صدا به مقابله با آن برخاسته اند.

صحيفه نور، ج 19، ص 5

ديدگاه امام در مورد مبارزه با مخالفين اسلام و انقلاب

1- تكليف بر گسترش نهضت مستضعف در مقابل مستكبر

ما اميدواريم، ما اميد آن داريم كه همه اقشار ملت هاي مستضعف به هم بپيوندند. ما از خداي تبارك و تعالي مي خواهيم كه مسلمين در تمام اقشار عالم بيدار شوند. مسلمين از تفرقه، از اختلاف دست بردارند. من اميدوارم كه شما جوانان پاكستاني كه به ديدار من آمديد و هم پيوستگي خود را با نهضت ما اعلام داشتيد. همه موفق و سالم باشيد. بايد اين نهضت در تمام عالم، نهضت مستضعف در مقابل مستكبر در تمام عالم گسترده شود، ايران مبدا و نقطه اول و الگو براي همه ملت هاي مستضعف، ملت هاي مستضعف ببينند كه ايران با دست خالي و با قدرت ايمان و با وحدت

كلمه تمسك به اسلام در مقابل قدرت هاي بزرگ ايستاد و قدرت هاي بزرگ را شكست داد. ساير اقشار ملت ها به اين رمز اسلامي، به اين رمز ايماني اقتدا كنند. در تمام اقشار عالم مسلمين بپا خيزند بلكه مستضعفين بپا خيزند وعده الهي كه مستضعفين را شامل است و مي فرمايد كه ما منت بر مستضعفين مي گذاريم كه آنها امام بشوند در دنيا و وارث باشند، امامت حق مستضعفين است. وراثت از مستضعفين است. مستكبرين غاصبند، مستكبرين بايد از ميدان خارج بشوند. ما مستكبرين ايران را از صحنه بيرون كرديم و به جاي آن مستضعفين نشستند.

صحيفه نور، جلد 6، ص 168

2- چرا مسلمين بر ضد مستكبرين قيام نمي كنند؟

مسلمين را چه شده است كه در اين مسائل كه مربوط به اسلام است و مربوط به حيثيت مسلمين است ساكت نشسته اند. تماشاچي شده اند ؟ ما احتياج به كمك هاي جندي و كمك هاي ارتشي نداريم و ما خودمان حساب اينها را پاك خواهيم كرد، لكن تاسف دارد كه مسلمين بي توجه هستند به اين مسائل اسلامي، بي توجه هستند به قرآن كريم عمل نمي كنند به صريح قرآن كريم كه فرموده است كه: اگر يك طايفه اي ولو مسلم باشد اگر چنانچه حمله كرد بر طايفه ديگر از مسلمين، بر مسلمين لازم است كه از آن طايفه مظلوم دفاع كنند. چرا خبرگزاري هاي خودشان را نمي فرستند و ببينند مسائلي كه در ايران واقع شده است، مصائبي كه در ايران واقع شده است ؟ و چرا اگر خبرگزاري هايي باشد و اطلاع بدهد به آنها در راديوهاي آنها منعكس نمي شود؟ اين

سكوت مرگبار چيست كه در مسلمين است ؟ شما گمان مي كنيد كه مطرح عراق و ايران است و صدام است و مملكت ايران ؟ قضيه اين نيست. نه مطرح يك كشور. مطرح تمام كشورهاي اسلامي است، مطرح مستضعفين جهانند. آن چيزي كه آنها مي خواهند اين است كه مسلمين متفرق باشند و آنها حكومت كنند به اين مسلمين. آنها تمام جوان هاي ما را به تباهي بكشند. آنها به ايران فقط نظر ندارند. آنها به همه بلاد مسلمين، به همه بلادي كه تحت سلطه اسلام بايد باشد آنها نظر دارند. لكن مي بينند كه اگر يك ميليارد مسلم با هم مجتمع بشود و آن معنايي كه در سي و پنج ميليون جمعيت ايران تحقق پيدا كرد و ضربه زد به آنها، آن چنان ضربه اي كه تا آخر سر خودشان را نمي توانند بلند بكنند، اگر يك ميليارد جمعيت مسلمين اين طور بشوند چه خواهد شد؟ آنها براي جلوگيري از اين معناست كه اين معناست كه اين جنگ ها را به پا مي كنند. چرا بايد دولت هاي اسلامي اين طور از هم منفصل باشند و جدا باشند ؟ چرا بايد دولت هاي اسلامي توجه به مسائلي اجتماعي و سياسي اسلام نداشته باشند؟ چرا بايد ممالك اسلامي توجه نداشته باشند كه نقطه نظر آنها اسلام است نه ايران ؟ ملت ها همه توجه دارند، چرا دولت ها توجه ندارند ؟ تا كي بايد ما و دولت هاي ما تحت سلطه اجانب باشيم ؟ تا كي بايد مستشاران آمريكا و شوروي به ما حكومت كنند؟ تا كي بايد يك گروهبان شوروي، يك گروهبان انگليسي، يك

گروهبان آمريكايي بيايد و به ارتش ما حكومت كند ؟ ما آنها را بيرون كرديم شما هم بيرون كنيد. ساير ممالك اسلامي هم بيرون كنند. ما آنهايي كه تشتت ايجاد مي كنند در ايران به جاي خودشان نشانده ايم و مي نشانيم. ساير ممالك اسلامي هم مكلفند به اين كه آنهايي كه بر خلاف دستورات نبي اسلام ايجاد تشتت مي كنند، آنها را بگيرند و بيرون كنند و از بين ببرند. چرا نشسته ايم ما؟ چرا مسلمين نشسته اند ؟ چرا نهضت نمي كنند؟ چرا قيام نمي كنند مسلمين بر ضد مستكبرين؟ چرا مستضعفين جهان قيام نمي كنند بر ضد مستكبرين ؟ سياه هاي آمريكا ما را تاييد كردند لكن دولت هاي اسلامي اكثرا تاييد نكردند. ملت ها در هر جا بودند ما را تاييد كردند، مسلمين ملت هاشان در هر جا بود ما را تاييد كردند و اين دولت غاصب بعث را، بعث عراق را محكوم كردند، لكن دولت ها اين كار را نكردند. چه طور شده است دولت هارا ؟ چرا بايد تا آخر اينها تحت فشار ظلم ابر قدرت ها تسليم بشوند ؟ چرا بايد افغانستان را آن طور كنند و مسلمين نشسته باشند ؟ چرا بايد ايران را اين طور كنند و مسلمين ساكت باشند ؟ نشسته اند كه يكي يكي اينها را از بين ببرند. نوبت بعدي بشود؟

صحيفه نور، ج 13، صص 166، 167

3- تكليف ما مبارزه با ظلم هاست

و من اميدوار هستم كه خداوند تاييد كند ما را در اين مقصدي كه داريم، لكن مهم اين است كه ما تكليفي ادا مي كنيم، تكليف ما اين است كه در

مقابل ظلم ها بايستيم، تكليف ما اين است كه با ظلم ها مبارزه كنيم، معارضه كنيم، اگر توانستيم آنها را به عقب برانيم كه بهتر و اگر نتوانستيم، به تكليف خودمان عمل كرديم. اين طور نيست كه ما خوف اين را داشته باشيم كه شكست بخوريم. اولا كه شكست نمي خوريم، خدا با ما است و ثانيا بر فرض اين كه شكست صوري بخوريم شكست معنوي نمي خوريم و پيروزي معنوي با اسلام است، با مسلمين است، با ماست. شما قدرتمند باشيد و در مقابل همه مشكلات قيام كنيد و وحدت خودتان را حفظ كنيد. توجه به خدا را حفظ كنيد، از خداوند تعالي سلامت و سعادت همه شما را خواستارم و اميدوارم كه با صحت و سلامت پيروزي پيدا بكنيد و بر همه مشكلات غلبه كنيد.

صحيفه نور، ج 12. صص 92و 93

4- ما بايد با صلاح ايمان با قدرت ها مقابله كنيم

شما مي دانيد، در تاريخ ديديد كه مسلمين صدر اسلام با يك وعده كم اما مجتمع و با ايمان غلبه كردند، در ظرف كمتر از نيم قرن بر تقريبا معموره آن وقت غلبه كردند براي اين كه با هم بودند و اسلحه ايمان در دست آنها بود. كي ما مي خواهيم اين اسلحه ايمان را - كه كنار گذاشته است - به دست بگيريم و با اين قدرت ها با اسلحه ايمان مقابله كنيم ؟ شما ديديد كه يك ملتي كه عددش كم و هيچ اسلحه نداشت و هيچ ابزار جنگي نداشت و هيچ نظامي گري نداشت و ابزار ايمان داشت و با ابزار ايمان غلبه كرد بر يك قدرت شيطاني كه همه

قدرت ها دنبال او بودند. نه همان ابر قدرت ها، همه قدرت ها دنبال او بودند. اين قدرت ايمان بود كه يك مشت مردم را كه هيچ نداشتند غلبه داد. اين همان قدرتي بود كه در صدر اسلام با يك ابزار كم غلبه كردند بر روم با آن بساط.

صحيفه نور، ج 19، ص 93

5- مبارزه با استعمارگران و مخالفين بزرگ اسلام ((آمريكا و انگليس))

مهمترين و درد آورترين مساله اي كه ملت هاي اسلامي و غير اسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است موضوع امريكاست. دولت آمريكا به عنوان قدرتمند ترين كشورهاي جهان براي بيشتر بلعيدن ذخاير مادي كشورهاي تحت سلطه، از هيچ كوششي فروگذارنمي كند.

آمريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است. آمريكا براي سيطره سياسي و اقتصادي و فرهنگي و نظامي خويش بر جهان زير سلطه، از هيچ جنايتي خودداري نمي نمايد. او مردم مظلوم جهان را با تبليغات وسيعش كه به وسيله صهيونيسم بين الملل سازماندهي مي گردد، استثمار مي نمايد. او با ايادي مرموز و خيانتكارش، چنان خون مردم بي پناه را مي مكد كه گويي در جهان هيچ كس جز او و اقمارش حق حيات ندارند. ايران كه خواسته است از هر جهت با اين شيطان بزرگ قطع رابطه كند، امروز گرفتار اين جنگ هاي تحميلي است. آمريكا عراق را وادار نموده است خون جوانان ما را بريزد او ساير كشورهاي تحت نفوذش را وادار نموده است تا ما را با حصر اقتصادي از پاي در آورد مع الاسف اكثر كشورهاي آسيايي هم با ما سر ستيز برداشته. ملتهاي مسلمان بايد بدانند كه ايران كشوري است كه رسما

با آمريكا مي جنگد و شهداي ما اين جوانان و دلاوران ارتش و سپاه از ايران و اسلام عزيز در مقابل آمريكا دفاع مي كنند. پس ذكر اين مسئله ضروري است كه درگيريهاي غرب كشور عزيز ما درگيريهايي است از جانب آمريكا كه گروه هاي از خدا بي خبر وابسته. هر روز ما را با آن مواجه كرده اند و اين به محتواي انقلاب اسلامي ما مربوط مي شود كه بر پايه استقلال واقعي بنا گشته است. چه اگر ما با آمريكا و يا ساير ابر قدرت ها و قدرت ها كنار آمده بوديم. گرفتار اين مصائب نبوديم ولي مردم ما ديگر به هيچ وجه حاضر نيستند تن به خواري و ذلت دهند و مرگ سرخ را به زندگي ننگين ترجيح مي دهند. ما براي كشته شدن حاضريم و با خداي خويش عهد نموده ايم كه دنباله روي امام خود سيدالشهدا (ع) باشيم. اي مسلماناني كه در كنار خانه خدا به دعا نشسته ايد! به ايستادگان در مقابل آمريكا و ساير ابر قدرت ها دعا كنيد و بدانيد كه ما با عراق جنگي نداريم و مردم عراق پشتيبان انقلاب اسلامي ما هستند. ما با آمريكا در ستيزيم و امروز دست آمريكا از آستين دولت عراق بيرون آمده است و به اميد خدا اين ستيز تا استقلال واقعي ادامه دارد كه بارها گفته ام ما مرد جنگيم و تسليم براي مسلمانان معنا ندارد. اي كشورهاي بي طرف! شما را به شهادت مي طلبيم كه آمريكا قصد نابودي ما را دارد، كمي به خود آئيد و ما را در هدفمان كمك كنيد. ما به شرق و غرب

به شوروي و آمريكا پشت كرده ايم تا خود، كشور خود را اداره كنيم، آيا حق است تا اين چنين مورد هجوم شرق و غرب واقع شويم ؟ با اوضاع فعلي جهان اين يك استثناي تاريخي است كه با مرگ و شهادت و شكست ما، مطمئنا هدف ما شكست نمي خورد. بارها گفته ام كه گروگان گيري توسط دانشجويان مسلمان و مبارز و متعهد ما عكس العمل صدماتي است كه ملت ما از آمريكا خورده است. اينان فعلا با باز پس دادن اموال شاه معدوم و لغو تمام ادعاهاي آمريكا عليه ايران و ضمانت به عدم دخالت سياسي و نظامي آمريكا در ايران و آزاد گذاشتن تمامي سرمايه هاي ما آزاد مي گردند كه البته اين امر را محول به مجلس اسلامي نموده ام تا آنان به هر نحو كه صلاح مي دانند عمل نمايند. با اينان در ايران به بهترين وجه رفتار شده است ولي تبليغات آمريكا و اقمارش از هيچ دروغ و افترا و تهمتي در اين مورد فروگذار نكردند. در حالي كه امريكا و انگليس به فرزندان عزيز ما بدترين اهانت ها و شكنجه هاي جسمي و روحي را نمودند و هيچ مقام رسمي اي در مجامع بين المللي از اين دوستان عزيز ما دفاع ننمود و هيچ كس آمريكا و انگليس را در مقابل اين رفتار وحشيانه، محكوم نكرد. از خداوند متعال آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي را براي تمام ملت هاي دربند آرزومنديم.

صحيفه نور. ج 13. ص 83. 21/6/1359

6- مقابله مسلمين با مخالفان، با استفاده از سلاح ايمان

يك فردي كه با قوه ايمان پيش مي رود با افراد زيادي

كه همان قوه دارند لكن ايمان ندارند اين مقابله مي كند. در اسلام اگر ملاحظه كرده باشيد. در بعضي از جنگها كه پيش آمد براي مسلمين و يك عده كمي بودند تمام قوايشان به حسب آن طوري كه در تاريخ هست ظاهرا سي هزار بود و پيشقراول لشكر روم ظاهرا بود. پيشقراولشان شصت هزار بود و دنبالش هشتصد يا هفتصد هزار جمعيت با ساز و برگهايي كه آن وقت روم و ايران داشتند اين كتيبه آنها يعني پيشقراولهاي آنها وقتي كه روي آوردند كه شصت هزار ظاهرا بود. يكي از سردارهاي اسلام گفت كه من با سي نفر مي روم با اينها مقابله مي كنم با سي عدد و ما اگر اينها را ترسانديم و سي نفرمان رفت و شصت هزار نفر را عقب نشاند. اين چشم زخم اسباب اين مي شود كه اينها آن لشكر بزرگشان هم شكست بخورد. خوب اشخاصي كه آنجا بودند گفتند سي تا آخر نميشود. شصت هزار نفر با سي نفر ؟ بالاخره قرار شد شصت هزار نفري. هر نفرمقابل هزار نفر و شكست دادند اينها را و اين اسباب اين شد كه لشكر روم كه تهيه ديده بود و هشتصد هزار هم دنبالش بود. ان هم شكست بخورند و بروند سراغ كارشان. اين قوه ايمان است يعني يك مومني كه اگر بكشد. بهشت مي رود و از اينجا بهتر است، با يك همچو حربه اي كه حربه ايمان است. اين ديگر ترسي از اين ندارد كه كشته بشود اين شهادت را براي خودش سعادت مي داند. آنهايي كه مقابل شما هست. براي دنيا مي زنند. انهايي كه اعتقاد به

ماوراي طبيعت ندارند، اعتقاد به قيامت ندارند، اعتقاد به بهشت و جهنم ندارند، آنها براي همين دنياست، مي خواهند دنيايشان درست بشود. خوب كسي كه مي خواهد هي خودش را حفظ كند كه غلبه كند و دنيايش چه بشود. اما اين آدمي كه براي خدا، اين آدمي كه براي مقصد الهي قدم بر مي دارد و وارد ميدان مي شود، اين آدم براي دنيا نيست تا اين كه لرزه اي در قلبش بيايد. اين براي خداست.

صحيفه نور. ج12. ص45

7- ما مكلفيم به مبارزه با مخالفين اسلام و ملت

وعمده مطلب اين است كه ما تكليفي داريم، ما مكلفيم، خدا به ما تكليف داده است كه با اين مخالفين اسلام و مخالفين ملت اسلام مبارزه كنيم يا پيش مي بريم. يا نمي بريم اگر پيش برديم كه الحمدلله، هم ما به تكليفمان عمل كرده ايم و هم پيش برديم و اگر هم مرديم و كشته شديم. به تكليفمان عمل كرديم. ما چرا بترسيم. ما شكست نداريم، شكست براي ما نيست براي اين كه از دو حال خارج نيست يا پيش مي بريم كه پيروز هم شديم يا پيش نمي بريم كه پيش خدا آبرومنديم. اوليا خدا هم شكست مي خورند. حضرت امير در جنگ معاويه شكست خورد، اين كه حرف ندارد. شكست خورد،. امام حسين سلام لله عليه هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد اما به حسب واقع پيروز شدند آنها، شكست ظاهري و پيروز واقعي بود. اگر ما ها هم كه براي خدا مي خواهيم كار كنيم شكست هم بخوريم، تكليف را عمل كرديم و به حسب واقع هم پيروزي با ما

خواهد شد.

صحيفه نور، ج 9. ص 22

8- مقابله ملت ايران با تمام قدرت ها

شما مثل اين كه از انقلاباتي كه در دنيا واقع شده است، كم توجهش كرديد و انقلاب مثل يك تبديل مثلا نخست وزيري با يك رئيس جمهور مي دانيد. شما مي دانيد كه اين انقلاب ايران يك انقلاب نمونه است. از حيث اين كه انقلاب هايي كه در دنيا بوده است و در اين صد سال اخير زياد هم بوده است، آنها با يك كودتاي نظامي بسياري از اوقات واقع مي شده است يك قدرت شيطاني مي رفته است. يك قدرت شيطاني ديگر جايش مي آمده است. به مجرد اين كه انقلاب مي شده است و اين كودتا تحقق پيدا مي كرده است، در دست و دهان و قلم همه را مي شكستند. در همين چند روز كه ملاحظه مي كنيد يك انقلاب در يكي از ممالك واقع شده است و دنبالش به طوري كه رسانه ها مي گفتند تمام مطبوعات تعطيل، تمام فعاليتهاي سياسي تعطيل. تمام احزاب تعطيل و خفقان براي همه. و باز انقلاباتي كه در دنيا شده است مثل انقلاب اكتبر، انقلاب فرانسه. اينها در سالهاي طولاني. تا سالهاي طولاني دنبالش زحمت ها، قحطي ها و كشتارهاي چند ميليوني.

صحيفه نور، ج10. ص98

9- طريق مبارزه انبياء قيام بر ضد مستكبرين بوده است

سابقا يك مطلبي بود كه علمي بود كه اگر اجتماع كنند مردم با هم اگر يك ملتي با هم اجتماع بشود نمي شود جلويشان را بگيرند روي آن مساله علمي اي كه داشتند و ديد سياسي كه داشتند نمي گذاشتند اقشار با هم نزديك بشوند ما ها را از

دانشگاهي ها همچو دور كردند كه ماها آنها را تكفير مي كرديم آنها ما را تحميق مي كردند آنها مي گفتند اين دسته -عرض مي كنم- كه عمال دربار هستند، آخوند يعني درباري،آخوند يعني انگليسي.اصل دين را اينها دين را آنكه به جا آورند براي افيون است دين اينها قدرتمندها ايجاد كرده اند و ديني را كه اينها ايجاد كرده اند قدرتمندها بودند براي اين كه مرد را خواب بكنند و آنها قدرت خودشان را اعمال بكنند كه مبادا توده ها بر ضد قدرتمند ها چيره بشوند اينها با وعده بهشت و با وعده اين طور چيزها مردم را آرام مي كنند لالايي مي گويند براي مردم، مردم را بيهوش مي كنند و قدرتمندها مردم را مي چاپند در صورتي كه اگر هر منصفي به تاريخ انبيا مراجعه كند مي بيند كه انبيا بودند كه توده ها را بيدار مي كردند بر ضد دولتها خوب اين موسي عليه سلام است كه توده مردم را يك آدم شبان با يك عصا راه افتاد توده مردم را بيدار كرد بر ضد فرعون نه فرعون موسي را درست كرد براي خواباندن آنجا موسي مردم را تجهيز كرد براي اينكه جلوي قدرتمند ها را بگيرد اين تاريخ اسلام كه دم دستمان است و همه شما مي دانيد كه اين طور نبود كه قدرتمندهاي قريش حضرت رسول را درستش كرده باشند و دين اسلام را درست كرده باشند براي اينكه توده ها را خواب كنند اين حضرت رسول بود كه توده ها را بيدار كرد، گداها را بيدار كرد، صعلوك را بيدار كرد، فقرا را بيدار كرد و بر ضد

اين چيزها قيام كرد بر ضد قدرتمندها جنگهاي پيغمبر همه با قدرتمندها بوده اين طرف عبارت از يك عده بي ساز و برگ يك عده توده مردم فقرا و ضعفا و مستضعفين و مستكبرين وعرض بكنم كه داراي كذا و كذا آن تبليغات آنها به قدري بوده است كه شايد در بين خود ماها و شايد در بين جوان هاي ما اين معنا را به باور رسانند به ثبت رسانند كه خير، اصل دين براي همچين چيزي است در صورتي كه اصل مطلب بوده است در خارج همه مي دانند كه عكس مطلب بوده است هميشه نزاع ما بين پيغمبرها از توده ها شروع شده بر ضد مستكبران، برضد قدرتمندان از آن رو ((اين روحانيون طرفدار دولتها هستند شما اگر سوابق را ما يادمان نيست چه برسد به شما ولكن من از اول دولت رضا شاه تا حالا يادم هست و وارد در جريان بودم و مطلع بودم شما البته اكثرتان يادتان نيست از اولش از بين ما شايد بعضي هايتان آنكه با اين قدرت شيطاني در طول اين پنجاه و چند سال مخالفت كرد روحانيون بودند تمام جبهه هاي سياسي كنار بودند گاهي ممكن بود يك كلمه اي در خارج اينها بگويند اما آنكه در داخل، در داخل مملكت قيام كردند بر ضد رضا شاه علماي تبريز بودند يك وقت هم علماي خراسان بودند يك وقت هم علماي اصفهان بودند كه در قم جمع شدند كه ما همه اش را حاضر بوديم آن كه در مجلس مخالفت مي كرد جبهه ملي نبود مدرس بود نهضت آزادي نبود مدرس بود كه مي ايستاد بر خلاف

آنجا اينها آنوقت چيزي نبودند كاري نداشتند به اين كارها بعد كه چيز شد خوب آنها حالا هستند ما كاري با آنها نداريم اما قضيه اين است كه تبليغات بر ضد روحانيت بوده است و اين تبليغات براي خاطر اين بوده است كه آنها مي خواستند كه اين جناح روحاني را از مردم جدا بكنند تا نتوانند اينها با هم مجتمع بشوند و تا نتوانند منافع اينها را در اختيار بگيرند اين قضيه تز آنها و جهات سياسي و علمي.

صحيفه نور. ج 6، صص30و 31و 32

پرتوي از بيانات حضرت امام پيرامون تسخير لانه جاسوسي توسط دانشجويان

تسخير لانه جاسوسي

سفارتخانه ها حق ندارند كه جاسوسي كنند، توطئه بكنند و اينها جاسوسي مي كردند. ملتي كه براي خدا قيام كرده و شهادت طلب مي كند از هيچ نمي ترسد.

ما مدعي هستيم كه اينجا سفارتخانه نيست، اصلش قضيه سفارت در كار نبوده و ما مدعي هستيم كه اين آدمهايي كه در اينجا بودند، اينها اجزاء سفارتخانه نبودند، به اسم سفارتخانه شما يك چيزي درست كرديد كه لانه جاسوسي است و بيايند ببينند كه آيا اين چيزهايي كه در اين سفارتخانه هست، اينها اسباب دست جاسوسهاست يا وسايلي است كه سفارتخانه لازم دارد؟

ما كه مركز جاسوسي را گرفتيم نه سفارتخانه را

اينها اگر هم يك وقت بي عقلي كنند و فرض كنيد بريزند به ايران، اين جوانهاي ما آنها را با چنگ و دندان از بين مي برند، نمي گذارند اينها يكيشان هم بروند. اگر هم اين كاري كه كرده بود رسيده بود به آنجايي كه بيايند در تهران و بيايند در اين لانه جاسوسي آن وقت مي فهميدند كه با چه اشخاصي طرف هستند. در هر صورت من از شماها تشكر مي كنم كه خودتان بدون اينكه غير از

خدا يك كسي وادارتان بكند (اين چيزي است كه از مبدا الهي جوشش پيدا كرده) خودتان وارد اين ميدان شديد.

اين دفعه دومي است كه آقاي پاپ براي من كاغذ مي دهند و اشخاص را مي فرستند. دفعه اول براي آن لانه جاسوسي بود كه جوانهاي عزيز ما اطلاع پيدا كردند كه اين مركزي كه در ايران به اسم سفارت امريكا هست سفارتخانه نيست و اشخاصي كه در آنجا هستند اشخاص ديپلمات نيستند بلكه جاسوساني هستند كه در مركز جاسوسي متمركز هستند و براي ضرر ملت ما، و كشور ما در آنجا مجتمع هستند و آقاي پاپ شايد ندانسته توصيه كردند براي آنها و من در آن وقت مفصل تنبهاتي به ايشان دادم.

ما بايد هر چه فرياد داريم به سر اينها بزنيم و امروز كه سالروز لانه جاسوسي است، من به ملتمان تبريك عرض مي كنم و اين عملي كه دوستان اسلام، مجاهدين اسلام انجام دادند، اگر اين لانه جاسوسي در اينجا بود، شايد ايران را به تباهي مي كشيد.

دانشجويان مسلمان و مبارزي كه لانه جاسوسي را اشغال كرده اند با عمل انقلابي خودشان ضربه اي بزرگ بر پيكر امريكاي جهانخوار وارد نمودند و ملت را سرافراز كردند.

پيام امام خميني به مناسبت سيزده آبان (روز دانش آموزان)

بسم الله الرحن الرحيم

روز سيزده آبان، روز هجوم وحشيانه رژيم منحوس به دانشگاه و كشتار دسته جمعي دانشجويان عزيز ماست.

رژيم مخالف با تمام مظاهر تمدن و پيشرفت كشور، يك روز به مدرسه فيضيه و مدارس علوم اسلامي در سراسر ايران حمله ور مي شد و يك روز به دانشگاه تهران و مدارس و دانشگاههاي سراسر ايران، اين مراكز دانش و دانشمندان. اكنون كه سالروز حمله به دانشگاه است، براي پيوستگي

بيشتر لازم است روحانيون عزيز قم و تهران و ساير شهرستانهاي نزديك به تهران در مراسمي كه در دانشگاه تهران است، شركت نمايند و همچنين روحانيون تمام شهرهاي ايران در دانشگاه هر نقطه از ايران كه بدين مناسبت مجلس بزرگداشتي برقرار كرده اند، شركت نمايند و با حضور در دانشگاههاي سراسر ايران و پيوستن به دانش آموزان و دانشجويان و استادان عزيز، توطئه هاي جدايي افكنانه بين اين دو نيروي مترقي را خنثي كنند.

دشمنان ما در هر فرصت خصوصا در اين روز از هيچ توطئه اي دست بردار نيستند و با هر وسيله ممكن مي خواهند آرامش را از ملت عزيز سلب كنند.

بر دانش آموزان دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با قدرت تمام حملات خود را عليه امريكا و اسرائيل گسترش داده و امريكا را وادار به استرداد اين شاه مخلوع جنايتكار نمايند و اين توطئه بزرگ را بار ديگر شديدا محكوم كنند. بر دانش آموزان، دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با تمام نيرو وحدت خويش را حفظ و از انقلاب اسلامي خود طرفداري نمايند و بر ملت است كه از اين دو جناح عزيز با تمام قدرت پشتيباني كنند. دست خدا به همراه همگي باد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

روح الله الموسوي الخميني

10/8/58

بر دانش آموزان و دانشجويان عزيز و اساتيد و معلمان متعهد است كه با تمام توان و قدرت در شناسايي عوامل فساد كوشش كنند و محيط آموزش و پرورش را از لوث وجود آنان پاك نمايند.

از خداوند متعال بيداري و هشياري هر چه بيشتر نسل جوان را خواستار و رشد و تعالي علمي و اخلاقي آنان را خواهانم.

دانش آموزان عزيز با كمال دقت

و بيطرفي اعمال و كردار دبيران و معلمين را زير نظر بگيرند كه اگر خداي نكرده در يكي از آنان انحرافي ببينند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمايند و خود دبيران و معلمين با هشياري مواظب همكاران خود باشند تا اگر بعضي از آنان خواستند افكار انحرافي خود را در خلال تدريس به فرزندان ميهن اسلاميمان القا كنند، از آنان جلوگيري نمايند و در صورتي كه فايده اي نبخشيد، با قاطعيت مطلب را با مسئولان در ميان بگذارند.

بايد توجه داشته باشيد كه نفوذ منافقين و ديگر خرابكاران و افراد منحرف در دبيرستانها و ديگر مراكز تعليم و تربيت موجب تباهي اسلام است و مسئول آن، همه دست اندركاران امور تربيتي مخصوصا دبيران و معلمان و دانش آموزان حزب اللهي مي باشند.

دانش آموزان بايد سعي كنند تاريخ انقلاب اسلاميمان را و نقش وحدت بين خودشان و دانشگاهيان را با روحانيون بياموزند، زيرا اگر روحانيون شما را و شما روحانيون را بشناسيد و با هم تفاهم كنيد، مطمئن باشيد كه جناحهاي غربزده و شرقزده از منافقان و چپگرايان و ديگر خرابكاران و منحرفان بر شما و كشور اسلاميتان طمع نخواهند كرد، و اگر هم طمع كنند، با شكست قطعي مواجه خواهند شد.

دانشجو

اي قشرهاي روشنفكر و اي قشرهاي نويسنده، قلمها و گفتار خودتان را در راه اين مستضعفين صرف كنيد، اي دانشمندان ما، اي دانشجويان ما، اي فرهنگيان ما، اي دانشگاهيان ما، اجتماعات خودتان را براي راه اين مستضعفين تقويت كنيد، شما بوديد كه اينهمه خدمت كرديد و اينهمه خون داديد و اينهمه حبس رفتيد و اينهمه زجر كشيديد براي خلاصي از يوغ دشمنان، خلاصه از چپاولگري چپاولگران، نگذاريد زحمات خودتان هدر

برود، قلمها را در راه خدمت به اين خلق به كار بيندازيد، گفتار را در راه خدمت به مستضعفين و اعمال را در خدمت به مستضعفين.

دانشجويان عزيز كه پيشروان انقلاب وان شاء الله كساني هستند كه مقدرات كشور ما بعد ازاين در دست آنهاست دانشجويان عزيزي كه در اين انقلاب همدوش همه برادران در راه اسلام قدم برداشته اند خوش آمدند. عزيزان من پيش من رهبري مطرح نيست، برادري مطرح است، خداي تبارك و تعالي در قرآن كريم ما را برادر خوانده است. انما المومنون اخوه در اسلام رهبري مطرح نيست، اصلا بزرگان اسلام ما هم در عين حالي كه رهبرهاي معنوي بودند مع ذالك پيششان مطرح نبوده است اين معاني، من خدمتگزار شما باشم بهتر است تا اسم رهبري،

شما دانشجوهاي عزيز، خودتان درصدد اين باشيد كه از غربزدگي بيرون بياييد. اين گمشده خودتان را پيدا كنيد، گمشده شما خودتان هستيد، شرق خودش را گم كرده و شرق بايد خودش را پيدا بكند. آنها در صددند كه به هر ترتيب شده است خودشان را به ما تحميل كنند و شما بايد مقاومت كنيد.

مقام معلم و مقام دانشجو كه بايد مغز متفكر يك ملت را تشكيل بدهد، از اموري است كه بايد به آن توجه زياد بشود و وظيفه معلم و دانشجو مشخص باشد تا ان شا الله بر آن طريقي كه اسلام مي خواهد و مقام انسانيت اقتضا مي كند، از همان طريق راه بروند و طي مقامات را بكنند و به آنجايي برسند كه انسان شوند.

دانشجويان ما بايد خودشان اول توجه بكنند كه رفتار خودشان، كردار خودشان، گفتار خودشان همه اينها منطبق با موازين اسلامي و اخلاقي باشد تا اينكه اگر مردم را دعوت

كرديد. به اسلام و بايد هم دعوت بكنيد، حرف شما مخالف با عمل شما نباشد. خودتان يك وضعي نداشته باشيد كه وقتي بگوييد، مسخره كنند كه آقا خودش فلان است و ما را دعوت به چه مي كند.

از شما دانشجوهاي عزيز كه اميد آينده كشور اسلامي هستيد تشكر مي كنم كه تشريف آورديد در اين روز سرد و با شما ملاقات مي كنم. شما مي دانيد كه هر چه از خوبيها و بديها براي يك ملتي تحقق پيدا مي كند، وابستگي يا استقلال، در قيد و بند بودن و اختناق يا آزادي، تابع تربيتهاي دانشگاهي است. آنچه كه دانشگاه در يك كشوري نقش دارد از امور مهمه اي است و نقش بزرگي دارد كه اين نقش بزرگ را اگر ايفا كند و به طور صحيح ايفا كند، كشور را به مقصد اعلاي خودش مي رساند.

اين كاري كه شما دانشجوهاي عزيز داريد و آن كار توجه به مسائل اسلامي دانشگاه، از امور بسيار با اهميت و ارزشمند است و از آن طرف بسيار با مسئوليت.

جوانان متعهد در طول تاريخ به خصوص دانشجويان مسلمان در نسل حاضر و در نسلهاي آينده سرمايه هاي اميدبخش اسلام و كشورهاي اسلامي هستند. اينان اند كه با تعهد و سلاح و استقامت و پايداري مي تواند كشتي نجات امت اسلامي و كشورهاي خود باشند و اين عزيزان اند كه استقلال و آزادي و ترقي و تعالي ملتها مرهون زحمات آنان است و اينان اند كه هدف اصلي استعمار و استثمارگران جهان اند و هر قطبي درصدد صيد آنان است و با صيد آنان است كه ملتها و كشورها به تباهي و استضعاف كشيده مي شوند.

و اكنون اي جوانان عزيز! و اي دانشجويان و دانشمندان! و

اي اميد امروز و فرداهاي امت و اسلام! امانت بزرگ استقلال و آزادي كه از دام دو قطب شرق و غرب با مجاهدت و فداكاري ملت عظيم الشان ايران به دست آمده است، به شما عزيزان سپرده شده و مسئوليت بزرگي به عهده همه گذاشته است، همه ملت به خصوص دانشجويان مسلمان كه رهبران آينده هستند، مسئول نگهباني از اين امانت بزرگ الهي مي باشند.

دانشگاه

دانشگاه بايد عالم درست كند، دانشگاه بايد اشخاصي را درست كند كه مملكت خودش را اداره كند از حيث علميت، اداره كند از حيث فرهنگ، نه اينكه غايت آمال اين باشد، يك چيزي دستش بيايد برود تو يك اداره اي بنشيند مهمل.

بايد شماهايي كه اهل دانشگاه و تربيت و اهل تعليم هستيد، جوانها را تربيت كنيد و تعليم، همراه تعليم، تربيت باشد. خداوند ان شاءالله همه تان را حفظ كند، همه موفق باشيد مويد باشيد. من تا آنقدر كه هستم خدمت مي كنم به شما، آنقدر كه مي توانم، البته من كه نمي توانم خدمت صحيح بكنم آنقدر كه مي توانم مي كنم.

بايد دانشگاه اسلامي بشود تا علومي كه در دانشگاه تحصيل مي شود در راه ملت و در راه تقويت ملت و با احتياج ملت همراه باشد.

معني اسلامي شدن دانشگاه اين است كه استقلال پيدا كند و خودش را از غرب جدا كند.

عزيزان من! ما از حصر اقتصادي نمي ترسيم، ما از دخالت نظامي نمي ترسيم، آن چيزيي كه ما را مي ترساند وابستگي فرهنگي است (تكثير حصار)، ما از دانشگاه استعماري مي ترسيم.

از خداوند تعالي سعادت ملت اسلام را و سعادت جوانها را خواستارم و اميدوارم كه همانطوري كه پيشنهاد شده است. دانشگاهها را از همه عناصر تخليه كنند و از همه وابستگيها تخليه كنند تا اينكه ان شاءالله يك دانشگاه

صحيح، اخلاقي اسلامي، فرهنگ اسلامي تحقق پيدا بكند.

ما انقلاب دانشگاه را از محصولش بايد بفهميم، اگر ان شاءالله بعد از چند سالي ديگر محصول، محصولي شد انساني، محصولي شد اسلامي، محصولي شد كه براي كشور خودشان زحمت مي كشند و كار مي كنند، مي فهميم تحول پيدا شده.

دنيا را دانشگاه به فساد كشانده است و دنيا را دانشگاه مي تواند به صلاح بكشد.

منشا همه سعادتها، مادي و معنوي، از دانشگاه است.

همه چيز ما در دانشگاه است. همت كنيد با هم دانشگاه را اصلاح كنيد.

بايد همه اشخاصي كه علاقه دارند به اين كشور، علاقه دارند به اسلام، علاقه دارند به اين ملت توانشان را روي هم بگذارند براي اصلاح دانشگاه، خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه اي بالاتر است.

دانشگاه دو راه دارد: راه جهنم و راه سعادت، راه ذلت و مسكنت و نو كرمابي و امثال اينها و راه عظمت و عزت و بزرگ منشي.

شما بايد كوشش كنيد و دانشگاه را اصلاح كنيد و احساس كنيد كه اسلام است كه مي تواند دانشگاه را اصلاح كند.

اگر دانشگاه اصلاح شد، كشور اصلاح مي شود.

دانشگاه را ببريد طرف اسلام، الهي اش كنيد.

دانشگاه را بايد شما رو به خدا ببريد، رو به معنويت ببريد و همه درسها هم خوانده بشود، همه درسها هم براي خدا خوانده بشود. اگر اين را توانستيد كه شما براي اين كار برويد و اين كار را بكنيد در كارتان موفقيد، چه برسيد به مقصدتان، چه نرسيد به مقصدتان.

پيام امام خميني در مورد گروگانها و تصرف لانه جاسوسي امريكا

ملت ايران در مقابل اين خاندان كثيف و امريكا و عمال آنان دست از مبارزات بر حق خويش برنمي دارد و نخواهد برداشت.

دولت ايران و جناب آقاي رئيس

جمهور تمام كوشش و سعيشان را در استرداد شاه خائن و اخذ اموال ملت ايران از او بنمايند كه ملت دلير دست ازاين خواست بر حقشان برنمي دارند و قدمي به عقب نمي گذارند.

يكي از آثار اين خواست تصرف لانه جاسوسي بود كه مورد تاييد ملت قرار گرفت و چيزي جز عكس العمل جنايات دولت امريكا نمي تواند باشد اكنون كه كميسيون بررسي و تحقيق در مداخلات گذشته امريكا در امور داخلي ايران از طريق رژيم شاه سفاك، توسط جناب آقاي رئيس جمهوري و شوراي انقلاب اسلامي ايران تحقق مي پذيرد. جنايات آنان به اثبات خواهد رسيد.

لازم است در آن روز، معلولين عزيز و قهرمانان انقلاب ما در اين مجمع حضور يابند و خانواده شهدا، طومارهاي جنايات شاه و امريكا را به محكمه بفرستند.

همانطور كه بارها گفته ام ما خواستار استرداد شاه و اموال ملت از او مي باشيم. دانشجويان مسلمان و مبارزي كه لانه جاسوسي را اشغال كرده اند با عمل انقلابي خودشان ضربه اي بزرگ بر پيكر امريكاي جهانخوار وارد نمودند و ملت را سرافراز كردند ولي از آنجا كه درآينده نزديك نمايندگان مردم در مجلس شوراي اسلام اجتماع مي نمايند. با نمايندگان مردم است تا نسبت به آزادي گروگانها و امتيازاتي كه در قبال آن بايد بگيرند تصميم گيرند زيرا اين مردم اند كه بايد در جريانات سياسي دخالت داشته باشند; البته تا تشكيل مجلس شوراي اسلامي، شوراي انقلاب و جناب رئيس جمهور كوشش خودشان را درباره برگرداندن شاه و اموال ملت و جريانات سياسي كه زمينه اينگونه خواستها را فراهم مي كند، مبذول دارند از خداوند متعال نصرت اسلام و شكست دشمنان اسلام را خواستارم.

(چهارم اسفند 1358)

سخنراني مهم حضرت امام درباره اشغال لانه جاسوسي آمريكا

در جمع

دانشجويان دانشكده اقتصاد دانشگاه اصفهان و گروه فني اعزامي به پاكستان

شما مي بينيد كه الان مركز فساد امريكا را جوانها رفته اند گرفته اند و امريكاييهايي هم كه در آنجا بودند گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و امريكا هم هيچ غلطي نمي تواند بكند و جوانها مطمئن باشند كه آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند، بيخود صحبت اينكه اگر دخالت نظامي، مگر امريكا مي تواند دخالت نظامي در اين مملكت بكند؟ امكان برايش ندارد، تمام دنيا توجهشان الان به اينجاست. مگر امريكا مي تواند مقابل همه دنيا بايستد و دخالت نظامي بكند؟ غلط مي كند دخالت نظامي بكند. نترسيد، نترسانيد. همين تعبيري كه جوانهاي ما از روي باز احساسات جواني كردند كه اگر چنانچه امريكا بخواهد دخالت نظامي بكند ما چه خواهيم كرد. اصلا اين اگرش را هم نبايد بگويند. امريكا عاجز از اين است كه دخالت نظامي در اينجا بكند، اينها يك مسائلي در پيششان است، يك مطالبي در پيششان است كه روي آن مطالب گرفتاريهايي دارند، نمي توانند اين كارها را بكنند. اگر آنها مي توانستند دخالت نظامي بكنند، شاه را نگه مي داشتند. با تمام قدرتشان، قدرتهاي تبليغي چيز كردند كه نگش دارند و ملت ما اعتنا نكرد به آن و نه تنها او، همه قدرتها پشت سر هم ايستاده بودند كه نگه دارند شاه را و نتوانستند نگه دارند براي اينكه ملت ما يك چيزي را كه خواست نمي شود مقابل ملت بايستد كسي و چه بكند. هيچ ابدا. اين مطلب را اصلا جوانهاي ما پيش نياورند اين مطلب را كه دخالت نظامي، آنها هميشه دخالتهايشان دخالتهاي شيطنتي است، توطئه است. آنها اگر بخواهند يك كاري هم بكنند، وادار مي كنند جوانهاي

ما را كه آنها تظاهر بكنند و در تظاهر اعمال آنها بيايند درگيري بكنند يا اينها و يك غائله راه بيندازند كه ما نتوانيم يك محيط آزاد پيدا بكنيم، يك محيط آرام پيدا كنيم و مسائلي را كه مي خواهيم طرح بكنيم و مي خواهيم ايجاد بكنيم، بتوانيم. آنها از اين راه شيطنتها پيش مي آيند. آنها شيطانهايشان را پيش همين جوانهاي صافدل عزيز مي فرستند تبليغات مي كنند. مي نويسند به ديوار چه مي كنند، عده. عده. يك وقت مي بينيد كه يك عده جوان را راه انداختند توي خيابانها به يك تظاهراتي. تظاهرات بحق لكن آنها از همين تظاهرات بحق مي خواهند استفاده ناحق بكنند.

همين قضيه اي كه الان قضيه روز است در دنيا. قضيه قضيه سفارت امريكا يعني نه سفارت، محل توطئه آمريكا جوانها كشف كردند خيلي از چيزهايش را در همين قضيه ديشب به ما اطلاع دادند كه زمزمه است در تبريز و در تهران و در بعضي جاهاي ديگر كه يك تظاهراتي بكنند براي پشتيباني از آقاي مهندس بازرگان. خوب همين قضيه را آنها خواستند (حالا نمي دانم موفق بشوند يا نه) خواستند كه يك همچو چيزي درست بكنند بعد كم كم اين را بكشانند به يك جايي كه مثلا سفارت عراق هست بريزند بشكنند، سفارت - فرض كنيد كه - افغانستان هست بريزند بشكنند كه مملكت ايران را موجه كنند با همه ممالك. آن شياطين يك همچو نقشه هايي دارند. جوانهاي ما بايد بيدار بشوند كه تحت تاثير اينها واقع نشوند، اينها كه مي گويند تظاهر بكنيد. مگر آقاي بازرگان با شوراي انقلاب مخالفتي دارند؟ اينها همه و همه يك باب است منتها آقاي بازرگان يك قدري خسته شده بودند، يك قدري - عرض كنم

- عذرهايي داشتند و گفتند كه حالا من كنار باشم، لكن نه اين است كه حالا ايشان كه كنار هست ديگر آقاي بازرگان دخالتي در امور ندارد، ايشان يكي از آن اشخاصي است كه مورد احترام همه است. خيال نكنند كه يك بي احترامي به ايشان شده است، نخير مورد احترام است و براي خاطر يك امري كه ملت هم قبول دارند، نيفتند توي خيابانها راه بيندازند يك چيزي كه آنها كه مي خواهند يك بازي درست كنند، يك وقتي يكي را بزنند بكشند. يك دو تا شعار از (شما اگر يادتان باشد من نبودم در اينجا لكن براي من نقل مي كردند. اين دسته جاتي كه در قم آن وقت بر ضد رژيم سابق شعار مي دادند، اينها شعار آرام مي دادند، يكدفعه مي ديدند كه از اينجا يك كسي يك چيزي انداخت يك شيشه اي را شكست، يك بانكي را شكست، يك جايي را خراب كرد، گاهي يكي آدمي راكشت، مي ريختند به جان هم، يك كشتار پيدا مي شد زياد. آنها روي حساب، هميشه روي نقشه حساب مي كنند و اينطور كارها را مي كنند، قضيه دخالت نظامي ابدا مطرح نيست، دخالت هاي توطئه گري اينطوري يعني از قواي خود ما استفاده مي كنند، قوه خودشان را از آن استفاده نمي كنند، در اين ممالك از قواي خود ما استفاده مي كنند. خوب شما كردستان را ببينيد كه اينها از چه استفاده مي كنند، يك نفر سرباز امريكايي نمي آيد آنجا يك كاري بكند، آنها با شيطنت استفاده مي كنند از خود اين افرادي كه يا وابسته هستند به آنها يا اعوجاج دارند، آن وقت اين دست دومي ها كه اعوجاج دارند، از ساده دلي بعضي از كردها استفاده مي كنند، با آنها يك - چيز -

صحبت مي كنند منتشر مي كنند كه بنا دارند كه تمام كردستان را بكوبند. اين ارتش ايران كه رفته آنجا براي اينكه جلوگيري كند از اينكه آنها دارند مي كشند و سر مي برند و اذيت مي كنند، فورا آنها دنبالش برمي دارند مي نويسند كه ما مي خواهيم; يعني دولت ايران مي خواهد كه كردها را بكوبد. آن رفته كه كردها را حفظ بكند اينها مي گويند رفته كردها را بكوبد.

اين اشخاصي كه هي فدايي خلق خودشان را معرفي مي كنند، من كه در اين چيزهائي كه براي پشتيباني از اين جوانها بود كه آنجا را گرفتند، به گوش من نخورد كه اينها پشتيباني كرده باشند. اگر اينها امريكايي نيستند، چطور پشتيباني نكردند از اينها؟ اگر اينها مال شوروي هستند خودشان يا خير ملي هستند. آدمي كه ملي است، با امريكا خوب دشمن است همانطوري كه همه ملت ما دشمن شماره اول خودش را امروز امريكا مي داند. براي اينكه دشمن شماره اول ما را برده است امريكا نگه داشته است. آن وقت هم كه آن بود، دشمن شماره يك ما آنها بودند اينها اذناب آنها بودند، اينها كساني بودند كه ماموريت داشتند براي وطنشان، يعني ماموريت داشتند كه اين وطن را نگذارند كه يك قدم جلو برود. مايي كه و شمايي كه و ملت ما كه دشمن شماره يكش را امريكا مي داند و حالا هم كه جوانها رفتند آنها را گرفتند ديدند كه مركز توطئه بوده آنجا، به گوش من نخورد كه از اين فداييان خلق يك پشتيباني از اينها شده باشد.

(تاريخ سخنراني 16 آبان 1358)

دلايل تبعيد از كلام امام

سئوال: آيا دلايل تبعيد خودتان را مي توانيد تشريح كنيد؟

جواب: پانزده سال قبل كه شاه قصد داشت به

دستور امريكا لايحه مصونيت مستشاران امريكايي را به تصويب مجلسين برساند، من اين خيانت شاه را نسبت به ملت ايران، در طي يك سخنراني و صدور يك اعلاميه محكوم نمودم و ملت ايران را از اين سياست استعماري امريكا مطلع ساختم كه پس از چند روز مرا از ايران پس از آنكه شبانه به منزلم در قم حمله كردند، دستگير و سپس به تركيه تبعيد نمودند و در آنجا هم دولت تركيه تحت فشار افكار عمومي از دولت ايران خواست كه محل تبعيد مرا كشوري غير از تركيه قرار دهد كه سر انجام به عراق تبعيد شدم و در آنجا پس از حدود پانزده سال، دولت عراق تحت فشار شاه مخالفت خود را با فعاليتهاي اسلامي من عليه رژيم سلطنتي و شاهنشاهي ابراز كرد و از اين جهت تصميم گرفتم كه به كويت كه يك كشور اسلامي است بروم تا در آنجا در مورد محل اقامتم تصميم بگيرم و با داشتن ويزاي آن كشور، دولت كويت از ورود من به آن كشور جلوگيري نمود و به ناچار به فرانسه آمدم، اقامت من در اينجا نيز موقتي است.

(تاريخ مصاحبه: 14 آذر 1357)

مصاحبه خبرنگار روزنامه فرانسوي لوموند (اريك رولو) با امام خميني (ره)

سئوال: شما موضع دانشجويان ايراني را تاييد كرديد، آيا نگهداري گروگانها با قوانين اسلامي مطابقت دارد، حتي در موقع جنگ؟

جواب: آنجا من به شما گفتم مثل اينكه اشتباه به شما رسيد و شايد باز اين اشتباه را دستگاههاي تبليغات صهيونيستي كرده باشند. آنچه من گفتم اين بود كه ما نمي توانيم ملتي را كه اينقدر از امريكا ضربه ديده، اگر چنانچه امريكا شاه را نگه دارد و اين امر طولاني

شود يا بخواهد مملكت ما را بمباران كند، ما نمي توانيم جوانان را كنترل كنيم. مردم ما پنجاه سال است كه از امريكا ضربه خورده اند. ممكن است كه جوانهاي ما اينجاها را خودشان به هم بزنند. من اينطور گفتم، نه اينكه ما ابتدائا اين كار را مي كنيم. الان هم آنها در كمال خوشي و آسايش هستند و تبليغات آقاي كارتر بر خلاف اين است لكن واقع اين است. من فرستادم تحقيق كردم، به گروگانها هيچ صدمه اي نرسيده است و اسلام با همه مردم دنيا مي خواهد با خوبي رفتار كند. بله، اسلام با كساني كه توطئه گر هستند و بخواهند برخلاف مصالح مسلمين و مصالح بشر عملي بكنند با آنها هم سختگري مي كند.

(تاريخ مصاحبه: 9 آذر 1358)

مصاحبه با خبر نگاران در 27 آبان ماه 1358

سئوال: آيا حضرتعالي هنوز مي فرماييد كه اگر شاه به ايران بازنگردد گروگان هاي امريكايي آزاد نخواهند شد؟

جواب: بسم الله الرحمن الرحيم. اين مسئله مربوط به ملت است. سي و پنج ميليون ملت ما خواستشان اين است و بايد ما بررسي كنيم راجع به اينكه چرا ملت ما مي خواهد كه شاه بيايد و تا نيايد دست از اين گروگانها برداشته نخواهد شد و چرا كارتر اينقدر اصرار دارد، قضيه اين نيست كه شاه بيايد ايران، ملت ما شاه را كه دشمن خودش مي داند مي خواهد چه بكند. يك تحفه اي نيست براي ملت ما كه بخواهد او را در موزه نگه دارد، بلكه مطلب اين است كه دو جهت هست كه ملت ما مي خواهند شاه بيايد و ما اصرار داريم، كه اين دو جهت يكيش اهميتش بيشتر از ديگري است. يك جهت راجع به اينكه ما ملتي هستيم كه

الان اقتصادمان خيلي قوي نيست و داراييهاي ايران، بسيار در دست شاه مخلوع و بستگان اوست و اين در بانكهاي امريكا و ساير كشورها متمركز است. و اينها همه مال ملت است و اينكه ما اصرار داريم شاه را بياوريم براي اين است كه معلوم بشود كه اين اموال فقرا كه در دست اينها و عمال اينها هست در كجاها هست و بايد برگردد به ملت و مطلبي كه اهميتش بيشتر از اين است. اين است كه ما مي خواهيم او بيايد و ما ريشه اين جناياتي كه اين شخص در طول سي و هفت سال تقريبا به ايران كرده است و اين خيانتهايي كه به ايران كرده است و اين آدمكشيهاي دستجمعي كه كرده است ما به دست بياوريم كه اين با امر كي بوده. يك انسان، يك آدم كه مي خواهد در يك مملكتي حكومت كند بي جهت اينقدر جنايت نمي كند. اين عامل اشخاصي بوده است. خود ايشان هم مي گويد من مامور بودم براي وطنم. ما مي خواهيم آن امر را پيدا بكنيم كه آنكه امر كرده است كه ايشان در وطنش اينهمه جنايت بكند كيست و چه اشخاصي هستند؟ از اين جهت ملت ما اصرار دارد به اينكه اين آدم بيايد و اين دو مطلب ثابت بشود در محاكمه. محكمه هر جور حكم كرد عمل بشود. و اما اينكه كارتر اصرار دارد به اينكه ايشان نيايد، بايد ما ببينيم كه اين از باب اين است كه آقاي كارتر بشر دوست است و حس انساندوستي اين آقا، اين آقاي كارتر او را وادار كرده است كه اينقدر اصرار بكند و در مقابل ملتهاي اسلامي بايستد و ارعاب بكند و آنهمه مطالب پيش بيايد

و منطقه را به خطر بيندازد، اين براي اين است كه يك آدمي است انساندوست و براي انساندوستي - كه - اين نحو مي كند؟ ما در آقاي كارتر اين انساندوستي را سراغ نداريم براي اينكه از اعمال ايشان معلوم است كه ايشان اين حس را ندارند. كسي كه يك جاني را در حفظ خودش و حمايت خودش به عنوان انساندوستي نگه مي دارد نبايد در ممالك بسيار، اينقدر جنايتها را و اينقدر آدمكشيها را علت باشد. اين آدم انساندوست نيست و حس انساندوستي اين چيز را نكرده است. اگر در ايشان حس انساندوستي بود. سي و پنج ميليون انسانهايي كه در ايران بودند كه يكيشان هم محمدرضا بود و همه از يك ملت و از يك كشور هستند، چه شد كه در ظرف سي و هفت سال آنهمه جنايات بر ما شد و اخيرا با دست اين شخص آنهمه كشتار مي شد و در حكومت آقاي كارتر بود و ايشان ابدا حس انساندوستي شان اسباب اين نشد كه يك تقاضايي لااقل از اين شخص بكند كه نكن اين كار را، بلكه آنطور كه ما مي دانيم ايشان علاوه بر اينكه تقاضا نكرده اند تهييج هم كرده اند.، و اما اينكه اصرار دارند و از جهت انساندوستي معلوم شد نيست، معلوم مي شود براي اين است كه اسرار او فاش نشود، اسرار روساي امريكا فاش نشود. ما با بودن شاه در اينجا اسرار شخص كارتر و اسرار اسلاف او را فاش خواهيم كرد و به ملت امريكا ارائه خواهيم كرد و ملت امريكا مي فهمد كه گرفتار چه روساي جمهوري هستند كه ملتشان را به تباهي كشيده است و آبروي ملتشان را در بين مسلمين از بين برده

است. ما براي اين مي خواهيم كه بيايد و ايشان براي اين جهت مي خواهد كه نيايد. اين اصرار او به نيامدن براي اينكه خوف اين را دارد كه اسرار فاش بشود و ايشان ديگر نتوانند در مملكت خودشان يك زندگي صحيح داشته باشند و ديگر رياست جمهوري ايشان هم فاتحه اش خوانده بشود و مملكت امريكا هم اگر مطلع بشود از مسائل و مطلع بشود از مصايب ما و مطلع بشود و رسانه هاي گروهي به آنها بفهمانند كه در اين مملكت چه گذشته است و اينها از دست روساي جمهور امريكا و ديگر روساي ابرقدرت، بر ما گذشته است اگر يك همچو احساسي را بكنند اين طرفداري از كارتر را نمي كنند و من هم احتمال اين را مي دهم كه طرفداري از كارتر يك قشر از اشخاصي است كه تحت نظر خود آنها هستند نظير آن طرفداريهايي كه در اينجا از شاه مي شد. از شاه مخلوع مي شد كه وقتي كه مثلا رئيس جمهور امريكا مي آمد به ايران عده كثيري را مي بردند به استقبال به اسم ملت. در صورتي كه ملت هرگز از اين امور اطلاع صحيح نداشت و هرگز حاضر نبود كه استقبال بكند از شاه يا از مهمانهاي شاه لكن آنها عده زيادي داشتند كه اين كارها را انجام مي دادند. من احتمال مي دهم كه آقاي كارتر هم عده زيادي از قبيل سازمان امنيت و اشخاصي كه مربوط به خودش است داشته باشد و آنها به دانشجوهاي ما در خارج اين اهانتها را مي كنند و اين سختي ها را مي گيرند و خود آقاي كارتر هم كه آقاي انساندوستي است دانشجوهاي ما كه براي تحصيل علم آنجا رفتند، در آنجا آنطور

با آنها رفتار مي كند و وادار مي كند كه آنها را اذيت كنند، وادار مي كند كه سگ به جان آنها بيندازند و آنطور جنايات را بكنند. اين آقاي انساندوست وضعش اين است و ما كه يك ملت مظلومي هستيم ما مي خواهيم كه آن كسي كه به ما خيانت كرده است خودش و اساس كارهايش معلوم بشود.

سئوال: ولي اين جواب اين نيست كه آيا به اصطلاح اسرا آزاد خواهند شد يا نه؟ و ايشان آن جواب را مي خواهند.

جواب: جواب شد. براي اينكه - اسرا يعني - ملت نمي گذارد. ملت ما مي خواهد و نمي شود غير از اين، ما بر خلاف ملت نمي توانيم عمل بكنيم.

سئوال: آيا اين اسرا بنابراين همين جا خواهند ماند براي هميشه ؟

جواب: خواهند بود تا شاه بيايد. اختيار اين اسرا در دست كارتر است. اين اسرا را مي تواند كارتر اينجا آزاد كند مادامي كه بفرستد مجرم ما را به ما تحويل بدهد و ما هم اسرا را.

سئوال: و تنها در آن صورت است كه شاه برگردانده بشود. در غير اين صورت و لاغير؟

جواب: نه خير اينقدر بخواهد سئوال كند بيشتر از يك سئوال را جواب نمي دهم. نه خير بگوييد من وقت ندارم. ما بايد، بيشتر از اين وقت ندارم سئوال كنيد جوابتان را بدهم.

مصاحبه خبرنگار سي. بي. اس (S.B.C) امريكا با امام خميني (س)

سئوال: حضرت آيت الله، آقاي كارتر دولت ايران را متهم به عمليات تروريستي مي كند و مصرا مي گويد كه اگر خداي ناخواسته چنانچه صدمه اي در ايران به اسرا وارد بشود رژيم شما مسئول اين مسئله خواهد بود.

جواب: ملت سي و پنج ميليوني تروريست هستند؟! از آقاي كارتر بايد پرسيد كه تشخيص شما در مسائل سياسي هم همين

طور است كه يك ملت سي و پنج ميليوني كه همه پشتيباني از اينها كردند باز شما مي گوييد تروريست هستند! من ديدم كلامي كه از اييشان صادر شده است، مع الاسف كلام عاقلانه اي نبود كه: اينها دانشجو نيستند اينها لات هستند. اينها تروريست اند.

- دانشجوها، با لات در منطق شما يكي هستند؟! لات ها و اراذل با دانشجوها را شما در منطقتان يكي مي دانيد؟! توهين به دانشجوها در سراسر كشورهاي عالم نيست اين مطلب؟ ملت ما را شما تروريست مي دانيد؟ تشخيص شما در مسائل سياسي هم همين طور است كه ملت ما را تروريست بدانيد؟! شما مطمئن باشيد كه ملت ما مسلم است و مسلم تروريست نيست و با اينها با كمال رافت عمل مي كند. بهتر است از معامله شما با دانشجوهاي ما در خارج كشور كه آنطور شما داريد عمل مي كنيد آيا عمل شما تروريستي است كه دانشجوهاي ما را آنطور اذيت مي كنند و سگها را به جان آنها مي ريزند. يا نگهداري اينها در يك محفظه اي كه محل خودشان بوده است و همه جور آسايش برايشان فراهم است و آمدند ديدند و ما اجازه داديم كه هر روز بروند آنها را ببينند؟ اين عمل تروريستي است يا اين عمل انساني است؟ و اعمالي كه امثال شماها انجام مي دهيد يك اعمالي است كه شبيه به اعمال تروريستي است.

سئوال: حضرت امام اجازه مي فرماييد كه ايشان بروند به سفارت سابق امريكا و با گروگانها صحبت بكنند و از سلامتيشان به اصطلاح و رفتار خوبي كه با آنها مي شود به دنيا بگويند.

جواب: مانعي ندارد خوب بروند آنجا جوانها آنجا هستند و آنها هم مانعي پيششان نيست كه كسي برود ببيند - آنها - ببينند آنها سالم اند

و حالشان خوب است و در رفاه هستند. ابدا چيزي كه موجب گرفتاري آنها باشد نيست. فقط در يك محلي هستند كه حفاظت مي شوند و ابدا آسيبي به آنها نخواهد وارد شد، اصلا، اصلش با اين امور با اسير اسلام بسيار رفتار انساني مي كند و او را از همه جهات حفظ مي كند و ما هم تابع اسلام هستيم و جوانهاي ما هم دانشجوهاي اسلامي هستند و با آنها حتما بدانيد كه رفتار خوب مي كنند - حتي من پسرم را گفتم كه بايد آن جهت را شما گوشزد كنيد و خودتان مشاهده كنيد و ايشان گفتند كه نه آنها حالشان خوب است و من اميدوارم كه تا آخر هم حال اينها خوب باشد و ابدا آسيبي به آنها وارد نشود و آنها از امريكا بخواند و از كارتر بخواهند كه وسايل آزادي آنها را او فراهم كند. ملت ما يك امر مشروعي دارد. يك حرف مشروعي دارد اين حرف را قبول كنند. اينها هم آزاد خواهند شد.

سئوال: اجازه مي فرماييد بگويم فقط خودشان بروند. مي فرماييد كه خودشان تنها بروند.

سئوال: حضرت آيت الله، در ازاء آزادي اسراي زن و سياهاني كه دستور فرموديد، شما چه انتظاري از دولت امريكا داريد؟

جواب: ما آزادي زنها را و آزادي سياهها را براي اين قايل شديم كه زنها در اسلام يك احترام ويژه دارند و سياهپوستان هم تحت فشار امريكا بودند و ظلم بر آنها شده است و آنها را ما آنطور مقصر نمي دانيم بلكه آنها شايد تحت فشار بودند كه اينجا آمدند و لهذا ما براي امتثال امر اسلام و خدا اين عمل را كرديم و انتظاري از آقاي كارتر نداريم

و پاداشي نمي خواهيم. تمام مطلب ما اين است كه كارتر، اين خيانتكار را به ما پس بدهد و شخص مجرمي كه در يك مملكتي به يك ملتي جرم كرده است، در تمام قوانين دنيا اين است كه بايد پس داده بشود به خود آن مملكت و ايشان - بر تمام - بر خلاف تمام موازين عقلي و عقلايي عمل مي كند.

خبرنگار: حضرت آيت الله، به نظر ما يك مرد بسيار بسيار مهربان مي آييد. يك مرد مقدسي، چهره مقدسي داريد. خيلي قيافه حضرت آيت الله مردمي هست و من هم به عنوان يك انسان فقط آرزو مي كنم، دعا مي كنم كه خداي ناخواسته هيچگونه آسيبي به اصطلاح وارد نشود به روابط بين دو تا مملكت، چيز خارق العاده اي پيش نيايد.

انسان و تربيت در نظرگاه امام خميني (ره)

متن كامل سخنان حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني درباره آراء تربيتي امام خميني كه در تاريخ 11/3/73 در مراسم افتتاحيه كنگره بررسي آثار و انديشه هاي تربيتي امام خميني در دانشگاه تربيت معلم ايراد گرديد.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدالله، والصلوة والسلام علي رسوله و امين وحيه والسلام عليكم و رحمة الله از اينكه مي بينيم بعداز گذشت چند سال از رحلت حضرت امام و با وجود آنهمه مشكلات و تنگناها و آنهمه تبليغات سؤ شبانه روزي كه براي مخدوش كردن چهره انقلاب و امام از سوي دشمنان اسلام انجام مي شود باز جامعه اسلامي به هدفها و آرمانها و ارزشهايي كه حضرت امام بيانگر آنها بوده، كاملا وفادار مانده و نه تنها وفادار مانده بلكه روز به روز براي دريافت حقايقي بيشتر از زندگي و پيام واقعي او در زمينه هاي مختلف و فهم رمز و راز موفقيت او شيفته تر مي شود، مطمئن مي شويم

كه در كار اين انقلاب الهي مسائلي فراتر از عوامل مادي و تحليلهاي عادي دخيلند. من علت اين رويكرد رو به فزوني جامعه اسلامي و حتي توجه رو به توسعه افكار عمومي برخي از ملل غير اسلامي به سوي آراء و انديشه امام را در صدق نيت و خلوص باطن و نفس مهذب امام مي دانم، او پيش از همه چيز به اين توصيه و تذكر اخلاقي عمل كرده بود كه مكرر مي فرمود: سعي كنيد رابطه بين خود و خداي خويش را اصلاح كنيد كه اگر اينچنين شود بقيه امور، هرچند سخت و دشوار همه اصلاح خواهد شد.

طبعا در اين گردهمائي ها، اساتيد محترم و اهل علم و فضل بحثهاي تخصصي و فني خودشان را در رابطه با تعليم و تربيت از ديدگاه امام مطرح خواهند كرد. آنچه كه من در اين فرصت كوتاه لازم مي دانم، يادآوري چند نكته است:

از تورق اجمالي دفترهايي كه تهيه شده و حاوي مواضع و آراء تربيتي امام بود در مي يابيم افرادي كه اين مطالب را از آثار امام استخراج كرده اند با مباحث تربيتي كاملا آشنا بوده اند و انصافا كار قابل تقديري شده و اين جزوه ها مي تواند مواد و مبناي خوبي براي دريافت آراء تربيتي حضرت امام باشد. اما به يك نكته خيلي مهم بايد بيشتر توجه كرد و آن اينكه شما مي دانيد سنت كه يكي از اركان منابع فقه است منحصر به قول نيست بلكه قول و فعل و تقرير پيامبر اكرم (ص) هر سه راهنماي عمل و مبناي استنباط احكامند. بدون آنكه بخواهم تشبيهي كرده باشم وقتي كه ما معتقديم كه آراء و نظريات و مواضع امام خميني به عنوان

يكي از پيروان و معتقدان واقعي پيامبر اكرم بيانگر اسلام ناب بوده - كه همين گردهمايي ها نشانه چنين باوري است - و اگر معتقديم كه تضمين و تداوم نهضت فرهنگي و سياسي اي كه امام خميني ايجاد كرده در گرو پيمودن راه آن حضرت است علاوه بر شناخت آراء و انديشه ايشان از لابلاي نوشته ها و گفته هاي او بايد به سيره عملي و نحوه رفتار و عملكردهاي او نيز با همان دقت توجه و مراجعه كنيم.

به نظر من آنقدر نكات آموزنده و تربيتي اي كه در مشي عملي و رفتارهاي سياسي، عبادي، اجتماعي، و خانوادگي حضرت امام وجود دارد كه ما را به هدفهاي تربيتي مورد نظر امام و فهم شيوه هاي تربيتي او راهنمائي مي كند بمراتب بيشتر و مؤثرتر از آنچيزي است كه در گفته ها و نوشته هاي ايشان هست. و اين موضوع تنها مربوط به تعليم و تربيت نمي شود. سال گذشته نيز كنگره ي جهت گيريهاي اقتصادي امام برگزار شده بود و بحثهاي اقتصادي امام را از كتابها و پيامها و سخنرانيهاي ايشان استخراج كرده بودند ولي كمتر به مشي عملي امام در برخورد با مسائل اقتصادي و جهت گيري عملي ايشان در زندگي و در احكام فقهي اقتصادي و رفتارهاي ايشان توجه شده بود. خوشبختانه در اين كنگره به اين نياز توجه شده و يكي از مجموعه هايي كه تهيه كرده اند خاطرات مربوط به جنبه هاي عملي امام مي باشد ولي باز فكر مي كنم حق مطلب ادا نشده است. به نظر من زماني ما مي توانيم بگوئيم حضرت امام فلان موضوع را هدف اصلي تربيت مي داند و فلان شيوه را شيوه صحيح تربيتي مي داند كه علاوه بر استناد به

گفته ها و نوشته ها، به نوع زندگي امام و رفتارهاي عملي تربيتي او و تاثير آن هدفها و شيوه ها در متن زندگاني او نيز استناد شود. شايد در مقام سخن و نوشته، بسياري از مباحث تربيتي امام همان مسائلي باشد كه ديگر مكاتب نيز بدان تاكيد دارند، مثلا توجه به تربيت پذيري كودك در مقايسه با سنين بالاتر، يا تقدم پرورش بر آموزش و مسائلي از اين قبيل ولي وقتي كه به جامعيت شخصيت و انسجام فكري كسي كه اين مطالب را عنوان مي كند توجه كنيم و بخصوص در ميزان باور داشت و تاثير اين امور در متن زندگي او عميق بنگريم در مي يابيم كه تفاوتها بسيار است. من فقط اشاره مي كنم به اهميت و نقش نيت به عنوان يك ركن مهم در بسياري از عبادات كه امري دروني و قلبي است. اينكه فرموده اند: ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين با معيارهاي مادي قابل قبول و توجيه نيست. و حقيقت را بايد در خداشناسي امام علي عليه السلام و نفس پاك و منزه، و نيت خالص آن انسان كامل جستجو كرد. و اين مقوله همان وجه امتياز مكتب تربيتي اسلام با ديگر مكاتب است.

به ديگر سخن، فهم كامل مباني تعليم و تربيت اسلامي و هدفها و شيوه هاي آن زماني امكان پذير است كه ما به مجموعه نظام فكري، عقيدتي و اصول جهان بيني اسلام توجه داشته باشيم.

تخصصي شدن علوم انساني و ديگر رشته هاي علمي كه از نيازهاي عصر حاكميت ماشين و تكنولوژي سرچشمه مي گيرد با همه مزايا و پيشرفتهايي كه داشته و دارد يك آفت اساسي نيز بهمراه دارد و آن مورد غفلت واقع شدن

ارتباط واقعي اشياء و پديده ها، و به تبع آن ارتباط واقعي اجزاء دريافتهاي فكري و انديشه آدمي با حقايق خارجي است.

تربيت از ديدگاه امام متضرع بر انسان شناسي است كه آن نيز خود متضرع بر هستي شناسي و خداشناسي و به اصطلاح جهان بيني توحيدي است. ممكن است در پاره اي موارد شيوه هاي تربيت يكسان باشند اما هدفها متفاوت، حتي ممكن است هدفها در يك ارزيابي تخصصي نيز به ظاهر مشابه باشند اما ديدگاهي كه اين هدفها از آنجا منبعث شده كاملا متفاوت و حتي رو در رو باشند.

پس آنچه كه در بحث از مكتب تربيتي امام كه همان تربيت اسلامي است، عمده و اساسي مي باشد توجه به مباني فكري و فلسفي و عرفاني اي است كه پشتوانه و منشا واقعي آن آراء تربيتي شده است.

البته منظور آن نيست كه بجاي پرداختن به مباحث تعليم و تربيت، مسائل فلسفي و عرفاني را مورد بحث قرار دهيم بلكه منظور آن است كه بي توجهي نسبت به ارتباط غيرقابل تفكيك انديشه و آراء تربيتي با اصول فكري و اعتقادي و جهان بيني فرد است كه ما را دچار همان آفتي مي كند كه اشاره كردم.

توجه به اين مقوله ها كه: حقيقت هستي چيست، جايگاه دنيا و طبيعت در عالم هستي كجاست؟ آيا حاق وجود و هستي متكثر است يا واحد؟ انسان در چه جايگاهي از عالم هستي قرار دارد؟ آيا انسان در تماميت آن و در حقيقت خويش، موجودي مادي است؟ الهي است؟ ارتباط انسان با ديگر پديده ها و با اصل هستي چگونه است؟ رابطه انسان با خالق چيست؟ آيا حركت جوهري انسان مرز دارد يا نه؟ و مرزهاي آن تا كجاست؟ توجه به اين مقوله ها

و پاسخهايي كه به اين پرسشها داده مي شود راهگشاي ما در دريافت اساس مكتب تربيتي اي است كه امام به آن معتقد بود.

وگرنه اگر قرار باشد ما قبل از توجه به اين مباحث و رسيدن به تعاريف مشترك و پاسخهاي مشترك نسبت به پرسشهاي مذكور، به صورت مجرد بحث تعليم و تربيت را از نظر يك مكتب و يا يك فرد به ارزيابي بنشينيم راه به جايي نخواهيم برد.

منظور آن است كه وقتي به بيان هدفهاي تربيتي و يا شيوه هاي تربيت مي پردازيم همان جا به رابطه اين شيوه ها با هدفها و ارتباط هدفها با جهان بيني فرد نيز عنايت داشته باشيم.

به نظر من علت اينكه عليرغم نكات پرورشي و تربيتي فراواني كه در مجموعه كتابهاي درسي و بخصوص دروس ديني دوره هاي مختلف آموزشي ما وجود دارد باز شاهد اثرگذاري ناچيز اينها هستيم همين است كه ديگر عناوين كتابهاي درسي و بخصوص مسائل مربوط به علوم طبيعي و پايه، تابع يك نظام فكري مشخص و واحد، تنظيم و تدوين نشده اند. علت اين است كه بين نوع انديشه اي كه علوم طبيعي در دانش آموز پديد مي آورد و نيازهايي كه اين علوم از انسان برآورده مي كنند و نوع شخصيتي كه تعليم اين علوم به افراد مي دهد، بين اينها با مباحث ديني، عقيدتي و تربيتي ارتباط منطقي منسجمي برقرار نشده است. درحاليكه در بينش اسلام تربيت انسان كه به گفته حضرت امام اساسي ترين كار انبياء بوده است و هدايت انسان كه فلسفه بعثت رسولان و انزال وحي و كتب آسماني بوده است هرگز يك مقوله ي در عرض ديگر نيازهاي آدمي نيست كه اختصاص به اوقاتي خاص داشته باشد

بلكه تربيت و هدايت صحيح بستر انسان شدن آدمي است. تربيت صحيح است كه استعدادهاي واقعي انسان را در همه ابعاد شكوفا مي سازد و به فعليت مي رساند. تربيت است كه تمدن واقعي مي آفريند.

اگر جامعه اي در مسائل اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي خويش و بطور كلي در نظام معيشتي خويش تابع اصول و ارزشها و بينشهاي غير ديني و غير وحياني باشد و دچار التقاط در جهان بيني و وام گرفتن در انديشه از اين و آن بشود، ارائه و تفهيم عاليترين مطالب تربيتي نيز نمي تواند آنچنان تمدني بيافريند.

علت موفقيت امام در پيشبرد نهضت و پيروزي انقلاب و علت اينكه يك نفر و يك نفس آنهمه تاثير در تحولات فرهنگي و اجتماعي ملت ايران و حتي بسياري از جوامع اسلامي داشته و اين تاثيرگذاري روز بروز نيز افزون مي شود همين حقيقت است كه او در رفتارش، گفتارش، در درس و بحث و زعامت ديني و قيام و انقلابش و در جهت گيريهاي اقتصادي اش و در نوع مديريت سياسي اش و نوع حكومت انتخابي اش تابع يك نظام عقيدتي و فكري واحد و به هم پيوسته بود.

من وارد اين مقوله كه آيا اصول اخلاقي و ارزشهاي اخلاقي و تربيتي ارتباط منطقي با مباني فلسفي و جهان بيني ها دارند يا نه نمي شوم ولي انكار اين مطلب كه: نوعي ارتباط تنگاتنگ و متناسب و همسنخ بين مقوله هاي ارزشي و تربيتي با مباني هستي شناسي و انسان شناسي مكتبها وجود دارد در حقيقت انكار يك امر بديهي است.

اگر بنا باشد جامعه اي در هنگام بحث از توسعه صنعتي كه اصول و مباني و فرهنگ حاكم بر ممالك پيشرفته غربي را كه

به نحوي عميق و پيچيده با نوع صنايع موجود و نيازهاي مصرفي القاء شده آنها عجين شده است را بپذيرد يا حداقل تضاد اين اصول و مباني و فرهنگ را با واقعيتهاي فرهنگي و مكتب مورد اعتقاد و جهان بيني مردمش ناديده بگيرد ولي در مقام بحث از مسائل ارزشي و اخلاقي و اعتقادي به فرهنگ و مكتب خودي روي آورد و همين طور اگر بنا باشد در ساير مسائل اقتصادي و سياسي و اجتماعي نيز دچار اين دوگانگي شود نه تنها به توسعه واقعي نمي رسد بلكه با وارد ساختن عناصري از فرهنگ ماشيني حاكم بر جوامع غربي بر مشكلات اقتصادي و صنعتي خود نيز افزوده است.

پس اگر بر اين باوريم كه مشي تربيتي امام شيوه اي موفق بوده و مي تواند راهگشاي جامعه در حركت به سوي تعالي باشد همواره بايد اين نكته را نيز متذكر شويم كه مباحث تربيتي امام در يك نظام بينشي و ارزشي معين و به هم پيوسته است كه معنا و توفيق مي يابد.

و پس از توجه به اين نكته مهم است كه مي توان گفت:

همه كسانيكه با زندگي و سير نهضت حضرت امام آشنايي دارند بر اين نكته واقفند كه امام پيش از آنكه سياستمداري قاطع و انقلابي باشد و پيش از آنكه به عنوان مرجعي عام زعامت دين و مرجعيت را معنايي تازه بخشد يك مربي بزرگ و معلمي نمونه بود كه توانست با دريافتي عميق از اصول اخلاقي و مباني تعليم و تربيت الهي، هم خويشتن را در ميدان سخت مجاهده با نفس و تزكيه دائمي بيازمايد و مراحل مختلف آن را در عاليترين سطوح طي كند و هم به تربيت و تعليم

نسلي همت گمارد كه بار اصلي نهضت و انقلاب اسلامي را بر دوش خواهند كشيد.

آنها كه در پي يافتن رمز موفقيتها و استواري حضرت امام هستند بايد قبل از هر چيز به نوع تربيت و آموزشي كه بر ايام كودكي و دوران نوجواني و جواني ايشان حاكم بوده توجه كنند. حضرت امام در مراحل جواني دست به كار تاليف كتابهايي همچون شرح دعاي سحر، مصباح الهدايه و سرالصلوة و آداب الصلوة مي شوند كه مفاهيم عميق عرفاني اسلامي را در زمان غربت اين رشته از معارف الهي به تحرير كشيده است.

نكات اخلاقي مبتني بر مباني عرفاني و تربيتي كه در شرح چهل حديث و تفسير سوره حمد و سخنرانيهاي اخلاقي امام نهفته است حاكي از آن است كه در نظرگاه امام هرگونه حركت سياسي و اجتماعي بدون توجه به تربيت و تعليم آحاد جامعه انساني، تلاشي عقيم و بي نتيجه است.

از بررسي مجموعه بيانات و نوشته هاي امام در زمينه تعليم و تربيت بخوبي در مي يابيم كه در ديدگاه آن حضرت اساسا علم آموزي، با همه شرافتي كه دارد و آموزش رشته هاي مختلف علوم، از علوم كاربردي و فني و تكنيكي گرفته تا علوم نظري و پايه و حتي علوم و معارف الهي و به گفته خود امام: حتي علم اخلاق و توحيد نيز اگر توام با تربيت صحيح و تزكيه نفس نباشد بعنوان ابزاري در خدمت قدرتمندان بكار گرفته خواهد شد و نتيجه، همان رنج و ستمهايي مي شود كه امروز در جوامع صنعتي و سرمايه داري - و تا ديروز - در جوامع كمونيستي شاهد آن بوده و هستيم.

چرا در مقابل اينهمه جنايت فجيع و ستمها و خيانتهايي كه در اقصي

نقاط عالم، در بوسني، سومالي، رواندا و فلسطين پيش چشم جهانيان انجام شد مدعيان پيشرفت و تمدن و صاحبان قدرت سكوت كرده و خود حامي و باني اين فجايع بودند؟ براي اينكه انسانهاي غير مهذب سرنوشت اين جوامع را بدست دارند. افكار عمومي غرب بوسيله كساني اداره و هدايت مي شود كه از تربيت الهي و ارزشهاي متعالي مكاتب انبياء بهره اي نبرده اند و جز به قدرت و ثروت نمي انديشند.

حضرت امام قدرت متكي بر تسليحات مدرن و پيشرفتهاي تكنولوژيك كه در اختيار انسانهاي غير مهذب قرار گرفته را به شاخ گاوي وحشي تشبيه مي كنند كه ثمره اي جز نابودي و خرابي در پي نخواهد داشت.

تكيه بر دين زدايي و اومانيسم و اصالت انسان و ماده گرايي در مقابل انديشه خدا باوري كه بعداز عصر رنسانس بر جهان غرب و مناطق تحت سلطه آنها سايه افكنده است هيچ كمكي به حل مشكلات اساسي جامعه انساني نكرده و مي بينيم كه هر روز بر دامنه كشمكشها و رنجهاي دروني و رواني اين جوامع افزوده مي شود. تا زمانيكه اعتقاد به خدا و تربيت الهي بر رفتارها و روابط انساني و جوامع بشري حاكم نگردد جامعه انساني روي سعادت را نخواهد ديد و رنجها ادامه خواهد يافت.

ما در جريان پيروزي باور نكردني انقلاب اسلامي و نهضت امام بر قدرتمندترين حكومتهاي وابسته به غرب و آمريكا در ايران و در جريان ايستادگي افتخارانگيز ملتمان در برابر بسياري از قدرتهاي جهاني در طول دوران پس از پيروزي اين نكته را بخوبي از امام آموخته ايم كه راز موفقيت و اساس كار امام، توجه به تربيت صحيح نسلي است كه مي بايد مسئوليت تحولات را برعهده بگيرد.

اصلاح مشكلات

اساسي جامعه، نيل به رفاه و كوشش براي توسعه اقتصادي و صنعتي و تعالي فرهنگ كشور و رسيدن به خودكفايي استقلال واقعي درهمه زمينه ها جز با پرورش انسانهايي مهذب و كارآزموده امكان پذير نيست. و اينجاست كه توجه به نقش تربيت در مراحل مختلف رشد شخصيت انسان و دريافت اهداف و مباني و روشهاي تربيت صحيح و اسلامي كليد حل معضلات است.

انقلاب اسلامي و نهضتي كه امام بنيان نهاده است تنها با همان هدفها و روشهايي قابل تداوم است كه امام به مدد آن خيل انسانها را به ميدان پذيرش مسئوليت كشيد. نمونه عيني موفقيت اين روشها را در جريان دفاع مقدس شاهد بوده ايم. براستي آيا قدرت تسليحاتي برتر، يا حمايت تسليحاتي و اقتصادي و تبليغاتي خارجي و عواملي از اين قبيل مايه آنهمه افتخار و پيروزي انقلاب شدند يا ايمان انسانهايي كه در مسير تربيت الهي قرار گرفتند و براي ارزشهايي جانبازي كردند كه دنياي ماده گراي امروز از آن بيگانه است. نظرگاه تربيتي امام مبتني بر همان انديشه قرآني است كه خداي تبارك و تعالي پس از هفت سوگند آشكار به مظاهر عظيم طبيعت و نفس انساني با صراحت و قاطعيت مي فرمايد: قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها. رستگاري انسان و جوامع انساني تنها از يك معبر قابل دستيابي است و آن تزكيه و تربيت نفوس انساني است و وراي آن، جز گردابي از سرگرداني و بحران اجتماعي و خسران دائمي چيز ديگري نيست.

امام بارها مي فرمودند كه: عالم محضر خدا است. اينگونه خدا باوري و جهانبيني است كه مي تواند انسانهايي آنچناني تربيت كند و تا اين باورهاي اساسي عموميت نيابد،

سعادت و آرامش حقيقي و تمدن واقعي دست نيافتني باقي خواهند ماند.

نكته ديگري كه لازم است اشاره كنم اين است كه در برگزاري كنگره ها و سمينارها و كنفرانسها اگر صرفا به ابعاد ظاهري و تبليغاتي توجه شود و از تلاش و پرداختن واقعي به ابعاد علمي و محتوائي مقوله هائي كه بحث آن را به گردهمايي سپرده ايم غافل بشويم نه تنها چيزي را به دست نياورده ايم بلكه راه را براي انديشمنداني كه درصدد تبيين اين مباحث هستند نيز دشوار ساخته ايم، بايد همه همت و تلاشمان آن باشد كه كار علمي شايسته ارائه و انجام بدهيم، سعي مان اين باشد كه مجموعه هدفها و روشهاي تربيتي را كه امام در طول دوران عمر خويش چه در تاليفات و پيامها و چه در سخنرانيها و مصاحبه هاي خود مطرح كرده و مهمتر از آن روشهايي كه آن حضرت در طول زندگي خود بدان پايبند بوده و بكار بسته است را بطور واقع بينانه و به دور از هرگونه اغراق و اغلاقي استخراج كنيم و براساس نيازهاي مقاطع مختلف سني و زمينه هاي مختلف حيات اجتماعي تبيين و تدوين كنيم.

باز تاكيد مي كنم كه اين نكته را نبايد فراموش كنيم كه حضرت امام از آن جمله نظريه پردازاني نبودند كه تنها به ارائه تئوري بسنده كنند و عمل را به ديگران بسپارند، چه در فقه و چه در مباحث فلسفي و اخلاقي و تربيتي. ما مي بينيم كه امام در ميدان عمل، آرمانها و مباني انديشه خويش را قبل از آنكه به ديگران توصيه كند خود بكار بسته است.

حضرت امام تربيت انسان و تهذيب و تزكيه او را فلسفه

بعثت انبيا و اساس كار آنها مي دانست. اگر سئوال كنند كه مهمترين انگيزه امام از آنهمه درس و بحث و فرياد و قيام چه بود؟ در يك جمله مي توان گفت: ساختن خود و ديگران.

حضرت امام براي تحقق همين هدف بود كه به مبارزه اي طولاني و موفق برخاست و در تمام دوران پر فراز و نشيب آن با بهره گيري از اصول و ارزشهاي متعالي عرفان و فلسفه اسلامي و روشهاي تربيتي مرحله به مرحله انقلاب را پيش برد.

متاسفانه مشكلات پيش آمده در مسير مبارزه امام و دوران حبس و تبعيد طولاني و مشغله ناشي از بدست گرفتن زمام هدايت جامعه در طول دوران پس از انقلاب باعث شد تا ايشان فرصت تدوين منسجم و مجزاي همه نظريات خود را بدست نياورد، هرچند دهها جلد تاليفات امام در فقه و اصول و عرفان و اخلاق و تقريرات دروس مختلف و مباحث فلسفي ايشان موجود است اما بسياري از آراء اجتهادي و فقهي و فلسفي و تربيتي امام در برخوردهاي عملي و نامه ها و احكام و سخنان ايشان است كه بايد استخراج و تبيين شوند و به همراه آثار تخصصي ايشان ارائه شوند. طبعا در ساير زمينه ها مثل مباحث رجالي و علم الحديث و تفسير و مباحث تعليم و تربيت نيز همين وضعيت وجود دارد. حضرت امام در بحث انسان شناسي و فطرت آدمي و پي جويي ايت خلقت انسان و چگونگي نيل به هدفهاي الهي و شيوه هاي مبارزه با مفاسد نفساني و رذايل اخلاقي و نحوه كسب فضايل انساني بحثهايي مبسوط دارند كه در كتابهاي عرفاني و اخلاقي و مباحث فلسفي و سخنرانيهاي اخلاقي ايشان مضبوط است كه

بايد افراد صاحب نظر به تحقيق و استخراج اين مباحث بپردازند چنانكه امام در مسائل سياسي و مقوله هايي همچون امنيت، ملي گرايي، احزاب و گروهها و حاكميت و سازمانهاي بين المللي نظريات مشخص و آشكاري داشته اند كه متاسفانه هنوز به صورت مستقل در اين زمينه تحقيق و عرضه نشده است بنابراين انتظاري كه از اين گردهمايي و موارد مشابه آن مي رود و آنچه كه مهم است كار علمي و دقيق در اين رابطه است.

در پايان سخن با عذرخواهي و تشكر از حضار محترم و از حضرت آية الله جوادي آملي كه خود از شاگردان و دست پروردگان مكتب تربيتي و آموزشي امام هستند و هدايت ستاد برگزاري كنگره را با همه مشغله درسي و كسالتي كه داشتند پذيرفته اند به سهم خود تقدير مي كنم و همچنين از برگزار كنندگان كنگره و مؤسسه نشر آثار امام و مسئولين دانشگاه تربيت معلم و جهاد دانشگاهي و اساتيد و فضلاي محترم و همه كساني كه براي برگزاري اين گردهمايي زحمت كشيده اند متشكرم.

خداوند انشاءالله همه ما را در پاسداري از آثار و ارزشهاي پديد آمده از قيام امام و پيمودن هدفها و راه او موفق و مؤيد بدارد.

براي حسن ختام، و انشاءالله بهره وري بيشتر از اين فضاي علمي و معنوي، بار ديگر خود و همه را سفارش مي كنم به اين كريمه شريفه كه: قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

استراتژي امام (ره) در برخورد با آمريكا

الف) آمريكا

1) لزوم مقابله با استراتژي بحران از درون آمريكا و دشمنان

حريف هاي ما كه كار كشته و كار كرده و مطالعه كرده هستند، اينها مطالعه كردند كه بايد در اين وقتي كه يك

چنين انقلابي با دست خود ملت پيش آمده است كودتا نبوده است كه اختيارش را بشود يك كسي بگيرد و تحت نفوذ ديگري باشد، با دست همين ملت بوده است و يك ملت را نمي شود مهار كرد، بايد چه بكنند، تا اين كه اين انقلاب را نگذارند به ثمر برسد. بايد خود انقلاب را از باطن داخل خود فاسد كنند.

فعاليت الان در اين جهت است كه مي خواهند اين انقلاب را در خودش ايجاد نفاق و اختلاف كنند و مدفونش كنند و پس از اين كه خود انقلاب مدفون شد، بيايند و يك نفري كه خودشان تعيين مي كنند، يك كودتايي، يك بساطي درست كنند و همان مسائل سابقش را پيش بياورند. ملت ما بايد يك مطلب را لااقل كه يك مطلب واضحي است فراموش نكند، كه قدرت بزرگي كه منافع داشته است در ايران مطامع داشته است در ايران، منافع نفت داشته است در ايران، منافع سوق الجيشي داشته در ايران، يك مركزي است كه حساس است براي ابر قدرت ها، يك چنين كشوري كه زن و مردش، بچه و بزرگش قيام كردند و با خواست خدا و وحدت كلمه پيش بردند، اينها حالا براي ضربه اي كه خوردند، منافع از دستشان رفته است نمي توانند در اين محل. ديگر آن طور توطئه هايي كه پيشتر مي كردند، زمان رژيم سابق كه اينجا را محل از براي آن چيز هايي كه مي خواستند خودشان، پايگاههايي كه مي خواستند خودشان قرار بدهند حالا ديگر برايشان نمي شود. اينها درصدد برآمدند كه از باطن خود اين نهضت، انقلاب يك پوسيدگي ايجاد كنند. در همه قشرهاي

اعمال آنها نفوذ كردند.

صحيفه نور، ج 11. ص 108

آني كه آنها نقشه اصلي اشان اين است كه در داخل يك كاري انجام بدهند. آمريكا مي داند كه عرضه اين را ندارد كه در ايران وارد بشود يك كاري انجام بدهد، خودش هم مي داند اين را خودشان هم ميفهمندكه ما نمي خواهيم كه سربازهاي آمريكا در خليج از بين بروند، آقايان هم گفتند اين را انها اين مسئله را ظاهر مي كنند كه با هو و جنجال ما را از ميدان بيرون كنند. آنها خوفي ندارند، اني كه خوف دارد اين است كه با اين شيطنت ها ايادي آنها كه باز هستند در كشور، با اين شيطنت ها ايجاد اختلاف كنند، دو دسته كنند.

صحيفه نور، ج 19، ص 14

از خارج هيچ ترسي نداشته باشيد، از داخل خودمان بترسيد از اين كه با توطئه ها شما ها را از هم جدا كنند.

بلغ 3، ص 228، 1/1/59

آنچه كه من مي فهم و احتمال زياد مي دهم اين است كه آمريكا نه دخالت نظامي در ايران مي خواهد بكند و نه حصر اقتصادي، اگر هم حصر اقتصادي بكند تا حج نمي شود، خودش هم مي داند، لكن از راه اساسي تر پيش آمدند و آن راه اين است كه ما را از باطن خودمان آسيب پذير كند و ما را بگنداند از باطن خودمان، از اول هم بنانشان بر همين معناست. شايد در انقلابهايي كه واقع مي شود آنهايي كه مي خواهند نفع ببرند يا ضرري كشيدند كه مي خواهند جبران كنند، نفعشان اين باشد كه خود انقلاب را در باطن خودش آسيب برسانند.

آن همه دست ها در

كار اين معنا هستند، شايد اين صحبت هايي كه در خارج مي كنند به اين كه ما دخالت نظامي مي كنيم يا حصر اقتصادي مي كنيم شايد براي اين معنا باشد كه اذهان ما را منصرف كنند آن طرف و از آن چيزي كه در كشور خودمان دارد مي گذرد غافل كنند. شما غافل از اين شياطين نباشيد كه اينها مطالعه كرده هستند، ماها تازه وارد اين ميدان ها شديم. شماها تازه وارد اين ميدانها شديد و بر حسب آن انساني هم كه داريد آن شيطنتها كه در آن هستند كمتر وارد هستيد اينها مطالعه كردند نه ده سال و نه نه سال، در طول تاريخي كه راه پيدا كردند، مطالعه كردند، نه مطالعه فقط كشورها را، يعني مخازن اينجاها را، اين هم يك مطالعه طولاني در آن شده قبل از اين كه اتومبيل و طياره و اين طور مسائل پيدا باشد، اينها كارشناسهاشان را مي فرستادند در شرق و وجب به وجب اين مملكت ها را گردش مي كردند، با شتر مي رفتند اين بيابانها را، با قافله مي رفتند اين بيابانها را گردش مي كردند و هر جايي كه يك چيزي پيدا مي شد يادداشت مي كردند نقشه بر مي داشتند اين يك سري كارشان كه بفهمند در كشور شما چه دارد، مخازن شما چي هست. اين مال حالا نيست، اين مال،از سابق كه راه باز كردند دنبال اين قضيه هستند.

صحيفه نور، ج 11 ص 23

2- لزوم مقابله با توطئه آمريكا در جهت تفرقه بين اهل سنت و تشيع

مسلمانان بايد بدانند كه پس از انقلاب اسلامي و توجه به قدرت خارق العاده اسلام،

توطئه ها و نقشه هاي آمريكا از ايجاد تفرقه بين برادران اهل سنت و تشيع و هجوم به ايران كه مركز ثقل نهضت اسلامي است تا نقشه عميق و گسترده هجوم به لبنان و آن جنايات عظيم، همه و همه براي اسلام زدايي و تضعيف جريان است. به بيروت و لبنان خلاصه نمي شود، كه اسلام در همه جا. در كشورهاي اسلامي خصوصا منطقه خليج فارس و حجاز مركز وحي الهي، هدف است. هدف اول آن است كه حكام منطقه و چشم بسته در فرمان امريكا و از آن دردناكتر اسرائيل باشند و ننگ هر تحقير و نوكري را بپذيرند.

در چنين جو و فاجعه عظيمي، ملت هاي اسلامي نبايد بي تفاوت باشند و از هيچ كوششي درراه حفظ اسلام و كشورهاي اسلامي نبايد دريغ كنند.

صحيفه نور، ج 17، ص 29

3- لزوم مقابله با قدرت هاي شرق و غرب به ويژه آمريكاي جهانخوار

مي دانيد كه قدرتمندان شرق و غرب خصوصا آمريكاي بازيگر، مارهاي زخم برداشته از جمهوري اسلامي هستند كه از اول انقلاب به هر حيله ممكن دست زدند. از حمله نظامي گرفته تا طرح يك كودتا از ترور شخصيت ها تا به آتش كشيدن مزرعه ها و مغازه ها و از انفجارات كور در كوچه ها و خيابانها تا دزدي و تجاوز و از همه بدتر و بالاتر تبليغات دامنه دار از اول انقلاب تا امروز است، كه براي تضعيف روحيه ملت مقاوم و رزمندگان عزيز به هر نوع دروغ و تهمتي متسبت مي شوند، ولي - بحمدالله - نه تنها هيچ يك از تيرهاي آنان به هدف نرسيد كه نتيجه معكوس داد. اكنون از

چنين مارهاي زخم خورده اي نبايد غافل بود.

صحيفه نور، ج 19، ص 222

4- لزوم مقابله با ابر قدرت ها به ويژه آمريكا با تكيه بر ارزش هاي اسلامي

در سالهاي طولاني، تبليغات دامنه دار دولت هاي شرق و غرب موجب اين شد كه ملت هاي مسلم از آنان ياري بخواهند و گمان كنند كه ترقيات اين كشورهاي ضعيف، در گرايش به يكي از اين دو ابر قدرت است، لكن به هر طرف كه تمايل پيدا كردند، بعد از مدتي فهميدند كه آنها جز اسير كردن اينها و بردن خزاين و غارت كردن مخازن آنها كار ديگري نمي كنند. در عصر ما ملت دريافت كه شاه به واسطه پيوندي كه با غرب مخصوصا با آمريكا دارد و همين طور با شرق. تمام مخازن ما را به باد داده است. بلكه نيروهاي انساني ما را نيز به هدر داده است و فهميده اند جنايات فوق العاده اي كه مرتكب مي شود به واسطه پيوندي است كه شاه با ابر قدرت ها دارد، از اين جهت ملت ما بپا خواست و ساير ممالك از جمله ممالك اسلامي نيز به اين حقيقت تا توجه پيدا كردند و با مطالعه تاريخشان درك كردند كه تمام گرفتاري هايي كه ملت ها پيدا كردند از دست اين ابر قدرت ها رويگردان شده اند و اسلام كه تمام آرزوي بشر را به طور شايسته در دسترس آنها قوانين غني اي است كه هر كس به آنها توجه پيدا كند. ناچاربه اسلام گرايش پيدا خواهد كرد و مسلمين بعد از سالهاي طولاني كه در غفلت بودند، حالا مقداري رو به بيداري گذاشتند و مقداري توجه

به اسلام پيدا كردند و اميد اين هست كه توجه آنها به اسلام بيشتر بشود و اسلام را آن طور كه هست بشناسند و در صورت شناخت صحيح، گرايشات آنها به شرق و غرب به كلي منقطع خواهد شد و براي پياده كردن احكام اسلام جانفشاني خواهند نمود.

صحيفه نور. ج 14، صص 183 - 184

5- لزوم مقابله با آمريكا و صهيونيست ها و روش هاي تفرقه افكنانه آنها

مسلمانان حاضر در مواقف كريمه در هر ملت و مذهب كه هستند بايد به خوبي بدانند كه دشمن اصلي اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشان صلي لله عليه و آله و سلم، ابر قدرت ها خصوصا آمريكا و وليده فاسدش اسرائيل است كه چشم طمع به كشورهاي اسلامي دوخته و براي چپاول مخازن عظيم زير زميني اين كشورها از هيچ جنايت و توطئه اي دست بردار نيستند و رمز موفقيت آنان در اين توطئه شيطاني، تفرقه انداختن بين مسلمانان به هر شكل كه بتوانند مي باشد. در مراسم حج ممكن است اشخاصي از قبيل ملاهاي وابسته به خود را وادار كنند كه اختلاف بين شيعه و سني ايجاد كنند و آن قدر به اين پديده شيطاني دامن زنند كه بعضي ساده دلان باور كنند و موجب تفرقه و فساد شوند. برادران و خواهران از دو فرقه بايد هشيار باشند و بدانند كه اين كوردلان جيره خوار با اسم اسلام و قرآن مجيد و سنت پيامبر مي خواهند اسلام و قرآن و سنت را از بين مسلمين برچينند، چرا كه اسلام و كتاب و سنت را خار راه خود و مانع از چپاولگري شان مي دانند، چرا

كه ايران با پيروي از همين كتاب و سنت بود كه در مقابل آنان بپا خاست و انقلاب نمود و پيروز شد.

صحيفه نور، ج 19، ص 46

6- لزوم مقابله با سياست هاي اختلاف برانگيز آمريكا

آمريكا مي خواهد با تمام قوا بين مسلمين اختلاف بيندازد. شما ببينيد كه در اين طرحي كه اخيرا دادند. بين طوايفي از مسلمين حكومت هاي مسلمين اختلاف واقع شد و بيشتر خواهد شد و اگر اين طرح هم شكست خورد و شكست خورده است، طرح ديگر خواهد داد و بايد مسلمين توجه داشته باشند كه طرح آمريكايي براي شرق و براي ملل اسلامي و دولت هاي اسلامي صرفه ندارد. بايد همه مسلمين توجه كنند و به حكومت هاي خود تذكر دهند كه زير بار طرح هاي آمريكايي كه از اين به بعد، يكي بعد از ديگري خواهد آمد، نرود و بازي نخوردند از اين شياطين.

صحيفه نور، ج 15. ص 243

7- لزوم وحدت بين مستضعفان براي رفع سلطه هاي شيطاني (آمريكا و...)

مستضعفان جهان،چه آنها كه زير سلطه آمريكا و چه آنها كه زير سلطه ساير قدرتمندان هستند اگر بيدار نشوند و دست شان را به هم ندهند و قيام نكنند، سلطه هاي شيطاني رفع نخواهد شد و همه بايد كوشش كنيم كه وحدت بين مستضعفان در هر مسلك و مذهبي كه باشند، تحقق پيدا كند كه اگر خداي ناخواسته سستي پيدا شود، اين دو قطب مستكبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاكت خواهند رساند. ما عازم هستيم كه تمام سلطه ها را نابود سازيم و شما هم كوشش كنيد كه ملت ها را با حق همراه كنيد.

بيانات امام در

ديدار با هياتي از نيكارا گوئه، صحيفه نور. ج 17، ص 249، 20 / 2/ 62

8- لزوم مقابله با سلطه طلبي آمريكاي جنايتكار

مهمترين و درد آورترين مساله اي كه ملت هاي اسلامي و غير اسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است موضوع آمريكاست. دولت آمريكا به عنوان قدرتمند ترين كشورهاي جهان براي بيشتر بلعيدن ذخاير مادي كشورهاي تحت سلطه از هيچ كوششي فروگذار نمي كند. آمريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است. آمريكا براي سيطره سياسي و اقتصادي و فرهنگي و نظامي خويش بر جهان زير سلطه، از هيچ جنايتي خودداري نمي نمايد. او مردم مظلوم جهان را با تبليغات وسيعش كه به وسيله صهيونيسم بين الملل سازماندهي مي گردد، استثمار مي نمايد. او با ايادي مرموز و خيانتكارش، چنان خون مردم بي پناه را مي مكد كه گويي در جهان هيچ كس جز اوو اقمارش حق حيات ندارند. ايران كه خواسته است از هر جهت با اين شيطان بزرگ قطع رابطه كند. امروز گرفتار اين جنگهاي تحميلي است. آمريكا عراق را وادار نموده است تا ما را با حصر تصادي از پاي در آورد. مع الاصف اكثر كشورهاي آسيايي هم با ما سر ستيز برداشته. ملت هاي مسلمان بايد بدانند كه ايران كشوري است كه رسما با آمريكا مي جنگد و شهداي ما، اين جوانان و دلاوران ارتش و سپاه از ايران و اسلام عزيز در مقابل آمريكا دفاع مي كنند.

صحيفه نور. ج 13، ص 84

9- لزوم مقابله با سياست هاي سلطه جويانه آمريكا در منطقه

به دولت هاي كشورهاي اسلامي هشدار مي دهم كه از اشتباهات گذشته دست بردارند. و

با يكديگر دست برادري دهند و با خضوع در مقابل خداوند تعالي و اتكال به قدرت اسلام، دست ظالمانه جباران و غارتگران جهانخوار خصوصا آمريكا را از منطقه كوتاه كنند و اين توافق آمريكايي، صهيونيستي، لبناني را كه سلطه آمريكا را در منطقه استوارتر و اسرائيل را بر كشوراسلامي لبنان و پس از آن بر ساير كشورهاي اسلامي و عربي چيره خواهد كرد، محكوم و عملا نقض نمايند و بدانند چنان كه كرارا گفته ام و شنيده ايد، اسرائيل به اين قراردادها اكتفا نمي كند و حكومت اعراب را از نيل تا فرات غصبي مي داند و دير يا زود با كمك آمريكا به نقشه شوم خود اگر خداي نخواسته فرصت پيدا كند و حكومت هاي عربي از خواب گران بيدار نشوند، جامه عمل مي پوشاند.

استراتژي امام (ره) در مورد اسرائيل

1- لزوم ايستادگي و مقابله مسلمانان جهان با اسرائيل

براي من يك مطلب به شكل معماست و آن اين است كه همه دول اسلاميه و ملت هاي اسلام مي دانند كه درد چيست، مي دانند كه دستهاي اجانب در بين است كه اينها را متفرق از هم بكند، مي بيند كه با اين تفرقه ها ضعف و نابودي نصيب آنها مي شود، مي بينند كه دولت پوشالي اسرائيل در مقابل اسرائيل ايستاده كه اگر مسلمين مجتمع بودند هر كدام يك سطل آب به اسرائيل مي ريختند او را سيل مي برد، معذالك در مقابل او زبون هستند، معما اينست كه با اين كه اينها را مي دانند، چرا به علاج قطعي كه ان اتحاد و اتفاق است روي نمي آورند؟ چرا توطئه هايي كه استعمارگرها براي تضعيف آنها به كار

مي برند، آنها توطئه ها را خنثي نمي كنند؟ آيا اين معما چه وقت بايد حل شود ؟ و پيش كي بايد حل بشود؟ اين توطئه ها را كي بايد خنثي كند غير از دولت هاي اسلام و ملت هاي مسلمين ؟ اين معمايي است كه شما اگر جوابي داريد و حل كرديد، اين معما را به ما هم تذكر بدهيد.

بيانات امام خميني (ره) در ديدار با وزير خارجه سوريه، صحيفه نور،ج 8،25//58، ص 236 - 235

2- لزوم پشتيباني از مجاهدين فلسطيني و مبارزه با صهيونيزم و اسرائيل

اختلاف نظر و مزدوري بعضي سران كشورهاي اسلامي، به هفتصد ميليون مسلمان، علي رغم معادن و ثروت ها و امكانات طبيعي شان، فرصت و امكان كوتاه كردن دست استعمار و صهيونيسم و محدود كردن نفوذ بيگانگان را نمي دهد، خودخواهي و دست نشاندگي و تسليم بعضي دولتهاي عربي در بلاد نفوذ بيگانگان، مانع اين مي شود كه دهها ميليون عرب بتوانند سرزمين فلسطين را از اشغال و غصب اسرائيل برهانند. همه بايد بدانند كه هدف دولتهاي بزرگ از ايجاد اسرائيل تنها با اشغال فلسطين پايان نمي پذيرد، آنها در اين نقشه اند كه (پناه بر خدا) تمامي كشورهاي عربي را به همان سرنوشت فلسطين دچار كنند و امروزه ما ناظر جهاد مبارزين فلسطيني در راه سپردن سرنوشت فلسطين به فلسطيني ها هستيم، ناظر مجاهداني هستيم كه جان بر كف به جهاد قهرمانانه عليه اشغال و تجاوز و در راه آزادي فلسطين و سرزمين هاي اشغال شده بپا خاسته اند، ناظرآنچه كه ديروز دست نشاندگان استعمار در اردن و امروز در لبنان بر سر اين مجاهدان آوردند، ناظر تبليغات

و توطئه هايي كه عليه آنان به آنجا مختلف همگي به تحريك و به دست گماشتگان استعمار و به منظور جدا كردن گروههاي مسلمان از مبارزان فلسطيني و به خاطر بيرون كردن مبارزه از مناطق سوق الجيشي (كه موقعيت مناسبي براي ضربه به قواي اسرائيل و صهيونيسم اين دشمن غاصب دارد) انجام مي گيرد هستيم.

پيام امام خميني (ره) به پشتيباني از فلسطين، صحيفه نور، ج1، صص 192 - 194، 19/8/51

3- لزوم مبارزه با همه مسلمانان بر عليه اسرائيل

امروز قبله اول مسلمين، به دست اسرائيل اين غده سرطاني خاورميانه افتاده است. امروز برادران فلسطيني و لبناني عزيز ما را با تمام قدرت مي كوبد و به خاك و خون مي كشد. امروز اسرائيل با تمام وسايل شيطاني تفرقه افكني مي كند. بر هر مسلماني لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند.(1)

وقتي يك ميليارد جمعيت فرياد كرد اسرائيل نمي تواند، از همان فريادش مي ترسد. اگر همه مسلمين كه در دنيا هستند الان هستند كه قريب يك ميليارد هستند اگر در روز قدس همه بيرون بيايند از خانه، فرياد بكنند مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل و مرگ بر شوروي، همين قول مرگ بر شوروي براي آنها مرگ مي آورد. جمعيتشان يك ميليارد، ذخايرشان اين همه زياد كه همه دولت ها محتاج به ذخاير شما هستند معذالك شما را وادار مي كنند با هم مختلف باشيد اختلاف كنيد و ذخايرتان را ما ببريم و هيچ كدام صحبت نكنيد.

بيانات امام به مناسبت روز جهاني قدس، صحيفه نور، ج 12، ص 276، 15/5/59

4- لزوم مبارزه با فلسفه وجودي اسرائيل در منطقه

آنچه كه موجب تاسف بسيار است

كه ابر قدرت ها به ويژه آمريكا با فريب صدام با هجوم به كشور ما، دولت مقتدر ايران را سرگرم دفاع از كشور خود نمود تا مجال به اسرائيل غاصب تبهكار دهد تا به نقشه شوم خود كه تشكيل اسرائيل بزرگ كه از نيل تا فرات است اقدام نمايد.

صحيفه نور، ج 18، 31/2/62

امروز اسرائيل و دوست صميمي اش مصر، در منطقه، در فكر ايجاد يك هسته مركزي براي نابودي مسلمان ها و ارزش هاي عالي فكري آنها مي باشند، اخيرا عراق و بعضي سران كشورهاي منطقه هم با اين طرح موافقت نموده اند. من نزديك به بيست سال است خطر صهيونيسم بين الملل را گوشزد نموده ام و امروز خطر آن را براي تمامي انقلابات آزاديبخش جهان و انقلاب اخير اسلامي ايران نه تنها كمتر از گذشته نمي دانم كه امروز اين زالوهاي جهانخوار با فنون مختلف براي شكست مستضعفان جهان قيام و اقدام نموده اند. ملت ما و ملل آزاد جهان بايد در مقابل اين دسيسه هاي خطرناك با شجاعت و آگاهي ايستادگي نمايند.

صحيفه نور، ج 14، ص 63، 22/11/59

5- لزوم خطر اسرائيل متوجه همه خاورميانه و سرزمين هاي اسلامي است.

سران كشورهاي اسلامي بايد توجه داشته باشند كه اين جرثومه فساد را كه در قلب كشورهاي اسلامي گماشته اند تنها براي سركوبي ملت عرب نمي باشد بلكه خطر و ضرر آن متوجه همه خاورميانه است. نقشه، استيلا و سيطره صهيونيسم بر دنياي اسلام و استعمار بيشتر سرزمين هاي زرخيز و منابع سرشار كشورهاي اسلامي مي باشد و فقط با فداكاري، پايداري و اتحاد دولت هاي اسلامي مي توان از شر اين كابوس سياه استعمار

رهايي يافت و اگر دولتي در اين امر حياتي كه براي اسلام پيش آمده كوتاهي كرد بر ديگر دولت هاي اسلامي لازم است كه با توبيخ و تهديد و قطع روابط او را وادار به همراهي كنند. دولت هاي ممالك نفت خيز اسلامي لازم است از نفت و ديگر امكاناتي كه در اختيار دارند به عنوان حربه عليه سرائيل و استعمارگران استفاده كرده از فروش نفت به آن دولت هايي كه به اسرائيل كمك مي كنند خودداري ورزند.

پيام امام به دول اسلامي، صحيفه نور، ج1،ص 9.2، 16/8/52

6- لزوم براندازي و محور اسرائيل در منطقه

قبلا هم تذكر دادهام كه دولت غاصب اسرائيل با هدف هايي كه دارد براي اسلام و ممالك مسلمين خطر عظيم دارد و خوف آن است كه اگر مسلمين به آنها مهلت دهند، فرصت از دست برود و جلوگيري از آنها امكان پذير نشود و چون احتمال خطر متوجه به اساس اسلام است لازم است بر دول اسلامي بخصوص و بر ساير مسلمين عموما كه رفع اين ماده فساد را به هر نحو كه امكان دارد بنمايند و از كمك به مدافعين كوتاهي نكنند و جايز است از محل زكوات و ساير صدقات در اين امر مهم حياتي صرف نمايند.

پاسخ امام خميني به گروهي از فدائيان، صحيفه نور، ج 1، 4/6/47،صص 45-144

7- تحريم اسرائيل

شما از خواب هايي كه براي اين كشورها ديده اند اطلاع نداريد، اينجانب كرارا خطر دولت اسرائيل و عمال آن را به ملت گوشزد كردم كه بايد مقاومت منفي كنند و از معاملات با آنها احتراز جويند.

تلگراف امام، صحيفه نور، ج 1، ص 155، مرداد 1349

8- خطري كه از سوي

اسرائيل در منطقه مشاهده مي شود.

آقايان بايد توجه فرمايند كه بسياري از پست هاي حساس به دست اين فرقه (بهايي ها) است كه حقيقتا عمال اسرائيل هستند. خطر اسرائيل براي اسلام و ايران بسيار نزديك است و پيمان با اسرائيل در مقابل دول اسلامي يا بسته شده يا مي شود. لازم است علماي اعلام و خطباي محترم، ساير طبقات را آگاه فرمايند كه در موقعش بتوانيم جلوگيري كنيم. امروز روزي نيست كه به سيره سلف صالح بتوان رفتار كرد، با سكوت و كناره گيري همه چيز را از دست خواهيم داد.

پاسخ به علماي يزد، صحيفه نور، ج 1، ص 244، ارديبهشت 42

استراتژي حضرت امام (ره) در برخورد با مخالفين داخلي انقلاب و اسلام

منافق ها هستند كه برتر از كفارند، اني كه مسلمان مي گويد هستم و بر ضد اسلام عمل مي كنند و مي خواهد به ضد اسلام عمل بكند، آن است كه در قرآن بيشتر از آنها تكذيب شده تا ديگران، ما سوره منافقين داريم، اما سوره كفار نداريم، سوره منافقين داريم كه براي منافقين از اول شروع مي كند اوصافشان را مي گويد. اسلام هميشه گرفتار يك همچو جمعيت هايي بوده است. در صدر اسلام زياد جمله هست در زمان حكومت امير المؤمنين (ع) زياد، اينها بودند. در زمان خود پيغمبر اكرم (ص) زياد بودند و همينطور در طول تاريخ، اسلام گرفتار يك همچون مسائل بوده است و گرفتار اين كه اشخاص هم از خود مسلمان ها، مردم خوب،مردم اسلامي گول مي خورند، از اينها، از اين اشخاص كه با صورت اسلامي مي امدند وحي مي كردند، گول مي خوردند.

((همه آرمان و آرزوي ملت و دولت و مسوولين كشورماست كه روزي فقر و

تهيدستي در جامعه ما رخت بربندد و مردم عزيز و صبور و غيرتمند كشور از رفاه و زندگي مادي و معنوي برخوردار باشند.خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما سياست مسئولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو اوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنيا و ثروتمندان از اعتابر و عنايت بيشتري برخوردارشوند _ معاذا _ كه اين با سيره و روش انبياء و امير المومنين و ائمه معصومين _ عليهم السلام _ سازگار نيست، دامن حرمت و پاك روحانيت از ان منزه است از پا برهنگان برخاسته است و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده است.

… ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم.

اخلاق دانشجويي از زبان امام خميني (قدس سره)

علم توحيد هم اگر براي غير خدا باشد، از حجب ظلماني است; چون اشتغال به ماسوي الله است. اگر كسي قرآن كريم را با چهارده قرائت لما سوي الله حفظ باشد و بخواند، جزحجاب و دوري از حق تعالي چيزي عايد او نمي شود. اگر شما درس بخوانيد، زحمت بكشيد، ممكن است عالم شويد، ولي بايد بدانيد كه ميان «عالم» و «مهذب» خيلي فاصله است. مرحوم شيخ (1)، استاد ما، رضوان الله تعالي عليه، مي فرمود اينكه مي گويند: «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل» صحيح نيست. بايد گفت: «ملا شدن چه مشكل، آدم شدن محال است!»

كسب فضايل و مكارم انساني و موازين آدميت از تكاليف بسيار مشكل و بزرگي است كه بر دوش شماست. گمان نكنيد اكنون كه مشغول تحصيل علوم شرعيه مي باشيد و فقه كه اشرف علوم است مي آموزيد،

ديگر راحتيد و به وظايف و تكاليف خود عمل كرده ايد. اگر اخلاص و قصد قربت نباشد، اين علوم هيچ فايده اي ندارد. اگر تحصيلات شما، العياذبالله، براي خدا نباشد و براي هواهاي نفسانيه، كسب مقام و مسند، عنوان و شخصيت در اين راه قدم گذاشته باشيد، براي خود وزر و وبال اندوخته ايد. اين اصطلاحات اگر براي غير خدا باشد، وزر و وبال است. اين اصطلاحات هر چه زيادتر شود، اگر با تهذيب و تقوي همراه نباشد، به ضرر دنيا و آخرت جامعه مسلمين تمام مي شود. تنها دانستن اين اصطلاحات اثري ندارد. علم توحيد هم اگر با صفاي نفس توام نباشد، وبال خواهد بود. چه بسا افرادي كه عالم به علم توحيد بودند و طوايفي را منحرف كردند. چه بسا افرادي كه همين اطلاعات شما را به نحو بهتري دارا بودند، ليكن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند، وقتي وارد جامعه گرديدند، بسياري را گمراه و منحرف ساختند. اين اصطلاحات خشك اگر بدون تقوي و تهذيب نفس باشد، هر چه بيشتر در ذهن انباشته گردد، كبر و نخوت در دايره نفس بيشتر توسعه مي يابد. و عالم تيره بختي كه باد نخوت بر او چيره شده، نمي تواند خود و جامعه را اصلاح نمايد و جز زيان براي اسلام و مسلمين نتيجه اي به بار نمي آورد و پس از سال ها تحصيل علوم و صرف وجوه شرعي، برخورداري از حقوق و مزاياي اسلامي، سد راه پيشرفت اسلام و مسلمين مي گردد و ملت ها را گمراه و منحرف مي سازد و ثمره اين درس ها و بحث ها و بودن در حوزه ها اين مي شود كه نگذارد اسلام معرفي گردد، حقيقت قرآن به دنيا عرضه شود،

بلكه وجود او ممكن است مانع معرفت جامعه نسبت به اسلام و روحانيت گردد.

من نمي گويم درس نخوانيد، تحصيل نكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه اگر بخواهيد عضو مفيد و مؤثري براي اسلام و جامعه باشيد، ملتي را رهبري كرده به اسلام متوجه سازيد، از اساس اسلام دفاع كنيد، لازم است پايه فقاهت را تحكيم كرده صاحبنظر باشيد; اگر خداي نخواسته درس نخوانيد، حرام است در مدرسه بمانيد; نمي توانيد از حقوق شرعي محصلين علوم اسلامي استفاده كنيد. البته تحصيل علم لازم است، منتها همان طور كه در مسائل فقهي و اصولي زحمت مي كشيد، در راه اصلاح خود نيز كوشش كنيد. هر قدمي كه براي تحصيل علم بر مي داريد، قدمي هم براي كوبيدن خواسته هاي نفساني، تقويت قواي روحاني، كسب مكارم اخلاق، تحصيل معنويات و تقوي برداريد (2).

پي نوشتها:

1. برگرفته از كتاب جهاد اكبر.

2. حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي(1276-1355 ه.ق)، از فقيهان بزرگ و مراجع تقليد شيعه در قرن چهاردهم هجري. در نجف و سامراء به درس استاداني چون ميرزاي بزرگ شيرازي، ميرزا محمد تقي شيرازي، آخوند خراساني، سيد كاظم يزدي و سيد محمد اصفهاني فشاركي، حاضر شد. در سال 1340 ه. ق. به اصرار علماي قم، در آن شهر رحل اقامت افكند، و حوزه علميه قم را تشكيل داد. از آثار اوست: دررالفوائد در اصول، الصلوة، النكاح، الرضاع، المواريث، در فقه.

فلسفه و آثار اجتماعي و سياسي عزاداري و خطر نفوذ آفات و آسيب هاي بازدارنده

رهنمودهاي امام خميني درباره

دين مبين اسلام دين عقلانيت است و ارزش و اعتباري كه براي خردورزي قائل مي باشد وصف ناپذير است و نمي توان آموزه هاي مبتني بر بزرگداشت جايگاه و منزلت عقل در اين دين جامع و زندگي ساز را با ديگر اديان و

مكاتب فلسفي و فكري دنيا به مقايسه گذاشت زيرا محال است بتوان تعابير زيبا و ژرفي كه در فرهنگ و تفكر اسلامي درباره اهميت و نقش محوري و حياتي عقل و خرد آمده است با آنچه در ديگر اديان و مكاتب وجود دارد شبيه و همانند يافت.

عقلانيت اسلامي خاستگاه اصلي وضع احكام و قوانين و نيز ارزش ها و فضايل اخلاقي و همچنين مراسم و مناسك ديني مي باشد و به طور طبيعي همه اين امور داراي فلسفه هاي خاص و آثار و ثمرات بزرگ و تحول زا و حركت آفريني مي باشند كه با حيات فردي و اجتماعي و سياسي انسان ها مماس و مرتبط هستند.

بر مبناي اصل مزبور هر كدام از احكام و قوانين عبادي و اجتماعي و اقتصادي و سياسي اسلام اولا در تمام صحنه هاي زندگي روزمره و دنيايي انسان حضور دارند. ثانيا داراي نقش تاثيرگذاري و تحول زايي مي باشند و به اين ترتيب نماز و روزه و دعا جهاد و نبرد و مبارزه خمس و زكات و انفاق حج و جمعه و جماعات تولي و تبري و هر قانون و تعليم ديگر داراي فلسفه ها و آثار ارزشمند مي باشند و نيز به همين طريق آداب و مناسك و مراسم و شعائر اسلامي داراي فلسفه و اثر و ثمر هستند.

عزاداري و مرثيه سرايي براي حضرت امام حسين (ع) از جمله مراسم و شعائر بزرگ مذهب شيعه است كه بنابر اصل قطعي و عقلاني تاثيرگذاري و ثمربخشي تعاليم اسلامي داراي فلسفه و آثار و ثمرات بزرگ و بسيار ارزشمند مي باشد.

در متون ديني دستورالعمل هاي صريحي از ائمه اطهار(ع) درباره

ضرورت عزاداري براي حضرت امام حسين (ع) ثبت و ضبط گرديده و براي اين عمل اجر و پاداش هاي فراوان مقرر گشته است (1) كه بي ترديد اين توصيه هاي مكرر نشان از آثار ارزشمند عزاداري و مرثيه سرايي در سطح جامعه اسلامي دارد كه عبارتند از زنده نگاه داشتن مكتب و راه و اهداف نهضت حسيني و در اهتزاز قرار دادن پرچم جهاد و مبارزه عليه طواغيت و يزيدهاي زمان كه قدرت هاي استكباري در هر عصر و زمان مي باشند.

گريستن براي امام حسين (ع) نيز بايد با انگيزه ايجاد پيوند و ارتباط با اهداف و آرمان هاي والاي حسيني صورت پذيرد و موجب گردد عواطف و احساسات با ارزش هاي والاي نهفته در نهضت عاشورا رابطه برقرار كنند و انگيزه بگيرند و درس بياموزند و حركت آغازند.

حضرت امام خميني همچنان كه كامل ترين تحليل ها را از قيام و نهضت حضرت اباعبدالله الحسين (ع) دارند جامع ترين بررسي ها و تحليل ها را نيز درباره عزاداري امام حسين و فلسفه و آثار آن ارائه مي دهند. آنچه در ذيل مي آيد نمونه هايي از ديدگاه هاي ژرف امام خميني درباره فلسفه و ثمرات نهضت مقدس و تاريخي عاشورا مي باشد.

1 _ «اين خون سيدالشهدا است كه خون هاي همه ملت هاي اسلامي را به جوش مي آورد و اين دسته جات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان مي آورد و براي اسلام و حفظ مقاصد اسلامي مهيا مي كند.» (2)

در اين رهنمود حضرت امام خميني به زيباترين وجه به آثار روحي و عاطفي نهفته در حماسه هاي حسيني اشاره مي نمايد و

در پي آن ضرورت نفوذ اين آثار را در عزاداري و مرثيه سرايي ها متذكر مي شود.

پيوند روحي و عاطفي با نهضت حسيني از اين لحاظ حائز اهميت بسيار مي باشد كه انسان با احساس و عاطفه زندگي مي كند و اين نعمت بزرگ الهي در كنار عقل و خرد موجب رشد و كمال و شكوفايي استعدادها و نيل به آزادي و رهايي از قيود و بندها مي گردد.

انسان عقلاني مطلق خشك و متصلب است و نمي تواند زندگي سالم و بالنده اي داشته باشد همان گونه كه انسان عاطفي مطلق نمي تواند زندگي صحيح و پويا و كمال رساني را براي خود رقم زند. با اين وصف فقط انساني كه آميزه اي از «عقل» و «احساس» است و با دو بال خردورزي و احساس گرايي قصد طيران و پرواز در فضاي بي كران زندگي را دارد موفق است و به مقصد خواهد رسيد.

تمام مفاهيم فكري و نظري نهفته در نهضت عاشورا خاستگاهي چون عقلانيت ديني دارد و از ديگر سو همه ارزش ها و فضايل اخلاقي و رفتاري تسري يافته در اين حركت تاريخي خاستگاهي چون احساس گرايي ديني دارند و اين هر دو درهم تنيده اند و با يكديگر تعامل همگون و متقابل دارند.

امام خميني در اين رهنمود تصريح دارند كه خون پاك و مطهر حضرت امام حسين (ع) خون ملل مسلمان را به جوش مي آورد و دسته جات و عزاداري هاي حسيني به تهييج مردم مي پردازد و براي صيانت از مقاصد اسلامي مهيا مي نمايد و اين تعابير به طور دقيق نقش عزاداري ها را در دگرگون سازي عواطف و

احساسات براي حاضر شدن مردم در عرصه هاي تقابل و تعارض با دشمنان و تلاش عملي به منظور حفاظت از اسلام و جوامع اسلامي آشكار مي نمايد.

2 _ حضرت امام خميني در انقلاب اسلامي ايران و باكياست و تيزهوشي خاصي روح و محتواي اصلي عزاداري ها و دسته جات حسيني را به آنها بازگرداند و آن چه را كه در طول سالهاي مديد سيطره جهنمي و مرگبار رضاخان و پسرش محمدرضا به نسيان و فراموشي و به تعبيري بهتر به انحراف از هدف و مقصد دچار شده بود ديگربار احيا و زنده نمود.

امام خميني پس از آفرينش تعابير زيبا و پيام گزار در رهنمودهاي خويش درباره محرم و عاشورا همچون محرم ماه حماسه و شجاعت و فداكاري (3) و ماه پيروزي خون بر شمشير(4) و ماهي كه شكست ابرقدرت ها را در مقابل كلمه حق به ثبت رساند (5) و ماهي كه چون شمشير الهي در دست سربازان اسلام و روحانيون معظم و خطباي محترم و شيعيان عاليمقام سيدالشهدا است (6) به نقش مجالس عزاداري حضرت امام حسين (ع) اينگونه تصريح مي نمايند:

«مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان كه مجالس غلبه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت برخيانت و حكومت اسلامي بر حكومت طاغوت است هر چه با شكوهتر و فشرده تر برپا شود و بيرق هاي خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم هر چه بيشتر افراشته شود.» (7)

اين مجالس و محافل با شكوه هرچه بيشتر تشكيل گرديد و عزاداريها در جهت و مجراي اصلي خود قرار گرفتند و اشعار و مراثي با محتواي غني و آثاري

چون اعلام انزجار عليه ظلم و ستم و ضرورت جهاد و مبارزه با سلطه ستمگران در هر عصر و زمان و نجات و رهايي دين از تحريفات و بدعت ها و برداشت هاي سطحي و قشري از تعاليم و قوانين ديني و نقش مخرب قدرت هاي استبدادي و استعماري در استحاله فرهنگي و سركوب اهداف قيام و حماسه هاي حسيني به ظهور و عينيت درآمدند و زمينه ها را براي پيشرفت انقلاب اسلامي در همه مراحل و نزديكي به ساحل پيروزي آماده و مهيا نمودند.

از ديگر آثار مجالس عزاداري حضرت امام حسين (ع) در انقلاب اسلامي ايران وحدت و همبستگي تاريخي و بي نظيري بود كه بين اقشار مختلف مردم ايجاد نمود و همه آنان را در زير خيمه گاه حسيني به محبت و صميميت و اتحاد و اقتدار رساند و همين وحدت مقدس بود كه يكي از عوامل حياتي و محوري غلبه نهضت اسلامي بر رژيم شاهنشاهي پهلوي گرديد.

حضرت امام خميني با صراحت تمام در عبارات ذيل وحدت به وجود آمده در ميان اقشار ملت مسلمان ايران و قدرت و صلابت ناشي از آن را كه به پيروزي بر ظلم و فساد و تباهي سلسله منحوس پهلوي انجاميد نتيجه قطعي مراسم و مجالس عزاداري حسيني معرفي مي كنند: «تمام اين وحدت كلمه اي كه مبدا پيروزي ما شد براي خاطر اين مجالس عزا و اين مجالس سوگواري و اين مجالس تبليغ و ترويج اسلام شد.» (8)

3 _ حضرت امام خميني به عزاداري مطلق و بدون شرح و تبيين اهداف و آرمان هاي نهضت حسيني معتقد نيستند همان گونه كه تحليل و تبيين مطلق اهداف

و مقاصد انقلاب كربلا كه فاقد جنبه عاطفي و احساسي يعني محافل عزاداري و مرثيه سرايي باشد را نيز نمي پذيرند.

امام خميني عزاداري ها را همراه با شرح اهداف نهضت حسيني و انطباق آن با مسائل روز جوامع و سرزمين هاي اسلامي پذيرا مي شوند و معتقدند كه اگر بخواهيم از حماسه هاي حسيني حداكثر بهره وري هاي شايسته و مفيد و راهگشا را به عمل آوريم و از اين طريق بتوانيم جامعه اي رشد يافته و پيشرفته و مطابق با اصول و مباني دين و تعاليم و قوانين جامع اسلامي بنيان نهيم بايد از مجموعه جنبه هاي سياسي و اجتماعي و روزآمد نهضت كربلا_ با تبيين اهداف و انگيزه ها و آرمان هاي اين حركت تاريخي _ و مراسم پرشور و بالنده عزاداري و مرثيه سرايي _ با بهره وري شايسته از عواطف و احساسات پاك و پيوند آن با ابعاد عاطفي حركت و انقلاب حسيني _ استفاده هاي منطقي و لازم و ضروري به عمل آوريم.

امام خميني براي نيل به اين هدف و مقصد اعلام نمودند: «اهل منبر_ ايدهم الله تعالي _ كوشش كنند در اين كه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامي و مسائل سياسي _ اسلامي مسائل اجتماعي _ اسلامي و روضه را دست از آن بر نداريد كه ما با روضه زنده هستيم.» (9)

مشاهده مي كنيم كه در اين رهنمود هم ضرورت پرداختن به جنبه هاي سياسي و اجتماعي نهضت حسيني به صورت يك وظيفه و تكليف براي علما و وعاظ مطرح مي شود و هم ضرورت برگزاري مراسم عزاداري به صورت مراثي و روضه خواني هاي اصيل و

مطابق با محتواي غني و صحيح مطرح مي گردد و علماي اسلام موظفند كه اين دو را در كنار هم به بهره برداري برسانند.

يكي از نتايج آميخته شدن جنبه هاي سياسي و روزآمد و جنبه هاي عاطفي و احساسي نهضت حسيني اين است كه مخاطبان براي فداكاري در راه دين و صيانت از مكتب حسين (ع) مهيا مي شوند و در اين آمادگي فكر روشن و احساس صاف هر دو نقش اساسي دارند و از همين جا تحول و حركت آغاز مي شود. اين نتيجه نهايي كه ثمره كاركرد اين هر دو جنبه از نهضت پرشور عاشورا و حماسه هاي جاودانه حسيني مي باشد در كلام ذيل از امام خميني متجلي گرديده است:

«به گويندگان اعلام مي كنم كه پس از گفتن «مسائل روز» «روضه و مرثيه» به سبك سابق اجرا كنند و ملت را مهيا كنند براي «فداكاري» (10)

4 _ هميشه چنين بوده و هست كه تعاليم و ارزش ها و شعائر اسلامي در معرض هجوم آفات و آسيب هاي فراوان قرار گرفته و سعي شده از آثار شگرف و حركت زاي آن در عرصه هاي حيات اجتماعي و سياسي كاسته شود. اين تهاجم در بستر تاريخ و از جانب قدرت هاي استكباري و اذناب و ايادي آنان در جوامع اسلامي صورت پذيرفته است و هم اينك نيز تداوم دارد.

علت شدت و فزوني اين يورش ها و توطئه ها _ كه گاه به صورت پنهان و مرموز و گاه به شكل عيان و آشكار صورت مي پذيرد _ وقوع انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران است. از آنجا كه اين انقلاب بزرگ

تاريخي توانست اسلام ناب محمدي (ص) را ديگربار احيا نموده و تعاليم رهايي بخش آن را در متن زندگي انسان به تسري درآورد و به ويژه قوانين و دستورالعمل هايي همچون «جهاد» با جبهه استكبار در همه اعصار و زمان ها و جلوگيري از تعدي و تجاوز و غارت منابع ثروت ملي و تامين استقلال و تماميت ارضي سرزمين هاي اسلامي را از برنامه هاي محوري و اساسي خود قرار داد استعمارگران و سران نظام هاي سياسي سيطره جو از جمله آمريكا و انگليس و اسرائيل با تحركات عملي و تخصيص بودجه هاي كلان براي جلوگيري از رشد قوانين و شعائر آگاهي بخش مذهبي سعي در مسدود نمودن راه پيشرفت امواج اسلام گرايي در كشورهاي منطقه كه حافظ منافع آنها بوده و هستند بر آمدند و از همين روست كه سازمان جاسوسي آمريكا به كمك سازمان هاي جاسوسي انگليس و اسرائيل يكي از فعاليت مرموز خود را به نفوذ در مراسم و محافل عزاداري و مرثيه سرايي اختصاص دادند تا به اين وسيله مردم مسلمان را از فرهنگ عاشورا و جهاد و شهادت دور سازند و از همين جا يكي از محورهاي تحرك خود را تلاش براي نشر خرافات در اين مراسم قرار دادند!

طبيعي است كه اين تحركات به نتيجه و ثمر نشست و متاسفانه توسط گروه هاي مخفي و خيانتكاري اين هدف استعماري جامه عمل به خود پوشيد!

حضرت امام خميني به اين دليل به توصيه هاي مكرر براي انجام عزاداري هاي آگاهانه و همراه با مطرح كردن مسائل سياسي روز مي پردازند كه از اين طريق مراثي و نوحه سرايي ها از مجراي اصلي

خود خارج نشوند و در دام خرافه هاي مجعول توسط قدرت هاي استعماري و عوامل آنان گرفتار نگردند.

علاوه بر روش مزبور براي مقابله با نشر خرافات و اوهام در عزاداري ها حضرت امام به صراحت نيز اعلام مي نمايند كه در مراسم عزاداري و مرثيه سرايي مسائل ناروايي توسط عناصر مرموزي وارد شده است كه بايد تصفيه شود. (11)

براساس اين دو روش و شيوه عملكرد امام خميني همه انديشمندان اسلامي و علماي آگاه و جريان شناس موظف هستند همواره و در هر عصر و زمان از يك سو مانع نشر و ترويج مراسم و مراثي يك جانبه و فاقد آگاهي بخشي هاي سياسي درباره اهداف و انگيزه هاي نهضت حسيني و انطباق آن با مسائل روز و مشكلات جوامع اسلامي گردند تا به اين وسيله مدايح و مراثي به صورت زنده و پويا و پيام رسان از نسلي به نسل ديگر منتقل شوند. و از سوي ديگر به طور صريح و آشكار موضوع خطر و آسيب نفوذ و راهيابي خرافات و اوهام را در نوحه سرايي ها و دستجات عزاداري اعلام نمايند.

ترديدي وجود ندارد كه حركت در اين مسير با مخالفت ها و اعتراض ها و حتي دشنام و فعاليت هاي مخرب اهل جهل و جمود _ كه البته ملعبه دست بازيگران سياسي پشت پرده هستند و بدون آن كه خود بدانند با تحريكات آنان به تلاش هاي ضد اسلامي عليه آزادانديشان و دلسوختگان دين اهتمام مي ورزند _ همراه مي باشد لكن درد آشنايان و تلاشگران خالص و صادقي كه به جهاد فكري در اين عرصه مي پردازند مي دانند كه اين راه بايد

با شجاعت و شهامت و بدون بيم و هراس پيموده شود و در هيچ شرايطي نبايد اين پيام قرآني فراموش شود كه:

«يجاهدون في سبيل الله و لايخافون لومه لائم»

«تلاشگران الهي در راه خدا مجاهده و فعاليت مي كنند و از ملامت و سرزنش هيچ كس بيم و هراس ندارند.»(12)

پاورقي:

1 _ در شرح سيره و روش ائمه اطهار(ع) آمده است كه آن مطهران با دقت و مراقبت خاصي به عزاداري براي حضرت امام حسين (ع) مي پرداخته اند و همواره شيعيان را به انجام مراثي و نوحه سرايي ترغيب مي نموده اند. از جمله حضرت امام سجاد(ع) و حضرت امام محمدباقر(ع) و حضرت امام جعفرصادق (ع) در اين امر اهتمام ويژه داشته اند.

در روايات شيعه نيز درباره عمل به اين سنت دستورالعمل هايي از جانب امامان معصوم (ع) نقل شده است كه از آن جمله است اين سخن حضرت امام صادق (ع) كه فرمود: «هركس شعري براي حسين (ع) بسرايد و پس از آن خود بگريد و ده نفر را بگرياند بهشت جاودان بر او نوشته مي شود.»

2 _ صحيفه امام موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني جلد 5 ص 331

3 _ همان مدرك ص 75

4 _ همان مدرك

5 _ همان مدرك

6 _ همان مدرك ص 76

7 _ همان مدرك

8 _ همان مدرك جلد 17 ص 55

9 _ همان مدرك جلد 13 ص 330

10 _ همان مدرك جلد 15 ص 331

11 _ كشف الاسرار اثر امام خميني ص 173

12 _ قرآن كريم سوره مائده (5) آيه 54

گريستن براي امام حسين (ع) بايد به قصد ايجاد پيوند و ارتباط با اهداف و آرمان هاي حسيني صورت

پذيرد و موجب گردد عواطف و احساسات با ارزش هاي نهفته در نهضت عاشورا رابطه برقرار كنند و انگيزه بگيرند و حركت آغاز كنند.

عقلانيت اسلامي خاستگاه اصلي وضع احكام و قوانين و نيز ارزش ها و فضايل اخلاقي و همچنين مراسم و شعائر ديني مي باشد و به طور طبيعي همه اين امور داراي فلسفه هاي خاص و آثار بزرگ و تحول زا مي باشند كه با حيات فر دي و اجتماعي و سياسي انسان ها مماس و مرتبط هستند.

عقلانيت ديني و احساس گرايي ديني هر دو در هم تنيده اند و با يكديگر تعامل همگون و متقابل دارند و نبايد هيچ كدام از آنها مطلق و از هم منفك شوند كه انسان آميزه اي از «عقل» و «احساس» است و با اين دو «بال» قادر به پرواز است.

اگر چه مطرح كردن جنبه هاي سياسي نهضت عاشورا در محافل حسيني روشي براي جلوگيري از نشر خرافات محسوب مي شود لكن شيوه مستقيم و مقابله صريح با نفوذ تحريف و خرافه در مدايح و مراثي نيز بسيار ضروري و حياتي مي باشد.

رهنمودهاي امام خميني درباره ضرورت تداوم حماسه حضور مردم در صحنه و معيارهاي انتخابات برتر

انتخابات بستر حضور گسترده مردم و تجلي گاه تكرار حماسه پرشور ملتي است كه نهضتي عظيم را به رهبري مصلح و انقلابگر بزرگ قرن حضرت امام خميني به ثمر رسانده است و براي شكل گيري و بقاي نظام حكومتي برخاسته از آن در عرصه هاي گوناگون مقابله با قدرت هاي استعماري و اذناب و ايادي داخلي آنها به دفاع پرداخته است. اينك اين مردم ديگربار در صحنه انتخابات حاضر مي شوند تا انقلاب اسلامي را تداوم بخشند و بقاي نظام اسلامي را تضمين كنند

و راه امام خميني را كه احياگر دين و عزت بخش مسلمين و منادي بزرگ آزادي و استقلال است تداوم دهند. براي انجام انتخابات صحيح و موفق و برتر رهنمودهاي امام خميني همچنان مشعل راه ملت مسلمان ايران مي باشد.

اگر يك نفر آدمي باشد كه فيلسوف باشد يك آدمي باشد كه تمام عالم را در تحت سيطره علمي خودش برده باشد لكن جمهوري اسلامي را نمي خواهد اين را تعيين نكنيد.

آن چيزي كه الان لازم است بر همه آقايان بر همه شما جوانان بزرگان و بر همه قشرهاي ملت اين است كه چشمهايشان را باز كنند با مطالعه با دقت افرادي كه... تعيين مي كنند صفات خاصي را داشته باشند: اول اينكه مومن باشند مومن به اين نهضت باشند جمهوري اسلامي را بخواهند طرفدار مردم باشند امين باشند اسلامي باشند شرقي و غربي نباشند انحرافات مكتبي نداشته باشند».

عزيزان من كه اميد نهضت اسلامي به شماست در روز تعيين سرنوشت كشور بپاخيزيد و به صندوقها هجوم آوريد و آرا خود را در آنها بريزيد».

«وصيت من به ملت شريف آن است كه در تمام انتخابات چه انتخاب رئيس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و چه انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر در صحنه باشند»

همه مسوول سرنوشت كشور و اسلام مي باشند چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده.

روز سرنوشت سازي است مي خواهيد زمام كشور را به يك كسي بدهيد كه موثر در مقدرات كشور شما باشد سهل انگاري نكنيد و به پاي صندوقها برويد.

«بايد ملت شريف بدانند كه انحراف از اين امر مهم اسلامي خيانت به اسلام و كشور است

و موجب مسئوليت عظيم امت»

انتخاب كنندگان قبل از رفتن به سر صندوق انتخابات منتخبين خود را با تحقيق و دقت كامل روي يك ورقه بنويسند كه در وقت راي دادن با ذهن حاضر راي بدهند و لازم است كه خودشان مستقيما راي خود را به صندوق بيندازند و به احدي اطمينان نكنند كه فرصت طلبان در كمينند.

اشخاص بي سواد قبلا با مشورت اشخاص مطمئن متدين كانديداهاي خود رالله به وسيله شخص متديني بنويسند و باز به شخص ديگري كه مطمئن است بدهند بخواند و خودشان با دست خودشان راي خود را به صندوق بياندازند و اختيار نوشتن راي يا به صندوق انداختن را به هيچ كس ندهند.

بايد اخلاق همه در انتخابات هم اخلاق اسلامي باشد.

حيثيت و آبروي مومن در اسلام از بالاترين و والاترين مقام برخوردار است و هتك مومن چه رسد به مومن عالم از بزرگترين گناهان است و موجب سلب عدالت است.

بايد مردم را براي انتخابات آزاد گذاريم و نبايد كاري بكنيم كه فردي بر مردم تحميل شود.

اينجانب به هيچ وجه و به هيچ كس اجاره نمي دهم تا از سهم مبارك امام عليه السلام و يا از اموال دولت و اموال دفاتر و سازمانها و مجامع و اموال عمومي خرج انتخابات كند.

من متواضعانه از شما مي خواهم كه حتي الامكان در انتخاب اشخاص با هم موافقت نماييد اشخاصي اسلامي متعهد غيرمنحرف از صراط مستقيم الهي را درنظر بگيريد.

امروز همه بايد با هم پاي صندوقها برويم و همه با هم اشخاص متعهد مسلم كساني كه نه گرايش چپ دارند نه گرايش راست دارند نه ما را مي خواهند به آنها بفروشند نه ما

را مي خواهند به آن طرف بفروشند اين اشخاص را تعيين كنيد تا سرنوشت شما و سرنوشت اسلام سرنوشت صحيح باشد.

اميد است ملت مبارز متعهد به مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروهها آرا خود را به اشخاصي دهند كه به اسلام عزيز و قانون اساسي وفادار باشند و از تمايلات چپ و راست مبرا باشند و به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام و خيرخواهي امت معروف و موصوف باشند.

دنبال اين باشيد كه يك نفر صددرصد مكتبي اسلامي در خط اسلام براي رياست جمهوري انتخاب كنيد.

تعيين رئيس جمهور يكي از چيزهايي است كه بر همه مسلمانهاي ايران بر همه مكلفهاي ايران واجب است كه در اين امر دخالت داشته باشند. اگر دخالت نكنند و يك صدمه اي به اسلام برسد هر يك يك ما در محكمه عدل الهي مسوول هستيم.

اين تكليف آقايان است كه راجع به مسائل اسلامي كه پيش مي آيد چه وكيل بخواهيد تعيين بكنيد و چه... رئيس جمهور بخواهيد تعيين كنيد بايد در صحنه باشيد عذري نداريد كه برويد و كنار بنشينيد.

نگوييد كه ديگران راي مي دهند. من هم بايد راي بدهم. تو هم بايد راي بدهي آن روستايي هم كه در كنار مزرعه خودش كار مي كند بايد راي بدهد. تكليف است.

همه شما همه ما زن و مرد هر مكلف همانطور كه بايد نماز بخواند همانطور بايد سرنوشت خودش را تعيين كند. مردم با شركتشان در انتخابات ثابت كنند كه از اسلام رويگردان نيستند.

آزاد هستيد و رضاي خدا را درنظر بگيريد و توجه به خدا داشته باشيد و پاي صندوقها بعد از اينكه اعلام كردند: تشريف ببريد و راي

خودتان را بدهيد. اين راي به اسلام است.

من اميدوارم كه ملت شريف ايران در اين امر مهم الهي _ كه منحرفان از هر چيزي بيشتر با آن مخالفت كرده و مي كنند و اين نيز از اهميت آن است _ يكدل و يك جهت در روز انتخابات به سوي صندوقها هجوم برند و آراي خود را به صندوقها بريزند.

كساني را انتخاب كنيد كه مسائل را تشخيص دهند نه از افرادي باشند كه اگر روس يا آمريكا يا قدرت ديگري تشري زد بترسند بايد بايستند و مقابله كنند.

مردم شجاع ايران... افرادي را كه طرفدار اسلام سرمايه داري اسلام مستكبرين اسلام مرفهين بي درد اسلام منافقين اسلام راحت طلبان اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام امريكايي هستند طرد نموده و به مردم معرفي نمايند.

توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلا مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنه گان را نمي توانند بفهمند.

از آقايان كانديداها و دوستان آنان انتظار دارم كه اخلاق اسلامي انساني را در تبليغ براي خود و كانديداهاي خويش مراعات و از هرگونه انتقاد از طرف مقابل كه موجب اختلاف و هتك حرمت باشد خودداري نمايند.

من از همه قشرها از همه ملت مي خواهم كه آداب اسلامي خودشان را نسبت به همه امور خصوصا در انتخابات حفظ كنند و مبادا خيال كنند كه مبارزات انتخاباتي عبارت از اين است كه به ديگران بد بگويند

و كارشكني كنند.

تعيين رئيس جمهور يكي از چيزهايي است كه بر همه مسلمان هاي ايران بر همه مكلف هاي ايران واجب است كه در اين امر دخالت داشته باشند. اگر دخالت نكنند و يك صدمه اي به اسلام برسد هر يك يك ما در محكمه عدل الهي مسئول هستيم.

همه شما همه ما زن و مرد هر مكلف همان طور كه بايد نماز بخواند همان طور بايد سرنوشت خودش را تعيين كند.

بايد مردم را براي انتخابات آزاد بگذاريم و نبايد كاري بكنيم كه فردي بر مردم تحميل شود.

از همه قشرها از همه ملت مي خواهم كه آداب اسلامي خودشان را نسبت به همه امور خصوصا در «انتخابات» حفظ كنند و مبادا خيال كنند كه مبارزات انتخاباتي عبارت از اين است كه به ديگران بد بگويند و كارشكني كنند.

ديدگاه هاي حضرت امام خميني درباره آزادي مردم در انتخابات تبليغات سالم و رعايت اخلاق انتخاباتي

امروز در يكي از حساس ترين مقاطع تاريخ انقلاب و نظام اسلامي قرار داريم زيرا انتخابات رياست جمهوري يكي از قواي سه گانه كشور يعني قوه مجريه را تثبيت مي نمايد و مسئوليت بزرگ تدبير امور و اداره جامعه و سرزمين اسلامي را به آن خواهد سپرد. اين مقطع حساس و حياتي بيداري مردم و حضور آزادانه آنان در صحنه انتخابات و سالم سازي شرايط و زمينه هاي لازم آن را واجب و ضروري مي نمايد و به همين دليل چنان كه حضرت امام خميني تاكيد مكرر دارند نقش آفريني علماي دين و نيروهاي متعهد و دستگاه هاي قانوني كشور در تمهيد بسترهاي لازم حائز اهميت است. آنچه پيش روي داريد به همين موضوع مهم نظر دارد.

هيچ سابقه ندارد كه در دنيا هر جا شما بگرديد مردم به

اين شور و شعف بروند براي راي دادن. اينقدر تبليغات مي كنند اين روساي جمهور وقتي كه مي خواهند (انتخاب) بشوند اينقدر خرج مي كنند اينقدر تبليغات مي كنند از يك ماه دو ماه قبل پولهاي گزاف خرج مي كنند و تبليغات زياد راست و دروغ تا اينكه يك عده مردم را جمع كنند و راي بدهند. اينجا اين مسائل نبود مساله اسلام بود.

از آقايان كانديداها و دوستان آنان انتظار دارم كه اخلاق اسلامي _ انساني را در تبليغ براي خود كانديداهاي خويش مراعات و از هرگونه انتقاد از طرف مقابل كه موجب اختلاف و هتك حرمت باشد خودداري نمايند كه براي پيشبرد مقصود ولو اسلامي باشد ارتكاب خلاف اخلاق و فرهنگ مطرود و از انگيزه هاي غيراسلامي است.

اينجانب بنا ندارم از كسي تاييد نمايم چنانكه بنا ندارم كسي را رد كنم و از تمام احزاب و گروهها و افراد مي خواهم از نسبت دادن كانديداي خودبه من كه از آن استفاده تاييد و يا تعيين و يا رد شود بدهند. من بسيار مايل هستم كه گروههاي كه متعهد و معتقد به جمهوري اسلامي و خدمتگزار به اسلام هستند در مبارزات انتخاباتي كمال آرامش را در تبليغ كانديداهاشان رعايت نمايند و نسبت به يكديگر تفاهم و صميميت و اخوت اسلامي داشته باشند و از تفرقه و كدورت شديدا احتراز كنند كه تفرقه و تشتت دوستان را نگران و دشمنان را كامياب مي كند و موجب تبليغات سو مي شود.

به اطلاع هموطنان عزيز برسانيد كه عكس اينجانب دليل بر تاييد كسي نبوده چنانچه دليل بر عدم تاييد هم نمي باشد.

لازم است مطلبي را كه گاهي شنيده

مي شود كه براي تبليغات انتخاباتي بعضي از كانديداها خداي نخواسته بعضي ديگر را تضعيف يا توهين مي كنند در رابطه با آن تذكر دهم كه امروز اين نحو مخالفتها خصوصا از چنين كانديداهايي براي اسلام و جمهوري اسلامي فاجعه آميز است. اگر فرضا كسي در ديگري مناقشه دارد ابراز آن و اظهار در بين مردم هيچ مجوزي ندارد و حيثت و آبروي مومن در اسلام از بالاترين و والاترين مقام برخوردار است و هتك مومن چه رسد به مومن عالم از بزرگترين گناهان است و موجب سلب عدالت است. اميد است ان شاالله چنين مطلبي نباشد و اگر غفلتا اتفاق افتاده است تكرار نشود.

چند وقت ديگر انتخابات شروع مي شود. از قراري كه من شنيدم به طور حاد دارند اشخاص عمل مي كنند. اشخاصي هستند كه به جمهوري اسلامي هيچ اعتقاد ندارند لكن براي خاطر شكستن جمهوري اسلامي در تبليغات انتخاباتي مي خواهند شركت كنند... از باب اينكه مي خواهند شكست بدهند جمهوري اسلامي را اشخاصي هستند كه به وسوسه اشخاص مومن را وادار مي كنند كه به طور حاد دخالت بكنند در اين امور. ممكن است كه اگر اشخاص هوشمند تنبه ندهند و بيدار نشوند اين انتخابات موجب اين بشود كه دو دستگيهاي زيادي ايجاد بشود و اين همان مساله مشروطه است. بايد مردم توجه كنند و خصوصا روحانيون روحانيون مبارز تهران مدرسين محترم قم روحانيون مشهد اصفهان همه جا توجه كنند كه مساله مساله مشروطه نشود. مساله اين نشود كه يك دسته براي خاطر اينكه يك كانديدايي دارند ديگران را بكوبند آن دسته هم براي همين كانديداي خودشان اين را بكوبند اگر

همه براي خدا هست با هم تفاهم كنيد. البته تبليغ هيچ مانعي ندارد لكن مثل مشروطه نشود آنطور نشود كه هر كدام ديگري را بكوبند و آني كه دشمن ما مي خواهد خطوط مختلفه را در انتخابات عملي كند. شما همه مي خواهيد كه اسلام در اين مملكت تحقق پيدا كند. همه مي خواهيد كه اين جمهوري اسلامي ادامه پيدا بكند ادامه اين به اين است كه شما در مواردي كه مي بينيد كه دارند شياطين نقشه مي كشند و توطئه مي كنند تا شما را به جان هم بيندازند بنشينيد با هم و تفاهم كنيد و آنها را مايوس كنيد. امروز دارند تهيه مي بينند مخالفين شما مخالفين جمهوري اسلامي كه براي انتخابات ايجاد نفاق كنند و اين يك خطري است براي كشور ما.

اينها با زور نمي توانند كاري انجام بدهند نه امريكا نه شوروي با فشار و زور به يك كشوري كه همه با هم هستند نمي توانند آسيب برسانند لكن با توطئه و وادار كردن عمال خودشان در داخل مي توانند ايجاد نفاق كنند و بهانه هم انتخابات.

اگر احتمال بدهيم كه به واسطه تبليغات انتخاباتي ما اسلام و جمهوري اسلامي در خطر است بايد آنجور تبليغاتي كه خطرناك است دست از آن برداريم براي اينكه ضد اسلام است و گاهي با اسم اسلام يا با تو هم اسلامي بودن يك اموري انجام مي گيرد كه برخلاف اسلام است.

آن كسي كه مي خواهد در انتخابات شركت كند و كانديد مي شود آن كسي كه كانديد مي كند كسي را آن كسي كه فعاليت انتخاباتي مي كند آن كسي كه تبليغ مي كند براي

خودش يا براي غير اين آزمايش اش همانجاست.

تويي كه خودت را كانديد انتخابات كردي قدرت اين را داري كه براي كشورت درست خدمت بكني و قدرت خودت را بالاتر از ديگران مي داني تويي كه ديگري را كانديد مي كني ديگران كه غير از اين هستند لايق نمي داني اين را لايقتر و احسن مي داني. تويي كه فعاليت مي كني و تبليغ مي كني براي انتخابات تبليغ خودت را مي كني يا تبليغ براي اسلام مي كني اگر... شما تبليغ براي خودت مي كني كه همان تبليغ براي شيطان است. و اگر تبليغ مي كني كه بروي خدمت بكني من چون مي توانم خدمت بكنم چرا كنار باشم بروم خدمت بكنم اين شخص چون لايق است چرا كنار باشد بيايد خدمت بكند اگر اينطور باشد اين براي خداست. و اين گاهي وقتها به خود آدم اشتباه مي شود بسياري از اوقات هست كه انسان خودش در كارهاي خودش اشتباه مي كند. يعني انسان چون حب نفس دارد خودش را مي خواهد و همه چيز را هم براي خودش مي خواهد مگر اينكه به رياضيات اينطور نباشد. اين چون حب نفس دارد بسياري از امور كه از خودش صادر مي شود يا از كساني كه از خودش هستند اولاد خودش.

برادر خودش عيال خودش اينها به نظرش خوب مي آيد و گاهي همين اگر صادر بشود از يك كس ديگري به نظرش بد مي آيد. اين براي همين است كه حب نفس اينجا پرده پوشيده است روي واقعيت و نمي تواند انسان تشخيص بدهد. بايد انسان توجه كند به اينكه آيا من كه مي خواهم يك

كسي را انتخاب كنم اگر اين كس يك نفر ديگري از او بهتر بود لكن ارتباطي با من نداشت بلكه با من هم دلخوري داشت آيا او را كانديد مي كردم اگر او را هم كانديد مي كرد معلوم مي شود كه اين براي خدا دارد كار مي كند كار به خودش ندارد و اگر اينطور نشد بداند كه مساله مساله شيطاني است نه مساله خدايي. و اين دقيق است و اين از آن اموري است كه بر انسان پوشيده مي ماند.

مردم در سراسر كشور در انتخاب فرد مورد نظر خود آزادند و احدي حق تحميل خود يا كانديداهاي گروه يا گروه ها را ندارد هيچ مقامي و حزبي و گروهي و شخصي حق ندارد به ديگران كه مخالف نظرشان هستند توهين كنند يا خداي نخواسته افشاگري نمايند. گر چه همه حق تبليغات صحيح براي خود يا كانديدهاي خود يا ديگران را دارند و هيچ كس نمي تواند جلوگيري از اين حق نمايد و البته لازم است تبليغات موافق مقررات دولت باشد و احدي شرعا نمي تواند به كسي كوركورانه و بدون تحقيق راي بدهد واگر در صلاحت شخص يا اشخاصي تمام افراد و گروه ها نظر موافق داشتند ولي راي دهنده تشخيص اش بر خلاف همه آنها بود تبعيت از آنها صحيح نيست و نزد خداوند مسئوليت دارد و اگر گروه يا اشخاص صلاحيت فرد يا افرادي را تشخيص دادند و از اين تاييد براي راي دهنده اطمينان حاصل شد مي تواند به آنها راي دهد.

اينجانب بنا ندارم از كسي تاييد نمايم چنان كه بناندارم كسي را رد كنم و از تمام احزاب و

گروه ها مي خواهم از نسبت دادن كانديداي خود به من كه از آن استفاده تاييد و يا تعيين و يا رد شود ندهند.

به اطلاع هموطنان عزيز برسانيد كه عكس اينجانب دليل بر تاييد كسي نبوده چنانچه دليل بر عدم تاييد هم نمي باشد.مردم در سراسر كشور در انتخاب فرد مورد نظر خود آزادند و احدي حق تحميل خود يا كانديداهاي گروه يا گروه ها را ندارد.

شب است و شاهد دل بي قرار مي گريد

به بي قراري دل روزگار مي گريد

به شام تيره عالم سپيده پيدا نيست

زغم ستاره شب زنده دار مي گريد

امام زنده دلان از چه خفته اي در خاك

كه امت از غم تو سوگوار مي گريد

كجايي اي كه دلم را به باغ گل خواندي

كجايي اي كه به يادت هزار مي گريد

زلال اشك تو مي كرد لاله را سيراب

كنون ز فرط عطش لاله زار مي گريد

شب از دعاي تو چون روز بود و نك بي تو

ضمير ثانيه در شام تار مي گريد

نسيم عاطفه ديگر نمي وزد بر خاك

يتيم ما به سر هر گذار مي گريد

سموم فاجعه آن سان وزيد برگلزار

كه برگ سوخته در شاخسار مي گريد

عيان در آينه تصوير مرگ خورشيد است

ببار ديده كه آيينه دار مي گريد

در اين مصيبت عظما مگو شكيبا باش

كه صبر در دل ما زار زار مي گريد

رواست گر كه بگريم ز ديده خون «سيمين»

ديدگاه هاي امام خميني درباره مراقبت هاي پنجگانه اخلاقي و سياسي در نظام مديريت اسلامي

نظام مديريت اسلامي داراي مشخصه ها و مولفه هايي است كه هر كدام از آنها شايسته نگرش و بررسي هاي اساسي مي باشند. همچنين اين نظام مديريت داراي ابعاد و جلوه هاي گوناگون است و موضوعات مختلفي را تحت پوشش قرار مي دهد كه همه

آنها مجموعه اي را به وجود مي آورند كه مديريت هاي فرهنگي علمي اجتماعي اقتصادي نظامي سياسي و حكومتي را سامان دهي نموده و در دو جنبه نظري و فكري و عملي و عيني _ كه شامل انديشه هاي جامع و پويا از يكسو و كنش و عمل تحول زا و حركت ساز از سوي ديگر مي شود _ به تجلي و عينيت مي رساند.

از ميان همه ابعاد و موضوعات مرتبط با انواع مديريت ها حجم وسيعي از انديشه هاي امام خميني را درباره مديريت كلان سياسي مي يابيم. اين انديشه ها و رهنمودها داراي وسعت و گستردگي خاصي مي باشند و موضوعات مختلفي را در دل خود جاي داده اند كه شرح و تبيين آنها بسيار طولاني و با انتشار مقالات و كتب فراوان امكان پذير مي باشد و اين كاري است كه اهل تحقيق و پژوهش بايد به انجام برسانند.

در اين فرصت نمونه و گزيده اي از رهنمودهاي امام خميني را در موضوع مديريت كلان سياسي نقل مي كنيم و در آن تامل مي نماييم:

«بايد همه ما اسلامي پيش برويم با برنامه اسلامي پيش برويم. پيروزي ما مرهون اسلام است نه مرهون من است و نه مرهون شما و نه مرهون هيچ قوه اي مرهون اسلام است. اسلام به ما اين پيروزي را داده است. اين يك نعمتي است كه خداي تبارك و تعالي به ما اعطا كرده است و اين نعمت را چنانچه شكرگزاري نكنيم ممكن است كه يك وقتي خداي نخواسته از ما بگيرند. شكرگزاري اش به اين است كه همان طوري كه در اول همه دست ها بلند شد كه

ما اسلام را مي خواهيم و جمهوري اسلامي را مي خواهيم خداي تبارك و تعالي عنايت كرد و اعطا كرد. اگر ما حالا اين دست ها را كنار بزنيم يكي از اين طرف برود و يكي از آن طرف برود و يكي يك چيزي بگويد و يكي يك چيز ديگري بگويد و جبهه بندي بشود و دولت با مجلس و مجلس با دولت و همه با هم به هم بريزند ممكن است كه عنايت خدا به واسطه كفران نعمت برداشته بشود و ما انحطاط همه چيز پيدا بكنيم و كشورمان باز برگردد به حال سابق به همان ظلم ها و همان ستم هايي كه همه ديديد و همه ديديم. شكرگزاري به اين است كه شماهايي كه وكيل ملت هستيد كارشكني براي دولت نكنيد هدايت كنيد. هرجايي كه پا را كنار مي گذارد هدايتش بكند.

دولت هم هركس مي شود و هركس هست... آنها هم كارشكني براي مجلس نكنند. آنها قوه مجريه هستند همه روي «قانون» عمل بكنند. اين قانوني كه ملت برايش راي داده است همين راي نداده است كه توي طاقچه بگذاريد و كاري به آن نداشته باشيد برويد مشغول كار خودتان بشويد! اين قانون بايد دست همه باشد و همه حدود را قانون معين بكند. قانون براي مجلس حدود معين كرده است تخلف از اين حدود نشود. براي رئيس جمهور تحديد كرده حدود قرار داده او هم تخلف نكند... براي دولت ها حدود معين كرده. آنها هم نبايد خارج بشوند. هر كه خارج بشود از حدود اين را تنبه بدهند هدايت كنند آن را» (1)

در اين رهنمودها درس ها و پيام هاي ارزشمندي را

مي يابيم كه در ذيل به تعمق در آنها مي پردازيم.

1 _ اولين اصل و پيام «اسلام محوري» و تبعيت از تعاليم مقدس دين مبين حق و تعيين خط مشي و شيوه هاي كاربردي بر مبناي برنامه ريزي هاي اسلامي مي باشد.

توجه و عمل به ضوابط و دستورالعمل هاي جامع اسلام براي تحقق مديريت هاي گوناگون فرهنگي اجتماعي اقتصادي و سياسي يك ضرورت بزرگ و اجتناب ناپذير مي باشد. نبايد فراموش شود كه «مديريت اسلامي» با آموزه ها و تعاليم اسلامي داراي هويت است و چنانچه اين آموزه ها و تعاليم حذف شوند مديريت اسلامي معنا و مفهوم پيدا نمي كند و فلسفه موجوديت و آثار و نتايج گوناگون خود را از دست مي دهد.

مديران و صاحب منصبان علاوه بر اين كه بايد از شناخت و بينش لازم نسبت به مديريت اسلامي برخوردار باشند لازم است در مرحله عمل به آموزه ها و به ظهور و بروز درآوردن آنها مراقبت و تلاش نمايند.

برخي از اين افراد فعاليتي _ اگرچه ناچيز و ناقص _ در پيروزي انقلاب و استقرار نظام داشته اند ولي گروهي ديگر حتي كوچك ترين نقشي ايفا ننموده اند و در عين حال خود را همه كاره مي پندارند! در واقع با روش هاي خاص چهره ظاهر مي سازند و خود را مطرح مي كنند تا به اهداف خود نائل آيند. حركت اين عناصر و گروه ها را مي توان نوعي فرصت طلبي دانست و به اين ترتيب به اين نتيجه گيري رسيد كه: «هر نهضت مادام كه مراحل دشوار اوليه را طي مي كند سنگيني اش بر دوش افراد مومن و مخلص

و فداكار است. اما همين كه به «بار» نشست و يا لااقل نشانه هاي «باردادن» آشكار گشت و شكوفه هاي درخت هويدا شد سروكله افراد فرصت طلب پيدا مي شود. روز به روز كه از دشواري ها كاسته مي شود و موعد چيدن ثمر نزديك تر مي گردد فرصت طلبان محكمتر و پرشورتر پاي علم نهضت سينه مي زنند تا آنجا كه تدريجا انقلابيون مومن و فداكاران اوليه را از ميدان به در مي كنند!» (2)

اين عناصر همان كساني هستند كه در نهايت انقلاب و نظام را مرهون خود مي دانند و همواره طلبكارانه با انقلابيون اصلي و دلسوختگان و زجركشيدگان در راه خدا مواجه مي شوند.

امام خميني پس از پيروزي انقلاب و به بار و ثمر نشستن آن با استقرار نظام سياسي و حكومت اسلام با تفكر فرصت طلبي و انقلاب را وابسته به خود ديدن مقابله نمود و با اين اعلام قاطع كه «پيروزي ما مرهون اسلام است نه مرهون من است و نه مرهون شما و نه مرهون هيچ قوه اي» نظام مديريت اسلامي را در مسير صحيح و به دور از نفسانيت هاي فردي و گروهي و جناحي به تدبير و ثمردهي هاي لازم براي جامعه و كشور به حركت درمي آورند.

در انديشه هاي امام خميني شبيه نمونه و مصداق مزبور در نفي تفكر فرصت طلبي و طلبكاري از انقلاب را فراون مشاهده مي كنيم كه هر كدام با شيوه ها و در قالب هاي خاص به اين موضوع مي پردازند.

3 _ سپاس و شكرگزاري از نعمت هاي الهي خود يك «نعمت» است و بزرگ ترين و ارزشمندترين اثر آن بنا

به تعاليم قرآني فزوني نعمت هاست. (3)

درباره شكرگزاري نكاتي را بايد ازنظر دور نداريم. اول اين كه مفهوم شكر و سپاس به زبان آوردن عبارت هاي خاص نيست اگرچه آن هم از اجزا سپاسگزاري محسوب مي شود. دوم اين كه شكر و سپاس به شيوه «لساني و كلامي» محدود نمي گردد كه مهم ترين شكرگزاري «عملي و رفتاري» است كه معناي آن بهره برداري و استفاده صحيح از نعمت ها در مواضع و جايگاه ها و موضوعات مختص به آنها مي باشد و به اين ترتيب شكر و سپاس هر نعمت استفاده شايسته از آن در مسير جلب رضايت خدا و خدمت به مردم و جامعه و كشور است. سوم اين كه شكر و سپاس فقط جنبه معنوي و اقتصادي ندارد و تنها در اين امور به تجلي و ظهور درنمي آيد بلكه يكي از انواع آن شكرگزاري سياسي و حكومتي مي باشد كه بايد در سطح مديريت هاي كلان و توسط زمامداران و دولتمردان و كارگزاران حكومتي به عينيت درآيد به اين صورت كه آنان نعمت هايي كه در اختيار دارند _ كه عبارت از انقلاب و نظام و فرصت خدمت به جامعه و كشور و تدبير براي ساماندهي امور و رفع مشكلات مردم _ به نحو و شيوه صحيح به بهره وري برسانند و هيچ گونه قصور و تسامح روا مدارند.

حضرت امام خميني در اين رهنمودها اولا انقلاب اسلامي را يك نعمت بزرگ مي دانند كه از جانب خداوند متعال به مردم ارزاني شده است. ثانيا معتقدند كه اگر نعمت هاي عظيم انقلاب و نظام اسلامي شكرگزاري نشوند بيم فراوان است كه خداوند

اين عطا و موهبت خويش را از مسئولان بگيرد زيرا آنان نتوانسته اند به طور شايسته از آن بهره برداري نمايند. ثالثا حضرت امام يكي از ابعاد اين شكرگزاري را معرفي مي نمايند و آن اين كه همان گونه كه در طول مبارزات اسلامي همه مسئولان و شخصيت ها و مبارزان در يك جبهه واحد و در اوج اتحاد و اقتدار به مقابله با رژيم شاهنشاهي پرداختند از اين پس نيز اين وحدت وهمبستگي را استمرار بخشند و به جبهه بندي و تفرقه و تشتت نگرايند تا در فضاي آرام و به دور از تنش و اختلاف كشتي انقلاب همچنان امواج سهمگين موانع و فتنه ها و توطئه هاي قدرت هاي استكباري را كنار زد و به حركت خود ادامه دهد.

4 _ مباحثه و انتقاد سالم و سازنده نافي وحدت نيست كه از لوازم وحدت به شمار مي رود. زيرا برخي از اختلاف ها و تشتت ها كه در مراحل بعدي به كينه تبديل مي شوند سرچشمه اصلي آنها به هم نزديك نشدن و به مباحثه نپرداختن و به انتقادهاي صادقانه و ناصحانه نپرداختن است و چنانچه مسئولان و مديران و نيز متفكران و انديشمندان از حاشيه سازي ها بگذرند و عناصر خبر بيار و ببر را طرد كنند و همه فرصت هاي آتش افروزي و فتنه و اختلاف انگيزي را از آنان بربايند دلهاي از هم رميده و به تنازع رسيده به هم نزديك و مالوف و مانوس مي گردند و به اين ترتيب انگشت هاي تحسر و تاسف به دندان گرفته نمي شود كه چرا ما بي جهت از هم فاصله گرفتيم و

صميميت ها و مودت هاي به وجود آمده از نعمت اسلام و انقلاب را رها كرديم و دل از مهر يكديگر تهي نموديم! و نيز حسرت نخواهند خورد كه چرا به اطراف خود ننگريستيم و جاهلان و متعصبان و متحجران را شناسايي نكرديم و آنان به صورت لجام گسيخته در حريم حيثيت و آبروي شخصيت هاي فكور و خدوم به تاخت و تاز پرداختند و بي رحمانه حرمت ها را هتك كردند و با حربه هاي دشنام و دروغ و مكر و تهمت به ايجاد جنگ رواني و ترور فكري و شخصيتي آن صالحان و دلسوختگان پرداختند!

حضرت امام خميني در رهنمودهاي خويش ضمن تاكيد بر پرهيز از جبهه بندي هاي سياسي بين مسئولان و شخصيت ها و اجتناب از آنچه مبارزه و مقابله عليه يكديگر به بهانه و انگيزه غيراسلامي خدمت به اسلام! ناميده مي شود و به هتك و اتهام منجر مي گردد انتقاد سالم و گفتگو با يكديگر در فضاي محبت زا را ضروري و لازم مي دانند. به دو نمونه از رهنمودهاي امام خطاب به مسئولان و مديران نظام توجه دقيق نمائيم:

بناي بر اين نگذاريد كه... مبارزه باشد مبارزه نيست مباحثه است مباحثه نرم اسلامي. مي خواهيد هركدام مسائلي كه داريد به ديگر بگوييد با برهان با بيان البته بايد بگوييد اما مبارزه نداريد با هم و همه براي اسلام هستيد و خدمتگزار اسلام هستيد و مي خواهيد براي اسلام خدمت بكنيد. از حالا بنا نگذاريد به اين كه يك جبهه بندي بكنيد يك دسته اين طرف يك دسته آن طرف (4)

انتقاد سازنده معنايش مخالفت نبوده و تشكل جديد مفهومش اختلاف نيست.

انتقاد بجا و سازنده باعث رشد جامعه مي شود... هيچ كس نبايد خود را مبراي از انتقاد ببيند. البته انتقاد غير از برخورد خطي و جرياني است. اگر در اين نظام كسي يا گروهي خداي ناكرده بي جهت در فكر حذف يا تخريب ديگران برآيد و مصلحت جناح و خط خود را برمصلحت انقلاب مقدم بدارد حتما پيش از آن كه به رقيب يا رقباي خود ضربه بزند به اسلام و انقلاب لطمه وارد كرده است. (5)

5 _ در نظام مديريت اسلامي «قانون گرايي» از جايگاه و ارزش خاصي برخوردار مي باشد. همه زمامداران و دولتمردان در قواي سه گانه بايد خود را ملزم به رعايت قانون بدانندو در عمل به آن پيشقدم باشند. هيچ گونه قصور و غفلتي در گريز از قانون گرايي قابل توجيه نمي باشد. طبيعي است كه اگر برخي از مسئولان رده هاي بالاي قواي مجريه از عمل به قانون مسامحه و سهل انگاري كنند انتظار رعايت قانون توسط لايه ها و سطوح مياني و پائين جامعه و اقشار مختلف مردم عبث مي نمايد اگرچه تعاليم سياسي اسلام قصور ديگران در عمل دقيق به قانون را دليل گريز ديگران از اصل قانون گرايي نمي داند و هر فرد و گروه و جريان مسئول كارهاي خود مي باشد.

حضرت امام خميني اعلام مي كنند كه قانون براي «اجرا» مي باشد و همه بايد التزام عملي درباره آن داشته باشند. امام تاكيد مي نمايند كه: «قانون براي مجلس حدود معين كرده است تخلف از اين حدود نشود. براي رئيس جمهور تحديد كرده حدود قرار داده او هم تخلف نكند... براي دولت ها حدود معين

كرده آنها هم نبايد خارج بشوند.هر كه خارج بشود از حدود بايد اين را تنبه بدهند هدايت كنند آن را.» (6)

اين رهنمودهاي روشن هرگونه قصور و كوتاهي و سهل انگاري در رعايت قانون را نفي و محكوم مي نمايد. همچنين هرگونه تعمد در ستيز با قوانين و اصرار بر تثبيت فكر و نظر و راهكار خود را طرد مي نمايد و تنبه و هدايت براي چنين عناصر در هر مقام و جايگاه را ضروري مي داند.

از اين دو عارضه غفلت و سهل انگاري را كه امري غيرعمد مي باشد زودتر مي توان مهار كرد و از ضايعات آن جلوگيري به عمل آورد لكن تعمد در مقابله با قانون و اصرار بر فكر و عمل خويش را سخت مي توان برطرف نمود. زيرا تعمد در تقابل با قانون از خودشيفتگي و خويشتن گرايي و خودبرتربيني ناشي مي شود كه يك عارضه اخلاقي و نفساني مي باشد. همين عارضه است كه به صور گوناگون همچون غرور علمي قلدري و گردنكشي در برابر قوانين و صاحبان انديشه هاي آزاد و رها از قيود ظاهر مي شود و تنش و تنازع ايجاد مي نمايد.

بديهي است براساس انديشه هاي امام راه و روش اصلي در برابر غرور و قلدري و تعمد در زيرپا نهادن قانون عقب نشيني و تسليم نيست بلكه راه حل «تنبه» و «هدايت» است و اين وظيفه و مسئوليتي است كه از جنبه نظري و فكري بر دوش عالمان آزادانديش و شخصيت هاي سياسي دلسوخته و متعهد و فراجناحي و رسانه هاي گروهي به ويژه اهل قلم در مطبوعات ارزشي و متعهد و دلسوز اسلام و انقلاب

و نظام سنگيني مي كند و اينان بايد بدون هراس از غوغاسالاري ها و اغواگري ها و تلاش هاي مخرب و ضداخلاقي كه با اهانت و هتك و نشر دروغ و تهمت و تحركات مبتني بر جنگ رواني و فتنه انگيزي و ترور فكر و شخصيت همراه است به راه خود ادامه دهند و همچنان كه فرهنگ قرآن تاكيد و توصيه فراوان دارد از ملامت هيچ ملامتگري خوف و هراس به دل راه ندهند(7) و دانش و تجربه و آبروي خويش را خالصانه و صادقانه به ميدان آورند و از قرباني كردن آن در راه صيانت و پاسداري از اسلام و انقلاب و نظام و خدمت به جامعه و كشور دريغ نورزند.

پاورقي:

1 _ صحيفه امام موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. ج 12 ص 348 و 349

2 _ نهضت هاي اسلامي درصد ساله اخير متفكر شهيد آيت الله مرتضي مطهري انتشارات صدرا ص 97

3 _ قرآن كريم سوره ابراهيم (14) آيه 7

4 _ صحيفه امام ج 12 ص 346

5 _ همان مدرك ج 21 ص 178

6 _ همان مدرك ج 12 ص 349

7 _ سوره مائده (5) آيه 54

تعمد در تقابل با قانون از خود شيفتگي و خويشتن گرايي و خود برتربيني ناشي مي شود كه يك عارضه اخلاقي و نفساني مي باشد. همين عارضه است كه به صور گوناگون همچون غرور علمي قلدري و گردنكشي در برابر قوانين و صاحبان انديشه هاي آزاد و رها از قيود ظاهر مي شود.

بر اساس انديشه هاي حضرت امام خميني راه و روش اصلي در برابر غرور و قلدري و تعمد در زير پا نهادن قانون عقب

نشيني و تسليم نيست.

حضرت امام خميني:

قانون براي مجلس حدود معين كرده است تخلف از اين حدود نشود. براي رئيس جمهور تحديد كرده حدود قرار داده او هم تخلف نكند. براي دولت ها حدود معين كرده كه آنها هم نبايد خارج بشوند. هر كه خارج بشود از حدود اين را تنبه بدهند هدايت كنند.

متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري:

بازگشت امام خميني (ره) به وطن، استقبال پرشور مردم، و حضور بر مزار شهيدان

امام خميني (ره): رژيم سلطنتي از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلي بوده است

اشاره

حضرت امام خميني (ره) پس از يك تبعيد طولاني، سرانجام در اثر اوج گيري نهضتي كه در سال 1342 بنيان گذاشت و با رهبري ها و برنامه ريزي ها و مجاهدت هاي خود و چهره هاي شاخص روحانيت متعهد و انقلابي مراحل سخت را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشت، در 12 بهمن 1357 به آغوش ملت بازگشت و با استقبال بي نظير مردم غيور و مسلمان ايران مواجه شد.

امام خميني (ره) پس از ورود به خاك وطن، اولين وظيفه خود را حضور بر مزار شهيدان دانست و با همين هدف به بهشت زهرا رفت و سخنراني پرشور و آگاهي بخش ذيل را ايراد نمود.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

تشكر و تسليت ما در اين مدت مصيبت ها ديديم؛ مصيبت هاي بسيار بزرگ و بعض پيروزي ها حاصل شد كه البته آن هم بزرگ بود. مصيبت هاي زن هاي جوان مرده، مردهاي اولاد از دست داده، طفل هاي پدر از دست داده. من وقتي چشمم به بعضي از اينها كه اولاد خودشان را از دست داده اند مي افتد، سنگيني در دوشم پيدا مي شود كه نمي توانم تاب بياورم. من نمي توانم از عهده اين خسارات كه بر ملت

ما وارد شده است برآيم. من نمي توانم تشكر از اين ملت بكنم كه همه چيز خودش را در راه خدا داد. خداي تبارك و تعالي بايد به آنها اجر عنايت فرمايد. من به مادرهاي فرزند از دست داده تسليت عرض مي كنم و در غم آنها شريك هستم. من به پدرهاي جوان داده، من به آنها تسليت عرض مي كنم. من به جوان هايي كه پدرانشان را در اين مدت از دست داده اند تسليت عرض مي كنم.

رژيم سلطنتي مغاير عقل و قانون

خوب، ما حساب بكنيم كه اين مصيبت ها براي چه به اين ملت وارد شد. مگر اين ملت چه مي گفت و چه مي گويد كه از آن وقتي كه صداي ملت درآمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اينها ادامه دارد. ملت ما چه مي گفتند كه مستحق اين عقوبات شدند. ملت ما يك مطلبش اين بود كه اين سلطنت پهلوي از اول كه پايه گذاري شد برخلاف قوانين بود. آنهايي كه در سن من هستند مي دانند و ديده اند كه مجلس موسسان كه تاسيس شد، با سرنيزه تاسيس شد. ملت هيچ دخالت نداشت در مجلس موسسان. مجلس موسسان را با زور سرنيزه تاسيس كردند، و با زور وكلاي آن را وادار كردند به اينكه به رضا شاه راي سلطنت بدهند. پس اين سلطنت از اول يك امر باطلي بود؛ بلكه اصل رژيم سلطنتي از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلي است و خلاف حقوق بشر است. براي اينكه ما فرض مي كنيم كه يك ملتي تمامشان راي دادند كه يك نفري سلطان باشد؛ بسيار خوب، اينها از باب اينكه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار

به سرنوشت خودشان هستند، راي آنها براي آنها قابل عمل است. لكن اگر يك ملتي راي دادند _ ولو تمامشان _ به اينكه اعقاب اين سلطان هم سلطان باشد، اين به چه حقي [است؟] ملت پنجاه سال پيش از اين، سرنوشت ملت بعد را معين مي كند؟ سرنوشت هر ملتي به دست خودش است. ما در زمان سابق _ فرض بفرماييد كه زمان اول قاجاريه _ نبوديم؛ اگر فرض كنيم كه سلطنت قاجاريه به واسطه يك رفراندمي تحقق پيدا كرد و همه ملت هم _ ما فرض كنيم كه _ راي مثبت دادند اما راي مثبت دادند بر آغامحمدخان قجر و آن سلاطيني كه بعدها مي آيند؛ در زماني كه ما بوديم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هيچ يك از ما زمان آغامحمدخان را ادراك نكرده؛ آن اجداد ما كه راي دادند براي سلطنت قاجاريه، به چه حقي راي دادند كه زمان ما احمدشاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است.

رژيم پهلوي، تحميلي و غير قانوني

ملت در صد سال پيش از اين، صد و پنجاه سال پيش از اين ملتي بوده، يك سرنوشتي داشته است و اختياري داشته ولي او اختيار ما را نداشته است كه سلطاني را بر ما مسلط كند. ما فرض مي كنيم كه اين سلطنت پهلوي، اول كه تاسيس شد ما فرض مي كنيم كه به اختيار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختيار مردم تاسيس كردند، اين اسباب اين مي شود كه _ بر فرض اينكه اين امر باطل صحيح باشد _ فقط رضاخان سلطان باشد؛ آن هم بر آن اشخاصي كه در آن زمان بودند و اما محمدرضا سلطان باشد بر

اين جمعيتي كه الان بيشترشان _ بلكه الا بعض كم، بعض قليلي از آنها _ ادراك آن وقت را نكرده اند، چه حقي داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در اين زمان معين كنند؟ بنابراين سلطنت محمدرضا اولا كه چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنيزه تاسيس شده بود، مجلس غير قانوني است، پس سلطنت محمدرضا هم غير قانوني است و اگر سلطنت رضاشاه فرض بكنيم كه قانوني بوده، چه حقي آنها داشتند كه براي ما سرنوشت معين كند؟ هر كسي سرنوشتش با خودش است. مگر پدرهاي ما ولي ما هستند؟ مگر آن اشخاصي كه در صد سال پيش از اين، هشتاد سال پيش از اين بودند، مي توانند سرنوشت ملتي را كه بعدها وجود پيدا مي كنند آنها تعيين بكنند؟ اين هم يك دليل كه سلطنت محمدرضا سلطنت قانوني نيست. علاوه بر اين، اين سلطنتي كه در آن وقت درست كرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض كنيم كه صحيح بوده است، اين ملتي كه سرنوشت خودش با خودش بايد باشد در اين زمان مي گويد كه ما نمي خواهيم اين سلطان را. وقتي كه اينها راي دادند به اينكه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضا شاه را، رژيم سلطنتي را نمي خواهيم، سرنوشت اينها با خودشان است. اين هم يك راه است از براي اينكه سلطنت او باطل است.

دولت هاي دست نشانده و مجالس فرمايشي

حالا مي آييم سراغ دولت هايي كه ناشي شده از سلطنت محمدرضا و مجلس هايي كه ما داريم. در تمام طول مشروطيت _ الا بعض از زمان ها آن هم نسبت به بعض از وكلا _ مردم دخالت

نداشتند در تعيين وكلا! شما الان اطلاع داريد كه در اين مجلسي كه حالا هست _ چه مجلس شورا و چه مجلس سنا _ و شما ملت ايران هستيد، شما ملتي هستيد كه در تهران سكني داريد، من از شما مردم تهران سئوال مي كنم كه آيا اين وكلايي كه در مجلس هستند _ چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا _ شما اطلاع داشتيد كه اينها را خودتان تعيين كنيد؟ اكثر اين مردم مي شناسند اين افرادي را كه به عنوان وكيل مجلس سنا يا مجلس شورا در مجلس هستند يا اين هم با زور تعيين شده بدون اطلاع مردم؟ مجلسي كه بدون اطلاع مردم است و بدون رضايت مردم است، اين مجلس مجلس غير قانوني است. بنابراين اينهايي كه در مجلس نشسته اند و مال ملت را گرفته اند به عنوان اينكه حقوق هر... وكيلي اينقدر است، اين حقوق را حق نداشتند بگيرند و ضامن هستند. آنهايي هم كه در مجلس سنا هستند، آنها هم حق نداشتند و ضامن هستند.

و اما دولتي كه ناشي مي شود از يك شاهي كه خودش و پدرش غير قانوني است، خودش علاوه بر او غير قانوني است، وكلايي كه تعيين كرده است غير قانوني است، دولتي كه از همچو مجلسي و همچو سلطاني انشا بشود، اين دولت غير قانوني است. اين ملت حرفي را كه داشتند در زمان محمدرضاخان مي گفتند كه اين سلطنت را ما نمي خواهيم و سرنوشت ما با خود ماست، حالا هم مي گويند كه ما اين وكلا را غير قانوني مي دانيم، اين مجلس سنا را غير قانوني مي دانيم، اين دولت را غير قانوني مي دانيم. آيا كسي كه خودش

از ناحيه مجلس، از ناحيه مجلس سنا، از ناحيه شاه منصوب است، و همه آنها غير قانوني هستند، مي شود كه قانوني باشد؟ ما مي گوييم كه شما غير قانوني هستيد بايد برويد. ما اعلام مي كنيم كه الان دولتي كه به اسم دولت قانوني خودش را معرفي مي كند، حتي خودش قبول ندارد كه قانوني است! خودش تا چند سال پيش از اين، تا آن وقتي كه دستش نيامده بود اين وزارت، قبول داشت كه غير قانوني است؛ حالا چه شده است كه مي گويد من قانوني هستم؟! اين مجلس غير قانوني است؛ از خود وكلا بپرسيد كه آيا شما را ملت تعيين كرده است؟ هر كدام ادعا كردند كه ملت تعيين كرده است، ما دستشان را مي دهيم دست يك نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابيه اش، در حوزه انتخابيه از مردم سئوال مي كنيم كه اين آقا آيا وكيل شما هست؟ شما او را تعيين كرديد؟ حتما بدانيد كه جواب آنها نفي است. بنابراين آيا ملتي كه فرياد مي كند كه ما اين دولتمان، اين شاهمان، اين مجلسمان برخلاف قوانين است، و حق شرعي و حق قانوني و حق بشري ما اين است كه سرنوشتمان دست خودمان باشد، آيا حق اين ملت اين است كه يك قبرستان شهيد براي ما درست بكنند در تهران، يك قبرستان هم در جاهاي ديگر؟

فساد و ويراني به نام اصلاح و ترقي

من بايد عرض كنم كه محمدرضاي پهلوي، اين خائن خبيث... رفت، فرار كرد و همه چيز ما را به باد داد. مملكت ما را خراب كرد، قبرستان هاي ما را آباد كرد. مملكت ما را از ناحيه اقتصاد خراب كرد. تمام اقتصاد ما

الان خراب است و از هم ريخته است؛ كه اگر بخواهيم ما اين اقتصاد را به حال اول برگردانيم، سال هاي طولاني با همت همه مردم، نه يك دولت اين كار را مي تواند بكند و نه يك قشر از اقشار مردم اين كار را مي توانند بكنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمي توانند اين به هم ريختگي اقتصاد را از بين ببرند. شما ملاحظه كنيد به اسم اينكه ما مي خواهيم زراعت را، دهقان ها را دهقان كنيم، تا حالا رعيت بودند و ما مي خواهيم حالا دهقانشان كنيم!اصلاحات ارضي درست كردند. اصلاحات ارضي شان بعد از اين مدت طولاني به اينجا منتهي شد كه به كلي دهقاني از بين رفت، به كلي زراعت ما از بين رفت، و الان شما در همه چيز محتاجيد به خارج. يعني محمدرضا اين كار را كرد تا بازار درست كند از براي امريكا و ما محتاج به او باشيم در اينكه گندم از او بياوريم، برنج از او بياوريم، همه چيز را. تخم مرغ از او بياوريم، يا از اسرائيل كه دست نشانده امريكاست بياوريم.

بنابراين كارهايي كه اين آدم كرده به عنوان اصلاح، اين كارها خودش افساد بوده است! قضيه اصلاحات ارضي يك لطمه اي بر مملكت ما وارد كرده است كه تا شايد بيست سال ديگر ما نتوانيم اين را جبرانش بكنيم؛ مگر همه ملت دست به هم بدهند و كمك كنند تا سال هايي بگذرد و جبران بشود اين معنا. فرهنگ ما را يك فرهنگ عقب نگه داشته درست كرده است. فرهنگ ما را اين [شاه] عقب نگه داشته به طوري كه الان جوان هاي ما تحصيلاتشان در اينجا

تحصيلات تام تمام نيست و بايد بعد از اينكه يك مدتي در اينجا يك نيمه تحصيلي كردند، آن هم با اين مصيبت ها، آن هم با اين [فشار] ها، بايد بروند در خارج تحصيل بكنند. ما پنجاه سال است، بيشتر از پنجاه سال است دانشگاه داريم و قريب سي و چند سال است كه اين دانشگاه را داريم؛ لكن چون خيانت شده است به ما، از اين جهت رشد نكرده؛ رشد انساني ندارد. تمام انسان ها و نيروي انساني ما را از بين برده است اين آدم. اين آدم به واسطه نوكري كه داشته، مراكز فحشا درست كرده. تلويزيونش مركز فحشاست، راديوش _ بسياري اش _ فحشاست. مراكزي كه اجازه دادند براي اينكه باز باشد، مراكز فحشاست. اينها دست به دست هم دادند. در تهران مركز مشروب فروشي بيشتر از كتاب فروشي است، مراكز فساد ديگر الي ماشاالله است. براي چه؟ سينماي ما مركز فحشاست. ما با سينما مخالف نيستيم، ما با مركز فحشا مخالفيم. ما با راديو مخالف نيستيم، ما با فحشا مخالفيم. ما با تلويزيون مخالف نيستيم، ما با آن چيزي كه در خدمت اجانب براي عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نيروي انساني ماست، با آن مخالف هستيم. ما كي مخالفت كرديم با تجدد؟ با مراتب تجدد؟ مظاهر تجدد وقتي كه از اروپا پايش را در شرق گذاشت _ خصوصا در ايران _ مركز (عظيمي) كه بايد از آن استفاده تمدن بكنند ما را به توحش كشانده است. سينما يكي از مظاهر تمدن است كه بايد در خدمت اين مردم، در خدمت تربيت اين مردم باشد؛ و شما مي دانيد كه

جوان هاي ما را اينها به تباهي كشيده اند. و همين طور ساير اين [مراكز] . ما با اينها در اين جهات مخالف هستيم. اينها به همه معنا خيانت كرده اند به مملكت ما.

فرياد از دست شاه و امريكا

و اما نفت ما. تمام نفت ما را به غير دادند! به امريكا و غير از امريكا دادند. آني كه به امريكا دادند عوض چه گرفتند؟ عوض، يك اسلحه هايي براي پايگاه درست كردن براي آقاي امريكا! ما هم نفت داديم و هم پايگاه براي آنها درست كرديم! امريكا با اين حيله، كه اين مرد (1) هم دخالت داشت، با اين حيله نفت را از ما [ربود] و براي خودش در عوض، پايگاه درست كرد. يعني اسلحه هايي آورده اينجا كه ارتش ما نمي تواند اين اسلحه را استعمال بكند؛ بايد مستشارهاي آنها باشند، بايد كارشناس هاي آنها باشند. اين هم از ناحيه نفت، كه اين نفت ما را اگر چند سال ديگر _ خداي نخواسته _ اين [شخص] عمر پيدا كرده بود، عمر سلطنتي پيدا كرده بود، مخازن نفت ما را تمام كرده بود، زراعتمان را هم كه تمام كرده، اين ملت به كلي ساقط شده بود و بايد عملگي كند براي اغيار. ما كه فرياد مي كنيم از دست اين، براي اين است. خون هاي جوان هاي ما براي اين جهات ريخته شده؛ براي اينكه آزادي مي خواهيم ما. ما پنجاه سال است كه در اختناق به سر برديم. نه مطبوعات داشتيم، نه راديو صحيح داشتيم، نه تلويزيون صحيح داشتيم؛ نه خطيب مي توانست حرف بزند، نه اهل منبر مي توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت مي توانست آزاد كار خودش را ادامه بدهد؛ نه هيچ

يك از اقشار ملت كارشان را مي توانستند ادامه بدهند و در زمان ايشان هم همين اختناق به طريق بالاتر باقي است و باقي بود و الان هم باز نيمه حشاشه (2) او كه باقي است، نيمه حشاشه اين اختناق هم باقي است. ما مي گوييم كه خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم _ تمام اينها غير قانوني است و اگر ادامه به اين بدهند، اينها مجرمند و بايد محاكمه بشوند، و ما آنها را محاكمه مي كنيم.

تعيين دولت با پشتيباني ملت

من دولت تعيين مي كنم! من تو دهن اين دولت مي زنم! من دولت تعيين مي كنم! من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي كنم! من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارد (3)... اين آقا (4) كه خودش هم خودش را قبول ندارد! رفقايش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد؛ فقط امريكا از اين پشتيباني كرده و فرستاده، به ارتش دستور داده كه از اين پشتيباني بكنيد؛ انگليس هم از اين پشتيباني كرده و گفته است كه بايد از اين پشتيباني بكنيد. يك نفر آدمي كه نه ملت قبولش دارد، نه هيچ يك از طبقات ملت از هر جا بگوييد قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند كه مي آورند توي خيابان ها! از خودشان هست اين اشرار، فرياد هم مي كنند، از اين حرف ها هم مي زنند. لكن ملت اين است، اين (5) ملت است. مي گويد كه در يك مملكت كه دو تا دولت نمي شود! خوب، واضح است اين؛ يك مملكت دو تا دولت ندارد لكن دولت غير قانوني بايد برود. تو غير قانوني هستي! دولتي كه ما مي گوييم، دولتي

است كه متكي به آراي ملت است؛ متكي به حكم خداست. تو بايد يا خدا را انكار كني يا ملت را! بايد سر جايش بنشيند اين آدم! و يا اينكه به امر امريكا و اينها وادار كند يك دسته اي از اشرار، اين ملت را قتل عام كند.

هشدار به ملت ايران

ما تا هستيم نمي گذاريم اينها سلطه پيدا كنند. ما نمي گذاريم دوباره اعاده بشود آن حيثيت سابق و آن ظلم هاي سابق. ما نخواهيم گذاشت كه محمدرضا برگردد. اينها مي خواهند او را برگردانند. بيدار باشيد! اي مردم، بيدار باشيد! نقشه دارند مي كشند. ستاد درست كرده مردكه (6) در آن جايي كه هستش؛ روابط دارند درست مي كنند. مي خواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدي كه همه چيزمان اختناق در اختناق باشد، و همه هستي ما به كام امريكا برود. ما نخواهيم گذاشت؛ تا جان داريم نخواهيم گذاشت.

و من از خداي تبارك و تعالي سلامت همه شما را خواستار هستم و من عرض مي كنم بر همه ما واجب است كه اين نهضت را ادامه بدهيم تا آن وقتي كه اينها ساقط بشوند؛ و ما به واسطه آراي مردم، مجلس سنا (7) درست بكنيم؛ و دولت اول را _ دولت دائمي را _ تعيين بكنيم.

اندرز و اتمام حجت به ارتش

و من بايد يك نصيحت به ارتش بكنم و يك تشكر از يك اركان ارتش، يك قشرهايي از ارتش. اما آن نصيحتي كه مي كنم اين است كه ما مي خواهيم كه شما مستقل باشيد. ما داريم زحمت مي كشيم، ما خون داديم، ما جوان داديم، ما حيثيت و آبرو داديم، مشايخ ما حبس رفتند، زجر كشيدند، مي خواهيم كه ارتش ما مستقل باشد. آقاي

ارتشبد، شما نمي خواهيد، آقاي سرلشكر، شما نمي خواهيد مستقل باشيد؟ شما مي خواهيد نوكر باشيد؟! من به شما نصيحت مي كنم كه بياييد در آغوش ملت؛ همان كه ملت مي گويد بگوييد. بگوييد ما بايد مستقل باشيم. ملت مي گويد ارتش بايد مستقل باشد، ارتش نبايد زير فرمان مستشارهاي امريكا و اجنبي باشد؛ شما هم بياييد _ ما براي خاطر شما اين حرف را مي زنيم _ شما هم بياييد براي خاطر خودتان اين حرف را بزنيد، بگوييد: ما مي خواهيم مستقل باشيم، ما نمي خواهيم اين مستشارها باشند. ما كه اين حرف را مي زنيم كه ارتش بايد مستقل باشد، جزاي ما اين است كه بريزيد توي خيابان، خون جوان هاي ما را بريزيد كه چرا مي گوييد من بايد مستقل باشم! ما مي خواهيم تو آقا باشي.

قدرشناسي از نظاميان پيوسته به ملت

و اما تشكر مي كنم از اين قشرهايي كه متصل شدند به ملت. اينها آبروي خودشان را، آبروي كشورشان را، آبروي ملتشان را، اينها حفظ كردند. اين درجه دارها، همافرها، افسرهاي نيروي هوايي _ اينها همه مورد تشكر و تمجيد ما هستند؛ و همين طور آنهايي كه در اصفهان و در همدان و در ساير جاها اينها تكليف شرعي، ملي، كشوري خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتيباني از نهضت اسلامي ملت كردند. ما از آنها تشكر مي كنيم و به اينهايي كه متصل نشدند مي گوييم كه متصل بشويد به اينها. اسلام براي شما بهتر از كفر است؛ ملت براي شما بهتر از اجنبي است. ما براي شما مي گوييم اين مطلب را، شما هم براي خودتان اين كار را بكنيد. رها بكنيد اين را. خيال نكنيد كه اگر رها كرديد، ما مي آييم شما را

به دار مي زنيم! اين چيزهايي است كه شماها يا كسان ديگر درست كرده اند؛ و الا اين همافرها و اين درجه دارها و اين افسرها كه آمدند و متصل شدند، ما با كمال عزت و سعادت آنها را حفظ مي كنيم. و ما مي خواهيم كه مملكت مملكت قوي باشد. ما مي خواهيم كه مملكت داراي يك نظام قدرتمند باشد. ما نمي خواهيم نظام را به هم بزنيم. ما مي خواهيم نظام محفوظ باشد لكن نظام ناشي از ملت در خدمت ملت؛ نه نظامي كه ديگران سرپرستي اش بكنند و ديگران فرمان به آن بدهند. مقصود من از مجلس سنا مجلس موسسان بود نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش يك حرف مزخرفي است! هميشه بوده!

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

(منبع: صحيفه امام، ج 6، ص 10 تا 19)

پاورقي

1. شاه.

2. پركاه؛ بقيه روح در شخص بيمار. در اينجا منظور دولت بختيار است.

3. ابراز احساسات شديد مردم موجب شد كه سخنان امام قطع شود.

4. بختيار.

5. اشاره به حضار.

6. شاه.

7. به توضيح امام در پايان همين سخنراني توجه كنيد.

جنايت ها و خيانت هاي رژيم پهلوي از نگاه امام خميني (ره)

1. ويژگي هاي استبدادي و ضد ميهني حكومت رضاخان

ايام دهه فجر همواره فرصتي پديد مي آورد تا با انقلاب اسلامي و موضوعات مرتبط با آن بيشتر آشنا شويم. شايد براي نسل امروز اين پرسش پيش آيد كه رژيم پهلوي چه مفاسد و چه بدهي هايي داشت كه از بين رفتن آن ضروري بود! قطعا كسي كه بيش از همه با مفاسد و جنايت ها و خيانت هاي رژيم پهلوي آشنايي داشت، امام خميني (ره) بود، كسي هم كه بيش از همه مفاسد و جنايت هاي رژيم پهلوي را براي مردم افشا كرده است، امام خميني (ره) مي باشد. بنابراين، به بازخواني گوشه اي از سخنان

امام خميني (ره) درباره جنايت ها و خيانت هاي رژيم پهلوي مي پردازيم. در جريان اين بازخواني، در هر قسمت يكي از محورهاي هشتگانه زير را از زبان امام خميني (ره) مروري مي كنيم: ويژگي هاي استبدادي حكومت رضاخان، سياست مذهب ستيزي رضاخان، سياست فرهنگ ستيزي رضاخان، سياست فرهنگ ستيزي محمدرضا خان، سياست مذهب ستيزي محمدرضاخان، اوضاع نابسامان اجتماعي در دوره محمدرضاخان، اقتصاد وابسته و نابسامان دوره محمدرضاخان و سياست سلطه پذيرانه محمدرضاخان.

اميد است بازخواني گوشه هايي از سخنان امام خميني (ره)، در يادآوري مفاسد و جنايت هاي رژيم پهلوي و خيانتي كه آنان به ملت مظلوم ايران كردند مفيد باشد.

زمان رضاشاه از باب اينكه همه دزدي ها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود، حكومت ها به اين قدرت نبودند، زمان احمدشاه اين طور نبود كه خود آنها بتوانند همه برداشت ها را براي خودشان بكنند، اين بود كه دار و دسته هايي كه مي فرستادند اين بساط را درست مي كردند. زمان رضاشاه همه دزدي ها از گردنه ها رفته بود تهران، همه زلي ها از همه جا متمركز شده بود در خود دستگاه دولتي و از همه بالاتر خود رضاشاه و امثال اينها و اين اسباب اين شد بود كه مردم با دستگاه هاي دولتي مطلقا مخالف بودند منتها جرئت نمي كردند حرف بزنند.

همان وقتي هم كه در زمان رضاخان آن اختناق عجيب و غريب بود كه هر كسي از همسر خودش مي ترسيد، آن اختناقي كه در زمان رضاخان بود هيچ ربطي به آن اختناقي كه در زمان محمدرضا بود نداشت.

در زمان رضاشاه كه ديگر شاه و هر چه بود اينها بودند، مجالي براي مردم اصلش نبود. اين در انتخاباتي كه حق مردم بود.

در ساير امور كه ديگر مردم آنقدرها خودشان حق قائل نبودند با اينكه آن هم حق آنها بود اصلا دخالت نداشتند.

غارت ثروت ملي

از اول اينها شروع كردند به بردن، رضاشاه جواهرات ايران را آن وقتي كه مي خواستند بيرونش كنند آن طوري كه براي من نقل كردند از يك صاحب منصبي (يكي از آقايان نقل كرد از يك صاحب منصبي كه همراه بوده است) وقتي رضاشاه را متفقين آمدند و بيرونش كردند، در اين خلالي كه مي خواست برود چمدان هاي جواهر را پر كرد. چمدان ها را پر كردند از جواهرات ايران و راه افتادند كه ببرند، منتها بين دريا (همان صاحب منصب نقل كرده بود) كه با كشتي اين آدم را مي بردند. يك جايي نگه داشتند و يك كشتي كه آن شخص گفته بود مخصوص حمل حيوانات بوده است، آنها آوردند متصل كردند به اين كشتي و به او گفتند تو برو توي آن كشتي لكن همانجا چمدان ها را برداشتند و انگليس ها بردند، تمام شد. آن زمان او اين كار را كردند غير از آنهايي كه دزديده بود و برده بود.

يك وقتي در يك سفر رفته بود، يك سفري كه مورد خطر شايد بود، مرحوم مدرس - رحمه الله- كه آن روز مخالف با رضاشاه بود و جانش را هم سر همان مخالفت داد، گفته بود كه من دعا كردم به شما در اين سفر كه سالم برگرديد، خيلي خوشحال شده بود كه مدرس به او دعا كرده، گفت دعا كرديد؟ خوب، ايشان گفته بود آخر نكته دارد، اين است كه اگر تو در اين سفر مرده بودي همه اموال ما از بين رفته بود.

من مي خواهم زنده باشي تا اموالمان را پيدا كنيم. در زمان او آن كارها را او مي كرد.

در زمان آن پدر وقتي كه در جنگ واقع شد و متفقين او را اخراج كردند، دنبال اين افتاد كه جواهر جمع كند، چمدان ها را پر كردند از جواهرات و بردند، وقتي كه در كشتي نشست از قراري كه براي ما نقل كرده اند يك كشتي ديگري كه مخصوص حيوانات بود آوردند متصل كردند به آن كشتي و آن خبيث را كه از حيوان بدتر بود گفتند بيا توي آن كشتي، گفت: پس چمدان ها چه؟ گفتند چمدان ها مال بعد، بعد هم چمدان ها را انگلستان بردند و خوردند.

حتي روساي ماليه وقتي كه در آن وقت كه من بچه بودم و در آن طرف ها بودم رئيس ماليه اش هم حراص بود نسبت به مردم و (را) چه مي كرد و از ژاندارمري مثلا چه مي كرد تا از مردم به زور چيز مي گرفت، به زور نه اينكه همان ماليات را ماليات و غلق باصطلاح آن وقت كه ماليات مي گرفت و مامور هم غلق مي خواهد و آنجا هم بايد برود وقتي كه وارد مي شود بايد آن كسي كه به او وارد شد كدخداي ده چه بكند و چي برايش بياورد. چه مصيبت هايي مردم داشتند از دست همين كساني كه به عنوان ماموريت، چه مامور ماليه بود چه مامور حكومت بود، مامورين هم وقتي مي رفتند مردم را عذاب مي كردند.

من كه از اول مسائل يادم هست حدود پنجاه و هشت سال، شماها هم كه در بين راه ها ملحق شديد، زمان اين شاه را درك كرده ايد، از آن وقت كه چشمتان را

باز كرديد، اختناق بود، زحمت بوده، گرفتاري بوده، توي حبس بوده، تبعيد بوده، از اين مسائل بوده، گرفتاري هاي ديگري كه چپاول بوده، همه چيز شما را برده اند اينها، جواهرات كه پشتوانه اين مملكت بوده، يك مقداريش را رضاشاه برد و انگليسي ها در بين راه از دستش گرفتند و بردند و يك مقداريش (را) ايشان حمل كرد و برد.

زمان رضاشاه همه غارت ها را منحصر كردند به يك غارتگر، همه را سركوب مي كردند، يك غارتگر جاي همه نشست و آن غارت مي كرد. پيشتر غارتگرها متعدد بودند بعدش همه سركوب شدند، آن هم به - چيزي كه - دستوري كه از خارج داشتند، همه را سركوب كردند و متمركز شد قوا در يك نفر كه آن هم غارتگر بود.

پدر ايشان وقتي كه كودتا كرد هيچ نداشت، يك سرباز بود صفراليد. وقتي كه سلطه پيدا كرد بر اين مملكت شروع كرد املاك مردم را به زور از آنها گرفتن. شمال مملكت ما، مازندران، بهترين املاك سرسبز ما با فشارهاي او و عمال او به قباله او به زور در آمده اند و بسياري از كساني كه مالك بودند يا از روحانيتي كه در اين امر يك نظري مي دادند اينها را مي گرفتند و به حبس مي بردند و گاهي مي كشتند.

رضاخان كه آمد در اين اراك بوده، رضاخان و يك سربازي، يك همچو چيزي بوده، آنجا شرح حال خودش را براي اينها نقل كرد، خودش نقل كرده است كه من در اراك بودم و ماهي نمي دانم چقدر داشتيم و ما، هي دنبال اين بوديم كه اول ماه اين را دست ما بدهند ما زندگيمان را بكنيم، ماهي هفت تومان، چقدر،

چيز كمي بوده، اين در آن گفتگويش كه در آن وقت با وزراي خودش صحبت مي كرده اين را، قصه گفته اين را، پس رضاخان خودش گفته كه ما هيچ نداشتيم. همه ما مي دانيم كه يك آدم مجهولي بود و نه مالك بود و نه عرض مي كنم كاسب بود و نه تاجر بود. هيچ اينها نبود، اين در اين حال آمد اينجا و بسياري از شما شايد يادتان باشد و اكثرتان يادتان نيست كه وقتي رضاشاه آمد اينجا هيچ نداشت، مازندران يا شمال را هر جايي كه توانست اين املاك را گرفت، خوب البته بعدش ديگر نتوانستند نگه دارند، آنها بعدش، بعدَ ايشان نتوانست نگه دارد، ايشان هم وارث يك آدمي است كه هيچ چيز نداشته، حقوق سلطنتي هم كه به زور، بي خود مي برده است، براي اينكه سلطان قانوني نبوده است. من مكررا اين را ارشادش كردم، اين قانوني نبوده است، آن حقوق سلطنتي هم ببينيد چقدر بوده است، خرج ايشان چقدر بوده، حقوقش چقدر بوده حساب كنيد ببينيد كه اين اموال كه الان در خارج دارد، اينكه در بانك هاي همه جا، تقريبا در بانك ها دارد، در سوئيس دارد، در جاهاي ديگر دارد، اگر طلب دارد واقعا، خوب، به او بدهند و اگر يك آدمي كه هيچ ندارد حالا اينها را دارد، خوب، از او مي پرسيم از كجا آورده...

(برگرفته از تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني (ره))

مستندات

نخستين بيانيه سياسي امام خميني (ره)

اشاره

مطالعه اولين اعلاميه سياسي حضرت امام خميني از جنبه آشنايي با سير مبارزات ايشان حائز اهميت است. اين اعلاميه يكسال پس از نگارش اثر گرانقدر عقيدتي و سياسي امام خميني يعني كتاب كشف الاسرار نوشته شده

است. نسخه خطي بيانيه مزبور در كتابخانه وزيري شهرستان يزد نگهداري مي شود. شرح چگونگي درج و نگهداري اين بيانيه را در كتابخانه وزيري از زبان آقاي انتظاري مدير محترم كتابخانه وزيري پي مي گيريم:

بسمه تعالي از جمله ابتكارات مرحوم حجة الاسلام وزيري، موسس كتابخانه وزيري يزد، تهيه و جمع آوري خط و عكس علماي اعلام بوده كه از زمانهاي پيش دفتري را بدين منظور تهيه كرده و همه جا آنرا با خود مي بردند و خدمت هر يك از مراجع تقليد و بزرگان علم كه مي رسيدند درخواست مي كردند تا شرحي در اين دفتر يادداشت كنند و عكس خود را كنار آن الصاق نمايند. از جمله كساني كه مرحوم وزيري در سال 1363 هجري قمري مطابق با 1323 هجري شمسي به زيارتشان نائل شدند، رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه بوده اند. اين ملاقات در يازدهم جمادي الاولي سال 1363 هجري قمري در قم اتفاق افتاده و بنا به درخواست مرحوم وزيري حضرت امام شرح مبسوطي در سه صفحه پيرامون قيام و انقلاب در آن دفتر مرقوم فرموده اند. اين نوشته نخستين بيانيه سياسي امام خميني (س) است كه تاكنون مكشوف شده است، و نيز نشان دهنده روح بزرگ و اهداف عاليه حضرت امام، و بيانگر آن است كه چگونه اين رادمرد در آن خفقان ستم شاهي با كمال جرات و شهامت همگان را به قيام و وحدت فرا مي خواندند.

اين دفتر سالها در منزل مرحوم حجة الاسلام وزيري نگهداري مي شده و ايشان به هر كجا كه سفر مي كردند آن را با خود مي بردند و دوباره به منزل بازمي گرداندند و

هر وقت خواص به يزد مسافرت مي كردند از اين دفتر هم بازديد مي نمودند.

هنگام تاليف كتاب بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، در سال 1355 حضرت امام در نجف اشرف اشاره فرمودند كه در سالهاي بسيار قديم شرحي در دفتر آقاي وزيري يزدي نوشته اند. گويا به دنبال اين اشارت حضرت امام، شخصي به يزد آمده و گفت مي خواهم خطي را كه حضرت آية الله خميني در دفتر آقاي وزيري نوشته اند ببينم. بنده چون ايشان را نمي شناختم و ضمنا معرفي نامه اي هم با خود نياورده بود، گفتم اين دفتر در كتابخانه نيست، او هم رفت. پس از مدتي جناب آقاي ناطق نوري كه اكنون رياست مجلس شوراي اسلامي را عهده دار هستند در مسير مسافرت به رفسنجان، به يزد تشريف آوردند و از بنده رونوشت خط حضرت امام را درخواست نمودند. حقير، ايشان را به منزل مرحوم حجة الاسلام وزيري بردم. اتفاقا آقاي وزيري در اثر كسالت بستري بودند. دفتر را آوردم و تمام آنرا آقاي ناطق نوري ملاحظه نمودند، سپس از روي خط امام ديكته كردم و ايشان هم يادداشت نمودند و تشريف بردند. بعد از مدتي حضرت آية الله شهيد مطهري نامه اي مرقوم فرمودند كه: اين نوشته فايده اي ندارد فتوكپي خط حضرت امام مورد نياز است. بنده هم با وعده قبلي دفتر را ساعت 11 شب به منزل يكي از دوستان كه دستگاه فتوكپي داشت بردم و چند دوره فتوكپي تهيه كردم و فردا صبح آنرا خدمت آية الله مطهري فرستادم. بعدها اين دستخط در روزنامه اي چاپ شد، و از آن زمان به بعد نيز بارها تكثير و انتشار يافته است. در خود يزد هم چندين بار

آنرا منتشر كردند. حتي بعضي از جوانان آن را به همراه اعلاميه هايي در افشاي جنايتهاي خاندان پهلوي چاپ و منتشر مي كردند.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد احمد خميني توسط حجة الاسلام حاج شيخ محمد علي صدوقي - نماينده وقت مجلس شوراي اسلامي - فتوكپي دستخط مبارك امام را درخواست كردند. يك هفته پس از ارسال اين سند تاريخي، تصوير آن بر صفحه تلويزيون ظاهر شد و گوينده اعلام كرد كه اين دستخط مبارك هم اكنون در يكي از كتابخانه هاي يزد نگهداري مي شود. در سال 1361 صحيفه نور نيز آن را چاپ نمود.

در سال 1369 عده اي از سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران به يزد آمدند و از دستخط امام فيلمبرداري كردند و بنده هم توضيحاتي دادم كه چند روز بعد شبكه سراسري پخش كرد و اتفاقا خيلي بجا و جالب بود، زيرا بعد از پخش اين برنامه مرتب از يزد و شهرستانها به كتابخانه تلفن مي شد و سئوال مي كردند الان دفتر كجا است؟ آيا مي شود آنرا مطالعه كرد؟ آيا مي توان فتوكپي آنرا تهيه نمود؟ چه موقع امام به يزد تشريف آورده اند؟ بنده جواب مي دادم اين دستخط تاريخي حضرت امام در جلد اول كتاب صحيفه نور چاپ شده و شما به راحتي مي توانيد آن را از كتابخانه ها تهيه كنيد. هم چنين توضيح مي دادم كه حضرت امام خميني (س) به يزد تشريف نياورده اند بلكه مرحوم وزيري در قم به خدمت حضرت امام مشرف شده و به شرحي كه گذشت آن را از حضرت امام تقاضا نمودند.

گفتني است كه در اين دفتر علاوه بر خط و عكس حضرت امام خميني،

خط و عكس بسياري از مراجع تقليد و علماء و دانشمندان وجود دارد كه براي نمونه مي توان اسامي زير را برشمرد:

آيات عظام و مراجع عاليمقام: سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي (صاحب عروة الوثقي)، حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي موسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين بروجردي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد ابوالقاسم الخوئي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد ابوالحسن اصفهاني، سيد جمال الدين اسد آبادي، سيد محسن حكيم، شيخ عبدالحسين اميني، حاج سيد احمد خوانساري، حاج سيد محمدرضا گلپايگاني، سيد محمد هادي ميلاني، سيد شهاب الدين مرعشي نجفي، حاج آقا بزرگ تهراني، شهيد صدوقي، شهيد دستغيب، خاتمي اردكاني، فقيه خراساني و...

بسم الله الرحمن الرحيم

قيام لله، يگانه راه اصلاح جهان

قال الله تعالي: قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموالله مثني و فرادا

خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده.

خليل آسا در علم اليقين زن نداي لا احب الافلين زن

قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. قيام براي خدا است كه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه

داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادني رساند.

بدبختي و تيره روزي ما به خاطر قيام براي منافع شخصي است

خودخواهي و ترك قيام براي خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براي منافع شخصي است كه روح وحدت و برادري را در ملت اسلامي خفه كرده. قيام براي نفس است كه بيش از ده ميليون جمعيت شيعه را به طوري از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتي شهوت پرست پشت ميزنشين شدند. قيام براي شخص است كه يك نفر مازندراني بيسواد را بر يك گروه چندين ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند. قيام براي نفع شخصي است كه الان هم چند نفر كودك خيابانگرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قيام براي نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتي كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده. قيام براي خود است كه موقوفات مدارس و محافل ديني را به رايگان تسليم مشتي هرزه گرد بي شرف كرده و نفس از هيچ كس در نمي آيد. قيام براي نفس است كه چادر عفت را از سر زن هاي عفيف مسلمان برداشت و الان هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جاري است و كسي بر عليه آن سخني نمي گويد. قيام براي نفع هاي شخصي است كه روزنامه ها

كه كالاي پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بي شرف تراوش كرده تعقيب مي كنند و در ميان توده پخش مي كنند. قيام براي خود است كه مجال به بعضي از اين وكلاي قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هر چه مي خواهد بگويد و كسي نفس نكشد.

براي نجات دين از دست مشتي شهوتران قيام كنيد

هان اي روحانيين اسلامي!اي علماء رباني!اي دانشمندان ديندار!اي گويندگان آئين دوست!اي دينداران خداخواه!اي خداخواهان حق پرست!اي حق پرستان شرافتمند!اي شرافتمندان وطنخواه!اي وطنخواهان با ناموس! موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع هاي شخصي كرده تا به همه سعادت هاي دو جهان نايل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد. ان لله في ايام دهركم نفحاث الافتعرضوالها امروز روزي است كه نسيم روحاني الهي وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است، اگر مجال را از ست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد، فردا است كه مشتي هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آئين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند. امروز شماها در پيشگاه خداي عالم چه عذري داريد؟ همه ديديد كتاب هاي يك نفر تبريزي بي سر و پا را كه تمام آئين شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشيع به امام صادق و امام غايب روحي له الفداء آنهمه جسارت ها كرد و هيچ كلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذري در محكمه خدا داريد؟ اين چه ضعف و بيچارگي است كه شماها را فراگرفته؟اي آقاي محترم كه اين

صفحات را جمع آوري نموديد و به نظر علماء بلاد و گويندگان رسانديد، خوب است يك كتابي هم فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و همه آنان را در مقاصد اسلامي همراه كرده، از همه امضا مي گرفتيد كه اگر در يك گوشه مملكت به دين جسارتي مي شد، همه يك دل و يك جهت از تمام كشور قيام مي كردند. خوب است دينداري را دست كم از بهائيان ياد بگيريد كه اگر يك نفر آنها در يك ديه زندگي كند، از مراكز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئي تعدي به او شود، براي او قيام كنند. شماها كه به حق مشروع خود قيام نكرديد، خيره سران بيدين از جاي برخاستند و در هر گوشه زمزمه بيديني را آغاز كردند و به همين زودي بر شما تفرقه زده ها چنان چيره شوند كه از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود: و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله

11/شهر جمادي الاولي 1363

سيد روح الله خميني

وصيتنامه

بسم الله الرحمن الرحيم

قالَ رسولُالله _ صلَّي الله عليه و آله و سلَّم: اِنّي تاركٌ فيكُمُ الثّقلَيْنِ كتابَ اللهِ و عترتي اهلَ بيتي؛ فإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوضَ.

الحمدُلله و سُبحانَكَ؛ اللّهُمَّ صلِّ علي محمدٍ و آلهِ مظاهر جمالِك و جلالِك و خزائنِ اسرارِ كتابِكَ الذي تجلّي فيه الاَحديّةُ بِجميعِ أسمائكَ حتّي المُسْتَأْثَرِ منها الّذي لايَعْلَمُهُ غَيرُك؛ و اللَّعنُ علي ظالِميهم اصلِ الشَجَرةِ الخَبيثةِ.

و بعد، اينجانب مناسب مي دانم كه شمه اي كوتاه و قاصر در باب «ثقلين» تذكر دهم؛ نه از حيث مقامات غيبي و معنوي و عرفاني، كه قلم مثل مني عاجز است

از جسارت در مرتبه اي كه عرفان آن بر تمام دايرة وجود، از ملك تا ملكوت اعلي و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو نايد، سنگين و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگويم ممتنع است؛ و نه از آنچه بر بشريت گذشته است، از مهجور بودن از حقايق مقام والاي «ثقل اكبر» و «ثقل كبير» كه از هر چيز اكبر است جز ثقل اكبر كه اكبر مطلق است؛ و نه از آنچه گذشته است بر اين دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتيان بازيگر كه شمارش آن براي مثل مني ميسر نيست با قصور اطلاع و وقت محدود؛ بلكه مناسب ديدم اشاره اي گذرا و بسيار كوتاه از آنچه بر اين دو ثقل گذشته است بنمايم.

شايد جملة لَنْ يَفْتَرِقا حتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجود مقدس رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سلم _ هرچه بر يكي از اين دو گذشته است بر ديگري گذشته است و مهجوريت هر يك مهجوريت ديگري است، تا آنگاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در «حوض» وارد شوند. و آيا اين «حوض» مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دريا است، يا چيز ديگر كه به عقل و عرفان بشر راهي ندارد. و بايد گفت آن ستمي كه از طاغوتيان بر اين دو وديعة رسول اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلم _ گذشته، بر امت مسلمان بلكه بر بشريت گذشته است كه قلم از آن عاجز است.

و ذكر اين نكته لازم است كه حديث «ثقلين» متواتر بين جميع مسلمين است و ] در

[كتب اهل سنت از «صحاح ششگانه» تا كتب ديگر آنان، با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبر اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلم _ به طور متواتر نقل شده است. و اين حديث شريف حجت قاطع است بر جميع بشر بويژه مسلمانان مذاهب مختلف؛ و بايد همة مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جوابگوي آن باشند؛ و اگر عذري براي جاهلان بيخبر باشد براي علماي مذاهب نيست.

اكنون ببينيم چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعة الهي و ماترك پيامبر اسلام _صلي الله عليه و آله و سلم _ مسائل أسف انگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت علي(ع) شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان، قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني؛ و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلم _ دريافت كرده بودند و نداي اِنّي تاركٌ فيكُمُ الثقلان در گوششان

بود با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده، آنان را عقب زده و با قرآن، در حقيقت قرآن را _ كه براي بشريت تا ورود به حوض بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و است _ از صحنه خارج كردند؛ و بر حكومت عدل الهي _ كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست _ خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايه گذاري كردند، تا كار به جايي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است.

و هرچه اين بنيان كج به جلو آمد كجيها و انحرافها افزون شد تا

آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطة جمع همة مسلمانان بلكه عائلة بشري، از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي(ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند برساند و اين وليدة «علم الاسما ء» را از شرّ شياطين و طاغوتها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اوليا ء الله، معصومين _ عليهم صلوات الاولين و الا´خرين _ بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند _ چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد و كار به جايي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاي جائر و آخوندهاي خبيثِ بدتر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامة جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالي شد. و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايد وسيلة جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيلة تفرقه و اختلاف گرديد و يا بكلي از صحنه خارج شد، كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي برمي آورد و از سياست، كه نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار _صلي الله عليه و آله و سلم _ و قرآن و سنت مشحون آن است، سخن مي گفت گويي بزرگترين معصيت را مرتكب شده؛ و كلمة «آخوند سياسي» موازن با آخوند بي دين شده بود و اكنون نيز هست.

و اخيراً قدرتهاي شيطاني بزرگ به وسيلة حكومتهاي منحرفِ خارج از تعليمات اسلامي، كه خود را به دروغ به اسلام بسته اند، براي محو قرآن و تثبيت

مقاصد شيطاني ابرقدرتها قرآن را با خط زيبا طبع مي كنند و به اطراف مي فرستند و با اين حيلة شيطاني قرآن را از صحنه خارج مي كنند. ما همه ديديم قرآني را كه محمدرضا خان پهلوي طبع كرد و عده اي را اغفال كرد و بعض آخوندهاي بيخبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند. و مي بينيم كه ملك فهد هر سال مقدار زيادي از ثروتهاي بي پايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و محالّ تبليغاتِ مذهبِ ضد قرآني مي كند و وهابيت، اين مذهب سراپا بي اساس و خرافاتي را ترويج مي كند؛ و مردم و ملتهاي غافل را سوق به سوي ابرقدرتها مي دهد و از اسلام عزيز و قرآن كريم براي هدم اسلام و قرآن بهره برداري مي كند.

ما مفتخريم و ملت عزيز سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبي است كه مي خواهد حقايق قرآني، كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي زند، از مقبره ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخة نجات دهندة بشر از جميع قيودي كه بر پاي و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان مي كشاند نجات دهد.

و ما مفتخريم كه پيرو مذهبي هستيم كه رسول خدا مؤسس آن به امر خداوند تعالي بوده، و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، اين بندة رها شده از تمام قيود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيها است.

ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترين كتاب رهايي بخش بشر است و دستورات معنوي و حكومتي آن بالاترين راه

نجات است، از امام معصوم ما است.

ما مفتخريم كه ائمة معصومين، از علي بن ابيطالب گرفته تا منجي بشر حضرت مهدي صاحب زمان _ عليهم آلاف التحيات والسلام _ كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است ائمة ما هستند.

ما مفتخريم كه ادعية حياتبخش كه او را «قرآن صاعد» مي خوانند از ائمة معصومين ما است. ما به «مناجات شعبانية» امامان و «دعاي عرفات»

حسين بن علي _ عليهما السلام _ و «صحيفة سجاديه» اين زبور آل محمد و «صحيفة فاطميه» كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ما است.

ما مفتخريم كه «باقرالعلوم» بالاترين شخصيت تاريخ است و كسي جز خداي تعالي و رسول _ صلي الله عليه و آله _ و ائمة معصومين _عليهم السلام _ مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد، از ما است.

و ما مفتخريم كه مذهب ما «جعفري» است كه فقه ما كه درياي بي پايان است، يكي از آثار اوست. و ما مفتخريم به همة ائمة معصومين _ عليهم صلوات الله _ و متعهد به پيروي آنانيم.

ما مفتخريم كه ائمة معصومين ما _ صلوات الله و سلامه عليهم _ در راه تعالي دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكي از ابعاد آن است، در حبس و تبعيد به سر برده و عاقبت در راه براندازي حكومتهاي جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند. و ما امروز مفتخريم كه مي خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم و اقشار مختلفة ملت ما در اين راه بزرگِ سرنوشت ساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزيزان خود را نثار

راه خدا مي كنند.

ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند؛ و آنان كه توان جنگ دارند، در آموزش نظامي كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت، و از محروميتهايي كه توطئة دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده اند؛ و آنان كه توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحو ارزشمندي كه دل ملت را از شوق و شعف به لرزه درمي آورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب مي لرزاند، اشتغال دارند. و ما مكرر ديديم كه زنان بزرگواري زينب گونه _ عليها سلام الله _ فرياد مي زنند كه فرزندان خود را از دست داده و در راه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خود گذشته و مفتخرند به اين امر؛ و مي دانند آنچه به دست آورده اند بالاتر از جنات نعيم است، چه رسد به متاع ناچيز دنيا.

و ملت ما بلكه ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنان آنان كه دشمنان خداي بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند، درندگاني هستند كه از هيچ جنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانة خود دست نمي كشند و براي رسيدن به رياست

و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمي شناسند. و در رأس آنان امريكا اين تروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيست جهاني است كه براي رسيدن به مطامع خود جناياتي مرتكب مي شود كه قلمها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند؛ و خيال ابلهانة «اسرائيل بزرگ»! آنان را به هر جنايتي مي كشاند. و ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند كه دشمنان آنها حسين اردني اين جنايت پيشة دوره گرد، و حسن و حسني مبارك هم آخور با اسرائيل جنايتكارند و در راه خدمت به امريكا و اسرائيل از هيچ خيانتي به ملتهاي خود رويگردان نيستند. و ما مفتخريم كه دشمن ما صدام عفلقي است كه دوست و دشمنْ او را به جنايتكاري و نقض حقوق بين المللي و حقوق بشر مي شناسند و همه مي دانند كه خيانتكاريِ او به ملت مظلوم عراق و شيخ نشينان خليج، كمتر از خيانت به ملت ايران نباشد.

و ما و ملتهاي مظلوم دنيا مفتخريم كه رسانه هاي گروهي و دستگاههاي تبليغات جهاني، ما و همة مظلومان جهان را به هر جنايت و خيانتي كه ابرقدرتهاي جنايتكار دستور مي دهند متهم مي كنند. كدام افتخار بالاتر و والاتر از اينكه امريكا با همة ادعاهايش و همة ساز و برگهاي جنگي اش و آنهمه دولتهاي سرسپرده اش و به دست داشتن ثروتهاي بي پايانِ ملتهاي مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانه هاي گروهي، در مقابل ملت غيور ايران و كشور حضرت بقية الله _ ارواحنا لمقدمه الفدا ء _ آنچنان وامانده و رسوا شده است كه نمي داند به كه متوسل شود! و رو به هر كس مي كند جواب رد مي شنود!

و اين نيست جز به مددهاي غيبي حضرت باري تعالي _ جلَّت عظمتُه _ كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامي را بيدار نموده و از ظلمات ستمشاهي به نور اسلام هدايت نموده.

من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرقِ ملحد و نه به غربِ ستمگرِ كافر وابسته است، بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پايدارْ پايبند بوده، و لحظه] اي [از شكر اين نعمت غفلت نكرده و دستهاي ناپاك عمال ابرقدرتها، چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر از خارجي، تزلزلي در نيت پاك و ارادة آهنين آنان رخنه نكند؛ و بدانند كه هرچه رسانه هاي گروهي عالم و قدرتهاي شيطاني غرب و شرق اشتلم مي زنند دليل بر قدرت الهي آنان است و خداوند بزرگ سزاي آنان را هم در اين عالم و هم در عوالم ديگر خواهد داد. «إنَّه وليُّ النِّعَم و بِيَدِه ملكوتُ كلِّ شي ء ٍ».

و با كمال جِد و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از ائمة اطهار و فرهنگ سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي اين بزرگ راهنمايان عالم بشريت به طور شايسته و به جان و دل و جانفشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتها است، چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است، ذره اي منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند و بدانند قدمي

انحرافي، مقدمة سقوط مذهب و احكام اسلامي و حكومت عدل الهي است. و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت كه بيانگر سياسي نماز است هرگز غفلت نكنند، كه اين نماز جمعه از بزرگترين عنايات حق تعالي بر جمهوري اسلامي ايران است. و از آن جمله مراسم عزاداري ائمة اطهار و بويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان، حضرت ابي عبدالله الحسين _ صلوات وافر الهي و انبيا و ملائكة الله و صلحا بر روح بزرگ حماسي او باد _ هيچ گاه غفلت نكنند. و بدانند آنچه دستور ائمه _ عليهم السلام _ براي بزرگداشت اين حماسة تاريخي اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آل بيت است، تمام فرياد قهرمانانة ملتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ الي الابد. و مي دانيد كه لعن و نفرين و فرياد از بيداد بني اميه _لعنة الله عليهم _ با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فرياد ستم شكن است.

و لازم است در نوحه ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناي از ائمة حق _ عليهم سلام الله _ به طور كوبنده فجايع و ستمگريهاي ستمگران هر عصر و مصر يادآوري شود؛ و در اين عصر كه عصر مظلوميت جهان اسلام به دست امريكا و شوروي و ساير وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، اين خائنين به حرم بزرگ الهي _ لعنة الله و ملائكته و رسله عليهم _ است به طور كوبنده يادآوري و لعن و نفرين شود. و همه بايد بدانيم كه آنچه موجب وحدت بين مسلمين است اين مراسم سياسي است كه حافظ ملّيت مسلمين، بويژه شيعيان ائمة اثني عشر

_

عليهم صلوات الله و سلم _ ] است [.

و آنچه لازم است تذكر دهم آن است كه وصيت سياسي _ الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم الشأن ايران ندارد، بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي و مظلومان جهان از هر ملت و مذهب مي باشد.

از خداوند _ عزوجل _ عاجزانه خواهانم كه لحظه اي ما و ملت ما را به خود واگذار نكند و از عنايات غيبي خود به اين فرزندان اسلام و رزمندگان عزيز لحظه] اي [دريغ نفرمايد.

روح الله الموسوي الخميني

بسم الله الرحمن الرحيم

اهميت انقلاب شكوهمند اسلامي كه دستاورد ميليونها انسان ارزشمند و هزاران شهيد جاويد آن و آسيب ديدگان عزيز، اين شهيدان زنده است و مورد اميد ميليونها مسلمانان و مستضعفان جهان است، به قدري است كه ارزيابي آن از عهدة قلم و بيان والاتر و برتر است. اينجانب، روح الله موسوي خميني كه از كرم عظيم خداوند متعال با همة خطايا مأيوس نيستم و زاد راه پرخطرم همان دلبستگي به كرم كريم مطلق است، به عنوان يك نفر طلبة حقير كه همچون ديگر برادران ايماني اميد به اين انقلاب و بقاي دستاوردهاي آن و به ثمر رسيدن هرچه بيشتر آن دارم، به عنوان وصيت به نسل حاضر و نسلهاي عزيز آينده مطالبي هر چند تكراري عرض مي نمايم. و از خداوند بخشاينده مي خواهم كه خلوص نيت در اين تذكرات عنايت فرمايد.

1) ما مي دانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ كوتاه كرد، با تأييدات غيبي الهي پيروز گرديد. اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت 36 ميليوني با آن تبليغات ضداسلامي و ضد روحاني خصوص در اين صد سال اخير

و با آن تفرقه افكنيهاي بيحساب قلمداران و زبان مُزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضداسلامي و ضدملي به صورت مليّت، و آنهمه شعرها و بذله گوييها، و آنهمه مراكز عياشي و فحشا و قمار و مسكرات و مواد مخدره كه همه و همه براي كشيدن نسل جوان فعال كه بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند، به فساد و بي تفاوتي در پيشامدهاي خائنانه، كه به دست شاه فاسد و پدر بي فرهنگش و دولتها و مجالس فرمايشي كه از طرف سفارتخانه هاي قدرتمندان بر ملت تحميل مي شد، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراكز آموزشي كه مقدرات كشور به دست آنان سپرده مي شد، با به كار گرفتن معلمان و استادان غربزده يا شرقزدة صددرصد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلكه ملي صحيح، با نام «مليت» و «ملي گرايي»، گرچه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند، لكن با اقليت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان كار مثبتي نمي توانستند انجام دهند و با اينهمه و دهها مسائل ديگر، از آن جمله به انزوا و عزلت كشيدن روحانيان و با قدرت تبليغاتْ به انحراف فكري كشيدن بسياري از آنان، ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يكپارچه قيام كنند و در سرتاسر كشور با ايدة واحد و فرياد «الله اكبر» و فداكاريهاي حيرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و خارج را كنار زده و خودْ مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همة انقلابها جدا است: هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم در انگيزة انقلاب

و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفة الهي و هدية غيبي بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارتزده عنايت شده است.

2) اسلام و حكومت اسلامي پديدة الهي است كه با به كار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين مي كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند. و مكتبي است كه برخلاف مكتبهاي غيرتوحيدي، در تمام شئون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته، ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذار ننموده است؛ و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است. اينك كه به توفيق و تأييد خداوند، جمهوري اسلامي با دست تواناي ملت متعهد پايه ريزي شده، و آنچه در اين حكومت اسلامي مطرح است اسلام و احكام مترقي آن است، بر ملت عظيم الشأن ايران است كه در تحقق محتواي آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است، كه انبياي عظام از آدم _ عليه السلام _ تا خاتم النبيين _ صلي الله عليه و آله و سلم _ در راه آن كوشش و فداكاري جانفرسا نموده اند و هيچ مانعي آنان را از اين فريضة بزرگ بازنداشته؛ و همچنين پس از آنان اصحاب متعهد و ائمة اسلام _ عليهم

صلوات الله _ با كوششهاي توانفرسا تا حد نثار خون خود در حفظ آن كوشيده اند. و امروز بر ملت ايران، خصوصاً، و بر جميع مسلمانان، عموماً، واجب است اين امانت الهي را كه در ايران به طور رسمي اعلام شده و در مدتي كوتاه نتايج عظيمي به بار آورده، با تمام توان حفظ نموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاي آن و رفع موانع و مشكلات آن كوشش نمايند. و اميد است كه پرتو نور آن بر تمام كشورهاي اسلامي تابيدن گرفته و تمام دولتها و ملتها با يكديگر تفاهم در اين امر حياتي نمايند، و دست ابرقدرتهاي عالمخوار و جنايتكاران تاريخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمديدگان جهان كوتاه نمايند.

اينجانب كه نفسهاي آخر عمر را مي كشم به حسب وظيفه، شطري از آنچه در حفظ و بقاي اين وديعة الهي دخالت دارد و شطري از موانع و خطرهايي كه آن را تهديد مي كنند، براي نسل حاضر و نسلهاي آينده عرض مي كنم و توفيق و تأييد همگان را از درگاه پروردگار عالميان خواهانم.

الف _ بي ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است؛ و رمز پيروزي را ملت مي داند و نسلهاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن: انگيزة الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي؛ و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزه و مقصد.

اينجانب به همة نسلهاي حاضر و آينده وصيت مي كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگرانِ خارج و داخل از كشورتان قطع شود، اين انگيزة الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر آن سفارش

فرموده است از دست ندهيد؛ و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزي و بقاي آن است، فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است. بي جهت نيست كه بوقهاي تبليغاتي در سراسر جهان و وليده هاي بومي آنان تمام توان خود را صرف شايعه ها و دروغهاي تفرقه افكن نموده اند و ميلياردها دلار براي آن صرف مي كنند. بي انگيزه نيست سفرهاي دائمي مخالفان جمهوري اسلامي به منطقه. و مع الاسف در بين آنان از سردمداران و حكومتهاي بعض كشورهاي اسلامي، كه جز به منافع شخص خود فكر نمي كنند و چشم و گوش بسته تسليم امريكا هستند ديده مي شود؛ و بعض از روحاني نماها نيز به آنان ملحقند.

امروز و در آتيه نيز آنچه براي ملت ايران ومسلمانان جهان بايد مطرح باشد و اهميت آن را در نظر گيرند، خنثي كردن تبليغات تفرقه افكنِ خانه برانداز است. توصية اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان بويژه در عصر حاضر، آن است كه در مقابل اين توطئه ها عكس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود، به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مأيوس نمايند.

ب _ از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير، خصوصاً در دهه هاي معاصر، و بويژه پس از پيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي خورد، تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مأيوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است. گاهي ناشيانه و با صراحت به اينكه احكام اسلام كه 1400 سال قبل وضع شده است نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند، يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالف است، و در عصر حاضر نمي شود

كشورها از تمدن جهاني و مظاهر آن كناره گيرند، و امثال اين تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت آميز به گونة طرفداري از قداست اسلام كه اسلام و ديگر اديان الهي سر و كار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير از مقامات دنيايي و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداي تعالي نزديك و از دنيا دور مي كند، و حكومت و سياست و سررشته داري برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوي است، چه اينها تمام براي تعمير دنيا است و آن مخالف مسلك انبياي عظام است! و مع الاسف تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متدينان بيخبر از اسلام تأثير گذاشته كه حتي دخالت در حكومت و سياست را به مثابة يك گناه و فسق مي دانستند و شايد بعضي بدانند! و اين فاجعة بزرگي است كه اسلام مبتلاي به آن بود.

گروه اول كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند يا غرضمندانه خود را به بي اطلاعي مي زنند. زيرا اجراي قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيري از ستمگري و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردي و اجتماعي و منع از فساد و فحشا و انواع كجرويها، و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايي و جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد، و حدود و قصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براي جلوگيري از فساد و تباهي يك جامعه، و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل، چيزهايي نيست كه با مرور

زمان در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود. اين دعوي به مثابة آن است كه گفته شود قواعد عقلي و رياضي در قرن حاضر بايد عوض شود و به جاي آن قواعد ديگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعي بايد جاري شود و از ستمگري و چپاول و قتل بايد جلوگيري شود، امروز چون قرن اتم است آن روش كهنه شده! و ادعاي آنكه اسلام با نوآوردها مخالف است _ همان سان كه محمدرضا پهلوي مخلوع مي گفت كه اينان مي خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر كنند _ يك اتهام ابلهانه بيش نيست. زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد بلكه علم و صنعت مورد تأكيد اسلام و قرآن مجيد است. و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معني است كه بعضي روشنفكران حرفه اي مي گويند كه آزادي در تمام منكرات و فحشا حتي همجنس بازي و از اين قبيل، تمام اديان آسماني و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند گرچه غرب و شرقزدگان به تقليد كوركورانه آن را ترويج مي كنند.

و اما طايفة دوم كه نقشة موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مي دانند. بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول الله _ صلي الله عليه و آله _ آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند؛ بلكه بسيار از احكام عبادي اسلام، عبادي _ سياسي است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را

به بار آورده. پيغمبر اسلام (ص) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاي جهان لكن با انگيزة بسط عدالت اجتماعي. و خلفاي اول اسلامي حكومتهاي وسيع داشته اند و حكومت علي بن ابيطالب _ عليه السلام _ نيز با همان انگيزه، به طور وسيعتر و گسترده تر از واضحات تاريخ است. و پس از آن بتدريج حكومت به اسم اسلام بوده؛ و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامي به پيروي از اسلام و رسول اكرم _ صلي الله عليه و آله _ بسيارند.

اينجانب در اين وصيتنامه با اشاره مي گذرم، ولي اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعه شناسان و تاريخ نويسان، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آورند. و آنچه گفته شده و مي شود كه انبيا _ عليهم السلام _ به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته داري دنيايي مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز مي كردند و ما نيز بايد چنين كنيم، اشتباه تأسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن ملتهاي اسلامي و باز كردن راه براي استعمارگران خونخوار است، زيرا آنچه مردود است حكومتهاي شيطاني و ديكتاتوري و ستمگري است كه براي سلطه جويي و انگيزه هاي منحرف و دنيايي كه از آن تحذير نموده اند؛ جمع آوري ثروت و مال و قدرت طلبي و طاغوت گرايي است و بالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غافل كند. و اما حكومت حق براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامة عدالت اجتماعي، همان است كه مثل سليمان بن داوود و پيامبر عظيم الشأن اسلام _ صلي الله عليه و آله _ و اوصياي بزرگوارش براي آن كوشش مي كردند؛ از بزرگترين واجبات و اقامة آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياست سالم

كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هوشيار ايران با ديد اسلامي اين توطئه ها را خنثي نمايند. و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و دست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.

ج _ و از همين قماش توطئه ها و شايد موذيانه تر، شايعه هاي وسيع در سطح كشور، و در شهرستانها بيشتر، بر اينكه جمهوري اسلامي هم كاري براي مردم انجام نداد. بيچاره مردم با آن شوق و شعف فداكاري كردند كه از رژيم ظالمانة طاغوت رهايي يابند، گرفتار يك رژيم بدتر شدند! مستكبران مستكبرتر و مستضعفان مستضعف تر شدند! زندانها پر از جوانان كه اميد آتية كشور است مي باشد و شكنجه ها از رژيم سابق بدتر و غيرانسانيتر است! هر روز عده اي را اعدام مي كنند به اسم اسلام! و اي كاش اسم اسلام روي اين جمهوري نمي گذاشتند! اين زمان از زمان رضاخان و پسرش بدتر است! مردم در رنج و زحمت و گراني سرسام آور غوطه مي خورند و سردمداران دارند اين رژيم را به رژيمي كمونيستي هدايت مي كنند! اموال مردم مصادره مي شود و آزادي در هر چيز از ملت سلب شده! و بسياري ديگر از اين قبيل امور كه با نقشه اجرا مي شود. و دليل آنكه نقشه و توطئه در كار است آنكه هرچند روز يك امر در هر گوشه و كنار و در هر كوي و برزن سر زبانها مي افتد؛ در تاكسيها همين مطلب واحد و در اتوبوسها نيز همين و در اجتماعات چند نفره باز همين صحبت مي شود؛ و يكي كه قدري كهنه شد يكي ديگر معروف مي شود. و مع الاسف بعض روحانيون كه از حيله هاي شيطاني بيخبرند با تماس يكي

_ دو نفر از عوامل توطئه گمان مي كنند مطلب همان است. و اساس مسأله آن است كه بسياري از آنان كه اين مسائل را مي شنوند و باور مي كنند اطلاع از وضع دنيا و انقلابهاي جهان و حوادث بعد از انقلاب و گرفتاريهاي عظيم اجتناب ناپذير آن ندارند _چنانچه اطلاع صحيح از تحولاتي كه همه به سود اسلام است ندارند _ و چشم بسته و بيخبر امثال اين مطالب را شنيده و خود نيز با غفلت يا عمد به آنان پيوسته اند.

اينجانب توصيه مي كنم كه قبل از مطالعة وضعيت كنوني جهان و مقايسه بين انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلابات و قبل از آشنايي با وضعيت كشورها و ملتهايي كه در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه مي گذشته است، و قبل از توجه به گرفتاريهاي اين كشور طاغوتزده از ناحية رضاخان و بدتر از آن محمدرضا كه در طول چپاولگريهايشان براي اين دولت به ارث گذاشته اند، از وابستگيهاي عظيم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانه ها و ادارات و اقتصاد و ارتش و مراكز عياشي و مغازه هاي مسكرات فروشي و ايجاد بي بندوباري در تمام شئون زندگي و اوضاع تعليم و تربيت و اوضاع دبيرستانها و دانشگاهها و اوضاع سينماها و عشرتكده ها و وضعيّت جوانها و زنها و وضعيت روحانيون و متديّنين و آزاديخواهان متعهّد و بانوان عفيف ستمديده و مساجد در زمان طاغوت و رسيدگي به پروندة اعدام شدگان و محكومان به حبس و رسيدگي به زندانها و كيفيت عملكرد متصديان و رسيدگي به مال سرمايه داران و زمينخواران بزرگ و محتكران و گرانفروشان و رسيدگي به دادگستريها و دادگاههاي انقلاب و مقايسه با وضع سابق دادگستري و قضات

و رسيدگي به حال نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي دولت و استاندارها و ساير مأمورين كه در اين زمان آمده اند و مقايسه با زمان سابق و رسيدگي به عملكرد دولت و جهاد سازندگي در روستاهاي محروم از همة مواهب حتي آب آشاميدني و درمانگاه و مقايسه با طول رژيم سابق با در نظر گرفتن گرفتاري به جنگ تحميلي و پيامدهاي آن از قبيل آوارگان ميليوني و خانواده هاي شهدا و آسيب ديدگان در جنگ و آوارگان ميليوني افغانستان و عراق و با نظر به حصر اقتصادي و توطئه هاي پي در پي امريكا و وابستگان خارج و داخلش (اضافه كنيد فقدان مبلّغ آشنا به مسائل به مقدار احتياج و قاضي شرع) و هرج و مرجهايي كه از طرف مخالفان اسلام و منحرفان و حتي دوستان نادان در دست اجرا است و دهها مسائل ديگر، تقاضا اين است كه قبل از آشنايي به مسائل، به اشكالتراشي و انتقاد كوبنده و فحاشي برنخيزيد؛ و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها و جهل توده ها امروز طفلي تازه پا و وليده اي است محفوف به دشمنهاي خارج و داخل، رحم كنيد. و شما اشكالتراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاي سركوبي به اصلاح و كمك بكوشيد؛ و به جاي طرفداري از منافقان و ستمگران و سرمايه داران و محتكران بي انصاف از خدا بيخبر، طرفدار مظلومان و ستمديدگان و محرومان باشيد؛ و به جاي گروههاي آشوبگر و تروريستهاي مفسد و طرفداري غيرمستقيم از آنان، توجهي به ترور شدگان از روحانيون مظلوم تا خدمتگزاران متعهد مظلوم داشته باشيد؟

اينجانب هيچ گاه نگفته و نمي گويم كه امروز در اين

جمهوري به اسلام بزرگ با همة ابعادش عمل مي شود و اشخاصي از روي جهالت و عقده و بي انضباطي برخلاف مقررات اسلام عمل نمي كنند؛ لكن عرض مي كنم كه قوة مقننه و قضاييه و اجراييه با زحمات جانفرسا كوشش در اسلامي كردن اين كشور مي كنند و ملتِ دهها ميليوني نيز طرفدار و مددكار آنان هستند؛ و اگر اين اقليت اشكالتراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق اين آمال آسانتر و سريعتر خواهد بود. و اگر خداي نخواسته اينان به خود نيايند، چون تودة ميليوني بيدار شده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است، آمال انساني _ اسلامي به خواست خداوند متعال جامة عمل به طور چشمگير خواهد پوشيد و كجروان و اشكالتراشان در مقابل اين سيل خروشان نخواهند توانست مقاومت كنند.

من با جرأت مدعي هستم كه ملت ايران و تودة ميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله _ صلي الله عليه و آله _ و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن علي _ صلوات الله و سلامه عليهما _ مي باشند. آن حجاز كه در عهد رسول الله _ صلي الله عليه و آله _ مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمي كردند و با بهانه هايي به جبهه نمي رفتند، كه خداوند تعالي در سورة «توبه» با آياتي آنها را توبيخ فرموده و وعدة عذاب داده است. و آنقدر به ايشان دروغ بستند كه به حسب نقل، در منبر به آنان نفرين فرمودند. و آن اهل عراق و كوفه كه با اميرالمؤمنين آنقدر بدرفتاري كردند و از اطاعتش سر باز زدند كه شكايات آن حضرت از آنان در كتب نقل و تاريخ معروف است.

و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيدالشهدا _ عليه السلام _ آن شد كه شد. و آنان كه در

شهادت دستْ آلوده نكردند، يا گريختند از معركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد. اما امروز مي بينيم كه ملت ايران از قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاه و بسيج تا قواي مردمي از عشاير و داوطلبان و از قواي در جبهه ها و مردم پشت جبهه ها، با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مي كنند و چه حماسه ها مي آفرينند. و مي بينيم كه مردم محترم سراسر كشور چه كمكهاي ارزنده مي كنند. و مي بينيم كه بازماندگان شهدا و آسيب ديدگان جنگ و متعلقان آنان با چهره هاي حماسه آفرين و گفتار و كرداري مشتاقانه و اطمينان بخش با ما و شما روبه رو مي شوند. و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان. در صورتي كه نه در محضر مبارك رسول اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلم _ هستند، و نه در محضر امام معصوم _ صلوات الله عليه. و انگيزة آنان ايمان و اطمينان به غيب است. و اين رمز موفقيت و پيروزي در ابعاد مختلف است. و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده، و ما همه مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملتي مي باشيم.

و اينجانب در اينجا يك وصيت به اشخاصي كه به انگيزة مختلف با جمهوري اسلامي مخالفت مي كنند و به جوانان، چه دختران و چه پسراني كه مورد بهره برداري منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شده اند مي نمايم، كه بيطرفانه و با فكر آزاد به

قضاوت بنشينيد و تبليغات آنان كه مي خواهند جمهوري اسلامي ساقط شود و كيفيت عمل آنان و رفتارشان با توده هاي محروم و گروهها و دولتهايي كه از آنان پشتيباني كرده و مي كنند و گروهها و اشخاصي كه در داخل به آنان پيوسته و از آنان پشتيباني مي كنند و اخلاق و رفتارشان در بين خود و هوادارانشان و تغيير موضعهايشان در پيشامدهاي مختلف را، با دقت و بدون هواي نفس بررسي كنيد، و مطالعه كنيد حالات آنان كه در اين جمهوري اسلامي به دست منافقان و منحرفان شهيد شدند، و ارزيابي كنيد بين آنان و دشمنانشان؛ نوارهاي اين شهيدان تا حدي در دست و نوارهاي مخالفان شايد در دست شماها باشد، ببينيد كدام دسته طرفدار محرومان و مظلومان جامعه هستند.

برادران! شما اين اوراق را قبل از مرگ من نمي خوانيد. ممكن است پس از من بخوانيد در آن وقت من نزد شما نيستم كه بخواهم به نفع خود و جلب نظرتان براي كسب مقام و قدرتي با قلبهاي جوان شما بازي كنم. من براي آنكه شما جوانان شايسته اي هستيد علاقه دارم كه جواني خود را در راه خداوند و اسلام عزيز و جمهوري اسلامي صرف كنيد تا سعادت هر دو جهان را دريابيد. و از خداوند غفور مي خواهم كه شما را به راه مستقيم انسانيت هدايت كند و از گذشتة ما و شما با رحمت واسعة خود بگذرد. شماها نيز در خلوتها از خداوند همين را بخواهيد، كه او هادي و رحمان است.

و يك وصيت به ملت شريف ايران و ساير ملتهاي مبتلا به حكومتهاي فاسد و دربند قدرتهاي بزرگ مي كنم؛ اما به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم

كه نعمتي كه با جهاد عظيم خودتان و خون جوانان برومندتان به دست آورديد همچون عزيزترين امور قدرش را بدانيد و از آن حفاظت و پاسداري نماييد و در راه آن، كه نعمتي عظيم الهي و امانت بزرگ خداوندي است كوشش كنيد و از مشكلاتي كه در اين صراط مستقيم پيش مي آيد نهراسيد كه إن تَنْصرواالله يَنْصُرْكم و يُثَبِّتْ اَقدامَكم. و در مشكلات دولت جمهوري اسلامي با جان و دل شريك و در رفع آنها كوشا باشيد، و دولت و مجلس را از خود بدانيد، و چون محبوبي گرامي از آن نگهداري كنيد.

و به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمتگزاري به آنان خصوصاً مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياي نعم همه هستند و جمهوري اسلامي رهاورد آنان و با فداكاريهاي آنان تحقق پيدا كرد و بقاي آن نيز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نكنيد و خود را از مردم و آنان را از خود بدانيد و حكومتهاي طاغوتي را كه چپاولگراني بي فرهنگ و زورگوياني تهي مغز بودند و هستند را هميشه محكوم نماييد، البته با اعمال انساني كه شايسته براي يك حكومت اسلامي است.

و اما به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي و از ملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومتهاي جائر خود را در صورتي كه به خواست ملتها كه خواست ملت ايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاي خود بنشانيد، كه ماية بدبختي مسلمانان، حكومتهاي وابستة به شرق و غرب مي باشند. و اكيداً توصيه مي كنم كه به بوقهاي تبليغاتي مخالفان اسلام و

جمهوري اسلامي گوش فرا ندهيد كه همه كوشش دارند كه اسلام را از صحنه بيرون كنند كه منافع ابرقدرتها تأمين شود.

د _ از نقشه هاي شيطانيِ قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجرا است و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمدرضا با روشهاي مختلف دنباله گيري شد، به انزواكشاندن روحانيت است؛ كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبي و خلع لباس و حبس و تبعيد و هتك حرمات و اعدام و امثال آن، و در زمان محمدرضا با نقشه و روشهاي ديگر كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان بود، كه تبليغات وسيعي در اين زمينه شد؛ و مع الاسف به واسطة بيخبري هر دو قشر از توطئة شيطاني ابرقدرتها نتيجة چشمگيري گرفته شد. از يك طرف، از دبستانها تا دانشگاهها كوشش شد كه معلمان و دبيران و اساتيد و رؤساي دانشگاهها از بين غربزدگان يا شرقزدگان و منحرفان از اسلام و ساير اديان انتخاب و به كار گماشته شوند و متعهدان مؤمن در اقليت قرار گيرند كه قشر مؤثر را كه در آتيه حكومت را به دست مي گيرند، از كودكي تا نوجواني و تا جواني طوري تربيت كنند كه از اديان مطلقاً، و اسلام بخصوص، و از وابستگان به اديان خصوصاً روحانيون و مبلغان، متنفر باشند. و اينان را عمال انگليس در آن زمان، و طرفدار سرمايه داران و زمينخواران و طرفدار ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي مي نمودند. و از طرف ديگر، با تبليغات سو ء، روحانيون و مبلغان و متدينان را از دانشگاه و دانشگاهيان ترسانيده و

همه را به بي ديني و بي بند و باري و مخالف با مظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند. نتيجه آنكه دولتمردانْ مخالف اديان و اسلام و روحانيون و متدينان باشند؛ و توده هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند مخالف دولت و حكومت و هر چه متعلق به آن است باشند، و اختلاف عميق بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را براي چپاولگران آنچنان باز كند كه تمام شئون كشور در تحت قدرت آنان و تمام ذخاير ملت در جيب آنان سرازير شود، چنانچه ديديد به سر اين ملت مظلوم چه آمد، و مي رفت كه چه آيد.

اكنون كه به خواست خداوند متعال و مجاهدت ملت _ از روحاني و دانشگاهي تا بازاري و كارگر و كشاورز و ساير قشرها _ بند اسارت را پاره و سد قدرت ابرقدرتها را شكستند و كشور را از دست آنان و وابستگانشان نجات دادند، توصية اينجانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم اسلامي پيوند دوستي و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و از نقشه ها و توطئه هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه با گفتار و رفتار خود در صدد است بذر نفاق بين آنان افكند او را ارشاد و نصيحت نمايند؛ و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي توان گرفت. و مخصوصاً اگر در اساتيد كسي پيدا شد كه مي خواهد انحراف ايجاد كند،

او را ارشاد و اگر نشد، از خود و كلاس خود طرد كنند. و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است. و توطئه ها در دانشگاهها از عمق ويژه اي برخوردار است و هر قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند.

ه _ از جمله نقشه ها كه مع الاسف تأثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادي به جا مانده، بيگانه نمودن كشورهاي استعمار زده از خويش، و غربزده و شرقزده نمودن آنان است به طوريكه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگي به يكي از دو قطب را از فرائض غيرقابل اجتناب معرفي نمودند! و قصة اين امر غم انگيز، طولاني و ضربه هايي كه از آن خورده و اكنون نيز مي خوريم كشنده و كوبنده است.

و غم انگيزتر اينكه آنان ملتهاي ستمديدة زير سلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهايي مصرفي بار آوردند و به قدري ما را از پيشرفتهاي خود و قدرتهاي شيطاني شان ترسانده اند كه جرأت دست زدن به هيچ ابتكاري نداريم و همه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاي خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم. و اين پوچي و تهي مغزي مصنوعي موجب شده كه در هيچ امري به فكر و دانش خود اتكا نكنيم و كوركورانه از شرق و غرب تقليد نماييم بلكه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتكار

اگر داشتيم، نويسندگان و گويندگان غرب و شرقزدة بي فرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومي ما را سركوب و مأيوس نموده و مي نمايند و رسوم و آداب اجنبي را هر چند مبتذل و مفتضح باشد با عمل و گفتار و نوشتار ترويج كرده و با مداحي و ثناجويي آنها را به خورد ملتها داده و مي دهند. في المثل، اگر در كتاب يا نوشته يا گفتاري چند واژة فرنگي باشد، بدون توجه به محتواي آن با اعجاب پذيرفته، و گوينده و نويسندة آن را دانشمند و روشنفكر به حساب مي آورند. و از گهواره تا قبر به هرچه بنگريم اگر با واژة غربي و شرقي اسم گذاري شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پيشرفتگي محسوب، و اگر واژه هاي بومي خودي به كار رود مطرود و كهنه و واپسزده خواهد بود. كودكان ما اگر نام غربي داشته باشند مفتخر؛ و اگر نام خودي دارند سر به زير و عقب افتاده اند. خيابانها، كوچه ها، مغازه ها، شركتها، داروخانه ها، كتابخانه ها، پارچه ها، و ديگر متاعها، هرچند در داخل تهيه شده بايد نام خارجي داشته باشد تا مردم از آن راضي و به آن اقبال كنند. فرنگي مآبي از سر تا پا و در تمام نشست و برخاستها و در معاشرتها و تمام شئون زندگي موجب افتخار و سربلندي و تمدن و پيشرفت، و در مقابل، آداب و رسوم خودي، كهنه پرستي و عقب افتادگي است. در هر مرض و كسالتي ولو جزئي و قابل علاج در داخل، بايد به خارج رفت و دكترها و اطباي دانشمند خود را محكوم و مأيوس كرد. رفتن به انگلستان

و فرانسه و امريكا و مسكو افتخاري پر ارزش و رفتن به حج و ساير اماكن متبركه كهنه پرستي و عقب ماندگي است. بي اعتنايي به آنچه مربوط به مذهب و معنويات است از نشانه هاي روشنفكري و تمدن، و در مقابل، تعهد به اين امور نشانة عقب ماندگي و كهنه پرستي است.

اينجانب نمي گويم ما خود همه چيز داريم؛ معلوم است ما را در طول تاريخِ نه چندان دور خصوصاً، و در سده هاي اخير از هر پيشرفتي محروم كرده اند و دولتمردان خائن و دودمان پهلوي خصوصاً، و مراكز تبليغاتي عليه دستاوردهاي خودي و نيز خودْ كوچك ديدنها و يا ناچيزديدنها، ما را از هر فعاليتي براي پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردن بانوان و مردان خصوصاً طبقة جوان، به اقسام اجناس وارداتي از قبيل ابزار آرايش و تزئينات و تجملات و بازيهاي كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده ها و مصرفي بار آوردن هر چه بيشتر، كه خود داستانهاي غم انگيز دارد، و سرگرم كردن و به تباهي كشاندن جوانها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشا و عشرتكده ها، و دهها از اين مصائب حساب شده، براي عقب نگهداشتن كشورهاست. من وصيت دلسوزانه و خادمانه مي كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تا حدود بسيار چشمگيري از بسياري از اين دامها نجات يافته و نسل محروم حاضر به فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسياري از كارخانه ها و وسايل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمي رفت متخصصين ِ ايران قادر به راه انداختن كارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوي غرب يا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين

آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصرة اقتصادي و جنگ تحميلي، خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمتهاي ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم.

بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازان پيوسته به غرب و شرق با وسوسه هاي شيطاني شما را به سوي اين چپاولگران بين المللي نكشند؛ و با ارادة مصمم و فعاليت و پشتكار خود به رفع وابستگيها قيام كنيد.

و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و امريكا و شوروي كم ندارد و اگر خوديِ خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد. و آنچه انسانهاي شبيه به اينان به آن رسيده اند شما هم خواهيد رسيد به شرط اتكال به خداوند تعالي و اتكا به نفس، و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختيها براي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطة اجانب.

و بر دولتها و دست اندركاران است چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده كه از متخصصين خود قدرداني كنند و آنان را با كمكهاي مادي و معنوي تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيري نمايند و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيز بسازند.

و از جوانان، دختران و پسران، مي خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را، ولو با تحمل زحمت و رنج، فداي تجملات و عشرتها و بي بند و باريها و حضور در مراكز فحشا كه از

طرف غرب و عمال بي وطن به شما عرضه مي شود نكنند؛ كه آنان چنانچه تجربه نشان داده جز تباهي شما و اغفالتان از سرنوشت كشورتان و چاپيدن ذخائر شما و به بند استعمار و ننگ وابستگي كشيدنتان و مصرفي نمودن ملت و كشورتان به چيز ديگر فكر نمي كنند؛ و مي خواهند با اين وسايل و امثال آن شما را عقب مانده، و به اصطلاح آنان «نيمه وحشي» نگه دارند.

و _ از توطئه هاي بزرگ آنان، چنانچه اشاره شد و كراراً تذكر داده ام، به دست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصاً دانشگاهها است كه مقدرات كشورها در دست محصولات آنها است. روش آنان با روحانيون و مدارس علوم اسلامي فرق دارد با روشي كه در دانشگاهها و دبيرستانها دارند. نقشة آنان برداشتن روحانيون از سر راه و منزوي كردن آنان است؛ يا با سركوبي و خشونت و هتاكي كه در زمان رضاخان عمل شد ولي نتيجة معكوس گرفته شد؛ يا با تبليغات و تهمتها و نقشه هاي شيطاني براي جدا كردن قشر تحصيلكرده و به اصطلاح روشنفكر كه اين هم در زمان رضاخان عمل مي شد و در رديف فشار و سركوبي بود؛ و در زمان محمدرضا ادامه يافت بدون خشونت ولي موذيانه.

و اما در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاي خودي منحرف كنند و به سوي شرق يا غرب بكشانند و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند تا به دست آنها هرچه مي خواهند انجام دهند. اينان كشور را به غارتزدگي و غربزدگي بكشانند و قشر روحاني با انزوا و منفوريت و شكست قادر بر جلوگيري نباشد. و اين

بهترين راه است براي عقب نگهداشتن و غارت كردن كشورهاي تحت سلطه، زيرا براي ابرقدرتها بي زحمت و بي خرج و در جوامع ملي بي سر و صدا، هر چه هست به جيب آنان مي ريزد.

پس اكنون كه دانشگاهها و دانشسراها در دست اصلاح و پاكسازي است، بر همة ما لازم است با متصديان كمك كنيم و براي هميشه نگذاريم دانشگاهها به انحراف كشيده شود؛ و هر جا انحرافي به چشم خورد با اقدام سريع به رفع آن كوشيم. و اين امر حياتي بايد در مرحلة اول با دست پرتوان خود جوانان دانشگاهها و دانشسراها انجام گيرد كه نجات دانشگاه از انحراف، نجات كشور و ملت است.

و اينجانب به همة نوجوانان و جوانان در مرحلة اول، و پدران و مادران و دوستان آنها در مرحلة دوم، و به دولتمردان و روشنفكران دلسوز براي كشور در مرحلة بعد وصيت مي كنم كه در اين امر مهم كه كشورتان را از آسيب نگه مي دارد، با جان و دل كوشش كنيد و دانشگاهها را به نسل بعد بسپريد. و به همة نسلهاي مسلسل توصيه مي كنم كه براي نجات خود و كشور عزيز و اسلامِآدم ساز، دانشگاهها را از انحراف و غرب و شرقزدگي حفظ و پاسداري كنيد و با اين عمل انساني _ اسلامي خود دست قدرتهاي بزرگ را از كشور قطع و آنان را نااميد نماييد. خدايتان پشتيبان و نگهدار باد.

ز _ از مهمات امور، تعهد وكلاي مجلس شوراي اسلامي است. ما ديديم كه اسلام و كشور ايران چه صدمات بسيار غم انگيزي از مجلس شوراي غيرصالح و منحرف، از بعد از مشروطه تا عصر رژيم جنايتكار پهلوي و از هر زمان بدتر

و خطرناكتر در اين رژيم تحميلي فاسد خورد؛ و چه مصيبتها و خسارتهاي جانفرسا از اين جنايتكاران بي ارزش و نوكرمآب به كشور و ملت وارد شد. در اين پنجاه سال يك اكثريت قلابي منحرف در مقابل يك اقليت مظلوم موجب شد كه هرچه انگلستان و شوروي و اخيراً امريكا خواستند، با دست همين منحرفانِ از خدا بيخبر انجام دهند و كشور را به تباهي و نيستي كشانند. از بعد از مشروطه، هيچ گاه تقريباً به مواد مهم قانون اساسي عمل نشد _ قبل از رضاخان با تصدي غربزدگان و مشتي خان و زمينخواران؛ و در زمان رژيم پهلوي به دست آن رژيم سفاك و وابستگان و حلقه به گوشان آن.

اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشأن سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان، بدون دخالت دولت و خانهاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافتند، و اميد است كه با تعهد آنان به اسلام و مصالح كشور جلوگيري از هر انحراف بشود. وصيت اينجانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با ارادة مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابات وكلاي داراي تعهد به اسلام و جمهوري اسلامي كه غالباً بين متوسطين جامعه و محرومين مي باشند و غير منحرف از صراط مستقيم _ به سوي غرب يا شرق _ و بدون گرايش به مكتبهاي انحرافي و اشخاص تحصيلكرده و مطلع بر مسائل روز و سياستهاي اسلامي، به مجلس بفرستند.

و به جامعة محترم روحانيت خصوصاً مراجع معظم، وصيت مي كنم كه خود را از مسائل جامعه

خصوصاً مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاي مجلس، كنار نكشند و بي تفاوت نباشند. همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيرو شرق و غرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازي سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند؛ و به سر مشروطيت و قانون اساسي و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولاني دارد.

اكنون كه بحمدالله تعالي موانع رفع گرديده و فضاي آزاد براي دخالت همة طبقات پيش آمده است، هيچ عذري باقي نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودني، مسامحه در امر مسلمين است. هركس به مقدار توانش و حيطة نفوذش لازم است در خدمت اسلام و ميهن باشد؛ و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب يا شرقزدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيري نمايند، و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت در كشور ما و كشورهاي اسلامي ديگر رخنه، و با دست افراد خودِ ملتها، كشورها را به دام استثمار مي كشانند. بايد با هوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدمِ نفوذي به مقابله برخيزيد و به آنان مهلت ندهيد. خدايتان يار و نگهدار باشد.

و از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در اين عصر و عصرهاي آينده مي خواهم كه اگر خداي نخواسته عناصر منحرفي با دسيسه و بازي سياسي وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامة آنان را رد

كنند و نگذارند حتي يك عنصر خرابكار وابسته به مجلس راه يابد.

و به اقليتهاي مذهبي رسمي وصيت مي كنم كه از دوره هاي رژيم پهلوي عبرت بگيرند و وكلاي خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهوري اسلامي و غيروابسته به قدرتهاي جهانخوار و بدون گرايش به مكتبهاي الحادي و انحرافي و التقاطي انتخاب نمايند.

و از همة نمايندگان خواستارم كه با كمال حسن نيت و برادري با هم مجلسان خود رفتار، و همه كوشا باشند كه قوانين خداي نخواسته از اسلام منحرف نباشد و همه به اسلام و احكام آسماني آن وفادار باشيد تا به سعادت دنيا و آخرت نايل آييد.

و از شوراي محترم نگهبان مي خواهم و توصيه مي كنم، چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده، كه با كمال دقت و قدرت وظايف اسلامي و ملي خود را ايفا و تحت تأثير هيچ قدرتي واقع نشوند و از قوانين مخالف با شرع مطهر و قانون اساسي بدون هيچ ملاحظه جلوگيري نمايند و با ملاحظة ضرورات كشور كه گاهي با احكام ثانويه و گاهي به ولايت فقيه بايد اجرا شود توجه نمايند.

و وصيت من به ملت شريف آن است كه در تمام انتخابات، چه انتخاب رئيس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و چه انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، در صحنه باشند و اشخاصي كه انتخاب مي كنند روي ضوابطي باشد كه اعتبار مي شود مثلاً در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، توجه كنند كه اگر مسامحه نمايند و خبرگان را روي موازين شرعيه و قانون انتخاب نكنند، چه بسا كه خساراتي به اسلام و كشور وارد شود كه

جبران پذير نباشد. و در اين صورت همه در پيشگاه خداوند متعال مسئول مي باشند.

از اين قرار، عدم دخالت ملت از مراجع و علماي بزرگ تا طبقة بازاري و كشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسئول سرنوشت كشور و اسلام مي باشند؛ چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آتيه؛ و چه بسا كه در بعض مقاطع، عدم حضور و مسامحه، گناهي باشد كه در رأس گناهان كبيره است. پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد، و الاّ كار از دست همه خارج خواهد شد. و اين حقيقتي است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم. چه هيچ علاجي بالاتر و والاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايي كه محول به اوست برطبق ضوابط اسلامي و قانون اساسي انجام دهد؛ و در تعيين رئيس جمهور و وكلاي مجلس با طبقة تحصيلكردة متعهد و روشنفكر با اطلاع از مجاري امور و غيروابسته به كشورهاي قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوا و تعهد به اسلام و جمهوري اسلامي مشورت كرده، و با علما و روحانيون با تقوا و متعهد به جمهوري اسلامي نيز مشورت نموده؛ و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند؛ كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمينخواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمي توانند بفهمند.

و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس، شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براي كشور و ملت باشند،

بسياري از مشكلات پيش نمي آيد؛ و مشكلاتي اگر باشد رفع مي شود. و همين معني در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر با ويژگي خاص بايد در نظر گرفته شود؛ كه اگر خبرگان كه با انتخاب ملت تعيين مي شوند از روي كمال دقت و با مشورت با مراجع عظام هر عصر و علماي بزرگ سرتاسر كشور و متدينين و دانشمندان متعهد، به مجلس خبرگان بروند، بسياري از مهمات و مشكلات به واسطة تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيتها براي رهبري يا شوراي رهبري پيش نخواهد آمد، يا با شايستگي رفع خواهد شد. و با نظر به اصل يكصد و نهم و يكصد و دهم قانون اساسي، وظيفة سنگين ملت در تعيين خبرگان و نمايندگان در تعيين رهبر يا شوراي رهبري روشن خواهد شد، كه اندك مسامحه در انتخاب، چه آسيبي به اسلام و كشور و جمهوري اسلامي وارد خواهد كرد كه احتمال آن، كه در سطح بالاي از اهميت است براي آنان تكليف الهي ايجاد مي كند.

و وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري در اين عصر كه عصر تهاجم ابرقدرتها و وابستگان به آنان در داخل و خارج كشور به جمهوري اسلامي و در حقيقت به اسلام است در پوشش جمهوري اسلامي و در عصرهاي آينده، آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهوري اسلامي و محرومان و مستضعفان بنمايند؛ و گمان ننمايند كه رهبري في نفسه براي آنان تحفه اي است و مقام والايي، بلكه وظيفة سنگين و خطرناكي است كه لغزش در آن اگر خداي نخواسته با هواي نفس باشد، ننگ ابدي در اين دنيا و آتش غضب خداي قهار در

جهان ديگر در پي دارد.

از خداوند منان هادي با تضرع و ابتهال مي خواهم كه ما و شما را از اين امتحان خطرناك با روي سفيد در حضرت خود بپذيرد و نجات دهد و اين خطر قدري خفيفتر براي رؤساي جمهور حال و آينده و دولتها و دست اندركاران، به حسب درجات در مسئوليتها نيز هست كه بايد خداي متعال را حاضر و ناظر و خود را در محضر مبارك او بدانند. خداوند متعال راهگشاي آنان باشد.

ح _ از مهمات امور مسألة قضاوت است كه سر و كار آن با جان و مال و ناموس مردم است. وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري آن است كه در تعيين عاليترين مقام قضايي كه در عهده دارند، كوشش كنند كه اشخاص متعهد سابقه دار و صاحبنظر در امور شرعي و اسلامي و در سياست را نصب نمايند.

و از شورايعالي قضايي مي خواهم امر قضاوت را كه در رژيم سابق به وضع أسفناك و غم انگيزي درآمده بود با جديت سر و سامان دهند؛ و دست كساني كه با جان و مال مردم بازي مي كنند و آنچه نزد آنان مطرح نيست عدالت اسلامي است از اين كرسي پراهميت كوتاه كنند، و با پشتكار و جديت بتدريج دادگستري را متحول نمايند؛ و قضات داراي شرايطي كه، ان شا ء الله با جديت حوزه هاي علميه مخصوصاً حوزة مباركة علمية قم تربيت و تعليم مي شوند و معرفي مي گردند، به جاي قضاتي كه شرايط مقررة اسلامي را ندارند نصب گردند، كه ان شا ء الله تعالي بزودي قضاوت اسلامي در سراسر كشور جريان پيدا كند.

و به قضات محترم در عصر حاضر و اعصار آينده وصيت مي كنم كه با

درنظر گرفتن احاديثي كه از معصومين _ صلوات الله عليهم _ در اهميت قضا و خطر عظيمي كه قضاوت دارد و توجه و نظر به آنچه دربارة قضاوت به غير حق وارد شده است، اين امر خطير را تصدي نمايند و نگذارند اين مقام به غير اهلش سپرده شود. و كساني كه اهل هستند از تصدي اين امر سرباز نزنند و به اشخاص غير اهل ميدان ندهند؛ و بدانند كه همان طور كه خطر اين مقامْ بزرگ است اجر و فضل و ثواب آن نيز بزرگ است. و مي دانند كه تصدي قضا براي اهلش واجب كفايي است.

ط _ وصيت اينجانب به حوزه هاي مقدسة علميه آن است كه كراراً عرض نموده ام كه در اين زمان كه مخالفين اسلام و جمهوري اسلامي كمر به براندازي اسلام بسته اند و از هر راه ممكن براي اين مقصد شيطاني كوشش مي نمايند، و يكي از راههاي با اهميت براي مقصد شوم آنان و خطرناك براي اسلام و حوزه هاي اسلامي نفوذ دادن افراد منحرف و تبهكار در حوزه هاي علميه است، كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه ها با اعمال ناشايسته و اخلاق و روش انحرافي است و خطر بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي بر علوم اسلامي و جا زدن خود را در بين توده ها و قشرهاي مردم پاكدل و علاقه مند نمودن آنان را به خويش و ضربة مهلك زدن به حوزه هاي اسلامي و اسلام عزيز و كشور در موقع مناسب مي باشد. و مي دانيم كه قدرتهاي بزرگ چپاولگر در ميان جامعه ها افرادي به صورتهاي مختلف از مليگراها و روشنفكران مصنوعي

و روحاني نمايان كه اگر مجال يابند از همه پرخطرتر و آسيب رسانترند ذخيره دارند كه گاهي سي _ چهل سال با مشي اسلامي و مقدس مآبي يا «پان ايرانيسم» و وطن پرستي و حيله هاي ديگر، با صبر و بردباري در ميان ملتها زيست مي كنند و در موقع مناسب مأموريت خود را انجام مي دهند. و ملت عزيز ما در اين مدت كوتاه پس از پيروزي انقلاب نمونه هايي از قبيل «مجاهد خلق» و «فدايي خلق» و «توده اي»ها و ديگر عناوين ديده اند، و لازم است همه با هوشياري اين قسم توطئه را خنثي نمايند و از همه لازمتر حوزه هاي علميه است كه تنظيم و تصفية آن با مدرسين محترم و افاضل سابقه دار است با تأييد مراجع وقت. و شايد تز «نظم در بي نظمي» است از القائات شوم همين نقشه ريزان و توطئه گران باشد.

در هر صورت وصيت اينجانب آن است كه در همة اعصار خصوصاً در عصر حاضر كه نقشه ها و توطئه ها سرعت و قوّت گرفته است، قيام براي نظام دادن به حوزه ها لازم و ضروري است؛ كه علما و مدرسين و افاضل عظيم الشأن صرف وقت نموده و با برنامة دقيق صحيح حوزه ها را و خصوصاً حوزة علمية قم و ساير حوزه هاي بزرگ و با اهميت را در اين مقطع از زمان از آسيب حفظ نمايند.

و لازم است علما و مدرسين محترم نگذارند در درسهايي كه مربوط به فقاهت است و حوزه هاي فقهي و اصولي از طريقة مشايخ معظم كه تنها راه براي حفظ فقه اسلامي است منحرف شوند، و كوشش نمايند كه هر روز بر دقتها و بحث و نظرها و ابتكار و تحقيقها افزوده شود؛ و فقه سنتي كه ارث

سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است، محفوظ بماند و تحقيقات بر تحقيقات اضافه گردد. و البته در رشته هاي ديگر علوم به مناسبت احتياجات كشور و اسلام برنامه هايي تهيه خواهد شد و رجالي در آن رشته تربيت بايد شود. و از بالاترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است به طور همگاني مورد تعليم و تعلم قرار گيرد، علوم معنوي اسلامي ] است [، از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله _ رزقنا الله و اياكم _ كه جهاد اكبر مي باشد.

ي _ از اموري كه اصلاح و تصفيه و مراقبت از آن لازم است قوة اجراييه است. گاهي ممكن است كه قوانين مترقي و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذرد و شوراي نگهبان آن را تنفيذ كند و وزير مسئول هم ابلاغ نمايد، لكن به دست مجريان غير صالح كه افتاد آن را مسخ كنند و برخلاف مقررات يا با كاغذبازيها يا پيچ و خمها كه به آن عادت كرده اند يا عمداً براي نگران نمودن مردم عمل كنند، كه بتدريج و مسامحه غائله ايجاد مي كند.

وصيت اينجانب به وزراي مسئول در عصر حاضر و در عصرهاي ديگر آن است كه علاوه بر آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه ها بودجه اي كه از آن ارتزاق مي كنيد مال ملت، و بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصاً مستضعفان باشيد، و ايجاد زحمت براي مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداي نخواسته گاهي موجب غضب الهي مي شود، همة شما به پشتيباني ملت احتياج داريد. با پشتيباني مردم خصوصاً طبقات محروم بود كه پيروزي حاصل شد و دست

ستمشاهي از كشور و ذخائر آن كوتاه گرديد. و اگر روزي از پشتيباني آنان محروم شويد، شماها كنار گذاشته مي شويد و همچون رژيم شاهنشاهي ستمكار به جاي شما ستم پيشگان پستها را اشغال مي نمايند. بنابر اين حقيقت ملموس، بايد كوشش در جلب نظر ملت بنماييد و از رفتار غير اسلامي _ انساني احتراز نماييد.

و در همين انگيزه به وزراي كشور در طول تاريخ آينده توصيه مي كنم كه در انتخاب استاندارها دقت كنند اشخاص لايق، متدين، متعهد، عاقل و سازگار با مردم انتخاب نمايند، تا آرامش در كشور هرچه بيشتر حكمفرما باشد. و بايد دانست كه گرچه تمام وزيران وزارتخانه ها مسئوليت در اسلامي كردن و تنظيم امور محل مسئوليت خود دارند لكن بعضي از آنها ويژگي خاص دارند؛ مثل وزارت خارجه كه مسئوليت سفارتخانه ها را در خارج از كشور دارند. اينجانب از ابتداي پيروزي به وزراي خارجه راجع به طاغوتزدگي سفارتخانه ها و تحول آنها به سفارتخانه هاي مناسب با جمهوري اسلامي توصيه هايي نمودم، لكن بعض آنان يا نخواستند يا نتوانستند عمل مثبتي انجام دهند. و اكنون كه سه سال از پيروزي مي گذرد اگرچه وزير خارجة كنوني اقدام به اين امر نموده است و اميد است با پشتكار و صرف وقت اين امر مهم انجام گيرد.

و وصيت من به وزراي خارجه در اين زمان و زمانهاي بعد آن است كه مسئوليت شما بسيار زياد است، چه در اصلاح و تحول وزارتخانه و سفارتخانه ها؛ و چه در سياست خارجيِ حفظ استقلال و منافع كشور و روابط حسنه با دولتهايي كه قصد دخالت در امور كشور ما را ندارند. و از هر امري كه شائبة وابستگي با همة ابعادي كه

دارد به طور قاطع احتراز نماييد. و بايد بدانيد كه وابستگي در بعض امور هر چند ممكن است ظاهر فريبنده اي داشته باشد يا منفعت و فايده اي در حال داشته باشد، لكن در نتيجه، ريشة كشور را به تباهي خواهد كشيد. و كوشش داشته باشيد در بهتر كردن روابط با كشورهاي اسلامي و در بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت و اتحاد كنيد كه خداوند با شماست.

و وصيت من به ملتهاي كشورهاي اسلامي است كه انتظار نداشته باشيد كه از خارج كسي به شما در رسيدن به هدف كه آن اسلام و پياده كردن احكام اسلام است كمك كند؛ خود بايد به اين امر حياتي كه آزادي و استقلال را تحقق مي بخشد قيام كنيد. و علماي اعلام و خطباي محترم كشورهاي اسلامي دولتها را دعوت كنند كه از وابستگي به قدرتهاي بزرگ خارجي خود را رها كنند و با ملت خود تفاهم كنند؛ در اين صورت پيروزي را در آغوش خواهند كشيد. و نيز ملتها را دعوت به وحدت كنند؛ و از نژادپرستي كه مخالف دستور اسلام است بپرهيزند؛ و با برادران ايماني خود در هر كشوري و با هر نژادي كه هستند دست برادري دهند كه اسلام بزرگ آنان را برادر خوانده. و اگر اين برادري ايماني با همت دولتها و ملتها و با تأييد خداوند متعال روزي تحقق يابد، خواهيد ديد كه بزرگترين قدرت جهان را مسلمين تشكيل مي دهند. به اميد روزي كه با خواست پروردگار عالم اين برادري و برابري حاصل شود.

و وصيت اينجانب به وزارت ارشاد در همة اعصار خصوصاً عصر حاضر كه ويژگي خاصي دارد، آن است كه براي تبليغ

حق مقابل باطل و ارائة چهرة حقيقي جمهوري اسلامي كوشش كنند. ما اكنون، در اين زمان كه دست ابرقدرتها را از كشور خود كوتاه كرديم، مورد تهاجم تبليغاتي تمام رسانه هاي گروهي وابسته به قدرتهاي بزرگ هستيم. چه دروغها و تهمتها كه گويندگان و نويسندگان وابسته به ابرقدرتها به اين جمهوري اسلامي نوپا نزده و نمي زنند.

مع الاسف اكثر دولتهاي منطقة اسلامي كه به حكم اسلام بايد دست اخوت به ما دهند، به عداوت با ما و اسلام برخاسته اند و همه در خدمت جهانخواران از هر طرف به ما هجوم آورده اند. و قدرت تبليغاتي ما بسيار ضعيف و ناتوان است و مي دانيد كه امروز جهان روي تبليغات مي چرخد. و با كمال تأسف، نويسندگان به اصطلاح روشنفكر كه به سوي يكي از دو قطب گرايش دارند، به جاي آنكه در فكر استقلال و آزادي كشور و ملت خود باشند، خودخواهيها و فرصت طلبيها و انحصارجوييها به آنان مجال نمي دهد كه لحظه اي تفكر نمايند و مصالح كشور و ملت خود را در نظر بگيرند، و مقايسة بين آزادي و استقلال را در اين جمهوري با رژيم ستمگر سابق نمايند و زندگي شرافتمندانة ارزنده را توأم با بعض آنچه را كه از دست داده اند، كه رفاه و عيشزدگي است، با آنچه از رژيم ستمشاهي دريافت مي كردند توأم با وابستگي و نوكرمآبي و ثناجويي و مداحي از جرثومه هاي فساد و معادن ظلم و فحشا بسنجند؛ و از تهمتها و نارواها به اين جمهوري تازه تولد يافته دست بكشند و با ملت و دولت در صف واحد بر ضد طاغوتيان و ستم پيشگان زبانها و قلمها را به كار بگيرند.

و مسئلة تبليغ تنها به عهدة

وزارت ارشاد نيست بلكه وظيفة همة دانشمندان و گويندگان و نويسندگان و هنرمندان است. بايد وزارت خارجه كوشش كند تا سفارتخانه ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهرة نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نمايند؛ كه اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنت در همة ابعاد به آن دعوت كرده از زير نقاب مخالفان اسلام و كج فهميهاي دوستان خودنمايي نمايد، اسلامْ جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصيبت بار و غم انگيز است كه مسلمانان متاعي دارند كه از صدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد، نتوانسته اند اين گوهر گرانبها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه كنند؛ بلكه خود نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراري اند!

ك _ از امور بسيار با اهميت و سرنوشت ساز مسئلة مراكز تعليم و تربيت از كودكستانها تا دانشگاهها است كه به واسطة اهميت فوق العاده اش تكرار نموده و با اشاره مي گذرم. بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربة مهلك زده است قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است. اگر دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيتِ ديگر با برنامه هاي اسلامي و ملي در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند، هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن امريكا و شوروي فرو نمي رفت و هرگز قراردادهاي خانه خراب كن بر ملت محروم غارتزده تحميل نمي شد و هرگز پاي مستشاران خارجي به ايران باز نمي شد و هرگز ذخائر ايران و طلاي سياه

اين ملت رنجديده در جيب قدرتهاي شيطاني ريخته نمي شد و هرگز دودمان پهلوي و وابسته هاي به آن اموال ملت را نمي توانستند به غارت ببرند و در خارج و داخل پاركها و ويلاها بر روي اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهاي خارج را از دسترنج اين مظلومان پر كنند و صرف عياشي و هرزگي خود و بستگان خود نمايند. اگر مجلس و دولت و قوة قضاييه و ساير ارگانها از دانشگاههاي اسلامي و ملي سرچشمه مي گرفت ملت ما امروز گرفتار مشكلات خانه برانداز نبود. و اگر شخصيتهاي پاكدامن با گرايش اسلامي و ملي به معناي صحيحش، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام مي كند، از دانشگاهها به مراكز قواي سه گانه راه مي يافت، امروز ما غير امروز، و ميهن ما غير اين ميهن، و محرومان ما از قيد محروميت رها، و بساط ظلم و ستمشاهي و مراكز فحشا و اعتياد و عشرتكده ها كه هر يك براي تباه نمودن نسل جوان فعال ارزنده كافي بود، در هم پيچيده و اين ارث كشور بر باد ده و انسان برانداز به ملت نرسيده بود. و دانشگاهها اگر اسلامي _ انساني _ ملي بود، مي توانست صدها و هزارها مدرس به جامعه تحويل دهد؛ لكن چه غم انگيز و اسفبار است كه دانشگاهها و دبيرستانها به دست كساني اداره مي شد و عزيزان ما به دست كساني تعليم و تربيت مي ديدند كه جز اقليت مظلوم محرومي همه از غربزدگان و شرقزدگان با برنامه و نقشة ديكته شده در دانشگاهها كرسي داشتند؛ و ناچار جوانان عزيز و مظلوم ما در دامن اين گرگان وابسته به ابرقدرتها بزرگ شده و به كرسيهاي قانونگذاري و حكومت و

قضاوت تكيه مي كردند، و بر وفق دستور آنان، يعني رژيم ستمگر پهلوي عمل مي كردند.

اكنون بحمدالله تعالي دانشگاه از چنگال جنايتكاران خارج شده. و بر ملت و دولت جمهوري اسلامي است در همة اعصار، كه نگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگيري نمايند تا مشكلي پيش نيايد و اختيار از دست نرود.

و وصيت اينجانب به جوانان عزيز دانشسراها و دبيرستانها و دانشگاهها آن است كه خودشان شجاعانه در مقابل انحرافات قيام نمايند تا استقلال و آزادي خود و كشور و ملت خودشان مصون باشد.

ل _ قواي مسلح، از ارتش و سپاه و ژاندارمري و شهرباني تا كميته ها و بسيج و عشاير ويژگي خاص دارند. اينان كه بازوان قوي و قدرتمند جمهوري اسلامي مي باشند و نگهبان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش بخشان به ملت مي باشند، مي بايست مورد توجه خاص ملت و دولت و مجلس باشند. و لازم است توجه داشته باشند كه در دنيا آنچه كه مورد بهره برداري براي قدرتهاي بزرگ و سياستهاي مخرب، بيشتر از هر چيز و هر گروهي است، قواي مسلح است. قواي مسلح است كه با بازيهاي سياسي، كودتاها و تغيير حكومتها و رژيمها به دست آنان واقع مي شود؛ و سودجويان دغل بعض سران آنان را مي خرند و با دست آنان و توطئه هاي فرماندهان بازي خوردة كشورها را به دست مي گيرند، و ملتهاي مظلوم را تحت سلطه قرار داده و استقلال و آزادي را از كشورها سلب مي كنند. و اگر فرماندهان پاكدامن متصدي امر

باشند، هرگز براي دشمنان كشورها امكان كودتا يا اشغال يك كشور پيش نمي آيد و يا اگر احياناً پيش آيد، به دست فرماندهان متعهد شكسته و ناكام خواهد ماند. و در ايران نيز كه اين معجزة عصر به دست ملت انجام گرفت، قواي مسلح متعهد و فرماندهان پاك و ميهن دوست سهم بسزايي داشتند.

و امروز كه جنگ لعنتي و تحميلي صدام تكريتي به امر و كمك امريكا و ساير قدرتها پس از نزديك به دو سال با شكست سياسي و نظامي ارتش متجاوز بعث و پشتيبانان قدرتمند و وابستگان به آنان روبه رو است، باز قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاهي و مردمي با پشتيباني بيدريغ ملت در جبهه ها و پشت جبهه ها اين افتخار بزرگ را آفريدند و ايران را سرافراز نمودند؛ و نيز شرارتها و توطئه هاي داخلي را كه به دست عروسكهاي وابسته به غرب و شرق براي براندازي جمهوري اسلامي بسيج شده بودند با دست تواناي جوانان كميته ها و پاسداران بسيج و شهرباني و با كمك ملت غيرتمند درهم شكسته شد. و همين جوانان فداكار عزيزند كه شبها بيدارند تا خانواده ها با آرامش استراحت كنند. خدايشان يار و مددكار باد.

پس وصيت برادرانة من در اين قدمهاي آخرين عمر بر قواي مسلح به طور عموم، آن است كه اي عزيزان كه به اسلام عشق مي ورزيد و با عشق لقا ء الله به فداكاري در جبهه ها و در سطح كشور به كار ارزشمند خود ادامه مي دهيد، بيدار باشيد و هوشيار كه بازيگران سياسي و سياستمداران حرفه اي غرب و شرقزده و دستهاي مرموز جنايتكاران پشت پرده لبة تيز سلاح خيانت و جنايتكارشان از هر سو و بيشتر از هر

گروه متوجه به شما عزيزان است؛ و مي خواهند از شما عزيزان كه با جانفشاني خود انقلاب را پيروز نموديد و اسلام را زنده كرديد بهره گيري كرده و جمهوري اسلامي را براندازند؛ و شما را با اسم اسلام و خدمت به ميهن و ملت از اسلام و ملت جدا كرده به دامن يكي از دو قطب جهانخوار بيندازند؛ و بر زحمات و فداكاريهاي شما با حيله هاي سياسي و ظاهرهاي به صورت اسلامي و ملي خط بطلان بكشند.

وصيت اكيد من به قواي مسلح آن است كه همان طور كه از مقررات نظام، عدم دخول نظامي در احزاب و گروهها و جبهه ها است به آن عمل نمايند؛ و قواي مسلح مطلقاً، چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير اينها، در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را از بازيهاي سياسي دور نگه دارند. در اين صورت مي توانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است كه افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمايند. و چون انقلاب از همة ملت و حفظ آن بر همگان است، دولت و ملت و شوراي دفاع و مجلس شوراي اسلامي وظيفة شرعي و ميهني آنان است كه اگر قواي مسلح، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد، برخلاف مصالح اسلام و كشور بخواهند عملي انجام دهند يا در احزاب وارد شوند كه _ بي اشكال به تباهي كشيده مي شوند _ و يا در بازيهاي سياسي وارد شوند، از قدم اول با آن مخالفت كنند. و بر رهبر و شوراي رهبري است كه با قاطعيت

از اين امر جلوگيري نمايد تا كشور از آسيب در امان باشد.

و من به همة نيروهاي مسلح در اين پايان زندگي خاكي، وصيت مشفقانه مي كنم كه از اسلام كه يگانه مكتب استقلال و آزاديخواهي است و خداوند متعال همه را با نور هدايت آن به مقام والاي انساني دعوت مي كند، چنانچه امروز وفاداريد در وفاداري استقامت كنيد كه شما را و كشور و ملت شما را از ننگ وابستگيها و پيوستگيها به قدرتهايي كه همة شما را جز براي بردگي خويش نمي خواهند و كشور و ملت عزيزتان را عقب مانده و بازار مصرف و زير بار ننگين ستم پذيري نگه مي دارند نجات مي دهد. و زندگي انساني شرافتمندانه را ولو با مشكلات بر زندگاني ننگين بردگي اجانب ولو با رفاه حيواني ترجيح دهيد؛ و بدانيد مادام كه در احتياجات صنايع پيشرفته، دست خود را پيش ديگران دراز كنيد و به دريوزگي عمر را بگذرانيد قدرت ابتكار و پيشرفت در اختراعات در شما شكوفا نخواهد شد. و به خوبي و عينيت ديديد كه در اين مدت كوتاه پس از تحريم اقتصادي همانها كه از ساختن هرچيز خود را عاجز مي ديدند و از راه انداختن كارخانه ها آنان را مأيوس مي نمودند، افكار خود را به كار بستند و بسياري از احتياجات ارتش و كارخانه ها را خود رفع نمودند. و اين جنگ و تحريم اقتصادي و اخراج كارشناسان خارجي، تحفه اي الهي بود كه ما از آن غافل بوديم. اكنون اگر دولت و ارتش كالاهاي جهانخواران را خود تحريم كنند و به كوشش و سعي در راه ابتكار بيفزايند، اميد است كه كشور خودكفا شود و از دريوزگي از دشمن نجات يابد.

و

هم در اينجا بايد بيفزايم كه احتياج ما پس از اينهمه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ كشورهاي خارجي حقيقتي است انكارناپذير. و اين به آن معني نيست كه ما بايد در علوم پيشرفته به يكي از دو قطب وابسته شويم. دولت و ارتش بايد كوشش كنند كه دانشجويان متعهد را در كشورهايي كه صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند؛ و از فرستادن به امريكا و شوروي و كشورهاي ديگر كه در مسير اين دو قطب هستند احتراز كنند، مگر ان شا ء الله روزي برسد كه اين دو قدرت به اشتباه خود پي برند و در مسير انسانيت و انساندوستي و احترام به حقوق ديگران واقع شوند؛ يا ان شا ء الله مستضعفان جهان و ملتهاي بيدار و مسلمانان متعهد، آنان را به جاي خود نشانند. به اميد چنين روزي.

م _ راديو و تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئأترها از ابزارهاي مؤثر تباهي و تخدير ملتها، خصوصاً نسل جوان بوده است. در اين صد سال اخير بويژه نيمة دوم آن، چه نقشه هاي بزرگي از اين ابزار، چه در تبليغ ضد اسلام و ضد روحانيت خدمتگزار، و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق، كشيده شد و از آنها براي درست كردن بازار كالاها خصوصاً تجملي و تزئيني از هر قماش، از تقليد در ساختمانها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدني و پوشيدني و در فرم آنها استفاده كردند، به طوري كه افتخار بزرگِ فرنگي مآب بودن در تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن بويژه در خانمهاي مرفه يا نيمه مرفه بود، و

در آداب معاشرت و كيفيت حرف زدن و به كار بردن لغات غربي در گفتار و نوشتار به صورتي بود كه فهم آن براي بيشتر مردم غيرممكن، و براي همرديفان نيز مشكل مي نمود! فيلمهاي تلويزيون از فرآورده هاي غرب يا شرق بود كه طبقة جوان زن و مرد را از مسير عادي زندگي و كار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوي بيخبري از خويش و شخصيت خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيز خود و كشور خود، حتي فرهنگ و ادب و مآثر پر ارزشي كه بسياري از آن با دست خيانتكار سودجويان، به كتابخانه ها و موزه هاي غرب و شرق منتقل گرديده است. مجله ها با مقاله ها و عكسهاي افتضاح بار و أسف انگيز، و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگي خويش و ضداسلامي با افتخار، مردم بويژه طبقة جوان مؤثر را به سوي غرب يا شرق هدايت مي كردند. اضافه كنيد بر آن تبليغ دامنه دار در ترويج مراكز فساد و عشرتكده ها و مراكز قمار و لاتار و مغازه هاي فروش كالاهاي تجملاتي و اسباب آرايش و بازيها و مشروبات الكلي بويژه آنچه از غرب وارد مي شد. و در مقابل صدور نفت و گاز و مخازن ديگر، عروسكها و اسباب بازيها و كالاهاي تجملي وارد مي شد؛ و صدها چيزهايي كه امثال من از آنها بي اطلاع هستيم. و اگر خداي نخواسته عمر رژيم سرسپرده و خانمان برانداز پهلوي ادامه پيدا مي كرد، چيزي نمي گذشت كه جوانان برومند ما _ اين فرزندان اسلام و ميهن كه چشم اميد ملت به آنها است _ با انواع دسيسه ها و نقشه هاي شيطاني به دست رژيم فاسد و رسانه هاي گروهي و

روشنفكران غرب و شرقگرا از دست ملت و دامن اسلام رخت برمي بستند: يا جواني خود را در مراكز فساد تباه مي كردند؛ و يا به خدمت قدرتهاي جهانخوار درآمده و كشور را به تباهي مي كشاندند. خداوند متعال به ما و آنان منت گذاشت و همه را از شر مفسدين و غارتگران نجات داد.

اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان، آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن، كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است. و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است. و بر همة ما و همة مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است. و از آزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود. و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسئول مي باشند. و مردم و جوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكور نمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند، خودشان مكلف به جلوگيري هستند. خداوند تعالي مددكار همه باشد.

ن _ نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهكها و اشخاصي كه در ضديت با ملت و جمهوري اسلامي و اسلام فعاليت مي كنند، اول به سران آنان در

خارج و داخل، آن است كه تجربة طولاني به هر راهي كه اقدام كرديد و به هر توطئه اي كه دست زديد و به هر كشور و مقامي كه توسل پيدا كرديد به شماها كه خود را عالم و عاقل مي دانيد بايد آموخته باشند كه مسير يك ملت فداكار را نمي شود با دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازيهاي بي سر و پا و غيرحساب شده منحرف كرد، و هرگز هيچ حكومت و دولتي را نمي توان با اين شيوه هاي غيرانساني و غيرمنطقي ساقط نمود، بويژه ملتي مثل ايران را كه از بچه هاي خردسالش تا پيرزنها و پيرمردهاي بزرگسالش، در راه هدف و جمهوري اسلامي و قرآن و مذهب جانفشاني و فداكاري مي كنند. شماها كه مي دانيد (و اگر ندانيد بسيار ساده لوحانه فكر مي كنيد) كه ملت با شما نيست و ارتش با شماها دشمن است. و اگر فرض بكنيد با شما بودند و دوست شما بودند، حركات ناشيانة شما و جناياتي كه با تحريك شما رخ داد آنان را از شما جدا كرد و جز دشمن تراشي كار ديگري نتوانستيد بكنيد.

من وصيت خيرخواهانه در اين آخر عمر به شما مي كنم كه اولاً با اين ملت طاغوتزدة رنج كشيده كه پس از 2500 سال ستمشاهي با فدا دادن بهترين فرزندان و جوانانش خود را از زير بار ستم جنايتكاراني همچون رژيم پهلوي و جهانخواران شرق و غرب نجات داده به جنگ و ستيز برخاسته ايد. چطور وجدان يك انسان هر چه پليد باشد، راضي مي شود براي احتمال رسيدن به يك مقام با ميهن خود و ملت خود اينگونه رفتار كند و به كوچك و بزرگ آنها رحم

نكند؟ من به شما نصيحت مي كنم دست از اين كارهاي بيفايده و غيرعاقلانه برداريد و گول جهانخواران را نخوريد. و در هر جا هستيد اگر به جنايتي دست نزديد به ميهن خود و دامن اسلام برگرديد و توبه كنيد كه خداوند ارحم الراحمين است؛ و جمهوري اسلامي و ملت از شما ان شا ء الله مي گذرند. و اگر دست به جنايتي زديد كه حكم خداوند تكليف شما را معين كرده، باز از نيمه راه برگشته و توبه كنيد. و اگر شهامت داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را از عذاب اليم خداوند نجات دهيد؛ و الاّ در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به كار ديگر مشغول شويد كه صلاح در آن است.

و بعد، به هواداران داخلي و خارجي آنان وصيت مي كنم كه با چه انگيزه جواني خود را براي آنان كه اكنون ثابت است كه براي قدرتمندان جهانخوار خدمت مي كنند و از نقشه هاي آنها پيروي مي كنند و ندانسته به دام آنها افتاده اند به هدر مي دهيد؟ و با ملت خود در راه چه كسي جفا مي كنيد؟ شما بازي خوردگان دست آنها هستيد. و اگر در ايران هستيد به عيان مشاهده مي كنيد كه توده هاي ميليوني به جمهوري اسلامي وفادار و براي آن فداكارند؛ و به عيان مي بينيد كه حكومت و رژيم فعلي با جان و دل در خدمت خلق و مستمندان هستند؛ و آنان كه به دروغ ادعاي «خلقي» بودن و «مجاهد» و «فدايي» براي خلق مي كنند، با خلق خدا به دشمني برخاسته و شما پسران و دختران ساده دل را براي مقاصد خود و مقاصد يكي از دو

قطب قدرت جهانخوار به بازي گرفته و خود يا در خارج در آغوش يكي از دو قطب جنايتكار به خوشگذراني مشغول و يا در داخل به خانه هاي مجلل تيمي با زندگي اشرافي، نظير منازل جنايتكاراني بدبخت به جنايت خود ادامه مي دهند و شما جوانان را به كام مرگ مي فرستند.

نصيحت مشفقانة من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد؛ و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت مي كنند متحد شويد؛ و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد تا كشور و ملت از شرّ مخالفين نجات پيدا كند، و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهيد. تا چه وقت و براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كه جز به نفع شخصي خود فكر نمي كنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت طلبي خويش مي نمايند؟ شما در اين سالهاي پيروزي انقلاب ديديد كه ادعاهاي آنان با رفتار و عملشان مخالف است و ادعاها فقط براي فريب جوانان صاف دل است. و مي دانيد كه شما قدرتي در مقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز به ضرر خودتان و تباهي عمرتان نتيجه اي ندارد. من تكليف خود را كه هدايت است ادا كردم. و اميد است به اين نصيحت كه پس از مرگ من به شما مي رسد و شائبة قدرت طلبي در آن نيست گوش فرا دهيد و خود را از عذاب اليم الهي نجات دهيد. خداوند منان شما را هدايت فرمايد و صراط مستقيم را به شما بنمايد.

وصيت من به چپگرايان، مثل

كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و ديگر گروهها] ي [متمايل به چپ، آن است كه شماها بدون بررسي صحيح از مكتبها و مكتب اسلام نزد كساني كه از مكتبها و خصوص اسلام اطلاع صحيح دارند، با چه انگيزه خودتان را راضي كرديد به مكتبي كه امروز در دنيا شكست خورده رو آوريد و چه شده كه دل خود را به چند «ايسم» كه محتواي آنها پيش اهل تحقيق پوچ است خوش كرده ايد؟ و شما را چه انگيزه اي وادار كرده كه مي خواهيد كشور خود را به دامن شوروي يا چين بكشيد؛ و با ملت خود به اسم «توده دوستي» به جنگ برخاسته يا به توطئه هايي براي نفع اجنبي به ضد كشور خود و توده هاي ستمديده دست زديد؟ شما مي بينيد كه از اول پيدايش كمونيسم مدعيان آن ديكتاتورترين و قدرت طلب و انحصارطلبترين حكومتهاي جهان بوده و هستند. چه ملتهايي زير دست و پاي شوروي مدعي طرفدار توده ها خُرد شدند و از هستي ساقط گرديدند. ملت روسيه، مسلمانان و غيرمسلمانان، تاكنون در زير فشار ديكتاتوري حزب كمونيست دست و پا مي زنند و از هرگونه آزادي محروم و در اختناق بالاتر از اختناقهاي ديكتاتورهاي جهان به سر مي برند. استالين، كه يكي از چهره هاي به اصطلاح «درخشان» حزب بود، ورود و خروجش را و تشريفات آن و اشرافيت او را ديديم. اكنون كه شما فريب خوردگان در عشق آن رژيم جان مي دهيد، مردم مظلوم شوروي و ديگر اقمار او چون افغانستان از ستمگريهاي آنان جان مي سپارند، و آنگاه شما كه مدعي طرفداري از خلق هستيد، بر اين خلق محروم در هر جا كه دستتان رسيده چه جناياتي انجام داديد و

با اهالي شريف آمل كه آنان را به غلط طرفدار پر و پا قرص خود معرفي مي كرديد و عدة بسياري را به فريب به جنگ مردم و دولت فرستاديد و به كشتن داديد، چه جنايتها كه نكرديد. و شما «طرفدار خلق محروم» مي خواهيد خلق مظلوم و محروم ايران را به دست ديكتاتوري شوروي دهيد و چنين خيانتي را با سرپوش «فدايي خلق» و طرفدار محرومين در حال اجرا هستيد، منتها «حزب توده» و رفقاي آن با توطئه و زير ماسك طرفداري از جمهوري اسلامي، و ديگر گروهها با اسلحه و ترور و انفجار.

من به شما احزاب و گروهها، چه آنان كه به چپگرايي معروف _ گرچه بعضي شواهد و قرائن دلالت دارد كه اينان كمونيست امريكايي هستند _ و چه آنان كه از غرب ارتزاق مي كنند و الهام مي گيرند و چه آنها كه با اسم «خودمختاري» و طرفداري از كرد و بلوچ دست به اسلحه برده و مردم محروم كردستان و ديگر جاها را از هستي ساقط نموده و مانع از خدمتهاي فرهنگي و بهداشتي و اقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آن استانها مي شوند، مثل حزب «دموكرات» و «كومله» وصيت مي كنم كه به ملت بپيوندند. و تاكنون تجربه كرده اند كه كاري جز بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده اند و نمي توانند بكنند، پس مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است كه با دولت تشريك مساعي نموده و از ياغي گري و خدمت به بيگانگان و خيانت به ميهن خود دست بردارند و به ساختن كشور بپردازند و مطمئن باشند كه اسلام براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب و هم از قطب ديكتاتور

شرق بهتر است و آرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام مي دهد.

و وصيت من به گروههاي مسلمان كه از روي اشتباه به غرب و احياناً به شرق تمايل نشان مي دهند و از منافقان كه اكنون خيانتشان معلوم شد گاهي طرفداري مي كردند و به مخالفانِ بدخواهان اسلام از روي خطا و اشتباه گاهي لعن مي كردند و طعن مي زدند، آن است كه بر سر اشتباه خود پافشاري نكنند و با شهامت اسلامي به خطاي خود اعتراف، و با دولت و مجلس و ملت مظلوم براي رضاي خداوند هم صدا و هم مسير شده و اين مستضعفان تاريخ را از شرّ مستكبران نجات دهيد؛ و كلام مرحوم مدرس آن روحاني متعهد پاك سيرت و پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسردة آن روز گفت: اكنون كه بايد از بين برويم چرا با دست خود برويم.

من هم امروز به ياد آن شهيد راه خدا به شما برادران مؤمن عرض مي كنم اگر ما با دست جنايتكار امريكا و شوروي از صفحة روزگار محو شويم و با خون سرخ شرافتمندانه با خداي خويش ملاقات كنيم، بهتر از آن است كه در زير پرچم ارتش سرخ شرق و سياه غرب زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم. و اين سيره و طريقة انبياي عظام و ائمة مسلمين و بزرگان دين مبين بوده است و ما بايد از آن تبعيت كنيم؛ و بايد به خود بباورانيم كه اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگيها زندگي كنند مي توانند؛ و قدرتمندان جهان بر يك ملت نمي توانند خلاف ايدة آنان را تحميل كنند.

از افغانستان عبرت بايد گرفت با آنكه دولت غاصب و احزاب چپي با شوروي بوده و هستند،

تاكنون نتوانسته اند توده هاي مردم را سركوب نمايند. علاوه بر اين اكنون ملتهاي محروم جهان بيدار شده اند و طولي نخواهد كشيد كه اين بيداريها به قيام و نهضت و انقلاب انجاميده و خود را از تحت سلطة ستمگران مستكبر نجات خواهند داد. و شما مسلمانانِ پايبند به ارزشهاي اسلامي مي بينيد كه جدايي و انقطاع از شرق و غرب بركات خود را دارد نشان مي دهد؛ و مغزهاي متفكر بومي به كار افتاده و به سوي خودكفايي پيشروي مي كند و آنچه كارشناسان خائن غربي و شرقي براي ملت ما محال جلوه مي دادند، امروز به طور چشم گيري با دست و فكر ملت انجام گرفته و ان شا ء الله تعالي در دراز مدت انجام خواهد گرفت. و صد افسوس كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقل در اول سلطنت جابرانة كثيف محمدرضا تحقق نيافت؛ و اگر شده بود، ايران غارتزده غير از اين ايران بود.

و وصيت من به نويسندگان و گويندگان و روشنفكران و اشكالتراشان و صاحب عقدگان آن است كه به جاي آنكه وقت خود را در خلاف مسير جمهوري اسلامي صرف كنيد و هرچه توان داريد در بدبيني و بدخواهي و بدگويي از مجلس و دولت و ساير خدمتگزاران به كار بريد، و با اين عمل كشور خود را به سوي ابرقدرتها سوق دهيد، با خداي خود يك شب خلوت كنيد و اگر به خداوند عقيده نداريد با وجدان خود خلوت كنيد و انگيزة باطني خود را كه بسيار مي شود خود انسانها از آن بيخبرند بررسي كنيد، ببينيد آيا با كدام معيار و با چه انصاف خون اين جوانان قلم قلم شده را در جبهه ها و در

شهرها ناديده مي گيريد و با ملتي كه مي خواهد از زير بار ستمگران و غارتگران خارجي و داخلي خارج شود و استقلال و آزادي را با جان خود و فرزندان عزيز خود به دست آورده و با فداكاري مي خواهد آن را حفظ كند، به جنگ اعصاب برخاسته ايد و به اختلاف انگيزي و توطئه هاي خائنانه دامن مي زنيد و راه را براي مستكبران و ستمگران باز مي كنيد. آيا بهتر نيست كه با فكر و قلم و بيان خود دولت و مجلس و ملت را راهنمايي براي حفظ ميهن خود نماييد؟ آيا سزاوار نيست كه به اين ملت مظلوم محروم كمك كنيد و با ياري خود حكومت اسلامي را استقرار دهيد؟ آيا اين مجلس و رئيس جمهور و دولت و قوة قضايي را از آنچه در زمان رژيم سابق بود بدتر مي دانيد؟ آيا از ياد برده ايد ستمهايي كه آن رژيم لعنتي بر اين ملت مظلوم بي پناه روا مي داشت؟ آيا نمي دانيد كه كشور اسلامي در آن زمان يك پايگاه نظامي براي امريكا بود و با آن عمل يك مستعمره مي كردند و از مجلس تا دولت و قواي نظامي در قبضة آنان بود و مستشاران و صنعتگران و متخصصان آنان با اين ملت و ذخائر آن چه مي كردند؟ آيا اشاعة فحشا در سراسر كشور و مراكز فساد، از عشرتكده ها و قمارخانه ها و ميخانه ها و مغازه هاي مشروب فروشي و سينماها و ديگر مراكز كه هر يك براي تباه كردن نسل جوان عاملي بزرگ بود، از خاطرتان محو شده؟ آيا رسانه هاي گروهي و مجلات سراسر فسادانگيز و روزنامه هاي آن رژيم را به دست فراموشي سپرده ايد؟ و اكنون كه از آن بازارهاي فساد اثري نيست، براي

آنكه در چند دادگاه، يا چند جوان كه شايد اكثر از گروههاي منحرف نفوذ كرده و براي بدنام نمودن اسلام و جمهوري اسلامي كارهاي انحرافي انجام مي دهند، و كشتن عده اي كه مفسد في الارض هستند و قيام بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي مي كنند شما را به فرياد درآورده، و با كساني كه با صراحت اسلام را محكوم مي كنند و بر ضد آن قيام مسلحانه يا قيام با قلم و زبان كه أسفناكتر از قيام مسلحانه است، نموده اند پيوند مي كنيد و دست برادري مي دهيد؛ و آنان را كه خداوند مهدورالدم فرموده نور چشم مي خوانيد، و در كنار بازيگراني كه فاجعة چهارده اسفند را برپا كردند و جوانان بيگناه را با ضرب و شتم كوبيدند نشسته و تماشاگر معركه مي شويد، يك عمل اسلامي و اخلاقي است! و عمل دولت و قوة قضاييه كه معاندين و منحرفين و ملحدين را به جزاي اعمال خويش مي رسانند، شما را به فرياد درآورده و داد مظلوميت مي زنيد؟ من براي شما برادران كه از سوابقتان تا حدي مطلع و علاقه مند به بعضي از شما هستم متأسف هستم، نه براي آنان كه اشراري بودند در لباس خيرخواهي و گرگهايي در پوشش چوپان و بازيگراني بودند كه همه را به باد بازي و مسخره گرفته و در صدد تباه كردن كشور و ملت و خدمتگزاري به يكي از دو قطب چپاولگر بودند _ آنان كه با دست پليد خود جوانان و مردان ارزشمند و علماي مربي جامعه را شهيد نمودند و به كودكان مظلوم مسلمانان رحم نكردند، خود را در جامعه رسوا و در پيشگاه خداوند قهار مخذول نمودند و راه بازگشت ندارند كه شيطانِنفس

اماره بر آنان حكومت مي كند.

لكن شما برادران مؤمن با دولت و مجلس كه كوشش دارد خدمت به محرومين و مظلومين و برادران سر و پا برهنه و از همة مواهب زندگي محروم نمايد چرا كمك نمي كنيد و شكايت داريد؟ آيا مقدار خدمت دولت و بنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاريها و نابسامانيها كه لازمة هر انقلاب است، و جنگ تحميلي با آنهمه خسارت و ميليونها آوارة خارجي و داخلي و كارشكنيهاي بيرون از حد را در اين مدت كوتاه مقايسه با كارهاي عمراني رژيم سابق نموده ايد؟ آيا نمي دانيد كه كارهاي عمراني آن زمان اختصاص داشت تقريباً به شهرها آن هم به محلات مرفه؛ و فقرا و مردمان محروم از آن امور بهرة ناچيز داشته يا نداشتند؛ و دولت فعلي و بنيادهاي اسلامي براي اين طايفة محروم با جان و دل خدمت مي كنند؟ شما مؤمنان هم پشتيبان دولت باشيد تا كارها زود انجام گيرد و در محضر پروردگار كه خواه ناخواه خواهيد رفت با نشان خدمتگزاري به بندگان او برويد. *

* _ چنانكه در نسخة خطي مشهود است امام خميني در اين قسمت مرقوم فرموده اند: «اين مقدار بريده شده راخودم انجام داده ام».

س _ يكي از اموري كه لازم به توصيه و تذكر است، آن است كه اسلام نه باسرمايه داري ظالمانه و بيحساب و محروم كنندة توده هاي تحت ستم و مظلوم موافق است، بلكه آن را به طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي كند و مخالف عدالت اجتماعي مي داند _ گرچه بعض كج فهمان بي اطلاع از رژيم حكومت اسلامي و ازمسائل سياسي حاكم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طوري وانمود كرده اند (و باز هم

دست برنداشته اند) كه اسلام طرفدار بي مرز و حد سرمايه داري و مالكيت است و با اين شيوة كه با فهم كج خويش از اسلام برداشت نموده اند چهرة نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده كه به اسلام بتازند، و آن را رژيمي چون رژيم سرمايه داري غرب مثل رژيم امريكا و انگلستان و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند، و با اتكال به قول و فعل اين نادانان يا غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلام شناسان واقعي با اسلام به معارضه برخاسته اند _ و نه رژيمي مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردي مخالف و قائل به اشتراك مي باشند با اختلاف زيادي كه دوره هاي قديم تاكنون حتي اشتراك در زن و همجنس بازي بوده و يك ديكتاتوري و استبداد كوبنده در بر داشته.

بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف، كه اگر بحق به آن عمل شود چرخهاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي، كه لازمة يك رژيم سالم است تحقق مي يابد. در اينجا نيز يك دسته با كج فهميها و بي اطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دستة اول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعضي آيات يا جملات نهج البلاغه، اسلام را موافق با مكتبهاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده و سرخود، به فهم قاصر خود، بپاخاسته و «مذهب اشتراكي» را تعقيب مي كنند و از كفر و ديكتاتوري و اختناق كوبنده كه

ارزشهاي انساني را ناديده گرفته و يك حزب اقليت با توده هاي انساني مثل حيوانات عمل مي كنند، حمايت مي كنند.

وصيت من به مجلس و شوراي نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراي قضايي آن است كه در مقابل احكام خداوند متعال خاضع بوده؛ و تحت تأثير تبليغات بي محتواي قطب ظالم چپاولگر سرمايه داري و قطب ملحد اشتراكي و كمونيستي واقع نشويد، و به مالكيت و سرمايه هاي مشروع با حدود اسلامي احترام گذاريد، و به ملت اطمينان دهيد تا سرمايه ها و فعاليتهاي سازنده به كار افتند و دولت و كشور را به خودكفايي و صنايع سبك و سنگين برسانند.

و به ثروتمندان و پولداران مشروع وصيت مي كنم كه ثروتهاي عادلانة خود را به كار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و كارخانه ها برخيزيد كه اين خود عبادتي ارزشمند است.

و به همه در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگي به حال محرومان جامعه است كه در طول تاريخ ستمشاهي و خان خاني در رنج و زحمت بوده اند. و چه نيكو است كه طبقات تمكندار به طور داوطلب براي زاغه و چپرنشينان مسكن و رفاه تهيه كنند. و مطمئن باشند كه خير دنيا و آخرت در آن است. و از انصاف به دور است كه يكي بي خانمان و يكي داراي آپارتمانها باشد.

ع _ وصيت اينجانب به آن طايفه از روحانيون و روحاني نماها كه با انگيزه هاي مختلف با جمهوري اسلامي و نهادهاي آن مخالفت مي كنند و وقت خود را وقف براندازي آن مي نمايند و با مخالفان توطئه گر و بازيگران سياسي كمك، و گاهي به طوري كه نقل مي شود با پولهاي گزافي كه

از سرمايه داران بيخبر از خدا دريافت براي اين مقصد مي كنند كمكهاي كلان مي نمايند، آن است كه شماها طرْفي از اين غلط كاريها تاكنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است كه اگر براي دنيا به اين عمل دست زده ايد _ و خداوند نخواهد گذاشت كه شما به مقصد شوم خود برسيد _ تا درِ توبه باز است از پيشگاه خداوند عذر بخواهيد و با ملت مستمند مظلوم هم صدا شويد و از جمهوري اسلامي كه با فداكاريهاي ملت به دست آمده حمايت كنيد، كه خير دنيا و آخرت در آن است. گرچه گمان ندارم كه موفق به توبه شويد.

و اما به آن دسته كه از روي بعض اشتباهات يا بعض خطاها، چه عمدي و چه غيرعمدي، كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احكام اسلام بوده است با اصل جمهوري اسلامي و حكومت آن مخالفت شديد مي كنند و براي خدا در براندازي آن فعاليت مي نمايند و با تصور خودشان اين جمهوري از رژيم سلطنتي بدتر يا مثل آن است، با نيت صادق در خلوات تفكر كنند و از روي انصاف مقايسه نمايند با حكومت و رژيم سابق. و باز توجه نمايند كه در انقلابهاي دنيا هرج و مرجها و غلط رويها و فرصت طلبيها غيرقابل اجتناب است و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاي اين جمهوري را در نظر بگيريد _ از قبيل توطئه ها و تبليغات دروغين و حملة مسلحانة خارج مرز و داخل، و نفوذ غير قابل اجتناب گروههايي از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاي دولتي به قصد ناراضي كردن ملت از اسلام و حكومت اسلامي، و

تازه كار بودن اكثر يا بسياري از متصديان امور و پخش شايعات دروغين از كساني كه از استفاده هاي كلان غيرمشروع بازمانده يا استفادة آنان كم شده، و كمبود چشمگير قضات شرع و گرفتاريهاي اقتصادي كمرشكن و اشكالات عظيم در تصفيه و تهذيب متصديان چند ميليوني، و كمبود مردمان صالح كاردان و متخصص و دهها گرفتاري ديگر، كه تا انسان وارد گود نباشد از آنها بيخبر است _ و از طرفي اشخاص غرضمند سلطنت طلب سرمايه دار هنگفت كه با رباخواري و سودجويي و با اخراج ارز و گرانفروشي به حد سرسام آور و قاچاق و احتكار، مستمندان و محرومان جامعه را تا حد هلاكت در فشار قرار داده و جامعه را به فساد مي كشند، نزد شما آقايان به شكايت و فريبكاري آمده و گاهي هم براي باور آوردن و خود را مسلمان خالص نشان دادن به عنوان «سهم» مبلغي مي دهند و اشك تمساح مي ريزند و شما را عصباني كرده به مخالفت برمي انگيزانند، كه بسياري از آنان با استفاده هاي نامشروع، خون مردم را مي مكند و اقتصاد كشور را به شكست مي كشند.

اينجانب نصيحت متواضعانة برادرانه مي كنم كه آقايان محترم تحت تأثير اينگونه شايعه سازيها قرار نگيرند و براي خدا و حفظ اسلام اين جمهوري را تقويت نمايند. و بايد بدانند كه اگر اين جمهوري اسلامي شكست بخورد، به جاي آن يك رژيم اسلامي دلخواهِ بقية الله _ روحي فداه _ يا مطيع امر شما آقايان تحقق نخواهد پيدا كرد، بلكه يك رژيم دلخواه يكي از دو قطب قدرت به حكومت مي رسد و محرومان جهان، كه به اسلام و حكومت اسلامي رو] ي [آورده و دل باخته اند، مأيوس مي شوند و اسلام براي هميشه

منزوي خواهد شد؛ و شماها روزي از كردار خود پشيمان مي شويد كه كار گذشته و ديگر پشيماني سودي ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد كه در يك شب همة امور بر طبق اسلام و احكام خداوند تعالي متحول شود يك اشتباه است، و در تمام طول تاريخ بشر چنين معجزه اي روي نداده است و نخواهد داد. و آن روزي كه ان شا ء الله تعالي مصلح كل ظهور نمايد، گمان نكنيد كه يك معجزه شود و يكروزه عالم اصلاح شود؛ بلكه با كوششها و فداكاريها ستمكاران سركوب و منزوي مي شوند. و اگر نظر شماها مثل نظر بعض عاميهاي منحرف، آن است كه براي ظهور آن بزرگوار بايد كوشش در تحقق كفر و ظلم كرد تا عالم را ظلم فراگيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانّا لله و انّا اليه راجعون.

ف _ وصيت من به همة مسلمانان و مستضعفان جهان اين است كه شماها نبايد بنشينيد و منتظر آن باشيد كه حكام و دست اندركاران كشورتان يا قدرتهاي خارجي بيايند و براي شما استقلال و آزادي را تحفه بياورند. ما و شماها لااقل در اين صد سال اخير، كه بتدريج پاي قدرتهاي بزرگ جهانخوار به همة كشورهاي اسلامي و ساير كشورهاي كوچك باز شده است مشاهده كرديم يا تاريخهاي صحيح براي ما بازگو كردند كه هيچ يك از دوَل حاكم بر اين كشورها در فكر آزادي و استقلال و رفاه ملتهاي خود نبوده و نيستند؛ بلكه اكثريت قريب به اتفاق آنان يا خود به ستمگري و اختناق ملت خود پرداخته و هر چه كرده اند براي منافع شخصي يا گروهي نموده؛ يا براي رفاه قشر مرفه و

بالانشين بوده و طبقات مظلوم كوخ و كپرنشين از همة مواهب زندگي حتي مثل آب و نان و قوت لايموت محروم بوده، و آن بدبختان را براي منافع قشر مرفه و عياش به كار گرفته اند؛ و يا آنكه دست نشاندگان قدرتهاي بزرگ بوده اند كه براي وابسته كردن كشورها و ملتها هرچه توان داشته اند به كار گرفته و با حيله هاي مختلف كشورها را بازاري براي شرق و غرب درست كرده و منافع آنان را تأمين نموده اند و ملتها را عقب مانده و مصرفي بار آوردند و اكنون نيز با اين نقشه در حركتند.

و شما اي مستضعفان جهان و اي كشورهاي اسلامي و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوي تبليغاتي ابرقدرتها و عمّال سرسپردة آنان نترسيد؛ و حكام جنايتكار كه دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزيز تسليم مي كنند از كشور خود برانيد؛ و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گيريد و همه در زير پرچم پرافتخار اسلام مجتمع، و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد؛ و به سوي يك دولت اسلامي با جمهوريهاي آزاد و مستقل به پيش رويد كه با تحقق آن، همة مستكبران جهان را به جاي خود خواهيد نشاند و همة مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند. به اميد آن روز كه خداوند تعالي وعده فرموده است.

ص _ يك مرتبة ديگر در خاتمة اين وصيتنامه، به ملت شريف ايران وصيت مي كنم كه در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها و محروميتها مناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علوّ

رتبة آن است، آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن بپاخاستيد و دنبال مي كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده و مي كنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد؛ و آن مكتب الوهيت به معني وسيع آن و ايدة توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است؛ و آن در مكتب محمدي _ صلي الله عليه و آله و سلم _ به تمام معني و درجات و ابعاد متجلي شده؛ و كوشش تمام انبياي عظام

_ عليهم سلام الله _ و اولياي معظم _ سلام الله عليهم _ براي تحقق آن بوده و راهيابي به كمال مطلق و جلال و جمال بي نهايت جز با آن ميسر نگردد. آن است كه خاكيان را بر ملكوتيان و برتر از آنان شرافت داده، و آنچه براي خاكيان از سير در آن حاصل مي شود براي هيچ موجودي در سراسر خلقت در سرّ و عَلن حاصل نشود.

شما اي ملت مجاهد، در زير پرچمي مي رويد كه در سراسر جهان مادي و معنوي در اهتزاز است، بيابيد آن را يا نيابيد، شما راهي را مي رويد كه تنها راه تمام انبيا _ عليهم سلام الله _ و يكتا راه سعادت مطلق است. در اين انگيزه است كه همة اوليا شهادت را در راه آن به آغوش مي كشند و مرگ سرخ را «احلي من العسل» مي دانند؛ و جوانان شما در جبهه ها جرعه اي از آن را

نوشيده و به وجد آمده اند و در مادران و خواهران و پدران و برادران آنان جلوه نموده و ما بايد بحق بگوييم يا ليتنا كنّا معكم فنفوز فوزاً عظيماً. گوارا باد بر آنان آن نسيم دل آرا و آن جلوة شورانگيز.

و بايد بدانيم كه طرفي از اين جلوه در كشتزارهاي سوزان و در كارخانه هاي توانفرسا و در كارگاهها و در مراكز صنعت و اختراع و ابداع، و در ملت به طور اكثريت در بازارها و خيابانها و روستاها و همة كساني كه متصدي اين امور براي اسلام و جمهوري اسلامي و پيشرفت و خودكفايي كشور به خدمتي اشتغال دارند جلوه گر است.

و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقرار است كشور عزيز از آسيب دهر ان شا ء الله تعالي مصون است. و بحمدالله تعالي حوزه هاي علميه و دانشگاهها و جوانانِ عزيز مراكز علم و تربيت از اين نفخة الهي غيبي برخوردارند؛ و اين مراكز دربست در اختيار آنان است، و به اميد خدا دست تبهكاران و منحرفان از آنها كوتاه.

و وصيت من به همه آن است كه با ياد خداي متعال به سوي خودشناسي و خودكفايي و استقلال، با همة ابعادش به پيش، و بي ترديد دست خدا با شما است، اگر شما در خدمت او باشيد و براي ترقي و تعالي كشور اسلامي به روح تعاون ادامه دهيد.

و اينجانب با آنچه در ملت عزيز از بيداري و هوشياري و تعهد و فداكاري و روح مقاومت و صلابت در راه حق مي بينم و اميد آن دارم كه به فضل خداوند متعال اين معاني انساني به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل بر آن افزوده

گردد.

با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم. و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم. و از خداي رحمان و رحيم مي خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصير بپذيرد.

و از ملت اميدوارم كه عذرم را در كوتاهيها و قصور و تقصيرها بپذيرند. و با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند كه با رفتن يك خدمتگزار در

سدّ آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند، والله نگهدار اين ملت و مظلومان جهان است.

والسلام عليكم و علي عبادالله الصالحين و رحمة الله و بركاته

26 بهمن 1361 / 1 جمادي الاولي 1403

روح الله الموسوي الخميني

بسمه تعالي

اين وصيتنامه را پس از مرگ من احمد خميني براي مردم بخواند. و در صورت عذر، رئيس محترم جمهور يا رئيس محترم شوراي اسلامي يا رئيس محترم ديوان عالي كشور، اين زحمت را بپذيرند. و در صورت عذر، يكي از فقهاي محترم نگهبان اين زحمت را قبول نمايد.

روح الله الموسوي الخميني

بسمه تعالي

در زير اين وصيتنامة 29 صفحه اي و مقدمه، چند مطلب را تذكر مي دهم:

1) _ اكنون كه من حاضرم، بعض نسبتهاي بي واقعيت به من داده مي شود و ممكن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض مي كنم آنچه به من نسبت داده شده يا مي شود مورد تصديق نيست، مگر آنكه صداي من يا خط و امضاي من باشد، با تصديق كارشناسان؛ يا در سيماي جمهوري اسلامي چيزي گفته باشم.

2) _ اشخاصي در حال حيات من ادعا نموده اند كه اعلاميه هاي

اينجانب را مي نوشته اند. اين مطلب را شديداً تكذيب مي كنم. تاكنون هيچ اعلاميه اي را غير شخص خودم تهيه كسي نكرده است.

3) _ از قرار مذكور، بعضيها ادعا كرده اند كه رفتن من به پاريس به وسيلة آنان بوده، اين دروغ است. من پس از برگرداندنم از كويت، با مشورت احمد پاريس را انتخاب نمودم، زيرا در كشورهاي اسلامي احتمال راه ندادن بود؛ آنان تحت نفوذ شاه بودند ولي پاريس اين احتمال نبود.

4) _ من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطة سالوسي و اسلام نمايي بعضي افراد ذكري از آنان كرده و تمجيدي نموده ام، كه بعد فهميدم از دغلبازي آنان اغفال شده ام. آن تمجيدها در حالي بود كه خود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مي نماياندند، و نبايد از آن مسائل سو ء استفاده شود. و ميزان در هر كس حال فعلي او است.

روح الله الموسوي الخميني

پيام امام به گورباچف

بسم الله الرحمن الرحيم

جناب آقاي گورباچف! صدر هيأت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي

با اميد خوشبختي و سعادت براي شما و ملت شوروي، از آنجا كه پس از روي كار آمدن شما چنين احساس مي شود كه جنابعالي در تحليل حوادث سياسي جهان، خصوصاً در رابطه با مسائل شوروي، در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته ايد، و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاكم بر جهان گردد، لازم ديدم نكاتي را يادآور شوم. هر چند ممكن است حيطه تفكر و تصميمات جديد شما تنها روشي براي حل معضلات حزبي و در كنار آن حل پاره اي از مشكلات مردمتان باشد، ولي به همين اندازه هم شهامت

تجديدنظر در مورد مكتبي كه ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده بود قابل ستايش است. و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مي كنيد، اولين مسأله اي كه مطمئناً باعث موفقيت شما خواهد شد اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر «خدازدايي» و «دين زدايي» از جامعه، كه تحقيقاً بزرگترين و بالاترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروي وارد كرده است، تجديدنظر نماييد؛ و بدانيد كه برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست. البته ممكن است از شيوه هاي ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد، ولي حقيقت جاي ديگري است. شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره هاي كور اقتصادي سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه داري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نكرده ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند؛ چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاي اقتصادي و اجتماعي به بن بست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسائل، البته به شكل ديگر، و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.

جناب آقاي گورباچف، بايد به حقيقت رو آورد. مشكل اصلي كشور شما مسئله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست. همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهند كشيد. مشكل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است.

جناب آقاي گورباچف، براي همه روشن است كه از اين پس كمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي

جهان جستجو كرد؛ چرا كه ماركسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست؛ چرا كه مكتبي است مادي، و با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت، كه اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد.

حضرت آقاي گورباچف، ممكن است شما اثباتاً در بعضي جهات به ماركسيسم پشت نكرده باشيد و از اين پس هم در مصاحبه ها اعتقاد كامل خودتان را به آن ابراز كنيد؛ ولي خود مي دانيد كه ثبوتاً اين گونه نيست. رهبر چين اولين ضربه را به كمونيسم زد؛ و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيكر آن نواختيد. امروز ديگر چيزي به نام كمونيسم در جهان نداريم. ولي از شما جداً مي خواهم كه در شكستن ديوارهاي خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا كنيد كه آخرين لايه هاي پوسيده هفتاد سال كژي جهان كمونيسم را از چهره تاريخ و كشور خود بزداييد. امروز ديگر دولتهاي همسو با شما كه دلشان براي وطن و مردمشان مي تپد هرگز حاضر نخواهند شد بيش از اين منابع زيرزميني و رو زميني كشورشان را براي اثبات موفقيت كمونيسم، كه صداي شكستن استخوان هايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است، مصرف كنند.

آقاي گورباچف وقتي از گلدسته هاي مساجد بعضي از جمهوري هاي شما پس از هفتاد سال بانگ «الله اكبر» و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت _ صلي الله عليه و آله و سلم _ به گوش رسيد، تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت. لذا لازم دانستم اين موضوع را به شما گوشزد كنم كه بار ديگر به دو

جهان بيني مادي و الهي بينديشيد. ماديون معيار شناخت در جهان بيني خويش را «حس» دانسته و چيزي را كه ماده ندارد موجود نمي دانند. قهراً جهان غيب، مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت، را يكسره افسانه مي دانند. در حالي كه معيار شناخت در جهان بيني الهي اعم از «حس و عقل» مي باشد، و چيزي كه معقول باشد داخل در قلمرو علم مي باشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستي اعم از غيب و شهادت است، و چيزي كه ماده ندارد، مي تواند موجود باشد. و همان طور كه موجود مادي به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسي نيز به شناخت عقلي متكي است.

قرآن مجيد اساس تفكر مادي را نقد مي كند، و به آنان كه بر اين پندارند كه خدا نيست و گرنه ديده مي شد. لن نومن لك حتي نري الله جهره(2) مي فرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير.(3)

از قرآن عزيز و كريم و استدلالات آن در موارد وحي و نبوت و قيامت بگذريم، كه از نظر شما اول بحث است، اصولاً ميل نداشتم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه، بخصوص فلاسفة اسلامي، بيندازم. فقط به يكي _ دو مثال ساده و فطري و وجداني كه سياسيون هم مي توانند از آن بهره اي ببرند بسنده مي كنم. اين از بديهيات است كه ماده و جسم هر چه باشد از خود بيخبر است. يك مجسمه سنگي يا مجسمه مادي انسان هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است. در صورتي كه به عيان مي بينيم كه انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است. مي داند كجاست؛ در محيطش چه مي گذرد؛ در جهان چه غوغايي است. پس، در حيوان و انسان

چيز ديگري است كه فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمي ميرد و باقي است. انسان در فطرت خود هر كمالي را به طور مطلق مي خواهد. و شما خوب مي دانيد كه انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم، گرچه خود ندانيم. انسان مي خواهد به «حق مطلق» برسد تا فاني در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است. اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مي توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب در اين زمينه، به نوشته هاي فارابي(4) و بوعلي سينا(5) _ رحمت الله عليهما _ در حكمت مشاء مراجعه كنند، تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هرگونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراك معاني كلي و نيز قوانين كلي كه هرگونه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس، و نيز به كتابهاي سهروردي(6) _ رحمت الله عليه _ در حكمت اشراق مراجعه نموده، و براي جنابعالي شرح كنند كه جسم و هر موجود مادي

ديگر به نور صرف كه منزه از حس مي باشد نيازمند است؛ و ادراك شهودي ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسي است. از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدرالمتألهين(7) _ رضوان الله تعالي عليه و حشره الله مع النبيين و الصالحين _ مراجعه نمايند، تا معلوم گردد كه: حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده؛ و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد.

ديگر شما را خسته نمي كنم و از كتب عرفا و بخصوص محي الدين ابن عربي(8) نام نمي برم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهي قم گردانيد، تا پس از چند سالي با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر از موي منازل معرفت آگاه گردند، كه بدون اين سفر آگاهي از آن امكان ندارد.

جناب آقاي گورباچف، اكنون بعد از ذكر اين مسائل و مقدمات، از شما مي خواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص كنيد. و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، كه به جهت ارزشهاي والا و جهان شمول اسلام است كه مي تواند وسيله راحتي و نجات همه ملتها باشد و گره مشكلات اساسي بشريت را باز نمايد. نگرش جدي به اسلام ممكن است شما را براي هميشه از مسئله افغانستان و مسائلي از اين قبيل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان كشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريك مي دانيم. با آزادي نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوريهاي شوروي، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمي كنيد

كه مذهب مخدر جامعه است.(9)

راستي مذهبي كه ايران را در مقابل ابرقدرتها چون كوه استوار كرده است مخدر جامعه است؟ آيا مذهبي كه طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است مخدر جامعه است؟ آري، مذهبي كه وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي كشورهاي اسلامي و غيراسلامي، در اختيار ابرقدرتها و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جدا است مخدر جامعه است. ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست؛ بلكه مذهبي است كه مردم ما آن را «مذهب امريكايي» مي نامند.

در خاتمه صريحاً اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي ايران به عنوان بزرگترين و قدرتمندترين پايگاه جهان اسلام به راحتي مي تواند خلأ اعتقادي نظام شما را پر نمايد. و در هر صورت، كشور ما همچون گذشته به حسن همجواري روابط متقابل معتقد است و آن را محترم مي شمارد. والسلام علي من اتبع الهدي.

11/10/67

روح الله الموسوي الخميني

اشعار امام

رباعيات

دل خواب

چشم تو و خورشيد جهانتاب كجا؟ ياد رخ دل________دار و دل خواب كجا؟

با اين تن خاكي، ملكوتي نشوي اي دوست تراب و ربّ الاَرباب كجا؟

درِ وصل

اي دوست، ببين حال دل زار مرا وي_ن جانِ بلا ديده بيمار مرا

تا كي درِ وصلِ خود به رويم بندي؟ جانا، مپسند ديگر آزار مرا

طفل طريق

اي پي___رط_________ريق، دستگيري فرما! طفليم در اين طريق پيري فرما

فرسوده شديم و ره به جايي نرسيد يارا، تو درين راه اميري ف____رما!

باده اَلَست

هشياري من بگير و مستم بنما سر مست ز ب_______اده الستم بنما

بر نيستيم فزون كن، از راه كَرم در ديده خود هر آنچه هستم، بنما

هيهات

فاطي تو و ره به كوي دلبر؟ هيهات! نظّاره گريِّ روي دلب______ر؟ هيهات!

اين

راه، رهي نيست كه پيمايي تو جبريل در آن فكنده شهپر، هيهات!

جمهوري اسلامي

جمهوري اسلامي ما ج_____اويد است دشمن ز حيات خويشتن، نوميد است

آن روز كه عالم ز ستمگر خالي است ما را و همه ستمكشان را عيد اس

فرياد

از درد دلم، بجز تو كي با خبر است؟ يا با من ديوانه كه در بام و در است؟

طغيان درون را به كه بتوان___م گفت؟ فرياد نهان را به دل كي اثر است؟

چراغ فطرت

فاطي كه به قول خويش، اهل نظر است در فلسفه كوششش بسي بيشتر است

باشد كه به خ______ود آيد و بي_____دار شود دان_____د كه چ___راغ فطرتش در خطر است

فرياد ز من

اي پير، هواي خانقاهم هوس است طاعت نكند سود، گناهم هوس است

ياران همه سوي كعبه، كردند رحيل فرياد ز من، گناهگاهم هوس است!

جمهوري ما

جمهوري ما نشانگر اسلام است افكارِ پ___ليدِ فتنه ج___ويان، خ___ام است

ملّت به ره خويش جلو مي تازد صدام به دست خويش در صد دام است

ما عرفناكَ

فاطي كه ز من نامه عرفاني خواست از مورچه اي، تخت سليماني خواست

گ____ويي نشنيده ما عرفناك از آنك جبريل از او نفخه رحم____اني خواست

تشنه پاسخ

اي دوست، هر آنچه هست، نورِ رُخ تو است فرياد رس ِ دل، نظرِ فرّخ تو است

طي شد شب هجر (قدر) و مطلع فجر نشد يارا! دل مرده، تشنه پاسخ تو است

پرچم

اين عيد سعيد، عيد حزب اللّه است دشمن زشكست خويشتن، آگاه است

چ____ون پرچم جمهوري اسلامي ما ج______اوي_____د به اسمِ اعظمِ اللّه است

دُرّ يتيم

فاطي كه به نور فطرت، آراسته است از قيد حجاب عقل، پيراسته است

گويي كه ز بحر نور سلطاني و صدر اين دُرّ يتيم پاك برخاسته است

طوطي وار

فاطي كه به دانشكده ره يافته است

الفاظي چند را به هم بافته است

گويي كه به يك دو جمله طوطي وار سوداگرِ ذاتِ پاكِ نايافته است

مهمان

هر ذرّه در اين مزرعه، مهمان تو هست هر ريش دلي بحق، پريشان تو هست

كس را نتوان يافت كه جوياي تو نيست جوينده هر چه هست، خواهان تو هست

ايمان

آن را كه زمين و آسمانش جا نيست بر عرش برين و كرسي اش ماوا نيست

اندر دل عاشقش بگنجد، اي دوست ايمان است اين و غير از اين معنا نيست

خرداد 1363

عشق

آن دل كه به ياد تو نباشد، دل نيست قلبي كه به عشقت نتپد جز گِل نيست

آن كس كه ندارد به سر كوي تو، راه از زندگي بي ثمرش حاصل نيست

شيرين

در محفل دوستان، بج__ز ياد تو نيست آزاده ن________باشد آن_____كه آزاد ت____و نيست

شيرين لب و شيرين خط و شيرين گفتار آن كيست كه با اين همه، فرهاد تو نيست؟

افسوس

افسوس كه عمر در بطالت بگذشت با بارِ گنه، بدونِ طاعت بگذشت

ف__________ردا كه به صحنه مجازات روم گويند كه هنگام ندامت بگذشت

گمان

افسوس كه ايّام ج____واني بگذشت حالي نشد و جهان ف__اني بگذشت

مطلوب همه جهانْ نهان است، هنوز ديدي همه عمر در گماني بگذشت؟

هستيِ دوست

جز هستيِ دوست در جه_______ان، نتوان يافت در نيست نشانه اي ز جان نتوان يافت

در خانه اگر كس است، يك حرف بس است در كوْن و م___كان به غير آن نتوان يافت

نتوان يافت

با فلسفه، ره به سوي او نت_____وان يافت با چشم عليل، كوي او نتوان يافت

اين فلسفه را بِهِل كه بي شهپر عشق اشراقِ جميلِ رويِ او نت__وان يافت

طريق

فاطي كه طريق ملكوتي سپرَد خواهد ز مقام جبروتي گذرَد

نابينايي است كو ز چاه ناسوت بي راهنما به سوي لاهوت روَد

فنا

صوفي،

به ره عشق، صفا بايد كرد عهدي كه نموده اي، وفا بايد كرد

تا خويشتني، به وصل جانان نرسي خود را به ره دوست، فنا بايد كرد

حذر

فاطي، به سوي دوست سفر بايد كرد از خويشتنِ خ___ويش گذر باي_____د كرد

هر معرفتي ك___ه بويِ هستيِ تو داد ديوي است به ره، از آن حذر بايد كرد

سفر

از هستي خويشتن، گذر بايد كرد زين ديو لعين، صرف نظر بايد كرد

گ______ر طالب دي____دار رخ محبوبي از من_____زل بيگانه سفر بايد كرد

حجاب اكبر

فاطي كه به علم فلسفه مي نازد بر عل______م دگ___ر به آشكارا تازد

ترسم كه در اين حجاب اكبر، آخر غافل شود و هستي خود را بازد

راه

فصلي بگشا كه وصف رويت باشد آغ____ازگر طُ_____رّه م__وي_______ت باشد

طوم__ار علوم و فلسفه درهم پيچ يارا، نظري كه ره به سويت باشد

نشان

فاط____ي گُل بوستان احم_______د باشد فرزن____د دلارام محمّد باشد

گفتار من از نشانِ سلطاني و صدر در جبهه سعد او مويّد باشد

عيد

اين عيد سعيد، عيد اسعد باشد ملّت به پن_اه لطف احمد باشد

بر پرچم جمهوري اسلام___ي ما تمثال مبارك محمّد(ص) باشد

عارف

آن كس كه به زعم خويش، عارف باشد غ_______وّاص به درياي معارف باشد

روزي اگ____________ر از حجاب آزاد ش______ود بيند كه به لاك خويش واقف باشد

قبله

اب_________روي تو قبله نمازم باشد ي________اد تو گره گشاي رازم باشد

از هر دو جهان، برفكنم روي نياز گر گوشه چشمت به نيازم باشد

پريشان

تا تكيه گهت عصايِ برهان باشد تا ديدگهت كتابِ ع____رفان باشد

در هجر جمال دوست تا آخرِ عمر قلب تو دگرگون و پريشان باشد

رها بايد شد

از هست____________يِ خويشتن، رها بايد شد از ديو خوديّ خود، جدا بايد شد

آن كس كه به شيطان درون سرگرم است كي راهي راه انبيا خواهد شد؟

جلوه حق

موسي نشده، كليم كي

خواهي شد؟ در طور رهش، مقيم كي خواهي شد؟

تا جل__________وه حق، تو را ز خود نرهاند با يار ازل، ندي________م كي خواهي شد؟

فلسفه

فاطي كه فنون فلسفه مي خواند از فلسفه فا و لام و سين مي داند

اميّد م___ن آن است كه با نورِخدا خ_________ود را ز حجاب فلسف______ه برهاند

حجاب

آنان كه به علم فلسفه مي نازند بر علم دگ__________ر به آشكارا تازند

ترسم كه در اين حجاب اكبر، آخر سرگرم شوند و خويشتن را بازند

جفا

ف________ولاد دلي كه آه، نرمش نكند يا ناله دلسوخته گرمش نكند

طوقي ز جفا فكنده بر گردن خويش آزار دلم، دچ__ار شرمش نكند

لَن تَراني

تا جلوه او جب_______ال را دَك نكند تا صَعْق، تو را ز خويش مُندَك نكند

پيوسته خطاب لَن تَراني شنوي فاني شو تا خود از تو منفك نكند

همراز

آن شب كه همه ميكده ها باز شوند يارانِ خ____رابات ه_____م آواز شوند

ف________ارغ ز رقيب، در كن_____ارِ محبوب طومار فراق بسته، همراز شوند

ثناي حق

ذرّات جهان، ثناي حق مي گويند تسبيح كنان، لقاي او مي جويند

ما ك_وردلان خامششان پنداريم با ذكر فصيح راه او م____ي پويند

سوي او

ذرّات وجود، عاشق روي وي اند با فطرت خويشتن، ثناجوي وي اند

ناخواسته و خواسته دلها همگي ر جا كه نظر كنند، در سوي وي اند

بيراهه

علمي كه جز اصطلاح و الفاظ نبود تي________رگي و حجاب، چيزي نفزود

هر چند تو حكمت الهي خوانيش راهي به سوي كعبه عاشق ننمود

فروغ رخ

آن كس كه رخش نديد، خف______اش بُوَد خورشيدْ، فروغ رخ زيباش بُوَد

سرّ است و ه__ر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نورِ روي او فاش بُوَد

پند

تا دوست بُوَد، تو را گزندي نَبُود تا اوست، غبارِ چون و چندي نَبُود

بگذار هر آنچه هست و او را بگزين نيكوتر از اين دو

حرف، پندي نَبُود

قرار

جز ياد تو در دلم قراري نَبُود اي دوست، بجز تو غمگساري نَبُود

ديوانه شدم، ز عقل بيزار شدم خواهان تو را به عقل، كاري نَبُود

بُت

با چشم مني، جمال او نتوان ديد با گوش تويي، نغمه او كس نشنيد

اين ما و تويي، مايه كوري و كري است اين بت بشكن تا شَوَدَت دوست پديد

آن كيست؟

آن كيست كه روي تو به هر كوي نديد؟ آواي تو در هر در و منزل نشنيد؟

كو آنكه سخن ز هركه گفت، از تو نگفت؟ آن كيست كه از مي وصالت نچشيد؟

راه معرفت

آن كس كه ره معرفت اللّه پويد پيوسته زِ هر ذرّه، خدا مي جويد

تا هستيِ خويشتن فرامُش نكند خواهد كه زِ شِرك، عطر وحدت بويد

بي قرار

ياران، دل دردمندِ ما را نگريد طوفانِ كُشنده بلا را نگريد

از ما دلِ بيقرار و پرشور و نوا فارغْ، دلِ يارِ بي وفا را نگريد

مهجور

گر اهل نه اي زِ اهلِ حق خرده مگير اي مرده، چو خودْ زنده دلان مرده مگير

برخيز ازاين خواب گران، اي مهجور بيدار دلان، خواب گران برده مگير

فيض وجود

ج______ز فيض وجود او، نباشد هرگز عكس نمود او، نباشد هرگز

مرگ است، اگر هستي ديگر بيني بودي جز بود او، نباشد هرگز

مدّعي

از ص___________وفي ها صف___ا نديدم هرگز زين طايفه من، وفا نديدم هرگز

زين مدّعيان كه فاش اناالحق گويند با خ___ودبيني، فنا نديدم هرگز

جوينده تو

اي ياد تو روح بخش جان درويش اي مه________رِ جمالِ تو دواي دلِ ريش

دلها همه صيدهاي در بند تواند جوينده توست هر كسي در هر كيش

عقل و عشق

اي عشق، ببار بر سرم رحمت خويش اي عقل، مرا رها كن از زحمت خويش

از عق_______ل بريدم و به او پي_____وستم شايد كشدم به لطف در خلوت خويش

دام

دل

افتاده به دام شمع، پروانه دل حاشا كه رها كند غمش، خانه دل

مطرود شود ز جرگه درويشان ديوانه وشي كه نيست ديوانه دل

رسواي تو

پروانه شم____عِ رُخِ زيب___اي توام دلب____اخته ق____امت رعناي توام

آشفته ام از فراقت، اي دلبر حُسن برگير حجاب من كه رسواي توام

غرق كمال

آن روز ك__ه عاشقِ ج___مالت گشتم دي__وان__ه روي ب_ي مثال__ت گشتم

ديدم، نبود در دو جهان جز تو كسي بيخود شدم و غرق كمالت گشتم

بيگانه خويش

تا روي تو را دي____دم و دي___وانه شدم از هستي و هر چه هست، بيگانه شدم

بيخود شدم از خويشتن و خويشيها تا مست، ز يك ج___رع___ه پيم___انه شدم

چه كنم؟

فرهادم و سوزِ عشق شيرين دارم امّ_____يد لق____اء ي_____ار دي_____رين دارم

طاقت ز كف____م رفت و ندانم چكنم يادش همه شب در دل غمگين دارم

كوي دوست

گ____ر بر سرِ كوي دوست، راهي دارم در سايه لطف او، پن___اهي دارم

غم نيست كه راه رفت و آمد باز است طاعت اگرم نيست، گناهي دارم

ياد

از دست ف_________راقت، برِ كي داد برم؟ فرياد رس، از تو، به كه فرياد برم؟

طوفان غمت رشته هستي بگسيخت ياد تو شود، ياد خود از ي_____اد برم

از دست تو

از دست تو در پيش كه فرياد برم؟ از دادستان همچو تويي داد برم؟

گر لطف كني، ن______وازيم با نظري صاحب نظ_ران را همه از ياد برم

آن روز

آن روز كه ره به سوي ميخانه برم ياران همه را به دلق و مسند سپرم

طومار حكي__م و فيلسوف و عارف ف____ري___اد كشان و پ_اي كوب__ان بدرم

مدد نما

اي دوست، مدد نما كه سيري بكنم طاعت به كناري زده، خيري بكنم

ف_____ارغ ز تويي و مني و سرّ و علن ي___اري طلبم، روي به ديري بكنم

واله

گر بر سر كوي تو نباشم، چكنم؟

گ____ر واله روي تو نباشم، چكنم؟

اي جان جهان به تار موي تو اسير گر بسته موي تو نباشم، چكنم؟

گناه

تا چند ز دست خويش، فرياد كنم؟ از ك___رده خ____ود كجا روم داد كنم؟

ط_____اعات م____را گناه بايد شمري پس از گنه خويش چسان ياد كنم؟

قطره

من پشّه ام، از لطف تو طاووس شوم يك قطره ام، ازيم تو قاموس شوم

گ____ر لطف كني، پربگشايم چو ملك آم____اده پابوس شه طوس شوم

ياران نظري

ياران، نظري كه نيك انديش شوم بيگانه ز قيد هستيِ خويش شوم

تكبير زن___ان رو سوي محبوب كنم از خرقه برون آي_م و درويش شوم

باغ زيبايي

اي روي تو نور بخش خلوتگاهم ي_____ادِ تو فروغِ دلِ ناآگاهم

آن س________رو بلند باغ زيبايي را ديدن نتوان، با نظر كوتاهم

فكر راه

طاعت نتوان كرد، گناهي بكنيم از م__درسه رو به خانقاهي بكنيم

ف______رياد اناالحق، رهِ منصور بود يا رب مددي كه فكر راهي بكنيم

شمع محفل

اي روي تو شمع محفل بيماران وي ي____اد تو مرهم دل بيماران

بر بستر م____رگ ما، طبيبانه بيا اي ديدِ تو حلّ مشكل بيماران

خورشيد جهان

بيدار شو اي يار، از اين خواب گران بنگر رخ دوست را به هر ذرّه عيان

تا خوابي، در خوديّ خود پنهاني خورشيد جهان بُوَد ز چشم تو نهان

طور

اي دوست، مرا خدمت پيري برسان ف_____رياد رَسا، به دستگيري برسان

طورست، هوس در اين ره دور و دراز ياري كن و يارِ خوش ضميري برسان

پناهي نرسيد

اي پير، م___را به خانق______اهي برسان ياران همه رفتند، به راهي برسان

طاقت شدم از دست و پناهي نرسيد ف___رياد رَس____ا، پناهگاهي برسان

راحت دل

اي ياد ت_______و، راحت دل درويشان ف____رياد رسانِ مشكل درويشان

طور و شجر است و جلوه روي نگار ياران! اين است حاصل درويشان

مستي

سرمست ز باده ت___و خواه__م گشتن

بي هوش فتاده تو خواهم گشتن

از هوش گريزانم و از مستي، مست تا ش___اد ز داده تو خواهم گشتن

بيدار شو

غي______ر ره دوست، ك________ي تواني رفتن؟ جز م____دحت او كجا تواني گفتن؟

هر مدح و ثنا كه مي كني، مدحِ وي است بيدار شو اي رفيق، تا كي خفتن؟

اسير

فخر است براي من، فقيرِ تو شدن از خويش گسستن و اسيرِ تو شدن

ط__________وفان زده بلاي قهرت بودن يكت___ا هدفِ كم_____ان و تير تو شدن

دور فكن

فره_____اد ش________و و تيشه بر اين كوه بزن از عشق، به تيشه ريشه كوه بكن

طور است و جمال دوست همچون موسي ي___اد هم____ه چيز را جز او دور فكن

مفتون

ديوانه شو، اين عقال از پا واكن طاووس، ز جلوه زاغ را رسوا كن

حال دلِ عقل را ز ديوانه مپرس مفتون عقال و عقل را پيدا كن

جمال مطلق

ف__________اطي! ز علايق جهان دل بركن از دوست شدن به اين و آن، دل بركن

يك دوست كه آن، جمال مطلق باشد بگ____زين تو و از كون و مكان دل بركن

سايه

اي ف___رّ هم______ا، بر سر من سايه فكن فرياد رس و وجودم از پايه فكن

طوقي كه به گردنم فكنده است، هوس ي_ارا، تو به گردن فرومايه فكن

شادي

اي پير خرابات دل، آب____ادم كن از بن_دگي خويشتن، آزادم كن

شادي بجز از ديدن او، رنج بود شادي بزداي از دلم، شادم كن

اي پير

اي پي____ر، بيا به حق من پيري كن ح_ال___م دِه و ديوانه زنجيري كن

از دانش و عقل، يار را نتوان يافت از جهل در اين راه مددگيري كن

هما

طاووس هما، سايه فكن بر سر من ياري كن و برگشاي بال و پر من

ف_____رياد رس، از قيد خود آزادم كن از اختر خود، نيك نم__ا

اختر من

طوفان

فاش است به نزد دوست، راز دلِ من آشفته دل___يّ و رنج بي ح____اصل من

طوفان فزاينده اي ان______در دل ماست يا رب! ز چه خاكي بسرشتي گِل من

بنما نظري

اي شادي من، غصّه من، اي غم من اي زخم درون من و اي مرهم من

بنم___ا نظ_____ري، به ذرّه اي بي مقدار ت____ا ب___ر سر آفاق رود، پرچم من

چراغ

اي عقده گشاي دلِ ديوانه من اي نوِر رخت، چراغ كاشانه من

ب______ردار حجاب از ميان تا يابد راهي به رخ تو چشم بيگانه من

ياد تو

اي ياد تو، مايه غم و شادي من س___رو ق______د تو نهال آزادي من

بردار حج_اب از رخ و رو بگشاي اي اصل همه خراب و آبادي من

راه ديوانگي

فرزانه شو و ز فرّ خود غافل شو از علم و هنر گريز كن، جاهل شو

طي كن ره دي__وانگي و بيخردي يا دوست بخ___واه يا برو عاقل شو

مجنون شو

اي مرغ چمن، از اين قفس بيرون شو فردوس، تو را مي طلبد، مفتون شو

ط____اووسي و از دي___ار ي____ار آمده اي يادآور روي دوست شو، مجنون شو

معرفت

ف_______اطي، تو و حقِّ معرفت يعني چه؟ دريافت ذات بي صفت يعني چه؟

ناخوانده الف به يا نخواهي رَه يافت ناكرده سلوك موهبت، يعني چه؟

مراد دل

اي پي___ر، م______را به خانقه منزل ده از ي___اد رخ دوست، مراد دل ده

حاصل نشد از مدرسه، جز دوري يار جانا مددي به عمر بي حاصل ده

مجنون

يا رب، نظ_____ري ز پاكبازانم ده لطفي كن و ره به دلنوازانم ده

از مدرسه و خانقهم، باز رهان مجنون كن و خاطرِ پريشانم ده

شيفتگان

اين شيفتگان كه در صراطند، همه جوينده چشمه حياتند، همه

حق م_ي طلبند و خود ندانند آن را در آب به دنبال فُراتند، همه

رهروان

ب____رخيز كه ره_________روان به راهند، همه

پيوسته به سوي جايگاهند، همه

آنجا كه بجز دوست، ز كس يادي نيست افسرده دلان روي سياهند، همه

اي مهر

اي مهر، طلوع كن كه خوابيم، همه در هجر رُخت در تب و تابيم، همه

هر برزن و ب___ام از رخت روشن و ما خفّاش وشيم و در حجابيم، همه

كوي غم

اي دوست، به عشق تو دچاريم، همه در ياد رُخ تو داغداريم، همه

گ_____ر دور كن____ي ي_______ا بپذيري ما را در كوي غم تو پايداريم، همه

دوست

غير از در دوست، در جهان كي يابي؟ جز او به زمين و آسمان كي يابي؟

او ن___________ور زمين و آسم_انها باشد قرآن گويد، چنان نشان كي يابي؟

فرزانه من

از ديده عاشقان، نهان كي بودي؟ فرزانه من، جدا ز جان كي بودي؟

طوفان غمت ريشه هستي بركند يارا، تو بريده از روان كي بودي؟

عيان

فارغ اگر از هر دو جهان گرديدي از ديده اين و آن، نهان گرديدي

طومار وجود را به هم پيچيدي يار از پس پرده ها عيان گرديدي

جام

عاشق نشدي، اگ___ر ك_____ه نامي داري ديوانه نه اي، اگر پيامي داري

مستي نچشيده اي، اگر هوش توراست ما را بنواز تا كه جامي داري

اي عشق

اي ديده، نگر رُخش به هر بام و دري اي گوش، صداش بشنو از هر گذري

اي عش____ق، بياب يار را در همه جا اي عق____ل، ببند ديده ب___ي خب____ري

خبر

اي دوست، به روي دوست بگشاي دري صاحب نظرا، به مستمندان، نظري

ما ب____ي خبرانيم ز منزلگ___________ه عشق اي با خبر از بي خب______ر آور خبري

اسير نفس

فاطي، اگر از طارم اعلا گذري از خ_______اكْ گذشته، از ثريا گذري

هيهات كه تا اسير ديو نفسي از راه دَني سوي تَدَلّي گذري

فرياد رس

در هيچ دلي، نيست بجز تو هوسي ما را نبود به غي____ر تو دادرسي

كس نيست كه

عشق تو ندارد در دل باشد كه به فرياد دل ما برسي

محفل دوست

در محفل دوست، نيست جز دود و دمي در حلقه صوفي___ان، نه لا، نه نعمي

گر شادي و غم م__ي طلبي، بيرون شو اينجا نتوان يافت، نه شادي، نه غمي

خار راه

اين فلسفه را كه علم اعلا خواني ب_______رتر ز علوم ديگرش مي داني

خاري زره سال___ك عاشق نگرفت هر چند به عرش اعظمش بنشاني

خودبين

گر نيست شوي، كوس اَنَاالحق نزني با دع__وي پوچ خود، مع____لق ن_زني

تا خود بيني ت___و، مشركي بيش نه اي بي خود بشوي كه لاف مطلق نزني

لاف اَنَاالحَق

ت__ا منص___وري، لاف انا الح____ق بزني ناديده جمال دوست، غوغا فكني

دك كن جبل خودي خود، چون موسي تا جل___وه كن__د جمال او بي ازلي

لاف عرفان

طوطي صفتي و لاف ع___رفان بزني اي مور، دم از تخت سليمان بزني

فرهاد نديده اي و شيرين گشتي ياسر نشدي و دم ز سلمان بزني

خورشيد

بردار حجاب تا جمالش بيني تا طلعت ذات بي مثالش بيني

خفّاش! ز جلد خويشتن بيرون آي تا جلوه خورشيدِ جلالش بيني

فارغ

فرّخ روزي كه فارغ از خويش شوي از هر دو جهان گذشته، درويش شوي

طغيان كني و خرمن هستي سوزي يا حق گويان، رسته ز هر كيش شوي

بَردار حجاب !

تا كوس اَنَاالحق بزني، خودخواهي در سرّ هويّتش تو ناآگاهي

بَ_____ردار حج__اب خويشتن از سر راه با بودن آن، هنوز اندر راهي

پناه

فري______ادرس ناله درويش تويي آرامي بخش اين دل ريش تويي

طوفان فزاينده مرا غرق نمود يادآور راه كشتي خويش، تويي

مسمط

در توصيف بهاران و مديح ابا صالح امام زمان(عج) و تخلّص به نام

آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي - قدّس اللّه سرّه

م____ژده ف_____روردين ز ن_______و، بنمود گيتي را مسخّر جيشش از مغرب زمين بگرفت تا مشرق، سراسر

رايتش

اف_________راشت پرچم زين مُقَرنس چرخ اخضر گشت از ف______رمان وي، در خدمتش گردون مقرّر

بر جهان و هر چه ان___در اوست يكسر حكمران شد قدرتش بگ________________رفت از خطّ عرب تا مُلك ايران

از ف_______راز ت_________وده آن_________وِرسْ تا سر حدّ غازان هند و قفقاز و حبش، بلغ___ار و تركستان و سودان

هم، ط____راز دشت و كوهستان و هم، پهناي عمان دولتش از ف______رّ و حشمت، تال__ي ساسانيان شد

ك____________رد لشك_________ر را ز اب_ر تيره، اردويي منظّم داد ه____________ر يك را ز صَرصَر، باديه پيمايي ادهم

ب________ر س_______رانِ لشكر از خورشيد نيّر، داد پرچم رع____________د را فرمان حاضر باش دادي چون شه جم

ب________رق از به________ر سلام عي__د نو آتشفشان شد چ______ون سرانِ لشكري حاضر شدند از دور و نزديك

هم امي_____ران سپ________ه آماده شد از ت_____رك و تاجيك داد از ام_______ر قض________ا ب____ر رعد غُرّّان، حكم موزيك

زان سپس دادي ب_ر آن غژمان سپه، ف______رمان شليك ت_________وده غب__________را ز شليك يلان بمباردمان شد

از شليك لشك_______ري ب______ر خاك تيره، خ______ون بريزد قلبه________ا س_______وراخ و ان_____در صفحه هامون بريزد

هم ب___ه خ___اك تي_ره از گُردان دو صد ميلي______ون بريزد زَه_________ره قيص______ر شك_______افد، قلب ناپلئون بريزد

ليك زي_____ن بمباردمان، عال_____م بهشت ج__اودان شد روزگ_________ار از ن_______و جوان گرديد و عالم گشت بُرنا

چ____رخْ پي________روز و جهانْ بهروز و خ____وش اقبال دنيا در ط_______رب خورشيد و مه در رقص و در عشرت ثريّا

بس ك____ه اسبابِ ط______رب، گرديد از ه_____ر سو مهيّا پي______________رِ فرتوتِ كهن از فرط عشرت، نوجوان شد

سر ب____ه سر دوشيزگان بوستان چون ن____وعروسان داشت______________ه فرصت غنيمت در غياب بوستان بان

ك_____رده خل_____وت با جوانهاي سحابي در گ____لستان رفت___________ه در يك پيرهن با يكدگر چون جان و جانان

م___ن گ______زارش را نمي دانم دگر

آنجا چ______سان شد لي__________ك دانم اينقدر گل چون عروسان باروَر گشت

نست_______رن آبستن آم______د سنبل تر پُر ثم_____ر گشت آن عقيم_____ي را كه در دِي بخت رفت، اقبال برگشت

اين زمان طفلش يكي دوشيزه و آن ديگر، پسر گشت م_____________وسم عيشش بيامد، سوگواريّش كران شد

چن_____د روزي رفت ت_____ا ز اي_____ّام فصل ن___و به____اري وقت زايي_________دن بيام_____________َدْشان و روزِ طفل داري

دست ق____درت ق_______ابل__ه گرديد هر يك را ب___ه ياري زاد آن يك طفلك_______ي مهپ_____اره وين سيمين عذاري

پ______اك يزدان هر چه را تقدير فرمود، آن چن___ان شد دخت____ر رَز ان_________دك اندك، شد مهي رخساره گلگون

غي_________رت ليلي شد و ه___ر كس ورا گرديد مجنون غم___________زه زد تا رفته رفته مي فروشش گشت مفتون

خ_____واستگ_____اري كرد و بردش از سراي مام بيرون از نِت____________اجش ب________اده گلرنگ روح افزاي جان شد

سيب سي________م اندامْ فتّان گشت و شد دلدار عيّار گشت پنه__ان پشت شاخ، از ب____رگ محكم بست رخسار

تا ك______ه به روزي ورا ديد و ز جان گشتش خريدار بس ك____ه رو ب_______ر آست_______انش سود، آن رنج____ور افگار

چه_____ره اش زرد و رخش پرگرد و حالش ناتوان شد ج________ام_________ه گلن_______ارگون پوشيده بر ان____دام نار است

گ______وييا چ_____ون من، گرفتار بتي ب_ي اعتبار است ج______ام_________ه اش از رنگ خونِ دل، چنين گلن_____اروار است

ي____ا ك____ه چون فرهادِ خونين دل، قتيل راه يار است پي_______رهن از خ________ون اندامش، بسي گلن____ارسان شد

ج_______انفزا بزمي طرب انگيز و خوش، آراست بلبل ت_______ا ك________ه آي_______________د در حباله عقد او گ___ل بي تامل

تار صَلصَل زد، نوا طوطي و گرمِ رقص سنبل بس ك_____________ه روح افزا، ط___رب انگيز شد ب___زم طرب، گل

ب_________رخلاف شيوه معشوقگان تصنيف خوان شد ن____ي اس____اس ش_____ادي ان_______در ت______وده غبرا مهيّاست

ي________ا كه اندر بوستانهاي زميني، عيش برپاست خ_______ود در اين

نوروز ان____در هشت جنّت، شور و غوغاست

قدسيان را نيز در لاهوت، جشني شادي افزاست چ___ون ك____ه اين ن_____وروز ب_______ا ميلاد مهدي ت______وامان شد

مصدرِ ه______ر هشت گ___ردون، مبدا هر هفت اختر خ_________الق ه_________ر شش جهت، ن_______ورِ دلِ هر پنج مصدر

وال_____ي ه____ر چ___ار عنصر، حكمران هر سه دختر پ________ادشاه ه_______ر دو عال_________م، حجّت يكت__________اي اكبر

آنك____ه ج_____ودش شهره نُه آسمان بل لامكان شد مصطف________ي سيرت، عل____ي فر، فاطمه عصمت، حسن خو

هم حسين ق____درت، علي زهد و محمّد علم مَهرو ش_____اه جعف_________ر فيض و ك____اظم حلم و هشتم قبله گيسو

هم تق____ي تقوا، نقي بخشايش و هم عسكري مو مه_____دي ق________ائم ك__________ه در وي جمع، اوصاف شهان شد

پ_____ادشاه عسكري طلعت، تقي حشمت، نقي فر ب__________والحسن ف__________رمان و م_وس_____ي قدرت و تقدير جعفر

علم ب_____اقر، زه____د سج__ّاد و حسيني تاج و افسر مجتب______ي حل________م و رضيّ_________ه عفّت و ص______ولت چو حيدر

مصطف___ي اوص_____اف و م___جلاي خ_داوند جهان شد جل___________وه ذاتش ب_________ه ق_____درتْ تال___________يِ فيض مقدّس

فيض ب___ي ح_____دّش به بخشش، ثانيِ مجلاي اقدس ن_______ورش از ك______ن ك__________رد بر پا هشت گردون مقرنس

نطق من هر جا چو شمشير است و در وصف شه، اخرس ل_______يك پ___________اي عق_______ل در وصف وي اندر گل نهان شد

دست تق______ديرش ب____ه ني_______رو، جلوه عقل مجرّد آين________ه ان_____________وار داور، مظه_______ر اوص_________اف احم_____د

حك_____م و ف______رمانش محكّم، امر و گفتارش مُسدّد در خصاي________ل ث______ان________ي اِثنينِ اب_____والقاسم محمّد(ص)

آنك_____ه از ي_____زدان خ___دا بر جمله پيدا و نهان شد روزگ________ارش گ______رچ_________ه از پيشيني_______ان ب__ودي موخّر

ليك از آدم بُ____دي ف______________رمانْش تا عيسي مقرّر از ف__________راز ت__________وده غب_______را ت_______ا گ___________ردون اخضر

وز ط________رازِ قبّ________ه ناس_________وت تا لاهوت، يكسر بن_______ده ف_____رم_______انب_______رش گ_____رديد و عبد آستان شد

پادشاها، ك___________ار اسلام است و اسلامي

پريشان در چنين عي________دي ك_________ه بايد هر كسي باشد غزلخوان

بنگ______رم از ه_________ر طرف، هر بيدلي سر در گريبان خس________روا، از ج_______اي ب__________رخيز و مدد كن اهل ايمان

خ________اصه اين آيت كه پشت و ملجا اسلاميان شد راست________ي، اين آيت اللّه گ______ر در اين س______امان نب___ودي

كشت_____ي اسلام را، از مه___________ر پشتيبان نب__ودي دشمن_______ان را گ_______ر ك______ه تيغ حشمتش بر جان نبودي

اسم_________ي از اسلاميان و رسمي از ايمان نبودي حَبّ________ذا از ي_______زد، ك______زوي طالعْ اين خورشيد جان شد

ج______اي دارد گ___________ر نهد رو، آسمان بر آستانش لشك______ر فتح و ظف_______ر، گ________ردد هم_____اره جانفشانش

ني_________ّرِ اعظ____________م به خدمت آيد و هم اخترانش عب________د درگ__________ه بن___________ده فرمان شود، نُه آسمانش

چ______ون كه بر كشتي اسلامي، يگانه پشتبان شد ح_________وزه اسلام ك___________ز ظلم ستمك__________اران زبون بود

پيك_________رش بي روح و روح اقدسش از تن برون بود روحش افس_______رده ز ظلمِ ظلم ان________ديشان دون ب_________ود

قلب پيغمب____________ر، دلِ حيدر ز مظلوميش خون بود از عط______ايش، ب________از س___________وي پيكرش روحْ روان شد

اب______ر فيضش بر سر اسلاميان، گوهر فشان است ب_________ادِ ع________دلش از ف_______راز شرق تا مغرب وزان است

دادِ عل____مش شه__ره دستان، شهود داستان است حجّت كب________ري ز بع______د حضرت ص_______احب زمان است

آنك_____ه از ج___ودش زمين ساكن، گرايان آسمان شد تا ولايت ب_____ر ول_______يّ عصر (عج) م______ي ب_______اشد مقرّر

ت____ا نب_______وّت را محمّد (ص)، تا خلافت راست حيدر ت_______ا ك_______ه شعر هندي است از شهد، چون قند مكرّر

پ______وستْ زندان، رگْ سنان و مژّهْ پيكان، مويْ نشتر ب_________اد، آن كس را ك_______ه خصم جاه تو از انس و جان شد

حديث دل

ب_______ر س______ر كوي تو اي مي زده، ديوانه شدم عقل را ران_____دم و وابست____ه ميخانه شدم

دور آن شم____ع دل اف_____________روز چو پروانه شدم

ب_____ه ه__واي شكن گيسوي تو شانه شدم

درد دل را ب______ه ك___________ه گويم كه دوايي بدهد م__ن ك_______ه درويشم، ميخانه بود منزل من

دوست________يّ رُخش آميخت_______ه ان______در گِل من از هم___ه مُلك جهان، ميكده شد حاصل من

ح______ق س________رافكن____ده شود در قِبَل باطل من ك____اش ميخ__انه به اين تشنه صفايي بدهد

م_________ژده اي س_________اكن بتخانه كه پيروز تويي ي_____ارِ آتشك______ده مستِ جه_____انسوز تويي

خ_________ادم ص___________ومعه فتن________ه برافروز تويي واقفِ س_______رّ صنمخ_______انه م_____رموز تويي

ش________ايد آن ش______اه، ن____وايي به گدايي بدهد س_____ و سرّي است مرا با صنم باده فروش

گفت و گوي____ي است كه نايش برسد بر دل گوش پي____ر صاحبدل ما گفت: ازين رمز، خموش!

ه_______ر دو عال______م نكشد ب_______-ار امانت بر دوش دست تق______دير ب_____ه ميخواره نوايي بدهد

اي گ___ل ب_________اغ وف_____________ا، درد مرا درمان كن ج_____رع________ه اي ريز و مرا بنده نافرمان كن

راز ميخوارگ________ي ام از هم__________ه كس پنهان كن گ______وشه چشم به حال من بي سامان كن

باشد آن ش________اهد دل______________دار سرايي بدهد ي______ادگاري كه در آن منزل درويشان است

درد عش________________ّاق قلندر به همين درمان است ط_______اير قدس بر اين منزلِ دل، دربان است

حضرت روحِ قُدُس منتظ______ر ف______رم________ان است ت____ا ك_____ه درويش خ_____رابات صلايي بدهد

پ_______رده ب__________رداشت ز اس____رار ازل، پي___ر مغان ب______از شد در ب_______رِ رندان، گره فاشِ نهان

راز هست______ي بگش______ود از ك___________رم درويشان غ______م ف___________رو ريخت ز دامان بلند ايشان

دوست ش______ايد ك___________ه به دريوزه ردايي بدهد س______اغر از دست من افتاد، دوايي برسان

راه پي_____دا نكن______م، راهنم______ايي ب______رس_____ان گ________ر وفاي_____ي نبود در تو، جفايي برسان

از م______ن غم________زده ب_____-ر پير، نداي___ي برسان ك____ه به اي__ن مي زده در ميكده جايي بدهد

قصيده

مديحه نوريْن نيّرين فاطمه زهرا و فاطمه معصومه، سلام اللّه عليهما

اي ازليّت به ت_____ربت

ت_____و، مخم___ّر وي اب__ديّت ب__ه طلعت تو، مقرّر

آيت رحمت ز جل____وه ت______و هوي___دا رايت ق__درت در آستين تو مُضْمَر

ج____ودت هم بسترا به فيض مقدس لطفت هم بالشا به صدرِ مُصَدّر

عصمت تو تا كشيد پرده به اجسام عالَ___م اجس__ام گردد عالَم ديگر

جل_____وه ت_____و ن____ور ايزدي را مَجْلي عصمت ت_و سرّ مختفي را مَظهر

گ_____ويم واجب ت__و را، نه آنَتْ رتبت خ__وانم ممكن تو را، ز ممكن برتر

ممكن ان____در لباس واجب پي______دا واجب____ي اندر رداي امكان مَظْهر

ممكن؛ امّا چه ممكن، علت امكان واجب؛ ام___ّا شع_____اع خالق اكبر

ممكن؛ امّا يگان____ه واسط____ه فيض فيض به مهتر رسد وزان پس كهتر

ممكن؛ ام____ّا نم__ود هستي از وي ممكن؛ ام____ّا ز ممكن____ات فزونتر

وين نه عجب؛ زانكه نور اوست ز زهرا نور وي از حيدر است و او ز پيمبر

نور خ____دا در رس____ول اك___رم پيدا كرد تجلّي ز وي، به حيدر صفدر

وز وي، تابان شده به حضرت زهرا اينك ظاهر ز دخت موسيِ جعفر

اين است آن نور كز مشيّت كُنْ كرد عال___م، آن كو به عالم است منّور

اين است آن نور كز تجلّ___ي قدرت داد به دوشيزگ_____ان هستي، زيور

شيطانْ عالِم شدي، اگر كه بدين نور ناگفتي آدم است خاك و من آذر

آب_____روي ممكناتْ جمله از اين نور گ___ر نَب___ُدي، باطل آمدند سراسر

جلوه اين، خود عَرَض نمود عَرَض را ظلّش بخش___ود ج___وهريّت جوهر

عيسي مريم به پيشگاهش دربان موسيِ عمران به بارگاهش چ_اكر

آن يك چون ديده بان فرا شده بردار وين يك چ___ون قاپقان معطي بر در

يا كه دو طفلند در حري____م جلالش از پ___ي تكميل نفس آمده مضط_ر

آن يك انجيل را نم_____ايد از حفظ وي___ن يك تورات را بخ___واند از بر

گر كه نگفتي امام هستم

بر خلق موسي جعف___ر، ولّ__ي حضرت داور

فاش بگفتم كه اين رسول خداي است معجزه اش م___ي ب_وَد همانا دختر

دخت______ر، جز فاطمه نياي__د چون اين صُلب پ__در را و ه___م مشيمه مادر

دختر، چون اين دو از مشيمه قدرت نامد و نايد دگ___ر هم__________اره مقدّر

آن يك، امواج علم را ش_____ده مبدا وين يك، افواج حلم را شده مص___در

آن يك موجود از خط____ابش مَجْلي وين يك، معدوم از عق____ابش مُسْتَر

آن يك بر ف___رق انبي____ا شده تارك وين يك ان____در س_____رْ اوليا را مغفر

آن يك در عالم ج_______لالت كعبه وين يك در مُلك كب____ريايي مَشْعر

لَمْ يَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم دخت خ____داين______د اين دو نور مطهّر

آن يك، كوْن و مكانْش بسته به مَقْنَع وين يك، مُلكِ جهانْش بسته به معْجَر

چادر آن يك، حجاب عصمت ايزد معْج______َرِ اين يك، نق_____اب عفّت داور

آن يك، بر مُلك لا يزالي تارُك وين يك، ب_____ر عرش كب____ريايي افسر

تابشي از لطف آن، بهشت مُخَلّد س______اي____ه اي از قهر اين، جحيم مُقَعّر

قطره اي از جود آن، بحار سماوي رشح____ه اي از فيض اين، ذخ_____اير اغير

آن يك، خاكِ مدينه كرده مزّين صفحه ق______م را نم____وده، اين يك انور

خاك قم، اين كرده از شرافتْ، جنّت آب م______دينه نم________وده آن يك، كوثر

عرصه قم، غيرت بهشت برين است بلك_____ه بهشتش يَساولي است برابر

زيبد اگر خاك قم به عرش كند فخر ش_____ايد گ_______ر لوح را بيابد همسر

خاكي عجب خاك آبروي خلايق ملج______ا بر مسلم و پن_____اه به كاف___ر

گر كه شنيدندي اين قصيده هندي ش___اع________ر شيراز و آن اديب سخنور

آن يك طوطي صفت همي نسرودي اي به ج___لالت ز آف____رينش ب______رتر

وين يك قمري نمط هماره نگفتي اي ك___ه جه__ان از رخ تو گشته منوّر

قصيده بهاريه

انتظار

آمد به_____ار و ب____وستان شد رشك فردوس ب___رين گله_____ا شكفت______ه در چمن، چون روي يار نازنين

گسترده، ب______اد جانف____زا، فرش زمرّد بي شُم__ر افش_________انده، اب_____ر پرعطا بيرون ز حد، دُرِّ ثمين

از ارغ_________وان و ياسمن، طرف چمن شد پرني__ان وَز اُقح_________وان و نسترن، سطح دَمَن ديباي چين

از لادن و ميم_____ون رسد، هر لحظه بوي جانف___زا وَز س_______وري و نعمان وزد، هر دم شميم عنبرين

از سنبل و نرگس، جه____ان باشد به مانند جن__ان وز س_____وسن و نسرين، زمين چون روضه خُلدبرين

از فرط لاله، ب___________وستان گشت___ه به از ب_اغ اِرَم وز فيض ژال________ه، گلسِتان رشك نگارستان چين

از قمري و كبك و ه______زار، آي______د نواي ارغن___ون وز سي______ره و ك____وك___و و سار، آواز چنگ راستين

از ش_____ارك و ت__وكا رسد، هر لحظه صوتي دل_ربا وز ب___________والمليح و فاخته، هر دم نوايي دلنشين

بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران ورش_____ان به سان موبدان، هر صبح با صوت حزين

يك س___و ن__واي بلبلان، يك سو گل و ريحان و بان يك سو نسيم خوش وزان، يك سو روان ماء معين

شد م____وسم عيش و طرب، بگذشت هنگام كرب ج____________ام مي گلگون طلب، از گلعذاري مه جبين

قدّش چ___و سرو ب___وستان، خدّش به رنگ ارغوان بويش چو بوي ضيمران، جسمش چو برگ ياسمين

چشمش چ___و چشم آه___وان، ابروش مانند كمان آب بق________ايش در ده_______ان، مهرش هويدا از جبين

رويش چ___و روز وصل او، گيت____ي ف____روز و دلگشا مويش چو ش_______ام هجر من، آشفته و پرتاب و چين

با اينچنين زيب_____ا صنم، بايد به بست_______ان زد قدم جان فارغ از هر رنج و غم، دل خالي از هر مهر و كين

خ______اصه كنون كاندر جهان، گرديده مولودي عيان ك_____ز به________ر

ذات پا ك آن، شد امت___زاج ماء و طين

از به_______ر تك________ريمش ميان، بربست_ه خيل انبيا از به______ر تعظيمش كم______ر، خم كرده چرخ هفتمين

مهدي ام______ام منتظ_______ر، ن____و ب____اوه خيرالبشر خلق دو عال_____م سر به سر، بر خوان احسانش، نگين

مه______ر از ضيائش ذرّه اي، ب_در از عطايش بدره اي دريا ز جودش قطره اي، گردون زِ كشتش خوشه چين

م______رآت ذات كب_______ري________ا، مشك______وة انوار هدا منظ_______ور بعث انبي________ا، مقص________ود خل_ق عالمين

امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر خ_______اك رهش، زيب__________د اگر بر طُرّه سايد حورِعين

دانن___د ق_______رآن سر به سر، بابي ز مدحش مختصر اصح________اب عل________م و معرفت، ارباب ايمان و يقين

سلطان دين، ش_______اه زَمَ___ن، مالك رقاب مرد و زن دارد به ام_______رِ ذوالمِنَن، روي زمي_____ن زي________ر نگين

ذاتش ب_____ه ام_______ر دادگ____ر، شد منبع فيض بشر خي______ل ملاي_____ك سر به سر، در بند الطافش رهين

حبّش، سفين____ه ن_______وح آمد در مَث_____َل، ليكن اگر مه_______رش نب________ودي نوح را، مي بود با طوفان قرين

گ______ر ن____ه وجود اقدسش، ظاهر شدي اندر جهان كام________ل نگشت_____ي دين حق، ز امروز تا روز پسين

اي______زد به ن________امش زد رقم، منشور ختم الاوصيا چ_________ونانكه ج_____دّ امجدش، گرديد ختم المرسلين

ن_______وح و خليل و ب____والبشر، ادريس و داوود و پسر از اب______ر فيضش مُستم___ِد، از كان علمش مستعين

م______وسي به كف دارد عص___ا، درباني اش را منتظر آم_______اده به_______ر اقتدا، عيس____ي به چرخ چارمين

اي خس____رو گ_______ردون فَرَم، لختي نظر كن از كَرَم كفّ________ار مستول_______ي نگر، اسلام مستضعف ببين

ن_____ام_______وس ايم____ان در خطر، از حيله لامذهبان خ_________ون مسلم____انان هدر، از حمله اع_____داء دين

ظاه______ر ش__ود آن شه اگر، شمشير حيدر بر كمر دست_______ار پيغمبر ب_____ه سر، دست خ___دا در آستين

دي_______ّاري از اين ملح______دان، باقي نماند در

جهان ايم_____ن ش________ود روي زمين، از جور و ظلم ظالمين

من گ___ر چ_______ه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولي ش______ادم ك____ه خاكم كرده حق، با آب مهر تو عجين

خ____اصه كنون كز فيض حق، مدحت سرودم آنچنان ك________ز خام_________ه ريزد بر ورق، جاي مركّب انگبين

تا چنگ_____ل ش___________اهين كند، صيد كبوتر در هوا تا گ_______رگ باشد در زمي_ن، بر گوسفندانْ خشمگين

ب_________ر روي احبابت ش_______ود، مفت___وح ابواب ظفر ب_____ر ج________ان اعدايت رسد، هر دم بلاي سهمگين

تا ب____________اد ن____وروزي وزد، هر ساله اندر بوستان تا ز اب______ر آذاري دم________د، ريح_____ان و گل اندر زمين

ب________ر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان ب________ر دوستانت ه_______ر مهي، بادا چو ماه فرودين

ع______الم شود از مقدمش، خالي ز جهل، از علم پر چ_______ون شهر قم، از مق____دم شيخ اجل، مير مهين

اب___________ر عطا، فيض عميم، بحر سخي، كنز نعيم ك_________ان كَرَم عبدالكريم پشت و پن_____اه مسلمين

گنجين______ه علم سَلَف، سرچشم______ه فضل خلف دادش خداوند از شرف، بر كف زم_________ام شرع و دين

در س_________ايه اش گرد آمده، اعلام دين از هر بلد ب_________ر س______احتش آورده رو، طلّاب از هر سرزمين

يا رب به عم_____ر و عزتش، افزاي و جاه و حرمتش ك_______احيا كند از هم__________ّتش، آيين خيرالمرسلين

اي حضرت صاحب زمان، اي پادشاه انس و جان لطف_____________ي نما بر شيعيان، تاييد كن دين مبين!

ت___________وفيق تحصيلم عطا ف____رما و زهد بي ريا تا گ_________________ردم از لطف خدا، از عالِمين عاملين

در مدح ولي عصر (عج)

دوست_____ان، آمد به_________ار عيش و فصل كامراني م_____ژده آورده گ_______ل و خواهد ز بلبل مژدگاني

ب________اد در گلشن فزون از حد، نموده مُشك بيزي اب_______ر در بست__ان، برون از حد نموده دُر فشاني

ب____________رقْ رخشان در فضا چون نيزه

سالارِ توران رع______دْ ن______الان چون شه ايران ز تير سيستاني

از وص__________________ول قطره باران به روي آب صافي جل_________وه گ______ر گشته طبقها پر ز دُرهاي يماني

دشت و صحرا گشته يكسر فرش، از ديباي اخضر م_________ر درختان راست در بر، جامه هاي پرنياني

گ_____________وييا گيتي، چراغان است از گلهاي الوان س_وسن و نسرين و ياس و ياسمين و استكاني

هم، من____________زّه طَرْف گلشن از شميم اُقحواني ه______م، معطّ____ر ساحت بستان ز عطر ضيمراني

ارغ__________وان و رُزّ و گل، صحن چمن را كرده قصري ف____رش او سبز و فض_ايش زرد و سقفش ارغواني

وآن شق__________ايق، عاشق است و التفات يار ديده روي از اي______ن رو، نيم دارد سرخ و نيمي زعفراني

لادن و ميمون و ش___اه اِسْپَرغم و خيري و شب بو برده اند از ط_______ز خوش، گوي سبق از نقش ماني

ژال___________________ه بر لال___ه چو خال دلبران در دلربايي نرگس و سنبل چو چشم و زلفشان در دلستاني

وآن بنفش_________ه بين، پريشان كرده آن زلف معطّر ك_______________رده دلها را پريشان همچو زلفين فلاني

زي_______ن سبب بنگر سر خجلت به زير افكنده، گويد من كج______ا و طُ_________رّه مشكين و پُرچين فلاني؟

عشق بلبل ك___________رده گل را در حريم باغ، بيتاب آشك______ارا گويد از شهناز و شور و مهرباني

قم___________ريك ماهور خواند، هدهد آواز عراقي كبكْ ص________وت دشتي و تيهو بيات اصفهاني

اين جه_______________انِ تازه را گر مردگان بينند، گويند اي خداي. . . . . . . .

ك________ي چنين خرّم بهاران ديده چشم اهل ايران؟ ك______رده ن____________وروز كهن از نو خيال نوجواني

ي_____________ا خداوند اين بساط عيش را كرده فراهم ت_______ا به ص____د عزّت نمايد از ولي اش ميهماني

حض________________رت صاحب زمان، مشكوة انوار الهي م______________الك كوْن و مكان، مرآت ذات لامكاني

مظه______________ر قدرت، وليّ عصر،

سلطان دو عالم ق__________ائم آل محمّ_______د،مهدي آخ________ر زماني

با بق_______________اء ذات مسعودش، همه موجود باقي ب________ي لحاظ اقدسش، يكدم همه مخلوق فاني

خوشه چين خرمن فيضش، همه عرشي و فرشي ري___زه خوار خوان احسانش، همه انسي و جاني

از طفي_______ل هستي اش، هستيّ موجودات عالم ج_______وه_____ري و عقلي و نامي و حيوانيّ و كاني

شاه_______دي كو از ازل، از عاشقان بر بست رُخ را بر س________ر مه_____ر آم_د و گرديد مشهود و عياني

از ضي________ائش ذرّه اي برخاست، شد مهر سپهري از عط________ايش ب___________دره اي گرديد بدر آسماني

به___________________ر تقبيل قدومش، انبيا گشتند حاضر به________ر تعظيمش، كمر خم كرد چرخ كهكشاني

گ______________و بيا بشنو به گوش دل، نداي اُنظُروني اي كه گشتي بي خود از خوف خطاب لَنْ تراني

عي_____________د خُم با حشمت و فرّ سليماني بيامد ك_______ه نه_____ادم بر سر از ميلاد شه، تاج كياني

جمعه م________ي گويد من آن يارم كه دائم در كنارم نيم______ه شعب___________ان مرا داد عزّت و جاه گراني

ق_________________رنها بايد كه تا آيد چنين عيدي به عالم عي__________د امسال از شرف، زد سكه صاحبقراني

عقل گويد باش خامش، چن_____د گويي مدح شاهي ؟ ك_______ه سروده مدحتش حق، با زبان بي زباني

اي ك_______ه ب___ي نور جمالت، نيست عالم را فروغي تا ب________ه ك___ي در ظلِّ امر غيبت كبري، نهاني؟

پ______________رده بردار از رخ و ما مردگان را جان ببخشا اي ك_________ه قلب عال_______م امكاني و جانِ جهاني

تا به ك________ي اين كافران، نوشند خون اهل ايمان؟ چن_____د اين گرگان، كنند اين گوسفندان را شباني؟

تا به ك________ي اين ناكسان، باشند بر ما حكمرانان؟ تا كي اين دزدان، كنند اين بي كسان را پاسباني؟

تا به ك_______________ي بر ما روا باشد جفاي انگليسي؟ آنكه در ظلم و ستم، فرد است

و او را نيست ثاني

آنك_______ه از حرصش، نصيب عالمي شد تنگدستي آنك_____ه ب______ر آيات حق رفت از خطايش، آنچه داني

خ_______وار كن شاها تو او را در جهان تا صبح محشر آنك_____ه م________ي زد در بسيط ارض، كوس كامراني

تا ب_____دانند از خداوند جهان، اين دادخ_______واه___ي ت_______ا ببينند از شه اسلاميان، اين حكم________راني

ح__________وزه علميّه قم را عَلَ____________م فرما به عالم ت_________________ا كند فُلك نجات مسلمين را، بادباني

بس ك_______رم كن عمر و عزّت بر كريمي كز كرامت ك________رده بر ايشان چو ابر رحمت حق، دُر فشاني

نيكخ____________________واهش را عطا فرما، بقاي جاوداني به_________ر بدخواهش رسان هر دم، بلاي آسماني

تا ز ف_______رط گل، شود شاها زمين چون طرف گلشن ت______ا ز فيض فرودين، گردد جهاني چون جناني

بگ___________ذرد بر دوستانت ه__________ر خزاني چون بهاري رو كن_________د بر دشمنانت هر بهاري چون خزاني

غزليات

عيد نوروز

باد نوروز وزي___ده است به كوه و صحرا جامه عي___د بپ___وشن___د، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نب___ود راه به دوست نازم آن مط___رب مجل___س ك___ه بود قبله نما

صوفي و عارف ازين باديه دور افت_ادند ج__ام مي گير ز مط__رب، كه رَوي سوي صفا

همه در عيد به صحرا و گلستان بروند من س__رمست، ز ميخ___انه كن___م رو به خدا

عيد نوروز مبارك به غن____ي و درويش ي______ار دل_____دار، ز بتخ___ان____ه دري را ب___گشا

گر مرا ره به در پير خ______رابات دهي ب__ه سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا

سالها در صف ارب______اب عمائم بودم ت___ا ب___ه دل___دار رسيدم ن___كنم ب_____از خ__طا

حُسن ختام

الا يا ايها الساقي! ز م___ي پُر س____از جامم را كه از ج___انم ف____رو ريزد، هواي ننگ و نامم را

از آن مي ريز در

ج___امم ك__ه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستي، هسته نيرنگ و دامم را

از آن مي ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد به خود گي___رد زم_____امم را، فرو ريزد مقامم را

از آن مي ده ك__ه در خلوتگ_____ه رندان بيحرمت به هم ك__وبد سجودم را، به هم ريزد قيامم را

نب_____ودي در ح___ريمِ قدسِ گل____رويان ميخ__انه كه از ه___ر روزن___ي آيم، گلي گيرد لجامم را

روم در ج___رگه پيران از خ______ود بي خبر، شايد برون س___ازند از ج__انم، به مي افكار خامم را

ت___و اي پي____ك سبكباران دري____اي عدم، از من به دريادارِ آن وادي، رس___ان مدح و سلامم را

به س___اغر ختم كردم اين عدم اندر عدم نامه به پيرِ صومعه ب____رگو: ببين حُسن خت__امم را

جان جهان

به تو دل بستم و غير تو كسي نيست مرا جُز تو اي جان ج____هان، دادرسي نيست مرا

عاشق روي ت__وام، اي گل بي مثل و مثال به خدا، غير تو ه__رگز ه____وسي نيست مرا

ب___ا تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولي چه توان كرد كه بانگ ج____رسي نيست مرا

پ____رده از روي بينداز، به جان ت_____و قس__م غي___ر دي____دار رخت م___لتمسي نيست مرا

گر نباشي ب___رم، اي پ___ردگي هرج_____ايي ارزش قدس چ___و ب___ال مگسي نيست مرا

م____ده از جنت و از ح______ور و قصورم خبري جز رخ دوست نظر سوي كسي نيست مرا

شرح جلوه

دي__________ده اي نيست نبيند رخ زيب____________اي تو را نيست گ_وشي كه همي نشنود آواي تو را

هيچ دست_________ي نش_________ود جز بر خوان تو دراز ك___س نجويد به جه_______ان جز اثر پاي تو را

رهرو عشق_________م و از خ__________رقه و مسند بيزار به دو عال___________م ندهم روي دل آراي تو را

قامت س________رو ق_____________دان را

به پشيزي نخرد آنكه در خ____________واب ببيند قد رعناي تو را

به كجا روي نم_______ايد ك_________ه تواش قبله نه اي؟ آنكه جويد به ح_______رم، منزل و ماواي تو را

همه ج_ا منزل عشق است؛ كه يارم همه جاست كور دل آنك____ه نيابد به جه___ان، جاي تو را

ب______ا ك_____ه گويم كه نديده است و نبيند به جهان ج______ز خم اب_____رو و جز زلف چليپاي تو را

دك_______ه عل_______م و خرد بست، درِ عشق گشود آنكه مي داشت به سر علّت سوداي تو را

بشكن______م اين قل_______م و پ_______اره كنم اين دفتر نت_____وان ش_____رح كنم جل_____وه والاي تو را

درياي جمال

س_______ر زلفت به كناري زن و رخسارگشا تا جهان محو شود، خرقه كشد سوي فنا

به سر كوي تو اي قبله دل، راهي نيست ورنه ه____رگز نش_____وم راه__ي واديّ مِنا

از صف___اي گل روي تو هر آن كس برخورد بَ_______ركَند دل ز حريم و نكُند رو به صفا

طاق ابروي تو محراب دل و جان من است م______ن كجا و تو كجا؟ زاهد و محراب كجا؟

ملحد و عارف و درويش و خراباتي و مست هم___ه در ام____رِ تو هستند و تو فرمانفرما

خرق__ه صوفي و جام مي و شمشير جهاد قبله گاهي تو و اين جمله، همه قبله نما

رَسَ___م آيا به وص_____ال تو كه در جان مني؟ هجر روي تو كه در جان مني، نيست روا

ما همه موج و تو درياي جمالي اي دوست م______وج درياست، عجب آنكه نباشد دري

مسلك نيستي

جزعشق تو، هيچ نيست اندر دل ما عشق ت_و سرشته گشته اندر گلِ ما

اسفار و شفاء ابن سينا نگشود ب_____ا آن هم_ه جرّ و بحثها مشكل ما

ب__ا شيخ بگو كه راه من باطل خواند ب___ر ح___________قّ تو لبخند زند

باطل ما

گ__________ر سالك او منازلي سير كند خ______ود مسلك نيستي بود منزل ما

ص___د قافله دل، بار به مقصد بستند بر ج____اي بمان___د اين دل غاف___ل ما

گر نوح ز غرق سوي ساحل ره يافت اين غرق شدن همي بود ساحل ما

لب دوست

گ_____رچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما غ____م نباشد، چ_______و ب_____ود مهر تو اندر دل ما

حاصل كونْ و مكان، جمله ز عكس رخ توست پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصل ما

جمل_______ه اسرار نهان است درونِ لب دوست لب گشا! پ_______رده ب________رانداز ازين مشكل ما

ي___________ا بكش ي__ا برَهان زين قفس تنگ، مرا يا ب________رون ساز ز دل، اي_____ن ه__وس باطل ما

لاي_____ق طوْف ح__________ريم تو نب_________وديم اگر از چ______ه رو پس ز م____حبت بسرشتي گِل ما؟

خانقاهِ دل

الا ي____ا ايها الس_________اقي! برون بر حسرت دلها ك__ه جامت حل نمايد يكسره اسرار مش__كلها

ب______ه م____ي ب_______ر بند راه عقل را از خانقاه دل ك____ه اين دارالجنون هرگز نباشد ج__اي عاقلها

اگر دل بسته اي بر عشق جانان، جاي خالي كن كه اين ميخانه ه__رگز نيست جز ماواي بيدلها

ت______و گ__ر از نشئه مي كمتر از آني به خود آيي ب_______رون ش_و بيد رنگ از مرز خل_وتگاه غافلها

چ______ه از گلهاي باغ دوست رنگ آن صنم ديدي ج___دا گشتي ز ب__اغ دوست درياها و ساحلها

ت________و راه جنت و فردوس را در پيش خود ديدي ج___دا گشتي ز راه ح_ق و پيوستي به باطلها

اگ_______ر دل داده اي بر ع_______الم هستي و بالاتر به خود بستي ز تار عنكبوتي بس سلاسلها

آفتاب نيمه شب

اي خوب رخ كه پ_____رده نشيني و بي حجاب اي ص_________دهزار جل_______وه گ_ر و باز در نقاب

اي آفت__________ابِ نيم____ شب، اي ماهِ نيمروز

اي نجم دوربين ك_____ه ن___ه ماهي، نه آفتاب

كيهان طلايه دارت و خ______ورشيد س___ايه ات گيس_________وي ح______ور خيم__ه ناز تو را طناب

جانهاي قدسي__ان همه در حسرتت به سوز دله______اي حوري_______ان هم_ه در فرقتت كباب

انم_______وذج جم____الي و اسط______وره ج__لال درياي بيك________راني و عال_____م هم____ه سراب

آي______ا ش____ود كه نيم نظر س_______وي ما كني تا پ________ر گش______وده كوچ نماييم از اين قِباب

اي جل________وه ات جم_________الْ دهِ هرچه خوبرو اي غمزه ات هلاكْ كنِ هر چه شيخ و شاب

چش_____م خرابِ دوست خ____رابم نموده است آب_______ادي دو ك_______وْن به قرب___ان اين خراب

دريا و سراب

م____ا را ره_____ا كنيد در اين رنج بي حساب ب__________ا قلب پاره پاره و با سينه اي كباب

عمري گذشت در غم هجران روي دوست م__________رغم درون آتش، و ماهي برون آب

ح____الي، نشد نصيبم از اين رنج و زندگي پي____ري رسيد غرق بطالت، پس از شباب

از درس و بحث مدرسه ام ح__اصلي نشد ك___ي مي توان رسيد به دريا از اين سراب

ه________رچه فراگرفتم و ه______رچه ورق زدم چي_______زي نبود غير حجابي پس از حجاب

ه_____ان اي عزيز، فصل جواني بهوش باش در پي_______ري، از تو هيچ نيايد به غير خواب

اين ج_____اهلان كه دعوي ارشاد مي كنند در خرقه شان به غير منم تحفه اي مياب

ما عيب و نقص خويش، و كمال و جمال غير پنه________ان نموده ايم، چو پيري پس خضاب

دم در ن______ي آر و دفت________ر بيهوده پاره كن تا ك______ي كلام بيهده گفت__________ار ناصواب

درگاهِ جمال

ه____ر كجا پا بنهي حسن وي آنجا پيداست ه____ركج________ا سر بنهي سجده گه آن زيباست

هم_______ه سرگشت_____ه آن زلف چليپاي ويند در غم هج__ر رُخش، اين همه شور و غوغاست

جمل____ه خوب____ان برِ حُسن تو سجود آوردند اين چ__ه رنجي است كه گنجينه پير و

برناست؟

عاشق__________ان، صدرنشينانِ جهانِ قدسند س____رف______راز آنك____ه به درگاه جمال تو گداست

فارغ از ما و من است آنكه به كوي تو خزيد غافل از هر دو جهان، كي به هواي من و ماست؟

ب_______ر كن اين خرقه آلوده و اين بت بشكن ب____ه در عشق فرود آي ك___ه آن قبل___ه نم____است

سخن دل

ع___اشق دوست ز رن_____گش پيداست بيدل__________ي از دل تنگ___ش پيداست

نت__________وان ن______رم نمودش به سخن اي____ن سخن، از دل سنگش پيداست

از در صلح ب__________رون ن_____ايد دوست ديگ_______ر ام_____روز، ز جنگش پيداست

مَي زده است، از رُخ سرخش پرسيد مست___ي از چشم قشنگش پيداست

يار، امشب پي عاشق كشي است م_____ن نگوي_______م؛ ز خَدَنگش پيداست

رازِ عش_____ق ت________و نگ__ويد هندي چ___ه كن_____م من كه ز رنگش پيداست

مكتب عشق

آنكه دامن مي زند بر آتش جان___م، حبيب است آنك___ه روز افزون نم___ايد درد من، آن خود طبيب است

آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است ني مدرّس، ني م__ربّي، ني حكيم و ني خطيب است

سرّ عشقم، رمز دردم در خم گيسوي يار است ك___ي به جمع حلق__ه صوفيّ و اصح__اب صليب است؟

از فت___وحاتم نشد فتحيّ و از مصباح، نوري ه____ر چ____ه خواهم، در درون جام__ه آن دلفريب است

درد م___ي ج___ويند اين وارستگان مكتب عشق آنكه درمان خواهد از اصح__اب اين مكتب، غريب است

جرعه اي مي خواهم از جام تو تا بيهوش گردم ه____وشمند از ل___ذّت اين جرعه مي، بي نصيب است

م___وج لطف دوست، در درياي عشق بي كرانه گ____اه در اوُج ف___راز و گ____اه در عم______ق نشيب است

رخ خورشيد

عيب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است ديده بگشاي ك_____ه بيني هم__ه عالم طور است

لاف ك___م زن ك_________ه نبيند رخ خ_ورشيد جهان چش__م

خف__اش ك_____ه از ديدن ن__وري كور است

ي__________ا رب، اي__ن پرده پندار كه در ديده ماست ب___از كن ت____ا ك____ه ببينم هم____ه عالم نور است

ك__________اش در حلقه رندان خبري بود ز دوست سخن آنجا نه ز ناصر ب______ود از منص_ور است

واي اگ_____ر پ________رده ز اس____رار بيفت______د روزي فاش گردد كه چه در خرق____ه اين مهج____ور است

چ______ه كن________م تا به سر كوي توام راه دهند؟ كاين سفر توشه همي خواه__د و اين ره دور است

وادي عشق كه بي هوشي و سرگرداني است م______دعي در طلبش ب_____والهوس و مغ__رور است

ل___ب فرو بست هر آن كس رخ چون ماهش ديد آنك____ه م_____دحت كن_د از گفته خود مسرور است

وقت آن است ك________ه بنشينم و دم در ن_____زنم به هم____ه ك__ون و مكان مدحت او مسطور است

عاشق سوخته

پ________رده بردار ز رخ، چهره گشا ناز بس است ع______اشق س__وخته را ديدن رويت هوس است

دست از دامنت اي دوست، نخواهم برداشت تا م______ن دلش_ده را يك رمق و يك نفس است

هم________ه خوبان برِ زيبايي ات اي مايه حُسن، في المثل، در برِ درياي خروشان چو خس است

م_____رغ پ____ر سوخت__ه را نيست نصيبي ز بهار ع___رص_ه جولانگه زاغ است و نواي مگس است

داد خواه_____م، غم دل را به كجا عرضه كنم؟ كه چو من دادستان است و چو فرياد رس است

اين هم_______ه غلغل و غوغ___ا كه در آفاق بوَد س___وي دل_____دار، روان و همه بانگ جرس است

مذهب رندان

آنكه دل بگسلد از هر دو جهان، درويش است آنك_____ه بگ____ذشت ز پي___دا و نهان، درويش است

خ_________رقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنك____ه دوري كند از اي______ن و از آن، درويش است

نيست درويش ك____________ه دارد كُل__ه درويشي آنك_____ه نادي___ده

كلاه و سر و ج_ان، درويش است

حلق______ه ذك_________ر مياراي ك__ه ذاكر، يار است آنك______ه ذاك_____ر بشناسد به عيان، درويش است

ه_____ر كه در جمع كسان دعوي درويشي كرد ب_____ه حقيقت، ن____ه كه با ورد زبان، درويش است

ص______وفي اي كو به هواي دل خود شد درويش بن___ده همت خويش است، چسان درويش است؟

ديدارِ يار

عش___________ق نگ___ار، سرِّ سويداي جان ماست ما خاكس________ار ك__وي تو، تا در توان ماست

با خل_____________ديان بگو كه، شما و قصور خويش آرام م_______ا به س_________ايه سرو روان ماست

فردوس و ه__ر چه هست در آن، قسمت رقيب رنج و غمي كه مي رس_د از او، از آن ماست

ب__________ا مدعي بگ______و كه تو و جنت النعيم ديدار يار، ح________اصل س_____رّ نه____ان ماست

ساغ_________________ر بيار و باده بريز و كرشمه كن ك_________اين غمزه، روح پرور جان و روان ماست

اين با هُش___________ان و علم فروشان و صوفيان م____________ي نشنوند آنچه كه ورد زبان ماست

سبوي عاشقان

ب______رخيز مطربا، كه طرب آرزوي ماست چشم خ____رابِ يارِ وف__________ادار سوي ماست

دي_____وانگي عاشق خوبان، ز باده است مستي عاشق_________ان خدا، از سبوي ماست

م_____________ا عاشقان، ز قله ك_وه هدايتيم روح الامين به سدره پي جستجوي ماست

گلشن كنيد ميك__________ده را، اي قلندران طي_________ر بهشت م__ي زده در گفتگوي ماست

با مطربان بگ______و كه ط___رب را فزون كنند دس___ت گ____داي صومعه بالا به سوي ماست

س____اقي، ب_____ريز باده گلگون به جام من اين خُ_______مِّ پ______ر ز مي، سببِ آبروي ماست

ب_______اد به__________ار پ__رده رخسار او گشود س_____رخيّ گ________ل ز دلبر آشفته روي ماست

اي پ______ردگي كه جلوه ات از عرش بگذرد مه______ر رُخ____ت عجين به بُن موي موي ماست

قبله محراب

خ________م اب___روي كجت قبله مح__راب من است تاب گيس__وي تو خود، راز تب و تاب من است

اه___________ل

دل را به نيايش، اگ__ر آدابي هست ي___اد دي________دار رُخ و موي تو، آداب من است

آنچ_________ه ديدم ز ح___ريفان همه هشياري بود در صف م_ي زده بي_داري من، خواب من است

در يَم عل_____________م و عمل، مدعيان غوطه ورند مست__ي و بيهشي مي زده گرداب من است

ه_____ر كسي از گنهش، پوزش و بخشش طلبد دوست در ط__اعت من، غافر و توّاب من است

ح_______________اش للّه كه جز اين ره، ره ديگر پويم عشق روي ت__و سرشته به گل و آب من است

هر كسي از غم و شادي است نصيبي، او را م______ايه عشرت من، جامِ ميِ ناب من است

درياي عشق

افسانه جه____ان، دل ديوانه من است در شمع عشق سوخته، پروانه من است

گيسوي ي__ار، دام دل عاشقان اوست خ______ال سياه پشت لبش دانه من است

غوغاي ع_______اشقان، رخ غمّاز دلبران راز و ني________ازها هم_ه، در خانه من است

كوي نك_وي ميكده، باب صفاي عشق ط______اق و رواق روي تو كاشانه من است

ف________رياد رعد، ناله دل سوز جان من دري______اي عشق، قطره مستانه من است

ت______ا شد به زلف يار سرشانه آشنا مسجود قدسيان همگي، شانه من است

فتواي من

سر كوي تو، به جان تو قسم! جاي من است به خ_________م زلف تو، در ميكده ماواي من است

عارفانِ رخ تو جمل________________ه ظلومند و جهول اين ظلوميّ و جهولي، سر و سوداي من است

عاش___ق روي تو حسرت زده اندر طلب است س______ر نهادن به سر كوي تو، فتواي من است

عال_______م و جاهل و زاهد، همه شيداي تواند اين نه تنه_____________ا رقم سرّ سويداي من است

رخ گش_______ا، جلوه نما، گوشه چشمي انداز اين ه__________واي دل غمديده شيداي من است

مسجد و صومع_________ه و بتكده و دير و كنيس هر

كجا م____________ي گذري، ياد دل آراي من است

در حجابيم و حج_________ابيم و حجابيم و حجاب اين حجاب است كه خود، راز معماي من است

خانه عشق

خ__انه عشق است و منزلگاه عشّاق حزين است پ______اي___________ه آن ب_رتر از دروازه عرشِ برين است

اي_______ن س___را، بارافكن مي خوردگان راه يار است با پريشان حالي و مستي و بيهوشي قرين است

از جه____ان هستي و ملك جهان بيني برون است ب____ا گروه نيستي جويان عاشق، همنشين است

مسكن س______وداگرانِ روي ي_ار گلع_________ذار است م________رك___________ز دلدادگان آن نگارِ مه جبين است

پ__________رده داران ح___________رم ف___رمانروايان طريقند ب______ان___________ي اين بارگه آواره از روي زمين است

ع______اكف اين كعبه وارسته ز مدح اين و آن است خ_________ادم اين ميك____ده دور از ثناي آن و اين است

هواي وصال

در پيچ و ت________اب گيسوي دلبر، ترانه است دل ب___________رده فدايي هر شاخ شان______ه است

جان در ه________واي ديدن رخسار ماه توست در مسجد و كنيس____ه نشستن بهان______ه است

در صي________د ع______ارفان و ز هستي رميدگان زلفت چ_و دام و، خ____ال لبت همچو دان__ه است

ان_____در وص________ال روي تو اي شمس تابناك اشك________م چ____و سيل ج__انب دري___ا روانه است

در ك__وي دوست، فصل جواني به سر رسيد بايد چ______ه كرد؟ اين همه ج__ور زم___ان____ه است

ام______واج حُسن دوست، چو درياي بي كران اين مستِ تشنه ك____امْ غمش در ك____رانه است

ميخ___________انه در هواي وصالش طرب كنان مطرب به رقص و ش___ادي و چنگ و چَغانه است

پرتو عشق

عشق اگ______ر بال گشايد به جهان، حاكم اوست گ_______ر كند جل__وه در اين كوْن و مكان، حاك__م اوست

روزي ار رُخ بنم______ايد ز نه______________انخانه خويش ف__________اش گ__ردد ك___ه به پيدا و نهان، حاك__م اوست

ذرّه اي نيست به عالم كه در آن عشقي نيست ب______________ارك اللّه كه

كران تا به كران، حاك__م اوست

گ__________ر عي___ان گ__ردد روزي، رخش از پرده غيب هم___________ه بينن__د كه در غيب و عيان، حاكم اوست

ت_____ا كه از جسم و روان بر تو حجاب است حجاب خ______ود نبيني ب___ه همه جسم و روان، حاكم اوست

م___ن چه گويم؟ كه جهان نيست بجز پرتو عشق ذوالجلالي است ك_____ه بر دهر و زمان، حاكم اوست

مبتلاي دوست

ب__________اد صبا، گذر كني ار در سراي دوست بر گو كه: دوست سر ننهد جز به پاي دوست

م______ن س______ر نمي نهم، مگر اندر قدوم يار م___ن جان نمي دهم، مگر اندر هواي دوست

ك_________ردي دل م________را ز فراق رُخت، كباب انصافْ خ___ود بده كه بُوَد اين سزاي دوست؟

مجن____ون اسير عشق شد؛ امّا چو من نشد اي ك_اش كس چو من نشود مبتلاي دوست

سبوي دوست

عمري گذشت و راه نبردم به ك_وي دوست مجلس تم________ام گشت و ن_____ديدي__م روي دوست

گ____لشن معطّ________ر است سراپا ز بوي يار گشتيم ه____ركج______________ا، نشنيدي__م ب__وي دوست

هر جا كه مي روي، ز رخ يار، روشن است خف________اش وار راه نب_____________ردي___م س__وي دوست

ميخوارگ___________انِ دلشده ساغ_ر گرفت_ه اند ما را نَ_______م__ي نصيب نش_____د از سب_____وي دوست

گوش م___________ن و ت__و، وصف رُخ يار نشنود ورن________ه جه________ان ن_______دارد ج__ز گفتگوي دوست

با ع_________اقلان بگو كه: رُخ يار ظاهر است كاوش بس است اين هم____ه، در جستجوي دوست

س______اقي ز دست يار به ما باده مي دهد ب_______ر گي_____ر مي، ت_____و نيز ز دستِ نك___وي دوست

سرّ جان

با كه گويم راز دل را، كس مرا همراز نيست از چه جوي____م سِرّ جان را، دربه رويم باز نيست

ن___از كن تا مي تواني، غمزه كن تا مي شود دردمن_________دي را نديدم، ع__اشق اي_ن ناز نيست

حلق_____ه ص____وفي و دير

راهبم هرگز مجوي م____________رغ ب__ال و پر زده، با زاغ هم پرواز نيست

اهل دل، ع_______اجز زگفتار است با اهل خرد ب______ي زبان ب_ا بي دلان هرگز سخن پرداز نيست

سربده در راه جانان، جان به كف سرباز باش آنك_ه سر در ك________وي دلبر نفكند، سرباز نيست

عشق جانان ريشه دارد در دل، از روز اَلَست عش____ق را انج______ام نب__ود، چون ورا آغاز نيست

اين پريشان حال__ي از جام بلي نوشيده ام اي___ن بل__ي تا وصل دلبر، بي بلا دمساز نيست

محفل دلسوختگان

عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نيست ك______يست كاي___ن آتش اف__روخته در جانش نيست؟

ج_____ز تو در محفل دلسوختگان، ذك__ري نيست اي_______ن حديث___ي است كه آغازش و پايانش نيست

راز دل را نت________وان پيش كسي ب_______از نم__ود ج______ز ب__رِ دوست، كه خود حاضر و پنهانش نيست

ب_____ا ك__________ه گويم كه بجز دوست نبيند هرگز آنك______ه انديش______ه و دي______دار به فرمانش نيست

گ________وشه چش____م گش_ا، بر منِ مسكين بنگر ن_____از كن ن___________از، كه اين باديه سامانش نيست

س____ر خُم_____ ب_____از كن و ساغ_____ر لب___ريزم ده كه بج_______ز ت____________و، سر پيمانه و پيمانش نيست

نت______وان بست زب_______انش ز پ________ريشان گويي آنك_______________ه در سينه بجز قلب پريشانش نيست

پ______اره ك________ن دفتر و بشكن قلم و دم دربند ك___ه كسي نيست كه سرگشته و حيرانش نيست

مستي عاشق

دل ك_ه آشفته روي تو نب_____اشد، دل نيست آنك_________ه ديوانه خال تو نشد، عاقل نيست

مست____ي عاشق دلباخته از باده ت____وست بج__ز اين مستيم از عمر، دگر حاصل نيست

عشق روي ت________و دري___ن باديه افكن____د مرا چه ت__وان كرد كه اين باديه را ساحل نيست

بگ__________ذر از خ___ويش اگر عاشقِ دلباخته اي كه مي___ان تو و او، جز تو كسي حايل نيست

رهرو عشقي اگر، خ__رق___ه و سج______ّاده فكن كه بج__ز عشق، تو

را رهرو اين منزل نيست

اگر از اهل دل____ي ص____وفي و زاه_______د بگذار كه ج___ز اين طايفه را راه درين محفل نيست

برخَمِ ط__________________رّه او چنگ زن_م، چنگ زنان كه جز اين ح_________اصل ديوانه لايعقل نيست

دست م___ن گير و از اين خرقه سالوس، رهان كه در اين خ____رقه بجز جايگ__ه جاهل نيست

علم و ع__________رفان به خ______رابات ندارد راهي كه به منزلگ_________ه عشّاق ره ب__اطل نيست

حسرت روي

امشب از حسرت رويت، دگر آرامم نيست دلم آرام نگي______رد ك____________ه دلاَّرامم نيست

گ______ردش ب__اغ نخواهم، نروم طَرْف چمن روي گل________زار نجوي_____م كه گلندامم نيست

م_________ن از آغاز ك____ه روي تو بديدم گفتم: در پ_____ي طلعت اين حوروش، انجامم نيست

من به يك دان___ه، به دام تو به خود افتادم چه گمان بود كه در ملك جهان دامم نيست؟

خ_______اك كويش شوم و كامْ طلبكار شوم گ__رچه دانم كه از آن كامْ طلب، كامم نيست

هم_____ه ايّام چو هندي سر راهش گيرم گ______ر چ____ه توفيقِ نظر در همه ايامم نيست

هست و نيست

عالم اندر ذكر تو در شور و غوغا، هست و نيست ب______اده از دست ت_و اندر جام صهبا، هست و نيست

ن________ور رخس________ار تو در دلها، فروزان شد نشد عشق روي______ت در دل هر پير و برنا، هست و نيست

بلبل ان_________در شاخ گل مدح تو را خوان_د و نخواند بوي عطر موي تو در دشت و صحرا، هست و نيست

درد دل از روي زردم پيش او، گف__ت و ن_________گفت پ__اره پ_____اره ج_____امه صبر و شكيبا، هست و نيست

ج_______انِ من در راه آن دلبر فدا گشت و ن___گشت ج_____ان خ______وبانْ برخيِ خاك دلارا، هست و نيست

ك_____________اروان عشق در روياي او، رفت و ن_رفت ج________ان صدها كاروان در اين

تمنا، هست و نيست

راه و رسم عشق

آنك_________ه س__ر در كوي او نگذاشته، آزاده نيست آنك_____ه ج_______ان نفكن_ده در درگاه او، دلداده نيست

نيستي را ب______رگزين اي دوست، اندر راه عشق رنگ هستي ه_________ر كه بر رُخ دارد، آدم زاده نيست

راه و رسم عشق، بيرون از حساب ما و تو است آنك_ه هشيار است و بيدار است، مست باده نيست

س________ر نه____ادن بر در او پا به سر بنهادن است ه___ر ك_ه خود را هست داند، پا به سر بنهاده نيست

س____الها ب_______اي____د ك___ه راه عشق را پيدا كني اي_____ن ره رن_______دان ميخانه است، راه ساده نيست

خ__رقه درويش، همچون تاج شاهنشاهي است ت_____اج_________دار و خرقه دار، از رنگ و بو افتاده نيست

ت____ا اسير رنگ و بويي، ب__________وي دلبر نشنوي ه______________ر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست

قصه مستي

آنكه دل خ__________واهد، درون كعبه و بتخانه نيست آنچ_____ه جان جويد، به دست ص___وفي بيگانه نيست

گفته ه_____اي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخ در خ_______ور وصف جم______________ال دلب___ر فرزانه نيست

ب________ا ك____ه گويم راز دل را، از كه جويم وصف يار هر چه گويند، از زب___________ان عاش___ق و ديوانه نيست

ه______وشمن__________دان را بگو، دفتر ببندند از سخن كانچه گويند، از زب______________ان بيهش و مستانه نيست

ساغر از دست تو گر نوشم، بَرَم راهي به دوست ب____ي نصيب آن كس، كه او را ره بر اين پيمانه نيست

ع_________اشق______ان دانند درد عاشق و سوز فراق آنك_________ه بر شمع جمالت سوخت، جز پروانه نيست

حلق_____ه گيس_____و و ن_______از و عشوه و خال لبت غير مست___________ان، كس نداند غير دام و دانه نيست

قص________________ه مستي و رمز بيخودي و بيهشي عاشق___________ان دانند كاين اسطوره و افسانه نيست

مي گُساران

عاشق_______ان روي او را

خان__ه و كاشانه نيست مرغ بال و پر شكسته، فكر باغ و لانه نيست

گ_____ر اسير روي اويي؛ نيست شو، پروانه شو پاي بن___د ملك هستي، در خور پروانه نيست

مي گس____اران را دل از عالم بريدن شيوه است آنكه رن_____گ و بوي دارد، لايق ميخانه نيست

راه علم و عقل با ديوانگ_______ي از هم جداست بسته اين دان____ه ها و اين دامها ديوانه نيست

مست شو، ديوانه شو، از خويشتن بيگانه شو آشنا با دوست، راهش غير اين بيگانه نيست

طبيب عشق

غ___________م دل با كه بگويم كه مرا ياري نيست جز ت_________و اي روحِ روان، هيچ مددكاري نيست

غم عشق تو به جان است و نگويم به كسي كه در اين ب________اديه غمزده، غمخواري نيست

راز دل را نتوان__________________م به كس_ي بگشايم كه در اين دي____________ر مغان رازنگهداري نيست

ساقي، از ساغ_____ر لب_____ريز ز م___ي دم ب_ربند كه در اين ميك_____ده مي زده، هشياري نيست

درد من، عشق ت______و و بستر من؛ بستر مرگ جز تواَم هيچ طبيبب______ي و پ______رستاري نيست

لطف كن، لطف و گ_______ذر كن به سر ب___الينم كه به بيم__________اري من جان تو، بيماري نيست

قل_________م س_____رخ كشم بر ورق دفتر خويش هان كه در عشق من و حُسن تو، گفتاري نيست

خرقه تزوير

م___________اييم و يكي خرقه تزوير و دگر هيچ در دام ري___________ا، بسته به زنجير و دگر هيچ

خودبيني و خودخواهي و خودكامگي نفس جان را چو روان ك____رده زمينگير و دگر هيچ

در ب_______________ارگه دوست، نبرديم و نديديم ج________ز نامه سربسته به تقصير و دگر هيچ

بگزيده خ______رابات و گسسته ز هم___ه خلق دل بست_________ه به پيشامد تقدير و دگر هيچ

درويش ك_____ه درويش صفت نيست، گشايد بر خلق خ______________دا ديده تحقير و دگر هيچ

ص_________وفي كه صفاييش نباشد، ننهد

سر جز بر در م________ردِ زر و شمشير و دگر هيچ

عالِ___________م كه به اخلاص نياراسته خود را علمش به حج__ابي شده تفسير و دگر هيچ

ع________ارف كه ز عرفان كتبي چند فراخواند بست____ه است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ

مژده ديدار

باد بهار م____________________ژده دي_____دار يار داد ش______ايد كه ج__ان به مقدم باد بهار داد

بلبل به ش___________اخ س__رو در آوازِ دل فريب ب_________________ر دل نويد سرو قد گلعذار داد

ساقي به جام ب___اده، در آن عشوه و دلال آرامشي به ج_________ان م_______ن بيقرار داد

در بوستان عشق، نشايد غمين نشست بايد كه جان به دست بتي مي گسار داد

شيرين زبان م________ن، گل بي خار بوستان ج______امي ز غم به خسرو، فرهاد وار داد

تا روي دوست دي________د، دل جان گداز من يك ج_________ان نداد در ره او، صد هزار داد

پرواز جان

گ__________ر به سوي كوچه دلدار راهي باز گردد گر كه بخت خفته ام با من دمي همساز گردد

گر نسيم صبحگاهي، ره به كوي دوست يابد گ______ر دل افس__رده با آن سرو قد همراز گردد

گ_____ر ني از درد دل عشاق، شرحي باز گويد گ________ر دل غم______ديده با غمخواه هم آواز گردد

گ______ر سليمان بر غم مور ضعيفي رحمت آرد در بر صاحب_____________دلان والاي و سرافراز گردد

در هوايش سر سپارم، در قدومش جان بريزم گ__________ر برويم در گشايد، گر به نازي باز گردد

ساي___ه افكن بر سرم، اي سرو بستانِ نكويي ت_____ا ك__________ه جانم از جهان، آماده پرواز گردد

غم يار

ب_______________اده از پيمانه دلدار، هشياري ندارد بي خ_______ودي از نوش اين پيمانه، بيداري ندارد

چشم بيمار تو هر كس را به بيماري كشاند تا اب_______________د اين عاشق بيمار، بيماري ندارد

عاشق از هر چيز جز دلدار، دل بركنده خامش چونكه با خود

جز حديث عشق، گفتاري ندارد

ب____ا ك_____ه بتوان گفت از شيريني درد غم يار جز غ____م دلدار، عاشق پيشه غمخواري ندارد

بر س____ر ب_________الين بيمار رخت، روزي گذر كن بين كه جز عشق تو بر بالين، پرستاري ندارد

لطف كن اي دوست، از رخ پرده بگشا، ناز كم كن دل تمن_______________ايي ز دلبر غير ديداري ندارد

اخگر غم

آنك__________ه ما را جفت با غم كرد، بنشاني____د فرد دي__________دي آخ___ر پرسشي از حال زار ما نكرد؟

ب___________ر غَمِ پنهانْ اگر خواهي گ____واهي آشكار اشك س__________رخم را روان بنگر تو بر رخسار زرد

آتش دل را ف____________رو بنش_____انم ار با آب چشم ب_____________ر دو عالم اخگر غم مي زنم با آه سرد

گ_____ر نه خود، رخسار زيب______اي تو ديد اندر چمن گ__________رد باد اندر رُخ گل مي فشانَد از چه گرد؟

مي ني________________ارم ز آستانت روي خود برداشتن گ____ر دو صد بارم ز كوي خويشتن، سازي تو طرد

بشنوم گر، با م_____ن بيدل ت____________و را باشد ستيز ج___________ان به كف بگرفته بشتابم به ميدان نبرد

هندي اين بسرود هرچند اوستادي گفته است: مرد اين ميدان نيم من، گر تو خواهي بود مرد

سفر عشق

ب____________ا دلِ تنگ به س___وي تو سفر بايد كرد از س___________ر خويش به بتخانه گذر بايد كرد

پي________ر م___ا گفت: ز ميخانه شفا بايد جست از شف___________ا جستنِ هر خانه حذر بايد كرد

آنك____ه از جلوه رخسار چو ماهت، پيش است بي گم_______________ان معجزه شقِّ قمر بايد كرد

گ______________ر درِ ميك___ده را پير به عشاق گشود پس از آن آرزوي فت____________ح و ظف_ر بايد كرد

گ_____ر دل از نشئه مي، دعوي سرداري داشت به خ________ود آيي__د كه احساس خطر بايد كرد

م___ژده اي دوست كه رندي سر خُم را بگشود ب_اده ن______وشان لب از

اين مائده، تر بايد كرد

در رهِ جستن آتشك_______________ده سر بايد باخت به جف___________ا كاري او سينه، سپر بايد كرد

س_____ر خُ_______م باد سلامت كه به ديدار رخش مستِ س____________اغر زده را نيز خبر بايد كرد

ط____رّه گيسوي دلدار به هر كوي و دري است پس به هر كوي و در از شوق سفر بايد كرد

قبله عشق

به________________ار شد، در ميخ___انه باز بايد كرد به س____وي قبله عاشق، نماز بايد ك_رد

نسيم ق______دس به عش___اق باغ مژده دهد كه دل ز هر دو جهان، بي نياز بايد ك__رد

كن____ون كه دست به دام__ان سرو مي نرسد ب_______ه بيد عاشق مجنون، نياز بايد كرد

غمي كه در دل___م از عشق گُلعذاران است دوا به ج________ام ميِ چاره ساز بايد ك_رد

كن_____ون كه دست به دامان بوستان نرسد نظ_______ر به س__رو قدي سرفراز بايد كرد

صبح اميد

عشقت ان_________در دلِ ويرانه ما منزل كرد آشنا آم____د و بيگان_________ه مرا زين دل كرد

لبِ چ_____ون غنچه گل، بازكن و فاش بگو سرّ آن نقطه كه ك_ار من و دل مشكل كرد

ي____اد روي تو، غم هر دو جهان از دل برد صبح امّي_____د، همه ظلمت شب باطل كرد

جان من، گر تو مرا حاصلي از عمر عزيز؟ ثمر عمر ج_ز اين نيست كه دل حاصل كرد

آشنا گ__ر تويي، از جور رقيبم غم نيست روي نيك_______وي تو هر غم ز دلم، زايل كرد

ن____رود از سر كوي تو چو هندي هرگز آن مسافر كه در اين وادي جان منزل كرد

عشق دلدار

چشم بيم______ار تو اي مي زده، بيمارم كرد حلق____________ه گيسويت اي يار، گرفتارم كرد

سرو بستا_________نِ نكويي، گل گل__زار جمال غم________زه ناكرده، ز خوبان همه بيزارم كرد

همه مي زدگ______ان هوش خود از كف دادند ساغر از

دست روانبخش تو، هشيارم كرد

چه كنم؟ شيفت_ه ام، سوخت____ه ام، غمزده ام عش________وه ات، واله آن لعل گهر بارم كرد

عشق دل_____دار چنان ك_____رد كه منصورمنش از دي_____________ارم به در آورد و سر دارم كرد

عشقت از م_______درسه و حلقه صوفي راندم بنده حلق____________ه به گوش در خمّارم كرد

ب____________اده از ساغرِ لبريز تو، جاويدم ساخت بوس_____ه از خاك درت، محرم اسرارم كرد

دلجويي پير

دست آن شيخ ببوسي_____د كه تكفيرم كرد محتسب را بنوازي________د ك____________ه زنجيرم كرد

معتكف گشت__م از اين پس، به در پير مغان كه به يك جرعه مي از هر دو جهان سيرم كرد

آب كوثر نخ______________ورم، منّت رضوان نبرم پرت____________و روي تو اي دوست، جهانگيرم كرد

دل درويش به دست آر ك__ه از سرّ اَلَست پ_____________________رده ب_رداشته، آگاه ز تقديرم كرد

پير ميخانه بن____ازم كه به سر پنجه خويش ف__________اني___م كرده، عدم ك_رده و تسخيرم كرد

خادم درگه پيرم ك___________ه ز دلجويي خود غ_____افل از خ_______ويش نم____ود و زبر و زيرم كرد

عشقِ چاره ساز

ح______________ديث عشق تو، باد بهار باز آورد صب____________ا ز طَرْف چمن، بوي دلنواز آورد

طرب كنان گل از اسرار بوستان مي گفت فسرده جان، خبر از عشق چاره ساز آورد

بنفش____________ه از غم دوريّ يار، نالان بود ف________رشته آيه هج_______ران جان گداز آورد

هلال از خ____________م ابروي يار، دم مي زد نسي__________م عطر بهاري، چه سرفراز آورد

اسرار جان

اي دوست، پي_____ر ميكده از راه مي رسد ب____ا يك گلِ شكفته به همراه، مي رسد

گل نيست، بلكه غنچه باغ سعادت است ك_______ز جان دوست بر دل آگاه مي رسد

آن روي با ط________راوت و آن موي عطرگين از خيم___ه گه گذشته، به خرگاه مي رسد

از خط_____________ّه حقيقت و از خيم_ه مجاز ب_______رخاسته، به خلوت دلخواه مي رسد

آن نغم___________ه

فرشته فردوسِ ج___اودان ب____ر گوشِ جانِ مي زده گهگاه مي رسد

دود درونِ ع______اشقِ سرمست از شراب ب____________ر قلب پير ميكده، با آه مي رسد

دست از دل_________م بدار كه فرياد اين گدا از چ__اه دل برون شده، بر شاه مي رسد

دردِ دل فقي__________ر ز ماهي به ماه رفت درويش نال_______ه اش به دل ماه، مي رسد

زير كمان اب______روي دلدار، جادويي ست كاس______رار آن به قلب كمينگاه مي رسد

فارغ از عالم

فق_ر فخر است اگر فارغ از عالم باشد آنكه از خويش گذر كرد، چه اش غم باشد؟

طالع بخت در آن روز ب_ر آيد كه شبش ي_________ار تا صبح ورا مونس و هم__دم باشد

ط____ربِ ساغرِ درويش نفهمد، صوفي ب____اده از دست بت___ي گير كه محرم باشد

طوط______ي باغ محبّت نرود كلبه جغد ب__________ازِ فردوس كجا كلب معلّ_____م باشد؟

اين دل گمشده را يا به پناهت بپذير يا ره_____ا س_____از كه سرگشته عالم باشد

راز نهان

داست__________________ان غم من راز نهاني باشد آن شناس___د كه ز خود يكسره فاني باشد

ب___________ه خ_______مِ طره زلفت نتوانم ره يافت آن توان_______د كه دلش آنچه تو داني، باشد

س________اغري از خُ_______م ميخانه مرا باز دهيد كه ت_______واند كه در اين ميكده باني باشد؟

گ_________________ِردِ دلدار نگردد، غم ساقي نخورد غي________ر آن رند كه بي نام و نشاني باشد

گرچه پيرم؛ به سر زلف تو اي دوست، قسم در س_______رم، عشق چ__و ايّام جواني باشد

دورم از ك_________وي تو، اي عشوه گر هر جايي كه نصيبم ز رُخت، نام____________ه پراني باشد

گ___________ر شبانان به سر كوي تو آيند و روند خرّم آن دم كه مرا شغ_______ل، شباني باشد

مژده وصل

گ________ره از زلف خم اندر خم دلبر، وا شد زاه________د پير چو عشّاق جوان رسوا شد

قط____________ره ب___اده ز

جام كرمت نوشيدم جان________م از موج غمت، همقدم دريا شد

قص_____ه دوست رها كن كه در انديشه او آتشي ريخت به جانم كه روان فرسا شد

م____________ژده وصل به رندان خرابات رسيد ناگه_______ان غلغله و رقص و طرب بر پا شد

آتشي را كه ز عشقش، به دل و جانم زد ج___انم از خويش گذر كرد و خليل آسا شد

بهار

بهار آمد كه غم از جان برد، غم در دل افزون شد چه گويم كز غم آن س_____روِ خندان، جان و دل خون شد

گ_____روه ع______اشقان بستند محمله__ا و وارستند تو دان_______ي حال م___ا واماندگان در اين ميان چون شد

گل از هج_____ران بلبل، بلبل از دوريّ گ__ل، هر دم به طرْف گلستان هر يك، به عشق خويش مفتون شد

حجاب از چهره دل______________دار ما، باد صب_ا بگرفت چ_____و من هر كس بر او يك دم نظر افكند، مجنون شد

به________ار آمد، ز گلشن ب______رد زرديها و سرديه__ا به يُمن خور، گلستان سبز و بستان گرم و گلگون شد

به_______ار آم______د، به______ار آم___د، بهار گل عذار آمد به ميخ______واران ع__اشق گو: خمار از صحنه بيرون شد

خضر راه

چ__ه شد كه امشب از اينجا گذارگاه تو شد مگ_____ر كه آه من خسته، خضر راه تو شد؟

بس_________اط چون تو سليمان و كلبه درويش نع_______________وذ باللّه، گويي ز اشتباه تو شد

كن_________ون كه آمدي و با چو من صفا كردي بس_________اط فقر چو كاخ شه از پناه تو شد

شب_____ي كه ظلمتش از دود آه من، بُد بيش چ__________و روز، روشن از نور روي ماه تو شد

بگو به شيخ كه امشب بهشت موعود است نصيب م_____ن به عيان، خواه يا نخواه تو شد

ت_____و ش_____اه انجمنِ حُسن و هندي بيدل هر آنچه

هست ز جان، خاك بارگاه تو شد

كتاب عمر

پي___________ري رسيد و عه_________د ج___واني تباه شد ايّام زن____دگي، هم______ه ص__رف گناه شد

بي__________راهه رفت_____ه پشت به مقصد، هم__ي روم عم____ري دراز، صرف در اين ك_وره راه شد

وارستگ____ان، به دوست پن_________اهنده گشت_____ه اند وابسته اي چو من به جه_ان، بي پناه شد

خودخواهي است و خودسري و خودپسندي است حاصل ز عمرِ آنكه خ____ودش، قبله گاه شد

دل______دادگان، ك______ه روي سفيدن___________د پيش يار رنج م_____را نديده ك_____ه روي____م سي_اه شد

افس_____وس ب_____ر گذشت______ه، بر آينده صد فسوس آن را ك___ه بست__ه در رسن مال و جاه شد

از ن_______ورْ رو به ظلمت______م؛ اي دوست، دست گير آن را ك___ه رو سيه ب__ه سراشيب چاه شد

دعوي اخلاص

گ____ر ت____و آدم زاده هستي عَلّم اَلاَسما چه شد؟ قابَ قَوْسينت كجا رفته است؟ اَوْاَدْني چه شد؟

ب_____ر ف_________راز دار، ف_________رياد اَنَا الحق مي زني م______دّعيِ ح________ق طلب، اِنيّت و اِنّ_____ا چه شد؟

ص____وفي ص_____افي اگر هستي، بكن اين خرق_ه را دم زدن از خ____ويشتن با ب_____وق و با كرنا چه شد؟

زه______د مف_______روش اي قلن_____در، آبروي خود مريز زاه_____د ار هستي تو، پس اقبال بر دنيا چه شد؟

اين عب____ادت__ها كه ما كرديم، خوبش كاسبي است دع__________وي اخلاص با اين خود پرستيها چه شد؟

م______رشد از دعوت به سوي خويشتن، بردار دست لا الهت را شنيدستم؛ ول________ي الاّ چه شد؟

م_____اعر بيمايه، بشكن خ_____ام_____ه آل____________وده ات ك___________م دل آزاري نما، پس از خدا پروا چه شد؟

جلوه جمال

ك___وتاه سخن كه ي______ار آمد ب__ا گيسوي مُشكبار آمد

بگش____ود در و نقاب برداشت ب____ي پرده نگر، نگار آمد

او ب______ود و كسي نب__ود با او ي___كتاي و غريب وار آمد

بنشست و ببست در ز اغيار گ_____ويي پي يار غار آمد

م_____ن محو جمال بي مثالش او جل_____وه گر از

كنار آمد

ب________رداشت حجاب از ميانه تا ب___ر س__ر ميگسار آمد

دنبال__________ه صبح ليلة القدر خ___ور با رُخ آشك____ار آمد

بگ________ذار چراغ، صبح گرديد خ___ورشيد جه__انمدار آمد

بگ__________ذار قلم، بپيچ دفتر ك___وتاه سخن كه ي___ار آمد

ميلاد گل

ميلاد گل و به___ار ج_____ان آمد برخيز كه عيد مي كشان آمد

خاموش مباش، زير اين خرقه بر جان جهان، دوباره جان آمد

ب_رگير به دستْ پرچم عشّاق ف___رم_____انده ملكِ لامكان آمد

گلزارْ ز عيش، لاله باران شد سلط____انِ زمين و آسمان آمد

ب__ا ي_____ار ب___گو كه پرده بردارد هين! ع___اشق آخر الزّمان آمد

آماده امر و نهي و فرمان باش هشدار، ك__ه منجي جهان آمد

كاروان عمر

عمر را پاي_ان رسيد و ي________ارم از در درني___امد قصّ____ه ام آخ___ر شد و اين غصّه را آخر نيامد

جام مرگ آم_د به دستم، جام مي هرگز نديدم سالها بر من گ___ذشت و لطفي از دلبر نيامد

مرغ جان در اين قفس بي بال و پر افتاد و هرگز آنك____ه باي___د اين قفس را بشكند از در نيامد

عاشق____انِ روي جانان، جمله بي نام و نشانند نام______داران را ه___واي او، دمي بر سر نيامد

كاروانِ عشق رويش، صف به صف در انتظ__ارند با كه گوي___م: آخر آن معشوق جان پرور نيامد

مردگان را روح بخش__د، عاشقان را جان ستاند جاهلان را اين چنين عاشق كشي باور نيامد

لذت عشق

لذت عشق تو را جز عاشق مح___زون، نداند رنج لذت بخش هجران را بجز مجن__ون، نداند

تا نگشتي كوه___كن، شيريني هجران نداني ن____از پ_____رورده، ره آورد دل پر خ____ون نداند

خسرو از شيريني شيرين، نيابد رنگ و بويي تا چو فرهاد از درونش، رنگ و بو بيرون نداند

يوسف___ي باي______د كه در دام زليخا، دل نبازد ورنه خورشيد و كواكب در برش مفتون نداند

غ______رق دريا جز خروش موج

بي پايان، نبيند باديه پيماي عشقت ساحل و هام_ون نداند

جل_______وه دلدار را آغاز و انجام__________ي نباشد عشق بي پايان ما جز آن چرا و چ_ون، ندان

جام جم

ب______ا گلرخان بگوييد ما را به خود پذيرند از ع__________اشقان بيدل، همواره دست گيرند

دردي است در دلِ ما، درمان نمي پذيرد دستي به عاشقان ده، ك_ز شوقِ دل بميرند

پ_____ا نه ب____ه محفلِ ما، تاراج كن دل ما بنگ_______ر به ب____اطل ما، كز آب و گِل خميرند

س___وداگرانِ مرگيم، ياران شاخ و برگيم رن_____دان پا ب________رهنه، بر حال ما ب______صيرند

پاكند مي فروشان، مستانِ دل خروشان ب____ربسته چشم و گوشان، پيران سر به زيرند

ب__ردار جام مي را، جم را گذار و كي را ف______رزند م_____اه و دي را، كاينان چو ما اسيرند

جلوه جام

اي ك______اش، دوست درد دل__م را دوا ك___ند گ______ر مه______ربانيم ننمايد، جف______ا كند

صوف___ي كه از صف__ا، به دلش جلوه اي نديد جام_______ي از او گرفت كه با آن صفا كند

دردي ز ب__ي وفاي___ي دلبر، به ج___ان ماست س_اق_____ي، بي____ار س_اغر مي تا وفا كند

بيگ___انه گشته، دوست ز من، جرعه اي بده ب______اشد ك______ه ي__ار غمزده را آشنا كند

پنه___ان به س___وي من____زل دل____دار بر شدم ترسم كه محتسب، غم من بر ملا كند

آن ي___ار گلع___ذار ق_______دم زد به محفل_______م ت_____ا كشف راز از دل اي____ن پارس__ا كند

با گيسوي گشاده، سري زن به شيخ شهر م_____گذار شيخِ مجلس رن__دان، ريا كند

رازِ مستي

گش__اي در كه يار ز خُم نوش جان كند راز درون خويش ز مستي، عيان كند

ب___ا دوستان بگو كه به ميخانه رو كنند تا يار از خم_اري خ___ود، داستان كند

بردار پرده از دل غمديده ات كه دوست اشك روانِ خويش ز دامن، روان كند

با گل بگو كه

چهره گشايد به بوستان تا طي___ر قدس، راز نه__ان را بيان كند

ج_____امي بيار ب_____ر در درويش بي نوا تا رازِ دل عي_____ان، برِ پير و جوان كند

بلبل به باغ، ناله كند همچو عاشقان گ____ويي كه ياد از غم فصل خزان كند

بگ_____ذار دردمن_______دِ ف_______راقِ رُخ نگار از درد خ__ويش، نال__ه و آه و فغان كند

پرده نشين

اين قافل____ه از صبح ازل، س____وي ت____و رانند تا ش___ام اب___د نيز به سوي تو روانند

سرگشته و حيران، همه در عشق تو غرقند دلسوخته، هر ناحيه بي تاب و توانند

بگش_______اي نق______اب از رُخ و بنماي جمالت تا ف___اش شود آنچه همه در پي آنند

اي پ____رده نشين در پ______ي دي____دار رُخ ت___و ج____انها همه دل باخته، دلها نگرانند

در ميك____ده، رن_____دان همه در ياد تو مستند با ذك_____ر ت_و در بتكده ها پرسه زنانند

اي دوست، دل س___وخت__ه ام را تو هدف گير م____ژگان ت___و و ابروي تو، تير و كمانند

سايه لطف

ب__وي گل آيد از چمن، گويي كه يار آنجا بود در ب_______اغ جشني دلپسند از ي_______اد او، بر پا بود

ب___ر هر دياري بگذري، بر هر گروهي بنگري با ص______د زبان، با صد بيان، در ذك_____ر او غوغ__ا بود

آن سرو دل آراي من، آن روح جان افزاي من در س__ايه لطفش نشين كاين ساي_______ه دل آرا بود

اين قفل___ها را ب_از كن، از اين قفس پرواز كن انج____ام را آغ______از ك___ن ك________آنجا ز ي_____ار آوا بود

اين تارها را پ__اره كن و اين دردها را چاره كن آواره ش___و، آواره ك___ن از هر چه هست_____ي زا بود

بردار اين ارق______ام را، بگ_____ذار اين اوه_ام را بستان ز ساقي جام را، جامي كه در آن لا بود

درياي فنا

ك_______اش، روزي به س_ر كوي

توام منزل بود ك____ه در آن ش_______ادي و اندوه، م___راد دل بود

ك_______اش، از حلق_ه زلفت، گرهي در كف بود كه گ_______ره ب_____ازكن عق_____ده ه_ر مشكل بود

دوش ك___ز هجر تو دلْ حالت ظلمتكده داشت ياد تو، شم_____ع ف_______روزن______ده آن محفل بود

دوست___ان م___ي زده و مست و ز هوش افتاده بي نصيب آنكه در اين جمع، چو من عاقل بود

آنكه بشكست همه قيد، ظلوم است و جهول وآنكه از خويش و همه ك__ون و مكان غافل بود

در ب___ر دلش____دگان، علمْ حجاب است، حجاب از حجاب آنكه ب_رون رفت، بح___ق جاه___ل بود

عاش____ق از شوق به درياي فنا غوطه ور است بيخب____ر آنك_______ه به ظلمتك___ده ساح___ل بود

چ______ون به عشق آم___دم از حوزه عرفان، ديدم آنچ_____ه خ__وانديم و شنيديم، همه باطل بود

طريق عشق

ف_____________راق آمد و از ديدگان، فروغ ربود اگر جفا نكند يار، دوستيش چه سود؟

طلوع صبح سعادت، ف__را رسد كه شبش يگ____انه ي_____ار، به خلوت بداد اذن ورود

طبيبِ دردِ م____ن، آن گل_____رخ جفا پيشه به روي من دري از خانقاه خود نگشود

از آن دمي كه دل از خويشتن فرو بستم ط__ريق عشق، به بتخانه ام روانه نمود

به روز حش____ر ك___ه خوبان روند در جنّت ز ع___اشقان طريقت كسي نخواهد بود

اگر ز عارف س___الك، سخن ب_____ود روزي يقين بدان كه نخواهد رسيد بر مقصود

مستي نيستي

در محض________ر شيخ، ي______ادي از يار نبود در خ_____انق__ه از آن صنم آث__ار نبود

در دي_______ر و كليس____ا و كنيس و مسجد از س___اق____ي گلع_____ذار دي__ّار نبود

س____رّي ك__ه نهفته است در س___اغر مي با اه____ل خِ___رد، ج__رأت گفتار نبود

دردي كه ز عشق، در دلِ م__ي زده است با هشياران مج_____ال اظه___ار نبود

راهي است ره عشق ك_____ه ب___ا رهرو آن

رم__زي باشد كه پيش هشيار نبود

زين مستي نيستي كه در جان من است در محكم____ه هيچ ج__اي انكار نبود

هشيار مب____اش و راه مست_____ان را گي___ر كان_____در صف هشياران، ديدار نبود

سلطان عشق

گ_ر سوز عشق در دل م_____ا رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوي ما نظر نبود

ج____ان در ه_____واي دي____دن دل___دار داده ام باي___د چه عذر خواست، متاع دگر نبود

آن س____ر ك____ه در وصال رخ او، به باد رفت گ___ر مان_____ده بود، در نظر يار سر نبود

م_____وسي اگ____ر نديد به شاخ شجر رُخش ب___ي شك درخت مع_رفتش را ثمر نبود

گ_ر بار عشق را به رضا مي كشي، چه باك خ____اور به ج____ا نب____ود و يا باخت_ر نبود

بلقيس وار گ___ر در عشقش نم______ي زديم م____ا را به ب___ارگ__اه سليمان، گذر نبود

گ____ر مرغ باغ قدس، به وصلش رسيده بود در جم__ع عاشقان تو، بي بال و پر نبود

كعبه عشق

از دلب____رم به بتك_______ده، نام و نشان نبود در كعب________ه نيز جل_وه اي از او عيان نبود

در خانق________اه، ذكري از آن گلعذار نيست در دي______ر و در كنيسه، كلامي از آن نبود

در مَ____دْرسِ فقيه به جز قيل و قال نيست در دادگ_______اه، هيچ از او داست______ان نبود

در محض_____ر ادي____ب ش_____دم، بلكه يابمش دي____دم كلام، ج_____ز ز مع____اني بيان نبود

حي____رت زده ش_____دم به صف______وف قلندران آنج____ا بج____ز مديحتي از قل_______دران نبود

يك قط____ره م_____ي ز جام تو اي يار دلفريب آن مي دهد كه در هم_ه ملك جهان نبود

يك غمزه كرد و ريخت به جان، يك شرر كز آن در ب____ارگ_________اه ق__دس برِ قدسيان نبود

گواه دل

س___اغر از دست ظريف تو، گناهي نبود جز سر كوي تو اي دوست، پناهي نبود

درِ امّيد ز هر سوي به رويم

بسته است ج___ز در ميك____ده امّي___د به راه___ي نبود

آنك____ه از ب_اده عشق تو، لبي تازه نمود ملك هستي بر چشمش پرِ كاهي نبود

گ______ر تو در حلق___ه رندان نظري ننمايي به نگاهت، كه در آن حلقه، نگاهي نبود

ج_ان ف____داي صنم باده فروشي كه بَرَش هستي و نيستي و بنده و شاهي نبود

نظ____ري كن كه نباشد چو تو صاحبنظري به مريضي كه در او جز غم و آهي نبود

عاشق___م، عاشق دلسوخته از دوري يار در كف___م ج__ز دل افسرده گواهي نبود

زنجير دل

ج___ز گل روي ت_______و، امّي__د به جايي نبود درد عشق است، به غير تو دوايي نبود

بنده م_____وي توام، دست فش___اني نرسد راه___ي ك____وي ت____وام، راهنمايي نبود

حلق___ه زلف تو زنجي_____ر دل غمگين است از دل___م ج___ز رُخ تو حلقه گشايي نبود

صوفي صافي از اين ميك____ده بي___رون نرود كه بج___ز كلب____ه عش_ّاق صفايي نبود

عاكف كوي بتان باش كه در مسلك عشق ب____وسه بر گ______ونه دلدار خطايي نبود

خادم پير مغان باش كه در م___ذهب عشق ج______ز بت جام به كف، حكمروايي نبود

روز وصل

غم مخور، ايّام هجران رو به پايان مي رود اين خم___اري از سر ما م____ي گساران مي رود

پ____رده را از روي ماه خويش، بالا مي زند غمزه را سر مي دهد، غم از دل و جان مي رود

بلبل ان___در شاخسار گل هويدا مي شود زاغ ب___ا ص___د شرمس___اري از گلستان مي رود

محفل از ن____ور رخ او نورافشان مي شود هر چ___ه غي___ر از ذك__ر يار، از ياد رندان مي رود

ابرها از ن_ور خ_ورشيد رخش پنهان شوند پ____رده از رخس____ار آن سرو خ___رامان مي رود

وعده دي__دار نزديك است، ياران مژده باد روز وصلش م_____ي رسد، ايّام هجران مي رود

آتش عشق

كيست ك____________آشفته آن زلف چليپا نشود ديده اي نيست كه بيند

ت____و و شي___دا نشود

ن_____________از كن، ناز كه دلها همه در بند تواند غمزه كن، غمزه ك___ه دلب___ر چو تو پيدا نشود

رُخ نم__ا تا همه خوبان خجل از خويش شوند گر كشي پرده ز رُخ، كيست كه رسوا نش_ود

آتش عشق بيف___زا، غمِ دل اف__________زون كن اين دل غمزده نت____وان كه غم اف___زا نش___ود

چاره اي نيست، بج_ز سوختن از آتش عشق آتش___ي ده ك____ه بيفت_____د به دل و پا نشود

ذرّه اي نيست كه از لطف تو هام________ون نبود قطره اي نيست كه از مه___ر ت__و دريا نشود

سر به خاك سر كوي تو نهد جان، اي دوست جان چه باشد كه ف____داي رُخ زيب____ا نشود؟

راز بگشا

مرغ دل پر مي زند تا زين قفس بيرون شود ج__ان به جان آمد، توانش تا دم_ي مجنون شود

كس ن__________داند حال اين پروانه دلسوخته در ب____رِ شمعِ وجود دوس_ت، آخر چون شود؟

ره____روان بستند بار و بر شدند از اين ديار باز م__انده در خم اين كوچ__ه، دل پر خون شود

راز ب____گشا، پرده بردار از رخ زيباي خويش ك___ز غم ديدار رويت، دي__ده چون جيحون شود

س____اق_ي از لب تشنگانِ بازم__انده ياد كن س____اغرت لب_____ريز گردد، مستيت افزون شود

گ____ر ببارد ابر رحمت باده روزي ج___اي آب دشتها سرمست گردد، چهره ها گلگون شود

عشقِ مسيحا دَم

بلبل از جل_________وه گل، نغمه داوود ن___مود نغم_____ه اش درد دل غم______زده بهبود نمود

س__اقي از جام جهان تاب به جانِ ع___اشق آنچه با ج__ان خليل، آتش نم________رود نمود

بنده عشقِ مسيح_________ا دم آن دل_____دارم كه ب_ه يُمن قدمش، هستي من دود نمود

در پريشاني ما هر چه شنيدي، هيچ است هيچ را كس نت___وانست كه ناب___ود نم___ود

نازم آن دلب____ر پ_____ر ش___ور كه با صهبايش پ__رده ب____ردارِ رُخ ع____اب____د و معبود نمود

قدرت

دوست نگ____ر كز نگهي از سر لطف س____اج____د خاك در ميكده مسجود نمود

پرتو حُسن

خواست شيطان بد كند با من؛ ولي احسان نمود از بهشتم ب____رد بي______رون، بسته جانان نمود

خ___واست از ف______ردوس بيرون___م كند، خوارم كند عشق پيدا گشت و از مُلك و مَلَك پرّان نمود

س___اق____ي آم_______د تا ز ج_____ام باده بيهوشم كند ب___ي هُشي از مُلك، بيرونم نمود و جان نمود

پ____رت_____و حُسنت به جان افتاد و آن را نيست كرد عش_ق آم_____د، دردها را هر چه بُد درمان نمود

غم_______زه ات در ج_______ان ع_____اشق برفروزد آتشي آنچن___ان ك___ز ج__لوه اي با موسي عمران نمود

ابن سينا را بگ______و در ط_____ور سين______ا ره نيافت آنك____ه را ب____رهان حيران ساز تو، حيران نم_ود

عاشق دلباخته

سر خم باد سلامت كه به من راه نمود س_____اقي باده به كف، ج_ان من آگاه نمود

خ____ادم درگه ميخ_____انه عشّاق شدم ع___اشق مست، م______را خادم درگاه نمود

س___ر و جانم به فداي صنم باده فروش كه به يك جرعه، مرا خسرو جم جاه نمود

م___اهِ رُخسار فروزنده ات اي مايه عيش ب______ي نيازم به خ__دا از خور و از ماه نمود

برگ سبزي ز گلستان رُخت بخشودي ف__ارغم از همه فردوسي(1) گمراه، نمود

با ك___ه گويم غم آن عاشق دلباخته را ك_____ه هم___ه راز خود اندر شكم چاه نمود

(1) منسوب به فردوس به معني بهشت؛ فردوسي يعني بهشتي، اهل بهشت.

خِرقه فقر

بر در ميك_____ده ام دست فشان خواهي ديد پ_______اي كوبان، چو قلندرمنشان خواهي ديد

باز سرمست از آن ساغر مي، خواهم شد بيهُشم مسخره پير و ج_______وان خواهي ديد

از درِ م_____درسه و ديْ____ر برون خواهم تاخت ع______اكف س___ايه آن سرو روان خواهي ديد

از اق____امتگه هستي، به سفر خواهم رفت به سوي نيستي ام رخت كشان خواهي ديد

خرق____ه فقر به يكباره

تهي خ_____واهم كرد ننگ اين خ____رقه پوسيده، عيان خواهي ديد

ب______اده از س____اغر آن دلزده خواهم نوشيد ف_____ارغم از همه ملك دو جهان خواهي ديد

بهار آرزو

ب____ر در ميك___ده ام پرسه زنان، خ___واهي ديد پي____ر دلب______اخته با بخت جوان، خواهي ديد

ن____و به____ار آي_____د و گل_________زار شكوفا گردد ب____ي گم____ان كوتهي عمر خزان، خواهي ديد

مرغ افسرده كه در كنج قفس محبوس است ب____ر ف_______راز فلك از شوق، پران خواهي ديد

سوزش ب___اد دي، از صحنه برون خواهد رفت ب_____ارش اب______ر به__اري به عيان خواهي ديد

ق_________وس را باد بهاري به عقب خواهد راند پس از آن قوس قزح را چو كمان، خواهي ديد

دلب______ر پردگي از پ_______رده برون خواهد شد پ____رت_____و نور رُخش، در دو جهان خواهي ديد

ديار قدس

دست از دلم بدار، كه جانم به لب رسيد ان____در ف______راقِ روي تو، روزم به شب رسيد

گفتم به ج__ان غمزده: ديگر تو غم مخور غم رخت بست و موسم عيش و طرب رسيد

دل_دار من چو يوسف گمگشته بازگشت كنع_____ان، م____را ز روي دل م_______لتهب رسيد

راز دل____م ك______ه قلب جف_ا ديده ام دريد از سين_______ه ام گذشت و به مغز عصب رسيد

م_____رغ دي_____ار قدس، از آن پر زنان رميد ب________ر درگه_______ي كه بود ورا منتخب، رسيد

دارالسلام، روي سلامت نش____ان ن__داد بگ__ذشت ج_______ان از آن و به دارالعجب رسيد

روي يار

اين ره________روان عشق، كجا م___ي روند زار؟ ره را كن____اره نيست، چ__را مي نهند بار؟

ه_____ر ج_____ا روند، جز سر كوي نگار نيست ه____ر ج_______ا نهند ب__ار، همانجا بود نگار

س___اغ___ر نمي ستانند از غير دست دوست س____اق__ي نمي شناسند از غي_ر آن ديار

در عشق روي اوست، همه شادي و سرور در هج___ر وصل اوست، همه زاري و نزار

از ن_______ور روي اوست، گلستان شود

چمن در ي_____اد سرو ق______امت او، بشكفد بهار

ما را نصيب روي ت____و، با اين حجاب نيست ب______ردار اين حجاب از آن روي گلع____ذار

با كه گويم

ب____ا ك______ه گويم غم ديوانگي خود، جز يار؟ از كه جويم ره ميخ__انه، به غير از دلدار؟

سرّ عشق است كه جز دوست نداند ديگر م__ي نگنجد غم هج___ران وي، اندر گفتار

ن____و به_______ار است، درِ ميك_ده را بگشاييد نت_____وان بست در م___يكده در فصل بهار

ب____اده آريد در اين فصل، ب_____ه ياد س_اقي نس_____زد رفت به گل__زار بدين حال خمار

خَم زلف_______ي بگشا، اي صنم باده فروش ح___اجت اين دل غمگين به سر زلف برآر

روز ميلادِ مهين عاش____ق يار است، امروز م_______ددي كن، سر خُم را بگشا بر ابرار

حالت________ي رفت ز ديدار رُخش بر مستان مي نگويم به كسي، جز صنم باده گسار

باده هوشياري

ب__رگير جام و ج__امه زهد و ريا درآر مح___راب را به شيخ ري________اك_____ار واگ____ذار

ب______ا پير ميكده، خب__ر حال ما بگو ب_______ا س____اغري، برون كند از جان ما خمار

كشكول فق__ر شد سبب افتخار ما اي ي_________ار دل_____فريب، بيف_____زاي افتخ___ار

م____ا ريزه خوار صحبت رند قلندريم با غم___زه اي ن______واز، دل پي_______ر جيره خ_وار

از زهر جان گداز رقيبم سخن مگوي دان______ي چه ها كشيدم از اين م_____ار خالدار؟

ب__وس و كنار يار، به جانم حيات داد در هجر او، نه ب__وس نصيب است و ني كنار

هش__دار ده به پير خرابات، از غمم س___اقي، ز ج____ام ب_______اده مرا كرد هوشيار

خُم مي

دكّ_____ه عطر فروشي است و يا معبر يار؟ م_____اه روشنگ____ر بزم است و يا روي نگار؟

اي نسيم سح_____ري، از سر كويش آيي ك___ه چنين روح ف____زايي و چنين غاليه بار؟

غمزه اي تا بگش______ايي به رُخم راه اميد لطفي اي دوست، بر اين

دلشده زار و نزار

در ميخانه به روي___م بگشوده است حريف س_____اغري از كف خود بازده، اي لاله عذار

خُم مي زنده، اگر ساغري از دست برفت س____ر خُم باز ك_______ن و عقده ز جانم بردار

ب____ر كَنَم خ___رقه سالوس، اگر لطف كني س_________ر نهم بر قَدَمَت خرقه گذارم بكنار

ديار دلدار

ك____ور كورانه به ميخانه مرو، اي هشيار خ___انه عشق ب____ود، ج______امه تزوير برآر

ع_اشقانند در آن خانه، همه بي سر و پا سروپ_____ايي اگرت هست، در آن پانگذار

ت____و كه دلبسته تسبيحي و وابسته دير س___اغر ب_______اده از آن ميكده، اميد مدار

پاره كن سبحه و بشكن درِ اين دير خراب گر كه خ__واهي شوي آگاه، ز سرّالاسرار

گ___ر نداري سر عشاق و نداني ره عشق سر خ__ود گير و ره عشق به رهوار سپار

باز كن اين قفس و پاره كن اين دام از پاي پ____رزنان، پ_____رده دران رو به دي____ار دلدار

پرتو خورشيد

م____ژده اي م__رغ چمن، فصل بهار آمد باز موسم مي زدن و ب___وس و كنار آمد باز

وقت پ_______ژم___ردگي و غمزدگي آخر شد روز آويختن از دام______ن ي____ار آمد ب____از

م_____ُردگيها و ف___رو ريختگيه_________ا بشدند زندگيها به دو صد نقش و نگار، آمد باز

زردي از روي چم_____ن بار فرابست و برفت گلبن از پ____رت_و خورشيد به بار آمد باز

ساقي و ميكده و مُطرب و دست افشاني به ه______واي خَم گيسوي نگار آمد باز

گ____ر گذشتي به درِ مدرسه، با شيخ بگو: پي تعليم ت______و، آن لاله عذار آمد باز

دك____ه زُه____د ببنديد در اين فص___ل طَ__رب كه به گ_____وش دلِ ما نغمه تار آمد باز

مستي عشق

در ميخ_____انه به روي هم______________ه باز است هنوز سين______ه سوخته در سوز و گ___داز است هنوز

بي نيازي است در اين مستي

و بيهوشي عشق درِ هست____ي زدن از روي ني________از است هنوز

چ_______اره از دوري دلب_______ر نب_______ود، لب ب_____ربند كه غلام درِ او، بن_____ده ن__________واز است هن___وز

راز م______گشاي، م_______گر در ب_______رِمست رُخ يار كه در اين م_______رحله، او محرم راز است هنوز

دست ب_______-ردار ز س_______وداگري و ب____والهوسي دست عش__ّاق سوي دوست دراز است هنوز

ن______رسد دست م________ن س_______وخته بردامن يار چه ت___وان كرد كه در عشوه و ناز است هنوز؟

اي نسيم سح_______ري، گ_________ر سر كويش گذري عط_____ر ب_____رگير كه او غاليه ساز است هنوز

سايه سرو

اب_______رو و مژّه او تير و كمان است هنوز طرّه گيسوي او عطر فشان است هنوز

م_____ا به سوداگري خويش، روانيم همه او به دلبردگي خويش روان است هنوز

ما پي س__ايه سَروش به تلاشيم، همه او ز پندار من خسته، نهان است هنوز

س__ر و جاني نبود تا كه به او هديه كنم او سراپايْ همه روح و روان است هنوز

من دل س_____وخته، پ____روانه شمع رخ او رُخِ زيباش عيان بود و عيان است هنوز

قدسي____ان را نرسد تا كه به ما فخر كنند قصّه عَلّمَ الاسما به زبان است هنوز

عروس صبح

امشب كه در كنار مني، خفته چون عروس زنه____ار تا دري____غ نداري، كن__________ار و بوس

اي شب، بگي_____ر تنگ به بر نوعروس صبح امشب كه تنگ در بر من، خفته اين عروس

لب بر ن______دارم از لب شيرين شكّ______رش گ_________ر بانگ صبح بشنوم و گر غريو كوس

يا رب، ببند ب__________ر رُخ خورشيد، راه صبح در خواب ك_____ن موذن و در خاك كن خروس

يك امشبي كه با مني، از راه لطف و مهر جب________ران شود بقيّ___ه عمر، ار بود فسوس

نارِندَم ار بخ__واهم كاين شب، سحر شود باشد اگ__________ر به تخت

سليماني ام جلوس

هندي ز هند تا به سر كويت آمده است كي دل دهد به شاهي شيراز و ملك طوس

فنون عشق

جامي بنوش و بر در ميخانه، شاد باش در ي_اد آن فرشته كه توفيق داد، باش

گ____ر تيش________ه ات نباشد تا كوه بركني فره__اد باش در غم دلدار و شاد باش

رو حلق_______ه غلامي رندان به گوش كن فرم______انرواي عالم كون و فساد باش

در پيچ و تاب گيسوي ساقي، ترانه ساز با جان و دل لواي كش اين نهاد، باش

ش_____اگرد پيرميكده شو در فنون عشق گ__ردن فرازْ بر همه خلق، اوستاد باش

مستان، مقام را به پشيزي نم____ي خرند گ___و خسرو زم_______انه و يا كيقباد باش

ف_______رزند دلپذير خ_________رابات، گر شدي بگ__ذار ملك قيصر و كسري به باد باش

آواز سروش

بر در ميك________ده، پيمانه زدم خرقه به دوش تا ش___ود از كف______م آرام و رَوَد از سر هوش

از دم شيخ، شف___اي دل من حاصل نيست بايدم، شك_________وه برم پيش بت باده فروش

نه محقق خب______ري داشت، نه عارف اثري بعد از اين، دست من و دامن پيري خاموش

عالم و حوزه خود، صوفي و خلوتگه خويش ما و ك_________وي بت حيرت زده خانه به دوش

از در م___________درسه و دير و خرابات شدم تا ش______وم بر در ميعادگهش حلقه به گوش

گوش از ع________ربده صوفي و درويش ببند تا به ج__انت رسد از كوي دل، آواز سروش

پير مغان

عهدي كه بسته بودم با پير مي فروش در س___ال قبل، ت______ازه نمودم دوباره دوش

افسوس آي____دم كه در اين فصل نوبهار ياران تمام، ط_____رف گلستان و من خموش

من نيز با ي___كي دو گُلن_______دام سيم تن بيرون روم به جانب صحرا، به عيش و نوش

حيف است اين لطيفه عمر خ__داي داد ض_______ايع كن____م

به دلق رياييّ و ديگجوش

دستي به دام_____ن بت مه طلعتي زنم اكنون كه حاصلم نشد از شيخ خرقه پوش

از قيل و ق__ال مدرسه ام، حاصلي نشد ج_______ز حرف دلخراش پس از آنهمه خروش

حال___ي به كنج ميكده، با دلبري لطيف بنشينم و ببندم از اين خلق، چشم و گوش

ديگ___ر حديث از لب هندي تو نشنوي ج_____ز صحبت صفاي مي و حرف مي فروش

آتش فراق

بي____دل كج___ا رود، به كه گويد نياز خويش؟ با ناكسان چگونه كند فاش، راز خويش؟

با ع________اقلانِ بي خبر از س____وز عاشقي نت__وان دري گشود ز سوز و گداز خويش

اكن______ون ك___ه يار راه ندادم به كوي خود م_____ا در نياز خويشتن و او به ناز خويش

با او بگ____و كه: گوشه چشمي ز راه مهر بگُش______ا دمي به سوخته پاكباز خويش

م_____________ا عاشقيم و سوخته آتش فراق آب_______ي بريز، با كف عاشق نواز خويش

بيچاره ام ز درد و كسي چاره ساز نيست لطف____ي نماي، با نظر چاره ساز خويش

با م_______وبدان بگو: ره ما و شما جداست ما با اي___از خويش و شما با نماز خويش

در هواي دوست

من در هواي دوست، گذشتم ز جان خويش دل از وط______ن بريدم و از خاندان خويش

در شهر خ_____ويش، بود مرا دوستان بسي كردم ج___دا، هواي تو از دوستان خويش

من داشتم به گلشن خ_______ود، آشيانه اي آواره ك____رد عشق توام ز آشيان خويش

مي داشتم گمان كه ت____و با من وفا كني ورنه، برون نمي شدم از بوستان خويش

محرم عشق

وه، چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جنّ و مَلَك، مان__ده به پيچ و خم عشق

ع____رشيان، ن_______ال_____ه و فرياد كنان در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه زنان، از غم عشق

ع_______اشق_________ان از در و

دي__وار هجوم آوردند ط___رفه سرّي است هويدا، ز در محكم عشق

ري____________زه خ__وارانِ درِ ميكده شاداب شدند جل__وه گاهي است ز رندان، به درِ خاتم عشق

غ______م مخور، اي دل ديوانه كه راهت ندهند پيش سال____ك نبود فرق، ز بيش و كم عشق

به ح___________ريفانِ ستم پيشه، پيامم برسان ج_______ز من مست، نباشد دگري محرم عشق

جلوه ديدار

پ_______رده برگي___ر كه من يار توام ع__اشقم، عاشق رخسار توام

عشوه كن، ن___از نما، لب بگشا ج____ان من، عاشق گفتار توام

ب________ر س___ر بستر من پا بگذار م______نِ دل سوخته، بيمار توام

ب___ا وص____الت ز دلم عقده گشا ج_____لوه اي كن كه گرفتار توام

ع_____اشقي سر به گريبانم، من مستم و م____رده دي____دار توام

گر كُشي يا بنوازي، اي دوست ع____اشق______م، يار وفادار توام

ه____ر كه بينيم، خريدار تو است م_____ن خري________دارِ خريدارِ توام

محرم اسرار

هيچ دان____ي كه م______نِ زار گرفتار توام با دل و جان، سببِ گرميِ بازار توام

هر جفا از تو به من رفت، به منت بخرم به خ____دا ي______ار توام، يارِ وفادار توام

ت________ار گيسوي تو آخر به كمندم افكند من، اسير خم گيسوي تو و تار توام

بس كن اي جغد، ز ويرانه خود دم بربند كه در اين دايره، من نقطه پرگار توام

ع___ارفان پرده بيفكنده به رخسار حبيب م_______ن ديوانه، گشاينده رخسار توام

ع__اشقان سرّ سويداي تو را فاش كنند پيش من آي كه من محرم اسرار توام

روي بگش_________اي بر اين پير ز پا افتاده تا دم مرگ به جان، عاشق ديدار توام

فصل طرب

دست افش____ان به سر ك___وي نگار آمده ام پ____اي ك_______وبان ز پ___ي نغمه تار آمده ام

ح___اصل عم____ر اگ_______ر نيْم نگاهي باشد به_____ر آن نيم نگ_______ه، با دل زار آمده ام

ب_____اده از دست لطيف تو در اين فصل بهار ج____ان

فزايد كه در اين فصل بهار آمده ام

مطرب عشق كجا رفته، در اين فصل طرب كه به عشق و طربش باده گسار آمده ام

در ميخ_____انه گشاييد كه از مسلخ عشق ب______ه ه______واي رُخ آن لاله عذار آمده ام

ج_____امه زه____د دري____دم، رهم از دام بلا ب______از رستم، ز پي دي_______دن يار آمده ام

به تم_____اشاي صفاي رخت، اي كعبه دل به صف__ا پشت و سوي شهر نگار آمده ام

نهانخانه اسرار

ب________ر در ميك______ده از روي ني____از آمده ام پيش اصحاب طريقت، به نم___از آمده ام

از نه__________انخ_____انه اس____رار، ندارم خبري به در پي______ر مغ_ان ص___احب راز آمده ام

از س_____ر ك_________وي تو ران_دند مرا با خواري با دل______ي سوخته از بادي__ه باز آمده ام

صوفي و خرقه خود، زاهد و سجّاده خويش من سوي دير مغان، نغمه ن_واز آمده ام

با دل____ي غم______زده از دير به مسجد رفتم به اميدي هِله با سوز و گ___داز آمده ام

تا كن________د پ_______رتو رويت به دو عالم غوغا ب____ر ه____ر ذره، به صد راز و نياز آمده ام

آيينه جان

ب______ر در ميك____________ده بگذشته ز جان، آمده ام پشت پايي زده بر هر دو جهان، آمده ام

ج________ان كه آيينه هستي است در اقليم وجود ب___ر زده سنگ به آيين___ه ج__ان، آمده ام

س________رّهستي چو نشد حاصلم از ملك شهود در نهانخ___انه پي س___رّ نه____ان، آمده ام

جل__________وه روي تو بي منّت كس مقصود است ك___اين همه راهْ كران تا به كران آمده ام

دستگي_________ري كنم اي خضر كه در اين ظلمات پ____ي سرچشم____ه آب حَي__َوان آمده ام

همّت اي دوست كه من، چشم ببستم ز جهان به س____ر كوي تو، چشمِ نگران آمده ام

خوشدل از عاقبت كار شو، اي هندي، از آنك بر در پي____ر ره از بخت ج_____وان آمده ام

گنج نهان

ب_______________ر در ميك____ده با آه و فغان آمده ام

از دغ___ل ب________ازي صوفي به امان آمده ام

شيخ را گ_____و ك__ه درِ م__درسه بربند كه من زي_ن هم___ه قال و مقال تو، به جان آمده ام

سر خ_________ُم باز ك__ن اي پير كه در درگه تو با شعف، رقص كنان دست فشان آمده ام

گ______ره_________ي باز نگ__ردد، مگر از غمزه يار ب___ر درش ب___ا ت____ن شوريده، روان آمده ام

همه جا خانه يار است كه يارم همه جاست پس ز بتخانه سوي كعبه چسان آمده ام؟

راز بگش____ا و گ________ره باز و معم_____ا حل كن ك____ه از اين باديه، بي تاب و توان آمده ام

ت______ا ك__ه از هيچ كنم كوچ به سوي همه چيز ب____والهوس در طم___ع گنج نهان، آمده ام

نيم غمزه

پ____روان________ه وار بر در ميخان__ه، پر زدم در بست__ه ب____ود با دل دي_____وان____ه در زدم

خ______وابم ربود، آن بت دلدار ت__ا به صبح چ_____ون __رغ حق، ز عشق ندا تا سحر زدم

دي____دار ي_____ار گر چه ميسر نم_ي شود م___ن در ه____واي او، به هم___ه بام و بر زدم

در ه____ر چه بنگ__ري، رخ او جلوه گ__ر بُوَد ل_____وح رُخش به ه____ر در و ه___ر رهگذر زدم

در ح____ال مستي، از غم آن يار دلف_ريب گاهي به سينه، گاه به رُخ، گ_ه به سر زدم

ج___ان عزي_____ز من، بت من چهره باز كرد طعن____ه به روي شمس و ب__ه روي قمر زدم

يارم به نيم غمزه چنان جان من بسوخت ك____آتش به ملك خ___اور و ه____م، ب__اختر زدم

چشم بيمار

من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيم____ار ت____و را دي__دم و بيمار شدم

فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم همچ____و منص__ور خ______ريدار سرِ دار شدم

غم دلدار فكنده است به جانم، شرري ك___ه ب___ه ج____ان آمدم و شهره بازار شدم

درِ ميخانه گشاييد

به رويم، شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه، بيزار شدم

ج____ام__ه زهد و ريا كَندم و بر تن كردم خ____رق____ه پي____ر خ___راباتي و هشيار شدم

واع___ظ شه__ر ك__ه از پند خود آزارم داد از دم رن____د م____ي آل____وده م____َددكار شدم

بگ___ذاري____د ك____ه از بتك__ده يادي بكنم م___ن ك___ه با دستِ بت ميكده، بيدار شدم

شهره شهر

ب___ه كمن_________د س__ر زلف تو، گرفتار ش_دم شه____ره شهر به هر كوچه و بازار شدم

گ______ر ب_______ران_______ي ز درم، از در ديگ_ر آيم گ__ر برون راندي ام، از خانه ز ديوار شدم

مستي علم و عمل رخت ببست از سر من ت___ا ك___ه از ساغر لبريز تو، هشيار شدم

پيش م______ن هيچ به از لذّت بيماري نيست ت___ا ز بيم______اري چشمان تو بيمار شدم

نش____ود ب______ر س___ر ك_____وي تو بيابم راهي از دم پي______ر در اين راه، م____ددكار شدم

دام_____ن از آنچ____ه ك____ه انباشت__ه ام، برچيدم تا ك___ه خجلت زده در خدمت خمّار شدم

ياد دوست

ي___اد روزي كه به عشق تو گرفتار شدم از سر خ____ويش گذر كرده، سوي ي____ار شدم

آرزوي خ___م گيس__وي تو، خم كرد قدم ب___از، انگشت نم_____اي س_____ر ب_____ازار شدم

طُ__رفه روزي كه شبش با تو به پايان بردم از پ____ي حس____رت آن م_____ونس خمّار شدم

با كه گويم كه دل از دوري جانان چه كشيد طاقت از دست ب__رون شد كه چنين زار شدم

يار در ميك__ده، بايد سخن دوست شنيد ط____وطي ب______اغ چ______ه داند، برِ دلدار شدم

آن ط__رب را ك_ه ز بيماري چشمت ديدم ف_____ارغ از ك___وْن و مكان گشتم و بيمار شدم

آرزوها

در دل_______م ب________ود كه آدم شوم؛ امّا نشدم ب____ي خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم

ب_______ر درِ پي______رِ خ______راب____ات نهم روي نياز تا ب__ه اين طايفه

محرم شوم؛ امّا نشدم

هجرت از خويش كنم، خانه به محبوب دهم تا ب___ه اسم_____اء معلّم شوم؛ امّا نشدم

از كف دوست بنوشم همه شب باده عشق رست____ه از كوثر و زمزم شوم؛ امّا نشدم

ف__________ارغ از خ_ويشتن و واله رخسار حبيب همچن____ان روح مجسم شوم؛ امّا نشدم

سر و پا گوش شوم، پاي به سر هوش شوم ك_____ز دَم گرم تو مُلهَم شوم؛ امّا نشدم

از صف______ا راه بياب______م به س________وي دار فنا در وف____ا ي______ار مسلّم شوم؛ امّا نشدم

خواستم بر كنم از كعبه دل، هر چه بت است ت____ا ب____رِ دوست مكرّم شوم؛ امّا نشدم

آرزوه____ا هم_____ه در گور شد اي نفس خبيث در دل____م ب____ود ك_ه آدم شوم؛ امّا نشدم

فراق يار

از ت___و اي مي زده، در ميكده نام___ي نشنيدم ن__زد عش_____ّاق شدم، ق_____امت سرو تو نديدم

از وط_ن رخت ببست_____م ك____ه تو را ب__از بيابم ه___ر چ___ه حيرت زده گشتم، به نوايي نرسيدم

گفت____م از خ______ود ب____رهم تا رخ ماه تو ببينم چ___ه كن___م م___ن ك_ه از اين قيد منيّت نرهيدم؟

ك____وچ ك___ردند ح___ريفان و رسيدند به مقصد ب____ي نصيبم م____ن بيچ___اره كه در خانه خزيدم

لطفي اي دوست كه پروانه شوم در بر رويت رحم_____ي اي ي_____ار ك_____ه از دور رس__انند نويدم

اي ك__ه روح من___ي، از رنج فراقت چه نبردم؟ اي كه در جان مني، از غم هجرت چه كشيدم؟

كعبه مقصود

ه___ر جا كه شدم، از تو ندايي نشنيدم ج___ز از بت و بتخ____انه، اث___ر هيچ نديدم

آف_____اق پر از غلغله است از تو و هرگز ب____ا گ____وش كر خود به صدايي نرسيدم

دني___ا همه درياي حيات و من مسكين ي_ك قطره از اين موج خروشان، نچشيدم

رفتند ح____ريفان به سوي كعبه مقصود ب__ا محمل____ي از نور

و به گردش نرسيدم

اين خ____رقه پوسيده، رها كرده و رفتند م___ن ش_اد به اين پوسته در خرقه خزيدم

صاحبدل آشفته گذشت از پل و من باز دنب___ال خس____ان پشت به پل كرده دويدم

مرغان همه بشكسته قفس را و پريدند م__ن در قفس افت____اده، به خ__ود تار تنيدم

ي__ا رب! شود آن روز كه در جمع حريفان بينم ك___ه از اين لان____ه گندي______ده پريدم؟

نسيم عشق

ب___ه م____ن نگ___ر كه رخي همچو كه____ربا دارم دل____ي به س____وي رخ ي___ار دل___ربا دارم

ز ج___ام عشق چشي___دم شراب صدق و صفا به خ____ُمّ ميك____ده ب_ا جان و دل، وفادارم

مرا كه مستي عشقت، ز عقل و زهد ره__اند چ____ه ره به م____درسه يا مسجد ريا دارم؟

غلام همّت ج____ام ش____راب س_____اق__ي باش ك__ه هر چه هست از آن روي با صفا دارم

نسيم عش__ق، ب____ه آن ي___ار دل___ربا ب___رگو ز ج___اي خي____ز ك___ه م__ن درد بي دوا دارم

چ___ه رازه____است در اين خمّ و ساقي و دلبر ب______ه ج____ان دوست ز درگ____اه كبريا دارم

سخن ز تخت سليم___ان و ج___ام ج___م ن_زنيد ك____ه ت____اج خس____روِ ك__ِي را منِ گدا دارم

محراب عشق

ج____ز خ_________م ابروي دلبر، هيچ محرابي ندارم ج___ز غ____م هج__ران رويش، من تب و تابي ندارم

گفت_____م ان_______در خواب بينم چهره چون آفتابش حسرت اين خواب در دل ماند، چون خوابي ندارم

سر نهم بر خاك كويش، جان دهم در ياد رويش س__رچه باشد؟ جان چه باشد؟ چيز نايابي ندارم

با ك____ه گويم درد دل را؟ از كه جويم راز جان را؟ ج____ز ت___و اي ج__ان رازجويي، دردِ دل يابي ندارم

تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم ه____ر چه بينم جز سرابي نيست، من آبي ندارم

م___ن پريشان حالم از عشق تو و

حالي ندارم م____ن پ___ريش____ان گ_ويم از دست تو آدابي ندارم

سايه عشق

ب___ي ه______واي دوست، اي جان دلم، ج__اني ندارم دردمن___دم، ع____اشقم بي دوست، درماني ندارم

آتش_____ي از عشق در جانم فكندي، خ___وش فكندي م___ن ك____ه ج_____ز عشق تو آغازي و پاياني ندارم

عش___ق آوردم در اي___ن ميخ_____انه ب___ا مشتي قلندر پ_____رگش_____ايم سوي ساماني كه ساماني ندارم

عال___م عشق است، ه_____ر جا بنگري از پست و بالا س_____ايه عشق____م ك____ه خود پيدا و پنهاني ندارم

هر چه گويد عشق گويد، هر چه سازد عشق سازد من چه گويم، من چه سازم، من كه فرماني ندارم

غم____زه ك_ردي، هر چه غير از عشق را بنيان فكندي غم____زه كن ب____ر من كه غير از عشق بنياني ندارم

س__ر نهم در ك__وي عشقت، جان دهم در راه عشقت من چه مي گويم كه جز عشقت سر و جاني ندارم

عاشق____م، جز عشق تو، در دست من چيزي نباشد ع_____اشقم، ج____ز عشق ت__و بر عشق برهاني ندارم

جامه دران

م__ن خ_____واست__ار جام مي از دست دلبرم اين راز با كه گويم و اين غم كجا برم؟

ج____ان باختم به حسرت ديدار روي دوست پ______روانه دور شمع___م و اسپند آذرم

پ__رپ_ر ش___دم ز دوري او، كنج اين قف___س اي___ن دام باز گير تا كه معلّق زنان پرم

اي__ن خ____رقه مل____وّث و سج_____ّاده ري_____ا آي____ا ش______ود كه بر درِ ميخانه بردرم؟

گ___ر از سب____وي عشق، دهد يار جرعه اي مست__انه، جان ز خرقه هستي درآورم

پيرم؛ ولي به گوشه چشمي جوان شوم لطف____ي ك______ه از سراچه آفاق بگذرم

بهار جان

به____ار آمد، جواني را پس از پيري ز سر گيرم كن___ار ي____ار بنشينم ز عم___ر خ__ود ثمرگيرم

ب____ه گلشن باز گردم، با گل و گلبن در آميزم ب___ه طرف بوستان دلدار مهوش

را به برگيرم

خ____زان و زردي آن را نهم در پشت سر، روزي ك___ه در گل_زار جان از گل عذار خود خبر گيرم

پَ___ر و بال____م كه در ديْ از غم دلدار، پرپر شد ب___ه ف_روردين به ياد وصل دلبر بال و پر گيرم

ب___ه هنگام خ_زان در اين خراب آباد، بنشستم به___ار آم__د ك___ه به___ر وصل او بار سفر گيرم

اگر ساقي از آن جامي كه بر عشاق افشاند بيفش___اند، به مستي از رخ او، پرده بر گيرم

محفل رندان

آي___د آن روز ك____ه خ____اك سر كويش باشم ت____رك ج___ان كرده و آشفته رويَش باشم

س_______اغر روح ف_______زا از ك____ف لطفش گيرم غافل از هر دو جهان، بسته مويش باشم

س___ر نه__م بر قدمش، بوسه زنان تا دم مرگ مست ت___ا صبح قي_امت ز سبويش باشم

همچ_و پروانه بسوزم برِ شمعش، همه عمر مح___و چ_ون مي زده در روي نكويش باشم

رس___د آن روز كه در محفل رندان، سرمست راز دار هم_______ه اس___رار مگ____ويش باشم

ي____وسف_م، گ_____ر ن_____زند بر سر بالينم سر همچ____و يعق_وب، دل آشفته بويش باشم

انتظار

از غ____م دوست، در اين ميكده ف____رياد كشم داد رس نيست ك_ه در هجر رخش داد كشم

داد و بي____داد كه در محفل م____ا رندي نيست ك____ه ب____رش شكوه ب__رم، داد ز بيداد كشم

شادي____م داد، غمم داد و جف_________ا داد و وفا ب__ا صف___ا م___نّت آن را ك_ه به من داد، كشم

ع_____اشقم، ع____اشق روي تو، نه چيز دگري ب____ار هج______ران و وصالت به دل شاد، كشم

در غمت اي گل وحشيِ من، اي خسرو من ج____ور مجن____ون بب_____رم، تيشه فرهاد كشم

مُ_____ردم از زن___دگيِ بي تو كه با من هستي ط____رفه س__رّي است كه بايد برِ استاد كشم

ساله____ا م_____ي گ______ذرد، حادثه ها مي آيد

انتظ_____ار ف_______رج از نيم_____ه خ______رداد كشم

بوي نگار

آن ن_____ال_______ه ها كه از غم دل___دار مي كشم آه____ي است ك______ز درون ش___رربار مي كشم

ب________ا ي_____ار دلفريب بگ_______و: پ____رده برگشا ك______ز هج________ر روي م____اه تو، آزار مي كشم

منص_______ور را گ_____ذار ك___ه فرياد او به دوست در جم_____ع گل______رخ______ان به سرِدار مي كشم

س_____اق____ي، بريز ب____اده به جامم كه هجر يار ب______اري است بس گ____ران به سربار مي كشم

گفت__ي كه دوست، باز كند در به روي دوست اين حس____رتي است تازه كه بسيار مي كشم

ك_____وچك مگي______ر كلب_____ه پي___ر مغان كه من ب______وي نگ____ار زان در و دي______وار م____ي كشم

س_____الك در اين س_ل____وك به دنبال كيستي؟ م_____ن ي________ار را ب______ه كوچه و بازار مي كشم

شبِ وصل

ي____ك امشب____ي كه در آغوش م_____اه تابانم ز هر چه در دو جهان است، روي گردانم

بگي_____ر دامن خورشيد را دم______ي، اي صبح ك____ه م__ه نهاده سر خويش را به دامانم

ه____زار ساغ_____ر آب حي____ات خ____وردم از آن لب_____ان و همچ___و سكندر هنوز عطشانم

خ_____داي را ك_ه چه سرّي نهفته اندر عشق ك____ه ي____ار در بر من خفته، من پريشانم؟

ن_____دان__م از شب وصل است يا ز صبح فراق ك___ه همچ__و مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟

ه______زار سال، اگ___ر بگذرد از اين شب وصل ز داست____ان ل____طيفش، ه_______زار دستانم

مخوان حديث شب وصل خويش را، هندي ك_____ه بيمن_____اك ز چش____مِ ب____دِ حسودانم

سرا پرده عشق

ب_____ايد از رفتن او ج____امه به تن، پاره كنم درد دل را ب___ه چه انگيزه توان چ__اره كنم؟

در ميخ______انه گش___اييد به رويم ك___ه دمي درد دل را به مي و ساقي ميخ___واره، كنم

مگ_____ذاريد كه درد دل م_____ن ف___اش شود كه دل پي____ر خ_______راب___ات ز غم، پاره كنم

س____ر خُم ب_اد سلامت كه به غمخواري آن ذرّه در پ_____رده عشق ت__و، چو خمپاره

كنم

از س___راپ______رده عشقِش به در آيم، روزي ساكن_____ان س______ر ك___ويش همه آواره كنم

رخ نم____ا، اي بت هر جايي بي نام و نشان ت_____ا ز سيل_ي دل خود همسر رخساره كنم

شمع وجود

آي__د آن روز كه من، هجرت از اين خ__انه كنم؟ از جه______ان پرزده، در ش___اخ عدم لانه كنم؟

رسد آن ح______ال ك___ه در شمعِ وج___ود دلدار ب____ال و پ_____ر سوخته، كارِ شب پروانه كنم؟

روي از خ_____انق_____ه و صومع______ه ب___رگردانم سج____ده ب_____ر خاك در ساقي ميخانه كنم؟

حال، ح___اصل نشد از موعظه صوفي و شيخ رو به ك_______وي صنم____ي وال___ه و ديوانه كنم

گيس____و و خ_____ال لبت دانه و دامند، چسان م___رغ دل ف__ارغ از اين دام و از اين دانه كنم؟

ش____ود آي____ا ك__ه از اين بتكده، بر بندم رخت پ____ر زن_____ان، پشت بر اين خانه بيگانه كنم؟

خلوتگه عشاق

ف_____رّخ آن روز ك____ه از اين قفس آزاد شوم از غ___م دوري دل_____دار ره__م، شاد شوم

سر نهم بر ق_دم دوست، به خلوتگه عشق لب نه___م ب___ر لب شيرين تو، فرهاد شوم

ط_____ي كن___م راه خرابات و به پيري برسم از دم پي___ر خ____راب_____ات دل آب________اد شوم

ي____اد روزي ك___ه به خل____وتگ_ه عشاق روم ط_____رب انگي_ز و طرب خيز و طرب زاد شوم

ن__ه به ميخ___انه م___را راه، نه در مسجد جا ي____ار را گ_____و: سببي ساز كه ارشاد شوم

شرح پريشاني

درد خ_______واهم، دوا نمي خ______واهم غصّ___ه خواه___م، نوا نمي خواهم

ع_____اشقم، ع______اشقم، مريض توام زي_ن مرض، من شفا نمي خواهم

من جف________ايت به ج____ان خ___ريدارم از ت___و ت___رك جف____ا، نمي خواهم

از ت____و ج______انا، جفا وف_________ا باشد پس دگ___ر، م___ن وفا نمي خواهم

تو صف______اي من_____ي و مروه من م____روه را ب_ا صفا نمي خواهم

صوفي از وصل دوست، بي خبر است ص____وفي ب___ي صفا، نم_ي خواهم

تو دع__________اي مني،

تو ذك_____ر مني ذك____ر و فك_____ر و دعا نمي خواهم

ه___ر ط_____رف رو كن_____م، تويي قبله قبل___ه، قبل____ه نم___ا نم_ي خواهم

ه___ر ك___ه را بنگري، فدايي تو است م____ن ف_____دايم، ف___دا نمي خواهم

هم__ه آف____اق، روشن از رُخ تو است ظاه____ري، ج____اي پا نمي خواهم

همّت پير

رازي است م_____را، رازگش____ايي خواهم دردي است به جانم و دوايي خواهم

گ___ر ط_____ور نديدم و نخ_____واه____م ديدن در ط____ور دل از تو، جاي پايي خواهم

گ____ر ص_وفي صافي نش_دم در ره عشق از همّت پي____ر ره، صف______ايي خواهم

گ____ر دوست وف_______ايي نكند بر درويش با ج____ان و دل___م از او جفايي خواهم

ب_____ردار حج______اب از رخ، اي دلبر حسن در ظلمت شب، راهنم_____ايي خواهم

از خويش برون شو، اي فرو رفته به خود من عاشقِ از خويش ره___ايي خواهم

در ج_____ان من_____يّ و م______ي نيابم رخ تو در كن____ز عي___ان، كنز خفايي خواهم

اين دفتر عشق را بِبَن_________د اي درويش من غ____رقم و دستِ ناخدايي خواهم

جام جان

در دلم ب___ود كه جان در ره جانان بدهم جان ز من نيست كه در مقدم او، جان بدهم

جام مي ده كه در آغوش بتي جا دارم ك____ه از آن ج_______ايزه بر يوسف كنعان بدهم

ت_____ا شدم خادم درگاه بت باده فروش به امي______ران دو ع_______الم هم_ه فرمان بدهم

از پريشاني جانم ز غمش، باز مپرس س___ر و ج_______ان در ره آن زلف پريشان بدهم

زاهد، از روضه رضوان و رخ حور مگوي خَ_____م زلفش ن___ه به صد روضه رضوان بدهم

شيخ محراب، تو و وعده گلزار بهشت غم____زه دوست نش____ايد كه من ارزان بدهم

صاحب درد

م____ا زاده عشقيم و ف__________زاينده درديم ب________ا مدّعيِ عاكفِ مسجد، به نبرديم

با م_________دعيان، در طلبش عهد نبستيم با ب________ي خبران، س__ازش بيهوده نكرديم

در آتش عشق ت______و، خليلانه

خ____زيديم در مسلخ عش________ّاق تو، فرزانه و فرديم

در ميكده با مي زدگان، بيهش و مستيم در بتك____ده با بت زده، هم عهد چو مرديم

در حلقه خود باختگان، چون گل سرخيم در ج______رگه زال_______وصفتان، ب_ا رخِ زرديم

در زم________ره آشفته دلان، زار و ن___زاريم در حوزه ص_______احبنظران، چون يخ سرديم

با صوف___ي و درويش و قلندر به ستيزيم با م______ي زدگان، گمشدگان، باديه گرديم

ب______ا كس ننماييم بيان، حال دل خويش ما خانه به دوشان، همگي صاحب درديم

كعبه دل

تا از دي______ار هستي، در نيستي خزيديم از ه____ر چه غير دلبر، از جان و دل بريديم

با ك__________اروان بگوييد: از راه كعب__ه برگرد ما يار را به مستي، بي______رون خانه ديديم

لبّيك از چ_______ه گوييد، اي رهروان غافل ؟ لَبيّك او به خل_____وت، از جامِ مي شنيديم

تا چن____د در حجابيد، اي صوفيان محجوب؟ ما پرده خ_________ودي را در نيستي دريديم

اي پ_____رده دار كعب_____ه، بردار پرده از پيش ك________ز روي كعبه دل، ما پرده را كشيديم

س________اقي، ب____ريز باده در ساغر حريفان ما طعم باده عشق، از دست او چشيديم

سرّ عشق

م_______ا ز دلبستگي حيله گران، بي خبريم از پ______ريشاني صاحبنظران، بي خبريم

ع__________اقلان از سر سودايي ما بي خبرند ما ز بيه______ودگي هوشوران بي خبريم

خبري نيست ز عشاق رُخش در دو جهان چه توان كرد كه از بي خبران بي خبريم؟

سرّ عشق از نظر پرده دران پوشيده است ما ز رس__وايي اين پرده دران بي خبريم

راز بيه____وشي و مستي و خراباتي عشق نت_______وان گفت كه از راهبران بي خبريم

س___اغري از كف خود بازده، اي مايه عيش ما كه از شادي و عيش دگران بي خبريم

محرم راز

در غ____م هجر رخ م___اه تو، در سوز و گدازيم تا به كي زين غم جانك_اه بسوزيم و بسازيم؟

شب هج__________ران تو

آخر نشود، رُخ ننمايي در هم____ه ده____ر ت__و در نازي و ما گرد نيازيم

آيد آن روز كه در ب________از كني، پرده گشايي؟ تا به خ_____اك قدمت ج_ان و سر خويش ببازيم

به اشارت، اگرم وع______ده دي________دار دهد يار تا پس از م___رگ به وجد آمده در ساز و نوازيم

گر به انديشه بيايد كه پناهي است به كويت ن___ه س___وي بتكده رو كرده، نه راهي حجازيم

ساقي از آن خُمِ پنهان كه ز بيگانه نهان است ب_____اده در س___اغ_____ر ما ريز كه ما محرم رازيم

جامِ ازل

م______ازاده عشقيم و پس____رخ___وانده جاميم در مستي و ج______انبازي دلدار تماميم

دل_______داده ميخ__________انه و ق____رباني شربيم در بارگ______ه پيرمغان، پي________ر غلاميم

همبستر دل_________دار و زهج____رش به عذابيم در وص___ل غريقيم و به هجران مداميم

بي رنگ و ن_________واييم؛ ول______ي بسته رنگيم بي نام ونشانيم و همي در پي ناميم

با صوف________ي و با عارف و درويش، به جنگيم پ_________رخاشگ_ر فلسفه و علم كلاميم

از م__________درسه مهجور و ز مخ______لوق كناريم مط______رود خرد پيشه و منفور عواميم

با هستي و هستي طلبان، پشت به پشتيم ب______ا نيستي از روز ازل گام به گاميم

بار يار

اكنون كه در ميكده بسته است به رويم بهتر ك____ه غم خ_____ويش به خم__ّار بگويم

من كشت__ه آن س_اقي و پيمانه عشقم م____ن ع________اشِق دلداده آن روي نكويم

پروان______ه صفت در ب__رِ آن شمع بسوزم مجن____________ونم و در راه جنون باديه پويم

راز دل غم_____ديده خ___ود را به كه گويم؟ م___ن تشنه جام مي از آن كهنه سبويم

ب______ردار كتاب از ب______رم و جام مي آور تا آنچه كه در جمع كتب نيست، بجويم

از پيچ و خ___م عِلم و خرد، رخت ببندم تا ب__________ار دهد يار، به پيچ و خم مويم

بت يكدانه

خ___رّم

آن روز ك__ه ما عاكف ميخانه شويم از كف عقل، ب__رون جسته و ديوانه شويم

بشكني______________م آينه فلسفه و عرفان را از صنمخ__________انه اين قافله، بيگانه شويم

فارغ از خ_________انقه و مدرسه و دير شده پشت پايي زده بر هستي و فرزانه شويم

هجرت از خويش نموده، سوي دلدار رويم وال______ه شمع رُخش گشته و پروانه شويم

از هم____________ه قيد بريده، ز همه دانه رها تا مگ____________ر بسته دام بت يكدانه شويم

مستي عقل ز سر برده و آييم به خويش تا به___________وش از قدح باده مستانه شويم

ميِ چاره ساز

س___اقي، به روي من درِ ميخانه ب__از كن از درس و بحث و زهد و ريا، بي نياز كن

ت____اري ز زلفِ خم خم خود در رهم بن__ه فارغ ز عل_م و مسجد و درس و نماز كن

داوودوار نغم____ه زن_______ان ساغ____ري بيار غ__اف____ل ز درد جاه و نشيب و ف__راز كن

ب______ر چين حجاب، از رُخ زيب____ا و زلف يار بيگان____ه ام ز كعب____ه و مُلك حج__از كن

لب__ريز كن از آن ميِ صافي، سب__وي من دل از صف____ا به س___وي بت ت__ركتاز كن

بيچاره گشته ام، ز غم هجر روي دوست دع___وت م__را به جام مي چاره ساز كن

راز گشايي

بس ك____ن اين ي__اوه سرايي، بس كن ت__ا به كي خويش ستايي، بس كن

مخلص_________ان ل__ب به سخن وا ن_كنند ب_____ركَن اي___ن ثوبِ ريايي، بس كن

تو خط________ا ك___اري و حق، آگاه است حيل____ه گ_____ر، زهد نمايي بس كن

ح____ق غن______يّ است، برو پيش غني ن______زد مخل_____وق، گ_دايي بس كن

هر پرستش كه تو كردي، شرك است ب___ي خ____دا، چند خدايي بس كن

ش____رك در ج_________ان ت_____و منزل دارد دع____وي ش____رك زداي__ي بس كن

ت________وي شيط____ان زده و عشقِ خدا! نب______ري راه به

ج_____ايي، بس كن

سيّئ______ات ت_____و، به است از حسنات ج__ان م___ن، شرك فزايي بس كن

خي____ل شيط__________ان، نبود اهل اللّه اي قل_____م، راز گش___ايي بس كن

بس كن كه در گفتار و نوشتار تو با همه ادعاهاي پوچ، بويي از حق نيست؛ پس اين قلم را كه در دست ابليس است، عفو كن و راه خود پيش گير؛ ولي از رحمت خداوند - تعالي - مايوس مباش كه آن، سر حلقه همه خطاها است.

والسلام

روح اللّه الموسوي الخميني

25 بهمن 1365

ساحل وجود

ع_______اشق روي توام، دست ب___دار از دل من به خ___دا! ج________ز رخ تو، حل نكند مشكل من

مه_________ر ك_وي تو، در آميخت____ه در خلقت ما عشق روي تو، سرشته است به آب و گل من

نيست ج____ز ذكر گل روي ت___و، در محف__ل ما نيست ج____ز وصل ت_____و، چيز دگري حاصل من

پاره كن پ______رده ان_____وار، مي___ان من و خ___ود تا كند جل______وه، رخ م_______اه تو ان_____در دل من

جل___وه كن در جب________ل قلب من، اي يار عزيز ت____ا چ____و م___وسي بشود زنده، دل غافل من

در س____راپ______اي دو عالم، رخ او جلوه گر است ك_____ه كن_____د پ______وچ، هم_ه زندگي باطل من

م__وج درياست جهان، ساحل و دريايي نيست قط_____ره اي از ن____م درياي تو شد، ساحل من

زد خليل، عال___م چون شمس و قمر را به كنار جل________وه دوست نباشد، چ___و من و آفل من

كعبه در زنجير

خ_____ار راه من__________ي اي شيخ! ز گل____زار برو از س___ر راه من اي رن_____د تبهك_______ار، برو

تو و ارشاد من، اي مرشد ب____ي رشد و تباه؟! از ب_____رِ روي م___ن اي صوف____ي غدّار، برو

اي گ______رفتار هواه____اي خ_ود، اي دير نشين از صف شيفتگ_________ان رخ دل____دار، ب____رو

اي قلندر منش، اي باد به

كف، خرقه به دوش خ____رق______ه ش__رك تهي كرده و بگذار برو

خ_____انه كعب____ه ك__ه اكنون، تو شدي خادم آن اي دغ____ل! خادم شيطاني، از اين دار برو

زين كليس_____اي ك_____ه در خدمت جبّاران است عيسيِ مريم از آن، خ__ود شده بيزار، برو

اي قل_____م بر كف_______ِ نق_______________ّادِ تبهكارِ پليد بنه اين خ__ام___ه و مخل_____وق مي___ازار، برو

باده عشق

م____ن خراباتي ام؛ از من، سخن يار مخواه گنگم، از گنگ پريشان شده، گفتار مخواه

من ك__ه با كوري ومهجوري خود سرگرمم از چنين كور، ت________و بينايي و ديدار مخواه

چشم بيم_____ار تو، بيم__ار نموده است مرا غير ه______ذيان سخني از من بيمار مخواه

با قلن___در منشين، گر كه نشستي هرگز حكمت و فلسف___ه و آي_____ه و اخبار مخواه

مستم از باده عشق تو و از مستِ چنين پند مردان جه____ان ديده و هشيار، مخواه

شمس كامل

صف بي______اراييد رن________دان، رهبر دل آمده ج___ان براي دي_دنش، منزل به منزل آمده

بلبل از شوق لق___ايش، پر زنان بر شاخ گل گل ز هج__ر روي ماهش، پاي در گِل آمده

طور سين__ا را بگو: ايّام صَعْق آخر رسيد م____وسي حق، در پ_ي فرعون باطل آمده

بانگ زن، ب_____ر جمع خفّاشان پست كوردل از وراي ك___وهساران، شمس كامل آمده

ب___ازگو اهريمنان را، فصل عشرت بار بست زندگ____ي بر ك_____امتان زه___ر هلاهِل آمده

دلب___ر مشكل گش_____ا، از بام چ___رخ چارمين با دم عيس____ي، ب___راي حل مشكل آمده

غم مخور اي غرق درياي مصيبت، غم مخور در نج____اتت نوح كشتيبان به ساحل آمده

عطر يار

م_____ا ن____دانيم كه دلبست____ه اوييم، همه مست و سرگشته آن روي نك____وييم، همه

ف_____ارغ از هر دو جهانيم و ندانيم ك___ه ما در پ____ي غم________زه او بادي___ه پويي__م، همه

س____اكنان در ميخ_____انه عشقيم، م___دام از ازل، مست از آن

ط____رفه سبوييم، همه

هر چه بوييم ز گلزار گلست___ان وي است عط___ر ي_____ار است كه بوييده و بوييم، همه

ج____ز رخ ي_____ار، جمال____ي و جميلي نبود در غم اوست كه در گفت و مگوييم، همه

خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگي پ____ي آنيم ك____ه خ_ود روي به روييم، همه

درياي هستي

در غم عشقت فت______ادم، كاشكي درمان نب____ودي من سر و سامان نجويم، كاشكي سامان نبودي

زاده اسم___________اء را با جَنّةُ الْمَأوي چ___ه ك____اري؟ در چ____مِ فردوس مي ماندم، اگر شيطان نبودي

از مَلَك پ_____رواز _كن و ز ملك هستي، رخت بر بند نيست آدم زاده آنكس ك____ز مَلَك پ_______رّان نبودي

ي______وسفا، از چ_________اه بيرون آي تا شاهي نمايي گرچه از اين چ______اه بيرون آم___دن، آسان نبودي

ساغري از دست ساقي گير و دل بر كن ز هستي بر ش_______ود از قيد هستي آنكه فكر جان نبودي

ع_______اشقم، عاشق كه درد عشق را جز او نداند غ____رق بح__ر عشقم و چون نوح پشتيبان نبودي

بار امانت

غ__مي خواهم كه غمخوارم ت_و باشي دل______ي خواهم، دل آزارم تو باشي

جه________ان را يك ج___وي ارزش نباشد اگر ي____________ارم، اگر يارم تو باشي

بب__وسم چ____وب___ه دارم به ش_______ادي اگر در پ___________اي آن دارم تو باشي

به بيم_____اري، ده____م جان و سر خود اگر يار پ_____رستارم ت_________و باشي

ش____وم، اي دوست! پرچمدار هستي در آن روزي كه س___ردارم تو باشي

رسد ج____انم به ف___وق قاب قوسين كه خورشيد شب ت____ارم تو باشي

كِشم ب______ار ام_________انت، با دلي زار ام_____انت_____دار اس____رارم تو باشي

كاروان عشق

پ_____ريشان حال______ي و درماندگيّ ما نم__ي داني خطا كاري ما را فاش بي پروا نمي داني

به مستي، ك___اروان عاشقان رفتند از اين منزل برون رفتند از لا جانب الّا، نمي داني

ته___ي دستي و ظال____م پيشگ__يّ ما نمي بيني سبكباري عاشق پيشه

والا، نمي داني

ب______رون رفتند از خ____ود ت____ا كه دريابند دلبر را تو در كنج قفس منزلگه عنقا نمي داني

زج__ا برخيز و بشكن اين قفس، بگشاي غلها را تو منزلگ_____اه آدم را ورأ لا نم____ي داني

نب____ردي حاصل__ي از عمر، جز دعواي بي حاصل تو گويي آدميّت را جز اين دعوا نمي داني

گلزار جان

با كه گويم غم دل، جز تو كه غمخوار مني؟ هم___ه عال_____م اگرم پشت كند، ي__ار مني

دل نبندم ب_____ه كسي، روي نيارم ب____ه دري تا تو روي______اي مني، ت____ا تو مدد كار مني

راهي ك_____وي توام، قافله س___الاري نيست غم نباشد ك____ه تو خود، قافله سالار مني

ب____ه چمن روي نيارم، ن________روم در گل_____زار ت____و چمنزار من است___يّ و ت___و گلزار مني

دردمن____دم، نه طبيبي، نه پرستاري هست دلخوشم، چون تو طبيب و تو پرستار مني

ع__اشقم، سوخته ام، هيچ مددكاري نيست ت_____و م______ددكار منِ عاشق و دلدار مني

محرم دل

ب_____از گ_______ويم غم دل را ك____ه ت____و دلدار مني در غم و ش________ادي و اندوه و اَلَم، يار مني

ج____ز گل رويِ ت__وام در دو جهان، ي__اري نيست چه____ره بگشاي به رويم كه تو غمخوار مني

چشم بيمار ت_____و اي م______ي زده، بيم__ارم كرد پ_____اي بگ______ذار به چشمم كه پرستار مني

محرم_____ي نيست ك____ه م__رهم بنهد بر دل من جز تو، اي دوست كه خود محرم اسرار مني

زاري از غم____زه غم________زاي تو، پيش كه كنم؟ ب_ا ك______ه گويم كه تو، سرچشمه آزار مني؟

بر گشا موي خم اندر خم و دست افشان باش ب_____ه خدا، ي_______ار مني، يار مني، يار مني

محراب انديشه

بايد از آف________اق و انفس بگذري تا ج___ان شوي و آنگه از جان بگذري تا در خور ج___انان شوي

طُ_______رّه گيس_________وي او، در كف نيايد راي___گان بايد اندر

اين طريقت، پاي و سر چوگان شوي

ك_____ي توان______ي خواند در محراب ابرويش نماز؟ ق_____رنها بايد در اين انديشه، سرگردان شوي

در ره خ______ال لبش، لب_______ريز ب______ايد ج__ام درد رنج را اف___زون كني، ني در پي درمان، شوي

در هواي چشم مستش، در صف مستان شهر پاي كوبي، دست افشاني و هم پيمان شوي

اين ره عشق است و اندر نيستي حاصل شود بايدت از ش_____وق، پروانه شوي؛ بريان شوي

غمزه دوست

ج________ز سر كوي ت______و اي دوست، ن_______دارم جايي در سرم نيست، بجز خاك درت سودايي

ب_______ر در ميك_________ده و بتك__________ده و مسجد و دير سج____ده آرم كه تو شايد، نظري بنمايي

مشكلي ح______ل نشد از م_____درسه و صحبت شيخ غم_____زه اي تا گره از مشكل ما بگشايي

اين هم_____ه م________ا و من_____ي، ص_وفي درويش نمود جل________وه اي تا من و ما را ز دل__م بزدايي

نيستم، نيست، كه هستي همه در نيستي است هيچم و هيچ ك_____ه در هيچ نظ__ر فرمايي

پ_____ي ه_____ر كس ش___دم، از اهل دل و حال و طرب نشنيدم ط________رب از ش____اهد بزم آرايي

ع_______اكف درگ___________ه آن پرده نشينم، شب و روز تا به يك غمزه او، قط_____ره شود دريايي

خلوت مستان

در حلق______ه درويش، ن________ديدي_____م صف_____ايي در ص____ومع______________ه، از او نشنيديم نداي____ي

در م______درسه، از دوست نخ_________وانديم كتابي در م________اذنه، از يار نديدي______م صداي_________ي

در جم_____ع كتب، هيچ حج_______ابي ن_______دريديم در درس صحف، راه نب_____ردي______م به ج____اي__ي

در بتك_____ده، عم________ري به بط___الت گ__ذرانديم در جمع ح_____ريف______ان ن____ه دواي_ي و نه دائي

در ج_____رگه عش________ّاق روم، بلك_________ه بي__ابم از گلشن دل______دار نسيم_____ي، رد پ________اي___ي

اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان، نه مني هست و نه مايي

و آن روز قلب ملت از كار ايستاد...

آنروز كه عاشق جمالت گشتم

ديوانه روي بي مثالت گشتم

ديدم نبود در دو جهان جز تو كسي بيخود شدم و غرق كمالت گشتم

امام خميني (ره)

بديهي است رهبري و هدايت هر انقلابي پس از پيروزي به مراتب مشكلتر از دوره هاي پيش از پيروزي زيرا تا زمان حصول پيروزي انگيزه هاي فراواني براي وحدت كلمه به منظور استيلا يافتن بر دشمن مشترك وجود دارد. حتي افراد و گروههايي يافت مي شوند كه به رغم عدم خلوص كافي، براي دستيابي به اهداف خاص خود، ضمن قلمداد دادن خود به همراهي و همفكري با مردم، در مبارزه شركت مي كنند و معارضه آشكاري با رهبري مبارزه و انقلاب ندارند، اما پس از پيروزي انقلاب، به دليل سهم خواهي كه از خصلتهاي افراد و گروههاي ناخالص است نغمه هاي جدايي آنها ساز مي شود و اين روند در برخي موارد به شكل گيري توطئه هاي گوناگون عليه انقلاب و رهبري آن منجر مي گردد.

چنين واقعيتي را در انقلاب اسلامي ايران نيز شاهد بوديم كه نمونه هاي بارز آن توطئه ها و كارشكنيهاي منافقين، ملي گراها و ديگر گروههاي وابسته به شرق و غرب بود. از سوي ديگر قدرتهاي استعماري نيز به ستيز با انقلاب پرداختند و با تحميل جنگ ناخواسته، محاصره اقتصادي تبليغات مسموم و اعمال فشارهاي سياسي به دشمني با انقلاب و مردم مسلمان ايران پرداختند اما رهبريهاي خردمندانه و هوشيارانه امام خميني (س) و مقاومت بي نظير مردم تمام نقشه هاي شيطاني مستكبران عالم عليه انقلاب را نقش بر آب ساخت.

رحلت جانگداز امام خميني (س) اين توهم پوچ را در دشمنان قسم خورده انقلاب به وجود آورد كه انقلاب اسلامي از مسير خود منحرف مي شود و توده ها به بي تفاوتي كشيده خواهند شد، اما از آنجا

كه انقلاب اسلامي ايران، ريشه در اعماق قلوب مردم داشت، هيچ گاه تصور خام مخالفان اسلام و انقلاب و مردم، مصداق نيافت و مجلس خبرگان، يك روز پس از ارتحال امام، با انتخاب يكي از فرزندان رشيد اسلام و شاگرد خلف و شايسته امام خميني - حضرت آيت الله خامنه اي - بر تداوم راه رهبر راحل، مهر تاييد زد و امروز همه جهان بر اين نكته اعتراف دارند كه پاياني براي انقلاب اسلامي متصور نيست و ايران اسلامي به عنوان تنها ملجا و مامن محرومان و پشتيبان مستضعفان شناخته شده است.

امروز هر ايراني مسلمان و آزاده بر خود مي بالد كه كشورش در شمار مستقل ترين و آزادترين ممالك دنياست و رهبرش راهي را مي پيمايد كه بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي ايران، از نخستين روزهاي قيام به پيروان راستين و وفادارش نشان داده است.

در تاريخ 28 ارديبهشت سال 1368 تيم پزشكي حضرت امام از اولين علائم خونريزي در دستگاه گوارش معظم له اطلاع يافت و بلافاصله معاينات و بررسيهاي لازم صورت گرفت انجام معاينات، دو زخم در معده حضرت امام را مشخص مي نمود كه يكي سطحي و ديگر نسبتا عميق بود. با مشاهده زخمها مشاوره با پزشكان متخصص بيماريهاي گوارشي صورت گرفت.

مشخصات ظاهري زخمها حكايت مشكوكي از احتمال وجود بيماري بدخيم مي كرد. مطالعات پرتونگاري و عكس برداري از معده امام نشان دهنده ضايعاتي نگران كننده بود. بزرگترين زخم چهار تا پنج سانتي متر و حاشيه آن نامنظم و كاملا برجسته و متورم بود و در معده آثار خونريزي و خون تازه وجود داشت. اين مشاهدات توسط اندوسكوپي و مشاهده داخل معده توسط دستگاه صورت گرفته بود كه شرح آن توسط پزشكان تيم مراقبت

از امام، آقايان دكتر عارفي و دكتر فاضل داده شده است.

روز يكشنبه 31 ارديبهشت ماه آزمايشات تكميلي انجام شده و وضعيت قلبي و عمومي حضرت امام مورد بررسي دقيق واقع شد، چرا كه تصميم گيري در مورد انتخاب درماني جراحي در شخصي با سن امام و با وضعيت قلبي و عمومي ايشان تصميم گيري بسيار دقيق و حساسي بود. در چنين شرايطي با محاسبه بسيار دقيق وضعيت بيماري و خطرات ناشي از عدم انجام عمل جراحي در مقايسه با انجام آن، انتخاب نهايي صورت گرفت.

مشكلي كه از نظر جسماني براي حضرت امام پيش آمده بود از دو جنبه جان معظم له را تهديد مي كرد. يكي ايجاد خونريزي وسيع و كشنده و غيرقابل كنترل و ديگري احتمال ايجاد سوراخ در جدار معده و ورود محتويات معده به داخل حفر شكم در آن صورت يا به سرعت مرگ مستولي مي شد و يا بايد تن به انجام عمل جراحي در شرايطي بسيار نامناسب داد كه احتمال خطرش بسيار بيشتر از زماني بود كه جراحي با آمادگي كامل قلب و وضعيت عمومي بدن صورت مي گيرد.

شرح حالي كه حضرت امام از وضعيت جسماني و دستگاه گوارش ارائه مي فرمودند حاكي از افزايش ميزان خونريزي در دستگاه گوارش بود و روز به روز بر ميزان آن افزوده مي شد.

از طرفي مطالعات اندوسكوپي با دستگاه اندوسكوپ وسعت و عمق قابل توجه زخمها را نشان مي داد و بخصوص در مورد يكي از زخمها حاكي از نازك شدن خطرناك جدار معده بود.

بنابراين قضاوت پزشكان متفقا در پيشگيري از دو عارضه بسيار خطرناك و كشنده كه امكان وقوع آن در آينده اي نزديك حتمي مي نمود برانجام عمل جراحي قرار گرفت. بنابراين

اين تصميم گيري با فرزند امام حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا در ميان گذاشته شد و ايشان نيز مساله را با مسئولان مملكتي در ميان گذاشت. جوانب كار براي مسئولان كاملا توضيح داده شد و پس از موافقت موضوع با حضرت امام مطرح شد. امام پس از حصور اطلاع از تصميم پزشكان با خونسردي فرمود: هر طور صلاح است همان طور عمل كنيد.

مقدمات عمل جراحي براي روز دوم خرداد آماده شد و امام به بيمارستان منتقل گشت. زماني كه امام، جماران را به سوي بيمارستان ترك مي كرد در سر پاييني كوچه جلو بيت به اطرافيان فرمود: من از اين سرازيري كه پايين مي روم ديگر بالا نمي آيم

و بنا به گفته اطرافيان حالتي حاكي از آرامش و ثبات در برخورد با مساله مرگ در موقع گفتن اين جمله كاملا حس مي شد.

بررسي هاي قلب، وضع امام را، حتي بهتر از آنچه تصور مي شد نشان داده بود و با تزريق يكي دو واحد خون، كم خوني ناشي از خونريزيهاي مكرر نيز اصلاح شد. بنا به گفته دكتر فاضل جراح امام، معظم له نماز شبشان را خواند كه از تلويزيون نيز بخشي از آن پخش شد.

امام پس از اداي نماز صبح جهت جراحي آماده شد. يكي دو لوله نازك براي رساندن مايعات و نشان دادن فشار داخلي وريدهاي مركزي در رگها قرار گرفت و در ساعت 45/7 دقيقه امام توسط يك برانكارد به اتاق عمل منتقل گشت. بنا به گفته دكتر فاضل در اتاق عمل، تيم جراحي مركب از دكتر فاضل، دو جراح، يك تكنسين، پرستار اتاق عمل، دو نفر متخصص بيهوشي، يك تكنسين بيهوشي و دو متخصص قلب آماده انجام عمل شدند.

بيهوشي كه يكي از حساسترين مراحل انجام عمل بود با موفقيت انجام شد و ساعت 30/8 دقيقه انجام جراحي آغاز گشت و جريان عمل توسط تلويزيون مدار بسته اي در معرض مشاهده اشخاصي كه در بيرون اتاق عمل حضور داشتند قرار گرفت. جراحي كمتر از دو ساعت طول كشيد و در ساعت 20/10 دقيقه به پايان رسيد.

طبق اظهارات دكتر فاضل، وقتي شكم امام باز شد مشاهده گشت كه قسمت مياني معده دچار ضايعه است. بزرگترين زخمي كه قبلا ذكر شد در خم بزرگ معده وجود داشت و جدار معده را به نحو خطرناكي نازك نموده بود. ضايعه اي كوچك با قطري حدود شش ميليمتر در قسمت چپ كبد به صورت يك دانه مشاهده مي شد و غدد لنفاوي كمي بزرگ بود كه مشابه آن در افراد عادي نيز ديده مي شود و اندازه طحال طبيعي بود.

قسمتي از معده كه مبتلا بود، برداشته شد و قسمتهاي باقيمانده به هم متصل گشت و از غدد لنفاوي و كبد نيز نمونه برداري شد و در طول عمل مشكل خاصي پيش نيامد. سپس امام به بخش آي. سي. يو منتقل شد، بخشي كه از نظر مراقبتهاي ويژه داراي امكانات كامل جهت كنترل خطرات احتمالي است. لوله داخل ناي يا تراشه حضرت امام براي 24 ساعت آينده باقي ماند تا وضع تنفسي حضرت امام كاملا مطمئن شود.

در فاصله كوتاهي پس از عمل، جلسه اي با حضور مسئولين كشور تشكيل شد و با مشورت دو تا سه نفر از تيم پزشكي، نحوه اطلاع دادن مساله به مردم مشخص شد. نكته اي كه در اين موضوع مورد توجه قرار گرفت جلوگيري از ايجاد نگراني زياد بود و همان روز

ساعت دو بعدازظهر متني از اخبار راديو براي مردم خوانده شد مبني بر اينكه حضرت امام به علت خونريزي گوارشي و براي كنترل آن، مورد عمل جراحي موفقي قرار گرفته اند و حال ايشان رضايت بخش است.

علي رغم لحن اطلاعيه كه حاكي از موفقيت آميز بودن جراحي امام بود ملت عاشق و دلباخته امام ناگهان براي اولين بار از كسالت جديد امام مطلع و اين موجب بروز نگراني شد. ولي در طي روزهاي بعد كه رسانه هاي گروهي و سيماي جمهوري اسلامي ايران از بهبود حال امام گزارش مي دادند دلهاي نگران مردم با ناباوري مي رفت كه دلهره و اضطراب را از خود بيرون كند. كه... ساعت 30/8 بعدازظهر روز شنبه سيزده خرداد اولين خبر نگران كننده از اخبار شبكه سراسري پخش شد:

اين اطلاعيه امشب از سوي دفتر حضرت امام به اين شرح انتشار يافت:

بسمه تعالي

به اطلاع ملت شريف و عزيز ايران مي رسانيم امروز در ساعت سه بعدازظهر در سير درمان حضرت امام مدظله العاي مشكلي پيش آمد. پزشكان با همه كوشش خستگي ناپذير خود براي درمان حضرت امام به مراقبت و درمانهاي لازم سرگرمند و از همه لت خداجوي درخواست مي كنيم دعاهاي خالصانه خود را ادامه دهند. اميد و انتظار مي رود كه ادعيه شما مردم مورد اجابت حضرت حق قرار گيرد.

دفتر امام خميني

متعاقب پخش اين اطلاعيه از اخبار شبكه سراسري، هزاران دلباخته امام به سوي جماران شتافتند تا از حال امام خويش با خبر شوند. مردم با ناله و اشك راه جماران را در پيش گرفته بودند تا بيقراري و اضطراب خويش را تسكين دهند. در ميان آنان صدها تن از جانبازان انقلاب به چشم مي خورند. خانواده هاي شهدا، زنان، مردان، پير و جوان خياباني

را كه به جماران منتهي مي شد پر كرده بودند و اندوهبار حال امام خود را جويا مي شدند، ولي هيچ كس پاسخي نمي داد. رفت و آمدهاي پر جنب و جوشي به بيت حضرت امام صورت مي گرفت و چشمهاي راهيان بيت، بيشتر اوقات گريان بود. نزديكهاي صبح خبرهاي رسيده غم انگيز و غم انگيزتر مي شد. تا اينكه در اخبار ساعت هفت بامداد روز چهارده خرداد... و اما بشنويد از روزهاي پس از عمل جراحي از داخل بيمارستان.

در اطلاعيه روز دوم خرداد چيزي از تشخيص بيماري امام گفته نشد چرا كه در حقيقت از اسرار مملكتي به شمار مي رفت و گذشته از آن حال حضرت امام در آن موقع خوب و رضايتبخش بود و بنابراين ظاهر امر حاكي از موفقيت عمل جراحي حضرت امام بود و بر طبق مفاد آن مساله منتفي شده بود.

در واقع در چند روز اول هم اوضاع به خوبي پيش مي رفت. امام پس از عمل به راحتي به هوش آمد، منتها به دليل وجود لوله تراشه در داخل ناي قادر به صحبت كردن نبود و به دستورات پزشكان مبني بر باز و بسته نمودن چشم و حركات دستها و پاها پاسخ مثبت مي داد. ساعت شش بعدازظهر همان روز يعني در دوم خرداد ناگهان اختلالي در منحني نوار قلب حضرت امام پيدا شد كه نگران كننده بود و حدود يك ساعت و نيم به طول انجاميد كه با درمانهاي لازم مرتفع شد و پس از آن در همان روز مصاحبه اي توسط پزشكان حضرت امام صورت گرفت و اطلاعاتي در اختيار مردم قرار گرفت.

فرداي آن روز حال امام بهتر بود و چند تن از مسئولين مملكتي و حجت الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا

خدمت امام رسيد. همان روز لوله داخل تراشه حضرت امام برداشته شد و امام قادر به صحبت كردن شد. ضمنا قرار شد وضعيت امام از طريق اطلاعيه اي به اطلاع مردم برسد.

در روز پنج شنبه چهارم خرداد وضع كليوي امام مختصر اشكالي پيدا كرد كه پيش بيني آن مي شد كه تدابير لازم انديشيده شد. در اين شرايط به گفته اطرافيان و پزشكان، معظم له حاضران را دلداري مي دادند.

روز سوم پس از عمل، از نظر بروز مشكلات عفوني و پيدا شدن اشكال تنفسي و تب از روزهاي ديگر اهميت بيشتري داشت; و در بخشهاي جراحي پس از انجام عمل در روز سوم بيشتر از روزهاي ديگر احتمال وقوع عوارض وجود دارد. روز جمعه پنجم خرداد ماه يعني روز سوم پس از عمل عده اي از اعضاي خانواده امام و آقاي هاشمي رفسنجاني نيز به حضور ايشان رسيده بودند.

تا ظهر اتفاقي كه نگران كننده باشد نيفتاد و امام با آقاي هاشمي صحبت كرد و وقتي آقاي هاشمي اجازه خواست كه سلامتي حضرت امام را از طريق خطبه هاي نماز جمعه به اطلاع مردم رساند، امام اجازه داد و مطالبي فرمود كه توسط آقاي هاشمي به اطلاع مردم رسيد و طي آن امام عزيز به مردم سلام رسانيد و از كساني كه ابراز احساسات نموده بودند، تشكر كرد. ولي در ساعت دوازده و پنج دقيقه همان روز امام ناراحتي تنفسي پيدا كرد و در نوار قلبي تغييراتي پيدا شد كه بنا به اظهارات پزشكان بيش از دو سال طول كشيد ومختصري هم تب ايجاد شد كه با تدابير لازم درماني و خروج لوله هاي تزريقات از رگها مرتفع شد.

روز شنبه به خوبي و بدون

وجود واقعه نگران كننده اي سپري شد و فقط به دليل وجود علائم خونريزي در دستگاه ادراري، بررسي داخل مثانه با دستگاه و بدون بيهوشي عمومي و صرفا با بي حسي موضعي انجام شد و نكته مهمي مشاهده نشد. بعلاوه يك عكسبرداري هم با استفاده از ماده حاجب از معده صورت گرفت كه نشان دهنده جوش خوردن بخيه هاي عمل بود و شب همان روز تصاويري از حضرت امام از طريق سيماي جمهوري اسلامي ايران ملت پخش شد كه همه مشاهده نمودند، سپس لوله معده خارج شد و رژيم مايعات شروع شد. فرداي آن روز به جز مختصري كاهش فشار خون، مشكل ديگري پيش نيامد و امام نماز را با وضو خواند و شب مختصري هم غذا ميل كرد روز دوشنبه هشتم خرداد وضع تنفسي و ريوي امام دچار مشكل شدو ظاهرا مقداري مايع در داخل ريه ها جمع شده بود كه مي توانست ناشي از سه عارضه باشد: يكي اينكه ريه ها دچار عفونت شده باشند، ديگر اينكه وضع قلبي و نارسايي قلب موجب تجمع مايع در ريه شده باشد و سوم اينكه بيماري اصلي كه معده را گرفتار كرده است ريه ها را هم مورد تهاجم قرار داده باشد. مشكل ريوي كماكان ادامه داشت و اختلالات كليوي نيز به درمان پاسخ نمي داد.

روز چهاشنبه جلسه مشاوره اي با تعداد زيادي از پزشكان متخصص سراسر كشور تشكيل شد و وضع بيماري امام از جنبه هاي مختلف مورد بررسي قرار گرفت.

در كنار مشكلات متعددي كه وجود داشت، تغييرات نگران كننده فرمول شمارش خون حاكي از پيشرفت بيماري اصلي امام بود كه لزوم انجام سريع شيمي درماني را مطرح مي ساخت، ولي مساله اي كه تيم پزشكان در اين

مورد با آن روبرو شد اين بود كه معمولا اگر شيمي درماني پس از عمل جراحي لزوم داشته باشد آن را دو تا سه هفته پس از جراحي به تعويق مي اندازند تا آثار سؤ ناشي از شيمي درماني مشكلي را در وضع عمومي بدن ايجاد نكند، ولي آزمايشات خون حضرت امام در هر لحظه مبين مشكلات بيشتري بود و ناچار پزشكان، شيمي درماني را شروع كردند و اين در حالي بود كه وضعيت عمومي بدن از نظر وضع ريوي و كليوي در شرايط چندان مطلوبي به سر نمي برد. روز شنبه سيزدهم خرداد دفع ادراري

به كلي مختل شده بود و كليه ها كه وظيفه دفع ادرار را به عهده دارند به درمانها جواب نمي دادند و اين موضوع باعث تشديد مساله ريوي نيز مي گشت و ريه ها نيز پر از مايعي بود كه خروج آن با درمانهاي انجام شده امكانپذير نبود.

ساعت يازده صبح همان روز، نوار قلب تغييراتي را نشان داد و فشار خون كم كم كاهش يافت، در بيمارستان پزشكان، حاج احمد آقا، بعضي از مسئولان مملكتي و نوه امام نزد معظم له بودند و بنا به اظهارات نوه حضرت امام ايشان شايد بيش از 100 بار شهادتين گفته بود. امام نماز ظهر و عصر را خواند و حدود ساعت سه بعدازظهر يك ايست قلبي پيش آمد كه با ماساژ قلبي و تنفس مصنوعي دوباره قلب به كار افتاد و دستگاهي جهت كمك به ايجاد ضربان قلب در جلوي سينه امام كار گذاشته شد. اين وضعيت تا ساعت 30/8 دقيقه بعدازظهر ادامه داشت كه وضع نگران كننده از طريق اخبار شبكه سراسري سيماي جمهوري اسلامي به اطلاع مردم رسيد و موج

عاشقان امام به سوي جماران روان گشت. وضعيت عمومي حضرت امام اصلا خوب نبود ولي بعدازظهر گويي مجددا كمي به هوش آمده بود. كهولت سن، بيماري صعب العلاج و وضع نامناسب قلبي دست به دست هم داده بودند تا ملتي را داغدار كنند. كاري از دست پزشكان بر نمي آمد. علي رغم تلاش همه جانبه و درمانهاي متعدد و مختلف، كاري از پيش نمي رفت. انبوه جمعيت هر لحظه در جماران بيشتر و بيشتر مي گشت، اشكها از نگراني جاري بود و دستها به سوي آسمان بلند. چشم حاج احمد آقا مانند چشم ميليونها انسان ديگر، چشم ميليونها فرزند ديگر امام، اشك آلود بود. دستان امام لرزش داشت و در لحظات آخر با صدايي لرزان فرموده بود: من مي دانم زنده نمي مانم، اگر مرا براي خودم نگهداشته ايد به حال خودم بگذاريد و اگر براي مردم است هر كاري مي خواهيد بكنيد.

در سراسر ايران دستها به دعا برداشته شد، حتي در خارج از مرزها عاشقان امام ضجه كنان بقاي امام را از يگانه استدعا مي كردند، ولي در ساعت 20/22 دقيقه بعدازظهر روز شنبه سيزدهم خرداد ماه سال 1368، دعاي امام بر دعاي ميليونها انسان غلبه يافت و قلب ملت از كار ايستاد. انالله و انا اليه راجعون.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه : خميني، روح الله، رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، 1368 - 1279

عنوان و نام پديدآور : توضيح المسائل: بانضمام اصطلاحات و فتواهاي جديد حضرت امام خميني ...

وضعيت ويراست : [ويرايش ]2

مشخصات نشر : مشهد: نداي اسلام، 1363.

مشخصات ظاهري :ص 474

شابك : 500ريال.

موضوع : فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره : BP183/9/خ8ر5 1363الف

رده بندي ديويي :297/3422

شماره كتابشناسي ملي : م 63-924

مقدمه ناشر

بسمه تعالي رساله «توضيح المسائل» حضرت امام خميني- قدس سره الشريف- بارها از سوي مؤسسات گوناگون به طبع رسيده است. از آنجا كه اغلب رساله هاي عمليه منتشر شده حاوي اغلاط چاپي بوده، بعضي از اعضاي محترم دفتر استفتائات حضرت امام اقدام به تصحيح آن كردند و رساله تصحيح شده براي نخستين بار توسط بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي منتشر گرديد، و از آن پس بارها توسط دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم تجديد چاپ شد.

در سالهاي اخير به دليل مراجعات متعدد از سوي مقلّدين و كمبود رساله عمليه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني (ره) كه متولّي انتشار آثار حضرت امام (ره) مي باشد به ناشران مختلف اجازه چاپ و انتشار اين اثر مهم را داده است.

اكنون با توجه به اينكه در رساله «توضيح المسائل» تصحيح شده نيز اغلاط چاپي مختلفي مشاهده مي شود و اين اغلاط در چاپ هاي ناشرين ديگر رو به فزوني دارد، اين مؤسسه بر آن شد تا ضمن بررسي رساله هاي موجود، متن صحيحي را در اختيار علاقمندان قرار دهد.

توجه به اين نكته ضروري است كه اعضاي محترم دفتر استفتائات كه اين رساله را تصحيح كرده و شهادت به صحّت آن داده اند، طي نامه اي به

محضر امام (ره) موافقت ايشان را درباره مطابقت اين رساله با فتاواي آن حضرت كسب كرده و مطابق نامه حضرت امام (ره) عمل به اين رساله تصحيح شده- إن شاء اللَّه تعالي- مجزي است.

اين مؤسسه اميدوار است در آينده نزديك رساله «توضيح المسائل» را همراه با استفتائات گوناگون از امام راحل، در اختيار علاقمندان قرار دهد.

مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني (ره)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلي خَيْرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلي أعْدائِهِمْ اجْمَعينَ الي يَوْم الدّينِ

احكام تقليد

مسأله 1- عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روي دليل باشد، ولي در احكام غير ضروري دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلًا اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2- تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است، و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد. و نيز بنا بر احتياط واجب بايد از مجتهدي تقليد كرد كه حريص به دنيا نباشد و

از مجتهدين ديگر اعلم باشد، يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدين زمان خود استادتر باشد.

مسأله 3- مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول: آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم: آن كه دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم: آن كه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسأله 4- اگر شناختن اعلم مشكل باشد به احتياط واجب، بايد از كسي تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست به احتياط واجب بايد از او تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند بايد از يكي از آنان تقليد كند.

مسأله 5- به دست آوردن فتوي، يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:

اول: شنيدن از خود مجتهد. دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند. سوم: شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگوست. چهارم: ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله، اطمينان داشته باشد.

مسأله 6- تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد، و

اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 7- اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد، مقلد آن مجتهد، يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلًا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني (سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ إِلّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ) بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد، يا بنا بر احتياط واجب به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

مسأله 8- اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله فتوي داده احتياط كند- مثلًا بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند- مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوي عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد، مگر آن كه فتواي آن مجتهد نزديكتر به احتياط باشد.

مسأله 9- تقليد ميّت ابتداءً جايز نيست، ولي بقاء بر تقليد ميّت اشكال ندارد و بايد بقاء بر تقليد ميّت به فتواي مجتهد زنده باشد و

كسي كه در بعضي از مسائل به فتواي مجتهدي عمل كرده، بعد از مردن آن مجتهد مي تواند در همه مسائل از او تقليد كند.

مسأله 10- اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند، و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد. ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلد مدتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد. مثلًا اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه (سُبحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ) را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

مسأله 11- مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12- اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد، يا اگر احتياط ممكن است به احتياط عمل نمايد بلكه اگر احتياط ممكن نباشد چنانچه از انجام عمل، محذوري لازم نيايد، مي تواند عمل را به جا آورد. پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا گفتار مجتهد بوده دوباره بايد انجام دهد.

مسأله 13- اگر

كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 14- اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است، يا عمل او با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواي مجتهدي كه فعلًا بايد از او تقليد كند مطابق باشد.

احكام طهارت

آب مطلق و مضاف

مسأله 15- آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند، و غير اينها آب مطلق است، و آن بر پنج قسم است: اول: آب كر. دوم: آب قليل. سوم: آب جاري. چهارم: آب باران.

پنجم: آب چاه
1- آب كُر

مسأله 16- آب كُر مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند آن ظرف را پر كند. و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتر است و به حسب كيلوي متعارف بنا بر اقرب 419/ 377 كيلوگرم مي شود.

مسأله 17- اگر عين نجس مانند بول و خون به آب كر برسد چنانچه به واسطه آن بو يا رنگ يا مزه آب تغيير كند آب نجس مي شود، و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 18- اگر بوي آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

مسأله 19- اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود، و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20- آب فواره اگر متصل به كُر باشد آب نجس را پاك مي كند در صورتي كه مخلوط با آن شود، ولي

اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فواره بگيرند تا آب قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و با آن مخلوط گردد.

مسأله 21- اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كُر است بشويند آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كُر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است.

مسأله 22- اگر مقداري از آب كُر يخ ببندد و باقي آن بقدر كُر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود، و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23- آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه مثل آب كُر است، يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود. و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كر ندارد.

مسأله 24- كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود:

اول: آن كه خود انسان يقين كند.

دوم: آن كه دو مردِ عادل خبر دهند.

2- آب قليل

مسأله 25- آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26- اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود، ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس، و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد، و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود در صورتي كه نجاست به بالا برسد

پائين نجس نمي شود و اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مي شود.

مسأله 27- آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است، و همچنين بنا بر اقوي بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود، اجتناب كنند. ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

اول: آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم: نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد. سوم: نجاست ديگري مثل خون با بول، يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم: ذرّه هاي غائط در آب پيدا نباشد. پنجم: بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3- آب جاري

مسأله 28- آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 29- آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30- اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است، و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاي ديگر نهر، اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك، و گرنه نجس است.

مسأله 31- آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند

باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد. يعني اگر نجاست به آن رسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 32- آبي كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري دارد.

مسأله 33- چشمه اي كه مثلًا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.

مسأله 34- آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.

مسأله 35- آب لوله هاي حمام كه از شيرها و دوشها مي ريزد اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است، و آب لوله هاي عمارات اگر متصل به كر باشد در حكم آب كر است.

مسأله 36- آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پائين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.

4- آب باران

مسأله 37- اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ولي باريدن دو سه قطره فائده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

مسأله 38- اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه

ذره اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مي باشد.

مسأله 39- اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است. و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

مسأله 40- زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود. و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41- خاك نجسي كه به واسطه باران گل شود و آب آن را فرا گيرد پاك است، اما اگر فقط رطوبت به آن برسد پاك نمي شود.

مسأله 42- هرگاه آب باران در جايي جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 43- اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد، و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

5- آب چاه

مسأله 44- آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري كه در كتابهاي مفصل گفته شده، از آب آن بكشند.

مسأله 45- اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ

يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

مسأله 46- اگر آب باران يا آب ديگر، در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، چنانچه بعد از قطع شدن باران، نجاست به آن برسد، نجس مي شود.

احكام آبها

مسأله 47- آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48- اگر ذره اي نجاست به آب مضاف برسد نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس، و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد. مثلًا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست نرسيده پاك است، و نيز اگر مثل فواره با فشار از پائين به بالا برود اگر نجاست به بالا برسد، پائين نجس نمي شود.

مسأله 49- اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند، پاك مي شود.

مسأله 50- آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51- آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف، و معلوم نيست كه قبلًا مطلق يا مضاف بوده، نجاست

را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، حكم به نجس بودن آن نمي شود.

مسأله 52- آبي كه عين نجاست، مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود، مثلًا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسأله 53- آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنان كه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد، باران را در آن بريزد، يا آب باران در موقع باريدن از ناودان در آن جاري شود، و تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

مسأله 54- اگر چيز نجس را در آب كر يا جاري فرو برند، و در چيزهايي كه قابل فشار دادن است مانند فرش و لباس، طوري فشار، يا در داخل آب حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود چنانچه از چيزهايي باشد كه در دفعه اول پاك مي شود، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است و اگر از چيزهايي باشد كه بايد دو مرتبه آن را در آب فرو برند تا پاك شود، آبي كه بعد از دفعه دوم از آن مي ريزد، پاك مي باشد.

مسأله 55- آبي كه

پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است. و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56- نيم خورده سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن مكروه مي باشد.

احكام تَخلّي (بول و غائط كردن)

مسأله 57- واجب است انسان وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه مميّز و بچه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58- لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند، و اگر مثلًا با دست هم آن را بپوشاند، كافي است.

مسأله 59- موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن، يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 60- اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند، و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61- در موقع تطهيرِ مخرجِ بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكالي ندارد، ولي اگر در موقع استبراء، بول از مخرج بيرون آيد، در اين حال رو به قبله و پشت به قبله بودن حرام است.

مسأله 62- اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند، مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله

بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

مسأله 63- احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 64- در چهار جا تخلّي حرام است.

اول: در كوچه هاي بن بست در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند. دوم: در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است. سوم: در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها. چهارم: روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

مسأله 65- در سه صورت، مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول: آن كه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد. دوم: آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد. سوم: آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد، و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66- مخرج بول با غير آب پاك نمي شود، و مردها اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، ولي زنها و همچنين كساني كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد، احتياط واجب آن است كه دو مرتبه بشويند.

مسأله 67- اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد،

و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68- هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج برطرف كنند، اگر چه پاك شدنش محل تأمل است ولي نماز خواندن مانعي ندارد و چنانچه چيزي هم به آن برسد نجس نمي شود و ذره هاي كوچك و لزوجت محل اشكال ندارد.

مسأله 69- لازم نيست با سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند، بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافي است، بلكه اگر با يك مرتبه هم غائط برطرف شد كفايت مي كند، ولي با استخوان و سرگين و يا چيزهايي كه احترام آنها لازم است، مانند كاغذي كه اسم خدا بر آن نوشته، اگر پاك كند محل را، نماز نمي تواند بخواند.

مسأله 70- اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، بايد خود را تطهير نمايد.

مسأله 71- اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

اسْتِبْراء

مسأله 72- استبراء عمل مستحبي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، و آن داراي اقسامي است، و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه

مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 73- آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مَذي مي گويند پاك است. و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وَذي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن وَدي مي گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است. و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

مسأله 74- اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه، و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد. و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه، و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 75- كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 76- اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند، وضو هم بگيرد. ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 77- براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي

ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلّي

مسأله 78- مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند، و موقع وارد شدن به مكان تخلّي، اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد. و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 79- نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي، مكروه است ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست. و نيز در موقع تخلّي، نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست، مكروه مي باشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلي ولي اگر ناچار باشد، يا ذكر خدا بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 80- ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت، و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده مكروه است.

مسأله 81- خودداري كردن از بول و غائط، مكروه است. و اگر ضرر برساند بايد خودداري نكند.

مسأله 82- مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.

نجاسات
نجاسات

مسأله 83- نجاسات يازده چيز است: اول بول، دوم غائط، سوم مني، چهارم مردار، پنجم خون، ششم و هفتم سگ و خوك، هشتم كافر، نهم شراب، دهم فقّاع، يازدهم عرق شتر نجاست خوار.

1 و 2- بول و غائط

مسأله 84- بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، نجس است، ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

مسأله 85- فضله پرندگان حرام گوشت، نجس است.

مسأله 86- بول و غائط حيوان نجاست خوار، نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده، يعني با آن نزديكي نموده، و گوسفندي كه استخوان آن از خوردن شير خوك، محكم شده است.

3- مني

مسأله 87- مني حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است.

4- مردار

مسأله 88- مردار حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است، چه خودش مرده باشد يا به غير دستوري كه در شرع معين شده، آن را كشته باشند. و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد، پاك است.

مسأله 89- چيزهايي از مردار كه مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان، روح نداشته اگر از غير حيواني باشد كه مثل سگ نجس است، پاك مي باشد.

مسأله 90- اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد و در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

مسأله 91- پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.

مسأله 92- تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن سفت شده باشد، پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 93- اگر بره و بزغاله، پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94- دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد، پاك است.

مسأله 95- گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته شود پاك است، و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد، ولي اگر بدانند آن مسلمان از

كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.

5- خون

مسأله 96- خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.

مسأله 97- اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند، پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.

مسأله 98- خوني كه در تخم مرغ مي باشد نجس نيست، ولي به احتياط واجب بايد از خوردن آن اجتناب كند، و اگر خون را با زرده تخم مرغ به هم بزنند كه از بين برود، خوردن زرده هم مانعي ندارد.

مسأله 99- خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 100- خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، پاك است، و فرو بردن آب دهان در اين صورت اشكال ندارد.

مسأله 101- خوني كه به واسطه كوبيده شدنِ زيرِ ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند، پاك است، و اگر به آن خون بگويند در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن

را به طوري كه نجاست زياد نشود، بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه، بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند.

مسأله 102- اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت درآمده، پاك است.

مسأله 103- اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود، و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 104- زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مي باشد.

6 و 7- سگ و خوك

مسأله 105- سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها، نجس است ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8- كافر

مسأله 106- كافر يعني كسي كه منكر خدا است، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبد اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم را قبول ندارد، نجس است. و همچنين است اگر در يكي از اينها شك داشته باشد. و نيز كسي كه ضروري دين يعني چيزي را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند منكر شود چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است، و انكار آن چيز برگردد به انكار خدا يا توحيد يا نبوت، نجس مي باشد، و اگر نداند احتياطاً بايد از او اجتناب كرد، گرچه لازم نيست.

مسأله 107- تمام بدن كافر، حتي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

مسأله 108- اگر پدر و مادر و جدّ بچه نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است، و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

مسأله 109- كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه پاك مي باشد. ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلًا نمي تواند زن مسلمان بگيرد، و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 110- اگر مسلماني به يكي از دوازده امام دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.

9- شراب

مسأله 111- شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد، نجس است، و اگر مثل بنگ و حشيش، روان نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود، پاك است.

مسأله 112- الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها بكار مي برند اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند، پاك

مي باشد.

مسأله 113- اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد، حرام، ولي نجس نيست مگر آن كه معلوم شود كه مست كننده است، و اگر به واسطه پختن جوش بيايد خوردنش حرام است ولي نجس نيست.

مسأله 114- خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند پاك، و خوردن آنها حلال است.

10- فقّاع

مسأله 115- فقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند پاك مي باشد.

عرق جُنُب از حرام

مسأله 116- عرق جنب از حرام، نجس نيست، ولي احتياط واجب آن است كه با بدن يا لباسي كه به آن آلوده شده، نماز نخوانند.

مسأله 117- اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن، حرام است- مثلًا در روزه ماه رمضان- با زن خود نزديكي كند بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد.

مسأله 118- اگر جنب از حرام، به واسطه تنگي وقت، عوض غسل، تيمم نمايد و بعد از تيمم و خواندن نماز عرق كند بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب نمايد، ولي اگر به واسطه عذر ديگر تيمم كند، اجتناب لازم نيست.

مسأله 119- اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند بنا بر احتياط واجب، بايد از عرق خود در نماز اجتناب كند، ولي اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام، جنب شود، عرق او وجوب اجتناب ندارد.

11- عرق شتر نجاست خوار

مسأله 120- عرق شتر نجاست خوار، نجس است، ولي اگر حيوانات ديگر، نجاست خوار شوند از عرق آنها اجتناب لازم نيست.

راه ثابت شدن نجاست

مسأله 121- نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود: اول آن كه خود انسان يقين كند چيزي نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه و مهمانخانه هايي كه مردمان لا ابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند، در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است اشكال ندارد. دوم آن كه كسي كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلًا همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است نجس مي باشد، سوم آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است، بنا بر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 122- اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلًا نداند عرقِ جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند، چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلًا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.

مسأله 123- چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر هم بتواند نجس بودن

يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

مسأله 124- اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده، و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، بلكه اگر مثلًا نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، باز هم احتياط آن است كه از لباس خودش اجتناب نمايد، اگر چه لازم نيست.

راه نجس شدن چيزهاي پاك

مسأله 125- اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود. و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

مسأله 126- اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 127- دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد، نجس نمي شود، ولي اگر يكي از آنها قبلًا نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي به آن برسد نجس مي شود.

مسأله 128- زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 129- هرگاه شيره و روغن روان باشد همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود. ولي اگر روان نباشد نجس

نمي شود.

مسأله 130- اگر مگس يا حيواني مانند آن، روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود، و اگر نداند پاك است.

مسأله 131- اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود، و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 132- اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس، و بقيه آن پاك است، پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده، نجس است، و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.

مسأله 133- اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود، ولي اگر آبي كه از زير آفتابه خارج مي شود در زمين فرو رود يا جاري شود به نحوي كه با آب داخل آن يكي حساب نشود، آب آفتابه نجس نمي شود.

مسأله 134- اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به

نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات

مسأله 135- نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است، و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 136- اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند.

مسأله 137- گذاشتن قرآن روي عين نجس، مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است، و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

مسأله 138- نوشتن قرآن با مركب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد حرام است. و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 139- احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خودداري كنند، و اگر قرآن دست اوست در صورت امكان از او بگيرند.

مسأله 140- اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است- مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يا امام عليه السلام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است، و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است. و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلي از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 141- خوردن و آشاميدن چيز نجس، حرام است

و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال در صورتي كه ضرر داشته باشد حرام مي باشد، بلكه اگر ضرر هم نداشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن خودداري كنند، ولي خوراندن غذاهايي كه نجس شده است به طفل حرام نيست.

مسأله 142- فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند اشكال ندارد، ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده و خريدار، آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كنند بايد نجاستش را به او بگويند.

مسأله 143- اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 144- اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، لازم نيست به آنان بگويد.

مسأله 145- اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد، اما اگر يكي از مهمان ها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند كه به واسطه نگفتن، خود او هم نجس مي شود بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 146- اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند، واجب است به او بگويد.

مسأله 147- بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد اگر تكليفش هم نزديك است اگر بگويد چيزي را آب كشيدم، دوباره بايد آن را آب كشيد، ولي اگر بگويد چيزي كه در

دست اوست نجس است احتياط آن است كه از آن اجتناب كنند. اگر چه بعيد نيست اعتبار قول صبيّ مراهق.

مُطَهِّرات
مُطَهِّرات

مسأله 148- ده چيز، نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهرات گويند:

اول: آب، دوم: زمين، سوم: آفتاب، چهارم: استحاله، پنجم: انتقال، ششم:

اسلام، هفتم: تبعيت، هشتم: برطرف شدن عين نجاست، نهم: استبراءِ حيوان نجاست خوار، دهم: غائب شدن مسلمان. و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1- آب

مسأله 149- آب با چهار شرط، چيز نجس را پاك مي كند: اول: آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرقِ بيد، چيز نجس را پاك نمي كند، دوم: آن كه پاك باشد، سوم: آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد، چهارم: آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد. و پاك شدن چيز نجس با آب قليل، يعني آب كمتر از كر، شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 150- ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، بلكه در كر و جاري هم احتياط سه مرتبه است، اگر چه ارجح در كر و جاري يك مرتبه است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اول با خاكِ پاك، خاك مال كرد و بعد بنا بر احتياط واجب، دو مرتبه در كر يا جاري يا با آب قليل شست، و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد.

مسأله 151- اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه به

چوبي بپيچند و به توسط آن خاك را به آن ظرف بمالند و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد.

مسأله 152- ظرفي را كه خوك از آن، چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست، و در كر و جاري نيز هفت مرتبه بايد شست به احتياط واجب، و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود، و نيز ليسيدن خوك ملحق است به آب خوردن آن به احتياط واجب.

مسأله 153- اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند بايد سه مرتبه بشويند، و بهتر است هفت مرتبه شسته شود.

مسأله 154- كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند به هر جاي آن، كه آب برسد پاك مي شود. و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و فرو رفتن رطوبت كافي نيست.

مسأله 155- ظرف نجس را با آب قليل، دو جور مي شود آب كشيد. يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند، ديگر آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 156- اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود، و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا، آب در

آن بريزند، بطوري كه تمام اطراف آن را بگيرد، و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند، و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 157- اگر مِس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 158- تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند بطوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود. و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند، كافي است. و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاكِ پاك پر كنند.

مسأله 159- اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود. و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.

مسأله 160- اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد (و غُساله آبي

است كه معمولًا در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود بخود يا به وسيله فشار مي ريزد).

مسأله 161- اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و شير خوك نخورده، نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 162- اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، پاك مي گردد. و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد، پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 163- اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست، پاك مي شود.

مسأله 164- اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جاري، پاك مي گردد. و اگر باطن آنها نجس شود پاك نمي گردد.

مسأله 165- اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 166- اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود،

و ظرف آن هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 167- لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مي شود. اگر چه موقع فشار دادن آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 168- اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلًا لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 169- اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گِل يا اشنان در آن ديده شود در صورتي كه بداند كه خورده گِل يا اشنان با آب شسته شد، پاك است، ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان، پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 170- هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود.

ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند، پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده، نجس است.

مسأله

171- اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 172- غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود.

مسأله 173- اگر موي سر و صورت زياد باشد و با آب قليل آب بكشند بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 174- اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل، آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولًا موقع آب كشيدن آن جا نجس مي شود در صورتي كه آبي كه براي پاك شدن محل نجس مي ريزند به آن اطراف جاري شود با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود. و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مي شود.

مسأله 175- گوشت و دنبه اي كه نجس شده مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

مسأله 176- اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 177- چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است يك

دفعه بشويند پاك مي شود، و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا بوسيله ديگر برطرف شود، و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست به خود نگرفته باشد با آن شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

مسأله 178- اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده آن چيز پاك است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده بنا بر احتياط مستحب بايد دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 179- زميني كه آب روي آن جاري نمي شود اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد. ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد- چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود- با آب قليل پاك مي شود، اما زير ريگها نجس مي ماند.

مسأله 180- زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود اگر نجس شود با آب قليل، پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود، و اگر بيرون نرود جايي كه آبها جمع مي شود نجس مي ماند. و براي پاك

شدن آن جا بايد گودالي بكنند كه آب در آن جمع شود، بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 181- اگر ظاهر نمكِ سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

مسأله 182- اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

2- زمين

مسأله 183- زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند. اول: آن كه زمين پاك باشد. دوم: آن كه خشك باشد. سوم: آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گِلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود. و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجرفرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفشِ نجس، پاك نمي شود، و اگر به واسطه غير راه رفتن نجس شده باشد پاك شدنش به واسطه راه رفتن اشكال دارد.

مسأله 184- پاك شدن كف پا و ته كفشِ نجس، به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده محل اشكال است. بلكه پاك نشدن اقوي است.

مسأله 185- براي پاك شدن كف پا و ته كفش، بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

مسأله 186- لازم نيست كف پا و ته كفشِ نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 187-

بعد از آن كه كف پا يا ته كفشِ نجس، به راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولًا به گِل آلوده مي شود اگر زمين يا خاك به آن اطراف برسد پاك مي گردد.

مسأله 188- كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود پاك شدن دست و زانوي او بوسيله راه رفتن محل اشكال است. و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 189- اگر بعد از راه رفتن ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند بايد آن ذره ها را هم برطرف كرد، ولي باقي بودن بو و رنگ اشكال ندارد.

مسأله 190- توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن، محل اشكال است، ولي اگر كف جوراب از پوست باشد بوسيله راه رفتن پاك مي شود.

3- آفتاب

مسأله 191- آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده، و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند و جزء ساختمان حساب مي شود با شش شرط پاك مي كند. اول: آن كه چيز نجس بطوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند. دوم: آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. سوم: آن كه چيزي از تابيدن

آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد. چهارم: آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند پس اگر مثلًا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد. پنجم: آن كه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند، و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

ششم: آن كه ما بين روي زمين يا ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد با داخل آن، هوا يا جسم پاك ديگري فاصله نباشد.

مسأله 192- آفتاب حصير نجس را پاك مي كند و همچنين درخت و گياه به واسطه آفتاب پاك مي شود.

مسأله 193- اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب، عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 194- اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن

نتابيده پاك نمي شود، ولي اگر ديوار به قدري نازك باشد كه به واسطه تابش به يك طرف، طرف ديگرش هم خشك شود پاك مي گردد.

4- اسْتِحاله

مسأله 195- اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي درآيد پاك مي شود، و مي گويند استحاله شده است. مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد. يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

مسأله 196- كوزه گِلي و مانند آن كه از گِل نجس ساخته شده نجس است، و بايد از ذغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

مسأله 197- چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه نجس است.

مسأله 198- اگر شراب بخودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود پاك مي گردد.

مسأله 199- شرابي كه از انگور نجس درست كنند، به سركه شدن پاك نمي شود، بلكه اگر نجاستي هم از خارج به شراب برسد احتياط واجب آنست كه بعد از سركه شدن از آن اجتناب نمايند.

مسأله 200- سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسأله 201- اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد. و نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند اشكال ندارد.

5- كم شدن دو سوم آب انگور

مسأله 202- آب انگوري كه جوش آمده پيش از آن كه ثلثان شود، يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند نجس نيست، ولي خوردن آن حرام است، ولي اگر ثابت شود كه مست كننده است حرام و نجس مي باشد، و فقط به سركه شدن پاك

و حلال مي شود.

مسأله 203- اگر مثلًا در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و اثري از شيريني در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 204- چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حرام نمي شود.

6- انتقال

مسأله 205- اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد، و اين را انتقال گويند.

پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است نجس مي باشد.

مسأله 206- اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مي باشد.

7- اسلام

مسأله 207- اگر كافر شهادتين بگويد، يعني بگويد: «أَشْهَدُ انْ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است. ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد، ولي اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد لازم نيست جاي آن را آب بكشد.

مسأله 208- اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد

از آن اجتناب كند.

مسأله 209- اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است، ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده بنا بر احتياط واجب بايد از او اجتناب كرد.

8- تَبَعيت

مسأله 210- تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 211- اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود، و كهنه و چيزي هم كه معمولًا روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد. بلكه اگر موقع جوشيدن سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود، بعد از سركه شدن پشت ظرف هم پاك مي شود.

مسأله 212- تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و همين طور كيسه و صابوني كه با آن شسته مي شود بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسأله 213- كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد اگر دست و آن چيز با هم آب كشيده شود بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود.

مسأله 214- اگر لباس و مانند آن را با آب قليل، آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

مسأله 215- ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي

كه براي پاك شدن، روي آن ريخته اند، قطره هاي آبي كه در آن مي ماند پاك است.

9- برطرف شدن عين نجاست

مسأله 216- اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آبِ نجس، آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود بدن آن حيوان پاك مي شود. و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني. مثلًا اگر

خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توي دهان لازم نيست. ولي اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، بايد آن را آب بكشند به احتياط واجب.

مسأله 217- اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است. و اگر خون به آن برسد بنا بر احتياط واجب نجس مي شود.

مسأله 218- جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود لازم نيست آب بكشد اگر چه آب كشيدن احوط است.

مسأله 219- اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه هر دو خشك باشند نجس نمي شود، و اگر گرد و خاك يا لباس و مانند اينها تر باشد بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.

10- اسْتِبْراء حيوان نجاست خوار

مسأله 220- بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود بايد آن را استبراء كنند، يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند، و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاست خوار را چهل روز، و گاو را بيست روز، و گوسفند را ده روز و مرغابي را پنج روز، و مرغ خانگي را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند.

11- غائب شدن مسلمان

مسأله 221- اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است نجس شود و آن مسلمان غائب گردد اگر انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه آن كه مثلًا آن چيز در آب جاري افتاده، پاك شده است اجتناب از آن لازم نيست.

مسأله 222- اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

مسأله 223- كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در تصرف او باشد اگر بگويد آب كشيدم، آن لباس پاك است.

مسأله 224- اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند مي تواند به گمان اكتفا نمايد.

احكام ظرفها

مسأله 225- ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است، و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كنند. بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 226- خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها، حرام است ولي استعمالِ آنها در زينت اطاق حرام نيست، و نگاه داشتن نيز حرام نمي باشد.

مسأله 227- ساختن ظرف طلا

و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند حرام نيست.

مسأله 228- خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول عوضي هم كه فروشنده مي گيرد حرام نيست.

مسأله 229- گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان، حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 230- استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 231- اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 232- اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد اين استعمال جائز است ولي اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالي كردن ظرف براي آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جائز نيست اين استعمال حرام مي باشد.

مسأله 233- استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد و همچنين عطردان و سرمه دان و مثل اينها.

مسأله 234- استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد و براي وضو و غسل هم در حال تقيّه مي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد، بلكه گاهي واجب است.

مسأله 235- استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو
وضو

مسأله 236- در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و

جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 237- درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني- جايي كه موي سر بيرون مي آيد- تا آخر چانه شست، و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است.

و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملًا شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 238- اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همان جا را بشويد و اگر دست و صورتش هر دو بر خلاف معمول باشد ولي با هم متناسب باشند لازم نيست ملاحظه معمول را بكند بلكه به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد وضو بگيرد، و نيز اگر در پيشاني او مو روئيده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

مسأله 239- اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 240- اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند، و اگر پيدا نباشد شستن مو كافي است، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 241- اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيدا است يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به

پوست هم برساند.

مسأله 242- شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده واجب است مقداري از آنها را هم بشويد. و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايي كه خوانده صحيح است.

مسأله 243- بايد صورت را بنا بر احتياط واجب از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است، و دستها را بايد از مرفق به طرف سرانگشتان بشويد.

مسأله 244- اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

مسأله 245- بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سرانگشتها بشويد.

مسأله 246- براي آن كه يقين كند آرنج را كاملًا شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 247- كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سرانگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 248- در وضو، شستن صورت و دستها، مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جايز و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد، و اگر با يك مشت آب، تمام عضو شسته شود و به قصد وضو بريزد يك مرتبه حساب مي شود چه قصد بكند يك مرتبه را، يا قصد نكند.

مسأله

249- بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند، و لازم نيست با دست راست باشد يا از بالا به پايين مسح نمايد.

مسأله 250- يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد، و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته، مسح نمايد.

مسأله 251- لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است. ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلًا شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 252- بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتها تا برآمدگي روي پا مسح كند.

مسأله 253- پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر، بلكه احوط آن است كه با تمام كف دست، روي پا را مسح كند.

مسأله 254- اگر در مسح پا همه دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد صحيح است.

مسأله 255- در

مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد، و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 256- جاي مسح بايد خشك باشد. و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است. ولي اگر تري آن بقدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 257- اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آب خارج، تر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 258- اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، مي تواند سر را با همان رطوبت مسح كند، و براي مسح پاها از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 259- مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد، و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند.

مسأله 260- اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوي ارتماسي

مسأله 261- وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو، با مراعات شستن از بالا به پايين در آب فرو برد، ليكن براي اين كه مسح

سر و پاها با آب وضو باشد، بايستي در شستن ارتماسي دستها، قصد شستن وضويي، هنگام بيرون آوردن دستها از آب باشد، و يا اين كه مقداري از دست چپ را، باقي گذارد، تا آن را با دست راست، ترتيبي بشويد.

مسأله 262- در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 263- اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكالي ندارد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

مسأله 264- كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً» و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ» و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گرداندن بگويد: «اللَّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ أَلْقاك وَ أَطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ» و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد: «اللَّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَشَمُّ رِيحَهَا وَ رَوْحَهَا وَ طِيبَها» و موقع شستن رو بگويد: «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ» و در وقت شستن دست راست بخواند: «اللَّهُمَّ أعْطِني كِتابي بِيَمِيني وَ الْخُلْدَ

في الْجِنَانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِسَاباً يَسِيراً» و موقع شستن دست چپ بگويد: «اللَّهُمَّ لا تُعْطِنِي كِتابِي بِشِمِالي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْهَا مَغْلُولَةً الي عُنُقي وَ اعُوذ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النّيرانِ» و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد: «اللَّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ» و در وقت مسح پا بخواند: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الاقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيي في ما يُرْضِيكَ عَنّي يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْاكْرَامِ».

شرايط وضو
شرايط

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است

شرط اول

آن كه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم

آن كه مطلق باشد.

مسأله 265- وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 266- اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند، و اگر وقت دارد بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم: آن كه آب وضو مباح باشد. و همچنين بنا بر احتياط بايد فضايي كه در آن وضو مي گيرد مباح باشد، اگر چه اباحه فضا لازم نيست.

مسأله 267- وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه، حرام و باطل است، ولي اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند كه از رضايتش برگشته يا نه، وضو صحيح است، و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، وضوي او صحيح است.

مسأله 268- وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولًا مردم از آب آن وضو بگيرند اشكال ندارد.

مسأله 269- كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولًا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن

وضو بگيرد.

مسأله 270- وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولًا كساني هم كه ساكن آن جاها نيستند، با آب آنها وضو بگيرند.

مسأله 271- وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.

مسأله 272- اگر فراموش كند آب، غصبي است، و با آن وضو بگيرد صحيح است.

شرط چهارم

آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم

آن كه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.

مسأله 273- اگر آب وضو در ظرف غصبي است و غير از آن، آب ديگري ندارد بايد تيمم كند و چنانچه با آن آب وضو بگيرد باطل است. و اگر آب مباح ديگري دارد چنانچه در آن ظرف غصبي، وضوي ارتماسي بگيرد و يا با آن ظرف، آب به صورت و دستها بريزد وضويش باطل است، ولي اگر با كف دست، آب از آن ظرف بردارد و به صورت و دستها بريزد وضويش صحيح است، اگر چه از جهت تصرف در ظرف غصبي، فعل حرام، مرتكب شده است، و وضوي او از ظرف طلا و نقره، به احتياط واجب مثل وضوي از ظرف غصبي است.

مسأله 274- اگر در حوضي كه مثلًا يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است وضو بگيرد صحيح است ولي اگر وضوي او تصرف در غصب حساب شود گناهكار است.

مسأله 275- اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم

آن كه اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن، پاك باشد.

مسأله 276- اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، صحيح است.

مسأله 277- اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است. ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد اولي آن است كه اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

مسأله 278- اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد

از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده وضو باطل است، و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است. و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 279- اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد.

شرط هفتم

آن كه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

مسأله 280- هرگاه وقت بقدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند، ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 281- كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر وضو بگيرد صحيح است چه براي آن نماز وضو بگيرد يا براي كار ديگر.

شرط هشتم

آن كه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

مسأله 282- لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد. بطوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني بگويد وضو مي گيرم.

شرط نهم

آن كه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد، يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و بايد پاي راست را پيش از پاي چپ مسح كند، و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم

آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.

مسأله 283- اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محلي است كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد مثلًا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضو صحيح است.

مسأله 284- اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.

مسأله 285- راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم

آن كه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد، و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

مسأله 286- كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد.

و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد. ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با

آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند. و احتياط واجب در صورت امكان ضمّ تيمم است.

مسأله 287- هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم

آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

مسأله 288- كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد. ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد، و وضو بگيرد و بعد بفهمد كه ضرر داشته، وضويش صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آن وضو نماز نخواند، و تيمم كند و چنانچه با آن وضو نماز خوانده دوباره آن را اعاده نمايد.

مسأله 289- اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم

آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

مسأله 290- اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 291- اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند، و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 292- اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر، برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافي است. و چنانچه سوراخ شود رساندن آب، به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند ولي چنانچه

پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 293- اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا بقدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 294- جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 295- اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه موقع وضو ملتفت آن مانع نبوده، بايد دوباره وضو بگيرد.

مسأله 296- اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب بخودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، بايد دوباره وضو بگيرد.

مسأله 297-

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 298- اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

احكام وضو
احكام وضو

مسأله 299- كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 300- اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

مسأله 301- كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 302- كسي كه مي داند وضو گرفته و حَدَثي هم از او سر زده، مثلًا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است بايد وضو بگيرد، و بايد نمازي را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 303- اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 304- اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است

و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 305- اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 306- اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند، و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 307- اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول از او خارج مي شود، وضوي اول كافي است، ولي چنانچه مرضي دارد كه در بين نماز چند مرتبه غائط از او خارج مي شود كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت غائط از او خارج شد وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند.

مسأله 308- كسي كه غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 309- كسي كه بول پي در پي از او خارج مي شود اگر بين دو نماز، قطره بولي از او خارج نشود مي تواند با يك وضو

هر دو نماز را بخواند و قطره هايي كه بين نماز خارج مي شود اشكال ندارد.

مسأله 310- كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، مي تواند چند نماز را با يك وضو بخواند، مگر اختياراً بول يا غائط كند يا چيز ديگري كه وضو را باطل مي كند پيش آيد.

مسأله 311- اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن غائط خودداري كنند عمل نمايد.

مسأله 312- كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً به جا بياورد وضو گرفتن لازم نيست.

مسأله 313- كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز بوسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد. و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 314- كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند در صورتي كه

ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوفِ ضرر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد، و بنا بر احتياط واجب اگر چه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود، خود را معالجه نمايد.

مسأله 315- كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت

مسأله 316- براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اول: براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.

دوم: براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حَدَثي از او سرزده مثلًا بول كرده باشد.

سوم: براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو، بي احترامي به قرآن باشد بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد و تا ممكن است از دست گذاشتن به خط قرآن خودداري كند.

مسأله 317- مس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن براي كسي

كه وضو ندارد، حرام است. ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگري ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 318- جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

مسأله 319- كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد. و همچنين است بنا بر احتياط واجب مس اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهرا عليهم السلام.

مسأله 320- اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 321- كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

مسأله 322- مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام وضو بگيرد، و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است، و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد، و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد، مي تواند به جا آورد مثلًا مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

مسأله 323- هفت چيز وضو را باطل مي كند: اول: بول. دوم: غائط. سوم: باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود. چهارم:

خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود. پنجم: چيزهايي كه عقل را از بين مي برد، مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي. ششم: استحاضه زنان، كه بعداً گفته مي شود. هفتم: كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوي جبيره

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 324- اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد بطور معمول وضو گرفت.

مسأله 325- اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، اگر اطراف آن را بشويد كافي است، ولي چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، بهتر آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي پارچه هم بكشد. و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را بطوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط مستحب پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست شستن اطراف زخم كافي است و در هر صورت تيمم لازم نيست.

مسأله 326- اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها است و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد

پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند. و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، بايد به جاي وضو تيمم كند و بهتر است يك وضو بدون مسح هم بگيرد.

مسأله 327- اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه بازكردن آن ممكن است و زحمت و مشقت هم ندارد و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.

مسأله 328- اگر زخم يا دمل ʘǠشكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب، روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، واجب است دست تر روي آن بكشد.

مسأله 329- اگر نمي شود روɠزخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر و زحمت و مشقت هم ندارد، بايد آب را به روي زخم برساند، و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد بدون زحمت و مشقت، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد، و اگر جبيره

پاك است روي آن را مسح كند، و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد، مثلًا دوايي است كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را بطوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 330- اگر جبيره، تمام صورت يا تمام يكي از دستها را فرا گرفته باشد باز احكام جبيره جاري، و وضوي جبيره اي كافي است، ولي اگر معظم اعضاي وضو را گرفته باشد، بنا بر احتياط، بايد جمع نمايد بين عمل جبيره و تيمم، اگر چه كفايت تيمم در اين صورت بعيد نيست.

مسأله 331- اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بايد تيمّم بنمايد.

مسأله 332- كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، مي تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند يا از جاهاي ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 333- اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را، و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 334- اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 335- اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن

آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند، و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد، و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستها است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاها است اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 336- اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي همه دست و صورت ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد، ولي اگر براي مقداري از دست و صورت ضرر دارد چنانچه اطراف آن را بشويد كافي بودن بعيد نيست، ولي احتياط به تيمم ترك نشود.

مسأله 337- اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد اگر روي آن بسته است، بايد به دستور جبيره عمل كند، و اگر معمولًا باز است شستن اطراف آن كافي است.

مسأله 338- اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 339- غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد آن را ترتيبي به جا آورند نه ارتماسي.

مسأله 340- كسي كه وظيفه او تيمم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 341- كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند،

چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.

مسأله 342- اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 343- كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 344- نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است و بعد از آن كه عذرش برطرف شد، براي نمازهاي بعد هم نبايد وضو بگيرد، ولي اگر براي آن كه نمي دانسته تكليفش جبيره است يا تيمم هر دو را انجام داده باشد بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

غسلهاي واجب

غسلهاي واجب هفت است: اول: غسل جنابت. دوم: غسل حيض. سوم: غسل نفاس. چهارم: غسل استحاضه. پنجم: غسل مس ميت. ششم: غسل ميت. هفتم:

غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت
احكام جنابت

مسأله 345- به دو چيز انسان جنب مي شود: اول: جماع. دوم: بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 346- اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني ندارد. ولي در زن و مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم مني است و لازم نيست بدن او سست شود.

مسأله 347- اگر از مردي كه مريض نيست، آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه اي را كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگري را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو نداشته، بايد وضو بگيرد.

مسأله 348- مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.

مسأله 349- اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبُل

باشد يا در دُبُر، بالغ باشند يا نابالغ اگر چه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند.

مسأله 350- اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 351- اگر نَعُوذُ بِاللّه حيواني را وطي كند يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد غسلِ تنها، كافي است. و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.

مسأله 352- اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 353- كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز بدون جهت با عيال خود نزديكي كند اشكال دارد ولي اگر براي لذت بردن يا ترس از براي خودش باشد اشكال ندارد.

مسأله 354- اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد، بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است

مسأله 355- پنج چيز بر جنب حرام است:

اول: رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا، و اسامي مباركه پيامبران و امامان عليهم السلام، به احتياط واجب حكم اسم خدا را دارد.

دوم: رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله

و سلم، اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم: توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد. و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند.

چهارم: گذاشتن چيزي در مسجد.

پنجم: خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است، اول: سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل). دوم: سوره چهل و يكم (حم سجده). سوم: سوره پنجاه و سوّم (و النجم). چهارم: سوره نود و ششم (اقرأ) و اگر يك حرف از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.

چيزهايي كه بر جنب مكروه است

مسأله 356- نُه چيز بر جنب مكروه است: اول و دوم: خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست. سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد. چهارم: رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند، مكروه نيست. هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم: ماليدن روغن به بدن. نُهم: جماع كردن بعد از آن كه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 357- غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 358- لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است.

مسأله 359- اگر يقين كند وقت نماز شده ونيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 360- غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد ترتيبي و ارتماسي:

غسل ترتيبي

مسأله 361- در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد. و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است.

مسأله 362- نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 363- براي آن كه يقين كند هر سه قسمت، يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملًا غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد. بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 364- اگر بعد از غسل بفهمد جايي

از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.

مسأله 365- اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافي است. و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد. و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 366- اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است. ولي اگر بعد از اشتغال به شستن طرف چپ در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست در شستن سر و گردن يا مقداري از آن شك نمايد نبايد اعتنا كند.

غسل ارتماسي

مسأله 367- در غسل ارتماسي اگر به نيت غسل ارتماسي بتدريج در آب فرو رود تا تمام بدن زير آب رود غسل او صحيح است و احتياط آن است كه يك دفعه زير آب رود.

مسأله 368- در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد غسل او صحيح است.

مسأله 369- اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 370- اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 371- كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند ولي اگر از روي فراموشي غسل

ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 372- در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست. و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است.

مسأله 373- عرق جنب از حرام نجس نيست و كسي كه از حرام جنب شده اگر با آب گرم هم غسل كند صحيح است.

مسأله 374- اگر در غسل به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل توي گوش و بيني، واجب نيست.

مسأله 375- جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، شستن آن لازم نيست، ولي احتياط در شستن است.

مسأله 376- اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 377- چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 378- اگر موقع غسل شك كند، چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه، چنانچه شكش منشأ عقلايي داشته باشد بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 379- در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود، بشويد و بنا بر احتياط شستن موهاي بلند هم لازم مي باشد.

مسأله 380- تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در

صحيح بودن غسل هم شرط است ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، و نيز در غسلِ ترتيبي، لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند. و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.

مسأله 381- كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اين كه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است.

مسأله 382- اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او صحيح است.

مسأله 383- اگر بخواهد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است.

مسأله 384- اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضي است يا نه، غسل او باطل است، مگر اين كه پيش از غسل حمامي را راضي كند.

مسأله 385- اگر شك كند كه

غسل كرده يا نه، بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 386- اگر در بين غسل حَدَث اصغر از او سر زند، مثلًا بول كند، غسل باطل نمي شود.

مسأله 387- هرگاه به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، اگر چه بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته غسل او صحيح است.

مسأله 388- كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.

مسأله 389- كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.

مسأله 390- كسي كه جنب است اگر بر جايي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 391- كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي با غسلهاي ديگر نمي شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

استحاضه
استحاضه

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

مسأله 392- خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون

آيد.

مسأله 393- استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره. استحاضه قليله آن است، كه خون، پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد سوراخ نكند و از طرف ديگر ظاهر نشود.

استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود و از طرف ديگر ظاهر شود ولي به دستمالي كه معمولًا زنها براي جلوگيري از خون مي بندند، جاري نشود.

استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه به دستمال جاري شود.

احكام استحاضه

مسأله 394- در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد و بنا بر احتياط واجب پنبه را عوض كند يا آب بكشد.

مسأله 395- اگر پيش از نماز يا در بين نماز خون استحاضه متوسطه ببيند بايد براي آن نماز غسل كند.

مسأله 396- در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد، و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد، و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 397- اگر خون استحاضه، پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بنا بر احتياط واجب، بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 398- مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و

غسل كند هر كدام را اول به جا آورد صحيح است، ولي بهتر آن است كه اول وضو بگيرد.

مسأله 399- اگر استحاضه قليله زن، بعد از نماز صبح، متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 400- اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل، و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 401- مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است بلكه اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن صبح، دوباره غسل و وضو را به جا آورد.

مسأله 402- زن مستحاضه، براي هر نمازي چه واجب باشد و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد. ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

مسأله 403- زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اوّلي

كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 404- اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 405- زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلًا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 406- زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلماً وظيفه اوست عمل كند مثلًا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد، و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 407- اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد، وضو و غسل را به

تفصيلي كه گذشت باطل مي كند.

مسأله 408- زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند اگر چه بداند دوباره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 409- زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد، مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 410- اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلّي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز، خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 411- اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد، به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد، به كلّي پاك مي شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كلّي پاك شد، دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند. و اگر وقت نماز تنگ شد لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 412- مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلّي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش، مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 413- مستحاضه قليله بعد از وضو، و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي

قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

مسأله 414- زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود، ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد غسل لازم نيست.

مسأله 415- اگر خون استحاضه زن جريان داشته باشد و قطع نشود، چنانچه براي او ضرر نداشته باشد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر هميشه جريان ندارد فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد، و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 416- اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است، ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، واجب است چنانچه مشغول غسل ترتيبي (يا ارتماسي) بوده همان را از سر بگيرد.

مسأله 417- احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 418- روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد در صورتي صحيح است كه در روز غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است، انجام دهد، و نيز بنا بر احتياط واجب، بايد غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد، ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد

و در روز هم غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است به جا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 419- اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 420- اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد. و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

مسأله 421- اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند. و اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل، و ديگري بدل از وضو، و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد بايد عوض آن تيمم كند و ديگري را به جا آورد، ولي اگر براي تيمم هم وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند، و بايد نماز را تمام كند، و بنا بر احتياط واجب قضا نمايد، و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 422- اگر در بين نماز، خون، بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 423- اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل

كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد. مثلًا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد، و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند. و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براي عشا غسل نمايد.

مسأله 424- اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد، ولي اگر بعد از غسل و پيش از نماز قطع شود چنانچه وقت تنگ باشد كه نتواند غسل كند و نماز را در وقت بخواند با همان غسل مي تواند نماز را بخواند و همين طور است حكم وضو.

مسأله 425- اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد، و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود بايد براي نماز اول، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 426- اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد حتّي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

مسأله 427- مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد، كه شرط آن وضو داشتن است، مثلًا بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد وضو بگيرد و وضويي

كه براي نماز گرفته كافي نيست، بنا بر احتياط واجب.

مسأله 428- رفتن در مسجد مكه و مدينه و توقف در ساير مساجد و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد براي زن مستحاضه اشكال ندارد ولي نزديكي شوهر با او بنا بر احتياط واجب در صورتي حلال مي شود كه غسل كند اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است، مثل وضو و عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

مسأله 429- اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 430- نماز آيات بر مستحاضه واجب است. و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

مسأله 431- هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد و احتياط واجب آن است كه هر دو را با يك غسل و وضو به جا نياورد.

مسأله 432- اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.

مسأله 433- اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد بنا بر احتياط واجب، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد،

بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض
حيض

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

مسأله 434- خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياهي يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 435- زنهاي سيده بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مي شوند يعني خون حيض نمي بينند و زنهايي كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند.

مسأله 436- خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست.

مسأله 437- زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 438- دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض نيست. و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودنش پيدا كند حيض است و معلوم مي شود نه سال او تمام شده است.

مسأله 439- زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 440- مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

مسأله 441- بايد سه روز اول حيض، پشت سر هم باشد، پس اگر مثلًا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

مسأله 442- لازم نيست در تمام سه روز خون

بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج خون باشد كافي است، و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، باز هم حيض است.

مسأله 443- لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، يا در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

مسأله 444- اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 445- اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل است يا خون حيض، چنانچه نداند دمل در طرف چپ است يا طرف راست در صورتي كه ممكن باشد مقداري پنبه داخل كند و بيرون آورد پس اگر خون از طرف چپ بيرون آيد، خون حيض است و اگر از طرف راست بيرون آيد خون دمل است، و اگر ممكن نباشد كه وارسي كند در صورتي كه مي داند خون سابق حيض بوده حيض قرار دهد و اگر دمل بوده خون دمل قرار دهد، و اگر نمي داند خون حيض بوده يا دمل بايد همه چيزهايي را كه بر

حائض حرام است ترك كند و همه عبادتهايي را كه زن غير حائض انجام مي دهد به جا آورد.

مسأله 446- اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلًا حيض بوده حيض و اگر پاك بوده پاك قرار دهد، و چنانچه نمي داند پاك بوده يا حيض همه چيزهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و همه عبادتهايي كه زن غير حائض انجام مي دهد به جا آورد.

مسأله 447- اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 448- اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

مسأله 449- اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد از سه روز خون ببيند خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست.

احكام حائض

مسأله 450- چند چيز بر حائض حرام است:

اول: عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميّت، مانعي ندارد.

دوّم: تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم: جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه

به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دبر زن حائض، وطي كردن، كراهت شديده دارد.

مسأله 451- جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است. پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 452- اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن، با زن خود در قبل جماع كند، بنا بر احتياط واجب بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد. مثلًا زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 453- وطي در دبر زن حائض، كفاره ندارد.

مسأله 454- لازم نيست طلاي كفاره را از طلاي سكه دار بدهد، ولي اگر بخواهد قيمت آن را بدهد بايد قيمت سكه دار بدهد.

مسأله 455- اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب

كند.

مسأله 456- اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسأله 457- اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند باز هم بايد كفاره بدهد.

مسأله 458- اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد احتياط واجب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 459- اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنا بر احتياط واجب بايد كفاره بدهد.

مسأله 460- اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است جماع نمايد، احتياط واجب آن است كه كفاره بدهد.

مسأله 461- كسي كه نمي تواند كفاره بدهد بهتر آن است كه صدقه اي به فقير بدهد، و اگر نمي تواند بنا بر احتياط واجب بايد استغفار كند، و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

مسأله 462- طلاق دادن زن در حال حيض، بطوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 463- اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 464- اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 465- اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده نمازي كه

خوانده باطل است.

مسأله 466- بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، غسل كند. و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد. و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

مسأله 467- بعد از آن كه زن از خون حيض، پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است، و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خودداري نمايد. اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن، تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 468- اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد. و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 469- نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد، ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 470- هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 471- اگر زن نماز را تأخير بيندازد

و از اوّل وقت به اندازه انجام واجباتِ يك نماز بگذرد و حائض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلًا زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود، و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است و نيز بايد ملاحظه تهيه شرايطي را كه دارا نيست بنمايد، پس اگر به مقدار فراهم آوردن آن مقدمات و خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود قضا واجب است و گرنه واجب نيست.

مسأله 472- اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 473- اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 474- اگر زن حائض بعد از پاك شدن شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 475- اگر به خيال اين كه

به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 476- مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 477- خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به حاشيه و ما بين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.

اقسام زنهاي حائض
اشاره

مسأله 478- زنهاي حائض بر شش قسمند:

اول: صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم: صاحب عادت وقتيه، و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلًا دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم، و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم: صاحب عادت عدديه، و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماهِ پشت سرهم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه

دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم: مضطربه، و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم: مبتدئه، و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم: ناسيه، و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

1-صاحب عادت وقتيه و عدديه

مسأله 479- زنهايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اول: زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلًا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه، خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز معين مثلًا از اول ماه تا هشتم خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد، يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد. و بقيه خونهاي او نشانه هاي استحاضه را دارد كه عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود.

سوم: زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه

باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهايي است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است، و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلًا اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از نه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن نه روز مي شود.

مسأله 480- زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، بطوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند. و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 481- زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد، و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت

و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد. و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 482- زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض، و روزهاي اول را استحاضه قرار مي دهد. و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 483- زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو

خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد. مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1- آن كه تمام خوني كه دفعه اول ديده يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2- آن كه خون اول در روزهاي عادت نباشد، و تمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3- آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه آنها حيض است و مقداري از خون اول كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است، مثلًا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اول تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.

4- آن كه مقداري از خون

اول و دوم در روزهاي عادت باشد ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط كارهايي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادتهاي خود را انجام دهد.

مسأله 484- زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 485- زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد.

مسأله 486- زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است، و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلًا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

2- صاحب عادت وقتيه

مسأله 487- زنهايي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند: اول: زني

كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلًا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم، و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد. دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خونهاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست مثلًا در ماه اول، از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد. سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلًا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله

488- زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت، خون ببيند بطوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 489- زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده. ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلًا عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد. مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 490- زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد، مثلًا زني كه هر ماه، روز اول ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك

ماه، دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 491- زني كه عادت وقتيه دارد و بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

3- صاحب عادت عدديه

مسأله 492- زنهايي كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اول: زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود. مثلًا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مي شود. مثلًا اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود

و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد. مثلًا اگر ماه اول، از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم، از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون بيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.

مسأله 493- زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض، و بقيه

استحاضه است، و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4- مُضْطَرِبه

مسأله 494- مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد چنانچه عادت خويشان او هفت روز است بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر كمتر است مثلًا پنج روز است بايد همان را حيض قرار دهد. و بنا بر احتياط واجب، در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز، كه دو روز است،

كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادتهاي خود را انجام دهد و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلًا نه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان، كه دو روز است، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد.

مسأله 495- مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد

بايد همان را حيض قرار دهد و تا هفت روز بقيه به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد، و همچنين است اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون اول را حيض قرار دهد و بقيه آن را تا هفت روز به دستوري كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد.

5- مُبْتَدِئه

مسأله 496- مبتدئه يعني زني كه دفعه اوّلِ خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را بطوري كه در وقتيه گفته شد حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497- مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند بايد از اوّلِ خون اوّل، كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد، رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 498- مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني

ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد، به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

6- ناسِيه

مسأله 499- ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد تا ده روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 500- مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند، و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند.

مسأله 501- زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سرهم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلًا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم تا

هفدهم ماه، خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم، عادت او مي شود.

مسأله 502- مقصود از يك ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 503- زني كه معمولًا ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 504- اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.

مسأله 505- اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض رفتار نمايد.

مسأله 506- اگر زن پيش از ده روز پاك شود، و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد. پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد يا

عادت او ده روز است بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل كند، و اگر سر ده روز پاك شد، يا خون او از ده گذشت، سرِ ده روز غسل نمايد، و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد احتياط واجب آن است كه تا يك روز عبادت را ترك كند و بعد از آن مي تواند تا ده روز عبادت را ترك كند ولي بهتر است تا ده روز كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي مستحاضه را انجام دهد پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد تمامش حيض است و اگر ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادتهايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 507- اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 508- از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود خون نفاس است. و

زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.

مسأله 509- خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 510- لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 511- ممكن است خون نفاس، يك آن، بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 512- هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه لازم نيست وارسي كند، و خوني كه از او خارج مي شود شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 513- توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.

مسأله 514- طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند احتياط واجب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 515- وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد. و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است، و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته

باشد بايد قضا نمايد.

مسأله 516- اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 517- اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد، و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت، و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 518- زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد، و بعد از آن تا روز دهم مي تواند عبادت را ترك نمايد يا كارهاي مستحاضه را انجام دهد، ولي ترك عبادت، يك روز يا دو روز خيلي خوب است پس اگر از ده روز بگذرد روزهاي عادتش حيض است و بقيه استحاضه است و اگر عبادت را ترك كرده بايد قضا كند.

مسأله 519- زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلًا زني كه عادت حيض او از بيستم

هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند، استحاضه مي باشد، و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است چه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و اگر در روزهاي عادتش نباشد اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد، بايد آن را استحاضه قرار دهد.

مسأله 520- زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض و گرنه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مسّ ميت

مسأله 521- اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند يعني جايي از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 522- براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 523- اگر موي خود را به بدن ميت برساند يا بدن

خود را به موي ميت يا موي خود را به موي ميت برساند، غسل واجب نيست.

مسأله 524- براي مس بچه مرده، حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده غسل مس ميت واجب است بلكه بهتر است براي مس بچه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد غسل كرد، بنا بر اين اگر بچه چهارماهه اي مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد بهتر است مادر او غسل نمايد.

مسأله 525- بچه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند.

مسأله 526- اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملًا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 527- اگر ديوانه يا بچه نابالغي، ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه، عاقل يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 528- اگر از بدن زنده قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كُنَد. ولي اگر قسمتي كه جدا شده، استخوان نداشته باشد، براي مس آن غسل واجب نيست. و از بدن مرده اي كه غسلش نداده اند اگر چيزي جدا شود كه در حال اتصال مس آن موجب غسل مي شد، بعد از انفصال نيز، مس آن موجب غسل است.

مسأله

529- براي مس استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل نداده اند بايد غسل كرد، ولي براي مس استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل واجب نيست.

مسأله 530- غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولي كسي كه غسل مس ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 531- اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

مسأله 532- براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد، مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر
احكام محتضر

مسأله 533- مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند بطوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد، و اگر خواباندن او كاملًا به اين طور ممكن نيست بنا بر احتياط واجب تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند، و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد به قصد احتياط او را رو به قبله بنشانند، و اگر آن هم نشود، باز به قصد احتياط او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ، رو به قبله بخوابانند.

مسأله 534- احتياط واجب آن است كه تا وقتي او را از محل احتضار حركت نداده اند رو به قبله باشد و بعد از حركت دادن، اين احتياط واجب نيست.

مسأله 535- رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب

است و اجازه گرفتن از وليّ او لازم نيست.

مسأله 536- مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقّه را، به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 537- مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصِيكَ وَ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثيرَ انَّكَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ اللَّهُمَّ ارْحَمْني فَانَّكَ رَحيمٌ.

مسأله 538- مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 539- مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس، و الصافات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 540- تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او و بودن جُنُب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد، و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسأله 541- بعد از مرگ مستحب است دهان ميت را، هم بگذارند كه بازنماند و چشمها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايي كه مرده، چراغ روشن كنند، و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند، و در دفن او عجله نمايند، ولي

اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

مسأله 542- غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان دوازده امامي بر هر مكلفي واجب است، و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند، و بنا بر احتياط واجب حكم مسلماني هم كه دوازده امامي نيست همين طور است.

مسأله 543- اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 544- اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 545- اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 546- براي غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از وليّ او اجازه بگيرند.

مسأله 547- وليّ زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر اوست و بعد از او، مردهايي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زنهاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدمند.

مسأله 548-

اگر كسي بگويد من وصي يا وليّ ميتم يا وليّ ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه ديگري نمي گويد من وليّ يا وصي ميتم يا وليّ ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميت با اوست.

مسأله 549- اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از وليّ، كس ديگري را معين كند، احتياط واجب آن است كه وليّ و آن كس هر دو اجازه بدهند، و لازم نيست كسي كه ميت، او را براي انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت

مسأله 550- واجب است ميت را سه غسل بدهند اول: به آبي كه با سدر مخلوط باشد. دوم: به آبي كه با كافور مخلوط باشد. سوم: با آب خالص.

مسأله 551- سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 552- اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 553- كسي كه براي حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند، و همچنين اگر در احرام عمره پيش از كوتاه كردن مو، بميرد.

مسأله 554- اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود يا استعمال آن

جايز نباشد مثل آن كه غصبي باشد، بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 555- كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد مسلمان دوازده امامي و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند و بنا بر احتياط واجب بالغ باشد.

مسأله 556- كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد، و اگر به همين نيّت تا آخر غسلِ سوم باقي باشد كافي است و تجديد لازم نيست.

مسأله 557- غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است. و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او جايز نيست. و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 558- بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند، و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 559- اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد باطل است ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

مسأله 560- مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد، زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد،

غسل دهد.

مسأله 561- اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است مرد پيدا نشود زناني كه با او نسبت دارند و محرمند مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند غسلش بدهند. و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند از زير لباس، او را غسل دهند.

مسأله 562- اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند جايز است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد و همين طور اگر محرم باشند.

مسأله 563- نگاه كردن به عورت ميت، حرام است، و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 564- اگر جايي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند. و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 565- غسل ميت مثل غسل جنابت است، و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند، و احتياط مستحب آن است كه در غسل ترتيبي هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند بلكه آب را روي آن بريزند.

مسأله 566- كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

مسأله 567- جائز نيست كه براي غسل دادن

ميت مزد بگيرند ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

مسأله 568- اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند.

مسأله 569- كسي كه ميت را تيمم مي دهد، مي تواند در صورت امكان دست ميت را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهايش بكشد و اگر به اين صورت ممكن باشد لازم نيست به دست زنده هم او را تيمم داد اگر چه احتياط استحبابي جمع است.

احكام كفن ميت

مسأله 570- ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

مسأله 571- لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند، و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد. و بنا بر احتياط واجب پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و درازي سرتاسري بايد بقدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد، و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 572- مقداري از لنگ، كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است، و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

مسأله 573- اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را، كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد، و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقداري را كه احتياطاً لازم است

از سهم وارثي كه بالغ نشده بر ندارند.

مسأله 574- اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 575- اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مي توانند به طور متعارف كه لايق شأن ميت باشد كفن و چيزهاي ديگري را كه از واجبات دفن است از اصل مال بردارند.

مسأله 576- كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد، و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد وَليِّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 577- كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

مسأله 578- احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 579- كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند، و همچنين جائز نيست با پوست مردار

او را كفن كنند.

مسأله 580- كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص، جائز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه با پارچه طلاباف هم ميت را كفن نكنند مگر در حال ناچاري.

مسأله 581- كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جائز نيست، ولي اگر پوست حيوان حلال گوشت را طوري درست كنند كه به آن جامه گفته شود، مي شود با آن ميت را كفن كنند و همچنين اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 582- اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببُرند ولي اگر در قبر گذاشته باشند بهتر است كه ببرند بلكه اگر بيرون آوردن ميت اهانت به او باشد بريدن واجب مي شود و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

مسأله 583- كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 584- مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حُنوط

مسأله 585- بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند. و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور

بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 586- در حنوط ميت، مراعات ترتيب بين اعضاي سجود لازم نيست اگر چه مستحب است اوّل كافور را به پيشاني ميت بمالند.

مسأله 587- بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 588- كسي كه براي حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جائز نيست، و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه موي خود را كوتاه كند بميرد نبايد او را حنوط كنند.

مسأله 589- زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 590- مكروه است ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط اينها را با كافور مخلوط نمايند.

مسأله 591- مستحب است، قدري تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند.

مسأله 592- اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد بنا بر احتياط واجب غسل را مقدم دارند، و اگر براي هفت عضو نرسد بنا بر احتياط واجب پيشاني را مقدم دارند.

مسأله 593- مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت

مسأله 594-

نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچه باشد واجب است، ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد.

مسأله 595- نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.

مسأله 596- كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد، و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 597- كسي كه به ميت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، بطوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 598- مكان نمازگزار بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 599- نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند اگر از ميت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.

مسأله 600- نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 601- بين ميت و نمازگزار، بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال

ندارد.

مسأله 602- در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 603- نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند. و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلًا نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربةً الي اللَّه.

مسأله 604- اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 605- اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن شخص از وليّ ميت اجازه بگيرد و بر وليّ هم بنا بر احتياط واجب، واجب است كه اجازه بدهد.

مسأله 606- مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

مسأله 607- اگر ميت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت

مسأله 608- نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد أَشْهَدُ انْ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.

و بعد از تكبير دوم بگويد: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

و بعد از تكبير سوم بگويد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ.

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است

بگويد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ و اگر زن است بگويد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّتِ و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: أَشْهَدُ انْ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ارْسَلَهُ بِالْحقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ.

و بعد از تكبير دوم بگويد: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَافْضَلِ مَا صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي ابْراهيمَ وَ آلِ ابراهيمَ انَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَميعِ الْانْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقينَ وَ جَميعِ عِبادِ اللَّهِ الصّالِحينَ.

و بعد از تكبير سوم بگويد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الأَحْياءِ مِنْهُمْ وَ الأَمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ انَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ انَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْزولٍ بِهِ اللَّهُمَّ انّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلّا خَيْراً وَ أَنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا اللَّهُمَّ انْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي احسانِهِ وَ انْ كانَ مُسِيئاً فَتَجَاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ في أعْلَي عِلِّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلَي أَهْلِهِ فِي الْغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِمينَ.

و بعد تكبير پنجم را بگويد ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

اللَّهُمَّ إِنَّ هذِهِ أَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ اللَّهُمَّ انَّا لا نَعْلَمُ مِنها إِلّا خَيْراً وَ أَنْتَ أعْلَمُ بِهَا مِنَّا اللَّهُمَّ

انْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِي احْسانِها وَ انْ كانَتْ مُسِيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْهَا وَ اغْفِرْ لَهَا اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا عِنْدَكَ فِي أعْلَي عِلِّيّينَ وَ اخْلُفْ عَلي أَهْلِها فِي الْغابِرِينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِمينَ.

مسأله 609- بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 610- كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

مسأله 611- چند چيز در نماز ميت مستحب است.

اول: كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و احتياط مستحب آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم: اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم: پابرهنه نماز بخواند.

چهارم: در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم: فاصله او با ميت بقدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم: نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند.

هشتم: در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم: نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم: پيش از نماز سه مرتبه بگويد الصَّلاة.

يازدهم: نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آن جا مي روند.

دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.

مسأله 612- خواندن نماز ميت در مساجد مكروه

است ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن

مسأله 613- واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و در صورتي كه ترس درنده و نزديك شدن انساني كه از بوي ميت اذيت شود در بين نباشد اقوي كفايت تنها عنوان دفن در زمين است اگر چه احتياط مستحب آن است كه گودي قبر به همان اندازه مذكور در بالا باشد، و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 614- اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 615- ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 616- اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند و گر نه، بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 617- اگر بترسند كه دشمن، قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد چنانچه ممكن باشد بايد بطوري كه در

مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 618- مخارج انداختن دردريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 619- اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.

مسأله 620- دفن مسلمان، در قبرستان كفار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جائز نيست.

مسأله 621- دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست.

مسأله 622- ميت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و دفن كردن در جايي كه براي غير دفن كردن وقف شده و در مسجد اگر ضرر به مسلمانان باشد يا مزاحم نمازشان باشد جايز نيست، بلكه اقوي آن است كه اصلًا در مسجد دفن نكنند و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن كردن وقف شده جائز نيست.

مسأله 623- دفن ميّت در قبر مرده ديگر اگر موجب نبش شود جائز نيست.

مسأله 624- چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن شود و اگر موجب نبش شود، احتياط آن است كه جدا دفن شود. و دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.

مسأله 625- اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد بايد درِ چاه را

ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند، و در صورتي كه چاه مال غير باشد بايد به نحوي او را راضي كنند.

مسأله 626- اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند، و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است يا زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد، و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد، و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 627- هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد از هر طرفي كه بچه سالم بيرون مي آيد بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند ولي اگر بين پهلوي چپ و راست در سالم بودن بچه فرقي نباشد احتياط واجب آن است كه از پهلوي چپ بيرون آورند.

مستحبات دفن

مسأله 628- خوب است به اميد آن كه مطلوب پروردϘǘѠباشد قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر، از جهتي بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند و نيز جنازه را در چند زرعي قبر، زمين

بگذارند و تا سه مرتبǠكم كم نزديك ببرند، و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اي روي قبر بگيرند، و نيز جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند، و دعاهايي كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت، خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

اسْمَعْ افْهَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان و به جاي فلان اسم ميت و پدرش را بگويند مثلًا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويند:

اسْمَعْ افْهَمْ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلي پس از آن بگويند:

هَلْ أَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذِي فَارَقْتَنا عَلَيهِ مِنْ شَهَادَةِ انْ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَريكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ

سَيِّدُ النَّبِيّينَ وَ خَاتَمُ الْمُرْسَلِينَ وَ أَنَّ عَلِياً اميرُ الْمُؤْمِنينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ امامُ افْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمِينَ وَ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَليَ بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ الْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِيَّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ائِمَّةُ الْمُؤمِنينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَي الْخَلْقِ اجْمَعِيْنَ وَ ائِمَّتُكَ ائِمَّةُ هُديً بِكَ ابْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلانٍ و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد:

و بعد بگويد اذا اتاكَ الْمَلَكانِ الْمُقَرَّبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِندِ اللَّهِ تَبارَكَ وَ تَعالَي وَ سَأَلاكَ عَنْ رَبِّكَ وَ عَنْ نَبِيِّكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ ائِمَّتِكَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ في جَوابِهِما اللَّهُ رَبِّي وَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيِّي وَ الْاسْلامُ دِينِي وَ الْقُرْآنُ كِتابِي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي وَ أَميْرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيُ بْنُ ابِي طالِبٍ امَامِي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَليٍّ الْمُجْتَبَي امَامِي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الشَّهيدُ بِكَرْبَلا امامِي وَ عَلِيٌّ زَيْنُ الْعابِدِينَ امَامِي وَ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ امَامِي وَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ امَامِي، وَ مُوسَي الكاظِمُ امَامي، وَ عَليٌّ الرِضا امَامي، وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ امَامي، وَ عَليٌّ الْهَادِي امَامِي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَريُّ امَامِي وَ الْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ امَامِي هؤُلاءِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اجْمَعِينَ ائِمَّتِي وَ سَادَتِي وَ قَادَتِي وَ شُفَعَائِي بِهِمْ اتَولَّي وَ مِنْ أعدائِهِمْ اتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلانٍ و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد بعد بگويد أَنَّ

اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي نِعْمَ الرَّبُّ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نِعْمَ الرَّسُولُ وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ ابِي طالِبٍ وَ أَوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الْائِمَّةَ الْاثْنَيْ عَشَرَ نِعْمَ الْأئِمَّةُ وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَقٌ وَ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وَ سُؤالَ مُنْكَرٍ وَ نَكيرٍ فِي الْقَبْرِ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْمِيزَانَ حَقٌّ وَ تَطايُرَ الْكُتُبِ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ پس بگويد ا فَهِمْتَ يا فُلانُ و به جاي فلان اسم ميت را بگويد پس از آن بگويد ثَبَّتَكَ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَ هَداكَ اللَّهُ الَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَوْليائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگويد اللَّهُمَّ جَافِ الْارضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوحِهِ الَيكَ وَ لَقِّهِ مِنْكَ بُرهَاناً اللَّهُمَّ عَفوَك عَفْوَك.

مسأله 629- خوب است به اميد اين كه مطلوب پروردگار است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پابرهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند انَّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ. اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 630- خوب است به اميد اين كه مطلوب پروردگار است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند

و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند، و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را بازكرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه انّا أَنْزَلْناهُ بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند.

اللَّهُمَّ جَافِ الْارْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ أَصْعِدْ الَيْكَ روُحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رضْواناً وَ أَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ مَا تُغْنِيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ. رساله توضيح المسائل، ص: 99

مسأله 631- پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند مستحب است وَلِيِّ ميت يا كسي كه از طرف وليّ اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند.

مسأله 632- بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 633- مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند انّا للّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ بگويد، و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 634- جائز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسأله 635- پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جائز نيست.

مسأله 636- اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه

يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد به طوري كه خون بيايد يا موي خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد بلكه اگر خون هم نيايد بنا بر احتياط واجب به اين دستور عمل نمايد.

مسأله 637- احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت
نماز وحشت

مسأله 638- مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اين است كه، در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره إنّا أنزلناه بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوَابَهَا الَي قَبْرِ فُلانٍ و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند.

مسأله 639- نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اول شب بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 640- اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 641- نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل، يا ديوانه باشد حرام است؛ ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 642- نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سالها بر آن گذشته باشد در صورتي كه زيارتگاه باشد حرام است، بلكه اگر زيارتگاه هم نباشد بنا بر احتياط واجب نبايد آن را نبش كرد.

مسأله 643- شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول: آن كه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوم: آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند، و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با

او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولي اگر چيز مختصري از مال او كه به ورثه به ارث رسيده مانند انگشتر و نحو آن با او دفن شده باشد در جواز نبش براي درآوردن آن تأمل و اشكال است خصوصاً اگر اجحاف بر ورثه نباشد، و اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند در صورتي كه وصيتش بيشتر از يك سوم مال او نباشد، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوم: آن كه ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم: آن كه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم: آن كه ميت را در جايي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم: آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند. مثلًا بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم: آن كه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد يا دشمن بيرون آورد.

هشتم: آن كه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

غسلهاي مستحب

مسأله 644- غسلهاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1- غسل جمعه، و وقت

آن از اذان صبح است تا ظهر، و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد. و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد. و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنج شنبه غسل را انجام دهد، بلكه اگر در شب جمعه غسل را به اميد آن كه مطلوب خداوند عالم است به جا آورد صحيح است، و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

أَشْهَدُ انْ لا الَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ.

2- غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاي طاق مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند، و براي غسل شب اول و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است. و وقت غسل شبهاي ماه رمضان تمام شب است، و بهتر است مقارن غروب آفتاب به جا آورده شود ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشاء به جا آورد. و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب

انجام دهد.

3- غسل روز عيد فطر و عيد قربان، و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد، و اگر از ظهر تا غروب به جا آورد، احتياط آن است كه به قصد رجاء انجام دهد.

4- غسل شب عيد فطر، و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5- غسل روز هشتم و نهم ذيحَجّه، و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6- غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7- غسل روز عيد غدير، و بهتر است در وقت چاشت (صدر نهار) آن را انجام دهد.

8- غسل روز بيست و چهارم ذيحَجّه.

9- غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي قعده ولي غسل روز پانزدهم شعبان و غسلهاي ديگري كه تا آخر مسأله ذكر شده رجاءً انجام دهد.

10- غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده.

11- غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12- غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

13- غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.

14- غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

15- غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلًا براي شهادت دادن رفته باشد،

غسل مستحب نيست.

مسأله 645- پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيغمبر مستحب است انسان غسل كند و براي داخل شدن در حرم امامان عليهم السلام رجاء غسل كند، و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود يك غسل كافي است و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافي است و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسلهايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد مثلًا بخوابد، غسل او باطل مي شود و مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

مسأله 646- انسان نمي تواند با غسل مستحبي كاري كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 647- اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيّت همه يك غسل به جا آورد كافي است.

تيمم
در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد:
اول: از موارد تيمم

آن كه تهيه آب بقدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 648- اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، بقدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن

نااميد شود، و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است و يا به واسطه درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند «1» در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 649- اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند يا عبور در آن مشكل باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 650- در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 651- كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد، در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست در صورتي كه مانعي نباشد و مشقت هم نداشته باشد بايد براي تهيه آب برود، و اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست ولي اگر اطمينان داشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد براي تهيه آب به آن محل برود.

مسأله 652- لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

مسأله 653- اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست بايد بقدري جستجو نمايد

كه به نبودن آب يقين كند يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 654- اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 655- اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، جستجو لازم نيست.

مسأله 656- اگر از درنده بترسد، يا جستجوي آب بقدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند يا وقت نماز بقدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند به همان مقدار جستجو لازم است، و اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستجوي آب برود، ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حال او قابل اعتنا نباشد و ترس ديگري هم نداشته باشد جستجوي آب واجب است.

مسأله 657- اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده، ولي نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 658- كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد نمازش باطل است.

مسأله 659- اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جايي كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است.

مسأله 660- اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند بدون ضرر

و مشقت وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد، و همچنين است اگر بداند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه تهيه آب براي او ممكن نيست بلكه اگر احتمال صحيح عقلايي هم بدهد احتياط واجب آن است كه وضوي خود را باطل نكند.

مسأله 661- اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلايي دهد يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگهدارد احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 662- كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است، و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد، بلكه خالي از قُوّت نيست و هرگاه احتمال عقلايي هم بدهد كه اگر آب را بريزد ديگر آب پيدا نمي كند احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آب را نريزد.

مسأله 663- كسي كه مي داند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم: از موارد تيمم

مسأله 664- اگر به واسطه پيري، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها يا نداشتن وسيله اي كه

آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقّت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند.

مسأله 665- اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها بقدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 666- اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.

مسأله 667- اگر كندن چاه مشقت ندارد، به احتياط واجب بايد براي تهيه آب، چاه بكند.

مسأله 668- اگر كسي مقداري آبِ بي منت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم: از موارد تيمم

مسأله 669- اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن، مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد يا شدت كند، يا به سختي معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 670- لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود بايد تيمم كند.

مسأله 671- كسي كه مبتلا به درد چشم است

و آب براي او ضرر دارد بايد تيمم نمايد.

مسأله 672- اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 673- كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

چهارم: از موارد تيمم

مسأله 674- هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرند يا مريض شوند، يا بقدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مانند اسب و قاطر معمولًا براي خوردن، سرش را نمي برند از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است بطوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

مسأله 675- اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم: از موارد تيمم

مسأله 676- كسي كه

بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند. ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم: از موارد تيمم

مسأله 677- اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلًا آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد بايد به جاي وضو و غسل تيمم كند.

هفتم: از موارد تيمم

مسأله 678- هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند.

مسأله 679- اگر عمداً نماز را بقدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

مسأله 680- كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند.

مسأله 681- كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد.

مسأله 682- كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 683- اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد و

نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمم به آنها صحيح است

مسأله 684- تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است، و به گِل پخته مثل آجر و كوزه نيز صحيح است.

مسأله 685- تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك و سنگ مرمر سياه و ساير اقسام سنگها صحيح است ولي تيمم به جواهر مثل سنگ عقيق و فيروزه باطل مي باشد و احتياط واجب آن است كه با بودن خاك يا چيز ديگري كه تيمم به آن صحيح است، به گچ و آهك پخته هم تيمم نكند، و اگر دسترسي به خاك و مانند آن ندارد و امر داير است بين گچ يا آهك پخته و بين غبار يا گل بايد به احتياط واجب جمع كند بين تيمم به هر دو.

مسأله 686- اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه روي فرش و لباس و مانند اينهاست تيمم نمايد و اگر غبار در لاي لباس و فرش باشد تيمم به آن صحيح نيست مگر آن كه اول دست بزند تا روي آن غبار آلوده شود بعد تيمم كند و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند، و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنا بر احتياط بعداً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 687- اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گِل باطل مي باشد.

مسأله 688- كسي كه آب ندارد اگر برف

يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمم بخواند و بنا بر احتياط واجب بعداً قضا كند.

مسأله 689- اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمم كند، ولي اگر آن چيز بقدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 690- اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است، بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 691- تيمم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 692- چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست ولي بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 693- اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده نمازهايي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 694- چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد غصبي نباشد.

مسأله 695- تيمم در فضاي غصبي باطل نيست، پس اگر در ملك خود، دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد، تيمم او

باطل نمي شود.

مسأله 696- اگر نداند محل تيمم غصبي است، و يا فراموش كرده باشد، تيمم او صحيح است، اگر چه فراموش كننده خود غاصب باشد.

مسأله 697- كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 698- مستحب است چيزي كه بر آن تيمم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 699- تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است، و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمم

مسأله 700- در تيمم چهار چيز واجب است: اول: نيت. دوم: زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است. سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد، تا ابروها و بالاي بيني و بنا بر احتياط واجب بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود. چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسأله 701- تيمّم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند.

احكام تيمّم

مسأله 702- اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني وپشت دست مسح شده كافي است.

مسأله 703- براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 704- پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سرهم به جا آورد و اگر بين آنها بقدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند باطل است.

مسأله 705- در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو، و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد، و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از

وضو نيّت كند، يا مثلًا در تيمم بدل از غسل جنابت، نيت تيمم بدل از غسل مس ميت نمايد، تيمم او باطل است.

مسأله 706- در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان كف دست نجس تيمم كند.

مسأله 707- انسان بايد براي تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلًا چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد برطرف نمايد.

مسأله 708- اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 709- اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 710- اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

مسأله 711- اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند، بايد نائب بگيرد. و كسي كه نائب مي شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نائب، دست خود را به

چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

مسأله 712- اگر بعد از آن كه وارد تيمم شد شك كند كه قسمت پيش از آن را فراموش كرده يا نه، اعتنا نكند و تيمم او صحيح است، و نيز اگر بعد از به جا آوردن هر جزء شك كند كه درست به جا آورده يا نه اعتنا نكند و تيمم او صحيح است.

مسأله 713- اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است.

مسأله 714- كسي كه وظيفه اش تيمم است بنا بر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 715- كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند، ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمم نماز را به جا آورد.

مسأله 716- كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند هر چند احتمال بدهد كه بزودي عذر او برطرف مي شود ولي در صورت علم به زوال عذر تا پيش از ضيق شدن وقت بايد منتظر بماند.

مسأله 717- كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد با تيمم بخواند،

حتي در اول وقت به شرط آن كه علم به زوال عذر تا آخر وقت نداشته باشد.

مسأله 718- كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمم نمايد مثلًا جراحتي در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حَدَث اصغري از او سر زند مثلًا بول كند، براي نمازهاي بعد، بايد وضو بگيرد.

مسأله 719- اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود.

مسأله 720- چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند، و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 721- كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، احتياط واجب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمّم نمايد.

مسأله 722- كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد، و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 723- اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد، و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 724- اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد، و اگر نمي تواند وضو بگيرد،

بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 725- كسي كه وظيفه اش آن است كه بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، همين دو تيمم كفايت مي كند و تيمم ديگري لازم نيست.

مسأله 726- كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند، تا تيمم و عذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند به جا آورد ولي اگر با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد و در مورد تيمم به خاطر تنگي وقت به احتياط واجب ساير غايات را انجام ندهد.

مسأله 727- در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول: آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم: آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم: آن كه تا آخر وقت، عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.

چهارم: آن كه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم: آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

احكام نماز

احكام نماز

نماز مهمترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود. و همان طور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر

آبي شستشو كند، چرك در بدنش نمي ماند نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند. و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند، پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است. روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملًا به جا نياورد، حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملًا به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانچه در حال نماز تير را از پاي مبارك امير المؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند. و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد، مثلًا در حال خواب آلودگي و خودداري از بول

به نماز نايستد، و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلًا انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

نمازهاي واجب شش است: اول: نماز يوميه، دوم: نماز آيات، سوم: نماز ميت، چهارم: نماز طواف واجب خانه كعبه، پنجم: نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است، ششم: نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميه

نمازهاي واجب يوميه پنج است: ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.

مسأله 728- در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 729- اگر چوب يا چيزي مانند آن را، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن بطرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق بر مي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 730- چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند شاخص گويند.

مسأله 731- نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند: وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد، و وقت مخصوص نماز عصر موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند، و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و

وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، و اگر كسي اشتباهاً نماز ظهر يا عصر را در وقت مخصوص ديگري بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 732- اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند، و بعد نماز عصر را بخواند و احتياط آن است كه دوباره نماز عصر را هم بعد از آن بخواند و اين احتياط خيلي خوب است.

مسأله 733- در روز جمعه انسان مي تواند به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر نماز جمعه خواند نماز ظهر را هم بخواند. و اين احتياط خيلي مطلوب است.

مسأله 734- احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از موقعي كه عرفاً اول ظهر مي گويند تأخير نيندازد و اگر از اوائل ظهر تأخير افتاد به جاي نماز جمعه نماز ظهر بخواند.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 735- مغرب موقعي است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بين برود.

مسأله 736- نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه

ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلًا مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز مغرب نماز عشا را دوباره بخواند، و وقت مخصوص نماز عشا موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را عمداً نخواند بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشا است كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 737- وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد براي اشخاص فرق مي كند، مثلًا اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود، و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 738- اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را خوانده، در وقت

مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد از آن عشا را بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز عشا دوباره مغرب و عشا را بخواند و اين احتياط خيلي خوب است.

مسأله 739- آخر وقت نماز عشا نصف شب است. و احتياط واجب آن است كه براي نماز مغرب و عشا و مانند اينها شب را از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد، و براي نماز شب و مانند آن تا اول آفتاب حساب نمايند. «1»

مسأله 740- اگر از روي معصيت، يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اين كه نيت ادا و قضا كند به جا آورد.

وقت نماز صبح

مسأله 741- نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند. موقعي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح موقعي است كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز

مسأله 742- موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود، كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

مسأله 743- نابينا و كسي كه در زندان است و مانند اينها بنا بر احتياط واجب بايد تا يقين به داخل شدن وقت نكنند مشغول نماز نشوند، ولي اگر انسان به واسطه ابر يا غبار و مانند اينها كه براي همه مانع از يقين كردن است، نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود.

مسأله 744- اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است. و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

مسأله 745- اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش

از وقت خوانده يا بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، نمازش باطل است.

مسأله 746- اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده، و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 747- اگر وقت نماز بقدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلًا اگر به واسطه خواندن قنوت، مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 748- كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 749- كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را بخواند و به احتياط واجب نيت ادا و قضا ننمايد.

مسأله 750- كسي كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز

ظهر و عصر را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را بدون نيت ادا و قضا به جا آورد، و چنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

مسأله 751- مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلًا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 752- هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنانچه بداند يا احتمال دهد كه عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اوّل وقت، نماز بخواند. ولي اگر مثلًا لباسش نجس باشد يا عذر ديگري داشته باشد و احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند، و لازم نيست بقدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد مي تواند تيمم كند

و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

مسأله 753- كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد. ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را بطور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، مي تواند به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند. ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند.

مسأله 754- اگر وقت نماز وسعت دارد، و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند در صورتي كه ممكن است بايد اوّل قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلًا ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند. و چنانچه اول نماز بخواند، معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 755- انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 756- اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت

را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 757- اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند و داخل ركن شود و بعد يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، نمازش باطل است و بايد نماز عصر را بخواند، ولي اگر پيش از داخل شدن در ركن يادش بيايد بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و آنچه به نيت ظهر خوانده دوباره به نيت عصر بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 758- اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند. ولي اگر وقت بقدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد به نيت نماز عصر، نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد.

مسأله 759- اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت بقدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مي شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند، و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 760- اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند، ولي اگر اين شك در وقت مخصوص به نماز

عشا باشد خواندن نماز مغرب لازم نيست.

مسأله 761- اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلًا موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 762- برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 763- اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت، به نماز قضا ممكن باشد، مثلًا اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب

مسأله 764- نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند، و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر، و چهار ركعت نافله مغرب، و دو ركعت نافله عشا، و يازده ركعت نافله شب، و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود. ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

مسأله 765- از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به

نيت نماز وتر خوانده شود. و دستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا گفته شده است.

مسأله 766- نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلًا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 767- نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند ولي نافله عشا را به نيت اين كه شايد مطلوب باشد مي تواند به جا آورد.

وقت نافله هاي يوميه

مسأله 768- نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اول ظهر تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود، مثلًا اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 769- نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعي است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بهتر است نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط واجب، نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 770- وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان

پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 771- وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 772- نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از گذشتن از نصف شب به مقدار خواندن يازده ركعت نماز شب است، ولي احتياط آن است كه قبل از فجر اول نخوانند مگر آن كه بعد از نافله شب بلافاصله بخوانند كه در اين صورت مانعي ندارد.

مسأله 773- وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 774- مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله

مسأله 775- يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود. و وقت آن بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود و در ركعت اوّل آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره، اين آيه را بخوانند:

وَ ذَا النُّونِ اذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ انْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُماتِ انْ لا الهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ.

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره، اين آيه را بخوانند: وَ عِنْدَهُ مفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلّا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلّا يَعْلَمُها وَ لَا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْارْضِ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يابِسٍ

إِلَّا فِي كِتابٍ مُبينٍ.

و در قنوت آن بگويند: اللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتِي لا يَعْلَمُها إِلَّا أَنْتَ انْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْ تَفْعَلْ بِي كَذا وَ كَذا، و به جاي كلمه كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويند.

و بعد بگويند: اللَّهُمَّ أَنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتِي وَ الْقادِرُ عَلَي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتِي فَأسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمَّا قَضَيْتَهَا لِي.

احكام قبله

مسأله 776- خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است، و بايد روبروي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافي است و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات، بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 777- كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد طوري بايستد كه بگويند رو به قبله ايستاده و لازم نيست زانوهاي او و نوك پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 778- كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند بطور معمول بنشيند و در موقع نشستن، كف پاها را به زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد و لازم نيست ساق پاي او رو به قبله باشد.

مسأله 779- كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد، و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد، و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد بطوري كه كف پاي او رو به قبله

باشد.

مسأله 780- نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله به جا آورد و در سجده سهو هم احتياط مستحب همين است.

مسأله 781- نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبي بخواند لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 782- كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند كه قبله كدام طرف است، و مي تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و محل اطمينان است عمل كند، و اگر اينها ممكن نشد بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راههاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

مسأله 783- كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويتري پيدا كند نمي تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلًا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر گمان قويتري پيدا كند نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 784- اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد، نماز بخواند، مثلًا اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد،

بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند. و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده يا اگر از قبله كج بوده، به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.

مسأله 785- اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 786- كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بخواند بهتر آن است كه نماز اول را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 787- كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلًا بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

مسأله 788- مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 789- زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست. اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 790- موقعي كه انسان

قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد، بلكه بنا بر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 791- اگر انسان عمداً، در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است، بلكه اگر از روي ندانستن مسأله هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 792- اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند و چنانچه پوشاندن عورت زياد طول بكشد احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز، عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 793- اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر، مثلًا در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، بوسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است. ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 794- انسان مي تواند در نماز، خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولي احتياط مستحب آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

مسأله 795- اگر غير از گِل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند، گِل ساتر نيست و مي تواند برهنه نماز بخواند.

مسأله 796- اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد، و اگر چيزي پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

مسأله 797- كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن

خود حتي برگ درخت و علف نداشته باشد و احتمال ندهد، كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند. و اگر كسي او را نمي بيند، ايستاده نماز بخواند و جلوي خود را با دست بپوشاند و در هر صورت ركوع و سجود را با اشاره انجام مي دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر مي آورد.

لباس نمازگزار
لباس نمازگزار

مسأله 798- لباس نمازگزار شش شرط دارد: اوّل: آن كه پاك باشد. دوم: آن كه مباح باشد. سوم: آن كه از اجزاء مردار نباشد. چهارم: آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم: آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اول

مسأله 799- لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 800- كسي كه نمي داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است و مقصّر در ندانستن حكم مسأله باشد اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.

مسأله 801- اگر به واسطه تقصير در ندانستن مسأله، چيز نجسي را نداند نجس است، مثلًا نداند عرق شتر نجاستخوار نجس است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است.

مسأله 802- اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 803- اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 804- كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز، بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از

پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 805- كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند.

ولي چنانچه طوري است كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند

لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 806- كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 807- كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 808- اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است.

مسأله 809- اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلًا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 810- هرگاه يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است، مثلًا يقين كند خون زخم و دمل است، اگر چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است نمازش صحيح است.

مسأله 811- اگر نجس بودن چيزي را فراموش

كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است. ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است.

و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد.

مسأله 812- كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، در صورتي كه نجاست هر دو مساوي باشد مثلًا هر دو بول يا خون باشد يا نجاست بدن شديدتر باشد مثلًا نجاستش بول باشد كه بايد دو مرتبه آن را آب كشيد، احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد، و اگر نجاست لباس بيشتر يا شديدتر باشد هر كدام از بدن يا لباس را بخواهد مي تواند آب بكشد.

مسأله 813- كسي كه غير از لباس نجس، لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است يا احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا كند، اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نمي تواند لباس را بيرون بياورد بايد در همان لباس نماز

بخواند و نمازش صحيح است ولي چنانچه بتواند لباس را بيرون بياورد، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد.

مسأله 814- كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آنها را آب بكشد و نداند كدام يك آنهاست، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند. مثلًا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند ولي اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد، و به احتياط واجب آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوم

مسأله 815- لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا دگمه يا چيز ديگر آن غصبي است نماز بخواند، بايد آن نماز را با لباس غير غصبي اعاده نمايد.

مسأله 816- كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند بايد آن نماز را با لباس غير غصبي بخواند.

مسأله 817- اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است، ولي اگر خودش آن لباس را غصب كرده باشد و بعداً فراموش كرده و با آن نماز خوانده به احتياط واجب بايد آن نماز را اعاده كند.

مسأله 818- اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده

است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

مسأله 819- اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلًا براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 820- اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس باطل است و همچنين است اگر به ذمه بخرد و در موقع معامله قصدش اين باشد كه از پولي كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد.

شرط سوم

مسأله 821- لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند، نباشد. بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي، خون جهنده ندارد لباس تهيه كند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 822- بايد چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته، بنا بر احتياط واجب همراه نمازگزار نباشد، گرچه لباس او هم نباشد.

مسأله 823- اگر چيزي

از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط چهارم

مسأله 824- لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 825- اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 826- اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 827- اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 828- اگر انسان احتمال دهد تكمه صدفي و مانند آن از حيوان است نماز خواندن با آن مانعي ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد نماز خواندن با آن مانع ندارد.

مسأله 829- با پوست سنجاب و خز نماز خواندن اشكال ندارد.

مسأله 830- اگر با لباسي كه نمي داند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند نمازش صحيح است، ولي اگر فراموش كرده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره بخواند.

شرط پنجم

مسأله 831- پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 832- زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نماز خواندن با

آنها باطل است. و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خودداري كند، ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 833- اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباسش از طلا است و با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 834- لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است، و در چيزي كه نماز در آن تمام نمي شود مانند بند شلوار و عرقچين نيز به احتياط واجب نبايد از حرير خالص باشد.

مسأله 835- اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 836- لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، پوشيدن آن اشكال ندارد، و نماز با آن صحيح است.

مسأله 837- دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 838- پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 839- پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلاباف و لباسي كه از مردار تهيه شده در حال ناچاري مانعي ندارد. و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

مسأله 840- اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 841-

اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند. و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.

مسأله 842- اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلاباف، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 843- اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد، تهيه نمايد. ولي اگر تهيه آن بقدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا طوري است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 844- كسي كه لباس ندارد اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقت نداشته باشد، بايد قبول كند بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 845- بنا بر احتياط واجب بايد انسان از پوشيدن لباس شهرت كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست، خودداري كند، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 846- احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد ولي اگر با آن

لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 847- كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز خود را با آنها نپوشاند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 848- در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول: آن كه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم: آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه يك اشرفي مي شود) به خون آلوده باشد.

سوم: آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است.

اول: آن كه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

دوم: آن كه لباس زني كه پرستار بچه است نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت مفصلًا در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 849- اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طوري است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم يا براي خصوص او سخت است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 850- اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و

شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 851- اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولًا به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 852- اگر از زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينهاست خوني به بدن يا لباس برسد، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند، ولي با خون بواسير مي شود نماز خواند اگر چه دانه هايش در داخل باشد.

مسأله 853- كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، با آن نماز خواندن مانعي ندارد.

مسأله 854- اگر چند زخم در بدن باشد و بطوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد.

ولي اگر بقدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 855- اگر سر سوزني خون حيض يا نفاس، در بدن يا لباس نمازگزار باشد نماز او باطل است و بنا بر احتياط واجب بايد خون استحاضه، در بدن يا لباس نمازگزار نباشد، ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت و خون سگ و خوك و كافر و مردار و حيوان حرام گوشت اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد

در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد، (كه تقريباً به اندازه يك اشرفي مي شود) نماز خواندن با آن اشكال ندارد. ولي احتياط مستحب آن است كه از خون سگ و كافر و مردار و حيوان حرام گوشت اجتناب كند.

مسأله 856- خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود ولي اگر پشت آن، جدا خوني شود، بنا بر احتياط واجب بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 857- اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روي لباس و آستر، كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 858- اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد، ولي اگر رطوبت مخلوط به خون شود و از بين برود نماز صحيح است.

مسأله 859- اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود اگر چه مقداري كه نجس

شده كمتر از درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 860- اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلًا يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 861- اگر لباسهاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 862- احتياط آن است كه چيز نجسي كه با آن مي شود عورت را پوشاند همراه نمازگزار نباشد، ولي كسي كه اين مسأله را نمي دانسته و مثلًا مدتي با اين طور نماز خوانده، لازم نيست آن نمازها را قضا كند.

مسأله 863- زني كه پرستار بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند. ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را در شبانه روز يك مرتبه براي اولين نمازي كه لباسش پيش از آن نجس شده آب بكشد، و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شده همه آنها را آب بكشد كافي است.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است

مسأله 864- چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.

چيزهايي كه

در لباس نمازگزار مكروه است

مسأله 865- چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد مكروه مي باشد.

مكان نمازگزار
مكان نمازگزار

مكان نمازگزار چند شرط دارد

شرط اول

آنكه مباح باشد.

مسأله 866- كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

مسأله 867- نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است بدون اجازه كسي كه منفعت ملك، مال او مي باشد باطل است، مثلًا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است، و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد نماز بخواند، مثلًا اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكنند نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 868- كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نمازش را در محل ديگري بخواند.

مسأله 869- اگر در جايي كه نمي داند غصبي است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است مگر آن كه خودش غصب كرده باشد كه در اين صورت به احتياط واجب نمازش باطل است.

مسأله 870- اگر بداند جايي غصبي است ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل مي باشد.

مسأله 871- كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد نماز او باطل

است و همچنين است اگر بخواهد سواره نماز مستحبي بخواند.

مسأله 872- كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 873- اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است، و همچنين است اگر به ذمّه بخرد و در موقع خريدن قصدش اين باشد كه از مالي كه خمس يا زكاتش را نداده بدهد.

مسأله 874- اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است. و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضي است نماز صحيح است.

مسأله 875- تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است مگر آن كه بدهكاري او را بدهند، يا بنا داشته باشند بدون مسامحه بپردازند.

مسأله 876- تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است ولي تصرفات جزئي كه براي برداشتن ميت معمول است اشكال ندارد و نيز اگر بدهكاري او كمتر از مالش باشد و ورثه هم تصميم داشته باشند كه بدون مسامحه بدهي او را بدهند تصرف اشكال ندارد.

مسأله 877- اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است ولي تصرفات جزيي كه براي برداشتن ميت معمول است اشكال ندارد.

مسأله 878- نماز خواندن در مسافرخانه

و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد و اگر وثوق پيدا نشود كه صاحبش راضي است مشكل است، ولي در غير اين قبيل جاها، در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود، براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 879- در زمين بسيار وسيعي كه از دِه دور و چراگاه حيوانات است اگر چه صاحبانش راضي نباشند نماز خواندن و نشستن و خوابيدن در آن اشكال ندارد و در زمينهاي زراعتي هم كه نزديك دِه است و ديوار ندارد اگر چه در مالكين آنها صغير و ديوانه باشد نماز و عبور و تصرفات جزئي اشكال ندارد، ولي اگر يكي از صاحبانش ناراضي باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است.

شرط دوم مسأله

880- مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و ترن نماز بخواند، بقدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند به طرف قبله برگردد.

مسأله 881- نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها، وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 882- روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند نماز باطل است.

مسأله 883- در جايي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز

را تمام كند، اگر به اميد تمام كردن شروع كند اشكال ندارد و اگر به مانعي برنخورد نمازش صحيح است و در جايي كه ماندن در آن حرام است، مثلًا زير سقفي كه نزديك است خراب شود بايد نماز نخواند، ولي اگر خواند باطل نيست، و همچنين روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده بايد نماز نخواند ولي اگر خواند صحيح است.

شرط سوم

آن كه در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند بايد بقدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

مسأله 884- انسان بايد رعايت ادب را بكند و جلوتر از قبر پيغمبر و امام عليه السلام نماز نخواند چنانچه نماز خواندن بي احترامي باشد حرام است ولي نماز باطل نيست.

مسأله 885- اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

شرط چهارم

آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است، و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلًا نجس نباشد.

مسأله 886- بنا بر احتياط مستحب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.

مسأله 887- اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند، بهتر آن است كه نماز را دوباره بخوانند.

مسأله 888- اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد نمازشان صحيح است، و احتياط مستحب هم در دوباره خواندن نيست.

شرط پنجم آنكه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوهاي او، بيش از چهار انگشت بسته، پست تر يا بلندتر نباشد، و احتياط واجب آن

است كه از سر انگشتان پا هم بيشتر از اين پست و بلندتر نباشد.

مسأله 889- بودن مرد و زن نامحرم در جاي خلوت جايز نيست، و احتياط در نماز نخواندن در آن جا است ليكن اگر خواند نمازش باطل نيست.

مسأله 890- نماز خواندن در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند باطل نيست ولي گوش دادن به آنها حرام است.

مسأله 891- در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب خواندن مكروه است ولي در حال ناچاري مانع ندارد.

مسأله 892- خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 893- در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از مسجد محله، مسجد بازار است.

مسأله 894- براي زنها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملًا خود را از نامحرم حفظ كنند بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

مسأله 895- نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب، بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 896- زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه مسجد اگر

عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 897- مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد، و در كارها با او مشورت نكند، و همسايه او نشود، و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه است

مسأله 898- نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است: حمام، زمين نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد، و چنانچه زحمت باشد حرام ولي نماز باطل نيست. مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آن كه روي آن پرده بكشند، در اطاقي كه جنب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر، در قبرستان.

مسأله 899- كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي اوست، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد

مسأله 900- نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند. و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند، و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند، مگر آنكه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

مسأله 901- اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي اگر بي احترامي به مسجد باشد بنا بر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 902- اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن

ممكن نيست بايد آنجا را بكنند، يا اگر خرابي زياد لازم نمي آيد خراب نمايند، و هزينه پر كردن چاله و تعمير خرابي بر كسي است كه مسجد را نجس كرده است و بر اشخاصي كه براي تطهير مسجد جايي از آن را كندند، يا قسمتي از آن را خراب نمودند، پر كردن جايي كه كنده اند، و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست. ولي اگر آن كس كه نجس كرده بكند يا خراب كند در صورت امكان بايد پر كند و تعمير نمايد.

مسأله 903- اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند، كه ديگر به آن مسجد نگويند باز هم بنا بر ǘ͘ʙʘǘנواجب نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است.

مسأله 904- نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است. و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 905- اگر حصير مسجد نجس شود، بنا بر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن، خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است، بايد آن را ببرند و اگر كسي كه نجس كرده ببرد بايد خودش اصلاح كند.

مسأله 906- بردن عين نجس مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است، و همچنين بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد حرام است.

مسأله 907- اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي

كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

مسأله 908- بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد در مسجد نقش كنند. و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 909- اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 910- فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند. و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گر نه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 911- ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 912- تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است، و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد، و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد، و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد، و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و

از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

مسأله 913- وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 914- خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است. و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 915- راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

واجبات نماز
واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است: اول: نيت، دوّم: قيام يعني (ايستادن)، سوّم:

تَكْبِيرَةُ الْاحْرامِ يعني گفتن اللَّه اكبر در اول نماز، چهارم: ركوع، پنجم: سجود، ششم:

قراءت، هفتم: ذكر، هشتم: تشهد، نهم: سلام، دهم: ترتيب، يازدهم: موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

مسأله 942- بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود. و بعضي ديگر ركن نيست، يعني اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود، و ركن نماز پنج چيز است: اول: نيت. دوم:

تكبيرة الاحرام. سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، يعني ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع.

پنجم: دو سجده.

نيت

مسأله 943- انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد، و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلًا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً الي اللَّه.

مسأله 944- اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند، ظهر است يا عصر، نماز او باطل است. و نيز كسي كه مثلًا قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند.

مسأله 945- انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز بطوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني، نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 946- انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 947- اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد، يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت، يا به طرز مخصوصي، مثلًا با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام

مسأله 948- گفتن اللَّه اكبر در اول هر

نماز واجب و ركن است و بايد حروف (اللَّه) و حروف (اكبر) و دو كلمه (اللَّه و اكبر) را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلًا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 949- احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلًا به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

مسأله 950- اگر انسان بخواهد (اللَّه اكبر) را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلًا به (بسم اللَّه الرحمن الرحيم) بچسباند بايد (ر) اكبر را پيش بدهد.

مسأله 951- موقع گفتن تكبيرة الاحرام، بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است، و چنانچه سهواً حركت كند بنا بر احتياط واجب بايد اول، عملي كه نماز را باطل مي كند انجام دهد و دوباره تكبير بگويد.

مسأله 952- تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 953- كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند (اللَّه اكبر) را درست بگويد، بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 954- مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد: «يا مُحْسِنُ قَدْ اتَاكَ الْمُسي ءُ وَ قَدْ أَمَرْتَ

الْمُحْسِنَ انْ يَتَجَاوَزَ عَنِ الْمُسِيئِ أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أَنَا الْمُسي ءُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ مَا تَعْلَمُ مِنّي» يعني اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار به حق محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايي كه ميداني از من سر زده بگذر.

مسأله 955- مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز، و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسأله 956- اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

مسأله 957- اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

قيام (ايستادن)

مسأله 958- قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 959- واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 960- اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و

به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 961- موقعي كه ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 962- اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند، اشكال ندارد ولي در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 963- بايد در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 964- كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادن معمولي نباشد نمازش باطل است.

مسأله 965- موقعي كه انسان در نماز مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد ولي بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ را بايد در حال برخاستن بگويد و در موقع گفتن ذكرهاي واجب هم بدن بايد بي حركت باشد بلكه احتياط واجب آن است كه در موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد.

مسأله 966- اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلًا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به

سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكري گفته باشد نماز صحيح است.

مسأله 967- حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد، اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 968- اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 969- اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 970- تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلًا كسي كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مي كند يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 971- تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند، بايد بطوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند، به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، بطوري كه كف پاهاي او رو

به قبله باشد.

مسأله 972- كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد، و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 973- كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند. و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

مسأله 974- كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

مسأله 975- كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 976- اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند مي تواند اول وقت نماز بخواند اگر چه احتياط آن است كه نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 977- مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را بطور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشتِ باز، تا يك وجب فاصله دهد، و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قراءت

مسأله 978- در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد

اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند.

مسأله 979- اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلًا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند و اگر در كاري عجله داشته باشد مي تواند سوره را نخواند.

مسأله 980- اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره را از اول بخواند.

مسأله 981- اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد نمازش صحيح است.

مسأله 982- اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند. و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند، و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 983- اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مسأله 355 گفته شد، عمداً بخواند نمازش باطل است.

مسأله 984- اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و

اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بايد در بين نماز با اشاره، سجده آن را به جا آورد و به همان سوره كه خوانده اكتفا نمايد.

مسأله 985- اگر در نماز آيه سجده را بشنود و به اشاره سجده كند نمازش صحيح است.

مسأله 986- در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 987- در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 988- اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قل هو اللَّه احد يا سوره قل يا أيها الكافرون شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين، يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 989- اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره قل هو اللَّه احد يا سوره قل يا أيها الكافرون بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد بنا بر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 990- اگر در

نماز، غير سوره قل هو اللَّه احد و قل يا أيها الكافرون سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 991- اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلًا به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد يا سوره اي كه مي خوانده قل هو اللَّه احد، يا قل يا أيها الكافرون باشد.

مسأله 992- بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 993- مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 994- زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بنا بر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 995- اگر در جايي كه بايد نماز را بلند خواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 996- اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 997- انسان

بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 998- كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را بخوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 999- احتياط واجب آن است كه براي ياد دادن واجبات نماز مزد نگيرند ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1000- اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، مثلًا به جاي (ض) (ظ) بگويد يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

مسأله 1001- اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده لازم نيست دوباره نماز را بخواند و يا اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1002- اگر زير و زبر كلمه اي را نداند بايد ياد بگيرد ولي اگر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير و زبر آن لازم نيست و نيز اگر نداند مثلًا كلمه اي به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در اهدنا الصراط المستقيم، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه

با صاد بخواند نمازش باطل است مگر آنكه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.

مسأله 1003- اگر در كلمه اي واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه (ء) باشد مثل كلمه سوء بهتر است آن واو را، مدّ بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جاء بهتر است الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي (ي) باشد و حرف پيش از (ي) در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد مثل (جي ء) بهتر آن است (ي) را با مدّ بخواند و اگر بعد از اين واو و الف و (ي) به جاي همزه (ء) حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر و پيش ندارد باز هم بهتر آن است اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلًا در و لا الضالين كه بعد از الف حرف لام ساكن است، بهتر آن است الف آن را با مدّ بخواند.

مسأله 1004- احتياط مستحب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد. مثلًا بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و

بگويد مالك يوم الدين. و معني وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آن كه بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً مالك يوم الدين را بگويد.

مسأله 1005- در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني سه مرتبه بگويد سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه بگويد كافي است و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1006- در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1007- بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1008- اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد بسم اللَّه آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1009- كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1010- اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1011- اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با اين كه گمان مي كرده در دو

ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش صحيح است.

مسأله 1012- اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده، و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1013- كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1014- در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلًا بگويد: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ اتُوبُ الَيْهِ يا بگويد اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي، و اگر به گمان آنكه حمد يا تسبيحات را گفته مشغول گفتن استغفار شود و شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد ولي اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1015- اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1016- هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا

كلمه را بطور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد مثل آن كه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر ركن نباشد، مثلًا موقع گفتن (اللَّه الصمد) شك كند كه (قل هو اللَّهُ احد) را درست گفته يا نه، باز هم مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطاً آن آيه يا كلمه را بطور صحيح بگويد اشكال ندارد، و اگر چند مرتبه هم شك كند، مي تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1017- مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر (بسم اللَّه) را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند يعني آن را به آيه بعد نچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد. اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد الحمد للَّه رب العالمين. بعد از خواندن سوره قل هو اللَّهُ احد، يك، يا دو، يا سه مرتبه كَذَلِكَ اللَّهُ ربّي يا سه مرتبه كَذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنا بگويد، بعد از خواندن سوره كمي صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1018- مستحب است در

تمام نمازها در ركعت اول، سوره انا انزلناه و در ركعت دوم، سوره قل هو اللَّه احد را بخواند.

مسأله 1019- مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره قل هو اللَّه احد را نخواند.

مسأله 1020- خواندن سوره قل هو اللَّه احد به يك نفس مكروه است.

مسأله 1021- سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند ولي اگر سوره قل هو اللَّه احد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

مسأله 1022- در هر ركعت بعد از قراءت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

رساله توضيح المسائل، ص: 160

مسأله 1023- اگر به اندازه ركوع خم شود، ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1024- هرگاه ركوع را بطور غير معمول به جا آورد، مثلًا به چپ يا راست خم شود، اگر چه دستهاي او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1025- خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلًا براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند بلكه بايد بايستد دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1026- كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلًا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1027- كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد بقدري خم شود كه

صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

مسأله 1028- انسان هر ذكري در ركوع بگويد كافي است ولي احتياط واجب آن است كه به قدر سه مرتبه سُبْحانَ اللَّهِ يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ كمتر نباشد.

مسأله 1029- ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1030- در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد بنا بر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1031- اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار بقدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بايد بعد از آرام گرفتن بدن، بنا بر احتياط واجب دوباره ذكر را بگويد، ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1032- اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 1033- اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد، يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1034- اگر

نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آن كه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند و اگر نتواند در حال برخاستن ذكر را به قصد رجاء بگويد.

مسأله 1035- اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب يعني سبحان ربي العظيم و بحمده يا سه مرتبه سبحان اللَّه را بگويد.

مسأله 1036- هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند بطور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مي تواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1037- كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب، نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1038- كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده

نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.

مسأله 1039- اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به قصد ركوع به اندازه ركوع خم شود، نمازش باطل است، و نيز اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قصد ركوع بقدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، بنا بر احتياط واجب نمازش باطل است و بهتر آن است كه نماز را تمام كند و از سر بخواند.

مسأله 1040- بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1041- اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1042- اگر بعد از آن كه پيشاني به زمين برسد، يادش بيايد كه ركوع نكرده بنا بر احتياط واجب بايد بايستد و ركوع را به جا آورد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1043- مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين

دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ.

مسأله 1044- مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
توضيح

مسأله 1045- نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

مسأله 1046- دو سجده روي هم يك ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1047- اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1048- اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

مسأله 1049- در سجده هر ذكري بگويد كافي است ولي احتياط واجب آن است كه مقدار ذكر از سه مرتبه سبحان اللَّه يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبِّيَ الْاعْلي وَ بِحَمْدِهِ كمتر نباشد و مستحب است سُبْحانَ رَبِّيَ الْاعْلي وَ بِحمدِهِ را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1050- در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد

و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1051- اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

مسأله 1052- اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

مسأله 1053- اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن، ذكر را گفته يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته نمازش صحيح است.

مسأله 1054- اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، نماز باطل مي شود ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1055- اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1056- بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1057- جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاهاي زانوهايش پست تر و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني

او از جاي انگشتانش پست تر و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1058- در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد.

مسأله 1059- اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن بقدري است كه نمي گويند در حال سجده است، مي تواند سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و مي تواند سر را به روي آن، كه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است بكشد، و اگر بلندي آن به قدري است كه مي گويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد، و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد پيشاني را بلند كند و بر موضعي كه بلندي زايدي ندارد بگذارد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1060- بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است ولي اگر مثلًا رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1061- در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد، و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد، و چنانچه آن را

هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1062- در سجده بنا بر احتياط واجب بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد، و اگر انگشتهاي ديگر پا، يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد نمازش باطل است.

مسأله 1063- كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد، و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1064- اگر بطور غير معمول سجده كند، مثلًا سينه و شكم را به زمين بچسباند، بنا بر احتياط مستحب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر پاها را دراز كند، اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1065- مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد، ولي اگر مثلًا مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1066- اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند، و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1067- اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته

باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد به هر جاي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست بايد با جلو سر سجده نمايد.

مسأله 1068- كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند بايد بقدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را بطور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1069- كسي كه هيچ نمي تواند خم شود بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند بقدري مهر را بلند كند كه پيشاني را بر آن بگذارد و اگر نمي تواند احتياط مستحب آن است كه مهر را بلند كند و به پيشاني بگذارد، و اگر با سر يا چشمها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند، و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1070- كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند، براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند، با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند، در قلب نيت سجده كند، و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

مسأله 1071- اگر پيشاني بي اختيار

از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد، و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد.

مسأله 1072- جايي كه انسان بايد تقيه كند مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود.

مسأله 1073- اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند باطل است ولي روي تشك پَر، يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده كند اشكال ندارد.

مسأله 1074- اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد در حالي كه ايستاده است، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند.

مسأله 1075- در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا اگر بعد از سجده دوم بدون آن كه مقداري بنشيند براي ركعت بعد برخيزد نمازش صحيح است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

مسأله 1076- بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و نيز سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند طلا و نقره و عقيق و فيروزه باطل است اما سجده كردن بر سنگهاي معدني مانند سنگ مرمر و

سنگهاي سياه اشكال ندارد.

مسأله 1077- احتياط واجب آن است كه بر برگ درخت مو، اگر تازه باشد سجده نكنند.

مسأله 1078- سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1079- سجده بر گُلهايي كه خوراكي نيستند، صحيح است ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند گل بنفشه و گل گاوزبان صحيح نيست.

مسأله 1080- سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

مسأله 1081- سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن هم مي شود سجده كرد.

مسأله 1082- اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است مثلًا از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد و سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده اشكال ندارد.

مسأله 1083- براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1084- اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش اگر از كتان يا پنبه است، سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر همان چيز سجده كند و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 1085-

سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد اگر بعد از آن كه مقداري فرو رفت آرام بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 1086- اگر در سجده اول، مهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده رود اشكال دارد. بلكه نماز باطل است و بايد اعاده كند.

مسأله 1087- اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگري است بر همان چيز و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست، و اگر آن هم نمي شود به چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

مسأله 1088- هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد، بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد عمل كند.

مسأله 1089- اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1090- سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گر نه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

مسأله 1091- در سجده چند چيز مستحب است:

1- كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از

آن كه سر از ركوع برداشت و كاملًا ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از آن كه كاملًا نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2- موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3- بيني را به مُهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4- در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، بطوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5- در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:

يا خَيْرَ الْمَسْئُولينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطِينَ ارْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عَيالي مِنْ فَضْلِكَ فَانَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ. يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس بدرستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6- بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7- بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8- بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت أَسْتَغْفِرُ اللَّه رَبِّي وَ اتُوبُ الَيْهِ بگويد.

9- سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

10- براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامي بدن (اللَّه اكبر) بگويد.

11- در سجده ها صلوات بفرستد و اگر آن را به قصد ذكري كه در سجده ها دستور داده اند بگويد اشكال ندارد.

12- در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13- مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه

دارند وزنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند.

و مستحبات ديگر سجده در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1092- قرآن خواندن در سجده مكروه است. و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند. و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و غير اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

سجده واجب قرآن

مسأله 1093- در هر يك از چهار سوره و النجم، اقرأ، الم تنزيل و حم سجده، يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند يا گوش به آن دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد.

مسأله 1094- اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورده يك سجده كافي است.

مسأله 1095- در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1096- اگر آيه سجده را از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، بشنود، يا از مثل گرامافون آيه سجده را بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولي اگر از آلتي كه صداي خود انسان را مي رساند بشنود واجب است سجده كند.

مسأله 1097- در سجده واجب قرآن نمي شود بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي سجده كرد، ولي ساير شرايط سجده را كه در نماز است لازم نيست مراعات كنند.

مسأله 1098- در سجده واجب قرآن بايد طوري عمل كند كه بگويند

سجده كرد.

مسأله 1099- هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافي است و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد:

لا الهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّا لا الهَ إِلَّا اللَّهُ ايماناً وَ تَصْدِيقاً لَا الَهَ إِلَّا اللَّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا مُسْتَنْكِفاً وَ لَا مُسْتَكْبِراً بَلْ أَنَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعِيفٌ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ.

تشهّد

مسأله 1100- در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعني بگويد: أَشْهَدُ انْ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

مسأله 1101- كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و بطوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1102- اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند، و بنا بر احتياط واجب براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1103- مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد: الْحَمْدُ

لِلَّهِ يا بگويد: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ خَيْرُ الْاسْماء لِلَّهِ و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهد بگويد و تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ.

مسأله 1104- مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد، رانها را به هم بچسبانند.

سلام نماز

مسأله 1105- بعد از تشهد ركعت آخر نماز مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد: السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ و بعد از آن بايد بگويد: السَّلامُ عَلَيْكُمْ و احوط استحبابي آن است كه وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ را اضافه نمايد، يا بگويد: السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ.

مسأله 1106- اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1107- اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، چنانچه پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد نمازش صحيح است، و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد بنا بر احتياط نمازش باطل است، گرچه صحيح بودن آن خالي از قوّت نيست.

ترتيب

مسأله 1108- اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلًا سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1109- اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلًا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1110- اگر ركني را فراموش كند

و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلًا پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1111- اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1112- اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلًا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلًا در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است، و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجاآورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1113- اگر سجده اول را به خيال اين كه سجده دوم است، يا سجده دوم را به خيال اين كه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

مُوالات

مسأله 1114- انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند بطوري كه معمول است پشت سرهم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل است.

مسأله 1115- اگر در نماز سهواً بين حرفها يا

كلمات فاصله بيندازد و فاصله بقدري نباشد كه صورت نماز از بين برود چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را بطور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1116- طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

قُنوت

مسأله 1117- در تمام نمازهاي واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوم، مستحب است قنوت بخواند، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوّم چهار قنوت دارد.

مسأله 1118- اگر بخواهد قنوت بخواند به احتياط واجب بايد دستها را بلند كند و مستحب است دستها را تا مقابل صورت بلند نمايد و كف دستها را رو به آسمان قرار دهد، و به قصد رجاء، انگشتان دستها را به جز ابهام به هم بچسباند و هر دو كف دستها را پهلوي هم متصل به هم قرار دهد و نگاهش هنگام قنوت به كف دستهايش باشد.

مسأله 1119- در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك سُبْحَانَ اللَّهِ باشد، كافي است و بهتر است بگويد: لَا الَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا الهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيْمُ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبعِ وَ ما فِيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

مسأله 1120- مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت

مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1121- اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، قضا نمايد.

ترجمه نماز
1- ترجمه سوره حمد

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يعني ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد. «الحمد للَّه رب العالمين» يعني ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده همه موجودات است.

«الرحمن الرحيم» يعني در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.

«مالك يوم الدين» يعني پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است. «إياك نعبد و إياك نستعين» يعني فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم. «اهدنا الصراط المستقيم» يعني هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

«صراط الذين انعمت عليهم» يعني به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند «غير المغضوب عليهم و لا الضالين» يعني نه به راه كساني كه غضب كرده اي برايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

2- ترجمه سوره قل هو اللَّه احد

بسم اللَّه الرحمن الرحيم: «قل هو اللَّه احد»، يعني بگو اي محمد صلي الله عليه و آله كه خداوند خدايي است يگانه. «اللَّه الصمد» يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است. «لم يلد و لم يولد»، فرزند ندارد و فرزند كسي نيست. «و لم يكن له كفواً احد» يعني هيچ كس از مخلوقات، مثل او نيست.

3- ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است

سبحان ربي العظيم و بحمده، يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم، سبحان ربي الاعلي و بحمده يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم، سمع اللَّه لمن حمده يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند، استغفر اللَّه ربي و اتوب إليه يعني طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم، بحول اللَّه و قوته اقوم و اقعد يعني به ياري خداي متعال و قوه او برمي خيزم و مي نشينم.

4- ترجمه قنوت

«لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم»، يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است، «لا اله الّا اللَّه العلي العظيم» يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلندمرتبه و بزرگ است. «سبحان اللَّه ربّ السماوات السبع و ربّ الارضين السبع»، يعني پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است. «و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم»، يعني پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است. «و الحمد للَّه رب العالمين»، يعني حمد و ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5- ترجمه تسبيحات اربعه

«سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر»، يعني پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا، و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.

6- ترجمه تشهد و سلام

«الحمد للَّه أشهد أَن لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له» يعني ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد «و أشهد ان محمداً عبده و رسوله»، يعني شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده اوست «اللهم صل علي محمد و آل محمد» يعني خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد «و تقبّل شفاعته و ارفع درجته» يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن «السلام عليك أيها النبي و رحمة اللَّه و بركاته»، يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد. «السلام علينا و علي عباد اللَّه الصالحين» يعني سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان خوب او، «السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته» يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1122- مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهاي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند، و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا سلام اللَّه عليها است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه اللَّه اكبر، بعد 33 مرتبه الحمد للَّه بعد از آن 33 مرتبه سبحان اللَّه

و مي شود سبحان اللَّه را پيش از الحمد للَّه گفت ولي بهتر است بعد از الحمد للَّه گفته شود.

مسأله 1123- مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شُكْراً لِلَّهِ يا شُكْراً يا عَفْواً بگويد و نيز مستحب است، هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1124- هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مانند محمد و احمد، يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابو القاسم بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1125- موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.

مُبْطِلات نماز
مُبْطِلات نماز

مسأله 1126- دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اول

آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود، مثلًا در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است،

دوم

آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلًا بول از او بيرون آيد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غايط از او خارج شود چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود، و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1127- كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند، ولي اگر تمام شدن نماز را بداند و شك كند كه خواب در بين نماز بوده يا بعد، نمازش صحيح است.

مسأله 1128- اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده نمازش صحيح است.

مسأله 1129- اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم

از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.

مسأله 1130- هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگر چه مثل آنها نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روي هم

بگذارد اشكال ندارد.

چهارم

از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.

پنجم

از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً بقدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.

مسأله 1131- اگر عمداً همه صورت را به طرف راست يا چپ قبله برگرداند نمازش باطل است بلكه اگر سهواً هم صورت را به اين مقدار بگرداند احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند و لازم نيست كه نماز اول را تمام نمايد، ولي اگر سر را كمي بگرداند عمداً باشد يا اشتباهاً نمازش باطل نمي شود.

ششم

از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اي بگويد كه از آن كلمه قصد معني كند اگر چه معني هم نداشته باشد و يك حرف هم باشد بلكه اگر قصد هم نكند بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند در صورتي كه دو حرف يا بيشتر باشد، ولي اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود.

مسأله 1132- اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل (ق) كه در زبان عرب به معناي اين است كه نگهداري كن، چنانچه معني آن را بداند و قصد آن را نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1133- سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند.

مسأله 1134- اگر كلمه اي را

به قصد ذكر بگويد مثلًا به قصد ذكر بگويد: «اللَّه اكبر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد ولي چنانچه به قصد اين كه چيزي به كسي بفهماند بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.

مسأله 1135- خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد اگر چه به فارسي يا زبان ديگر باشد.

مسأله 1136- اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد.

مسأله 1137- در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند، بايد طوري جواب دهد كه سلام مقدم باشد مثلًا بگويد: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ» يا «سَلامٌ عَلَيْكُم» و نبايد «عَلَيْكُمُ السَّلامُ» بگويد.

مسأله 1138- انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد، و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را بقدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1139- بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان بطور معمول جواب او را بدهد كافي است.

مسأله 1140- نمازگزار جواب سلام را به قصد جواب بگويد نه به قصد دعا.

مسأله 1141- اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز، يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب

او را بدهد.

مسأله 1142- اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1143- اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند، بطوري كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.

مسأله 1144- جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند واجب نيست، و احتياط واجب آن است كه در جواب سلام مرد و زن غير مسلمان بگويد سلام يا فقط عليك.

مسأله 1145- اگر كسي به عده اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1146- اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته، جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1147- اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد، و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد. اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1148- سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1149- اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1150- در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلًا اگر كسي گفت سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم و رحمة

اللَّه.

هفتم

از مبطلات نماز خنده با صدا و عمدي است و چنانچه سهواً هم با صدا بخندد يا لبخند بزند نمازش باطل نمي شود.

مسأله 1151- اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند، مثلًا رنگش سرخ شود، چنانچه از صورت نمازگزار بيرون رود، بايد نمازش را دوباره بخواند.

هشتم

از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند، ولي اگر براي كار دنيا بي صدا گريه كند اشكال ندارد ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم

از مبطلات نماز كاري است كه صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي. ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

مسأله 1152- اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند نمازش باطل مي شود.

مسأله 1153- اگر در بين نماز كاري انجام دهد يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.

دهم

از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند.

مسأله 1154- احتياط واجب آن است كه در نماز هيچ چيز نخورد و نياشامد چه موالات نماز به هم بخورد يا نخورد و چه بگويند نماز مي خواند يا نگويند.

مسأله 1155- اگر در بين نماز، غذايي را كه لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود. و اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود نمازش اشكال پيدا مي كند.

يازدهم

از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است.

دوازدهم

از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1156- اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه است

مسأله 1157- مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشمها را، هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشتها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1158- موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غايط، مكروه است نماز بخواند. و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد، و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

مسأله 1159- شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

مسأله 1160- اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد مكروه است.

مسأله 1161- اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1162- اگر در بين

نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند، و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد بعد نماز را بخواند.

مسأله 1163- كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1164- اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان يا اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيّات
شكيّات

شكيات نماز 23 قسم است: هشت قسم آن شكهايي است كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي باطل

مسأله 1165- شهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول: شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نمازهاي احتياط نماز را باطل نمي كند.

دوم: شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوم: آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم: آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر (تفصيل اين مسأله در صورت چهارم مسأله 1199 مراجعه شود).

پنجم: شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم: شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم: شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم: شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد يا بعد از آن. ولي اگر بعد از سجده دوم شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش براي او پيش آيد احتياط مستحب آن است كه بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1166- اگر يكي از شكهاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، ولي اگر بقدري فكر كند كه شك پابرجا شود

به هم زدن نماز مانعي ندارد.

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
اشاره

مسأله 1167- شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اول: شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن، گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم: شك بعد از سلام نماز.

سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم: شك كثير الشك يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم: شك امام در شماره ركعتهاي نماز در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند.

ششم: شك در نماز مستحبي.

1- شك در چيزي كه محل آن گذشته است

مسأله 1168- اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلًا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد، و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1169- اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1170- اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1171- اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1172- اگر در حال

برخاستن شك كند كه تشهد را به جا آورده يا نه، بايد اعتنا نكند ولي اگر شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1173- كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

مسأله 1174- اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجاآورد، مثلًا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجاآورده يا نه، بايد بجاآورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1175- اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجاآورد، مثلًا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

مسأله 1176- اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك

خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1177- اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است. بنا بر اين اگر مثلًا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1178- اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده، يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد. اما اگر در صحيح گفتن سلام شك كند در هر صورت بايد به شك خود اعتنا ننمايد چه مشغول

كار ديگر شده باشد يا نه.

2- شك بعد از سلام

مسأله 1179- اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلًا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلًا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است.

3- شك بعد از وقت

مسأله 1180- اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1181- اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1182- اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1183- اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

4- كَثِيرُ الشَّك (كسي كه زياد شك مي كند)

مسأله 1184- اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلًا در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثير الشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1185- كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه به جا آوردن آن نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلًا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بنا

بگذارد كه آن را انجام نداده مثلًا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1186- كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلًا كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد يعني اگر ايستاده ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته، اعتنا نكند.

مسأله 1187- كسي كه در نماز مخصوصي مثلًا در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلًا در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1188- كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1189- اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد. و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1190- كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه، و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلًا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد

كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1191- كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته بايد آن را به جا آورد، و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلًا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

5- شك امام و مأموم

مسأله 1192- اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند مثلًا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6- شك در نماز مستحبي

مسأله 1193- اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلًا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك، نماز را باطل نمي كند. مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1194- كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند بنا بر احتياط واجب، ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد مثلًا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1195- اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و

اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1196- اگر در نماز مستحبي دو ركعتي، گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود يا گمانش به دو ركعت يا كمتر برود بايد به همان گمان عمل كند، مگر آن كه موجب بطلان باشد كه در اين صورت گمان، حكم شك را دارد، مثلًا اگر گمانش به يك ركعت مي رود احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1197- اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را به جا آورد.

مسأله 1198- اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيّار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است. و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشت وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

مسأله 1199- در نُه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گر نه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:

اول: آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك

ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.

دوم: شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم: شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد، ولي اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم يكي از اين سه شك برايش پيش آيد مي تواند نماز را رها كند و دوباره بخواند.

چهارم: شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد ولي اگر بعد از سجده اول، يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم، اين شك، براي او پيش آيد، بنا بر احتياط استحبابي به دستوري كه گفته شد عمل كند اگر چه نمازش باطل است و بايد دوباره بخواند.

پنجم: شك بين سه و چهار، كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم: شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند

و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم: شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم: شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم: شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1200- اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است، پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مثل رو گرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد نماز دومش هم باطل است. و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است.

مسأله 1201- اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است. پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شده نماز دومش صحيح است.

مسأله 1202- وقتي يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش

آيد چنان كه گفته شد، بايد فكر كند ولي اگر چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود، از بين نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد، مثلًا اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1203- اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد. و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1204- كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است بايد احتياط كند و در هر مورد احتياط، بطور مخصوصي است كه در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1205- اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلًا دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده به احتياط واجب بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1206- اگر موقعي كه تشهد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد مثلًا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، به احتياط

واجب بايد به دستور آن شك عمل كند و نمازش را هم دوباره بخواند.

مسأله 1207- اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود، يا در ركعتهايي كه تشهد ندارد پيش از ايستادن، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، و در همان موقع يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد نمازش باطل است.

مسأله 1208- اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه دو سجده، يا يك سجده از ركعت پيش به جا نياورده نمازش باطل است.

مسأله 1209- اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلًا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1210- اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلًا بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1211- اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده ولي نداند از شكهاي باطل بوده يا از شكهاي صحيح و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است بنا بر احتياط واجب بايد به دستور شكهايي كه صحيح بوده و احتمال مي داده عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1212- كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر شكي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط

ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد. بلكه اگر شكي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسأله 1213- كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1214- كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط

مسأله 1215- كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1216- نماز احتياط سوره و قنوت ندارد، و بايد نيت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آن است كه سوره حمد و بسم الله آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1217- اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند. و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1218- اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه

كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو بنمايد. و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1219- اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1220- اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلًا در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بايد كسري نماز را به نماز متصل نموده و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1221- اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده مثلًا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو љØ٘ʠخوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلًا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد دو ركعت كسري نمازش را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1222- اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1223- اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي

كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1224- اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر احتياط مستحب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1225- اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسري نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند، مثلًا در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، به احتياط واجب بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نمازش را بخواند و نماز را هم دوباره به جا آورد.

مسأله 1226- اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر وقت دارد، در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد نماز احتياط را بخواند و اگر

مشغول كار ديگري شده يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، احتياط استحبابي آن است كه نماز احتياط را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند، اگر چه مي تواند بنا بر انجام نماز احتياط گذارد و بر همان اكتفا نمايد.

مسأله 1227- اگر در نماز احتياط، ركني را زياد كند، يا مثلًا به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود بنا بر احتياط واجب، و بايد دوباره نماز احتياط و اصل نماز را بخواند.

مسأله 1228- موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلًا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند، و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1229- اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد ولي چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بنا بر كمتر گذارد و احتياط مستحب آن است كه نماز احتياط را دوباره بخواند و بعد از آن اصل نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1230- اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.

مسأله 1231- اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1232- اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط آن

است كه بعد از سلام آن را قضا نمايد، اگر چه واجب نيست.

مسأله 1233- اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1234- حكم گمان در ركعتهاي نماز حكم يقين است، مثلًا اگر در نماز چهار ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده نبايد نماز احتياط بخواند، ولي اگر در غير ركعتها گمان پيدا كند بايد به احتياط عمل نمايد و دستور در هر موردي طور مخصوصي است كه در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1235- حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلًا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود.

سجده سهو
سجده سهو

مسأله 1236- براي سه چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:

اول: آن كه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم: آن كه يك سجده را فراموش كند.

سوم: آن كه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت و در دو مورد هم احتياط واجب آن است كه سجده سهو بنمايد اول در جايي كه نبايد نماز را سلام دهد مثلًا در ركعت اول سهواً سلام بدهد دوم آنكه تشهد را فراموش كند.

مسأله 1237- اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1238- براي حرفي

كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلًا سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1239- اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره بطور صحيح بخواند براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1240- اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسأله 1241- اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1242- اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد: «السلام علينا و علي عباد اللَّه الصالحين» يا بگويد: «السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته» بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد «السلام عليك أيها النبي و رحمة اللَّه و بركاته» احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1243- اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1244- اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1245- اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1246- اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً

به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1247- اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1248- كسي كه شك دارد مثلًا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1249- اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده بايد دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، بايد دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو

مسأله 1250- دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ يا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ولي بهتر است بگويد بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1251- سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1252- اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند، مثلًا يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد، و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يكِ آنها است.

مسأله 1253- اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد. و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد ديگر به جا آورد تا يقين كند سجده و تشهد

را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است.

مسأله 1254- اگر به خيال اين كه اول سجده را فراموش كرده، اول قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد. و نيز اگر به خيال اين كه اول تشهد را فراموش كرده اول قضاي آن را به جا آورد، و بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.

مسأله 1255- اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتّفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلًا پشت به قبله نمايد، بايد قضاي سجده و تشهد را به جا آورد و نمازش صحيح است.

مسأله 1256- اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، بايد قضاي سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد چه كاري كه نماز را باطل مي كند كرده باشد يا نه. و اگر تشهد ركعت آخر را فراموش كرده باشد، بايد قضاي تشهد را به جا آورد و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1257- اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آنكه سهواً حرف بزند، بايد سجده يا تشهد را قضا كند.

مسأله 1258- اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، به احتياط واجب بايد هر دو را

قضا نمايد و هر كدام را اول به جا آورد اشكال ندارد، و بايد يك بار سجده سهو نيز به جا آورد.

مسأله 1259- اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1260- اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1261- كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1262- اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، و اگر وقت نماز هم گذشته، بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

مسأله 1263- هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1264- اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزي از اجزاء نماز را كم يا زياد كند اگر آن جزء ركن نباشد نمازش صحيح است اگر جاهل قاصر باشد، و الّا به احتياط واجب، نماز باطل است.

مسأله 1265- اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند، و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز

را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1266- اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است. و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند.

مسأله 1267- اگر پيش از گفتن «السلام علينا» و «السلام عليكم» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1268- اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر، از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1269- اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلًا پشت به قبله كرده نمازش باطل است، و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد فوراً مقداري كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1270- هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلًا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده نمازش باطل است، ولي اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد بايد برگردد و دو

سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و تشهد و سلام را دوباره بعد از آن بگويد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته به جا آورد و نمازش صحيح است و احتياط مستحب آن است كه اصل نماز را بعد از آن اعاده نمايد.

مسأله 1271- اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

نماز مسافر
نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته به جا آورد يعني دو ركعت بخواند:

شرط اول

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد.

مسأله 1272- كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. بنا بر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1273- اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند چه همان روز و شب بخواهد برگردد يا غير آن روز و شب.

مسأله 1274- اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقت ندارد بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1275- اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1276- كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1277- كسي كه يقين دارد سفرش

هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از تمام خواندن نماز، فهميد سفرش هشت فرسخ بوده، بنا بر اقوي بايد نماز را دوباره شكسته اعاده نمايد، و در صورتي كه وقت گذشته باشد، بايد بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره قضا نمايد.

مسأله 1278- اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1279- اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسأله 1280- اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند، و اگر ديوار ندارد بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم

آن كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آن جا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و به وطنش يا به

جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1281- كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلًا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1282- مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1283- كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1284- كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1285- كسي كه در سفر به اختيار ديگري است،

اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1286- كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند. و نيز اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا نباشد بايد نمازش را شكسته بخواند.

شرط سوم

آن كه در بين راه از قصد خود بر نگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1287- اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288- اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1289- اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290- اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز

را شكسته بخواند.

مسأله 1291- اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1292- اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولي بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود روي هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، اگر چه جمع واجب نيست و نماز شكسته است.

شرط چهارم

آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1293- كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1294- كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد، يا ده

روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم

آن كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر سفري برود كه بر او واجب نباشد ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1295- سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1296- كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر، معصيتي انجام دهد، مثلًا غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1297- اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1298- اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار

است غصبي باشد، نمازش شكسته است ولي اگر در زمين غصبي مسافرت كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1299- كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند. و اگر ناچار باشد يا مثلًا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1300- اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1301- اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي بايد روزه نگيرد.

مسأله 1302- كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر برمي گردد اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر توبه نكرده، و چيزي هم كه بازگشت را از جزئيت سفر معصيت خارج كند حادث نشده باشد بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1303- كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1304- كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم

آن

كه از صحرانشينهايي نباشد كه در بيابانها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند، و صحرانشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1305- اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1306- اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم

آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها، اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اول بايد نماز را تمام بخوانند. ولي در سفر اول اگر چه طول بكشد، نمازشان شكسته است.

مسأله 1307- كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلًا براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر مثلًا شوفر، اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1308- حمله دار يعني كسي كه براي رساندن حاجيها به مكّه مسافرت مي كند. چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد شكسته بخواند.

مسأله 1309- كسي كه شغل او حمله داري است و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1310- كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفري

كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، بايد در سفري كه مشغول به كارش هست نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1311- راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1312- كسي كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313- كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود ده روز بماند در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، بايد نماز را شكسته بخواند. چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد يا نداشته باشد.

مسأله 1314- كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1315- كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1316- كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلًا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1317- كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم

آن كه به حد ترخص برسد يعني از وطنش يا جايي

كه قصد كرده ده روز در آن جا بماند، بقدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست بقدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملًا معلوم نباشد كافي است.

مسأله 1318- كسي كه به سفر مي رود اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1319- مسافري كه به وطنش بر مي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد تا به منزل برسد، يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1320- هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا بقدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند. و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1321- اگر از محلي مسافرت

كند كه خانه و ديوار ندارد وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322- اگر بقدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگري، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1323- اگر بقدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولًا در جاي بلند مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1324- اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولًا در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1325- اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1326- اگر بخواهد در محلي نماز بخواند كه شك دارد به حد تَرَخُّصْ يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند، رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند. و چون در بعضي موارد اشكال پيدا مي كند بايد يا آن جا نماز نخواند يا هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1327- مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1328- مسافري كه

در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1329- محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آن جا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

مسأله 1330- اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1331- تا انسان قصد ماندن هميشگي در جايي كه غير وطن اصلي خودش است نداشته باشد وطن او حساب نمي شود مگر آن كه بدون قصد ماندن، آن قدر بماند كه مردم بگويند اينجا وطن اوست.

مسأله 1332- كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلًا شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند، هر دو وطن او است. و اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، اشكال دارد، و بايد احتياط مراعات شود.

مسأله 1333- در غير وطن اصلي و وطن غير اصلي كه ذكر شد در جاهاي ديگر اگر قصد اقامه نكند نمازش شكسته است چه ملكي در آنجا داشته باشد يا نداشته باشد و چه در آنجا شش ماه مانده باشد يا نه.

مسأله 1334- اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري

هم براي خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1335- مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1336- مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلًا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337- مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند پس اگر بخواهد مثلًا ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338- مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود خطه ي سور بلد اقامت يا از بساتين و مزارع و باغات اطراف آن باشد به مقداري كه رفتن به آنجا منافي با صدق اقامت در بلد نباشد بايد در تمام ده روز نماز را تمام بخواند. ولي چنانچه بخواهد تا كمتر از چهار فرسخ برود، چنانچه در نيّت او باشد، كه در بين ده روز فقط يك مرتبه برود و بيش از دو ساعت رفتن و برگشتن را طول ندهد، در همه ده روز بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله

1339- مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جايي بماند مثلًا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1340- كسي كه تصميم دارد، ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد، در صورتي كه مردم به احتمال او اعتنايي نكنند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1341- اگر مسافر بداند كه مثلًا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1342- اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1343- مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد روزه آن روزش صحيح است، اما نمازهاي

خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1344- مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1345- اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1346- مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند. و اگر مشغول ركعت سوم شده نمازش باطل است، و تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه داخل در ركوع ركعت سوم شده باشد.

مسأله 1347- مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1348- مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم به جا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1349- مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد به

محل اقامه خود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1350- مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاي خود را تمام بخواند. ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1351- مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1352- اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1353- اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند و در تمام سي

روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيه راه مردد شود، از وقتي كه مردد مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1354- مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1355- مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

مسأله 1356- مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد در جايي كه اول جزء اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه شكسته بخواند اگر چه اقوي، صحت تمام است و نيز مسافر مي تواند در حرم و رواق حضرت سيد الشهداء عليه السلام بلكه در مسجد متصل به حرم نماز را تمام بخواند.

مسأله 1357- كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و نيز اگر فراموش كند كه

نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند بايد نماز را دوباره بخواند، و اگر بعد از وقت يادش بيايد، بنا بر احتياط واجب، بايد قضا نمايد.

مسأله 1358- كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر فراموش كند و بدون توجه و بطور عادت تمام بخواند نمازش باطل است، و نيز اگر حكم مسافر و سفر خود را فراموش كرده باشد در صورتي كه وقت داشته باشد نمازش را دوباره بخواند بلكه اگر وقت هم گذشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1359- مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1360- مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلًا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند چنانچه تمام بخواند در صورتي كه وقت باقي است بايد نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته بايد شكسته قضا نمايد.

مسأله 1361- مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت هم گذشته بايد شكسته قضا نمايد.

مسأله 1362- اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1363- كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1364- اگر

مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است. و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1365- اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند مثلًا نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود، و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1366- مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند، و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

مسأله 1367- مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1368- اگر از مسافري كه بايد نماز

را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد. و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1369- مستحب است مسافر بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند سي مرتبه بگويد سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر. و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است. بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا

مسأله 1370- كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخواند، قضا ندارد.

مسأله 1371- اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1372- كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1373- كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1374- اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1375- قضاي نمازهاي يوميه لازم نيست به ترتيب خوانده شود مثلًا كسي كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده،

لازم نيست اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد.

مسأله 1376- اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند يا مثلًا بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1377- اگر كسي نداند كه نمازهايي كه از او قضا شده كدام يك جلوتر بوده لازم نيست بطوري بخواند كه ترتيب حاصل شود و هر يك را مي تواند مقدم بدارد.

مسأله 1378- اگر كسي كه نمازهايي از او قضا شده مي داند كدام يك جلوتر قضا شده احتياط مستحب آن است كه به ترتيب قضا كند. و آنچه اول قضا شده اول بخواند و دومي را بعد و همين طور.

مسأله 1379- اگر براي ميتي مي خواهند نماز قضا بدهند و مي دانند آن ميت ترتيب قضا شدن را مي دانسته باز لازم نيست طوري قضا را به جا بياورند كه ترتيب حاصل شود.

مسأله 1380- اگر براي ميتي كه در مسأله پيش گفته شد بخواهند چند نفر را اجير كنند كه نماز بخوانند لازم نيست براي آنها وقت مرتب معين كنند كه با هم شروع نكنند در عمل.

مسأله 1381- اگر بدانند كه ميت ترتيب قضا شدن را نمي دانسته يا ندانند كه مي دانسته لازم نيست به ترتيب براي او قضا به جا بياورند.

مسأله 1382- در مسأله پيش اگر بخواهند چند نفر را براي به جا آوردن نماز ميت اجير كنند لازم نيست وقت معين كنند و مي توانند همه با هم شروع به قضا كنند.

مسأله 1383- كسي كه چند نماز از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند مثلًا نمي داند چهار تا

بوده يا پنج تا، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است و همچنين اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده اگر مقدار كمتر را بخواند كفايت مي كند.

مسأله 1384- كسي كه نماز قضا از همين روز يا روزهاي پيش دارد مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده نماز ادايي را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد.

مسأله 1385- كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشاء اگر يك نماز چهار ركعتي بخواند به نيت قضاي نمازي كه نخوانده كافي است.

مسأله 1386- اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، اگر چه لازم نيست نمازهاي قضا را، پيش از نماز ادا بخواند حتي اگر چه وقت داشته باشد و ترتيب بين نمازهاي قضا را هم بداند، ولي احتياط استحبابي آن است كه نمازهاي قضا، مخصوصاً نماز قضاي همان روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1387- تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1388- نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلًا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1389- مستحب است بچه مميز يعني بچه اي كه خوب بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسأله 1390- اگر پدر

نماز و روزه خود را به جا نياورده باشد، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده و مي توانسته قضا كند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگش به جا آورد، يا براي او اجير بگيرد. بلكه اگر از روي نافرماني هم ترك كرده باشد واجب است به همين طور عمل كند و نيز روزه اي را كه در سفر نگرفته، اگر چه نمي توانسته قضا كند، واجب است كه پسر بزرگتر قضا نمايد، يا براي او اجير بگيرد.

مسأله 1391- اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر نماز و روزه قضا داشته يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1392- اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1393- اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست. ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه او را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1394- اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند بعد از آن كه اجير، نماز و روزه او را بطور صحيح به جا آورد بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1395- اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلًا قضاي نماز صبح و مغرب و عشا را بايد بلند بخواند.

مسأله 1396- كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر هم بر او واجب شود، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

مسأله

1397- اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر، نابالغ يا ديوانه باشد وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

مسأله 1398- اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز و روزه پدر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت
نماز جماعت

مسأله 1399- مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1400- در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بيشتر شوند، ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1401- حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1402- مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است. و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

مسأله 1403- وقتي

كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند. و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

مسأله 1404- اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند در صورتي كه جماعت دوم و اشخاص آن غير از اول باشد اشكال ندارد.

مسأله 1405- كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1406- اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، چون اطاعت پدر و مادر واجب است بنا بر احتياط واجب بايد نماز را به جماعت بخواند و قصد استحباب نمايد.

مسأله 1407- احتياط واجب آن است كه نماز عيد فطر و قربان را در زمان غيبت امام عليه السلام با جماعت نخوانند ولي به قصد رجاء مانع ندارد، و نمازهاي مستحبي را هم نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند.

مسأله 1408- موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند فقط در صورتي كه مأموم احتياطش با امام يكي باشد مي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1409- اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند، يا قضاي احتياطي نماز كس ديگر را مي خواند، اگر چه براي آن پول نگرفته باشد، اقتداي به او اشكال دارد ولي اگر انسان

بداند كه از آن كس كه براي او قضا مي خواند نماز فوت شده كه در اين صورت اقتداي به او اشكال ندارد.

مسأله 1410- اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1411- اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند، بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند اشكال دارد، بلكه باطل است.

مسأله 1412- اگر به واسطه درازي صف اول، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند. و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1413- اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند اشكال دارد، بلكه باطل است.

مسأله 1414- كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند بلكه اگر از دو طرف هم متصل باشد ولي از صف جلو حتي يك نفر را هم نبيند جماعت او صحيح نيست.

مسأله 1415- جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد ولي اگر مكان امام

مقدار خيلي كمي بلندتر باشد اشكال ندارد، و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

مسأله 1416- اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد در صورتي كه بلندي به مقدار متعارف زمان قديم باشد مثل آن كه امام در صحن مسجد و مأموم در پشت بام بايستد اشكال ندارد ولي اگر مثل ساختمانهاي چند طبقه اين زمان باشد، جماعت اشكال دارد.

مسأله 1417- اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است مي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1418- بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1419- اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است، در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1420- هرگاه بداند نماز امام باطل است مثلًا بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1421- اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلًا بي وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1422- اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه مأموم است مثلًا به

حمد و سوره امام گوش مي دهد بايد نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است مثلًا در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرادي تمام نمايد.

مسأله 1423- انسان در بين نماز جماعت مي تواند نيت فرادي كند.

مسأله 1424- اگر مأموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فرادي كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.

مسأله 1425- اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند. ولي اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1426- اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادي نكرده است.

مسأله 1427- اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش بطور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش بطور فرادي صحيح مي باشد و بايد آن را تمام نمايد.

مسأله 1428- اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و فرادي مي شود.

مسأله 1429- اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه

ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مي تواند نيت فرادي كند يا صبر كند تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند. ولي اگر برخاستن امام به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيت فرادي نمايد.

مسأله 1430- اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد نماز او بطور جماعت صحيح است و بايد ركوع كند و خود را به امام برساند.

مسأله 1431- اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1432- مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و اگر مساوي او هم بايستد اشكال دارد و به احتياط واجب بايد كمي عقب تر از امام بايستد، اگر چه قد او بلندتر از امام باشد كه در ركوع و سجود سرش جلوتر از امام باشد.

مسأله 1433- در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد چنانچه بين آن زن و امام يا

بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1434- اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1435- اگر بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام بقدر گشادي بين دو قدم فاصله باشد اشكال ندارد، و نيز اگر بين انسان به واسطه مأمومي كه جلوي او ايستاده و انسان به وسيله او به امام متصل است به همين مقدار فاصله باشد نمازش اشكال ندارد، و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1436- اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه به اندازه گشادي بين دو قدم هم فاصله داشته باشند نمازش صحيح است.

مسأله 1437- اگر در نماز، بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او به امام متصل است بيشتر از يك قدم بزرگ فاصله پيدا شود نمازش فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله 1438- اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود يا همه نيت فرادي نمايند، اگر فاصله به اندازه يك قدم بزرگ نباشد نماز صف بعد بطور جماعت صحيح و اگر بيشتر از اين مقدار باشد فرادي مي شود و صحيح است.

مسأله

1439- اگر در ركعت دوم اقتدا كند، قنوت و تشهد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، يا نيت فرادي كند و نمازش صحيح است، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1440- اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد، و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده، خود را به امام برساند.

مسأله 1441- اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1442- اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1443- كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به

امام نمي رسد، بايد سوره را نخواند ولي اگر خواند نمازش صحيح است.

مسأله 1444- كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1145- كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد نمازش صحيح است.

مسأله 1446- اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1447- اگر به خيال اين كه امام در ركعت اوّل يا دوم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده نمازش صحيح است.

ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1148- اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1449- اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبي است جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود. بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به

همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1450- اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1451- اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.

مسأله 1452- كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند، مي تواند برخيزد و نماز را تمام كند و يا انگشتان دست، و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

شرايط امام جماعت

مسأله 1453- امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را بطور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد به بچه مميز ديگر جايز نيست و احتياط واجب آن است كه امام زن نيز مرد باشد.

مسأله 1454- امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقي است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1455- كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند. و كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1456- كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا

كند و همچنين كسي كه خوابيده است مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند ولي كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اقتدا نمايد.

مسأله 1457- اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر به واسطه عذري با لباس نجس نماز مي خواند بنا بر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.

مسأله 1458- اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند بنا بر احتياط واجب، نمي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1459- بنا بر احتياط واجب كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود.

احكام جماعت

مسأله 1460- موقعي كه مأموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد. ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلًا اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1461- مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او و ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1462- اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1463- اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1464- اگر مأموم

سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1465- اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره بخواند.

مسأله 1466- مأموم بايد در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره نخواند و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1467- مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1468- اگر مأموم پيش از امام عمداً هم سلام دهد نمازش صحيح است.

مسأله 1469- اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد. ولي اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1470- مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد. و اگر عمداً پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد، معصيت كرده ولي نمازش صحيح است امّا اگر در دو ركن پشت سرهم از امام جلو يا عقب بيفتد بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند اگر چه بعيد نيست نمازش صحيح باشد و فرادي شود.

مسأله 1471- اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به

ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد، امام سر بردارد نمازش باطل است.

مسأله 1472- اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

مسأله 1473- كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد، و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، نماز باطل است.

مسأله 1474- اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1475- اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، بايد بنا بر احتياط نماز را تمام كند و از سر بخواند. و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، احتياط آن است كه نماز را فرادي تمام نمايد اگر چه مي تواند متابعت امام را بكند و به سجده رود و نماز را تمام كند.

مسأله 1476- اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قراءت امام مي رسد، چنانچه سر

بردارد و با امام به ركوع رود نمازش صحيح است.

مسأله 1477- اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قراءت امام نمي رسد، واجب است سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح است اگر چه احوط استحبابي در اين صورت اعاده نماز است، و اگر سر برندارد تا امام برسد نمازش صحيح است.

مسأله 1478- اگر پيش از امام به سجده رود، واجب است كه سر بردارد و با امام به سجده رود و نمازش صحيح است اگر چه احتياط استحبابي در اين صورت اعاده نماز است. و اگر برنداشت نمازش صحيح است.

مسأله 1479- اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1480- اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند مستحب است مردها عقب امام و

زنها پشت مردها بايستند.

مسأله 1481- اگر امام و مأموم هر دو زن باشند احتياط آن است كه امام كمي جلوتر بايستد.

مسأله 1482- مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اول بايستند.

مسأله 1483- مستحب است صفهاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1484- مستحب است بعد از گفتن قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ مأمومين برخيزند.

مسأله 1485- مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1486- مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1487- اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1488- اگر در صفهاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1489- مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1490- مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات
نماز آيات

مسأله 1491- نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مي شود: اول: گرفتن خورشيد، دوم: گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد. سوم: زلزله اگر چه كسي هم نترسد. چهارم: رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها در صورتي كه بيشتر مردم بترسند كه بنا بر احتياط واجب بايد براي اينها هم نماز آيات بخوانند.

مسأله 1492- اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلًا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1493- كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلًا سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه آنها باشد و همچنين است اگر چند نماز براي رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد ولي اگر براي آفتاب گرفتن و

ماه گرفتن و زلزله، يا براي دو تاي اينها نمازهايي بر او واجب شده باشد بنا بر احتياط واجب، بايد موقع نيت، معين كند نماز آياتي را كه مي خواند براي كدام يك آنها است.

مسأله 1494- چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها بقدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است.

مسأله 1495- از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنا بر احتياط واجب، بايد بقدري تأخير نيندازد كه شروع به بازشدن كند.

مسأله 1496- اگر خواندن نماز آيات را بقدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بايد نيت ادا و قضا نكند ولي اگر بعد از بازشدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

مسأله 1497- اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد بايد نيت ادا كند بلكه اگر مدت گرفتن آنها به اندازه خواندن يك ركعت هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و ادا است.

مسأله 1498- موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1499- اگر بعد از بازشدن آفتاب

يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند. ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1500- اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات را بخواند. و اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند بايد نماز آيات را بخواند بلكه اگر معلوم شود كه مقداري از آن گرفته احتياط واجب آن است كه نماز آيات را بخواند.

مسأله 1501- اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنا بر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنا بر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلًا اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مي كند احتياطاً بايد نماز را تا آن وقت تأخير نيندازد.

مسأله 1502- اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1503- اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد. و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد،

بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1504- اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند.

و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1505- اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را بهم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1506- اگر در حال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد و تا آخر مدتي كه خورشيد يا ماه باز مي شوند در حال حيض يا نفاس باشد نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

دستور نماز آيات

مسأله 1507- نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1508- در نماز آيات ممكن است انسان بعد

از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلًا به قصد سوره قُل هو اللَّه احد، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: قُل هُوَ اللَّهُ احَدٌ دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:

اللّهُ الصَّمَدُ باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَدٌ و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1509- اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

مسأله 1510- چيزهايي كه در نماز يوميه واجب و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب، بگويند الصلاة.

مسأله 1511- مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير

بگويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1512- مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسأله 1513- اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است.

مسأله 1514- اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم، و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است. ولي اگر مثلًا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد. و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1515- هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1516- نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است، مستحب مي باشد و احتياط واجب آن است كه آن را به جماعت نخوانند، ولي به قصد رجاء مانع ندارد، و چنانچه وليّ فقيه يا مأذون از طرف او اقامه جماعت نمايد اشكال ندارد.

مسأله 1517- وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1518- مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن

آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1519- نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1520- در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است ولي بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:

الَلّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَروتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزيداً انْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْرٍ ادْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ انْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ اخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ اعُوذ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُونَ.

مسأله 1521- مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قراءت را بلند بخوانند.

مسأله 1522- نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در

ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1523- مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد، به خرما افطار كند و در عيد قربان از گوشت قرباني بعد از نماز قدري بخورد.

مسأله 1524- مستحب است پيش از نماز عيد غسل كند و دعاهايي كه پيش از نماز و بعد از آن در كتابهاي دعا ذكر شده به اميد ثواب بخواند.

مسأله 1525- مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و نماز را بلند بخوانند.

مسأله 1526- بعد از نماز مغرب و عشاي شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

اللَّهُ أَكْبَرُ اللّهُ أَكْبَرُ لا الهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ اللَّهُ أَكْبَرُ عَلي ما هَدانا.

مسأله 1527- مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد: اللَّهُ أَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلي ما ابْلانا ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1528- كراهت دارد نماز عيد را زير سقف بخواند.

مسأله

1529- اگر شك كند در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن، اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنا بر اقل بگذارد و اگر بعد معلوم شود كه گفته بوده اشكال ندارد.

مسأله 1530- اگر قراءت يا تكبيرات يا قنوت ها را فراموش كند و به جا نياورد نمازش صحيح است.

مسأله 1531- اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرة الاحرام را فراموش كند نمازش باطل مي شود.

مسأله 1532- اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز آن را رجاءً به جا آورد. و اگر كاري كند كه براي آن سجده سهو در نمازهاي يوميه لازم است احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز رجاءً دو سجده سهو براي آن بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز

مسأله 1533- بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده، ديگري را اجير كنند يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد.

و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1534- انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود، و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1535- كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند.

مسأله 1536- اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد. و لازم نيست اسم او را بداند. پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي

است.

مسأله 1537- اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادتهاي او را قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

مسأله 1538- بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند كه نماز را به صورت صحيح مي خواند.

مسأله 1539- كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1540- هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه اگر چه بگويد انجام داده ام، بايد دوباره اجير بگيرد. ولي اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1541- كسي را كه عذري دارد و مثلًا نشسته نماز مي خواند نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد، بلكه بنا بر احتياط واجب بايد كسي را هم كه با تيمم يا جبيره نماز مي خواند اجير نكنند.

مسأله 1542- مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1543- لازم نيست قضاي نمازهاي ميت به ترتيب خوانده شود، اگر چه بدانند كه ميت ترتيب نمازهاي خود را مي دانسته.

مسأله 1544- اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد. و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد، و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند مثلًا اگر وظيفه ميت گفتن سه

مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1545- اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1546- اگر ميت ترتيب نمازهايي را كه قضا شده مي دانسته و انسان بخواهد براي آن نمازها اجير بگيرد لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد.

مسأله 1547- اگر كسي اجير شود كه مثلًا در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده ديگري را اجير نمايند بلكه براي نمازهايي هم كه احتمال مي دهند به جا نياورده بايد بنا بر احتياط واجب اجير بگيرند.

مسأله 1548- كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به وليّ ميت بدهند، مثلًا اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به وليّ ميت بدهند، و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، امّا اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

مسأله 1549- اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند براي تمام

نمازهاي او اجير بگيرند، و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند.

احكام روزه

احكام روزه

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خودداري نمايد.

نيّت

مسأله 1550- لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلًا بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است، و براي آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1551- انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيت كند، و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1552- از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح هر وقت نيت روزه فردا بكند اشكال ندارد.

مسأله 1553- وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است.

مسأله 1554- كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب. و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيت روزه واجب نمايد.

مسأله 1555- اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد بايد آن را معين نمايد، مثلًا

نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد، و روزه ديگري را نيت كند روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1556- اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1557- اگر مثلًا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1558- اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1559- اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1560- اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1561- اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد

از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1562- اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1563- كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد. ولي كسي كه روزه قضا يا روزه واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد، و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، љȘҙǠمستحبي او بهم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند، و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است گرچه بي اشكال نيست.

مسأله 1564- اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلًا نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است، و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و نيت كند روزه او صحيح و گرنه باطل مي باشد.

مسأله 1565- اگر براي روزه واجب غير معيني مثل روزه كفاره عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1566- اگر در ماه

رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد نمي تواند روزه بگيرد و قضا هم ندارد.

مسأله 1567- اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت روزه كند، و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1568- روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد، و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه رمضان كند ولي اگر نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود.

مسأله 1569- اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند.

مسأله 1570- اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان از نيت روزه گرفتن برگردد روزه اش باطل است، ولي چنانچه نيت كند كه چيزي را كه روزه را باطل مي كند به جا آورد در صورتي كه آن را انجام ندهد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1571- در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردّد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند،

روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
چيزهايي كه روزه را باطل مي كند

مسأله 1572- نُه چيز روزه را باطل مي كند.

اول خوردن و آشاميدن، دوم: جماع، سوم: استمناء، و استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد. چهارم: دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عليهم السلام. پنجم: رساندن غبار غليظ به حلق. ششم: فرو بردن تمام سر در آب. هفتم: باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح. هشتم: اماله كردن با چيزهاي روان. نهم: قي كردن، و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

1- خوردن و آشاميدن

مسأله 1573- اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد روزه او باطل مي شود مگر آن كه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسأله 1574- اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1575- اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1576- احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود خودداري كند، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جاي دوا استعمال مي شود اشكال ندارد.

مسأله 1577- اگر روزه دار

چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1578- كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود بلكه اگر فرو هم نرود بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد.

مسأله 1579- فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1580- فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

مسأله 1581- اگر روزه دار بقدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود، و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1582- جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولًا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند، ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد چنانچه فرو رود، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1583- انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او بقدري است كه معمولًا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2- جِماع

مسأله 1584- جماع روزه را

باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1585- اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود ولي كسي كه آلتش را بريده اند اگر كمتر از ختنه گاه را هم داخل كند روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1586- اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است و كسي هم كه آلتش را بريده اند اگر شك كند كه دخول شده يا نه، روزه او صحيح است.

مسأله 1587- اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، به طوري كه از اختيار او خارج باشد، روزه او باطل نمي شود، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

3- استمناء

مسأله 1588- اگر روزه دار استمناء كند يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1589- اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست. ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1590- هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، مي تواند در روز بخوابد و چنانچه بخوابد و محتلم هم بشود روزه اش صحيح است.

مسأله 1591- اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1592- روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند و به دستوري كه در مسأله 72 گفته شد، استبراء نمايد،

ولي اگر بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد در صورتي كه غسل كرده باشد نمي تواند استبراء كند.

مسأله 1593- روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1594- اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري بكند در صورتي كه مني از او بيرون نيايد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1595- اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند در صورتي كه عادت نداشته باشد كه بعد از بازي و شوخي مني از او خارج شود اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است. ولي اگر شوخي را ادامه دهد تا آنجا كه نزديك است مني خارج شود و خودداري نكند تا خارج گردد روزه اش باطل است.

4- دروغ بستن به خدا و پيغمبر

مسأله 1596- اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت عمداً نسبت دروغ بدهد اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه او باطل است و احتياط واجب آن است كه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها و ساير پيغمبران و جانشينان آنان هم در اين حكم فرقي ندارند.

مسأله 1597- اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد لكن اگر خودش هم خبر بدهد روزه اش باطل نمي شود.

مسأله

1598- اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1599- اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش صحيح است.

مسأله 1600- اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مي شود ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1601- اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چنين مطلبي فرموده اند و او جايي كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلي، يا جايي كه بايد بگويد بلي عمداً بگويد نه، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1602- اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن روز كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

5- رساندن غبار غليظ به حلق

مسأله 1603- رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است.

مسأله 1604- اگر به واسطه باد غبار غليظي پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1605- احتياط واجب آن است كه روزه دار دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند. ولي بخار غليظ،

روزه را باطل نمي كند، مگر اين كه در دهان به صورت آب درآيد و فرو دهد.

مسأله 1606- اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است.

مسأله 1607- اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6- فرو بردن سر در آب

مسأله 1608- اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روزه را بگيرد. ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1609- اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1610- اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1611- اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند روزه باطل مي شود.

مسأله 1612- احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب فرو نبرد ولي در آبهاي مضاف ديگر و در چيزهاي ديگر كه روان است اشكال ندارد.

مسأله 1613- اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1614- اگر عادتاً با افتادن در آب سرش زير آب مي رود، چنانچه با توجه به اين مطلب خود را در آب بيندازد و سرش زير آب

برود روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1615- اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد، و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1616- اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1617- اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او، روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد، ولي اگر واجب معين باشد، اگر به فرو بردن سر در آب، قصد غسل كند، روزه او باطل است، و بنا بر احتياط واجب، غسل او هم باطل است مگر آن كه در زير آب، يا در حال خارج شدن از آب نيت غسل كند كه در اين صورت غسل او صحيح است و اما اگر روزه ماه رمضان باشد، هم غسل و هم روزه باطل است مگر آنكه در همان زير آب توبه نمايد و در حال خارج شدن از آب نيت غسل كند كه در اين صورت غسل او صحيح است.

مسأله 1618- اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مي شود.

7- باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

مسأله 1619- اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم

ننمايد، روزه اش باطل است.

مسأله 1620- اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1621- كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، مي تواند با تيمم روزه بگيرد و صحيح است.

مسأله 1622- اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد مثلًا اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1623- كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود، ولي اگر براي تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، با تيمم روزه او صحيح است ولي گناهكار است.

مسأله 1624- اگر گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده چنانچه تيمم كند روزه اش صحيح است.

مسأله 1625- كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1626- هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود

اگر احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد بيدار مي شود براي غسل، مي تواند بخوابد.

مسأله 1627- كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1628- كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1629- كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است.

مسأله 1630- اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و همچنين است اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد، و كفاره بر او واجب نمي شود.

مسأله 1631- خوابي را كه در آن محتلم شده نبايد خواب اول حساب كرد بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب

اول حساب مي شود.

مسأله 1632- اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1633- هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسأله 1634- كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد روزه او باطل است.

مسأله 1635- كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است مثلًا پنج روز روزه قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است، بعد از رمضان عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست بايد روز ديگر روزه بگيرد، و در هر صورت اين روز را لازم نيست روزه بگيرد.

مسأله 1636- اگر در روزه واجبي غير روزه رمضان و قضاي آن تا اذان صبح جنب بماند، روزه اش صحيح است چه وقت آن معين باشد و چه نباشد.

مسأله 1637- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند روزه اش باطل است.

مسأله 1638- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه ماه رمضان يا قضاي آن را بگيرد بايد تيمم نمايد و روزه اش صحيح است، و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجب مثل روزه كفاره و روزه نذري بگيرد

اگر چه بدون تيمم هم روزه اش صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه تيمم كند.

مسأله 1639- اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، روزه او صحيح است، ولي اگر در وسعت وقت قضاي رمضان را گرفته باشد صحيح بودن آن اشكال دارد.

مسأله 1640- اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس بيند اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1641- اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1642- اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند، روزه اش باطل است. ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلًا منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، در صورتي كه تيمم كند روزه او صحيح است.

مسأله 1643- اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه (در مسأله 417 به بعد گفته شد) به جا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 1644- كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد، و اگر در حال روزه هم ميت را

مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

8- اماله كردن

مسأله 1645- اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند، ولي استعمال شياف هايي كه براي معالجه است اشكال ندارد، و احتياط واجب آن است كه از استعمال شياف هايي كه براي كيف كردن است مثل شياف ترياك يا براي تغذيه از اين مجري است خودداري نمايند.

9- قِيْ كردن

مسأله 1646- هرگاه روزه دار عمداً قي كند- اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد- روزه اش باطل مي شود ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

مسأله 1647- اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1648- اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد.

مسأله 1649- اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه بقدري پايين رود كه به فرو بردن آن خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است، و اگر به اين مقدار پايين نرود بايد آن را بيرون آورد اگر چه موجب شود كه قي كند و روزه اش باطل شود، و چنانچه فرو برد روزه اش باطل مي شود، و بنا بر احتياط واجب بايد كفاره جمع بدهد.

مسأله 1650- اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه بقدري پايين رفته باشد كه آن را داخل شكم كند خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1651- اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزي از گلو

بيرون مي آيد نبايد عمداً آروغ بزند ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1652- اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند

مسأله 1653- اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود، و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد، ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله 1630 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند روزه او باطل است.

مسأله 1654- اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1655- اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود. ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلًا به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1656- روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، امّا اگر قصد رفتن كند و نرود يا بعد از رفتن چيزي به خوردش ندهند روزه او صحيح است، و چنانچه از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه او باطل مي شود، ولي اگر چيزي در گلويش بريزند باطل شدن روزه او محل اشكال است.

آنچه براي روزه دار مكروه است

مسأله 1657- چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن

باعث ضعف مي شود، انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست، بو كردن گياههاي معطر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تر كردن لباسي كه در بدن است، كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن به چوب تر، و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد، و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد در صورتي كه مني بيرون آيد روزه او باطل مي شود.

جاهايي كه قضا و كَفّاره واجب است

مسأله 1658- اگر در روزه رمضان عمداً قي كند يا در شب جنب شود و به تفصيلي كه در مسأله 1630 گفته شد سه مرتبه بيدار شود و بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود فقط بايد قضاي آن روز را بگيرد و چنانچه عمداً اماله كند يا سر زير آب ببرد بنا بر احتياط واجب بايد كفاره هم بدهد ولي اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1659- اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد، بنا بر احتياط واجب كفاره بر او ثابت مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد يا اصلًا ملتفت مسأله نبوده يا يقين داشته كه فلان چيز روزه را باطل نمي كند، كفاره بر او واجب نيست.

كَفّاره روزه

مسأله 1660- كسي كه كفاره روزه رمضان بر او

واجب است، بايد يك بنده آزاد كند يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد، و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، هر چند مد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند طعام بدهد بايد استغفار كند، اگر چه مثلًا يك مرتبه بگويد استغفر اللَّه و احتياط واجب در فرض اخير آن است كه هر وقت بتواند، كفاره را بدهد.

مسأله 1661- كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1662- كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

مسأله 1663- كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلًا به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1664- اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد بلكه بقيه را بعد از

برطرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسأله 1665- اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلًا حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مي شود يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد. و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1666- اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت دهد، كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بنا بر احتياط بر او واجب مي شود.

مسأله 1667- اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، يك كفاره بر او واجب است. ولي اگر جماع او حرام باشد يك كفاره جمع واجب مي شود.

مسأله 1668- اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفاره كافي است.

مسأله 1669- اگر روزه دار جماع حرام كند و بعد با حلال خود جماع نمايد يك كفاره جمع كافي است.

مسأله 1670- اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد، مثلًا آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلًا غذاي حرامي بخورد، يك كفاره كافي است.

مسأله 1671- اگر

روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است. و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود، و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلًا موقع آروغ زدن، خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده، به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط، كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1672- اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد.

مسأله 1673- اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مي شود. ولي اگر خبر دهنده عادل بوده فقط قضاي آن روز واجب است.

مسأله 1674- كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمي شود بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب است.

مسأله 1675- اگر عمداً روزه خود را باطل كند، و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1676- اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او

واجب نيست.

مسأله 1677- اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1678- اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد، و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1679- اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1680- اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه بطوري زن را مجبور كرده باشد كه از خود اختياري نداشته باشد و در بين جماع زن راضي شود، بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد، و اگر با اراده و اختيار عمل را انجام دهد اگر چه مجبورش كرده باشد مرد بايد كفاره خودش و زن را بدهد.

مسأله 1681- اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1682- اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن هم كفاره واجب نيست.

مسأله 1683- كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع

كند، ولي اگر او را مجبور نمايد بنا بر احتياط بايد كفاره اش را بدهد.

مسأله 1684- انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1685- اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1686- كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد يا به آنها مي خوراند مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1687- كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند بنا بر احتياط واجب بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است

مسأله 1688- در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

اول: آن كه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قي كند.

دوم: آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله 1630 گفته شد تا اذان صبح از خواب سوم بيدار نشود.

سوم: عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه

روزه نباشد.

چهارم: آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

پنجم: آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روزه بر او واجب است، ولي اگر بعد از تحقيق گمان يا يقين كند كه صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا واجب نيست.

ششم: آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم: آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم: آن كه به گفته كس ديگر كه عادل باشد افطار كنند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم: آن كه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابر به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

دهم: آن

كه براي خنك شدن، يا بي جهت مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1689- اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1690- مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1691- اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه بي اختيار، يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1692- اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضا لازم نيست.

مسأله 1693- اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

مسأله 1694- اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1695- اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد. ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1696- روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده،

براي معالجه خورده باشد، بلكه اگر نيت روزه كرده و مست شده و در حال مستي روزه را ادامه داده تا از مستي خارج شده باشد بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كند و بعداً قضا نمايد.

مسأله 1697- اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلًا كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، مي تواند پنج روز روزه بگيرد و نيز كسي هم كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلًا اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده، يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند.

مسأله 1698- اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد. ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلًا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد بايد اول، قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1699- اگر قضاي روزه چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام رمضان است، قضاي سال اول حساب مي شود.

مسأله 1700- كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1701- اگر قضاي روزه ماه

رمضان شخص ديگري را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1702- اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند، اگر چه مستحب است.

مسأله 1703- اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست، و بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلًا براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط مستحب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1704- اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند.

مسأله 1705- اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براي

هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد.

مسأله 1706- اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد بلكه اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند بايد قضاي آن را بگيرد، و احتياط واجب آن است كه براي هر روز هم يك مد غذا به فقير بدهد.

مسأله 1707- اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مد كه تقريباً ده سير است، طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1708- كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1709- اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1710- اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند، و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد براي هر روز نيز

دادن يك مد طعام لازم است.

مسأله 1711- اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد و در روز كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلًا چند مرتبه جماع كند يك كفاره كافي است.

مسأله 1712- بعد از مرگ پدر پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در مسأله 1390 گفته شد به جا آورد ولي قضاي روزه مادر، بر پسر واجب نيست.

مسأله 1713- اگر پدر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد بايد پسر بزرگتر قضا نمايد.

احكام روزه مسافر

مسأله 1714- مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1715- مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد. ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است.

مسأله 1716- اگر غير از روزه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب نبايد در آن روز مسافرت كند. و اگر در سفر باشد بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد ولي اگر نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد مي تواند در آن روز مسافرت نمايد.

مسأله 1717- اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد. ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد بايد آن را در سفر به جا آورد. و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد،

روزه بگيرد بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1718- مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد.

مسأله 1719- كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد روزه اش باطل مي شود. و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسأله 1720- اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد روزه او باطل است.

مسأله 1721- اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخص برسد يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد روزه خود را باطل كند و اگر پيش از آن روزه را باطل كند بنا بر احتياط، كفاره نيز بر او واجب است.

مسأله 1722- اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1723- اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1724- مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملًا خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 1725- كسي كه به واسطه پيري

نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1726- كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.

مسأله 1727- اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد. و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1728- زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست. و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1729- زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه، يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد روزه بر او واجب نيست. و بايد

براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد. و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگر كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اوّل ماه

مسأله 1730- اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اول: آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم: عده اي كه از گفته آنان يقين پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين پيدا شود.

سوم: دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اين كه بگويند داخل دايره ماه طرف افق بود، اوّلِ ماه ثابت نمي شود. اما اگر در تشخيص بعض خصوصيات اختلاف داشته باشند مثل آن كه يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود، به گفته آنان اول ماه ثابت مي شود.

چهارم: سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است.

مسأله 1731- اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه

است، كسي هم كه تقليد او را نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1732- اول ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود. ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1733- بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است.

مسأله 1734- اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1735- اگر در شهري اول ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكي است.

مسأله 1736- اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود مگر دو شهري كه از يكي به ديگري تلگراف كرده اند، نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند تلگراف از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

مسأله 1737- روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد. ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1738- اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد. و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است، و بنا بر احتياط واجب بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد ولي اگر بعد گمان پيدا كرد بايد به آن عمل نمايد.

روزه هاي حرام و مكروه

مسأله 1739- روزه عيد فطر و قربان حرام است، و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است، يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد.

مسأله 1740- اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود، و همچنين اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كند، بنا بر احتياط واجب بايد خودداري كند.

مسأله 1741- روزه مستحبي اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود جايز نيست بلكه اگر اسباب اذيت آنان نشود ولي او را از گرفتن روزه مستحبي جلوگيري كنند احتياط واجب آن است كه روزه نگيرد.

مسأله 1742- اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد، و در بين روز پدر او را نهي كند، بايد افطار نمايد.

مسأله 1743- كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد، و اگر روزه بگيرد صحيح نيست مگر آن كه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته.

مسأله 1744- اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد صحيح نيست مگر آنكه به قصد قربت گرفته باشد و بعد معلوم شود ضرر نداشته.

مسأله 1745- كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بايد

قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1746- غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1747- روزه روز عاشورا، و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

روزه هاي مستحب

مسأله 1748- روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است. و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1- پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است. و اگر كسي اينها را به جا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلًا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مُد طعام يا 6/ 12 نخود نقره به فقير بدهد.

2- سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3- تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4- روز عيد نوروز، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده، روز اول تا روز نهم ذي حجه (روز عرفه)، ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذيحجه)، روز اول و سوم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم (17 ربيع الاول)، روز مبعث حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله (27 رجب)، و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند، و در

بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد

مسأله 1749- براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند:

اول- مسافري كه در سفر، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم- مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم- مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد.

چهارم- مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم- زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم- كافري كه در روز ماه رمضان مسلمان شود.

مسأله 1750- مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند. ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند ولي بقدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

احكام خُمس

احكام خمس

مسأله 1751- در هفت چيز خمس واجب مي شود: اول: منفعت كسب. دوم:

معدن. سوم: گنج. چهارم: مال حلال مخلوط به حرام. پنجم: جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد. ششم: غنيمت جنگ. هفتم: زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد. و احكام اينها مفصلًا گفته خواهد شد.

1- منفعت كسب

مسأله 1752- هرگاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلًا نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن، مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.

مسأله 1753- اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلًا چيزي به او ببخشند واجب نيست خمس آن را بدهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بدهد.

مسأله 1754- مَهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد. و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد. ولي اگر مثلًا با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، احتياط مستحب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

مسأله 1755- اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد، و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1756-

اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1757- كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد. ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد فقط بايد خمس باقي مانده را بدهد.

مسأله 1758- اگر ملكي را بر افراد معيني مثلًا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1759- اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، واجب نيست خمس آن را بدهد. ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد مثلًا از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد چنانچه درخت را براي منفعت بردن و كسب نگهداشته باشد، بايد خمس مقداري كه از مخارج سالش زياد مي آيد بدهد.

مسأله 1760- اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم يا در وقت خريدن قصدش اين باشد كه از پول خمس نداده عوض آن را بدهد، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار صحيح است. و انسان بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است. پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و

اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1761- اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، و در وقت خريدن هم قصدش اين نباشد كه از پول خمس نداده عوض را بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است. ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد. و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد، و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1762- اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد. و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد، و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1763- اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند پنج يك آن چيز مال او نمي شود.

مسأله 1764- اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1765- تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند، و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً معامله اي كند و منفعتي

ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1766- انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس، سال شمسي قرار دهد، مانعي ندارد.

مسأله 1767- كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

مسأله 1768- اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1769- اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد خمس مقداري را كه بالا رفته بنا بر احتياط واجب بايد بدهد بلكه اگر به اندازه اي هم نگه داشته كه تجار معمولًا براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند، خمس مقداري كه بالا رفته بايد بدهد.

مسأله 1770- اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد مثلًا به او بخشيده اند، چنانچه قيمتش بالا رود، اگر چه آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده، خمس ندارد. ولي اگر درختي كه خريده نموّ كند و بزرگ شود و يا گوسفندي كه خريده چاق

شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه از زيادتي عين آن سود ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد.

مسأله 1771- اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادي قيمت باغ را بدهد ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه را بدهد.

مسأله 1772- اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالي كه موقع فروش آنها است اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد ولي اگر مثلًا از شاخه هاي آن كه معمولًا هر سال مي بُرند، استفاده اي ببرد و بتنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1773- كسي كه چند رشته كسب دارد مثلًا اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، چنانچه در هر رشته كسبي كه دارد سرمايه و دخل و خرج و حساب صندوق جداگانه دارد، بايد منافع همان رشته را حساب كند و خمس آن را بدهد، و اگر در آن رشته ضرر كند از رشته ديگر جبران نمي شود، و اگر رشته هاي مختلف، در دخل و خرج و حساب صندوق، يكي باشند بايد همه را آخر سال يك جا حساب كند و اگر نفع داشت خمس آن را بدهد.

مسأله 1774- خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند، از فايده كسر مي شود و خمس ندارد.

مسأله 1775- آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل

و عروسي و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد. رساله توضيح المسائل، ص: 271

مسأله 1776- مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است، و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1777- اگر انسان نتواند يك جا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد يا در شهري باشد كه معمولًا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، بطوري كه تهيه نكردن آن عيب است چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس ندارد.

مسأله 1778- مالي را كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند اگر مانند مركب سواري باشد كه عين آن باقي است و از منفعت آن استفاده شده از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد. ولي اگر مثل خوراكيها از بين رفته باشد بايد خمس مقداري را كه در سال بعد واقع شده بدهد.

مسأله 1779- كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.

مسأله 1780- اگر از منفعت كسب آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد

در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1781- اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس، اثاثيه اي براي منزل بخرد، چنانچه در بين سال احتياجش از آن برطرف شود، واجب است كه خمس آن را بدهد. و همچنين است زيور آلات زنانه، اگر در بين سال وقت زينت كردن زنها به آنها بگذرد.

مسأله 1782- اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

مسأله 1783- اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

مسأله 1784- اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقي مانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده، بردارد.

مسأله 1785- اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

مسأله 1786- اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 1787- اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند مي تواند از منافع سالهاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1788- اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي

كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مي تواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد.

مسأله 1789- بنا بر احتياط واجب بايد خمس مال حلال مخلوط به حرام را از عين همان مال بدهد. ولي خمس هاي ديگر را مي تواند از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است پول بدهد.

مسأله 1790- تا خمس مال را ندهد نمي تواند در آن مال تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.

مسأله 1791- كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1792- كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

مسأله 1793- كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچ كدام نمي توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1794- اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد بنا بر احتياط واجب بعد از آن كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1795- انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند

تصرف كند، ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه مي تواند تصرف نمايد.

مسأله 1796- كسي كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلًا زميني را براي زراعت خريده است اگر پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را به اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقداري كه آن ملك ارزش دارد بدهد، و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر چيزي را كه خريده از اول قصد داشته كه پول خمس نداده را عوض آن بدهد.

مسأله 1797- كسي كه از اول تكليف، خمس نداده اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده لازم نيست خمس آنها را بدهد، و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2- معدن

مسأله 1798- اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاي ديگر، چيزي به دست آورد در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1799- نصاب معدن بنا بر احتياط 105 مثقال معمولي

نقره يا 15 مثقال معمولي طلاست، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1800- استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1801- گچ و آهك و گل سرشور و گِل سرخ، بنا بر احتياط واجب از معدن محسوب است و خمس دارد.

مسأله 1802- كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است، يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1803- اگر نداند چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وزن كردن يا از راه ديگر، قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1804- اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، اگر سهم هر كدام آنها به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1805- اگر معدني را كه در ملك ديگري است بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد، مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3- گنج

مسأله 1806- گنج مالي است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن، گنج بگويند.

مسأله 1807- اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808- نصاب گنج 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1809- اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلًا مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد، و اگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1810- اگر در ظرفهاي متعددي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت

آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.

مسأله 1811- اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت سهم هر يك آنان به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1812- اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بنا بر احتياط واجب بايد به او خبر دهد، و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند، و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، اگر چه قيمت آن 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

4- مال حلال مخلوط به حرام

مسأله 1813- اگر مال حلال با مال حرام بطوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.

مسأله 1814- اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1815- اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال

او است به او بدهد، و احتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است به او بدهد.

مسأله 1816- اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، چنانچه مقدار زيادي معلوم باشد، بنا بر احتياط واجب مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

مسأله 1817- اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آنكه صاحبش پيدا شد، بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار مالش به او بدهد.

مسأله 1818- اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، به احتياط واجب بايد از تمام آنان تحصيل رضايت نمايد، و اگر ممكن نگرديد بايد قرعه بيندازند و به نام هر كس افتاد مال را به او بدهند.

5- جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد

مسأله 1819- اگر به واسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بيرون آورند، روييدني باشد، يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، ولي اگر چند نفر آن را بيرون آورده باشند هر كدام آنان كه قيمت

سهمش به 18 نخود طلا برسد فقط او بايد خمس بدهد.

مسأله 1820- اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بنا بر احتياط خمس آن واجب است. ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر زياد بيايد.

مسأله 1821- خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه براي كسب بگيرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1822- اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد در صورتي كه قصد كند كه آن چيز ملكش باشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1823- اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است، بايد خمس آن را بدهد، و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد احتياط آن است كه حكم گنج را در آن جاري كنند.

مسأله 1824- اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1825- اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون

آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد. و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد در صورتي كه اين كار كسبش باشد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1826- كسي كه كسبش غواصي يا بيرون آوردن معدن است اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1827- اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد، وليّ او بايد خمس آنها را بدهد.

6- غنيمت

مسأله 1828- اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عليه السلام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام است بايد از غنيمت كنار بگذارند، و خمس بقيه آن را بدهند.

7- زميني كه كافر ذِمّي از مسلمان بخرد

مسأله 1829- اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين بدهد. و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد، ولي اگر غير از پول چيز ديگر بدهد بايد به اذن حاكم شرع باشد، و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، چنانچه زمين آن را جداگانه قيمت كنند و بفروشند بايد خمس زمين آن را بدهد. و اگر خانه و دكان را روي هم بفروشند و زمين به تبع آن منتقل شود خمس زمين واجب نيست. و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1830- اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد، و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.

مسأله 1831- اگر كافر ذمي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و

بايد خمس را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.

مسأله 1832- اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد، مثلًا به او صلح نمايد، بنا بر احتياط واجب در ضمن عقد با كافر ذمّي شرط كند كه خمس آن را بدهد.

مسأله 1833- اگر كافر ذمي صغير باشد و وليّ او برايش زميني بخرد احتياط واجب آن است كه تا بالغ نشود خمس زمين را از او نگيرند.

مصرف خمس

مسأله 1834- خمس را بايد دو قسمت كنند: يك قسمت آن سهم سادات است، كه امر آن با حاكم است، و بايد آن را به مجتهد جامع الشرايط تسليم كنند و يا با اذن او به سيّد فقير، يا سيّد يتيم يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند. و نصف ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند. ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام را به يك طور مصرف مي كنند.

مسأله 1835- سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد مي شود خمس داد.

مسأله 1836- به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1837- به سيّدي كه

عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1838- به سيّدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيّدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1839- اگر كسي بگويد سيّدم نمي شود به او خمس داد مگر آن كه دو نفر عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم بطوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيّد است.

مسأله 1840- به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به سيّد بودن او يقين نداشته باشد مي شود خمس داد.

مسأله 1841- كسي كه زنش سيّده است بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگري دارد كه به آن محتاج است و بر شوهرش واجب نيست، جايز است شوهر از بابت خمس به زن بدهد كه به مصرف آن مخارج برساند.

مسأله 1842- اگر مخارج سيّدي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب، نمي تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد، ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف ديگري- غير مخارج خودش كه بر خمس دهنده واجب است- برساند مانعي ندارد.

مسأله 1843- به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي شود خمس داد.

مسأله 1844- احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير

خمس ندهند.

مسأله 1845- اگر در شهر انسان سيّد مستحقّي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق، ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد، و به مستحق برساند و احتياط آن است كه مخارج بردن آن را از خمس برندارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1846- هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد مي تواند خمس را به شهر ديگري ببرد، و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، نبايد چيزي بدهد. ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1847- اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1848- اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1849- اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، به احتياط واجب بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد و بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند، و چنانچه

گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق، به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1850- كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند. ولي اگر با اذن حاكم شرع باشد اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1851- مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد چيزدار شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

مسأله 1852- اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيّد، دست گردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد، پس اگر مثلًا هزار تومان دست گردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد، بايد خمس دو هزار تومان را بدهد، و هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است از بقيه بپردازد.

احكام زكات

احكام زكات

مسأله 1853- زكات نُه چيز واجب است: اول: گندم. دوم: جو. سوم: خرما.

چهارم: كشمش. پنجم: طلا. ششم: نقره. هفتم: شتر. هشتم: گاو. نهم: گوسفند. و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1854- سُلْت كه دانه اي است به نرمي گندم و خاصيت جو دارد زكات ندارد، ولي عَلْس

كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، زكاتش بنا بر احتياط واجب بايد داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

مسأله 1855- زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نِصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1856- بعد از آن كه انسان دوازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره بود بايد زكات آن را بدهد. ولي از اول ماه دوازدهم نمي تواند طوري در مال تصرف كند كه مال از بين برود و اگر تصرف كند ضامن است و چنانچه در ماه دوازدهم بدون اختيار او بعضي از شرطهاي زكات از بين برود زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1857- اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1858- زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود، و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است، و موقعي هم كه خرما قدري خشك شد كه به او تَمر مي گويند زكات آن واجب مي شود. ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعي است كه خشك شده باشند.

مسأله 1859- اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1860- اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد،

زكات بر او واجب نيست. ولي اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد چنانچه ديوانگي او بقدري كم باشد كه مردم بگويند در تمام سال عاقل بوده بنا بر احتياط زكات بر او واجب است.

مسأله 1861- اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود. و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1862- مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند زكات ندارد. و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود، در دست غصب كننده باشد، موقعي كه به صاحبش بر مي گردد زكات ندارد.

مسأله 1863- اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش

مسأله 1864- زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 288 من تبريز و 45 مثقال كم است كه 207/ 847 كيلوگرم مي شود.

مسأله 1865- اگر پيش از دادن زكات از انگور بعد از كشمش شدن، و خرما بعد از تمر شدن، و جو و گندم بعد از صدق اسم- كه زكات آنها واجب شده- خود و عيالاتش بخورند، يا مثلًا به فقير بدهد، بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1866- اگر بعد از آن كه زكات گندم

و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1867- كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مي تواند زكات را مطالبه كند. و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1868- اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1869- اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1870- اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست. و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است. و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد، و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است. و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد، و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او

پس بگيرد.

مسأله 1871- اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 من و 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1872- اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند اگر چه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، زكات آنها واجب نيست ولي اگر احتياطاً زكات آنها را بدهد خيلي پسنديده است.

مسأله 1873- خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به 288 من و 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است.

مسأله 1874- گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1875- اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود، و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند با دلو آبياري شده نه باران، زكات آن بيست يك است، و اگر بگويند با آب باران آبياري شده، زكات آن ده يك است.

مسأله 1876- اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند آبياري با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن بيست يك است؛ و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران غلبه داشته زكات آن ده يك است بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته ولي آبياري با آب باران و

نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنا بر احتياط، زكات آن ده يك مي باشد.

مسأله 1877- اگر شك كند كه آبياري با آب باران شده يا آبياري به دلو، بيست يك بر او واجب مي شود.

مسأله 1878- اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود، و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند زكات آن ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن بيست يك است.

مسأله 1879- اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است، ده يك مي باشد.

مسأله 1880- مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است حتي مقداري از قيمت اسباب و لباس را كه به واسطه زراعت كم شده، مي تواند از حاصل كسر كند. و چنانچه پيش از كم كردن اينها به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات باقي مانده آن را بدهد.

مسأله 1881- قيمت وقتي كه تخم را براي زراعت پاشيده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1882- اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو، ملك خود

او باشد، نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند، و نيز براي كارهايي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.

مسأله 1883- اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي را كه براي آن داده جزء مخارج حساب مي شود.

مسأله 1884- اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد، پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد و از حاصل كم كند، امّا بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد، از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد مثلًا اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1885- كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگر كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند، اگر اينها را بخرد، نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1886- كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و بواسطه زراعت به كلي از بين بروند، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت آنها كم شود مي تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود، نبايد چيزي از قيمت آنها را جزء مخارج حساب

نمايد.

مسأله 1887- اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرجهايي كه براي هر كدام آنها كرده فقط پاي همان حساب مي شود، ولي اگر براي هر دو مخارجي كرده بايد به هر دو، قسمت نمايد، مثلًا اگر هر دو به يك اندازه بوده، مي تواند نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد كسر نمايد.

مسأله 1888- اگر براي سال اول عملي مانند شخم زدن انجام دهد اگر چه براي سالهاي بعد هم فايده داشته باشد بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند، ولي اگر براي چند سال عمل كند بايد بين آنها تقسيم نمايد.

مسأله 1889- اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب يعني 288 من و 45 مثقال كم باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد، و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد، و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد صبر مي كند تا بقيه آن برسد. پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است، و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1890- اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.

مسأله 1891- اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه

خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن بقدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

مسأله 1892- اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد. امّا اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد مانعي ندارد.

مسأله 1893- كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1894- كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد، و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند، و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او بقدري است كه اگر بخواهند ادا نمايند بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مي دهند زكات ندارد و بقيه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش

به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1895- اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و يا زكات همه را از خوب و بد ȘϙǘϠو به احتياط واجب زكات همه را از بد نمي تواند بدهد.

نِصاب طلا

مسأله 1896- طلا دو نِصاب دارد: نصاب اول آن بيست مثقال شرعي است كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد انسان بايد چهل يك آن را كه نُه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است كه سه مثقال معمول مي شود يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد، و زيادي آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نِصاب نقره

مسأله 1897- نقره دو نصاب دارد: نصاب اول آن 105 مثقال معمولي است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست. و نصاب دوم آن 21 مثقال است يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را بطوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات

ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد، و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلًا كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1898- كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1899- زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1900- طلا و نقره سكه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند، زكات ندارد اگر چه رواج باشد.

مسأله 1901- كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد مثلًا 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1902- چنان كه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر

شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1903- اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست. ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1904- اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد، و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1905- اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 1906- طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمولي فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد، و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1907- اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول، فلز ديگر دارد ولي اگر بقدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند

مسأله 1908- زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد

دو شرط ديگر دارد:

اول: آن كه حيوان در تمام سال بيكار باشد و اگر در تمام سال يكي دو روز كار كرده باشد، زكات آن واجب است.

دوم: آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

مسأله 1909- اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

نِصاب شتر

مسأله 1910- شتر دوازده نصاب دارد: اول: پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد. دوم: ده شتر و زكات آن دو گوسفند است. سوم: پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است. چهارم: بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است. پنجم: بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم: بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم: سي و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم: چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم: شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم: هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده

باشد.

يازدهم: نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم: صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند. ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا، دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتر ماده اي كه داخل سال سوم شده باشد بدهد. «1»

مسأله 1911- زكات ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج تاست بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد. و همچنين است در نصابهاي بعد.

نِصاب گاو

مسأله 1912- گاو دو نصاب دارد: نصاب اول آن سي تا است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد. و نصاب دوم آن چهل است و زكات آن يك گوساله ماده اي است كه داخل سال سوم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست مثلًا كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد

زكات سي تاي آنها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد سي تا سي تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شده بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلًا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكاتِ چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده مي ماند.

نِصاب گوسفند

مسأله 1913- گوسفند پنج نصاب دارد:

اول: چهل، و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم: صد و بيست و يك، و زكات آن دو گوسفند است.

سوم: دويست و يك، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: سيصد و يك، و زكات آن بنا بر احتياط واجب، چهار گوسفند است.

پنجم: چهار صد و بالاتر از آن است، كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد. و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است ولي اگر بخواهد جنس

ديگر بدهد در صورتي بي اشكال است كه براي فقرا بهتر باشد، اگر چه لازم نيست.

مسأله 1914- زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاي بعد.

مسأله 1915- زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1916- در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است، و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1917- اگر گوسفند براي زكات بدهد، بايد اقلًا داخل سال دوم شده باشد، و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1918- گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد. ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد، و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1919- اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 1920- اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1921- اگر گاو و گوسفند و

شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1922- اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد. ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد. بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب، و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1923- اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلًا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1924- كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست مثلًا كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات

مسأله 1925- انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اول: فقير، و آن كسي است كه مخارج سال

خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

دوم: مسكين، و آن كسي است كه از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم: كسي كه از طرف امام عليه السلام يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عليه السلام يا نائب امام يا فقرا برساند.

چهارم: كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهد به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.

پنجم: خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.

ششم: بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم: سبيل اللَّه، يعني كاري كه مانند ساختن مسجد منفعت عمومي ديني دارد، يا مثل ساختن پل و اصلاح راه كه نفعش به عموم مسلمانان مي رسد و آنچه براي اسلام نفع داشته باشد به هر نحو كه باشد.

هشتم: ابن السبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1926- احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 1927- كسي كه مخارج سالش را داشته اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1928- صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد. و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا

سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1929- فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد. و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 1930- فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1931- به كسي كه قبلًا فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

مسأله 1932- كسي كه مي گويد فقيرم و قبلًا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است مي شود به او زكات داد.

مسأله 1933- كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1934- اگر فقير بدهكار بميرد، و تركه اي كه وافي به بدهيش باشد نداشته باشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

مسأله 1935- چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است بطوري كه دروغ نشود به اسم پيشكش بدهد ولي بايد قصد زكات نمايد.

مسأله 1936-

اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد، ولي اگر به غير عنوان زكات داده نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد، و در همه صور مي تواند از مال خودش زكات را بدهد و از كسي كه گرفته مطالبه نكند.

مسأله 1937- كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد يا اگر در معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد، كه در اين صورت از سهم فقرا مي شود به او داد.

مسأله 1938- اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند ولي اگر چيزي را كه گرفته در شرابخواري يا به طور آشكارا در معصيت صرف كرده و از معصيت خود توبه نكرده بنا بر احتياط واجب بايد چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله

1939- كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1940- مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد. ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1941- مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، در صورتي كه بدون مشقت نتواند بقيه را به صاحب مال يا نائب او برساند بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

مسأله 1942- كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد، و اگر از راه شرعي شيعه بودن كسي ثابت شود و به او زكات بدهد، و زكات تلف شود بعد معلوم شود شيعه نبوده، لازم نيست دوباره زكات بدهد.

مسأله 1943- اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به وليّ او زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 1944- اگر به وليّ طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كنند.

مسأله 1945- به فقيري

كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند نمي شود زكات داد.

مسأله 1946- به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

مسأله 1947- به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود زكات داد. ولي اگر زن براي خرجي خودش قرض كرده باشد شوهر نمي تواند بدهي او را از زكات بدهد بلكه اگر كس ديگري هم كه مخارج او بر انسان واجب است براي خرجي خود قرض كند احتياط واجب آن است كه بدهي او را از زكات ندهد.

مسأله 1948- انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد، خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 1949- اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 1950- اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 1951- پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد پسر هم مي تواند براي آنكه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

مسأله 1952- به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد، ولي زن او را به دادن خرجي مجبور كند، نمي شود زكات داد.

مسأله 1953- زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد،

در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمي شود به آن زن زكات داد.

مسأله 1954- زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1955- سيّد نمي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيد زكات بگيرد. ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش ناچار است بگيرد.

مسأله 1956- به كسي كه معلوم نيست سيّد است يا نه، مي شود زكات داد.

نيّت زكات

مسأله 1957- انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره.

ولي اگر مثلًا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 1958- كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت مي شود، پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلًا يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند و

طلا بدهكار است تقسيم مي شود.

مسأله 1959- اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه وكيل وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، از طرف مالك نيت زكات كند كافي است.

مسأله 1960- اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك، نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكات

مسأله 1961- موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد يا از مال خود جدا كند. و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد. ولي بعد از جدا كردن اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را به انتظار او و لو تا چند ماه نگهدارد.

مسأله 1962- بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 1963- كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند اگر ندهد و به واسطه كوتاهي او از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1964- كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد، و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را بقدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن

را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلًا دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده در صورتي كه مستحق حاضر نبوده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1965- اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيه آن تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

مسأله 1966- انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1967- اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلًا گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد، مال فقير است.

مسأله 1968- اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 1969- اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند صحيح نيست، و اگر با اجازه حاكم شرع براي مصلحتِ زكات تجارت كند، تجارت صحيح و نفعش مال زكات است.

مسأله 1970- اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1971- فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات

بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1972- فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1973- مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 1974- بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبي را مخفي بدهند.

مسأله 1975- اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند، ولي مخارج بردن به آن شهر به عهده خود اوست، و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1976- اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1977- اجرت وزن كردن، پيمانه نمودن گندم و جو و

كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود اوست.

مسأله 1978- كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، مي تواند كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره هم به يك فقير بدهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره هم برسد مي تواند به يك فقير كمتر از آن بدهد.

مسأله 1979- مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 1980- اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش باشد.

مسأله 1981- فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد.

ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد هم ندارد كه دارا شود، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 1982- انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است. و نيز مي تواند توليت وقف

را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 1983- انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1984- فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1985- اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات برندارد نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد، و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 1986- اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1987- اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.

مسأله 1988- كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر

از بين رفته باشد، مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

مسأله 1989- كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند، مثلًا اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دَيْن او بدهند.

مسأله 1990- كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.

زكات فِطْرَه
زكات فِطْرَه

مسأله 1991- كسي كه موقع غروبِ شب عيد فطر بالغ و عاقل و هشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به

مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسأله 1992- كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 1993- انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد؛ كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 1994- اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 1995- فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مي شود بر او واجب است.

مسأله 1996- فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود و مدتي نزد او مي ماند واجب است، و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

مسأله 1997- فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 1998- اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 1999- اگر پيش از غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود،

در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2000- كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2001- كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2002- كسي كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد، و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد، و همچنين تا به نفر آخر برسد، و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد.

و اگر يكي از آنها صغير باشد، احتياط آن است كه او را در دور دادن زكات فطره داخل نكنند، و چنانچه وليّ صغير از طرف او قبول نمايد بايد آن زكات فطره را به مصرف صغير برساند، نه اين كه از طرف او به ديگري بدهد.

مسأله 2003- اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد. اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2004-

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است مثلًا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2005- كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2006- اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 2007- اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

مسأله 2008- زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است. و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2009- كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيّد فطره بدهد حتي اگر سيّدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيّد ديگر بدهد.

مسأله 2010- فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2011- انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2012- اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود بايد فطره او را هم بدهد ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را

بدهد و مثلًا پولي براي مخارجش بدهد، دادن فطره او واجب نيست.

مسأله 2013- اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

مسأله 2014- اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است. ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهد.

مسأله 2015- اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به وليّ طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 2016- فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند فطره ندهند.

مسأله 2017- به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2018- احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلو است فطره ندهند.

مسأله 2019- اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلًا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافي نيست. و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد كفايت نمي كند.

مسأله 2020- انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلًا گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلًا جو بدهد. و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد، بلكه

كافي نيست.

مسأله 2021- مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2022- اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، مي تواند پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و الّا دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2023- اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه اطمينان پيدا كند يا از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است يا انسان بداند كه قبلًا فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2024- انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2025- اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد. ولي اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 2026- گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره

مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده بقدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع برسد ولي اگر مثلًا يك صاع گندم به چندين مَن خاك مخلوط باشد كه خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافي نيست.

مسأله 2027- اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.

مسأله 2028- كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلًا فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2029- كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2030- اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد.

مسأله 2031- اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اينكه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2032- اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

مسأله 2033- اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال

دارد.

مسأله 2034- اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترس به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترس به فقير نداشته ضامن نيست، مگر آن كه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

مسأله 2035- در صورتي كه زكات فطره را از مال خود جدا كرده باشد، اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد، و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

احكام حجّ

مسأله 2036- حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي است كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود: اول: آن كه بالغ باشد. دوم: آن كه عاقل و آزاد باشد. سوم:

به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميتش در شرع از حج بيشتر است انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد. چهارم: آن كه مستطيع باشد، و مستطيع بودن به چند چيز است: اول: آنكه توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در كتابهاي مفصل گفته شده دارا باشد، و نيز مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيه كند داشته باشد. دوم: سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد. سوم: در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان

بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود؛ يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد در صورتي كه مشقت زياد نداشته باشد و خيلي غير متعارف نباشد، بايد از آن راه برود. چهارم: به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. پنجم: مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است مثل زن و بچه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد. ششم:

بعد از برگشتن، كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

مسأله 2037- كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2038- زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلًا فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2039- اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2040- اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند، اگر چه

قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد بايد قبول نمايد و حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2041- اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند حج برو ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2042- اگر مقداري مال كه براي حج كافي است به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2043- اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2044- اگر براي تجارت مثلًا تا جده برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2045- اگر انسان اجير شود كه از طرف كسي ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2046- اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند، و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسي او را براي حج

اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد. ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اول براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2047- اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد حج بر او واجب نيست. ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

مسأله 2048- اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نااميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند، احتياط مستحب آن است كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد.

مسأله 2049- كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او يا به نيّت ما في الذّمّة به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2050- اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنانچه در بين راه

يا بعد از مراجعت به وطن، يادش بيايد، بايد در صورت امكان دوباره برگردد و آن را انجام دهد و در صورت عدم تمكن از بازگشت خودش، ديگري را براي انجام آن نايب بگيرد تا زن بر او حلال باشد.

احكام خريد و فروش

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است

مسأله 2051- ياد گرفتن احكام معاملات به قدري كه مورد احتياج است لازم است، و مستحب است فروشنده بين مشتريها در قيمت جنس فرق نگذارد و در قيمت جنس سخت گيري نكند، و كسي كه با او معامله كرده اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند بپذيرد.

مسأله 2052- اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد ولي چنانچه در موقع معامله، احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند، تصرف او اشكال ندارد و معامله صحيح است.

مسأله 2053- كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا كسب كردن مستحب است.

معاملات مكروه

مسأله 2054- عمده معاملات مكروه از اين قرار است: اول: بنده فروشي. دوم:

قصابي. سوم: كفن فروشي. چهارم: معامله با مردمان پست. پنجم: معامله بين اذان صبح و اول آفتاب. ششم: آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد. هفتم: آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود.

معاملات باطل

مسأله 2055- در چند مورد معامله باطل است: اول: خريد و فروش عين نجس مثل بول و غائط و مسكرات، بنا بر اقوي در بعضي و بنا بر احتياط واجب در بعضي.

دوم: خريد و فروش مال غصبي مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه كند. سوم: خريد و فروش چيزهايي كه مال نيست. چهارم: معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار و موسيقي. پنجم: معامله اي كه در آن ربا باشد. و حرام است غش در معامله يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند، از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم منقول است كه فرمود: از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2056- فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است

اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.

مسأله 2057- اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه مثلًا روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلًا بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2058- بايد دوايي را كه مثل شراب، عين آن نجس است معامله نكنند، ولي معامله دوايي كه عينش نجس نيست اگر به آن احتياج داشته باشند اشكال ندارد.

مسأله 2059- خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و معامله آن باطل مي باشد، بلكه اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند معامله آن باطل است مگر آن كه بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است.

مسأله 2060- اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2061- خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور

شرع كشته شده خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

مسأله 2062- خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2063- خريد و فروش مسكرات حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2064- فروختن مال غصبي باطل است، و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2065- اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله اشكال دارد.

مسأله 2066- اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، و از اول هم قصدش اين باشد معامله اشكال دارد. و اگر از اول قصدش اين نباشد معامله صحيح است ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2067- خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حتي سازهاي كوچك حرام است.

مسأله 2068- اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلًا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2069- خريد و فروش مجسمه و صابون يا چيزهاي ديگري كه روي آن مجسمه دارد اشكال ندارد.

مسأله 2070- خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيه شده باطل و تصرف در آن مال حرام است. و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2071- اگر

روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند مثلًا بگويد اين يك من روغن را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد روغني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2072- اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلًا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد. ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2073- اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلًا يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد باز هم ربا و حرام است بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2074- اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند مثلًا يك من گندم

و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اگر مقدار كمتر در قيمت مساوي با مقدار بيشتر همجنس آن باشد و كسي كه مقدار كمتر را مي دهد، براي خلاصي از فروش آن به زيادتر از همجنس، چيزي علاوه كند مثلًا يك من گندم اعلا و يك دستمال را به يك من و نيم گندم متوسّط بفروشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند مثلًا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد، ولي اگر چيز علاوه، براي فرار از ربا باشد، مثلًا يك من گندم خوب را به يك من و نيم گندم خوب مثل آن، بخواهد نسيه بفروشد و براي فرار از ربا، چيزي بر يك من گندم علاوه كند، جايز نيست.

مسأله 2075- اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلًا ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2076- جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر ربا نيست.

مسأله 2077- اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2078- اگر جنسي را كه

مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند زيادي نگيرد.

مسأله 2079- جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است. و نيز اگر مثلًا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2080- اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار

مسأله 2081- براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است: اول: آن كه بالغ باشند. دوم: آن كه عاقل باشند. سوم: آن كه حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد. چهارم: آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند پس اگر مثلًا به شوخي بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است. پنجم: آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد. ششم: آن كه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال در دست آنان باشد، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2082- معامله با بچه نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد

آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، ولي اگر بچه مميز باشد و چيز كم قيمتي را كه معامله آن براي بچه ها متعارف است معامله كند اشكال ندارد، و نيز اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند،- چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند- معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2083- اگر از بچه نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد. و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن مظالم بدهد ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد بايد به وليّش برساند، و اگر او را پيدا نكرد به حاكم شرع بدهد.

مسأله 2084- اگر كسي با بچه نابالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچه داده از بين برود نمي تواند از بچه يا وليّ او مطالبه كند.

مسأله 2085- اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كُنند چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2086- اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند معامله باطل

است.

مسأله 2087- پدر و جد پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه براي او مفسده نداشته باشد بلكه بهتر آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند امّا وصي پدر و وصي جد پدري و حاكم شرع فقط در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد.

مسأله 2088- اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و احتياط واجب آن است كه مشتري و صاحب مال در منفعتي كه براي جنس و عوض آن بوده با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2089- اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است، و اگر براي كسي هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد صحيح بودن معامله اشكال دارد.

شرايط جنس و عوض آن

مسأله 2090- جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول: آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم: آن كه بتوانند آن را تحويل دهند، بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست، ولي اگر بنده اي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد مثلًا با يك فرش بفروشد، اگر چه آن بنده پيدا نشود، معامله صحيح است و در غير بنده مشكل است.

سوم: خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد.

چهارم: كسي در جنس، يا در عوض آن حقي نداشته باشد، پس

مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

پنجم: آن كه بنا بر احتياط خودِ جنس را بفروشد نه منفعت آن را اگر چه جائز بودن خالي از قوّت نيست، پس اگر مثلًا منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح است، و چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلًا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2091- جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2092- چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلًا مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2093- اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2094- معامله چيزي را كه وقف شده باطل است، ولي اگر بطوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آنها وقف شده از آن ببرند، مثلا حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود

وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2095- هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند بطوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و بين موقوف عليهم تقسيم نمايند، ولي چنانچه اختلاف با تنها فروختن و تهيه مكان ديگر برطرف مي شود، لازم است آن موقوفه، به محل ديگر تبديل و يا با پول فروش آن محل ديگر خريده شود و به جاي مكان اول، و در همان جهت وقف اولي، وقف گردد.

مسأله 2096- خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است. و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را بهم بزند.

صيغه خريد و فروش

مسأله 2097- در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلًا اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2098- اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

مسأله 2099- فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته بطوري كه معمولًا ديگر از آفت گذشته باشد، پيش از چيدن صحيح است. و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2100- اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه گلش بريزد بفروشند، بايد چيزي كه داراي ماليت و قابل فروش جداگانه و ملك فروشنده باشد با آن ضميمه نمايند.

مسأله 2101- اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند.

مسأله 2102- فروختن خيار و بادمجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2103- اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه

مسأله 2104- اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند، و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2105- در معامله نسيه بايد مدت كاملًا معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملًا معين نشده

معامله باطل است.

مسأله 2106- اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2107- اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2108- اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است. ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلًا بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2109- كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلًا بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سَلَف

مسأله 2110- معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلًا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

مسأله 2111- اگر پول طلا و نقره را سلف بفروشد و

عوض آن را پول طلا و نقره بگيرد معامله باطل است. ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است. و احتياط مستحب آن است در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

شرايط معامله سَلَف

مسأله 2112- معامله سلف شش شرط دارد:

اول: خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند. ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصياتشان را بطوري معين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غرري باشد باطل است.

دوم: پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد كه در اين صورت بهتر آن است كه فروشنده پول جنس را به ذمه مشتري قرار دهد، پس از آن مشتري طلبي را كه از فروشنده دارد بابت پول جنسي كه به ذمه او است حساب كند و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را به هم بزند.

سوم: مدت را كاملًا معين كنند، و اگر مثلًا بگويد تا اول خرمن جنسي را تحويل مي دهم چون مدت كاملًا معلوم نشده معامله باطل است.

چهارم: وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، بقدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.

پنجم: بنا

بر احتياط واجب جاي تحويل جنس را معين نمايند، ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد لازم نيست اسم آن جا را ببرند.

ششم: وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولًا با ديدن، معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن بقدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سَلَف

مسأله 2113- انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2114- در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده، بدهد، مشتري بايد قبول كند. و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد يعني همان اوصاف را با زيادتي كمال دارا باشد، مشتري بايد قبول نمايد و اگر اين طور نباشد لازم نيست قبول كند مثل آن كه بنده جاهل خريده باشد و بايع بخواهد عالم بدهد.

مسأله 2115- اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2116- اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرارداد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2117- اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد، ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2118- اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل

دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره، به طلا و نقره

مسأله 2119- اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد معامله حرام و باطل است.

مسأله 2120- اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2121- اگر طلا يا نقره را به طلا، يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2122- اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2123- اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است. ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 2124- حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول: آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را (خيار مجلس) مي گويند.

دوم: آن كه مغبون شده باشند. (خيار غَبْن).

سوم: در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند

معامله را به هم بزنند (خيار شرط).

چهارم: فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).

پنجم: فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد، و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).

ششم: در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب).

هفتم: معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند، مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد، و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگري است و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد (خيار شركت).

هشتم: فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است. كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار رؤيت).

نهم: مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند

ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).

دهم: حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

يازدهم: فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلًا اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذر تسليم). و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2125- اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه بقدري گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند و او را مغبون بدانند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2126- در معامله بيع شرط، كه مثلًا خانه هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

مسأله 2127- در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه

سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2128- اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2129- اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد مثلًا حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد مثلًا مالي را كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2130- اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته مي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2131- اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله

و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد.

مسأله 2132- اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند، ديگر حق بهم زدن معامله را ندارد.

مسأله 2133- هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2134- در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد نمي تواند معامله را بهم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد: اول: آنكه موقع خريدن، عيب مال را بداند. دوم: به عيب مال راضي شود. سوم: در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم. چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد: اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا تفاوت بگيرد.

مسأله 2135- در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اول: آنكه بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند بطوري كه خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است.

دوم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كند.

سوم: بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود. ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن

را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد، و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2136- اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه

مسأله 2137- اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلًا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2138- اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال دلال است. و نيز اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود اوست.

مسأله 2139- اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر

را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند. و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2140- اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2141- قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام شركت

مسأله 2142- اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه قبل از خواندن عقد شركت يا بعد از آن هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري بطوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2143- اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دلاكها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست.

مسأله 2144- اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است.

مسأله 2145- كساني كه به واسطه عقد شركت با

هم شريك مي شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند، و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 2146- اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، يا شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطي كه كرده اند عمل نمايند.

مسأله 2147- اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد صحيح نيست ولي اگر قرار بگذارند كه تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد شركت و قرارداد هر دو صحيح است.

مسأله 2148- اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلًا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 2149- اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2150- اگر

معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2151- شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلًا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايϠكه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را بطوري كه متعارف است انجام دهد، پس اگر مثلًا معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد مي تواند همين طور عمل كند.

مسأله 2152- شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است، ولي اگر بعداً به قراردادي كه شده معامله كند صحيح است، و نيز اگر با او قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد امّا اگر بعداً مطابق معمول معامله كند معامله او صحيح است.

مسأله 2153- شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2154- شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2155- اگر تمام شريكها

از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند، و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شريكهاي ديگر حق تصرف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2156- هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند. مگر آن كه قسمت مشتمل بر ردّ يا مستلزم ضرر بر شريك ديگر باشد، كه در اين صورت نمي تواند او را وادار به قبول قسمت نمايد.

مسأله 2157- اگر يكي از شريكها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود يا سفيه شود و حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كند شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند.

مسأله 2158- اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود او است ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2159- اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است، و اگر اين طور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند، بگويند به آن معامله راضي هستيم معامله صحيح و گرنه باطل مي باشد. و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده

باشد، مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول از شريكهاي ديگر بگيرد.

احكام صلح

مسأله 2160- صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب، يا حق خود بگذرد خواه در برابر عوض باشد يا بدون عوض.

مسأله 2161- دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند بايد بالغ و عاقل باشند، و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند، و حاكم شرع هم آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 2162- لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2163- اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلًا يكسال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است ولي اگر گوسفند را يكساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقداري روغن بدهد اشكال دارد.

مسأله 2164- اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد.

مسأله 2165- اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند مثلًا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي

كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2166- اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است صلح صحيح است.

مسأله 2167- اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلًا هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است، و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد مثلًا يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد. ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولًا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان باطل است.

مسأله 2168- اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2169- اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان، حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه

آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2170- تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد تا سه روز حق بهم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مال را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد و در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2171- اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد مي تواند صلح را به هم بزند، ولي نمي تواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد.

مسأله 2172- هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

احكام اجاره

احكام اجاره

مسأله 2173- اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چنانچه حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد اگر چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد صحيح نيست.

مسأله 2174- انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله

2175- اگر وليّ، يا قيم بچه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد. و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچه بالغ شد، مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند، ولي هرگاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمي كرد، بر خلاف مصلحت بچه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2176- بچه صغيري را كه وليّ ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد، و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد. به شرط آن كه اجير گرفتن بچه نابالغ به مصلحت او، بلكه بنا بر احتياط واجب ترك آن داراي مفسده براي بچه نابالغ باشد.

مسأله 2177- اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم، اجاره صحيح است. و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2178- اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه با رضايت طرف معامله، مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

مسأله 2179- كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 2180- اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك

با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد، ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيدكاري انجام داده باشد، يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد مثلًا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.

مسأله 2181- اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد، و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.

مسأله 2182- اگر غير خانه و دكان و اطاق و اجير، چيز ديگر- مثلًا زمين- را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد.

مسأله 2183- اگر خانه يا دكاني را مثلًا يكساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلًا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده اجاره دهد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند

مسأله 2184- مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد: اول: آن

كه معين باشد، پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست. دوم: مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملًا معلوم باشد. سوم: تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است. چهارم: آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست. پنجم: استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست. ششم: چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد، و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2185- اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند اشكال ندارد.

مسأله 2186- زن مي تواند براي آنكه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند

مسأله 2187- استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

اول: آن كه حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم: پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوم: اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايند مثلًا اگر حيواني را كه

سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم: مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند مثلًا با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسأله 2188- اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2189- اگر خانه اي را مثلًا يكساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن ՙʘڙǠقرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2190- اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است اجاره صحيح نيست.

مسأله 2191- اگر به مستأجر بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بقيه به همان قيمت، در ماه اول صحيح است، ولي اگر بگويد هر ماهي ده تومان و اول و آخر آن را معين نكند اجاره حتي براي ماه اول هم باطل است.

مسأله 2192- خانه اي را كه غريب و زوار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلًا شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد. ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره

مسأله 2193- مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد. پس اگر از چيزهايي است كه مثل گندم

با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهايي است كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 2194- اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2195- كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد.

مسأله 2196- هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2197- اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلًا اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2198- اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد،

مثلًا اگر خانه اي را يكساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولًا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد. و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2199- اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست. و نيز اگر مثلًا پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2200- هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2201- اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2202- اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است. و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد.

مسأله 2203- اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست. ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه

حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2204- اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچه برسد، يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است، و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست.

مسأله 2205- اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواي مريض را به او بگويد و مريض دوا را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است. ولي اگر فقط بگويد فلان دوا براي فلان مرض فايده دارد و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد، يا بميرد دكتر ضامن نيست.

مسأله 2206- هرگاه دكتر به مريض يا وليّ او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد، يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2207- مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2208- اگر اجاره دهنده، يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند.

ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2209- اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي

آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2210- اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد، و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2211- اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد، و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2212- اگر پيش از ابتداي مدت اجاره، ملك بطوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود.

و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2213- اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره بطوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدت باقي مانده را

به هم بزند.

مسأله 2214- اگر خانه اي را كه مثلًا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن بقدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقي مانده را به هم بزند.

مسأله 2215- اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود. ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلًا ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

مسأله 2216- اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد زيادي آن براي او حلال مي باشد.

مسأله 2217- اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلًا پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

احكام جُعالَه

مسأله 2218- جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلًا بگويد هر

كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند، و فرق بين جعاله و اين كه كسي را براي كاري اجير كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2219- جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند اگر حاكم شرع او را از عمل منع كرده باشد، صحيح نيست.

مسأله 2220- كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد، و نيز بايد بي فايده نباشد كه غرض عقلايي به آن تعلق نگرفته باشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2221- اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند مثلًا بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست ولي اگر مال را معين نكند مثلًا بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملًا معين نمايد.

مسأله 2222- اگر جاعل مزد معيني براي كار

قرار ندهد، مثلًا بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2223- اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد، به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

مسأله 2224- پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

مسأله 2225- بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال ندارد. ولي بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

مسأله 2226- عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد مثلًا اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد، و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد.

مسأله 2227- اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فايده ندارد عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند، و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلًا بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم. ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام

گيرد براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

احكام مُزارَعَه

مسأله 2228- مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2229- مزارعه چند شرط دارد:

اول: آن كه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم، يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك، زمين را واگذار كند براي مزارعه و زارع تحويل بگيرد.

دوم: صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد بلكه اگر در حال بالغ شدن سفيه باشند اگر چه حاكم شرع جلوگيري نكرده باشد نمي توانند مزارعه را انجام دهند و اين حكم در همه معاملات جاري است.

سوم: همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود.

چهارم: سهم هر كدام به طور مشاع باشد مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد، پس اگر قرار دهند حاصل يك قطعه، مال يكي و قطعه ديگر مال ديگري، صحيح نيست، و نيز اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده صحيح نيست.

پنجم: مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت بقدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد.

ششم: زمين قابل

زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم: اگر در محلي هستند كه مثلًا يك نوع زراعت مي كنند چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معين مي شود، و اگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معين نمايد، مگر آن كه معمولي داشته باشد كه به همان نحو بايد عمل شود.

هشتم: مالك، زمين را معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمينها زراعت كن و آن را معين نكند مزارعه باطل است.

نهم: خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 2230- اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.

مسأله 2231- اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2232- اگر به واسطه پيش آمدي زراعت

در زمين ممكن نباشد مثلًا آب از زمين قطع شود در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قصيل كه مي توان به حيوانات داد آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنها است، و در بقيه، مزارعه باطل است، و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2233- اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند، و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2234- اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد، و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.

مسأله 2235- اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه تخم، مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه

گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، مگر آن كه بطلان مزارعه از جهت قرار دادن تمام حاصل براي مالكِ زمين باشد كه در اين صورت چيزي را براي عامل، ضامن نيست، و اگر تخم مالِ زارع بوده، زراعت هم مال او است، و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مالِ او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد، مگر آن كه بطلان مزارعه از جهت قرار دادن تمام حاصل براي عامل باشد كه در اين صورت اجرت زمين و عوامل را براي مالك ضامن نيست.

مسأله 2236- اگر تخم، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند، و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد.

مسأله 2237- اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه قرارداد بين زارع و مالك بر اشتراكِ در زرع و اصول آن بوده حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اول قسمت كنند، ولي اگر قرارداد فقط بر اشتراك در

آنچه از زراعت در سال اول حاصل مي شود بوده باشد، حاصل سال دوم متعلق به صاحب بذر خواهد بود.

احكام مُساقات

مسأله 2238- اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه درختها يا منافع آن، مال خود او است و يا اختيار آن با او است تا مدت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مُساقات مي گويند.

مسأله 2239- معامله مساقات در درختهايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست، ولي در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گُل آن استفاده مي كنند اشكال ندارد.

مسأله 2240- در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2241- مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرف در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر در حال بالغ شدن سفيه باشند اگر چه حاكم شرع منع نكرده باشد معامله ايشان صحيح نيست.

مسأله 2242- مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد صحيح است.

مسأله 2243- بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلًا صد من از ميوه ها

مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.

مسأله 2244- بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند پس اگر كاري مانند آبياري يا كار ديگر كه براي زياد شدن ميوه يا خوب شدن آن لازم است باقي مانده باشد، معامله صحيح است، و گر نه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.

مسأله 2245- معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.

مسأله 2246- درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است، ولي چنانچه آن كارها در زياد شدن يا خوب شدن ميوه اثري نداشته باشد معامله مساقات اشكال دارد.

مسأله 2247- دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2248- اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2249- اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را

تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند، و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله به هم مي خورد، و اگر قرار نگذاشته اند مالك مي تواند عقد را به هم بزند، يا راضي شود كه ورثه او يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند، درختها را تربيت نمايد.

مسأله 2250- اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است، و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درختها را تربيت كرده بدهد.

مسأله 2251- اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال او است و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد، و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال او است و مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودالهايي را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد، و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و

اگر به واسطه كندن درخت عيبي در آن پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و نمي تواند او را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره درخت را در زمين باقي بگذارد.

احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلًا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر حاكم شرع او را از تصرف منع كرده يا در حالي كه بالغ شده سفيه بوده، نمي تواند براي فروش مال خودش كسي را وكيل نمايد.

مسأله 2257- در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند، و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلًا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

مسأله 2258- اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2259- موكّل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند، و بچه مميز هم اگر فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرايطش بخواند صيغه اي كه خوانده صحيح است.

مسأله 2260- كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي

انجام آن از طرف ديگري وكيل شود. مثلًا كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2261- اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

مسأله 2262- اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2263- وكيل مي تواند از وكالت كناره كند و اگر موكل غايب هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 2264- وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2265- اگر انسان با اجازه موكل خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد يا موكل او را عزل كند وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2266- اگر وكيل با اجازه موكل، كسي را از طرف خودش وكيل كند موكل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند، و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2267- اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل

كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام بتنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود. ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي وكيل است كه انجام دهد و از حرفش هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند. و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود، اگر با هم وكيل شده باشند.

مسأله 2268- اگر وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه هميشگي شود وكالت باطل مي شود، و نيز اگر گاه گاهي ديوانه شود و يا بيهوش شود، بنا بر احتياط واجب بايد به معامله اي كه انجام مي دهد ترتيب اثر ندهند، و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلًا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

مسأله 2269- اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2270- اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2271- اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از

بين برود، ضامن است. پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2272- اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلًا لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

احكام قرض

قرض دادن از كارهاي مستحبي است كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

مسأله 2273- در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است ولي مقدار آن بايد كاملًا معلوم باشد.

مسأله 2274- اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معين آن را بپردازند پيش از رسيدن آن وقت، لازم نيست طلبكار قبول كند ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهند بايد قبول نمايد.

مسأله 2275- اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را

مطالبه نمايد.

مسأله 2276- اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2277- اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد، چيزي نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2278- كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگر كاسب است بايد براي پرداخت بدهي خودش كسب كند، و كسي هم كه كاسب نيست چنانچه بتواند كاسبي كند، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2279- كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد، و شرط نيست در فقير كه سيد نباشد.

مسأله 2280- اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2281- اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

مسأله 2282- اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند احتياط مستحب آن است كه بدهكار، همان مال را به او بدهد.

مسأله 2283- اگر كسي كه قرض مي دهد شرط

كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلًا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلًا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد، مثلًا مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد. ولي اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2284- ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است، و كسي كه قرض ربايي گرفته اگر چه كار حرامي كرده ولي اصل قرض صحيح است و مي تواند در آن تصرف نمايد.

مسأله 2285- اگر گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد مالِ قرض گيرنده است.

مسأله 2286- اگر لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه بابت ربا گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد چنانچه موقع خريداري قصدش بوده كه از اين پول بدهد پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن جايز نيست، و نيز اگر پول ربايي يا حلال مخلوط به حرام داشته باشد و به

فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است نماز هم با آن باطل مي باشد.

مسأله 2287- اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2288- اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلًا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

احكام حواله دادن

مسأله 2289- اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود، و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2290- بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند ولي اگر بعد از بالغ شدن سفيه شده باشند تا حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان جلوگيري نكرده معامله ايشان اشكال ندارد، و نيز اگر حاكم شرع كسي را به واسطه ورشكستگي از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي شود او را حواله بدهند كه طلبش را از ديگري بگيرد، و خودش هم نمي تواند به كسي حواله بدهد، ولي

اگر سر كسي حواله بدهد كه به او بدهكار نيست اشكال ندارد.

مسأله 2291- اگر سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است احتياط واجب آن است كه قبول كند ولي حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد، مثلًا به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2292- موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2293- مال مورد حواله بايد براي حواله دهنده و طلبكار معين باشد، يعني مردّد نباشد پس اگر مثلًا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير، و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2294- اگر بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است مثلًا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

مسأله 2295- طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2296- اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه

او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2297- بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده، و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند، و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد يعني غير از چيزهايي كه در دين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند، و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبكار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2298- اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2299- اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد- چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده داده است- مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد. و اگر بدون خواهش او داده، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رَهن

مسأله 2300- رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را

از آن مال به دست آورد.

مسأله 2301- در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2302- گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز گرو دهنده در حال بالغ شدن بايد سفيه نباشد يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند، بلكه اگر به واسطه ورشكستگي يا براي آن كه بعد از بالغ شدن سفيه شده حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي تواند مال خود را گرو بگذارد.

مسأله 2303- انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند. و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم.

مسأله 2304- چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست.

مسأله 2305- استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسي است كه آن را گرو گذاشته.

مسأله 2306- طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلًا ببخشند يا بفروشند. ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم اشكال ندارد.

مسأله 2307- اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد.

مسأله 2308- اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند

و او ندهد، طلبكار مي تواند در صورتي كه وكيل از طرف مالك باشد، مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، و چنانچه وكالت از مالك نداشته باشد، اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2309- اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه خانه، محل احتياج او است، چيز ديگري نداشته باشد. طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبكار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

مسأله 2310- اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2311- ضامن و طلبكار بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشند كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف كنند، ولي اگر بعد از بالغ شدن سفيه شده باشند و حاكم شرع آنان را از تصرف جلوگيري نكرده باشد اشكال ندارد، و كسي كه به واسطه ورشكستگي، حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده بابت طلبي كه دارد ديگري نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2312- هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرارد هد مثلًا بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد

من مي دهم احتياط واجب آن است كه به ضامن شدن او ترتيب اثر ندهند.

مسأله 2313- كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود.

مسأله 2314- در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه متميز باشد، يعني مبهم يا مردّد نباشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را بدهد، ضامن شدن او باطل است. و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلًا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است، يا ضامن پول صحيح نيست.

مسأله 2315- اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2316- اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2317- ضامن و طلبكار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2318- هرگاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود،

طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2319- اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند.

مسأله 2320- اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2321- اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلًا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، امّا اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

احكام كفالت

مسأله 2322- كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و همچنين اگر كسي بر ديگري حقي داشته باشد يا ادعاي حقي كند كه دعواي او قابل قبول باشد چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حق يا مدعي طرف را خواست به دست او بدهد عملش را كفالت و به كسي كه اين طور ضامن مي شود كفيل مي گويند.

مسأله 2323- كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من

ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.

مسأله 2324- كفيل بايد مكلّف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2325- يكي از هفت چيز، كفالت را به هم مي زند: اول: كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد. دوّم: طلب طلبكار داده شود، سوم: طلبكار از طلب خود بگذرد، چهارم: بدهكار بميرد. پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند. ششم: كفيل بميرد. هفتم: كسي كه صاحب حق است بوسيله حواله يا طور ديگري حق خود را به ديگري واگذار نمايد.

مسأله 2326- اگر كسي به زور، بدهكار را از دست طلبكار رها كند، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2327- اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد بايد به احكام وديعه و امانتداري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2328- امانتدار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه، مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست.

مسأله 2329- اگر از بچه يا ديوانه چيزي را بطور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد، و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است بايد به وليّ

او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر براي اين كه مال از بين نرود آن را از بچه گرفته چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

مسأله 2330- كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب بايد قبول نكند، ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد اين احتياط واجب نيست.

مسأله 2331- اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را بر ندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2332- كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2333- اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست. و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2334- كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده

است، و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2335- كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي يعني زياده روي هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست. ولي اگر به اختيار خودش آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد مگر آن كه جايي محفوظتر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا به كسي كه بهتر حفظ كند برساند كه در اين صورت ضامن نيست.

مسأله 2336- اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري چنانچه امانتدار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببري مي تواند آن را به جاي ديگر ببرد، و اگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست. ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد.

مسأله 2337- اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانتدار احتمال دهد

كه در آنجا از بين مي رود بايد آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد، و چنانچه مال در آن جاي اول تلف شود ضامن است مگر آن كه صاحب مال هم احتمال تلف شدن مال را در آنجا بدهد كه در اين صورت كسي كه امانت را قبول كرده ضامن نيست.

مسأله 2338- اگر صاحب مال ديوانه شود كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وليّ او برساند و يا به وليّ او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعي مال را به وليّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2339- اگر صاحب مال بميرد، امانتدار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2340- اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2341- اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه

شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2342- اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند و گر نه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2343- اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيّت كند.

احكام عارِيَه

مسأله 2344- عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

مسأله 2345- لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلًا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

مسأله 2346- عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلًا آن را اجاره داده، در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم.

مسأله 2347-

چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلًا آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد. ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2348- اگر ديوانه و بچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر وليّ بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور وليّ به عاريه كننده برساند اشكال ندارد.

مسأله 2349- اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2350- اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2351- اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2352- اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلًا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وليّ او بدهد.

مسأله 2353- كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2354- اگر ظرف طلا و نقره را براي زينت اطاق عاريه بدهند اشكال ندارد، ولي اگر براي استفاده حرام بدهند باطل است.

مسأله 2355- عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن، و عاريه دادن

حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2356- اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل يا وليّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، و در غير اين صورت ضامن است اگر چه مثلًا آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولًا به آنجا مي برده مثلًا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد.

مسأله 2357- اگر چيز نجس را براي استعمال خوردن و آشاميدن عاريه دهد، بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

مسأله 2358- چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره، يا عاريه دهد.

مسأله 2359- اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2360- اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2361- اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند، و نيز عوض استفاده هايي را كه عاريه گيرنده برده مي تواند از او مطالبه نمايد، و يا از غاصب بگيرد. و اگر عوض مال يا استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2362- اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او

از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احكام نِكاح يا ازدواج و زناشويي

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم. عقد دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند. و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين شود، مثلًا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مي نامند.

احكام نِكاح يا ازدواج و زناشويي

توضيح

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم. عقد دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند. و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين شود، مثلًا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد

مسأله 2363- در زناشويي چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست، و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2364- وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2365- زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند، و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

مسأله 2366- اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلًا ده روزه او را به عقد مردي درآورد و ابتداي ده روز را معين نكند در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد، و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد

كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2367- يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم

مسأله 2368- اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

زَوَّجْتُكَ نَفْسِي عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ (يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده) پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: قَبِلْتُ التَّزْويجَ (يعني قبول كردم ازدواج را) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلًا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: زَوَّجْتُ مُوكِّلَتِي فاطِمَةَ مُوَكِّلَكَ احْمَدَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قَبِلْتُ لِمُوكِّلي احْمَدَ عَلَي الصَّداقِ صحيح مي باشد.

دستور خواندن عقد غير دائم

مسأله 2369- اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:

زَوَّجْتُكَ نَفْسِي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم بعد بدون فاصله مرد بگويد: قَبلْتُ، صحيح است. و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد: مَتَّعْتُ مُوكِّلَتِي مُوكِّلَكَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قَبِلْتُ لِمُوكِّلي هكَذا صحيح مي باشد.

شرايط عقد

مسأله 2370- عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول: آن كه به عربي صحيح خوانده شود به احتياط واجب، و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، به هر لفظي كه صيغه را بخوانند صحيح است و لازم هم نيست كه وكيل بگيرند اما بايد لفظي بگويند كه معني «زَوَّجْتُ وَ قَبِلْتُ» را بفهماند.

دوم: مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زوجتك نفسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قبلت التزويج» زن بودن او را براي خود قبول نمايد، و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زوجت و قبلت» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

سوم: كسي كه صيغه را مي خواند بالغ و عاقل باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا وليّ آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند مثلًا

اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد زوجتك احدي بناتي (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد قبلت يعني قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

پنجم: زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضي است عقد صحيح است.

مسأله 2371- اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند عقد باطل است.

مسأله 2372- كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2373- اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

مسأله 2374- اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم عقد صحيح است.

مسأله 2375- پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند. و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته نمي تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته مي تواند آن را به هم بزند.

مسأله 2376- دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد،

اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد، و اجازه مادر و برادر لازم نيست.

مسأله 2377- اگر پدر و جد پدري غايب باشند، بطوري كه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از پدر و جد پدري اجازه بگيرند. و نيز اگر دختر باكره نباشد در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نيست. ولي اگر به واسطه وطي به شُبهه يا زنا از بين رفته باشد، احتياط مستحب آن است كه اجازه بگيرند.

مسأله 2378- اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد پسر- بعد از رسيدن به سن قابل براي تمتع گرفتن- بايد خرج زن را در صورتي كه از او تمكين داشته باشد بدهد.

مسأله 2379- اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود، زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است، و اگر در موقع عقد مالي نداشته، پدر، يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

عيبهايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد

مسأله 2380- اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند: اول: ديوانگي. دوم: مرض خوره. سوم: مرض بَرَص. چهارم: كوري. پنجم: شل بودن بطوري كه معلوم باشد. ششم: آن كه افضا شده يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد ولي اگر راه حيض و غائط او يكي شده باشد به هم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود. هفتم: آن

كه گوشت، يا استخواني يا غده اي در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2381- اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است يا آلت مردي ندارد يا عِنّين است و نمي تواند وطي و نزديكي نمايد يا تخمهاي او را كشيده اند مي تواند عقد را به هم بزند. و تفصيل اين مسأله و مسأله سابق در كتاب «تحرير الوسيله» ضبط شده است.

مسأله 2382- اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيبهايي كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2383- اگر به واسطه آن كه مرد عنين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

عده اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2384- ازدواج با زنهايي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند حرام است.

مسأله 2385- اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادرِ مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2386- اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد مَحرم مي شوند.

مسأله 2387- اگر با زني كه

براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2388- عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدرِ پدر و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2389- پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند، و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

مسأله 2390- اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد، يا صيغه تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2391- اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عده نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عده طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد.

مسأله 2392- انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضي هستم اشكال ندارد.

مسأله 2393- اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزد، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است، بلكه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد كه باطناً راضي بوده احتياط واجب آن است كه شوهرش از برادرزاده او جدا شود مگر آن كه اجازه دهد.

مسأله 2394- اگر انسان پيش از آن كه دختر

عمه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2395- اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد عقد آنان اشكال ندارد.

مسأله 2396- اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود، و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، ولي در اين صورت احتياط مستحب آن است كه از آن زن جدا شود.

مسأله 2397- زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره غير كتابيه به طور دائم ازدواج كند و به احتياط واجب ازدواج دائم با زنهاي كافره اهل كتاب نيز جايز نيست ولي صيغه كردن زنهاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد.

مسأله 2398- اگر با زني كه در عده طلاق رجعي است زنا كند آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده متعه، يا طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن وعده متعه وعده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2399- اگر با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را

براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد، بلكه احتياط مزبور حتي الامكان نبايد ترك شود، و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2400- اگر زني را كه در عده ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2401- اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عده بوده چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عده است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.

مسأله 2402- اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند.

مسأله 2403- زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2404- زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2405-

مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواطكننده حرام است اگر چه لواطكننده و لواط دهنده بالغ نباشند. ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2406- اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند آنها بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2407- اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است، و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2408- اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است، و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند. بلكه خالي از قوّت نيست.

مسأله 2409- اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش كه به واسطه مُحرِم شدن بر او حرام شده بود حلال نمي شود، و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 2410- اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آنكه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند.

مسأله 2411- زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با

شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

مُتعه يا صيغه

مسأله 2421- صيغه كردن زن اگر چه براي لذت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2422- شوهر بيش از چهار ماه نبايد نزديكي با متعه خود را ترك كند.

مسأله 2423- زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2424- زني كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.

مسأله 2425- زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد، و شوهر هم از او ارث نمي برد.

مسأله 2426- زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2427- زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مي رود بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2428- اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود درآورد يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح و گر نه باطل است.

مسأله 2429- پدر و جد پدري مي توانند براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را

به عقد پسر نابالغ خود درآورند، و نيز مي توانند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن، به عقد كسي درآورند ولي بايد آن عقد براي دختر مفسده نداشته باشد.

مسأله 2430- اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي درآورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود، و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2431- اگر مرد مدت صيغه را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2432- مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود درآورد.

حكام نگاه كردن

مسأله 2433- نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است. و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذت باشد حرام است، ولي اگر بدون قصد لذت باشد مانعي ندارد و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نابالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد، ولي بنا بر احتياط بايد جاهايي را كه مثل ران و شكم معمولًا مي پوشانند نگاه نكند.

مسأله 2434- اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دستهاي زنهاي اهل كتاب مثل زنهاي يهود و

نصارا نگاه كند در صورتي كه نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد.

مسأله 2435- زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و به حدّي رسيده كه مورد نظر شهواني است بپوشاند.

مسأله 2436- نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد. و احتياط واجب آن است كه به عورت بچه مميز هم نگاه نكنند. ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2437- مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2438- مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است.

مسأله 2439- عكس برداشتن مرد از زن نامحرم حرام نيست ولي اگر براي عكس برداشتن مجبور شود كه حرام ديگري انجام دهد مثلًا دست به بدن او بزند يا نظرش به صورت زينت شده او يا به ساير بدن او بيفتد، نبايد عكس او را بردارد و اگر زن نامحرمي را بشناسد در صورتي كه آن زن متهتك نباشد نبايد به عكس او نگاه كند.

مسأله 2440- اگر در حال ناچاري زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت نرسد و همچنين است

اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2441- اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2442- اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنا بر احتياط واجب بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشويي

مسأله 2443- كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2444- اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را بهم بزند.

مسأله 2445- اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتي باشند كه كسي در آنجا نباشد و ديگري هم نمي تواند وارد شود چنانچه بترسند كه به حرام بيفتند بايد از آنجا بيرون بروند.

مسأله 2446- اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

مسأله 2447- مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه منكر شدن آن حكم، به انكار خدا يا پيغمبر برگردد مرتد است.

مسأله 2448- اگر زن پيش از

آن كه شوهرش با او نزديكي كند بطوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتدّ شود، عقد او باطل مي گردد ولي اگر بعد از نزديكي مرتدّ شود بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگهدارد، پس اگر در بين عدّه، مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند عقد باطل است.

مسأله 2449- كسي كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، اگر مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه وفات نگهدارد.

مسأله 2450- مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان بدنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد، و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، زن او بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي و گر نه باطل است.

مسأله 2451- اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2452- اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2453- اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 2454- اگر كسي با زني كه

شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2455- اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است شرعاً بچه، فرزند پدر است، و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.

مسأله 2456- اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مي شود.

مسأله 2457- اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

مسأله 2458- اگر زني كه آزاد و مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد تا هفت سال دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 2459- مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلّف شده عجله كنند، حضرت صادق عليه السلام فرمودند: يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2460- اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، احتياط واجب آن است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2461- كسي كه از زنا به دنيا آمده اگر زن بگيرد و بچه اي

پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2462- هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2463- زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عدّه وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد ولي خرج عدّه ندارد.

احكام شير دادن
اشاره

مسأله 2464- اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله 2474 گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عدّه محرم مي شود: اوّل: خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند. دوم: شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند. سوم: پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند. چهارم: بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند. پنجم: بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند. ششم: خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند. يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. هفتم: عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعي باشند. هشتم: دايي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند. نهم: اولاد

شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند. دهم: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند. يازدهم: خواهر و برادر شوهري كه شير مال اوست اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند. دوازدهم: عمو و عمه و دايي و خاله شوهري كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند. و نيز عدّه ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2465- اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله 2474 گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند.

و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند. اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند، و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند به آنان ننمايد.

مسأله 2466- اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله 2474 گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد، و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمي شوند.

مسأله 2467- اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود. و نيز خويشان آن زن به

برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

مسأله 2468- اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2469- اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2470- انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند. و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند بعد مادر يا مادربزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

مسأله 2471- با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد، و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده، يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2472- اگر زني بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود. و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2473- اگر زن پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه علت محرم شدن است

مسأله 2474-

شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اول: بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم: بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم: شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم: شير از يك شوهر باشد. پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن، شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد و مثلًا هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اي بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

ششم: بچه به واسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند، بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند، و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم: پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز بطوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم:

دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلًا پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد آن بچه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود.

مسأله 2475- بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد، و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند، كه از اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود اشكال ندارد.

مسأله 2476- اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگر را شير دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2477- اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2478- اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه

گفتيم، بچه اي را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند.

مسأله 2479- اگر كسي دو زن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلًا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2480- اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 2481- انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زنهايي كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند. و نيز اگر با پسري لواط كند، نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر كه رضاعي هستند يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند ازدواج نمايد.

مسأله 2482- زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2483- انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند، و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

مسأله 2484- اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند: اول: برادر و خواهر خود را. دوم: عمو و

عمه و دايي و خاله خود را. سوم: اولاد عمو و اولاد دايي خود را. چهارم: برادرزاده خود را. پنجم: برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم: خواهرزاده خود، يا خواهرزاده شوهرش را. هفتم: عمو و عمه و دايي و خاله شوهرش را. هشتم: نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2485- اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

مسأله 2486- مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن

مسأله 2487- براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد.

و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2488- مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامي يا بد صورت، يا بدخلق، يا زنازاده باشد، و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه اي كه دارد از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 2489- مستحب است از زنها جلوگيري كنند كه هر بچه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2490- كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقهاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2491- در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2492- اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچه كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود. مثلًا اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد خودش

مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2493- اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخواري را مثلًا دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مسأله 2474 گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2494- اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده: مثلًا بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند. و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2495- اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2496- شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اول: خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند.

دوم: شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را

هم بگويند، مثلًا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شيرخورده و چيزي هم در بين نخورده، و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله 2474 گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد كه شرايط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند لازم نيست شرايط را شرح دهند.

مسأله 2497- اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شيرخورده بچه به كسي محرم نمي شود ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق

احكام طلاق

مسأله 2498- مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد عاقل و بنا بر احتياط واجب بالغ باشد، و به اختيار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2499- زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس يا حيض كه پيش از اين پاكي بوده با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2500- طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول: آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم: آبستن باشد، و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.

سوم: مرد به واسطه

غايب بودن نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

مسأله 2501- اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده طلاق او صحيح است.

مسأله 2502- كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلًا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2503- اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتي كه معمولًا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2504- اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد، و همچنين است اگر يائسه باشد يعني اگر سيّده است بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

مسأله 2505- هرگاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده

اشكال ندارد.

مسأله 2506- اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد بقدري كه زن معمولًا بعد از آن پاكي، خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.

مسأله 2507- اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2508- طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلًا فاطمه باشد بايد بگويد: زَوْجَتِي فاطِمَة طالقٌ زن من فاطمه رها است و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد: زَوْجَةُ مُوكِّلِي فاطِمَةُ طالِقٌ.

مسأله 2509- زني كه صيغه شده، مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد، و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عِدّه طلاق

مسأله 2510- زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائسه عده ندارد، يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2511- زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد،

بقدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود، و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند. ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2512- زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.

مسأله 2513- زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگهدارد. و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلًا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد، و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست ويك روز عدّه نگهدارد تا با مقداري كه از ماه اول عدّه نگهداشته سي روز شود.

مسأله 2514- اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است، بنا بر اين اگر مثلًا يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 2515- زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود مثلًا يك ماهه، يا يك

ساله چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد در صورتي كه حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خودداري نمايد.

مسأله 2516- ابتداي عدّه طلاق از موقعي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

طلاق بائن و طلاق رِجْعِي

مسأله 2522- طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است: اول:

طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد. دوم: طلاق زني كه يائسه باشد يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

سوم: طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد. چهارم: طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند. پنجم: طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعي است كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2523- كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتابهاي مفصل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه

بيرون رود.

احكام رجوع كردن

مسأله 2524- در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اول: حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است. دوم: كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

مسأله 2525- براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع كردم صحيح است.

مسأله 2526- مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع از بين نمي رود.

مسأله 2527- اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند. يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مي شود،

يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد: اول: آنكه عقد شوهر دوم هميشگي باشد، و اگر مثلًا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند. دوم: شوهر دوم بالغ باشد و با او نزديكي و دخول كند. و بنا بر احتياط واجب بايد انزال شود. سوم: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد. چهارم:

عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خُلْع

مسأله 2528- طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد طلاق خلع

گويند.

مسأله 2529- اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند چنانچه اسم زن مثلًا فاطمه باشد مي گويد: زَوْجَتِي فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ (يعني زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است).

مسأله 2530- اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلًا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند: عَنْ مُوكِّلَتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَكِّلِي مُحَمَّدٍ لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ پس از آن بدون فاصله مي گويد: زَوْجَةُ مُوَكِّلِي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِيَ طالِقٌ و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلًا اگر صد تومان داده بايد بگويد: بَذَلْتُ مِائَةَ تُومان.

طلاق مبارات

مسأله 2531- اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2532- اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند چنانچه مثلًا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: بارَأتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رها است، و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: بارَأتُ زَوْجَةَ مُوكِّلي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه (عَلي مَهْرِها) (بِمَهْرها) بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2533- صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه

مال خود را به شوهر ببخشد مثلًا به فارسي بگويد براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2534- اگر زن در بين عدّه طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2535- مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مَهر نباشد ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق

مسأله 2536- اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود او است نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عده نگهدارد.

مسأله 2537- اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنا بر احتياط واجب بايد عده نگهدارد.

مسأله 2538- اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2539- هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلًا شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلًا تا شش ماه خرجي ندهد، از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا خرجي ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است.

مسأله 2540- زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2541- پدر و

جد پدري ديوانه، اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند.

مسأله 2542- اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد مثلًا براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مي تواند مدت آن زن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2543- اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنا بر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا براي كس ديگر عقد كند.

مسأله 2544- اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلًا بعد از يكسال بگويد يكسال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

احكام غَصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است، كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او

مي اندازند.

مسأله 2545- اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است بنا بر احتمال موافق با احتياط، اگر جايي را در مسجد كه قبلًا ديگري به آن پيشي گرفته است تصرف كند.

مسأله 2546- چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2547- مالي را كه نزد كسي گروگذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2548- اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2549- اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد مثلًا از گوسفندي كه غصب كرده، بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلًا خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2550- اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2551-

هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان به نسبت استيلايي كه پيدا كرده ضامن آن است.

مسأله 2552- اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند مثلًا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2553- اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه نگاه داشتنش جايز است غصب كند و خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد، و چنانچه براي اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

مسأله 2554- اگر چيزي را كه غصب كرده بطوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلًا طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش درآورد. و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

مسأله 2555- اگر چيزي را كه غصب

كرده بطوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول درآوري واجب است آن را به صورت اولش درآورد، و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2556- اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند، و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلًا جاي درختها را پُر نمايد. و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد. و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2557- اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند ولي بايد اجاره آن

زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2558- اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد مثلًا گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت روزي را كه تلف كرده بدهد.

مسأله 2559- اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزايش با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.

مسأله 2560- اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلًا چاق شده باشد، بايد قيمت چاقي را كه از بين رفته بدهد.

مسأله 2561- اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام آنان بگيرد و اگر از اولي بگيرد، مي تواند اولي از دومي مطالبه كند، ولي اگر دومي به اولي برگردانده و پيش او تلف شده نمي تواند از او مطالبه كند.

مسأله 2562- اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلًا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، معامله

باطل است، و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله، راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد و گر نه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبي است و بايد آن را به هم برگردانند. و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2563- هرگاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

مسأله 2564- مالي كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن، صاحبش معلوم شود، احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2565- اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6/ 12 نخود نقره سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و در اين صورت اگر تلف شود نبايد عوض آن را بدهد، بلكه اگر قصد ملك شدن هم نكرده و بدون تقصير او تلف شود، دادن عوض بر او واجب نيست.

مسأله 2566- هرگاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه صاحب آن كافري باشد كه در امان مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6/ 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد اعلان كند، و

چنانچه از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روزي و بعد تا يك سال هفته اي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند كافي است.

مسأله 2567- اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2568- اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2569- اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

مسأله 2570- كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2571- اگر بچه نابالغ چيزي پيدا كند، وليّ او بايد اعلان نمايد.

مسأله 2572- اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود احتياط واجب آن است كه آن را صدقه بدهد.

مسأله 2573- اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد بايد عوض آن را

به صاحبش بدهد، و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2574- اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6/ 12 نخود نقره سكه دار مي رسد در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمي شود مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مالِ خود او است.

مسأله 2575- اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مالِ خود او است بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد.

مسأله 2576- لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد بلكه همين قدر كه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافي است.

مسأله 2577- اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مالِ من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد، و يقين پيدا كند كه مال او است ولي اگر ذكر نشانه ها فقط موجب گمان مالك بودنش باشد مخير است كه به او بدهد يا از دادن به او خودداري نمايد.

مسأله 2578- اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6/ 12 نخود نقره سكه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد، يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2579- هرگاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود بايد تا مقداري كه ممكن است آن را

نگهدارد بعد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش را نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه در فروش آن به خودش يا به ديگري از حاكم شرع در صورت امكان اجازه بگيرد و در هر صورت بايد تعريف تا يك سال را ادامه دهد تا اگر صاحب آن پيدا شد، پول را به او تسليم كند. و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه براي صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2580- اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد.

مسأله 2581- اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند كفشي كه مانده مالِ كسي است كه كفش او را برده در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس و يا برايش مشقت داشته باشد مي تواند به جاي كفش خودش بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود بايد با اجازه حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد. و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مالِ كسي نيست كه كفش او را برده بايد با آن معامله مجهول المالك نمايد، يعني از صاحبش تفحّص كند و چنانچه از پيدا كردن او مأيوس شود از طرف او به فقير صدقه بدهد.

مسأله 2582- اگر مالي را كه كمتر از 6/ 12 نخود

نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

توضيح

مسأله 2583- اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند: چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي بهيمه اي كه انسان با آن وطي و نزديكي كرده و حيواني كه نجاستخوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

مسأله 2584- حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2585- حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد بنا بر اين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2586- حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي

خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2587- حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مرده آن پاك است.

مسأله 2588- سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است. و حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود، و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2589- فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، و همچنين اگر سر آنها را ببرند پاك نمي شوند مگر راسو و سوسمار كه پاك شدن آن با تذكيه، خالي از وجه نيست.

مسأله 2590- اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

مسأله 2591- دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند، و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

مسأله 2592- اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها

را ببرند اشكال دارد.

مسأله 2593- اگر گرگ گلوي گوسفند را بطوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوان

مسأله 2594- سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اول- كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نكند. و بچّه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد.

دوم- سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد.

سوم- در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند حيوان حرام مي شود ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند اشكال ندارد.

چهارم- وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بسم الله

كافي است و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم- حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند. اگر چه مثلًا چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده است.

دستور كشتن شتر

مسأله 2595- اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2596- وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2597- اگر به جاي اين كه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر، كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2598- اگر

حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلًا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

چيزهايي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

مسأله 2599- چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اول: موقع سر بريدن گوسفند دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم: كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوم: پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم: كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلًا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه است

مسأله 2600- چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اول: آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم: در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

سوم: در شب يا پيش

از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم: خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است بكشد. و احتياط آن است كه پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را نكنند و مغز حرام را كه در تيره پشت است نبرند و حرام است كه پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود.

شكار كردن با سگ شكاري

مسأله 2609- اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اول: سگ بطوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد مانع ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد كه پيش از رسيدن صاحبش شكار را مي خورد از شكار او اجتناب كنند، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوم: صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است. بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايند.

سوم: كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و

سلم مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم: وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر از روي فراموشي باشد اشكال ندارد. و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنا بر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمايد.

پنجم: شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم: كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد مثلًا حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2610- كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلًا كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر مثلًا به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبندگي آن بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد حلال نمي شود و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، واجب آن است كه از خوردن آن خودداري كند.

مسأله 2611- اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه

آنها داراي شرطهايي كه در صفحه گذشته گفته شده بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آنها شرطها نبوده، شكار حرام است.

مسأله 2612- اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

مسأله 2613- اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است. و نيز اگر يكي از سگهايي را كه فرستاده اند بطوري كه در صفحه گذشته گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2614- اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي

مسأله 2615- اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است، و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

مسأله 2616- اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا بوسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2617- كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان

باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي مسلمان بايد بداند كه آن را زنده گرفته و در خارج آب مرده.

مسأله 2618- ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد.

مسأله 2619- خوردن ماهي زنده اشكال ندارد.

مسأله 2620- اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2621- اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده اشكال ندارد.

صيد ملخ

مسأله 2622- اگر ملخ را با دست يا بوسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است. و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست.

مسأله 2623- خوردن ملخي كه بال درنياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 2624- خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است و خوردن گوشت پرستو و هُدهُد مكروه مي باشد.

مسأله 2625- اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلًا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2626- پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، حرام است:

1- خون 2- فضله 3- نري 4- فرج 5- بچه دان 6- غدد كه آن را دشول مي گويند 7- تخم كه آن را دنبلان مي گويند 8- چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد 9- مغز حرام كه در ميان تيره پشت است 10- پي كه در دو طرف تيره پشت است 11- زهره دان 12- سپرز (طحال) 13- بول دان (مثانه) 14- حدقه چشم 15- چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند.

مسأله 2627- خوردن سرگين و آب دماغ حرام است و احتياط واجب آن است كه از خوردن چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفر است اجتناب كنند، ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن بطوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود،

خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2628- خوردن كمي از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام براي شفا، و خوردن گِل داغستان و گِل ارمني براي معالجه اگر علاج منحصر به خوردن اينها باشد اشكال ندارد.

مسأله 2629- فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده، حرام نيست. و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2630- خوردن چيزي كه براي انسان ضرر دارد حرام است.

مسأله 2631- خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند يعني نزديكي نمايد حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

مسأله 2632- اگر با گاو و گوسفند و شتر نزديكي كنند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است و بايد بدون آن كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد بلكه اگر به بهيمه ديگري هم نزديكي كند شير آن حرام مي شود.

مسأله 2633- آشاميدن شراب، حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ

گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين، او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 2634- سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود بنا بر احتياط واجب نبايد نشست و چيز خوردن از آن سفره حرام است.

مسأله 2635- بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

چيزهايي كه موقع غذا خوردن مستحب است

مسأله 2636- چند چيز در غذا خوردن مستحب است: اول: هر دو دست را پيش از غذا بشويد. دوم: بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم: ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد. چهارم: در اول غذا بسم الله بگويد

ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم اللَّه مستحب است. پنجم: با دست راست غذا بخورد. ششم: با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد. هفتم: اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلو خودش بخورد. هشتم: لقمه را كوچك بردارد. نهم: سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد. دهم: غذا را خوب بجود. يازدهم: بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند. دوازدهم: انگشت ها را بليسد. سيزدهم: بعد از غذا خلال نمايد ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند. چهاردهم: آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد. پانزدهم: در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد. شانزدهم: بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد. هفدهم: در اول غذا و آخر آن نمك بخورد. هيجدهم: ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه است

مسأله 2637- چند چيز در غذا خوردن مكروه است: اول: در حال سيري غذا خوردن. دوم: پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد. سوم: نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن. چهارم:

خوردن غذاي داغ. پنجم: فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد. ششم: بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن. هفتم: پاره كردن

نان با كارد. هشتم: گذاشتن نان زير ظرف غذا. نهم: پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده بطوري كه چيزي در آن نماند. دهم: پوست كندن ميوه. يازدهم: دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملًا آن را بخورد.

مستحبات آب آشاميدن

مسأله 2638- در آشاميدن آب چند چيز مستحب است: اول: آب را به طور مكيدن بياشامد. دوم: در روز ايستاده آب بخورد. سوم: پيش از آشاميدن آب بسم اللَّه و بعد از آن الحمد للَّه بگويد. چهارم: به سه نفس آب بياشامد. پنجم: از روي ميل آب بياشامد. ششم: بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبد اللَّه عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آب آشاميدن

مسأله 2639- زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد.

احكام نَذْر و عَهْد

مسأله 2640- نذر آن است كه انسان ملتزم شود كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 2641- در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است.

مسأله 2642- نذركننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.

مسأله 2643- آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چنانچه با حال سفاهت بالغ شده باشد يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده باشد نذرهاي مربوط به مالش صحيح نيست.

مسأله 2644- نذر زن بي اجازه شوهرش باطل است.

مسأله 2645- اگر زن با اجازه شوهر نذر كند شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2646- هرگاه فرزند نذري كند اگر چه بدون اجازه پدر هم باشد بايد به آن نذر عمل نمايد.

مسأله 2647- انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود،

اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2648- اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2649- اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد. چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلًا نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد نذر او صحيح است. و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد مثلًا براي اين كه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2650- اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه بخودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست مثلًا نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد مثلًا به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

مسأله 2651- اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اول ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند. و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه

را بدهد كافي نيست.

مسأله 2652- اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است. و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2653- اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و چنانچه در آن روز مسافرت كند قضاي آن روز بر او واجب است.

مسأله 2654- اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2655- اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2656- كسي كه نذر كرده عملي

را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است. اگر از روي فراموشي، يا ناچاري، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست. ولي چنانچه از روي اختيار آن را به جا آورد براي دفعه اول بايد كفاره بدهد.

مسأله 2657- اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيني مثلًا روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2658- اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2659- اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2660- اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلًا به زيارت حضرت ابا عبد اللَّه عليه السلام مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2661- كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2662- اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارف حرم برساند از قبيل فرش و پرده و روشنايي و اگر براي امام عليه السلام يا امامزاده نذر كند مي تواند به خدامي

كه مشغول خدمت هستند بدهد چنانچه مي تواند به مصارف حرم يا ساير كارهاي خير به قصد بازگشت ثواب آن به منذور له برساند.

مسأله 2663- اگر براي خود امام عليه السلام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه آن امام نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 2664- گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است، و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد بايد به مصرف نذر برسانند.

مسأله 2665- هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2666- اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد احتياط آن است كه اگر بتوانند او را راضي نمايند كه به سيد شوهر كند.

مسأله 2667- هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2668-

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود، و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد نكردنش بهتر از انجام آن نباشد.

مسأله 2669- اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم خوردن

مسأله 2670- اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند مثلًا قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند، و اگر اينها را نتواند بايد سه روز، روزه بگيرد.

مسأله 2671- قسم چند شرط دارد:

اول: كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع نكرده باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست، و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قسم بخورد.

دوم: كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم: به يكي از اسامي خداوند عالم قسم

بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند «خدا» و «اللَّه» و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي بقدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است. بلكه اگر به لفظي قسم بخورد كه بدون قرينه، خدا به نظر نمي آيد ولي او قصد خدا را كند بنا بر احتياط بايد به آن قسم عمل نمايد.

چهارم: قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم: عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قسم معين كرده عاجز شود يا برايش مشقت داشته باشد قسم او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد.

مسأله 2672- اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2673- اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، قسم آنان بعيد نيست صحيح نباشد لكن نبايد احتياط را ترك كنند.

مسأله 2674- اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست. و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد. و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد و اللَّه الآن مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري

باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

مسأله 2675- كسي كه قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه گاهي واجب مي شود و اين جور قسم خوردن غير از قسمي است كه در مسائل پيش گفته شد.

حكام وَقْف

مسأله 2676- اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 2094 و 2095 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2677- لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلًا بگويد خانه خود را وقف كردم وقف صحيح است و محتاج به قبول هم نيست حتي در وقف خاص.

مسأله 2678- اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود، يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2679- كسي كه مالي را وقف مي كند، بايد براي هميشه وقف كند پس اگر مثلًا بگويد اين مال تا ده سال وقف باشد و بعد نباشد و يا بگويد اين مال تا ده سال وقف باشد و بعد تا پنج سال وقف نباشد و بعد دوباره وقف باشد باطل است، و به احتياط واجب بايد وقف از موقع خواندن صيغه باشد پس اگر مثلًا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف

نبوده، اشكال دارد.

مسأله 2680- وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا وليّ او بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است.

مسأله 2681- اگر مسجدي را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.

مسأله 2682- وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند بنا بر اين سفيهي كه در حال بالغ بودن سفيه بوده يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش جلوگيري كرده چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2683- اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست ولي وقف براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از آمدن به دنيا با ديگران شريك مي شوند.

مسأله 2684- اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست. ولي اگر مثلًا مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2685- اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معين كند بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند. و اگر معين نكند،

چنانچه بر افراد مخصوصي مثلًا بر اولاد خود وقف كرده باشد راجع به چيزهايي كه مربوط به مصلحت وقف است كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد اختيار با حاكم شرع است و راجع به چيزهايي كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با وليّ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2686- اگر ملكي را مثلًا بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معين نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2687- اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلًا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي ملك آن را اجاره دهد و بميرد در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمي شود. ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند در صورتي كه طبقه بعد اجازه نكنند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر، مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2688- اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.

مسأله 2689- ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولي

وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2690- اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند چنانچه براي عموم وقف نشده باشد در صورت امكان حاكم شرع بايد به جاي او متولي اميني معين نمايد.

مسأله 2691- فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2692- اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايداتش در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2693- اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند در صورتي كه بدانند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند، و اگر يقين نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد بطور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

احكام وصيت

مسأله 2694- وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان

با اوست قيم و سرپرست معين كند. و كسي را كه به او وصيت مي كنند وصي مي گويند.

مسأله 2695- كسي كه مي خواهد وصيت كند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند مي تواند وصيت كند اگر چه لال نباشد.

مسأله 2696- اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميّت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2697- كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل و بالغ باشد ولي بچه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد اگر براي كار خوبي مثل ساختن مسجد و آب انبار و پل وصيت كند صحيح مي باشد و از روي اختيار وصيت كند، و نيز وصيت كننده بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و حاكم شرع هم او را از تصرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

مسأله 2698- كسي كه از روي عمد مثلًا زخمي به خود زده يا سمي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند صحيح نيست.

مسأله 2699- اگر انسان وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه آن را قبول كند اگر چه در حال زنده بودن وصيت كننده باشد.

مسأله 2700- وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد، و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي

او معلوم باشد، و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2701- كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند بدهد چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2702- كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در صفحه 217 و 218 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

مسأله 2703- كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيم و سرپرست معين كند، ولي در صورتي كه بدون قيم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قيم اميني معين نمايد.

مسأله 2704- وصي بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد.

مسأله 2705- اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام

وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن علت شود كه عمل به وصيت معطل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاي او تعيين مي نمايد.

مسأله 2706- اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلًا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل مي شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2707- اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته مثلًا خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.

مسأله 2708- اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2709- اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي

ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، آنچه را كه در حال زندگي بخشيده از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيت كرده اگر زيادتر از ثلث باشد زيادي آن محتاج به اذن ورثه است.

مسأله 2710- اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2711- اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2712- كسي كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است. ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند، و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2713- اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند. ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و

به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، بايد وصيت او را انجام دهد و اگر وصي پيش از مرگ، موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند، احوط استحبابي و اولي آن است كه وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2714- اگر كسي كه وصيت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت معين كند و خود از كار كناره نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2715- اگر كسي دو نفر را وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند ولي اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملي كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

مسأله 2716- اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2717- اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدي نموده، مثلًا ميت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدي هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2718- هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد

كه اگر آن كس بميرد فلان وصي باشد، بعد از آن كه وصي اول مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

مسأله 2719- حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2720- اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2721- اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست. و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است.

مسأله 2722- اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2723- اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند بايد اول به واجبات، خواه مالي باشد يا بدني عمل

نمايند و در بين واجبات ترتيب معتبر نيست، بلكه اگر وصيت او به ترتيب بوده بايد اول آن واجبي را كه مقدم داشته عمل نمايند اگر چه بدني باشد، و همچنين به ترتيب وصيت تا آخر واجبات پس اگر ثلث وافي به تمام آن باشد به تمام آن بايد عمل شود و چنانچه ثلث وافي نباشد، باقيمانده اگر تماماً يا قسمتي واجب مالي باشد بايد از اصل تركه براي آن بردارند عمل نمايند و اگر باقيمانده تماماً يا قسمتي واجب بدني باشد ملغي مي گردد، و چنانچه وصيت ميت به ترتيب نباشد باز واجبات مقدم بر مستحبات است ولي در اين صورت بين واجبات هيچگونه ترتيب نيست بلكه ثلث بر تمام واجبات اعم از مالي و بدني توزيع مي شود و چنانچه وافي به تمام آن نباشد در باقيمانده واجب مالي از اصل تركه برداشته مي شود و باقيمانده واجب بدني ملغي مي گردد و در هر صورت عمل به مستحبات موقعي واجب است كه از ثلث علاوه بر واجبات، براي آن هم وافي باشد.

مسأله 2724- اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد

آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

مسأله 2725- اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ را به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادله شهادت بدهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2726- اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2727- اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند ولي اين در صورتي است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد و گر نه حقّي به آن چيز ندارند.

احكام ارث

احكام ارث

مسأله 2728-

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند: دسته اول: پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پايين روند هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمي برند. دسته دوم: جد يعني پدر بزرگ و پدر او هر چه بالا رود و جدّه يعني مادربزرگ و مادر او هر چه بالا رود پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمي برند. دسته سوم: عمو و عمه و دايي و خاله هر چه بالا روند و اولاد آنان هر چه پايين روند و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، و غير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 2729- اگر عمو و عمه و دايي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولادِ اولادِ آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند عمو و عمه و دايي و خاله جد و جدّه ميت و اگر اينها نباشند، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2730- زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً (در

مسائل 2770 تا 2779) گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اوّل

مسأله 2731- اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد مثلًا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مالِ ميت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و اگر يك پسر و يك دختر باشد مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2732- اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.

مسأله 2733- اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال

را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلًا اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

مسأله 2734- اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشند، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2735- اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشد مال را شش قسمت مي كنند. يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

مسأله 2736- اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2737- اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

مسأله 2738- اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال

را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2739- اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد مثلًا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته دوم

مسأله 2740- دسته دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند جدّ يعني پدر بزرگ و جدّه يعني مادربزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2741- اگر وارث ميت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلًا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2742- اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جدا است ارث نمي برد. و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد

و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2743- اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2744- اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2745- اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2746- اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو

برابر خواهر مي برد.

مسأله 2747- اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2748- اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه در صفحه 446 گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند. و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند. ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود مثلًا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

مسأله 2749- اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را

به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهر زاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد.

مسأله 2750- اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جدّه است، چه پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و با بودن جدّ ميّت پدر جدّ او ارث نمي برد.

مسأله 2751- اگر وارث ميّت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2752- اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

مسأله 2753- اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود. يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

مسأله 2754- اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد زن ارث خود را به تفصيلي كه در مسأله 2771 گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و

جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.

ارث دسته سوم

مسأله 2755- دسته سوم عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

مسأله 2756- اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمه مي برد مثلًا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2757- اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ولي اگر فقط چند عمو و عمه مادري داشته باشد بنا بر احتياط واجب بايد با هم صلح كنند.

مسأله 2758- اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري ارث نمي برند، پس

اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2759- اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2760- اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و دايي و خاله پدري باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برد، و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2761- اگر وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري باشد، دائي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و

خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري بدهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2762- اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

مسأله 2763- اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه باشد چنانچه عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو ويك قسمت به عمّه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

مسأله 2764- اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله ويك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد. بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

مسأله 2765- اگر

وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند: يك سهم آن را به عمو و عمه مادري مي دهند كه بنا بر احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد بنا بر اين مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

مسأله 2766- اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي نمايند.

مسأله 2767- اگر وارث ميت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مي شود، و دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند

و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و به طور تساوي قسمت مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه به طور مساوي قسمت كنند.

مسأله 2768- اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2769- اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله پدر و عمو و عمه و دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو و عمه و دايي و خاله مادر ميت است به طور مساوي، ولي احتياط واجب در عمو و عمه مادري مادر ميت آن است كه با هم صلح كنند، و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

ارث زن و شوهر

مسأله 2770- اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر

و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2771- اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند، و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد و نيز از خود هوايي ارث نمي برد مثل بنا و درخت و فقط از قيمت هوايي ارث مي برد.

مسأله 2772- اگر زن بخواهد در چيزي كه از آن ارث نمي برد تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد. و نير ورثه تا سهم زن را نداده اند، بنا بر احتياط واجب نبايد در بنا و چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد بدون اجازه او تصرف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن اينها را بفروشند در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گر نه نسبت به سهم او باطل است.

مسأله 2773- اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2774- مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است.

مسأله 2775- اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين

زن هاي عقدي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2776- اگر زن در حال مرض، شوهر كند و به همان مرض بميرد شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

مسأله 2777- اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد. و نيز اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2778- اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد. اول: آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد. دوم: به واسطه بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود. بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد. سوم: شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2779- لباسي كه مرد براي پوشيدن زن

خود گرفته اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

ملحقات توضيح المسائل

كتاب امر به معروف و نهي از منكر

مسأله 2786- امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي كه ذكر خواهد شد، واجب است، و ترك آن معصيت است، و در مستحبات و مكروهات امر و نهي مستحب است.

مسأله 2787- امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي مي باشد و در صورتي كه بعضي از مكلّفين قيام به آن مي كنند از ديگران ساقط است، و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر موقوف بر اجتماع جمعي از مكلّفين باشد واجب است اجتماع كنند.

مسأله 2788- اگر بعضي امر و نهي كنند و مؤثر نشود و بعض ديگر احتمال بدهند كه امر آنها يا نهي آنها مؤثر است واجب است امر و نهي كنند.

مسأله 2789- بيان مسأله شرعيه كفايت نمي كند در امر به معروف و نهي از منكر بلكه بايد مكلف امر و نهي كند. مگر آن كه مقصود از امر به معروف و نهي از منكر، از بيان حكم شرعي حاصل شود و يا طرف مقابل از آن امر و نهي بفهمد.

مسأله 2790- در امر به معروف و نهي از منكر قصد قربت معتبر نيست، بلكه مقصود اقامه واجب و جلوگيري از حرام است.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر

مسأله 2791- چند چيز شرط است در واجب بودن امر به معروف و نهي از منكر:

اول: آن كه كسي كه مي خواهد امر و نهي كند، بداند كه آنچه شخص مكلف به جا نمي آورد واجب است به جا آورد، و آنچه به جا مي آورد بايد ترك كند. و بر كسي كه معروف و منكر را نمي داند واجب نيست.

دوم: آن كه احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند، پس اگر بداند اثر نمي كند واجب نيست.

سوم: آن كه بداند شخص

معصيت كار بنا دارد كه معصيت خود را تكرار كند، پس اگر بداند يا گمان كند يا احتمال صحيح بدهد كه تكرار نمي كند واجب نيست.

چهارم: آن كه در امر و نهي مفسده اي نباشد، پس اگر بداند يا گمان كند كه اگر امر يا نهي كند ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي قابل توجه به او مي رسد واجب نيست، بلكه اگر احتمال صحيح بدهد كه از آن ترس ضررهاي مذكور را پيدا كند واجب نيست بلكه اگر بترسد كه ضرري متوجه متعلقان او مي شود واجب نيست، بلكه با احتمال وقوع ضرر جاني يا عرضي و آبرويي يا مالي موجب حرج بر بعضي مؤمنين، واجب نمي شود بلكه در بسياري از موارد حرام است.

مسأله 2792- اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميت زياد مي دهد مثل اصول دين يا مذهب و حفظ قرآن مجيد و حفظ عقايد مسلمانان يا احكام ضروريه، بايد ملاحظه اهميت شود، و مجرد ضرر، موجب واجب نبودن نمي شود، پس اگر توقف داشته باشد حفظ عقايد مسلمانان يا حفظ احكام ضروريه اسلام بر بذل جان و مال، واجب است بذل آن.

مسأله 2793- اگر بدعتي در اسلام واقع شود مثل منكراتي كه دولتها اجرا مي كنند به اسم دين مبين اسلام، واجب است خصوصاً بر علماي اسلام اظهار حق و انكار باطل، و اگر سكوت علماي اعلام موجب هتك مقام علم و موجب اسائه ظن به علماي اسلام شود واجب است اظهار حق به هر نحوي كه ممكن است اگر چه بدانند تأثير نمي كند.

مسأله 2794- اگر احتمال صحيح داده شود كه سكوت موجب آن مي شود كه منكري معروف شود يا

معروفي منكر شود واجب است خصوصاً بر علماي اعلام اظهار حق و اعلام آن، و جايز نيست سكوت.

مسأله 2795- اگر سكوت علماي اعلام موجب تقويت ظالم شود يا موجب تأييد او گردد يا موجب جرأت او شود بر ساير محرمات، واجب است اظهار حق و انكار باطل اگر چه تأثير فعلي نداشته باشد.

مسأله 2796- اگر سكوت علماي اعلام باعث شود كه مردم به آنها بدگمان شوند و آنها را متهم كنند به سازش با دستگاه ظلم، واجب است اظهار حق و انكار باطل اگر چه بدانند جلوگيري از محرم نمي شود و اظهار آنها اثري براي رفع ظلم ندارد.

مسأله 2797- اگر ورود بعض علماي اعلام در دستگاه ظلمه موجب شود كه از مفسده ها و منكراتي جلوگيري شود واجب است تصدي آن امر مگر آن كه مفسده اهمي در آن باشد، مثل آن كه تصدي آنها باعث سستي عقايد مردم شود يا سلب اعتماد آنها به علما گردد، در اين صورت جايز نيست.

مسأله 2798- جايز نيست براي علما و ائمه جماعت تصدّي مدارس دينيه از طرف دولت جائر و اداره اوقاف چنان دولتي چه حقوق خود و طلاب علوم دينيه را از دولت جائر يا از مردم يا از موقوفات بگيرند اگر چه موقوفه خود مدرسه باشد زيرا دخالت دولت جائر در اين امور و امثال آن مقدمه است براي هدم اساس اسلام به دستور مستعمرين كه در جميع دول اسلامي اشباه آن اجرا شد يا در شرف اجراست.

مسأله 2799- جايز نيست براي طلاب علوم دينيه دخول در مؤسسات دولتي كه به اسم مؤسسات دينيه تأسيس نموده اند مثل مدارس دينيه كه دولتهاي جائر در آنها دخالت مي نمايند،

و از متوليان گرفته اند، و يا متوليان را تحت سلطه و نفوذ خود قرار داده اند، و آنچه با دست اداره اوقاف يا به تصويب آن به آنها بدهند حرام است.

مسأله 2800- جايز نيست براي طلاب علوم دينيه دخول در مدارس كه بعض معممين و ائمه جماعت از طرف دولت جائر و يا با اشاره دولت تصدي نموده اند چه برنامه تحصيلي از طرف دولت جائر باشد يا از طرف اين نحو متصديان كه عمّال دولت جائر هستند، زيرا در اين امور نقشه محو آثار اسلام و احكام قرآن كريم كشيده شده است.

مسأله 2801- كساني كه با لباس اهل علم، در اين مؤسسات كه به اشاره دولت جائر تأسيس شده است وارد شوند، لازم است مسلمانان و متدينين از آنها اعراض كنند و با آنها معاشرت نكنند، و آنها محكوم به عدم عدالت هستند و نماز جماعت با آنها جايز نيست، و طلاق در محضر آنها باطل است، و سهم مبارك امام عليه السلام و سهم سادات عظام را نبايد به آنها بدهند، و اگر دادند از ذمّه آنها ساقط نمي شود، و اگر اهل منبر هستند لازم است آنها را دعوت براي منبر نكنند، و در مجالسي كه اين قبيل اشخاص از طرف دولت جائر براي ترويج باطل و تشريح برنامه هاي خلاف اسلام منبر مي روند شركت نكنند.

مسأله 2802- در تصدي اين نحو معممين كه عُمّال ظَلَمه هستند، مفاسد عظيمه اي است كه به تدريج آثار آن ظاهر خواهد شد، و لهذا نبايد مسلمانان به عذرهايي كه آنها براي تصدي مي آورند اعتنا كنند و علماي اعلام نيز لازم است آنها را از حوزه هاي خود اخراج نمايند و با آنها

معاشرت نكنند، و بر كافه علماي اعلام و طلاب علوم دينيه و خطباي محترم و ساير طبقات مطلع از دسايس عمال اجانب لازم است اين اشخاص فاسق فاسد را به ملت معرفي كنند، و مردم را از شر آنها بر حذر دارند.

مسأله 2803- اگر به واسطه قرايني ظن حاصل شد كه شخص متصدي كه به لباس اهل علم است مؤسسه را از طرف دولت جائر تصدي نموده است لازم است كه به مفاد مسأله 2801 با آنها عمل شود يا آن كه برائت او ثابت شود.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر

مسأله 2804- براي امر به معروف و نهي از منكر مراتبي است، و جايز نيست با احتمال حاصل شدن مقصود از مرتبه پايين، به مراتب ديگر عمل شود.

مسأله 2805- مرتبه اول آن كه با شخص معصيت كار طوري عمل شود كه بفهمد براي ارتكاب او به معصيت، اين نحو عمل با او شده است، مثل اين كه از او رو برگرداند، يا با چهره عبوس با او ملاقات كند، يا ترك مراوده با او كند و از او اعراض كند به نحوي كه معلوم شود اين امور براي آن است كه او ترك معصيت كند.

مسأله 2806- اگر در اين مرتبه درجاتي باشد لازم است با احتمال تأثير درجه خفيفتر، به همان اكتفا كند، مثلًا اگر احتمال مي دهد كه با ترك تكلم با او، مقصود حاصل مي شود، به همان اكتفا كند و به درجه بالاتر، عمل نكند، خصوصاً اگر طرف شخصي است كه اين نحو عمل موجب هتك او مي شود.

مسأله 2807- اگر اعراض نمودن و ترك معاشرت با معصيت كار موجب تخفيف معصيت مي شود يا احتمال بدهد كه موجب تخفيف

مي شود، واجب است اگر چه بداند موجب ترك بكلّي نمي شود، و اين امر در صورتي است كه با مراتب ديگر، نتواند از معصيت جلوگيري كند.

مسأله 2808- اگر علماي اعلام احتمال بدهند كه اعراض از ظلمه و سلاطين جور، موجب تخفيف ظلم آنها مي شود، واجب است اعراض كنند از آنها، و به ملت مسلمان بفهمانند اعراض خود را.

مسأله 2809- اگر مراوده و معاشرت علماي اعلام با ظلمه و سلاطين جور، موجب تخفيف ظلم آنها شود، بايد ملاحظه كنند كه آيا ترك معاشرت اهم است- زيرا ممكن است معاشرت موجب سستي عقايد مردم شود، و موجب هتك اسلام و مراجع اسلام شود- يا تخفيف ظلم، پس هر كدام اهم است، به آن عمل كنند.

مسأله 2810- اگر معاشرت و مراوده علماي اعلام با ظلمه، خالي از مصلحت راجحه ملزمه باشد، نبايد معاشرت كنند، زيرا اين امر موجب اتهام آنها خواهد شد.

مسأله 2811- اگر ارتباط علماي اعلام با ظلمه، موجب تقويت آنها شود يا موجب تبرئه آنها پيش افراد بي اطلاع شود، يا موجب جرأت آنها گردد، يا موجب هتك مقام علم شود، واجب است ترك آن.

مسأله 2812- كساني كه ترويج مقاصد ظلمه را مي كنند و كمك به جشنها و معاصي و ظلم آنها مي كنند از قبيل بعض تجار و كسبه، لازم است بر مسلمانان كه آنها را نهي كنند، و اگر تأثير نكرد، از آنها اعراض كنند و با آنها معاشرت و معامله نكنند.

مسأله 2813- مرتبه دوم از امر به معروف و نهي از منكر، امر و نهي به زبان است، پس با احتمال تأثير و حصول ساير شرايط گذشته، واجب است اهل معصيت را نهي كنند، و تارك

واجب را امر كنند به آوردن واجب.

مسأله 2814- اگر احتمال بدهد كه با موعظه و نصيحت، معصيت كار ترك مي كند معصيت را، لازم است اكتفا به آن، و نبايد از آن تجاوز كند.

مسأله 2815- اگر مي داند كه نصيحت تأثير ندارد، واجب است با احتمال تأثير امر و نهي الزامي كند، و اگر تأثير نمي كند مگر با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت، لازم است لكن بايد از دروغ و معصيت ديگر احتراز شود.

مسأله 2816- جايز نيست براي جلوگيري از معصيت، ارتكاب معصيت مثل فحش و دروغ و اهانت، مگر آن كه معصيت، از چيزهايي باشد كه مورد اهتمام شارع مقدس باشد و راضي نباشد به آن به هيچ وجه، مثل قتل نفس محترمه، در اين صورت بايد جلوگيري كند به هر نحو ممكن است.

مسأله 2817- اگر عاصي ترك معصيت نمي كند مگر به جمع ما بين مرتبه اولي و ثانيه از انكار، واجب است جمع به اين كه هم از او اعراض كند، و ترك معاشرت نمايد و با چهره عبوس با او ملاقات كند، و هم او را امر به معروف كند لفظاً و نهي كند لفظاً.

مسأله 2818- مرتبه سوم توسل به زور و جبر است، پس اگر بداند يا اطمينان داشته باشد كه ترك منكر نمي كند يا واجب را به جا نمي آورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است لكن بايد تجاوز از قدر لازم نكند.

مسأله 2819- اگر ممكن شود جلوگيري از معصيت به اين كه بين شخص و معصيت حايل شود و با اين نحو مانع از معصيت شود، لازم است اقتصار به آن اگر محذور آن كمتر از چيزهاي ديگر

باشد.

مسأله 2820- اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر اين كه دست معصيت كار را بگيرد يا او را از محل معصيت بيرون كند يا در آلتي كه به آن معصيت مي كند تصرف كند، جايز است، بلكه واجب است عمل كند.

مسأله 2821- جايز نيست اموال محترمه معصيت كار را تلف كند مگر آن كه لازمه جلوگيري از معصيت باشد، در اين صورت اگر تلف كند ضامن نيست ظاهراً، و در غير اين صورت، ضامن و معصيت كار است.

مسأله 2822- اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته باشد بر حبس نمودن معصيت كار، در محلي يا منع نمودن از آن كه به محلي وارد شود، واجب است، با مراعات مقدار لازم و تجاوز ننمودن از آن.

مسأله 2823- اگر توقف داشته باشد جلوگيري از معصيت، بر كتك زدن و سخت گرفتن بر شخص معصيت كار، و در مضيقه قرار دادن او جايز است، لكن لازم است مراعات شود كه زياده روي نشود، و بهتر آن است كه در اين امر و نظير آن اجازه از مجتهد جامع الشرايط گرفته شود.

مسأله 2824- اگر جلوگيري از منكرات و اقامه واجبات موقوف باشد بر جرح و قتل، جايز نيست مگر به اذن مجتهد جامع الشرايط با حصول شرايط آن.

مسأله 2825- اگر منكر از اموري است كه شارع اقدس به آن اهتمام مي دهد و راضي نيست به وقوع آن به هيچ وجه، جايز است دفع آن به هر نحو ممكن باشد، مثلًا اگر كسي خواست يك شخص را كه جايز القتل نيست بكشد بايد از او جلوگيري كرد، و اگر ممكن نيست دفاع از قتل مظلوم مگر به قتل ظالم، جايز است

بلكه واجب است، و لازم نيست از مجتهد اذن حاصل نمايد. لكن بايد مراعات شود كه در صورت امكان جلوگيري به نحو ديگري كه به قتل منجر نشود به آن نحو عمل كند، و اگر از حد لازم تجاوز كند معصيت كار و احكام متعدّي بر او جاري خواهد شد.

مسائل دفاع

مسأله 2826- اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و سرحدات آن هجوم نمايد، واجب است بر جميع مسلمانان دفاع از آن به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد از بذل جان و مال. و در اين امر احتياج به اذن حاكم شرع نيست.

مسأله 2827- اگر مسلمانان بترسند كه اجانب نقشه استيلا بر بلاد مسلمين را كشيده اند چه بدون واسطه يا به واسطه عمال خود از خارج يا داخل واجب است دفاع از ممالك اسلامي كنند به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد.

مسأله 2828- اگر در داخل ممالك اسلامي نقشه هايي از طرف اجانب كشيده شده باشد كه خوف آن باشد كه تسلط بر ممالك اسلامي پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان كه با هر وسيله اي كه ممكن است، نقشه آنها را به هم بزنند، و جلوگيري از توسعه نفوذ آنها كنند.

مسأله 2829- اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسي يا اقتصادي و تجاري اجانب خوف آن باشد كه تسلط بر بلاد مسلمين پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان، دفاع به هر نحو كه ممكن است، و قطع ايادي اجانب. چه عمّال داخلي باشند يا خارجي.

مسأله 2830- اگر در روابط سياسي بين دولتهاي اسلامي و دول اجانب، خوف آن باشد كه اجانب بر ممالك اسلامي، تسلط پيدا كنند اگر چه تسلط سياسي و اقتصادي باشد، لازم است بر مسلمانان

كه با اين نحو روابط مخالفت كنند، و دول اسلامي را الزام كنند به قطع اين گونه روابط.

مسأله 2831- اگر در روابط تجاري با اجانب خوف آن است كه به بازار مسلمين صدمه اقتصادي وارد شود و موجب اسارت تجاري و اقتصادي شود، واجب است قطع اين گونه روابط و حرام است اين نحو تجارت.

مسأله 2832- اگر عقد رابطه چه سياسي و چه تجاري بين يكي از دول اسلامي و اجانب، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، جايز نيست اين گونه رابطه، و اگر دولتي اقدام به آن نمود، بر ساير دول اسلامي واجب است آن را الزام كنند به قطع رابطه به هر نحو ممكن است.

مسأله 2833- اگر بعض رؤساي ممالك اسلامي يا بعض وكلاي مجلسين موجب بسط نفوذ اجانب شود چه نفوذ سياسي يا اقتصادي يا نظامي كه مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، به واسطه اين خيانت، از مقامي كه دارد- هر مقامي باشد- منعزل است. اگر فرض شود كه احراز آن مقام به حق بوده، و بر مسلمانان لازم است او را مجازات كنند به هر نحو كه ممكن شود.

مسأله 2834- روابط تجاري و سياسي با بعض دول كه آلت دست دول بزرگ جائر هستند از قبيل دولت اسرائيل، جايز نيست، و بر مسلمانان لازم است كه به هر نحو ممكن است با اين نحو روابط مخالفت كنند، و بازرگاناني كه با اسرائيل و عمال اسرائيل روابط تجاري دارند، خائن به اسلام و مسلمانان و كمك كار به هدم احكام هستند، و بر مسلمانان لازم است با اين خيانت كاران چه دولت ها و چه تجار قطع رابطه كنند، و آنها را ملزم

كنند به توبه و ترك روابط با اين نحو دولت ها.

مسائل دفاع از جان و عرض در كتاب «تحرير الوسيله» است به آنجا رجوع شود.

مسأله 2835- قوانين و مصوباتي كه از مجالس قانونگذاري دولتهاي جائر به امر عمال اجانب خَذَلَهم اللَّه تعالي بر خلاف صريح قرآن كريم و سنّت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي گذرد و گذشته است، از نظر اسلام لغو و از نظر قانون بي ارزش است، و لازم است مسلمانها از امركننده و رأي دهنده به هر طور ممكن است اعراض كنند، و با آنها معاشرت و معامله نكنند، و آنان مجرمند و عمل كننده به رأي آنها معصيت كار و فاسق است.

مسأله 2836- قانوني كه اخيراً به اسم قانون خانواده به امر عمال اجانب براي هدم احكام اسلام و بر هم زدن كانون خانواده مسلمانان از مجلسين غير قانوني و شرعي رژيم سابق گذشته است، بر خلاف احكام اسلام، و امركننده و رأي دهندگان از نظر شرع و قانون مجرم هستند، و زنهايي كه به استناد آن قانون به امر محكمه طلاق داده مي شوند، طلاق آنها باطل و زنهاي شوهرداري هستند كه اگر شوهر كنند زناكارند. و كسي كه دانسته آنها را بگيرد زناكار است، و مستحق حد شرعي، و اولادهاي آنها اولاد غير شرعي، وارث نمي برند، و ساير احكام اولاد زنا بر آنها جاري است، چه محكمه مستقيماً طلاق بدهد يا امر دهد طلاق دهند، و شوهر را الزام كنند به طلاق.

مسأله 2837- بر علماي اعلام ايَّدَهُمُ اللَّهُ تَعالي لازم است در مقابل اين نحو قوانين بي ارزش از نظر اسلام و قانون، اعتراض شديد كنند، نه استرحام از مجرمين اصلي و

دولت خواهي براي آنها كه مأمور اجراي اوامر مخالفين اسلام مي باشند، زيرا اين نحو تقاضاها و دولت خواهي ها و توجه جرم را به مأمورين جزء، و دست دوم دادن موجب تطهير مجرم اصلي و جرأت او بر هدم احكام الهيه است، و بر كافه مسلمانان لازم است در مقابل اين قوانين كه دين و دنيا و خاندان آنها را تهديد مي كند، و دخترهاي بيچاره آنها را به سربازخانه مي كشد، و زحمت انبياي عظام و اولياي گرام صلي اللَّه عليهم اجمعين را تضييع مي نمايد، مقاومت كنند، و اظهار تنفر نمايند، و به اين قوانين مخالف اسلام عمل نكنند، و به هر وسيله اي كه ممكن است هم اكنون دفاع از احكام اسلام كنند تا خداي نخواسته به آتيه سياه و وحشتناكي كه عمال استعمار خَذَلَهُم اللَّهُ تَعالي در نظر دارند براي اسلام و مسلمانان مبتلا نشوند.

بعضي از مسائل كه در اين زمان مورد حاجت است

سفته

مسأله 2838- سفته دو قسم است: اول: سفته حقيقي كه شخص بدهكار در مقابل بدهي خود، سفته بدهد، دوم: سفته دوستانه كه شخص به ديگري مي دهد بدون آن كه در مقابلش بدهكاري داشته باشد.

مسأله 2839- سفته حقيقي را اگر كسي از بدهكار بگيرد كه با ديگري معامله كند به مبلغي كمتر، حرام و باطل است.

مسأله 2840- سفته پول نيست، و معامله به خود آن واقع نمي شود بلكه پول، اسكناس است و معامله به آن واقع مي شود و سفته، برات و قبض است، و چك هاي تضميني كه در ايران متداول است مثل اسكناس پول است و خريد و فروش نقدي و بدون مدت آن به زياد و كم مانع ندارد.

مسأله 2841- كسي كه سفته در دست او است اگر از طرف، پول قرض كند

و سفته بدهد كه در موعد، بيشتر از آنچه قرض نموده بگيرد، ربا و حرام است ولي اصل قرض صحيح است.

مسأله 2842- سفته دوستانه را كه شخص مي دهد به ديگري كه نزد ثالثي تنزيل كند و شخص ثالث، در موعد مقرر حق رجوع داشته باشد به صاحب سفته كه شخص اول است به چند وجه مي توان تصحيح نمود: اول، آن كه اين امر برگشت كند به اين كه شخص اول، وكيل نموده شخص دوم را كه در ذمه او معامله كند با شخص سوم، و بفروشد به عهده او مقداري اسكناس را كه همان مقدار سفته است به معادل همان مقدار و وكيل باشد شخص دوم پولي را كه گرفته است به قرض بردارد، و شخص اول كه قرض دهنده است در موعدي كه قرار مي دهند، براي مطالبه قرض به شخص دوم رجوع كند، بنا بر اين پس از معامله صاحب اول سفته كه بدهكار نبود واقعاً، بدهكار مي شود به شخص سوم، و پس از قرض نمودن شخص دوم، مقداري را كه گرفته است از شخص سوم به صاحب اول سفته بدهكار مي شود، بنا بر اين پس از معامله شخص ثالث در موعد مقرر مي تواند به شخص اول، رجوع كند و طلب خود را بگيرد و شخص اول پس از قرض مي تواند رجوع كند به شخص دوم در موعد مقرر و طلب خود را بگيرد و اگر متعارف در اين سفته ها آن است كه اگر شخص اول، طلب را نداد شخص ثالث به شخص ثاني مي تواند رجوع كند، با توجه به اين امر شرط ضمني است و مي تواند رجوع كند.

وجه دوم، آن كه دادن سفته

دوستانه را به شخص دوم كه با شخص ثالث معامله كند و شخص سوم هم حق داشته باشد رجوع كند به دومي موجب دو امر است. يكي آن كه به واسطه دادن سفته، گيرنده صاحب اعتبار مي شود نزد سومي، از اين جهت با خود او معامله مي كند، و شخص دوم بدهكار مي شود به شخص سوم دوم: آن كه به واسطه معهود بودن در نزد اين اشخاص شخص اول ملتزم مي باشد كه مقدار معلوم را اگر شخص دوم ندهد، او بدهد، بنا بر اين پس از معامله، شخص ثالث در موعد مي تواند رجوع كند به شخص دوم و اگر او نداد رجوع كند به شخص اول، و شخص اول اگر پرداخت، رجوع كند به شخص دوم، و چون اين امور معهود است، قراردادهاي ضمني است و مانع ندارد، و بعض وجوه ديگر نيز براي صحت هست.

مسأله 2843- چون متعارف است در معاملات بانكي و تجاري كه هر كس امضاء او در سفته باشد، حق رجوع به او هست اگر سفته دهنده بدهكاري خود را ندهد، بنا بر اين قرارداد ضمني بر اين امر است در ضمن معامله، و لازم است مراعات آن، لكن اگر طرف معامله اطلاع بر اين معهوديت نداشته باشد نمي شود به او رجوع كرد.

مسأله 2844- اگر براي تأخير بدهكاري، طلبكار چه بانكها يا غير آنها چيزي از بدهكار بگيرد حرام است، اگر چه بدهكار راضي به آن شود.

مسأله 2845- در مثل اسكناس و دينار كاغذي و ساير پولهاي كاغذي مثل دلار و ليره تركي، رباي غير قرضي تحقق پيدا نمي كند، و جايز است معاوضه نقدي بعض آنها را با بعض به زياده و

كم، و در معاوضه نسيه بعض آنها را با بعض به زياده و كم، در صورتي بي اشكال است كه زياده و كم به حساب مدت نسيه نباشد، و امّا رباي قرضي در تمام آنها تحقق پيدا مي كند، و جايز نيست قرض دادن ده دينار به دوازده دينار.

سرقفلي

مسأله 2846- كساني كه خانه يا دكان يا غير آنها را از صاحبانش اجاره مي كنند، مدت اجاره كه به سر رسيد حرام است بدون اذن صاحب محل در آن جا اقامت كنند، و بايد محل را فوراً با عدم رضايت صاحبش تخليه كنند، و اگر نكنند غاصب و ضامن محل، و ضامن مثل مال الاجاره آن هستند و براي آنها به هيچ وجه حقي شرعاً نيست، چه مدت اجاره آنها كوتاه باشد يا طولاني، و چه بودن آنها در مدت اجاره موجب زيادت ارزش محل شده باشد يا نه، و چه بيرون رفتن از محل، موجب نقص در تجارتشان باشد يا نه.

مسأله 2847- اگر كسي از مستأجر سابق كه مدت اجاره اش گذشته است، آن محل را اجاره كند، اجاره اش صحيح نيست. مگر به اجازه صاحب محل، و توقفش در محل حرام و غصب است، و اگر به محل خسارت وارد شود يا تلف شود، موجب ضمان است براي اين شخص، و مادامي كه توقف نموده است، بايد مثل مال الاجاره را به صاحب محل بپردازد.

مسأله 2848- اگر شخص غاصب كه مستأجر سابق است، چيزي به عنوان سرقفلي از شخصي كه محل را به او اجاره داده است بگيرد، حرام است، و اگر آنچه را كه گرفته است تلف كند يا به حادثه اي تلف شود ضامن دهنده است.

مسأله 2849-

اگر محلي را اجاره كند در مدتي، و حق داشته باشد كه به غير اجاره دهد در بين مدت، و اجاره محل ترقي كند، مي تواند آن محل را اجاره دهد به همان مقدار كه اجاره كرده است، و مقداري هم بعنوان سرقفلي از آن شخص بگيرد كه به او اجاره دهد، مثلًا اگر دكاني را اجاره نموده ده سال به ماهي ده تومان، و پس از مدتي اجاره محل افزايش پيدا كرد به ماهي صد تومان، در صورتي كه حق اجاره داشته باشد مي تواند آنجا را در ما بقي مدت اجاره دهد به ماهي ده تومان، و يك هزار تومان مثلًا به رضايت طرفين از آن شخص بگيرد كه محل را به او اجاره دهد.

مسأله 2850- اگر محلي را اجاره كند از صاحبش و شرط كند بر او كه مدت بيست سال مثلًا قيمت اجاره را بالا نبرد و شرط كند كه اگر محل مذكور را به غير تحويل داد، صاحب محل با شخص ثالث نيز همين نحو عمل كند، و اگر ثالث به ديگري تحويل داد، نيز همين نحو عمل كند و اجاره را بالا نبرد، جايز است از براي مستأجر كه محل را به ديگري تحويل دهد و مقداري سرقفلي از او بگيرد كه محل را به او تحويل دهد، و سرقفلي به اين نحو حلال است و دومي به سومي و سومي به چهارمي نيز مي تواند به حسب قرار تحويل دهد و از او به اين عنوان سرقفلي بگيرد.

مسأله 2851- اگر مستأجر بر موجر شرط كند در ضمن عقد اجاره كه مال الاجاره را تا مدتي، زياد نكند، و حق اخراج او

را از محل نداشته باشد، و حق داشته باشد به مقداري كه اجاره نموده در سال هاي بعد از او اجاره نمايد، و بر موجر لازم باشد كه اجاره به او بدهد، مي تواند مبلغي از او بگيرد يا از غير او، براي اسقاط حق خود يا براي تخليه محل، و اين گونه سرقفلي حلال است.

مسأله 2852- مالك مي تواند هر مقداري بخواهد به عنوان سرقفلي از شخص بگيرد كه محل را به او اجاره دهد، و اگر مستأجر حق اجاره به غير داشته باشد مي تواند از او مقداري بگيرد كه اجاره به او بدهد، و اين نحو سرقفلي مانع ندارد.

معاملات بانكي

مسأله 2853- آنچه اشخاص از بانكها مي گيرند به عنوان معامله قرض يا غير قرض، در صورتي كه معامله به وجه شرعي انجام بگيرد حلال است و مانع ندارد، اگر چه بداند كه در بانكها پولهاي حرامي است و احتمال بدهد پولي را كه گرفته است از حرام است، ولي اگر بداند پولي را كه گرفته است حرام است، يا بعض از آن حرام است، تصرف در آن جايز نيست، و بايد با اذن فقيه معامله مجهول المالك با آن بكند اگر مالك آن را نتواند پيدا كند، و در اين مسأله فرقي ميان بانكهاي خارجي و داخلي و دولتي و غير دولتي نيست.

مسأله 2854- سپرده هاي در بانك اگر به عنوان قرض باشد و نفعي در آن قرار نشود، اشكال ندارد، و جايز است از براي بانكها كه در آن تصرّف كنند، و اگر نفع، قرارداد شود، قرارداد نفع حرام و باطل است ولي اصل قرض صحيح است و بانكها مي توانند در آنچه مي گيرند تصرف كنند.

مسأله 2855- فرقي

نيست در قرار نفع كه موجب رباست بين آنها كه صريحاً قرارداد شود يا بناي طرفين در حال قرض به گرفتن نفع باشد پس اگر قانون بانك آن باشد كه به قرضهايي كه مي گيرد سود بدهد، و قرض مبني بر اين قانون باشد حرام است.

مسأله 2856- اگر در موردي قرض، بدون قرار نفع باشد نه به طور صراحت و نه به غير آن، قرض صحيح است، و اگر چيزي بدون قرار، به قرض دهنده بدهند حلال است.

مسأله 2857- سپرده هاي در بانك كه به عنوان وديعه و امانت است اگر مالك اذن ندهد كه بانك در آنها تصرف كند، جايز نيست تصرف، و اگر تصرف كند، ضامن است و اگر اذن بدهد يا راضي باشد، جايز است و اگر بانك چيزي بدهد يا بگيرد به رضايت، حلال است، مگر رضاي به تصرف برگردد حقيقتاً به قرض، يعني تملك به ضمان، در اين صورت اگر چيزي با قرار بدهد، حرام است و وديعه بانكي ظاهراً از اين قبيل است اگر چه به اسم وديعه باشد.

مسأله 2858- جايزه هايي كه بانكها يا غير آنها براي تشويق قرض دهنده مي دهند، يا مؤسسات ديگر براي تشويق خريدار و مشتري مي دهند با قرعه كشي، حلال است و چيزهايي كه فروشنده ها در جوف جنسهاي خود مي گذارند براي جلب مشتري، و زياد شدن خريدار، مثل سكه طلا در قوطي روغن، حلال است و اشكال ندارد.

مسأله 2859- حواله هاي بانكي يا تجاري كه به آنها صرف برات گفته مي شود مانع ندارد، پس اگر بانك يا تاجر پولي از كسي در محلي بگيرد و حواله بدهد كه از بانك يا طرفش در محل ديگر اين شخص آن پول

را بگيرد و در مقابل اين حواله از دهنده چيزي بگيرد مانع ندارد و حلال است، مثلًا اگر هزار تومان در تهران به بانك بدهد و بانك حواله بدهد كه شعبه اصفهان هزار تومان را به اين شخص بپردازد. و در مقابل اين حواله بانك تهران ده تومان بگيرد، اشكال ندارد، و اگر هزار تومان بگيرد و حواله بدهد نهصد و پنجاه تومان از محل ديگر بگيرد اشكال ندارد، چه آن پول را كه بانك مي گيرد به عنوان قرض بگيرد يا عنوان ديگر و در فرض مذكور اگر زيادي را به عنوان حق العمل بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2860- اگر بانك يا مؤسسه ديگر پولي به شخص بدهد و حواله كند كه اين شخص پول را در محل ديگر به شعبه بانك يا طرف خود بپردازد پس اگر مقداري به عنوان حق زحمت بگيرد اشكال ندارد، و همين طور اگر به عنوان فروش اسكناس به زيادتر باشد، مانع ندارد، و اگر قرض بدهد و قرار نفع بگذارد، حرام است، اگر چه قرار نفع صريح نباشد و قرض مبني بر آن باشد، ولي اصل قرض صحيح است.

مسأله 2861- بانكهاي رهني و غير آنها اگر قرض بدهند با قرار نفع، و چيزي را رهن بگيرند كه در سر موعد اگر بدهكار بدهي خود را نپرداخت بفروشند، و مال خود را بردارند، اين قرض با قرار نفع حرام است و قرار نفع باطل است، ولي اصل قرض و رهن و وكالت در فروش صحيح است، و جايز است براي بانك آن را بفروشد و اگر كسي آن را بخرد مالك مي شود، و اگر قرار نفع نباشد و حق الزحمه

بگيرد، و در مقابل قرض رهن بگيرد، مانع ندارد و با مقررات شرعيه فروش رهن و خريد آن مانع ندارد.

بيمه

مسأله 2862- بيمه قرار و عقدي است بين بيمه كننده و مؤسسه يا شركت يا شخص كه بيمه را مي پذيرد، و اين عقد مثل ساير عقدها محتاج به ايجاب و قبول است، و شرايطي كه در موجب و قابل و عقد در ساير عقود، معتبر است در اين عقد نيز معتبر است، و مي توان اين عقد را با هر لغتي و زباني اجرا كرد.

مسأله 2863- در بيمه علاوه بر شرايطي كه در ساير عقود است از قبيل بلوغ و عقل و اختيار و غير آنها، چند شرط معتبر است.

1- تعيين مورد بيمه كه فلان شخص است يا فلان مغازه است يا فلان كشتي يا اتومبيل يا هواپيما است.

2- تعيين دو طرف عقد كه اشخاص هستند، يا مؤسسات، يا شركتها يا دولت.

3- تعيين مبلغي كه بايد بپردازند.

4- تعيين اقساطي كه بايد آن را بپردازند، و تعيين زمان اقساط.

5- تعيين زمان بيمه كه از اول فلان ماه يا سال تا چند ماه يا چند سال.

6- تعيين خطرهايي كه موجب خسارت مي شود، مثل حريق يا غرق يا سرقت يا وفات يا مرض، و مي توان كليه آفاتي را كه موجب خسارت مي شود، قرار دهند.

مسأله 2864- لازم نيست در قرار بيمه ميزان خسارت تعيين شود پس اگر قرار بگذارند كه هر مقدار خسارت وارد شد، جبران كنند صحيح است.

مسأله 2865- صورت عقد بيمه چند نحو است: يكي آن كه بيمه كننده بگويد به عهده من فلان مقدار كه در فلان زمان ماهي فلان مقدار بدهم، در مقابل آن كه خسارتي كه به

مغازه من مثلًا از ناحيه حريق يا دزدي وارد شد، جبران نمايي، و طرف قبول كند، يا طرف بگويد بر عهده من خسارتي كه به مؤسسه شما وارد مي شود از ناحيه حريق يا دزدي مثلًا در مقابل آن كه فلان مقدار بدهي، و بايد تمام قيودي كه در مسأله سابق ذكر شد، معلوم شود و قرارداد شود.

مسأله 2866- ظاهراً تمام اقسام بيمه صحيح باشد، با به كار بردن شرايطي كه ذكر شد، چه بيمه عمر باشد، يا بيمه كالاهاي تجارتي، يا عمارات يا كشتيها و هواپيماها، و يا بيمه كارمندان دولت يا مؤسسات يا بيمه اهل يك قريه يا شهر، و بيمه عقد مستقلي است و مي توان به عنوان بعض عقود ديگر از قبيل صلح آن را اجرا كرد.

بخت آزمايي

مسأله 2867- بليطهاي بخت آزمايي كه متعارف شده است مي فروشند به مبلغ معيني، پس از آن با قرعه كشي به اشخاصي كه قرعه به نام آنها بيرون بيايد مبلغ معيني مي دهند، خريد و فروش آنها جايز نيست و باطل است، و پولي را كه در مقابل بليط مي گيرند، حرام است، و گيرنده ضامن است، و مبلغي را كه از قرعه كشي به دست مي آيد، حرام است، و شخص گيرنده ضامن صاحبان واقعي آن مبلغ است.

مسأله 2868- فرقي نيست در حرام بودن پول بليط بين آن كه بليط را بخرند يا بليط را بگيرند و پولي بدهند به اميد آن كه قرعه به اسم آنها بيرون بيايد در هر دو صورت پول بليط حرام، و پولي كه به قرعه دست مي آيد حرام و موجب ضمان است.

مسأله 2869- اخيراً اسم بليط بخت آزمايي را عوض كرده اند و به اسم اعانه ملي بليط

را مي دهند ولي عمل، همان عمل است، و چون بليط بخت آزمايي مورد اشكال بوده است، و جمعي از خريد آن خودداري مي نمودند، سودجويان اسم را براي اغفال اين دسته عوض نموده، لكن در عمل فرقي ندارد، و در اين صورت با تغيير اسم حلال نمي شود، و پول بليط و پول قرعه حرام و موجب ضمان است.

مسأله 2870- اگر فرضاً يك شركت يا مؤسسه پيدا شود و براي اعانت به مؤسسات خيريه از قبيل بيمارستان يا مدارس اسلامي بليطهايي منتشر كند، و مردم هم براي اعانت اين مؤسسات مبلغي بدهند، و آن شركت از مال خودش يا وجوهي كه از انتشار بليط به دست مي آيد، با اجازه تمام پول دهندگان مبلغي به اشخاصي كه قرعه به نام آنها بيرون مي آيد بدهد مانع ندارد، لكن اين مجرد فرض است، و بليطهايي كه اكنون فروخته مي شود، و قرعه كشي هايي كه اكنون عمل مي شود، به اين نحو نيست، و پول بليط و قرعه حرام است.

مسأله 2871- پول بليطهايي كه به دست شركتها مي آيد، و پول قرعه كشي ها كه به دست اشخاص مي آيد مجهول المالك است، و اگر مي توانند صاحبان آنها را پيدا كنند، بايد به صاحبانش رد كنند، و اگر نمي شود بايد از طرف صاحبان آنها صدقه بدهند، و احتياط لازم آن است كه از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرند و صدقه بدهند.

مسأله 2872- اگر آن كسي كه پول به دستش مي آيد فقير باشد نمي تواند خودش به عنوان صدقه، از صاحبش بردارد، بلكه بايد به فقير بدهد بنا بر احتياط لازم، بلكه خالي از قوت نيست.

مسأله 2873- اگر مال زيادي به دست آورد از قرعه كشي و با فقيري قرار گذارد كه

به او صدقه بدهد و فقير مقداري بردارد و باقي را به او رد كند بخواهد با اين حيله حلال كند، جايز نيست و حلال نمي شود، لكن اگر بدون شرط و قيد به فقير داد، و فقير مقداري كه مناسب حالش هست به او رد كند با رضايت اشكال ندارد.

تَلقيح

مسأله 2874- وارد نمودن مني مرد را در رحم زوجه او با آلاتي مثل آب دزدك، اشكال ندارد، لكن بايد از مقدمات حرام احتراز نمايند، پس اگر مرد با رضايت زن، اين عمل را خودش انجام دهد، و مني خود را به وجه حلالي به دست بياورد مانع ندارد.

مسأله 2875- اگر مني مرد را در رحم زنش وارد نمودند چه به وجه حلال يا حرام و از آن، بچه توليد شد، اشكالي نيست كه بچه مال مرد و زن است، و همه احكام فرزند را دارد.

مسأله 2876- جايز نيست داخل نمودن مني اجنبي را در رحم زن اجنبيه، چه با اجازه زن باشد يا نه، و چه شوهر داشته باشد يا نه، و چه با اجازه شوهر باشد يا نباشد.

مسأله 2877- اگر مني مردي را داخل رحم زن اجنبيه نمودند و معلوم شد بچه از آن مني است، پس اگر اين عمل به طور شبهه بوده مثل آن كه گمان مي كرد زن خودش هست، و زن نيز گمان مي كرد مني شوهر هست، و بعد از عمل معلوم شد از شوهر نيست، اشكالي نيست كه بچه شرعاً از اين مرد و زن است، و تمام احكام فرزندي را دارد، و لكن اگر از روي علم و عمد باشد، محل اشكال است، و بايد احتياط در جميع

مسائل مراعات شود، لكن اشكالي نيست كه اگر اين بچه دختر باشد، پدر نمي تواند او را به زني بگيرد، و اگر پسر باشد نمي تواند مادرش را بگيرد، و نمي تواند دختر به محارمش اگر به عقد صحيح بود شوهر كند، و پسر محارمش را بگيرد، لكن بايد در تمام مسائل ديگر احتياط نمايد.

تشريح و پيوند

مسأله 2878- مرده مسلمان را تشريح نمي توان نمود، و اگر تشريح كنند حرام است، و براي قطع سر او و قطع ساير اعضاي او ديه است كه در كتاب «تحرير الوسيله» ذكر نموده ام، ولي تشريح مرده غير مسلمان جايز است، و ديه ندارد، چه اهل ذمه باشد يا نباشد.

مسأله 2879- اگر ممكن باشد تشريح غير مسلمان، جايز نيست تشريح مسلمان، براي ياد گرفتن مطالب طبي اگر چه متوقف باشد حفظ جان مسلماني يا عده اي از مسلمانان بر تشريح، و اگر با امكان تشريح غير مسلمان تشريح مسلمان كنند معصيت كار، و بر آنها ديه است.

مسأله 2880- اگر توقف داشته باشد حفظ جان مسلماني يا عده اي از مسلمانان بر تشريح، و امكان نداشته باشد تشريح غير مسلمان، جايز است تشريح مسلمان، و اما براي يادگرفتن بدون آنكه زندگي مسلماني موقوف بر آن باشد، جايز نيست و موجب ديه است.

مسأله 2881- در موردي كه حفظ جان مسلمانان موقوف بر تشريح مسلمان است بعيد نيست ديه نداشته باشد گرچه احتياط در ديه است.

مسأله 2882- اگر حفظ جان مسلماني موقوف باشد بر پيوند عضوي از اعضاي ميت مسلماني، جايز است قطع آن عضو، و پيوند آن، و بعيد نيست ديه داشته باشد، و آيا ديه بر قطع كننده است يا بر مريض، محل اشكال است، لكن مي تواند طبيب

با مريض قرار دهد كه او ديه را بدهد و اگر حفظ عضوي از مسلمان موقوف باشد بر قطع عضو ميت، در اين صورت بعيد نيست جايز نباشد و اگر قطع كند ديه دارد، لكن اگر ميت در حال زندگي اجازه داد ظاهراً ديه ندارد، لكن جواز شرعي آن، محل اشكال است و اگر خود او اجازه نداد، اولياي او بعد از مرگش نمي توانند اجازه بدهند و ديه از قطع كننده ساقط نمي شود، و معصيت كار است.

مسأله 2883- قطع عضو ميت غير مسلمان براي پيوند، حرام نيست و ديه ندارد، لكن اگر پيوند كرد، اشكال واقع مي شود در نجاست آن و ميته بودن آن براي نماز، اگر ميته انساني در نماز اشكال داشته باشد، بنا بر اين اشكال در ميته مسلمان نيز هست، و اشكال نجاست اگر قبل از غسل قطع نمايند نيز هست، لكن مي توان گفت كه اگر عضو ميت پس از پيوند، حيات پيدا كند، از عضويت ميت مي افتد و به عضويت زنده در مي آيد. و نجس و ميته نيست بلكه اگر عضو حيوان نجس العين نيز پيوند شود، و زنده به زندگي انسان شود از عضويت حيوان خارج و به عضويت انسان در مي آيد.

مسأله 2884- اگر قطع عضو را بعد از مردن جايز دانستيم، بعيد نيست كه در حال حيات، فروش آن جايز باشد، و انسان بتواند اعضاي خودش را بفروشد براي پيوند، در مواردي كه قطع جايز است، بلكه جواز فروش تمام جسم را براي تشريح در موردي كه جايز است، خيلي بعيد نيست. اگر چه بي اشكال نيست لكن گرفتن مبلغي براي اجازه دادن در مورد جواز مانع ندارد.

مسأله 2885- انتفاع بردن به

خون در غير خوردن و فروختن آن براي انتفاع حلال، جايز است پس آنچه اكنون متعارف است كه خون را مي فروشند براي استفاده مريضها و مجروحين مانع ندارد. و بهتر آن است كه مصالحه كنند يا آن كه پول را در مقابل حق اختصاص يا در ازاي اجازه خون گرفتن بگيرند كه خالي از اشكال و احوط است. بلكه اين احتياط حتي الامكان ترك نشود. لكن اگر گرفتن خون، براي صاحب آن ضرر داشته باشد، اشكال دارد. خصوصاً اگر ضرر فاحش و زياد باشد.

مسأله 2886- جايز است خون بدن انساني را به بدن ديگري با آلات ديگري منتقل كنند و وزن آن با مقياسهايي كه دارند تعيين كنند، و ثمن آن را بگيرند و با جهالت به وزن جايز است به طور مصالحه انتقال دهند. و احوط آن است كه پول را در مقابل اجازه نقل بگيرند، و اين احتياط چنانچه گذشت حتي الامكان ترك نشود.

خاتمه

مسأله 2887- گوسفند يا حيوانات ديگر را اگر ذبح كنند با كارخانه ها و مكينه هايي كه اخيراً در بعض بلاد متعارف شده است، حرام و نجس و مردار است، و فروش و خريد آنها جايز نيست، و فروشنده ضامن پول خريدار است چه كليد برق را مسلمان بزند و تسميه بگويد و رو به قبله باشد و از حلقوم ببرد يا نه چه برسد به آن كه اين امور نيز مراعات نشود، ولي گوشتهايي كه در بازار مسلمانان فروش مي رود و احتمال داده مي شود كه به طور شرعي ذبح شده باشد، حلال و خريد و فروش آن جايز است.

مسأله 2888- گوشتها يا مرغهاي سر بريده اي كه از بلاد كفر مي آورند،

محكوم به نجاست و حرمت و مردار بودن است، مگر آن كه ثابت شود ذبح شرعي آنها.

مسأله 2889- راديو و تلويزيون داراي منافع حلال عقلايي و منافع حرام است از نظر اسلام و جايز است انتفاع بردن از آنها به نحو حلال، از قبيل اخبار و مواعظ از راديو و نشان دادن چيزهاي حلال براي تعليم و تربيت صحيح، يا نشان دادن كالاها و عجايب خلقت از بر و بحر از تلويزيون و اما چيزهاي حرام از قبيل پخش غنا و موسيقي مطرب و اشاعه منكرات از قبيل پخش قوانين خلاف اسلام و مدح خائن و ظالم، و ترويج باطل، و ارائه چيزهايي كه اخلاق جامعه را فاسد و عقايد آنها را متزلزل مي كند، حرام و معصيت است.

مسأله 2890- در جايي كه استعمال اين آلات در وجه حرام شايع و رايج است بطوري كه استعمال حلال آن تقريباً غير مقصود باشد اجازه نمي دهم فروش و خريد آنها را مگر براي اشخاصي كه هيچ استعمال غير مشروع با آنها نكنند و نگذارند ديگري هم استعمال غير مشروع كند.

مسأله 2891- اگر كسي بخواهد پولي قرض كند و ربا بدهد يا قرض بدهد و ربا بگيرد و به يكي از راههايي كه در بعض رساله هاي عمليه ذكر شده بخواهد از ربا فرار كند جايز نيست، و زياده اي كه مي گيرد بر او حلال نمي شود، پس رباي قرضي به وجهي از وجوه حلال نيست.

مسأله 2892- قرضي كه در آن قرار رباست صحيح است، لكن شرط و قرار باطل مي باشد، و شرط زياده علاوه بر بطلانش، نيز حرام است.

مسأله 2893- كساني كه مي خواهند از بانكها يا غير آنها قرض بگيرند و

دهنده بدون ربا قرض نمي دهد، جايز است اصل قرض را قبول كنند، و شرط را در واقع و به طور جد قبول نكنند، و در اين صورت اگر اظهار قبول كنند بدون جد و قصد حقيقي، اين قرار صوري حرام نيست، بنا بر اين أصل قرض صحيح است و شرط باطل، و مرتكب حرام هم نشده اند.

مسأله 2894- اگر پولي به بانك يا غير آن بدهند و بانك به آنها ربا بدهد جايز نيست بگيرند، اگر چه قرار هم نگذاشته باشند، ولي اگر قرض گيرنده مجاناً چيزي بدهد حرام نيست، و جائز است گرفتن آن.

مسأله 2895- در بيع مثل به مثل اگر قيمتها با هم اختلاف داشته باشد و بخواهند از بيع مثل به مثل فرار كنند- نه از زيادي- جايز است حيله، مثلًا اگر يك كيلو گندم خوب به دو كيلو گندم بد ارزش دارد و مي خواهند يك كيلو خوب بدهند، و دو كيلو بد بگيرند در اين مورد اگر چيزي ضميمه كنند كه از بيع مثل به مثل فرار كنند جايز است.

مسأله 2896- اگر بخواهند مثل به مثل را مبادله كنند و ربا بگيرند با حيله جايز نيست. مثلًا يك خروار گندم را كه ارزش آن نصف دو خروار است اگر بخواهند مبادله كنند كه يك خروار بدهند و بعد از شش ماه دو خروار بگيرند زيادي رباست و با ضم چيزي صحيح نمي شود، و علاوه بر آن كه معامله حرام است باطل هم مي باشد، و مثل باب قرض نيست كه قرض صحيح باشد و شرط باطل، بلكه أصل معامله باطل است.

مسأله 2897- از مسأله قبل ظاهر شد كه حيله در موردي است كه

بخواهند از معامله مثل به مثل فرار كنند بدون آنكه زياده قيمت و ربا در كار باشد و اما موردي كه مي خواهند ربا بگيرند حيله جايز نيست، و اگر در بعض رساله هاي عمليه اين جانب چيزي بر خلاف آن ذكر شده است صحيح نيست. مسائلي كه از محضر مقدس حضرت آية الله العظمي امام خميني «قدّس سرّه» درباره موضوعات گوناگون استفتاء شده است.

احكام درباره تقليد

احكام درباره تقليد

س 1- آيا در رساله هاي فتوايي حضرت آيت اللهي، عباراتي مانند «لا يبعد، لا يخلو عن قرب، لا يخلو عن وجه» مقصود فتوي است يا نه؟ و اگر بعد از فتوي تعبير به لا يترك الاحتياط شد آيا اين احتياط واجب است؟

ج تعبيرات مزبور در مقام بيان فتوي است مگر آن كه قرينه بر خلاف در بين باشد. و عبارت لا يترك الاحتياط اگر در موردي بعد از بيان فتوي ذكر شود براي بيان تأكّد حسن احتياط است.

س 2- تقليد اغلب مؤمنين بدون تحقيق و تشخيص اعلم است، مثلا در ماه مبارك رمضان يك مُبلغي وارد دهي مي شود و به مردم فتواي مرجعي را مي گويد، و يا رسماً او را بين مردم معرفي مي كند، مردم هم به واسطه حسن نيت از او قبول مي كنند، آيا اين گونه تقليدها هم ثمري دارد يا خير؟ و آيا لازم است بيدار نمودن آنها كه وظيفه چيست؟ يا چون تقليد از غير اعلم مي كنند و معلوم نيست مخالف با فتواي اعلم باشد اشكال ندارد؟

ج حكم شرعي بايد بيان شود، لكن آگاه كردن اشخاص بالخصوص لازم نيست، و تقليد اگر از روي موازين شرعيه نباشد صحيح نيست.

درباره وضو

س 3- اگر قبل از وقت نماز وضو بگيرد براي نماز صحيح است يا خير؟ و در صورتي كه صحيح باشد فرقي بين اين كه وقت نماز نزديك باشد يا نه هست يا خير؟

ج وضو براي نماز اگر نزديك وقت نماز باشد صحيح است و وضو قبل از وقت و بعد از وقت براي بودن بر طهارت مستحبّ است.

درباره مسجد

س 4- گذاشتن مرده پيش از غسل و بعد از غسل در مسجد، و شستن و غسل دادن مرده در حياط مسجد چه صورت دارد؟

ج نهادن جسد ميت در مسجد پيش از غسل دادن اگر موجب سرايت نجاست و مستلزم هتك مسجد نباشد مانع ندارد و بعد از غسل دادن بي اشكال است. و صحن مسجد اگر مسجد نباشد شستن و غسل دادن ميت در آنجا اگر مخالف با وقف نباشد و موجب هتك نشود اشكال ندارد.

درباره وقت نماز و روزه

س 5- شبهايي كه مهتاب تا صبح هست اگر كسي يقين كند كه فجر صادق طالع شده مي تواند نماز صبح را بخواند يا بايد صبر كند تا سفيده صبح بالحس آشكار شود. و وظيفه او در امساك روزه ماه رمضان چگونه است، و در صورتي كه وقت نماز از اول آشكار شدن سفيده باشد در شبهاي ابر يا در شهرستانهايي كه روشنايي برق به حدي زياد است كه بايد خيلي صبر كرد تا سفيده آشكار شود اگر به اندازه ده دقيقه از اول فجر متيقن صبر كند بعد از ده دقيقه وقت نماز صبح هست يا خير؟

ج احتياط لازم در شبهاي مهتاب آن است كه صبر كند تا سفيده صبح در افق ظاهر شود و غلبه كند بر روشنايي مهتاب بلكه خالي از وجه نيست و اين حكم در روشني برق و شبهاي ابر نيست. و در روزه احتياط كنند در شبهاي مهتاب اگر چه بعيد نيست كه لازم نباشد امساك قبل از آنچه كه ذكر شد.

بعض مسائل نماز

س 6- كسي كه به قصد نماز عصر مثلا مشغول نماز مي شود، در بين نماز خيال مي كند نماز ظهر مي خواند، مقداري از نماز را با همين خيال مي خواند و قبل از تمام شدن نماز يادش مي آيد كه نمازش نماز عصر بوده و اول هم قصد نماز عصر كرده آيا نمازش صحيح است؟ و آيا اگر بعد از تمام شدن نماز يادش بيايد تكليفش چيست؟

ج نماز محكوم به صحت است، و فرقي بين اثناء و بعد از فراغ نيست.

س 7- اگر كسي در حال قيام شك ميان يك و دو كند آيا جايز است در حال شك قراءت را

تمام كند و موقع رفتن به ركوع تروّي كند يا خير؟ «1» و همچنين در افعال: مثلًا اگر در سجده شك كند كه سجده اول است يا دوم آيا جايز است در حال شك ذكر سجده را بگويد و بعد از نشستن تروي كند يا خير؟

ج از حين عروض شك بايد تروّي كند و اگر بدون تروي به انتظار اين كه بعداً تروّي مي كند تا ببيند وظيفه چيست به عمل ادامه دهد چنانچه چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شكّ پيدا شود از بين نمي رود عمل او در صورتي كه موافق با وظيفه اش انجام گرفته باشد اشكال ندارد.

احكام نماز

س 8- آيا نماز جمعه در زمان غيبت واجب عيني است يا تخييري و آيا كفايت از نماز ظهر مي نمايد؟ و اگر كفايت نكند و محتاج به اعاده ظهر باشد آيا اقتداي عصر به امامي كه واجب مي داند جايز است آن كه عصر را هم در صورت اقتدا بايد اعاده كرد؟

ج واجب تخييري است و احتياط در اعاده ظهر استحبابي است و اقتدا به عصر مي تواند بكند.

س 9- كسي كه سجده سهو به عهده اش آمده و فراموش كرده تا وارد نماز شده و در بين نماز متذكر شده تكليفش چيست؟

ج لازم است نماز را اگر فريضه است تمام كند بعد از آن بلافاصله سجده را به جا آورد.

مسائل روزه

س 10- اگر به گمان اين كه بلوغ پسر، پانزده سال شمسي است ماه رمضان را روزه نگرفت و بعد معلوم شد كه قبل از ماه رمضان پانزده سال قمريش تمام بوده آيا كفاره هم لازم است يا نه؟

ج كفاره واجب نيست لكن بايد قضا كند.

س 11- بچه هاي بالغ يا جوانهايي كه در اثر ضعف مفرط روزه گرفتن برايشان سخت است چه كنند؟

ج ضعف ناشي از روزه مجوز ترك روزه نيست مگر آن كه حرجي باشد و بايد اكتفا به رفع ضرورت كند و قضا نمايد.

بعض احكام روزه

س 12- كسي كه در روز ماه رمضان از محل خود مسافرت مي كند و قبل از ظهر همان روز مراجعت مي كند چنانچه مفطري انجام نداده باشد حكمش حكم كسي است كه مسافر بوده و قبل از ظهر به وطن مي رسد يا اين كه حكم ديگري دارد؟

ج با فرض عدم تناول مفطر تا بازگشت به وطن لازم است نيت روزه و امساك كند و روزه صحيح است.

س 13- هرگاه كسي روزه خود را عمداً باطل كرد اگر در روز غسل ارتماسي كند غسل او صحيح است يا خير؟

ج صحت غسل ارتماسي مشكل است، و احوط ترك است.

س 14- اشخاصي كه معتاد به كشيدن ترياك هستند و نمي توانند ترك كنند و با اين حال نمي توانند روزه بگيرند نه ادايي و نه قضايي اين طور اشخاص حكم مريض را دارند كه بايد براي هر روز يك مد كفاره بدهد يا اين كه حكم ديگري را دارند؟

ج روزه را واجب است بگيرد و با فرض اضطرار در كشيدن ترياك جايز است كشيدن آن در حال روزه به مقدار دفع ضرورت.

بعض احكام نماز جماعت

س 15- مفاد رساله توضيح المسائل حضرت آيت اللهي در مورد كسي كه در نماز جماعت پشت ستون ايستاده باشد اين است كه اگر از جلو اتصال نداشته باشد نمازش اشكال دارد، آيا در صورتي كه از يكي از دو طرف اتصال داشته باشد و صف جلو را هم ببيند باز هم نمازش اشكال دارد؟

ج اشكال ندارد.

س 16- در حال تجافي «1» در نماز جماعت آيا مأموم مي تواند ساكت بنشيند و يا بايد تشهد يا تسبيح را به نحو واجب تخييري بگويد؟ و همچنين اگر تجافي را عمداً يا

جهلًا يا سهواً ترك كند به نماز يا جماعتش ضرر وارد مي آيد يا نه؟

ج ذكر و تسبيح لازم نيست ولي احوط آن است كه تجافي كند و اگر نكرد جماعتش يا نمازش باطل نمي شود.

س 17- در سابق اجازه نمي فرموديد كه نماز عيدين (فطر و قربان) به جماعت خوانده شود اخيرا شنيده شده كه اجازه فرموده ايد، آيا صحيح است؟

ج احتياط واجب آن است كه آن را به جماعت نخوانند مگر به قصد رجاء بلي اگر فقيه عادل يا مأذون از قبل او آن را اقامه كند جماعت خواندن با او مانعي ندارد.

احكام نماز و روزه مسافر

س 18- كساني كه در طياره يا قطار شغل قهوه چي دارند و گاه بگاه هم در وطن خود ده روز و بيشتر مي مانند تكليف نماز و روزه آنان چگونه است؟

ج اگر از كارگران قطار و طياره محسوب مي شود نماز او تمام و روزه بر او واجب است ولي اگر ده روز در وطن يا در غير وطن توقف نمايند، در سفر اول بعد از آن ده روز حكم مسافر دارند.

س 19- كسي كه در سال دو يا سه سفر مي رود كه هر كدام سه يا چهار ماه طول مي كشد و بقيه سال را در وطن است تكليفش نسبت به نماز و روزه چگونه است؟

ج اگر سفر شغل او نيست در سفر قصر است.

س 20- چوپاني كه در سال نه ماه همراه گوسفندان مي رود بدون آنكه در جايي ده روز بماند و سه ماه زمستان را در وطن خود بسر مي برد تكليف نماز و روزه اش چيست؟

ج در حالي كه اشتغال به چوپاني دارد اگر به مقدار سفر شرعي هم برود تمام است.

س

21- طلاب قم كه در قم به قصد مدت غير معين مانده اند اگر هفته اي يك مرتبه مسافرت كنند قصد اقامه آنها به هم مي خورد يا آن كه اين اشخاص چون قصد مدت غير معين نموده اند وطن آنها محسوب مي شود و نماز آنها تمام است؟

ج وطن محسوب نيست و نماز آنها قصر است مگر قصد اقامه كنند.

س 22- آيا مراد از اعراض از وطن آن است كه ديگر بناء بر ماندن دائم نداشته باشد يا آنكه به كلي قطع علاقه كند و املاك خود را بفروشد؟

ج اعراض از ماندن كافي است، لازم نيست ملك خود را بفروشد.

بعض احكام نماز مسافر

س 23- اشخاصي كه شغلشان سفر نيست بلكه مثلًا در محلي آموزگارند، و از محل سكونتشان تا محل مزبور به مقدار مسافت شرعي فاصله است و همه روزه و يا بدون توقف ده روز در آن محل، به آنجا رفت و آمد مي كنند وظيفه شان نسبت به نماز و روزه چيست؟ و آيا ميان نماز و روزه فرق است؟

ج نمازشان قصر و روزه نمي توانند بگيرند و فرقي بين نماز و روزه نيست، لكن قضاي روزه سال را علي الأحوط نبايد از ماه رمضان سال بعد تأخير بيندازند.

س 24- كسي كه براي اصلاح سيمهاي برق يا تلفن ما بين شهرستانها استخدام شده كه همه روزه بايد برود در بيابانها گردش كند تا اگر سيمي خراب شده اصلاح كند و با قصد به اندازه مسافت يا زيادتر هم خواهد رفت نماز او قصر است يا تمام؟

ج در فرض سؤال سفر شغل محسوب است.

س 25- اشخاصي مستخدم اداره خون هستند و هر روز به موجب دستور ما فوق براي خون گرفتن از افراد

و خون دادن در حركت هستند تكليفشان در نماز و روزه چيست؟

ج اگر عمل به طور دوره گردي است حكم سفر شغل را دارد، و گر نه در سفر حكم مسافر جاري است.

س 26- شخصي استخدام شده براي تعمير جاده كه بايد هر روز برود در بيابان و خرابيها را اصلاح كند كه نتيجةً به حدّ مسافت يا بيشتر هم خواهد رفت آيا نماز او قصر است يا تمام؟

ج در فرض سؤال نماز قصر است مگر آنكه از ابتداي حركت قصد مسافت نداشته باشد و يا آن كه مسئوليّت روزانه تعمير جاده در چندين نقطه مسير مسافت به نحو دوره گردي باشد كه در اين صورت نماز تمام است.

نماز مسافر

س 27- طلابي كه مثلا در قم از شهرستانهاي ديگر آمده و مشغول تحصيلند و نسبت به آينده خود از نظر ماندن هميشه تصميمي ندارند، آيا قم براي آنها وطن محسوب مي شود؟ و آيا در صورتي كه مصمم باشند پس از گذشت دوران تحصيل، به محل خود يا محل ديگري بروند وظيفه شان در ايام تحصيل چيست؟

ج با تصميم به مراجعت حكم مسافر بار مي شود. و در صورت تردّد در بقا و اقامت اگر مدت اقامت طولاني شود بحدّي كه عرفاً از اهل محل اقامت محسوب شود حكم وطن بار مي شود و گر نه حكم مسافر را دارد.

س 28- شخصي يك شغل ثابتي در ادارات دولتي دارد، و يكي دو روز شغلش رانندگي است به اين معني كه دو روز در حضر و وطن مي باشد و يك روز يا دو روز در سفر به شغل رانندگي اشتغال دارد آيا در مدت مسافرت نمازش قصر است يا تمام؟

ج اگر رانندگي

در سفر به نحوي باشد كه شغل محسوب شود نماز تمام است.

س 29- آموزگار در هفته اي شش روز براي آموزگاري در سفر است و يك روز به وطن بر مي گردد تكليف نماز و روزه او چيست؟

ج در سفر نمازش قصر است و نبايد روزه بگيرد مگر آن كه بعد از ظهر از وطن بيرون رود، و در وطن نمازش تمام و بايد روزه بگيرد.

س 30- آموزگار مأمور است در مدت سه سال در قريه اي آموزگار باشد و هر شب جمعه به شهري كه غير وطن او است مسافرت مي كند تكليف نماز و روزه او چيست؟

ج نمازش در غير وطن قصر است و نبايد روزه بگيرد ولي تأخير قضاي روزه هر سالي از رمضان ديگر جايز نيست به احتياط لازم.

بعض مسائل خمس

س 31- هرگاه شخص مطالباتي در رأس سال خمسش بعهده مردم دارد و وقت پرداخت آن رسيده است، ولي به خاطر اين كه خجالت مي كشد مطالبه نمي كند، و يا در مطالبه آن مسامحه مي كند، و يا مطالبه مي كند ولي بدهكار نمي پردازد تا آن كه سالش مي گذرد و بالاخره در سال بعد به دستش مي رسد آيا اين قسمت از درآمد سال سابق حساب مي شود يا از درآمد سال وصول؟

ج اگر با مطالبه وصول مي شود بدون آنكه حرجي در بين باشد لازم است خمس آن سر سال پرداخت گردد و لو اين كه مطالبه و وصول نكرده باشد و اگر مطالبه بر او حرجي است و بدون آن وصول نمي شود يا آنكه با مطالبه هم فعلا وصول نمي شود چنانچه مطالبات بابت فروش اقساطي و نسيه مال التجاره باشد از عوايد سال وصول محسوب است ولي اگر بابت قرض

دادن از درآمد سال باشد هر وقت در سال بعد وصول شد بايد همان موقع خمس آن را بدهد.

س 32- شخصي كه زميني را از ارباح مكاسب براي تجارت مي خرد و همه ساله قيمت بازارش ترقي مي كند و پس از گذشت چند سال مي فروشد آيا پرداخت خمس قيمت فروش در اداي خمس واجب كافي است يا آن كه بايد حساب كند و به علاوه خمس قيمت فروش ارتفاع قيمت سوقي چهار پنجم مانده در سال اول را در رأس سال دوم بدهد و همچنين خمس ارتفاع قيمت سوقي مخمس شده را در سال سوم... و خلاصه آن كه در سال اول خمس زمين ملك ارباب خمس مي شود و ترقي قيمت سوقي آن ملك خود آنهاست و در سال دوّم معادل خمس ارتفاع سوقي بقيه، ملك ارباب خمس مي شود و ترقي اين هم ملك خود آنهاست و همچنين در تمام سالها...

ج در سر هر سال بايد تخميس كند و اگر نكرد در مقدار سهم حكم شريك دارد.

س 33- اين فرع كه در ارتفاع قيمت سوقي ذكر شد آيا در مورد نماي درختاني كه براي كسب، كشت و يا خريداري مي شود و بعد از گذشت چند سال قطع مي كنند جاري است يا خير؟

ج جاري است.

احكام خمس
بخش اول

س 34- كسي كه مجاز است سهم سادات را خودش بدهد چنانچه بخواهد چيزي بعنوان پيشكش و هديه به سيّد مستحق بدهد جايز است يا خير؟

ج پيشكش از مال خودش مانع ندارد، ولي سهم سادات محسوب نيست مگر آن كه قصد پرداخت و اداي خمس داشته باشد و لو آن كه در ظاهر به صورت پيشكش تسليم نمايد.

س 35- شخصي در يك

دفترچه بانكي دو نوع پول دارد يكي مخمس و ديگري غير مخمس در وقت دريافت آن مي خواهد آن پولي را بگيرد كه خمس تعلق گرفته يا نوع ديگر را آيا به قصد معين مي شود يا نه؟

ج در فرض سؤال با قصد تعيّن پيدا مي كند.

س 36- در رسائل عمليه حضرت آيت اللهي آمده است «كه هرگاه مثلا از مال مخمس يا مالي كه خمس به آن تعلق نمي گيرد جنسي را بخرد نه براي آن كه با عين آن و ترقي قيمتش تجارت كند. و يا مالي به ارث به كسي برسد و سپس قيمتش زيادتر شود و بفروشند اين ترقي قيمت خمس ندارد» در صورتي كه گاهي خلاف اين از حضرت عالي نقل مي شود آيا نظر مبارك تغيير كرده است؟

ج در فرض سؤال، ترقّي قيمت حتّي بعد از فروش خمس ندارد.

س 37- در استفتائي كه به حضرت مقدس آيت اللهي نسبت داده مي شود چنين آمده است كه: «هرگاه كسي مئونه اي را بخرد و پس از گذشت سال آن را بفروشد بايد خمس آن را فوراً بدهد» مستدعي است بيان فرمائيد: اولًا: آيا اين حكم اختصاص به قيمت خريد دارد و مبلغ ما زاد بر خريد نفع جديد و جزء درآمد همان سال فروش حساب مي شود و يا آنكه اداء خمس نفع هم فورا واجب است؟

ثانياً: آيا اين حكم مختص به مورديست كه مئونه از ربح سنه خريداري شود و يا در جايي هم كه از پول مخمس و يا ارث خريده شود جريان دارد؟

ج مسأله- 1- هرگاه چيزي را براي مئونه از ربح سال تهيه كند و آن را در سال بعد بفروشد واجب است خمس

آن را به قيمت فروش فوراً بدهد.

مسأله- 2- به چيزي كه از مال مخمس يا ارث يا مال ديگري كه متعلق خمس نيست تهيه مي شود خمس تعلق نمي گيرد مگر آنكه آن را بفروشد و از آن ربح به دست آيد كه در اين صورت به ربح آن خمس تعلق نمي گيرد اگر چه آن را به بيش از قيمت خريد فروخته باشد.

س 38- در مورد مئونه اي كه از ارباح مكاسب تهيه شود و پس از سال خمسي «1» بفروشند فرموده ايد بايد خمس بدهند در صورتي كه در مورد چيزي كه از مئونه بودن خارج شود مانند زيور آلات زنان احتياط واجب فرموده ايد آيا اين مورد هم از باب احتياط است؟

ج در هر دو صورت وقتي كه از مئونه بودن خارج شود خمس واجب است.

س 39- آيا مطالباتي را كه شخص در رأس سال خمسش بر عهده مردم دارد و مطمئن به وصول آنها هست لكن مدت دار است و زمان وصولش سال آينده است جزء درآمد و موجودي همين سال محسوب مي شود؟

ج در مفروض سؤال اگر بابت فروش نسيه مال التجارة باشد جزء درآمد سال وصول محسوب است.

س 40- آيا شخص مي تواند رأس سال خمسش را تغيير دهد؟ و كيفيت آن چگونه است؟

ج سال را نمي تواند تغيير دهد مگر با اجازه وليّ امر.

س 41- پولهايي كه سلماني بابت تراشيدن صورت مي گيرد حلال است يا حرام؟ و بر فرض حرمت اگر با پولهاي حلالش مخلوط باشد و بخواهد اموالش را تخميس كند دو بار بايد تخميس كند يا خير؟

ج با اجرت ريش تراشي علي الاحوط معامله پول حرام مي شود. و در مورد اختلاط احوط تخميس است و پول حلال

در بين كه از درآمد كسب و متعلق خمس است جداگانه خمس دارد و تفصيل و ترتيب هر يك در كتاب «تحرير الوسيله» مسطور است.

س 42- شخصي در آخر هر سال كه به حساب ما زاد خود رسيدگي كرده مثلا اگر از نقد و جنس هزار تومان داشته و پانصد تومان مقروض بوده فقط خمس پانصد تومان را مي داده آيا به نظر مبارك شما صحيح است و صرف مقابله ما زاد با دين از مئونه است و يا آن كه تنها اداء دين قبل از تمام شدن سال جزء مئونه مي باشد.

ج اگر قرض مذكور براي معاش بين سال بوده است استثناء مي شود اگر چه نپرداخته باشد ولي در قروض ديگر تا نپرداخته مئونه نيست و بايد خمس بدهد.

س 43- گوسفند معيني را نذر مي كند كه در وقت معيني آن را در راه خير مصرف كند قبل از اين كه آن وقت معين برسد آخر سال خمس او مي شود آيا بايد خمس اين گوسفند را بدهد يا خير؟

ج خمس ندارد.

س 44- افرادي كه در ادارات و مؤسسات دولتي استخدام مي شوند از موقعي كه حقوق به آنها داده مي شود اداره و مؤسسه مربوطه مبلغي از حقوقش را به عنوان بازنشستگي كسر مي كند و موقعي كه بازنشسته شد هر ماه مقداري از مبلغ مذكور را به او مي دهد آيا اين مبلغ را كه كسر كرده اند و فعلا به او مي پردازند خمس دارد يا خير؟ و بر فرض وجوب خمس تخميس واجب فوري است يا اين كه جزء منافع سالي است كه به او داده مي شود؟

ج دريافتي هر سال در زائد بر مئونه آخر سال خمس دارد.

س 45- شخصي

پنج هزار تومان به عنوان سرقفلي به صاحب ملك داد تا ملك را مالك به او اجاره دهد آيا مستأجر كه سرقفلي مي دهد اگر اين وجه را در بين سال از ارباح مكاسب بدهد بايد خمس آن را بدهد يا آن را كه از قبيل مئونه كسب است- مثل اجاره دكان- و خمس ندارد؟

ج پولي را كه براي سرقفلي داده است و از ارباح مكاسب است بايد خمس بدهد.

س 46- مالك كه سرقفلي مي گيرد براي او اين وجه هبه محسوب مي شود و خمس ندارد يا از ارباح مكاسب است و خمس دارد؟

ج وجه سرقفلي نيز از ارباح مكاسب است و خمس دارد.

س 47- مركبي كه از ربح كسب تهيه مي شود براي اين كه سوار شود و به تجارتخانه يا مزرعه يا دكان يا محل كار خود برود بدون آن كه جنس تجارت با او حمل نمايد خمسش واجب است يا نه؟

ج بايد خمس آن را بدهد.

س 48- شخصي كه كارخانه يا اتومبيل يا ساير ابزار كسب دارد كه به قيمتي خريده است و سرمايه او همين مي باشد و در اثر كار كردن فرسوده شده و قيمت آن كمتر شده است ولي باز هم با همين ابزار كار مي كند و تأمين معاش مي نمايد آيا در آخر سال مقداري را كه در اثر فرسودگي از قيمت اين ابزار كم شده است مي تواند از ربح بردارد و جبران كند و خمس بقيه ربح را بدهد يا آن كه خمس تمام ربحي را كه آخر سال برايش مي ماند بايد بپردازد.

ج فرسودگي و استهلاك ابزار كسب در طريق استرباح «1» كه موجب تنزل قيمت مي شود از درآمد استثنا مي شود و

خمس بقيه را بايد داد.

س 49- اگر زميني را به ذمه خريد و در وقت معامله توجه نداشت كه قيمت را بعداً از چه پولي بدهد و بعد از تمام شدن معامله قيمت را از ربح كسب خود قبل از اين كه سال بر آن بگذرد داد اكنون پس از چند سال كه قيمت آن زمين ترقي كرده بايد خمس ارزش آن را بدهد يا خمس قيمت (ثَمَن) كافي است؟

ج سر سال خمس زمين را به قيمت فعلي آن بايد بدهد.

بخش دوم

س 50- شخصي خود و فرزندان اناث و ذكورش بالغ و غير بالغ كار مي كنند و اجرت همه به دست او مي آيد كه خرج زندگي كند و مقدار زائد از مئونه را صرف تهيه باغ و خانه و سرمايه مي نمايد اكنون پس از چند سال تكليف خمس نسبت به زائد از مئونه چگونه است؟ در حالي كه فرزندان بالغ اجرتهاي خود را به عنوان هبه يا قرض و يا امانت به پدر واگذار ننموده يعني اسمي روي آن نگذاشته اند؟

ج اگر از مال مشترك با رضايت بالغين و به ولايت بر غير بالغين صرف در زندگي كرده و بقيه را صرف تهيه باغ و سرمايه كرده فرزندان بالغ و غير بالغ در باغ و سرمايه شريكند و هر كدام در سهم خودشان خمس را ضامنند و راجع به تهيه خانه اگر از مئونه باشد خمس ندارد و اگر نه حكم باغ و سرمايه را دارد.

س 51- اگر مبلغي پول خمس داده و مبلغي از طريق قرض و مبلغي هم از ربح كسب خرج احيايِ زميني نمود و نمي داند از هر كدام چه اندازه خرج كرده

است اكنون براي مصالحه به يك مبلغي بايد ارزش زمين را حساب كند يا مبالغي كه خرج كرده است؟

ج زمين احياء شده به قيمت فعلي خمس دارد و هزينه احياء قبلًا از آن استثناء مي شود.

س 52- اگر زميني را از درآمد كسب براي ساختن خانه خريد و تا چند سال نتوانست بسازد آيا خمسش واجب است يا نه؟

ج واجب نيست مادامي كه به قصد ساختن خانه است و اگر از آن منصرف شد بايد خمس بدهد.

س 53- اگر مسأله گو، يا مجاز در رسيدگي به امور حسبيه «1» مسأله را اشتباه گفت و گوسفند بر خلاف دستور شرع ذبح شد يا بيش از بدهكاري مردم خمس يا زكات از آنان گرفت و به مصرف رساند و بعد كشف خلاف شد آيا ضامن است يا نه؟

ج اگر شخصاً مباشر در ذبح حيوان و يا اخذ و صرف مال نبوده ضامن نيست.

س 54- گوينده مذهبي منبر مجاني زياد مي رود و مقيد نيست كه وجهي بابت منبر به او بدهند اما مي داند كه بعضي از صاحبان مجالس يا اهل قريه مبلغهاي نامعلومي به او خواهند داد اكنون اگر اين گونه پولها از مئونه سالش زياد بيايد خمس دارد يا نه؟

ج اگر بعنوان اجرت مي دهند بايد خمس آنها را بدهد.

س 55- اگر خانه مسكوني خود را فروخت كه جاي ديگر خانه بخرد و پولش را چند ماه به كاسبي زد و سود برد و قبل از سال خانه خريد تكليف خمسش نسبت به اصل پول و سود چگونه است؟

ج بايد خمس همه را بدهد.

س 56- ملكي كه به ارزش معيني به ارث به او رسيده است اگر بعد از چند

سال به گرانتر از آن قيمت فروخت خمس زياده واجب است يا نه؟

ج خمس واجب نيست.

س 57- اگر سرمايه اش كمتر شده اما مقداري آذوقه كه از ربح سال خريده است باقي مانده خمس آنها واجبست يا نه؟

ج اگر باقيمانده به مقدار ضرر است يا كمتر خمس ندارد.

س 58- افرادي هستند كه خمس بدهكار بوده و تا كنون نداده اند و حالا نمي توانند بدهند يا خيلي برايشان مشكل است تكليف چيست؟

ج بدهي را بايد و لو بتدريج ادا كند و اگر تمكن ندارد منتظر تمكن شود. و بدون پرداخت بدهي برائت حاصل نمي شود.

س 59- كساني كه اصلا خمس نداده و نمي دهند وظيفه همسايه و خانواده آنها چيست؟

ج با رعايت شرايط امر به معروف او را امر به معروف نمايند و مالي را كه علم دارند متعلق خمس بوده و خمس آن را اداء نكرده نمي توانند تصرف كنند.

س 60- جواني كه مي داند پنج سال ديگر عيال مي گيرد و محتاج به خانه مي شود اگر در مدت اين پنج سال از درآمد خود خانه تهيه كند خمس آن واجب است يا نه؟

ج اگر در موقع حاجت نتواند خانه را تهيه كند و بايد بتدريج ما يحتاج آن را تهيه كند خمس ندارد و اگر پول را جمع كند خمس سالهاي گذشته را بايد بدهد.

س 61- شخصي داراي باغي است كه چند سال است درآمدي نداشته اما از نظر قيمت براي سفر حج كافي بوده است و صاحب آن اطمينان عرفي دارد كه وقتي باغ ثمر دهنده شود او هم از كار افتاده خواهد شد و بايد از درآمد آن باغ امرار معاش نمايد آيا چنين شخصي مستطيع شده است يا

نه؟

ج اگر تمكن از امرار معاش به غير از درآمد آن باغ نداشته باشد مستطيع نيست.

س 62- اگر براي حج نيابتي اجير شد و بعد در همان سال استطاعت مالي پيدا كرد بايد چه كند؟

ج بايد حج نيابتي به جاي آورد.

س 63- كسي كه غني شرعي مي باشد و امور او مي گذرد اگر خانه مسكوني خود را بقصد تبديل به خانه بهتر فروخت در حالي كه ميسر او هست با خانه اجاره زندگاني نمايد آيا به واسطه پول خانه مستطيع مي شود؟ يا مستطيع نيست و مي تواند خانه خريداري نمايد.

ج اگر شرايط استطاعت حاصل است و نداشتن خانه ملكي براي او خلاف شئون يا موجب زحمت نيست مستطيع هست.

س 64- آيا اول سال استطاعت براي حج، اول ماه شوال است و پيش از ماه شوال اگر قدرت مالي پيدا شد جايز است مكلف به مصرف ديگر برساند و ديگر حج بر او واجب نيست يا آن كه از بعد از ايام حج تا سال ديگر سال استطاعت حساب مي شود و جايز نيست خود را از استطاعت خارج كند؟

ج اگر استطاعت مالي پيدا شود و استطاعت بدني و سائر شرائط موجود باشد نمي تواند خود را از استطاعت خارج كند حتي در اوائل سال.

س 65- اگر قريه موقوفه به واسطه توسعه يافتن احتياج به احداث حمام و مسجد و مدرسه و خيابان پيدا كند كه در همان مقدار قبل از توسعه احداث شود آيا جائز است از درآمد ملك آنها را احداث كند؟

ج جايز نيست.

س 66- اگر مزرعه اي را وقف كرده اند كه درآمدش صرف اقامه عزاي حضرت سيد الشهداء شود آيا جايز است با رعايت مصلحت مقداري از درآمد

آن را صرف توسعه دادن آن مزرعه و كاشتن درخت نمود يا نه؟

ج جايز نيست.

س 67- قريه موقوفه اي در اثر خشكسالي به كلي از بين رفت و باير شد و سكنه اش متواري شده اند و پس از چند سال آب فراوان شد و كسي از مال خود خرج كرده آن را احيا نمود آيا مالك مي شود يا نه؟

ج قريه به وقفيت خود باقي است و آبادكننده مالك آن نمي شود.

س 68- آيا مي توان محلي را به مدت ده سال به عنوان مسجد وقف نمود كه بعد از آن برگردد به ملك واقف يا ورثه اش؟

ج مسجد نمي شود.

س 69- محلي را به نام سقاخانه يا حمام قريه ساخته و وقف نموده اند اكنون سالهاست كه مخروبه شده و به واسطه فراهم شدن آب و حمام جديد ديگر اميدي نيست كه آنها را ساختمان نموده و طبق وقف از آنها استفاده گردد اكنون اجازه مي فرماييد چنين مخروبه هايي جزء صحن مسجد يا حسينيه يا ساختمان خيريه ديگر گردد يا نه؟

ج اگر ممكن باشد تعمير آنها و استفاده از آنها در جهت وقف تغيير و تبديل عنوان آنها جايز نيست.

س 70- زمين و املاك وقفي كه متعلق به حضرت رضا عليه السلام و حضرت معصومه عليها السلام و ساير ائمه عليهم السلام باشد اجاره نمودن از متصرفين فعلي كه مدعي توليت مي باشند به همان قرارداد ايشان اجازه مي فرماييد يا آن كه بايد اجاره ديگري از حاكم شرع نموده و اجاره ديگري به فقيه جامع الشرايط داد و همچنين در مؤسسه آن موقوفات و امور متعلقه به آن كارمند شدن و تصرفات نمودن و اجرت گرفتن مثل ساير مؤسسه هاي دولتي اجازه مي فرماييد يا محتاج

به اذن فقيه جامع الشرايط و شرايط ديگر مي باشد و در مسأله اول اگر محتاج به اذن و اجازه از فقيه مي باشد اجاره دوم را در چه مصرفي بايد صرف نمود؟

ج اجاره موقوفات مزبور و اجير شدن و ساير تصرفات، موقوف به نظر متولي خاص شرعي است و با نبودن او به اجازه حاكم شرع و با فرض صحت اجاره مال الاجاره بايد در همان جهت وقف مصرف شود.

بعض احكام معاملات

س 71- يك قالي هفتصد توماني را با هزار تومان پول فروختن به دو هزار تومان كه شش ماه ديگر بدهند چگونه است؟

ج باطل است.

س 72- يك چك نهصد توماني نقد را فروختن به يك چك هزار توماني يك ماهه چگونه است؟

ج باطل است.

س 73- اگر به قرض ربايي جدي ملكي را خريد و پس از چند سال از منافع كسب قرض را پرداخت آيا مالك آن ملك مي شود يا نه؟

ج مالك ملك مي شود.

س 74- قراردادي كه بين ارباب حاجت و دلالها به نام قولنامه معمول است و مبلغي را معين مي كنند كه هر يك از طرفين حاضر به معامله نشد آن مبلغ را به ديگري بپردازد آيا لازم الوفاء است اين گونه قرارداد يا نه؟

ج لازم الوفاء نيست مگر اين كه در زمان نوشتن قولنامه معامله واقع شود و شرط مزبور در ضمن آن قيد گردد.

س 75- اگر كسي از طرف متولي مغازه اي را در ملكي كه به نام مسجد واگذار شده است ساختمان نمود به قرار اين كه پنج سال خودش در آن مغازه كسب كند اكنون بعد از پنج سال سرقفلي مغازه مال كي است؟

ج مال مسجد است.

چند مسأله بانكي

س 76- وجوهي كه در بانكها به قصد محفوظ ماندن نه سود بردن گذاشته مي شود ولي هنگام دريافت متصديان بانك مبلغ كمي كه خودشان حساب نموده اند اضافه بر اصل پول به صاحب وجوه مي دهند آيا اين مبلغ حلال است يا خير؟

ج اگر بعنوان سود بدهند گرفتن آن جايز نيست، اگر چه قرار نداده باشند.

س 77- سودي كه بانكهاي دولتي بابت پس انداز مي پردازند، آيا جايز است بابت ماليات يا بهره اي كه خود شخص يا بستگانش

مجبوراً به دولت يا بانكها پرداخته تقاصّاً اخذ كند يا خير؟

ج سود پول حرام است لكن تقاص بابت طلب شرعي خودش از همان شعبه اشكال ندارد.

س 78- بهره دادن و گرفتن از بانكها بدون قرارداد لفظي و كتبي حلال است يا حرام؟

ج دادن (واخذ) جايز نيست اگر به عنوان بهره باشد اگر چه قراري نداده باشد.

س 79- به نظر مبارك شما راه تخلّص از نزول و ربا در پولهاي بانكي كه اغلب تجار بلكه ديگران هم مبتلا هستند چيست؟

ج تخلّص از ربا نزد اين جانب مشكل است بلكه جايز نبودن آن قوي است.

مسائل متفرقه

س 80- ازدواج زن مسلمان با مرد بهايي چه صورت دارد؟

ج ازدواج با فرقه ضاله بهائيه باطل است.

س 81- آيا حقوق بازنشستگي افراد اداري مانند ما ترك آنها بعد از فوتشان بين تمام ورثه تقسيم مي شود يا نه چون طبق قانون دولتي به بعضي از وراث داده نمي شود.

ج اگر از حقوق زمان خدمت كم شده و در وقت بازنشستگي پرداخت مي شود جزء تركه است و به تمام ورثه مي رسد و اگر از طرف خود اداره پرداخت مي شود به هر كس بدهند به او اختصاص دارد.

س 82- ماهيهايي كه طبخ شده اند و بسته بندي شده اند و از بلاد كفر مي آورند محكوم به حلّيت هستند يا خير؟

ج اگر معلوم نباشد كه آيا از قسم ماهي حلال است و زنده از آب گرفته شده و در خارج آب مرده است يا نه محكوم به حرمت است و با احراز اين كه زنده از آب گرفته شده و در بيرون آب مرده است محكوم به حليت است و لو آن كه نداند كه از قسم حلال است يا

از قسم حرام.

س 83- تراشيدن صورت با تيغ يا با ماشيني كه مثل تيغ از ته مي تراشد چه صورت دارد؟

ج احتياط واجب در ترك آن است.

س 84- در زورخانه ها مرسوم است موقع ورزش افراد ضرب مي زنند آيا اين كار جايز است يا خير؟ و همچنين طبل و موزيك كه در ارتش مي زنند جايز است يا خير؟

ج اگر به نحو مناسب با مجالس لهو و لعب باشد جايز نيست.

س 85- اطاعت پدر و مادر تا چه حد بر فرزند لازم است و آيا اجداد و جدات هم حكم پدر و مادر را دارند؟

ج در اموري كه انجام آن موجب ناراحتي آنها است از حيث شفقت پدر و مادري اطاعت شود و فرقي بين پدر و مادر و اجداد نيست.

س 86- استخدام مسلمانها در مؤسسات كليميها در صورتي كه بدانند به اسرائيل كمك مي نمايند جايز است يا نه و هرگاه ندانند كمك مي كنند به طور روزمزد استخدام چطور است؟

ج استخدام جايز نيست. و حقوق يا اجرت آنها حرام است، و در مورد شك هم در اين مؤسسات وارد نشوند.

س 87- بازي كردن با آلات قمار در صورتي كه قصد برد و باخت در كار نباشد و فقط صرف بازي كردن است چه صورت دارد؟

ج جايز نيست.

س 88- معمول است بعد از نمازها اول به حضرت ابا عبد الله عليه السلام بعد به حضرت رضا عليه السلام و سپس به حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء سلام مي كنند آيا به اين كيفيت دستوري رسيده يا نه، و به نظر شريف شما رجحاني دارد اگر دستوري نرسيده باشد؟

ج سلام به ائمه هدي عليهم السلام مستحب است و كيفيّت مزبوره

به قصد رجاء مانع ندارد.

س 89- اگر از روي ميل جنسي به غير زوجه خود نگاه كند و بداند كه به حرام نمي افتد باز هم حرام است يا مثلًا نظر به حيوانات يا مجسمه و يا حجم بدن از روي پوشش؟

ج نظر به ريبه «1» حرام است.

س 90- اگر پيوند غصبي را به درخت خود زد نمو آن و ميوه اش مال كي است؟

ج مال صاحب پيوند است نه صاحب درخت.

س 91- يهود و نصاري و مجوس كه در ممالك اسلامي مي باشند و به شرائط ذمه عمل نمي كنند و اصلًا ذمه در بين نيست جز همين كه در شهرهاي اسلامي مي باشند آيا همين مقدار اسباب مصونيت مال و عرض و دم آنان مي باشد؟

ج بلي همين مقدار موجب مصونيت است.

س 92- فرزنداني كه قبل از بلوغ شاگردي مي كنند و مزدشان بيش از خرجشان است آيا پدرانشان بايد مقدار بيشتر را حفظ كنند و بعد از بلوغ تحويلشان دهند يا نه؟

ج واجب است حفظ و رد در حال بلوغ.

س 93- زني كه مي خواهد به تحصيل خود ادامه دهد كه بعدها شغلي انتخاب كند (البته شغل حلال) ولي فعلًا ادامه تحصيل ملازم با اين است كه با مرد نامحرم روبرو شود مثلًا در دانشگاه نزد مرد درس بخواند يا اينكه با مردها در يك كلاس باشد همچه تحصيل جايز است يا خير؟

ج ادامه تحصيل در رشته هاي حلال اشكال ندارد و ليكن تستّر از اجانب و خودداري از اختلاط با آنها لازم است و اگر ادامه تحصيل مستلزم اختلاط با اجانب باشد و مفاسد ديني و اخلاقي در بر داشته باشد ترك كند.

س 94- دختر و پسرهاي امروزه كه در

مدارس و دبيرستانها و دانشگاهها و مؤسسات با هم معاشر هستند و براي محرميت، صيغه براي خودشان يا پدر و فرزندانشان قصد دارند جاري كنند كه اين معاشرتها حرام نباشد، چون حضرت عالي اذن پدر را در باكره احتياط واجب مي فرماييد و در اين موارد چه بسا هست كه پدرها راضي نمي شوند و يا آنكه نمي شود اذن گرفت، اجازه مي فرماييد كه اين احتياط ترك شود و بدون اذن وليّ صيغه جاري گردد يا خير؟ و ديگر آن كه بعضي موارد هست كه پسر و دختر به هم علاقه دارند و تحصيل اذن از پدر به واسطه شرم و حيا و موانع ديگر مشكل است آيا ترك اين احتياط در اين صورت جايز است يا خير؟

ج اذن پدر ساقط نمي شود بلكه اخيراً اذن پدر را شرط مي دانم به حسب فتوي.

س 95- آيا اموالي كه مرتدّ بعد از ارتداد تحصيل كرده جايز است نقل و انتقال و معامله با او؟ و آيا اولاد او هم مثل ساير فرق مرتدّ ملّي «1» حساب مي شوند و معامله با او جايز است يا خير؟

ج اموالي كه بعد از ارتداد تحصيل كرده محكوم به ملك اوست و اولاد او قبل از ارتداد به حكم مسلمان است مگر آن كه بعد از بلوغ اظهار كفر كند كه در اين صورت حكم مرتد دارد و اولاد بعد از ارتداد حكم ساير كفار را دارد و حكم مرتد را ندارد.

7- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ علي صافي گلپايگاني (ره )

زندگي نامه

اشاره

ايشان در سال 1332 هجري قمري در گلپايگان پا به عرصه وجود گذارد.كودكي و جواني اش صرف دانش اندوزي شد. تا سن هجده سالگي نزد پدر و دايي بزرگوارشان مرحوم حجت الاسلام والمسلمين آخوند

ملا ابوالقاسم قطب (ره) به تحصيل پرداختند و سپس به قم هجرت نمودند. دروس سطح را در محضر آيت الله آقا ميرزا محمد همداني تكميل نمودند.درس خارج را نزد عالمان بلند آوازه عصر، از جمله آيت الله حجت و آيت الله العظمي بروجردي به پايان بردند.هوش و ذكاوت ونيروي استدلال وي در جلسه درس و مباحثه حضرت آيت الله العظمي بروجردي موجب شهرت او گرديد. آيت الله العظمي بروجردي چنان شيفته اين شاگرد درس خوان و هوشيار گرديد كه در برخي مجالس از وي ياد مي كرد و اين امر سبب شهرت ايشان در جمع طلاب علوم ديني شد و در رده برجسته ترينشان شناخته گرديد

آثار

آيت الله العظمي آقاي حاج آقا علي صافي، آثار ارزشمندي به نظم و نثر عربي و فارسي دارند كه برخي به چاپ رسيده، شماري از آنها زير چاپ و قسمتي به صورت دست نويس است. آثار چاپ شده ايشان عبارتند از:

1.شرح استدلالي بر العروة الوثقي اثر آيت الله آقا سيد محمد كاظم يزدي طباطبايي از مراجع معروف بنام (ذخيرة العقبي في شرح العروة الوثقي) در 30 جلد

2.منتخب الحكام

3.مناسك حج

4.در انتظار وصال (مجموعه 59 قصيده و غزل و مخمس به مناسبت ولادت امام زمان (عج))

5.رساله عمليه توضيح المسائل فارسي

6.تقريرات اصول مرحوم آيت الله العظمي حجت به نام (المحجة في تقريرات الحجة) در دو جلد

7.راز دل (ديوان اشعار در بيش از هزار صفحه)

8.الدلالة الي من له الولاية

9.المحجة في تقريرات الحجة (2جلد)

10.تاريخ تحول فقه شيعه

11.منتخب الاحكام

12.اصول الفقه

13. تقريرات درس مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (صلاة، وصيت و...)

14. تقريرات درس مرحوم آيت الله العظمي حجت (تيمم، بيع و...).

آيت الله العظمي حاج شيخ علي

صافي (رحمة الله عليه) علاوه بر كارهاي تحقيقاتي و مطالعاتي و توجه عميق به اهميت تاليف و درس وبحث در زمينه هاي گوناگون، هيچ زماني از حضور موثر در اجتماع و تدبير مدن غافل نماند و به تعبيري درس و بحث هاي اصولي و كلامي و فقهي او را به گونه اي سرگرم نساخت تا جامعه و مردم را رها كند و فقط به بحث هاي روان حوزوي بپردازد. راستي مگر نه اين است كه علم و اجتهاد را بايد در متن جامعه به كار گرفت تا هم علم و آگاهي پرورده وپخته شود و مجتهد و پژوهشگر ديني نياز ها را احساس كند و پاسخ هر يك را با تلاش مجدد در يابد، هم اينكه وظيفه عالم بودن را در عمل و خدمت به مردم و جامعه ايفاد نمايد؟ لذا اين مجتهد تلاشگر و در صحنه علم و عمل، با خطابه هاي بليغ و صراحت لهجه كه با همه وجودش آميخته است، و شجاعت وپايمردي و استقامت در خور، در مسير آزادي و اشاعه عدالت و انضباط اجتماعي و احياء حق و سركوب نمودن باطل و مبارزه با رژيم مستبد شاهي و ايادي استثمار و استكبار پرداخت و در اين راه متحمل سختي ها، فشار ها و تبعيد ها و... شد. از جمله كارهاي آن مرجع بزرگ و شخصيت علمي، نقش فوق العاده موثر در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي ايران و پيوند و وحدت در ميان مراجع عظام دانست. و اين وحدت و يگانگي را وسيله نجات و فلاح دانسته، به مذاكرات زياد در اين مورد پرداخت.در تحقيقات فقهي، ادبي و تاريخي صاحب

نظر و با مشاهير زبان و ادبيات فارسي و عربي و سخنوران اين رشته از گذشته تا اكنون الفتي به تمام دارند.از جنبه هاي روحاني و خصوصيات اخلاقي وي احساسات شور انگيز و جوش و خروشي است كه در مجالست و مراودت با وي مي توان يافت. از طبعي روان وذوقي سليم برخوردارند.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه:صافي گلپايگاني، علي، - 1281

عنوان و نام پديدآور:رساله توضيح المسائل/ مطابق با فتاواي علي صافي گلپايگاني

مشخصات نشر:[قم] : دفتر حضرت آيه الله العظمي حاج شيخ علي صافي گلپايگاني، 1419ق. = 1377.

مشخصات ظاهري:ص 576

شابك:7000ريال؛ 7000ريال

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه

شناسه افزوده:دفتر حضرت آيه الله العظمي حاج شيخ علي صافي گلپايگاني

رده بندي كنگره:BP183/9/ص 243ر5 1377

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي:م 77-8673

توضيح المسائل

احكام تقليد
تقليد

(مساله 1) عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روي دليل باشد، و نمي تواند دراصول دين تقليد نمايد، يعني بدون دليل گفته كسي را قبول كند، ولي اگر از گفته غير به عقايد ديني يقين پيدا كند در حكم به مسلمان بودن او كافي است، و در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل بدست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعني بدستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد، كه يقين كند، تكليف خود را انجام داده است، مثلا اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام ميدانند، وعده ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب ميدانند، آن را به جا آورد پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

(مساله 2) تقليد در احكام ياد گرفتن فتواي مجتهد است با التزام به عمل به آن، و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده وزنده و عادل باشد، و عادل كسي است كه با ملكه عدالت كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد

و كارهايي را كه حرام است ترك كند، و ملكه عدالت عبارت است از حالتي كه وادار كند انسان را به اطاعت و ترك معصيت، و نشانه آن اين است كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كسانيكه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبي او را تصديق نمايند، و مجتهدي كه انسان از او تقليد ميكند - در صورت علم به مخالفت فتواي او با فتواي غير - بنابر احتياط واجب بايد غير، اعلم از او نباشد مگر آن كه فتواي غير اعلم موافق با احتياط باشد يا فتواي اعلم شاذ و نادر باشد كه در اين صورت بايد به قولي كه احوط است عمل نمايد، و اعلم يعني كسي كه در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود استادتر باشد.

(مساله 3) مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت: اول - آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد واعلم را بشناسد.

دوم - آن كه دو نفر عالم عادل، كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند بشرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم - آن كه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

(مساله 4) اگر شناختن اعلم مشكل باشد مي تواند از كسي تقليد كند كه يقين به اعلم بودن ديگران از او نداشته باشد يا مخالفت

فتواي او با فتواي اعلم معلوم نباشد واگر چند نفر درنظر او اعلم از ديگران وبا يكديگر مساوي باشند، بايد از يكي از آنان تقليد كند. ولي چنانچه يكي پرهيزكارتر باشد بهتر آن است كه از او تقليد كند.

(مساله 5) بدست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد: اول - شنيدن از خود مجتهد.

دوم - شنيدن از دو نفر عادل.

سوم - شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد.

چهارم - ديدن در رساله مجتهد، در صورتي كه انسان بدرستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

(مساله 6) تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد، و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

(مساله 7) اگر مجتهد اعلم در مساله اي فتوي دهد، كسي كه از او تقليد مي كند، بنابر احتياط نمي تواند در آن مساله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني (سبحان اللّه والحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر) بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط، كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند وسه مرتبه بگويد، يا به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد.

و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مساله محل تامل يا محل اشكال است.

(مساله 8) اگر

مجتهد اعلم بعد از بيان فتوي در مساله اي احتياط كند مثلا بفرمايد يك مرتبه تسبيحات خواندن در ركعت سوم و چهارم كفايت مي كند اگرچه احتياط اين است كه سه مرتبه بخوانند، مقلد مي تواند به خواندن يك مرتبه اكتفا كند ومي تواند رعايت احتياط نموده، سه مرتبه بخواند و اين احتياط را احتياط مستحب گويند.

(مساله 9) اگر مجتهدي كه انسان ازاو تقليد مي كند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كند، ولي كسي كه در مساله اي به فتواي مجتهدي عمل كرده يا آن را ياد گرفته وملتزم به عمل به آن شده باشد، اگر بعد از مردن آن مجتهد در آن مساله به فتواي مجتهد زنده رفتار نكرده باشد، مي تواند در آن مساله به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته باقي باشد، بلكه جواز بقا بر تقليد او در ساير مسائل نيز بعيد نيست. ولي اگر مجتهد ميتي كه از او تقليد مي كرده اعلم از حي باشد بقا بر تقليد او بنابر احتياط واجب است چنانكه اگر مجتهد حي از ميت اعلم باشد عدول به حي واجب است.

(مساله 10) اگر در مساله اي به فتواي مجتهدي عمل كند، و بعد از مردن او در همان مساله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد. ولي اگر مجتهد زنده در مساله اي فتوي ندهد، واحتياط نمايد ومقلد مدتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد، مثلا اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه (سبحان اللّه والحمد للّه ولا

اله الا اللّه واللّه اكبر) را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند، ومقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدتي به اين احتياط عمل كند وسه مرتبه بگويد دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

(مساله 11) مسائلي را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

(مساله 12) اگر براي انسان مساله اي پيش آيد كه فتواي اعلم را نداند اگر مخالفت فتواي غير اعلم با اعلم معلوم نباشد يا فتواي غير اعلم موافق با احتياط باشد مي تواند به غير اعلم رجوع كند ومي تواند از روي احتياط وظيفه خودرا انجام دهد.

(مساله 13) اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

(مساله 14) اگر مكلف مدتي بدون تقليد عمل كند در صورتي صحيح است كه مطابق با واقع انجام شده باشد، واگر عبادي بوده به قصد قربت آن را به جا آورده باشد، و راه بدست آوردن مطابق شدن آن با واقع اين است كه يا بعد علم پيدا كند كه مطابق با واقع بوده يا آن كه مطابق فتواي مجتهدي كه فعلا وظيفه اش تقليد از اوست واقع شده باشد.

احكام طهارت
آب مطلق و مضاف

(مساله 15) آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند: مثل

آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه بقدري باگل و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است، وآن بر پنج قسم است: اول - آب كر.

دوم - آب قليل.

سوم - آب جاري.

چهارم - آب باران.

پنجم - آب چاه.

1 - آب كر

(مساله 16) آب كر مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه طول و عرض و عمق آن هريك سه وجب باشد بريزند، آن ظرف را پر كند. و احتياط آن است كه هر بعد آن سه وجب و نيم باشد، و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتراست.

(مساله 17) اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

(مساله 18) اگر بوي آب كر بواسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

(مساله 19) اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

(مساله 20) آب فواره اگر متصل به كر باشد، آب نجس را پاك مي كند. ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد، آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي

فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن، به آب نجس متصل شود و بنابر احتياط واجب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.

(مساله 21) اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.

(مساله 22) اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود، و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

(مساله 23) آبي كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود.

و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كر را ندارد.

(مساله 24) كر بودن آب به دو راه ثابت مي شود: اول - آن كه خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم - آن كه دو مرد عادل خبر دهند.

2 - آب قليل

(مساله 25)آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

(مساله 26)اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

(مساله 27) آب قليلي كه براي برطرف

كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است، و آب قليلي كه بعد از بر طرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن روي آن مي ريزند واز آن جدا مي شود و بعد از آن محل پاك مي شود پاك است، وآبي كه با آن مخرج بول وغائط رامي شويند با پنج شرط پاك است: اول: آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

دوم: نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم: نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم: ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم: بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 - آب جاري

(مساله 28) آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

(مساله 29) آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

(مساله 30) اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش بواسطه نجاست تغيير كرده نجس است. و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا بواسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گر نه نجس است.

(مساله 31) آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند بازمي جوشد، حكم آب جاري دارد. يعني: اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه

آن بواسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

(مساله 32) آبي كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري را دارد.

(مساله 33) چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.

(مساله 34) آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.

(مساله 35) آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مي ريزد اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.

(مساله 36) آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود. و اگر با فشار از پايين به بالا هم باشد مثل فواره اگر به بالاي آن چيز نجسي برسد پايين آن نجس نمي شود.

4 - آب باران

(مساله 37) اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست. ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي بارد و در زمين سخت جريان دارد و اگر ظرف به ولوغ سگ نجس شده باشد اقوي اين است كه اول خاكمال شود و سپس يك مرتبه در زير باران بگذارند پاك مي شود اگرچه

احتياط لازم اين است كه دو مرتبه با آب باران شسته شود.

(مساله 38) اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد، وبو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره هاي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مي باشد.

(مساله 39) اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است وبعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد، به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

(مساله 40) زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود. و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

(مساله 41) خاك نجسي كه بواسطه باران گل شود و علم برسيدن باران به وصف اطلاق به تمام اجزاي آن حاصل شود پاك است ولي حصول علم به آن مشكل است.

(مساله 42) هر گاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

(مساله 43) اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و در حال باريدن به زمين نجس برسد، فرش نجس

نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

(مساله 44) اگر آب باران يا آب ديگر در گودالي جمع شود، وكمتر از كر باشد، پس از قطع شدن باران، با رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.

5 - آب چاه

(مساله 45) آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري كه در كتابهاي مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

(مساله 46) اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنابر احتياط واجب موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

احكام آبها

(مساله 47) آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو وغسل هم با آن باطل است.

(مساله 48) آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذره اي نجاست به آن برسد نجس مي شود، بلي نجس شدن آب زياد غير متعارف و هر مايع ديگري مثل چاههاي نفت محل تامل است. وآب مضافي كه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد. مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه بدست رسيده نجس، و آنچه بدست نرسيده پاك است و همچنين اگر مثل فواره از پايين به بالا با فشار بيرون آيد پايين، بواسطه نجس شدن بالا، نجس نمي شود.

(مساله 49) اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

(مساله 50) آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه،

مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو وغسل هم با آن باطل است

(مساله 51) آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف ومعلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمي كند. وضو و غسل هم با آن باطل است ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد ونجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.

(مساله 52) آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود. ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب بواسطه نجاستي كه بيرون آب است عوض شود مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

(مساله 53) آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در حال باريدن در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود. ولي بنابر احتياط واجب بايد آب كر يا جاري يا باران در حال باريدن با آن مخلوط گردد.

(مساله 54) اگر چيز نجسي را در كر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون

آوردن، از آن مي ريزد پاك است.

(مساله 55) آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده باشد يا نه محكوم به طهارت است، و آبي كه نجس بوده ومعلوم نيست پاك شده يا نه محكوم به نجاست است.

(مساله 56) نيم خورده سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است ونيم خورده حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مي باشد.

احكام تخلي
بول و غائط كردن

(مساله 57) واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه وبچه هاي مميز كه خوب و بد را مي فهمند بپوشاند ولي زن و مرد لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

(مساله 58) لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر مثلا با دست هم آن را بپوشاند كافي است.

(مساله 59) موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه و زانوها رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

(مساله 60) اگر موقع تخلي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد وعورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند. واگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

(مساله 61) احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبرا كه احكام آن بعدا گفته مي شود، و موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

(مساله 62) اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند،

مجبور شود، رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند اشكال ندارد و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

(مساله 63) احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجب نيست.

(مساله 64) در چهار جا تخلي حرام است: اول - در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم - در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.

سوم - در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها.

چهارم - روي قبر مومنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.

(مساله 65) در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود: اول: آن كه با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم: آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم: آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد. و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعدا گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

(مساله 66) مخرج بول با غير آب، پاك نمي شود. و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است ولي با آب قليل بنابر احتياط بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود.

(مساله 67) اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در

آن نماند. ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند دوباره شستن لازم نيست.

(مساله 68) با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مي شود مخرج غائط را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد، ولي سزاوار است از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه اقوي آن است كه پاك مي شود اگر به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود.

(مساله 69) احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن بر طرف ميكنند سه قطعه باشد و اگر با سه سنگ بر طرف نشود، بايد به قدري سنگها را اضافه نمايند تا مخرج كاملا پاكيزه شود، ولي باقيماندن ذره هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد.

(مساله 70) پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده معصيت و حرام است، و پاك شدن مخرج با استنجا به سرگين و استخوان محل اشكال است.

(مساله 71) اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فورا تطهير مي كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.

(مساله 72) اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

استبرا

(مساله 73) استبرا عمل مستحبي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام

مي دهند، براي آن كه يقين كنند بول در مجري نمانده است و آن داراي اقسامي است و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد، انگشت شصت را روي آلت و انگشت پهلوي شصت را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

(مساله 74) آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مذي مي گويند پاك است. و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود، اگر ظاهر محل تطهير شده باشد، پاك است و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن ودي مي گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است. وچنانچه انسان بعد از بول، استبرا كند و بعد از تطهير محل، آبي از او خارج شود، وشك كند كه بول است يا يكي از اينها پاك مي باشد.

(مساله 75) اگر انسان شك كند استبرا كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرائي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

(مساله 76) كسي كه

استبرا نكرده اگر بواسطه آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين يا اطمينان حاصل كند كه بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.

(مساله 77) اگر انسان بعد از بول استبرا كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطا غسل كند، وضو هم بگيرد. ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

(مساله 78) براي زن استبرا از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلي

(مساله 79) مستحب است در موقع تخلي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن بمكان تخلي، اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را برپاي چپ بيندازد.

(مساله 80) نشستن روبروي خورشيد وماه در موقع تخلي مكروه است ولي اگر عورت خود را بوسيله اي بپوشاند مكروه نيست. ونيز در موقع تخلي نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه ميدهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه ميباشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد مكروه نيست.

(مساله 81) ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و درآب

خصوصا آب ايستاده مكروه است.

(مساله 82) خودداري كردن از بول و غائط مكروه است. و اگر براي بدن ضرر داشته باشد حرام است.

(مساله 83) مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند.

نجاسات
نجاسات يازده چيز است

(مساله 84) نجاسات يازده چيز است: اول - بول.

دوم - غائط.

سوم - مني.

چهارم - مردار.

پنجم - خون.

ششم وهفتم - سگ و خوك.

هشتم - كافر.

نهم - شراب.

دهم - فقاع.

يازدهم - عرق حيوان نجاستخوار كه بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.

1 و 2 - بول وغائط

(مساله 85) بول و غائط انسان وهر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، نجس است و بنابر احتياط واجب بايداز بول حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند اجتناب كرد، ولي فضله آنها خواه بزرگ باشند يا كوچك مثل پشه ومگس كه گوشت ندارند پاك است.

(مساله 86) فضله پرندگان حرام گوشت پاك است ولي خوب است احتياطا از آن اجتناب شود خصوصا در خفاش و مخصوصا نسبت به بول آن.

(مساله 87) بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است. و همچنين است بول وغائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده، يعني با آن نزديكي نموده، و گوسفند بلكه بنابر احتياط لازم هر حيوان حلال گوشتي كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.

3 - مني

(مساله 88) مني حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

4 - مردار

(مساله 89) مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند. و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه درآب بميرد پاك است.

(مساله 90) چيزهايي از مردار - مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان - كه روح ندارند پاك است

(مساله 91) اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

(مساله 92) پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است. ولي بنابر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمود.

(مساله 93) تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن سفت شده باشد، پاك است ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

(مساله 94) اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد، پاك است ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

(مساله 95) دواهاي روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارج مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد، پاك است.

(مساله 96) گوشت و پيه و چرمي كه در بازار اسلام از دست مسلمانان گرفته شود پاك است و اگر از دست كافر گرفته شود بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب شود مگر آن كه بدانيم از

دست مسلمان گرفته و اگر در بازار كفار از دست كفار بگيرند نجس است مگر آن كه بدانيم از بلاد اسلام بوده و اگر يكي از اينها در بازار كفار در دست مسلمان باشد احتياط واجب اجتناب از آن است مگر آن كه مسلمان با آن معامله طهارت كند و احتمال داده شود كه طهارت آن را بدست آورده كه در اين صورت پاك است.

5 - خون

(مساله 97) خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد - يعني: حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند - نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد پاك مي باشد.

(مساله 98) اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند وخون آن به مقدار معمول بيرون آيد خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا بواسطه اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده، خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است و احتياط لازم اجتناب از خون باقيمانده در اجزاي حرام حلال گوشت است.

(مساله 99) بنابر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذره اي خون در آن است بايد اجتناب كرد ولي اگر خون در زرده باشد تا پوست نازك روي آن پاره نشده سفيده پاك مي باشد.

(مساله 100) خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود، نجس است و شير را نجس مي كند.

(مساله 101) خوني كه از لاي دندانها مي آيد، اگر بواسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، پاك است، ولي بهتر آن است كه آن را فرو

نبرند.

(مساله 102) خوني كه بواسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است، و اگر به آن خون بگويند نجس است و در اين صورت اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل آن را برطرف سازند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را بطوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و احتياطا تيمم هم بكنند.

(مساله 103) اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت بواسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

(مساله 104) اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

(مساله 105) زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مي باشد.

6 و 7 - سگ و خوك

(مساله 106) سگ وخوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتي مو واستخوان وپنجه وناخن و رطوبت هاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 - كافر

(مساله 107) كافر يعني كسي كه منكر خدا است يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا رسالت حضرت خاتم الانبيا محمد بن عبداللّه (صلي الله عليه و اله) را قبول ندارد، نجس است. و نيز كسي كه يكي از ضروريات دين مبين اسلام را منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است، نجس مي باشد، و اگر نداند احتياطا بايد از او اجتناب كرد. و نيز كافر كتابي بنابر قول مشهور نجس است و احتياط واجب رعايت اين قول است.

(مساله 108) تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

(مساله 109) اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است، و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

(مساله 110) كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه پاك مي باشد ولي اگر اماره اي بر اسلام او نباشد ودر بلاد اسلام هم نباشد، احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلا زن مسلمان نمي تواند با او ازدواج كند و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

(مساله 111) اگر مسلماني به يكي از دوازده امام (عليه السلام)دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.

9 - شراب

(مساله 112) شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه بخودي خود روان باشد نجس است، و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.

(مساله 113) الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند، اگر انسان نداند كه مست كننده است و يا

نداند كه آن را ابتدا از چيز مست كننده روان درست كرده اند، پاك است.

(مساله 114) اگر انگور و آب انگور بخودي خود، يا بواسطه پختن جوش بيايد پاك است، ولي خوردن آن حرام است وآنچه به آتش جوش آمده اگر به آتش دو ثلث آن كم شود حلال مي شود وآنچه به غير آتش جوش آمده با سركه شدن حلال مي شود.

(مساله 115) خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط غير لازم آن است كه از آنها اجتناب كنند.

10 - فقاع

(مساله 116) فقاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ما الشعير مي گويند، پاك مي باشد.

11 - عرق حيوان نجاستخوار

(مساله 117) بنابر احتياط واجب بايد از عرق شتر نجاستخوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اجتناب كرد.

(مساله 118) عرق جنب از حرام پاك است چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد ازآن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، يا از وطي و نزديكي كردن با حيوانات يا استمنا، (و استمنا آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد) لكن بنابر احتياط واجب با بدن يا لباسي كه آلوده به آن است نمي شود نماز خواند.

(مساله 119) اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است مثلا در روزه ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند، بنابر احتياط واجب نبايد با بدن ولباسي كه آلوده به آن عرق است نماز بخواند.

(مساله 120) اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند، تا عذر او باقي است نماز خواندن با آن عرق مانع ندارد.

(مساله 121) اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند احتياط واجب آن است كه با لباس يا بدن آلوده به عرق خود نماز نخواند، و اگر اول از حلال جنب شده و بعد از حرام، نماز خواندن با آن مانع ندارد.

راه ثابت شدن نجاست

(مساله 122) نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول - آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند چيزي نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد، بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هايي كه مردمان لا ابالي و كسانيكه

پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين يا اطمينان نداشته باشد، غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، اشكال ندارد.

دوم - آن كه كسي كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلا همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد: ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است، نجس مي باشد.

سوم - آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است بنابر احتياط لازم بايد از آن چيز اجتناب كرد.

(مساله 123) اگر بواسطه ندانستن مساله، نجس بودن وپاك بودن چيزي را نداند مثلا نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مساله را بپرسد ولي اگر با اين كه مساله رامي داند چيزي را شك كند پاك است يا نه مثلا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد و تحقيق لازم نيست.

(مساله 124) چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست تفحص و تحقيق كند.

(مساله 125) اگر بداند يكي از دو ظرفي كه از هر دو استفاده مي كند نجس شده ونداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند ولي اگر يكي از دو لباسي كه از هر دو استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است مي تواند دو نماز بخواند

با هر لباس يك نماز چنانچه مي تواند از هر يك انتفاعات ديگر ببرد. بلي اگر در يكي از آنها نماز بخواند نمي تواند به آن اكتفا كند. و اگر با هر دو لباس رطوبت ملاقات كند محل ملاقات نجس مي شود چنانكه اگر با هردو يك نماز بخواند نماز او باطل است.

راه نجس شدن چيز پاك

(مساله 126) اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها بطوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد چيز پاك نجس مي شود و اگر تري بقدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

(مساله 127) اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.

(مساله 128) دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود.

(مساله 129) زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار وخربزه ومانند اينها.

(مساله 130) هرگاه شيره وروغن ومانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند همينكه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود. ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد. پس اگر فضله موش درآن بيفتد جايي

كه فضله افتاده نجس، و بقيه پاك است.

(مساله 131) اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند وبعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود. و اگر نداند پاك است.

(مساله 132) اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود وعرق از آنجا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود.

(مساله 133) اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس وبقيه آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده، نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه پاك مي باشد.

(مساله 134) اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند درحالي كه آب از آن بيرون مي آيد آب داخل آفتابه نجس نمي شود ولي در حالي كه آب از آن بيرون نمي آيد و آب نجس كه در زير آن جمع شده بواسطه سوراخ متصل به آب داخل آفتابه باشد آب داخل آنهم نجس مي شود.

(مساله 135) اگر چيزي داخل بدن شود وبه نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر سوزن و چاقو ومانند اينها در بدن فرو رود وبعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان وبيني اگر در داخل به خون برسد وبعد از

بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات

(مساله 136) نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند.

(مساله 137) اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند.

(مساله 138) گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون ومردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد، حرام است. وبرداشتن قرآن از روي آن، واجب مي باشد.

(مساله 139) نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حرام است. واگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، و اگر ممكن نشود بواسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

(مساله 140) دادن قرآن به كافر اگر هتك و توهين شمرده شود و يا در معرض هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

(مساله 141) اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه و اله) يا امام (عليه السلام)بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد بيرون آوردن وآب كشيدن آن اگرچه خرج داشته باشد، واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است. و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلي از بين رفته به آن مستراح نروند.

(مساله 142) خوردن و آشاميدن عين نجس مثل مردار و شراب و خورانيدن آن حتي به اطفال، حرام است. بلكه بايد طفل را از خوردن آن منع نمايند، و خوردن وآشاميدن

چيزي كه نجس شده و خورانيدن آن به اشخاص بالغ و همچنين خورانيدن متنجسي كه ضرر دارد به اطفال، حرام است. وبا عدم ضرر هم، احتياط مستحب ترك خورانيدن به اطفال است.

(مساله 143) فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد. ولي در غير خوراكيها كه شستن آنها متعارف نيست يا براي آنچه طهارت واقعي شرط آن نيست بكار برده مي شود، اگر نگويد اشكال ندارد.

(مساله 144) اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.

(مساله 145) اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است وجوب اعلام به آنان معلوم نيست.

(مساله 146) اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانان بگويد. اما اگر يكي از مهمانان بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد. ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه ممكن است بواسطه نجس بودن آنان خود او هم نجس شود، يا بعد از غذا به آنان بگويد يا خودش به وظيفه شخصي خود عمل كند.

(مساله 147) اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز رادر كاري كه شرط آن پاكي وطهارت واقعي است استعمال مي كند مثل وضو و غسل، احتياط واجب آن است كه نجس شدن آن را به او بگويد. و اگر در كاري كه شرط آن طهارت ظاهري است استعمال

مي كند مثل لباس نمازگزار، گفتن به او واجب نيست اگر چه مطابق بااحتياط است.

(مساله 148) اگر بچه اي كه تكليفش نزديك است، به پاك بودن يا نجس بودن چيزي كه در دست خودش مي باشد خبر دهد، پذيرفته است به شرط حصول اطمينان و اگر به پاكي يا نجس بودن چيزي كه در دست او نيست خبر دهد، گفته اش پذيرفته نيست.

مطهرات
پاك كنندها يازده چيز است:

(مساله 149) مطهرات (پاك كننده ها) يازده چيز است: اول - آب.

دوم - زمين.

سوم - آفتاب.

چهارم - استحاله.

پنجم -كم شدن دو سوم آب انگور بنابر قول به نجاست آن و گذشت كه با به جوش آمدن نجس نمي شود.

ششم - انتقال.

هفتم - اسلام.

هشتم - تبعيت.

نهم - برطرف شدن عين نجاست.

دهم - استبرا حيوان نجاستخوار.

يازدهم -غايب شدن مسلمان، واحكام موارد فوق به طور تفصيل در مسائل آينده گفته خواهد شد.

1 - آب

(مساله 150) آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند: اول -آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم - آن كه پاك باشد.

سوم -آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند، آب مضاف نشود وبو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد.

چهارم -آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد وپاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كر شرطهاي ديگري هم دارد كه بعدا گفته مي شود.

(مساله 151) ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگري خورده، بايد اول با خاك پاك، خاكمال كرد و بعد با آب قليل دو مرتبه و با كر يا جاري نيز احتياطا دو مرتبه شست. و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنابر احتياط واجب بايد پيش از شستن، خاكمال كرد.

(مساله 152) اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده تنگ باشد ونشود آن را خاكمال كرد، چنانچه ممكن

است بايد پارچه اي به چوبي بپيچند و به توسط آن، خاك را به آن ظرف بمالند، و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدت حركت دهند تا به همه آن ظرف برسد.

(مساله 153) ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري نيز احتياطا هفت مرتبه بشويند، و لازم نيست آن را خاكمال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاكمال شود.

(مساله 154) اگر ظرفي را كه به شراب نجس شده، با آب قليل مثل ساير ظرفها آب بكشند، پاك مي شود ولي مستحب است كه آن را هفت مرتبه بشويند.

(مساله 155) كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده ويا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آنهم پاك شود بايد بقدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرورود.

(مساله 156) ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد: يكي آن كه سه مرتبه پر كنند وخالي كنند، ديگر آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند ودر هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد وبيرون بريزند.

(مساله 157) اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل وخمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند وخالي كنند پاك مي شود. و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، بطوريكه تمام اطراف آن را بگيرد

و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند. و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

(مساله 158) اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مي شود.

(مساله 159) تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، بطوريكه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود. و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافي است. و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

(مساله 160) اگر چيز نجس را بعد از بر طرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست.

(مساله 161) اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه بول درآن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي لباس وفرش و مانند اينها را بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. (و غساله آبي است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود، خودبخود يا

بوسيله فشار جدا مي شود)

(مساله 162) اگر چيزي به بول پسر شير خواري كه غذاخور نشده و شير خوك وزن كافره نخورده، نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند. و در لباس وفرش ومانند اينها فشار لازم نيست.

(مساله 163) اگر چيزي به غير بول نجس شود چنانچه بعد از بر طرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد. و نيز اگر در دفعه اولي كه آب روي آن مي ريزند تا بعد از بر طرف شدن نجاست آب ريختن را ادامه دهند بطوريكه پس از زوال نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود. ولي در هر صورت لباس ومانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(مساله 164) اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از بر طرف شدن عين نجاست پاك مي شود. و اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، فشار دادن آن لازم نيست و رسيدن آب مطلق به باطن نخهاي آن كافي است.

(مساله 165) اگر ظاهر گندم وبرنج وصابون ومانند اينها نجس شود، چنانچه آنها رادر ظرفي ريخته و در آب كر يا جاري بگذارند وبقدري بماند كه رطوبت آب پاك به باطن آنها تا آنجايي كه رطوبت نجس سرايت كرده برسد، بعيد نيست كه گفته شود همين اندازه در تطهير باطن آنها كافي است، به شرط آن كه رطوبت

نجس باطن آنها قبل از تطهير خشك شده باشد.

(مساله 166) اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

(مساله 167) اگر ظاهر برنج وگوشت يا چيزي مانند اينها به غير بول نجس شده باشد چنانچه آن را در ظرف پاكي بگذارند وبعد از زوال عين نجس، يك مرتبه آب روي آن بريزند وخالي كنند پاك مي شود. و اگر به بول نجس شده بعد از زوال عين، دو مرتبه آب روي آن بريزند وخالي كنند، پاك مي شود وظرف آنهم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند وآب بكشند، بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند، آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

(مساله 168) لباس نجسي را كه به نيل ومانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند وآب پيش از آن كه بواسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مي شود، اگرچه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

(مساله 169) اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند، وبعد مثلا لجن آب درآن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده، آن لباس پاك است.

(مساله 170) اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خرده گل يا اشنان در آن ديده شود و بداند كه آب مطلق زير آن گل يا اشنان رسيده، پاك است. ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان

رسيده باشد، ظاهر گل واشنان پاك وباطن آنها نجس است.

(مساله 171) هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود. ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند ولباس را آب بكشند ورنگ خون در آن بماند پاك ميباشد، اما چنانچه بواسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

(مساله 172) اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود. و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

(مساله 173) غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود.

(مساله 174) اگر موي سر وصورت را با آب قليل آب بكشند بنابر احتياط واجب، بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

(مساله 175) اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود، با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود. و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند وروي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتها پاك مي شود.

(مساله 176) گوشت ودنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر، آب كشيده مي شود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد

كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

(مساله 177) اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد بطوري چرب شود كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

(مساله 178) چيز نجسي كه عين نجاست درآن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است يكدفعه بشويند، پاك مي شود. ونيز اگر عين نجاست در آن باشد چناچه عين نجاست آن، زير شير يا بوسيله ديگر برطرف شود، وآبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مي گردد. اما اگر آبي كه از آن مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد بقدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

(مساله 179) اگر چيزي را آب بكشد ويقين كند پاك شده وبعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه. چنانچه موقع آب كشيدن، متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است. و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بايد دوباره آن را آب بكشد.

(مساله 180) زميني كه آب در آن فرو نمي رود و از محل نجس هم به محل ديگر جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد مگر آن كه غساله آن را با پارچه يا ظرف بگيرند، ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جداشده

ودر شن وريگ فرومي رود با آب قليل پاك مي شود.

(مساله 181) زمين سنگ فرش وآجر فرش وزمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك ميگردد، ولي بايد بقدري آب روي آن بريزند كه جاري شود. وچنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود. و اگر بيرون نرود جايي هم كه آبها جمع مي شود پاك است، مگر آن كه غساله بول باشد كه نجس مي شود. و براي پاك شدن محل غساله كافي است كه غساله آن را در هر مرتبه بوسيله ظرف يا پارچه بگيرند.

(مساله 182) اگر ظاهر نمك سنگ ومانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

(مساله 183) اگر شكر آب شده نجس را قند كنند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

2 - زمين

(مساله 184) زمين با سه شرط كف پا وته كفش نجس را، از نجاستي كه بواسطه راه رفتن روي زمين نجس حاصل شده، پاك ميكند و در نجاستي كه از خارج به پا يا ته كفش رسيده، احتياط لازم آن است كه در تطهير آن به راه رفتن روي زمين اكتفا نكنند: اول - آن كه پاك باشد.

دوم - آن كه خشك باشد.

سوم - آن كه اگر عين نجس مثل خون وبول، يا متنجس - مثل گلي كه نجس شده -در كف پا وته كفش باشد، بواسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود. و نيز زمين بايد خاك يا سنگ و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير

و سبزه كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود. و بنابر احتياط با راه رفتن بر زميني كه مفروش به آجر يا چوب يا گچ يا قير باشد نيز پاك نمي شود.

(مساله 185) پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، بواسطه راه رفتن روي زمين اسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده، محل اشكال است.

(مساله 186) براي پاك شدن كف پا وته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

(مساله 187) لازم نيست كف پا وته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشدبا راه رفتن پاك مي شود.

(مساله 188) بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس براه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.

(مساله 189) كسي كه با دست و زانو راه ميرود اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، با راه رفتن پاك مي گردد. و همچنين است ته عصا وته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان.

(مساله 190) اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد. اگر چه احتياط مستحب آن است بقدري راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

(مساله 191) داخل كفش ومقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، بواسطه راه رفتن پاك نمي شود وپاك شدن كف جوراب بواسطه راه رفتن محل اشكال است.

3 - آفتاب

(مساله 192) آفتاب، زمين وساختمان و چيزهايي كه مانند درب

وپنجره در ساختمان بكار برده شده، و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند، با پنج شرط پاك ميكند: اول - آن كه چيز نجس بطوري تر باشد، كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد بوسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم - آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب، آن را برطرف كنند.

سوم - آن كه چيزي از تابيدن آفتاب جلو گيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر ومانند اينها بتابد وچيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود. ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلو گيري نكند، اشكال ندارد.

چهارم - آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند. پس اگر مثلا چيز نجس بواسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد. ولي اگر باد بقدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد.

پنجم - آن كه آفتاب مقداري از بنا يا ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين يا ساختمان نجس بتابد وروي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك ميشود وزير آن نجس ميماند.

(مساله 193) پاك شدن حصير نجس بواسطه آفتاب محل اشكال است. ولي درخت و شاخه و برگ و ميوه آن و گياه ها در حال اتصال به زمين بواسطه آفتاب پاك ميشوند.

(مساله 194) اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه

زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن بواسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است. و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست ازآن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

(مساله 195) اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.

4 - استحاله

(مساله 196) اگر جنس چيز نجس بطوري عوض شود كه بصورت چيز پاكي در آيد پاك مي شود، و مي گويند استحاله شده است. مثل آن كه چوب نجس بسوزد وخاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود. ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

(مساله 197) كوزه گلي ومانند آن كه از گل نجس ساخته شده و همچنين ذغال چوب نجس، نجس است.

(مساله 198) چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

(مساله 199) اگر شراب بخودي خود يا بواسطه آن كه چيزي - مثل سركه و نمك - در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.

(مساله 200) شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگري به آن برسد، بنابر احتياط به سركه شدن پاك نمي شود.

(مساله 201) سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

(مساله 202) اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد وسركه بريزند ضرر ندارد. و اين بنابر آن است كه قائل به نجاست آن بوسيله جوش آمدن باشيم، وگذشت كه اقوي

طهارت است.

5 - كم شدن دو سم آب انگور

(مساله 203) آب انگوري كه با آتش جوش آمده اگر آنقدر بجوشد كه ثلثان شود -يعني: دو قسمت آن كم شود ويك قسمت آن بماند - پاك مي شود. ولي اگر بخودي خود جوش بيايد يا به آتش جوش بيايد و به غير آتش ثلثان شود فقط به سركه شدن پاك مي شود. و اين حكم بنابر قول به نجاست عصير است به جوش آمدن وگذشت كه اقوي طهارت است.

(مساله 204) اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد نجس نيست ولي خوردن آن حرام است.

(مساله 205) خوردن آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ولي اگر با آتش جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن با آتش كم شده، حلال نمي شود و اگر بخودي خود جوش آيد تا سركه نشود حلال نمي شود.

(مساله 206) اگر مثلا در يك خوشه غوره يكدانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود، آب غوره بگويند واثري از شيريني انگور درآن نباشد وبجوشد پاك، وخوردن آن حلال است.

(مساله 207) اگر يكدانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد و درآن مستهلك شود، خوردن آن حلال است.

(مساله 208) اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، بايد كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه جوش آمده باشد بايد كفگير ديگي را كه ثلثان نشده، در ديگي كه ثلثان شده نزنند و اين حكم بنابر قول به نجاست عصير است به جوش

آمدن، ولي گذشت كه نجس نمي شود.

(مساله 209) چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد خوردن آن حلال است.

6 - انتقال

(مساله 210) اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد - يعني:حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند - به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود وخون آن حيوان حساب شود، پاك مي گردد، و اين را انتقال گويند. پس خوني كه زالو از انسان مي مكد - چون خون زالو به آن گفته نمي شود ومي گويند خون انسان است - نجس مي باشد.

(مساله 211) اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد ونداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است. و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جز بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون وكشتن پشه بقدري كم باشد - كه بگويند خون انسان است - آن خون نجس مي باشد. و اگر بداند كه آن خون را از انسان مكيده وشك كند كه جز بدن پشه شده يا نه، احتياط اجتناب از آن است.

7 - اسلام

(مساله 212) اگر كافر شهادتين بگويد - يعني بگويد: (اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه) مسلمان مي شود. و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان وبيني و عرق او پاك است. ولي اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد بر طرف كند وجاي آن را آب بكشد. بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

(مساله 213) اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به

بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنابر احتياط لازم بايد از آن اجتناب كند.

(مساله 214) اگر كافر شهادتين بگويد، وانسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه، پاك است، بلكه اگر بداند هم كه اعتقاد ندارد تا اظهار كفر نكرده بنابر اقوي پاك است.

8 - تبعيت

(مساله 215) تبعيت آن است كه چيز نجسي بواسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

(مساله 216) اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود. وپارچه وچيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد. ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب، از آن اجتناب كنند.

(مساله 217) ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد وچيزهايي كه مانند كفگير براي پختن آب انگور، بكار مي رود - بنابر قول به نجاست آب انگور جوشان - بعد از كم شدن دو قسمت آب انگور پاك مي شود. ولي گذشت كه آب انگور به جوشيدن نجس نمي شود.

(مساله 218) تخته يا سنگي كه روي آن، ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند ودست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود.

(مساله 219) كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مي شود.

(مساله 220) اگر لباس ومانند

آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.

(مساله 221) ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است.

9 - برطرف شدن عين نجاست

(مساله 222) اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شود، بدن آن حيوان پاك مي شود. و همچنين است باطن بدن انسان مثل داخل دهان وبيني. مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد ودر دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست. ولي اگر دندان عاريه در دهان نجس شود بنابر احتياط بايد آن را آب بكشند.

(مساله 223) اگر غذا لاي دندان مانده باشد وداخل دهان خون بيايد چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است. واگر خون به آن برسد بنابر احتياط نجس مي شود.

(مساله 224) مقداري از لبها وپلك چشم كه موقع بستن، روي هم مي آيد ونيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنابراحتياط واجب بايد آب بكشد.

(مساله 225) اگر گرد وخاك نجس به لباس وفرش ومانند اينها بنشيند، چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد وخاك نجس از آنها بريزد، پاك مي شود.

10 - استبرا حيوان نجاستخوار

(مساله 226) بول وغائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است. واگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبرا كنند - يعني: تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، ونگذارند نجاست بخورد وخوراك پاك به آن بدهند - وبنابر احتياط مستحب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز وگاو را سي روز وگوسفند را ده روز ومرغابي را هفت يا پنج روز ومرغ خانگي را سه روز، از خوردن نجاست جلو گيري كنند وغذاي پاك به آنها بدهند واگر بعد از

اين مدت باز هم نجاستخوار به آنها گفته شود واجب است تا مدتي كه بعد ازآن مدت ديگر نجاست خوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست جلو گيري نمايند.

11 - غايب شدن مسلمان

(مساله 227) اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش دراختيار او است نجس شود وآن مسلمان غايب گردد با شش شرط پاك است: اول - آن كه آن مسلمان چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده، نجس بداند پس اگر مثلا لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود وآن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او نمي شود آن لباس را پاك دانست.

دوم - آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم - آن كه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال مي كند مثلا ببيند با آن لباس نماز مي خواند.

چهارم - آن كه آن مسلمان بداند شرط كاري كه با آن چيز انجام مي دهد پاكي است، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نماز گزار پاك باشد، وبا لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي شود آن لباس را پاك دانست.

پنجم - آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند. و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم - آن كه بنابر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد.

(مساله 228) اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك

شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است. و همچنين اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه، پاك است.

(مساله 229) كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم وانسان به گفته او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.

(مساله 230) اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند مي تواند به گمان اكتفا نمايد.

ظرفها
احكام ظرفها

(مساله 231) ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده است، خوردن وآشاميدن از آن حرام است ونبايد آن ظرف را در وضو و غسل وكارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند. بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ وخوك و مردار را، اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

(مساله 232) خوردن وآشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است و استعمال آنها مطلقا بنابر احتياط واجب، وحرمت نگاهداشتن آنها به قصد ذخيره مالي نه به عنوان ظرف، معلوم نيست اگر چه احوط است.

(مساله 233) ساختن ظرف طلا و نقره به قصد خوردن و آشاميدن از آن و ساير استعمالات محرمه و اجرت ساختن آن حرام است.

(مساله 234) خريد وفروش ظرف طلا ونقره به قصد خوردن و آشاميدن و ساير استعمالات محرمه وپول وعوضي هم كه فروشنده مي گيرد حرام است.

(مساله 235) گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود،

استعمال آن - چه به تنهايي وچه با استكان - حرام است. واگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

(مساله 236) استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

(مساله 237) اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند وظرف بسازند. چنانچه مقدار آن فلز بقدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانع ندارد.

(مساله 238) اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اين كه چون غذا خوردن در ظرف طلا ونقره حرام مي باشد، در ظرف ديگر بريزند اشكال ندارد، واگر به اين قصد نباشد، ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است. ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعي ندارد.

(مساله 239) استعمال باد گير قليان وغلاف شمشير وكارد و قاب قرآن، اگر از طلايا نقره باشد، اشكال ندارد. ولي احتياط آن است كه عطردان و سرمه دان طلا و نقره را استعمال نكنند.

(مساله 240) استعمال ظرف طلا يا نقره درحال ناچاري اشكال ندارد مگر براي وضو وغسل، كه در حال ناچاري هم نمي شود از ظرف طلا ونقره استفاده كرد.

(مساله 241) استعمال ظرفي كه معلوم نيست ازطلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو
وضو

(مساله 242) در وضو واجب است صورت ودستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

(مساله 243) در ازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني، جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست، و پهناي آن بمقداري كه بين انگشت وسط وشست

قرار مي گيرد بايد شسته شود، واگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است. وبراي آن كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.

(مساله 244) اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند او هم تا همان جا را بشويد. ونيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول، پيشاني را بشويد.

(مساله 245) اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم ولب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

(مساله 246) اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند. و اگر پيدا نباشد شستن مو كافي است ورساندن آب به زير آن لازم نيست.

(مساله 247) اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد وآب را به پوست هم برساند.

(مساله 248) شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست. ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود، چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد. و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر بداند در وضوهايي كه گرفته مقدار واجب را شسته نمازهايي كه خوانده صحيح است.

(مساله 249) بايد

صورت ودستها را از بالا به پايين شست واگر از پايين به بالابشويد وضو باطل است

(مساله 250) اگر دست را تر كند و بصورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست بقدري باشد كه بواسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

(مساله 251) بعد از شستن صورت بايد دست راست وبعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

(مساله 252) براي آن كه يقين كند آرنج را كاملا شسته، بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

(مساله 253) كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو، بايد تا سر انگشتان را بشويد، و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.

(مساله 254) در وضو، شستن صورت ودستها مرتبه اول واجب ومرتبه دوم مستحب ومرتبه سوم وبيشتر از آن حرام مي باشد. و اين كه كدام شستن، اول يا دوم يا سوم است مربوط به قصد كسي است كه وضو مي گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبه اول مثلا ده مرتبه آب به صورت بريزد، اشكال ندارد وهمه آنها شستن اول حساب مي شود، واگر به قصد اين كه سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوم آن حرام است.

(مساله 255) بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند، و احتياط واجب آن است كه با دست راست مسح نمايد، ونيز احتياط آن است كه مسح از بالا به پايين باشد، اگرچه اقوي جواز مسح از پايين به بالا است.

(مساله 256) يك قسمت از چهار قسمت سر، كه

مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد. وهر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

(مساله 257) لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد، بلكه بر موي جلوي سرهم صحيح است، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاي ديگر سر مي رسد، بايد بن موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد. واگر موهايي را كه بصورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، جلوي سر جمع كند وبر آنها مسح نمايد يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

(مساله 258) بعد از مسح سر، بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشت ها تا برآمدگي روي پا مسح كند، واحتياط واجب آن است كه تا مفصل را هم مسح نمايد.

(مساله 259) پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد، وبهتر ازآن مسح تمام روي پا است.

(مساله 260) احتياط آن است كه در مسح پا، دست را بر سر انگشتها بگذارد وبعد به روي پا بكشد، هرچند اكتفا به اين كه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد جايز است.

(مساله 261) در مسح سر و روي پا، بايد دست

را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد وسر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است. ولي اگر موقعي كه دست رامي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

(مساله 262) جاي مسح بايد خشك باشد واگر بقدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است. ولي اگر تري آن بقدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح، درآن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

(مساله 263) اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضا ديگر وضو رطوبت بگيرد وبا آن مسح نمايد.

(مساله 264) اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند، وبراي مسح پاها از اعضا ديگر وضو رطوبت بگيرد.

(مساله 265) مسح كردن از روي جوراب وكفش باطل است ولي اگر بواسطه سرماي شديد يا ترس از دزد ودرنده ومانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد. و اگر روي كفش نجس باشد، بايد چيز پاكي بر آن بيندازد وبر آن چيز مسح كند. واحتياط واجب آن است كه تيمم هم بنمايد.

(مساله 266)اگر روي پا نجس باشد ونتواند براي مسح، آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوي ارتماسي

(مساله 267) در وضوي ارتماسي احوط آن است كه انسان صورت و دست راست را به قصد وضو در آب فرو برد و با دست راست دست چپ را به قصد وضو بشويد، و مسح سر و

پاها را انجام دهد.

(مساله 268) در وضوي ارتماسي هم بايد صورت ودستها از بالا به پايين شسته شود، به اين نحو كه صورت را از طرف پيشاني ودستها را از طرف آرنج در آب فرو برد.

(مساله 269) اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي وبعضي را غير ارتماسي انجام دهد اشكال ندارد.

دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

(مساله 270) كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد: (بسم اللّه وباللّه والحمد للّه الذي جعل الما طهورا ولم يجعله نجسا) وموقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد: (اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين) ودر وقت مضمضه - يعني آب در دهان گرداندن - بگويد: (اللهم لقني حجتي يوم القاك واطلق لساني بذكرك) و در موقع استنشاق - يعني آب در بيني كردن - بگويد: (اللهم لا تحرم علي ريح الجنه واجعلني ممن يشم ريحها وروحها وطيبها) وموقع شستن رو بگويد: (اللهم بيض وجهي يوم تسود فيه الوجوه ولا تسود وجهي يوم تبيض فيه الوجوه) ودر وقت شستن دست راست بخواند: (اللهم اعطني كتابي بيميني والخلد في الجنان بيساري وحاسبني حسابا يسيرا) وموقع شستن دست چپ بگويد: (اللهم لا تعطني كتابي بشمالي ولا من ورا ظهري ولا تجعلها مغلوله الي عنقي واعوذ بك من مقطعات النيران) وموقعي كه سر را مسح مي كند بگويد: (اللهم غشني برحمتك وبركاتك وعفوك) ودر وقت مسح پا بخواند: (اللهم ثبتني علي الصراط يوم تزل فيه الاقدام واجعل سعيي في ما يرضيك عني يا ذاالجلال والاكرام).

شرايط وضو

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است: شرط اول - آن كه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم - آن كه مطلق باشد.

(مساله 271) وضو با آب نجس وآب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. واگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دو باره با وضوي صحيح بخواند.

(مساله 272) اگر غير از آب گل آلود

مضاف آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است، بايد تيمم كند واگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود ووضو بگيرد.

شرط سوم - آن كه آب وضو و فضايي كه در آن وضو مي گيرد مباح باشد.

(مساله 273) وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه حرام وباطل است. ونيز اگر آب وضو از صورت و دست ها در جاي غصبي بريزد، چنانچه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد، وضوي او باطل مي باشد واگر در غير آنجا بتواند وضو بگيرد وضو صحيح است.

(مساله 274) وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه از وضوي مردم از آب آن اطمينان به عموم وقفيت آن پيدا شود، اشكال ندارد.

(مساله 275) اگر معلوم باشد كه حوض مسجدي اختصاص به نمازگزار در آن مسجد دارد، كسي كه نمي خواهد در آن مسجد نماز بخواند، نمي تواند در آن حوض وضو بگيرد و اگر اختصاص هم معلوم نباشد، احوط اين است كه از آن وضو نگيرد مگر اين كه از وضوي كساني كه نمي خواهند در آن مسجد نماز بخوانند و به طور معمول از آن وضو مي گيرند اطمينان به عدم اختصاص حاصل شود.

(مساله 276) وضو گرفتن از حوض تيمچه ومسافر خانه ومانند اينها براي كسانيكه ساكن آنجاها نيستند، با علم به رضايت صاحبان آن صحيح است. هر چند علم به رضايت، از وضو گرفتن كساني كه در آنجاها ساكن نيستند وممانعت

نكردن صاحبان آنها، حاصل شود.

(مساله 277) وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحبان آنها راضي هستند - اشكال ندارد، ولي اگر صاحبان آنها از وضو گرفتن نهي كنند احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.

(مساله 278) اگر فراموش كند آب، غصبي است وبا آن وضو بگيرد صحيح است، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده، اگر غصبي بودن آن را فراموش كند ووضو بگيرد، بنابر احتياط وضوي او باطل است.

شرط چهارم - آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم - آن كه ظرف آب وضو طلا ونقره نباشد.

(مساله 279) اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا ونقره است وغير از آن آب ديگري ندارد بايد تيمم كند، ونمي تواند با آب آنها وضو بگيرد. و اگر آب ديگري دارد چنانچه در ظرف غصبي يا طلا يا نقره، وضوي ارتماسي بگيرد يا با آنها آب رابه صورت و دست ها بريزد، وضوي او باطل است. و در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دست ها بريزد وضوي او صحيح است، هرچند بواسطه تصرف در ظرف غصبي معصيت كرده است.

(مساله 280) بنابر احتياط واجب، بايد در حوضي كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است وضو نگيرد.

(مساله 281) اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقا قبرستان بوده است، حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض ونهر اشكال ندارد.

شرط ششم - آن كه اعضا وضو موقع شستن ومسح كردن

پاك باشد.

(مساله 282) اگر پيش از تمام شدن وضو، جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

(مساله 283) اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است. ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد.

(مساله 284) اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد وبعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن ونجس بودن آنجا نبوده، وضو باطل است، واگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است، ودر هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد مگر آن كه بداند در صورتي كه پيش از وضو آن را آب نكشيده باشد با شستن وضويي آب كشيده شده است.

(مساله 285) اگر در صورت يا دست ها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد وآب براي آن ضرر ندارد، چنانچه در آب كر يا جاري فرو برد وقدري فشار دهد كه خون بند بيايد، سپس به نيت وضو دست يا انگشت خود را روي آن بگذاردو به پايين بكشد كه آب بر آن جريان پيدا كند و شرايط ديگر مختل نشود، وضويش صحيح است.

شرط هفتم - آن كه وقت براي وضو ونماز كافي باشد.

(مساله 286) هرگاه وقت بقدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند ولي اگر براي وضو وتيمم يك اندازه وقت

لازم است، بايد وضو بگيرد.

(مساله 287) كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است و اگر براي خواندن آن نماز وضو بگيرد، بطوريكه فعلا داعي او بر وضو گرفتن فقط آن نماز باشد، وضويش باطل است.

شرط هشتم - آن كه به قصد قربت - يعني براي انجام فرمان خداوند عالم - وضو بگيرد واگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

(مساله 288) لازم نيست نيت وضو را بزبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد، بطوري كه اگر از او بپرسند چه ميكني بگويد، وضو مي گيرم.

شرط نهم - آن كه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد - يعني اول صورت و بعد دست راست وبعد دست چپ را بشويد وبعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد - وبايد پاي چپ را پيش از پاي راست مسح نكند بلكه احتياط اين است كه پاي راست را پيش از پاي چپ مسح كند، و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم - آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.

(مساله 289) اگر بين كارهاي وضو بقدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند، رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد، وضو باطل است واگر فقط رطوبت يكي از جاهايي كه جلوتر شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد مثلا موقعي كه مي خواهد دست

چپ را بشويد رطوبت دست راست يا رطوبت صورت خشك شده باشد، احتياط مستحب آن است كه به اين وضو اكتفا نكند.

(مساله 290) اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد ولي بواسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن ومانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.

(مساله 291) راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت ودستها چند قدم راه برود وبعد سر وپا را مسح كند وضوي او صحيح است.

شرط يازدهم - آن كه شستن صورت ودستها ومسح سر وپاها را خود انسان انجام دهد واگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها ومسح سروپاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

(مساله 292) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد، كه او را وضو دهد وچنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد. ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد، واگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد وبه جاي مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد وبا آن رطوبت، سر وپاي او را مسح كند.

(مساله 293) هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند بتنهايي انجام دهد، نبايد درآن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم - آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

(مساله 294) كسي كه بترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را بمصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد وبايد تيمم كند واگر نداند كه آب براي او ضرر دارد ووضو بگيرد وبعد بفهمد ضرر

داشته، احتياط واجب آن است كه علاوه بر وضو تيمم نيز بنمايد واگر با آن وضو نماز را به جا آورده تيمم نيز بنمايد ونماز را اعاده كند واگر بعد از وضويي كه با جهل به ضرر گرفته ضرر رفع شد احتياطا دو باره وضو بگيرد.

(مساله 295) اگر رساندن آب به صورت ودستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد وبيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم - آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

(مساله 296) اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

(مساله 297) اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد. ولي اگر ناخن را بگيرند، بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند، ونيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

(مساله 298) اگر در صورت و دست ها وجلوي سر وروي پاها بواسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود شستن ومسح روي آن كافي است و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب بزير پوست لازم نيست بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد وگاهي بلند مي شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

(مساله 299) اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده

يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گلكاري شك كند گل بدست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند، يا بقدري دست بمالد كه اطمينان پيداكند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب بزير آن رسيده است.

(مساله 300) جايي را كه بايد شست ومسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، وهمچنين است اگر بعد از گچكاري ومانند آن چيز سفيدي كه جلو گيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

(مساله 301) اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانع از رسيدن آب هست وبعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، چنانكه احتمال بدهد در حال وضو ملتفت بوده، وضوي او صحيح است.

(مساله 302) اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب بخودي خود زير آن مي رسد وگاهي نمي رسد وانسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب بزير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دو باره وضو بگيرد.

(مساله 303) اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند ونداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است. ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است

كه دوباره وضو بگيرد.

(مساله 304) اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، واحتمال بدهد كه در وقت وضو ملتفت بوده واگر مانعي بوده برطرف كرده وضويش صحيح است ولي اگر بداند كه وقت وضو ملتفت نبوده احتياط لازم آن است كه دو باره وضو بگيرد.

احكام وضو

(مساله 305) كسي كه در كارهاي وضو وشرايط آن - مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن - خيلي شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 306) اگر شك كند كه وضوي او باطل شده است يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است. ولي اگر بعد از بول استبرا نكرده ووضو گرفته باشد وبعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.

(مساله 307) كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

(مساله 308) كسي كه مي داند وضو گرفته وحدثي هم از او سر زده، مثلا بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است، بايد وضو بگيرد. و اگر در بين نماز است احتياط آن است كه نماز را تمام كند وبا وضوي ديگر اعاده كند و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است وبراي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

(مساله 309) اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده، بايد دو باره وضو بگيرد واگر خشك نشده بايد جايي را كه فراموش كرده

وآنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند بايد به همين دستور عمل كند.

(مساله 310) اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، در صورتي كه احتمال مي دهد پيش از نماز به حكم لزوم وضو براي نماز ملتفت بوده، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

(مساله 311) اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند وبعد با وضوي ديگر آن را اعاده نمايد.

(مساله 312) اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

(مساله 313) اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن ونماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند واگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد، فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد وكارهاي مستحب آن مانند اذان واقامه وقنوت را ترك نمايد.

(مساله 314) اگر به مقدار وضو ونماز مهلت پيدا نمي كند ودر بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد وهر وقت بول يا غائط از او

خارج شد، فورا وضو بگيرد وبقيه نماز را بخواند. و احتياط واجب آن است كه كسي كه نمي تواند خود را از بول يا خارج شدن غائط، نگاه دارد ووضو در بين نماز موجب به هم خوردن موالات نماز شود، همان نماز را دو باره با يك وضو بخواند واگر در بين آن نماز وضوي او باطل شد اعتنا نكند.

(مساله 315) كسي كه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

(مساله 316) كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.

(مساله 317) اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كنند عمل نمايد.

(مساله 318) كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نماز وضو بگيرد و فورا مشغول نماز شود ولي براي به جا آوردن سجده وتشهد فراموش شده ونماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فورا به جا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

(مساله 319) كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد، بايد براي نماز بوسيله كيسه اي كه درآن پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر

جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، ونيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد، واحتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

(مساله 320) كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول وغائط خودداري كند در صورتي كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول وغائط جلوگيري نمايد اگر چه خرج داشته باشد. بلكه اگر مرض او به آساني معالجه مي شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

(مساله 321) كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول وغائط خود داري كند، بعد ازآن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آنوقت خوانده دو باره بخواند.

اعمالي كه بايد براي آنها وضو گرفت

(مساله 322) براي شش عمل وضو گرفتن واجب است: اول - براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت و در نمازهاي مستحب وضو شرط صحت است.

دوم - براي سجده وتشهد فراموش شده، اگر بين آنها ونماز، حدثي از او سر زده، مثلا بول كرده باشد، واحتياط واجب آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.

سوم - براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم - اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم - اگر نذر كرده باشد كه جايي از

بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم - براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از محلي كه بودن قرآن در آنجا اهانت به قرآن باشد در صورتي كه مجبور باشد، دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد، بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از آنجا بيرون آوردو اگر نجس شد آب بكشد.

(مساله 323) مس نمودن خط قرآن - يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن -براي كسي كه وضو ندارد حرام است، واحتياط مستحب آن است كه موي خود راهم به خط قرآن نرساند. ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

(مساله 324) جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.

(مساله 325) كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر لغت نوشته شده باشد، مس نمايد. واحتياط واجب آن است كه اسم مبارك پيغمبر (ص)و امامان وحضرت زهرا (عليه السلام)را هم مس ننمايد.

(مساله 326) اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد، وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است. ونزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

(مساله 327) كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند وبعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده وضوي او صحيح است.

(مساله 328) مستحب است انسان براي نماز ميت وزيارت اهل

قبور ورفتن به مسجد وحرم ائمه (عليه السلام)وضو بگيرد، و همچنين براي همراه داشتن قرآن وخواندن ونوشتن آن ونيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است. و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد، دوباره وضو بگيرد. و اگر براي يكي ازاين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

مبطلات وضو

(مساله 329) هفت چيز وضو را باطل مي كند: اول - بول.

دوم - غائط.

سوم - باد معده وروده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم - خوابي كه بواسطه آن چشم نبيند وگوش نشنود اما اگر چشم نبيند ولي گوش بشنود، وضو باطل نمي شود.

پنجم - چيزهايي كه عقل را از بين مي برد مانند: ديوانگي ومستي وبيهوشي.

ششم - استحاضه زنان كه بعدا گفته مي شود.

هفتم -كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت و حيض و نفاس، و حكم مس ميت در جاي خود گفته مي شود.

احكام وضوي جبيره اي

چيزي كه با آن زخم وشكسته را مي بندند ودوايي كه روي زخم ومانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

(مساله 330) اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد چنانچه روي آن باز است وآب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

(مساله 331) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت ودست ها است وروي آن باز است وآب ريختن روي آن ضرر دارد چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد بنابراحتياط بايد دست تر بر آن بكشد واگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است ونمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را بطوري كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد وگذاردن پارچه روي زخم ودست برآن كشيدن لازم نيست اگر چه بهتر است. و در شكستگي، احتياط واجب ضم تيمم است.

(مساله 332) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها است و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، احوط آن است كه پارچه

پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست ولي در هر دو صورت بايد بعد از وضو تيمم نمايد.

(مساله 333) اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است وآب هم براي آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم ومانند آن در صورت و دست ها باشد، يا جلوي سر وروي پاها.

(مساله 334) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد وبشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد كشيدن دست تر روي آن كافي است وپارچه گذاردن ودست روي آن كشيدن لازم نيست اگر چه احتياطا خوب است.

(مساله 335) اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته، پاك است ورساندن آب به زخم ممكن است وضرر هم ندارد، بايد آبه را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن ورساندن آب به روي زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد وموقع وضو آب را به زخم برساند، ودر صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، بايد اطراف زخم را بشويد واگر جبيره پاك است، روي آن مسح كند واگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد -مثلا دوايي است كه بدست مي چسبد - احتياطا پارچه

پاكي را بطوري كه به بستن ومانند آن جز جبيره حساب شود، روي آن قرار دهد ودست تر روي آن بكشدو اگر تمام محل تيمم يا بعض آن بي مانع باشد تيمم هم بنمايد و نيز اگر عمل به دستور مذكور ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد وتيمم هم بنمايد، واگر مواضع تيمم پوشيده باشد وضوي جبيره اي كافي است وتيمم جبيره اي لازم نيست.

(مساله 336) اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دست ها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد وبنابر احتياط واجب اگر تمام يا بعض مواضع تيمم پوشيده نيست تيمم هم بنمايد.

(مساله 337) اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بنابر احتياط واجب بايد وضوي جبيره اي بگيرد وتيمم هم بنمايد.

(مساله 338) كسي كه در كف دست وانگشت ها جبيره دارد ودر موقع وضو دست روي آن كشيده است، بايد سر وپاها را با همان رطوبت مسح كند.

(مساله 339) اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان ومقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را، و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

(مساله 340) اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد واگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند ودر جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

(مساله 341) اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند وبنابر

احتياط واجب تيمم هم بنمايد، واگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت ودست ها است اطراف آن را بشويد واگر در سر يا روي پاها است اطراف آن را مسح كند وبراي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

(مساله 342) اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمم كند واحتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد.

(مساله 343) اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است ونمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد، به دستور جبيره عمل كند.

(مساله 344) اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند وبنابر احتياط واجب اگر تمام يا بعض محل تيمم بي مانع باشد، تيمم هم بنمايد چنانچه گفته شد.

(مساله 345) غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، و احوط آن است كه ترتيبي به جا آورد.

(مساله 346) كسي كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد، بايد دستور وضوي جبيره اي، تيمم جبيره اي نمايد.

(مساله 347) كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند. ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود احتياط واجب آن است كه صبر كند واگر عذر او

برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي بجاآورد.

(مساله 348) اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است روي چشم خود را بچسباند، بايد وضو وغسل را جبيره اي انجام دهد واحتياط آن است كه تيمم هم بنمايد.

(مساله 349) كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي بنابراحتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

(مساله 350) نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است ولي بعد از آن كه عذرش برطرف شد وهنوز وضوي جبيره اي باطل نشده است، براي نمازهاي بعد بنابراحتياط لازم بايد وضو بگيرد. بلكه بنابر احتياط اگر در وقت، عذرش برطرف شود نمازش را با وضوي جديد اعاده نمايد.

غسل
غسلهاي واجب

غسلهاي واجب هفت است: اول - غسل جنابت.

دوم - غسل حيض.

سوم - غسل نفاس.

چهارم - غسل استحاضه.

پنجم - غسل مس ميت.

ششم - غسل ميت.

هفتم - غسلي كه بواسطه نذر وقسم ومانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت

(مساله 351) به دو چيز انسان جنب مي شود: اول - جماع.

دوم - بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.

(مساله 352) اگر رطوبتي از انسان خارج شود ونداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت وجستن بيرون آمده ويا با جستن بيرون آمده وبعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد واگر هيچ يك از اين دو نشانه را نداشته باشد، حكم مني ندارد مگر آن كه علم يا اطمينان پيدا كند كه مني بوده است ودر مريض لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد در حكم مني است.

(مساله 353) اگر از مردي كه مريض نيست آبي با جستن بيرون آيد ونداند كه با شهوت بوده يا نه، يا بعد از بيرون آمدن، بدن سست شده يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته احتياط مستحب آن است كه غسل كند ووضو لازم نيست و اگر وضو نداشته غسل واجب نيست و احتياط مستحب است، و واجب است وضو بگيرد واگر بداند آنچه خارج شده يا بول است يا مني و قبلا وضو داشته بايد جمع بين غسل ووضو نمايد واگر وضو نداشته غسل لازم نيست و وضو كافي است.

(مساله 354) مستحب است

انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند وبعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.

(مساله 355) اگر انسان جماع كند وبه اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود - در زن باشد يا در مرد، در قبل باشد يا در دبر، بالغ باشند يا نا بالغ - هر دو جنب مي شوند.اگر چه مني هم بيرون نيايد.

(مساله 356) اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

(مساله 357) اگر نعوذ باللّه حيواني را وطي كند، يعني با او نزديكي نمايد ومني ازاو بيرون آيد غسل تنها كافي است واگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند ووضو هم بگيرد.

(مساله 358) اگر مني از جاي خود حركت كند وبيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

(مساله 359) كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

(مساله 360) اگر در لباس خود مني ببيند وبداند كه از خود او است وبراي آن غسل نكرده، بايد غسل كند ونمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد، بعد از بيرون آمدن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

اعمالي كه بر جنب حرام است

(مساله 361) پنج عمل بر جنب حرام است:

اول - رساندن جايي

از بدن بخط قرآن، يا به اسم خدا و سائر اسما و صفات خاصه خدا، وبنابر احتياط رساندن جايي از بدن به نام پيغمبران وائمه (ع)، و حضرت زهرا(س)، بطوري كه در وضو گفته شد.

دوم - رفتن در مسجد الحرام ومسجد پيغمبر (صلي الله عليه و اله) اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم - توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد. و احتياط واجب نرفتن در حرم ائمه (ع)است اگر چه از يك در وارد و از در ديگر خارج شود.

چهارم - گذاشتن چيزي در مسجد بلكه بنابر احتياط لازم از خارج هم چيزي در مسجد نگذارد،

پنجم - خواندن آيه اي كه سجده واجب دارد وآن در چهار سوره است:

اول - سوره سي ودوم قرآن (الم تنزيل).

دوم - سوره چهل ويكم (حم سجده).

سوم - سوره پنجاه وسوم (والنجم).

چهارم - سوره نود وششم (اقرا) واگر يك حرف ازاين چهار آيه را هم بخواند حرام است واحتياط مستحب آن است كه آيات ديگر سوره سجده دار را نيز نخواند.

اعمالي كه بر جنب مكروه است

(مساله 362) نه عمل بر جنب مكروه است: اول ودوم - خوردن وآشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست.

سوم - خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.

چهارم - رساندن جايي از بدن به جلد وحاشيه وبين خطهاي قرآن.

پنجم - همراه داشتن قرآن.

ششم - خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا بواسطه نداشتن آب، تيمم كند مكروه نيست ودر اين تيمم نيت كند به جهت امر خدا چه بدل

از وضو يا غسل يا مستقل در رفع كراهت خوابيدن.

هفتم - خضاب كردن به حنا ومانند آن.

هشتم - ماليدن روغن به بدن.

نهم - جماع كردن، بعد از آن كه محتلم شده يعني در خواب از او مني بيرون آمده است.

غسل جنابت

(مساله 363) غسل جنابت براي تحصيل طهارت از جنابت مستحب است وبراي خواندن نماز واجب ومانند آن واجب مي شود ولي براي نماز ميت وسجده شكر وسجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

(مساله 364) لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم واگر فقط به قصد قربت - يعني: براي انجام فرمان خداوند عالم - غسل كند كافي است.

(مساله 365) اگر يقين كند وقت نماز شده ونيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده غسل او صحيح است.

(مساله 366) غسل را - چه واجب باشد وچه مستحب - به دو قسم مي شود انجام داد: 1 - ترتيبي.

2 - ارتماسي.

غسل ترتيبي

(مساله 367) در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، و بعد بنابراحتياط طرف راست، و بعد طرف چپ بدن را بشويد. واگر عمدا يا از روي فراموشي يا بواسطه ندانستن مساله، به اين ترتيب عمل نكند، غسل او در صورتي كه سر و گردن را اول نشويد باطل است و اگر طرف چپ را پيش از طرف راست بشويد بنابر احتياط غسلش باطل است.

(مساله 368) نصف ناف ونصف عورت را بايد باطرف راست بدن ونصف ديگر را با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف وعورت با هر دو طرف شسته شود.

(مساله 369) براي آن كه يقين كند هر سه قسمت - يعني: سر وگردن و طرف راست وطرف چپ - را كاملا غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر راهم با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط آن است كه تمام طرف

راست گردن را باطرف راست بدن وتمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن، بشويد.

(مساله 370) اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته ونداند كجاي بدن است، بايد دو باره غسل كند.

(مساله 371) اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافي است. واگر از طرف راست باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد، و اگر از سر وگردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دو باره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

(مساله 372) اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است، ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست شك كند، بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را هم بشويد واگر در شستن مقداري ازسر وگردن شك كند، بايد بعد از شستن آن، دو باره طرف راست وطرف چپ را بشويد، واگر بعد از تمام شدن طرف چپ شك كند كه يكي از اعضاي سابق يا مقداري از آن را شسته يا نه، به آن شك اعتنا نكند.

غسل ارتماسي

(مساله 373) در غسل ارتماسي بايد آب در يك آن تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسي در آب فرو رود، چنانچه پاي او روي زمين باشد، بايد از زمين بلند كند.

(مساله 374) در غسل ارتماسي احتياط اين است كه موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون آب باشد.

(مساله 375) اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده چه جاي آن را بداند

يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

(مساله 376) اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد ولي براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.

(مساله 377) كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته نمي تواند غسل ارتماسي كند. ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.

احكام غسل كردن

(مساله 378) در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست واگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافي است.

(مساله 379) گذشت كه عرق جنب از حرام نجس نيست، بنابراين اگر با آب گرم غسل كند، غسل او صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.

(مساله 380) اگر در غسل به اندازه سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود، مثل داخل گوش و بيني واجب نيست.

(مساله 381) جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنابراحتياط واجب بايد بشويد.

(مساله 382) اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست واگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

(مساله 383) چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد بر طرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند، بر طرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

(مساله 384) اگر موقع غسل شك كند، چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه

مانعي نيست.

(مساله 385) در غسل بايد، موهاي كوتاهي را كه جز بدن حساب مي شود، بشويدو شستن موهاي بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشوند، غسل صحيح است ولي اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

(مساله 386) تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل: پاك بودن آب وغصبي نبودن آن در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد ونيز در غسل ترتيبي لازم نيست، بعد از شستن هر قسمت، فورا قسمت ديگر را بشويد بلكه اگر بعد از شستن سر وگردن مقداري صبر كند وبعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول وغائط خود داري كند اگر در تمام وقت به اندازه اي كه غسل كند ونماز بخواند بول وغائط از او بيرون نمي آيد، بايد هر قسمت را فورا بعد از قسمت ديگر غسل دهد وبعد از غسل هم فورا نماز بخواند. وهمچنين است حكم مستحاضه كه بعدا گفته مي شود.

(مساله 387) كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اين كه بداند حمامي راضي است بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است. مگر آن كه از راضي نبودن حمامي غافل باشد وقربه الي اللّه غسل كند كه دراين صورت غسل صحيح است و ضامن اجره المثل است.

(مساله 388) اگر حمامي راضي باشد كه پول

حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد، مگر اين كه بداند حمامي با اين وصف هم راضي به غسل هست، يا با غفلت از راضي بودن حمامي غسل كند كه در هر دو صورت غسل صحيح است.

(مساله 389) اگر بخواهد، پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده، به حمامي بدهد غسل او باطل است. ولي اگر يقين دارد كه حمامي با اين وصف راضي به غسل است، يا با غفلت از رضايت حمامي غسل كند، غسلش صحيح است.

(مساله 390) اگر كسي در موقع غسل بيش از حد متعارف آب مصرف نمايد وشك داشته باشد كه آيا حمامي راضي است يا نه، غسل او باطل است مگر اين كه پيش از غسل از حمامي اذن بگيرد.

(مساله 391) اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولي اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

(مساله 392) اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر بزند مثلا بول كند، مي تواند غسل را تمام نمايد وبعد، وضو بگيرد، وبهتر آن است كه غسل را احتياطا از سر بگيرد به قصد آنچه بر ذمه او است از اتمام يا اعاده لكن وضو بعد از غسل در اين صورت هم واجب است.

(مساله 393) اگر به خيال اين كه به اندازه غسل ونماز وقت دارد، براي خصوص آن نماز غسل كند ومعلوم شود كه كمتر از غسل وتمام نماز وقت داشته، غسل او اشكال دارد، ولي

اگر به قصد طهارت از جنابت، غسل كرده كه بعد نماز هم بخواند غسلش صحيح است اگر چه معلوم شود هيچ وقت نداشته است.

(مساله 394) كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است ولي براي نمازهاي بعد، بايد غسل كند.

(مساله 395) كسي كه چند غسل بر او واجب است، مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد، ولي اگر در بين آنها غسل جنابت باشد وبه قصد آن غسل كند، غسلهاي ديگر ساقط مي شود.

(مساله 396) اگر بر جايي از بدن، آيه قرآن يا اسم خداوند متعال، نوشته شده باشد، بنابر احتياط واجب - اگر ممكن است - بايد آن را از بين ببرد، واگر ممكن نيست بايد وضو وغسل را ارتماسي انجام دهد، وچنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد، بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او بنوشته نرسد.

(مساله 397) كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي با غسلهاي ديگر نمي شود نماز خواند وبايد وضو هم گرفت.

استحاضه

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است وزن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.

(مساله 398) خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ وسرد است و بدون فشار وسوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم وغليظ باشد و با فشار وسوزش، بيرون آيد.

(مساله 399) استحاضه، سه قسم است:

1 - قليله. 2 - متوسطه. 3 - كثيره.

استحاضه قليله آن است كه

خون فقط روي پنبه اي را كه زن با خود برمي دارد آلوده كند ودر آن فرو نرود.

استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولي از پنبه به دستمالي كه معمولا براي جلوگيري از خون مي بندند نرسد.

استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.

احكام استحاضه

(مساله 400) در استحاضه قليله بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

(مساله 401) در استحاضه متوسطه بايد براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي هر نماز، كارهاي استحاضه قليله را كه در مساله پيش گفته شد، انجام دهد. واگر عمدا يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند، بايد براي نماز ظهر وعصر غسل كند، واگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.

(مساله 402) در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مساله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد ويك غسل براي نماز ظهر وعصر ويكي براي نماز مغرب و عشا، به جا آورد، وبين نماز ظهر وعصر فاصله نيندازد واگر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند، ونيز اگر بين نماز مغرب وعشا فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشا دو باره غسل كند وچون وجوب وضو در استحاضه كثيره محل تامل است، احتياط آن است كه پيش از غسل، بقصد رجا وضو بگيرد

ودر ميان نماز ظهر وعصر ونماز مغرب و عشا اگر جمع بين آنها مي نمايد گرفتن وضو، براي مستحاضه كثيره، خلاف احتياط است مگر درحال گفتن اقامه نماز دوم كه با جمع عرفي منافي نباشد.

(مساله 403) اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بيايد وبعد قطع شود چنانچه براي آن خون، وضو وغسل به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را به جا آورد.

(مساله 404) مستحاضه متوسطه كه بايد وضو بگيرد وغسل كند، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است ومستحاضه كثيره چنانچه گذشت احوط آن است كه پيش از غسل، وضو بگيرد.

(مساله 405) اگر استحاضه قليله بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر وعصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر وعصر متوسطه شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

(مساله 406) اگر استحاضه قليله يا متوسطه بعد از نماز صبح، كثيره شود بايد براي نماز ظهر وعصر يك غسل وبراي نماز مغرب وعشا غسل ديگري به جا آورد، و اگر بعد از نماز ظهر وعصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

(مساله 407) مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است بلكه احتياط لازم آن است كه ميان غسل ونماز فاصله نيندازد مگر بخواندن نافله همان نماز.

(مساله 408) مستحاضه قليله ومتوسطه براي هر نماز - چه واجب وچه مستحب - بايد وضو بگيرد ونيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دو باره با جماعت بخواند، بايد تمام

كارهايي را كه براي مستحاضه گفته شد انجام دهد. ولي براي خواندن نماز احتياط وسجده فراموش شده وتشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فورا به جا آورد، لازم نيست كارهاي مستحاضه را انجام دهد.

(مساله 409) مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي مستحاضه را انجام دهد وبراي نمازهاي بعد لازم نيست.

(مساله 410) اگر نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد وبعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

(مساله 411) مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده - مثلا: استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده - نماز او صحيح است واگر قصد قربت نداشته، يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده - مثل آن كه، استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده - نماز او باطل است.

(مساله 412) مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد كه متوسطه يا قليله يا كثيره است، بايد بنحوي عمل كند كه يقين به برائت ذمه، حاصل كند پس در شك ميان قليله ومتوسطه يا متوسطه وكثيره، عمل به

وظيفه هر دو نمايد ودر شك بين هر سه قسم، عمل به وظيفه هر سه قسم نمايد، ولي اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

(مساله 413) اگر خون استحاضه در باطن باشد واز محل خارج نشده باشد، وضو وغسل باطل نمي شود. واگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را باطل مي كند، و اگر از محل خود خارج شده و به محلي رسيده باشد كه اگر پنبه داخل كند، آلوده به خون مي شود، بنابر احتياط بايد به وظايفي كه گفته شد، عمل كند.

(مساله 414) مستحاضه اگر بعد از نماز، خود را وارسي كند وخون نبيند اگرچه بداند دو باره خون مي آيد، با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

(مساله 415) مستحاضه تا وقتي اطمينان دارد خون بيرون نمي آيد، مي تواند خواندن نماز را تاخير بيندازد.

(مساله 416) اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز، به كلي پاك مي شود يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، بايد صبر كند ونماز را در وقتي كه پاك است، بخواند.

(مساله 417) اگر بعد از وضو وغسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد، به مقداري كه وضو وغسل و نماز را به جا آورد، به كلي پاك مي شود، بايد نماز را تاخير بيندازد وموقعي كه به كلي پاك شد، دو باره وضو وغسل را به جا آورد ونماز را بخواند، و اگر وقت نماز تنك شد، لازم نيست وضو وغسل را دو باره به جا آورد، بلكه اگر وقت تيمم

دارد، به جاي هر يك از وضو وغسل تيمم كند وبراي نمازهاي بعد، غسل و وضو به جا آورد، و اگر وقت تيمم هم ندارد به همين حال نماز بخواند وبعد با غسل ووضو آن را قضا كند.

(مساله 418) مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد، بايد غسل كند. ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده، ديگر خون نيامده، لازم نيست دو باره غسل نمايد.

(مساله 419) مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فورا مشغول نماز شود ولي گفتن اذان و اقامه وخواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد ودر نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

(مساله 420) مستحاضه اگر بين غسل ونماز فاصله بيندازد وخون ببيند، بايد دوباره غسل كند وبلا فاصله مشغول نماز شود.

(مساله 421) اگر خون استحاضه جريان دارد وقطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر ندارد بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد، ولي اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو وغسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد، و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره بنابر احتياط لازم غسل كند، و اگر نماز هم خوانده، بايد دوباره بخواند.

(مساله 422) اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود واجب است غسل را از سر بگيرد.

(مساله 423) احتياط مستحب آن است كه مستحاضه، در تمام روزي كه روزه است به مقداري

كه مي تواند از بيرون آمدن خون، جلوگيري كند.

(مساله 424) روزه مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد، در صورتي صحيح است كه بنابر احتياط لازم غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد، به جا آورد و بلكه بنابر احتياط غسل نماز مغرب و عشاي شب بعد را نيز، به جا آورد. و نيز در روز مستحاضه كثيره، بلكه متوسطه بنابر احوط غسلهايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد.

(مساله 425) اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود وتا غروب غسل نكند، روزه او صحيح است وبنابر احتياط شرط است در صحت روزه اين روز، غسل نماز مغرب وعشا شب بعد، چنانچه گذشت.

(مساله 426) اگر استحاضه قليله پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد، انجام دهد. و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود، بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد. و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد، فايده ندارد وبايد دو باره براي كثيره غسل كند.

(مساله 427) اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه، كثيره شود، بايد نماز را بشكند وبراي استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد وكارهاي ديگر آن را انجام دهد ونماز بخواند. واگر براي هيچ كدام از غسل ووضو وقت ندارد، بايد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل، وديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد، بايد عوض آن تيمم كند وديگري را به جا آورد، ولي اگر براي تيمم هم وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند وبايد نماز را تمام كند وبنابر احتياط واجب قضا

هم نمايد، و همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او، متوسطه يا كثيره شود.

(مساله 428) اگر در بين نماز خون بند بيايد ومستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو وغسل ونماز را دوباره به جا آورد.

(مساله 429) اگر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز اول، عمل كثيره وبراي نمازهاي بعد، عمل متوسطه را به جا آورد - مثلا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند وبراي نماز عصر ومغرب وعشا فقط، وضو بگيرد - ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند وفقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد واگر براي نماز عصر هم غسل نكند، بايد براي نماز مغرب غسل كند واگر براي آن هم غسل نكند وفقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براي نماز عشا غسل نمايد.

(مساله 430) اگر پيش از هر نماز، خون مستحاضه كثيره ويا متوسطه قطع شود ودوباره بيايد، براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

(مساله 431) اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براي نماز اول، وضو و غسل وبراي نمازهاي بعد، عمل قليله را به جا آورد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براي نماز اول، عمل متوسطه وبراي نمازهاي بعد، عمل قليله را بجاآورد.

(مساله 432) اگر مستحاضه، يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد حتي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

(مساله 433) احتياط آن است كه مستحاضه غير از نماز، هر كاري را كه شرط

آن طهارت است - مثل دست كشيدن به خط قرآن - ترك كند مگر در صورتي كه بر او واجب باشد.

(مساله 434) اگر مستحاضه، غسلهاي واجب خود را به جا آورد، رفتن در مسجد وتوقف در آن وخواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر با او، حلال مي شود، اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است - مثل عوض كردن پنبه ودستمال - انجام نداده باشد.

(مساله 435) اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه، بخواهد پيش از وقت نماز، سوره اي را كه سجده واجب دارد بخواند، يا مسجد برود، بنابر احتياط واجب، بايد غسل نمايد، و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند.

(مساله 436) نماز آيات بر مستحاضه، واجب است. و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد، انجام دهد.

(مساله 437) هر گاه، در وقت نماز يوميه، نماز آيات، بر مستحاضه واجب شود اگرچه بخواهد، هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يوميه بر او واجب است، انجام دهد ونمي تواند هر دو را با يك غسل ووضو بخواند.

(مساله 438) اگر مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز، كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است، به جا آورد لكن احتياط لازم، ترك قضا است تاموقعي كه پاك شود مگر با خوف فوت.

(مساله 439) اگر زن بداند، خوني كه از او خارج مي شود، خون زخم نيست و بداند يا حيض است يا استحاضه، و يا نفاس است يا استحاضه، و علامت حيض

و نفاس نداشته باشد، بايد به دستور استحاضه عمل كند و شرعا حكم حيض و نفاس را ندارد، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب، بايد كارهاي مستحاضه را انجام دهد.

حيض

حيض، خوني است كه غالبا در هر ماه چند روزي از رحم زن خارج مي شود و زن رادر موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

(مساله 440) خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش، بيرون مي آيد.

(مساله 441) زنان سيده، بعد از تمام شدن شصت سال، يائسه مي شوند - يعني:خون حيض نمي بينند - وزناني كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال، يائسه مي شوند.

(مساله 442) خوني كه دختر، پيش از تمام شدن نه سال وزن، بعد از يائسه شدن مي بيند، حيض نيست.

(مساله 443) زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد ممكن است حيض ببيند ولي اگر زن حامله بعد از گذشتن بيست روز از اول عادتش خون ببيند وخون به صفت حيض باشد به احتياط واجب بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند.

(مساله 444) دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، حكم به حيض بودن آن، محل اشكال است.

(مساله 445) زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

(مساله 446)

مدت حيض، كمتر از سه روز وبيشتر از ده روز، نمي شود. و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

(مساله 447) اگر سه روز اول حيض پشت سر هم نباشد - مثل آن كه: دو روز خون ببيند ويك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند - بنابر احتياط لازم، در روزهايي كه خون مي بيند، بايد جمع كند ميان كارهاي مستحاضه و تروك حائض ودر روزهايي كه خون نمي بيند، هم كارهايي را كه بر حائض حرام است، ترك كند وهم عبادتهاي خود را به جا آورد.

(مساله 448) لازم نيست در تمام سه روز، خون بيرون بيايد بلكه اگر خون در فرج باشد بنحوي كه در اين سه روز هر موقع پنبه يا انگشت را داخل كند آلوده شود، كافي است به شرط آن كه از اول مقداري خون بخودي خود بيرون آمده باشد هر چند كم باشد و اگر بوسيله پنبه و غير آن بيرون آمده باشد يا فقط در فضاي فرج ريخته، احتياط آن است كه در هر دو صورت، هم عبادتهاي خود را به جا آورد و هم كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند وهر گاه در بين سه روز مختصري پاك شود - كه در باطن خون نباشد - حكم به حيض بودن، مشكل است ولي اگر مدت پاكي كم باشد احتياط لازم آن است كه، بين تروك حائض و اعمال مستحاضه، جمع نمايد.

(مساله 449) لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند ولي بايد در شب دوم و سوم قطع نشود، پس اگر از اول اذان صبح روز اول

تا غروب روز سوم پشت سرهم خون بيايد و در شب دوم و سوم هيچ خون قطع نشود، حيض است ولي اگر در اواسط روز اول شروع و در همان موقع از روز چهارم قطع شود، به شرطي حيض است كه در شبهاي دوم وسوم وچهارم نيز خون قطع نشود.

(مساله 450) اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند وپاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند وروزهايي كه خون ديده وروزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود احتياط آن است كه، در روزهاي پاكي، عبادتهاي خود را به جا آورد وآنچه را بر حائض حرام است ترك كند.

(مساله 451) اگر در ايام عادت خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد ونداند، خون دمل وزخم است يا خون حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

(مساله 452) اگر صاحب عادت وقتيه در ايام عادت خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

(مساله 453) اگر خوني ببيند وشك كند كه خون حيض است يا نفاس، به احكام حيض ونفاس عمل كند وغسل را بقصد ما في الذمه از حيض يا نفاس به جا آورد.

(مساله 454) اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

(مساله 455) اگر كمتر از سه روز خون ببيند وپاك شود وبعد سه روز خون ببيند ومجموع خون اول و

دوم و پاكي در بين، از ده روز بيشتر نباشد، خون دوم را حيض قرار دهد و در خون اول احتياط آن است كه جمع كند، بين كارهاي مستحاضه وترك آنچه بر حائض، حرام است و در پاكي در بين كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند وعبادتهاي خود را، به جا آورد.

احكام حايض

(مساله 456) چند چيز بر حايض حرام است:

اول - عبادتهايي كه - مانند نماز - بايد با وضو يا غسل يا تيمم، به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست - مانند نمازميت - مانعي ندارد.

دوم - تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم - جماع كردن در قبل، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دبر زن حايض هم وطي ننمايد چون كراهت شديده دارد.

(مساله 457) جماع كردن در روزهايي هم كه حيض قطعي نيست ولي شرعا بايد آن را حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعدا گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

(مساله 458) اگر شماره روزهاي حيض به سه قسمت تقسيم شود و شوهر در قسمت اول آن با زن خود در قبل جماع كند، مستحب بلكه احوط است

كه هيجده نخود طلا كفاره، به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند چهار نخود ونيم بدهد، مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، مستحب بلكه احوط است كه هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم وچهارم، نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم، چهار نخود و نيم بدهد.

(مساله 459) بهتر آن است كه طلاي كفاره را سكه دار، بدهد ولي اگر ممكن نباشد، قيمت آن كافي است.

(مساله 460) اگر قيمت طلا، در وقتي كه جماع كرده، با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد، فرق كرده باشد بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد، حساب كند.

(مساله 461) اگر كسي، هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، مستحب بلكه احوط آن است كه هر سه كفاره راكه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

(مساله 462) اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض، جماع كرده و كفاره آنرا داده دوباره جماع كند، باز هم مستحب بلكه احوط است كه كفاره بدهد.

(مساله 463) اگر با حايض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها، كفاره ندهد، احتياط مستحب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

(مساله 464) اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حايض شده، بايد فورا از او جدا شود.

(مساله 465) اگر مردي با زن حايض زنا كند، يا با حايض

نامحرمي - به گمان اين كه عيال خود او است جماع نمايد، احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد.

(مساله 466) كسي كه نمي تواند كفاره بدهد، استغفار كند، وهر وقت توانست احتياط مستحب آن است كه كفاره را بدهد.

(مساله 467) طلاق دادن زن در حال حيض بطوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود، باطل است.

(مساله 468) اگر زن بگويد: حايض م يا از حيض پاك شده ام بايد حرف او را قبول كرد.

(مساله 469) اگر زن در بين نماز حايض شود، نماز او باطل است.

(مساله 470) اگر زن در بين نماز شك كند كه حايض شده يا نه، نماز او صحيح است.

(مساله 471) اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حايض شده، نمازي كه خوانده باطل است.

(مساله 472) بعد از آن كه از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز وعبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، غسل كند. ودستور آن مثل غسل جنابت است ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد. و اگر پيش از غسل، وضو بگيرد بهتر است.

(مساله 473) بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد اگرچه غسل نكرده باشد طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند. و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خود داري نمايد، اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض، بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

(مساله 474) اگر آب براي وضو

و غسل، كافي نباشد وبه اندازه اي باشد كه بتواند، يا غسل كند يا وضو بگيرد، بايد غسل كند وبدل از وضو تيمم نمايد، و اگر فقط براي وضو كافي باشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد، و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمم كند يكي بدل از غسل وديگري بدل از وضو.

(مساله 475) نمازهاي يوميه اي كه در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

(مساله 476) هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد حايض مي شود، بايد فورا نماز بخواند.

(مساله 477) اگر زن نماز را تاخير بيندازد و از اول وقت به اندازه خواندن يك نماز با طهارت از حدث بگذرد و حايض شود، بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن نماز را به جا آورد، ولي در تند خواندن وكند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلا زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاي آن درصورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز از اول ظهر بگذرد وحايض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است.

(مساله 478) اگر حايض در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل ووضو و مقدمات ديگر نماز - مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن وخواندن يك ركعت يا بيشتر از يك ركعت - وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد قضاي آن را به جا آورد، بلكه اگر فقط به

اندازه يك ركعت نماز با طهارت از حدث وقت داشته باشد، احتياط لازم خواندن نماز با طهارت است، اگرچه به قدر تهيه ساير مقدمات وقت نداشته باشد و اگر نخواند قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 479) اگر حايض بعد از پاك شدن به اندازه غسل و وضو وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر قطع نظر از تنگي وقت تكليفش تيمم است - مثل آن كه آب برايش ضرر دارد - بايد تيمم كند وآن نماز را بخواند.

(مساله 480) اگر حايض - بعد از پاك شدن - شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

(مساله 481) اگر بخيال اين كه به اندازه تهيه مقدمات نماز وخواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند وبعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

(مساله 482) مستحب است زن حايض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد وپنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمم نمايد ودر جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

(مساله 483) خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به ورق قرآن كه خط قرآن در آن نباشد - مثل حاشيه و بين سطرها - و نيز خضاب كردن به حنا ومانند آن، براي حايض مكروه است.

اقسام زنهاي حايض

(مساله 484) زنهاي حايض بر شش قسمند: اول - صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين،

خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در آن دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم - صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در آن دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم - صاحب عادت عدديه وآن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم - مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدانكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم - مبتدئه و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم - ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه

(مساله 485) زناني كه عادت وقتيه وعدديه دارند سه دسته اند:

اول - زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين

زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم - زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم چند روز معين - مثلا از اول ماه تا هشتم - خوني كه مي بيند، نشانه هاي حيض را دارد - يعني غليظ وسياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد - و بقيه نشانه هاي استحاضه را دارد، كه عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود.

سوم - زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند وبعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، يك روز يا بيشتر پاك شود ودوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم يك اندازه باشد، عادت او همان روزهايي است كه به طور متفرق خون ديده و در پاكي در بين، بايد احتياطا عبادتهاي خود را به جا آورد وآنچه را بر حايض حرام است، ترك كند و اگر در روزهاي پاكي ماههاي پيش، اتفاقا خون ببيند، بايد در آن روزها احتياطا جمع كند ميان كارهاي مستحاضه وتروك حايض.

(مساله 486) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت دو روز جلوتر خون ببيند، - اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد - بايد به احكامي كه براي حايض گفته شد عمل كند وچنانچه بعد بفهمد حيض نبوده - مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود - بايد

عبادتهايي را كه به جا نياورده، قضا نمايد.

(مساله 487) زني كه عادت وقتيه وعدديه دارد، اگر به نشانه هاي حيض چند روز پيش از عادت و چند روز بعد از عادت، يا همه روزهاي عادت، خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني راكه در روزهاي عادت خود ديده حيض است وخوني كه پيش از آن وبعد از آن ديده، استحاضه مي باشد وبايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت وبعد از عادت به جا نياورده، قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت، به نشانه حيض خون ببيند وروي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت، حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده، استحاضه مي باشد وچنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت به نشانه هاي حيض خون ببيند وروي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است واگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است و اگر خوني كه پيش از عادت يا بعد از عادت مي بيند نشانه هاي حيض نداشته باشد و با عادت روي هم رفته بيشتر از ده روز نباشد احتياط در آن دو خون جمع بين تروك حايض و اعمال مستحاضه است.

(مساله 488) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت، به نشانه

هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايي كه در عادت، خون ديده با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض، و روزهاي اول را استحاضه قرار دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت، به نشانه هاي حيض خون ببيند وروي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد.

(مساله 489) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد وهمه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد -مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود، و دوباره پنج روز خون ببيند -چند صورت دارد:

1 - آن كه تمام خوني كه دفعه اول ديده، يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد وخون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد كه بايد همه خون اول را حيض، وخون دوم را استحاضه قرار دهد.

2 - آن كه خون اول در روزهاي عادت نباشد، وتمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد، كه بايد همه خون دوم را حيض، و خون

اول را استحاضه قراردهد.

3 - آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر نباشد وبا پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد كه در اين صورت، اگر يك روز يا دو روز خون زود تر ديده باشد، احتياط آن است كه دراين دو روز آنچه را كه بر حايض حرام است ترك كند و كارهاي مستحاضه را به جا آورد و همچنين به مقدار آن از ايام عادت را در آخر ده روز، احتياط بنمايد ومقداري از خون اول را كه در عادت بوده با مقداري از خون دوم را كه در عادت بوده، حيض قرار دهد و در پاكي در بين، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است وعبادتهاي خود را به جا آورد، مثلا -اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده - در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم، خون ببيند و يك روز پاك شود وبعد تا چهاردهم، خون ببيند در روز اول و دوم ماه و نهم و دهم، بايد چنانچه گفته شد احتياط نمايد و روز سوم تا ششم وهشتم را حيض قراردهد و در هفتم كه پاكي در بين است نيز به نحوي كه گفته شد، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و به جا آوردن عبادتها.

4 - آن كه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد، ولي هر يك از خون اولي و دومي، كه در روزهاي عادت بوده،

از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون كارهايي را كه بر حايض حرام است، ترك كند وكارهاي مستحاضه را به جا آورد و در پاكي در بين، كارهايي را كه بر حايض حرام است، ترك كند و عبادتهاي خود را انجام دهد.

(مساله 490) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند ودر غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش با صفات حيض خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

(مساله 491) زني كه عادت وقتيه وعدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد وبعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد آنچه را در وقت ديده، حيض قرار دهد و اگر شماره روزهايش كمتر باشد، اگر ممكن است كسري عدد را از آنچه بعد از عادت ديده، تمام نمايد و در ما بقي عمل مستحاضه نمايد اگر از ده روز تجاوز كند، و اگر تجاوز نكند تمام روزهايي را كه خون ديده حيض قراردهد و در پاكي در بين، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و انجام عبادتهاي خود.

(مساله 492) زني كه عادت وقتيه وعدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده - اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد -حيض است، وخوني كه بعد از روزهاي عادت ديده - اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد - استحاضه است مثلا زني كه عادت

حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن، حيض وپنج روز بعد، استحاضه مي باشد.

2 - صاحب عادت وقتيه

(مساله 493) زناني كه عادت وقتيه دارند، سه دسته اند:

اول - زني كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين، خون حيض ببيند وبعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن در اين دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه، خون ببيند ولي ماه اول هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را روز اول عادت خود قرار دهد.

دوم - زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون او نشانه هاي حيض را دارد، يعني - غليظ وسياه و گرم است و با فشار و سوزش مي آيد - وبقيه آن نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض دارد، در اين دو ماه يك اندازه نيست مثلا در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض وبقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

سوم - زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر، خون حيض ببيند بعد پاك شود ودو مرتبه خون ببيند وتمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود ولي ماه دوم

كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

(مساله 494) زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود دو روز پيش از عادت خون ببيند - اگرچه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد - بايد به احكامي كه براي حايض گفته شد، عمل نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

(مساله 495) زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد - چه پدري باشند چه مادري، زنده باشند يا مرده - ولي درصورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد - مثلا عادت بعضي پنج روز وعادت بعضي ديگر هفت روز باشد - نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر اين كه كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد بقدري كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد. مع ذلك احتياط واجب اين است كه اين زن كه به عادت خويشان رجوع مي كند، اگر عادت آنها از هفت روز كمتر است، پس از پايان مدت

عادت خويشانش تا هفت روز هم آنچه را حايض بايد ترك كند، ترك نمايد و هم آنچه را مستحاضه بايد انجام دهد، انجام دهد و همچنين اگر عادت خويشانش از هفت روز بيشتر است در فاصله بين هفت روز تا پايان عادت آنها احتياط مذكور را مراعات نمايد.

(مساله 496) زني كه عادت وقتيه دارد وشماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد - مثلا زني كه هر ماه، روز اول ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم، پاك مي شده - چنانچه يك ماه، دوازده روز، خون ببيند وعادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را، حيض وباقي را استحاضه قرار دهد.

(مساله 497) زني كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد چنانچه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند، شش روز يا هفت روز را، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، واحوط آن است كه آنچه را ماه اول، حيض قرار داده، در ماههاي بعد هم همان مقدار را حيض قرار دهد ولي اگر صاحب عادت وقتيه باشد وعادت او در روزهاي وسط يا آخر خون باشد، بايد شش روز يا هفت روز وسط يا آخر را كه در عادت است، حيض قرار دهد.

3 - صاحب عادت عدديه

(مساله 498) زناني كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اول - زني كه شماره روزهاي حيض او، در دو ماه پشت سر هم، يك اندازه باشد، ولي وقت خون

ديدن او يكي نباشد، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده، عادت او مي شود، مثلا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم وماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوم - زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم، چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض وبقيه نشانه استحاضه را دارد وشماره روزهايي كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مي شود مثلا اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم وماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض وبقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوم - زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر، خون ببيند و يك روز يا بيشتر، پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده وروزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود وشماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايي كه به طور متفرق خون ديده عادت او مي شود و در پاكي در بين، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است وبه جا آوردن عبادتهاي خود. ولي اگر روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه نباشد، تحقق عادت عدديه محل

اشكال است، وترك نشود احتياط به اين كه در روزهاي پاكي، جمع بين وظيفه طاهر وحايض كند و در روزهايي كه خون مي بيند، جمع بين وظيفه حايض ومستحاضه نمايد.

(مساله 499) زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند واز ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد، مي تواند به شماره روزهاي عادتش را از اول يا وسط، حيض و بقيه را استحاضه قراردهد، و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض وچند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است، به اندازه روزهاي عادت را حيض، وبقيه را استحاضه قرار دهد.

و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 - مضطربه

(مساله 500) مضطربه - يعني: زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده وعادت ديگري پيدا نكرده است، اگر بيشتر از ده روزخون ببيند وهمه خونهايي كه ديده يك جور باشد، بايد به عادت خويشان خود رجوع كند - چه عادت آنان هفت روز باشد يا كمتر يا بيشتر -، ولي اگر عادت آنها از هفت روز كمتر يا بيشتر باشد بايد

احتياطي را كه در مساله 495 گفته شد، رعايت نمايد و اگر خويشان عادتي ندارند يا در عادت مختلف باشند بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند، هفت روز يا شش روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

(مساله 501) مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستوري كه در مساله قبل گفته شد رفتار نمايد واگر خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است. ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد - مثل آن كه پنج روز خون سياه ونه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند - بايد در هر دو خون كه نشانه حيض دارد احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است وبه جا آوردن كارهاي مستحاضه.

5 - مبتدئه

(مساله 502) مبتدئه يعني: زني كه دفعه اول خون ديدن او است - اگر بيشتر از ده روز خون ببيند وهمه خونهايي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد.

(مساله 503) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض وچند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد، كمتر از سه روز وبيشتر از ده روز نباشد

همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض داشته باشد - مثل آن كه پنج روز خون سياه ونه روز خون زرد ودوباره پنج روز خون سياه ببيند - بايد در هر دو خون كه نشانه حيض دارد احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است وانجام كارهاي مستحاضه.

(مساله 504) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض وچند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد و اگر خويشانش عادت ندارند يا مختلف هستند در ماه اول حيض خود را هفت روز قرار مي دهد و پس از آن تا روز دهم احتياطا بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع نمايد و در بعد از ماه اول، حيض را سه روز قراردهد و سپس تا روز ششم يا هفتم احتياط مذكور را انجام دهد.

6 - ناسيه

(مساله 505) ناسيه - يعني: زني كه عادت خود را فراموش كرده است - اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، بايد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد، حيض قرار دهدو اگر نتواند حيض را بواسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شش روز يا هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اختيار اول بنابر احتياط مستحب است.

مسائل متفرقه حيض

(مساله 506) مبتدئه ومضطربه وناسيه وصاحب عادت عدديه، اگر خوني ببيند كه نشانه حيض داشته باشد، ويقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند وچنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند، ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد ونشانه حيض را هم نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را به جا آورند وكارهايي را كه بر حايض حرام است ترك نمايند اگر چه تا ده روز طول بكشد.

(مساله 507) زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت وهم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم برخلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن، يا هم وقت وهم شماره روزهاي آن يكي باشد، عادتش بر مي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است مثلا اگر از روز اول تا هفتم خون مي ديده وپاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

(مساله 508) مقصود از يك

ماه، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

(مساله 509) زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بود از ده روز كمتر نباشد بايد هر دو را حيض قرار دهد.

(مساله 510) اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز يا بيشتر خوني با نشانه حيض ببيند، بايد خون اول وخون آخر را حيض قرار دهد.

(مساله 511) اگر پيش از ده روز پاك شود وبداند كه در باطن خون نيست بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند احتياطا غسل كند و در پاكي در بين عبادتهاي خود را به جا آورد وآنچه را بر حايض حرام است ترك نمايد.

(مساله 512) اگر پيش از ده روز پاك شود، واحتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد وكمي صبر كند وبيرون آورد، پس اگر پاك بود غسل كند وعبادتهاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود - اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد - چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز

پاك شد غسل نمايد و اگر آخر ده روز پاك شد، يا خون او از ده روز گذشت آخر ده روز غسل نمايد و چنانچه عادتش كمتر از ده روز است، درصورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا آخر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند، و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد، احتياط واجب آن است كه بعد از عادت، يك روز يا دو روز عبادت را ترك كند، يا جمع كند بين ترك كارهايي كه بر حايض حرام است وانجام كارهاي مستحاضه. و بعد از دو روز تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد وكارهايي را كه بر حايض حرام است ترك نمايد. پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا آخر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد وعبادتهايي راكه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.

(مساله 513) اگر چند روز را حيض قرار دهد وعبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است. بايد نمازهايي كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. و اگر چند روز رابه گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

(مساله 514) از وقتي كه اولين جز بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا آخر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را درحال نفاس، نفسا مي گويند.

(مساله 515)

خوني كه پيش از بيرون آمدن اولين جز بچه مي بيند نفاس نيست.

(مساله 516) لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم خارج شود وخود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند، كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

(مساله 517) ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

(مساله 518) هر گاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند، وخوني كه از او خارج مي شود شرعا خون نفاس نيست.

(مساله 519) توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حايض حرام است، بر نفسا هم حرام است، وآنچه بر حايض واجب ومستحب ومكروه است بر نفسا هم واجب ومستحب و مكروه مي باشد.

(مساله 520) طلاق زن در حال نفاس باطل است، و نزديكي كردن با او حرام مي باشد، و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

(مساله 521) وقتي از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند وعبادتهاي خود را بجاآورد و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، بنابر احتياط واجب روزهايي را كه خون ديده نفاس قرار دهد و در روزهايي كه در بين پاك بوده آنچه را بر نفسا حرام

است ترك كند وعبادتهاي خود را به جا آورد.

(مساله 522) اگر از خون نفاس پاك شود واحتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است. براي عبادتهاي خود غسل كند.

(مساله 523) اگر خون نفاس از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه روزهاي عادت او نفاس وبقيه، استحاضه است. و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه، استحاضه مي باشد. واحتياط مستحب آن است كه كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه ندارد، بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را به جا آورد، و كارهايي را كه بر نفسا حرام است ترك كند.

(مساله 524) زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بعد از زايمان بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت را نفاس قرار دهد وبعد از آن بنابر احتياط واجب تا دو روز عبادت را ترك نمايد وبعد از دو روز تا روز دهم، كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفسا حرام است ترك نمايد، و اگر از ده روز بگذرد، استحاضه است وبايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم، را هم استحاضه قرار دهد وعبادتهايي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. مثلا زني كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند بايد شش روز را نفاس قرار دهد وبنابر احتياط واجب در روز هفتم و هشتم عبادت را ترك كند و در روز نهم ودهم

كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفسا حرام است ترك نمايد، و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او استحاضه مي باشد.

(مساله 525) زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زايمان، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است وده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند - اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد -استحاضه است. مثلا زني كه عادت حيض او از بيستم ماه تا بيست وهفتم است، اگر روز دهم ماه زاييد وتا يكماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس واز روز هفدهم تا ده روز، حتي خوني كه در روزهاي عادت خود - كه از بيستم تا بيست و هفتم است - مي بيند، استحاضه مي باشد، و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني راكه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است، چه نشانه حيض داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاي عادتش نباشد ولي نشانه حيض داشته باشد و اگر بعد از گذشتن ده روز از نفاس، در روزهايي كه عادت حيض او نباشد، خوني ببيند كه نشانه حيض نداشته باشد، بايد احتياطا تا وقتي كه ممكن است آن خون حيض باشد، آنچه را بر حايض حرام است ترك كند وكارهاي مستحاضه را بجاآورد.

(مساله 526) زني كه در حيض عادت ندارد. اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس وده

روز دوم آن استحاضه است وخوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض داشته باشد حيض وگر نه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميت

(مساله 527) اگر كسي بدن انسان مرده اي را، كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند - يعني: جايي از بدن خود را به آن برساند - بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار مس كند، حتي اگر ناخن يا استخوان او به ناخن يا استخوان ميت برسد، بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

(مساله 528) براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگرچه جايي را كه سرد شده، مس نمايد.

(مساله 529) اگر موي خود را به بدن ميت برساند، يا بدن خود را به موي ميت يا موي خود را به موي ميت برساند، احتياط واجب آن است كه غسل كند.

(مساله 530) براي مس بچه مرده حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده و يا خلقتش تمام شده اگر چه كمتر از چهار ماهه باشد غسل واجب است. بلكه بنابر احتياط مستحب، براي مس بچه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد وخلقتش هم تمام نشده بايد غسل كرد. بنابراين اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد وبدنش سرد شده باشد و ظاهر بدن مادر را مس كند، مادر او بايد غسل مس ميت كند و همچنين اگر بچه كمتر از چهار ماه داشته باشد ولي خلقتش تمام باشد كه در

اين صورت نيز بنابر احتياط واجب مادر او بايد غسل مس ميت نمايد.

(مساله 531) بچه اي كه بعد از مردن مادر بدنيا مي آيد، وقتي بالغ شد بنابر احتياط واجب، بايد غسل مس ميت كند.

(مساله 532) اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود، جايي از بدن او را مس كند - اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد - بايد غسل مس ميت نمايد.

(مساله 533) اگر ديوانه يا بچه نا بالغي ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد.

(مساله 534) اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود وپيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند، ولي اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد، اگر از ميت جدا شده بنابر احتياط واجب غسل مس ميت نمايد.

(مساله 535) براي مس استخواني كه گوشت ندارد وآن را غسل نداده اند - چه از مرده جدا شده باشد، چه از زنده - بنابر احتياط واجب، بايد غسل كرد و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده جدا شده، در صورتي كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولي براي مس دنداني كه از زنده جدا شده وگوشت ندارد، يا گوشت آن خيلي كم است، غسل واجب نيست.

(مساله 536) غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولي

كسي كه غسل مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند. بايد اگر وضو نداشته وضو هم بگيردو اگر وضو داشته چون باطل شدن وضو به مس ميت محل تامل است بنابر احتياط وضو هم بگيرد.

(مساله 537) اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.

(مساله 538) براي كسي كه بعد از مس ميت، غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن آيه هايي كه سجده واجب دارد، مانعي ندارد ولي براي نماز ومانند آن، بايد غسل كند وراجع به وضو به دستور مساله پيش رفتار نمايد.

احكام محتضر

(مساله 539) بنابر احتياط واجب مسلماني را كه محتضر است - يعني: در حال جان دادن مي باشد - مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك - بايد به پشت بخوابانند، بطوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملا به اين طور ممكن نيست، تا اندازه اي كه ممكن است، بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، بهتر اين است كه او را رو به قبله بنشانند واگر آن هم نشود، او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

(مساله 540) احتياط آن است كه تا وقتي غسل ميت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند ولي بعد از آن كه غسلش تمام شد، بهتر است او را مثل حالتي كه بر اونماز مي خوانند، بخوابانند.

(مساله 541) بنابر احتياط واجب رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و بنابر احتياط تا ممكن مي شود از ولي

او اذن بگيرد.

(مساله 542) مستحب است شهادتين واقرار به دوازده امام (عليه السلام)و ساير عقايد حقه را، به كسي كه در حال جان دادن است، طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

(مساله 543) مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد: (اللهم اغفر لي الكثير من معاصيك واقبل مني اليسير من طاعتك يا من يقبل اليسير ويعفو عن الكثير اقبل مني اليسير واعف عني الكثير انك انت العفو الغفور اللهم ارحمني فانك رحيم).

(مساله 544) مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود بجايي كه نماز مي خوانده ببرند.

(مساله 545) مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره مباركه يس والصافات واحزاب وآيه الكرسي وآيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف وسه آيه آخر سوره بقره، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

(مساله 546) تنها گذاشتن محتضر، وگذاشتن چيزي روي شكم او، وبودن جنب وحايض نزد او، وحرف زدن زياد، وگريه كردن وتنها گذاشتن زنها نزد او، مكروه است.

احكام بعد از مرگ

(مساله 547) بعد از مرگ مستحب است، چشم ها و لب ها و چانه ميت را ببندند ودست وپاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايي كه مرده چراغ روشن كنند وبراي تشييع جنازه او، مومنين را خبر كنند و در تشييع، آداب اسلام را رعايت كنند و از شركت بانوان در تشييع كه مكروه است مخصوصا حركت آنان جلوتر از مردان آن هم با مظاهر غير اسلامي جلوگيري نمايندو منظره عبرت آور

تشييع جنازه را به معصيت و تشبه به عادات و رسوم كفار كه حاكي از عدم استقلال فكري و نفوذ بيگانگان است آلوده نكنند واجازه ندهند كه آداب و رسوم مخالفين اسلام، به اجتماع مسلمين راه پيدا كند چه خوب است كه مسلمين براي حفظ سنن مذهبي واستقلال فكري خود در همه شئون روش اوليا اسلام (عليه السلام)را سر مشق قرار دهند و از عواقب وخيم تشبه به بيگانگان بپرهيزند. و نيز مستحب است در دفن ميت عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و اگر ميت حامله باشد وبچه در شكم او زنده باشد، بايد بقدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند وطفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

(مساله 548) غسل وكفن ونماز ودفن مسلمان - اگر چه دوازده امامي نباشد - برهر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود وچنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند.

(مساله 549) اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نا تمام بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

(مساله 550) اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

(مساله 551) اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

(مساله 552) براي غسل

وكفن ونماز ودفن ميت، بايداز ولي او اجازه بگيرند.

(مساله 553) ولي زن، شوهر او است وبعد از او، مرداني كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زنان ايشانند.

(مساله 554) اگر كسي بگويد: من ولي يا وصي ميت مي باشم يا بگويد ولي ميت به من اجازه داده كه غسل وكفن ودفن او را انجام دهم و احتمال داده شود كه راست مي گويد، انجام كارهاي ميت با او است مگر آن كه كس ديگر بگويد، كه من وصي يا ولي ميت هستم يا از ولي ميت اجازه دارم، كه در اين صورت حرف كسي پذيرفته است كه دو نفر عادل به گفته او، شهادت دهند.

(مساله 555) اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي، كس ديگر را معين كند، وصيت او صحيح است و احتياط آن است كه ولي هم به او در عمل به وصيت اجازه بدهد، و لازم نيست كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولي اگر قبول كرد بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت

(مساله 556) واجب است ميت را، سه غسل بدهند:

اول - با آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوم - با آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوم - با آب خالص.

(مساله 557) سدر وكافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند، به اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سدر وكافور با آب مخلوط شده است.

(مساله 558) اگر سدر وكافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب

بريزند.

(مساله 559) اگر سدر وكافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد- مثل آن كه غصبي باشد - بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست، ميت را با آب خالص غسل بدهند.

(مساله 560) كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از انجام سعي در احرام حج و پيش از تقصير در احرام عمره بميرد نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.

(مساله 561) كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد مسلمان دوازده امامي و بالغ وعاقل باشد ومسائل غسل را هم بداند.

(مساله 562) كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد - يعني: غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد - وبراي غسل دوم و سوم هم، نيت غسل را تجديد نمايد.

(مساله 563) غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است. و غسل و كفن و دفن كافر واولاد او، جايز نيست. و كسي كه از بچگي ديوانه بوده وبه حال ديوانگي بالغ شده چنانچه پدر ومادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد واگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست و اگر بچه در دار اسلام پيدا شود ومعلوم نباشد كه پدر ومادر او يا يكي از آنان مسلمان است يا نه محكوم به اسلام است. و بايد او را غسل دهند.

(مساله 564) بچه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد يا اگر چهار ماه ندارد ولي خلقتش تمام باشد، بايد غسل بدهند و

اگر چهار ماه ندارد وخلقتش هم تمام نشده، بايد در پارچه اي بپيچند وبدون غسل، دفن كنند.

(مساله 565) اگر مرد، زن را و زن مرد را غسل بدهد باطل است، ولي زن مي تواند شوهر خود و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود وشوهر، زن خود را درحال اختيار غسل ندهد.

(مساله 566) مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد و زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

(مساله 567) اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند ومحرمند، مثل مادر وخواهر وعمه وخاله، يا بواسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند با رعايت ستر عورت، او را غسل بدهند. و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند ومحرمند، يا بواسطه شير خوردن با او محرم شده اند مي توانند با رعايت ستر عورت او را غسل دهند.

(مساله 568) اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميت برهنه باشد.

(مساله 569) نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد، اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

(مساله 570) اگر جايي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند واحتياط مستحب

آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

(مساله 571) غسل ميت مثل غسل جنابت است. و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند. ولي در غسل ترتيبي فروبردن هر يك از سه قسمت بدن ميت را در آب كثير بي اشكال است.

(مساله 572) كسي را كه درحال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

(مساله 573) مزد گرفتن براي غسل دادن ميت، حرام است و اگر كسي براي گرفتن مزد، ميت را غسل دهد. آن غسل باطل است ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.

(مساله 574) اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل ميت را يك تيمم بدهند، و احتياط واجب آن است كه يك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند و اگر كسي كه تيمم مي دهد، در تيمم سوم قصد ما في الذمه نمايد يعني: نيت كند كه اين تيمم را براي آن كه به تكليف عمل شده باشد، انجام مي دهم - تيمم چهارم لازم نيست.

(مساله 575) كسي كه ميت را تيمم مي دهد، بايد دست خود را به زمين بزند وبه صورت و پشت دستهاي ميت بكشد و اگر ممكن باشد، احتياط لازم آن است كه بادست ميت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميت

(مساله 576) ميت مسلمان را بايد با سه پارچه - كه آنها را لنگ و پيراهن وسر تا سري مي گويند - كفن نمايند.

(مساله 577) لنگ بايد از ناف

تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند. و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد. و پيراهن بايد از سر شانه، از دو طرف بدن، تا نصف ساق پا برسد كه تمام بدن را تا نصف ساق پا بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد ودرازي سر تا سري بايد بقدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

(مساله 578) مقداري از لنگ، كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است وآنچه بيشتر از اين مقدار در مساله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.

(مساله 579) اگر ورثه بالغ باشند واجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را -كه در مساله قبل گفته شد - از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد واحتياط آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده، برندارند.

(مساله 580) اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بر دارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

(مساله 581) اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند وبخواهند از اصل مال بردارند احوط آن است كه در تكفين او به مقدار واجب كفن

كه قيمتش مطابق شان ميت باشد اكتفا نمايند.

(مساله 582) كفن زن بر شوهر است، اگرچه زن از خود، مال داشته باشد وهمچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي بدهند وپيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد وچنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

(مساله 583) كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او درحال حيات بر آنان واجب باشد.

(مساله 584) احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن بقدري نازك نباشد، كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

(مساله 585) كفن كردن با پوست مردار وچيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود، جايز نيست. و چنانچه كفن ميت غصبي باشد وصاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند.

(مساله 586) كفن كردن ميت با چيز نجس وبا پارچه ابريشمي خالص، يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

(مساله 587) كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست، و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتي هم كه به دستور شرع ذبح شده، ميت را كفن نكنند، ولي اگر كفن از مو وپشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

(مساله 588) اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن

ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

(مساله 589) كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود وپوشاندن سر وصورتش اشكال ندارد.

(مساله 590) مستحب است انسان در حال سلامت كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

(مساله 591) بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند - يعني: به پيشاني وكف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند - و بنابر احتياط واجب در اين چند موضع مقداري كافور هم بگذارند ومستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند، وبايد كافور ساييده وتازه باشد، و اگر بواسطه كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد بنابر احتياط كافي نيست.

(مساله 592) احتياط واجب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند، ولي در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.

(مساله 593) بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن وبعد از آن هم مانعي ندارد.

(مساله 594) كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تقصير در احرام عمره و پيش از انجام سعي در احرام بميرد، حنوط كردن او جايز نيست.

(مساله 595) زني كه شوهر او مرده وهنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

(مساله 596) احتياط مستحب آن است كه، ميت را با

مشك و عنبر و عود وعطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور هم مخلوط ننمايند.

(مساله 597) مستحب است، قدري تربت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام)را با كافور مخلوط كنند ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد، كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

(مساله 598) اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست، وچنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد، بايد اول پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

(مساله 599) مستحب است دو چوب تر وتازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت

(مساله 600) نماز خواندن بر ميت مسلمان - اگر چه بچه باشد - واجب است، ولي بايد پدر ومادر آن بچه، يا يكي از آنان مسلمان باشند وشش سال بچه هم تمام شده باشد.

(مساله 601) نماز خواندن بر بچه اي كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولي نماز خواندن بر بچه اي كه مرده بدنيا آمده، مستحب نيست.

(مساله 602) نمازميت بايد بعد از غسل وحنوط وكفن كردن او خوانده شود، واگر پيش از اينها بخوانند - اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مساله باشد - كافي نيست.

(مساله 603) كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد وبدن ولباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، ولي احتياط لازم آن است كه تكلم وخنده وپشت به قبله كردن وكارهايي را كه مانند اينها، نماز را باطل مي كند ترك نمايد.

(مساله 604)

كسي كه به ميت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، بطوري كه سر او بطرف راست نمازگزار وپاي او بطرف چپ نمازگزار باشد.

(مساله 605) مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلند تر نباشد، ولي پستي وبلندي مختصر اشكال ندارد.

(مساله 606) نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند اگر از ميت دور باشد چنانچه صفها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد.

(مساله 607) نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود وصف جماعت از دو طرف ميت بگذرد نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

(مساله 608) بين ميت ونمازگزار، بايد پرده وديوار يا چيزي مانند اينها نباشد ولي اگر ميت در تابوت ومانند آن باشد اشكال ندارد.

(مساله 609) در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد واگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را - اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد - بپوشانند.

(مساله 610) نماز ميت را بايد ايستاده وبا قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند مثلا نيت كند، نماز مي خوانم بر اين ميت قربه الي اللّه.

(مساله 611) اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند مي شود نشسته بر او نماز خواند.

(مساله 612) اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند احتياط آن است كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد، و ولي هم اجازه بدهد.

(مساله 613) مكروه است بر ميت چند

مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت از اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.

(مساله 614) اگر ميت را عمدا يا از روي فراموشي، يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده، واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

نماز ميت

(مساله 615) نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت وگفتن تكبير اول بگويد: (اشهد ان لا اله الا اللّه وان محمدا رسول اللّه).

بعد از تكبير دوم بگويد: (اللهم صل علي محمد وآل محمد) و بعد از تكبير سوم بگويد: (اللهم اغفر للمومنين والمومنات).

وبعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد: (اللهم اغفر لهذا الميت) و اگر زن است بگويد: (اللهم اغفر لهذه الميت).

وبعد تكبير پنجم را بگويد وبهتر است بعد از تكبير اول بگويد: (اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدي الساعه).

و بعد از تكبير دوم بگويد: (اللهم صل علي محمد وآل محمد وبارك علي محمد وآل محمد وارحم محمدا وآل محمد كافضل ما صليت وباركت وترحمت علي ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد وصل علي جميع الانبيا والمرسلين والشهدا والصديقين وجميع عباد اللّه الصالحين).

وبعد از تكبير سوم بگويد: (اللهم اغفر للمومنين والمومنات والمسلمين والمسلمات الاحيا منهم والاموات تابع بيننا وبينهم بالخيرات انك مجيب الدعوات انك علي كل شي قدير).

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است، بگويد: (اللهم ان هذا

عبدك وابن عبدك وابن امتك نزل بك وانت خير منزول به اللهم انا لانعلم منه الا خيرا وانت اعلم به منا اللهم ان كان محسنا فزد في احسانه وان كان مسيئا فتجاوز عنه واغفر له. اللهم اجعله عندك في اعلي عليين واخلف علي اهله في الغابرين وارحمه برحمتك يا ارحم الراحمين). وبعد تكبير پنجم را بگويد.

ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: (اللهم ان هذه امتك وابنه عبدك وابن امتك نزلت بك وانت خير منزول به اللهم انا لانعلم منها الا خيرا وانت اعلم بها منا، اللهم ان كانت محسنه فزد في احسانها وان كانت مسيئه فتجاوز عنها واغفر لها اللهم اجعلها عندك في اعلي عليين واخلف علي اهلها في الغابرين وارحمها برحمتك يا ارحم الراحمين).

(مساله 616) بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود.

(مساله 617) كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند، بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

(مساله 618) چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول -كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد واحتياط مستحب آن است كه در صورتي تيمم كند كه وضو وغسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم -اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند، مقابل وسط قامت او بايستد واگر ميت زن است، مقابل سينه اش بايستد.

سوم -پا برهنه نماز بخواند.

چهارم -در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم -فاصله او با ميت بقدري كم باشد، كه اگر باد لباسش

را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم -نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم -امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند وكساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.

هشتم -در جماعت اگر چه ماموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم -نمازگزار به ميت ومومنين زياد دعا كند.

دهم - پيش از نماز سه مرتبه بگويد: (الصلاه).

يازدهم -نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم -زن حايض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

(مساله 619) خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن

(مساله 620) واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر ومانند آن محكم كنند.

(مساله 621) اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن، او را در بنا يا تابوتي بگذارند كه از درندگان محفوظ باشد و بوي او هم بيرون نيايد.

(مساله 622) ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلو بدن او رو به قبله باشد.

(مساله 623) اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن اودر كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند واو را در زمين دفن كنند وگرنه، بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت بنابر احتياط در صورت امكان او را در خمره بگذارند و درش را ببندند

و به دريا بيندازند و اگر ممكن نشد، چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است، بايد او را در جايي بيندازند كه فورا طعمه حيوانات نشود.

(مساله 624) اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد وگوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد، بايد بطوري كه در مساله پيش گفته شد، او را به دريا بيندازند.

(مساله 625) مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را، درصورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

(مساله 626) اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد.

(مساله 627) دفن مسلمان، در قبرستان كفار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

(مساله 628) دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي باشد - مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند - جايز نيست.

(مساله 629) دفن ميت، در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن ميت وقف شده، جايز نيست.

(مساله 630) دفن ميت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آن كه قبر، كهنه شده وميت اولي از بين رفته باشد.

(مساله 631) چيزي كه از ميت جدا مي شود - اگر چه مو وناخن و دندانش باشد- بنابر احتياط بايد با او دفن شود و دفن ناخن و دنداني كه در حال حيات از انسان جدا مي شود، مستحب است.

(مساله 632)

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد درچاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و بر او نماز بگذارند.

(مساله 633) اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد بوسيله شوهرش اگر اهل فن است او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست زني كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نا محرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و درصورتي كه آن هم پيدا نشود زني كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

(مساله 634) هر گاه مادر بميرد وبچه در شكمش زنده باشد - اگرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند - بايد بوسيله كساني كه در مساله پيش گفته شد پهلوي چپ او را بشكافند و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند مگر اين كه تشخيص داده شود كه بچه از طرف ديگر سالم بيرون مي آيد و از طرف چپ سالم بيرون نمي آيد.

مستحبات دفن

(مساله 635) مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت رادر نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد -مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند - و نيز مستحب است جنازه را در چند ذراعي

قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه، زمين بگذارند و بردارند ودر نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است، در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايندو اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن، پارچه اي روي قبر بگيرند، و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شد، پيش از دفن وموقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند وصورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و بشدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند: (اسمع، افهم يا فلان بن فلان) و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند مثلا اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويند: (اسمع، افهم يا محمد بن علي) پس از آن بگويند: (هل انت علي العهد الذي فارقتنا عليه من شهاده ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا (صلي الله عليه

و اله) عبده ورسوله وسيد النبيين وخاتم المرسلين وان عليا امير المومنين وسيد الوصيين وامام افترض اللّه طاعته علي العالمين وان الحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد وموسي بن جعفر وعلي بن موسي ومحمد بن علي وعلي بن محمد والحسن بن علي والقائم الحجه المهدي صلوات اللّه عليهم ائمه المومنين وحجج اللّه علي الخلق اجمعين وائمتك ائمه هدي ابرار يا فلان بن فلان) وبه جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند وبعد بگويند: (اذا اتاك الملكان المقربان رسولين من عند اللّه تبارك وتعالي وسئلاك عن ربك وعن نبيك وعن دينك وعن كتابك وعن قبلتك وعن ائمتك فلا تخف ولا تحزن وقل في جوابهما اللّه ربي ومحمد (صلي الله عليه و اله) نبيي والاسلام ديني والقرآن كتابي والكعبه قبلتي وامير المومنين علي بن ابيطالب امامي والحسن بن علي المجتبي امامي والحسين بن علي الشهيد بكربلا امامي وعلي زين العابدين امامي ومحمد الباقر امامي وجعفر الصادق امامي وموسي الكاظم امامي وعلي الرضا امامي ومحمد الجواد امامي وعلي الهادي امامي والحسن العسكري امامي والحجه القائم المنتظر امامي هولا صلوات اللّه عليهم اجمعين ائمتي وسادتي و قادتي وشفعائي به هم اتولي ومن اعدائهم اتبر في الدنيا والاخره ثم اعلم يا فلان بن فلان) و به جاي فلان بن فلان اسم ميت وپدرش را بگويند بعد بگويند: (ان اللّه تبارك وتعالي نعم الرب وان محمدا (صلي الله عليه و اله) نعم الرسول وان علي بن ابيطالب واولاده المعصومين الائمه الاثني عشر نعم الائمه وان ما جا به محمد (صلي الله عليه و اله) حق وان الموت حق وسوال منكر ونكير في القبر

حق والبعث حق والنشور حق والصراط حق وتطاير الكتب حق وان الجنه حق والنار حق وان الساعه آتيه لاريب فيها وان اللّه يبعث من في القبور) پس بگويند: (افهمت يا فلان) وبه جاي فلان اسم ميت را بگويند پس از آن بگويند: (ثبتك اللّه بالقول الثابت وهداك اللّه الي صراط مستقيم وعرف اللّه بينك وبين اوليائك في مستقر من رحمته) پس بگويند: (اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد بروحه اليك ولقه منك برهانا اللهم عفوك عفوك).

(مساله 636) مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سربرهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند وبگويند (انا للّه وانا اليه راجعون) و اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

(مساله 637) مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده، در خاك فرو برند وهفت مرتبه، سوره مباركه (انا انزلناه) بخوانند وبراي ميت طلب آمرزش كنند واين دعا را بخوانند: (اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد اليك روحه ولقه منك رضوانا واسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمه من سواك).

(مساله 638) پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند،

مستحب است ولي ميت، يا كسي كه ازطرف ميت اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.

(مساله 639) بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را تسليت دهند ولي اگر مدتي گذشته است كه بواسطه تسليت دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتراست و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذاخوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

(مساله 640) مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصا در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند (انا للّه وانا اليه راجعون) بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر ومادر، از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

(مساله 641) جايز نيست، انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

(مساله 642) پاره كردن يقه در مرگ غير از پدر وبرادر جايز نيست.

(مساله 643) اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد بطوري كه خونين شودو يا موي خود را بكند و يا مرد در مرگ زن و يا بچه خود يقه و لباس خود را پاره كند بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر بر هيچ يك ازآنها قدرت نداشته باشد سه روز روزه بگيرد و اگر زن موي خود را در عزاي ميت ببرد، كفاره آن دو ماه پي درپي روزه گرفتن و يا يك بنده آزاد كردن و يا شصت مسكين طعام دادن است.

(مساله 644) احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت

صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت

(مساله 645) مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند ودستور آن اين است كه: در ركعت اول بعد از حمد، يك مرتبه آيه الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه (انا انزلناه) بخوانند وبعد از سلام نماز بگويند: (اللهم صل علي محمد وآل محمد وابعث ثوابها الي قبر فلان) و به جاي كلمه فلان، اسم ميت را بگويند.

(مساله 646) نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اول شب، بعد از نماز عشا خوانده شود.

(مساله 647) اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تاخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول دفن او تاخير بيندازند.

نبش قبر

(مساله 648) نبش قبر مسلمان - يعني: شكافتن قبر او - اگر چه طفل يا ديوانه باشد، حرام است ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

(مساله 649) نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

(مساله 650) شكافتن قبر در نه مورد حرام نيست بلكه در بعضي از آنها واجب است:

اول - آن كه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد ومالك زمين راضي نشود كه درآنجا بماند.

دوم - آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده، غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت، كه به ورثه او رسيده، با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر

بماند، ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند مگر آن كه زيادتر از ثلث باشد و ورثه امضا نكرده باشند.

سوم - آن كه ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند ولي اگر نبش دراين صورت باعث هتك ميت و اذيت مردم شود جايز نيست.

چهارم - آن كه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم - آن كه ميت را در جايي كه بي احترامي به او است - مثل قبرستان كفار، يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند - دفن كرده باشند.

ششم - آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند، مثلا بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم - آن كه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم - آن كه قسمتي از بدن ميت با او دفن نشده باشد، احتياط لازم آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

نهم - آن كه ميت را بخواهند به يكي از مشاهد مشرفه نقل كنند كه جواز در اين صورت نيز مشروط به اين است كه نبش باعث هتك ميت نشود.

غسلهاي مستحب

(مساله 651) غسلهاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله

است:

1 - غسل جمعه، و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجاآورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا غروب جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد، و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل كند و يا در شب جمعه رجاءً غسل را انجام دهد ومستحب است در موقع غسل جمعه بگويد: (اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله. اللهم صل علي محمد وآل محمد واجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين).

2 - غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاي طاق، مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست و پنجم وبيست و هفتم و بيست و نهم، بيشتر سفارش شده است ووقت غسل شبهاي ماه رمضان تمام شب است وبهتر است مقارن غروب، يا كمي پيش از غروب به جا آورده شود، ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان

و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و چون احتمال مي رود كه وقت آن تا غروب باشد اگر بعد از ظهر آن را به جا آورد احتياط آن است كه به قصد رجا باشد.

4 -غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5 - غسل روزهشتم ونهم ذيحجه ودر روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر بجاآورد.

6 - غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 - غسل روز عيد غدير و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8 - غسل روز بيست و چهارم ذيحجه.

9 -غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست وپنجم ذيقعده.

10 -غسل دادن بچه اي كه تازه بدنيا آمده و وقت آن بعد از تولد است تا دو سه روز كه بگويند تازه بدنيا آمده و اگر تاخير شد رجاءً غسل بدهند.

11 - غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

12 - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

13 - غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.

14 -غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمدا نخوانده درصورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد بلكه احتياط ترك نكردن اين غسل است چنانچه احتياط آن است كه به قصد ما في الذمه به جا آورد از جهت تاخير نماز يا از جهت به جا آوردن قضاي نماز.

15 -غسل كسي كه براي

تماشاي دار آويخته، رفته وآن را ديده باشد ولي اگر اتفاقا يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلا براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

(مساله 652) پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و اله) و حرم ائمه (عليه السلام)مستحب است انسان غسل كند، و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافي است وكسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافي است. و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و اله) شود، يك غسل براي همه كفايت مي كندو براي زيارت پيغمبر (صلي الله عليه و اله) وائمه (عليه السلام)از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن ازخداوند عالم و همچنين براي توبه ونشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصا سفر زيارت حضرت سيد الشهدا(عليه السلام)مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسلهايي را كه در اين مساله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد مثلا بخوابد، مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

(مساله 653) انسان نمي تواند با غسل مستحبي، كاري كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.

(مساله 654) اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه، يك غسل بجاآورد كافي است.

تيمم
در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد

اول - آن كه تهيه آب بقدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

(مساله 655) اگر انسان

در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل بقدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي ((1)) كه با كمان پرتاب مي كردند، و اگر زمين آن پست وبلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير، جستجو نمايد.

(مساله 656) اگر بعضي از چهار طرف هموار وبعض ديگر پست و بلند باشد بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست، به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

(مساله 657) در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، درآن طرف جستجو لازم نيست.

(مساله 658) كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين يا اطمينان دارد، در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، بايد براي تهيه آب برود ولي اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست.

(مساله 659) لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود.بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد.بنابراين اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

(مساله 660) اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود يا در منزل، يا در قافله آب هست، بايد بقدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

(مساله 661) اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه

آب پيدا مي كند، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

(مساله 662) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

(مساله 663) اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوي آب بقدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند، جستجو لازم نيست.

(مساله 664) اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است.

(مساله 665) كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، نمازش باطل است.

(مساله 666) اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از وقت بفهمد، در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است و اگر در وقت فهميد احتياط، اعاده نماز با وضو است.

(مساله 667) كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 668) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، يا نمي تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را

باطل نمايد ولي مي تواند با زوجه خود نزديكي نمايد هر چند بداند بعدا امكان غسل براي او فراهم نخواهد شد.

(مساله 669) اگر پيش از وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خودرا باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد، احتياط مستحب آن است كه آن را باطل نكند و تا ممكن است رعايت اين احتياط را بنمايد.

(مساله 670) كسي كه فقط به مقدار وضو، يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط مستحب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد و تا ممكن است اين احتياط را مراعات نمايد.

(مساله 671) كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خودرا باطل كند، يا آبي را كه دارد بريزد معصيت كرده، ولي نمازش با تيمم صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمم

(مساله 672) اگر بواسطه پيري، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند وهمچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن، بقدري مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند.

(مساله 673) اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو وريسمان ومانند اينها لازم دارد ومجبور است بخرد، يا كرايه نمايد - اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد - بايد تهيه كند

و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند ولي اگر تهيه آنها بقدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

(مساله 674) اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

(مساله 675) اگر كندن چاه مشقت ندارد، بايد براي تهيه آب چاه بكند.

(مساله 676) اگر كسي مقداري آب، بي منت به او ببخشد، بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم

(مساله 677) اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه بواسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند و يا به سختي معالجه شود، بايد تيمم نمايد ولي اگر براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

(مساله 678) لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد. چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود، بايد تيمم كند.

(مساله 679) كسي كه مبتلا بدرد چشم است وآب براي او ضرر دارد، بايد تيمم كند.

(مساله 680) اگر بواسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند وپيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است. و اگر بعد از نماز پيش از گذشتن وقت بفهمد، بنابر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر وقت گذشته باشد، قضا ندارد.

(مساله 681) كسي كه مي داند آب برايش

ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، بنابر احتياط واجب بايد اگر در وقت است و نماز را نخوانده تيمم هم بنمايد و اگر نماز را خوانده دوباره آن را با تيمم بخواند و اگر وقت گذشته با وضو يا غسل آن را قضا نمايد.

چهارم از موارد تيمم

(مساله 682) هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند - مانند نوكر و كلفت - از تشنگي بميرند، يا مريض شوند، يا بقدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مال خود او است از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن حيوان بدهد و تيمم نمايد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است، بطوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

(مساله 683) اگر غير از آب پاكي كه براي وضو وغسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد، بايد آب نجس را به آن حيوان بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمم

(مساله 684) كسي كه بدن يا لباسش نجس است وكمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس

او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند، ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم

(مساله 685) اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلا آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن، آب وظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمم كند.

هفتم از موارد تيمم

(مساله 686) هرگاه وقت بقدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز، يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند.

(مساله 687) اگر عمدا نماز را بقدري تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولي نماز او با تيمم صحيح است اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

(مساله 688) كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند و نماز بخواند.

(مساله 689) كسي كه بواسطه تنگي وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را باطل نكرده باشد، در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد.

(مساله 690) كسي كه آب دارد، اگر بواسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد، احتياط مستحب آن است كه براي نمازهاي بعد دوباره تيمم كند.

(مساله 691) اگر

انسان بقدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند ونماز را بدون كارهاي مستحبي آن - مثل اقامه و قنوت - بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد، و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمم به آنها صحيح است

(مساله 692) تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند واگر خاك نباشد، با ريگ و اگر ريگ نباشد، با كلوخ و چنانچه كلوخ هم نباشد، با سنگ تيمم نمايد.

(مساله 693) تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است و با بودن چيزي كه تيمم بر آن صحيح است. احوط آن است كه به گچ و آهك پخته تيمم نكند.

(مساله 694) اگر خاك و ريگ و كلوخ وسنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينها نشسته اگر ظاهر است تيمم كند و اگر گرد و غبار آنها ظاهر نيست، ولي وقتي دست به آن مي زنند گرد برمي خيزد، احتياط جمع بين تيمم به آن و تيمم به گل است و چنانچه اصلا گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند ولي واجب است بعدا قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 695) اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است و اگر بتواند گل

را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مي باشد.

(مساله 696) كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است، بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد، و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط آن است كه با برف يا يخ، اعضاي وضو يا غسل را نمناك كند و اگر اين هم ممكن نيست به يخ يا برف تيمم نمايد ولي در هر دو صورت نمازي را كه خوانده بايد قضا كند.

(مساله 697) اگر با خاك و ريگ چيزي - مانند كاه - كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي توان به آن تيمم كرد ولي اگر آن چيز بقدري كم باشد، كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

(مساله 698) اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است، بايد به خريدن ومانند آن تهيه نمايد.

(مساله 699) تيمم به ديوار گلي صحيح است واحتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

(مساله 700) چيزي كه بر آن تيمم مي كند، بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط آن است كه نماز را بي تيمم بخواند ولي واجب است بعد قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 701) اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهايي را

كه با آن تيمم خوانده، بايد دوباره بخواند.

(مساله 702) چيزي كه بر آن تيمم مي كند مكان آن چيز بايد غصبي نباشد، پس اگر بر خاك غصبي تيمم كند، يا خاكي را كه مال خود او است بي اجازه، در ملك ديگري بگذارد وبر آن تيمم كند، باطل است.

(مساله 703) تيمم در فضاي غصبي باطل است پس اگر در ملك خود، دستها را به زمين بزند، وبي اجازه داخل ملك ديگري شود ودستها را به پيشاني بكشد باطل است.

(مساله 704) تيمم به چيز غصبي، يا در فضاي غصبي يا بر چيزي كه در ملك غصبي است، در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمدا تيمم كند وچنانچه نداند يا فراموش كرده باشد، تيمم صحيح است، ولي اگر چيزي را خودش غصب كند وفراموش كند كه غصب كرده وبر آن تيمم كند، يا ملكي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمم مي كند در آن ملك بگذارد، يا در فضاي آن ملك تيمم نمايد، باطل است.

(مساله 705) كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك آنجا غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند.

(مساله 706) مستحب است چيزي كه بر آن تيمم مي كند، گردي داشته باشد كه بدست بماند وبعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

(مساله 707) تيمم به زمين گود وخاك جاده وزمين شوره زاري كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد، باطل است.

تيمم بدل از وضو

(مساله 708) در تيمم بدل از وضو چهار چيز

واجب است: اول - نيت.

دوم - زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است.

سوم - كشيدن تمام كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد، تا ابروها وبالاي بيني واحتياطا بايد دستها روي ابروها هم، كشيده شود.

چهارم - كشيدن تمام كف دست چپ به تمام پشت دست راست وبعد از آن كشيدن تمام كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

تيمم بدل از غسل

(مساله 709) تيمم بدل از غسل مثل تيمم بدل از وضو است. ولي احتياط مستحب آن است كه تيمم بدل از غسل را با دو ضرب انجام دهد به اين نحو كه: يك مرتبه دستها را به زمين بزند وبه پيشاني بكشد و مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد. بلكه احتياط مستحب آن است كه تيمم را - چه بدل از وضو باشد، چه بدل از غسل - به ترتيب زير به جا آورد: يك مرتبه دستها را به زمين بزند وبه پيشاني وپشت دستها بكشد، ويك مرتبه ديگر به زمين بزند وپشت دستها را مسح نمايد.

احكام تيمم

(مساله 710) اگر مختصري از پيشاني وپشت دستها را هم مسح نكند تيمم باطل است - چه عمدا مسح نكند، يا مساله را نداند، يا فراموش كرده باشد - ولي دقت زياد هم لازم نيست وهمين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

(مساله 711) براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

(مساله 712) پيشاني و پشت دستها را بنابر احتياط واجب بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها بقدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند، باطل است.

(مساله 713) در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معين نمايد وچنانچه اشتباها به جاي بدل از

وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيت كند، يا مثلا در تيمم بدل از غسل جنابت، نيت تيمم بدل از غسل مس ميت نمايد، تيمم باطل است.

(مساله 714) بنابر احتياط در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت آنها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد ونتواند آن را آب بكشد، احتياط مستحب آن است كه دو تيمم كند: يكي با كف دست ويكي با پشت دست يعني پشت دست رابه چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

(مساله 715) انسان بايد براي تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا كف آنها مانعي باشد - مثلا چيزي به آنها چسبيده باشد - برطرف نمايد.

(مساله 716) اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است وپارچه يا چيز ديگري را كه برآن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد وپارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

(مساله 717) اگر پيشاني وپشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ولي اگر موي سر، روي پيشاني آمده باشد بايد آن را عقب بزند.

(مساله 718) اگر احتمال دهد كه در پيشاني، يا كف دستها، يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد جستجو نمايد، تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

(مساله 719)

اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند، بايد نايب بگيرد وكسي كه نايب مي شود بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن نباشد، بايد نايب، دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند وبه پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

(مساله 720) اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، اگر از محل آن نگذشته، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است به جا آورد و اگر از محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 721) اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده است يا نه، تيمم صحيح است.

(مساله 722) كسي كه وظيفه اش تيمم است نمي تواند پيش از وقت نماز، براي نماز تيمم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر، يا مستحبي تيمم كند وتا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

(مساله 723) كسي كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف مي شود، احتياط لازم آن است كه صبر كند وبا وضو يا غسل نماز بخواند بلكه اگر اميد دارد كه عذرش برطرف مي شود، نيز بنابر احتياط لازم صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند يا در تنگي وقت با تيمم نماز بخواند.

(مساله 724) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه عذرش بزودي

برطرف شود، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند ولي اگر احتمال دهد، بزودي عذر او بر طرف مي شود، خواندن نماز قضا براي او اشكال دارد.

(مساله 725) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را، كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد، با تيمم بخواند ولي اگر احتمال مي دهد كه تا آخر وقت آنها، عذر او بر طرف مي شود احتياط اين است كه آنها را در آخر وقت به جا بياورد.

(مساله 726) كسي كه احتياطا بايد غسل جبيره اي وتيمم نمايد - مثلا جراحتي در پشت او است - اگر بعد از غسل وتيمم حدث اصغري از او سر زند - مثلا بول كند - براي نمازهاي بعد تا عذرش باقي است تيمم بدل از غسل واجب نيست ووضو كافي است (مساله 727) اگر بواسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از بر طرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود.

(مساله 728) چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند وچيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

(مساله 729) كسي كه نمي تواند غسل كند. اگر چند غسل بر او واجب باشد مي تواند به قصد بدل از همه، يك تيمم كند وبهتر آن است كه بدل از هر غسلي يك تيمم بنمايد. ولي اگر بدل از غسل جنابت تيمم كرد، ديگر بدل از ساير اغسال تيمم نكند مگر رجاءً.

(مساله 730) كسي كه نمي تواند غسل كند اگر بخواهد عملي را كه براي آن

غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد وبخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

(مساله 731) اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، نبايد براي نماز وضو بگيرد ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

(مساله 732) اگر بدل از غسل تيمم كند وبعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد وبنابر احتياط واجب بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نمي تواند وضو بگيرد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل وديگري بدل از وضو، ولي اگر تيمم او بدل از غسل جنابت بوده، چنانچه يك تيمم نمايد، به قصد اين كه آنچه تكليف او است انجام داده باشد، كافي است.

(مساله 733) كسي كه بايد براي انجام عملي - مثلا براي خواندن نماز - بدل از وضو وبدل از غسل تيمم كند، احتياط مستحب آن است كه تيمم سومي هم به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام دهد بنمايد، ولي اگر در تيمم اول، نيت بدل از وضو به نيت بدل از غسل نمايد وتيمم دوم را به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد، به جا آورد تيمم سوم لازم نيست.

(مساله 734) كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند، تا تيمم وعذر او باقي است، كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند

به جا آورد ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده، مي تواند انجام دهد.

(مساله 735) در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول -آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده وبا تيمم نماز خوانده است.

دوم -آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند وعمدا خود را جنب كرده وبا تيمم نماز خوانده است.

سوم -آن كه تا آخر وقت، عمدا در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند وبعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.

چهارم -آن كه عمدا نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم -آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

نماز
احكام نماز

نماز مهمترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود.

وهمانطور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند، چرك در بدنش نمي ماند نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند.

و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند.

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و اله) فرمود: كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است.

روزي حضرت در مسجد تشريف

داشتند مردي وارد ومشغول نماز شد وركوع وسجودش را كاملا به جا نياورد، حضرت فرمودند: اگر اين مرد در حالي كه نمازش اينطور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است، پس انسان بايد مواظب باشد كه با عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا وبا خضوع وخشوع ووقار باشد ومتوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد وخود را در مقابل عظمت وبزرگي خداوند عالم بسيار پست وناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملا به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمومنين (عليه السلام)بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نمازگزار توبه واستغفار نمايد وگناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد.

مثلا در حال خواب آلودگي وخود داري از بول به نماز نايستد ودر موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند بجاآورد، مثلا انگشتري عقيق بدست كند ولباس پاكيزه بپوشد وشانه ومسواك كند وخود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

نمازهاي واجب شش است: اول - نماز يوميه.

دوم - نماز آيات.

سوم - نماز ميت.

چهارم - نماز طواف واجب خانه كعبه.

پنجم - نماز قضاي پدر ومادر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

ششم - نمازي كه بواسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميه نمازهاي واجب

يوميه پنج است ظهر وعصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت ونماز جمعه هم از نمازهاي روزانه است.

(مساله 736) در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

(مساله 737) اگر چوب يا چيزي مانند آن را، به طور عمودي در زمين هموار نصب كنند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن بطرف مغرب مي افتد وهر چه آفتاب بالا آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي ((2)) به آخرين درجه كمي مي رسد وظهر كه گذشت، سايه آن بطرف مشرق بر مي گردد وهر چه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود. بنابراين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد ودو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.

(مساله 738) چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرومي برند شاخص گويند.

(مساله 739) بنابر قول مشهور نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص ومشتركي دارند، وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسي سهوا تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است واين قول موافق با احتياط است. و وقت مخصوص نماز عصر موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عصر،

وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده وبايد نماز عصر را بخواند وما بين وقت مخصوص نماز ظهر ووقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر ونماز عصر است كه اگر كسي دراين وقت اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است وبايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.

(مساله 740) اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهوا مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند - يعني: نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام وآنچه را مشغولم وآنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد - وبعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بنابر احتياط نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند، بعد هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.

(مساله 741) در زمان حضور امام (عليه السلام)واجب است انسان در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي در زمان غيبت اگر كسي نماز جمعه بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را هم بخواند.

(مساله 742) وقت نماز جمعه از اول ظهر است، تا مقداري كه مكلف بتواند نماز جمعه را با شرايط آن - تحصيل طهارت از حدث وخبث و حضور در اجتماع - بجاآورد.

وقت نماز مغرب و عشا

(مساله 743) مغرب موقعي است كه سرخي طرف مشرق، كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود،

از بالاي سر انسان بگذرد.

(مساله 744) نماز مغرب و عشا هر كدام بنابر قول مشهور وقت مخصوص ومشتركي دارند: وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلا مسافر باشد وتمام نماز عشا را سهوا در اين وقت بخواند، بنابر احتياط نماز باطل است. و وقت مخصوص نماز عشا موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخوانده، بايد نماز عشا وبعد از آن نماز مغرب را بخواند وبين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشا است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند وبعد از نماز ملتفت شود نمازش صحيح است وبايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

(مساله 745) وقت مخصوص ومشترك كه معني آن در مساله پيش گفته شد براي اشخاص فرق مي كند، مثلا اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده وداخل وقت مشترك مي شود ولي براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

(مساله 746) اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهوا مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده وبه ركوع چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند ونماز را تمام كند

وبعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند و احتياط لازم آن است كه بعد ازنماز مغرب نماز عشا را اعاده نمايد، اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد وپيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، احتياطا نيت را به نماز مغرب برگرداند ونماز را تمام كند ودوباره نماز مغرب وبعد از آن نماز عشا را بخواند.

(مساله 747) آخر وقت نماز عشا نصف شب است. و شب را بايد از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد - بنابر احتياط - نه تا اول آفتاب ((3)).ولي اگر تا موقعي كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب (از اول غروب تا طلوع صبح) بيشتر نمانده باشد، احتياط اين است كه نماز عشا را بخواند و بعد به قصد ما في الذمه نماز مغرب را بخواند و عشا را اعاده نمايد و اگر نماز مغرب را نخوانده باشد تا به اندازه نماز عشا به نصف شب (از اول غروب تا طلوع آفتاب) بيشتر نمانده باشد نماز عشا را رجاءً به قصد ادا بخواند و بعد، نماز مغرب و عشا را قضا نمايد.

(مساله 748) اگر از روي معصيت، يا بواسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيت ادا وقضا كند به جا آورد.

وقت نماز صبح

(مساله 749) نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند، موقعي كه آن سفيده

پهن شد فجر دوم، و اول وقت نماز صبح است، و آخر وقت نماز صبح موقعي است كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز

(مساله 750) موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند، يا اطمينان حاصل نمايد وقت داخل شده است، يا اذان گوي وقت شناس مورد وثوق اذان بگويد، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

(مساله 751) اگر بواسطه ابر يا غبار نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود لكن احتياط مستحب آن است كه نماز را تاخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است، ولي در مواقع غير عادي - مثل نابينايي و زنداني بودن - احتياط لازم اكتفا نكردن به ظن است.

(مساله 752) اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده ومشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده نماز او باطل است، و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده. ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

(مساله 753) اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است، و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از

وقت، نمازش باطل است. بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است احتياط واجب آن است كه دوباره آن نماز را بخواند.

(مساله 754) اگر يقين كند وقت داخل شده ومشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده، وشك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است.

(مساله 755) اگر وقت نماز بقدري تنگ است، كه بواسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود بايد آن مستحب را به جا نياورد. مثلا اگر بواسطه خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند.

(مساله 756) كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند. ولي نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تاخير بيندازد.

(مساله 757) كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد فقط نماز ظهر وعصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد نماز عصر را بخواند و بعدا نماز ظهر را قضا كند، و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند وبعدا مغرب را به قصد ما في الذمه بجاآورد وتا مقدار يك ركعت به فجر مانده قصد ادا و قضا نكند.

(مساله 758) كسي كه

مسافر است، اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر وعصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعدا نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند، و بعدا مغرب را به قصد ما في الذمه به جا آورد وچنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است بايد فورا نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

(مساله 759) مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است وهر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آن كه تاخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

(مساله 760) هر گاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است مثلا بدون ساتر يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اول وقت نماز بخواند، ولي اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود، بايد صبر كند تا عذرش بر طرف شود وچنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند واما اگر ناچار است با تيمم نماز بخواند حكم آن در مساله 723 گذشت ولازم نيست بقدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را

انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان واقامه وقنوت هم وقت دارد، مي تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

(مساله 761) كسي كه مسائل نماز وشكيات وسهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تاخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مساله اي كه حكم آن رانمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است واگر مساله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل نمايد ونماز را تمام كند، ولي بعد از نماز بايد مساله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند.

(مساله 762) اگر وقت نماز وسعت دارد وطلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند وهمچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فورا آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلا ببيند مسجد نجس است، بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند، معصيت كرده ولي نماز او صحيح است. نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شوند (مساله 763) انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر ونماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و يا نماز عشا را پيش

از نماز مغرب بخواند باطل است.

(مساله 764) اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد آن را رها كند ونماز عصر را بخواند، و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

(مساله 765) اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت رابه نماز ظهر بر گرداند چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنابر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر بر گرداند و بعد از تمام كردن نماز، دوباره نماز عصر را بخواند مگر آن كه پيش از به جا آوردن جزئي از اجزا به قصد ظهر يادش بيايد، كه دراين صورت نماز را به نيت عصر تمام مي كند واعاده لازم نيست.

(مساله 766) اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت بقدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد بنا بگذارد كه ظهر را خوانده وبه نيت نماز عصر نماز را تمام كند.

(مساله 767) اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت بقدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند وبعد مغرب را به قصد ما في الذمه بجاآورد و اگر بيشتر وقت دارد ويك ركعت از آن در وقت مشترك واقع شده باشد، بايد

نيت را به نماز مغرب بر گرداند ونماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

(مساله 768) اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم، شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند وبعد عشا را نيز اعاده نمايد، بنابر احتياط لازم، مگر اين كه اين شك در وقت مخصوص نماز عشا باشد كه در اين صورت خواندن نماز مغرب لازم نيست.

(مساله 769) اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است نمي تواند نيت را به آن نماز بر گرداند مثلا موقعي كه نماز عصر را احتياطا مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر بر گرداند.

(مساله 770) برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا، و از نماز مستحب به نماز واجب، جايز نيست.

(مساله 771) اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا بر گرداند، ولي بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد مثلا اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد، ولي اگر با علم وتذكر به قضا شروع به ادا كرده باشد عدول محل تامل است واحوط ترك آن است.

نمازهاي مستحب

(مساله 772) نمازهاي مستحب زياد است و آنها را نافله گويند و از بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و

آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعت است كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنابر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر وعصر، چهار ركعت اضافه مي شود، و بهتر اين است كه تمام بيست ركعت را پيش از ظهر به جا آورد.

(مساله 773) از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع ويك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده شود، وهشت ركعت نافله شب و همچنين نافله ظهر وعصر ومغرب را بايد مانند نماز صبح دو ركعتي بخوانند ودستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا گفته شده است.

(مساله 774) نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نافله نشسته را يك ركعت حساب كند. مثلا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

(مساله 775) نافله ظهر وعصر را در سفر نبايد خواند ولي نافله عشا را رجاءً مي توان خواند.

وقت نافله هاي يوميه

(مساله 776) نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي

شود به اندازه دو هفتم شاخص شود، مثلا اگر درازي شاخص هفت وجب باشد. هروقت مقدار سايه آن به دو وجب رسيد، آخر وقت فضيلت نافله ظهر است وتا آخر وقت فريضه هر گاه پيش از نماز عصر به قصد ادا به جا آورد صحيح است و همچنين وقت ادا نافله عصر تا وقت ادا فريضه عصر است.

(مساله 777) نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن تا موقعي است كه سايه شاخص به چهار هفتم آن برسد وچنانچه بخواهد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر يا نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند بنابر احتياط واجب نيت ادا و قضا نكند و به قصد ما في الذمه به جا آورد.

(مساله 778) وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود اگرچه بعيد نيست امتداد وقت نافله مغرب به امتداد وقت آن فريضه باشد.

(مساله 779) وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است وبهتر است بعد از نماز عشا بلا فاصله خوانده شود.

(مساله 780) نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از فجر اول است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود، و نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد. وممكن است نافله صبح را بعد از نافله شب بلا فاصله خواند.

(مساله 781) وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

(مساله 782) مسافر

و كسي كه براي او سخت است، نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله

(مساله 783) يكي از نمازهاي مستحب نماز غفيله است و وقت آن بين نماز مغرب وعشا است ودر ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند: (وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجي المومنين). و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند: (وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقه الايعلمها ولا حبه في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين). و در قنوت آن بگويند: (اللهم اني اسالك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الا انت ان تصلي علي محمد وآل محمد وان تفعل بي كذا وكذا) وبه جاي كلمه كذا وكذا حاجتهاي خود را بگويند وبعد بگويند: (اللهم انت ولي نعمتي والقادر علي طلبتي تعلم حاجتي فاسئلك بحق محمد وآل محمد عليه وعليهم السلام لما قضيتها لي).

احكام قبله

(مساله 784) خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد وجاي خانه تا منتهاي زمين وبالاي آن تا منتهاي آسمان قبله است، وبايد رو بروي آن نماز خواند ولي كسي كه دور است، اگر طوري بايستد كه بگويند: رو به قبله نماز مي خواند كافيست. و همچنين است كارهاي ديگري - مانند سر بريدن حيوانات - كه بايد رو به قبله انجام گيرد.

(مساله 785) كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد صورت و سينه وشكم و جلوي پاهاي او رو به قبله باشد واحتياط مستحب آن است كه انگشتان

پاي او هم رو به قبله باشد بطوري كه بگويند: پاي او رو به قبله است.

(مساله 786) كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز صورت و سينه وشكم و ساق پاي او رو به قبله باشد.

(مساله 787) كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست، بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند، بايد به پشت بخوابد بطوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

(مساله 788) نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله خواند، و سجده سهو را نيز بنابر احتياط لازم بايد رو به قبله به جا آورد.

(مساله 789) نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحب بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

(مساله 790) كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند قبله كدام طرف است و اگر نتواند يقين پيدا كند، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راههاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه بواسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافيست.

(مساله 791) كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند

گمان قوي تري پيدا كند نمي تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگري گمان قويتري پيدا كند نبايد به حرف او عمل نمايد.

(مساله 792) اگر براي پيداكردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد چهار نماز به چهارطرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد، نماز بخواند، مثلا اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز بهر طرفي كه مي خواهد بخواند وبعد از وقت با علم به قبله بنابر احتياط لازم نماز را قضا كند وبايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله واقع شده، يا اگر روبه قبله نبوده، به سمت راست و يا سمت چپ قبله نرسيده است.

(مساله 793) اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

(مساله 794) كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر وعصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود، مي تواند نماز اول رابه آن چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند و مي تواند هر دو را پشت سر هم به يك طرف به جا آورد وبعد به طرف ديگر شروع كند.

(مساله 795) كسي كه يقين به قبله

ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كاري كند كه بايد آن را رو به قبله انجام داد - مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد - بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

(مساله 796) مرد بايد در حال نماز - اگر چه كسي او را نمي بيند - عورتين خود را بپوشاند وبهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند.

(مساله 797) زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتي سر وموي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود ودستها تا مچ وپاها تا مچ پا لازم نيست، اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت وقدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

(مساله 798) موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد، بلكه بنابر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

(مساله 799) اگر انسان عمدا يا از روي ندانستن مساله در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

(مساله 800) اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند واحتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند ودوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده نمازش صحيح است.

(مساله 801) اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر، مثلا در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، بوسيله اي

كه پوشاندن به آن در حال اختيار جايز است آن را بپوشاند نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

(مساله 802) انسان مي تواند در نماز خود را با علف وبرگ درخت بپوشاند، ولي احتياط مستحب آن است كه موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.

(مساله 803) انسان درحال نماز اگر ناچار باشد كه خود را با گل بپوشاند و نماز بخواند احتياط لازم آن است كه يك مرتبه ديگر مثل برهنه نماز بخواند، يعني با ايما و اشاره.

(مساله 804) اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تاخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

(مساله 805) كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف نداشته باشد و يا گودالي هم كه در آن بايستد پيدا نكند واحتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه احتمال بدهد كه ناظر محترم او را مي بيند، نشسته نماز بخواند وبراي ركوع وسجود بقدري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود كمي بيشتر از ركوع خم شود ومهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر اطمينان دارد كه ناظر محترم او را نمي بيند، احتياط آن است كه دو نماز ايستاده بخواند وموقعي كه ايستاده است قبل خود را با دست بپوشاند و در يكي از آن دو نماز، ركوع و

سجود را به جا آورد و در ديگري به جاي ركوع وسجود با سر اشاره نمايد و اگر گودالي هست كه بتواند در آن بايستد بايد نماز مختار بخواند.

شرايط لباس نمازگزار

(مساله 806) لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول - آن كه پاك باشد.

دوم - آن كه مباح باشد.

سوم - آن كه از اجزا مردار نباشد.

چهارم - آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم - آن كه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص وطلا بافت نباشد وتفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

شرط اول

(مساله 807) لباس نمازگزار بايد پاك باشد، و اگر كسي عمدا با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

(مساله 808) كسي كه نمي داند با بدن ولباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، بنابر احتياط لازم نمازش باطل مي باشد.

(مساله 809) اگر بواسطه ندانستن مساله، چيز نجسي را نداند نجس است، مثلا نداند عرق كافر نجس است وبا آن نماز بخواند نمازش باطل است بنابر احتياط لازم.

(مساله 810) اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس شده است وبعد از نماز بفهمد، نماز او صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دوباره آن نماز را بخواند.

(مساله 811) اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد ازآن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 812) كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود وپيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه

نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است وشك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس، يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند، يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را رها كند وبا بدن ولباس پاك نماز بخواند.

(مساله 813) كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود وپيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است وشك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند ومي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد ونماز را تمام كند اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده ولباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند وبه قدر تبديل يا تطهير و درك يك ركعت وقت ندارد در همان لباس نماز بخواند.

(مساله 814) كسي كه در تنگي

وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است وشك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند وبه قدر تطهير و درك يك ركعت وقت ندارد، بايد با همان حال نماز را تمام كند ونماز او صحيح است.

(مساله 815) كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

(مساله 816) اگر لباس را آب بكشد ويقين كند كه پاك شده است وبا آن نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد پاك نشده نمازي را كه خوانده صحيح است.

(مساله 817) اگر خوني در بدن يا لباس خود به بيند ويقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

(مساله 818) اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است مثلا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 819) اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند

وبدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند وبعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است. ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد وبدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند ونماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر اعضا وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد وپيش از آن كه آنجا را آب بكشد وضو بگيرد ونماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد.

(مساله 820) كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن ولباس نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، بهتر اين است كه بدن را آب بكشد و با همان لباس نماز بخواند و احتياطا هم به دستوري كه براي برهنگان است نماز را اعاده نمايد ولي اگر مثلا نجاست يكي بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روي آن بريزد وديگري خون است كه يك مرتبه ريختن آب روي آن كافيست بايد آن را كه به بول نجس شده آب بكشد.

(مساله 821) كسي كه غير از لباس نجس لباس ديگري ندارد، با همان لباس نماز بخواند وبنابر احتياط مستحب هم نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد بجاآورد.

(مساله 822) كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است ونداند كدام يك آنهاست، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر وعصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر ويك نماز عصر

بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، با يكي از آن دو لباس نماز بخواند كافي است.

شرط دوم

(مساله 823) لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمدا در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبي است نماز بخواند، باطل است.

(مساله 824) كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمدا با لباس غصبي نماز بخواند نمازش باطل است.

(مساله 725) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است ولي اگر كسي خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است بنابر احتياط لازم.

(مساله 826) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فورا يا بدون اين كه موالات - يعني پي در پي بودن - نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است ولي در صورت نسيان اگر خودش لباس را غصب كرده باشد گذشت كه بنابر احتياط لازم نماز را اعاده كند، و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده، يا نمي تواند لباس غصبي را فورا بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد، پي در پي بودن نماز به هم مي خورد در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را رها كند وبا لباس غير

غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

(مساله 827) اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلا براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

(مساله 828) اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد چنانچه درحال نماز به غصب بودن آن ملتفت باشد نماز خواندن درآن لباس باطل است، و درصورت عدم التفات نماز صحيح است، و اگر جاهل مقصر بحكم مساله است بنابر احتياط لازم بايد نماز را اعاده كند.

شرط سوم

(مساله 829) لباس نمازگزار بايد از اجزا حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد يعني، حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند، نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

(مساله 830) هرگاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس او نباشد بنابر احتياط نمازش باطل است.

(مساله 831) اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است.

شرط چهارم

(مساله 832) لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه او باشد، نمازش باطل است.

(مساله 833) اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر

بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده وعين آن بر طرف شده باشد نماز صحيح است.

(مساله 834) اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد وموم و عسل همراه او باشد.

(مساله 835) اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، جايز است با آن نماز بخواند.

(مساله 836) تكمه صدفي ومانند آن كه معلوم نيست از حيوان حرام گوشت است، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

(مساله 837) پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، واحتياط واجب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

(مساله 838) اگر با لباسي كه نمي داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است، نماز بخواند نماز او صحيح است.

شرط پنجم

(مساله 839) پوشيدن لباس طلا بافت در هر حال براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز وغير نماز اشكال ندارد.

(مساله 840) زينت كردن به طلا - مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا بدست كردن و بستن ساعت مچي طلا - براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خودداري كند، ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز وغير نماز اشكال ندارد.

(مساله 841) اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتر يا لباس او از طلا است يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط ششم

(مساله 842)

لباس مرد نمازگزار حتي عرقچين وبند شلوار او نيز بنابر احتياط بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.

(مساله 843) اگر تمام آستر لباس يا مقداري از آن كه زيادتر از چهار انگشت بسته است ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام ونماز در آن باطل است.

(مساله 844) پوشيدن لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، جايز است و نماز در آن اشكال ندارد.

(مساله 845) دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد، اشكال ندارد ونماز را باطل نمي كند.

(مساله 846) پوشيدن لباس ابريشمي براي زن، در نماز وغير نماز اشكال ندارد.

(مساله 847) پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا بافت و لباسي كه از مردار تهيه شده در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشدو لباس ديگري غير از اينها ندارد، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

(مساله 848) اگر غير از لباس غصبي ولباسي كه از مردار تهيه شده، لباس ديگري ندارد وناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

(مساله 849) اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند واگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.

(مساله 850) اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا بافت، لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به

جا آورد.

(مساله 851) اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد، تهيه نمايد ولي اگر تهيه آن بقدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا طوري است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، بحال او ضرر دارد مختار است به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند، يا تحمل ضرر كند وبا لباس نماز بخواند.

(مساله 852) كسي كه لباس ندارد اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقت نداشته باشد، بايد قبول كند بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

(مساله 853) پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست وموجب توهين يا شهرت او مي شود حرام است، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

(مساله 854) احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

(مساله 855) كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزا حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز، خود را با آن نپوشاند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

(مساله 856) در سه صورت اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول - آن كه بواسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون

آلوده شده باشد.

دوم - آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم - كه تقريبا به اندازه يك اشرفي مي شود - به خون آلوده باشد.

سوم - آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول - آن كه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

دوم - آن كه لباس زني كه پرستار بچه است نجس شده باشد واحكام اين پنج صورت مفصلا در مسائل بعد گفته مي شود.

(مساله 857) اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد چنانچه طوري است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم سخت است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده مي تواند با آن خون نماز بخواند. و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند ونجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

(مساله 858) اگر خون بريدگي يا زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، واز درهم زياد تر است در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

(مساله 859) اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

(مساله 860) اگر از زخمي كه توي دهان وبيني ومانند اينها است،

خوني به بدن يا لباس برسد در صورتي كه زياد تر از متعارف تجاوز به اطراف نكرده باشد نماز با آن صحيح است، اگر چه احتياط آن است كه با آن نماز نخواند و همچنين است خون بواسير در صورتي كه دانه هايش بيرون نباشد، واما با خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است مي شود نماز خواند و مراعات اين احتياط لازم نيست.

(مساله 861) كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني كه بيشتر از درهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر احتياط اين است كه با آن نماز نخواند.

(مساله 862) اگر چند زخم در بدن باشد وبه طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد ولي اگر بقدري از هم دور باشند كه هركدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن ولباس را از خون آن آب بكشد اگر مجموع زيادتر از درهم باشد.

(مساله 863) اگر سر سوزني خون سگ يا خوك يا كافر، يا مردار، يا حيوان حرام گوشت يا حيض و بنابر احتياط خون نفاس يا استحاضه در بدن، يا لباس نمازگزار باشد نماز او باطل است. ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن ولباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد، - كه تقريبا به اندازه يك اشرفي مي شود - نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

(مساله 864) خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به

پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود ولي اگر پشت آن، جدا خوني شود وبواسطه اتصال يك خون حساب نشود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود پس اگر خوني كه در پشت وروي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

(مساله 865) اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد وبه آستر آن برسد و يا به آستر بريزد وروي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روي لباس وآستر، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

(مساله 866) اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد ورطوبتي به آن برسد درصورتي كه خون ورطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود واطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است بلكه اگر رطوبت وخون به اندازه درهم، هم نشود واطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد مگر آن كه آب در خون مستهلك شود.

(مساله 867) اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي بواسطه رسيدن به خون، نجس شود - اگرچه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد - نمي شود با آن نماز خواند.

(مساله 868) اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد - مثلا يك قطره بول روي آن بريزد - نماز خواندن با آن جايز نيست.

(مساله 869) اگر لباسهاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد

نجس باشد - چنانچه از مردار، يا حيوان حرام گوشت درست نشده باشد - نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

(مساله 870) احتياط مستحب آن است كه چيز نجس كه ساتر عورت نباشد مانند دستمال وكليد وچاقوي نجس همراه نمازگزار نباشد.

(مساله 871) مادري كه پرستار بچه است وبيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگر بخرد، يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هر گاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس شود مي تواند با آن لباس نماز بخواند، ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را طرف عصر براي نماز ظهر وعصر آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه همه آنها را آب بكشد كافي است و در اين كه پرستار بچه اگر مادر او نباشد اين حكم را داشته باشد اشكال است.

(مساله 872) مردي كه پرستار بچه است اگر لباسش به بول بچه نجس شود نمي تواند با آن لباس نماز بخواند.

مستحبات لباس نمازگزار

(مساله 873) چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا ولباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها واستعمال بوي خوش و دست كردن انگشتر عقيق.

مكروهات لباس نمازگزار

(مساله 874) چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است واز آن جمله است:پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند ولباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد مكروه مي باشد.

مكان نمازگزار

مكان نمازگزار نه شرط دارد: شرط اول: آن كه مباح باشد.

(مساله 875) نماز خواندن در ملك غصبي اگرچه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، باطل است ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد، اگر تصرف در سقف يا خيمه صدق ننمايد.

(مساله 876) نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه صاحب منفعت باطل است، مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد نماز بخواند، مثلا اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در ملك او نماز خواند.

(مساله 877) كسي كه در مسجد نشسته و يا رحل گذاشته اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند باطل است.

(مساله 878) اگر در جايي كه نمي داند غصبي است نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند وبعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده، اگر فراموش كند

و در آنجا نماز بخواند، نمازش باطل است بنابر احتياط.

(مساله 879) اگر بداند جايي غصبي است ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل مي باشد.

(مساله 880) كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد نماز او باطل است، و همچنين است اگر بخواهد برآن حيوان نماز مستحبي بخواند.

(مساله 881) كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند ونماز بخواند.

(مساله 882) اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام ونمازش هم در آن باطل است.

(مساله 883) اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداندكه قلبا راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلبا راضي است نماز صحيح است.

(مساله 884) تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، به نحوي كه دين از عهده ميت ساق ط شود، جايز است و اگر عين زكات يا خمس در مال ميت موجود باشد فقط تصرف و نماز در آن عين قبل از ادا جايز نيست ولي تصرف ونماز در غير آن اشكال ندارد.

(مساله 885) تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است ولي اگر ضامن شوند كه قرضهاي او را

بپردازند، يا اين كه طلبكار و وصي ميت، اجازه بدهند، تصرف ونماز در ملك او مانعي ندارد و اگر ميت بدهكار افرادي است كه حاكم شرع بر آنها ولايت دارد، اذن حاكم معتبر است.

(مساله 886) اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرف در ملك او بدون اذن ولي شرعي حرام و نماز درآن باطل است.

(مساله 887) نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد، ولي در غير اين قبيل جاها در صورتي مي شود نماز خواند، كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود، يا اطمينان حاصل شود كه براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند وبخوابد، كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.

(مساله 888) در زمين بسيار وسيعي كه براي بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا به جاي ديگر بروند، بي اجازه مالك مي شود نماز خواند ولي اگر بداند كه مالك زمين راضي نيست احوط آن است كه در آنجا نماز نخواند.

شرط دوم: آن كه مكان نمازگزار بي حركت باشد.

(مساله 889) مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر بواسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي وترن نماز بخواند، بقدري كه ممكن است بايد استقرار و قبله را رعايت نمايد و اگر آنها از قبله بطرف ديگر حركت كنند، بطرف قبله برگردد.

(مساله 890) نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها،

وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.

(مساله 891) روي خرمن گندم وجو ومانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند نماز باطل است.

شرط سوم: آن كه در جايي نماز بخواند كه احتمال بدهد مي تواند در آنجا نماز را تمام كند.

(مساله 892) بنابر احتياط، در جايي نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد نماز را تمام مي كند و در جايي كه بواسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، احتياط آن است كه نماز نخواند هر چند با احتمال امكان تمام كردن نماز، خواندن نماز جايز است ولي با اطمينان به عدم امكان نماز صحيح نيست.

شرط چهارم: آن كه در جايي كه ماندن در آن حرام است، مثلا زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز نخواند.

(مساله 893) نماز در جايي كه تار ومانند آن استعمال مي كنند باطل است.

(مساله 894) بودن مرد و زن نامحرم در اطاقي كه كسي در آنجا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود حرام است ونمازشان هم در آنجا صحيح نيست ولي اگر يكي از آنان مشغول نماز باشد و ديگري كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال ندارد.

(مساله 895) مكروه است زن در نماز جلوتر از مرد يا محاذي با او بايستد وبهتر است طوري بايستد كه جاي سجده او كمي از جاي ايستادن مرد عقب تر باشد.

(مساله 896) اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد نماز هر دو صحيح است چه با هم وارد نماز شوند يا به ترتيب، بلي ثواب نماز هر كدام كه بعد مشغول نماز شده اند كمتر است ولي بنابراحتياط

موكد سزاوار است در صورتي كه هر دو با هم وارد نماز شوند، هر دو و در صورتي كه به ترتيب وارد شده باشند كسي كه بعد وارد شده نماز را اعاده نمايد.

(مساله 897) اگر بين مرد و زن، ديوار، يا پرده، يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان اقلا ده ذراع كه تقريبا پنج ذرع مي شود، فاصله باشد، چنانچه زن برابر مرد يا جلوتر از او باشد نماز هر دو صحيح است وكراهت هم ندارد و همچنين است اگر مكان يكي از آنان بقدري بلند باشد كه نگويند، زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.

شرط پنجم: آن كه روي چيزي كه ايستادن ونشستن روي آن حرام است، مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده نماز نخواند.

شرط ششم: آن كه در جايي كه سقف آن كوتاه است ونمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد بقدري كه ممكن است قيام و ركوع وسجود را به جا آورد.

شرط هفتم: آن كه مساوي يا جلوتر از قبر پيغمبر وائمه (عليه السلام)نماز نخواند.

(مساله 898) بنابر احتياط واجب بايد جلوتر يا مساوي با قبر پيغمبر و امام (ع)نماز نخواند.

(مساله 899) اگر در موقع نماز چيزي مانند ديوار بين نمازگزار و قبر مطهر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح وپارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

(مساله 900) احتياط واجب آن است كه در خانه كعبه و بر بام آن

نماز واجب نخوانند، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

(مساله 901) خواندن نماز مستحب در خانه كعبه وبر بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

شرط هشتم: آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است بطوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد، اگرچه خشك هم باشد نماز باطل است واحتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

شرط نهم: آن كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلند تر نباشد و تفصيل اين مساله در احكام سجده گفته مي شود. جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است (مساله 902) در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است وبعد از آن مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و اله) و بعد از آن مسجد كوفه، وبعد از آن مسجد بيت المقدس، و بعد از آن مسجد جامع هر شهر، و بعد از آن مسجد محله و بعد از آن مسجد بازار است.

(مساله 903) براي زن نماز خواندن درخانه بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است.

(مساله 904) نماز در حرم ائمه (عليه السلام)مستحب بلكه بهتر از مسجد است ونماز در حرم مطهر حضرت امير المومنين (عليه السلام)برابر با دويست هزار نماز است.

(مساله 905) زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد، مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه

است در غير مسجد نماز بخواند.

(مساله 906) مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد. جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه است

(مساله 907) نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است: حمام، زمين نمك زار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام ونماز باطل است، مقابل آتش و چراغ و در آشپزخانه وهر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه وگودالي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد مگر آن كه روي آن پرده بكشند، در اطاقي كه جنب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه رو بروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر و در قبرستان.

(مساله 908) كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي او است مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد

(مساله 909) نجس كردن زمين وسقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است وهر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فورا نجاست آن را برطرف كند واحتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را بر طرف نمايند.

(مساله 910) اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد. يا كمك لازم داشته باشد وپيدا نكند، تطهير

مسجد بر او واجب نيست ولي بنابر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطلاع دهد.

(مساله 911) اگر جايي از مسجد نجس شود وتطهير آن بدون كندن يا خراب كردن مقدار كمي از آن ممكن نباشد، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند وپر كردن وساختن آن قسمت هم واجب نيست مگر اين كه خود كسي كه نجس كرده خراب كند كه در اين صورت بنابر احتياط بايد آن قسمت را بسازد و يا پر كند. و اگر مسجد به نحوي نجس شده باشد كه براي تطهير آن ناچار باشند تمام مسجد را خراب كنند، خراب كردن آن جايز نيست، چنانچه متبرعي هم باشد كه بعد از تخريب آن را بسازد، جايز بودن خراب كردن آن مشكل است ولي اگر ممكن است بايد ظاهر آن را بنابر احتياط تطهير نمايند، و اگر چيزي مانند آجر مسجد كه ممكن است آن را برگرداند، نجس شود، بايد بعد از تطهير آن را به مسجد بر گرداند.

(مساله 912) اگر مسجدي را غصب كنند وبه جاي آن خانه ومانند آن بسازند، يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن حرام وتطهير آن واجب است.

(مساله 913) نجس كردن حرم ائمه (عليه السلام)حرام است و اگر نجس شود چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

(مساله 914) اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه نجاست حصير بي احترامي به مسجد باشد و بواسطه آب كشيدن، خراب

مي شود وبريدن جاي نجس بهتر است، بايد آن را ببرند.

(مساله 915) بردن عين نجس - مانند خون - در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد، عين نجس را در مسجد نبرند و نيز بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد، حرام است.

(مساله 916) اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند ومانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.

(مساله 917) زينت كردن مسجد به طلا حرام است بنابر احتياط واجب، و هم چنين است نقش كردن مسجد به صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد، و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

(مساله 918) اگر مسجد خراب هم بشود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند.

(مساله 919) فروختن در وپنجره وچيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند وچنانچه بدرد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود ولي اگر بدرد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

(مساله 920) ساختن مسجد وتعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد به صورتي درآيد كه تعمير آن ممكن نباشد مي توانند آن را خراب كنند ودوباره بسازند بلكه مي توانند مسجدي را

كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند وبزرگتر بسازند.

(مساله 921) تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند ولباس پاكيزه وقيمتي بپوشد وته كفش خودرا وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد وموقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد واز همه ديرتر از مسجد بيرون برود.

(مساله 922) وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت واحترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

(مساله 923) خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد وصحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت ومانند آن نباشد مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني واخلاط سينه را در مسجد بيندازدو گمشده اي را طلب كند وصداي خود را بلند كند ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

(مساله 924) راه دادن بچه وديوانه به مسجد مكروه است وكسي كه پياز و سير ومانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

(مساله 925) براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان واقامه بگويند، ولي پيش از نمازهاي واجب غير يوميه مثل نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند: (الصلاه).

(مساله 926) مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در

گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

(مساله 927) اذان هيجده جمله است: (اللّه اكبر) چهار مرتبه، (اشهد ان لا اله الا اللّه)، (اشهد ان محمدا رسول اللّه)، (حي علي الصلاه)، (حي علي الفلاح)، (حي علي خير العمل)، (اللّه اكبر)، (لا اله الا اللّه) هر يك دو مرتبه.

اقامه هفده جمله است يعني: دو مرتبه (اللّه اكبر) از اول اذان و يك مرتبه (لا اله الا اللّه) از آخر آن كم مي شود وبعد از گفتن (حي علي خير العمل) بايد دو مرتبه (قد قامت الصلاه) اضافه نمود.

(مساله 928) (اشهد ان عليا ولي اللّه) جزو اذان واقامه نيست، ولي خوب است بعد از (اشهد ان محمدا رسول اللّه،) به قصد قربت گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه (اللّه اكبر) خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

(اشهد ان لا اله الا اللّه) شهادت مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يكتا و بي همتا.

(اشهد ان محمدا رسول اللّه) شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبداللّه (صلي الله عليه و اله) پيغمبر و فرستاده خداست.

(اشهد ان عليا امير المومنين ولي اللّه) شهادت مي دهم كه حضرت علي (عليه السلام)اميرالمومنين و ولي خدا بر همه خلق است.

(حي علي الصلاه،) بشتاب براي نماز.

(حي علي الفلاح،) بشتاب براي رستگاري.

(حي علي خير العمل،) بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

(قد قامت الصلاه) به تحقيق نماز برپا شد.

(لا اله الا اللّه) نيست خدايي مگر خداي يكتا وبي همتا.

(مساله 929) بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

(مساله 930) اگر

در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود، يعني: به طور آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است اذان و اقامه را بگويد حرام است و اگر غنا نشود مكروه مي باشد.

(مساله 931) اذان عصر و عشا از كسي كه بين ظهر و عصر و مغرب و عشا جمع مي كند ساق ط مي شود خواه در موارد استحباب جمع باشد - مثل نماز عصر روز جمعه، و نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است در عرفات، و نماز عشا شب عيد قربان براي كسي كه در مشعر الحرام است، و خواه مثل زن مستحاضه يا كسي باشد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند و جمع بين نماز ظهر وعصر و نماز مغرب و عشا مي نمايد، يا غير اين موارد باشد كه به هر حال اذان عصرو عشا در صورت جمع مذكور ساقط مي شود هر چند سقوط در عصر روز عرفه در عرفات و در عشا شب عيد قربان در مشعر به طور عزيمت است، و در عصر روز جمعه اگر بخواهد اذان بگويد رجاءً بگويد و در غير اين سه مورد سقوط به نحو رخصت است فقط مستحاضه و مسلوس احتياط را به نگفتن اذان ترك نكنند و درصورتي اذان ساقط مي شود، كه با نماز قبلي هيچ فاصله نشود، يا فاصله كمي بين آنها باشد، و فاصله شدن نافله كافي است براي عدم سقوط اذان بنابر اقوي.

(مساله 932) اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، نبايد براي

نماز خود اذان و اقامه بگويد.

(مساله 933) اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صفها به هم نخورده وجمعيت متفرق نشده، مي تواند براي نماز خود، اذان و اقامه نگويد.

(مساله 934) در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعت اند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه برپا مي شود نماز بخواند با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اول - آن كه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد، رجاءً بگويد.

دوم - آن كه براي آن نماز اذان و اقامه گفته باشند.

سوم - آن كه نماز جماعت باطل نباشد.

چهارم - آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد واو بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان واقامه بگويد.

پنجم - آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد.

ششم - آن كه وقت نماز جماعت مشترك باشد، مثلا هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند، يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود، نماز ظهر باشد واو نماز عصر بخواند، يا او نماز ظهر بخواند و جماعت نماز عصر باشد.

(مساله 935) اگر در يكي از شرطهايي كه در مساله قبل گفته شد شك كند چنانچه رجاءً اذان و اقامه بگويد مطابق با احتياط عمل كرده است.

(مساله 936) كسي كه اذان و اقامه ديگري را مي شنود مستحب است هر قسمتي راكه مي شنود آهسته بگويد.

(مساله 937) كسي كه اذان

و اقامه ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، درصورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند، زياد فاصله نشده باشد مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

(مساله 938) اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان او ساقط نمي شود بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.

(مساله 939) هرگاه اذان و اقامه را فراموش كند ومشغول نماز شود اگر تا وارد ركوع ركعت اول نشده، يادش آمد، مي تواند نماز را رها كرده و پس از گفتن اذان و اقامه نماز را دوباره شروع كند.

(مساله 940) اقامه بايد بعد از اذان گفته شود واگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

(مساله 941) اگر كلمات اذان واقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلا (حي علي الفلاح) را پيش از (حي علي الصلاه) بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

(مساله 942) بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها بقدري فاصله دهد، كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز بقدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

(مساله 943) اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلا ترجمه آنها را به فارسي بگويد صحيح نيست.

(مساله 944) اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز

گفته شود و اگر عمدا يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

(مساله 945) اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود وشك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

(مساله 946) اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

(مساله 947) مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد وبا وضو يا غسل باشد ودستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد وبين آنها حرف نزند، و اما در اقامه بايد با طهارت باشد بلكه بنابر احتياط لازم رو به قبله وايستاده باشد.

(مساله 948) مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد وآن را از اذان آهسته تر بگويد وجمله هاي آن را به هم نچسباند ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

(مساله 949) مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدري ساكت باشد، يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن

بين اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

(مساله 950) مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل ووقت شناس وصدايش بلند باشد واذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است:

اول - نيت.

دوم - قيام، يعني: ايستادن.

سوم - تكبيره الاحرام، يعني: گفتن (اللّه اكبر) در اول نماز.

چهارم - ركوع.

پنجم - سجود.

ششم - قرائت.

هفتم - ذكر.

هشتم - تشهد.

نهم - سلام.

دهم - ترتيب.

يازدهم - موالات، يعني: پي در پي بودن اجزا نماز.

(مساله 951) بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني: اگر انسان آنها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمدا يا اشتباها، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست، يعني: اگر عمدا كم يا زياد شود، نماز باطل مي شود وچنانچه اشتباها كم يا زياد گردد، نماز باطل نمي شود.

اركان نماز

پنج چيز است:

اول - نيت.

دوم -تكبيره الاحرام ولي زياد شدن سهوي آن بنابر احتياط موجب باطل شدن نماز است بنابراين، احتياط، اتمام نماز و اعاده آن است.

سوم -قيام در موقع گفتن تكبيره الاحرام وقيام متصل به ركوع، يعني:ايستادن پيش از ركوع.

چهارم - ركوع.

پنجم - دو سجده از يك ركعت.

نيت

(مساله 952) انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني، براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد ولازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربه الي اللّه بلكه در نماز احتياط، احتياط لازم نگفتن به زبان است.

(مساله 953) اگر در نماز ظهر يا نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم ومعين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضايا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند.

(مساله 954) انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز بطوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟ نداند چه بگويد نمازش باطل است.

(مساله 955) انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني، براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

(مساله 956) اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت،

واجب باشد مثل حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت، ولكن در مستحب احتياط لازم آن است كه نماز را تمام ودوباره اعاده نمايد بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت، يا به طرز مخصوصي مثلا با جماعت نماز بخواند نمازش باطل است.

تكبيره الاحرام

(مساله 957) گفتن (اللّه اكبر) در اول هر نماز واجب وركن است، و بايد حروف (اللّه) وحروف (اكبر) ودو كلمه (اللّه) و (اكبر) را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

(مساله 958) احتياط واجب آن است كه تكبيره الاحرام نماز را به چيزي كه پيش ازآن مي خواند، مثلا به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

(مساله 959) اگر انسان بخواهد اللّه اكبر را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلا به بسم اللّه الرحمن الرحيم بچسباند بايد را اكبر را با پيش بخواند.

(مساله 960) موقع گفتن تكبيره الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمدا در حاليكه بدنش حركت دارد، تكبيره الاحرام را بگويد باطل است.

(مساله 961) تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر بواسطه سنگيني يا كري گوش ياسر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد، كه اگر مانعي نباشد بشنود.

(مساله 962) كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند اللّه اكبر

را درست بگويد، بايد بهر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند وبراي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

(مساله 963) مستحب است بعد از تكبيره الاحرام بگويد: يا محسن قد اتاك المسي وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسي انت المحسن وانا المسي بحق محمد وآل محمد صل علي محمد وآل محمد وتجاوز عن قبيح ما تعلم مني. يعني: اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنه كار به در خانه تو آمده وتو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار، به حق محمد وآل محمد (ع)رحمت خود را بر محمد وآل محمد (عليه السلام)بفرست واز بديهايي كه مي داني از من سرزده بگذر.

(مساله 964) مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز وتكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

(مساله 965) اگر شك كند كه تكبيره الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

(مساله 966) اگر بعد از گفتن تكبيره الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده به شك خود اعتنا نكند و همچنين است اگر چيزي نخوانده ولكن احتياط مستحب آن است كه در اين صورت نماز را تمام كند ودوباره بخواند.

قيام ايستادن

(مساله 967) قيام در موقع گفتن تكبيره الاحرام وقيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد

از ركوع ركن نيست واگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند نمازش صحيح است.

(مساله 968) واجب است پيش از گفتن تكبير وبعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

(مساله 969) اگر ركوع را فراموش كند وبعد از حمد وسوره بنشيند ويادش بيايد كه ركوع نكرده بايد بايستد وبه ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد بحال خميدگي به ركوع بر گردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

(مساله 970) موقعي كه براي تكبيره الاحرام يا قرائت ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و بجايي تكيه نكند ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد اشكال ندارد.

(مساله 971) اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود يا بجايي تكيه كند، اشكال ندارد ولي در قيام موقع گفتن تكبيره الاحرام وقيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنابر احتياط مستحب، نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

(مساله 972) احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

(مساله 973) كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي باز بگذارد بحدي كه به او ايستاده نگويند نمازش باطل است.

(مساله 974) موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي است حتي موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد ودر موقعي

كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را بطرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد ولي بحول اللّه وقوته اقوم واقعد را بايد در حال برخاستن بگويد.

(مساله 975) اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطا نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكري گفته باشد نماز صحيح است.

(مساله 976) حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و سوره اشكال ندارد اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

(مساله 977) اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بي اختيار بقدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

(مساله 978) اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود، بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.

(مساله 979) تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلا كسي كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول باز بگذارد، بايد بهر طور كه مي تواند بايستد و نماز بخواند ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند ونشسته نماز بخواند.

(مساله 980) تا انسان مي

تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد بطوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند به پهلوي چپ و اگر آنهم ممكن نيست به پشت بخوابد، بطوريكه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

(مساله 981) كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد، وركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع برود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

(مساله 982) كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند، نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

(مساله 983) كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند.

(مساله 984) كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه بواسطه ايستادن، مريض شود يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

(مساله 985) اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند بنابر احتياط لازم بايد نماز را تاخير بيندازد. پس اگر نتوانست بايستد، درآخر وقت مطابق وظيفه اش نماز به جا آورد.

(مساله 986) مستحب است درحال ايستادن بدن را راست نگهدارد، شانه ها را

پايين بيندازد، دستها را روي رانها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع وخشوع باشد پاها را پس وپيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت

(مساله 987) در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد وبعد از آن يك سوره تمام بخواند، و دو سوره والضحي و الم نشرح و همچنين دو سوره فيل و لايلاف در نماز يك سوره حساب مي شود.

(مساله 988) اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.

(مساله 989) اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كندو بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.

(مساله 990) اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند وبعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

(مساله 991) اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود وپيش از آن كه

به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، ياحمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

(مساله 992) اگر در نماز فريضه يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مساله 361 گفته شد، عمدا بخواند نمازش باطل است.

(مساله 993) اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند واگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بنابر احتياط براي سجده واجب اشاره كند و سوره را تمام كند وبعد يك سوره ديگر احتياطا به قصد قربت مطلقه بخواند وبه ركوع رود و نماز را تمام كند وبعد از نماز بنابر احتياط سجده آن را به جا آورد.

(مساله 994) اگر در نماز آيه سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بنابر احتياط براي سجده واجب اشاره كند وبعد از نماز هم سجده را به جا آورد.

(مساله 995) در نماز مستحب خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز بواسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

(مساله 996) در نماز جمعه ودر نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

(مساله 997) اگر بعد از حمد مشغول خواندن

سوره توحيد يا سوره كافرون شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين، يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

(مساله 998) اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمدا سوره توحيد يا سوره كافرون بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه ومنافقين را بخواند.

(مساله 999) اگر در نماز، غير سوره توحيد و كافرون، سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند و بنابر احتياط ما بين نصف وثلث آن را رها نكند و پس از اين كه به دو ثلث رسيد عدول جايز نيست.

(مساله 1000) اگر مقداري از سوره را فراموش كند، يا از روي ناچاري مثلا بواسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند وسوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اي را كه مي خوانده توحيد، يا كافرون باشد.

(مساله 1001) بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند وبر مرد وزن واجب است حمد وسوره نماز ظهر وعصر را آهسته بخوانند.

(مساله 1002) مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

(مساله 1003) زن مي تواند حمد و سوره

نماز صبح ومغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنابر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

(مساله 1004) اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند، عمدا آهسته بخواند يا در جايي كه بايد آهسته بخواند، عمدا بلند بخواند، نمازش باطل است ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مساله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

(مساله 1005) اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

(مساله 1006) انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند، بخواند و احتياط لازم آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد مگر آن كه بر او حرج باشد.

(مساله 1007) كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند ومي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است بنابراحتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نمازش رابه جماعت بخواند.

(مساله 1008) مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز حرام است بنابر احتياط واجب. ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.

(مساله 1009) اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند يا عمدا آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد مثلا به جاي ض ظ بگويد، يا جايي كه بايد بدون زير وزبر خوانده شود،

زير وزبر بدهد، يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

(مساله 1010) اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند ودر نماز همان طور بخواند وبعد بفهمد غلط خوانده، بايد دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 1011) اگر زير وزبر كلمه اي را نداند يا نداند مثلا كلمه اي به س است يابه ص، بايد ياد بگيرد وچنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در اهدنا الصراط المستقيم، مستقيم را يك مرتبه با سين ويك مرتبه با صاد بخواند، نمازش باطل است.

(مساله 1012) اگر در كلمه اي واو باشد وحرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد وحرف بعد از واو در آن كلمه همزه باشد مثل كلمه سو بايد آن واو را مد بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد وحرف بعد از الف درآن كلمه همزه باشد مثل ج بايد الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي ي باشد وحرف پيش از ي در آن كلمه زير داشته باشد وحرف بعد از ي درآن كلمه همزه باشد مثل جي بايد ي را بامد بخواند و اگر بعد از اين واو و الف و يا، به جاي همزه حرفي باشد كه ساكن است يعني زير وزبر وپيش ندارد باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلا در ولا الضالين كه بعد از الف، حرف لام ساكن است، بايد الف آن را بامد بخواند وچنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند، احتياط آن است كه نماز را تمام كند ودوباره بخواند.

(مساله 1013) احتياط آن است

كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد. و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعد فاصله دهد مثلا بگويد الرحمن الرحيم وميم رحيم را زير بدهد وبعد قدري فاصله دهد وبگويد مالك يوم الدين و معني وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آن كه بگويد الرحمن الرحيم وميم الرحيم را زير ندهد وفورا مالك يوم الدين را بگويد.

(مساله 1014) در ركعت سوم وچهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعني بگويد، سبحان اللّه والحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر وبهتر آن است كه اين تسبيحات را سه مرتبه بگويد و مي تواند در يك ركعت حمد ودر ركعت ديگر تسبيحات بگويد وبهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

(مساله 1015) در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد و در وسعت وقت يك مرتبه كافي است، لكن سزاوار است ترك نشود سه مرتبه مگر در ضرورت.

(مساله 1016) بر مرد وزن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

(مساله 1017) اگر در ركعت سوم وچهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بايد بسم اللّه آن را هم آهسته بگويد.

(مساله 1018) كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم وچهارم حمد بخواند.

(مساله 1019) اگر در دو ركعت اول نماز بخيال اين كه در دو

ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

(مساله 1020) اگر در دو ركعت آخر نماز بخيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان اين كه در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش صحيح است.

(مساله 1021) اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند ودوباره حمد يا تسبيحات را بخواند ولي اگر قصدش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده اگر چه بواسطه عادت باشد، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

(مساله 1022) كسي كه عادت دارد، در ركعت سوم وچهارم تسبيحات بخواند اگر با غفلت از عادت خود به قصد اداي وظيفه، حمد بخواند كفايت مي كند.

(مساله 1023) در ركعت سوم وچهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلا بگويد: استغفر اللّه ربي واتوب اليه يا بگويد: اللهم اغفر لي. و كسي كه مشغول استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه چنانچه خود را در استغفار بعد از حمد يا تسبيحات ببيند بايد به شك خود اعتنا ننمايد والا بايد حمد يا تسبيحات را بخواند و نيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع درحالي كه مشغول استغفار نيست شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه بايد حمد يا تسبيحات را

بخواند.

(مساله 1024) اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1025) هرگاه بعد از تمام شدن آيه يا كلمه اي شك كند كه آن را درست گفته يا نه تا داخل در ركن بعد نشده مي تواند برگردد واحتياطا آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد ولي اگر جز بعدي ركن باشد مثلا در ركوع شك كند كه سوره را درست خوانده يا نه نمي تواند برگردد و بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1026) مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم و در ركعت اول ودوم نماز ظهر و عصر بسم اللّه الرحمن الرحيم را بلند بگويد و نيز مستحب است در تمام نمازها حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني: آن را به آيه بعد نچسباند ودر حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد و اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد، بگويد: الحمد للّه رب العالمين، وبعد از خواندن سوره توحيد، يك، يا دو، يا سه مرتبه كذلك اللّه ربي يا سه مرتبه كذلك اللّه ربنا بگويد، وبعد از خواندن سوره، كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد، يا قنوت را بخواند.

(مساله 1027) مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره قدر و در ركعت دوم، سوره توحيد را

بخواند.

(مساله 1028) مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره توحيد را نخواند.

(مساله 1029) خواندن سوره توحيد به يك نفس مكروه است.

(مساله 1030) سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند ولي اگر سوره توحيد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

(مساله 1031) در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد واين عمل را ركوع مي گويند.

(مساله 1032) اگر به اندازه ركوع خم شود، ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب اين است كه دستها را به زانو بگذارد.

(مساله 1033) هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلا به چپ يا راست خم شود، اگر چه دستهاي او به زانو برسد، صحيح نيست.

(مساله 1034) خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر - مثلا براي كشتن جانور خم شود - نمي تواند آن را ركوع حساب كند بلكه بايد بايستد ودوباره براي ركوع خم شود وبه واسطه اين عمل، ركن زياد نشده ونماز باطل نمي شود.

(مساله 1035) كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

(مساله 1036) كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد بقدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد وبهتر است بقدري خم شود كه

صورت نزديك جاي سجده برسد.

(مساله 1037) احتياط مستحب آن است كه در ركوع، سه مرتبه سبحان اللّه يا يك مرتبه سبحان ربي العظيم وبحمده بگويد، هر چند ظاهر اين است كه گفتن هر ذكري كه به اين مقدار باشد مثل سه مرتبه اللّه اكبر كفايت مي كند، ولي در تنگي وقت و درحال ناچاري گفتن يك سبحان اللّه كافي است.

(مساله 1038) ذكر ركوع بايد به عربي صحيح گفته شود، و مستحب است آن راسه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

(مساله 1039) در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد، و در ذكر مستحب هم اگر آن را بقصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند، بگويد بنابر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است.

(مساله 1040) اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار بقدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

(مساله 1041) اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود وبدن آرام گيرد عمدا ذكر ركوع را بگويد، بايد بعد از رسيدن به ركوع وآرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، وبنابر احتياط لازم نماز را پس از اتمام، اعاده نمايد، و اگر بهمان ذكر اول اكتفا نمايد نماز باطل است.

(مساله 1042) اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمدا سر از ركوع بردارد نمازش باطل است، و اگر سهوا سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش

بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويدو اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نماز او صحيح است.

(مساله 1043) اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقيه آن را در حال برخاستن بگويد.

(مساله 1044) اگر بواسطه مرض ومانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است ولي بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را بگويد.

(مساله 1045) هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد وركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه مي تواند، خم شود ودر اين صورت احتياط لازم آن است كه نماز را دوباره بخواند، و ركوع آن را نشسته به جا آورد، و اگر هيچ نتواند خم شود بايد موقع ركوع بنشيند ونشسته ركوع كند واحتياط لازم آن است كه نماز ديگري هم بخواند، و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

(مساله 1046) كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند وبراي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد وذكر آن را بگويد، و به نيت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است، بايد در قلب نيت ركوع كند، و ذكر آن را بگويد.

(مساله 1047) كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند وبراي ركوع فقط مي تواند

در حالي كه نشسته است كمي خم شود، يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند، و براي ركوع با سر اشاره نمايد، و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند، و موقع ركوع آن بنشيند، و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.

(مساله 1048) اگر بعد از رسيدن به حد ركوع سر بردارد، و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود، يا بعد از آن كه به اندازه ركوع خم شود، بقدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

(مساله 1049) بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد وبعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود، و اگر عمدا پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

(مساله 1050) اگر ركوع را فراموش كند وپيش از آن كه به سجده برسد، يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود، و چنانچه بحالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

(مساله 1051) اگر بعد از آن كه براي سجده دوم پيشاني به زمين رسيد، يادش بيايد كه ركوع نكرده نمازش باطل است. ولي تا داخل سجده دوم نشده اگر يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و ركوع را به جا آورد وبعد از تمام شدن نماز براي زيادي سجده احتياطا دو سجده سهو به جا آورد، و اگر احتياطا نماز را دوباره بخواند بهتر است.

(مساله 1052) مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد، و در ركوع زانوها را به عقب دهد، و

پشت را صاف نگهدارد، و گردن را بكشد، و مساوي پشت نگهدارد، و بين دو قدم را نگاه كند، و پيش از ذكر يا بعد ازآن صلوات بفرستد، و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد: سمع اللّه لمن حمده.

(مساله 1053) مستحب است در ركوع زن دست را از زانو بالاتر بگذارد، و زانوها را به عقب ندهد.

سجود

(مساله 1054) نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده كند وسجده آن است كه پيشاني وكف دو دست وسر دو زانو وسر دو انگشت بزرگ پا را بر زمين بگذارد.

(مساله 1055) دو سجده از يك ركعت با هم ركن است، كه اگر كسي در نمازواجب عمدا يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده اضافه نمايد، نمازش باطل است.

(مساله 1056) اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند، نمازش باطل مي شود. و اگر سهوا يك سجده كم كند، حكم آن بعدا در مسائل 1260 تا 1271 گفته خواهد شد.

(مساله 1057) اگر پيشاني را عمدا يا سهوا به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد. ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد، و سهوا جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهوا ذكر نگويد سجده صحيح است.

(مساله 1058) احتياط مستحب آن است كه در سجده، سه مرتبه سبحان اللّه يا يك مرتبه سبحان ربي الاعلي وبحمده بگويد، هر چند ظاهر اين است كه اكتفا به گفتن هر ذكري كه به اين مقدار باشد، مثل سه مرتبه اللّه اكبر جايز است، و بايد

اين كلمات به عربي صحيح گفته شود، و مستحب است سبحان ربي الاعلي وبحمده را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

(مساله 1059) در سجده بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد، و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را بقصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.

(مساله 1060) اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد يا پيش از آن كه بدن آرام بگيرد، عمدا ذكر سجده را بگويد، بايد بعد از رسيدن پيشاني به زمين وآرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، وبنابر احتياط لازم نماز را پس از اتمام، اعاده نمايد و اگر به همان ذكر اول اكتفا نمايد نماز باطل است. و همچنين اگر پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

(مساله 1061) اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد، و بدن آرام گيرد، سهوا ذكر سجده را بگويد، و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

(مساله 1062) اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته، يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود، سر برداشته، نمازش صحيح است.

(مساله 1063) اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد، احتياط لازم آن است كه بعد از آرام گرفتن همه اعضا دوباره ذكر واجب را بگويد، و نماز را تمام كند و اعاده نمايد، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر

غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد ودوباره بگذارد، اشكال ندارد.

(مساله 1064) اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهوا پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد، و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولي اگر جاهاي ديگر را سهوا از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد، و ذكر را بگويد.

(مساله 1065) بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد ودوباره به سجده رود.

(مساله 1066) جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوها وسر انگشتان پاي اوبلندتر از چهار انگشت بسته نباشد. بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتان وسر زانوهايش از چهار انگشت بسته پست تر نيز نباشد.

(مساله 1067) در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشتان پا وسر زانوهاي او مختصري بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد، اشكال ندارد.

(مساله 1068) اگر پيشاني را به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتان پا و سر زانوهاي او بلند تر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن بقدري است كه نمي گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد وبه چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است، بگذارد و اگر بلندي آن بقدري است كه مي گويند درحال سجده است، احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد، و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند ودوباره بخواند.

(مساله 1069) بايد بين پيشاني

وآنچه بر آن سجده مي كند، چيزي نباشد. پس اگر مهر بقدري چرك باشد كه پيشاني بخود مهر نرسد، سجده باطل است. ولي اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد.

(مساله 1070) در سجده بايد كف هر دو دست را بر زمين بگذارد، ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد. و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد. و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد. و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.

(مساله 1071) در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پا را به زمين بگذارد، و اگر انگشتان ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد، وسر دو انگشت بزرگ رابه زمين نگذارد، يا بواسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است. وكسي كه بواسطه ندانستن مساله نمازهاي خود را اينطور خوانده، بايد بنابر احتياط لازم دوباره بخواند.

(مساله 1072) كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است، احتياط لازم آن است كه همان را به زمين بگذارد و ذكر سجده را بگويد، و باز بقيه انگشتان را به زمين بگذارد و دو مرتبه ذكر را بگويد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري كه از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

(مساله 1073) اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلا سينه و شكم را به زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند، ولي هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد،

اگر طوري است كه عرفا مي گويند: سجده كرده، صحيح است، والا باطل است.

(مساله 1074) مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد، ولي اگر مثلا مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد وپيشاني را بطرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

(مساله 1075) اگر در پيشاني دمل ومانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد باجاي سالم پيشاني سجده كند. و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند ودمل را در گودال، و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد، بر زمين بگذارد.

(مساله 1076) اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد، بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند. و اگر ممكن نيست، به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد به هر جايي از صورت كه ممكن است رجاءً سجده كند، و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست با جلوي سر سجده نمايد رجاءً، و در اين دو صورت با اشاره نيز رجاءً سجده نمايد.

(مساله 1077) كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد بقدري كه مي تواند خم شود، و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي چيز بلندي گذاشته، و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند: سجده كرده است، ولي بايد كف دستها و زانوها وانگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

(مساله 1078) كسي كه هيچ نمي تواند خم شود، بايد براي سجده بنشيند وبا سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد، و در هر دو صورت احتياط

واجب آن است كه اگر مي تواند مهر را بلند كند، و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر ممكن نيست مهر را به پيشاني بگذارد، و اگر با سر يا چشمها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند، وبنابر احتياط واجب با دست ومانند آن هم براي سجده اشاره نمايد.

(مساله 1079) كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند، و چنانچه مي تواند، براي سجده با سر اشاره كند، و اگر نمي تواند با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند، در قلب نيت سجده كند، و بنابر احتياط واجب با دست ومانند آن هم براي سجده اشاره نمايد.

(مساله 1080) اگر پيشاني بي اختيار به جاي سجده بخورد وبلند شود، سجده به عمل نيامده است، و بايد سجده را به طور صحيح به جا آورد وبعد از تمام شدن، احتياط مستحب آن است كه دو مرتبه نماز را بخواند.

(مساله 1081) جايي كه انسان بايد تقيه كند اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد، طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش ومانند آن سجده نمايد، و اگر نمي تواند، احتياط آن است كه در صورت امكان براي نماز به جاي ديگر برود، والا در همانجا نماز بخواند و بر فرش و مانند آن سجده نمايد. ظاهر اين است كه در مورد تقيه به جهت تحبيب وتاليف قلوب لازم نيست كه براي نماز به جاي ديگر برود.

(مساله 1082) اگر روي تشك پر يا چيز ديگري كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، باطل است. ولي چنانچه

بعد از سر گذاشتن و مقداري پايين رفتن بدن آرام بگيرد اشكال ندارد.

(مساله 1083) اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن ولباس براي او مشقت ندارد، بنابر احتياط لازم سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد. و اگر مشقت دارد، مي تواند در حالي كه ايستاده، براي سجده با سر اشاره كند وتشهد را ايستاده بخواند. و اگر در عين مشقت سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد، نمازش صحيح است.

(مساله 1084) در ركعت اول و ركعت سوم كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر وعصر و عشا بنابر احتياط واجب، بايد بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد، و اين عمل را جلسه استراحت مي گويند. چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است (مساله 1085) بايد بر زمين وچيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد وسجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي و معدني مانند عقيق صحيح نيست.

(مساله 1086) احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند.

(مساله 1087) سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد، و خوراك حيوان است مثل علف وكاه صحيح است.

(مساله 1088) سجده بر گلهايي كه خوراكي نيستند، صحيح است، ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند گل بنفشه وگل گاوزبان صحيح نيست.

(مساله 1089) سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است ودر شهرهاي ديگر معمول نيست، و نيز سجده بر ميوه نارس اگر چه ماكول نباشد صحيح نيست.

(مساله 1090) سجده بر سنگ آهك و

سنگ گچ صحيح است. و جواز سجده درحال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي ومانند آن مورد تامل است.

(مساله 1091) اگر كاغذ را از چيزهايي كه سجده بر آن صحيح است مثلا از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد. ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه ومانند آن ساخته شده، اشكال دارد و نيز سجده كردن بر كاغذي كه انسان نمي داند از چيزي كه سجده بر آن صحيح است، ساخته شده يا از چيزي كه سجده بر آن صحيح نيست، اشكال دارد.

(مساله 1092) براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام)مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك، سنگ وبعد از سنگ، گياه است.

(مساله 1093) اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد بواسطه سرما يا گرماي زياد ومانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش سجده كند. و اگر بر آن هم نشود، بايد بر پشت دست يا چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد ولي احتياط لازم آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر چيز معدني سجده نكند.

(مساله 1094) سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد، باطل است.

(مساله 1095) اگر در سجده اول مهر به پيشاني بچسبد، و بدون اين كه مهر را بردارد، به سجده رود اشكال دارد، بلكه بايد مهر را از پيشاني بردارد، و بعد به سجده رود.

(مساله 1096) اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند، گم شود و چيز ديگري كه سجده بر آن

صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را رها كند، و اگر وقت تنگ است، بايد به ترتيبي كه در مساله 1093 گفته شد عمل نمايد.

(مساله 1097) هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد، و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد نماز را رها كند. و اگر وقت تنگ است به ترتيبي كه در مساله 1093 گفته شد، عمل نمايد.

(مساله 1098) اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده برآن باطل است، اشكال ندارد.

(مساله 1099) سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد. و بعضي از مردم كه مقابل قبر ائمه (عليه السلام)پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد، وگرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

(مساله 1100) در سجده چند چيز مستحب است:

1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت، و كاملا ايستاد، و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از آن كه كاملا نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مي خواهد به سجده برود، مرد اول دستها را، و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند وبرابر گوش بگذارد، بطوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده دعا كند واز خدا

حاجت بخواهد، و اين دعا را بخواند: يا خير المسئولين ويا خير المعطين ارزقني وارزق عيالي من فضلك فانك ذو الفضل العظيم يعني:اي بهترين كسي كه از او سوال مي كنند، و اي بهترين عطا كنندگان روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس بدرستي كه تو داراي فضل بزرگي هستي.

6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند، و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت، تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت استغفر اللّه ربي واتوب اليه بگويد.

9 - سجده را طول بدهد، و در موقع نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

10 - براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامي بدن اللّه اكبر بگويد.

11 - در سجده ها صلوات بفرستد.

12 - در موقع بلند شدن، مرد اول زانوها، و زن اول دستها را از زمين بردارد.

13 - مرد آرنجها وشكم را به زمين نچسباند، و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارد، و زن آرنجها و شكم را بر زمين بگذارد، و اعضا بدن را به يكديگر بچسباند، و مستحبات ديگر سجده در كتابهاي مفصل گفته شده است.

(مساله 1101) قرآن خواندن در سجده مكروه است.

و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد وغبار، جاي سجده را فوت كند.

و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است، و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

سجده هاي واجب قرآن

(مساله 1102) در هريك از چهار سوره الم تنزيل 32 وحم سجده 41 والنجم 53 واقرا 96

يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند يا استماع كند بعد از تمام شدن آيه بايد فورا سجده كند. و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد. و فرق نيست در استماع بين اين كه از خود گوينده بشنود، يا بوسيله بلندگو وراديو بشنود. و همچنين است حكم در سماع بنابر احتياط.

(مساله 1103) اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده نمايد.

(مساله 1104) در غير نماز اگر در حال سجده، آيه سجده را بخواند يا بشنود، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

(مساله 1105) اگر انسان از بچه غير مميز كه خوب و بد را نمي فهمد يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيه سجده را بشنود، احتياط واجب آن است كه سجده كند. و همچنين است اگر از مثل نوار آيه سجده را بشنود.

(مساله 1106) در سجده واجب قرآن بايد جاي انسان غصبي نباشد، ولي لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد، و عورت خود را بپوشاند، و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد، و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد، در لباس او شرط نيست اما اگر لباس او غصبي است چنانچه سجده كردن تصرف در آن لباس باشد، سجده باطل است.

(مساله 1107) احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است بگذارد، و بنابر احتياط مستحب جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شد، بر زمين بگذارد.

(مساله 1108)

هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را بقصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافيست ولي گفتن ذكر، مستحب ومطابق با احتياط است، و بهتر است بگويد: لا اله الا اللّه حقا حقا لا اله الا اللّه ايمانا وتصديقا لا اله الا اللّه عبوديه ورقا سجدت لك يا رب تعبدا ورقا لا مستنكفا ولا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير.

تشهد

(مساله 1109) در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب وركعت سوم نماز مغرب وركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند ودر حال آرام بودن بدن، تشهد بخواند يعني بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله اللهم صل علي محمد وآل محمد و كمتر از اين كفايت نمي كند و احتياط واجب آن است كه به همين ترتيب بگويد.

(مساله 1110) كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و بطوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

(مساله 1111) اگر تشهد را فراموش كند وبايستد وپيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند وتشهد را بخواند، و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند. و بنابر احتياط واجب، بعد از نماز براي ايستادن بي جا، دو سجده سهو به جا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند، و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند وبراي تشهد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

(مساله 1112) مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و

روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد، وپيش از تشهد بگويد: الحمد للّه يا بگويد: بسم اللّه وباللّه والحمد للّه وخير الاسماء للّه و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها رابه يكديگر بچسباند، و به دامان خود نگاه كند، وبعد از تمام شدن تشهد اول بگويد:وتقبل شفاعته وارفع درجته.

(مساله 1113) مستحب است زن در وقت خواندن تشهد، رانها را به هم بچسباند.

سلام نماز

(مساله 1114) بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حاليكه نشسته وبدن آرام است بگويد: السلام عليك ايها النبي ورحمه اللّه وبركاته و بعد از آن واجب است بگويد: السلام عليكم ورحمه اللّه وبركاته يا بگويد: السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين ولي اگر اين سلام را بگويد احتياط واجب آن است كه بعد از آن: السلام عليكم ورحمه اللّه وبركاته را هم بگويد، چنانكه وجوب گفتن ورحمه اللّه وبركاته اضافه بر السلام عليكم نيز بنابر احتياط است.

(مساله 1115) اگر سلام نماز را فراموش كند وموقعي يادش بيايد كه صورت نمازبهم نخورده، وكاري هم كه عمدي وسهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

(مساله 1116) اگر سلام نماز را فراموش كند وموقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، چنانچه پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي وسهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، نمازش صحيح است. و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را

باطل مي كند، انجام داده باشد، نمازش باطل است.

ترتيب

(مساله 1117) اگر عمدا ترتيب نماز را به هم بزند وجزئي را كه ركن نيست جلوتر بجاآورد، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند، احتياط واجب آن است كه بعد از حمد، سوره را دوباره بخواند و نماز را تمام كند واعاده نمايد. ولي اگر به همان سوره كه پيش از حمد خوانده اكتفا كند، يا آن كه جزئي را كه ركن است به غير ترتيب به جا آورد، و يا يك سجده را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مي شود.

(مساله 1118) اگر ركني از نماز را فراموش كند وركن بعد از آن را به جا آورد، مثلا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.

(مساله 1119) اگر ركني را فراموش كند وچيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلا پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را به جا آورد وآنچه را اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

(مساله 1120) اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند وركن بعد از آن را به جا آورد مثلا حمد را فراموش كند ومشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

(مساله 1121) اگر چيزي را كه ركن نيست، فراموش كند وچيزي را كه بعد از آن است وآن هم ركن نيست به جا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند. چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلا در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بگذرد و نماز او صحيح است، و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد،

بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد وبعد از آن چيزي را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند.

(مساله 1122) اگر سجده اول را به خيال اين كه سجده دوم است، يا سجده دوم رابه خيال اين كه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است، و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او، سجده دوم حساب مي شود.

موالات

(مساله 1123) انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني، كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد، و چيزهايي را كه در نماز مي خواند، بطوري كه معمول است پشت سر هم بخواند، و اگر بقدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.

(مساله 1124) اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد، و فاصله بقدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند. و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است، مگر در تكبيره الاحرام كه اگر فاصله بين كلمات آن بقدري باشد كه از صورت تكبيره الاحرام خارج شود، نماز باطل است.

(مساله 1125) طول دادن ركوع وسجود وخواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

قنوت

(مساله 1126) در تمام نمازهاي واجب ومستحب پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه دو قنوت دارد، يكي پيش از ركوع ركعت اول، و يكي بعد از ركوع ركعت دوم، و نماز آيات در هر ركعت پنج قنوت، ونماز عيد فطر وقربان در ركعت اول پنج قنوت، و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

(مساله 1127) مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان وپهلوي هم نگهدارد وغير شست، انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

(مساله 1128) در قنوت هر ذكري

بگويد، اگرچه يك سبحان اللّه باشد، كافي است و بهتر است بگويد: لا اله الا اللّه الحليم الكريم لا اله الا اللّه العلي العظيم سبحان اللّه رب السموات السبع ورب الارضين السبع وما فيهن وما بينهن ورب العرش العظيم والحمد للّه رب العالمين.

(مساله 1129) مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

(مساله 1130) اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد، و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند. و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، قضا نمايد.

ترجمه نماز

1 - ترجمه سوره حمد بسم اللّه الرحمن الرحيم: بنام خداوند بخشنده مهربان.

الحمد للّه رب العالمين: ستايش مخصوص خداوندي است كه پروردگار همه جهان است.

الرحمن الرحيم: پروردگاري كه بخشنده و مهربان است.

مالك يوم الدين: مالك روز جزا است.

اياك نعبد واياك نستعين: فقط ترا عبادت مي كنيم، و فقط از تو كمك مي خواهيم.

اهدنا الصراط المستقيم: هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است صراط الذين انعمت عليهم: راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران وجانشينان پيغمبران هستند.

غير المغضوب عليهم ولا الضالين: نه راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان، و نه آن كساني كه گمراهند.

2 - ترجمه سوره توحيد بسم اللّه الرحمن الرحيم قل هو اللّه احد: بگو اي محمد (صلي الله عليه و اله) كه خداوند خدايي است

يگانه.

اللّه الصمد: خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.

لم يلد ولم يولد: فرزند ندارد، و فرزند كسي نيست.

ولم يكن له كفوا احد: هيچ يك از مخلوقات، مثل او نيست.

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است سبحان ربي العظيم وبحمده: پروردگار بزرگ من از هر عيب ونقصي پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم.

سمع اللّه لمن حمده: خداوند اجابت فرمايد ثناي كسي را كه او را ستايش مي كند.

سبحان ربي الاعلي وبحمده: پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد، از هر عيب ونقصي پاك ومنزه است، و من مشغول ستايش او هستم.

استغفر اللّه ربي واتوب اليه: طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پروردگار من است، و به سوي او بازگشت مي نمايم.

بحول اللّه وقوته اقوم واقعد: به ياري خداوند متعال و قوه او برمي خيزم و مي نشينم.

4 - ترجمه قنوت لا اله الا اللّه الحليم الكريم: نيست خدايي، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم وكرم است.

لا اله الا اللّه العلي العظيم: نيست خدايي، مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه وبزرگ است.

سبحان اللّه رب السموات السبع ورب الارضين السبع: پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان وپروردگار هفت زمين است.

وما فيهن وما بينهن ورب العرش العظيم: پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها وزمينها و ما بين آنها است و پروردگار عرش بزرگ است.

والحمد للّه رب العالمين: حمد وثنا مخصوص خداوندي است كه پروردگار تمام موجودات است.

5 - ترجمه تسبيحات اربع سبحان اللّه والحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر: پاك و

منزه است خداوند تعالي، و ثنا مخصوص اوست، و نيست خدايي مگر خداي بي همتا، و بزرگتر است از اين كه اورا وصف كنند.

6 - ترجمه تشهد و سلام الحمد للّه اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له: ستايش مخصوص خداوند تعالي است، و شهادت مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يگانه و شريك ندارد.

واشهد ان محمدا عبده ورسوله: شهادت مي دهم كه حضرت محمد (صلي الله عليه و اله) بنده خدا وفرستاده او است.

اللهم صل علي محمد وآل محمد: خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد وتقبل شفاعته وارفع درجته: قبول فرما شفاعت پيغمبر را، و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

السلام عليك ايها النبي ورحمه اللّه وبركاته: سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين: سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران وتمام بندگان خوب خدا.

السلام عليكم ورحمه اللّه وبركاته: سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مومنين باد.

تعقيب نماز

(مساله 1131) مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر ودعا وقرآن شود، وبهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند ووضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند، و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند. و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا (س)است، كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه اللّه اكبر، 33 مرتبه الحمد للّه و 33مرتبه سبحان اللّه، و مي

شود سبحان اللّه را پيش از الحمد للّه گفت، ولي بهتر است بعد از الحمد للّه گفته شود. (مساله 1132) مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد، و همين قدر كه پيشاني را بقصد شكر بر زمين بگذارد كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شكرا للّه، يا شكرا، يا عفوا بگويد، و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود، سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر (صلي الله عليه و اله)

(مساله 1133) هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و اله) مانند محمد واحمد (صلي الله عليه و اله) يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي وابوالقاسم بگويد يا بشنود اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

(مساله 1134) موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول (صلي الله عليه و اله) مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند، صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

(مساله 1135) دوازده چيز نماز را باطل مي كند، و آنها را مبطلات مي گويند:

اول - آن كه در بين نماز يكي از شرايط آن از بين برود، مثلا در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است ووقت وسعت داشته باشد وبتواند از آن مكان غصبي بيرون برود ولي اگر وقت تنگ باشد بطوري كه اگر بخواهد بعد از بيرون رفتن نماز را بخواند، قضا مي شود نماز باطل نمي شود، ولي بايد آن را در حال بيرون رفتن تمام كند، و همچنين اگر نتواند بيرون برود مثل محبوس زنداني، بايد در همان جا نماز را تمام كند و صحيح است.

دوم - آن كه در بين نماز عمدا يا سهوا يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلا بول از او خارج شود. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غايط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در مسائل 313 تا 321 گفته شد، رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از

مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد. نمازش صحيح است.

(مساله 1136) كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بنابر احتياط لازم، بايد نمازش را دوباره بخواند.

(مساله 1137) اگر بداند به اختيار خودش خوابيده وشك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است وخوابيده، نمازش صحيح است.

(مساله 1138) اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، چنانچه بداند بي اختيار خوابش برده است، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم - از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.

(مساله 1139) هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگرچه مثل آنها نباشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست ومانند آن دستها را روي هم بگذارد، اشكال ندارد.

چهارم - از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد ولي اگر اشتباها يا از روي تقيه بگويد، نماز باطل نمي شود.

پنجم - از مبطلات نماز آن است كه عمدا يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله بر گردد، بلكه اگر عمدا بقدري بر گردد كه نگويند: رو به قبله است، اگر چه بطرف راست يا چپ نرسد، نماز باطل است.

(مساله 1140) اگر عمدا سر را به پشت برگرداند نمازش باطل است، و اگر سهوا سر

را به اين مقدار بگرداند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند. ولي اگر سر را بطرف راست يا چپ بگرداند عمدا باشد، يا اشتباها نمازش باطل نمي شود، ولي كراهت دارد.

ششم از مبطلات نماز آن است كه عمدا كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگر چه معني هم نداشته باشد، ولي اگر سهوا بگويد، نماز باطل نمي شود.

(مساله 1141) اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل ق كه در زبان عربي به معناي اين است كه، نگهداري كن، چنانچه معناي آن را بداند وقصد آن را بنمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند. بلكه اگر كلمه يك حرفي، معنا هم نداشته باشد احتياط دوباره خواندن آن است.

(مساله 1142) سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن آخ و آه ومانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.

(مساله 1143) اگر كلمه اي را بقصد ذكر بگويد، مثلا بقصد ذكر بگويد: اللّه اكبر ودر موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند، اشكال ندارد، بلكه چنانچه براي اين كه چيزي را به كسي بفهماند، به قصد ذكر آن را بگويد، نماز باطل نمي شود.

(مساله 1144) خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در مساله 361 گفته شد، و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد ولي احتياط

مستحب آن است كه به غير عربي دعا نكند.

(مساله 1145) اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمدا يا احتياطا چند مرتبه بگويد اشكال ندارد، ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد، اشكال دارد.

(مساله 1146) در حال نماز، انسان نبايد به ديگري سلام كند، و اگر ديگري به او سلام كند، بايد همانطور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلا اگر گفته: سلام عليكم در جواب بگويد: سلام عليكم ولي در جواب عليكم السلام بايد بگويد: سلام عليكم.

(مساله 1147) انسان بايد جواب سلام را چه در نماز وچه در غير نماز، فورا بگويد، و اگر عمدا يا از روي فراموشي جواب سلام را بقدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب دهد، و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

(مساله 1148) بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است، و درصورت امكان با حركت لب يا اشاره جواب را بفهماند.

(مساله 1149) جواب سلام را بايد به قصد رد تحيت بگويد، نه به قصد قرآن يا دعا.

(مساله 1150) اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز، يعني: بچه اي كه خوب و بد رامي فهمد، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد ولي در جواب سلام زن بايد بگويد سلام عليك وكاف را زير و زبر و پيش ندهد.

(مساله 1151) اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد اگرچه معصيت كرده، ولي نمازش صحيح است.

(مساله 1152) اگر كسي به نمازگزار غلط

سلام كند، بطوري كه سلام حساب نشود، جواب او جايز نيست ولي اگر سلام حساب شود، جواب او واجب است.

(مساله 1153) جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند، واجب نيست. و چنانچه در نماز باشد جايز نيست. و جواب سلام غير مسلمان در نماز جايز نيست و در غير حال نماز به گفتن عليك اكتفا شود.

(مساله 1154) اگر كسي به عده اي سلام كند جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد، كافي است.

(مساله 1155)اگر كسي به عده اي سلام كند، و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، بازهم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

(مساله 1156) اگر كسي به عده اي سلام كند، و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب دهد. و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته، ولي ديگري جواب سلام را بدهد. اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته وديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

(مساله 1157) سلام كردن مستحب است، و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

(مساله 1158) اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

(مساله 1159) در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلا اگر كسي گفت: سلام عليكم در جواب بگويد، سلام عليكم ورحمه اللّه.

هفتم - از

مبطلات نماز خنده باصدا و عمدي است. و چنانچه سهوا هم با صدا بخندد، بطوري كه صورت نماز از بين برود نماز باطل است، ولي لبخند نماز را باطل نمي كند.

(مساله 1160) اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند بحدي كه از صورت نمازگزار خارج شود، نمازش باطل است.

هشتم - از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمدا با صدا گريه كند، و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا بي صدا هم گريه نكند، ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم - از مبطلات نماز كاري است كه صورت نماز را به هم بزند مثل دست زدن، و از روي بازي به هوا پريدن و مانند اينها كم باشد يا زياد، عمدا باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

(مساله 1161) اگر در بين نماز بقدري ساكت بماند كه نگويند: نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.

(مساله 1162) اگر در بين نماز كاري انجام دهد، يا مدتي ساكت شود وشك كند كه نماز به هم خورده يا نه، احتياط اين است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، بلي اگر از جهت ندانستن حكم مساله باشد نماز را رجاءً تمام كند وبعد حكم مساله را بپرسدو مطابق وظيفه اش عمل نمايد.

دهم - از مبطلات نماز، خوردن، وآشاميدن است، كه اگر در نماز بنحوي بخورد يابياشامد كه نگويند نماز مي خواند - عمدا باشد يا از روي فراموشي - نمازش باطل مي

شود. ولي كسي كه مي خواهد روزه بگيرد اگر پيش از اذان صبح، نماز مستحبي بخواند وتشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي باشد مي تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند، مثل پشت كردن به قبله انجام ندهد.

(مساله 1163) اگر بواسطه خوردن يا آشاميدن عمدي، موالات نماز به هم بخورد، يعني، طوري شود كه نگويند نماز را پشت سرهم مي خواند، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

(مساله 1164) اگر در بين نماز، غذايي را كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود. و نيز اگر قند يا شكر ومانند اينها در دهان مانده باشد و درحال نماز كم كم آب شود، و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم - از مبطلات نماز، شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي و سه، ركعتي يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است، در صورتي كه نمازگزار در حال شك باقي بماند.

دوازدهم - از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمدا يا سهوا كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست، عمدا كم يا زياد نمايد. ولي زياد شدن سهوي تكبيره الاحرام چنانكه در مساله 951 گفته شد، بنابر احتياط موجب باطل شدن نماز است.

(مساله 1165) اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نماز صحيح است.

چيزهايي كه در نماز مكروه است

(مساله 1166) مكروه است در نماز صورت را كمي بطرف راست يا چپ بگرداند،

و چشمها را به هم بگذارد، يا بطرف راست وچپ بگرداند، و با ريش و دست خود بازي كند و انگشتها را داخل هم نمايد، و آب دهان بيندازد، و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتر نگاه كند، و نيز مكروه است، موقع خواندن حمد و سوره وگفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع وخشوع را از بين ببرد، مكروه مي باشد.

(مساله 1167) موقعي كه انسان خوابش مي آيد، و نيز موقع خودداري كردن از بول وغايط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد وغير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

(مساله 1168) شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني، مانعي ندارد.

(مساله 1169) اگر حفظ جان خود انسان، يا كسي كه حفظ جان او واجب است، يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

(مساله 1170) اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد وطلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد واگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.

(مساله 1171) اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند. و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي

زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند. و اگر نماز را به هم مي زند، در صورتي كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست. واگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، يا تاخير تا بعد از نماز هتك مسجد باشد، بايد نماز را بشكند ومسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.

(مساله 1172) كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند اگرچه معصيت كرده ولي نماز او صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

(مساله 1173) اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان واقامه را فراموش كرده چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند، و همچنين اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده است.

شكيات شكيات

نماز 23 قسم است، هشت قسم آن شكهايي كه نماز را باطل مي كند، و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد، و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي باطل

(مساله 1174) شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول - شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط نماز را باطل نمي كند.

دوم - شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوم - آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم - آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم - شك بين دو وپنج يا دو و بيشتر از پنج.

ششم - شك بين سه وشش يا سه وبيشتر از شش.

هفتم - شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم - شك بين چهار وشش يا چهار و بيشتر از شش.

(مساله 1175) اگر يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد بايد نماز را به هم نزند و بقدري فكر كند كه يا از صورت نمازگزار خارج شود، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

(مساله 1176) شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد، از اين قرار است:

اول - شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است. مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم - شك بعد از سلام نماز.

سوم - شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم - شك كثير الشك يعني كسي كه زياد شك مي كند.

پنجم - شك امام وماموم به تفصيلي كه ذكر خواهد شد.

ششم - شك در نماز مستحبي.

1 - شك در چيزي كه محل آن گذشته است

(مساله 1177)اگر در

بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد. و اگر مشغول كاري كه بعد ازآن است شده، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1178) اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1179) اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن، مانند ذكر وآرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1180) اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1181) اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد، واگر شك كند تشهد را به جا آورده يا نه احتياطا به قصد رجا بجاآورد.

(مساله 1182) كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند. و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

(مساله 1183) اگر

شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن تشهد، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد. و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده نماز باطل است.

(مساله 1184) اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن سوره، شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند. و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.

(مساله 1185) اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است، اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتيكه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نماز باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده بايد به جا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نماز باطل است.

(مساله 1186) اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه

بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد.و اگر مشغول ركن بعد شده، نماز صحيح است، بنابر اين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز صحيح است.

(مساله 1187) اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده، يا بواسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند.و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد.و اگر شك كند سلام نماز را درست گفته يا نه اعتنا نكند، هر چند وارد عمل ديگر نشده باشد.

2 - شك بعد از سلام

(مساله 1188) اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي، شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نماز باطل است.

3 - شك بعد از وقت

(مساله 1189) اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده،

خواندن آن لازم نيست.ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، اگر چه گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

(مساله 1190) اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1191) اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر وعصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضابه نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

(مساله 1192) اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب وعشا، بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي بايد قضاي نماز مغرب وعشا را بخواند.

4 - كثير الشك كسي كه زياد شك مي كند

(مساله 1193) كثير الشك كسي است كه عرفا بگويند زياد شك مي كند.و بعيد نيست كسي هم كه نتواند سه نماز پشت سر هم بدون شك بخواند، كثير الشك باشد، كه بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1194) هرگاه كثيرالشك در به جا آوردن چيزي شك كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مگر اين كه اگر آن را به جا آورده باشد نماز باطل باشد كه دراين صورت، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون با زياد شدن ركوع نماز باطل است، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

(مساله 1195) كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، مثلا كسي

كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد يعني: اگر ايستاده ركوع را به جا آورد، و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

(مساله 1196) كسي كه در نماز مخصوصي مثلا در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلا در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

(مساله 1197) كسي كه وقتي در جاي مخصوصي، نماز مي خواند، زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند وشكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

(مساله 1198) اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد.و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه بحال معمول مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1199) كسي كه زياد شك مي كند اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه، واعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد. و اگر مشغول ركن بعد شده نماز باطل است، مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه واعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد برگردد و ركوع كند و نماز را تمام نمايد. و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند، و اگر در سجده دوم يادش بيايد، نمازش باطل است.

(مساله 1200) كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست بجاآورده يا نه واعتنا نكند، و بعد يادش بيايد

كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد، و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه واعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

5 - شك امام و ماموم

(مساله 1201) اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند، مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه ماموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند وخواندن نماز احتياط لازم نيست، و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده، و ماموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 - شك در نماز مستحبي

(مساله 1202) اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت بهر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

(مساله 1203) كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند وموقعي يادش بيايد كه مشغول ركن

بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد، مثلا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند، و دوباره به ركوع رود.

(مساله 1204) اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند - خواه ركن باشد يا غير ركن -چنانچه محل آن نگذشته باشد، بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1205) اگر در نماز مستحبي دو ركعتي، گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است، و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بنابر احتياط واجب بايد بهمان گمان عمل كند، مثلا اگر گمانش به يك ركعت مي رود احتياطا بايد يك ركعت ديگر بخواند.

(مساله 1206) اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن در نماز واجب، سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده وتشهد را به جا آورد.

(مساله 1207) اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است، و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد ولكن پيش از گذشتن وقت، شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

(مساله 1208) در نه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد فورا

فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد همان طرف را بگيرد، و نماز را تمام كند.والا به دستورهايي كه گفته مي شود، عمل نمايد. وآن نه صورت از اين قرار است:

اول - آن كه بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده، و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند، وبعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده به دستوري كه بعدا گفته مي شود به جا آورد.

دوم - بين دو و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند، وبعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم - شك بين دو وسه وچهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم كه بايد بنابر چهار بگذارد، وبعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده، وبعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم - شك بين چهار وپنج بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم كه بايد بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، وبعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد، ولي اگر يكي از اين چهار شك بعد از سجده اول، يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، براي او پيش آيد نماز باطل است.

پنجم - شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنابر چهار بگذارد ونماز را تمام كند، وبعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم - شك

بين چهار وپنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند وتشهد بخواند، و بعد از سلام يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد، و احتياط لازم آن است كه در اين صورت و همچنين در صورت هفتم وهشتم بعد از نماز احتياط دو سجده سهو نيز به جاي آورد.

هفتم - شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند وتشهد بخواند، وبعد از سلام دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم - شك بين سه و چهار وپنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند وتشهد بخواند، وبعد از سلام دو ركعت نماز احتياط ايستاده، و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم - شك بين پنج وشش در حال ايستاده كه بايد بنشيند وتشهد بخواند، و بعد از سلام دو سجده سهو به جا آورد. وبنابر احتياط واجب دو سجده سهو ديگر هم براي ايستادن بيجا به جا آورد.

(مساله 1209) اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند. و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است. پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مثل پشت كردن به قبله نماز را از سر گيرد، نماز دوم هم باطل است واگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود، نماز دوم صحيح است.

(مساله 1210) اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند وبدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است، پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز

را باطل مي كند، نماز را از سر گرفته، نماز دوم هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شده نماز دوم صحيح است.

(مساله 1211) وقتي يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فورا فكر كند، ولي اگر چيزهايي كه بواسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود، از بين نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد، مثلا اگر در سجده شك كند، مي تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تاخير بيندازد.

(مساله 1212) اگر اول گمانش بيك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد. و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش بطرف ديگر برود، بايد طرف گمان را بگيرد و نماز را تمام كند.

(مساله 1213) كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، اگر احتمال مي دهد بيك طرف گمانش زيادتر باشد، بايد آن طرف را بگيرد، والا به دستور شك عمل كند.

(مساله 1214) اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته، كه مثلا دو ركعت خوانده يا سه ركعت، و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، خوب است نماز احتياط را بخواند.

(مساله 1215) اگر موقعي كه تشهد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه

دو سجده را به جا آورده يا نه، ودر همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد، مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.

(مساله 1216) اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، ودر همان موقع يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد، نماز باطل است.

(مساله 1217) اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج شك كند، و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده را از ركعت پيش به جا نياورده، نمازش باطل است.

(مساله 1218) اگر شك او از بين برود وشك ديگري برايش پيش آيد، مثلا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

(مساله 1219) اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلا بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه وچهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هردو عمل كند، و نماز را هم دوباره بخواند.

(مساله 1220) اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده ولي نداند از شكهاي باطل بوده يا از شكهاي صحيح، و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بايد دو ركعت نماز احتياط ايستاده، و يك ركعت ايستاده

ودو ركعت نشسته ودو سجده سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.

(مساله 1221) كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه مختار است براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته را به جا آورد، و همچنين اگر شكي كند كه معين است براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، يك ركعت نشسته به جاي يك ركعت ايستاده كافي است. وهمچنين دو ركعت نشسته به جاي دو ركعت ايستاده، ولكن در مثل دو و سه احتياط مستحب، جمع بين يك ركعت نشسته ودو ركعت نشسته، و دوباره خواندن نمازاست.

(مساله 1222) كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند، و حكم آن در مساله پيش گفته شد، نماز احتياط را به جا آورد.

(مساله 1223) كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط

(مساله 1224) كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فورا نيت نماز احتياط كند، و تكبير بگويد وحمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد. پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهد بخواند وسلام دهد، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد وبعد از تشهد سلام دهد.

(مساله 1225) نماز احتياط سوره و قنوت ندارد

و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند، و احتياط واجب آن است كه بسم اللّه الرحمن الرحيم آن را هم آهسته بگويند.

(مساله 1226) اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

(مساله 1227) اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز را نخوانده بخواند، و براي سلام بيجا دو سجده سهو بنمايد، و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده، مثلا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

(مساله 1228) اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نماز به مقدار نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه وچهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

(مساله 1229) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده چنانچه منافي به جا نياورده باشد بنابر احتياط لازم كسري را تمام كند، و نماز را دوباره بخواند، تا يقين كند به تكليف خود عمل كرده است.

(مساله 1230) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلا در شك بين سه وچهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد

از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلا پشت به قبله كرده، نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بنابر احتياط لازم بايد دو ركعت كسري نماز را بجاآورد، و نماز را هم دوباره بخواند.

(مساله 1231) اگر بين دو وسه وچهار شك كند، و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

(مساله 1232) اگر بين سه و چهار شك كند، و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته، يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را رها كند، و بنابر احتياط لازم كسري را به جا آورد و نماز را دوباره بخواند.

(مساله 1233) اگر بين دو وسه وچهار شك كند، و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را رها كند، وبنابر احتياط لازم كسري نماز را بجاآورد، و نماز را دوباره بخواند.

(مساله 1234) اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، بايد آن را رها كند، وبنابر احتياط لازم كسري نماز را به جا آورد، و نماز را دوباره بخواند، مثلا در شك بين سه وچهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند، و دو ركعت كسري نماز

را بخواند، و نماز را هم دوباره به جا آورد.

(مساله 1235) اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر وقت دارد، و يا محل به جا آوردن نماز احتياط بعد از وقت باشد، مثل كسي كه بيشتر از يك ركعت از وقت را درك نكرده باشد در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده واز جاي نماز بر نخاسته وكاري هم - مثل پشت كردن به قبله كه نماز را باطل مي كند - انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند، و اگر مشغول كار ديگري شده، يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز وشك او زياد طول كشيده، احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را به جا آورد، و نماز را هم دوباره بخواند.

(مساله 1236) اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند، يا مثلا به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود، و بايد دوباره نماز احتياط را بخواند، واصل نماز را هم اعاده نمايد.

(مساله 1237) موقعي كه مشغول نماز احتياط است، اگر در يكي از افعال آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد، و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته، بايد بخواند و اگر به ركوع رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1238) اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد

بنا را بر كمتر بگذارد. و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد و در هر دو صورت بعد از تمام شدن نماز احتياط، اصل نماز را نيز بنابر احتياط دوباره بخواند، مثلا موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده، و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است، و اصل نماز را نيز اعاده نمايد.

(مساله 1239) اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست، سهوا كم يا زياد شود، و از چيزهايي باشد كه در خود نماز سجده سهو دارد، احتياط لازم آن است كه سجده سهو را به جا آورد. و اگر از چيزهايي است كه سجده سهو ندارد در نماز احتياط نيز لازم نيست.

(مساله 1240) اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزا يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1241) اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

(مساله 1242) اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

(مساله 1243) حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است، مثلا اگر انسان گمان

دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند، و اگر گمان دارد ركوع كرده، نبايد آن را به جا آورد، و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه به ركوع نرفته، بايد بخواند، و اگر به ركوع رفته نمازش صحيح است.

(مساله 1244)حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك در نماز دو ركعتي است، نماز باطل مي شود.

سجده سهو

(مساله 1245) براي پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعدا گفته مي شود به جا آورد:

اول - آن كه در بين نماز، سهوا حرف بزند.

دوم - جايي كه نبايد سلام نماز را بدهد، مثلا در ركعت اول سهوا سلام بدهد.

سوم - آن كه يك سجده را فراموش كند.

چهارم - آن كه تشهد را فراموش كند.

پنجم - آن كه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، و اگر در جايي كه بايد بايستد، مثلا موقع خواندن حمد وسوره اشتباها بنشيند، يا در جايي كه بايد بنشيند، مثلا موقع خواندن تشهد اشتباها بايستد، بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو به جا آورد. بلكه براي هر چيزي كه در نماز اشتباها كم يا زياد كند، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بنمايد. و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مي شود.

(مساله 1246) اگر انسان اشتباها يا بخيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده سهو به جا

آورد.

(مساله 1247) براي حرفي كه از آه كشيدن وسرفه پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلا سهوا آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

(مساله 1248) اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

(مساله 1249) اگر در نماز سهوا چند كلمه حرف بزند وتمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

(مساله 1250) اگر سهوا تسبيحات اربعه را نگويد، يا بيشتر از سه مرتبه بگويد احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

(مساله 1251) اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهوا بگويد: السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين يا بگويد: السلام عليكم ورحمه اللّه وبركاته بايد دو سجده سهو بنمايد، و همچنين اگر سهوا مقداري از اين دو سلام را بگويد بايد دو سجده سهو بنمايد. ولي اگر سهوا بگويد: السلام عليك ايها النبي ورحمه اللّه وبركاته احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

(مساله 1252) اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباها هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است

(مساله 1253) اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد، و بعد از نماز بنابر احتياط واجب براي ايستادن بيجا، دو سجده سهو بنمايد.

(مساله 1254)اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد، وبعد

از آن دو سجده سهو به جا آورد.

(مساله 1255) اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمدا به جا نياورد، معصيت كرده ولي نماز باطل نمي شود، و واجب است هر چه زود تر آن را انجام دهد. و چنانچه سهوا به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فورا انجام دهد.

(مساله 1256) اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجاآورد.

(مساله 1257) كسي كه شك دارد، مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

(مساله 1258) اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده، و تدارك ممكن نباشد، و يا بداند سهوا سه سجده سهو كرده، بايد دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو

(مساله 1259) دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فورا نيت سجده سهو كند، و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد، و ذكر بگويد، و ذكر سجده سهو را به سه نحو مي شود انجام داد.

اول - بسم اللّه وباللّه وصلي اللّه علي محمد وآله.

دوم - بسم اللّه وباللّه اللهم صل علي محمد وآل محمد.

سوم - بسم اللّه وباللّه السلام عليك ايها النبي ورحمه اللّه وبركاته، و احتياط اختيار قسم سوم است، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود وذكر را بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

(مساله 1260) سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده، و بعد از نماز، قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرايط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

(مساله 1261) اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند، مثلا يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي هر دورا با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد، و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنها است.

(مساله 1262) اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد. و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطا يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهد ويك سجده و بعد يك تشهد ديگر به جا آورد، تا يقين

كند سجده و تشهد را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است.

(مساله 1263) اگر بخيال اين كه اول، سجده را فراموش كرده، اول قضاي آن را بجاآورد، و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد. و نيز اگر بخيال اين كه اول تشهد را فراموش كرده اول قضاي آن را به جا آورد، وبعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنابر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.

(مساله 1264) اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمدا يا سهوا در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلا پشت به قبله نمايد، احتياط مستحب آن است كه بعد از قضاي سجده و تشهد دوباره نماز را بخواند.

(مساله 1265) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت كردن به قبله انجام نداده، بنابر احتياط واجب بايد بقصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد سجده فراموش شده وبعد از آن تشهد و سلام و دو سجده سهو به جا آورد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر را فراموش كرده، بايد احتياطا بقصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد تشهد را بخواند، و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد، و در هر صورت احتياطا دو سجده سهو براي سلام بيجا نيز بجاآورد.

(مساله 1266) اگر بين سلام نماز و قضاي

سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آن كه سهوا حرف بزند، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند، و غير از سجده سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهد لازم است، دو سجده سهو ديگر نيز بنمايد.

(مساله 1267) اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد، و هر كدام را اول به جا آورد اشكال ندارد.

(مساله 1268) اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

(مساله 1269) اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده، و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

(مساله 1270) كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بنابر احتياط لازم بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را به جا آورد.

(مساله 1271) اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد. و اگر وقت نماز گذشته، قضاي آن مستحب است.

كم و زياد كردن اجزا وشرايط نماز

(مساله 1272) هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

(مساله 1273) اگر به واسطه ندانستن مساله، چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است. ولي چنانچه بواسطه ندانستن مساله، حمد و سوره نماز صبح

ومغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر وعصر و عشا را چهار ركعت بخواند، نمازش صحيح است.

(مساله 1274) اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند ودوباره با وضو يا غسل بخواند، و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 1275) اگر بعد از رسيدن به ركوع، يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است. و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد ودو سجده را به جا آورد وبر خيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند، وبعد از نماز بنابر احتياط واجب، براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

(مساله 1276) اگر پيش از گفتن السلام علينا...و السلام عليكم... يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

(مساله 1277) اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

(مساله 1278) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله كرده، نمازش

باطل است. و اگر كاري كه عمدي وسهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد فورا مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد، و براي سلام زيادي نيز دو سجده سهو بنمايد.

(مساله 1279) هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلا پشت به قبله نمايد، و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است. و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد، ودوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد، و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد.

(مساله 1280) اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا از روي جهل و غفلت يا فراموشي پشت به قبله يا بطرف راست يا بطرف چپ قبله به جا آورده، بايد دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد، ولي اگر تفحص از قبله كرده ودر تشخيص قبله اشتباه نموده، اگر در وقت ملتفت شود بايد دوباره نماز را بخواند، و اگر در خارج وقت باشد قضا ندارد، بلي احتياط مستحب قضاي آن است.

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر وعصر و عشا را با هشت شرط شكسته قصر يعني دو ركعت بخواند.

شرط اول

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد، و فرسخ شرعي دوازده هزار ذراع است، به ذراع متعارف، و بعضي گفته اند: اين مقدار تقريبا پنج كيلومتر ونيم است.

(مساله 1281) كسي كه مجموع رفتن وبر گشتن او هشت فرسخ است، چنانچه هيچ يك از رفتن وبرگشتن كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند. واگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ، يا رفتن پنج فرسخ و برگشتن سه فرسخ باشد، بايد نماز را تمام، يعني چهار ركعت بخواند. و اگر چه احتياط اين است كه اگر رفتن مثلا سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد. جمع بين اتمام و قصر نمايد.

(مساله 1282) اگر رفتن و برگشتن، هر يك از چهار فرسخ كمتر نباشد نمازش شكسته است، و روزه را نيز بايد افطار نمايد، اگرچه همان روز يا شب آن برنگردد، اگرچه احتياط اين است كه اگر همان روز يا شب آن برنمي گردد، تمام نيز بخواند.

(مساله 1283) اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند. و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند، و اگر مشقت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد تحقيق كند، كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1284) اگر يك عادل خبر دهد كه

سفر انسان هشت فرسخ است، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

(مساله 1285) كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند، و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 1286) كسي كه قصد مسافرت به محل معيني نموده، و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه يا بعد از رسيدن به مقصد بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.

(مساله 1287) اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1288) اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ، و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1289) اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند، و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم

آن كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند،

وبعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1290) كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند ونمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود، چنانچه رفتن وبرگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1291) مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود، و مثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر اطمينان ندارد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1292) كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود، وقتي بجايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه عرفا نگويند:مسافر است، بايد نماز را تمام بخواند. و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته وهم

تمام بخواند.

(مساله 1293) كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر نداند بنابر احتياط واجب بايد از او بپرسد، كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته به جا آورد.

(مساله 1294) كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود وسفر نمي كند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1295) كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر شك او از اين جهت است كه، احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط سوم

آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد.

پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1296) اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد، كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن وماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1297) اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، وتصميم داشته باشد كه پيش از ماندن ده روز از آنجا برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1298) اگر براي رفتن به محلي كه هشت فرسخ

باشد حركت كند، و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1299) اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، يا تصميم بگيرد در صورتي كه به چهار فرسخ رسيده، و قصد دارد پيش از ده روز از آنجا برگردد، و هشت فرسخ ديگر برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1300) اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود، و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود وچهار فرسخ برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1301) اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، ودر موقعي كه مردد است مقداري راه برود، و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او چهار فرسخ باشد كه با برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر راهي كه پيش از مردد شدن وراهي كه بعد از آن مي رود، روي هم هشت فرسخ باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم

آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند. پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به

هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز در محلي بماند بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1302) كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1303) كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد وبخواهد برود وبرگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم

آن كه براي كار حرام سفر نكند، و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر كه باعث اذيت آنها شود، سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

(مساله 1304) سفري كه اسباب اذيت پدر ومادر باشد حرام است، و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند، و روزه هم بگيرد.

(مساله 1305) كسي كه سفر او حرام نيست وبراي كار حرام هم سفر نمي كند، اگرچه در سفر، معصيتي انجام دهد - مثلا غيبت كند يا شراب بخورد - بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1306) اگر مخصوصا براي

آن كه كار واجبي را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد وطلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصا براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر مخصوصا براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه سفر باعث ترك واجب شود، و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1307) اگر سفر او حرام نباشد، ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد، يا در زمين غصبي مسافرت كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1308) كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند. و اگر ناچار باشد، يا مثلا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

(مساله 1309) اگر بقصد تفريح وگردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1310) اگر براي لهو وخوش گذراني به شكار رود، نمازش تمام است. وچنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است. و اگر براي كسب وزياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي بايد روزه نگيرد.

(مساله 1311) كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر برمي گردد، اگر برگشتن به اندازه مسافت شرعي باشد، چنانچه توبه كرده، يا برگشت سفر مستقلي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و

اگر برگشت به اندازه مسافت شرعي نيست، ولي مجموع رفت وبرگشت به اندازه مسافت است، احتياط لازم آن است كه نماز راهم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1312) كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه بقيه راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد كه با برگشت هشت فرسخ شود، و قصد اقامه ده روز نداشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. واگر بقيه راه به اندازه مسافت شرعي نباشد، ولي مجموع راهي كه قبل از توبه رفته وبعد از توبه مي رود، به اندازه مسافت شرعي باشد، احتياط لازم آن است كه نماز راهم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1313) كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند. ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده در صورتي كه راهي كه طي كرده مسافت بوده صحيح است و الا احتياط واجب اعاده آنهاست.

شرط ششم

آن كه از صحرانشينهايي نباشد كه در بيابانها گردش مي كنند وهر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند. و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند، پس صحرانشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

(مساله 1314) اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند بدون چادر واثاثيه بلكه فقط بمنظور تعيين محل و مرتع مناسب براي احشام خودشان باشد چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1315) اگر صحرا نشين براي زيارت يا حج يا

تجارت ومانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم

آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنابراين شتر دار و راننده و چوبدار وكشتيبان ومانند اينها، اگرچه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفراول بايد نماز را تمام بخوانند. و همچنين در سفر اول اگر طول بكشد يا از مكاني به مكان ديگر برود كه عرفا بگويند عمل او سفر است بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر سفر طولاني نباشد بطوري كه عرفا نگويند: سفر عمل اوست نمازشان شكسته است.

(مساله 1316) كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلا براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولي اگر مثلا شوفر، اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد، و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1317) حمله دار يعني: كسي كه براي رساندن حاجيها به مكه مسافرت مي كند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند. و اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد شكسته بخواند.

(مساله 1318) كسي كه شغل او حمله داري است و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1319) كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، بايد در سفري كه براي شغلش مي رود، نماز را تمام بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1320) راننده ودوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي

كند، چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1321)كسي كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1322) كسي كه شغلش مسافرت است اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنانچه از اول قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته، احتياط لازم آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند، اگرچه اكتفا به تمام هم بدون توجيه نيست.

(مساله 1323) كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1324) كسي كه در شهرها سياحت مي كند، و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1325) كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي كسي كه كارش اين است كه هفته اي يكبار يا بيشتر براي انجام شغلي در محلي سفر مي كند، مثلا همه روزه از تهران به كرج براي تدريس يا درس خواندن مي رود، يا آن كه براي كاري مثل خريد و فروش از تهران به قم يا بالعكس سفر مي نمايد همين كه به مقداري سفر كند

كه عرفا اين كار را شغل او بگويند، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1326)كسي كه از وطنش صرف نظر كرده، و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم

آن كه به حد ترخص برسد، يعني از وطنش يا جايي را كه قصد دارد ده روز در آنجا مانده، بقدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، ولي بايد در هوا غبار يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار وشنيدن اذان جلوگيري كند. و لازم نيست بقدري دور شود كه مناره ها وگنبدها را نبيند، بلي اگر بقدري دور شده كه ديوار خانه هاي شهر كاملا معلوم نيست، ولي شبح آنها نمايان است، احتياط لازم آن است كه نماز نخواند تا وقتي كه شبح پنهان شود، يا هم شكسته بخواند و هم تمام.

(مساله 1327) كسي كه به سفر مي رود، اگر بجايي برسد كه اذان را نشنود، ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند وصداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد درآنجا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1328) مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند وصداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. و نيز مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند واحتياط مستحب آن است كه نماز را تاخير بيندازد تا به منزل برسد يا هم شكسته و هم تمام بخواند و سزاوار است

اين احتياط را ترك نكند.

(مساله 1329) هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا بقدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند. و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

(مساله 1330) اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي بجايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1331) اگر بقدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند. ولي اگر بفهمد اذان مي گويند وكلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

(مساله 1332) اگر بقدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1333) اگر بجايي برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود، ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1334) اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند، و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

(مساله 1335) اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد

ترخص - يعني: جايي كه اذان را نشنود وديوار را نبيند - رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، و در موقع برگشتن، اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه بايد شكسته بخواند، ولي اگر در برگشتن در همان جا كه در رفتن تمام خوانده شكسته بخواند، بنابر احتياط لازم بايد نمازي را كه در اين مكان تمام خوانده قضا نمايد، و نمازي را كه شكسته خوانده تمام اعاده نمايد، و اگر اعاده نكرد قضاي آن را تمام به جا آورد.

(مساله 1336) مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي بجايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1337) مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود وبر گردد، وقتي بجايي برسد كه ديوار وطن را نبيند وصداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1338) محلي را كه انسان براي اقامت وزندگي خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا بدنيا آمده ووطن پدر ومادرش باشد، يا خودش آن جا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

(مساله 1339) اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند، و بعد به جاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود.

(مساله 1340) جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده، و ماندن خود را درآنجا محدود به مقدار معين نكرده، و مثل كسي كه آنجا وطن اوست در آنجا زندگي مي كند

كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد، دوباره به همان جا بر مي گردد، اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند، در حكم وطن او حساب مي شود.

(مساله 1341) كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلا شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند، هر دو وطن اوست. و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مي شوند.

(مساله 1342) كسي كه در محلي ملك دارد، اگر موقعي كه آن ملك را دارد شش ماه در آنجا بماند، وقتي مي تواند نماز را آنجا تمام بخواند كه آنجا را براي خود وطن قرار داده باشد، و به نظر عرف وطن او محسوب شود، و تا به نظر عرف وطن حساب نشود بايد شكسته بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه كسي كه منزل مسكوني در محلي دارد، و شش ماه در آنجا مانده است، مادام كه آن منزل را دارد هر وقت در مسافرت به آنجا رسيد، نمازش را هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1343) اگر بجايي برسد كه وطن او بوده واز آنجا صرفنظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

(مساله 1344) مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1345) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول تا شب يازدهم را داشته

باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين اگر مثلا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

(مساله 1346) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند. پس اگر بخواهد مثلا ده روز در نجف وكوفه يا در تهران وشميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1347) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، بايد از اول قصد ماندن ده روز در آن محل يا توابع آن مانند باغها وبساتين را داشته باشد، و اگر از اول قصد بيرون رفتن از آن محل وتوابع آن را داشته باشد، هر چند به حد ترخص نرسد بايد شكسته بخواند.

(مساله 1348) مسافري كه تصميم قطعي ندارد ده روز در محلي بماند، مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1349) كسي كه تصميم دارد، ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد، در صورتي كه آن احتمال پيش مردم عقلايي نباشد، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1350) اگر مسافر بداند كه مثلا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده، و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر

نداند تا آخر ماه چقدر مانده، و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، و بعد از قصد نيز علم پيدا نكند كه تا آخر ماه ده روز است، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

(مساله 1351) اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1352) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد، وبعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است، و تا وقتي در آنجا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند. و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند. و احتياط لازم آن است كه روزه آن روز را تمام كند، و قضاي آن را نيز بگيرد، و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

(مساله 1353) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود، وشك كند پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، نمازهاي خود را بايد در آنجا شكسته بخواند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه تمام هم بخواند.

(مساله 1354) اگر مسافر به نيت اين كه

نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود، و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

(مساله 1355) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود بر گردد، چنانچه داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد بنشيند، ونماز را دو ركعتي تمام نمايد، و احتياطا براي قيام بيجا دو سجده سهو به جا آورد وبقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند. و اگر داخل ركوع ركعت سوم شده نمازش باطل است، و تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1356) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند، و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

(مساله 1357) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد، ومي تواند روزه مستحبي هم بگيرد، و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

(مساله 1358) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد بجايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد، ودوباره در جاي اول ده روز بماند، از وقتي كه مي رود تا برمي گردد، و بعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند. ولي اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند، در موقع رفتن بجايي كه كمتر از چهار فرسخ است، و در مدتي كه آنجا مي ماند نماز او تمام است، و از آنجا كه بر مي

گردد اگر قصد هشت فرسخ داشته باشد، شكسته است و اگر قصد هشت فرسخ نداشته باشد تمام است. پس مثل اهل علم كه براي تبليغ به محلي مي روند، اگر بعد از قصد ده روز وخواندن يك نماز چهار ركعتي به محل ديگر كه چهار فرسخ نباشد دعوت شوند، و بخواهند يك دهه يا يك ماه در آن دو محل رفت و آمد كنند، نمازشان در هر دو محل تمام است مگر وقتي كه انشا سفر جديد نمايند، مثل اين كه روز آخر رفت وآمد از محل دوم به قصد وطن حركت كند كه دراين صورت بعد از خروج از حد ترخص نماز شكسته است، اگر چه از محل اول كه محل اقامه بوده عبور نمايد.

(مساله 1359) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاي خود را تمام بخواند، ولي اگر تا محلي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد موقع رفتن شكسته بخواند، و همچنين مدتي كه در آنجا مي ماند درصورتي كه نخواهد ده روز بماند.

(مساله 1360) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد بجايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اول برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد، ولي مردد باشد كه ده روز

در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا ومسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد وبعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

(مساله 1361) اگر بخيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند وبعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1362) اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند، و در تمام سي روز در رفتن وماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ مردد شود بين ماندن در آنجا، و رفتن بقيه راه از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر مردد شود بين رفتن بقيه راه و برگشتن به محل خود، در صورتي كه به مقدار چهار فرسخ آمده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، واگر بقدر چهار فرسخ نباشد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1363) مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند، اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر، بماند و همينطور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

(مساله 1364) مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام

بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

(مساله 1365) مسافر مي تواند در مسجد الحرام ومسجد پيغمبر اكرم (ص)، بلكه در تمام شهر مكه معظمه و مدينه طيبه و مسجد كوفه نماز را تمام بخواند. ولي اگر بخواهد در جايي كه اول جز مسجد كوفه نبوده، و بعد به اين مسجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند. و نيز مسافر مي تواند در حائر حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) نماز را تمام بخواند، ولي احتياط واجب آن است كه اگر دورتر از اطراف ضريح مقدس نماز بخواند، شكسته به جا آورد.

(مساله 1366) كسي كه مي داند مسافر است، و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مساله پيش گفته شد عمدا تمام بخواند، نمازش باطل است. و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است، و تمام بخواند، و در وقت يادش بيايد، ولي اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا ندارد.

(مساله 1367) كسي كه مي داند مسافر است وبايد نماز را شكسته بخواند، اگر غفلت كند وتمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد نمازش باطل است، و بايد دوباره شكسته بخواند، و اگر در خارج وقت يادش بيايد قضا ندارد.

(مساله 1368) مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند، نمازش صحيح است.

(مساله 1369) مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلا نداند

كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند، و در وقت بفهمد نمازش باطل است، و اما اگر بعد از گذشتن وقت بفهمد قضا ندارد.

(مساله 1370) مسافري كه مي داند بايد نمازش را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، و وقتي بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده كه هنوز وقت نماز باقي است، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند، و اگر وقت گذشته قضا ندارد. و در اين چهار مساله كه ذكر شد اگر در خارج وقت نيز احتياطا قضا نمايد، خوب است.

(مساله 1371) اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد، و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

(مساله 1372) كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است.

(مساله 1373) اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود، و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او تا مكاني كه منظور او بوده هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر بر ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است. و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و اما اگر قصد ملاقات شخصي را داشت، و گمان مي كرد سر هفت فرسخي است، بعد معلوم شود كه در سر هشت فرسخي است نمازش را بايد تمام بخواند،

مگر آن كه فعلا قصد سفر هشت فرسخي نمايد.

(مساله 1374) اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلا نداند كه اگر چهار فرسخ برود وهمان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود، و پيش از ركوع ركعت سوم مساله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند، و اگر در ركوع ركعت سوم ملتفت شود نمازش باطل است. و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1375) مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر بواسطه ندانستن مساله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود، و در بين نماز مساله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند. واحتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

(مساله 1376) مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا بجايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

(مساله 1377) اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جاي آورد، و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا

نمايد.

(مساله 1378) مستحب است مسافر بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد: سبحان اللّه والحمد للّه ولا اله الا اللّه واللّه اكبر، و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا

(مساله 1379) كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا بواسطه مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد. وهمچنين كسي كه در تمام وقت بدون عمد بيهوش بوده قضا بر او واجب نيست.

(مساله 1380) اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

(مساله 1381) كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند. ولي واجب نيست فورا آن را به جا آورد.

(مساله 1382) كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.

(مساله 1383) اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد، يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطا قضاي آنها را به جا آورد.

(مساله 1384) قضاي نمازهاي يوميه كه اداي آنها بايد به ترتيب خوانده شود مثل ظهر و عصر از يك روز، يا مغرب و عشا از يك شب، بايد قضاي آنها را نيز به ترتيب بخواند، مثلا اگر از كسي نماز ظهر وعصر يك روز فوت شود، بايد اول قضاي ظهر را بخواند و بعد از آن عصر را، ولي اگر كسي مثلا يك روز نماز ظهر و روز بعد نماز عصر را

نخوانده، مي تواند اول نماز عصر وبعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد، و ترتيب در بين آنها لازم نيست، هرچند سزاوار است تا ممكن است رعايت ترتيب را بنمايد.

(مساله 1385) اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلا بخواهد يك نماز يوميه وچند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

(مساله 1386) گذشت در مساله 1384 كه در قضاي نمازها ترتيب لازم نيست خصوصا در صورتي كه ترتيب فوت را فراموش كرده باشد، مگر در جايي كه در اداي آنها ترتيب واجب باشد، ولي اگر بخواهد احتياط كند، و مراعات ترتيب نمايد خوب است، و اگر بخواهد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است، اگر قضاي يك نماز ظهر ويك نماز مغرب براو واجب است، و نمي داند كدام اول قضا شده، احتياطا بايد اول يك نماز مغرب وبعد از آن يك نماز ظهر ودوباره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر وبعد از آن يك نماز مغرب ودوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

(مساله 1387) اگر نماز ظهر يك روز، و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر يا دونماز عصر از او قضا شده، و نمي داند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اين كه، اولي قضاي نماز روز اول، و دومي قضاي نماز روز دوم باشد كافي است.

(مساله 1388) اگر يك نماز ظهر ويك نماز عشا، يا يك

نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود، و نداند كدام اول قضا شده است، وبخواهد احتياط نمايد، بايد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلا اگر يك نماز ظهر ويك نماز عشا از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند، بايد اول يك نماز ظهر، بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر، يا اول يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

(مساله 1389) كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده، ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد كافي است.

(مساله 1390) كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اولي آنها كدام است، و بخواهد احتياطا مراعات ترتيب را نمايد، بايد نه نماز به ترتيب بخواند، مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر وعصر ومغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند. و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند، بايد ده نماز به ترتيب قضا كند، وهمين طور براي هر يك نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه مي شود، در صورتي كه پشت سر هم قضا شده باشد، بايد يك نماز بر مقداري كه گفته شد اضافه نمايد. مثلا اگر هفت نماز او قضا شده واولي آنها را نمي داند، بايد يازده نماز به ترتيب بجاآورد.

(مساله 1391) كسي كه مي

داند نمازهاي پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده وترتيب آنها را نمي داند، چنانچه نماز يك شبانه روز را به جا آورد كافي است. ولي اگر بخواهد احتياط كند بايد شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود، بايد يك روز بيشتر بخواند، تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است، مثلا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد.

(مساله 1392) كسي كه مثلا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده وشماره آنها را نمي داند، مثلا نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است. ولي اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده، بهتر آن است كه بقدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است، مثلا اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است، و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، ده نماز صبح بخواند.

(مساله 1393) كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، بنابر احتياط مستحب اگر ممكن است بايد اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود. و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد، ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتي كه ممكن باشد بنابر احتياط مستحب بايد نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

(مساله 1394) اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز

از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد، وممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، مي تواند نيت نماز قضا كند، مثلا اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم، يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، مي تواند نيت را به نماز صبح برگرداند وآن را دو ركعتي تمام كند، بعد نماز ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند، يك ركوع كه ركن است زياد مي شود، نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

(مساله 1395) اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد، و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آنروز بخواند، مستحب است نماز قضاي آنروز را پيش از نماز ادا بخواند. و احتياط مستحب آن است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

(مساله 1396) تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

(مساله 1397) نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند. مثلا اگر نماز قضاي

صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

(مساله 1398) مستحب است اطفال مميز را بخواندن نمازهاي واجب و نوافل تمرين و عادت دهند، بلكه مستحب است آنان را به قضاي نماز هم وادار نمايند. وهمچنين مستحب است تمرين و عادت دادن آنان بر هر عبادت و عمل صالح وخلق و روش نيك. و واجب است بر اوليا اطفال كه آنان را از هر كاري كه باعث ضرر بر خودشان و يا ديگران باشد، جلوگيري كنند، و از هر كاري كه شارع مقدس وجود آن را در خارج منع فرموده، مثل زنا، لواط، و دزدي واجب است اطفال را جلوگيري كرد، و مخصوصا در آموزش و پرورش آنها نظارت كامل داشته باشند، كه زير نظر معلمان صالح و متعهد باشد، و آنها را به كودكستان، دبستان و دبيرستان هايي كه ازهر جهت مورد اعتماد باشند، بفرستند، و حتي حسن انتخاب نام براي فرزندان خود را رعايت نمايند، و عقيده اولاد، بلكه اولاد اولاد خود را تا روز قيامت به گردن نگيرند.

نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است

(مساله 1399) اگر پدر به جهت عذري نماز يا روزه اش را به جا نياورده باشد، بعد از فوت او بر پسر بزرگتر واجب است قضا نمايد، يا براي انجام آن اجير بگيرد، هر چند پدر نتوانسته قضا كند، و بنابر احتياط اگر از روي نافرماني هم ترك كرده باشد، پسر بزرگتر بايد آن را قضا نمايد، يا براي او اجير بگيرد. در مورد مادر نيز احتياط واجب رعايت اين حكم است، بلكه در صورتي كه وصيت نكرده باشند، و پسر هم نداشته باشند، احتياط واجب اين است كه اكبر ذكور از

اوليا ميت نماز و روزه او را قضا كند، و با نبود ذكور اناث از آنها انجام دهند.

(مساله 1400) اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه قضا داشته اند يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

(مساله 1401) اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر ومادرش نماز قضا داشته اند، و شك كند كه به جا آورده اند يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

(مساله 1402) اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر ومادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه نماز وروزه آنان را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند.

(مساله 1403) اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز وروزه او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير، نماز وروزه او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

(مساله 1404) اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر ومادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلا قضاي نماز صبح و مغرب و عشاي مادرش را بايد بلند بخواند.

(مساله 1405) كسي كه خودش نماز وروزه قضا دارد، اگر نماز وروزه پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

(مساله 1406) اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر ومادر را قضا نمايد، و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بنابر احتياط مستحب بر پسر دوم است، و مراعات اين احتياط سزاوار است.

(مساله 1407)

اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز وروزه پدر يا مادر را قضا كند بميرد، چنانچه بين مرگ پدر يا مادر ومرگ او بقدري طول كشيده كه مي توانسته قضاي نماز وروزه آنها را به جا آورد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست، و اگر اين مقدار طول نكشيده، قضاي آنها بنابر احتياط مستحب بر پسر دوم است، و مراعات اين احتياط سزاوار است.

نماز جماعت

(مساله 1408) مستحب است نمازهاي واجب خصوصا نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند.و در نماز صبح ومغرب و عشا، خصوصا براي همسايه مسجد وكسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

(مساله 1409) در خبر است اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد وپنجاه نماز دارد، و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعت ثواب ششصد نماز دارد، و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود، تا به ده نفر برسند، و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شود، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

(مساله 1410) حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست، وسزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

(مساله 1411) مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند، ونماز جماعت اگر مقداري از نماز اول وقت به تاخير بيفتد، از نماز اول وقت كه فرادي خوانده شود، بهتر است، و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي

باشد.

(مساله 1412) وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده، دوباره با جماعت بخواند، و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.

(مساله 1413) اگر امام يا ماموم بخواهد در نمازي كه به جماعت خوانده، دوباره براي ماموم ديگري كه جماعت نخوانده امام شود، و به جماعت بخواند جايز است.ولي اگر بخواهد براي دفعه سوم باز با جماعت بخواند اشكال دارد.

(مساله 1414) كسي كه در نماز وسواس دارد، و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

(مساله 1415) اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند واز نافرماني او اذيت شوند، نماز جماعت بر او واجب مي شود.

(مساله 1416) نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقا كه براي آمدن باران مي خوانند.و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر وقربان كه در زمان امام (عليه السلام)واجب بوده، و بواسطه غايب شدن آن حضرت مستحب مي باشد.

(مساله 1417) موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نماز يوميه اش را احتياطا دوباره مي خواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد.

(مساله 1418) اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نمازش را احتياطا قضا مي كند، يا قضاي نماز كس ديگر رامي خواند، كه معلوم نيست اين نماز از او فوت شده

يا نه، اقتداي به او اشكال دارد.ولي اگر معلوم باشد كه اين نماز از ميت فوت شده، جايز است به او اقتدا كرد، هرچند براي آن نماز پول گرفته باشد.

(مساله 1419) اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند، نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

(مساله 1420) اگر امام در محراب باشد، و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند، و بواسطه ديوار محراب امام را نمي بينند، نمي توانند اقتدا كنند، بلكه اگر كسي پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند، واتصال دارند و بواسطه ديوار محراب امام را نمي بينند محل تامل است.

(مساله 1421) اگر بواسطه درازي صف اول، كسانيكه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند، مي توانند اقتدا كنند، و نيز اگر بواسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف ايستاده اند، صف جلو خود را نبينند، مي توانند اقتدا نمايند.

(مساله 1422) اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده نمازش صحيح است، و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، و احتياط واجب آن است كه كساني كه دو طرف او ايستاده اند اگر صف جلو را نبينند، اقتدا ننمايند.

(مساله 1423) كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ بواسطه ماموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند.

(مساله 1424) جاي ايستادن امام بايد از جاي ماموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد اشكال

ندارد، و نيز اگر زمين سراشيب باشد وامام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد وطوري باشد كه به آن زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

(مساله 1425) اگر جاي ماموم بلندتر از جاي امام باشد اشكال ندارد، ولي اگر بقدري بلند باشد كه نگويند، اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

(مساله 1426) اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز - يعني:بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد - فاصله شود، در صورتي كه بدانند نماز او صحيح است مي توانند اقتدا كنند، و اگر شك در صحت نماز او داشته باشند، و فاصله زياد باشد كه اتصال بقيه صف به امام بوسيله آن طفل باشد اقتدا مشكل است، بلي فاصله شدن يك طفل مانع نيست هر چند نماز او باطل باشد.

(مساله 1427) بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز، و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

(مساله 1428) اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است، در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

(مساله 1429) هر گاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد، اگرچه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

(مساله 1430) اگر ماموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلا بي وضو نماز خوانده، نماز ماموم صحيح است.

(مساله 1431) اگر در

بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه ماموم است، مثلا به حمد و سوره امام گوش مي دهد، بايد نماز را به جماعت تمام كند، و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه منفرد و هم وظيفه ماموم است، مثلا در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرادي تمام نمايد.

(مساله 1432) احتياط واجب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود نيت فرادي نكند، بلي پيش از سلام امام بدون عذر مي تواند نيت فرادي نمايد.

(مساله 1433) اگر ماموم بواسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فرادي كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.بلكه بنابر احتياط مقداري راكه امام خوانده نيز بخواند.

(مساله 1434) اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد، نمي تواند دوباره نيت جماعت كند.و اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، صحت جماعتش مورد اشكال است.

(مساله 1435) اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادي نكرده است.

(مساله 1436) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند وبه ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است، و يك ركعت حساب مي شود.اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد جماعت باطل است، و ليكن احتياط آن است كه سر از ركوع بر دارد و آن را يك ركعت حساب

نموده و نماز را فرادي تمام كند وبعد دوباره بخواند، اگر چه حكم به صحت نماز بعيد نيست.

(مساله 1437) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند وبه مقدار ركوع خم شود، وپيش از ذكر ركوع شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، جماعت باطل است، و مطابق احتياطي كه در مساله پيش گفته شد عمل نمايد، اگر چه حكم به صحت نماز چنانكه گذشت بعيد نيست، ولي اگر در حال اشتغال به ذكر ركوع يا بعد از آن شك كند، جماعت او محكوم به صحت است.

(مساله 1438) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند، و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، بنابر احتياط واجب بايد بايستد تا امام براي ركعت بعد برخيزد، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند، ولي اگر برخاستن امام بقدري طول بكشد كه نگويند: اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيت فرادي نمايد.

(مساله 1439) اگر اول نماز، يا بين حمد و سوره اقتدا كند، و پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، چنانچه عمدا ركوع خود را تاخير نينداخته نماز او صحيح است، و الا احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند ودوباره بخواند.

(مساله 1440) اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيره الاحرام بنشيند وتشهد را با امام بخواند، ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت

كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

(مساله 1441) ماموم نبايد جلوتر از امام بايستد، و بنابر احتياط واجب اگر ماموم يك نفر باشد، در طرف راست امام قدري عقب تر بايستد، و اگر متعدد باشند پشت سر امام بايستند، و در صورت اول اگر قد او بلندتر از امام است، بنابر احتياط واجب بايد طوري بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

(مساله 1442) در نماز جماعت بايد بين ماموم وامام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود فاصله نباشد، بلكه بنابر احتياط لازم شيشه و مانند آن نيز فاصله نباشد، و همچنين است بين انسان وماموم ديگري كه انسان بواسطه او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد وماموم زن باشد، چنانچه بين آن زن وامام يا بين آن زن وماموم ديگري كه مرد است، و زن بواسطه او به امام متصل شده است پرده ومانند آن باشد اشكال ندارد.

(مساله 1443) اگر بعد از شروع به نماز بين ماموم وامام، يا بين ماموم وكسي كه ماموم بواسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نمازش قهرا فرادي مي شود، و بايد به وظيفه فرادي عمل نموده ونماز را تمام كند.

(مساله 1444) احتياط واجب آن است كه بين جاي سجده ماموم و جاي ايستادن امام بيشتر از يك قدم فراخ فاصله نباشد. و نيز اگر انسان بواسطه مامومي كه جلوي او ايستاده به امام متصل باشد، بنابر احتياط واجب بايد فاصله جاي سجده اش از جاي

ايستادن او بيشتر از يك قدم فراخ نباشد.و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده ماموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نداشته باشد، و بهتر اين است كه هيچ فاصله اي نباشد.

(مساله 1445) اگر ماموم بواسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد، و از جلو به امام متصل نباشد، بنابر احتياط واجب بايد با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم فراخ فاصله نداشته باشد.

(مساله 1446) اگر در نماز، بين ماموم وامام، يا بين ماموم وكسي كه ماموم بواسطه او به امام متصل است، بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود نمازش صحيح است، وقهرا فرادي مي شود، و قصد فرادي هم لازم نيست.

(مساله 1447) اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فرادي نمايند، نماز صف بعد فرادي مي شود، هر چند صف جلو فورا براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند.

(مساله 1448) اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولي قنوت و تشهد را با امام مي خواند، و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد، انگشتان دست وسينه پا را به زمين بگذارد، و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد وحمد و سوره را بخواند، و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر درك ركوع هم نمي كند، احتياط واجب آن است كه حمد را تمام كند ودر سجده خود را

به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

(مساله 1449) اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند وتشهد را به مقدار واجب بخواند وبرخيزد، و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد، و در ركوع يا سجده، خود را به امام برساند.

(مساله 1450) اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد، و ماموم بداند كه اگر اقتدا كند وحمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

(مساله 1451) اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر درك ركوع هم نمي كند احتياط واجب آن است كه حمد را تمام كند و در سجده خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

(مساله 1452) كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، چنانچه عمدا سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش اشكال دارد.

(مساله 1453) كسي كه اطمينان دارد، كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد واجب نيست كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.بلكه مي تواند به مجرد رفتن امام

به ركوع سوره را ترك نموده و به ركوع برود.

(مساله 1454) كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند وبه ركوع نرسد نمازش صحيح است.

(مساله 1455) اگر امام ايستاده باشد و ماموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند، و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

(مساله 1456) اگر بخيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند، و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

(مساله 1457) اگر بخيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند، و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است، و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آنها را تمام كند.

(مساله 1458) اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبي است جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند ومشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

(مساله 1459) اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت بر پا شود، چنانچه

به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند، و خود را به جماعت برساند.

(مساله 1460) اگر نماز امام تمام شود وماموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.

(مساله 1461) كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده، بنابر احتياط واجب بايد وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد، و صبر كند تا امام تشهد نماز را بگويد وبعد برخيزد، و واجب نيست صبر كند تا امام سلام بگويد.

شرايط امام جماعت

(مساله 1462) امام جماعت بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل و حلال زاده باشد، و نماز را به طور صحيح بخواند، و نيز اگر ماموم مرد است امام هم بايد مردباشد.و در غير نماز ميت امامت زن بر زنها كراهت دارد. و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد به بچه مميز ديگر مانعي ندارد.

(مساله 1463) امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقي است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

(مساله 1464) كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند، و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

(مساله 1465) كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند، و اما كسي كه خوابيده نماز مي

خواند، اگر بخواهد به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد اشكال دارد.

(مساله 1466) اگر امام جماعت بواسطه عذري با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد واما اگر بواسطه عذري با لباس نجس نماز بخواند، اقتداي به او اشكال دارد.

(مساله 1467) اگر كسي نمي تواند از بيرون آمدن بول و غايط خودداري كند، بنابراحتياط نمي شود به او اقتدا كرد.

(مساله 1468) كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، مكروه است امام جماعت شود.

احكام جماعت

(مساله 1469) موقعي كه ماموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد، ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلا اگر نيت كند: اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است.

(مساله 1470) ماموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

(مساله 1471) اگر ماموم در ركعت اول ودوم نماز صبح ومغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند، و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد وسوره را بخواند، ولي بايد آهسته بخواند، ولي احتياط اين است كه به نيت جزئيت نخواند، بلكه به قصد قربت مطلقه بخواند، و چنانچه سهوا بلند بخواند اشكال ندارد.

(مساله 1472) اگر ماموم بعضي از كلمات حمد وسوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد وسوره نخواند.

(مساله 1473) اگر ماموم سهوا حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي

امام نيست، و حمد و سوره بخواند، و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.

(مساله 1474) اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود، ونداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند به قصد قربت مطلقه حمد وسوره بخواند.

(مساله 1475) مكروه است كه ماموم در ركعت اول ودوم نماز ظهر و عصر حمد وسوره بخواند، و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

(مساله 1476) ماموم نبايد تكبيره الاحرام را پيش از امام بگويد.بلكه احتياط آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

(مساله 1477) اگر ماموم سلام امام را بشنود، يا بداند چه وقت سلام مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام سلام نگويد، و چنانچه عمدا يا سهوا پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است، و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.

(مساله 1478) اگر ماموم غير از تكبيره الاحرام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد ولي اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

(مساله 1479) ماموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد، و اگر عمدا پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد، اگر چه معصيت كرده، ولي نماز و جماعتش صحيح است.و احتياط آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.بلي اگر عمدا قبل از تمام شدن قرائت امام ركوع كند نمازش باطل مي شود.

(مساله 1480) اگر

سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد وبا امام سر بردارد، و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد نمازش باطل است.

(مساله 1481) اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد، وچنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

(مساله 1482) كسي كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد، وهنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، نماز باطل است.

(مساله 1483) اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد، و سهوا يا بخيال اين كه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

(مساله 1484) اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود، و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود، و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد به قصد اين كه با امام سجده كند تمام كند، و دوباره با امام به سجده رود، در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

(مساله 1485) اگر

سهوا پيش از امام به ركوع رود، و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد وبا امام به ركوع رود نمازش صحيح است، و اگر عمدا برنگردد، نمازش باطل است.

(مساله 1486) اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود، و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، در صورتيكه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است، و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد وبا امام به ركوع رود، احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن نماز، دوباره آن را به جا آورد.

(مساله 1487) اگر سهوا پيش از امام به سجده رود، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر بقصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد، و با امام به سجده رود، احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن نماز، دوباره آن را بجاآورد.

(مساله 1488) اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد، اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد، اشتباها مشغول خواندن تشهد شود، ماموم نبايد قنوت وتشهد را بخواند، ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت وتشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است

(مساله 1489) اگر ماموم يك مرد باشد، بنابر احتياط واجب طرف راست امام قدري عقب تر بايستد.و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا

قدم امام باشد.و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام وباقي پشت سر امام بايستند.و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند.و اگر چند مرد وچند زن باشند مردان پشت سر امام، و زنان پشت سر مردان بايستند.

(مساله 1490) اگر امام و ماموم هر دو زن باشند، بهتر است كه رديف يكديگر بايستند، و امام جلوتر از ديگران نايستد.

(مساله 1491) مستحب است امام در وسط صف بايستد، و اهل علم و كمال وتقوي در صف اول بايستند.

(مساله 1492) مستحب است صفهاي جماعت منظم باشد، و بين كساني كه دريك صف ايستاده اند فاصله نباشد، و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

(مساله 1493) مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلاه مامومين برخيزند.

(مساله 1494) مستحب است امام جماعت حال مامومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند، و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند، مايلند.

(مساله 1495) مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند، صداي خود را بقدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي اگر بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

(مساله 1496) اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيد و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد وبعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه است

(مساله 1497) اگر در صفهاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

(مساله 1498) مكروه است ماموم ذكرهاي نماز را

طوري بگويد كه امام بشنود.

(مساله 1499) مسافري كه نماز ظهر وعصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند.

و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات

(مساله 1500) نماز آيات كه دستور آن بعدا گفته خواهد شد، بواسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول و دوم - گرفتن ماه وخورشيد اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم ازآن نترسد.

سوم - زلزله اگر چه كسي هم نترسد.

چهارم - رعد وبرق وبادهاي سياه وسرخ ومانند اينها، از آيات آسماني در صورتي كه بيشتر مردم بترسند، و در حوادث زميني نيز كه موجب ترس بيشتر مردم مي شود، احتياط واجب خواندن نماز است.

(مساله 1501) اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد وزلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

(مساله 1502) كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلا سه مرتبه خورشيد گرفته ونماز آنها را نخوانده است، موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه آنها باشد، و همچنين است اگر چند نماز براي رعد وبرق وبادهاي سياه وسرخ ومانند اينها بر او واجب شده باشد، ولي اگر براي آفتاب گرفتن، ماه گرفتن وزلزله، يا براي دو تاي اينها نمازهايي بر او واجب شده باشد، اگر موقع نيت معين كند، نماز آياتي را كه مي

خواند براي كدام يك آنها است موافق بااحتياط عمل كرده است.

(مساله 1503) چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند وبر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها، بقدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود نماز آيات بر آنها هم واجب است.

(مساله 1504) از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان مي تواند نماز آيات را بخواند، وبايد بقدري تاخير نيندازد كه تمام قرص باز شود بلكه احوط آن است كه از قبل از شروع در باز شدن تاخير نيندازد.

(مساله 1505) اگر خواندن نماز آيات را بقدري تاخير بيندازد كه تمام قرص آفتاب يا ماه باز شود، و بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند، بايد نيت قضا نمايد. و قبل از باز شدن تمام آن ادا است.

(مساله 1506) اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز باشد، نمازي كه مي خواند ادا است. و همچنين است اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت به باز شدن تمام قرص مانده باشد. ولي اگر مدت گرفتن ماه يا خورشيد به اندازه خواندن يك ركعت نباشد بنابر احتياط نيت ادا و قضا نكند وبه قصد ما في الذمه نماز را به جا آورد.

(مساله 1507) موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فورا نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است وهر وقت بخواند

ادا است.

(مساله 1508) اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

(مساله 1509) اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند ونماز آيات نخواند، وبعد معلوم شود راست گفته اند درصورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات بخواند. بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد، بنابر احتياط مستحب نماز آيات را بخواند. و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

(مساله 1510) اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي، وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند. و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد وفلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بايد به حرف آنان عمل نمايد. مثلا اگر بگويند آفتاب فلان ساعت باز مي شود بايد نماز را تا آنوقت تاخير نيندازد.

(مساله 1511) اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند واگر وقت گذشته قضا نمايد.

(مساله 1512) اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي ازآن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند. و اگر وقت هر دو

تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

(مساله 1513) اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

(مساله 1514) اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است بايد نماز آيات را رها كند ومشغول نماز يوميه شود وبعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

(مساله 1515) نماز آيات بر حايض و نفسا در حال حيض يا نفاس واجب نيست، ولي بعد از پاك شدن بنابر احتياط مستحب آن را به جا آورد و در گرفتن ماه وخورشيد بنابر احتياط نيت ادا وقضا نكند ولي در غير اين دو نيت ادا كند.

دستور نماز آيات

(مساله 1516) نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد ودستور آن اينست كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد ويك حمد و يك سوره تمام بخواند وبه ركوع رود وسر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد ويك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه وبعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد وبرخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد وتشهد بخواند وسلام دهد.

(مساله 1517) در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت وتكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت

كند ويك آيه يا بيشتر يا كمتر از آن را بخواندو به ركوع رود وسر بردارد وبدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلا به قصد سوره توحيد بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد وبه ركوع رود، بعد بايستد وبگويد:قل هو اللّه احد دوباره به ركوع رود وبعد از ركوع بايستد وبگويد: اللّه الصمد باز به ركوع رود و بعد بايستد وبگويد: لم يلد ولم يولد و برود به ركوع باز هم سر بردارد وبگويد: ولم يكن له كفوا احد وبعد از آن به ركوع پنجم رود وبعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم راهم مثل ركعت اول به جا آورد وبعد از سجده دوم تشهد بخواند و سلام دهد.

(مساله 1518) اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند اشكال ندارد.

(مساله 1519) چيزهايي كه در نماز يوميه واجب ومستحب است، در نماز آيات هم واجب ومستحب مي باشد. ولي در نماز آيات در صورتي كه به جماعت باشد استحباب گفتن سه مرتبه: الصلاه بعيد نيست.

(مساله 1520) مستحب است بعد از ركوع پنجم ودهم بگويد، سمع اللّه لمن حمده ونيز پيش از هر ركوع وبعد از آن، تكبير گويد ولي بعد از ركوع پنجم ودهم گفتن تكبير مستحب نيست.

(مساله 1521) مستحب است پيش از ركوع دوم وچهارم وششم و هشتم ودهم قنوت بخواند. و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

(مساله

1522) اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد نماز باطل است.

(مساله 1523) اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است، يا در ركوع اول ركعت دوم وفكرش بجايي نرسد، نماز باطل است. ولي اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 1524) هر يك از ركوعهاي نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا اشتباها كم يا زياد شود نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

(مساله 1525) نماز عيد فطر وقربان در زمان حضور امام (عليه السلام)واجب است وبايد به جماعت خوانده شود. و در زمان ما كه امام (عليه السلام)غايب است، مستحب مي باشد. ومي شود آن را به جماعت يا فرادي خواند ولي احتياط اين است كه به جماعت آن را رجاءً بخواند.

(مساله 1526) وقت نماز عيد فطر وقربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر مي باشد.

(مساله 1527) مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند. و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند يا جدا نمايند وبعد نماز عيد را بخوانند.

(مساله 1528) نماز عيد فطر وقربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد وسوره، بايد پنج تكبير بگويد وبعد از هر تكبير يك قنوت بخواند وبعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و

دو سجده به جا آورد وبرخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد وبعد از هر تكبير قنوت بخواند وتكبير پنجم را بگويد وبه ركوع رود وبعد از ركوع دو سجده كند وتشهد بخواند ونماز را سلام دهد.

(مساله 1529) در قنوت نماز عيد فطر وقربان هر دعا وذكري بخوانند كافي است. ولي بهتر است اين دعا را بخوانند: اللهم اهل الكبريا والعظمه واهل الجود والجبروت واهل العفو والرحمه واهل التقوي والمغفره اسالك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا ولمحمد(عليه السلام)ذخرا وشرفا وكرامه ومزيدا ان تصلي علي محمد وآل محمد وان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا وآل محمد وان تخرجني من كل سو اخرجت منه محمدا وآل محمد صلواتك عليه وعليهم اللهم اني اسالك خير ما سالك به عبادك الصالحون واعوذ بك ممااستعاذ منه عبادك المخلصون.

(مساله 1530) در زمان غايب بودن امام (عليه السلام)مستحب است بعد از نماز عيد فطر وقربان دو خطبه بخوانند. و بهتر آن است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره ودر خطبه عيد قربان احكام قرباني را بگويند.

(مساله 1531) نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس (سوره 91)را بخوانند.

(مساله 1532) مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولي در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

(مساله 1533) مستحب است پياده وپا برهنه وبا وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند وعمامه سفيد بر سر بگذارند.

(مساله 1534)

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند وكسي كه نماز عيد مي خواند، اگر امام جماعت است يا فرادي نماز مي خواند، نماز را بلند بخواند.

(مساله 1535) بعد از نماز مغرب و عشا شب عيد فطر وبعد از نماز صبح آن وبعد از نماز عيد فطر بلكه بعد از نماز ظهر وعصر روز عيد نيز مستحب است اين تكبيرها را بگويد: اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الا اللّه واللّه اكبر اللّه اكبر وللّه الحمد، اللّه اكبر علي ما هدانا.

(مساله 1536) مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد وآخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايي را كه در مساله پيش گفته شد بگويد وبعد از آن بگويد: اللّه اكبر علي ما رزقنا من بهيمه الانعام والحمد للّه علي ما ابلانا. ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي الحجه است اين تكبيرها را بگويد.

(مساله 1537) احتياط مستحب آن است كه زن از رفتن به نماز عيد خودداري كند ولي اين احتياط براي زن پير نيست.

(مساله 1538) در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر، ماموم بايد غير از حمد وسوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

(مساله 1539) اگر ماموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته بعد از آن كه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها وقنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد واگر در هر قنوت يك

سبحان اللّه و يك الحمد للّه بگويد كافي است.

(مساله 1540) اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است چنانچه بتواند اقتدا كند وتكبيرها وقنوتها را مختصرا اگر چه به يك سبحان اللّه باشد بگويد و درك ركوع امام كند اشكالي ندارد والا احتياط آن است كه در حال ركوع اقتدا نكند.

(مساله 1541) اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند، احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنابر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز

(مساله 1542) بعد از مرگ انسان، مي شود براي نماز وعبادتهاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده، ديگري را اجير كنند يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد، واگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

(مساله 1543) انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر (صلي الله عليه و اله) وائمه (ع)، از طرف زندگان اجير شود. و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

(مساله 1544) كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند يا عمل به احتياط كند.

(مساله 1545) اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است.

(مساله 1546) اجير بايد عمل

را به قصد اطاعت امري كه ميت به آن مامور بوده به جا آورد ولي اگر عملي را انجام دهد وثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

(مساله 1547) بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مي دهد.

(مساله 1548) كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده، اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده يا باطل انجام داده بايد دوباره اجير بگيرد.

(مساله 1549) هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه بايد دوباره اجير بگيرد. ولي اگر اجير بگويد عمل را انجام داده ام كافي است و دوباره اجير گرفتن لازم نيست، و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

(مساله 1550) كسي را كه عذر دارد و مثلا با تيمم يا نشسته نماز مي خواند نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد اگر چه نماز ميت همانطور قضا شده باشد.

(مساله 1551) مرد براي زن وزن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن وآهسته خواندن نماز، بايد به تكليف خود عمل نمايد.

(مساله 1552) لازم نيست قضاي نمازهاي ميت به ترتيب خوانده شود مگر در آنچه در اداي آن ترتيب لازم است مثل ظهر وعصر يك روز.

(مساله 1553) اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد بايد همان طور به جا آورد. و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش وميت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند،

مثلا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربع بوده، وتكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

(مساله 1554) اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

(مساله 1555) اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند لازم نيست براي هر كدام از آنها وقتي را معين كند، ولي اگر بخواهد احتياط كند وترتيب را مراعات نمايد، بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلا اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند. و نيز بايد نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند معين نمايد مثلا قرار بگذارد، اول نمازي را كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و همچنين بايد با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه، نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند و دفعه بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

(مساله 1556) اگر كسي اجير شود كه مثلا در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده ديگري را اجير نمايند. و همچنين براي نمازهايي كه احتمال مي دهند به جا نياورده باشد بنابر احتياط واجب اجير بگيرند.

(مساله 1557) كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته

باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، اگر قدرت بر عمل داشته، اجاره صحيح است و اجاره كننده مي تواند اجره المثل باقيمانده را بگيرد يا آن كه اجاره را فسخ نمايد و اجره المثل مقداري را كه اجير انجام داده از مال الاجاره كسر و مابقي را استرداد نمايد واگر قادر نبوده اجاره نسبت به بعد فوت اجير باطل است و مي تواند اجره المسماي باقيمانده را گرفته يا آن كه اجاره مدت گذشته را فسخ نمايد و اجره المثل آن را بدهدو اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او كسي را اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

(مساله 1558) اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد با توجه به آنچه در مساله پيش گفته شد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد، براي او نماز استيجار نمايند و ورثه هم وصيت او را در زايد بر ثلث اجازه كرده باشند باقيمانده تركه او را صرف استيجار نماز براي او نمايند و اگر ورثه اجازه نكردند ثلث باقيمانده را به مصرف نمازش برسانند.

روزه
احكام روزه

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند وشرح آنها بعدا گفته مي شود خودداري نمايد.

نيت

(مساله 1559) لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند، يا مثلا بگويد:فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است وبراي آن كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح ومقداري هم بعد از مغرب، از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

(مساله 1560) انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن، نيت كند وبهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

(مساله 1561) وقت نيت روزه ماه رمضان از اول شب است تا اذان صبح.

(مساله 1562) وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن، به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد ونيت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است.

(مساله 1563) كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود ونيت كند، روزه او صحيح است چه روزه واجب باشد چه مستحب. و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيت روزه واجب نمايد. ولي در واجب مضيق مثل روزه ماه رمضان احتياط واجب آن است كه رجاءً نيت روزه بنمايد وآن

را تمام كند وبعد هم قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 1564) اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد بايد آن را معين نمايد، مثلا نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم. ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم. و همچنين در روزه مستحبي و روزه اي كه زمانش معين است تعيين لازم نيست، بلكه در روزه ماه رمضان اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

(مساله 1565) اگر بداند ماه رمضان است وعمدا نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

(مساله 1566) اگر مثلا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

(مساله 1567) اگر پيش از اذان صبح نيت كند وبي هوش شود و در بين روز به هوش آيد بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 1568) اگر پيش از اذان صبح نيت كند ومست شود و در بين روز به هوش آيد احتياطا امساك كند وبايد قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 1569) اگر پيش از اذان صبح نيت كند وبخوابد وبعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

(مساله 1570) اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است وپيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه او صحيح است و اگر

كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مي باشد ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

(مساله 1571) اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد واحتياط واجب آن است كه اگر پيش از ظهر بالغ شود و مفطري به جا نياورده باشد آن روز را قصد روزه كند وتمام نمايد.

(مساله 1572) كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد. ولي كسي كه روزه قضا يا روزه واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد وچنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است بلكه اگر بعد از مغرب يادش بيايد معلوم نيست روزه اش صحيح باشد.

(مساله 1573) اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد، مثلا نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمدا تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، و بدون تاخير نيت كند روزه او صحيح و گرنه باطل مي باشد.

(مساله 1574)

اگر براي روزه اي كه واجب است و روز آن معين نيست مثل روزه كفاره عمدا تا ظهر نيت نكند اشكال ندارد. بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد وپيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

(مساله 1575) اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود روزه بر او واجب نيست اگر چه از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد. بلي بعد از اسلام تا غروب از چيزهايي كه روزه دار بايد از آنها خودداري نمايد خوب است خودداري كند.

(مساله 1576) اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود واجب نيست بر او كه نيت روزه كند اگر چه از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

(مساله 1577) روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد. و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه رمضان كند و بنابراحتياط نيت قضا و مانند آن بنمايد. و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود.

(مساله 1578) اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي ومانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند.

(مساله 1579) اگر در روزه واجب معيني - مثل روزه رمضان - مردد شود كه روزه خود را باطل

كند يا نه يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مي شود اگرچه از قصدي كه كرده توبه نمايد وكاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

(مساله 1580) در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست - مثل روزه كفاره - اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه چنانچه به جا نياورد و در روزه واجب پيش از ظهر و در مستحب تا پيش از مغرب دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند

(مساله 1581) نه چيز روزه را باطل مي كند:

اول - خوردن وآشاميدن.

دوم - جماع.

سوم - استمنا.

چهارم - دروغ بستن به خداوند متعال وپيغمبر و جانشينان پيغمبر(ص).

پنجم - رساندن غبار غليظ به حلق.

ششم - فرو بردن تمام سر در آب كه حرام است وبنابر احتياط لازم روزه را هم باطل مي كند.

هفتم - باقيماندن بر جنابت وحيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم - اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم - قي كردن.

و احكام اين موارد در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن

(مساله 1582) اگر روزه دار عمدا چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن وآشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد. مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد ودوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه او باطل مي شود بلكه اگر رطوبت مسواك در آب دهان بطوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود ولي بداند كه در دهان باقي است بنابر احتياط لازم نبايد آن را فرو برد.

(مساله 1583) اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد وچنانچه عمدا فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعدا گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.

(مساله 1584) اگر روزه دار سهوا چيزي بخورد يا بياشامد روزه اش باطل نمي شود.

(مساله 1585) احتياط مستحب آن است كه روزه دار از استعمال آمپول خودداري كند، و فرقي بين آمپولها نيست. و اگر لازم شد و تزريق كرد

روزه او باطل نمي شود.

(مساله 1586) اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1587) كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهاي خود را خلال كند. ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند، روزه اش باطل مي شود خواه چيزي از آن فرو رود يا فرو نرود.

(مساله 1588) فرو بردن آب دهان، اگر چه بواسطه خيال كردن ترشي ومانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

(مساله 1589) فرو بردن اخلاط سر وسينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

(مساله 1590) اگر روزه دار بقدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد واجب است به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

(مساله 1591) جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقا به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند. ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد، روزه اش باطل مي شود هر چند به حلق نرسد و بايد قضاي آن را بگيرد و اگر به حلق رسيده كفاره هم بر او واجب است.

(مساله 1592) انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد ولي اگر ضعف

او به قدري است كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - جماع

(مساله 1593) جماع روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

(مساله 1594) اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود.

(مساله 1595) اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، كفاره بر او واجب نيست. و اگر قصد دخول داشته با علم به مفطر بودن دخول و دخول واقع نشده يا شك در آن نمايد روزه اش باطل است و قضاي آن واجب است.

(مساله 1596) اگر فراموش كند كه روزه است وجماع نمايد، يا با او جماع نمايند بطوري كه از اختيار او خارج باشد روزه او باطل نمي شود، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا در بين مختار شود بايد فورا از حال جماع خارج شود، واگر خارج نشود، روزه او باطل است. و همچنين اگر خودش از ترس جماع كند روزه اش باطل مي شود.

3 - استمنا

(مساله 1597) اگر روزه دار استمنا كند يعني: با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1598) اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1599) هر گاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود - يعني:در خواب مني از او بيرون مي آيد، بنابر احتياط مستحب نخوابد، ولي اگر بخوابد روزه اش باطل نمي شود.

(مساله 1600) اگر روزه دار درحال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از

بيرون آمدن آن جلو گيري كند.

(مساله 1601) روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند وبه دستوري كه در مساله 73 گفته شد، استبرا نمايد اگر چه بداند بواسطه بول يا استبرا كردن باقيمانده مني از مجري بيرون مي آيد.

(مساله 1602) روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مجري مانده و درصورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنابر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

(مساله 1603) كسي كه مي داند كه اگر عمدا مني از خود بيرون آورد روزه اش باطل مي شود، در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه مني از او بيرون نيايد، واگر مني بيرون آيد علاوه بر قضا كفاره نيز بر او لازم مي شود و در هر دو صورت درماه رمضان بايد در بقيه روز از آنچه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

(مساله 1604) اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگر چه اتفاقا مني بيرون آيد روزه او صحيح است، ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه و اله)

(مساله 1605) اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا وپيغمبران وائمه (عليه السلام)عمدا نسبت دروغ بدهد، اگرچه فورا بگويد دروغ گفتم يا توبه كند روزه او باطل است. و بنابر

احتياط واجب نسبت دروغ به حضرت زهرا(سلام الله عليها)وبه جانشينان پيغمبران گذشته هم عين حكم را دارد.

(مساله 1606) اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند بنابراحتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

(مساله 1607) اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

(مساله 1608) اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد وبعدا بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش باطل است و در ماه رمضان بايد تا مغرب از آنچه روزه را باطل مي كند خودداري كند، ولي كفاره بر او واجب نمي شود.

(مساله 1609) اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمدا به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه و اله) وجانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مي شود ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

(مساله 1610) اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر (صلي الله عليه و اله) چنين مطلبي فرموده اند واو جايي كه در جواب بايد بگويد نه، عمدا بگويد بلي، يا جايي كه بايد بگويد بلي عمدا بگويد نه، روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1611) اگر از قول خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه و اله) حرف راستي را بگويد، بعد بگويد دروغ گفتم، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي

آن، كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.

5 - رساندن غبار غليظ به حلق

(مساله 1612) رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثلا آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك وبنابر احتياط واجب بايد غباري را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند.

(مساله 1613) اگر بواسطه باد غبار غليظي پيدا شود وانسان با اين كه متوجه است مواظبت نكند و به حلق برسد روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1614) احتياط واجب آن است كه روزه دار دود سيگار و تنباكو و مانند اينهارا هم به حلق نرساند.

(مساله 1615) اگر مواظبت نكند وغبار يا بخار يا دود ومانند اينها داخل حلق شود، چنانچه اطمينان داشته كه بحلق نمي رسد روزه اش صحيح است.

(مساله 1616) اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند يا بي اختيار غبار ومانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود. و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6 - فرو بردن سر در آب

(مساله 1617) اگر روزه دار عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.

(مساله 1618) اگر نصف سر را يك دفعه ونصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد كه هيچ وقت تمام سر زير آب نباشد، روزه اش باطل نمي شود.

(مساله 1619) اگر قصد داشت كه سر را زير آب فرو ببرد و شك كرد كه تمام سر زير آب رفت يا نه، بنابر احتياط واجب روزه اش باطل

است.

(مساله 1620) اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند، روزه باطل مي شود.

(مساله 1621) اگر سر را در گلاب فرو برد بنابر احتياط واجب روزه باطل مي شود. چنانكه احتياط واجب آن است كه سر را در آب هاي مضاف ديگر هم فرو نبرد ولي در چيزهاي ديگر كه روان است اشكال ندارد.

(مساله 1622) اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد وتمام سر او را آب بگيرد يا فراموش كند كه روزه است وسر را در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.

(مساله 1623) اگر با اطمينان به اين كه آب سر او را نمي گيرد، خود را در آب بيندازد وآب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد.

(مساله 1624) اگر فراموش كند كه روزه است وسر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فورا سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1625) اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

(مساله 1626) اگر بداند كه روزه است و عمدا براي غسل كردن سر را در آب فرو برد چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل هر دو باطل است و اگر روزه مستحب باشد يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد و تمام كردن آن واجب نباشد غسل

صحيح و روزه باطل مي باشد.

(مساله 1627) اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مي شود.

7 - باقي ماندن بر جنابت وحيض ونفاس تا اذان صبح

(مساله 1628) اگر جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا تيمم ننمايد در روزه ماه رمضان و قضاي آن، روزه اش باطل است و در غير اين دو احوط باقي نماندن بر جنابت است تا صبح.

(مساله 1629) اگر در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند وتيمم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد، مثل آن كه ديگري نگذارد غسل وتيمم كند روزه اش صحيح است.

(مساله 1630) كسي كه جنب است و مي خواهد روزه ماه رمضان يا قضاي آن را بگيرد، چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود، معصيت كرده، و احوط آن است كه تيمم كند وروزه بگيرد و بعد هم آن را به جا آورد و در قضاي موسع روزه باطل است.

(مساله 1631) اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند وبعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد مثلا اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

(مساله 1632) كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود

ولي اگر براي تيمم وقت دارد چنانچه خود را جنب كند معصيت كرده ولي واجب است تيمم نمايد وروزه اش صحيح است.

(مساله 1633) اگر گمان كند كه براي غسل وقت دارد وخود را جنب نمايد وبعد بفهمد وقت تنگ بوده - چه جستجو كرده وچه نكرده - واجب است با تيمم روزه بگيرد وروزه اش صحيح است.

(مساله 1634) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است ومي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد وچنانچه بخوابد وتا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

(مساله 1635) جنب اگر عادت واطمينان به بيدار شدن قبل از اذان صبح ندارد بنابر احتياط واجب نبايد پيش از غسل بخوابد و اگر بخوابد - خواب اول باشد يا دوم - حكم باقي ماندن عمدي با جنابت تا صبح را دارد كه بايد قضاي روزه را بگيرد وكفاره نيز بدهد.

(مساله 1636) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است اگر عادت و اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح را دارد جايز است با تصميم به آن كه بعد از بيدار شدن غسل كند بخوابد و چنانچه در اين صورت اتفاقا تا صبح خواب بماند روزه اش صحيح است.

(مساله 1637) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است ومي داند كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند اگر خواب اول او باشد روزه اش صحيح است، نه قضا دارد ونه كفاره و

در خواب دوم وسوم فقط قضا بر او واجب مي شود.

(مساله 1638) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است.

(مساله 1639) اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود وتصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند و همچنين اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضاي روزه آن روز بر او واجب مي شود و بنابر احتياط لازم كفاره هم بر او واجب مي شود.

(مساله 1640) بنابراحتياط واجب خوابي را كه درآن محتلم شده، بايد خواب اول حساب كند. پس اگر بعد از بيدار شدن دوباره بخوابد و بداند يا عادت به بيدار شدن داشته باشد وتصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان خواب بماند بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد. و اگر دوباره بيدار شود وبداند يا عادت به بيدار شدن داشته باشد وتصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند در صورتي كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاي آن روز را بگيرد وبنابر احتياط مستحب موكد كفاره هم بر او واجب

مي شود.

(مساله 1641) اگر روزه دار، در روز محتلم شود، واجب نيست فورا غسل كند.

(مساله 1642) هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده روزه اش صحيح است.

(مساله 1643) كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد اگر وقت وسعت داشته باشد روزه اوباطل است و اگر وقت تنگ باشد، احتياط واجب، گرفتن روزه آن روز و عوض آن بعد از ماه مبارك است.

(مساله 1644) كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود وببيند محتلم شده است وبداند پيش از اذان محتلم شده است چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است، مثلا پنج روز روزه قضاي رمضان دارد وپنج روز هم به رمضان مانده است، بنابر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد وبعد از رمضان هم عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست، روزه اش باطل است.

(مساله 1645) اگر در روزه واجب غير روزه رمضان وقضاي آن تا اذان صبح جنب بماند ولو از روي عمد باشد، چنانچه وقت آن روز معين است مثلا نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد، روزه اش صحيح است، و اگر مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز روز ديگري را روزه بگيرد.

(مساله 1646) اگر زن، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمدا غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا

تيمم نكند، روزه اش باطل است.

(مساله 1647) اگر زن، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، بايد تيمم نمايد و بنابر احتياط مستحب تا اذان صبح بيدار بماند. واگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست نمي تواند با تيمم روزه بگيرد.

(مساله 1648) اگر زن، نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل وتيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، چنانچه روزه اي را كه مي گيرد مثل روزه رمضان واجب معين باشد صحيح است و اگر روزه مستحب يا روزه اي باشد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد (مساله 1649) اگر زن، بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگرچه نزديك مغرب باشد، روزه اش باطل است.

(مساله 1650) اگر زن، غسل حيض يا نفاس را فراموش كند وبعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، قضاي روزه هايي را كه گرفته بنابر احتياط، مستحب است كه بگيرد.

(مساله 1651) اگر زن، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است. ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلا منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند و در

تنگي وقت تيمم كند يا از تيمم هم عاجز باشد روزه اش صحيح است.

(مساله 1652) اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در مساله 423 - 424 گفته شد به جا آورد، روزه اش صحيح است.

(مساله 1653) كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه اش باطل نمي شود.

8 - اماله كردن

(مساله 1654) اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل مي كند.

9 - قي كردن

(مساله 1655) هرگاه روزه دار عمدا قي كند اگر چه بواسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود ولي اگر سهوا يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

(مساله 1656) اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند بواسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

(مساله 1657) اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد.

(مساله 1658) اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه اش باطل نمي شود ولي اگر بداند كه بواسطه بيرون آوردن آن، قي مي كند واجب نيست بيرون آوردن و روزه اش صحيح است.

(مساله 1659) اگر سهوا چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است چنانچه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه اش صحيح است.

(مساله 1660) اگر يقين داشته باشد كه بواسطه آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمدا آروغ بزند بلكه اگر احتمال بدهد بنابر احتياط واجب آروغ نزند.

(مساله 1661) اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد ولي اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند

(مساله 1662) اگر انسان عمدا و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه اش باطل مي شود وچنانچه از روي عمد نباشد، اشكال ندارد ولي جنب اگر بخوابد وبه تفصيلي كه در مساله 1640 گفته شد تا اذان صبح

غسل نكند روزه اش باطل است.

(مساله 1663) اگر روزه دار سهوا يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد وبه خيال اين كه روزه اش باطل شده، عمدا دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1664) اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه اش باطل نمي شود ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلا به او بگويند: اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه اش باطل مي شود.

(مساله 1665) روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند يا ايمن از آن نباشد كه چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، و اگر برود وچيزي در گلويش بريزند، يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه اش باطل مي شود، بلكه اگر قصد رفتن كند، اگر چه نرود روزه اش باطل است.

آنچه براي روزه دار مكروه است

(مساله 1666) چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است: دوا ريختن به چشم وسرمه كشيدن، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن وحمام رفتن باعث ضعف مي شود، انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست، بو كردن گياههاي معطر واحوط ترك نشستن زن است در آب، استعمال شياف، تر كردن لباسي كه در

بدن است، كشيدن دندان و هر كاري كه بواسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن به چوب تر، بي جهت آب يا چيزي در دهان كردن و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني، زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خودرا به حركت آورد. و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد روزه او باطل مي شود.

مواردي كه قضا وكفاره واجب است

(مساله 1667) اگر در روزه رمضان در شب جنب شود وبه تفصيلي كه در مساله 1640 گفته شد بيدار شود ودوباره بخوابد وتا اذان صبح بيدار نشود و يا بيدار بشود وبراي مرتبه سوم بخوابد وبيدار نشود بايد قضاي آن روز را بگيرد وبنابر احتياط مستحب براي مرتبه سوم كفاره نيز بدهد، ولي اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمدا انجام دهد، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند، قضا وكفاره بر او واجب مي شود واين حكم در ارتماس بنابر احتياط واجب است.

(مساله 1668) اگر بواسطه ندانستن مساله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند چنانچه در ياد گرفتن مساله تقصير كرده و در وقت به جا آوردن آن كار احتمال مفطر بودن آن را مي داده كفاره بر او واجب مي شود و اگر در وقت به جا آوردن آن غفلت داشته بنابر احتياط كفاره لازم است ولي اگر در ياد گرفتن مساله تقصير نكرده باشد كفاره واجب نيست.

كفاره روزه

(مساله 1669) كسي كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مساله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد كه تقريبا ده سير است طعام يعني گندم يا جو ومانند اينها بدهد، و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد هر مقدار مي تواند صدقه به فقرا بدهد و استغفار كند و اگر از دادن صدقه هم عاجز باشد اكتفا به استغفار نمايد اگر چه مثلا يك مرتبه بگويد استغفر اللّه و احتياط

واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد.

(مساله 1670) كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي ويك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

(مساله 1671) كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي ويك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

(مساله 1672) كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلا به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

(مساله 1673) اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، عذري مثل حيض يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است، براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مي آورد.

(مساله 1674) اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلا حرام باشد مثل شراب وزنا، يا به جهتي حرام باشد، مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر معتنابه دارد ونزديكي كردن با عيال خود درحال حيض، كفاره جمع براو واجب مي شود. يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مد كه تقريبا ده

سير است، گندم يا جو يا نان ومانند اينها بدهد، و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

(مساله 1675) اگر روزه دار دروغي را به خدا وپيغمبر (صلي الله عليه و اله) نسبت دهد بنابراحتياط كفاره جمع كه تفصيل آن در مساله پيش گفته شد بر او لازم مي شود.

(مساله 1676) اگر روزه دار دريك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، بنابراحتياط براي هر دفعه، يك كفاره بر او واجب است. ولي اگر جماع او حرام باشد، براي هر دفعه يك كفاره جمع واجب مي شود.

(مساله 1677) اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفاره كافي است.

(مساله 1678) اگر روزه دار غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد وبعد با حلال خود جماع نمايد، بنابر احتياط براي هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

(مساله 1679) اگر روزه دار غير جماع كار ديگري كه حلال است وروزه را باطل مي كند، انجام دهد مثلا آب بياشامد وبعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند غير از جماع انجام دهد، مثلا غذاي حرام بخورد، يك كفاره كافي است.

(مساله 1680) اگر روزه دار آروغ بزند وچيزي در دهانش بيايد، چنانچه آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است. و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود، و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلا موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن

خارج شده، به دهان او بيايد و عمدا آن را فرو برد بايد قضاي آن روزه را بگيرد وكفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

(مساله 1681) اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمدا روزه خود را باطل كند، در كفاره آن دو قول است: يكي اين است كه يك بنده آزاد نمايد و يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد و اين قول درصورت اختيار آزاد كردن بنده يا اطعام شصت فقير مطابق با احتياط است و قول ديگر تخيير بين آزاد كردن يك بنده و طعام دادن به ده فقير يا پوشاندن آنها و اگر هيچيك را نتواند، سه روز پي در پي روزه بگيرد.

(مساله 1682) كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند وبعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

(مساله 1683) كسي كه عمدا روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد كفاره از او ساقط نمي شود بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنابر احتياط كفاره بر او واجب است.

(مساله 1684) اگر عمدا روزه خود را باطل كند وبعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، بنابر احتياط كفاره بر او واجب مي شود.

(مساله 1685) اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است وعمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده بنابر

احتياط كفاره بر او واجب نيست.

(مساله 1686) اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمدا روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

(مساله 1687) اگر روزه دار در رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

(مساله 1688) اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

(مساله 1689) اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع، زن راضي شود، بنابر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره وزن يك كفاره بدهد.

(مساله 1690) اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

(مساله 1691) اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد وبر خود زن هم كفاره واجب نيست.

(مساله 1692) كسي كه بواسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند. ولي اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر مرد واجب نيست.

(مساله 1693) انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي

كند، ولي لازم نيست فورا آن را انجام دهد.

(مساله 1694) اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

(مساله 1695) كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد بهر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريبا ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

(مساله 1696) كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد ازظهر عمدا كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريبا ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند، سه روز روزه بگيرد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است

(مساله 1697) در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

اول - آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مساله 1640 گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود ولي در خواب سوم احتياط مستحب موكد، كفاره است.

دوم - عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كاري كه روز را باطل مي كند انجام دهد.

سوم - آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

چهارم - آن كه در ماه رمضان بدون اين

كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روزه بر او واجب است بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه يا ظن پيدا كند به آن كه صبح نشده وكاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده احتياط واجب آن است كه قضاي روزه آن روز را به جا آورد.

پنجم - آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

ششم - آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم - آن كه كور ومانند آن به گفته ديگري افطار كنند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

هشتم - آن كه در هواي صاف بواسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است و اگر شك داشته باشد كه مغرب شده و افطار كند و معلوم شود مغرب نبوده كفاره هم واجب است. ولي اگر در هواي ابر به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست

نهم - آن كه براي خنك شدن، مضمضه كند يعني

آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود و اگر بي جهت مضمضه كند و فرو رود احتياط لازم قضا است ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود قضا بر او واجب نيست.

دهم - آن كه روزه دار از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيه افطار كند كه در اين صورت لازم است قضا نمايد و كفاره ندارد.

(مساله 1698) اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد وبي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند وبي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

(مساله 1699) مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

(مساله 1700) اگر انسان بداند يا ايمن نباشد كه بواسطه مضمضه بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش شود، نبايد مضمضه كند.

(مساله 1701) اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

(مساله 1702) اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه نمي تواند افطار كند. ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

(مساله 1703) اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

(مساله 1704) اگر كافر پيش از ظهر روز ماه رمضان مسلمان شود و كاري كه روزه را

باطل مي كند انجام نداده باشد احتياط واجب آن است كه آنروز را روزه بگيرد و اگر ترك نمود قضا نمايد و روزه هاي قبل قضا ندارد ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد روزهاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

(مساله 1705) روزه اي كه از انسان بواسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگرچه چيزي را كه بواسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.

(مساله 1706) اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد وبعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده واجب نيست مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلا كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته و يا ششم و يا اين كه مثلا در اواخر ماه رمضان مسافرت كرده وبعد از رمضان برگشته و نمي داند كه بيست وپنجم مسافرت كرده يا بيست وششم در هر دو صورت مي تواند مقدار كمتر - يعني: پنج روز - را قضا كند اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر يعني شش روز را قضا نمايد.

(مساله 1707) اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد و اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد وپنج روز هم به رمضان مانده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول قضاي رمضان آخر را بگيرد.

(مساله 1708) اگر قضاي روزه چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند كه قضاي سال آخري است، قضاي آن سال حساب

نمي شود و كفاره تاخير آن از او ساقط نمي گردد.

(مساله 1709) كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر، روزه خود را باطل نمايد.

(مساله 1710) اگر قضاي روزه ميتي را گرفته باشد، احتياط مستحب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

(مساله 1711) اگر بواسطه مرض يا حيض يا نفاس روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

(مساله 1712) اگر بواسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هرروز يك مد كه تقريبا ده سير است طعام يعني: گندم يا جو ومانند اينها - به فقير بدهد، ولي اگر بواسطه عذر ديگري مثلا براي مسافرت روزه نگرفته باشد وعذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند واحتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

(مساله 1713) اگر بواسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد وبعد از رمضان مرض او برطرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غير مرض عذر ديگري داشته باشد وبعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد بواسطه مرض نتواند روزه بگيرد روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند وبنابر احتياط مستحب كفاره نيز

بدهد.

(مساله 1714) اگر در ماه رمضان بواسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمدا قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند وبراي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد.

(مساله 1715) اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند كه پيش از ماه مبارك نتواند قضا نمايد، بايد قضا را بعد بگيرد وبراي هرروز يك مد گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد، هر چند موقعي كه عذر دارد، تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند.

(مساله 1716) اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد وبراي هر روز از سالهاي پيش يك مد گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد.

(مساله 1717) كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

(مساله 1718) اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تاخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد وبراي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

(مساله 1719) اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند وچنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد، براي هر روز، دادن يك مد بنابر احتياط لازم مي شود.

(مساله 1720) اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد

و در روز مكرر جماع كند، بنابراحتياط واجب كفاره هم مكرر مي شود. ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلا چند مرتبه غذا بخورد، يك كفاره كافي است.

(مساله 1721) بعد از فوت پدر و همچنين بنابر احتياط واجب مادر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز وروزه آنان را به تفصيلي كه در مساله 1399 گفته شد به جا آورد.

(مساله 1722) اگر پدر ومادر غير از روزه رمضان روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.

احكام روزه مسافر

(مساله 1723) مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد، و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند - مثل كسي كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر معصيت است - بايد در سفر روزه بگيرد.

(مساله 1724) مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد. ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است.

(مساله 1725) اگر غير روزه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلا نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب تا ناچار نشود، در آن روز مسافرت نكند و اگر در سفر باشد چنانچه ممكن است بنابر احتياط مستحب قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

(مساله 1726) اگر نذر كند روزه بگيرد وروز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر به جا آورد. و نيز اگر نذر كند روز معيني

را چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را اگرچه مسافر باشد روزه بگيرد.

(مساله 1727) مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد.

(مساله 1728) كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد ودر بين روز مساله را بفهمد، روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

(مساله 1729) اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه اش باطل است.

(مساله 1730) اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد بايد روزه خود را تمام كند ودر صورتي كه شب نيت سفر كرده باشد احتياط مستحب آن است كه قضاي آن را به جا آورد. و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخص برسد، يعني بجايي برسد كه ديوار شهر را نبيند وصداي اذان آن را نشنود بايد نيت روزه نداشته باشد واگر از شب، قصد سفر نكرده باشد، احتياط مستحب اتمام روزه و قضاي آن است. واگر قبل از ظهر به وطن برگردد ومفطر به جا نياورده باشد، به حد ترخص كه رسيد، بايد نيت روزه نمايد وروزه اش صحيح است.

(مساله 1731) اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا بجايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده نمي تواند آن روز را روزه بگيرد.

(مساله 1732) اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا بجايي برسد كه

مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آنروز را روزه بگيرد.

(مساله 1733) مسافر وكسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن وآشاميدن كاملا خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنان واجب نيست

(مساله 1734) كسي كه بواسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد بلكه در صورت اول نيز بنابر احتياط لازم، يك مد طعام بدهد.

(مساله 1735) كسي كه بواسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته، بنابر احتياط مستحب به جا آورد.

(مساله 1736) اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولي در صورت دوم وبلكه در صورت اول هم بنابر احتياط لازم بايد براي هر روز يك مد گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد. و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد، وچنانچه بعد بتواند روزه بگيرد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

(مساله 1737) زني كه زاييدن او نزديك است وروزه براي حملش يا براي خودش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و در صورت اول بايد براي هر روز بنابر احتياط لازم يك مد طعام به فقير بدهد. ولي اگر روزه براي خودش ضرر دارد رعايت اين احتياط لازم نيست اگر چه بهتر است و روزه هايي را كه نگرفته بايد

قضا نمايد.

(مساله 1738) زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه، يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه يا براي خودش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست. و در صورت اول بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هردو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شيردادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد وروزه بگيرد.

راه ثابت شدن اول ماه

(مساله 1739) اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اول - آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم - آن كه عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم، و همچنين است هر چيزي كه بواسطه آن يقين پيدا شود.

سوم - آن كه دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم به شرط اين كه صفت ماه را بر خلاف يكديگر نگويند و قول آنها قابل تصديق باشد، پس اگر برخلاف هم صفت ماه را بگويند يا هوا ابر باشد و يا اگر آسمان صاف باشد هيچ كس غير از دونفر نبيند كفايت نمي كند.

چهارم - آن كه سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه بواسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود، وسي روز از اول رمضان بگذرد كه بواسطه آن، اول ماه شوال ثابت مي شود.

پنجم - آن كه حاكم

شرع حكم كند كه اول ماه است.

(مساله 1740) اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسي هم كه تقليد او را نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد. ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

(مساله 1741) اول ماه با پيشگويي منجمين ثابت نمي شود ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

(مساله 1742) بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش شب اول ماه بوده است.

(مساله 1743) اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود وروزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند: شب پيش، ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

(مساله 1744) بعيد نيست كفايت رويت ماه در هر محلي براي ساير نقاط.

(مساله 1745) اول ماه به (تلگرام) ثابت نمي شود، مگر اين كه انسان بداند كه اگر(تلگرام) از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

(مساله 1746) روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

(مساله 1747) اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد. و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است ولي بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه

(مساله 1748) روزه گرفتن در روز عيد فطر و قربان، حرام است. و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است،

يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد.

(مساله 1749) اگر بواسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهر از بين برود، روزه بر زن حرام است. و احتياط مستحب آن است كه اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه او روزه مستحبي نگيرد.

(مساله 1750) روزه مستحبي اولاد اگر باعث اذيت پدر يا مادر شود با نهي آنان حرام است، بلكه اگر از آن نهي نكنند ولي سبب اذيت آنان شود، يا جد نهي نمايد وروزه سبب اذيت او شود بنابر احتياط واجب جايز نيست.

(مساله 1751) اگر پسر بدون اجازه پدر، روزه مستحبي بگيرد، و در بين روز پدر، او را نهي كند اگر در مخالفت نهي اذيت مي شود، بايد افطار نمايد.

(مساله 1752) كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد وكسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

(مساله 1753) اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد، و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد واگر روزه بگيرد صحيح نيست.

(مساله 1754) كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 1755) غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصل گفته شده است.

(مساله

1756) روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روزه عرفه است يا عيد قربان مكروه است.

روزه هاي مستحب

(مساله 1757) روزه تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است. و اگر كسي اينها را به جا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد.

2 - سيزدهم وچهاردهم وپانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب وشعبان وبعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 - روز عيد نوروز، و چهارم تا نهم شوال، روز بيست و پنجم، و بيست و نهم ذي قعده، روز اول تا روز نهم ذي حجه (روز عرفه)، ولي اگر بواسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه آنروز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذي حجه) روز مباهله (24 ذي حجه) روز اول وسوم وهفتم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و اله) (17 ربيع الاول)، پانزدهم جمادي الاولي، روز مبعث حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و اله) (27 رجب)، و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مومنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند، و در بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه را باطل مي

كند خودداري نمايد

(مساله 1758) براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند:

اول - مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش ازظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

دوم - مسافري كه بعد از ظهر به وطن خود يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم - مريضي كه پيش از ظهر خوب شود وكاري كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد.

چهارم - مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم - زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم - كافري كه بعد از ظهر مسلمان شود يا پيش از ظهر مسلمان شود و پيش از مسلمان شدن مفطر به جا آورده باشد.

(مساله 1759) مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند، ولي بقدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

خمس
احكام خمس

(مساله 1760) در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اول - منفعت كسب.

دوم - معدن.

سوم - گنج.

چهارم - مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم - جواهري كه بواسطه غواصي يعني فرو رفتن در دريا بدست مي آيد.

ششم - غنيمت جنگ.

هفتم - زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.

و احكام هر كدام از موارد فوق مفصلا گفته خواهد شد.

1 - منفعت كسب

(مساله 1761) هرگاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسبهاي ديگر مالي بدست آورد، اگر چه مثلا نماز و روزه ميتي را به جا آورد و از اجرت آن، مالي تهيه كند آنچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعدا گفته مي شود بدهد.

(مساله 1762) اگر از غير كسب مالي بدست آورد، مثلا چيزي به وصيت به او بدهند يا ببخشند يا هديه كنند يا جايزه دهند اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بايد بدهد.

(مساله 1763) مهري را كه زن مي گيرد و مالي را كه مرد عوض طلاق خلع دريافت مي كند خمس ندارد. و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد ولي اگر مثلا با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، احتياط واجب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

(مساله 1764) اگر مالي به ارث به او برسد وبداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد. و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او

به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.

(مساله 1765) اگر بواسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و همچنين كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد بايد خمس تمام مالي را كه بدست مي آورد بدهد.

(مساله 1766) چيزهايي كه زكات به آنها تعلق مي گيرد كه در مساله 1861 ذكر مي شود اگر بعد از دادن زكات آنها از مخارج سال زياد بيايد بايد خمس آنها را بدهد.

(مساله 1767) اگر ملكي را بر افراد معيني مثلا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي بدست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد بايد خمس آن را بدهند. بلكه اگر طور ديگري هم از ملك نفع ببرند مثلا اجاره آن را بگيرند، بنابر احتياط واجب بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

(مساله 1768) در مالي كه فقير بابت خمس و زكات گرفته خمس واجب نيست اما احتياط واجب آن است كه خمس مالي را كه بابت صدقه مستحبي به او داده اند اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد ولي اگر از مالي كه به او بابت خمس و زكات وصدقه داده اند منفعتي ببرد مثلا از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي بدست آورد، و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1769) اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع معامله پنج

يك آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار صحيح است. و انسان بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

(مساله 1770) اگر جنسي را بخرد وبعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است. ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده، به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد، و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

(مساله 1771) اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است وحاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد، و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است، وخريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

(مساله 1772) اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشد، پنج يك آن چيز، مال او نمي شود.

(مساله 1773) اگر از كافر يا از كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالي بدست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد ولي زميني را

كه از كافر ذمي بخرد كه او از مسلمان خريده و خمس آن را نداده باشد بايد خمسش را به شرحي كه گفته مي شود بدهد.

(مساله 1774) تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقا منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده، بدهد.

(مساله 1775) انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آمد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تاخير بيندازد و اگر براي دادن خمس سال شمسي قرار دهد، مانعي ندارد.

(مساله 1776) كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد اگر منفعتي بدست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

(مساله 1777) اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود، وآن را نفروشد ودر بين سال قيمت آن پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

(مساله 1778) اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، تمام خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست، بلكه همان مقدار از عين را كه درحال استقرار خمس به نسبت تمام عين

خمس آن شده در حال گراني عين و ارزاني آن بايد بدهد. مثلا اگر از سرمايه خمس داده جنسي را به هزار تومان خريد و در سر سال قيمت آن جنس شش هزار تومان شد شش يك آن جنس خمس آن مي شود كه اگر نپرداخت و قيمت آن در سال بعد هم ترقي كرد سپس تنزل نمود، مثلا به همان هزار تومان اول رسيد بايد شش يك هزار تومان كه قيمت روز ادا است بپردازد بلي اگر در حين ترقي قيمت عين در دست او تلف شده باشد وبعد تنزل قيمت پيدا كرده باشد و بدون عذر در اداي خمس آن تاخير كرده باشد خمس ترقي قيمت را تا روز تلف ضامن است.

(مساله 1779) اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمس آن را داده، يا خمس ندارد وچنانچه قيمت آن بالا رود، اگر آن را بفروشد مقداري كه بر قيمت آن اضافه شده ربح سال فروش محسوب مي شود كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1780) اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد بعد از باغ شدن خمس درختها وميوه ونمو درختها وزيادي قيمت باغ را بدهد ولي اگر باغ را فقط براي ميوه خوردن خود و عائله خود احداث كند چنانچه در بعض جاها حاجت به آن دارند و جز موونه محسوب مي شود باغ و نمو آن هيچ كدام خمس ندارد و اگر براي اين كه ميوه آن را بفروشد و از قيمت آن استفاده كند آن را احداث كرده حكم سرمايه را دارد وخمس آن واجب

است به اين معني كه پس ازآن كه باغ شد و درختهايش به حد كمال رسيد اگر زمين آن خمس نداشته خمس درختها را بدهد وبعد هم نمو درختها.

(مساله 1781) اگر درخت بيد وچنار ومانند اينهارا بكارد، سالي كه موقع فروش آنها است اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد. ولي اگر مثلا از شاخه هاي آن كه معمولا هر سال مي برند، استفاده اي ببرد وبه تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1782) كسي كه چند رشته كسب دارد مثلا اجاره ملك مي گيرد وخريد وفروش وزراعت هم مي كند، بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد. و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند بنابر احتياط واجب بايد خمس نفعي را كه برده بدهد ولي اگر دو تجارت داشته باشد مي تواند ضرر يكي را با نفع ديگري جبران نمايد.

(مساله 1783) خرجهايي را كه انسان براي بدست آوردن فايده مي كند مانند دلالي وحمالي كه عينش يا عوضش باقي نمي ماند جز مخارج كسب است كه اگر به خود آن خرجها خمس تعلق نگرفته از فايده كسب مي توان جاي آن گذاشت و آن مقدار را جز فايده محسوب نكرد.

(مساله 1784) آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر - اگر در وقتي تهيه شود كه معمولا به تهيه آن حاجت است - و زيارت و مانند اينها مي

رساند در صورتي كه از شان او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

(مساله 1785) مالي را كه انسان به مصرف نذر وكفاره مي رساند، جز مخارج ساليانه است. و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه ازشان او زياد نباشد از مخارج ساليانه حساب مي شود.

(مساله 1786) اگر انسان در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، وتهيه آن مورد حاجت باشد چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس آن را نبايد بدهد و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1787) مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد.

(مساله 1788) كسي كه از كسب وتجارت فايده اي برده اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خودرا فقط از فايده كسب حساب كند.

(مساله 1789) اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده و در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد وچنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتيكه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

(مساله 1790) اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد و در بين همان سال احتياجش از آن بر طرف شود اگر زايد بر مخارج سال باشد

خمس آن را بنابر احتياط بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه، ولي اگر در سالهاي بعد رفع احتياجش از آنها بشود رعايت اين احتياط لازم نيست (مساله 1791) اگر در يكسال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

(مساله 1792) اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند ولي احتياط اين است كه كسر ننمايد.

(مساله 1793) اگر مقداري از سرمايه يك رشته كسب به تلف يا ضرر در معامله بدون تقصير كم شود يا از بين برود و از باقي مانده آن رشته منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده، از آن منافع بردارد ولي احتياط اين است كه از منافع بعد از كم شدن آن مقدار برندارد.

(مساله 1794) اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

(مساله 1795) اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از منفعت ادا نمايد.

(مساله 1796) اگر در تمام سال منفعتي نبرد وبراي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سالهاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

(مساله

1797) اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد. ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود مي تواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.

(مساله 1798) انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد، يا به مقدار قيمت خمسي كه بدهكار است، پول بدهد هرچند كفايت دادن جنس نيز بعيد نيست.

(مساله 1799) بعد از تمام شدن سال ومستقر شدن خمس، تصرف در مالي كه خمس آن واجب شده بدون اذن حاكم شرع جايز نيست.

(مساله 1800) كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند وآن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1801) كسي كه خمس بدهكار است، اگر با اذن حاكم شرع خمس را به ذمه بگيرد كه بعد ادا نمايد مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و منافعي كه از آن بدست مي آيد مال خود او است.

(مساله 1802) كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد وشريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچ كدام نمي توانند در آن تصرف كنند.

(مساله 1803) اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي بدست آيد ولي او مي تواند پيش از بلوغ او خمس او را بدهد و اگر بعد از تمام شدن سال خمس را ندهد

نمي تواند در آن مال تصرف نمايد و در اين صورت برخود صغير واجب است بعد از آن كه بالغ شد، خمس آن را بدهد.

(مساله 1804) انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرف كند ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مي تواند تصرف نمايد.

(مساله 1805) كسي كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلا زميني را براي زراعت خريده است، در صورتي كه آن را به ذمه خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد. ولي اگر به عين خريده مثلا پول خمس نداده را به فروشنده داده، وبه او گفته اين ملك را به اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقداري را كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

(مساله 1806) كسي كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده ويك سال از منافع بدست آمده گذشته، بايد خمس آن را بدهد. و اگر اثاث خانه وچيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شان خود خريده، در صورتي كه بداند در بين سالي كه در آن فايده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد واگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط مستحب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن

(مساله 1807)

اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاي ديگر چيزي بدست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1808) نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلاي سكه دار است، كه مساوي با بيست مثقال شرعي است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، به 15مثقال طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد و احتياط آن است كه مخارجي را كه براي بدست آوردن، مصرف كرده، در مقام احتساب نصاب كم نكند و در مقام اداي خمس آنچه را پس از كم كردن اين مخارج باقي مي ماند، بدهد.

(مساله 1809) استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلا نرسد خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منافع ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

(مساله 1810) احتياط لازم در گل سرشور و گچ و آهك و گل سرخ اگر به حد نصاب برسد دادن خمس است پيش از خارج كردن موونه سال و اگر كمتر از نصاب باشد حكم ساير منافع سال را دارد.

(مساله 1811) كسي كه از معدن چيزي بدست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است، يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

(مساله 1812) اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، بايد به وزن كردن يا از راه ديگر، قيمت آن را معلوم كند.

(مساله 1813) اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند،

چنانچه قيمت آن به 15 مثقال طلا برسد اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.

(مساله 1814) اگر معدني را كه در ملك ديگري است بدون اجازه او بيرون آورد، آنچه از آن بدست مي آيد، مال صاحب ملك است. و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 - گنج

(مساله 1815) گنج مالي است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد وكسي آن را پيدا كند وطوري باشد كه به آن، گنج بگويند.

(مساله 1816) اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، مال خود او است وبايد خمس آن را بدهد، لكن در صورتي كه آن گنج غير از طلا و نقره باشد وجوب خمس در آن بنابر احتياط است.

(مساله 1817) نصاب گنج در غير طلا و نقره بنابر احتياط 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاي سكه دار است يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج بدست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به يكي از اين دو نصاب برسد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد و اما نصاب گنج طلا، 15 مثقال طلاي سكه دار و گنج نقره 105 مثقال نقره سكه دار است.

(مساله 1818) اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند وبداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد. ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از

آنان است، بايد به او اطلاع دهد وچنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب بنابر احتياط لازم به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1819) اگر در ظرفهاي متعددي كه در يكجا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد بايد خمس آن را بدهد ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است وگنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.

(مساله 1820) اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد اگر سهم هر يك از آنان به اين مقدار نباشد، بنابر احتياط مستحب خمس آن را بدهند.

(مساله 1821) اگر كسي حيواني را از قبيل چهارپايان بخرد و در شكم آن مالي پيداكند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد. و اگر معلوم شود مال او نيست، بنابر احتياط لازم بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند وچنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، ظاهر آن است كه حكم فايده وربح دارد و اگر حيوان از قبيل ماهي باشد لازم نيست به فروشنده خبر دهد و حكم فايده و ربح را دارد، هرچند احتياط در هر دو صورت الحاق آن در

حكم به گنج است بدون رعايت نصاب.

4 - مال حلال مخلوط به حرام

(مساله 1822) اگر مال حلال با مال حرام بطوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد وصاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد وبعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود اگر از جهت ديگر متعلق خمس نشده باشد والا واجب است خمس ديگري هم از بقيه مال بدهد واحتياط لازم آن است كه اين خمس را به مصرف ساير خمسها برساند لكن به قصد ما في الذمه از خمس يا صدقه.

(مساله 1823) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود وانسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

(مساله 1824) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند وچنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال او است به او بدهد واحتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است به او بدهد.

(مساله 1825) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنابر احتياط واجب بايد مقداري كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

(مساله 1826) اگر خمس مال حلال

مخلوط به حرام را بدهد و بعد از آن صاحبش معلوم شود چيزي بر او نيست. همچنين اگر مالي را كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد وبعد از آن صاحبش پيدا شود، چيزي بر او نيست.

(مساله 1827) اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود ومقدار حرام معلوم باشد وانسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست اگر ممكن است همه را راضي كند و اگر ممكن نشد آن مال را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت كند كافي است مگر آن كه آن مال به تقصير او تحت يدش قرار گرفته باشد.

5 - جواهري كه بواسطه غواصي بدست مي آيد

(مساله 1828) اگر بواسطه غواصي - يعني: فرو رفتن در دريا - لولو و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند، روييدني باشد، يا معدني، اگر قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا بنابر احتياط لازم در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد، يا چند نفر، وبنابر احتياط واجب در اعتبار نصاب مخارج بيرون آوردن آن را كم نكنند و مخارج را از مجموع برداشت نمايند.

(مساله 1829) اگر بدون فرو رفتن در دريا بوسيله اسبابي جواهر بيرون آورد وقيمت آن به 18 نخود طلا برسد بنابر احتياط، خمس آن واجب است ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را بدست آورده به تنهايي يا با منافع

ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

(مساله 1830) پرداخت خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان با فرو رفتن و يا بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي كه صرف در موونه سال نشده باشد واجب است.

(مساله 1831) اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقا جواهري به دستش آيد وقصد تملك آن را بنمايد بنابر احتياط واجب اگر به حد نصاب باشد بدون كم كردن موونه سال، بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1832) اگر انسان در دريا فرو رود وحيواني را بيرون آورد ودر شكم آن، جواهري پيدا كند كه قيمتش 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعا در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقا جواهر بلعيده باشد، در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي يا با منافع ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

(مساله 1833) اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله وفرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1834) اگر درآب فرو رود ومقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد، و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا برسد، بنابر احتياط همين حكم را دارد، بلكه اگر به مقدار نصاب هم نرسد بنابر احتياط خمس آن را بدون استثنا موونه سال بپردازد.

(مساله 1835) كسي كه كسبش غواصي يا بيرون

آوردن معدن است، اگر خمس آنها را بدهد وچيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست، دوباره خمس آن را بدهد.

(مساله 1836) اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا بواسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد، ولي او بايد خمس آنها را بدهد.

6 - غنيمت

(مساله 1837) اگر مسلمين به امر امام با كفار جنگ كنند وچيزهايي در جنگ بدست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود. و مخارجي را كه براي غنيمت مصرف كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل ونقل آن و نيز مقداري را كه امام (عليه السلام)صلاح مي داند به مصرفي برساند. و چيزهايي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند وخمس بقيه آن را بدهند، و آنچه در عصر غيبت در جنگ با كفار بدست مي آيد نيز بنابر احتياط همين حكم را دارد.

7 - زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد

(مساله 1838) اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد. و نيز اگر خانه ودكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

(مساله 1839) اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده وخمسش را نداده به مسلمان ديگري بفروشد، بايد خريدار خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد وارث او خمس آن زمين را بدهد.

(مساله 1840) اگر كافر ذمي موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد لازم است مسلمانان به شرطي كه بر او شده عمل نمايد.

(مساله 1841) اگر

مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد مثلا به او صلح نمايد، كافر ذمي بايد خمس آن را بدهد.

(مساله 1842) اگر كافر ذمي صغير باشد وولي او برايش زميني بخرد، بايد خمس آن را بدهد.

مصرف خمس

(مساله 1843) خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است وبايد به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد ومجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام (عليه السلام)را به يك طور مصرف مي كنند.

(مساله 1844) سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر چه در وطنش فقير نباشد، مي شود خمس داد.

(مساله 1845) به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد يا خودش در معصيت باشد بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

(مساله 1846) به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند.

(مساله 1847) به سيدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمي شود خمس داد. و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر ندادن خمس به او موجب بازداشتن

او از گناه شود بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

(مساله 1848) اگر كسي بگويد: سيدم نمي شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم بطوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است

(مساله 1849) به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد كه سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد.

(مساله 1850) كسي كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد ونتواند مخارج آنان را بدهد جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

(مساله 1851) اگر مخارج سيده اي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب، نمي تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد يا آن كه ملك او كند كه به مصرف مخارج خودش برساند.

(مساله 1852) به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد، مي شود خمس داد.

(مساله 1853) احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

(مساله 1854) اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد واحتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد وبه مستحق برساند ومي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده،

بايد عوض آن را بدهد واگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.

(مساله 1855) هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس رابه شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، نبايد چيزي بدهد ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

(مساله 1856) اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد ودر صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

(مساله 1857) اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد، و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد. و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

(مساله 1858) اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند وچنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.

(مساله 1859) كسي كه از مستحق طلبكار است ومي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب خمس را به او بدهد وبعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند.

(مساله 1660) مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار

است و فقير شده و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال نداردو در خمس هم مانند زكات قصد قربت معتبر است.

زكات
احكام زكات

(مساله 1861) زكات نه چيز واجب است:

اول - گندم.

دوم - جو.

سوم - خرما.

چهارم - كشمش.

پنجم - طلا.

ششم - نقره.

هفتم - شتر.

هشتم - گاو.

نهم - گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نه چيز باشد، با شرايطي كه بعدا گفته مي شود بايد مقداري را كه معين شده، به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند.

(مساله 1862) سلت كه دانه ايست به نرمي گندم وخاصيت جو دارد و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، زكاتشان بنابر احتياط واجب بايد داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

(مساله 1863) زكات در صورتي واجب مي شود كه مال، به مقدار نصاب كه بعدا گفته مي شود برسد ومالك آن، بالغ وعاقل وآزاد باشد وبتواند در آن مال تصرف كند.

(مساله 1864) اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اول ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد ولي اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

(مساله 1865) اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، بايد اول سال را اول بالغ شدن خود قرار دهد.

(مساله 1866) بنابر احتياط واجب وقت واجب شدن زكات گندم و جو، وقت دانه بستن آنها است وزكات كشمش نيز بنابر احتياط، وقتي واجب مي شود كه غوره است وموقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد بنابر احتياط، زكات آن واجب مي شود و اگر اتفاقا ملاحظه موقعي كه به آنها گندم و جو وانگور وخرما گويند موافق با نفع فقرا باشد احتياط واجب ملاحظه صرفه فقرا است مثل آن كه

كسي مالك گندم يا جو شود بعد از بسته شدن دانه هاي آنها وپيش از آن كه به آنها گندم وجو بگويند كه در چنين صورتي احتياط واجب آن است كه زكات آن را مالك دوم نيز بدهد ولي وقت دادن زكات در گندم وجو موقع خرمن وجدا كردن كاه آنها و در خرما وكشمش موقعي است كه انگور، كشمش و رطب، تمر شده باشد.

(مساله 1867) اگر موقع واجب شدن زكات گندم وجو وكشمش و خرما كه در مساله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

(مساله 1868) اگر صاحب گاو وگوسفند وشتر وطلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست. ولي اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنابر احتياط مستحب زكات را بدهد.

(مساله 1869) اگر صاحب گاو وگوسفند وشتر وطلا ونقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود.

و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم وجو وخرما وكشمش مست يا بيهوش باشد. (مساله 1870) مالي را كه از انسان غصب كرده اند ونمي تواند در آن تصرف كند زكات ندارد ولي اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود و در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت، احتياط واجب آن است كه زكات آن را بدهد.

(مساله 1871) اگر طلا ونقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند ويك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد وبر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش

(مساله

1872) زكات گندم وجو وخرما وكشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدارنصاب برسند ونصاب آنها 288 من تبريز الا 45 مثقال است كه تقريبا بنابر آنچه بعضي حساب كرده اند 885 كيلوگرم مي شود.

(مساله 1873) اگر پيش از دادن زكات از انگور وخرما وغوره آنها و از جو وگندم بيشتر از مقدار متعارف، مصرف كند، بايد زكات آن را بدهد ولي در مقدار متعارف لازم نيست.

(مساله 1874) اگر بعد از آن كه زكات گندم وجو وخرما وانگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

(مساله 1875) كسي كه از طرف حاكم شرع مامور جمع آوري زكات است موقع خرمن كه گندم وجو را از كاه جدا مي كنند وبعد از كشمش شدن انگور وتمر شدن رطب مي تواند زكات را مطالبه كند. و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 1876) اگر بعد از مالك شدن درخت خرما وانگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، مثلا خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

(مساله 1877) اگر بعد از آن كه زكات گندم وجو وخرما وانگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

(مساله 1878) اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد وبداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر

او واجب نيست. و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است وخريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را بفروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد. و همچنين صحيح مي شود اگر بعد از معامله، خود فروشنده زكات آن را بدهد.

(مساله 1879) اگر وزن گندم وجو وخرما وكشمش موقعي كه تر است به حد نصاب برسد وبعد از خشك شدن كمتر از آن شود، زكات آن واجب نيست.

(مساله 1880) اگر گندم وجو وخرما را پيش از خشك شدن مصرف كند، چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

(مساله 1881) خرمايي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود يا بعد از خشك شدن به آن خرما نمي گويند، چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به حد نصاب برسد زكات آن واجب است.

(مساله 1882) گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

(مساله 1883) اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعتهاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود، زكات آن بيست يك است واگر مقداري از باران،

يا نهر، يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مي باشد يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهند.

(مساله 1884) اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از باران مشروب شود وهم از آب دلو ومانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند: آبياري با دلو ومانند آن شده، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند: آبياري با آب نهر وباران شده زكات آن ده يك است و اگر آبياري با دلو غلبه داشته ولي چنان نباشد كه بگويند: با دلو آبياري شده بايد ملاحظه نسبت كنند واحتياط آن است كه در نصف ده يك و در نصف ديگر بيست يك زكات بدهند.

(مساله 1885) اگر شك كند كه آبياري با آب باران وآب دلو به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مي تواند از نصف آن ده يك و از نصف ديگر آن بيست و يك بدهد.

(مساله 1886) اگر گندم وجو وخرما وانگور با آب باران يا نهر مشروب شود وبه آب دلو ومانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود، وآب به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو ومانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولي با آب نهر يا باران هم مشروب شود وآنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن بيست يك است.

(مساله 1887) اگر زراعتي را با دلو ومانند آن آبياري

كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است، ده يك مي باشد.

(مساله 1888) مخارجي را كه براي گندم وجو وخرما وانگور كرده و معمول است كه آن مخارج را از خود زراعت مي دهند مي تواند از حاصل كسر كند وچنانچه باقيمانده آن به حد نصاب برسد، بايد زكات آن را بدهد وآنچه معمول نيست از خرمن بدهند بنابر احتياط لازم جز نصاب حساب نمايند لكن زكات آن واجب نيست.

(مساله 1889) تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده، اگر از خودش باشد، به مقدار قيمت آن مي تواند از حاصل كسر كند. و اگر خريده باشد، مي تواند قيمتي راكه براي خريد آن داده جز مخارج حساب نمايد (مساله 1890) اگر زمين و وسايل زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد: نبايد كرايه آنها را جز مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده، يا ديگري بي اجرت انجام داده چيزي از حاصل كسر نمي شود.

(مساله 1891) اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جز مخارج نيست. ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن وقبل از تعلق زكات در مواردي كه خريدن آن صحيح است بخرد، پولي را كه براي آن داده جز مخارج حساب مي شود.

(مساله 1892) اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جز مخارج حساب نمي شود. ولي اگر زراعت را

پيش از تعلق زكات بخرد پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جز مخارج حساب نمايد. و از حاصل كم كند، اما بايد قيمت كاهي را كه از آن بدست مي آيد، از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد، يعني بايد مخارج را تقسيم كند آنچه سهم گندم باشد از گندم كم كند چنانكه در مخارج زراعت هميشه بايد اين جهت ملاحظه شود مثلا اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد وسهم كاه آن وقت خريد صد تومان باشد، فقط چهارصد تومان آن را مي تواند جز مخارج حساب نمايد.

(مساله 1893) كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند، اگر اينها را بخرد، نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جز مخارج حساب نمايد.

(مساله 1894) كسي كه بدون گاو وچيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد وبواسطه زراعت به كلي از بين برود، مي تواند تمام قيمت آنها را جز مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت آنها كم شود، مي تواند آن مقدار را جز مخارج حساب كند ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود، نبايد چيزي از قيمت آنها را جز مخارج حساب نمايد.

(مساله 1895) اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد چنانچه بر حسب معمول استفاده از هر دو جنس در موقع كشت منظور باشد مخارج به نسبت مداخل تقسيم مي شود و اگر فايده يكي از آنها به قدري كم باشد كه در موقع كشت

منظور نباشد مخارج از چيزي محسوب مي شود كه منظور باشد.

(مساله 1896) اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال براي زراعت فايده دارد خريد كند اگر زراعت سال اول به آن محتاج باشد مي تواند آن را جز مخارج سال اول حساب نمايد.

(مساله 1897) اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد وزراعت و ميوه آنها در يك وقت بدست نمي آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد وهمه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هروقت بدست مي آيد ادا نمايد. و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد، درصورتي كه يقين دارد به آنچه بعد بدست مي آيد به اندازه نصاب مي شود، باز هم بعد از تعلق زكات به بقيه واجب است زكات آنچه را كه رسيده همان وقت وزكات بقيه را موقعي كه مي رسد بدهد و اگر يقين ندارد كه همه آنها به اندازه نصاب شود، صبر كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست.

(مساله 1898) اگر درخت خرما يا انگور در يكسال دو مرتبه ميوه دهد اگر در هر مرتبه به مقدار نصاب نباشد زكات آن واجب نيست براي اين كه زراعت دو فصل مثل زراعت دو سال است.

(مساله 1899) اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود،

چنانچه به قصد زكات از تازه آن بقدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

(مساله 1900) اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد مگر خرما يا انگوري كه از جمله همان خرما وكشمش باشد كه زكات به آن تعلق گرفته و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد مگر آن كه خرماي خشك يا كشمش از جمله خرما وانگوري باشد كه زكات به آن تعلق گرفته ولي اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد مانعي ندارد.

(مساله 1901) كسي كه بدهكار است ومالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض اورا ادا نمايند.

(مساله 1902) كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به حد نصاب برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او بقدري است كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مي دهند زكات

ندارد و بقيه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

(مساله 1903) اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكات جنس خوب را از جنس بد ندهند.

نصاب طلا

(مساله 1904) طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول آن بيست مثقال شرعي است كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي است برسد، اگر شرايط ديگر راهم كه گفته شد داشته باشد، بايد چهل يك آن را كه نه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است كه سه مثقال معمولي مي شود يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد وزيادي آن زكات ندارد. و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

نصاب نقره

(مساله 1905) نقره دو نصاب دارد: نصاب اول آن 105 مثقال معمولي است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد وشرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. و نصاب دوم آن 21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را بطوري كه گفته شد بدهد واگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد. و همچنين است هر چه بالا

رود، يعني اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده وكمتر از 21 مثقال است زكات ندارد بنابراين اگر انسان چهل يك هر چه طلا ونقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده وگاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلا كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده ومقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

(مساله 1906) كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

(مساله 1907) زكات طلا ونقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند ومعامله با آن رايج باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

(مساله 1908) طلا ونقره سكه داري كه زن براي زينت بكار مي برد در صورتي كه معامله با آن رايج باشد، بنابر احتياط زكات آن واجب است. و اگر معامله با آن رايج نباشد اگر چه پول طلا ونقره به آن بگويند، زكات آن واجب نيست.

(مساله 1909) كسي كه طلا ونقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد - مثلا 104 مثقال نقره و14 مثقال طلا داشته باشد - زكات بر او واجب نيست.

(مساله 1910) چنانكه سابقا گفته شد زكات طلا ونقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در

بين يازده ماه، طلا و نقره از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

(مساله 1911) اگر در بين يازده ماه طلا ونقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست. ولي اگر براي فرار ازدادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

(مساله 1912) اگر در ماه دوازدهم پول طلا ونقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد وچنانچه بواسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

(مساله 1913) اگر طلا ونقره اي كه دارد خوب وبد داشته باشد، مي تواند زكات هركدام از خوب وبد را از خود آن بدهد ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

(مساله 1914) طلا ونقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد. و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بنابر احتياط واجب بايد بوسيله آب كردن يا از راه ديگر مقدار خالص آن را معلوم كند.

(مساله 1915) اگر طلا ونقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر به آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا ونقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد ولي اگر بقدري بدهد كه يقين كند طلا ونقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند

(مساله

1916) زكات شتر وگاو وگوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اول - آن كه حيوان در تمام سال بيكار باشد ولي اگر در تمام سال يكي دو روز كار كرده باشد، بنابر احتياط زكات آن واجب است.

دوم - آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد. ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، بنابر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

(مساله 1917) اگر انسان براي شتر وگاو وگوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

نصاب شتر

(مساله 1918) شتر دوازده نصاب دارد:

اول - پنج شتر وزكات آن يك گوسفند است وتا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوم - ده شتر وزكات آن دو گوسفند است.

سوم - پانزده شتر وزكات آن سه گوسفند است.

چهارم - بيست شتر وزكات آن چهار گوسفند است.

پنجم -بيست وپنج شتر وزكات آن پنج گوسفند است.

ششم - بيست وشش شتر وزكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم - سي وشش شتر وزكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم - چهل وشش شتر وزكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم - شصت ويك شتر وزكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم - هفتاد وشش شتر وزكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم

شده باشد.

يازدهم - نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم - صد و بيست ويك شتر و بالاتر از آن است، كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند وبراي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند وبراي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند ولي در هر صورت، بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نه شتر بيشتر نباشد، مثلا اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا دو شتر كه هر يك داخل سال چهارم شده وبراي چهل تا يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد و شتري كه بعنوان زكات داده مي شود بايد ماده باشد و اگر ندارد نر بدهد و چنانچه هيچ يك به سنهاي ذكر شده ندارد بايد بخرد و در خريدن نر يا ماده اختيار دارد.

(مساله 1919) زكات ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد. همچنين است در نصابهاي بعد.

نصاب گاو

(مساله 1920) گاو دو نصاب دارد: نصاب اول آن سي تا است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد واحتياط لازم اين است كه

گوساله نر باشد. نصاب دوم آن چهل است وزكات آن يك گوساله ماده اي است كه داخل سال سوم شده باشد وزكات ما بين سي و چهل واجب نيست. مثلا كسي كه سي ونه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهدو نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد. و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده اند بدهد. و همچنين هر چه بالا رود بايد يا سي تا سي تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سي وچهل حساب نمايد وزكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد. ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند وبراي سي تاي آن زكات سي تا وبراي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر بحساب سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده مي ماند. ولي در جايي كه رعايت اين جهت ممكن نيست، مثل آن كه پنجاه گاو داشته باشد احتياط آن است كه چهل را بگيرد اگر چه بازهم ده تا زياد مي آيد.

نصاب گوسفند

(مساله 1921) گوسفند پنج نصاب دارد:

اول - چهل، و زكات آن يك گوسفند است، و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم - صد وبيست ويك، وزكات آن دو گوسفند است.

سوم - دويست ويك، وزكات آن سه گوسفند

است.

چهارم - سيصد ويك، وزكات آن چهار گوسفند است.

پنجم - چهار صد وبالاتر از آن كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند، وبراي هرصد تاي آنها يك گوسفند بدهد ولازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول يا جنس ديگر بدهد كافي است.

(مساله 1922) زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد وبيست ويك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آنها را بدهد وزيادي آنها زكات ندارد وهمچنين است در نصابهاي بعد.

(مساله 1923) زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب رسيده واجب است چه همه آنها نر باشند، يا ماده، يا بعضي نر باشند وبعضي ماده.

(مساله 1924) در زكات، گاو و گاو ميش يك جنس حساب مي شوند و شتر عربي و غير عربي يك جنس است. و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

(مساله 1925) اگر گوسفند براي زكات بدهد، بنابر احتياط واجب بايد اقلا داخل سال دوم شده باشد. و اگر بز بدهد احتياطا بايد داخل سال سوم شده باشد.

(مساله 1926) گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد اگر قيمتش از قيمت گوسفندهاي متوسط در بين نصاب كمتر باشد اشكال دارد. و بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد. و همچنين است در گاو وشتر.

(مساله 1927) اگر چند نفر باهم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد وبر كسي كه

سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

(مساله 1928) اگر يكنفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

(مساله 1929) اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض ومعيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

(مساله 1930) اگر گاو وگوسفند وشتري كه دارد مريض يامعيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد. ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آنها را از مريض، يا معيوب يا پير بدهد. بلكه اگر بعضي از آنها سالم وبعضي مريض ودسته اي معيوب ودسته ديگربي عيب ومقداري پير ومقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم وبي عيب و جوان بدهد.

(مساله 1931) اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو وگوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلا چهل گوسفند بدهد وچهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

(مساله 1932) كسي كه بايد زكات گاو وگوسفند وشتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد. و اگر از خود آنها بدهد واز نصاب اول كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلا كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود

آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات

(مساله 1933) انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اول - فقير، وآن كسي است كه مخارج سال خود وعيالاتش را ندارد وكسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را از منافع آن بگذراند فقير نيست.

دوم - مسكين، وآن كسي است كه از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم - كسي كه ازطرف امام (عليه السلام)يا نايب امام مامور است كه زكات را جمع ونگهداري نمايد وبه حساب آن رسيدگي كند وآن را به امام (عليه السلام)يا نايب امام يا فقرا برساند.

چهارم -كفاري كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند ولي بعيد نيست كه اعطا و دادن اين قسم مخصوص به امام (عليه السلام)باشد.

پنجم - خريداري بنده براي آزاد كردن.

ششم - بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم - سبيل اللّه يعني هر كار خير وعمل نيكي كه از شارع مقدس نسبت به آن تشويق شده باشد، مثل ساختن مدرسه علوم دينيه وپل ومنزلگاه براي مسافرين و زوار و مسجد و دارالايتام و تعظيم شعائر و طبع كتب ديني و نشر معارف اسلامي وهر كاري كه موجب تقرب به خداوند متعال باشد.

هشتم -ابن السبيل يعني مسافري كه در سفر درمانده شده واحكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

(مساله 1934) جايز است در يكدفعه مقداري زكات به فقير بدهند كه غني شود ولي اگر به مقدار مخارج يك سال گرفت بعد نمي تواند، تا بقدر مخارج سال دارد بگيرد.

(مساله 1935)

كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند وبعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

(مساله 1936) صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتراست، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد، ولازم نيست ابزار كار، يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

(مساله 1937) فقيري كه خرج سال خود وعيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك او است ودر آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد. و همچنين است اثاث خانه وظرف ولباس تابستاني وزمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد وفقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.

(مساله 1938) فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد وبا گرفتن زكات زندگي نكند، ولي مادامي كه از تحصيل مخارج عاجز است، مي تواند زكات بگيرد.

(مساله 1939) به كسي كه قبلا فقير بوده ومي گويد: فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

(مساله 1940) كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.

(مساله 1941) كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

(مساله 1942) اگر فقير بميرد

ومال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولي اگر مال او به اندازه قرضش باشد وورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر، انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنابراحتياط واجب نبايد طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

(مساله 1943) چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به اسم پيشكش بدهد ولي بايد قصد زكات نمايد.

(مساله 1944) اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد وبعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مساله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد. و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكات است انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است، نمي تواند چيزي از او بگيرد وبايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.

(مساله 1945) كسي كه بدهكار است ونمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود از سهم بدهكاران زكات بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، يا اگر در معصيت خرج كرده، از آن معصيت توبه كرده باشد بلي از سهم فقرا مي تواند زكات بگيرد اگر چه از آن

معصيت توبه نكرده باشد.

(مساله 1946) اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد از سهم بدهكاران زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند ولي احتياط واجب آن است كه اگر از آن معصيت توبه نكرده، چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

(مساله 1947) كسي كه بدهكار است ونمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

(مساله 1948) مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد وخود او هم در معصيت نباشد ونتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد. ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد.

(مساله 1949) مسافري كه در سفر درمانده شده وزكات گرفته بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، بايد بنابر احتياط لازم آن را به حاكم شرع بدهد، وبگويد: آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

(مساله 1950) كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر انسان كسي را شيعه بداند وبه او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد.

(مساله 1951) اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي

تواند به ولي او زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

(مساله 1952) اگر به ولي طفل وديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا بوسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كند.

(مساله 1953) به فقيري كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد. ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند، نمي شود زكات داد.

(مساله 1954) به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

(مساله 1955) به كسي كه بدهكار است ونمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود زكات داد كه بدهي خود را بپردازد.

(مساله 1956) انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد، خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

(مساله 1957) اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن ونوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

(مساله 1958) اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد، پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.

(مساله 1959) پدر مي تواند به پسرش كه متمكن از مخارج ازدواج نباشد، زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد وپسر هم مي تواند براي آن كه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

(مساله 1960) به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي ممكن است او را به دادن خرجي

مجبور كنند، نمي شود زكات داد.

(مساله 1961) زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش وديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمي شود به آن زن زكات داد مگر آن كه مخارجش را شوهر ندهد هرچند از روي معصيت باشد.

(مساله 1962) زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

(مساله 1963) سيد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند واز گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيد زكات بگيرد.

(مساله 1964) به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود زكات داد.

نيت زكات

(مساله 1965) انسان بايد زكات را به قصد قربت - يعني: براي انجام فرمان خداوند عالم - بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره ولي اگر مثلا زكات گندم وجو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.

(مساله 1966) كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد ونيت هيچ كدام آنها را نكند چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت مي شود، پس كسي كه زكات چهل

گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكات بدهد ونيت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند وطلا بدهكار است تقسيم مي شود.

(مساله 1967) اگر كسي را در دادن زكات وكيل كند بايد وكيل قصد قربت كند و در وكيل كردن و همچنين وقتي كه زكات را به وكيل مي دهد قصد قربت لازم نيست واگر كسي را فقط در رساندن زكات به فقير وكيل كند بايد خودش در موقع دادن زكات به وكيل قصد قربت نمايد و احتياطا تا وقتي به فقير مي رسد به قصدش باقي باشد.

(مساله 1968) اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكات

(مساله 1969) موقعي كه گندم وجو را از كاه جدا مي كنند وموقع خشك شدن خرما وانگور، انسان بايد زكات آن را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند وزكات طلا ونقره وگاو وگوسفند وشتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد. و اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، بنابر احتياط لازم زكات را جدا كند تا بعد به آن فقير معين برساند.

(مساله 1970) بعد از جدا كردن زكات اگر انتظار مورد معيني را نداشته باشد احتياط لازم آن است كه فورا آن را به مستحق بدهد.

(مساله 1971) كسي كه

مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و بواسطه كوتاهي او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 1972) كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد وبدون آن كه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را بقدري تاخير انداخته كه نمي گويند: فورا داده است، بايد عوض آن را بدهد. و اگر به اين مقدار تاخير نينداخته مثلا دو سه ساعت تاخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتي كه مستحق حاضر نبوده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنابر احتياط واجب، بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 1973) اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيه آن، تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

(مساله 1974) انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد وچيز ديگري به جاي آن بگذارد.

(مساله 1975) اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلا گوسفندي كه براي زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است.

(مساله 1976) اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد احتياط لازم آن است كه زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

(مساله 1977) اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالي كه براي زكات كنار گذاشته تجارت كند وضرر نمايد، نبايد چيزي از زكات كم كند ولي اگر منفعت كند بنابراحتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد.

(مساله 1978) اگر پيش از آن

كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود وبعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد وآن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

(مساله 1979) فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد وپيش او تلف شود ضامن است. پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

(مساله 1980) فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد وپيش او تلف شود ضامن نيست وانسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

(مساله 1981) مستحب است زكات گاو وگوسفند وشتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، واهل علم و كمال را بر غير آنان وكساني را كه اهل سوال نيستند بر اهل سوال مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

(مساله 1982) بهتر است زكات را آشكارا و صدقه مستحبي را مخفي بدهند.

(مساله 1983) اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقي نباشد ونتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعدا مستحق پيدا كند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد، و به مصرف زكات برساند ومي

تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بردارد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

(مساله 1984) اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را بشهر ديگر ببرد ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

(مساله 1985) اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي راكه براي زكات مي دهد با خود او است.

(مساله 1986) كسي كه 2 مثقال و15نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، بنابر احتياط مستحب كمتر از 2 مثقال و15 نخود نقره به يك فقير ندهد. و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم وجو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و15نخود نقره برسد، بنابر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از آن ندهد.

(مساله 1987) مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته، به او بفروشد ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

(مساله 1988) اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش باشد.

(مساله 1989) فقير بنابر احتياط لازم نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد يا زكات را از مالك بگيرد وبه او ببخشد ولي كسي كه

زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد وبه او ببخشد.

(مساله 1990) انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد ووقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود وبر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

(مساله 1991) بنابر احتياط لازم انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

(مساله 1992) فقير مي تواند براي رفتن به حج وزيارت ومانند اينها زكات بگيرد ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي تواند از سهم فقرا زكات بگيرد ولي از سهم سبيل اللّه مانعي ندارد.

(مساله 1993) اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات برندارد نمي تواند چيزي از آن براي خودش بردارد، و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد. (مساله 1994) اگر فقير شتر وگاو وگوسفند وطلا ونقره را بابت زكات بگيرد چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد.

(مساله 1995) اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند ويكي از آنان زكات قسمت

خود را بدهد وبعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.

(مساله 1996) كسي كه خمس يا زكات بدهكار است وكفاره ونذر و مانند اينها هم بر او واجب است وقرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد. واگر از بين رفته باشد احتياط لازم آن است كه اگر نذر دارد نذر را مقدم بدارد و اگر نذر ندارد مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره وقرض ومانند اينها را ادا نمايد و احوط توزيع بر اين موارد است.

(مساله 1997) كسي كه خمس يا زكات بدهكار است ونذر ومانند اينها هم بر او واجب است وقرض هم دارد، اگر بميرد ومال او براي همه آنها كافي نباشد چنانچه مالي كه خمس وزكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس وزكات آن واجب شده، از بين رفته باشد مال او به خمس و زكات وقرض ونذر ومانند اينها قسمت نمايند مثلا اگر چهل تومان خمس بر او واجب است وبيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس وده تومان به دين او بدهند.

(مساله 1998) كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب

يا مستحب باشد، مي شود به او زكات داد. ولي احتياط براي اهل علم نگرفتن زكات است مگر درصورتي كه از تحصيل مخارج عاجز باشند ولكن جايز است اشتغال به تحصيل علم هر چند باعث عجز از تحصيل نفقه بشود.

زكات فطره

(مساله 1999) كسي كه موقع مغرب شب عيد فطر بالغ وعاقل وهشيار است وفقير وبنده كس ديگري نيست، بايد براي خودش وكساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريبا سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت ومانند اينها را به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است، وبنابر احتياط، بر كسي كه موقع مغرب ماه شوال باشد نيز واجب است.

(مساله 2000) كسي كه مخارج سال خود وعيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود وعيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

(مساله 2001) انسان بايد فطره كساني را كه موقع مغرب شب عيد فطر، نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

(مساله 2002) اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

(مساله 2003) فطره مهماني كه پيش از مغرب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده در صورتي كه بگويند، امشب نان او

را داده، بر او واجب است هر چند نان خور او حساب نشود.

(مساله 2004) فطره مهماني كه پيش از مغرب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود ومدتي نزد او مي ماند، بنابر احتياط، واجب است وهمچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

(مساله 2005) فطره مهماني كه بعد از مغرب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحب خانه واجب نيست، اگر چه پيش از مغرب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

(مساله 2006) اگر كسي موقع مغرب شب عيد فطر ديوانه باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

(مساله 2007) اگر پيش از مغرب يا مقارن آن بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

(مساله 2008) كسي كه موقع مغرب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

(مساله 2009) كافري كه بعد از مغرب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

(مساله 2010) كسي كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريبا سه كيلو است گندم ومانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد وبخواهد فطره آنان را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و

او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد وبهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد، و اگر يكي از آنها صغير باشد، ولي او به جاي او مي گيرد واحتياط آن است كه چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

(مساله 2011) اگر بعد از مغرب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگرچه مستحب است فطره كساني راكه بعد از مغرب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

(مساله 2012) اگر انسان نان خور كسي باشد وپيش از مغرب يا مقارن آن نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است. مثلا اگر دختر پيش از مغرب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

(مساله 2013) كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

(مساله 2014) اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود مگر آن كه شخص غني نان خور فقير باشد كه در اينصورت احتياط لازم آن است كه غني فطره خود را بدهد.

(مساله 2015) اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

(مساله 2016) زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آنكس واجب است. و اگر نان خور

كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

(مساله 2017) كسي كه سيد نيست، نمي تواند به سيد فطره بدهد حتي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

(مساله 2018) فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمي دارد، فطره طفل بر كسي واجب نيست.

(مساله 2019) انسان اگرچه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

(مساله 2020) اگر انسان كسي را اجير نمايد وشرط كند كه مخارج او را بدهد بايد فطره او را هم بدهد، ولي چنانچه شرط كند كه مقداري از مخارج او را بدهد ومثلا پولي براي مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

(مساله 2021) اگر كسي بعد از مغرب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او وعيالاتش را از مال او بدهند ولي اگر پيش از مغرب بميرد، واجب نيست فطره او وعيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

(مساله 2022) احتياط واجب آن است كه زكات فطره را به فقراي شيعه اثنا عشري بدهد اگرچه در شهر ديگر باشند و چون نقل اين زكات به شهر ديگر خلاف احتياط است اگر در شهر خودش فقير شيعه نباشد مال خود را به شهر ديگر ببرد ودر آنجا به قصد زكات به شيعه بدهد.

(مساله 2023) اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را با اذن ولي شرعي او به مصرف او برساند، يا بواسطه دادن به

ولي طفل، ملك طفل نمايد.

(مساله 2024) فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.

(مساله 2025) به كسي كه فطره رادر معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

(مساله 2026) احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع كه تقريبا سه كيلو است فطره ندهند. ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

(مساله 2027) اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مساله پيش گفته شد بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

(مساله 2028) انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلا گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلا جو بدهد، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

(مساله 2029) مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم بدارد وبعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.

(مساله 2030) اگر انسان بخيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد وبه مستحق بدهد. و اگر نتواند پس بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد، و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي

دانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد، و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست وانسان بايد دوباره فطره را بدهد.

(مساله 2031) اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره

(مساله 2032) انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت - يعني: براي انجام فرمان خداوند عالم - بدهد وموقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.

(مساله 2033) اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست لكن جواز دادن آن در ماه رمضان بعيد نيست، و اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد وبعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

(مساله 2034) گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، وچنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريبا سه كيلو است برسد، يا آنچه مخلوط شده بقدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد اشكال ندارد.

(مساله 2035) اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.

(مساله 2036) كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلا فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافيست.

(مساله 2037) كسي كه نماز عيد مي خواند، بنابر احتياط واجب، بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد و يا جدا نمايد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن

فطره را تا ظهر تاخير بيندازد.

(مساله 2038) اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد وتا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد.

(مساله 2039) اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد وكنار هم نگذارد، بعدا بايد بدون اين كه نيت ادا وقضا كند فطره را بدهد.

(مساله 2040) اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد ومال ديگري را براي فطره بگذارد.

(مساله 2041) اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد ونيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد.

(مساله 2042) اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته ودادن فطره را تاخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد، و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست.

(مساله 2043) اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد واگر به جاي ديگر ببرد وتلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

حج
احكام حج

(مساله 2044) حج: زيارت كردن خانه خدا وانجام اعمالي است كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود:

1 - كمال، به اين كه بالغ و عاقل باشد.

2 - آن كه آزاد باشد.

3 - بواسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه ترك آن از حج مهمتر است، انجام دهد، يا عمل واجبي را كه

از حج مهمتر است ترك نمايد،

4 -آن كه مستطيع باشد ومستطيع بودن به چند چيز است:

اول - آن كه توشه راه ومركب سواري يا مالي كه بتواند با آن مال، آنها را تهيه كند داشته باشد.

دوم - آن كه سلامت مزاج وتوانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

سوم - آن كه در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست. ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد، بايد از آن راه برود.

چهارم - آن كه بقدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم - آن كه مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است مثل زن و بچه ومخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد.

ششم - آن كه بعد از برگشتن كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

(مساله 2045) كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

(مساله 2046) زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد وشوهرش هم مثلا فقير باشد وخرجي او را ندهد، وناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.

(مساله 2047) اگر كسي توشه راه ومركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو

من خرج تو وعيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او و عيالاتش را مي دهد حج بر او واجب مي شود. اگرچه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد.

(مساله 2048) اگر خرجي رفتن وبرگشتن وخرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود وبر مي گردد، به او به بخشند وبا او شرط كنند كه حج كند بايد قبول نمايد وحج بر او واجب مي شود، اگرچه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد.

(مساله 2049) اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد به او بدهند و بگويند حج برو ولي ملك او نكنند، درصورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.

(مساله 2050) اگر مقداري مال كه براي حج كافي است به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، قبول كردن آن مال بر او واجب نمي شود.

(مساله 2051) اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعدا مالي از خود پيدا كند، و مستطيع شود، ديگر حج بر او واجب نيست.

(مساله 2052) اگر براي تجارت مثلا تا جده برود و مالي بدست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتي

كه حج نمايد، اگر چه بعدا مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

(مساله 2053) اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود وبخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه اورا اجير كرده اجازه بگيرد.

(مساله 2054) اگر كسي مستطيع شود ومكه نرود وفقير شود، بايد اگرچه به زحمت باشد بعدا حج كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسي او را براي حج اجير كند، بايد به مكه رود وحج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد وتا سال بعد در مكه بماند وبراي خود حج نمايد. ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد وكسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد بجاآورده شود، بايد سال اول براي خود وسال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

(مساله 2055) اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست. ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته، اگرچه بزحمت باشد بايد حج كند.

(مساله 2056) اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند وبعد بواسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج نمايد ونا اميد باشد از اين كه بعدا خودش حج كند بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اولي كه بقدر رفتن حج مال پيدا كرده

بواسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند، احتياط واجب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد، و بهتر بلكه احوط اين است كه در اين صورتها كسي را به نيابت بفرستد كه اولين مرتبه حج او باشد.

(مساله 2057) كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نسا را ازطرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

(مساله 2058) اگر طواف نسا را درست به جا نياورد يا فراموش كند چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد واز بين راه برگردد وبجا آورد صحيح است.

خريد و فروش
احكام خريد و فروش

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است

(مساله 2059) پنج چيز در خريد وفروش مستحب است:

اول - ياد گرفتن احكام آن، بلكه اگر بداند در ميان معاملاتي كه مي كند هم معامله حرام وباطل وهم حلال وصحيح است ونتواند تشخيص دهد واجب است يادگرفتن احكام آنها يا ترك آن معاملات. حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، خريد وفروش كند، بواسطه معامله هاي باطل وشبهه ناك به هلاكت مي افتد.

دوم - آن كه در قيمت جنس بين مشتريها فرق نگذارد مگر به لحاظ علم و تقوي.

سوم - آن كه در قيمت جنس سخت گيري نكند.

چهارم - آن كه چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مي خرد كمتر بگيرد.

پنجم - آن كه كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود واز او تقاضا كند كه معامله را به

هم بزند، براي به هم زدن معامله حاضر شود.

(مساله 2060) اگر بواسطه ندانستن مساله نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد.

(مساله 2061) كسي كه مال ندارد ومخارجي بر او واجب است مثل خرج زن وبچه، بايد كسب كند وبراي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات ودستگيري از فقرا كسب كردن مستحب است.

معاملات مكروه

(مساله 2062) عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول - ملك فروشي.

دوم - قصابي.

سوم - كفن فروشي.

چهارم - معامله با مردمان پست.

پنجم - معامله بين طلوع صبح و اول آفتاب.

ششم - آن كه كار خود را خريد و فروش گندم وجو ومانند اينها قرار دهد.

هفتم - آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد، داخل معامله او شود.

معاملات حرام

(مساله 2063) معاملات حرام وباطل بر شش قسم است:

اول - خريد و فروش عين نجس مثل مشروبات مسكر و خوك و مردار و بول وغايط، ولي در غير مشروبات مسكر و خوك و مردار، اگر قابل استفاده حلال از آنها باشد خريد و فروش آن جايز است، اگرچه احتياط در ترك آن است.

دوم - خريد وفروش مال غصبي، كه اگر مالكش امضا نكند باطل است وتصرف در آن حرام مي باشد.

سوم - خريد و فروش چيزي كه مال نيست مثل حيوانات درنده.

چهارم -معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد، مانند آلات قمار مثل نرد وشطرنج يا آلات لهو.

پنجم - معامله اي كه در آن ربا باشد.

ششم - فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است واين عمل را غش مي گويند و مشتري هر وقت فهميد مي تواند معامله را فسخ كند و در بعض صور آن اصل معامله باطل است مثل اين كه چيزي را بر خلاف جنسش ارائه دهد، مثلا مس را به طلا روكش كند و به اسم طلا بفروشد. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و

اله) فرمود: از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب وحيله نمايد وهركس با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

(مساله 2064) فروختن چيز پاكي كه نجس شده وآب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولي اگر مشتري آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است مثلا از قسم خوراكي باشد كه مي خواهد آن را بخورد و قابل تطهير است بايد فروشنده، نجس بودن آن را بگويد و اگر قابل تطهير نيست مثل سكنجبين نجس كه مورد استفاده ديگر نيست، خريد و فروش آن جايز نيست. ولي اگر از قسم خوراكي نباشد و مثل لباس باشد، اگرچه مشتري در آن نماز بخواند چون در نماز طهارت ظاهر بدن و لباس كافي است، لازم نيست نجس بودن آن را بگويد.

(مساله 2065)اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه آن را براي كاري بخواهند كه شرطش پاك بودن است مثلا روغن نجس را براي خوردن بخواهند، بايد به خريدار بگويد و اگر غير از خوردن استفاده ديگر نيست فروش آن حرام است. و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلا بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد.

(مساله 2066) خريد وفروش دواهايي كه متنجس است واز اعيان نجسه مثل شراب ومردار نيست براي فايده اي كه حرام نباشد جايز است. و اگر از مثل مردار وشراب باشد، در صورتي

كه در دوا مستهلك نباشد، خريد و فروش آن حرام است، ولي اگر پول را در مقابل ظرف آن يا در مقابل زحمت دوا فروش بدهند اشكال ندارد.

(مساله 2067) خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غيراسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد. ولي روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند واز حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است ومعامله آن باطل مي باشد.

(مساله 2068) اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

(مساله 2069) خريد وفروش گوشت وپيه وچرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند باطل است، و اگر از دست كافر در بازار اسلامي گرفته شود بنابر احتياط لازم معامله آن باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده خريد وفروش آنها اشكال ندارد.

(مساله 2070) خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان در بازار اسلام گرفته شود اشكال ندارد. ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته وتحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، معامله آن باطل است. و اگر از دست مسلمان در بازار كفار گرفته شود بنابر احتياط لازم معامله آن باطل است. مگر آن كه مسلمان با آن معامله پاك بودن كند واحتمال

داده شود كه پاك بودن آن را بدست آورده.

(مساله 2071) خريد وفروش مسكرات حرام ومعامله آنها باطل است.

(مساله 2072) فروختن مال غصبي اگر مالك آن، معامله را رد كرد باطل است وفروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

(مساله 2073) اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد بنحوي كه قصد معامله نداشته باشد معامله اشكال دارد و اگر جدا قصد معامله داشته باشد اشكال ندارد.

(مساله 2074) اگر خريدار معامله را به ذمه انجام دهد و بخواهد پول جنس را بعدااز حرام بدهد، معامله صحيح است، ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد و اگر از حرام بدهد دينش ادا نمي شود.

(مساله 2075) خريد و فروش و ساختن آلات قمار و آلات لهو ولعب مثل تار وساز و سنتور و غير اينها، حتي سازهاي كوچك حرام است، بلكه شكستن آنها وتغيير هيئت آنها واجب است.

(مساله 2076) اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب درست كنند، معامله آن حرام و باطل است.

(مساله 2077) ساختن مجسمه حرام است و احتياط واجب ترك خريد و فروش آن است.

(مساله 2078) خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي، يا از معامله باطل تهيه شده باطل و تصرف در آن معصيت و حرام است، و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند.

(مساله 2079) اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند مثلا بگويد: اين يك من روغن

را مي فروشم، معامله به مقدار پيهي كه در آن است باطل مي شود و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته مال مشتري وپيه مال فروشنده است. و مشتري مي تواند معامله روغن خالصي را هم كه در آن است به هم بزند ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد روغني كه پيه دارد بدهد مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد وروغن خالص مطالبه نمايد.

(مساله 2080) اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلا يك من گندم را به يك من ونيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يك نوع از آن جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب وجنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا وحرام است، پس اگر مس درست را بدهد وبيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدري را بدهد وبيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد وبيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.

(مساله 2081) اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلا يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد باز هم ربا و حرام است. بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، بازهم ربا وحرام مي باشد.

(مساله 2082) اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند، مثلا يك من گندم

ويك دستمال را به يك من ونيم گندم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند مثلا يك من گندم ويك دستمال را به يك من ونيم گندم ويك دستمال بفروشد.

(مساله 2083) اگر چيزي را كه در مثل پارچه با متر وذرع مي فروشند، يا چيزي راكه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلا ده تا تخم مرغ بدهد ويازده تا بگيرد اشكال ندارد.

(مساله 2084) جنسي را كه بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، در شهري كه با وزن، يا پيمانه مي فروشند جايز نيست به زيادتر از آن بفروشد و در شهري كه با شماره مي فروشند جايز است به زيادتر از آن بفروشند. (مساله 2085) اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

(مساله 2086) اگر جنسي را كه مي فروشد، وعوضي را كه مي گيرد، از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من روغن بفروشد و درعوض آن يك من ونيم پنير بگيرد، ربا وحرام است، و احتياط واجب آن است كه كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند زيادي نگيرد.

(مساله 2087) جو وگندم در ربا يك جنس حساب مي شود. پس اگر يك من گندم بدهد ويك من وپنج سير جو بگيرد، ربا وحرام است و نيز اگر مثلا

ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته وبعد از مدتي گندم رامي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته وحرام مي باشد.

(مساله 2088) اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست، ربا بگيرد اشكال ندارد، و نيز پدر وفرزند وزن وشوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار

(مساله 2089) براي فروشنده وخريدار شش چيز شرط است:

اول - آن كه بالغ باشند.

دوم - آن كه عاقل باشند.

سوم - آن كه سفيه نباشند يعني: مال خود را در كارهاي بيخود وبيهوده مصرف نكنند.

چهارم - آن كه قصد خريد وفروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخي بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم - آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم - جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند، يا ولايت بر او يا وكالت از طرف او داشته باشند و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

(مساله 2090) معامله با بچه نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند. اما اگر طفل، اگرچه مميز هم نباشد، وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد وجنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد وپول را به فروشنده برساند. چون واقعا دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده وخريدار يقين داشته باشند، كه طفل جنس وپول را به صاحب آن مي رساند يا آن كه صاحب پول يا جنس اذن داده باشند كه آن را به بچه بدهد تا به او برساند.

(مساله 2091)

اگر از بچه نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد، بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد وبراي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن مظالم بدهد واحتياط آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد و اگر پول يا جنس مال خود بچه باشد بايد به ولي او برساند يا از ولي او اذن بگيرد و اگر او را پيدا نكرد به حاكم شرع بدهد.

(مساله 2092) اگر كسي با بچه نابالغ معامله كند وجنس، يا پولي كه به بچه داده از بين برود، نمي تواند از بچه يا ولي او مطالبه نمايد.

(مساله 2093) اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود وبگويد راضي هستم، معامله صحيح است. ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

(مساله 2094) اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال بفروش آن راضي نشود واجازه نكند معامله باطل است.

(مساله 2095) پدر و جد پدري طفل - اگر براي طفل مفسده اي نداشته باشد - ونيز وصي پدر ووصي جد پدري - اگر براي طفل مصلحت باشد - مي توانند مال طفل را بفروشند، مجتهد عادل هم با نبودن ولي و با رعايت مصلحت مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غايب است بفروشد.

(مساله 2096) اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را اجازه

دهد، معامله صحيح است. و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله، ملك مشتري است و چيزي را كه مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله، ملك كسي است كه مال او را غصب كرده اند.

(مساله 2097) اگر كسي مالي را غصب كند وبفروشد، به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند، معامله باطل است. و اگر اجاره نمايد معامله صحيح است و پول مال مالك مي شود.

شرايط جنس وعوض آن

(مساله 2098) جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول - آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره ومانند اينها معلوم باشد.

دوم -آن كه بتوانند آن را تحويل دهند، بنابر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد مثلا با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است.

سوم - آن كه خصوصياتي را كه در جنس وعوض هست و بواسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند، معين نمايند.

چهارم - آن كه كسي در جنس، يا در عوض آن حقي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه او نمي تواند بفروشد.

پنجم - آن كه خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را پس اگر مثلا منفعت يك سال خانه را بفروشد، صحيح نيست، ولي چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلا فرشي را از كسي بخرد وعوض آن، منفعت يك ساله خانه خود

رابه او واگذار كند اشكال ندارد واحكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

(مساله 2099) جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

(مساله 2100) چيزي را كه با وزن خريد وفروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اينطور كه اگر مثلا مي خواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

(مساله 2101) اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد غير از شرط چهارم در معامله نباشد، معامله باطل است. ولي اگر خريدار وفروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد. و در شرط چهارم اگر گرو گيرنده معامله را امضا كند يا ملك از گرو بيرون بيايد معامله صحيح است.

(مساله 2102) معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر بطوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلا حصير مسجد بطوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند فروش آن اشكال ندارد و درصورتي كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود واقف آن نزديكتر باشد.

(مساله 2103) هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند بطوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه

به مقصود واقف نزديكتر است برسانند.

(مساله 2104) خريد وفروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره، مال مستاجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش

(مساله 2105) در خريد وفروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر فروشنده به فارسي بگويد: اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد: قبول كردم، معامله صحيح است ولي خريدار وفروشنده بايد قصد انشا داشته باشند يعني: بگفتن اين دو جمله مقصودشان خريد وفروش باشد.

(مساله 2106) اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است وهر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

(مساله 2107) فروش ميوه اي كه گل آن ريخته ودانه بسته، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

(مساله 2108) اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه دانه ببندد وگلش بريزد بفروشند، بايد او را به تبع چيزي از حاصل زمين مانند سبزيها بفروشندو همچنين است حكم بنابر احتياط لازم اگر ميوه بيش از يك سال را بفروشند، بلي اگر با مشتري شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، بدون ضميمه معامله صحيح است.

(مساله 2109) اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين بزنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن را از خرماي غير از آن درخت بگيرد چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد.

(مساله 2110)

فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

(مساله 2111) اگر خوشه گندم وجو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم وجو بفروشد اشكال ندارد.

نقد و نسيه

(مساله 2112) اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار وفروشنده بعد از معامله مي توانند جنس وپول را از يكديگر مطالبه نموده وتحويل بگيرند وتحويل دادن خانه وزمين ومانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند وتحويل دادن فرش ولباس ومانند اينها به اين است كه آن را طوري دراختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد فروشنده جلو گيري نكند.

(مساله 2113) در معامله نسيه بايد مدت كاملا معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملا معين نشده معامله باطل است.

(مساله 2114) اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد. ولي اگر خريدار بميرد واز خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

(مساله 2115) اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

@(مساله 2116) اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي

داند، مقداري نسيه بدهد وقيمت آن را به او نگويد معامله باطل است ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد وگرانتر حساب كند، مثلا بگويد: جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

(مساله 2117) كسي كه جنسي را نسيه فروخته وبراي گرفتن پول آن مدتي قرارداده، اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند وبقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف

(مساله 2118) معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد: اين پول را مي دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم وفروشنده بگويد: قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد وبگويد: فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

(مساله 2119) اگر پول طلا ونقره يا طلا ونقره را سلف بفروشد به پول طلا و نقره يا به طلا و نقره، معامله باطل است ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است. و احتياط مستحب آن است درعوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد وجنس ديگر نگيرد.

شرايط معامله سلف

(مساله 2120) معامله سلف شش شرط دارد:

اول - خصوصياتي را كه قيمت جنس بواسطه آنها فرق مي كند معين نمايند ولي دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند: خصوصيات آن معلوم شده كافيست، پس معامله سلف در نان وگوشت وپوست حيوان ومانند اينها كه نمي شود خصوصياتشان را كاملا معين كرد باطل است.

دوم - پيش از آن كه خريدار وفروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد وطلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد وچنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را به هم بزند.

سوم - مدت را كاملا معين كنند، و اگر مثلا بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مي

دهم چون مدت كاملا معلوم نشده معامله باطل است.

چهارم - وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آنوقت، جنس بقدري كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.

پنجم - جاي تحويل جنس را معين نمايند، ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم - وزن يا پيمانه آن را معين كنند وجنسي را هم كه معمولا با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن بقدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سلف

(مساله 2121) انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد ولي فروختن غله، مانند گندم و جو پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است.

(مساله 2122) در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرارداد كرده، در موعدش تحويل بدهد مشتري بايد قبول كند. و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد وطوري باشد كه از همان جنس حساب شود، مشتري بايد قبول نمايد.

(مساله 2123) اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.

(مساله 2124) اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرار داد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

(مساله 2125) اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود ونتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا

تهيه نمايد، يا معامله را به هم بزند وچيزي را كه داده پس بگيرد.

(مساله 2126) اگر جنسي را بفروشد وقرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد وپول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره

(مساله 2127) اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشد يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.

(مساله 2128) اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است ولازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

(مساله 2129) اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس وعوض آن را به يكديگر تحويل دهند واگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

(مساله 2130) اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد وديگري مقداري از آن را تحويل دهد واز يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال بدست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2131) اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص و خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

مواردي كه مي توان معامله را به هم زد

(مساله 2132) حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در دوازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول - آن كه ازمجلس معامله متفرق نشده باشند واين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم - آن كه فروشنده يا خريدار مغبون شده باشد (خيار غبن).

سوم - در معامله قرار داد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند

(خيار شرط).

چهارم - فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد وطوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).

پنجم - فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد، وبه آن شرط عمل نكند كه در اينصورت، ديگري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).

ششم - در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب).

هفتم - معلوم شود جنسي كه فروخته شده ميان فروشنده وديگري به طور مشاع مشترك بوده خواه فروشنده مال غير را هم فروخته باشد يا فقط مال خودش را فروخته باشد ونگفته باشد با ديگري مشاع است كه در اينصورت خريدار اگر به معامله راضي نشد مي تواند معامله را به هم بزند (خيار شركت).

هشتم - اگر فروشنده مال خود را كه جدا است بامال شخص ديگر بفروشد و آن شخص رد كند خريدار مي تواند پول آن را از فروشنده پس بگيرد يا اصل معامله را فسخ نمايد (خيار تبعض صفقه).

نهم - فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است يعني ناقص تر است، كه در اينصورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند. و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند.و همچنين است اگر با رويت سابقه معامله شود و بعد معلوم گردد كه جنس يا عوض آن تغيير به نقص نموده كه در صورت

اول خريدار و در صورت دوم فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار رويت).

دهم - مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد وفروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند. ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد وشرط نكرده باشد كه دادن پول را تاخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تاخير).

يازدهم - حيواني را خريده باشد كه تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر درعوض حيواني كه خريده، حيوان ديگري داده باشد، فروشنده هم تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).

دوازدهم - فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلا اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اينصورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذر تسليم).

و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

(مساله 2133) اگر خريدار قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت كند وجنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه بقدري گران خريده كه مردم به آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند. و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند وجنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله

2134) در معامله بيع شرط كه مثلا خانه هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند وقرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار وفروشنده قصد خريد وفروش داشته باشند معامله صحيح است.

(مساله 2135) در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است. ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند.

(مساله 2136) اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد و مشتري نفهمد، بعد كه دانست مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2137) اگر معامله به مال مشخصي واقع شده باشد وخريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد مثلا حيواني را بخرد وبفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند و آن مال را به فروشنده برگرداند و احتياط واجب اين است كه با امكان برگرداندن آن به فروشنده و به هم زدن معامله به آن اكتفا كند و اگر برگرداندن آن به فروشنده بواسطه تغييري كه در آن حاصل شده يا تصرفي كه مانع از رد باشد در آن كرده باشد در اين صورت فرق قيمت سالم ومعيوب آن را معين كند وبه نسبت تفاوت قيمت سالم ومعيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد مثلا مالي را به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است در

صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان وقيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم ومعيوب يك چهارم مي باشد، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

(مساله 2138) اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست و معامله هم به شخص آن عوض واقع شده باشد نه بكلي آن، چنانچه آن عيب پيش از معامله درعوض بوده و او نمي دانسته مي تواند به دستوري كه در مساله پيش گفته شد يا معامله را به هم بزند و يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.

(مساله 2139) اگر بعد از معامله وپيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، و يا در عوض مال، بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده با خريدار مي توانند به دستوري كه در مساله 2137 گفته شد عمل نمايند.

(مساله 2140) اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد وفورا معامله را به هم نزند، ديگرحق به هم زدن معامله را ندارد مگر آن كه جاهل به مساله باشد كه وقتي فهميدمي تواند معامله را به هم بزند و اگر بعد از حصول مانع از رد مال به فروشنده، ملتفت عيب شود، اگر فورا تفاوت قيمت صحيح و معيوب را مطالبه نكرد حق مطالبه او ساقط مي شود..

(مساله 2141) هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگرچه فروشنده حاضر نباشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2142) در چهار صورت خريدار بواسطه عيبي كه در مال است، نمي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول -

آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.

دوم - به عيب مال راضي شود.

سوم - در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم وتفاوت قيمت هم نمي گيرم

چهارم - فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند وبگويد مال را با اين عيب مي فروشم ومعلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، و اگر پس دادن آن ممكن نيست، تفاوت قيمت بگيرد.

(مساله 2143) اگر خريدار در مال تصرف كند بطوري كه مال به حال اول نباشد وتغيير كند مثل آن كه جامه را ببرد يا گندم را آرد كند، بعد بفهمد مال، عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد و همچنين اگر بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود ولي اگر حيوان معيوبي را بخردوپيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، بازهم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله راداشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگري پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2144) اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد وآن را بفروشد وبعد از فروش بفهمد كه بهتر ازآن بوده، مي تواند

معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه

(مساله 2145) اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهايي را كه بواسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد مثلا بايد بگويد: كه نقد خريده يا نسيه وچنانچه بعضي از آن خصوصيات را نگويد وبعدا مشتري بفهمد مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2146) اگر انسان جنسي را به كسي بدهد وقيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش وهر چه زياد تر فروختي اجرت خودت باشد، هرچه زيادتر از قيمت آن بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد. ولي اگر زيادي را بعنوان جعاله براي او قراردهد صحيح است وهر چه زياد تر فروخت مال او است نه مال صاحب مال وهمچنين اگر بگويد: اين جنس را به اين قيمت بتو فروختم و او بگويد: قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هرچه زياد تراز آن قيمت بفروشد مال خود او است.

(مساله 2147) اگر قصاب گوشت نر بفروشد وبه جاي آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده وگفته: اين گوشت نر رامي فروشم مشتري مي تواند معامله را به هم بزند واگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

(مساله 2148) اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ

آن نرود وبزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2149) قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه و اگر دروغ باشد حرام است.

احكام شركت

(مساله 2150) اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري بطوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود وبه عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

(مساله 2151) اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دلاكها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست وهر كدام مزد كار خود را مالك مي شوند ولي اگر بخواهند به رضايت آنچه را مزد گرفته اند تقسيم نمايند اشكال ندارد.

(مساله 2152) اگر از كسي كه جنسي را براي خود خريده ديگري خواهش كند كه او را شريك كند وآن كس به قصد شريك بودن او بگويد: تو را شريك كردم و او هم بگويد: قبول كردم اين شركت صحيح است.

و بايد نصف پول را كسي كه شريك شده به او بدهد.

و همچنين اگر هركدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش وشريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است.

لكن اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام با اعتبار خود جنسي بخرد وقيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه

هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست.

(مساله 2153) كساني كه بواسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلف وعاقل باشند واز روي قصد واختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس سفيه - كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند -چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.

(مساله 2154) اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند.

ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، آن شرط باطل است، لكن شركتشان صحيح است، و منفعت به نسبت مال، بين آنها تقسيم مي شود مگر آن كه اذن در تصرف در مال مشترك مقيد به اين شرط باشد، كه در اين صورت اصل شركت باطل است.

(مساله 2155) اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يكنفر ببرد يا تمام ضرر يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد باطل است.

ولي اصل شركت صحيح است، و نفع و ضرر به نسبت مال، بين آنها تقسيم مي شود مگر در صورتي كه در مساله پيش گفته شد.

(مساله 2156) اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان به يك اندازه باشد منفعت وضرر را هم به يك اندازه مي برند.

و اگر سرمايه آنان به يك اندازه نباشد بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو نفر

شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت وضرر دو برابر سهم ديگري است چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكي كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.

(مساله 2157) اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايي معامله كند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

(مساله 2158) اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

(مساله 2159) شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند وداد وستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد وبايد معاملات را بطوري كه متعارف است انجام دهد، پس اگر مثلا معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد بايد به همين طور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد مي تواند همينطور عمل كند.

(مساله 2160) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد وفروش كند وخسارتي براي شركت پيش آيد ضامن است.

ولي اگر بعدا بقرار دادي كه شده معامله كند صحيح است، و

نيز اگر با او قراردادي نكرده باشند وبر خلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد.

اما اگر بعدا مطابق معمول معامله كند معامله او صحيح است مگر آن كه اذن شركا مقيد باشد به اين كه بر خلاف قرار داد در صورت اول وخلاف معمول در صورت دوم عمل نكند كه بنابر اين معامله بعد در هر دو صورت نسبت به سهم شريك فضولي است وچنانچه اجازه نكند مي تواند عين مالش را و در صورت تلف عين عوض آن را بگيرد.

(مساله 2161) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد ودر نگهداري سرمايه كوتاهي نكند واتفاقا مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

(مساله 2162) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده وپيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

(مساله 2163) اگر تمام شركا از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي تواند در مال شركت تصرف كند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شركاي ديگر حق تصرف ندارند ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.

(مساله 2164) هر وقت يكي از شركا تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگرچه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند.

(مساله 2165) اگر يكي از شركا بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود، شركاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد يا از جهت مفلس شدن بحكم

حاكم شرع از تصرف در مالش ممنوع شود.

(مساله 2166) اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولي اگر براي شركت بخرد وشريك ديگر بگويد: به آن معامله راضي هستم، نفع وضررش مال هر دو است.

(مساله 2167) اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصرف درمال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است وهر چه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است، و اگر اينطور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند، بگويند، به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح وگر نه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام از آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده، مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول از شركاي ديگر بگيرد، بلي كاري كه انجام داده اگر معامله فضولي باشد مزد ندارد اگرچه صاحب مال معامله را امضا نمايد.

صلح
احكام صلح

(مساله 2168) صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب، يا حقي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

@$(مساله 2169) كسي كه چيزي را

به ديگري صلح مي كند، بايد بالغ و عاقل باشد وكسي او را مجبور نكرده باشد وقصد صلح داشته باشد و سفيه و ممنوع از تصرف دراموالشان به حكم حاكم شرع بواسطه افلاس نباشد.

(مساله 2170) لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح وسازش كرده اند صحيح است.

(مساله 2171) اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلا يكسال نگهداري كند واز شيرآنها استفاده نمايد ومقداري روغن بدهد، چنانچه شيرگوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند و قرار نگذارند كه روغن حاصل از خود آن شير باشد صحيح است. و نيز اگر گوسفند را يكسال به چوپان اجاره دهد كه از شير آنها استفاده كند و در عوض، مقداري روغن بدهد صحيح است.

(مساله 2172) اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را بديگري صلح كند درصورتي صحيح است كه او قبول نمايد. ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بدون صلح بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

(مساله 2173) اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند وطلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد وطلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، بازهم به آن مقدار صلح مي كرد.

(مساله 2174) اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس ووزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند،

بايد وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، بلكه اگر وزن آنها معلوم نباشد واحتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است احتياط آن است كه آنها رابه يكديگر صلح نكنند.

(مساله 2175) اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلا هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه صحيح است. و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلا يكي ده من برنج وديگري دوازده من گندم طلبكار باشد ولي اگر طلب آنان از يك جنس وچيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان باطل است.

(مساله 2176) اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند ومقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

(مساله 2177) اگر دو نفر چيزي را باهم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

(مساله 2178) تا وقتي خريدار وفروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند. و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حق

به هم زدن معامله را دارد. و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد وجنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد و در نه صورت ديگر كه در احكام خريد وفروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.

(مساله 2179) اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را به هم بزند، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح ومعيوب را بگيرد اشكال دارد.

(مساله 2180) هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد وبا او شرط كند كه بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

اجاره
احكام اجاره

(مساله 2181) اجاره دهنده وكسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف وعاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند. پس سفيه كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد وكسي كه از تصرف در مالش بحكم حاكم شرع ممنوع شده اگر چيزي را به اموالي كه از تصرف در آنها ممنوع شده اجاره كند يا آن اموال را اجاره دهد صحيح نيست.

(مساله 2182) انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود ومال او را اجاره دهد.

(مساله 2183) اگر ولي، يا قيم بچه مال او را با رعايت مصلحت او اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري

نمايد اشكال ندارد. و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جز مدت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچه بالغ شد، نسبت به اجاره اموالش نمي تواند بقيه اجاره را به هم بزند و نسبت به خودش نفوذ اجازه ولي محل اشكال است مگر مصلحتي كه استيفا آن لازم باشد مثل حفظ حيات صغير در آن ملاحظه شده باشد.

(مساله 2184) بچه صغيري را كه ولي ندارد، بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد. و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از چند نفر مومن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

(مساله 2185) اجاره دهنده ومستاجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد: ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد: قبول كردم، اجاره صحيح است. و نيز اگر حرفي نزنند ومالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن رابه مستاجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد.

(مساله 2186) اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

(مساله 2187) كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده صحيح است.

(مساله 2188) اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند وصاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستاجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهدو اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره

كرده آن را اجاره دهد، بنابر احتياط لازم بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيدكاري انجام داده باشد، خواه به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد يا به همان جنس.

(مساله 2189) اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند بنابر احتياط لازم بايد به زيادتر از آنچه كه او را اجاره كرده اجاره ندهد، خواه به همان جنس اجاره دهد يا به غير جنسي كه اجاره كرده است.

(مساله 2190) احتياط لازم اجاره ندادن زمين و كشتي و آسياب است به زيادتر از آنچه اجاره كرده، ولي در غير اين سه چيز وغير خانه ودكان و اجير، اگر چيز ديگر را اجاره كند ومالك با او شرط نكند كه فقط خودش استفاده نمايد، مي تواند به بيشتر از مقداري كه اجاره كرده اجاره دهد.

(مساله 2191) اگر خانه يا دكاني را مثلا يكساله به صد تومان اجاره كند واز نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلا به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند

(مساله 2192) مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اول - آن كه معين باشد، پس اگر بگويد: يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست.

دوم - مستاجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد.

سوم

- تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است.

چهارم - استفاده از آن مال به تلف كردن و از بين بردنش باشد، پس اجاره دادن نان وميوه وخوردنيهاي ديگر صحيح نيست.

پنجم - استفاده اي كه مال را براي آن، اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت درصورتي كه آب باران كفايت آن را نكند واز آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.

ششم - چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

(مساله 2193) اجاره دادن درخت اگر عين ميوه آن را به عنوان منافع درخت تمليك كنند اشكال دارد، اما اگر درخت را در حالي كه ميوه نداشته باشد اجاره دهد به جهت انتفاع از آن، به صرف ميوه آن صحيح است.

(مساله 2194) زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود ولازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر بواسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند

(مساله 2195) استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

اول - آن كه حلال باشد، بنابراين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب وكرايه دادن حيوان براي حمل ونقل شراب باطل است.

دوم - آن كه پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد. و همچنين آن عمل از طرف شرع به طور مجان واجب نشده باشد، پس اجير شدن براي انجام نمازهاي روزانه خودش و يا تغسيل و تكفين و

دفن اموات جايز نيست ولي اجير شدن براي انجام واجباتي كه جهت حفظ نظام و مصلحت واجب است مثل انواع صنعتها و پيشه ها مثل داروسازي و طبابت جايز است.

سوم - آن كه اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند فايده دارد، استفاده اي كه مستاجر بايد از آن بكند معين نمايند، مثلا اگر حيواني راكه سواري مي دهد وبار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا بار بري آن، مال مستاجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم - آن كه مدت استفاده را معين نمايند. و اگر مدت، معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند مثلا با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد كافيست.

(مساله 2196) اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

(مساله 2197) اگر خانه اي را مثلا يكساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

(مساله 2198) اگر مدت اجاره را معلوم نكند وبگويد: هر وقت در خانه نشستي اجاره آن، ماهي ده تومان است، اجاره صحيح نيست.

(مساله 2199) اگر به مستاجر بگويد: خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم وبعد از آن هم هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده تومان است و او هم بگويد:قبول كردم در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ماه اول صحيح است.

(مساله 2200) خانه اي را كه غربا و زوار در آن منزل

مي كنند، ومعلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلا شبي يك تومان بدهند وصاحب خانه راضي شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد.

ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست وصاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره

(مساله 2201) مالي را كه مستاجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهايي است كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهايي است كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب وگوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستاجر خصوصيات آن را به او بگويد.

(مساله 2202) اگر زميني را براي زراعت جو، يا گندم اجاره دهد ومال الاجاره را جو، يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست.

(مساله 2203) كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد مگر آن كه شرط كرده باشد يا معمول باشد كه قبل از عمل اجرت را بدهند.

(مساله 2204) هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستاجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد وتا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

(مساله 2205) اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير

كرده اگر چه در آن كار به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلا اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگرچه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.

(مساله 2206) اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستاجر بايد مال الاجاره (اجاره بها) را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلا اگر خانه اي را يكساله به صد تومان اجاره كند، بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد. و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

(مساله 2207) اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست. و نيز اگر مثلا پارچه اي راكه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط بر خلاف دستور او عمل نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2208) هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

(مساله 2209) اگر قصاب سر حيواني را ببرد وآن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

(مساله

2210) اگر حيواني را اجاره كند ومعين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند وآن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است. ونيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشد وبيشتر از معمول بار كند وحيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد و در هر دو صورت اجرت زيادي بار را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

(مساله 2211) اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند وبار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست ولي اگر بواسطه زدن ومانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

(مساله 2212) اگر كسي بچه اي را ختنه كند وضرري به آن بچه برسد، يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است. و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد اگر فقط به او رجوع شده باشد ضامن نيست. و اما اگر تشخيص ضرر داشتن يا ضرر نداشتن را هم به عهده او گذاشته باشد جراح ضامن است.

(مساله 2213) اگر دكتر بدست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواي مريض رابه او بگويد ومريض دوا را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است ولي اگر فقط بگويد: فلان دوا براي فلان مرض فايده دارد و بواسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد دكتر ضامن نيست.

(مساله 2214) هر گاه دكتر به مريض يا ولي او بگويد: كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد، در صورتي كه دقت واحتياط خود را بكند و به مريض

ضرري برسد يا بميرد دكتر ضامن نيست.

(مساله 2215) مستاجر وكسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند. و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد، اجاره را به هم بزنند.

(مساله 2216) اگر اجاره دهنده، يا مستاجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

(مساله 2217) اگر چيزي را اجاره دهد وپيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستاجر مي تواند اجاره را به هم بزند وچيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند واجاره مدتي را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد وكسي آن را ده روز غصب كند واجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد، مي تواند پانزده تومان را از غاصب بگيرد.

(مساله 2218) اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.

(مساله 2219) اگر پيش از آن كه اجاره تمام شود، ملك را به مستاجر بفروشد، اجاره باطل نمي شود

و مستاجر بايد مال الاجاره را بدهد. همچنين اگر آن را به ديگري بفروشد اجاره به هم نمي خورد.

(مساله 2220) اگر پيش از ابتداي مدت اجاره، ملك بطوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شودو پولي كه مستاجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد. بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

(مساله 2221) اگر ملكي را اجاره كند وبعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره بطوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتي كه باقيمانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند ازآن ببرد، مي تواند اجاره مدت باقيمانده را به هم بزند.

(مساله 2222) اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، اگر هر يك از اطاقها جز اجاره باشد اجاره نسبت به اطاقي كه خراب شده باطل مي شود اگرچه فورا آن را بسازد ومستاجر مي تواند اجاره باقيمانده را به هم بزند.

(مساله 2223) اگر اجاره دهنده يا مستاجر بميرد، اجاره باطل نمي شود. ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلا ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد وپيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

(مساله 2224) اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنا كمتر از مقداري كه از

صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است وبايد آن را به صاحب كار بدهد و نيز اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند وبراي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن براي او حرام مي باشد، مگر آنكه مقداري خودش كار كرده باشد و باقي مانده را به كمتر از آن مقدار بدهد.

(مساله 2225) اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلا پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

جعاله
احكام جعاله

(مساله 2226) جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلا بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم. و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل وبه كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند وفرق بين جعاله واين كه كسي را براي كاري اجير كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد وكسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله اگرچه عامل شخص معين باشد، عامل مي تواند مشغول عمل نشود وتا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.

(مساله 2227) جاعل بايد بالغ وعاقل باشد واز روي قصد واختيار قرار داد كند وشرعا بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنابراين جعاله آدم سفيه - كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند

- و جعاله محجور نسبت به اموالي كه شرعا از تصرف در آنها ممنوع است صحيح نيست.

(مساله 2228) كاري را كه جاعل مي گويد انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده يا از واجباتي كه شرعا لازم نيست مجانا آورده شود، نباشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.

(مساله 2229) اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند مثلا بگويد: هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد: آن گندم مال كجاست وقيمت آن چقدر است ولي اگر مال را معين نكند مثلا بگويد: كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملا معين نمايد.

(مساله 2230) اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلا بگويد: هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند جعاله صحيح نيست، ولي چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را بمقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

(مساله 2231) اگر عامل پيش از قرار داد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرار داد، به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.

(مساله 2232) پيش از آن كه عامل شروع بكار كند، جاعل مي تواند جعاله را به هم بزند.

(مساله 2233) بعد از آن كه عامل شروع بكار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال دارد.

(مساله 2234) عامل مي تواند عمل را ناتمام

بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد. مثلا اگر كسي بگويد: هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم ودكتر جراحي شروع بعمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايدو در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد و ضامن عيبي كه حاصل مي شود نيز مي باشد.

(مساله 2235) اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فايده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند وهمچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلا بگويد: هركس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري راكه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

مزارعه
احكام مزارعه

(مساله 2236) مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين رادر اختيار او بگذارد، تا زراعت كند ومقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

(مساله 2237) مزارعه چند شرط دارد:

اول - آن كه مالك به زارع بگويد زمين رابه تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم، يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك، زمين را واگذار كند وزارع قبول نمايد، ولي در اينصورت تا زارع مشغول كار نشده مالك، وزارع مي توانند معامله را به هم بزنند. ولي در اين

صورت تا زارع مشغول كار نشده در ترتيب آثار لزوم و جواز، مراعات احتياط لازم است

دوم - آن كه مالك وزارع هر دو مكلف وعاقل باشند وبا قصد واختيار خود مزارعه را انجام دهند وسفيه نباشند يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و مالك و بلكه زارع اگر بذر از مال او باشد و يا زرع نياز به تصرف در مال داشته باشد محجور از تصرف در مال نباشد. سوم - آن كه مالك وزارع از تمام حاصل زمين ببرند، پس اگر مثلا شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مي رسد، مال يكي از آنان باشد مزارعه باطل است.

چهارم - آن كه سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل ومانند اينها باشد پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي بمن بده صحيح نيست وهمچنين اگر مقدار معيني از حاصل را مثلا ده من فقط براي زارع يا مالك قرار دهند صحيح نيست.

پنجم - آن كه مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند وبايد مدت بقدري باشد كه درآن مدت بدست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر اول مدت را روز معيني وآخر آن را موقعي قرار دهند كه حاصل آن سال بدست مي آيد وبه حسب عادت، آن موقع معلوم باشد صحيح است.

ششم - آن كه زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم - آن كه اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصي است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معين كنند ولي اگر زراعت

معيني رادر نظر ندارند، يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن رامعين نمايند.

هشتم - آن كه مالك، زمين را معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد وبا هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمينها زراعت كن وآن رامعين نكند مزارعه باطل است.

نهم - خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

(مساله 2238) اگر مالك يا زارع شرط كند كه مقداري از حاصل براي او باشد وبقيه را بين خودشان قسمت كنند، بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، مقداري ديگر باقي مي ماند، صحت مزارعه بعيد نيست ولي احتياط اين است كه اين شرط را نكنند.

(مساله 2239) اگر مدت مزارعه تمام شود وحاصل بدست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند وزارع هم راضي شود مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيندو اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد ولي زارع اگرچه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

(مساله 2240) اگر بواسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد مثلا آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده ومالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدت

رابه مقدار معمول به مالك بدهد.

(مساله 2241) اگر مالك وزارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند ونيز اگر مالك بقصد مزارعه زميني را به كسي واگذار كند، بعد از آن كه او مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را به هم بزنند، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

(مساله 2242) اگر بعد از قرار داد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد وچنانچه زراعت نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهد وحقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مي برند ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.

(مساله 2243) اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر مال مالك بوده حاصلي هم كه بدست مي آيد مال او است وبايد اگر زارع به امر مالك كار كرده مالك مزد او ومخارجي را كه كرده وكرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، و اگر بذر مال زارع بوده زراعت هم مال او است وبايد اجاره زمين را اگر زمين در دست زارع بوده وخرجهايي را كه مالك با مزارع كرده و

همچنين كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مال مالك بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

(مساله 2244) اگر بذر مال زارع باشد وبعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك وزارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد. و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، وزارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد وزراعت را در زمين باقي بگذارد.

(مساله 2245) اگر بعد از جمع كردن حاصل وتمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند وسال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك وزارع از زراعت صرفنظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اول قسمت كنند اگر معمول باشد، كه از اين حاصل بيشتر از يك سال استفاده كنند و اگر زايد بر يك سال معمول نباشد تمام حاصل سال دوم مال صاحب بذر است.

مساقات
احكام مساقات

(مساله 2246) اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاي آن با اوست، تا مدت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد وآب دهد وبه مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات مي گويند.

(مساله 2247) معامله مساقات در درختهايي كه مثل بيد وچنار ميوه نمي دهند صحيح نيست. و در مثل درخت حنا

كه از برگ آن يا درختي كه از گل آن استفاده مي كنند صحت آن بعيد نيست.

(مساله 2248) در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند وكسي كه كار مي كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

(مساله 2249) مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد، بايد مكلف وعاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نيز بايد مالك، از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع نباشد.

(مساله 2250) مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند وآخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال بدست مي آيد و بحسب عادت آن موقع معلوم باشد صحيح است.

(مساله 2251) بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل ومانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك وبقيه مال كسي باشد كه كار مي كند معامله باطل است.

(مساله 2252) بايد قرار مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه وپيش از رسيدن آن قرار بگذارند پس اگر كاري كه مثل آبياري كه براي درخت لازم است، باقي مانده باشد، معامله صحيح است وگرنه اشكال دارد اگر چه احتياج بكاري مانند چيدن ميوه ونگهداري آن داشته باشد.

(مساله 2253) معامله مساقات در بوته خربزه وخيار و مانند اينها بنابر احتياط صحيح نيست.

(مساله 2254) درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به

آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن براي زياد شدن ميوه محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.

(مساله 2255) دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات، شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد و اگر در معامله شرطي كنند وعملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند.

(مساله 2256) اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

(مساله 2257) اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد معامله مساقات باطل نمي شود پس اگر در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند وچنانچه خودشان عمل را انجام ندهند واجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد وحاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد مالك با مردن او مي تواند معامله را فسخ كند يا راضي شود كه ورثه او يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند درختها را تربيت نمايد بلي اگر عقد بر خصوص مساقات به مباشرت واقع شده باشد با مردن او معامله باطل مي شود.

(مساله 2258) اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است وميوه مال مالك مي باشد وكسي

كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، اگر كسي كه درختها را تربيت كرده به امر مالك كار كرده باشد مزد كارش را از مالك طلبكار است.

(مساله 2259) اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد بنابر احتياط لازم معامله باطل است، پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست وبايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده اگر به امر او كار كرده بدهد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال اوست ومي تواند آنها را بكند ولي بايد گودالهايي را كه بواسطه كندن درختها پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد ومالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند وچنانچه بواسطه كندن درخت، عيبي در آن پيدا شود اگر مالك آن را كنده باشد، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد، وهيچكدام نمي تواند ديگري را مجبور نمايد كه با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقي بگذارد.

كساني كه نمي توانند در مال خودشان تصرف كنند
احكام كساني كه نمي توانند در مال خود تصرف كنند

(مساله 2260) بچه اي كه بالغ نشده شرعا نمي تواند در مال خود تصرف كند ونشانه بالغ شدن در زن و مرد يكي از سه چيز است:

اول - تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و نه سال قمري در زن.

دوم - روييدن موي درشت زير شكم بالاي عورت.

سوم - بيرون آمدن مني.

(مساله 2261) روييدن موي درشت در صورت

وپشت لب و در سينه وزير بغل ودرشت شدن صدا ومانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر آن كه انسان بواسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

(مساله 2262) ديوانه و سفيه يعني: كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند وكسي كه بواسطه افلاس حاكم شرع او را از تصرف در مالش منع كرده باشد نمي توانند در مال خود تصرف نمايند.

(مساله 2263) كسي كه گاهي عاقل وگاهي ديوانه است، تصرفي كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

(مساله 2264) انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود وعيال ومهمان وكارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد، يا اجاره دهد اشكال ندارد بلكه اگر مثلا مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد بنابر اقوي تصرف او صحيح است اگرچه در تمام مال باشد و محتاج به اجازه ورثه نيست.

وكالت
احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف كند وكسي كه حاكم شرع او را از تصرف در مالش منع كرده باشد نمي تواند براي فروش آن، كسي را وكيل نمايد.

(مساله 2265) در وكالت شرط است كه منجز باشد يعني اصل

وكالت معلق بر چيزي نباشد پس اگر بگويد چنانچه مسافر من بيايد يا وقتي كه اول ماه شد تو در فروش خانه وكيل من هستي كه خود وكالت معلق بر آمدن مسافرت يا رسيدن اول ماه شده باطل است ولي تعليق در متعلق وكالت مثل اين كه بگويد تو در فروختن خانه ام وكيل من هستي لكن خانه را وقتي مسافر من آمد يا وقتي اول ماه شد بفروش اشكال ندارد. و در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند پس اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده - مثلا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

(مساله 2266) اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد وبراي او وكالتنامه بفرستد واو قبول كند اگرچه وكالتنامه بعد از مدتي برسد، وكالت صحيح است.

(مساله 2267) موكل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.

(مساله 2268) كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعا نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلا كسي كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند نمي تواند براي خواندن صيغه ازطرف ديگري وكيل شود.

(مساله 2269) اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

(مساله 2270) اگر

وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

(مساله 2271) وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و اگر موكل غايب هم باشد اشكال ندارد.

(مساله 2272) وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده، مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد ازطرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

(مساله 2273) اگر انسان با اجازه موكل خودش كسي را از طرف او وكيل كند نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اول بميرد، يا موكل، او را عزل كند وكالت دومي باطل نمي شود.

(مساله 2274) اگر وكيل با اجازه موكل، كسي را از طرف خودش وكيل كند موكل ووكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل شود وكالت دومي باطل مي شود.

(مساله 2275) اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند وبه آنها اجازه دهد كه هركدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد وچنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي

توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

(مساله 2276) اگر وكيل يا موكل بميرد وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود و اگر يكي از وكيل يا موكل ديوانه يا بيهوش شود، در موقع ديوانگي و بي هوشي وكالت اثري ندارد، اما بطلان آن به نحوي كه بعد از زوال بي هوشي يا ديوانگي عملش بي اثر باشد محل تامل است.

(مساله 2277) اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند وچيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

(مساله 2278) اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد واتفاقا آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2279) اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد وآن مال از بين برود، ضامن است. پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد وآن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2280) اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند، مثلا لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد وبعدا تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

قرض
احكام قرض

قرض دادن

از كارهاي مستحبي است كه در آيات قرآن واخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و اله) روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود وملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد وكسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.

(مساله 2281) در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است ولي مقدار آن بايد كاملا معلوم باشد.

(مساله 2282) اگر دين مدت نداشته باشد هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد طلبكار بايد قبول نمايد، و اگر مدت داشته باشد پيش از مدت، بنابر احتياط بايد قبول كند.

(مساله 2283) اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن مدت، طلب خود را مطالبه نكند ولي اگر مدت نداشته باشد طلبكار هر وقت بخواهد، مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

(مساله 2284) اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد بايد فورا آن را بپردازد و اگر تاخير بيندازد گناهكار است.

(مساله 2285) اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته واثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد چيزي نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را ازاو مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

(مساله 2286) كسي

كه بدهكار است ونمي تواند بدهي خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبي كند، واجب است كه كسب كند وبدهي خود را بدهد.

(مساله 2287) كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد و اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط واجب آن است كه طلب اورا به سيد فقير ندهد.

(مساله 2288) اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن ودفن وبدهي او نباشد بايد مالش را به همين مصرفها برسانند وبه وارث او چيزي نمي رسد.

(مساله 2289) اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند وقيمت آن كم شود چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است و اگر قيمت آن زياد تر گردد لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد ولي در هر دو صورت اگر بدهكار وطلبكار به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

(مساله 2290) اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد وصاحب مال آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

(مساله 2291) اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد وشرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا وحرام است. بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد مثلا شرط كند كه يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت

پس دهد، ربا وحرام است. و نيز اگر با او شرط كند كه ساخته پس بگيرد، بازهم ربا و حرام مي باشد ولي اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

(مساله 2292) ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و مالك شدن گيرنده قرض ربايي و جواز تصرف او در آن محل تامل است. ولي چنانچه قرض دهنده با علم به بطلان قرض ومالك نشدن سود راضي به تصرف قرض گيرنده باشد - بطوري كه رضايت او مبني بر اين معامله باطل نباشد - تصرف قرض گيرنده در آن مال جايز است.

(مساله 2293) اگر گندم، يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربايي بگيرد وبا آن زراعت كند، احتياط اين است كه حاصلي كه از آن بدست مي آيد با قرض دهنده مصالحه نمايند، مگر آن كه بر حسب صورت دوم مساله قبل، قرض دهنده راضي به تصرف قرض گيرنده باشد، بي آنكه رضايت او مبني بر معامله ربايي باشد كه در اين صورت، حاصل، مال قرض گيرنده است.

(مساله 2294) اگر لباسي را به ذمه بخرد وبعدا از پولي كه به قرض ربايي گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد. ولي اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است. و اگر بداند پوشيدن آن حرام است نماز هم با آن باطل مي باشد.

(مساله 2295) اگر انسان مقداري پول به تاجري بدهد كه در شهر ديگر

از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد واين را صرف برات مي گويند.

(مساله 2296) اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلا نهصد ونود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا وحرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي، جنس بدهد يا عملي انجام دهد اشكال ندارد.

(مساله 2297) اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا براتي داشته باشد وبخواهد طلب خود را پيش از و عده آن به كمتر از آن بفروشد اشكال ندارد.

حواله دادن
احكام حواله دادن

(مساله 2298) اگر انسان طلبكار خود را حواله دهد كه طلبش را از ديگري بگيرد وطلبكار وآن ديگري قبول نمايند، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود، وديگر طلبكار نمي تواند از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

(مساله 2299) بدهكار و طلبكار وكسي كه به او حواله شده در صورتي كه مديون نباشد، بايد مكلف و عاقل باشند وكسي آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند وهم چنين بايد محجور(كسي كه حاكم شرع او را از تصرف در مالش ممنوع كرده) نباشند ولي اگر حواله بركسي كه مديون نيست داده شود اگر حواله دهنده وكسي كه به او حواله شده مهجور باشند، اشكال ندارد.

(مساله 2300) حواله در صورتي صحيح است كه كسي كه بر او حواله مي شود اگر بدهكار نيست قبول نمايد و همچنين اگر بدهكار باشد و غير آن جنسي را كه بدهكار است به او حواله دهند مثلا اگر جو بدهكار است،

گندم حواله كنند، درصورتي صحيح است كه قبول نمايد بلكه احتياط مستحب اين است كه اگر همان جنسي را كه بدهكار است هم به او حواله نمايند، قبول كند.

(مساله 2301) موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهداز كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعدا قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

(مساله 2302) حواله دهنده وطلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند پس اگر مثلا ده من گندم وده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير وآن را معين نكند، حواله درست نيست.

(مساله 2303) اگر بدهي واقعا معين باشد ولي بدهكار وطلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است مثلا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد وپيش از ديدن دفتر حواله بدهد وبعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد حواله صحيح مي باشد.

(مساله 2304) طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

(مساله 2305) اگر بر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده مي تواند تمام مقدار حواله شده را از حواله دهنده مطالبه نمايد.

(مساله 2306) بعد از آن

كه حواله درست شد، حواله دهنده وكسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند وهر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعدا فقير شود، طلبكار نمي تواند حواله را به هم بزند، و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد وطلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است وبعد بفهمد، اگرچه در آنوقت مالدار شده باشد، طلبكار مي تواند حواله را به هم بزند وطلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

(مساله 2307) اگر بدهكار وطلبكار وكسي كه به او حواله شده، (در صورتي كه قبول او در صحت حواله معتبر باشد) يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.

(مساله 2308) اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده است، داده است، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده، يا اين كه او مديون حواله دهنده نبوده، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

رهن
احكام رهن

(مساله 2309) رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال بدست آورد.

(مساله 2310) در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد وطلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

(مساله 2311) گرو دهنده وكسي كه مال را

گرو مي گيرد بايد مكلف وعاقل باشند وكسي آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده سفيه نباشد يعني: مال خود رادر كارهاي بيهوده مصرف نكند وهم چنين بايد از طرف حاكم شرع از تصرف در مالش ممنوع نباشد.

(مساله 2312) انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را، با اذن او گرو بگذارد، صحيح است.

(مساله 2313) چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد وفروش آن صحيح باشد پس اگر شراب ومانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

(مساله 2314) استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند، مال صاحب آن است.

(مساله 2315) طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلا ببخشند يا بفروشند. ولي اگر مالك آن را ببخشد يا بفروشد، بعد طلبكار بگويد راضي هستم اشكال ندارد.

(مساله 2316) اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم مثل خود مال، گرو مي باشد.

(مساله 2317) اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد وطلب خود را بردارد وبايد بقيه را به بدهكار بدهد، ولي اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع بنابر احتياط لازم اجازه بگيرد.

(مساله 2318) اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته وچيزهايي كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند ولي اگر مالي را كه گرو

گذاشته خانه واثاثيه هم باشد، طلبكار مي تواند بفروشد وطلب خود را بردارد.

ضامن شدن
احكام ضامن شدن

(مساله 2319) اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم وطلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.

(مساله 2320) ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنان را مجبور نكرده باشد ونيز بايد سفيه نباشند يعني: مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند وطلبكار از تصرف در مالش شرعا ممنوع نباشد ولي اين شرطها در بدهكار نيست مثلا اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه را بدهد صحيح است.

(مساله 2321) هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد، مثلا بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم ضامن شدن او باطل است.

(مساله 2322) كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگركسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده، انسان نمي تواند ضامن او شود.

(مساله 2323) در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار وبدهكار وجنس بدهي همه معين باشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند وانسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام رامي دهد، ضامن شدن او باطل است. و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد وانسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي

كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلا ده من گندم وده تومان پول طلبكار باشد وانسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم ومعين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.

(مساله 2324) اگر طلبكار ذمه ضامن را از تمام طلب خود بري كند، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر از مقداري بري كند، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

(مساله 2325) اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

(مساله 2326) ضامن وطلبكار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

(مساله 2327) هرگاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند وطلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند وبه ضامن شدن او راضي شود.

(مساله 2328) اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد وطلبكار در آنوقت نداند وبعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند واگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد احتياط لازم اين است كه طلبكار ضمانت را به هم نزند.

(مساله 2329) اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

(مساله 2330) اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد،

مي تواند مقداري راكه ضامن شده پس از پرداخت آن از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد وضامن، ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

كفالت
احكام كفالت

(مساله 2331) كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، بدست او بدهد وبه كسي كه اينطور ضامن مي شود كفيل مي گويند.

(مساله 2332) كفالت درصورتي صحيح است كه كفيل بهر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي بدست تو بدهم وطلبكار هم قبول نمايد.

(مساله 2333) كفيل بايد مكلف وعاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند وبتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

(مساله 2334) يكي از پنج چيز، كفالت را به هم مي زند:

اول - كفيل، بدهكار را بدست طلبكار بدهد.

دوم - طلب طلبكار داده شود.

سوم - طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم - بدهكار بميرد.

پنجم - طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

(مساله 2335) اگر كسي بزور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده، بايد او را بدست طلبكار بدهد ويا طلب طلبكار را بپردازد.

وديعه
احكام وديعه

(امانت)

(مساله 2336) اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد واو هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعدا گفته مي شود عمل نمايد.

(مساله 2337) امانت دار وكسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ وعاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه وبچه مالي را پيش كسي امانت بگذارند

صحيح نيست.

(مساله 2338) اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است به ولي او برساند وچنانچه پيش از آن كه به صاحبش يا به ولي طفل برساند تلف شود، بايد عوض آن را بدهد مگر آن كه به قصد حفظ ورساندن به آنان گرفته باشد كه اگر در رساندن مال به آنان كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست.

(مساله 2339) كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، جايز نيست امانت را قبول كند مگر آن كه حال خود را به صاحب مال اظهار دارد.

(مساله 2340) اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد وبرود وآن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

(مساله 2341) كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن راپس بگيرد وكسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

(مساله 2342) اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود ووديعه را به هم بزند، بايد هرچه زود تر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند وخبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2343) كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن، جاي مناسبي ندارد،

بايد جاي مناسب تهيه نمايد وطوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد وتلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2344) كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند وتعدي يعني: زياده روي هم ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود، ضامن نيست ولي اگر آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد وآن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

(مساله 2345) اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند وبه كسي كه امانت را قبول كرده بگويد: كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگري ببري، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود وبداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببري، مي تواند آن را به جاي ديگر كه به نظر خودش براي حفظ بهتر باشد ببرد و اگر به آنجا ببرد وتلف شود ضامن نيست. ولي اگر نداند بچه جهت گفته كه به جاي ديگر نبرد چنانچه به جاي ديگر ببرد وتلف شود، واجب است كه عوض آن را بدهد.

(مساله 2346) اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين

برود، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد وچنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

(مساله 2347) اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده بايد فورا امانت را به ولي او برساند ويا به ولي او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد ودر خبر دادن هم كوتاهي كند ومال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2348) اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد، و چنانچه مال را به وارث او ندهد و در خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است. ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و در خبر دادن هم كوتاهي كند ومال تلف شود ضامن نيست.

(مساله 2349) اگر صاحب مال بميرد وچند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان تحويل گرفتن مال را به او واگذار كرده اند. پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

(مساله 2350) اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، هر كس كه امانت در پيش او باشد بايد هرچه زودتر آن را به صاحبش برساند.

(مساله 2351) اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد

امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد، و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است واز امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيت كند وشاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال ومحل آن را بگويد.

(مساله 2352) اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مساله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود، بايد بنابر احتياط لازم عوضش را بدهد، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ومرض او خوب شود، يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند.

احكام عاريه

(مساله 2353) عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد.

(مساله 2354) لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است.

(مساله 2355) عاريه دادن چيز غصبي وچيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلا آن را اجاره داده در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده، بگويد: به عاريه دادن راضي هستم.

(مساله 2356) چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده، مي تواند عاريه بدهد. ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري

عاريه دهد.

(مساله 2357) اگر ديوانه وبچه وسفيه ومفلس مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست. اما اگر ولي مصلحت بداند مال كسي را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد اشكال ندارد. و همچنين اگر مفلس با اذن غرما (طلبكاران) عاريه دهد.

(مساله 2358) اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده ازآن هم زياده روي ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود ضامن نيست. ولي چنانچه شرط كند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا ونقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2359) اگر طلا ونقره را عاريه نمايد وشرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد صحت آن شرط اشكال دارد، ولي شرط سقوط يا اسقاط ما في الذمه مانعي ندارد.

(مساله 2360) اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

(مساله 2361) اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند مثلا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

(مساله 2362) كسي كه چيزي را عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد وكسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

(مساله 2363) عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد مثل ظرف طلا و نقره جهت استعمال و آلات لهو و قمار باطل است.

(مساله 2364) عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي آبستن كردن حيوان ماده صحيح است.

(مساله 2365) اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا

وكيل، يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف بشود، عاريه كننده ضامن نيست ولي اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل، يا ولي او به جايي ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده مثلا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد وبعد تلف شود، يا كسي آن را تلف كند ضامن است.

(مساله 2366) اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي است عاريه دهد مثلا ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند، واجب بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد. اما اگر لباس نجس را عاريه دهد، لازم نيست نجس بودن آن را بگويد، هر چند بداند عاريه گيرنده با آن نماز مي خواند.

(مساله 2367) چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

(مساله 2368) اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود عاريه دومي باطل نمي شود.

(مساله 2369) اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند ونمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

(مساله 2370) اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند واز آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه

به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

(مساله 2371) اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد. ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلاو نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

نكاح
احكام نكاح

(ازدواج و زناشويي) بواسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود وآن بر دو قسم است: دائم وغير دائم.

عقد دائم آن است كه مدت زناشويي در آن معين نشود وزني را كه به اين قسم عقد مي كنند زوجه دائمه مي گويند.

و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويي درآن معين شود، مثلا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يكماه يا يكسال يا بيشتر عقد نمايند وزني را كه به اين قسم عقد كنند متعه وصيغه مي نامند.

احكام عقد

(مساله 2372) در زناشويي - چه دائم و چه غير دائم - بايد صيغه خوانده شود وتنها راضي بودن زن ومرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن ومرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

(مساله 2373) وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

(مساله 2374) زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنان صيغه را خوانده است نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند. و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند. ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

(مساله 2375) اگر زني، كسي را وكيل كند كه مثلا ده روزه او را به عقد مردي درآورد وابتداي ده روز را معين نكند، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد اورا ده روزه به عقد آن مرد در آورد ولي اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

(مساله 2376) يك نفر مي

تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف زن و مرد، وكيل شود. و نيز مرد مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند. و همچنين زن مي تواند از طرف مرد وكيل شود كه خود را به عقد او در آورد. ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم

(مساله 2377) اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:زوجتك نفسي علي الصداق المعلوم (يعني خودرا زن تو نمودم به مهري كه معين شده)، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: قبلت التزويج (يعني قبول كردم ازدواج را) عقد صحيح است واگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنان صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلا اسم مرد احمد واسم زن فاطمه باشد ووكيل زن بگويد: زوجت موكلتي فاطمه موكلك احمد علي الصداق المعلوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قبلت التزويج لموكلي احمد علي الصداق المعلوم صحيح مي باشد. و بهتر آن است لفظي كه مردمي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد، مثلا اگر زن زوجت مي گويد مرد هم قبلت التزويج بگويد.

دستور خواندن عقد غير دائم

(مساله 2378) اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند بعد ازآن كه مدت ومهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: (زوجتك نفسي في المده المعلومه علي المهر المعلوم) بعد بدون فاصله مرد بگويد: (قبلت) صحيح است. و اگر ديگري را وكيل كنند واول، وكيل زن به وكيل مرد بگويد: (متعت موكلتي موكلك في المده المعلومه علي المهر المعلوم) پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: (قبلت لموكلي هكذا) صحيح مي باشد.

شرايط عقد

(مساله 2379) عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول - آن كه به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند بهتر بلكه احوط آن است كه كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند، لكن لازم نيست. و خودشان هم مي توانند به غير عربي بخوانند، اما بايد لفظي بگويند كه معني زوجت و قبلت را بفهماند.

دوم - مرد و زن يا وكيل آنان كه صيغه را مي خوانند، قصد انشا داشته باشند يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند زن بگفتن (زوجتك نفسي) قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن (قبلت التزويج) زن بودن او را براي خود قبول نمايد، و اگر وكيل مرد و وكيل زن صيغه را مي خوانند، به گفتن (زوجت (الخ) وقبلت) قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

سوم - كسي كه صيغه را مي خواند عاقل وبنابر احتياط لازم بالغ باشد چه براي خودش بخواند، يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم -

اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنان صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلا اسم آنان را ببرند يا به آنان اشاره نمايند. پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد: (زوجتك احدي بناتي) يعني: زن تو نمودم يكي از دخترانم را. و او بگويد (قبلت) يعني: قبول كردم چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

پنجم - زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهرا با كراهت اذن دهد ومعلوم باشد قلبا راضي است عقد صحيح است.

(مساله 2380) اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معناي آن را عوض كند عقد باطل است.

(مساله 2381) كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد ومعناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند، و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد مي تواند عقد بخواند.

(مساله 2382) اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند، و بعدا زن و مرد بگويند: به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

(مساله 2383) اگر زن ومرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند، و بعد از خواندن عقد راضي شوند وبگويند: به آن عقد راضي هستيم، اگر عقد با قصد خوانده شده باشد، لازم نيست دوباره بخوانند اگرچه بهتر است.

(مساله 2384) پدر وجد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ، يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است همسر انتخاب كند، و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند، مفسده

اي نداشته، نمي تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته، مي تواند آن را به هم بزند.

(مساله 2385) دختري كه به حد بلوغ رسيده ورشيده است - يعني: مصلحت خودرا تشخيص مي دهد - اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنابر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد، اجازه مادر و برادر لازم نيست.

(مساله 2386) اگر پدر وجد پدري غايب باشند، و اجازه گرفتن از آنان ممكن نباشد، و حاجت به تزويج باشد يا دختر باكره نباشد، اجازه پدر وجد لازم نيست.

(مساله 2387) اگر پدر، يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد. و همچنين پيش از بلوغ با قابليت پسر براي استمتاع از او، و تمكين زوجه، بايد از مال پسر نفقه او داده شود.

(مساله 2388) اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است. و اگر در موقع عقد مالي نداشته، پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

عيبهايي كه بواسطه آنها مي شود عقد را به هم زد

(مساله 2389) اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند، به شرط آن كه معلوم شود كه عيب پيش از عقد بوده:

اول -ديوانگي.

دوم -مرض خوره.

سوم -مرض برص (پيسي).

چهارم -كوري.

پنجم -زمين گير بودن.

ششم -آن كه افضا شده باشد يعني: راه بول و حيض يا راه حيض و غايط او يكي شده باشد.

هفتم -آن كه گوشت، يا استخواني در فرج او باشد كه مانع از نزديكي شود.

(مساله

2390) اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه بوده است، يا بعد از عقد ديوانه شود، يا بفهمد كه آلت مردي ندارد، يا مرضي دارد كه نمي تواند وطي ونزديكي نمايد، يا اين دو عيب بعد از عقد وپيش از وطي پيدا شود، يا بفهمد تخمهاي او را پيش از عقد كشيده اند و امر را بر او مشتبه كرده باشند مي تواند عقد را به هم بزند ولي در صورتي كه مرد نمي تواند نزديكي نمايد زن اگر بخواهد فسخ نمايد بايد به حاكم شرعي رجوع نمايد تا حاكم شرع تا يكسال به مرد مهلت دهد چنانچه نتوانست با آن زن يا زني ديگر نزديكي كند پس از آن مي تواند عقد را به هم بزند.

(مساله 2391) اگر مرد يا زن بواسطه يكي از عيبهايي كه در دو مساله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

(مساله 2392) اگر بواسطه آن كه مرد نمي تواند وطي ونزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد. ولي اگر بواسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد مرد، يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست. و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

عده اي از زناني كه ازدواج با آنان حرام است

(مساله 2393) ازدواج با زنهائي كه با انسان محرم هستند مثل مادر وخواهر و دخترو عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر ومادر زن كه حرام است.

(مساله 2394) اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكي نكند، مادر ومادر مادر

آن زن، و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

(مساله 2395) اگر زني را عقد كند وبا او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري وپسري آن زن هرچه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعدا به دنيا بيايند به آن مرد محرم مي شوند.

(مساله 2396) اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

(مساله 2397) عمه وخاله خود شخص و عمه وخاله پدر، و عمه و خاله پدر پدر، و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر، هرچه بالا روند به انسان محرمند.

(مساله 2398) پدر وجد شوهر، هر چه بالا روند، و پسر ونوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعدا بدنيا بيايند، به زن او محرم هستند.

(مساله 2399) اگر زني را براي خود عقد كند، خواه دائمه باشد، يا غير دائمه تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

(مساله 2400) اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عده نمي تواند خواهر او را عقد نمايد. و اگر زني را متعه كرده باشد ومدت او را بخشيده يا تمام شده باشد، در عده او بنابر احتياط لازم نبايد خواهر او را بگيرد، بلكه در عده طلاق بائن هم كه بعدا بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد.

(مساله 2401) انسان نمي تواند بدون

اجازه زن خود با خواهر زاده و برادرزاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد، و بعدا زن بگويد به آن عقد راضي هستم، اشكال ندارد. لكن احتياط مستحب موكد آن است كه دوباره اورا عقد نمايد.

(مساله 2402) اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهرزاده او را عقد كرده وحرفي نزند، چنانچه بعدا رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

(مساله 2403) اگر انسان پيش از آن كه دختر خاله خود را بگيرد با مادر او زنا كند، ديگر نمي تواند با او ازدواج نمايد و بنابر احتياط واجب دختر عمه نيز همين حكم را دارد.

(مساله 2404) اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد، و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان به طلاق دادن جدا شود.

(مساله 2405) اگر با زني غير از عمه وخاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد وبا او نزديكي كند، و بعد با مادر او زنا كند آن زن بر او حرام نمي شود، و اما اگر بعد از عقد و پيش از آن كه با او نزديكي كند، با مادر او زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه آن زن را طلاق دهد وديگر هم او را نگيرد.

(مساله 2406) زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زن كافره غير اهل كتاب ازدواج نمايد، ولي متعه كردن زن اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد، بلكه جواز ازدواج آنان

به طور دائم نيز خالي ازقوت نيست، ولي در صورت تمكن از ازدواج با مسلمه كراهت شديده دارد، بلكه در اين صورت احتياط ترك نشود.

(مساله 2407) اگر با زني كه در عده طلاق رجعي است، زنا كند آن زن بر او بنابراحتياط واجب حرام مي شود. و اگر با زني كه در عده متعه، يا طلاق باين، يا عده وفات است زنا كند، بعدا مي تواند او را عقد نمايد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند. و معناي طلاق رجعي وطلاق باين و عده متعه و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

(مساله 2408) اگر با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند، بعدا مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد. ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد. و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

(مساله 2409) اگر زني را كه در عده ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده، و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است، آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

(مساله 2410) اگر زني را براي خود عقد كند، و بعد معلوم شود كه در عده بوده، در صورتي كه با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه هيچ كدام نمي دانسته اند كه زن در عده است، و نمي دانسته اند عقد كردن زن در

عده حرام است.

(مساله 2411) اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، چه با او نزديكي كرده باشد يا نه، واجب است فورا از او جدا شود، وبعدا هم او را براي خود عقد نكند. وچنانچه نداند كه شوهر دارد وبا او ازدواج كند، پس اگر دخول واقع شود آن زن بر او حرام ابدي مي شود، و اگر پيش از دخول متوجه شد، واجب است از او جدا شود، ولي بعدا مي تواند او را براي خود عقد كند.

(مساله 2412) زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود، و چنانچه توبه نكند وبر عمل خود باقي باشد، اگر مشهور به زانيه بودن شود، احتياط لازم آن است كه شوهر، او را طلاق دهد، و تا توبه نكند او را نگيرد، ولي بايد مهرش را بدهد.

(مساله 2413) زني را كه طلاق داده اند وزني كه متعه بوده وشوهرش مدت او را بخشيده، يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتي شوهر كند وبعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عده شوهر اول تمام بوده، يا از راه غفلت يا معصيت در عده، شوهر كرده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

(مساله 2414) مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده، بر لواط كننده درصورتيكه بالغ بوده حرام است، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شود.

(مساله 2415) اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد، وبعد از ازدواج ودخول به زوجه، با آن كس لواط كند، آنان بر او حرام نمي شوند. و اگر

بعد از عقد وپيش از دخول لواط كند، بنابر احتياط واجب آن زن بر او حرام مي شود.

(مساله 2416) اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است، با زني ازدواج نمايد، عقد او باطل است. و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را براي خود عقد كند.

(مساله 2417) اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است. و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، بايد بعدا با آن مرد ازدواج نكند.

(مساله 2418) اگر مرد طواف نسا را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش كه بواسطه احرام بر او حرام شده بود، حلال نمي شود. و نيز اگر زن طواف نسا نكند، شوهرش كه بواسطه احرام بر او حرام شده بود، حلال نمي شود. ولي اگر بعدا طواف نسا را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.

(مساله 2419) اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند، نبايد پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكي ودخول كند، و اگر پيش از آنكه نه سالش تمام شود با او نزديكي كرد ظاهر اين است كه موجب حرمت نزديكي با او بعد از نه سال نمي شود اگرچه احتياط اين است كه تا آخر عمر خصوصا اگر افضا نموده باشد از دخول به او با رضايت او خودداري نمايد و الا او را طلاق دهد.

(مساله 2420) زني كه شوهرش او را سه مرتبه طلاق داده بر شوهرش حرام مي شود،

ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، بعد از مرگ يا طلاق شوهر دوم وگذشتن مقدار عده او، شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم

(مساله 2421) زني كه عقد دائم شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد، و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند، و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا ولباس و منزل او بر شوهر واجب است، و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد، يا نداشته باشد مديون زن است.

(مساله 2422) اگر زن در كارهايي كه در مساله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند، گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد، ولي مهر او از بين نمي رود.

(مساله 2423) مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

(مساله 2424) مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

(مساله 2425) زني كه از شوهر اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد، اگر ممكن است مي تواند خرج خود را بدون اجازه از مال او بردارد، و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، اگر نمي تواند با اطاعت شوهر تهيه معاش كند، در موقعي كه مشغول تهيه معاش است، اطاعت از شوهر بر او واجب نيست.

(مساله 2426) اگر مرد بيش از يك زن

دائمي داشته باشد، و نزد يكي از آنها يك شب بماند بايد نزد ديگران نيز در چهار شب يك شب بماند، بلكه اگر يك زن داشته باشد نيز بنابر احتياط مستحب.

(مساله 2427) شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با عيال جوان خود را ترك كند، بلكه بنابر احتياط بيش از اين مدت نزديكي با عيال پير خود را نيز ترك نكند.

(مساله 2428) اگر در عقد دائم، مهر را معين نكنند، عقد صحيح است. و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زناني كه مثل او هستند بدهد.

(مساله 2429) اگر موقع خواندن عقد دائم براي دادن مهر مدتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد. چه نداشته باشد. ولي اگر پيش از گرفتن مهربه نزديكي راضي شود، وشوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

متعه يا عقد غير دائم

(مساله 2430) متعه كردن زن اگر چه براي لذت بردن هم نباشد صحيح است.

(مساله 2431) واجب است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكي با متعه خود را اگر جوان باشد ترك نكند. وبنابر احتياط بيش از اين مدت، نزديكي با متعه پير خود را نيز ترك نكند.

(مساله 2432) زني كه متعه مي شود، اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است، و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعدا به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

(مساله 2433) زني كه متعه

شده، اگرچه آبستن شود حق خرجي ندارد.

(مساله 2434) زني كه متعه شده، حق همخوابي ندارد، و از شوهر ارث نمي برد، و شوهر هم از او ارث نمي برد.

(مساله 2435) زني كه متعه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد عقد او صحيح است، و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.

(مساله 2436) زني كه متعه شده مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود. ولي اگر بواسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.

(مساله 2437) اگر زني مردي را وكيل كند، كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را متعه كند، وقتي كه آن زن فهميد، اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح وگرنه باطل است.

(مساله 2438) اگر پدر يا جد پدري براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني رابه عقد پسر نابالغ خود درآورد كافي است. ونيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن، به عقد كسي در آورد، ولي بايد آن عقد براي دختر مفسده نداشته باشد.

(مساله 2439) اگر پدر يا جد پدري، طفل خود را كه در محل ديگري است ونمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود، وچنانچه بعدا معلوم شود كه در موقع عقد، آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است، وكساني كه بواسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

(مساله 2440) اگر مرد

مدت متعه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده، بايد نصف آن را بدهد.

(مساله 2441) مرد مي تواند زني را كه متعه او بوده وهنوز عده اش تمام نشده، به عقد دائم خود در آورد.

احكام نگاه كردن

(مساله 2442) نگاه كردن به بدن زن نامحرم ودختري كه نه سالش تمام نشده، ولي خوب وبد را مي فهمد، و نگاه كردن به او عادتا امكان تهييج وتحريك شهوت دارد، و همچنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذت وچه بدون آن حرام است. و نگاه كردن به صورت و دست آنان اگر به قصد لذت باشد حرام است، و بدون قصد لذت هم بنابر احتياط ترك آن لازم است. و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد.

(مساله 2443) اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دست زنان كفار و جاهائي از بدنشان كه عادت بر نپوشاندن آن دارند، در صورتي كه نترسد كه به حرام بيفتد، اشكال ندارد.

(مساله 2444) زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسري هم كه بالغ نشده، ولي خوب و بد رامي فهمد و از نگاه كردن تحريك و تهييج شهوت او عادتا ممكن باشد، بدن و موي خود را بپوشاند.

(مساله 2445) نگاه كردن به عورت ديگري حتي به عورت بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آينه يا آب صاف و مانند اينها باشد. ولي زن و شوهر مي

توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

(مساله 2446) مرد وزني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند اگرچه احتياط اين است كه به مابين ناف و زانوها نگاه نكنند.

(مساله 2447) مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند، و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است.

(مساله 2448) مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد، و اگر زن نامحرمي را بشناسد، نبايد به عكس او خصوصا در مواردي كه معرض هتك و فساد باشد نگاه كند.

(مساله 2449) اگر در حال ناچاري زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آن مرد يا زن نرسد، و همچنين است اگر مرد بخواهد در حال ناچاري مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

(مساله 2450) اگر مرد براي معالجه زن نا محرم ناچار باشد كه او را نگاه كند، ودست به بدن او بزند اشكال ندارد. ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند، و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند.

(مساله 2451) اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشويي

(مساله 2452) كسي كه بواسطه نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.

(مساله 2453) اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد، و بعد از

عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند به نسبت تفاوت بين مهر باكره و غير باكره از مهر كم نمايد و بنابر احتياط اگر ميخواهد از او جدا شود او را طلاق دهد.

(مساله 2454) بودن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آنجا نيست، وديگري هم نمي تواند وارد شود حرام است، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، و نمازشان هم در آنجا صحيح نيست. ولي اگر طوري باشد كه كسي ديگر بتواند وارد شود، يا بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد درآنجا باشد اشكال ندارد.

(مساله 2455) اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند، و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است و مهر را هم بايد بدهد.

(مساله 2456) مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين يعني:حكمي را كه مسلمانان جز دين اسلام مي دانند مثلا واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است مرتد مي شود.

(مساله 2457) اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند، بطوري كه در مساله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مي گردد. و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود، ولي يائسه باشد يعني: اگر سيده است شصت سال، و اگر سيده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد. و اگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است و اگر در بين عده

مسلمان شود بنابر مشهور عقد باقي است و مراعات احتياط لازم است.

(مساله 2458) مردي كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عده وفات نگهدارد. و در اصطلاح به چنين شخصي مرتد فطري مي گويند.

(مساله 2459) مردي كه از پدر ومادر غير مسلمان بدنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود، و يا زنش يائسه باشد عقد او باطل مي گردد. و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، وزن او در سن زناني باشد كه حيض مي بينند، بايد آن زن به مقدار عده طلاق كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود بنابر مشهور عقد او باقي است لكن مراعات احتياط لازم است و در اصطلاح به چنين شخصي مرتد ملي مي گويند.

(مساله 2460) اگر زن در عقد با مرد شرط كند، كه اورا از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بدون رضايت او بيرون ببرد.

(مساله 2461) اگر زني از شوهر سابقش دختري داشته باشد، شوهر بعدي مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند. و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

(مساله 2462) اگر زني از زنا آبستن شود، در صورتي كه خود آن زن، يا مردي كه با او زنا كرده، يا هر دوي آنان مسلمان باشند، براي آن زن جايز نيست بچه را

سقط كند.

(مساله 2463) اگر كسي با زني كه شوهر ندارد، و در عده كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند وبچه از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

(مساله 2464) اگر مرد نداند كه زن در عده است يا نداند كه عقد در عده حرام است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند وبچه اي از آنان بدنيا آيد، حلال زاده است و شرعا فرزند هر دو مي باشد ولي اگر زن مي دانسته كه در عده است ومي دانسته كه عقد در عده حرام است شرعا بچه، فرزند پدر است و در هر دوصورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.

(مساله 2465) اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم يا در عده نيستم حرف او قبول مي شود.

(مساله 2466) اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته، و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعا ثابت نشود كه زن شوهر داشته، نبايد حرف آن كس را قبول كرد.

(مساله 2467) تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادر جدا كند و سزاوار و بلكه احتياط اين است كه تا هفت سال آنها تمام نشده آنها را از مادر جدا نكند و رعايت اين احتياط در مورد دختر موكد است.

(مساله 2468) مستحب است در شوهر دادن دختر كه بالغه است، يعني مكلف شده عجله كنند، حضرت صادق (عليه السلام)فرمودند: يكي از سعادتهاي مرد آن

است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

(مساله 2469) اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، بايد زن مهر را نگيرد، و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

(مساله 2470) كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند، آن بچه، حلال زاده است.

(مساله 2471) هرگاه شوهر در روزه ماه رمضان، يا در حال حيض زنش با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان بدنيا آيد حلال زاده است.

(مساله 2472) زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند وشوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را بدهد و اگر مهر المسماي او با مهر المثل تفاوت دارد در تفاوت آن بنابر احتياط با هم مصالحه نمايند ولي خرج عده ندارد.

احكام شير دادن

(مساله 2473) اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مساله 2483 گفته خواهد شد شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مي شود:

اول -خود زن و او را مادر رضاعي مي گويند.

دوم -شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوم -پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم -بچه هايي كه از آن زن بدنيا آمده اند، يا بدنيا مي آيند.

پنجم -بچه هاي اولاد آن زن هرچه

پايين روند، چه از اولاد او بدنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم -خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هفتم -عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هشتم -دايي و خاله آن زن اگرچه رضاعي باشند.

نهم -اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگرچه اولاد رضاعي او باشند.

دهم -پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم -خواهر وبرادر شوهري كه شير مال اوست اگر چه خواهر وبرادر رضاعي او باشند.

دوازدهم -عمو و عمه و دايي و خاله شوهري كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز افراد ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، بواسطه شير دادن محرم مي شوند.

(مساله 2474) اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مساله 2483 گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دختراني كه از آن زن بدنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دختران شوهري را كه شير مال او است، اگر چه دختران رضاعي او باشند براي خود عقد نمايد ولي جايز است با دختران رضاعي آن زن ازدواج كند اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند.

(مساله 2475) اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مساله 2483 گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد، و نيز خويشان شوهر به خواهر وبرادر آن

بچه محرم نمي شود.

(مساله 2476) اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود. ونيز خويشان آن زن به برادر وخواهر بچه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.

(مساله 2477) اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند، و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

(مساله 2478) اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

(مساله 2479) انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند، و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد. و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند، بعد مادر، يا مادر بزرگ، يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

(مساله 2480) با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادر، او را شير كامل داده، نمي شود ازدواج كرد، و همچنين است اگر خواهر زاده، يا برادر زاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد.

(مساله 2481) اگر زني بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود. و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولي اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

(مساله 2482) اگر زن

پدر دختري، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرايط شير دادني كه علت محرم شدن است

(مساله 2483) شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اول - بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوم - شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا بدنيا آمده به بچه ديگر بدهند، بواسطه آن شير، بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم - بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند اثري ندارد.

چهارم - شير، خالص باشد و با چيز ديگري مخلوط نباشد.

پنجم - شير از يك شوهر باشد. پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود وتا موقع زاييدن، شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد ومثلا هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول وهفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اي بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

ششم - بچه بواسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند بنابر احتياط واجب كساني كه بواسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند ونگاه محرمانه هم با او ننمايند.

هفتم - پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز بطوري كه در مساله بعد گفته مي شود شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند: از آن شير استخوانش محكم شده

وگوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحب آن است كساني كه بواسطه شير خوردن با او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند.

هشتم - دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلا پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه وبعد از آن، يك مرتبه شير بخورد به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد وبچه اي را شير دهد آن بچه به كساني كه گفته شد بنابر احتياط لازم محرم مي شود ولي احتياط به ترك نظر كساني كه به اين رضاع به او محرم شده اند ترك نشود.

(مساله 2484) بايد بچه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند كه از اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود اشكال ندارد.

(مساله 2485) اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كندو از شير آن شوهر هم بچه ديگري را شير دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمي

شوند اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند.

(مساله 2486) اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

(مساله 2487) اگر كسي چند زن داشته باشد، و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچه هايي را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنان محرم مي شوند.

(مساله 2488) اگر كسي دو زن داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلا هشت مرتبه وديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسي محرم نمي شود.

(مساله 2489) اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر وبرادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند ولي احتياط مستحب آن است كه با يكديگر ازدواج نكنند.

(مساله 2490) انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زناني كه بواسطه شيرخوردن، خواهر زاده يا برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، احتياط واجب آن است كه دختر و خواهر و مادر ومادر بزرگ آن پسر را كه رضاعي هستند يعني بواسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند، براي خود عقد نكند.

(مساله 2491) زني كه برادر انسان را شير داده، به انسان محرم نمي شود، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

(مساله 2492) انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند، يعني بواسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند. و چنانچه دو

زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده در اختيار هر يك از آنها مخير است ولي احتياط ترك نشود به طلاق هر دو و عقد جديد به يكي از آنها. و اگر دريك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

(مساله 2493) اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كند.

اول - برادر وخواهر خود را.

دوم - عمو و عمه و دايي و خاله خود را.

سوم - اولاد عمو و اولاد دايي خود را.

چهارم - برادر زاده خود را.

پنجم - برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم - خواهر زاده خود، يا خواهر زاده شوهرش را.

هفتم - عمو و عمه و دايي و خاله شوهرش را.

هشتم - نوه زن ديگر شوهر خود را.

(مساله 2494) اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به او محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

(مساله 2495) مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن

(مساله 2496) براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر اوست. و سزاوار است كه مادر براي شيردادن از شوهر خود مزد نگيرد، وخوب است كه شوهر مزد بدهد. و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته

و به دايه بدهد.

(مساله 2497) مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي، وداراي عقل وعفت و صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامي يا بد صورت، يا بد خلق، يا زنا زاده باشد. و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه شيرش از بچه اي است كه از زنا بدنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه شير دادن

(مساله 2498) مستحب است از زن جلوگيري كرد كه هر بچه اي را شير ندهد. زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده، و بعدا دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

(مساله 2499) كساني كه بواسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند، و حقوق خويشي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

(مساله 2500) در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

(مساله 2501) اگر بواسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچه ديگري را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه بواسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود، مثلا اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، مادر زن شوهرش مي شود و بر او حرام مي گردد.

(مساله 2502) اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شير خواري را مثلا دو روزه براي خود عقد كند، و در آن دو روز با شرايطي كه در مساله

2483 گفته شد، زن برادرش آن دختر را شير دهد.

(مساله 2503) اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد: بواسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده - مثلا بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند. و اگر بعد از عقد بگويد وخود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است. پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را بدهد، و اگر مهر المثل او با مهر المسمي تفاوت دارد، در مقدار تفاوت با هم مصالحه نمايند.

(مساله 2504) اگر زن پيش از عقد بگويد: بواسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند. و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است، وحكم آن در مساله پيش گفته شد.

(مساله 2505) شيردادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اول - خبر دادن عده اي كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم - شهادت دو مرد عادل يا يك مرد و دو زن يا چهار زن عادله، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند مثلا بگويند: ما ديده ايم كه فلان بچه بيست وچهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده، و چيزي

هم در بين نخورده، و همچنين ساير شرايط را كه در مساله 2483 گفته شد شرح دهند.

(مساله 2506) اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است شيرخورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

طلاق
احكام طلاق

(مساله 2507) مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد بالغ وعاقل باشد، و به اختيار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد صحيح نيست.

(مساله 2508) زن بايد در وقت طلاق از خون حيض ونفاس پاك باشد، و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد. و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

(مساله 2509) طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول -آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

دوم -آن كه معلوم باشد آبستن است، و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد ولي قبل از طلاق دوم با او معامله زن و شوهري ننمايد.

سوم -آن كه مرد بواسطه غايب بودن، نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه.

(مساله 2510) اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق باطل است. و اگر او را

در حيض بداند وطلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق صحيح است.

(مساله 2511) كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود- مثلا مسافرت كند - وبخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولا زن از حيض يا نفاس پاك مي شود صبر كند، و بعد طلاق دهد.

(مساله 2512) اگر مردي كه غايب است، بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتي كه معمولا زنان از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

(مساله 2513) اگر با عيالش كه از خون حيض ونفاس پاك است، نزديكي كند وبخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، و همچنين اگر در حال حيض يا نفاس با او نزديكي كند، نمي تواند در پاكي بعد از آن حيض يا نفاس او را طلاق دهد، اگر چه در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد، ولي زني را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، يا اين كه يائسه شده، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند اشكال ندارد.

(مساله 2514) اگر با زني كه از خون حيض ونفاس پاك است نزديكي كند، و در همان پاكي طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابراحتياط مستحب دوباره او را طلاق دهد.

(مساله 2515) اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند ومسافرت نمايد،

چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد بقدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود، صبر كند و بنابر احتياط واجب اين مدت كمتر از يك ماه نباشد.

(مساله 2516) اگر مرد بخواهد زن خود را كه بواسطه اصل خلقت يا مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خودداري نمايد، و بعد او را طلاق دهد.

(مساله 2517) طلاق بايد به صيغه عربي صحيح به كلمه طالق خوانده شود، و دو مرد عادل آن را بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد، بايد بگويد: (زوجتي فاطمه طالق) يعني: زن من فاطمه رها است. و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: (زوجه موكلي فاطمه طالق).

(مساله 2518) زني كه متعه شده، مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد، و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم. و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عده طلاق

(مساله 2519) زني كه نه سالش تمام نشده و نيز زن يائسه عده ندارد، يعني: اگرچه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فورا شوهر كند.

(مساله 2520) زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، و شوهرش با او نزديكي كند اگر طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد يعني: بعد از آن كه در پاكي

طلاقش داد، ومقداري هر چند كم باشد بعد از طلاق پاك بود، بقدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود، وهمين كه حيض سوم را ديد عده او تمام مي شود ومي تواند شوهر كند، ولي اگر بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد و طلاقش بدهد عده ندارد يعني: مي تواند بعد از طلاق فورا شوهر كند.

(مساله 2521) زني كه حيض نمي بيند، اگر در سن زناني باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق سه ماه عده نگهدارد.

(مساله 2522) زني كه عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالي يعني: از موقعي كه ماه ديده مي شود، تا سه ماه عده نگهدارد. و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن، و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند، و آن ماه بيست ونه روز باشد، بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن وبيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد، و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد، تا با مقداري كه از ماه اول عده نگهداشته سي روز شود.

(مساله 2523) اگر زن آبستن را كه حملش از شوهرش است طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچه او است، بنابراين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا بيايد، عده اش تمام مي

شود، و اگر حمل از شوهرش نباشد خواه از زنا باشد يا از شبهه، به وضع حمل عده طلاق تمام نمي شود، بلي عده وطي به شبهه به وضع حمل تمام مي شود، و زنا عده ندارد.

(مساله 2524) زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر متعه شود مثلا يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد، و مدت آن زن تمام شود، يا شوهر مدت را به او ببخشد، بايد عده نگهدارد، پس اگر حيض مي بيند، واجب است به مقدار دو حيض عده نگهدارد، و اگر حيض نمي بيند، بايد چهل وپنج روز از شوهر كردن خودداري نمايد و اگر آبستن باشد بنابر احتياط لازم هر كدام از زائيدن و چهل و پنج روز را كه بيشتر است عده قرار دهد.

(مساله 2525) ابتداي عده طلاق از موقعي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند، يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زني كه شوهرش مرده

(مساله 2526) زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يعني: از شوهر كردن خودداري نمايد، اگرچه يائسه يا متعه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد، و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع وضع حمل عده نگهدارد. ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش بدنيا بيايد بايد تا چهار ماه و ده روز پس از مرگ شوهرش صبر كند، و اين عده را عده وفات مي گويند.

(مساله 2527) زني كه

در عده وفات مي باشد، حرام است لباس الوان بپوشد وسرمه بكشد، وهمچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود، بر او حرام مي باشد.

(مساله 2528) اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده، و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود، و در صورتي كه آبستن باشد به مقداري كه در عده طلاق گفته شد يعني: تا موقع زاييدن براي شوهر دوم عده طلاق، و بعد براي شوهر اول عده وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اول عده وفات وبعد براي شوهر دوم عده طلاق نگهدارد، و ابتداي عده وفات را از موقعي كه خبر صحيح وفات شوهر به او رسيده قرار دهد.

(مساله 2529) ابتداي عده وفات از موقعي است، كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

(مساله 2530) اگر زن بگويد عده ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود: اول -آن كه مورد تهمت نباشد.

دوم -آن كه از طلاق يا مردن شوهر بقدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعي

(مساله 2531) طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند يعني: نمي تواند بدون عقد او را به زني قبول نمايد، وآن بر پنج قسم است:

اول - طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم - طلاق زني كه يائسه باشد.

سوم - طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم - طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم -طلاق خلع ومبارات.

واحكام اينها بعدا گفته خواهد

شد، و غير اينها طلاق رجعي است، كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عده است، مردمي تواند به او رجوع نمايد.

(مساله 2532) كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتابهاي مفصل گفته شده، و از جمله آنها فحاشي و رفت وآمد با اجانب است، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون برود.

احكام رجوع كردن

(مساله 2533) در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اول - حرفي بزند كه معنايش اين باشد، كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم - كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

(مساله 2534) براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد: به زنم رجوع كردم صحيح است، ولي اگر بعد از تمام شدن عده، مرد بگويد كه در عده رجوع نموده ام، لازم است اثبات نمايد.

(مساله 2535) مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند اگرچه بايد رجوع ننمايد ولي حق رجوع او از بين نمي رود و اگر رجوع كرد رجوع محقق مي شود.

(مساله 2536) اگر زني را دو مرتبه طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو مرتبه او راطلاق دهد، و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم، آن زن بر

او حرام است. ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با پنج شرط به شوهر اول حلال مي شود، يعني: مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اول -آن كه عقد شوهر دوم عقد دائم باشد، و اگر مثلا يك ماهه يا يك ساله اورا عقد كند بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

دوم -آن كه شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند، و بنابر احتياط واجب نزديكي از جلو باشد و انزال هم بنمايد.

سوم - آن كه شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم - عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

پنجم - آنكه بنابر احتياط شوهر دوم بالغ باشد.

طلاق خلع

(مساله 2537) طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست، و مهر يا مال ديگر خود رابه او مي بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند.

(مساله 2538) اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد، پس از بذل مي گويد: (زوجتي فاطمه خالعتها علي ما بذلت هي طالق) يعني: زنم فاطمه را در مقابل چيزي كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است.

(مساله 2539) اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد، و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند: (عن موكلتي فاطمه بذلت مهرها لموكلي محمد ليخلعها عليه). پس از آن بدون فاصله مي گويد: (زوجه موكلي خالعتها علي ما بذلت هي طالق). و اگر

زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر، چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد: (بذلت ماه تومان).

طلاق مبارات

(مساله 2540) اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند، و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

(مساله 2541) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: (بارات زوجتي فاطمه علي ما بذلت فهي طالق) يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل آنچه بذل كرده او، پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: (بارات زوجه موكلي فاطمه علي ما بذلت فهي طالق) ودر هردو صورت اگر به جاي كلمه (علي ما بذلت (بمابذلت)) بگويد، اشكال ندارد.

(مساله 2542) صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي خوانده شود. ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلا به فارسي بگويد: براي طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

(مساله 2543) اگر زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند، و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

(مساله 2544) مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد. ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق

(مساله 2545) اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست، نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عده نگهدارد.

(مساله 2546) اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چنانچه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، لازم نيست عده نگهدارد، و در صورتي كه زن گمان كند شوهرش مي باشد، احتياط مستحب نگهداشتن عده

است.

(مساله 2547) اگر مرد، زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد، و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

(مساله 2548) هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلا شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است. ولي چنانچه شرط كند وكالت فعلي خود را از طرف شوهر به اين كه در ضمن عقد شرط شود، كه مثلا زن از حين عقد وكيل باشد كه اگر شوهر مسافرت كند يا مثلا تا شش ماه خرجي ندهد، طلاق خود را بدهد، اين شرط صحيح است، و تا شوهر او را عزل نكرده، و يا عزلش از وكالت به او نرسيده، چنانچه خود را طلاق دهد صحيح است. ولي چنانچه وكالت معلق بر خرجي ندادن يا مسافرت شوهر باشد صحيح نيست.

(مساله 2549) زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

(مساله 2550) پدر و جد پدري ديوانه، كه ديوانگي او متصل به زمان صغير بودنش باشد، مي توانند زن او را طلاق بدهند. و اگر متصل نباشد با حاكم شرع است. و احتياط لازم آن است كه حاكم شرع هم از آنان اذن بگيرد.

(مساله 2551) اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را متعه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچه جز مدت عقد باشد، مثلا براي پسر چهارده ساله اش زني را دو ساله متعه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مي تواند مدت آن

زن را ببخشد، ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

(مساله 2552) اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند، و زن خود را پيش آن دو طلاق بدهد، ديگري كه شك در عدالت آن دو داشته باشد، مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براي خود، يا براي كس ديگر عقد كند. ولي براي كسي كه آن دو را فاسق بداند اكتفا به آن طلاق اشكال دارد، و احتياط واجب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد وبراي ديگري هم او را عقد نكند.

(مساله 2553) اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق بدهد، چنانچه مخارج او مثل وقتي كه زنش بوده بدهد، و مثلا بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو را طلاق دادم وشرعا هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده، و او مصرف نكرده است، از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

غصب
احكام غصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلط شود، و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود.

از حضرت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و اله) روايت شده است كه: هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

(مساله 2554) اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل

و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد وديگري نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

(مساله 2555) چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند، كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن بدست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را به زور از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

(مساله 2556) مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است. و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

(مساله 2557) اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

(مساله 2558) اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي بدست آيد، مثلا از گوسفند بره اي پيدا شود، مال صاحب مال است. و نيز كسي كه مثلا خانه اي را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

(مساله 2559) اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به ولي او بدهد، و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2560) هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، هر كدام از آن دو ضامن

نصف آن است، اگرچه هر يك به تنهايي مي توانسته آن را غصب نمايد.

(مساله 2561) اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

(مساله 2562) اگر مثلا گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد، و چنانچه براي اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد. و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

(مساله 2563) اگر چيزي را كه غصب كرده بطوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلا طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد: مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد، و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد، و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد تفاوت قيمت ساخته ونساخته آنرا هم به صاحبش بدهد.

(مساله 2564) اگر چيزي را كه غصب كرده بطوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، وصاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول درآوري، واجب است آن را به صورت اولش در آورد اگر قيمت آن بواسطه تغيير دادن آن صورت از قيمت اولش كمتر شود بايد تفاوت قيمت را بدهد.

(مساله 2565) اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و

درخت و ميوه آن مال خود اوست. و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، غاصب بايد فورا زراعت يا درخت خود را اگرچه ضرر نمايد، از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت درآن بوده به صاحب زمين بدهد وخرابيهايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلا جاي درختها را پر نمايد و اگر بواسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد. و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

(مساله 2566) اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت وزراعت را بكند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

(مساله 2567) اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو وگوسفند باشد كه قيمت افراد آن بواسطه خصوصياتي كه دارند فرق دارد بايد قيمت آن را بدهد. و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه تلف شده بدهد. واحتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب تا زمان پرداخت قيمت داشته، بدهد.

(مساله 2568) اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش در جهت خصوصيات فردي باهم فرق ندارد،

بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد، بايد خصوصيات نوعي و سنخي آن مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است مثلا اگر از نوع اعلاي برنج غصب كرده بايد از همان نوع بدهد.

(مساله 2569) اگر چيزي را مثل گوسفند غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد، بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد.

(مساله 2570) اگر چيزي را كه غصب كرده، ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد، و چنانچه عوض مال را از اولي بگيرد، اولي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد، ولي اگر از دومي بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اولي مطالبه نمايد.

(مساله 2571) اگر چيزي را كه مي فروشد يكي از شرايط معامله در آن نباشد - مثلا چيزي را كه بايد با وزن خريد وفروش كنند، بدون وزن معامله نمايد معامله باطل است. و چنانچه فروشنده وخريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، اشكال ندارد، وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبي است و بايد آن را به هم برگردانند، و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند وچه نداند، معامله باطل است، و بايد عوض آن را بدهد.

(مساله 2572) هرگاه

مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند، يا مدتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مالي كه انسان آن را پيدا مي كند
احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

(مساله 2573) مال گمشده را اگر انسان پيدا كند و از قسم حيوان نباشد، اگر نشانه اي ندا شته باشد كه بواسطه آن، صاحبش معلوم شود، و قيمت آن كمتر از يك درهم (6/12 نخود نقره سكه دار) نباشد بنابر احتياط لازم بايد از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مساله 2574) اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد وقيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد، و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد، واگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اينكه ملك خودش شود بردارد، واحتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد، اگر عين مال باقي است آن را به صاحبش رد كند، و اگر عين از بين رفته دادن عوض لازم نيست.

(مساله 2575) هرگاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه بواسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافري است كه در امان مسلمانان است در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در جاهايي كه مردم اجتماع مي كنند اعلان كند ولازم نيست كه هرروز اعلان كند، بلكه اگر تا يك سال طوري بگويد واعلان كند كه مردم بگويند اعلان مي كند، كافي است.

(مساله 2576) اگر انسان خودش

نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

(مساله 2577) اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، در صورتي كه آن مال را در غير حرم پيدا كرده باشد مي تواند آن را براي خود بردارد، بقصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هروقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد بنابر احتياط واجب آن را صدقه بدهد.

(مساله 2578) اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد وصاحب مال پيدا نشد، مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده، و تعدي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست، ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد يا براي خود برداشته باشد، ضامن است.

(مساله 2579) كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمدا به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

(مساله 2580) اگر بچه نابالغ چيزي پيدا كند، ولي او بايد اعلان نمايد.

(مساله 2581) اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند، از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، و بخواهد آن را صدقه بدهد اشكال ندارد.

(مساله 2582) اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، واگر

كوتاهي نكرده وزياده روي هم ننموده، چيزي بر او واجب نيست.

(مساله 2583) اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره سكه دارمي رسد، در جايي پيدا كند كه معلوم است بواسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمي شود، مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد. و چنانچه صاحبش پيدا شود، و به صدقه دادن راضي نشود، بايد عوض آن را به او بدهد، وثواب صدقه اي كه داده مال خود اوست.

(مساله 2584) اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد وبعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلا پاي خود را به گمشده اي بزند، و آن را از جاي خودش حركت دهد.

(مساله 2585) لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده معين نمايد، بلكه به نحوي كه در نظر عرف صدق تعريف كند، كه كسي كه مال را گم كرده است ملتفت شود اگرچه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافي است.

(مساله 2586) اگر كسي چيزي را پيدا كند، و ديگري بگويد مال من است درصورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد. ولي لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

(مساله 2587) اگر قيمت چيزي را كه پيدا كرده به 6/12 نخود نقره سكه دار برسد، چنانچه اعلان نكند ودر مسجد، يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا

كرده ضامن است.

(مساله 2588) هرگاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، بايد قيمت آن رامعين كند، يا براي خودش بردارد، و يا به ديگري بفروشد، و پولش را براي صاحبش نگهدارد. و احتياط لازم آن است كه اين كار با اذن حاكم شرع، يا وكيل او باشد، و در هر دو صورت، وجوب اعلان تا يك سال ساقط نمي شود، و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد، مي تواند در ثمن تصرف كند و يا آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد، وهر وقت صاحب مال پيدا شود، بايد عوض ثمن و يا قيمتي را كه به عهده گرفته ومال را براي خود برداشته، به او رد كند، ولي اگر ثمن را صدقه داده باشد، وصاحب مال به صدقه راضي شود، چيزي بر او نيست.

(مساله 2589) اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد.

(مساله 2590) اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده، مي تواند به جاي كفش خودش بردارد، به شرط آنكه قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد، ولي اگر قيمتش بيشتر باشد و از دسترسي به صاحبش نااميد باشد حكم مجهول المالك را دارد واگر بخواهد آن را بردارد بايد با اذن حاكم شرع و پرداخت زيادي قيمت به حاكم شرع باشد چنانكه مي تواند زيادي قيمت را با اذن حاكم شرع از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال

دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده، در صورتي كه قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر باشد، و مايوس از دسترسي به صاحبش باشد، احتياطا آن را به حكم مجهول المالك عمل نمايد و اگر بيشتر باشد تا يك سال اعلان كند وبعد از يك سال احتياطا از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مساله 2591) اگر مالي را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيداكند، و از آن صرف نظر نمايد، و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

سر بريدن و شكار نمودن حيوانات
احكام سر بريدن وشكار كردن حيوانات

(مساله 2592) اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعدا گفته مي شود سر ببرند - وحشي باشد يا اهلي - بعد از جان دادن، گوشت آن حلال وبدن آن پاك است. ولي حيواني كه نجاست خوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند، آن را استبرا نكرده باشند، و حيواني كه انسان با آن وطي (نزديكي) كرده وگوسفندي كه شير خوك بقدري خورده باشد كه استخوانش از آن سخت شده باشد بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست.

(مساله 2593) حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعدا وحشي شده، مثل گاو وشتر اهلي كه فرار كرده ووحشي شده است، و به سهولت ذبحش ميسر نيست، اگر به دستوري كه بعدا گفته مي شود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است. ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي، و حيوان حلال گوشت وحشي

كه بواسطه تربيت كردن اهلي شده است و ذبحش به سهولت ميسور است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

(مساله 2594) حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود، كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند، وبچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، باشكار كردن پاك و حلال نمي شود. و اگر آهوو بچه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند، آهو حلال و بچه اش حرام است.

(مساله 2595) حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر بخودي خود بميرد، يا به غير دستور شرعي كه در صيد ماهي گفته مي شود، آن را بكشند پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

(مساله 2596) حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار با سربريدن حلال نمي شود، ولي مرده آن پاك است، چه خودش بميرد يا سرش را ببرند.

(مساله 2597) سگ و خوك بواسطه سربريدن و شكار كردن پاك نمي شوند وخوردن گوشت آنها هم حرام است. وحيوان حرام گوشتي را كه درنده وگوشت خوار است. مانند گرگ وپلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير ومانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود، و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدنش هم اشكال دارد.

(مساله 2598) فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند وبه خودي خود بميرد نجس اند، بلكه اگر

سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد، و احتياط لازم اجتناب از آنها است.

(مساله 2599) اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اي بيرون آيد، يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوان

(مساله 2600) دستور سر بريدن حيوان آن است كه حلقوم (مجراي نفس) ومري (مجراي غذا) و دو شاهرگ را كه در دو طرف حلقوم است، كه به آنها اوداج اربعه (چهار رگ) گفته مي شود، از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند، و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

(مساله 2601) اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولي به طور معمول چهار رگ را طوري پشت سرهم نبرند كه يك كار شمرده شود، اشكال دارد اگر چه پيش از جان دادن حيوان، بقيه رگها را ببرند.

(مساله 2602) اگر گرگ گلوي گوسفند را بطوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن گوسفند حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند وچهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد، و به دستوري كه گفته شد سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوان

(مساله 2603) سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اول - كسي كه سر حيوان را مي برد - چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد واظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صلي الله عليه و اله) نكند. وبچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني: خوب وبد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد.

دوم - سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد ولي چنانچه آهن پيدا نشود و محتاج به ذبح حيوان باشند با چيز تيزي كه چهار رگ

را جدا كند - مانند شيشه و سنگ تيز -مي شود سر حيوان را بريد و احتياط مستحب اين است كه در صورتي با اين اشيا ذبح نمايند كه بيم اين باشد كه اگر سر حيوان را نبرند بميرد يا مضطر به سر بريدن آن باشند.

سوم - در موقع سر بريدن، صورت ودست وپا وشكم حيوان رو به قبله باشد وكسي كه مي داند بايد رو به قبله سرببرد، اگر عمدا حيوان را رو بقبله نكند، حيوان حرام مي شود. ولي اگر فراموش كند، يا مساله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه ذبح كننده نيز رو به قبله باشد.

چهارم - وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سربريدن نام خدا را ببرد، و همين قدر كه بگويد (بسم اللّه) يا (الحمد للّه) يا (اللّه اكبر) كافي است. و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود، و گوشت آنهم حرام است و همچنين است اگر از روي جهل به مساله نام خدا را نبرد، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.

پنجم - در صورتيكه زنده بودن حيوان در حال ذبح معلوم نباشد بايد حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود رابه زمين زند و يا آن كه به اندازه معمول خون از بدنش بيرون آيد اگرچه احتياط بنابر اعتبار حركت است.

دستور كشتن شتر

(مساله

2604) در تذكيه شتر علاوه بر پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، بايد كارد يا چيز ديگري را كه از آهن وبرنده باشد، در گودي بين گردن وسينه اش فرو كنند.

(مساله 2605) وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

(مساله 2606) اگر به جاي اين كه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است. و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند، و تا زنده است سر آن را به دستوري كه قبلا گفته شد ببرند، حلال و پاك مي باشد.

(مساله 2607) اگر حيواني سركش شود، و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد واحتمال بدهند كه در آنجا بميرد، و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هرجاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر آن زخم جان بدهد حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولي بايد شرايط ديگري را كه براي سر بريدن حيوان

گفته شد، دارا باشد.

مستحبات سر بريدن حيوان

(مساله 2608) چند چيز در سر بريدن حيوان مستحب است:

اول - موقع سر بريدن گوسفند، دو دست ويك پاي آن را ببندند وپاي ديگرش را باز بگذارند وموقع سربريدن گاو چهار دست وپايش را ببندند ودم آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا زير بغل به يكديگر ببندند، و پاهايش را باز بگذارند. و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم - كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

سوم - پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

چهارم -كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلا كارد را خوب تيز كنند و باعجله سر حيوان را ببرند.

مكروهات سر بريدن حيوان

(مساله 2609) چند چيز در سر بريدن حيوان مكروه است:

اول - آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم - آن كه پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند، بلكه احتياط واجب ترك اين كار است، اگر چه گوشت ذبيحه بواسطه آن حرام نمي شود، ولي اگر از روي غفلت يا بواسطه تيز بودن كارد بي اختيار سر حيوان جدا شود، مكروه نيست.

سوم - آن كه پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند، بلكه احتياط واجب ترك آن است اگر چه گوشت ذبيحه بواسطه آن حرام نمي شود.

چهارم - آن كه پيش از بيرون آمدن روح، مغز حرام را كه در تيره پشت است ببرند بلكه احتياط ترك اين كار است.

پنجم -

آن كه در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

ششم - آن كه در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

هفتم - آن كه خود انسان چهار پايي را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه

(مساله 2610) اگر حيوان حلال گوشت وحشي و يا اهلي را كه وحشي شده با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول - آن كه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه وتير، تيز باشد كه بواسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، و اگر بوسيله دام يا چوب و سنگ ومانند اينها حيوان را شكار كنند پاك نمي شود، و خوردن آن هم حرام است. و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رودو آن را پاره كند پاك و حلال است، و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا بواسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم - كسي كه شكار مي كند، بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب وبد را بفهمد. و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صلي الله عليه و اله) را مي كند حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوم - اسلحه را براي شكار كردن حيوان بكار برد، و اگر مثلا جايي را نشان كند واتفاقا حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست

وخوردن آن هم حرام است.

چهارم - در وقت بكار بردن اسلحه نام خدا را ببرد، و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم - وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

(مساله 2611) اگر دو نفر حيواني را شكار كنند، و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد آن حيوان حلال نيست. و اگر هر دو مسلمان باشند و يكي از آن دو نام خدا را ببرد، و ديگري عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست، بنابر احتياط لازم.

(مساله 2612) اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند مثلا در آب بيفتد، و انسان بداند كه حيوان بواسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد. و اگر حيواني را شكار كنند و از نظر ناپديد شود و بعد از آن مرده آن حيوان پيدا شود اگر بدانند كه موت آن فقط مستند به سلاح شكار بوده حلال، ولي اگر احتمال دهند كه سلاح شكار به ضميمه چيز ديگر سبب مرگ حيوان شده، محكوم به نجاست و حرمت است.

(مساله 2613) اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

(مساله 2614) اگر با شمشير يا

چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايي كه در مساله 2610 گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند، وسر و گردن دريك قسمت بماند، و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است. و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد، اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد، و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند، قسمتي كه سر وگردن ندارد حرام وقسمتي كه سرو گردن دارد، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال، وگرنه آن هم حرام مي باشد.

(مساله 2615) اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست، حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است، وقسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند وسر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند، حلال، وگرنه آن قسمت هم حرام مي باشد.

(مساله 2616) اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند وبچه زنده اي از شكم آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال، وگرنه حرام مي باشد.

(مساله 2617) اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند، و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن كامل باشد ومو يا پشم در بدنش روييده باشد پاك وحلال است.

شكار كردن با سگ شكاري

(مساله 2618) اگر سگ شكاري، حيوان وحشي و يا اهلي وحشي شده حلال گوشتي را شكار كند، پاك وحلال بودن آن حيوان شش

شرط دارد:

اول - سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود، و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد. و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولي اگر اتفاقا از شكار بخورد اشكال ندارد.

دوم - صاحبش آن را بفرستد و اگر پيش خود دنبال شكار رود وحيواني را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است. بلكه اگر پيش خود دنبال شكار رود، و بعدا صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگر چه بواسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنابر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايند.

سوم - كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد، يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد. و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (ص)مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم - وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد، و اگر عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم - شكار بواسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

ششم - كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد، و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سربريدن وقت باشد، و سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

(مساله 2619) كسي كه سگ را فرستاده، اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را

ببرد، چنانچه مثلا بواسطه بيرون آوردن كارد ومانند آن وقت بگذرد، و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد وحيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خودداري كنند.

(مساله 2620) اگر چند سگ را بفرستند و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرايطي كه در مساله 2618 گفته شد، بوده اند، شكار حلال است، واگر يكي از آنها داراي شرايط نبوده، شكار حرام است.

(مساله 2621) اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد، و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است. و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

(مساله 2622) اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند، و يكي از آنان كافر باشد، آن شكار حرام است، و اگر همه مسلمان باشند، و يكي از آنان عمدا نام خدا را نبرد، بنابر احتياط لازم آن شكار حرام است.

(مساله 2623) اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد، و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.

صيد ماهي

(مساله 2624) اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند، و بيرون آب جان دهد پاك و خوردن آن حلال است. و چنانچه در آب بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد. ولي اگر دامي در آب براي صيد ماهي نصب كنند، و ماهي بعد از به دام افتادن، در آب

بميرد حليت آن بعيد نيست، اگرچه احوط ترك خوردن آن است. وماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند وبيرون آب جان دهد، حرام است.

(مساله 2625) اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا بوسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

(مساله 2626) كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد.

(مساله 2627) ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد و با آن معامله ماهي حلال بنمايد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر آن كه يقين حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

(مساله 2628) بنابر احتياط بايد از خوردن ماهي زنده خودداري كرد، هر چند حليت آن بعد از گرفتن بعيد نيست.

(مساله 2629) اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، احتياط آن است كه از خوردن آن خودداري نمايند، اگرچه حليت آن بعيد نيست.

(مساله 2630) اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند، و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، بنابر احتياط واجب قسمتي را كه بيرون آب مانده نبايد خورد.

صيد ملخ

(مساله 2631) اگر ملخ را با دست يا بوسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است، و

لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد، و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد. ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد، و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست، مگر آن كه يقين حاصل شود، يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد.

(مساله 2632) خوردن ملخي كه بال درنياورده، ونمي تواند پرواز كند حرام است.

خوردنيها و آشاميدنيها
احكام خوردنيها و آشاميدنيها

(مساله 2633) خوردن گوشت مرغ خانگي و كبوتر و اقسام گنجشك حلال است وشب پره و طاووس و بنابر احتياط واجب جميع انواع كلاغ حرام است و همچنين هر پرنده اي كه مثل شاهين و عقاب و باز چنگال دارد يا هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد و نيز مرغي كه چينه دان و سنگ دان و خار پشت پا ندارد حرام است و گوشت پرستوك و هدهد مكروه است.

(مساله 2634) اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس وحرام مي باشد.

(مساله 2635) چند چيز از اجزا حيوان حلال گوشت بي اشكال حرام است و چند چيز بنابر احتياط واجب حرام است و مجموع چهارده چيز است:

1 - خون.

2 - فضله.

3 - نري.

4 - فرج.

5 - بچه دان.

6 - غدد كه آن را دشول مي گويند

7 - تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

8 - چيزي كه در مغز كله است، و به شكل نخود مي باشد.

9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 - پي كه در دو طرف تيره پشت است.

11

- زهره دان.

12 - سپرز (طحال).

13 - بول دان (مثانه).

14 - حدقه چشم (مردمك).

و نيز بنابر احتياط مستحب از چيزي كه در ميان سم است، و به آن ذات الاشاجع مي گويند اجتناب شود.

(مساله 2636) خوردن بول شتر حلال است ولي از بول سائر حيوانات حلال گوشت و چيزهايي كه طبيعت انسان از آن متنفر است بنابر احتياط اجتناب شود.

(مساله 2637) خوردن خاك حرام است، ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيدالشهدا (عليه السلام)براي شفا اشكال ندارد.

(مساله 2638) فرو بردن آب بيني، و خلط سينه كه در فضاي دهن نيامده باشد، حرام نيست ولي اخلاط بيني و سينه كه در فضاي دهن وارد شده، احتياط ترك فرو بردن آن است، وفرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد اشكال ندارد.

(مساله 2639) خوردن چيزي كه براي عقل انسان يا سلامتي او ضرر دارد حرام است، ولي اگر ضرر موقت يا كم باشد كه عقلا اعتنا نكنند، حرام نيست.

(مساله 2640) خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است، و اگر كسي با آنها وطي كند، يعني: نزديكي نمايد، خود و نسلشان حرام مي شوند، و بول و سرگين آنها نجس مي شود، و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند، و در جاي ديگر بفروشند، و بر وطي كننده لازم است قيمتش را به صاحبش بدهد.

(مساله 2641) اگر با حيوان حلال گوشتي كه مرسوم است گوشت آن رامي خورند، مانند گاو و گوسفند نزديكي كند، بول و سرگين خود آنها و نسل متجدد آنها نجس مي شود، و خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها، و همين طور خوردن گوشت وآشاميدن شير

نسل متجدد آنها حرام است، چه وطي در قبل باشد و چه در دبر، و وطي كننده صغير باشد يا كبير، عالم باشد يا جاهل، مختار باشد يا مكره، وموطو نر باشد يا ماده و بايد فوري آن حيوان را بكشند و بسوزانند، و كسي كه با آن وطي كرده، پول آن را به صاحبش بدهد.

(مساله 2642) آشاميدن شراب حرام، و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است، و اگر كسي آن را حلال بداند كافر است. از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)روايت شده است كه فرمودند: شراب ريشه بديها ومنشا گناهان است، و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد، و در آن موقع خدا را نمي شناسد، و از هيچ گناهي باك ندارد، واحترام هيچكس را نگه نمي دارد، حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند، و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند، و روح ايمان و خدا شناسي از بدن او بيرون مي رود، و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند، وخدا و فرشتگان و پيغمبران و مومنين او را لعنت مي كنند، وتا چهل روز نماز او قبول نمي شود، و روز قيامت روي او سياه است، و زبان او از دهانش بيرون مي آيد، وآب دهان او به سينه اش مي ريزد وفرياد تشنگي او بلند است.

(مساله 2643) نشستن سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود حرام و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

(مساله 2644) گوشتهايي كه از بلاد كفار مي آورند، و تذكيه

آنها شرعا ثابت نشده، نجس و خوردن آن حرام است، و خريد و فروش آنها نيز جايز نيست، و نوشته وگفته اشخاص غير موثق ومجهول الحال شرعا اعتبار ندارد.

مستحبات غذا خوردن

(مساله 2645) چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

اول - هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم - بعد از غذا نيز هر دو دست را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم - ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند، و بعد از همه دست بكشد، وپيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته وهمين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا اول كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد، و همينطور تا به طرف راست ميزبان برسد و به ميزبان ختم شود.

چهارم -در اول غذا (بسم اللّه) بگويد، و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هركدام آنها گفتن (بسم اللّه) مستحب است.

پنجم - با دست راست غذا بخورد.

ششم - با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد، و با دو انگشت نخورد.

هفتم - اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هركسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هشتم - لقمه را كوچك بردارد.

نهم - سر سفره زياد بنشيند وغذا خوردن را طول بدهد.

دهم - غذا را خوب بجود.

يازدهم - بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم - انگشتان را بليسد.

سيزدهم - بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم - آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و

بخورد، ولي اگر در بيابان غذا مي خورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان وحيوانات بگذارد.

پانزدهم - در اول روز واول شب غذا بخورد، ودر بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم - بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد، و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

هفدهم - در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

هيجدهم - ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

مكروهات غذا خوردن

(مساله 2646) چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اول - در حال سيري غذا خوردن.

دوم - پر خوردن، و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.

سوم - نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم - خوردن غذاي داغ.

پنجم - فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم - بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم - پاره كردن نان با كارد.

هشتم - گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم - پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده بطوري كه چيزي در آن نماند.

دهم - پوست كندن ميوه.

يازدهم - دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملا آن را بخورد.

مستحبات آب آشاميدن

(مساله 2647) در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

اول - آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم - در روز ايستاده آب بخورد.

سوم - پيش از آشاميدن آب (بسم اللّه) وبعد از آن (الحمد للّه) بگويد.

چهارم - به سه نفس آب بياشامد.

پنجم - از روي ميل آب بياشامد.

ششم - بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبداللّه الحسين (عليه السلام)واهل بيت بزرگوارش را ياد كند، و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آب آشاميدن

(مساله 2648) زياد آشاميدن آب، و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب، و در شب به حال ايستاده مكروه است، و نيز آشاميدن آب با دست چپ، و همچنين از جاي شكسته كوزه و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد.

نذر و عهد
احكام نذر و عهد

(مساله 2649) نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

(مساله 2650) در نذر بايد صيغه خوانده شود، و لازم نيست آن را به عربي بخواند. پس اگر بگويد: از براي خدا بر من، يا بر عهده من يا بر ذمه من است كه اگرمريض من خوب شود، ده تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است.

(مساله 2651) نذر كننده بايد مكلف وعاقل باشد، و به اختيار خود نذر كند، بنابراين نذر كسي كه او را مجبور كرده اند، يا بواسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده، صحيح نيست.

(مساله 2652) آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر نذر كند مالش را به مصرفي برساند، صحيح نيست.

(مساله 2653) نذر زن در موردي كه منافي با حق

شوهر باشد بدون اذن او منعقد نمي شود بلكه بنابر احتياط در امور مالي غير از حج و زكات و احسان به پدر و مادر و صله رحم نيز با اذن شوهر نذر نمايد.

(مساله 2654) اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

(مساله 2655) اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه اگر بدون اجازه او هم نذر كند، عمل كردن به آن نذر واجب است. ولي اگر پدر از كاري منع كرده باشد، و يا بعد از نذر از آن كار منع كند، آن نذر صحيح نيست.

(مساله 2656) انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنابراين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

(مساله 2657) اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

(مساله 2658) اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست. و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد، و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلا نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد، نذر او صحيح است. و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد، و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلا براي اين كه دود مضر است

نذر كند كه آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مي باشد.

(مساله 2659) اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه بخودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلا نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد مثلا بواسطه اين كه در مكان خلوت، انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.

(مساله 2660) اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همانطور كه نذر كرده بجاآورد، پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد يا روزه بگيرد، چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند. و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد، كافي نيست.

(مساله 2661) اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است. و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند. و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است. و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

(مساله 2662) اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد: بايد همان روز را روزه بگيرد و اگر عمدا روزه نگيرد بايد گذشته

از قضاي آنروز كفاره هم بدهد و احوط در كفاره نذر در مساله 1681 گفته شد ولي در آن روز اختيارا مي تواند مسافرت كند يا اگر مسافر است قصد اقامه نمايد اگرچه موافق با احتياط ترك سفر يا قصد اقامه است.

(مساله 2663) اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد به مقداري كه در مساله پيش گفته شد كفاره بدهد.

(مساله 2664) اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد، و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد. و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در دو مساله پيش گفته شد كفاره بدهد.

(مساله 2665) كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است، اگر از روي فراموشي، يا ناچاري، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره براو واجب نيست. ولي بعدا هر وقت از روي اختيار آن را به جا آورد، بايد كفاره بدهد.

(مساله 2666) اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيني مثلا روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد، يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد، و بايد قضاي آن را به جا آورد.

(مساله 2667) اگر نذر كند كه

مقدار معيني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، احتياط لازم اين است كه كبار ورثه آن مقدار را از سهم خود از مال او صدقه بدهند.

(مساله 2668) اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنابر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

(مساله 2669) اگر نذر كند كه به زيارت يكي از ائمه (ع)، مثلا به زيارت حضرت اباعبداللّه (عليه السلام)مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست، و اگر بواسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

(مساله 2670) كسي كه نذر كرده زيارت برود، و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.

(مساله 2671) اگر براي حرم يكي از ائمه (عليه السلام)يا امامزادگان چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند، يا به زوار و خدام آنان بدهد.

(مساله 2672) اگر براي خود امام (عليه السلام)چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند، و اگر مصرف معيني را قصد نكرده بايد به فقرا و زوار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد، و ثواب آن را هديه آن امام نمايد، وهمچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

(مساله 2673) گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از ائمه (عليه السلام)نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، و يا بچه بياورد، مال كسي است كه آن را نذر كرده، ولي پشم

گوسفند ومقداري كه چاق مي شود، جز نذر است.

(مساله 2674) هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست

(مساله 2675) اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، بعد ازآن كه دختر به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست، ونذر آنان اعتبار ندارد.

(مساله 2676) هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كارخيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد، ونيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

(مساله 2677) در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود، و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب، يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد ولي در صورتي كه مورد عهد شرعا مرجوح نباشد بنابر احتياط لازم به عهد خود عمل نمايد.

(مساله 2678) اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد يعني: شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

قسم خوردن
احكام قسم خوردن

(مساله 2679) اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلا قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره بدهد يعني: يك بنده آزاد كند، يا ده مسكين را اطعام كند يا

ده فقير را بپوشاند، و اگر اينهارا نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد، و بايد روزه پي در پي باشد.

(مساله 2680) قسم چند شرط دارد:

اول - كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد، و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست. و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي اختيار قسم بخورد.

دوم - كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد، و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم - به يكي از اسمهاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند خدا - و - اللّه. و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند، ولي بقدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد: مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است بلكه بنابر احتياط واجب در غير اينصورت هم به قسم عمل نمايد.

چهارم - قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم - عمل كردن

به قسم براي او ممكن باشد، و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد، و بعدا از عمل به آن عاجز شود، از وقتي كه عاجز مي شود، قسم او به هم مي خورد، و نيز اگر عمل كردن به قسم بقدري مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد، و يا اين كه متعلق قسم در موقع عمل مرجوح يا حرام شود، قسم به هم مي خورد و همين طور است حكم در عهد ونذر.

(مساله 2681) اگر پدر آنچه را فرزند قسم خورده به جا بياورد، بگويد: به جا نياور، وآنچه را قسم خورده به جا نياورد، بگويد: به جا آور، قسم او بي اثر مي شود.

(مساله 2682) اگر زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، وشوهر كاري را كه زن قسم خورده به جا نياورد بگويد: به جا آور، يا قسم خورده به جا آورد بگويد: به جا نياور، قسم زن بي اثر مي شود.

(مساله 2683) اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند كفاره براو واجب نيست. و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد. وقسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد واللّه الان مشغول نماز مي شوم، و بواسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

(مساله 2684) كسي كه قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردن او مكروه است، و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم

دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود، اما اگر بتواند توريه كند، يعني: موقع قسم خوردن طوري نيت كند كه دروغ نشود، بنابر احتياط واجب بايد توريه نمايد، مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيت كند، و از انسان بپرسد كه او را نديده اي، و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش مثلا نديده ام.

وقف
احكام وقف

(مساله 2685) اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود، و خود او وديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند، و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد ولي در بعضي از موارد كه در مساله 2102 و 2103 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

(مساله 2686) لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخواند، بلكه اگر مثلا بگويد:خانه خود را وقف كردم، و خودش يا كسي كه خانه را براي او وقف كرده، يا وكيل، يا ولي آن كس بگويد: قبول كردم، وقف صحيح است. ولي اگر براي افراد مخصوصي وقف نكند، بلكه مثل مسجد ومدرسه براي عموم وقف كند، يا مثلا بر فقرا يا سادات وقف نمايد، احوط و اولي آن است كه حاكم شرع يا كسي كه از طرف او منصوب است قبول نمايد و چنانكه وقف به صيغه واقع مي شود به عمل نيز واقع ميشود پس اگر خانه اي را بقصد اينكه وقف باشد به كسي كه بر او وقف كرده بدهد و او هم بقصد قبول آن را بگيرد صحيح است و همچنين اگر فرشي را بقصد وقف در مسجد بيندازد يا

مكاني را به قصد مسجد بودن در اختيار نماز گزاران بگذارد وقفيت حاصل مي شود.

(مساله 2687) اگر ملكي را براي وقف معين كند، و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود، يا بميرد، وقف درست نيست.

(مساله 2688) كسي كه مالي را وقف مي كند، و از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند، و اگر مثلا بگويد: اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، صحيح نيست، و نيز اگر بگويد: تا ده سال وقف باشد وبعد از آن نباشد، يا بگويد: تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد، و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

(مساله 2689) وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده، يا وكيل، يا ولي او بدهند. ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد، وقف صحيح است.

(مساله 2690) اگر مسجدي را وقف كنند، بعد از آن كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.

(مساله 2691) كسي كه مال خود را وقف مي كند، بايد مكلف وعاقل و با قصد واختيار باشد، و شرعا بتواند در مال خود تصرف كند، بنابراين سفيهي كه مال خود رادر كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست. و همچنين است محجور نسبت به اموالي كه به حكم حاكم شرع از تصرف در آنها منع شده است.

(مساله 2692) اگر

مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست، ولي اگر براي زندگان و بعد از آنان براي كساني كه بعدا بدنيا مي آيند وقف نمايد. مثلا چيزي را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد، وهر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است.

(مساله 2693) اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل اين كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند، صحيح نيست. ولي اگر مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

(مساله 2694) اگر براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند. و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد وآنان بالغ باشند، اختيار با خود آنان است، و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولي ايشان است، و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

(مساله 2695) اگر ملكي را مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

(مساله 2696) اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كند، كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي ملك آن را اجاره دهد وبميرد، احتياط لازم آن است كه مستاجر از متولي بعد نيز اجاره كند. ولي اگر متولي نداشته باشد، و يك

طبقه از كساني كه ملك بر آنان وقف شده، آن را اجاره دهند ودر بين مدت اجاره بميرند، اجاره باطل مي شود. و در صورتي كه مستاجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره از مال آنان گرفته مي شود.

(مساله 2697) اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.

(مساله 2698) ملكي كه مقداري از آن وقف است، و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولي وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

(مساله 2699) اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند، حاكم شرع بايد شخص اميني را بدو ضميمه نمايد كه مانع از خيانتش گردد و در صورتيكه ممكن نباشد به جاي او متولي اميني معين نمايد.

(مساله 2700) فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

(مساله 2701) اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد، و انتظار هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعميرات دارد برسانند.

(مساله 2702) اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند، وبه امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، در صورتي كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همانطور مصرف كنند، و اگر يقين يا

اطمينان نداشته باشند، بايد اول، مسجد را تعمير كنند واگر چيزي زياد آمد، امام جماعت وكسي كه اذان مي گويد در تقسيم آن با يكديگر مصالحه كنند.

وصيت
احكام وصيت

(مساله 2703) وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد: بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا اين كه چيزي از مال او را به كسي تمليك، يا صرف در خيرات ومبرات كنند، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است قيم و سرپرست معين كند وكسي را كه به او وصيت مي كنند، وصي مي گويند.

(مساله 2704) كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براي هر كاري مي تواند وصيت كند، ولي كسي كه مي تواند حرف بزند، بنابر احتياط اكتفا به اشاره يا نوشته نكند اگرچه صحت آن در صورتيكه مقصودش مثل كلامش ازآن فهميده شود بعيد نيست.

(مساله 2705) اگر نوشته اي به امضا يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند، و معلوم باشد كه براي آنكه وصيتش باشد نوشته، بايد به آن عمل كنند بلكه اگر بدانند مقصودش يادداشت و نوشتن و چيزهايي بوده است براي اينكه بعدا مطابق آن وصيت كند، بعيد نيست براي وصيت كافي باشد.

(مساله 2706) كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل باشد، و از روي اختيار وصيت كند، و بايد سفيه نباشد يعني: مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند، ولي بالغ بودن شرط صحت وصيت نيست، و همين قدر كه وصيت كننده ده سال داشته باشد و راه هاي خير و كارهاي نيك

را بشناسد، مي تواند به كارهاي خير براي ارحامش وصيت كند.

(مساله 2707) كسي كه از روي عمد به قصد خودكشي، مثلا زخمي به خود زده، ياسمي خورده است كه بواسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند، صحيح نيست.

(مساله 2708) در وصيت تمليك يه قبول موصي له معتبر است، پس اگر شخصي وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس آن چيز را مالك مي شود كه وصيت را قبول كند، و لازم نيست قبول بعد از موت وصيت كننده باشد، بلكه اگر پيش از موت او هم باشد كفايت مي كند، بلي اگر قبول پيش از موت وصيت كننده باشد، به مجرد قبول آن چيز را مالك نمي شود، بلكه بعد از موت وصيت كننده بدون حاجت به قبول ديگر مالك مي شود، و اگر قبول بعد از موت باشد به مجرد قبول آن چيز را مالك مي شود.

(مساله 2709) وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فورا امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است، و موقع دادن آن بدهي رسيده، بايد بدهد، و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيت كند، و بر وصيت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد، و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند، وصيت كردن لازم نيست.

(مساله 2710) كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات ومظالم بدهكار است، بايد فورا بدهد، و اگر نمي تواند بدهد، چنانچه از

خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند. و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

(مساله 2711) كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، بازهم واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در مساله 1399 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب مي باشد، بايد به او اطلاع دهد، يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

(مساله 2712) كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد، يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه بواسطه ندانستن حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد، و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيم و سرپرست معين كند، ولي در صورتي كه بدون قيم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قيم اميني معين نمايد.

(مساله 2713) وصي بايد مسلمان و عاقل باشد و اگر منفرد است بالغ باشد و در اموري كه مربوط به غير موصي است و يا مربوط به تكاليفي است كه شرعا بعهده دارد مورد اطمينان باشد.

(مساله 2714) اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند، و اگر اجازه نداده

باشد، چه گفته باشد كه همه باهم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنان را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد.

(مساله 2715) اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلا بگويد: ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد: به او ندهند، وصيت باطل مي شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچه هاي خود معين كند، بعد ديگري را به جاي او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود، و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

(مساله 2716) اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته، مثلا خانه اي راكه وصيت كرده به كسي بدهند، بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد وصيت باطل مي شود.

(مساله 2717) اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند، و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

(مساله 2718) اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد، و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، آنچه بخشيده از اصل خارج مي شود، و آنچه وصيت كرده اگر بيشتر از ثلث نباشد، يا اگر بيشتر است وورثه اجازه بدهند، به وصيت او عمل مي شود، و اگر آنچه وصيت كرده بيشتر از

ثلث باشد، و ورثه هم اجازه ندهند، بايد به مقدار ثلث تركه او به وصيتش عمل شود.

(مساله 2719) اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند، و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

(مساله 2720) اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد: مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد، و كسي هم منكر گفته او نشود بايد از اصل مالش بدهند.

(مساله 2721) كسي را كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند، اگرچه درحال وصيت وجود نداشته باشد، اگر پس از مرگ وصيت كننده وجود پيدا كند بايد آن چيز را به او بدهند پس اگر وصيت كند به بچه اي كه فلان زن به او حامله شود چيزي بدهند اگر آن بچه پس از مرگ موصي موجود شد بايد آن چيز را به او بدهند ولي اگر وصيت كند كه بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد و آن كس موجود نباشد وصيت صحيح نيست.

(مساله 2722) اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند، كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند. ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتي كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را بنابر احتياط لازم

انجام دهد و نيز اگر وصي پيش از مرگ موصي، موقعي ملتفت شود كه موصي بواسطه شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند، بنابر احتياط لازم بايد وصيت را قبول نمايد.

(مساله 2723) اگر كسي كه وصيت كرده بميرد و در وصيتش نگفته باشد كه وصي كارهائي را كه به او سفارش شده خودش انجام دهد و از وصيت هم بحسب عرف چنين چيزي استفاده نشود وصي مي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت وكيل كند، در غير اين صورت بايد خودش انجام دهد و نمي تواند به ديگري واگذار كند.

(مساله 2724) اگر كسي دو نفر را وصي كند، كه با هم به وصيت او عمل كنند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر رابه جاي او معين مي كند، و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند، چنانچه معلوم باشد كه ميت در نظر داشته، دو نفر كارهايش را انجام دهند، حاكم شرع، دو نفر رابه جاي آنها معين ميكند و اگر معلوم نباشد كه نظر به دو نفر داشته تعيين يك نفر كافي است بلكه بعيد نيست كه در صورت اولي هم در صورتي كه يك نفر بتواند كار دونفر را انجام دهد تعيين يك نفر كافي باشد.

(مساله 2725) اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

(مساله 2726) اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي وتعدي نكرده ضامن نيست، و اگر كوتاهي كرده و يا تعدي نموده، مثلا ميت وصيت

كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده، و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته، ضامن است، بلكه اگر در بين راه هم تلف نشود، و به فقراي شهري دهد كه مورد وصيت نبوده ضامن است.

(مساله 2727) هرگاه انسان كسي را وصي كند، وبگويد كه اگر آن كس بميرد، فلاني وصي باشد، بعد از آن كه وصي اول مرد، وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

(مساله 2728) حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت داده شود، اگرچه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

(مساله 2729) اگر مال ميت از بدهي وحج واجب، و حقوقي كه مثل خمس وزكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند، و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

(مساله 2730) اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند، و تنها راضي بودن آنان كافي نيست، و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.

(مساله 2731) اگر مصرفي را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وپيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از

مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

(مساله 2732) اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند، و براي نماز و روزه او اجير بگيرند، و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اول بدهي او را از ثلث بدهند، و اگر چيزي زياد آمد براي نماز و روزه او اجير بگيرند، و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند، و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد، و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال، مصرف شود، وصيت براي نماز وروزه وكارهاي مستحبي باطل است.

(مساله 2733) اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند، و براي نماز و روزه او اجير بگيرند، و كار مستحبي هم انجام دهند. چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند، و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز وروزه وكارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند، و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز وروزه را از ثلث بدهند، و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

(مساله 2734) اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن

عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادله شهادت دهد، در يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند، و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن رابه او بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر ذمي كه در دين خود عادل باشند، گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند، و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

(مساله 2735) اگر كسي بگويد من وصي ميتم، كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قيم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

(مساله 2736) اگر وصيت كند چيزي از مال او براي كسي باشد و آن كس پيش ازآن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند، مي توانند آن چيز را قبول نمايند، ولي اين در صورتي است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد وگر نه حقي به آن چيز ندارند.

ارث
احكام ارث

(مساله 2737) كساني كه بواسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:

دسته اول - پدر و مادر و اولاد ميت است، و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد، و تا يك نفر از اين دسته هست دسته

دوم ارث نمي برند.

دسته دوم - جد، يعني: پدر بزرگ و جده يعني: مادر بزرگ، و خواهر و برادر است وبا نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد، و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمي برند.

دسته سوم - عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است، و تا يك نفر از عموها وعمه ها و دايي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، ارث به پسر عموي پدر ومادري مي رسد، و عموي پدري ارث نمي برد.

(مساله 2738) اگر عمو و عمه و دايي و خاله خود ميت، و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند، و اگر اينان نباشند، اولادشان ارث مي برند، و اگر اينان هم نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله جد و جده ميت، و اگر اينان نباشند، اولادشان ارث مي برند.

(مساله 2739) زن و شوهر به تفصيلي كه در مسائل 2779 تا 2788 گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اول

(مساله 2740) اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد، مثلا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مي رسد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و اگر يك پسر و يك دختر باشد مال

را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد، و اگر چند پسر وچند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

(مساله 2741) اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر، و يك قسمت را مادر مي برد. ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر ودو خواهر هم داشته باشد كه همه آنان پدري باشند يعني: پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد، اينان ارث نمي برند، اما بواسطه بودن اينان مادر شش يك مال را مي برد، و بقيه را به پدر مي دهند.

(مساله 2742) اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر و چهار خواهر، يا يك برادر ودو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت، و دختر سه قسمت آن را مي برد. و اگر دو برادر يا چهار خواهر، يا يك برادر ودو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت، و دختر سه قسمت مي برد، و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند مثلا اگر مال را 24 قسمت كنند، 15 قسمت آن را به دختر، و 5 قسمت آن را به

پدر، و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

(مساله 2743) اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هركدام يك قسمت، و پسر چهار قسمت آن را مي برد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند، و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

(مساله 2744) اگر وارث ميت فقط پدر ويك پسر، يا مادر ويك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر، و پنج قسمت را پسر مي برد.

(مساله 2745) اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر، با پسر ودختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد، و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

(مساله 2746) اگر وارث ميت فقط پدر ويك دختر، يا مادر ويك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر، و بقيه را دختر مي برد.

(مساله 2747) اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد، و چهار قسمت را دختران به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

(مساله 2748) اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد سهم پسر ميت را مي برد، و نوه دختري او اگر

چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد، مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود، و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر ودو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث دسته دوم

(مساله 2749) دسته دوم از كساني كه بواسطه خويشي ارث مي برند، جد يعني پدر بزرگ و جده يعني: مادر بزرگ وبرادر وخواهر ميت است، و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند.

(مساله 2750) اگر وارث ميت فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد، و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هريك از برادران دو قسمت، و خواهر يك قسمت آن رامي برد.

(مساله 2751) اگر ميت برادر وخواهر پدر و مادري دارد، برادر وخواهر پدري كه از مادر با ميت جدا هستند ارث نمي برند، و اگر برادر وخواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد، واگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و اگر هم برادر وهم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

(مساله 2752) اگر وارث ميت فقط يك خواهر، يا

يك برادر مادري باشد، همه مال به او مي رسد. و اگر چند برادر مادري، يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهرمادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

(مساله 2753) اگر ميت برادر وخواهر پدر و مادري، و برادر و خواهر پدري، و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر وخواهر پدري ارث نمي برند، و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري، و بقيه را به برادر وخواهر پدر و مادري مي دهند، و هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

(مساله 2754) اگر ميت برادر وخواهر پدر و مادري، و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر وخواهر پدري ارث نمي برد، و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر وخواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند، و هر برادر دوبرابر خواهر مي برد.

(مساله 2755) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري، و يك برادر مادري، يايك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر ياخواهر مادري مي برد، و بقيه را به برادر وخواهر پدري مي دهند، و هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

(مساله 2756) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري، و چند برادر و خواهرمادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر وخواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند، و بقيه را به برادر و

خواهر پدري مي دهند، و هر برادر دو برابر خواهر مي برد.

(مساله 2757) اگر وارث ميت فقط برادر وخواهر وزن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد، و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند. و نيز اگر زني بميرد، و وارث او فقط خواهر وبرادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد، و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل پيش گفته شد، ارث خود را مي برند. ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برد، از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود، و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلا اگر وارث ميت شوهر وبرادر وخواهر مادري و برادر وخواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد، و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر وخواهر مادري مي دهند، و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر، و دو تومان به برادر و خواهر مادري، و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

(مساله 2758) اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند، و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود، و از سهمي كه به برادر زاده و خواهرزاده پدري، يا پدر و مادري مي رسد، هر پسري دو برابر دختر مي برد.

(مساله

2759) اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يامادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميت، پدر جد او ارث نمي برد.

(مساله 2760) اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده مادري باشد مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

(مساله 2761) اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جد يا جده پدري ويك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

(مساله 2762) اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشند مال سه قسمت مي شود، يك قسمت آن را جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دوبرابر جده مي برد.

(مساله 2763) اگر وارث ميت فقط زن، جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد. و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشند، شوهر نصف مال را مي برد و جد

و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.

ارث دسته سوم

(مساله 2764) دسته سوم، عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

(مساله 2765) اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني: با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري يا همه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود. و اگر عمو و عمه هردو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمه مي برد مثلا اگر وارث ميت دو عمو ويك عمه باشند، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت رابه عمه مي دهند وچهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

(مساله 2766) اگر وارث ميت فقط عمو و عمه مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ولي احتياط اين است كه در مازاد بر ثلث عمه رضايت عمو را جلب كند.

(مساله 2767) اگر وارث ميت عمو و عمه باشد بعضي پدري وبعضي مادري وبعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمه پدري، ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري وبقيه را به عمو

و عمه پدر و مادري مي دهند، و عموي پدر و مادري دوبرابر عمه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو وهم عمه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه ميبرد ويك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند واحتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

(مساله 2768) اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دايي وهم خاله باشد وهمه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود واحتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

(مساله 2769) اگر وارث ميت فقط يك دايي، يا يك خاله مادري، و دايي و خاله پدري و مادري و دايي و خاله پدري باشند، دايي و خاله پدري ارث نمي برند، و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيه را به دايي وخاله پدرومادري مي دهند واحتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

(مساله 2770) اگر وارث ميت فقط دايي و خاله پدري و دايي و خاله مادري و دايي وخاله پدر و مادري باشند، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند وبقيه را به دايي و خاله پدر و

مادري بدهند واحتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر مصالحه كنند و مراعات اين احتياط در صورت اولي نيز خوب است.

(مساله 2771) اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله ويك عمو يا يك عمه باشند مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.

(مساله 2772) اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشند، چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.

(مساله 2773) اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي دهند، و عمو دو برابر عمه مي برد، بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادري يا

پدري مي دهند.

(مساله 2774) اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه مادري و عمو وعمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي يا خاله مي برد ودو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به طور مساوي بين عمو و عمه مادري قسمت مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر ومادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

(مساله 2775) اگر وارث ميت چند دايي وچند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه در مساله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.

(مساله 2776) اگر وارث ميت، دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر ومادري يا پدري و عمو و عمه باشند، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقا گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله مادري دارد يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند،

يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنابر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه مي كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري دارد آن يك سهم را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنابر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه مي كنند.

(مساله 2777) اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود.

(مساله 2778) اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله پدر و عمو و عمه و دايي و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن را عمو و عمه و دايي وخاله مادر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو سهم ديگر آن راسه قسمت مي كنند يك قسمت را دايي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.

ارث زن و شوهر

(مساله 2779) اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي

برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

(مساله 2780) اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد چهار يك مال را زن وبقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن وبقيه را ورثه ديگر مي برند، وزني كه از ميت فرزند ندارد از زمين خانه ارث نمي برد، نه از خود زمين ونه از قيمت آن ولي از قيمت هوايي آن ارث مي برد. چنانكه از ساير تركه ميت ارث مي برد. اما زني كه از ميت فرزند دارد، از همه اموال او ارث مي برد.

(مساله 2781) اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد، مانند زمين خانه مسكوني تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد. و نيز احتياط مستحب آن است كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرف نكنند. وچنانچه پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشند، معامله صحيح است و محتاج به اجازه زن نيست.

(مساله 2782) اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند وسهم زن را از آن قيمت بدهند.

(مساله 2783) زني كه فرزندش پسر است با زني كه فرزندش دختر يا خنثي است در حكم مساوي هستند.

(مساله 2784) اگر ميت بيش از يك زن داشته

باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنان او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد وحق مهر هم ندارد. و اگر در آن مرض به مرض يا علت ديگر بميرد احتياط آن است كه زن با ساير ورثه در مهر وارث مصالحه نمايند و زن احتياطا عده وفات نگاه بدارد.

(مساله 2785) اگر زن در حال مرض، شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد.

(مساله 2786) اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عده بميرد، شوهرش از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد زن از او ارث مي برد. ولي اگر بعد از گذشتن عده رجعي يا در عده طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

(مساله 2787) اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد وپيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد.

اول - آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم - بواسطه بي ميلي به شوهر، مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود. بلكه اگر چيزي هم به شوهر

ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

سوم - شوهر، در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، بواسطه آن مرض بميرد پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد. و اگر از آن مرض خوب نشد لكن به مرض ديگر از دنيا رفت بنابر احتياط لازم زن با ساير ورثه مصالحه نمايند.

(مساله 2788) لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته، اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جز مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث

(مساله 2789) اگر مردي بميرد وغير از قرآن وانگشتر وشمشير ولباسي را كه پوشيده، مال داشته باشد اين چهار چيز مال پسر بزرگتر است و اگر غير از اينها مالي نداشته باشد اينها مال همه ورثه است و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلا دو قرآن يا دو انگشتر دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ در آنها با ورثه ديگر مصالحه كند.

(مساله 2790) اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلا از دو زن او در يك وقت دو پسر بدنيا آمده باشند، بايد لباس وقرآن وانگشتر وشمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

(مساله 2791) اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مساله پيش گفته شد به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد،

به نسبت به قرض او بدهند، مثلا اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايي است كه مال پسر بزرگتر است وسي تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

(مساله 2792) مسلمان از كافر ارث مي برد ولي كافر اگرچه پدر يا پسر ميت باشد از مسلمان ارث نمي برد.

(مساله 2793) اگر كسي يكي از خويشان خود را عمدا وبناحق بكشد، از او ارث نمي برد ولي اگر از روي خطا باشد مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد واتفاقا به يكي از خويشان او بخورد و اورا بكشد از او ارث مي برد ولي ارث بردن او از ديه قتل كه بعدا گفته مي شود محل اشكال است.

(مساله 2794) هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده بدنيا بيايد ارث مي برد، اگر احتمال بدهند دو بچه است سهم دو پسر را كنار مي گذارند و اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلا احتمال بدهند كه زن به سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند، وچنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر بدنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند. احكام حدي كه براي بعضي از گناهان معين شده است

(مساله 2795) اگر كسي با يكي از محارم خود كه مثل مادر وخواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند. و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند. و در اخبار بسيار

وارد شده است كه انجام دادن يكي از حدها باعث مي شود كه مردم كار نامشروع نكنند ودنيا وآخرت آنان را حفظ مي كند ومنفعتش براي آنان بيشتر است از اين كه چهل روز باران ببارد.

(مساله 2796) اگر مرد مسلمان آزادي با غير محارم خود زنا كند، بدون اكراه زن، بايد او را صد تازيانه بزنند وچنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه چهارم بايد او را بكشند و اگر زن را اكراه نمايد، بايد آن مرد را بكشند.

(مساله 2797) اگر كسي كه زن عقد دائمي يا كنيز مملوك دارد، و در حالي كه بالغ وعاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده، وهر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند، اگر با زني كه بالغه و عاقله است زنا كند، بايد او را سنگسار نمايند بلكه بعيد نيست جمع بين صد تازيانه كه اول بزنند وسنگسار نمودن كه بعد از تازيانه باشد واگر زن داشته باشد وتاكنون با او نزديكي نكرده باشد، بايد علاوه بر صد تازيانه سراو را بتراشند و از شهري كه اين عمل را در آن مرتكب شده تا يك سال بيرون كنند.

(مساله 2798) اگر مرد مكلف عاقلي با مكلف عاقل ديگر لواط كند، اگر هر دو به اين عمل راضي باشند بايد هر دوي آنان را بكشند و اگر يكي مكره باشد و از ترس جانش مرتكب شده او را نبايد كشت وحاكم شرع مي تواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا زنده به آتش بسوزاند، يا دست وپاي او را ببندد و از جاي بلندي به زيراندازد و

با شرايطي كه در مساله 2796 گفته شد او را سنگسار نمايد.

(مساله 2799) اگر يك نفر كسي ديگر را امر كند كه بناحق كسي را بكشد، درصورتي كه قاتل وكسي كه به او دستور داده، هر دو مكلف و عاقل باشند، قاتل را بايد كشت و كسي را كه امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.

(مساله 2800) اگر فرزندي، پدر يا مادر را عمدا بكشد، بايد او را بكشند، ولي اگر پدري فرزند خود را عمدا بكشد، بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود ديه بدهد وهر قدر حاكم شرع صلاح مي داند او را تعزير نمايد.

(مساله 2801) هرگاه كسي پسري را از روي شهوت ببوسد، حاكم شرع از سي تا نود و نه تازيانه هر قدر صلاح مي داند به او مي زند، وروايت شده است كه خداوند عالم دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و ملائكه آسمان وزمين وملائكه رحمت وغضب براو لعنت مي كنند وجهنم براي او مهيا خواهد بود. ولي اگر توبه كند توبه او قبول مي شود.

(مساله 2802) اگر كسي مرد و زن را براي زنا يا دو نفر را براي لواط به هم برساند، بايد هفتاد وپنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد علاوه بر هفتاد وپنج تازيانه از محلي كه در آن محل اينكار را كرده بيرونش كنند.

(مساله 2803) اگر كسي بخواهد با زني زنا كند، يا با پسري لواط نمايد وبدون آن كه او را بكشند جلو گيري از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

(مساله 2804) اگر شخص بالغ عاقل به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و

عاقل و آزاد است و علنا زنا كار نباشد نسبت زنا يا لواط بدهد، يا ولد الزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روي لباس به او بزنند.

(مساله 2805) كسي كه مكلف وعاقل است اگر از روي اختيار شراب بخورد در دفعه اول ودوم بايد اگر مرد باشد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند وهشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه سوم يا چهارم بايد او را بكشند وزن را نبايد برهنه كنند.

(مساله 2806) كسي كه مكلف وعاقل است اگر چهار نخود ونيم طلاي سكه دار يا چيز ديگري را كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد چنانچه شرايطي را كه در شرع براي آن معين شده دارا باشد. در دفعه اول بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند وكف دست و شست او را بگذارند و در دفعه دوم بنابر احتياط بايد پاي چپ او را از وسط قدم ببرند و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و چنانچه مال دارد از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال بدهند و در صورتيكه در زندان دزدي كند، بايد او را بكشند.

ديه
احكام ديه

(مساله 2807) اگر شخص بالغ و عاقل عمدا و به ناحق مسلماني را بكشد، ولي كشته مي تواند قاتل را عفو كند يا با رعايت شرايط قصاص در قاتل و مقتول او را بكشد يا با مصالحه طرفين مالي كه به مقدار ديه يا كمتر يا بيشتر از آن باشد از او بگيرد. اما اگر از روي خطا يا شبه عمد بكشد مثلا براي حيواني تير بيندازد و اشتباها كسي را بكشد يا

كسي را به چيزي كه نوعا نمي كشد بزند و به آن زدن كشته شود دراين دو صورت ولي كشته حق ندارد او را بكشد اما مي تواند ديه بگيرد.

(مساله 2808) ديه كشتن مرد مسلمان آزاد يكي از شش چيز است به اين تفصيل كه در قتل شبه عمد:

اول - سي نفر شتر داخل در سال سوم و سي نفر داخل در سال چهارم و چهل نفر داخل سال ششم شده و حمل داشته باشند.

دوم - دويست گاو.

سوم - هزار گوسفند.

چهارم - دويست حله وهر حله دو پارچه است و احتياط اين است اگر يافت شود از نوع يمني آن باشد.

پنجم - هزار مثقال شرعي طلا كه هر مثقال آن 18 نخود سكه دار است.

ششم - ده هزار درهم كه هر درهمي 6 / 12نخود نقره سكه دار است.

و در قتل خطا بيست نفر شتر داخل در سال دوم و بيست نفر شتر نر و سي نفر شتر ماده داخل در سال سوم و سي نفر كه داخل در سال چهارم شده باشند و در پنج مورد ذكر شده ديگر تفاوت ندارند و در همه اينها ديه زن مسلمان آزاد نصف هر يك است.

و در قتل عمد مصالحه طرفين به مقدار ديه يا كمتر يا بيشتر چنانچه در مساله قبل بيان شد جايز است و در مواردي كه در قتل عمد حكم قصاص نيست ديه قتل عمد نيز چنانچه گفته شد شش چيز است فقط در شتر صد شتري است كه داخل در سال ششم شده باشد.

(مساله 2809) ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مساله پيش گفته شد:

اول - آن

كه دو چشم كسي را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دوم - دو گوش كسي را ببرد يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود و اميد خوب شدن در آن نباشد و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهدو اگر نرمه گوش او را ببرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد.

سوم - تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببرد.

چهارم - زبان كسي را كه لال نيست از بيخ ببرد و اگر مقداري از آن را ببرد بايد به نسبت نقص حروف بيست وهشتگانه ديه بدهد كه اگر يك حرف نتواند بگويد يك بيست وهشتم ديه و اگر دو حرف نتواند دو بيست وهشتم، و اگر تمام زبان كسي كه لال باشد ببرد، ثلث ديه را بايد بدهد و اگر مقداري از زبان لال را ببرد، بايد به نسبت نقص زبان ديه بدهد، يعني در نصف نصف ثلث، و در ربع ثلث ديه را بدهد.

پنجم - تمام دندانهاي كسي را از بين ببرد وديه هر كدام از دوازده دندان جلوي دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلا است وهر مثقال شرعي 18 نخود است و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا وهشت عدد پايين است از بين ببرد بايد بيست وپنج مثقال شرعي طلا بدهد و اگر زن باشد تا به مقداري كه به ثلث ديه نرسد با ديه مرد مساوي

است و درصورتي كه به ثلث برسد ديه دندانهاي او نصف ديه مرد است.

ششم - هر دو دست كسي را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديه كشتن مثل او را بدهد.

هفتم - ده انگشت كسي را ببرد و در ديه هر انگشت دو قول است: قول ارجح اين است كه ديه هر انگشت ده يك ديه كشتن است و قول ديگر اين است كه ديه انگشت ابهام ثلث ديه دست و ديه ساير انگشتها هر كدام يك ششم آن است و احتياط رعايت تفاوت بين دو قول است كه در ديه ابهام به قول دوم و در ساير انگشتان به قول اول عمل شود و بهرحال ديه در زن اگر به ثلث برسد نصف ديه مرد است و اگر بخواهند به احتياط عمل كنند. تفاوت بين دو قول را نسبت به رسيدن به ثلث بنابر هر دو قول ملاحظه نمايند.

هشتم - پشت كسي را طوري بشكند كه نتواند بنشيند وديگر درست نشود.

نهم - هر دو پستان زني را ببرد و اگر يكي از آنها را ببرد بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دهم - هر دو پاي كسي را تا مفصل، يا همه ده انگشت پا را ببرد وديه هر انگشت پا مثل ديه آن از انگشت دست است.

يازدهم - تخم هاي مردي را از بين ببرد.

دوازدهم - طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

سيزدهم - به كسي صدمه اي بزند كه عقلش زايل شود.

چهاردهم - آنكه پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر درست نشود و اگر به كسي صدمه بزند

كه ديگر بوي خوب وبد را نفهمد و يا به كسي صدمه اي بزند كه مني ازاو خارج نشود، بنابر احتياط واجب ديه كامله بدهد.

(مساله 2810) اگر انسان كسي را عمدا و بناحق بكشد و ولي مقتول عفو كند يا ديه از او بگيرد بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد واگر او را بكشند احتياط لازم آن است كه كبار از ورثه كفاره را بنحوي كه ذكر شد ازسهم الارث خود بدهند ولي اگر اشتباها بكشد عاقله يعني قوم وخويش پدري قاتل مانند پدر و عمو وبرادر بلكه پسران واجداد پدري قاتل بطوري كه در كتب مفصله بيان شده بايد ديه او را بدهند و خود قاتل يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند.

(مساله 2811) كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مي باشد.

(مساله 2812) اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند وسقط شده محكوم به اسلام وحريت باشد چنانچه چيزي كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعي طلاي سكه دار است، كه هر مثقال آن 18 نخود مي باشد. و اگر علقه يعني خون بسته باشد، چهل مثقال. و اگر مضغه يعني پاره گوشت باشد، شصت مثقال. واگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال. و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دميده

نشده، صد مثقال. و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد، ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعي طلا است و در جميع اين فروع اگر به جاي يك دينار طلا ده درهم بدهد كافي است.

(مساله 2813) اگر زن حامله كاري كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مساله پيش گفته شد به وارث بچه بدهد وبه خود زن چيزي از آن نمي رسد.

(مساله 2814) اگر كسي زن حامله را بكشد، بايد ديه زن وبچه را بدهد.

(مساله 2815) اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد وقدري از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد. و اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد. و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شترو اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر و اگر استخوان بشكند، ده شتر و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد، پانزده شتر. و اگر به پرده مغز سر برسد، بايد سي وسه شتر بدهد.

(مساله 2816) اگر بصورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند بطوريكه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال ونيم شرعي طلاي سكه دار كه هر مثقالي 18 نخود است بدهد و اگر كبود شود، سه مثقال و اگر سياه شود بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را بواسطه زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

(مساله 2817) اگر به حيوان حلال

گوشت يا حرام گوشت كه ملك او باشد كسي زخم بزند يا چيزي از بدن آن را ببرد بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

(مساله 2818) اگر انسان سگ شكاري كسي را بكشد، بايد بيست و يك مثقال معمولي نقره سكه دار به او بدهد. و اگر سگي كه نگهداري خانه را مي كند يا سگ گله كسي را تلف نمايد، و قيمت آن از ده مثقال ونيم نقره سكه دار كمتر باشد بنابراحتياط همين مقدار را بدهد و اگر سگي كه پاسباني زراعت را مي كند بكشد وقيمتش از نه من ونيم وسه سير وچهارده مثقال ونيم گندم كه تقريبا 29 كيلو و75 گرم مي شود كمتر باشد همين مقدار را بنابر احتياط بدهد و اگر قيمت سگهاي نوع دوم وسوم و چهارم بيشتر از مقادير مذكوره در مازاد بر اين مقادير هم بنابر احتياط مصالحه نمايند بلكه در سگ شكاري نيز سزاوار است مراعات اين احتياط بشود.

(مساله 2819) اگر حيوان، زراعت يا مال كسي را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد مقداري را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.

(مساله 2820) اگر بچه يكي از گناهان كبيره را انجام دهد، ولي يا ديگري به اذن ولي او مي تواند بقدري كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

(مساله 2821) اگر كسي بچه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر مرده، بايد به ورثه او بدهد وچنانچه مثلا پدر بچه بقدري او را بزند كه بميرد ديه او را ورثه ديگرش مي

برند و به خود پدر از ديه چيزي نمي رسد.

(مساله 2822) ديه اعضا و جراحات وارده بر زن تا به مقدار ثلث ديه مرد نرسيده با مرد مساوي است و به مقدار ثلث ديه مرد كه رسيد ديه زن نصف ديه مرد است.

مسائل متفرقه

(مساله 2823) اگر ريشه درخت همسايه در ملك انسان بيايد، مي تواند از آن جلوگيري كند وچنانچه ضرري هم از ريشه درخت به او برسد، مي تواند از صاحب درخت بگيرد.

(مساله 2824) جهيزيه اي كه پدر به دختر مي دهد، اگر مثلا بواسطه صلح يا بخشش ملك او كرده باشد، نمي تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، پس گرفتن آن اشكال ندارد.

(مساله 2825) اگر كسي بميرد، ورثه بالغ او مي توانند از سهم خودشان خرج عزاداري ميت نمايند، ولي از سهم صغير نمي شود چيزي برداشت.

(مساله 2826) اگر انسان غيبت مسلماني را بكند، اگر مفسده اي پيدا نشود و آن مسلمان از شنيدن اين حرف اذيت نمي شود خوب است از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد. و چنانچه ممكن نباشد، براي او از خدا طلب آمرزش كند واگر بواسطه غيبتي كه كرده توهيني به آن مسلمان شده، در صورتي كه ممكن است، بايد آن توهين را بر طرف نمايد.

(مساله 2827) انسان نمي تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسي كه مي داند خمس نمي دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

(مساله 2828) آوازي كه مخصوص مجالس لهو و بازيگري است، غنا و حرام مي باشد، اگر نوحه يا روضه يا قرآن را هم با غنا بخوانند حرام است ولي اگر

آن را با صداي خوب بخوانند كه غنا نباشد اشكال ندارد.

(مساله 2829) كشتن حيواني كه اذيت مي رساند ومال كسي نيست، اشكال ندارد.

(مساله 2830) جوايزي كه بانكها براي تشويق صاحبان حساب قرض الحسنه مي دهند حلال است.

(مساله 2831) اگر چيزي را به صنعتگري بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند واز پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، بايد آن را به نيت صاحبش صدقه بدهد ومي تواند به مقدار مزد كاري كه انجام داده از آن بردارد وبنابر احتياط براي صدقه دادن ومزد برداشتن از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

(مساله 2832) سينه زدن در كوچه و بازار با اين كه زنان عبور مي كنند، در صورتيكه سينه زن پيراهن پوشيده باشد اشكال ندارد. و نيز اگر جلوي جمعيت عزادار بيرق ومانند آن ببرند، مانعي ندارد ولي بايد استعمال آلات لهو نشود.

(مساله 2833) تعزيه و شبيه خواني اگر مشتمل بر آلات لهو از قبيل طبل و شيپور وصنج نباشد و اشعار دروغ و غنا نخوانند و مرد لباس زن نپوشد، اشكال ندارد. ولي سزاوار است كه به تعزيه خواني تنها اكتفا نكنند ومجالس روضه كه درآنها علاوه برذكر مصائب حضرت خامس آل عبا(ع)، معارف وعقايد اسلامي وتفسير آيات واحاديث واحكام شرعيه بيان مي شود نيز تشكيل دهند.

(مساله 2834) گذاشتن دندان طلا ودنداني كه روكش طلا دارد، براي زن مانعي ندارد وبراي مرد اگر زينت حساب شود جايز نيست.

(مساله 2835) حرام است انسان استمنا كند يعني: باخود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

(مساله 2836) تراشيدن ريش وماشين كردن آن اگر مثل تراشيدن باشد حرام است ودر اين

حكم تمام مردم يكسانند و حكم خدا بواسطه مسخره مردم تغيير نمي كند پس كسي هم كه اول تكليف اوست، يا اگر ريش نتراشد مردم او را مسخره مي كنند، چنانچه ريش بتراشد يا طوري ماشين كند كه مثل تراشيدن ريش باشد حرام مي باشد.

(مساله 2837) مستحب بلكه احوط است كه ولي بچه پيش از آن كه بچه بالغ شود اورا ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.

(مساله 2838) سركشيدن ونگاه كردن به خانه مردم بي اجازه صاحب خانه حرام است خواه از بالاي بام يا از روزنه و مانند آن باشد.

(مساله 2839) اگر پدر و مادر فقير باشند ونتوانند كاسبي كنند، و فرزند آنان بتواند، بايد خرجي آنان را بدهد.

(مساله 2840) اگر كسي فقير باشد ونتواند كاسبي كند، پدر او بايد خرجي او را بدهد. و اگر پدر ندارد، يا نمي تواند خرجي او را بدهد، چنانچه فرزندي هم نداشته باشد كه بتواند خرجي او را بدهد، جد پدري او بايد خرجي او را بدهد و اگر جد پدري ندارد، يا نمي تواند خرجي او را بدهد، مادرش بايد خرجي او را بدهد و اگر مادر هم ندارد يا نمي تواند خرجي او را بدهد، بايد مادر پدر، و مادر مادر، وپدر مادر با هم خرجي او را بدهند، و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد يا نمي توانند خرجي او را بدهند، پدر مادر اگر مي تواند، بايد خرجي او را بدهد.

(مساله 2841) ديواري كه مال دو نفر است، هيچ كدام آنان حق ندارد، بدون اذن شريك ديگر آن را بسازد، يا

سر تير يا پايه عمارت خود را روي آن ديوار بگذارد يا ميخ به ديوار بكوبد ولي كارهايي كه معلوم است شريك راضي است يا آن كارها تصرف شمرده نشود مانند تكيه دادن به ديوار ولباس انداختن روي آن اشكال ندارد.

(مساله 2842) عكاسي ونقاشي صورت، مكروه است.

(مساله 2843) درخت ميوه اي كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضي است، نمي تواند از ميوه آن بچيند و اگر ميوه آن روي زمين هم ريخته باشد، نمي تواند آن را بردارد.

(مساله 2844) كسي كه مدتي خمس نمي داده ودر آن مدت املاكي خريداري نموده وآن املاك ترقي قيمت پيدا كرده، اگر خريد آنها براي تجارت بوده، براي اداي خمس، بايد قيمت فعلي را حساب كند و اگر براي تجارت نبوده چنانچه معامله را به ذمه انجام داده و پولي كه به عنوان قيمت آن ملك پرداخته خمس به آن تعلق گرفته بوده در اين صورت بايد خمس قيمت خريد را بپردازد، و اگر معامله را به عين آن پول واقع ساخته، در صورتي كه حاكم شرع آن معامله را امضا كند خمس قيمت يوم الادا واجب است و نيز اگر قيمت ملك را از ربح سال خريد ملك پرداخته باشد بايد خمس قيمت فعلي را بپردازد خواه معامله را به ذمه انجام داده باشد و يا به عين ربح و همچنين است حكم اگر ملك را نسيه خريده باشد و قيمت آن را از ربح بين سال پرداخت نموده باشد كه در اين صورت هم قيمت فعلي ملك حساب مي شود.

(مساله 2845) كسي كه مدتي خمس نمي داده و در آن

مدت اثاث خانه و لوازم زندگي خريده، اگر مي داند كه آنها را در سال حصول فايده از فايده همان سال خريداري نموده، خمس به آنها تعلق نمي گيرد و اگر نمي داند احوط مصالحه با حاكم شرع است هر چند اين احتياط لازم نيست.

(مساله 2846) انتفاع بردن از خون در غير خوردن و نيز فروختن آن براي انتفاع حلال جايز است، پس آنچه اكنون متعارف است كه خون را مي فروشند براي استفاده مريض ها ومجروحين اشكال ندارد و لكن كسي كه مي خواهد خون خود رابه ديگري بدهد احتياط آن است كه پول را در مقابل اجازه خون گرفتن از او بگيرد، و اين احتياط حتي الامكان ترك نشود، لكن اگر گرفتن خون براي صاحب آن ضرر داشته باشد اشكال دارد و اگر ضرر زياد باشد جايز نيست.

(مساله 2847) تلقيح نطفه مرد به عيال خودش مانعي ندارد و اولاد ملحق به طرفين هستند واز پدر و مادر ارث مي برند وتلقيح نطفه اجنبي به اجنبيه حرام است.

(مساله 2848) تشريح مرده مسلمان حرام است اگر چه براي ياد گرفتن باشد وقطع اعضا آن ديه دارد ولي تشريح مرده غير مسلمان جايز است وديه ندارد.

(مساله 2849) اگر جزئي از اجزا ميته به ظاهر بدن انسان زنده وصل شود چنانچه حيات در آن حلول كند، جز بدن او محسوب است، و قبل از حلول حيات چون مضطر است در حمل آن، در حال نماز احكام ضرورت بر آن جاري است.

(مساله 2850) اگر جزئي از حيوان نجس العين را به بدن انسان زنده وصل كنند درصورتيكه بيمار مضطر به چنين عملي باشد مانعي ندارد وبعد از حلول

حيات درآن، جز بدن انسان محسوب مي شود وطاهر است.

سرقفلي

(مساله 2851) كسي كه ملكي را اجاره مي كند ودر هنگام اجاره در ضمن عقد لازم با مالك شرط مي كند كه پس از انقضا مدت اجاره باز هم ملك را به او يا هر كس اومعين ميكند اجاره بدهد و يا به غير آنها اجاره ندهد اقوي صحت اين شرط است وبر مالك تكليفا واجب است كه بر طبق شرط عمل كند وچنانچه عمل نكند معصيت كرده، بنابراين اگر بخواهد به ديگري اجاره دهد بايد با اجازه ورضايت مستاجر اول باشد و در اين صورت مستاجر اول مي تواند وجهي از مالك بگيرد ورضايت دهد كه به ديگري اجاره داده شود يا از ديگري وجهي بگيرد و او را معين نمايد و نيز مالك مي تواند موقعي كه مي خواهد ملكي را اجاره دهد با مستاجر قرار بگذارد كه اين ملك را اجاره مي دهم مثلا به مدت دو سال به مال الاجاره يكصد هزار تومان نقد وماهي يكصد تومان و آنچه بعنوان سر قفلي گرفته مي شود چنانچه بنحوي كه ذكر شد انجام گيرد بي اشكال است. و جايز نيست مستاجر به استناد بعض قوانين غير مشروعه پس از انقضا مدت اجاره از تخليه ملك خودداري كند وچنانچه خودداري كند غاصب و ضامن است.

(مساله 2852) اگر كسي از پول خمس داده شده سرقفلي ملكي را بخرد چنانچه بخواهد در آخر سال آن را بفروشد، مازاد را بايد جز منافع سال به حساب آورد، واگر از منافع بين سال براي تجارت، سرقفلي را خريده باشد مانند منافع ديگر تجاري است كه بايد در آخر

سال حق سرقفلي را قيمت كرده و خمس آن را پرداخت كند، قيمت آن زياد شده باشد يا كم، ولي اگر براي كسب در آن محل خريده چون سرقفلي عين خارجي نيست و ترقي قيمت آن در صورتيكه براي كسب در آن محل خريده در نظر عرف ربح حساب نمي شود تا نفروخته خمس همان مقدار كه خريده واجب است وترقي قيمت آن خمس ندارد، بلي هر وقت آن را فروخت زيادي قيمت جز منافع همان سال است.

چك و سفته

(مساله 2853) آنچه در اين زمان مرسوم است كه چك يا سفته اي مثلا به مبلغ سه هزار تومان بمدت معين به بانك يا به شخص ديگر واگذار مي كنند به مبلغ كمتر، مادامي كه قرض و استقراض نباشد، بلكه فروش ما في الذمه باشد عيبي ندارد به شرط آن كه اگر ما في الذمه مكيل وموزون باشد به مثل خودش فروخته نشود ونيز به شرط آن كه چك يا سفته بي مورد و صوري نباشد.

(مساله 2854) خريد وفروش چك وسفته صوري كه در اين زمان معمول شده باطل است و راه صحيح و شرعي آن اين است كه دهنده چك يا سفته وكالت دهد به فروشنده كه مبلغ مكتوب در سفته را به بانك مثلا در عهده من بفروش و مبلغ ماخوذ در قبال آن را براي خودت قرض بردار، لكن در موقع پرداخت وجه به بانك اين زيادي را از باب ابرا ذمه دهنده سفته تبرعا بپردازد و اگر آن مبلغ را بخود دهنده سفته پرداخت كند، بايد زيادي را بذل كند و نيز دهنده سفته نمي تواند در ابتدا زيادي را با قرض گيرنده

در ضمن قرض دادن شرط نمايد ولي اگر بگويد من به تو وكالت مي دهم كه مثلا هزار تومان در عهده من به بانك بفروشي به نهصد تومان ونهصد تومان را بعنوان قرض الحسنه برداري، لكن چون اين وكالت مستلزم يكصد تومان ضرر من است، وكالت را به شرط آن مي دهم كه ضرر مرا تو متحمل شوي و در موقع پرداخت وجه به بانك ذمه مرا بري نمايي، صحيح است و بايد اين وكالت را بااين شرط در ضمن عقد خارج لازم قرار دهند كه بعدا حق الزام داشته باشد.

بيمه

(مساله 2855) اگر شخصي با شركتي قرارداد كند كه هر سال مبلغي بدون عوض بدهد و در مقابل شرط كند كه اگر آسيبي به تجارتخانه يا ماشين يا منزل يا وجود خودش برسد، آن شركت خسارت او را جبران، يا آسيب را بر طرف، يا مرض را معالجه نمايد، عمل به اين قرار داد با رضايت طرفين اشكال ندارد و در صورت عدم رضايت واجبار، گيرنده وجه ضامن است، بلي اگر در ضمن عقد صلح چنين شرطي بنمايند صحت چنين صلحي با اين شرط بعيد نيست و الزام آور است.

(مساله 2856) ازدواج مسلم يا مسلمه با بهايي جايز نيست و اگر عقد بين آنها واقع شود باطل است، چه زن باشد و چه مرد، و جدا شدن آنها واجب است و بر مسلمانان لازم است آنها را جدا كنند و محتاج به طلاق نيست، لكن اگر زن نمي دانسته كه مرد بهايي است يا مساله را نمي دانسته كه نبايد به بهايي شوهر كند، بعد از جدايي از او بايد عده وطي به شبهه

كه عده طلاق است نگهدارد.

(مساله 2857) كسب كردن بقدر ما يحتاج خود و عيال واجب النفقه در صورت تمكن واجب است، بلكه به جهت ادا دين هم بنابر احتياط واجب مي باشد.

(مساله 2858) بر هر مسلماني واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

امر به معروف و نهي از منكر

(مساله 2859) امر به معروف و نهي از منكر، يكي از تعاليم مهمه اسلامي است كه حيثيت و شرافت و بقا عزت و ترقي و تعالي مسلمانان، و اجراي احكام و جلوگيري از فحشا و فساد وتامين امنيت اجتماعي، به آن وابسته است.

(مساله 2860) اگر معروف، واجب باشد و انسان ملتفت شود كه شخصي آن را ترك مي كند امر به آن - با شرايطي كه بعدا ذكر مي شود - واجب است.

(مساله 2861) معروف اگر مستحب باشد امر به آن مستحب است و چون منكر عبارت است از فعل قبيح حرام، نهي از آن واجب است و وجوب، در هر دو، وجوب كفايي است و به فعل ديگري، ساقط مي شود.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر

(مساله 2862) شرايط امر به معروف و نهي از منكر پنج چيز است:

اول - آن كه آمر وناهي، معروف و منكر را بشناسد ويقين داشته باشد به وجوب معروف وحرمت منكر، وايمن باشد از اشتباه خودش.

دوم - آن كه احتمال بدهد كه امر و نهي او تاثير داشته باشد، پس اگر احتمال عقلايي ندهد كه امر و نهي او اثر دارد، وجوب آن ساقط مي شود.

سوم - آن كه كسي كه واجب را ترك نموده و يا

فعل حرام را به جا آورده، اصرار به آن داشته باشد، پس اگر بداند كه مرتدع شده و بعد مرتكب نمي شود ساقط مي شود.

چهارم - آن كه واجب بودن معروف و حرام بودن منكر در حق فاعل، منجز و ثابت باشد و در ترك واجب وفعل حرام عذري نداشته باشد، پس اگر فاعل معتقد باشد به مباح بودن فعل حرامي و يا به جواز ترك واجبي در اين صورت امر به معروف ونهي از منكر، ساقط مي شود. وهمينطور است در هر موردي كه تارك واجب و فاعل حرام عذر داشته باشد. بلي از راه تنبيه غافل و ارشاد جاهل، تنبيه و ارشاد، لازم است.

پنجم - آن كه در امر و نهي او مفسده و ضرري نباشد، پس با احتمال عقلايي به ضرر و مفسده، ساقط مي شود.

درجات امر به معروف و نهي از منكر

(مساله 2863) لازمه ايمان به خداوند متعال وايمان به انبيا عظام صلوات اللّه عليهم اجمعين وايمان به احكام الهي آن است كه شخص مومن، قلبا از منكر ومعصيت خداوند متعال، منزجر باشد ومنكر را قلبا انكار كند.

(مساله 2864) چون مقصود از امر به معروف و نهي از منكر آن است كه مرتكب فعل حرام وترك واجب، اين عمل را ترك كند پس اگر به مجرد اظهار كراهت از اين عمل - ولو به اعراض و ترك معاشرت و مراوده - مرتكب، مرتدع مي شود و ترك مي كند، كافي است در ادا وظيفه امر به معروف و نهي از منكر و حاجت به امر و نهي علاوه نيست واين، درجه اول از امر به معروف و نهي از منكر است.

(مساله

2865) درجه دوم از امر به معروف و نهي از منكر آن است كه اگر مرتكب منكر، با اظهار كراهت، ترك معصيت نكرد با حسن خلق و كلام حسن او را امر به ترك منكر نمايد و مصالح ترك منكر و فعل معروف و مفاسد عكس آن را بيان كند تا مرتكب، متنبه شود و ترك معصيت بنمايد، و اگر به همين مقدار مرتكب، متنبه شدو معصيت را ترك كرد ادا وظيفه شده است.

(مساله 2866) درجه سوم از امر به معروف و نهي از منكر آن است كه اگر معصيت كار، به زبان خوش و كلام حسن، ترك معصيت نكرد با غلظت وكلام خشن و تعيير وسرزنش، امر و نهي كند با مراعات ترتيب درجات زبري و خشونت.

(مساله 2867) درجه چهارم از امر به معروف و نهي از منكر آن است كه معصيت كار، از درجات مذكوره، ترك معصيت نكند ومصر باشد در اين صورت اگر بداند به زدن، ترك مي كند و يا اقلا احتمال عقلايي باشد كه زدن، موثر است و از ضرر به جان ومال وعرض خود يا مسلمان ديگري ايمن باشد واجب است زدن به مقداري كه ترك معصيت كند به شرط آن كه منجر به جرح و قتل نشود.

(مساله 2868) اگر شخص با اهل معصيت، محشور باشد و بتواند به ترك معصيت، از معصيت آنها جلوگيري نمايد، بهترين طريقه امر به معروف و نهي از منكر است مثلا اگر رفيق انسان بخواهد غيبت كند انسان از استماع، معذرت بخواهد و بگويد من از خدا مي ترسم غيبت كنم و اگر در بين تارك الصلاه ها باشد مراقب خواندن نماز باشد

يا بين روزه خورها مراقب روزه باشد تا آنها به همين خواندن نماز و گرفتن روزه، تشويق شوند و نماز بخوانند و روزه بگيرند، بهترين اقسام نهي از منكر وامر به معروف را انجام داده است.

(مساله 2869) به جاي آوردن معروف و ترك نمودن منكر، بر هر مسلمان، واجب است و لكن آنانكه امر و نهي مي كنند بايد در عمل به معروف و ترك منكر، بر ديگران، پيشقدم باشند زيرا عمل، شرط تاثير گفتار است.

(مساله 2870) وجوب امر به معروف و نهي از منكر، در باره مكلف، نسبت به اهل خودش تاكيد بيشتر دارد پس اگر انسان ببيند كه اهل خودش از واجبات، تهاون مي ورزد، مثلا نماز نمي خواند يا اگر بخواند داراي قرائت صحيح نيست يا وضوي صحيح نمي گيرد يا آن كه با بدن ولباس نجس، نماز مي خواند در اين صورت لازم است به ترتيبي كه گفته شد، آنها را امر و نهي كند.

مسائل اجتماعي اسلام

(مساله 2871) تحصيل اعتقاد به اصول دين ومباني اسلام بر هر مسلمان، واجب است.

(مساله 2872) ياد گرفتن و ياد دادن علوم و صنايعي كه مورد احتياج عموم است وهمچنين علوم و صنايعي كه سبب قوت و شوكت جامعه مسلمين، و برتري قواي دفاعي آنها بر كفار مي شود، بر همه واجب موكد است به وجوب كفايي و بايد مسلمانان بنحوي قوي شوند كه قطع طمع كفار را از بلاد و نواميس و اعراض واموال و معادن و ثروت خود بنمايند.

(مساله 2873) از مهمترين مطالب اسلامي، توجه به وضع تعليم و تربيت فرزندان و مراقبت در حسن ترقي و تكامل علمي و تربيتي آنها است.

(مساله 2874) فرستادن

فرزندان به دبستانها و دبيرستانها و كودكستانهايي كه اسلاميت و امانت و علاقه مندي موسس و معلمان آنها به سنن اسلامي محرز وشناخته نشده و معرض انحراف فكر و عقيده و فساد اخلاق باشد، جايز نيست.

(مساله 2875) كفار حق ندارند در بلاد اسلام، مدرسه داير كنند وتعليم و تربيت اطفال مسلمانان را عهده دار شوند، و جايز نيست مسلمانان فرزندان خود را به مدارس و كودكستانهاي آنها بفرستند.

(مساله 2876) تاسيس مدارس مختلط بصورتي كه سنن اسلامي در ارتباط با بانوان و مردان رعايت نشود اعم از ابتدايي و عالي و تدريس در آن مدارس و همكاري با آنها و فرستادن فرزندان به آن مدارس و مدارسي كه در برنامه هاي تعليماتي آنها تعليم كارهاي حرام مثل خواندن غنا و نواختن آلات موسيقي باشد جايز نيست وبايد مدارس و مراكز تعليم و تربيت و همه موسسات كار و عمل مسلمانان مثل كل جامعه آنها شخصيت اسلامي و تعهد به رعايت مقررات اسلامي داشته باشند.

(مساله 2877) بر مسلمانان واجب است در صورتي كه در كشوري باشند كه در مدارس و دانشگاه ها و دانشكده هاي علوم و صنايع مورد احتياج عموم، آداب وسنن واحكام اسلام رعايت نمي شود ويا به مقدار كافي مدارس اسلامي وجود ندارد، خودشان مستقيما به تاسيس اين گونه مدارس و دانشگاه ها بر اساس تعاليم مقدسه اسلام و اجراي برنامه هاي ديني، اقدام نمايند ومهما امكن طوري ترتيب بدهند كه از تمام طبقات هر كس استعدادش بيشتر است بتواند به تحصيل ادامه دهد.

(مساله 2878) دانش آموزان و دانشجوها در هر رشته اي از علوم مباحه اگر غرضشان از تحصيل، خدمت به جامعه و

ازدياد عظمت اسلام ورفع حاجت مسلمانان از بيگانگان باشد، اجر وثواب بسيار دارند.

(مساله 2879) حضور در كلاس درسي كه استاد آن، فساد عقيده داشته باشد و در ضمن درس، به طور ضمني، عليه اسلام تبليغ مي كند، جايز نيست.

(مساله 2880) خريد وفروش اجناس وامتعه بيگانگاني كه با مسلمانان، در حال جنگ هستند در صورتي كه سبب قوت آنها و ضعف مسلمانان شود، جز در موارد اضطرار و ضرورت، مثل معالجه بيمار وامثال آن، جايز نيست بايد مسلمانان در مسائل مالي و اقتصادي مخصوصا روابط كلي هميشه، قوت مسلمين و رفع حاجاتشان را از كفار رعايت نمايند.

(مساله 2881) بر تجار و بازرگانان مسلمان، واجب است - به وجوب كفايي - كه از رخنه كردن بيگانگان داخلي و خارجي در امور تجارت و صنايع و موسسات بازرگاني با همكاري و مشورت يكديگر و تاسيس شركتهاي مشابه، جلوگيري نمايند و نگذارند فرق ضاله و بيگانه زمامدار امور اقتصادي مسلمين شوند و به هروسيله اي ممكن است ايادي آنها را قطع نمايند.

(مساله 2882) همكاري و شركت با موسسات فرهنگي بيگانگان و فرق ضاله كه ازعوامل مهم استعمار وتضعيف مسلمين وتقويت كفار بوده وهست جايز نيست.

(مساله 2883) شركت در مجالس ومحافل اهل بدع وفرق ضاله، حرام است مگر براي كساني كه اطلاع كامل و مهارت در رد آنها بخواهند باطل آنها را آشكار وشبهات آنها را رد نمايند.

(مساله 2884) عمل به برنامه هايي كه برخلاف شعائر و دستورات و احكام شرع مقدس اسلام باشد حرام است وبر هر مسلماني خودداري و جلوگيري از عمل به آن، واجب است.

(مساله 2885) سازش با بيگانگان، عليه منافع مسلمانان واتكا به آنها و همدستي

باآنها همه از گناهان بزرگ ومعاصي كبيره است.

(مساله 2886) ساختن وبناي اماكن فساد وخانه هاي گناه و رفتن در آن خانه ها و اماكن، حرام است و همچنين اجاره دادن منازل، براي اينگونه محرمات، حرام است.

(مساله 2887) كسب مال بايد از راه حلال ومشروع باشد و از راه هاي حرام، مثل قمار و دزدي و ربا وغنا و مسابقه هاي جديده محرمه، حرام است.

(مساله 2888) از چيزهايي كه احترام بسيار دارد، جان و مال و آبروي مسلمان است كه هيچ كس بدون حكم شرع، حق تجاوز به آنها را ندارد.

(مساله 2889) خانه افراد مسلمين محترم است و بدون اذن صاحبش ورود در آن، جايز نيست بلكه سر كشيدن به خانه غير، از بالاي بام، يا شكاف ديوار يا روزنه در، جايز نيست.

(مساله 2890) خريد و فروش و كمك به مطبوعات ونشريات و روزنامه و مجلات گمراه كننده و خواندن آنها حرام است مگر براي اطلاع بر مفاسد ورفع آن در صورت تمكن، براي كساني كه واقعا اهليت و شايستگي رفع آن را دارند.

(مساله 2891) اعانت وكمك وهمكاري با نشريات صحيح و مورد اعتماد، از وظايف مهمه است و از اموري است كه سبب تعميم و توسعه معارف و تبليغات اسلامي مي شود.

(مساله 2892) اعانت ظلمه وكساني كه با دين و احكام دين، ضديت ومعاندت دارند وهمراهي نمودن با آنها در ظلم وستم، تجاوز به حريم دين و حرام است.

(مساله 2893) بر مسلمانان لازم است كه حقوق وروابط اجتماعي خود را طبق احكام اسلام، مرتب و منظم كنند و از بدع و سنتهاي بيگانگان، جدا پرهيز نمايند.

(مساله 2894) هر مسلماني بايد سعي كند روش ورفتار واخلاق

او، طبق تعاليم اخلاقي و فقهي اسلام باشد تا هم خودش سعادتمند گردد وهم بر آبروي جامعه اسلامي بيفزايد.

(مساله 2895) كساني كه متدين وملتزم به احكام اسلام نيستند واهل نماز و روزه ووظايف شرعيه نمي باشند لياقت عهده داري مشاغل اجتماعي اسلامي ومناصب عمومي را ندارند و اگر عهده دار شوند، غاصب ومتجاوز به حقوق عمومي شناخته مي شوند.

(مساله 2896) وظيفه هر مسلمان است كه در بهبودي امور وضع معاش واقتصادي مسلمانان اهتمام نمايد كه (من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين، فليس بمسلم).

(مساله 2897) مسلمانان بايد در بين خودشان با گذشت، و همكار يكديگر باشند و نسبت به كفار سخت و از دادن هر گونه اختيار وسلطه به آنها نسبت به امور مسلمين، اجتناب نمايند.

(مساله 2898) حسن سلوك و رفتار مسلمان با بيگانه و مسلمان، بايد بر اساس تعاليم اسلام در نهايت اعتدال و خيرخواهي براي همه خلق باشد.

(مساله 2899) مسافرت به بلاد كفار ونقاطي كه انسان در آن نقاط نمي تواند وظايف اسلامي خود را انجام دهد جز در موارد ضرورت وارشاد آنها، جايز نيست.

(مساله 2900) غصب اموال مردم، حرام است وحتي در دانه وهسته اي از مال كسي بدون رضايت او نمي توان تصرف كرد.

(مساله 2901) ربا دادن و ربا گرفتن وهر گونه معاملات ربوي، چه طرف، شخصي باشد، يا موسسات، از قبيل بانكها وساير شركتها، حرام است.

(مساله 2902) چون اقتصاد و تجارت جامعه مسلمانان در حدي امروزه وابسته به بانكها است، در هر كشوري از كشورها كه وضع بانكها با تعاليم اقتصادي اسلامي تطبيق ندارد، مسلمانان متمكن با همكاري يكديگر موسسات قرض الحسنه اسلامي تاسيس كنند تا اقتصاد مسلمانان از خطراتي كه

ربا دارد مصون بماند.

(مساله 2903) مسلمانان بايد در تجارت و معامله و كليه مناسبات و روابط فيمابين خود وبيگانه، دستورات اسلام را از هر جهت، رعايت كنند و از غش و كم فروشي وخيانت واجحاف، خودداري نمايند.

(مساله 2904) مسلمانان بايد فراگيري عقايد و احكام ديني به اشخاصي كه صلاحيت علمي و اخلاقي آنها محرز است مراجعه نمايند و مواظب باشند كه در معرض اضلال بعض فرق كه گاه حتي به عنوانهاي به ظاهر مقبول بندگان خدا را گمراه ميكنند قرار ندهند.

(مساله 2905) تصرف ودخالت در امور اوقاف مجهول التوليه و (غيب و قصر)و مدارس ديني و كتابخانه هاي موقوفه و ساير موقوفاتي كه متولي منصوص ندارد براي غير مجتهد جامع الشرايط يا ماذون از طرف او جايز نيست.

(مساله 2906) هر مسلماني بايد استقلال جامعه مسلمانان و اعلا كلمه اسلام وقوت و قدرت مسلمين را در برابر كفار از اهم مقاصد دانسته و جريان امور را زير نظر داشته باشد.

(مساله 2907) مسلمان اگر بتواند جامعه ومملكت را در مسير اجراي احكام اسلام قرار دهد واحكام اسلام را اجرا سازد، بايد اقدام كند و واجب است با كساني كه اين نيت را دارند، همكاري وتشريك مساعي نمايد.

(مساله 2908) همكاري مردها بازنهاي اجنبيه وبيگانه در امور تجاري و اداري بنحوي كه به تقليد از بيگانگان مرسوم شده كه از محرمات، پرهيز نمي كنند ومراعات احكام شرعيه را نمي نمايند، جايز نيست.

(مساله 2909) هيچ كس حق ندارد در مقدار قضاوت به استناد قانوني، غير از قانون اسلام خواه از امور جزايي باشد يا حقوقي، كسي را محكوم يا حاكم سازد.

(مساله 2910) هيچ فرد مسلماني نمي تواند بعنوان دستور مافوق،

فرمان غيرشرعي او را اجرا نمايد و او را در جلو گيري از شعائر اسلام وغصب حقوق وآزادي هاي مشروعه وكارهاي ضد اسلامي، كمك و ياري نمايد.

(مساله 2911) جعل قوانين خلاف شرع و اجبار مردم بر عمل به آن و كمك به اجرا كنندگان اين قوانين، حرام است.

(مساله 2912) مبارزه با نفوذ اقتصادي وفكري وسياسي بيگانگان، در بلاد اسلام، بر هر مسلمان واجب است وكمك كردن به آن حرام است.

(مساله 2913) سلب آزادي هاي مشروعه مردم وتحكم واستبداد بر امور آنها، جايز نيست.

(مساله 2914) ساختن مجسمه و خضوع در مقابل آن، حرام است و نيايش واحترام در برابر مجسمه ها و نصب آنها در معابر و ميادين، حرام است.

(مساله 2915) اعانت ظلمه و كساني كه با دين و احكام دين، ضديت و معاندت دارند، تجاوز به حريم دين وحرام است.

(مساله 2916) پوشيدن لباس مخصوص به مردها بر زنها، ولباس مخصوص به زنها بر مردها حرام است.

(مساله 2917) استخدام كفار اعم از ذمي و غير ذمي در ادارات و سازمانهايي كه بايد بر جريان امور، نظارت و يا امور دفاعي كشور اسلام را تحت نظر داشته باشند، جايز نيست و پاسبان وافسر وقاضي ومتصديان مشاغل ديگر از اين قبيل، همه بايد مسلمان باشند.

8- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج محمد تقي بهجت (ره )

زندگينامه

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: ستاره درخشان فومن: زندگي نامه آيت الله بهجت/ به كوشش مصطفي هدائي، محسن يزدي خواه

مشخصات نشر: تهران: موسسه فرهنگي انتشاراتي جابر، 1380.

مشخصات ظاهري: ص 48

شابك: 964-7120-19-3

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

يادداشت: فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت: كتابنامه: ص. 42

عنوان ديگر: زندگي نامه آيت الله بهجت

موضوع:بهجت، محمدتقي، 1294 -. -- سرگذشتنامه

موضوع: مجتهدان و علما -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده: يزدي خواه، محسن، 1336 -، گردآورنده

رده بندي كنگره: BP55/3/ب 93ه4

رده بندي

ديويي: 297/998

شماره كتابشناسي ملي: م 80-22995

خلاصه اي از زندگي

خلاصه اي از زندگي نامه عارف ربّاني فقيه اهل بيت عليهم السّلام حضرت آية اللّه العظمي حاج شيخ محمد تقي بهجت فومني (دامت بركاته).

ولادت

آية اللّه العظمي بهجت، در اواخر سال 1334 ق در خانواده اي مذهبي و تقوا پيشه، در شهر مذهبي ((فومن)) چشم به جهان گشود. پدر ايشان، كربلاي محمود بهجت، از مردان مورد اعتماد شهر بود و در ضمن اشتغال به كسب و كار به حلّ و فصل امور مردم مي پرداخت.

تحصيلات

ايشان، تحصيلات ابتدايي را در مكتب خانه فومن به پايان برد و سپس، به تحصيل علوم ديني پرداخت. بعد از تحصيل ادبيات عرب در شهر فومن، در سال 1348 ق براي تكميل علوم حوزوي راه هجرت را پيش گرفت. پس از چندي اقامت در قم كه چند سالي از پا گرفتن حوزه علميه قم به دست مرحوم آية اللّه حائري (قدّس سرّه) نگذشته بود به عراق هجرت كرد و در كربلاي معلّي اقامت نمود و حدود چهار سال علاوه بر تهذيب نفس و خودسازي، از محضر استادان بزرگ آن جا بهره جستند.

و در سال 1352 ق براي ادامه تحصيل به نجف اشرف تشرف حاصل كرده و سطوح عالي را در محضر آيات عظام آن جا، به پايان رساند.

جدّيت در تحصيل

معظم له در تحصيل علوم چنان جدّيت داشت و چنان به

درس مي پرداخت كه گويي غير از درس، اشتغال ديگري ندارد و در تأليف كتاب سفينة البحار با مرحوم حاج شيخ عباس قمي همكاري داشته و قسمت زيادي از سفينة البحار به خط ايشان است.

ايشان در درس سطح كفايه يكي از تلامذه مرحوم آخوند خراساني، روزي به تقرير درس استاد اعتراض نموده و با توجه به اينكه از همه طلاب شركت كننده در درس كم سال تر بودند، در جلسه بعدي و قبل از آمدن استاد مورد اعتراض و انتقاد شديد شاگردان ديگر قرار مي گيرند، ناگهان استاد وارد شده و متوجه اعتراض شاگردان به ايشان گرديده خطاب به آنان مي فرمايند: با آقاي بهجت كاري نداشته باشيد الان خواهم گفت، همه ساكت شدند.

ايشان فرمودند: ديشب كه تقريرات درس مرحوم آخوند را مطالعه مي كردم متوجه شدم

كه حق با ايشان است، پس از اين سخن از جديت و نبوغ ايشان تمجيد مي نمايند.

اساتيد معظّم له

اساتيد معظّم له، عبارت از آيات عظام:

1 - آقاي حاج سيد ابوالحسن اصفهاني

2 - آقاي ضياء الدين عراقي

3 - ميرزاي نائيني

4 - حاج شيخ محمد حسين غروي اصفهاني

5 - حاج شيخ محمد كاظم شيرازي

6 - ميرزا علي آقاي قاضي تبريزي

7 - سيد حسين بادكوبه اي

8 - سيد محمد حجّت كوه كمره اي

9 - حاج آقا حسين طباطبائي بروجردي.

تدريس و تأليفات

ايشان بيش از پنجاه سال است كه به تدريس سطوح و خارج فقه و اصول اشتغال دارند و فضلاي گرانقدري از محضر پر فيض ايشان بهره برده اند و اكنون از مجتهدان بزرگ، به شمار مي آيند. استاد به واسطه شهرت گريزي غالباً در منزل تدريس كرده اند. حضرت آية اللّه تأليفات كثيري در فقه و اصول دارند كه ذيلاً به تعدادي از آنها اشاره مي شود:

الف) يك دوره اصول، ب) حاشيه بر مكاسب شيخ انصاري رحمة اللّه عليه ج) كتاب الطهارة شرح شرايع، د) قريب به يك دوره صلاة) حاشيه بر ذخيرة العباد مرحوم كمپاني كه يك دوره فقه فارسي بوده حدود ده مجلد، و) حاشيه بر مناسك حج شيخ اعظم رحمة اللّه عليه

تزكيه و تعليم

ايشان، چنان به تهذيب نفس و خودسازي و درك علماي اين فن مي پرداخت كه گويا فقط براي همين كار است و كار ديگر ندارد و در عبادت و تهجّد چنان جدي بود كه انگار فقط عابد است.

ايشان بعد از درس مرحوم آقاي شيخ محمد حسين غروي، به حجره باز مي گشتند، و پذيراي بعضي از طلاّبي كه فهم درس آقاي اصفهاني اشكال داشتند، بودند.

و چه بسا در حجره خواب بودند و در حال خواب از ايشان مي پرسيدند، و ايشان هم مانند بيداري جواب مي دادند، جواب كافي و شافي. و چون از خواب برمي خواستند و از قضايا و پرسشهاي در حال خواب با ايشان سخن به ميان مي آمد، ابداً اطلاع نداشتند و مي گفتند: هيچ به نظرم نمي رسد و از آنچه مي گوييد در خاطرم چيزي نيست.

آية الله العظمي بهجت از برجسته ترين چهره هاي

زاهد و وارسته زمانمان مي باشد كه حشمت، علم و فضائل ايشان ده ها سال است در قلمروهاي گوناگون و مجامع ديني و مذهبي مطرح است، با اين حال چنان در جاذبه معنويات قرار گرفته و حقيقت و باطن دنيا را يافته است كه ذره اي به تعلّقات و ماديّات آلوده نگشته و از هر چه رنگ تعلق گرفته آزاد است. او نه تنها چنين انديشيده و از دنيا و مظاهرش گريزان است بلكه در عمل و زندگي معيشتي نيز، در همين راستا در حركت است. زندگي ساده او در خانه اي قديمي و محقّر، در كوچه اي بن بست از كوچه پس كوچه هاي قم و مقاومت ايشان در برابر درخواستهاي مكرر علماء و مردم براي تعويض خانه، گواهي صادق بر روح بزرگ و زاهدانه اين پير فرزانه است.

يكي از مجتهدان بزرگ، درباره اين عارف وارسته گفته است: (ايشان را نمي شود گفت آدم با تقوايي است، بلكه عين تقوا و مجسمه تقوا است).

عبادت

ارتباط استوار آية الله العظمي بهجت با خداوند متعال، ذكرهاي پي در پي، بجاي آوردن نوافل، شب زنده داريهاي كم نظير ايشان بسيار درس آموز است. سالهاي سال است كه نماز جماعت ايشان از پر شورانگيزترين، با صفاترين و روح نوازترين جماعتهاي ايران اسلامي است. در اين نماز عالمان وارسته و خداجوي، كثيري از طلاب انقلابي خارج از كشور، بسيجيان رزمجو و دلداده خدا، طلاب تقوي پيشه و ديگر قشرهاي مردم شركت مي كنند. اين نماز چنان پر از معنويت است كه گاه با صداي گريه و آهنگ حزين اين پير فرزانه شكوه ويژه اي پيدا مي كند و گاه

صداي گريه آية الله العظمي بهجت با گريه و ناله غم انگيز نمازگزاران همراه مي شود. در نماز ايشان روحها به پرواز مي آيد، چشمها به اشك مي نشيند، فضاي دلها باراني مي گردد و گاه قطره هاي درشت اشك بر دامن سجاده ها مي ريزد. چنين فضاي معنوي و روح نوازي را، تا كنون در هيچ نماز جماعتي نديده ايم، بي جهت نيست كه در مسجد ايشان، بسياري از اوقات جا براي نمازگزاران تنگ مي شود و عده كثيري و حتي آنان كه مشتاقانه و به اميد كسب فيض از اين نماز پر معنويت، از راههاي دور آمده اند مجبور به ترك مسجد مي گردند.

زيارت و توسل

كمتر كسي را مي توانيم در قم پيدا كنيم كه چون ايشان با اين سن و سال هر روز با نهايت ادب به محضر مقدس حضرت معصومه عليهاالسّلام شرفياب گرديده و با توسل عجيب و روزانه خويش به حضرت معصومه عليهاالسّلام با احترام و خضوع و خشوع در مقابل ضريح مطهر ايستاده و پس از خواندن زيارت عاشوراء مولايش اباعبدالله الحسين عليه السّلام اينگونه زندگي روزمره خويش را آغاز كند. كجا پيدا مي كنيد، كجا؟

مؤلف كتاب انوارُ الملكوت نيز از قول آية الله حاج شيخ عباس قوچاني وصي مرحوم ميرزا علي آقاي قاضي نقل مي كند كه: آية الله العظمي بهجت بسيار به مسجد سهله مي رفتند و شبها تا به صبح تنها بيتوته مي نمودند. يك شب كه بسيار تاريك و چراغي هم در مسجد روشن نبود، در ميانه شب، احتياج به تجديد وضو پيدا كرده و براي تطهير و وضو به ناچار بايد از مسجد بيرون رفته

و در محل وضوخانه كه بيرون مسجد و در سمت شرقي آن واقع است وضو بسازند.

ناگهان مختصر خوفي در اثر عبور اين مسافت و در ظلمت محض و تنهائي در ايشان پيدا مي شود. به مجرد اين خوف يك مرتبه نوري، همچون چراغ در پيشاپيش ايشان (آية الله العظمي بهجت) پديدار شده كه با ايشان حركت مي كرد.

ايشان با آن نور خارج شده تطهير كرده و وضو گرفتند و سپس به جاي خود برگشتند و در همه اين احوال آن نور در برابرشان حركت داشت، تا وقتي كه به محل خود رسيدند و آن نور از بين رفت.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه:بهجت، محمدتقي، 1294 - 1388.

عنوان و نام پديدآور:رساله توضيح المسائل/ محمدتقي بهجت.

وضعيت ويراست: ويراست2] .

مشخصات نشر:قم: دفتر حضرت آيه الله العظمي محمدتقي بهجت، 1378.

مشخصات ظاهري:462، 40 ص.

شابك: 964-90359-2-3؛ 11000ريال(چاپ سي و سوم)؛ 14000ريال(چاپ سي و هشتم)؛ 11000 ريال (چاپ چهل و ششم)؛ 12000 ريال (چاپ چهل و نهم)؛ 12500ريال(چاپ شصت و هفتم)؛ 17000ريال(چاپ شصت و نهم)؛ 19500ريال (چاپ هفتاد و يكم)؛ 15000 ريال(چاپ هشتاد و ششم)؛ 18000 ريال (چاپ نودام)

يادداشت:اين كتاب توسط ناشرين متفاوت در سالهاي مختلف منتشر شده است.

يادداشت:چاپ سي و سوم: 1381.

يادداشت:چاپ سي و هشتم: 1382.

يادداشت:چاپ چهل و ششم و چهل و نهم: 1383.

يادداشت:چاپ پنجاه و ششم: 1384.

يادداشت:چاپ شصت و هفتم: 1385.

يادداشت:چاپ شصت و نهم و هفتاد و يكم: 1385.

يادداشت:چاپ هشتاد و ششم: 1386.

يادداشت:چاپ نود ام: دي 1386.

يادداشت:عنوان عطف: توضيح المسائل.

عنوان عطف:توضيح المسائل.

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه

شناسه افزوده:دفتر حضرت آيت الله العظمي محمد تقي بهجت

رده بندي كنگره:BP183/9/ب87ر5 1378 الف

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي:م 79-266

توضيح المسائل

پيشگفتار
معناي احكام

دستورهاي عملي اسلام كه وظيفه انسان ها را نسبت به كارهايي كه بايد انجام دهند و يا از آن دوري كنند، مشخص مي كند، احكام گويند.

اقسام احكام

احكامي كه وظيفه مكلّفان را معلوم مي كند، پنج قسم است:

واجب، حرام، مستحب، مكروه، مباح.

واجب: كاري است كه انجام دادن آن لازم است و ترك آن عقاب دارد، مانند نماز و روزه.

حرام: كاري است كه ترك آن لازم و انجام دادنش عقاب دارد،مانند دروغ و ظلم.

مستحب: به كاري مي گويند كه انجام دادنش بهتر است و ثواب دارد، مانند صدقه دادن.

مكروه: كاري است كه ترك آن نيكو مي باشد، ولي انجام دادنش عقاب ندارد، مانند فوت كردن به غذا و خوردن غذاي داغ.

مباح: به كاري گويند كه انجام دادن و ترك آن مساوي است، نه عقاب دارد و نه ثواب، مانند راه رفتن و نشستن.

احتياط مستحب: احتياطي است غير فتواي فقيه، و رعايت آن واجب نيست.

احتياط واجب: امري است كه مطابق احتياط بوده ولي فقيه در آن فتوا نداده است، در چنين مواردي مقلّد مي تواند به فتواي مجتهد ديگر كه در رتبه بعد قرار دارد (فالاعلم) عمل كند.

احوط: منطبق با احتياط.

اظهر: ظاهرتر و روشن تر، از فتواست و مقلّد بايد طبق آن عمل كند.

آغاز عبادت
بلوغ

در آغاز جواني هر فردي تحولي بزرگ در او رخ مي دهد. قواي جسمي و روحي اش شكوفا مي شود، عشق و اميد در او موج مي زند. احساس مي كند شخصيتي پيدا كرده، ديگر تابع اين و آن نيست. مي خواهد خودش مستقل باشد، خودش تصميم بگيرد، يعني ديگر او ((بالغ)) شده، ولي چه كند، نمي داند از ميان هزاران راهي كه در پيش چشمان او رخ مي نمايد كدام را انتخاب كند. مي خواهد سعادت ابدي را تحصيل كند. احساس مي كند به رهنمايي آگاه و دلسوز نياز

دارد. پيك الهي را مي بيند كه با نامه اي آسماني به سويش آمده دست او را مي بوسد و نامه اش را مي گشايد، همه چيز در آن هست، ديگر جايي براي نگراني باقي نمانده، راه از چاه و حق از باطل برايش روشن شده است و به شكرانه اين كه خدا تاج عزّت بر سر او نهاده است ((جشن تكليف)) مي گيرد، يعني از اين به بعد ((مكلّف)) شده است و نسبت به احكام وظيفه دارد.

علائم بلوغ

بعضي پس از چند ماه كه از بلوغشان گذشته تازه متوجه مي شوند كه بالغ بوده اند و در اين مدت وظايف خود را انجام نداده اند.

تشخيص اين مسأله آسان است ولي بياييد كمي دقت كنيم، بلوغ سه نشانه دارد اگر يكي از آنها در دختر ديده شود بالغ شده است.

1 - سن بلوغ

باز هم توجه داشته باشيم كه سن بلوغ بر اساس سال قمري است.

سن بلوغ در دختران تمام شدن نُه سال قمري است.

سال قمري ده روز و هجده ساعت از سال شمسي كمتر است.

حالا بياييد 96 روز و 18 ساعت را از 9 سال شمسي كم كنيم تا سن بلوغ دختران بر اساس سال شمسي به دست آيد.

استفتاء

سن بلوغ دختر تمام شدن نُه سال قمري است، ولي تكاليفي كه قدرت بر انجام آن نداشته باشد، مثل روزه، از جهت عدم قدرت ساقط است. ولي اگر مي تواند در همان رمضان بطور منفصل (مثلا يك روز در ميان) (1) انجام دهد و به وظيفه اش عمل كند.

2 - روئيدن مو

يكي ديگر از علايم بلوغ روئيدن ((مو)) در زير شكم است.

3 - عادت ماهانه

از نشانه هاي مهم بلوغ در دختران افزايش طول قد، بزرگ شدن پستانها و لگن خاصره است و سرانجام عادت ماهانه است. همه اين نشانه ها دليل بر آن است كه دختر نوجوان قادر به توليد مثل است و عادت ماهانه پايان رشد سريع بدني دختران را اعلام مي دارد.

نگاهي به دوران پيش از بلوغ

وقتي انسان به حد تكليف رسيد بايد نظري به دوران قبل از بلوغ خود بيندازد تا اگر وظيفه اي از دوران پيش از بلوغ بر عهده وي آمده آن را انجام دهد.

به چند نمونه توجه كنيد:

خمس: اگر بچه خردسالي سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، بنابر احتياط مستحب بعد از آن كه بالغ شد بايد خمسش را بدهد.

جبران حقوق مردم: اگر بدون رضايت صاحب مال، در مال او تصرف كند يا چيزي از اموال او را از بين ببرد و يا چيزي از اموال ديگران را بردارد، پس از آن كه بالغ شد بايد خسارتش را بپردازد و يا صاحب آن را راضي كند (اگر ولّي شخص نابالغ صاحب مال را راضي نكرده باشد).

دختر پس از بلوغ مي تواند در اموال خود تصرف كند، ولي اگر به حدي از رشد نرسيده كه بتواند سود و زيان

خود را بسنجد، هنوز حق تصرف در اموال خود را ندارد و مسؤوليت اموال او با پدر و پدر بزرگ (پدري) اوست.

اجتهاد و تقليد
اجتهاد و تقليد

دين اسلام بر اساس اعتقادات صحيح و حق و دستوراتي براي انجام دادن و ترك كردن چيزهايي در زمينه هاي گوناگون، بنا شده است.

در اعتقادات، تقليد جايز نيست. در اعمال و دستورهاي غير اعتقادي، امّا ضروري دين، هم تقليد لازم نيست، ولي در غير ضروريات اگر شخص مجتهد باشد، يعني، بتواند از روي دلايل شرعي وظيفه خود را تشخيص دهد، بايد طبق نظريه خود عمل كند. در غير اين صورت، عقل براي او دو راه معين كرده است:

الف) تقليد: يعني بر طبق فتاواي مجتهدي كه واجد شرائط است، عمل كند.

ب) احتياط: يعني با توجه به نظر تمامي و يا گروهي از مجتهدان، آنچه را مطابق احتياط مي بيند، عمل كند.

چرا در مسائل ديني بايد تقليد كنيم

انسان هنگامي كه چشم به اين جهان مي گشايد چيزي نمي داند، ناچار بايد از تجارب و از اندوخته هاي علمي ديگران بهره مند شود، زيرا پيمودن راه پر پيچ و خم زندگي نياز به علم و دانش است.

اساساً زندگي روي دو پايه محكم استوار است: ((دانستن)) و ((عمل كردن))

بر مبناي همين اصل نخستين است كه انسان زندگي را آغاز مي كند، و سپس با كمك غرايز راه و رسم زندگي را آموخته و درِ كمال و سعادت به روي او باز مي شود و آن غريزه ((تقليد)) است كه با منطق صحيح عقل و فطرت همراه است.

بر اساس همين منطق و فطرت است كه ما در زندگي روزمره براي ساختن عمارت به معمار و بنّاء، و در دوختن لباس به خياط، و هنگام بيماري به طبيب مراجعه مي كنيم.

به هر حال عقل و فطرت ما را در هر رشته اي به كارشناس و متخصص

آن ارجاع مي دهد.

همچنين بر اساس همين منطق است كه در تعليمات ديني و قوانين الهي مردم به پيروي از فقهايي كه در تشخيص احكام الهي مهارت دارند، رهنمون مي شوند، فقهايي كه ساليان طولاني با استعداد سرشار خود در راه علم و دانش قدم برداشته، و به مقام شامخ اجتهاد رسيده اند و مي توانند قوانين الهي را از مدارك اصلي آن استخراج و استنباط كنند در دسترس مردم قرار دهند.

فقهايي كه رهبران و راهنمايان ديني مردم هستند و از طرف پيشوايان الهي اسلام اين مقام بزرگ به آنها اعطاء شده است تا افراد را در تمام شئون ديني رهبري كنند.

شرائط مرجع تقليد

مسأله 1:

مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند بايد داراي چنين شرايطي باشد:

مرد باشد، عاقل باشد، شيعه دوازده امامي باشد، حلال زاده باشد، آزاد باشد، زنده باشد، عادل باشد، و بنابر اظهر از مجتهدان ديگر اعلم باشد و مجتهد اعلم كسي است كه در استخراج احكام (از منابع آن) از مجتهدان ديگر استادتر باشد.

راه هاي شناخت مجتهد اعلم

مسأله 2:

مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

الف) خود انسان يقين كند، مثل اينكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد

ب) آن كه دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر، با گفته آنان مخالفت نكنند،

ج) آن كه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند. بلكه از هر راهي كه انسان، اطمينان به اعلم بودن كسي پيدا كند، بنابر اظهر مي تواند به همان اكتفا كند.

مسأله 3:

اگر شناختن اعلم، مشكل باشد و انسان، گمان به اعلم بودن كسي دارد، در صورتي كه گمان او به حدّ اطمينان برسد، بايد از او تقليد كند، بلكه اگر اطمينان براي او حاصل نشد، ترجيح كسي كه فقط به اعلم بودن او گمان دارد يا احتمال مي دهد، بعيد نيست.

ولي بهتر اين است كه در اين صورت، به قول كسي عمل كند كه موافق احتياط باشد. و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگرانند، و با يكديگر مساوي

باشند، بايد از يكي از آنان تقليد كند.

راه هاي بدست آوردن فتواي مجتهد

مسأله 4:

راه هاي به دست آوردن فتواي مجتهد، عبارت است از:

الف) شنيدن از خود مجتهد

ب) شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند

ج) شنيدن از كسي كه مورد اطمينان، و راستگو است

د) ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد،بنابر احوط

مسأله 5:

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد، كسي كه از او تقليد مي كند، نمي تواند در آن مسأله، به فتواي مجتهد ديگر عمل كند،ولي اگر مجتهد او فتوا ندهد و بفرمايد:((احتياط آن است كه فلان طور عمل شود.)) مثلا بفرمايد: ((احتياط آن است كه در سه مرتبه تسبيحات اربعه (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) بگويند))، بايد مقلد به اين احتياط - كه احتياط واجب مي گويند- عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا بنابر احتياط واجب، از مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر و يا مساوي است، عمل كند، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد.

مسأله 6:

اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوا داده، احتياط كند و مثلاً بفرمايد: ((ظرف نجس را اگر يك مرتبه در آب كر بشويند، پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند)) مقلّد او نمي تواند در آن مسأله، به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، بلكه بايد يا به فتوا عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوا- كه آن را احتياط مستحب مي گويند- عمل كند.

مسأله 7:

فقها، براي

تقليد ابتدايي، زنده بودن مجتهد را شرط مي دانند، امّا اگر مرجع تقليد انسان از دنيا رفت، در اين كه ((آيا مي تواند بر تقليد او باقي بماند يا به مجتهد زنده مراجعه كند؟)) مورد اختلاف است. پس اگر كسي در اين مسأله، مجتهد بود، طبق نظر خودش عمل مي كند و گر نه طبق نظر مجتهد زنده اعلم عمل مي كند.

مسأله 8:

مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد

مسأله 9:

اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعي خود عمل كرده است و يا عمل او با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواي مجتهدي كه فعلاً بايد از او تقليد كند، مطابق باشد و عباداتي را كه قبلاً انجام داده، با قصد قربت انجام داده باشد.

استفتائات

1 - آيا باقيماندن بر تقليد ميّت، جايز است يا نه.

بسمه تعالي

بنابر اقوي جائز است، در آنچه كه تقليد در آنها محقّق شده است در صورت تساوي ميّت و حيّ و اظهر وجوب بقاء است در صورت اعلميّت از حيّ.

2 - آيا عدول از مجتهد حيّ به حيّ، جايز است يا نه.

بسمه تعالي

جايز است ولي احوط ترك عدول است مگر به اَعْلَم و اين احتياط در غير وقائع متعدّده غير مرتبطه، ترك نشود، و مانند اعلميّت و اورعيّت علي الاظهر.

نجاسات

نجاسات ده چيز است:

1: بول

2: غائط (مدفوع)

3: مني

4: مردار

5: خون

6: سگ

7: خوك

8: كافر

9: شراب

10: فقاع

مسأله 10:

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد، يعني،اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، نجس است. فضله حيوانات كوچك، مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند، پاك است.

مسأله 11:

فضله پرندگان حرام گوشت، نجس است و فضله خفاش، بنابر احتياط نجس است.

مسأله 12:

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است، ولي خون حيواني كه مانند ماهي و پشه، خون جهنده ندارد پاك مي باشد.

مسأله 13:

خوني كه از لاي دندان ها مي آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، پاك است.

مسأله 14:

خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون مي گويند، نجس است.

مسأله 15:

اگر موقع جوشيدن غذا، ذرّه اي خون در آن يافتند، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده آن نيست.

مسأله 16:

سگ و خوكي

كه در خشكي زندگي مي كنند، همه اجزاي آنها حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

مسأله 17:

كسي كه منكر خداست يا براي خدا شريك قائل است يا پيامبري حضرت خاتم الانبياء صلّي اللّه عليه و آله را قبول ندارد و نيز كسي كه ايمان به خدا و پيامبرصلّي اللّه عليه و آله نداشته باشد، كافر و نجس مي باشد و نيز كسي كه يكي از ضروريات دين اسلام، مثل نماز يا روزه را انكار كند با علم به اين كه ضروري دين است، نجس مي باشد.

مطهّرات
مطهرات

يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را ((مطهّرات)) گويند.

آنها عبارتند از:

1: آب

2: زمين

3: آفتاب

4: استحاله

5: كم شدن 23 آب انگور

6: انتقال

7: اسلام

8: تبعيّت

9: بر طرف شدن عين نجاست از ظاهر حيوان و باطن انسان

10: استبراي حيوان نجاست خوار

11: غايب شدن مسلمان

توضيح بعضي از موارد فوق كه داراي اهميّت بيشتري است.

اقسام آب

آب جاري

آب كر

مطلق:آب باران

آب قليل

آب چاه

آب مضاف،

و آن آبي است كه آن را از چيزي گرفته باشند، مثل آب هندوانه و گلاب و يا با چيزي مخلوط شده باشد، مثل آبي كه به قدري با خاك و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند.

آبهاي مطلق
آب كر

مسأله 18:

آب كر، بنابر اقوي مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن (طول و عرض و عمق) هر يك سه وجب است بريزند آن ظرف را پر كند.

وزن آب كر:

745/376 كيلوگرم است.

يك ليتر آب، برابر با يك كيلو گرم مي باشد.

مسأله 19:

اگر عين نجس (مانند بول، خون) يا چيزي كه نجس شده است به آب كر برسد و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند، نجس نمي شود.

مسأله 20:

اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد، اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد، پاك است.

آب قليل

مسأله 21:

آب قليل، آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد و آب باران (در حال باريدن) هم نباشد.

مسأله 22:

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد، نجس مي شود، ولي اگر از بالا با فشار- بلكه با مطلق حركت - به پايين روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد.

مسأله 23:

آب قليلي كه براي بر طرف كردن عين نجس، روي چيز نجس مي ريزند و از آن جدا گردد، نجس است.

آب جاري

مسأله 24:

آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 25:

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

آب باران

مسأله 26:

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها، فشار لازم نيست، ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بنابر احوط طوري باشد كه بگويند باران مي آيد و به حدّ جريان برسد، و اگر زمين طوري است كه آب در آن جريان پيدا نمي كند، كافي است به حدي ببارد كه اگر زمين سخت بود بر آن جاري مي شد.

آب چاه

مسأله 27:

آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

آب مضاف

مسأله 28:

آب مضاف، چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 29:

آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد، نجس مي شود.

مسأله 30:

آب؛ با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند.

اول:

مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم:

پاك باشد

سوم:

وقتي چيز نجس را مي شويند آب مضاف نشود

چهارم:

بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست با چيزي كه نجس شده و پاك نشده است، در آن نباشد

مسأله 31:

ظرفي كه به غير بول نجس شده، اگر يك مرتبه شسته شود، پاك مي شود، حتي اگر با آب قليل باشد بنابر اقوي، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن، آب يا چيز روان ديگر خورده، اظهر اين است كه اگر با خاك ممزوج به آب، خاك مالي شود و بعد از آن دو مرتبه با آب قليل يا يك مرتبه با آب كر يا جاري شسته شود، كافي است.

مسأله 32:

ظرفي را كه به غير بول نجس شده، با آب قليل به دو صورت مي توان آب كشيد:

اول:

آن كه بنابر اقوي يك مرتبه از آب پر كنند و خالي كنند

دوم:

يك دفعه، قدري آب در آن بريزند و آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند. و اگر به بول نجس شده باشد، اين كار را دوبار انجام دهند.

مسأله 33:

اگر چيز نجس را بعد از بر طرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود. و احتياط واجب آن است كه فرش و

لباس و مانند اينها اگر با آب قليل شسته شود، طوري فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن، خارج شود.

مسأله 34:

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده، با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آب بريزند و از آن جدا شود و در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه، فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد.

مسأله 35:

هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند، پاك نمي شود.

مسأله 36:

اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدن آنجا، نجس مي شود، با پاك شده جاي نجس، پاك مي شود،

مسأله 37:

چيزي را كه در آن عين نجاست نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است، يك دفعه بشويند، پاك مي شود.

زمين

مسأله 38:

زمين، با سه شرط، كف پا و ته كفش را پاك مي كند:

1: آن كه زمين، بنابر احوط، از عين نجاست و آنچه در حكم نجاست است، پاك باشد

2: آن كه خشك باشد

3: آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجس مثلِ گلي كه نجس شده در كف پا يا ته كفش باشد، بواسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين يا به هر سبب ديگري بر طرف شود. با راه رفتن روي فرش، حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

آفتاب

مسأله 39:

آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره، در ساختمان به كار برده شده و نيز ميخي را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مي كند:

1: چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد، تر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند

2: اگر عين نجاست: در آن چيز باشد، پيش از تابيدن آفتاب آن را بر طرف كنند،

3: چيزي مثل پرده يا ابر، از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند

4: آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، مثلاً اگر چيز نجس، به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد.

5: آفتاب، مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند، يعني، اگر آفتاب يك مرتبه روي ساختمان را خشك كند و مرتبه ديگر زير آن را خشك كند، روي ساختمان پاك و زير آن نجس است.

نكاتي در مورد طهارت و نجاست

1: تا يقين به نجاست چيزي

نداشته باشيم، آن چيز پاك است. مثلاً اگر به خانه كسي برويم و او بچه دار بوده و نسبت به نجاست هم اعتنايي نداشته باشد همه منزل و لوازم آن پاك است، چون يقين بر نجاست آن مكان نداريم و طهارت و نجاست با يقين ثابت مي شود.

2: وسواس داشتن: در مورد نجاست دليل نمي شود كه آن چيز نجس باشد. وسواس داشتن. بعضي خانمها در طهارت و نجاست وسواس دارند. اين وسواس يك نوع بيماري است و چنانچه كه از نامش پيداست وسوسه شيطان است. امّا اگر شخص اراده كند، به راحتي قابلِ درمان است. شكلِ وسوسه اينطور است كه مثلاً چيزي نجس شده اين خانم آن را يك بار شست و شو مي دهد، امّا دوباره وسوسه مي شود كه آيا پاك شده يا نه لذا دوباره مي شويد. اين كار تا چند نوبت تكرار مي شود. احياناً اگر دست كسي به لباس ها خورد باز وسوسه مي شود كه دوباره آن چيز نجس شده است. اين حالت روحي، فاجعه اي است كه دين و دنيا و راحتي و آسايش مادي و معنوي را يك جا با هم مي سوزاند. راه شرعي و بهداشتي آن، همان بود كه قبلاً متذكر شديم.

3: اگر قسمتي از چيزي نجس شود دليل بر نجاست همه آن نمي شود.

اگر قسمتي از فرش نجس شده باشد در اين جا دو حالت دارد:

1 - اگر خيس باشد، انسان نمي تواند دست يا پا روي آن بگذارد چون به محض ملاقات با نجس، نجس مي شود.

2 - اگر خشك شده باشد، انسان مي تواند با دست يا پا روي آن بگذارد،

به شرطي كه دست يا پايش رطوبت نداشته باشد.

اگر قسمتي از فرش نجس باشد آيا انسان مي تواند روي قسمت هاي ديگر آن كه نجس نيست نماز بخواند؟ بله مي تواند روي قسمت هاي ديگر فرش نماز بخواند، چون نجس بودن قسمتي از فرش نجس، بقيه را نجس نمي كند.

گاهي لباس انسان با خون نجس مي شود. اصل نجاست با شستن پاك مي شود. اين را هم اضافه كنيم كه اگر لكه يا اثر آن خون باقي بماند آن لباس پاك است.

استفتائات

1 - اشياء متنجسّه مثل لباس و غيره اگر با آب قليل يا كر و يا جاري شسته شود آيا فشار دادن لازم است يا نه.

بسمه تعالي

در آب قليل لازم است علي الاحوط و در غير آن به احتياط مستحب لازم است.

2 - چيزهايي كه قابل فشار نيست مثل چوب و برنج و گندم و امثال ذلك هرگاه نجس شوند يعني آب نجس به جوف آنها برود تطهيرشان چگونه است.

بسمه تعالي

با شستن، تطهير ظاهر آنها مي شود، اما تطهير باطن آنها مشكل است مگر آنكه علم به نفوذ آب كُرّ يا جاري در جوف آنها حاصل شود با مجرد خيساندن در آب، و آن هم به دو شرط:

1 - اينكه آن اشياء خشكانده شود. قبل از اينكه در آب گذاشته شود.

2 - آب مطلق به داخل آنها نفوذ كند نه آب مضاف.

3 - بخار يا دود يا شعله اي كه از نجس يا متنجس بريزد پاك است يا نه.

بسمه تعالي

بخار و دود و شعله اي كه از چيز نجس يا متنجس برمي خيزد پاك است ولي اگر بخار به صورت عرق و مايع

در آيد چه از نجس باشد و چه از متنجس، نجس است، و نيز بنابراحتياط واجب بايد از ذرّات چربي و روغني كه از دود نجس و متنجس حاصل مي شود و بر سطوح مجاور آن مي نشيند اجتناب شود.

4 - بعد از جدا شدن غساله به نحو متعارف، رطوبت و آبي كه باقي مي ماند در محل پاك است يا نه.

بسمه تعالي

بله پاك است.

5 - اگر كسي شك داشته باشد در انگور بودن و غوره بودن آيا عصير چنين چيزي، به مجرّد جوش آمدن، حرام و نجس مي شود يا نه:

بسمه تعالي

نجس و حرام نمي شود.

6 - آب انگور كه به جوش بيايد پيش از بخار شدن دو ثلث آن، چيزي از اقسام به، سيب يا كدو و مانند آن در او بيندازند چه صورتي دارد.

بسمه تعالي

اقوي و احوط نجاست آن است و اظهر و احوط تعميم حكم است به غليان به غير نار، و اظهر طهارتِ مطروح در آنست به تبعيّت بعد از تثليث.

7 - هرگاه كشمش و خرما را در ميان آش يا طعامهاي ديگر بجوشانند يعني مغز آن به جوش آيد چه صورتي دارد:

بسمه تعالي

هنگاميكه به جوش بيايد ظاهر خرما و كشمش در روغن يا مثل آن پس احوط اجتناب است از جهت خوردن و آشاميدن و از حيث طهارت و نجاست خواه علم به جوش آمدن باطن آن حاصل شود يا نشود.

8 - اگر خرمائي نارس در طبخ به جوش آيد حكمش چيست.

بسمه تعالي

پاك و حلال است.

9 - جمعي طعام مي خورند، يكي از آنها فَضْله موشي در آن طعام ديد آيا واجب است ديگران را بگويد يا نه:

بسمه تعالي

واجب

نيست به آنها بگويد اما خودش نخورد، اگر بعد احتياج به مباشرت آنها را داشت اعلام كند و هر چه نجس شده تطهيرش كنند.

10 - حناء نجس را اگر به ريش يا به سر بمالد حكمش چيست.

بسمه تعالي

بعد از شستن ريش و سر، رنگ آن پاك است و آنچه از اجزاء كوچكش باقي مي ماند بعد از شستن ظاهر آن پاك است.

11 - اگر به ناخن كسي سنگي يا چيز ديگري بخورد و خون در زيرش بميرد و بعد سوراخي پيدا شود آيا آن خون پاك است يا نه.

بسمه تعالي

اگر خون استحاله شده است پاك است و اگر صدق خون مي كند، نجس است و همچنين در غير ناخن.

12 - اگر طفل شيرخوار پسر يا دختر به جاي شير، شيرخشك مصرف مي كنند و هنوز غذاخور نشده اند، به جائي بول بكنند مثل فرش، لباس، زمين و امثال ذلك حكمش چيست.

بسمه تعالي

در صورتي كه طفل شيرخوار پسر باشد و هنوز غذاخور نشده و شير خنزير و كافر هم نخورد باشد بلكه علي الاحوط شير نجس هم نخورده باشد با ريختن آبي كه بر بول او غلبه نمايد در تطهير آن كافي است و حكم در غير پسر مبني بر احتياط است و شيرخشك در حكم غذاست و حكم مذكور در بول پسري كه شيرخشك مي خورد جاري نمي شود.

وضو
وضو

نماز گزار، براي اقامه نماز بايد وضو بگيرد و در بعضي از موارد بايد غسل كند، پس اگر نتواند وضو بگيرد يا غسل كند، بايد به جاي آن كار ديگري به نام تيمّم انجام دهد.

مسأله 40:

در وضو واجب است كه با نيّت، صورت و دست ها

را بشويند و جلو سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 41:

درازاي صورت بايد از بالاي پيشاني، جايي كه موي سر بيرون مي آيد، تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست (انگشت بزرگ) قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر كمي از اين مقدار ذكر شده را نشويد، وضو باطل است.

اگر مي خواهد يقين كند كه مقدار واجب را شسته است، بايد اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 42:

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو يا وقت شستن، آنها را وارسي كند كه اگر هست برطرف كند.

مسأله 43:

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد، علاوه بر شستن ظاهر موها، بنابر احوط بايد آب را به پوست هم برساند، اگر پيدا نباشد، شستن ظاهر مو كافي است و رساندن آب، به زير آن لازم نيست.

مسأله 44:

شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه وقت بستن ديده نمي شود، واجب نيست.

مسأله 45:

بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

مسأله 46:

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد، به طوري كه تمام دست ها شسته شود.

مسأله 47:

براي اين كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 48:

كسي كه پيش از شستن صورت، دست هاي خود

را تا مچ شسته، در موقع شستن دست ها براي وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد، وضوي او باطل است.

مسأله 49:

در وضو، شستن صورت و دست ها بار اول: واجب، بار دوم: مستحب، بار سوم: حرام است. مقصود از هر بار شستنِ تمام عضو است و لو اينكه در هر مرتبه شستن چند مرتبه آب بريزد.

مسأله 50:

بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با تري آب وضو، كه در دست مانده، مسح كند. اگر تري در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو، رطوبت بگيرد و با آن، مسح كند، و بنابر احتياط بايد اوّل از تري موي ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها تري نبود، از دست ها رطوبت بگيرد. و بنابر احتياط واجب از بالا به پايين مسح كند.

مسأله 51:

يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است، جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند، كافي است.

مسأله 52:

لازم نيست مسح سر، بر پوست آن باشد، بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر شانه كند، به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده، پوست سر را مسح كند.

مسأله 53:

بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتها

تا برآمدگي روي پا مسح كند.

مسأله 54:

در مسح سر و روي پا، بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد، وضو باطل مي شود، البته مختصر حركت سر و پاها هنگام مسح اشكال ندارد.

مسأله 55:

جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است.

شرائط وضو

مسأله 56:

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

1: آب وضو پاك باشد

2: آب وضو مطلق باشد، مثل آب چاه يا آب جاري يا آب شير لوله كشي ياآب چشمه

3: آب وضو غصبي نباشد

4: ظرف آب وضو مباح باشد(ظرف غصبي نباشد)

5: ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد

6: اعضاي وضو، موقع شستن و مسح كردن، پاك باشد

7: وقت براي وضو و نماز كافي باشد

8: به قصد قربت وضو بگيرد

9: ترتيب را رعايت كند

10: موالات، يعني پي در پي و پشت سر هم اعمال وضو را انجام بدهد

11: مباشرت در اعمال وضو، يعني خودش اعمال وضو را انجام داده و ديگري به او كمك نكند

12: استعمال آب براي او ضرر نداشته باشد

13: در اعضاي وضو، مانعي از رسيدن آب نباشد.

وضوهاي واجب و مستحب

مسأله 57:

وضو گرفتن براي شش چيز واجب است:

1: براي نمازهاي واجب، غير از نماز ميّت

2: براي سجده و تشهد فراموش شده، در صورتي كه بين آنها و نماز حدثي از او سر زده، مثلاً بول كرده باشد. و بنابر احتياط براي سجده سهو.

3: براي طواف واجب خانه كعبه

4: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد

5: اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند

6: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند.

مستحب است انسان براي امور زير وضو بگيرد:

1 -براي نماز ميّت

2 - زيارت اهل قبور

3 - رفتن به مسجد و حرم ائمه عليهم السّلام

4 - براي همراه داشتن و خواندن و نوشتن قرآن

5 - براي مسح حاشيه قرآن

6 - براي خوابيدن

7 - وضوي تجديدي، يعني كسي كه وضو دارد، دوباره وضو بگيرد.

مسأله 58:

مسح كردن خط قرآن، يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن، براي كسي كه وضو ندارد حرام است، ولي تماس موي انسان با خط قرآن، بنابر اظهر مانعي ندارد و اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مسح آن اشكال ندارد.

مسأله 59:

كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند را به هر زباني كه نوشته شده باشد، مسح كند و احتياط واجب آن است كه اسم پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و حضرت زهرا عليهاالسّلام را هم مسح نكند.

مبطلات وضو

مسأله 60:

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

1 - بول

2 - غائط (مدفوع)

3 - باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود

4 - خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود

5 - چيزي كه عقل را از بين مي برد (ديوانگي، مستي، بيهوشي)

6 - استحاضه

7 - جنابت و بنابر احوط مس ميت.

وضوي جبيره اي

معناي جبيره

مسأله 61:

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند، جبيره ناميده مي شود.

مسأله 62:

اگر در يكي از جاهاي وضو، زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 63:

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دست ها باشد و روي آن باز بوده و آب ريختن به كمترين مقدار و شستن روي آن ضرر دارد بنابر احتياط واجب دست تر بر آن بكشد و بعد احتياطاً پارچه پاكي روي آن گذاشته و دست تر را روي پارچه هم بكشد.

اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را از بالا به پايين بشويد و بنابر احتياط واجب، پارچه پاكي روي زخم گذاشته و دست تر روي آن بكشد.

مسأله 64:

اگر زخم يا دمل يا شكستگي، در جلوي سر يا روي پاها باشد و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند. اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست

ولي بايد بعد از وضو احتياطاً تيمم نمايد.

استفتائات

1 - چه مقدار مسح جلوي سر كافي است.

بسمه تعالي

آنكه در عرف مسح بنامند و احوط مقدار سه انگشت است از حيث طول و عرض.

2 - آيا در مسح ما بين زنان و مردان فرق است يا نه.

بسمه تعالي

فرقي نيست، لكن مستحبّ موكّد است براي زنان در مسح وضو به جهت نماز صبح، برداشتن چيزي كه سر خود را به آن پوشيده اند، و كمتر از اين است در تاكّد استحباب، به جهت نماز مغرب، و مجزي است او را در ساير نمازها داخل نمودن انگشت خود را زير مقنعه و نحو آن.

3 - آيا تكرار مسح، موجب بطلان وضو مي شود يا نه.

بسمه تعالي

بعد از خشك كردن محل مسح ضرر ندارد خصوصاً اگر به جهت رعايت احتياط باشد در تحقق مسح شرعي، لكن موجب معصيت است اگر به قصد مشروعيت باشد.

4 - اگر كسي سهواً يا جهلاً، با آب غصبي وضوء بگيرد، صحيح است يا نه.

بسمه تعالي

بله وضوء صحيح است، امّا قيمت آن آب را ضامن است.

5 - اگر شخصي با آب نجس سهواً، جهلاً، نيساناً يا غفلةً وضو گرفت حكمش چيست.

بسمه تعالي

وضو آن شخص باطل است و براي وضو مجدّد بايد جاهاي نجس را تطهير كند.

6 - اگر جبيره نجس باشد و چيزي هم نباشد كه بر روي آن بگذارد حكمش چيست:

بسمه تعالي

در جايگاه و محل شستن جبيره بايد اطرافش را بشويد با مراعات از بالا به پايين بوده و در محل مسح جبيره دو طرفش را مسح نمايد و مراعات طول در حين مسح بشود و أقوي كفايت وضو مذكور است و احوط ضمّ

تيمُم است.

7 - اگر كسي بعد از نماز شك مي كند كه آيا وضو داشتم يا نه وظيفه اش چيست.

بسمه تعالي

بناء را بر صحت عمل مي گذارد و لكن از براي نماز بعد، وضو بسازد.

8 - اگر شخصي يقين در حدث و شك در وضو داشته باشد تكليفش چيست.

بسمه تعالي

بايد وضو بگيرد.

9 - اگر شخصي يقين در وضو دارد و شك در حدث تكليفش چيست.

بسمه تعالي

بناء را بر طهارت مي گذارد. در صورتي كه شكّ در حدث، ناشي از خروج رطوبت مشتبهه به بول قبل از استبراء كه محكوم به بوليّت است نباشد.

غسل
غسل هاي واجب

غسل هاي واجب هفت قسم است:

1 - غسل جنابت

2 - غسل حيض

3 - غسل نفاس

4 - غسل استحاضه

5 - غسل مس ميّت

6 - غسل ميّت

7 - غسل نذر و قسم.

احكام جنابت

مسأله 65:

به دو چيز انسان جنب مي شود:

اول: جماع

دوم: بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد و چه در بيداري، با اختيار باشد يا بي اختيار، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت.

مسأله 66:

اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده، آن رطوبت، حكم مني را دارد و اگر هيچ يك از اين نشانه هاي بالا را نداشته باشد، حكم مني را ندارد.

و در مريض لازم نيست آن آب، با جَستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم مني است بنابراظهر، و همچنين در زن مريض بنابر احوط، و لازم نيست بدن او سست شود، بلكه خالي از وجه نيست كه حكم زن در صحت و مرض مانند مرد باشد.

مسأله 67:

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني، بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني را دارد.

مسأله 68:

اگر كسي در قُبُل زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه داخل شود هر دو جنب مي شوند و همچنين است بنابراظهر اگر در دُبُر زن نزديكي كند.

مسأله 69:

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا

نه، غسل بر او واجب نيست و همچنين است اگر خواب ببيند كه محتلم شده ولي بعد از بيدار شدن اثر از مني نبيند.

مسأله 70:

هرگاه بعد از غسل، مني مرد از زن خارج شود غسل واجب نيست و همچنين است اگر شك كند كه مني بيرون آمده از خود اوست يا از مرد، اما اگر علم يا اطمينان داشت باشد كه مني خارج شده از خود اوست و يا مخلوط با مني مرد است، غسل بر او واجب است.

مسأله 71:

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

كارهاي حرام بر جنب

مسأله 72:

كارهايي كه بر جنب حرام است، عبارت است از:

1 - رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و بنابر احتياط به اسم پيامبران و امامان عليهم السّلام و اسم حضرت زهرا عليهاالسّلام

2 - رفتن به مسجدالحرام و مسجد پيامبرصلّي اللّه عليه و آله اگر چه از يك در داخل و از درِ ديگر خارج شود و بنابر احتياط واجب توقف و عبور در حرم امامان عليهم السّلام و رواقها

3 - توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد، و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند بلكه عبور نيز ننمايد و همچنين در رواق ها.

4 - گذاشتن چيزي در مسجد

5 - خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد

و آن چهار سوره است:

1 - سجده (سوره 32)

2 - فصلت (سوره 41)

3 - نجم (سوره 53)

4 - علق (سوره

96).

غسل جنابت

مسأله 73:

غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود ولي براي نماز ميت و سجده شُكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 74:

غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو صورت مي شود انجام داد. ترتيبي و ارتماسي، و غسل ترتيبي افضل از ارتماسي است.

غسل ترتيبي

مسأله 75:

در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل، اوّل سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به سبب ندانستن مسأله، به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است. ولي چنانچه قصد قربت داشته، آنچه را كه مقدم داشته اگر اعاده كند، غسل او صحيح است. و احتياط واجب رعايت ترتيب در هر عضو از غسل ترتيبي است، به اين صورت كه از بالا شروع كند و به قسمت هاي پايين عضو ختم كند.

مسأله 76:

نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد.

مسأله 77:

براي آن كه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً شسته، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

مسأله 78:

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است بايد دوباره غسل كند.

غسل ارتماسي

مسأله 79:

در غسل ارتماسي، اگر به نيّت غسل ارتماسي، به تدريج در آب فرو رود تا تمام بدن زير آب رود، غسل او صحيح است و احتياط آن است كه از اوّل فرو رفتن در آب، نيّت غسل كردن را داشته باشد به آنچه غسل ارتماسي با آن محقق و تمام مي شود، اظهر، كفايت نيّت در حال فرو رفتن مجموع بدن در آب است.

مسئله 80:

در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيّت غسل، بدن را حركت دهد غسل او صحيح است.

احكام غسل

مسأله 81:

در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد مگر اين كه در آنِ واحد هم بدن پاك شود و هم غسل انجام بگيرد. در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن، لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافي است، پاك بودن تمام بدن، قبل از شروع در غسل مطلقاً موافق احتياط است.

مسأله 82:

اگر در غسل، مقداري از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود مثل داخل گوش و بيني، واجب نيست.

مسأله 83:

در موقع غسل كردن، لزوم شستن موهاي كوتاه كه پوست از لاي آنها ديده مي شود،خالي از قوّت نيست، ولي موهاي بلند لازم نيست.

مسأله 84:

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب، در صحيح بودن غسل هم شرط است.

در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، اما در ترتيبي، احوط است.

و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت، فوراً قسمت ديگر را بشويد،

بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن، مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي، طرف چپ را بشويد، اشكال ندارد.

مسأله 85:

كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز، وضو بگيرد، ولي در غسل هاي ديگر، براي نماز بايد وضو بگيرد.

مسأله 86:

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند.

غسلهاي اختصاصي بانوان
خونهاي سه گانه

1: استحاضه

2: حيض

3: نفاس

استحاضه

تعريف استحاضه:

استحاضه از خونهايي كه از زن خارج مي شود، خون استحاضه است و زن را در وقت ديدن اين خون ((مستحاضه)) مي گويند

علائم خون استحاضه:

غالباً زرد رنگ و سرد و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و ممكن است گاهي بر خلاف اوصاف مذكور باشد.

اقسام استحاضه

1 - قليله

2 - متوسطه

3 - كثيره

استحاضه قليله

آن است كه خون در پنبه اي كه زن داخل فرج مي نمايد نفوذ نكند.

استحاضه متوسطه

آن است كه خون در پنبه فرو رود ولي از آن نگذرد.

استحاضه كثيره

آن است كه خون از پنبه به دستمال جاري شود.

مسأله 87:

وظيفه مستحاضه قليله

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و بنابر احتياط پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 88:

وظيفه مستحاضه متوسطه

در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود بنابر احتياط واجب پنبه را اگر خوني شده عوض كند يا آب بكشد و همچنين ظاهر فرج، اگر نجس شده است. و وجوب وضو براي هر نماز در اين صورت خالي از وجه نيست، و اين در صورتي است كه استحاضه متوسطه پيش از نماز صبح يا در بين آن پيدا شود. ولي اگر بعد از نماز صبح تا پيش از نماز ظهر يا بين آن حاصل شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين ترتيب پيش از هر نماز يا بين هر نمازي كه استحاضه متوسطه شده بايد براي آن غسل كند، و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند بايد براي نماز

ظهر و عصر غسل كند.

و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 89:

وظيفه مستحاضه كثيره

در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسئله پيش گفته شد، بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشاء بجا آورد. و بنابر احتياط واجب با هر غسلي يك وضو بگيرد، بلكه براي نماز عصر و نماز عشاء نيز بايد بنابر احتياط واجب وضو بگيرد و همچنين بايد بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد. و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشاء فاصله بيندازد بايد براي نماز عشاء دوباره غسل نمايد.

مسأله 90:

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بايد در موقع نماز وضو و غسل را بجا آورد.

مسأله 91:

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 92:

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشاء غسل ديگري بجا آورد.

و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 93:

زن مستحاضه بعد از

آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 94:

اگر زن نداند استحاضه از چه قسم است، در صورت امكان بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شد انجام دهد.

مسأله 95:

زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، با اينكه مي توانسته خود را وارسي كند چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

مسأله 96:

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بنابر احوط به آنچه مشكل تر است عمل كند، مثلاً اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را بنابر احوط انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره بايد كارهاي استحاضه كثيره را بنابر احوط انجام دهد ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم عمل كند.

مسأله 97:

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد مي تواند خواندن نماز

را تأخير بيندازد.

مسأله 98:

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي كاملاً از خون پاك شد بايد غسل كند ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز قبلي مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل كند.

مسأله 99:

زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد غسل لازم نيست.

مسأله 100:

زن مستحاضه بايد موقع غسل و وضو و بعد از آن تا آخر نماز خود را از بيرون آمدن خون (در صورتي كه براي او ضرر نداشته باشد) حفظ كند و اگر مسامحه كرد و خوني خارج شد بنابر احتياط هر چه بجا آورده از غسل يا وضو يا نماز، دو مرتبه انجام دهد.

مسأله 101:

اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را بجا آورد. مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشاء فقط وضو بگيرد.

مسأله 102:

اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد، عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود بايد براي نماز اول، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعدي قليله را بجا آورد.

مسأله 103:

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد.

حيض

تعريف

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم

زنها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض،((حائض)) مي گويند

علائم خون حيض:

خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سرخ مايل به سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 104:

زنهاي سيّده بعد از تمام شدن شصت سال قمري يائسه مي شوند، يعني خون حيض نمي بينند، و زنهايي كه سيّده نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال قمري يائسه مي شوند.

مسأله 105:

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال مي بيند، در صورتي كه معلوم باشد نُه سال او تمام نشده است و علامت و نشانه ديگري غير از سن، بر بلوغ او نباشد و همچنين خوني كه زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست.

مسأله 106:

زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد ممكن است حيض ببيند بنابر اقوي، ولي اگر بيست روز از ايام عادت ديرتر بود هم وظيفه حائض و هم مستحاضه را احتياطاً انجام دهد.

مسأله 107:

اگر دختري نمي داند كه نُه سالش تمام شده يا نه و خوني ديد كه يقين كرد خون حيض است بايد آن را خون حيض قرار دهد.

مسأله 108:

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 109:

مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 110:

بايد سه روز اولِ حيض پشت سر هم باشد پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز

خون ببيند حيض نيست.

مسأله 111:

اگر سه روز پشت سرهم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود تمام اين مدت را حيض قرار مي دهد.

مسأله 112:

اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم، اگر قبلاً حيض بوده، يعني خون حيض ديده و ممكن است اين خون دنباله آن باشد، حيض است ليكن اظهر اعتبار خروج از چپ براي حيض و خروج از طرف راست براي زخم است، و با عدم امكان وارسي عمل به حالت سابقه مي نمايد و اگر پاك بوده وظيفه اي نسبت به حيض ندارد.

مسأله 113:

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا خون نفاس اگر در ايام عادت زن باشد آن را خون حيض قرار مي دهد و گر نه بايد به وظيفه اي كه مشترك بين حيض و نفاس است عمل كند، يعني لازم نيست آنچه بر حائض واجب است ولي بر نفساء واجب نيست و آنچه بر نفساء واجب است و بر حائض واجب نيست بجا آورد. گرچه انجام دادن مجموع وظايف حائض و وظايف نفساء مطابق احتياط است بلكه اين احتياط در صورت امكان ترك نشود و در صورت عدم امكان احتياط، مخالفت قطعيّه ننمايد.

مسأله 114:

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، ولي احتمال خون ديگري مثل خون جراحت و زخم را هم نمي دهد بايد خود را وارسي كند يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد

بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد.

البته بايد خون زياد نباشد تا به وسيله فوق بتواند بين خون حيض و بكارت فرق بگذارد و در صورت عدم امكان تشخيص و عدم حصول يقين، در ايام عادت حكم به حيض بودن مي كند و گر نه عمل به حالت سابقه مي نمايد.

مسأله 115:

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگرچه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست.

مسأله 116:

اگر حائض پاك شد و بعد از گذشتن ده روز يا بيشتر، دوباره خون ديد اگر از سه روز بيشتر طول بكشد ولي از ده روز بيشتر نباشد و ساير شرايط حيض را داشته باشد، خون دوم نيز حيض است.

مسأله 117:

اگر زني بيش از سه روز خون ديد و ده روز يا كمتر از آن پاك شد، چنانچه نمي داند خون زخم و جراحت است يا نه، اگر در ايام عادت زن باشد يا اينكه شرايط حيض را داشته باشد آن را خون حيض قرار دهد.

اقسام زنهاي حائض

مسأله 118:

زنهاي حائض بر شش قسمند:

1 - صاحب عادت وقتيّه و عدديّه

2 - صاحب عادت وقتيّه

3 - صاحب عادت عدديّه

4 - مضطربه

5 - مبتدئه

6 - ناسيه

تعريف عادت وقتيه و عدديه

آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد مثل آنكه دو ماه پشت سرهم از اول ماه تا هفتم آن

خون ببيند.

تعريف صاحب عادت وقتيه

آن زني است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد. مثلاً دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

تعريف صاحب عادت عدديه

آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سرهم به يك اندازه باشد ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد. مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

تعريف مضطربه

آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

تعريف مبتدئه

آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

تعريف ناسيه

آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

احكام زنهاي حائض

مسأله 119:

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته مي شود عمل كند. و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 120:

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض است و خوني كه بعد

از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلاً زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

مسأله 121:

زني كه عادت وقتيه دارد اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض گفته مي شود عمل نمايد. و اگر بعد بفهمد حيض نبوده مثل آنكه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادتهايي را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 122:

زني كه عادت عدديه دارد اگر بيشتر از شماره عادت خود، خون ببيند و از ده روز بيشتر شود چنانچه همه خونهايي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت

او كمتر است بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 123:

مضطربه (زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده) اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد. چنانچه عادت خويشان او مشخص است آن مقدار را براي خود حيض و بقيه را استحاضه قرار مي دهد.

مسأله 124:

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد بايد بنابر احتياط تا هفت روز را حيض قرار دهد.

مسأله 125:

مبتدئه، يعني زني كه دفعه اول خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايي كه ديده يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در مضطربه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 126:

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است. ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون

سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 127:

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 128:

ناسيه، يعني زني كه وقت و عدد عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي را كه خون او نشانه حيض دارد تا ده روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنابر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مگر اينكه بداند به طور مسلّم در روزهاي اول حيض نمي شده است كه در آن صورت بعد از آن روزها را بايد حيض قرار دهد و اگر ظن اطميناني پيدا كرد كه ايام عادتش مثل خويشان خود است عادت آنها را براي خود انتخاب مي كند.

احكام حائض

مسأله 129:

چند چيز بر حائض حرام است

1 - عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم بجا آورده شود. ولي بجا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز

ميت، مانعي ندارد.

2 - تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

3 - جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 130:

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه قبلاً ذكر شده

روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد. شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 131:

اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قُبُل جماع كند، بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد. مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد. و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 132:

طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 133:

اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام بايد حرف او را قبول كرد، مگر اينكه اطمينان پيدا شود كه دروغ مي گويد.

مسأله 134:

اگر زن در بين نماز حائض شود نماز او

باطل است.

مسأله 135:

بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولي بنابر اظهر براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

مسأله 136:

نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 137:

اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها روزهايي بوده كه بايد روزه مي گرفته، واجب است قضا نمايد.

نفاس

تعريف نفاس

وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس ((نفساء)) مي گويند.

مسأله 138:

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 139:

لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است بنابر احوط.

مسأله 140:

ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده

روز نمي شود.

مسأله 141:

توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب، مستحب، و مكروه است، بر نفساء هم واجب، مستحب، و مكروه مي باشد.

مسأله 142:

طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد. و اگر شوهرش با او نزديكي كند احتياط واجب آن است كه به دستوري كه در احكام حيض (مسأله 131) گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 143:

وقتي زن از خون نفاس پاك شد بايد غسل كند و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.

مسأله 144:

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال بدهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد كه اگر پاك است، براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 145:

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است.

و اگر عادت ندارد، تا ده روز بنابر اظهر نفاس و بقيه استحاضه مي باشد. و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت ندارد از روز بعد از عادت و كسي ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را بجا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 146:

زني

كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند در صورتي كه از ده روز بيشتر نشود بنابر اظهر تمام آن مدت را نفاس قرار مي دهد.

استفتائات

1 - آيا استبراء در حق زنان ثابت است يا نه.

بسمه تعالي

استبراء در حق زنان ثابت نيست، و سزاوار است كه بعد از بول، في الجمله آرام گيرند و تنحنح نمايند و فرج خود را به طرف عرض، فشار دهند و رطوبت مشكوكي كه از زنها خارج مي شود پاك است، مطلقاً و ناقض طهارت نيست. اگرچه رعايت امور مزبوره را ننمايد.

2 - هرگاه خون حيض، مشتبه به خون بكارت شود، شناختن آن به چه طريق است.

بسمه تعالي

در تشخيص و شناختن آن، بايد قدري پنبه، داخل در فرج كند و قدري صبر نمايد، و بهتر آن است وقتي كه مي خواهد اين عمل را بكند به پشت بخوابد و پاها را بلند كند، و بعد از مدتي پنبه را آهسته بيرون آورد، پس اگر خون در دور آن واقع شده باشد آن خون بكارت است و اگر خون تمام پنبه را گرفته باشد، خون حيض است و شرط است در امتحان مذكور، اينكه قروح يا جروح، احاطه به فرج مثل بكارت نداشته باشد و همچنين خون بسيار نباشد كه نتوان تشخيص داد. بلكه بايد احتمال غير اين دو قسم خون كه خون بكارت و خون حيض است ندهد.

3 - اگر زني سه روز خون ديد و قطع شود و در بين ده روز دوباره خون ديد و قبل از ده روز قطع شد تكليف اين زن نسبت به اين ايام چيست.

بسمه

تعالي

تمامي خون و پاكي وسط، يعني مابين سه تا ده محكوم به حيض است.

4 - آيا زن باردار ممكن است حيض ببيند يا نه:

بسمه تعالي

بلي ممكن است بنابر اقوي، ولي با تأخّر از ايام عادت، بيست روز بايد احتياط كند به جمع بين تروك حائض و افعال مستحاضه.

5 - اقل و اكثر ايام حيض چقدر است.

بسمه تعالي

اكثر زمان حيض، ده روز است و اقل زمان حيض سه روز است پس هرگاه يك روز يا دو روز خون ببيند حيض نخواهد بود.

6 - در زمان حيض، و طي نمودن در قُبُل حائض، چه صورت دارد.

بسمه تعالي

حرام است در زمان حيض وَطْي نمودن در قُبُل حائض با علم به آن، و درباره هر يك از مرد و زن، موجب فسق مي شود علي المعروف، اگرچه از كبائر بودن آن معلوم نيست، بلي حلال شمردن آن، موجب كفر است با علم به حرمت آن.

7 - اگر وطي كرد مرد، زنش را در زمان حيض، آيا كفّاره واجب است بر زن يا نه:

بسمه تعالي

واجب است به احتياط وجوبي در صورت علم و عمل.

8 - كفّاره وطي، چقدر است.

بسمه تعالي

كفّاره عبارت است از يك دينار، يعني اشرفيِ هيجده نخودي كه يك مثقال شرعي است. و اين مقدار كفّاره، در اول حيض است، و در وسط آن نصف اشرفي است، و در آخر آن ربع اشرفي است.

9 - اول، وسط و آخر حيض را بيان فرمائيد.

بسمه تعالي

زني كه مدتش مثلاً شش روز است، روز اوّل و دوّم آن، اوّل حيض است و روز سوم و چهارم، وسط حيض است و روز پنجم و ششم، آخر حيض است.

10 - آيا غُسل حيض

كفايت از وضو مي كند يا نه:

بسمه تعالي

كيفيت غسل حيض، مانند غسل جنابت است، لكن غسل حيض، كفايت از وضو نمي كند و اظهر وجوب وضو است.

11- خانمي بعد از پنج روز ايام عادتش پاك شده و غسل كرده، روز هشتم يك قطره خون مي بيند، اين خون چه حكمي دارد.

بسمه تعالي

با فرض اينكه بين اين خون و اوّلين روزي كه خون ديده بيش از ده روز فاصله نشده، تمام اين هشت روز به حكم حيض است.

12 - زن پس از ايام عادت كه معمولاً شش يا هفت روز است پاك شده ولي بعد از آن باز خون زرد رنگي مي بيند و شك دارد كه خون حيض است يا نه و نمي داند تا ده روز تمام مي شود يا نه، وظيفه اش چيست.

بسمه تعالي

صبر مي كند اگر قبل از ده روز قطع نشد تمام آنرا حيض قرار مي دهد و اگر از ده روز تجاوز كرد فقط ايّام عادت را حيض قرار داده و نمازهاي روزهاي غير آنرا قضا مي كند.

13 - زني پس از شش روز از خون حيض پاك مي شود و هيچ خوني نمي بيند و روز نهم ترشح خوني بسيار كمي مي بيند بعد هم كاملاً پاك مي شود حكم اين خون چيست.

بسمه تعالي

با فرض اينكه عرفاً خون بر آن صدق مي كند مثل سؤال اوّل است.

14 - زني جنب بوده و قبل از غسل جنابت حيض شده آيا صحيح است كه قبل از پاك شدن از حيض غسل جنابت كند و غسلهاي ديگر چطور.

بسمه تعالي

صحيح است قبل از پاك شدن از حيض غسل جنابت كند به جهت تخفيف

قذارت باطني و هم مي تواند در وقت پاك شدن يك غسل به نيّت هر دو انجام دهد و اگر قبلاً غسل جنابت كرده در آن وقت به نيّت وظيفه فعليّه غسل كند و بعض اغسال مثل غسل احرام براي حائض مستحبّ است.

15 - زني حيض شد، روز دوم حيض، رحمش را با عمل جراحي در آوردند، كه حيض سه روز نشد آيا غسل حيض واجب است.

بسمه تعالي

غسل حيض بر او واجب نيست بلكه بايد غسل استحاضه كند و عبادتهاي ترك شده را قضا كند.

16 - رحم زني را طي يك عمل جراحي برداشته اند، خونهايي كه بعداً مي بيند محكوم به چيست.

بسمه تعالي

خون حيض نيست و محكوم به دم قرحه است خصوصاً اگر علامت آن را دارا باشد كه خروج از راست است.

17 - در صورتي كه استحاضه كثيره است و شخص از نظر جسمي توانايي سه مرتبه غسل در شبانه روز را ندارد (مبتلا به كمر درد و پا درد مي باشد) آيا مي تواند براي نماز بجاي غسل استحاضه، تيمم بدل از غسل كند و همچنين براي روزه مي تواند تيمم كند؟ و آيا قضاي روزه هاي اين چند روز را بايد بگيرد.

بسمه تعالي

يكي از مسوّغات تيمّم، حرج و مشقّت شديدة در استعمال آب است، و اگر بخواهد احتياط كند در آخر وقت تيمّم كند و نماز و روزه اش صحيح است و قضا ندارد.

18 - در رابطه با استحاضه قليله اگر شخصي بعد از نماز صبح پاك شده آيا براي نماز ظهر بايد يك وضو و براي نماز عصر هم يك وضوي ديگر بگيرد و همچنين براي نماز مغرب و عشا؟

بسمه

تعالي

با پاك شدن از استحاضه قليله براي اوّلين نماز وضو مي گيرد و براي نماز ديگر هم كافي است.

19 - زني ادعا مي كند كه هر ماه فقط يك روز يا دو روز خون مي بيند و هميشه اينطور بوده است؟ آيا اين خون استحاضه است يا حكم ديگري دارد.

بسمه تعالي

استحاضه است.

20 - زني است كه 50 سال او تمام شده است ولي هنوز هر ماه هفت الي ده روز خوني از او خارج مي شود كه از نظر ظاهر تفاوتي با خون حيض او ندارد آيا اين خون را بايد حيض حساب كرد يا استحاضه.

بسمه تعالي

احتياط در جمع بين تروك حائض و احكام استحاضه كند.

21 - زن حامل در حال حمل گاهي يك لكّه خون مي بيند و ممكن است ده روز بعد هم لكّه اي ببيند تكليف آن زن چيست.

بسمه تعالي

استحاضه است مگر علم به غير آن حاصل شود.

22 - اگر زني كه قرص ضدبارداري مي خورد كه در ماه مبارك رمضان حائض نشود بر فرض دو يا سه روز خون در باطل باشد و بيرون نيايد حكم روزه او چيست.

بسمه تعالي

احتياط مي كند به اينكه روزه به رجاء عمل به وظيفه مي گيرد و بعداً هم قضا مي كند با علم به اينكه سه روز ادامه داشته است.

23 - خانمي براي جلوگيري از عادت ماهانه قرص خورده و در بين آن بر اثر ترك قرص كمي خون ديده ولي پيش از سه روز قطع شده است. آيا اين خون كه در ايام عادت بوده حكم حيض را دارد.

بسمه تعالي

خير، مگر با علم به بقاء در باطن كه وظيفه احتياطي آن گذشت.

24 -

لطفاً بفرماييد زن تا چند سال حيض مي بيند و به سال شمس يا قمري چگونه محاسبه مي گردد با توجه به اينكه در شناسنامه ها تاريخ به سال شمسي است.

بسمه تعالي

حدّ يأس در قرشيه تمام شدن شصت سال قمري است و در غير او تمام شدن پنجاه سال قمري است كه ظاهراً به ترتيب 58 سال و 2 ماه و 18 روز، و 48 سال و 6 ماه و 7 روز به سال شمسي مي شود.

25 - خانمي شك دارد كه به سن يائسگي رسيده يا نه و خوني مي بيند كه نمي تواند يقين به ادامه آن تا سه روز پيدا كند وظيفه او نسبت به نماز و روزه چيست.

بسمه تعالي

وظيفه او مثل سابق استظهار است و ترك عبادت.

26 - زني حائض است و گردنبند او با نقش اللّه مي باشد و گاهي بي اختيار روي بدنش قرار مي گيرد. آيا جايز است چنين گردنبندي را به گردن آويزان كند.

بسمه تعالي

با علم به تماسّ با بدن حائز نيست.

27 - رفتن زن با حالت عادت ماهانه به حرم ائمه معصومين به قصد زيارت جايز است يا نه.

بسمه تعالي

جائز نيست علي الاحوط، و اين احتياط در حرم و رواق در مكث و عبور ترك نشود.

28 - رفتن زن به حالت عادت ماهانه به حرم امامزادگان به قصد زيارت جايز است يا نه.

بسمه تعالي

مراعات عدم هتك بنمايد و في نفسه جايز است.

29 - مقاربت زن و شوهر بعد از حيض و قبل از غَسل حيض، چه حكمي دارد و نوزاد حاصل از اين مقاربت چه حكمي دارد.

بسمه تعالي

جائز است علي كراهيّة، و احوط تجنّب از آنست

مگر بعد از غُسل فَرْج، و حكم ولد حكم سائر اولاد است يعني حلال زاده است.

30 - زني حائض يا به خاطر جهل به مسأله و يا عمداً حال خود را به شوهر نمي گويد و بعد از جماع براي مرد يقين حاصل مي شود كه زن در حال حيض بوده است، آيا كفاره دارد و اگر دارد بر عهده زن است يا مرد. و يا هر دو.

بسمه تعالي

كفّاره ندارد.

31 - خوني كه دختر بعد از شب عروسي به مدت يك يا دو روز مشاهده مي كند غسل دارد يا خير.

بسمه تعالي

دم بكارت موجب غسل نيست.

32 - زني در اثر ملاعبه با شوهرش، احساس شهوت مي كند و حالت انزال به او دست مي دهد و فكر مي كند جنب شده است آيا با چنين حالتي غسل بر او واجب مي شود.

بسمه تعالي

با علم به خروج مني به بيرون غسل واجب مي شود ولو حصول علم با علائم باشد كه در مسئله 350 رساله آمده.(2)

33 - گاهي بانوان و دوشيزگان عقد بسته، در اثر ملاعبه با شوهر خود ترشحاتي همراه با كمي لذّت و خوشي مي بينند، آيا اين ترشحات حكم مني را دارد.

بسمه تعالي

مبني بر حصول علم است به شرحي كه گذشت.

34 - زني پس از نزديكي با همسرش، غسل كرده و پس از آن مقداري مني خارج شده است، نمي داند از مرد است يا از خود او، تكليف او چيست.

بسمه تعالي

هرگاه بعد از غسل، مني مرد از زن خارج شود غسل واجب نيست و همچنين است اگر شك كند كه مني بيرون آمده از خود اوست يا از مرد، اما اگر علم

يا اطمينان داشته باشد كه مني خارج شده از خود اوست و يا مخلوط با مني مرد است، غسل بر او واجب است.

35 - زني حائض بوده و غسل حيض را فراموش كرده و مدتي نماز خوانده البته براي نمازهاي خود وضو گرفته آيا نمازهاي او صحيح است.

بسمه تعالي

صحيح نيست مگر غسل واجبي در بين انجام داده باشد كه نمازهاي بعد آن تا عادت ماهانه بعدي صحيح است.

36 - زني جنب بوده و فراموش كرده و مدتي نماز خوانده ولي در اين بين غسل حيض انجام داده است و فعلاً متوجه شده، تكليف او نسبت به نمازهاي گذشته چيست.

بسمه تعالي

اگر بقصد آنچه بر ذمّه اوست غسل كرده كفايت از غسل جنابت هم نموده است، و اگر خصوص حيض را قصد كرده و توجّه به جنابت نداشته بعيد نيست از غسل جنابت هم كفايت كند لكن احوط خلاف آنست.

37 - آيا با غسل استحاضه كثيره، وضو هم لازم است با غسل متوسطه چطور.

بسمه تعالي

با غسل متوسطه وضو لازم است، و همچنين با اغسال كثيرة علي الاحوط و توضيح در مسأله 383(3) و 384(4) رساله آمده است.

38 - در صورت شك بين خون نفاس و خون زخم:

الف) تكليف زن در اين مورد چيست.

ب) چنانچه لباس بيمار، آغشته به خون باشد حكم خون نفاس دارد يا زخم؟

بسمه تعالي

الف: اگر همراه با ولد يا پس از آن تا ده روز باشد بلكه خون همراه سقط به نحوي كه در مسأله 439(5) رساله بيان شده نفاس است، مگر اينكه بداند قرحه اي در باطن هست كه اين خون از آنست.

ب: مبني بر جواب قبلي است.

39 - زني براي جلوگيري از

حاملگي از دستگاه ((آي يو دي)) [IUD] استفاده مي كند اگر در اين حالت خونريزي رخ دهد تكليف چيست.

بسمه تعالي

اگر علم دارد كه از زخم است فقط تطهير مي كند و اگر شك دارد به مسأله 407(6) و 408(7) رساله مراجعه كند.

40 - زني را كه عمل جرّاحي مي كنند جهت سقط جنين، خوني كه از مجراي عادي او خارج مي شود چه حكمي دارد.

بسمه تعالي

احكام نفاس را دارد.

41 - وقتي براي اوّلين بار عادت ماهانه شدم، چون در آن زمان رسم نبود كه مادرها مسأله زنانه خود، حتي غسل كردن براي حيض را براي دخترانشان بگويند به مدت 3 سال هر وقت براي غسل كردن به حمام مي رفتم، زير دوش آب مي ايستادم و فقط صلوات مي فرستادم و وقتي كه عادت بودم نماز و روزه ام را انجام مي دادم و هم به مسجد مي رفتم و بعد كه شوهر كردم فهميدم كه زن وقتي كه حائض مي شود بايد غسل كند حالا تكليف من نسبت به نماز و روزه هايم در اين مدت 3 سال چيست

بسمه تعالي

نماز و روزه قضا دارد مگر خصوص روزهاي عادت كه نمازهاي آنها قضا ندارد.

42 - زني عادت وقتيه ندارد، اما در مورد اينكه صاحب عادت عدديه است نيز ترديد دارد به اين صورت كه مدت خون ديدن وي هفت روز است از هفت تا ده روز ترشحاتي به رنگ زرد تيره مي بيند گاهي نيز در فاصله روز هفتم و دهم لكّه خون مي بيند وظيفه وي چيست.

بسمه تعالي

اگر دو ماه پي در پي چنين حالتي براي او پيش نيامد عادت مستقّر شده و با

يك مرتبه رؤيت خلاف، زائل نمي شود، ولي اگر چندين مرتبه چنين حالت برايش پيش آمد كه محكوم به حيض شد و بنحوي بود كه در نزد عرف صاحب عادت بحساب نيامد عادت سابق زائل شده و مضطربه بحساب مي آيد مگر همين حالت دو ماه پي در پي مثل هم باشد.

غسل ميّت

مسأله 147:

واجب است ميّت را سه غسل بدهند:

1 - اول: غسل با آبي كه به سدر مخلوط باشد

2 - دوم: غسل با آبي كه به كافور مخلوط باشد

3 - سوم: غسل با آب خالص

مسأله 148:

غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، بنابراحتياط، واجب است. و غسل، كفن، دفن كافر و اولاد او، جايز نيست. و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 149:

بچه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد بنابراحتياط واجب غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 150:

اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند جايز است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد.

مسأله 151:

نگاه كردن به عورت ميّت حرام است، و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 152:

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل

ميّت براي او كافي است ولي بنابراحتياط موقع غسل دادن نيّت غسل جنابت و يا حيض را نيز بنمايند.

غسل مس ميّت

مسأله 153:

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسل اش نداده اند، مس كند، يعني جايي از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مس ميّت كند.

غسلهاي مستحب

مسأله 154:

غسل ها، در شرع مقدس اسلام بسيار است كه از آن جمله است:

1 - غسل جمعه

2 - غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاي فرد مثل سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند

3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان

4 - غسل شب عيد فطر

5 - غسل روز هشتم و نهم ذي الحجه

6 - غسل روز اول، پانزده، بيست و هفتم و آخر ماه رجب

7 - غسل روز عيد غدير

8 - غسل روز بيست و چهارم ذي الحجه

9 - غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان و هفدهم ربيع الاول،

10 - غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد

11 - غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته، رفته و آن را ديده باشد

12 - غسل براي احرام و طواف و وقوف به عرفات و مشعر و براي قرباني كردن و سر تراشيدن در مني و براي توبه از معاصي اگر چه گناه صغيره باشد، و براي طلب حاجت و استخاره يعني طلب خير از خداوند.

تيمّم
تيمم

مسأله 155:

در هفت مورد، به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

1 - پيدا نكردن آب

2 - مشقّت بيش از حدّ

3 - ترس از ضرر

4 - نياز به آب براي حفظ جان

5 - نياز به آب براي تطهير

6 - نداشتن آب مباح

7 - نداشتن وقت براي وضو يا غسل

چيزهايي كه تيمم بر آنها صحيح است

مسأله 156:

تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ، اگر پاك باشند، صحيح است.

به آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است. تيمم بر سنگ گچ و سنگ و سنگ آهك قبل از پخته شدن، صحيح است.

دستور تيمم

مسأله 157:

در تيمم، چهار چيز واجب است:

اول:نيّت

دوم: زدن تمام كف دو دست، با هم، بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است و بنابر احتياط واجب، همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر زمين كافي نيست

سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و بنابراحتياط واجب بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود

چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

احكام تيمم

مسأله 158:

تيمم بدل از غسل و بدل از وضو، با هم فرقي ندارند، ولي احتياط مستحب است در تيمم بدل از غسل، بلكه در هر تيممي، بعد از مسح پيشاني، يك بار ديگر كف دستها را به زمين بزند و پشت دستها را به همين صورتي كه گفته شد، با كف دست ديگر مسح كند.

مسأله 159:

پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح كند و كارهاي آن را بايد پشت سر هم بجا آورد.

مسأله 160:

انسان بايد براي تيمم، انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها، مانعي باشد،

مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد بر طرف كند.

نماز
تعريف نماز

نماز، مهم ترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود، اعمال ديگر هم قبول نمي شود. همان طور كه اگر انسان، در هر شبانه روز، پنج نوبت در نهر آبي شست و شو كند، چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم، انسان را از گناهان پاك مي كند.

سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را سبك شمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند.

پيغمبر اكرم (ص) فرمودند: ((كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است)).

در حال نماز، به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم، بسيار پست و ناچيز ببيند. و اگر انسان در موقع

نماز، كاملاً به اين مطلب توجه كند، از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك امير المؤ منين عليه السّلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز نماز گزار بايد توبه و استغفار كند و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتي را ترك كند. نيز سزاوار است كه نماز گزار، كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند، بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خودداري از بول، به نماز نايستد و در موقع نماز، به آسمان نگاه نكند.

و نيز كارهايي كه ثواب را زياد مي كند، بجا آورد، مثلاً انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

مسأله 161:

نمازهاي واجب به شرح ذيل است:

1 - نماز يوميّه (شبانه روز) و آنچه ملحق به آن است مانند نماز جمعه، نماز احتياط، نماز قضا و نمازي كه نماز گزار دوباره آن را اعاده مي كند

2 - نماز آيات كه به سبب آمدن حوادثي چون: زلزله، خسوف، كسوف و مانند اينها واجب مي شود

3 - نماز ميّت

4 - نماز طواف واجب خانه كعبه

5 - نماز قضاي والدين بر پسر بزرگ

6 - نمازي كه به سبب اجير شدن و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي يوميّه

مسأله 162:

پنج نماز در روز واجب است:

1 - نماز ظهر (چهار ركعت)

2 - نماز عصر (چهار ركعت)

3 - نماز مغرب (سه ركعت)

4 - نماز عشا (چهار ركعت)

5 - نماز صبح (دو ركعت)

مسأله 163:

نماز گزار براي بجا آوردن نماز صحيح، چند شرط را بايد قبل از نماز رعايت كند:

اوّل: طهارت

دوم: وقت هر نماز

سوم: قبله

چهارم: پوشش در حال نماز و شرايط آن

پنجم: مكان نماز

وقت نمازهاي يوميّه

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 164:

نماز ظهر و عصر، هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند.

وقت مخصوص نماز ظهر

از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر نگذرد. و اگر كسي، اشتباهاً عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است.

وقت مخصوص نماز عصر

هنگامي است كه به اندازه خواندن نماز عصر، به مغرب، وقت ماند باشد.

مابين اين دو وقتِ مخصوص،وقت مشترك نماز ظهر و عصر است.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 165:

نماز مغرب و عشا، هر كدام وقت مخصوص و مشترك دارند.

وقت مخصوص نماز مغرب

از اول مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد.

وقت مخصوص نماز عشا

براي شخص مختار، موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد.

بين وقت مخصوص نماز مغرب و عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشا است.

وقت نماز صبح

مسأله 166:

نزديك اذان صبح، از طرف مشرق، نور سفيدي رو به بالا حركت مي كند كه آن را ((فجر اول)) گويند، موقعي كه آن سفيدي پهن شد، ((فجر دوم)) و اول وقت نماز صبح است.

و آخر وقت نماز صبح، موقعي است كه آفتاب مي خواهد بيرون آيد.

احكام اوقات نماز

مسأله 167:

كسي كه فقط به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند.

مسأله 168:

مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است. و هر چه به اول وقت نزديك تر باشد، بهتر است.

ترتيب نماز

مسأله 169:

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر

را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.

نمازهاي مستحب

مسأله 170:

نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را ((نافله)) گويند.

در بين نمازهاي مستحبي، به خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده است.

نافله هاي شبانه روزي، در غير روز جمعه، سي چهار ركعت است:

1 - ظهر، هشت ركعت، قبل از نماز ظهر

2 - عصر، هشت ركعت، قبل از نماز عصر

3 - مغرب، چهار ركعت، بعد از نماز مغرب

4 - عشا، دو ركعت نشسته، بعد از نماز عشا

5 - صبح، دو ركعت، قبل از نماز صبح

6 - شب، يازده ركعت.

نماز شب

در اهميت و فضيلت نماز شب روايات بسياري وارد شده است، از جمله: پيامبراكرم صلّي اللّه عليه و آله به علي عليه السّلام فرمودند: بر تو باد نماز شب!

آن حضرت در جايي مي فرمايند: آنقدر جبرئيل مرا سفارش به نماز شب كرد كه گويا نيكويان امتم شب نمي خوابند. دو ركعت نماز در شب را بر همه دنيا ترجيح مي دهم.

امام علي عليه السّلام فرمودند: نماز شب، بدن را سالم مي كند.

امام صادق عليه السّلام مي فرمايند: نماز شب، سبب بخشش گناهان مي شود.

نماز شب، صورت را نوراني مي كند.

نماز شب، روزي را زياد مي كند.

روش خواندن نافله شب

مسأله 171:

نافله شب، يازده ركعت است به شرح زير:

هشت ركعت به نيّت نافله شب (چهار نماز دو ركعتي)

دو ركعت به نيت نماز شفع

يك ركعت به نيت نماز وتر.

وقت خواندن آن، بعد از نصف شب است و هر چه به صبح نزديكتر باشد، بهتر است.

نماز شفع هم مثل نماز صبح است.

نماز وتر، به اين طريق خوانده مي شود:

پس از نيّت، حمد و سه مرتبه سوره توحيد و يك مرتبه سوره فلق و يك مرتبه سوره ناس خوانده مي شود و بعد از آن، هر دو دست را مقابل صورت گرفته مشغول خواندن قنوت مي شود و بعد از قنوت، دست چپ را فقط به حال قنوت نگه داشته و با دست راست تسبيح را گرفته و در حقّ چهل مؤمن دعا مي كند، مثلاً بدين طريق:اللّهمَّ اغْفِرْ لِرُوح الله الخميني و... آنگاه هفتاد مرتبه بگويد: اَسْتغِفرُ اللهَ رَبّي و اَتُوبُ اليه و بعد سيصد مرتبه بگويد: اَلْعَفْوَ اَلْعفْوَ و سپس هفت مرتبه بگويد: هذا مَقامُ العائذُ بِكَ مِنَ النّار و

بعد بگويد:ربّ اغْفِرْ لي و ارْحَمْني و تُبْ عَليَّ اِنَّكَ انتَ التّوّابُ الرّحيم.

نماز غفيله

مسأله 172:

نماز غفيله يكي از نمازهاي مستحبي است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود.

مسأله 173:

نماز غفيله دو ركعت است، در ركعت اول بعد از حمد به جاي سوره بايد يا بهتر است اين آيه خوانده شود:

وَ ذَالنّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقدِرَ عَلَيهِ فنادي في الظُّلُماتِ اَنْ لا اِله اِلاّ اَنت سُبْحانكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالمينَ فَاسْتَجَبْنا لهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كذلِكَ نُنْجِي المُؤْمنين.

در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه قرائت شود:

و عِنْدَهُ مفاتِحُ الْغيبِ لا يَعْلَمُها اِلاّ هُو وَ يَعْلَمُ ما فَي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْاَرْضِ و لا رَطْبٍ و لا يابسٍ اِلاّ في كتابٍ مُبينٍ

در قنوت اين دعا خوانده شود:

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِمَفاتِح الغَيْبِ الّتي اِلاّ اَنْتَ اَنْ تُصَلِّي علي محمَّدٍ و اَنْ تَفْعلَ بي...

سپس حاجتهاي خود را ذكر كرده و بعد بخواند:

اَللّهُمَّ اَنْت وَليُّ نِعْمَتي وَالْقادرُ علي طَلَبَتي تَعْلَمُ حاجَتي فَاَسْاءلُكَ بِحَقِّ محمّدٍ وَ آلِ محمّدٍ عليهِ و علَيْهِمُ السَّلام لَمّا قَضَيْتها لي.

قبله

مسأله 174:

خانه كعبه كه در مكّه معظمه مي باشد، قبله است و بايد رو به آن نماز خواند. همين قدر كه گمان بكند رو به قبله است، كافي است.

مسأله 175:

كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل كند و اگر گمان ممكن نيست، به هر طرف كه انجام دهد، صحيح است.

پوشاندن بدن در نماز

مسأله 176:

زن در موقع نماز بايد تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند، حتي اگر كسي او را نبيند، ولي پوشاندن صورت و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا، لازم نيست.

ولي احتياط در اين است كه صورت بيش از آنچه شستن آن در موقع وضو واجب است در حال نماز باز نباشد و همچنين كف پا و درون دست نيز باز نباشد. اما براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

لباس نماز گزار

مسأله 177:

لباس نماز گزار شش شرط دارد:

1 - پاك باشد.

2 - مباح باشد.

3 - از اجزاي مردار نباشد.

4 - از حيوان حرام گوشت نباشد.

5و6 - اگر نماز گزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلا باف نباشد.

مسأله 178:

زينت كردن به طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست، براي مرد در نماز و غير نماز حرام است.

دنداني كه پوشش طلا دارد، در نماز مانعي ندارد.

زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مكان نماز گزار

مسأله 179:

مكان نماز گزار دو شرط دارد:

اول: مكان مباح باشد.

دوم: مكان نماز گزار از نجاست مرطوب كه به بدن و لباس نماز گزار سرايت كند، خالي باشد.

مسأله 180:

نماز خواندن در مسافر خانه و حمام و مانند اينها كه براي كساني كه وارد مي شوند آماده شده، اشكال ندارد.

مسأله 181:

اين كه زن، جلوتر از مرد يا مساوي و همدوش با مرد براي نماز خواندن بايستد، مكروه است، بنابر اظهر. مگر اين كه بين آن دو، چيزي مانند پرده و مانند آن، حائل بشود و يا اين كه بين آن دو، به مقدار حداقل يك وجب و حداكثر ده ذراع كه حدود پنج متر مي شود، فاصله باشد كه در اين صورت، كراهت كم و يا برداشته مي شود.

احكام مسجد

مسأله 182:

نجس كردن زمين و سقف و بام و ظاهر و باطن مسجد، حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را بر طرف كند. و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاستش را بر طرف كنند.

مسأله 183:

چند چيز در مسجد مستحب است:

1 - تميز كردن مسجد

2 - روشن كردن چراغ

3 - كسي كه وارد مسجد مي شود، ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي در آن نباشد

4 - موقع داخل شدن به مسجد، اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد.

مكانهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 184:

نماز در مسجد، از نماز در غير مسجد افضل است و بهتر از همه مساجد، مسجد الحرام و بعد مسجد النّبي و بعد مسجد كوفه و بعد

مسجد سهله و مسجد خيف و مسجد غدير و مسجد بيت المقدس و مسجد براثا و مسجد قبا و مسجد جامع هر شهر و بعد مسجد قبيله و بعد مسجد بازار است.

از جمله اماكن مستحب و با فضيلت، مشاهد مشرفه انبيا و اوصياي آنان و ائمه عليهم السّلام است.

اذان و اقامه

مسأله 185:

براي مرد و زن، مستحب است پيش از نمازهاي يوميه، اذان و اقامه بگويند، اما احتياط مستحب اين است كه اقامه ترك نشود، مخصوصاً در نماز صبح و مغرب و براي كسي كه به جماعت نماز نمي خواند.

پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است كه سه مرتبه بگويند: الصلاة، گفتن اذان و اقامه در غير اين مورد، به قصد ورود در شرع، حرام است.

مسأله 186:

مستحب است در گوش راست بچه اي كه به دنيا آمده اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

اذان و ترجمه

اللّه اكبر (4 بار)

خداي تعالي بزرگ تر از آن است كه او را وصف كنند.

أشْهَدُ أنْ لا اله إ لاّ اللّه (2 بار)

شهادت مي دهم كه غير از خدائي كه يكتاست، خداي ديگر سزاوار پرستش نيست.

أشْهَدُ أنَّ محمّداً رَسُولُ اللّه (2 بار)

شهادت مي دهم كه حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله فرستاده خداست.

أشْهَدُ أنَّ عليّاً وَليُّ اللّه (2 بار)

شهادت مي دهم كه حضرت علي عليه السّلام وليّ خدا بر همه خلق است.

حيّ علي الصلاة (2 بار)

بشتاب به سوي نماز.

حيّ علي الفلاح (2 بار)

بشتاب به سوي رستگاري.

حيّ علي خَيْرِ العمل (2 بار)

بشتاب به سوي بهترين عمل.

اللّه اكبر (2 بار)

لا إ له إ اللّه (2 بار)

خدايي سزاوار پرستش نيست، مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.

اقامه

اللّه اكبر (2 بار)

أشْهَدُ أن لا إ له إ لاّ اللّه (2 بار)

أشْهَدُ أنَّ محمّداً رَسولُ اللّه (2 بار)

أشْهَدُ أنّ عليّاً وليُّ اللّه (2 بار)

حيّ علي الصلاة (2 بار)

حيّ علي الفلاح (2 بار)

حيّ علي خير العمل (2 بار)

قَدْ قامَتِ الصَّلاة (2 بار)

اللّه اكبر (2 بار)

لا إ له إ لاّ اللّه (1 بار)

واجبات نماز

مسأله 187:

واجبات نماز، يازده چيز است:

اول: نيّت

دوم: قيام

سوم: تكبيرة الاحرام، يعني ((اللّه اكبر)) گفتن در اول نماز

چهارم: ركوع

پنجم: سجود

ششم: قرائت

هفتم: ذكر

هشتم: تشهد

نهم: سلام

دهم: ترتيب

يازدهم: موالات، يعني پي در پي بودن اجزاي نماز.

مسأله 188:

بعضي از واجبات نماز، ركن است و بعضي ديگر غير ركن.

اركان نماز

نيّت

قيام

تكبيرة الاحرام

ركوع

سجود (دو سجده)

غير اركان نماز

قرائت

ذكر

تشهد

سلام

ترتيب

موالات

فرق بين اركان نماز و غير اركان

اگر انسان اركان نماز را بجا نياورد و يا اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز، باطل است، ولي غير اركان را اگر اشتباهاً كم يا زياد كند، نماز باطل نيست.

نيّت

مسأله 189:

انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم، بجا آورد و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه: ((چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي الله))، بلكه همين قدر كه انگيزه انسان از اين كار، نماز خواندن باشد، در تحقّق نيّت كافي است. ولي بهتر و افضل اين است كه نيّت نماز را از قلب خود بگذراند.

مسأله 190:

انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم، نماز بخواند. پس كسي كه ريا كند، يعني، براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است، بنابر احوط، خواه براي مردم باشد، يا خدا و مردم، هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 191:

اگر كسي مثلاً خواست نماز ظهر بخواند، ولي موقع شروع در نماز، اشتباهاً به جاي لفظ ظهر، لفظ عصر به زبان او آمد، يا اين كه در قلبش به جاي ظهر مثلاً عصر اشتباهاً خطور كرد، ولي انگيزه او از اين عمل، نماز ظهر بود، مانعي ندارد و نماز او صحيح است.

قيام

مسأله 192:

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام، بنابر ظاهر، و قيام پيش از ركوع - كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند- ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع، ركن نيست.

مسأله 193:

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد اوّل بايستد و سپس به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل

است.

مسأله 194:

موقعي كه ايستاده، بايد بدن را عمداً حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند، ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.

مسأله 195:

حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و سوره و ساير حالات، اشكال ندارد.

تكبيرة الاحرام

مسأله 196:

گفتن اللّه اكبر در اول هر نماز، واجب و ركن است و بايد بنابر احوط، حروف ((اللّه)) و حروف ((اكبر)) و دو كلمه ((اللّه اكبر)) را پشت سر هم بگويد.

مسأله 197:

موقع گفتن تكبيرة الاحرام، بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد، باطل است. و نيز بنابر احتياط، اگر سهواً يا از روي فراموشي باشد، باطل است.

قرائت

مسأله 198:

در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول سوره حمد و بعد از آن، بنابر احتياط در صورتي كه مي داند يا مي تواند ياد بگيرد، يك سوره تمام بخواند.

و بنابر اظهر اگر سوره ((ضحي)) را مي خواند، بايد سوره ((الم نشرح)) را هم به دنبال آن بخواند و اگر سوره ((فيل)) را خواند، سوره ((قريش)) را هم بخواند.

مسأله 199:

بر مرد واجب است كه حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند. بر مرد و زن واجب است كه حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 200:

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بايد آهسته بخواند، در صورتي كه شنيدن صداي او حرام باشد، مثلاً ترس فتنه و لذّت بردن در بين باشد بنابر اظهر.

مسأله 201:

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ وجه نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند، و احتياط مستحب در آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد.

مسأله 202:

در ركعت سوم و

چهارم نماز، مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد.

اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه را بگويد، بنابر اقوي كافي است، ولي سه مرتبه فضيلت بيشتر دارد، و بهتر است در هر دو ركعت، تسبيحات بخواند.

سُبحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّه وَ لا إ له إ لا اللّه و اللّه اكبرُ را تسبيحات اربعه گويند.

مسأله 203:

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 204:

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند، مگر در ظهر جمعه كه مستحب است دو ركعت اول را بلند بخوانند.

مسأله 205:

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح، مغرب و عشاء را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود بايد آهسته بخواند، در صورتي كه شنيدن صداي او حرام باشد، مثلاً ترس فتنه و لذت بردن در بين باشد بنابراظهر.

ركوع

مسأله 206:

در هر ركعت، بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد. و اين عمل را ((ركوع)) مي گويند.

مسأله 207:

در ركوع، احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه ((سبحان الله)) يا يك مرتبه ((سبحانَ رَبّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه)) بگويد.

مسأله 208:

مستحب است بعد از سر برداشتن از ركوع، وقتي بدن آرام گرفت، بگويد ((سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَه)).

مسأله 209:

بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت، به سجده رود. اگر پيش از ايستادن يا

پيش از آرام گرفتن بدن، عمداً به سجده رود، نمازش باطل است.

مسأله 210:

مستحب است در ركوع، زنها دست را بالاتر از زانو قرار بدهند.

سجود

مسأله 211:

نماز گزار بايد هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع، دو سجده كند.

((سجده)) آن است كه پيشاني و تمام كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

مسأله 212:

در سجده، احتياط مستحب آن كه سه مرتبه ((سبحان الله)) يا يك مرتبه ((سُبْحانَ رَبّيَ الاعْلي و بِحَمْدِه)) بگويد و مستحب است ((سُبحان ربي الاعلي و بحمده)) را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 213:

موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، بايد تمام هفت عضو روي زمين باشند و از زمين برداشته نشوند، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير از پيشاني، جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 214:

بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل، بايد بنشيند تا بدن آرام بگيرد و بعد به سجده دوم رود.

مسأله 215:

اگر به واسطه بلند بودن ناخن انگشت شست پا، سر شست به زمين برسد، نماز باطل است.

مسأله 216:

احتياط مستحب آن است كه بعد از سجده دوّم ركعت اوّل و سوّم - كه تشهد ندارد،- قدري بي حركت نشسته و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

مسأله 217:

بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي و پوشاكي كه از زمين مي رويد، سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست.

منظور از خوراكي، چيزهايي است كه خام يا پخته آن، عادتاً خورده مي شود. پس سجده بر گندم و جو و نخاله آنها كه در ضمن خورده مي شود، صحيح نيست، ولي سجده بر پوست برنج و پوست خربزه و هندوانه و انار و حتي در حال اتّصال، مانعي ندارد.

و همچنين سجده بر گياهان

دارويي كه اختصاص به مريض دارد و به هيچ وجه از آن در حال سلامت استفاده نمي شود، جايز است. و سجده بر تنباكو و مانند آن، كه خوراكي نيست، جايز است، به خلاف مثل قهوه و چاي.

منظور از پوشاكي، چيزي است كه عادتاً پوشيده مي شود، و لو بعد از ريسيدن و بافتن، مثل پنبه و كتان و كنف، ولي سجده بر برگ درختان و چوبها و آنچه كه از چوب ساخته مي شود و حصير و بادبزن و امثال آن، جايز است.

مسأله 218:

سجده كردن بر چيزهاي معدني، مانند طلا و نقره، عقيق و فيروزه، باطل است، اما سجده كردن بر سنگهاي معدني، مانند سنگ مرمر و سنگهاي سياه، بنابر اظهر اشكال ندارد.

مسأله 219:

بهتر از هر چيز براي سجده كردن تربت حضرت سيد الشهداءعليه السّلام است.

سجده واجب قرآن

مسأله 220:

در چهار سوره قرآن آياتي وجود دارد كه اگر انسان آن را بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آنها بايد فوراً سجده كند، و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده كند اين آيه ها را ((آيه سجده)) مي گويند كه عبارتند از:

((آيه 37 سوره فصلت (41))) ((آيه آخر سوره نجم (53)))

((آيه 15 سوره سجده (32))) ((آيه آخر سوره علق (96))).

مسأله 221:

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود، چنانچه گوش داده، دو سجده كند و اگر به گوشش خورد، يك سجده كافي است، اگر چه احتياط در دو سجده است. و اگر انسان، چند دفعه آيه سجده را شنيد و يا خود قرائت كرد، اگر بعد از اوّلي سجده كرده، واجب است باز هم براي

دفعات بعد سجده كند.

مسأله 222:

اگر آيه سجده را از كسي كه قصد خواندن قرآن را ندارد، بشنود يا از ضبط صوت بشنود، لازم نيست سجده كند. ولي اگر از وسيله اي كه مثل بلندگو، صداي خود انسان را مي رساند بشنود، واجب است سجده كند و اگر سجده نكرد براي هر قرائت و شنيدن آيه، سجده كند.

مسأله 223:

در سجده واجب قرآن، گذاشتن پيشاني بزمين به قصد سجده، اگر چه ذكر نگويد، كافي است.

و گفتن ذكر در سجده واجب مستحب است و بهتر است بگويد:

لا إلهَ إلاّ اللّه حقّاً حقّاً لا إله إلاّ اللّه إيماناً و تصديقاً، لا إله إلاّ اللّه عُبُوديَّةً و رقّاً، سَجَدْتُ لكَ يا ربِّ تَعَبُّداً و رقّاً، لا مُسْتَنْكِفاً و لا مُسْتَكْبراً، بَلْ أنا عبدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائفٌ مُسْتجير.

تشهّد

مسأله 224:

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، انسان بعد از سجده دوم، بايد بنشيند و در حال آرام بودن بدن، تشهد بخواند. و ذكر تشهّد بنابر احتياط عبارت است از:

أشْهَدُ اَنْ لا إ له إ لاّ اللّه وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ و أشْهَدُ اَنَّ مُحمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. اَللّهُمَّ صَلِّ علي محمّدٍ و آلِ مُحمّد.

مسأله 225:

اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد تشهد را نخوانده بايد بنشيند و تشهد را بخواند.

مسأله 226:

بعد از تشهد ركعت آخر نماز، در حالي كه نشسته و بدن آرام است، بايد سلام نماز را بگويد.

ترتيب سلام نماز به شرح زير است.

اَلسّلامُ عَلَيكَ اَيُّها النّبيُّ و رَحْمَةُ اللّه و بركاتُه.

اَلسّلامُ عَلَيْنا و علي عِباداللّه الصّالِحين.

السّلامُ عَلَيكُمْ و رحمةُ الله

و بركاتُهُ.

ترتيب

مسأله 227:

اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد، بنابر احتياط، نماز باطل مي شود.

موالات

مسأله 228:

انسان بايد نماز را با موالات (پي در پي) بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم بجا آورد.

قنوت

مسأله 229:

در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند، بلكه احتياط در اين است كه قنوت را در نمازهاي واجب ترك نكند، در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع، مستحب است. نماز جمعه، در هر ركعت يك قنوت دارد و در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع، خوانده مي شود.

نماز آيات، پنج قنوت، و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل، پنج قنوت و در ركعت دوم، چهار قنوت دارد.

مسأله 230:

اگر بخواهد قنوت را بخواند، خوب است دستها را مقابل صورت بلند كند و مستحب است كه كف دستها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد.

مسأله 231:

در قنوت، هر ذكري بگويد كافي است، اگر چه يك سبحان الله باشد و بهتر است بگويد:

لا إله إلاّ اللّه الْحَليمُ الْكريم، لا إ له إ لاّ اللّهُ الْعَليُّ العظيم، سُبْحانَ اللّه رَبِّ السَّمواتِ السَّبْع و رَبِّ الارَضين السَّبع و ما فيهِنَّ و ما بَيْنَهُنَّ و رَبِّ العَرشِ العظيم و الْحَمْدُ للّه ربِّ العالَمين.

و نمازگزار مي تواند اين دعا را بخواند:

رَبَّنا آتِنا فِي الدّنيا حَسَنَةً و فِي الا خرَةِ حَسَنَةً و قِنا عَذابَ النّار.

تعقيبات نماز

مسأله 232:

مستحب است انسان بعد از نماز، مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن، شود ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند، بخواند.

از تعقيبهايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا عليهاالسّلام است، كه به اين ترتيب گفته شود:

اللّهُ اكبر: (34 بار)

اَلْحَمْدُ للّه: (33 بار)

سبحان اللّه: (33 بار)

مسأله 233:

مستحب است بعد از نماز،

سجده شكر كند و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد، كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه بگويد:

((شُكْراً لِلّه)) يا((شكراً))يا ((عفواً)).

مسأله 234:

مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد، يا بلايي از او دور مي شود، سجده شكر بجا آورد.

مبطلات نماز

مسأله 235:

دوازده چيز نماز را باطل مي كنند كه عبارتند از:

1 - از بين رفتن يكي از شروط در اثناي نماز.

2 - باطل شدن وضو يا غسل در اثناي نماز، عمداً يا سهواً.

3 - گذاشتن دستها روي هم عمداً با قصد اين كه جزء نماز است.

4 - گفتن ((آمين)) عمداً بعد از حمد.

5 - برگرداندن عمدي تمام بدن به پشت سر (روي بر گرداندن از قبله).

6 - حرف زدن عمدي

7 - خنديدن عمدي (قهقهه كردن)

8 - براي دنيا با صداي بلند عمداً گريه كردن

9 - كار زيادي كه صورت نماز را به هم بزند

10 - خوردن و آشاميدن در بين نماز

11 - شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي و سه ركعتي

12 - كم و زياد كردن ركن نماز، عمداً يا سهواً

مسأله 236:

اگر انسان، عمداً تمام بدن را به راست يا چپ و يا فقط با صورت به پشت سر توجه كند، بنابر اظهر، نمازش باطل است. و اگر سهواً و يا از روي فراموشي باشد، مانعي ندارد.

شكيات نماز

مسأله 237:

شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است.

1 - شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي، مثل نماز صبح و نماز مسافر. ولي شك در نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نمازهاي احتياط، نماز را باطل نمي كند

2 - شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي

3 - اگر در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر

4 - اگر در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوّم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر

5 - شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج

6 -

شك بين سه و شش و بيشتر از شش

7 - شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است

8 - شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش.

شكهايي كه نبايد اعتنا شوند

مسأله 238:

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد عبارت است از:

1 - در چيزي كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مثل آنكه ((در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه))

2 - شك بعد از سلام نماز

3 - شك بعد از گذشتن وقت نماز

4 - شك كثير الشك، يعني، كسي كه زياد شك مي كند

5 - شك امام در شماره ركعتهاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و نيز شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند

6 - شك در نماز مستحبي

شكهاي صحيح نماز

مسأله 239:

در نُه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، بنابر احتياط، بايد فكر كند و اگر يقين يا گمان به يك طرف از شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل كند.

نُه صورت شك بدين قرار است

1 - شك بين دو و سه، بعد از سر برداشتن از سجده دوم، بنابر اظهر بايد بنا بگذارد به اينكه سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

2 - شك بين دو و چهار، بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو

ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

3 - شك بين دو و سه و چهار، بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

4 - شك بين چهار و پنج، بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو سجده سهو بجا آورد.

اگر بعد از ركوع ركعتي كه در آن شك كرده و پيش از سر برداشتن از سجده دوم، اين شك براي او پيش آيد، بنابر احتياط واجب، بايد نماز را دوباره هم بخواند.

5 - شك بين سه و چهار، كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

6 - شك بين چهار و پنج، در حال ايستاده، قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام دهد و آنگاه يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته، بجا آورد و بنابر احتياط، دو سجده سهو نيز انجام دهد.

7 - شك بين سه و پنج، در حال ايستاده، قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد.

8 - شك بين سه و چهار و پنج، در حال ايستاده، قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و

بعد دو ركعت نشسته بجا آورد و سپس دو سجده سهو براي كارهاي زيادي كه انجام داده، بجا آورد.

9 - شك بين پنج و شش، در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و سلام دهد و دو سجده سهو بجا آورد

موارد شكستن نماز

مسأله 240:

شكستن نماز واجب، از روي اختيار، حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني، مانعي ندارد.

شكستن نماز مستحبي، از روي اختيار، مانعي ندارد.

مسأله 241:

اگر حفظ جان خود يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

نماز احتياط

مسأله 242:

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام، بايد فوراً نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و بنابر اظهر، حمد را بخواند و به ركوع برود و دو سجده كند.

پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهد بخواند و سلام دهد، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از ركعت دوم، تشهد و سلام دهد.

مسأله 243:

نماز احتياط، سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخواند.

سجده سهو

مسأله 244:

براي پنج چيز،بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو بجا آورد:

1 - اگر در بين نماز، سهواً حرف بزند

2 - اگر يك سجده را فراموش كند

3 - اگر در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده ياپنج ركعت، ولي اگر قبل از تمام شدن سجده دوم شك كند، عمل به وظيفه اي كه قبلاً گفته شد مي نمايد و بنابر احتياط دو سجده سهو بجا مي آورد، و همچنين اگر در حال ايستاده شك كرد كه شش ركعت خوانده يا پنج ركعت، بدون ركوع مي نشيند و تشهد خوانده، سلام مي دهد و دو سجده سهو براي ايستادن بيجا و دو سجده ديگر براي شكي كه كرده، بنابر احتياط انجام مي دهد

4 - جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اوّل، سهواً سلام بدهد

5 - اگر سهواً چيزي از غير ركن را كم يا زياد كند، بنابر احتياط، دو سجده سهو بجا آورد.

دستور سجده سهو

مسأله 245:

دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز، فوراً نيّت سجده سهو كند و پيشاني بر مهر بگذارد و بگويد:

((بِسم اللّه و باللّه و صَلَّي اللّه علي محمَّدٍ و آل محمّدٍ)) يا

((بِسم اللّه و باللّهِ اللّهُمَّ صَلِّ علي محمّدٍ و آل محمّدٍ))

ولي بهتر است بگويد:

((بِسم اللّه و باللّه السَّلامُ عَلَيكَ أيُّها النَّبِيُّ و رحْمةُ اللّه و بَرَكاتُهُ))

بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنابر اظهر وقتي سر از سجده برداشت تشهّد بخواند و سپس سلام بدهد.

روزه
تعريف روزه

مسأله 246:

روزه آن است كه انسان براي انجام دادن فرمان خداوند عالم، از اذان صبح تا مغرب، از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود، خودداري كند.

نيّت روزه

مسأله 247:

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان، براي روزه فرداي آن نيّت كند. همچنين جايز است كه شب اوّل ماه روزه همه ماه را نيّت كند.

مسأله 248:

اگر انسان بخواهد غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري بگيرد، بنابر اقوي بايد آن را معين كند مثلاً نيّت كند كه ((روزه قضا)) يا ((روزه نذر)) مي گيرم ولي در ماه رمضان، لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان را مي گيرم.

مسأله 249:

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل ماه رمضان، به نيّت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن، روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است بايد نيّت روزه رمضان كند.

مبطلات روزه

مسأله 250:

نُه چيز روزه را باطل مي كند:

1 - خوردن و آشاميدن

2 - استمنا

3 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر ص و جانشينان پيغمبر و معصومان

4 - رساندن غبار به حلق

5 - جماع

6 - اماله كردن

7 - باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

8 - فرو بردن تمام سر در آب

9 - قي كردن

احكام مبطلات روزه

خوردن و آشاميدن

مسأله 251:

اگر روزه دار، چيزي را عمداً بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز، معمول باشد (مثل نان و آب) و چه معمول نباشد (مثل خاك و شيره درخت) و چه كم باشد و چه زياد.

مسأله 252:

اگر روزه دار، چيزي را سهواً بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 253:

احتياط واجب آن است كه روزه دار، از استعمال آمپولي كه بجاي غذا بكار مي رود، خودداري كند (بلكه اجتناب خالي از وجه نيست)، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند، يا به جهت ديگر استعمال مي شود، اشكال ندارد.

مسأله 254:

اگر روزه دار، چيزي را كه بين دندان مانده است، عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 255:

جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتّفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 256:

انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدري است كه مشقّت شديدي دارد، به طوري كه معمولاً نمي شود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد، ولي اگر تا سال ديگر خوب شد، بايد قضاي آن را بگيرد.

استمناء

مسأله 257:

اگر روزه

دار استمنا كند. يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.

دروغ بستن به خدا و پيغمبر

مسأله 258:

اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها، به خدا و پيغمبر و جانشينان آن حضرت، عمداً نسبت دروغ بدهد، روزه او باطل است. و خالي از وجه نيست كه به دروغ بستن به پيغمبران و جانشينان آنها و حضرت زهرا3 ملحق به دروغ بستن به خدا باشد و روزه را باطل كند.

رساندن غبار غليظ به حلق

مسأله 259:

رساندن غبار يا دود غليظ به حلق، بنابر اظهر، روزه را باطل مي كند، چه آن غبار، غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل (غبار آرد) و يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام باشد.

مسأله 260:

اگر غبار و مانند آن، بي اختيار، به حلق برسد، روزه باطل نمي شود.

جماع

مسأله 261:

نزديكي، روزه را باطل مي كند اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 262:

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد روزه باطل نمي شود، ولي اگر كسي كه آلتش را بريده اند كمتر از ختنه گاه را داخل كند بطلان و عدم بطلان روزه اش محل اشكال است.

مسأله 263:

اگر فراموش كند كه روزه است و نزديكي نمايد، يا او را به نزديكي مجبور نمايند، روزه او باطل نمي شود. ولي چنانچه در هنگام نزديكي يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال نزديكي خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

اماله

مسأله 264:

اماله كردن با چيز مايع اگر چه از

روي ناچاري و براي معالجه بنابر اظهر روزه را باطل مي كند

باقي ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح

مسأله 265:

اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل مي شود و كسي كه وظيفه او تيمم است اگر عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است.

مسأله 266:

كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه وقت آن معين است مثل روزه رمضان، اگر عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود بايد با تيمم روزه بگيرد و روزه او بنابر اظهر صحيح است.

مسأله 267:

اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است و وجوب كفاره خالي از وجه نيست.

مسأله 268:

اگر زن نزديك اذان صبح از حيض و نفاس پاك شود و براي هيچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده روزه او صحيح است.

مسأله 269:

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد روزه او باطل است.

مسأله 270:

اگر زني كه در حال استحاضه است غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد روزه او صحيح است، و بي وجه نيست كه صحت روزه او مشروط به انجام غسلي باشد كه بايد براي نماز صبح انجام دهد، ولي بنابر اظهر غسل نمازهاي مغرب و عشاي شب گذشته و شب آينده در صحيح بودن روزه او

شرط نيست.

و بنابر احتياط واجب مستحاضه متوسطه هم مثل كثيره انجام غسلي كه بر او واجب است در صحيح بودن روزه اش شرط است ولي وضوي واجب بر مستحاضه قليله، شرط صحت روزه نيست.

مسأله 271:

در تمام مواردي كه غسل واجب است اگر نتوانست غسل كند وجوب تيمم خالي از وجه نيست و بنابر احتياط واجب بعد از تيمم بايد تا اذان صبح بيدار بماند.

فرو بردن سر در آب

مسأله 272:

اگر روزه دار تمام سر را، عمداً در آب فرو برد اگر چه بقيه بدن از آب بيرون باشد بنابر اقوي روزه اش باطل مي شود.

مسأله 273:

اگر روزه دار با مانع و حائل غليظي، دور سر را پوشانده باشد و يا سر را به چيزي آغشته كرده باشد كه مانع از رسيدن آب به آن بشود، فرو بردن تمام سر در آب، بنابر اظهر، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 274:

فرو بردن سر در آب مضاف، بنابر احوط، روزه را باطل مي كند.

مسأله 275:

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 276:

اگر انسان فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري، به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب، يادش بيايد كه روزه است، يا آن شخص دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود.

قي كردن

مسأله 277:

هر گاه روزه دار، عمداً قي كند، اگر چه به واسطه مرض و مانند آن

ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً و يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد، ولي نبايد آن را عمداً فرو ببرد.

كفاره روزه

مسأله 278:

كسي كه روزه ماه مبارك رمضان، بر او واجب است، اگر به عمد يا شبه عمد، روزه خود را باطل كند، بايد علاوه بر قضاي آن، كفّاره هم بدهد.

مسأله 279:

كسي كه كفّاره روزه رمضان بر او واجب است بايد:

يا يك بنده آزاد كند

يا دو ماه روزه بگيرد

يا شصت فقير را سير كند و يا به هر كدام، يك مُدّ (تقريبا ده سير) طعام، يعني گندم يا جو و مانند اينها، بدهد.

دادن پول طعام كافي نيست، ولي اگر فقير را در خريدن و قبول آن وكيل كند و فقير نيز انجام دهد، كافي است.

مسأله 280:

كسي كه مي خواهد به عنوان كفّاره قضاي عمدي ماه رمضان، دو ماه روزه را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 281:

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است نزديكي كند چنانچه زن را مجبور كرده باشد كفّاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد ولي اگر در اثناء، زن راضي شود، بنابر احتياط واجب مرد دو كفّاره بدهد و زن يك كفاره و اگر زن به نزديكي راضي بوده بر هر كدام يك كفّاره واجب مي شود.

مسأله 282:

اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه نزديكي نمايد يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 283:

كسي كه به سبب مسافرت يا

بيماري روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به نزديكي كند.

مسأله 284:

اگر كفاره واجب شود و چند سال آنرا بجا نياورد چيزي بر آن اضافه نمي شود.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 285:

اگر كسي مريض باشد به طوري كه بداند يا گمان كند روزه گرفتن براي او ضرر دارد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد روزه اش صحيح نيست، و در صورت خوف ضرر در صورتي كه خوف او عقلايي باشد، مي تواند روزه اش را افطار كند.

مسأله 286:

كسي كه به علت پيري نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، و چنانچه تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد، اقوي وجوب قضا است، و در صورتي كه نتواند تا رمضان بعد روزه را قضا كند، واجب است براي هر روزه يك مُد طعام - كه تقريباً ده سير است - از گندم يا جو و مانند اينها صدقه دهد و همچنين كسي كه توانايي قضاي روزه را داشته ولي به سبب ندانستن حكم، قضاي آن را تا رمضان بعد تأخير انداخته، بايد علاوه بر قضاي روزه به مقداري كه گفته شد كفاره دهد.

مسأله 287:

بر پسر يا دختري كه تازه بالغ شده اند و قدرت بر روزه گرفتن ندارند، روزه واجب نيست و كفاره هم ندارد، ولي قضاء دارد.

مسأله 288:

زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش يا خودش ضرر دارد، واجب است افطار نمايد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر صورت روزه هايي را كه نگرفته، بعداً قضا نمايد.

مسأله 289:

زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم

است، چه مادر بچه باشد يا دايه او، چه با اجرت شير بدهد يا بي اجرت، اگر روزه براي خودش يا بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، واجب است افطار كند و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد، و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بعد از برطرف شدن عذر، بايد قضا نمايد، و اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه، از پدر يا مادر بچه يا از شخص ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

روزه حرام - روزه مستحب

مسأله 290:

روزه عيد فطر و قربان حرام است

مسأله 291:

بنابر احتياط روزه مستحبي براي زن، بدون اذنِ شوهر صحيح نيست، چه منافات با حق شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد، و اگر شوهر به خاطر منافات با حقش، زن را از روزه اي كه به نحوي بر خود واجب نموده منع كند، در صورتي كه وقت روزه وسعت دارد زن نبايد روزه بگيرد، ولي اگر وقت روزه تنگ شود اذن شوهر شرط نيست.

مسأله 292:

بنابر احتياط مستحب در صحيح بودن روزه مستحبي فرزند، اذن پدر و مادر شرط است، گرچه بنابر اقوي همين كه موجب ناراحتي آنها نشود و يا نهي نكرده باشند روزه اش صحيح است.

استفتائات

1 - آيا زنان هم محتلم مي شوند مثل مردان كه غُسل بر ايشان واجب مي شود و خودداري كردن از خواب دوم در روزه در حق ايشان نيز لازم است يا نه:

بسمه تعالي

بلكه ممكن است مثل مردان باشند اگر چه بعيد است، و بر فرض انزال در احتلام و وجوب غسل و بقيه موارد مثل مردانند البته با علم يا اطمينان به اينكه مني مرد نيست.

2 - كسانيكه عذر دارند مثل مريض، مسافر و ديگران اگر روزه بگيرند جايز است از آنها يا نه.

بسمه تعالي

مجزي نيست و قضاي آن روزه بر او واجب است، مگر مسافري كه جاهل به حكم باشد و عالم نباشد حتّي اجمالاً پس كفايت مي كند روزه آن به خلاف ناسي. اگر در اثناي روزه جاهل يا ناسي آگاه شوند به مسئله واجب است روزه را افطار كنند. و در شرطيّت عدم خوف در صحّت (به اين معني كه قضاء واجب باشد در صورت

صوم، به رجاء عدم ضرر و در واقع مضرّ نباشد،) تأمّل است. بله مي تواند با خوف ضرر عقلاني افطار نمايد.

3 - هرگاه عذر حايض و نفساء در جزئي از روز حاصل شود بايد افطار كنند يا نه:

بسمه تعالي

بله بايد افطار كند هر چند كمي قبل از غروب باشد يا خون قطع شود لحظه اي بعد از طلوع فجر.

4 - اگر زن حامله اي كه وضع حمل او نزديك باشد، بترسد بر خود و يا بر طفلي كه در شكم اوست از جهت تشنگي يا گرسنگي، تكليفش چيست.

بسمه تعالي

واجب است افطار نمايد. و همچنين زني كه شير مي دهد طفل را و كم باشد شير او و بترسد بر ضرر رسيدن به طفل يا بر نفس شير دهنده يا شيردادن كه ضرري بر يكي از شيرخوار يا شير دهنده وارد شود. به سبب روزه گرفتن و احوط قصر حكمِ به جواز افطار يا وجوب آن است. و صدقه بدهد زن از مال خود در عوض هر روزي، به مدّي از طعام و قضا نمايد بعد از زوال عذر.

5 - آيا تعلق صدقه در زن شير دهنده، ميان مادر، مستأجره و متبرعه فرق مي كند يا نه:

بسمه تعالي

فرقي نيست و همچنين فرق نيست در طفل ميان ولد نسبي و رضاعي و حلال زاده و حرام زاده.

6 - زن حامله اي كه وضع حملش نزديك است و زن شيردهي كه بچه شير مي دهد بايد روزه را افطار كنند اگر روزه بگيرند حكمش چيست.

بسمه تعالي

روزه اينها باطل است و قضاء از اينها ساقط نمي شود بطلان و قضاء در صورت صوم به رجاء عدم ضرر با انكشاف

عدم آن در واقع، لكن محل تأمّل، صورت عدم حرمت اِضرار بر نفس يا ولد است بدون علم و ظنّ و همچنين است حال در خوف مرض.

7 - آيا بر حايض و نفساء قضاء روزه ماه مبارك رمضان واجب است يا نه:

بسمه تعالي

بله واجب است، و همچين بر كسي كه خواب رفته باشد تمام روز را و نيّت نكرده باشد، يا اينكه روزه را فراموش كرده باشد و نيز كسي كه غسل جنابت را فراموش كرده باشد و بگذرد بر او چند روز يا تمام ماه قضاء بر او واجب است.

8 - اگر مردي زن خود را در روز ماه رمضان اجبار كرد بر جماع و هر دو روزه باشند حكمش چيست.

بسمه تعالي

واجب است بر مرد دو كفاره بدهد و اما اگر زن اطاعت مرد را نموده باشد واجب است بر هر كدام يك كفّاره و اگر زن در اثناء راضي بشود بنابراحتياط واجب مرد دو كفّاره و زن يك كفّاره بدهد.

9 - اگر كسي در روز ماه رمضان افطار كند و آن را حلال بداند، مرتد است يا نه:

بسمه تعالي

بله مرتد است.

حجّ
تعريف حجّ:

زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي مخصوص در زماني خاص را حجّ گويند.

حجّ از اركان دين است و يك بار در تمام عمر بر انسان واجب مي شود.

شرائط وجود حجّ

1: بالغ باشد.

2: عاقل و آزاد باشد.

3: به واسطه رفتن به حجّ مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميّتش در شرع از حجّ بيشتر است انجام دهد يا عمل واجبي را كه از حجّ مهمتر است ترك نمايد.

4:مستطيع باشد.

شرائط مستطيع بودن

1: توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است دارا باشد و نيز مركب سواري يا مالي كه بتواند آن را تهيه كند، داشته باشد.

2: داشتن توانايي جسمي، جهت انجام اعمال حجّ.

3: در راه مانعي از رفتن نباشد، و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا آبروي او از بين برود يا مال او را ببرند، حجّ بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود اگرچه دورتر باشد، در صورتي كه مشقت زياد نداشته باشد و خيلي غير متعارف نباشد، بايد از آن راه برود.

4: داشتن وقت كافي براي رسيدن به مكه و انجام اعمال حجّ.

5: داشتن مخارج عائله تا برگشت هر چند واجب النفقه او نباشند ولي مردم تأمين مخارج آنها را لازم بدانند.

6: داشتن مال يا كسب و كاري كه بعد از بازگشت بتواند با آن زندگي كند و به زحمت نيفتد.

نكته:

چون در اين رساله بحث از احكام بانوان است لذا ما در حجّ فقط به شرائط وجوب حج و مستطيع بودن را ذكر كرديم كه عموميّت دارد و به همين اندازه بسنده كرديم و به استفتائات در اين مورد را متذكر مي شويم:

استفتائات استطاعت

1 - در صورتي كه ملاك بلوغ در دختران تمام شدن نُه سال هجري قمري است آيا با وجود ساير شرايط، حجّ بر آنان واجب مي گردد، در حالي كه رفتن آنها به مكه بدون سرپرست ممكن نيست؟

بسمه تعالي

در صورتي كه در سفر احتياج به مُحَرّم مثل پدر يا برادر داشته باشند، مخارج آنها جزء شرايط استطاعت حجّ است.

2 - اگر زن مهريه را

از شوهر بگيرد مي تواند با آن به مكه مشرف شود آيا حق مطالبه دارد؟

بسمه تعالي

در صورتي كه مطالبه مهر از شوهر ناراحتي و يا مشكلاتي در زندگي ايجاد نكند، وي مستطيع است و مطالبه مهر منعي ندارد بلكه لازم است، ولي اگر موجب ناراحتي براي وي شود و يا مراجعه به حاكم باعث كسر شأن او گردد، مطالبه لازم نيست.

3 - مردي هنگام عقد ازدواج، يك سفر حجّ به زنش وعده داده، آيا حجّ بر ذمّه اين زن استقرار پيدا كرده يا نه؟

بسمه تعالي

تنها وعده سفر موجب استطاعت نمي شود، ولي بر مرد لازم است كه به وعده خود وفا كند.

4 - زماني كه ازدواج كردم با مهريه ام مي توانستم به حجّ مشرف شوم، ولي چون شوهرم آن را نپرداخت از اين فيض محروم گرديدم و الان كه هزينه حجّ سنگين شده و مهريه هم كفايت نمي كند، آيا حجّ بر ذمّه من مستقر شده يا نه؟

بسمه تعالي

در فرض مزبور حجّ بر ذمّه شما مستقر نشده است.

5 - زن و شوهري هر دو با هم مشغول كسب مي شوند با در آمد مساوي و حال براي انجام حجّ يك حجّ استطاعت دارند بر كدام يك حجّ واجب است؟

بسمه تعالي

چون درآمد هر يك وافي به حج نيست بر هيچ كدام حج واجب نمي گردد.

6 - اگر خانمي قبل از ازدواج نذر كرده باشد كه حجّي بجا آورد و بعد از آن ازدواج نمود، آيا جهت انجام فريضه حج اجازه شوهر لازم است؟

بسمه تعالي

اجازه شوهر لازم نيست.

7 - زني كه مهريه زيادي از شوهر طلبكار بوده و فوت كرده، آيا استيجار حجّ براي او واجب

است؟

بسمه تعالي

در صورتي كه مهريه به اندازه مخارج حجّ كفايت بكند و وصول آن هم در زمان حيات مشكلي نداشته، حجّ بر او مستقر شد البته با شرائطش.

ازدواج
ازدواج

عقد نكاح يا ازدواج عقدي است كه به وسيله آن زن به مرد حلال مي شود.

اقسام عقد

1 - عقد دائم

2 - عقد غير دائم

عقد دائم

و آن عبارت است از ازدواجي كه مدت در آن معين نشود و زني را كه به اين صورت عقد مي كنند ((دائمه)) گويند

عقد غير دائم

و آن عبارت است از ازدواجي كه مدت در آن معين شود و زني را كه به اين صورت عقد كنند ((متعه)) يا ((صيغه)) مي نامند. مثل آنكه به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا بيشتر عقد نمايند.

احكام عقد

مسأله 293:

در زناشويي دائم يا غير دائم، بايد صيغه عقد خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 294:

وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگر وكيل شود.

شرايط عقد

مسأله 295:

بنابر اظهر، ترجمه صيغه عقد به فارسي يا زبان ديگر با وجود قدرت بر عربي كافي است. و احتياط مستحب عربي بودن صيغه است و براي كسي كه آشنا به معناي عربي صيغه نيست و فقط مي داند كه صيغه عقد، به اين لفظ جاري مي شود احتياط مستحب اين است كه هم صيغه عربي و هم ترجمه اش را بخواند و اكتفا كردن او به عربي خالي از تأمل نيست.

و اگر نمي توانند صيغه عربي را بخوانند و يا وكيل بگيرند،قطعاً ترجمه كافي است.

مسأله 296:

كسي كه صيغه عقد را مي خواند، چه براي خود و چه به عنوان وكيل، بنابر احتياط واجب، بايد بالغ و عاقل باشد و در هنگام خواندن صيغه قصد ايجاد عقد نكاح داشته باشد، و اگر در حال مستي صيغه را بخوانند، عقد صحيح نيست.

مسأله 297:

وليّ يا وكيل زن يا مرد كه صيغه عقد را مي خوانند، بايد زن و شوهر را به قصد و لفظ معين كنند و در صورتي كه زن و شوهر به لفظ يا قصد معين نشود، چه از روي غفلت باشد يا با قصد خلاف، عقد باطل است.

مسأله 298:

حضور دو شاهد عادل، در عقد دائم و غير دائم لازم نيست، ولي احتياط مستحب آن است

كه حضور داشته باشند.

مسأله 299:

زن و مرد بايد به عقد راضي باشند، ولي اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 300:

اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 301:

اگر پدر و جد پدري غايب باشند، به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت و ازدواج براي دختر لازم باشد، يا در ازدواج نكردن ضرر يا حرج (يعني مشقت شديدي) باشد، و همچنين اگر پدر يا جد پدري از ازدواج او با كسي كه هم كفو اوست، با وجود تمام مقدمات و شرائط، ممانعت كنند، و او نيز تمايل به ازدواج دارد و ازدواج هم به مصلحت او باشد، با اجتماع تمام شرائط مي تواند ازدواج نمايد.

موارد فسخ عقد

مسأله 302:

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند:

1: ديوانگي.

2: بيماري خوره.

3: بيماري برص.

4: كوري.

5: شل بودن، به طوري كه معلوم باشد.

6: گوشت يا استخوان يا غده اي در فرج او باشد، كه مانع نزديكي شود.

7: افضاء شده باشد.

افضاء يعني چه:

يعني مجراي بول يا مجراي حيض و غائط او يكي شده باشد، ولي اگر مجراي حيض و غائط او يكي شده باشد، به هم زدن عقد مشكل است و بايد احتياط شود.

مسأله 303:

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا عنّين است و نمي تواند نزديكي

نمايد، يا بيضه هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 304:

اگر مرد يا زن، به سبب يكي از عيوب كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد را بهم بزند، از هم جدا مي شوند و طلاق لازم نيست.

مسأله 305:

اگر به علّت آن كه مرد عنّين است و نمي تواند نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به علت يكي از عيوب ديگر كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

مسأله 306:

دختري كه به حدّ بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد اگر بخواهد شوهر كند چنانچه باكره باشد بنابر احتياط تكليفاً بايد از پدر يا جدّ پدري خود اجازه بگيرد ولي در غير باكره در صورتيكه بكارتش به سبب شوهر كردن از بين رفته باشد اجازه پدر، جدّ پدري لازم نيست.

احكام عقد دائم

مسأله 307:

زني كه عقد دائم شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلو گيري نكند، و اگر در اين امور از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا، لباس، منزل و لوازم ديگري كه در كتب ذكر شده بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند، چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد، مديون زن است.

مسأله 308:

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر نكند، گناهكار

است و حق غذا، لباس، منزل، و همخوابي ندارد، ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 309:

اگر هنگام خواندن عقد دائم براي دادن مهر، مدتي معين نكرده باشد زن مي تواند قبل از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد، چه نداشته باشد. ولي اگر قبل از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

مسأله 310:

در صورت فوت زن يا مرد قبل از دخول بنابر اقوي مهر نصف مي شود.

ازدواجهاي حرام

مسأله 311:

ازدواج با زنهايي كه به انسان ((مَحْرَم)) هستند مثل مادر و خواهر و مادر زن حرام است.

مسأله 312:

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادرِ مادر آن زن و مادر پدر او، و هر چه بالا روند به آن مرد مَحْرَم مي شوند.

مسأله 313:

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين آيند چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد مَحرَم مي شود.

مسأله 314:

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 315:

عمّه و خاله پدر، عمّه و خاله پدرِ پدر، عمّه و خاله مادر، عمّه و خاله مادرِ مادر هر چه بالا روند به انسان محرَم هستند.

مسأله 316:

پدر و جدّ مرد، هرچه بالا روند، پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين

آيند چه در موقع عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند به زن او مَحْرَم هستند.

مسأله 317:

اگر زني را براي خود عقد كند دائم باشد يا غير دائم تا وقتي كه آن زن در عقد اوست نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 318:

اگر انسان قبل از آن كه دختر عمه يا دخترخاله خود را بگيرد. نعوذ بالله با مادر آنان زنا كند، بنابر احوط، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج كند.

مسأله 319:

اگر با دختر عمه يا دخترخاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند، با مادرشان زنا نمايد، عقد آنان اشكال ندارد.

مسأله 320:

اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند، بنابراظهر، مي تواند با دختر او ازدواج نمايد، ولي احتياط در عدم ازدواج است ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود، و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد.

مسأله 321:

زن مسلمان نمي تواند با مرد غير مسلمان ازدواج نمايد و مرد مسلمان هم نمي تواند با زنان كافري كه اهل كتاب نيستند ازدواج كند، ولي با زناني كه يهودي و يا نصراني باشند، موقّتاً به صورت صيغه مي تواند ازدواج نمايد.

مسأله 322:

اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعي است زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود، و اگر با زني كه در عدّه طلاق بائن، يا عدّه وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد.

مسأله 323:

اگر با زن بي شوهري كه در عدّه

نيست، زنا كند، بنابراظهر مكروه است كه بعداً آن زن را براي خود عقد نمايد، بلكه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج ننمايد، مگر اين كه زن از كار خود توبه نموده باشد.

مسأله 324:

اگر زني را كه در عدّه ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است، آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 325:

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند، مگر اين كه نداند زن شوهر دارد و با او هم نزديكي نكرده باشد، كه در اين صورت فقط عقد باطل است، ولي بعد از طلاق او و تمام شدن ايّام عدّه، ازدواج با آن زن، بنابراظهر مانعي ندارد.

مسأله 326:

اگر مرد طواف نساء را كه يكي از اعمال حج است بجا نياورد، زنش كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود حلال نمي شود.

ونيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر طواف نساء را انجام دهند، به يكديگر حلال مي شوند.

مسأله 327:

مادر، خواهر، و دختري كسي كه لواط داده، بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شود.

احكام نگاه كردن

مسأله 328:

نگاه كردن مرد به بدن زنان نا

مَحْرَم و همچنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است، و نگاه كردن به صورت و دستهاي آنها اگر به قصد لذت باشد حرام است.

و امّا بدون قصد لذّت، نگاه به آنها بنابر اظهر جايز است

مسأله 329:

بنابر احتياط واجب نگاه كردن مرد به بدن و موي دختري كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهميد جايز نيست. اگر چه بدون قصد لذت هم باشد.

مسأله 330:

نگاه كردن زن به بدن مرد نامَحْرَم، بنابر احتياط واجب حرام است و همچنين نگاه كردن زن به بدن پسري كه بالغ نشده، ولي خوب و بد را مي فهمد جايز نيست و اما جواز نگاه كردن زن به قسمتي از بدن مرد نامحرم كه غالباً باز است، مثل سر، خالي از وجه نيست مگر اينكه اين نگاه كردن كمك به معصيت باشد.

مسأله 331:

دست زدن مرد به بدن زن نامحرم يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم مثل نگاه كردن حرام است، و دست زدن مرد به صورت و دستهاي زن نامحرم و بالعكس نيز بنابر اظهر، جايز نيست.

مسأله 332:

نگاه كردن به زنان اهل ذمّه بلكه به زنان كافري كه از هنگام تولد محكوم به كفر هستند به جاهايي از بدن آنها كه عادتاً پوشانيده نمي شود، بدون قصد لذّت و در صورتي كه خوف واقع شدن در حرام نباشد، جايز است. و بنابراظهر نگاه كردن به زنان باديه نشين و غير آنها كه عادت به پوشانيدن ندارند، بدون قصد لذّت، جايز است مگر در صورت خوف وقوع در حرام، پس معاشرت با آنها در داد و ستد

و ساير نيازها، جايز است.

مسأله 333:

شنيدن صداي زن نا محرم بدون قصد لذت جايز است.

مسأله 334:

زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامَحْرَم بپوشاند اگرچه كمك به حرام و قصد لذتي در بين نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسر غير بالغ كه خوب و بد را مي فهمد نيز خود را بپوشاند. و همچنين احتياط واجب آن است كه مرد هم بدن خود را از زن نامَحْرَم بپوشاند اگرچه كمك بر حرام نباشد، و اگر كمك بر حرام باشد پوشاندن بدن قطعاً واجب است، همان طور كه پوشاندن عورت از زن نامَحْرَم واجب است. و نيز احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را از دختر نامحرمي كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند، اگرچه قصد لذّتي در بين نباشد.

مسأله 335:

نگاه كردن به عورت ديگر حتي به عورت بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر چه ظاهر و چه باطن را نگاه كنند.

مسأله 336:

نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر با قصد لذت و همچنين نگاه كردن زن به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است، ولي بدون قصد لذت جايز است.

مسأله 337:

اگر مرد براي معالجه زن نا محرم و يا زن براي معالجه مرد نامحرم ناچار شود كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد. ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد نگاه كند.

مسأله 338:

اگر انسان

براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند اشكال ندارد.

مسأله 339:

نگاه كردن و دست زدن به بدن پير زن و بچه غير مميز كه خوب و بد را نمي فهمد، بدون قصد لذت جايز است.

مسأله 340:

نگاه كردن مرد به صورت زني كه مي خواهد با او ازدواج كند جايز است به شرط آنكه بداند كه مانع شرعي از ازدواج با او نيست و احتمال هم بدهد كه زن ازدواج را قبول مي كند، و احتمال بدهد كه با اين نگاه كردن اطلاع تازه اي پيدا مي كند و با اين شرائط، نگاه كردن فقط براي مرد جايز است، اگر چه چند مرتبه باشد، بلكه، چنين نگاه كردني براي جلوگيري از نزاع بعد از عقد مستحب نيز هست و اجازه زن هم در آن لازم نيست.

و بنابر اظهر نگاه كردن به مو و محاسن ديگر آن زن هم با همين شرايط جايز است، و وجهي دارد كه زن هم بتواند به مردي كه مي خواهد با او ازدواج كند با شرايطي كه گفته شد نگاه كند.

استفتائات

1 - نگاه كردن هر مكلّفي به عورت ديگري جايز است يا نه.

بسمه تعالي

حرام است اگر چه او مكلّف به پوشانيدن عورت خود نباشد، مثل ديوانه بلكه جايز نيست نگاه كردن به عورت طفل مميِّز و فقط زن و شوهر استثناء هستند.

2 - آيا نگاه كردن بر عورت طفل غير مميِّز جايز است يا نه.

بسمه تعالي

بله جايز است.

مسائل متفرقه ازدواج

مسأله 341:

اگر مرد در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، بنابراظهر، مي تواند عقد را بهم بزند، ولي اگر به گمان باكره بودن با زني ازدواج كرد و بعداً معلوم شود كه باكره نيست، اختيار فسخ ندارد مگر در صورتي كه تَدليسي در كار باشد.

مسأله 342:

مردي كه از پدر و مادر غيرمسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكي با همسرش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد، و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند، بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود، عدّه نگاه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي، وگرنه باطل است.

مسأله 343:

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 344:

اگر زن از شوهر قبلي دختري داشته باشد شوهر فعلي مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند، و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر

آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 345:

اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.

مسأله 346:

كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و اولاددار شود آن اولاد حلال زاده است.

مسأله 347:

هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض با زن نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا بيايد حلال زاده است.

احكام شير دادن

مسأله 348:

اگر زن بچه اي را با شرايطي كه بعداً گفته خواهد شد شير دهد آن بچه بواسطه شير خوردن به افراد ذيل مَحْرَم مي شود:

1 - خود زن، ((و او را مادر رضاعي مي گويند))

2 - شوهر زن كه شير مال او است، ((و او را پدر رضاعي مي گويند))

3 - پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند

4 - بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعداً به دنيا مي آيند

5 - بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين آيند

6 - خواهر و برادر آن زن، اگر چه رضاعي باشند

7 - عمو و عمّه آن زن، اگر چه رضاعي باشند

8 - دايي و خاله آن زن، اگر چه رضاعي باشند

9 - اولاد شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند

10 - پدر و مادر شوهر آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند

11 - خواهر و برادر شوهر كه شير مال اوست، اگرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند

12 - عمو، عمّه، دايي و خاله شوهر كه شير مال او است، هرچه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند

مسأله 349:

اگر زن بچه اي را با شرايطي

كه گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه، مَحْرَم نمي شود.

مسأله 350:

اگر زن بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچه مَحْرَمْ نمي شود، همچنين خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه شير خورده مَحْرَمْ نمي شود.

شرايط شير دادن

مسأله 351:

شير دادني كه موجب محرم شدن است، هشت شرط دارد:

1 - بچه، شير زن زنده را بخورد

2 - شير آن زن از حرام نباشد

3 - بچه، شير را از پستان بمكد

4 - دو سال بچه تمام نشده باشد

5 - شير از يك شوهر باشد

6 - بچه به واسطه بيماري شير را قي نكند، ولي اگر قي كند باز هم بنابر احتياط واجب كساني كه بواسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند بايد با او ازدواج نكنند، و نگاه محرمانه هم به او ننمايند

7 - پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز شير كامل بخورد بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند بنابر اظهر كافي است

8 - شير خالص باشد و با چيزي ديگر مخلوط نباشد

مسأله 352:

اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگري اختيار كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگري را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند.

مسأله 353:

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 354:

اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفته شد بچه اي را شير دهند، همه آن

بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند.

مسأله 355:

اگر كسي دو زن شيرده داشته و يكي از آنان بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 356:

اگر زني از شير يك شوهر، پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 357:

زني كه برادر انسان را شير داده، به او مَحْرَم نمي شود.

مسأله 358:

انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه شيرخوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند، و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل است، و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولي صحيح و عقد دومي، باطل مي باشد.

مسأله 359:

اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمي شود.

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 360:

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شيرخوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد: شير مادر او را خورده ام نمي تواند با آن زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد، و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشند، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند كه بر آن مرد حرام است مهر ندارد، و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام

بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 361:

اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شيرخوردن بر مردي حرام شده، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسئله قبل گفته شد.

مسأله 362:

اگر شك كنند بچه به مقداري كه علت محرم شدن است و با ساير شرائط شيرخورده يا نه، بچه به كسي محرم نمي شود و همچنين است اگر گمان داشته باشند ولي گمان به حدّ اطمينان نرسد.

احكام اولاد و حضانت

مسأله 363:

فرزندي كه از زن متولد مي شود ملحق به شوهر مي شود، به شرط آن كه بين نزديكي و زايمان، حداقل شش ماه هلالي كه كمترين مدّت حمل است، فاصله شده باشد، و نيز بيشتر از نُه ماه فاصله نشود، اگر چه رعايت احتياط متناسب با يك سال است.

مسأله 364:

اگر زن شوهردار زنا كند، در صورتي كه امكان داشته باشد بچه متولد از او و از شوهرش باشد ملحق به شوهر مي شود و متولد از زنا حساب نمي شود.

مسأله 365:

اگر زني كه آزاد، مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 366:

در ايّام سرپرستي هر كدام از پدر و مادر، اگر ديگري خواست بچه اش را ببيند يا اين كه به او چيزي برساند، يا مشكل و ضرري از او برطرف كند، و يا اين كه مدّتي در كنار هم باشند، ديگري نبايد مانع شود.

مسأله 367:

حق سرپرستي طفل پسر باشد

يا دختر، بنابراظهر تا دو سال براي مادر است، اما بعد از دو سال تا هفت سال پدر هم حق سرپرستي دارد، و در اين پنج سال احوط آن است كه حق سرپرستي پسر با پدر و دختر با مادر است، ولي بعد از هفت سال حق سرپرستي، فقط از آن پدر است.

طلاق
تعريف طلاق

طلاق يعني رهايي و يا گسستن پيمان زناشويي

مرد با شرايط ذيل مي تواند زن خود را طلاق دهد:

1 - بالغ باشد

2 - عاقل باشد

3 - مجبور نباشد

4 - قصد طلاق داشته باشد

مسأله 368:

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد، و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس و حيضي كه قبل از اين پاكي بود با او نزديكي نكرده باشد

عدّه طلاق

مسأله 369:

زني كه نُه سالش تمام نشده يا زن يائسه اگر چه شوهر با او نزديكي كرده باشد عدّه ندارد، بعد از طلاق مي تواند فورا شوهر كند.

مسأله 370:

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهر با او نزديكي كند و طلاقش دهد بعد از طلاق بايد عدّه نگاه دارد يعني بعد از آنكه در پاكي طلاقش داد به قدري صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند. ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد، عدّه ندارد.

مسأله 371:

زني كه حيض نمي بيند، اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد، بايد از طلاق تا سه ماه عدّه نگاه دارد.

مسأله 372:

اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه اوست، بنابراين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق، بچه او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

عدّه وفات

مسأله 373:

زني كه شوهرش مرده بايد ((تا چهار ماه و ده روز)) عده نگاه دارد، يعني، از شوهر كردن خودداري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه يا نُه سالش تمام نشده باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عدّه نگاه دارد ولي اگر قبل از چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين را ((عدّه وفات)) مي گويند.

مسأله 374:

ابتداي عدّه وفات از

موقعي است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 375:

زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباسهاي رنگارنگ بپوشد و سرمه بكشد، و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 376:

اگر زني را كه حامله نيست طلاق رجعي داد و قبل از اتمام عدّه طلاق، شوهر وفات كرد، زن بايد از زمان مرگ شوهر، عدّه وفات نگه دارد.

طلاق بائن

معناي طلاق بائن

مسأله 377:

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند يعني بدون عقد او را به همسري قبول نمايد، و آن بر پنج قسم است:

1 - طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد

2 - طلاق زني كه يائسه باشد

3 - طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد

4 - طلاق زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند

5 - طلاق خُلْع و مُبارات

طلاق رجعي

مسأله 378:

طلاق رجعي آن طلاقي است كه بعد از طلاق تا وقتي كه زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع نمايد و عقد مجدد لازم نيست

احكام رجوع كردن

مسأله 379:

در طلاق رجعي مرد دو صورت مي تواند به زن خود رجوع كند:

1 - حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است

2 - كاري كند كه زن از آن بفهمد رجوع كرده است

طلاق خُلْع

مسأله 380:

طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به شوهر مي بخشد تا طلاقش دهد. ((خُلْع)) گويند

طلاق مُبارات

مسأله 381:

اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد آن طلاق را ((مبارات)) گويند

مسأله 382:

اگر زن در بين عدّه طلاق خُلْع يا مبارات از بخشش خود برگردد شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسائل متفرقه طلاق

مسأله 383:

اگر با زن نامحرمي به گمان اينكه همسر خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگاه دارد.

مسأله 384:

زني كه به عقد دائم درآمده و شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 385:

پدر و جد پدري ديوانه در صورتي كه مفسده و ضرري در كار نباشد، مي توانند زن او را طلاق بدهند.

ارث
ارث

كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه طبقه هستند. و فعلاً ما كاري به طبقات سه گانه نداريم و مورد بحث ما در اين رساله زن و شوهري كه از يكديگر ارث مي برند است.

ارث زن و شوهر
اشاره

مسأله 386:

زن و شوهر در ازدواج دائم با وجود جميع طبقات سه گانه اي كه گفته شد از يكديگر ارث مي برند. و وجود هيچ يك از اين طبقات مانع ارث بردن آن دو از يكديگر نيست.

مسأله 387:

اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او، و بقيه را ورثه ديگر مي برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك (14) همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 388:

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك (14) مال او را زن، و بقيه را ورثه ديگر مي برند، و اگر از آن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك (18) مال را زن، و بقيه را ورثه ديگر مي برند. و زن از همه اموال منقول ارث مي برد. ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد، چه زمين خانه مسكوني باشد يا زمين باغ و زراعت و غير آن. و از قيمت هوايي مثل بنا و درخت ارث مي برد، و بنابراظهر با رضايت وارثان از خود هوائي هم مي تواند ارث ببرد، و بنابراظهر در آنچه كه گفته شد فرق ندارد، زن از اين شوهر اولاد داشته باشد يا نه، اگرچه احتياط در مورد زن بچه دار در ارث بردن از زمين خوب است.

مسأله 389:

اگر زن غير

از شوهر وارثي ندارد، بنابر اقوي همه مال به شوهر مي رسد، ولي اگر شوهر غير از زن وارث ندارد زن سهم خود را كه چهار يك (14) است مي برد و بقيه بنابر اقرب، از امام عليه السّلام ست.

مسأله 390:

اگر براي پرداخت سهم زن بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند بايد اجزاي آن را قيمت كنند، ولي احتياط مستحب در اين است كه ببينند اگر آنها بدون اجازه در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند، و آن را براي پرداخت مبنا قرار دهند.

مسأله 391:

اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك (14) مال، و اگر اولاد داشته باشد هشت يك (18) مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زنهاي دائمي او تقسيم مي شود، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا با بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد.

مسأله 392:

اگر مردي در حال مرض با زني ازدواج دائم نمايد و در آن مرض بميرد و نزديكي هم نكرده باشد، زن از آن مرد ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد، و اگر نزديكي كرده باشد ويا از آن مرض خوب شده و به غير آن مرض از دنيا رفته باشد آن زن هم از او ارث مي برد و هم حق مهر دارد، و اگر زني كه شوهرش با او نزديكي نكرده در زمان مريضي شوهر از دنيا رفت شوهر از آن ارث نمي برد و حق مهر هم براي زن نيست بنابراظهر، اگرچه احتياط مستحب در صلح است.

مسأله 393:

اگر زن را به ترتيبي كه در احكام

طلاق گفته شد طلاق رجعي بدهد و آن زن قبل از اتمام عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد، و نيز اگر شوهر قبل از اتمام عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از اتمام عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 394:

اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد، اگرچه طلاق بائن باشد، و قبل از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با دو شرط از او ارث مي برد:

1 - آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

2 - آن كه شوهر در ادامه همان مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 395:

زني كه به عقد موقت به نكاح مردي درآمده از مرد ارث نمي برد و مرد نيز از او ارث نمي برد اما ارث بين پدر و فرزند يا مادر و فرزند ثابت است.

مسأله 396:

مرد و زن زناكار و خويشان آنها از فرزندي كه از زنا به دنيا آمده ارث نمي برند، ولي اولاد چنين فرزندي و شوهر با زن او، از او ارث مي برند.

به سوي تو

معبود من! اگر توشه ام در سفر به سوي تو اندك است ولي گمان من با توكل بر تو بسي نيكوست؛ و اگر جرمم مرا از عقوبتت به هراس آورده اما اميدواريم، رهايي از كيفرت را نويد داده است؛ و اگر گناهم مرا در معرض عقابت قرار

داده، ولي حسن اعتمادم بر تو فرياد پاداش تو را در وجودم بر مي كشد؛ و اگر غفلتم مرا از آمادگي براي ديدارت در خواب فرو برده امّا معرفت به آقايي و مهرباني هايت مرا بيداري بخشيده است؛ و اگر رابطه ام با تو به سبب زيادي گناهان و سركشي، تيره گرديده، اما مژده بخشش و خشنوديت آرامش خاطرم مي بخشد.

خداي من! از تو درخواست مي كنم به پرتو افشاني رويت و انوار مقام قدست و التماس مي كنم به درگاه تو به عنايات مهربانانه ات و خوبي هاي همراه با محبتت كه گمانم را بر كَرم هاي هميشگي ات و نعمت هاي زيبايت، تحقق بخشي تا به تو تقرّب يابم و نزدت بار يابم و از مشاهده ات نيك بهره مند گردم.

و اينك من خودم را در معرض نسيم روح بخش مهربانيّت، قرار داده و باران جود و لطفت را طلب مي نمايم از غضب تو به سوي خشنوديت گريزانم، از تو به سوي خودت فرار مي كنم؛ بهترين داراييت را اميد دارم، بر عطاهاي تو تكيه بنموده ام، به نگهداري تو نيازمندم پروردگار من! آن چه از فضلت بر من ارزاني داشته اي، كاملش بنما و آن چه از روي آقائيت به من بخشيده اي از من باز مستان و گناهاني كه با بردباريت بر من پوشانده اي، آشكار مساز و آن چه از كارهاي زشتم مي داني در گذر. پروردگارم در نزد تو خودت را شفيع قرار مي دهم و از تو به سوي خودت پناه مي آورم. به درگاه تو با طمع در احسانت و ميل و رغبت به منّت گذاريت روي بنموده ام در حالي كه تشنه باران نيكي هايت هستم و باران ابرهاي فضلت را طلب مي نمايم خشنوديت را مي طلبم به

درگاه تو روي مي نمايم و در جويبار عطاي تو غوطه ور مي گردم. برترين نيكي ها را در نزدت التماس مي كنم، به ميهماني حضور بسيار زيباي تو وارد مي گردم، و رويت را مي طلبم، بر درب خانه ات حلقه مي كوبم در حالي كه در برابر بزرگي و هست و جلال تو ناتوان و زمين خورده ام؛ پس با من آنسان كه زيبنده توست با بخشش و مهرباني رفتار كن و آن گونه كه خودم مستحق آن از كيفر و استقامت هستم، رفتار مكن به مهربانيّت اي مهربان ترين مهربانان.

از چشمه سار ثقلين

آياتي از كلام وحي

وَ أَذِّن فِي النّاس ِ بِالحَج ِّ يَأتُوك َ رِجالًا وَ عَلي كُل ِّ ضامِرٍ يَأتِين َ مِن كُل ِّ فَج ٍّ عَمِيق ٍ «و مردم را دعوت عمومي به حج كن تا پياده و سواري بر مركب هاي لاغر از هر راه به سوي خانه خدا بيايند».

جَعَل َ اللّه ُ الكَعبَةَ البَيت َ الحَرام َ قِياماً لِلنّاس ِ وَ الشَّهرَ الحَرام َ وَ الهَدي َ وَ القَلائِدَ ذلِك َ لِتَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ أَن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ «خداوند، كعبه بيت الحرام را وسيله اي براي سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده و هم چنين ماه حرام و قربانيهاي بي نشان و قرباني هاي نشان دار، اين گونه احكام حساب شده و دقيق به خاطر آن است كه بدانيد خداوند آن چه در آسمانها و آن چه در زمين است مي داند و خداوند به هر چيزي داناست».

إِن َّ أَوَّل َ بَيت ٍ وُضِع َ لِلنّاس ِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدي ً لِلعالَمِين َ فِيه ِ آيات ٌ بَيِّنات ٌ مَقام ُ إِبراهِيم َ وَ مَن دَخَلَه ُ كان َ آمِناً وَ لِلّه ِ عَلَي النّاس ِ حِج ُّ البَيت ِ مَن ِ استَطاع َ إِلَيه ِ سَبِيلًا وَ مَن كَفَرَ فَإِن َّ اللّه َ غَنِي ٌّ عَن ِ العالَمِين َ

«همانا اولين خانه اي كه در روي

زمين براي مردم قرار داده شد كه پر بركت و براي هدايت است همان است كه در مكه است؛ در آن نشانه هاي روشن است از جمله مقام ابراهيم، و هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود و براي خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند، آنها كه توانائي رفتن به سوي آن دارند، و هر كس كفر بورزد و حج را ترك كنند به خود زيان رسانيده خداوند از همه جهانيان بي نياز است».

رَبَّنا إِنِّي أَسكَنت ُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيرِ ذِي زَرع ٍ عِندَ بَيتِك َ المُحَرَّم ِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجعَل أَفئِدَةً مِن َ النّاس ِ تَهوِي إِلَيهِم وَ ارزُقهُم مِن َ الثَّمَرات ِ لَعَلَّهُم يَشكُرُون َ «پروردگارا من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز بر پاي دارند، تو قلبهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده شايد آنان شكر تو را به جاي آورند».

إِن َّ اللّه َ وَ مَلائِكَتَه ُ يُصَلُّون َ عَلَي النَّبِي ِّ يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيه ِ وَ سَلِّمُوا تَسلِيماً همانا خداوند و فرشتگان او بر پيامبر درود مي فرستند، اي كساني كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و بسي سلام گوييد.

وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاؤُك َ فَاستَغفَرُوا اللّه َ وَ استَغفَرَ لَهُم ُ الرَّسُول ُ لَوَجَدُوا اللّه َ تَوّاباً رَحِيماً

و اگر آنان كه بر خود ستم كردند در نزد تو آيند و از خداوند طلب بخشايش كنند و پيامبر نيز براي آنان طلب مغفرت نمايد، همانا اوخداوند بسي بخشنده و مهربان است.

يا عِبادِي َ الَّذِين َ أَسرَفُوا عَلي أَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ يَغفِرُ الذُّنُوب َ جَمِيعاً إِنَّه ُ

هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيم ُ اي بندگان من كه بر خود ستم روا داشته ايد، از رحمت خداوند مأيوس نباشيد كه او همه گناهان را مي بخشد، همانا او بخشنده و مهربان است.

مسائل جديد

مسأله 1:

رقصيدن زن در مجالس زنان، و يا در مجالس مردان اشكال دارد و احتياط واجب در ترك است.

مسأله 2:

ديدن نا محرم از طريق تلويزيون و شنيدن صداي آنها، كه مقرون به فساد و ريبه است اشكال دارد و بعض اقسام آن حرام يقيني است.

مسأله 3:

سن بلوغ دختر تمام شدن نُه سال قمري است، ولي تكاليفي كه قدرت بر انجام آن نداشته باشد، مثل روزه، از جهت عدم قدرت ساقط است، ولي بعداً بايد قضا نمايد. ولي اگر مي تواند در همان رمضان بطور منفصل (مثلا يك روز در ميان) انجام دهد بايد انجام دهد.

مسأله 4:

استفاده زن از قرص براي جلوگيري از عادت ماهانه، براي اينكه بتواند در ماه رمضان روزه بگيرد چنانچه ضرر مرض آور داشته باشد جايز نيست.

مسأله 5:

بازي كردن با آلات قمار، از قبيل ((نرد)) و ((پاسور)) و ((شطرنج))، با برد باخت حرام قطعي، و بدون برد و باخت احتياط در ترك آن است و در شطرنج احتياط شديدتر است.(اين حكم در صورتي است كه همان شطرنج معهود قديم باشد)

مسأله 6:

جلوگيري كردن زن از بار داري قبل از انعقاد نطفه اشكال ندارد، و عمل جرّاحي براي آن، اگر ضرورت لازم عقلايي داشته باشد و با رضايت شوهر انجام شود مانعي ندارد، به شرط آنكه از لمس و نظر حرام اجتناب شود ولي عقيم كردن جايز نيست.

مسأله 7:

اگر زني علم پيدا كرد كه شوهرش مرده است و شوهر كرد و بعداً شوهر اولش پيدا

شد، آن زن زوجه شوهر اول است و نسبت به دومي شبهه است و بايد عدّه وطي به شبهه نگه دارد.

مسأله 8:

در موردي كه به تشخيص دكتر حمل براي مادر ضرر دارد و ادامه حمل ممكن است منجر به مرگ مادر شود چنانچه اشكالي در تشخيص دكتر نباشد و تحقيق كامل هم در اين جهت شده باشد، سقط جنين قبل از دميده شدن روح مانعي ندارد.

مسأله 9:

زن بايد براي بيرون رفتن از منزل از شوهر خود اجازه بگيرد و يا علم به رضايت او داشته باشد. مگر در واجبات شرعي و چنانچه در ضمن عقد شرط كرده باشد كه زن براي شغلش مثلاً بتواند به خارج از منزل برود، و يا عقد مبتني بر اين شرط واقع شده باشد، اين شرط نافذ است.

مسأله 10:

زني كه شوهر كرده و از وطن خود به شهر ديگر مي رود، در صورتي كه از وطن اصلي خود اعراض نكرده باشد، هر وقت به آنجا مي رود نمازش تمام است و روزه را بايد بگيرد، و اگر به سبب تبعيت از شوهر يا جهات ديگر اعراض كرده در وطن اصلي حكم مسافر را دارد.

مسأله 11:

در موردي كه شوهر به وطن اصلي خود كه از آنجا اعراض نكرده، رفته و همسر وي با او به آن محل مي رود، در صورتي كه زن قصد اقامت ده روز نداشته باشد نمازش شكسته است و ميزان قصد خود زن است و لو قصد از جهت تبعيت شوهر باشد.

مسأله 12:

دست زدن (كف زدن) در مجالس جشن و سخنراني جهت تشويق افراد اگر به حد لهو نرسد مانعي ندارد.

9- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ وحيد خراساني (دام ظله)

زندگينامه

زندگينامه

شرح حال از زبان معظم له

جز

قصور و تقصير چيزي ندارم.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : توضيح المسائل/حسين وحيد خراساني

مشخصات نشر : قم: مدرسه الامام باقر العلوم، 1391

مشخصات ظاهري : 604 ص.

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1872527

اشاره

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله رب العالمين ، و الصّلاة و السّلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين

محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين لا سيما بقية الله في الأرضين ،

و اللّعنة الدائمة علي أعدائهم اجمعين.

«احكام تقليد»

مسأله 1

اعتقاد انسان به اصول دين اسلام بايد بر پايه علم باشد ، و تقليد _ يعني پيروي از غير بدون حصول علم _ در اصول دين باطل است ، ولي در غير اصول دين از احكامي كه قطعي و ضروري نيست و همچنين موضوعاتي كه محتاج به استنباط است بايد يا مجتهد باشد كه بتواند وظايف خود را از روي مدارك آنها به دست آورد ، و يا به دستور مجتهدي كه شرايط آن خواهد آمد رفتار نمايد ، و يا احتياط كند ، يعني به گونه اي عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف را انجام داده ، مثلا اگر عدّه اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عدّه ديگر مي گويند حرام نيست ، آن عمل را ترك كند ، و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي جايز مي دانند به جا آورد ، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند بايد تقليد نمايند.

مسأله 2

تقليد در آنچه در مسأله قبل گذشت عمل كردن به دستور مجتهد است ، و قول مجتهدي براي مقلّد حجّت است كه مرد و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده _ هر چند به ادراك حيات او در حالي كه مميّز باشد _ و عادل و بنابر احتياط واجب بالغ باشد.

و عادل كسي است كه كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايي كه بر او حرام است ترك كند ، و نشانه عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبي باشد كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند خوبي او را تصديق نمايند.

و مجتهدي كه انسان از او

تقليد مي كند _ در صورتي كه علم اگر چه اجمالا به اختلاف بين مجتهدين در فتوا نسبت به مسائل محل ابتلاء داشته باشد _ بايد اعلم باشد ، يعني در فهميدن حكم خدا و وظايف مقرّره به حكم عقل و شرع از تمام مجتهدهاي زمان خود بهتر بوده ، مگر اين كه قول غير اعلم مطابق با احتياط باشد.

مسأله 3

مجتهد و اعلم را از چند راه مي توان شناخت:

(اوّل) آن كه خود انسان يقين كند ، مثل آن كه در مرتبه اي از علم باشد كه بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

(دوم) آن كه دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند ، مجتهد يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند ، و اقوي ثبوت اجتهاد و اعلميّت به گفته ثقه خبير است در صورتي كه ظن بر خلاف گفته او نباشد.

(سوم) آن كه عدّه اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا شود ، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسأله 4

اگر بين دو مجتهد يا بيشتر در فتاواي مورد ابتلا علم به اختلاف باشد _ اگر چه اجمالا _ در صورتي كه بداند يا حجّت شرعيّه بر تساوي آنان در علم باشد بايد به فتواي كسي كه فتواي او مطابق با احتياط است عمل كند ، و چنانچه فتواي يكي از آنان مطابق با احتياط نباشد _ مثل اين كه يكي فتوا به قصر و ديگري فتوا به تمام بدهد _ احتياط كند به جمع بين آن دو.

و اگر احتياط ممكن نباشد _ مثل اين كه يكي فتوا به وجوب عملي و ديگري فتوا به حرمت عملي بدهد _ يا مشقّت داشته باشد بنابر احتياط بايد به فتواي كسي كه ورع او در فتوا دادن بيشتر است عمل كند ، و اگر در اين جهت هم متساويند مخيّر است.

و همچنين است در غير اين صورت _ چه وجود اعلم معلوم ولي معيّن نباشد و يا

وجود اعلم محتمل باشد _ اگر احتياط ممكن بوده و مشقّت نداشته باشد.

و اگر احتياط ممكن نباشد يا مشقّت داشته باشد ، در صورتي كه وجود اعلم معلوم ولي معيّن نباشد ، چنانچه احتمال اعلميّت در يك طرف بيشتر باشد بايد به فتواي او عمل كند ، و اگر مساوي باشد بنابر احتياط بايد به فتواي اورع در فتوا عمل نمايد و اگر در اين جهت هم متساويند مخيّر است.

و در صورتي كه وجود اعلم محتمل باشد بنابر احتياط بايد به فتواي كسي كه گمان دارد يا احتمال مي دهد اعلم است يا احتمال اعلميّت در او اقوي است عمل كند ، و گرنه بنابر احتياط بايد به فتواي اورع در فتوا عمل نمايد ، و اگر در اين جهت هم متساويند مخيّر است.

مسأله 5

به دست آوردن فتواي مجتهد چهار راه دارد:

(اوّل) شنيدن از خود مجتهد.

(دوم) شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.

(سوم) شنيدن از شخصي كه مورد وثوق است و ظن بر خلاف گفته او نيست ، يا به گفته او اطمينان دارد.

(چهارم) ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد.

مسأله 6

تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است مي تواند به آن عمل نمايد ، و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 7

اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد ، كسي كه وظيفه اش تقليد از اوست نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگري عمل كند ، ولي اگر فتوا ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود _ مثلا بفرمايد: احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه بگويد : ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ ) _ مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش گويند عمل كند ، يا به فتواي مجتهد ديگري كه بعد از او از ديگران اعلم باشد و مي گويد يك مرتبه كفايت مي كند عمل نمايد ، و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

و در فعل مستحبّات و ترك مكروهات ذكر شده در اين رساله قصد رجاء شود.

مسأله 8

اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله فتوا داده يا قبل از فتوا احتياط كند _ مثلا بفرمايد: ظرف نجس را يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود ، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند _ مقلّد او مي تواند عمل به آن احتياط را كه احتياط مستحب گويند ترك كند.

مسأله 9

اگر مجتهدي كه وظيفه انسان تقليد از او بوده از دنيا برود، در صورتي كه اعلم بودن مجتهد زنده از ميّت برايش ثابت شود ، در مسائل مورد ابتلايي كه علم _ اگر چه اجمالا _ به اختلاف بين ميّت و حي دارد واجب است به حي رجوع كند ، و در صورتي كه اعلميّت مجتهد ميّت برايش ثابت بوده ، مادامي كه اعلم بودن مجتهد زنده برايش ثابت نشود بايد به فتواي مجتهد ميّت عمل كند، چه در زمان حيات او التزام به عمل به فتواي او داشته يا نداشته باشد ، و چه عمل به فتواي او كرده يا نكرده باشد ، و چه فتواي او را ياد گرفته يا ياد نگرفته باشد.

مسأله 10

اگر در مسأله اي وظيفه اش آن بوده كه از مجتهد زنده تقليد كند دوباره نمي تواند از مجتهدي كه از دنيا رفته تقليد نمايد.

مسأله 11

مسائلي را كه انسان معمولا به آنها مبتلا مي شود واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12

اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند ، بايد احتياط كند يا اين كه با شرايطي كه ذكر شد تقليد نمايد ، ولي چنانچه مخالفت غير اعلم با اعلم را در مسائل مورد ابتلا بداند _ اگر چه اجمالا _ و فتواي اعلم در دسترس نباشد و تأخير عمل تا روشن شدن فتواي اعلم و احتياط ممكن نباشد يا حرجي باشد ، مي تواند از غير اعلم تقليد نمايد.

مسأله 13

اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد ، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتواي آن مجتهد عوض شده ، ولي اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده ، در صورتي كه مخالفت حكم الزامي لازم بيايد و ممكن باشد بايد اشتباه او را بر طرف كند.

مسأله 14

مكلّفي كه مدّتي اعمال خود را بدون تقليد انجام داده ، در صورتي كه مطابق با واقع يا فتواي مجتهدي باشد كه فعلا وظيفه اش تقليد از اوست صحيح است.

«احكام طهارت»

آب مطلق و آب مضاف
اشاره
مسأله 15

آب يا مطلق است يا مضاف ، آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند مثل آب هندوانه و گلاب ، يا با چيزي مخلوط باشد مثل آبي كه به قدري با گل يا مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند ، و غير اينها آب مطلق است ، و آن بر پنج قسم است : (اوّل) آب كر ، (دوم) آب قليل ، (سوم) آب جاري ، (چهارم) آب باران ، (پنجم) آب چاه.

[اقسام آب مطلق]
1 _ آب كرّ
مسأله 16

آب كر مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب است بريزند ، آن ظرف را پر كند.

مسأله 17

اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس به آب كر برسد ، چنانچه به واسطه نجاست بو يا رنگ يا مزه آب تغيير كند نجس مي شود ، و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 18

اگر بو يا رنگ يا مزه آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند ، نجس نمي شود.

مسأله 19

اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد ، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود ، و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20

آب فوّاره اگر متّصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند ، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند ، مگر آن كه چيزي روي فوّاره بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متّصل شود ، و بنابر احتياط مستحب بايد آب فوّاره با آن آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 21

اگر چيز نجس را زير شيري كه متّصل به كر است بشويند ، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متّصل به مخزني باشد كه آب آن كمتر از كر نباشد ، چنانچه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده باشد پاك است.

مسأله 22

اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد ، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود ، و هر مقدار از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23

آبي كه به اندازه كر بوده ، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه مثل آب كر است ، يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود ، و آبي كه كمتر از كر بوده اگر انسان شك كند به مقدار كر شده يا نه حكم آب كمتر از كر را دارد.

مسأله 24

كر بودن آب به چند راه ثابت مي شود:

(اوّل) آن كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند.

(دوم) آن كه دو مرد عادل خبر دهند.

(سوم) آن كه كسي كه مورد وثوق است و ظن بر خلاف گفته او نباشد خبر دهد.

(چهارم) به قول كسي كه آب در اختيار اوست در صورتي كه متّهم به كذب نباشد.

2 _ آب قليل
مسأله 25

آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26

اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود ، ولي اگر با فشار روي چيز نجس بريزد ، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس است ، و مقداري كه به آن نرسيده پاك است.

مسأله 27

آب قليلي كه براي بر طرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است ، و بنابر احتياط واجب از آب قليلي كه بعد از بر طرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود ، اجتناب كنند.

مسأله 28

آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط چيز پاكي را كه با آن ملاقات كند نجس نمي كند:

(اوّل) آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير نكرده باشد.

(دوم) نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

(سوم) نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

(چهارم) بنابر احتياط ذرّه هاي غائط در آن آب پيدا نباشد.

(پنجم) بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 _ آب جاري
اشاره

آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد ، مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 29

آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد ، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30

اگر نجاستي به آب جاري برسد ، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است ، و طرفي كه متّصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است ، و آب هاي طرف ديگر نهر اگر به اندازه كر يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متّصل باشد پاك ، وگرنه نجس است.

مسأله 31

آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد ، حكم آب جاري را دارد ، يعني اگر نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 32

آبي كه كنار نهر ايستاده و متّصل به آب جاري است در صورتي كه به ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه اش تغيير نكند ، نجس نمي شود.

مسأله 33

چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.

مسأله 34

آب حوضچه حمّام اگر چه كمتر از كر باشد ، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كر است متّصل باشد مثل آب جاري است.

مسأله 35

آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مي ريزد ، اگر متّصل به مخزني باشد كه آب آن كمتر از كر نباشد حكم آب جاري را دارد.

مسأله 36

آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد ، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود ، امّا اگر با فشار جاري باشد و نجاست به پايين آن برسد طرف بالاي آن نجس نمي شود.

4 _ آب باران
مسأله 37

اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد ، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود ، و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ، ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد ، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد ، و بنابر احتياط واجب به اندازه اي باشد كه اگر در زمين سخت ببارد جريان داشته باشد.

مسأله 38

اگر باران بر عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند ، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده باشد پاك است ، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشّح كند ، چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد ، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير كرده باشد نجس مي باشد.

مسأله 39

اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد ، تا وقتي كه باران بر بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است ، ولي بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است ، نجس مي باشد.

مسأله 40

زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود ، و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به جاي نجسي كه زير سقف است برسد ، آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41

خاك نجسي كه آب باران به وصف اطلاق به اجزاي آن برسد پاك مي شود ، هر چند به واسطه باران گل شود.

مسأله 42

هرگاه آب باران در جايي جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد ، چنانچه موقعي كه باران مي آيد چيز نجسي را در آن بشويند و آب به واسطه نجاست بو يا رنگ يا مزه اش تغيير نكند ، آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 43

اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و باران به زمين نجس برسد ، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

مسأله 44

اگر آب باران در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد ، چنانچه بعد از ايستادن باران نجاستي به آن برسد نجس مي شود.

5 _ آب چاه
مسأله 45

آب چاهي كه از زمين مي جوشد اگر چه كمتر از كر باشد ، چنانچه نجاست به آن برسد ، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها ، مقداري كه در كتابهاي مفصّل گفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 46

اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد ، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود پاك مي شود ، و احتياط مستحب اين است كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

احكام آبها

مسأله 47

آب مضاف كه معناي آن در مسأله «15» گذشت ، چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48

آب مضاف چه قليل و چه كثير به ملاقات نجس ، نجس مي شود ، هر چند عموم حكم نسبت به بعضي از مراتب كثرت محل اشكال است ، ولي چنانچه با فشار با نجس ملاقات كند مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس است ، و مقداري كه نرسيده پاك مي باشد ، مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند ، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است.

مسأله 49

اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

مسأله 50

آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست به حد مضاف شدن رسيده يا نه ، مثل آب مطلق است ، يعني چيز نجس را پاك مي كند و وضو و غسل هم با آن صحيح است ، و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه ، مثل آب مضاف است ، يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51

آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق بوده يا مضاف ، نجاست را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است ، ولي اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد چنانچه نجاستي به آن برسد محكوم به طهارت است.

مسأله 52

آبي كه عين نجاست مثل خون يا بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد ، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود ، ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود _ مثل آن كه مُرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد _ نجس نمي شود.

مسأله 53

آبي كه عين نجاست مثل خون يا بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده ، چنانچه به كر يا جاري متّصل شود ، يا باران بر آن ببارد ، يا باد باران را در آن بريزد ، يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود ، پاك مي شود ، و بنابر احتياط مستحب آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.

مسأله 54

اگر چيز نجسي را در كر يا جاري تطهير نمايند ، در شستني كه با آن پاك مي گردد آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 55

آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است ، و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56

نيم خورده سگ و خوك و كافر غير كتابي نجس و خوردن آن حرام است ، و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن در غير گربه مكروه است.

احكام تخلّي

مسأله 57

واجب است مكلّف وقت تخلّي و مواقع ديگر عورت خود را از كساني كه مميّز خوب و بد هستند بپوشاند اگر چه با او محرم باشند ، چه مكلّف باشند و چه غير مكلّف ، ولي زن و شوهر و كساني كه در حكم آنها هستند _ مثل كنيز و مالكش _ لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58

لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند ، و اگر مثلا با دست هم آن را بپوشاند كافيست.

مسأله 59

موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 60

اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت خود را از قبله بگرداند كفايت نمي كند ، و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد ، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61

احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء _ كه احكام آن خواهد آمد _ و موقع تطهير مخرج بول و غائط ، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 62

اگر امر داير شود بين اين كه كسي _ كه بر عورت نامحرم است _ عورت او را ببيند يا استقبال و يا استدبار قبله كند ستر عورت واجب است ، و احتياط واجب در اين صورت اين است كه پشت به قبله بنشيند ، و همچنين است اگر از راه ديگر ناچار شود كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند.

مسأله 63

احتياط مستحب آن است كه بچّه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند.

مسأله 64

در چهار جا تخلّي حرام است:

(اوّل) در كوچه هاي بن بست در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

(دوم) در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است.

(سوم) در جايي كه براي عدّه مخصوصي وقف شده است ، مثل بعضي از مدرسه ها.

(چهارم) در جايي كه موجب هتك حرمت مؤمن يا يكي از مقدّسات دين يا مذهب باشد.

مسأله 65

در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

(اوّل) آن كه با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

(دوم) آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

(سوم) آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.

و در غير اين سه صورت مي توان مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه خواهد آمد با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد ، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66

مخرج بول با غير آب پاك نمي شود ، و در كر و جاري يك مرتبه شستن كافيست ، ولي با آب قليل بنابر احتياط واجب بايد دو مرتبه شست _ و در غير مخرج طبيعي اقوي تعدّد است _ و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود.

مسأله 67

اگر مخرج غائط را با آب بشويند ، بايد چيزي از غائط در آن نماند ، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد ، و اگر دفعه اوّل طوري شسته شود كه ذرّه اي از غائط در آن نماند ، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68

با سنگ و كلوخ و پارچه و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند ، مي شود مخرج غائط را تطهير كرد ، و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد.

مسأله 69

احتياط مستحب آن است كه سنگ يا كلوخ يا پارچه اي كه غائط را با آن بر طرف مي كنند ، سه قطعه باشد ، و به كمتر از آن اگر مخرج كاملا پاكيزه شود مي توان اكتفا كرد ، و اگر با سه قطعه پاكيزه نشود بايد اضافه نمايد تا مخرج كاملا پاكيزه شود ، ولي باقي ماندن اثري كه عادتاً در مسح به سنگ و مانند آن زايل نمي شود ، اشكال ندارد.

مسأله 70

پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است _ مانند كاغذي كه بر آن اسم خدا و پيغمبران و ائمه معصومين (عليهم السلام) و غير اينها از آنچه كه واجب الاحترام در شريعت است _ حرام است ، ولي اگر كسي به آنها استنجاء كند طهارت حاصل مي شود.

و حصول طهارت در استنجاء با استخوان و سرگين محل اشكال است.

مسأله 71

اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه ، واجب است تطهير نمايد ، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده است.

مسأله 72

اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه ، در صورتي كه علم نداشته باشد كه قبل از نماز غفلت از تطهير داشته نمازي كه خوانده صحيح است ، ولي مخرج محكوم به نجاست است.

استبراء

مسأله 73

استبراء عملي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند ، براي آن كه رطوبتي كه بعد از مجري خارج مي شود محكوم به بول نباشد ، و آن داراي اقسامي است ، و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول ، سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد انگشت شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74

آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود پاك است ، و همچنين است آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد اگر مني به آن نرسيده باشد ، و نيز آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد اگر بول به آن نرسيده باشد.

و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا آب ديگري غير از مني ، آن آب پاك مي باشد.

مسأله 75

اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه ، و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد، و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر شك كند كه استبرائي كه كرده درست بوده يا نه ، و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 76

كسي كه استبراء نكرده است اگر به واسطه آن كه مدّتي از بول كردن او گذشته ، يقين يا اطمينان كند كه بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه ، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 77

اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد ، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني ، بايد احتياط كرده غسل كند و وضو هم بگيرد ، ولي اگر وضو نگرفته باشد گرفتن وضو كافيست.

مسأله 78

براي زن استبراء از بول نيست ، و اگر رطوبتي ببيند و شك كند كه بول است يا نه ، پاك مي باشد و وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبّات و مكروهات تخلّي
مسأله 79

مستحب است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند ، و موقع وارد شدن به مكان تخلّي اوّل پاي چپ و موقع بيرون آمدن اوّل پاي راست را بگذارد، و همچنين مستحب است در حال تخلّي سر را بپوشاند و تقنّع نمايد ، و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 80

نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلّي مكروه است ، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست ، و همچنين در موقع تخلّي نشستن روبروي باد و در جادّه و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد ، و چيز خوردن و توقّف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد ، و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي ، ولي اگر ناچار باشد كراهت ندارد ، و همچنين اگر ذكر خدا بگويد كه در هر حال مستحب است.

مسأله 81

ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب _ خصوصاً آب ايستاده _ مكروه است.

مسأله 82

خودداري كردن از بول و غائط مكروه است ، و اگر براي بدن ضرر كلّي داشته باشد حرام است.

مسأله 83

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.

نجاسات

[نجاسات]
مسأله 84

نجاسات ده چيز است: ( اوّل ) بول ، ( دوم ) غائط ، ( سوم ) مني ، ( چهارم ) مردار ، ( پنجم ) خون ، ( ششم ) سگ ، ( هفتم ) خوك ، ( هشتم ) كافر ، ( نهم ) شراب ، ( دهم ) فقّاع.

1 _ 2 _ بول و غائط
مسأله 85

بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد _ يعني اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند _ نجس است ، و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند مثل ماهي حرام گوشت و همچنين فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است ، و بنابر احتياط مستحب از بول حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد اجتناب شود.

مسأله 86

بول و فضله پرندگان حرام گوشت پاك است ، ولي احوط اجتناب است.

مسأله 87

بول و غائط حيوان نجاستخوار و حيوان چهارپايي كه انسان با او نزديكي نموده ، و بول و غائط بزغاله اي كه شير خوك خورده نجس است _ به تفصيلي كه خواهد آمد _ و همچنين بنابر احتياط واجب بچّه گوسفندي كه شير خوك خورده است.

3 _ مني
مسأله 88

مني انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد نجس است ، و همچنين بنابر احتياط واجب مني حيوان حلال گوشتي كه خون جهنده دارد.

4 _ مُردار
مسأله 89

مردار انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد نجس است ، چه خودش مُرده باشد يا كشتن آن به دستوري كه در شرع معيّن شده نباشد ، و ماهي چون خون جهنده ندارد اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 90

چيزهايي كه روح ندارند از مرداري كه زنده آن نجس العين نيست ، مانند پشم و مو و كرك پاك است.

مسأله 91

اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند ، نجس است.

مسأله 92

اگر پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن را بكنند پاك است.

مسأله 93

تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد ، اگر پوست روي آن سفت شده باشد پاك است ، ولي ظاهر آن را از جهت ملاقات با ميته بايد آب كشيد ، و اگر پوست روي آن سفت نشده باشد نجاست آن محل اشكال است.

مسأله 94

اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند ، پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است ، ولي ظاهر آن را بنابر احتياط بايد آب كشيد.

مسأله 95

دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از ممالك كفر مي آورند ، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 96

گوشت و پيه و چرمي كه از بازار مسلمين گرفته شود پاك است ، و همچنين اگر در دست مسلماني باشد كه با آن معامله مذكّي كند ، مگر اين كه آن مسلمان از كافر گرفته و تحقيق نكرده باشد كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه.

5 _ خ_ون
مسأله 97

خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد _ يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند _ نجس است ، بنابراين خون حيواني كه خون جهنده ندارد _ مانند ماهي و پشه _ پاك است.

مسأله 98

اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد ، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است ، ولي اگر به علّت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاي بلند باشد ، خون به بدن حيوان برگردد ، آن خون نجس است.

مسأله 99

خوني كه در زرده تخم مرغ پيدا مي شود خوردن آن حرام و بنا بر احتياط محكوم به نجاست است.

مسأله 100

خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 101

خوني كه از دهان مثلا از لاي دندان ها مي آيد اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود ، اجتناب از آب دهان لازم نيست ، و اگر از بين نرود و آب از دهان بيرون بيايد اجتناب از آن لازم است.

مسأله 102

خوني كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مي ميرد ، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك ، و اگر به آن خون بگويند نجس است ، و چنانچه پوست پاره شود و چيزي با آن ملاقات كند آن چيز نجس مي شود ، و در اين صورت اگر بيرون آوردن خون و تطهير محل جهت وضو يا غسل حرجي باشد ، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 103

اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده ، پاك است.

مسأله 104

اگر موقع جوشيدن غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود ، و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105

زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود ، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است ، پاك مي باشد.

6 _ 7 _ سگ و خوك
مسأله 106

سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند _ حتّي مو و استخوان و ناخن و رطوبتهاي آنها _ نجس است ، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.

8 _ كافر
مسأله 107

كافر يعني كسي كه منكر خدا يا رسالت حضرت خاتم الانبياء (صلي الله عليه وآله وسلم) يا معاد است ، يا شاك در خدا و رسول است ، يا براي خدا شريك قرار مي دهد يا در و حدانيّت خدا شك دارد نجس است ، و همچنين است خوارج _ يعني كساني كه بر امام معصوم (عليه السلام) خروج كنند _ و غُلات _ يعني آنهايي كه قائل به خدايي يكي از ائمه  (عليهم السلام)مي باشند يا بگويند خدا در او حلول كرده است _ و نواصب _ يعني كساني كه دشمن يكي از ائمه (عليهم السلام) يا حضرت فاطمه زهراء (عليها السلام) باشند _ و كسي كه يكي از ضروريات دين را _ مثل نماز و روزه _ با علم به اين كه ضروري دين است منكر شود ، و امّا اهل كتاب _ يعني يهود و نصاري _ اقوي طهارت آنها است هر چند احوط اجتناب است.

مسأله 108

تمام بدن كافر حتّي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.

مسأله 109

اگر پدر و مادر و جد و جدّه بچّه نابالغ كافر باشند آن بچّه هم نجس است ، مگر در صورتي كه مميّز و مظهِر اسلام باشد ، و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچّه پاك است مگر در صورتي كه مميّز و مظهِر كفر باشد.

مسأله 110

كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه محكوم به طهارت است ، ولي احكام ديگر مسلمان را ندارد ، مثلا نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 111

شخصي كه به يكي از چهارده معصوم (عليهم السلام) از روي دشمني دشنام دهد نجس است.

9 _ شراب
مسأله 112

شراب و نبيذ مسكر نجس است ، و در غير اين دو از مسكرات مايع بجز فقّاع _ كه حكم آن خواهد آمد _ احتياط مستحب اجتناب است ، و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد پاك است اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود.

مسأله 113

الكل صنعتي كه براي رنگ كردن در و پنجره و ميز و صندلي و مصارف ديگر بكار مي برند ، تمام اقسامش پاك است.

مسأله 114

اگر انگور يا آب انگور به واسطه پختن جوش بيايد ، پاك ولي خوردن آن حرام است ، و اگر به غير آتش جوش بيايد خوردن آن حرام و بنابر احتياط نجس است.

مسأله 115

خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر چه جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است.

10 _ فقّاع
مسأله 116

فقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند نجس است ، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ( ماء الشعير ) مي گويند پاك مي باشد.

مسأله 117

عرق جنب از حرام پاك است ، و بنابر احتياط واجب نماز با آن نخوانند ، و نزديكي با زن خود در حال حيض حكم جنابت از حرام را دارد.

مسأله 118

اگر انسان در اوقاتي كه نزديكي با زن حرام است _ مثلا در روز ماه رمضان _ با زن خود نزديكي كند ، عرق او پاك است ، ولي بنابر احتياط واجب نماز با آن نخواند.

مسأله 119

اگر جنب از حرام عوض غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم عرق كند ، حكم آن عرق _ بنابر احتياط واجب _ حكم عرق قبل از تيمّم است.

مسأله 120

اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند ، احتياط واجب آن است كه در نماز از عرق خود اجتناب نمايد ، و چنانچه اوّل با حلال خود نزديكي كند و بعد مرتكب حرام شود عرق او حكم عرق جنب از حرام را ندارد.

مسأله 121

عرق شتري كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده _ بنابر احتياط _ نجس است ، و عرق حيوانات ديگري كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اند پاك است ، ولي نماز با هيچكدام جايز نيست.

راه ثابت شدن نجاست
مسأله 122

نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

(اوّل) آن كه خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه آن چيز نجس است ، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد ، بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و ميهمان خانه هايي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند ، اگر اطمينان نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

(دوم) آن كه كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است در صورتي كه متّهم به دروغ گفتن نباشد ، مثلا همسر يا نوكر يا كلفت انسان در صورتي كه متّهم به دروغ گفتن نباشند ، نسبت به ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار اوست بگويد نجس است.

(سوم) آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است ، بلكه اگر يك نفر عادل يا شخصي كه ثقه باشد اگر چه عادل نباشد و ظن برخلاف آن نباشد بگويد چيزي نجس است بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 123

اگر به واسطه ندانستن مسأله ، نجاست و طهارت چيزي را نداند ، مثلا نداند خون پاك است يا نه ، بايد مسأله را بپرسد و تا زماني كه سؤال نكرده بايد احتياط كند ، و اگر با اين كه مسأله را مي داند در چيزي شك كند كه پاك است يا نه ، مثلا شك كند كه آن چيز خون است يا نه ، يا بداند خون است و نداند خون پشه است يا خون انسان پاك است و پرسيدن لازم نيست.

مسأله 124

چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه ، نجس است ، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه ، پاك است ، و اگر هم بتواند نجس يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

مسأله 125

اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه هر دو در اختيار اوست نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند ، ولي اگر مثلا مي داند كه لباس خودش نجس شده يا لباسي كه از اختيار او خارج است ، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

چيز پاك چگونه نجس مي شود
مسأله 126

اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد ، چيز پاك نيز نجس مي شود ، و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد ، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

و مشهور فرموده اند كه متنجّس به طور مطلق منجّس است ، ولي اين حكم در غير واسطه اوّل _ در صورتي كه با غير آب قليل و مايعات ديگر ملاقات كند _ محل اشكال است ، و مراعات احتياط به اجتناب از ملاقي متنجّس در واسطه دوم و سوم ترك نشود.

مسأله 127

اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه ، آن چيز پاك نجس نمي شود.

مسأله 128

دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است ، در صورتي كه نداند هر دو قبلا نجس بوده اند ، اگر چيز پاكي با رطوبت بعداً به يكي از آنها برسد نجس نمي شود.

مسأله 129

زمين يا پارچه و مانند اينها اگر رطوبت سرايت كننده داشته باشد ، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است ، و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 130

هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند ، همين كه يك نقطه از آن نجس شد تمام آن نجس مي شود ، ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند اگر چه بعد پُر شود ، فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي شود ، پس اگر مثلا فضله موش در آن بيفتد ، جايي كه فضله افتاده نجس و بقيّه پاك است.

مسأله 131

اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند ، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده چيز پاك نجس مي شود ، و اگر نداند پاك است.

مسأله 132

اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاي ديگر برود ، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود ، و اگر به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 133

اخلاط غليظي كه از بيني يا گلو مي آيد ، اگر خون داشته باشد ، جايي كه خون دارد نجس و بقيّه آن پاك است ، پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد ، مقداري كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است ، و محلّي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه پاك مي باشد.

مسأله 134

اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند ، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود آب آفتابه نجس مي شود ، ولي اگر آب آفتابه با فشار جريان داشته باشد نجس نمي شود.

مسأله 135

اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد ، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است ، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود ، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود ، و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست ، و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات
مسأله 136

نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتي كه مستلزم هتك باشد حرام است ، و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند ، و همچنين در غير صورت هتك بنابر احتياط واجب.

مسأله 137

اگر جلد قرآن نجس شود ، در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138

گذاشتن قرآن روي عين نجسي كه خشك است ، در صورتي كه مستلزم هتك باشد حرام و برداشتن آن واجب است.

مسأله 139

نوشتن قرآن با مركّب نجس _ اگر چه يك حرف آن باشد _ حكم نجس كردن آن را دارد ، و اگر نوشته شود بايد آن را به وسيله آب و يا غير آن محو كنند.

مسأله 140

در صورتي كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن از او واجب است.

مسأله 141

اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است ، _ مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يا يكي از معصومين (عليهم السلام) بر آن نوشته شده _ در مستراح بيفتد ، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است ، و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد ، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است ، و همچنين اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد ، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند كه بكلّي از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 142

خوردن و آشاميدن چيز نجس و متنجّس حرام است ، و همچنين است خوراندن آن به ديگري ، ولي خوراندن متنجّس به طفل يا ديوانه جايز است ، و اگر خود طفل يا ديوانه متنجّس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد ، جلوگيري از او لازم نيست.

مسأله 143

فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه قابل پاك شدن است اشكال ندارد ، ولي بايد در صورتي كه طرف در معرض مثل خوردن و آشاميدن است نجاست آن را بگويد.

مسأله 144

اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145

اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسي كه وارد خانه او مي شود با رطوبت به جاي نجس رسيده است ، در صورتي كه او سبب براي اين امر باشد و در معرض اين باشد كه نجاست به مأكول و مشروب سرايت كند بايد به آنان بگويد.

مسأله 146

اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است بايد به ميهمانها بگويد ، امّا اگر يكي از ميهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد ، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه به واسطه نجس بودن آنان خود او مثلا مبتلا به اكل و شرب نجس شود ، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 147

اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود ، چنانچه صاحبش آن چيز را در خوردن يا آشاميدن استعمال كند _ مانند ظرف _ واجب است نجس شدن آن را به او بگويد ، امّا مثل لباس ، نجس شدن آن را لازم نيست بگويد اگر چه بداند صاحبش با آن نماز مي خواند ، مگر اين كه صاحبش بخواهد با لباس پاك واقعي نماز بخواند كه در اين صورت احتياط واجب آن است كه نجس بودنش را به او اطلاع دهد.

مسأله 148

اگر بچّه بگويد چيزي نجس است يا چيزي را آب كشيده ، نمي شود حرف او را قبول كرد ، ولي بچّه اي كه مميّز است اگر بگويد چيزي را آب كشيدم ، در صورتي كه آن بچّه ثقه باشد و ظن بر خلاف گفته او نباشد ، حرف او قبول مي شود ، و همچنين اگر بگويد چيزي نجس است.

مطهّرات

اشاره
مسأله 149

دوازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات گويند: (اوّل) آب ، (دوم) زمين ، (سوم) آفتاب ، (چهارم) استحاله ، (پنجم) انقلاب ، (ششم) انتقال ، (هفتم) اسلام ، (هشتم) تبعيّت ، (نهم) برطرف شدن عين نجاست ، (دهم) استبراء حيوان نجاست خوار ، (يازدهم) غايب شدن مسلمان ، (دوازدهم) خارج شدن خون متعارف از ذبيحه ، و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده خواهد آمد.

1 _ آب
مسأله 150

آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

(اوّل) آن كه مطلق باشد ، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.

(دوم) آن كه پاك باشد.

(سوم) آن كه وقتي چيز نجس را با آن مي شويند آب مضاف نشود ، و در شستني كه بعد از آن شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكند و در غير آن شستن تغيير ضرر ندارد ، مثلا اگر چيزي دو دفعه شستن در او لازم باشد ، در دفعه اوّل اگر چه تغيير كند ، و در دفعه دوم به آبي تطهير كند كه تغيير نكند ، پاك مي شود.

(چهارم) آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس ، عين نجاست در آن نباشد ، و پاك شدن چيز نجس با آب قليل _ يعني آب كمتر از كر _ شرطهاي ديگري هم دارد كه بعد خواهد آمد.

مسأله 151

اگر داخل ظرف نجس شود با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافيست ، ولي ظرفي را كه سگ از آن مايعي را خورده است ، بايد اوّل با خاك پاك خاك مالي كنند سپس آن خاك را زايل نموده و بعد با خاك مخلوط به آب بمالند _ و جمع بين اين دو بنابر احتياط واجب است _ و بعد آب بريزند كه خاك او زايل شود ، و سپس در كر يا جاري يك مرتبه بشويند و يا با آب قليل _ بنابر احتياط واجب _ دو مرتبه بشويند ، و همچنين ظرفي را كه سگ ليسيده بنابر احتياط بايد به طريق مذكور تطهير كنند.

مسأله 152

اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد ، چنانچه ممكن است بايد پارچه يا مانند آن به چوبي بپيچند و به توسط آن اوّل خاك را به آن ظرف بمالند و آن خاك را زايل كنند ، سپس خاك مخلوط به آب را به آن وسيله به ظرف بمالند _ و جمع بين اين دو بنابر احتياط واجب است _ و اگر ممكن نشد به وسيله شدت حركت اين دستور را انجام دهند ، و بعد به ترتيبي كه در مسأله قبل گذشت بشويند.

مسأله 153

ظرفي را كه خوك از آن چيز رواني بخورد يا اين كه در آن موش صحرايي مرده باشد بايد هفت مرتبه شست ، چه با آب قليل و چه با آب كر و جاري ، و همچنين است بنابر احتياط واجب ظرفي را كه خوك بليسد.

مسأله 154

ظرفي را كه به شراب نجس شده بايد سه مرتبه بشويند ، و فرقي بين آب قليل و كر و جاري نيست ، و احتياط مستحب آن است كه هفت مرتبه بشويند.

مسأله 155

كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته ، اگر در آب كر يا جاري بگذارند به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود ، و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود ، و اگر ظرف رطوبتي داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند ، و بعد در آب كر يا جاري بگذارند.

مسأله 156

ظرف نجس را با آب قليل دو گونه مي شود آب كشيد ، يكي آن كه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند ، و ديگر آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157

اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود ، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود ، و همچنين اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف نجس آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند ، و بنابر احتياط واجب در مرتبه دوم و سوم ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند بايد آب بكشند.

مسأله 158

مس نجس و مانند آن را كه ذوب مي كنند ، اگر آب بكشند ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 159

تنوري كه به بول نجس شده است ، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف نجس آن را بگيرد پاك مي شود ، و در غير بول اگر با بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گذشت آب در آن بريزند كافيست _ و احتياط مستحب آن است كه آب ريختن بعد از ازاله عين نجاست باشد _ و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند ، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 160

اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود ، و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن _ از ماليدن يا با پا لگد كردن _ لازم است ، و در صورتي كه لباس و مانند آن متنجّس به بول باشد در آب جاري و كر يك مرتبه شستن كفايت مي كند.

مسأله 161

اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند ، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود ، در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد ، يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود ، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه به فشار و مانند آن غساله آن بيرون آيد. (و غساله آبي است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود خود به خود يا به وسيله فشار و مانند آن مي ريزد.)

مسأله 162

اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذا خور نشده نجس شود ، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود ، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر آب روي آن بريزند ، و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 163

در متنجّس به غير بول ، كيفيّت تطهير آن به آب قليل اين است كه با ازاله عين نجاست ، يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود و احتياط واجب آن است كه آب ريختن بعد از ازاله عين نجاست باشد ، ولي در مثل لباس غساله آن به فشار و مانند آن بيرون آيد.

مسأله 164

اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده بخواهند تطهير كنند ، چه با آب كر يا جاري و چه با آب قليل ، بايد با فشار و مانند آن غساله جدا شود.

مسأله 165

اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر يا جاري پاك مي گردد ، و اگر باطن آنها نجس شود ، تطهير آنها مثل تطهير كوزه نجس است كه درمسأله «155» گذشت.

مسأله 166

اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه ، باطن آن پاك است.

مسأله 167

اگر ظاهر برنج يا گوشت و مانند اينها به غير بول نجس شده باشد ، چنانچه آن را در طشت پاك بگذارند و يك مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و آن طشت هم پاك مي گردد ، و در متنجّس به بول دو مرتبه لازم است ، و در هر دو صورت در كاسه و مانند آن بنابر احتياط واجب سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند ، و چيزي كه پاك كردن آن محتاج به فشار است _ مانند لباس _ بايد آن را فشار بدهند و غساله را بيرون بريزند.

مسأله 168

لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند يا با آب قليل بشويند ، چنانچه موقع فشار دادن آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مي شود.

مسأله 169

اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند ، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 170

اگر بعد از آب كشيدن لباس يا مانند آن خورده گل يا صابون در آن ديده شود پاك است ، ولي اگر آب نجس به باطن گل يا صابون رسيده باشد ظاهر گل و صابون پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 171

هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند پاك نمي شود ، ولي چنانچه بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد ، پس اگر خون را از لباس بر طرف كنند و آن را آب بكشند اگر چه رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد ، امّا چنانچه به واسطه بو يا رنگ احتمال دهند كه ذرّه هاي نجاست در آن چيز مانده ، نجس است.

مسأله 172

اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري بر طرف كنند بدن پاك مي شود ، و تعدّد شستن حتّي در بول لازم نيست.

مسأله 173

غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده ، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام اطراف غذاي نجس برسد ظاهر آن پاك مي شود.

مسأله 174

اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند جدا شدن غساله لازم است.

مسأله 175

اگر جايي مثلا از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند ، اطراف آن جا كه متّصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مي كند ، با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود ، به اين معني كه آب كشيدن اطراف مستقلا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مي شوند ، و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند.

مسأله 176

گوشت و دنبه اي كه نجس شده مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود ، و همچنين است اگر بدن و لباس و مانند اينها چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.

مسأله 177

اگر _ مثلاً_ ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه از رسيدن آب به آن جلوگيري كند ، چنانچه بخواهند آن را آب بكشند بايد چربي را بر طرف كنند تا آب به آن برسد.

مسأله 178

چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست ، اگر زير شيري كه متّصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود ، و نيز اگر عين نجاست در آن باشد ، چنانچه عين نجاست آن زير شير يا به وسيله ديگر بر طرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده باشد با آب شير پاك مي گردد ، امّا اگر آبي كه از آن مي ريزد بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير كرده باشد بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود تغيير به واسطه نجس نباشد.

مسأله 179

اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه ، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين يا اطمينان كند كه عين نجاست بر طرف شده است.

مسأله 180

زميني كه آب در آن فرو مي رود _ مثل زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد _ اگر نجس شود با آب قليل پاك مي شود.

مسأله 181

زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود ، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد ، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود ، و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود ، و اگر بيرون نرود جايي از زمين نجس كه آبها در آن جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آن بايد به وسيله چيز پاكي آب جمع شده را بر دارند ، و بهتر آن است كه گودالي بكنند كه آب در آن جمع شود ، بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پُر كنند.

مسأله 182

اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود ، با آب قليل در صورتي كه مضاف نگردد پاك مي شود.

مسأله 183

اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

2 _ زمين
مسأله 184

زمين با سه شرط كف پا و ته كفش را كه به راه رفتن يا پا گذاشتن بر زمين نجس ، نجس شده پاك مي كند:

(اوّل) آن كه زمين پاك باشد.

(دوم) آن كه خشك باشد.

(سوم) آن كه اگر عين نجس _ مانند خون و بول _ يا متنجّس _ مثل گلي كه نجس شده _ در كف پا و ته كفش باشد ، به واسطه راه رفتن يا ماليدن به زمين بر طرف شود ، و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد ، و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه و مانند اينها كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

مسأله 185

پاك شدن كف پا و ته كفش نجس به واسطه راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

مسأله 186

براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع يا بيشتر راه بروند اگر چه به كمتر از آن يا ماليدن به زمين نجاست بر طرف شود.

مسأله 187

لازم نيست كف پا يا ته كفش نجس تر باشد ، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 188

بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.

مسأله 189

كسي كه با دست و زانو راه مي رود ، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است ، و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 190

اگر بعد از راه رفتن ، بو يا رنگ يا ذرّه هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود در كف پا يا ته كفش بماند ، اشكال ندارد ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدري راه بروند كه آنها هم بر طرف شود.

مسأله 191

توي كفش به واسطه راه رفتن پاك نمي شود ، و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن ، محل اشكال است.

3 _ آفتاب
مسأله 192

آفتاب زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند در و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مي كند:

(اوّل) آن كه چيز نجس تر باشد ، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب آن را خشك كند.

(دوم) آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را بر طرف كنند.

(سوم) آن كه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند ، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند ، آن چيز پاك نمي شود ، ولي اگر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند اشكال ندارد.

(چهارم) آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند ، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد ، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

(پنجم) آن كه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند ، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند ، و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

مسأله 193

پاك كردن آفتاب حصير نجس و درخت و گياهي را كه در زمين است ، محل اشكال است.

مسأله 194

اگر آفتاب به زمين نجس بتابد بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه ، يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه ، آن زمين نجس است ، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن بر طرف شده يا نه ، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 195

اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد و به وسيله آن طرفي كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود ، هر دو طرف پاك مي شود.

4 _ استحاله
مسأله 196

اگر چيز نجسي به صورت چيز پاكي در بيايد كه عرف آن را تغيير در حقيقت ببيند پاك مي شود ، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد ، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود ، ولي اگر حقيقت آن عوض نشود _ مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند _ پاك نمي شود.

مسأله 197

كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است ، و زغالي كه از چوب نجس ساخته شده احوط اجتناب از آن است.

مسأله 198

چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه ، در صورتي كه منشأ شك اين باشد كه آيا موضوع نجس باقي است يا نه ، نجس است.

5 _ انقلاب
مسأله 199

اگر شراب به خودي خود يا به واسطه ريختن چيزي مثل سركه و نمك در آن سركه شود ، پاك مي گردد.

مسأله 200

شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند ، چنانچه در همان ظرف سركه شود پاك نمي شود و اگر در ظرف ديگري كه پاك باشد بريزند و سركه شود ، بنابر احتياط پاك نمي شود ، و همچنين اگر نجاست ديگري به شراب برسد و در آن مستهلك شود.

مسأله 201

سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند ، نجس است.

مسأله 202

اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ، اشكال ندارد ، بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن ، اگر چه پيش از سركه شدن باشد ، نيز اشكال ندارد ، مگر اين كه پيش از سركه شدن بداند مسكر شده است.

مسأله 203

آب انگوري كه به آتش جوش بيايد ، حرام مي شود ، و اگر آن قدر به آتش بجوشد كه دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند ، حلال مي شود ، و در مسأله «114» گذشت كه به جوش آمدن به آتش نجس نمي شود ، و اگر به غير آتش جوش بيايد حرام و بنابر احتياط نجس مي شود ، و احتياط واجب آن است كه به غير از سركه شدن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 204

اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود ، چنانچه باقي مانده آن جوش بيايد حرام است.

مسأله 205

آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ، ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو سوم آن كم شده ، حلال نمي شود.

مسأله 206

اگر مثلا در يك خوشه غوره مقداري انگور باشد ، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آب انگور نگويند و بجوشد ، خوردن آن حلال است.

مسأله 207

اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود ، فقط خوردن آن دانه حرام است.

مسأله 208

اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند ، جايز است كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده بزنند.

مسأله 209

چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور اگر جوش بيايد حلال است.

6 _ انتقال
مسأله 210

اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد _ يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند _ به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود ، پاك مي گردد ، و اين را انتقال گويند.

و همچنين ساير نجاسات اگر جزء بدن حيواني شود كه به او منتقل شده ، حكم اجزاء آن حيوان را دارد ، و اگر جزء نشده و آن حيوان ظرف است ، نجس است ، و به اين جهت خوني كه زالو از انسان مي مكد ، چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است ، نجس مي باشد.

مسأله 211

اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد ، آن خون پاك است ، و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزءبدن پشه حساب شود، امّا اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است ، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا انسان ، آن خون نجس مي باشد.

7 _ اسلام
مسأله 212

اگر كافر به يگانگي خدا و نبوّت خاتم الانبياء (صلي الله عليه وآله وسلم) شهادت بدهد _ به هر لغتي كه باشد _ مسلمان مي شود ، و چنانچه قبلا محكوم به نجاست بوده ، بعد از مسلمان شدن بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است ، ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده ، بايد بر طرف كند و جاي آن را آب بكشد ، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد ، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

مسأله 213

اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد ، نجس است ، بلكه اگر در بدن او هم باشد بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 214

اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه ، پاك است ، و همچنين اگر بداند قلباً مسلمان نشده است ولي چيزي كه منافي اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

8 _ تبعيّت
مسأله 215

تبعيّت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز ديگر پاك شود.

مسأله 216

اگر شراب سركه شود ، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آن جا رسيده پاك مي شود ، و پارچه و چيزي كه معمولا روي آن مي گذارند اگر با آن نجس شده پاك مي گردد ، ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود ، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

مسأله 217

بچّه كافر به تبعيّت در دو مورد پاك مي شود:

1 _ كافري كه مسلمان شود بچّه او در پاكي تابع اوست ، و همچنين اگر جد بچّه يا مادر يا جدّه او مسلمان شود.

2 _ بچّه كافري كه به دست مسلماني اسير گردد و پدر يا يكي از اجداد او همراهش نباشد.

و در اين دو مورد پاكي بچّه به تبعيّت مشروط به اين است كه بچّه در صورت مميّز بودن اظهار كفر ننمايد.

مسأله 218

تخته يا سنگي كه روي آن ميّت را غسل مي دهند ، و پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند ، و دست كسي كه او را غسل مي دهد ، تمام اين چيزها كه با ميّت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل پاك مي شود.

مسأله 219

كسي كه چيزي را آب مي كشد ، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مي شود.

مسأله 220

اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه با آن شسته شده جدا شود ، آبي كه در آن مي ماند پاك است ، و حكم آبي كه از آن جدا مي شود در مسأله «27» گذشت.

مسأله 221

ظرف نجسي را كه با آب قليل آب مي كشند ، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند ، آب كمي كه در آن مي ماند پاك است ، و حكم آبي كه از او جدا مي شود در مسأله «27» گذشت.

9 _ بر طرف شدن عين نجاست
مسأله 222

اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون يا متنجّس مثل آب نجس آلوده شود ، چنانچه آنها بر طرف شود بدن آن حيوان پاك مي شود ، و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني ، مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود آب كشيدن توي دهان لازم نيست ، ولي اگر دندان مصنوعي در دهان با خون دهان ملاقات كند بنابر احتياط بايد آن را آب كشيد.

مسأله 223

اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد ، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است ، و اگر خون به آن برسد بنابر احتياط محكوم به نجاست است.

مسأله 224

مقداري از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد ، و نيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن ، اگر ملاقات با نجاست كند بنا بر احتياط بايد آب بكشد.

مسأله 225

اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش خشك و مانند اينها بنشيند ، چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد ، و چيزي با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمي شود.

10 _ استبراء حيوان نجاستخوار
مسأله 226

بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است ، و اگر بخواهند پاك شود بايد آن را استبراء كنند ، يعني تا مدّتي نگذارند نجاست بخورد و بنابر احتياط غذاي پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدّت ديگر نجاستخوار به آن نگويند.

و بنابر احتياط واجب در مورد شتر نجاستخوار چهل روز ، و گاو بيست روز ، و گوسفند ده روز ، و مرغابي پنج روز ، و مرغ خانگي سه روز ، به دستور مذكور عمل كنند ، و اگر بعد از اين مدّت باز هم نجاستخوار به آنها گفته شود ، بايد تا مدّتي كه بعد از آن مدّت ديگر نجاستخوار به آنها نگويند ، به دستور فوق عمل نمايند.

11 _ غايب شدن مسلمان
مسأله 227

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه در اختيار اوست مانند ظرف و فرش يقين به نجاستش پيدا شود و آن مسلمان غايب گردد ، پاك است به شرط آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است ، و بنابر احتياط واجب مراعات اين شروط معتبر است:

(اوّل) آن كه آن مسلمان چيزي را كه بدن يا لباسش را نجس كرده است نجس بداند ، پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده ولي آن را نجس نداند ، بعد از غايب شدن او نمي شود آن لباس را پاك دانست.

(دوم) آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است ، و غير مبالي به طهارت و نجاست نباشد.

(سوم) آن كه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال مي كند ، مثلا ببيند با آن لباس نماز مي خواند ، يا در آن ظرف غذا مي خورد.

(چهارم) آن

كه احتمال داده شود كه آن مسلمان بداند شرط كاري را كه با آن چيز انجام مي دهد طهارت است ، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند ، نمي شود آن لباس را پاك دانست.

(پنجم) آن كه آن مسلمان بالغ باشد.

مسأله 228

اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است ، يا دو عادل يا يك عادل به پاك شدن آن خبر دهند ، و همچنين اگر شخصي كه مورد وثوق باشد به پاك شدن آن خبر دهد و ظن بر خلاف گفته او نباشد آن چيز پاك است ، و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده در صورتي كه متّهم به بي مبالاتي در طهارت و نجاست نباشد ، و يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد ، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

مسأله 229

كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد ، اگر بگويد آب كشيدم و انسان بگفته او اطمينان پيدا كند يا ثقه باشد و ظن برخلاف گفته او نباشد آن لباس پاك است ، ولي اگر لباس در اختيار او باشد و متّهم به بي مبالاتي در طهارت و نجاست نباشد ، حصول اطمينان لازم نيست.

مسأله 230

اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين و اطمينان پيدا نمي كند ، مي تواند به آنچه كه افراد متعارف در تطهير عمل مي كنند اكتفا نمايد.

12 _ رفتن خون متعارف
مسأله 231

خوني كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعي باقي مي ماند ، اگر خون به مقدار متعارف خارج شده باشد _ چنان كه در مسأله«98» گذشت _ پاك است.

مسأله 232

حكم سابق مختص به حيوان حلال گوشت است و در حيوان حرام گوشت جاري نيست.

احكام ظرفها

مسأله 233

ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده است ، آشاميدن و خوردن چيزي از آن در صورتي كه رطوبتي موجب نجاستش شده باشد حرام است ، و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد استعمال كنند ، و احتياط مستحب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را ، اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 234

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ، و بنابر احتياط واجب مطلق استعمال آنها هر چند زينت نمودن اطاق باشد ، جايز نيست ، ولي نگاه داشتن آنها مانعي ندارد ، و ساختن ظرف طلا و نقره و اجرت گرفتن بر آن و خريد و فروش آنها جايز است ، مگر براي زينت نمودن كه محل اشكال است.

مسأله 235

گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند ، اگر بعد از برداشتن استكان ، ظرف به آن گفته شود حكم استكان طلا و نقره را دارد ، و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 236

استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد ، ولي ظرفي كه نقره كاري شده از جاي نقره كاري شده آن چيزي نخورند و نياشامند.

مسأله 237

اگر فلزّي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند ، چنانچه مقدار آن فلز به قدري باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن نگويند ، استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 238

اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اين كه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد در ظرف ديگر بريزد ، خوردن غذا از ظرف دوم ، در صورتي كه عرف آن را انتفاع از ظرف طلا و نقره نداند مانعي ندارد.

مسأله 239

استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد ، و احتياط مستحب آن است كه عطردان و سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره را استعمال نكنند.

مسأله 240

خوردن و آشاميدن از ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري به مقدار رفع ضرورت مانعي ندارد ، ولي زياده بر اين مقدار جايز نيست.

مسأله 241

استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وض_و

[وضو ]
مسأله 242

در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 243

درازاي صورت كه از بالاي پيشاني _ جايي كه موي سر مي رويد _ تا آخر چانه است بايد شست ، و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود ، و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمي از اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 244

اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از متعارف مردم باشد ، بايد ملاحظه كند كه مردمان متعارف تا كجاي صورت خود را مي شويند ، او هم تا همان جا بشويد ، و اگر دست و صورت هر دو بر خلاف متعارف ولي با هم متناسب هستند بايد به كيفيّتي كه در مسأله قبل گذشت بشويد.

مسأله 245

اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه مانع رسيدن آب به آنها است ، چنانچه احتمال او عقلايي باشد ، بايد پيش از وضو رسيدگي كند كه اگر هست بر طرف نمايد.

مسأله 246

اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند، و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 247

اگر شك كند پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه ، بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 248

شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست ، ولي بايد يقين كند كه از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده است ، و كسي كه نمي دانسته بايد مقداري را بشويد كه يقين به تحقّق واجب پيدا شود ، اگر نداند در وضوهايي كه گرفته آن مقدار را شسته يا نه ، نمازي را كه با آن وضو خوانده است و وقتش باقي است با وضوي جديد اعاده نمايد ، و نمازهايي كه وقتش گذشته قضا كند.

مسأله 249

بايد دستها را از بالا به پايين شست ، و اگر از پايين به بالا بشويد باطل است ، و همچنين صورت را بنابر احتياط واجب.

مسأله 250

اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد ، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست آب كمي بر آنها جاري شود ، كافيست.

مسأله 251

بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 252

براي آن كه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253

كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته ، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان بشويد ، و اگر فقط تا مچ بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 254

شستن صورت و دستها در وضو ، مرتبه اوّل واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد ، و اين كه كدام شستن اوّل يا دوم يا سوم است مربوط به اين است كه شستن عضو به قصد وضو باشد ، مثلا اگر سه مرتبه آب به صورت بريزد و به مرتبه سوم قصد شستن براي وضو نمايد ، اشكال ندارد و مرتبه سوم شستن اوّل شمرده مي شود ، ولي اگر سه مرتبه آب به صورت بريزد و به هر يك قصد شستن براي وضو نمايد مرتبه سوم حرام است.

مسأله 255

بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند ، و احتياط واجب آن است كه مسح با باطن كف دست راست باشد ، و بنابر احتياط مستحب مسح را از بالا به پايين انجام دهد.

مسأله 256

يك قسمت از چهار قسمت سر ، كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد ، و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافيست ، و مستحب است كه اندازه مسح از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته باشد ، و بهتر است از درازا به اندازه درازاي يك انگشت باشد.

مسأله 257

لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است ، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد ، بايد بيخ موها را مسح كند ، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد ، و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد يا بر موي جاهاي ديگر سر كه جلوي آن آمده مسح كند ، چنين مسحي باطل است.

مسأله 258

بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده است روي پاها را مسح كند ، و اندازه واجب آن از سر يكي از انگشتها تا برآمدگي روي پا است ، و احتياط مستحب آن است كه تا مفصل مسح نمايد ، و احتياط واجب آن است كه پاي راست را مقدّم بر پاي چپ بدارد ، و همچنين پاي راست را با دست راست و پاي چپ را با دست چپ مسح نمايد.

مسأله 259

پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافيست ، ولي افضل آن است كه تمام روي پا را با تمام كف دست مسح نمايد.

مسأله 260

احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد ، يا آن كه دست را بر برآمدگي روي پا يا مفصل گذاشته و تا سر انگشتها بكشد ، نه آن كه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد.

مسأله 261

در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد ، نه آن كه دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد ، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 262

جاي مسح بايد خشك باشد ، و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است ، ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود عرفاً بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 263

اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد ، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند ، بلكه بايد از ريش خود كه داخل در حد صورت است رطوبت بگيرد وبا آن مسح نمايد ، و گرفتن رطوبت از غير ريش و مسح نمودن با آن محل اشكال است.

مسأله 264

اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد ، سر را با همان رطوبت مسح كند ، و براي مسح پاها از ريش خود كه داخل در حد صورت است رطوبت بگيرد.

مسأله 265

مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است ، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد ، بنابر احتياط واجب بر كفش و جوراب مسح نمايد و تيمّم هم بنمايد.

مسأله 266

اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد ، بايد تيمّم كند.

وضوي ارتماسي
مسأله 267

وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد ، ولي مسح با تري آن دست اشكال دارد ، بنابراين اگر دست چپ را ارتماسي شست ، مقداري از آن را از طرف كف دست در آب فرو نبرد و با دست راست آن مقدار را بشويد ، و بنابر احتياط واجب به بيرون آوردن از آب وضوي ارتماسي محقّق نمي شود.

مسأله 268

در وضوي ارتماسي بايد دستها از بالا به پايين شسته شود ، پس اگر وقتي كه دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند ، بايد دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد ، و همچنين صورت را بنابر احتياط واجب از طرف پيشاني در آب فرو برد.

مسأله 269

اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد ، اشكال ندارد.

دعايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است
مسأله 270

كسي كه وضو مي گيرد مستحب است هنگام گرفتن آب با دست بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ اَللّهُم اجْعَلْنِي مِنَ التّوابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهّرِين» و هنگام مضمضه كردن بگويد: «اَللّهُم لَقّنِي حُجّتِي يَوْمَ أَلْقاكَ وَ أَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِك» و هنگام استنشاق _ يعني آب در بيني كردن _ بگويد: «اَللّهُم لا تُحَرّمْ عَلَي رِيحَ الْجَنّةِ وَ اجْعَلْنِي مِمّنْ يَشُم رِيحَها وَ رَوْحَها وَ طِيْبَها» و هنگام شستن رو بگويد: «اَللّهُم بَيّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَد فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لا تُسَوّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَض فِيهِ الْوُجُوهُ» و هنگام شستن دست راست بگويد: «اَللّهُم اَعْطِنِي كِتابِي بِيَمِينِي وَ الْخُلْدَ فِي الْجَنانِ بِيَسارِي وَ حاسِبْنِي حِساباً يَسِيراً» و هنگام شستن دست چپ بگويد: «اَللّهُم لا تُعْطِنِي كِتابِي بِشِمالِي وَ لا مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلي عُنُقِي وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطّعاتِ النّيْرانِ» و هنگامي كه سر را مسح مي كند بگويد: «اَللّهُم غَشّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ» و در هنگام مسح پا بگويد: «اَللّهُم ثَبّتْنِي عَلي الصّراطِ يَوْمَ تَزِل فِيهِ الاَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيِي فِي ما يُرْضِيْكَ عَن_ّي يا ذَا الْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ» و مستحب است هرگاه وضو گرفت بگويد: «اَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ إِلا اللّهُ اَللّهُم اجْعَلْنِي مِنَ التَوّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهّرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمِينَ».

شرايط صحّت وضو
[شرايط صحيح بودن وضو ]

شرايط صحيح بودن وضو چند چيز است:

«شرط اوّل» آن كه آب وضو پاك باشد.
«شرط دوم» آن كه مطلق باشد.
مسأله 271

وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است ، اگر چه انسان نجس يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد ، و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 272

اگر غير از آب گل آلود مضاف آب ديگري براي وضو ندارد ، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمّم كند ، و اگر وقت دارد بايد صبر كند تا آب صاف شود يا آب را صاف كند و وضو بگيرد.

«شرط سوم» آن كه آب وضو مباح باشد ، و بنابر احتياط واجب فضايي كه در آن وضو مي گيرد نيز مباح باشد.
مسأله 273

وضو با آب غصبي و با آبي كه حجّت بر رضايت صاحب آن ندارد ، حرام و باطل است ، و اگر آب وضو در جاي غصبي بريزد ، چنانچه در غير آن جا نتواند وضو بگيرد بايد تيمّم كند ، و اگر در غير آن جا بتواند وضو بگيرد لازم است كه در غير آن جا وضو بگيرد ، ولي چنانچه در اين صورت معصيت كرد و همان جا وضو گرفت ، صحّت وضو محل اشكال است.

مسأله 274

وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصّلين همان مدرسه ، جايز نيست ، و اگر اطمينان به عموميّت وقف حاصل شود _ هر چند از وضو گرفتن مردم باشد _ اشكال ندارد.

مسأله 275

كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند ، اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آن جا نماز مي خوانند ، نمي تواند از حوض آن مسجد وضو بگيرد ، ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آن جا نماز بخوانند از آن حوض وضو مي گيرند ، در صورتي كه از وضو گرفتن آنها اطمينان به عموميّت وقف حاصل شود ، مي تواند از آن وضو بگيرد.

مسأله 276

وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند ، در صورتي صحيح است كه اطمينان به رضايت صاحبان آنها حاصل شود ، هر چند اطمينان از وضو گرفتن كساني كه ساكن آن جاها نيستند حاصل شود.

مسأله 277

وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است اشكال ندارد ، ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند يا اين كه انسان بداند كه مالك راضي نيست ، وضو گرفتن از آنها جايز نيست ، و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر مالك صغير يا مجنون باشد يا آن نهرها در تصرّف غاصب باشند ، و يا گمان داشته باشد كه مالك راضي نيست ، و امّا نهرها و قنواتي كه از آبادي مانند دهات مي گذرد وضو گرفتن و آشاميدن و مانند آن از آنها اشكال ندارد ، اگر چه مالك صغير يا مجنون باشد.

مسأله 278

اگر فراموش كند آب غصبي است و با آن وضو بگيرد ، وضوي او صحيح است ، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده ، اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد ، در صورتي كه از غصب توبه نكرده باشد ، وضوي او باطل است ، و در صورتي كه توبه كرده باشد بطلان وضو محل اشكال است.

«شرط چهارم» آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.
«شرط پنجم» آن كه ظرف آب وضو بنابر احتياط واجب طلا و نقره نباشد و تفصيل اين دو شرط در مسأله بعدي ذكر مي شود.
مسأله 279

اگر آب وضو در ظرف غصبي است و غير از آن آب ديگري ندارد ، در صورتي كه بتواند به وجه مشروعي آن آب را در ظرف ديگري خالي نمايد ، لازم است خالي كرده و بعد وضو بگيرد ، و چنانچه ميسور نباشد بايد تيمّم كند ، و اگر آب ديگري دارد لازم است با آن آب وضو بگيرد ، و در هر دو صورت اگر معصيت كرد و آب را برداشت و بعد از برداشتن با آن وضو گرفت ، وضويش صحيح است.

و با اين كيفيّت اگر از ظرف طلا يا نقره وضو بگيرد وضوي او صحيح است ، چه آب ديگري داشته باشد يا نداشته باشد ، و اگر در ظرف غصبي وضوي ارتماسي گرفت وضوي او حرام و باطل است ، چه آب ديگري داشته باشد يا نه ، و امّا اگر در ظرف طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد جواز و صحّت آن محل اشكال است.

مسأله 280

حوضي كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است ، در صورتي كه برداشتن آب در نظر عرف تصرّف در آن آجر يا سنگ نباشد ، اشكالي ندارد ، و در صورتي كه تصرّف باشد ، اگر آبي غير از آن آب ندارد بايد تيمّم كند ، و اگر آبي غير از آن آب دارد وظيفه اش وضو گرفتن با آن آب است ، ولي در هر دو صورت اگر معصيت كرد و آب را برداشت وبعد از برداشتن وضو گرفت وضوي او صحيح است ، و در هر دو صورت وضوي ارتماسي در فرض اين كه عرفاً تصرّف در آن مغصوب باشد باطل است.

مسأله 281

اگر در صحن يكي از امامان يا امام زادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند ، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند ، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

«شرط ششم» آن كه اعضاي وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد ، اگر چه آن طهارت به شستن به آب وضو _ در صورتي كه آب معتصم باشد _ حاصل شود ، و آب معتصم آبي است كه به ملاقات با نجس نجس نشود ، مانند آب باران و كر و جاري.
مسأله 282

اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود ، وضوي او صحيح است.

مسأله 283

اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد ، وضوي او صحيح است ، ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد ، احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

مسأله 284

اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه ، چنانچه هنگام وضو گرفتن ملتفت پاك و نجس بودن آن جا نبوده ، وضوي او باطل است ، و اگر مي داند يا احتمال مي دهد كه ملتفت بوده وضوي او صحيح است ، و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 285

اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد ، بايد بعد از شستن اجزاي سالم آن عضو با رعايت ترتيب _ بر طبق آنچه كه در وضو مسأله «249» گذشت _ موضع زخم يا بريدگي را در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد و دست خود را روي زخم يا بريدگي در زير آب از بالا به پايين به قصد شستن وضويي بكشد تا آب بر آن جاري شود ، و بعد بقيّه وضو را انجام دهد با مراعات اين كه مسح به آب كف دست واقع شود.

«شرط هفتم» آن كه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.
مسأله 286

هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود ، بايد تيمّم كند ، ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 287

كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمّم كند ، اگر به قصد آن كه وضو مستحب است ، يا براي امر مستحبّي كه وضو براي آن تشريع شده مثل خواندن قرآن وضو بگيرد ، صحيح است ، و اگر قصد كند براي خواندن آن نماز به نحوي كه اگر امر به نماز با وضو نباشد قصد وضو نداشته باشد ، آن وضو باطل است.

«شرط هشتم» آن كه به قصد قربت و با اخلاص وضو بگيرد ، و مراد از قصد قربت اين است كه عمل را به قصد آنچه كه آن را به خداوند متعال اضافه مي دهد ، مانند انجام فرمان خداوند و محبوبيت براي او انجام دهد.
مسأله 288

لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ، بلكه اگر تمام افعال وضو را به داعي الهي به جا آورد ، كفايت مي كند.

«شرط نهم» آن كه وضو را به ترتيبي كه بيان شد به جا آورد ، يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد ، و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است ، و _ بنابر احتياط واجب _ پاي چپ را بعد از پاي راست مسح كند.
«شرط دهم» آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.
مسأله 289

اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند رطوبت اعضاي قبل خشك شده باشد وضو باطل است ، و اگر فقط رطوبت جايي كه قبل از محلّي است كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد ، مثلا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد وضويش صحيح است.

مسأله 290

اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد ، ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت جاهاي پيشين خشك شود ، وضوي او صحيح است.

مسأله 291

راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد ، پس اگر بعد از شستن صورت و دست ها چند قدم راه برود ، و بعد سر و پا را مسح كند ، وضوي او صحيح است.

«شرط يازدهم» آن كه شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد ، و اگر ديگري او را وضو دهد ، يا در شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد ، وضو باطل است.
مسأله 292

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد ، و چنانچه مزد هم بخواهد ، در صورتي كه بتواند و دادن مزد حرجي نباشد بايد به او بدهد ، ولي بايد خود او نيّت وضو كند و بنابر احتياط واجب نايب هم نيّت نمايد و با دست خود مسح كند ، و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي او مسح بكشد ، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كند.

مسأله 293

هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد ، نبايد در آن كمك بگيرد.

«شرط دوازدهم» آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.
مسأله 294

كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود نبايد وضو بگيرد ، و كسي كه مي ترسد اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه مي ماند ، چنانچه آن عطش موجب مرضي بشود نبايد وضو بگيرد ، و اگر موجب مرضي نشود مخيّر است كه وضو بگيرد يا تيمّم كند ، و اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد ، اگر چه بعد بفهمد ضرر داشته ولي ضرر ، ضرر حرام نبوده وضوي او صحيح است.

مسأله 295

اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد ، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

«شرط سيزدهم» آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.
مسأله 296

اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه ، بايد آن را بر طرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 297

اگر زير ناخني كه به اندازه معمول بلند است چرك باشد ، وضو اشكال ندارد ، ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را بر طرف كنند ، و اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد ، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است بر طرف كنند.

مسأله 298

اگر در صورت و دست ها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود ، شستن و مسح روي آن كافي است ، و چنانچه سوراخ شود ، رساندن آب به زير پوست لازم نيست ، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود ، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند ، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود ، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 299

اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه ، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد ، مثل آن كه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه ، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده ، يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300

اگر جايي را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد ولي چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد ، اشكال ندارد ، و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند ، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه ، بايد آنها را بر طرف كند.

مسأله 301

اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست ، و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه ، چنانچه علم به غفلت در حال وضو نداشته باشد ، وضوي او صحيح است.

مسأله 302

اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه ، چنانچه بداند موقع وضو غفلت از اين امر داشته بايد دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303

اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده ، در صورتي كه بداند غافل از آن مانع در حال وضو بوده بايد دوباره وضو بگيرد ، وگرنه وضوي او صحيح است.

مسأله 304

اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه ، چنانچه علم به غفلت از آن در حال وضو نداشته وضو صحيح است.

احكام وضو
[شك در وضو]
مسأله 305

كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن خيلي شك مي كند ، در صورتي كه به حد وسواس برسد بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306

اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه ، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است ، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد ، و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگري ، وضوي او باطل است.

مسأله 307

كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 308

كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده _ مثلا بول كرده _ اگر نداند كدام جلوتر بوده ، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد ، و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد ، و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است در صورتي كه علم نداشته باشد كه در حال شروع به نماز غافل بوده ، ولي براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309

اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است ، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است به جهت طول مدّت خشك شده ، بايد دوباره وضو بگيرد ، و اگر خشك نشده يا به جهت گرمي هوا و مانند آن خشك شده ، بايد جايي را كه نشسته يا مسح نكرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند ، و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 310

اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه ، در صورتي كه علم به غفلت در حال شروع نماز نداشته باشد نمازش صحيح است ، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 311

اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه ، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را به جا آورد.

مسأله 312

اگر بعد از نماز بداند كه وضوي او باطل شده ولي شك كند كه بعد از نماز باطل شده يا قبل از آن ، نمازي كه خوانده صحيح است.

[ساير احكام]
مسأله 313

اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد ، يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند ، چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند ، بايد وضو و نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند انجام دهد ، و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب وضو و نماز است بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب وضو و نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب را ترك نمايد.

مسأله 314

اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز يك يا چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود ، اگر همان نماز را با يك وضو بخواند كفايت مي كند هر چند احتياط مستحب اين است كه هر وقت بول يا غائط از او خارج شد در فاصله اي كه موالات بهم نخورد ، وضو بگيرد و بقّيه نماز را بخواند.

مسأله 315

كسي كه بول يا غائط پي درپي از او خارج مي شود يك وضو براي چندين نماز او كافيست ، مگر اين كه مُحدِث به حدث ديگري گردد ، و بهتر آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد ، و براي به جا آوردن سجده و تشهّد فراموش شده و نماز احتياط ، وضوي ديگر لازم نيست.

مسأله 316

كسي كه بول يا غائط پي درپي از او خارج مي شود ، لازم نيست بعد از وضو فوراً نماز بخواند ، اگر چه احتياط مستحب اين است كه بعد از وضو فوراً نماز بخواند.

مسأله 317

كسي كه بول يا غائط پي درپي از او خارج مي شود بعد از وضو بنابر احتياط مستحب از مس آنچه كه مس آن بر مُحدِث حرام است اجتناب نمايد.

مسأله 318

كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد ، بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند خود را حفظ نمايد ، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد ، مگر در صورتي كه موجب حرج باشد.

و در صورتي كه جمع ما بين ظهر و عصر يا مغرب و عشاء مي كند ، شستن بين دو نماز لازم نيست ، و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند ، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد ، و احتياط واجب آن است كه براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد ، مگر در صورتي كه موجب حرج باشد.

مسأله 319

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خودداري كند ، در صورتي كه ممكن باشد و موجب حرج نباشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول يا غائط جلوگيري نمايد ، و در صورتي كه مرض او به آساني معالجه شود بايد خود را معالجه نمايد.

مسأله 320

كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خودداري كند ، بعد از آن كه مرض او خوب شد لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد ، ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 321

اگر كسي مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند ، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول يا غائط خودداري كنند عمل نمايد.

چيزهايي كه بايد براي آنها طهارت از حدث داشت
مسأله 322

براي شش چيز بايد وضو گرفت:

(اوّل) براي نمازهاي واجب غير از نماز ميّت ، و براي نمازهاي مستحب وضو شرط صحّت است.

(دوم) براي سجده و تشهّد فراموش شده و دو سجده سهوي كه براي تشهّد فراموش شده بجا مي آورد ، و اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده _ مثلا بول كرده باشد _ بنابر احتياط واجب نماز را اعاده كند ، ولي براي سجده سهو در غير موردي كه ذكر شد واجب نيست وضو بگيرد.

(سوم) براي طواف واجب در حج يا عمره.

(چهارم) اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

(پنجم) اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند ، در صورتي كه آن نذر صحيح باشد ، مانند بوسيدن قرآن.

(ششم) براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده ، يا براي بيرون آوردن آن از محلّي كه بودن قرآن در آن محل موجب هتك است ، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند ، ولي چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد ، بايد بدون اين كه وضو بگيرد قرآن را از آن محل بيرون آورد ، يا اگر نجس شده آب بكشد.

[مس نمودن خط قرآن ]
مسأله 323

مس نمودن خط قرآن _ يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن _ براي كسي كه وضو ندارد حرام است ، و رساندن موي بدن به قرآن مانعي ندارد در صورتي كه از توابع بشره شمرده نشود ، و اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگري ترجمه كنند مس آن در غير اسم ذات و اسماء صفات خداوند متعال اشكال ندارد.

مسأله 324

جلوگيري بچّه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد بايد از آن جلوگيري كنند.

مسأله 325

كسي كه وضو ندارد _ بنابر احتياط واجب _ نبايد اسم ذات و اسماء صفات خداوند متعال را به هر زباني كه نوشته شده باشد مس نمايد ، و احتياط مستحب آن است كه اسماء مباركه چهارده معصوم (عليهم السلام) را هم بدون وضو مس ننمايد.

مسأله 326

اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا غسل كند ، صحيح است ، و اگر نزديك وقت نماز هم به قصد مهيّا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد ، بلكه مستحب است.

مسأله 327

كسي كه يقين يا حجّت شرعيّه دارد كه وقت داخل شده ، اگر نيّت وضوي واجب كند و قصدش مقيّد به وجوب نباشد و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده ، وضوي او صحيح است.

مسأله 328

مستحب است انسان براي اموري كه وضو هر چند شرط صحّت آنها نيست ولي در كمال آنها معتبر است وضو بگيرد ، مانند مناسك حج به غير از طواف واجب ونماز طواف _ كه وضو در آن دو شرط صحّت است _ و همچنين براي نماز ميّت و ادخال ميّت در قبر و رفتن به مسجد و براي خواندن قرآن و نوشتن آن و براي خوابيدن ، و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد.

و هرگاه براي يكي از اين كارها وضو بگيرد مي تواند هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد به جا آورد ، مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند يا طواف واجب انجام دهد.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند
مسأله 329

هفت چيز وضو را باطل مي كند:

(اوّل و دوم) بول و غائط خارج از موضع طبيعي يا از غير موضع طبيعي با اعتياد ، و همچنين خارج از غير موضع طبيعي بدون اعتياد بنابر احتي_اط واجب.

و رطوبت مشتبه به بول قبل از استبراء از بول حكم بول را دارد.

(سوم) باد روده كه از مخرج طبيعي غائط خارج مي شود و از غير آن به تفصيلي كه در غائط گذشت در صورتي كه بر آن يكي از دو اسم مخصوص گفته شود.

(چهارم) خواب ، و وقتي محقّق مي شود كه گوش نشنود.

(پنجم) چيزهايي كه عقل را از بين مي برد مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي.

(ششم) استحاضه زنان كه تفصيل آن خواهد آمد.

(هفتم) جنابت.

احكام وضوي جبيره
اشاره

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند ، و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 330

اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد ، چنانچه روي آن باز است و آب ضرر ندارد بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستهاست و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد ، چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد ، بايد در شكستگي دست تر بر آن بكشد ، و همچنين بنابر احتياط واجب در زخم و دمل ، و احتياط مستحب آن است كه بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي پارچه هم بكشد ، و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم و شكستگي نجس است و نمي شود آب كشيد ، در مورد زخم بايد اطراف آن را به طوري كه در وضو گذشت از بالا به پايين بشويد و تيمّم لازم نيست ، و احتياط مستحب آن است كه پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد و تيمّم هم بنمايد.

و امّا در شكستگي بايد تيمّم نمايد و بنابر احتياط واجب وضو نيز گرفته و پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با دست تر بكشد.

مسأله 332

اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است ، چنانچه نتواند آن را مسح كند _ به اين معني كه مثلاً زخم تمام محل مسح را گرفته باشد ، يا آن كه از مسح جاهاي سالم نيز متمكّن نباشد _ بنابر احتياط واجب بين وضو _ به اين ترتيب كه پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند _ و تيمّم جمع كند.

مسأله 333

اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد ، چنانچه باز كردن آن مشقّت ندارد و آب هم براي آن ضرر ندارد ، بايد باز كند و وضو بگيرد ، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد ، يا جلوي سر و روي پاها باشد.

مسأله 334

اگر زخم يا دمل يا شكستگي كه بسته است در صورت يا دستها باشد ، چنانچه باز كردن يا ريختن آب روي آن ضرر و يا مشقّت دارد ، بايد مقداري را كه ضرر و مشقّت ندارد از اطراف شسته و روي جبيره را مسح نمايد.

مسأله 335

اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است ، و رساندن آب به زخم ممكن است و ضرر و مشقّت ندارد ، بايد آب را به روي زخم با رعايت ترتيب _ و در صورت بنابر احتياط _ برساند ، ولي اگر جبيره در صورت باشد و رساندن آب با رعايت ترتيب ممكن نباشد بنابر احتياط بين شستن و مسح با مراعات ترتيب جمع كند ، و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است ، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد و ضرر و مشقّت نداشته باشد ، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند.

و در صورتي كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست يا ضرر يا مشقّت دارد ، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد ، يا ضرر يا مشقّت دارد ، بايد اطراف زخم را بشويد ، و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند ، و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد ، در صورتي كه ممكن است پارچه پاكي را روي آن بگذارد ، و بنابر احتياط واجب جمع كند بين تيمّم و مسح بر آن پارچه _ و حتّي الامكان پارچه را به گونه اي بگذارد كه جزء جبيره حساب شود _ و در صورتي

كه گذاشتن پارچه يا مسح بر آن ممكن نباشد ، بنابر احتياط واجب اطراف آن را به طوري كه در وضو گذشت بشويد و تيمّم هم بنماي_د.

مسأله 336

اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد ، احتياط واجب آن است كه جمع كند بين وضوي جبيره اي و تيمّم.

مسأله 337

اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد ، بنابر احتياط واجب جمع كند بين وضوي جبيره و تيمّم.

مسأله 338

كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد ، و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است ، سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339

اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا كه مسحش واجب است باز است ، بايد جاهايي كه باز است روي پا را ، و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 340

اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد ، بايد بين آنها را بشويد ، و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد ، بايد بين آنها را مسح كند ، و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 341

اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن بدون مشقّت ممكن نيست ، بنابر احتياط واجب وضوي جبيره بگيرد و تيمّم هم بنمايد ، و اگر برداشتن زايد از معمول جبيره بدون مشقّت ممكن است ، بايد آن را بردارد ، پس اگر زخم در صورت يا دستهاست آن قسمت را بشويد ، و اگر در سر يا روي پاهاست و مسحش واجب است ، آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 342

اگر در اعضاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست ولي به جهت ديگري آب براي آنها ضرر دارد بايد تيمّم كند.

مسأله 343

اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را از جهت ضرر بشويد ، حكم آن حكم زخم و جراحت است كه در مسائل قبل گذشت ، و اگر براي جهت ديگري مثل بند نيامدن خون نمي تواند آن را بشويد بايد تيمّم كند.

مسأله 344

اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست يا موجب حرج است بنابر احتياط واجب جمع كند بين وضو يا غسل جبيره اي و تيمّم.

مسأله 345

در غير غسل ميّت از ساير اغسال ، غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است ، و بنابر احتياط واجب آن را ترتيبي به جا آورد ، ولي اگر در بدن زخم يا دمل باشد _ چه محل مجبور باشد و چه مكشوف _ هرچند براي تخيير بين غسل و تيمّم وجهي هست ، امّا احتياط واجب آن است كه غسل كند ، و اگر شكستگي باشد حكم آن و حكم موضع شكسته و زخم و دمل در غسل همان است كه در صورت و دستها در وضو گذشت.

مسأله 346

كسي كه وظيفه او تيمّم است اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد ، بايد به دستور وضوي جبيره اي تيمّم جبيره اي نمايد.

مسأله 347

كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند ، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف نمي شود ، مي تواند در اول وقت نماز بخواند ، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او بر طرف شود بهتر آن است كه صبر كند و چنانچه عذر او بر طرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد ، و در صورتي كه اول وقت نماز خواند و تا آخر وقت عذرش بر طرف شد ، بايد وضو گرفته يا غسل كرده و نماز را اعاده نمايد.

مسأله 348

اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست ، موي چشم خود را بچسباند ، يا از جهت درد چشم آب براي آن ضرر داشته باشد بايد تيمّم نمايد.

مسأله 349

كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي ، بايد احتياط كند به جمع بين وضو و تيمّم.

مسأله 350

نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده و تا آخر وقت عذرش مستمر بوده ، صحيح است و مي تواند با آن وضو نمازهاي بعدي را در صورتي كه در تمام وقت عذرش مستمر باشد به جا آورد ، وهرگاه عذرش بر طرف شد براي نمازهاي بعد بنابر احتياط واجب وضو بگيرد.

غسلهاي واجب

اشاره

غسلهاي واجب هفت است: (اوّل) غسل جنابت ، (دوم) غسل حيض ، (سوم) غسل نفاس، (چهارم) غسل استحاضه، (پنجم) غسل مس ميّت ، (ششم) غسل ميّت ، (هفتم) غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت
مسأله 351

به دو چيز انسان جنب مي شود:

(اوّل) جماع.

(دوم) بيرون آمدن مني ، در خواب باشد يا بيداري ، كم باشد يا زياد ، با شهوت باشد يا بي شهوت ، با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 352

اگر رطوبتي از مرد خارج شود كه نداند مني است يا بول يا غير اينها ، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده ، آن رطوبت حكم مني را دارد ، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد حكم مني را ندارد ، ولي در مريض اگر با شهوت بيرون آيد ، هر چند با جستن و سستي بدن بيرون نيامده باشد ، حكم مني را دارد ، و امّا زن اگر از شهوت انزال كند غسل جنابت بر او واجب است.

مسأله 353

اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه اي را كه در مسأله پيش گذشت داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگر را داشته يا نه ، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن ، وضو داشته به همان وضو اكتفا كند و اگر وضو نداشته كافي است فقط وضو بگيرد.

مسأله 354

مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند ، و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر ، حكم مني را دارد.

مسأله 355

اگر انسان با زني جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود چه در قُبُل باشد و چه در دُبُر هر دو جنب مي شوند ، اگر چه مني بيرون نيايد ، و بنابر احتياط واجب در جماع با مرد جمع كند بين غسل و وضو در صورتي كه قبلا وضو نداشته باشد وگرنه غسل كفايت مي كند ، و در حكم مذكور فرقي نيست بين بالغ و نابالغ و عاقل و مجنون و قاصد و غير قاصد.

مسأله 356

اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه ، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 357

اگر حيواني را وطي كند _ يعني با او نزديكي نمايد _ و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافي است ، و اگر مني بيرون نيايد ، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي است ، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 358

اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد ، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359

كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است ، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با زن خود نزديكي كند.

مسأله 360

اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده ، بايد غسل كند ، ونمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده ، اگر در وقت است اعاده كند ، و اگر بعد از وقت است قضا نمايد ، و امّا نمازهايي را كه احتمال مي دهد پيش از بيرون آمدن آن مني خوانده ، اعاده و قضاء ندارد.

چيزهايي كه بر جنب حرام است
مسأله 361

پنج چيز بر جنب حرام است:

(اوّل) رساندن جايي از بدن خود به خط قرآن ، يا به اسم مبارك ذات خداوند متعال _ به هر لغتي كه باشد _ و ساير اسماء حسني و بنابر احتياط مستحب اسماي انبيا و ائمه و حضرت زهرا (عليهم السلام) را مس ننمايد.

(دوم) رفتن در مسجدالحرام و مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

(سوم) توقّف در مساجد ديگر ، ولي اگر از يك در مسجد داخل و از در ديگر خارج شود مانعي ندارد ، و همچنين توقّف در حرم امامان (عليهم السلام) حرام است ، و احتياط واجب آن است كه از رفتن در حرم ائمه (عليهم السلام) خودداري كند اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

(چهارم) گذاشتن چيزي در مسجد ، و همچنين بنابر احتياط واجب داخل شدن در مسجد براي برداشتن چيزي.

(پنجم) خواندن هر يك از آيات سجده واجب ، و آن آيات در چهار سوره است: «اوّل» سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل) ، «دوم» سوره چهل و يكم (حم سجده _ فصلت _ ) ، «سوم» سوره پنجاه و سوم (والنجم) ، «چهارم» سوره نود و ششم ( اقرأ ).

و بنابر احتياط واجب از خواندن بقيّه اين چهار سوره ، حتّي از خواندن ( بِسْمِ

اللّهِ الرّحْمنِ الرّحِيم ) ، بلكه بعض آن به قصد اين سوره ها نيز خودداري كند.

چيزهايي كه بر جنب مكروه است

مسأله 362

نُه چيز بر جنب مكروه است:

اوّل و دوم) خوردن و آشاميدن ، ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست.

(سوم) خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارد.

(چهارم) رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خط هاي قرآن.

(پنجم) همراه داشتن قرآن.

(ششم) خوابيدن ، ولي اگر وضو بگيرد و يا به واسطه نداشتن آب ، بدل از غسل تيمّم كند ، مكروه نيست.

(هفتم) خضاب كردن به حنا و مانند آن.

(هشتم) ماليدن روغن به بدن.

(نهم) جماع كردن ، بعد از آن كه محتلم شده ، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت
مسأله 363

غسل جنابت به خودي خود مستحب است ، و براي واجبات مشروط به طهارت واجب مي شود ، ولي براي نماز ميّت و سجده سهو _ مگر سجده سهو در مورد تشهّد فراموش شده _ و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364

لازم نيست در وقت غسل نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كند ، بلكه اگر به قصد قربت _ چنانكه در وضو گذشت _ و با اخلاص غسل كند كافي است.

مسأله 365

اگر يقين كند يا حجّت شرعيّه اي داشته باشد كه وقت نماز داخل شده و نيّت غسل واجب كند و قصدش مقيّد به وجوب نباشد ، و بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده ، غسل او صحيح است.

مسأله 366

غسل را چه واجب و چه مستحب به دو قسم مي شود انجام داد ، ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي
مسأله 367

در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل ، اوّل سر و گردن ، بعد بدن را بشويد ، و بنابر احتياط واجب اوّل طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد ، و اگر عمداً يا از روي فراموشي و يا به واسطه ندانستن مسأله سر را بعد از بدن بشويد ، كفايت مي كند بدن را دوباره بشويد ،واگر طرف راست را بعد از طرف چپ بشويد ، بنابر احتياط واجب طرف چپ را دوباره بشويد ، و تحقّق غسل ترتيبي به حركت دادن هر يك از سه عضو زير آب به قصد غسل محل اشكال است.

مسأله 368

بنابر احتياط واجب نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد ، و بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 369

براي آن كه يقين كند هر سه قسمت _ يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ _ را كاملا غسل داده ، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت ديگر را هم با آن قسمت بشويد ، بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن ، و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 370

اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند آيا از سر يا طرف راست يا طرف چپ مي باشد ، شستن سر لازم نيست و بايد جايي را كه احتمال مي دهد از طرف چپ نشسته بشويد ، و بنابر احتياط واجب جايي را كه احتمال مي دهد از طرف راست نشسته قبل از شستن طرف چپ بشويد.

مسأله 371

اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته ، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافيست ، و اگر از طرف راست باشد بعد از شستن آن مقدار _ بنابر احتياط واجب _ طرف چپ را بشويد ، و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار بدن را بشويد ، و بنابر احتياط واجب ، طرف راست را بر طرف چپ مقدّم بدارد.

مسأله 372

كسي كه پيش از تمام شدن غسل در شستن مقداري از طرف چپ شك كند ، شستن همان مقدار كافيست ، ولي اگر بعد از شستن مقداري از طرف چپ در شستن مقداري از طرف راست شك كند ، بنابر احتياط واجب آن مقدار را شسته و بعد از آن طرف چپ را هم بشويد ، و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند و داخل در شستن قسمتهاي ديگر بدن شده باشد ، شكش غير معتبر و غسلش صحيح است.

غسل ارتماسي
مسأله 373

غسل ارتماسي به فرو بردن تمام بدن در آب محقّق مي شود ، و تحقّق غسل ارتماسي در صورتي كه قسمتي از بدن در آب باشد به فرو بردن باقي بدن مورد اشكال است ، و بنابراحتياط واجب به گونه اي باشد كه عرفاً صدق كند كه بدن را دفعةً در آب فرو برده است.

مسأله 374

در غسل ارتماسي ، بنابر احتياط بايد هنگام فرو بردن اوّل جزء بدن در آب تا آخر جزء نيّت غسل داشته باشد.

مسأله 375

اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد كه به مقداري از بدن آب نرسيده است _ جاي آن را بداند يا نداند _ بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376

اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد ولي براي ارتماسي وقت دارد بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 377

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته نمي تواند غسل ارتماسي كند ، و حكم غسل ارتماسي شخص روزه دار در مسأله «1625» ذكر شده است.

احكام غسل كردن
مسأله 378

در غسل ارتماسي يا ترتيبي پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم نيست ، بلكه اگر به فرو رفتن در آب يا ريختن آب _ در صورتي كه آب معتصم باشد _ به قصد غسل بدن پاك شود غسل صحيح است ، و آب معتصم آبي است كه به ملاقات با نجس نجس نشود ، مانند آب باران و كر و جاري.

مسأله 379

كسي كه از حرام جنب شده غسل او با آب گرم اگر چه عرق كند صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.

مسأله 380

اگر در غسل جايي از بدن نشسته بماند ، چنانچه غسل ارتماسي باشد باطل است ، و اگر ترتيبي باشد حكم آن در مسأله «371» گذشت ، و در هر حال شستن آنچه كه عرفاً باطن شمرده مي شود _ مثل توي گوش و بيني _ واجب نيست.

مسأله 381

جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن ، چنانچه قبلا از ظاهر بوده بايد بشويد و اگر قبلا از ظاهر نبوده شستن آن لازم نيست ، و در صورتي كه حالت سابقه معلوم نيست _ بنابر احتياط واجب _ بشويد.

مسأله 382

اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن از ظاهر شمرده شود ، بايد آن را شست ، و در غير اين صورت شستن آن لازم نيست ، مگر در صورت شك در صدق ظاهر بر آن كه در اين صورت بنابر احتياط لازم است .

مسأله 383

چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد بر طرف نمايد ، و اگر پيش از يقين به بر طرف شدن آن ، غسل ارتماسي نمايد ، بايد دوباره غسل كند ، و اگر غسل ترتيبي كرده است حكمش همان است كه در مسأله «372» گذشت.

مسأله 384

اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 385

در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود بشويد ، و شستن موهاي بلند واجب نيست ، بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشود ، غسل صحيح است ، ولي اگر رساندن آب به پوست بدون شستن آنها ممكن نباشد ، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

مسأله 386

تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گذشت ، مثل پاك بودن آب و مباح بودن آن ، در صحيح بودن غسل هم شرط است ، ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد ، و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد ، پس اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند و بعد از مدّتي بدن را بشويد ، يا بعد از طرف راست مدّتي صبر كند و بعد طرف چپ را بشويد ، اشكال ندارد ، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند ، اگر به اندازه غسل و نماز مي شود از او بيرون نيايد ، بايد فوراً غسل كند و بعد از آن هم فوراً نماز بخواند.

مسأله 387

كسي كه قصد دارد پول حمّامي را ندهد يا بدون اين كه بداند حمّامي راضي است بخواهد نسيه بگذارد اگر چه بعد حمّامي را راضي كند غسل او باطل است.

مسأله 388

اگر حمّامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند ، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد ، يا از مال حرام بدهد غسل او باطل است.

مسأله 389

اگر پولي را كه خمس آن را نداده است به حمّامي بدهد ، مرتكب حرام شده و غسل او باطل است.

مسأله 390

اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند ، و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمّامي به غسل كردن او راضي است يا نه ، غسل او باطل است ، مگر اين كه پيش از غسل حمّامي را راضي كند.

مسأله 391

اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند ، ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه ، در صورتي كه احتمال بدهد كه وقت غسل ملتفت بوده ، غسلش صحيح است.

مسأله 392

اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند _ مثلا بول كند _ بنابر احتياط واجب غسل را تمام كند و اعاده نمايد و وضو هم ضميمه كند مگر اين كه از غسل ترتيبي به غسل ارتماسي عدول كند.

مسأله 393

اگر از جهت تنگي وقت وظيفه مكلّف تيمّم بوده ولي به خيال اين كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد غسل كند ، در صورتي كه به قصد طهارت از جنابت يا قرائت قرآن مثلا غسل نمايد غسل او صحيح است ، و اگر قصد كند براي خواندن آن نماز به نحوي كه اگر امر به نماز نباشد قصد غسل نداشته باشد ، آن غسل باطل است.

مسأله 394

كسي كه جنب شده و نماز خوانده اگر شك كند كه غسل كرده يا نه ، چنانچه احتمال بدهد كه وقت شروع به نماز ملتفت بوده ، نماز او صحيح است ، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند ، و در صورتي كه بعد از نماز حدث اصغر از او صادر شده باشد بايد وضو هم بگيرد ، و نمازي را هم كه خوانده اگر وقت باقي است اعاده كند ، و اگر وقت باقي نيست قضا نمايد.

مسأله 395

كسي كه چند غسل بر او واجب است ، مي تواند آنها را جدا جدا انجام دهد ، ولي بعد از غسل اوّل براي بقيّه نيّت وجوب نكند ، و همچنين مي تواند به نيّت همه آنها يك غسل به جا آورد ، بلكه اگر يك غسل معيّن از آنها را قصد كند ، از بقيّه كفايت مي نمايد.

مسأله 396

اگر بر جايي از بدن آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد ، چنانچه بخواهد غسل ترتيبي به جا آورد بايد آب را طوري به بدن برساند كه مس آن نوشته نشود ، و همچنين است اگر بخواهد وضوي ترتيبي بگيرد و بر بعض اعضاي وضو آيه قرآن باشد ، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر اسم خداوند متعال باشد ، و در غسل و وضو مراعات احتياط نسبت به اسماء انبيا و ائمّه و حضرت زهرا (عليهم السلام)مستحب است.

مسأله 397

كسي كه غسل جنابت كرده ، نبايد براي نماز وضو بگيرد ، بلكه با غسلهاي ديگر واجب غير از غسل استحاضه متوسّطه و با غسلهاي مستحب كه در مسأله «650» مي آيد ، نيز مي تواند بدون وضو نماز بخواند ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

استحاضه
اشاره

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است ، و زن را در موقع ديدن خون استحاضه ، مستحاضه مي گويند.

مسأله 398

خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست ، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399

استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره.

استحاضه قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن با خود بر مي دارد آلوده كند و در آن فرو نرود.

استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود اگر چه در يك گوشه آن باشد ، ولي از پنبه به دستمال و مانند آن كه معمولا زنها براي جلوگيري از خون مي بندند نرسد.

استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را فرا گرفته و به دستمال برسد.

احكام استحاضه
مسأله 400

در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد ، و بنابر احتياط واجب پنبه را عوض كند ، و بايد ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401

در استحاضه متوسّطه بايد زن براي هر نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود ، كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گذشت انجام دهد ، و هرگاه اين حالت قبل از نماز ديگر برايش پيش آيد براي آن نماز غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود ، كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد.

و اگر عمداً يا از روي فراموشي قبل از نمازي كه بايد غسل نمايد غسل نكند ، قبل از نماز بعد غسل نمايد ، چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 402

در استحاضه كثيره علاوه بر آنچه كه در استحاضه متوسطه در مسأله قبل گذشت ، بايد براي هر نماز _ بنابر احتياط واجب _ دستمال را عوض كند يا آب بكشد ، و لازم است يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشاء به جا آورد ، و بين نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء فاصله نيندازد ، و اگر فاصله انداخت بايد براي نماز دوم _ چه عصر باشد و چه عشاء _ دوباره غسل كند ، و در استحاضه كثيره غسل از وضو كفايت مي كند.

مسأله 403

اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد ، چنانچه زن براي آن خون وضو يا غسل به جا نياورده باشد ، بايد در موقع نماز وضو يا غسل به جا آورد اگر چه در آن موقع مستحاضه نباشد.

مسأله 404

مستحاضه متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند ، هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است ، ولي بهتر آن است كه اوّل وضو بگيرد.

و امّا مستحاضه كثيره اگر بخواهد وضو بگيرد ، بايد قبل از غسل وضو بگيرد.

مسأله 405

اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود ، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند ، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود ، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 406

اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود ، بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل ، و براي نماز مغرب و عشاء غسل ديگري به جا آورد ، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود ، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 407

مستحاضه كثيره يا متوسطه در صورتي كه تا داخل شدن وقت نماز بر آن حالت باقي باشد ، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند ، غسل او باطل است ، ولي نزديك اذان صبح جايز است به قصد رجاء غسل نمايد و نماز شب را بخواند ، و بنابر احتياط بعد از طلوع فجر براي نماز صبح بايد غسل را اعاده كند.

مسأله 408

زن مستحاضه براي هر نمازي _ غير از نماز يوميّه كه حكم آن گذشت _ چه واجب باشد چه مستحب ، و همچنين اگر بخواهد نماز يوميّه اي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند ، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند ، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه ذكر شد انجام دهد ، و مستحاضه كثيره بنابر احتياط وضو هم بگيرد ، و اگر آن نماز را در وقت فريضه يوميّه اي كه براي آن غسل كرده بجا آورد ، بنابر احتياط واجب دوباره غسل كند ، امّا براي خواندن نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده و دو سجده سهوي كه براي تشهّد فراموش شده بايد به جا آورد ، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً انجام دهد واجب نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد ، و براي سجده سهو نماز ، انجام كارهاي استحاضه لازم نيست.

مسأله 409

زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد ، فقط براي نماز اوّلي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد ، و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 410

اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است ، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند يا بايد بر وفق احتياط عمل كند و يا اين كه خود را وارسي نمايد ، مثلا مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد ، و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است ، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد ، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند ، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.

مسأله 411

زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند مشغول نماز شود ، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده _ مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده _ نماز او صحيح است ، و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده _ مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده _ نماز او باطل است.

مسأله 412

زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد و نداند استحاضه او از چه قسم است ، احتياط واجب آن است كه وظيفه بيشتر را انجام دهد تا يقين كند كه به تكليف خود عمل كرده است ، مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد ، و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و براي هر نماز وضو هم بگيرد ، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413

اگر خون استحاضه در اوّل ظهورش در باطن باشد و بيرون نيايد وضو يا غسلي را كه زن داشته باطل نمي كند ، و اگر بيرون بيايد _ هر چند كم باشد _ وضو و غسل را باطل مي كند.

مسأله 414

زن مستحاضه ا گر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند ، اگر چه بداند دوباره خون مي آيد با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 415

زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده ، خوني از او بيرون نيامده مي تواند خواندن نماز را تا وقتي كه مي داند بر اين حال باقي است تأخير بيندازد.

مسأله 416

اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز بكلّي پاك مي شود ، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد ، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 417

اگر بعد از وضو و غسل خون در ظاهر قطع شود ، و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد بكلّي پاك مي شود ، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه بكلّي پاك شد دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند ، و اگر وقت نماز تنگ شد ، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد ، بلكه بنابر احتياط واجب به جهت غسل و همچنين به جهت وضو تيمّم بنمايد و نماز بخواند.

مسأله 418

مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي كه به كلّي از خون پاك شد بايد غسل كند ، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده ، ديگر خون نيامده و به كلّي پاك شده ، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419

مستحاضه قليله و متوسطه و كثيره بعد از انجام وظيفه ، بايد نماز را تأخير نيندازند ، مگر در موردي كه در مسأله «415» گذشت ، ولي گفتن اذان و اقامه قبل از نماز اشكال ندارد ، و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد ، و احتياط مستحب آن است كه اگر به مقدار اجزاي واجب نماز پاك است ، مستحبات را ترك كند.

مسأله 420

زن مستحاضه اگر بين وظيفه اي كه دارد _ از وضو يا غسل _ و نماز فاصله بيندازد ، بايد مطابق وظيفه اش دوباره وضو گرفته يا غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود ، مگر آن كه بداند بر حالتي است كه در مسأله «415» گذشت.

مسأله 421

اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمي شود ، چنانچه براي او ضرر ندارد ، بايد بعد از غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد ، و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون بيايد ، بايد دوباره غسل كند و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 422

اگر در موقع غسل خون قطع نشود غسل صحيح است ، ولي اگر در بين غسل ، استحاضه متوسطه كثيره شود ، لازم است غسل را از سر بگيرد.

مسأله 423

احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 424

روزه زن مستحاضه كثيره ، در صورتي صحيح است كه غسل هايي را كه براي نمازهاي روز واجب است انجام دهد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ غسل نماز مغرب و عشاء شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد.

مسأله 425

اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند ، روزه او صحيح است.

مسأله 426

اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز ، متوسطه يا كثيره شود ، بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گذشت انجام دهد ، و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود ، بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد ، و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فايده ندارد ، و بايد دوباره براي كثيره غسل كند.

مسأله 427

اگر در بين نماز ، استحاضه متوسطه زن كثيره شود ، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و كارهاي ديگر آن را انجام دهد ، و همان نماز را دو مرتبه بخواند ، و بنابر احتياط استحبابي قبل از غسل وضو بگيرد ، و اگر براي غسل وقت ندارد ، لازم است وضو گرفته و عوض غسل تيمّم كند ، و اگر براي تيمّم نيز وقت ندارد بنابر احتياط واجب نماز را به همان حال تمام كند ، ولي بايد در خارج وقت قضا نمايد.

و همچنين اگر در بين نماز ، استحاضه قليله متوسطه يا كثيره شود بايد نماز را بشكند و وظايف مستحاضه متوسطه يا كثيره را انجام دهد.

مسأله 428

اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه ، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده ، لازم است وظيفه اي را كه داشته از وضو و غسل انجام دهد و نماز را دوباره به ج_ا آورد.

مسأله 429

اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود ، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعدي عمل متوسطه را به جا آورد ، مثلا اگر پيش از نماز ظهر ، استحاضه كثيره متوسطه شود ، بايد براي نماز ظهر غسل كند ، و براي نماز عصر و مغرب و عشاء وضو بگيرد ، ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد ، بايد براي نماز عصر غسل نمايد ، و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند ، بايد براي نماز مغرب غسل كند ، و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشاء وقت داشته باشد ، بايد براي نماز عشاء غسل نمايد.

مسأله 430

اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد ، در صورتي كه زمان قطع شده وسعت براي غسل و نماز داشته باشد ، در آن فاصله بايد غسل كند و نماز بخواند ، و اگر زمان قطع شده وسعت براي نماز با طهارت ندارد ، همان يك غسل كفايت مي كند ، و اگر براي غسل و بعض نماز وسعت داشته باشد ، احتياط واجب آن است كه در آن فاصله غسل كند و نماز بخواند.

مسأله 431

اگر استحاضه كثيره قليله شود ، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعدي عمل قليله را انجام دهد ، و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود ، بايد براي نماز اوّل عمل متوسطه ، و براي نمازهاي بعدي عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 432

اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد ترك كند ، نمازش باطل است.

مسأله 433

مستحاضه اي كه براي نماز وضو گرفته يا غسل كرده بنابر احتياط نمي تواند در حال اختيار جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند ، و در حال اضطرار جايز است ولي بنابر احتياط بايد وضو بگيرد.

مسأله 434

مستحاضه اي كه غسل واجب خود را به جا آورده ، رفتن او در مسجد و توقّف در آن و خواندن آيه اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر با او حلال است ، اگر چه وظايف ديگري را كه براي نماز انجام مي داد مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد ، و اقوي اين است كه اين كارها بدون غسل نيز جايز است ، اگر چه احوط ترك است.

مسأله 435

اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز ، آيه اي را كه سجده واجب دارد بخواند يا مسجد برود ، يا شوهرش بخواهد با او نزديكي كند ، احتياط مستحب آن است كه غسل نمايد.

مسأله 436

نماز آيات بر مستحاضه واجب است ، و بايد براي نماز آيات همه كارهايي را كه براي نماز يوميّه گذشت انجام دهد ، و بنابر احتياط در استحاضه كثيره وضو هم بگيرد.

مسأله 437

هرگاه در وقت نماز يوميّه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود ، اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد ، بايد براي هر يك از نماز يوميّه و آيات ، وظايف مستحاضه را جداگانه انجام دهد.

مسأله 438

زن مستحاضه نماز قضا را بايد تأخير بيندازد تا پاك شود ، و در صورتي كه وقت قضا تنگ باشد ، بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است ، به جا آورد.

مسأله 439

اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست ، و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد ، بايد به دستور استحاضه عمل كند ، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر ، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد ، بنابر احتياط واجب كارهاي استحاضه را انجام دهد.

ح_ي_ض
اشاره

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود ، و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مي گويند.

مسأله 440

خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 441

زن بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مي شود ، و چنانچه خوني ببيند حيض نيست ، و احتياط واجب آن است كه بعد از تمام شدن پنجاه سال تا تمام شدن شصت سال جمع كند بين احكام يائسه و غير يائسه _ چه قرشيّه باشد و چه غير قرشيّه _ بنابراين اگر در اين فاصله با نشانه هاي حيض يا در روزهاي عادت خون ببيند ، بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه.

مسأله 442

خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال مي بيند ، حيض نيست.

مسأله 443

زن آبستن و زني كه بچّه شير مي دهد ممكن است حيض ببيند ، و فرقي بين زن آبستن و غير او در احكام حيض نيست ، ولي زن آبستن در صورتي كه بعد از گذشتن بيست روز از اوّل عادتش خوني ببيند كه صفات حيض را دارد ، احتياط واجب آن است كه بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع نمايد.

مسأله 444

دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه ، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض نيست ، و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد حيض است ، و شرعاً نُه سال او تمام شده است.

مسأله 445

زني كه شك دارد يائسه شده يا نه ، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه ، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446

مدّت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 447

بايد سه روز اوّل حيض پشت سر هم باشد ، پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست ، هر چند احتياط مستحب اين است كه در مانند صورت دوم ، جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه.

مسأله 448

ابتداي حيض لازم است خون بيرون بيايد ، ولي لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد ، بلكه اگر در باطن فرج خون باشد كافيست ، ولي بودن در رحم كافي نيست ، و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود به نحوي كه در بين زنها متعارف است ، باز هم حيض است.

مسأله 449

لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند ، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود ، پس اگر از اذان صبح روز اوّل تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد و هيچ قطع نشود ، بدون اشكال حيض است ، و همچنين است اگر در وسطهاي روز اوّل شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع گردد ، ولي اگر از طلوع آفتاب شروع شود تا غروب روز سوم ، بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه.

مسأله 450

اگر سه روز پشت سر هم با نشانه هاي حيض يا در روزهاي عادت خون ببيند و پاك شود ، چنانچه دوباره خوني كه داراي نشانه هاي حيض است يا در روزهاي عادت است ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم از ده روز بيشتر نشود ، روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 451

اگر خوني ببيند كه از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض در صورتي كه صفات حيض را داشته يا در ايّام عادت باشد ، بايد آن را حيض قرار دهد و در غير اين صورت ، اگر مي داند حالت سابقه طهارت بوده يا جهل به حالت سابقه دارد ، بنابر طهارت بگذارد ، و اگر مي داند حيض بوده ، تا مقداري كه مجموع خون حالت سابقه و خون مشكوك ممكن است شرعاً حيض باشد ، بنابر حيض بگذارد.

مسأله 452

اگر خوني ببيند كه سه روز بر آن نگذشته و نداند خون دمل و زخم است يا حيض ، و در ايّام عادت نباشد و صفات حيض را نداشته باشد ، اگر حالت سابقه اش حيض است _ به كيفيّتي كه در مسأله قبل گذشت _ بايد حيض قرار دهد ، وگرنه بايد عبادتهاي خود را به جا آورد.

مسأله 453

اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه ، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد ، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 454

اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت ، بايد خود را وارسي كند _ يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند ، بعد بيرون آورد ، پس اگر اطراف آن آلوده باشد خون بكارت است ، و اگر به همه آن رسيده حيض مي باشد _ و يا احتياط كند به جمع بين تروك حائض و اعمال طاهره.

مسأله 455

اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود ، و بعد سه روز خون در عادت يا با نشانه هاي حيض ببيند ، خون دوم حيض است ، و خون اوّل اگر چه در روزهاي عادتش باشد حيض نيست.

احكام حائض
اشاره
مسأله 456

چند چيز بر حائض حرام است:

(اوّل) عبادتهايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود _ مراد از حرمت در مورد اين عبادات اين است كه جائز نيست آنها را به قصد أمر و مطلوبيّت شرعي به جا آورد _ ولي به جا آوردن عبادتهايي كه وضو و غسل و تيمّم براي آنها لازم نيست _ مانند نماز ميّت _ مانعي ندارد.

(دوم) تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گذشت.

(سوم) جماع كردن در فرج ، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن ، اگر چه كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد ، و بنابر احتياط واجب از وطي در دُبُر زن حائض اجتناب شود ، و غير از نزديكي كردن با زن حائض ساير استمتاعات _ مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن _ مانعي ندارد.

مسأله 457

جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است ، بنابراين زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعد مي آيد روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد ، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي كند.

مسأله 458

اگر مرد با زن خود در حال حيض نزديكي كند _ بنابر احتياط مستحب _ در قسمت اوّل آن ، هيجده نخود طلاي مسكوك و در قسمت دوم  ، نه نخود و در قسمت سوم ، چهار نخود و نيم كفّاره بدهد ، مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند ، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوم با او جماع كند ، هيجده نخود طلا و در شب و يا روز سوم و چهارم ، نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم ، چهار نخود و نيم بدهد ، و كفّاره بر زن نيست.

مسأله 459

بنابر احتياط مستحب ، براي وطي در دُبُر زن حائض ، بر طبق مسأله قبل كفّاره بدهد.

مسأله 460

اگر طلاي سكّه دار ممكن نباشد قيمت آن را بدهد ، و اگر قيمت آن در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد ، قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 461

اگر كسي هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض ، با زن خود جماع كند _ بنابر احتياط مستحب _ هر سه كفّاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسأله 462

اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند احتياط مستحب آن است كه براي هر جماع يك كفّاره بدهد.

مسأله 463

اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده بايد فوراً از او جدا شود ، و اگر جدا نشود بنابر احتياط مستحب كفّاره بدهد.

مسأله 464

اگر مرد با زن حائض زنا كند ، يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خودش است جماع نمايد ، احتياط مستحب آن است كه كفّاره بدهد.

مسأله 465

كسي كه نمي تواند كفّاره بدهد ، احتياط مستحب آن است كه به يك فقير صدقه بدهد و اگر نتوانست استغفار كند.

مسأله 466

كسي كه از روي ناداني _ در صورتي كه جاهل قاصر باشد _ يا فراموشي با زن در حال حيض نزديكي كند كفّاره ندارد ، ولي در جاهل مقصّر محل اشكال است.

مسأله 467

اگر به اعتقاد اين كه زن حائض است با او نزديكي كند و بعد معلوم شود كه حائض نبوده است ، كفّاره ندارد.

مسأله 468

طلاق دادن زن در حال حيض ، به طوري كه در احكام طلاق خواهد آمد باطل است.

مسأله 469

اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام ، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 470

اگر زن در بين نماز حائض شود ، نماز او باطل است.

مسأله 471

اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه ، نماز او صحيح است ، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده ، نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 472

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد ، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود غسل كند ، و دستور آن مثل غسل جنابت است ، و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل وضو هم بگيرد.

مسأله 473

بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد ، اگر چه غسل نكرده باشد طلاق او صحيح است ، و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند ، ولي احتياط واجب اين است كه جماع بعد از شستن فرج باشد ، و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل _ خصوصاً در جايي كه شدّت ميل نباشد _ از جماع با او خودداري نمايد ، امّا كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر زن حرام بوده _ مانند توقّف در مسجد و مس خط قرآن _ تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 474

اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند غسل كند ، بايد غسل كند ، و احتياط مستحب آن است كه بدل از وضو تيمّم نمايد ، و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد ، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمّم نمايد ، و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمّم كند يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 475

نمازهايي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد ، و حكم نماز آيات در مسأله «1514» خواهد آمد ، و روزه ماه رمضان را بايد قضا نمايد ، ولي در روزه واجب به نذر معيّن _ يعني نذر كرده باشد كه روز معيّني روزه بگيرد _ اگر مصادف با ايّام حيض شود بنابر احتياط واجب قضا نمايد.

مسأله 476

هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود ، بايد فوراً نماز را بخواند ، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر احتمال دهد.

مسأله 477

اگر زن نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد و به اندازه خواندن يك نماز واجد شرايط و فاقد موانع صحّت به حسب حال خودش بگذرد و حائض شود ، قضاي آن نماز بر او واجب است ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ اگر به مقدار نماز با طهارت از حدث هر چند با تيمّم وقت داشته باشد ، اگر چه متمكّن از داشتن بعضي از شرايط ، مانند ساتر و طهارت از خبث نباشد.

مسأله 478

اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود ، و به اندازه غسل و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد ، بايد نماز را بخواند ، و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 479

اگر زن حائض بعد از پاكي به اندازه غسل وقت ندارد ولي مي تواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند ، احتياط واجب آن است كه آن نماز را با تيمّم بخواند ، و در صورتي كه نخواند قضا بر او واجب نيست ، امّا اگر از جهت ديگر تكليفش تيمّم است _ مثل آن كه آب برايش ضرر دارد _ واجب است تيمّم كند و آن نماز را بخواند ، و در صورتي كه نخواند واجب است قضا نمايد.

مسأله 480

اگر زن بعد از پاك شدن از حيض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه ، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481

اگر به خيال اين كه به اندازه تهيّه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد ، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته ، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 482

مستحب است زن حائض در وقت نماز ، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد ، و اگر نمي تواند وضو بگيرد تيمّم نمايد و در جاي پاكي رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و تسبيح و تهليل و تحميد به مقدار نماز بشود.

مسأله 483

خضاب كردن به حنا و مانند آن و رساندن جايي از بدن را به ما بين خطهاي قرآن براي حائض مكروه است ، و همراه داشتن قرآن ، و خواندن قرآن براي او مانعي ندارد.

اقسام زنهاي حائض
اشاره
مسأله 484

زنهاي حائض بر شش قسمند:

(اوّل) صاحب عادت وقتيه و عدديه ، و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند ، و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد ، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم خون ببيند.

(دوم) صاحب عادت وقتيه ، و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند ، ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد ، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

(سوم) صاحب عادت عدديه ، و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد ، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد ، مثل آن كه ماه اوّل از پنجم تا دهم ، و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند ، و تحقّق عادت به ديدن خون در يك ماه دو مرتبه به يك اندازه محل اشكال است ، مثل آن كه اوّل ماه پنج روز و بعد از ده روز يا بيشتر پنج روز ديگر خون ببيند.

(چهارم) مضطربه ، و آن زني است كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيّني پيدا نكرده ، يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

(پنجم)

مبتدئه ، و آن زني است كه دفعه اوّل خون ديدن او است.

(ششم) ناسيه ، و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هر كدام از اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده بيان مي شود.

1 _ صاحب عادت وقتيه و عدديه
مسأله 485

زنهايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند دو دسته اند:

(اوّل) زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن هم پاك شود ، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود ، كه عادت حيض اين زن از اوّل ماه تا هفتم است.

(دوم) زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند ، و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ، و در هر دو ماه همه روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد ، كه عادت او به اندازه تمام روزهايي است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است ، و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشند ، مثل آن كه اگر در ماه اوّل از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد ، كمتر از سه روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم نُه روز شود ،

در اين صورت همه نُه روز حيض است و عادت اين زن نُه روز مي شود.

مسأله 486

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد ، اگر در وقت عادت يا جلوتر خون ببيند _ به قدري كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده _ اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد ، بايد به احكامي كه براي زن حائض گذشت عمل كند ، و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده _ مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود _ بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد ، و همچنين است در صورتي كه از اوّل ايّام عادت تأخير بيفتد ولي خارج از عادت نباشد ، و امّا خوني كه خارج ايّام عادت ببيند و داراي نشانه هاي حيض نباشد ، در صورتي كه دو روز يا بيشتر از آخر ايّام عادت متأخر باشد حيض نيست و در كمتر از دو روز بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه.

مسأله 487

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد ، اگر همه روزهاي عادت و قبل از عادت _ به قدري كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده و يا با نشانه هاي حيض _ و بعد از عادت با نشانه هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود ، همه حيض است ، و اگر از ده روز بيشتر شود فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد ، و بايد عبادتهايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد.

و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت به قدري كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده يا با نشانه هاي حيض خون

ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است ، و اگر از ده روز بيشتر شود ، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد ، و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد.

و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود ، همه حيض است ، و اگر زايد بر عادت نشانه هاي حيض را نداشته باشد ، بنابر احتياط واجب در زايد جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، و اگر از ده روز بيشتر شود روزهاي عادت حيض و مابقي استحاضه است.

مسأله 488

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد ، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده يا با نشانه هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است ، و اگر از ده روز بيشتر شود ، روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده يا داراي نشانه هاي حيض باشد و روي هم به مقدار عادت او شود حيض و روزهاي قبل از آن را استحاضه قرار دهد.

و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود ، در صورتي كه خون روزهاي بعد از عادت نشانه هاي حيض را داشته باشد همه حيض است ، و اگر نشانه هاي حيض را نداشته باشد ، مجموع روزهاي عادت و بعد از عادت را كه به اندازه عادت

باشد حيض قرار دهد و در زايد بر آن تا ده روز _ بنابر احتياط واجب _ جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، و اگر بيشتر از ده روز شود ، به مقدار عادت را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 489

زني كه عادت دارد ، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد ، مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند ، چند صورت دارد:

1 _ آن كه تمام خوني كه دفعه اوّل ديده در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد ، در اين صورت بايد همه خون اوّل را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد ، و همچنين است اگر مقداري از خون اوّل را در عادت و مقداري از آن را قبل از عادت _ در صورتي كه به مقداري باشد كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده _ ببيند و يا اين كه داراي نشانه هاي حيض باشد چه قبل از عادت باشد چه بعد از آن.

2 _ آن كه خون اوّل در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن به طوري كه در صورت اوّل ذكر شد ، در روزهاي عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض ، و خون اوّل را استحاضه قرار دهد.

3 _ آن كه مقداري از خون

اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اوّلي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد ، در اين صورت آن مقدار با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده و مجموع از ده روز بيشتر نباشد همه آنها حيض است ، و مقداري از خون اوّل كه پيش از روزهاي عادت بوده ومقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است ، مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده ، در صورتي كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند ، از سوم تا دهم حيض است ، و روز اوّل و دوم و همچنين از يازدهم تا پانزدهم استحاضه است.

4 _ آن كه مقداري از خون اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد ، ولي خون اوّل كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد ، كه بايد در تمام دو خون جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، و در پاكي وسط جمع كند بين تروك حائض و افعال طاهره.

مسأله 490

زني كه عادت و قتيه و عدديه دارد ، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند ، در صورتي كه نشانه هاي حيض در آن باشد بايد همان را حيض قرار دهد.

مسأله 491

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد ، اگر در وقت عادت خود خون ببيند و از سه روز كمتر نباشد ، ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته با نشانه هاي حيض خون ببيند ، چنانچه مجموع اين دو خون با پاكي بين آنها از ده روز بيشتر نشود ، همه را حيض قرار دهد ، و در صورتي كه بيشتر شود خوني را كه در عادت ديده حيض ، و خون ديگر استحاضه است.

مسأله 492

زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد ، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند ، خوني كه در روزهاي عادت ديده _ اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد _ حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده _ اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد _ استحاضه است ، مثلا زني كه عادت حيض او از اوّل ماه تا هفتم است ، اگر از اوّل ماه تا دوازدهم خون ببيند ، هفت روز اوّل آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

2 _ صاحب عادت وقتيه
مسأله 493

زنهايي كه عادت وقتيه دارند ، دو دسته اند:

(اوّل) زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ، ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد ، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم روز اوّل ماه خون ببيند ، ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود ، كه اين زن بايد روز اوّل ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

(دوم) زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معيّن سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند ، و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ، ولي در ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد ، مثل آن كه در ماه اوّل هشت روز و در ماه دوم نُه روز باشد ، كه اين زن هم بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 494

زني كه عادت وقتيه دارد ، اگر در وقت عادت خود يا جلوتر _ به مقداري كه عرفاً بگويند عادتش جلو افتاده _ يا عقب تر از اوّل عادت _ به مقداري كه عرفاً بگويند عادتش را عقب انداخته _ خون ببيند ، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد ، بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض ذكر شد عمل نمايد ، و اگر بعد بفهمد حيض نبوده ، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود ، بايد عبادتهايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 495

زني كه عادت وقتيه دارد ، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد ، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد ، چه پدري باشند چه مادري ، زنده باشند يا مرده ، و بنابر احتياط واجب در صورتي كه عادت آنها شش يا هفت روز نباشد ، در مقدار تفاوت عادت آنها با شش يا هفت روز ، جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه ، ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد ، و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد _ مثل آن كه عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد _ نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 496

زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد ، بايد روزي را كه در هر ماه اوّل عادت او بوده اوّل حيض خود قرار دهد ، مثلا زني كه هر ماه روز اوّل ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده ، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد ، بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497

زني كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد ، چنانچه خويش نداشته باشد يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد ، _ بنابر احتياط واجب _ در هر ماه از روزي كه خون مي بيند تا شش يا هفت روز را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

3 _ صاحب عادت عدديه
مسأله 498

زنهايي كه عادت عدديه دارند دو دسته اند:

(اوّل) زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد ، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود ، مثلا اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم ، و ماه دوم از روز يازدهم تا پانزدهم خون حيض ببيند ، عادت او پنج روز مي شود.

(دوم) زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اوّل با ماه دوم فرق داشته باشد ، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم در دو ماه به يك اندازه باشد ، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود.

و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشند ، مثلا اگر ماه اوّل از روز اوّل تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند ، و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك

شود و دوباره خون ببيند و روي هم هشت روز بشود ، عادت او هشت روز مي شود.

و اگر در يك ماه مثلا هشت روز خون ببيند و در ماه دوم چهار روز خون ديده و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع ايّام خون با پاكي وسط هشت روز باشد ، عادت او هشت روز خواهد بود.

مسأله 499

زني كه عادت عدديه دارد ، اگر با نشانه هاي حيض كمتر يا بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز نكند تمام آنها را حيض قرار دهد ، و اگر از ده روز بيشتر شود چنانچه همه خونهايي كه ديده به صفات حيض باشد ، بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد ، و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشد ، بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه داشته باشد ، چنانچه روزهايي كه خون نشانه حيض دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است ، بايد همان روزها را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد ، و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است ، فقط به اندازه روزهاي عادت را حيض و در زايد بر آن كه نشانه هاي حيض داشته باشد وبيشتر از ده روز نباشد بنابر احتياط جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه.

و اگر روزهايي كه خون نشانه حيض دارد از سه روز كمتر نبوده ، ولي از روزهاي عادت او كمتر است ، بايد آن روزها را حيض قرار دهد و در زايد بر آن تا مقدار عادت بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك

حائض و اعمال مستحاضه.

4 _ مضطربه
مسأله 500

مضطربه _ يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيّني پيدا نكرده ، يا عادتش بهم خورده و عادت ديگري پيدا نكرده _ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده داراي نشانه هاي حيض باشد ، چنانچه عادت خويشان او شش يا هفت روز است ، همان را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

و اگر كمتر است _ مثلا پنج روز است _ همان را حيض قرار دهد ، و بنابر احتياط واجب در تفاوت بين شماره عادت آنان و شش يا هفت روز _ كه يك يا دو روز است _ كارهايي كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را به جا آورد.

و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز _ مثلا نُه روز است _ شش يا هفت روز را حيض قرار دهد ، و بنابر احتياط واجب در تفاوت بين شش يا هفت و عادت آنان _ كه دو روز يا سه روز است _ كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه ر ا به جا آورد.

مسأله 501

مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه هاي حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد ، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد ، همه آن حيض است ، و اگر همه آن را كه نشانه حيض دارد نشود حيض قرار دهد ، مثل آن كه پنج روز به نشانه هاي حيض و پنج روز به نشانه هاي استحاضه و پنج روز دوباره به نشانه هاي حيض ببيند ، پس اگر آنچه به نشانه هاي حيض است ، بشود هر يك را

حيض قرار دهد _ به اين كه هر يك كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد _ بايد در هر دو خون احتياط كند به جمع بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، و آنچه در وسط است و به نشانه هاي حيض نيست استحاضه قرار دهد ، و اگر فقط يكي از آنها را بشود حيض قرار داد ، همان را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

5 _ مبتدئه
مسأله 502

مبتدئه _ يعني زني كه دفعه اوّل خون ديدن اوست _ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهايي كه ديده داراي نشانه هاي حيض باشد ، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد ، و اگر خويشي نداشته يا عادت خويشانش مختلف باشد ، بنابر احتياط واجب سه روز را حيض قرار دهد ، و در ماه اول تا ده روز و در ماههاي بعد تا شش يا هفت روز جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه.

مسأله 503

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه داشته باشد ، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد ، همه آن حيض است ، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد ، دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد ، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند ، بايد خون وسط را استحاضه قرار دهد و در خون اوّل و آخر احتياط كند به جمع بين تروك حائض و اعمال مستحاضه.

مسأله 504

مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد ، ولي خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر باشد ، همه خونهايي كه ديده استحاضه است.

6 _ ناسيه
مسأله 505

ناسيه بر سه قسم است:

1 _ آن كه فقط عادت عدديّه داشته و فراموش كرده ، كه در اين صورت اگر خوني ببيند داراي صفات حيض و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد تمام آن حيض است ، و اگر از ده روز بيشتر باشد تا مقداري كه احتمال عادت مي دهد بايد حيض قرار دهد ، و اگر آن مقدار كمتر از شش يا بيشتر از هفت روز باشد بنابر احتياط واجب در تفاوت آن مقدار و شش يا هفت روز _ كه اختيار مي كند _ جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه.

2 _ آن كه فقط عادت وقتيّه داشته و فراموش كرده ، كه در اين صورت اگر خوني ببيند داراي صفات حيض و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد تمام آن حيض است ، و اگر از ده روز بيشتر باشد اگر بداند بعض آن خون مصادف با عادت است بايد در تمام آن خون جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، هر چند تمام يا بعض آن خون به صفات حيض نباشد ، و همچنين در فرضي كه نداند ولي احتمال تصادف آن را با ايّام عادت بدهد ، و اگر احتمال تصادف ندهد در صورتي كه بعض آن خون داراي صفات حيض و بعضي داراي صفات استحاضه باشد ، آنچه داراي صفات حيض است اگر كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد حيض و باقي

استحاضه است ، و در صورتي كه تمام آن خون داراي صفات حيض باشد يا آنچه صفات حيض دارد بيشتر از ده روز باشد ، شش يا هفت روز آن را حيض قرار داده و باقي استحاضه است.

3 _ آن كه عادت وقتيه و عدديه هر دو را داشته ، و اين سه صورت دارد:

1 _ آن كه فقط وقت را فراموش كرده ، و وظيفه او همان است كه در قسم دوم گذشت ، مگر اين كه خون داراي صفات بوده و بداند مصادف با عادت نيست و از ده روز بيشتر باشد ، كه در اين صورت اگر عادت او شش يا هفت روز است همان را حيض قرار داده ، و اگر كمتر يا بيشتر از آن است بنابر احتياط واجب در تفاوت آن مقدار و شش يا هفت روز _ كه اختيار مي كند _ جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

2 _ آن كه فقط عدد را فراموش كرده ، در اين صورت آنچه در وقت ديده تا مقداري كه يقين دارد از عادت كمتر نيست حيض است هر چند نشانه هاي حيض را نداشته باشد ، و در زائد از آن اگر با نشانه هاي حيض بوده و با خون قبل بيشتر از ده روز نباشد همه حيض است ، و اگر بيشتر از ده روز باشد ، چنانچه مقداري كه احتمال مي دهد عادت به آن مقدار باشد كمتر از شش روز است ، آن مقدار را حيض و تا روز ششم يا هفتم _ كه اختيار مي كند _ جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ، و اگر بيشتر از هفت روز است ، تا روز ششم يا هفتم _ كه اختيار كند _ حيض ،

و از آنچه اختيار كرده تا آن مقدار كه از ده روز نگذرد ، همان احتياط مراعات شود.

3 _ آن كه وقت و عدد هر دو را فراموش كرده ، در اين صورت اگر خوني كه ديده با صفات بوده و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نبوده تمام آن حيض است ، و اگر بيشتر باشد و بداند كه با ايّام عادت مصادف نيست چنانچه مقداري كه احتمال عادت مي دهد شش يا هفت روز باشد آن را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد ، و اگر كمتر از شش روز باشد آن مقدار را حيض و تا روز ششم يا هفتم _ كه اختيار مي كند _ احتياط واجب مراعات وظايف حائض و مستحاضه است ، و اگر بيشتر از هفت روز باشد تا روز ششم يا هفتم _ كه اختيار مي كند _ حيض ، و از آنچه اختيار كرده تا آن مقدار كه از ده روز نگذرد ، همان احتياط مراعات شود.

و اگر صفات خون مختلف باشد _ يعني بعضي به صفت حيض و بعضي به صفت استحاضه باشد _ خوني را كه به صفت حيض ديده و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نبوده حيض ، و خوني را كه به صفت استحاضه ديده اگر بداند مصادف با عادت نبود ، استحاضه است ، و اگر احتمال تصادف آن را بدهد بايد احتياط كند به ترتيب آثار حيض و استحاضه.

مسائل متفرقه حيض
مسأله 506

مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد ، اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد ، بايد عبادت را ترك كنند ، و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده ، بايد عبادتهايي را كه به جا

نياورده اند قضا نمايند ، و اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد ، بايد عبادت را به جا آورند ، مگر ناسيه در صورتي كه يقين به تحقّق عادت پيدا كند ، كه تا احتمال بقاي عادت را مي دهد بايد عبادت را ترك كند.

مسأله 507

زني كه در حيض عادت دارد _ چه در وقت حيض عادت داشته باشد ، چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن _ اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند ، كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد ، عادتش بر مي گردد به آنچه كه در اين دو ماه ديده است ، مثلا اگر از روز اوّل ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده ، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود ، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 508

مقصود از يك ماه گذشتن ، سي روز از ابتداي خون ديدن است ، نَه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.

مسأله 509

زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند ، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و هر دو خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد ، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510

اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد ، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند ، بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته حيض قرار دهد.

مسأله 511

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست ، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند ، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند ، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند ، نبايد غسل كند.

مسأله 512

اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست ، بايد احتياط كند يا قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد _ و احتياط مستحب اين است كه در حالي كه ايستاده و شكم خود را به ديوار چسبانيده و پا را روي ديوار بلند كرده است اين كار را انجام دهد _ پس اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد ، و اگر پاك نبود _ اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد _ چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است ، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد غسل كند ، و اگر سر ده روز پاك شد يا خون او از ده روز گذشت ، سر ده روز غسل نمايد.

و اگر عادتش كمتر از ده روز است ، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مي شود نبايد غسل كند ، و اگر احتمال دهد كه خون او از ده روز مي گذرد ، واجب است يك روز عبادت را ترك كند ، و بعد مي تواند اعمال مستحاضه را به جا آورد ، و احتياط مستحب اين است كه تا روز دهم بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند ، و اين حكم مختص

زني است كه قبل از عادت مستمرّة الدم نبوده ، و گرنه بايد ايّام عادتش را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 513

اگر بعضي از روزها را حيض قرار دهد و عبادت نكند و بعد بفهمد حيض نبوده است ، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد ، و اگر به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند و بعد بفهمد حيض بوده ، چنانچه آن روزها را روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.

نف_اس
مسأله 514

خوني كه مادر بعد از ولادت بچّه _ از جهت ولادت _ مي بيند اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود ، خون نفاس است ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ خوني كه با اوّلين جزء بچّه بيرون بيايد ، و زن را در حال نفاس ، نفساء مي گويند.

مسأله 515

خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچّه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 516

لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد ، بلكه اگر ناتمام نيز باشد _ در صورتي كه عرفاً بگويند زاييده است _ خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است ، و در صورت شك در صدق زاييدن به نظر عرف ، آن خون محكوم به احكام نفاس نيست.

مسأله 517

ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد ، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.

مسأله 518

هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه ، يا چيزي كه سقط شده بچّه است يا نه ، لازم نيست وارسي كند ، و خوني كه از او خارج مي شود شرعاً خون نفاس نيست ، هر چند احتياط استحبابي وارسي كردن است.

مسأله 519

رساندن جايي از بدن به خط قرآن و اسم مبارك ذات خداوند متعال و ساير اسماءحُسني بر نفساء حرام است ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ ساير كارهايي كه بر حائض حرام است ، و آنچه بر حائض واجب است بر نفساء هم واجب مي باشد.

مسأله 520

طلاق دادن زني كه در حال نفاس است باطل است ، و نزديكي كردن با او حرام است ، ولي اگر شوهرش با او نزديكي كند كفّاره ندارد.

مسأله 521

وقتي زن از خون نفاس پاك شد به طوري كه در باطن فرج هم خون نباشد ، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد ، و اگر دوباره خون ببيند ، چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده روي هم از ده روز تجاوز نكرده باشد ، در صورتي كه در حيض عادت داشته و روزهايي كه در وسط پاك بوده در بين دو خونِ در ايّام عادت باشد ، تمام آن دو خون و پاكي در وسط نفاس است ، مثلاً اگر عادت او شش روز بوده و دو روز در وسط شش روز پاك بوده ، تمام آن شش روز نفاس است ، و در غير اين صورت روزهايي را كه خون ديده نفاس و در روزهايي كه پاك بوده بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك نفساء و اعمال طاهره.

مسأله 522

اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست ، بنابر احتياط بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند ، كه اگر پاك است براي عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 523

اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد ، چنانچه در حيض عادت دارد ، به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيّه استحاضه است ، و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيّه استحاضه مي باشد.

و احتياط مستحب آن است كه كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت ، و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان كارهايي كه بر نفساء حرام است ترك كند ، و اعمال مستحاضه را به جا آورد.

مسأله 524

زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است ، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند ، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد ، و بعد از آن بنابر احتياط واجب يك روز عبادت را ترك نمايد ، و در بقيّه تا ده روز مخيّر است احكام مستحاضه را جاري يا اين كه عبادت را ترك نمايد.

و اگر خون از ده روز بگذرد ، بايد روزهاي بعد از عادت را استحاضه قرار دهد و عبادتهايي كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد ، مثلا زني كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند ، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و روز هفتم بنابر احتياط واجب نيز عبادت را ترك كند ، و در روز هشتم و نهم و دهم مخيّر است بين اين كه عبادت را ترك كند يا كارهاي استحاضه را به جا آورد ، و اگر بيشتر از ده روز خون ببيند ، از روز بعد از عادت او استحاضه مي باشد.

مسأله 525

زني كه در حيض عادت دارد ، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر پي درپي خون ببيند ، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است ، و خوني كه بعد از نفاس تا ده روز مي بيند _ اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد _ استحاضه است ، مثلا زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است ، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پي درپي خون ديد ، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز _ حتّي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از

بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند _ استحاضه مي باشد ، و بعد از گذشتن ده روز اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است ، چه نشانه هاي حيض را داشته يا نداشته باشد ، و همچنين است اگر در روزهاي عادتش نباشد ولي نشانه هاي حيض را داشته باشد ، و امّا اگر نه در روزهاي عادتش باشد و نه نشانه هاي حيض را داشته باشد ، استحاضه است.

مسأله 526

زني كه در حيض عادت عدديه ندارد ، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر پي درپي خون ببيند ده روز اوّل نفاس است و ده روز دوم استحاضه مي باشد ، و خوني كه بعد از آن مي بيند اگر نشانه حيض را داشته باشد يا در وقت عادتش باشد حيض ، و اگر نداشته باشد آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميّت
مسأله 527

اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند _ يعني جايي از بدن خود را به آن برساند _ بايد غسل مس ميّت نمايد ، چه در خواب مس كند چه در بيداري ، با اختيار مس كند يا بي اختيار ، حتّي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميّت برسد بايد غسل كند ، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند ، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528

براي مس مُرده اي كه تمام بدن او سرد نشده غسل واجب نيست ، اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529

اگر موي خود را به بدن ميّت برساند ، يا بدن خود را به موي ميّت ، يا موي خود را به موي ميّت برساند ، در صورتي كه مو به قدري باشد كه تابع بدن محسوب شود ، بنابر احتياط غسل واجب است.

مسأله 530

براي مس بچّه مرده حتّي بچّه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده ، غسل مس ميّت واجب است ، و براي مس بچّه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد ، غسل واجب نمي باشد ، مگر اين كه روح دميده شده باشد ، بنابراين اگر بچّه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد و بدنش سرد شده باشد و با ظاهر بدن مادر تماس پيدا كند ، مادر او بايد غسل مس ميّت كند.

مسأله 531

بچّه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مي آيد ، چنانچه با ظاهر بدن مادر تماس پيدا كرده باشد ، بعد از بلوغ واجب است غسل مس ميّت كند.

مسأله 532

اگر انسان ميّتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد ، غسل بر او واجب نمي شود ، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند ، اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد ، بايد غسل مس ميّت نمايد.

مسأله 533

اگر ديوانه يا بچّه نابالغي ميّت را مس كند ، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچّه بالغ شد بايد غسل مس ميّت نمايد ، و در صورتي كه بچّه مميّز باشد و غسل مس ميّت نمايد ، غسلش صحيح است.

مسأله 534

اگر از بدن مُرده اي كه غسلش نداده اند ، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند انس_ان آن را مس نمايد ، بنابر احتياط بايد غسل مس ميّت كند ، ولي اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد ، براي مس آن غسل واجب نيست ، و امّا اگر از بدن زنده جدا شود هر چند داراي استخوان باشد ، مس آن غسل ندارد.

مسأله 535

براي مس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند _ چه از مرده جدا شده باشد و چه از زنده _ غسل واجب نيست ، و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده يا زنده جدا شده باشد.

مسأله 536

غسل مس ميّت را بايد مثل غسل جنابت انجام داد ، و كسي كه غسل مس ميّت كرده اگر بخواهد نماز بخواند ، وضو واجب نيست ، هر چند احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

مسأله 537

اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد ، يك غسل كافيست.

مسأله 538

براي كسي كه بعد از مس ميّت غسل نكرده باشد ، توقّف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد مانعي ندارد ، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند.

احكام محتضر

اشاره
مسأله 539

مسلماني را كه محتضر است _ يعني در حال جان دادن مي باشد _ مرد باشد يا زن ، بزرگ باشد يا كوچك ، بنابر احتياط واجب در صورت امكان به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد ، و اگر خواباندن او كاملا به اين طور ممكن نباشد ، بنابر احتياط مستحب تا اندازه اي كه ممكن است به اين دستور عمل كنند ، و همچنين احتياط مستحب آن است كه در صورتي كه خواباندن او به اين صورت به هيچ نحو ممكن نباشد ، او را رو به قبله بنشانند ، و اگر اين هم ممكن نشد ، او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 540

احتياط واجب آن است كه تا وقتي جنازه را بر نداشته اند ، او را رو به قبله بخوابانند ، و همچنين بنابر احتياط مستحب هنگام غسل دادن ، ولي بعد از آن كه غسلش تمام شد مستحب است كه او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

مسأله 541

بنابر احتياط رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است ، و اگر ممكن باشد بايد از خود محتضر اجازه بگيرند ، و اگر ممكن نباشد يا اجازه او معتبر نباشد بنابر احتياط از ولي او اجازه بگيرند.

مسأله 542

مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام (عليهم السلام) و ساير عقايد حقّه را به كسي كه در حال جان دادن است ، طوري تلقين كنند كه بفهمد ، و همچنين مستحب است چيزهايي را كه ذكر شد تا وقت مرگ تكرار كنند ، و نيز دعاي فرج را به محتضر تلقين نمايند.

مسأله 543

مستحب است كه اين دعا را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد: «اَللّهُم اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعاصِيكَ وَ اقْبَلْ مِنّي اليَسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يَقْبَلُ اليَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الكَثِيرِ ، اِقْبَلْ مِنّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنّي الكَثِيرَ ، اِنّكَ اَنْتَ العَفُو الغَفُورُ ، اَللّهُم ارْحَمْنِي فَاِنّكَ رَحيمٌ».

مسأله 544

مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد ، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 545

مستحب است كه بر بالين محتضر سوره مباركه يس و صافات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره ، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546

تنها گذاشتن محتضر مكروه است ، و همچنين گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ
مسأله 547

بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانه ميّت را ببندند ، و دست و پاي او را دراز كنند ، و پارچه اي روي او بيندازند و مؤمنين را براي تشييع جنازه او خبر كنند ، و اگر شب مرده است در جايي كه مرده چراغ روشن كنند ، و در دفن او عجله نمايند ، ولي اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود ، و نيز اگر ميّت زن باردار و بچّه در شكم او زنده باشد ، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند كه شكم او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و شكم را براي غسل بدوزند ، و بهتر آن است كه براي بيرون آوردن طفل پهلوي چپ او را بشكافند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميّت
مسأله 548

غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن مسلمان بر هر مكلّفي واجب است ، و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود ، و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.

مسأله 549

اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود ، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد ، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550

اگر انسان يقين كند يا حجّت شرعيّه داشته باشد كه ديگري مشغول كارهاي ميّت شده ، واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند ، ولي اگر شك يا گمان دارد بايد اقدام نمايد.

مسأله 551

اگر كسي بداند غسل يا حنوط يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند ، بايد دوباره انجام دهد ، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه ، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552

براي غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن ميّت ، بايد از ولي او اجازه گرفت.

مسأله 553

ولي زن شوهر اوست ، و در غير زن مردهايي كه از ميّت ارث مي برند مقدّم بر زنهاي ايشانند ، و تقدّم ، تابع تقدّم در ميراث است.

ولي در صورتي كه اقرب در رحم با اولي به ميراث جمع شوند _ مثل اين كه پدر پدر ميّت با نوه پسر او باشند _ احتياط واجب آن است كه اولي به ميراث از اقرب در رحم اذن بگيرد.

مسأله 554

اگر كسي بگويد من ولي ميّت هستم ، يا ولي ميّت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميّت را انجام دهم ، يا بگويد راجع به امور تجهيز ميّت من وصي او مي باشم ، چنانچه به حرف او اطمينان باشد ، يا ميّت در تصرّف او باشد ، يا اين كه دو نفر عادل ، يا يك نفر ثقه كه ظن برخلاف قول او نباشد ، به گفته او شهادت دهند بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 555

اگر ميّت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي كس ديگري را معيّن كند ولايت اين امور با اوست، و احتياط مستحب آن است كه از ولي هم اجازه بگيرد ، و كسي كه ميّت ولايت اين امور را به او واگذار كرده مي تواند در حال حيات موصي رد كند ، و اگر قبول كرد بايد بآن عمل نمايد ولي اگر در حال حيات موصي رد نكرد ، و يا رد او به موصي نرسيد ، احتياط واجب آن است كه به آن عمل نمايد.

كيفيّت غسل ميّت
مسأله 556

واجب است ميّت را سه غسل بدهند:

(اوّل) با آبي كه با سدر مخلوط باشد.

(دوم) با آبي كه با كافور مخلوط باشد.

(سوم) با آب خالص.

مسأله 557

سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند ، و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 558

اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود ، بنابر احتياط مستحب مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 559

اگر كسي در حال احرام حج يا عمره بميرد نبايد او را با آب كافور غسل دهند ، و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند ، مگر اين كه در احرام حج بوده و سعي را تمام نموده باشد كه در اين صورت بايد با آب كافور غسلش دهند.

مسأله 560

اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود ، يا استعمال آن جايز نباشد _ مثل آن كه غصبي باشد _ بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست _ بنابر احتياط واجب _ ميّت را با آب خالص به قصد بدليت از آنچه كه ممكن نيست غسل داده و تيمّم نيز به همين قصد بدهند.

مسأله 561

كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد مسلمان دوازده امامي و عاقل و بالغ باشد ، و مسائل غسل را هر چند به تعليم ديگري در اثناي غسل بداند.

مسأله 562

كسي كه ميّت را غسل مي دهد بايد قصد قربت _ چنانكه در وضو گذشت _ و اخلاص داشته باشد ، و استمرار همين داعي تا آخر غسل سوم كفايت مي كند.

مسأله 563

غسل دادن بچّه مسلمان اگر چه از زنا باشد واجب است ، و غسل و حنوط و كفن و دفن كافر و اولاد او جايز نيست ، و كسي كه از بچّگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده ، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشد ، يا از جهت ديگري محكوم به اسلام باشد ، بايد او را غسل داد ، وگرنه غسل دادن او جايز نمي باشد.

مسأله 564

بچّه سقط شده اگر چهار ماه يا بيشتر داشته باشد ، بايد او را غسل بدهند ، و اگر چهار ماه ندارد و روح در او دميده نشده است _ بنابر احتياط واجب _ در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565

غسل دادن مرد زن را و زن مرد را جايز نيست و باطل است ، ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل بدهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل بدهد ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن شوهر خود و شوهر زن خود را غسل ندهد.

مسأله 566

مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه مميّزه نشده غسل دهد و زن هم مي تواند پسر بچّه اي را كه مميّز نشده غسل دهد ، هر چند احتياط مؤكّد آن است كه پسر بچّه و دختر بچّه اي كه بيش از سه سال دارند ، اوّلي را مرد و دومي را زن غسل بدهد.

مسأله 567

اگر براي غسل دادن ميّتي كه مرد است مرد پيدا نشود ، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند _ مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله _ يا به واسطه ازدواج يا شير خوردن با او محرم شده اند ، مي توانند او را غسل بدهند ، و نيز اگر براي غسل ميّت زن ، زن ديگري نباشد ، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند يا به واسطه ازدواج يا شير خوردن با او محرم شده اند ، مي توانند او را غسل دهند ، و بنابر احتياط واجب در صورت وجود مماثل نوبت به محرم نمي رسد ، و غسل دادن از زير لباس واجب نيست ، هر چند احوط است ، ولي بايد به عورت نظر نكند ، و بنابر احتياط عورت را بپوشاند.

مسأله 568

اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند ، جايز است كه غير از عورت جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد.

مسأله 569

نگاه كردن به عورت ميّت در غير زن و شوهر حرام است ، و كسي كه او را غسل مي دهد ، اگر نگاه كند معصيت كرده ولي غسل باطل نمي ش_ود.

مسأله 570

اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد بايد به كيفيّتي كه در مسأله «378» گذشت تطهير شود ، و بهتر آن است كه هر عضوي قبل از غسل آن عضو بلكه تمام بدن ميّت پيش از شروع به غسل ، از نجاسات ديگر تطهير شود.

مسأله 571

غسل ميّت مثل غسل جنابت است ، و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است ميّت را غسل ارتماسي ندهند ، و در غسل ترتيبي هم بايد طرف راست را بر طرف چپ مقدم بدارند و مخيّرند بين اين كه آب را روي بدن بريزند ، يا بدن را در آب فرو برند.

مسأله 572

كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند ، بلكه همان غسل ميّت براي او كافيست.

مسأله 573

مزد گرفتن براي غسل دادن ميّت جايز نيست ، و اگر كسي براي گرفتن مزد ميّت را غسل دهد ، آن غسل باطل است ، ولي مزد گرفتن براي مقدّمات غير لازمه جايز است.

مسأله 574

اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد ، بايد عوض هر غسل ميّت را يك تيمّم بدهند ، و بنابر احتياط واجب يك تيمّم ديگر هم ، عوض هر سه غسل بدهند ، و اگر كسي كه تيمّم مي دهد ، در يكي از سه تيمّم قصد ما في الذمّه نمايد _ يعني نيّت كند كه اين تيمّم براي آنچه به آن واقعاً مكلّف هستم انجام مي دهم _ تيمّم چهارم لازم نيست.

مسأله 575

كسي كه ميّت را تيمّم مي دهد ، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميّت بكشد ، و اگر ممكن باشد _ بنابر احتياط واجب _ با دست ميّت هم او را تيمّم بدهد.

احكام كفن ميّت
مسأله 576

ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سر تاسري مي گويند كفن نمايند.

مسأله 577

مقدار واجب از لنگ و پيراهن ، آن اندازه اي است كه عرفاً بر آن لنگ و پيراهن گفته شود ، ولي احتياط واجب آن است كه لنگ از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند ، و افضل آن است كه از سينه تا روي پا برسد ، و پيراهن بايد از سرشانه و _ بنابر احتياط واجب _ تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند ، و افضل آن است كه تا روي پا برسد.

و درازاي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد ، و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.

مسأله 578

اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گذشت از سهم آنان بردارند اشكال ندارد ، و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده برندارند.

مسأله 579

اگر كسي وصيّت كرده باشد آن اندازه اي را كه از كفن افضل است از ثلث مال او بر دارند ، يا وصيّت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معيّن نكرده باشد ، يا فقط مصرف مقداري از آن را معيّن كرده باشد ، مي توانند مقدار افضل كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 580

اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند بر طبق آنچه كه در مسأله «578» ذكر شد ، عمل نمايند.

مسأله 581

كفن زن بر شوهر است اگر چه زن از خود مال داشته باشد ، و همچنين اگر زن را _ چنانچه در احكام طلاق خواهد آمد _ طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد ، شوهرش بايد كفن او را بدهد ، و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ، ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد ، بنابر احتياط واجب كفن زن ناشزه و منقطعه بر شوهر است.

مسأله 582

كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست ، و بنابر احتياط واجب در صورتي كه ميّت مال نداشته باشد ، كفن را بايد كسي بدهد كه مخارج ميّت در حال زندگي بر او واجب بوده است.

مسأله 583

واجب است كه مجموع سه پارچه كفن طوري باشد كه بدن ميّت از زير آنها پيدا نباشد ، بلكه _ بنابر احتياط واجب _ هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 584

كفن كردن با چيز غصبي _ اگر چه چيز ديگري هم پيدا نشود _ جايز نيست ، و چنانچه كفن ميّت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد ، بايد از تنش بيرون آورند اگر چه او را دفن كرده باشند ، و كفن كردن با پوست مردار نجس در حال اختيار جايز نيست ، بلكه در حال اضطرار هم محل اشكال است ، و همچنين كفن كردن با پوست مردار پاك در حال اختيار مشكل است.

مسأله 585

كفن كردن ميّت با چيز نجس _ و در نجاستي كه مورد عفو در نماز است بنابر احتياط _ و با پارچه ابريشمي خالص ، و مخلوطي كه خليط بيشتر از ابريشم نباشد ، و _ بنابر احتياط واجب _ با پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست ، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 586

كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيّه شده _ بنابر احتياط واجب _ در حال اختيار جايز نيست ، و همچنين است كفن كردن با پوست حيوان حلال گوشتي كه به دستور شرع كشته شده ، ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد مانعي ندارد ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 587

اگر كفن ميّت به نجاست خود او يا به نجاست ديگري نجس شود ، چنانچه شستن يا بريدن آن به نحوي كه كفن ضايع نشود ممكن باشد ، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد ، و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست ، ولي عوض كردن آن ممكن باشد ، بايد عوض نمايند ، و اين حكم در نجاستي كه در نماز مورد عفو است مبني بر احتياط است.

مسأله 588

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته ، اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن شود ، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 589

مستحب است انسان ، كفن خود را تهيّه كند ، و هرگاه به آن نظر كند مأجور است.

احكام حنوط
مسأله 590

بعد از غسل واجب است ميّت را حنوط كنند ، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند ، و بنابر احتياط مستحب مقداري كافور هم بر اين مواضع بگذارند ، و مستحب است به سر بيني ميّت نيز كافور بمالند ، و بايد كافور ساييده و تازه باشد ، و اگر به واسطه كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 591

احتياط مستحب آن است كه اوّل كافور را به پيشاني ميّت بمالند ، ولي در جاهاي ديگر ترتيب نيست.

مسأله 592

مخيّرند كه ميّت را پيش از كفن كردن ، يا در بين كفن كردن و يا بعد از آن حنوط نمايند.

مسأله 593

كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است ، اگر بميرد حنوط كردن او جايز نيست ، ولي اگر در احرام حج بعد از تمام كردن سعي بميرد ، حنوط كردن او واجب است.

مسأله 594

زني كه شوهرش مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده ، چنانچه بميرد حنوط كردن او واجب است.

مسأله 595

احتياط واجب آن است كه ميّت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند ، و نيز اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 596

مستحب است قدري تربت حضرت سيّدالشهداء (عليه السلام) را ، با كافور مخلوط كنند ، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند ، و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

مسأله 597

اگر كافور پيدا نشود يا فقط به اندازه غسل باشد ، حنوط لازم نيست ، و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد ، بنابر احتياط مستحب اوّل به پيشاني ، و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 598

مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند.

احكام نماز ميّت
مسأله 599

نماز خواندن بر ميّت مسلمان ، و همچنين بچّه اي كه محكوم به اسلام و شش سال او تمام شده باشد واجب است.

مسأله 600

نماز خواندن بر بچّه اي كه شش سال او تمام نشده رجاءً اشكال ندارد ، ولي نماز خواندن بر بچّه اي كه مرده به دنيا آمده مشروع نيست.

مسأله 601

نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود ، و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند _ اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد _ كافي نيست.

مسأله 602

كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد ، و بدن و لباسش پاك باشد ، و اگر لباس او غصبي هم باشد ، براي نمازش اشكال ندارد.

و احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت نمايد ، ولي _ بنابر احتياط واجب _ از آنچه برخلاف معهود بين متشرّعه در كيفيّت نماز ميّت است ، اجتناب شود.

مسأله 603

كسي كه بر ميّت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد ، و واجب است ميّت را مقابل او به پشت بخوابانند به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 604

احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار غصبي نباشد ، ولي بايد از جاي ميّت زياد پست تر يا بلندتر نباشد ، و اگر پستي و بلندي زياد نباشد اشكال ندارد.

مسأله 605

نمازگزار بايد از ميّت دور نباشد ، ولي كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند ، اگر از ميّت دور باشد ، چنانچه صف ها به يكديگر متّصل باشند اشكال ندارد.

مسأله 606

نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد ، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد ، نماز كساني كه مقابل ميّت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 607

بين ميّت و نمازگزار بايد پرده و يا ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد ، ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 608

در وقت خواندن نماز بايد عورت ميّت پوشيده باشد ، و اگر كفن كردن او ممكن نيست ، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 609

كسي كه نماز ميّت را مي خواند بايد مؤمن باشد ، و نماز غير بالغ هر چند صحيح است ، ولي مُجزي از نماز بالغين نيست ، و بايد ايستاده و با قصد قربت و اخلاص بخواند ، و در موقع نيّت ميّت را معيّن كند ، مثلا نيّت كند: نماز مي خوانم بر اين ميّت قربةً الي الله.

مسأله 610

اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميّت را ايستاده بخواند ، مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 611

اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه شخص معيّني بر او نماز بخواند ، احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولي ميّت اجازه بگيرد ، و ولي ميّت هم اجازه بدهد.

مسأله 612

جايز است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند.

مسأله 613

اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند ، تا وقتي كه جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميّت ذكر شد به قبرش نماز بخوانند ، و همچنين در صورتي كه نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است.

دستور نماز ميّت
مسأله 614

نماز ميّت پنج تكبير دارد ، و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافيست: بعد از نيّت و گفتن تكبير اوّل بگويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَن مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ» و بعد از تكبير دوم بگويد: «اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّد و الِ مُحَمّد» و بعد از تكبير سوم بگويد: «اَللّهُم اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اَللّهُم اغْفِرْ لِهذَا الْمَيّتِ» و اگر زن است بگويد: «اَللّهُم اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيّتِ» و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَرسَلَهُ بِالْحَق بَشِيراً وَ نَذِيراً بَيْنَ يَدَي السّاعَة» .

و بعد از تكبير دوم بگويد: «اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ بارِكْ عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ ارْحَمْ مُحَمّداً وَ الَ مُحَمّد كَاَفْضَلِ ما صَلّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحّمْتَ عَلي اِبْراهِيمَ وَ الِ اِبْراهِيمَ اِنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ صَل عَلي جَمِيعِ الأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الشّهَداءِ وَ الصّدّيقِينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللّهِ الصّالِحِينَ».

و بعد از تكبير سوم بگويد: «اَللّهُم اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ الأَحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ اِنّكَ مُجِيبُ الدّعَواتِ اِنّكَ عَلي كُل

شَيْء قَدِيرٌ».

و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است بگويد: «اَللّهُم اِن هَذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُم اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُم اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ اَللّهُم اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيِينَ وَاخْلُفْ عَلي اَهْلِهِ فِي الْغابِرِينَ وَارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

و بعد تكبير پنجم را بگويد ، ولي اگر ميّت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: «اَللّهُم اِن هذِهِ اَمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنَةُ اَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ ، اَللّهُم اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا ، اَللّهُم اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فِي اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مَسِيْئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها ، اَللّهُم اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيِينَ وَ اخْلُفْ عَلي اَهْلِها فِي الْغابِرِينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ».

مسأله 615

بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 616

كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند اگر چه مأموم باشد.

مستحبّات نماز ميّت
مسأله 617

چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

(اوّل) كسي كه نماز ميّت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد ، و احتياط واجب آن است كه در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد ، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميّت نرسد.

(دوم) اگر ميّت مرد است ، امام جماعت يا كسي كه فرادي بر او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد ، و اگر ميّت زن است مقابل سينه اش بايستد.

(سوم) پا برهنه نماز بخواند.

(چهارم) در هر تكبير دستها را بلند كند.

(پنجم) فاصله او با ميّت به قدري كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

(ششم) نماز ميّت را به جماعت بخواند.

(هفتم) امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او مي خوانند آهسته بخوانند.

(هشتم) در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد پشت سر امام بايستد.

(نهم) نمازگزار براي ميّت و مؤمنين زياد دعا كند.

(دهم) نماز را در جايي بخوانند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آن جا مي روند.

(يازدهم) زن حائض اگر نماز ميّت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.

مسأله 618

خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است ، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن
مسأله 619

واجب است ميّت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد ، و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند ، و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد ، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 620

اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد ، بايد به جاي دفن او را در بنا يا تابوتي كه غرض از دفن بر آن مترتب است بگذارند.

مسأله 621

ميّت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 622

اگر كسي در كشتي بميرد ، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد ، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند ، وگرنه بايد در كشتي غسلش بدهند ، و حنوط و كفن كنند ، و پس از خواندن نماز ميّت او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند ، و احتياط واجب آن است كه تا ممكن است مراعات استقبال قبله بكنند.

و اگر ممكن نشد ، چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند ، و اگر ممكن است او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 623

اگر بترسند كه دشمن قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببُرد ، چنانچه ممكن باشد ، بايد به طوري كه در مسأله قبل گذشت او را به دريا بيندازند.

مسأله 624

مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميّت در صورتي كه لازم باشد از اصل مال ميّت برداشته مي شود.

مسأله 625

اگر زن كافره بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد ، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد ، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچّه به طرف قبله باشد ، و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر روح به بدن او داخل نشده باشد.

مسأله 626

دفن مسلمان در قبرستان كفّار ، و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.

مسأله 627

دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد _ مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند _ جايز نيست.

مسأله 628

دفن ميّت در جاي غصبي و در زميني كه براي غير دفن كردن وقف شده ، جايز نيست.

مسأله 629

دفن ميّت در قبر مرده ديگر ، در صورتي كه مستلزم تصرّف در حق غير ، يا نبش قبر ميّتي كه از بين نرفته ، يا هتك ميّت باشد جايز نيست ، و در غير اين صورتها ، چنانچه آن قبر كهنه شده و ميّت اوّلي از بين رفته يا قبر نبش شده باشد اشكالي ندارد.

مسأله 630

چيزي كه از ميّت جدا مي شود ، اگر قطعه اي از بدن او باشد ، بايد با او دفن شود و اگر مو و ناخن و دندانش باشد ، بنابر احتياط واجب بايد با او دفن شود ، و دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.

مسأله 631

اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد ، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 632

اگر بچّه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد ، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند ، و چنانچه ناچار شوند او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد ، ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است ، وگرنه زني كه اهل فن باشد ، او را بيرون بياورند ، و در صورت نبود زني كه اهل فن باشد ، مرد محرمي كه اهل فن باشد ، و اگر آن هم ممكن نشد ، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد ، و در صورتي كه آن هم پيدا نشد ، كسي كه اهل فن نباشد با رعايت ترتيب مذكور مي تواند بچّه را بيرون آورد.

مسأله 633

هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد ، اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند ، بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش بيان شد با رعايت ترتيب ، شكم او را از هر قسمتي كه به سلامت بچّه نزديك تر است بشكافند و بچّه را بيرون آورند و براي غسل دادن دوباره بدوزند.

مستحبّات دفن
مسأله 634

مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسّط گود كنند ، و ميّت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند ، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد ، مثل آن كه مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند ، يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آن جا بروند.

و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر زمين بگذارند ، و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند ، و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر كنند ، و اگر ميّت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر كنند ، و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند ، و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند.

و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر نمايند ، و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آن كه ميّت را در لحد گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند ، و صورت ميّت را روي خاك بگذارند ، و بالشي از خاك زير سر او بسازند ، و پشت ميّت خشت خام

يا كلوخي بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند ، كسي دست راست را به شانه راست ميّت بزند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ ميّت بگذارد و دهان را نزديك گوش او ببرد و به شدّت حركتش دهد و سه مرتبه بگويد: «اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فلان بن فلان» و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد مثلا اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويد: «اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا مُحَمّدَ بْنَ عَليّ» پس از آن بگويد:

«هَلْ اَنْتَ عَلي الْعَهْدِ الّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اَن مُحَمّداً (صلي الله عليه وآله وسلم) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيّدُ النّبِيّينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلِينَ وَ اَن عَلِيّاً اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيّدُ الْوَصِيّينَ وَ اِمامٌ افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلي الْعالَمِينَ وَ اَن الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِي بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمّدَ بْنَ عَلي وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمّد وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَر وَ عَلِي بْنَ مُوسَي وَ مُحَمّدَ بْنَ عَلِي وَ عَلِي بْنَ مُحَمّد وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي وَ الْقائِمَ الْحُجّةَ الْمَهْدِي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ أَئِمّةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ حُجَجُ اللّهِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمَعِينَ وَ أَئِمَتُكَ أَئِمّةُ هُدي اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلان» و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد.

و بعد بگويد: «اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ الْمُقَرّبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبّكَ وَ عَنْ نَبِيّكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمّتِكَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِي جَوابِهِما: اَللّهُ رَبّي

وَ مُحَمّدٌ (صلي الله عليه وآله وسلم) نَبِيّي وَ الاِْسْلامُ دِينِي وَ الْقُرآنُ كِتابِي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي وَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِي بْنُ اَبِي طالِب اِمامِي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِي الْمُجْتَبي اِمامِي وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي الشّهِيدُ بِكَرْبَلا اِمامِي وَ عَلِي زَيْنُ الْعابِدِينَ اِمامِي وَ مُحَمّدٌ الْباقِرُ اِمامِي وَ جَعْفَرٌ الْصادِقُ اِمامِي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامِي وَ عَلِي الْرِضا اِمامِي وَ مُحَمّدٌ الْجَوادُ اِمامِي وَ عَلِيٌ الْهادِي اِمامِي وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِي اِمامِي وَ الْحُجّةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامِي هَؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَليْهِمْ أَئِمّتِي وَ سادَتِي وَ قادَتِي وَ شُفَعائِي بِهِمْ اَتَوَلّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرّءُ فِي الدّنْيا وَ الاْخِرَةِ ، ثُم اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان» و به جاي فلان بن فلان اسم ميّت و پدرش را بگويد.

و بعد بگويد: «اَن اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرّب وَ اَن مُحَمّداً (صلي الله عليه وآله وسلم) نِعْمَ الرّسُولُ وَ اَن عَلِي بْنَ اَبِي طالِب وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومِينَ الاَْئِمّةَ الاِْثْني عَشَرَ نِعْمَ الاَْئِمّةُ وَ اَن ما جاءَ به مُحَمّدٌ (صلي الله عليه وآله وسلم)حَق وَ اَن الْمَوْتَ حَق وَ سُؤالَ مُنْكَر وَ نَكِير فِي الْقَبْرِ حَق وَ الْبَعْثَ حَق وَ النّشُورَ حَق وَ الْصّراطَ حَق وَ الْمِيزانَ حَق وَ تَطايُرَ الْكُتُبِ حَق وَ اَن الْجَنّةَ حَق وَ النّارَ حَق وَ اَن السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ اَن اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» پس بگويد: «اَفَهِمْتَ يافُلانُ» و به جاي فلان اسم ميّت را بگويد و پس از آن بگويد:

«ثَبّتَكَ اللّهُ بِالْقَوْلِ الثابِتِ وَ هَداكَ اللّهُ اِلي صِراط مُسْتَقِيم عَرّفَ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَوْلِيائِكَ فِي مُسْتَقَر مِنْ رَحْمَتِهِ» پس بگويد: «اَللّهُم جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَيْكَ وَ لَقّهِ مِنْكَ بُرْهاناً اَللّهُم عَفْوَكَ

عَفْوَكَ».

مسأله 635

مستحب است كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد ، و از طرف پاي ميّت از قبر بيرون بيايد.

و مستحب است وقتي از قبر بيرون آمد بگويد: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمِينَ ، اَللّهُم ارْفَعْ دَرَجَتَهُ فِي اَعْلي عِلّيِينَ وَ اخْلُفْ عَلي عَقِبِهِ فِي الْغابِرِيْنَ (وَ عِنْدَكَ نَحْتَسِبُهُ) يا رَب الْعالَمِينَ».

و مستحب است غير از خويشان ميّت ، كساني كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند ، و اگر ميّت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد ، و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 636

مستحب است قبر را مربّع يا مربّع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند ، و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه اِنّا اَنْزَلْناه بخوانند و براي ميّت طلب آمرزش كنند و دعاهائي را كه وارد شده بخوانند ، مانند اين دعا: «اَللّهُم جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَ اصْعَدْ (صَعّدْ) رُوْحَهُ اِلي اَرْواحِ الْمُؤْمِنِينَ فِي عِلّيِينَ وَ اَلْحِقْهُ بِالصّالِحِينَ».

مسأله 637

پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند مستحب است ولي ميّت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد دعاهايي را كه دستور داده شده به ميّت تلقين كند.

مسأله 638

بعد از دفن ميّت مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند ، ولي اگر مدّتي گذشته كه به واسطه سر سلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد ، ترك آن بهتر است ، و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان مكروه است.

مسأله 639

مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند ، و هر وقت ميّت را ياد مي كند ( اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ) بگويد و براي ميّت قرآن بخواند ، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود ، و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد.

مسأله 640

خراشيدن صورت وبدن و به خود لطمه زدن در مرگ كسي ، در صورتي كه ضرر معتنا بهي داشته باشد جايز نيست ، هر چند در غير اين صورت هم احتياط واجب ترك آن است.

مسأله 641

بنابر احتياط واجب پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست ، ولي در مصيبت پدر و برادر مانعي ندارد.

مسأله 642

اگر زن در عزاي ميّت صورت خود را بخراشد و خونين كند ، يا موي خود را بكند _ بنابر احتياط مستحب _ يك بنده آزاد كند ، يا ده فقير را طعام دهد و يا بپوشاند ، و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 643

احتياط مستحب آن است كه در گريه بر ميّت صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت
مسأله 644

مستحب است در شب اوّل قبر ، دو ركعت نماز وحشت براي ميّت بخوانند ، و دستور آن اين است كه در ركعت اوّل بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره انّا انزلناه را بخوانند ، و بعد از سلام نماز بگويند: ( اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلي قَبْرِ فُلان ) و به جاي كلمه فلان اسم ميّت را بگويند.

مسأله 645

نماز وحشت را در هر موقع از شب اوّل قبر مي شود خواند ولي بهتر است در اوّل شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.

مسأله 646

اگر بخواهند ميّت را به شهر دوري ببرند ، يا به جهت ديگري دفن او تأخير بيفتد ، بايد نماز وحشت را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازند.

نبش قبر
مسأله 647

نبش قبر مسلمان _ يعني شكافتن قبر او _ اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است ، ولي اگر بدنش از بين رفته و استخوانهايش خاك شده باشد ، اشكال ندارد.

مسأله 648

نبش قبر امامزاده ها و شهداء و علماء و همچنين در غير اين موارد از مواردي كه مستلزم هتك باشد اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 649

شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

(اوّل) آن كه ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آن جا بماند.

(دوم) آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند.

و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميّت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه او راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند مگر در صورتي كه آن چيز مال كمي باشد ، كه در اين صورت نبش قبر محل اشكال است.

(سوم) آن كه شكافتن قبر موجب هتك حرمت نباشد و ميّت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد ، يا بفهمند غسلش باطل بوده ، يا به غير از دستور شرع كفن شده ، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.

(چهارم) آن كه براي ثابت شدن حقّي كه اهم از حرمت ميّت است ، بخواهند بدن ميّت را ببينند.

(پنجم) آن كه ميّت را در جايي كه بي احترامي به اوست ، مثل قبرستان كفّار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند ، دفن كرده باشند.

(ششم) آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهمّيت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند ، مثلا بخواهند بچّه زنده اي را از شكم زن بارداري كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

(هفتم) آن كه بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند ، يا سيل او را ببرد ، يا دشمن بيرون آورد.

(هشتم) آن كه قسمتي از بدن

ميّت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ، ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميّت ديده نشود.

غسلهاي مستحبّ

مسأله 650

در شرع مقدّس اسلام غسل هايي مستحب است و از آن جمله است:

1 _ غسل جمعه ، و وقت آن بعد از اذان صبح است ، تا ظهر ، و بهتر آن است كه نزديك ظهر به جا آورده شود ، و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيّت ادا و قضا تا غروب به جا آورد ، و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد ، و كسي كه مي داند در روز جمعه آب پيدا نخواهد كرد مي تواند روز پنجشنبه غسل را رجاءً انجام دهد.

و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اَن مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه ، اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ اجْعَلْنِي مِنَ التّوابِيْنَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهّرِينَ»

2 _ غسل شب اوّل و هفدهم و نوزدهم و بيست ويكم و بيست وسوم و بيست وچهارم ماه رمضان.

3 _ غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب ، هر چند احوط آن است كه از ظهر تا غروب به قصد رجاء بياورد ، و بهتر آن است كه آن را پيش از نماز عيد به جا آورد.

4 _ غسل شب عيد فطر و وقت آن بعد از غروب است ، و احتياط واجب آن است كه در بقيّه شب تا اذان صبح به قصد رجاء به جا آورد.

5 _ غسل

روز هشتم و نهم ذي الحجّة ، و در روز نهم احوط آن است كه آن را وقت زوال به جا آورد.

6 _ غسل براي قضاي نماز آيات كسي كه در موقع گرفتن خورشيد نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتي كه تمام خورشيد گرفته باشد.

7 _ غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميّتي كه غسل داده اند رسانده باشد.

8 _ غسل احرام.

9 _ غسل دخول حرم خدا.

10 _ غسل دخول مكّه.

11 _ غسل زيارت خانه كعبه.

12 _ غسل دخول كعبه.

13 _ غسل براي نحر و ذبح و حلق.

14 _ غسل داخل شدن مدينه منوّره.

15 _ غسل داخل شدن حرم پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) (و حد آن ما بين دو كوه به نام عائر و وعير است).

16 _ غسل وداع قبر مطهّر پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم).

17 _ غسل براي مباهله با خصم.

18 _ غسل دادن بچّه اي كه تازه به دنيا آمده.

19 _ غسل براي استخاره.

20 _ غسل براي استسقاء.

21 _ غسل در وقت احتراق قرص آفتاب در كسوف كلّي.

22 _ غسل زيارت حضرت سيّد الشهداء (عليه السلام) از نزديك.

23 _ غسل توبه از فسق و كفر.

مسأله 651

فقها در بيان اغسال مستحبّه اغسال زيادي ذكر فرموده اند كه از جمله آنها اين چند غسل است:

1 _ غسل تمام شبهاي طاق ماه رمضان ، و غسل تمام شبهاي دهه آخر آن ، و غسل ديگري در آخر شب بيست و سوم آن.

2 _ غسل روز بيست و چهارم ذي الحجّة.

3 _ غسل روز عيد نوروز ، و پانزدهم شعبان ، و نهم و هفدهم ربيع الاوّل ، و روز بيست و پنجم ذي القعده.

4 _ غسل زني كه براي غير شوهرش بوي

خوش استعمال كرده باشد.

5 _ غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

6 _ غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و او را ديده باشد ، ولي اگر اتّفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد ، يا مثلا براي شهادت دادن رفته باشد ، غسل مستحب نيست.

7 _ غسل براي دخول مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم).

8 _ غسل براي زيارت معصومين (عليهم السلام) از دور يا نزديك.

9 _ غسل روز عيد غدير.

ولي احوط اين است كه اين غسلها را به قصد رجاء به جا آورند.

مسأله 652

انسان با غسلهاي مستحبّي كه در مسأله «650» ذكر شد ، مي تواند كاري كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد ، و امّا غسلهايي كه رجاءً به جا آورده مي شود از وضو كفايت نمي كند.

مسأله 653

اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد ، و به نيّت همه يك غسل به جا آورد كافيست.

تيمّ_م

[تيمم بدل از وضو و غسل]
اشاره

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

اوّل از موارد تيمّم
اشاره

(اوّل) آن كه تهيّه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 654

اگر انسان در آبادي باشد ، بايد براي تهيّه آب وضو و غسل به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود ، و اگر در بيابان باشد در زميني كه پست و بلند است به اندازه پرتاب يك تير كه در زمان قديم با كمان پرتاب مي كردند ، و در زمين هموار به اندازه پرتاپ دو تير جستجو كند ، و بنابر احتياط واجب جستجو در تمام دايره اي باشد كه مركزش مبدأ طلب و شعاعش به اندازه پرتاب تير باشد.

مسأله 655

اگر بعضي از اطراف هموار و بعضي ديگر پست و بلند باشد در طرف هموار به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه پست و بلند است به اندازه پرتاب يك تير به نحو مذكور در مسأله قبل جستجو كند.

مسأله 656

در هر طرفي كه يقين يا حجّت شرعيّه دارد آب نيست ، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 657

كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيّه آب وقت دارد ، اگر يقين يا حجّت شرعيّه دارد در محلّي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست ، در صورتي كه حرج و ضرر نيست بايد براي تهيّه آب برود ، و اگر گمان دارد آب هست هر چند گمان او قوي باشد ، تا به حد اطمينان نرسيده رفتن لازم نيست ولي احوط است.

مسأله 658

لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود ، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد ، و همچنين اگر آن شخص ثقه باشد و ظن بر خلاف قول او نباشد ، اگر چه از گفته او اطمينان پيدا نشود ، و در هر دو صورت رفتن يك نفر از طرف چند نفر كفايت مي كند.

مسأله 659

اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود ، يا در منزل ، يا در قافله آب هست ، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين يا اطمينان پيدا كند و يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 660

اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند ، و تا وقت نماز همان جا بماند ، چنانچه احتمال دهد كه در آن محل آبي پيدا شده ، احتياط واجب آن است كه به جستجوي قبل از وقت نماز اكتفا نكند ، مگر اين كه نزد يك دخول وقت باشد كه درك فضيلت اوّل وقت بشود.

مسأله 661

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند ، چنانچه احتمال دهد كه در آن محل آبي پيدا شده احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 662

اگر وقت نماز تنگ باشد يا از دزد و درنده بر جان خود يا مالي كه مورد اعتنا بحسب حال اوست بترسد يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه تحمّل آن حرجي باشد ، جستجو لازم نيست.

مسأله 663

اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود ، معصيت كرده ولي نمازش با تيمّم صحيح است ، هر چند بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد ، و بنابر احتياط مستحب قضاي نماز را هم به جا آورد.

مسأله 664

كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند ، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد ، چنانچه وقت باقي باشد بايد وضو گرفته و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 665

اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده ، در صورتي كه وقت باقي باشد ، بايد وضو گرفته و نماز را دوباره به جا آورد ، و در غير اين صورت نماز او صحيح است.

مسأله 666

كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است ، اگر بدون جستجو با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز و پيش از گذشتن وقت بفهمد كه براي جستجو وقت داشته ، بايد نماز را اعاده نمايد ، و اگر بعد از وقت بفهمد قضا لازم نيست.

مسأله 667

اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضو داشته باشد ، و بداند يا حجّت شرعيّه اي _ مانند اطمينان و غير آن _ داشته باشد كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيّه آب براي او ممكن نيست يا نمي تواند وضو بگيرد ، چنانچه بتواند وضوي خود را نگه دارد و برايش حرج و ضرر نباشد ،نبايد آن را باطل نمايد ، ولي مي تواند با عيال خود نزديكي كند اگر چه بداند كه از غسل متمكّن نخواهد شد.

مسأله 668

اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا حجّت شرعيّه اي داشته باشد كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيّه آب براي او ممكن نيست يا نمي تواند وضو بگيرد ، چنانچه بتواند بدون ضرر و حرج وضوي خود را نگه دارد احتياط مستحب اين است كه آن را باطل نكند.

مسأله 669

كسي كه فقط به مقدار وضو يا غسل آب دارد و مي داند يا حجّت شرعيّه اي دارد كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند ، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد ريختن آن جايز نيست ، و احتياط مستحب اين است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 670

كسي كه مي داند يا حجّت شرعيّه اي دارد كه آب پيدا نمي كند ، بعد از داخل شدن وقت نماز بدون ضرر و حرج جايز نيست وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد ، ولي نمازش با تيمّم صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمّم
مسأله 671

اگر به واسطه ناتواني يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها ، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد ، دسترسي به آب نداشته باشد بايد تيمّم كند ، و همچنين است اگر تهيّه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقّت داشته باشد كه تحمّلش براي شخص ميسّر نباشد.

مسأله 672

اگر براي كشيدن آب از چاه ، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد ، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيّه كند ، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند ، ولي اگر تهيّه آنها به قدري پول مي خواهد كه در صورت پرداخت آن به عسر و حرج مي افتد ، واجب نيست تهيّه نمايد.

مسأله 673

اگر ناچار شود كه براي تهيّه آب قرض كند ، بايد قرض نمايد ، ولي كسي كه مي داند يا اطمينان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد ، جايز نيست قرض كند.

مسأله 674

اگر كندن چاه حرجي نباشد بايد براي تهيّه آب چاه بكند.

مسأله 675

اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد ، بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمّم
مسأله 676

اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد ، يا بترسد كه مرض يا عيبي در او پيدا شود ، يا مرضش طول بكشد ، يا شدّت كند ، يا به سختي معالجه شود ، بايد تيمّم نمايد ، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد ، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 677

لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد ، بلكه همين اندازه كه بترسد آب براي او ضرر دارد و آن ترس در نظر مردم به جا باشد ، بايد تيمّم كند.

مسأله 678

كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد ، بايد تيمّم نمايد.

مسأله 679

اگر به واسطه يقين يا خوف ضرر تيمّم كند وپيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد ، تيمّم او باطل است ، و اگر بعد از نماز بفهمد و وقت باقي باشد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند ، و اگر وقت باقي نباشد قضا واجب نيست.

مسأله 680

اگر كسي يقين يا اطمينان پيدا كند آب برايش ضرر ندارد ، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد ، و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته ، در صورتي كه ضرر به حدّي باشد كه اقدام بر آن حرام است ، وضو و غسل باطل است.

چهارم از موارد تيمّم
مسأله 681

هرگاه بترسد كه در صورت صرف آب در وضو يا غسل ، گرفتار بعضي از مشكلات ذيل مي شود ، بايد تيمّم نمايد:

1 _ آن كه خودش فعلا يا بعد به تشنگي كه باعث تلف يا مرضش مي شود ، يا تحمّلش بر او حرجي است مبتلا شود.

2 _ آن كه بر كساني كه حفظشان بر او واجب است بترسد كه از تشنگي تلف يا بيمار شوند.

3 _ آن كه بر انسان يا حيواني كه تلف يا بيماري يا بي تابي آنها بر او حرجي باشد بترسد ، و يا در تلف آن حيوان ضرر معتنابه به حسب حال او باشد.

مسأله 682

اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد ، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند و نجاست آب براي آنها ثابت است و از آشاميدن آب نجس احتراز دارند داشته باشد ، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد ، و با تيمّم نماز بخواند ، ولي چنانچه آب را براي طفل يا حيوان بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد ، و با آب پاك وضو يا غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمّم
مسأله 683

كسي كه بدن يا لباسش نجس است و مقداري آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند ، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند ، ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند ، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمّم
مسأله 684

اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد ، مثل آن كه آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن آب و ظرف ديگري ندارد بايد به جاي وضو و غسل تيمّم كند.

هفتم از موارد تيمّم
مسأله 685

هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند ، تمام نماز يا مقداري از آن در خارج وقت واقع مي شود ، بايد تيمّم كند ، مگر اين كه وقت وضو يا غسل به اندازه تيمّم باشد كه در اين صورت بايد وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 686

اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده ، ولي نماز او با تيمّم صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را هم با وضو يا غسل بخواند.

مسأله 687

كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند ، وقت براي نماز او مي ماند يا نه بايد تيمّم نمايد.

مسأله 688

كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمّم كرده و بعد از نماز با اين كه مي توانسته وضو بگيرد ولي تا از دست دادن آب وضو نگرفته ، در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد ، بايد براي نمازهاي بعدي دوباره تيمّم نمايد.

مسأله 689

كسي كه آب دارد اگر به واسطه تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود ، چنانچه وظيفه اش تيمّم باشد ، احتياط مستحب آن است كه براي نمازهاي بعدي دوباره تيمّم كند.

مسأله 690

اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند ، و نماز را بدون كارهاي مستحبّي آن مثل اقامه و قنوت بخواند ، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبّي آن به جا آورد ، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم به آنها صحيح است
مسأله 691

تيمّم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ و هر چه در عرف او را از اجزاي زمين مي دانند صحيح است ، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمّم نكند ، و اگر خاك نباشد با ريگ يا كلوخ و چنانچه ريگ و كلوخ هم نباشد با سنگ تيمّم نمايد.

مسأله 692

تيمّم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است ، و بنابر احتياط مستحب در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر پخته تيمّم ننمايد ، و امّا بر مثل سنگ فيروزه و عقيق و مانند اينها تيمّم جايز نيست.

مسأله 693

اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ حتّي سنگ گچ و سنگ آهك پيدا نشود ، بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينها است تيمّم نمايد ، و چنانچه گرد هم پيدا نشود بايد به گل تيمّم كند ، و اگر گل هم پيدا نشود احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند ولي واجب است بعد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 694

اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن ، خاك تهيّه كند ، تيمّم به گرد باطل است ، و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد ، تيمّم به گل باطل است.

مسأله 695

كسي كه آب ندارد ، اگر برف يا يخ داشته باشد ، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد ، و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم با آن صحيح است ندارد ، احتياط مستحب آن است كه با برف يا يخ ، اعضاي وضو يا غسل را نمناك كند و نماز را بخواند ، ولي بايد نمازي را كه خوانده قضا كند.

مسأله 696

اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمّم به آن باطل اس_ت مخلوط شود ، نمي تواند به آن تيمّم كند ، ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود ، تيمّم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 697

اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند ، چنانچه ممكن است و حرجي نيست ، بايد به خريدن و مانند آن تهيّه نمايد.

مسأله 698

تيمّم به ديوار گلي صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك به زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.

مسأله 699

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد ، و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح است ندارد ، بنابر احتياط مستحب به همان چيز نجس تيمّم نمايد و نماز بخواند ، و بايد بعد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 700

اگر يقين داشته باشد كه تيمّم به چيزي صحيح است و به آن تيمّم نمايد ، بعد بفهمد تيمّم با آن باطل بوده ، نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 701

چيزي كه بر آن تيمّم مي كند و مكان آن چيز بايد غصبي نباشد ، پس اگر بر خاك غصبي تيمّم كند ، يا خاكي را كه مال خود اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمّم كند ، تيمّم او باطل است ، و امّا غصب نبودن مكان تيمّم كننده در صحّت تيمّم معتبر نمي باشد.

مسأله 702

تيمّم در فضاي غصبي _ مثل اين كه در ملك خود دست ها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دست ها را به پيشاني بكشد _ بنابر احتياط باطل است.

مسأله 703

تيمّم به چيز غصبي يا بر چيزي كه در ملك غصبي است هر چند نداند غصب است ، باطل است و همچنين در فضاي غصبي بنابر احتياط واجب.

و در صورت فراموشي يا غفلت از غصب صحيح است ، مگر آن كه خودش غاصب بوده و از غصب توبه نكرده باشد كه تيمّمش بر چيز غصبي يا بر چيزي كه در ملك غصبي است باطل ، و اگر توبه كرده باشد بنابر احتياط باطل است.

مسأله 704

كسي كه در جاي غصبي حبس است ، اگر آب و خاك آن هر دو غصبي است ، بايد با تيمّم نماز بخواند.

مسأله 705

بنابر احتياط واجب چيزي كه بر آن تيمّم مي كند ، در صورت امكان بايد گردي داشته باشد كه بدست بماند و بعد از زدن دست بر آن ، مستحب است دست را بتكاند.

مسأله 706

تيمّم به زمين گود و خاك جادّه و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است ، و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمّم بدل از وضو يا غسل
مسأله 707

در تيمّم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است:

(اوّل) نيّت.

(دوم) زدن كف دو دست بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است ، و بنابر احتياط واجب كف دو دست را با هم بزند.

(سوم) كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني ، و احتياط واجب آن است كه دست ها روي ابروها هم كشيده شود.

(چهارم) كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست ، و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسأله 708

احتياط مستحب آن است كه تيمّم را چه بدل از وضو باشد و چه بدل از غسل به اين ترتيب به جا آورد: يك مرتبه دست ها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد ، و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

احكام تيمّم
مسأله 709

اگر مختصري هم از پيشاني و پشت دستها را مسح نكند ، تيمّم باطل است ، چه عمداً مسح نكند يا مسأله را نداند ، يا فراموش كرده باشد ، ولي دقّت زياد هم لازم نيست ، و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها مسح شده كافيست.

مسأله 710

براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد ، ولي مسح بين ا نگشتان لازم نيست.

مسأله 711

پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد ، و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند باطل است.

مسأله 712

در موقع نيّت بايد معيّن كند كه تيمّم او بدل از غسل است يا بدل از وضو ، و اگر بدل از غسل باشد ، بايد آن غسل را معيّن نمايد ، و تعيين به نحو اجمال هم _ مثل اين كه نيّت كند اين تيمّم بدل از آن چيزي است كه اوّل بر او واجب شده يا دوم _ كفايت مي كند.

و چنانچه يك تيمّم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفه فعلي خود را انجام دهد ، اگر چه در تشخيص اشتباه كند تيمّمش صحيح است.

مسأله 713

در تيمّم در صورت تمكّن _ بنابر احتياط مستحب _ بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد.

مسأله 714

انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد ، و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا كف دستها مانعي باشد _ مثل آن كه چيزي به آنها چسبيده باشد _ بايد بر طرف نمايد.

مسأله 715

اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند ، بايد دست را روي آن بكشد ، و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند ، بنابر احتياط واجب دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد ، و به پشت دستها هم تيمّم كند.

مسأله 716

اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد ، ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد ، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 717

اگر احتمال دهد كه در پيشاني يا كف دستها يا پشت دستها مانعي هست ، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد ، بايد جستجو نمايد تا يقين يا اطمينان كند كه مانعي نيست ، بلكه اگر ثقه اي هم خبر دهد به عدم آن ، كفايت مي كند در صورتي كه ظن بر خلاف گفته او نباشد.

مسأله 718

اگر وظيفه او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند _ حتّي به گذاشتن دست بر خاك _ بايد كمك بگيرد ، و اگر با كمك هم نمي تواند تيمّم كند ، بايد نايب بگيرد ، و كسي كه نايب مي شود بايد او را با دست خود او تيمّم دهد ، و اگر ممكن نباشد بايد نايب دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد ، و بايد خود او نيّت تيمم كند ، و بنابر احتياط واجب نايب هم نيّت كند .

مسأله 719

اگر در بين تيمّم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه ، چنانچه از محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند ، و اگر نگذشته بايد آن قسمت را به جا آورد.

مسأله 720

اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده يا نه ، در صورتي كه احتمال بدهد كه حال عمل ملتفت بوده ، تيمّم او صحيح است ، و چنانچه شك او در مسح دست چپ باشد ، لازم است او را مسح كند ، مگر آن كه در عملي كه مشروط به طهارت است داخل شده و يا موالات فوت شده باشد ، و اگر شك در صحّت مسح دست چپ باشد ، تيمّم او صحيح است.

مسأله 721

كسي كه وظيفه اش تيمّم است نمي تواند پيش از وقت نماز براي آن نماز تيمّم كند ، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبّي تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد ، در صورتي كه از زوال عذر تا آخر وقت مأيوس باشد ، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند ، و در غير اين صورت محل اشكال است.

مسأله 722

كسي كه وظيفه اش تيمّم است ، اگر مأيوس باشد از زوال عذر تا آخر وقت ، در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند ، ولي اگر مأيوس نباشد بايد صبر كند ، اگر عذر بر طرف شد با وضو يا غسل نماز بخواند ، وگرنه در تنگي وقت با تيمّم نماز را به جا آورد.

مسأله 723

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند ، اگر يقين يا اطمينان دارد كه عذرش بر طرف مي شود ، نمي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند ، وگرنه مي تواند ، ولي اگر بعد عذرش بر طرف شد بايد دوباره آنها را با وضو يا غسل به جا آورد.

مسأله 724

كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند ، نافله هايي را كه وقت معيّن دارد در صورتي كه مأيوس باشد از زوال عذر تا آخر وقت ، مي تواند با تيمّم بخواند ، و اگر مأيوس نباشد ، احتياط واجب آن است كه آنها را در آخر وقتشان به جا آورد.

مسأله 725

كسي كه وظيفه اش _ بنابر احتياط واجب _ جمع بين غسل جبيره اي و تيمّم است ، اگر بعد از غسل و تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر بزند _ مثل آن كه بول كند _ براي نمازهاي بعد بدل از غسل _ احتياطاً _ تيمّم كند و وضو هم بگيرد ، و چنانچه حدث پيش از نماز باشد ، براي آن نماز نيز وضو گرفته و تيمّم نمايد.

مسأله 726

اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند ، بعد از بر طرف شدن عذر تيمّم او باطل مي شود.

مسأله 727

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند تيمّم بدل از وضو را هم باطل مي كند ، و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد ، تيمّم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.

مسأله 728

كسي كه نمي تواند غسل كند ، اگر چند غسل بر او واجب باشد ، در صورتي كه يكي از آنها غسل جنابت باشد يك تيمّم بدل از غسل جنابت براي همه كفايت مي كند ، و اگر غير از غسل جنابت باشد ، بايد بدل هر يك از آنها يك تيمّم بنمايد.

مسأله 729

كسي كه نمي تواند غسل كند ، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد ، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد ، و كسي كه نمي تواند وضو بگيرد ، اگر بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد ، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

مسأله 730

اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند ، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد ، ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمّم كند ، بايد وضو بگيرد ، و اگر نتواند وضو بگيرد ، بايد تيمّم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 731

اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد ، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند ، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد ، و احتياط مستحب آن است كه وضو نيز بگيرد ، و همچنين است حكم تيمّم بدل از غسل حدث اكبر غير از جنابت _ مانند حيض و نفاس و مس ميّت _ بجز اين كه وضو هم بايد بگيرد.

مسأله 732

كسي كه بايد براي انجام عملي _ مثل خواندن نماز _ بدل از وضو و بدل از غسل تيمّم كند ، تيمّم سومي به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام بدهد لازم نيست ، ولي اگر در تيمّم اوّل نيّت بدل از وضو يا نيّت بدل از غسل نمايد و تيمّم دوم را به قصد ما في الذمّه انجام بدهد ، مطابق با احتياط است.

مسأله 733

كسي كه وظيفه اش تيمّم است ، اگر براي كاري تيمّم كند ، تا تيمّم و عذر او باقي است كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد، ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميّت يا خوابيدن، تيمّم كرده ، فقط كارهايي را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد.

مسأله 734

در چند مورد بهتر است نمازهايي را كه انسان با تيمّم خوانده قضا نمايد:

(اوّل) آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.

(دوم) آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.

(سوم)آن كه تا آخر وقت عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد.

(چهارم) آن كه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمّم نماز خوانده است.

(پنجم) آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته و با تيمّم نماز خوانده است.

«احكام نماز»

اشاره

قبل از ورود در احكام نماز اشاره به دو نكته لازم است:

(اوّل) اهميت نماز: در قرآن مجيد نزديك به صد مورد از نماز گفتگو شده ، و اشاره به دو مورد آن كافيست:

1 _ بعد از آن كه خداوند متعال حضرت ابراهيم (عليه السلام) را به مقام نبوّت و رسالت و خلّت اختيار نمود و به كلمات آزمايش و مبتلا كرد و آن حضرت كلمات را اتمام نمود ، به مقام امامت نايل شد ، و آن قدر عظمت مقام امامت _ بعد از آن همه مقامات _ در نظرش جلوه كرد كه ( قالَ وَ مِنْ ذُرّيّتِي ) (گفت و از براي فرزندان من هم؟) جواب شنيد: ( لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ ) (پيمان من به ظالمين نمي رسد) ، و در عظمت نماز همين اندازه بس كه آن كس كه خداوند متعال براي او مقام امامت را خواست و او براي ذريّه اش مسألت كرد _ بعد از طي

تمام مقامات _ در جوار خانه خدا از خداوند متعال خواست: ( رَب اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصّلوةِ وَ مِنْ ذُرِيّتي ) (پروردگارا مرا اقامه كننده نماز قرار بده و ذريّه مرا).

و همچنين بعد از آن كه ذرّيه خود را در نزد بيت مسكن داد ، گفت ( رَبّنا اِنّي اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيّتي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرّمِ ، رَبّنا لِيُقِيمُوا الصّلوةَ )پروردگار ما هر آينه من از ذريّه خودم مسكن دادم به بيابان بدون زرع نزد خانه محترم تو ، پروردگارا براي اين كه اقامه نماز بنمايند.

2 _ در قرآن مجيد يك سوره به نام مؤمنون است ، و در آن مؤمنان به خصوصيّاتي معرّفي شده اند ، و اوّل خصوصيّتي كه به آن ابتدا شده اين است كه: ( الّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ) (آنان كه همانا در نمازشان خاشعند) و آخر خصوصيّتي هم كه به آن ختم مي شود ( وَ الّذينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ ) (و آن چنان كساني كه همانها بر نمازهايشان محافظت دارند).

پس افتتاح ايمان و ختم ايمان به نماز است ، و ثمره آن هم اين آيه است: ( اُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ * اَلّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوسَ هُمْ فيها خالِدُونَ )

و از سنّت همين اندازه بس است كه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمودند: بعد از معرفت خدا چيزي را افضل از اين صلوات پنجگانه نمي دانم ، و عدم علم از آن حضرت ، علم به عدم است ، و اين روايت بيان كلام خداست ، و خداوند متعال هم در قرآن مجيد مي فرمايد: ( ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لّلْمُتّقينَ * اَلّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصّلوةَ ) بعد از ايمان به غيب اقامه نماز ذكر شده است.

و در عظمت نماز همين اندازه كفايت مي كند كه جامع تر

از نماز بين عبادات عبادتي يافت نمي شود ، زيرا اين عبادتي است مشتمل بر عبادت فعلي و بر عبادت قولي ، و عبادت فعلي آن شامل افعال عبادي از ركوع و سجود و قيام و قعود است ، و عبادت قولي آن شامل قرائت و ذكر و جامع جميع معارف الهيّه از تسبيح و تكبير و تحميد و تهليل كه اركان اربعه معارف حضرت حق سبحانه و تعالي است ، و مشتمل است بر تمام عبادات ملائكه مقرّبين ، كه عدّه اي از آنها عبادتشان در قيام است و عدّه اي در قعود و جمعي در ركوع و جمعي در سجود.

و عناويني كه براي نماز در روايات وارد شده زياد است كه از آن جمله است: «رَأْسُ الدّينِ ، وَ اخِرُ وَصايا الاَْنْبِياءِ ، وَ اَحَب الاَْعْمالِ ، وَ خَيْرُ الاَْعْمالِ ، وَ قِوامُ الاِْسْلامِ ، وَ اِسْتِقْبالُ الرّحْمنِ ، مِنْهاجُ الاَْنْبِياءِ ، وَ بِه يَبْلُغُ الْعَبْدُ اِلَي الدّرَجَةِ الْعُلْيا».

(دوم) انسان مواظب باشد كه به عجله و شتاب زدگي نماز نخواند ، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد ، و متوجّه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم ناچيز ببيند.

و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني را كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد ، كبر ، غيبت ، خوردن حرام ، آشاميدن مسكرات ، ندادن خمس و زكاة و بلكه هر معصيتي را ترك كند.

و همچنين سزاوار است كارهايي را كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد ، مثلا در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند ، و كارهايي را كه ثواب نماز را

زياد مي كند به جا آورد ، مثلا انگشتر عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب
اشاره

نمازهاي واجب شش است:

(اوّل) نماز يوميّه كه از آنهاست نماز جمعه.

(دوم) نماز آيات.

(سوم) نماز ميّت ، بنابر اين كه اطلاق نماز بر آن به نحو حقيقت باشد هر چند در هر صورت واجب است.

(چهارم) نماز طواف واجب خانه كعبه.

(پنجم) نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

(ششم) نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد و شرط در ضمن عقد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميّه
اشاره
اشاره

نمازهاي واجب يوميّه غير از جمعه پنج است ، ظهر و عصر هر كدام چهار ركعت ، مغرب سه ركعت ، عشاء چهار ركعت ، صبح دو ركعت.

مسأله 735

در سفر و خوف بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرايطي كه در محل خود ذكر مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 736

اگر چوب يا چيزي مانند آن را _ كه شاخص مي گويند _ راست در زمين هموار فرو برند ، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد ، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما ، در اوّل ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد ، و ظهر كه گذشت سايه آن به طرف مشرق بر مي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود.

بنابراين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مي شود ظهر شرعي شده است ، ولي در بعضي شهرها كه گاهي موقع ظهر سايه بكلّي از بين مي رود ، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 737

وقت نماز ظهر و عصر ما بين زوال تا غروب آفتاب است ، ولي چنانچه نماز عصر را عمداً قبل از نماز ظهر بخواند باطل است ، مگر اين كه از آخر وقت بيش از به جا آوردن يك نماز وقت نباشد كه در اين فرض اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده ، بايد نماز عصر را بخواند و بعد از آن نماز ظهر را قضا كند ، و اگر كسي پيش از اين وقت سهواً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش صحيح است ، و احتياط واجب آن است كه آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر به قصد ما في الذمّه به جا آورد.

مسأله 738

اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود ، و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است ، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند ، يعني نيّت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه تا آخر نماز مي خوانم همه نماز ظهر باشد ، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند.

مسأله 739

نماز جمعه با امام معصوم (عليه السلام) يا منصوب از قبل آن حضرت واجب تعييني است ، و در زمان غيبت مكلّف مخيّر است كه نماز ظهر بخواند يا _ با اجتماع شرايط _ نماز جمعه بخواند ، و احوط نماز ظهر است و افضل نماز جمعه است.

مسأله 740

وقت نماز جمعه مضيّق است ، و بنابر احتياط واجب از اوّل ظهر شرعي _ پس از احراز آن به يقين يا اطمينان و غير اينها از امارات دخول وقت _ تأخير نيندازد.

وقت نماز مغرب و عشاء
مسأله 741

احتياط واجب آن است كه نماز مغرب را از پنهان شدن قرص خورشيد تأخير بيندازند ، تا سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر انسان بگذرد.

مسأله 742

وقت نماز مغرب و عشاء براي مختار تا نيمه شب امتداد دارد ، و امّا براي مضطر به جهت خواب يا فراموشي يا حيض يا غير اينها تا طلوع فجر صادق امتداد دارد ، و چون نماز عشاء را در صورت تذكّر بايد بعد از نماز مغرب خواند ، در صورتي كه با التفات قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است ، مگر اين كه از وقت بيش از مقدار اداي نماز عشاء نمانده باشد ، كه در اين صورت لازم است نماز عشاء را قبل از نماز مغرب بخواند.

مسأله 743

اگر كسي اشتباهاً نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود نمازش صحيح است ، و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 744

اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشاء شود ، و در بين نماز ملتفت شود كه اشتباه كرده ، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است ، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشاء را بخواند ، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته است ، بايد نماز را بهم زند و بعد از خواندن نماز مغرب نماز عشاء را به جا آورد.

مسأله 745

آخر وقت نماز عشاء براي مختار نصف شب است ، و بنابر احتياط واجب شب را از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كند نه تا اوّل آفتاب.

مسأله 746

اگر عمداً نماز مغرب يا عشاء را تا نصف شب نخواند ، احوط آن است كه تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيّت ادا و قضا كند آن نماز را به جا آورد.

وقت نماز صبح
مسأله 747

نزديك اذان صبح از طرف مشرق ، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اوّل گويند ، و موقعي كه آن سفيده پهن شد ، فجر دوم و اوّل وقت نماز صبح است ، و آخر وقت نماز صبح موقعي است كه آفتاب طلوع مي كند.

احكام وقت نماز
مسأله 748

موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين يا اطمينان كند وقت داخل شده است ، يا دو مرد عادل يا شخصي كه مورد وثوق باشد و ظن بر خلاف قول او نباشد ، به داخل شدن وقت خبر دهند ، يا كسي كه وقت شناس و مورد اطمينان باشد براي اعلام دخول وقت اذان بگويد.

مسأله 749

اگر به واسطه عذرهاي عمومي _ مانند ابر يا غبار _ يا عذرهاي شخصي _ مانند نابينايي و يا بودن در زندان _ نتواند اوّل وقت به داخل شدن وقت يقين يا حجّت شرعيّه اي پيدا كند ، بايد نماز را تأخير بيندازد تا يقين يا حجّت شرعيّه اي پيدا كند كه وقت داخل شده است.

مسأله 750

اگر به يكي از راه هاي گذشته براي انسان ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده ، نماز او باطل است ، و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده است.

و اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بود ، نمازش صحيح است.

مسأله 751

اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با ثابت شدن دخول وقت مشغول نماز شود ، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده ، نماز او صحيح است ، و اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت ، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده ، نمازش باطل است.

مسأله 752

اگر يقين يا اطمينان كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود ، و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه ، نماز او باطل است ، ولي اگر در بين نماز يقين يا اطمينان داشته باشد كه وقت داخل شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه ، نمازش صحيح است.

مسأله 753

اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود ، بايد آن مستحب را به جا نياورد ، مثلا اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود ، بايد قنوت را نخواند.

مسأله 754

كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد ، نماز او ادا است ، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 755

كسي كه مسافر نيست ، اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد ، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند ، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعد نماز ظهر را قضا كند ، و همچنين كسي كه معذور نيست اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت وقت دارد ، بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند ، و اگر كمتر وقت دارد ، بايد فقط عشاء را بخواند و بعد مغرب را ، و احتياط واجب آن است كه مغرب را به نيّت ما في الذمّه بدون قصد ادا و قضا به جا آورد.

مسأله 756

كسي كه مسافر است ، اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد ، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد ، بايد فقط عصر را بخواند و بعد نماز ظهر را قضا كند ، و همچنين مسافري كه معذور نيست اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد ، بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند ، و اگر به آن اندازه هم وقت ندارد ، ولي مي تواند با خواندن نماز عشاء ، يك ركعت از مغرب را قبل از نصف شب درك كند بايد اوّل عشاء را بخواند و بعد مغرب را فوراً به جا آورد ، و اگر كمتر از اين وقت دارد بايد عشاء را بخواند و بعد مغرب را به جا آورد ، و احتياط واجب آن است كه آن را به قصد ما في الذمّه بدون قصد ادا و قضا بخواند ، و چنانچه بعد از خواندن عشاء معلوم شود كه از وقت به مقدار

يك ركعت يا بيشتر به نصف شب مانده است ، نماز مغرب اداست و بايد فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 757

مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند ، و راجع به آن خيلي سفارش شده است ، و هر چه به اوّل وقت نزديك تر باشد بهتر است ، مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد ، مثل آن كه صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 758

هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اوّل وقت نماز بخواند ناچار است با تيمّم نماز بخواند ، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است ، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند ، ولي اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود بايد صبر كند تا عذرش بر طرف شود ، و چنانچه عذر او بر طرف نشد در آخر وقت نماز بخواند ، و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند واجبات نماز را انجام دهد ، بلكه اگر براي مستحبّات نماز نيز مانند اذان و اقامه و قنوت وقت دارد ، مي تواند تيمّم كند و نماز را با آن مستحبّات به جا آورد.

و در عذرهاي ديگر غير از موارد تيمّم ، اگر آن عذر تقيّه باشد جايز است اوّل وقت نماز بخواند و اعاده لازم نيست هر چند در اثناي وقت عذرش بر طرف شود ، و در غير تقيّه اگر احتمال بدهد كه عذر او باقي باشد ، جايز است اوّل وقت نماز بخواند ، ولي چنانچه در اثناي وقت عذرش بر طرف گردد ، لازم است اعاده نمايد.

مسأله 759

كسي كه مسائل نماز و شكّيات و سهويّات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد و مبتلا به مخالفت تكليف الزامي يا احتياط لازم شود ، بنابر احتياط بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد ، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند ، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود ، پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد ، نماز او صحيح است ، و اگر پيش آيد جايز است به يكي از

دو طرفي كه احتمال مي دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند ، ولي بايد بعد از نماز مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده دوباره بخواند ، و اگر صحيح بوده اعاده لازم نيست.

مسأله 760

اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند ، در صورتي كه ممكن است بايد اوّل دين خود را بدهد ، بعد نماز بخواند ، و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند ، مثل آن كه ببيند مسجد نجس است ، بايد اوّل مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند ، و چنانچه در هر دو صورت اوّل نماز بخواند معصيت كرده ، ولي نماز او صحيح است.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 761

انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشاء را بعد از نماز مغرب بخواند ، و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند ، باطل است.

مسأله 762

اگر به نيّت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است ، نمي تواند نيّت را به نماز عصر برگرداند ، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند ، و همين طور است در نماز مغرب و عشاء.

مسأله 763

اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه ، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند ، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز آفتاب غروب مي كند و براي يك ركعت هم وقت باقي نيست ، بايد به نيّت نماز عصر نماز را تمام كند ، و بنا بگذارد كه نماز ظهر را به جا آورده است.

مسأله 764

اگر در بين نماز عصر يقين يا اطمينان كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيّت را به نماز ظهر برگرداند ، چنانچه قبل از آن كه عملي انجام داده باشد يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده بايد بقيّه نماز را به نيّت نماز عصر بخواند و نمازش صحيح است ، و همچنين در صورتي كه آنچه را انجام داده ركن نباشد ، ولي در اين صورت بايد قرائت و ذكري را كه به قصد نماز ظهر آورده بوده دوباره به قصد نماز عصر بياورد ، و احتياط مستحب آن است كه در اين دو صورت نماز را به نيّت عصر تمام كند و دوباره اعاده نمايد ، و اگر آنچه را آورده ركعت يا ركوع يا دو سجده باشد بايد نماز عصر را اعاده نمايد.

مسأله 765

اگر در نماز عشاء پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه ، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز به مقدار يك ركعت هم وقت براي نماز عشاء باقي نمي ماند ، بايد به نيّت عشاء نماز را تمام كند و بنا بگذارد كه نماز مغرب را به جا آورده ، و اگر به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت دارد ، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند ، بعد نماز عشاء را بخواند.

مسأله 766

اگر در نماز عشاء بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه ، در وسعت وقت نمازش باطل است ، و بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند ، و همچنين است اگر به مقدار پنج ركعت وقت باشد ، و چنانچه وقت كمتر از اين است نماز عشاء صحيح و بايد آن را تمام كند و بنا بگذارد كه نماز مغرب را به جا آورده است.

مسأله 767

اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند ، و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است ، نمي تواند نيّت را به آن نماز برگرداند ، مثلا موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند ، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است ، نمي تواند نيّت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 768

برگرداندن نيّت از نماز قضا به نماز ادا ، و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 769

اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد ، انسان مي تواند در بين نماز نيّت را به نماز قضا برگرداند ، ولي بايد برگرداندن نيّت به نماز قضا ممكن باشد ، مثلا اگر مشغول نماز ظهر است ، در صورتي مي تواند نيّت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحبّ
مسأله 770

نمازهاي مستحبّي زياد است ، و آنها را نافله گويند ، و بين نمازهاي مستحبّي به خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده ، و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعت مي باشند ، كه هشت ركعت آن نافله ظهر ، و هشت ركعت نافله عصر ، و چهار ركعت نافله مغرب ، و دو ركعت نافله عشاء ، و يازده ركعت نافله شب ، و دو ركعت نافله صبح مي باشد ، و چون دو ركعت نافله عشاء را بنابر احتياط واجب بايد نشسته خواند ، يك ركعت حساب مي شود.

و در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر ، چهار ركعت اضافه مي شود ، و بنابر مشهور بهتر آن است كه شش ركعت آن وقت انبساط خورشيد ، و شش ركعت وقت ارتفاع خورشيد ، و شش ركعت قبل از زوال ، و دو ركعت وقت زوال خوانده شود.

مسأله 771

از يازده ركعت نافله شب ، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب ، و دو ركعت آن به نيّت نماز شفع ، و يك ركعت آن به نيّت نماز وتر خوانده شود ، و دستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا ذكر شده است.

مسأله 772

نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند ، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند ، مثلا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند ، بهتر است شانزده ركعت بخواند ، و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند ، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 773

نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند ، و خواندن نافله عشاء به قصد رجاء مانعي ندارد.

وقت نافله هاي يوميّه
مسأله 774

نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر است ، و بنابر احتياط واجب انتهاء آن موقعي است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه دو هفتم آن شود ، مثلا اگر درازاي شاخص هفت وجب باشد ، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد ، بنابر احتياط آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 775

نافله نماز عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود ، و وقت آن بنابر احتياط واجب تا موقعي است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به چهار هفتم آن برسد ، و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند ، احتياط واجب آن است كه نافله ظهر را بعد از نماز ظهر ، و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند ، و نيّت ادا و قضا نكند.

مسأله 776

وقت نافله نماز مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است ، و تا آخر وقت نماز مغرب امتداد دارد ، و احتياط مستحب آن است كه تا سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب پيدا مي شود از بين نرفته بخواند ، و اگر بعد از زوال آن خواند ، نيّت ادا و قضا نكند.

مسأله 777

وقت نافله نماز عشاء بعد از تمام شدن نماز عشاء تا نصف شب است ، و بهتر است بعد از نماز عشاء بلافاصله خوانده شود.

مسأله 778

وقت نافله نماز صبح بنابر احتياط واجب بعد از فجر اوّل است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود ، و بعد از پيدا شدن سرخي طرف مشرق اگر خواست بخواند ، بعد از نماز صبح بخواند ، و نيّت ادا و قضا نكند ، و كسي كه نماز شب مي خواند مي تواند بعد از نافله شب بلافاصله نافله صبح را بخواند.

مسأله 779

وقت نماز شب بنابر مشهور از نصف شب است تا اذان صبح ، ولي بعيد نيست كه وقت آن مابين اوّل شب تا اذان صبح باشد ، و بعد از نصف شب تا اذان صبح وقت فضيلت آن باشد ، و افضل آن است كه در ثلث آخر شب خوانده شود.

مسأله 780

بنابر مشهور كه وقت نافله شب از نصف شب است ، مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند مي تواند آن را در اوّل شب بخواند ، هر چند بعيد نيست كه براي غير آن دو هم جايز باشد چنانچه در مسأله قبل گذشت.

نماز غفيله
مسأله 781

نماز غفيله ، از نمازهاي مستحبّي مشهور است كه بين نماز مغرب و عشاء خوانده مي شود.

و در ركعت اوّل آن بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

( وَ ذَا النّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَن اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجّيْناهُ مِنَ الْغَم وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ )

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:

( وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها اِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَر وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلا يَعْلَمُها وَ لا حَبّة فِي ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَ لا رَطْب وَ لا يابِس اِلا فِي كِتاب مُبِين )

و در قنوت آن بگويند: «اَللّهُم اِنّي اَسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الّتِي لا يَعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصَلّيَ عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ اَنْ تَفْعَلَ بِي كَذا وَ كَذا ...» و به جاي كلمه كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويند ، و بعد بگويند: «اَللّهُم اَنْتَ وَلِي نِعْمَتِي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتِي تَعْلَمُ حاجَتِي فَأَسْأَلُكَ بِحَق مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السّلامُ لَمّا قَضَيْتَها لِي»

احكام قبله
مسأله 782

مكاني كه خانه كعبه در آن مي باشد ، قبله است و بايد رو به آن نماز خواند ، ولي كسي كه دور است ، اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست ، و همچنين است كارهاي ديگري _ مانند سر بريدن حيوانات _ كه بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 783

كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند ، بايد صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد ، و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 784

كسي كه بايد نشسته نماز بخواند ، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد.

مسأله 785

كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند ، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد ، و اگر ممكن نيست ، بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد ، و اگر اين را هم نتواند ، بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 786

نماز احتياط و سجده و تشّهد فراموش شده و سجده سهوي كه براي تشهّد فراموش شده به جا آورده مي شود بايد رو به قبله باشد ، و در غير اين مورد _ بنابر احتياط مستحب _ سجده سهو را نيز رو به قبله به جا آورد.

مسأله 787

نماز مستحبّي را در حال استقرار بر زمين ، بايد رو به قبله خواند ، ولي در حال راه رفتن و سواري لازم نيست رو به قبله باشد ، هر چند به نذر واجب شده باشد.

مسأله 788

كسي كه مي خواهد نماز بخواند ، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين يا اطمينان به قبله پيدا كند ، يا دو عادل يا كسي كه مورد وثوق است و ظن بر خلاف گفته او نيست به قبله خبر دهد ، و همچنين مي تواند به قبله بلد مسلمين در نمازشان و قبورشان عمل كند ، و اگر اينها نبود بايد در شناسايي قبله كوشش كند و به گماني كه از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد ، هر چند آن گمان از گفته كافر يا فاسقي كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد حاصل شود.

مسأله 789

كسي كه گمان به قبله دارد ، اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند ، نمي تواند به گمان خود عمل نمايد ، مثلا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ، ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا كند ، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 790

اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد ، يا با اين كه كوشش كرده گمانش به طرفي نمي رود ، نماز خواندن به يك طرف كفايت مي كند ، و احتياط مستحب آن است كه در وسعت وقت چهار نماز به چهار طرف بخواند.

مسأله 791

اگر يقين يا چيزي كه در حكم يقين است يا گمان پيدا شود كه قبله در يكي از دو طرف است ، بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

مسأله 792

كسي كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند ، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود ، احتياط مستحب آن است كه نماز اوّل را به آن چند طرف بخواند بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 793

كسي كه يقين يا آنچه در حكم يقين است به قبله ندارد ، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد ، مثلا بخواهد سر حيواني را ببُرد ، در صورتي كه مي تواند تأخير بيندازد تا قبله را پيدا كند ، بنابر احتياط واجب تأخير بيندازد ، و اگر نتواند يا تأخير براي او حرجي است ، مي تواند به گمان عمل نمايد ، و اگر گمان ممكن نيست ، چنانچه كشتن آن حيوان ضرورت دارد _ مثل آن كه اگر تأخير بيندازد مي ميرد _ به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز
مسأله 794

مرد بايد در حال نماز اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند ، و احتياط مستحب آن است كه از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 795

زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتّي سر و مو را بپوشاند ، و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند ، ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا لازم نيست ، امّا براي آن كه اطمينان كند كه مقدار واجب را پوشانده است ، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچها را هم بپوشاند.

مسأله 796

موقعي كه انسان قضاي سجده و تشهّد فراموش شده و سجده سهوي كه براي قضاي تشهّد فراموش شده به جا مي آورد ، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند ، و احتياط مستحب آن است كه در موقع به جا آوردن سجده سهو در غير اين مورد نيز خود را بپوشاند.

مسأله 797

اگر انسان عمداً يا از روي ندانستن _ در صورتي كه در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد _ در نماز عورتش را نپوشاند ، نمازش باطل است.

مسأله 798

اگر شخص در بين نماز بفهمد كه عورت او پيداست ، بايد فوراً آن را بپوشاند ، و بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و دوباره اعاده نمايد ، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده ، نمازش صحيح است ، و همچنين است اگر در اثناي نماز بفهمد كه قبلا عورتش پيدا بوده ، در صورتي كه فعلا پوشيده باشد.

مسأله 799

اگر لباس در حال ايستادن عورت را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر _ مثلا در حال ركوع يا سجود _ نپوشاند ، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود به وسيله اي آن را بپوشاند ، نماز او صحيح است ، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 800

انسان مي تواند در حال نماز خود را با علف و برگ درختان بپوشاند ، ولي احتياط مستحب آن است كه وقتي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگر نداشته باشد.

مسأله 801

اگر چيزي غير از گل ندارد كه عورت خود را با آن بپوشاند ، بنابر احتياط واجب بين نماز اختياري با پوشاندن عورت به گل و نماز اضطراري عريان جمع كند.

مسأله 802

اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند ، چنانچه احتمال دهد كه تا آخر وقت پيدا مي كند ، احتياط مستحب آن است كه نماز خود را تأخير بيندازد ، و اگر چيزي پيدا نكرد ، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند ، و مي تواند هم نماز خود را بخواند ، و اگر تا آخر وقت چيزي پيدا نكرد نماز او صحيح است ، و اگر پيدا كرد اعاده كند.

مسأله 803

كسي كه مي خواهد نماز بخواند ، اگر براي پوشاندن عورت خود حتّي گل و لجن نداشته باشد ، در صورتي كه ناظر محترم عورت او را نمي بيند ، ايستاده نماز بخواند و بنابر احتياط واجب دست را بر عورت خود بگذارد ، و بايد ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد ، و بنابر احتياط واجب اشاره سجود را بيشتر نمايد.

و اگر به گونه اي است كه ناظر محترم او را مي بيند ، بايد نشسته نماز بخواند و ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد ، و بنابر احتياط واجب اشاره سجود را بيشتر نمايد.

شرايط لباس نمازگزار
مسأله 804

لباس نمازگزار شش شرط دارد:

(اوّل) آن كه پاك باشد.

(دوم) آن كه مباح باشد.

(سوم) آن كه از اجزاء مردار نباشد.

(چهارم) آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.

(پنجم و ششم) آن كه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد ، و تفصيل اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

«شرط اوّل»
مسأله 805

لباس نمازگزار بايد پاك باشد ، و اگر كسي در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند ، نمازش باطل است.

مسأله 806

كسي كه از روي تقصير نمي داند با بدن يا لباس نجس نماز باطل است ، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند ، نمازش باطل است.

مسأله 807

اگر به واسطه ندانستن مسأله ، نجس بودن چيز نجسي را نداند _ مثل آن كه نداند عرق كافر غير كتابي نجس است _ و با آن نماز بخواند ، در صورتي كه جاهل مقصّر باشد ، نمازش باطل است.

مسأله 808

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده ، نمازش صحيح است ، و بنابر احتياط مستحب اگر در وقت بفهمد اعاده كند.

مسأله 809

اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد ، نماز را دوباره بخواند ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 810

كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است ، اگر در بين نماز بدن يا لباسش نجس شود ، و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده ، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده ، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن ، نماز را بهم نمي زند بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد ، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد ، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد نماز بهم مي خورد ، يا اگر لباس را بيرون آورد عورتش برهنه مي ماند ، نمازش باطل بوده ، و بايد دوباره با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 811

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است ، اگر در بين نماز لباس او نجس شود ، و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده ، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده ، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس مقدور است و نماز را بهم نمي زند ، بايد لباس را آب بكشد ، يا عوض كند ، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند ، امّا اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم

نمي تواند آب بكشد يا عوض كند ، احتياط واجب آن است كه با همان لباس نجس نماز را تمام كند.

مسأله 812

كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است ، اگر در بين نماز بدن او نجس شود ، و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده ، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده ، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را بهم نمي زند ، بدن را آب بكشد ، و اگر نماز را بهم مي زند ، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 813

كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد و يقين يا آنچه در حكم يقين است بر نجاست سابقه آن ندارد ، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده ، نماز او صحيح است.

مسأله 814

اگر لباس را آب بكشد و يقين يا آنچه در حكم يقين است بر پاكي آن پيدا شود و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده ، نمازش صحيح است.

مسأله 815

اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست ، مثلا يقين كند كه خون پشه است ، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند ، نمازش صحيح است.

مسأله 816

اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست ، خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است ، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است ، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است ، نمازش صحيح است.

مسأله 817

اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد ، و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد نمازش صحيح است ، ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند ، غسل و نمازش باطل است ، مگر اين كه طوري باشد كه به غسل نمودن ، بدن هم پاك شود _ مثل اين كه با آب معتصم غسل كند ، يعني آبي كه به ملاقات با نجس نجس نشود ، مانند آب كر و جاري _ و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد ، و پيش از آن كه آن جا را آب بكشد وضو بگيرد و نماز بخواند ، وضو و نمازش باطل مي باشد ، مگر اين كه طوري باشد كه به وضو گرفتن ، اعضاي وضو نيز پاك شود ، مثل اين كه با آب معتصم وضو بگيرد.

مسأله 818

كسي كه يك لباس دارد ، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد ، بنابر احتياط بايد بدن را آب كشيده و با لباس نجس نماز بخواند ، مگر اين كه نجاست بدن كمتر از نجاست لباس باشد ، يا نجاست بدن يك مرتبه شستن و نجاست لباس دو مرتبه شستن لازم داشته باشد ، كه در اين دو صورت لازم است تطهير لباس را مقدّم بدارد.

مسأله 819

كسي كه غير از لباس نجس لباس ديگري ندارد ، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 820

كسي كه دو لباس دارد ، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كداميك آنها است ، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند ، مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند ، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند ، ولي اگر وقت تنگ است با يكي از آن دو نماز بخواند ، و بعد از وقت با لباس ديگر يا لباس پاك نماز را به جا آورد.

«شرط دوم»
مسأله 821

لباس نمازگزار كه به آن ستر عورت مي شود بايد مباح باشد ، و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است ، يا اين كه در ياد گرفتن حرمت پوشيدن لباس غصبي كوتاهي كرده ، اگر عمداً به آن عورت خود را بپوشاند و نماز بخواند، نمازش باطل است، ولي چيزهايي كه به تنهايي عورت را نمي پوشاند و همچنين چيزهايي كه فعلا نمازگزار آنها را نپوشيده ، مانند دستمال بزرگ ، يا لنگي كه در جيب گذاشته شده _ اگر چه بشود عورت را با آنها پوشانيد _ در صورتي كه به حركات نماز گزار حركت نكند، غصبي بودن آنها موجب بطلان نماز نمي شود، هر چند احتياط در ترك است، ولي اگر به حركات نمازگزار حركت كند نماز با آن محل اشكال است. وهمچنين است چيزهايي كه نمازگزار آنها را پوشيده ولي به آنها ستر عورت نكرده است.

مسأله 822

كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است ، ولي نمي داند ستر عورت با آن نماز را باطل مي كند ، اگر عمداً با آن در حال نماز عورت خود را بپوشاند ، نمازش باطل است.

مسأله 823

اگر نداند كه لباس او غصبي است و با آن ستر عورت كند و نماز بخواند ، نمازش صحيح است ، و همچنين در صورتي كه فراموش كند و خود غاصب نباشد ، و امّا اگر غاصب فراموش كند كه غصب كرده و با لباس غصبي ستر عورت كند و نماز بخواند ، در صورتي كه از غصب توبه نكرده باشد نماز او باطل است ، و اگر توبه كرده باشد بطلان نماز محل اشكال است.

مسأله 824

اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد ، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اين كه موالات _ يعني پي درپي بودن نماز _ بهم بخورد لباس غصبي را بيرون آورد ، بايد آن را بيرون آورد ، و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده ، يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد ، يا اگر بيرون آورد پي درپي بودن نماز بهم مي خورد ، در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را بشكند ، و با لباس غير غصبي نماز بخواند ، و اگر به اين مقدار هم وقت ندارد ، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان _ كه در مسأله«803» گذشت _ نماز را تمام نمايد.

مسأله 825

اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي هر چند ساتر عورت باشد ، نماز بخواند ، يا مثلا براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند ، نمازش صحيح است.

مسأله 826

اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده لباس بخرد ، حكم نماز خواندن در آن لباس حكم نماز خواندن در لباس غصبي است.

«شرط سوم»
مسأله 827

لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد _ يعني اگر رگش را ببُرند خون از آن جستن مي كند _ نباشد ، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيّه كند ، بنابر احتياط واجب با آن نماز نخواند.

مسأله 828

هرگاه چيزي از مردار _ مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته _ همراه نمازگزار باشد ، اگر چه لباس او نباشد ، بنابر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 829

اگر چيزي از مردار حلال گوشت _ مانند مو و پشم كه روح ندارد _ همراه نمازگزار باشد ، يا با لباسي كه از آنها تهيّه كرده اند نماز بخواند ، نمازش صحيح است.

«شرط چهارم»
مسأله 830

لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد ، و اگر مويي از آن هم بر بدن يا لباس نمازگزار باشد ، نماز او باطل است.

مسأله 831

اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت _ مانند گربه _ بر بدن يا لباس نمازگزار باشد ، چنانچه تر باشد نماز باطل است ، و اگر خشك شده و عين آن بر طرف شده باشد ، نماز صحيح است.

مسأله 832

اگر مو و عرق و آب دهان يا بيني كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد ، اشكال ندارد ، و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 833

اگر شك داشته باشد كه لباس از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت _ چه در مملكت اسلامي تهيّه شده باشد ، چه در غير آن _ نماز خواندن با آن جايز است.

مسأله 834

نماز خواندن با صدف و آنچه از آن ساخته مي شود ، مانند تكمه صدفي جايز است.

مسأله 835

پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد ، و احتياط واجب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخواند.

مسأله 836

اگر با لباسي كه نمي داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند ، اعاده بر او لازم نيست ، هر چند احتياط مستحب آن است كه اعاده نمايد ، و همچنين در صورتي كه جاهل قاصر به حكم باشد.

«شرط پنجم»
مسأله 837

پوشيدن لباس طلا باف براي مرد حرام ، و نماز با آن باطل است ، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 838

پوشيدن طلا ، مثل آويختن زنجير طلا به گردن و بستن ساعت مچي طلا به دست و عينك طلا گذاشتن و انگشتر طلا به دست كردن و مانند اينها بر مرد حرام ، و نماز خواندن با آنها باطل است ، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 839

اگر مردي نداند يا فراموش كند كه مثلا انگشتر يا لباس او از طلا است ، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند ، نمازش صحيح است.

«شرط ششم»
مسأله 840

لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد ، و همچنين است بنابر احتياط واجب مثل عرقچين و بند شلوار ، و در غير نماز هم پوشيدن لباسي كه ابريشم خالص باشد براي مردان حرام است.

مسأله 841

اگر تمام آستر لباس يا مقداري از آن ابريشم خالص باشد ، پوشيدن آن بر مرد حرام ، و نماز در آن باطل است.

مسأله 842

لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر ، پوشيدن آن جايز و نماز خواندن در آن اشكال ندارد.

مسأله 843

دستمال ابريشمي و مانند آن ، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد ، و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 844

پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 845

پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا باف در حال ناچاري مانعي ندارد ، و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري تا آخر وقت غير از اينها ندارد ، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

مسأله 846

اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از اجزاء مردار تهيّه شده ، لباس ديگري تا آخر وقت ندارد ، و ناچار نيست لباس بپوشد ، بايد به دستوري كه براي برهنگان در مسأله «803» ذكر شد ، نماز بخواند.

مسأله 847

اگر غير از لباسي كه از اجزاء حيوان حرام گوشت تهيّه شده لباس ديگري تا آخر وقت ندارد ، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد ، مي تواند با همان لباس نماز بخواند ، و اگر ناچار نباشد بايد به دستوري كه براي برهنگان ذكر شد نماز را به جا آورد.

مسأله 848

اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف لباس ديگري تا آخر وقت نداشته باشد ، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد ، بايد به دستوري كه براي برهنگان ذكر شد ، نماز بخواند.

مسأله 849

اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند ، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد تهيّه نمايد ، ولي اگر تهيّه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است ، يا طوري است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد ، تهيّه آن لازم نيست ، و مي تواند به دستوري كه براي برهنگان ذكر شد نماز بخواند ، يا تحمّل ضرر كند و با ساتر نماز بخواند.

مسأله 850

كسي كه لباس ندارد ، اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد ، چنانچه قبول كردن آن براي او حرجي نباشد بايد قبول كند ، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او حرجي نيست ، بايد از كسي كه لباس دارد طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 851

پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست ، در صورتي كه موجب هتك حرمت او ، يا موجب شهرت و انگشت نما شدنش بشود حرام است ، و اگر با آن در نماز ستر عورت كند بعيد نيست كه حكمش حكم لباس غصبي باشد كه در مسأله «821» گذشت.

مسأله 852

اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه بپوشد ، در صورتي كه زي _ پوشش _ خود قرار دهد ، بنابر احتياط حرام است ، و ستر عورت با آن در نماز بنابر احتياط موجب بطلان است.

مسأله 853

كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند ، اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد ، نماز در آن جايز نيست ، و همچنين اگر تشكش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد و به خود بپيچد ، و اگر نجس باشد يا ابريشم يا طلاباف و نمازگزار مرد باشد ، بنابر احتياط واجب در آن نماز نخواند.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
مسأله 854

در سه صورت كه تفصيل آنها خواهد آمد ، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد ، نماز او صحيح است.

(اوّل) آن كه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن اوست ، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

(دوم) آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم به خون آلوده باشد ، و اندازه درهم _ از جهت عفو خونِ كمتر از آن در نماز _ تقريباً به مقدار بند سرانگشت سبّابه (شهادت) مي باشد.

(سوم) آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

و در يك صورت اگر لباس نمازگزار نجس باشد ، نماز او صحيح است ، و آن صورت اين است كه متنجّس از لباسهاي كوچك باشد مانند جوراب و عرقچين.

و احكام اين چهار صورت به تفصيل در مسائل بعد مي آيد.

مسأله 855

اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد ، چنانچه طوري است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي نوع مردم مشقّت داشته باشد ، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است ، مي تواند با آن خون نماز بخواند ، و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 856

اگر خون بريدگي و زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن براي نوع مردم آسان است در بدن يا لباس نمازگزار باشد و كمتر از درهم نباشد و با آن نماز بخواند ، نماز او باطل است.

مسأله 857

اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به رطوبت زخم نجس شود ، جايز نيست با آن نماز بخواند ، ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود ، به رطوبت آن نجس شود ، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

مسأله 858

اگر از بواسيري كه دانه هاي آن بيرون نباشد يا زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است خوني به بدن يا لباس برسد ، ظاهر اين است كه مي تواند با آن نماز بخواند ، و امّا خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است.

مسأله 859

كسي كه بدنش زخم است ، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند كه به مقدار درهم يا بيشتر از آن است و نداند از زخم است يا خون ديگر ، جايز نيست با آن نماز بخواند.

مسأله 860

اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود ، تا وقتي همه خوب نشده اند نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد ، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود ، هر كدام كه خوب شد بايد براي نماز بدن و لباس را از خون آن در صورتي كه از يك درهم كمتر نباشد آب بكشد.

مسأله 861

اگر سر سوزني خون حيض يا سگ يا خوك يا كافر غير كتابي يا مردار يا حيوان حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار باشد ، نماز او باطل است ، و بنابر احتياط واجب خون نفاس و استحاضه نيز چنين است ، ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انساني كه نجس العين نيست ، يا خون حيوان حلال گوشت ، اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد ، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد ، نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 862

خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد ، يك خون حساب مي شود ، ولي اگر پشت آن جدا خوني شود ، بايد هر كدام را يك خون جداگانه حساب كند ، پس اگر خوني كه پشت و روي لباس است روي هم از يك درهم كمتر باشد ، نماز با آن صحيح ، و اگر به مقدار درهم يا بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 863

اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد ، يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود ، بايد هر كدام را جدا حساب نمود ، پس اگر خون روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح ، و اگر به مقدار درهم يا بيشتر باشد نماز با آن باطل است.

مسأله 864

اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد كه اطراف را آلوده كند ، نماز با آن باطل است ، اگر چه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم نباشد ، ولي اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند ، نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 865

اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن با رطوبت به خون نجس شود ، اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد ، نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 866

اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد _ مثلا يك قطره بول روي آن بريزد _ در صورتي كه به بدن يا لباس برسد ، نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 867

اگر لباسهاي كوچك نمازگزار ، مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد ، چنانچه ساير موانع لباس نمازگزار در آن نباشد _ مثل اين كه از مردار يا نجس العين يا حيوان حرام گوشت باشد _ نماز با آن صحيح است ، و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 868

چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس جايز است همراه نمازگزار باشد.

مسأله 869

اگر مي داند خوني كه در بدن يا لباس اوست كمتر از درهم است ، ولي احتمال مي دهد كه از خونهايي باشد كه مورد عفو نيست ، جايز است كه با آن خون نماز بخواند و شستن براي نماز لازم نيست.

مسأله 870

اگر خوني كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد ، و نداند كه از خونهايي است كه مورد عفو نيست و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از آنها بوده ، اعاده نماز لازم نيست ، و همچنين است اگر اعتقاد نمايد كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده ، در اين صورت نيز اعاده لازم نيست.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 871

چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است ، و از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك ، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها ، و استعمال بوي خوش ، و دست كردن انگشتر عقيق.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه است
مسأله 872

چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است ، و از آن جمله است: پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند ، و نيز باز بودن تكمه هاي لباس ، و احتياط واجب آن است كه در لباس و انگشتري كه نقش صورت دارد نماز نخواند.

مكان نمازگزار
اشاره

مكان نمازگزار هفت شرط دارد:

«شرط اوّل»
اشاره

آن كه مباح باشد.

مسأله 873

كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند ، اگر چه روي فرش يا پتو و مانند اينها باشد ، در صورتي كه مواضع سجودش غصبي باشد ، نمازش باطل است ، و همچنين است بنابر احتياط واجب در روي تخت و مانند آن ، ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

مسأله 874

نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است بدون رضايت مالك منفعت باطل است ، مثلا در خانه اجاره اي ، اگر صاحب خانه يا ديگري بدون رضايت كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند ، نمازش باطل است.

و همچنين اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكنند ، نمي شود در ملك او نماز خواند ، و امّا جايي كه ديگري در آن حقّي دارد اگر نماز خواندن مزاحم با سلطنت صاحب حق باشد _ مانند نماز خواندن در زميني كه كسي سنگ چيني كرده_ بدون رضايت او نماز باطل است ، و در غير اين صورت مانعي ندارد ، مانند ملكي كه در گرو شخصي است كه نماز خواندن در آن ملك با رضايت گرو دهنده مانعي ندارد ، هر چند گرو كننده راضي به نماز خواندن در آن ملك نباشد.

مسأله 875

كسي كه در مسجد نشسته ، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند ، نمازش باطل است.

مسأله 876

اگر در جايي كه نمي داند غصبي است نماز بخواند ، و بعد از نماز بفهمد محل سجده اش غصبي بوده نمازش باطل است ، امّا اگر در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد ، نماز او صحيح است ، ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده اگر فراموش كند و در آن جا نماز بخواند ، در صورتي كه از غصب توبه نكرده باشد نماز او باطل است و اگر توبه كرده باشد بطلان نماز محل اشكال است.

مسأله 877

نماز خواندن در جايي كه مواضع سجود غصبي باشد و بداند غصبي است باطل است ، هر چند عالم به بطلان نماز نباشد.

مسأله 878

كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند ، چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد و بر آن حيوان يا زين سجده كند ، نماز او باطل است ، و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبّي بخواند ، ولي اگر نعل آن غصبي باشد بطلان نماز محل اشكال است.

مسأله 879

كسي كه در ملكي با ديگري شريك است ، تا سهم او جدا نشده ، بدون رضايت شريكش نمي تواند در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند.

مسأله 880

اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده ملكي بخرد ، تصرّف او در آن ملك حرام ، و نمازش در آن باطل است.

مسأله 881

اگر صاحب ملك اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست ، نماز خواندن در ملك او باطل است ، و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه راضي است نماز او صحيح است.

مسأله 882

تصرّف در ملك ميّتي كه خمس يا زكات بدهكار است ، در صورتي كه تركه زايد بر خمس و زكات نباشد ، حرام و نماز در آن باطل است ، ولي اگر بدهي او را بدهند يا با قبول حاكم شرع ضامن شوند كه ادا نمايند ، تصرّف و نماز در ملك او با اجازه ورثه اشكال ندارد.

مسأله 883

تصرّف در ملك ميّتي كه به مردم بدهكار است ، در صورتي كه آن ملك زايد بر بدهكاري ميّت نباشد ، بدون رضايت طلبكار حرام ، و نماز در آن باطل است ، ولي اگر ضامن شوند كه قرضهاي او را بپردازند و طلبكار هم قبول كند ، با اجازه ورثه تصرّف جايز و نماز هم صحيح است.

مسأله 884

اگر ميّت قرض نداشته باشد ، ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند ، تصرّف در ملك او بدون اجازه ولي آنها حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 885

نماز خواندن در ملك ديگري در صورتي جايز است كه يقين يا حجّت شرعيّه اي بر رضايت مالك داشته باشد ، و همچنين است اگر اذن در تصرّفي بدهد كه عرفاً از اذن در آن تصرّف ،اذن در نماز خواندن هم فهميده شود ، مثل اين كه به كسي اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد ، كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 886

نماز خواندن در زمين بسيار وسيع ، به تفصيلي كه در مسأله «277» گذشت ، منوط به اجازه مالك نيست.

«شرط دوم»
مسأله 887

در نماز واجب مكان نمازگزار نبايد حركتي داشته باشد كه مانع از آرامش بدن نمازگزار و انجام واجبات نماز اختياري باشد ، و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه چنين حركتي دارد _ مانند اتومبيل و كشتي و ترن _ نماز بخواند ، به قدري كه ممكن است بايد آرامش بدن و قبله را رعايت نمايد، و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند، به طرف قبله برگردد.

مسأله 888

نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها ، هنگامي كه ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 889

روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه مانع از آرامش بدن است ، نماز باطل است.

«شرط سوم»
مسأله 890

بايد در جايي نماز بخواند كه احتمال بدهد مي تواند نماز را تمام كند ، و نماز خواندن در جايي كه به واسطه باد و باران و زيادي جمعيّت و مانند اينها ، اطمينان دارد كه نمي تواند آن را تمام كند ،باطل است ، اگر چه اتّفاقاً نماز را تمام كند.

مسأله 891

اگر در جايي كه ماندن در آن حرام است _ مثلا زير سقفي كه نزديك است خراب شود _ نماز بخواند ، اگر چه معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 892

نماز خواندن روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن ملازم با هتك آن است ، و هتك آن هم حرام است _ مثل جايي از فرش كه اسم خدا بر آن نوشته شده _ جايز نيست و بنابر احتياط باطل است.

«شرط چهارم»
اشاره

جاي نمازگزار سقفش به اندازه اي كه نتواند در آنجا راست بايستد كوتاه نباشد ، و همچنين به اندازه اي كه جاي ركوع و سجود نداشته باشد ، كوچك نباشد.

مسأله 893

اگر ناچار شود كه در جايي نماز بخواند كه به كلّي از ايستادن تمكّن ندارد ، بايد نشسته نماز بخواند ، و اگر از ركوع و سجود تمكّن ندارد ، براي آنها با سر اشاره نمايد.

مسأله 894

نماز خواندن جلوتر از قبر پيغمبر و ائمّه اطهار(عليهم السلام) در صورتي كه هتك باشد حرام و باطل است ، و همچنين در غير اين صورت بنابر احتياط واجب ، ولي اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهّر باشد ، اشكال ندارد ، و فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.

«شرط پنجم»
مسأله 895

آن كه مكان نمازگزار اگر نجس هست به طوري تر نباشد كه نجاستي كه موجب بطلان نماز است به بدن يا لباس او برسد ، ولي جايي كه پيشاني را براي سجده بر آن مي گذارد بايد پاك باشد ، و اگر نجس باشد ، در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است ، و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

«شرط ششم»
اشارة

بايد بين مرد و زن در حال نماز ، حداقل مقدار يك وجب فاصله باشد ، ولي نماز خواندن در فاصله كمتر از ده ذراع در غير شهر مكّه مكروه است.

مسأله 896

اگر زن برابر مرد يا جلوتر در كمتر از فاصله اي كه ذكر شد بايستد و با هم وارد نماز شوند ، بايد نماز را دوباره بخوانند ، و همچنين است بنابر احتياط واجب در صورتي كه يكي زودتر از ديگري به نماز بايستد.

مسأله 897

اگر بين مرد و زن كه برابر هم ايستاده اند، يا زن جلوتر ايستاده و نماز مي خوانند ، ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند ، نماز هر دو اشكال ندارد ، اگر چه بين آنها كمتر از فاصله اي كه قبلا ذكر شد ، باشد.

«شرط هفتم»
اشاره

بايد جاي پيشاني نمازگزار از جاي سر انگشتان پاي او و بنابر احتياط واجب از جاي زانوهاي او ، بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد ، و تفصيل آن در احكام سجده خواهد آمد.

مسأله 898

بودن زن و مرد نامحرم در جايي كه كسي در آن جا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود در صورتي كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند ، جايز نيست ، و احتياط مستحب آن است كه در آن جا نماز نخوانند.

مسأله 899

نماز خواندن در جايي كه تار مي زنند ، يا مانند آن را استعمال مي كنند باطل نيست ، ولي گوش دادن به آنها حرام است ، و همچنين است بودن در آنجا مگر براي كسي كه بودنش براي جلوگيري از آن عمل باشد.

مسأله 900

خواندن نماز واجب در حال اختيار بر بام خانه كعبه جايز نيست ، و احتياط مستحب آن است كه در داخل خانه هم نخواند ، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 901

خواندن نماز مستحب در خانه كعبه اشكال ندارد ، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخواند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 902

در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند ، و بهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است ، و بعد از آن مسجد پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ، و بعد از آن مسجد كوفه ، و بعد از آن مسجد بيت المقدّس ، و بعد از آن مسجد جامع هر شهر ، و بعد از آن مسجد محلّه ، و بعد از آن مسجد بازار است.

مسأله 903

براي زنها نماز خواندن در خانه ، بلكه در پستوي خانه و اتاق عقب بهتر است.

مسأله 904

نماز خواندن در حرم امامان (عليهم السلام) مستحب است ، بلكه از بعضي روايات استفاده مي شود كه نماز در حرم مطهّر حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)و سيّدالشّهداء (عليه السلام)افضل از مسجد است.

مسأله 905

زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است ، و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد ، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 906

مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد ، و در كارها با او مشورت نكند ، و همسايه او نشود ، و از او زن نگيرد ، و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه است
مسأله 907

نماز خواندن در چند جا مكروه است ، و از آن جمله است:

(1) حمام ، (2) زمين نمكزار ، (3) مقابل انسان ، (4) مقابل دري كه باز است ، (5) در جادّه و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد ، وگرنه مزاحمت حرام است ، (6) مقابل آتش و چراغ ، (7) در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد ، (8) مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد ، (9) روبروي عكس و مجسّمه چيزي كه روح دارد ، مگر آن كه روي آن پرده بكشند ، (10) در اطاقي كه جنب در آن باشد ، (11) در جايي كه صورت جاندار باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد ، (12) مقابل قبر ، (13) روي قبر ، (14) بين دو قبر ، (15) در قبرستان.

مسأله 908

كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند ، يا كسي روبروي اوست ، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد، و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافيست.

احكام مسجد
مسأله 909

نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است ، و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً آن را تطهير كند ، و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند ، و اگر نجس شود نجاستش را بر طرف كنند.

مسأله 910

اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد ، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند ، تطهير مسجد بر او واجب نيست ، ولي بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند و احتمال دهد كه تطهير مي كند اطّلاع دهد.

مسأله 911

اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست ، بايد آن جا را بكنند يا خراب نمايند ، در صورتي كه خرابي كلي نبوده و مستلزم ضرر وقف نباشد ، و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست ، ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود ، در صورتي كه ممكن باشد ، بايد بعد از آب كشيدن به جاي اوّلش بگذارند.

مسأله 912

اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند ، نجس كردن آن _ بنابر احتياط _ حرام است ، و تطهير آن واجب نيست ، ولي نجس كردن مسجدي كه خراب شده _ هر چند در آن نماز نخوانند _ جايز نيست و تطهير آن لازم است.

مسأله 913

نجس كردن حرم امامان (عليهم السلام) حرام است ، و اگر نجس شود ، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد تطهير آن واجب است ، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 914

نجس كردن حصير مسجد حرام است ، و كسي كه آن را نجس كرده بنابر احتياط بايد تطهير كند ، و بر غير او احتياط مستحب آن است كه تطهير نمايد ، مگر اين كه نجاست آن بي احترامي به مسجد باشد ، كه در اين صورت بايد تطهير شود.

مسأله 915

بردن عين نجس و متنجس در مسجد ، اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است ، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد ، عين نجس را در مسجد نبرند.

مسأله 916

اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند ، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود ، اشكال ندارد.

مسأله 917

زينت كردن مسجد به طلا و صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد ، بنابر احتياط واجب جايز نيست ، و نقاشي چيزهايي كه روح ندارد ، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 918

اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند ، يا داخل ملك و جادّه نمايند.

مسأله 919

فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است ، و اگر مسجد خراب شود بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند ، و چنانچه به درد آن مسجد نخورد ، بايد در مسجد ديگر مصرف شود ، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد ، آنچه را كه از اجزاي مسجد شمرده نشود و وقف بر مسجد باشد ، مي توانند با اذن ولي شرعي بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد ، وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند ، و اگر آن هم ممكن نشد ، در ساير وجوه بر و خير صرف نمايند.

مسأله 920

ساختن مسجد و تعمير آن مستحب است ، و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند ، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده _ براي احتياج مردم به نماز _ خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921

تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است ، و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند ، و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد ، و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد ، و موقع داخل شدن به مسجد اوّل پاي راست ، و موقع بيرون آمدن اوّل پاي چپ را بگذارد ، و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر بيرون رود.

مسأله 922

وقتي انسان وارد مسجد مي شود مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام مسجد بخواند ، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافيست.

مسأله 923

خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد ، و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا ، و مشغول صنعت شدن ، و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است ، و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد ، و گمشده اي را طلب كند ، و صداي خود را بلند كند ، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد ، بلكه مستحب است.

مسأله 924

راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است ، و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند ، مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه
مسأله 925

براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميّه اذان و اقامه بگويند ، و براي نمازهاي ديگر واجب يا مستحب مشروع نيست ، ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان ، در صورتي كه به جماعت خوانده شود مستحب است سه مرتبه ندا داده شود «الصّلاة» و در غير اين دو مانند نماز آيات _ در صورت جماعت _ رجاءً گفته شود.

مسأله 926

مستحب است بچّه اي كه به دنيا مي آيد ، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند ، و بهتر آن است كه روز اوّل ولادت باشد.

مسأله 927

اذان هيجده جمله است:

«اَللّهُ اَكْبَرُ» چهار مرتبه «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ ، اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً رَسُولُ اللّهِ ، حَي عَلَي الصّلاةِ ، حَي عَلَي الْفَلاحِ ، حَي عَلَي خَيْرِ العَمَلِ ، اَللّهُ اَكْبَرُ ، لا اِلهَ اِلا اللّهُ» هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است:

يعني دو مرتبه «اَللّهُ اَكْبَرُ» از اوّل اذان، و يك مرتبه «لا اِلهَ اِلا اللّهُ» از آخر آن كم مي شود، و بعد از گفتن «حَي عَلَي خَيْرِ العَمَلِ» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصّلاةُ» اضافه نمود.

مسأله 928

اَشْهَدُ اَن عَلِيّا وَلِي اللّهِ» جزء اذان و اقامه نيست ، ولي چون ولايت آن حضرت مكمّل دين است ، شهادت به آن در هر حال و از جمله بعد از «اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً رَسُولُ اللّهِ» از أفضل قُربات است.

ترجمه اذان و اقامه

«اَللّهُ اَكْبَرُ» يعني اللّه بزرگتر از آن است كه وصف شود «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ» يعني شهادت مي دهم كه نيست خدايي _ معبودي _ به غير از اللّه «اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً رَسُولُ اللّهِ» يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمّد بن عبد الله (صلي الله عليه وآله وسلم) فرستاده خداست «حَي عَلَي الصّلاةِ» يعني بشتاب براي نماز «حَي عَلَي الْفَلاحِ» يعني بشتاب براي رستگاري «حَي عَلَي خَيْرِ العَمَلِ» يعني بشتاب براي بهترين كارها «قَدْ قامَتِ الصّلاةُ» يعني به تحقيق كه نماز بر پا شد (لا اِلهَ اِلا اللّهُ) يعني نيست معبودي مگر الله.

مسأله 929

بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود ، و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930

اگر در اذان و اقامه صدا در گلو بيندازد ، چنانچه غنا شود _ يعني به طور آوازخواني كه در مجلس لهو معمول است اذان و اقامه را بگويد _ حرام است ، و اگر غنا نشود مكروه است.

مسأله 931

در دو نماز اذان مشروع نيست:

(اوّل) نماز عصر روز عرفه _ كه روز نهم ذي حجّه است _ در عرفات.

(دوم) نماز عشاء شب عيد قربان براي كسي كه در مشعر الحرام باشد ، و در اين دو نماز در صورتي اذان مشروع نيست كه با نماز قبلي هيچ فاصله نشود ، يا بين آنها كمي فاصله شود كه عرفاً بگويند دو نماز را با هم خوانده است.

مسأله 932

اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند ، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند ، نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933

اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده ، تا وقتي كه صفها به هم نخورده و جمعيّت متفرّق نشده با شرايطي كه در مسأله بعد مي آيد ، نمي تواند براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 934

در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعتند ، يا نماز آنها تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است ، اگر انسان بخواهد فُرادي يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند ، با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود. (و اين سقوط به نحو عزيمت است يعني نبايد اذان و اقامه بگويد.)

(اوّل) آن كه نماز جماعت در مسجد باشد ، پس اگر در مسجد نباشد اذان و اقامه ساقط نيست.

(دوم) آن كه براي آن نماز ، اذان و اقامه گفته باشند.

(سوم) آن كه نماز جماعت باطل نباشد.

(چهارم) آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد ، پس اگر مثلاً نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد بر بام مسجد نماز بخواند ، اذان و اقامه ساقط نيست.

(پنجم) آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشند.

(ششم) آن كه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد ، مثلا هر دو نماز ظهر يا هر دو نماز عصر بخوانند ، يا نماز جماعت نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند ، يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 935

اگر در شرط سوم از شرطهايي كه در مسأله پيش ذكر شد شك كند ، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه ، اذان و اقامه از او ساقط است ، ولي اگر در به هم خوردن صفها يا تحقّق بقيّه شرايط شك كند ، چنانچه حالت سابقه معلوم باشد ، بايد بر طبق حالت سابقه عمل كند ، مثلا اگر در اثر تاريكي شب ، شك كند كه آيا صفوف متفرّق شده يا نه ، بنا بگذارد بر اين كه متفرّق نشده و اذان

و اقامه را نگويد ، و اگر شك كند كه آيا براي آن جماعت اذان و اقامه گفته شده يا نه ، بنا بگذارد بر اين كه گفته نشده ، و اذان و اقامه را استحباباً بگويد ، و در صورتي كه حالت سابقه معلوم نيست اذان و اقامه را رجاءً بگويد.

مسأله 936

كسي كه اذان ديگري را مي شنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد ، و امّا نسبت به اقامه ، از «حَي عَلَي الصّلاةِ» تا «قَدْ قامَتِ الصّلاةُ» را رجاءً بگويد ، و مستحب است بقيّه را به قصد ذكر بگويد.

مسأله 937

كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده باشد _ چه با او گفته باشد يا نه _ در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد ، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938

اگر مرد اذان زن را بشنود ، اذان از او ساقط نمي شود ، چه شنيدن با قصد لذّت باشد و چه بدون قصد لذّت.

مسأله 939

اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد ، ولي در نماز جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافيست.

مسأله 940

اقامه بايد بعد از اذان گفته شود ، و اگر قبل از اذان گفته شود صحيح نيست ، و نيز در اقامه معتبر است كه در حال ايستادن و طهارت از حدث (با وضو يا غسل يا تيمّم) باشد.

مسأله 941

اگر جمله هاي اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد ، مثلا «حَي عَلَي الفَلاحِ» را پيش از «حَي عَلَي الصّلاةِ» بگويد ، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 942

بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد، و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد ، و نيز اگر بين اذان و اقامه و بين نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943

اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود ، پس اگر به عربي غلط بگويد ، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد ، يا مثلا ترجمه آنها را به فارسي بگويد ، صحيح نيست.

مسأله 944

اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود ، و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 945

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه ، بايد اذان را بگويد ، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه ، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946

اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه ، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد ، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه ، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947

مستحب است انسان در موقع اذان گفتن رو به قبله بايستد _ و اين استحباب در تشهّد اذان مؤكّد است _ و با وضو يا غسل باشد ، و دو انگشت را در دو گوش بگذارد ، و صدا را بلند نمايد و بكشد ، و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد ، وبين آنها حرف نزند.

مسأله 948

مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد ، و آن را از اذان آهسته تر بگويد ، و جمله هاي آن را به هم نچسباند ، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد ، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

مسأله 949

مستحب است بين اذان واقامه فاصله بيندازد به نشستن ، يا دو ركعت نماز، يا تكلّم، يا تسبيح، ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح مكروه است.

مسأله 950

مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان اعلامي معيّن مي كنند ، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد ، و اذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز
اشاره

واجبات نماز يازده چيز است: (اوّل) نيّت ، (دوم) قيام يعني ايستادن ، (سوم) تكبيرة الاحرام يعني گفتن الله اكبر در اوّل نماز ، (چهارم) ركوع ، (پنجم) سجود ، (ششم) قرائت ، (هفتم) ذكر ، (هشتم) تشهّد ، (نهم) سلام ، (دهم) ترتيب ، (يازدهم) موالات يعني پي در پي بودن اجزاي نماز.

مسأله 951

بعضي از واجبات نماز ركن است ، يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد ، عمداً باشد يا اشتباهاً ، نماز باطل مي شود ، و بعضي ديگر ركن نيست ، يعني اگر اشتباهاً كم گردد نماز باطل نمي شود.

و ركن نماز پنج چيز است: (اوّل) نيّت ، (دوم) تكبيرة الاحرام ، (سوم) قيام متّصل به ركوع ، يعني ايستادن پيش از ركوع ، (چهارم) ركوع ، (پنجم) دو سجده از يك ركعت.

و امّا نسبت به زيادي در صورتي كه عمدي باشد مطلقاً نماز باطل مي شود _ و بطلان نماز به زيادي عمدي تكبيرة الاحرام از جاهل قاصر محل اشكال است _ و در صورتي كه از روي اشتباه باشد ، اگر زيادي در ركوع يا در دو سجده از يك ركعت باشد ، نماز باطل است وگرنه باطل نيست.

نيّت
مسأله 952

انسان بايد نماز را به قصد قربت _ چنانكه در وضو گذشت و با اخلاص به جا آورد ، و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند ، يا بر زبان جاري كند ، مثل آن كه بگويد:(چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم براي انجام فرمان خداوند) بلكه در نماز احتياط جايز نيست به زبان بگويد.

مسأله 953

اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيّت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معيّن نكند ظهر است يا عصر _ نه تفصيلا و نه اجمالا _ نماز او باطل است ، و مقصود از نيّت اجمالي اين است كه مثلا نسبت به نماز ظهر قصد كند كه آنچه اوّل بر من واجب شده به جا مي آورم.

و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است ، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند ، بايد نمازي را كه مي خواند در نيّت _ اگر چه اجمالا _ معيّن كند ، مثلا نسبت به قضاي نماز ظهر ، نيّت كند آنچه را كه اوّل به ذمّه من آمده به جا مي آورم.

مسأله 954

انسان بايد از اوّل تا آخر نماز به نيّت خود باقي باشد ، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟ نداند چه بگويد ، نمازش باطل است.

مسأله 955

انسان بايد فقط براي خداوند عالم نماز بخواند ، پس كسي كه ريا كند ، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند ، نمازش باطل است ، خواه فقط براي مردم باشد يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956

اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد نمازش باطل است ، بلكه اگر نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد ، يا در وقت مخصوصي مثل اوّل وقت ، يا به طرز مخصوصي مثلا با جماعت نماز بخواند ، نمازش باطل است ، و بنابر احتياط واجب اگر مستحبّاتي را كه ظرف آنها نماز است _ مثل قنوت _ براي غير خدا به جا آورد ، نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام
مسأله 957

گفتن «اَللّهُ اَكْبَر» در اوّل هر نماز واجب و ركن است ، و بايد حروف «اَللّهُ» و حروف «اَكْبَر» و دو كلمه «اَللّهُ اَكْبَر» را پشت سر هم بگويد ، و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود ، و اگر به عربي غلط بگويد ، يا ترجمه آن را بگويد ، باطل است.

مسأله 958

احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند ، مثلا به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند ، نچسباند.

مسأله 959

احتياط مستحب آن است كه «اَللّهُ اَكْبَر» را به چيزي كه بعد آن مي خواند ، مثلا به «بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحِيمِ» نچسباند ، و اگر خواست وصل كند ، بايد «راء» «اَكْبَرُ» را پيش _ يعني ضمّه _ بدهد.

مسأله 960

موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد ، و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد ، باطل است.

مسأله 961

تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود ، و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود ، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 962

كسي كه لال است ، يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «اللّهُ اَكْبَر» را درست بگويد ، بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد ، و اگر هيچ نمي تواند بگويد ، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير زبانش را حركت دهد ، و به انگشت هم به آن اشاره كند.

مسأله 963

مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام بگويد: «يا مُحْسِنُ قَدْ اَتاكَ الْمُسِييُ وَ قَدْ اَمَرْتَ الْمُحْسِنَ اَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسِيي ، اَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ اَنَا الْمُسِييُ فَبِحَق مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد صَل عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ تَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي» يعني اي خدايي كه احسان كننده اي ، بنده بدكردار به درگاه تو آمده و تو امر كرده اي به نيكوكار كه از بدكردار بگذرد ، تو نيكوكاري و من بدكردار ، پس به حق محمّد و آل محمّد رحمت خود را برمحمّد وآل محمّد بفرست ،واز زشتيهايي كه مي داني از من سرزده بگذر.

مسأله 964

مستحب است موقع گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسأله 965

اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه ، چنانچه مشغول خواندن چيزي از قرائت شده ، به شك خود اعتنا نكند ، و اگر مشغول نشده بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966

اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه ، به شك خود اعتنا نكند ، چه مشغول خواندن چيزي شده باشد يا نه ، و احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و بعد اعاده نمايد.

قيام (ايستادن)
مسأله 967

قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام ، و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متّصل به ركوع مي گويند ركن است ، ولي قيام در غير اين دو مانند قيام موقع خواندن حمد و سوره ، و قيام بعد از ركوع ركن نيست ، و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند ، نمازش صحيح است.

مسأله 968

واجب است پيش از گفتن تكبيرة الاحرام و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه تكبير را در حال ايستادن گفته است.

مسأله 969

اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده ، بايد بايستد و به ركوع رود ، و اگر بدون اين كه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد ، چون قيام متّصل به ركوع را به جا نياورده ، نماز او باطل است.

مسأله 970

موقعي كه براي تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است ، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود ، و بنابر احتياط واجب در حال اختيار به جايي تكيه نكند ، ولي اگر از روي ناچاري باشد ، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد ، اشكال ندارد.

مسأله 971

اگر در قيام واجب براي تكبيرة الاحرام و قرائت از روي فراموشي بدن را حركت دهد ، يا به طرفي خم شود ، يا به جايي تكيه كند ، اشكال ندارد.

مسأله 972

احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن ، هر دو پا روي زمين باشد ، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد ، و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 973

كسي كه مي تواند درست بايستد ، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه ايستادن بر آن صدق نكند ، نمازش باطل است ، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر به صورت ايستادن معمولي نباشد.

مسأله 974

موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي از اذكار واجب است ، بايد بدنش آرام باشد ، و موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود ، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد ، بايد چيزي نگويد.

مسأله 975

اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبّي بگويد ذكر و نماز هر دو صحيح است ، ولي اذكار مستحبه نماز را اگر به قصد آنچه در نماز وارد شده بگويد ، بنابر احتياط بايد بدن آرام باشد ، اگر چه با آرام نبودن بدن نماز صحيح است ، ولي (بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ) را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 976

حركت دادن دست و انگشتان در موقع قرائت و ذكرهاي واجب اشكال ندارد ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.

مسأله 977

اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات اربعه بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود ، بنابر احتياط مستحب بعد از آرام گرفتن بدن ، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978

كسي كه در بين نماز از ايستادن عاجز شود و عجزش تا آخر وقت باقي نباشد ، بايد نماز را در حال قدرت ايستاده بخواند ، و در صورتي كه عجزش تا آخر وقت باقي باشد ، بايد بقيّه نماز را نشسته بخواند ، و همچنين اگر از نشستن هم عاجز شود ، بايد خوابيده بخواند ، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد قرائت و اذكار واجبه را نخواند ، و حكم اذكار مستحبه در اين مسأله و مسائل بعد در مسأله«975» گذشت.

مسأله 979

تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند ، نبايد بنشيند ، مثلا كسي كه موقع ايستادن بدنش حركت مي كند ، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد ، يا بدنش را كج كند ، يا خم شود ، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد به گونه اي كه در اين سه صورت ايستادن صدق كند ، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند ، ولي اگر به هيچ قسم نتواند بايستد ، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980

تا انسان مي تواند بنشيند ، نبايد خوابيده نماز بخواند ، و اگر نتواند راست بنشيند ، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند ، و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند ، بايد به طوري كه در احكام قبله گذشت ، به پهلوي راست بخوابد ، و اگر نمي تواند ، به پهلوي چپ بخوابد ، و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 981

كسي كه نشسته نماز مي خواند ، اگر بعد از خواندن حمد و سوره يا تسبيحات بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد ، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود ، و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 982

كسي كه خوابيده نماز مي خواند ، اگر در بين نماز بتواند بنشيند ، بايد مقداري را كه مي تواند ، نشسته بخواند ، و نيز اگر مي تواند بايستد ، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند ، ولي تا بدنش آرام نگرفته ، بايد قرائت و اذكار واجبه را نخواند.

مسأله 983

كسي كه نشسته نماز مي خواند ، اگر در بين نماز بتواند بايستد ، بايد مقداري را كه مي تواند ، ايستاده بخواند ، ولي تا بدنش آرام نگرفته ، بايد قرائت و اذكار واجبه نماز را نخواند.

مسأله 984

كسي كه مي تواند بايستد ، اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود ، يا ضرري به او برسد ، مي تواند نشسته نماز بخواند ، و اگر از نشستن هم بترسد ، مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985

اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت مي تواند ايستاده نماز بخواند ، بهتر است نماز را تأخير بيندازد ، پس اگر نتوانست بايستد ، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را به جا آورد ، و همچنين كسي كه در اوّل وقت به پهلو يا خوابيده مي تواند نماز بخواند بهتر است نماز را تأخير بيندازد ، و در آخر وقت مطابق وظيفه رفتار نمايد ، و در صورتي كه اوّل وقت نماز را خوانده و آخر وقت برايش قدرت بر ايستادن يا نشستن پيدا شد ، بايد نماز را دوباره به صورتي كه قدرت پيدا كرده به جا آورد.

مسأله 986

مستحب است در حال ايستادن فقرات پشت و گردن را راست نگهدارد ، و شانه ها را پايين بيندازد ، و دستها را روي رانها بگذارد ، و انگشتها را به هم بچسباند ، و جاي سجده را نگاه كند ، و سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد ، و با خضوع و خشوع باشد ، و پاها را پس و پيش نگذارد ، و اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد ، و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت
مسأله 987

در ركعت اوّل و دوم نمازهاي واجب يوميّه ، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند ، و در نماز سوره والضّحي و الم نشرح ، و همچنين سوره فيل و لأيلاف ، يك سوره حساب مي شود.

مسأله 988

اگر وقت نماز تنگ باشد ، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند ، مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند ، نبايد سوره را بخواند ، و از مريض و كسي كه در حاجتي عجله دارد سوره ساقط است ، و اگر خواند نبايد به قصد جزئيّت نماز بخواند ، بلكه مي تواند به قصد قرائت قرآن بخواند.

مسأله 989

اگر عمداً سوره را پيش از حمد به قصد جزئيّت بخواند نمازش باطل است ، و اگر اشتباهاً بخواند و در بين آن يادش بيايد ، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد ، سوره را از اوّل بخواند.

مسأله 990

اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد ، نمازش صحيح است.

مسأله 991

اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده ، بايد بخواند ، و اگر بفهمد سوره را نخوانده ، بايد فقط سوره را بخواند ، ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده ، بايد اوّل حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند ، و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره ، يا سوره تنها ، يا حمد تنها را نخوانده ، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 992

اگر در نماز واجب يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مسأله «361» گذشت ، عمداً بخواند ، واجب است بعد از قرائت آيه سجده سجده تلاوت را به جا آورد ، و در اين صورت بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و اعاده نمايد ، و همچنين است اگر معصيت كرد و به جا نياورد.

مسأله 993

اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد ، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد ، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند ، و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد ، احتياطاً به سجده اشاره نموده و سوره را تمام كند ، و سوره ديگري هم به قصد قربت مطلقه _ يعني اگر وظيفه اش سوره ديگري است اين همان باشد وگرنه به عنوان قرائت قرآن باشد _ بخواند ، و بعد از نماز بايد سجده آن را به جا آورد.

مسأله 994

اگر در نماز آيه سجده را گوش دهد ، نمازش صحيح است ، و به قصد سجده تلاوت اشاره كند ، و بنابر احتياط مستحب بعد از نماز به نحو متعارف هم سجده آن را به جا آورد.

مسأله 995

در نماز مستحبّي خواندن سوره لازم نيست ، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن و مانند آن واجب شده باشد ، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبّي ، مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد ، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد ، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996

در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه ، مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد سوره جمعه ، و در ركعت دوم بعد از حمد سوره منافقون را بخواند ، و اگر مشغول يكي از اينها شود ، بنابر احتياط مستحب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 997

اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) يا سوره (قُلْ يا أيّهَا الكافِرُونَ) شود ، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ، ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه ، اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقون ، يكي از آن دو سوره را بخواند ، مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقون را بخواند ، و احتياط مستحب اين است كه بعد از تجاوز نصف رها ننمايد.

مسأله 998

اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) يا سوره (قُلْ يا أيّهَا الكافِرُونَ) را بخواند ، اگر چه به نصف آن نرسيده باشد ، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقون را بخواند.

مسأله 999

اگر در نماز غير سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) و (قُلْ يا أيّهَا الكافِرُونَ) سوره ديگري بخواند تا از نصف تجاوز نكرده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند ، و بنابر احتياط واجب بعد از تجاوز از نصف تا دو ثلث رها نكند ، و پس از اينكه به دو ثلث رسيد رها كردن آن و عدول به سوره ديگر جايز نيست.

مسأله 1000

اگر مقداري از سوره را فراموش كند ، يا از روي ناچاري _ مثلا به واسطه تنگي وقت ، يا جهت ديگر _ نشود آن را تمام نمايد ، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند اگر چه از دو ثلث گذشته باشد ، يا سوره اي را كه مي خوانده (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) يا (قُلْ يا أيّهَا الكافِرُونَ) باشد.

مسأله 1001

بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشاء را بلند بخواند ، و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1002

مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشاء مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتّي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1003

زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشاء را بلند يا آهسته بخواند ، و اگر نامحرم صدايش را بشنود _ بنابر احتياط واجب _ آهسته بخواند ، ولي در صورتي كه شنواندن بر زن حرام باشد _ مثل اين كه قرائت را با خضوع در قول و صداي ظريف بخواند و نامحرم بشنود _ جايز نيست بلند بخواند ، و اگر خواند نمازش باطل است.

مسأله 1004

اگر در جايي كه بايد نماز را بلند بخواند عمداً آهسته بخواند ، يا در جايي كه بايد آهسته بخواند عمداً بلند بخواند ، نمازش باطل است ، ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است ، و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده ، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005

اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند _ مثل اين كه آنها را با فرياد بخواند _ نمازش باطل است.

مسأله 1006

انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه صحيح به جا آورد ، و كسي كه به هيچ وجه نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد ، بايد به هر طور كه مي تواند بخواند ، و احتياط مستحب آن است كه آنچه را كه امام از مأموم تحمّل مي كند ، اگر نتواند ياد بگيرد ، نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 1007

كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد ، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد ، و اگر وقت تنگ است ، در صورتي كه ممكن باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008

مزد گرفتن براي ياد دادن مستحبات نمازجايز است و احتياط واجب آن است كه براي ياد دادن واجبات نماز مزد نگيرد.

مسأله 1009

اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند و مقصّر باشد ، يا عمداً آن را نگويد ، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد ، مثلا به جاي (ض) ، (ظ) بگويد ، يا جايي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود ، زير و زبر بدهد ، يا تشديد را نگويد ، نماز او باطل است.

مسأله 1010

اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند ، و در نماز همان طور بخواند ، و بعد بفهمد غلط خوانده ، در صورتي كه در اعتقاد به صحّت قاصر بوده ، نمازش صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه دوباره نماز را بخواند ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد ، و در صورتي كه مقصّر بوده بايد دوباره بخواند ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1011

اگر نداند مثلا كلمه اي به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد ، و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند ، در صورتي كه قصد جزئيّت داشته باشد به آنچه كه صحيح است و به غير آن هم عرفاً ذكر غلط يا قرآن غلط گفته شود _ مثل آن كه در ( اِهْدِنَا الصّراطَ المُسْتَقِيمَ ) مستقيم را يك مرتبه با (س) و يك مرتبه با (ص) بخواند _ نمازش صحيح است ، و در صورتي كه كلام آدمي گفته شود ، نمازش باطل است ، و همچنين است اگر مثلا زير و زبر كلمه اي را نداند ، ولي اگر در آخر كلمه اي باشد كه وقف بر آن جايز است و هميشه وقف كند يا وصل به سكون نمايد ، ياد گرفتن حركت آخر آن كلمه واجب نيست ، و نمازش صحيح است.

مسأله 1012

اگر در كلمه اي واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد ، و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه باشد ، مثل كلمه (سُوْء) و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد ، مثل (جآءَ) و نيز اگر در كلمه اي ياء باشد و حرف پيش از ياء در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از ياء در آن كلمه همزه باشد مثل (جِئ) بنابر احتياط مستحب اين سه حرف را با مد _ يعني با كشيدن _ بخواند.

و اگر بعد از اين حروف _ واو و الف و ياء _ به جاي همزه حرفي باشد كه ساكن است _ يعني زير و زبر و پيش

ندارد _ بايد اين سه حرف را مد بدهد ، مثلا در (وَ لاَ الضّآلِّينَ) كه بعد از الف حرف لام ساكن است ، بايد الف آن را با مد بخواند ، و چنانچه به دستوري كه در اين صورت بيان شد رفتار نكند ، نمازش باطل است.

مسأله 1013

احتياط واجب آن است كه در نماز وقف به حركت ننمايد ، و معناي وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد ، مثلا بگويد: (الرّحْمنِ الرّحِيمِ) و ميم (الرّحِيمِ) را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد: (مالِكِ يَوْمِ الدّينِ).

و احتياط مستحب آن است كه وصل به سكون ننمايد ، و معناي وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را نگويد ، و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند ، مثل آن كه بگويد: (الرّحْمنِ الرّحِيم) و ميم (الرّحِيم) را زير ندهد ، و بدون فاصله (مالِكِ يَوْمِ الدّينِ) را بگويد.

مسأله 1014

در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند ، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد ، يعني يك مرتبه بگويد: (سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ) و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد ، و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد ، و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1015

در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016

بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1017

اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند ، بنابر احتياط واجب بايد ( بِسْمِ اللّهِ ) آن را هم آهسته بخواند.

مسأله 1018

كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند ولي مي تواند حمد را درست بخواند ، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1019

اگر در دو ركعت اوّل نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد ، چنانچه پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند ، و اگر در ركوع يا بعد از آن بفهمد ، نمازش صحيح است.

مسأله 1020

اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اوّل است حمد بخواند ، يا در دو ركعت اوّل نماز با اين كه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند _ چه پيش از ركوع بفهمد و چه بعد از آن _ نمازش صحيح است.

مسأله 1021

اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد ، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد ، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند ، ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده ، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022

كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند ، اگر بدون قصد _ حتّي قصد انجام آنچه كه بر او واجب است _ مشغول خواندن حمد شود ، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1023

در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند ، مثلا بگويد: (اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ) يا بگويد: «اَللّهُمَ اغْفِرْ لِي».

و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع _ اگر چه مشغول گفتن استغفار يا بعد از فراغ از آن باشد _ شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه ، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024

اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، و اگر پيش از رسيدن به حد ركوع شك كند ، لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1025

هرگاه بعد از فراغ از آيه اي شك كند كه آيه يا كلمه اي از آن را درست گفته يا نه ، به شك خود اعتنا نكند ، چه داخل در غير آن شده يا نشده باشد ، و اگر قبل از فراغ از آيه شك كند كه كلمه اي از آيه را درست گفته يا نه ، بايد به شك خود اعتنا كند و دوباره آن كلمه و ما بعد آن را به طور صحيح بگويد ، اگر چه به تكرار ما قبل آن كلمه باشد ، و در هر دو صورت تكرار آن آيه يا كلمه و ما بعد آن براي احراز صحّت اشكال ندارد تا به حد وسواس نرسد ، كه در اين صورت دوباره گفتن حرام است ، ولي بطلان نماز محل اشكال است ، و احتياط واجب اين است كه نمازش را تمام كرده و دوباره بخواند.

مسأله 1026

مستحب است در ركعت اوّل پيش از خواندن حمد بگويد: (اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشّيْطانِ الرّجِيمِ) و در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر (بِسْمِ اللّهِ) را بلند بگويد ، و حمد و سوره را شمرده بخواند ، و در آخر هر آيه وقف كند ، يعني آن را به آيه بعد نچسباند ، و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد ، و اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام ، و اگر فرادي مي خواند بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد: (اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمِينَ) و بعد از خواندن سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) يك يا دو يا سه مرتبه (كَذلِكَ اللّهُ رَبّي) يا سه مرتبه (كَذلِكَ اللّهُ رَبّنا) بگويد ، و بعد از خواندن سوره كمي صبر

كند ، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027

مستحب است در تمام نمازها در ركعت اوّل ، سوره (اِنّا اَنْزَلْناهُ) و در ركعت دوم سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) را بخواند.

مسأله 1028

مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز ، سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) را نخواند.

مسأله 1029

خواندن سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030

سوره اي را كه در ركعت اوّل خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند ، ولي اگر سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع
مسأله 1031

در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه سر انگشتها به زانو برسد ، و اين عمل را ركوع مي گويند ، و احوط آن است كه بتواند دست را به زانو بگذارد.

مسأله 1032

اگر به اندازه ركوع خم شود ولي سر انگشتها را به زانو نگذارد ، اشكال ندارد.

مسأله 1033

هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد ، مثلا به چپ يا راست خم شود ، اگر چه دستهاي او به زانو برسد صحيح نيست.

مسأله 1034

خم شدن بايد به قصد ركوع باشد ، پس اگر به قصد كار ديگر _ مثلا براي كشتن جانوري _ خم شود ، نمي تواند آن را ركوع حساب كند ، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود ، و به واسطه اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1035

كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد ، مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد ، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد ، بايد به اندازه متعارف خم شود.

مسأله 1036

كسي كه نشسته ركوع مي كند ، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد ، و احوط آن است كه به قدري خم شود كه اگر ايستاده ركوع مي كرد به همان مقدار خم مي شد.

مسأله 1037

در حال اختيار واجب است در ركوع سه مرتبه (سُبْحانَ اللّهِ) يا يك مرتبه (سُبْحانَ رَبّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ) يا هر ذكري كه به اين مقدار باشد بگويد ، و احتياط مستحب آن است كه تسبيح را به صورتي كه بيان شد بر ذكر ديگر مقدم بدارد ، و در تنگي وقت و در حال ناچاري گفتن يك (سُبْحانَ اللّهِ) كافيست.

مسأله 1038

ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود ، و مستحب است آن را ( سُبْحانَ رَبّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ ) سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039

در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد ، و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد ، بنابر احتياط واجب آرام بودن بدن لازم است ، و اگر به قصد مطلق ذكر بگويد لازم نيست.

مسأله 1040

اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود ، بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد ، ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود ، يا انگشتان را حركت دهد ضرري ندارد.

مسأله 1041

اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد ، نمازش باطل است ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد ، كه نمازش از جهت اين زياده باطل نمي شود.

مسأله 1042

اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب عمداً سر از ركوع بر دارد ، نمازش باطل است ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد ، كه از اين جهت نمازش باطل نمي شود ، و اگر سهواً سر بر دارد ، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده ، بايد در حال آرامي بدن ذكر را بگويد ، و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد ، نمازش صحيح است.

مسأله 1043

در موارد ضرورت جايز است به يك (سُبْحانَ اللّهِ) در ذكر ركوع اكتفا كند ، و احتياط مستحب آن است كه دو (سُبْحانَ اللّهِ) ديگر را در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1044

اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد ، نمازش صحيح است ، ولي بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود ، ذكر واجب را بگويد.

مسأله 1045

هرگاه نتواند به اندازه ركوع شرعي _ كه در مسأله «1031» گذشت _ خم شود بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع شرعي را به جا آورد ، و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند ركوع شرعي را به جا آورد ، در صورتي كه متمكّن از ركوع عرفي است ، بنابر احتياط واجب بايد ركوع عرفي را به جا آورد ، و به سر هم در حال قيام اشاره به ركوع بنمايد ، و اگر نتواند به اندازه ركوع عرفي هم خم شود ، يا هيچ نتواند خم شود ، بنابر احتياط واجب موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند ، و نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن در حال ايستادن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1046

كسي كه وظيفه اش اين است كه براي ركوع با سر اشاره كند ، اگر نتواند با سر اشاره كند بايد به نيّت ركوع چشمها را ، هم بگذارد ، و ذكر آن را بگويد ، و به نيّت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند ، و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب خود نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1047

كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند حتّي به مقدار عرفي آن ، و فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود ، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد ، و در صورتي كه خم شدنش در حال نشستن به حدي باشد كه ركوع عرفي براي نشسته صدق كند ، احتياط واجب اين است كه نماز ديگري هم بخواند ، و موقع ركوع آن بنشيند و به همان اندازه خم شود.

مسأله 1048

اگر بعد از رسيدن به حد ركوع سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود ، نمازش باطل است ، و اگر بعد از آن كه به اندازه ركوع خم شد به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع بر گردد ، در صورتي كه به همان حالت خميدگي برگردد تا به حد ركوع برسد ، نمازش باطل نيست.

مسأله 1049

بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد ، و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود ، و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1050

اگر ركوع را فراموش كند ، و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد ، بايد بايستد بعد به ركوع رود ، و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع بر گردد ، نمازش باطل است.

مسأله 1051

اگر بعد از آن كه پيشاني به زمين رسيد يادش بيايد كه ركوع نكرده ، بايد برگردد و ركوع را بعد از ايستادن به جا آورد و نمازش صحيح است ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي زيادي سجده به جا آورد ، و احتياط مستحب آن است كه دوباره نماز را اعاده نمايد ، و اگر در سجده دوم يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1052

مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد ، و در ركوع زانوها را به عقب دهد ، و پشت را صاف نگهدارد ، و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد ، و بين دو قدم را نگاه كند ، و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد ، و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد ، در حال آرامي بدن بگويد: (سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ).

مسأله 1053

مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند ، و زانوها را به عقب ندهند.

سجود
مسأله 1054

نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب ، بعد از ركوع دو سجده كند ، يعني پيشاني را به قصد خضوع به زمين بگذارد ، و در سجده نماز واجب است كه كف دو دست و دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

مسأله 1055

دو سجده روي هم يك ركن است ، و اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي در يك ركعت هر دو را ترك كند ، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد ، نمازش باطل است.

مسأله 1056

اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند ، نمازش باطل مي شود ، و اگر سهواً يك سجده كم يا زياد كند حكم آن خواهد آمد.

مسأله 1057

اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد ، سجده نكرده است اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد ، ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند ، يا سهواً ذكر نگويد ، سجده صحيح است.

مسأله 1058

در حال اختيار واجب است در سجده سه مرتبه (سُبْحانَ اللّهِ) يا يك مرتبه (سُبْحانَ رَبّيَ الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ) يا هر ذكري كه به اين مقدار باشد بگويد ، و احتياط مستحب آن است كه تسبيح را بر مطلق ذكر مقدّم بدارد ، و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود ، و مستحب است (سُبْحانَ رَبّيَ الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ) را سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.

مسأله 1059

در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ در موقع گفتن ذكر مستحب ، در صورتي كه آن را به قصد ذكر در سجده بگويد.

مسأله 1060

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد ، عمداً ذكر سجده را بگويد ، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بر دارد ، نماز باطل است ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد ، كه در اين صورت در هر دو فرض ، نماز صحيح است.

مسأله 1061

اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است ، بايد دوباره در حال آرام بودن بدن ذكر را بگويد.

مسأله 1062

اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت بفهمد پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر بر داشته ، نمازش صحيح است.

مسأله 1063

اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد ، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بر دارد ، در صورتي كه جاهل قاصر نباشد نماز باطل مي شود ، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست ، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد ، اشكال ندارد.

مسأله 1064

اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بر دارد ، نمي تواند دوباره به زمين بگذارد ، و بايد آن را يك سجده حساب كند ، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بر دارد ، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065

بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066

جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي سر انگشتان پاي او بلندتر يا پست تر از چهار انگشت بسته نباشد ، و بنابر احتياط واجب از جاي زانوهاي او هم بلندتر يا پست تر از اين مقدار نباشد.

مسأله 1067

در زمين سراشيب كه شيب آن درست معلوم نيست ، اگر جاي پيشاني از جاي سر انگشتهاي پاي او و زانوهايش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر يا پست تر باشد ، بنابر احتياط نماز او باطل است.

مسأله 1068

اگر پيشاني را اشتباهاً بر چيزي بگذارد كه از جاي انگشتهاي پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است ، چنانچه بلندي آن به قدري است كه نمي گويند در حال سجده است ، بايد سر را بردارد و بر چيزي كه بلند نيست يا بلنديش به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد ، و اگر بلندي آن به قدري است كه مي گويند در حال سجده است ، بايد پيشاني را از روي آن بر روي چيزي كه بلنديش به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد ، و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست ، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1069

بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند ، چيزي فاصله نباشد ، پس اگر مُهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد ، سجده باطل است ، ولي اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070

در سجده بايد دو كف دست را به زمين بگذارد ، و در حال ناچاري بايد پشت دست را بر زمين بگذارد ، و اگر پشت دست هم ممكن نباشد _ بنابر احتياط واجب _ مچ دست را به زمين بگذارد ، و چنانچه آن را هم نتواند ، تا آرنج هر جا را كه مي تواند به زمين بگذارد ، و اگر آن هم ممكن نيست بازو را بگذارد.

مسأله 1071

در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد ، هر چند احتياط مستحب اين است كه سر دو انگشت بزرگ را به زمين بگذارد ، و اگر انگشتهاي ديگر پا ، يا روي پا را به زمين بگذارد ، يا به واسطه بلند بودن ناخن ، شست به زمين نرسد نماز باطل است ، و كسي كه به واسطه ندانستن مسأله نمازهاي خود را اين طور خوانده ، اگر مقصّر است بايد دوباره بخواند ، و اگر قاصر است نمازش صحيح است.

مسأله 1072

كسي كه مقداري از شست پايش بريده ، بايد بقيّه آن را به زمين بگذارد ، و اگر چيزي از آن نمانده يا اگر مانده خيلي كوتاه است ، احتياط واجب آن است كه بقيّه انگشتان را به زمين بگذارد ، و اگر هيچ انگشت ندارد ، بايد هر مقدار كه از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1073

اگر به طور غير معمول سجده كند ، مثلا سينه و شكم را به زمين بچسباند ، يا پاها را دراز كند ، اگر چه هفت عضوي كه بيان شد به زمين برسد ، بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1074

مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد ، ولي اگر مثلا مهر را روي فرش نجس بگذارد ، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد ، اشكال ندارد.

مسأله 1075

اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد ، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند ، و اگر ممكن نيست بايد آنچه را كه سجده بر آن صحيح است گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر آن بگذارد ، و احتياط مستحب آن است كه آن گودال در زمين باشد.

مسأله 1076

اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را فرا گرفته باشد ، بنابر احتياط واجب به يكي از دو طرف پيشاني و چانه _ اگر چه به تكرار نماز باشد _ سجده كند ، و اگر ممكن نيست فقط به چانه ، و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد براي سجده اشاره كند.

مسأله 1077

كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند بايد به قدري كه مي تواند خم شود ، و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1078

اگر چيز بلندي نباشد كه مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است روي آن بگذارد ، لازم است كه مهر يا چيز ديگر را با دست بلند كرده و بر آن سجده نمايد ، و در صورتي كه خودش نتواند ، ديگري بلند كند و او بر آن سجده نمايد.

مسأله 1079

كسي كه هيچ نمي تواند سجده نمايد ، بايد براي سجده با سر اشاره كند ، و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد ، و اگر با چشمها هم نمي تواند اشاره كند ، بايد در قلب نيّت سجده كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1080

اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود ، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد ، و اين يك سجده حساب مي شود ، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه ، و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد ، روي هم يك سجده حساب شدن محل اشكال است ، اگر چه يك سجده يقيناً آورده شده ، پس اگر ذكر نگفته باشد ، بنابر احتياط واجب به قصد آنچه به او امر دارد _ اعم از واجب و مستحب _ ذكر بگويد.

مسأله 1081

جايي كه انسان بايد تقيّه كند ، مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد ، و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود ، ولي اگر بتواند بر حصير يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح مي باشد طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد ، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1082

اگر روي تشك پر يا چيز ديگري كه استقرار بر آن حاصل نمي شود سجده كند باطل است.

مسأله 1083

اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند ، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او حرجي نيست ، بايد سجده و تشهّد را به طور معمول به جا آورد ، و اگر حرجي باشد در حالي كه ايستاده براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند ، و نمازش صحيح است.

مسأله 1084

در ركعت اوّل و ركعت سومي كه تشهّد ندارد _ مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشاء _ بنابر احتياط مستحب بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1085

سجده بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي و پوشاكي كه از زمين مي رويد _ مانند چوب و برگ درخت _ باشد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي ، مانند گندم و جو و پنبه ، و چيزهايي كه زمين و روييدني از زمين بر آنها صدق نمي كند ، مانند طلا و نقره و قير و زفت و امثال اينها صحيح نيست ، و همچنين است بنابر احتياط واجب سجده بر سنگهاي گرانبها مانند زمرّد و فيروزه.

مسأله 1086

سجده بر برگ مَوْ تا وقتي كه معمولا خوردني است جايز نيست.

مسأله 1087

سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است ، مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1088

سجده بر گُلهايي كه خوراكي نيستند صحيح است ، و امّا دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد چنانچه خود آنها خوردني باشد سجده بر آنها صحيح نيست ، و بنابر احتياط مستحب بر دواهايي كه مي جوشانند يا دَمْ مي كنند و از آب آنها استفاده مي كنند ، سجده نكند.

مسأله 1089

سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از جاها معمول است و در جاهاي ديگر معمول نيست ، و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

مسأله 1090

سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند اينها سجده نكند.

مسأله 1091

اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است _ مثلا از كاه _ ساخته باشند ، مي شود بر آن سجده كرد ، ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد محل اشكال است.

مسأله 1092

براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيّد الشهداء (عليه السلام) مي باشد ، بعد از آن خاك ، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1093

اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد ، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند ، بايد به لباسش سجده كند به شرط آن كه از حرير و ابريشم نباشد ، و احوط اين است كه لباسي كه از پنبه و كتان است بر غير آن مانند لباسي كه از پشم و كرك است مقدّم بدارد.

و اگر لباس ميسر نشد _ بنابر احتياط واجب _ بر فيروزه و عقيق و امثال اينها و بر كاغذي كه از پنبه ساخته اند سجده كند ، و اگر آن هم فراهم نشد ، بر كاغذي كه از ابريشم و حرير ساخته اند سجده كند ، و اگر آن هم ميسّر نشد ، بر هر چيز ديگري كه در حال اختيار سجده بر آن جايز نيست سجده نمايد ، ولي احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است ، بر غير آن از چيزهايي كه سجده بر آنها جايز نيست سجده نكند ، و اگر پشت دست هم ميسّر نشد ، تا پنبه و كتان و قير و زفت فراهم مي شود ، بر چيز ديگر سجده نكند.

مسأله 1094

سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است.

مسأله 1095

اگر در سجده اوّل مهر به پيشاني بچسبد ، بايد براي سجده دوّم مهر را بر دارد.

مسأله 1096

اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود ، و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقتوسعت دارد بايدنماز را بشكند، و اگر وقت تنگ است بايد به ترتيبي كه در مسأله«1093» گذشت ، عمل نمايد.

مسأله 1097

هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است ، چنانچه وقت نماز وسعت دارد و ممكن است بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است سجده نمايد پيشاني را از روي آن بر داشته و بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است سجده نمايد ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر ممكن نيست نماز را از سر گيرد ، و چنانچه وقت تنگ است به ترتيبي كه در مسأله «1093» گذشت عمل نمايد.

مسأله 1098

اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است ، بايد بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است سجده نمايد ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر اين كار در دو سجده از يك ركعت اتّفاق افتاد نمازش باطل است.

مسأله 1099

سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد ، و بعضي از مردم كه مقابل قبر امامان (عليهم السلام) پيشاني را بر زمين مي گذارند ، اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد ، وگرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده
مسأله 1100

در سجده چند چيز مستحب است:

1 _ كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملا ايستاد ، و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آن كه كاملا نشست ، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 _ موقعي كه مي خواهد به سجده برود ، مرد اوّل دستها را ، و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.

3 _ بيني را به مُهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد

4 _ در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 _ در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد ، و اين دعا را بخواند:

«يا خَيْرَ الْمَسْؤُلِينَ وَ يا خَيْرَ الْمُعْطِينَ اُرْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عِيالِي مِنْ فَضْلِكَ الْواسعِ فَاِنّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ».

(يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند ، و اي بهترين عطا كنندگان ، از فضل فراگير خودت به من و عيال من روزي بده ، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي)

6 _ بعد از سجده بر ران چپ بنشيند ، و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 _ بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 _ بعد از سجده اوّل بدنش كه آرام گرفت «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ» بگويد.

9 _ سجده را طول بدهد ، و در موقع نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

10 _

براي رفتن به سجده دوم ، در حال آرامي بدن «اَللّهُ اَكْبَرُ» بگويد.

11 _ در سجده ها صلوات بفرستد.

12 _ در موقع بلند شدن  ، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 _ مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند ، و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند ، و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند ، و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند.

و مستحبات ديگر سجده در كتابهاي مفصّل ذكر شده است.

مسأله 1101

قرآن خواندن در سجده مكروه است ، و نيز مكروه است براي بر طرف كردن گرد و غبار ، جاي سجده را فوت كند ، و اگر در اثر فوت كردن حرفي از دهان عمداً بيرون آيد ، حكم آن در مبطلات نماز (ششم) ذكر شده است.

و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصّل ذكر شده است.

سجده واجب قرآن
مسأله 1102

در هر يك از چهار سوره ( والنجم ) و ( اقرأ ) ( الم تنزيل ) ( حم سجده _ فصلت _ ) يك آيه سجده است كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد ، بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند ، و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد ، مگر در حال نماز باشد ، كه در اين صورت بايد به دستوري كه در مسأله «992 و 993 و 994» گذشت عمل كند ، و امّا اگر بدون اختيار آيه سجده را بشنود ، احتياط مستحب اين است كه سجده كند.

مسأله 1103

اگر انسان موقعي كه آيه سجده را گوش مي دهد خودش نيز بخواند بايد دو سجده كند.

مسأله 1104

در غير نماز ، اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا گوش دهد ، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1105

اگر انسان از بچّه غير مميّز كه خوب و بد را نمي فهمد ، يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد ، يا مثلا از گرامافون يا نوار ضبط صوت آيه سجده را استماع كند ، سجده واجب نيست ، ولي اگر شخصي در ايستگاه راديو آيه سجده را به قصد اين كه از قرآن است بخواند و انسان به وسيله راديو گوش دهد ، سجده واجب است.

مسأله 1106

در سجده واجب قرآن بايد جاي انسان غصبي نباشد ، و بنابر احتياط واجب جاي پيشاني او از جاي سر انگشتانش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد ، و لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد ، و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد در لباس او شرط نيست.

مسأله 1107

در سجده واجب قرآن بايد پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است گذاشته ، و بنابر احتياط واجب جاهاي ديگر بدن را كه در سجده نماز ذكر شد بر زمين بگذارد.

مسأله 1108

هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده بر زمين بگذارد ، اگر چه ذكر نگويد كافيست ، و گفتن ذكر مستحب است ، و بهتر اين است كه بگويد: «لا اِلهَ اِلا اللّهُ حَقّاً حَقّاً لا اِلهَ اِلا اللّهُ اِيْماناً وَ تَصدِيْقاً ، لا اِلهَ اِلا اللّهُ عُبُودِيّةً و رِقّاً ، سَجَدْتُ لَكَ يا رَب تَعَبّداً وَ رِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعِيفٌ خائِفٌ مُسْتَجِيرٌ».

تشهّد
مسأله 1109

در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و مستحب ، و ركعت سوم نماز مغرب ، و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشاء بايد انسان بعد از سجده دوم تشهّد بخواند ، يعني بگويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ ، وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد» و احتياط واجب آن است كه به غير كيفيت ذكر شده نگويد ، و در نماز وتر هم تشهّد لازم است ، و در نمازهاي واجب بايد بعد از سجده دوم بنشيند ، و در حال آرام بودن بدن تشهّد را بخواند ، ولي نشستن و آرام بودن بدن در نمازهاي مستحب واجب نيست.

مسأله 1110

كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1111

اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده ، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد ، و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند.

و بنابر احتياط مستحب بعد از نماز ، براي ايستادن بي جا دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد ، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز _ بنابر احتياط مستحب _ تشهّد را قضا كند ، و بايد براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1112

مستحب است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند ، و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد ، و پيش از تشهّد بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا بگويد:

«بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيْرُ الاَْسْماءِ لِلّهِ» و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد ، و انگشتها را به يكديگر بچسباند ، و به دامان خود نگاه كند ، و بعد از صلوات در تشهّد اوّل بگويد: «وَ تَقَبّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ».

مسأله 1113

مستحب است زنها در وقت خواندن تشهّد رانها را به هم بچسبانند.

سلام نماز
مسأله 1114

بعد از تشهّد ركعت آخر نماز مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْكَ اَيّهَا النَبِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» و بعد از آن بايد بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصالِحِينَ» يا بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ» و مستحب است كه به جمله «اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ» جمله «وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» را اضافه نمايد ، و در صورتي كه «اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصالِحِينَ» را اوّل بگويد مستحب است كه بعد از آن «اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» را هم بگويد.

مسأله 1115

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند _ مثل پشت به قبله كردن _ انجام نداده ، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1116

اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند _ مثل پشت به قبله كردن _ انجام داده باشد ، نمازش باطل است ، و اگر موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است ، ولي كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده است ، بنابر احتياط نمازش باطل است.

ترتيب
مسأله 1117

اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند ، نماز باطل مي شود ، مثل آن كه سوره را پيش از حمد بخواند ، مگر اين كه به هم خوردن ترتيب در غير دو ركن باشد و آن شخص هم جاهل قاصر باشد ، كه در اين صورت نماز صحيح است.

مسأله 1118

اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد ، مثلا پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد ، نماز باطل مي شود.

مسأله 1119

اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد ، مثلا پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند ، بايد ركن را به جا آورد ، و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1120

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد ، مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود ، نمازش صحيح است.

مسأله 1121

اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد ، مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند ، بايد

آنچه را فراموش كرده به جا آورد ، و بعد از آن ، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122

اگر سجده اوّل را به خيال اين كه سجده دوم است ، يا سجده دوم را به خيال اين كه سجده اوّل است به جا آورد ، نماز صحيح است ، و سجده اوّل او سجده اوّل ، و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

موالات
مسأله 1123

انسان بايد نماز را با موالات بخواند ، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهّد را پشت سر هم به جا آورد و بين آنها به اندازه اي فاصله نيندازد كه صورت نماز بهم بخورد ، و همچنين چيزهايي را كه در نماز مي خواند ، به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند ، و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند ، نمازش باطل است.

مسأله 1124

اگر در نماز عمداً بين حرفها يا كلمات به قدري فاصله بيندازد كه صورت كلمه يا تركيب كلمات به هم بخورد ، نمازش باطل است ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد و آن فاصله به قدري باشد كه صورت نماز از بين نرود و در تكبيرة الاحرام هم نباشد.

و اگر سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد ، و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود و در تكبيرة الاحرام نباشد ، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد ، بايد آن حرفها يا كلمات را دوباره به طور معمول بخواند ، و در صورتي كه چيزي بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد ، و اگر مشغول ركن بعد شده باشد نمازش صحيح است ، و اگر ركني بعد از آن نباشد مانند تشهّد آخر ، چنانچه قبل از سلام ملتفت بشود ، بايد آن قسمت و ما بعد آن را دوباره بخواند ، و اگر بعد از سلام ملتفت شود نمازش صحيح است.

و امّا اگر بين حروف يا كلمات سلام ، به قدري فاصله انداخت كه موالات فوت شد وظيفه اش همان است كه در فراموشي سلام در مسأله «1115 و 1116» گذشت.

مسأله 1125

طول دادن ركوع و سجود، و خواندن سوره هاي بزرگ موالات را به هم نمي زند.

[مستحبات نماز]
قنوت
مسأله 1126

در تمام نمازهاي واجب و مستحب ، بعد از قرائت و قبل از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند ، و در نماز شفع احوط آن است كه به رجاء مطلوبيت بخواند ، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد ، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است.

و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد ، و نماز آيات پنج قنوت ، و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت ، و در ركعت دوم چهار قنوت دارد ، و احتياط واجب آن است كه قنوت ها در نماز عيد فطر و قربان ترك نشود.

مسأله 1127

مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت ، و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد ، و غير شست انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند ، و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1128

در قنوت هر چه بر زبان بيايد از دعا و مناجات و ذكر ، اگر چه يك «سُبْحانَ اللّهِ» باشد كافيست ، و بهتر است بگويد: «لا اِلهَ اِلا اللّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ ، لا اِلهَ اِلا اللّهُ العَلِي الْعَظِيمُ ، سُبْحانَ اللّهِ رَب السّمَواتِ السّبْعِ وَ رَب الاَْرَضِينَ السّبْعِ وَ ما فِيْهِن وَ ما بَيْنَهُن وَ رَب الْعَرشِ الْعَظِيْمِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمِينَ».

مسأله 1129

مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند ، اگر امام جماعت صداي او را بشنود ، بلند خواندن قنوت مكروه است.

مسأله 1130

اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد ، و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد ، مستحب است بايستد و بخواند ، و اگر در ركوع يادش بيايد ، مستحب است بعد از ركوع قضا كند ، و اگر در سجده يادش بيايد ، مستحب است بعد از سلام آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز
اشاره

قريب به اين مضامين است:

1 _ ترجمه سوره حمد

( بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحِيمِ ) : «بِسْمِ اللّهِ» يعني ابتدا مي كنم به نام ذاتي كه جامع جميع كمالات ، و از هر گونه نقص منزّه است و عقل در آن متحيّر است.

«الرّحْمنِ» رحمتش واسع و بي نهايت است، و در دنيا شامل مؤمن و كافر مي شود.

«الرّحِيمِ» رحمتش ذاتي و ازلي و ابدي است و در آخرت مختص به مؤمنين است.

( اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمِينَ ) يعني ثنا مخصوص الله است ، كه پرورش دهنده جهانيان است.

( اَلرّحْمنِ الرّحِيمِ ) معناي آن گذشت.

( مالِكِ يَوْمِ الدّينِ ) يعني دارنده و حكمران روز جزا است.

( اِيّاكَ نَعبُدُ وَاِيّاكَ نَسْتَعِينُ ) يعني فقط تو را پرستش مي كنم و فقط از تو كمك مي خواهم.

( اِهْدِنا الصّراطَ الْمُسْتَقِيمِ ) يعني راهنمايي كن ما را به راه راست.

( صِراطَ الّذِينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ) يعني راه كساني كه به آنان نعمت داده اي _ كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران و شهدا و صدّيقين و بندگان شايسته خداوندند _ ( غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّآ لّينَ ) يعني نه راه كساني كه بر آن ها غضب شده ، و نه راه آن كساني كه گمراه اند.

2 _ ترجمه سوره قل هو الله احد

( بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحِيمِ ) معناي آن گذشت.

( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) يعني بگو اي محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) كه او خدايي است يگانه.

( اَللّهُ الصّمَدُ ) يعني خدايي كه از تمام موجودات

بي نياز و همه به او نيازمندند.

( لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ) يعني فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

( وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ ) يعني هيچ كسي همتاي او نيست.

3 _ ترجمه ذكر ركوع و سجود

و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است

«سُبْحانَ رَبّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است ، و من مشغول ستايش او هستم.

«سُبْحانَ رَبّيَ الاَْعْلي وَ بِحَمْدِهِ» يعني پروردگار من از همه موجودات بالاتر مي باشد و از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است ، و من مشغول ستايش او هستم.

«سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» يعني خدا بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

«اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّي وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ» يعني طلب آمرزش مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است ، و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

«بِحَوْلِ اللهِ وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقْعُدُ» يعني به ياري الله و قوّت او بر مي خيزم و مي نشينم.

4 _ ترجمه قنوت

«لا اِلهَ اِلا اللّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ» يعني نيست خدايي مگر الله كه صاحب حلم و كرم است.

«لا اِلهَ اِلا اللّهُ العَلِي الْعَظِيمُ» يعني نيست خدايي مگر الله كه بلند مرتبه و بزرگ است.

«سُبْحانَ اللّهِ رَب السّمواتِ السّبْعِ وَ رَب الاَْرَضِينَ السّبْعِ» يعني پاك و منزّه است الله كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

«وَ ما فِيْهِن وَ ما بَيْنَهُن وَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيْمِ» يعني پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنهاست ، و پروردگار عرش بزرگ است.

«وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمِينَ» يعني حمد و ثنا مخصوص الله است كه پرورش دهنده تمام جهانيان است.

5 _ ترجمه تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا

اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ» يعني الله پاك و منزّه است ، و ثنا مخصوص اوست ، و نيست خدايي _ معبودي _ مگر الله ، و بزرگ تر است از اين كه وصف شود.

6 _ ترجمه تشهّد و سلام

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ ، اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ» يعني ستايش مخصوص الله است ، شهادت مي دهم كه نيست خدايي _ معبودي _ مگر الله كه يگانه است و شريك ندارد.

«وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» يعني و شهادت مي دهم كه محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) بنده او و فرستاده اوست.

«اَللّهُم صَل عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد» يعني خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد.

«وَ تَقَبّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» يعني و قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه او را بلند كن.

«اَلسّلامُ عَلَيْكَ اَيّهَا النَبِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» يعني درود و سلام بر تو اي پيغمبر ، و رحمت و بركات الله بر تو باد.

«اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الص_ّالِحِينَ» يعني درود و سلام الله بر ما نمازگزاران و تمام بندگان شايسته او.

«اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» يعني درود و سلام و رحمت و بركات الله بر شما باد. (و مقصود از كلمه «شما» مراد واقعي از اين كلمه باشد ، هر چند به حسب مستفاد از بعض روايات دو ملك راست و چپ و مؤمنين مي باشد.) تعقيب نماز

مسأله 1131

مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب ، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود ، و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمّم او باطل شود رو به قبله تعقيب

را بخواند ، و لازم نيست تعقيب به عربي باشد ، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند ، و از تعقيبهايي كه خيلي به آن سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام)است كه به اين ترتيب گفته شود: سي و چهار مرتبه «اَللّهُ اَكْبَرُ» بعد از آن سي و سه مرتبه «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» بعد از آن سي و سه مرتبه «سُبْحانَ اللّهِ».

مسأله 1132

مستحب است بعد از نماز سجده شكر نمايد ، و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافيست ، ولي بهتر است صد مرتبه ، يا سه مرتبه ، يا يك مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» يا «عَفْواً» بگويد ، و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم)
مسأله 1133

هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) را مانند محمّد و احمد ، يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابوالقاسم بگويد يا بشنود ، اگر چه در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134

موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) مستحب است صلوات را هم بنويسند ، و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كنند صلوات بفرستند.

مبطلات نماز
مسأله 1135

دوازده چيز نماز را باطل مي كند ، و آنها را مبطلات مي گويند:

(اوّل)

آن كه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود ، مثلا در بين نماز بفهمد كه ساترش غصبي است.

(دوم)
اشاره

آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد ، مثلا بول از او بيرون آيد ، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند ، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود ، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گذشت رفتار نمايد ، نمازش باطل نمي شود ، و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود ، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد ، نمازش صحيح است.

مسأله 1136

كسي كه بي اختيار خوابش برده ، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن ، بنابر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1137

اگر بداند به اختيار خودش خوابيده ، و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده ، نمازش صحيح است.

مسأله 1138

اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر ، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

(سوم)
اشاره

(از مبطلات نماز) آن است كه دستها را به قصد اين كه جزء نماز باشد روي هم بگذارد ، مگر اين كه جاهل قاصرباشد ،و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ در صورتي كه به قصد عبوديّت به جا آورد ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد.

مسأله 1139

هرگاه از روي فراموشي يا ناچاري يا تقيّه يا براي كار ديگر _ مثل خاراندن دست و مانند آن _ دستها را روي هم بگذارد ، اشكال ندارد.

(چهارم)

(از مبطلات نماز) آن است كه بعد از خواندن حمد _ در صورتي كه قصد دعا نكند و يا به قصد اين كه جزء نماز باشد _ آمين بگويد ، بلكه گفتن آن بعد از خواندن حمد به قصد دعا هم محل اشكال است ، ولي اگر جاهل قاصر باشد و يا اشتباهاً و يا از روي تقيّه بگويد ، نمازش اشكال ندارد.

(پنجم)
اشاره

(از مبطلات نماز) آن است كه عمداً پشت به قبله كند ، يا به طرف راست يا چپ قبله بر گردد ، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است ، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد ، نمازش باطل است.

و امّا در صورت سهو اگر به طرف راست يا چپ نرسد نماز او صحيح است ، و اگر برسد و متذكّر شود ، در صورتي كه وقت _ هر چند به مقدار يك ركعت _ باقي مانده اعاده نمايد ، و اگر به اين اندازه باقي نمانده يا بعد وقت متذكّر شود قضا ندارد ، ولي اگر پشت به قبله كرده باشد بنابر احتياط واجب قضا نمايد.

مسأله 1140

اگر عمداً سر را به قدري بگرداند كه مواجه طرف راست يا چپ قبله يا بيشتر باشد نمازش باطل است ، ولي اگر سر را كمي بگرداند كه نگويند روي خود را از قبله برگردانده نمازش باطل نمي شود ، و اگر به مقداري برگرداند كه بگويند روي خود را از قبله برگردانده است ولي به حد راست يا چپ قبله نرسيده باشد ، در اين صورت چنانچه رو گرداندن عمدي باشد نماز باطل است ، و اگر سهوي باشد نماز صحيح است ، و اگر سهواً سر را به قدري بگرداند كه مواجه طرف راست يا چپ قبله باشد و متذكّر شود ، در صورتي كه وقت _ هر چند به مقدار يك ركعت _ باقي مانده بنابر احتياط واجب اعاده نمايد ، و اگر به اين اندازه باقي نمانده يا بعد وقت متذكّر شود قضا ندارد ، ولي اگر سهواً پشت به قبله كرده باشد بنابر احتياط واجب قضا نمايد.

(ششم)
اشاره

(از مبطلات نماز) آن است كه عمداً تكلّم كند به لفظي كه از دو حرف كمتر نباشد و مفيد معنايي باشد ، چه قصد افاده آن معني را داشته باشد يا نه ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ اگر دو حرف يا بيشتر داشته باشد و مفيد معني نباشد ، و در هر صورت اگر سهواً بگويد نمازش اشكال ندارد و بايد سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1141

اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد ، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد _ مثل (قِ) كه در زبان عرب به معناي اين است كه نگهداري كن _ در صورتي كه قصد معناي آن بكند ، نماز باطل مي شود ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ در صورتي كه معناي آن را بداند ، هر چند قصد معني نكند ، و يا مفهم معني نباشد.

مسأله 1142

سرفه كردن و آروغ زدن در نماز اشكال ندارد ، و ناله كردن عمدي ، نماز را باطل مي كند ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد.

مسأله 1143

اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد _ مثلا به قصد ذكر بگويد: «اَللّهُ اَكْبَرُ» _ و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند ، اشكال ندارد ، ولي چنانچه به قصد اين كه چيزي به كسي بفهماند بگويد ، يا به قصد ذكر و فهماندن با هم بگويد ، نماز باطل مي شود ، مگر اين كه جاهل قاصر و در غير تكبيرة الاحرام باشد ، و اگر به قصد ذكر بگويد ، امّا آنچه او را بر اين قصد وادار كرده فهماندن چيزي به غير باشد ، نماز باطل نمي شود.

مسأله 1144

خواندن قرآن به قصد قرآنيّت _ نه قصد جزئيّت _ در نماز ، به غير از چهار آيه اي كه سجده واجب دارد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد ، ولي احتياط مستحب آن است كه به غير عربي دعا نكند.

مسأله 1145

اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً بدون قصد جزئيّت يا به جهت احتياط چند مرتبه بگويد ، اشكال ندارد ، ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد حرام است ، امّا بطلان نماز محل اشكال است.

مسأله 1146

در حال نماز ، انسان نبايد به ديگري سلام كند ، و اگر ديگري به او سلام كند ، بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد ، مثلا اگر گفته (سَلامٌ عَلَيْكُمْ) در جواب بگويد: (سَلامٌ عَلَيْكُمْ) ، مگر در جواب (عَلَيْكُمْ السَلامْ) ، كه بنابر احتياط واجب بايد بگويد (سَلامٌ عَلَيْكُمْ).

مسأله 1147

انسان بايد جواب سلام را _ در نماز يا غير آن_ فوراً طوري بگويد كه عرفاً جواب آن سلام باشد ، و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه جواب آن سلام حساب نشود ، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد ، و اگر در غير نماز باشد جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148

بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود ، ولي اگر سلام كننده كر باشد ، يا سلام داده و تند رد شود ، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافيست.

مسأله 1149

بايد نمازگزار جواب سلام را به قصد تحيّت بگويد ، هر چند در نظر گرفتن دعا هم مانعي ندارد.

مسأله 1150

اگر زن يا مرد نامحرم يا بچّه مميّز _ يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد _ به نمازگزار سلام كند ، بايد جواب او را بدهد ، ولي اگر زن در سلام بگويد: (سَلامٌ عَلَيْك) ، بنابر احتياط واجب بايد نمازگزار بگويد: (سَلامٌ عَلَيْك) ، و كاف را زير و زبر ندهد.

مسأله 1151

اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد ، اگر چه معصيت كرده ، ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1152

اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب شود ، جواب او واجب و بنابر احتياط بايد به طور صحيح باشد ، ولي اگر به طوري باشد كه سلام حساب نشود جواب او جايز نيست.

مسأله 1153

جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند واجب نيست ، و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان بنابر احتياط واجب است ، و در جواب اكتفا كند به كلمه (سَلام) يا كلمه (عَلَيْك) هر چند احوط آن است كه به كلمه (عَلَيْك) جواب بگويد.

مسأله 1154

اگر كسي به عدّه اي سلام كند ، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ، ولي اگر يكي از آنها جواب دهد كافيست.

مسأله 1155

اگر كسي به عدّه اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته ، جواب دهد ، جواب سلام او از ديگران ساقط نمي شود.

مسأله 1156

اگر به عدّه اي سلام كند ، و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه ، نبايد جواب بدهد ، و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ، ولي ديگري جواب سلام را بدهد ، امّا اگر بداند قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد ، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1157

سلام كردن مستحب است ، و در اخبار سفارش شده است كه سواره به پياده ، و ايستاده به نشسته ، و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1158

اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند ، بنا بر احتياط بايد هر يك جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1159

در غير نماز ، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد ، مثلا اگر كسي گفت (سَلامٌ عَلَيْكُمْ) در جواب بگويد (سَلامٌ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللّه).

(هفتم) (از مبطلات نماز) خنده با صدا و عمدي است ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد ، و چنانچه عمداً بي صدا يا سهواً با صدا بخندد ، نمازش اشكال ندارد.

مسأله 1160

اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالتش تغيير كند مثلا رنگش سرخ شود لازم نيست نمازش را دوباره بخواند ، مگر آن كه مانع ديگري پيدا شود ، مثل آن كه از صورت نمازگزار خارج شود.

(هشتم)

( از مبطلات نماز ) بنابر احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا عمداً گريه كند ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، و اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند از بهترين اعمال است.

(نهم)
اشاره

(از مبطلات نماز) كاري است كه صورت نماز را به هم بزند به طوري كه عرفاً نگويند نماز مي خواند _ مثل به هوا پريدن و مانند آن _ عمداً باشد يا از روي فراموشي ، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند ، مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

مسأله 1161

اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند ، نمازش باطل مي شود.

مسأله 1162

اگر در بين نماز كاري انجام دهد ، يا مدّتي ساكت شود ، و در اثر آن شك كند كه صورت نماز به هم خورده يا نه ، بايد نمازش را اعاده كند ، هر چند احتياط مستحب اين است كه نماز را تمام كرده و دوباره بخواند.

(دهم)
اشاره

(از مبطلات نماز) خوردن و آشاميدن است ، كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند _ عمداً باشد يا از روي فراموشي _ نمازش باطل مي شود ، امّا اگر طوري باشد كه بگويند نماز مي خواند ، چنانچه عمداً باشد ، نماز بنابر احتياط باطل مي شود ، ولي اگر جاهل قاصر يا از روي فراموشي باشد ، نمازش اشكال ندارد.

و كسي كه مي خواهد روزه بگيرد ، اگر پيش از اذان صبح ، نماز وتر بخواند ، و تشنه باشد ، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود ، در صورتي كه آب رو به روي او در دو يا سه قدمي باشد مي تواند در بين نماز آب بياشامد ، امّا بايد كاري كه نماز را باطل مي كند ، مثل روگرداندن از قبله انجام ندهد.

مسأله 1163

اگر در بين نماز ، غذايي را كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد ، نمازش باطل نمي شود ، و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

(يازدهم)

(از مبطلات نماز) شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي _ مانند نماز صبح و نماز مسافر _ يا سه ركعتي ، يا در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتي است ، در صورتي كه نماز گزار در حال شك باقي بماند.

(دوازدهم)
اشاره

(از مبطلات نماز) آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم كند ، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد ، مگر اين كه جاهل قاصر باشد ، و اگر ركوع يا دو سجده از يك ركعت را عمداً يا سهواً زياد كند ، نمازش باطل مي شود ، ولي زياد كردن تكبيرة الاحرام سهواً مبطل نماز نيست ، و بطلان نماز به زيادي عمدي آن از جاهل قاصر محل اشكال است.

مسأله 1164

اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه ، نمازش صحيح است.

احكام جماعت
مسأله 1468

موقعي كه مأموم نيّت مي كند بايد امام را معيّن نمايد ، ولي دانستن اسم او لازم نيست ، مثلا اگر نيّت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر ، نمازش صحيح است.

مسأله 1469

مأموم بايد غير از حمد و سوره ، همه چيزهاي نماز را خودش بخواند ، ولي اگر ركعت اوّل يا دوم مأموم ركعت سوم يا چهارم امام باشد ، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1470

اگر مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز صبح و مغرب و عشاء ، صداي حمد و سوره امام را بشنود ، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد بايد حمد و سوره را نخواند ، و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند ، ولي قصد جزئيّت نماز نكند ، و بايد آهسته بخواند ، و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1471

اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود ، مي تواند آنچه را نمي شنود بخواند ، ولي احتياط مستحب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1472

اگر مأموم سهواً حمد و سوره را بخواند ، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده ، نمازش صحيح است.

مسأله 1473

اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه ، يا صدايي بشنود و نداند كه صداي امام است يا صداي كس ديگر ، مي تواند حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1474

مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر نبايد حمد و سوره را بخواند ، و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1475

مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد ، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1476

اگر مأموم سهواً پيش از امام سلام دهد ، نمازش صحيح است ، بلكه اگر عمداً هم پيش از امام سلام دهد در صورتي كه از اوّل قصد عدول نداشته ، نمازش اشكال ندارد.

مسأله 1477

اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام ، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد ، اشكال ندارد ، ولي اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مي گويد ، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1478

مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود ، كارهاي ديگر آن را مانند ركوع و سجود با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد ، و اگر عمداً پيش از امام يا مدّتي بعد از امام انجام دهد ، جماعتش باطل مي شود ، ولي اگر به وظيفه منفرد عمل نموده نمازش صحيح است.

مسأله 1479

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد ، چنانچه امام در ركوع باشد بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد ، و در اين صورت زياد شدن ركوع نماز را باطل نمي كند ، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع امام برسد امام سر بردارد ، نمازش باطل است.

مسأله 1480

اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است ، بايد به سجده برگردد ، و چنانچه در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد ، براي زياد شدن دو سجده نماز باطل نمي شود.

مسأله 1481

كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته ، هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد ، نمازش صحيح است ، ولي اگر در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد ، نمازش باطل است.

مسأله 1482

اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد ، و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود ، جماعت و نمازش صحيح است.

مسأله 1483

اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است ، چنانچه به خيال اين كه سجده اوّل امام است ، به قصد اين كه با امام سجده كند ، به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده ، سجده دوم او حساب مي شود ، و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اوّل امام بوده ، بايد به قصد اين كه با امام سجده كند تمام كند ، و دوباره با امام به سجده رود ، و در هر دو صورت احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن نماز به جماعت دوباره هم بخواند.

مسأله 1484

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد ، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نماز و جماعتش صحيح است ، و اگر عمداً برنگردد ، صحّت نمازش محل اشكال است.

مسأله 1485

اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد ، اگر به قصد متابعت امام سر بردارد و با امام به ركوع رود ، جماعت و نمازش صحيح است ، و اگر صبر كند تا امام به او برسد ، نمازش صحيح و جماعتش محل اشكال است.

مسأله 1486

اگر سهواً پيش از امام به سجده رود و به قصد متابعت امام سر بردارد و با امام به سجده رود ، جماعت و نمازش صحيح است ، و اگر صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح و جماعتش محل اشكال است.

مسأله 1487

اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند ، يا در ركعتي كه تشهّد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود ، مأموم نبايد قنوت و تشهّد را بخواند ، ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش از امام قيام كند ، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهّد امام تمام شود و بقيّه نماز را با او بخواند.

وظيفه امام و مأموم در نماز جماعت

مسأله 1488

بنابر احتياط واجب ، اگر مأموم يك مرد باشد طرف راست امام بايستد ، و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند ، مرد طرف راست امام بايستد و بقيّه پشت سر امام ، و اگر چند مرد و يك يا چند زن باشند ، مردها پشت سر امام و زنها پشت سر مردها بايستند ، و اگر يك يا چند زن باشد پشت سر امام بايستد ، و در صورتي كه يك زن باشد ، مستحب است پشت سر در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش محاذي زانو يا قدم امام باشد.

مسأله 1489

اگر امام و مأموم هر دو زن باشند ، احتياط واجب آن است كه همه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1490

مستحب است امام در وسط صف بايستد ، و اهل علم و كمال و تقوي در صف اوّل بايستند.

مسأله 1491

مستحب است صفهاي جماعت منظّم باشد ، و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد ، و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1492

مست_حب است بعد از گفت_ن (قَدْ قامَتِ الصّلاةُ) م_أمومين برخيزن_د.

مسأله 1493

مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند ، و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد ، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1494

مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند ، صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند ، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1495

اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند ، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد ، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1496

اگر در صفهاي جماعت جا باشد ، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1497

مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1498

مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشاء را دو ركعت مي خواند ، مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند ، و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات

مسأله 1499

نماز آيات _ كه دستور آن خواهد آمد _ به واسطه چهار چيز واجب مي شود :

(اوّل) گرفتن خورشيد.

(دوم) گرفتن ماه ، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

(سوم) زلزله ، اگر چه كسي هم نترسد.

(چهارم)رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها از آيات آسماني ، در صورتي كه بيشتر مردم از آنها بترسند ، و امّا در حوادث زميني _ مانند فرو رفتن آب دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم شود_ احتياط مستحب خواندن نماز آيات است.

مسأله 1500

اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتّفاق بيفتد ، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند ، مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود ، بايد يك نماز آيات براي گرفتن خورشيد ، و نماز ديگر هم براي زلزله بخواند.

مسأله 1501

كسي كه قضاي چند نماز آيات بر او واجب است ، چه همه آنها براي يك چيز واجب شده باشد _ مثل آن كه سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است _ چه براي چند چيز باشد _ مثل خورشيد گرفتن و ماه گرفتن _ موقعي كه قضاي آنها را مي خواند ، لازم نيست معيّن كند كه براي كدام يك از آنهاست ، هر چند احتياط مستحب آن است كه معيّن نمايد اگر چه به تعيين اجمالي ، مثل آن كه نيّت كند اوّل نمازِ آيات يا دوم نمازِ آياتي كه بر من واجب شده قضاي آن را به جا مي آورم.

مسأله 1502

چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است ، در هر جايي اتّفاق بيفتد ، فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند ، و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.

مسأله 1503

وقت نماز آيات در كسوف و خسوف ، از زماني است كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند تا زماني كه تمام قرص باز نشده ، و احتياط مستحب آن است كه به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند ، بلكه مستحب است هنگام شروع به گرفتن نماز را بخواند.

مسأله 1504

اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند ادا است ، ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند قضا است.

مسأله 1505

اگر مدّت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد ، نماز آيات واجب و ادا است ، و همچنين است اگر مدّت گرفتن آنها بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند تا به اندازه خواندن يك ركعت يا كمتر از آن به آخر وقت مانده باشد.

مسأله 1506

موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتّفاق مي افتد _ چنانچه گذشت _ بايد نماز آيات بخواند ، و بايد به اندازه اي كه عرفاً تأخير گفته مي شود نماز را عقب نيندازد ، و در صورت تأخير نماز را به جا آورد و بنابر احتياط واجب نيّت ادا و قضا نكند.

مسأله 1507

اگر گرفتن خورشيد يا ماه را نداند و بعد از باز شدن خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده ، بايد قضاي نماز آيات را بخواند ، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده ، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1508

اگر عدّه اي بگويند خورشيد يا ماه گرفته است ، چنانچه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا نكند ، و در آن اشخاص شخصي كه گفته او شرعاً معتبر است نباشد ، و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند ، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد ، نماز آيات را بخواند ، ولي اگر مقداري از آن گرفته باشد خواندن نماز آيات بر او واجب نيست ، و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست ، يا شخصي كه ثقه بودن او معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته ، بعد معلوم شود كه آن دو عادل بوده اند و يا آن شخص ثقه اي بوده كه ظن بر خلاف قول او نبوده است.

مسأله 1509

اگر انسان از گفته كساني كه از روي قاعده علمي از گرفتن خورشيد و ماه خبر مي دهند ، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته ، بايد نماز آيات را بخواند ، و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد ، و انسان از گفته آنان اطمينان پيدا كند ، بايد به اطمينان خودش عمل نمايد.

مسأله 1510

اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده ، واجب است دوباره بخواند ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1511

اگر در وقت نماز يوميّه نماز آيات هم بر انسان واجب شود ، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد ، و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد ، اوّل آن را بخواند ، و اگر وقت هر دو تنگ باشد بايد اوّل نماز يوميّه را بخواند.

مسأله 1512

اگر در بين نماز يوميّه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است ، چنانچه وقت نماز يوميّه هم تنگ باشد ، بايد آن را تمام كند ، بعد نماز آيات را بخواند ، و اگر وقت نماز يوميّه تنگ نباشد آن را قطع كند ، و اوّل نماز آيات و بعد نماز يوميّه را به جا آورد.

مسأله 1513

اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميّه تنگ است ، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميّه شود ، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند ، بقيّه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1514

اگر در حال حيض يا نفاس زن ، خورشيد يا ماه بگيرد ، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد ، ولي در غير موقّت مانند زلزله و رعد و برق بنابر احتياط واجب بعد از پاك شدن نماز را بدون نيّت ادا و قضا به جا آورد.

دستور نماز آيات

مسأله 1515

نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد ، و كيفيّت آن اين است كه انسان بعد از نيّت تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد ، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع رود تا پنج مرتبه ، و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد ، و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد ، و تشهّد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1516

در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد ، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند ، و يك آيه يا بيشتر يا كمتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود ، و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد ، مثلا به قصد سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) ، ( بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحِيْمِ ) بگويد و به ركوع رود ، بعد بايستد و بگويد: ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: ( اَللّهُ الصّمَدُ ) باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: ( لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُوْلَدْ )و به ركوع برود ، و سر بردارد و بگويد: ( وَ لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ ) و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند ، و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهّد بخواند و نماز را

سلام دهد ، و نيز جايز است به كمتر از پنج قسمت تقسيم كند ، ولي هر وقت سوره را تمام كرد لازم است حمد را قبل از ركوع بعدي بخواند ، و بعد از آن يك سوره يا بعض از يك سوره را نيز بخواند.

مسأله 1517

اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند ، مانعي ندارد.

مسأله 1518

چيزهايي كه در نمازهاي يوميّه واجب و مستحب است ، در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ، ولي در نماز آيات _ در صورتي كه با جماعت باشد _ به جاي اذان و اقامه رجاءً سه مرتبه بگويند (اَلصّلاة).

مسأله 1519

مستحب است بعد از سر برداشتن از ركوع پنجم و دهم بگويد: (سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ) و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ، ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1520

مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند ، و اگر فقط پيش از ركوع دهم هم بخواند كافيست.

مسأله 1521

اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد ، نماز باطل است.

مسأله 1522

اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اوّل است يا در ركوع اوّل ركعت دوم و فكرش به جايي نرسد ، نمازش باطل است ، و اگر در عدد ركوعها شك كند بنا را بر كمتر بگذارد ، مگر در صورتي كه شك كند چهار ركوع كرده يا پنج ركوع ، كه در اين صورت چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده بايد ركوعي را كه شك كرده به جا آورد ، و اگر شك او بعد از خم شدن براي سجده و پيش از رسيدن به سجده باشد بنابر احتياط واجب برگردد و ركوع را به جا آورده و نماز را تمام نمايد واعاده كند ، ولي اگر به سجده رسيده باشد ، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1523

هر يك از ركوعهاي نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا سهواً كم يا زياد شود ، نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1524

نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب است و بايد با جماعت خوانده شود ، و در زمان ما كه امام (عليه السلام) غايب است مستحب مي باشد ، و مي شود آن را با جماعت يا فرادي خواند ، و بنابر احتياط واجب در صورت جماعت عدد كمتر از پنج نفر نباشد.

مسأله 1525

وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل آفتاب روز عيد تا ظهر است.

مسأله 1526

مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند ، و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند ، و بنابر احتياط واجب زكات فطره را بدهند ، بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1527

نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است ، كه در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره بايد پنج تكبير بگويد ، و بعد از هر تكبير _ بنابر احتياط واجب _ يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد ، و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد ، و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1528

در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافيست ، ولي بهتر است دعايي را كه شيخ طوسي (رحمه الله) در مصباح المتهجّد نقل فرموده بخوانند:

«اَللّهُم اَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرّحْمَةِ وَ اَهْلَ التّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْأَلُكَ بِحَق هذَا الْيَوْمِ الّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيْداً وَ لِمُحَمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) ذُخْراً وَ مَزِيداً اَنْ تُصَلّيَ عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ اَنْ تُدْخِلَنِي فِي كُل خَيْر اَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمّداً وَ الَ مُحَمّد وَ اَنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُل سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمّداً وَ الَ مُحَمّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ ، اَللّهُم اِنّي اَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الصّالِحُونَ (اَلْمُخْلَصُونَ ، الْمُخْلِصُونَ)».

و بهتر از آن اين است كه دعايي را كه در تهذيب به سند معتبر ذكر فرموده بخوانند: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَن مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، اَللّهُم اَنْتَ اَهْلُ الْكِبْرِياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلُ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ

وَ الْقُدْرَةِ وَ الْسّلْطانِ وَ الْعِزّةِ ، اَسْأَلُكَ فِي هذَا الْيَوْمِ الّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيْداً وَ لُِمحَمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) ذُخْراً وَ مَزِيداً ، اَسْأَلُكَ اَنْ تُصَلّيَ عَلي مُحَمّد وَ الِ مُحَمّد وَ اَنْ تُصَلّيَ عَلي مَلائِكَتِكَ الْمُقَرّبِينَ وَ اَنْبِيائِكَ الْمُرْسَلِينَ وَ اَنْ تَغْفِرَ لَنا وَ لِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ اَلاَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ ، اَللّهُم اِنّي اَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ ما سَأَلَكَ عِبادُكَ الْمُرْسَلُونَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ شَر ما عاذَ بِهِ عِبادُكَ الْمُخْلَصُونَ ، اَللّهُ اَكْبَرُ اَوّلُ كُل شَيْئ وَ اخِرُهُ وَ بَدِيعُ كُل شَيْئ وَ مُنْتَهاهُ وَ عالِمُ كُل شَيْئ وَ مَعادُهُ وَ مَصِيرُ كُل شَيْئ اِلَيْهِ وَ مَرَدّهُ وَ مُدَبّرُ الاُْمُورِ وَ باعِثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ، قابِلُ الاَْعْمالِ مُبْدِي الْخَفِيّاتِ مُعْلِنُ السّرائِرِ ، اَللّهُ اَكْبَرُ عَظِيمُ الْمَلَكُوتِ شَدِيدُ الْجَبَرُوتِ حَي لا يَمُوتُ دائِمٌ لا يَزُولُ اِذا قَضي اَمْراً فَاِنّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ، اَللّهُ اَكْبَرُ خَشَعَتْ لَكَ الاَْصْواتُ وَ عَنَتْ لَكَ الْوُجُوهُ وَ حارَتْ دُونَكَ الاَْبْصارُ وَكَلّتِ الاَْلْسُنُ عَنْ عَظَمَتِكَ وَ النّواصِي كُلّها بِيَدِكَ وَ مَقادِيْرُ الاُْمُورِ كُلّها اِلَيْكَ ، لا يَقْضِي فِيها غَيْرُكَ وَ لا يَتِم مِنْها شَيْئٌ دُونَكَ ، اَللّهُ اَكْبَرُ اَحاطَ بِكُل شَيْئ حِفْظُكَ وَ قَهَرَ كُل شَيْئ عِزّكَ وَ نَفَذَ كُل شَيْئ اَمْرُكَ وَ قامَ كُل شَيْئ بِكَ وَ تَواضَعَ كُل شَيْئ لِعَظَمَتِكَ وَ ذَل كُل شَيْئ لِعِزّتِكَ وَ اسْتَسْلَمَ كُل شَيْئ لِقُدْرَتِكَ وَ خَضَعَ كُل شَيْئ لِمُلْكِكَ ، اَللّهُ اَكْبَرُ».

مسأله 1529

در زمان غايب بودن امام (عليه السلام) _ بنابر احتياط مستحب _ بعد از نماز عيد فطر و قربان ، در جماعت دو خطبه بخوانند ، و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره ، و در خطبه عيد قربان احكام

قرباني را بگويند.

مسأله 1530

نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ، ولي بهتر است كه در ركعت اوّل آن سوره ( سَبّحِ اسْمَ رَبّكَ الأَعْلي ) «سوره 87» و در ركعت دوم سوره شمس «سوره 91» را بخوانند ، و افضل از همه آن است كه در ركعت اوّل سوره شمس ، و در ركعت دوم سوره غاشيه «سوره 88» را بخوانند.

مسأله 1531

مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ، ولي در مكّه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1532

مستحب است امام جماعت و مأموم پيش از نماز غسل كند ، و عمامه سفيدي از پنبه بر سر بگذارد كه يك طرف آن را بر سينه اش و طرف ديگر را بين دو كتفش بيندازد ، و پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد برود.

مسأله 1533

مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند ، و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند ، و امام جماعت قرائت را بلند بخواند.

مسأله 1534

مستحب است بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر ، اين تكبيرها را بگويد: «اَللّهُ اَكْبَرُ ، اَللّهُ اَكْبَرُ ، لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ ، اَللّهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ ، اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانا».

مسأله 1535

مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز ، كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است ، تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گذشت بگويد ، و بعد از آن بگويد: «اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعامِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلي ما اَبْلانا» ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز ، كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجّه است ، اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1536

احتياط مستحب آن است كه زنها از رفتن به نماز عيد خودداري كنند ، ولي اين احتياط براي زنهاي پير نيست.

مسأله 1537

در نماز عيد هم _ مثل نمازهاي ديگر _ مأموم بايد غير از حمد و سوره ، چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1538

اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته ، بعد از آن كه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد و خود را به ركوع امام برساند ، و اگر در هر قنوت يك «سُبْحانَ اللّهِ» يا يك «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» بگويد كافيست.

مسأله 1539

اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است ، مي تواند نيّت كند و تكبير اوّل نماز را بگويد و به ركوع رود ، هر چند احتياط اين است كه نماز را به قصد رجاء به جا آورد.

مسأله 1540

اگر در نماز عيد يك سجده از ركعت آخر يا تشهّد را فراموش كند ، در صورتي كه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده باشد ، برگردد و آن را به جا آورد ، و اگر سجده از ركعت قبل باشد ، بنابر احتياط واجب آن را قضا كند ، و در هر حال اگر كاري كند كه براي آن در نماز يوميّه سجده سهو لازم است _ اگر چه به احتياط _ بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز

مسأله 1541

بعد از مرگ انسان مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده ، ديگري را اجير كنند ، يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد ، و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد ، صحيح است.

مسأله 1542

انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبّي ، مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان (عليهم السلام) از طرف زندگان اجير شود ، به اين معني كه متعلّق اجاره نيابت از آنان در انجام آن كار باشد ، چنانكه مي تواند همين نيابت را تبرّعاً انجام دهد ، و نيز مي تواند كار واجب يا مستحبّي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1543

كسي كه براي نماز قضاي ميّت اجير شده، بايد در مسائل نماز يا مجتهد باشد، يا نماز را از روي تقليد صحيح انجام بدهد، يا آن كه عمل به احتياط كند.

مسأله 1544

اجير بايد موقع نيّت ميّت را معيّن نمايد ، و لازم نيست اسم او را بداند ، پس اگر نيّت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافيست.

مسأله 1545

اجير بايد عمل را به قصد آنچه در ذمّه ميّت است به جا آورد ، و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند ، كافي نيست.

مسأله 1546

بايد كسي را اجير كنند كه بدانند يا حجّت شرعيّه داشته باشند _ مثل اطمينان يا اخبار دو عادل يا شخص مورد وثوقي كه ظن بر خلاف قولش نباشد _ كه عمل را انجام مي دهد.

مسأله 1547

كسي را كه براي نمازهاي ميّت اجير كرده اند ، اگر ثابت شود كه عمل را به جا نياورده ، يا باطل انجام داده ، بايد دوباره اجير بگيرند.

مسأله 1548

هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه ، همين كه مورد اطمينان باشد و بگويد انجام داده ام ، يا بيّنه يا خبر ثقه اي كه ظن بر خلاف آن نباشد قائم شود بر اين كه انجام داده ، كفايت مي كند ، و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه ، بنابر صحّت آن بگذارد.

مسأله 1549

كسي را كه عذري دارد _ مثلا با تيمّم يا نشسته نماز مي خواند _ نمي شود براي نمازهاي ميّت اجير كرد ، اگر چه نمازهاي ميّت هم همان طور قضا شده باشد.

مسأله 1550

مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود ، و در بلند و آهسته خواندن نماز بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1551

در قضاي نمازهاي ميّت ترتيب واجب نيست ، هر چند احتياط مستحب رعايت ترتيب است ، مگر در نمازهايي كه اداي آنها ترتيب دارد ، مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز.

مسأله 1552

اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد ، بايد همان طور به جا آورد ، مگر اين كه علم به فساد عمل داشته باشد كه در اين صورت نمي تواند بر آن عمل اجير شود ، و اگر با او شرط نكنند ، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد ، و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميّت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند ، مثلا اگر وظيفه ميّت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است ، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1553

اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبّات آن بخواند ، بايد مقداري از مستحبّات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1554

اگر انسان چند نفر را براي قضاي نماز ميّت اجير كند ، بنابر آنچه در مسأله «1551» گذشت ، لازم نيست براي هركدام آنها وقتي را معيّن نمايد.

مسأله 1555

اگر كسي اجير شود كه مثلا در مدّت يك سال نمازهاي ميّت را بخواند ، و پيش از تمام شدن سال بميرد ، بايد براي نمازهايي كه مي دانند به جا نياورده ديگري را اجير نمايند ، و اگر احتمال مي دهند به جا نياورده ، بنابر احتياط واجب نيز اجير بگيرند.

مسأله 1556

كسي را كه براي نمازهاي ميّت اجير كرده اند ، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد ، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند ، اگر قادر بر عمل بوده اجاره صحيح ، و اجاره كننده مي تواند اجرة المثل باقي مانده را بگيرد ، يا آن كه اجاره را فسخ نموده و اجرة المثل مقداري را كه به جا آورده كسر و مابقي را بگيرد ، و اگر قادر نبوده اجاره نسبت به ما بعد فوت اجير باطل است ، و مي تواند اجرة المسمّاي باقي مانده را گرفته ، يا آن كه اجاره مقدار گذشته را فسخ نموده و اجرة المثل آن را بدهد ، و اگر شرط نكرده باشند كه خودش بخواند بايد ورثه اش از مال او كسي را اجير بگيرند ، و امّا اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست.

مسأله 1557

اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميّت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد ، بعد از عمل به دستوري كه در مسأله قبلي ذكر شد ، اگر چيزي از مال او زياد آمد ، در صورتي كه وصيّت كرده باشد و اجرت نمازهاي او بيش از ثلث باشد و ورثه اجازه بدهند ، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند ، و اگر اجازه ندهند ، ثلث آن را به مصرف نماز او برسانند.

چيزهايي كه در نماز مكروه است
مسأله 1165

مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند ، به طوري كه نگويند روي خود را از قبله گردانده ، وگرنه نماز باطل است چنانكه گذشت.

و نيز مكروه است در نماز چشمها را ، هم بگذارد يا به طرف راست و چپ بگرداند ، و با ريش و دست خود بازي كند ، و انگشتها را داخل هم نمايد ، و آب دهان بيندازد ، و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند.

و همچنين مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر ، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود ، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1166

موقعي كه انسان خوابش مي آيد ، و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط مكروه است نماز بخواند ، و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد ، و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصّل ذكر شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست
مسأله 1167

شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است ، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

مسأله 1168

اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است ، يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد بدون شكستن نماز ممكن نباشد ، بايد نماز را بشكند.

مسأله 1169

اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند ، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد ، بايد در همان حال بپردازد ، و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست ، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد ، و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1170

اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است ، چنانچه وقت تنگ باشد بايد نماز را تمام كند ، و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند ، بايد در بين نماز تطهير كند ، بعد بقيّه نماز را بخواند ، و اگر نماز را به هم مي زند ، در صورتي كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد ، شكستن نماز جايز نيست ، مگر آن كه نجس بودن مسجد موجب هتك مسجد باشد ، كه در اين صورت بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهيرنمايد و بعد نماز را بخواند ، و همچنين اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد.

مسأله 1171

كسي كه بايد نماز را بشكند ، اگر نماز را تمام كند ، هر چند معصيت كرده ولي نمازش صحيح است ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1172

اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده ، چنانچه وقت نماز وسعت دارد ، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند ، و همچنين است اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده.

شكّيات
اشاره

شكّيات نماز بيست و سه قسم است: هشت قسم آن شكهايي است كه نماز را باطل مي كند هر چند بطلان در بعضي از آنها مبني بر احتياط است ، و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد ، و نُه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاي باطل كننده
مسأله 1173

شكهايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

(اوّل) شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي واجب ، مثل نماز صبح و نماز مسافر ، ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب و نماز احتياط نماز را باطل نمي كند.

(دوم) شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

(سوم) آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

(چهارم) آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن ذكر سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

(پنجم) شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

(ششم) شك بين دو و پنج ، يا دو و بيشتر از پنج ، ولي در اين شك _ بنابر احتياط واجب _ بنا را بر دو بگذارد و نماز را تمام كند ، و اعاده نمايد.

(هفتم) شك بين سه و شش ، و سه و بيشتر از شش ، ولي در اين شك _ بنابر احتياط واجب _ بنا را بر سه بگذارد و نماز را تمام كند ، و اعاده نمايد.

(هشتم) شك بين چهار و شش ، و چهار و بيشتر از شش كه احتياط واجب آن است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند ، و اعاده نمايد.

مسأله 1174

اگر يكي از شكهاي باطل كننده براي انسان پيش آيد ، بايد به قدري فكر كند كه آن شك مستقر شود ، و بعد از آن مي تواند نماز را به هم بزند ، و بهتر آن است كه به قدري فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد.

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد
مسأله 1175

شكهايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

(اوّل) شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است ، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

(دوم) شك بعد از سلام نماز.

(سوم) شك بعد از گذشتن وقت نماز.

(چهارم) شك كثيرالشّك ، يعني كسي كه زياد شك مي كند.

(پنجم) شك امام در شماره ركعتهاي نماز ، در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند ، و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند.

(ششم) شك در نمازهاي مستحبّي و نماز احتياط.

1 _ شك در چيزي كه محل آن گذشته است
مسأله 1176

اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه _ مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه _ چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن واجب است نشده ، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد ، و اگر به كاري كه بعد از آن است مشغول شده _ مثلا در حال خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه_ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1177

اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه ، يا وقتي كه آخر آيه را مي خواند شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178

اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن ، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1179

اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه بنابر احتياط واجب برگردد و بايستد و ركوع را به جا آورد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند ، و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه ، بايد برگردد و بايستد و بعد به سجده رفته و نماز را تمام كند.

مسأله 1180

اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه ، بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1181

كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند ، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه ، چنانچه نداند آن حالت _ مثلا نشستن _ آيا نشستن بدل از قيام است يا نه ، بايد برگردد و مشكوك را به جا آورد ، و اگر بداند كه بدل از قيام است ، چنانچه شك در تشهّد باشد بنابر احتياط واجب آن را به قصد قربت مطلقه _ اعم از وجوب و استحباب _ بياورد و نمازش صحيح است ، و اگر شك در سجده است ، بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و دوباره به جا آورد.

مسأله 1182

اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده ، بايد آن را به جا آورد ، مثلا اگر پيش از خواندن تشهّد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه ، بايد به جا آورد ، و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده ، در صورتي كه آن ركن ركوع يا دو سجده باشد نمازش باطل است.

مسأله 1183

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده بايد آن را به جا آورد ، مثلا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه ، بايد حمد را بخواند ، و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده ، نمازش صحيح است.

مسأله 1184

اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده بايد به شك خود اعتنا نكند ، مثلا موقعي كه مشغول خواندن تشهّد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده ، در صورتي كه تكبيرة الاحرام باشد ، نمازش باطل است ، چه داخل ركن بعد شده باشد يا نشده باشد ، و در غير آن چنانچه مشغول ركن بعد نشده ، بايد آن را به جا آورد ، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است ، مثلا اگر پيش از ركوع ركعتِ بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده ، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد ، نمازش باطل است.

مسأله 1185

اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده بايد به شك خود اعتنا نكند ، مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است ، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده ، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد به جا آورد ، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است ، بنابراين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه سوره را نخوانده ، بايد بخواند ، و اگر در ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

مسأله 1186

اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه ، چنانچه مشغول نماز ديگر شده ، يا به واسطه انجام كاري كه صورت نماز را به هم مي زند از حال نمازگزار بيرون رفته ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد اگر چه مشغول تعقيب باشد ، و اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه در هر صورت به شك خود اعتنا نكند.

2 _ شك بعد از سلام
مسأله 1187

اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه _ مثلا شك كند ركوع كرده يا نه _ يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت ، به شك خود اعتنا نكند ، و مشهور فرموده اند: «اگر هر دو طرف شك او باطل باشد ، مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت ، نمازش باطل است.» ولي اين حكم محل اشكال است ، و احتياط واجب آن است كه يك ركعت ديگر بخواند و بعد از سلام نماز دو سجده سهو به جا آورد ، و نماز را هم اعاده نمايد.

3 _ شك بعد از وقت
مسأله 1188

اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه ، يا گمان كند كه نخوانده ، خواندن آن لازم نيست ، ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه ، اگر چه گمان كند كه خوانده است بايد آن نماز را بخواند.

مسأله 1189

اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه ، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1190

اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ، ولي نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر ، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيّت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1191

اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشاء بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي ، بايد قضاي نماز مغرب و عشاء را بخواند.

4 _ شك كثيرالشّك
مسأله 1192

كثيرالشّك كسي است كه عرفاً بگويند زياد شك مي كند ، و كسي كه حال او به نحوي باشد كه لااقل در هر سه نماز پشت سر هم يك مرتبه شك كند مصداق كثيرالشّك است ، و چنانچه زياد شك كردن از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد ، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1193

كثيرالشّك اگر در به جا آوردن چيزي از اجزاء يا شرايط نماز شك كند ، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده ، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه ، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است ، و اگر در به جا آوردن چيزي شك كند كه نماز را باطل مي كند _ مثل اين كه شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت _ بنا را بر صحّت بگذارد.

مسأله 1194

كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند ، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن شك عمل نمايد ، مثلا كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه ، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند ، بايد به دستور آن رفتار نمايد ، يعني اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد ، و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1195

كسي كه در نماز مخصوصي _ مثلا در نماز ظهر _ زياد شك مي كند ، اگر در نماز ديگر _ مثلا در نماز عصر _ شك كند ، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1196

كسي كه فقط وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند ، اگر در غير آن جا نماز بخواند و شكّي براي او پيش آيد ، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1197

اگر انسان شك كند كه كثيرالشّك شده يا نه ، بايد به دستور شك عمل نمايد ، و كثيرالشّك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته ، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1198

كسي كه زياد شك مي كند ، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند ، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده ، در صورتي كه تكبيرة الاحرام باشد ، نمازش باطل است ، چه داخل ركن بعد شده باشد يا نشده باشد ، و در غير آن چنانچه مشغول ركن بعد نشده ، بايد آن را به جا آورد ، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است ، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند ، چنانچه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده است بايد بر گردد و ركوع كند ، و اگر در سجده دوم يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1199

كسي كه زياد شك مي كند ، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده ، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته ، بايد آن را به جا آورد ، و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است ، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند ، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه آن را نخوانده ، بايد بخواند ، و اگر در ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.

5 _ شك امام و مأموم
مسأله 1200

اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند ، مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت ، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه مثلا چهار ركعت خوانده ، و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است ، امام بايد نماز را تمام كند و نماز احتياط ندارد ، و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند ، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 _ شك در نماز مستحبّي
مسأله 1201

اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبّي شك كند ، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند ، بايد بنا را بر كمتر بگذارد ، مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت ، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است ، و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند _ مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت _ به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.

مسأله 1202

كم شدن ركن نافله را باطل مي كند ، ولي زياد شدن ركن در آن اشكال ندارد ، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده ، بايد آن كار را انجام دهد ، و دوباره آن ركن را به جا آورد ، مثلا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره حمد را نخوانده ، بايد برگردد و حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1203

اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند _ خواه ركن باشد يا غير ركن _ چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد ، و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1204

اگر در نماز مستحبّي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود ، نمازش صحيح است ، و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود ، بايد به همان گمان عمل كند ، مثلا اگر گمانش به يك ركعت مي رود ، بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1205

اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن در نماز واجب سجده سهو واجب مي شود ، يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد و بعد از سلام يادش بيايد ، سجده سهو و قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1206

اگر شك كند كه نماز مستحبّي را خوانده يا نه ، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيّار (عليه السلام) وقت معيّن نداشته باشد ، بنا بگذارد كه نخوانده است ، و همچنين است اگر مثل نافله يوميّه وقت معيّن داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه ، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه ، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح
مسأله 1207

در نُه صورت ، اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند ،بايد فكر نمايد ، و بنابر احتياط واجب تأخير نيندازد ، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد ، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند ، وگرنه به دستورهايي كه بيان مي شود عمل نمايد ، و آن نُه صورت از اين قرار است:

(اوّل) آن كه بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت ، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده است و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

(دوم) شك بين دو و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم ، كه هر چند براي تخيير بين از سر گرفتن نماز و بنابر چهار گذاشتن و آوردن نماز احتياط وجهي هست ، ولي احتياط واجب آن است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

(سوم) شك بين دو و سه و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم ، كه بايد بنا را

بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

(چهارم) شك بين چهار و پنج بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم ، كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

ولي اگر بعد از سجده اوّل ، يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم يكي از اين چهار شك براي او پيش آيد نمازش باطل است.

(پنجم) شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند ، و بنابر مشهور بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد ، ولي احتياط واجب آن است كه دو ركعت نماز نشسته را اختيار كند.

(ششم) شك بين چهار و پنج در حالي كه ايستاده است ، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و سلام نماز را بدهد ، و بنا بر مشهور بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد ، ولي احتياط واجب آن است كه دو ركعت نماز نشسته را اختيار كند.

(هفتم) شك بين سه و پنج در حالي كه ايستاده است ، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد ، چنانكه در صورت دوم گذشت.

(هشتم) شك بين سه و چهار و پنج در حالي كه ايستاده است ، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت

نشسته به جا آورد.

(نهم) شك بين پنج و شش در حالي كه ايستاده است ، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و سلام نماز را بدهد و دو سجده سهو به جا آورد.

و نيز بنابر احتياط مستحب ، دو سجده سهو براي ايستادن بيجا در اين چهار صورت به جا آورد.

مسأله 1208

اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد ، نبايد نماز را بشكند ، بلكه به دستوري كه براي آن شك هست عمل نمايد ، و چنانچه به دستور شك عمل نكند ، پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند _ مثل روگرداندن از قبله _ نماز را از سر گيرد ، نماز دومش هم باطل است ، و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شود ، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1209

اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد ، چنانچه انسان نماز را تمام كند بايد نماز احتياط را بخواند و نماز را از سر نگيرد ، و اگر نماز احتياط را نخواند ، در صورتي كه پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر بگيرد ، نماز دومش هم باطل است ، و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده ، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1210

وقتي يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد و بداند اگر به حالت بعدي منتقل شود براي او يقين يا گمان پيدا مي شود ، جايز نيست با حالت شك نماز را ادامه دهد ، مثلا اگر در حال ايستادن شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف يقين يا گمان پيدا مي كند ، جايز نيست با اين حال ركوع نمايد.

مسأله 1211

وقتي يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد _ چنانچه گذشت _ بنابر احتياط واجب فوراً فكر كند ، و اگر چيزهايي كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود از بين نمي رود ، چنانچه كمي فكر كردن را تأخير بيندازد اشكال ندارد ، مثلا اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1212

اگر اوّل به يك طرف گمان داشته باشد ، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود ، بايد به دستور شك عمل نمايد ، و اگر اوّل دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد ، بعد گمانش به طرف ديگر برود ، بايد همان طرف را بگيرد و به وظيفه عمل نمايد.

مسأله 1213

كسي كه نمي داند به يك طرف گمان دارد ، يا هر دو طرف در نظر او مساوي است ، بايد به دستور شك عمل كند ، و احتياط مستحب آن است كه اگر شك از شكوك صحيحه و مورد نماز احتياط است و گماني كه احتمال مي دهد بر اكثر است ، نماز را بر طبق آن گمان تمام كند و نماز احتياط بخواند ، و اگر بر اقل است يا شك از شكوك صحيحه نيست ، بر طبق گمان نماز را تمام كند و اعاده نمايد.

مسأله 1214

اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته ، كه مثلا دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ، ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده ، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215

اگر موقعي كه تشهّد مي خواند ، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه ، و در همان موقع يكي از شكهايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتّفاق بيفتد صحيح مي باشد براي او پيش آيد _ مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت _ چنانچه به دستور آن شك عمل كند ، نمازش صحيح است.

مسأله 1216

اگر پيش از آن كه مشغول تشهّد شود ، يا پيش از ايستادن _ در ركعتي كه تشهّد ندارد _ شك كند كه يك يا دو سجده را به جا آورده يا نه ، و در همان موقع يكي از شكهايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد ، نماز باطل است.

مسأله 1217

اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار ، يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده ، نمازش باطل است.

مسأله 1218

اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد ، مثلا اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت ، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت ، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1219

اگر بعد از نماز شك كند كه در حال نماز مثلا بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار ، مي تواند دست از نماز بر دارد و بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند _ مثل پشت به قبله كردن و تكلّم عمدي _ نمازش را دوباره بخواند ، هر چند احتياط مستحب آن است كه به دستور هر دو شك عمل كند و بعد نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1220

اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكّي براي او پيش آمده ، ولي نداند از شكهاي باطل يا صحيح بوده ، و اگر از شكهاي صحيح بوده نداند كدام قسم آن بوده است ، مي تواند دست از نماز بر داشته ، و كاري كه نماز را باطل مي كند انجام دهد ، و نمازش را دوباره بخواند ، و احتياط مستحب آن است كه به وظايف مقرّره در شكوك صحيحه عمل كند ، و بعد نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1221

كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر شكي كند كه بايد براي آن ، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند ، بايد يك ركعت نشسته به جا آورد ، و اگر شكي كند كه بايد براي آن ، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند ، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسأله 1222

كسي كه ايستاده نماز مي خواند ، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود ، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند _ كه حكم آن در مسأله پيش بيان شد _ نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1223

كسي كه نشسته نماز مي خواند ، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد ، بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

نماز احتياط
مسأله 1224

كسي كه نماز احتياط بر او واجب است ، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد ، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است ، بعد از دو سجده تشهّد بخواند و سلام دهد ، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است ، بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل به جا آورد ، و بعد از تشهّد سلام دهد.

مسأله 1225

نماز احتياط سوره و قنوت ندارد ، و بايد آن را آهسته بخواند و نيّت آن را به زبان نياورد ، و بنابر احتياط واجب «بسم الله» آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1226

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده ، نماز احتياط مورد ندارد ، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد ، لازم نيست آن را تمام نمايد ، و مي تواند آن را به قصد نافله دو ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1227

اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده ، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده ، بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا _ بنابر احتياط واجب _ دو سجده سهو بنمايد ، و همچنين براي هر موجب ديگري كه پيش آمده باشد ، و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده _ مثلا پشت به قبله كرده _ بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1228

اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده ، مثلا در شك بين دو و چهار دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده ، نمازش صحيح است.

مسأله 1229

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده ، مثلا در شك بين دو و چهار دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده ، بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230

اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده ، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده _ مثلا پشت به قبله كرده _ بايد نماز را دوباره بخواند ، و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده ، بنابر احتياط واجب كسري نمازش را ضميمه نمايد و نماز را تمام كند ، و براي هر يك از سلام در اصل نماز و نماز احتياط و هر موجب ديگري كه پيش آمده باشد ، دو سجده سهو به جا آورد و نماز را هم اعاده نمايد.

مسأله 1231

اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده ، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1232

اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته مي خواند ، قبل از ركوع اوّل يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده ، آنچه را خوانده به حساب نياورد ، و بنابر احتياط واجب بايستد و كسري نماز را تمام كند ، و دو سجده سهو براي زيادي سلام ، و دو سجده ديگر براي زيادي تشهّد _ اگر آورده باشد _ به جا آورد و نماز را دوباره بخواند ، و اگر بعد از ركوع يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1233

اگر بين دو و سه و چهار شك كند ، و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده ، بنابر احتياط واجب بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند ، و دو سجده سهو براي زيادي سلام و دو سجده ديگر براي زيادي تشهّد _ اگر آورده باشد _ به جا آورد و نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1234

اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده ، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام نمايد ، مثل آن كه در شك بين سه و چهار موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده ، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند ، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند ، و بنابر احتياط واجب كسري نمازش را تمام كند ، و دو سجده سهو براي زيادي سلام و دو سجده سهو ديگر براي زيادي تشهّد _ اگر آورده باشد _ به جا آورد و نماز را اعاده نمايد ، در صورتي كه قبل از ركوع اوّل يادش بيايد ، و در غير اين صورت نمازش باطل است.

مسأله 1235

اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه ، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند ، و اگر وقت دارد ، در صورتي كه بين شك و نماز زياد طول نكشيده و كاري كه منافي با نماز است _ مثل رو برگرداندن از قبله _ انجام نداده ، بايد نماز احتياط را بخواند ، و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده ، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده ، بنابر احتياط واجب نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1236

اگر در نماز احتياط به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند يا ركني را زياد كند ، نماز احتياط باطل مي شود ، و بايد دوباره اصل نماز را بخواند.

مسأله 1237

موقعي كه مشغول نماز احتياط است ، اگر در يكي از كارهاي آن شك كند ، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد ، و اگر محلّش گذشته بايد به شك خود اعتنا نكند ، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه ، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند ، و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238

اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند ، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند ، بايد بنا را بر كمتر بگذارد ، و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند ، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد ، مثلا موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است ، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت ، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند ، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده ، و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت ، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند ، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

مسأله 1239

اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود ، سجده سهو ندارد ، مگر آنچه كه در مسأله «1241» مي آيد.

مسأله 1240

اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه ، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241

اگر در نماز احتياط ، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند و در جاي خود تداركش ممكن نباشد ، بايد بعد از سلام نماز ، اگر تشهّد را فراموش كرده ، بنابر احتياط مستحب آن را قضا نمايد ، و بايد دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر سجده را فراموش كرده ، بايد آن را قضا نمايد.

مسأله 1242

اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهّد يا دو سجده سهو بر او واجب شود ، بايد اوّل نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1243

حكم گمان در نماز نسبت به ركعات مثل حكم يقين است ، مثلا اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو ركعت خوانده ، بنا مي گذارد كه دو ركعت است ، و اگر در نماز چهار ركعتي گمان دارد كه چهار ركعت خوانده ، نبايد نماز احتياط بخواند ، و امّا نسبت به افعال ، گمان حكم شك را دارد ، پس اگر گمان دارد ركوع كرده ، در صورتي كه داخل سجده نشده است ، بايد آن را به جا آورد ، و اگر گمان دارد حمد را نخوانده ، چنانچه در سوره داخل شده باشد ، اعتنا به گمان ننمايد و نمازش صحيح است.

مسأله 1244

حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميّه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد ، مثلا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت ، چون شك او در نماز دو ركعتي است نمازش باطل مي شود ، و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت خوانده است ، بر طبق گمان خود نماز را تمام مي نمايد.

سجده سهو
مسأله 1245

براي پنج چيز بعد از سلام نماز ، بايد دو سجده سهو به دستوري كه مي آيد به جا آورد.

(اوّل) آن كه در بين نماز سهواً حرف بزند.

(دوم) آن كه تشهّد را فراموش كند.

(سوم) آن كه در نماز چهار ركعتي بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم ، شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت ، و همچنين در شك بين پنج و شش در حال ايستادن ، چنانچه در صورت چهارم و نهم مسأله «1207» گذشت.

(چهارم) آن كه بنابر احتياط واجب جايي كه نبايد سلام نماز را بدهد _ مثلا در ركعت اوّل _ سهواً سلام بدهد.

(پنجم) آن كه بنابر احتياط واجب يك سجده را فراموش كند ، و همچنين براي هر چيزي كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند.

و احتياط مستحب آن است كه براي ايستادن در جايي كه بايد بنشيند ، يا نشستن در جايي كه بايد بايستد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1246

اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند ، بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1247

براي صدايي كه از آه كشيدن و سرفه كردن پيدا مي شود سجده سهو واجب نيست ، ولي اگر مثلا سهواً آخ يا آه بگويد ، بايد سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1248

اگر چيزي را كه سهواً غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند ، براي آن غلط سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249

اگر در نماز سهواً مدّتي حرف بزند و تمام آنها عرفاً يك مرتبه حساب شود ، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافيست.

مسأله 1250

اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد ، احتياط واجب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1251

اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللّهِ الصّالِحِينَ» يا بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو به جا آورد ، و همچنين اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد ، ولي اگر اشتباهاً بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْكَ اَيّهَا النَبِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1252

اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد ، دو سجده سهو كافيست.

مسأله 1253

اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد ، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنابر احتياط مستحب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1254

اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده از ركعت پيش فراموش كرده ، بايد بعد از سلام نماز سجده را قضا نمايد ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه تشهّد را از ركعت پيش فراموش كرده ، بنابر احتياط مستحب تشهّد را قضا نمايد ، و بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1255

اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد ، معصيت كرده ، و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد ، و چنانچه سهواً به جا نياورد ، هروقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد ، و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256

اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه ، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1257

كسي كه شك دارد مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا ، اگر دو سجده بنمايد كافيست.

مسأله 1258

اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده ، و تدارك ممكن نباشد ، بايد دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر بداند سهواً سه سجده كرده ، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو
مسأله 1259

دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيّت سجده سهو كند ، و پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد ، و احتياط واجب آن است كه ساير مواضع سجده را هم بر زمين بگذارد و اين ذكر را بگويد:

«بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ ، اَلسّلامُ عَلَيْكَ اَيّهَا النَبِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» و بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكري را كه گذشت بگويد ، و بنشيند و بعد از تشهّد سلام دهد ، و احتياط واجب آن است كه تشهّد به نحو متعارف باشد و در سلام بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ».

قضاي سجده و تشهّد فراموش شده
مسأله 1260

سجده و تشهّدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد ، و همچنين دو سجده سهوي كه براي تشهّد فراموش شده بايد بجا آورد ، بايد تمام شرايط نماز ، مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261

اگر سجده را چند دفعه فراموش كند ، مثلا يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد ، بايد بعد از نماز هر دو سجده را قضا كند ، و احتياط واجب آن است كه براي هر يك از آن دو دو سجده سهو بعد از قضاي هر دو به جا آورد و لازم نيست معيّن كند كه قضاي كدام يك از آنها است ، و همچنين سجده سهو براي كدام يك از آنهاست.

مسأله 1262

اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند ، واجب است قضاي سجده را به جا آورد و بنابر احتياط مستحب تشهّد را قضا نمايد ، و احتياط واجب آن است كه قضاي سجده را بر قضاي تشهّد مقدّم بدارد ، و بايد براي تشهّد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ براي سجده فراموش شده.

مسأله 1263

اگر دو سجده از دو ركعت فراموش نمايد ، لازم نيست هنگام قضا مراعات ترتيب نمايد.

مسأله 1264

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتّفاق بيفتد ، نماز باطل مي شود _ مثلا پشت به قبله نمايد_ احتياط واجب آن است كه بعد از قضاي سجده نماز را اعاده كند، و همچنين در دو سجده سهوي كه براي قضاي تشهّد مي آورد.

مسأله 1265

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده يا تشهّد را از ركعت آخر فراموش كرده ، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله _ انجام نداده ، بايد برگشته و نماز را تمام نموده ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي سلام بيجا به جا آورد ، و همچنين دو سجده سهو ديگر ، در صورتي كه يك سجده را فراموش كرده و قبل از سلام تشهّد به جا آورده باشد.

مسأله 1266

اگر بين سلام نماز و قضاي سجده كاري كند كه براي آن ، سجده سهو واجب مي شود _ مثل آن كه سهواً حرف بزند_ بايد سجده را قضا كند ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي تكلّم سهوي و دو سجده سهو ديگر هم براي سجده فراموش شده به جا آورد.

مسأله 1267

اگر نداند كه در نماز سجده را فراموش كرده يا تشّهد ركعت دوم را ، بايد سجده را قضا نمايد و دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1268

اگر شك دارد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه ، واجب نيست قضا نمايد يا سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1269

اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده ، و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد يادش آمده و آن را به جا آورده ، يا يادش نيامده ، اگر سجده است بايد آن را قضا نمايد ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بجا آورد ، و اگر تشهّد است بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1270

كسي كه بايد سجده را قضا نمايد ، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود ، بنابر احتياط واجب بعد از نماز ، اوّل سجده را قضا نمايد و بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1271

اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده را به جا آورده يا نه ، چنانچه شك بعد از وقت نماز باشد ، بنابر احتياط واجب سجده را قضا كند ، و چنانچه شك در وقت است بايد به جا آورد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز
مسأله 1272

هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند ، اگر چه يك حرف آن باشد نماز باطل است.

مسأله 1273

اگر به واسطه ندانستن مسأله از روي تقصير ، چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند ، نماز باطل است ، ولي جاهل قاصر يا كسي كه از روي فراموشي واجبات غير ركني نماز را كم يا زياد كند ، نماز صحيح است. ( و حكم واجب ركني در مسأله «951» گذشت )

و اگر به واسطه ندانستن مسأله ، حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشاء را آهسته بخواند ، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند ، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشاء را چهار ركعتي بخواند ، هر چند ندانستن او از روي تقصير باشد ، نمازش صحيح است.

مسأله 1274

اگر در بين نماز يا بعد از آن بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده ، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده ، نمازش باطل است ، و بايد دوباره با وضو يا غسل بخواند ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1275

اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده نمازش باطل است ، و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد ، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند ، و بعد از نماز براي آنچه زياد كرده از قرائت يا تسبيحات _ بنابر احتياط واجب_ دو سجده سهو به جا آورد ، و همچنين بنابر احتياط مستحب دو سجده سهو براي ايستادن بيجا.

مسأله 1276

اگر پيش از گفتن «اَلسّلامُ عَلَيْنا ...» و يا «اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ ...» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده ، بايد دو سجده را به جا آورد ، و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد ، و براي زيادي تشهّد بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1277

اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده ، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1278

اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده ، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد ، نماز را باطل مي كند _ مثلا پشت به قبله كرده _ نمازش باطل است ، و اگر چنين كاري انجام نداده ، بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد ، و براي سلام زيادي _ بنابر احتياط واجب _ دو سجده سهو بنمايد ، و همچنين دو سجده سهو ديگر اگر تشهّد زياد كرده باشد.

مسأله 1279

هرگاه بعد از سلام عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد نماز را باطل مي كند _ مثلا پشت به قبله نمايد _ و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده ، نمازش باطل است ، و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد ، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد ، و دوباره تشهّد بخواند و سلام دهد ، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي سلام بيجا به جا آورد و همچنين دو سجده سهو ديگر اگر تشهّد زياد كرده باشد.

مسأله 1280

اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده ، بايد دوباره بخواند ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد ، و اگر بعضي از نماز را پيش از وقت خوانده ، حكمش در مسأله «751» بيان شده است ، و اگر بفهمد نماز را رو به قبله نخوانده ، در صورتي كه منحرف به ما بين راست و چپ باشد نمازش صحيح است ، و در غير اين صورت ، اگر پيش از گذشتن وقت بفهمد بايد اعاده كند ، و اگر بعد از آن بفهمد قضا ندارد ، ولي اگر پشت به قبله كرده باشد بنابر احتياط واجب قضا نمايد.

و در هر صورت اگر به جهت ندانستن حكم شرعي به غير قبله نماز بخواند ، نمازش باطل است.

نماز مسافر
[شرايط شكسته به جا آوردن نماز]
اشاره

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشاء را با هشت شرط شكسته به جا آورد ، يعني دو ركعت بخواند.

شرط اوّل
اشاره

آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد ، و فرسخ شرعي تقريباً كمتر از پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1281

كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است ، چنانچه رفتن و همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد ، بايد نماز را شكسته بخواند ، بنابراين اگر _ مثلا _ رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ يا به عكس باشد ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1282

اگر رفتن چهار فرسخ و برگشتن چهار فرسخ باشد ، اگر چه روزي كه مي رود همان روز يا شب آن بر نگردد ، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را نگيرد ، و احتياط مستحب آن است كه تمام نيز بخواند.

مسأله 1283

اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد ، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند ، و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه ، تحقيق كردن برايش لازم نيست ، و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1284

اگر يك عادل خبر دهد يا شخصي كه مورد وثوق است خبر دهد و ظن بر خلاف گفته او نباشد كه سفر انسان هشت فرسخ است ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1285

كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است ، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده ، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد ، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1286

كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست ، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه ، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده ، اگر چه كمي از راه باقي باشد بايد نماز را شكسته بخواند ، و اگر تمام خوانده باشد ، چنانچه در وقت فهميد كه هشت فرسخ است ، بايد دوباره شكسته بخواند ، و اگر بعد از وقت فهميد لازم نيست دوباره بخواند.

مسأله 1287

اگر در بين دو محلّي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است ، چند مرتبه رفت و آمد كند ، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288

اگر محلّي دو راه داشته باشد ، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ ، و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد ، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آن جا برود ، بايد نماز را شكسته بخواند ، و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود بايد تمام بخواند.

مسأله 1289

اگر شهر ديوار دارد ، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند ، و اگر ديوار ندارد بايد از خانه هاي آخر شهر حساب كند.

شرط دوم:
اشاره

آن كه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد ، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آن جا قصد كند به جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ مي شود ، چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته ، بايد نماز را تمام بخواند ، ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود ، يا چهار فرسخ به محلّي كه در آن جا قاطع سفر محقّق نشود برود _ مثل آن كه قصد ماندن ده روز در آن جا نداشته باشد _ و چهار فرسخ ديگر به وطنش يا محلّي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند بر گردد ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290

كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است _ مثلا براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند _ بايد نماز را تمام بخواند ، ولي در برگشتن ، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند هشت فرسخ يا بيشتر باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند ، و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ به محلّي كه در آن جا قاطع سفر محقّق نشود برود _ مثل آن كه قصد ماندن ده روز در آن جا نداشته باشد _ و چهار فرسخ برگردد ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291

مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود ، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخي برود ، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند ، بايد نماز را شكسته بخواند ، و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.

مسأله 1292

كسي كه قصد هشت فرسخ دارد ، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود ، وقتي به حد ترخّص رسيد _ كه در شرط هشتم معناي آن بيان شده _ بايد نماز را شكسته بخواند ، ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه عرفاً نگويند مسافر است _ مانند ده متر و بيست متر _ بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1293

كسي كه در سفر در اختيار ديگري است _ مانند خدمتگذاري كه با آقاي خود مسافرت مي كند _ چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است ، بايد نماز را شكسته بخواند ، و اگر نداند بايد تمام بخواند ، و لازم نيست از او بپرسد ، و اگر هم از او بپرسد لازم نيست جواب بگويد.

مسأله 1294

كسي كه در سفر در اختيار ديگري است ، اگر بداند يا گمان داشته باشد ، حتّي اگر مردّد باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295

كسي كه در سفر در اختيار ديگري است ، اگر اطمينان ندارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا نمي شود ، بايد نماز را تمام بخواند ، هر چند عدم اطمينان او از اين جهت باشد كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد ، ولي اگر اطمينان داشته باشد كه از او جدا نمي شود ، احتمال موانعي كه مورد انتظار نيست ، اثر ندارد و بايد شكسته بخواند.

شرط سوم
اشاره

آن كه در بين راه از قصد خود بر نگردد ، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود بر گردد ، يا مردّد شود ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود ، چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند ، يا بعد از ده روز بر گردد ، يا در برگشتن و ماندن مردّد باشد ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297

اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد در صورتي كه قاطع سفر _ مثل قصد ماندن ده روز در آن محل _ برايش پيش نيامده باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند به شرط اين كه برگشتن هم كمتر از چهار فرسخ نباشد.

مسأله 1298

اگر براي طي مسافتي كه هشت فرسخ است حركت كند ، و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود ، چنانچه از محل اوّلي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود ، هشت فرسخ باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299

كسي كه براي رفتن به محلّي كه هشت فرسخ است سفر مي كند ، اگر بعد از آن كه چهار فرسخ رفت ، مردّد شود كه بقيّه هشت فرسخ را برود يا بدون اين كه ده روز در جايي بماند به محل خود برگردد ، بايد نماز را شكسته بخواند چه در موقعي كه مردّد است راه برود يا نرود ، و چه آن كه بعد تصميم بگيرد كه بقيّه راه را برود يا برگردد.

مسأله 1300

اگر بعد از آن كه چهار فرسخ برود مردّد شود كه بقيّه هشت فرسخ را برود ، يا اين كه به محل خود برگردد ولي احتمال اين را بدهد كه در محل ترديد يا جاي ديگر ده روز توقّف نمايد ،اگرچه تصميم بگيرد كه بدون ماندن ده روز بقيّه راه را برود ، در اين صورت بايد نماز را تمام بخواند.

و اگر تصميمش بعد از ترديد اين باشد كه هشت فرسخ ديگر برود ، يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد ، از وقتي شروع به رفتن نمايد نمازش شكسته است.

مسأله 1301

اگر پيش از آن كه چهار فرسخ برود مردّد شود كه بقيّه راه را برود يا نه ، و بعد تصميم بگيرد كه بقيّه راه را برود ، چنانچه باقي مانده سفر او هشت فرسخ باشد ، يا آن كه بخواهد چهار فرسخ رفته و چهار فرسخ ديگر برگردد ، از وقتي كه شروع به رفتن نمايد نماز را بايد شكسته بخواند.

شرط چهارم
اشاره

آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد ، يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند ، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد ، يا ده روز در محلّي بماند ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302

كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه ، يا ده روز در محلّي قصد اقامت مي نمايد يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303

كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد ، يا ده روز در محلّي بماند ، و نيز كسي كه مردّد است از وطنش بگذرد يا ده روز در محلّي بماند ، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود ، باز هم بايد نماز را تمام بخواند ، ولي اگر باقي مانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و بدون اين كه سر چهار فرسخ قاطع سفر برايش پيش آيد برگردد و برگشتن هم چهار فرسخ باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم
اشاره

آن كه براي كار حرام سفر نكند ، و اگر براي كار حرامي _ مانند دزدي يا اعانت ظالم در ظلمش يا ضرر رساندن به مسلماني _ سفر كند ، يا خود سفر حرام باشد _ مثل آن كه قسم شرعي خورده باشد كه به سفر نرود ، يا براي او ضرري داشته باشد كه تحمّل آن ضرر حرام باشد _ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1304

سفري كه واجب نيست اگر موجب اذيّت پدر و مادر باشد حرام است ، و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305

كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند ، اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد _ مثلا غيبت كند يا شراب بخورد _ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306

اگر براي آن كه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد ، نمازش تمام است ، پس كسي كه بدهكار است ، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند ، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد ، بايد نماز را تمام بخواند ، ولي اگر سفرش براي ترك واجب نباشد ، هر چند در سفر ترك واجب كند نمازش شكسته است.

مسأله 1307

اگر سفر او حرام نباشد ولي در زمين غصبي مسافرت كند ، يا حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد ، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند ، مگر اين كه سفر او بر آن مركب براي فرار از رد آن به مالك باشد ، كه در اين صورت بايد تمام بخواند.

مسأله 1308

كسي كه با ظالم مسافرت مي كند ، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم در ظلمش ، يا موجب جلال و شوكت و تقويت حكم ظالم شود ، بايد نماز را تمام بخواند ، و اگر ناچار باشد يا مثلا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند ، نمازش شكسته است.

مسأله 1309

اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند ، سفر او حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1310

اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود ، سفرش در رفتن حرام و نمازش تمام است ، و در برگشتن اگر هشت فرسخ باشد و براي شكار لهوي نباشد شكسته است ، و چنانچه براي تهيّه معاش به شكار رود ، نمازش شكسته است ، و همچنين است اگر براي تجارت به شكار برود ، و احتياط مستحب آن است كه نمازش را شكسته و تمام بخواند ، و روزه را بگيرد و قضا نمايد.

مسأله 1311

كسي كه براي معصيت سفر كرده ، موقعي كه از سفر بر مي گردد ، اگر برگشتنش به تنهايي هشت فرسخ باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند ، و احتياط مستحب آن است كه در صورتي كه توبه نكرده ، هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1312

كسي كه سفر او سفر معصيت است ، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد ، چنانچه باقي مانده راه هشت فرسخ باشد ، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و چهار فرسخ هم برگردد ، بايد از وقتي كه شروع به سير و رفتن مي كندنماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313

كسي كه براي معصيت سفر نكرده ، اگر در بين راه قصد كند كه بقيّه راه را براي معصيت برود ، بايد نماز را بعد از آن كه شروع به سير و رفتن كرد تمام بخواند ، و نمازهايي را كه شكسته خوانده ، در صورتي كه مقدار گذشته مسافت بوده صحيح است ، وگرنه بنابر احتياط واجب در وقت اعاده و در خارج وقت قضا نمايد.

شرط ششم
اشاره

آن كه از كساني نباشد كه خانه به دوشند ، مانند صحرانشينهايي كه در بيابانها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و احشامشان پيدا كنند مي مانند ، و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند ، و چنين كساني كه خانه و لوازم زندگيشان هر جا بروند با خودشان هست ، بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314

اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتش سفر كند ، اگر چادر و لوازم زندگيش همراهش باشد ، نمازش تمام است ، وگرنه نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1315

اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند ، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم
اشاره

آن كه شغل او مسافرت نباشد ، بنابراين شتردار و راننده و كشتيبان و مانند اينها ، اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند ، بايد نماز را تمام بخوانند ، و مدار بر اين است كه عرفاً بگويند شغلش سفر است ، مثلا بگويند كار او رانندگي يا سارباني است.

و همچنين بايد شغل او هم در سفر نباشد ، مانند كسي كه اقامتش در جايي است و كارش _ از قبيل تجارت و تدريس و طبابت _ در جاي ديگري است به طوري كه اكثر ايّام يا روز در ميان _ مثلا _ براي انجام كار سفر مي كند.

مسأله 1316

كسي كه شغلش مسافرت است ، اگر براي كار ديگري مانند زيارت يا حج مسافرت كند ، بايد نماز را شكسته بخواند ، ولي اگر مثلا راننده اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317

حمله دار _ مثل كسي كه براي رساندن حاجي ها به مكّه مسافرت مي كند _ چنانچه شغلش مسافرت باشد ، بايد نماز را تمام بخواند ، و اگر شغلش مسافرت نباشد و مدّت سفر او هم كم باشد _ مانند آن كه سفرش مثلا با هواپيما باشد _ بايد شكسته بخواند ، ولي اگر مدت سفر او زياد باشد احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1318

كسي كه شغل او حمله داري است و مثلا حاجي ها را از راه دور به مكّه مي برد ، چنانچه تمام سال يا قسمت عمده سال را در راه باشد ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1319

كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است _ مثل راننده اي كه فقط تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد _ بايد در آن سفري كه كار اوست در آن قسمت از سال نماز را تمام بخواند ، و احتياط مستحب آن است كه هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1320

راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند ، چنانچه اتّفاقاً سفر شرعي برود ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1321

چارواداري كه شغلش مسافرت است ، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند _ چه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته باشد يا بدون قصد بماند _ بايد در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود نماز را شكسته بخواند ، ولي كسان ديگري كه شغلشان سفر است يا شغلشان در سفر است ، احتياط واجب آن است كه در آن سفر جمع كنند بين شكسته و تمام.

مسأله 1322

چارواداري كه شغلش مسافرت است ، اگر در غير وطن خود ده روز يا بيشتر بماند ، چنانچه از اوّل قصد ماندن ده روز داشته باشد ، در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود بايد نماز را شكسته بخواند ، ولي كسان ديگري كه شغلشان سفر يا شغلشان در سفر است ، احتياط واجب آن است كه در آن سفر جمع كنند بين شكسته و تمام.

مسأله 1323

كسي كه شغلش مسافرت است ، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324

كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325

كسي كه شغلش مسافرت نيست ، اگر مثلا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي درپي مي كند ، بايد نماز را شكسته بخواند ، مگر در صورتي كه سفر او بيشتر از بودن در وطنش باشد.

مسأله 1326

كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند ، اگر شغلش مسافرت نباشد بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم
اشاره

آن كه به حد ترخّص برسد ، يعني از وطنش به قدري دور شود كه اذان شهر را نشنود ، و وقتي اهل شهر را نبيند يقيناً به حد ترخّص رسيده است ، ولي بايد مانعي نباشد ، و امّا در غير وطن همين كه از محل اقامت يا محلّي كه سي روز در آن جا به طور ترديد مانده خارج شود نمازش قصر است.

مسأله 1327

مسافري كه به وطنش بر مي گردد ، وقتي صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند ، ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند ، مادامي كه به آن محل نرسيده نمازش قصر است.

مسأله 1328

هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور اهل آن ديده شود ، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود اهل آن را نبيند ، كسي كه از اهالي آن شهر مسافرت مي كند براي آن كه يقين كند به حد ترخّص _ كه در شرط هشتم معني آن گذشت _ رسيده است ، بايد به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود ، اهلش از آن جا ديده نمي شد ، و نيز اگر پستي و بلندي راه بيشتر از معمول باشد ، بايد براي حصول يقين به حد ترخّص ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1329

اگر از محلّي مسافرت كند كه اهل ندارد ، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل اهل داشت از آن جا ديده نمي شد، يقيناً به حد ترخّص رسيده ، و خواندن نماز شكسته بي اشكال است.

مسأله 1330

اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر ، بايد نماز را شكسته بخواند ، ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد ، بايد تمام بخواند.

مسأله 1331

اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود ، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1332

اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333

اگر گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد ، در محلّي بايد نماز را شكسته بخواند كه گوش متوسّط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1334

اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند به حد ترخّص رسيده يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند ، و مسافري كه به وطن بر مي گردد اگر شك كند كه به حد ترخّص رسيده يا نه ، بايد شكسته بخواند ، مگر اين كه هنگام رفتن بداند كه وقت برگشتن به همين شك مبتلا مي شود ، يا در برگشتن در همان محل مبتلا به همان شك بشود ، كه در اين دو صورت بايد احتياط كند به اين كه در رفتن و برگشتن نماز را از آن محل تأخير بيندازد تا يقين كند كه از حد ترخّص گذشته ، و يا هم شكسته بخواند و هم تمام ، چه رفتن و برگشتن هر دو در وقت باشد ، يا در برگشتن وقت نماز اوّل گذشته باشد.

مسأله 1335

مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند ، وقتي به حد ترخّص رسيد بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1336

مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده ، تا وقتي كه در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند ، ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود ، يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد ، وقتي كه به حد ترخّص برسد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1337

محلّي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن اوست ، ولي اگر در آن جا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد ، اختيار كردن براي زندگي معتبر نيست ، بلكه تا اعراض نكرده وطن اوست.

مسأله 1338

اگر قصد دارد در محلّي كه وطن اصليش نيست مدّتي بماند و بعد به جاي ديگر برود ، آن جا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1339

جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده و مثل كسي كه آن جا وطن اوست در آن جا زندگي مي كند ، كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد دوباره به همان جا بر مي گردد _ اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آن جا بماند _ وطن او نيست ، ولي احكام وطن بر آن جاري مي شود.

مسأله 1340

كسي كه در دو محل زندگي مي كند _ مثلا شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند _ هر دو محل وطن اوست ، و همچنين اگر بيشتر از دو محل براي زندگي خود اختيار كرده باشد ، به طوري كه عرفاً گفته شود آن جا محل و مسكن دائمي اوست.

مسأله 1341

كسي كه در محلّي مالك منزلي باشد كه شش ماه متّصل را قصد ماندن در آن جا داشته و اين مدّت را مانده باشد ، ولي فعلا صرف نظر كرده ، احكام وطن بر آن جاري نيست ، هر چند احتياط مؤكّد آن است كه هر وقت به آن جا برسد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1342

اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آن جا صرف نظر كرده ، حكم وطن بر آن جاري نيست.

مسأله 1343

مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلّي بماند ، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلّي مي ماند ، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1344

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند ، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد ، و همين كه قصد كند از اوّل روز اوّل _ كه بنابر احتياط واجب از طلوع فجر صادق است _ تا غروب روز دهم بماند ، بايد نماز را تمام بخواند ، و همچنين اگر قصدش اين باشد كه مثلا از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم بماند.

مسأله 1345

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند ، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند ، پس اگر بخواهد مثلا ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران _ در صورتي كه مردم آنها را دو محل مي دانند _ بماند ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1346

مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند ، اگر از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آن جا _ كه به قدر حد ترخّص تا كمتر از چهار فرسخ دور باشد _ برود ، در صورتي كه مدّت رفتوآمدش به اندازه اي باشد كه در نظر عرف با اقامت ده روز او در آن محل منافات نداشته باشد _ مانند يك يا دو ساعت _ بايد نماز را تمام بخواند ، و اگر مدّت بيشتر از اين باشد ، در صورتي كه تمام روز يا شب باشد نمازش شكسته است ، و در غير اين صورت بنابر احتياط واجب نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1347

مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلّي بماند _ مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند _ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1348

كسي كه تصميم دارد ده روز در محلّي بماند ، اگر احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي پيدا شود و احتمال او عقلايي باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349

اگر مسافر بداند كه مثلا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند ، بايد نماز را تمام بخواند ، بلكه اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند تا آخر ماه بماند ، در صورتي كه آخر ماه معلوم باشد چه روزي است _ مثلا معلوم باشد روز جمعه است _ ولي مسافر نداند كه روز اوّل قصدش پنجشنبه است تا مدّت اقامتش نه روز باشد ، يا چهارشنبه تا ده روز باشد ، در اين صورت نيز اگر بعد معلوم شود كه روز اوّل قصدش چهارشنبه بوده ، نمازش تمام است ، و در غير اين صورت بايد نماز را شكسته بخواند ، اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا روز آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1350

اگر مسافري قصد كند ده روز در محلّي بماند ، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود كه در آن جا بماند يا به جاي ديگر برود ، بايد نماز را شكسته بخواند ، ولي اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود ، تا وقتي كه در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند.

و مراد از نماز چهار ركعتي در اين مسأله و مسائل بعد چهار ركعت ادائي است.

مسأله 1351

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آن جا منصرف شود ، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، تا وقتي كه در آن جا هست روزه هايش صحيح است و بايد نمازهاي خود را تمام بخواند ، و اگر نماز چهار ركعتي نخوانده باشد ، بنابر احتياط واجب روزه آن روز را تمام كند و قضا نمايد ، و نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند ، و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد ، و اگر بعد از غروب و قبل از خواندن يك نماز چهار ركعتي منصرف شود ، روزه آن روزش صحيح است.

مسأله 1352

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر از ماندن منصرف شود و پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد ، يا بعد از آن شك كند كه يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه ، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1353

اگر مسافر به نيّت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود ، و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1354

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر در بين نماز اوّل چهار ركعتي از قصد خود برگردد ، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده ، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيّه نمازهاي خود را شكسته بخواند ، و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته باشد ، كه بايد بنشيند و نماز را شكسته به آخر برساند ، و اگر قرائت يا تسبيح زياد كرده _ بنابر احتياط واجب _ دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر به ركوع رفته باشد نمازش باطل است ، و بايد آن را شكسته اعاده نمايد ، و تا وقتي كه در آن جا هست نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1355

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر بيشتر از ده روز در آن جا بماند ، تا وقتي كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند ، و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1356

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، بايد روزه واجب را بگيرد ، و مي تواند روزه مستحبّي را هم به جا آورد ، و نافله نماز ظهر و عصر و عشاء را هم بخواند.

مسأله 1357

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي ، يا بعد از ماندن ده روز _ اگر چه يك نماز تمام هم نخوانده باشد _ بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اوّل خود ده روز يا كمتر بماند ، از وقتي كه مي رود تا وقتي كه بر مي گردد و بعد از برگشتن ، بايد نماز را تمام بخواند ، ولي اگر برگشتن به محل اقامتش فقط از اين جهت باشد كه در طريق سفرش واقع شده است و سفر او مسافت شرعيّه باشد ، لازم است موقع برگشتن نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1358

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آن جا بماند ، در رفتن و در محلّي كه قصد ماندن ده روز دارد ، بايد نمازهاي خود را تمام بخواند ، ولي اگر محلّي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد ، بايد موقع رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند ، و چنانچه نخواهد ده روز در آن محل بماند ، بايد مدّتي را كه در آن جا مي ماند نيز نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1359

مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند ، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود ، چنانچه مردّد باشد كه به محل اوّل برگردد يا نه ، يا به كلّي از برگشتن به آن جا غافل باشد ، يا بخواهد برگردد ولي مردّد باشد كه ده روز در آن جا بماند يا نه ، يا آن كه از ده روز ماندن در آن جا و مسافرت از آن جا غافل باشد ، بايد از وقتي كه مي رود تا وقتي كه بر مي گردد و بعد از برگشتن نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله 1360

اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلّي بمانند قصد كند كه ده روز در آن جا بماند ، و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند _ اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود _ تا مدّتي كه در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1361

اگر مسافر اتّفاقاً سي روز در محلّي بماند كه در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردّد باشد ، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آن جا بماند ، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1362

مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلّي بماند ، اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر در آن جا ماند ، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند ، و همينطور تا سي روز ، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1363

مسافر بعد از سي روز در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند ، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند ، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرّقه نماز مسافر
مسأله 1364

مسافر در شهر مكّه قديم _ كه از عقبه مدنيين است تا ذي طوي _ و مدينه زمان حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) و شهر كوفه و حرم حضرت سيّد الشهداء (عليه السلام) مخيّر است نمازش را شكسته يا تمام بخواند ، و تمام افضل است ، هر چند احوط آن است كه در خارج از مسجد الحرام و مسجد النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) حتّي ملحقات آن دو مسجد بعد از زمان ائمّه (عليهم السلام) ، و خارج مسجد كوفه ، و دورتر از اطراف ضريح مقدّس ، نماز را تمام نخواند.

مسأله 1365

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند ، اگر در غير چهار جايي كه در مسأله پيش بيان شد عمداً تمام بخواند ، نمازش باطل است ، و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند ، چنانچه در وقت يادش بيايد بايد اعاده كند ، و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا بر او نيست.

مسأله 1366

كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر سهواً تمام بخواند ، چنانچه در اثناي وقت ملتفت شود نمازش باطل است ، و اگر بعد از وقت ملتفت شود قضا بر او نيست.

مسأله 1367

مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند ، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1368

مسافري كه مي داند بايد نمازش را شكسته بخواند ، اگر بعضي از خصوصيّات آن را نداند _ مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند _ چنانچه تمام بخواند و در وقت بفهمد ، بايد اعاده كند ، و در صورتي كه اعاده نكرد بعد از وقت بايد قضا كند ، و اگر بعد از وقت بفهمد قضا ندارد.

مسأله 1369

مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند ، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند ، در صورتي كه در وقت بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده ، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند ، و اگر اعاده نكرد بايد قضا كند ، و اگر بعد از وقت بفهمد قضا بر او نيست.

مسأله 1370

اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند ، چنانچه در وقت يادش بيايد بايد شكسته اعاده كند ، و اگر اعاده نكرد بايد قضا كند ، و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا بر او نيست.

مسأله 1371

كسي كه بايد نماز را تمام بخواند ، اگر شكسته به جا آورد نمازش باطل است ، ولي مسافري كه قصد ماندن ده روز در جايي داشته باشد ، و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته بخواند ، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام اعاده نمايد.

مسأله 1372

اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است ، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است ، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته بايد نماز را دو ركعتي تمام كند ، و اگر قرائت يا تسبيح زياد كرده ، بنابر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است ، و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد ، نماز را از سر شكسته بخواند ، و اگر به مقدار يك ركعت هم وقت باقي نباشد ، نماز را شكسته قضا نمايد.

مسأله 1373

اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند ، مثلا نداند كه اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد بايد شكسته بخواند ، چنانچه به نيّت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد ، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند ، و اگر قرائت يا تسبيح زياد كرده ، بنابر احتياط واجب دو سجده سهو به جا آورد ، و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است ، و در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد نماز را شكسته بخواند ، و اگر به مقدار يك ركعت هم وقت باقي نباشد ، نماز را شكسته قضا نمايد.

مسأله 1374

مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند ، اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيّت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود ، و در بين نماز مسأله را بفهمد ، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند.

مسأله 1375

مسافري كه نماز نخوانده ، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد ، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند ، بايد نماز را تمام بخواند ، و كسي كه مسافر نيست ، اگر در اوّل وقت نماز نخواند و مسافرت كند ، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1376

اگر مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند ، نماز ظهر يا عصر يا عشاء او قضا شود ، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد ، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود ، بايد چهار ركعتي قضا نمايد ، اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1377

مستحب است نمازگزار بعد از هر نمازي سي مرتبه بگويد: (سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ) و براي مسافر در تعقيب نمازهاي شكسته مستحب مؤكّد است.

نماز قضا
مسأله 1378

كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را به جا آورد ، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده ، يا به واسطه مستي يا بي هوشي كه به اختيار او بوده نماز نخوانده باشد ، و نمازهايي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد ، چه نمازهاي يوميّه باشد چه غير آن ، ولي در نماز آيات براي زلزله و رعد و برق بنابر احتياط واجب بدون نيّت ادا و قضا بجا آورد.

مسأله 1379

اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده ، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1380

كسي كه نماز قضا دارد بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ، ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1381

كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبّي بخواند.

مسأله 1382

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد ، يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده ، احتياط مستحب آن است كه قضاي آنها را به جا آورد.

مسأله 1383

در قضاي نمازهاي يوميّه ترتيب لازم نيست ، مگر در نمازهايي كه در اداي آنها ترتيب هست ، مثل نماز ظهر و عصر ، يا مغرب و عشاء از يك روز ، اگر چه احتياط مستحب در غير اينها نيز مراعات ترتيب است.

مسأله 1384

اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميّه مانند نماز آيات را بخواند ، يا مثلا بخواهد قضاي يك نماز يوميّه و چند نماز غير يوميّه را بخواند ، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1385

اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند ،احتياط مستحب آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است ، مثلا اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اوّل قضا شده ، اوّل يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند ، يا اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب ، و دوباره نماز ظهر را بخواند تا يقين كند هر كدام را كه اوّل قضا شده اوّل خوانده است.

مسأله 1386

اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر ، يا دو نماز ظهر ، يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اوّل قضا شده است ، چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيّت اين كه اوّلي قضاي نماز روز اوّل و دومي قضاي نماز روز دوم باشد ، در حاصل شدن ترتيب كافيست.

مسأله 1387

اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشاء ، يا يك نماز عصر و يك نماز عشاء از او قضا شود و نداند كدام اوّل قضا شده است ، احتياط مستحب آن است كه طوري آنها را بخواند كه ترتيب حاصل شود ، و براي يقين به حصول ترتيب _ مثلا اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشاء از او قضا شده و اوّلي آنها را نمي داند _ مي تواند اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز عشاء و دوباره يك نماز ظهر بخواند ، يا اوّل يك نماز عشاء بعد يك نماز ظهر و دوباره يك نماز عشاء بخواند.

مسأله 1388

كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر ، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيّت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد كافيست ، و همچنين است اگر نداند نمازي كه نخوانده ظهر است يا عشاء ، و در اين صورت نسبت به جهر و اخفات مخيّر مي باشد.

مسأله 1389

كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اوّلي آنها كدام است  ، چنانچه نُه نماز به ترتيب بخواند _ مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند ، دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند _ يقين به ترتيب حاصل نموده است ، و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اوّلي آنها را نمي داند ، براي يقين به حصول ترتيب ده نماز به ترتيب قضا كند ، و همين طور براي هر يك نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه مي شود ، در صورتي كه پشت سر هم قضا شده باشد ، يك نماز بر مقداري كه گفته شد اضافه نمايد تا يقين به حصول ترتيب پيدا شود.

مسأله 1390

كسي كه مي داند نمازهاي پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند ، بهتر اين است كه نماز پنج شبانه روز را بخواند ، و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده نماز شش شبانه روز را بخواند ، و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود ، يك شبانه روز بيشتر بخواند ، و به اين كيفيّت يقين پيدا مي كند كه به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است.

مثلا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد ، نماز هفت شبانه روز را قضا نمايد ، و كفايت مي كند براي هر روزي ، اگر در حضر و آن چه در حكم آن است فوت شده باشد ، يك نماز دو ركعتي و يك نماز سه ركعتي و يك نماز

چهار ركعتي مردّد بين ظهر و عصر و عشاء به جا آورد ، و اگر در سفر فوت شده باشد ، يك نماز دو ركعتي مردّد بين صبح و ظهر و عصر و عشاء و يك نماز سه ركعتي به جا آورد.

مسأله 1391

كسي كه مثلا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند يا فراموش كرده _ مثلا نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده _ چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافيست ، ولي احتياط مستحب اين است كه به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است ، مخصوصاً در صورتي كه يقين به مقدار داشته و بعد از آن مقدار را فراموش كرده باشد.

مسأله 1392

كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد ، احتياط مستحب اين است كه _ در صورت امكان _ اوّل آن را بخواند ، بعد مشغول نماز آن روز شود ، و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است ، مستحب است كه _ در صورت امكان _ نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند ، و در هر دو صورت اگر وقت فضيلت نماز يوميّه فوت مي شود بهتر آن است كه نماز يوميّه را مقدّم بدارد.

مسأله 1393

اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده ، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد ، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيّت را به نماز قضا برگرداند ،احتياط مستحب اين است كه نيّت نماز قضا كند ، مثلا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده ، در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد ، نيّت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند بعد ظهر را بخواند ، ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيّت را به نماز قضا برگرداند _ مثل آن كه در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده ، چون اگر بخواهد نيّت نماز صبح كند ، يك ركوع كه ركن است زياد مي شود _ نبايد نيّت را به قضاي صبح برگرداند.

مسأله 1394

اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده ، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند ، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند ، و احتياط مستحب اين است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق ، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

مسأله 1395

تا انسان زنده است اگر چه از قضاي نمازهاي خود عاجز باشد ، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1396

نماز قضا را با جماعت مي شود خواند ، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا ، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند ، مثلا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند ، اشكال ندارد.

مسأله 1397

مستحب است بچّه مميّز را _ يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد _ به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند ، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است
مسأله 1398

اگر پدر نمازهاي واجب خود را به جا نياورده باشد ، و مي توانسته است قضا كند _ و بنابر احتياط _ هر چند از روي نافرماني ترك كرده باشد ، يا صحيح به جا نياورده باشد ، بر پسر بزرگترش واجب است كه بعد از مرگش به جا آورد ، يا براي او اجير بگيرد ، و قضاي نمازهاي مادر بر او واجب نيست هر چند احوط است.

مسأله 1399

اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته است يا نه ، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1400

اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه ، بنابر احتياط واجب قضا نمايد.

مسأله 1401

اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است ، قضاي نماز پدر بر هيچكدام از پسرها واجب نيست ، ولي احتياط مستحب آن است كه به نحو وجوب كفائي به جا آورند يا نماز را بين خودشان قسمت كنند يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1402

اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه براي نماز او اجير بگيرند ، بعد از آن كه اجير نماز او را به طور صحيح به جا آورد ، از پسر بزرگتر ساقط مي شود.

مسأله 1403

اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند ، بايد به تكليف خود عمل كند ، مثلاقضاي نماز صبح و مغرب وعشاء مادرش را بايد بلندبخواند.

مسأله 1404

كسي كه خودش نماز قضا دارد ، اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد قضا كند ، هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است.

مسأله 1405

اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد ، وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد ، بايد نماز پدر را قضا نمايد.

مسأله 1406

اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز پدر را قضا كند بميرد ، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت
مسأله 1407

مستحب است نمازهاي واجب ، خصوصاً نمازهاي يوميّه را با جماعت بخوانند ، و در نماز صبح و عشاء ، و براي همسايه مسجد ، و كسي كه صداي اذان را مي شنود بيشتر سفارش شده است ، و همچنين به حسب بعضي از روايات در نماز مغرب.

مسأله 1408

نماز با جماعت افضل است از نماز فرادي به بيست و چهار درجه و برابر است با بيست و پنج نماز ، و در بعضي از روايات قريب به اين مضمون وارد شده است ، كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: كسي كه به مسجدي برود به طلب نماز جماعت ، براي او به هر قدمي هفتاد هزار حسنه است ، و مثل آن از درجات ، پس اگر بميرد و او بر اين حال باشد خداوند موكّل مي كند بر او هفتاد هزار ملك را كه به قبر او بروند و بشارت به او بدهند و در تنهايي قبر مونس او باشند و استغفار كنند براي او تا روزي كه مبعوث مي شود.

مسأله 1409

حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست ، و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1410

مستحب است انسان صبر كند كه نماز را با جماعت بخواند ، و نماز جماعت از نماز اوّل وقت كه فرادي خوانده شود بهتر است تا وقتي كه وقت فضيلت فوت نشود ، و نيز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادايي كه آن را طول بدهند افضل است.

مسأله 1411

وقتي كه جماعت بر پا مي شود مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند ، و اگر بعد بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده ، نماز دوم او كافيست.

مسأله 1412

اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه با جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند ، چنانچه احتمال فساد آن نماز را ندهد جايز نيست ، مگر اين كه در نماز دوم امام باشد و در مأمومين كسي باشد كه نماز واجب را نخوانده باشد ، كه در اين صورت اعاده مستحب است.

مسأله 1413

كسي كه در نماز به حدّي وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش مي شود و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود ، بايد نماز را با جماعت بخواند ، و همچنين بنابر احتياط واجب در صورتي كه موجب بطلان نمازش نشود.

مسأله 1414

اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كنند كه نماز را با جماعت بخواند ، در صورتي كه ترك آن موجب ايذاء آنها شود ، مخالفت آنها حرام است.

مسأله 1415

نماز مستحب را نمي شود با جماعت خواند ، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند ، و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است ، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب بوده و به واسطه غايب شدن ايشان مستحب مي باشد.

مسأله 1416

موقعي كه امام جماعت نماز يوميّه مي خواند ، هر كدام از نمازهاي يوميّه را مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1417

اگر امام جماعت قضاي نماز يوميّه خود يا شخص ديگري را مي خواند ، در صورتي كه فوت نماز يقيني باشد مي شود به او اقتدا كرد ، ولي اگر احتياطاً قضا مي كند ، اقتدا به او جايز نيست ، مگر در صورتي كه نماز مأموم نيز احتياطي باشد و منشأ احتياط هر دو يكي باشد.

مسأله 1418

اگر انسان نداند نمازي را كه كسي مي خواند نماز واجب يوميّه است يا نماز مستحب ، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1419

در صحّت جماعت شرط است كه بين امام و مأموم ، و همچنين بين مأموم و مأموم ديگر كه واسطه بين مأموم و امام است حايلي نباشد كه مانع از ديدن شود ، مانند پرده يا ديوار و امثال اينها ، پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين امام و مأموم يا بين مأموم و مأموم ديگر كه واسطه اتّصال است چنين حايلي باشد ، جماعت باطل است ، و زن از اين حكم مستثني است ، چنانكه خواهد آمد.

مسأله 1420

اگر به واسطه درازي صف اوّل ، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند ، مي توانند اقتدا كنند ، و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر ، كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند ، مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1421

اگر صفهاي جماعت تا در مسجد برسد ، كسي كه مقابل در پشت صف ايستاده نمازش صحيح است ، و همچنين نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد ، بلكه نماز كساني كه در دو طرف ايستاده اند و اتصال به جماعت دارند ، نيز صحيح است.

مسأله 1422

كسي كه پشت ستون ايستاده ، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متّصل نباشد ، نمي تواند اقتدا كند.

مسأله 1423

جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد ، ولي اگر به مقدار كمي مانند كمتر از يك وجب بلندتر باشد ، اشكال ندارد ، و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد ، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطّح بگويند ، مانعي ندارد.

مسأله 1424

اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد اشكال ندارد ، ولي اگر به قدري بلندتر باشد كه صدق جماعت مشكوك باشد ، نمي تواند قصد جماعت كند.

مسأله 1425

اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند ، يك نفر كه نمازش باطل است يا بچّه مميّزي كه ندانند نماز او صحيح است فاصله شود ، در صورتي كه از جهت مأموم ديگر اتّصال به جماعت نباشد _ بنابر احتياط واجب _ نمي شود اقتدا كرد.

مسأله 1426

بعد از تكبير امام ، اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن باشد ، كسي كه در صف بعد ايستاده مي تواند تكبير بگويد ، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا كسي يا كساني كه از صف جلو واسطه اتّصال او هستند تكبير بگويند.

مسأله 1427

اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند ، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه ، مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1428

هرگاه بداند نماز امام باطل است ، مثلا بداند امام وضو ندارد ، اگر چه خود امام ملتفت نباشد ، نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1429

اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده ، و يا كافر بوده ، و يا به جهتي نمازش باطل بوده _ مثلا بيوضو نماز خوانده _ نمازش صحيح است در صورتي كه كاري كه نماز فرادي را اگر چه سهواً باطل مي كند _ مثل زياد كردن ركوع _ انجام نداده باشد.

مسأله 1430

اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه بايد نماز را فرادي تمام نمايد ، مگر اين كه از جهت قرايني اطمينان كند كه نيّت جماعت كرده است.

مسأله 1431

عدول از جماعت به فرادي در حال تشهّد قبل از سلام امام در صورتي كه از اوّل قصد عدول نداشته اشكال ندارد ، و همچنين است قبل از تشهّد در صورتي كه معذور باشد ، و در غير اين دو صورت محل اشكال است ، چه از اوّل نيت عدول داشته باشد يا در اثناء قصد عدول كند ، ولي اگر به وظيفه منفرد عمل كرده نمازش صحيح است ، و همچنين اگر بعد از گذشتن محل قرائت عدول كرده و از اوّل قصد انفراد نداشته نمازش از جهت ترك قرائت صحيح است.

مسأله 1432

اگر مأموم پيش از تمام شدن حمد و سوره امام نيّت فرادي نمايد ، واجب است حمد و سوره را بخواند ، هر چند مقداري از آن را امام خوانده باشد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ اگر بعد از حمد و سوره امام _ پيش از ركوع _ نيّت فرادي كند.

مسأله 1433

اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادي نمايد ، نمي تواند دوباره نيّت جماعت كند ، ولي اگر مردّد شود كه نيّت فرادي كند يا نه ، هر چند بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند ، جماعت او محل اشكال است.

مسأله 1434

اگر شك كند كه در بين نماز نيّت فرادي كرده يا نه ، بايد بنا بگذارد كه نيّت فرادي نكرده است.

مسأله 1435

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد ، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد نماز و جماعتش صحيح است ، و يك ركعت حساب مي شود ، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد ، نمازش باطل است.

مسأله 1436

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه ، نمازش باطل است.

مسأله 1437

اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند ، و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود امام سر از ركوع بردارد ، بايد با امام به سجده برود و ركعت بعد امام را ركعت اوّل خود قرار دهد ، و بنابر احتياط واجب بعد از متابعت امام بايستد ، و تكبير را به قصد قربت مطلقه _ اعم از تكبيرة الاحرام و ذكر _ بگويد.

مسأله 1438

اگر اوّل نماز يا اثناي حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد ، در صورتي كه در تأخير معذور باشد ، نماز و جماعت او صحيح است.

مسأله 1439

اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است ، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد ، بايد بعد از نيّت اقتدا و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهّد را بنابر احتياط واجب به نيّت قربت مطلقه _ اعم از وجوب و شهادت مستحب _ با امام بخواند ، ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد ، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد حمد و سوره را بخواند ، و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

مسأله 1440

مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد ، و بنابر احتياط واجب اگر مأموم يك مرد باشد در طرف راست امام بايستد ، و لازم نيست عقب تر از امام باشد ، مگر در صورتي كه قد او بلندتر از امام باشد ، كه بنابر احتياط واجب بايد طوري بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد ، و اگر مأموم متعدد باشد ، حكم آن در مسأله «1488» بيان شده است.

مسأله 1441

اگر امام مرد و مأموم زن باشد ، چنانچه بين آن زن و امام ، يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متّصل شده است پرده و مانند آن فاصله باشد ، اشكال ندارد.

مسأله 1442

اگر بعد از شروع به نماز جماعت بين مأموم و امام ، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متّصل به امام است پرده يا چيز ديگري حايل شود ، جماعت باطل و نمازش فرادي مي شود ، و بايد به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1443

اقوي آن است كه بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام بيش از اندازه اي كه به يك قدم بلند طي مي شود فاصله نباشد ، و همچنين است اگر انسان به واسطه مأمومي كه جلوي او ايستاده به امام متّصل باشد ، و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده فاصله نداشته باشد.

مسأله 1444

اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متّصل باشد ، و از جلو به امام متّصل نباشد ، بنابر احتياط واجب بايد با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيشتر از اندازه اي كه به يك قدم بلند طي مي شود فاصله نداشته باشد.

مسأله 1445

اگر در نماز بين مأموم و امام ، يا بين مأموم و مأمومي كه جلوي او ايستاده بيشتر از اندازه اي كه به يك قدم بلند طي مي شود فاصله پيدا شود جماعت باطل ، و نماز را فرادي بخواند ، و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر بين مأموم و مأمومي كه از طرف راست يا چپ واسطه اتصال است اين فاصله پيدا بشود.

مسأله 1446

اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود ، چنانچه فاصله بين كساني كه در صف بعد هستند با كساني كه در صف جلوتر از كساني كه نمازشان تمام شده ، كمتر يا به اندازه اي كه به يك قدم بلند طي مي شود باشد و فوراً صفي كه نمازشان تمام شده براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند ، جماعت صف بعد صحيح است ، و اگر فاصله بيشتر از اين حد باشد ، جماعت صف بعد باطل و نماز آنها فرادي مي شود.

مسأله 1447

اگر در ركعت دوم اقتدا كند ، حمد و سوره از او ساقط است و قبل از امام نبايد به ركوع برود و قبل از تشهّد امام هم نبايد برخيزد ، و مي تواند قنوت و تشهّد را با امام بخواند ، و احتياط واجب آن است كه موقع تشهّد امام ، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند ، و بايد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند ، و اگر براي سوره وقت ندارد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند ، و اگر در ركوع به امام نرسد _ بنابر احتياط واجب _ قصد انفراد نمايد.

مسأله 1448

اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند ، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است ، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد ، و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند ، و اگر در ركوع به امام نرسيد _ بنابر احتياط واجب _ قصد انفراد نمايد.

مسأله 1449

اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد ، و مأموم بداند _ بلكه چنانچه احتمال هم بدهد _ كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد ، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود ، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1450

اگر در حال قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند ، بايد حمد و سوره را بخواند ، و اگر براي سوره وقت ندارد بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند ، و اگر در ركوع به امام نرسد _ بنابر احتياط واجب _ قصد انفراد كند.

مسأله 1451

كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد ، چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد ، نمازش صحيح است و بايد به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1452

كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد ، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد ، ولي اگر موجب آن شود كه به ركوع امام نرسد ، چنانچه شروع كرده تمام ننمايد.

مسأله 1453

كسي كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد ، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد ، جماعتش صحيح است.

مسأله 1454

اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است ، مي تواند اقتدا كند ، ولي بنابر احتياط واجب حمد و سوره را به قصد اعم از جزئيّت نماز و قرائت قرآن بخواند ، اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اوّل يا دوم بوده است.

مسأله 1455

اگر به خيال اين كه امام در ركعت اوّل يا دوم است ، حمد و سوره را نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده ، نمازش صحيح است ، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند ، و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند ، و اگر به مقدار حمد هم وقت ندارد ، بنابر احتياط واجب قصد انفراد نمايد.

مسأله 1456

اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است ، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوم بوده ، نمازش صحيح است ، و اگر در بين حمد و سوره بفهمد بايد بقيّه را نخواند.

مسأله 1457

اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبّي است جماعت برپا شود ، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد ، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود ، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اوّل برسد ، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1458

اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است ، جماعت برپا شود ، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد ، مستحب است به نيّت نماز مستحبّي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1459

اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام اوّل باشد ، لازم نيست نيّت فرادي كند.

مسأله 1460

كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده ، وقتي امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند اگر قصد انفراد نكند ، بنابر احتياط واجب انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد ، و اگر در همان جا بخواهد قصد انفراد نمايد مانعي ندارد ، ولي چنانچه از اوّل قصد انفراد داشته محل اشكال است.

شرايط امام جماعت
مسأله 1461

امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و قرائت نمازش صحيح باشد در صورتي كه اقتدا در دو ركعت اوّل و دوم باشد و قرائت مأموم هم صحيح باشد ، و همچنين بنابر احتياط واجب در غير اين صورت ، و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد ، و امامت زن براي زن در غير نماز ميّت كراهت دارد ، و در نماز ميّت در صورتي كه سزاوارتر از او به ميّت نباشد ، كراهت ندارد ، و اقتدا كردن بچّه مميّز كه خوب و بد را مي فهمد به بچّه مميّز ديگر مانعي ندارد ، و ترتيب آثار جماعت خالي از وجه نيست ولي احوط عدم ترتيب است.

مسأله 1462

امامي را كه عادل مي دانسته ، اگر شك كند كه به عدالت خود باقي است يا نه ، مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1463

كسي كه ايستاده نماز مي خواند ، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند ، و كسي كه نشسته نماز مي خواند ، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1464

كسي كه نشسته نماز مي خواند ، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند ، و همچنين كسي كه خوابيده به كسي كه خوابيده مي تواند اقتدا كند ، و كسي كه نشسته به كسي كه ايستاده مي تواند اقتدا كند ، ولي كسي كه خوابيده به كسي كه نشسته نمي تواند اقتدا كند.

مسأله 1465

اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس يا با تيمّم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند ، مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1466

اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند ، مي شود به او اقتدا كرد ، و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1467

نماز جماعت خواندن با امامي كه مرض خوره يا پيسي دارد مكروه است ، و به كسي كه حد شرعي بر او جاري شده اقتدا جايز نيست.

«احكام روزه»

اشاره

روزه آن است كه انسان از اذان صبح تا مغرب ، از چيزهايي كه بعد بيان مي شود به قصد قربت _ چنانكه در وضو گذشت _ و با اخلاص خودداري نمايد.

و مغرب در اين مسأله و مسائل بعد _ بنابر احتياط واجب _ وقتي است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود ، از بالاي سر انسان بگذرد.

نيّت
مسأله 1558

لازم نيست انسان نيّت روزه را از قلب خود بگذراند ، يا مثلا بگويد فردا روزه مي گيرم ، بلكه همين قدر كه بنا داشته باشد به قصد قربت و با اخلاص از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست ، و براي آن كه يقين كند تمام اين مدّت را روزه بوده ، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1559

انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيّت كند ، و همچنين مي تواند شب اوّل ماه نيّت روزه همه ماه را بنمايد و تجديد نيّت هر شب لازم نيست و بقاي همان نيّت كفايت مي كند.

مسأله 1560

وقت نيّت روزه ماه رمضان در شب اوّل ، از اوّل شب است تا اذان صبح ، و در غير شب اوّل مي شود قبل از اوّل شب هم نيّت كرد ، مثلا عصر روز قبل نيّت داشته باشد كه فردا را روزه بگيرد قربةً الي الله ، و بر اين نيّت باقي باشد اگر چه تا بعد از اذان صبح خوابش ببرد.

مسأله 1561

وقت نيّت روزه مستحبّي ، از اوّل شب است تا موقعي كه به اندازه نيّت كردن به استتار قرص وقت مانده باشد ، كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبّي كند ، روزه او صحيح است ، و اگر از استتار قرص بگذرد صحّت روزه محل اشكال است.

مسأله 1562

كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيّت روزه خوابيده است ، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيّت روزه كند چنانچه روزه واجبي باشد كه وقت آن معيّن است _ چه روزه ماه رمضان و چه غير آن مثل اين كه نذر كرده باشد روز معيّني را روزه بگيرد _ صحّت روزه اش محل اشكال است ، و اگر روزه واجبي باشد كه وقت معيّن ندارد ، صحيح است ، و در صورتي كه بعد از ظهر بيدار شود ، نمي تواند نيّت روزه واجب كند ، هر چند غير معيّن باشد ، ولي در قضاي روزه ماه رمضان عدم جواز بعد از ظهر تا عصر بنابر احتياط است.

مسأله 1563

اگر بخواهد غير از روزه ماه رمضان روزه ديگري بگيرد ، بايد آن را معيّن بنمايد ، مثلا نيّت كند كه روزه قضا يا روزه نذر يا كفّاره مي گيرم ، ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم ، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيّت كند ، روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله 1564

اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير ماه رمضان كند ، روزه ماه رمضان حساب نمي شود ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ روزه اي كه قصد كرده نيز حساب نمي شود.

مسأله 1565

اگر مثلا به نيّت روز اوّل ماه روزه بگيرد ، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه او صحيح است.

مسأله 1566

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بي هوش شود و در بين روز به هوش آيد ، بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و قضاي آن را نيز به جا آورد.

مسأله 1567

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد ، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1568

اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود ، روزه اش صحيح است.

مسأله 1569

اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود ، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است ، روزه او باطل مي باشد ، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد ، و بعد از ماه رمضان هم آن روزه را قضا نمايد ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ اگر پيش از ظهر ملتفت شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

مسأله 1570

اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود ، بايد روزه بگيرد ، و اگر بعد از اذان بالغ شود ، روزه آن روز بر او واجب نيست ، هر چند احتياط مستحب اين است كه اگر پيش از ظهر بالغ شود و نيّت روزه كرده باشد ، روزه آن روز را تمام كند ، و اگر نيّت هم نكرده باشد و چيزي از مبطلات روزه را انجام نداده باشد ، نيّت كند و روزه بگيرد.

مسأله 1571

كسي كه براي به جا آوردن روزه ميّتي اجير شده ، اگر روزه مستحبّي بگيرد اشكال ندارد ، ولي كسي كه روزه قضاي ماه رمضان دارد نمي تواند روزه مستحبّي بگيرد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ اگر روزه واجب ديگري داشته باشد ، و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد ، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد روزه مستحبّي او باطل است و مي تواند نيّت خود را به روزه واجب غير معيّن برگرداند ، ولي به روزه واجب معيّن محل اشكال است ، و اگر بعد از ظهر ملتفت شود نمي تواند نيّت خود را به روزه واجب برگرداند هر چند غير معيّن باشد ، و اين حكم در قضاي روزه ماه رمضان بعد از زوال تا عصر بنابر احتياط است ، و اگر بعد از مغرب يادش بيايد ، روزه اش صحيح است.

مسأله 1572

اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد _ مثلا نذر كرده باشد كه روز معيّني را روزه بگيرد _ چنانچه عمداً تا اذان صبح نيّت نكند ، روزه اش باطل است ، و همچنين است بنابر احتياط اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند هر چند پيش از ظهر يادش بيايد ، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

مسأله 1573

اگر براي روزه واجب غير معيّني _ مثل روزه كفّاره_ عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند ، اشكال ندارد ، بلكه اگر پيش از نيّت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه ، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند ، روزه او صحيح است.

مسأله 1574

اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود هر چند از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد ، روزه او صحيح نيست.

مسأله 1575

اگر در وسط روز ماه رمضان پيش از ظهر يا بعد از آن مريض خوب شود ، روزه آن روز بر او واجب نيست هر چند تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

مسأله 1576

روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اوّل ماه رمضان ، واجب نيست روزه بگيرد ، و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيّت روزه ماه رمضان كند ، و يا نيّت كند كه اگر ماه رمضان است روزه ماه رمضان ، و اگر ماه رمضان نيست روزه قضا يا مانند آن باشد ، بلكه بايد نيّت روزه واجب ديگري مانند قضا و يا روزه مستحبّي بنمايد ، و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده از ماه رمضان حساب مي شود ، و اگر قصد كند آن چه را كه به آن مأمور است انجام دهد و بعد معلوم شود ماه رمضان بوده كفايت مي كند.

مسأله 1577

اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل ماه رمضان ، به نيّت روزه قضا و مانند آن يا روزه مستحبّي روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است ، بايد نيّت روزه ماه رمضان كند.

مسأله 1578

اگر در روزه واجب معيّني مثل روزه ماه رمضان ، از نيّت امساك براي خدا برگردد ، يا مردّد شود كه برگردد ، و يا اين كه قصد كند مفطري از مفطرات را انجام دهد ، يا مردّد شود در انجام مفطر ، روزه اش باطل مي شود ، اگر چه از قصدي كه كرده توبه نمايد و به نيّت روزه برگردد و كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

مسأله 1579

آنچه در مسأله قبل گذشت كه روزه واجب معيّن را باطل مي كند ، در روزه واجبي كه وقت آن معيّن نباشد _ مانند روزه كفّاره يا نذر غير معيّن _ مبطل نيست ، و چنانچه پيش از ظهر دوباره به نيّت خود برگردد ، روزه او صحيح است.

چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
اشاره
مسأله 1580

نُه چيز روزه را باطل مي كند ، هر چند بطلان در بعض آنها بنابر احتياط است:

(اوّل) خوردن و آشاميدن.

(دوم) جماع.

(سوم) استمناء ، و مقصود از آن اين است كه انسان با خود يا ديگري ، غير از جماع كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

(چهارم) دروغ بستن به خدا و پيغمبر و ائمّه معصومين(عليهم السلام).

(پنجم) رساندن غبار به حلق بنابر احتياط واجب.

(ششم) فرو بردن تمام سر در آب.

(هفتم) باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

(هشتم) اماله كردن با چيزهاي روان.

(نهم) قي كردن.

و احكام اينها در مسائل آينده مي آيد.

1 _ خوردن و آشاميدن
مسأله 1581

اگر روزه دار با التفات به اين كه روزه دارد عمداً چيزي بخورد يا بياشامد ، روزه او باطل مي شود ، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب ، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت ، و چه كم باشد يا زياد ، حتّي اگر رطوبتي از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و فرو دهد ، روزه باطل مي شود ، مگر آن كه آن رطوبت در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسأله 1582

اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده ، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد ، و چنانچه عمداً فرو ببرد روزه اش باطل است ، و به دستوري كه خواهد آمد ، كفّاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1583

اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد ، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1584

تزريق آمپولي كه به جاي دوا به كار مي رود يا عضو را بي حس مي كند ، اشكال ندارد ، و احتياط مستحب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي آب و غذا به كار مي رود خودداري كند.

مسأله 1585

اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است با التفات به اين كه روزه دارد عمداً فرو ببرد ، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1586

كسي كه مي خواهد روزه بگيرد ، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند ، ولي اگر بداند يا اطمينان داشته باشد غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود ، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود ، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1587

فرو بردن آب دهان ، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد ، روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1588

فرو بردن اخلاط سر و سينه ، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد ، ولي اگر داخل فضاي دهان شود ، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 1589

اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد ، واجب است به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ، ولي روزه او باطل مي شود ، و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيّه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد ، و همچنين اگر بترسد كه از نخوردن آب به او ضرر معتنا بهي برسد ، يا آب نخوردن براي او موجب حرجي باشد كه عرفاً قابل تحمّل نباشد ، كه در اين دو صورت مي تواند به اندازه رفع ضرر و حرج آب بياشامد.

مسأله 1590

جويدن غذا براي بچّه يا پرنده ، و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد ، اگر چه اتّفاقاً به حلق برسد روزه را باطل نمي كند ، ولي اگر انسان از اوّل بداند يا اطمينان داشته باشد كه به حلق مي رسد ، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد ، و در صورت رسيدن به حلق كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1591

انسان نمي تواند براي ضعف روزه را بخورد ، ولي اگر ضعف به قدري باشد كه براي روزه دار عرفاً قابل تحمّل نباشد ، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 _ جم_اع
مسأله 1592

جماع روزه را باطل مي كند ، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد ، و اين حكم در جماع با غير زن در صورت عدم انزال مبني بر احتياط است.

مسأله 1593

اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد ، روزه باطل نمي شود.

مسأله 1594

اگر عمداً جماع كند و قصد ادخال به مقدار ختنه گاه داشته باشد و شك كند كه به آن اندازه داخل شده يا نه ، روزه او باطل و بايد قضا نمايد ، و بنابر احتياط واجب بقيّه روز را امساك كند ، ولي كفّاره واجب نيست.

مسأله 1595

اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد ، يا در جماع بي اختيار باشد روزه او باطل نمي شود ، ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد يا اختيار برايش پيدا شود ، بايد فوراً از حال جماع خارج شود ، و اگر خارج نشود روزه او باطل است.

3 _ استمناء
مسأله 1596

اگر روزه دار استمناء كند _ يعني به غير از جماع كاري كند كه مني از او بيرون آيد _ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1597

اگر بي اختيار مني از انسان بيرون آيد ، روزه اش باطل نيست.

مسأله 1598

هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود _ يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد _ جايز است بخوابد ، و اگر محتلم شود روزه اش باطل نمي شود ، و احتياط مستحب آن است كه از خوابيدن خودداري كند ، مخصوصاً در صورتي كه به سبب نخوابيدن به زحمت نمي افتد.

مسأله 1599

اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود ، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1600

روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند و استبراء نمايد ، اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقي مانده مني از مجري بيرون مي آيد.

مسأله 1601

روزه داري كه محتلم شده ، اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد ، بنابر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1602

كسي كه مي داند اگر عمداً مني از خود بيرون آورد روزه اش باطل مي شود ، در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني مثلا با همسر خود بازي و شوخي كند ، اگر چه مني از او بيرون نيايد روزه اش باطل و بايد قضا نمايد و بنابر احتياط واجب بايد بقيّه روز را امساك كند.

مسأله 1603

اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني ، مثلا با همسر خود بازي و شوخي كند ، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود ، اگر چه اتّفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است ، ولي اگر اطمينان ندارد ، در صورتي كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل است.

4 _ دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم)
مسأله 1604

اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه معصومين (عليهم السلام) عمداً خبري را به دروغ نسبت بدهد ، اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند روزه او باطل است ، و نسبت دادن به دروغ به ساير پيغمبران و اوصياي آنان علي نبينا و آله و عليهم السلام بنابر احتياط واجب روزه را باطل مي كند ، مگر اين كه آن نسبت برگردد به خداوند متعال كه در اين صورت روزه اش باطل است ، و همچنين است نسبت دادن به دروغ به حضرت زهراء (عليها السلام) ، مگر اين كه آن نسبت برگردد به خداوند متعال و حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه (عليهم السلام) ، كه در اين صورت روزه اش باطل است.

مسأله 1605

اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست يا دروغ است و دليلي بر اعتبار آن ندارد نقل نمايد ، بنابر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته ، يا مثلا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

مسأله 1606

اگر خبري را به اعتقاد اين كه راست است به خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يا ائمّه (عليهم السلام)نسبت بدهد ، و بعد بفهمد دروغ بوده ، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1607

اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه (عليهم السلام) روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعد بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده ، روزه اش باطل است ، و بنابر احتياط واجب بقيّه روز را امساك كند.

مسأله 1608

اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه (عليهم السلام)نسبت دهد ، روزه اش باطل مي شود ، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند ، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1609

اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و يا يكي از ائمّه (عليهم السلام) چنين مطلبي فرموده اند ، و او جايي كه در جواب بايد بگويد: نه ، عمداً بگويد: بلي ، يا جايي كه بايد بگويد: بلي ، عمداً بگويد: نه ، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1610

اگر از قول خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يا يكي از ائمّه (عليهم السلام) حرف راستي را بگويد ، بعد بگويد: دروغ گفتم ، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن روز كه روزه مي باشد بگويد: آنچه ديشب گفتم راست است ، روزه اش باطل مي شود.

5 _ رساندن غبار به حلق
مسأله 1611

بنابر احتياط رساندن غبار به حلق روزه را باطل مي كند ، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد ، يا غبار چيزي كه خوردن آن حرام است مثل خاك.

مسأله 1612

اگر به واسطه باد ، غباري پيدا شود و انسان با اين كه متوجّه است مواظبت نكند و به حلق برسد ، بنابر احتياط روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1613

احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1614

اگر مواظبت نكند و غبار يا دود يا بخار غليظ و مانند اينها داخل حلق شود ، چنانچه يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد ، روزه اش اشكال ندارد ، و اگر گمان مي كرده كه به حلق نمي رسد ، بنابر احتياط مستحب آن روزه را قضا كند.

مسأله 1615

اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند ، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد ، روزه اش باطل نمي شود.

6 _ فرو بردن سر در آب
مسأله 1616

اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد ، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد ، روزه اش باطل مي شود ، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد ، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1617

اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد ، روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1618

اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه ، روزه اش صحيح است ، ولي اگر به قصد اين كه تمام سر را زير آب ببرد در آب فرو رود و شك كند تمام سر زير آب رفته يا نه ، روزه اش باطل است ، ولي كفّاره ندارد.

مسأله 1619

اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند ، روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1620

سر فرو بردن در غير آب از مايعات _ مانند شير و آب مضاف _ روزه را باطل نمي كند ، و بنابر احتياط واجب از فرو بردن سر در گلاب اجتناب كند.

مسأله 1621

اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد ، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد ، روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1622

اگر به خيال اين كه آب سر او را نمي گيرد ، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد ، روزه اش اشكال ندارد.

مسأله 1623

اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد ، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد ، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس دست بردارد ، بايد فوراً سر را بيرون آورد ، و چنانچه بيرون نياورد روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1624

اگر فراموش كند كه روزه است و به نيّت غسل سر را در آب فرو برد ، روزه و غسل او هر دو صحيح است.

مسأله 1625

اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد ، چنانچه روزه او روزه ماه رمضان باشد ، روزه و غسل او هر دو باطل است ، و همچنين است حكم روزه قضاي ماه رمضاني كه براي خودش به جا مي آورد بعد از زوال بنابر احتياط ، ولي اگر روزه مستحب باشد يا روزه واجب ديگري باشد _ چه واجب معيّن باشد ، مانند روزه اي كه نذر كرده باشد در روز معيّن بگيرد ، و يا غير معيّن باشد مانند روزه كفّاره _ غسل او صحيح است و روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1626

اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد ، سر در آب فرو برد ، اگر چه نجات دادن او واجب باشد ، روزه اش باطل مي شود.

7 _ باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1627

اگر جنب عمداً در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند ، يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد ، روزه اش باطل است ، و حكم قضاي ماه رمضان خواهد آمد.

مسأله 1628

اگر در روزه غير ماه رمضان و قضاي آن از روزه هاي مستحبّي و روزه هاي واجبي كه وقت آن معيّن است ، جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند ، روزه اش صحيح است ، و احتياط مستحب در روزه واجب آن است كه عمداً بر جنابت باقي نماند.

مسأله 1629

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است ، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود ، بنابر احتياط واجب تيمّم كند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1630

اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد ، بايد روزه آن روز را قضا نمايد ، و اگر بعد از چند روز يادش بيايد ، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد ، مثلا اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز ، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1631

كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد ، اگر خود را جنب كند روزه اش باطل است ، و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود ، ولي كسي كه وظيفه اش غسل است ، اگر براي تيمّم وقت دارد ، چنانچه خود را جنب كند بنابر احتياط واجب تيمّم كند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1632

اگر براي آن كه بفهمد وقت دارد يا نه ، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد ، و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمّم كند ، روزه اش صحيح است ، و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمّم روزه بگيرد ، بنابر احتياط واجب روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1633

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود ، نبايد غسل نكرده بخوابد ، و چنانچه پيش از غسل بخوابد و تا صبح بيدار نشود ، روزه اش باطل است ، و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1634

هرگاه جنب در شب ماه رمضان بيدار شود ، در صورتي كه اطمينان به بيداري براي غسل قبل از اذان صبح نداشته باشد ، احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل نخوابد.

مسأله 1635

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين يا اطمينان دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود ، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند ، روزه اش صحيح است.

مسأله 1636

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود ، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند ، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند ، بنابر احتياط بايد قضاي آن روز را به جا آورد.

مسأله 1637

كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود ، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه ، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود ، روزه اش باطل و قضا و كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1638

اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند ، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود ، بايد روزه آن روز را قضا كند ، و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود ، بايد روزه آن روز را قضا كند ، و احتياط مستحب آن است كه كفّاره هم بدهد.

مسأله 1639

مراد از خواب اوّل _ در صورتي كه انسان در خواب محتلم شود _ خوابي است كه بعد از بيدار شدن بخوابد ، و امّا خوابي كه در آن محتلم شده خواب اوّل حساب نمي شود.

مسأله 1640

اگر روزه دار در روز محتلم شود ، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1641

هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده ، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده ، روزه او صحيح است.

مسأله 1642

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد ، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند ، اگر چه از روي عمد نباشد ، روزه او باطل است.

مسأله 1643

كسي كه مي خواهد قضاي روزه ماه رمضان را بگيرد ، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است ، روزه او بنابر احتياط باطل است ، ولي چنانچه وقت قضاي روزه تا آمدن ماه رمضان ديگر تنگ است ، مثلا پنج روز روزه قضاي ماه رمضان دارد ، و پنج روز هم به ماه رمضان مانده است ، بنابر احتياط واجب آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان هم روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1644

اگر در روزه واجبي غير قضاي روزه ماه رمضان ، از روزه هايي كه مثل روزه كفّاره وقت معيّني ندارد ، عمداً تا اذان صبح جنب بماند ، روزه اش صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز ، روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1645

اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند ، يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم نكند ، روزه اش باطل است ، و در غير روزه ماه رمضان باطل نيست ، اگر چه احتياط مستحب غسل كردن است.

مسأله 1646

اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد ، بايد تيمّم نمايد ، و بنابر احتياط واجب تا اذان صبح بيدار بماند  ، و همچنين است حكم جنب در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد.

مسأله 1647

اگر زن نزديك اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچكدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد ، روزه اش صحيح است.

مسأله 1648

اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود ، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند اگر چه نزديك مغرب باشد ، روزه او باطل است.

مسأله 1649

اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد ، روزه هايي كه گرفته صحيح است ، و احتياط مستحب آن است كه قضاي آنها را بگيرد.

مسأله 1650

اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند ، روزه اش باطل است ، ولي چنانچه كوتاهي نكند _ مثلا منتظر باشد كه حمام زنانه شود _ اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند ، در صورتي كه تيمّم كند روزه او صحيح است ، و اگر از تيمّم هم متمكّن نباشد ، روزه او بدون تيمّم هم صحيح است.

مسأله 1651

اگر زني كه در حال استحاضه كثيره است غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گذشت به جا آورد ، روزه او صحيح است ، و در استحاضه متوسّطه اگر چه غسل نكند ، روزه اش صحيح است.

مسأله 1652

كسي كه مس ميّت كرده _ يعني جايي از بدن خود را به بدن ميّت رسانده _ مي تواند بدون غسل مس ميّت روزه بگيرد ، و اگر در حال روزه هم ميّت را مس نمايد ، روزه او باطل نمي شود.

8 _ اماله كردن
مسأله 1653

اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد ، روزه را باطل مي كند.

9 _ قي كردن
مسأله 1654

هرگاه روزه دار عمداً قي كند _ اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد _ روزه اش باطل مي شود ، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

مسأله 1655

اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن ، در روز بي اختيار قي مي كند ، روزه اش باطل نمي شود ، و احتياط مستحب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1656

اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند ، چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد ، بايد خودداري نمايد.

مسأله 1657

اگر مثلا مگس در گلوي روزه دار برود ، چنانچه ممكن باشد بدون قي كردن آن را بيرون بياورد ، بايد بيرون آورد ، و روزه او صحيح است ، ولي اگر ممكن نباشد ، چنانچه طوري باشد كه به فرو دادنش خوردن صدق مي كند ، بايد بيرون آورد هر چند به واسطه قي كردن باشد و روزه اش باطل است ، و اگر خوردن صدق نمي كند ، بايد بيرون نياورد و روزه اش صحيح است.

مسأله 1658

اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و از حلق گذشته باشد و پيش از رسيدن به معده يادش بيايد كه روزه است ، بيرون آوردن آن لازم نيست و روزه او صحيح است.

مسأله 1659

اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن ، چيزي از گلو بيرون مي آيد ، بنابر احتياط واجب نبايد عمداً آروغ بزند ، ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1660

اگر آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد ، بايد آن را بيرون بريزد ، و اگر بي اختيار فرو رود ، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كند
مسأله 1661

اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، روزه او باطل مي شود ، و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد ، ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله «1636» گذشت تا اذان صبح غسل نكند ، روزه او باطل است.

مسأله 1662

اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد ، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1663

اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند ، روزه او باطل نمي شود ، ولي اگر اكراهش كنند كه روزه خود را باطل كند _ مثلا به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم _ و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد ، روزه او باطل مي شود.

مسأله 1664

روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند يا اطمينان دارد چيزي در گلويش مي ريزند يا اكراهش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند ، و اگر برود و چيزي در گلويش بريزند يا از روي ناچاري خودش كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، روزه او باطل مي شود ، بلكه اگر قصد رفتن كند اگر چه نرود ، روزه اش باطل است.

آنچه براي روزه دار مكروه است
مسأله 1665

چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

1 _ دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن ، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

2 _ انجام دادن هر كاري _ مانند خون گرفتن و حمام رفتن _ كه باعث ضعف مي شود.

3 _ انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد ، و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست.

4 _ بو كردن گياهان معطّر.

5 _ نشستن زن در آب.

6 _ استعمال شياف.

7 _ تر كردن لباسي كه در بدن است.

8 _ كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد.

9 _ مسواك كردن با چوب تر.

10 _ بي جهت آب يا چيزي روان در دهان كردن ، و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد ، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد ، و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد روزه او باطل مي شود.

جايي كه قضا و كفّاره واجب است
مسأله 1666

اگر در روزه ماه رمضان در شب جنب شود و به تفصيلي كه در مسأله «1636» گذشت بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود ، فقط بايد قضاي آن روزه را بگيرد ، ولي اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد ، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند ، قضا و كفّاره بر او واجب مي شود ، و همچنين در صورتي كه مي دانسته آن كار حرام است ، اگر چه نمي دانسته كه روزه را باطل مي كند ، مانند به دروغ نسبت دادن به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه معصومين (عليهم السلام).

مسأله 1667

اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري كه روزه را باطل مي كند ، و به اعتقاد اين كه باطل نمي كند انجام دهد كفّاره بر او نيست.

كفّاره روزه
مسأله 1668

كفّاره افطار روزه ماه رمضان اين است كه يك بنده آزاد كند ، يا به دستوري كه در مسأله بعد مي آيد دو ماه روزه بگيرد ، يا شصت فقير را سير كند ، يا به هر كدام يك مُد _ كه تقريباً ده سير است _ طعام ، يعني گندم يا آرد يا نان يا خرما و مانند اينها بدهد ، و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد بنابر احتياط واجب بين تصدّق به هر اندازه كه مي تواند و استغفار جمع نمايد ، و اگر امكان تصدّق نبود استغفار كند ، اگر چه يك مرتبه بگويد «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ» و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفّاره را بدهد.

مسأله 1669

كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه ماه رمضان را بگيرد ، بايد يك ماه تمام و يك روز آن را از ماه ديگر پي درپي بگيرد ، و اگر بقيّه آن پي درپي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1670

كسي كه مي خواهد دو ماه كفّاره روزه ماه رمضان را بگيرد ، نبايد موقعي شروع كند كه مي داند در بين يك ماه و يك روز ، روزي است كه مانند عيد قربان روزه آن حرام است.

مسأله 1671

كسي كه بايد پي درپي روزه بگيرد ، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد يا وقتي شروع كند كه بداند در بين آن به روزي مي رسد كه روزه آن واجب است ، مثلا به روزي مي رسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد ، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1672

اگر در بين روزهايي كه بايد پي درپي روزه بگيرد ، عذري غير اختياري مثل حيض يا نفاس يا مرضي براي او پيش آيد ، بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد ، بلكه بقيّه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا آورد.

مسأله 1673

اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند _ چه آن چيز اصلا حرام باشد مثل شراب و زنا ، يا به جهتي حرام شده باشد مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض _ بنابر احتياط كفّاره جمع بر او واجب مي شود ، يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند ، يا به هر كدام آنها يك مُد طعام بدهد ، و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد ، هر كدام آنها كه ممكن باشد واجب است انجام دهد ، و بنابر احتياط واجب استغفار هم بنمايد.

مسأله 1674

اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمّه معصومين (عليهم السلام)عمداً نسبت دهد، بنابر احتياط كفّاره جمع _ كه تفصيل آن در مسأله پيش گذشت _ بر او واجب مي شود.

مسأله 1675

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع يا استمناء كند ، بنابر احتياط براي هر دفعه يك كفّاره بر او واجب است ، و اگر جماع يا استمناء او حرام باشد ، بنابر احتياط براي هر دفعه يك كفّاره جمع بر او واجب مي شود.

مسأله 1676

اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفّاره كافيست.

مسأله 1677

اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع يا استمناء نمايد ، براي آن كار يك كفّاره و براي جماع يا استمناء بنابر احتياط كفّاره ديگري واجب مي شود.

مسأله 1678

اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد _ مثلا آب بياشامد_ و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند _ غير از جماع و استمناء _ انجام دهد ، مثلا غذاي حرامي بخورد ، يك كفّاره كافيست.

مسأله 1679

اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي از غذا در دهانش بيايد ، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد ، روزه اش باطل و بنابر احتياط واجب كفّاره هم بدهد ، و همچنين است اگر آنچه در دهانش بيايد از صورت غذا بودن خارج شده باشد ، اگر چه در اين صورت احتياط مستحب اين است كه كفّاره جمع بدهد ، و اگر به آروغ زدن چيزي كه خوردنش حرام است _ مثل خون _ به دهان او بيايد و عمداً فرو ببرد ، روزه اش باطل و بايد قضاي آن روز را بگيرد ، و بنابر احتياط واجب كفّاره جمع بدهد.

مسأله 1680

اگر نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد ، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند ، بايد كفّاره بدهد ، و كفّاره مخالفت نذر كفّاره مخالفت قسم است كه در مسأله «2734» خواهد آمد.

مسأله 1681

اگر روزه دار به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده و قول او شرعاً معتبر نيست ، افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است ، يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه ، قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1682

كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده ، اگر بعد از ظهر مسافرت كند ، يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد ، كفّاره از او ساقط نمي شود ، و همچنين است _ بنابر اقوي _ اگر مسافرت براي او قبل از ظهر پيش آمد كند.

مسأله 1683

اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود ، بنابر احتياط كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1684

اگر يقين يا اطمينان كند و يا بيّنه قائم شود كه روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند ، و بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده ، كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1685

اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اوّل شوّال و عمداً روزه خود را باطل كند ، بعد معلوم شود كه اوّل شوّال بوده كفّاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود جماع كند ، چنانچه زن را بر جماع اكراه كرده باشد ، كفّاره روزه خودش و بنابر احتياط كفّاره روزه زن را بايد بدهد ، و اگر زن به جماع راضي بوده بر هر كدام يك كفّاره واجب مي شود.

مسأله 1687

اگر زني شوهر روزه دار خود را بر جماع اكراه نمايد ، واجب نيست كفّاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1688

اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را بر جماع اكراه كند و در بين جماع ، زن راضي شود ، بنابر احتياط واجب مرد دو كفّاره و زن يك كفّاره بدهد.

مسأله 1689

اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد ، يك كفّاره بر او واجب مي شود ، و روزه زن صحيح است و كفّاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1690

اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود را اكراه كند كه غير از جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، بر هيچ يك از آنها كفّاره واجب نيست.

مسأله 1691

كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد ، نمي تواند زن روزه دار خود را بر جماع اكراه نمايد ، ولي اگر او را اكراه كرد ، كفّاره بر مرد واجب نيست.

مسأله 1692

انسان نبايد در به جا آوردن كفّاره كوتاهي كند ، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1693

اگر كفّاره بر انسان واجب شود و چند سال بگذرد و انجام ندهد ، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1694

كسي كه بايد براي كفّاره يك روز ، شصت فقير را طعام بدهد ، نمي تواند يك نفر از آنها را دو مرتبه يا بيشتر سير كند ، يا به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد طعام بدهد و زيادي را از كفّاره حساب كند ، ولي مي تواند فقير را با عيال او _ اگر چه صغير باشند و در صورتي كه از جهت سن به حدّي باشند كه در مورد آنها اطعام عرفاً صدق كند _ سير نمايد ، يا به ولي صغير براي آن صغير يك مُد بدهد.

مسأله 1695

كسي كه قضاي روزه ماه رمضان را گرفته ، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، بايد به ده فقير هر كدام يك مُد طعام بدهد ، و اگر نمي تواند بايد سه روز روزه بگيرد ، و احوط آن است كه پي درپي باشد.

جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
مسأله 1696

در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفّاره واجب نيست:

(اوّل) آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله «1638» گذشت تا اذان صبح از خواب دوم و سوم بيدار نشود.

(دوم) آن كه عملي كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد ، ولي نيّت روزه نكند ، يا ريا كند ، يا قصد كند كه روزه نباشد ، يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

(سوم) آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

(چهارم) آن كه در ماه رمضان بدون اين كه خودش تحقيق كند صبح شده يا نه ، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، و بعد معلوم شود صبح بوده ، و نيز اگر بعد از تحقيق گمان داشته باشد كه صبح شده ، يا شك كند كه صبح شده يا نه ، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، و بعد معلوم شود صبح بوده ، قضاي آن روزه بر او واجب است.

(پنجم) آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، و بعد معلوم شود صبح بوده است.

(ششم) آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند يا خيال كند شوخي مي كند

و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، و بعد معلوم شود صبح بوده است.

(هفتم) آن كه كور و مانند او به گفته كسي ديگر افطار كند ، و بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

(هشتم) آن كه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند ، و بعد معلوم شود مغرب نبوده است ، ولي اگر در هواي ابري به گمان اين كه مغرب شده افطار كند ، و بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست.

(نهم) آن كه براي خنك شدن يا بي جهت مضمضه كند _ يعني آب در دهان بگرداند _ و بي اختيار فرو رود ، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد ، يا براي وضوي نماز واجب مضمضه كند و بي اختيار فرو رود ، قضا بر او واجب نيست.

(دهم) آن كه كسي از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيّه افطار كند.

[ساير احكام]
مسأله 1697

اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود ، يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود ، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1698

استنشاق و مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است ، و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد ، بهتر آن است كه سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1699

اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه يا استنشاق بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود ، نبايد مضمضه يا استنشاق كند.

مسأله 1700

اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده ، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد ، و بعد معلوم شود صبح بوده ، قضا لازم نيست.

مسأله 1701

اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه ، نمي تواند افطار كند ، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه ، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا
مسأله 1702

اگر ديوانه عاقل شود ، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1703

اگر كافر مسلمان شود ، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد ، ولي اگر مسلماني كافر شود ، روزه هايي را كه در زمان كفر از او فوت شده بايد قضا نمايد ، و اگر مسلمان شود به اسلام از او ساقط نمي شود.

مسأله 1704

روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده بايد قضا نمايد ، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده براي معالجه خورده باشد.

مسأله 1705

اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد ، و بعد شك كند كه چه وقت عذر او بر طرف شده ، بنابر احتياط واجب مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد ، مثلا كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم ماه از سفر برگشته يا ششم ، بنابر احتياط واجب شش روز روزه بگيرد ، ولي كسي كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده ، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد ، مثلا اگر در آخر ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از ماه رمضان برگشته و نمي داند كه بيست و پنجم ماه رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم ، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند ، اگر چه احتياط مستحب اين است كه مقدار بيشتر را قضا نمايد.

مسأله 1706

اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد ، قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد ، ولي اگر وقت قضاي ماه رمضان آخر تنگ باشد ، مثلا پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به ماه رمضان مانده باشد ، بنابر احتياط واجب اوّل قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1707

اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد ، واجب نيست معيّن كند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام ماه رمضان است ، مگر اينكه بين آن دو در اثر اختلاف باشد.

مسأله 1708

در قضاي روزه ماه رمضان مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد ، ولي اگر وقت قضا تنگ باشد _ بنابر احتياط واجب _ نمي تواند باطل نمايد.

مسأله 1709

اگر قضاي روزه ميّتي را گرفته باشد ، احتياط مستحب اين است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1710

اگر به واسطه مرض يا حيض يا نفاس روزه ماه رمضان را نگيرد ، و پيش از تمام شدن ماه رمضان يا بعد از تمام شدن ماه و قبل از تمكّن از قضا بميرد ، روزه هايي را كه نگرفته قضا ندارد.

مسأله 1711

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد ، و مرض او تا ماه رمضان سال بعد طول بكشد ، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست ، و بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد ، ولي اگر به واسطه عذر ديگري _ مثلا براي مسافرت _ روزه نگرفته باشد ، و عذر او تا ماه رمضان بعد باقي بماند ، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند ، و احتياط واجب اين است كه براي هر روز يك مُد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1712

اگر به واسطه مرضي روزه ماه رمضان را نگيرد ، و بعد از ماه رمضان مرض او بر طرف شود ، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد ، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد ، و نيز اگر در ماه رمضان غير از مرض عذر ديگري داشته باشد ، و بعد از ماه رمضان آن عذر بر طرف شود و تا ماه رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد ، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند ، و در هر دو صورت احتياط واجب اين است كه براي هر روز نيز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1713

اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد ، و بعد از ماه رمضان عذر او بر طرف شود ، و تا ماه رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد ، بايد روزه را قضا كند ، و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1714

اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود ، و در تنگي وقت عذر پيدا كند ، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد ، و همچنين اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر ، روزه هاي خود را قضا كند ، ولي پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند ، بايد روزه ها را قضا كند ، و براي هر روز هم _ بنابر احتياط واجب _ يك مُدطعام بدهد.

مسأله 1715

اگر مرض انسان چند سال طول بكشد ، بعد از آن كه خوب شد ، بايد قضاي ماه رمضان آخر را بگيرد ، و براي هر روز از سالهاي پيش يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1716

كسي كه بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد ، مي تواند كفّاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1717

اگر قضاي روزه ماه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را بگيرد و از جهت تأخير در سال اوّل براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد ، و امّا از جهت تأخير سال بعدي چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1718

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد ، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز يك بنده آزاد كند ، يا شصت فقير را طعام بدهد ، يا دو ماه روزه بگيرد ، و چنانچه تا ماه رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد ، بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1719

اگر روزه ماه رمضان را عمداً نگيرد ، و در روز مكرّر جماع يا استمناء كند ، بنابر احتياط واجب كفّاره هم مكرّر مي شود ، ولي اگر چند مرتبه كار ديگري از مفطرات روزه را انجام دهد _ مثلا چند مرتبه غذا بخورد _ يك كفّاره كافيست.

مسأله 1720

بعد از مرگ پدر ، پسر بزرگتر بايد قضاي روزه او را به تفصيلي كه در مسأله «1398» گذشت به جا آورد.

مسأله 1721

اگر پدر غير از روزه ماه رمضان ، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد ، واجب است كه پسر بزرگتر قضا نمايد ، ولي اگر براي روزه اجير شده و نگرفته باشد قضاي آن بر پسر بزرگ لازم نيست.

احكام روزه مسافر
مسأله 1722

مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند ، نبايد روزه بگيرد ، و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند _ مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است _ بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1723

مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد ، ولي مكروه است ، هر چند براي فرار از روزه نباشد ، مگر اين كه سفر به جهت ضرورتي باشد ، و يا _ به مقتضاي بعضي از روايات _ براي حج يا عمره باشد.

مسأله 1724

اگر غير روزه ماه رمضان روزه معيّن ديگري بر انسان واجب باشد ، اگر آن وجوب از جهت حق الناس باشد _ مثل اين كه اجير شده باشد كه روز معيّني را روزه بگيرد _ نمي تواند در آن روز مسافرت كند ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ روزه واجب معيّن به غير نذر ، مانند روز سوم اعتكاف ، و امّا در صورتي كه به سبب نذر معيّن شده باشد ، اقوي اين است كه مي تواند سفر كند ، و روز ديگري را به جاي آن روز روزه بگيرد.

مسأله 1725

اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معيّن نكند ، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد ، ولي چنانچه نذر كند كه روز معيّني را در سفر روزه بگيرد ، بايد آن را در سفر به جا آورد ، و نيز اگر نذر كند روز معيّني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد ، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1726

مسافر مي تواند براي خواستن حاجت ، سه روز در مدينه طيّبه روزه مستحبّي بگيرد ، و احتياط واجب اين است كه آن سه روز ، روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه باشد.

مسأله 1727

كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است ، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد ، روزه اش باطل مي شود ، و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.

مسأله 1728

اگر فراموش كند كه مسافر است ، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد ، روزه او باطل است.

مسأله 1729

اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد ، بايد روزه خود را تمام كند ، و اگر پيش از ظهر مسافرت كند ، وقتي به حد ترخّص برسد روزه اش باطل مي شود ، و اگر پيش از آن مفطري انجام دهد كفّاره بر او واجب است.

مسأله 1730

اگر مسافر در ماه رمضان _ چه آن كه قبل از فجر در سفر بوده و چه آن كه روزه بوده و سفر نمايد _ پيش از ظهر به وطنش برسد ، يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند ، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد ، بايد آن روز را روزه بگيرد ، و اگر انجام داده ، روزه آن روز باطل است.

مسأله 1731

اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند برسد ، روزه آن روزش صحيح نيست.

مسأله 1732

مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد ، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد ، و بيشتر از قُوت بخورد و خود را كاملا سيراب كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1733

كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد ، يا براي او مشقّت دارد ، روزه از او برداشته شده و در صورت دوم بايد براي هر روز فديه بدهد ، و فديه يك مُد طعام است ، و احتياط مستحب اين است كه خصوص گندم را بدهد.

مسأله 1734

كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته ، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد ، روزه هايي را كه نگرفته قضا ندارد.

مسأله 1735

اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود ، و نمي تواند تشنگي را تحمّل كند ، يا براي او مشقّت دارد ، روزه از او برداشته شده ، ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد ، و احتياط مستحب اين است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد ، و چنانچه بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد ، روزه هايي را كه نگرفته قضا ندارد.

مسأله 1736

زني كه زاييدن او نزديك است و روزه براي حملش يا خودش ضرر دارد ، روزه او صحيح نيست ، و در صورت اوّل بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد ، و همچنين بنابر احتياط مستحب در صورت دوم ، و روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1737

زني كه بچّه شير مي دهد و شير او كم است ، چه مادر بچّه باشد يا غير مادر ، با اجرت شير بدهد يا بدون اجرت ، اگر روزه براي بچّه اي كه شير مي دهد يا خود او ضرر دارد ، روزه او صحيح نيست ، و در صورت اوّل بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد ، و همچنين بنابر احتياط مستحب در صورت دوم ، و روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا نمايد ، و اين حكم در صورتي است كه شير خوردن اين بچّه از راه ديگري ميسّر نباشد ، و اگر ميسّر باشد واجب است آن زن روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اوّل ماه
مسأله 1738

اوّل ماه به چند چيز ثابت مي شود:

(اوّل) آن كه خود انسان ماه را ببيند.

(دوم) عدّه اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود بگويند ماه را ديده ايم ، و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين يا اطمينان پيدا شود.

(سوم) دو مرد عادل بگويند كه در يك شب ماه را ديده ايم ، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند ، اوّل ماه ثابت نمي شود ، و همچنين اگر قابل تصديق نباشند ، مثل اين كه آسمان صاف باشد و عدّه استهلال كنندگان زياد باشند و غير از اين دو ديگران هر چه دقت كنند نبينند.

(چهارم) سي روز از اوّل ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اوّل ماه رمضان ثابت مي شود ، و سي روز از اوّل ماه رمضان بگذرد كه به واسطه آن اوّل ماه شوّال ثابت مي شود.

مسأله 1739

ثبوت اوّل ماه به حكم حاكم شرع محل اشكال است.

مسأله 1740

اوّل ماه به قول منجّمين ثابت نمي شود ، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند ، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1741

بلند بودن ماه و دير غروب كردن آن ، دليل نمي شود كه شب پيش ، شب اوّل ماه بوده است ، ولي اگر پيش از ظهر ماه ديده شود آن روز اوّل ماه محسوب مي شود ، و ثبوت اوّل ماه به طوق داشتن ماه محل اشكال است.

مسأله 1742

اگر اوّل ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد ، چنانچه بعد ثابت شود كه شب پيش اوّل ماه بوده ، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1743

اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود ، در شهرهاي ديگر _ چه دور باشند چه نزديك ، چه در افق متّحد باشند يا نه _ در صورتي كه در بيشتر از شب مشترك باشند ثابت مي شود ، و در غير اين صورت ثبوت اول ماه در آنجا محل اشكال است.

مسأله 1744

اوّل ماه به تلگراف ثابت نمي شود ، مگر انسان بداند كه تلگراف بر اساس حجّت شرعيّه بوده است.

مسأله 1745

روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اوّل شوّال ، بايد روزه بگيرد ، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوّال است بايد افطار كند.

مسأله 1746

اگر زنداني راهي براي ثبوت ماه رمضان نداشته باشد ، بايد به گمان از هر طريقي كه ميسّر است عمل نمايد ، و اگر آن هم ممكن نباشد هر ماهي را كه احتمال مي دهد ماه رمضان است روزه بگيرد صحيح است ، ولي بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته ، دوباره يك ماه روزه بگيرد ، و اگر بعد از آن روشن شود كه آنچه را كه گمان كرده يا اختيار كرده ماه رمضان نبوده ، چنانچه معلوم شود ماه رمضان قبل از آن ماه بوده ، كفايت مي كند ، و اگر معلوم شود بعد از آن بوده بايد قضا نمايد.

روزه هاي حرام و مكروه
مسأله 1747

روزه عيد فطر و قربان حرام است ، و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اوّل ماه رمضان اگر به نيّت اوّل ماه رمضان روزه بگيرد حرام است.

مسأله 1748

اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبّي حق شوهرش از بين برود ، نبايد روزه بگيرد ، و بنابر احتياط مستحب اگر حق شوهر هم از بين نرود ، بدون اجازه او روزه مستحبّي نگيرد.

مسأله 1749

روزه مستحبّي اولاد ، اگر موجب اذيّت پدر و مادر شود حرام است.

مسأله 1750

اگر فرزند بدون اجازه پدر روزه مستحبّي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند ، چنانچه مخالفت او موجب اذيّتش باشد بايد افطار نمايد ، و همچنين اگر مادر او را نهي كند و مخالفت او موجب اذيتش باشد.

مسأله 1751

كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد ، اگر چه طبيب بگويد ضرر دارد ، بايد روزه بگيرد ، و كسي كه يقين يا گمان به ضرر مورد اعتنا يا ترس آن را كه منشأ عقلايي داشته باشد دارد ، اگر چه طبيب بگويد ضرر ندارد ، بايد روزه نگيرد ، و اگر روزه بگيرد صحيح نيست ، مگر اين كه روزه براي او ضرر نداشته و قصد قربت كرده باشد ، كه در اين صورت روزه اش صحيح است.

مسأله 1752

اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر قابل اعتنا دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود ، چنانچه احتمال او عقلايي باشد ، نبايد روزه بگيرد ، و اگر روزه بگيرد باطل است ، مگر در صورتي كه ضرر نداشته و قصد قربت كرده باشد.

مسأله 1753

كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر قابل اعتنا ندارد ، اگر روزه بگيرد و بعداز مغرب بفهمد روزه براي او ضرر قابل اعتنا داشته، بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1754

غير از روزه هايي كه ذكر شد ، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصّل ذكر شده است.

مسأله 1755

روزه روز عاشورا بنابر احتياط واجب جايز نيست ، و روزه روزي كه انسان شك دارد كه روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است.

روزه هاي مستحبّ
مسأله 1756

روزه تمام روزهاي سال _ غير از روزه هاي حرام و مكروه كه ذكر شد _ مستحب است ، و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است :

1 _ پنجشنبه اوّل و پنجشنبه آخر هر ماه ، و چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است ، و اگر كسي آنها را به جا نياورد مستحب است قضا نمايد ، و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد ، مستحب است براي هر روز يك مُد طعام يا (6/12) نخود نقره سكه دار به فقير دهد.

2 _ سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 _ تمام ماه رجب و شعبان ، و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4 _ روز عيد نوروز.

5 _ روز چهارم تا نهم شوّال.

6 _ روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.

7 _ روز اوّل تا روز نهم ذي حجّه (روز عرفه) ، ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

8 _ روز عيد سعيد غدير (18 ذي حجّه).

9 _ روز مباهله (24 ذي حجه).

10 _ روز اوّل و سوم و هفتم محرّم.

11 _ روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) (17 ربيع الاوّل).

12 _ روز پانزدهم جمادي الاولي.

13 _ روز مبعث حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) (27 رجب).

و اگر كسي روزه مستحبّي بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند ، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند ، مستحب است

دعوت او را قبول كند ، و در بين روز اگر چه بعد از ظهر باشد افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است انسان از كارهايي كه روزه

را باطل مي كند خودداري نمايد

مسأله 1757

براي چند نفر مستحب است در ماه رمضان _ اگر چه روزه نيستند _ از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند:

(اوّل) مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد ، و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

(دوم) مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند برسد.

(سوم) مريضي كه بعد از ظهر خوب شود ، و همچنين است اگر پيش از ظهر خوب شود ، و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.

(چهارم) زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

مسأله 1758

مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشاء را پيش از افطار كردن بخواند ، ولي اگر كسي منتظر اوست يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند ، بهتر است اوّل افطار كند ، ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

«احكام اعتكاف»

اشاره

اعتكاف از عبادات است ، واعتكاف شرعاً آن است كه در مسجد به قصد قربت درنگ واقامت كند و احتياط مستحب آن است كه اقامت به قصد انجام عبادتي _ مانند نماز _ باشد ، وبراي آن وقت معيّني نيست ، ودر هر زماني كه روزه صحيح است ، اعتكاف هم صحيح است.

مسأله 1759

در اعتكاف اموري معتبر است:

اوّل: آن كه اعتكاف كننده عاقل باشد ، و اعتكاف بچّه مميّز صحيح است.

دوم: قصد قربت به گونه اي كه در وضو گذشت.

سوم: روزه ، پس كسي كه روزه او باطل است _ مانند مسافري كه قصد اقامه ده روز ندارد _ نمي تواند اعتكاف كند.

چهارم: آن كه در مسجد الحرام ، يا مسجد النّبي (صلي الله عليه وآله وسلم) ، يا مسجد كوفه ، يا مسجد بصره ، يا مسجد جامع باشد.

پنجم: با اذن كسي كه اذن او معتبراست ، باشد ، پس اعتكاف زن ، بدون اذن شوهر ، در صورتي كه منافي با حق شوهر باشد ، صحيح نيست.

ششم: مدّت سه روز ودو شب وسطِ آن سه روز ، در مسجدي كه در آن اعتكاف كرده است ، بماند ، وجز براي اموري كه ضرورت دارد ، از مسجد بيرون نرود ، و مي تواند براي عيادت مريض و تشييع جنازه و تجهيز ميّت _ مانند غسل ونماز ودفن ميّت _ از مسجد بيرون برود.

و در مواردي كه جايز است از مسجد بيرون رود ، بيشتر از زماني كه براي انجام آن امر لازم است ، خارج مسجد نماند ، وبنا بر احتياط واجب ، از نزديكترين راه به مسجد برگردد ، ودر بيرون مسجد ننشيند ، و اگر اضطرار به نشستن پيدا كرد ، در صورت امكان در سايه ننشيند.

مسأله 1760

پس از شروع در اعتكاف ، در صورتي كه آن اعتكاف واجب معيّن _ مثل آن كه نذر كرده باشد در زمان معيّني اعتكاف نمايد _ نباشد ، تا دو روز نگذشته باشد ، مي تواند از اعتكاف رجوع كند و آن را بهم بزند ، ولي اگر هنگام نيّت شرط كرده باشد كه اگر برايش اتّفاقي بيفتد ، بتواند رجوع كند ، بعد از گذشت دو روز هم مي تواند رجوع نمايد.

مسأله 1761

كسي كه اعتكاف مي كند بايد از اموري اجتناب نمايد ، وارتكاب آنها اعتكاف را باطل مي كند ، ولي وجوب اجتناب از آنها در اعتكافي كه واجب معيّن نيست _ در غير جماع _ بنابر احتياط است:

1) جماع ، و بنابر احتياط واجب از استمناء و مباشرت زن به لمس و بوسيدن به شهوت هم اجتناب كند.

2) بوي خوش.

3) خريد و فروش ، كه اعتكاف را باطل مي كند ، ولي معامله باطل نمي شود ، و بنا بر احتياط واجب از هر تجارتي _ هر چند به مصالحه و مضاربه و اجاره ومانند اينها _ اجتناب كند ، و اگر به خريد يا فروش چيزي اضطرار پيدا كند ، و نتواند وكيل بگيرد ، جايز است.

4) ممارات _ مجادله كردن _ به قصد غالب شدن و اظهار فضل ، بر هر امري چه از امور ديني باشد يا از امور دنيوي.

مسأله 1762

اگر در حال اعتكاف واجب ، عمداً جماع كند _ چه در روز باشد يا شب _ كفّاره بر او واجب مي شود ، وكفّاره اش اين است كه يك بنده آزاد كند ، يا دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد ، يا شصت مسكين را اطعام نمايد.

و در ارتكابِ غير جماع _ از اموري كه بايد از آنها اجتناب نمايد _ كفّاره واجب نيست.

مسأله 1763

اگر اعتكاف كننده ، يكي از مبطلات اعتكاف را سهواً انجام دهد ، صحّت اعتكاف محل اشكال است.

مسأله 1764

اگر اعتكاف را به يكي از اموري كه ذكر شد باطل كند ، در صورتي كه اعتكاف واجب غير معيّن باشد _ مثل آن كه اعتكاف را ، بدون آن كه در وقت معيّني باشد ، نذر كند _ بايد دوباره به جا آورد ، و در صورتي كه واجب معيّن باشد _ مثل آن كه در وقت معيّني اعتكاف را نذر كند _ يا اعتكاف مستحب باشد وانجام آن مبطل بعد از دو روز باشد ، بنا بر احتياط واجب ، اعتكاف را قضا كند ، واگر در اعتكاف مستحب قبل از دو روز باشد ، قضا ندارد.

مسأله 1765

عدول از اعتكاف به اعتكاف ديگر جايز نيست ، چه هر دو واجب باشند _ مثل آنكه يكي را به نذر و ديگري را به قسم بر خود واجب كرده باشد _ يا هر دو مستحب باشند ، يا يكي واجب وديگري مستحب باشد ، يا يكي براي خود وديگري به نيابت يا اجاره براي غير باشد ، يا هر دو به نيابت از غير باشد.

مسأله 1766

اگر اعتكاف كننده بر فرش غصبي بنشيند ، معصيت كرده است ، واعتكاف باطل نمي شود ، ولي اگر كسي به مكاني سبقت كرده وجا گرفته باشد ، واعتكاف كننده ، آن مكان را از او بدون رضايت بگيرد ، اعتكافش در آن مكان باطل است.

مسأله 1767

اگر بر اعتكاف كننده غسل واجب شود ، در صورتي كه غسل كردن در مسجد مانعي نداشته باشد _ مانند غسل مس ميّت _ جايز نيست از مسجد خارج شود ، ودر صورتي كه مانع داشته باشد _ مثل غسل جنابت كه مستلزم ماندن در مسجد با جنابت است _ بايد خارج شود ، وگرنه اعتكاف او باطل مي شود.

«احكام خمس»

[محل درآمد خمس]
اشاره
مسأله 1768

در هفت چيز خمس واجب مي شود:

(اوّل) منفعت كسب ، (دوم) معدن ، (سوم) گنج ، (چهارم) مال حلال مخلوط به حرام ، (پنجم) جواهري كه به واسطه غوّاصي _ يعني فرو رفتن در دريا _ به دست مي آيد ، (ششم) غنيمت جنگ ، (هفتم) زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد ، و احكام اينها در مسائل ذيل بيان مي شود.

1 _ منفعت كسب
مسأله 1769

هرگاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد ، اگر چه مثلا اجرت به جا آوردن نماز و روزه ميّتي باشد ، چنانچه از مخارج سال خود و عيالاتش زياد بيايد ، بايد خمس _ يعني پنج يك _ آن را به دستوري كه بعد ذكر مي شود بدهد.

مسأله 1770

اگر از غير كسب مالي به دست آورد ، مثلا چيزي به او ببخشند ، در صورتي كه آن بخشيده شده قدر و قيمت معتنا بهي نزد مردم داشته باشد و از مخارج سالش زياد بيايد ، خمس آن را بايد بدهد.

مسأله 1771

مهر زن و مالي را كه مرد عوض طلاق خلع مي گيرد ، خمس ندارد ، و همچنين ارثي كه به انسان مي رسد خمس ندارد ، ولي اگر مثلا با كسي خويشاوندي داشته و گمان ارث بردن از او نداشته ، بايد خمس آن ارث را در صورتي كه از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

مسأله 1772

اگر مالي از كسي كه معتقد به خمس است به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده ، بايد خمس آن مال را با اذن حاكم شرع بدهد ، و اگر در خود آن مال خمس نباشد و وارث بداند كسي كه مال از او به ارث رسيده خمس بدهكار است ، آن خمس مانند بقيّه ديون به آن مال تعلّق مي گيرد ، و تا ادا نشده حق تصرّف در آن مال را ندارد ، و در صورتي كه بخواهد خمس را از آن مال بردارد ، بايد از حاكم شرع اذن بگيرد.

مسأله 1773

اگر به واسطه قناعت كردن چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1774

كسي كه ديگري تمام مخارج او را مي دهد ، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد.

مسأله 1775

اگر ملكي را بر افراد معيّني _ مثلا بر اولاد خود _ وقف نمايد ، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهند ، و همچنين اگر طور ديگري هم از آن ملك نفع ببرند _ مثلا اجاره آن را بگيرند _ بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

مسأله 1776

اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات گرفته از مخارج سالش زياد بيايد ، بنابر احتياط واجب خمس آن را بدهد ، و اگر از آن مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد _ مثلا از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد _ و از مخارج سالش زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد ، و مالي را كه به عنوان صدقه به كسي داده اند اگر از مخارج سالش زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1777

اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد ، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم ، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد ، معامله صحيح است ، و خريدار بايد پنج يك آن جنس را به حاكم شرع بدهد ، و اگر اجازه نكند ، معامله آن مقدار باطل است ، پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته است ، حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد ، و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.

مسأله 1778

اگر جنسي را به ذمّه بخرد و بعد از معامله بهاي آن را از پول خمس نداده ادا كند ، معامله اي كه كرده صحيح است ، و به مقدار پنج يك آن پول به فروشنده مديون است ، و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته ، حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد ، و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.

مسأله 1779

اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد ، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه نكند ، معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد ، و اگر اجازه كند معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك عوض آن را به حاكم شرع بدهد ، و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1780

اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده ، به كسي ببخشد پنج يك آن چيز به آن كس منتقل نمي شود.

مسأله 1781

اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد ، مالي به دست شيعه اثني عشري بيايد ، واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1782

تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه منفعت مي برند _ كه اوّل سال آنهاست _ يك سال كه بگذرد بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند ، و كسي كه شغلش كاسبي نيست اگر اتّفاقاً منفعتي ببرد ، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد ، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1783

انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد و آن منفعت زايد بر مخارجش باشد ، خمس آن را همان وقت بدهد ، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد ، و بنابر احتياط واجب سال خمس را سال قمري قرار دهد.

مسأله 1784

كسي كه مانند تاجر و كاسب براي دادن خمس سال دارد ، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد ، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر نمايند و خمس باقي مانده را بدهند.

مسأله 1785

اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده در بين سال بالا رود و آن را نفروشد و تا سالش نگذشته قيمتش پايين آيد ، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1786

اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد ، چنانچه به اندازه اي كه بين تجّار متعارف است نگه داشته ، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست ، و امّا اگر بيش از آن مقدار بدون عذر نگه داشته ، بنابر احتياط واجب خمس آن مقدار را بدهد.

مسأله 1787

اگر غير مال التجارة مالي داشته باشد كه متعلق خمس نباشد ، در صورتي كه به ارث به او رسيده باشد ، چنانچه قيمتش بالا برود _ اگر چه آن را بفروشد _ مقداري كه بر قيمتش اضافه شده خمس ندارد ، و همچنين است اگر به غير معاوضه مالك آن شده ، چه از اوّل متعلق خمس نبوده _ مثل آن كه مسكني كه مورد حاجت اوست به او بخشيده باشند ، و در مؤونه سال صرف شده باشد_ يا متعلق خمس بوده و خمس آن را از همان مال داده باشد ، مثل مالي كه به حيازت مالك شده و خمس آن را داده است.

ولي اگر به معاوضه مالك شده باشد ، چنانچه قيمتش بالا برود تا زماني كه نفروخته خمس ندارد ، و اگر فروخت ، در صورتي كه مؤونه نباشد آن زياده خمس دارد ، و در صورتي كه مؤونه باشد بنابر احتياط واجب خمس مقدار زايد را بدهد ، و در هر دو صورت اگر در مؤونه سال صرف شود ، خمس ندارد.

مسأله 1788

اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش آن را بفروشد ، بايد خمس ميوه و نمو درختها و بنابر احتياط خمس زيادي قيمت باغ را بدهد ، و اگر قصدش اين باشد كه به ميوه آن تجارت كند ، بايد خمس ميوه و نمو درختها را بدهد ، ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن استفاده شخصي كند ، فقط بايد خمس ميوه درختها را در صورتي كه زايد بر استفاده اش باشد بدهد.

مسأله 1789

اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد ، در صورتي كه خمس آنها را داده باشد بايد هر سال خمس نمو آنها را بدهد ، و همچنين اگر مثلا از شاخه هاي درخت كه معمولا هر سال مي برند استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد ، در آخر هر سال بايد خمس آنها را بدهد ، امّا در صورتي كه خمس آن درخت را نداده و نمو كرده باشد بايد خمسِ اصل درخت و نمو آن خمس و خمسِ نمو حصّه خود را بدهد.

مسأله 1790

كسي كه چند رشته كسب دارد ، مثلا اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند ، بايد خمس فايده هايي را كه در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد ، و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند ، بنابر احتياط مستحب خمس نفعي را كه برده بدهد.

مسأله 1791

خرجهايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند _ مانند دلالي و حمّالي _ از مؤونه تحصيل منفعت شمرده مي شود و مي تواند از سود كسر كند و نسبت به آن مقدار خمس ندارد.

مسأله 1792

آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و ازدواج فرزند و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها از اموري كه از مخارج آن سال حساب مي شود مي رسد _ در صورتي كه از شأن او زياد نباشد _ خمس ندارد.

مسأله 1793

مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفّاره مي رساند ، جزء مخارج ساليانه است ، و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد _ در صورتي كه از شأن او زياد نباشد _ از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1794

اگر انسان در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيّه مي كنند ، در صورتي كه آن شخص نتواند در غير اين صورت جهيزيه را تهيّه كند و ندادن جهيزيه منافي شأن او باشد ، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد ، خمس ندارد ، و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيّه نمايد ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1795

مالي را كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند ، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال خرج كرده ، و اگر سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد ، آنچه در سال بعد از منافع سال قبل خرج مي كند بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1796

كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده ، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست ، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسبش حساب كند.

مسأله 1797

آذوقه اي كه براي مصرف سالش از منافع كسبش خريده ، اگر در آخر سال زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد ، و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد ، در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد ، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1798

اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد ، هر وقت احتياجش از آن بر طرف شد ، خمس ندارد ، و همچنين است زيور آلات زنانه در صورتي كه وقت زينت كردن زن با آنها گذشته باشد.

مسأله 1799

اگر در يك سال منفعتي نبرد ، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

مسأله 1800

اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد ، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

مسأله 1801

اگر مقداري از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع قبل از تلف آن مقدار كسر نمايد.

مسأله 1802

اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود ، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيّه كند ، مگر اين كه در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد ، كه در اين صورت مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيّه نمايد.

مسأله 1803

اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد ، نمي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد ، مگر اين كه قرض بعد از حصول منفعت باشد ، ولي مي تواند قرض خود را از منافع اثناي سال ادا نمايد.

مسأله 1804

اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند ، نمي تواند از منافع سالهاي بعد آن قرض را كسر نمايد ، ولي مي تواند قرض خود را از آنها ادا كند.

مسأله 1805

اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند ، نمي تواند از منافع كسب مقدار آن قرض را ادا نمايد ، ولي اگر مالي را كه قرض كرده يا چيزي را كه از قرض خريده از بين برود ، مي تواند قرض خود را از منافع آن سال ادا نمايد.

مسأله 1806

انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد ، يا به مقدار قيمت خمسي كه بدهكار است پول رايج بدهد ، و بنابر احتياط واجب از چيز ديگر ندهد مگر با اذن حاكم شرع.

مسأله 1807

كسي كه خمس به مال او تعلّق گرفت و سال بر او گذشت ، تا خمس آن را نداده است نمي تواند در آن مال تصرّف كند ، اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد ، مگر با اذن حاكم شرع ، و امّا تصرّفات اعتباريه در حصّه خود مانند فروختن و صلح كردن آن مانعي ندارد.

مسأله 1808

كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد _ يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند _ و به گونه اي كه در مسأله قبل گذشت در مال تصرّف كند ، و چنانچه تصرّف كند و آن مال تلف شود ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1809

كسي كه خمس بدهكار است ، اگر با حاكم شرع مصالحه كند و خمس را به ذمّه بگيرد ، مي تواند در مال تصرّف نمايد ، و بعد از مصالحه منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود اوست.

مسأله 1810

كسي كه با ديگري شريك است ، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده ، براي سرمايه شركت بگذارد هيچكدام نمي توانند در آن مال تصرّف كنند ، مگر در صورتي كه شريكي كه خمس نداده معتقد به خمس نباشد كه در اين صورت شريك ديگر مي تواند تصرّف كند.

مسأله 1811

اگر بچّه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد ، خمس به آنها تعلّق مي گيرد ، و بر ولي است كه خمس آن را بدهد ، و اگر نداد آن صغير بعد از بلوغ بايد بپردازد.

مسأله 1812

كسي كه مالي از ديگري به دست آورد و يقين دارد كه خمسش را نداده ، نمي تواند در آن مال تصرّف كند مگر اين كه آن ديگري معتقد به خمس نباشد ، و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر شك داشته باشد كه خمس آن را داده يا نه.

مسأله 1813

اگر كسي از منافع كسب خود در اثناي سال ملكي بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود ، واجب است بعد از تمامي سال خمس آن را بدهد ، و چنانچه خمس آن را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت ، بايد خمس مقداري را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد ، و همچنين است غير ملك از فرش و مانند آن.

مسأله 1814

اگر با پول خمس نداده مثلا ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود ، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد ، مثل اين كه زميني را براي زراعت خريده است ، در صورتي كه آن ملك را به ذمّه خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده ، بايد خمس قيمتي را كه خريده است بدهد ، و اگر پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته كه اين ملك را با اين پول مي خرم ، در صورتي كه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه كند ، خريدار بايد خمس مقداري را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد.

مسأله 1815

كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده ، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت حصول ربح گذشته ، بايد خمس آن را بدهد ، و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده ، پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فايده برده آنها را خريده ، لازم نيست خمس آنها را بدهد ، و اگر نداند كه در بين سال خريده و يا بعد از تمام شدن سال ، بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 _ معدن
مسأله 1816

اگر از معدن طلا ، نقره ، سرب ، مس ، آهن ، نفت ، زغال سنگ ، فيروزه ، عقيق ، زاج ، نمك و معدنهاي ديگر چيزي به دست آورد ، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1817

نصاب معدن پانزده مثقال معمولي طلاي مسكوك است ، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده ، به پانزده مثقال طلاي مسكوك برسد ، بعد از كم كردن مخارجي كه كرده است ، بايد خمس باقي مانده را بدهد.

مسأله 1818

چنانچه قيمت چيزي كه از معدن بيرون آورده به پانزده مثقال طلاي مسكوك نرسد ، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1819

بر گچ ، آهك ، گل سر شور و گل سرخ ، حكم معدن جاري نيست ، و كسي كه اينها را بيرون مي آورد ، در صورتي بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده به تنهايي يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد.

مسأله 1820

كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد بايد خمس آن را بدهد ، چه معدن روي زمين باشد يا زير آن ، در زميني باشد كه ملك است يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1821

اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به پانزده مثقال طلاي مسكوك مي رسد بنابر احتياط در صورت امكان بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند ، و در صورت عدم امكان خمس ندارد.

مسأله 1822

اگر چند نفر از معدن چيزي بيرون آورند ، چنانچه قيمت آن به پانزده مثقال طلاي مسكوك برسد ، اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد ، بعد از كم كردن مخارجي كه كرده اند ، بنابر احتياط بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1823

اگر معدني را كه در ملك ديگري است ، بدون اذن مالك استخراج كند ، آنچه از آن به دست مي آيد مال صاحب ملك است ، و چنانچه به مقدار نصاب برسد ، مالك بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 _ گنج
مسأله 1824

مالي كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه مردم به آن گنج بگويند ، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1825

اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند ، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1826

نصاب گنج اگر نقره باشد صد و پنج مثقال نقره مسكوك ، و اگر طلا باشد پانزده مثقال طلاي مسكوك است ، يعني اگر قيمت آنچه كه از اين دو به دست مي آورد به حد نصاب برسد ، بايد خمس آن را بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده بدهد ، و اگر از غير طلا و نقره باشد _ بنابر احتياط واجب _ هر چند به يكي از اين دو حد نرسد ، بايد بعد از كم كردن مخارج خمس را بدهد.

مسأله 1827

اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست ، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد ، ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است ، بنابر احتياط بايد به او اطلاع دهد ، و چنانچه معلوم شود مال او نيست ، به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطّلاع دهد ، و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد ، و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست ، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1828

اگر در ظرفهاي متعدّدي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم صد و پنج مثقال نقره مسكوك در نقره يا پانزده مثقال طلاي مسكوك در طلا باشد ، بايد خمس آن را بدهد ، ولي چنانچه در چند جا پيدا كند ، هر كدام از آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد ، بايد خمس آن را بدهد ، و آنچه كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد ، ولي اگر گنج پيدا شده غير از طلا و نقره باشد در هر دو صورت _ بنابر احتياط واجب _ بدون ملاحظه نصاب خمس آن را بدهد.

مسأله 1829

اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه از نقره يا طلا باشد ، در صورتي كه قيمت آن به صد و پنج مثقال نقره مسكوك در نقره يا پانزده مثقال طلاي مسكوك در طلا برسد ، اگر چه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد ، بنابر احتياط واجب خمس آن را بدهند ، و همچنين در صورتي كه از غير طلا و نقره باشد اگر چه به حد نصاب نرسد.

مسأله 1830

اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند ، در صورتي كه آن حيوان تحت تربيت فروشنده بوده ، مانند ماهيهايي كه پرورش مي دهند يا چهارپايي را كه در خانه يا باغ علوفه مي دهند ، واجب است به فروشنده خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست ، مال خريدار است ، و چنانچه در مخارج سالش صرف نشود بايد خمس آن را بدهد ، و در غير اين صورت مانند ماهيي كه صيّاد از دريا صيد كرده يا حيواني را كه از صحرا صيد كرده باشد ، اگر احتمال عقلايي بدهد كه مال فروشنده است _ بنابر احتياط واجب _ به او خبر دهد ، و اگر معلوم شد مال او نيست مال خريدار است ، و چنانچه در مخارج سالش صرف نشود بايد خمس آن را بدهد.

4 _ مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1831

اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچكدام معلوم نباشد ، و نداند كه مقدار حرام كمتر از خمس است يا زيادتر ، بايد خمس تمام مال را بدهد ، و بنابر احتياط واجب اين خمس را در موردي كه مصرف خمس و صدقه است به قصد اداي وظيفه ، اعم از خمس و صدقه صرف نمايد ، و بعد از دادن خمس بقيّه مال حلال مي شود.

مسأله 1832

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را اگر چه بعد از فحص نشناسد ، بايد آن مقدار را به نيّت صاحبش صدقه بدهد ، و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1833

اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد ، در صورتي كه اختلاط موجب شركت شود _ مثل آن كه روغن حلال با حرام مخلوط شود _ اگر با يكديگر توافق و سازش نمايند ، آنچه را كه توافق كردند معيّن مي شود ، و چنانچه توافق و سازش نشود ، آن اندازه كه يقين دارد مال غير است بايد به او داده شود ، و در صورتي كه اختلاط موجب شركت نشود _ مانند مواردي كه اجزاي آن اموال از يكديگر ممتازند _ بايد از جهت مقدار آن اندازه كه يقين دارد به او بدهد ، و از جهت خصوصيّت به قرعه معيّن شود ، و در هر دو صورت احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است به او بدهد.

مسأله 1834

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده ، در صورتي كه مقدار بيشتر معيّن باشد بايد از طرف صاحب آن _ و بنابر احتياط واجب با اذن حاكم شرع _ آن مقدار را صدقه بدهد ، و در صورتي كه مقدار آن معيّن نباشد در باقي مانده مال بعد از خمس اوّل بر طبق مسأله «1831» عمل نمايد.

مسأله 1835

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد ، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيّت او صدقه بدهد ، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد لازم نيست چيزي به او بدهد.

مسأله 1836

اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست ، ولي نتواند بفهمد كيست ، در صورت امكان بنابر احتياط واجب همه آنها را راضي كند ، و در صورت عدم امكان بايد مالك به قرعه معيّن شود.

5 _ جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد
مسأله 1837

اگر به واسطه غوّاصي _ يعني فرو رفتن در دريا _ لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند ، روييدني باشد يا معدني ، چنانچه قيمت آن به هيجده نخود طلاي مسكوك برسد ، خمس به آن تعلّق مي گيرد ، هر چند اخراج خمس بعد از كم كردن مخارجي است كه براي بيرون آوردن آن كرده اند ، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشد يا در چند دفعه به طوري كه عرفاً غوص واحد شمرده شود ، و چه چيزي كه بيرون آمده از يك جنس باشد يا چند جنس ، يك نفر آن را بيرون آورده باشد يا _ بنابر احتياط واجب _ چند نفر.

مسأله 1838

اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد ، بنابر احتياط بر طبق آنچه كه در مسأله قبل گذشت ، خمس آن واجب است ، ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد ، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او ، از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1839

خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان از دريا مي گيرد ، در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1840

اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد ، در دريا فرو رود و اتّفاقاً جواهري به دستش آيد ، در صورتي كه قصد تملّك كند بايد خمس آن را بدهد ، و همچنين در غير اين صورت بنابر احتياط واجب.

مسأله 1841

اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلاي مسكوك يا بيشتر باشد ، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد ، كه نوعاً در شكمش جواهر هست ، بايد خمس آن را بدهد ، و اگر اتّفاقاً جواهر بلعيده باشد ، در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي يا با منفعتهاي ديگر كسب او ، از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1842

اگر در رودخانه هاي بزرگ فرو رود و جواهري بيرون آورد ، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد ، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1843

اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن هيجده نخود طلاي مسكوك يا بيشتر باشد ، بايد خمس آن را بدهد ، و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد ، اگر چه قيمت آن به مقدار هيجده نخود طلا هم نرسد ، بنابر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1844

كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن گنج يا معدن است ، اگر خمس آن را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد ، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1845

اگر بچّه اي معدني را بيرون آورد ، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد ، يا گنجي پيدا كند ، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد ، ولي او بايد خمس آنها را بدهد ، و در صورتي كه ندهد ، بعد از بلوغ خودش بايد بدهد.

6 _ غنيمت
مسأله 1846

اگر مسلمانان به اذن امام (عليه السلام) با كفّار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند ، به آنها غنيمت گفته مي شود ، و نسبت به منقول از آنها مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند _ مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن _ و نيز مقداري را كه امام (عليه السلام) صلاح مي داند به مصرفي برساند ، و چيزهايي كه مخصوص به امام (عليه السلام)است بايد از غنيمت كنار بگذارند ، و خمس بقيّه آن را بدهند ، و در صورتي كه جنگ بدون اذن امام (عليه السلام) باشد و غنيمتي به دست آورند ، اگر در زمان حضور باشد تمام آن مال امام (عليه السلام)است ، و اگر در زمان غيبت باشد بعد از كسر مخارج بنابر احتياط خمس آنرا بدهند.

7 _ زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد
مسأله 1847

اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد ، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش _ به طوري كه در مسأله «1806» گذشت _ بدهد ، اگر چه آن زمين مشغول به عمارت و ساختمان باشد ، مانند زمين خانه و دكّان ، و همچنين اگر مورد خريد و فروش خانه و دكّان و مانند اينها باشد ، و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست ، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1848

اگر كافر ذمّي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري بفروشد ، خمس از كافر ساقط نمي شود ، و همچنين است اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد.

مسأله 1849

اگر كافر ذمّي موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد ، يا شرط كند كه خمس بر فروشنده باشد ، شرط او فاسد است و بايد خمس آن را بدهد ، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد ، بر فروشنده واجب است كه عمل به شرط نمايد ، و تا فروشنده خمس را ادا نكرده ، از خريدار ذمّي ساقط نمي شود.

مسأله 1850

اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش ، ملك كافر ذمّي كند و عوض آن را بگيرد _ مثلا به او صلح نمايد _ كافر ذمّي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1851

اگر كافر ذمّي صغير باشد و ولي او برايش زميني بخرد ، خمس به آن تعلّق مي گيرد.

مصرف خمس
مسأله 1852

خمس را بايد دو قسمت كنند ، يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به ولي سيّد يتيم فقير داده شود كه در مصارف او صرف كند ، و يا به سيّد فقير ، و يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند ، و احتياط واجب اين است كه سهم سادات را به اجازه فقيه عادل بدهند ، و نصف ديگر آن سهم امام (عليه السلام) است كه در اين زمان بايد به فقيه عادل عارف به مصارف آن بدهند ، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند ، و بنابر احتياط بايد آن فقيه عادل اعلم باشد.

مسأله 1853

سيّد يتيمي كه به او خمس مي دهند بايد فقير باشد ، ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده اگر چه در وطنش فقير نباشد مي شود خمس داد.

مسأله 1854

به سيّدي كه در سفر درمانده شده ، اگر سفر او سفر معصيت باشد ، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1855

به سيّدي كه عادل نيست مي شود خمس داد ، ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست نبايد خمس بدهند.

مسأله 1856

به سيّدي كه معصيت كار است ، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد ، نمي شود خمس داد ، و به سيّدي هم كه آشكارا معصيت مي كند ، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد ، بنابر احتياط واجب نبايد خمس داد.

مسأله 1857

اگر كسي بگويد سيّدم نمي شود به او خمس داد ، مگر آن كه دو نفر عادل ، سيّد بودن او را تصديق كنند ، يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان به سيادت او پيدا كند ، و ثبوت سيادت به خبر ثقه در صورتي كه ظن بر خلاف خبرش نباشد بعيد نيست.

مسأله 1858

به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيّد است ، اگر چه انسان به سيّد بودن او يقين يا اطمينان نداشته باشد ، مي شود خمس داد ، ولي به شرط اين كه ظن به خلاف نداشته باشد.

مسأله 1859

كسي كه زنش سيّده است نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد ، جايز است انسان خمسش را به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند ، و همچنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش كه مؤونه اوست صرف نمايد.

مسأله 1860

اگر مخارج سيّد يا سيّده اي كه زن انسان نيست ، بر انسان واجب باشد ، نمي تواند خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبه او را از خمس بدهد ، ولي اگر مقداري خمس به او بدهد كه در نفقات غير واجبه اش كه مؤونه اوست صرف نمايد ، مانعي ندارد.

مسأله 1861

به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد ، يا دارد و نمي دهد ، مي شود خمس داد.

مسأله 1862

احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس ندهند.

مسأله 1863

اگر در شهر خودش سيّد مستحقّي نباشد و يقين يا اطمينان داشته باشد كه بعد نيز پيدا نمي شود ، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد ، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند ، و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد ، و احتياط واجب آن است كه برداشتن با اجازه حاكم شرع باشد ، و اگر خمس از بين برود ، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده ضامن است ، و اگر كوتاهي نكرده ضامن نيست.

مسأله 1864

هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ، اگر چه يقين يا اطمينان داشته باشد كه پيدا مي شود و نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد ، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد ، و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود ، ضامن نيست ، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1865

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود ، در صورتي كه موجب اهمال در اداي خمس نباشد باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند ، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد ، و در صورتي كه خمس از بين برود _ اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد _ ضامن است.

مسأله 1866

اگر به اذن حاكم شرع ، خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود ، ضامن نيست ، و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل يا مأذون بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1867

در مسأله «1806» گذشت كه دادن جنس ديگر غير از پول رايج عوض خمس بنابر احتياط واجب جايز نيست مگر با اذن حاكم شرع ، و در صورت جواز _ مانند موردي كه حاكم شرع اذن بدهد _ جايز نيست جنسي را به زيادتر از قيمت واقعي حساب كند و بابت خمس بدهد ، هر چند مستحق به آن قيمت راضي شده باشد.

مسأله 1868

كسي كه از مستحق طلبكار است ، بنابراحتياط نمي تواند طلب خود را بابت خمس حساب كند ، ولي مي تواند خمس را به او بدهد و بعد مستحق دين خود را به او ادا كند ، و مي تواند از مستحق وكالت گرفته و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.

مسأله 1869

مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد در صورتي كه آن بخشش موجب تضييع حق امام (عليه السلام) و سادات باشد ، و در غير اين صورت مانعي ندارد ، مانند آن كه كسي مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده است و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد ، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد ، اشكال ندارد.

«احكام زكات»

[محل درآمد زكات]
مسأله 1870

زكات در نُه چيز واجب است: (اوّل) گندم ، (دوم) جو ، (سوم) خرما ، (چهارم) كشمش ، (پنجم) طلا ، (ششم) نقره ، (هفتم) شتر ، (هشتم) گاو ، (نهم) گوسفند ، و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد ، با شرايطي كه بعد مي آيد بايد مقداري كه معيّن شده به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1871

سلت كه دانه اي است به نرمي گندم و خاصيت جو را دارد ، و علس كه مثل گندم است ، احتياط مستحب آن است كه زكات آنها داده شود.

شرايط واجب شدن زكات
مسأله 1872

زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب _ كه بعد مي آيد _ برسد ، و مالك آن بالغ و عاقل و آزاد باشد ، و بتواند در آن مال تصرّف كند.

مسأله 1873

اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد ، اوّل ماه دوازدهم بايد زكات آنها را بدهد ، ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1874

اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود ، مثلا بچّه در اوّل محرّم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد ، يازده ماه كه از اوّل محرّم بگذرد زكاتي بر او نيست ، بلكه بعد از گذشتن يازده ماه از بلوغش زكات بر او واجب مي شود ، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر يازده ماه از اوّل محرم بگذرد و شرايط ديگر زكات را هم دارا باشد زكات آن را بدهد.

مسأله 1875

زكات گندم و جو وقتي تعلّق مي گيرد كه عرفاً به آنها گندم و جو گفته شود ، و زكات كشمش وقتي تعلّق مي گيرد كه به آن انگور گفته شود ، و زكات خرما وقتي تعلّق مي گيرد كه عرب به آن تمر بگويد ، و وقت دادن زكات در گندم و جو موقع جدا كردن كاه از دانه است ، و در خرما و كشمش موقعي است كه خشك شده باشند ، و اگر از آن وقت اداي زكات را بدون عذر با وجود مستحق تأخير بيندازد ، ضامن است.

مسأله 1876

اگر موقع تعلّق زكات گندم و جو و كشمش و خرما _ كه در مسأله پيش گذشت _ صاحب آنها بالغ و عاقل و آزاد و متمكّن از تصرّف باشد ، بايد زكات آنها را بدهد _ هر چند قبل از آن واجد تمام يا بعضي از اين شرايط نباشد _ و اگر فاقد يكي از اين شرايط باشد زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1877

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا مقداري از آن ديوانه باشد ، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1878

اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بي هوش شود ، زكات از او ساقط نمي شود ، و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش ، مست يا بي هوش باشد.

مسأله 1879

مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرّف كند ، زكات ندارد ، ولي اگر غصب شده زراعت گندم و جو و درخت خرما و انگور باشد و موقع تعلّق زكات در دست غاصب باشد ، هر وقت به صاحبش برگشت _ بنابر احتياط واجب _ زكات آن را بدهد.

مسأله 1880

اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات در آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند ، بايد زكات آن را بدهد ، و بر كسي كه قرض داده چيزي نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1881

زكات گندم و جو و خرما و كشمش ، وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند ، و نصاب آنها سيصد صاع است ، و هر صاعي ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال صيرفي است ، كه تقريباً «847» كيلوگرم مي شود.

مسأله 1882

اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات به آنها تعلّق گرفته ، خود و عيالاتش بخورند يا به فقير به غير قصد زكات بدهد ، بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1883

اگر بعد از آن كه زكات به گندم و جو و خرما و انگور تعلّق گرفت مالك آن بميرد ، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند ، ولي اگر پيش از تعلّق بميرد ، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1884

كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرماي تازه و كشمش شدن انگور مي تواند زكات را مطالبه كند ، و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود ، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1885

اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو ، زكات به آنها تعلّق گيرد ، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1886

اگر بعد از آن كه زكات به گندم و جو و خرما و انگور تعلّق گرفت ، زراعت و درخت را بفروشد ، فروشنده بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1887

اگر انسان تمام گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده ، چيزي بر او واجب نيست ، و اگر بداند كه زكات آن را نداده ، در صورتي كه فروشنده زكات آن را بدهد معامله صحيح است ، و همچنين اگر مشتري زكات را بدهد ، و مي تواند به فروشنده رجوع كند ، و در غير اين دو صورت چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد بابت زكات داده شود اجازه نكند ، معامله آن مقدار باطل است ، و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد ، و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد ، و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد ، مي تواند از او پس بگيرد ، و اگر شك كند كه زكات آن را داده يا نه ، حكم به نبودن زكات فعلا در آن مال محل اشكال است.

مسأله 1888

اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به مقدار نصاب برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود ، زكات به آنها تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1889

اگر گندم و جو و خرما و انگور را پيش از خشك شدن مصرف كند ، چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد ، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1890

خرما بر سه قسم است:

1 _ آن است كه خشكش مي كنند و حكم زكات آن گذشت.

2 _ آن است كه در حال رطب بودنش مي خورند.

3 _ آن است كه نارس (خلال) آن را مي خورند.

و در قسم دوم چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به مقدار نصاب برسد ، بنابر احتياط واجب زكات به آن تعلّق مي گيرد ، و امّا قسم سوم زكات به آن تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1891

گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده ، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1892

اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود ، يا از رطوبت زمين استفاده كند ، زكات آن ده يك است ، و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود زكات آن بيست يك است.

مسأله 1893

اگر گندم و جو و خرما و انگور ، هم از آب باران و مانند آن مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند ، چنانچه طوري باشد كه عرفاً بگويند آبياري آن با دلو و مانند آن شده ، زكات آن بيست يك است ، و اگر بگويند با آب باران و مانند آن آبياري شده ، زكات آن ده يك است ، و اگر طوري است كه عرفاً مي گويند به هر دو آبياري شده ، زكات آن سه چهلم است.

مسأله 1894

چنانچه شك كند و نداند كه عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اين كه مي گويند آبياري آن مثلا با آب باران است ، دادن سه چهلم كافيست.

مسأله 1895

اگر شك كند و نداند كه عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اين كه مي گويند با دلو آبياري شده است ، دادن يك بيستم كافيست ، و همچنين است اگر احتمال سومي هم ضميمه شود كه در عرف بگويند با آب باران آبياري شده است.

مسأله 1896

اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و مانند آن مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ، ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند ، زكات آن ده يك است ، و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب باران و مانند آن محتاج نباشد ولي با آب باران و مانند آن هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند ، زكات آن يك بيستم است.

مسأله 1897

اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند ، و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود ، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده يك بيستم ، و زكات زراعتي كه پهلوي آن است ، اگر از غير مالك آن زراعت باشد يك دهم است ، و همچنين است بنابراحتياط واجب اگر از مالك آن زراعت باشد.

مسأله 1898

مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است ، نمي تواند از حاصل كسر نموده و ملاحظه نصاب نمايد ، پس چنانچه يكي از آنها پيش از ملاحظه مخارج به حد نصاب برسد ، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1899

تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده _ چه از خودش باشد يا خريده باشد _ نمي تواند از حاصل كسر كند و سپس ملاحظه نصاب نمايد ، بلكه بايد نصاب را نسبت به مجموع حاصل ملاحظه نمايد.

مسأله 1900

آنچه كه دولت از عين مال مي گيرد زكات به آن تعلّق نمي گيرد ، و زايد بر آن متعلّق زكات است ، مثلا اگر حاصل زراعت (850) كيلو گرم باشد و دولت (50) كيلو گرم را به عنوان ماليات بگيرد ، فقط زكات در (800) كيلوگرم واجب مي شود.

مسأله 1901

مصارفي را كه انسان پيش از تعلّق زكات نموده ، بنابراحتياط واجب نمي تواند كسر كند و فقط زكات بقيّه را بدهد.

مسأله 1902

مصارفي كه بعد از تعلّق زكات است ، مي تواند براي صرف آنها از حاكم شرع اذن بگيرد و آنچه نسبت به مقدار زكات خرج شده بردارد.

مسأله 1903

جايز نيست قبل از وقت تعلّق ، زكات را بدهد ، و واجب نيست بعد از تعلّق صبر كند تا جو و گندم به حد درو كردن و تصفيه دانه از كاه برسد ، و انگور و خرما خشك گردد ، بلكه همين كه زكات تعلّق گرفت ، مي تواند مقدار زكات را قيمت نموده و آن قيمت را به قصد زكات بدهد.

مسأله 1904

بعد از آن كه زكات تعلّق گرفت ، مي تواند عين زراعت يا خرما و انگور را پيش از درو كردن يا چيدن ، به مستحق يا حاكم شرع يا وكيل آنها مشاعاً تسليم نمايد ، و پس از آن در مصارف شريك مي باشند.

مسأله 1905

در صورتي كه مالك ، عين مال را از زراعت يا خرما و انگور به حاكم شرع يا مستحق يا وكيل آنها تسليم نمايد ، مي تواند براي اين كه تا وقت درو و يا خشك شدن برسد ، براي ماندن آنها در زمينش اجرت مطالبه نمايد.

مسأله 1906

اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد ، گندم يا جو و خرما يا انگور داشته باشد ، و همه آنها محصول يك سال حساب شود ، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه نصاب باشد ، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد ، و زكات بقيّه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد ، و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه نصاب نباشد ، صبر مي كند تا بقيّه آن برسد ، پس اگر روي هم به مقدار نصاب باشد ، زكات به آن تعلّق مي گيرد ، و اگر به مقدار نصاب نباشد زكات به آن تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1907

اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد ، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد ، بنابر احتياط واجب زكات به آن تعلّق مي گيرد.

مسأله 1908

اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود ، چنانچه به قصد زكات از تازه آن به قدري به مصرف زكات برساند كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است ، اشكال ندارد.

مسأله 1909

اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد ، نمي تواند خرماي تازه يا انگور را به قصد زكاتي كه بر او واجب است بدهد ، و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد ، نمي تواند خرماي خشك يا كشمش را به قصد زكات واجب بدهد ، و همچنين بنابر احتياط واجب نمي تواند تازه هر يك را به جاي خشك آن ، يا خشك آن را به جاي تازه آن از بابت قيمت بدهد.

مسأله 1910

كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات به آن تعلّق گرفته ، اگر بميرد بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه متعلّق زكات است بدهند ، بعد دين او را ادا نمايند.

مسأله 1911

كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد ، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات به آنها تعلّق بگيرد ورثه دين او را از مال ديگر بدهند ، هر كدام كه سهمشان به حد نصاب برسد بايد زكات بدهد ، و اگر پيش از آن كه زكات به آنها تعلّق بگيرد دين او را ندهند ، چنانچه مال ميّت فقط به اندازه دين او باشد ، زكات به آن تعلّق نمي گيرد ، و اگر مال ميّت بيشتر از دين او باشد ، بايد نسبت جنس زكات دار را به تمام مال ملاحظه كنند _ مانند نسبت نصف و ثلث و ربع و غير اينها _ و به همان نسبت از جنس زكات دار كسر شود ، و آنچه باقي مانده به ورثه منتقل مي شود ، پس سهم هر يك از ورثه اگر به حد نصاب برسد ، زكات به آن تعلّق مي گيرد.

مسأله 1912

اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات به آنها تعلّق گرفته خوب و بد دارد ، احتياط واجب آن است كه زكات خوب را از بد ندهد.

[زكات طلا و نقره]
نصاب طلا و نقره
مسأله 1913

طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن بيست مثقال شرعي است ، كه هر مثقال آن هيجده نخود است ، كه بنابر مشهور سه ربع مثقال صيرفي _ معمولي_ است ، پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال صيرفي است برسد ، اگر شرايط ديگر را هم كه گذشت داشته باشد ، انسان بايد يك چهلم آن را كه نُه نخود مي شود از بابت زكات بدهد ، و اگر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است ، كه سه مثقال صيرفي _ معمولي_ است ، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود بايد زكات تمام هيجده مثقال را از قرار چهل يك بدهد ، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات پانزده مثقال آن را بدهد ، و زيادي آن زكات ندارد ، و همچنين است هر چه بالا رود ، يعني اگر سه مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد ، و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.

مسأله 1914

نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن (105) مثقال صيرفي _ معمولي_ است كه اگر نقره به (105) مثقال صيرفي برسد و شرايط ديگر را هم كه گذشت داشته باشد ، انسان بايد چهل يك آن را كه دو مثقال و پانزده نخود است از بابت زكات بدهد ، و اگر به اين مقدار نرسد زكات به آن تعلّق نمي گيرد.

و نصاب دوم آن بيست و يك مثقال است ، يعني اگر بيست و يك مثقال به (105) مثقال اضافه شود ، بايد زكات تمام (126) مثقال را كه يك چهلم آن است بدهد ، و اگر كمتر از (21) مثقال اضافه شود ، فقط بايد زكات (105)

مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد ، و همچنين است هر چه بالا رود ، يعني اگر (21) مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد ، و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از (21) مثقال است زكات ندارد ، بنابراين اگر انسان يك چهلم هر چه طلا و نقره دارد بدهد ، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده است ، و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است ، مثلا كسي كه (110) مثقال نقره دارد ، اگر يك چهلم آن را بدهد ، زكات (105) مثقال آن را كه واجب بوده داده ، و مقداري هم براي (5) مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1915

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است ، اگر چه زكات آن را داده باشد ، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1916

زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد ، و اگر سكّه آن هم از بين رفته باشد ، بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1917

طلا و نقره سكّه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند ، در صورتي كه رواج معامله با آن باقي باشد ، يعني معامله پول طلا و نقره با آن شود ، بنابر احتياط زكات آن واجب است ، ولي اگر رواج معامله با آن باقي نباشد ، زكات واجب نيست.

مسأله 1918

كسي كه طلا و نقره دارد ، اگر هيچكدام آنها به اندازه نصاب اوّل نباشد ، مثلا (104) مثقال نقره و (14) مثقال طلا داشته باشد ، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1919

چنانكه در سابق گذشت ، زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد ، و اگر در بين يازده ماه طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود ، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1920

اگر در بين يازده ماه ، طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد ، يا آنها را آب كند ، زكات بر او واجب نيست ، ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند ، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1921

اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند ، بايد زكات آنها را بدهد ، و چنانچه به واسطه آب كردن وزن يا قيمت آنها كم شود ، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1922

اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد ، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد ، ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد ، و احتياط واجب آن است كه زكات همه آنها را از قسمت بد ندهد.

مسأله 1923

پول طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد ، اگر به آن پول طلا و نقره بگويند و خالصش هم به حد نصاب برسد ، زكات به آن تعلّق مي گيرد ، و همچنين بنابر احتياط واجب در صورتي كه خودش به حد نصاب برسد و خالصش به حد نصاب نرسد ، ولي اگر به آن پول طلا و نقره نگويند ، هر چند خالصش به حد نصاب برسد ، اقوي آن است كه زكات به آن تعلّق نمي گيرد.

مسأله 1924

اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد ، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد بدهد ، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند كه طلا و نقره خالصي كه در آن است به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد ، و همچنين در صورتي كه قيمت آن به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است و از بابت قيمت زكات واجب بدهد.

زكات شتر و گاو و گوسفند
اشاره
مسأله 1925

زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گذشت ، دو شرط ديگر نيز دارد:

(اوّل) آن كه حيوان در تمام سال بي كار باشد ، ولي اگر در تمام سال يكي دو روز هم كار كرده باشد اقوي آن است كه زكات به آن تعلّق مي گيرد.

(دوم) آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد ، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن علف چيده شده بخورد ، يا از زراعتي كه ملك او يا ملك كس ديگر است بچرد ، زكات ندارد ، ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد ، اقوي آن است كه زكات به آن تعلّق مي گيرد.

مسأله 1926

اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد يا اجاره كند ، بنابر احتياط واجب زكات آن را بدهد ، ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد ، زكات آن واجب است.

نصاب شتر
مسأله 1927

شتر دوازده نصاب دارد:

(اوّل) پنج شتر ، و زكات آن يك گوسفند است ، و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

(دوم) ده شتر ، و زكات آن دو گوسفند است.

(سوم) پانزده شتر ، و زكات آن سه گوسفند است.

(چهارم) بيست شتر ، و زكات آن چهار گوسفند است.

(پنجم) بيست و پنج شتر ، و زكات آن پنج گوسفند است.

(ششم) بيست و شش شتر ، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

(هفتم) سي و شش شتر ، و زكات آن يك شتري است كه داخل سال سوم شده باشد.

(هشتم) چهل و شش شتر ، و زكات آن يك شتري است كه داخل سال چهارم شده باشد.

(نهم) شصت و يك شتر ، و زكات آن يك شتري است كه داخل سال پنجم شده باشد.

(دهم) هفتاد و شش شتر ، و زكات آن دو شتري است كه داخل سال سوم شده باشند.

(يازدهم) نود و يك شتر ، و زكات آن دو شتري است كه داخل سال چهارم شده باشند.

(دوازدهم) صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است ، كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد ، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد ، و يا با چهل و پنجاه حساب كند ، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند

كه چيزي باقي نماند ، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد ، مثلا اگر (140) شتر دارد ، بايد براي صدتا دو شتري كه داخل سال چهارم شده ، و براي چهل تا يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد ، و شتري كه در زكات داده مي شود بايد ماده باشد.

مسأله 1928

زكات ما بين دو نصاب واجب نيست ، پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده باشد ، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد ، و همچنين است در نصابهاي بعد.

نصاب گاو
مسأله 1929

گاو دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن سي تا است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد ، اگر شرايطي را كه گذشت داشته باشد ، بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد ، و بنابر احتياط واجب آن گوساله نر باشد ، و همچنين است در هر موردي كه بايد گوساله داخل شده در سال دوم را بدهد ، مگر در صورتي كه شماره گاو به نود برسد ، كه _ بنابر احتياط واجب _ سه گوساله ماده كه داخل سال دوم شده باشد بدهد.

نصاب دوم آن چهل است ، و زكات آن يك گوساله ماده اي است كه داخل سال سوم شده باشد.

و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست ، مثلا كسي كه سي و نُه گاو دارد ، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد ، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده ، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد ، و بعد از آن كه به شصت رسيد چون دو برابر نصاب اوّل را دارد ، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد ، و همچنين هر چه بالا رود ، بايد يا سي تا سي تا حساب كند ، يا چهل تا چهل تا ، يا سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گذشت بدهد ، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند ، يا اگر چيزي باقي مي ماند

از نُه تا بيشتر نباشد ، مثلا اگر هفتاد گاو دارد ، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا ، و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد ، چون اگر به حساب سي تا حساب كند ، ده تا زكات نداده مي ماند.

نصاب گوسفند
مسأله 1930

گوسفند پنج نصاب دارد:

(اوّل) چهل تا است ، و زكات آن يك گوسفند است ، و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

(دوم) صد و بيست و يك است ، و زكات آن دو گوسفند است.

(سوم) دويست و يك است ، و زكات آن سه گوسفند است.

(چهارم) سيصد و يك است ، و زكات آن چهار گوسفند است.

(پنجم) چهارصد و بالاتر از آن است ، كه بايد آنها را صدتا صدتا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد ، و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد ، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد ، يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد ، كافيست.

مسأله 1931

ما بين دو نصاب زكات ندارد ، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد ، تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده باشد ، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد ، و همچنين است حكم در نصابهاي بعد.

مسأله 1932

زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است ، چه همه آنها نر باشند يا ماده ، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1933

در زكات ، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شوند ، و شتر عربي و غير عربي يك جنس است ، و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1934

اگر براي زكات گوسفند بدهد ، بنابر احتياط حداقل بايد داخل سال دوم شده باشد ، و اگر بز بدهد ، بنابر احتياط بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1935

گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد ، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر كمتر باشد اشكال ندارد ، ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد ، و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1936

اگر چند نفر با هم شريك باشند ، هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده ، بايد زكات بدهد ، و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است ، زكات واجب نيست.

مسأله 1937

اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند ، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1938

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب باشد ، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1939

اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد ، همه مريض يا معيوب يا پير باشند ، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد ، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند ، نمي تواند زكات آنها را مريض يا معيوب يا پير بدهد ، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض ، و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب ، و مقداري پير و مقداري جوان باشند ، بايد براي زكات آنها ، سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1940

اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم ، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند ، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد ، مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد ، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1941

كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد ، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد ، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده همه ساله بايد زكات را بدهد ، و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند زكات بر او واجب نيست ، مثلا كسي كه چهل گوسفند دارد ، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد ، تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده همه ساله بايد يك گوسفند بدهد ، و اگر از خود آنها بدهد ، تا وقتي به چهل نرسيده زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات
مسأله 1942

زكات در هشت مورد صرف مي شود:

(اوّل) فقير ، و او كسي است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد ، و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

(دوم) مسكين ، و او كسي است كه از فقير سخت تر مي گذراند.

(سوم) كسي كه از طرف امام (عليه السلام) يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام (عليه السلام) يا نايب امام يا فقرا برساند.

(چهارم) مسلماناني كه شهادت به وحدانيّت خداوند و رسالت حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) داده اند و در اسلام ثابت قدم نيستند ، تا به وسيله دادن زكات به آنان ايمانشان تقويت شود ، ولي در صورت وجود فقير در محل و دوران امر بين صرف در فقير و صرف در اين مصرف احتياط واجب آن است كه به فقير داده شود ، و اين احتياط در مورد هفتم هم بايد رعايت شود.

(پنجم) خريداري بنده مسلماني كه در شدّت باشد و آزاد

كردن او ، و همچنين خريداري بنده و آزاد كردن او ، هر چند در شدّت نباشد در صورتي كه مستحقي براي زكات پيدا نكند.

(ششم) بدهكاري كه نمي تواند دين خود را ادا كند ، در صورتي كه در معصيت صرف نكرده باشد.

(هفتم) فِي سَبِيلِ اللّه ، يعني امور خيريّه اي كه مي شود آنها را به قصد قربت انجام داد ، و بنابر احتياط واجب كارهايي باشد كه مصلحت عمومي داشته باشد ، مانند بناي مساجد و مدارس ديني و ساختن بيمارستان و آسايشگاه براي سالخوردگان و مانند اينها.

(هشتم) اِبْنُ السّبِيل ، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده.

و احكام اينها در مسائل آينده مي آيد.

مسأله 1943

احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد ، و اگر مقداري پول يا جنس دارد فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.

مسأله 1944

كسي كه مخارج سالش را داشته ، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج يك سال او هست يا نه ، نمي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1945

صنعت گر يا مالك يا تاجري كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است ، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد ، و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1946

فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد ، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته ، يا وسيله سواري دارد ، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند _ اگر چه براي حفظ آبرويش باشد _ مي تواند زكات بگيرد ، و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد ، و فقيري كه اينها را ندارد ، اگر به اينها احتياج داشته باشد مي تواند از زكات خريداري نمايد.

مسأله 1947

فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست ، بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند ، ولي تا وقتي كه مشغول ياد گرفتن است مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1948

به كسي كه قبلا فقير بوده و مي گويد فقيرم و شك در زوال فقرش باشد ، اگر چه از گفته او اطمينان پيدا نشود مي توان زكات داد ، و به كسي كه معلوم نباشد فقير بوده يا نه و مي گويد فقيرم ، اگر از گفته او اطمينان حاصل نشود ، بنابر احتياط واجب نمي شود زكات داد.

مسأله 1949

كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده ، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود ، نمي شود به او زكات داد.

مسأله 1950

كسي كه بايد زكات بدهد ، اگر از فقيري طلبكار باشد ، مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند ، ولي اگر بداند مالي را كه طلبكار است در معصيت صرف كرده ، نمي تواند از بابت زكاتي كه در اداي دين صرف مي شود حساب كند.

مسأله 1951

اگر فقير بميرد و مال او به اندازه دينش نباشد ، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند ، ولي در صورتي كه بداند مالي را كه مديون است در معصيت صرف كرده ، نمي تواند از بابت زكاتي كه در اداي دين صرف مي شود حساب كند.

و اگر مال ميّت به اندازه دينش باشد و ورثه دين او را ادا نكنند يا به جهت ديگري انسان نتواند طلب خود را بگيرد ، بنابر احتياط واجب نبايد طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

مسأله 1952

چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد ، لازم نيست به او بگويد كه زكات است ، بلكه اگر فقير خجالت بكشد ، مستحب است بدون اين كه اظهار كند به قصد زكات بدهد.

مسأله 1953

اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد ، بعد بفهمد فقير نبوده ، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد ، چنانچه مالي كه به او داده باقي باشد ، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد ، و اگر نتواند بگيرد ، بايد عوض زكات را از مال خودش بدهد ، و اگر از بين رفته باشد ، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكات است ، انسان مي تواند عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد ، و اگر نمي دانسته زكات است ، نمي تواند چيزي از او بگيرد ، و بايد از مال خودش عوض زكات را به مستحق بدهد.

مسأله 1954

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد ، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد ، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد ، ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.

مسأله 1955

اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد ، بعد بفهمد قرض را در معصيت صرف كرده ، چنانچه آن بدهكار فقير باشد ، مي تواند آنچه را كه به او داده است بابت زكاتي كه به فقرا داده مي شود حساب كند.

مسأله 1956

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد _ اگر چه فقير نباشد _ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند ، ولي اگر فقير نباشد ، در صورتي كه بداند مالي را كه بدهكار است در معصيت صرف كرده ، نمي تواند بابت زكات حساب كند.

مسأله 1957

مسافري كه خرجي او تمام شده يا مركبش از كار افتاده ، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند ، اگر چه در وطن خود فقير نباشد ، مي تواند زكات بگيرد ، ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند ، فقط به مقداري كه به آن جا برسد مي تواند زكات بگيرد.

مسأله 1958

مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته ، بعد از آن كه به وطنش رسيد ، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد ، در صورتي كه نتواند به دهنده زكات برگرداند ، يا برگرداندن به او مشقّت داشته باشد ، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند
مسأله 1959

كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد ، و اگر انسان كسي را شيعه دوازده امامي بداند و به او زكات بدهد ، و بعد معلوم شود نبوده ، بايد دوباره زكات بدهد.

مسأله 1960

اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه دوازده امامي ، فقير باشد ، انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد به قصد اين كه آنچه مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد و ولي آنها هم به همين قصد بگيرد.

مسأله 1961

اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد ، مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند ، و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيّت زكات كند ، و در صورتي كه به ولي طفل و ديوانه دسترسي دارد بنابر احتياط واجب به وسيله ولي يا به اذن او به مصرف آنان برساند.

مسأله 1962

به فقيري كه گدايي مي كند ، مي شود زكات داد ، ولي به كسي كه زكات را در معصيت صرف مي كند ، نمي شود زكات داد.

مسأله 1963

به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد ، و به تارك نماز و به شرابخوار _ بنابر احتياط واجب_ نمي شود زكات داد.

مسأله 1964

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد ، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد ، مي شود قرضش را از زكات داد.

مسأله 1965

انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد ، ولي اگر مخارج آنان را ندهد ، ديگران مي توانند به آنها زكات بدهند.

مسأله 1966

اگر انسان زكات را به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود بنمايد ، اشكال ندارد.

مسأله 1967

اگر پسر به كتابهاي علمي و ديني احتياج داشته باشد ، پدر مي تواند آنها را از زكات خريده و در معرض استفاده پسر قرار دهد ، و اگر بخواهد از سهم سبيل الله بخرد ، بنابر احتياط بايد بر آن مصلحت عمومي مترتّب باشد.

مسأله 1968

پدر مي تواند به پسري كه احتياج به زن گرفتن دارد ، زكات خود را بدهد كه زن بگيرد ، و همچنين است پسر نسبت به پدر.

مسأله 1969

به زني كه شوهر مخارج او را مي دهد ، و زني كه شوهرش خرجي او را نمي دهد ولي مي تواند او را به دادن خرجي مجبور كند ، نمي شود زكات داد.

مسأله 1970

زني كه به عقد موقت درآمده اگر فقير باشد ، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند ، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد ، در صورتي كه مخارج آن زن را بدهد ، نمي شود به آن زن زكات داد.

مسأله 1971

زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد ، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1972

سيّد نمي تواند از غير سيّد زكات بگيرد ، ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات غير سيّد ناچار باشد ، مي تواند به قدر مخارج روزانه بگيرد.

مسأله 1973

به كسي كه معلوم نيست سيّد است يا نه ، مي شود زكات داد.

نيّت زكات
مسأله 1974

انسان بايد زكات را به قصد قربت _ چنانكه در وضو گذشت _ و با اخلاص بدهد ، و در نيّت معيّن كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است يا زكات فطره.

مسأله 1975

كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده ، بنابر احتياط واجب بايد معيّن كند كه آنچه را مي دهد زكات كدام مال است ، چه آن چيزي كه مي دهد پول يا همجنس يكي از آنها باشد.

مسأله 1976

اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد ، بايد وكيل وقتي زكات را به فقير مي دهد ، نيّت اداي زكات از طرف مالك بكند ، و مالك هم بنابر احتياط نيّت اداي زكات در آن وقت داشته باشد ، و اگر او را وكيل كند كه زكاتي را كه به او مي دهد به فقير برساند ، بايد مالك وقت دادن وكيل به فقير نيّت كند ، و احتياط مستحب آن است كه از وقت دادن به وكيل نيّت كند و تا زمان رسيدن زكات به فقير استمرار داشته باشد.

مسأله 1977

اگر بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود نيّت زكات كند ، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرّقه زكات
مسأله 1978

موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور ، انسان بايد زكات را به فقير بدهد ، يا از مال خود جدا كند ، و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد ، يا از مال خود جدا نمايد.

و اگر منتظر فقير معيّني باشد ، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد ، مي تواند زكات را جدا نكند ، به شرط آن كه بنويسد و ثبت كند ، و احتياط واجب آن است كه از سه ماه بيشتر تأخير نيندازد.

مسأله 1979

بعد از جدا كردن لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد ، ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد ، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 1980

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند ، اگر نرساند و به واسطه كوتاهي كردن در نگهداري از بين برود ، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1981

كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند ، اگر نرساند و در نگهداري آن كوتاهي نكند و ندادن براي غرض شرعي باشد _ مثل آن كه منتظر مصرف افضلي يا فقير معيّني باشد _ ضامن نيست ، و در غير اين صورت ضامن است.

مسأله 1982

اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد ، مي تواند در بقيّه آن مال تصرّف كند ، و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد ، مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد.

مسأله 1983

انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

مسأله 1984

اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعت حاصل شود _ مثلا گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد_ مال فقير است.

مسأله 1985

اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد بهتر است زكات را به او بدهد ، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 1986

اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالي كه براي زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد ، اگر معامله به ذمّه باشد و آن مال را به عنوان اداي ما في الذمّه بدهد ، ضرر بر مالك وارد شده و ضامن زكات است ، و اگر به عين آن مال معامله واقع شده باشد ، معامله باطل و قابل صحّت به اجازه حاكم شرع نيست ، و اگر منفعت كرده باشد ، در صورتي كه معامله به ذمّه بوده و آن مال را از بابت اداي ما في الذمّه داده ، منفعت مال خود اوست و ضامن زكات است ، و اگر به عين آن مال معامله واقع شده باشد و حاكم شرع معامله را اجازه كند ، منفعت را بايد به مستحق بدهد.

مسأله 1987

اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود چيزي بابت زكات به فقير بدهد ، زكات حساب نمي شود ، و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد ، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد ، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1988

فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده ، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است ، پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود ، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد ، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1989

فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده ، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن نيست ، و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1990

مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد ، و در دادن زكات خويشان خود را بر ديگران ، و اهل علم و كمال را بر غير آنان ، و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدّم بدارد ، ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگر بهتر باشد ، مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 1991

افضل آن است كه زكات را آشكار ، و صدقه مستحبّي را مخفي بدهد.

مسأله 1992

اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معيّن شده برساند ، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعد مستحق پيدا كند ، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف آن برساند ، و مخارج بردن به آن شهر را مي تواند از زكات بردارد ، و احتياط واجب آن است كه برداشتنش با اجازه حاكم شرع باشد ، و اگر زكات تلف شود در صورتي كه در نگهداري آن كوتاهي نكرده ضامن نيست.

مسأله 1993

اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود ، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد ، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد ، و اگر زكات تلف شود ضامن است ، مگر آن كه به اذن حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1994

اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد ، با مالك است.

مسأله 1995

كسي كه (2) مثقال و (15) نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است ، احتياط مستحب آن است كه كمتر از (2) مثقال و (15) نخود نقره به يك فقير ندهد ، و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به (2) مثقال و (15) نخود نقره برسد ، احتياط مستحب آن است كه كمتر از آن به يك فقير ندهد.

مسأله 1996

مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد ، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آن كه به قيمت رساند ، كسي كه زكات را به او داده در خريد آن بر ديگران مقدّم است.

مسأله 1997

اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه ، و مالي كه زكات به آن تعلّق گرفته موجود باشد ، بايد زكات را بدهد ، هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش بوده باشد ، و اگر آن مال تلف شده زكاتي بر او نيست ، هر چند از سال حاضر باشد.

مسأله 1998

فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند ، يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد ، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولي كسي كه زكات بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند ، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 1999

جمعي از فقهاء «اعلي الله مقامهم» فرموده اند: انسان مي تواند از زكات ، زميني را وقف كند يا قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد و مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد ، ولي ولايت مالك بر وقف و تعيين متولّي بدون مراجعه به حاكم شرع محل اشكال است.

مسأله 2000

انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 2001

انسان مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها ، از سهم سبيل الله زكات بگيرد اگر چه فقير نباشد ، يا اين كه فقير باشد و به مقدار مخارج سالش زكات گرفته باشد ، و بنابر احتياط واجب معتبر است كه اين امور علاوه بر اين كه طاعت هستند ، داراي مصلحت عمومي نيز باشند ، مانند تعظيم شعائر و ترويج دين.

مسأله 2002

اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد ، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از آن زكات بر ندارد ، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد ، و اگر يقين يا اطمينان داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده ، براي خودش هم مي تواند بردارد.

مسأله 2003

اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد ، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات ذكر شد در آنها جمع شود ، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 2004

اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنها زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند ، هر چند بداند شريكش زكات سهم خود را نداده ، تصرّف او در سهم خودش اشكال ندارد.

مسأله 2005

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفّاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است ، و قرض هم دارد ، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد ، اگر مالي كه خمس يا زكات به آن تعلّق گرفته از بين نرفته باشد ، بايد خمس و زكات را بدهد ، و اگر از بين رفته باشد ، مال را _ بنابر احتياط واجب _ بر قرض و خمس و زكات به نسبت تقسيم كند ، و اداي اينها را بر اداي كفّاره و اداي مالي را كه نذر كرده مقدّم بدارد.

مسأله 2006

كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و حجّة الاسلام بر او واجب است و قرض هم دارد ، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد ، چنانچه مالي كه خمس و زكات به آن تعلّق گرفته از بين نرفته باشد ، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيّه مال او را بر حج و قرض قسمت نمايند ، و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد ، در صورتي كه صروره باشد _ يعني اوّلين مرتبه رفتن او به حج باشد _ و در راه حج قبل از احرام مرده باشد ، بايد مال او را صرف حج بنمايند ، و اگر چيزي باقي ماند بر خمس و زكات و قرض به نسبت قسمت نمايند ، و در غير اين صورت حج بر خمس و زكات مقدّم است ، ولي تقدّم آن بر قرض محل اشكال است.

مسأله 2007

كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند ، چنانچه تحصيل آن علم بر او واجب عيني يا واجب كفايي باشد و ديگري به آن وظيفه قيام نكرده باشد ، مي شود از سهم فقرا به او زكات داد ، و همچنين از سهم سبيل الله ، ولي در اين صورت احتياط واجب آن است كه تحصيل او مصلحت عمومي داشته باشد ، و اگر تحصيل آن علم براي او مستحب باشد ، زكات دادن به او از سهم فقرا جايز نيست ، ولي از سهم سبيل الله جايز است ، و بنابر احتياط بايد تحصيل او مصلحت عمومي داشته باشد ، و اگر نه واجب باشد و نه مستحب ، جايز نيست به او زكات بدهند.

زكات فطره
[احكام]
مسأله 2008

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر بالغ و عاقل است و فقير و بنده كسي نيست ، به اين معني كه ماه رمضان را _ اگر چه به يك آن تا تحقّق غروب _ با اين شرايط درك كند ، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند ، هر نفري يك صاع _ كه تقريباً سه كيلوگرم است _ گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج و مانند اينها به مستحق بدهد ، و بنابر احتياط واجب غذاي معمول محلّش باشد ، و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافيست ، و بنابر احتياط واجب كسي كه وقت غروب شب عيد فطر بي هوش است ، بايد فطره را بدهد.

مسأله 2009

كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند، فقير است، و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2010

انسان فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بايد بدهد ، كوچك باشند يا بزرگ ، مسلمان باشند يا كافر ، دادن خرج آنها بر او واجب باشد يا نه ، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2011

اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد ، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد ، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2012

فطره ميهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و در وقت وجوب زكات فطره نان خور او حساب مي شود ، بر او واجب است.

مسأله 2013

مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد شده و مدّتي نزد او مي ماند ، بنابر احتياط واجب فطره اش را هم خودش و هم ميزبان بدهد ، و همين احتياط در مورد كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد ، بايد رعايت شود.

مسأله 2014

فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد وارد مي شود ، بر صاحبخانه واجب نيست ، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2015

اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه باشد ، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2016

اگر پيش از غروب بچّه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد يا فقير غني شود ، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد ، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2017

كسي كه موقع غروب شب عيد فطر زكات فطره بر او واجب نيست ، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود ، بنابر احتياط مستحب زكات فطره را بدهد.

مسأله 2018

كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده ، فطره بر او واجب نيست ، ولي مسلماني كه شيعه نبوده اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود ، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2019

كسي كه فقط به اندازه يك صاع _ كه تقريباً سه كيلوگرم است _ گندم و مانند آن دارد ، مستحب است زكات فطره را بدهد ، و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد ، مي تواند به قصد فطره آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد ، و او هم به همين قصد به ديگري بدهد ، و همچنين تا به نفر آخر برسد ، و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد ، و اگر يكي از آنها صغير باشد ، ولي او براي خودش بگيرد ، و آنچه را براي خود گرفته براي صغير به قصد فطره بدهد ، و اگر براي صغير گرفت _ بنابر احتياط واجب _ آن را به كسي ندهد.

مسأله 2020

اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچّه دار شود ، يا كسي نان خور او حساب شود ، واجب نيست فطره او را بدهد ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر عيد ، نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2021

اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود ، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است ، مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود ، بايد شوهرش فطره او را بدهد.

مسأله 2022

كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد ، واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2023

اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد ، احتياط مستحب آن است كه اگر واجد شرايط وجوب زكات فطره باشد ، خودش بدهد.

مسأله 2024

اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است ، خودش فطره را بدهد ، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

مسأله 2025

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد ، چنانچه نان خور كس ديگر باشد ، فطره اش بر آن كس واجب است ، و اگر نان خور كس ديگر نيست ، در صورتي كه شرايط وجوب در او جمع باشد ، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2026

كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيّد فطره بدهد ، حتّي اگر سيّدي نان خور او باشد نمي تواند فطره او را به سيّد ديگري بدهد.

مسأله 2027

فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد ، بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد ، ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مي دارد ، فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2028

انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد ، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2029

اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد و به شرط خود وفا كند ، بايد فطره او را هم بدهد ، ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد ، مثلا پولي براي مخارجش بدهد و به عنوان نفقه نباشد _ چه به عنوان مزد كارش باشد يا به عنوان ديگري _ واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2030

اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد ، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند ، ولي اگر پيش از غروب بميرد ، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره
مسأله 2031

مشهور فرموده اند كه مصرف زكات فطره مصرف زكات مال است ، ولي احتياط واجب آن است كه به فقرا داده شود ، و بايد شيعه دوازده امامي باشد ، مگر در صورتي كه مؤمن پيدا نكند ، كه در اين صورت به غير ناصبي هم مي شود داد.

مسأله 2032

اگر طفل شيعه دوازده امامي فقير باشد ، به گونه اي كه در مسأله «1960» و «1961» گذشت مي تواند زكات فطره را به مصرف طفل برساند.

مسأله 2033

فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد ، ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و تارك نماز و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند ، فطره ندهند.

مسأله 2034

به كسي كه فطره را در معصيت صرف مي كند ، نبايد فطره بدهند.

مسأله 2035

احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع _ كه تقريباً سه كيلوگرم است _ فطره ندهند ، ولي اگر چند صاع بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2036

اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن جنس است ، مثلا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است ، نصف صاع بدهد كافي نيست ، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد ، كفايت نمي كند.

مسأله 2037

انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس _ مثلا گندم _ و نصف ديگر آن را از جنس ديگر _ مثلا جو _ بدهد ، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد ، كفايت نمي كند.

مسأله 2038

مستحب است در دادن زكات فطره ، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدّم بدارد ، و بعد همسايگان فقير را ، و مستحب است كسي را كه در دين و فقه و عقل مقدّم است در دادن فطره مقدم بدارد.

مسأله 2039

اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده ، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد ، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد ، و اگر نتواند بگيرد ، بايد از مال خودش عوض فطره را بدهد ، و اگر از بين رفته باشد ، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را كه گرفته فطره است ، بايد عوض آن را بدهد ، و اگر نمي دانسته ، دادن عوض بر او واجب نيست ، و انسان بايد عوض فطره را بدهد.

مسأله 2040

اگر كسي بگويد فقيرم ، چنانچه بداند كه قبلا فقير بوده مي شود به او فطره داد ، و به كسي كه معلوم نباشد فقير بوده يا نه و مي گويد فقيرم ، اگر از قولش اطمينان پيدا نشود ، بنابر احتياط واجب نمي شود فطره داد ، و اگر بدانند قبلا فقير نبوده ، نمي شود فطره به او داد ، مگر اين كه از گفته او اطمينان پيدا شود.

مسائل متفرّقه زكات فطره
مسأله 2041

انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت _ چنانكه در وضو گذشت _ و با اخلاص بدهد ، و موقعي كه آن را مي دهد نيّت دادن فطره نمايد.

مسأله 2042

اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست ، ولي بعد از داخل شدن ماه رمضان مي تواند بدهد ، و احتياط آن است كه در ماه رمضان هم ندهد ، و مي تواند پيش از ماه رمضان به فقير قرض بدهد ، و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد ، طلب خود را بابت فطره حساب كند.

مسأله 2043

گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد ، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد ، و چنانچه مخلوط باشد ، اگر خالص آن به يك صاع _ كه تقريباً سه كيلوگرم است _ برسد و جدا كردن آن زحمت و خرج نداشته باشد ، يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه عرف مردم آن را گندم خالص بدانند ، اشكال ندارد.

مسأله 2044

اگر فطره را از جنس معيوب بدهد ، بنابر احتياطواجب كافي نيست.

مسأله 2045

كسي كه فطره چند نفر را مي دهد ، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد ، مثلا اگر فطره بعضي را گندم و فطره بعضي ديگر را جو بدهد ، كافيست.

مسأله 2046

كسي كه نماز عيد فطر مي خواند ، بنابر احتياط واجب فطره را پيش از نماز عيد بدهد ، ولي اگر نماز عيد نمي خواند ، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2047

اگر به نيّت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد ، هر وقت آن را مي دهد ، نيّت فطره نمايد.

مسأله 2048

اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است ، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد ، بعد _ بنابر احتياط واجب _ به نيّت آنچه شارع مقدّس از او خواسته فطره را بدهد.

مسأله 2049

اگر فطره را كنار بگذارد ، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

مسأله 2050

اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است ، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد كه مشترك باشد بين خودش و فطره اشكال دارد ، ولي اگر بخواهد همه آن را به فقير بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2051

اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود ، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته ، بايد عوض آن را بدهد ، و اگر دسترسي به فقير نداشته و در حفظ آن كوتاهي نكرده ضامن نيست.

مسأله 2052

اگر در محل خودش مستحق پيدا شود ، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد ، و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد.

«احكام حجّ»

مسأله 2053

حج زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي است كه دستور داده اند به جا آورده شود ، و در تمام عمر بر كسي كه شرايط ذيل را دارا باشد يك مرتبه واجب مي شود:

(اوّل) آن كه بالغ باشد.

(دوم) آن كه عاقل باشد.

(سوم) آن كه آزاد باشد.

(چهارم) آن كه به واسطه رفتن به حج ، مجبور نشود كار حرامي را كه ترك آن از حج مهم تر است انجام دهد ، يا عمل واجبي را كه از حج مهم تر است ترك نمايد.

(پنجم) آن كه مستطيع باشد ، و مستطيع بودن به چند چيز است:

1 _ آن كه توشه راه و مركب سواري ، يا مالي كه بتواند با آن مال آنها را تهيّه كند داشته باشد.

2 _ سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه به مكّه رود و حج را به جا آورد.

3 _ در راه مانعي از رفتن نباشد ، و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه يا هنگام انجام اعمال جان يا عرض او از بين برود يا مال او را ببرند ، حج بر او واجب نيست ، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود ، اگر چه دورتر باشد بايد از آن راه برود.

4 _ به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

5 _ مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است ، مثل زن و بچّه ، و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند ، مانند

نوكر و كلفتي كه به آنها حاجت دارد داشته باشد.

6 _ بعد از برگشتن ، كسب يا زراعت يا عايدي ملك يا راه ديگري براي معاش خود و عائله اش به حسب شأنش داشته باشد كه در زندگي به مشقّت نيفتد.

مسأله 2054

كسي كه خانه ملكي براي او ضروري است كه با نداشتن آن در حرج و مشقّت مي افتد ، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2055

زني كه مي تواند مكّه برود ، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم خرجي او را ندهد ، و در زندگي به حرج و مشقّت بيفتد ، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2056

اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد: (حج برو و من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم) در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد ، حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2057

اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند ، واجب است قبول كند و حج بر او واجب مي شود ، اگر چه در موقع برگشتن مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد ، و يا قرض داشته باشد ، مگر در صورتي كه وقت پرداخت قرض رسيده باشد و طلبكار هم مطالبه كند و بدهكار اگر حج نكند متمكّن از دادن بدهي باشد ، يا قرض مدّت دار باشد و بدهكار بداند كه اگر حج كند متمكّن از پرداخت بدهي در سر رسيد قرض نخواهد بود.

مسأله 2058

اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود و بر مي گردد به او بدهند ، و بگويند: (حج برو) و ملك او نكنند ، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2059

اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكّه به كسي كه مال را داده خدمت نمايد ، حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2060

اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود ، چنانچه حج نمايد هر چند بعد مالي از خود پيدا كند ، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2061

اگر براي تجارت مثلا تا جدّه برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آن جا به مكّه رود ، آنچه در استطاعت معتبر است داشته باشد ، بايد حج كند ، و در صورتي كه حج نمايد اگر چه بعد مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكّه رود ، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2062

اگر انسان اجير شود كه خودش از طرف كسي ديگر حج كند ، چنانچه نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد ، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2063

اگر كسي مستطيع شود و مكّه نرود و فقير شود ، بايد اگر چه به زحمت باشد بعد حج كند ، و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود ، چنانچه كسي او را براي حج اجير كند ، بايد به مكّه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد ، و اگر بتواند تا سال بعد در مكّه بماند و براي خود حج نمايد ، ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود ، بايد سال اوّل براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2064

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده به مكّه رود و در وقت معيّني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد و طوري نباشد كه مي توانسته زودتر برود و برسد ، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد حج بر او واجب نيست ، ولي اگر طوري بوده كه مي توانسته زودتر برود و برسد ، يا از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته ، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

مسأله 2065

اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج نمايد و يا بر او حرجي باشد و نااميد باشد از اين كه بعد خودش بدون حرج حج را به جاآورد ، بايد ديگري را از طرف خود فوراً بفرستد ، بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده ، به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند و يا بر او حرجي باشد و نااميد باشد از اين كه بعد خودش حج كند ، احتياط واجب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد ، و احتياط مستحب آن است كه چنانچه منوب عنه مرد باشد كسي را نايب بگيرد كه اوّلين مرتبه حج رفتن او باشد.

مسأله 2066

كسي كه از طرف ديگري حج به جا آورد ، بايد طواف نساء را نيز از طرف او به جا آورد ، و اگر به جا نياورد زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2067

اگر طواف نساء را از روي ناداني به جا نياورد ، يا درست به جا نياورد يا فراموش كند ، بنابر احتياط واجب خودش به جا آورد ، و در صورت عدم تمكّن يا حرج مي تواند نايب بگيرد ، ولي در صورتي كه عمداً با علم به حكم به جا نياورده باشد ، بايد برگردد و به جا آورد ، مگر در صورتي كه نتواند يا برايش حرجي باشد كه مي تواند نايب بگيرد.

«و تفصيل مسائل حج در مناسك ذكر شده است».

«احكام امر به معروف و نهي از منكر»

اشاره

از بزرگترين واجبات بر مكلّفين امر به معروف و نهي از منكر است.

خداوند متعال مي فرمايد: ( وَالْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ )» ، (و مردان و زنان مؤمن ، بعضي از ايشان دوستان بعضي ديگر هستند ، امر مي كنند به معروف و نهي مي كنند از منكر).

امر به معروف و نهي از منكر راه انبياي خداست ، و به اين فريضه الهيّه ، بقيّه فرايض و مقرّرات دين اجرا مي شود ، و كسب و كار حلال ، و امنيّت جان و عرض و مال مردم حفظ ، و حق به حق دار مي رسد ، و زمين از لوث منكرات و بديها تطهير و به معروف و خوبيها آباد مي شود.

و به روايتي از امام ششم(عليه السلام) اكتفا مي شود كه فرمود: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: چگونه است حال شما ، زماني كه زنان شما فاسد ، و جوانان شما فاسق شوند ، و حال آن كه امر به معروف و نهي از منكر نكرده ايد؟

گفته شد: چنان خواهد شد يا رسول الله؟

فرمود: بلي ، و بدتر از آن هم خواهد شد ، چگونه است حال شما ، زماني كه امر كنيد به منكر ، و نهي كنيد از معروف؟

گفته شد: يا رسول الله

چنان خواهد شد؟

فرمود: بلي ، و بدتر از آن هم خواهد شد ، چگونه است حال شما زماني كه معروف را منكر و منكر را معروف ببينيد!»

مسأله 2068

امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي كه بيان مي شود ، واجب كفايي است ، به اين معني كه اگر به مقدار كافي كساني اين وظيفه را انجام دادند از ديگران تكليف ساقط مي شود ، و گرنه همه گناهكارند.

مسأله 2069

وجوب امر به معروف و نهي از منكر مشروط به شرايطي است:

(اوّل) آن كه امر كننده به معروف و نهي كننده از منكر ، عالم به معروف و منكر باشد ، پس جاهل به معروف و منكر نبايد متصدّي امر و نهي شود ، و امر و نهي جاهل به معروف و منكر ، خود منكري است كه بايد از آن نهي شود.

(دوم) آن كه احتمال تأثير بدهد ، و اگر بداند تارك معروف و فاعل منكر ، به امر و نهي ترتيب اثر نمي دهد ، واجب نيست.

(سوم) آن كه تارك معروف ، و فاعل منكر ، از ترك و فعل منصرف نباشد ، ولي اگر برايش انصراف حاصل شده باشد ، يا احتمال انصراف باشد ، واجب نيست.

(چهارم) آن كه در ترك معروف و فعل منكر معذور نباشد ، و معذور مثل آن است كه مقلّد كسي باشد كه آن فعل را واجب يا حرام نمي داند ، هرچند به حسب اجتهاد يا تقليد آمر يا ناهي _ امر كننده و نهي كننده _ واجب و حرام باشد.

(پنجم) آن كه اگر نداند امر و نهي او تأثير مي كند ، ضرري _ از امر و نهي او _ بر جان يا عرض يا مال مسلماني وارد نشود ، و اگر بداند تأثير مي كند ، بايد اهم و مهم را ملاحظه نمايد ، پس چنانچه امر به معروف و نهي از منكر _ از جهت اهميّت فعل معروف و ترك منكر _ شرعاً اهم از آن ضرر باشد ، وجوب امر به معروف و نهي

از منكر ساقط نمي شود.

مسأله 2070

هر گاه شرايط وجوب امر به معروف و نهي از منكر ، براي مكلّف _ به علم يا اطمينان _ ثابت شد ، امر به معروف و نهي از منكر واجب مي شود ، و اگر وجود يكي از شرايط مشكوك باشد واجب نيست.

مسأله 2071

اگر تارك معروف و فاعل منكر ادّعا كند كه در ترك و فعل عذر شرعي دارد ، امر و نهي واجب نيست.

مسأله 2072

بر هر مسلماني واجب است از بدعت گذاران در دين ، و كساني كه موجب افساد در دين و تزلزل عقايد حقّه هستند ، اظهار برائت و بيزاري كند ، و ديگران را از فتنه و فساد آنان بر حذر دارد.

مسأله 2073

سركشي كردن به خانه ديگران و تجسّس براي اطّلاع از ترك معروف و فعل منكر جايز نيست.

مسأله 2074

امر به معروف و نهي از منكر ، در مواردي كه براي امر كننده و نهي كننده موجب حرج و مشقّت غير قابل تحمّل از نظر عرف باشد ، واجب نيست ، مگر در اموري كه اهميّت آنها در شرع مقدّس به مرتبه اي باشد كه تكليف به آنها به واسطه حرج رفع نشود ، مانند حفظ دين و نفوس مسلمين.

مسأله 2075

بر هر مكلّفي به مقتضاي فرمان خداوند متعال ( يَأَيّهَا الّذيِنَ ءامَنُوا قُوْا اَنْفُسَكُمْ وَاَهْليِكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجَارَةُ ) (اي كساني كه ايمان آورده ايد ، نگهداريد خود را و اهل خود را از آتشي كه آتش افروز آن مردم و سنگ است) ، واجب موكّد است كه اهل خود را امر به معروف و نهي از منكر كند ، و به آنچه خود را به آن امر مي كند ، آنان را امر كند ، و از آنچه خود را نهي مي كند ، آنان را نهي نمايد.

مسأله 2076

بر هر مكلّفي واجب است كه به قلب خود ، از منكر كراهت داشته باشد ، هرچند نتواند از آن جلوگيري نمايد.

و در مقام امر به معروف و نهي از منكر ، اوّل به اظهار كراهت قلبي ، هر چند به ترك معاشرت با تارك معروف و فاعل منكر ، و به وسيله زبان به موعظه و نصيحت ، و بيان ثواب معروف و عذاب منكر ، او را وادار به معروف نمايد ، و از منكر باز دارد.

و اگر اين دو اثر نكرد ، و جلوگيري متوقّف بر زدن بود ، بايد به گونه اي باشد كه موجب ديه و قصاص نشود ، و گرنه ، چنانچه _ مثلا _ موجب به جراحتي شود ، در صورتي كه به عمد باشد ، مجروح مي تواند قصاص كند و اگر از روي خطا باشد ، مي تواند ديه بگيرد.

مسأله 2077

وظيفه آمر به معروف و ناهي از منكر آن است كه در امر به معروف و نهي از منكر غرض شارع مقدّس را _ كه ارشاد گمراه و اصلاح فاسد است _ در نظر داشته باشد ، و اين مهم حاصل نمي شود ، مگر به آن كه مبتلا به گناه را مانند عضو فاسد پيكر خود بداند ، و همچنان كه به علاج پاره تن خود مي پردازد ، به معالجه مبتلايان به مفاسد و امراض روحي بپردازد ، و آمر به معروف و ناهي از منكر نبايد غفلت كند كه شايد در صحيفه عمل آن گناهكار حسنه اي باشد كه خدا او را به آن ببخشد ، و در دفتر عمل خودش سيئه اي باشد كه او را به آن مؤاخذه كند.

مسأله 2078

امر به معروف در مستحبات مستحب است.

خاتمه :

هرچند هر گناهي بزرگ است _ چون عظمت و جلال و كبرياي خداوند ، محدود به حدّي نيست ، پس نافرماني خداوند متعال هم با توجه به اين كه معصيتِ خداوند علي عظيم است ، بزرگ است ، و روايت شده: «نظر نكن به آنچه معصيت كردي ، بلكه ببين چه كسي را معصيت كردي» _ ولي در مقايسه گناهان به يكديگر ، بعضي بزرگتر و عذاب آن شديدتر است ، و بر برخي از گناهان به طور صريح يا ضمني ، تهديد و وعيد به عذاب و آتش شده ، و يا در روايات وارده از اهل بيت عصمت(عليهم السلام)از آنها تعبير به كبيره شده است ، و به مقتضاي آيه كريمه ( اِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفّرْ عَنْكُمْ سَيّئاتِكُمْ )

(اگر دوري كنيد از گناهان كبيره اي كه نهي شده ايد از آن ، مي پوشانيم از شما بديها و سيئات شما را).

اجتناب از آنها موجب آمرزش گناهان ديگر است.

و بعضي از فقهاء

(اعلي الله مقامهم) آنها را تا هفتاد و بعضي بيشتر از آن شمرده اند ، و قسمتي از آنها كه بيشتر مورد ابتلاست ذكر مي شود:

1 _ شرك و كفر به خداوند متعال ، كه با هيچ گناه كبيره اي قابل قياس نيست.

2 _ يأس و نااميدي از رَوح و رحمت خداوند متعال.

3 _ امن از مكر خداوند متعال.

4 _ قسم دروغ به خداوند متعال.

5 _ انكار آنچه خداوند نازل فرموده است.

6 _ محاربه با اولياي خداوند متعال.

7 _ محاربه با خدا و رسول به قطع طريق و افساد در زمين.

8 _ حكم به غير آنچه خداوند نازل فرموده است.

9 _ دروغ بستن بر خدا و رسول و اوصيا.

10 _ منع از ذكر خداوند ، در مساجد و سعي در خراب كردن آنها.

11 _ منع زكاتي كه واجب است.

12 _ تخلّف از جهاد واجب.

13 _ فرار از جنگ مسلمين با كفّار.

14 _ اضلال _ گمراه كردن _ از راه خداوند متعال.

15 _ اصرار بر گناهان صغيره.

16 _ ترك عمدي نماز و ساير واجبات الهيّه.

17 _ ريا

18 _ اشتغال به لهو ، مانند غنا و تار زدن.

19 _ ولايت ظالم.

20 _ اعانه _ كمك كردن _ ظالم.

21 _ شكستن عهد و قسم.

22 _ تبذير (فاسد كردن مال و بيهوده خرج كردن آن).

23 _ اسراف.

24 _ شرب خمر.

25 _ سحر.

26 _ ظلم.

27 _ غنا.

28 _ عقوق والدين (اذيّت و بدرفتاري با پدر و مادر).

29 _ قطع رحم.

30 _ لواط.

31 _ زنا.

32 _ نسبت دادن زنا به زن محصنه.

33 _ قيادت (جمع كردن بين مرد و زن به زنا ، يا دو مرد به لواط).

34 _ دزدي.

35 _ ربا

36 _ خوردن سُحت (خوردن حرام) مانند بهاي خمر ، و اجرت زن

زناكار ، و رشوه اي كه حاكم براي حكم مي گيرد.

37 _ كم فروشي.

38 _ غش مسلمين.

39 _ خوردن مال يتيم به ظلم.

40 _ شهادت دادن به ناحقّ.

41 _ كتمان شهادت.

42 _ اشاعه فاحشه و گناه بين مؤمنين.

43 _ فتنه.

44 _ سخن چيني كردن كه موجب تفرقه بين مؤمنين شود.

45 _ ناسزا گفتن به مؤمن و اهانت به مؤمن و ذليل كردن او.

46 _ بهتان بر مؤمن (تهمت زدن به مؤمن)

47 _ غيبت ، و آن ذكر عيبِ مستور و پوشيده مؤمن ، در غياب او است ، چه آن عيب را به گفتار بيان كند ، يا به رفتار بفهماند ، هرچند در اظهار عيب مؤمن قصد اهانت و هتك حيثيّت نداشته باشد ، و اگر به قصد اهانت ، عيب مؤمن را اظهار نمايد ، دو گناه مرتكب شده است.

و مرتكب غيبت بايد توبه كند ، و بنابر احتياط واجب از كسي كه غيبت او را كرده ، حليّت بطلبد ، مگر آن كه حليّت طلبيدن موجب مفسده اي شود.

و در مواردي غيبت جايز است:

1 _ متجاهر به فسق ، يعني كسي كه آشكارا و علني گناه مي كند ، كه غيبت كردن از او در همان گناه جايز است.

2 _ غيبت كردن مظلوم از ظالمي كه بر او ظلم كرده ، نسبت به آن ظلم.

3 _ در مورد مشورت ، كه اظهار عيب به قصد نصيحت مشورت كننده ، در حدّي كه نصيحت محقّق شود ، جايز است.

4 _ غيبت بدعت گذار در دين ، و كسي كه موجب گمراهي مردم مي شود.

5 _ غيبت براي اظهار فسق شاهد ، يعني اگر كسي كه شهادت مي دهد فاسق است، غيبت او به اظهار فسق او ، براي آن كه به شهادت او حقّي ضايع نشود، جايز است.

6 _ غيبت كردن از شخصي

براي دفع ضرر از جان يا عرض يا مال آن شخص.

7 _ غيبت كردن از گناهكار به قصد بازداشتن او از آن گناه ، در صورتي كه به غير آن بازداشتن او ممكن نباشد.

«احكام خريد و فروش»

اشاره
مسأله 2079

شخص كاسب سزاوار است احكام خريد و فروش را ياد بگيرد ، بلكه در مواردي كه يقين يا اطمينان دارد _ تفصيلا يا اجمالا _ كه در اثر ندانستن مسأله به ترك واجب يا ارتكاب حرامي مبتلا مي شود ، ياد گرفتن مسائلي كه مورد ابتلاي او است لازم است ، و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده (كسي كه مي خواهد تجارت كند بايد در دين خود دانا باشد ، تا بداند چه براي او حلال و چه بر او حرام است ، و كسي كه در دين خود دانا نباشد بعد تجارت كند ، به معاملات شبهه ناك گرفتار مي شود).

مسأله 2080

اگر انسان به واسطه ندانستن مسأله نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل ، نمي تواند بر آن معامله ترتيب اثر دهد ، و در مالي كه به جهت آن معامله گرفته تصرّف نمايد.

مسأله 2081

كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است _ مثل خرج زن و بچّه _ بايد كسب كند ، و براي كارهاي مستحب ، مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا ، كسب كردن مستحب است.

مستحبّات خريد و فروش

در خريد و فروش اموري مستحب است كه از آن جمله است:

(اوّل) آن كه در قيمت جنس بين مشتريها فرق نگذارد ، مگر به لحاظ ايمان و فقر و مانند آن از اموري كه موجب ترجيح است.

(دوم) آن كه در قيمت جنس سختگيري نكند ، مگر در موردي كه اگر سختگيري نكند مغبون مي شود.

(سوم) آن كه چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد، و آنچه را كه مي خرد كمتر بگيرد.

(چهارم) آن كه كسي كه با او معامله كرده ، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند ، تقاضاي او را بپذيرد.

معاملات مكروه
مسأله 2082

عمده معاملاتي كه مكروه است از اين قرار است:

(اوّل) ملك فروشي ، مانند زمين و خانه و باغ و آب ، مگر اين كه ملك ديگري با آن پول بخرد.

(دوم) قصّابي.

(سوم) كفن فروشي.

(چهارم) معامله با مردمان پست.

(پنجم) معامله و عرضه متاع براي آن بين اذان صبح و اوّل آفتاب.

(ششم) آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

(هفتم) آن كه براي خريد جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد ، داخل معامله او شود.

معاملات باطل و حرام
مسأله 2083

بعضي از معاملات باطل است و حرام نيست ، و بعضي حرام است و باطل نيست ، و بعضي باطل و حرام است ، و عمده اينها از اين قرار است:

(اوّل) بعضي از اعيان نجسه ، مانند مشروبات مسكر و خوك كه خريد و فروش اين دو باطل و حرام است ، و همچنين مردار نجس و سگ غير شكاري كه خريد و فروش اين دو باطل و بنابر احتياط حرام است.

و در غير اينها در صورتي كه منفعت عقلايي حلالي داشته باشد _ مثلا غائط را كود كنند يا خون را به مريض تزريق نمايند _ خريد و فروش آن صحيح و حلال است ، ولي احتياط مستحب ترك آن است.

(دوم) خريد و فروش مال غصبي ، كه بدون اجازه مالكش باطل است ، ولي تكليفاً حرام نيست ، بلكه تصرّفات خارجيه در مال غصبي حرام است.

(سوم) خريد و فروش چيزي كه نزد مردم ماليّت ندارد و خريد و فروش آن نزد آنان سفيهانه است _ مانند حيواناتي كه پيش مردم ارزش ندارد _ باطل است و حرام نيست.

(چهارم) معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد _ مانند اسباب قمار _ كه باطل و حرام

است.

(پنجم) معامله اي كه در آن ربا باشد باطل و حرام است.

(ششم) فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد ، مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است ، يا بها قرار دادن چيزي كه در آن غش شده است ، و چنين معامله اي حرام و در بعضي از صور _ كه خواهد آمد _ باطل است.

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرموده اي دارد به اين مضمون: از مسلمانان نيست كسي كه با مسلمانان غش كند.

و از آن حضرت روايت شده كه: هر كه با برادر مسلمان خود غش كند خداوند بركت روزي او را مي برد و معيشت او را بر او فاسد مي كند و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2084

فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است ، اشكال ندارد ، ولي اگر مشتري آن چيز را براي صرف در مثل خوردن و آشاميدن بخواهد يا براي عملي كه طهارت ظاهري براي صحّت آن كافي نيست _ مثل آن كه آب را براي وضو گرفتن و غسل كردن بخواهد_ نجاست آن را بايد به او بگويد ، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر لباس است و مشتري مي خواهد با لباس پاك واقعي نماز بخواند ، هر چند كه در نماز طهارت ظاهري بدن و لباس براي جاهل كفايت مي كند.

مسأله 2085

اگر چيز پاكي كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود ، در صورتي كه منفعت عقلايي حلالي داشته باشد ، خريد و فروش آن مانعي ندارد ، ولي اگر مشتري آن را براي مثل خوردن و آشاميدن بخواهد يا نجاست آن موجب شود كه عمل مشروط به طهارت او باطل شود ، مثلا بخواهد نفت نجس را بسوزاند ، ولي سبب نجاست خوراك او شود يا بدن او نجس شود كه در نتيجه وضو يا غسلش باطل گردد ، واجب است فروشنده نجاست آن را به مشتري بگويد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ در جايي كه اگر چه نجاست بدن موجب بطلان وضو و غسل نشود ، ولي مشتري بخواهد با لباس و بدن پاك واقعي نماز بخواند.

مسأله 2086

خريد و فروش دواهاي نجس خوردني ، در صورتي كه منفعت عقلايي حلالي غير از خوردن نداشته باشند ، باطل است ، و در صورتي كه داشته باشند صحيح است ، ولي بايد نجاستش را به مشتري بگويند ، و اگر خوردني نباشد خريد و فروشش جايز است ، ولي بايد به طوري كه در مسأله قبل گذشت به مشتري اعلام شود.

مسأله 2087

خريد و فروش روغنهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند ، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد ، اشكال ندارد ، و همچنين اگر معلوم باشد و منفعت عقلايي حلالي داشته باشد ، ولي در اين صورت فروشنده بايد به خريدار بر طبق آنچه كه در مسأله «2085» گذشت اعلام نمايد.

و روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند ، هر چند احتمال آن برود كه به دستور شرع كشته شده ، چنانچه از دست كافر بگيرند _ در صورتي كه احراز نشود كه آن كافر از دست مسلمان يا از بازار مسلمين گرفته است_ يا از ممالك غير اسلامي بياورند ، خوردنش حرام و خريد و فروش آن باطل و محكوم به نجاست است.

مسأله 2088

اگر روباه و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معيّن شده كشته باشند ، يا خودش مرده باشد ، خريد و فروش پوست آن باطل ، و بنابر احتياط حرام است.

مسأله 2089

چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند ، يا از دست كافر گرفته مي شود _ در صورتي كه احراز نشود كه آن كافر از دست مسلمان يا از بازار مسلمين گرفته است _ هر چند احتمال برود از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده ، خريد و فروش آن باطل و نماز در آن جايز نيست.

مسأله 2090

روغني كه از حيوان بعد از جان دادنش گرفته شده ، يا چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود و انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه ، خريد و فروشش باطل ، و نماز در آن چرم و خوردن آن روغن جايز نيست.

مسأله 2091

معامله مشروبات مسكر حرام و باطل است.

مسأله 2092

فروختن مال غصبي با عدم اجازه مالك باطل است ، و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2093

اگر خريدار قاصد معامله است ولي قصدش اين باشد كه عوض جنسي را كه مي خرد ندهد ، معامله صحيح است و واجب است عوض را به فروشنده بدهد.

مسأله 2094

اگر خريدار جنسي را به ذمّه بخرد و ما في الذمّه را از مال حرام ادا كند ، معامله صحيح است ، ولي تا آنچه را كه بدهكار است از مال حلال ندهد ، ذمّه اش برئ نمي شود.

مسأله 2095

خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حرام است ، و اين حكم در سازهاي كوچك كه بازيچه بچّه ها است ، مبني بر احتياط است ، و امّا آلات مشتركه مثل راديو و ضبط صوت در صورتي كه براي استعمال در حرام نباشد ، خريد و فروش آن مانعي ندارد.

مسأله 2096

اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند ، به كسي كه در حرام مصرف مي كند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كند ، مثلا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيّه نمايند ، معامله آن حرام و باطل است ، ولي اگر به اين قصد نفروشد و فقط بداند كه مشتري از انگور شراب تهيّه خواهد كرد ، معامله اشكال ندارد.

مسأله 2097

ساختن مجسّمه جاندار حرام است ، و همچنين نقاشي آن بنابر احتياط ، و خريد و فروش و نگهداري آن جايز است ، اگر چه احوط ترك است.

مسأله 2098

چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل تهيّه شده ، معامله بر آن فضولي است، و صحّت و نفوذ آن محتاج به اجازه مالك يا ولي اوست، و تصرّف در آن حرام است ، و در دست هر كس كه باشد بايد به مالك يا ولي او برگرداند.

مسأله 2099

اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد ، چنانچه مورد معامله عين شخصي باشد، مثلا بگويد اين يك من روغن را مي فروشم، دو صورت دارد:

(اوّل) آن كه مقدار پيه مخلوط به اندازه اي است كه عرفاً مي گويند اين يك من روغن است ولي غش دارد ، در اين صورت معامله صحيح است و خريدار حق فسخ دارد.

(دوم) آن كه مقدار پيه مخلوط به اندازه اي است كه عرفاً نمي گويند اين يك من روغن است ، بلكه مي گويند روغن و پيه است ، در اين صورت معامله به مقدار پيهي كه در آن است باطل است ، و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته مال مشتري و پيه مال فروشنده است ، و مشتري مي تواند معامله روغن خالصي را هم كه در آن است فسخ كند.

و اگر مورد معامله عين شخصي نباشد ، بلكه يك من روغن در ذمّه بفروشد و بعد روغني كه پيه دارد بدهد ، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص را مطالبه نمايد.

مسأله 2100

اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند ، به زيادتر از همان جنس بفروشد _ مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد_ ربا و حرام و معامله باطل است ، و همچنين اگر يكي از آن دو سالم و ديگري معيوب ، يا يكي خوب و ديگري بد باشد ، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند ، چنانچه مورد خريد و فروش تفاوت در مقدار داشته باشد ، باز هم ربا و حرام و معامله باطل است ، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد ، يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج

گرده بگيرد ، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد ، ربا و حرام مي باشد و معامله هم باطل است.

مسأله 2101

اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد ، مثلا يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد ، باز هم ربا و حرام و معامله باطل است ، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد ، باز هم ربا و حرام و معامله باطل است.

مسأله 2102

اگر در اجناسي كه با وزن يا پيمانه مي فروشند ، بخواهند در معامله ربا نشود ، بايد ملاحظه كنند كه در يكي از دو طرف معامله زياده يا آنچه در حكم زياده است _ چنانچه در مسأله قبل گذشت _ محقّق نشود ، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم نقد بفروشد ، كه نيم من گندم زيادي در مقابل دستمال باشد ، و همچنين است اگر در هر دو طرف چيزي زياد كنند ، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال _ با ملاحظه آنچه كه گذشت _ بفروشد.

مسأله 2103

اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند ، يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند ، بفروشد و زيادتر بگيرد ، در صورتي كه معامله بين دو عين شخصي باشد اشكال ندارد  ، و همچنين است اگر به مافي الذمّه بفروشد و بين آنها امتياز باشد ، مثل اينكه ده عدد تخم مرغ بزرگ را به يازده عدد متوسط در ذمّه بفروشد ، ولي اگر بين آنها هيچ امتياز نباشد صحّت معامله محل اشكال است ، و همچنين فروختن اسكناس _ هر چند معدود است _ به زيادتر در صورتي كه هر دو از يك جنس باشند ، چه هر دو عين شخصي يا شخصي به ما في الذمّه باشد ، محل اشكال است.

مسأله 2104

جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند ، و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند ، در صورتي كه غلبه اي در بين نباشد ، حكم آن در هر شهري بر طبق معمول آن شهر است ، و همچنين در صورتي كه آن را در غالب شهرها با وزن يا پيمانه بفروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله كنند ، هر چند در اين صورت احتياط آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشند.

مسأله 2105

اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد ، زياده گرفتن اشكال ندارد ، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد ، معامله صحيح است.

مسأله 2106

اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشد ، بايد در معامله زيادي نگيرد ، پس اگر يك من روغن گاو بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير گاو بگيرد ، ربا و حرام و معامله باطل است ، و همچنين است اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس از همان جنس معامله كند.

مسأله 2107

جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود ، پس اگر _ مثلا _ يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد ، ربا و حرام و معامله باطل است ، و نيز اگر ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد ، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد ، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام و معامله باطل است.

مسأله 2108

مسلمان از كافر حربي مي تواند ربا بگيرد ، و كافري كه در پناه اسلام است معامله ربا با او جايز نيست ، ولي بعد از معامله اگر ربا گرفتن در شريعتش جايز باشد ، مي تواند بگيرد ، و پدر و فرزند و شوهر و زن دايمي مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2109

براي فروشنده و خريدار چند چيز شرط است:

(اوّل) آن كه بالغ باشند.

(دوم) آن كه عاقل باشند.

(سوم) آن كه سفيه نباشند ، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

(چهارم) آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند ، پس اگر مثلا به شوخي بگويد: (مال خود را فروختم) معامله اي محقّق نمي شود ، و در حقيقت قصد خريد و فروش مقوّم معامله است نه شرط صحّت آن.

(پنجم) آن كه كسي آنها را اكراه به ناحق نكرده باشد ، و اگر اكراه شدند و بعد راضي شدند معامله نافذ است.

(ششم) آن كه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند ، يا ولايت بر مالك و يا وكالت و اذن از او داشته باشند ، و احكام اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 2110

معامله با بچّه نابالغ كه مستقل در معامله باشد ، در مال خودش باطل است ، و اگر معامله با ولي باشد و بچّه نابالغ مميّز فقط صيغه معامله را جاري سازد ، معامله صحيح است.

و اگر جنس يا پول مال ديگري باشد و آن بچّه وكالةً از صاحبش آن مال را بفروشد ، يا به آن پول چيزي بخرد ، معامله صحيح است هر چند بچّه مميّز ، مستقل در تصرّف باشد.

و اگر طفل فقط وسيله باشد كه جنس و عوض آن را به دو طرف معامله برساند ، اگر چه مميّز نباشد اشكال ندارد ، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين يا اطمينان داشته باشند كه طفل جنس يا عوض را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2111

اگر با بچّه نابالغ _ در صورتي كه معامله با او صحيح نيست _ معامله بكند و جنس يا پولي از او بگيرد ، در صورتي كه مال خود بچّه باشد ، بايد به ولي او بدهد ، و اگر مال ديگري باشد بايد به صاحب آن بدهد ، يا از صاحبش رضايت بخواهد ، و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد ، بايد چيزي را كه از بچّه گرفته از طرف صاحب آن بابت مظالم به فقير بدهد ، و بنابر احتياط واجب براي آن از حاكم شرع اذن بگيرد.

مسأله 2112

اگر كسي با بچّه مميّز _ در صورتي كه معامله با او صحيح نيست _ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچّه داده از بين برود ، مي تواند از بچّه بعد از بلوغش مطالبه نمايد ، و اگر بچّه مميّز نباشد حق مطالبه ندارد.

مسأله 2113

اگر خريدار يا فروشنده را بر معامله به ناحق اكراه كنند ، چنانچه بعد از معامله راضي شود ، معامله صحيح است ، ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره معامله را انجام دهند.

مسأله 2114

اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد ، تا زماني كه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند ، بر آن معامله ترتيب اثر داده نمي شود.

مسأله 2115

پدر و جد پدري طفل و نيز وصي پدر و وصي جد پدري طفل _ كه او را قيّم بر صغير قرار داده اند _ مي توانند مال طفل را بفروشند ، و بنابر احتياط واجب معامله به مصلحت طفل باشد ، و مجتهد عادل هم در صورت نبودن پدر و جد پدري و وصي آن دو مي تواند مال يتيم را در صورتي كه به مصلحت او باشد بفروشد ، و همچنين مال ديوانه و غايب را در صورتي كه ضرورت اقتضا كند.

مسأله 2116

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را اجازه كند ، معامله نافذ است ، و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله ، ملك مشتري است ، و چيزي را كه مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله ، ملك كسي است كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2117

اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه عوض آن ، مال خودش باشد ، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه كند ، معامله نافذ است ، ولي عوض ، مالِ مالك مي شود نه مالِ غاصب.

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2118

جنسي را كه مي فروشند و چيزي را كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

(اوّل) آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

(دوم) آن كه بتوانند آن را تحويل دهند ، و اگر فروشنده مثلا مالي بفروشد كه نمي تواند آن را تحويل دهد ولي مشتري قدرت گرفتن آن را داشته باشد ، كفايت مي كند ، بنابراين فروختن مثلا اسبي كه فرار كرده و هيچيك از طرفين قدرت تسلّط بر آن را ندارند ، باطل است ، ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه داراي ارزش است و مي تواند تحويل دهد ، بفروشد ، اگر چه آن اسب پيدا نشود معامله صحيح است ، و احوط آن است كه در غير بنده و كنيز گريخته ، چيزي را كه ارزش دارد بفروشد ، و در ضمن آن معامله شرط كند كه اگر گريخته پيدا شد مال مشتري باشد.

(سوم) خصوصيّاتي را كه در جنس و عوض است و به واسطه آنها قيمت اختلاف پيدا مي كند ، معيّن نمايند.

(چهارم) آن كه ملك طلق باشد ، پس مالي كه وقف شده فروش آن جايز نيست ، مگر در مواردي كه خواهد آمد.

(پنجم) خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را ، پس اگر مثلا منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست ، ولي چنانچه خريدار به جاي پول منفعت ملك خود را بدهد ، مثلا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن را منفعت يك ساله خانه خود قرار

دهد ، اشكال ندارد ، و احكام اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 2119

جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند ، در آن شهر _ بنابر احتياط _ بايد با وزن يا پيمانه بخرد ، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند ، با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2120

چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند ، با پيمانه هم مي شود معامله كرد ، به اين طور كه اگر مثلا مي خواهد ده من گندم بفروشد ، با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2121

اگر يكي از شرطهايي كه گذشت در معامله نباشد ، معامله باطل است ، ولي اگر دو مالك راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند ، تصرّف آنها در مواردي كه توقّف بر ملك نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 2122

معامله چيزي كه وقف شده باطل است ، ولي اگر به طوري خراب شود يا در معرض خرابي باشد كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند _ مثلا حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند _ فروش آن اشكال ندارد ، و در صورتي كه ممكن باشد ، بايد عوض آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به غرض واقف نزديك تر باشد ، و در هر حال تصرّف در وقف به فروش و همچنين تصرّف در عوض آن بايد توسّط متولّي ، و در صورت نبودن او به اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 2123

هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند ، به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند ، خوف تلف مال وقف يا جاني باشد ، مي توانند آن مال را بفروشند ، و بايد به عوض آن مالي بخرند و بر طبق وقف اوّل عوايد آن را در مصرفي كه واقف معيّن كرده صرف كنند ، و در صورت عدم امكان به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديك تر است برسانند ، و همچنين است اگر واقف شرط كند كه اگر صلاح در فروش وقف باشد بفروشند.

مسأله 2124

خريد و فروش ملكي را كه به ديگري اجاره داده اند ، اشكال ندارد ، ولي منافع آن ملك در مدّت اجاره مال مستأجر است ، و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند ، يا به گمان اين كه مدّت اجاره آن كم است ملك را خريده باشد ، پس از اطّلاع مي تواند معامله را فسخ كند.

صيغه خريد و فروش
مسأله 2125

در خريد و فروش لازم نيست صيغه را به عربي بخوانند ، بنابر اين اگر فروشنده _ مثلا _ به فارسي بگويد: (اين مال را در عوض اين پول فروختم) و مشتري بگويد: (قبول كردم) معامله صحيح است ، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند ، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2126

اگر براي معامله صيغه نخوانند ، ولي فروشنده و خريدار به دادن و گرفتن قصد فروش و خريد كنند ، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2127

فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته ، پيش از چيدن صحيح است ، و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد ، ولي خرماي نخل را قبل از سرخي و زردي نبايد بفروشند.

مسأله 2128

فروختن ميوه يك سال قبل از ظهور آن بدون ضميمه جايز نيست ، و فروختن ميوه دو سال يا بيشتر از آن ، و همچنين فروختن ميوه يك سال با ضميمه جايز است ، و بعد از ظهور آن پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد ، احتياط مستحب آن است كه چيزي از حاصل زمين مانند سبزيها يا مال ديگري با آن بفروشند ، و يا ميوه بيشتر از يك سال را به او بفروشند.

مسأله 2129

اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند اشكال ندارد ، ولي جايز نيست عوض آن را از خرماي همان درخت قرار دهند ، و همچنين بنابر احتياط عوض آن را خرماي غير آن درخت قرار ندهند ، چه شخصي باشد و چه در ذمّه.

امّا اگر كسي يك درخت خرما در خانه ديگري داشته باشد ، در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه بفروشد و عوض آن را خرما قرار بدهند ، اشكال ندارد.

مسأله 2130

فروختن خيار و بادنجان و سبزيها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود ، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند ، جايز است.

مسأله 2131

اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته ، به چيز ديگر غير گندم و جو بفروشند ، اشكال ندارد ، و فروختن آن به گندم و جوي كه از همان خوشه حاصل مي شود جايز نيست ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ به گندم و جوي كه از غير آن خوشه باشد ، چه شخصي باشد و چه در ذمّه.

نقد و نسيه
مسأله 2132

اگر جنسي را نقد بفروشند ، خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و عوض را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند ، و تحويل اموال چه منقول و چه غير منقول به اين است كه مانع از تصرّف ديگري را بر طرف كند.

مسأله 2133

در معامله نسيه بايد مدّت كاملا معلوم باشد ، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن عوض آن را بگيرد ، چون مدّت كاملا معيّن نشده معامله باطل است.

مسأله 2134

اگر جنسي را نسيه بفروشد ، پيش از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند ، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد ، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد ، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدّت ، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2135

اگر جنسي را نسيه بفروشد ، بعد از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند ، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد ، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد ، بايد او را مهلت دهد ، يا معامله را فسخ كند ، و در صورتي كه آن جنس موجود است پس بگيرد.

مسأله 2136

اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند ، نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد ، معامله باطل است ، ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند ، نسيه بدهد و گرانتر حساب كند ، مثلا بگويد: جنسي را كه به تو نسيه مي دهم ، توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم ، و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2137

كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن ثمن آن مدّتي قرار داده ، اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدّت به خريدار بگويد: اين مقدار از ثمن را نقد بده و بقيّه را به تو واگذار مي كنم ، اشكال ندارد.

معامله سلف
اشاره
مسأله 2138

معامله سلف آن است كه مشتري به پول نقد جنسي را كه در ذمّه است بخرد ، كه بعد از مدّتي آن جنس را تحويل بگيرد ، و اين معامله عكس نسيه است.

و اگر بگويد: اين پول را مي دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس در ذمّه را بگيرم ، و فروشنده بگويد: قبول كردم ، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد: فلان جنس در ذمّه را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم ، معامله صحيح است.

مسأله 2139

اگر طلا يا نقره را _ چه پول باشد و چه غير پول_ سلف بفروشد و عوض آن را طلا يا نقره بگيرد _ چه پول باشد و چه غير پول_ معامله باطل است ، ولي اگر جنس يا پولي را كه از جنس طلا و نقره نيست ، سلف بفروشد و عوض آن را جنس يا طلا يا نقره بگيرد _ چه پول باشد و چه غير پول_ معامله صحيح است.

شرايط معامله سلف
مسأله 2140

معامله سلف هفت شرط دارد:

(اوّل) خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معيّن نمايند ، و تعيين آنها به اندازه اي كه در عرف عام بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافيست ، و در اجناسي كه اوصاف و خصوصيات آنها به غير از ديدن معيّن نمي شود _ مانند جواهرات و امثال آن _ معامله سلف صحيح نيست.

(دوم) پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند ، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد ، يا به مقدار قيمت آن از فروشنده طلبكار باشد ، و آن طلب نقد يا مدّت داري باشد كه مدّت آن رسيده باشد ، و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد ، و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد ، معامله نسبت به آن مقدار صحيح است و فروشنده حق فسخ معامله را دارد.

(سوم) مدّت را به طوري كه كاملا معلوم باشد معيّن كنند ، و اگر _ مثلا _ بگويد: تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم ، چون مدّت كاملا معلوم نشده ، معامله باطل است.

(چهارم) وقتي را براي تحويل جنس معيّن كنند كه فروشنده بتواند در آن وقت آن جنس را تحويل دهد.

(پنجم) جاي تحويل جنس را معيّن نمايند

در صورتي كه اختلاف امكنه موجب دشواري تسليم يا خسارت مالي بشود ولي اگر از قرائن جاي آن معلوم باشد ، لازم نيست اسم آن جا را ببرند.

(ششم) مقدار جنس را به وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معيّن كنند ، و جنسي را هم كه معمولا با ديدن معامله مي كنند ، اگر سلف بفروشند اشكال ندارد ، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند.

(هفتم) چيزي را كه مي فروشند ، چنانچه از اجناسي باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شوند ، عوض آن از همان جنس نباشد ، مثلا گندم را به گندم سلفاً نمي توان فروخت.

احكام معامله سلف
مسأله 2141

انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده ، پيش از تمام شدن مدت به غير فروشنده اش بفروشد ، و همچنين به فروشنده بنابر احتياط واجب ، و بعد از تمام شدن مدّت اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد ، فروختن آن اشكال ندارد ، ولي در صورتي كه به فروشنده به جنس ثمن بفروشد ، نبايد به بيشتر از ثمن بفروشد ، و فروختن اجناسي كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود ، پيش از تحويل گرفتن آن جايز نيست ، ولي اگر به بيشتر از سرمايه اش نفروشد مانعي ندارد.

مسأله 2142

در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه معامله كرده در موعدش بدهد ، مشتري بايد قبول كند ، و نيز اگر بهتر از آنچه معامله كرده بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود ، مشتري بايد قبول نمايد.

مسأله 2143

اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد پست تر از جنسي باشد كه معامله كرده ، مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2144

اگر فروشنده به جاي جنسي كه معامله كرده ، جنس ديگري بدهد ، در صورتي كه مشتري راضي شود ، اشكال ندارد.

مسأله 2145

اگر جنسي را كه سلف فروخته ، در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ، ناياب شود و نتواند آن را تهيّه كند ، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيّه نمايد ، يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2146

اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي تحويل دهد و ثمن آن را هم بعد از مدّتي بگيرد ، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره
مسأله 2147

اگر طلا را به طلا و نقره را به نقره بفروشد ، سكّه دار باشند يا بي سكّه ، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر باشد ، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2148

اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد ، معامله صحيح است ، و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2149

اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند ، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند ، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند ، و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه معامله كرده اند تحويل ندهند ، معامله باطل است.

مسأله 2150

اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه معامله كرده تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند ، معامله نسبت به آن مقدار كه تحويل داده شده صحيح است ، ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده ، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2151

اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص ، و خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند ، معامله باطل است ، مگر آن كه بدانند مقدار طلا يا نقره اي كه در خاك است با مقدار طلا يا نقره خالص برابر است ، ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
مسأله 2152

حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند ، و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

(اوّل) آن كه خريدار و فروشنده بعد از معامله از يكديگر جدا نشده باشند ، هر چند از مجلس عقد بيرون آمده باشند ، و اين خيار را «خيار مجلس» مي گويند.

(دوم) آن كه طرف معامله _ در بيع يا غير آن _ مغبون شده باشد ، و اين خيار را «خيار غبن» گويند.

(سوم) آن كه در معامله قرارداد كنند كه تا مدّت معيّني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند ، و آن را «خيار شرط» گويند.

(چهارم) آن كه طرف معامله مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود ، و آن را «خيار تدليس» گويند.

(پنجم) آن كه يكي از دو طرف معامله با ديگري شرط كند كه كاري را انجام دهد و به آن شرط عمل نشود ، يا شرط كند مالي را كه در خارج است و نه در ذمّه ، داراي خصوصيّتي باشد و آن مال داراي آن خصوصيّت نباشد ، كه در اين دو صورت شرط كننده مي تواند معامله را به هم بزند ، و آن را «خيار تخلّف شرط» گويند.

(ششم) آن كه در جنس يا عوض آن عيبي باشد

و آن را «خيار عيب» گويند.

(هفتم) آن كه معلوم شود مقداري از جنسي را كه معامله نموده اند مال ديگري است كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود ، طرف ديگر مي تواند معامله را به هم بزند ، يا عوض آن مقدار را چنانچه پرداخته باشد پس بگيرد ، و اين دو صورت دارد:

1 _ آن كه آن مقدار كسر مشاع باشد ، و اين صورت مورد «خيار شركت» است.

2 _ آن كه آن مقدار مفروز (جدا) باشد ، و اين صورت مورد «خيار تبعّض صفقه» است.

(هشتم) آن كه صاحب مال خصوصيّات مالي را كه در خارج است نه در ذمّه و طرف نديده به او بگويد ، و بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است ، كه در اين صورت طرف مي تواند معامله را به هم بزند ، و آن را «خيار رؤيت» گويند.

(نهم) آن كه اگر مشتري ثمن جنسي را كه خريده و شرط نكرده كه در پرداخت آن تأخير كند ، تا سه روز ندهد ، كه در اين صورت چنانچه فروشنده جنس را تحويل نداده باشد ، مي تواند معامله را به هم بزند ، ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود ، در صورتي كه تا شب ثمن آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن آن را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، و آن را «خيار تأخير» گويند.

(دهم) آن كه كسي كه حيواني را خريده تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند ، و اگر در عوض چيزي كه فروخته حيواني گرفته باشد ، فروشنده تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند ، و آن

را «خيار حيوان» گويند.

(يازدهم) آن كه فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد ، مثلا اسبي را كه فروخته فرار نمايد ، كه در اين صورت خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و آن را «خيار تعذّر تسليم» گويند ، و احكام اينها در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 2153

اگر خريدار قيمت جنس را نداند ، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد ، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به آن اهمّيت مي دهند و مسامحه نمي كنند ، مي تواند معامله را به هم بزند.

و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند ، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد ، در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهمّيت بدهند و مسامحه نكنند ، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2154

در معامله بيعِ شرط كه مثلا خانه صد هزار توماني را به پنجاه هزار تومان مي فروشند ، و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدّت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند ، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند ، معامله صحيح است.

مسأله 2155

در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدّت پول را ندهد ، خريدار ملك را به او مي دهد ، معامله صحيح است ، ولي اگر سر مدّت پول را ندهد ، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند ، و اگر خريدار بعد از رسيدن مدّت بميرد ، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2156

اگر _ مثلا _ چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد ، و مشتري جاهل باشد ، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2157

اگر معامله بر مالي كه در خارج است نه در ذمّه واقع شود ، و خريدار بفهمد كه آن مال عيبي دارد ، مثلا حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است ، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته ، مي تواند معامله را به هم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند ، و چنانچه برگرداندن ممكن نباشد ، مثل آن كه در آن مال تغييري حاصل شده ، يا تصرّفي كه مانع از رد است نموده باشد ، در اين صورت فرق قيمت سالم و معيوب آن معيّن شود ، و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از ثمني كه به فروشنده داده پس بگيرد ، مثلا مالي را كه به چهار تومان خريده ، اگر بفهمد معيوب است در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد ، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد ، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده _ يعني يك تومان _ از فروشنده بگيرد.

مسأله 2158

اگر فروشنده بفهمد در عوض مشخّص خارجي كه مالش را به آن فروخته عيبي است ، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته ، مي تواند معامله را به هم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند ، و چنانچه از جهت تغيير يا تصرّف مانع از رد نتواند برگرداند ، مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گذشت بگيرد.

مسأله 2159

اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال ، عيبي در آن پيدا شود ، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند ، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن عيبي پيدا شود ، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند ، ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند جايز نيست.

مسأله 2160

اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد ، لازم نيست فوراً معامله را به هم بزند و بعد هم حق به هم زدن معامله را دارد ، اگر چه احوط عدم تأخير است.

مسأله 2161

هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد ، اگر چه فروشنده حاضر نباشد ، مي تواند معامله را به هم بزند ، و همچنين است حكم در ساير خيارات.

مسأله 2162

در چهار صورت خريدار به واسطه عيبي كه در مال است نمي تواند معامله را به هم بزند ، يا تفاوت قيمت بگيرد:

(اوّل) آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.

(دوم) آن كه به عيب مال راضي شود.

(سوم) آن كه در وقت معامله بگويد: (اگر مال عيبي داشته باشد پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم).

(چهارم) آن كه فروشنده در وقت معامله بگويد: (اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم) ولي اگر عيبي را معيّن كند و بگويد: (مال را با اين عيب مي فروشم) و بعد معلوم شود عيب ديگري هم دارد ، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معيّن نكرده مال را پس دهد ، و در صورتي كه نتواند پس دهد ، تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2163

در چند صورت كسي كه مال معيوب به او منتقل شده نمي تواند معامله را به عيب فسخ كند و فقط مي تواند تفاوت قيمت را مطالبه كند:

(اوّل) در صورتي كه عين تلف شده باشد.

(دوم) در صورتي كه از ملك او خارج شده باشد ، مثل اين كه به ديگري فروخته يا بخشيده باشد ، و مانند آن.

(سوم) در صورتي كه در مال تغييري حاصل شده باشد ، مثل اين كه پارچه اي را كه خريده بريده يا رنگ كرده باشد.

(چهارم) در صورتي كه آن مال هر چند از ملك او خارج نشده ، ولي معامله اي بر آن انجام داده باشد ، مثل اين كه آن را به اجاره يا به گرو داده باشد.

(پنجم) در صورتي كه بعد از تحويل گرفتن ، عيبي در آن پيدا شده باشد ، ولي اگر مورد معامله حيوان معيوبي باشد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند ، اگر چه آن را تحويل

گرفته باشد باز هم مي تواند معامله را به حق فسخي كه از جهت خيار حيوان دارد ، به هم بزند ، و همچنين است در صورتي كه از جهت شرط ، حق فسخ داشته باشد.

مسأله 2164

اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد ، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده ، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرّقه خريد و فروش
مسأله 2165

اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد ، بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت كم يا زياد مي شود بگويد ، اگر چه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد ، مثلا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه ، و چنانچه بعضي از آن خصوصيات را نگويد و بعد مشتري بفهمد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2166

اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معيّن كند و بگويد: (اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختي اجرت فروشت باشد) هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد ، مال صاحب مال است و اجاره فاسد است و فروشنده _ بنابر مشهور _ مي تواند اجرة المثل عمل خود را از صاحب مال بگيرد ، ولي اگر اجرة المثل بيشتر از آنچه باشد كه فروشنده به آن راضي شده احتياط واجب اين است كه با صاحب مال در زايد مصالحه كند ، و اگر به طور جعاله باشد و بگويد: (اين جنس را اگر به زيادتر از آن قيمت فروختي ، زيادي مال خودت باشد) اشكال ندارد.

مسأله 2167

اگر قصّاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد ، معصيت كرده است ، و چنانچه آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم ، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند ، و اگر آن را معيّن نكرده ، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود ، قصّاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2168

اگر مشتري به بزاز بگويد: (پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود) ، و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود ، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2169

قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است ، و اگر دروغ باشد حرام است.

«احكام شركت»

مسأله 2170

شركت عبارت است از مالك بودن دو نفر يا بيشتر مالي را _ چه عين باشد و چه دين _ به نحو كسر مشاع ، مانند نصف ، ثلث و ... .

و شركت به چند سبب محقّق مي شود ، به سبب غير اختياري مانند ارث و به سبب اختياري ، چه آن سبب اختياري عمل خارجي باشد ، مانند اين كه دو نفر با يكديگر مالي را حيازت كنند ، يا عقد باشد ، مانند اين كه دو نفر كه صاحب دو مال هستند هر يك نصف مشاع از مال خود را به نصف مشاع از مال ديگري به مثل بيع يا صلح معاوضه كند.

و همچنين شركت به امتزاج دو مال به طوري كه امتياز بين آن دو از ميان برود ، نيز حاصل مي شود ، چه آن دو مال از يك جنس باشند و چه از دو جنس.

و شركت عقديه _ كه احكام آن ذكر مي شود _ عبارت است از قرارداد دو نفر يا بيشتر برمعامله به مال مشترك كه سود براي هر يك و ضرر بر هر يك از آنها باشد.

مسأله 2171

اگر دو نفر يا بيشتر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند ، مثلا چند كارگر با هم قرار بگذارند كه هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند ، شركت آنان صحيح نيست ، ولي اگر هر يك از آنان مصالحه كند كه مثلا نصف در آمد خودش را به نصف در آمد طرف ديگري در مدّت معيّني و آن طرف قبول كند ، در مزد شريك مي شوند ، و اگر در ضمن عقد لازمي شرط كنند كه هر يك از آنها مثلا نصف اجرتشان را به ديگري بدهد ، هر چند شريك

نمي شوند ولي واجب است به شرط عمل كنند ، و همچنين است اگر شرط در ضمن عقد جايز باشد تا وقتي كه عقد به هم نخورده باشد.

مسأله 2172

اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در استفاده جنسي كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند ، صحيح نيست ، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنسي را كه به ما في الذمّه _ نقد يا نسيه _ مي خرد ، كسر مشاع آن را _ نصف يا ثلث مثلا _ به ذمّه او بخرد ، و بعد هر شريكي جنسي را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند ، شركت صحيح است.

مسأله 2173

كساني كه به عقد شركت با هم شريك مي شوند بايد عاقل و بالغ باشند ، و بايد از روي قصد و اختيار شركت كنند ، و بتوانند در مال خود تصرّف نمايند ، پس سفيه _ كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند _ چون حق ندارد در مال خود تصرّف نمايد ، اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 2174

اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند ، يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند ، يا ارزش كار او بيشتر است ، از سود بيشتر ببرد ، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند ، ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا بيشتر كار نمي كند يا ارزش كار او بيشتر نيست از سود بيشتر ببرد ، شرط باطل است ، ولي اگر شرط كنند زيادي را به او تمليك كنند ، شرط صحيح است و بايد به آن وفا كنند.

مسأله 2175

اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد يا تمام ضرر بر يكي از آنان باشد ، اين قرار باطل و صحّت شركت هم محل اشكال است ، ولي اگر قرار بگذارند كه آنچه را از استفاده مالك مي شود به ديگري بدهد ، يا به مقدار تمام ضرري كه بر ديگري وارد مي شود از مال خود به او تمليك نمايد ، عقد صحيح و شرط لازم الوفاء است.

مسأله 2176

اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد ، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد ، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند ، و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد ، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند ، مثلا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد ، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است ، چه هر دو به يك اندازه كار كنند ،يا يكي كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.

مسأله 2177

اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند ، يا هر كدام به تنهايي معامله كند ، يا فقط يكي از آنان معامله كند ، بايد به قرار داد عمل نمايند.

مسأله 2178

اگر معيّن نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد ، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2179

شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست بايد به قرار داد شركت عمل كند ، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد ، يا نقد بفروشد ، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد ، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد ، و اگر با او قراري نگذاشته باشند ، بايد به طور معمول معامله كند ، و مال شركت را اگر متعارف نيست ، يا احتمال خطر براي مال است ، در مسافرت همراه خود نبرد.

مسأله 2180

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند ، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند ، يا آن كه قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند ، در اين دو صورت معامله نسبت به حصّه شريك فضولي است ، پس چنانچه اجازه نكند مي تواند عين مالش را ، و در صورت تلفِ عين ، عوض مالش را بگيرد.

مسأله 2181

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند ، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ، ضامن نيست.

مسأله 2182

شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند ، اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد ، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2183

اگر تمام شريكها از اجازه اي كه به تصرّف در مال يكديگر داده اند برگردند ، هيچكدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند ، و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد شريكهاي ديگر حق تصرّف ندارند ، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته مي تواند در مال شركت تصرّف كند.

مسأله 2184

هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند _ اگر چه شركت مدّت داشته باشد_ بايد ديگران قبول نمايند ، مگر آن كه قسمت محتاج به ضميمه مالي از غير مال مشترك باشد ، كه آن را قسمت رد مي گويند ، يا اين كه تقسيم ضرر معتنابه بر شركاء داشته باشد.

مسأله 2185

اگر يكي از شريكها بميرد يا ديوانه يا بي هوش شود ، شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند ، و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود _ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد _ و يا از طرف حاكم شرع به واسطه افلاس ممنوع از تصرّف شود.

مسأله 2186

اگر شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد ، نفع و ضررش مال او است ، ولي اگر براي شركت بخرد و اطلاق شركت شامل معامله نسيه بشود ، نفع و ضررش براي شركاست ، و همچنين است اگر عقد شركت معامله نسيه را نگيرد و براي شركت بخرد و شريك ديگر اجازه نمايد.

مسأله 2187

اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند ، بعد بفهمند شركت باطل بوده ، چنانچه طوري باشد كه اذن در معامله به صحّت شركت مقيّد نباشد _ به اين معني كه اگر مي دانستند شركت درست نيست ، به تصرّف در مال يكديگر راضي بودند _ معامله صحيح است ، و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همه آنان است ، و اگر اين طور نباشد چنانچه كساني كه به تصرّف ديگران راضي نبوده اند آن معامله را اجازه كنند ، معامله صحيح ، وگرنه باطل مي باشد ، و در هر صورت جمعي از فقهاء «اعلي الله مقامهم» فرموده اند: «هركدام آنان كه براي شركت كاري كرده است اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد ، مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول با حفظ نسبت از شريكهاي ديگر بگيرد» ولي ظاهر اين است كه در صورت عدم اجازه استحقاق اجرت نيست ، و در صورت اجازه استحقاق اجرت محل اشكال است ، و احوط صلح است.

«احكام صلح»

مسأله 2188

صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند يا اباحه كند ، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار يا اباحه نمايد ، يا از طلب يا حقّي كه دارد بگذرد ، و صلح بر آنچه گذشت بدون آن كه در مقابل اصلا عوضي باشد محل اشكال است.

مسأله 2189

در عقد صلح هر يك از دو طرف بايد عاقل و بالغ باشد ، و بايد قصد صلح داشته و كسي او را به ناحق اكراه نكرده باشد ، و اگر اكراه شدند و بعد راضي شدند صلح نافذ است ، و سفيه و ممنوع از تصرّف از طرف حاكم شرع به واسطه افلاس نباشد.

مسأله 2190

لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود ، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است ، و همچنين به معاطات ، بلكه به دادن از يك طرف و گرفتن از طرف ديگر به قصد صلح محقّق مي شود.

مسأله 2191

اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلا يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد ، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و روغني كه از غير شير گوسفند به عمل آمده باشد صلح كند ، اشكال ندارد ، بلكه اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض مقدار معيّني روغن كه از غير شير گوسفند به عمل آمده باشد بدهد ، نيز اشكال ندارد.

مسأله 2192

اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند ، در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد ، و اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2193

اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند ، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند ، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد ، زيادي براي بدهكار حلال نيست ، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند ، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست ، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

مسأله 2194

اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند ، احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد ، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد ، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است و صلح نمايند صحيح است.

مسأله 2195

اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند ، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند ، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد ، مثلا هر دو ده من گندم طلبكار باشند ، مصالحه آنان صحيح است ، و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد ، مثلا يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد ، ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند ، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد ، مصالحه آنان اشكال دارد.

مسأله 2196

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدّتي بگيرد ، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيّه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2197

اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند ، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند ، و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2198

تا وقتي خريدار و فروشنده از يكديگر جدا نشده اند مي توانند معامله را به هم بزنند ، و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد ، تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد ، و همچنين اگر پول جنسي را كه خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد ، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند ، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد ، و در صورتي كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند ، و همچنين در بقيّه موارد خيار كه در احكام خريد و فروش گذشت ، نيز مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2199

اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد ، مي تواند صلح را به هم بزند ، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

مسأله 2200

هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند و بگويد كه بعد از مرگ من بايد چيزي را كه به تو صلح كردم _ مثلا _ وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند ، بايد به شرط عمل نمايد.

«احكام اجاره»

[احكام]
مسأله 2201

اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد عاقل و بالغ باشند ، و بايد بر اجاره به ناحق اكراه نشده باشند ، و اگر اكراه شدند و بعد به اجاره راضي شدند ، اجاره نافذ است ، و در مال خود حق تصرّف داشته باشند ، پس اجاره دادن و اجاره كردن سفيه و مفلسي كه به حكم حاكم شرع ممنوع از تصرّف در مال خود باشد نافذ نيست ، مگر به اذن و اجازه ولي يا طلبكاران ، ولي اجاره مفلس خودش را براي كاري يا خدمتي نافذ است و محتاج به اجازه نيست.

مسأله 2202

انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد ، يا مالي را براي او اجاره كند.

مسأله 2203

اگر ولي يا قيّم بچّه مال او را اجاره دهد ، يا خود او را اجير ديگري نمايد ، اشكال ندارد.

و اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدّت اجاره قرار دهد ، بعد از آن كه بچّه بالغ شد ، مي تواند بقيّه اجاره را به هم بزند ، ولي اگر اجاره تا زمان بعد از بلوغ به جهت مصلحتي بوده كه شرعاً مراعات آن واجب است ، اجاره نسبت به بعد از بلوغ نافذ ، و احتياط واجب آن است كه به اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 2204

بچّه صغيري را كه ولي ندارد ، بدون اجازه فقيه عادل نمي شود اجير كرد ، و كسي كه به فقيه عادل دسترسي ندارد ، مي تواند از چند نفر مؤمن عادل اجازه بگيرد و او را اجير نمايد ، و در صورت نبودن چند نفر از يك نفر هم كفايت مي كند.

مسأله 2205

اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه را به عربي بخوانند ، بلكه اگر مالك به كسي بگويد: (ملك خود را به تو اجاره دادم) و او بگويد: (قبول كردم) اجاره صحيح است ، و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك خود را اجاره دهد به مستأجر واگذار كند ، و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد ، اجاره صحيح است.

مسأله 2206

اگر انسان بدون خواندن صيغه بخواهد براي انجام عملي اجير شود ، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

مسأله 2207

كسي كه نمي تواند حرف بزند ، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده ، يا اجاره كرده ، صحيح است.

مسأله 2208

اگر ملكي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه منفعت براي خودش باشد و به غير منتقل نكند ، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد ، و اگر شرط كند كه منفعت را خودش استيفا كند ، مي تواند به ديگري اجاره دهد در صورتي كه خودش آن منفعت را استيفا نمايد.

مثل اين كه مستأجر منزلي را كه اجاره كرده ، به كسي اجاره دهد كه آن كس به شرط و مانند آن متعهّد شده براي او مسكني تهيّه نمايد ، و آن شخص متعهّد مستأجر را در همان منزل سكني دهد ، و يا اين كه زني خانه اي اجاره كند و بعد به شوهرش اجاره دهد ، و شوهر آن زن را در آن خانه سكني دهد.

و در صورتي كه مستأجر مي تواند آن را به ديگري اجاره بدهد ، اگر بخواهد خانه يا دكّان يا كشتي _ و همچنين بنابر احتياط واجب اطاق يا آسياب_ را به زيادتر از مقداري كه آن را اجاره كرده اجاره دهد ، بايد در آن كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد ، يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد ، مثلا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.

مسأله 2209

اگر اجير با انسان شرط كند كاري كه براي آن اجير شده براي خود انسان باشد و به ديگري منتقل نكند ، نمي شود او را به ديگري اجاره داد ، و اگر شرط كند كه عمل را خودش استيفا كند _ به نحوي كه در مسأله قبل گذشت _ مي شود او را به ديگري اجاره داد ، و در صورتي كه مي تواند به ديگري اجاره دهد ، چنانچه او

را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد ، نمي تواند زيادتر بگيرد ، و اگر به چيز ديگري اجاره دهد ، مي تواند زيادتر بگيرد.

و اگر خودش اجير كسي شود جايز نيست براي انجام آن عمل شخص ديگري را به كمتر اجاره نمايد ، ولي اگر مقداري از آن عمل را خودش انجام داده باشد ، مي تواند ديگري را به كمتر اجاره نمايد.

مسأله 2210

اگر غير خانه و دكّان و كشتي و اجير _ و همچنين بنابر احتياط واجب اطاق و آسياب _ چيز ديگري را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه به غير اجاره ندهد ، اگر چه به بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد.

مسأله 2211

اگر خانه يا دكّاني را مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد ، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد ، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده _ مثلا به صد و بيست تومان _ اجاره دهد ، بايد در آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد ، يا به غير جنسي كه اجاره كرده اجاره دهد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند
مسأله 2212

مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

(اوّل) آن كه معيّن باشد ، پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را به تو اجاره دادم درست نيست.

(دوم) آن كه مستأجر آن را ببيند ، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيّات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد.

(سوم) آن كه تحويل دادن آن ممكن باشد ، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است ، مگر اين كه مستأجر تمكّن از تسلّط بر آن داشته باشد.

(چهارم) آن كه استفاده از آن مال به اتلاف و از بين بردنش نباشد ، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر _ كه انتفاع از آنها به غير اتلافشان نباشد _ باطل است.

(پنجم) آن كه استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد ، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب ديگري هم مشروب نشود ، باطل است.

(ششم) آن كه چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد ، و اگر مال ديگري را اجاره دهد ، در صورتي نافذ است كه صاحبش اجازه كند.

مسأله 2213

اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند در صورتي كه ميوه اش فعلا موجود نباشد اشكال ندارد ، و همچنين است اجاره دادن حيوان براي شيرش.

مسأله 2214

زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود ، و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد ، ولي اگر به واسطه شير دادن حق شوهر از بين برود ، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند
مسأله 2215

استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

(اوّل) آن كه حلال باشد ، بنابراين اجاره دادن دكّان _ مثلا _ براي شراب فروشي ، و اجاره دادن وسيله حمل و نقل براي حمل شراب باطل است.

(دوم) آن كه پول دادن براي آن استفاده سفهي و غير عقلايي نباشد ، و همچنين آن عمل در شرع به طور مجّان واجب نباشد ، پس اجير شدن _ مثلا _ براي تجهيز اموات جايز نيست.

(سوم) آن كه اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند فايده داشته باشد ، استفاده اي كه مستأجر از آن مي كند بايد معيّن نمايند ، مثلا اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند ، بايد معيّن كنند كه فقط سواري يا باربري آن مال مستأجر است ، يا همه استفاده هاي آن.

(چهارم) آن كه مدّت استفاده را معيّن نمايند ، و اگر مدّت معلوم نباشد و به تعيين عمل رفع جهالت بشود كافيست ، مثلا كسي را اجير كنند براي خيّاطي به مدّت ده روز و يا با خيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّني را به طور مخصوصي بدوزد.

مسأله 2216

اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند ، ابتداي آن بعد از تحقّق عقد اجاره است.

مسأله 2217

اگر خانه اي را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از عقد اجاره قرار دهند اجاره صحيح است ، اگر چه موقع عقد اجاره خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2218

اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد: (هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي ده تومان است) اجاره صحيح نيست.

مسأله 2219

اگر به مستأجر بگويد: (خانه را ماهي ده تومان به تو اجاره دادم) يا بگويد: (خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم ، و بعد از آن هم هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده تومان است) در صورتي كه ابتداي مدّت اجاره را معيّن كنند يا ابتداي آن معلوم باشد ، اجاره ماه اوّل صحيح است.

مسأله 2220

خانه اي را كه مثلا مسافر و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند ، اگر به طور اجاره قرار بگذارند كه مثلا شبي يك تومان بدهند ، چون مدّت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره نسبت به غير از شب اوّل صحيح نيست ، و صاحب خانه بعد از شب اوّل هر وقت بخواهد مي تواند آنها را بيرون كند ، ولي بعد از شب اوّل با رضايت صاحب خانه استفاده از منزل اشكال ندارد.

مسائل متفرّقه اجاره
مسأله 2221

مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد ، پس اگر از چيزهايي است كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند بايد وزن آن معلوم باشد ، و اگر از چيزهايي است كه مثل پولهاي رايج با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معيّن باشد ، و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند ، يا مستأجر خصوصيّات آن را بگويد.

مسأله 2222

اگر زميني را براي زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين يا زمين ديگر كه فعلا موجود نيست قرار دهد ، اجاره صحيح نيست ، و اگر مال الاجاره بالفعل موجود باشد يا به مافي الذمّه اجاره كند مانعي ندارد.

مسأله 2223

كسي كه چيزي را اجاره داده ، تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند ، مگر اين كه شرط كرده باشد كه قبل از تحويل اجاره را بدهند ، و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد ، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد ، مگر آن كه شرط شده باشد كه اجرت را قبل از عمل بدهد و يا اين كه معمول و متعارف باشد ، مانند استيجار براي حج و قضاي نماز و روزه.

مسأله 2224

هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد ، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد ، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره از آن استفاده نكند ، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2225

اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود ، كسي كه او را اجير كرده _ اگر چه آن كار را به او واگذار نكند _ بايد اجرت او را بدهد ، مثلا اگر خيّاطي را در روز معيّني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خيّاط در آن روز آماده كار باشد _ اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد _ بايد اجرتش را بدهد ، چه خيّاط بيكار باشد و چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2226

اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده ، مستأجر بايد اجرة المثل را بدهد ، ولي اگر اجرة المثل بيشتر از اجرتي باشد كه در اجاره معيّن شده ، در صورتي كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل او بوده ، بنابر احتياط واجب نسبت به زايد بر اجرت معيّن شده مصالحه شود ، و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده ، نسبت به اجرت مدت گذشته همين حكم جاري است.

مسأله 2227

اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود ، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ، ضامن نيست ، و نيز اگر مثلا پارچه اي را كه به خيّاط داده از بين برود ، در صورتي كه خيّاط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد ، ضامن نيست.

مسأله 2228

هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند ، ضامن است.

مسأله 2229

اگر قصّاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند _ چه مزد گرفته باشد يا مجّاني سر بريده باشد _ بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2230

اگر _ مثلا _ حيواني را اجاره كند و معيّن نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد ، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است ، و نيز اگر مقدار بار را معيّن نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد ضامن مي باشد ، و در هر دو صورت براي مقدار زيادي كه استفاده كرده بايد اجرة المثل بدهد.

مسأله 2231

اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد ، چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند ، صاحب حيوان ضامن نيست ، ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كه مأذون از طرف مالك نباشد كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ، ضامن است.

مسأله 2232

اگر كسي بچّه اي را به اذن ولي ختنه كند و ضرري به آن بچّه برسد يا بميرد ، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است ، و اگر بيشتر از معمول نبريده و تشخيص ضرر و عدم ضرر هم از طرف ولي به او واگذار نشده باشد ، و حاذق هم بوده و تقصيري هم در مداوا نكرده باشد ، در مورد ضرر، عدم ضمان محل اشكال است مگر از ولي برائت گرفته باشد ، و در مورد تلف اگر از ولي برائت نگرفته باشد ضامن است.

مسأله 2233

اگر طبيب به دست خود به مريض دوا بدهد ، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد ، طبيب ضامن است ، ولي اگر بگويد: (فلان دوا براي فلان مرض فايده دارد) و اختيار را به مريض واگذارد ، و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد ، طبيب ضامن نيست.

مسأله 2234

هرگاه طبيب به مريض بگويد: (اگر ضرري به تو برسد ضامن نيستم) در صورتي كه حاذق بوده و دقّت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد ، طبيب اگر چه به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست.

مسأله 2235

مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده ، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند ، و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند ، مي توانند مطابق قرارداد اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2236

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بعد از اجاره بفهمد كه مغبون شده است ، مي تواند اجاره را به هم بزند ، ولي اگر در عقد اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند ، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2237

اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد ، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند ، و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد ، يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدّتي را كه در تصرّف غصب كننده بوده به ميزان معمول كه اجرة المثل است از او بگيرد ، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجرة المثل ده روز آن پانزده تومان باشد ، مي تواند پانزده تومان از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2238

اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند ، نمي تواند اجاره را به هم بزند ، و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار اجرة المثل از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2239

اگر پيش از آن كه مدّت اجاره تمام شود ملك را به مستأجر بفروشد ، اجاره به هم نمي خورد ، و مستأجر بايد مال الاجاره را بدهد ، و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2240

اگر پيش از ابتداي مدّت اجاره ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد ، يا قابل استفاده اي كه براي آن اجاره داده شده نباشد ، اجاره باطل مي شود ، و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد ، و اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري از آن ببرد ، مي تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2241

اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد ، يا قابل استفاده اي كه براي آن اجاره داده شده نباشد ، اجاره مدّتي كه باقي مانده باطل مي شود ، و مي تواند اجاره مدّت گذشته را به هم بزند و اجرة المثل آن مدّت را بدهد.

مسأله 2242

اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود ، در صورتي كه خصوصيّتي كه از بين رفته مورد اجاره نباشد ، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند ، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود ، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره تمام مدّت را به هم بزند و براي استفاده اي كه كرده اجرة المثل بدهد.

مسأله 2243

اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد ، اجاره باطل نمي شود ، ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد ، مثلا ديگري وصيّت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد ، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدّت اجاره بميرد ، از وقتي كه مرده اجاره فضولي است ، و اگر مالك فعلي آن اجاره را در مدّت باقي مانده اجازه كند نافذ مي شود و مال الاجاره مدّتي كه بعد از مردن اجاره دهنده باقي مانده _ در صورت اجازه _ مال مالك فعلي است.

مسأله 2244

اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد ، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد ، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد ، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد ، در صورتي كه مقداري خودش كار كرده و باقي را به كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد ، زيادي آن براي او حلال مي باشد.

مسأله 2245

اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلا پارچه را با نيل رنگ كند ، چنانچه با چيز ديگري رنگ نمايد ، حق ندارد چيزي بگيرد.

«احكام جعاله»

مسأله 2246

جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد ، مثل آن كه بگويد: (هر كس يا شخص معيّني گمشده مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم ، يا مثلا نصف گمشده را به او مي دهم).

و به كسي كه اين قرار را مي گذارد جاعل ، و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند ، و بين جعاله و اجاره فرقهايي است ، از آن جمله اين است كه در اجاره بعد از تحقّق اجاره اجير ضامن است و بايد عمل را تحويل دهد ، و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود ، ولي در جعاله اگر چه عامل شخص معيّن باشد مي تواند مشغول عمل نشود ، و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار نمي شود ، و در اجاره قبول معتبر است ولي در جعاله معتبر نيست.

مسأله 2247

جاعل بايد عاقل و بالغ باشد ، و از روي قصد و بدون اكراهِ به ناحق قرار داد كند ، و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد ، بنابراين جعاله سفيه _ يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند _ يا كسي كه از طرف حاكم شرع به جهت افلاس ممنوع از تصرّف در مال خود شده ، صحيح نيست.

مسأله 2248

كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند ، بايد بي فايده يا حرام يا واجبي كه شرعاً بايد مجّاناً آورده شود نباشد ، پس اگر بگويد: هر كس در شب به جاي تاريكي برود يا شراب بخورد يا نماز واجب خود را بخواند ده تومان به او مي دهم ، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2249

اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معيّن كند ، مثلا بگويد: (هر كس اسب مرا پيدا كند اين گندم را به او مي دهم) لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست ، و همچنين اگر مال را معيّن نكند ، مثلا بگويد: (كسي كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مي دهم) جعاله صحيح است ، ولي احتياط مؤكد آن است كه خصوصيات آن را كاملا معيّن نمايد.

مسأله 2250

اگر جاعل مزد معيّني براي كار قرار ندهد ، مثلا بگويد: (هر كس بچّه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم) و مقدار آن را معيّن نكند ، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد ، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2251

اگر عامل پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد ، يا بعد از قرارداد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد ، حق مزد گرفتن ندارد.

مسأله 2252

پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل مي تواند از قرار خود برگردد.

مسأله 2253

بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد ، اگر جاعل بخواهد از قرار خود برگردد اشكال دارد.

مسأله 2254

عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد ، ولي اگر تمام نكردن عمل موجب ضرر جاعل شود ، بايد آن را تمام نمايد ، مثلا اگر كسي بگويد: (هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم) و جرّاح شروع به عمل كند ، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مي شود ، بايد آن را تمام نمايد ، و در صورتي كه ناتمام بگذارد حقّي بر جاعل ندارد ، و ضامن عيب و ضرر هم مي باشد.

مسأله 2255

اگر عامل كار را ناتمام بگذارد ، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود براي جاعل فايده ندارد ، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند ، و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد ، مثلا بگويد: ( هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم) ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد ، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد ، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

«احكام مزارعه»

مسأله 2256

مزارعه آن است كه مالك يا كسي كه در حكم مالك است _ مانند ولي يا مالك منفعت يا انتفاع يا كسي كه زمين متعلق حق اوست مانند حق التحجير _ با زارع قرارداد كند كه زمين را در اختيار او بگذارد ، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك يا به كسي كه در حكم مالك است بدهد.

مسأله 2257

در مزارعه اموري معتبر است:

(اوّل) ايجاب از مالك و قبول از زارع ، به اين كه مالك زمين مثلا به زارع بگويد: (زمين را براي زراعت به تو واگذار كردم) و زارع هم بگويد: (قبول كردم) يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را به زارع به قصد زراعت واگذار كند و زارع تحويل بگيرد ، و جايز است ايجاب از زارع و قبول از مالك باشد.

(دوم) صاحب زمين و زارع هر دو عاقل و بالغ باشند ، و بايد كسي آنها را به ناحق اكراه بر مزارعه نكرده باشد ، و مالك از تصرّف در مال خود شرعاً ممنوع نباشد ، مانند سفيه و كسي كه از طرف حاكم شرع از تصرّف در مال خود به جهت افلاس منع شده است ، و همچنين زارع مفلس در صورتي كه مزارعه از طرف او مستلزم تصرّف در مالش باشد و مزارعه با سفيه بدون اذن ولي جايز نيست .

(سوم) آن كه حاصل زمين بين هر دو مشترك باشد ، پس اگر شرط كنند كه تمام حاصل يا آنچه اوّل يا آخر مي رسد مال يكي از آنان باشد ، مزارعه باطل است.

(چهارم) آن كه سهم هر كدام به نحو كسر مشاع باشد ، مانند نصف يا ثلث حاصل ، پس اگر مالك بگويد: (در

اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده) يا مقدار معيّني _ مثلا ده من _ از حاصل را براي زارع يا مالك قرار دهند ، مزارعه باطل است.

(پنجم) آن كه مدّتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند ، و بايد مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن حاصل ممكن باشد ، و اگر اوّل مدّت را روز معيّني و آخر مدّت را رسيدن حاصل قرار دهند كافيست.

(ششم) آن كه زمين قابل زراعت باشد ، و اگر زراعت در آن ممكن نباشد ولي بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود ، مزارعه صحيح است.

(هفتم) آن كه اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصي است ، چيزي را كه زارع بايد بكارد معيّن كنند ، ولي اگر زراعت معيّني را در نظر ندارند ، يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است ، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

(هشتم) آن كه مالك زمين را معيّن كند به گونه اي كه مورد معامله مردّد نباشد ، و ظاهر اين است كه تعيين به نحو كلّي در معيّن كفايت مي كند ، هر چند قطعات زمين با يكديگر تفاوت داشته باشند.

(نهم) آن كه خرجي را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معيّن نمايند ، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكند معلوم باشد ، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

مسأله 2258

اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه آنچه در اصلاح و عمران زمين خرج مي شود و آنچه به عنوان خراج _ ماليات _ داده مي شود استثنا شود و بقيّه را بين خودشان قسمت كنند ، صحيح است ، و همچنين اگر شرط كند كه مقداري از حاصل براي

او باشد ، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزي باقي مي ماند ، مزارعه صحيح است.

مسأله 2259

اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد ، چنانچه مالك راضي شود كه _ با اجاره يا بدون اجاره _ زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد ، مانعي ندارد ، و اگر مالك راضي نشود ، در صورتي كه از بودن زراعت در زمين متضرّر نشود و منفعت معتنابهي از دست او نرود و زارع هم در به دست نيامدن حاصل كوتاهي نكرده باشد ، نمي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند ، بلكه بايد صبر كند تا حاصل به دست آيد و ضرر بر زارع وارد نشود و زارع هم بايد اجرة المثل زمين را براي زايد بر مدّت مزارعه به مالك بدهد.

مسأله 2260

اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد ، مثلا آب از زمين قطع شود ، مزارعه به هم مي خورد ، و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند ، چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است ، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2261

اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند ، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند ، و همچنين اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند و او هم تحويل بگيرد ، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند ، ولي اگر در ضمن مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند ، مي توانند مطابق شرطي كه كرده اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2262

اگر بعد از قرارداد مزارعه ، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد ، و وارثشان به جاي آنان است ، ولي اگر زارع بميرد و قرارداد كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد ، مزارعه به هم مي خورد ، و چنانچه زراعت نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهند ، و حقوق ديگري هم كه زارع داشته ورثه او ارث مي برند ، و نسبت به بودن زراعت در زمين تا حاصل به دست بيايد ، حكم همان است كه در مسأله «2259» گذشت.

مسأله 2263

اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده ، چنانچه بذر مال مالك بوده، حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست، و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه حيوان و وسايل ديگري كه مال زارع بوده به او بدهد.

و اگر بذر مال زارع بوده زراعت هم مال او است ، و بايد اجاره زمين و خرجهايي را كه مالك كرده و كرايه وسايل ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده ، به او بدهد.

و در هر دو صورت چنانچه مقدار اجرة المثل و مخارجي كه كرده بيشتر از مقدار قرارداد باشد ، استحقاق زيادي محل اشكال است ، و احوط صلح است.

مسأله 2264

اگر بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده ، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه _ با اجرت يا بي اجرت _ زراعت در زمين بماند اشكال ندارد ، و اگر مالك راضي نشود ، حكم همان است كه در مسأله «2259» گذشت.

مسأله 2265

اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد ، چنانچه مالك يا زارع شرط اشتراك در ريشه نكرده باشد ، هر چند مالكيت مالك زمين نسبت به حاصل سال دوم خالي از وجه نيست ، ولي احوط آن است كه در صورتي كه زارع مالك بذر باشد مصالحه شود.

«احكام مضاربه»

اشاره

مضاربه قرار دادي است كه شخصي به ديگري مالي بدهد كه او با آن مال تجارت كند ، و سود بين آن دو به كسر مشاع _ مانند نصف و ثلث _ باشد.

به صاحب مال ، مالك ، و به كسي كه تجارت مي كند ، عامل مي گويند ، و در تحقّق آن ايجاب و قبول معتبر است ، چه به لفظ باشد يا به فعل ، مثل آن كه مالك مال را به عنوان مضاربه به عامل بدهد ، و عامل به گرفتن مال ، قبول كند.

مسأله 2266

در صحّت مضاربه اموري معتبر است:

اوّل: آن كه مالك و عامل بالغ و عاقل و مختار باشند ، و مالك ممنوع از تصرّف در اموالش به سبب سفاهت يا افلاس نباشد ، و مضاربه با عامل سفيه بدون اذن ولي جايز نيست.

دوم: تعيين سهم سود هر يك از مالك و عامل ، كه مثلا نصف يا ثلث يا ربع و مانند آن باشد.

سوم: آن كه سود بين مالك و عامل باشد ، پس اگر شرط شود كه مقداري از آن براي كسي باشد كه كاري براي شركت انجام نمي دهد ، مضاربه باطل است.

چهارم: آن كه عامل قدرت بر تجارت داشته باشد ، هر چند به كمك گرفتن از ديگري باشد.

مسأله 2267

اقوي آن است كه در صحّت مضاربه ، معتبر نيست كه مال ، طلا و نقره مسكوك به سكه معامله باشد ، بلكه به ساير اموال متمحّض در ماليّت _ مانند انواع اسكناس _ هم جايز است ، ولي به مالي كه در ذمّه غير _ مانند مالي كه انسان از ديگري طلب دارد _ است جايز نيست ، و مضاربه به اجناس و منافع _ مانند سكونت خانه _ محل اشكال است.

مسأله 2268

در صحّت مضاربه معتبر نيست كه مال در تصرّف عامل باشد ، بلكه اگر در تصرّف مالك باشد و عامل فقط معامله را انجام دهد ، مضاربه صحيح است.

مسأله 2269

چنانچه مضاربه صحيح باشد ، مالك و عامل در سود شريك مي باشند ، و چنانچه به جهت فقدان بعضِ امورِ معتبرِ در صحّت ، مضاربه فاسد باشد ، تمام سود مال مالك است ، و مالك بايد اجرة المثل عمل را به عامل بدهد ، و در صورتي كه اجرة المثل بيشتر از سهمي باشد كه در قرار داد براي عامل معيّن شده ، احتياط واجب آن است كه عامل و مالك در مقدار زايد صلح كنند.

مسأله 2270

در مضاربه ، خسارت و ضرر ، بر مالك است ، و اگر شرط شود كه خسارت بر عامل يا هر دو باشد ، شرط باطل است ، ولي اگر شرط شود كه عامل ، خسارتي را كه در معامله بر مالك وارد مي شود ، جبران كند و از مال خود به مالك ببخشد ، شرط صحيح است.

مسأله 2271

مضاربه از عقود جايزه است ، و هر يك از مالك و عامل مي توانند مضاربه را در هر حال فسخ كنند ، چه قبل از شروع در عمل و چه بعد از آن ، و چه قبل از ظهور سود و چه بعد از آن.

مسأله 2272

عامل نمي تواند سرمايه اي كه از مالك گرفته ، بدون اذن او ، با مال خود يا مال ديگري مخلوط كند ، هر چند به اين عمل ، مضاربه باطل نمي شود ، ولي اگر مال را مخلوط كند و تلف شود ضامن است.

مسأله 2273

خصوصياتي را كه مالك در خريد و فروش معيّن مي كند _ مثل آن كه عامل ، كالاي معيّني را بخرد ، و به مبلغ معيّني بفروشد _ عامل بايد مراعات نمايد ، وگرنه معامله فضولي است ، و صحّت آن متوقف بر اجازه مالك است.

مسأله 2274

اگر مالك ، عامل را در معامله با سرمايه محدود و مقيّد نكند ، عامل مي تواند به هر گونه اي كه مصلحت مي داند ، معامله كند.

مسأله 2275

اگر عامل به اذن مالك سفر كند ، و شرط نشده باشد كه هزينه سفر با عامل باشد ، هزينه سفر و آنچه براي تجارت صرف بشود ، از سرمايه برداشت مي شود ، و اگر عامل براي چند مالك كار مي كند ، هزينه به نسبت عملي كه براي هر يك از مالكها انجام مي دهد ، تقسيم مي شود.

مسأله 2276

عامل آنچه را براي مقدمات تجارت و هزينه سفر ، از سرمايه برداشته ، اگر سودي حاصل شود ، از سود كسر و به سرمايه ضميمه مي شود ، و باقي مانده سود را بر طبق قرار داد قسمت مي كنند.

مسأله 2277

در مضاربه معتبر نيست ، مالك يك شخص ، و عامل هم يك شخص باشد ، بلكه مي شود مالك متعدد و عامل يك شخص ، يا عامل متعدد و مالك يك شخص باشد ، چه سهمي كه از سود در عقد مضاربه براي عاملهاي متعدد مقرّر شده ، برابر ، يا متفاوت باشد.

مسأله 2278

اگر دو شخص در سرمايه شريك باشند و عامل يك شخص باشد ، و شرط كنند كه _ مثلا _ نصف سود براي عامل باشد ، و نصف ديگر بين دو مالك به تفاضل باشد _ يعني سهم يكي بيشتر از ديگري باشد _ با آن كه در سرمايه برابر باشند ، يا شرط كنند كه نصف ديگر بين دو شريك به تساوي باشد ، با آن كه سرمايه يكي از ديگري بيشتر باشد ، مضاربه باطل است ، مگر اين كه سود زايد براي يكي از آن دو در مقابل عملي براي تجارت باشد ، كه در اين صورت صحيح است.

مسأله 2279

اگر مالك يا عامل بميرد ، مضاربه باطل مي شود.

مسأله 2280

جايز نيست عامل بدون اذن مالك ، با سرمايه اي كه از مالك گرفته ، با ديگري قرار داد مضاربه ببندد ، يا كار با سرمايه را به ديگري واگذار كند ، يا ديگري را براي تجارت با سرمايه اجير كند ، و اگر بدون اذن اين تصرّفات انجام شود ، و مالك هم اجازه نكند ، و مال تلف شود ، عامل ضامن است; ولي اجير گرفتن براي مقدّمات عمل يا وكيل گرفتن براي انجام آنها مانعي ندارد.

مسأله 2281

هر يك از مالك و عامل مي توانند بر ديگري ، امري را كه شرعاً جايز است ، شرط كنند ، مثل آن كه يكي بر ديگري شرط كند كه مالي بپردازد ، يا كاري انجام دهد ، و وفاي به اين شرط واجب است ، هر چند عامل ، تجارت و عمل را انجام ندهد ، يا انجام داده و سودي حاصل نشده باشد.

مسأله 2282

هرگاه تجارت سود كرد ، عامل سهمي را كه براي او قرار داده شده ، مالك مي شود ، هرچند سود قسمت نشده باشد ، ولي هر گونه ضرر و تلفي كه حاصل شود ، جبران مي شود ، و هنگام ظهور سودِ معامله ، اگر مالك راضي به قسمت نشد ، عامل حق ندارد او را مجبور به پذيرفتن قسمت كند ، و اگر عامل راضي به قسمت نشد ، مالك مي تواند او را به پذيرفتن قسمت مجبور كند.

مسأله 2283

اگر سود را قسمت كنند ، و بعد از قسمت خسارتي بر سرمايه وارد شود ، وسودي بعد از آن حاصل شود وكمتر از خسارت نباشد ، آن خسارت به آن سود جبران مي شود ، وچنانچه كمتر از خسارت باشد ، عامل بايد آن خسارت رابه سودي كه به قسمت گرفته جبران نمايد ، پس اگر خسارت كمتر از سود باشد ، زايد بر خسارت براي اومي ماند ، واگر بيشترباشد ، مقدار زايد برسود برعهده عامل نيست.

مسأله 2284

تا وقتي عقد مضاربه باقي باشد ، خسارت وارد بر سرمايه ، از سود حاصل از عمل جبران مي شود ، چه سود قبل از خسارت و يا بعد از آن باشد ، و اگر خسارت قبل از شروع در عمل باشد ، چنانچه قسمتي از سرمايه تلف شود ، آن خسارت به سود جبران مي شود ، و چنانچه تمام سرمايه تلف شود _ بدون آن كه كسي آن را تلف كند _ مضاربه باطل مي شود ، و اگر كسي آن را تلف نمايد و تلف كننده بدل آن را بدهد ، مضاربه باطل نمي شود.

مسأله 2285

اگر عامل بر مالك شرط كند كه خسارت وارد بر سرمايه ، از سود جبران نشود ، شرط صحيح است ، و از سهم عامل كسر نمي شود.

مسأله 2286

مالك و عامل _ همچنان كه گذشت _ مي توانند عقد مضاربه را هر وقت بخواهند فسخ كنند ، هرچند بعد از عمل و قبل از حصول سود باشد ، ولي اگر عامل به اذن مالك سفر كرده و مقداري از سرمايه را براي هزينه سفر خرج كرده و بخواهد مضاربه را فسخ كند ، احتياط واجب آن است كه مالك را راضي كند.

مسأله 2287

اگر بعد از حصول سود ، مضاربه فسخ شود ، بايد آن سود بر طبق قرار داد بين مالك و عامل تقسيم شود ، و اگر يك طرف راضي به قسمت نشود ، طرف ديگر حق دارد او را بر قسمت مجبور كند.

مسأله 2288

اگر مضاربه فسخ شود ، و مال مضاربه يا قسمتي از آن دين باشد ، بايد عامل آن را از مديون گرفته و به مالك برگرداند.

مسأله 2289

اگر سرمايه مضاربه نزد عامل باشد و بميرد ، چنانچه عين آن معلوم باشد ، به مالك برمي گردد ، و چنانچه معلوم نباشد ، بايد به قرعه معيّن شود ، يا مالك با ورثه عامل مصالحه كند.

«احكام مساقات و مغارسه»

مسأله 2290

اگر انسان با كسي قرارداد كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود او است يا اختيار ميوه هاي آن با او است تا مدّت معيّني به آن كس واگذار نمايد كه تربيت كند و آب دهد و به حصّه مشاعي كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد ، اين قرارداد را مساقات مي گويند.

مسأله 2291

معامله مساقات در درختهايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست ، و در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند اشكال دارد.

مسأله 2292

در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند ، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد ، معامله صحيح است.

مسأله 2293

مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد بايد عاقل و بالغ باشند ، و بايد كسي آنها را به ناحق اكراه نكرده باشد ، و نيز مالك شرعاً از تصرّف در مالش ممنوع نباشد ، مانند سفيه _ كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند _ و كسي كه از طرف حاكم شرع از تصرّف در مال خود به جهت افلاس منع شده است ، و همچنين عامل درصورتي كه عملش مستلزم تصرّف در مالش باشد ، و مساقات با سفيه بدون اذن ولي جايز نيست.

مسأله 2294

مدّت مساقات بايد معلوم باشد و كمتر از زماني كه ميوه به دست مي آيد نباشد ، و اگر اوّل آن را معيّن كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال حاصل مي شود ، صحيح است.

مسأله 2295

بايد سهم هر كدام به نحو كسر مشاع مانند نصف يا ثلث حاصل باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيّه مال كسي باشد كه كار مي كند ، معامله باطل است.

مسأله 2296

بايد قرار مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند ، يا بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن در صورتي كه كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت و زياد شدن ميوه لازم است باقي مانده باشد ، و در غير اين دو صورت اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد ، معامله صحيح نيست ، بلكه اگر احتياج به آبياري براي زياد شدن و بهتر شدن ميوه نداشته باشد ، هر چند كاري باشد كه براي تربيت درخت لازم است ، صحّت معامله محل اشكال است.

مسأله 2297

صحّت معامله مساقات در ميوه هايي كه ريشه ثابت ندارند _ مانند بوته خربزه و خيار _ محل اشكال است.

مسأله 2298

درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد ، اگر در زياد شدن يا بهتر شدن ميوه به كارهاي ديگر ، مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد ، مساقات در آن صحيح است.

مسأله 2299

دو نفري كه معامله مساقات كرده اند با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند ، و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشد ، مطابق قراري كه گذاشته اند به هم زدن معامله اشكال ندارد ، و اگر در ضمن معامله مساقات شرطي كنند و به آن شرط عمل نشود ، كسي كه به نفع او شرط كرده اند مي تواند معامله را به هم بزند ، و همچنين مي تواند _ مثل ساير موارد شروط _ طرف مقابل را به وسيله حاكم شرع به وفاي به شرط اجبار كند.

مسأله 2300

اگر مالك بميرد ، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2301

اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد ، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند ، ورثه اش به جاي او هستند ، و اگر خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند ، حاكم شرع از مال ميّت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مي كند ، و اگر قرارداد كرده باشند كه خود او درختها را تربيت كند ، با مردن او معامله به هم مي خورد.

مسأله 2302

اگر شرط شود كه تمام حاصل براي مالك باشد ، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد ، و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد ، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگري باشد ، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درختها را تربيت كرده بدهد ، و چنانچه مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد ، لزوم دادن زيادي محل اشكال است ، و احوط صلح است.

مسأله 2303

اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد ، اين معامله _ كه آن را مغارسه گويند _ باطل است ، پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده ، بعد از تربيت هم مال اوست ، و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد ، مگر اين كه اجرت بيشتر از سهمي باشد كه براي عامل معيّن شده كه در اين صورت لزوم دادن زيادي محل اشكال و احتياط در صلح است ، و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده ، بعد از تربيت هم مال اوست ، و مي تواند آنها را بكند ، ولي گودالهايي را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده بايد پُر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد ، مگر اين كه اجاره زمين از سهمي كه از تربيت درختها براي مالك معيّن شده بيشتر باشد ، كه در اين صورت لزوم دادن زايد محل اشكال و احوط صلح است.

و مالك هم مي تواند او را ملزم نمايد كه درختها را بكند ، و اگر به واسطه كندن درخت عيبي در آن پيدا شود چيزي بر

صاحب زمين نيست ، ولي اگر خود صاحب زمين درختها را بكند و عيبي در آنها پيدا شود ، بايد تفاوت قيمت آنها را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت نمي تواند او را ملزم كند كه _ با اجاره يا بدون اجاره _ درخت را در زمين باقي بگذارد ، و همچنين صاحب زمين نمي تواند صاحب درختها را ملزم نمايد كه _ با اجاره يا بدون اجاره _ درختها در زمين او بماند.

«كساني كه از تصرّف در مال خود ممنوعند»

اشاره
مسأله 2304

بچّه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال يا در ذمّه خود _ مثل اين كه ضامن شود يا قرض كند و مانند آن _ تصرّف نمايد ، و همچنين است نسبت به تصرّف مالي در نفس خود _ مثل اين كه خود را اجاره دهد ، يا در مضاربه يا مزارعه و مانند آن عامل شود _ و امّا حكم وصيّت او در مالش در مسأله «2761» خواهد آمد.

نشانه بلوغ
اشاره

و نشانه بلوغ يكي از سه چيز است:

(اوّل) روييدن موي درشت زير شكم بالاي عورت در پسر.

(دوم) بيرون آمدن مني.

(سوم) تمام شدن پانزده سال قمري در پسر ، و تمام شدن نُه سال قمري در دختر ، و خون حيض ديدن در مورد دختري كه معلوم نيست نُه سال او تمام شده يا نه.

مسأله 2305

روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها ، نشانه بالغ شدن نيست ، مگر انسان به واسطه اينها يقين يا اطمينان به بلوغ پيدا كند.

[ساير احكام]
مسأله 2306

ديوانه نمي تواند در مال و ذمّه خود تصرّف نمايد ، و همچنين نسبت به تصرّف مالي در نفس خود ، و سفيه _ يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند _ نمي تواند در مال و ذمّه خود _ مثل اين كه ضامن بشود يا قرض كند _ بدون اذن يا اجازه ولي تصرّف نمايد ، و همچنين نمي تواند در نفس خود بدون اذن يا اجازه ولي تصرّف مالي كند ، مثل اين كه خود را اجاره دهد يا عامل مضاربه يا مزارعه و مانند آن شود ، و مفلس _ يعني كسي كه به جهت مطالبه طلبكاران به وسيله حاكم شرع از تصرّف در مال خود منع شده است _ نمي تواند در مال خود بدون اذن يا اجازه طلبكاران تصرّف نمايد.

مسأله 2307

كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است ، تصرّف مالي كه در موقع ديوانگي مي كند ، صحيح نيست.

مسأله 2308

انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود ، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و ميهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند ، و اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزان تر از قيمت بفروشد ، اگر چه بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ننمايند ، تصرّف او صحيح است.

«احكام وكالت»

اشاره

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند و مباشرت در آن معتبر نيست ، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد ، مثلا به ديگري واگذار كند كه خانه او را بفروشد ، يا زني را براي او عقد نمايد ، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرّف كند ، نمي تواند براي فروش آن كسي را بدون اذن ولي وكيل نمايد ، و همچنين كسي كه به واسطه افلاس به حكم حاكم شرع از تصرّف در مالش منع شده است ، نمي تواند براي تصرّف در مالش وكيل بگيرد مگر به اذن يا اجازه طلبكاران.

مسأله 2309

در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند ، و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده _ مثل آن كه مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد _ وكالت صحيح است.

مسأله 2310

اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند ، اگر چه وكالت نامه بعد از مدّتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2311

موكّل _ يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند _ و نيز كسي كه وكيل مي شود ، بايد عاقل باشند ، و از روي قصد و اختيار اقدام نمايند ، و اكراهِ به ناحق نشده باشند ، و در موكّل بلوغ نيز معتبر است ،ولي بچّه اي كه بالغ نشده در چيزي كه خودش مي تواند انجام بدهد مي شود وكيل بگيرد ، مانند بچّه ده ساله اي كه حق دارد وصيّت كند.

مسأله 2312

كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد ، يا شرعاً نبايد انجام دهد ، نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود ، مثلا كسي كه در احرام حج است ، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند ، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2313

اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است ، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند ، وكالت صحيح نيست ، مگر آن كه تعيين را به نظر وكيل واگذار كند ، مثل اين كه بگويد: (تو وكيل هستي در فروش يا اجاره خانه هر كدام را كه اختيار كردي).

مسأله 2314

اگر وكيل را عزل كند _ يعني از كار بركنار نمايد _ بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد ، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد ، صحيح است.

مسأله 2315

وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند ، اگر چه موكّل غايب باشد.

مسأله 2316

وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد ، ولي اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد ، به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد ، پس اگر گفته باشد: (براي من وكيل بگير) بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2317

اگر وكيل با اجازه موكّل كسي را از طرف او وكيل كند ، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد ، و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل او را عزل كند ، وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2318

اگر وكيل با اجازه موكّل كسي را از طرف خودش وكيل كند ، موكّل و وكيل اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند ، و اگر وكيل اوّل بميرد يا عزل شود ، وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2319

اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند ، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد ، و چنانچه يكي از آنان بميرد ، وكالت ديگران باطل نمي شود ، ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي انجام دهند ، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند ، نمي توانند به تنهايي اقدام كنند ، و در صورتي كه يكي از آنان بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2320

اگر وكيل يا موكّل بميرد ، وكالت باطل مي شود ، و نيز اگر چيزي كه براي تصرّف در آن وكيل شده است از بين برود _ مثل آن كه گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد _ وكالت باطل مي شود ، و اگر يكي از آنها ديوانه يا بي هوش شود ، بطلان وكالت به نحوي كه بعد از برطرف شدن ديوانگي و بي هوشي نيز نتواند عمل را انجام دهد و محتاج به توكيل جديد باشد ، محل اشكال است.

مسأله 2321

اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد ، بعد از انجام آن كار چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2322

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود ، ضامن عوض آن نيست.

مسأله 2323

اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي كند ، يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود ضامن است ، پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و آن لباس تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2324

اگر وكيل غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در مال بكند ، مثلا لباسي را كه گفته اند بفروش بپوشد و بعد تصرّفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد ، آن تصرّف صحيح است.

«احكام قرض»

اشاره

قرض دادن به مسلمان مخصوصاً به مؤمنين از كارهاي مستحب است ، و در قرآن مجيد به آن امر شده ، و قرض دادن به مؤمن قرض دادن به خدا شمرده شده ، و وعده مغفرت به قرض دهنده داده شده ، و در اخبار راجع به آن سفارش شده است ، و از پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)روايت شده كه كسي كه به برادر مسلمان خود قرض بدهد ، براي او به هر درهمي كه قرض داده به وزن كوه احد از كوههاي رضوي و طور سيناء حسنات است ، و اگر با او در طلب قرض مدارا كند بر صراط مانند برق بدون حساب و عذاب مي گذرد ، و كسي كه برادر مسلمان به او شكايت كند و قرض ندهد خداوند عزّوجل بهشت را بر او حرام مي كند.

و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده كه اگر قرض بدهم براي من محبوب تر است از آن كه به مانند آن صدقه بدهم.

مسأله 2325

در قرض لازم نيست صيغه بخوانند ، بلكه اگر چيزي را به قصد قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد ، صحيح است.

مسأله 2326

در صورتي كه در قرض شرط مدّت نشده باشد ، يا بعد از گذشتن مدّت باشد ، هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2327

اگر در عقد قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند ، طلبكار نمي تواند پيش از تمام شدن آن مدّت طلب خود را مطالبه كند ، ولي اگر مدّت نداشته باشد ، طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2328

اگر طلبكار _ در موردي كه حق مطالبه دارد _ طلب خود را مطالبه كند ، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد ، بايد فوراً آن را بپردازد ، و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2329

اگر بدهكار غير از خانه اي كه لايق به حال او است و در آن سكني دارد و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه ناچار از داشتن آنهاست ، چيزي نداشته باشد ، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد ، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2330

كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد ، چنانچه بتواند كاسبي كند و براي او عسر و حرجي نباشد ، واجب است كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2331

كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد ، چنانچه اميد نداشته باشد كه اورا پيدا كند ، بايد طلب اورا از طرف صاحبش به قصد صدقه به فقير بدهد ، و بنابر احتياط واجب از حاكم شرع اجازه بگيرد ، و اگر طلبكار او سيّد نباشد ، احتياط مستحب آن است كه طلب اورا به سيّد فقير ندهد.

مسأله 2332

اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد ، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند ، و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2333

اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود ، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافيست ، و اگر قيمت آن زيادتر گردد ، لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد ، ولي در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضي شوند ، اشكال ندارد.

مسأله 2334

اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند ، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2335

اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد ، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد ، يا ده عدد تخم مرغ بدهد كه يازده عدد تخم مرغ بگيرد ، ربا و حرام است ، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد ، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد _ مثلا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد _ ربا و حرام است ، و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوصي پس دهد _ مثلا مقداري طلاي نساخته به او قرض بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد _ بازهم ربا و حرام مي باشد ، ولي اگر بدون اين كه شرط كند خود بدهكار زيادتر از آن چه قرض كرده پس بدهد ، اشكال ندارد ، بلكه مستحب است.

مسأله 2336

ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است ، و اقوي اين است كه كسي كه قرض ربوي گرفته مالك مي شود هر چند احوط عدم تصرّف در آن است.

مسأله 2337

اگر گندم يا چيزي مانند آن را به قرض ربوي بگيرد و با آن زراعت كند ، اقوي اين است كه حاصلي كه به دست مي آيد مالك مي شود ، ولي احوط عدم تصرّف در آن است.

مسأله 2338

اگر لباسي را بخرد و ثمن آن را از مالي كه به قرض ربوي گرفته ، يا از مال حلالي كه مخلوط با آن مال است به صاحب لباس بدهد ، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد ، و همچنين است اگر به فروشنده بگويد كه: (اين لباس را با اين مال مي خرم) هر چند احوط آن است كه آن لباس را استعمال نكند.

مسأله 2339

اگر انسان مقداري پول به كسي بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد اشكال ندارد ، و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2340

اگر مقداري پول به كسي قرض بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد _ مثلا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد _ ربا و حرام است ، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد ، در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد ، اشكال ندارد.

مسأله 2341

اگر كسي از ديگري طلبي دارد كه از جنس طلا و نقره يا كشيمني و پيمانه اي نيست مي تواند آن را به شخص بدهكار يا ديگري به كمتر فروخته و وجه آن را نقد بگيرد ، ولي اگر طلب اسكناس باشد فروختن آن به كمتر در صورتي كه ثمن هم از جنس همان اسكناس باشد ، محل اشكال است ، و در صورتي كه از غير آن جنس باشد ، مثل فروش اسكناس ايراني به دولار اشكال ندارد ، و همچنين طلبي را كه از شخص بدهكار دارد مي تواند مبلغي از آن را كسر كند و مابقي را نقد بگيرد.

«احكام حواله»

مسأله 2342

اگر انسان طلبكار خودرا حواله دهد كه طلب خودرا از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد ، بعد از آن كه حواله با شرايطي كه خواهد آمد محقّق شد ، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود ، و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

مسأله 2343

بدهكار و طلبكار بايد عاقل و بالغ باشند ، و بايد كسي آنهارا به ناحق اكراه نكرده باشد ، و سفيه _ يعني كسي كه مال خودرا در كارهاي بيهوده مصرف مي كند _ نباشند ، مگر اين كه با اذن يا اجازه ولي باشد ، ولي اگر حواله بر برئ _ يعني شخصي كه به حواله دهنده بدهكار نيست _ باشد و حواله دهنده سفيه باشد اشكال ندارد ، و همچنين معتبر است بدهكار و طلبكار به واسطه افلاس به حكم حاكم شرع از تصرّف در اموال منع نشده باشند ، و امّا اگر حواله بر شخص برئ باشد و حواله دهنده مفلس باشد ، اشكال ندارد.

مسأله 2344

حواله دادن بركسي كه بدهكار نيست ، در صورتي صحيح است كه او قبول كند ، و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است ، جنس ديگر حواله دهد ، مثلا به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد ، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2345

موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد ، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند ، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند اورا به كسي حواله دهد كه آنچه را بعد قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2346

حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند ، پس اگر مثلا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد: (يكي از دو طلب خودرا از فلاني بگير) و آن را معيّن نكند ، حواله صحيح نيست.

مسأله 2347

اگر بدهي واقعاً معيّن باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن مقدار يا جنس آن را ندانند ، حواله صحيح است ، مثلا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد ، حواله صحيح است.

مسأله 2348

طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند ، اگرچه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2349

اگر كسي كه به حواله دهنده بدهكار نيست ، حواله را قبول كند ، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده مطالبه كند ، و اگر طلبكار طلب خودرا به مقدار كمتر صلح كند ، كسي كه حواله را قبول كرده ، فقط همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2350

بعد از آن كه حواله محقّق شد ، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده نمي توانند حواله را بهم بزنند ، و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد ، اگرچه بعد فقير شود طلبكار هم نمي تواند حواله را بهم بزند ، و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند كه فقير است ، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد مالدار شده طلبكار مي تواند حواله را بهم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2351

اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده _ در صورتي كه قبول او در صحّت حواله معتبر باشد ، مثل اين كه به حواله دهنده بدهكار نباشد _ يا يكي از آنان براي خود حق بهم زدن حواله را قرار دهد ، مطابق قراري كه گذاشته اند مي تواند حواله را بهم بزند.

مسأله 2352

اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد ، چنانچه به در خواست كسي كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده داده است ، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد ، و اگر بدون در خواست او داده ، يا اين كه او مديون حواله دهنده نبوده ، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

«احكام رهن»

مسأله 2353

رهن آن است كه كسي كه حق مالي براي ديگري بر عهده اوست مقداري از مال خودرا وثيقه بگذارد كه اگر حق اورا ندهد ، صاحب حق بتواند حق خودرا از آن مال استيفاء كند ، مانند اين كه بدهكار مقداري از مال خودرا وثيقه بگذارد ، كه اگر طلب اورا ندهد ، طلبش را از آن مال بدست آورد.

مسأله 2354

در رهن لازم نيست صيغه بخوانند ، و همين قدر كه بدهكار مال خودرا به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد ، رهن صحيح است.

مسأله 2355

گرو دهنده و گرو گيرنده بايد عاقل و بالغ باشند ، و بايد كسي آنهارا به ناحق اكراه نكرده باشد ، و گرو دهنده مفلس و سفيه نباشد ، مگر با اذن و اجازه طلبكاران مفلس و ولي سفيه ، و معني سفيه و مفلّس در مسأله «2306» گذشت.

مسأله 2356

انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند ، و اگر مال ديگري را با اذن يا اجازه او گرو بگذارد صحيح است.

مسأله 2357

چيزي را كه گرو مي گذارند بايد بشود از آن استيفاء دين نمود هر چند مملوك نباشد مانند زميني كه متعلق حق التحجير است پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند ، رهن باطل است.

مسأله 2358

فوايد چيزي را كه گرو مي گذارند مال مالك آن است و مراد از مالك در اين مسائل اعم از صاحب حق است.

مسأله 2359

گرو گيرنده نمي تواند در مالي كه گرو گرفته بدون اجازه مالك تصرّف كند ، و همچنين مالك بدون اذن گرو گيرنده نمي تواند در آن مال تصرّفي كند كه با حق او منافات داشته باشد.

مسأله 2360

جمعي از فقهاء «اعلي الله مقامهم» فرموده اند: (اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد ، عوض آن هم مثل خود مال گرو مي باشد ، و همچنين است در صورتي كه بدون اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضاء كند) ولي اين حكم محل اشكال است ، مگر اين كه در ضمن عقدي _ اگرچه خود آن بيع باشد _ شرط شود كه بدهكار عوض را گرو بگذارد ، كه در اين صورت بر او واجب مي شود به شرط خود و فا كند ، يا شرط شود كه عوض گرو باشد ، كه در اين صورت به خود شرط عوض گرو مي شود.

مسأله 2361

اگر موقعي كه بايد بدهي خودرا بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد ، طلبكار در صورتي كه وكالت در فروش و برداشت طلب خود داشته باشد ، مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خودرا بردارد ، و در صورتي كه وكالت نداشته باشد ، بايد از بدهكار اجازه بگيرد ، و اگر دسترسي به او ندارد از حاكم شرع اجازه بگيرد ، و اگر دسترسي به حاكم شرع نباشد از عدول مؤمنين ، و در هر صورت اگر زيادي داشته باشد بايد زيادي را به بدهكار بدهد.

مسأله 2362

اگر بدهكار غير از خانه اي كه مناسب شأن اوست و در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه ناچار از داشتن آنهاست چيز ديگري نداشته باشد ، طلبكار نمي تواند طلب خودرا از او مطالبه نمايد ، ولي مالي را كه گرو گذاشته _ اگرچه خانه و اثاثيه باشد _ طلبكار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

«احكام ضمان»

مسأله 2363

اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي _ اگرچه عربي نباشد _ يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تورا بدهم ، و طلبكار هم قبول كند ، و راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2364

ضامن و طلبكار بايد عاقل و بالغ باشند ، و بايد كسي هم آنهارا به ناحق اكراه نكرده باشد و سفيه و مفلس نباشند ، مگر به اذن يا اجازه ولي سفيه و طلبكاران مفلس.

و اين شرطها در بدهكار معتبر نيست ، بنابر اين اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچّه يا ديوانه يا سفيه يا مفلس را بدهد ، صحيح است.

مسأله 2365

هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد ، مثلا بگويد: (اگر بدهكار قرض تورا نداد من ضامنم) صحّت ضمان محل اشكال است.

مسأله 2366

كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد ، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند ، تا وقتي قرض نكرده نمي شود ضامن او شد.

مسأله 2367

در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه در واقع معيّن باشند ، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد: (من ضامن هستم كه طلب يكي از شماهارا بدهم) چون معيّن نكرده كه طلب كدام را مي دهد ، ضامن شدن او باطل است ، و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و شخصي بگويد: (من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم) چون معيّن نكرده كه بدهي كدام را مي دهد ، ضامن شدن او باطل مي باشد ، و همچنين اگر كسي از ديگري مثلا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و شخصي بگويد: (من ضامن يكي از دو طلب تو هستم) و معيّن نكند كه ضامن گندم است يا پول ، صحيح نيست.

مسأله 2368

اگر طلبكار طلب خودرا به ضامن ببخشد ، ضامن نمي تواند ازبدهكار چيزي بگيرد ، و اگر مقداري از آن را ببخشد ، نمي تواند آن مقداررا مطالبه نمايد.

مسأله 2369

اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد ، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2370

ضامن و طلبكار _ بنابر احتياط واجب _ نمي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را بهم بزنند.

مسأله 2371

هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد ، اگرچه بعد فقير شود طلبكار نمي تواند ضامن بودن اورا بهم بزند و طلب خودرا از بدهكار اوّل مطالبه نمايد ، و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب اورا بدهد ، ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2372

اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود ، مي تواند ضامن بودن اورا به هم بزند ، ولي اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود ضامن قدرت پيدا كرده باشد ، چنانچه بخواهد ضامن بودن اورا به هم بزند اشكال دارد.

مسأله 2373

اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي اورا بدهد ، نمي تواند از او چيزي بگيرد.

مسأله 2374

اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي اورا بدهد ، مي تواند مقداري را كه ضامن شده پس از دادن از او مطالبه نمايد ، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد ، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد ، مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد ، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد ، ولي اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

«احكام كفالت»

مسأله 2375

كفالت آن است كه انسان متعهّد شود هر وقت طلبكار بدهكار را خواست به او تسليم كند ، و به كسي كه اين طور متعهّد مي شود كفيل مي گويند.

مسأله 2376

كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي _ اگرچه عربي نباشد _ يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من متعهّدم هر وقت بدهكار خودرا بخواهي به تو تسليم كنم ، و طلبكار يا ولي او هم قبول نمايد.

مسأله 2377

كفيل بايد عاقل و بالغ باشد ، و بايد سفيه و مفلس نباشد در صورتي كه مستلزم تعهّد به مال باشد ، مگر با اذن يا اجازه ولي سفيه و طلبكاران مفلس ، و اورا بر كفالت به ناحق اكراه نكرده باشند ، و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2378

يكي از پنج چيز كفالت را بهم مي زند:

اوّل: كفيل بدهكار را به طلبكار تسليم نمايد ، يا بدهكار خودش را تسليم كند ، يا شخص ديگري اورا تسليم نمايد و طلبكار هم قبول كند.

دوم: طلب طلبكار داده شود.

سوم: طلبكار از طلب خود بگذرد ، يا به ديگري به بيع يا صلح يا حواله و مانند اينها منتقل كند.

چهارم: بدهكار بميرد. پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2379

اگر كسي به زور يا به حيله اي بدهكاررا از دست طلبكار رها كند ، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد ، كسي كه بدهكار را رها كرده بايد اورا به طلبكار تسليم كند ، و اگر تسليم نكرد بايد طلب او را بپردازد.

«احكام وديعه (امانت)»

مسأله 2380

اگر انسان مال خودرا به كسي بدهد و بگويد: (نزد تو امانت باشد) و او هم قبول كند ، يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد ، بايد به احكام وديعه كه مي آيد عمل نمايند.

مسأله 2381

امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد بايد هردو عاقل باشند ، پس اگر انسان مالي را پيش ديوانه امانت بگذارد ، يا ديوانه مالي را پيش كسي امانت بگذارد ، صحيح نيست.

و كسي كه مال خودش را امانت مي گذارد بايد بالغ باشد ، و جايز است بچّه مميّز مال ديگري را با اذنش نزد كسي امانت بگذارد ، و امانت گذاشتن نزد بچّه مميّز در صورتي كه متمكّن از حفظ باشد و امانت را حفظ كند و مستلزم تصرّف در مال بچّه نباشد ، اشكال ندارد.

و معتبر است كسي كه مال خودش را امانت مي گذارد سفيه و مفلس نباشد ، مگر با اذن يا اجازه ولي سفيه و طلبكاران مفلس ، ولي امانت گذاشتن نزد سفيه و مفلس _ در صورتي كه مستلزم تصرّف آنها در مال خودشان نباشد _ مانعي ندارد ، و در صورت استلزام با اذن يا اجازه ولي و طلبكاران اشكال ندارد.

مسأله 2382

اگر از بچّه اي چيزي را بدون اذن صاحبش به طور امانت قبول كند ، بايد آن را به صاحبش بدهد ، و اگر آن چيز مال خود بچّه است و ولي اجازه امانت گذاشتن آن را نداده باشد ، لازم است آن مال را به ولي او برساند ، و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد ، و همچنين است اگر امانت گذار ديوانه باشد.

مسأله 2383

كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد ، در صورتي كه امانت گذار ملتفت حال او نباشد ، نبايد امانت را قبول كند.

مسأله 2384

اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست ، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود ، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست ، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2385

كسي كه چيزي را امانت مي گذارد ، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد ، و كسي هم كه امانت را قبول مي كند هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2386

اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند ، بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند ، يا به آنان خبر دهد كه حاضر به نگهداري نيست ، و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد ، چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2387

كسي كه امانت را قبول مي كند ، اگر براي آن جاي مناسبي ندارد ، بايد جاي مناسب تهيّه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در نگهداري آن كوتاهي نموده است ، و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2388

كسي كه امانت را قبول مي كند ، اگر تعدّي كند _ يعني زياده روي نمايد ، مثل آن كه مركبي كه نزد او به امانت گذاشته شده بدون اذن صاحبش سوار شود _ و يا تفريط كند _ يعني در نگهداري آن كوتاهي نمايد ، مثل آن كه آن را در جايي بگذارد كه اطمينان از آن نباشد كه كسي بفهمد و آن را ببرد _ ضامن است ، و چنانچه تلف شود بايد عوض آن را _ اگر مثلي است مثل و اگر قيمي است قيمتش را _ بدهد ، و در غير اين دو صورت ضامن نيست.

مسأله 2389

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند ، و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري ، جايز نيست آن را به جاي ديگر ببرد ، و اگر ببرد ضامن است.

مسأله 2390

اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند ، و كسي كه امانت را قبول كرده بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيّتي نداشته ، بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده ، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آن جا محفوظ تر يا مثل محل اوّلي است ببرد ، و چنانچه مال در آن جا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2391

اگر صاحب مال ديوانه شود ، كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولي او برساند ، و يا به ولي او خبر دهد ، و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2392

اگر صاحب مال بميرد ، امانت دار بايد فوراً مال را به وارث او برساند ، يا به وارث او خبر دهد ، و چنانچه بدون عذر شرعي مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند ، و مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد ، ولي اگر براي آن كه بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّتم راست مي گويد يا نه ، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه ، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ، چيزي برعهده او نيست.

مسأله 2393

اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد ، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد ، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند ، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد ، ضامن سهم ديگران است ، و اگر نسبت به مال وصي هم معيّن كرده باشد ، اجازه او هم معتبر است.

مسأله 2394

اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود ، وارث يا ولي او بايد هرچه زودتر به صاحب مال اطّلاع دهد ، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2395

هرگاه امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند ، اگر اطمينان دارد كه امانت به صاحبش مي رسد ، مثل اين كه وارث او امين بوده و از امانت اطّلاع دارد ، و همچنين اطمينان دارد كه صاحبش راضي به ماندن آن نزد ورثه مي باشد لازم نيست امانت را به صاحب آن يا وكيل يا ولي او برساند ، و يا وصيّت كند ، هرچند احوط آن است كه امانت را به صاحب آن يا وكيل يا ولي او برساند ، و اگر ممكن نيست ، آن را به حاكم شرع بدهد.

و در غير اين صورت بايد به هر طريقي كه ممكن است حق را به صاحبش يا وكيل يا ولي او برساند ، و اگر ممكن نشد وصيّت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيّات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2396

اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گذشت عمل نكند ، چنانچه آن أمانت از بين برود ، بايد عوضش را بدهد ، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود ، يا بعد از مدّتي پشيمان شود و وصيّت كند ، هر چند مال بعد از وصيّت تلف شود.

«احكام عاريه»

مسأله 2397

عاريه آن است كه انسان مال خودرا به ديگري بدهد كه بدون عوض از آن استفاده كند.

مسأله 2398

لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند ، و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد ، صحيح است.

مسأله 2399

عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن متعلّق حق يا ملك ديگري است _ مثل آن كه آن را اجاره داده باشد _ در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه منفعت ملك يا متعلّق حق اوست به عاريه دادن راضي باشد.

مسأله 2400

چيزي را كه منفعتش مال انسان است _ مثلا آن را اجاره كرده _ مي تواند به كسي كه بر آن مال مورد اطمينان است ، يا به اذن مالك عاريه بدهد ، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند ، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2401

اگر ديوانه و بچّه مال خودرا عاريه بدهند صحيح نيست ، و همچنين عاريه دادن سفيه و مفلس مال خودرا صحيح نيست ، مگر با اذن يا اجازه ولي سفيه و طلبكاران مفلس ، و اگر ولي مصلحت بداند مال كسي را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد ، اشكال ندارد.

مسأله 2402

اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند ، و در استفاده از آن زياده روي هم ننمايد ، و اتّفاقاً آن چيز تلف شود ، ضامن نيست ، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد ، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد ، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2403

اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد ، چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2404

اگر عاريه دهنده بميرد ، عاريه گيرنده وظيفه اش همان است كه در مسأله «2392» گذشت.

مسأله 2405

اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرّف كند _ مثلا ديوانه شود _ وظيفه عاريه كننده همان است كه در مسأله «2391» گذشت.

مسأله 2406

عاريه عقد جايز است ، و عاريه دهنده و كسي كه عاريه كرده مي توانند هر وقت بخواهند عاريه را به هم بزنند ، بنابراين عاريه دهنده مي تواند آنچه را كه عاريه داده پس بگيرد ، مگر در موردي كه زميني را براي دفن ميّت عاريه داده باشد كه بعد از دفن نمي تواند زمين را به نبش قبر ميّت پس بگيرد.

مسأله 2407

عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد _ مثل آلات لهو و قمار _ باطل است ، و همچنين است عاريه دادن ظرف طلا و نقره به جهت خوردن و آشاميدن بلكه بنابر احتياط واجب براي ساير استعمالات هر چند زينت نمودن باشد.

مسأله 2408

عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن ، و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2409

اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف شود ، عاريه كننده ضامن نيست ، ولي اگر بدون ا جازه صاحب مال يا وكيل يا ولي او آن را به جايي ببرد ، اگرچه جايي باشد كه صاحبش معمولا به آن جا مي برده _ مثل آن كه اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد _ ضامن است ، و در صورت تلف بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2410

اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي است عاريه دهد _ مثلا ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند _ بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد ، و اگر لباس نجس را براي نماز خواندن عاريه دهد ، لازم نيست نجس بودن آن را اطّلاع دهد ، مگر در صورتي كه عاريه كننده بخواهد با لباس پاك واقعي نماز بخواند ، كه احتياط واجب آن است كه نجس بودنش را به او اطّلاع دهد.

مسأله 2411

چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2412

اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد ، چنانچه كسي كه اوّل آن چيزرا عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود ، عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2413

اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است ، بايد آن را به صاحبش برساند ، و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2414

اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست اواز بين برود ، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند ، و اگر از عاريه كننده بگيرد ، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2415

اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود ، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد ، او هم مي تواند آنچه را كه به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد ، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد ، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد ، نمي تواند عوض آن را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

«احكام هبه»

اشاره

هبه عبارت است از تمليك عين مجّاناً _ بدون اين كه در مقابل عين عوضي دريافت كند _ وبخشيده شده بايد عين _ اگر چه بنحو مشاع _ باشد ، نه منفعت ، وچه در خارج باشد يا در ذمّه ، در صورتي كه به غير كسي كه در ذمّه اوست ببخشد ، واگر به كسي كه آن عين در ذمّه اوست ببخشد ، ذمّه مديون بريء مي شود ، و نمي تواند به آن چه بخشيده رجوع كند.

مسأله 2416

در هبه ايجاب وقبول معتبر است ، چه به لفظ باشد _ مثل آن كه بگويد: «اين كتاب را به تو بخشيدم» وكسي كه به او بخشيده شده بگويد: «قبول كردم» _ يا به فعل باشد ، مثل آن كه كتاب را به قصد بخشش به طرف بدهد ، واو هم به قصد قبول بگيرد.

مسأله 2417

معتبر است هبه كننده عاقل وبالغ وقاصد باشد ،وبر هبه اكراه نشده باشد ، وبه واسطه سفاهت وافلاس ممنوع از تصرّف در مالش نباشد ، ومالكِ مالي باشد كه مي بخشد ،يا بر آن ولايت داشته باشد ، وگرنه آن هبه فضولي است وصحّت آن منوط به اجازه كسي است كه اجازه او معتبر است.

مسأله 2418

در هبه قبض معتبر است ، پس اگر مالي را به كسي ببخشد ، تا به قبض او ندهد ، هبه محقّق نمي شود ، وبايد كسي كه مال به او بخشيده شده ، به اذن هبه كننده قبض كند ، ولي اگر آن چه را بخشيده ، در تصرّف كسي باشد كه به او بخشيده ، كفايت از قبض مي كند.

وقبض در غير منقول _ مانند خانه وزمين _ به اين است كه مانع از تصرّف را برطرف كند ، ومال را در استيلاي كسي كه به او بخشيده قرار دهد ، ودر منقول به اين است كه به طرف بدهد ، وطرف هم از او بگيرد.

مسأله 2419

اگر مالي را به كسي كه به حد بلوغ نرسيده يا به ديوانه ببخشد ، معتبر است ولي آن دو قبول كند ، وآن مال را قبض نمايد ، ولي اگر ولي به آن دو ببخشد ، ودر دست خودش باشد ، بودن آن مال در تصرّف ولي از قبض كفايت مي كند.

مسأله 2420

اگر به يكي از ارحام _ خويشاوندان _ خود مالي ببخشد ، بعد از آن كه به قبض او داد ، نمي تواند رجوع كند و پس بگيرد ، وهمچنين است در صورتي كه هبه كننده بر كسي كه به او هبه شده ، شرط كند ، وبه آن شرط عمل شود ، يا كسي كه به او هبه شده ، در مقابل هبه عوضي به هبه كننده بدهد.

ودر غير موارد ذكر شده تا عين مالي كه هبه شده باقي باشد ، مي تواند مال بخشيده شده را پس بگيرد ، ولي اگر تلف شده يا آن را به ديگري منتقل كرده ، يا تغييري در عين داده _ مثل آن كه اگر پارچه بوده ، آن را رنگ كرده باشد _ نمي تواند پس بگيرد.

مسأله 2421

زن وشوهر در لزوم هبه ، حكم رحم را ندارند.

مسأله 2422

اگر مالي را به كسي ببخشد ، ودر ضمن آن بر آن كس شرط كند كه مالي به او بدهد يا كاري _ كه جايز باشد _ براي او انجام دهد ، بايد كسي كه بر او شرط شده ، به آن شرط عمل كند ، وهبه كننده قبل از عمل به شرط مي تواند رجوع نمايد ، وهمچنين اگر كسي كه براو شرط شده ، به شرط عمل نكند ، ويا نتواند به آن شرط عمل نمايد ، هبه كننده مي تواند رجوع كند.

مسأله 2423

اگر هبه كننده يا كسي كه مال به او هبه شده ، قبل از قبض بميرد ، هبه باطل مي شود.

مسأله 2424

اگر هبه كننده بعد از قبض دادن بميرد ، ورثه نمي توانند رجوع كنند ، و همچنين اگر كسي كه مال به او بخشيده شده بميرد ، هبه كننده نمي تواند رجوع نمايد.

مسأله 2425

همچنان كه رجوع به گفتن محقّق مي شود _ مثل آن كه بگويد: «از بخششي كه كردم برگشتم» _ به فعل نيز محقّق مي شود ، مثل آن كه به قصد رجوع از طرف بگيرد ، يا آن چه را بخشيده به قصد رجوع به ديگري واگذار نمايد ، ودر تحقّق رجوع ، دانستن كسي كه مال به او هبه شده ، معتبر نيست.

مسأله 2426

مالي را كه به شخصي بخشيده ، اگر در ملك آن شخص ، زيادي منفصل يا قابل انفصال پيدا كند _ مثل آن كه گوسفند برّه آورد ، يا درخت ميوه دهد _ مال آن شخص است ، واگر هبه كننده ، در هبه مثل گوسفند ودرخت ، رجوع كند ، نمي تواند برّه وميوه را از آن شخص پس بگيرد.

«احكام نكاح (ازدواج)»

اشاره

به واسطه عقد ازدواج زن و مرد به يكديگر حلال مي شوند ، و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم.

عقد دائم آن است كه در آن مدّتي براي زناشويي نباشد ، و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند.

و عقد غير دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن شود ، مثلا زن را به مدّت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند ، ولي _ بنابر احتياط واجب _ مدّت ازدواج از مقدار عمر زن و شوهر يا يكي از آن دو زيادتر نباشد ، و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه مي نامند.

احكام عقد
اشاره
مسأله 2427

در زناشويي _ چه دائم و چه غير دائم _ بايد صيغه خوانده شود ، و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست ، و صيغه عقد را مي توانند خود زن و مرد بخوانند يا ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2428

وكيل لازم نيست مرد باشد ، و زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2429

زن و مرد تا يقين يا اطمينان پيدا نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است نمي توانند ترتيب آثار و احكام نكاح را بدهند ، و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند ، و اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده در صورتي كه ثقه باشد و ظن به خلاف گفته او نباشد ، يا از قول او اطمينان حاصل شود كافيست ، و در غير دو صورت ذكر شده اكتفا به اخبار او محل اشكال است.

مسأله 2430

اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلا ده روز اورا به عقد مردي در آورد ، و ابتداي ده روز را معيّن نكند ، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد اورا ده روز به عقد آن مرد در آورد ، ولي اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيّني را قصد كرده ، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2431

يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف هر دو نفر وكيل شود ، و نيز مرد مي تواند از طرف زن وكيل شود و اورا براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند ، ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند ، خصوصاً در صورتي كه وكيل شود كه براي خود عقد كند.

دستور خواندن عقد دائم
مسأله 2432

اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد: «زَوّجْتُكَ نَفْسِي عَلي الصّداقِ الْمَعْلُومِ» يعني خودرا زن تو نمودم به مهري كه معيّن شده ، و پس از آن بدون آن كه پي در پي بودن ايجاب و قبول عرفاً بهم بخورد مرد بگويد: «قَبِلْتُ التَزْوِيْجَ عَلي الصّداقِ المَعْلُوْمِ» يعني قبول كردم ازدواج را به مهري كه معيّن شده يا بگويد: «قَبِلْتُ التّزْوِيْجَ» و قصد كند قبول همان ازدواج بر مهر معلوم را ، عقد صحيح است.

واگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقدرا بخواند ، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: «زَوّجْتُ مُوَكّلَتِي فاطِمَةَ مُوَكّلَكَ أَحْمَدَ عَلي الصّداقِ الْمَعْلُومِ» و پس از آن بدون آن كه موالات عرفاً به هم بخورد وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ التَزْوِيْجَ لِمُوَكّلِي أَحْمَدَ عَلَي الصّداقِ المَعْلُومِ» صحيح مي باشد ، و بهتر آن است كه وكيل زن بگويد: «زَوّجْتُ مُوَكّلَكَ أَحْمَدَ مُوَكّلَتِي فاطِمَةَ عَلَي الصّداقِ المَعْلُومِ».

و بنابر احتياط مستحب لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد ، مثلا اگر زن «زَوّجْتُ» مي گويد مرد هم «قَبِلْتُ التَزْوِيْجَ» بگويد ، هرچند «قَبِلْتُ النّكاحَ» هم مانعي ندارد.

دستور خواندن عقد غير دائم
مسأله 2433

اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند ، بعد از آن كه مدّت و مهر را معيّن كردند ، چنانچه زن بگويد: «زَوّجْتُكَ نَفْسِي فِي الْمُدّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» و بعد بدون اين كه موالات عرفاً به هم بخورد مرد بگويد: «قَبِلْتُ هكَذا» صحيح است.

و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد: «زَوّجْتُ مُوَكّلَتِي مُوَكّلَكَ فِي المُدّةِ المَعْلُومَةِ عَلَي المَهْرِ المَعْلُومِ» پس

بدون اين كه موالات عرفاً به هم بخورد وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكّلِي هَكَذا» صحيح مي باشد.

شرايط عقد
مسأله 2434

عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل: آن كه بنابر احتياط واجب به عربي صحيح خوانده شود ، و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند ، مي توانند به غير عربي بخوانند ، ولي بايد لفظي بگويند كه معني «زَوّجْتُ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند ، هرچند احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند.

دوم: مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند ، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند ، زن به گفتن «زَوّجْتُكَ نَفْسِي» قصدش اين باشد كه خودرا زن او قرار دهد ، و مرد به گفتن «قَبِلْتُ التّزْوِيجَ» زن بودن اورا براي خود قبول نمايد ، و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند ، به گفتن «زَوّجْتُ» و «قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

سوم: كسي كه صيغه را مي خواند بايد عاقل باشد ، و امّا كسي كه بالغ نيست ولي قادر بر انشاء عقد است ، در صورتي كه بدون اذن و اجازه ولي براي خودش صيغه را بخواند باطل است ، و با اذن يا اجازه ولي مانعي ندارد ، و در صورتي كه صيغه را به وكالت از غير بخواند ، عقدش صحيح است.

چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند ، در موقع عقد ، زن و شوهر را معيّن كنند ، مثلا اسم آنهارا ببرند يا به آنها اشاره نمايند ، پس كسي كه چند دختر دارد اگر به مردي بگويد:

«زَوّجْتُكَ اِحْدي بَناتِي» يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را و او بگويد «قَبِلْتُ» يعني قبول كردم ، چون در موقع عقد دختررا معيّن نكرده اند عقد باطل است.

پنجم: زن و مرد به ازدواج راضي باشند ، ولي اگر زن ظاهراً با كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضي است ، عقد صحيح است.

مسأله 2435

اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند ، عقد باطل است.

مسأله 2436

كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند ، اگر عقدرا صحيح بخواند و معناي هر كلمه اي از عقدرا بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد ، مي تواند عقدرا بخواند.

مسأله 2437

اگر زني را براي مردي بدون اذن آنان عقد كنند ، و بعد زن و مرد آن عقدرا اجازه نمايند ، عقد صحيح است.

مسأله 2438

اگر زن و مرد يا يكي از آن دورا به ازدواج اكراه نمايند ، در صورتي كه عقدرا خود آنها خوانده باشند ، اگر بعد از خواندن عقد راضي شوند ، عقد صحيح است ، ولي اگر ديگري خوانده است در صورتي كه اجازه كنند _ مثلا بگويند به آن عقد راضي هستيم _ عقد صحيح است.

مسأله 2439

پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه با حال ديوانگي بالغ شده ازدواج كنند ، و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد ، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته ، نمي تواند آن را به هم بزند ، و اگر مفسده اي داشته مي تواند آن را امضاء يا رد نمايد ، ولي در صورتي كه دختر و پسر نابالغ را پدرانشان به يكديگر تزويج كنند ، چنانچه پس از بلوغشان اجازه نكنند احتياط به طلاق يا عقد جديد ترك نشود.

مسأله 2440

دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است _ يعني مصلحت خودرا تشخيص مي دهد _ اگر بخواهد شوهر كند ، چنانچه باكره باشد _ بنابر احتياط واجب _ بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد ، و اجازه مادر و برادر لازم نيست.

مسأله 2441

اگر دختر باكره نباشد ، يا اين كه باكره باشد ولي اجازه گرفتن از پدر يا جد پدري ممكن نباشد ، يا حرجي باشد و دختر حاجت به شوهر كردن داشته باشد ، اجازه پدر و جد پدري لازم نيست.

مسأله 2442

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد ، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد ، و بنابر احتياط واجب از خرج قبل از بلوغ _ در صورت تمكين زن و تمكّن پسر از لذت بردن _ به صلح يا غير آن يقين به برائت ذمّه حاصل كند.

مسأله 2443

اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد ، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته مديون مهر زن است ، و اگر موقع عقد مالي نداشته پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

عيبهايي كه به واسطه آنها مي شود عقدرا به هم زد
مسأله 2444

اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از هفت عيبي را كه ذكر مي شود دارد ، مي تواند عقدرا به هم بزند:

اوّل: ديوانگي. دوم: مرض خوره. سوم: مرض برص (پيسي). چهارم:كوري.

پنجم: زمين گير يا شل بودن، مگر اين كه شلي او طوري باشد كه عرفاً عيب شمرده نشود.

ششم: افضاء ، يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد.

هفتم: آن كه گوشت يا استخواني در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2445

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او پيش از عقد ديوانه بوده است ، يا آلت مردي نداشته ، يا بعد از عقد پيش از نزديكي بريده شود ، يا بفهمد مرضي دارد كه نمي تواند نزديكي نمايد ، هرچند آن مرض بعد از عقد و پيش از نزديكي پيدا شده باشد ، مي تواند عقدرا به هم بزند ، ولي در صورتي كه شوهر نمي تواند نزديكي نمايد بايد زن به حاكم شرع رجوع نمايد ، و حاكم شوهر را يك سال مهلت مي دهد چنانچه شوهر نتوانست با آن زن يا زني ديگر نزديكي نمايد ، پس از آن ، زن مي تواند عقد را به هم بزند.

و در صورتي كه مرد بعد از عقد _ چه پيش از نزديكي و چه بعد از آن _ ديوانه شود ، بنابر احتياط واجب زن بدون طلاق نمي تواند جدا شود ، و اگر آلت مردي بعد از نزديكي بريده شود ، يا مرض مانع از نزديكي بعد از آن پيدا شود ، زن نمي تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2446

اگر زن بعد از عقد بفهمد كه تخمهاي شوهرش را كشيده اند ، در صورتي كه تدليس كرده و زن را گول زده باشند ، مي تواند عقدرا بهم بزند ، و در غير صورت تدليس ، اگر خواست عقدرا به هم بزند احتياط به طلاق ترك نشود.

مسأله 2447

اگر به واسطه آن كه مرد نمي تواند نزديكي كند زن عقدرا به هم بزند ، شوهر بايد نصف مهررا بدهد ، ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گذشت مرد يا زن عقدرا به هم بزند ، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد چيزي بر او نيست ، و اگر نزديكي كرده بايد تمام مهررا بدهد ، مگر اينكه خود زن تدليس كرده باشد كه در اين صورت چيزي بر مرد نيست.

عدّه اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است
مسأله 2448

ازدواج با زنهايي كه با انسان محرم هستند _ مثل مادر و خواهر و دختر و عمّه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادر زن _ حرام است.

مسأله 2449

اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد ، اگرچه با او نزديكي نكند ، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2450

اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد ، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هرچه پايين روند ، چه در وقت عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند ، به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2451

اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي نكرده باشد ، تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2452

عمّه و خاله انسان و عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدر پدر يا مادر پدر و عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادر مادر يا پدر مادر هرچه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2453

پدر و جد شوهر هرچه بالا روند ، و پسر و نوه پسري و دختري او هرچه پايين آيند ، چه در موقع عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند ، به زن او محرم هستند.

مسأله 2454

اگر زني را براي خود عقد كند به عقد دائم يا موقّت ، تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2455

اگر زن خودرا _ به ترتيبي كه در كتاب طلاق مي آيد _ طلاق رجعي دهد ، در بين عدّه نمي تواند خواهر اورا عقد نمايد ، و همچنين _ بنابر احتياط واجب _ در صورتي كه در عدّه متعه باشد ، ولي در عدّه طلاق بائن مي تواند با خواهر او ازدواج نمايد.

مسأله 2456

انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند ، ولي اگر بدون اذن زنش آنان را عقد نمايد و بعد زن اجازه نمايد اشكال ندارد.

مسأله 2457

اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهر زاده اورا عقد كرده و حرفي نزند ، و حرف نزدنش كاشف از رضايت او نباشد ، چنانچه بعد رضايت ندهد عقد آنان باطل است.

مسأله 2458

اگر انسان پيش از آن كه دختر خاله خودرا بگيرد با مادر او زنا كند ، ديگر نمي تواند با او ازدواج نمايد ، و بنابر احتياط واجب دختر عمّه نيز همين حكم را دارد.

مسأله 2459

اگر با دختر عمّه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پس از نزديكي با آنان با مادرشان زنا كند موجب جدايي آنها نمي شود ، ولي اگر پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد ، احتياط واجب آن است كه از ايشان به طلاق جدا شود.

مسأله 2460

اگر با زني غير از عمّه و خاله خود زنا كند ، احتياط مستحب آن است كه با دختر او ازدواج نكند ، و اگر زني را عقد نمايد و پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا كند ، احتياط واجب آن است كه به طلاق از آن زن جدا شود ، ولي اگر با او نزديكي كند و بعد با مادر او زنا نمايد ، لازم نيست از آن زن جدا شود.

مسأله 2461

زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد ، و مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره غير اهل كتاب ازدواج كند ، ولي متعه كردن زنهاي اهل كتاب يعني يهود و نصاري مانعي ندارد ، و بنابر احتياط مستحب ازدواج دائم با آنها ننمايد ولي نمي تواند با زن هاي اهل كتاب بدون رضايت زن مسلمان خود ازدواج دائم يا موقت نمايد.

و بعضي از فرقه ها _ از قبيل خوارج و غلات و نواصب _ كه خودرا مسلمان مي دانند و در حكم كفّارند ، مرد و زن مسلمان نمي توانند با آنها به طور دائم يا موقّت ازدواج نمايند.

مسأله 2462

اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعي است زنا كند ، آن زن _ بنابر احتياط _ بر او حرام مي شود ، و اگر با زني كه در عدّه متعه يا طلاق بائن يا عدّه وفات است زنا كند ، بعد مي تواند اورا عقد نمايد ، و معني طلاق رجعي و طلاق بائن وعدّه متعه و عدّه وفات در احكام طلاق خواهد آمد.

مسأله 2463

اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند ، بعد مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد ، ولي احتياط واجب آن است كه از ازدواج با زني كه زنا دادن او علني است خودداري كند ، مگر بعد از معلوم شدن توبه آن زن ، و احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند ، بعد اورا عقد نمايد ، و اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند اين احتياط مستحب است.

مسأله 2464

اگر زني را كه در عدّه ديگري است براي خود عقد كند ، چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است ، آن زن بر او حرام ابدي مي شود ، اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2465

اگر زني را كه در عدّه ديگري است براي خود عقد كند و با او نزديكي كند ، آن زن بر او حرام ابدي مي شود ، اگرچه نمي دانسته كه آن زن در عدّه است ، يا نمي دانسته كه عقد زن در عدّه حرام است.

مسأله 2466

اگر انسان بداند زني شوهر دارد و ازدواج با او حرام است و با او ازدواج كند ، بايد از او جدا شود و بر او حرام ابدي مي شود ، و همچنين است اگر نداند كه آن زن شوهر دارد ولي بعد از ازدواج با او نزديكي كرده باشد.

مسأله 2467

زن شوهر دار اگر زنا كند بر شوهر خود حرام نمي شود ، و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد ، بهتر است شوهر اورا طلاق دهد ، ولي در هر صورت بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2468

زني را كه طلاق داده اند و زني كه متعه بوده و شوهرش مدّت اورا بخشيده يا مدّتش تمام شده ، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عدّه شوهر اوّل تمام بوده يا نه ، در صورتي كه در حال شك احتمال بدهد كه موقع عقد غافل از عدّه نبوده ، عقد شوهر دوم صحيح است ، و در غير اين صورت صحّت عقد محل اشكال است.

مسأله 2469

مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده _ در صورتي كه بالغ بوده _ حرام است ، و همچنين بنابر احتياط مادربزرگ و دختر دختر; و در صورتي كه لواط دهنده بالغ باشد يا لواط كننده بالغ نباشد ، اگر عقد واقع شد بنابر احتياط واجب زن از مرد به طلاق جدا شود ، و همچنين در وقوع عقد بر مادربزرگ و دختر دختر ، و اگر گمان يا شك كند كه دخول شده بر او حرام نمي شود.

مسأله 2470

اگر با مادر يا خواهر پسري ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن پسر لواط كند ، آنها بر او حرام نمي شوند ، هرچند احتياط مستحب آن است كه از زن خود به طلاق جدا شود ، خصوصاً در صورتي كه خواهر آن پسر باشد ، و احتياط واجب آن است كه اگر لواط كننده زن خودرا طلاق داده ، دوباره با او ازدواج نكند.

مسأله 2471

اگر كسي در حال احرام با زني ازدواج نمايد ، عقد او باطل است ، و اگر مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است ، آن زن بر او حرام ابدي مي شود.

مسأله 2472

اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند ، عقد او باطل است ، و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است ، بنابر احتياط آن مرد بر او حرام ابدي مي شود.

مسأله 2473

اگر مرد طواف نساءرا _ كه يكي از كارهاي حج و عمره مفرده است _ به جا نياورد ، زنش و زنان ديگر كه به احرام بر او حرام شده بودند حلال نمي شوند ، و نيز اگر زن طواف نساء نكند مرد بر او حلال نمي شود ، ولي اگر بعد طواف نساءرا انجام دهند ، حلال مي شوند.

مسأله 2474

نزديكي با دختري كه عقد كرده تا بالغ نشده حرام است ، ولي اگر پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود با او نزديكي كند بعد از بلوغ دختر نزديكي با او حرام نيست اگرچه افضاء شده باشد ، ( معناي افضاء در مسأله «2444» گذشت ).

مسأله 2475

زن آزادي را كه شوهرش سه مرتبه اورا طلاق داده بر شوهرش حرام مي شود ، ولي اگر با شرايطي كه در احكام طلاق مي آيد با مرد ديگري ازدواج كند ، بعد از وفات يا طلاق شوهر دوم و تمام شدن عدّه ، شوهر اوّل مي تواند دوباره با او ازدواج كند.

احكام عقد دائم
مسأله 2476

زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اذن شوهر از خانه بيرون رود ، و بايد خودرا براي هر لذّت مشروعي كه او مي خواهد تسليم نمايد ، و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند ، و اگر اين وظايف را انجام دهد ، تهيّه غذا و لباس و منزل و ساير مايحتاج زن _ بر طبق آنچه متعارف است _ بر شوهر واجب است ، و اگر تهيّه نكند _ چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد _ مديون زن است.

مسأله 2477

اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش ذكر شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است ، و حق غذا و لباس و منزل و ساير ما يحتاج و همخوابي ندارد ، ولي مهر او از بين نمي رود.

مسأله 2478

مرد حق ندارد زن خودرا به خدمت خانه ملزم كند.

مسأله 2479

مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج او در وطن باشد بر شوهر نيست ، مگر سفري باشد كه مخارج آن سفر عرفاً نفقه او باشد ، مانند آن كه بيمار باشد و معالجه متوقّف بر سفر باشد ، كه در اين صورت مخارج سفر به قدر متعارف بر شوهر است ، و همچنين اگر شوهر مايل باشد كه زن را به سفر ببرد.

مسأله 2480

زني كه خرج او بر شوهر است و شوهر خرج اورا نمي دهد مي تواند بعد از مطالبه و امتناع شوهر خرجي خودرا بدون اذن از مال او بردارد ، و بنا بر احتياط واجب _ اگر ممكن باشد _ از حاكم شرع براي برداشتن اذن بگيرد ، و اگر نتواند از مال او بردارد و اجبار او هم به وسيله متصدّي امور حسبيه ميسّر نباشد ، چنانچه ناچار باشد كه معاش خودرا تهيّه كند ، در موقعي كه مشغول تهيّه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2481

مرد _ بنابر احتياط واجب _ در هر چهار شب ، يك شب نزد زن دائمي خود بماند ، ولي اگر دو زن داشته باشد و نزد يكي از آنها يك شب بماند ، واجب است نزد ديگري نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند.

مسأله 2482

شوهر نمي تواند بيش از چهارماه نزديكي با زن دائمي جوان خود را ترك كند ، و همچنين بنابر احتياط واجب در غير زن جوان ، مگر با رضايت زن ، يا آن كه نزديكي بر مرد ضرري يا حرجي باشد در صورتي كه با ضرر و حرج بر زن مزاحمت نكند ، يا آن كه زن ناشزه باشد ، و يا آن كه در ضمن عقد بر زن شرط شده باشد كه اختيار نزديكي با مرد باشد.

مسأله 2483

اگر در عقد دائم مهررا معيّن نكنند ، عقد صحيح است ، و چنانچه مرد با زن نزديكي كند ، بايد مهر اورا مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند بدهد ، ولي در متعه چنانچه مهررا معيّن نكنند ، عقد باطل است.

مسأله 2484

اگر موقع خواندن عقد دائم براي دادن مهر مدّتي معيّن نكرده باشند ، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند ، چه شوهر توانايي دادن مهر را داشته باشد و چه نداشته باشد ، ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند ، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

متعه (ازدواج موقّت)
مسأله 2485

متعه كردن زن اگرچه براي لذّت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2486

احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهارماه نزديكي با متعه خودرا ترك نكند مگر با رضايت او.

مسأله 2487

زني كه متعه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند ، عقد و شرط او صحيح است ، و شوهر فقط مي تواند لذّتهاي ديگر از او ببرد ، ولي اگر بعد به نزديكي راضي شود ، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2488

زني كه متعه شده اگرچه آبستن شود حق خرجي ندارد مگر اين كه در ضمن عقد متعه يا عقد لازم ديگر شرط كند ، و همچنين در ضمن عقد جايز مادامي كه آن عقد باقي باشد.

مسأله 2489

زني كه متعه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد ، مگر در صورتي كه ارث بردن را شرط كرده باشند كه در اين صورت هر كه شرط كرده ارث مي برد.

مسأله 2490

زني كه به ازدواج موقّت در آمده اگرچه نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد ، عقد او صحيح است ، و براي آن كه نمي دانسته ، حقّي بر شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2491

زني كه به ازدواج موقّت در آمده مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود ، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن حق شوهر از بين برود ، بيرون رفتن حرام است.

مسأله 2492

اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت و مبلغ معيّن اورا براي خود متعه نمايد ، چنانچه مرد اورا به عقد دائم خود در آورد ، يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معيّن شده او را متعه كند ، وقتي آن زن فهميد اگر آن عقدرا اجازه كند صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2493

اگر پدر يا جد پدري براي محرم شدن زني را براي مدت كمي مثلا يك ساعت براي پسري كه قابليّت استمتاع داشته باشد عقد نمايد ، عقد صحيح است ، و پدر يا جد پدري مي تواند مدّت را با مراعات مصلحت و نفع آن پسر به زن ببخشد ، و نيز مي تواند دختر نا بالغي را كه قابل تمتّع باشد براي محرم شدن در مدّت مذكوره به عقد كسي در آورد ، و در هر دو صورت معتبر است كه در عقد مفسده اي براي صغير نباشد.

مسأله 2494

اگر پدر يا جد پدري طفل خودرا كه در محل ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده براي محرم شدن به عقد كسي در آورد ، در صورتي كه آن طفل در مدّت زوجيّت قابل استمتاع باشد ، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود ، و چنانچه بعد معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده ، عقد باطل است و كساني كه ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2495

اگر مرد مدّت ازدواج موقّت زن را ببخشد ، چنانچه با او نزديكي كرده ، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد ، و اگر نزديكي نكرده واجب است نصف آن را بدهد ، و احتياط مستحب آن است كه تمام آن را بدهد.

مسأله 2496

مرد مي تواند زني را كه متعه او بوده و مدّتش تمام شده يا به آن زن بخشيده ولي عدّه او تمام نشده به عقد دائم خود در آورد يا اين كه دوباره متعه نمايد.

احكام نگاه كردن
مسأله 2497

نگاه كردن مرد به بدن و موي زن نامحرم _ چه با قصد لذّت و چه بدون آن ، و چه با ترس وقوع در حرام و چه بدون آن _ حرام است ، و نگاه كردن بصورت و دستهاي او اگر به قصد لذّت باشد يا ترس وقوع در حرام داشته باشد ، حرام است ، و احتياط مستحب آن است كه بصورت و دستها تا مچ _ هر چند بدون قصد لذّت و ترس وقوع در حرام _ نگاه نكند ، و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است مگر به جاهايي كه سيره متشرّعه و متديّنين بر پوشانيدن آن نيست ، مانند سر و صورت و گردن و دستها و ساق پاها ، كه نگاه كردن زن به اين مواضع بدون قصد لذّت و ترس وقوع در حرام جايز است.

مسأله 2498

زنهايي كه اگر آنهارا از نپوشيدن بدن خود از نامحرم نهي كنند تأثير در آنها ندارد _ چه كافر و چه مسلمان _ نگاه كردن به جاهايي از بدن آنها كه بحسب متعارف عادت بپوشانيدن آن ندارند در صورتي كه قصد لذّت و ترس وقوع در حرام نباشد ، جايز است.

مسأله 2499

زن بايد موي و بدن خودرا از مرد نامحرم بپوشاند ، و نيز صورت و دستهارا تا مچ ، در صورتي كه قصد نشان دادن داشته باشد و مرد هم بقصد لذّت نظر مي كند ، و همچنين است بنابر احتياط واجب در صورتي كه مي داند بيننده بقصد لذّت نظر مي كند ، هرچند زن قصد نشان دادن نداشته باشد.

و پوشاندن سر و موي از پسر نابالغ واجب نيست مگر در صورتي كه موجب هيجان شهوت آن پسر باشد كه بنا بر احتياط واجب بپوشاند.

مسأله 2500

نگاه كردن به عورت ديگري _ حتّي به عورت بچّه مميّزي كه خوب و بد را مي فهمد _ حرام است ، اگرچه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد ، و زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند، و نظر به عورت كافر بنابر احتياط واجب جائز نيست .

مسأله 2501

مرد و زني كه با يكديگر محرمند ، اگر قصد لذّت نداشته باشند مي توانند به تمام بدن يكديگر به جز عورت نگاه كنند.

مسأله 2502

نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر ، و زن به بدن زن ديگر به قصد لذّت حرام است.

مسأله 2503

نگاه كردن به عكس زن نامحرمي كه انسان او را مي شناسد و از زناني است كه اگر او را از نشان دادن خود به نامحرم نهي كنند مي پذيرد ، بنابر احتياط جايز نيست.

مسأله 2504

اگر زن بخواهد زن ديگري يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند ، يا عورت او را آب بكشد ، بايد چيزي در دست كند كه دست آن زن به عورت او نرسد ، و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگري ، يا زني غير زن خود را تنقيه كند ، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2505

اگر زن ناچار باشد براي معالجه به مرد نامحرم مراجعه كند و مرد هم براي معالجه ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند ، جايز است ، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست ببدن او بزند ، و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند ، و در هر صورت اگر بتواند با دستكش معالجه كند نبايد با دست معالجه نمايد.

مسأله 2506

اگر انسان براي معالجه ناچار باشد به شخصي مراجعه كند و آن شخص هم ناچار باشد كه در معالجه به عورت او نگاه كند ، بنابر احتياط واجب به وسيله آيينه به عورت او نگاه كند ، ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد يا معالجه با نگاه كردن در آيينه حرجي باشد ، اشكال ندارد.

مسائل متفرّقه زناشويي
مسأله 2507

كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد ، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2508

اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد ، و بعد از عقد معلوم شود و يا به اقرار زن يا بيّنه ثابت شود كه بكارتش قبل از عقد به نزديكي از بين رفته ، هرچند ثبوت خيار فسخ براي مرد خالي از وجه نيست ، ولي احتياط واجب آن است كه اگر فسخ كرد طلاق هم بدهد ، و مرد مي تواند با ملاحظه نسبت تفاوت بين مهر باكره و غير باكره را از مهري كه قرار داده اند بگيرد ، چه عقدرا فسخ كند يا بر آن باقي بماند.

مسأله 2509

ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي ديگر _ حتّي بچّه مميّز _ در آن جا نيست در صورت احتمال ارتكاب حرام جايز نيست.

مسأله 2510

اگر مرد مهر زن را در عقد معيّن كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد و رضايت زن به عقد مشروط به قصد دادن مهر نباشد ، عقد صحيح است ، ولي بايد مهر را بدهد.

مسأله 2511

مسلماني كه از اسلام برگردد و كافر شود مرتد ناميده مي شود. (معني كفر در مسأله «107» گذشت.)

و مرتد دو قسم است:

فطري وملّي ، مرتد فطري كسي است كه از پدر و مادري متولّد شده باشد كه هردو يا يكي از آن دو مسلمان باشند و بعد از بلوغ و كمال عقل با اختيار از اسلام برگردد.

و مرتد ملّي كسي است كه از پدر و مادر كافر ، متولّد شده باشد و بعد از مسلمان شدن از اسلام برگردد.

مسأله 2512

اگر زن بعد از ازدواج مرتد شود ، چنانچه شوهرش با او نزديكي نكرده باشد عقد او باطل مي گردد و عدّه ندارد ، و همچنين است اگر نزديكي كرده باشد ولي نُه سالش تمام نشده ، يا يائسه باشد ، امّا اگر نُه سالش تمام شده و يائسه هم نباشد _ معني يائسه در مسأله «441» گذشت _ بايد به دستوري كه در احكام طلاق مي آيد عدّه نگه دارد ، و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند عقد باطل است ، و اگر در بين عدّه مسلمان شود بقاي عقد محل اشكال است ، و بنابر احتياط واجب اگر بخواهد با او بماند دوباره عقد نمايد ، و اگر بخواهد جدا شود طلاق بدهد.

مسأله 2513

مرد مسلمان زاده هرچند يكي از پدر و مادرش مسلمان باشند ، اگر مرتد شود زنش بر او حرام مي شود ، و بايد به مقدار عدّه وفات _ كه در احكام طلاق مي آيد _ عدّه نگه دارد.

مسأله 2514

مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده ، اگر بعد از ازدواج مرتد شود ، چنانچه با زنش نزديكي نكرده ، يا اين كه زن نُه سالش تمام نشده ، يا يائسه باشد ، عقد باطل مي گردد و عدّه ندارد ، و اگر بعد از نزديكي مرتد شود و زن او نُه سالش تمام شده و يائسه هم نباشد ، بايد آن زن به مقدار عدّه طلاق _ كه در احكام طلاق مي آيد _ عدّه نگه دارد ، و اگر تا تمام شدن عدّه مسلمان نشود عقد باطل است ، و اگر پيش از تمام شدن عدّه مسلمان شود ، بقاي عقد محل اشكال است و بنابر احتياط واجب اگر بخواهد با او بماند دوباره زن را عقد نمايد ، و اگر بخواهد جدا شود طلاق بدهد.

مسأله 2515

اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند ، نبايد زن را بدون رضايتش از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2516

اگر زني از شوهر سابقش دختري داشته باشد ، شوهر بعدي مي تواند آن دختررا براي پسر خود كه از اين زن نيست عقد كند ، و اگر مردي دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2517

اگر زني از زنا آبستن شود ، در صورتي كه خود آن زن يا مردي كه با او زنا كرده يا هردوي آنان مسلمان باشند ، براي آن زن جايز نيست بچّه را سقط كند ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ در صورتي كه مسلمان نباشند.

مسأله 2518

اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست زنا كند ، چنانچه بعد از استبراء _ به نحوي كه در مسأله «2463» گذشت _ او را عقد كند و بچّه اي از آنان پيدا شود ، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام ، آن بچّه بدون اشكال حلال زاده است ، ولي اگر قبل از استبراء او را عقد كرده و نزديكي كرده باشد ، محل اشكال است.

مسأله 2519

اگر مرد نداند كه زن در عدّه است و با او ازدواج كند ، چنانچه زن هم نداند و بچّه اي از آنان به دنيا آيد ، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد ، ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است ، شرعاً بچّه فرزند پدر است ، و كسي كه يقين دارد در عدّه بوده و شك در تمام شدن آن دارد در حكم كسي است كه مي داند در عدّه است ، و در هر صورت عقد آنان باطل است وبه يكديگر حرام مي باشند.

مسأله 2520

اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد ، ولي اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مي شود.

مسأله 2521

اگر زن بگويد شوهر ندارم و انسان با او ازدواج كند و بعد كسي بگويد آن زن شوهر داشته ، چنانچه شرعاً گفته آن كس ثابت نشود ، نبايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2522

تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند ، و احتياط واجب آن است كه دختررا تا هفت سال از مادرش جدا نكند.

مسأله 2523

اگر خواستگار از جهت ديانت و اخلاق پسنديده باشد ، مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است عجله كنند.

مسأله 2524

اگر زن مهر خودرا به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد ، زن نمي تواند مهررا بگيرد و بر شوهر هم واجب است كه زن ديگر نگيرد.

مسأله 2525

كسي كه از زنا به دنيا آمده ، اگر زن بگيرد و بچّه پيدا كند ، آن بچّه حلال زاده است.

مسأله 2526

هرگاه مرد در روزه ماه رمضان ، يا در حال حيض با زن خود نزديكي كند ، معصيت كرده ، ولي اگر بچّه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2527

زني كه يقين دارد شوهرش _ مثلا _ در سفر مرده ، اگر بعد از عدّه وفات _ كه مقدار آن در احكام طلاق مي آيد _ شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد ، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است ، ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد ، زن بايد عدّه نگه دارد ، و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند بدهد ، ولي خرج عدّه ندارد.

«احكام شير دادن»

مسأله 2528

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله «2538» ذكر خواهد شد ، شير دهد ، آن بچّه به اين عده محرم مي شود:

(اوّل) خود آن زن ، و او را مادر رضاعي مي گويند.

(دوم) شوهر زن كه شير از اوست ، و او را پدر رضاعي مي گويند.

(سوم) پدر و مادر آن زن هرچه بالا روند ، اگرچه پدر و مادر رضاعي او باشند.

(چهارم) بچّه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ، يا بعد به دنيا مي آيند.

(پنجم) بچّه هاي اولاد آن زن هرچه پايين روند ، چه از اولاد او به دنيا آمده ، چه اولاد او آن بچّه هارا شير داده باشند.

(ششم) خواهر و برادر آن زن اگرچه رضاعي باشند ، يعني به واسطه شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

(هفتم) عمو و عمّه آن زن اگرچه رضاعي باشند.

(هشتم) دايي و خاله آن زن اگرچه رضاعي باشند.

(نهم) اولاد شوهر آن زن كه شير از آن شوهر است ، هرچه پايين روند اگرچه اولاد رضاعي او باشند.

(دهم) پدر و مادر شوهر آن زن كه شير از آن شوهر است ، هرچه بالا روند اگرچه رضاعي باشند.

(يازدهم) خواهر و برادر شوهري كه شير از اوست ، اگرچه خواهر و

برادر رضاعي او باشند.

(دوازدهم) عمو و عمّه و دايي و خاله شوهري كه شير از اوست ، هرچه بالا روند اگرچه رضاعي باشند ، و نيز عده ديگري كه در مسائل بعد مي آيد به واسطه شيردادن محرم مي شوند.

مسأله 2529

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله «2538» مي آيد شير دهد ، پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهاي نسبي آن زن ازدواج كند ، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند ،اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند و نيز نمي تواند دخترهاي نسبي و رضاعي شوهري را كه شير از اوست براي خود عقد نمايد ، و در هر دو صورت چنانچه يكي از آنها فعلا زن او باشد ، عقد او باطل مي شود.

مسأله 2530

اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله «2538» مي آيد شير دهد ، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچّه محرم نمي شود ، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد ، و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2531

اگر زني بچّه اي را شير دهد ، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود ، و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر آن بچّه محرم نمي شوند.

مسأله 2532

اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد ، ديگر نمي تواند آن دختررا براي خود عقد كند.

مسأله 2533

اگر انسان با دختري ازدواج كند ، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختررا شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2534

انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادر بزرگ او آن دختررا شير كامل داده ازدواج كند ، و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او ، دختري را شير داده باشد ، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد ، و چنانچه دختر شيرخواري را براي خود عقد كند ، بعد مادر يا مادر بزرگ او آن دختر را شير بدهد ، يا زن پدر او آن دختررا از شير پدر او شير دهد ، عقد باطل مي شود.

مسأله 2535

با دختري كه خواهر ، يا زن برادر انسان از شير برادر ، او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد ، و همچنين است اگر خواهر زاده يا برادر زاده يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2536

اگر زني بچّه دختر خودرا شير كامل دهد ، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود ، و همچنين است اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد ، ولي اگر زني بچّه پسر خودرا شير دهد ، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2537

اگر زن پدر دختري بچّه شوهر آن دختررا به شير پدرش شير دهد ، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود ، چه بچّه از همان دختر و چه از زن ديگر باشد.

شرايط شيردادني كه علّت محرم شدن است
مسأله 2538

شير دادني كه علّت محرم شدن است هشت شرط دارد:

(اوّل) بچّه شير زن زنده را بخورد ، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد اثر ندارد.

(دوم) شير آن زن به ولادت بوده و از حرام نباشد ، پس اگر شيري را كه از زنا پيدا شده به بچّه ديگر بدهند به واسطه آن شير بچّه به كسي محرم نمي شود.

(سوم) بچّه شير را از پستان بمكد پس اگر شير را در گلوي او بريزند اثري ندارد.

(چهارم) شير خالص باشد و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

(پنجم) شير از يك شوهر باشد ، پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند ، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد ، و مثلا هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچّه اي بدهد ، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

(ششم) بچّه شير را قي نكند ، و اگر قي كند _ بنابر احتياط _ بايد كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند ، و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

(هفتم) پانزده مرتبه يا يك شبانه روز _ به طوري كه در مسأله بعد مي آيد _ شير سير بخورد ، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند: از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است ، و

اگر ده مرتبه به او شير داده شود ، احتياط مستحب آن است كه كساني كه به واسطه شير خوردن به او محرم مي شوند با او ازدواج نكنند ، و نگاه محرمانه به او ننمايند.

(هشتم) دو سال بچّه تمام نشده باشد ، و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود ، بلكه اگر مثلا پيش از تمام شدن دو سال هشت مرتبه و بعد از آن هفت مرتبه شير بخورد به كسي محرم نمي شود ، ولي چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دوسال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير دهد ، آن بچّه به كساني كه ذكر شد محرم مي شود.

مسأله 2539

بايد بچّه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگررا نخورد ، ولي اگر كمي غذا بخورد به قدري كه عرفاً صدق نكند در بين غذا خورده ، اشكال ندارد ، و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگررا نخورد ، و در هر دفعه شير كامل _ بدون فاصله _ بخورد ، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند ، يا كمي صبر كند كه از زمان اوّلي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود از نظر عرف حقيقةً يك دفعه حساب شود ، اشكال ندارد.

مسأله 2540

اگر زن از شير شوهر خود بچّه اي را شير دهد ، بعد شوهر ديگر كند و از شير شوهر دوم هم بچّه ديگري را شير دهد ، آن دو بچّه به يكديگر محرم نمي شوند ، اگرچه بهتر است با هم ازدواج نكنند ، ولي نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

مسأله 2541

اگر زن از شير يك شوهر چندين بچّه را شير دهد ، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2542

اگر كسي چند زن داشته باشد و هركدام آنان با شرايطي كه گذشت بچّه اي را شير دهد ، همه آن بچّه هابه يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند.

مسأله 2543

اگر كسي دوزن شيرده داشته باشد و يكي از آنان بچّه اي را مثلا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد ، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2544

اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد ، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 2545

انسان نمي تواند بدون اذن زن خود ، با زنهايي كه به واسطه شير خوردن خواهر زاده يا برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند ، و نيز اگر مردي با پسري لواط كند ، نمي تواند دختر و خواهر و مادر _ و بنابر احتياط واجب مادربزرگ و دختر دختر _ رضاعي آن پسر را براي خود عقد نمايد ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ در صورتي كه لواط كننده بالغ نباشد يا لواط دهنده بالغ باشد ، و در موارد احتياط اگر عقدي بعد از لواط واقع شده است ، احتياط واجب آن است كه طلاق داده شود.

مسأله 2546

زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود ، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2547

انسان نمي تواند با دو خواهر اگرچه رضاعي باشند _ يعني به واسطه شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند _ ازدواج كند ، و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند ، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده مخيّر است هر كدام را بخواهد اختيار كند ، و اگر در يك وقت نبوده ، عقد اوّلي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

مسأله 2548

اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه ذكر مي شود شير دهد ، شوهرش بر او حرام نمي شود ، اگرچه بهتر آن است كه احتياط كنند:

(اوّل) برادر و خواهر خودرا.

(دوم) عمو و عمّه و دايي و خاله خودرا.

(سوم) اولاد عمو و اولاد دايي خودرا.

(چهارم) برادر زاده خودرا.

(پنجم) برادر شوهر يا خواهر شوهر خودرا.

(ششم) خواهر زاده خود يا خواهر زاده شوهرش را.

(هفتم) عمو و عمّه و دايي و خاله شوهرش را.

(هشتم) نوه زن ديگر شوهر خودرا.

مسأله 2549

اگر زني دختر عمّه يا دختر خاله انسان را شير دهد ، به او محرم نمي شود ، ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري كند.

مسأله 2550

مردي كه دو زن دارد ، اگر يكي از آن دو زن فرزند عموي زن ديگر را شير دهد ، زني كه فرزند عموي او شير خورده به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن
مسأله 2551

براي شير دادن بچّه بهتر از هركس مادر اوست ، و سزاوار است كه مادر براي شير دادن فرزند از شوهر خود مزد نگيرد ، و خوب است كه شوهر مزد بدهد ، و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد ، شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2552

مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند دوازده امامي و داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد ، و مكروه است كم عقل ، يا بد صورت ، يا بد خلق ، يا زنا زاده باشد ، و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچّه اي كه دارد از زنا بدنيا آمده باشد.

مسائل متفرّقه شير دادن
مسأله 2553

احتياط مستحب آن است كه زنها به هر بچّه اي شير ندهند ، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعد دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2554

سزاوار است كساني كه به واسطه شير خوردن خويشي پيدا مي كنند ، يكديگررا احترام نمايند ، ولي از يكديگر ارث نمي برند ، و حقوق خويشاوندي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2555

مستحب است بچّه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2556

اگر به واسطه شير دادن حق شوهر از بين نرود ، زن مي تواند بدون اجازه شوهر بچّه ديگران را شير دهد ، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام مي شود.

و امّا آنچه مشهور فقهاء «اعلي الله مقامهم» فرموده اند كه: «اگر مردي دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد ، زنش نبايد آن دختررا شير دهد ، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهرش مي شود و بر او حرام مي گردد» محل اشكال است، ولي دختري را كه شوهر عقد كرده بر او حرام مي شود، چه شير از شوهر باشد ، و چه شير از غير شوهر باشد و زن مدخوله باشد.

مسأله 2557

جمعي از فقهاء «اعلي الله مقامهم» فتوا داده اند كه: «اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود ، بايد دختر شيرخواري را مثلا دو روزه براي خود متعه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مسأله «2538» گذشت زن برادرش آن دختر را شير دهد ، زيرا مادر رضاعي زن او مي شود» ولي اين فتوي خالي از اشكال نيست.

مسأله 2558

اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد: به واسطه شير خوردن آن زن بر او حرام شده ، مثلا بگويد: شير مادر او را خورده ، چنانچه تصديق او ممكن باشد ، نمي تواند با آن زن ازدواج كند ، و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد ، عقد باطل است ، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن زن بداند بر آن مرد حرام است ، مهر ندارد ، و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده ، شوهر بايد مهر او را مطابق مهر زنهايي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2559

اگر زن پيش از عقد بگويد: به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده ، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است ، و حكم آن در مسأله پيش گذشت.

مسأله 2560

شير دادني كه علّت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

(اوّل) يقين يا اطمينان پيدا كند.

(دوم) شهادت دو مرد عادل ، يا يك مرد و دو زن ، يا چهار زن كه عادل باشند ، ولي بايد هريك بر شرايط شير دادن هم شهادت بدهند مثلا بگويند: ما ديده ايم كه فلان بچّه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده ، و همچنين ساير شرطهارا كه در مسأله «2538» گذشت شرح دهند.

مسأله 2561

اگر شك كنند بچّه به مقداري كه علّت محرم شدن است شير خورده يا نه ، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده ، بچّه به كسي محرم نمي شود ، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

«احكام طلاق»

[برخي احكام]
مسأله 2562

مردي كه زن خودرا طلاق مي دهد بايد بالغ باشد _ هر چند صحّت طلاق پسر ده ساله خالي از وجه نيستولي بايد مراعات احتياط شود _ و عاقل باشد ، و به اختيار خود طلاق دهد ، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است ، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد ، پس اگر صيغه طلاق را مثلا به شوخي بگويد ، صحيح نيست.

مسأله 2563

زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد ، و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد ، و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده خواهد آمد.

مسأله 2564

طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

(اوّل) آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.

(دوم) معلوم باشد آبستن است ، و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد ، بعد بفهمد آبستن بوده ، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

(سوم) مرد به واسطه غايب بودن يا مانند آن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض و نفاس پاك است يا نه.

مسأله 2565

اگر زن را از خون حيض و نفاس پاك بداند و طلاقش دهد ، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض يا نفاس بوده ، طلاق او باطل است ، و اگر او را در حيض يا نفاس بداند و طلاقش دهد ، بعد معلوم شود پاك بوده ، طلاق او صحيح است.

مسأله 2566

كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است ، اگر غايب شود _ مثلا مسافرت كند _ و بخواهد او را طلاق دهد و متمكّن از اطّلاع بر حالش نباشد ، بايد تا وقتي كه يقين يا اطمينان به پاكي او پيدا مي كند صبر كند و بعد او را طلاق بدهد.

مسأله 2567

اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خودرا طلاق دهد ، چنانچه بتواند اطّلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه ، بايد به هر وسيله اي كه موجب يقين يا اطمينان مي شود استعلام كند ، و چنانچه نتوانست بعد از يك ماه از مدّت غيبت مي تواند او را طلاق دهد.

مسأله 2568

اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد ، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود ، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده ، يا معلوم باشد كه آبستن است اگربعد از نزديكي طلاق دهند اشكال ندارد ، و همچنين است اگر يائسه باشد ، و معناي يائسه در مسأله «441» گذشت.

مسأله 2569

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد ، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده ، بنابر احتياط واجب دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2570

اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بعد غايب شود _ مثلا مسافرت نمايد _ چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد و نتواند از حال او اطّلاع پيدا كند ، بايد تا يك ماه صبر نمايد.

مسأله 2571

اگر مرد بخواهد زن خود را كه حيض نمي بيند _ چه از اصل خلقت و چه به واسطه امر عارضي _ طلاق بدهد ، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از نزديكي با او خودداري كند ، و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2572

طلاق بايد به صيغه عربي صحيح ، و به كلمه «طالق» خوانده شود ، و دو مرد عادل آن را بشنوند ، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد ، بايد بگويد: «زَوْجَتِي فاطِمَةُ طالِق» يعني زن من فاطمه رها است ، و اگر ديگري را وكيل كند ، آن وكيل بايد بگويد: «زَوْجَةُ مُوَكّلِي فاطِمَةُ طالِق» و در صورتي كه زن معيّن باشد ذكر نام او لازم نيست.

مسأله 2573

زني كه متعه شده ، مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد ، و رها شدن او به اين است كه مدّتش تمام شود ، يا مرد مدّت را به او ببخشد ، به اين كه _ مثلا _ بگويد: مدّت را به تو بخشيدم ، و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض و نفاس لازم نيست.

عدّه طلاق
مسأله 2574

زني كه نُه سالش تمام نشده ، و زن يائسه عدّه ندارد ، يعني اگرچه شوهرش با او نزديكي كرده باشد بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2575

زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست ، اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد ، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد ، و زن آزادي كه حيض مي بيند و حيض او مستقيم و متعارف است _ يعني مانند كسي نيست كه مثلا سه ماه يا چهار ماه يكبار حيض مي بيند _ عدّه اش آن است كه _ بعد از آن كه شوهرش او را در پاكي كه با او نزديكي نكرده طلاق داد و بعد از طلاق هم هرچند به قدر يك لحظه پاك بود _ به قدري صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود ، و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند ، ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد ، عدّه ندارد ، يعني مي تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2576

زني كه حيض نمي بيند ، اگر در سن زنهايي باشد كه حيض مي بينند ، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي با او طلاقش دهد ، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگه دارد.

مسأله 2577

زني كه عدّه او سه ماه است ، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي _ يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه _ عدّه نگه دارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند ، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل را از ماه چهارم _ و بنابر احتياط واجب كسري ماه اوّل را از ماه چهارم تا مجموع سي روز شود _ عدّه نگه دارد ، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش دهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد ، بايد نُه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم _ و بنابر احتياط واجب بيست و يك روز _ عدّه نگه دارد.

مسأله 2578

اگر زن آبستن را طلاق دهند و بچّه او از زنا نباشد ، عدّه اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچّه اوست ، بنابر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق بچّه او به دنيا آيد ، عدّه اش تمام مي شود.

مسأله 2579

زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست ، اگر متعه شود ، مثلا يك ماهه يا يك ساله شوهر كند ، چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت آن زن تمام شود ، يا شوهر مدّت را به او ببخشد ، بايد عدّه نگه دارد ، پس اگر حيض مي بيند بايد به دو حيض كامل عدّه نگه دارد ، و شوهر نكند ، و اگر حيض نمي بيند ، چهل و پنج روز عدّه نگه دارد ، و در صورتي كه آبستن باشد عده او تا زاييدن يا سقط بچّه اوست ، و احتياط مستحب آن است كه به هركدام از زاييدن يا چهل و پنج روز كه بيشتر است عدّه نگه دارد.

مسأله 2580

ابتداي عدّه طلاق از وقتي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود ، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند ، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند ، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد.

عدّه زني كه شوهرش مرده
مسأله 2581

زني كه شوهرش مرده ، اگر آبستن نباشد بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد ، يعني از شوهر كردن خودداري نمايد ، چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد يا نه ، صغيره باشد يا كبيره ، يائسه باشد يا نه ، عقدش دائم باشد يا موقّت.

و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عدّه نگه دارد ، ولي اگر پيش از گذشتن چهارماه و ده روز بچّه اش به دنيا آيد ، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند ، و اين عدّه را عدّه وفات گويند.

مسأله 2582

بر زن آزادي كه در عدّه وفات مي باشد زينت در بدن و لباس حرام است _ مانند سرمه كشيدن و استعمال عطريات و پوشيدن لباس رنگين _ و اين حكم از صغيره و ديوانه مرفوع است ، و تكليف ولي هم به منع آنها ثابت نيست ، و در زني كه متعه شده و مدت آن دو روز يا كمتر است زينت كردن حرام نيست.

مسأله 2583

اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات شوهر كند ، چنانچه معلوم شود شوهر او بعد مرده است ، بايد از شوهر دوم جدا شود ، و در صورتي كه آبستن باشد بنابر احتياط واجب تا زاييدن كه مقدار عدّه طلاق است براي شوهر دوم عدّه نگه دارد ، و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگه دارد ، و اگر آبستن نباشد براي شوهر اول عدّه وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه وطي به شبهه _ كه مانند عدّه طلاق است _ نگه دارد.

مسأله 2584

ابتداي عدّه وفات از موقعي است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2585

اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده از او قبول مي شود به شرط آن كه از طلاق يا مردن شوهر به قدري گذشته باشد كه در آن مدّت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعي
مسأله 2586

طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق ، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند ، يعني بدون عقد او را به زوجيّت خود برگرداند ، و آن بر پنج قسم است:

(اوّل) طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد.

(دوم) طلاق زني كه يائسه باشد.

(سوم) طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

(چهارم) طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

(پنجم) طلاق خلع و مبارات.

و احكام اينها بعد خواهد آمد ، و غير اينها طلاق رجعي است ، به اين معني كه تا وقتي زن در عدّه است شوهرش مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2587

كسي كه زنش را طلاق رجعي داده ، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند ، ولي در بعضي از مواقع مانند فحّاشي و زنا كردن زن بيرون كردن او اشكال ندارد ، و نيز حرام است زن بدون اذن شوهر براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن
مسأله 2588

در طلاق رجعي مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

(اوّل) حرفي بزند كه به آن قصد كند كه او را به زوجيّت خود برگردانده ، نه اين كه اخبار از برگرداندن او به زوجيّت باشد.

(دوم) به قصد رجوع كاري كند كه از آن كار بفهمند رجوع كرده است ، مانند لمس و بوسيدن ، و رجوع به نزديكي كردن محقّق مي شود هر چند قصد رجوع نداشته باشد.

مسأله 2589

براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد ، ولي شاهد گرفتن افضل است ، و همچنين لازم نيست به زن خبر دهد ، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد رجوع كند ، رجوعش صحيح است ، و اگر ادّعاي رجوع كرد ، در صورتي كه در بين عدّه باشد اثبات لازم نيست ، و اگر بعد از تمامي عدّه باشد بايد ثابت كند.

مسأله 2590

مردي كه زن خودرا طلاق رجعي داده ، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند ، واجب است به مقتضاي صلح عمل كند ، ولي اگر رجوع كرد رجوع او صحيح است.

مسأله 2591

اگر زن آزادي را دوبار طلاق دهد و بعد از هر طلاق رجوع كند ، يا دوبار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند ، يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند ، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است ، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند با چند شرط به شوهر اوّل حلال مي شود ، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

(اوّل) آن كه عقد شوهر دوم دائم باشد و اگر عقد مدّت دار باشد _ مثلا يك ماهه يا يك ساله _ بعد از آن كه از او جدا شد شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند.

(دوم) شوهر دوم با او از جلو نزديكي و دخول كند به نحوي كه هر دو لذت جماع را ببرند.

(سوم) شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

(چهارم) عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوم تمام شود.

(پنجم) بنا بر احتياط واجب شوهر دوم بالغ باشد.

طلاق خلع
مسأله 2592

طلاق زني را كه از شوهر كراهت دارد و ترس آن باشد كه حقوق واجبه شوهر را مراعات نكند و در حرام بيفتد و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد ، طلاق خلع گويند.

مسأله 2593

اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند ، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد ، پس از بذل مي گويد: «زَوْجَتِي فاطِمَةُ ، خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ» يعني (زنم فاطمه را در مقابل چيزي كه بذل نموده ، طلاق خلع دادم).

و بنابر احتياط مستحب بعد از جمله مشتمل بر خلع «هِيَ طالِقٌ» هم بگويد و در صورتي كه زن معيّن باشد ، بردن نامش لازم نيست.

مسأله 2594

اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد ، و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد ، چنانچه مثلا اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد ، وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند: «عَنْ مُوَكّلَتِي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوكّلِي مُحَمّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ» پس از آن بدون آن كه _ بنابر احتياط _ موالات عرفاً به هم بخورد مي گويد: «زَوْجَةُ مُوَكّلِي خَلَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ» و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد ، وكيل بايد به جاي كلمه «مَهْرَها» آن چيز را بگويد ، مثلا اگر صد تومان داده باشد بايد بگويد: «بَذَلْتُ مِائَةَ تُومان».

طلاق مبارات
مسأله 2595

اگر زن و شوهر از يكديگر كراهت داشته باشند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد ، آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2596

اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند ، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ فَهِيَ طالِقٌ» _ يعني من و زنم فاطمه در مقابل آنچه او بذل كرده از هم جدا شديم ، پس او رها است ، و اگر ديگري را وكيل كند وكيل بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكّلِي فاطِمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ فَهِيَ طالِقٌ» يا بگويد: «عَنْ قِبَلِ مُوَكّلِي بارَأْتُ زَوْجَتَهُ فاطِمَةَ عَلي ما بَذَلَتْ فَهِيَ طالِقٌ» و لزوم گفتن «فَهِيَ طالِق» در صيغه هاي ذكر شده مبني بر احتياط واجب است ، و اگر به جاي «عَلي ما بَذَلَتْ» «بِما بَذَلَتْ» بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2597

صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود ، ولي اگر زن براي آن كه مال خودرا به شوهر ببخشد ، مثلا به فارسي بگويد: براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم ، اشكال ندارد ، و اگر مرد نتوانست به صيغه عربي طلاق بدهد ، بنابر احتياط واجب وكيل بگيرد ، و اگر نتوانست وكيل هم بگيرد ، به هر لفظي كه مرادف صيغه عربي باشد طلاق خلع و مبارات بدهد صحيح است.

مسأله 2598

اگر زن در بين عدّه طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد ، شوهر مي تواند رجوع كند ، و بدون عقد دوباره او را به زوجيّت خود برگرداند.

مسأله 2599

مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد ، بايد بيشتر از مهر نباشد ، ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد ، اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق
مسأله 2600

اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه همسر اوست نزديكي كند _ چه زن بداند كه او شوهرش نيست ، يا گمان كند شوهرش مي باشد _ بايد عدّه نگه دارد.

مسأله 2601

اگر با زني كه مي داند همسرش نيست زنا كند در صورتي كه زن بداند آن مرد شوهرش نيست _ عده ندارد ، و در صورتي كه نداند بنابر احتياط واجب عده نگه دارد

مسأله 2602

اگر مردي زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود ، طلاق و عقد صحيح است ، ولي هردو معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2603

هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد يا مثلا شش ماه به او خرجي ندهد ، اختيار طلاق با او باشد ، اين شرط باطل است ، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند يا مثلا شش ماه خرجي ندهد ، از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد ، و طلاق مشروط باشد نه وكالت ، شرط صحيح است ، و در صورتي كه شرط حاصل شود و خودرا طلاق دهد ، طلاق صحيح است.

مسأله 2604

زني كه شوهرش گم شده ، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2605

پدر و جد پدري ديوانه دائمي مي توانند زن او را با وجود مصلحت طلاق بدهند.

مسأله 2606

پدر و جد پدري نمي توانند زن دائمي طفل خودرا طلاق بدهند ، و اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را متعه كند ، اگرچه مقداري از زمان تكليف بچّه جزء مدّت متعه باشد _ مثلا براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله متعه كند _ چنانچه صلاح بچّه باشد مي توانند مدّت آن زن را ببخشند.

مسأله 2607

اگر عدالت دو نفر به طريقي كه در شرع معيّن شده براي مرد ثابت شود ، و زن خودرا پيش آنان طلاق دهد ، ديگري كه عدالت آنان نزدش ثابت نشده مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براي خود يا براي ديگري عقد كند ، اگرچه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.

مسأله 2608

اگر كسي زن خودرا بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد ، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد ، و مثلا بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تورا طلاق دادم ، و شرعاً هم ثابت كند ، مي تواند چيزهايي را كه در مدّتي كه نفقه زن بر او نبوده و به او داده ، اگر مصرف نكرده است از او پس بگيرد ، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

«احكام غصب»

اشاره

غصب آن است كه انسان از روي ظلم بر مال يا حق كسي مسلّط شود ، و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود.

از حضرت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه: هركس يك وجب زمين از ديگري غصب كند ، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2609

اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند ، حق آنان را غصب نموده ، و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي را براي خود بگيرد و ديگري نگذارد از آن جا استفاده نمايد.

مسأله 2610

چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خودرا از آن به دست آورد ، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيزرا از او بگيرد ، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2611

مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند ، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند ، و چنانچه آن چيزرا از او بگيرند باز هم در گرو است ، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند ، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2612

اگر انسان چيزي را غصب كند ، بايد به صاحبش برگرداند ، و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2613

اگر از آنچه غصب كرده منفعتي به دست آيد _ مثلا از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود _ مال صاحب مال است ، و نيز كسي كه مثلا خانه اي را غصب كرده ، اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2614

اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را كه مال آنها است غصب كند ، بايد آن را به ولي او بدهد ، و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2615

هرگاه دو نفر باهم چيزي را غصب كنند ، اگر هريك مسلّط بر نصف آن باشد ، هركدام ضامن نصف آن است ، و اگر بر تمام آن مسلّط باشد ، هركدام ضامن تمام آن است.

مسأله 2616

اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند _ مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد _ چنانچه جدا كردن آنها ممكن است ، اگرچه زحمت داشته باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2617

اگر شخصي چيزي را غصب كند كه در آن صنعتي بكار رفته باشد _ مانند طلايي كه آن را گوشواره ساخته باشند _ و آن را خراب كند ، بايد مادّه آن را با قيمت آن صنعت و صفت به صاحبش بدهد ، و اگر قيمت مادّه بعد از خرابي از قيمت آن قبل از خرابي كمتر شده باشد بايد ما به التفاوت را هم بپردازد ، و چنانچه بگويد آن را مثل اوّلش مي سازم ، مالك ملزم نيست قبول كند ، و مالك هم نمي تواند او را الزام كند كه مثل اوّلش بسازد.

مسأله 2618

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود _ مثلا طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد _ چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده ، بايد به او بدهد ، و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد ، و همچنين بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اوّلش در آورد ، و اگر بدون اجازه او آن را به صورت اوّلش در آورد ، ضمانت قيمت آن صفت محل اشكال و احوط صلح است.

مسأله 2619

اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اوّل در آوري ، واجب است آن را به صورت اوّلش در آورد ، و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اوّلش كمتر شود بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2620

اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند ، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست ، و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين او بماند ، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خودرا اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند ، و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده ، بلكه اجاره قبل از آن مدّت را از زمان غصب به صاحب زمين بدهد ، و خرابيهايي را كه در زمين پيدا شده درست كند ، مثلا جاي درختهارا پر نمايد ، و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود بايد تفاوت آن را هم بدهد ، و نمي تواند صاحب زمين را ملزم كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد ، و نيز صاحب زمين نمي تواند او را ملزم كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2621

اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند ، كسي كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكند ، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2622

اگر چيزي كه غصب كرده از بين برود ، در صورتي كه قيمي باشد _ يعني خصوصيات افراد صنف آن از جهت ارزش و رغبت عقلاء معمولا تفاوت داشته باشد ، مانند حيوانات _ بايد قيمت آن را بدهد ، و چنانچه قيمت بازار آن از زمان غصب تا زمان اداي قيمت اختلاف داشته باشد بنابر احتياط واجب بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد ، و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمت از زمان غصب تا زمان اداي قيمت را بدهد.

مسأله 2623

اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مثلي باشد _ يعني خصوصيات افراد صنف آن معمولا از جهت ارزش و رغبت عقلاء تفاوت ندارد ، مانند حبوبات _ بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده _ در خصوصيات نوعي و صنفي _ بدهد ، مثلا اگر گندم ديم غصب كرده نمي تواند گندم آبي بدهد ، و همچنين اگر گندم ديم اعلا بوده ، نمي تواند پست را بدهد.

مسأله 2624

اگر چيزي را كه مثل گوسفند است غصب نمايد و از بين برود ، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده ولي در مدّتي كه پيش او بوده چاق شده باشد ، بايد قيمت گوسفند چاق را بدهد.

مسأله 2625

اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود ، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد ، يا از هركدام مقداري از عوض آن را بگيرد ، و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد ، اوّلي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد ، ولي اگر از دومي بگيرد ، او نمي تواند آنچه را كه داده از اوّلي بگيرد.

مسأله 2626

اگر خريد و فروشي كه مي شود يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد ، _ مثلا چيزي را كه بايد مقدار آن معلوم باشد با جهل به مقدار بفروشد _ معامله باطل است ، و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند ، اشكال ندارد ، وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند بايد به همديگر برگردانند ، و در صورتي كه مال هريك در دست ديگري تلف شود ، چه بداند معامله باطل است و چه نداند ، بايد عوض آن را بدهد ، پس اگر مثلي است مثل آن را بدهد ، و اگر قيمي است قيمت وقتي را كه تلف شده بدهد ، هرچند احوط آن است كه بالاترين قيمت از زمان گرفتن مال تا زمان تلف را بدهد ، و احوط از آن اين است كه بالاترين قيمت از زمان گرفتن تا زمان اداي قيمت را بدهد.

مسأله 2627

هرگاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگه دارد تا اگر پسنديد بخرد ، در صورتي كه آن مال تلف شود ، حكم بضمان عوض آن محل اشكال و احوط صلح است.

«احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند»

مسأله 2628

چنانچه انسان مال گم شده اي كه حيوان نباشد پيدا كند ، در صورتي كه نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش _ هرچند بين چند نفر معيّن _ معلوم شود ، و قيمت آن از يك درهم _ يعني 6/12 نخود نقره سكه دار _ كمتر باشد ، جايز است آن را بردارد و تملّك كند و تفحّص از مالكش لازم نيست ، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد.

مسأله 2629

اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از يك درهم كمتر است ، چنانچه صاحب آن معلوم باشد _ هرچند در بين افراد معيّن _ تا رضايت او را نداند نمي تواند بدون اجازه او بردارد ، و اگر صاحب آن به هيچ وجه معلوم نباشد ، مي تواند براي خود بردارد ، و بنابر احتياط واجب هر وقت صاحبش پيدا شد در صورتي كه تلف نشده خود مال را ، و در صورتي كه تلف شده عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2630

هرگاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند ، چه صاحب آن مسلمان باشد يا كافري كه مالش محترم است ، در صورتي كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد ، بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند.

مسأله 2631

اگر انسان خودش نخواهد إعلان كند ، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2632

اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود ، در صورتي كه آن مال را در غير حرم مكّه پيدا كرده باشد ، مي تواند آن را براي صاحبش نگه دارد كه هر وقت پيدا شد به او بدهد ، يا از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد ، يا براي خود بردارد ، ولي هرگاه صاحبش پيدا شد حق دارد بگيرد ، و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد بايد از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد.

مسأله 2633

بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد ، اگر مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود ، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدّي يعني زياده روي هم ننموده ، ضامن نيست ، ولي اگر براي خود برداشته و از بين رفته ، در صورتي كه مالك پيدا شود و مطالبه كند ضامن است ، و اگر صدقه داده باشد ، صاحب مال مخيّر است بين آن كه به صدقه راضي شود يا عوض مالش را بگيرد و ثواب صدقه براي صدقه دهنده باشد.

مسأله 2634

كسي كه مالي را پيدا كرده ، اگر عمداً به دستوري كه گذشت اعلان نكند ، گذشته از اين كه معصيت كرده ، تكليف ساقط نشده و بايد به همان دستور اعلان كند.

مسأله 2635

اگر ديوانه يا بچّه نابالغ چيزي كه بايد اعلان شود پيدا كند ، ولي او مي تواند به دستور مذكور اعلان نمايد ، ولي اگر از آنها گرفت اعلان بر او واجب مي شود ، و پس از يك سال يا آن را براي صاحبش نگهداري كند ، و يا براي صغير يا ديوانه تملّك كند ، و يا از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد ، و اگر صاحبش پيدا شد و راضي به صدقه نشد ، ولي _ بنابر احتياط واجب _ عوض آن را از مال خودش بپردازد.

مسأله 2636

اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود ، تملّك آن اشكال دارد ، ولي مي تواند از طرف صاحبش صدقه بدهد ، و بنابر احتياط واجب از حاكم شرع اذن بگيرد.

مسأله 2637

اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود ، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده يا تعدّي يعني زياده روي كرده باشد ضامن است ، و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2638

اگر مالي پيدا كند كه قيمت آن به يك درهم مي رسد و تعريفش ممكن نيست _ مثل اينكه مال نشانه دارد ولي در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان ، صاحب آن پيدا نمي شود ، يا نشانه دار نباشد _ مي تواند از روز اوّل آن را از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد ، و بنابر احتياط واجب به اذن حاكم شرع باشد.

مسأله 2639

اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد ، بعد بفهمد مال خودش نبوده ، احكام گمشده _ كه در مسائل قبل گذشت _ بر آن جاري است.

مسأله 2640

لازم نيست موقع اعلان جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد ، بلكه همين قدر كه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافيست ، مگر در صورتي كه بدون ذكر جنس، اعلان _ از جهت تأثير در التفات كسي كه مالش را گم كرده _ بي فايده باشد.

مسأله 2641

اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است و نشانه هاي آن را بگويد ، در صورتي بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال اوست ، ولازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2642

اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به يك درهم برسد ، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگري آن را بردارد ، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2643

هرگاه چيزي را پيدا كند كه تا يك سال قابل ماندن نيست _ مانند ميوه و سبزيجات _ بنابر احتياط واجب تا زماني كه آسيبي به آن نرسد نگه دارد ، و چنانچه صاحبش پيدا نشد به اذن حاكم شرع يا وكيل او ، و در صورت نبودن اين دو به اذن عدول مؤمنين _ در صورتي كه ميسّر باشد _ آن را قيمت كند و بفروشد ، يا خودش بردارد و پول آن را نگه دارد ، و بنابر احتياط واجب از زمان پيدا شدن تا يك سال اعلان كند ، و در صورت پيدا نشدن صاحبش به آنچه كه در مسأله «2632» گذشت عمل نمايد.

مسأله 2644

اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد ، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند و به او بدهد ، اشكال ندارد ، وگرنه تصرّف او هرچند به همراه داشتن باشد حرام است ، ولي وضو و نمازش به صرف اين كه آن چيز همراه او باشد باطل نمي شود.

مسأله 2645

اگر كفش شخصي را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند ، چنانچه بداند يا از قرائن اطمينان كند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده ، و راضي است كه كفشش را عوض كفشي كه برده است بردارد ، مي تواند به جاي كفش خودش بردارد ، و همچنين است اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و ظلم برده است ولي در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد ، وگرنه نسبت به زيادي قيمت حكم مجهول المالك جاري است ، ودر غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آن كفش جاري خواهد بود.

مسأله 2646

اگر مالي كه در دست انسان است مجهول المالك باشد _ يعني صاحب آن معلوم نباشد هرچند در بين افراد معيّني _ و گمشده بر آن مال صدق نكند ، لازم است صاحب آن را جستجو كند تا از پيدا شدنش نا اميد شود ، و پس از مأيوس شدن آن را به فقراء صدقه بدهد ، و بنا بر احتياط واجب به اذن حاكم شرع باشد ، واگر بعد صاحبش پيدا شود ضامن نيست.

«احكام سربريدن و شكار كردن حيوانات»

[برخي احكام]
مسأله 2647

اگر حيوان حلال گوشت را _ وحشي باشد يا اهلي _ به دستوري كه بعد ذكر مي شود _ به سر بريدن و غير آن با شرايطي كه تفصيل آن خواهد آمد _ تذكيه كنند بعد از جان دادن گوشت آن حلال و بدن آن پاك است به غير از موارد ذيل :

1 _ حيوان حلال گوشت چهارپايي كه شخص بالغي با آن نزديكي كرده و نسل آن ، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر وطي كننده نابالغ باشد.

2 _ حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده ، اگر به دستوري كه در شرع معيّن شده آن را استبراء نكرده باشند.

3 _ بزغاله اي كه به تغذيه از شير خوك استخوانش محكم شده ، و نسل آن و همچنين بنابر احتياط واجب برّه شير خوار.

4 _ بزغاله و برّه اي كه شير خوك تغذيه كرده و استخوانش به آن محكم نشده در صورتي كه به دستوري كه در شرع معيّن شده ، استبراء نشده باشد.

مسأله 2648

حيوان حلال گوشت و حشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعد وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است ، اگر به دستوري كه خواهد آمد آنهارا شكار كنند ، پاك و حلال است ، ولي حيوان حلال گوشت أهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است ، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2649

حيوان حلال گوشت وحشي ، در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد ، بنابر اين بچّه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچّه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد ، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود ، و اگر آهو و بچّه اش را كه نمي تواند فرار كند با يك تير شكار نمايد ، آهو حلال و بچّه اش حرام است.

مسأله 2650

حيوان حلال گوشتي كه خون جهنده ندارد _ مانند ماهي _ اگر به غير دستوري كه براي حلال شدن آن خواهد آمد بميرد ، پاك و خوردن آن حرام است.

مسأله 2651

حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد ، مانند مار ، با سر بريدن حلال نمي شود ، ولي مُرده و كشته آن پاك است.

مسأله 2652

سگ و خوك به سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند ، و خوردن گوشت آنها هم حرام است ، و حيوان حرام گوشتي را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و گوشت خوار است ، اگر به دستوري كه خواهد آمد سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند ، پاك است ، ولي گوشت آن حلال نمي شود ، و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند ، پاك شدن آن محل اشكال است.

مسأله 2653

فيل و خرس و بوزينه را اگر به دستوري كه خواهد آمد سرببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است ولي حيوانات كوچكي كه در داخل زمين زندگي مي كنند مانند موش ، اگر خون جهنده داشته باشند و جلد قابل انتفاع نداشته باشند و سر آنهارا ببرند يا آنهارا شكار نمايند پاك نمي شوند ، و اگر جلد قابل انتفاع داشته باشند پاك شدنشان محل اشكال است.

مسأله 2654

اگر از شكم حيوان زنده بچّه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند ، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوان
مسأله 2655

دستور سر بريدن حيوان آن است كه مري كه مجراي طعام است ، و حلقوم كه مجراي نفس است ، و دو رگ محيط به حلقوم را _ كه از اينها به چهار رگ تعبير مي كنند _ از پايين بر آمدگي زير گلو به طور كامل ببرند ، و اگر آنهارا بشكافند كافي نيست.

مسأله 2656

اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيّه را ببرند ، حلال و پاك نمي شود ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ اگر چهار رگ را پيش از جان دادن حيوان ببرند ولي بريدن آنها به طور معمول پشت سر هم نباشد.

مسأله 2657

اگر گرگ مقداري از گردن گوسفند را بكند و چهار رگ باقي باشد يا جاي ديگر بدن را بكند ، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به شرايطي كه مي آيد سر آن را ببرند ، حلال و پاك مي شود ، و اگر گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود چيزي نماند ، آن گوسفند حرام مي شود ، ولي اگر بعضي از رگها را طوري بكند كه بشود از بالاتر از آن يا پايين تر از آن رگ را قطع كرد ، حليّت حيوان محل اشكال است.

شرايط سربريدن حيوان
مسأله 2658

سربريدن حيوان شرايطي دارد:

(اوّل) كسي كه سر حيوان را مي برد بايد مسلمان باشد ، چه مرد باشد و چه زن ، و بچّه مسلمان هم اگر مميّز باشد _ يعني خوب و بدرا بفهمد _ مي تواند سر حيوان را ببرد ، و اگر كفّار و نواصب و خوارج و غلاتي كه محكوم به كفرند مانند قائلين به الوهيّت أميرالمؤمنين (عليه السلام) سر حيوان را ببرند، آن حيوان حلال نمي شود.

(دوم) سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد ، ولي چنانچه آهن پيدا نشود ، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز مي شود سر آن را بريد ، ولي بنابر احتياط واجب بايد طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند ، مي ميرد ، يا ضرورتي مقتضي سر بريدنش باشد.

(سوم) در هنگام سر بريدن جلو بدن حيوان رو به قبله باشد، و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد ، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند حيوان حرام مي شود ، ولي اگر فراموش كند ، يا مسأله را نداند ، يا قبله را اشتباه كند ، يا

نداند قبله كدام طرف است ، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند و ناچار از تذكيه آن باشد ، اشكال ندارد.

(چهارم) وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد ، يا كارد به گلويش بگذارد به نيّت سربريدن ، نام خدا را ببرد ، و همين قدر كه بگويد «بِسْمِ اللهِ» ، يا «اللهُ اَكْبَر» و مانند آن از اذكار كفايت مي كند ، بلكه گفتن «الله» تنها هم كافيست ، و اگر بدون قصد سربريدن نام خدا را ببرد ، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است ، ولي اگر از روي فراموشي نام خدارا نبرد ، اشكال ندارد ، و احتياط مستحب آن است كه هر وقت يادش بيايد نام خدارا ببرد و بگويد: «بِسْمِ اللهِ عَلي اَوّلِهِ وَ (عَلي) آخِرِه».

(پنجم) حيوان بعد از سربريدن حركتي بكند ، اگرچه مثلا چشم يا دُم خود را حركت دهد ، يا پاي خودرا به زمين زند ، و اين حكم در صورتي است كه زنده بودن آن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد ، وگرنه لزومي ندارد ، و نيز واجب است كه به اندازه معمول و متعارف نسبت به آن حيوان خون از بدنش بيرون آيد.

(ششم) آن كه بنابر احتياط واجب سر حيوان را در غير پرندگان پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا نكند ، بلكه خود اين كار حتّي در پرندگان محل اشكال است ، ولي اگر از روي غفلت يا به جهت تيزي چاقو سر جدا شود اشكال ندارد.

و همچنين بنا بر احتياط واجب رگ سفيدي را كه از مهره هاي گردن تا دم حيوان امتداد دارد و آن را نخاع مي گويند ، عمداً قطع نكند.

(هفتم) آن كه بنابر احتياط واجب كشتن از مذبح باشد و از قفا نباشد و همچنين بنابر

احتياط واجب جايز نيست كارد را زير رگها فرو نموده و به طرف جلو آنها را قطع كند.

دستور كشتن شتر
مسأله 2659

اگر بخواهند شتررا بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد ، بايد با شرايطي كه براي سر بريدن حيوانات ذكر شد ، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2660

وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند ، بهتر آن است كه شتر ايستاده باشد ، ولي اگر در حالي كه زانوهارا به زمين زده ، يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است كاردرا در گودي گردنش فرو كنند ، اشكال ندارد.

مسأله 2661

اگر به جاي اين كه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند ، يا گوسفند و گاو و مانند اينهارا مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند ، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است ، ولي اگر چهار رگ شتررا ببرند و تا زنده است به دستوري كه گذشت كارد در گودي گردنش فرو كنند ، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است ، و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند ، حلال و پاك مي شود.

مسأله 2662

اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند ، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد ، هرجاي بدنش را كه با مثل شمشير و خنجر و نيزه و مانند اينها زخم بزنند و در أثر زخم زدن جان بدهد ، حلال مي شود ، و رو به قبله بودن آن لازم نيست ، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي كشتن حيوانات ذكر شد دارا باشد.

چيزهايي كه موقع كشتن حيوانات مستحب است
مسأله 2663

چند چيز در كشتن حيوانات مستحب است:

(اوّل) موقع سربريدن گوسفند دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند ، و موقع سربريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند ، و موقع كشتن شتر در حال نشستگي دو دست آن را از پائين تا زانو يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند ، و مستحب است مرغ را بعد از سربريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

(دوم): كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.

(سوم): پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.

(چهارم): كاري كنند كه حيوان كمتر أذيّت شود ، مثلا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهايي كه در كشتن حيوانات مكروه است
مسأله 2664

چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

(اوّل): بنابر مشهور پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را بكنند ، و احتياط واجب در ترك آن است.

(دوم): در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگري كه مثل او است او را ببيند ، مانند اين كه گوسنفد و شتر را در مقابل گوسفند و شتر ديگري كه او را مي بيند بكشند.

(سوم): در شب سر حيوان را ببرند مگر ترس از مردن آن داشته باشند ، و همچنين پيش از ظهر روز جمعه ، ولي در صورت ضرورت عيبي ندارد.

(چهارم): خود انسان چهارپائي را كه پرورش داده بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه

[برخي احكام]
مسأله 2665

اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند و بميرد ، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

(اوّل): اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد ، يا مثل نيزه و تير تيز باشد ، و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند ، پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است ، و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند ، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند ، پاك و حلال است ، و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد ، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در أثر سوزاندن حيوان بميرد ، پاك و حلال بودنش محل اشكال است.

(دوم): كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد ، يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بدرا بفهمد ، پس اگر كفّار و نواصب و خوارج و غلاتي كه محكوم به كفرند _ مانند قائلين به ألوهيّت أمير المؤمنين(عليه السلام) _

حيواني را شكار نمايند ، آن شكار حلال نيست.

(سوم): اسلحه را براي شكار حيوان بكار برد ، و اگر مثلا جايي را نشان كند و اتّفاقاً حيواني را بكشد ، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

(چهارم): وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد ، و چنانچه عمداً نام خدارا نبرد شكار حلال نمي شود ، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

(پنجم): وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد ، يا اگر زنده است به اندازه سربريدن آن وقت نباشد ، و چنانچه به اندازه سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد ، حرام است.

مسأله 2666

اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان قصد كند و ديگري قصد نكند ، يا يكي مسلمان و ديگري كافر باشد ، يا يكي از آن دو نام خدارا ببرد و ديگري عمداً نام خدارا نبرد ، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2667

اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند _ مثلا _ در آب بيفتد ، و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده ، حلال نيست ، بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط به واسطه تير بوده حلال نمي باشد.

مسأله 2668

اگر با سگ يا اسلحه غصبي حيوان را شكار كند ، شكار حلال است و مال خود او مي شود ، ولي گذشته از اين كه گناه كرده ، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2669

اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار با آن صحيح است با شرطهايي كه در مسأله «2665» ذكر شد حيواني را دو قسمت كنند ، و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد ، هر دو قسمت حلال است ، و همچنين است اگر حيوان زنده باشد ولي به اندازه سربريدن وقت نباشد ، أمّا اگر به اندازه سربريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند ، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام ، و قسمتي كه سر و گردن دارد ، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند حلال ، وگرنه حرام مي باشد.

مسأله 2670

اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند ، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است ، و قسمتي كه سر و گردن دارد ، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند و سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند حلال ، وگرنه آن قسمت هم حرام مي باشد.

مسأله 2671

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه زنده اي از آن بيرون آيد ، چنانچه آن بچّه را به دستوري كه در شرع معيّن شده سر ببرند حلال ، وگرنه حرام مي باشد.

مسأله 2672

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه مرده اي از شكمش بيرون آورند ، چنانچه خلقت آن بچّه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و به واسطه شكار يا سر بريدن مادرش مرده باشد و بيرون آوردن بچّه از شكم مادر بيشتر از اندازه متعارف تأخير نداشته باشد ، پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري
مسأله 2673

اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند ، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

(اوّل) سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت جلوگيري كنند بايستد ، و نيز _ بنابر احتياط واجب _ عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد ، ولي اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد يا به ندرت از شكار بخورد اشكال ندارد.

(دوم) آن كه آن را بفرستند ، و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند ، خوردن آن حيوان حرام است ، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعد صاحبش بانك بزند كه زودتر آن را به شكار برساند ، اگرچه به واسطه صداي صاحبش شتاب بكند ، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايند.

(سوم) كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بدرا بفهمد ، و اگر كافر يا ناصب يا خارجي و يا بعضي از غلاتي كه در حكم كافرند سگ را بفرستد ، شكار آن سگ حرام است.

(چهارم) وقت فرستادن سگ نام خدارا ببرد ، و اگر عمداً نام خدارا نبرد آن شكار حرام است ، ولي اگر فراموش كند اشكال

ندارد.

(پنجم) شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد ، پس اگر سگ شكار را خفه كند ، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد ، حلال نيست.

(ششم) كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد كه حيوان مرده باشد ، يا اگر زنده است به اندازه سربريدن آن وقت نباشد ، بشرط آن كه در تأخير مسامحه نكرده باشد ، وچنانچه وقتي برسد كه به اندازه سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد ، حلال نيست.

مسأله 2674

كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد ، چنانچه مثلا به واسطه بيرون آوردن كارد و مانند آن بدون مسامحه وقت بگذرد و آن حيوان بميرد ، حلال است ، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد ، حلال نمي شود ، و اگر در اين حال سگ را وابگذارد كه آن حيوان را بكشد حلال مي شود.

مسأله 2675

اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند ، چنانچه همه آنها داراي شرطهايي كه در مسأله «2673» گذشت باشند ، شكار حلال است ، و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نباشد ، شكار حرام است.

مسأله 2676

اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند ، آن شكار حلال و پاك است ، و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند ، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2677

اگر چند نفر باهم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر يا در حكم كافر باشد ، آن شكار حرام است ، و همچنين اگر بعضي از آنها عمداً نام خدارا نبرد ، و اگر يكي از سگهايي كه فرستاده اند به طوري كه در مسأله «2673» گذشت تربيت شده نباشد ، آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2678

اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري حيواني را شكار كند ، آن شكار حلال نيست ، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معيّن شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي
مسأله 2679

اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد پاك و خوردن آن حلال است ، و چنانچه در آب بميرد پاك است ، ولي خوردن آن حرام مي باشد ، مگر اين كه در تور ماهيگير در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش حلال است ، و ماهي بي فلس را اگرچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

مسأله 2680

اگر ماهي از آب بيرون بيفتد ، يا موج آن را بيرون بيندازد ، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند ، چنانچه پيش از آن كه بميرد ، با دست يا هر وسيله ديگر كسي آن را بگيرد ، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2681

كسي كه ماهي را صيد مي كند لازم نيست مسلمان باشد ، و در موقع گرفتن آن نام خدا را ببرد ، ولي مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد ، يا از راه ديگر يقين پيدا كند يا حجّت شرعيه داشته باشد كه زنده از آب گرفته شده يا در تور در آب مرده باشد.

مسأله 2682

ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده ، چنانچه در دست مسلمان باشد حلال است ، و اگر در دست كافري باشد كه از دست مسلمان نگرفته باشد ، اگرچه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد ، مگر آن كه بيّنه يا شخص ثقه اي كه ظن به خلاف قولش نباشد خبر دهد كه آن را زنده گرفته است.

مسأله 2683

خوردن ماهي زنده جايز است ، هرچند احوط خودداري كردن است.

مسأله 2684

اگر ماهي زنده را بريان كنند ، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند ، خوردنش جايز است ، ولي احتياط مستحب آن است كه از خوردن آن خودداري نمايند.

مسأله 2685

اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد ، بنابر احتياط خوردن قسمتي كه بيرون آب مانده جايز نيست.

صيد ملخ
مسأله 2686

اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند ، بعد از جان دادن حلال است ، و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدارا ببرد ، ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافري باشد كه از دست مسلمان نگرفته باشد و معلوم نيست كه آن را زنده گرفته يا نه ، اگرچه بگويد زنده گرفته ام حرام است ، مگر اين كه بيّنه يا ثقه اي كه ظن به خلاف قولش نباشد بگويد كه زنده گرفته است.

مسأله 2687

خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

«احكام خوردنيها و آشاميدنيها»

اشاره
مسأله 2688

خوردن گوشت مرغ خانگي و كبوتر و اقسام گنجشك حلال است ، و بلبل و سار و چكاوك از قسم گنجشك است.

و شب پره و طاووس و جميع انواع كلاغ و هر پرنده اي كه مثل شاهين و عقاب و باز چنگال دارد ، يا هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد حرام است ، و همچنين هر مرغي كه چينه دان و سنگدان و خار پشت پا ندارد ، مگر آن كه معلوم باشد كه بال زدنش بيشتر از صاف نگهداشتن آن است كه در اين صورت حلال است.

و كشتن پرستوك و هدهد و خوردن گوشت آنها مكروه است.

مسأله 2689

اگر چيزي را كه روح دارد _ مانند دنبه و گوشت _ از حيوان زنده جدا نمايند ، نجس و حرام مي باشد.

[اجزاء حرام حيوانات حلال گوشت ]
مسأله 2690

بعضي از اجزاي حيوانات حلال گوشت حرام است ، و آنها از اين قرار است:

1 _ خون ، 2 _ فضله ، 3 _ نري ، 4 _ فرج ، 5 _ بچّه دان ، 6 _ غدد كه آن را دشول مي گويند ، 7 _ تخم كه آن را دنبلان مي گويند ، 8 _ چيزي كه در مغز كلّه است و به شكل نخود مي باشد ، 9 _ مغز حرام كه در ميان تيره پشت است ، 10 _ زهره دان ، 11 _ سپرز (طحال) ، 12 _ بول دان (مثانه) ، 13 _ حدقه چشم.

و بنا بر احتياط واجب از پي كه در دو طرف تيره پشت است ، و از چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الأشاجع مي گويند اجتناب شود ، و اين احتياط در پي آكد است ، و در پرندگان غير از خون و فضله كه بي اشكال حرام است ، از ساير چيزهايي كه ذكر شد هركدام كه در آنها باشد ، بنابر احتياط واجب از خوردن آن اجتناب شود.

[ساير احكام]
مسأله 2691

آشاميدن بول حيوان حرام گوشت حرام است ، و همچنين بول حلال گوشت ، و خوردن و آشاميدن چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفّر است ، جايز نيست ، ولي خوردن بول شتر و گاو و گوسفند در صورت نياز به آنها براي مداوا مانعي ندارد.

مسأله 2692

خوردن گل حرام است و همچنين _ بنابر احتياط _ بقيّه اجزاي زمين مانند خاك و ريگ و سنگ ، و خوردن گل داغستان و گل ارمني در صورت انحصار معالجه به آن اشكال ندارد ، و خوردن كمي از تربت حضرت سيّد الشهداء(عليه السلام) كه بيشتر از مقدار يك نخود متوسّط نباشد براي استشفاء اشكال ندارد ، و بهتر اين است كه تربت را در مقداري از آب _ مثلا _ حل نمايند كه مستهلك شود و بعد آن آب را بياشامند.

مسأله 2693

فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده حرام نيست ، و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفّر نباشد ، اشكال ندارد.

مسأله 2694

خوردن و آشاميدن چيزي كه موجب مرگ مي شود ، يا براي انسان ضرر مهمّي دارد حرام است.

مسأله 2695

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است ، و اگر كسي آنها را وطي _ نزديكي _ كند ، خود و نسلشان و آشاميدن شيرشان حرام ، و بول و سرگين آنها نجس مي شود ، و بايد آنهارا از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند ، و بر وطي كننده است قيمتش را به صاحبش بدهد.

و اگر با حيوان حلال گوشتي مانند گاو و گوسفند نزديكي كنند ، بول و سرگين آنها نجس مي شود ، و خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها هم حرام است ، و همچنين است نسل آنها ، و بايد فوري آن حيوان را بكشند و بسوزانند ، و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2696

بزغاله اگر از خوك به مقداري كه استخوانش محكم شود شير بخورد ، خود و نسلش حرام مي شوند ، و همچنين است برّه شير خوار بنا بر احتياط واجب ، و در صورتي كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد _ بنابر احتياط واجب _ در صورتي حلال مي شوند كه استبراء شوند ، و استبراء آنها اين است كه هفت روز از پستان بز يا گوسفند شير بخورند ، و اگر حاجت به شير نداشتند هفت روز علف بخورند.

و حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نيز گوشتش حرام است ، و چنانچه استبرائش نمايند حلال مي شود ، و كيفيت استبراء آن در مسأله «226» بيان شد.

مسأله 2697

آشاميدن شراب و غير آن از مسكرات حرام است ، و روايات در مذمّت آن بسيار است ، و در بعضي از آنها قريب به اين مضامين وارد شده كه: خداوند معصيت نشده به چيزي كه شديدتر از آشاميدن مسكر باشد ، و از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) سؤال شد: آيا آشاميدن شراب بدتر است يا ترك نماز؟ فرمود: شرب خمر ، براي اين كه شرابخوار در حالتي قرار مي گيرد كه پروردگار خودرا نمي شناسد.

و از حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت شده كه: شراب سَرِ هر گناهي است.

و در بعضي از روايات آشاميدن شراب اشد از زنا و دزدي شمرده شده است ، و خداوند شراب را حرام كرده به علّت اين كه ام الخبائث و سَرِ هر شرّي است.

و شرابخوار عقل خود را از دست مي دهد ، پس پروردگار خود را نمي شناسد ، و هر معصيتي را مرتكب ، و هر حرمتي را هتك ، و هر رحم وابسته اي را قطع ، و هر فاحشه اي را مرتكب مي شود.

مسأله 2698

نشستن سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند _ اگر انسان يكي از آنان حساب شود _ حرام ، و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

مسأله 2699

بر هر مسلمان واجب است به مسلمان ديگري كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد ، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

مستحبّات و مكروهات خوردن و آشاميدن
اشاره

«اگرچه بعضي از آن رواياتي كه مستند حكم است در مقام بيان استحباب و كراهت شرعي نيست بلكه بيان كننده منفعت و ضرري است كه بر آن امور مرتّب مي شود».

مسأله 2700

چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

(اوّل) هردو دست را پيش از غذا خوردن بشويد.

(دوم) بعد از غذا خوردن هر دو دست خودرا بشويد و با دستمال خشك كند.

(سوم)ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند ، و بعد از همه دست بكشد ، و پيش از غذا خوردن اوّل ميزبان دست خودرا بشويد ، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته ، و بعد از غذا خوردن اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خودرا بشويد و همينطور تا به ميزبان برسد.

(چهارم) در اوّل غذا خوردن بسم الله بگويد ، ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد ، در وقت خوردن هركدام آنها گفتن بسم الله مستحب است.

(پنجم) با دست راست غذا بخورد.

(ششم) با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد ، و با دو انگشت نخورد.

(هفتم) اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند ، هركسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

(هشتم) لقمه را كوچك بردارد.

(نهم) سر سفره زياد بنشيند ، و غذا خوردن را طول بدهد.

(دهم) غذا را خوب بجود.

(يازدهم) بعد از غذا خوردن خداوند عالم را حمد كند.

(دوازدهم) انگشتهارا بليسد.

(سيزدهم) بعد از غذا خوردن خلال نمايد ، ولي با چوب انار و ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

(چهاردهم) آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد ، ولي اگر در بيابان غذا بخورد مستحب است آنچه مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

(پانزدهم) در اوّل روز و در اوّل

شب غذا بخورد ، و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

(شانزدهم) بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

(هفدهم) در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد.

(هيجدهم) ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

[مكروهات در غذا خوردن ]
مسأله 2701

چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

(اوّل) در حال سيري غذا خوردن.

(دوم) پر خوردن.

(سوم) نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

(چهارم) خوردن غذاي داغ.

(پنجم) فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

(ششم) بعد از گذاشتن نان در سفره منتظر چيز ديگرشدن.

(هفتم) پاره كردن نان با كارد.

(هشتم) گذاشتن نان زير ظرف غذا.

(نهم) پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.

(دهم) پوست كندن ميوه.

(يازدهم) دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملا آن را بخورد.

[مكروهات در آب نوشيدن]
مسأله 2702

در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

(اوّل) آب را به طور مكيدن بياشامد.

(دوم) در روز ايستاده آب بياشامد.

(سوم) پيش از آشاميدن آب بِسْمِ اللّهِ ، و بعد از آن اَلْحَمْدُ لِلّه بگويد.

(چهارم) به سه نفس آب بياشامد.

(پنجم) از روي ميل آب بياشامد.

(ششم) بعد از آشاميدن آب حضرت ابي عبد الله (عليه السلام) و اهل بيت ايشان را ياد كند ، و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مسأله 2703

زياد آشاميدن آب ، و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب ، و در شب به حال ايستاده مذموم است ، و نيز آشاميدن آب با دست چپ ، و همچنين از جاي شكسته كوزه ، و جايي كه دسته آن است مذموم مي باشد.

«احكام نذر و عهد»

مسأله 2704

نذر آن است كه انسان براي خدا ملتزم شود كه كار خيري را به جا آورد ، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است ترك كند.

مسأله 2705

در نذر بايد صيغه خوانده شود ، و لازم نيست آن را به عربي بخوانند ، پس اگر بگويد: (چنانچه مريض من خوب شود ، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم) نذر او صحيح است.

مسأله 2706

نذر كننده بايد بالغ و عاقل باشد و با قصد و اختيار خود نذر كند ، بنابراين كسي كه به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده يا او را بر نذر اكراه كرده باشند نذر او صحيح نيست.

مسأله 2707

مفلس _ شخصي كه حاكم شرع او رااز تصرّف در اموالش منع كرده _ و سفيه _ كسي كه مال خودرا در كارهاي بيهوده مصرف مي كند _ اگر نذر كند مالي به فقير بدهد صحيح نيست.

مسأله 2708

اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيري نمايد ، زن نمي تواند _ در صورتي كه وفاء به نذرش منافي با حق شوهر باشد _ نذر كند ، بلكه بدون اذن شوهر در اين صورت نذر زن باطل است ، و صحّت نذر زن در مال خودش بدون اذن شوهر _ در غير حج يا زكات يا احسان به پدر و مادر يا صله ارحام _ محل اشكال است.

مسأله 2709

اگر زن با اجازه شوهر نذر كند ، شوهرش نمي تواند نذر او را بهم بزند ، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2710

اگر فرزند بدون اجازه پدر يا با اجازه او نذر كند بايد به آن نذر عمل نمايد ، ولي اگر پدر يا مادر از عملي كه نذر كرده منعش كنند نذر او صحيح نيست.

مسأله 2711

انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد ، بنابراين كسي كه مثلا نمي تواند پياده كربلا برود اگر نذر كند پياده برود نذر او صحيح نيست.

مسأله 2712

اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد ، يا كار واجب يا مستحبّي را ترك كند ، نذر ا و صحيح نيست.

مسأله 2713

اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد ، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند ، مثلا نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوّت بگيرد نذر او صحيح است ، و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد _ مثلا براي آن كه دخانيات مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند _ نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2714

اگر نذر كند نماز واجب خودرا در جايي بخواند كه بخودي خود ثواب نماز در آن جا زياد نيست ، مثل آن كه نذر كند نمازرا در اطاق بخواند ، چنانچه نماز خواندن در آن جا از جهتي بهتر باشد _ مثلا به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند _ نذر او به آن جهت صحيح است.

مسأله 2715

اگر نذر كند عملي را انجام دهد ، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد ، پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد ، يا روزه بگيرد ، چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند ، و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد ، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسأله 2716

اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند ، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست ، و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن را معيّن نكند ، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند ، و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معيّن نكند ، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده ، به نذر عمل كرده است ، و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد در صورتي كه يك نماز به جاآورد يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد ، نذر خودرا انجام داده است.

مسأله 2717

اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد ، بايد همان روز را روزه بگيرد ، و در صورتي كه عمداً روزه نگيرد بايد گذشته از قضاي آن روز كفّاره هم بدهد ، و كفّاره اش كفّاره مخالفت قسم است _ چنانچه در مسأله (2734) خواهد آمد _ ولي درآن روز اختياراً مي تواند مسافرت كند و روزه را نگيرد ، و چنانچه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامه كرده و روزه بگيرد ، و در صورتي كه از جهت سفر يا مرض روزه نگيرد لازم است روزه را قضا كند ، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر از جهت حيض روزه نگيرد ، و در هر صورت كفّاره ندارد.

مسأله 2718

اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند بايد كفّاره بدهد.

مسأله 2719

اگر نذر كند كه تا وقت معيّني عملي را ترك كند ، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد ، و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد چيزي بر او واجب نيست ، ولي بازهم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد ، و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد بايد كفّاره بدهد.

مسأله 2720

كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معيّن نكرده است ، اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا غفلت آن عمل را انجام دهد كفّاره بر او واجب نيست ، ولي بعد هر وقت از روي اختيار آن را به جا آورد بايد كفّاره بدهد.

مسأله 2721

اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيّني _ مثلا روز جمعه را _ روزه بگيرد ، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد ، يا در روز جمعه عذر ديگري مانند سفر يا مرض براي او پيدا شود ، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد ، و همچنين است _ بنابر احتياط واجب _ اگر از جهت حيض روزه نگيرد.

مسأله 2722

اگر نذر كند مقدار معيّني صدقه بدهد ، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد لازم نيست آن مقدار را از مال او صدقه بدهند ، ولي احتياط مستحب اين است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصه خود از طرف ميّت صدقه بدهند.

مسأله 2723

اگر نذر كند به فقير معيّني صدقه بدهد ، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد ، و اگر آن فقير بميرد احتياط مستحب آن است كه به ورثه او بدهد.

مسأله 2724

اگر نذر كند به زيارت يكي از امامان _ مثلا به زيارت حضرت ابي عبدالله (عليه السلام) _ مشرّف شود ، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست ، و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند ، چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2725

كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده ، لازم نيست آنهارا به جا آورد.

مسأله 2726

اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان نذر كند و مصرف معيّني را در نظر نگرفته باشد بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

مسأله 2727

اگر براي خود امام (عليه السلام) چيزي نذر كند ، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند ، و اگر مصرف معيّني را قصد نكرده بايد به مصرفي برساند كه نسبتي با امام (عليه السلام) داشته باشد ، مانند زوّار فقير ، يا مصارف حرم آن امام (عليه السلام) از قبيل تعمير و مانند آن ، و يا آنچه موجب تكريم و تعظيم آن امام (عليه السلام)است ، و احتياط مستحب آن است كه ثواب آن را هم هديه براي آن امام (عليه السلام) كند ، و همچنين است اگر چيزي را براي امام زاده اي نذر كند.

مسأله 2728

گوسفندي را كه براي صدقه يا براي يكي از امامان نذر كرده اند ، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد ، يا بچّه بياورد ، مال كسي است كه آن را نذر كرده ، ولي پشم گوسفند و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است.

مسأله 2729

هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد ، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا مسافر آمده است ، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2730

اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خودرا به سيّد شوهر دهد ، بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد ، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبار ندارد.

مسأله 2731

هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد بعد از آن كه حاجتش بر آورده شد ، بايد آن كاررا انجام دهد ، و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد ، آن عمل بر او واجب مي شود ، و همچنين است _ بنا بر احتياط واجب در هر دو صورت _ اگر آن كار مباح باشد.

مسأله 2732

در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود ، و متعلّق عهد نبايد مرجوح باشد ، ولي اعتبار رجحان در متعلّق آن _ چنانكه مشهور فرموده اند _ محل اشكال است.

مسأله 2733

اگر به عهد خود عمل نكند بايد كفّاره بدهد ، يعني يك بنده آزاد كند ، يا شصت فقير را سير كند ، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.

«احكام قسم خوردن»

مسأله 2734

اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند ، مثلا قسم بخورد كه روزه بگيرد يا دخانيات استعمال نكند ، چنانچه عمداً مخالفت كند ، بايد كفّاره بدهد ، يعني يك بنده آزاد كند ، يا ده فقير را سير كند ، يا آنان را بپوشاند ، و اگر اينهارا نتواند بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد.

مسأله 2735

قسم چند شرط دارد:

(اوّل) كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد ، پس قسم خوردن بچّه و ديوانه و مست و كسي كه اكراهش كرده اند درست نيست ، و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قسم بخورد ، و قسم سفيه و مفلس در صورتي كه مستلزم تصرّف در مال باشد صحيح نيست.

(دوم) كاري را كه براي انجام آن قسم مي خورد بايد حرام يا مكروه نباشد ، و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند بايد واجب يا مستحب نباشد و وجوب عمل به قسم متعلق به فعل يا ترك مباحي كه مصلحتي در دين يا دنيا در آن نباشد محل اشكال است.

(سوم) به يكي از اسمهاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود ، مانند (خدا) و (الله) ، و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هروقت كسي آن اسم را بگويد ذات مقدّس حق در نظر مي آيد ، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است ، بلكه به اسمي هم كه بر خدا و بر غير خدا گفته مي شود اگر خدا را قصد كند و قسم بخورد ، بنا بر احتياط

واجب به آن قسم عمل كند.

(چهارم) قسم را به زبان بياورد ، و اگر آن را بنويسد يا در قلبش قصد كند صحيح نيست ، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

(پنجم) عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد ، و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود ، از وقتي كه عاجز مي شود قسم او به هم مي خورد ، و همچنين است اگر عمل كردن به نذر يا قسم يا عهد به قدري مشقّت پيدا كند كه نشود آن را تحمّل كرد.

مسأله 2736

اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند ، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد ، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2737

اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد ، پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را بهم بزنند ، بلكه ظاهر آن است كه قسم آنان بدون اجازه پدر يا شوهر صحيح نيست.

مسأله 2738

اگر انسان از روي فراموشي يا ناچاري يا غفلت به قسم عمل نكند ، كفّاره بر او واجب نيست ، و همچنين است اگر اكراهش كنند كه به قسم عمل ننمايد ، و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد مثل اين كه مي گويد: والله الآن مشغول نماز مي شوم ، و به واسطه وسواس مشغول نمي شود ، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفّاره ندارد.

مسأله 2739

كسي كه قسم مي خورد كه حرف من راست است چنانچه حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد ، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد قسم دروغ بخورد اشكال ندارد ، بلكه گاهي واجب مي شود ، امّا اگر بتواند توريه كند _ يعني موقع قسم خوردن طوري نيّت كند كه دروغ نشود _ احتياط واجب اين است كه توريه نمايد ، مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيّت كند و از انسان بپرسد كه او را ديده اي و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد ، بگويد نديده ام و قصد كند كه از پنچ دقيقه پيش نديده ام.

«احكام وقف»

مسأله 2740

اگر كسي چيزي را وقف كند خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسي هم از آن ارث نمي برد ، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله «2122» و «2123» گذشت ، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2741

لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند ، بلكه اگر مثلا بگويد: (خانه خود را وقف كردم) كفايت مي كند ، و همچنين انشاء وقف به عمل نيز محقّق مي شود ، مثل اين كه حصيري را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد ، و يا جايي را به قصد مسجد بودن بسازد و در موقوفات عامّه مثل مسجد و مدرسه يا چيزي را كه بر فقراء يا سادات و امثال اينها وقف نمايند ، قبول كردن كسي در صحّت وقف معتبر نيست ، بلكه در اوقاف خاصّه هم _ مثل وقف بر اولاد _ اقوي عدم اعتبار قبول است هرچند قبول احوط است.

مسأله 2742

اگر ملكي را براي وقف معيّن كند و پيش از انشاء وقف پشيمان شود يا بميرد ، وقف واقع نمي شود.

مسأله 2743

كسي كه مالي را وقف مي كند ، بايد از موقع انشاء وقف ، مال را براي هميشه وقف كند ، و اگر مثلا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد ، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست ، و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد ، يا بگويد تا ده سال باشد بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد ، و قف صحيح نيست.

مسأله 2744

وقف خاص در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرّف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل يا ولي او بدهند ، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند ، و از طرف آنان قبض و حيازت نمايد وقف صحيح است.

مسأله 2745

در اوقاف عامّه از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها قبض معتبر نيست هرچند احوط است، و قبض محقّق مي شود به اين كه مثلا در وقف مسجد ، يك نفر در آن مسجد نماز بخواند يا در وقف مقبره ، كسي در آن جا دفن شود.

مسأله 2746

وقف كننده بايد بالغ باشد ، و صحّت وقف صبي مميّز مأذون از طرف ولي در صورتي كه مصلحت باشد بعيد نيست ، و همچنين بايد عاقل و با قصد باشد و كسي او را اكراه نكرده باشد ، و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف كند ، بنا بر اين سفيه _ يعني كسي كه مال خودرا در كارهاي بيهوده مصرف مي كند _ و همچنين مفلس كه از طرف حاكم شرع ممنوع از تصرّف در مال است ، اگر چيزي را وقف كنند نافذ نيست ، مگر با اجازه ولي و طلبكاران.

مسأله 2747

اگر مالي را براي بچّه اي كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده وقف كند صحّت آن محل اشكال است ، ولي اگر براي اشخاصي كه فعلا موجودند و بعد از آنها براي كساني كه بعد به دنيا مي آيند وقف نمايد اگرچه در موقعي كه وقف محقّق مي شود در شكم مادر هم نباشند _ مثلا چيزي را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند _ صحيح است.

مسأله 2748

اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكّاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست ، ولي اگر مثلا مالي را بر فقراء وقف كند و خودش فقير شود ، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2749

اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند اختيار وقف با كسي است كه واقف معيّن كرده ، و اگر معيّن نكند ، چنانچه بر افراد مخصوصي _ مثلا بر اولاد خود _ وقف كرده باشد ، در صورتي كه بالغ باشند اختيار با خود آنان است ، و اگر بالغ نباشند اختيار با ولي ايشان است ، ولي در تصرّفاتي كه مربوط به مصلحت وقف و مصلحت طبقات بعد است اجازه حاكم شرع معتبر است.

مسأله 2750

اگر ملكي را مثلا بر فقراء يا سادات وقف كند ، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد ، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معيّن نكرده باشد ، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2751

اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند ، چنانچه متولّي وقف آن را اجاره دهد و بميرد اجاره باطل نمي شود ، ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده ، آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند ، چنانچه طبقه بعدي آن اجاره را امضاء نكنند اجاره باطل مي شود ، و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدّت را داده باشد مي تواند مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان بگيرد.

مسأله 2752

اگر ملك وقف خراب شود ، از وقف بودن بيرون نمي رود ، مگر آن كه متعلّق وقف عنواني باشد كه به زوال آن عنوان متعلّقي براي وقف نماند ، مانند آن كه خانه را وقف كند براي استفاده از سكناي آن مادامي كه خانه به اين هيئت باقي است ، كه در اين صورت به زوال آن عنوان وقف باطل مي شود و به واقف و با نبودن او به ورثه بر مي گردد.

مسأله 2753

ملكي كه به نحو مشاع مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست ، _ اگر متولّي خاص داشته باشد _ متولّي با مالك قسمتي كه وقف نيست مي توانند آن ملك را با نظر خبره قسمت كنند ، و در صورتي كه متولّي خاص نداشته باشد حاكم شرع با مالك ، متصدّي قسمت مي شوند.

مسأله 2754

اگر متولّي وقف در مال موقوفه خيانت كند حاكم شرع اميني را به او ضميمه مي نمايد كه مانع از خيانتش گردد ، و در صورتي كه ممكن نباشد مي تواند به جاي او متولّي اميني معيّن نمايد.

مسأله 2755

فرشي را كه براي حسينيّه وقف كرده اند نمي شود براي نماز به مسجد ببرند ، اگرچه آن مسجد نزديك حسينيّه باشد.

مسأله 2756

اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند ، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمي رود كه احتياج به تعمير پيدا كند به نحوي كه نگهداشتن عايدات آن ملك براي تعمير عقلايي نباشد صحّت چنين وقفي محل اشكال است.

مسأله 2757

اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند ، در صورتي كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معيّن كرده بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند ، بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد ، بنا بر احتياط واجب امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد در تقسيم با يكديگر صلح نمايند.

«احكام وصيّت»

مسأله 2758

وصيّت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند ، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد ، يا اين كه چيزي از مال او را به كسي تمليك يا وقف يا صرف در خيرات و مبرّات كنند ، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست ، قيّم و سرپرست معيّن كند ، و كسي را كه به او وصيّت مي كنند وصي مي گويند.

مسأله 2759

كسي كه نمي تواند حرف بزند ، اگر با اشاره مقصود خودرا بفهماند ، براي هركاري مي تواند وصيّت كند ، بلكه كسي هم كه مي تواند حرف بزند اگر با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيّت كند صحيح است.

مسأله 2760

اگر نوشته اي بامضاء يا مهر ميّت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيّت كردن نوشته بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2761

كسي كه وصيّت مي كند بايد عاقل باشد و بر وصيّت اكراه نشده باشد ، و وصيّت بچّه ده ساله در صورتي كه مميّز و وصيّتش عقلايي باشد در ثلث مالش براي ارحامش و امور خيريّه نافذ است ، و بنابر احتياط واجب به وصيّت پسر هفت ساله مميّز در مقدار كمي از مالش در مصرفي كه سزاوار باشد عمل شود ، و وصيّت سفيه در مواردي كه مستلزم تصرّف در مال است نافذ نيست.

مسأله 2762

كسي كه به قصد خودكشي مثلا زخمي به خود زده يا سمّي خورده است و به واسطه آن بميرد ، وصيّت او در مالش صحيح نيست ، ولي اگر وصيّت قبل از آن عمل باشد ، صحيح است.

مسأله 2763

اگر انسان وصيّت كند كه چيزي از اموالش مال كسي باشد ، در صورتي كه آن شخص وصيّت را قبول كند ، اگرچه قبولش در زمان زنده بودن موصي باشد ، آن چيز را بعد از مردن موصي مالك مي شود ، بلكه ظاهر اين است كه قبول معتبر نيست ، و فقط رد وصيّت مانع است.

مسأله 2764

هرگاه انسان نشانه هاي مرگ را در خود ببيند ، نسبت به امانتهاي مردم بايد به وظيفه اي كه در مسأله «2395» گذشت عمل كند ، و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده و طلبكار مطالبه مي كند بايد بدهد ، و اگر خودش نمي تواند بدهد يا موقع دادن بدهي او نرسيده يا طلبكار مطالبه نمي كند بايد اطمينان به اداي دين پيدا كند هرچند به وصيّت كردن و شاهد گرفتن بر آن باشد.

مسأله 2765

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند ، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است و نمي تواند فوراً بدهد ، چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مي دهد كسي آنهارا ادا نمايد ، بايد وصيّت كند ، و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2766

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند ، اگر نماز و روزه قضا دارد بايد براي انجام آنها وصيّت كند ، مثل اين كه وصيّت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند ، و اگر مال نداشته باشد و احتمال بدهد كسي تبرّعاً انجام بدهد بازهم واجب است وصيّت نمايد ، و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسأله «1398» گذشت بر پسر بزرگترش واجب باشد ، بايد به او اطّلاع دهد.

مسأله 2767

كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند ، چنانچه به واسطه ندانستن حقّشان از بين برود بايد به آنان اطّلاع دهد ، و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند ، و لي در صورتي كه بدون قيّم مالشان از بين مي رود ، يا خودشان ضايع مي شوند ، بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد.

مسأله 2768

وصي بايد عاقل باشد ، و احوط اين است كه بالغ نيز باشد ، ولي در صورت انضمام به بالغ ، كه بعد از بلوغ با وصي ديگر در انجام امور شريك شود ، اشكال ندارد ، و وصي شخص مسلمان در صورتي كه مستلزم ولايت بر مسلمان باشد مانند قيمومت بر اولاد صغارش بايد مسلمان باشد.

و وصي بايد در امور مربوط به غير موصي مانند اداي حقوق واجبه و تصرّف در مال صغار و مانند اينها مورد اطمينان باشد ، ولي در امور مربوط به موصي در غير واجبات _ مانند اين كه وصيّت كند كه ثلثش را در خيرات صرف كند _ لازم نيست مورد اطمينان باشد.

مسأله 2769

اگر كسي چند وصي براي خود معيّن كند ، چنانچه اجازه داده باشد كه هركدام به تنهايي به وصيّت عمل كند ، لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند ، و اگر اجازه نداده باشد _ چه گفته باشد كه همه با هم به وصيّت عمل كنند يا نگفته باشد _ بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند ، و اگر بدون عذر شرعي حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيّت عمل كنند ، حاكم شرع آنهارا ملزم مي كند ، و اگر اطاعت نكنند يا عذر شرعي داشته باشند ، حاكم شرع به جاي يكي از آنان شخص ديگري را معيّن مي نمايد.

مسأله 2770

اگر انسان از وصيّت خود برگردد ، مثلا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند ، بعد بگويد به او ندهند ، وصيّت باطل مي شود ، و اگر وصيّت خودرا تغيير دهد ، مثل اين كه قيّمي براي بچّه هاي خود معيّن كند بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد ، وصيّت اوّلش باطل مي شود ، و بايد به وصيّت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2771

اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته يا كاري كند كه با وصيّت او منافي باشد وصيّت باطل مي شود.

مسأله 2772

اگر وصيّت كند چيز معيّني را به كسي بدهند ، بعد وصيّت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند ، بايد آن چيزرا دو قسمت كنند و به هركدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2773

اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد ، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيّت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كسي بدهند بايد مالي كه بخشيده از اصل تركه خارج نمايند _ چنانچه در مسأله «2308» گذشت _ ولي مالي را كه وصيّت كرده از ثلث خارج كنند.

مسأله 2774

اگر وصيّت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند ، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2775

اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد ، بگويد به كسي بدهكار است ، چنانچه متّهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است ، بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند ، و اگر متّهم نباشد اقرار او نافذ است و بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2776

كسي را كه انسان وصيّت مي كند چيزي به او بدهند لازم نيست در حال وصيّت وجود داشته باشد ، پس اگر وصيّت كند به بچّه اي كه ممكن است فلان زن به او آبستن شود چيزي بدهند اگر آن بچّه پس از مرگ موصي موجود باشد لازم است آن چيزرا به او بدهند ، و اگر موجود نباشد در صورتي كه از وصيّت موصي يا قرائن ديگري استفاده شود كه نظر موصي در صورت نبود آن بچّه صرف در مصرف ديگري است بايد بر طبق نظرش عمل شود، وگرنه وصيّت باطل و به ورثه منتقل مي شود ، و اگر وصيّت كند كه چيزي از مال او بعد از مرگش مال كسي باشد پس اگر آن شخص وقت مرگ موصي موجود باشد وصيّت صحيح وگرنه باطل است و آنچه را كه براي او وصيّت كرده به ورثه منتقل مي شود.

مسأله 2777

اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده _ در غير تجهيز ميّت كه حكم آن در مساًله «555» گذشت _ چنانچه به اطّلاع وصيّت كننده برساند كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست ، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند ، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده ، يا بفهمد و به او اطّلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست ، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد بايد وصيّت او را انجام دهد ، و اگر وصي پيش از مرگ موصي موقعي ملتفت شود كه موصي به واسطه شدّت مرض يا مانع ديگر نتواند به ديگري وصيّت كند بنا بر احتياط بايد وصيّت را قبول نمايد.

مسأله 2778

اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد ، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي وصيّت معيّن كند و خود از كار كناره گيرد ، ولي اگر بداند مقصود ميّت اين نبوده كه وصي آن كار را خودش انجام دهد ، بلكه مقصودش انجام كار بوده ، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2779

اگر كسي دو نفر را با هم وصي كند ، چنانچه يكي از آن دو بميرد يا ديوانه شود ، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معيّن مي كند ، و اگر هر دو بميرند يا ديوانه شوند حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند ، ولي اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملي كند معيّن كردن دو نفر لازم نيست ، و همچنين است اگر يكي از آن دو يا هردو كافر شوند در صورتي كه وصايت مستلزم ولايت باشد مانند قيمومت بر صغار.

مسأله 2780

اگر وصي نتواند به تنهايي يا به كمك گرفتن از ديگري كارهاي ميّت را انجام دهد ، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگررا معيّن مي كند.

مسأله 2781

اگر مقداري از مال ميّت در دست وصي تلف شود ، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده _ مثل اين كه مال را در جايي گذاشته كه مأمون نبوده _ و يا تعدّي نموده مثلا ميّت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگري برده و در راه از بين رفته _ ضامن است ، و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2782

هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد اگر آن شخص بميرد فلاني وصي باشد ، بعد از آن كه وصي اوّل مرد وصي دوم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.

مسأله 2783

حجّي كه به استطاعت بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه _ مثل خمس و زكات و مظالم _ ادا كردن آنها واجب مي باشد بايد از اصل مال ميّت بدهند ، اگرچه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد ولي اگر وصيّت كرده باشد از ثلث بدهند بايد به وصيّت عمل كنند ، و اگر ثلث كفايت نكرد از اصل مال خارج كنند.

مسأله 2784

اگر مال ميّت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد ، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند بايد به وصيّت او عمل كنند ، و اگر وصيّت نكرده باشد آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2785

اگر مالي را كه وصيّت كرده بيشتر از ثلث مال او باشد وصيّت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري كنند كه معلوم شود وصيّت را اجازه نموده اند و تنها راضي بودن آنها كافي نيست ، و اگر مدّتي بعد از مردن او هم اجازه نمايند صحيح است ، و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي اجازه ننمايند وصيّت فقط در حصّه آنهايي كه اجازه نموده اند نافذ است.

مسأله 2786

اگر مالي را كه ميّت وصيّت كرده ، از ثلث مال او بيشتر باشد ، و پيش از مردن او ورثه اجازه نمايند ، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2787

اگر وصيّت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم مثل اطعام به فقراء انجام دهند ، بايد اوّل بدهي او را از ثلث بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن زياد آمد به مصرف كار مستحبّي كه معيّن كرده برسانند ، و چنانچه ثلث مال او فقط باندازه بدهي او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود ، ثلث بين بدهي ، نماز و روزه قسمت مي شود و كسر واجب مالي از اصل تركه داده مي شود.

مسأله 2788

اگر وصيّت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم انجام دهند ، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينهارا از ثلث بدهند ، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد ، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبّي كه معيّن كرده برسانند ، و در صورتي كه ثلث كافي نباشد ، چنانچه ورثه اجازه بدهند بايد به وصيّت او عمل شود و اگر اجازه ندهند بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبّي كه معيّن كرده برسانند.

مسأله 2789

اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده فلان مبلغ به من بدهند ، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند ، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد ، يا يك مرد عادل و دو زن عادل ، يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند ، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند ، و اگر يك زن عادل شهادت دهد بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند ، و اگر دو زن عادل شهادت دهند نصف آن را ، و اگر سه زن عادل شهادت دهند سه چهارم آن را به او بدهند ، و نيز اگر دو مرد كافر كتابي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند _ در صورتي كه ميّت ناچار بوده است كه وصيّت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيّت نبوده _ بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2790

اگر كسي بگويد من وصي ميّتم كه مال او را به مصرفي برسانم ، يا ميّت مرا قيّم بچّه هاي خود قرار داده ، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2791

بنابر مشهور: «اگر وصيّت كند به مالي براي كسي و آن شخص پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد ، تا وقتي ورثه او وصيّت را رد نكرده اند ، مي توانند آن چيز را قبول نمايند» ولي بعيد نيست اگر بعد از موصي _ وصيّت كننده _ بميرد ، آن مال را ورثه به ارث ببرند ، و اين حكم در صورتي است كه وصيّت كننده از وصيّت خود بر نگردد ، و گرنه حقّي به آن چيز ندارند.

«احكام ارث»

[تقسيم بندي كساني كه به واسطه نسب ارث مي برند ]
اشاره
مسأله 2792

كساني كه به واسطه نسب ارث مي برند سه طبقه هستند:

(طبقه اوّل) پدر و مادر و اولاد ميّت است و با نبودن اولاد ، اولاد اولاد هرچه پايين روند ، هركدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد ، و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم ارث نمي برند.

(طبقه دوم) جد يعني پدر بزرگ و جدّه يعني مادر بزرگ و خواهر و برادر است ، و با نبودن برادر و خواهر ، اولاد ايشان هركدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد ، و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمي برند.

(طبقه سوم) عمو و عمّه و دايي و خاله و اولاد آنان است ، و تا يك نفر از عموها و عمّه ها و دايي ها و خاله هاي ميّت زنده اند اولاد آنان ارث نمي برند ، ولي اگر وارث ميّت منحصر به يك عموي پدري و يك پسر عموي پدر و مادري باشد ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد ، و در غير اين صورت احتياط واجب _ خصوصاً در صورتي كه با آنها دو دايي يا خاله باشد _ آن است به مصالحه تمام شود.

مسأله 2793

اگر عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت و اولاد آنان هر چه پايين روند نباشند ، عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و مادر ميّت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند ، و اگر اينها هم نباشند عمو و عمّه و دايي و خاله جد و جدّه ميّت ارث مي برند ، و اگر اينها هم نباشند اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2794

زن و شوهر به تفصيلي كه بعد خواهد آمد، از يكديگر ارث مي برند.

ارث طبقه اوّل
مسأله 2795

اگر وارث ميّت فقط يك نفر از طبقه اوّل باشد ، مثلا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد ، همه مال ميّت به او مي رسد ، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند ، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر پسر و دختر باشد مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2796

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر او باشند ، مال سه قسمت مي شود: دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد ، ولي اگر ميّت دو برادر ، يا چهار خواهر ، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان مسلمان و آزاد و پدري باشند _ يعني پدر آنان با پدر ميّت يكي باشد ، خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكي باشد يا نه _ و حمل نباشند ، اگرچه تا ميّت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند ولي به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مي برد و بقيّه را به پدر مي دهند.

مسأله 2797

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد ، چنانچه ميّت دو برادر ، يا چهار خواهر ، يا يك برادر و دو خواهر پدري _ با شرايطي كه در مسأله قبل گذشت _ نداشته باشد ، مال را پنج قسمت مي كنند ، پدر و مادر هركدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد ، و اگر دو برادر ، يا چهار خواهر ، يا يك برادر و دو خواهر پدري _ با شرايطي كه در مسأله قبل گذشت _ داشته باشد ، مال را شش قسمت مي كنند: پدر و مادر هركدام يك قسمت ، و دختر سه قسمت مي برد ، و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند: يك قسمت را به پدر ، و سه قسمت را به دختر مي دهند ، و در نتيجه مال ميّت را بيست و چهار قسمت مي كنند: پانزده قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر ، و چهار قسمت آن را به مادر مي دهند ، هرچند احتياط مؤكّد آن است كه مال را با

رضايت پدر و دختر پنج قسمت كنند.

مسأله 2798

اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد ، مال را شش قسمت مي كنند: پدر و مادر هركدام يك قسمت ، و پسر چهار قسمت آن را مي برد ، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند ، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند ، و اگر پسر و دختر باشند ، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.

مسأله 2799

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند ، مال را شش قسمت مي كنند ، يك قسمت آن را پدر يا مادر ، و پنج قسمت را پسر مي برد ، و اگر چند پسر باشند آن پنج قسمت را به طور مساوي تقسيم مي نمايند.

مسأله 2800

اگر وارث ميّت فقط پدر ، يا مادر و پسر و دختر باشد ، مال را شش قسمت مي كنند: يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد ، و بقيّه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2801

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و يك دختر باشد ، مال را چهار قسمت مي كنند: يك قسمت آن را پدر يا مادر ، و بقيّه را دختر مي برد.

مسأله 2802

اگر وارث ميّت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشد ، مال را پنج قسمت مي كنند: يك قسمت را پدر يا مادر مي برد ، و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2803

اگر ميّت اولاد نداشته باشد ، نوه پسري او اگرچه دختر باشد ، سهم پسر ميّت را مي برد ، و نوه دختري او اگرچه پسر باشد ، سهم دختر ميّت را مي برد ، مثلا اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد ، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

ارث طبقه دوم
مسأله 2804

طبقه دوم از كساني كه به واسطه نسب إرث مي برند جد يعني پدر بزرگ و جدّه يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميّت است ، و اگر برادر و خواهر نداشته باشد ، اولادشان هر چه پايين روند ارث مي برند.

مسأله 2805

اگر وارث ميّت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد ، همه مال به او مي رسد ، و اگر چند برادر پدر و مادري ، يا چند خواهر پدر و مادري باشد مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ، و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند ، هر برادري دو برابر خواهر مي برد ، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد ، مال را پنج قسمت مي كنند: هر يك از برادرها دو قسمت ، و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2806

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري دارد ، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميّت جداست ارث نمي برد ، و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد ، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد ، همه مال به او مي رسد ، و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد ، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ، و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد ، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2807

اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جداست ، همه مال به او مي رسد ، و اگر چند برادر مادري ، يا چند خواهر مادري ، يا چند برادر و خواهر مادري باشند ، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2808

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد ، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند ، و مال را شش قسمت مي كنند: و يك قسمت را به برادر يا خواهر مادري ، وبقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند ، و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2809

اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري داشته باشد ، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد ، و مال را سه قسمت مي كنند: يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند ، و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند ، و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2810

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري ، يا يك خواهر مادري باشد مال را شش قسمت مي كنند: يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد ، و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند ، و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2811

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد ، مال را سه قسمت مي كنند: يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند ، و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2812

اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر وزن او باشد ، زن ارث خودرا به تفصيلي كه بعد خواهد آمد مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل قبل گذشت ارث خودرا مي برند ، و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد ، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل قبل گذشت ارث خودرا مي برند ، ولي به جهت آن كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود ، و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود ، مثلا اگر وارث ميّت ، شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد ، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت أصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند ، و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است ، پس اگر همه مال او شش تومان باشد ، سه تومان به شوهر  ، و دو تومان به برادر و خواهر مادري ، و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

مسأله 2813

اگر ميّت خواهر و برادر نداشته باشد ، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند ، و سهم برادر زاده و خواهر زاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ، و از سهمي كه به برادر زاده و خواهر زاده پدري يا پدر و مادري مي رسد ، هر پسري دو برابر دختر مي برد ، هرچند احوط رجوع به صلح است.

مسأله 2814

اگر وارث ميّت فقط يك جد يا يك جدّه است _ چه پدري باشد يا مادري _ همه مال به او مي رسد ، و با بودن جد ميّت ، پدر جدّاو ارث نمي برد ، و اگر وارث ميّت فقط جد و جدّه پدري باشد ، مال سه قسمت مي شود: دو قسمت را جد ، و يك قسمت را جدّه مي برد ، و اگر جد و جدّه مادري باشد ، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2815

اگر وارث ميّت فقط يك جد يا جدّه پدري و يك جد يا جدّه مادري باشد ، مال سه قسمت مي شود: دو قسمت را جد يا جدّه پدري ، و يك قسمت را جد يا جدّه مادري مي برد.

مسأله 2816

اگر وارث ميّت جد و جدّه پدري و جد و جدّه مادري باشد ، مال سه قسمت مي شود: يك قسمت آن را جد و جدّه مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند ، و دو قسمت آن را به جد و جدّه پدري مي دهند ، و جد دو برابر جدّه مي برد.

مسأله 2817

اگر وارث ميّت فقط زن و جد و جدّه پدري وجد و جدّه مادري او باشد ، زن ارث خودرا به تفصيلي كه بعد خواهد آمد مي برد ، و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جدّه مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند ، و بقيّه را به جد و جدّه پدري مي دهند و جد دو برابر جدّه مي برد ، و اگر وارث ميّت شوهر و جد و جدّه باشد ، شوهر نصف مال او را مي برد ، و جد و جدّه به دستوري كه در مسائل قبل گذشت ارث خودرا مي برند.

مسأله 2818

در اجتماع برادر يا خواهر يا برادرها يا خواهرها با جد يا جدّه يا اجداد يا جدّات چند صورت است:

(اوّل) اين كه هريك از جد يا جدّه و برادر يا خواهر همه از طرف مادر باشند ، در اين صورت مال بين آنها به طور مساوي تقسيم مي شود ، اگرچه از حيث ذكورت و انوثت مختلف باشند.

(دوم) اين كه همه آنها از طرف پدر باشند ، در اين صورت نيز مال بين آنها به طور مساوي تقسيم مي شود در فرضي كه همه ذكور يا همه اناث باشند ، و اگر مختلف باشند هر ذكري دو مقابل انثي مي برد.

(سوم) اين كه هر يك از جد يا جدّه از طرف پدر باشد و برادر يا خواهر از طرف پدر و مادر باشد ، حكم اين صورت حكم صورت گذشته است ، و دانسته شد _ در مسأله «2809» _ كه برادر يا خواهر پدري ميّت اگر با برادر يا خواهر پدر و مادري جمع شود ، پدري تنها ارث نمي برد.

(چهارم) اين كه اجداد يا جدّات ، بعضي از آنان پدري باشد

و بعضي مادري ، چه همه ذكور باشند يا اناث يا مختلف ، و برادرها يا خواهرها نيز چنين باشند ، در اين صورت از براي خويشان مادري از برادرها و خواهرها و اجداد و جدّات يك سوم از تركه است ، و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود ، اگرچه از جهت ذكورت و انوثت مختلف باشند ، و از براي خويشان پدري دو سوم از تركه است كه به هر ذكري دو مقابل انثي داده مي شود ، و اگر اختلاف بين آنها نباشد و همه ذكور يا همه اناث باشند ، به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود.

(پنجم) اين كه جد يا جدّه از طرف پدر با برادر يا خواهر از طرف مادر جمع شود ، در اين صورت برادر يا خواهر در فرضي كه يكي باشد يك ششم از مال را مي برد ، و اگر متعدد باشند يك سوم را به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي نمايند ، و باقي مانده مالِ جد يا جدّه است ، و اگر جد و جدّه هردو باشند ، جد دو مقابل جدّه مي برد.

(ششم) اين كه جد يا جدّه از طرف مادر با برادر از طرف پدر جمع شود ، در اين صورت از براي جد يا جدّه يك سوم است اگرچه يكي باشد ، و دو سوم آن از براي برادر است اگرچه نيز يكي باشد ، و اگر با آن جد يا جدّه خواهر از طرف پدر باشد ، در صورتي كه يكي باشد نصف را مي برد ، و اگر متعدّد باشد دو سوم را مي برند ، و در هر صورت از براي جد و يا جدّه يك سوم است ، و بنابراين اگر خواهر يكي باشد يك ششم از تركه زايد از

فريضه مي ماند ، و اقوي اين است كه به خواهر بر مي گردد ، هرچند احوط صلح است.

(هفتم) اين كه اجداد يا جدّات بعضي از آنها پدري و بعضي از آنها مادري ، و با آنها برادر يا خواهر پدري باشد ، چه يكي باشد يا متعدد ، در اين صورت از براي جد يا جدّه مادري يك سوم است ، و با تعدد به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود اگرچه از حيث ذكورت و انوثت مختلف باشند ، و از براي جد يا جدّه پدري و برادر يا خواهر پدري دو سوم از تركه است ، و با اختلاف از حيث ذكورت و انوثت با تفاضل ، و بدون اختلاف به طور مساوي قسمت مي شود ، و اگر با آن اجداد يا جدّات برادر يا خواهر مادري باشد ، از براي جد يا جدّه مادري با برادر يا خواهر مادري يك سوم است كه به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود اگرچه از حيث ذكورت و انوثت مختلف باشند ، و از براي جد و يا جدّه پدري دو سوم است ، و بين آنان در صورت اختلاف با تفاضل ، وگرنه به طور مساوي تقسيم مي شود.

(هشتم) اين كه برادرها يا خواهرها بعضي از آنها پدري و بعضي از آنها مادري ، و با آنها جد يا جدّه پدري باشد ، در اين صورت از براي برادر يا خواهر مادري يك ششم تركه است اگر يكي باشد ، و يك سوم از آن است اگر متعدّد باشند ، و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود ، و از براي برادر يا خواهر پدري با جد يا جدّه پدري باقي آن تركه است ، و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود در صورتي

كه از حيث ذكورت و انوثت مختلف نباشند ، و در صورت اختلاف به تفاضل بين آنها تقسيم مي شود ، و اگر با آن برادرها يا خواهرها جد يا جدّه مادري باشد ، از براي جد يا جدّه مادري با برادر يا خواهر مادري يك سوم است ، و به طور مساوي بين آنها تقسيم مي شود ، و از براي برادر يا خواهر پدري دو سوم است ، و بين آنها در صورت اختلاف از حيث ذكورت و انوثت با تفاضل ، و در صورت عدم اختلاف به طور مساوي تقسيم مي شود.

مسأله 2819

در صورتي كه ميّت برادر يا خواهر دارد ، برادر زاده يا خواهرزاده او ارث نمي برد ، ولي اين حكم در جايي كه ارث برادر زاده يا خواهر زاده با ارث برادر يا خواهر مزاحمت نكند جاري نيست ، مثلا اگر ميّت برادر پدري و جد مادري داشته باشد ، برادر پدري دو ثلث و جد مادري يك ثلث ارث مي برد ، و در اين صورت اگر ميّت پسر برادر مادري نيز داشته باشد ، پسر برادر با جد مادري در ثلث شريك مي باشند.

ارث طبقه سوم
مسأله 2820

طبقه سوم عمو و عمّه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گذشت ، كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد اينها ارث مي برند.

مسأله 2821

اگر وارث ميّت فقط يك عمو يا يك عمّه است ، چه با پدر ميّت پدر و مادري باشد يا پدري باشد يا مادري ، همه مال به او مي رسد ، و اگر چند عمو يا چند عمّه باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند ، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ، و اگر عمو و عمّه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند عمو دو برابر عمّه مي برد ، مثلا اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمّه باشد مال را پنج قسمت مي كنند ، يك قسمت را به عمّه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2822

اگر وارث ميّت فقط چند عموي مادري يا چند عمّه مادري باشند مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود ، ولي اگر عمو و عمّه مادري باشند بنا بر احتياط واجب در تقسيم با هم صلح كنند.

مسأله 2823

اگر وارث ميّت عمو و عمّه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند عمو و عمّه پدري ارث نمي برند ، پس اگر ميّت يك عمو يا يك عمّه مادري دارد _ بنابر مشهور _ مال را شش قسمت مي كنند: يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري و بر فرض نبودن آنها به عمو و عمّه پدري مي دهند ، ولي بنابر احتياط واجب در يك قسمت از پنج قسمت عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري با مادري صلح كنند ، و اگر هم عمو و هم عمّه مادري دارد مال را سه قسمت مي كنند ، دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري و در فرض نبودن آنها به عمو و عمّه پدري و يك قسمت را به عمو و عمّه مادري مي دهند ، و در هر صورت عموي پدر و مادري يا پدري دو برابر عمّه پدر و مادري يا پدري مي برد ، و احتياط واجب آن است كه عمو و عمّه مادري با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2824

اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله باشد همه مال به او مي رسد ، و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند بنابر مشهور: «مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود» ولي احتياط واجب آن است كه دايي و خاله در قسمت با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2825

اگر وارث ميّت فقط يك دايي يا يك خاله مادري و دايي و خاله پدر و مادري و در صورت نبودن دايي و خاله پدر و مادري دايي و خاله پدري باشد بنابر مشهور: «مال را شش قسمت مي كنند ، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري ، يا پدري مي دهند و در صورتي كه هم دايي و هم خاله مادري باشد ، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را به دايي و خاله مادري و دو قسمت را به دايي و خاله پدر و مادري ، يا پدري مي دهند» ولي احتياط واجب آن است كه در هر دو صورت متقرّب به مادر با متقرّب به پدر و همچنين دايي و خاله با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2826

اگر وارث ميّت يك يا چند دايي ، يا يك يا چند خاله ، يا دايي و خاله و يك يا چند عمو ، يا يك يا چند عمّه ، يا عمو و عمّه باشد ، مال را سه قسمت مي كنند ، يك قسمت را دايي يا خاله يا هر دو ، و بقيّه را عمو يا عمّه يا هر دو مي برند.

مسأله 2827

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمّه باشد ، چنانچه عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند ، مال را سه قسمت مي كنند ، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد ، و از بقيّه دو قسمت را به عمو و يك قسمت را به عمّه مي دهند ، بنابر اين مال را نُه قسمت مي كنند ، سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمّه مي دهند.

مسأله 2828

اگر وارث ميّت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد ، مال را سه قسمت مي كنند ، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند ، و دو قسمت باقي مانده را بنابر مشهور: «شش قسمت مي كنند ، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد ، بنابر اين اگر مال را نُه قسمت كنند ، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند» ولي احتياط واجب آن است كه عمو و عمّه پدري با مادري در يك قسمت از پنج قسمت صلح كنند.

مسأله 2829

اگر وارث ميّت چند دايي و چند خاله باشند كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمّه هم داشته باشند مال سه سهم مي شود: دو سهم آن را به عمو و عمّه مي دهند ، و اگر آن دو پدر و مادري يا پدري باشند عمو دو برابر عمّه مي برد ، و اگر مادري باشند در قسمت بنابر احتياط واجب مصالحه كنند ، و يك سهم آن به دايي ها و خاله ها مي رسد و بنابر احتياط واجب به مصالحه قسمت مي نمايند.

مسأله 2830

اگر وارث ميّت دايي يا خاله مادري و چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري تنها _ در صورتي كه پدر و مادري نباشند _ و عمو و عمّه باشد ، مال سه سهم مي شود ،دو سهم آن را به دستوري كه در مسائل قبل گذشت عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند ، و يك سهم باقي مانده به دستوري كه قبل ذكر شد تقسيم مي شود.

مسأله 2831

اگر ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله نداشته باشد ، مقداري كه به عمو و عمّه مي رسد به اولاد آنان ، و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2832

اگر وارث ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله پدر ، و عمو و عمّه و دايي و خاله مادر او باشد ، مال سه سهم مي شود ، يك سهم آن را بنابر مشهور: «عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند ، و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند ، يك قسمت را دايي و خاله پدر ميّت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند ، و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمّه پدر ميّت مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد» ولي احتياط واجب آن است كه عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت در تقسيم ثلث از اصل مال با يكديگر صلح كنند ، و همچنين دايي و خاله پدر در تقسيم يك ثلث از دو ثلث ، و عمو و عمّه پدر ميّت در تقسيم به دستوري كه در مسأله «2823» گذشت رفتار نمايند.

ارث زن و شوهر
مسأله 2833

اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد ، نصف همه مال را شوهر او و بقيّه را ورثه ديگر مي برند ، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد ، چهار يك همه مال را شوهر و بقيّه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2834

اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد ، چهار يك مال او را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند ، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد ، هشت يك مال را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند ، و زن از زمين خانه و باغ و زراعت و زمينهاي ديگر ارث نمي برد ، نه از خود زمين و نه از قيمت آن ، و از خود هوايي خانه مانند بنا و درخت ارث مي برد ، ولي اگر بقيّه ورثه قيمت بنا و درخت را بخواهد بدهد ، بايد زن قبول كند ، و همچنين است حكم درخت و زراعت و ساختماني كه در زمين باغ و زراعت و زمينهاي ديگر است.

مسأله 2835

اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد _ مانند زمين خانه _ تصرّف كند ، بايد از ساير ورثه اجازه بگيرد ، و همچنين ساير ورثه تا سهم زن را از هوايي مانند بنا و درخت هر چند از قيمت نداده اند ، نمي توانند بدون اجازه او در آنها تصرّف كنند.

مسأله 2836

اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند ، كه سهم زن را از آن قيمت بدهند بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند ، چقدر ارزش دارند ، و سهم زن را از همان قيمت بدهند.

مسأله 2837

مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد ، و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته ، در حكم ساختمان است.

مسأله 2838

اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد ، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك مال ، و اگر اولاد داشته باشد ، هشت يك مال به شرحي كه گذشت ، به طور مساوي بين زنهاي او قسمت مي شود اگر چه شوهر با همه يا بعضي از آنان نزديكي نكرده باشد ، ولي اگر در مرضي كه در آن مرض از دنيا رفته زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است ، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2839

اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد ، شوهرش اگرچه با او نزديكي نكرده باشد ، از او ارث مي برد.

مسأله 2840

اگر زن را _ به ترتيبي كه در احكام طلاق گذشت _ طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد ، شوهر از او ارث مي برد ، و نيز اگر شوهر در بين آن عدّه بميرد زن از او ارث مي برد ، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه يا در عدّه طلاق بائن ، يكي از آنان بميرد ، ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2841

اگر شوهر در حال مرض ، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد ، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

(اوّل) آن كه در اين مدّت شوهر ديگر نكرده باشد ، و در صورتي كه شوهر كرده باشد احتياط واجب اين است كه صلح نمايند.

(دوم) به واسطه بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود ، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد ، ارث بردنش محل اشكال است.

(سوم) شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده ، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد ، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود ، زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2842

لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگرچه زن آن را پوشيده باشد ، بعد از مردن شوهر ، جزء مال شوهر است.

مسائل متفرّقه ارث
مسأله 2843

پدر اگر بميرد قرآن و انگشتر و شمشير و لباسهايي را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است ، و اگر از سه چيز اوّل بيشتر از يكي دارد ، مثلا دو قرآن يا دو انگشتر دارد ، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر در آنها با ورثه ديگر صلح كند ، و همچنين در كتاب و جهاز شتر و شتر سواري و سلاح ديگر غير از شمشير احتياط واجب در صلح است.

مسأله 2844

اگر پسر بزرگ ميّت بيش از يكي باشد _ مثل آن كه از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشند _ بايد آنچه را كه در مسأله قبل ذكر شد به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2845

اگر ميّت قرض داشته باشد ، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد ، بايد چيزهايي كه قبل ذكر شد كه مال پسر بزرگتر است به قرض او بدهند ، و اگر قرضش كمتر از مال او باشد ، بايد از آن چيزهايي كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند ، مثلا اگر همه دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايي است كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد ، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چيزها را بابت قرض ميّت بدهد.

مسأله 2846

مسلمان از كافر ارث مي برد ، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت مسلمان باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2847

اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد ، از او ارث نمي برد ، ولي اگر از روي خطا باشد _ مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد _ از او ارث مي برد ، ولي ارث بردن او از ديه قتل محل اشكال است.

مسأله 2848

هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند ، براي بچّه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد ، در صورتي كه احتمال بيشتر از يكي نرود ، بايد يك سهم و بنابر احتياط سهم يك پسر را كنار بگذارند و بقيّه را ورثه بين خود تقسيم مي كنند ، ولي اگر احتمال عقلايي بدهند كه بيشتر از يكي باشد ، بنابر احتياط سهم محتمل را بايد كنار بگذارند و زيادي را ورثه بين خود تقسيم كنند ، مگر در صورتي كه وثوق و اطمينان باشد كه حقِ محتمل از بين نمي رود ، كه در اين صورت مي توانند مقدار زايد بر يك سهم مذكور را بين خود قسمت كنند.

ملح_قات

«مسائل مربوط به بانكها»
اشاره

بانكها بر دو نوعند: اسلامي و غير اسلامي.

بانكهاي اسلامي بر سه قسمند: 1 _ بانكهاي شخصي 2 _ بانكهاي دولتي 3 _ بانكهايي كه به شركت دولت و مردم تأسيس مي شود.

و اظهر اين است كه معاملات مشروعه با بانكهاي دولتي و بانكهايي كه به شركت دولت و مردم تأسيس مي شود ، جايز است ، ولي احتياط واجب آن است كه يك پنجم فوائد حاصله آن را به نيت ما في الذمه به سادات فقير بدهد ، و بقيه از منافع حاصل آن سال مي باشد كه اگر صرف در مؤونه آن سال نشود ، خمس آن را بايد بپردازد .

مسأله 2849

وام گرفتن از بانكهاي اسلامي و وام دادن به آنها كه در آن شرط سود و فايده شده باشد ، ربا و حرام است ، ولي مي توان به راه هايي از ابتلاي به ربا پرهيز كرد ، مانند اين كه وام گيرنده ، كالايي را از بانك يا وكيل او به نسبت معيّني ، مثلا ده يا بيست درصد ، گران تر از قيمت بازار بخرد ، و شرط كند كه بانك مبلغ مورد تقاضاي او را تا مدّت معيني به او قرض دهد; و يا اين كه كالايي را به بانك يا وكيل او به كمتر از قيمت بازار به نسبت معيّني بفروشد ، و شرط كند كه بانك مبلغ مورد تقاضاي او را تا مدّت معيّني قرض دهد.

و همچنين در وام دادن به بانك مي توان از اين راه استفاده كرد ، به اين كه مثلا بانك كالايي را به بيشتر از قيمت بازار از شخص بخرد ، و يا كالايي را به كمتر از قيمت بازار به او بفروشد ، و شرط كند مبلغي را تا مدّت معيني آن

شخص به بانك قرض دهد.

و اين نتيجه به اجاره و صلح و هبه به شرط قرض نيز محقّق مي شود.

مسأله 2850

در مسأله قبل گذشت ، كه حكم قرض دادن به بانك مانند حكم قرض گرفتن از بانك است ، و چنانچه در قراردادِ وام شرط فايده و سود شده باشد ، ربا و حرام است ، و فرق نمي كند پولي كه به بانك داده مي شود ، به نحو سپرده ثابت باشد _ يعني صاحب پول بر حسب قرار داد تا مدّت معيني نمي تواند از پول خود استفاده نمايد _ يا به نحو حساب در گردش باشد _ كه هر موقع بخواهد مي تواند از پول خود استفاده كند _ ولي چنانچه شرط سود نشود ، و خود را طلب كار نداند ، _ اگرچه بانك به او سود بدهد _ گذاشتن پول نزد آن بانك جايز است. و در بانك هاي دولتي و مشترك ( كه به شركت دولت و مردم تآسيس شده است) بنابر احتياط واجب يك پنجم آن سود را به نيت مافي الذمه به سادات فقير بدهد ، و بقيه از منافع آن سال مي باشد ، كه اگر در مؤونه آن سال صرف نشود ، بايد خمس آن را بپردازد .

مسأله 2851

بانكهاي غير اسلامي ، كه سرمايه آن از كفّار _ چه دولتي باشد و چه شخصي _ گرفتن پول از آنها ، بدون اشكال جايز است ، و سپردن پول به اين بانكها و گرفتن سود از آنها مانعي ندارد ، و همچنين مي تواند مقدار سود را به عنوان استنقاذ بگيرد.

اعتبارهاي بانكي
اشاره

اعتبارهاي بانكي دو گونه است:

1 _ اعتبار براي واردات: كسي كه بخواهد كالايي از كشورهاي خارجي وارد كند ، بايد _ بنابر مقررات _ در يكي از بانكهاي كشورِ وارد كننده كالا ، گشايش اعتبار نمايد ، و با گشايش اعتبار ، بانك متعهّد مي شود پس از انجام معامله بين طرفين _ خريدار و فروشنده _ از طريق مكاتبه يا مراجعه به نماينده و وكيل فروشنده در كشور خريدار ، به موجب فاكتور ارسال شده از طرف فروشنده _ كه حاكي از تمام مشخصات و اوصاف كالاي مورد معامله از جهت كيفيّت و كميّت مي باشد _ مبلغ مورد اتفاق طرفين را ، توسط بانك كشور فروشنده ، به فروشنده بپردازد ، و با اين اقدام بانك درصدي _ مثلا مقدار ده يا بيست درصد _ از كل بهاي كالاي سفارش شده را از سفارش دهنده دريافت مي كند ، و سپس تمام شدنِ معامله را به فروشنده اعلام مي نمايد ، تا فروشنده جهت دريافت بهاي كالا ، اسناد حمل كالا را به بانك تحويل دهد ، و با تحويل گرفتن اسناد حمل كالا _ بر طبق مشخصات مورد توافق هنگام گشايش اعتبار _ بانك تمام مبلغ را به فروشنده مي پردازد.

2 _ اعتبار براي صادرات: كسي كه مي خواهد كالايي را به كشورهاي خارجي صادر كند ، بايد _ طبق مقررات _ خريدار خارجي در بانك كشورش گشايش اعتباري نمايد ، تا بانك پس از طي همان

مراحل مذكور در گشايش اعتبار براي واردات ، با صادر كننده كالا ارتباط برقرار كرده ، و كالا را تحويل خريدار و بهاي آن را تحويل فروشنده بدهد.

بنابراين عمل بانك در گشايش اعتبار براي واردات و صادرات يكي است.

و گاهي صادر كننده كالا و يا نماينده و وكيل او ، بدون آن كه قبلا معامله اي با وارد كننده انجام شده باشد ، اسناد و صورت شامل نوع كالا و كيفيّت و كميّت و مشخصات آن را ، به بانك مي فرستد ، و به بانك وكالت مي دهد كه آن صورت و اسناد را به كساني كه خريدار آن كالا مي باشند ، عرضه نمايد ، و چنانچه خريدار به قيمت معيّن شده قبول كرد ، تقاضاي گشايش اعتبار مي كند ، و بانك نيز به ترتيبي كه گذشت مراحل تحويل كالا را به خريدار و تحويل بهاي آن را به فروشنده انجام مي دهد.

مسأله 2852

گشايش اعتبار براي خريدار ، و قبول گشايش اعتبار و انجام تعهّدات از طرف بانك جايز است.

مسأله 2853

جايز است بانك براي انجام گشايش اعتبار و تعهّدات مربوطه ، مبلغي از سفارش دهنده _ خريدار _ دريافت نمايد.

گشايش اعتبار و گرفتن مبلغ را از نظر شرعي بر عناويني مي توان تطبيق داد ، كه به سه عنوان در ذيل اشاره مي شود:

اوّل: آن كه به عنوان اجاره باشد ، يعني سفارش دهنده بانك را براي عمل گشايش اعتبار اجير مي كند ، و مبلغ پرداختي را _ كه به نسبت معيني از بهاي كالاي سفارش شده كه مورد توافق بانك و سفارش دهنده است _ بابت اجرت عمل به بانك مي پردازد.

دوم: آن كه به عنوان جعاله باشد ، يعني سفارش دهنده با بانك قرار مي گذارد ، كه اگر بانك عمل گشايش اعتبار را براي او انجام دهد ، مبلغي را به بانك بپردازد ، و بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار ، حق دارد آن مبلغ را از او بگيرد.

سوم: آن كه به عنوان خريد و فروش انجام شود ، به اين كه بانك مبلغ سفارش شده را با ارز خارجي و به پول كشور فروشنده كالا ، به او مي پردازد ، و از سفارش دهنده و خريدار به پول رايج كشور خودش عوض آن را مي گيرد ، پس آن ارز خارجي را در ذمّه خريدار به پول كشور خودش با فايده اي كه مي گيرد ، مي فروشد ، و چون مورد معامله ارزي دو نوع مختلف مي باشد ، اشكالي ندارد.

نگهداري كالا به وسيله بانك

گاهي بانك كالا را به حساب وارد كننده ، نگهداري مي كند ، به اين صورت كه پس از انعقاد قرارداد ميان صادر كننده و وارد كننده ، و پرداخت مبلغ سفارش شده به فروشنده ، و رسيدن

اسناد و كالا به كشور خريدار ، و اعلام بانك به خريدار براي گرفتن كالا ، خريدار در گرفتن كالا تأخير مي نمايد ، و بانك كالا را به حساب او نگهداري مي كند ، و در مقابل اجرت معيني براي اين عمل مي گيرد.

و گاهي بانك كالا را به حساب صادر كننده نگهداري مي كند ، به اين صورت كه صادر كننده ، بدون قرار داد و معامله قبلي ، كالا را حمل كرده و اسناد و صورت آن را به بانك مي فرستد ، تا بانك به بازرگانان كشور عرضه نمايد ، ولي كسي كالا را خريداري نمي كند ، و بانك كالا را به حساب صادر كننده نگهداري مي كند ، و در مقابل اجرت معيني براي اين عمل از او مي گيرد.

مسأله 2854

در هر دو صورت مذكور _ چه كالا را بانك به حساب خريدار نگه داري كند و چه به حساب فروشنده _ چنانچه گرفتن اجرت نگهداري كالا بر اساس شرطِ ضمنِ عقدي باشد ، اگر چه به نحو ارتكاز ، يعني بودن در ذهن طرفين و عدم غفلت از آن باشد ، چنان كه در اين گونه معاملات معمول است ، و يا اين كه نگهداري به درخواست و امرِ وارد كننده و يا صادر كننده باشد ، گرفتن اجرت براي آن جايز است ، و در غير اين دو صورت ، بانك حق ندارد چيزي بابت نگهداري به عنوان اجرت بگيرد.

و اگر حمل كالا و ارسال اسناد به وسيله بانك با قرار داد قبلي بين وارد كننده و صادر كننده صورت گرفته ، و بانك وصول اسناد را به وارد كننده ابلاغ كند ، و او از گرفتن اسناد خودداري نمايد ، جايز است بانك براي رسيدن به حق خود ، كه قيمت سفارش شده را به فروشنده پرداخت

كرده است _ به مقتضاي اختياري كه در اين گونه موارد ، وارد كننده به بانك مي دهد _ كالا را به ديگري بفروشد.

ضمانت نامه هاي بانكي
اشاره

گاه شخصي انجام كاري را از دولت يا از اشخاص به نحو مقاطعه كاري قبول مي كند ، مانند ساختمان مدرسه يا بيمارستان يا جاده سازي و مانند اينها ، و در ضمن قرار داد ، صاحب كار ، براي اطمينان از عملِ مقاطعه كار به تعهّدش ، از او ضمانت نامه بانكي براي مبلغ معيني مطالبه مي نمايد ، كه در صورت تخلّف مقاطعه كار از انجام اصل كار و يا تخلّف از شرايط قرار داد ، براي جبران خسارتهاي احتمالي آن تخلّف ، از ضمانت نامه استفاده نمايد ، و مبلغ معيّن شده را دريافت كند ، و براي اين مقصود مقاطعه كار به بانك مراجعه مي نمايد ، و از بانك تقاضاي صدور ضمانت نامه اي به مبلغ مورد تقاضاي صاحب كار مي كند ، و بانك با دريافت تضمين لازم ، براي مقاطعه كار ضمانت نامه صادر مي نمايد ، و براي صدور آن به نسبت مبلغ مورد ضمانت از مقاطعه كار ، كارمزد دريافت مي كند.

مسأله 2855

عقد ضمان به هر چه كه دلالت بر آن تعهّد كند _ چه لفظ باشد ، مثل ايجاب و قبول قولي ، و چه عملي كه دلالت بر آن بكند _ محقّق مي شود ، و فرق نمي كند كه ضامن به صاحب كار تعهّد نمايد كه مقاطعه كار ، وجه الضمان را بپردازد ، يا تعهّد كند كه مقاطعه كار به تعهّدات و شرايط خود وفا نمايد ، و در صورت تخلّف ، وجه الضمان را بپردازد.

مسأله 2856

بر مقاطعه كار واجب است در صورت تخلّف از انجام قرار داد ، به شرط خود كه پرداخت وجه الضمان است ، در صورتي كه اين شرط ضمن عقدي قرار داده شده باشد ، وفا كند ، و اگر از پرداخت وجه الضمان خودداري نمايد ، صاحب كار به بانكي كه ضمانت نامه را صادر كرده است ، مراجعه مي كند ، و چون صدور ضمانت نامه به درخواست مقاطعه كار بوده است ، او ضامن بانك مي باشد ، و آنچه بانك مي پردازد ، بايد مقاطعه كار بپردازد ، و بانك حق دارد از او مطالبه كرده و دريافت نمايد.

مسأله 2857

كار مزد معيني را كه بانك بابت صدور ضمانت نامه از مقاطعه كار مي گيرد ، جايز است ، و معامله بانك با مقاطعه كار به راههايي تصحيح مي شود ، و از آن جمله اين است كه به صورت عقد اجاره باشد ، يعني مقاطعه كار ، بانك را به مبلغ معيّني براي عمل مذكور اجير كند ، و يا به صورت عقد جعاله باشد ، كه مقاطعه كار ، كارمزد را جُعل _ مبلغي كه در مقابل عمل در عقد جعاله قرار داده مي شود _ در مقابل انجام عمل مذكور قرار دهد.

فروش سهام
اشاره

گاهي شركت هاي سهامي براي فروش سهام و اسناد بهادار خود ، بانكها را واسطه قرار مي دهند ، و بانكها با دريافت مبلغي بر حسب قرار داد به عنوان واسطه ، به فروش و صرف آن سهام و اسناد اقدام مي كنند.

مسأله 2858

اين قرار داد با بانك جايز است ، چه به صورت اجاره باشد ، كه شركت سهامي ، بانك را در مقابل پرداخت آن كارمزد براي اين كار _ فروش سهام و اسناد بهادار _ اجير كند ، و چه به صورت جعاله باشد ، كه شركت سهامي متعهّد شود كه اگر بانك اين كار را براي او انجام دهد ، اين مبلغ را به او بپردازد ، و در هر دو صورت بانك با انجام دادن عمل مذكور ، حق دارد كار مزد تعيين شده را دريافت كند.

مسأله 2859

خريد و فروش سهام شركتهاي سهامي ، در صورتي كه در آن شركتها معاملات حرام _ مانند معاملات ربوي _ انجام نشود ، جايز است ، و خريد و فروش سهام شركتهايي كه معاملات حرام انجام مي دهند در صورتي كه سودِ حاصلِ از حرام ، جزء سرمايه شركت باشد ، جايز نيست ، و در غير اين صورت خريد و فروش خودِ سهام جايز است ، ولي بايد از درآمدهاي حرامِ آن پرهيز شود.

حواله هاي داخلي و خارجي
اشاره

حواله چند نوع است:

اوّل: آن كه مشتري _ و مراد از مشتري در اين مسائل صاحب حساب و كسي كه براي معامله با بانك ، به بانك مراجعه مي نمايد ، مي باشد _ پولي در بانك داشته باشد ، و از بانك تقاضا كند كه چك بانكي يا حواله اي به عهده يكي از بانكهاي طرف حساب خود در داخل يا خارج كشور صادر كند ، و يا از بانك تقاضا نمايد كه پول او را ، شعبه ديگر از آن بانك در شهر يا كشور ديگر پرداخت نمايد ، و مشتري آن مبلغ را در آن محل دريافت كند ، و بانك براي اين عمل حق دارد كارمزد از مشتري دريافت نمايد ، و گرفتن اين كار مزد را ممكن است به اين نحو تصحيح كرد كه چون بانك شرعاً ملزم نيست پولي كه از مشتري گرفته در شهر يا كشور ديگر بپردازد ، و حق دارد از پرداخت آن در غير محلّي كه از مشتري پول گرفته خودداري كند ، براي رفع يد از اين حق جايز است كه مبلغي بگيرد كه پول مشتري را در شهر يا كشور ديگر به او بپردازد.

دوم: آن كه مشتري پولي در بانك نداشته باشد ، و بانك براي او چك يا حواله اي صادر كند

كه بانكِ طرفِ حسابِ اين بانك ، در داخل يا خارج كشور به مشتري او قرض دهد ، و يا اين بانك از متصدّي شعبه ديگر بخواهد كه به آن مشتري قرض دهد ، و اين كار وكالت دادن بانك است به بانك طرف خود يا به متصدّي شعبه ديگر كه پول را به آن شخص قرض بدهد ، و يا وكالت دادن به آن شخص است كه پول را قبض و به عنوان قرض تملّك كند ، و براي اين وكالت دادن ، بانك مي تواند كار مزد از آن شخص بگيرد.

و چنانچه حواله اي كه در خارج كشور به مشتري مي دهد ، به پول كشور خارج باشد ، و مشتري به گونه اي كه ذكر شد ، از بانك ، آن پول را براي خود قرض كند ، بانك حق دارد طلب خود را به همان پول خارجي از او مطالبه نمايد ، و مي تواند در مقابل گرفتن مبلغي از حق خود صرف نظر كند ، و يا آن پول خارجي را با پول كشور مشتري با اضافه اي معاوضه نمايد.

سوم: آن كه شخصي مبلغي را در شهر خود به بانك بدهد تا معادل آن را در داخل يا خارج كشور از بانكِ طرف آن بانك دريافت كند ، مثلا پولي را در نجف اشرف به بانك مي دهد كه در بغداد بگيرد ، يا در شام و لبنان و يا كشور ديگر بگيرد ، و بانك براي اين كار مبلغي اضافه مي گيرد ، اين عمل بانك و گرفتن مبلغ مذكور جايز است ، و جواز گرفتن مبلغ اضافه به اين جهت است كه رباي حرام در قرض ، زياده اي است كه قرض دهنده از قرض گيرنده بگيرد ، ولي اگر قرض گيرنده از قرض دهنده زيادي بگيرد ،

جايز است ، و در صورتي كه آن دو پول از دو جنس باشد _ مثل تومان ايراني و دينار عراقي _ بانك مي تواند ارز خارجي را به مبلغي از پول كشور مشتري كه ارزش آن بيشتر باشد ، بفروشد.

چهارم: آن كه شخصي در محلّي مبلغي از بانك مي گيرد ، و بدون اين كه درخواست و الزامي از بانك باشد ، گيرنده درخواست مي كند آن مبلغ را در محل ديگري به بانك بپردازد ، و بانك براي قبول اين عمل مبلغي از آن شخص مي گيرد; گرفتن اين مبلغ اضافي به يكي از دو راه جايز است:

1 _ اگر آن دو پول از دو جنس باشد _ مانند اين كه شخص از بانك ريال ايراني بگيرد ، و در مقابل بانك از او پول غير ايراني بگيرد _ بانك از آن شخص ، آن پول خارجي را با مبلغ اضافي _ كه از او مي گيرد _ به پولي كه به او مي دهد ، معاوضه مي كند.

2 _ چون بانك شرعاً ملزم نيست ، پولي كه به آن شخص داده ، در محل ديگري بگيرد ، و حق دارد درخواست گيرنده را قبول نكند ، مي تواند براي اسقاط اين حق مبلغي از شخص بگيرد.

مسأله 2860

آنچه از اقسام حواله هاي بانكي و تطبيق آنها با عناوين فقهي گذشت ، نسبت به اشخاص هم جاري است ، مانند اين كه كسي مبلغي در محلّي به شخصي بدهد ، كه آن مبلغ و يا معادل آن را در محل ديگر دريافت كند ، و آن شخص مبلغي اضافه بگيرد ، و يا مبلغي از شخصي در محلّي بگيرد و معادل آن را با اضافه اي در شهر يا كشور ديگر بپردازد.

مسأله 2861

در موارد حواله فرق نمي كند كه حواله كننده مبلغي نزد شخص يا بانكي كه بر او حواله مي كند داشته باشد ، يا نداشته باشد ، و در هر دو صورت حواله صحيح است.

جايزه هاي بانكي
اشاره

گاهي بانكها به منظور تشويق و ترغيب مردم كه حساب باز كنند ، يا مشتريان كه بيشتر پولشان را به بانك بسپارند ، جايزه اي در نظر مي گيرند كه از طريق قرعه كشي به كسي كه قرعه به نام او اصابت كند ، بدهند.

مسأله 2862

جايزه هاي بانكي دو صورت دارد:

اول: آن كه قرعه كشي بر بانك شرط نشود ، بلكه قرعه فقط به عنوان تشويق باشد ، در اين صورت عمل قرعه جايز است ، و كسي كه قرعه به نام او اصابت كند ، جايز است آن جايزه را بگيرد ، و اگر بانك دولتي يا مشترك ( كه به شركت دولت و مردم تآسيس شده است)باشد احتياط واجب آن است كه يك پنجم آن را به نيت مافي الذمه به سادات فقير بدهد ، و بقيه از منافع آن سال مي باشد كه اگر در مؤونه آن سال صرف نشود بايد خمس آن را بپردازد .

دوم: آن كه قرعه كشي شرط شود ، و بانك به جهت وفاي به آن شرط قرعه بكشد ، كه در اين صورت عمل قرعه كشي جايز نيست ، و همچنين گرفتن جايزه براي كسي كه قرعه به نام او اصابت كرده است جايز نيست.

تحصيل و نقد كردن سفته ها به وسيله بانكها

يكي از خدمات بانكي وصول كردن سفته هاي مشتريان است ، به اين ترتيب كه پيش از سررسيد ، وجود آن سفته را در بانك و شماره و مقدار و تاريخ سر رسيد آن را به متعهّد سفته اعلام مي نمايد ، تا براي پرداخت آن در سر رسيد آماده شود ، و بانك پس از وصول سفته ، مبلغ آن را در حساب مشتري منظور مي كند ، و يا نقداً به او مي پردازد ، و براي اين خدمت كار

مزدي دريافت مي نمايد.

و از خدمات بانك ، وصول كردن چكهايي است كه مشتريان نزد بانك مي گذارند ، و بانك از مشتري براي اين خدمت كار مزدي مي گيرد.

مسأله 2863

وصول سفته و دريافت كارمزد چند صورت دارد:

1 _ متعهّد سفته پولي نزد بانك دارد ، و در آن سفته قيد شده است كه طلبكار در سر رسيدش به آن بانك مراجعه كند و بانك مبلغ سفته را از حساب بدهكار برداشت كرده ، و به طلبكار نقد بپردازد ، و يا در حساب طلبكار منظور نمايد ، و اين كار به اين معني است كه متعهّد سفته طلبكار خود را به بانك حواله كرده است ، و چون در بانك پول داشته و بانك بدهكار او مي باشد ، حواله صحيح است ، و احتياج به قبول ندارد.

و در اين صورت جايز نيست بانك براي پرداخت بدهي، مبلغي دريافت كند.

2 _ متعهّد سفته بدون آن كه پولي در بانك داشته باشد و بانك به او بدهكار باشد ، مبلغ سفته را به بانك حواله مي كند ، كه اين حواله بر بريء _ يعني كسي كه بدهكار حواله كننده نيست _ مي باشد و جايز است ، و بانك اين حواله را قبول مي كند ، و مبلغ آن را مي پردازد ، و بابت قبول كردن حواله از متعهّد سفته كارمزد مي گيرد ، و گرفتن اين كار مزد نيز جايز است.

3 _ مشتري سفته خود را بدون اين كه حواله اي از جانب متعهّد شده باشد ، جهت وصول ، به بانك مي دهد ، و اين عمل را مي توان به عنوان عملي كه مورد جعاله واقع شده است ، انجام داد ، و گرفتن مبلغي به عنوان جُعل _ آنچه به عنوان عوض در جعاله قرار داده مي شود _ براي اين عمل نيز جايز است ، در

صورتي كه بانك فقط در گرفتن اصل دَيْن دخالت داشته باشد ، ولي چنانچه براي آن دَيْن سود و فايده نزولي قرار داده شده باشد ، تصدّي بانك جايز نيست.

خريد و فروش ارز (پولهاي خارجي)
مسأله 2864

خريد و فروش پول هاي خارجي _ مانند دينار به تومان _ به زيادتر از آنچه خريداري شده ، يا كمتر ، يا مساوي با آن جايز است ، و فرق نمي كند كه معامله با مدّت باشد يا بدون مدّت.

حسابهاي جاري
مسأله 2865

كسي كه حساب جاري در بانكي دارد ، و پولي در آن گذاشته ، حق دارد هر مبلغي كه بخواهد و بيشتر از موجودي او نباشد ، از آن حساب برداشت كند ، ولي گاهي بانك اجازه مي دهد كه مشتري او ، مبلغ معيني با نداشتن موجودي در حساب ، برداشت كند ، و اين بر حسب اعتمادي است كه به مشتري خود دارد ، و اين را برداشت آزاد مي نامند ، و بانك براي قرض دادن اين مبلغ فايده مي گيرد ، و اين قرض دادن و گرفتن فايده جايز نيست.

خريد و فروش سفته ها
اشاره

منشأ ماليّت يكي از دو امر است:

اوّل: آن كه براي چيزي منافع و خواصي باشد كه موجب رغبت عقلا به آن چيز شود ، مانند خوردني ها و آشاميدني ها و پوشيدني ها.

دوم: آن كه مقامي كه صاحب اعتبار است ، براي آن چيز اعتبار ماليّت كند ، مانند اسكناس ها و تمبرها كه حكومتها به آنها ارزش و ماليّت مي دهند.

مسأله 2866

بيع _ خريد و فروش _ با قرض از جهت موضوع و حكم فرق دارد:

از جهت موضوع بيع تبديل عين است به عوض در اضافه ، چه آن اضافه ملكيّت باشد يا حق ، و قرض تمليك عين است به ضمانِ قرض گيرنده ، به مثل اگر مثلي باشد ، و به قيمت اگر قيمي باشد.

از جهت حكم ، در احكامي اختلاف دارند كه به بعضي از آنها اشاره مي شود:

1) ربا در بيع و قرض مختلف است ، در قرض هر نوع زيادي كه شرط شود ربا و حرام است ، ولي در بيع زيادي در صورتي حرام است كه چيز فروخته شده و عوض آن از يك جنس باشند و با كيل يا وزن فروخته شوند ، كه در اين صورت زيادي ربا و حرام است ، پس اگر از يك جنس نباشند و يا با كيل و وزن فروخته نشوند ، زياده گرفتن در آن حرام نيست ، مانند اجناسي كه به عدد فروخته مي شوند.

2) ربا در بيع موجب بطلان بيع است ، و نقل و انتقالي محقّق نمي شود ، و در قرض ، ربا موجب بطلان قرض نيست ، و قرض گيرنده مالك مالي كه قرض گرفته مي شود ، ولي قرض دهنده مالك مقدار زيادي كه شرط شده نمي شود.

مسأله 2867

تمام پول هاي كاغذي از قبيل دينارهاي عراقي يا دلارهاي آمريكايي يا تومانهاي ايراني و امثال اينها ماليّت دارند ، زيرا كه از طرف هر يك از دولتها نسبت به پول هاي كاغذي خود ارزشي معيّن شده است كه در تمام مملكت قبول و رايج است ، و بدين جهت ماليّت پيدا نموده ، و هر موقعي بخواهند از اعتبار و ماليّت ساقط مي نمايند.

و معلوم است كه اين پولها با كيل يا وزن فروخته

نمي شوند ، و از اين جهت بعضي از فقها (اعلي الله مقامهم) فرموده اند: «معاوضه اين پول ها به هم جنس خود با زياده جايز است ، و همچنين معامله اين پول ها كه دَينِ در ذمّه باشد به نقدي با نقيصه يا زياده جايز است.» ولي معاوضه چيزي كه ماليّت اعتباري دارد و به شماره خريد و فروش مي شود ، به هم جنس خود با زياده يا نقيصه محل اشكال است.

و چنانچه مالكِ ناقص با مالكِ زايد مصالحه كند بر اين كه مالك زايد آن را به او ببخشد ، و او هم ناقص را به مالكِ زايد ببخشد ، اشكال ندارد ، مثلا مالك نهصد تومان به مالك هزار تومان به قصد مصالحه بگويد: «مصالحه مي كنم با تو بر اين كه هزار تومان به من ببخشي و من نهصد تومان به تو ببخشم».

مسأله 2868

سفته هاي ريالي كه بين مردم و تجّار معمول است ، و با آنها معامله مي كنند ، مانند اسكناس نيست كه براي خود آنها ماليّت اعتبار شده باشد ، بلكه آنها سند دَيني است كه در ذمّه متعهّد و امضاء كننده سفته مي باشد ، پس مشتري موقعي كه سفته اي به فروشنده كالا مي دهد ، در واقع بهاي كالاي خريده شده را نداده است ، و به اين جهت چنانچه آن سفته در دست فروشنده گم يا سوخته شود ، چيزي از مال فروشنده تلف نمي شود و ذمّه مشتري فارغ و بريء نمي گردد ، ولي اگر بهاي كالا را اسكناس داده بود و گم مي شد ، از كيسه فروشنده رفته و او ضرر كرده بود.

مسأله 2869

سفته ها بر دو نوع است:

اوّل: آن كه از يك بدهي واقعي حكايت كند ، يعني امضا كننده مبلغ ذكر شده در سفته را حقيقتاً به صاحب سفته بدهكار و سفته مدرك آن بدهكاري باشد.

دوم: آن كه واقعيت ندارد ، و فقط صوري است.

در نوع اول كه حقيقتاً صاحب سفته به موجب آن طلب مدّت داري را طلبكار است ، فروش آن به كمتر يا بيشتر در صورت اختلاف _ مانند دينار به تومان مثلاً _ چنانچه ثمن نسيه نباشد ، اشكال ندارد ، ولي در صورت عدم اختلاف _ مثل فروش دينار به دينار يا ريال به ريال محل اشكال است ، و اگر به مصالحه به گونه اي كه در مسأله 2867 گذشت معامله شود ، اشكال ندارد.

در نوع دوم كه سفته صوري است ، صاحب سفته نمي تواند آن را به ديگري بفروشد ، چون طلبي از امضا كننده آن سفته ندارد ، بلكه سفته به اين منظور صادر شده كه صاحب سفته بتواند از آن استفاده كند ، و استفاده از آن

به معامله شرعي به اين است كه _ مثلا _ امضا كننده سفته به شخصي كه سفته را به او داده است وكالت دهد كه مبلغ سفته را _ كه مثلا 50 ريال سعودي است و ارزشش 11000 تومان ايراني باشد _ در ذمّه او به نوع ديگري از پول به كمتر از ارزش آن _ مثلا 10000 تومان _ به بانك بفروشد ، و وكالت داشته باشد كه آن 10000 تومان را نيز از طرف امضا كننده سفته به خودش به مبلغ 50 ريال سعودي بفروشد ، و به اين ترتيب ذمّه صاحب سفته ، به امضا كننده آن ، بدهكار مي شود به مقدار مبلغي كه امضا كننده سفته به بانك بدهكار گرديده است ، يعني 50 ريال سعودي ، و يا اين كه بانك وجه سفته را به صاحب سفته قرض بدهد ، و صاحب سفته ، مبلغي را بدون اين كه بانك بر او شرط كند به عنوان كار مزد ثبت در دفاتر و تحصيل آن در سر رسيد ، به بانك بدهد ، ولي اگر با شرط _ هر چند ضمني _ باشد قرض ربوي خواهد بود.

و مراجعه متعهّد سفته به كسي كه از آن استفاده كرده است ، و گرفتن تمام مبلغ سفته اشكال ندارد، زيرا استفاده كننده سفته، بانك را بر متعهّد سفته ، به تمام مبلغ حواله داده است.

كارهاي بانكي

كارهاي بانكي دو قسم مي باشد:

1 _ كارهايي كه مربوط به معاملات ربوي است ، اشتغال به آنها جايز نيست ، و كارمندي كه در اين نوع كارها مشغول است، در مقابل آن نمي تواند اجرت بگيرد.

2 _ كارهايي كه ارتباطي با معاملات ربوي ندارد ، اشتغال به آنها و اجرت گرفتن براي آنها جايز است.

«احكام بيمه»
اشاره

بيمه قراردادي است بين بيمه كننده و بيمه شونده بر اين كه بيمه شونده مالي به بيمه كننده بپردازد _ چه آن مال عين يا منفعت يا عمل باشد ، و چه يك جا و يا به اقساط باشد _ و در مقابل بيمه كننده خسارتي را كه بر بيمه شونده يا بر ديگري وارد مي شود به طوري كه در عقد معيّن شده بپردازد.

مسأله 2870

بيمه انواع و اقسام متعددي دارد _ مانند بيمه حيات و بيمه سلامت و بيمه مال _ و چون حكم آنها يكي است نيازي به بيان اقسام و انواع آن نيست.

مسأله 2871

بيمه از عقود است و به ايجاب و قبول محقّق مي شود ، مثل آن كه بيمه كننده بگويد: «من متعهّدم كه خسارت وارده بر جان يا مال را در مقابل پرداخت چنين مالي جبران كنم» و كسي كه خواهان بيمه است بگويد: «قبول كردم» يا كسي كه خواهان بيمه است بگويد: «من تعهّد مي كنم كه مال معيني را در مقابل جبران چنين خسارتي بپردازم» و بيمه كننده قبول كند.

و اين عقد مانند ساير عقود ، به قول و فعل محقّق مي شود ، و شرايط عامّه عقود مانند بلوغ و عقل و قصد و مكره نبودن و محجور نبودن طرفين عقد _ به سفاهت يا افلاس _ در آن معتبر است.

و معتبر است آنچه بيمه مي شود _ مانند جان يا مال _ و خطرهاي احتمالي كه جان يا مال به جهت آن بيمه مي شود ، معيّن باشد ، و همچنين مالي كه پرداخت مي شود ، و اگر به اقساط است ، اقساط ماهانه يا سالانه آن مثلا معيّن باشد ، و ابتدا و انتهاي مدّت بيمه نيز معيّن باشد.

مسأله 2872

مي توان تمام اقسام عقد بيمه را از باب تعهّد بيمه كننده و بيمه شونده به پرداخت خسارت و مال معيّن ، قرار داد ، هرچند احوط آن است كه مثلا بيمه شونده مال معيني به بيمه كننده صلح كند به شرط آن كه بيمه كننده خسارت احتمالي كه معيّن شده جبران نمايد ، و بر بيمه كننده جبران واجب مي شود ، و همچنين در صورتي كه مال معيّن از طرف بيمه شونده عين باشد ، مي توان عقد بيمه را به عنوان هبه به شرط تحمّل خسارت احتمالي از جانب بيمه كننده انجام داد ، كه بر بيمه كننده وفاي به شرط

واجب است.

مسأله 2873

چنانچه عقد بيمه به صورت صلح به شرط تحمّل خسارت يا به صورت هبه به شرط تحمّل خسارت باشد ، و بيمه كننده در صورت پيش آمد خسارتي بر بيمه شونده ، از جبران آن خودداري كند و به شرط عمل ننمايد ، بيمه شونده خيار تخلّف شرط دارد و مي تواند صلح يا هبه را فسخ كند ، و آنچه از اقساط بيمه پرداخت كرده ، پس بگيرد.

مسأله 2874

در صورتي كه بيمه شونده اقساط بيمه را بر طبق قرار داد نپردازد ، بر بيمه كننده واجب نيست خسارت وارده را جبران كند ، و بيمه شونده حق ندارد آنچه از اقساط بيمه پرداخت كرده ، پس بگيرد.

مسأله 2875

در صحّت عقد بيمه مدّت معيّني معتبر نيست ، كه بايد مثلا يكساله باشد يا دو ساله يا بيشتر ، بلكه تابع توافق بيمه شونده و بيمه كننده است.

مسأله 2876

اگر شركتي با سرمايه گذاري عدّه اي تأسيس شود ، و هر يك از شركا و يا يكي از آنان در ضمن عقد شركت بر ديگران شرط كند كه چنانچه ضرر و حادثه اي بر جان يا مال او وارد شود _ با تعيين نوع حادثه _ شركت بايد خسارت آن حادثه را از سود عايد خود جبران كند ، در صورت وقوع حادثه تا زماني كه عقد شركت باقي است واجب است شركت به اين شرط عمل نمايد.

«احكام سرقفلي»
اشاره

از معاملات رايج معامله سرقفلي است ، و حق سرقفلي ، آن است كه مستأجر اختيار تخليه و واگذاري عين اجاره شده را به غير داشته باشد ، يا مالك اختيار زياد كردن مال الاجاره و گرفتن عين اجاره شده را از مستأجر نداشته باشد.

مسأله 2877

صحّت اين معامله متوقف است بر ثبوت حقّي براي مستأجر ، و آن حق به اجاره كردن محل سكني و محل كسب ، هرچند مدّت اجاره طولاني باشد ، يا كيفيّت كسب و كار يا شخصيّت مستأجر كه موجب ارزش و مرغوبيّت محل كار باشد حاصل نمي شود ، و هر چند از نظر عرف و قانون دولتي مستأجر را ذي حق بدانند ، اعتبار ندارد ، و بعد از انقضاي مدّت اجاره ، هر گونه تصرّف در عين اجاره شده بر مستأجر حرام و يد او بر آن عين و منافع عين ، يد عدوان و ضمان است ، و اجاره دادن آن عين فضولي و با اجازه نكردن مالك فاسد است.

و ثبوت حق شرعاً به وسيله شرطِ مشروع ممكن است ، مثل آن كه در ضمن عقد اجاره شرط شود _ چه اين كه براي شرط موجر مبلغي دريافت كند يا نكند _ كه پس از انقضاي مدّت اجاره ، آن محل را به او و يا به كسي كه او معيّن كند ، _ و همچنين هر مستأجري كه مستأجر قبلي او را معيّن مي نمايد _ به همان مال الاجاره سابق اجاره دهد ، كه در اين صورت به مقتضاي حق الشرط ، هر مستأجر مي تواند سرقفلي گرفته و آن محل را واگذار كند ، و موجر به مقتضاي وجوب وفاي به شرط حق امتناع از اجاره دادن به مستأجر اوّل يا كسي كه او معيّن كرده _ و يا هر مستأجري كه مستأجر قبل او را معيّن كرده _ ن_دارد.

مسأله 2878

اگر در عقد اجاره شرط شده كه مستأجر با تجديد اجاره به مال الاجاره اوّل تا مدتي كه بخواهد مي تواند در آن محل بماند ، مستأجر مي تواند سرقفلي براي تخليه محل بگيرد ، هر چند موجر ملزم به اجاره دادن به دهنده سرقفلي نيست.

«مسائلي از قاعده الزام»
مسأله 2879

به فتواي علماي عامّه جز معدودي از آنها در صحّت عقد نكاح حضور شهود شرط است ، و حنفيه و حنبليه و شافعيه وقت آن را هنگام اجراي صيغه نكاح مي دانند و مالكيه وقت آن را تا قبل از دخول توسعه داده اند ، و اين شرط نزد علماي اماميّه معتبر نيست ، بنابراين اگر مردي از عامّه _ كه تابع نظر مشهور علماي آنهاست _ بدون حضور شهود ، عقد كند ، بر مذهب خود او ، اين عقد باطل است ، و آن زن همسر او نشده است ، در اين صورت مرد شيعي مذهب مي تواند بر طبق قاعده الزام ، آن زن را به عقد خود درآورد.

مسأله 2880

به فتواي علماي عامّه جايز نيست شخصي در نكاح جمع كند بين عمّه و دختر برادر عمّه ، و خاله و دختر خواهر خاله ، و فقط مي تواند با يكي از آنان ازدواج كند ، پس اگر هر دو عقد مقارن باشد هر دو باطل ، و اگر مقارن نباشد دومي باطل است ، ولي در نزد علماي اماميّه جمع در نكاح بين آن دو با اجازه عمّه يا خاله صحيح است ، بنابراين اگر پيرو مذهب عامّه ، عمّه و دختر برادر او را يا خاله و دختر خواهر او را مقارن با يكديگر عقد كند ، عقد هر دو به مذهب او باطل است ، و پيرو مذهب شيعه مي تواند به قاعده الزام با هر كدام آنها ازدواج كند ، و اگر مقارن با يكديگر نباشد ، شيعي مذهب مي تواند با دومي ازدواج كند.

مسأله 2881

در مذهب عامّه در طلاق زن يائسه و يا صغيره اي كه شوهر با آنها نزديكي كرده باشد ، بر آن زن واجب است عدّه نگه دارد _ هر چند در مورد صغيره در بعضي از مذاهب عّامه تفصيلي است _ ولي در مذهب شيعه در طلاق زن يائسه و صغيره عدّه واجب نيست.

بنابراين بر مذهب عامّه ، آنها ملزم هستند كه احكام عدّه را رعايت كنند ، پس اگر زن يائسه يا صغيره از عامّه شيعه گردد لازم نيست عدّه نگه دارد ، و اگر طلاق او رجعي باشد جايز است نفقه ايّام عدّه را از شوهر عامّي مطالبه كند ، و جايز است با شخص ديگري در آن ايّام ازدواج نمايد ، و همچنين اگر مرد عامي شيعه شود جايز است با خواهر زن يائسه و صغيره اي كه طلاق داده است و هنوز به مذهب عامّه در

ايّام عدّه هستند ازدواج كند ، و لازم نيست احكام عدّه را رعايت نمايد.

مسأله 2882

اگر مردي از عامّه بدون حضور دو شاهد عادل زن خود را طلاق دهد ، و يا مقداري از بدن زن خود را _ مثلا يك انگشت زنش را _ طلاق دهد ، بر مذهب او اين طلاق صحيح است ، ولي بر مذهب اماميّه اين طلاق باطل است ، بنابراين مرد شيعه به قاعده الزام مي تواند با آن زن مطلقه پس از تمام شدن ايّام عدّه ازدواج كند.

مسأله 2883

اگر مردي از عامّه زن خود را كه در حال عادت است طلاق دهد ، و يا در حال پاكي كه با او مقاربت كرده است طلاق دهد ، اين طلاق بر مذهب او صحيح است ، ولي در مذهب اماميّه اين طلاق باطل است ، بنابراين مرد شيعي بنا به قاعده الزام مي تواند با آن زن بعد از تمام شدن ايّام عدّه ازدواج كند.

مسأله 2884

به مذهب ابي حنيفه و بعض ديگر از فقهاي عامّه كسي كه به اجبار و اكراه زنش را طلاق دهد آن طلاق صحيح است ، ولي به مذهب اماميّه باطل است ، بنابراين شخص شيعي بنا به قاعده الزام مي تواند با زني كه با جبر و اكراه شوهرش او را طلاق داده در صورتي كه پيرو مذهب ابي حنيفه يا هم رأيان او باشد ازدواج كند.

مسأله 2885

اگر مردي از عامّه قسم ياد كند كه كاري انجام ندهد ، و اگر آن كار را انجام داد زنش مطلقه شود ، و آن كار را انجام داد ، بر مذهب خودش زن او مطلقه مي شود ، و بر مذهب اماميّه قسم به طلاق منعقد نمي شود ، بنا به قاعده الزام جايز است مرد شيعي بعد از ايّام عدّه با آن زن ازدواج كند ، و همچنين بر مذهب عامّه به كتابت طلاق جايز است ، و بر مذهب اماميّه طلاق به كتابت واقع نمي شود ، بنا به قاعده الزام ، مرد شيعي مي تواند با زني كه به نوشته طلاق داده شده ، پس از ايّام عدّه ازدواج كند.

مسأله 2886

به فتواي ابي حنيفه _ به نقل ابن قدامه _ اگر كسي چيزي را بدون رؤيت به وصف فروشنده خريداري كند ، و بعد رؤيت نمايد ، اگر چه آن چيز مطابق وصف فروشنده باشد، براي خريدار خيار رؤيت ثابت مي شود، ولي در مذهب اماميّه در اين مورد خيار رؤيت نيست ، بنابراين اگر شيعه از پيروي ابي حنيفه چيزي به وصف خريد و بعد رؤيت كرد ، بنا به قاعده الزام براي آن شيعه خيار رؤيت ثابت مي شود.

مسأله 2887

بنا به نقل ابن قدامه در المغني در مذهب ابي حنيفه و مذهب شافعي اگر كسي در معامله مغبون شود خيار غبن ندارد ، بنابراين اگر شيعه از شافعي يا حنفي مذهب چيزي خريد و بعد معلوم شد كه فروشنده مغبون مي باشد ، بنا به قاعده الزام ، خريدار شيعي مي تواند فروشنده را به وفاي به عقد ملزم كند.

مسأله 2888

در مذهب ابي حنيفه در صحّت عقد سلم _ فروش چيزي به نحو كلي مدّت دار به ثمن نقد حاضر _ شرط است كه آن چيز هنگام عقد در خارج موجود باشد ، ولي در مذهب شيعه اين شرط در صحّت معامله سلم معتبر نيست ، بنابراين اگر شيعه با حنفي مذهب معامله سلم انجام دهد و مورد معامله موجود نباشد ، بنا به قاعده الزام مي تواند فروشنده حنفي را به بطلان معامله ملزم كند ، و همچنين است اگر حين انجام معامله خريدار حنفي بوده و بعد شيعه شده باشد.

مسأله 2889

اگر شخصي از عامّه بميرد و از او يك دختر عامّي مذهب بماند ، و برادري داشته باشد ، اگر برادر شيعه باشد و يا پس از مرگ برادرش شيعه شود ، بنا به قاعده الزام برادر شيعه مي تواند آنچه از تركه ميّت زياد مي آيد از باب تعصيب بگيرد ، هر چند تعصيب در مذهب شيعه باطل است.

و همچنين اگر شخصي از عامّه يك خواهر عامي مذهب وارث داشته باشد و عموي ابويني داشته باشد ، چنانچه عموي او شيعه باشد و يا بعد از مرگ پسر برادرش ، شيعه شود ، بنا به قاعده الزام مي تواند آنچه از باب تعصيب به او مي رسد بگيرد ، و همچنين است حكم در ساير موارد تعصيب.

مسأله 2890

در مذهب عامّه زن ميّت از تمام آنچه از ميّت مانده _ از نقود و متاع و اراضي و بساتين و غير اينها _ ارث مي برد ، ولي در مذهب اماميّه زن از زمين _ نه از عين آن و نه از قيمت آن _ ارث نمي برد ، بنابراين اگر ميّت از عامّه وزن او شيعه باشد ، بنا به قاعده الزام زن شيعه از زمين ارث مي برد.

آنچه گذشت قسمتي از مسائلي است كه بر مبناي قاعده الزام ذكر شده است ، موارد ديگري مانند وصيّت براي وارث و عقد در حال احرام و شفعه به جوار و خيار شرط و خيار تصريه و غير اينها مورد جريان قاعده الزام است.

«احكام تشريح»
مسأله 2891

تشريح بدن مسلمان مرده جايز نيست ، و بر تشريح كننده ، ديه جنين مسلمان _ به تفصيلي كه در كتاب ديات مذكور است _ لازم مي شود.

مسأله 2892

تشريح بدن كافر غير ذمّي مرده جايز است ، و جواز تشريح بدن ذمّي و عدم ثبوت ديه جنين ذمّي در تشريح آن محل اشكال است ، مگر آن كه در آيين آنها جايز باشد كه در اين صورت مانعي ندارد ، و اگر مرده اي مسلمان يا ذمّي بودن او مشكوك باشد ، تشريح بدن او جايز است.

مسأله 2893

اگر زنده ماندن مسلمان متوقف شود بر تشريح بدن مرده اي و تشريح بدن غير مسلمان و يا مشكوك الاسلام ممكن نباشد ، و راه ديگري براي زنده نگه داشتن آن مسلمان نباشد ، در اين صورت جايز است كه بدن مسلمان مرده را تشريح كنند ، و ديه جنين مسلمان _ به تفصيلي كه در باب ديات ذكر شده است _ بر تشريح كننده لازم مي شود.

مسأله 2894

بريدن عضوي از اعضاي بدن مسلمان مرده _ مانند چشم و غير آن _ به منظور پيوند زدن آن به بدن شخص زنده جايز نيست ، و قطع كننده بايد ديه آن عضو را كه ديه اعضاي جنين مسلمان است بپردازد ، ولي چنانچه زنده ماندن مسلمان متوقف باشد بر اين كه عضو بدن مسلمان مرده اي را ببرند و به او پيوند زنند ، بريدن آن عضو جايز است ، ولي قطع كننده بايد ديه آن را بپردازد. و پس از پيوند كه جزء بدن زنده گشت ، احكام بدن زنده بر آن جاري است.

و اگر كسي در حال حيات خود وصيّت كند كه پس از مردن او عضوي از اعضاي او را قطع كنند و به ديگري پيوند زنند ، صحّت اين وصيّت محل اشكال است.

مسأله 2895

اگر شخصي راضي شود كه در حال حيات خود عضوي از اعضاي او را بريده و به ديگري پيوند زنند ، چنانچه آن عضو از اعضاي رئيسه باشد كه بريدن آن صدمه اي به حيات او مي زند ، و يا نقص و عيبي در او ايجاد مي كند ، بريدن آن عضو جايز نيست ، و اگر با بريدن آن عضو ضرر و عيبي بر او وارد نمي شود _ مانند بريدن مقداري از پوست و يا گوشت ران كه جاي آن روييده مي شود _ بريدن آن عضو با رضايت او جايز است ، و مي تواند براي رفع يد از آن عضو مبلغي دريافت كند.

مسأله 2896

اهداي خون به بيماراني كه احتياج به تزريق خون دارند جايز است ، و گرفتن مبلغي در مقابل دادن خون مانعي ندارد ، و در هر صورت بايد خون دادن به صاحب آن ضرر جاني نداشته باشد.

مسأله 2897

بريدن عضوي از بدن مرده كافري كه تشريح آن جايز است و يا كسي كه مسلمان يا ذمّي بودن او مشكوك است ، به منظور پيوند زدن آن به بدن شخص مسلمان جايز است ، و پس از آن كه جزء بدن مسلمان شد احكام بدن مسلمان بر آن جاري است.

و همچنين پيوند زدن عضوي از اعضاي حيوان نجس العين به بدن شخص مسلمان جايز است ، و پس از آن كه جزء بدن مسلمان گشت احكام بدن مسلمان بر آن عضو جاري است.

«احكام تلقيح»
مسأله 2898

جايز نيست نطفه مرد اجنبي را به زني تلقيح نمايند _ چه عمل تلقيح به وسيله اجنبي انجام شود و يا به وسيله شوهر زن _ و عمل تلقيح ، در فرض مذكور هر چند حرام است ، ولي زنا نيست ، و اگر زنِ تلقيح شده بچّه دار گردد آن بچّه فرزند صاحب نطفه است و تمام احكام اولاد بر او جاري است ، و زني هم كه به وسيله تلقيح بچّه دار شده مادر آن بچّه است و احكام اولاد بر او جاري است.

مسأله 2899

گرفتن نطفه مردي و گذاشتن آن در رحم مصنوعي و پرورش آن به منظور توليد فرزند جايز است ، مگر اين كه متوقف بر انجام كار حرامي باشد كه ارتكاب آن كار حرام است.

و چنانچه از اين راه بچّه اي به وجود بيايد ، اگر تخمك زن نباشد ، آن بچّه فرزند صاحب نطفه است و احكام پدر و فرزند بر آن دو جاري مي شود ، ولي مادر ندارد ، و در صورتي كه تخمك زن هم باشد ، آن زن هم مادر اوست.

مسأله 2900

تلقيح نطفه شوهر به زن او به وسيله خود شوهر جايز است ، و به وسيله غير شوهر در صورتي كه متوقف بر انجام كار حرامي باشد ، ارتكاب آن كار حرام است ، و بچّه اي كه به تلقيح به وجود مي آيد احكام اولاد بر او مترتب است.

«احكام خيابانهايي كه به وسيله دولت احداث مي شود»
مسأله 2901

خيابانهايي كه احداث مي شود و خانه و املاك مردم در مسير آنها قرار مي گيرد ، و دولت به جبر و اعمال زور آنها را خراب و خيابان كشي مي كند ، عبور از آنها جايز است ، ولي تصرّف در مصالح آن املاك بدون اذن مالك آنها جايز نيست.

مسأله 2902

مساجدي كه در مسير خيابان ها قرار مي گيرد و جزء خيابان مي شود ، احتياط واجب آن است كه احكام مسجد نسبت به آنها رعايت شود ، ولي اگر نجس شد تطهير آن واجب نيست ، و اوقافي كه در مسير خيابان ها قرار مي گيرد از وقفيّت خارج نمي شود ، و تصرّف در آنها بدون اذن متولي خاص يا حاكم شرع و وكيل او جايز نيست.

مسأله 2903

عبور و مرور از زمين اوقاف عامّه ، مانند مساجدي كه در خيابان واقع شده ، جايز است ، ولي از اوقاف خاصّه اي كه موقوف عليه خاص دارد ، مانند وقف بر اولاد و مدارس ، محل اشكال است.

مسأله 2904

آنچه از زمين مساجدي كه بعد از خيابان كشيدن باقي مانده است ، اگر به اندازه اي باشد كه مي شود از آنها براي نماز و ساير عبادات استفاده كرد احكام مسجد بر آن باقيمانده مترتب است ، و هر گونه استفاده اي از آن كه در ارتكاز متشرّعه با مسجد بودن منافات دارد جايز نيست.

مسأله 2905

قبرستان مسلمانان اگر در خيابان واقع و جزء خيابان شود ، چنانچه زمين آن قبرستان ملك كسي باشد ، حكم آن حكم املاك شخصي است كه در مسأله اوّل گذشت ، و اگر وقف باشد حكم آن در مسأله دوم و سوم گذشت ، مگر آن كه عبور و مرور از آن زمينها موجب هتك و بي حرمتي به اموات مسلمانان شود كه در اين صورت عبور از آنها جايز نيست.

و اگر ملك كسي نيست و وقف هم نيست ، در صورتي كه هتك اموات نشود تصرّف در آنها جايز است.

و در فرض اول تصرّف در مصالح باقي مانده آنها بدون اجازه مالك جايز نيست ، و در فرض دوم احتياج به اجازه متولّي خاص و در صورت نبودنش احتياج به اجازه حاكم شرع يا وكيل او دارد ، و در فرض سوم تصرّف در آنها محتاج به اجازه نيست.

«مسائلي در نماز و روزه»
مسأله 2906

اگر روزه دار در ماه رمضان بعد از غروب با هواپيما به محلّي كه در آنجا آفتاب غروب نكرده مسافرت كند ، پس از رسيدن به آن محل واجب نيست كه تا غروب آفتاب امساك نمايد ، چه در محل خود افطار كرده باشد و چه نكرده باشد.

مسأله 2907

اگر مكلف نماز صبح را در محل خود به جا آورد ، و به محلّي كه هنوز صبح طلوع نكرده مسافرت كند ، و يا نماز ظهر و عصر را خوانده و به طرفي كه هنوز آن جا ظهر نشده مسافرت كند ، و يا نماز مغرب را خوانده و به محلّي كه هنوز آفتاب در آن جا غروب نكرده مسافرت كند ، احتياط واجب آن است كه نمازهاي خوانده شده را دوباره بخواند.

مسأله 2908

اگر در محل خودش وقت نماز گذشته و نماز را نخوانده باشد _ مثل اين كه آفتاب طلوع كرده و نماز صبح را نخوانده ، و يا آفتاب غروب كرده و نماز ظهر و عصر را نخوانده باشد _ و به محلّي مسافرت كند كه در آن جا آفتاب طلوع نكرده و يا غروب نكرده است ، بنا بر احتياط واجب نمازهايي را كه از او فوت شده به قصد ما في الذّمه _ اعم از قضا و ادا _ به جا آورد.

مسأله 2909

اگر كسي با هواپيما مسافرت كند و بخواهد نماز را در هواپيما بخواند ، چنانچه بتواند نماز را رو به قبله با ساير شرايط به جا آورد نماز او صحيح است ، و اگر نتواند نماز را رو به قبله به جا آورد ، چنانچه وقت نماز وسعت دارد كه پس از پياده شدن مي تواند نماز را رو به قبله به جا آورد ، در اين صورت نماز خواندن در هواپيما باطل است ، و اگر وقت نماز تنگ شده باشد ، و تا موقع پياده شدن وقت آن تمام مي شود ، واجب است نماز را در هواپيما به آن طرفي كه علم دارد قبله در آن طرف است به جا آورد ، و اگر علم ندارد به هر طرفي كه گمان دارد قبله است نماز را بخواند ، و اگر گمان هم ندارد مي تواند به هر طرف كه بخواهد نماز بخواند ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به چهار طرف نماز بخواند ، و اگر اصلا تمكّن از نماز به سوي قبله ندارد اين شرط از او ساقط است.

مسأله 2910

اگر كسي هواپيمايي سوار شود كه سرعت حركت آن برابر سرعت حركت زمين باشد و از طرف شرق به سوي غرب حركت كند و مدّتي به دور زمين بگردد ، بنابر احتياط واجب در هر بيست و چهار ساعت نمازهاي پنجگانه خود را انجام دهد و قضاي آن نماز و روزه را هم به جا آورد.

و اگر سرعت حركت هواپيما دو برابر سرعت حركت زمين باشد واجب است نماز صبح را موقع طلوع فجر ، و ظهر و عصر را موقع زوال آفتاب ، و مغرب و عشا را موقع غروب به جا آورد.

و اگر سرعت حركت

به حدّي باشد كه در هر سه ساعت _ مثلاً _ يك بار دور زمين مي گردد ، بنا بر احتياط واجب نمازها را در موقع طلوع فجر و زوال آفتاب و غروب بخواند ، و در هر بيست و چهار ساعت هم يك بار ديگر پنج نماز را به جا آورد.

واگر هواپيما از غرب به سوي شرق حركت كند ، در صورتي كه حركت او برابر و يا كندتر از حركت زمين باشد ، واجب است نمازها را در موقع طلوع فجر و زوال آفتاب و غروب به جا آورد.

و اگر سرعت هواپيما بيشتر از حركت زمين باشد به حدّي كه _ مثلا _ در هر سه ساعت يك بار دور زمين مي گردد احتياط گذشته مراعات شود.

مسأله 2911

كسي كه وظيفه او روزه گرفتن در مسافرت است ، مانند كساني كه سفر شغل آنان مي باشد ، اگر پس از طلوعِ صبح و نيّتِ روزه با هواپيما به محل ديگري مسافرت كند كه در آنجا صبح نشده باشد ، به جا آوردن مفطرات براي او جايز است.

مسأله 2912

اگر كسي در ماه رمضان بعد از ظهر مسافرت كرد و به شهر ديگري رسيد كه در آن جا ظهر نشده واجب است امساك كند و روزه را به آخر برساند.

مسأله 2913

اگر فرض شود كه مكلّف در محلّي است كه روز آن شش ماه و شب آن شش ماه است ، و مي تواند هجرت كند به شهري كه نماز و روزه را در وقت شرعي به جا آورد ، واجب است هجرت كند ، و اگر نمي تواند هجرت كند ، بنابر احتياط واجب در هر بيست و چهار ساعت يك بار نمازهاي پنجگانه را به جا آورد ، و قضاي آنها را نيز انجام دهد ، و بايد روزه را قضا كند.

واژه ها و اصطلاحات فقهي

(الف)
اجرة المثل

اجرت همانند ، يعني اجرت متعارف چيز و يا كاري ، كه ممكن است از مقدار اجرتي كه در اجاره معيّن مي شود كمتر و يا بيشتر و يا مساوي آن باشد.

اجرة المسمّي

اجرت ذكر شده ، و مقصود اجرتي است كه در قرار داد اجاره تعيين شده است.

اجير

شخصي كه طبق قرار داد اجاره در مقابل اجرت كاري را انجام مي دهد.

احتلام

خارج شدن مني از انسان در حال خواب ، كه يكي از علايم بلوغ مي باشد.

احوط

مطابق با احتياط.

استبراء
تحصيل پاكي از آلودگي و نجاست ، و در چهار مورد بكار مي رود

1 _ استبراء از بول: عمل خاصي كه مردان بعد از خروج بول انجام مي دهند. (رجوع شود به مسأله 73)

2 _ استبراء از مني: ادرار كردن پس از خروج مني.

3 _ استبراء حيوان نجاستخوار: رجوع شود به مسأله 226.

4 _ استبراء زن به حيض: رجوع شود به مسأله «2463»

استطاعت: توانايي ، و مقصود توانايي انجام عمل حج است ، كه شرح آن در مسأله «2053» ذكر شده است.

استمناء

رجوع شود به مسأله 1580.

استيفاء

بدست آوردن.

افلاس

رجوع شود به مسأله 2306.

اعراض از وطن

تصميم انسان برترك هميشگي سكونت در وطن.

افضاء

رجوع شود به مسأله 2444.

اسباب اماله

وسايل تنقيه.

الزام كردن

وادار كردن.

امساك

خود را از انجام كاري باز داشتن ، مانند امساك روزه دار از مفطرات روزه.

اولي

سزاوارتر.

اهل كتاب

رجوع شود به مسأله 107.

(ب)
بالغ

فردي كه به سن بلوغ شرعي رسيده باشد. (رجوع شود به مسأله 2304)

بعيد نيست

فتوي اين است ، مگر قرينه اي بر خلاف آن در كلام باشد.

(ت)
تذكيه

به كار بستن اموري كه براي پاك شدن يا حلال شدن حيوان در شرع معيّن شده است.

تطهير

پاك كردن.

تعدّي

زياده روي ، تجاوز.

تفريط

كوتاهي كردن.

تمكّن

دارايي ، توانايي.

تقنّع

پوشيدن سر و قسمتي از صورت.

توكيل

وكيل گرفتن.

توريه

به گونه اي حرف زدن كه دروغ نباشد. (رجوع شود به مسأله 2739)

تدليس

چيزي را بر خلاف _ بهتر از _ واقعش نشان دادن. (مسأله 2152 و 2447)

تكليف الزامي

تكليفي كه به نحو لزوم _ وجوب يا حرمت _ باشد.

تبرّع

انجام عملي بدون در نظر داشتن پاداش و اجرت.

(ث)
ثمن

قيمت كالا.

(ج)
جاهل قاصر

جاهل به مسأله ، كه در جهلش معذور است.

جاهل مقصّر

جاهل به مسأله ، كه در جهلش معذور نيست.

جماع

آميزش جنسي.

جهر

صداي بلند ، با صداي بلند خواندن.

(ح)
حاكم شرع

مجتهدي كه شرعاً حق حكم كردن داشته باشد.

حدث اصغر

هر چه كه موجب فقط وضو شود ، مانند خروج بول وغائط.

حدث اكبر

هر چه كه موجب غسل شود ، مانند جماع و حيض.

حد ترخّص

رجوع شود به شرط هشتم از شرايط نماز مسافر.

حرج

مشقّت ، سختي ، دشواري به طوري كه عادةً قابل تحمّل نباشد.

حصّه

سهم.

حضر

مقابل سفر ، وطن.

حق التحجير

حقّي كه به سبب سنگ چيني و مانند آن دور زمين باير براي شخص پيدا مي شود. (حق سنگ چيني)

(خ)
خبره

كار شناس.

خوارج

كساني كه بر امام معصوم(عليه السلام) خروج كنند ، مثل خوارج نهروان.

خيار

رجوع شود به مسأله 2152.

(د)
دائمه

زني كه به عقد دائم به همسري مردي درآمده باشد. (ابتداي احكام نكاح)

دعاي فرج

لا اِلهَ اِلا اللهُ الحَليمُ الْكَريمُ، لا اِلهَ اِلا اللهُ الْعَلِي الْعَظيمُ ، سُبْحانَ اللهِ رَب السّماواتِ السّبْعِ وَ رَب الاَْرَضينَ السّبْعِ وَ ما فيهِن وَ ما بَيْنَهُن وَ رَب الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمينَ.

دُبُر

پشت ، مقعد.

(ذ)
ذِمّي

كافران اهل كتاب مانند يهود و نصاري كه ملتزم به شرايط ذمّه شده اند و در پناه حكومت اسلام به سر مي برند.

ذراع

بازو.

(ر)
ربا

زيادت. (رجوع شود به مسأله 2100 و 2335)

رضاعي

رجوع شود به احكام شيردادن ، مسأله 2528.

(س)
سال خمس

يك سال تمام از زمان بدست آوردن منفعت. (رجوع شود به مسأله 1782)

سال قمري

دوازده ماه قمري.

(ش)
شاخص

رجوع شود به مسأله 736.

شارع مقدّس

بنيانگذار شريعت.

شاهد

گواه.

(ص)
صغيره

دختري كه به سن بلوغ شرعي نرسيده است. (مسأله 2581)

صيغه

جمله اي كه وسيله تحقّق عقد _ مانند خريد و فروش _ يا ايقاع _ مانند طلاق _ است ، ازدواج موقت ، زوجه موقت

(ط)
طهارت ظاهري

طهارتي كه شارع به آن حكم مي فرمايد در چيزهايي كه طهارت آنها مورد شك است.

(ع)
عدول

جمع عادل (رجوع شود به مسأله 2) برگشت از چيزي ، مثل عدول نيّت از جماعت به فرادي.

عرف

عموم مردم. (مثل آنچه در مسأله 196 آمده است)

عمداً

از روي قصد و التفات كاري را انجام دادن.

عورت

اعضاء تناسلي ، آنچه در شرع بايد پوشيده شود.

عيال

همسر مرد ، نان خور.

(غ)
غائط

مدفوع

غبن

تفاوت قيمت قرار دادي با قيمت واقعي به مقدار فاحشي كه مورد چشم پوشي نزد عرف نباشد.

غساله

رجوع شود به مسأله 161.

(ف)
فجر

سپيده صبح.

فرادي

نمازي كه انسان به طور انفرادي مي خواند.

فرج

عورت

فضله

مدفوع حيوانات.

(ق)
قُبُل

پيش (كنايه از عضو جنسي كه در جلوي بدن قرار دارد)

قسم

سوگند.

قصد اقامه

قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محلّ.

قرشيّه

زن منسوب به قريش.

قصد رجاء

قصدانجام يا ترك عملي به احتمال اين كه مورد امر يا نهي خداوند متعال باشد.

قصد قربت

رجوع شود به شرايط صحّت وضو ، شرط هشتم.

قصد قربت مطلقه

قصد امتثال امر شارع چه وجوبي باشد ، چه استحبابي.

قضا

به جا آوردن عملي كه وقت آن فوت شده است.

قيّم

سرپرست.

(ك)
كافر حربي

كافري كه تحت شرايط ذمّه نيست ، و پيماني با مسلمين نبسته است.

كلّي در معيّن

امر كليّي كه مورد انطباق آن خارج از مورد يا موارد معيّني نيست.

(م)
ما به التفاوت

مقدار تفاوت بين قيمت دو شيء (قيمت دو شيء ، يا قيمت يك شيء در دو حالت)

مال الاجارة

مالي كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.

ما في الذمّه

آنچه در عهده شخص است.

ماه هلالي

ماه قمري ، از رؤيت هلال ماه تا رؤيت هلال ماه مي باشد.

مؤونه

مخارج ، هزينه

متعه

زني كه به عقد موقّت مردي درآمده است.

متنجّس

چيزي كه ذاتاً پاك است ، ولي در اثر ملاقات با نجس ، آلوده شده است.

متولّي

صاحب ولايت ، اختياردار شرعي.

مجهول المالك

مملوكي كه مالك آن معلوم نيست ، و احكام گمشده را ندارد. (مسأله 2646)

مُجزي است

كافيست ، ساقط كننده تكليف است.

محتضر

كسي كه در حال جان دادن است.

محتلم

كسي كه در خواب مني از او خارج شده است.

محل اشكال است

رجوع شود به مسأله 7.

محل تأمل است

رجوع شود به مسأله 7.

مُدّ

تقريباً ده سير است.

مذكّي

تذكيه شده، رجوع شود به مسأله 2647.

مرتدّ

رجوع شود به مسأله 2511.

مرتد فطري

رجوع شود به مسأله 2511.

مرتد ملّي

رجوع شود به مسأله 2511.

معتصم

آبي كه به ملاقات با نجس ، نجس نمي شود ، مانند آب كر و باران و جاري.

مستهلك

از ميان رفته، نابود شده، نيست شده.

مسكرات

چيزهاي مست كننده.

مضمضه

گرداندن آب در دهان.

مطهّر

پاك كننده.

مظالم

آنچه كه در ذمّه انسان است و صاحب آن _ اگر چه در ضمن افراد معيّني _ معلوم نيست يا دسترسي به او ندارد.

مفلّس

ورشكسته اي كه به حكم حاكم شرع از تصرّف در اموال خود منع شده است.

مفطر

چيزي كه روزه را باطل مي كند.

مميّز

بچّه اي كه خوب و بد را تشخيص مي دهد.

موالات

پشت سرهم ، پياپي.

مستمرة الدّم

زني كه خون او استمرار داشته و قطع نشود.

موقوفه

وقف شده.

موكّل

وكيل كننده. (مسأله 2311)

معتنا به

قابل توجه ، مورد التفات.

(ن)
نصاب

حد يا مقدار معيّن.

(و)
وطئ

كنايه از عمل جنسي است.

ولايت

صاحب اختيار شرعي بودن.

ولي

كسي كه از جهت شرعي صاحب اختيار است.

(ي)
يائسه

زني كه سنّش به حدّي رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمي بيند. (رجوع شود به مسأله 441)

10- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمود حسيني شاهرودي (دام ظله)

زندگينامه

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين والصلوة والسلام على سيدنا محمد وآله الطاهرين

ولعنة الله على اعدائهم اجمعين من الان الى يوم الدين

فرازهايى از زندگانى

حضرت آية الله العظمى

حاج سيد محمد حسينى شاهرودى (دام ظله)

مقدمه

حضرت آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى در خانواده مذهبى به سال 1298 يا 1301 هجرى قمرى در يكى از روستاهاى شاهرود متولد شده و پس از طى تحصيلات اوليه و دوره مقدمات در شهر بسطام عازم حوزه علميه مشهد مقدس شدند و در دروس سطح و خارج فقه و اصول محضر اساتيد وفقهاى آن زمان حاضر شدند. سپس در سال 1328 هجرى قمرى عازم حوزه علميه نجف اشرف شده و از محضر درس مرحوم آقاى آخوند خراسانى صاحب كفايه بمدت يكسال و نيم استفاده نمودند. پس از فوت استادشان به مجلس درس مرحوم آقاى نائينى و آقاى عراقى حاضر شدند و از آندو بهره وافى بردند و همزمان به تدريس و تربيت طلاب مشغول شدند. پس از فوت استادشان مرحوم آقاى نائينى تدريس خارج ايشان شروع گشت و مورد توجه فضلا و طلاب قرار گرفت. پس از فوت مرحوم آقاسيد ابوالحسن اصفهانى رساله عمليه ايشان در دسترس مقلدين در كشورهاى عراق و ايران و خليج و لبنان و هند و پاكستان قرارگرفت. و با درگذشت مرحوم آقاى بروجردى مرجعيت ايشان در اماكن يادشده بخصوص ايران و عراق و خليج شهرت و توسعه بيشترى حاصل نمود و حوزه بحث فقه و اصول ايشان در نجف فضلا وعلماء بيشمارى را در بر داشت و نماز جماعت مسجد هندى بيشترين نمازگزار را داشت. تامين هزينه هاى در مانى طلاب در نجف وهمچنين

شهريه و تامين نان طلاب حوزه هاى علميه نجف و كربلاء و سامراء و مشهد مقدس به عهده معظم له قرارداشت. اولين بار در تاريخ مرجعيت و حوزه از طرف ايشان گروهى به عنوان بعثه دينيه حج در سال 1387هجرى قمرى -1346 شمسى- به امر معظم له و به سرپرستى آقازاده بزرگ ايشان اعزام شدند كه بسيار مورد استقبال حجاج قرارگرفت. همچنين معظم له نخستين شهرك مسكونى طلاب بنام «حى الامام الشاهرودى» را در نجف اشرف تأسيس نمودند. عمر پر بركت مرجعيت ايشان همواره در تربيت فضلا و علما و رسيدگى به امور حوزه و تدريس و تأليف بود و آثار فراوانى مانند كتاب الحج و كتاب الاجاره و يك دوره اصول از ايشان بجا مانده است. و سرانجام پس از قريب يك قرن عمر سراسر تقوى و فضيلت و تلاش علمى و سرپرستى حوزات علميه در 17 شعبان 1394 ق دار فانى را وداع نموده و در صحن مطهر امير مؤمنان على -عليه السلام- در سمت بالاى سر مدفون گرديدند.

والسلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حياً

ولادت وخانواده معظم له

حضرت آية الله العظمى حاج سيد محمد حسينى شاهرودى ، در ماه جمادى الاول سال 1344 هجرى قمرى ، در نجف اشرف ديده به جهان گشودند ودر خانواده اى رشد ونمو كردند كه از متديّن ترين وبا تقواترين بيوت علمى نجف اشرف به شمار مى رفت ، چه آنكه از طرف پدرى ، والدى همچون مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود حسينى شاهرودى داشتند كه مستغنى از تعريف وبى نياز از توصيف مى باشند .

آن شخصيت بزرگ از لحاظ عدالت وتقوى وزهد وورع

وفقاهت زبانزد خاص وعام بودند وپس از فوت مرحوم آية الله العظمى سيد ابو الحسن اصفهاني -قدس سره- سالهاى متمادى زعامت دينى وعلمى ومرجعيّت عامّه حوزه هاى علميه وجهان تشيّع را بر عهده داشتند . ذكر احوال ايشان از عهده اين جزوه مختصر خارج است ودر كتب مفصله زندگينامه آن مرجع عظيم الشأن همانند كتاب «الامام الشاهرودى» به رشته تحرير در آمده است .

واما والده حضرت آية الله العظمى حاج سيد محمّد شاهرودى صبيّه مرحوم آية الله شيخ محمد رضا فاضل نيشابورى بود كه از زهّاد معروف واز مدرّسين عقائد واخلاق در حوزه نجف اشرف بشمار مى رفت ، وروحانيون وفضلاء در جلسه در ايشان شركت نموده واز بيانات گهربار ايشان استفاده مى بردند . والده ماجده معظّم له بانويى بود مشهور به ترك زرق وبرق وزخارف دنيوى ، وهيچگاه در مقابل سختيها ومرارتهايى كه زندگى در نجف اشرف بويژه در آن زمان داشت خم به ابرو نياورد وبا ايمان كامل وباتوكل به خدا در كنار همسر عظيم الشأن خود زندگى مى كرد ، وحتّى در اواخر ايام مرجعيّت عامّه مرحوم آية الله العظمى شاهرودى -قدس سره-دست از ساده زيستى وترك دنيا برنداشته به همان رويه حسنه وخدا پسندانه ادامه داد .

آن مرحومه در كنار تقوى وتديّن داراى مدارج علمى ومراتبى از فضل وكمال بود ومنزل ايشان همواره محلّ تردّد بانوان مسلمان بود كه قرائت قرآن ونماز خود را تصحيح نموده واحكام شرعى ومسائل دينى را از ايشان فرا مى گرفتند ، وحتّى فرزندان ونوادگانشان مقدار زيادى از مقدمات ومسائل شرعى واحكام اسلامى وروايات اخلاقى را نزد ايشان فرا مى گرفتند .

حضرت آية الله العظمى

حاج سيد محمد شاهرودى در سايه اين محيط معنوى وپاك تعليمات اوليّه ودروس ابتدائى ومقدماتى را نزد والد ماجد ووالده ماجده خويش فراگرفتند وريشه هاى ايمان وتقوى وتعاليم اسلامى در وجودشان مستحكم گرديد .

از مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره- چنين نقل شده است كه فرمودند : «من سيد محمد را تا بيست ويك سالگى از خود دور ننمودم» وآنمرحوم چنان تعاليم اسلامى واحكام حرام وحلال را در قلب فرزندان خود جاى داده وراسخ نموده بودند كه آنان ضرب المثل در تطبيق اخلاقيات واحكام اسلامى بودند .

به همين لحاظ بود كه حضرت آية الله العظمى حاج سيد محمد شاهرودى در زمان صباوت اشتهار به صدق لهجه وخلوص نيّت داشتند ، ووالد معظّم ايشان عقيده كاملى به صفاى روح وطينت پاك ميوه زندگى خود داشتند ، ولذا در مواقع شدّت وبروز بعض گرفتاريها وناملايمات به ايشان دستور مى فرمودند كه وضو ساخته در بالاى بام زير آسمان باتوجه تمام يك زيارت عاشوراى كامل بخواند كه شايد گشايشى در كار واقع شود وبه مرّات پس از خواندن زيارات اثر آن ظاهر شده ومشكل برطرف مى شد .

گوشه هايى از اشتغالات علمى

حضرت آية الله العظمى حاج سيد محمد شاهرودى -دام ظله-

مقدّمات وسطوح :

معظّم له مقدمات را نزد والد بزرگوار خود وهمچنين مرحوم شيخ على شهر بابكى ومرحوم شيخ شمس زنجانى كه از اساتيد مبرّز علم منطق بود فراگرفتند .

بعضى از دروس سطح مانند رسائل ومكاسب را نزد والد معظّمشان بصورت خصوصى فراگرفتند وكتاب كفاية الاصول را نزد مرحوم آية الله العظمى ميرزا هاشم آملى -قدس سره- ومرحوم آية الله شيخ عبد الحسين رشتى -قدس سره- حاضر شدند

.

تدريس سطوح عاليه :

معظّم له در ابتداء جوانى از مدرسين سطوح عاليه دروس حوزوى بشمار مى رفتند ورموز ومعضلات ومطالب سخت ودشوار كتب درسى را بخوبى براى شاگردان شرح داده وروشن مى نمودند واين امر همزمان بود باابتداى حضور ايشان در درس خارج .

حضور در درس خارج

ايشان در سال 1360 هجرى قمرى ، در سن شانزده سالگى به آخرين مرحله دروس حوزوى يعنى درس خارج قدم نهادند ، ودر اين سن وسال كم شروع در درس خارج بى سابقه يا كم نظير بوده است ولى ايشان به بركت استعداد خدادادى ونبوغ وذكاوت فوق العاده كه باريتعالى به ايشان عنايت فرموده بود ، ونيز به سبب تربيت وخط مشى صحيحى كه والد بزرگوارشان ترسيم نموده بودند وبخصوص تأكيد داشتند كه ايشان متمحّض در درس وبحث باشند واز اشتغالات ديگر برحذر باشند ، از عمر گرانبها استفاده كامل برده واوقات خود را با جدّ وجهد فراوان در راه تحصيل وتعليم صرف مى نمودند .

ايشان مدت مديدى در جلسات درس خارج شركت نموده واز محضر درس آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره-بهره كافى برده واز علوم ايشان استفاده كامل مى نمودند تا اينكه خود به درجات عاليه اجتهاد نائل آمدند ودر عين حال تا آخرين جلسات درس والد معظّم خود شركت نمودند وتقريرات درس اصول وفقه ايشان را به رشته تحرير در آوردند .

تقريرات درس خارج

درس خارج داراى مفاهيم مشكل واصطلاحات دشوار ومعانى عميق مى باشد كه دقت بسزائى را مى طلبد ، وبخصوص در زمان سابق كه بسيارى از كتابها وشرحهاى فعلى موجود نبود بسيارى از مطالب غامض اين علم شريف در اجمال وابهام قرار مى گرفت .

در چنين شرايطى روشن است كه بسيارى از پويندگان معرفت وطالبان علوم آل محمّد -صلى الله عليه وآله- كه تازه در اين وادى قدم گذاشته اند كاملاً به عمق مطالب پى نبرده ومقصود استاد بر آنها روشن نمى شود ، ودر اينجاست كه اهميت

مجلس تقرير دوباره درس خارج نمودار مى گردد .

به همين جهت معظّم له هر روزه پس از اتمام درس خارج والد معظّم ، بلا فاصله جلسه ديگرى تشكيل داده ودرس را از ابتداء شرح مى نمودند وكاملاً توضيح مى دادند وعده زيادى از بيانات ايشان استفاده مى بردند .

شركت در مجلس استفتاء

معظّم له از اركان مجلس استفتاء مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره-بودند ، كه در اين مجلس استفتاءاتى كه از طرف شيعيان نقاط مختلف جهان كه از مقلّدين آن مرحوم بودند مى رسيد پاسخ داده مى شد .

اين مجلس استفتاء باحضور جمعى از بارزترين فضلاء وعلماء حوزه علميه نجف اشرف برگزار مى گرديد ، ومسائل مهم وبغرنج در آن جلسه مطرح مى شد وپس از بحث وبررسى لازم آنها را به نظر مبارك مرحوم آية الله العظمى شاهرودى -قدس سره- مى رساندند وايشان آخرين حكم را صادر مى فرمودند .

كسب اجازه اجتهاد

معظّم له در سال 1375 هجرى قمرى ، پس از بروز مدارج علمى وكمالى وپس از امتحانهاى متعدّدى كه از ايشان به عمل آمد موفّق به كسب اجازه اجتهاد از مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره- شدند ، باتوجه به آنكه آن مرحوم در زمينه اعطاء اجازه اجتهاد در حوزه علميه نجف اشرف معروف به «ذو الشهادتين» بودند ، يعنى در امتحان اجتهاد چنان سختگيرى ودقّتى مى كردند كه اجازه اجتهاد ايشان ارزش اجازه اجتهاد از دو نفر از علماء را داشت .

همچنين معظم له از مرحوم آية الله العظمى سيد جمال الدين گلپايگانى -قدس سره-كه از شاگردان مبرّز ميرزاى نائينى -قدس سره-بودند اجازه اجتهاد درياف نمودند .

تدريس خارج فقه واصول :

معظّم له اولين جلسات تدريس خارج را تقريباً در سال 1383 هجرى قمرى ، در سن سى ونه سالگى ، ودر مسجد هندى كه از مهمترين مراكز تدريس در حوزه علميه نجف اشرف به شمار مى رفت شروع نمودند ، وهمچنان در مجلس درس والد معظم

شركت مى جستند وتاكنون در كنار خدمات اجتماعى واشتغالات علمى ، روزى دو جلسه بحث خارج فقه واصول ايراد مى نمايند ، وشاگردانى مبرز وبافضل به جامعه اسلامى تحويل داده اند ودر حال حاضر عده زيادى از شخصيتهاى علمى ودينى كه در بلاد مختلف مشغول به خدمت وترويج احكام وتدريس در حوزه هاى علميه ودانشگاهها وارائه خدمات در مسئوليتهاى مختلف هستند از شاگردان ايشان مى باشند .

ارجاع احتياطات

معظم له پس از سالها تدريس فقه واصول ودر كنار آن شركت در درس والد معظّم خويش وبه لحاظ عوامل متعددى همچون نبوغ خدادادى وتوفيقات ربّانى وسعى وكوشش در تعليم وتعلم وشركت فعّال در مجالس استفتاءات ومباحثات علمى به بالاترين درجات علم وكمال نائل آمدند ورفته رفته رشد فكرى وسطح علمى ومراتب اجتهاد وتقواى ايشان بر همگان روشن شده وظاهر گرديد ، لذا مرحوم آية الله العظمى شاهرودى ايشان را شايسته تقليد ديدند ودر سال 1388 هجرى قمرى مقلّدين خود را در احتياطات مسائل شرعى به فرزند برومند خود ارجاع دادند وبدين جهت بود كه عده اى از مؤمنين پس از ارتحال آن مرجع عاليقدر در سال 1394 هجرى قمرى ، به تقليد فرزند ايشان گرويدند .

پس از آن به درخواست عده كثيرى از مؤمنين از ايران وعراق وكشورهاى ديگر در سال 1398 هجرى قمرى ، رساله عمليه ايشان به زبان فارسى وعربى ، در نجف اشرف به چاپ رسيد .

هجرت به حوزه علميه قم

در پى اخراج معظّم له توسط رژيم بعث عراق از نجف اشرف به جمهورى اسلامى ايران در سال 1400 هجرى قمرى ، ايشان در شهر مقدس قم رحل اقامت افكندند وهمچنان به تدريس فقه واصول وتربيت وتهذيب شاگردان پرداخته ومنشأ خيرات وبركات وخدمات كثيره وحل مشكلات شرعى واجتماعى مى باشند .

همچنين در مجلس استفتاء ايشان كه هر هفته باحضور عده اى از مجتهدين وعلماء برجسته حوزه علميه قم برقرار مى شود ، سؤالات شرعى كه بصورت كتبى از داخل وخارج كشور مى رسد پاسخ داده مى شود .

تأليفات معظّم له

تأليفات مطبوع

1 - «ذخيرة المؤمنين ليوم الدين» رساله عمليه به زبان عربى .

2 - «توضيح مناسك الحج» مناسك حج به زبان عربى .

3 - «دروس في احكام النساء» به زبان عربى .

4 - «كتاب الطهارة» تقريرات بحث خارج فقه ايشان است كه توسط اخوى گرانقدرشان جناب آية الله حاج سيد حسين حسينى شاهرودى كه از علماء برجسته ومدرسين حوزه علميه قم مى باشد ، به رشته تحرير در آمده است .

5 - «كتاب الصوم» احكام روزه به زبان عربى .

6 - «رساله توضيح المسائل» رساله عمليه به زبان فارسى .

7 - «توضيح مناسك حج» احكام حج به زبان فارسى .

8 - «رساله توضيح المسائل» به زبان اردو .

9 - كتاب استفتائات فارسى .

10 - كتاب درسهايى ويژه بانوان .

11 - «رساله مختصر الاحكام» به زبان اردو .

تأليفات مخطوط

1 - حاشيه بر عروة الوثقى .

2 - كتاب فى الحدود .

3 - تقريرات مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره- .

4 - كتاب استفتاءات به زبان عربى كه در دست چاپ است .

سجاياى روحى ومزاياى اخلاقى

حضرت آية الله العظمى حاج سيد محمد شاهرودى -دام ظله-

معظّم له با آنكه در جميع امور ، متخلّق به اخلاق اسلامى ومتمسّك به روش ائمه اطهار -عليهم السلام- هستند ولى بعضى صفات حسنه ايشان بارزتر است كه ذيلاً به پاره اى از آنها اشاره مى شود :

ايشان اسوه زهد ، اخلاص ، تقوى ، حسن خلق ، برخورد خوب وگشاده روئى بامردم هستند واز هرگونه تكبّر وتوجّه به مادّيات منزّه مى باشند ، در مقابل مؤمنين بقدرى متواضع وفروتن مى باشند كه هر شخصى در اوّلين برخورد مجذوب اخلاق ايشان مى شود . معظّم له همواره به كوچك وبزرگ ابتداء به سلام نموده ، وكراراً مشاهده شده كه با خادمان خود بر سر يك سفره نشسته اند . هيچگاه از همنشينى وهم صحبت شدن بافقراء ومستضعفين دورى نمى نمايند ودر مجالس آنها شركت مى كنند. در مباحثات علمى به طرف مقابل احترام گذاشته ودر كمال صبر ومتانت به سخنان وى گوش مى دهند وپس از اتمام با لحنى آرام شروع به جواب مى نمايند . گاهى كه در مسير راهى مى روند وشخصى مسأله اى سؤال مى كند ويا اينكه حاجت ديگرى دارد ، به قدرى ايشان را سرپا معطّل مى كند كه همراهان خسته شده وبه ستوه مى آيند ولى خود آن جناب باكمال صبر ومتانت به سؤالات طرف پاسخ مى گويند ومشكل او را بر طرف

مى كنند .

در برخورد بامشكلات وگرفتاريهاى مردم باصبر وحوصله بسيار به حلّ وفصل آنها مى پردازند ، وبخاطر چنين صفاتى است كه در قلوب مؤمنين جاى گرفته واز محبوبيت فوق العاده اى در ميان اجتماع برخوردارند .

واز صفات حسنه ايشان مداومت بر مستحبّات وترك مكروهات وصبر در عبادت واقامه نمازهاى مستحبّى وتلاوت قرآن وخواندن ادعيه مأثوره وزيارات وتوسّلات به معصومين -عليهم السلام- است .

عدالت وتقواى ايشان به پايه اى است كه مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره- در مواقع كسالت ودر زمان كهولت سن ، ايشان را به جاى خود به اقامه نماز جماعت مى گماردند وبارها ديده شده بود كه پس از آنكه ايشان نماز را شروع مى كردند آن مرجع والا مقام به مسجد آمده وبه ايشان اقتداء مى نمودند .

معظّم له به تبعيّت از سيره ائمه اطهار -عليهم السلام- از قديم الايّام به اكرام ضيف ومهمان نوازى اهتمام ورزيده ودرب منزل خود را باز گذارده اند .

ايشان ملجأ ومأواى مستضعفين ودرماندگان مى باشند ولذا بيت رفيع ايشان همواره پذيراى عده زيادى از گرفتاران ومبتلايان وابناء السبيل است كه هر كدام را به فراخور حال وبه حسب امكانات مساعدت نموده وگرفتارى آنها را حل مى نمايند .

از خصوصيات بارز معظّم له اهتمام به شؤون طلاب علوم دينى است كه تا حدّ توان از هر نحو كمك به آنان مضايقه نمى نمايند ، ودر صرف سهم مبارك امام -عليه السلام- مى فرمايند اولويت با طلاّب فقير ومحصّل است ، وهر گاه مبالغى از حقوق شرعيّه را نزد ايشان مى آورند فوراً آنرا به مستحقّين از روحانيون وپس از آن به

موارد مقرّره شرعيّه تقسيم مى نمايند .

معظّم له بانصايح حكيمانه خود راهنما ومشعل هدايتى به اخلاص است ، وهمواره به مؤمنين ودوستان ميفرمايند كه جميع اعمال ورفتار خود را قربةً الى الله وبجهت كسب ثواب اخروى انجام دهيد ، وحتى كارهاى روز مرّه وعادى را مقدمه براى انجام وظائف شرعى وطاعات وعبادات وبراى جلب رضاى الهى قرار دهيد .

از جمله نصايح ايشان ودستور العملى كه نسبت به خصوص طلاب علوم دينى دارند آنست كه دروس علمى خود را مقدم همه كارها قرار دهند وبيشتر همّت ووقت خود را صرف آن نمايند ، على الخصوص تعليم فقه آل محمد -صلى الله عليه وآله-كه مبيّن وراهنماى حلال وحرام الهى بوده ودستور العمليست كه شامل تمام ابعاد زندگى بشرى در جميع مراحل وزمانها مى باشد .

عشق وعلاقه بى حدّ ايشان نسبت به پيامبر اكرم -صلى الله عليه وآله- واهل بيت عصمت وطهارت -عليهم السلام-زبانزد خاص وعام مى باشد . ايشان از ايام قديمه در نجف اشرف علاوه بر آنكه ملتزم به شركت در مجلس هفتگى توسّل به ابا عبد الله الحسين -عليه السلام-در بيت رفيع والد معظّم خود ، وسائر مجالس ذكر اهل بيت -عليهم السلام- بودند ، در منزل خود نيز شبهاى جمعه مجلس عزادارى وتوسل به ائمّه اطهار -عليهم السلام- برقرار نموده وتعظيم شعائر اسلامى مى نمودند . وبه قدرى بر مصائب جدّ بزرگوارشان حضرت ابا عبد الله الحسين -عليهم السلام- گريه مى نمايند كه همچون والد گراميشان جزو بكّائين بر سيّد الشهداء -عليه السلام- شمرده مى شوند .

محبت اهل بيت -عليهم السلام- چنان باوجود ايشان ممزوج شده كه تازمانى كه در نجف اشرف اقامت داشتند

هر روزه به زيارت مولى المتّقين حضرت امير المؤمنين -عليه السلام-مشرّف مى شدند ، وهمچنين بيش از صد بار با پاى پياده به كربلاى حسينى مشرف شدند . وهمواره به زيارت ديگر عتبات مقدسّه عراق مشرف مى شدند . وپس از اخراج از عراق به همين رويّه حسنه ادامه داده وملتزم مى باشند كه هر روز به زيارت مرقد مطهّر حضرت معصومه عليها السلام دخت گرامى امام موسى بن جعفر -عليه السلام- در شهر مقدس قم مشرّف شوند .

ودر بيت رفيعشان هر هفته روزهاى جمعه ، ودر ايام وفات ، مجلس عزادارى ودر ايام محرّم وصفر مجلس سوگوارى حضرت ابا عبد الله الحسين -عليه السلام- برقرار مى باشد . ونيز در ايام مواليد اهل بيت واعياد مذهبى مجالس باشكوهى در بيت معظّم له برقرار مى شود .

وهمچنين در عين كثرت اشتغالات در سال چندين بار به زيارت امام على بن موسى الرضا -عليه السلام- مشرّف مى شوند ، واز انوار مقدّسه آنحضرت كسب فيض مى نمايند .

خدمات اجتماعى حضرت آية الله العظمى

حاج سيد محمد شاهرودى -دام ظله-

معظّم له در زمان مرجعيّت مرحوم والد خود ، به موازات اشتغالات علمى ، در خدمات وسيعى كه از سوى بيت رفيع آنمرحوم به جهان تشيّع ارائه مى شد نقش بسزائى داشتند ودر كنار برادر مكرّمشان جناب مستطاب آية الله حاج سيد على حسينى شاهرودى كه همواره يار وياور مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود شاهرودى -قدس سره- بود ، گامهاى بلندى در اين راه بر مى داشتند كه ذكر اين خدمات در اين جزوه مختصر ميّسر نيست .

معظّم له پس از رحلت والد معظّمشان به چنين رويّه اى ادامه داده وتاكنون

منشأ خدمات بسيارى براى جامعه اسلامى بوده اند كه در اينجا به گوشه اى از آنها بصورت فهرست اشاره مى شود :

كمك به طلاب حوزه هاى علميه بطرق مختلف مثل پرداخت شهريه در مقاطع مختلف به طلاب ، پرداخت شهريه حوزه هاى علميّه بعض شهرستانها ، كمك به هزينه هاى مختلف روحانيون ، واگذارى اراضى جهت منزل مسكونى طلاب ، اعطاى اجازه براى صرف حقوق شرعيه در مدارس علميه ومراكز اسلامى در ايران وكشورهاى ديگر .

فرستادن وكلا ومبلغين ، وتشويق آنها براى ترويج احكام اسلامى به نقاط مختلف ايران وكشورهاى ديگر ، اعزام مبلغين وروحانيون به مناطق محروم شيعه نشين كه در معرض هجوم دينى واعتقادى دشمنان هستند واعطاى كمكهاى اقتصادى به ساكنان آن مناطق ، كمك به گرفتاران ، مستضعفين وفقراء در زمينه هاى مختلف مثل هزينه معالجه ، سفر ، تعمير وخريد منزل ، ازدواج وغيره وحل وفصل نزاعها ومشكلات اجتماعى .

تاسيس مجتمع مسكونى جهت اسكان طلاب كه تفصيل آن را به قسمتهاى ديگر موكول ميكنيم .

كمك به ابناء السبيل وآوارگان وكسانى كه از وطن خود دور مانده اند .

تأسيس حسينيه وكمك به ساخت مساجد ، حسينيه ها ، مدارس علميه ، كتابخانه ها ، بيمارستانها ، درمانگاهها ، ومراكز بهداشتى مثل حمام وغيره بخصوص در روستاها ومناطق محروم .

كمك به مجالس تعظيم شعائر مانند مجالس سوگوارى واعياد وكمك به مراكز مذهبى فرهنگى ومجتمعهاى اسلامى در داخل وخارج . وبسيارى خدمات ديگر كه ذكر يكايك آنها موجب تطويل مى شود .

در پايان اميد است بامسطور نمودن اين كلمات قليله توانسته باشيم گوشه اى گرچه اندك از زندگانى پر عظمت حضرت آية الله العظمى

حاج سيد محمد حسينى شاهرودى -دام ظله- وهمچنين بيت رفيع مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمود حسينى شاهرودى -قدس سره- را تبيين نموده واين هاديان شيعيان در زمان غيبت حضرت ولى عصر حجة بن الحسن -عجّل الله تعالى فرجه الشريف- را بهتر بشناسانيم .

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه :حسيني شاهرودي، محمد، 1310

عنوان و نام پديدآور :استفتائات/محمد حسيني شاهرودي.

مشخصات نشر :[قم]: آل المرتضي، 1385

مشخصات ظاهري :ج.

شابك :دوره: 964-5822-10-6 ؛ ج. 1: 964-5822-09-2

يادداشت :ج. 1 (چاپ اول: 1384).

يادداشت:ج. 1 (چاپ دوم: 1385).

يادداشت :ج.1 (چاپ سوم: 1386).

موضوع :فتوا هاي شيعه -- قرن 14

موضوع :فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره :BP183/9/ح48الف5 1385

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي :1026731

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين.

احكام تق_ليد

مسأله 1 _ مسلمان نمى تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعنى بدون دليل گفته كسى را قبول كند. ولى در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل بدست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعنى به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طورى به وظيفه خود عمل نمايد، كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است. مثلاً اگر عده اى از مجتهدين عملى را حرام مى دانند و عده ديگر مى گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد. و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى مستحب مى دانند، آن را بجا آورد پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمى توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2 _ تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است. و از مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و زنده و عادل باشد. و احوط آن است كه حلال زاده باشد. و عادل كسى است كه كارهائى را كه براو واجب است بجا آورد و كارهائى را كه بر او حرام است ترك كند، كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كسانى كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند خوبى او را تصديق نمايند. و نيز مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند بايد اعلم باشد. يعنى در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود

استادتر باشد، در صورتى كه فتواى او مخالف با غيرش باشد.

مسأله 3 _ مجتهد و اعلم را از سه راه مى توان شناخت: اول آنكه خود انسان يقين كند، مثل آنكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد. دوم آنكه دو نفر عالم عادل، كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند، به شرط آنكه دو نفر عالمِ عادلِ ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند. سوم آنكه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مى شود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند.

مسأله 4 _ اگر شناختن اعلم مشكل باشد، بايد از كسى تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفى هم بدهد كه كسى اعلم است و بداند ديگرى از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد. و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوى باشند، بايد از يكى از آنان تقليد كند. ولى چنانچه يكى از آنان پرهيزكارتر باشد بنابر احتياط واجب بايد از او تقليد نمايد.

مسأله 5 _ بدست آوردن فتوى يعنى دستور مجتهد چهار راه دارد: اول شنيدن از خود مجتهد. دوم شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند. سوم شنيدن از كسى كه انسان به گفته او اطمينان دارد. چهارم ديدن در رساله مجتهد، در صورتى كه انسان به درستى آن رساله اطمينان داشته باشد.

مسأله 6 _ تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض

شده است، مى تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد. و اگر احتمال دهد كه فتواى او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 7 _ اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوى دهد مقلدِ آن مجتهد يعنى كسى كه از او تقليد مى كند نمى تواند در مسئله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند ولى اگر فتوى ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلانطور عمل شود، مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوّم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه يعنى سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اللهُ اكبَرْ بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مى گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد، و يا به فتواى مجتهدى كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاى ديگر بيشتر است عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافى بداند مى تواند يك مرتبه بگويد. و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

مسأله 8 _ اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اى فتوى داده احتياط كند مثلاً بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مى شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند، مقلد او نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوى عمل كند يا به احتياط بعد از فتوى كه آن را احتياط مستحب مى گويند عمل نمايد.

مسأله 9 _ اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند، از دنيا برود مى تواند در مسائلى

كه از او ياد گرفته باقى بماند.

مسأله 10 _ بنابر جواز بقاء اگر در مسأله اى به فتواى مجتهدى عمل كند، و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواى مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمى تواند آن را مطابق فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته است انجام دهد. حتى اگر مجتهد زنده در مسأله اى فتوى ندهد و احتياط نمايد و مقلد مدتى به آن احتياط عمل كند، دوباره نمى تواند به فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته عمل نمايد.

مسأله 11 _ مسائلى را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12 _ اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمى داند، چنانچه ممكن است، بايد صبر كند تا فتواى مجتهد اعلم را بدست آورد. و اگر ممكن نيست بايد به فتواى مجتهدى كه علم او كمتر از مجتهد اعلم و بيشتر از مجتهدهاى ديگر است عمل كند، يا اگر مى تواند از راه احتياط وظيفه خود را انجام دهد.

مسأله 13 _ اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه فتواى آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوى عوض شده، ولى اگر بعد از گفتن فتوى بفهمد اشتباه كرده، در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 14 _ اگر مكلف مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتى اعمال او صحيح است كه با فتواى مجتهدى كه فعلاً بايد از او تقليد كند مطابق باشد، يا از راه ديگرى بفهمد كه به وظيفه واقعى خود رفتار كرده است.

احكام طهارت(آب مطلق و مضاف)

احكام طهارت(آب مطلق و مضاف)

مسأله 15 _ آب يا مطلق

است يا مضاف.

آب مضاف :آبى است كه آن را از چيزى بگيرند. مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد، مثل آبى كه به قدرى با گل و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است، و آن بر پنج قسم است: اول آب كر دوم آب قليل سوم آب جارى چهارم آب باران پنجم آب چاه.

1 _ آب ك___ر

مسأله 16 _ آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند، آن ظرف را پر كند. و وزن آن از صدوبيستوهشت من تبريز بيست مثقال كمتر است، و به حسب كيلو كه دويست و هفده مثقال صيرفى است 377 كيلو و نيم هفده مثقال و نيم كمتر مى شود.

مسأله 17 _ اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزى كه نجس شده است مانند لباس نجس، به آب كر برسد، چنانچه آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مى شود، و اگر تغيير نكند نجس نمى شود.

مسأله 18 _ اگر بوى آب كر بواسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمى شود.

مسأله 19 _ اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر باشد برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مى شود، و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20 _

آب فواره اگر متصل به كر باشد، آب نجس را پاك مى كند. ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد، آن را پاك نمى كند، مگر آن كه چيزى روى فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شودو احتياط مستحب آن است كه آب فواره با آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 21 _ اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند، آبى كه از آن چيز مى ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.

مسأله 22 _ اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد و باقى آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مى شود. و هر قدر از يخ هم آب شود نجس مى شود.

مسأله 23 _ آبى كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است، يعنى نجاست را پاك مى كند، و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمى شود. و آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كر ندارد.

مسأله 24 _ كر بودن آب به سه راه ثابت مى شود: اول آنكه خود انسان يقين كند. دوم آنكه دو مرد عادل خبر دهند. سوم اطمينان از قول كسى كه آب در اختيار او است و به كر بودن آن خبر دهد. مثلاً حمّامى بگويد آب حوض حمام كر است.

2 _ آب قل__يل

مسأله 25 _ آب قليل آبى است

كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26 _ اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مى شود ولى اگر از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مى رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مى باشد.

مسأله 27 _ آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است. و بنابر اقوى بايد از آب قليلى هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست، براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مى ريزند، و از آن جدا مى شود اجتناب كنند. ولى آبى كه با آن مخرج بول و غائط را مى شويند با پنج شرط پاك است. اول آنكه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد. سوم نجاست ديگرى مثل خون يا بول يا غائط بيرون نيامده باشد. چهارم ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد. پنجم بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 _ آب ج___ارى

مسأله 28 _ آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 29 _ آب جارى اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30 _ اگر نجاستى به آب جارى برسد، مقدارى از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است. و ظرفى كه

متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاى ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبى كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك وگرنه نجس است.

مسأله 31 _ آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مى جوشد، حكم آب جارى دارد. يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن بواسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 32 _ آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است، حكم آب جارى دارد.

مسأله 33 _ چشمه اى كه مثلاً در زمستان مى جوشد و در تابستان از جوشش مى افتد، فقط وقتى كه مى جوشد حكم آب جارى را دارد.

مسأله 34 _ آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اى كه آب آن به اندازه كر است متصل باشد، مثل آب جارى است.

مسأله 35 _ آب لوله هاى حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مى ريزد، اگر متصل به كر باشد مثل آب جارى است.

مسأله 36 _ آبى كه روى زمين جريان دارد، ولى از زمين نمى جوشد چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مى شود. اما اگر از بالا با فشار به پائين بريزد، چنانچه نجاست به پائين آن برسد بالاى آن نجس نمى شود.

4 _ آب ب__اران

مسأله 37 _ اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جائى كه باران به آن برسد پاك مى شود. و در فرش و

لباس و مانند اينها فشار لازم نيست. ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند باران مى آيد. و احتياط مستحب آن است كه باران به حدى باشد، كه بر زمين سخت جارى شود.

مسأله 38 _ اگر باران به عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد، و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اى خون در آن باشد، يا آنكه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مى باشد.

مسأله 39 _ اگر بر سقف عمارت يا روى بام عين نجاست باشد، تا وقتى باران به بام مى بارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مى ريزد پاك است. و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد، به چيز نجس رسيده است نجس مى باشد.

مسأله 40 _ زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود. و اگر باران بر زمين جارى شود و به جاى نجسى كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مى كند.

مسأله 41 _ خاك نجسى كه به واسطه باران گل شود پاك است.

مسأله 42 _ هر گاه آب باران در جائى جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعى كه باران مى آيد، چيز نجسى را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مى شود.

مسأله 43 _ اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران

ببارد و بر زمين نجس جارى شود، فرش نجس نمى شود و زمين هم پاك مى گردد.

5 _ آب چ__اه

مسأله 44 _ آب چاهى كه از زمين مى جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها، مقدارى كه در كتابهاى مفصل گفته شده، از آب آن بكشند.

مسأله 45 _ اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود بنابر احتياط مستحب، موقعى پاك مى شود كه با آبى كه از چاه مى جوشد مخلوط گردد.

مسأله 46 _ اگر آب باران يا آب ديگر، در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، به رسيدن نجاست به آن نجس مى شود.

احكام آب__ها

مسأله 47 _ آب مضاف كه معنى آن (در مسأله 15 ) گفته شد، چيز نجس را پاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48 _ آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذره اى نجاست به آن برسد نجس مى شود، ولى چنانچه از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس و مقدارى كه بالاتر از آن است پاك مى باشد. مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است.

مسأله 49 _ اگر آب مضاف نجس، طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود كه ديگر آب مضاف

به آن نگويند پاك مى شود.

مسأله 50 _ آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مى كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعنى چيز نجس را پاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51 _ آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق بوده يا مضاف نجاست را پاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولى اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمى شود.

مسأله 52 _ آبى كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جارى باشد نجس مى شود. ولى اگر بو يا رنگ يا مزه آب، به واسطه نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلاً مردارى كه كنار آب است بوى آن را تغيير دهد نجس نمى شود.

مسأله 53 _ آبى كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در آن جارى شود، و تغيير آن از بين برود پاك مى شود.

مسأله 54 _ اگر چيز نجسى را در كر يا جارى آب

بكشند، آبى كه بعد از بيرون آوردن از آن مى ريزد پاك است.

مسأله 55 _ آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است. و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56 _ نيم خورده سگ و خوك و كافر نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن مكروه مى باشد. مگر نيم خورده گربه كه خوردن آن كراهت ندارد.

احكام تخ__لى

(بول و غائط كردن)

مسأله 57 _ واجب است انسان وقت تخلى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و همچنين از ديوانه و بچه هاى مميز كه خوب و بد را مى فهمند، بپوشاند. ولى زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58 _ لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند. و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند كافى است.

مسأله 59 _ موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن يعنى شكم و سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 60 _ اگر موقع تخلى طرف جلوى بدن كسى رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمى كند. و اگر جلوى بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61 _ احتياط مستحب آن است كه طرف جلوى بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعداً گفته مى

شود، و موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

مسأله 62 _ اگر براى آنكه نامحرم او را نبيند، مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعى ندارد.

مسأله 63 _ رعايت احتياط به اينكه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند لازم نيست، مگر آن كه از راه ديگرى حرام شود. ولى اگر خود بچه بنشيند جلوگيرى از او واجب نيست.

مسأله 64 _ در چهار جا تخلى حرام است: اول در كوچه هاى بن بستى كه مالك دارد، در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند و نيز در كوچه هاى غير بن بست در صورت اضرار به عابرين. دوم در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است. سوم در جائى كه براى عده مخصوصى وقف شده است مثل بعضى از مدرسه ها. چهارم روى قبر مؤمنين در صورتى كه بى احترامى به آنان باشد.

مسأله 65 _ در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود: اول آنكه با غائط نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد. دوم آنكه نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد. سوم آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد. و در غير اين سه صورت مى شود مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه بعداً گفته مى شود، با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با

آب بهتر است.

مسأله 66 _ مخرج بول با غير آب پاك نمى شود. و د ر كر و جارى اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافى است، ولى با آب قليل بايد دو مرتبه شست بنابر احتياط واجب و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود.

مسأله 67 _ اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند. ولى باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد، و اگر در دفعه اول طورى شسته شود كه ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68 _ با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مى شود مخرج غائط را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمى داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد، ولى بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود.

مسأله 69 _ احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اى كه غائط را با آن برطرف مى كنند، سه قطعه باشد مگردر سنگهاى بزرگ ذوالجهات و پارچه هاى دراز كه يك قطعه كافى است و اگر با سه قطعه برطرف نشود، بايد به قدرى اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود، ولى باقى ماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمى شود اشكال ندارد.

مسأله 70 _ پاك كردن مخرج غائط با چيزهائى كه احترام آنها لازم است مانند كاغذى كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است. و با استخوان و سرگين هم نبايد مخرج غائط را پاك كرد. و اگر كسى با اينها غائط را

برطرف كند، معصيت كرده ولى مخرج پاك مى شود.

مسأله 71 _ اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مى كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.

مسأله 72 _ اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه. نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند.

است__براء

مسأله 73 _ استبراء عمل مستحبى است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مى دهند، براى آنكه يقين كنند بول در مجرى نمانده است و آن داراى اقسامى است و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند. و بعد، شست را روى آلت و انگشت سبّابه يا وسط را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74 _ آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن از انسان خارج مى شود و به آن مذى مى گويند پاك است. و نيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد و به آن وذى گفته مى شود و آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد و به آن ودى مى گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است. و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبى از او خارج شود، و شك كند كه

بول است يا يكى از اينها پاك مى باشد.

مسأله 75 _ اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مى باشد، و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مى شود. ولى اگر شك كند استبرائى كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه پاك مى باشد، و وضو را هم باطل نمى كند.

مسأله 76 _ كسى كه استبراء نكرده اگر بواسطه آنكه مدتى از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجرى نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مى باشد، و وضو را هم باطل نمى كند.

مسأله 77 _ اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانكه بعد از وضو رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، واجب است احتياطاً غسل كند وضو هم بگيرد، ولى اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافى است.

مسأله 78 _ براى زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه پاك مى باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمى كند.

مستحبات و مكروهات تخل__ى

مسأله 79 _ مستحب است در موقع تخلى جائى بنشيند كه كسى او را نبيند، و موقع وارد شدن به مكان تخلى، اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد. و همچنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد.

مسأله 80 _ نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى

مكروه است. ولى اگر عورت خود را بوسيله اى بپوشاند مكروه نيست. و نيز در موقع تخلى نشستن روبروى باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختى كه ميوه مى دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مى باشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلى، ولى اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

مسأله 81 _ بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصاً آب ايستاده مكروه است، و همچنين ايستاده بول كردن. ولكن در حال تنوير كراهت ندارد.

مسأله 82 _ خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است و اگر براى بدن ضرر داشته باشد حرام است.

مسأله 83 _ مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى بول كند.

نج__اس_ات

نج__اس_ات

مسأله 84 _ نجاسات يازده چيز است: اول بول دوم غائط سوم منى چهارم مردار پنجم خون ششم و هفتم سگ و خوك هشتم كافر نهم شراب دهم فقاع يازدهم عرق حيوان نجاستخوار.

1 _ 2 بول و غائط

مسأله 85 _ بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مى كند، نجس است، ولى بول و غائط حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمى كند، اگر چه مثل پشه و مگس كه گوشت هم ندارند نباشد پاك است.

مسأله 86 _ مستحب است از فضله پرندگان حرام گوشت خصوصاً از بول و فضله شب پره اجتناب كرد.

مسأله 87 _

بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيوانى كه انسان آن را وطى كرده يعنى با آن نزديكى نموده، و گوسفندى كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.

3 _ من__ى

مسأله 88 _ منى حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است.

4 _ م__ردار

مسأله 89 _ مردار حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است. چه خودش مرده باشد، يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند، و ماهى چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 90 _ چيزهائى از مردار كه مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان روح نداشته باشد پاك است.

مسأله 91 _ اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

مسأله 92 _ پوستهاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است. ولى بنابر احتياط واجب بايد از پوستى كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.

مسأله 93 _ تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد، اگر پوست روى آن سفت شده باشد پاك است. ولى ظاهرآن را بايد آب كشيد.

مسأله 94 _ اگر بره و بزغاله پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شيردان آنها مى باشد پاك است، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 95 _ دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مى آورند، اگر انسان

يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 96 _ گوشت و پيه و چرمى كه در بازار مسلمانان فروخته شود پاك است، و همچنين است اگر يكى از اينها در دست مسلمان باشد، ولى اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگى نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه نجس مى باشد.

5 _ خ__ون

مسأله 97 _ خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند نجس است، پس خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد يا مشكوك است كه دارد يا ندارد مثل مار پاك مى باشد.

مسأله 98 _ اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد خونى كه در بدنش مى ماند پاك است ولى اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اينكه سر حيوان در جاى بلندى بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است، و بنابر احتياط واجب از خون باقى مانده در بدن حيوان حرام گوشت اجتناب شود.

مسأله 99 _ دليل بر نجاست ذرّه خونى كه در تخم مرغ به وجود مى آيد نداريم و ادلّه مطلقه يا شامل آن نمى شود و يا دلالت بر نجاست نمى كند بلكه دلالت بر مانعيت براى نماز مى نمايد مضافاً بر اينكه خون تخم مرغ است نه خون مرغ.

مسأله 100 _ خونى كه گاهى موقع دوشيدن شير ديده مى شود نجس است و شير را نجس مى كند.

مسأله 101 _ خونى كه

از لاى دندانها مى آيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است، ولى احتياط مستحب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 102 _ خونى كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مى ميرد اگر طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است، و اگر به آن خون بگويند نجس است و در اين صورت چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براى وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طورى كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزى مثل پارچه بر آن بگذارند و روى پارچه دست تر بكشند و تيمم هم بكنند.

مسأله 103 _ اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

مسأله 104 _ اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف نجس مى شود. و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105 _ زردابه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مى باشد.

6 _ 7 سگ و خوك

مسأله 106 _ سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مى كنند حتى مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهاى آنها نجس است، ولى سگ و خوك دريائى پاك است.

8 _ ك__اف_ر

مسأله 107 _ كافر يعنى كسى كه منكر خدا است، يا براى خدا شريك قرار مى دهد، يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياء محمدبن

عبدالله صلى الله عليه و آله وسلم را قبول ندارد، نجس است. و نيز كسى كه ضرورى دين يعنى چيزى را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضرورى دين است نجس مى باشد و همچنين اگر بداند كه از دين اسلام است و حضرت فرموده و منكر آن شود اگر چه از ضروريات نباشد نجس است حسب اطلاق بعض اخبار و ملازمه بين انكار آن و انكار رسالت، و اگر ضرورى بودن را نداند بنابر احتياط واجب بايد از او اجتناب كرد، و همچنين است در منكر معاد و كبائر ضروريه بلكه در اينها اقوى اجتناب است.

مسأله 108 _ تمام بدن كافر حتى مو و ناخن و رطوبتهاى او نجس است.

مسأله 109 _ اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ، كافر باشند آن بچه هم نجس است، و اگر يكى از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

مسأله 110 _ كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه پاك مى باشد. ولى احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمى تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود در صورتى كه وقف بر مسلمانان باشد يا حريم و مختص مسلمانان باشد و مزاحم دفن آنان باشد.

مسأله 111 _ اگر مسلمانى به يكى از دوازده امام عليهم السلام دشنام دهد يا با آنان دشمنى داشته باشد نجس است.

9 _ ش__راب

مسأله 112 _ شراب و هر چيزى كه انسان را مست مى كند، چنانچه بخودى خود روان باشد نجس است، و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد اگر چه چيزى در

آن بريزند كه روان شود پاك است.

مسأله 113 _ الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب و ميز و صندلى و مانند اينها بكار مى برند، اگر انسان نداند مست كننده است پاك مى باشد.

مسأله 114 _ اگر انگور و آب انگور بخودى خود جوش بيايد خوردن آن حرام است، و همچنين اگر بواسطه پختن جوش بيايد، خوردن آن حرام مى باشد.

مسأله 115 _ خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند پاك، و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط مستحب خصوصاً در مويز و كشمش آن است كه از آنها اجتناب كنند.

10 _ ف__قاع

مسأله 116 _ فقاع كه از جو گرفته مى شود و به آن آبجو مى گويند نجس است ولى آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند و به آن ماءالشعير مى گويند پاك مى باشد.

11 _ عرق حيوان نجاستخوار

مسأله 117 _ اقوى طهارت عرق جنب از حرام است و احتياط استحبابى اجتناب از آن است اگر چه نماز خواندن با آن صحيح نيست چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن از مرد باشد يا از زن از زنا باشد يا از لواط يا از وطى و نزديكى كردن با حيوانات يا استمناء(و استمناء آن است كه انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد).

مسأله 118 _ اگر انسان در موقعى كه نزديكى با زن حرام است مثلاً در روزه ماه رمضان، با زن خود نزديكى كند، بنابر احتياط مستحب بايد از عرق خود اجتناب نمايد و نماز خواندن با آن صحيح نيست.

مسأله 119 _ اگر جنب از حرام عوض

غسل، تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند، باز هم بنابر احتياط مستحب بايد از عرق خود اجتناب نمايد.

مسأله 120 _ اگر كسى از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكى كند، احتياط مستحب آن است كه از عرق خود اجتناب نمايد و نماز با آن صحيح نيست و اگر اول با حلال خود نزديكى كند و بعد از حرام جنب شود چيزى بر او نيست.

مسأله 121 _ بنابر اقوى بايد از عرق شتر نجاستخوار و بنابر احتياط واجب بايد از عرق هر حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اجتناب كرد.

راه ثابت شدن نجاست

مسأله 122 _ نجاست هر چيز از سه راه ثابت مى شود: اول آنكه خود انسان يقين كند چيزى نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنابر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هائى كه مردمان لاابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد، غذائى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد. دوم آنكه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد، ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است نجس مى باشد بنابر اقوى بايد از آن اجتناب نمايد. سوم آنكه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است. و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزى نجس است اگر از قول او اطمينان حاصل نشود، بنابر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد، والا واجب

است.

مسأله 123 _ اگر به واسطه ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولى اگر با اينكه مسأله را مى داند، چيزى را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد.

مسأله 124 _ چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است. و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.

مسأله 125 _ اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند. ولى اگر مثلاً نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه هيچ از آن استفاده نمى كند و مال ديگرى است، از لباس خودش هم لازم نيست اجتناب نمايد.

راه نجس شدن چيزهاى پاك

مسأله 126 _ اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها بطورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد چيز پاك نجس مى شود. و اگر ترى بقدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود.

مسأله 127 _ اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.

مسأله 128 _ دو چيزى كه انسان

نمى داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكى با رطوبت به يكى از آنها برسد نجس نمى شود.

مسأله 129 _ زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است بعض ميوه جات مثل خيار و گلابى و مانند آن.

مسأله 130 _ هر گاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود، ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جائى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد. پس اگر فضله موش در آن بيفتد جائى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

مسأله 131 _ اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند و بعد روى چيز پاكى كه آنهم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.

مسأله 132 _ اگر جائى از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود. و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

مسأله 133 _ اخلاطى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد، جائى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان

يا بينى برسد، مقدارى را كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.

مسأله 134 _ اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند چنانچه آب، طورى زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، آب آفتابه نجس مى شود، بلكه اگر آب بر زمين جارى شود يا فرو رود، در صورتى كه سوراخ آفتابه به زمين نجس متصل باشد به طورى كه مانع از تدافع و فشار شود نيز آب محكوم به نجاست است، ولى اگر سوراخ آن به زمين نجس متصل نباشد و آب زير آفتابه هم با آب داخل آن يكى حساب نشود يا آنكه آب داخل آن با فشار بيرون آيد، آب آفتابه نجس نمى شود.

مسأله 135 _ اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتىكه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن يا چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نج__است

مسأله 136 _ نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 137 _ اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آن را

آب بكشند.

مسأله 138 _ گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روى آن واجب مى باشد، چنانچه موجب هتك باشد و غالب چنين است.

مسأله 139 _ نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود.

مسأله 140 _ دادن قرآن به كافر حرام، و گرفتن قرآن از او واجب است در صورت هتك.

مسأله 141 _ اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است. و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد بنابر احتياط واجب بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است، و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند، بكلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 142 _ خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگرى و اما به اطفال و ديوانه ها پس اگر مسكر باشد يا خوردن آن براى طفل مضر باشد حرام است والا جايز است.

مسأله 143 _ فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه مى شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويد اشكال ندارد. و اگر نگويد و موجب وقوع طرف

در حرام يا ترك واجب شود اقوى حرمت است.

مسأله 144 _ اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145 _ اگر جائى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است چنانچه موجب وقوع آنها در فعل حرام يا ترك واجب مثل نماز خواندن بىوضوء شود خبر دادن به آنها واجب است و اما اگر سبب شود كه نماز در لباس نجسى كه علم به نجاست آن ندارند بخوانند لازم نيست خبر دادن.

مسأله 146 _ اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانها بگويد. اما اگر يكى از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد. ولى چنانچه طورى با آنان معاشرت دارد كه ممكن است به واسطه نجس بودن آنان خود او هم نجس شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 147 _ اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند و موجب واقع شدن او در فعل حرام يا ترك واجب شود بايد نجس شدن آن را به او بگويد.

مسأله 148 _ اگر بچه بگويد چيزى نجس است يا چيزى را آب كشيده، نبايد حرف او را قبول كرد. ولى بچه اى كه تكليفش نزديك است، اگر بگويد چيزى را آب كشيدم حرف او اگر موجب اطمينان باشد قبول مى شود، و اگر بگويد چيزى نجس است

احتياط مستحب آن است كه از آن اجتناب كنند.

مطهّ__رات

مطهّ__رات

مسأله 149 _ يازده چيز نجاست را پاك مى كند و آنها را مطهّرات گويند: اول آب دوم زمين سوم آفتاب چهارم استحاله پنجم كم شدن دو سوم آب انگور بنابر نجاست آن ششم انتقال هفتم اسلام هشتم تبعيّت نهم بر طرف شدن عين نجاست دهم استبراء حيوان نجاستخوار يازدهم غائب شدن مسلمان. و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مى شود.

1 _ آب

مسأله 150 _ آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند: اول آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند. دوم آنكه پاك باشد. سوم آنكه وقتى چيز نجس را مى شويند، آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد. چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعنى آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعداً گفته مى شود.

مسأله 151 _ ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست. و در كر و جارى يك مرتبه كافى است، ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف، آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اول با خاك پاك خاك مال كرد و بعد يك مرتبه در كر يا جارى يا سه مرتبه با آب قليل شست، و اما ظرفى را كه آب دهان سگ در آن ريخته احتياط به خاك مال نمودن و شستن سه مرتبه ترك نشود.

مسأله 152 _ اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن

زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه به چوبى بپيچند و به توسط آن، خاك را به آن ظرف بمالند، و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدت حركت دهند تا به همه آن ظرف برسد.

مسأله 153 _ ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كر و جارى يك مرتبه كافى است، و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.

مسأله 154 _ اگر بخواهند ظرفى را كه به شراب نجس شده، با آب قليل آب بكشند، سه مرتبه شستن كفايت مى كند اگر چه احوط و اولى هفت مرتبه شستن است.

مسأله 155 _ كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود. و اگر بخواهند باطن آنهم پاك شود، بايد بقدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود.

مسأله 156 _ ظرف نجس را با آب قليل دو جور مى شود آب كشيد:

يكى آنكه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند. دوم آنكه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157 _ اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى

كنند پاك مى شود. و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، بطورى كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند. و اگر بخواهند كه با ظرفى كه غساله اول را در آورده اند غساله دوم را در بياورند بايد اول آنرا آب بكشند.

مسأله 158 _ اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مى شود.

مسأله 159 _ تنورى كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود. و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافى است و بهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 160 _ اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مى شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 161 _ اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روى آن بريزند پاك مى شود ولى در لباس و فرش و مانند اينها بايد

بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. (و غساله آبى است كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود، خود به خود يا بوسيله فشار مى ريزد).

مسأله 162 _ اگر چيزى به بول پسر شير خوارى كه غذا خور نشده و شير خوك و زن كافره نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند. و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 163 _ اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد و نيز اگر در دفعه اوّل كه آب روى آن مى ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روى آن بيايد پاك مى شود. ولى در هر صورت لباس و مانند آنرا بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 164 _ اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مى شود. ولى اگر بخواهند آنرا با آب قليل آب بكشند، بنابر احتياط واجب بايد به هر صورت كه ممكن است اگر چه به لگد كردن باشد دو دفعه فشار دهند، كه در هر دفعه غساله آن جدا شود.

مسأله 165 _ اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود،

به فرو بردن در كر و جارى پاك مى گردد. و اگر باطن آنها نجس شود پاك شدن آنها موقوف است بر اين كه رطوبت نجسى كه در باطن آنها است خشك شود و بعد در آب كر و يا جارى بگذارد تا آنكه آب به باطن آنها نفوذ كند در اين صورت پاك مى گردد.

مسأله 166 _ اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است.

مسأله 167 _ اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد چنانچه آنرا در ظرفى بگذارند و سه مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود و ظرف آن هم پاك مى گردد. ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 168 _ لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فرو برند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مى شود، اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 169 _ اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 170 _ اگر بعد از آب كشيدن لباس و

مانند آن خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاكست. ولى اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است. مگر آنكه آبى كه لباس به آن آب كشيده شده كر و يا جارى بوده و به آن نفوذ كرده باشد.

مسأله 171 _ هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود. ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است.

مسأله 172 _ اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند، بدن پاك مى شود. و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173 _ غذاى نجسى كه لاى دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود.

مسأله 174 _ اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، چنانچه بدون فشار غساله آن جدا نشود بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود به حدّى كه آب متنجس، در آن باقى نماند مگر رطوبتى كه مثل رنگ جسم باشد بنابر احتياط واجب.

مسأله 175 _ اگر جائى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آنست و معمولاً موقع آب كشيدن آنجا نجس مى شود، با پاك شدن جاى نجس

پاك مى شود. و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند. پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مى شود.

مسأله 176 _ گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود. و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيرى نكند.

مسأله 177 _ اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 178 _ چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متصل به كر است يك دفعه بشويند، پاك مى شود. و نيز اگر عين نجاست در آن باشد چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبى كه از آن چيز مى ريزد، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد با آب شير پاك مى گردد و اما اگر آبى كه از آن مى ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد بايد به قدرى آب شير روى آن بريزند تا در آبى كه از آن جدا مى شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

مسأله 179 _ اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن

برطرف كرده يا نه، آن چيز پاك است، و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بايد دوباره آنرا آب بكشد.

مسأله 180 _ زمينى كه آب روى آن جارى نمى شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمى گردد. ولى زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، چون آبى كه روى آن مى ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مى رود، با آب قليل پاك مى شود. اما زير ريگها نجس مى ماند.

مسأله 181 _ زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود، و چنانچه آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون رود همه زمين پاك مى شود، و اگر بيرون نرود جائى كه آبها جمع مى شود نجس مى ماند. و براى پاك شدن آنجا بايد گودالى بكنند، كه آب در آن جمع شود، بعد آنرا بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 182 _ اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

مسأله 183 _ اگر از شكر آب شده نجس قند بسازند، و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

2 _ زم__ين

مسأله 184 _ زمين با سه شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مى كند:

اول آنكه زمين پاك باشد. دوم آنكه خشك باشد. سوم آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متجنس مثل گلى كه نجس

شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود. و احوط اقتصار بر نجاستى است كه به راه رفتن بر زمين حاصل شده باشد و نيز زمين بايد خاك يا سنگ و مانند اينها باشد و با راه رفتن روى فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

مسأله 185 _ پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب يا آجر يا گچ فرش شده محل اشكال است.

مسأله 186 _ براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

مسأله 187 _ لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مى شود.

مسأله 188 _ كف پا و ته كفش نجس به راه رفتن پاك مى شود، و اما اطراف آن كه معمولاً به گل آلوده مى شود، پاك شدن آن محل اشكال است.

مسأله 189 _ كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، با راه رفتن پاك مى گردد.

و اما پاك شدن ته عصا و ته پاى مصنوعى و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها محل اشكال است .

مسأله 190 _ اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى ازنجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته

كفش بماند اشكال ندارد. اگر چه احتياط مستحب آنست به قدرى راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

مسأله 191 _ داخل كفش و مقدارى از كف پا كه به زمين نمى رسد، به واسطه راه رفتن پاك نمى شود. و همچنين كف جوراب به واسطه راه رفتن پاك نمى شود.

3 _ آفت__اب

مسأله 192 _ آفتاب زمين و ساختمان و چيزهائى كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده را، با پنج شرط پاك مى كند:

اول _ آنكه چيز نجس بطورى تر باشد، كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد بوسيله اى آنرا تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم _ آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آنرا برطرف كنند.

سوم _ آنكه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد.

چهارم _ آنكه آفتاب به تنهائى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس بواسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمى گردد، ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم _ آنكه آفتاب مقدارى از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آنرا خشك كند و دفعه ديگر زير آنرا خشك نمايد، فقط روى

آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند.

مسأله 193 _ آفتاب حصير نجس را پاك مى كند، ولى اگر يك طرف آنرا خشك كند، پاك شدن طرف ديگر آن اشكال دارد. و اما پاك شدن درخت و گياه به واسطه آفتاب اشكال ندارد.

مسأله 194 _ اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن بواسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 195 _ اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفى كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمى شود.

4 _ استحال__ه

مسأله 196 _ اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد پاك مى شود، و مى گويند استحاله شده است. مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود ولى اگر جنس آن عوض نشود مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود.

مسأله 197 _ كوزه گلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و نيز بايد از ذغالى كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

مسأله 198 _ چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه نجس است.

مسأله 199 _ اگر شراب بخودى خود يا به واسطه آنكه چيزى مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مى

گردد.

مسأله 200 _ شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگرى به آن برسد، به سركه شدن پاك نمى شود.

مسأله 201 _ سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

مسأله 202 _ اگر پوشالِ ريزِ انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد ولى چنانچه قبل از سركه شدن مسكر شود بايد كه تا خرما و كشمش و انگور سركه نشده، خيار و بادمجان و مانند اينها در آن نريزند.

5 _ كم شدن دوسوم آب انگور

مسأله 203 _ آب انگورى كه به آتش جوش آمده نجس نمى شود، ولكن خوردن آن حرام است، و اگر آنقدر بجوشد كه ثلثان شود، يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند، حلال مى شود، ولى اگر بخودى خود جوش بيايد فقط به سركه شدن حلال مى شود.

مسأله 204 _ اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده آن بخودى خود جوش بيايد يا به آتش به جوش آيد، حرام است.

مسأله 205 _ آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال و پاك است ولى اگر به آتش جوش بيايد، تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده حلال نمى شود، و همچنين اگر بخودى خود به جوش آيد تا يقين نكند كه سركه شده حلال نمى شود.

مسأله 206 _ اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود، آب غوره بگويند و اثرى از شيرينى انگور در آن نباشد

و بجوشد پاك و خوردن آن حلال است.

مسأله 207 _ اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد بايد از خوردن آن اجتناب كنند.

مسأله 208 _ اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند مانعى ندارد، و اگر همه جوش آمده باشد، كفگير ديگى را كه ثلثان نشده، در ديگى كه ثلثان شده از جهت حرمت نزنند.

مسأله 209 _ چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمى شود.

6 _ انتق__ال

مسأله 210 _ اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند، به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مى گردد. و اين را انتقال گويند پس خونى كه زالو از انسان مى مكد چون خون زالو به آن گفته نمى شود و مى گويند خون انسان است نجس مى باشد.

مسأله 211 _ اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد پاك است، و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولى جزو بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه بقدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است يا معلوم نباشد كه مى گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مى باشد.

7 _ اس__لام

مسأله 212 _ اگر كافر شهادتين بگويد يعنى

بگويد: اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمداً رسول الله مسلمان مى شود. و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى او پاك است. ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.

مسأله 213 _ اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 214 _ اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است. ولى اگر بداند قلباً مسلمان نشده نجس است.

8 _ تبعيّت

مسأله 215 _ تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 216 _ اگر شراب سركه شود، ظرف آنهم تا جائى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود، و كهنه و چيزى هم كه معمولاً روى آن مى گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود پاك مى گردد. ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

مسأله 217 _ آب انگور اگر به آتش جوش بيايد و پيش از آنكه دو قسمت از سه قسمت آن كم شود به جائى بريزد نجس نمى شود، و همچنين ظرفى كه آب انگور در آن

جوش مى آيد و چيزهائى كه مانند كفگير و غير آن براى پختن آب انگور بكار مى رود، پاك است.

مسأله 218 _ تخته يا سنگى كه روى آن، ميت را غسل مى دهند و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند و دست كسى كه او را غسل مى دهد، بعد از تمام شدن غسل، پاك مى شود.

مسأله 219 _ كسى كه چيزى را با دست خود آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او هم پاك مى شود.

مسأله 220 _ اگر لباس و مانند آنرا با آب قليل آب بكشند، و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود، آبى كه در آن مى ماند پاك است.

مسأله 221 _ ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند، بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن، روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است.

9 _ برطرف شدن عين نجاست

مسأله 222 _ اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شوند بدن آن حيوان پاك مى شود، و همچنين است باطن بدن انسان مثل توى دهان و بينى. مثلاً اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توى دهان لازم نيست. ولى اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، بايد آنرا آب بكشند.

مسأله 223 _ اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است.

و اگر خون به آن برسد نجس مى شود.

مسأله 224 _ مقدارى از لبها و پلك چشم كه موقع بستن، روى هم مى آيد و نيز جائى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنابر احتياط واجب بايد آب بكشد.

مسأله 225 _ اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، پاك مى شود بلكه از اول نجس نشده.

10 _ استبراء حيوان نجاستخوار

مسأله 226 _ بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است، و اگر بخواهند پاك شود، بايد آنرا استبراء كنند يعنى تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند. و بنابر احتياط واجب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را سى روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست باز دارند و غذاى پاك به آنها بدهند، و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاستخوار به آنها گفته شود، بايد تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست باز دارند.

11 _ غائب شدن مسلمان

مسأله 227 _ اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجس شود و آن مسلمان غائب گردد، با شش شرط پاك است.

اول _ آنكه آن مسلمان چيزى كه بدن يا

لباسش را نجس كرده نجس بداند پس اگر مثلاً لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غائب شدن او نمى شود آن لباس را پاك دانست.

دوم _ آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم _ آنكه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلاً ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

چهارم _ آنكه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است، پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمى شود آن لباس را پاك دانست.

پنجم _ آنكه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده است پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند. و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم _ آنكه بنا بر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد.

مسأله 228 _ اگر خود انسان يقين كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس را آب كشيده خبر دهد، بشرط حصول اطمينان به تطهير.

مسأله 229 _ كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند آن لباس پاك است.

مسأله 230 _ اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن

چيز نجس يقين پيدا نمى كند، مى تواند به گمان اكتفا نمايد.

اح_كام ظ__رفها

مسأله 231 _ ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است. و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهائى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند، بلكه احتياط واجب آنست كه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 232 _ خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است، و احتياط واجب ترك استعمال آنها است، اگر چه براى زينت اطاق هم باشد، و احتياط استحبابى ترك نگاهداشتن آن است اگر چه استعمال هم نكنند. و بر صاحب ظرف لازم نيست طورى آنرا بشكند كه ديگر به آن ظرف نگويند.

مسأله 233 _ ساختن ظرف طلا و نقره و مزدى كه براى آن مى گيرند محل اشكال است.

مسأله 234 _ خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضى هم كه فروشنده مى گيرد اگر فقط براى نگهدارى باشد، حرام نيست. ولى احتياط مستحبى ترك آن است.

مسأله 235 _ گيره استكان كه از طلا يا نقره مى سازند اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن چه به تنهائى و چه با استكان حرام است. و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 236 _ استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 237 _ اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند چنانچه مقدار آن فلز بقدرى زياد باشد

كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 238 _ اگر انسان غذائى را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مى باشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد. بلكه اگر به اين قصد هم نباشد، حرام بودن ريختن آن از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر محل تأمل است، ولى در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعى ندارد.

مسأله 239 _ استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد. ولى احتياط واجب آن است كه عطردان و سرمه دان طلا و نقره را استعمال نكنند.

مسأله 240 _ استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى اشكال ندارد ولى براى وضو و غسل، در حال ناچارى هم نمى شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد.

مسأله 241 _ استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وض__و

وض__و

مسأله 242 _ در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند.

مسأله 243 _ درازاى صورت را بايد از بالاى پيشانى جائى كه موى سر بيرون مى آيد تا آخر چانه شست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصرى از اين مقدار را نشويد وضو باطل است. و براى آنكه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده بايد كمى اطراف آنرا هم بشويد.

مسأله 244 _ اگر صورت يا

دست كسى كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولى تا كجاى صورت خود را مى شويند، او هم تا همانجا را بشويد. و نيز اگر در پيشانى او مو روئيده يا جلوى سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول، پيشانى را بشويد.

مسأله 245 _ اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمى گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو وارسى كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 246 _ اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافى است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 247 _ اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آبرا به پوست هم برساند.

مسأله 248 _ شستن توى بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمى شود واجب نيست، ولى براى آنكه يقين كند از جاهائى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آنها را هم بشويد، و كسى كه نمى دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهائى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه نمازهائى كه خوانده صحيح است.

مسأله 249 _ بايد دست ها را از بالا به پائين شست، و اگر از پائين به بالا بشويد وضو باطل است. و همچنين است صورت على الاحوط.

مسأله 250 _ اگر دست را تر

كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه ترى دست به قدرى باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمى بر آنها جارى شود كافى است.

مسأله 251 _ بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 252 _ براى آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253 _ كسى كه پيش از شستن صورت دستهاى خود را تا مچ شسته در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد. و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است.

مسأله 254 _ در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد، و اينكه كدام شستن اول يا دوم يا سوم است مربوط به قصد كسى است كه وضو مى گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبه اول مثلاً ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همه آنها شستن اوّل حساب مى شود، و اگر به قصد اينكه سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوم آن حرام است.

مسأله 255 _ بعد از شستن هر دو دست بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند. و احتياط واجب آن است كه با دست راست، از بالا به پائين مسح نمايد.

مسأله 256 _ يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است جاى مسح مى باشد. و هر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافيست، اگر چه وجوب مسح به

مقدار عرض يك انگشت، خالى از قوت نيست، و احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاى يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسأله 257 _ لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موى جلوى سر هم صحيح است. ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد، بايد بيخ موها را مسح كند. يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهائى را كه به صورت مى ريزد يا به جاى ديگر سر مى رسد جلوى سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موى جاهاى ديگر سر، كه جلوى آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 258 _ بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده روى پاها را از سر يكى از انگشتها تا برآمدگى روى پا مسح كند، و احتياط واجب آن است كه تا مفصل را هم مسح نمايد.

مسأله 259 _ پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافى است، ولى احوط آن است كه به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از آن مسح تمام روى پا است.

مسأله 260 _ واجب نيست كه در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد، بلكه اگر تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد هم كفايت مى كند اگر چه قسم اول احوط است.

مسأله 261 _ در مسح سر و

روى پا بايد دست را روى آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است. ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا مختصرى حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 262 _ جاى مسح بايد خشك باشد و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است. ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود بگويند فقط از ترى كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 263 _ اگر براى مسح رطوبتى در كف دست نمانده باشد نمى تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از ريش خود رطوبت بگيرد و بعيد نيست صحّت اگر از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 264 _ اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند، و براى مسح پاها از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد.

مسأله 265 _ مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر بواسطه سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روى كفش نجس باشد بايد چيز پاكى بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند، و احتياط واجب آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 266 _ اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح، آنرا آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوى ارتماسى

مسأله 267 _ وضوى

ارتماسى آن است كه انسان صورت و دستها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد. و اگر موقعى كه دست ها را در آب فرو مى برد نيت وضو كند و تا وقتى كه آنها را از آب بيرون مى آورد و ريزش آب تمام مى شود به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتى كه ريزش آب تمام مى شود، به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح مى باشد. و همچنين است اگر دست راست رابه قصد وضو در آب فرو ببرد، و دست چپ را به قصد وضو به غير ارتماس بشويد.

مسأله 268 _ در وضوى ارتماسى هم بايد صورت و دستها از بالا به پائين شسته شود، پس اگر وقتى كه صورت و دستها را در آب فرو مى برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد. و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.

مسأله 269 _ اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد اشكال ندارد.

دعاهائى كه موقع وضو گرفتن مستحب است

مسأله 270 _ كسى كه وضو مى گيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد: بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ والْحَمْدُ للهِ الَّذى جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يَجْعَلْه نَجِساً و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مى شويد بگويد: اَللّهُمَّ اجْعَلنى مِنَ التوَّ ابينَ وَاجْعَلْنى مِنَ المُتَطهِّرينَ و

در وقت مضمضه كردن يعنى آب در دهان گرداندن بگويد: اَللّهُمَّ لَقِّنى حُجَّتى يَومْ اَلقْاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانى بِذِكرِكَ و در وقت استنشاق يعنى آب در بينى كردن بگويد: اَللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَىَّ ريحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنى مِمَّنْ يَشَمُّ ريحَها وَ رَوْحَها وَطيبَها و در موقع شستن رو بگويد: اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهى يَوْمَ تَسْوَدُّفيه الْوُجوُهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهى يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوجُوهُ و در وقت شستن دست راست بخواند : اَللّهُمَّ اَعْطِنى كِتابى بِيَمينى وَالْخُلْدَ فى الجَنانِ بِيَسارى وَ حاسِبْنى حِساباً يَسيراً و موقع شستن دست چپ بگويد : اَللّهُمَّ لا تُعْطنى كِتابِى بِشِمالى وَلا مِنْ وَراءِ ظَهرى وَ لا تَجعَلها مَغْلُولَةً اِلى عُنُقى وَ اَعوُذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النيّرانِ و موقعى كه سر را مسح مى كند بگويد: اَللّهُمَّ غَشِّنى بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ و در وقت مسح پا بخواند: اَللّهُمَّ ثَبِّتْنى عَلى الصِّراطِ يَومَ تَزِلُّ فيهِ الاَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعيْى فى ما يُرضيكَ عَنِّى ياذَا الْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ.

شرائط وض__و

شرائط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول _ آنكه آب وضو پاك باشد.

شرط دوم _ آنكه آب وضو مطلق باشد.

مسأله 271 _ وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.

مسأله 272 _ اگر غير از آب گل آلود مضاف آب ديگرى براى وضو ندارد چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود و

وضو بگيرد.

شرط سوم _ آنكه آب وضو و فضائى كه در آن وضو مى گيرد مباح باشد.

مسأله 273 _ وضو با آب غصبى و با آبى كه معلوم نيست صاحب آن راضى است يا نه حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاى غصبى بريزد، چنانچه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد وضوى او باطل مى باشد بلكه اگر در غير آنجا هم بتواند وضو بگيرد صحت وضويش، محل اشكال است.

مسأله 274 _ وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، در صورتى كه معمولاً مردم از آب آن وضو بگيرند و عمل ايشان، كشف از تعميم وقف كند اشكال ندارد.

مسأله 275 _ كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز بخواند اگر نداند حوض آن را براى همه مردموقف كرده اند يا براى كسانى كه در آنجا نماز مى خوانند، نمى تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولى اگر معمولاً كسانى هم كه نمى خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مى گيرند و اين عملشان كاشف از تعميم وقف باشد، مى تواند از حوض آن وضو بگيرد.

مسأله 276 _ وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براى كسانى كه ساكن آنجاها نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولاً كسانى هم كه ساكن آنجاهانيستند، با آب آنها وضو بگيرند، بشرط آنكه وضو گرفتن آنها كشف از تعميم وقف كند.

مسأله 277 _ وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحبان آنها راضى هستند

اشكال ندارد، ولى اگر صاحبان آنها از وضو گرفتن نهى كنند بلكه با احتمال عقلائى به كراهت آنها احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.

مسأله 278 _ اگر فراموش كند آب، غصبى است و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبى بودن آنرا فراموش كند و وضو بگيرد گر چه حكم به بطلان وضويش نمى توان كرد، لكن احوط آن است كه به آن وضو اكتفا نكند.

شرط چهارم _ آنكه ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم _ آنكه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.

مسأله 279 _ اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگرى ندارد بايد تيمم كند و نمى تواند با آب آنها وضو بگيرد، و اگر آب ديگرى دارد چنانچه در ظرف غصبى يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد وضوى او باطل است، و در صورتى كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد وضوى او صحيح است.

مسأله 280 _ احتياط مستحب آن است، در حوضى كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است چنانچه عرفاً تصرف در آن نباشد، وضو نگيرد.

مسأله 281 _ اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم _ آنكه اعضاء وضو موقع شستن و

مسح كردن پاك باشد.

مسأله 282 _ اگر پيش از تمام شدن وضو، جائى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 283 _ اگر غير از اعضاء وضو جائى از بدن نجس باشد وضو صحيح است. ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول آنرا تطهير كند بعد وضو بگيرد.

مسأله 284 _ اگر يكى از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده سزاوار نيست ترك احتياط به اعاده وضو و اگر مى داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است، و در هر صورت جائى را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 285 _ اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمى آيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستورى كه گفته شد وضوى ارتماسى بگيرد.

شرط هفتم _ آنكه وقت براى وضو و نماز كافى باشد.

مسأله 286 _ هر گاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 287 _ كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل

خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است. و اگر براى خواندن آن نماز وضو بگيرد باطل است.

شرط هشتم _ آنكه به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد، باطل است.

مسأله 288 _ لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولى بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مى گيرد، به طورى كه اگر از او بپرسند چه مى كنى بگويد وضو مى گيرم.

شرط نهم _ آنكه وضو را به ترتيبى كه گفته شد بجا آورد يعنى اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بايد پاى چپ را بعد از پاى راست مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.

شرط دهم _ آنكه كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.

مسأله 289 _ اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جائى را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهائى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد وضو باطل است، و اگر فقط رطوبت جائى كه جلوتر از محلى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلاً موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، احتياط واجب آن است كه وضو را از سر بگيرد.

مسأله 290 _ اگر كارهاى وضو را پشت سرهم به جا آورد ولى به واسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن

و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوى او صحيح است.

مسأله 291 _ راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند وضوى او صحيح است.

شرط يازدهم _ آنكه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

مسأله 292 _ كسى كه نمى تواند وضو بگيرد بايد نائب بگيرد، كه او را وضو دهد. و چنانچه مزد هم بخواهد در صورتى كه بتواند بايد بدهد، ولى بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد، و اگر نمى تواند بايد نائبش دست او را بگيرد و به جاى مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كنند.

مسأله 293 _ هر كدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهائى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم _ آنكه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد.

مسأله 294 _ كسى كه مى ترسد اگر وضو بگيرد مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولى اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگر چه بعد بفهمد ضرر داشته وضوى او صحيح است.

مسأله 295 _ اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمى كه

وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم _ آنكه در اعضاء وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.

مسأله 296 _ اگر مى داند چيزى به اعضاء وضو چسبيده ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه، بايد آنرا برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 297 _ اگر زير ناخن چرك باشد وضو اشكال ندارد، ولى اگر ناخن را بگيرند بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند، و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 298 _ اگر در صورت و دستها و جلوى سر و روى پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگى پيدا شود، شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مى چسبد و گاهى بلند مى شود، بايد آنرا قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 299 _ اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد مثل آنكه بعد از گل كارى شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند، يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله

300 _ جائى را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مى رسد يا نه يا مسح بر بشره مى شود يا نه بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 301 _ اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاء وضو مانعى از رسيدن آب هست وبعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه، وضوى او صحيح است.

مسأله 302 _ اگر در بعضى از اعضاء وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد و گاهى نمى رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يانه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده سزاوار نيست ترك احتياط به اعاده وضو.

مسأله 303 _ اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده وضوى او صحيح است، ولى اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، سزاوار نيست ترك احتياط به اعاده وضو.

مسأله 304 _ اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.

احكام وض__و

مسأله 305 _ كسى كه در كارهاى وضو و شرائط آن مثل

پاك بودن آب و غصبى نبودن آن خيلى شك مى كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306 _ اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه بنا مى گذارد كه وضوى او باقيست، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوى او باطل است.

مسأله 307 _ كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 308 _ كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد، و اگر بعد از نماز است نمازى كه خوانده صحيح است و براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309 _ اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهائى كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد، و اگر خشك نشده بايد جائى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند، و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جائى شك كند بايد بهمين دستور عمل نمايد.

مسأله 310 _ اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه نماز او صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.

مسأله 311 _ اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل

است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.

مسأله 312 _ اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوى او باطل شده يا بعد از نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.

مسأله 313 _ اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد يا نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مى كند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند بخواند. و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى كه مهلت دارد، فقط كارهاى واجب نماز را به جا آورد، و كارهاى مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 314 _ اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمى كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مى شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد، و بقيه نماز را بخواند، و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند، و اگر در بين آن نماز وضوى او باطل شد اعتنا نكند.

مسأله 315 _ كسى كه بول يا غائط طورى پى درپى از او خارج مى شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براى او سخت است، اگر بتواند مقدارى از نماز را با وضو بخواند، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله

316 _ كسى كه بول يا غائط پى درپى از او خارج مى شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 317 _ اگر مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كنند عمل نمايد.

مسأله 318 _ كسى كه بول يا غائط پى درپى از او خارج مى شود، بايد براى هر نمازى وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولى براى آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتى كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست، ولكن احتياط در خصوص نماز احتياطى ترك نشود.

مسأله 319 _ كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه در آن، پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند، خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاى ديگر جلوگيرى نمايد، و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد، براى هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 320 _ كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد، بايد به مقدار

نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيرى نمايد اگر چه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آسانى معالجه شود احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 321 _ كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهائى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

چيزهائى كه بايد براى آنها وضو گرفت

مسأله 322 _ براى شش چيز وضو گرفتن واجب است: اول _ براى نمازهاى واجب غير از نماز ميت. دوم _ براى سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثى از او سرزده مثلاً بول كرده باشد، و از براى سجده سهو، واجب نيست وضو بگيرد، لكن اگر رجاءاً بگيرد خوب است. سوم _ براى طواف واجب خانه كعبه. چهارم _ اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. پنجم _ اگر نذر كرده باشد كه جائى از بدن خود را به خط قرآن برساند. ششم _ براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن در صورتى كه مجبور باشد، دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولى چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن است، بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 323 _ مسّ نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جائى از بدن

به خط قرآن براى كسى كه وضو ندارد حرام است، و احتياط واجب آن است كه موى خود را هم به خط قرآن نرساند، مگر آنكه بلند باشد، ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 324 _ جلوگيرى بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى كنند.

مسأله 325 _ كسى كه وضو ندارد، بنابر احتياط واجب حرام است اسم خداوند متعال را به هر زبانى نوشته شده باشد، مس نمايد، و احتياط مستحب آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهرا عليهم السلام را هم مس ننمايد.

مسأله 326 _ اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد، وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است، و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيّا بودن براى نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 327 _ كسى كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او صحيح است.

مسأله 328 _ مستحب است انسان براى نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام وضو بگيرد، و همچنين براى همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براى مسّ حاشيه قرآن و براى خوابيدن وضو گرفتن مستحب است، و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد، و اگر براى يكى از اين كارها وضو بگيرد، مى تواند هر كارى را كه بايد با وضو انجام داد

به جا آورد، مثلاً مى تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهائى كه وضو را باطل مى كند

مسأله 329 _ هفت چيز وضو را باطل مى كند: اول _ بول. دوم _ غائط. سوم _ باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود. چهارم _ خوابى كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود ولى اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمى شود. پنجم _ چيزهائى كه عقل را از بين مى برد مانند ديوانگى و مستى و بيهوشى. ششم _ استحاضه زنان كه بعداً گفته مى شود. هفتم _ كارى كه براى آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوى جبيره

چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مى بندند و دوائى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند جبيره ناميده مى شود.

مسأله 330 _ اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد چنانچه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331 _ اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دستها است و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد، و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمى شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طورى كه در وضو گفته شد، از بالا به پائين بشويد، و بنابر احتياط واجب پارچه پاكى روى زخم بگذارد و دست تر روى آن بكشد، و اگر گذاشتن پارچه هم ممكن نيست بايد اطراف زخم را

بشويد، و بنابر احتياط واجب تيمم هم بنمايد

مسأله 332 _ اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاها است و روى آن باز است، چنانچه نتواند آنرا مسح كند، بايد پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را باترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد مسح لازم نيست، ولى بايد بعد از وضو تيمم نمايد.

مسأله 333 _ اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوى سر و روى پاها.

مسأله 334 _ اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت يا دستها باشد و بشود روى آنرا باز كرد، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر روى آن بكشد و بعد پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را هم دست تر بكشد.

مسأله 335 _ اگر نمى شود روى زخم را باز كرد ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روى زخم برساند، و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب بروى زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد، يا آنكه

رساندن آب بروى زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمى شود آنرا آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روى آنرا مسح كند و اگر جبيره نجس است، يا نمى شود روى آنرا دست تر كشيد، مثلاً دوائى است كه به دست مى چسبد، پارچه پاكى را به طورى كه جزء جبيره حساب شود، روى آن بگذارد و دست تر روى آن بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 336 _ اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد، و بنابر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 337 _ اگر جبيره تمام اعضاء وضو را گرفته باشد، بنابر احتياط واجب بايد وضوى جبيره اى بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 338 _ كسى كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روى آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339 _ اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهائى كه باز است روى پا را و جائى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند.

مسأله 340 _ اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهائى كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله

341 _ اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست بايد به دستور جبيره عمل كند، و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد، و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بر دارد، پس اگر زخم در صورت و دستها است اطراف آن را بشويد، و اگر در سر يا روى پاها است اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 342 _ اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط مستحب آنست كه وضوى جبيره اى هم بگيرد.

مسأله 343 _ اگر جائى از اعضاء وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 344 _ اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقت دارد كه نمى شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند، و بنابر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.

مسأله 345 _ غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است، ولى احوط وجوبى آنست كه آنرا ترتيبى بجا آورند، هر چند بتوانند غسل ارتماسى را با شرائطى كه از جمله آنها است پاك بودن عضو و ضرر نداشتن آب از براى او انجام دهند، و اما اگر نتوانند شرائط غسل ارتماسى را تحصيل كنند، متعين ترتيبى است.

مسأله 346 _ كسى كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى

باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى، تيمم جبيره اى نمايد.

مسأله 347 _ كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمى شود، مى تواند در اول وقت نماز بخواند، ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، احتياط واجب بلكه اقوى آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد.

مسأله 348 _ اگر انسان براى مرضى كه در چشم او است موى چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اى انجام دهد، و احتياط واجب آنست كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 349 _ كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد.

مسأله 350 _ نمازهائى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده صحيح است. ولى بعد از آنكه عذرش برطرف شد، براى نمازهاى بعد بنابر احتياط واجب بايد وضو بگيرد.

غسلهاى واج_ب

غسلهاى واج_ب

غسلهاى واجب هفت است.

اول _ غسل جنابت. دوم _ غسل حيض. سوم _ غسل نفاس. چهارم _ غسل استحاضه. پنجم _ غسل مس ميت. ششم _ غسل ميت. هفتم _ غسلى كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مى شود.

اح__كام جن_ابت
اح__كام جن_ابت

مسأله 351 _ به دو چيز انسان جنب مى شود. اول _ جماع. دوم _ بيرون آمدن منى، چه در خواب باشد يا بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد، يا بى شهوت، با اختيار باشد يا بى اختيار.

مسأله 352 _ اگر رطوبتى از مرد خارج شود و نداند منى است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از اينها را نداشته باشد حكم منى ندارد، ولى در مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در موقع بيرون آمدن، بدن سست شود، در حكم منى است. لكن شرط بودن سست شدن بدن محل تأمل است.

مسأله 353 _ اگر از مردى كه مريض نيست آبى بيرون آيد كه يكى از سه نشانه اى را كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد و نداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته غسل تنها كافى است و اگر وضو نداشته، بايد غسل كند و بنابر احتياط واجب وضو هم بگيرد.

مسأله 354 _ مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول

نكند و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد، كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى دارد.

مسأله 355 _ اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن، بالغ باشند يا نابالغ، اگر چه منى بيرون نيايد هر دو جنب مى شوند. و تحقق جنابت به دخول در دبر محل اشكال است و احتياط ترك نشود.

مسأله 356 _ اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه غسل بر او واجب نيست.

مسأله 357 _ اگر نعوذبالله حيوانى را وطى كند، يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد غسل تنها كافى است، و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى وضو داشته باز هم غسل تنها كافى است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آنست كه غسل كند، وضو هم بگيرد.

مسأله 358 _ اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359 _ كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با عيال خود نزديكى كند.

مسأله 360 _ اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود او است و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهائى را كه يقين دارد، بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده قضا كند، ولى نمازهائى را كه احتمال مى دهد، بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

چيزهائى كه بر جنب حرام است

مسأله 361 _ پنج چيز بر

جنب حرام است:

اول _ رساندن جائى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و اما اسم پيغمبران و امامان عليهم السلام را بنابر احتياط مستحب مس ننمايد.

دوم _ رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم _ توقف در مساجد ديگر و همچنين حرم امامان عليهم السلام بنابر احتياط واجب ولى اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براى برداشتن چيزى برود مانعى ندارد.

چهارم _ داخل شدن در مسجد به قصد گذاشتن چيزى در آن، بلكه بنا بر احتياط واجب گذاشتن چيزى در آن اگر چه بدون داخل شدن هم باشد.

پنجم _ خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:

اول _ سوره سىودوم قرآن(آلم تنزيل) دوم _ سوره چهل و يكم(حم سجده) سوم _ سوره پنجاه و سوم (والنجم) چهارم _ سوره نود و ششم(إقرء) و اگر يك حرف از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.

چيزهائى كه بر جنب مكروه است

مسأله 362 _ نه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم _ خوردن و آشاميدن ولى اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست. سوم _ خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هائى كه سجده واجب ندارد.

چهارم _ رساندن جائى از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاى قرآن.

پنجم _ همراه داشتن قرآن. ششم _ خوابيدن ولى اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست. هفتم _ خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم _ ماليدن روغن

به بدن. نهم _ جماع كردن، بعد از آنكه محتلم شده، يعنى در خواب منى از او بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 363 _ غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود، ولى براى نماز ميت و سجده شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست، اگر چه براى نماز ميت احوط است.

مسأله 364 _ لازم نيست در وقت غسل، نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مى كنم و اگر فقط به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافى است.

مسأله 365 _ اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 366 _ غسل را چه واجب باشد و چه مستحب به دو قسم مى شود انجام داد ترتيبى و ارتماسى.

مسأله 367 _ در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد، و اگر عمداً يا از روى فراموشى يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است.

مسأله 368 _ نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 369 _ براى آنكه يقين كند هر سه قسمت يعنى سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از قسمتهاى ديگر را

هم با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط مستحب آنست كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

مسأله 370 _ اگر بعد از غسل بفهمد جائى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 371 _ اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافى است. و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد، و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 372 _ اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقدارى از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافى است، ولى اگر در شستن مقدارى از طرف راست شك كند، بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را هم بشويد، و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند، بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.

غسل ارتماسى

مسأله 373 _ در غسل ارتماسى بايد آب در يك آن تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنانچه پاى او روى زمين باشد بايد از زمين بلند كند.

مسأله 374 _ در غسل ارتماسى لازم نيست موقعى نيت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد، بلكه اگر تمام بدن هم زير آب باشد مى تواند نيت كند.

مسأله 375 _ اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد به مقدارى از بدن

آب نرسيده چه جاى آنرا بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376 _ اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد و براى ارتماسى وقت دارد، بايد غسل ارتماسى كند.

مسأله 377 _ كسى كه روزه واجب گرفته يا براى حج يا عمره احرام بسته نمى تواند غسل ارتماسى كند، ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 378 _ در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد، ولى در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست، و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافى است.

مسأله 379 _ كسى كه از حرام جنب شده و اگر بخواهد با آب گرم غسل كند عرق مى كند، چون عرق او بنابر أقوى طاهر است. لازم نيست كه با آب سرد غسل كند ولكن چون كه احتياط مستحب نجاست است بهتر آنست كه با آب سرد غسل كند و اگر آب سرد پيدا نكند يا براى او ضرر داشته باشد، بعد از آنكه تمام بدن زير آب كُر رفت نيت غسل ترتيبى كند و به نيت سر و گردن بدن را حركت دهد بعد يك مرتبه به نيت طرف راست و مرتبه ديگر به نيت طرف چپ بدن را حركت دهد.

مسأله 380 _ اگر در غسل به اندازه سر موئى از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولى شستن جاهائى از بدن كه ديده نمى شود، مثل توى گوش و بينى واجب نيست.

مسأله 381 _ جائى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن بنا بر احتياط واجب بايد بشويد.

مسأله 382

_ اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آنرا شست و اگر ديده نشود شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 383 _ چيزى را كه مانع از رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 384 _ اگر موقع غسل شك كند، چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن او هست يا نه، بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست.

مسأله 385 _ در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزء بدن حساب مى شوند بشويد، و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه آنها تر نشوند، غسل صحيح است ولى اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

مسأله 386 _ تمام شرطهائى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پائين بشويد و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتى طرف چپ را بشويد اشكال ندارد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر به اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون

نمى آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند، و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مى شود.

مسأله 387 _ كسى كه قصد دارد پول حمامى را ندهد يا بدون اينكه بداند حمامى راضى است، بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامى را راضى كند، غسل او باطل است.

مسأله 388 _ اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مى كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او اشكال دارد مگر آنكه علم به رضايت حمامى حتى در اين صورت داشته باشد.

مسأله 389 _ اگر بخواهد پول حرام يا پولى كه خمس آنرا نداده به حمامى بدهد، غسل او باطل است مگر آنكه علم به رضايت حمامى حتى در اين صورت داشته باشد.

مسأله 390 _ اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامى به غسل كردن او راضى است يا نه، غسل او باطل است، مگر اينكه پيش از غسل حمامى را راضى كند.

مسأله 391 _ اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 392 _ اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر زند، مثلاً بول كند أقوى كفايت تمام نمودن غسل و بجا آوردن وضوء است، و احتياط مستحب آنست كه دوباره غسل كند، به قصد آنچه بر او

است واقعاً و بعد از آن وضو هم بگيرد.

مسأله 393 _ اگر به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براى نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازه خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد غسل او صحيح است، و اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد و غسل را به قصد غايتى از غايات ديگر نياورده باشد، اولى إعاده آنست اگر بنحو تقييد باشد.

مسأله 394 _ كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهائى را كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند.

مسأله 395 _ كسى كه چند غسل بر او واجب است مى تواند به نيت همه آنها يك غسل بجا آورد، يا آنها را جداجدا انجام دهد. و اگر نيت غسل جنابت نمايد كفايت از بقيه مى نمايد على الاقوى.

مسأله 396 _ اگر بر جائى از بدن، آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، بنابر احتياط واجب اگر ممكن است بايد آنرا از بين ببرد، و اگر ممكن نيست بايد وضو و غسل را ارتماسى انجام دهد، و چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبى بجا آورد، بايد آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 397 _ كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، ولى با غسلهاى ديگر نمى شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

استحاضه
استحاضه

يكى از خونهائى كه از زن خارج مى شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مى گويند.

مسأله 398 _ خون استحاضه در بيشتر اوقات زردرنگ و

سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مى آيد و غليظ هم نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399 _ استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره.

استحاضه قليله _ آنست كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن داخل فرج مى نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود.

استحاضه متوسطه _ آنست كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولاً زنها براى جلوگيرى از خون مى بندند، نرسد.

استحاضه كثيره _ آنست كه خون، پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.

احكام استحاضه

مسأله 400 _ در استحاضه قليله بايد زن براى هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401 _ در استحاضه متوسطه بايد زن براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براى نمازهاى خود، كارهاى استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد، و اگر عمداً يا از روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر براى نماز ظهر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 402 _ در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد، بايد براى هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز

مغرب و عشا بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد.

مسأله 403 _ اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد چنانچه زن براى آن خون، وضو و غسل بجا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو و غسل را بجا آورد.

مسأله 404 _ مستحاضه متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اول بجا آورد صحيح است، ولى بهتر آنست كه اول وضو بگيرد.

مسأله 405 _ اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 406 _ اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براى نماز ظهر و عصر يك غسل و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 407 _ مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز صبح براى نماز صبح غسل كند، غسل او باطل است، ولى اگر خيلى نزديك اذان صبح براى نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند و همينكه وقت داخل شد، فوراً نماز صبح را بخواند اشكال ندارد.

مسأله 408 _ زن مستحاضه براى هر نمازى چه واجب باشد و چه مستحب بايد وضو

بگيرد، و نيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهائى را كه براى استحاضه گفته شد انجام دهد. ولى براى خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً بجا آورد، لازم نيست كارهاى استحاضه را انجام دهد.

مسأله 409 _ زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مى خواند، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعد لازم نيست.

مسأله 410 _ اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهائى را كه براى آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمى كند، پيش از داخل شدن وقت هم مى تواند خود را وارسى نمايد.

مسأله 411 _ زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است، و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده،نماز او باطل است.

مسأله 412 _ زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد،

بايد به آنچه مسلماً وظيفه اوست عمل كند، مثلاً اگر نمى داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاى استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمى داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاى مستحاضه متوسطه را انجام دهد ولى اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413 _ اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمى شود، و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را باطل مى كند.

مسأله 414 _ زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسى كند و خون نبيند اگر چه بداند دوباره خون مى آيد، با وضوئى كه دارد مى تواند نماز بخواند.

مسأله 415 _ زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده خونى از او بيرون نيامده، مى تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 416 _ اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلى پاك مى شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مى آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتى كه پاك است بخواند على الاحوط.

مسأله 417 _ اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد به مقدارى كه وضو و غسل و نماز را بجا آورد به كلى پاك مى شود أحوط آنست كه نماز را تأخير بيندازد، و موقعى كه به كلّى پاك شد دوباره وضو و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند. و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم

نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه با وضو و غسلى كه دارد مى تواند نماز بخواند.

مسأله 418 _ مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى به كلى از خون پاك شد بايد غسل كند، ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419 _ مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود ولى گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاى قبل از نماز اشكال ندارد. و در نماز هم مى تواند كارهاى مستحب مثل قنوت و غير آنرا بجا آورد.

مسأله 420 _ زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 421 _ اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمى شود چنانچه براى او ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند، ولى اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيرى نمايد، و چنانچه كوتاهى كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 422 _ اگر در موقع غسل، خون قطع نشود، غسل صحيح است، ولى اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، بايد غسل را از سر بگيرد.

مسأله 423 _ احتياط مستحب آنست كه زن مستحاضه در تمام روزى كه روزه است به مقدارى كه مى تواند، از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند.

مسأله 424 _ روزه زن مستحاضه اى

كه غسل بر او واجب مى باشد، على الاحوط در صورتى صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاى شبى كه مى خواهد فرداى آن را روزه بگيرد بجا آورد، و نيز غسلهائى را كه براى نمازهاى روزش واجب است، انجام دهد ولى اگر براى نماز مغرب و عشا غسل نكند و براى خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسلهائى را كه براى نمازهاى روزش واجب است بجا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 425 _ اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 426 _ اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد، و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براى استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد و بايد دوباره براى كثيره غسل كند.

مسأله 427 _ اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براى استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاى ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند، و اگر براى هيچ كدام از غسل، و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو و اگر براى يكى از آنها وقت ندارد، بايد عوض آن تيمم كند و ديگرى را بجا آورد، ولى اگر براى تيمم هم وقت ندارد نمى تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب قضا نمايد و

همچنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 428 _ اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره بجا آورد على الاحوط.

مسأله 429 _ اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براى نماز اول، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد عمل متوسطه را بجا آورد مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز غسل كند و براى نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد، ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد بايد براى نماز عصر غسل نمايد و اگر براى نماز عصر هم غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند و اگر براى آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براى عشا غسل نمايد.

مسأله 430 _ اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد براى هر نماز بايد يك غسل بجا آورد.

مسأله 431 _ اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى نمازهاى بعد عمل قليله را انجام دهد، و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براى نماز اول، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعد عمل قليله را بجا آورد.

مسأله 432 _ اگر مستحاضه يكى از كارهائى را كه بر او واجب مى باشد، حتى عوض كردن پنبه را ترك كند نمازش باطل است.

مسأله 433 _ مستحاضه قليله اگر

بخواهد غير از نماز كارى انجام دهد، كه شرط آن وضو داشتن است، مثلاًبخواهد جائى از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو بگيرد و وضوئى كه براى نماز گرفته كافى نيست.

مسأله 434 _ اگر مستحاضه غسلهاى واجب خود را بجا آورد، رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد و نزديكى شوهر با او حلال مى شود، اگر چه كارهاى ديگرى را كه براى نماز واجب است مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

مسأله 435 _ اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز سوره اى را كه سجده واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنابر احتياط واجب بايد غسل نمايد، و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند، ولى اگر بخواهد جائى از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 436 _ نماز آيات بر مستحاضه واجب است، و بايد براى نماز آيات هم كارهائى را كه براى نماز يوميه گفته شد انجام دهد.

مسأله 437 _ هر گاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم بجا آورد، بايد براى نماز آيات هم تمام كارهائى را كه براى نماز يوميه او واجب است انجام دهد. و نمى تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 438 _ اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براى هر نماز كارهائى را كه براى نماز ادا بر او واجب است بجا آورد.

مسأله 439 _ اگر زن بداند خونى كه از او

خارج مى شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد.

حيض
حيض

حيض خونى است كه غالباً در هر ماه چند روزى از رحم زنها خارج مى شود. و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مى گويند.

مسأله 440 _ خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.

مسأله 441 _ زنهاى سيّده بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مى شوند،

يعنى خون حيض نمى بينند و زنهائى كه سيّده نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مى شوند.

مسأله 442 _ خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال، و زن بعد از يائسه شدن مى بيند حيض نيست.

مسأله 443 _ زن حامله و زنى كه بچه شير مى دهد، ممكن است حيض ببيند.

مسأله 444 _ دخترى كه نمى داند نُه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد حيض نيست، و اگر نشانه هاى حيض را داشته باشد، حيض است و معلوم مى شود نه سال او تمام شده است.

مسأله 445 _ زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446 _ مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود، و اگر مختصرى

هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

مسأله 447 _ لازم نيست سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلاً دو روزخون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض است بنا برأقوى،و احتياط به جمع بين تروك حائض و اعمال مستحاضه ترك نشود.

مسأله 448 _ لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج يا رحم، خون باشد كافى است، ولى چنانچه در بين سه روز مختصرى پاك شود و مدت پاك شدن، به قدرى كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج يا رحم خون بوده، چون مسامحه عرفى در مقام تطبيق حكم شرعى، اعتبار ندارد، حيض نيست.

مسأله 449 _ لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولى بايد درشب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، يا در وسطهاى روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم و چهارم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.

مسأله 450 _ اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهائى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم از ده روز بيشتر نشود، روزهائى هم كه در وسط پاك بوده، حيض است.

مسأله 451 _ اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض، در صورتى كه اطمينان

به حيض بودن آن پيدا كند، بايد آنرا حيض قرار دهد.

مسأله 452 _ اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنابر احتياط واجب، بايد عبادتهاى خود را بجا آورد و كارهائى را كه بر حائض حرام است ترك كند.

مسأله 453 _ اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرائط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

مسأله 454 _ اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده حيض مى باشد.

مسأله 455 _ اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد از ده روز سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاى عادتش باشد حيض نيست.

احكام حائض

مسأله 456 _ چند چيز بر حائض حرام است:

اول _ عبادتهائى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود ولى بجا آوردن عبادتهائى كه وضو و غسل و تيمم براى آنها لازم نيست، مانند نماز ميت، مانعى ندارد.

دوم _ تمام چيزهائى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم _ جماع كردن در فرج كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آنست كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دُبُر زن حائض أقوى

كراهت شديده است. ولى سائر استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن مانعى ندارد.

مسأله 457 _ جماع كردن در روزهائى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى شرعاً بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است، پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند و بايد به دستورى كه بعداً گفته مى شود روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.

مسأله 458 _ اگر شماره روزهاى حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قُبُلْ جماع كند بنابر احتياط واجب بايد هجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زنى كه شش روز خون حيض مى بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد. و بنابر احتياط واجب براى وطى در دُبُر زن حائض هم بايد كفاره بدهد.

مسأله 459 _ اگر مرد بداند كه زن در حال حيض است و با او نزديكى نمايد بايد كفاره بدهد و اما اگر نداند و نزديكى كند كفاره ندارد.

مسأله 460 _ واجب نيست هجده نخود، طلاىكفاره سكه دار باشد، بلكه بنابر أظهر و اشهر دادن قيمت آن كافى است.

مسأله 461 _ اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده، با وقتى

كه مى خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتى را كه مى خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 462 _ اگر كسى هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روى هم سىويك نخود و نيم مى شود بدهد.

مسأله 463 _ اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض جماع كرده و كفاره آنرا داده دوباره جماع كند باز هم بايد كفاره بدهد.

مسأله 464 _ اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد، احتياط واجب آنست كه براى هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 465 _ اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بايد كفاره بدهد.

مسأله 466 _ اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمى به گمان اينكه عيال خود اوست جماع نمايد، احتياط واجب آنست كه كفاره بدهد.

مسأله 467 _ كسى كه نمى تواند كفاره بدهد، بنابر احتياط واجب بايد استغفار كند اگر هنگام تعلق كفاره متمكن نبوده، و اما اگر متمكن بود و بعد عاجز شد در هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.

مسأله 468 _ طلاق دادن زن در حال حيض، بطورى كه در كتاب طلاق گفته مى شود باطل است.

مسأله 469 _ اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد. لكن اگر بگويد در يك ماه سه مرتبه حيض شده ام بايد از زنهائى كه مطلع به حال او هستند

سئوال شود كه آيا حال او چنين بوده سابقاً.

مسأله 470 _ اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.

مسأله 471 _ اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه نماز او صحيح است، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازى كه خوانده باطل است.

مسأله 472 _ بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجبست براى نماز و عبادتهاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، غسل كند، و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولى براى نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد، و اگر پيش از غسل وضو بگيردبهتر است.

مسأله 473 _ بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است شوهرش هم مى تواند با او جماع كند، ولى احتياط شديد آنست كه پيش از جماع موضع را بشويد و احتياط مستحب آنست كه پيش از غسل از جماع با او خوددارى نمايد، اما كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمى شود.

مسأله 474 _ اگر آب براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند يا غسل كند وضو بگيرد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد، و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براى هيچ يك از آنها آب

ندارد بايد دو تيمم كند يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو.

مسأله 475 _ نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد، ولى روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد. نماز كسوف و خسوف او هم قضاء ندارد.

مسأله 476 _ هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مى شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 477 _ اگر زن غير حائض نماز را تأخير بيندازد و از اول وقت باندازه خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود قضاى آن نماز بر او واجب است، ولى در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاى ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند. مثلاً زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاى آن در صورتى واجب مى شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستورى كه گفته شد از اول ظهر بگذرد و حائض شود و براى كسى كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافيست.

مسأله 478 _ اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاى آنرا بجا آورد، و اما اگر فقط به قدر يك ركعت با وضو و غسل درك كند بنابر احتياط واجب بايد نماز را بخواند و اگر نخواند قضا نمايد.

مسأله 479 _ اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد،

ولى مى تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگى وقت تكليفش تيمم است مثل آنكه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 480 _ اگر زن حائض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند على الاحوط.

مسأله 481 _ اگر بخيال اينكه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را بجا آورد.

مسأله 482 _ مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمى تواند وضو بگيرد به رجاء مطلوبيت مى تواند تيمم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 483 _ خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جائى از بدن به مابين خطهاى قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، براى حائض مكروه است.

اقسام زنهاى حائض

مسأله 484 _ زنهاى حائض بر شش قسمند:

اول _ صاحب عادت وقتيّه و عدديّه و آن زنى است كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم _ صاحب عادت وقتيه و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند ولى شماره روزهاى حيض او در هر

دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم _ صاحب عادت عدديه و آن زنى است كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم _ مضطربه و آن زنى است كه چند ماه خون ديده، ولى عادت معينى پيدا نكرده يا عادتش بهم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.

پنجم _ مبتدئه و آن زنى است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ش_شم _ ناسيه و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام اينها احكامى دارند كه در مسائل آينده گفته مى شود.

1 _ صاحب عادت وقتيه و عدديه

مسأله 485 _ زنهائى كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اول _ زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلاً دوماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم _ زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم چند روز معين مثلاً از اول ماه تا هشتم خونى كه مى بيند نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ و سياه و گرم و بافشار و سوزش بيرون مى

آيد و بقيه خونهاى او نشانه هاى استحاضه را دارد كه عادت او از اول ماه تا هشتم مى شود.

سوم _ زنى كه دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هردو ماه همه روزهائى كه خون ديده و در وسط پاك بوده روى هم يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهائى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است، و لازم نيست روزهائى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آنكه سه روز خون ديده سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از نه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن نه روز مى شود.

مسأله 486 _ زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حائض گفته شد عمل كند، و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه

پيش از سه روز پاك شود، بايدعبادتهائى را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 487 _ زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاى عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است. و اگر ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود ديده حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مى باشد. و بايد عبادتهائى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت بجا نياورده قضا نمايد و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، و اگر از ده روز بيشتر شود فقط روزهاى عادت او حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مى باشد، و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است.

مسأله 488 _ زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، واگر از ده روز بيشتر شود روزهائى كه در عادت خون ديده با چند روز قبل آن كه روى هم به اندازه عادت اوست حيض است و روزهاى اول

را استحاضه قرار مى دهد، و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر بيشتر شود، بايد روزهائى كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 489 _ زنى كه عادت دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1 _ آنكه تمام خونى كه دفعه اول ديده، يا مقدارى از آن، در روزهاى عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مى بيند در روزهاى عادت نباشد كه بايد همه خون او را حيض، و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2 _ آنكه خون اول در روزهاى عادت نباشد، و تمام خون دوم يا مقدارى از آن در روزهاى عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض، و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3 _ آنكه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد و خون اولى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر نباشد، و با پاكى وسط و مقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده از ده روز

بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه آنها حيض است، و مقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى عادت بوده و مقدارى از خون دوم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اول تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه ميباشد.

4 _ آنكه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد ولى خون اولى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر باشد، كه بنابر احتياطى كه ترك آن سزاوار نيست بايد در تمام دو خون و پاكى وسط كارهائى را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند و كارهاى استحاضه را بجا آورد يعنى به دستورى كه براى زن مستحاضه گفته شد عبادتهاى خود را انجام دهد. اگر چه اقوى آنست كه حكم صورت سوم را دارد.

مسأله 490 _ زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاى حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 491 _ زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شماره روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن دوباره به شماره روزهاى عادتى كه داشته خون ببيند خون ايام عادت

را حيض قرار دهد و اگر قبل از ايام عادت خود به شماره روزهاى عادت خود خون ببنند و در ايام عادت هم نيز خون ببيند، بهتر آنست كه در هر دو خون كارهائى را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاى استحاضه رابجا آورد.

مسأله 492 _ زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته باشد حيض است و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را داشته باشد استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر ازاول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مى باشد.

2 _ صاحب عادت وقتيه

مسأله 493 _ زنهائى كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:

اول _ زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولى شماره روزهاى آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

دوم _ زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون او نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مى آيد و بقيه خونهاى او نشانه استحاضه

را دارد و شماره روزهائى كه خون او نشانه حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم خون او نشانه هاى حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

سوم _ زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 494 _ زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند بطورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته بايد به احكامى كه براى زنهاى حائض گفته شد رفتار نمايد، و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهائى را كه بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 495 _ زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند مقدار ايام حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، شماره

عادت خويشان خود را حيض قرار دهد به نحوى كه(در مسأله شماره 500) مى آيد چه پدرى باشند چه مادرى، زنده باشند يا مرده، ولى در صورتى مى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاى حيض همه آنان يك اندازه باشد، و اگر شماره روزهاى حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضى پنج روز و عادت بعض ديگر هفت روز باشد نمى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر كسانى كه عادتشان با ديگران فرق دارد بقدرى كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند، كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.

مسأله 496 _ زنى كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار مى دهد به نحوى كه در (مسأله شماره 500) مى آيد بايد روزى را كه در هر ماه اول عادت او بوده اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زنى كه هر ماه روز اول ماه خون مى ديده و گاهى روز هفتم و گاهى روز هشتم پاك مى شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497 _ زنى كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد چنانچه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از اول روزى كه خون مى بيند تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، ولى اگر در خون روزهاى وسط يا آخر نشانه هاى حيض بيشتر باشد،

بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد.

3 _ صاحب عادت عدديه

مسأله 498 _ زنهائى كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اول _ زنى كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده عادت او مى شود، مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مى شود.

دوم _ زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم چند روز از خونى كه مى بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهائى كه خون، نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است اما وقت آن يكى نيست، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون او نشانه حيض را دارد عادت او مى شود، مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاى عادت او پنج روز مى شود.

سوم _ زنى كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهائى كه خون ديده و روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاى آن هم به يك اندازه باشد، تمام

روزهائى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده عادت حيض او مى شود، و لازم نيست روزهائى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد. مثلاً اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند، و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مى شود.

مسأله 499 _ زنى كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهائى كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر همه خونهائى كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهائى كه خون نشانه حيض را دارد با شماره روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر روزهائى كه خون نشانه حيض دارد از روزهاى عادت او بيشتر است فقط به اندازه روزهاى عادت او حيض و بقيه استحاضه است، و اگر روزهائى كه نشانه حيض دارد از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازه روزهاى عادتش شود حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 _ مضطربه

مسأله 500 _ مضطربه يعنى

زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهائى كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر كمتر است مثلاً پنج روز است بايد همانرا حيض قرار دهد، و بنابر احتياط واجب، در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز كه دو روز است كارهائى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاى استحاضه را بجا آورد، يعنى به دستورى كه براى زن مستحاضه گفته شد عبادتهاى خود را انجام دهد، و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلاً نه روز است، بايد هفت روز راحيض قرار دهد، و بنابر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهائى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد.

مسأله 501 _ مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد، و اگر خونى كه نشانه حيض دارد، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه

روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد.

5 _ مبتدئه

مسأله 502 _ مبتدئه يعنى زنى كه دفعه اول خون ديدن اوست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهائى كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را بطورى كه در وقتيه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد به نحوى كه در(مسأله 500) گذشت.

مسأله 503 _ مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد به نحوى كه در (مسأله 500 گذشت).

مسأله 504 _ مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد به نحوى كه در (مسأله 500 گذشت).

6 _ ناسيه

مسأله 505 _ ناسيه يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است، اگر بيشتر

از ده روز خون ببيند بايد روزهائى كه خون او نشانه حيض را دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 506 _ مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زنى كه عادت عدديه دارد، اگر خونى ببينند كه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مى كشد، بايد عبادت را ترك كنند، و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهائى را كه بجا نياورده اند قضا نمايند، ولى اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مى كشد و نشانه هاى حيض را هم نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را بجا آورند و كارهائى را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند بايد آنرا حيض قرار دهند.

مسأله 507 _ زنى كه در حيض عادت دارد چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم برخلاف عادت خود خونى ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاى آن يا هم وقت و هم شماره روزهاى آن يكى باشد، عادتش بر مى گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مى ديده و پاك مى شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مى شود.

مسأله 508 _ مقصود

از يك ماه، از ابتداى خون ديدن است تا سى روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 509 _ زنى كه معمولاً ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاى حيض را داشته باشد، چنانچه روزهائى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510 _ اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خونى به نشانه هاى حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته حيض قرار دهد.

مسأله 511 _ اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست بايد براى عبادتهاى خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند نبايد غسل كند.

مسأله 512 _ اگر زن پيش از ده روز پاك شود، و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد و اگر پاك نبود، اگر چه به آب زرد رنگى هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل كند

و اگر سر ده روز پاك شد، يا خون او از ده گذشت، سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مى شود نبايد غسل كند، و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مى گذرد، واجب است تا دهم احتياط كند به ترك عبادت اگر خون به صفات حيض باشد، و الا نيز احتياط كند به ترك عبادت تا دهم در يك روزش واجب و در باقى مستحب اگر چه احوط جمع است بين تروك حائض و اعمال مستحاضه. پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادتهائى را كه بعد از روزهاى عادت بجا نياورده قضا نمايد.

مسأله 513 _ اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 514 _ از وقتى كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مى آيد، هر خونى كه زن مى بيند، اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است، و زن را در حال نفاس، نفساء مى گويند.

مسأله 515 _ خونى كه زن پيش

از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند نفاس نيست.

مسأله 516 _ لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند، كه اگر در رحم مى ماند انسان مى شد كه عرفا بگويند سقط نموده خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 517 _ ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز نمى شود.

مسأله 518 _ هر گاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده اگر مى ماند انسان مى شد يا نه، لازم نيست وارسى كند و خونى كه از او خارج مى شود شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 519 _ زن نفساء مثل زن حائض است در جميع واجبات و محرمات هر چند كه نسبت به بعض آنها به نحو احتياط وجوبى است، مگر در دادن كفاره جماع كه احتياط مستحبى است.

مسأله 520 _ طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است صحيح نيست، و نزديكى كردن با او حرام مى باشد، و اگر شوهرش با او نزديكى كند، احتياط مستحب آن است به دستورى كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 521 _ وقتى زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادتهاى خود را بجا آورد، و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهائى كه خون ديده با روزهائى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است، و اگر روزهائى كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا

نمايد.

مسأله 522 _ اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند كه اگر پاك است، براى عبادتهاى خود غسل كند.

مسأله 523 _ اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است، و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مى باشد، و احتياط مستحب آنست كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسى عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هجدهم زايمان، كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهائى را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 524 _ زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاى عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن بنابر احتياط واجب تا يك روز عبادت خود را ترك نمايد و بعد از يك روز تا روز دهم مستحب است كه كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهائى را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد، و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد و عبادتهائى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد، مثلاً زنى كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنابر احتياط واجب در روز هفتم عبادت را ترك كند و در روز هشتم و

نهم و دهم مستحب است كه كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهائى را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او، استحاضه مى باشد.

مسأله 525 _ زنى كه در حيض عادت دارد اگر بعد از زائيدن، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى درپى خون ببيند، به اندازه روزهاى عادت او نفاس است، و ده روز از خونى كه بعد از نفاس مى بيند اگر چه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد استحاضه است. مثلاً زنى كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زائيده و تا يك ماه يا بيشتر پى درپى خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتى خونى كه در روزهاى عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مى بيند استحاضه مى باشد، و بعد از گذشتن ده روز اگر خونى را كه مى بيند در روزهاى عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا نداشته باشد، و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد اما اگر خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مى بيند، در روزهاى عادت حيض او نباشد و نشانه هاى حيض را هم نداشته باشد استحاضه است.

مسأله 526 _ زنى كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم

آن استحاضه است و خونى كه بعد از آن مى بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض وگرنه آن هم استحاضه مى باشد.

غسل مس ميت

مسأله 527 _ اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند، مس كند يعنى جائى از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيدارى با اختيار مس كند يا بى اختيار حتى اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528 _ براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جائى را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529 _ اگر موى خود را به بدن ميت برساند يا بدن خود را به موى ميت يا موى خود را به موى ميت برساند، چنانچه مو خيلى بلند و خارج از متعارف نباشد بنحوى كه عرفاً مس ميت بر او صدق نمايد بايد غسل كند.

مسأله 530 _ براى مس بچه مرده، حتى بچه سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده غسل مس ميت واجب است. و بنابر احتياط مستحب براى بچه سقط شده اى كه از چهار ماه كمتر دارد غسل كند، بنابر اين اگر بچه چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد، چنانچه بدن او در حال سقط شدن سرد شده باشد، مادر او بايد غسل مس ميت كند، و اما اگر از چهار ماه كمتر داشته باشد، واجب نيست مادر او غسل نمايد.

مسأله 531 _ بچه

اى كه بعد از مردن مادر به دنيا مى آيد، چنانچه در آنحال بدن مادرش سرد شده باشد، وقتى بالغ شد واجبست غسل مسّ ميت كند.

مسأله 532 _ اگر شخصى، ميتى را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد غسل بر او واجب نمى شود، ولى اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود جائى از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 533 _ اگر ديوانه يا بچه نابالغى ميت را مس كند، بعد از آنكه آن ديوانه عاقل يا بچه، بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 534 _ اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آنرا مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند، ولى اگر قسمتى كه جدا شده استخوان نداشته باشد براى مس آن، غسل احوط است.

مسأله 535 _ براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آنرا غسل نداده اند چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده، بنابر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براى مس دندانى كه از مرده جدا شده، در صورتى كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولى براى مس دندانى كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، يا گوشت آن خيلى كم است، غسل واجب نيست.

مسأله 536 _ غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، ولى كسى كه غسل مس ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.

مسأله 537 _ اگر

چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد يك غسل كافى است.

مسأله 538 _ براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هائى كه سجده واجب دارد مانعى ندارد، ولى براى نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.

احكام محتضر

مسأله 539 _ مسلمانى را كه محتضر است يعنى در حال جان دادن مى باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست تا اندازه اى كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، اولى و بهتر آنست كه او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، او را به پهلوى راست و اگر آن هم نشود به پهلوى چپ رو به قبله بخوابانند اگر موجب اذيت او نشود.

مسأله 540 _ احتياط واجب آنست كه تا وقتى غسل ميت تمام نشده، او را روبه قبله بخوابانند، ولى بعد از آنكه غسلش تمام شد، بهتر است او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند بخوابانند.

مسأله 541 _ رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجبست و اجازه گرفتن از ولى او لازم نيست. و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مى شود.

مسأله 542 _ مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقائد حقه را به كسى كه در حال جان دادن است طورى تلقين كنند

كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهائى را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كند.

مسأله 543 _ مستحب است اين دعاها را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:(اَللّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَ اقْبَلْ مِنّى الْيَسيرَ مِن طاعَتِكَ يا مَن يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعفوُ عَنِ الْكَثيرِ اِقْبَل مِنّى الْيَسيرَ وَ اعْفُ عَنّى الْكَثير اِنَّكَ اَنّتَ الْعَفُوُّ الْغَفُوُر اَلّلهُمَّ ارْحَمْنى فَانَّكَ رَحيمٌ ).

مسأله 544 _ مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد، اگر ناراحت نمى شود، و سبب تعجيل مرگ او نشود، به جائى كه نماز مى خوانده ببرند.

مسأله 545 _ مستحب است براى راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره مباركه(يس) و (الصافات) و (احزاب) و (آية الكرسى) و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546 _ گذاشتن چيزى روى شكم محتضر و بودن جنب و حائض نزد او و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او، مكروه است. و همچنين تنها گذاشتن او بعد از موت و در بعض كتب حرف زدن زياد را نزد محتضر از مكروهات شمرده اند.

احكام بعد از مرگ

مسأله 547 _ بعد از مرگ مستحب است، چشمها و لبها و چانه ميت را ببندند و دست و پاى او را دراز كنند و پارچه اى روى او بيندازند و اگر شب مرده است، در جائى كه مرده چراغ روشن كنند و براى تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولى اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود، و نيز اگر ميت

زن حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدرى دفن را عقب بيندازند، كه پهلوى چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

مسأله 548 _ غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامى نباشد بر هر مكلفى واجب است، و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مى شود، و چنانچه هيچكس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند.

مسأله 549 _ اگر كسى مشغول كارهاى ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550 _ اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميت شده واجب نيست به كارهاى ميت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 551 _ اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552 _ براى غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولى او اجازه بگيرند.

مسأله 553 _ ولى زن شوهر او است و بعد از او، مردهائى كه از ميت ارث مى برند مقدم بر زنهاى ايشانند

مسأله 554 _ اگر كسى بگويد من وصىّ يا ولىّ ميّتم، يا ولى ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند و ديگرى هم نمى گويد من ولى يا وصى ميتم يا ولى ميت به من اجازه

داده است، انجام كارهاى ميت با اوست و اگر به حرف او اطمينان ندارند، يا ديگرى مى گويد من ولى يا وصى ميتم، يا ولى ميت به من اجازه داده است، در صورتى كه دو نفر عادل به گفته اولى شهادت دهند بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 555 _ اگر ميت براى غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولى كس ديگرى را معين كند، احتياط واجب آن است كه ولى و آن كس، هر دو اجازه بدهند و لازم نيست كسى كه ميت، او را براى انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولى اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت

مسأله 556 _ واجب است ميت را سه غسل بدهند. اول _ به آبى كه با سدر مخلوط باشد. دوم _ به آبى كه با كافور مخلوط باشد. سوم _ با آب خالص.

مسأله 557 _ سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و باندازه اى هم كم نباشد، كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 558 _ اگر سدر و كافور باندازه اى كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند.

مسأله 559 _ كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن طواف حج يا عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 560 _ اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن

جايز نباشد مثل آنكه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست، ميت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 561 _ كسى كه ميت را غسل مى دهد، بايد مسلمان دوازده امامى و بالغ و عاقل باشد و مسائل غسل راهم بداند.

مسأله 562 _ كسى كه ميت را غسل مى دهد، بايد قصد قربت داشته باشد يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد.

مسأله 563 _ غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد واجب است، و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او جايز نيست، و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد، و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

مسأله 564 _ بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565 _ حرام است مرد زن را، و زن مرد را غسل بدهد، ولى زن مى تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آنست كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

مسأله 566 _ مرد مى تواند دختر بچه اى را كه سن او از سه سال بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مى تواند پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد.

مسأله 567 _ اگر براى غسل دادن ميتى كه مرد است

مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مى توانند از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند غسلش بدهند و نيز اگر براى غسل ميت زن، زن ديگرى نباشد و مردهائى كه با او نسبت دارند و محرم اند يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، مى توانند از زير لباس او را غسل دهند.

مسأله 568 _ اگر ميت و كسى كه او را غسل مى دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، بهتر آنست كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميت برهنه باشد.

مسأله 569 _ نگاه كردن به عورت ميت حرام است، و كسى كه او را غسل مى دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولى غسل باطل نمى شود.

مسأله 570 _ اگر جائى از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند آب بكشند، و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 571 _ غسل ميت مثل غسل جنابت است، و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبى ممكن است ميت را غسل ارتماسى ندهند، ولى در غسل ترتيبى هر يك از سه قسمت بدن را مى توانند در آب كثير فرو ببرند.

مسأله 572 _ كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براى او كافيست.

مسأله 573 _ مزد گرفتن براى غسل دادن ميت محل اشكال

است، و اگر كسى براى گرفتن مزد، ميت را غسل دهد در صورتى كه قصد قربت از او متمشى نشود آن غسل باطل است، ولى مزد گرفتن براى كارهاى مقدماتى غسل مانعى ندارد.

مسأله 574 _ اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعى داشته باشد، بنابر اظهر عوض هر سه غسل، ميت را يك تيمم بدهند كافى است، و سزاوار نيست ترك احتياط به سه تيمم عوض هر سه غسل، پس احتياط مستحب آنست كه اولاً يك تيمم بدهند عوض از مجموع اغسال و بعد براى هر غسلى يك تيمم بدهند.

مسأله 575 _ كسى كه ميت را تيمم مى دهد، بايد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهاى ميت بكشد، و اگر ممكن باشد احتياط واجب آنست كه با دست ميت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميت

مسأله 576 _ ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سر تا سرى مى گويند كفن نمايند.

مسأله 577 _ لنگ بايد از ناف تا زانو بدن را بپوشاند، و بهتر آنست كه از سينه تا روى پا برسد، و پيراهن بايد از سرشانه تا نصف ساق يا تمام بدن را بپوشاند و بهتر آنست كه تا روى پا برسد، و درازاى سرتاسرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد، و پهناى آن بايد باندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.

مسأله 578 _ مقدارى از لنگ كه از ناف تا زانو را مى پوشاند، و مقدارى از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مى پوشاند مقدار واجب كفن

است،و آنچه بيشتر از اين مقدار كه در مسأله قبل گفته شد مقدار مستحب كفن مى باشد.

مسأله 579 _ اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند اشكال ندارد. و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثى كه بالغ نشده برندارند.

مسأله 580 _ اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آنرا معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقدارى از آن را معين كرده باشد، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 581 _ اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مى توانند از اصل مال بردارند، و واجب است كه مقدار واجب كفن را به ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيه نمايند، و لازم نيست ورثه بالغ به مقدار زايد اجازه بدهند تا مقدارى را كه اجازه داده اند، از سهم آنان برداشته شود.

مسأله 582 _ كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحى كه در كتاب طلاق گفته مى شود طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد شوهرش بايد كفن او را بدهد. و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولى شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583 _ كفن ميت بر خويشان

او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگى بر آنان واجب باشد.

مسأله 584 _ اگر هر يك از سه پارچه كفن به قدرى نازك باشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد، ولكن با مجموع سه پارچه، بدن ميت پوشيده شود اقوى كفايت است.

مسأله 585 _ كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبى اگر چيز ديگرى هم پيدا نشود جايز نيست. و چنانچه كفن ميت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند.

مسأله 586 _ كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمى خالص و يا پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.

مسأله 587 _ كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده در حال اختيار جايز نيست، و احتياط واجب آنست كه با پوست حيوان حلال گوشتى هم كه به دستور شرع كشته شده ميت را كفن نكنند، ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آنست كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 588 _ اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگرى نجس شود چنانچه كفن ضايع نمى شود،بايد مقدار نجس را بشويند يا ببُرند، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد، و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست در صورتى كه عوض كردن آن ممكن باشد بايد عوض نمايد.

مسأله 589 _ كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن

شود، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590 _ مستحب است انسان در حال سلامتى، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

مسأله 591 _ بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند. و مستحب است به سر بينى ميت هم كافور بمالند، و بايد كافور سائيده و تازه باشد، و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافى نيست.

مسأله 592 _ احتياط مستحب آنست كه اول كافور را به پيشانى ميت بمالند.

مسأله 593 _ بهتر آنست كه ميت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند، اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعى ندارد.

مسأله 594 _ كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن طواف بميرد، حنوط كردن او جايز نيست.

مسأله 595 _ زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 596 _ احتياط واجب آنست كه، ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاى ديگر خوشبو نكنند، و اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 597 _ مستحب است، قدرى تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند، ولى بايد از آن كافور به جاهائى كه بى احترامى مى شود نرسانند، و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد، كه وقتى با كافور مخلوط شد آنرا كافور نگويند.

مسأله 598 _ اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به

اندازه غسل باشد حنوط لازم نيست، و چنانچه از غسل زياد بيايد ولى به همه هفت عضو نرسد، احوط آنست كه اول به پيشانى و اگر زياد آمد به جاهاى ديگر بمالند.

مسأله 599 _ مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت

مسأله 600 _ نماز خواندن بر ميت مسلمان اگر چه بچه باشد واجب است ولى بايد پدر و مادر آن بچه يا يكى از آنان مسلمان باشند، و شش سال بچه تمام شده باشد.

مسأله 601 _ نماز خواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده مستحب است، ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 602 _ نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد كافى نيست.

مسأله 603 _ كسى كه مى خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و بدن و لباسش پاك باشد، و اگر لباس او غصبى هم باشد اشكال ندارد اگر چه احتياط مستحب آنست كه تمام چيزهائى را كه در نمازهاى ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 604 _ كسى كه بر ميت نماز مى خواند بايد رو به قبله باشد، و نيز واجبست ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605 _ مكان نمازگزار بايد غصبى نباشد، و نيز بايد از جاى ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولى

پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد.

مسأله 606 _ نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند اگر از ميت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.

مسأله 607 _ نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود وصف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 608 _ بين ميت و نمازگزار بايد پرده و ديوار يا چيزى مانند اينها نباشد، ولى اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 609 _ در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد، و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 610 _ نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند، و در موقع نيت ميت را معين كند، مثلاً نيت كند نماز مى خوانم بر اين ميت قربةً الى الله.

مسأله 611 _ اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند مى شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 612 _ اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معينى بر او نماز بخواند احتياط واجب آنست كه آن شخص از ولى ميت اجازه بگيرد، و بر ولى هم واجب است كه اجازه بدهد.

مسأله 613 _ مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميت اهل علم و تقوى باشد مكروه نيست.

مسأله 614 _ اگر ميت را عمداً يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازى كه

بر او خوانده شده باطل بوده است تاوقتى جسد او از هم نپاشيده، واجبست با شرطهائى كه براى نماز ميت گفته شده بر قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت

مسأله 615 _ نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافى است. بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ) و بعد از تكبير دوم بگويد: (اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد) و بعد از تكبير سوم بگويد: (اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُومِنينَ وَ الْموُمِناتِ) و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: ( اَللّهُمَّ اغْفِر لِهذا الْمَيِّتِ) و اگر زن است بگويد:(اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذهِ المَيِّتِ) و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبُدُهُ وَ رَسُوُلُه اَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً بَيْنَ يَدَىِ السْاعَةِ) و بعد از تكبير دوم بگويد: (اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلى اِبراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَصَلِّ عَلى جَميعِ الانبياءِ وَ الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّيقينَ وَ جَميع عِبادِ الله الصّالحين) و بعد از تكبير سوم بگويد: (اَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُومِنينَ وَ المُؤمِناتِ وَ الّمُسّلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ اَلاحياءِ مِنْهُمْ وَ الاَمْواتِ تابِعْ بَينَنا وَ بَيْنَهُم بِالْخَيراتِ اِنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَديرٌ).

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: (اَللّهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ

نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِهِ اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحسِناً فَزِدْ فى اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسيئَاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِر لَهُ، اَلّلهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فى أَعْلى عِلِّيِّينَ وَ اَخْلِفْ عَلى أهْلِهِ فى الغابرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا ارْحَمَ الرّاحِمين) و بعد تكبير پنجم را بگويد ولى اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: (اَللّهُمَّ اِنَّ هذهِ اَمَتُكَ وَ إبْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنةُ اَمَتِكَ نَزَلَتْ بكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُول بِه اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنها اِلا خَيراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بها مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدُ فى اِحْسانِها وَ إِنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِر لَها اَللّهُمَّ اجْعَلها عِنْدَكَ فى أَعْلى عِلِّييِّنَ وَ اَخلِفْ عَلى أَهْلِها فى الْغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ)

مسأله 616 _ بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سرهم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617 _ كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند، بايد تكبيرها و دعاهاى آنرا هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

مسأله 618 _ چند چيز در نماز ميت مستحب است: اول كسى كه نماز ميت مى خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد و احتياط مستحب آنست، در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد. دوم اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادى به او نماز مى خواند، مقابل وسط قامت او بايستد، و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد. سوم پا برهنه نماز بخواند. چهارم

در هر تكبير دستها را بلند كند. پنجم فاصله او با ميت به قدرى كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد. ششم نماز ميت را به جماعت بخواند. هفتم امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند، و كسانى كه با او نماز مى خوانند، آهسته بخوانند. هشتم در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد. نهم نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند. دهم پيش از نماز سه مرتبه بگويد: الصَّلوة يازدهم نماز را در جائى بخوانند، كه مردم براى نماز ميت بيشتر به آنجا مى روند. دوازدهم زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مى خواند، در صفى تنها بايستد.

مسأله 619 _ خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولى در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن

مسأله 620 _ واجب است ميت را طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد، و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند، و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 621 _ اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مى توانند به جاى دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 622 _ ميت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 623 _ اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمى شود و بودن او در كشتى مانعى ندارد بايد صبر كنند تا به خشكى برسد و او را در زمين دفن كنند. وگرنه بايد در كشتى غسلش بدهند

و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند، و اگر ممكن است بايد او را در جائى بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 624 _ اگر بترسند كه دشمن، قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببُرد، چنانچه ممكن باشد بايد به طورى كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 625 _ مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتى كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 626 _ اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد.

مسأله 627 _ دفن مسلمان، در قبرستان كفار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان جايز نيست

مسأله 628 _ دفن مسلمان در جائى كه بى احترامى به او باشد، مانند جائى كه خاكروبه و كثافت مى ريزند، جايز نيست.

مسأله 629 _ دفن ميت در جاى غصبى و در زمينى كه مثل مسجد براى غير دفن كردن وقف شده، جائز نيست.

مسأله 630 _ دفن ميت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آنكه قبر كهنه شده و ميت اولى از بين رفته باشد.

مسأله 631 _ چيزى كه از ميت جدا مى شود، اگر چه مو و

ناخن و دندانش باشد بايد با او دفن شود. و دفن ناخن و دندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مى شود مستحب است.

مسأله 632 _ اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 633 _ اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند، و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد. ولى بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است يا زنى كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند، و اگر ممكن نيست مرد محرمى كه اهل فن باشد و اگر آنهم ممكن نشود، مرد نامحرمى كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد،و در صورتى كه آنهم پيدا نشود كسى كه اهل فن نباشد مى تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 634 _ هر گاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كسانى كه در مسأله پيش گفته شد، پهلوى چپ او را بشكافند و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

مستحبات دفن

مسأله 635 _ مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتى بهتر باشد، مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر، زمين بگذارند و با

سه مرتبه كم كم ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند، و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پائين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند، و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند، و در موقع وارد كردن پارچه اى روى قبر بگيرند. و نيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند، و دعاهائى كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنكه ميت را در لحد گذاشتند گره هاى كفن را باز كنند، و صورت ميت را را روى خاك بگذارند و بالشى از خاك زير سر او بسازند، و پشت ميت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه ميت به پشت بر نگردد. و پيش از آنكه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

اسمع افهم يا فُلان بن فلان و بجاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش على است سه مرتبه بگويند، اسمع افهم يا محمد بن على پس از آن بگويند:

هل انت على العهد الذى فارقتنا عليه من شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمداً صلى الله عليه و آله عبده

و رسوله و سيد النبيين و خاتم المرسلين و ان عليا أمير المؤمنين و سيد الوصيين و امام افترض الله طاعته على العالمين و ان الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمدبن على و جعفربن محمد و موسى ابن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و الحسن بن على و القائم الحجة المهدى صلوات الله عليهم أئمة المؤمنين و حجج الله على الخلق أجمعين و أئمتك أئمة هدى ابرار يا فلان بن فلان و بجاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد و بعد بگويد: اذا أتاك الملكان المقربان رسولين من عندالله تبارك و تعالى و سئلاك عن ربك و عن نبيك و عن دينك و عن كتابك و عن قبلتك و عن ائمتك فلاتخف و لا تحزن و قل فى جوابهما الله ربى و محمد صلى الله عليه و آله نبيى و الاسلام دينى و القرآن كتابى و الكعبه قبلتى و أميرالمؤمنين على بن ابى طالب امامى و الحسن بن على المجتبى امامى و الحسين بن على الشهيد بكربلاء امامى و على زين العابدين امامى و محمد الباقر امامى و جعفر الصادق امامى و موسى الكاظم امامى و على الرضا امامى ومحمد الجواد امامى و على الهادى امامى و الحسن العسكرى امامى و الحجة المنتظر امامى هؤلاء صلوات الله عليهم اجمعين ائمتى و سادتى و قادتى و شفعائى بهم أتولى و من اعدائهم أتبرأ فى الدنيا و الاخرة ثم اعلم يا فلان بن فلان(به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد بعد بگويد) أن الله تبارك و تعالى نعم الرب و

ان محمد صلى الله عليه و آله نعم الرسول و ان على بن ابيطالب و اولاده المعصومين الائمه الاحد عشر نعم الائمه و ان ماجاء به محمد صلى الله عليه و آله حق و ان الموت حق و سئوال منكر و نكير فى القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و الميزان حق و تطائر الكتب حق و ان الجنة حق و ان الساعة أتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور پس بگويد: أفهمت يا فلان و بجاى فلان اسم ميت را بگويد پس از آن بگويد: ثبتك الله بالقول الثابت و هداك الله الى صراط مستقيم عرّف الله بينك و بين أوليائك فى مستقر من رحمته پس بگويد: اللهُمَّ جاف الارض عن جنبيه و اصعد بروحه اليك ولقّه منك برهانا اللّهُمَّ عفوك عفوك.

مسأله 636 _ مستحب است كسى كه ميت را در قبر مى گذارد با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد، و از طرف پاى ميت از قبر بيرون بيايد، و غير از خويشان ميت كسانى كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند: إِنّا للهِ وَ انّا اِلَيْهِ راجِعُونَ اگر ميت زن است كسى كه با او محرم مى باشد او را در قبر بگذارد، و اگر محرمى نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 637 _ مستحب است قبر را مربع يا مستطيل بسازند، و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود، و روى قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند دستها را بر

قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه انا انزلناه بخوانند و براى ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

اللّهُمَّ جاف الارض عن جنبيه و اصعد اليك روحه و لقّه منك رضوانا و اسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك.

مسأله 638 _ پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولى ميت يا كسى كه از طرف ولى اجازه دارد، دعاهائى را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.

مسأله 639 _ بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتى دهند، ولى اگر مدتى گذشته است كه به واسطه سر سلامتى دادن، مصيبت يادشان مى آيد ترك آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانه ميت غذا بفرستند، و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 640 _ مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند، و هر وقت ميت را ياد مى كند انا لله و انا اليه راجعون بگويد، و براى ميت قرآن بخواند، و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 641 _ جايز نيست انسان در مرگ كسى صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسأله 642 _ پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست، ولى در مصيبت آنان يقه پاره كردن جايز است، اگر چه احوط ترك آن است.

مسأله 643 _ اگر زن در عزاى ميت صورت خود را بخراشد و خون يا

موى خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند، و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 644 _ احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت، صدا را خيلى بلند نكند.

نماز وحشت

مسأله 645 _ در شب اول دفن سه نحو روايت شده:

اول _ آنكه دو ركعت نماز بخوانند و در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسى، و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره إنّا أنزلناه بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند: اَللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ابعث ثوابها الى قبر فلان، و بجاى كلمه فلان اسم ميت را بگويند.

دوم _ آنكه در ركعت اول بعد از حمد دو مرتبه قل هو الله و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه الهيكم التكاثر بخوانند و بعد از سلام اللهم، تا آخر بخوانند.

سوم _ مثل دوم باضافه آية الكرسى در ركعت اوّل.

مسأله 646 _ نماز وحشت را در هر موقع از شب اول دفن مى شود خواند ولى بهتر است در اول شب، بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 647 _ اگر بخواهند ميت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول دفن او تأخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 648 _ نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 649 _ نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 650 _ شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست: اول آنكه ميت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند. دوم آنكه كفن يا چيز ديگرى كه با ميت دفن شده

غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميت كه بورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضى نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولى اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشترى را با او دفن كنند، براى بيرون آوردن اينها نمى توانند قبر را بشكافند. سوم آنكه ميت بى غسل يا بى كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند. چهارم آنكه براى ثابت شدن حقى بخواهند بدن ميت را ببينند. پنجم آنكه ميت را در جائى كه بى احترامى به اوست مثل قبرستان كفار يا جائى كه كثافات و خاكروبه مى ريزند دفن كرده باشند. ششم آنكه براى يك مطلب شرعى كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اى كه دفنش كرده اند بيرون آورند. هفتم آنكه بترسند درنده اى بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد. هشتم آنكه قسمتى از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولى احتياط واجب آنست كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود. و جواز نبش در موارد مذكوره در صورتى است كه موجب هتك ميت نباشد و چنانچه موجب هتك و بيرون آمدن بوى او يا جدا شدن اعضاى او مثلاً باشد بايد ملاحظه اهم را نمود.

غسلهاى مستحب

مسأله

651 _ غسلهاى مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آنجمله است:

1 _ غسل جمعه. و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا غروب جمعه بجا آورد، و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاى آنرا بجا آورد، و كسى كه مى ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مى تواند روز پنجشنبه يا شب جمعه غسل را انجام دهد، در روايتى وارد شده است كه انسان در موقع غسل جمعه بگويد: اشهد ان لا اله الاالله وحده لاشريك له و ان محمداً عبده و رسوله اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين. و در روايت ديگر به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه در موقع غسل جنابت مى گوئى: اللهم طهر قلبى و تقبل سعيى واجعل ما عندك خيرا اللهم اجعلنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين و در موقع غسل جمعه ميگوئى : اللهم طهر قلبى من كل آفة تمحق دينى و يبطل به عملى اللهم اجعلنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين.

2 _ غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاى طاق. مثل شب سوم و پنجم و هفتم ولى از شب بيست ويكم مستحب است همه شب غسل كند، و براى غسل شب اول و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست وهفتم و بيست ونهم بيشتر سفارش

شده است. و وقت غسل شبهاى ماه رمضان تمام شب است و بهتراست غسل را مقارن بين نماز مغرب و عشا بجاآورد. و نيز مستحب است در شب بيستوسوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخرشب انجام دهد.

3 _ غسل روز عيد فطر وعيد قربان. و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آنرا پيش از نماز عيد بجا آورد.

4 _ غسل شب عيد فطر. و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح، و بهتر است در اول شب بجا آورده شود.

5 _ غسل روز هشتم و نهم ذيحجه. و در روزنهم بهتراست آن را نزديك ظهر بجاآورد.

6 _ غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

7 _ غسل روز عيد غدير. و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8 _ غسل روز بيست و چهارم ذيحجه.

9 _ غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذى قعده.

10 _ غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده.

11 _ غسل زنى كه براى غير شوهرش بوى خوش استعمال كرده است.

12 _ غسل كسى كه در حال مستى خوابيده.

13 _ غسل كسى كه جائى از بدنش را به بدن ميتى كه غسل داده اند رسانده .

14 _ غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد. بلكه احتياط وجوبى در اين صورت آوردن غسل است.

15 _ غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آنرا

ديده باشد. ولى اگر اتفاقاً يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد يا مثلاً براى شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 652 _ پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر و حرم امامان عليهم السلام، مستحب است انسان غسل كند، و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود يك غسل كافى است، و كسى كه مى خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود اگر به نيت همه يك غسل كند كافى است، و نيز اگر در يكروز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله شود يك غسل براى همه كفايت مى كند، و براى زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك، و براى حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براى توبه و نشاط به جهت عبادت، و براى سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مستحب است انسان غسل كند، و اگر يكى از غسلهائى را كه در اين مسأله گفته شد بجا آورد و بعد كارى كند كه وضو را باطل مى نمايد مثلاً بخوابد غسل او باطل مى شود، و مستحب است دوباره غسل را بجا آورد.

مسأله 653 _ انسان نمى تواند با غسل مستحبى، كارى كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 654 _ اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد، و به نيت همه يك غسل بجا آورد كافى است.

تيم__م

تيم__م

در هفت مورد بجاى وضو و غسل بايد تيمم كرد.

اول _ آنكه تهيه آب بقدر وضو يا غسل

ممكن نباشد.

مسأله 655 _ اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيه آب وضو و غسل به قدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود، و اگر در بيابان باشدچنانچه زمين آن پست و بلند است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مى كردند(1)، در جستجوى آب برود و اگر زمين آن پست و بلند نيست بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 656 _ اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعض ديگر پست و بلند باشدبايد در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفى كه هموار نيست، به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 657 _ در هر طرفى كه يقين دارد آب نيست در آنطرف جستجو لازم نيست.

مسأله 658 _ كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيه آب وقت دارد اگر يقين دارد در محلى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست بايد براى تهيه آب برود، و اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست، ولى اگر گمان او قوى باشد بنابر احتياط واجب بايد براى تهيه آب به آن محل برود.

مسأله 659 _ لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد، و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافيست.

مسأله 660 _ اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدرى جستجو نمايد

كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

مسأله 661 _ اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مى كند، احتياط واجب آنست كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 662 _ اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مى شود، احتياط واجب آنست كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 663 _ اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوى آب بقدرى سخت باشد كه نتواند

تحمل كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 664 _ اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده، ولى نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 665 _ كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد نمازش باطل است.

مسأله 666 _ اگر بطور متعارف جستجو كرده، و بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، در جائى كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است، مگر آنكه وقت باقى باشد كه در اينصورت بنابر احتياط مستحب نماز را اعاده نمايد.

مسأله 667 _ كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد كه براى جستجو وقت داشته، احتياط واجب آنست كه دورباره نمازش را بخواند،

و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 668 _ اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضو داشته باشد، و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست، يا نمى تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند وضوى خود را نگهدارد، نبايد آنرا باطل نمايد.

مسأله 669 _ اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد، و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوى خود را نگهدارد، احتياط مستحب آنست كه آنرا باطل نكند.

مسأله 670 _ كسى كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مى داند كه اگر آنرا بريزد آب پيدا نمى كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است و احتياط مستحب آنست كه پيش از وقت نماز هم آنرا نريزد.

مسأله 671 _ كسى كه مى داند آب پيدا نمى كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوى خود را باطل كند، يا آبى كه دارد بريزد معصيت كرده، ولى نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آنست كه قضاى آن نماز را بخواند.

دوم از موارد تيمم

مسأله 672 _ اگر بواسطه پيرى، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند، و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن بقدرى مشقت داشته باشد كه تحمل آنرا نتواند نمايد.

مسأله 673 _ اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد،

اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيه آنها بقدرى پول مى خواهد كه نسبت بحال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 674 _ اگر ناچار شود كه براى تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولى كسى كه مى داند يا گمان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند، مگر آنكه مستلزم هتك نباشد و قرض دهنده هم مطلع بر عدم قدرت او بر اداء باشد.

مسأله 675 _ اگر كندن چاه مشقت ندارد، بايد براى تهيه آب، چاه بكند.

مسأله 676 _ اگر كسى مقدارى آب بى منت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم

مسأله 677 _ اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرضى يا عيبى در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد يا شدت كند يا به سختى معالجه شود بايد تيمم نمايد، ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 678 _ لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، بايد تيمم كند.

مسأله 679 _ كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمم نمايد.

مسأله 680 _ اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند، و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم

او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد، بنابر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 681 _ كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد، و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از موارد تيمم

مسأله 682 _ هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو، يا غسل برساند، خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كسانى كه با او مربوطند مانند نوكر و كلفت از تشنگى بميرند، يا مريض شوند، يا بقدرى تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد بجاى وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيوانى كه مال خود اوست از تشنگى تلف شود بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد، و همچنين است اگر كسى كه حفظ جان او واجب است به طورى تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود، و نيز همچنين است اگر بترسد كه بعداً تشنه شود.

مسأله 683 _ اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد آب نجس هم به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.

پنجم از موارد تيمم

مسأله 684 _ كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه

اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند ولى احتياط مستحب آنست كه اول رفع نجاست نمايد، و اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم

مسأله 685 _ اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن، آب و ظرف ديگرى ندارد، بايد بجاى وضو و غسل تيمم كند.

هفتم از موارد تيمم

مسأله 686 _ هر گاه وقت بقدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود بايد تيمم كند.

مسأله 687 _ اگر عمداً نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده، ولى نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آنست كه قضاى آن نماز را هم بخواند.

مسأله 688 _ كسى كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براى نماز او مى ماند يا نه، بايد وضو يا غسل را بجا آورد.

مسأله 689 _ كسى كه بواسطه تنگى وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبى كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد، در صورتى كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد، اگر چه بعيد نيست كفايت همان تيمم، در صورتى كه بلا

فصل بعد از نماز آب تلف شود.

مسأله 690 _ كسى كه آب دارد، اگر به واسطه تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود، و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد بعيد نيست كفايت همان تيمم براى نمازهاى بعد.

مسأله 691 _ اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد، و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهائى كه تيمم به آنها صحيح است

مسأله 692 _ تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولى احوط و اولى آنست كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند، و اگر خاك نباشد، با ريگ و اگر ريگ نباشد، با كلوخ و چنانچه كلوخ هم نباشد، با سنگ تيمم نمايد.

مسأله 693 _ تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است ولى تيمم به گچ و آهك پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق باطل مى باشد.

مسأله 694 _ اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غبارى كه در فرش و لباس و مانند اينهاست تيمم نمايد. و چنانچه گرد پيدا نشود بايد به گل تيمم كند. و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آنست كه نماز را بدون تيمم بخواند، و واجب است بعداً قضاى آنرا بجا آورد.

مسأله 695 _ اگر بتواند با تكاندن فرش و

مانند آن خاك تهيه كند تيمم به گرد باطل است، و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مى باشد.

مسأله 696 _ كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آنرا آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست خود برف يا يخ را به صورت و دستها بمالد به نحوى كه صورت و دستها از آن تر شود و اگر اين هم ممكن نيست و چيزى هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، بى طهارت نماز بخواند بنابر احتياط استحبابى، ولى در صورت اخير نمازى را كه خوانده بايد قضا كند.

مسأله 697 _ اگر به خاك و ريگ، چيزى مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود نمى تواند به آن تيمم كند، ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 698 _ اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 699 _ تيمم به ديوار گلى صحيح است، و احتياط مستحب آنست كه با بودن زمين با خاك خشك، به زمين با خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 700 _ چيزى كه بر آن تيمم مى كند بايد پاك باشد، و اگر چيز پاكى كه تيمم به آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست، ولى بايد قضاى آنرا بجا آورد.

مسأله 701 _ اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى

صحيح است و به آن تيمم نمايد بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهائى را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 702 _ چيزى كه بر آن تيمم مى كند و مكان آن چيز بايد غصبى نباشد، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود اوست بى اجازه در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم كند، تيمم او باطل مى باشد.

مسأله 703 _ تيمم در فضاى غصبى باطل است، پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بى اجازه داخل ملك ديگرى شود و دستها را به پيشانى بكشد، تيم او باطل مى باشد.

مسأله 704 _ تيمم به چيز غصبى يا در فضاى غصبى يا بر چيزى كه در ملك غصبى است در صورتى باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمم كند، چنانچه نداند يا فراموش كرده باشد تيمم او صحيح است، ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم كند، يا ملكى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزى را كه بر آن تيمم مى كند در آن ملك بگذارد، يا در فضاى آن ملك تيمم نمايد، هر چند حكم به بطلان تيمم او نمى توان كرد، لكن احوط آنست كه به آن تيمم اكتفا نكند، و اگر نماز هم خوانده است اعاده نمايد.

مسأله 705 _ كسى كه در جاى غصبى حبس است، اگر آب و خاك او غصبى است،بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 706 _ مستحب است چيزى كه بر آن تيمم مى كند، گردى

داشته باشد كه به دست بماند، و بعد از زدن دست بر آن،مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد و اگر گرد به اندازه اى باشد كه حاجب شود تكاندن لازم است.

مسأله 707 _ تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روى آنرا نگرفته مكروه است، و اگر نمك روى آنرا گرفته باشد باطل است.

دستور تيمم بدل از وضوء يا غسل

مسأله 708 _ در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است: اول _ نيت. دوم _ زدن كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است. سوم _ كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن از جائى كه موى سر مى رويد تا ابروها و بالاى بينى و احتياطاً بايد دستها روى ابروها هم كشيده شود. چهارم كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست، و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ. و بهتر آنست كه بعد از دست كشيدن به پيشانى دو مرتبه كف دستها را بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند جهت كشيدن دستها بلكه ترك آن سزاوار نيست.

مسأله 709 _ در تيمم بدل از غسل مشهور بين علماء آنست كه زدن دوم دستها بر خاك واجب است ولكن اقوى عدم وجوب است هر چند كه ترك آن سزاوار نيست.

احكام تيمم

مسأله 710 _ اگر مختصرى از پيشانى و پشت دستها را هم مسح نكند تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولى دقت زياد هم لازم نيست، و همين قدر كه بگويند تمام پيشانى و پشت دست مسح شده كافيست.

مسأله 711 _ براى آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقدارى بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712 _ پيشانى و پشت دستها را بايد از بالا به پائين مسح نمايد، و كارهاى آنرا بايد پشت سر هم بجا آورد، و اگر بين

آنها بقدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم مى كند باطل است.

مسأله 713 _ در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او جهت رفع حدث جنابت است يا رفع حدث حيض است يا استحاضه است يا رفع حدث اصغر بجاى وضو است مثلاً، و اگر نداند كه بعهده او كدام يك آنها است به عنوان ما فى الذمه كافى است و چنانچه اشتباهاً بجاى نيت رفع حدث جنابت نيت رفع حدث حيض نمود مثلاً اگر بر وجه تقييد باشد تيمم او باطل است.

مسأله 714 _ در تيمم بايد پيشانى و كف دستها و پشت دستها پاك باشد على الاحوط، و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آنرا آب بكشد، لازم نيست كه با پشت دست تيمم نمايد، بلكه تيمم با كف دست نجس كافى است، مگر آنكه نجاست آن طورى باشد كه سرايت كند به آن چيزى كه به آن تيمم مى كند، و خشك كردن آن هم ممكن نباشد كه در اين صورت بايد با پشت دست تيمم نمايد.

مسأله 715 _ انسان بايد براى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد، و اگر در پيشانى ياپشت دستها يا در كف دستها مانعى باشد، مثلاً چيزى به آنها چسبيده باشد، بايد برطرف نمايد.

مسأله 716 _ اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن

صحيح است بزند، و به پيشانى و پشت دستها بكشد.

مسأله 717 _ اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد، بايد آنرا عقب بزند.

مسأله 718 _ اگر احتمال دهد كه در پيشانى و كف دستها يا پشت دستها مانعى هست چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين كند كه مانعى نيست.

مسأله 719 _ اگر وظيفه او تيمم است و نمى تواند تيمم كند، بايد نائب بگيرد و كسى كه نائب مى شود بايد او را با دست خود او تيمم دهد، و اگر ممكن نباشد نه بزدن دست و نه به وضع، بايد نائب دست خود را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دستهاى او بكشد.

مسأله 720 _ اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آنرا فراموش كرده يا نه، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آنست بجا آورد.

مسأله 721 _ اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه تيمم او صحيح است.

مسأله 722 _ كسى كه وظيفه اش تيمم است، نمى تواند پيش از وقت نماز براى نماز تيمم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند، و تا وقت نماز عذر او باقى باشد، مى تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 723 _ كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى مى ماند، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند كه تا آخر وقت عذر

او برطرف مى شود بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند. و نيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگى وقت با تيمم نماز را بجا آورد.

مسأله 724 _ كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه عذرش بزودى برطرف شود، مى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد به زودى عذر او برطرف مى شود، خواندن نماز قضا براى او اشكال دارد.

مسأله 725 _ كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحبى را كه مثل نافله هاى شبانه روز وقت معين دارد با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مى شود، نبايد آنها را در اول وقتشان بجا آورد.

مسأله 726 _ كسى كه احتياطاً بايد غسل جبيره اى و تيمم نمايد، مثلاً جراحتى در پشت او است اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند، وبعد از نماز حدث اصغرى از او سر زند مثلاً بول كند براى نمازهاى بعد، بايد بدل از غسل احتياطاً تيمم كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 727 _ اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مى شود.

مسأله 728 _ چيزهائى كه وضو را باطل مى كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مى كند، و چيزهائى كه غسل را باطل مى نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مى نمايد.

مسأله 729 _ كسى كه نمى تواند غسل

كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، يك تيمم نمايد كافى است.

مسأله 730 _ كسى كه نمى تواند غسل كند اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملى را كه براى آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 731 _ اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى نماز وضو بگيرد، ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد، و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگرى هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 732 _ اگر بدل از غسل تيمم كند، و بعد كارى كه وضو را باطل مى كند براى او پيش آيد، چنانچه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد، و بنابر احتياط واجب بدل از غسل تيمم نمايد، و اگر نمى تواند وضو بگيرد بايد دو تيمم كند، يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو، ولى اگر تيمم او بدل از غسل جنابت باشد چنانچه يك تيمم نمايد به قصد اينكه آنچه تكليف اوست انجام داده باشد، كافيست.

مسأله 733 _ كسى كه بايد براى انجام عملى مثلاً براى خواندن نماز، بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، احتياط واجب آنست كه تيمم سومى هم به قصد اينكه بتواند آن عمل را انجام دهد بنمايد، ولى اگر در تيمم اول نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد، و تيمم دوم را به قصد اينكه وظيفه خود را انجام داده باشد بجا آورد تيمم سوم لازم نيست.

مسأله

734 _ كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر براى كارى تيمم كند تا تيمم و عذر او باقى است، كارهائى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مى تواند بجا آورد، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب براى نماز ميت، يا خوابيدن، تيمم كرده، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده، مى تواند انجام دهد.

مسأله 735 _ در چند مورد مستحب است نمازهائى را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول _ آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم _ آنكه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

سوم _ آنكه از ترس مزاحمت جمعيت و نرسيدن به نماز جماعت، نماز جمعه را با تيمم خوانده است. بلكه در اين صورت بايد نماز ظهر را با وضو اعاده نمايد على الاقوى. و در چند مورد احتياط مستحب آن است كه نماز را اعاده نمايد. اول آنكه تا آخر وقت عمداً در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد، آب پيدا مى شد. دوم آنكه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است. سوم آنكه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود، و آبى را كه داشته ريخته است.

احكام نماز

احكام نماز

نماز مهمترين اعمال دينى است، كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادتهاى ديگر هم قبول مى شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول

نمى شود. و همانطور كه اگر انسان شبانه روزى پنج نوبت در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمى ماند، نمازهاى پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند. و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند. و كسى كه نماز را پست و سبك شمارد مانند كسى است كه نماز نمى خواند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود، كسى كه به نماز اهميت ندهد و آنرا سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است. روزى آنحضرت در مسجد تشريف داشتند، مردى وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً بجا نياورد حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالى كه نمازش اينطور است از دنيا برود به دين من از دنيا نرفته است. پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگى نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد، و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند، و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند از خود بى خبر مى شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاى مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند. و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد، و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتى را ترك كند، و همچنين سزاوار است كارهائى كه ثواب نماز را كم

مى كند بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگى، و خوددارى از بول به نماز نايستد. و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهائى كه ثواب نماز را زياد مى كند بجا آورد، مثلاً انگشترى عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد، و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاى واجب

نمازهاى واجب شش است: اول نماز يوميه. دوم نماز آيات سوم نماز ميت. چهارم نماز طواف واجب خانه كعبه. پنجم نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است. ششم نمازى كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد، واجب مى شود.

نمازهاى واجب يوميه

نمازهاى واجب يوميه پنج است: ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت. مغرب سه ركعت. عشا، چهار ركعت. صبح دو ركعت.

مسأله 736 _ در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرايطى كه گفته مى شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 737 _ اگر چوب يا چيزى مانند آنرا، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مى آيد سايه آن به طرف مغرب مى افتد و هر چه آفتاب بالا مى آيد، اين سايه كم مى شود، و در شهرهاى ما، در اول ظهر شرعى به آخرين درجه كمى مى رسد، و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق بر مى گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مى رود، سايه زيادتر مى شود، بنابر اين وقتى سايه به آخرين درجه كمى رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مى شود ظهر شرعى شده است(1) ولى در بعضى شهرها مثل مكه كه گاهى موقع

ظهر سايه به كلى از بين مى رود، بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شده معلوم مى شود ظهر شده است.

مسأله 738 _ چوب يا چيز ديگرى را، كه براى معين كردن ظهر به زمين فرو مى برند شاخص گويند.

مسأله 739 _ نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند: وقت مخصوص نماز ظهر اول ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسى سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عصر وقت به مغرب مانده باشد كه اگر كسى در اين موقع نماز ظهر را بخواند نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، كه اگر كسى در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش صحيح است و عصر حساب مى شود. و بايد نماز ظهر را بعد از آن بجا آورد ولكن سزاوار نيست ترك احتياط به خواندن چهار ركعت به قصد ما فى الذمه.

مسأله 740 _ اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مى خوانم همه نماز ظهر باشد، و بعد از آنكه نماز را تمام

كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، آنچه را كه آورده باطل است،چه در اثناء بفهمد چه بعد از اتمام.

مسأله 741 _ در زمان حضور امام عليه السلام واجب است، انسان در روز جمعه به جاى نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولى در اين زمان اگر كسى نماز جمعه بخواند، احتياط واجب آنست كه نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 742 _ وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا هر مقدارى كه از وقت را فرا گيرد.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 743 _ مغرب موقعى است كه سرخى طرف مشرق، كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود از بالاى سر انسان بگذرد.

مسأله 744 _ نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند: وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است تا وقتى كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسى مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عشا براى مختار موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد، كه اگر كسى تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشا است، كه اگر كسى در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است، و بايد نماز مغرب را بعد از آن

بجا آورد.

مسأله 745 _ وقت مخصوص و مشترك كه معنى آن در مسأله پيش گفته شد، براى اشخاص فرق مى كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسى كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مى شود. و براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 746 _ اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را كه خوانده يا مقدارى از آنرا در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را كه خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد باطل است. و بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب انجام دهد.

مسأله 747 _ آخر وقت نماز عشا براى مختار نصف شب است، و شب را بايد از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد، نه تا اول آفتاب(1)

مسأله 748 _ اگر از روى معصيت، نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط مستحب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اينكه نيت ادا و قضا كند بجا آورد.

وقت نماز صبح

مسأله 749 _ نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آنرا فجر اول گويند، موقعى كه آن سفيده پهن شد، فجر

دوم و اول وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب بيرون مى آيد.

احكام وقت نماز

مسأله 750 _ موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود، كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا يك نفر عادل اگر موجب اطمينان شود.

مسأله 751 _ اگر به واسطه ابر يا غبار يا نابينائى و يا بودن در زندان نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، بايد نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است.

مسأله 752 _ اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده نماز او باطل است، و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه دربين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

مسأله 753 _ اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز هم بفهمد كه نماز را در وقت خوانده نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است. بلكه اگر بعد از نماز هم بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بايد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 754 _ اگر يقين كند وقت داخل شده و

مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه

نماز او باطل است، ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده، و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است.

مسأله 755 _ اگر وقت نماز به قدرى تنگ است، كه به واسطه بجا آوردن بعضى از كارهاى مستحب نماز، مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت، مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده مى شود بايد قنوت نخواند.

مسأله 756 _ كسى كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد بايد نماز را به نيت ادا بخواند، ولى نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 757 _ كسى كه مسافر نيست، اگر تامغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را قضا نمايد.

مسأله 758 _ كسى كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و اگر شخص مختار تا نصف شب به

اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را قضا نمايد. و چنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا بجا آورد.

مسأله 759 _ مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلى سفارش شده است، و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آنكه تأخير آن از جهتى بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760 _ هر گاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت، نماز بخواند، ناچار است مثلاً با تيمم يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است، مى تواند در اول وقت، نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مى رود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند. و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براى مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مى تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات بجا آورد.

مسأله 761 _ كسى كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمى داند و احتمال مى دهد كه يكى از اينها در نماز پيش آيد، بايد براى يادگرفتن اينها نماز را از اول وقت

تأخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد كه نماز را بطور صحيح تمام مى كند، مى تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اى كه حكم آنرا نمى داند پيش نيايد، نماز او صحيح است، و اگر مسأله اى كه حكم آنرا نمى داند پيش آيد، جايز است به يكى از دو طرفى كه احتمال مى دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولى بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند.

مسأله 762 _ اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مى كند، در صورتى كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگرى كه بايد فوراً آنرا بجا آورد پيش آمد كند مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند و چنانچه اول نماز بخواند، معصيت كرده ولى نماز او صحيح است.

نمازهائى كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 763 _ انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 764 _ اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمى تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند، و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765 _ اگر در بين نماز عصر يقين كند

كه نماز ظهر را نخوانده است ونيت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و در صورتى كه جزئى از نماز را به قصد ظهر آورده باشد بايد بعد از تمام كردن دوباره نماز عصر را بخواند و مى تواند كه نماز را بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 766 _ اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز عصر را بعد از آن بجا آورد، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مى شود بايد به نيت نماز عصر، نماز را تمام كند، و در اين صورت ترك احتياط نكند به قضا نمودن نماز ظهر را در خارج وقت.

مسأله 767 _ اگر در نماز عشا پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مى شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتى تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 768 _ اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند.

مسأله 769 _ اگر انسان نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازى را كه

بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمى تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعى كه نماز عصر را احتياطاً مى خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمى تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 770 _ برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا، و از مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 771 _ اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مى تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند ولى بايد برگرداندن نيت، به نماز قضا ممكن باشد مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتى مى تواند نيت را به قضاى صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاى مستحب

مسأله 772 _ نمازهاى مستحبى زياد است و آنها را نافله گويند و بين نمازهاى مستحبى به خواندن نافله شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سىوچهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مى باشد و چون دو ركعت نافلها عشا نشسته خوانده مى شود، يك ركعت حساب مى شود ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر چهار ركعت اضافه مى شود.

مسأله 773 _ از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز و تر خوانده شود. و دستور كامل نافله شب در كتابهاى دعا گفته شده است.

مسأله 774 _ نمازهاى

نافله را مى شود نشسته خواند، ولى بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسى كه مى خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند، و اگر مى خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى نشسته بخواند.

مسأله 775 _ نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، و اما نافله عشا را اگر به رجاء مطلوبيت بياورد مانعى ندارد.

وقت نافله هاى يوميه

مسأله 776 _ نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مى شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود، به اندازه دو هفتم آن شود، مثلاً اگر درازاى شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مى شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 777 _ نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود و وقت آن تا موقعى است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود، به چهار هفتم آن برسد. و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بايد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنابر احتياط واجب نيت ادا و قضا نكند.

مسأله 778 _ وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مى شود از بين برود، اگر چه دور

نيست كه وقت او امتداد داشته باشد به امتداد وقت خود مغرب تا وقت مختص به عشاء.

مسأله 779 _ وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 780 _ نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مى شود و وقت آن بعد از فجر اول است تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود. و نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد. و ممكن است نافله صبح را بعد از نافله شب بلافاصله بخواند.

مسأله 781 _ وقت نافله شب از نصف شب است، تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 782 _ مسافر و كسى كه براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مى تواند آنرا در اول شب بجا آورد.

نماز غفيله

مسأله 783 _ يكى از نمازهاى مستحبى نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود. در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاى سوره اين آيه را بخوانند: «و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين» و در ركعت دوم بعد از حمد بجاى سوره اين آيه را بخوانند: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين» و

در قنوت آن بگويند: «اللهم انى اسئلك بمفاتح الغيب التى لا يعلمها الا انت ان تصلى عل محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا». و بجاى كلمه كذا و كذا حاجتهاى خود را بگويند و بعد بگويند: «اللهم انت ولّى نعمتى و القادر على طلبتى تعلم حاجتى فاسئلك بحق محمد و آله (عليه و عليهم السلام)لما قضيتهالى».

احكام قبله

مسأله 784 _ خانه كعبه كه درمكه معظمه مى باشد قبله است و بايد رو بروى آن نماز خواند ولى كسى كه دور

است، اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مى خواند كافيست. و همچنين است كارهاى ديگرى كه مانند سر

بريدن حيوانات، بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 785 _ كسى كه نماز واجب را ايستاده مى خواند، بايد صورت و سينه و شكم و جلوى پاهاى او رو به قبله

باشد،و احتياط مستحب آنست كه انگشتان پاى او هم رو به قبله باشد. لكن نبايد بيشتر از متعارف انگشتان پا را از قبله

منحرف نمايد.

مسأله 786 _ كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمى تواند بطور معمول بنشيند و در موقع نشستن، كف پاها را

بزمين مى گذارد بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم و ساق پاى او رو به قبله باشد.

مسأله 787 _ كسى كه نمى تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى

بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله، باشد و اگر اين

را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او

رو به قبله باشد.

مسأله 788 _ نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد.

مسأله 789 _ نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن و سوارى خواند، و اگر انسان در اين دو حال، نماز

مستحبى بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 790 _ كسى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد، تا يقين كند كه قبله كدام

طرف است و اگر نتواند يقين پيدا كند، بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمان يا قبرهاى آنان يا از راههاى ديگر

پيدا مى شود عمل نمايد، حتى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسطه قواعد علمى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا

كند كافيست.

مسأله 791 _ كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند نمى تواند به گمان خود عمل نمايد،

مثلاً اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگر گمان قويترى پيدا كند، نبايد به حرف

او عمل نمايد.

مسأله 792 _ اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفى نمى رود،

چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به

اندازه اى كه وقت دارد، نماز بخواند مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مى خواهد

بخواند، و بايد نمازها را طورى بخواند كه يقين كند يكى از آنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده، به طرف دست

راست يا

چپ قبله نرسيده است.

مسأله 793 _ اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولى

احتياط واجب آنست كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 794 _ كسى كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد

يكى بعد از ديگرى خوانده شود، بهتر آنست كه نماز اول را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را

شروع كند.

مسأله 795 _ كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كارى كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً

بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد در صورت

ضرورت به آن كار صحيح است.

پوشاندن بدن در نماز

مسأله 796 _ مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسى او را نمى بيند عورتين خود را بپوشاند، و بهتر است از ناف تا

زانو را هم بپوشاند.

مسأله 797 _ زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند و احتياط مستحب آنست كه كف

پا را هم بپوشاند، ولى پوشاندن صورت به مقدارى كه در وضو شسته مى شود و دستها تا مچ و روى پاها تا مچ پا لازم

نيست. اما براى آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف صورت و قدرى پائين تر از مچ

را بپوشاند.

مسأله 798 _ موقعى كه انسان قضاى سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را بجا مى آورد، بلكه بنابر

احتياط مستحب در موقع سجده

سهو هم، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 799 _ اگر انسان عمداً، يا از روى ندانستن مسأله، در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

مسأله 800 _ اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آنرا بپوشاند و احتياط مستحب آنست كه نماز را

تمام كند و دوباره بخواند، خصوصاً اگر پوشانيدن آن احتياج به وقت معتدّبه داشته باشد ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه

در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 801 _ اگر در حال ايستادن لباسش عورت او را مى پوشاند ولى ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال

ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعى كه عورت او پيدا مى شود، به وسيله اى آنرا بپوشاند نماز او صحيح است. ولى

احتياط مستحب آنست كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802 _ انسان مى تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند، ولى احتياط مستحب آنست

موقعى خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگرى نداشته باشد.

مسأله 803 _ انسان در حال ناچارى مى تواند در نماز خود را با گل بپوشاند.

مسأله 804 _ اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مى كند، اقوى

اينست كه نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند. و چنانچه در اول

وقت نماز را رجاءاً بخواند و بعداً معلوم شود كه تا آخر وقت لباس پيدا نمى كرده نماز او صحيح است.

مسأله 805 _ كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ درخت و علف و گل و لجن

نداشته

باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند در صورتى كه احتمال بدهد كه

ناظر محترم او را مى بيند، بايد نشسته نماز بخواند و براى ركوع و سجود باسر اشاره نمايد و بهتر آنست كه به قدرى خم

شود كه عورتش پيدا نباشد و براى سجود كمى بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد و پيشانى را بر آن بگذارد، و

اگر اطمينان دارد كه ناظر محترم او را نمى بيند، احتياط مستحب آنست كه دو نماز ايستاده بخواند و موقعى كه ايستاده

است قُبل خود را با دست بپوشاند و در يكى از آن دو نماز، ركوع و سجود را بجا آورد و در ديگرى بجاى ركوع و سجود

با سر اشاره نمايد و اقوى كفايت قسم دوم است.

لباس نمازگزار
لباس نمازگزار

مسأله 806 _ لباس نمازگزار شش شرط دارد: اول آنكه پاك باشد. دوم آنكه مباح باشد. سوم آنكه از اجزاء مردار

نباشد. چهارم آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم آنكه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و

طلا باف نباشد. و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مى شود.

شرط اول:

مسأله 807 _ لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسى عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل

است.

مسأله 808 _ كسى كه نمى داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند،

نمازش باطل مى باشد.

مسأله 809 _ اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيز نجسى را نداند نجس است مثلاً نداند عرق شتر جلال نجس

است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است.

مسأله 810 _

اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است، ولى

احتياط مستحب آنست كه اگر وقت دارد، دوبار آن نماز را بخواند.

مسأله 811 _ اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را

دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 812 _ كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از

آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه

همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون

آوردن آن،نماز را بهم نمى زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگرى

عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض

كند يا بيرون آورد، نماز بهم مى خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مى ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك

نماز بخواند.

مسأله 813 _ كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزى

از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس

شده يا از پيش

نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را بهم نمى زند و

مى تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را

بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض

كند، بايد لباس را اگر ممكن است بيرون آورد و به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را تمام كند، ولى چنانچه

طورى است كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز بهم مى خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمى تاند لباس را

بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است، و بعد نمازش را در لباس پاك احتياطاً قضا نمايد.

مسأله 814 _ كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزى

از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همانوقت نجس

شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن نماز را بهم نمى زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را بهم مى زند،

بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 81_ كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن

يا لباسش نجس بوده نماز او صحيح است.

مسأله 816 _ اگر لباس را آب

بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك

نشده، واجب نيست نماز را دوباره بخواند، اگر چه احوط اعاده آنست.

مسأله 817 _ اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاى نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون

پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهائى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 818 _ اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس اوست خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً

يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح

است.

مسأله 819 _ اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشى

نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آنرا

فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است. و نيز اگر

جائى از اعضاء وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد،

وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد.

مسأله 820 _ كسى كه يك لباس دارد اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكى از آنها آب داشته

باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستورى كه

براى برهنگان گفته شد بجا

آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد، مى تواند آب

بكشد. ولى اگر مثلاً نجاست يكى بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روى آن بريزد و

ديگرى خون است كه يك مرتبه ريختن آب روى آن كافيست بايد آنرا كه به بول نجس شده آب بكشد.

مسأله 821 _ كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد بايد نماز را بدستورى كه براى برهنگان گفته شد

بجا آورد ولى اگر به واسطه سرما و مانند آن نمى تواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نماز او

صحيح است.

مسأله 822 _ كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند كدام يك آنهاست، چنانچه وقت

دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مى خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك

نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، اظهر آنست كه با يكى از آن دو لباس نماز بخواند هر چند كه قول به تخيير

بين آن و بين برهنه نماز خواندن بعيد نيست. و احتياط مستحب آنست كه آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.

شرط دوم:

مسأله 823 _ لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، اگر عمداً در

لباس غصبى يا در لباسى كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبى است نماز بخواند باطل است، و همچنين است اگر

جاهل مقصر باشد.

مسأله 824 _

كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمى داند نماز را باطل مى كند، اگر عمداً با

لباس غصبى نماز بخواند نمازش باطل است.

مسأله 825 _ اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است، ولى

اگر كسى خودش لباسى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، اگر چه حكم به بطلان

نماز او نمى توان كرد، لكن احوط آنست كه اكتفابه آن نماز ننموده و دو باره آنرا با لباس مباح بخواند.

مسأله 826 _ اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگرى عورت

او را پوشانده است و مى تواند فوراً يا بدون اينكه موالات يعنى پى درپى بودن نماز بهم بخورد لباس غصبى را بيرون

آورد، بايد آنرا بيرون آورد و نمازش صحيح است. و اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده، يا نمى تواند لباس غصبى را

فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پى درپى بودن نماز بهم مى خورد، در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته

باشد بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبى نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را

بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد.

مسأله 827 _ اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند، يا مثلاً براى اينكه دزد لباس غصبى را نبرد

با آن نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 828 _ اگر كسى با عين پولى كه خمس يا زكات آنرا نداده لباس بخرد، نماز

خواندن در آن لباس باطل

است.

شرط سوم:

مسأله 829 _ لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند

خون از آن جستن مى كند نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند،

احتياط واجب آنست كه با آن نماز نخواند.

مسأله 830 _ هر گاه چيزى از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس

او نباشد نمازش باطل است.

مسأله 831 _ اگر چيزى از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسى كه

از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط چهارم:

مسأله 832 _ لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد، و اگر موئى از آن هم همراه نمازگزار باشد،

نماز او باطل است.

مسأله 833 _ اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار

باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل، و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 834 _ اگر مو و عرق و آب دهان كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد. و همچنين است اگر

مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835 _ اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه

شده باشد چه در خارجه، جايز است كه با آن نماز بخواند.

مسأله 836 _ صدف از حيوانات حرام گوشت است. و اگر انسان احتمال دهد كه تكمه صدفى و مانند آن

از آن

حيوان است، جايز است با آن نماز بخواند.

مسأله 837 _ پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط واجب آنست كه با پوست سنجاب نماز

نخوانند.

مسأله 838 _ اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، بنابر اقوى

نمازش صحيح است.

شرط پنجم:

مسأله 839 _ پوشيدن لباس طلاباف براى مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولى براى زن در نماز و غير نماز

اشكال ندارد.

مسأله 840 _ زينت كردن با طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشترطلا به دست كردن و بستن ساعت

مچى طلا به دست، براى مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است. و احتياط واجب آنست كه از استعمال عينك طلا

هم خوددارى كند، ولى زينت كردن به طلا، براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 841 _ اگر مردى فراموش كند كه انگشترى يا لباس از طلا است يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند،

واجب نيست كه آن نماز را دوباره بخواند و همچنين اگر جاهل قاصر باشد.

شرط ششم :

مسأله 842 _ لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براى مرد حرام است، و

در عرقچين و بند شلوار و مثل اينها از چيزهائى كه نماز در آنها به تنهائى تمام نمى شود نيز اقوى بطلان است.

مسأله 843 _ اگر آستر تمام لباس يا آستر مقدارى از آن ابريشم خالص باشد پوشيدن آن براى مرد حرام و نماز در

آن باطل است.

مسأله 844 _ لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در نماز بپوشد اشكال

ندارد.

مسأله 845 _ دستمال ابريشمى و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمى كند.

مسأله 846 _ پوشيدن لباس ابريشمى براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 847 _ پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلا باف و لباسى كه از مردار تهيه شده در حال ناچارى

مانعى ندارد. و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگرى غير از اينها ندارد، مى تواند با اين لباسها نماز

بخواند.

مسأله 848 _ اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از مردار تهيه شده، لباس ديگرى ندارد و ناچار نيست لباس

بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 849 _ اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس

ناچار باشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را بجا آورد اگر چه ترك احتياط به تكرار نماز ايضاً در لباس

حرام گوشت سزاوار نيست.

مسأله 850 _ اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلا باف، لباس ديگرى نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن

لباس ناچار نباشد بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 851 _ اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريدارى

باشد تهيه نمايد، ولى اگر تهيه آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارائى او زياد است، يا طورى است كه اگر پول را

به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 852 _ كسى كه

لباس ندارد اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد چنانچه قبول كردن آن براى او

مشقت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، بايد از كسى كه لباس

دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 853 _ پوشيدن لباسى كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه مى خواهد آنرا بپوشد معمول نيست،

مثل آنكه اهل علم لباس نظامى بپوشد، احتياط واجب ترك آنست، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 854 _ احتياط واجب آنست كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد بلكه اقوى حرمت است در

صورت صدق تشبه و خروج از لباس معمولى. ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 855 _ كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد، و لحاف و تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از

اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، بنابر اقوى بايد در نماز اگر صدق پوشيدن نمايد خود را با آنها نپوشاند.

مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 856 _ در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مى شود اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او

صحيح است: اول _ آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده

باشد. دوم _ آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه يك اشرفى مى شود) به خون آلوده باشد.

سوم _ آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند. و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او

صحيح است: اول _ آنكه لباسهاى كوچك

او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد. دوم _ آنكه لباس زنى كه پرستار بچه

خودش است نجس شده باشد، و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مى شود.

مسأله 857 _ اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طورى است كه آب

كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى او سخت است تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است،

مى تواند با آن خون نماز بخواند. و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوائى كه روى زخم گذاشته اند و

نجس شده، در بدن يا لباس او باشد. بلكه اقوى صحت نماز است اگر چه بر او شستن سخت نباشد.

مسأله 858 _ اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس

نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 859 _ اگر جائى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز

بخواند، ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مى شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز

خواندن با آن مانعى ندارد.

مسأله 860 _ اگر از زخمى كه توى دهان و بينى و مانند اينها است، خونى به بدن يا لباس برسد، احتياط واجب

آنست كه با آن نماز نخواند، و با خون بو اسيرى كه دانه هاى آن بيرون است، مى شود نماز خواند، بلكه بنابر اقوى در

صورتى كه دانه هايش بيرون نباشد نيز مى شود با آن نماز خواند.

مسأله 861 _ كسى كه بدنش زخم

است، اگر در بدن يا لباس خود خونى ببيند و نداند از زخم است يا خون

ديگر، جايز است كه با آن نماز بخواند.

مسأله 862 _ اگر چند زخم در بدن باشد و بطورى نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود تا وقتى همه

خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد ولى اگر به قدرى از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب

شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براى نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 863 _ اگر مقدار سر سوزنى خون حيض يا خون سگ، يا خوك يا بقيه حيوانهاى حرام گوشت، در بدن يا

لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و همچنين است خون نفاس و استحاضه و كافر و مردار على الاحوط. ولى

خونهاى ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاى بدن و لباس باشد در صورتى كه

روى هم كمتر از درهم باشد(كه تقريباً به اندازه يك اشرفى مى شود) نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864 _ خونى كه به لباس بى آستر بريزد و به پشت آن برسد يك خون حساب مى شود، ولى اگر پشت آن،

جدا، خونى شود، و بهم متصل نشود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است

روى هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 865 _ اگر خون، روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى

شود، و روى

لباس و آستر آن بهم متصل نباشد بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خون روى لباس و آستر، كمتر

از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 866 _ اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد در صورتى كه خون و رطوبتى كه به

آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است. بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه

درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد.

مسأله 867 _ اگر بدن يا لباس خونى نشود ولى به واسطه رسيدن به خون نجس شود، اگر چه مقدارى كه نجس

شده كمتر از درهم باشد، نمى شود با آن نماز خواند.

مسأله 868 _ اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلاً يك

قطره بول روى آن بريزد نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 869 _ اگر لباسهاى كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمى شود با آنها عورت را پوشانيد نجس

باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است، و نيز اگر با انگشترى نجس

نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 870 _ جايز است كه چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس همراه نمازگزار باشد.

مسأله 871 _ زنى كه پرستار بچه خود مى باشد چه پسر باشد و چه دختر و به بول او لباسش نجس شده و بيشتر

از يك لباس ندارد، هر گاه شبانه روزى يك مرتبه لباس

خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس

شود، مى تواند با آن لباس نماز بخواند. ولى احتياط مستحب آنست كه لباس خود را طراف عصر براى نماز ظهر و عصر

آب بكشد.

مسأله 872 _ هر گاه لباس پرستار به بول بچه اى كه از خودش نيست نجس شود، اگرچه روزى يك مرتبه آنرا آب

بكشد، چنانچه بعد از آن نجس شود نماز خواندن در آن لباس خالى از اشكال نيست.

چيزهائى كه در لباس نماز گزار مستحب است

مسأله 873 _ چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك، پوشيدن

عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوى خوش و دست كردن انگشترى عقيق.

چيزهائى كه در لباس نمازگزار مكروه است

مسأله 874 _ چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آنجمله است: پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و

لباس شرابخوار و لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند و لباسى كه نقش صورت دارد. و نيز باز بودن تكمه هاى لباس

و دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد مكروه مى باشد.

مك_ان نم_ازگزار

مكان نمازگزار نه شرط دارد:

شرط اول: آنكه مباح باشد.

مسأله 875 _ كسى كه در ملك غصبى نماز مى خواند اگر چه روى فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل

است. ولى نماز خواندن در زير سقف غصبى و خيمه غصبى مانعى ندارد.

مسأله 876 _ نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازه كسى كه منفعت ملك، مال او

مى باشد باطل است، مثلاً در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز

بخواند نمازش باطل است، و همچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقى دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميت

وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث را جدا نكنند، نمى شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 877 _ كسى كه در مسجد نشسته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند نمازش باطل

است على الاحوط.

مسأله 878 _ اگر در جائى كه نمى

داند غصبى است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جائى كه غصبى

بودن آنرا فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است، ولى كسى كه خودش جائى را

غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند اگر چه حكم به بطلان نمازش نمى توان كرد، لكن احوط آنست كه

اكتفا به آن نماز ننموده و در جاى ديگرى دوباره آنرا بخواند.

مسأله 879 _ اگر بداند جائى غصبى است، ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است و در آنجا نماز

بخواند، نماز او باطل مى باشد.

مسأله 880 _ كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه مثلاً ماشين يا تخت هاى آن يا حيوان

سوارى يا زين آن غصبى باشد نماز او باطل است در صورتى كه سجده بر جاى غصبى نمايد يا فضا مغصوب باشد مثل

فضاء داخل ماشين غصبى. و اما چنانچه فضاء مغصوب نباشد و سجود به نحو ايماء و اشاره باشد و قصد قربت هم

بتواند بكند در اين صورت احتياط مستحبى اعاده آن است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبى

بخواند.

مسأله 881 _ كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه شريكش نمى تواند در

آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 882 _ اگر با عين پولى كه خمس و زكات آنرا نداده ملكى بخرد، تصرف او در آن ملك حرام، و نمازش هم

در آن باطل است.

مسأله 883 _ اگر صاحب ملك به زبان اجازه نماز خواندن بدهد، وانسان بداند كه قلباً راضى نيست، نماز

خواندن در ملك او باطل است. و اگر اجازه

ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضى است نماز صحيح است.

مسأله 884 _ تصرف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر

بدهى او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد.

مسأله 885 _ تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر ضامن

شوند كه قرضهاى او را بپردازند، يا اينكه طلبكارها و وصى ميت يا طلبكارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصرف و نماز

در ملك او مانعى ندارد.

مسأله 886 _ اگر ميت قرض نداشته باشد، ولى بعضى از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرف در

ملك او حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 887 _ نماز خواندن در مسافر خانه و حمام و مانند اينها كه براى واردين آماده است اشكال ندارد، چون

اطمينان به رضا حاصل است، ولى در غير اين قبيل جاها در صورتى مى شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا

حرفى بزند كه معلوم شود براى نماز خواندن اذن داده است، مثل اينكه به كسى اجازه دهد در ملك او بنشيند و

بخوابد، كه از اينها فهميده مى شود براى نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 888 _ در زمين بسيار وسيعى كه براى او مشكل است موقع نماز از آنجا بجاى ديگر برود، بى اجازه مالك

مى شود نماز خواند.

شرط دوم:

مسأله 889 _ مكان نمازگزار بايد بى حركت باشد. واگر به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جائى

كه حركت دارد، مانند اتو مبيل و كشتى و ترن نماز

بخواند، به قدرى كه ممكن است بايد، در حال حركت چيزى نخواند

و اگر آنها از قبله به طرف ديگرى حركت كنند، به طرف قبله برگردد.

مسأله 890 _ نماز خواندن در اتومبيل و كشتى و ترن و مانند اينها، وقتى ايستاده اند مانعى ندارد.

مسأله 891 _ روى خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمى شود بى حركت ماند نماز باطل است.

شرط سوم:

مسأله 892 _ در جائى كه به واسطه باد يا باران يازيادتى جمعيت، انسان اطمينان دارد كه نمى تواند نماز را تمام

كند، نمى تواند شروع به نماز نمايد، ولى چنانچه شك دارد و احتمال مى دهد كه بتواند نماز را تمام كند، مى تواند

رجاءاً شروع به نماز نمايد.

شرط چهارم : آنكه در جائى كه ماندن در آن حرام است،مثلاً زير سقفى كه نزديك است خراب شود نماز

نخواند. لكن اقوى آنست كه حرمت ماندن در آن موجب بطلان نماز نمى شود هر چند كه اعاده احوط است.

شرط پنجم : آنكه روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است مثل فرشى كه اسم خدا يا قرآن بر آن

نوشته شده نماز نخواند چونكه موجب هتك دين است بلكه در بعضى موارد موجب كفر است و ممكن نيست به اين

گونه نماز قصد قربت نمود.

شرط ششم : آنكه در جائى كه سقف آن كوتاه است و نمى تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اى كوچك

است كه جاى ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند. و اگر ناچار شود كه در چنين جائى نماز بخواند، بايد به قدرى كه

ممكن است قيام و ركوع و سجود را بجا آورد.

شرط هفتم:

مسأله 893 _ بنابر اقوى بايد جلوتر از

قبر پيغمبر و امام عليه السلام نماز نخواند، و همچنين مساوى با آن نماز

نخواند بنابر احتياط واجب.

مسأله 894 _ اگردر نماز چيزى مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه بى احترامى نشود اشكال ندارد، ولى

فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده كافى نيست.

شرط هفتم: آنكه مكان نمازگزار اگر نجس است بطورى تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى

جائى كه پيشانى را بر آن مى گذارد اگر نجس باشد، در صورتى كه خشك هم باشد نماز باطل است. و احتياط مستحب

آنست كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

شرط نهم: آنكه جاى پيشانى نمازگزار از جاى زانوها و سر انگشتان پاى او، بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا

بلندتر نباشد، و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مى شود.

مسأله 895 _ لازم نيست زن در حال نماز عقب تر از مرد بايستد، و جاى سجده او از جاى ايستادن مرد كمى

عقب تر باشد، اگر چه احوط است. لكن در صورتى كه عقب تر نباشد احتياط واجب آنست كه لااقل به مقدار يك ذراع

بين مرد و زن فاصله باشد.

مسأله 896 _ مكروه است زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و باهم وارد نماز شوند ولى چنانچه بين آنها يك ذراع

فاصله باشد واجب نيست كه نماز را دوباره بخوانند، و اگر يكى زودتر از ديگرى به نماز بايستد نماز او صحيح است، و

همچنين كسى كه بعد مشغول نماز شده واجب نيست نمازش را دوباره بخواند در صورت فاصله يك ذراع.

مسأله 897 _ اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگرى باشد كه

يكديگر را نبينند، و يا بين آنان اقلاً ده ذراع كه

تقريباً پنج ذرع مى شود فاصله باشد، و يا آنكه مكان يكى از آنان به قدرى بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر

او ايستاده است كراهت برطرف مى شود.

مسأله 898 _ مشهور بين علماء آنست بودن مرد و زن نامحرم در اطاقى كه كسى در آنجا نيست و كسى هم

نمى تواند وارد شود حرام است، لكن ادله حرمت قابل اشكال است سنداً و دلالةً و احتياط مستحب آنست كه در آنجا

نماز نخوانند ولى اگر يكى از آنها مشغول نماز باشد و ديگرى كه با او نامحرم است وارد شود نماز او اشكال ندارد.

مسأله 899 _ نماز خواندن در جائى كه تار و مانند آن استعمال مى كنند در صورتى كه ضرورتى اقتضا نكند و

وقت هم واسع باشد، باطل است لكن اگر قصد قربت از او متمشى شود اقوى صحت است.

مسأله 900 _ احتياط واجب آنست كه در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب نخوانند، ولى در حال ناچارى

اشكال ندارد.

مسأله 901 _ خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه

مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخوانند.

جاهائى كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 902 _ در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را درمسجد بخوانند، و بهتر از همه مسجدها

مسجد الحرام است، و بعد از آن مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وبعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت

المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد ازآن مسجد

محله و بعد از مسجد محله، مسجد

بازار است.

مسأله 903 _ براى زنها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوقخانه واطاق عقب بهتر است، ولى اگر بتوانند كاملاً

خود را از نامحرم حفظ كنند، و در مسجد نماز بخوانند فضيلت مسجد را درك خواهند نمود.

مسأله 904 _ نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب بلكه بهتر از مسجد است، ونماز درحرم مطهر حضرت

امير المؤمنين عليه السلام برابر دويست هزارنماز است .

مسأله 905 _ زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد مستحب است، و همسايه مسجد

اگرعذرى نداشته باشد مكروه است در غير مسجدنماز بخواند.

مسأله 906 _ مستحب است انسان باكسى كه در مسجد حاضر نمى شود غذانخورد و در كارها با او مشورت

نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهائى كه نماز خواندن در آنها مكروه است

مسأله 907 _ نماز خواندن در چند جا بنابرمشهور مكروه است و از آن جمله است : حمام، زمين نمكزار، مقابل

انسان، مقابل درى كه باز است، در جاده، خيابان

و كوچه اگربراى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و بنابر احتياط واجب نماز باطل

است، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و چاله اى كه محل بول باشد، روبروى

عكس و مجسمه چيزى كه روح دارد مگر آنكه روى آن پرده بكشند، در اطاقى كه جنب در آن باشد، در جائى كه عكس

باشد اگر چه روبروى نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روى قبر، بين دو قبر، در قبرستان ولكن دليلى بر كراهت بعض

ازمذكورات نداريم .

مسأله 908 _ كسى كه در

محل عبور مردم نماز مى خواند، يا كسى روبروى اوست مستحب است جلوى خود

چيزى بگذارد، و اگر چوب يا ريسمانى هم باشد كافى است

احكام مسجد

مسأله 909 _ نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است، و هر كس بفهمد كه نجس

شده است بايد فوراً نجاست آنرا برطرف كند، و احتياط واجب آنست كه طرف بيرون ديوار مسجد راهم نجس نكنند،

و اگرنجس شود نجاستش رابر طرف نمايند .

مسأله 910 _ اگر نتواند مسجد راتطهير نمايد، ياكمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب

نيست، ولى بنابر احتياط واجب، بايد به كسى كه مى تواند تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 911 _ اگر جائى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن ممكن نيست بايد آنجا رابكنند، و اگر تطهير

آنهم متوقف باشد برخراب كردن مقداركمى از آن جايز است آن مقدار كم راخراب نمايند، وپركردن جائى كه كنده اند،

و ساختن مقدار كمى راكه خراب كرده اند، واجب نيست . ولى اگرچيزى مانندآجر مسجد نجس شود در صورتى كه

ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن بجاى اولش بگذارند.

مسأله 912 _ اگر مسجدى راغصب كنند و بجاى آن خانه و مانند آن بسازند يا بطورى خراب شود كه نماز

خواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن حرام، و تطهير آن واجب است.

مسأله 913 _ نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است . واگر يكى از آنهانجس شود، چنانچه نجس

ماندن آن بى احترامى باشد تطهير آن واجب است بلكه احتياط مستحب آنست كه اگربى احترامى هم نباشد آن

راتطهيركنند.

مسأله 914 _ اگر حصيرمسجد نجس شود بايد آن راآب بكشند،

ولى چنانچه بواسطه آب كشيدن خراب

مى شود، و بريدن جاى نجس بهتر است بايد آن را ببرند.

مسأله 915 _ بردن عين نجس مانندخون در مسجد اگر بى احترامى به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط

واجب آنست كه اگر بى احترامى هم نباشد، عين نجس رادر مسجد الحرام به حدود قديمى آن نبرند، ولى بردن چيزى

كه نجس شده در صورتى حرام است كه بى احترامى به مسجد باشد.

مسأله 916 _ اگر مسجد رابراى روضه خوانى چادر بزنند و فرش كنندو سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن

ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضررنرساند ومانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

مسأله 917 _ بنابر احتياط واجب نبايد مسجد رابه طلا زينت نمايند و نبايد صورت چيزهائى كه مثل انسان و

حيوان روح دارد، در مسجد نقش كنند و نقاشى چيزهائى كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 918 _ اگر مسجد خراب هم شود نمى توانند آنرا بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند. و اين در صورتى

است كه از اجزاء مسجد باشد، و اما اگر چيزى رابعد از ساخته شدن مسجد وقف بر مسجد نمودند و بعداً از استفاده

افتاد و خواستند كه در مسجد ديگر از آن استفاده نمايند، بايد جهت مسجد ديگر آنرا بخرند و وجه آنرا در همان

مسجد اول صرف نمايند.

مسأله 919 _ فروختن در وپنجره و چيزهاى ديگرمسجد حرام است، واگر مسجد خراب شود بايد اينها راصرف

تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه بدرد آن مسجد نخورد بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولى اگر بدرد مسجدهاى

ديگر هم نخورد، مى توانند آنرا بفروشند و پول آنرا اگر ممكن است صرف تعمير همان

مسجد و گرنه صرف تعمير

مسجد ديگر نمايند.

مسأله 920 _ ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد مستحب است، واگر مسجدى

طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مى توانند آنرا خراب كنند و دو باره بسازند، بلكه مى توانند مسجدى راكه

خراب نشده براى احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند يعنى بر زمين آن اضافه نمايند.

مسأله 921 _ تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است، و كسى كه مى خواهد مسجد برود

مستحب است خود راخوشبو كند، و لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد، و ته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن

نباشد، و موقع داخل شدن به مسجد اول پاى راست و موقع بيرون آمدن اول پاى چپ رابگذارد، و همچنين مستحب

است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر ازمسجد بيرون رود.

مسأله 922 _ وقتى انسان وارد مسجد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز بقصد تحيت و احترام مسجد

بخواند، و اگر نماز واجب يامستحب ديگرى هم بخواند كافى است.

مسأله 923 _ خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد، و صحبت كردن راجع به كارهاى دنيا، و مشغول

صنعت شدن، و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است. و نيز مكروه است آب دهان و بينى و

اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و چيز گمشده اى راطلب كند، و صداى خود رابلند كند، ولى بلند كردن صدابراى

اذان مانعى ندارد.

مسأله 924 _ راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است، و كسى كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوى

دهانش مردم رااذيت مى كند مكروه است به مسجد برود.

اذان و اق__امة

مسأله

925 _ براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب يوميه اذان و همچنين اقامه بگويند، بلكه

ترك اقامه سزاوار نيست، ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه مثل نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند

الصّلوة .

مسأله 926 _ مستحب است در روز اولى كه بچه به دنيا مى آيد ياپيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او

اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927 _ اذان هجده جمله است : اَللهُ اَكْبَرُ چهار مرتبه اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهِ، حَىَّ عَلَى

الصَّلوةِ، حَىَّ عَلى الفَلاح، حَىَّ عَلى خَيرِ العَمَلِ، اللهُ اَكْبَرُ، لا اِلهَ اِلا اللهُ هر يك دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است يعنى دو مرتبه

اَلله اَكْبَرُ از اول اذان و يك مرتبه لا اِلهَ اِلا اللهُ از آخر آن كم مى شود و بعد از گفتن حَىَّ عَلى خَيرِ العَمَلِ، بايد دو مرتبه قَدْ قامَتِ

الصَّلوةُ اضافه نمود.

مسأله 928 _ اَشْهُدُ اَنَّ عَليّاً وَلىُّ اللهِ جزء اذان و اقامه نيست. ولى خوبست بعد از اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهِ، به قصد

قربت گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه

الله اكبر يعنى خداى تعالى بزرگتر از آنست كه او را وصف كنند. اشهد ان لا اله الا الله يعنى شهادت مى دهم كه غير

خدائى كه يكتا و بى همتا است خداى ديگرى سزاوار پرستش نيست. اشهد ان محمداً رسول الله يعنى شهادت مى دهم كه

حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله وسلم پيغمبر و فرستاده خداست. اشهد ان عليا اميرالمؤمنين ولى الله يعنى

شهادت مى دهم كه حضرت على عليه الصلاة والسلام اميرالؤمنين و ولى خدا بر همه

خلق است. حى على الصلوة يعنى

بشتاب براى نماز. حى على الفلاح يعنى بشتاب براى رستگارى. حى على خيرالعمل يعنى بشتاب براى بهترين كارها كه

نماز است. قد قامت الصلوة يعنى بتحقيق نماز برپاشد. لا اله الاالله يعنى خدائى سزاوار پرستش نيست مگرخدائى كه

يكتا و بى همتا است.

مسأله 929 _ بين جمله هاى اذان و اقامه بايد خيلى فاصله نشود، و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد،

بايد دوباره آنرا از سربگيرد.

مسأله 930 _ اگر در اذان و اقامه صدا رادر گلوبيندازد چنانچه غنا شود يعنى بطور آوازه خوانى كه درمجالس لهو

و بازيگرى معمول است، اذان و اقامه را بگويد حرام است، و اگر غنا نشود مكروه مى باشد.

مسأله 931 _ در پنج نماز اذان ساقط ميشود: اول نماز عصر روز جمعه بنابر مشهور. دوم نماز عصر روز عرفه كه

روز نهم ذيحجه است. سوم نماز عشاء شب عيد قربان، براى كسى كه در مشعر الحرام باشد. چهارم نماز عصر و عشاء

زن مستحاضه بنابر مشهور. پنجم نماز عصر و عشاء كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول خوددارى كند و همچنين

است بنابر مشهور كسى كه نمى تواند از غائط خوددارى كند. و در اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مى شود، كه با

نماز قبلى هيچ فاصله نشود، يا فاصله كمى بين آنها باشد، ولى فاصله شدن نافله ضرر دارد . و هر جاكه جمع بين ظهر و

عصر يا بين مغرب و عشاء نمود ترك اذان در دومى مانعى ندارد و در احاديث صحيحه نقل شده كه حضرت جمع بين

دو نماز نمودند و در دومى اذان نگفتند.

مسأله 932 _ اگربراى نمازجماعتى اذان و اقامه گفته باشند

كسى كه باآن جماعت نماز مى خواند، مى تواند براى

نماز خود رجاءاً اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933 _ اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتى كه صفها بهم

نخورده و جمعيت متفرق نشده نمى تواند براى نماز خود اذان و اقامه بگويد .

مسأله 934 _ در جائى كه عده اى مشغول نماز جماعتند يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها بهم نخورده است،

اگر انسان بخواهد فرادى يا با جماعت ديگرى كه برپا مى شود، نماز بخواند، باسه شرط اذان و اقامه از او ساقط

مى شود: اول آنكه براى آن نماز، اذان واقامه گفته باشند. دوم آنكه نماز جماعت باطل نباشد. سوم آنكه نماز او و نماز

جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز

بخواند،مستحب است اذان و اقامه بگويد. لكن چنانچه نماز جماعت در مسجد نباشد سقوط اذان و اقامه محل تامل

است و اگر رجاءاً بجا بياورد مانعى ندارد.

مسأله 935 _ اگر در شرط دوم از شرطهائى كه در مسأله پيش گفته شد شك كند، يعنى شك كند كه نماز جماعت

صحيح بوده يانه اذان و اقامه از او ساقط است ولى اگر در يكى از دو شرط ديگر شك كند، مستحباً يا رجاءاً اذان و اقامه

بگويد .

مسأله 936 _ كسى كه اذان و اقامه ديگرى را مى شنود، مستحب است هر قسمتى راكه مى شنود بگويد.

مسأله 937 _ كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و

نمازى كه مى خواهد بخواند، زياد

فاصله نشده باشد مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938 _ اگر مرد اذان زن رابا قصد لذت بشنود، اذان او ساقط نمى شود بلكه اگر قصد لذت هم نداشته

باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.

مسأله 939 _ اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد

كافيست.

مسأله 940 _ اقامه بايد بعد از اذان گفته شود، واگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسأله 941 _ اگركلمات اذان و اقامه رابدون ترتيب بگويد مثلاً حى على الفلاح راپيش از حى على الصلاة بگويد،

بايد از جائى كه ترتيب بهم خورده، دو باره بگويد.

مسأله 942 _ بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها بقدرى فاصله دهد، كه اذانى را كه گفته اذان اين

اقامه حساب نشود مستحب است دو باره اذان و اقامه رابگويد. و نيز اگربين اذان و اقامه و نماز بقدرى فاصله دهد كه

اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز، اذان و اقامه بگويد .

مسأله 943 _ اذان و اقامه بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط بگويد، يا بجاى حرفى حرف

ديگر بگويد، يا مثلا ترجمه آنها رابه فارسى بگويد صحيح نيست.

مسأله 944 _ اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود، و اگر عمداً يااز روى فراموشى پيش از

وقت بگويد باطل است .

مسأله 945 _ اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يانه، بايد اذان رابگويد ، ولى اگر مشغول اقامه شود

وشك كندكه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946 _

اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتى را بگويد شك كندكه قسمت پيش ازآن را گفته يا نه،

بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد

ولى اگردر حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آنست گفته يانه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947 _ مستحب است انسان در موقع گفتن اذان رو به قبله بايستد، و با وضو يا غسل باشد، و دستها را به

گوش بگذارد، و صدارا بلند نمايد و بكشد، و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهدو بين آنها حرف نزند.

مسأله 948 _ مستحب است انسان در موقع گفتن اقامه راه نرود، و آن را از اذان آهسته تر بگويد، و جمله هاى آنرا

بهم نچسباند ولى به اندازه اى كه بين جمله هاى اذان فاصله مى دهد، بين جمله هاى اقامه فاصله ندهد.

مسأله 949 _ مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بر دارد، يا قدرى بنشيند يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا

دعا بخواند، يا قدرى ساكت باشد، يا حرفى بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولى حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و

مغرب مستحب نيست.

مسأله 950 _ مستحب است كسى راكه براى گفتن اذان معين مى كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند

باشد، و اذان رادر جاى بلند بگويد .

واجبات نم_از
واجبات نم_از

واجبات نماز يازده چيز است : اول _ نيت. دوم _ قيام يعنى ايستادن. سوم _ تكبيرة الاحرام يعنى گفتن الله اكبر دراول نماز. چهارم _ ركوع. پنجم _ سجود. ششم _ قرائت. هفتم _ ذكر. هشتم _ تشهد. نهم _ سلام. دهم _ ترتيب. يازدهم _موالات

يعنى پى درپى بودن اجزاء نماز.

مسأله 951 _ بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً

باشد يا اشتباهاً نماز باطل مى شود، و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى اگر عمداً كم يا زياد شود نماز باطل مى شود، و

چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد، نماز باطل نمى شود، و ركن نماز پنج چيز است: اول _ نيت. دوم _ تكبيرة الاحرام (1).

سوم _ قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام، و قيام متصل به ركوع يعنى ايستادن پيش از ركوع . چهارم _ ركوع. پنجم _ دو

سجده.

مسأله 952 _ انسان بايد نماز را به نيت قربت ، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد ، و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر ميخوانم قربةً الى الله.

مسأله 953 _ اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم و معين نكند ظهر است يا

عصر نماز او باطل است. و نيز كسى كه مثلاً قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگردر وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز

قضا يانماز ظهر رابخواند، بايد نمازى را كه مى خواند، در نيت معين كند.

مسأله 954 _ انسان بايد از اول تاآخر نماز به نيت خود باقى باشد، پس اگر در بين نمازبطورى غافل شود كه اگر

بپرسند چه مى كنى نداند چه بگويد نمازش باطل است.

مسأله 955 _ انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسى كه ريا كند يعنى براى نشان

دادن به مردم نماز بخواند، نمازش

باطل است، خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هردو را در نظربگيرد .

مسأله 956 _ اگر قسمتى از نماز راهم براى غير خدا بجا آورد نماز باطل است، چه آن قسمت، واجب باشد مثل

حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت بلكه اگرتمام نماز را براى خدا بجا آورد ولى براى نشان دادن به مردم در

جاى مخصوصى مثل مسجد، يا در وقت مخصوصى مثل اول وقت يا بطرز مخصوصى، مثلاً با جماعت نماز بخواند،

نمازش باطل است.

تك_بيرة الاحرام

مسأله 957 _ گفتن اللهُ اَكْبَر در اول هر نماز، واجب و ركن است، و بايد حروف الله و حروف اكبر و دو كلمه الله و

اكبر را پشت سر هم بگويد، و نيز بايد اين دو كلمه به عربى صحيح گفته شود، و اگر به عربى غلط بگويد يا مثلاً ترجمه

آن را به فارسى بگويد صحيح نيست.

مسأله 958 _ احتياط مستحب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش ازآن مى خواند، مثلاً به اقامه

يا به دعائى كه پيش از تكبير مى خواند نچسباند.

مسأله 959 _ اگر انسان بخواهد الله اكبر رابه چيزى كه بعد از آن مى خواند مثلاً به بسم الله الرَّحْمن الرَّحيم بچسباند،

بايد ( ر ) اكبر را پيش (ضمه )بدهد.

مسأله 960 _ موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد، و اگر عمداً درحالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرة

الاحرام را بگويد باطل است.

مسأله 961 _ تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طورى بخواند كه خودش بشنود، و اگر بواسطه سنگينى يا

كرى گوش يا سر و صداى زياد نمى شنود بايد طورى بگويد كه اگر

مانعى نباشد بشنود.

مسأله 962 _ كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند الله اكبر رادرست بگويد بايد به هر طور كه

مى تواند بگويد، و اگر هيچ نمى تواند بگويد بايد در قلب خود بگذراند، و براى تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر

مى تواند حركت دهد.

مسأله 963 _ مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام بگويد : «يامُحسِنُ قَدْ اَتاكَ المُسىُ وَ قَدْاَمَرتَ اَلْمُحْسِنَ اَنْ

يَتَجاوَزَعَنِ الْمُسئِ اَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ اَنَا المُسىُ بِحَقّ مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد صَلِّ عَلى مُحَمّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما

تَعْلَّمُ مِنّى»يعنى اى خدائى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنه كار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكو كار از

گناهكار بگذرد تو نيكوكارى و من گناهكار، بحق محمد و آل محمد صلى الله عليه وآله و سلم رحمت خود را بر محمد

و آل محمد بفرست و از بديهائى كه مى دانى از من سر زده بگذر.

مسأله 964 _ مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز، و تكبيرهاى بين نماز دستها راتا مقابل گوشها بالا ببرد.

مسأله 965 _ اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام راگفته يانه، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده به شك خود

اعتنانكند، و اگر چيزى نخوانده بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966 _ اگربعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آنرا صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزى

شده به شك خود اعتنا نكند، و اگر چيزى نخوانده بايد تكبير را بگويد، و احتياط واجب آنست كه اول عملى كه نماز را

باطل ميكند انجام دهد، مثلاً صورت خود را از قبله بر گرداند بعد تكبير رابگويد

.

ق__يام (ايستادن)

مسأله 967 _ قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام، و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند ركن

است، ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست. و اگر كسى آنرا از روى فراموشى ترك كند

نمازش صحيح است.

مسأله 968 _ واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد ازآن مقدارى بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير

گفته است.

مسأله 969 _ اگرركوع رافراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد بايستد و به

ركوع رود، و اگر بدون اينكه بايستد بحال خميدگى به ركوع بر گردد، چون قيام متصل به ركوع رابجا نياورده نماز او

باطل است.

مسأله 970 _ موقعى كه ايستاده است بايد بدن را حركت ندهد و به طرفى خم نشود و به جائى تكيه نكند . ولى

اگر از روى ناچارى باشد يا در حال خم شدن براى ركوع پاها راحركت دهد اشكال ندارد و احتياط واجب آنست كه در

حال قيام گردن را راست نگهدارد واما راست نگهداشتن سر لازم نيست.

مسأله 971 _ اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد يا به طرفى خم شود يا به جائى تكيه

كند اشكال ندارد، ولى در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام اگر از روى فراموشى هم باشد بنابر احتياط مستحب بايد نماز

راتمام كند و دوباره بخواند . و بنابراقوى مى تواند نماز را بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 972 _ احتياط واجب آنست كه در موقع ايستادن هر دو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن

روى هر دو پا

باشد، و اگر روى يك پا باشد اشكال ندارد.

مسأله 973 _ كسى كه مى تواند درست بايستد، اگرپاها راخيلى گشاد بگذارد كه صدق ايستادن ننمايد، نمازش

باطل است.

مسأله 974 _ موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزيست حتى موقع گفتن ذكرهاى مستحبى نماز، بايد

بدنش آرام باشد. و در موقعى كه مى خواهد كمى جلو يا عقب رود يا كمى بدن رابه طرف راست يا چپ حركت دهد

بايد چيزى نگويد، ولى «بحول الله وقوته اقوم واقعد» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 975 _ اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه

آنرا بقصد ذكرى كه در نماز دستور داده اند بگويد، دور نيست وجوب اعاده نماز، و اگر به اين قصد نگويد بلكه بخواهد

ذكرى گفته باشد نماز صحيح است.

مسأله 976 _ حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب

آنست كه آنها راهم حركت ندهد.

مسأله 977 _ اگرموقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات، بى اختياربقدرى حركت كند كه از حال آرام

بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آنست كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه رادر حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978 _ اگردربين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند، و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولى

تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند.

مسأله 979 _ تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند. مثلاً كسى كه در موقع ايستادن بدنش حركت

مى كند يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يابدنش راكج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد،

بايد

به هر طور كه مى تواند ايستاده نماز بخواند ولى اگر به هيچ قسم حتى مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست

بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980 _ تا انسان مى تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند، و اگر نتواند راست بنشيند بايد هر طور كه

مى تواند بنشيند، و اگربه هيچ قسم نمى تواند بنشيند بايد به طورى كه در احكام قبله گفته شد به پهلوى راست بخوابد،

و اگر نمى تواند به پهلوى چپ، واگر آنهم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 981 _ كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگربعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع راايستاده بجا

آورد بايد بايستد و از حال ايستادن به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع راهم نشسته بجاآورد.

مسأله 982 _ كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشنيد بايد مقدارى راكه مى تواند نشسته

بخواند، و نيز اگر مى تواند بايستد بايد مقدارى را كه مى تواند ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى

نخواند.

مسأله 983 _ كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر دربين نماز بتواند بايستد بايد مقدارى راكه مى تواند ايستاده

بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند.

مسأله 984 _ كسى كه مى تواند بايستد اگربترسد كه بواسطه ايستادن مريض شود يا ضررى به او برسد مى تواند

نشسته نماز بخواند، و اگر از نشستن هم بترسد مى تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985 _ اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند بايد نماز راتأخير بيندازد، پس

اگر نتوانست بايستد در آخر وقت

مطابق وظيفه اش نماز رابجا آورد. و چنانچه در اول وقت نماز را رجاءاً نشسته خواند

و در آخر وقت توانست كه ايستاده بخواند بايد اعاده نمايد.

مسأله 986 _ مستحب است در حال ايستادن، بدن راراست نگهدارد، شانه ها راپائين بيندازد، دستها را روى

رانها بگذارد، انگشتها رابهم بچسباند، جاى سجده را نگاه كند، سنگينى بدن رابطور مساوى روى دو پابيندازد،

باخضوع و خشوع باشد، پاهاراپس و پيش نگذارد،اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله ، دهد و

اگر زن است پاها رابهم بچسباند.

قرائت

مسأله 987 _ در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه انسان بايد، اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام

بخواند .

مسأله 988 _ اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگرسوره را بخواند،

دزد يا درنده ياچيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.

مسأله 989 _ اگر عمداً سوره راپيش از حمد بخواند نمازش باطل است، و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد

بخواند ودر بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره رااز اول بخواند.

مسأله 990 _ اگر حمد و سوره يا يكى از آنها رافراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح

است .

مسأله 991 _ اگرپيش از آنكه براى ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند، و اگر بفهمد

سوره را نخوانده بايد فقط سوره را بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها رانخوانده بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره

را بخواند، و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه

به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره ياسوره تنها ياحمد تنها را نخوانده ،

بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد .

مسأله 992 _ اگر درنماز يكى از چهار سوره اى راكه آيه سجده دارد و در مسأله 361 گفته شد، عمداًبخواند،

نمازش باطل است .

مسأله 993 _ اگراشتباهاًمشغول خواندن سوره اى شود كه سجده واجب دارد چنانچه پيش از رسيدن به آيه

سجده بفهمد، بايد آن سوره رارها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، مى تواند سوره

راتمام كند و احتياطاً در حال نماز بدل از سجده تلاوت ايماء كند و بعد از نماز سجده آنرا بجا آورد.

مسأله 994 _ اگردر نماز آيه سجده رابشنود، نمازش صحيح است و بايدبعد از نماز سجده آنرا بجاآورد. و در بين

نماز هم احتياطاً باسر اشاره نمايد.

مسأله 995 _ در نماز مستحبى خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز بواسطه نذر كردن واجب شده باشد،

ولى در بعضى از نمازهاى مستحبى مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار

كرده باشد بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996 _ درنماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه

ودر ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكى از اينها شود، بنابر احتياط واجب نمى تواند آنرا

رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 997 _ اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قل هو الله احد يا سوره قل يا ايها الكافرون شود ولو به گفتن

بسم الله آنها نمى تواندآنرا رها كند و سوره ديگربخواند، ولى در نماز جمعه و

نماز ظهر روز جمعه اگر از روى فراموشى

بجاى سوره جمعه و منافقين يكى از اين دو سوره رابخواند، تا به نصف نرسيده مى تواند آنرا رها كند و سوره جمعه و

منافقين رابخواند.

مسأله 998 _ اگر در نماز جمعه يانماز ظهر روز جمعه عمداً سوره قل هو الله أحد يا سوره قل ياايها الكافرون

بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنابراحتياط واجب نمى تواند رهاكند و سوره جمعه و منافقين رابخواند.

مسأله 999 _ اگر در نماز، غير از سوره قل هو الله احد و قل ياايها الكافرون، سوره ديگرى بخواند، تا به نصف

نرسيده مى تواند رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 1000 _ اگر مقدارى از سوره را فراموش كند، يا از روى ناچارى، مثلاً بواسطه تنگى وقت يا جهت ديگر

نشود آنرا تمام نمايد مى تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اى راكه

مى خوانده قل هو الله احد، يا قل يا ايها الكافرون باشد.

مسأله 1001 _ بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشاء رابلند بخواند ، و بر مرد و زن

واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند مگر نماز ظهر روز جمعه كه مخير است .

مسأله 1002 _ مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشاء مواظب باشد كه تمام كلمات حمد وسوره حتى حرف

آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1003 _ زن مى تواند حمد وسوره نماز صبح ومغرب و عشاء رابلنديا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم

صدايش را بشنود، بنابر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 1004 _ اگر در جائى كه

بايد نماز رابلند خواند، عمداً آهسته بخواند يا در جائى كه بايد آهسته خواند،

عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است. ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن حكم مسأله باشد و توجه به سئوال و ياد

گرفتن آن نداشته باشد صحيح است، و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده لازم نيست مقدارى راكه

خوانده دو باره بخواند.

مسأله 1005 _ اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش رابلند كند، مثل آنكه آنها رابا فرياد

بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1006 _ انسان بايد نماز راياد بگيرد كه غلط نخواند، و كسى كه به هيچ قسم نمى تواند صحيح آنرا ياد

بگيرد، بايد هر طور كه مى تواند بخواند. و احتياط مستحب آنست كه نماز را به جماعت بجا آورد.

مسأله 1007 _ كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را بخوبى نمى داند و مى تواند ياد بگيرد، چنانچه

وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد، و اگر وقت تنگ است، بنابر احتياط واجب در صورتى كه ممكن باشد، بايد

نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008 _ مشهور بين علماء آنست كه مزد گرفتن براى ياد دادن واجبات نماز حرام است و ما در ادله آن

اشكال نموديم ولى براى مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1009 _ اگر يكى از كلمات يا سوره رانداند ، يا عمداًآنرا نگويد يا بجاى حرفى حرف ديگر بگويد مثلا

بجاى (ض ) (ظ) بگويد ، يا جائى كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود زير و زبر بدهد يا تشديد رانگويد نماز او باطل

است اگر مقصر باشد.

مسأله 1010 _ اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند و در نماز همانطور

بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، بايد

دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد اگر كوتاهى در ياد گرفتن نموده.

مسأله 1011 _ اگر زير و زبر كلمه اى را نداند، يا نداند مثلاً كلمه اى به (س) است يا به(ص) بايد ياد بگيرد و

چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آنكه در أهدناالصراط المستقيم، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد

بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1012 _ اگر در كلمه اى واو و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه

همزه(ء) باشد مثل كلمه سوء، بنابر احتياط واجب بايد آن واو را مد بدهد يعنى آن را بكشد، و همچنين اگر در كلمه اى

الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل (جاء)، بايد

الف آنرا بكشد، و نيز اگر در كلمه اى (ى) باشد و حرف پيش از(ى) در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از(ى) در

آن كلمه همزه باشد مثل(جىء)، بايد (ى) را با مد بخواند، و اگر بعد از اين واو و الف و يا بجاى همزه(ء)حرفى باشد كه

ساكن است يعنى زير و زبر و پيش ندارد، باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در ولاالضالين كه بعد از الف،

حرف لام ساكن است، بايد الف آنرا با مد بخواند و چنانچه به دستورى كه گفته شد رفتار نكند احتياط واجب آنست كه

نماز را تمام كند و دوباره بخواند و يا بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 1013 _

احتياط واجب آنست كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد، و معنى وقف به

حركت آنست كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد. مثلاً بگويد، الرحمن

الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدرى فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدين. و معنى وصل به سكون آنست كه

زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آنكه بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را

زير ندهد و فوراً مالك يوم الدين را بگويد.

مسأله 1014 _ در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد

يعنى: سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُللهِ وَ لا اِلهَ اِلاّاللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ و گفتن سه مرتبه مستحب است، پس در وسعت وقت خود را از ثواب

آن محروم ننمايد و مى تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد، و بهتر است در هر دو ركعت

تسبيحات بخواند.

مسأله 1015 _ در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016 _ بر مرد واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز حمد يا تسبيحات را آهسته بخواند.

مسأله 1017 _ اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بايد بسم الله آنرا هم آهسته بگويد.

مسأله 1018 _ كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد، يا درست بخواند بايد در ركعت سوم و چهارم حمد

بخواند.

مسأله 1019 _ اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه

پيش از

ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگردر ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1020 _ اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت

اول نماز با اينكه گمان مى كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش

صحيح است.

مسأله 1021 _ اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مى خواست

تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بنابر احتياط واجب بايد آنرا رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولى

اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به زبانش آمده، مى تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022 _ كسى كه عادت دارد در ركعت سوم يا چهارم تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد مشغول خواندن

حمد شود، بنابر احتياط واجب بايد آنرا رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1023 _ در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد: استغفر الله

ربى و اتوب اليه. يا بگويد اللهم اغفرلى وكسى كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را

خوانده يا نه، بنابر احتياط واجب بايد برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند، و چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد

از تسبيحات استغفار كند بايد به شك خود اعتنا ننمايد و اگر در جاهاى ديگر نماز هم استغفار مى كرده، بايد حمد يا

تسبيحات را بخواند، و نيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن به ركوع در حالى كه مشغول

گفتن استغفار نيست، شك كند كه

حمد يا تسبيحات را خوانده يانه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024 _ اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يانه، بايد به شك

خود اعتنا نكند و اما اگر در حال رفتن به ركوع شك كند اگر در ابتداى آن ملتفت شود بايد برگردد حمد يا تسبيحات را

به قصد قربت مطلقه بخواند ولى اگر خيلى نزديك به ركوع ملتفت شود احتياطاً بايد برگردد به قيام و حمد يا تسبيحات

اربعه را به نيت قربت مطلقه بخواند.

مسأله 1025 _ هر گاه شك كند كه آيه يا كلمه را درست گفته يا نه، اگر به چيزى كه بعد از آنست مشغول نشده،

بايد آن آيه يا كلمه را بطور صحيح بگويد و اگر به چيزى كه بعد از آنست مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد مثل

آنكه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر ركن نباشد مثلاً

موقع گفتن الله الصمد شك كند كه قل هو الله احد را درست گفته يا نه، باز هم مى تواند به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر

احتياطاً آن آيه يا كلمه را بطور صحيح بگويد اشكال ندارد، و اگر چند مرتبه هم شك كند مى تواند چند بار بگويد، اما

اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنابر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1026 _ مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ و در

ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، بِسم الله

را بلند بگويد، و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند

يعنى آنرا به آيه بعد نچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد. اگر نماز را به جماعت

مى خواند بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادى مى خواند بعد از آنكه حمد خودش تمام شد بگويد: اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ

الْعالَمين، و بعد از خواندن سوره قول هو اللهُ احد، يك يا دو يا سه مرتبه كذلك الله ربنا بگويد، و بعد از خواندن سوره

كمى صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027 _ مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره انا انزلناه و در ركعت دوم، سوره قل هو الله

احد را بخواند.

مسأله 1028 _ مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز، سوره قل هو الله احد را نخواند.

مسأله 1029 _ خواندن سوره قل هو الله احد به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030 _ سوره اى را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولى اگر سوره قل هو الله

احد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

رك__وع

مسأله 1031 _ در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد، و اين

عمل را ركوع مى گويند.

مسأله 1032 _ اگر به اندازه ركوع خم شود، ولى دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1033 _ هر گاه ركوع را بطور غير معمول بجا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگر چه دستهاى او به

زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1034

_ خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براى كشتن جانور خم شود،

نمى توان آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و

نماز باطل نمى شود.

مسأله 1035 _ كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد مثلاً دستش خيلى بلند است كه اگر

كمى خم شود به زانو مى رسد، يا زانوى او پائين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد،

بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1036 _ كسى كه نشسته ركوع مى كند، بايد به قدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد، و بهتر

است به قدرى خم شود كه صورت، نزديك جاى سجده برسد.

مسأله 1037 _ احتياط واجب آنست كه در ركوع سه مرتبه سُبْحانَ اللهِ يا يك مرتبه سُبّحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ

بگويد، ذكرهاى ديگر هم به اين مقدار كافيست و در تنگى وقت و در حال ناچارى گفتن يك سبحان الله كافيست.

مسأله 1038 _ ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود، و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت

مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039 _ در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكرى كه

براى ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط واجب آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1040 _ اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد، بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن

بدن

خارج شود بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن

خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.

مسأله 1041 _ اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع را بگويد نمازش باطل

است.

مسأله 1042 _ اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است، و اگر سهواً سر

بردارد چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن

دوباره ذكر را بگويد، و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1043 _ اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آنست كه بقيه آنرا در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1044 _ اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح است، ولى بايد پيش از آنكه از

حال ركوع خارج شود، ذكر واجب يعنى سبحان ربى العظيم و بحمده يا سه مرتبه سبحان الله را بگويد.

مسأله 1045 _ هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند، و اگر موقعى هم كه

تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه مى تواند خم شود، و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع

ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند، و احتياط مستحب آنست كه نماز ديگرى هم بخواند، و براى ركوع آن باسر اشاره

نمايد.

مسأله 1046 _ كسى كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستادن يا

نشستن نتواند ركوع كند، بايد

ايستاده نماز بخواند و براى ركوع باسر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر

آنرا بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند، و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب نيت ركوع كند و ذكر

آن را بگويد.

مسأله 1047 _ كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند، و براى ركوع فقط مى تواند در حالى كه نشسته

است كمى خم شود، يا در حالى كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع با سر اشاره

نمايد، و احتياط مستحب آنست كه نماز ديگرى هم بخواند، و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مى تواند براى ركوع خم

شود.

مسأله 1048 _ اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود، يا

بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدرى خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع

برگردد چون ركوع زياد شده نمازش باطل است، و اين حكم در صورتيست كه رجوعش به ركوع، به قصد ركوع باشد

والا در آن تأمل است.

مسأله 1049 _ بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد، وبعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود، و اگر

عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1050 _ اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود،

و چنانچه

به حالت خميدگى به ركوع برگردد نمازش باطل است.

مسأله 1051 _ اگر بعد از آنكه پيشانى به زمين رسيد يا بعد از برداشتن سر از سجده اول يادش بيايد كه ركوع

نكرده، بنابر احتياط واجب بايد برگردد و بعد از ايستادن ركوع را بجا آورد، و پس از تمام كردن نماز دو سجده سهو بجا

آورد، و نماز را هم اعاده نمايد و يا اينكه نماز را بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 1052 _ مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را

به عقب دهد، و پشت را صاف نگهدارد، و گردن را بكشد و مساوى پشت نگهدارد، وبين دو قدم را نگاه كند، و پيش از

ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد ولى آنرا به نيت ذكر ركوع نگويد، و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد در

حال آرامى بدن بگويد: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه.

مسأله 1053 _ مستحب است در ركوع، زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

س__جود
س__جود

مسأله 1054 _ نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب بعد از ركوع دوسجده كند، و سجده

آنست كه پيشانى و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارند.

مسأله 1055 _ دو سجده روى هم يك ركن است، كه اگر كسى در نماز واجب عمداً يا از روى فراموشى هر دو را

ترك كند يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد نمازش باطل است.

مسأله 1056 _ اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند نماز باطل مى شود، و

اگر سهواً يك سجده كم كند حكم آن

بعداً گفته خواهد شد.

مسأله 1057 _ اگر پيشانى را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد سجده نكرده است اگر چه جاهاى ديگر به زمين

برسد، ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهواً جاهاى ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح

است.

مسأله 1058 _ احتياط واجب آنست كه در سجده سه مرتبه سُبْحانَ اللهِ يا يك مرتبه سُبْحانَ رَبِّىَ الاَعْلى وَ بِحَمْدِهْ

بگويد. و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود. و مستحب است سبحان ربى الاعلى و بحمده را سه يا

پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1059 _ در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد، و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را بقصد

ذكرى كه براى سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1060 _ اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از

تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد نماز باطل است.

مسأله 1061 _ اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام گيرد سهواً ذكر سجده را بگويد، و پيش از آنكه

سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.

مسأله 1062 _ اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته، يا پيش از

آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته نمازش صحيح است.

مسأله 1063 _ اگر موقعى كه ذكر سجده را مى گويد، يكى از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد

نماز باطل

مى شود، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال

ندارد.

مسأله 1064 _ اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده، سهواً پيشانى را از زمين بردارد نمى تواند دوباره به زمين

بگذارد، و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولى اگر جاهاى ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين

بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065 _ بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066 _ جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى زانوهاى او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد. بلكه اقوى

آنست كه جاى پيشانى او از جاى انگشتان و سر زانوهايش پست تر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1067 _ در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم نيست، اگر جاى پيشانى نمازگزار از جاى

انگشتهاى پا و سر زانوهاى او مختصرى بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد اشكال ندارد.

مسأله 1068 _ اگر پيشانى را به چيزى بگذارد كه از سر زانوهاى او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه

بلندى آن بقدرى است كه نمى گويند در حال سجده است، بنابر احتياط واجب بايد سر را بردارد و به چيزى كه بلندى

آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد، و اگر بلندى آن به قدريست كه مى گويند در حال سجده است

بنابر اقوى بايد پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد، و اگر

كشيدن پيشانى ممكن نيست، بنابر اقوى بايد سر را بردارد و بگذارد،

و نماز را تمام كند و احتياط مستحب آنست كه

دوباره بخواند. و اگر عمداً سر را بر آنجاى بلند گذاشته احتياط واجب آنست كه دوباره بخواند يا بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 1069 _ بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مى كند چيزى نباشد، پس اگر مهر به قدرى چرك باشد كه

پيشانى به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولى اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070 _ در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى پشت دست هم مانعى ندارد،

و اگر پشت دست ممكن نباشد بايد مچ دست را بگذارد، و چنانچه آن را هم نتواند بايد تا آرنج هر جا را كه مى تواند بر

زمين بگذارد، و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافيست.

مسأله 1071 _ در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشتهاى ديگر پا، يا روى پا را

به زمين بگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد نماز باطل است. و كسى كه به واسطه ندانستن

مسأله نمازهاى خود را اينطور خوانده بنابر احتياط واجب بايد دوباره بخواند.

مسأله 1072 _ كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيه آنرا به زمين بگذارد، و اگر چيزى از آن نمانده يا

اگر مانده خيلى كوتاه است بايد بقيه انگشتان را بگذارد، و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدارى از پا باقى مانده به

زمين بگذارد.

مسأله 1073 _ اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند، اگر

چه هفت عضوى كه گفته

شد به زمين برسد بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1074 _ مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مى كند بايد پاك باشد، ولى اگر مثلاً مهر را روى فرش نجس

بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشانى را به طرف پاك آن بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1075 _ اگر در پيشانى دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند،

و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد بر

زمين بگذارد.

مسأله 1076 _ اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را گرفته باشد، بايد به يكى از دو طرف پيشانى سجده كند، و اگر

ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد به هر جا از صورت كه ممكن است سجده كند، و اگر به هيچ

جا از صورت ممكن نيست بايد با جلوى سر سجده نمايد.

مسأله 1077 _ كسى كه نمى تواند پيشانى را به زمين برساند بايد به قدرى كه مى تواند خم شود، و مهر يا چيز

ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است روى چيز بلندى گذاشته و طورى پيشانى را برآن بگذارد كه بگويند سجده كرده

است، ولى بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را بطور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1078 _ كسى كه هيچ نمى تواند خم شود، بايد براى سجده با سر اشاره كند، و اگر نتواند بايد با چشمها

اشاره نمايد، و در هر دو صورت احتياط مستحب آنست كه بنشيند و چنانچه بتواند محل سجده را بلند كند

و پيشانى

را بر آن بگذارد، و اگر با سر يا چشمها هم نمى تواند اشاره كند بايد در قلب نيت سجده كند، و بنابر احتياط واجب با

دست و مانند آن براى سجده اشاره نمايد.

مسأله 1079 _ كسى كه نمى تواند بنشيند بايد ايستاده نيت سجده كند، و چنانچه مى تواند براى سجده با سر

اشاره كند، و اگر نمى تواند با چشمها اشاره نمايد، و اگر اين را هم نمى تواند در قلب نيت سجده كند و بنابر احتياط

واجب با دست و مانند آن براى سجده اشاره نمايد.

مسأله 1080 _ اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاى

سجده برسد، و اين يك سجده حساب مى شود چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه، و اگر نتواند سر را نگهدارد و

بى اختيار دوباره به جاى سجده برسد روى هم يك سجده حساب مى شود، و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد به قصد

قربت مطلقه.

مسأله 1081 _ جائى كه انسان بايد تقيه كند مى تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد، و گفتن به اينكه لازم

نيست براى نماز بجاى ديگر برود محل اشكال است، ولى اگر بتواند بر حصير يا چيزى كه سجده بر آن صحيح

مى باشد طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1082 _ اگر روى تشك پر يا چيز ديگرى كه بدن روى آن آرام نمى گيرد سجده كند باطل است.

مسأله 1083 _ اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقت

ندارد و در حال سجده

پيشانى او بر گل مستقر مى شود بنابر احتياط واجب بايد نماز را به طور معمول بجا آورد، و اگر

مشقت دارد مى تواند در حالى كه ايستاده براى سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند، و اگر سجده و تشهد

را به طور معمول هم بجا آورد، نمازش صحيح است. و احتياط مستحب آنست كه در صورت اول هر دو قسم را بجا

آورد.

مسأله 1084 _ در ركعت اول و ركعت سومى كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، بنابر

احتياط واجب بايد بعد از سجده دوم قدرى بى حركت بنشيند و بعد برخيزد، و اين عمل را جلسه استراحت مى نامند.

چيزهائى كه سجده بر آنها صحيح است

مسأله 1085 _ بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى كه از زمين مى رويد مانند چوب و برگ درخت سجده كرد، و

سجده بر چيزهاى خوراكى و پوشاكى و معدنى صحيح نيست.

مسأله 1086 _ چنانچه برگ مو خشك شده باشد سجده بر آن اشكال دارد.

مسأله 1087 _ سجده بر چيزهائى كه از زمين مى رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1088 _ سجده بر گلهائى كه خوراكى نيستند صحيح است، ولى سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين

مى رويد مانند گل بنفشه و گل گاوزبان صحيح نيست.

مسأله 1089 _ سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است و در شهرهاى ديگر معمول

نيست و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

مسأله 1090 _ سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است. و احتياط واجب آنست كه در حال اختيار به گچ

و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و

مانند آن سجده نكنند.

مسأله 1091 _ اگر كاغذ را از چيزى كه سجده بر آن صحيح است مثلاً از كاه ساخته باشند مى شود بر آن سجده

كرد، بلكه مى شود بر كاغذى هم كه از پنبه و مانند آن ساخته شده سجده نمايد.

مسأله 1092 _ براى سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مى باشد، بعد از آن خاك و

بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1093 _ اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد و به واسطه سرما يا گرماى زياد و مانند

اينهانمى تواند بر آن سجده كند چنانچه لباس او از كتان يا پنبه است بايد به لباسش سجده كند، و اگر از چيز ديگر است

بايد بر پشت دست يا چيز معدنى مانند انگشترى عقيق سجده نمايد، ولى احتياط مستحب آنست كه تا سجده بر

پشت دست ممكن است، بر چيز معدنى سجده نكند.

مسأله 1094 _ سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد باطل است.

مسأله 1095 _ اگر در سجده اول مهر مثلاً به پيشانى بچسبد بنابر اقوى بايد آن را براى سجده دوم بكند، و

همچنين است اگر خاك باشد.

مسأله 1096 _ اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند گُم شود، و چيزى كه سجده بر آن صحيح است

نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند، و اگر وقت تنگ است بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان

است سجده كند، و اگر از چيز ديگر است بر پشت دست يا چيز معدنى مانند انگشترى عقيق سجده نمايد و احتياط

مستحب

آنست كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، به چيز معدنى سجده نكند.

مسأله 1097 _ هر گاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن

باشد بايد پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است بكشد، و اگر ممكن نباشد چنانچه وقت

نماز وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است در صورتى كه لباسش از پنبه يا كتان است بايد پيشانى را از

روى آن به روى لباسش بكشد، و اگر از چيز ديگر است پيشانى را از روى آن به پشت دست يا چيزى معدنى بكشد.

مسأله 1098 _ اگر بعد از سجده بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1099 _ سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام مى باشد. و بعضى از مردم عوام كه مقابل قبر امامان

عليهم السلام پيشانى را به زمين مى گذارند، اگر براى شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد وگرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

مسأله 1100 _ در سجده چند چيز مستحب است:

1 _ كسى كه ايستاده نماز مى خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد، و كسى كه نشسته نماز

مى خواند بعد از آنكه كاملاً نشست براى رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 _ موقعى كه مرد مى خواهد به سجده برود اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 _ بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 _ در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند، و برابر گوش بگذارد به طورى

كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 _ در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: «يا خير المسؤلين و يا خير المعطين ارزقنى و

ارزق عيالى من فضلك فانك ذو الفضل العظيم» يعنى اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند و اى بهترين عطا كنندگان،

روزى بده به من و عيال من از فضل خودت پس بدرستى كه تو داراى فضل بزرگى.

6 _ بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد.

7 _ بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 _ بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت استغفر الله ربى و اتوب اليه بگويد.

9 _ سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روى رانها بگذارد.

10 _ براى رفتن به سجده دوم، در حال آرامى بدن الله اكبر بگويد.

11 _ در سجده ها صلوات بفرستد، ولى آنرا به قصد ذكرى كه در سجده دستور داده اند نگويد.

12 _ در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 _ مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند، و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند، و زنها آرنجها را بر زمين

بگذارند، و اعضاء بدنرا به يكديگر بچسبانند، و مستحبات ديگر سجده در كتابهاى مفصل گفته شده است.

مسأله 1101 _ قرآن خواندن در سجده مكروه است. و نيز مكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار جاى

سجده را فوت كند، و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد نماز باطل است. و غير از اينها مكروهات

ديگرى

هم در كتابهاى مفصل گفته شده است.

سجده واجب قرآن

مسأله 1102 _ در هر يك از چهار سوره «والنجم» و «اقرء» و «الم تنزيل» و «حم سجده» يك آيه سجده است، كه

اگر انسان بخواند يا بشنود بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند، و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد

سجده نمايد.

مسأله 1103 _ اگر انسان موقعى كه آيه سجده را مى خواند، از ديگرى هم بشنود بنابر احتياط واجب، بايد دو

سجده نمايد.

مسأله 1104 _ در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا بشنود بايد سر از سجده بر دارد و دوباره

سجده كند.

مسأله 1105 _ اگر انسان از بچه غير مميز كه خوب و بد را نمى فهمد، يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد آيه

سجده را بشنود احتياط واجب آنست كه سجده كند و همچنين است اگر مثلاً از گرامافون و راديو آيه سجده را بشنود.

مسأله 1106 _ در سجده واجب قرآن بايد جاى انسان غصبى نباشد، و جاى پيشانى او از جاى زانوها و سر

انگشتانش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد، ولى لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را

بپوشاند و بدن و جاى پيشانى او پاك باشد، و نيز چيزهائى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد، درلباس او شرط نيست

اما اگر لباس او غصبى است چنانچه سجده كردن، تصرف در آن لباس باشد سجده باطل است.

مسأله 1107 _ احتياط واجب آنست كه در سجده واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن

صحيح است گذاشته و جاهاى ديگر بدن را به دستورى

كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

مسأله 1108 _ هر گاه در سجده واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد

كافيست، و گفتن ذكر، مستحب است و بهتر است بگويد:

لا اِلهَ اِلاّ اللهُ حَقَّا حَقَّاً لا اِلهَ الاّ اللهُ ايماناً وَ تَصْديقاً لا اِلهَ الاّ اللهُ عُبُوديَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يارَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا

مُسْتَكْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ.

تش___هد

مسأله 1109 _ در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب، و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و

عشاء، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند، و در حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعنى بگويد: اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاّاللهُ

وُحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه اَللهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. و احتياط واجب آنست كه به غير اين

ترتيب نگويد.

مسأله 1110 _ كلمات تشهد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است پشت سر هم گفته شود.

سأله 1111 _ اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده بايد بنشيند و

تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند، و بنابر احتياط واجب

بايد بعد از نماز براى ايستادن بيجا دو سجده سهو بجا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام

كند، و بعد از سلام نماز تشهد را قضا كند، و براى تشهد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1112 _ مستحب است

در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد و

پيش از تشهد بگويد: اَلْحَمْدُ لِلّهِ، يا بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الحَمْدُ للهِ وَ خَيْرُ الاَسماءِ للهِ و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر

بچسباند و به دامان خود نگاه كند، و بعد از تمام شدن تشهد بگويد: وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ.

مسأله 1113 _ مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد، رانها را بهم بچسبانند.

سلام نماز

مسأله 1114 _ بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالى كه نشسته و بدن آرام است بگويد:«اَلسَّلامُ

عَلَيْكَ اَيُّها النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» و بعد از آن بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» به اضافه «وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» بنابر احتياط

واجب، يا بگويد: «اَلسّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللهِ الصالِحين» ولى اگر اين سلام را بگويد احتياط مستحب آنست كه بعد از آن

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه» را هم بگويد.

مسأله 1115 _ اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز بهم نخورده، و كارى هم كه

عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح

است.

مسأله 1116 _ اگر يادش بيايد كه سلام نماز را نگفته است، باد و شراط نمازش صحيح است و احتياطاً دو

سجده سهو بجا آورد:

1 _ بعد از تشهد حالت نمازگزار را حفظ كرده باشد به اندازه اى كه در اثر گذشت زمان از حال نمازگزار خارج

شده باشد.

2 _ در مدت مذكور، مرتكب عملى كه عمدى و سهوى آن مبطل نماز

است(مثل پشت به قبله كردن يا خروج

حدث) نشده باشد. در غير اينصورت نماز او باطل است.

ترتيب

مسأله 1117 _ اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع بجا

آورد، نماز باطل مى شود.

مسأله 1118 _ اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آنرا بجا آورد، مثلاً پيش از آنكه ركوع كند دو سجده

نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1119 _ اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آنست و ركن نيست بجا آورد، مثلاً پيش از آنكه دو

سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1120 _ اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاًحمد را فراموش كند و

مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1121 _ اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آنست و آن هم ركن نيست بجا آورد،

مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را

نخوانده بايد بگذرد و نماز او صحيح است، و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد و

بعد از آن، چيزى را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122 _ اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است، يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول

است بجا آورد نماز صحيح است، و سجده اول سجده اول، و سجده دوم او سجده

دوم حساب مى شود.

موالات

مسأله 1123 _ انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر

هم بجا آورد، و چيزهائى را كه در نماز مى خواند به طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند، و اگر به قدرى بين آنها

فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند نمازش باطل است.

مسأله 1124 _ اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از

بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند، و اگر مشغول ركن بعد

شده باشد نمازش صحيح است.

مسأله 1125 _ طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ موالات را بهم نمى زند.

قنوت

مسأله 1126 _ در تمام نمازهاى واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند بلكه

در نمازهاى واجب، احتياط در ترك نكردن آنست ولكن در ركعت دوم از نماز شفع رجاءاً بياورد، و در نماز وتر با آنكه

يك ركعت مى باشد خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، و نماز

آيات پنج قنوت، و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد، و احتياط واجب

آنست كه قنوتهاى نماز عيد فطر و قربان را ترك نكند.

مسأله 1127 _ مستحب است در قنوت دستها مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوى هم نگهدارد، و

غير شست انگشتهاى ديگر را بچسباند، و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1128 _ در قنوت هر ذكرى بگويد، اگر

چه يك«سُبْحانَ الله» باشد كافيست و بهتر است بگويد:«لا اِلهَ اِلاّ اللهُ

الْحَليمُ الْكَريمُ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ العَلىُّ الْعَظيمُ سُبحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبعِ وَ رَبِّ الاَرَضينَ السَّبعِ و ما فيهِنَّ و ما بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ

الْعَظيمِ وَ الحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ».

مسأله 1129 _ مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند اگر

امام جماعت صداى او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1130 _ اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد، و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود

يادش بيايد مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در

سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.

ترجمه نماز

1 _ ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللهِ الَّرحمنِ الرَّحيمِ، يعنى ابتداء مى كنم به نام خداوندى كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مى كند و در آخرت بر

مؤمن رحم مى نمايد.

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ، يعنى ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده همه موجودات است. اَلرَّحمنِ الرَّحيمِ،

يعنى در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مى كند. مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، يعنى پادشاه و صاحب اختيار روز

قيامت است. اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعينَ، يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم و فقط از تو كمك مى خواهيم. اِهْدِنَاالصِّراطَ

الْمُسْتَقيمَ، يعنى هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است. صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، يعنى به راه كسانى كه به

آنان نعمت دادى كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند. غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِم وَ لا الضّالِّينَ، يعنى نه

براه كسانى كه

غضب كرده اى برايشان و نه آن كسانى كه گمراهند.

2 _ ترجمه سوره قل هوالله احد

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، يعنى بگو اى محمد(ص) كه خداوند، خدائيست يگانه. اللهُ الصَّمَدُ، يعنى

خدائى كه از تمام موجودات بى نياز است. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. فرزند ندارد و فرزند كسى نيست. وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد، يعنى

هيچ كس از مخلوقات، مثل او نيست.

3 _ ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهائى كه بعد از آنها مستحب است

سُبْحانَ رَبِّىَ العَظيمِ وَ بِحَمْدِه، يعنى پرورگار بزرگ من از هر عيب و نقصى پاك و منزه است و من مشغول ستايش او

هستم. سُبْحانَ رَبِّىَ الاَعْلى وَ بِحَمْدِه، يعنى پروردگار من كه از همه كس بالاتر مى باشد از هر عيب و نقصى پاك و منزه است

و من مشغول ستايش او هستم. سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه، يعنى خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مى كند. اَسْتَغْفِرُ

اللهَ رَبِّى وَ اَتُوبُ اِلَيْه، يعنى طلب آمرزش و مغفرت مى كنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است و من به طرف او

بازگشت مى نمايم، بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُدْ، يعنى بيارى خداى متعال و قوه او بر مى خيزم و مى نشينم.

4 _ ترجمه قنوت

لا اله الله الحليم الكريم، يعنى نيست خدائى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بى همتائى كه صاحب حلم و كرم

است. لا اله الا الله العلى العظيم، يعنى نيست خدائى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بى همتائى كه بلند مرتبه و بزرگ

است. سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع، يعنى پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار

هفت آسمان و

پروردگار هفت زمين است. و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم، پروردگار هر چيزيست كه در آسمانها و زمينها و ما بين

آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است. و الحمدلله رب العالمين، يعنى حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش

دهنده تمام موجودات است.

5 _ ترجمه تسبيحات اربعه

سبحان الله والحمد للهولا اله الا اللهوالله اكبر، يعنى پاك و منزه است خداوند تعالى و ثنا مخصوص اواست و نيست

خدائى سزاوار پرستش مگر خداى بى همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند.

6 _ ترجمه تشهد و سلام

الحمدلله اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، يعنى ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مى دهم كه

خدائى سزاوار پرستش نيست، مگر خدائى كه يگانه است و شريك ندارد. و اشهد ان محمداً عبده و رسوله، يعنى شهادت

مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده اوست. اللهم صل على محمد و آل محمد، يعنى خدايا رحمت

بفرست بر محمد و آل محمد. وتقبل شفاعته و ارفع درجته، يعنى قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آنحضرت را نزد خود

بلند كن.

السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته، يعنى سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.السلامُ علينا

و على عبادالله الصالحين، يعنى سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

السلام عليكم و رحمة الله و بركاته، يعنى سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1131 _ مستحب است انسان بعد از نماز مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و دعا و قرآن شود.

و بهتر است پيش

از آنكه از جاى خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند. و

لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است چيزهائى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند بخواند، و از تعقيبهائى

كه خيلى سفارش شده است، تسبيح حضرت زهراسلام الله عليها است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه

الله اكبر، بعد 33 مرتبه الحمدلله ، بعد از آن 33 مرتبه سبحان الله. و مى شود سبحان الله را پيش از الحمدلله گفت، ولى

بهتر است بعد از الحمدلله گفته شود.

مسأله 1132 _ مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشانى را به قصد شكر بر زمين

بگذارد كافيست. ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شكراًلِلّه يا عَفُواً بگويد. و نيز مستحب است هر

وقت نعمتى به انسان مى رسد يا بلائى از او دور مى شود سجده شكر بجا آورد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1133 _ هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم مانند محمد و احمد يالقب و

كنيه آنجناب را مثل مصطفى و ابوالقاسم، بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134 _ موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم مستحب است صلوات را هم

بنويسد. و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كند صلوات بفرستد.

مبطلات نماز

مسأله 1135 _ دوازده چيز نماز را باطل مى كند، و آنها را مبطلات مى گويند.

اول _ آنكه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلاً در

نماز بفهمد مكانش غصبى است.

دوم _ آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روى نا چارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مى كند پيش آيد، مثلاً

بول از او بيرون آيد ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او

خارج شود چنانچه به دستورى كه در احكام وضو گفته شد(1) رفتار نمايد، نمازش باطل نمى شود و نيز اگر در بين نماز

از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1136 _ كسى كه بى اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را

دوباره بخواند.

مسأله 1137 _ اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز، نمازش صحيح

است.

مسأله 1138 _ اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده

شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم _ از مبطلات نماز آنست كه مثل بعضى كسانى كه شيعه نيستند دستها را روى هم بگذارد، بنابر احتياط

واجب.

مسأله 1139 _ هر گاه براى ادب دستها را روى هم بگذارد اگر چه مثل آنها نباشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز

را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا براى كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را رويهم

بگذارد اشكال ندارد.

چهارم _ از مبطلات نماز آنست كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد، ولى اگر اشتباهاً يا از روى تقيه بگويد،

نمازش باطل نمى

شود.

پنجم _ از مبطلات نماز آنست كه عمداً يا از روى فراموشى پشت به قبله كند، يا بطرف راست يا چپ قبله

برگردد، بلكه اگر عمداً به قدرى برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل

است.

مسأله 1140 _ اگر عمداً يا سهواً سر را به قدرى بگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند نمازش باطل است، ولى اگر

سر را كمى بگرداند عمداً باشد يا اشتباهاً نمازش باطل نمى شود.

ششم _ از مبطلات نماز آنست كه عمداً كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد اگر چه معنى هم نداشته باشد،

ولى اگر سهواً بگويد نماز باطل نمى شود.

مسأله 1141 _ اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معنى داشته باشد مثل(ق) كه در زبان

عرب به معناى اين است كه نگهدارى كن، چنانچه معناى آنرا بداند و قصد آنرا نمايد، نمازش باطل مى شود. بلكه اگر

قصد معناى آنرا نكند ولى ملتفت معناى آن باشد، احتياط واجب آنست كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1142 _ سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولى گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو

حرف است اگر عمدى باشد، نماز را باطل مى كند.

مسأله 1143 _ اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد مثلاً بقصد ذكر بگويد: الله اكبر و در موقع گفتن آن ، صدا را بلند

كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند اشكال ندارد، ولى چنانچه بقصد اينكه چيزى به كسى بفهماند بگويد، اگر چه قصد

ذكر هم داشته باشد نماز باطل مى شود.

مسأله 1144 _ خواندن قرآن در نماز، غير

از چهار سوره اى كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته

شد(1) و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط واجب آنست كه به غير عربى دعا نكند.

مسأله 1145 _ اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد. و همچنين

است اگر عمداً بگويد و به قصد جزئيت نباشد. ولى اگر از روى وسواس چند مرتبه بگويد، نماز باطل مى شود.

مسأله 1146 _ در حال نماز انسان نبايد به ديگرى سلام كند، و اگر ديگرى به او سلام كند، بايد همانطور كه او

سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم.

مسأله 1147 _ انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روى فراموشى

جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد

جواب بدهد، و اگر در نماز نباشد جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148 _ بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه

انسان بطور معمول جواب او را بدهد كافيست.

مسأله 1149 _ واجب نيست كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد به اين معنى كه از خداوند عالم براى

كسى كه سلام كرده سلامتى بخواهد، بلكه به قصد تحيّت هم جايز است.

مسأله 1150 _ اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد به نمازگزار سلام كند،

نمازگزار مى تواند بلكه واجب است جواب او را به عنوان رد تحييت بدهد،

ولى در جواب سلام زن بگويد، سلام

عليك و كاف را زير و زبر و پيش ندهد.

مسأله 1151 _ اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده، ولى نمازش صحيح است.

مسأله 1152 _ اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند، به طورى كه سلام حساب نشود جواب او واجب نيست.

مسأله 1153 _ جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى سلام مى كند واجب نيست.

مسأله 1154 _ اگر كسى به عده اى سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولى اگر يكى از آنان

جواب دهد كافيست.

مسأله 1155 _ اگر كسى به عده اى سلام كند و كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد،

بازهم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1156 _ اگر به عده اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام

كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد. و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولى ديگرى جواب

سلام را بدهد، اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگرى جواب ندهد بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1157 _ سلام كردن مستحب است، و خيلى سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و

كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

1158 _ اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگرى را بدهد.

1159 _ در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلاً اگر كسى گفت سلام عليكم در

جواب بگويد سلام عليكم و رحمة

الله.

هفتم _ از مبطلات نماز خنده با صدا است چه عمدى و چه اضطرارى و اما چنانچه سهواً با صدا بخندد، نمازش

اشكال ندارد مگر آنكه از صورت نماز خارج شود، و همچنين لبخند نماز را باطل نمى كند.

مسأله 1160 _ اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالتش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، بنابر احتياط

مستحب بايد نمازش را دوباره بخواند، مگر آنكه از صورت نماز خارج شود كه واجب است نمازش را دوباره بخواند.

هشتم _ از مبطلات نماز آنست كه براى كار دنيا عمداً با صدا گريه كند. و احتياط واجب آنست كه براى كار دنيا

بى صدا هم گريه نكند، ولى اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين

اعمال است.

نهم _ از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را بهم بزند مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها كم باشد يا

زياد، عمداً باشد يا از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را بهم نزند مثل اشاره كردن با دست اشكال ندارد.

مسأله 1161 _ اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند نمازش باطل مى شود.

مسأله 1162 _ اگر در بين نماز كارى انجام دهد، يا مدتى ساكت شود و شك كند كه نماز بهم خورده يا نه، نمازش

صحيح است.

دهم _ از مبطلات نماز خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز

مى خواند عمداً باشد يا از روى فراموشى نمازش باطل مى شود، ولى كسى كه مى خواهد روزه بگيرد اگر پيش از اذان

صبح مشغول به خواندن نماز وتر باشد

و تشنه باشد چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتى كه

آب روبروى او در دو سه قدمى باشد مى تواند در بين نماز آب بياشامد اما بايد كارى كه نماز را باطل مى كند، مثل رو

گرداندن از قبله انجام ندهد.

مسأله 1163 _ اگر به واسطه خوردن يا آشاميدن عمدى، موالات نماز بهم بخورد يعنى طورى شود كه نگويند

نماز را پشت سر هم مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1164 _ اگر در بين نماز، غذائى را كه در دهان يا لاى دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمى شود. و نيز

اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم _ از مبطلات نماز شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى، يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار

ركعتى است.

دوازدهم _ از مبطلات نماز آنست كه ركن نماز را عمداً ياسهواً كم يا زياد كند، ولكن زيادى تكبيرة الاحرام سهواً

نماز را باطل نمى كند، يا چيزى را كه ركن نيست، عمداً كم يا زياد نمايد.

مسأله 1165 _ اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يا نه، نمازش

صحيح است.

چيزهائى كه در نماز مكروه است.

1166 _ مكروه است در نماز صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند و چشمها را، هم بگذارد يا به

طرف راست و چپ بگرداند، و باريش و دست خود بازى كند و انگشتها را داخل هم نمايد و آب دهان، بيندازد، و به

خط قرآن يا كتاب يا خط انگشترى

نگاه كند و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر براى شنيدن

حرف كسى ساكت شود، بلكه هر كارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مى باشد.

مسأله 1167 _ موقعى كه انسان خوابش مى آيد، و نيز موقع خوددارى كردن از بول و غائط، مكروه است نماز

بخواند. و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مى باشد، و غير از اينها مكروهات ديگرى

هم در كتابهاى مفصل گفته شده است.

مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست

مسأله 1168 _ بنابر احتياط مستحب نبايد نماز واجب را اختياراً بشكند، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از

ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد.

مسأله 1169 _ اگر حفظ جان خود انسان يا كسى كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالى كه نگهدارى آن

واجب مى باشد بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند، ولى شكستن نماز براى مالى كه اهميت ندارد

مكروه است.

مسأله 1170 _ اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در

بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نباشد، بايد نماز را

بشكند و طلب او را بدهد بعد نماز را بخواند.

مسأله 1171 _ اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند، و

اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را بهم نمى زند بايد در بين نماز تطهير كندبعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را

بهم مى زند در صورتى كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن

باشد، نشكستن نماز اولى است، مگر آنكه بودن نجاست در

مسجد موجب هتك مسجد باشد كه در اين صورت هم مثل وقتى كه اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، بايد

نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.

مسأله 1172 _ كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولى نماز او صحيح است. اگر چه

احتياط مستحب آنست كه دوباره بخواند.

مسأله 1173 _ اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه

وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آنها نماز را بشكند.

شكيات
شكيات

شكيات نماز 23 قسم است: هشت قسم آن شكهائى است كه نماز را باطل مى كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد، و نه قسم ديگر آن صحيح است.

شكهاى باطل

مسأله 1174 _ شكهائى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:

اول _ شك در شماره ركعتهاى نماز دو ركعتى مثل نماز صبح و نماز مسافر ولى شك در شماره ركعتهاى نماز مستحب دو ركعتى و نماز احتياط نماز را باطل نمى كند.

دوم _ شك در شماره ركعتهاى نماز سه ركعتى.

سوم _ آنكه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم _ آنكه در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر (تفصيل اين مسأله در صورت چهارم در مسأله 1208).

پنجم _ شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.

ش_شم _ شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم _ شك در ركعتهاى نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم _ شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجده دوم. ولى اگر بعد از سجده دوم شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش براى او پيش آيد، احتياط واجب آنست كه بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند. و مى تواند هم نماز را بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 1175 _ اگر يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد مى تواند نماز را بهم

بزند، و بهتر آنست كه به قدرى فكر كند كه صورت نماز بهم بخورد، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نا اميد شود.

شكهائى كه نبايد به آنها اعتنا كرد

مسأله 1176 _ شكهائى كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اول _ شك در چيزى كه محل آوردن آن گذشته است، مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

د و م _ شك بعد از سلام نماز.

س__وم _ شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم _ شك كثير الشك يعنى كسى كه زياد شك مى كند.

پنج_م _ شك امام در شماره ركعتهاى نماز، در صورتى كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ركعتهاى نماز را بداند.

شش_م _ شك در نماز مستحبى

1 _ شك در چيزى كه محل آن گذشته است

مسأله 1177 _ اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آنرا انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد، و اگر مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178 _ اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه و همچنين اگر آخر آيه را مى خواند شك كند كه اول آنرا خوانده يا نه بنابر احتياط استحبابى بايد جزء مشكوك را به قصد قربت مطلقه بخواند.

مسأله 1179 _ اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن مانند ذكر و

آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1180 _ اگر در حالى كه به سجده مى رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، اظهر عدم اعتناء به شك است لكن احتياط به اعاده نماز يا از سر گرفتن ترك نشود.

مسأله 1181 _ اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد برگردد و بجا آورد.

مسأله 1182 _ كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مى خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد.

مسأله 1183 _ اگر شك كند كه يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آنست نشده، بايد آنرا بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1184 _ اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه،چنانچه مشغول كارى كه بعد از آنست نشده، بايد آنرا بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه بايد حمد را بخواند، و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد

كه آنرا بجا آورده بوده، چون ركن زياد نشده نمازش صحيح است.

مسأله 1185 _ اگر شك كند كه ركنى را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد آنرا بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده بايد بجا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1186 _ اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آنست شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آنرا بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابر اين اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1187 _ اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده، يا به واسطه انجام كارى كه نماز را بهم مى زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك

خود اعتنا نكند، و اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد.

2 _ شك بعد از سلام

مسأله 1188 _ اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت نمازش باطل است.

3 _ شك بعد از وقت

مسأله 1189 _ اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نخوانده خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آنرا بجا آورد.

مسأله 1190 _ اگر بعد از گذشتن وقت ش كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191 _ اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازى كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1192 _ اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يك نماز خوانده، ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشا را بخواند.

4 _ كثير الشك(كسى كه زياد شك مى كند)

مسأله 1193 _ اگر

كسى در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثيرالشك است. و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشانى حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1194 _ كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزى شك كند، چنانچه بجا آوردن آن، نماز را باطل نمى كند، بايد بنا بگذارد كه آنرا بجا آورده، مثلاً شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و اگر بجا آوردن آن، نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه آنرا انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1195 _ كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعنى اگر ايستاده ركوع را بجا آورد، و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1196 _ كسى كه در نماز مخصوصى مثلاً در نماز ظهر زياد شك مى كند اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197 _ كسى كه وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند، زياد شك مى كند اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكى براى او پيش آيد،

بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198 _ اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد. و كثير الشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199 _ كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند ركنى را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آنرا بجا نياورده چنانچه مشغول ركن بعد نشده بايد آنرا بجا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده دوم يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1200 _ كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آنرا بجا نياورده، چنانچه از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

5 _ شك امام و مأموم

مسأله 1201 _ اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست. و نيز اگر امام يقين داشته باشد كه

چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6 _ شك در نماز مستحبى

مسأله 1202 _ اگر در شماره ركعتهاى نماز مستحبى شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است. و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1203 _ كم شدن ركن، نافله را باطل مى كند، ولى زياد شدن ركن، آنرا باطل نمى كند، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد، و دوباره آن ركن را بجا آورد مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، مى تواند بر گردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204 _ اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد، و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205 _ اگر در نماز مستحبى دو ركعتى گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است، و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود احتياط مستحب آنست كه به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مى رود

بنابر احتياط مستحب يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206 _ اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاى سجده و تشهد را بجا آورد.

مسأله 1207 _ اگر شك كند كه نماز مستحبى را خوانده يا نه چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد بنا بگذارد كه نخوانده است، و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد، و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آنرا بجا آورده يا نه، ولى اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شكهاى صحيح

مسأله 1208 _ در نه صورت، اگر در شماره ركعتهاى نماز چهار ركعتى، شك كند، بايد فوراً فكر نمايد. پس اگر يقين يا گمان به يك طرفِ شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند. وگرنه به دستورهائى كه گفته مى شود، عمل نمايد و آن نه صورت از اين قرار است:

اول _ آنكه بعد از سر برداشتن از سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند، و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستورى كه بعداً گفته مى شود بجا آورد.

دوم _ شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند، و بعد از

نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم _ شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد، و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد.

چهارم _ شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد، ولى اگر بعد از گفتن ذكر، و پيش از سر برداشتن از سجده دوم، يكى از اين چهار شك، براى او پيش آيد بنابر احتياط واجب بايد به دستور همان شك عمل كند، و نماز را هم دوباره بخواند.

پنجم _ شك بين سه و چهار، كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد.

ششم _ شك بين چهار و پنج در حال ايستادن كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد، و بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده سهو هم براى قيام بيجا بنمايد.

هفتم _ شك بين سه و پنج در حال ايستادن كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد، و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد. و بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو هم براى قيام بيجا بنمايد.

هشتم _ شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستادن، كه بايد بنشيند و تشهد

بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد و بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو هم براى قيام بيجا بنمايد.

نهم _ شك بين پنج و شش در حال ايستادن كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد، و دو سجده سهو بجا آورد، و بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو ديگر براى ايستادن بيجا بنمايد.

مسأله 1209 _ اگر يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد و به وظيفه شك عمل ننمايد بلكه از سر بگيرد چنانچه پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مثل رو گرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد نماز دومش هم باطل است. و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است.

مسأله 1210 _ اگر يكى از شكهائى كه نماز احتياط براى آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد. پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند نماز را از سر گرفته نماز دومش هم باطل است، و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.

مسأله 1211 _ وقتى يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد، چنانكه گفته شد، بايد فوراً فكر كند، ولى اگر چيزهائى كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود، از بين نمى رود، چنانچه كمى بعد فكر كند اشكال

ندارد، مثلاً اگر در سجده شك كند مى تواند تابعد از سجده فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1212 _ اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد. و اگر اول دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش بطرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213 _ كسى كه نمى داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساويست بايد طبق حالت سابق خود عمل نمايد.

مسأله 1214 _ اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشت كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را به سه گذاشته، ولى نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215 _ اگر موقعى كه تشهد مى خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را بجا آورد يا نه، و در همان موقع يكى از شكهائى كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مى باشد، براى او پيش آيد، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت چنانچه به دستور آن شك عمل كند نمازش صحيح است.

مسأله 1216 _ اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، و در همان موقع يكى از شكهائى كه بعد از تمام شدن دو سجده

صحيح است، برايش پيش آيد نماز باطل است.

مسأله 1217 _ اگر موقعى كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1218 _ اگر شك او از بين برود و شك ديگرى برايش پيش آيد، مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1219 _ اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، واجب است كه به دستور هر دو عمل كند، و بنابر احتياط واجب نماز را هم دوباره بخواند. و مى تواند كه نماز را بشكند و بعد از شكستن از سر بگيرد.

مسأله 1220 _ اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكى براى او پيش آمده ولى نداند از شكهاى باطل بوده يا از شكهاى صحيح و اگر از شكهاى صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بايد دو ركعت نماز احتياط ايستاده، و دو ركعت نشسته و دو سجده سهو بجا آورد، و نماز را هم دوباره بخواند و مى تواند كه نماز را بشكند و بعداً از سر بگيرد.

مسأله 1221 _ كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر شكى كند كه بايد براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد، و اگر شكى كند كه بايد براى آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو

ركعت نشسته بجا آورد.

مسأله 1222 _ كسى كه ايستاده نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد.

مسأله 1223 _ كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند.

نماز احتياط

مسأله 1224 _ كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد، و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1225 _ نماز احتياط سوره و قنوت ندارد، و بايد آنرا آهسته بخوانند و نيت آنرا بزبان نياورند، و احتياط واجب آنست كه بسم الله آنرا هم آهسته بگويند.

مسأله 1226 _ اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند. و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آنرا تمام نمايد.

مسأله 1227 _ اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاى نمازش كم بوده، چنانچه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند ، و براى سلام بيجا دو سجده سهو بنمايد . و

اگر كارى كه نماز راباطل مى كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده ، بايد نماز را دوباره بجا آورد .

مسأله 1228 _ اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1229 _ اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230 _ اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد دو ركعت كسرى نمازش را بجا آورد، و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1231 _ اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1232 _ اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط

را تمام كند، و بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1233 _ اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند، پيش از ركوع ركعت دوّم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند، و بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1234 _ اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام كند، بايد آنرا رها كند و كسرى نماز را بجا آورد، و بنا بر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند، مثلاً در شك بين سه و چهار اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمى تواند دو ركعت نشسته را بجاى دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند، و دو ركعت كسرى نمازش را بخواند، و احتياطاً نماز را هم دوباره بجا آورد.

مسأله 1235 _ اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته، به شك خود اعتنا نكند، و اگر وقت دارد، در صورتى كه مشغول كار ديگرى نشده و از جاى نماز بر نخاسته و كارى هم مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند. و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند بجا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده،

بنابر احتياط واجب بايد اصل نماز را دوباره بخواند، و اما اگر فقط مشغول كار ديگرى شده، بنابر احتياط واجب بايد نماز احتياط را بجا آورد، و ترك احتياط به اعاده اصل نماز سزاوار نيست.

مسأله 1236 _ اگر در نماز احتياط، ركنى را زياد كند يا مثلاً بجاى يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مى شود، بايد دوباره نماز احتياط واصل نماز را بخواند.

مسأله 1237 _ موقعى كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكى از كارهاى آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد، و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند. و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238 _ اگر در شماره ركعتهاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد. مثلاً موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است، و معذلك احتياط واجب آنست كه نماز احتياط با اصل نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1239 _ اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست سهواً

كم يا زياد شود، احتياط واجب آنست كه دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1240 _ اگر بعد از سلام نماز احتياط، شك كند كه يكى از اجزاء يا شرائط آنرا بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241 _ اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط واجب آنست كه بعد از سلام نماز، آنرا قضا نمايد.

مسأله 1242 _ اگر نماز احتياط و قضاى يك سجده يا قضاى يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را بجا آورد.

مسأله 1243 _ حكم گمان در عدد ركعات نماز مثل حكم يقين است مگر گمان به چيزى كه سبب بطلان نماز باشد كه در اين صورت حكم يقين را ندارد و اما گمان در افعال نماز اگر چه به حكم شك است على الاظهر لكن ترك احتياط سزاوار نيست.

مسأله 1244 _ حكم شك و سهو و گمان در نمازهاى واجب يوميه و نمازهاى واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتى است، نمازش باطل مى شود.

سج___ده سه_و

مسأله 1245 _ براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعداً گفته مى شود بجا آورد:

اول _ آنكه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم _ جائى كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اول سهواً سلام بدهد.

س__وم _ آنكه يك سجده را فراموش كند.

چهارم _ آنكه تشهد را فراموش كند.

پنج_م _ آنكه در نماز چهار ركعتى بعد از سجده دوم شك كند

كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، و نيز اگر در جائى كه بايد بايستد مثلاً موقع خواندن حمد و سوره اشتباهاً بنشيند يا در جائى كه بايد بنشيند مثلاً موقع خواندن تشهد اشتباهاً بايستد، بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده سهو بجا آورد. بلكه براى هر چيزى كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو بنمايد. و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 1246 _ اگر انسان اشتباهاً يا بخيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1247 _ براى حرفى كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مى شود سجده سهو واجب نيست. ولى اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1248 _ اگر چيزى را كه غلط خوانده دوباره بطور صحيح بخواند، براى آن غلط سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249 _ اگر در نماز سهواً مدتى حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافيست.

مسأله 1250 _ اگر سهواً تسبيحات اربعه را بيشتر از سه مرتبه بگويد بنا بر احتياط واجب بايد بعد از نماز دو سجده سهو آورد.

مسأله 1251 _ اگر در جائى كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد: السلام علينا و على عبادالله الصالحين يا بگويد السلام عليكم و رحمة الله و بركاته، بايد دو سجده سهو بنمايد، ولى اگر اشتباهاً مقدارى از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته بنابر احتياط واجب بايد دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1252 _

اگر درجائى كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافيست.

مسأله 1253 _ اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد، و بعد از نماز بنابر احتياط واجب بايد براى ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1254 _ اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو بجا آورد.

مسأله 1255 _ اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آنرا انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد، و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256 _ اگر شك دارد كه سجده سهواً بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا آورد.

مسأله 1257 _ كسى كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافيست.

مسأله 1258 _ اگر بداند يكى از دو سجده سهو را بجا نياورده، بايد دو سجده سهو بجا آورد، و اگر بداند سهواً سه سجده كرده. احتياط واجب آنست كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو

مسأله 1259 _ دستور سجده سهو اينست كه بعد از سلام نماز نيت سجده سهو كند و پيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذار دو هر ذكرى كه بخواهد بگويد و احتياط مستحب آنست كه بگويد: «بِسْمِ

اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّى اللهُ عَلى مُحمد وَ آلهِ » يا «بِسْمِ اللهِ و بِاللهِ اَللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» ولى بهتر است بگويد: «بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهاَ النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكى از ذكرهائى را كه گفته شد بگويد و بنشيند، و بعد از خواندن تشهد سلام دهد.

قضاى سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1260 _ سجده و تشهد را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاى آنرا بجا مى آورد، بايد تمام شرائط نماز: مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261 _ اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه براى آنها لازم است بجا آورد، و لازم نيست معين كند كه قضاى كدام يكِ آنها است و اگر يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت آخر فراموش نمايد و يا دو تشهد را فراموش نمايد بنا بر اقوى بايد اول سجده آخر را كه فراموش شده و بعد از آن تشهد و سلام بجا آورد و بعد سجده اول را قضاء نمايد و همچنين بنا بر اقوى بايد تشهد آخر را كه فراموش شده و سلام را بجا آورد و بعد تشهد اول را قضا نمايد اين در صورتى است كه كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند انجام نداده باشد و اگر انجام

داده باشد بايد اصل نماز را اعاده نمايد.

مسأله 1262 _ اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آنست كه هر كدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد. و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر بجا آورد، يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد ديگر بجا آورد، تا يقين كند سجده و تشهد را به ترتيببى كه فراموش كرده قضا نموده است.

مسأله 1263 _ اگر به خيال اينكه اول، سجده را فراموش كرده اول قضاى آنرا بجا آورد، و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده، احتياط واجب آنست كه دوباره سجده را قضا نمايد. و نيز اگر بخيال اينكه اول تشهد را فراموش كرده، اول بجا آورد، و بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنابر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.

مسأله 1264 _ اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مى شود مثلاً پشت به قبله نمايد، احتياط واجب آنست كه بعد از قضاى سجده و تشهد دوباره نماز را بخواند اين در صورتى است كه سجده يا تشهدى كه فراموش شده از غير ركعت آخر باشد و اما اگر از ركعت آخر باشد بنابر اقوى بايد اصل نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1265 _ اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر فراموش كرده، چنانچه كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند،

مثل رو گرداندن از قبله انجام نداده، بنابر اقوى بايد بقصد اينكه وظيفه خود را انجام داده باشد، سجده فراموش شده و بعد از آن تشهد و سلام و دو سجده سهو بجا آورد. و نيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر را فراموش كرده،بنابر اقوى بايد بقصد اينكه وظيفه خود را انجام داده باشد، تشهد را بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1266 _ اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهدى كه از ركعت سابق فراموش شده كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود، مثل آنكه سهواً حرف بزند، بايد سجده يا تشهد را قضا كند و غير از سجده سهوى كه براى قضاى سجده يا تشهد لازم است لازم نيست كه دو سجده سهو ديگر بنمايد.

مسأله 1267 _ اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را بايد هر دو را قضا نمايد، و هر كدام را اول بجا آورد اشكال ندارد.

مسأله 1268 _ اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1269 _ اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد بجا آورده يا نه، احتياط واجب آنست كه آنرا قضا نمايد.

مسأله 1270 _ كسى كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را بجا آورد.

مسأله 1271 _ اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا

تشهد فراموش شده را بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته، قضاى آن احوط است.

كم و زياد كردن اجزاء و شرائط نماز

مسأله 1272 _ هر گاه چيزى از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1273 _ اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزى از واجبات نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است. ولى چنانچه به واسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتى بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1274 _ اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را بهم بزند، و دوباره با وضو يا غسل بخواند. و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1275 _ اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است. و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را بجا آورد و برخيزد و حمد و سوره باتسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند، و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب بايد براى ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276 _ اگر پيش از گفتن السلام علينا والسلام عليكم يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را

بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1277 _ اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد.

مسأله 1278 _ اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است. و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد فوراً مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد.

مسأله 1279 _ هر گاه بعد از سلام نماز عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده نمازش باطل است. و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده بجا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براى سلامى كه اول گفته است بنمايد.

مسأله 1280 _ اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله بلكه مطلق انحراف به زيادتر از آن مقدار كه عمداً جائز است بجا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

ن__ماز مس_اف__ر
ن__ماز مس_اف__ر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را

با هشت شرط شكسته بجا آورد، يعنى دو ركعت بخواند:

شرط اول: آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد و فرسخ شرعى تقريباً پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1281 _ كسى كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر در يك شب و يك روز يا به فاصله كمتر از ده روز برود و برگردد مثلاً اگر روز برود و همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد و همچنين برگشتن او، بايد نماز را شكسته بخواند. ولى اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد يا به عكس اظهر آنست كه بايد تمام بخواند اگر چه در هر دو صورت ترك احتياط به جمع بين شكسته و تمام سزاوار نيست.

مسأله 1282 _ اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد، ولى روزى كه مى رود، همان روز يا شب آن يا بعد از چند روز ديگر برنگردد مثلاً امروز برود و فردا و يا بعد از چند روز برگردد، نماز را شكسته بخواند و روزه را هم نگيرد، بلكه قضاى آنرا بجا آورد.

مسأله 1283 _ اگر سفر مختصرى از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند. و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه در صورتى كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد به طورى كه سبب اطمينان شود كه سفر او هشت فرسخ است،

نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1284 _ اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، و روزه بگيرد و قضاى آنرا هم بجا آورد.

مسأله 1285 _ كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آنرا چهار ركعتى بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1286 _ كسى كه يقين دارد از جاى خود تا جائى كه قصد رفتن به آنجا را دارد هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه هشت فرسخ بوده، اگر چه كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته بجا آورد.

مسأله 1287 _ اگر بين دو محلى كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روى هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288 _ اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

مسأله 1289 _ اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند، و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم _ آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را

داشته باشد، پس اگر به جائى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جائى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن يا روز ديگر به وطنش يا به جائى كه مى خواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290 _ كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است، مثلاًبراى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آنرا پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند. ولى در برگشتن چنانچه تا وطنش يا جائى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن يا بعد از چند روز ديگر برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291 _ مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود و مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخى برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1292 _ كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمى

راه برود وقتى به جائى برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آنرا نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند. ولى اگر در هر روز مقدار خيلى كمى راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آنست كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1293 _ كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند بنابر احتياط واجب بايد از او بپرسد، كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته بجا آورد.

مسأله 1294 _ كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295 _ كسى كه در سفر به اختيار ديگريست، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر شك او از اينجهت است كه احتمال مى دهد مانعى براى سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط سوم _ آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296 _ اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد يا در

برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297 _ اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند بلكه اگر بعد از چند روز هم برگردد بايد شكسته بخواند.

مسأله 1298 _ اگر براى رفتن به محلى حركت كند و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنانچه از محل اولى كه حركت كرده تا جائى كه مى خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299 _ اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعى كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1300 _ اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و در موقعى كه مردد است مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن يا بعد از چند روز ديگر برگردد تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1301 _ اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعى كه مردد است مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او كمتر از هشت فرسخ باشد و نخواهد همان روز يا شب آن يا بعد از چند روز

ديگربرگردد بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر راهى كه پيش از مردد شدن و راهى كه بعد از آن مى رود، روى هم هشت فرسخ باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

شرط چهارم _ آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جائى بماند، پس كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302 _ كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا نه، يا ده روز در محلى مى ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303 _ كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، و نيز كسى كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و همان روز يا شب آن يا بعد از چند روز ديگر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم _ آنكه براى كار حرام سفر نكند و اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آنكه براى او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهى پدر و مادر و

اذيت شدن آنها سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1304 _ سفرى كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است، و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305 _ كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگر چه در سفر، معصيتى انجام دهد، مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306 _ اگر مخصوصاً براى آنكه كار واجبى را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است. پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و مخصوصاً براى فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر مخصوصاً براى ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آنست كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1307 _ اگر سفر او سفر حرام نباشد ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه سوار است غصبى باشد، يا در زمين غصبى مسافرت كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1308 _ كسى كه با ظالم مسافرت مى كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1309 _ اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را

شكسته بخواند.

مسأله 1310 _ اگر براى لهو و خوش گذرانى به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براى تهيه معاش به شكار رود نمازش شكسته است و همچنين اگر براى كسب و زياد كردن مال برود، ولى احتياط مستحب آنست كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولى بايد روزه نگيرد.

مسأله 1311 _ كسى كه براى معصيت سفر كرده، موقعى كه از سفر برمى گردد اگر توبه كرده و برگشتن او هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند. و همچنين اگر توبه نكرده، بايد شكسته بخواند، اگر چه احتياط مستحب آنست كه در اين صورت هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1312 _ كسى كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و همان روز يا شب آن يا چند روز ديگر برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313 _ كسى كه براى معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه براى معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى نمازهائى را كه شكسته خوانده صحيح است.

شرط ششم _ آنكه از صحرا نشينهائى نباشد كه در بيابانها گردش مى كنند و هر جا آب و خوراك براى خود و حشمشان پيدا كنند، مى مانند و بعد از چندى به جاى ديگر مى روند، و صحرا نشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314 _ اگر يكى از صحرا نشينها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب

آنست كه هم شكسته و هم تمام بخواند اگر لوازم زندگى با او نباشد والا بنابر اقوى بايد تمام بخواند.

مسأله 1315 _ اگر صحرا نشين براى زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم _ آنكه شغل او مسافرت نباشدبنا بر اين شتر دارو راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها، اگر چه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اول بايد نماز را تمام بخوانند. ولى در سفر اول اگر چه طول بكشد، نمازشان شكسته است.

مسأله 1316 _ كسى كه شغلش مسافرت است اگر براى كار ديگرى مثلاً براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر مثلاً شوفر، اتومبيل خود را براى زيارت كرايه بدهد و در ضمن، خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317 _ حمله دار يعنى كسى كه براى رساندن حاجيها به مكه مسافرت مى كند، چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد شكسته بخواند.

مسأله 1318 _ كسى كه شغل او حمله داريست و حاجيها را از راه دور به مكه مى برد چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1319 _ كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفرى كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد، بايد در سفر نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آنست كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1320 _ راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر

رفت و آمد مى كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند. ولى اگر مردم بگويند شغل او مسافرت است، در صورتى كه سفر هشت فرسخى برود، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1321 _ كسى كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد و چه بدون قصد بماند بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود نماز را شكسته بخواند ولكن در غير چاروادار(مُكارى) احوط وجوبى جمع است.

مسأله 1322 _ كسى كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنانچه از اول قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود، بايد نماز را شكسته بخواند ولكن در غير چار وادار(مُكارى) احوط وجوبى جمع است. و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته، بايد در سفر اول تمام بخواند. و احتياط مستحب آنست كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1323 _ كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاى ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324 _ كسى كه در شهرها سياحت مى كند و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325 _ كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهرى يا در دهى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرتهاى پى درپى مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1326 _ كسى كه از وطنش

صرف نظر كرده و مى خواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد و عنوان ديگرى هم از عناوينى كه موجب تمام نماز مى شود بر او صادق نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم _ آنكه به حد ترخص برسد، يعنى از وطنش و همچنين بنابر احتياط واجب از جائى كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند،به قدرى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آنرا نشنود. ولى بايد در هوا غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيرى كند و لازم نيست به قدرى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همينقدر كه ديوارها كاملاً معلوم نباشد، كافى است.

مسأله 1327 _ كسى كه به سفر مى رود اگر به جائى برسد كه صداى اذان را نشنود ولى ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداى اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1328 _ مسافرى كه به وطنش برمى گردد، وقتى ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آنرا بشنود، بايد نماز را تمام بخواند. و اما مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند وقتى ديوار آنجا را ببيند و صداى اذانش را بشنود بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و يا نمازش را تأخير بيندازد تا به منزل برسد.

مسأله 1329 _ هر گاه شهر در بلندى باشد كه از دور ديده شود، يا به قدرى گود باشد

كه اگر انسان كمى دور شود ديوار آنرا نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مى كند، وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند، و نيز اگر پستى و بلندى خانه بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول بنمايد.

مسأله 1330 _ اگر از محلى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد وقتى به جائى برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331 _ اگر به قدرى دور شود كه نداند صدائى را كه مى شنود صداى اذان است يا صداى ديگر نماز را شكسته بخواند و بنابر احتياط مستحب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند. ولى اگر بفهمد اذان مى گويند و كلمات آنرا تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

مسأله 1332 _ اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولى اذان شهر را كه معمولاً در جاى بلند مى گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333 _ اگر به جائى برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاى بلند مى گويند نشنود ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334 _ اگر چشم يا گوش او يا صداى اذان غير معمولى باشد، در محلى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداى اذان معمولى را نشنود.

مسأله 1335 _ اگر موقعى كه سفر مى رود شك كند كه به حد ترخص

يعنى جائى كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند. و در موقع برگشتن، اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند. به شرط آنكه نماز در رفتن و برگشتن در يك جا نباشد.

مسأله 1336 _ مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مى كند وقتى به جائى برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آنرا بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337 _ مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن يا چند روز ديگر برگردد. وقتى به جائى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان آنرا نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338 _ محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد و در نظر مردم وطن او محسوب گردد.

مسأله 1339 _ اگر قصد دارد در محلى كه وطن اصلى اش نيست مدتى بماند و بعد به جاى ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمى شود.

مسأله 1340 _ جائى را كه انسان قصد دارد مدت زيادى بماند مثلاً سى سال يا بيشتر اگر چه دور نيست اينجا وطن عرفى او باشد، ولكن مع ذلك اگر مسافرتى براى او پيش آيد و دوباره به همان جا بر گردد تا مادامى كه

قصد اقامه نكرده بنابر احتياط واجب بايد نمازش را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1341 _ كسى كه در دو محل زندگى مى كند، مثلاً شش ماه در شهرى و شش ماه در شهر ديگرى مى ماند، هر دو وطن اوست و نيز اگر بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همه آنها وطن او حساب مى شوند.

مسأله 1342 _ كسى كه در محلى ملك دارد، اگر موقعى كه آن ملك را دارد شش ماه بقصد توطن در آنجا بماند، تا وقتى كه آن ملك، مال اوست هر وقت در مسافرت به آنجا برسد، بايد نماز را تمام بخواند تا مادامى كه از آنجا صرف نظر نكرده و اما اگر صرف نظر كرده باشد بايد نمازش را شكسته بخواند و احتياط مستحب آنست كه نمازش را هم تمام و هم شكسته بخواند.

مسأله 1343 _ اگر به جائى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگرى هم براى خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1344 _ مسافرى كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محل بماند، يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلى مى ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345 _ مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر

روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، واجب نيست كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، بلكه تمام خواندن كفايت مى كند.

مسأله 1346 _ مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1347 _ مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برودتا كمتر از مسافت اگر چند ساعتى بيش معطل نشود ضرر به اقامه ندارد و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1348 _ مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در محلى بماند مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبى پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349 _ كسى كه تصميم دارد، ده روز در محلى بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براى ماندن او مانعى برسد، بايد نماز را تمام بخواند، اين در صورتى است كه احتمالى كه مى دهد عقلائى نباشد كه منافات با تصميم بر ماندن ده روزش داشته باشد و الا بايد قصر بخواند.

مسأله 1350 _ اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جائى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند بايد نماز را شكسته بخواند. اگر چه از موقعى كه قصد كرده تا

آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1351 _ اگر مسافر قصد كند ده روز در محلى بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند. و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1352 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد روزه اش صحيح است و تا وقتى در آنجا هست بايد نمازهاى خود را تمام بخواند. و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، اما نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند و روزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتى خوانده يا نه، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند.

مسأله 1354 _ اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.

مسأله 1355 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود برگردد، چنانچه داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد و

بقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند. و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، بنابر احتياط واجب بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند و دوباره شكسته بخواند، و تا در آنجا هست نمازهايش را هم تمام و هم شكسته بجا آورد.

مسأله 1356 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند، و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مى تواند روزه مستحبى را هم بجا آورد، و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1358 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جائى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاى اول خود ده روز بماند، از وقتى كه مى رود تا برمى گردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر نخواهد بعد از برگشتن، ده روز بماند در موقع رفتن به جائى كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدتى كه آنجا مى ماند و در موقع برگشتن و بعد از آنكه بر گشت بنابر اقوى بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آنست كه هم تمام و هم شكسته بخواند خصوصاًدر برگشتن و محل اقامت، اين در صورتى است كه قصد مسافرت نكرده باشد و اما اگرقصد مسافرت كرده باشد بايد در رفتن به جائى كه قصد

دارد و در مدتى كه آنجا مى ماند و در موقع برگشتن و بعد از آنكه برگشت نمازش را شكسته بخواند.

مسأله 1359 _ مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماندبايد در رفتن و در محلى كه قصد ماندن ده روز دارد،نمازهاى خود راتمام بخواند، ولى اگر محلى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روزدر آنجا بماند، بايد موقع رفتن و مدتى كه در آنجا مى ماند نمازهاى خود راشكسته بخواند.

مسأله 1360 _ مسافرى قصد كرده ده روز در محلى بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جائى كه كمتر از چهار فرسخ است برود چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردديا نه، يا بكلى از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولى مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتى كه مى رود تا برمى گردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.

مسأله 1361 _ اگر بخيال اينكه رفقايش مى خواهند ده روز در محلى بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند، و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1362 _ اگر مسافر بعد از رسيدن

به چهار فرسخ سى روز در محلى بماند و در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردد باشد بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار كمى در آنجا بماند بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ در رفتن بقيه راه مردد شود، از وقتى كه مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1363 _ مسافرى كه مى خواهد نه روز يا كمتر در محلى بماند، اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همينطور تا سى روز، روز سىويكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364 _ مسافرى كه سى روز مردد بود، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز را در يكجا بماند، پس اگر مقدارى از آنرا در جائى و مقدارى را در جاى ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل مت_فرقه

مسأله 1365 _ مسافر مى تواند در مسجد الحرام، و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم، و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد در جائى كه اول جزء اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آنست كه شكسته بخواند، و نيز مسافر مى تواند در حائر حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز را تمام بخواند. ولى احتياط واجب آنست كه در غير حرم مطهر شكسته بخواند و مسجد پشت سر كه ملحق به حرم شده خارج از حرم است و اگر دورتر از اطراف قبر مطهر به مقدار بيست و پنج ذراع نماز بخواند،

شكسته بجا آورد.

مسأله 1366 _ كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر در غير چهار مكانى كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند در وقت اعاده نمايد و چنانچه بعد از گذشتن وقت متذكر شود بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1367 _ كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر غفلتاً تمام بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1368 _ مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1369 _ مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضى از خصوصيات آنرا نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1370 _ مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1371 _ اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند. چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد، و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372 _ كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1373 _ اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر

است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است. و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1374 _ اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيت نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتى تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتى كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1375_ مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند و احتياط مستحب آنست كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتى بخواند.

مسأله 1376 _ مسافرى كه نماز نخوانده اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جائى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1377 _ اگر از مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آنرا دو

ركعتى قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاى آنرا بجا آورد، و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آنرا قضا نمايد.

مسأله 1378 _ مستحب است مسافر بعد از هر نماز سى مرتبه بگويد، سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُللهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَر و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است. بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نم_از قض_ا
نم_از قض_ا

مسأله 1379 _ كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاى آنرا بجا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستى يا بيهوشى كه به اختيار خودش بوده نماز نخوانده باشد، ولى نمازهاى يوميه اى را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده، قضا ندارد.

مسأله 1380 _ اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى آنرا بخواند.

مسأله 1381 _ كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند ولى واجب نيست فوراً آنرا بجا آورد.

مسأله 1382 _ كسى كه نماز قضا دارد مى تواند نماز مستحبى بخواند.

مسأله 1383 _ اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضائى دارد يا نمازهائى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاى آنها را بجا آورد.

مسأله 1384 _ قضاى نمازهاى يوميه كه در اداء آنها ترتيب شرط است مثل ظهر و عصر از يك روز و مغرب و عشا از يك شب بايد به ترتيب خوانده شود و در غير آنها بنابر احتياط

استحبابى كه تركش سزاوار نيست مراعات ترتيب را نمايد.

مسأله 1385 _ اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاًبخواهد قضاى يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد.

مسأله 1386 _ اگر ترتيب نمازهائى را كه نخوانده فراموش كند، مستحب است طورى آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است مثلاً اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمى داند كدام اول قضا شده، احتياطاً بايد اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است، ولى اگر نمازهائى كه ترتيب آنها را فراموش كرده به قدرى زياد باشد كه اگر بخواهد به ترتيب بخواند خيلى مشقت دارد بدون ترتيب بجا آورد.

مسأله 1387 _ اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمى داند كدام اول قضا شده است. چنانچه دو نماز چهار ركعتى بخواند به نيت اينكه اولى قضاى نماز روز اول و دومى قضاى نماز روز دوم باشد كافيست.

مسأله 1388 _ اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است مستحب است طورى آنها

را بخواند كه يقين كند به ترتيب بجا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اوّلى آنها را نمى داند، بايد اول يك نماز ظهر بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر، يا اول يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله 1389 _ كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده ولى نمى داند ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه نخوانده بجا آورد كافيست.

مسأله 1390 _ كسى كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمى داند اولى آنها كدامست پنج نماز بايد بجا آورد و اگر بخواهد ترتيب استحبابى را مراعات نمايد بايد نه نماز به ترتيب بخواند مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند، و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اولى آنها را نمى داند، بايد ده نماز به ترتيب قضا كند، و همينطور براى هر يك نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه مى شود در صورتى كه پشت سر هم قضا شده باشد، بايد يك نماز بر مقدارى كه گفته شد اضافه نمايد، مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اولى آنها را نمى داند بايد يازده نماز به ترتيب بجا آورد.

مسأله 1391 _ كسى كه مى داند نمازهاى پنجگانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را

نمى داند، اگر بخواهد ترتيب استحبابى را مراعات نمايد بايد پنج شبانه روز نماز بخواند، و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده بايد شش شبانه روز نماز بخواند، و همچنين براى هر نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود، بايد يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبى كه قضا شده بجا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد.

مسأله 1392 _ كسى كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمى داند، مثلاً نمى داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافيست. ولى اگر شماره آنها را مى دانسته و فراموش كرده، بنابر احتياط واجب بلكه خالى از قوت نيست كه بايد به قدرى نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، احتياطاً بايد ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393 _ كسى كه فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد لازم نيست كه اول آنرا بخواند و بعد مشغول نماز آنروز شود. ولى اگر يك نماز يا بيشتر، از همانروز از او قضا شده، در صورتى كه ممكن باشد بنا بر احتياط واجب بايد نماز قضاى آنروز را پيش از نماز اداء بخواند.

مسأله 1394 _ اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همانروز از او قضا شده، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن

است نيت را به نماز قضا برگرداند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت نماز قضا كند. مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آنروز قضا شده در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، احتياطاً بايد نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند بعد نماز ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا نمى تواند نيت را به نماز قضا برگرداند مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مى شود، نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند.

مسأله 1395 _ اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد، يا نمى خواهد همه را در آنروز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند ولى اگر مى خواهد مراعات ترتيب استحبابى را نمايد بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق دوباره نماز قضائى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده بجا آورد.

مسأله 1396 _ تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاى خود عاجز باشد. ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضا نمايد.

مسأله 1397 _ نماز قضا را با جماعت مى شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلاً اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر

امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1398 _ مستحب است بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد به نماز خواندن و عبادتهاى ديگر عادت دهند بلكه مستحب است او را به قضاى نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسأله 1399 _ اگر پدر نماز و روزه خود را بجا نياورده باشد، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگش بجا آورد، يا براى او اجير بگيرد. ولى روزه اى را كه در سفر نگرفته، اگر چه نمى توانسته قضا كند، احتياط واجب آنست كه پسر بزرگتر قضا نمايد يا براى آن اجير بگيرد. و نسبت به مادر دليل معتبرى بر وجوب قضاى نماز و روزه بر پسر بزرگتر نداريم، لكن ترك احتياط سزاوار نيست.

مسأله 1400 _ اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه قضا داشته اند يا نه، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1401 _ اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه بجا آورده يا نه، بنابر احتياط واجب بلكه اقوى بايد قضا نمايد.

مسأله 1402 _ اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است قضاى نماز و روزه پدر و مادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست. ولى احتياط مستحب آنست كه نماز و روزه آنان را بين خودشان قسمت كنند، يا براى انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1403 _ اگر ميت وصيت كرده باشد كه براى نماز و روزه او اجير بگيرند، بعد از آنكه اجير، نماز و روزه او را بطور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست.

مسأله 1404 _ اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر و مادر

را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاى نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1405 _ كسى كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اول بجا آورد صحيح است.

مسأله 1406 _ اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتى كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر را قضا نمايد. و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد بر پسر دوم چيزى واجب نيست.

مسأله 1407 _ اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز و روزه پدر يا مادر را قضا كند بميرد بر پسر دوم چيزى نيست.

نم_از جم_اعت
نم_از جم_اعت

مسأله 1408 _ مستحب است نمازهاى واجب مخصوصاً نمازهاى يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براى همسايه مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1409 _ اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صدو پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتى ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مى شود تا به ده نفر برسند وعده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختهاقلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمى توانند ثواب يك ركعت آنرا بنويسند.

مسأله 1410 _ حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنائى جايز نيست. و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر

نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1411 _ مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادى يعنى تنها خوانده شود بهتر است. و نيز نماز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فرادائى كه آنرا طول بدهند بهتر مى باشد.

مسأله 1412 _ وقتى كه جماعت بر پا مى شود، مستحب است كسى كه نمازش را فرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند. و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافيست.

مسأله 1413 _ اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند اشكال دارد.

مسأله 1414 _ كسى كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند، از وسواس راحت مى شود، بنابر احتياط واجب بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415 _ اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، نماز جماعت بر او به صرف امرشان واجب نمى شود.

مسأله 1416 _ نماز مستحب را نمى شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براى آمدن باران مى خوانند، و نمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عليه السلام واجب بوده و به واسطه غائب شدن ايشان مستحب مى باشد.

مسأله 1417 _ موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مى خواند، هر كدام از نمازهاى يوميه را مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مى خواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد. مگر

در دو صورت :

1 _ آنكه مأموم هم مثل امام باشد در اينكه نمازش را احتياطاً دوباره بخواند و در سبب احتياط به نحوى كه اگر نماز قبلى مأموم باطل بوده نماز قبلى امام هم باطل بوده مثلاً هر دو نماز را احتياطاً اعاده نمايند به جهت اينكه در نماز قبل در ذكر ركوع يا سجود عمداً اكتفاء به يك سبحان الله نموده اند.

2 _ آنكه امام نماز قبلى را منفرداً خوانده باشد و فعلاً به قصد امر واقعى به جماعت اعاده نمايد، چه فعلاً واجب باشد به جهت باطل بودن نماز قبلى و چه مستحب باشد به جهت اينكه به جماعت اعاده نموده و در هر دو صورت اقتدا به او صحيح است.

مسأله 1418 _ اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود را مى خواند مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر نمازش را احتياطاً قضا مى كند، يا احتياطاً قضاى نماز كس ديگر را مى خواند، اگر چه براى آن پول نگرفته باشد، اقتداى به او اشكال دارد مگر آنكه قضاى قطعى غير باشد.

مسأله 1419 _ اگر انسان نداند نمازى را كه امام مى خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1420 _ اگر امام در محراب باشد و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كسانى كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند نمى توانند اقتدا كنند.

مسأله 1421 _ اگر به واسطه درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند، امام را نبينند مى توانند اقتدا كنند. و نيز اگر به واسطه درازى يكى

از صفهاى ديگر كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند مى توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1422 _ اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد كسى كه مقابل درب پشت صف ايستاده نمازش صحيح است، و نيز نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مى كنند صحيح مى باشد، ولى نماز كسانى كه دو طرف او ايستاده اند وصف جلو را نمى بيند صحيح نيست.

مسأله 1423 _ كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد نمى تواند اقتدا كند.

مسأله 1424 _ جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم بلندتر نباشد، ولى اگر مكان امام مقدار خيلى كمى بلندتر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد و طورى باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعى ندارد.

مسأله 1425 _ اگر جاى مأموم بلندتر از جاى امام باشد اشكال ندارد، ولى اگر بقدرى بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

مسأله 1426 _ اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است مى توانند اقتدا كنند.

مسأله 1427 _ بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز، و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، بنابر احتياط واجب كسى كه در صف بعد ايستاده، نمى تواند تكبير بگويد و بايد صبر كند تا تكبير شخص جلو او تمام شود.

مسأله 1428 _ اگر بداند نماز يك صف

از صفهاى جلو باطل است، در صفهاى بعد نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مى تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1429 _ هر گاه بداند نماز امام باطل است، مثلاً بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1430 _ اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلاً بىوضو نماز خوانده چنانچه به وظيفه منفرد عمل كرده باشد غير از ترك قرائت نمازش صحيح است.

مسأله 1431 _ اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه چنانچه در حالى باشد كه وظيفه مأموم است مثلاً به حمد و سوره امام گوش مى دهد بنابر احتياط واجب بايد نمازش را به نيت فرادى تمام نمايد. لكن اگر خود را مقتدى ببيند و مشغول به نماز جماعت بداند اظهر عدم اعتنا به شك است. و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه مأموم است مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرادى تمام نمايد.

مسأله 1432 _ احتياط واجب آنست كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود چنانچه جماعت خواندن از برايش واجب باشد، نيت فرادى نكند. بلى بهتر بلكه احوط آنست كه اگر جماعت هم واجب نباشد، از اول قصد فرادى را نداشته باشد.

مسأله 1433 _ اگر مأموم به واسطه عذرى يا بدون عذر بعد از حمد و سوره امام نيت فرادى كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادى

نمايد، بايد مقدارى را كه امام نخوانده بخواند.

مسأله 1434 _ اگر در بين نماز جماعت نيت فرادى نمايد، نمى تواند دوباره نيت جماعت كند، ولى اگر مردد شود كه نيت فرادى كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1435 _ اگر شك كند كه نيت فرادى كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادى نكرده است.

مسأله 1436 _ اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مى شود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش باطل است، و احتياط مستحب آنست كه نماز را تمام نموده و بعد اعاده نمايد مگر آنكه يقين داشته كه به امام مى رسد در اين صورت اقوى صحت نماز و احوط اعاده است.

مسأله 1437 _ اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و بمقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه نمازش باطل است . و احتياط مستحب آنست كه نماز را تمام نموده و بعداًاعاده نمايد مگر آنكه يقين داشته كه به امام مى رسد كه اقوى در اين صورت صحت نماز و احوط اعاده است .

مسأله 1438 _ اگرموقعى كه امام در ركوع است اقتداكند و پيش از آنكه باندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بر دارد واجب نيست بايستد تا امام براى ركعت بعد بر خيزد و آنرا ركعت اول نماز خود حساب كند. بلكه مى تواند نيت فرادى

نمايد، و اگر برخاستن امام بقدرى طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مى خواند، بايد نيت فرادى نمايد.

مسأله 1439 _ اگراول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع رود، امام سر از ركوع بر دارد نماز اوصحيح است.

مسأله 1440 _ اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را به قصد قربت مطلق با امام بخواند ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آنكه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آنرا ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1441 _ مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و اگر مساوى او بايستد اشكال ندارد، ولى اگر قد او بلندتر از امام است، بنابر احتياط واجب بايد طورى بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

مسأله 1442 _ در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمى شود فاصله نباشد، و همچنين است بين انسان و مأموم ديگرى كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولى اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است، و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1443 _ اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين

مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آنرا نمى توان ديد فاصله شود، قهراً فرادى مى شود، و چنانچه به وظيفه منفرد عمل نمايد نمازش صحيح است.

مسأله 1444 _ احتياط واجب آنست كه بين جاى سجده مأموم و جاى ايستادن امام بيشتر از مقدارى كه بشود به يك گام از آن رد شد فاصله نباشد. و نيز اگر انسان به واسطه مأمومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد، احتياط واجب آنست كه فاصله جاى سجده اش از جاى ايستادن او بيشتر از اين مقدار نباشد.

مسأله 1445 _ اگر مأموم به واسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، مستحب آنست كه با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم معمولى فاصله نداشته باشد.

مسأله 1446 _ اگر در نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او به امام متصل است، فاصله بيش از حد پيدا شود قهراً فرادى مى شود، و نمازش اگر به وظيفه منفرد عمل نموده باشد صحيح است.

مسأله 1447 _ اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فرادى نمايند، نماز كسانى كه در صف بعد ايستاده اند قهراً فرادى مى شود، و صحيح است اگر به وظيفه منفرد عمل نموده باشند.

مسأله 1448 _ اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولى قنوت و تشهد را با امام بخواند، و احتياط آنست

كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد سوره را نخواند و خود را به امام برساند و اگر براى حمد وقت ندارد بنابر احتياط واجب قصد فرادى نمايد و عمل به وظيفه منفرد نمايد.

مسأله 1449 _ اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است، اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده، بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد، و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند.

مسأله 1450 _ اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1451 _ اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند.

مسأله 1452 _ كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمى رسد، چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد نمازش فرادى مى شود و صحيح است اگر به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1453 _ كسى كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا

تمام نمايد به ركوع امام مى رسد، احتياط واجب آنست كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

مسأله 1454 _ كسى كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد نمازش صحيح است.

مسأله 1455 _ اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مى تواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمدكه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1456 _ اگر بخيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده نمازش صحيح است. ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند.

مسأله 1457 _ اگر بخيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است. و اگر در بين حمد و سوره بفهمد لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1458 _ اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت برپا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود. بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1459 _ اگر موقعى كه

مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1460 _ اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادى كند.

مسأله 1461 _ كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، مستحب است وقتى امام تشهد ركعت آخر را مى خواند، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

شرائط امام جماعت

مسأله 1462 _ امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند، و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مى فهمد به بچه مميز ديگر مانعى ندارد.

مسأله 1463 _ امامى را كه عادل مى دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مى تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1464 _ كسى كه ايستاده نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند، و كسى كه نشسته نماز مى خواند نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1465 _ كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتدا كند. و كسى كه

خوابيده نماز مى خواند مى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1466 _ اگر امام جماعت به واسطه عذرى با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز بخواند، مى شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1467 _ اگر امام مرضى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، مى شود به او اقتدا كرد. و نيز زنى كه مستحاضه نيست مى تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1468 _ بنابر احتياط واجب كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد، امام جماعت نشود.

اح_كام جماعت

مسأله 1469 _ موقعى كه مأموم نيت مى كند، بايد امام را معين نمايد ولى دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند اقتدا مى كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.

مسأله 1470 _ مأموم بايد غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهار امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1471 _ اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشاء صداى حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند، و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره را بخواند ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1472 _ اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آنست كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1473 _ اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدائى را كه مى

شنود صداى امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداى امام بوده، نمازش صحيح است .

مسأله 1474 _ اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يانه، يا صدائى بشنود و نداند صداى امام است يا صداى كس ديگر، مى تواند حمد و سوره بخواند.

مسأله 1475 _ احتياط واجب آنست كه مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره نخواند و مستحب است بجاى آن ذكر بگويد .

مسأله 1476 _ مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد بلكه احتياط مستحب آنست كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد .

مسأله 1477 _ اگر مأموم سلام امام را بشنود، يا بداند چه وقت سلام مى گويد، واجب نيست كه پيش از امام سلام نگويد، و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.

مسأله 1478 _ اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد . ولى اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مى گويد، احتياط مستحب آنست كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1479 _ مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد . و اگر عمداًپيش از امام يا مدت بيش ازحدى بعد از امام انجام دهد، معصيت كرده على الاحوط . و نمازش صحيح است اگر به وظيفه منفرد عمل نمايد و احتياط مستحب آنست كه نماز را اعاده نمايد .

مسأله 1480 _

اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بر دارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع بر گردد و با امام سر بر دارد و دراين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمى كند ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد، امام سر بر دارد نمازش باطل است.

مسأله 1481 _ اگر اشتباهاً سر بر دارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده بر گردد، و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمى شود.

مسأله 1482 _ كسى كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده بر داشته هر گاه به سجده بر گردد، و هنوز به سجده نرسيده امام سر بر دارد، نمازش صحيح است، ولى اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است .

مسأله 1483 _ اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بر دارد، و سهواً يا بخيال اينكه به امام نمى رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است .

مسأله 1484 _ اگر سر از سجده بر دارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه بخيال اينكه سجده اول امام است، بقصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مى شود. واگر بخيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد بقصد اينكه با امام سجده كند تمام كند و دو باره با امام به سجده رود. و در هر دو صورت احتياط مستحب آنست كه

نماز را بهجماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1485 _ اگر سهواًپيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر سر بر دارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد، بايد بر گردد و با امام به ركوع رود، و احتياط مستحب اعاده نماز است، و اگر عمداً بر نگردد، احتياط واجب آنست كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند يا بشكند و از سر بگيرد.

مسأله 1486 _ اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر بر گردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است، و همچنين اگر بقصد اينكه با امام نماز بخواند، سر بر دارد و با امام به ركوع رود، نيز نمازش صحيح است .

مسأله 1487 _ اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است، و چنانچه بقصد اينكه با امام نماز بخواند سر بر دارد و با امام به سجده رود، احتياط واجب اعاده نماز است .

مسأله 1488 _ اگر امام درركعتى كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند،يا در ركعتى كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش ازايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند .

چيزهائى كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1489 _ اگر مأموم يك مرد باشد مستحب است طرف راست

امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طورى بايستد كه جاى سجده اش مساوى زانو يا قدم امام باشد و اگريك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و باقى پشت سر امام بايستند، و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند، و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها عقب امام و زنها پشت مردها بايستند.

مسأله 1490 _ اگر امام و مأموم هر دو زن باشند بهتر است كه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1491 _ مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوى در صف اول بايستند.

مسأله 1492 _ مستحب است صفهاى جماعت منظم باشد و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد .

مسأله 1493 _ مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلوة مأمومين برخيزند.

مسأله 1494 _ مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود راطول ندهد مگربداند همه كسانى كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1495 _ مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهائى كه بلند مى خواند، صداى خود رابقدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496 _ اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده و مى خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و

بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگرى هم براى اقتدا وارد شده است.

چيزهائى كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1497 _ اگر در صفهاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498 _ مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499 _ مسافرى كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مى خواند مكروه است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند. و كسى كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد .

ن__ماز آيات
ن__ماز آيات

مسأله 1500 _ نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، بواسطه چهار چيز واجب ميشود : اول _ گرفتن خورشيد. دوم _ گرفتن ماه اگر چه مقدار كمى از آنها گرفته شود و كسى هم از آن نترسد. سوم _ زلزله اگر چه كسى هم نترسد. چهارم _ رعد و برق و بادهاى سياه وسرخ و مانند اينها در صورتى كه بيشتر مردم بترسند.

مسأله 1501 _ اگر از چيزهائى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيشتر از يكى اتفاق بيفتد، انسان بايدبراى هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند .

مسأله 1502 _ كسى چندنماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براى يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته ونماز آنها رانخوانده است، موقعى كه قضاى آنها را ميخواند، لازم نيست معين كند كه براى كدام دفعه آنها باشد. و همچنين است اگر چند نماز براى رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد، ولى اگر براى آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله، يا

براى دو تاى اينها نمازهائى بر او واجب شده باشد، بنابر احتياط واجب، بايد موقع نيت معين كند نماز آياتى را كه مى خواند براى كدام يك آنهااست.

مسأله 1503 _ چيزهائى كه نماز آيات براى آنها واجب است، در هر شهرى اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست، ولى اگر مكان آنها بقدرى نزديك باشد كه با آن شهريكى حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است .

مسأله 1504 _ از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند انسان بايد نماز آيات را بخواند، و احتياط واجب آن است كه بقدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1505 _ اگر خواندن نماز آيات را بقدرى تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند نماز را بخواند بقصد قربت مطلقه و نيت اداء و قضاء لازم نيست و همچنين است اگر بعد از باز شدن تمام آن ، نماز بخواند .

مسأله 1506 _ اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه باندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نمازى را كه مى خواند بقصد قربت مطلقه بجا آورد. و همچنين است اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد، ولى انسان نماز را نخواند، تا باندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد.

مسأله 1507 _ موقعى كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مى افتد، انسان بايد فوراًنماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند اداء است.

مسأله 1508 _ اگر بعد از

باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند. ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1509 _ اگر عده اى بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گفته باشد بايد نماز آيات را بخواند بلكه اگر مقدارى از آن هم گرفته باشد، احتياط استحبابى خواندن نماز آيات است. و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1510 _ اگر انسان به گفته كسانى كه كه از روى قاعده علمى وقت گرفتن خورشيد و ماه را مى دانند، اطمينان پيداكند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنابر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد و فلان مقدار طول مى كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مى كند، احتياطاً بايد نماز را تا آن وقت تأخير نيندازد.

مسأله 1511 _ اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1512 _ اگر وقت نماز يوميه، نماز آيات هم برانسان واجب شود، چنانچه براى هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكى از آن

دو تنگ باشد، بايد اول آنرا بخواند و اگر وقت هر دوتنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند .

مسأله 1513 _ اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آنرا تمام كند بعد نماز آيات را بخواند. و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آنرا بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را بجا آورد.

مسأله 1514 _ اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود، و بعد از آنكه نماز را تمام كرد پيش از انجام كارى كه نماز را بهم بزند، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1515 _ اگردرحال حيض يا نفاس زن، آفتاب يا ماه بگيرد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضاهم ندارد. ولى اگر زلزله يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد، بنابر احتياط واجب بايد بعد از پاك شدن، نماز آيات را بخواند بلكه گفتن به وجوب آن خالى از قوت نيست.

دستور نماز آيات

مسأله 1516 _ نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد

و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517 _ در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند، و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد. مثلاً به قصد سوره قل هو الله احد، بسم الله الرحمن الرحيم بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: قل هوالله احد دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: الله الصمد باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: لم يلد ولم يولد و به ركوع رود باز هم سر بردارد و بگويد: و لم يكن له كفواً احد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند، و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1518 _ اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعى ندارد.

مسأله 1519 _ چيزهائى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مى باشد. ولى در نماز آيات مستحب است بجاى اذان و اقامه سه مرتبه بگويند الصلوة.

مسأله 1520 _ مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد سمع الله لمن حمده

و نيز پيش از هر ركوع و بعداز آن تكبير بگويد ولى بعداز ركوع پنجم ودهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1521 _ مستحب است پيش از ركوع دوم وچهارم وششم و هششتم ودهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست.

مسأله 1522 _ اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش بجائى نرسدنماز باطل است.

مسأله 1523 _ اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يادر ركوع اول ركعت دوم وفكرش به جائى نرسد نماز باطل است. ولى اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع چنانچه به سجده نرسيده بايد ركوعى را كه شك دارد بجا آورده يا نه، بجا آورد. و اگربه سجده رسيده بايد به شك خود اعتنانكند.

مسأله 1524 _ هر يك از ركوعهاى نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود باطل است.

نماز عيد فط_ر وق_ربان

مسأله 1525 _ نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ماكه امام عليه السلام غائب است مستحب مى باشد. و مى شود آنرا به جماعت يا فرادى خواند.

مسأله 1526 _ وقت نماز عيدفطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.

مسأله 1527 _ مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند بعد نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1528 _ نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت

اول بعد از خواندن حمدوسوره بايد پنج تكبير بگويد وبعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد. و بر خيزد و در ركعت دوم چهارتكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود وبعد از ركوع دوسجده كند وتشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529 _ در قنوت نماز عيدفطر و قربان هر دعا و ذكرى بخوانند كافيست. ولى بهتر است اين دعا را بخوانند: «اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكِبرِياءِ وَالْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَروُتِ وَ اهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوى وَالمَغْفِرَةِ اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذا الْيَومِ الذى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلمينَ عيداً و لِمُحَمَّد صَلّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ ذُخراً و شَرَفاً و مَزيداً أَن تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ أَن تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَيْر أَدْخَلْتَ فيه مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ أَن تَخْرِجَنى مِنْ كُلِّ سُوء أَخْرَجْتَ مِنهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيْهِ و عَلَيْهِمْ، اَللّهُمَّ إنى أَسْئَلُكَ خَيْرَ ما سئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصّالِحوُنَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمّا اسْتَعاذ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصون».

مسأله 1530 _ در زمان غائب بودن امام عليه السلام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند. و بهتر است كه در خطبه عيدفطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قربانى را بگويند.

مسأله 1531 _ نماز عيد سوره مخصوصى ندارد ولى بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس «سوره 91 » ودرركعت دوم سوره غاشيه «سوره 88» را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم«سوره 87»

و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1532 _ مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولى در مكه مستحب است در مسجدالحرام خوانده شود.

مسأله1533 _ مستحب است پياده و پابرهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد برسر بگذارند.

مسأله 1534 _ مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسى كه نماز عيد ميخواند اگر امام جماعت است، يا فرادى نماز مى خواند، نماز را بلند بخواند.

مسأله 1535 _ بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد : «اَللهُ اَكْبرُ اَللهُ اَكْبرُ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ اللهُ اَكْبر وَلِلّهِ الْحَمْدُ اَلْحَمْدُ للهِ عَلى ما هَدينا وَلَهُ الشُّكْرُ عَلى ما اَوْلينا».

مسأله 1536 _ مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است ، تكبيرهائى را كه در مسأله پيش گفته شد تا على ماهدينا بگويد و بعد از آن بگويد : « اَللهُ اَكْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الاَنْعامِ وَالْحَمْدُ للهِ عَلى ما اَبْلانا» ولى اگر عيد قربان را در منى باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد وآخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذى حجه است، اين تكبيرها رابگويد.

مسأله 1537 _ احتياط مستحب آنست كه زنها از رفتن به نماز عيد خوددارى كنند، ولى اين احتياط

براى زنهاى پير نيست .

مسأله 1538 _ در نماز عيد هم مثل نمازهاى ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539 _ اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى از تكبيرها را گفته، بعد از آنكه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد، و اگر در هر قنوت يك سبحان الله يا يك الحمدالله بگويد كافيست.

مسأله 1540 _ اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است، مى تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1541 _ اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند، احتياط آنست كه بعد از نماز آنرا بجا آورد. و نيز اگر كارى كه براى آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنابر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.

اجي_ر گرفتن براى نماز

مسأله 1542 _ بعد از مرگ انسان، مى شود براى نماز و عبادتهاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده، ديگرى را اجير كنند يعنى به او مزد دهند كه آنها را بجا آورد. و اگر كسى بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1543 _ انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود. و نيز مى تواند كار مستحبى انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1544 _ كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليدى صحيح بداند.

مسأله

1545 _ اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد. و لازم نيست اسم او را بداند پس اگر نيت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام كافيست.

مسأله 1546 _ اجير بايد عبادتهاى ميت را به قصد ما فى الذمه او بجا آورد.

مسأله 1547 _ بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را بطور صحيح انجام مى دهد.

مسأله 1548 _ كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را بجا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1549 _ هر گاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر چه بگويد انجام داده ام، بنابر احتياط واجب بايد دوباره اجير بگيرد. ولى اگر شك كند كه عمل صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1550 _ كسى را كه عذرى دارد و مثلاً با تيمم يا نشسته نماز مى خواند، نمى شود براى نمازهاى ميت اجير كرد، اگر چه نماز ميت هم همانطور قضا شده باشد.

مسأله 1551 _ مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1552 _ قضاى نمازهاى ميت بنابر احتياط مستحب كه ترك آن سزاوار نيست در صورتى كه ترتيب آنها معلوم باشد، بايد به ترتيب خوانده شود، اما اگر ترتيب آنها را نمى دانند، بنابر احتياط مستحب با اجير شرط كنند كه به قدرى نماز بخواند كه ترتيب به عمل آيد و اگر به دستورى كه در آخر (مسأله 1555)داده مى شود، عمل شود

رعايت احتياط شده، چه يك نفر نمازها را بخواند و چه چند نفر.

مسأله 1553 _ اگر با اجير شرط كنند كه عمل را بطور مخصوصى انجام دهد چنانچه در نظر او باطل نباشد بايد همانطور بجا آورد. و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آنست كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند مثلاً اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1554 _ اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است بجا آورد.

مسأله 1555 _ اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميت اجير كند، بنا بر احتياط مستحب كه ترك آن سزاوار نيست بايد براى هر كدام آنها وقتى را معين نمايد، مثلاً اگر با يكى از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بايد نمازى را كه در هر دفعه شروع مى كند، معين نمايد مثلاً قرار بگذارد، اول نمازى را كه مى خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و همچنين بايد با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه، نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آنرا حساب نكنند و در دفعه بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1556 _ اگر كسى اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال

نمازهاى ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنابر احتياط واجب بايد براى نمازهائى كه مى دانند يا احتمال مى دهند بجا نياورده، ديگرى را اجير نمايند.

مسأله 1557 _ كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقدارىرا كه نخوانده از مال او به ولىّ ميت بدهند. مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولى را كه گرفته از مال او به ولىّ ميت بدهند، و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند اما اگر مال نداشته باشد برورثه او چيزى واجب نيست.

مسأله 1558 _ اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميت بميرد وخودش هم نماز قضا دشته باشد ، بايد از مال او براى نمازهائى كه اجير بوده ديگرى را اجير نمايند و اگر چيزى زياد آمد ،در صورتى كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند ، براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند، و اگر اجازه ندهند ثلث آنرا به مصرف نماز خودش برسانند.

اح__كام روزه

اح__كام روزه

روزه آنست كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهائى كه روزه را باطل مى كند و شرح آنها گفته مى شود خوددارى نمايد.

ني_ت

مسأله 1559 _ لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند، مثلاً بگويد فردا را روزه مى گيرم، بلكه همينقدر كه براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد كافيست. و براى آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده ،بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى هم بعد از مغرب، از انجام كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

مسأله 1560 _ انسان مى تواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه فرداى آن، نيت كند، و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه رابنمايد.

مسأله 1561 _ وقت نيت روزه ماه رمضان از اول شب است تا اذان صبح.

مسأله 1562 _ وقت نيت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه باندازه نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد، كه اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبى كند روزه او صحيح است.

مسأله 1563 _ كسى كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است ، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است (1)چه روزه او واجب باشد چه مستحب. و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمى تواند نيت روزه واجب نمايد.

مسأله 1564 _ اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگرى بگيرد، بايد آنرا

معين نمايد، مثلاً نيت كند كه روزه قضايا روزه نذر مى گيرم، ولى در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مى گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگرى را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مى شود.

مسأله 1565 _ اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مى شود و نه روزه اى كه قصد كرده است.

مسأله 1566 _ اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1567 _ اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز بهوش آيد، احتياط واجب آنست كه روزه آن روز را تمام نمايد، و قضاى آن را هم بجا آورد.

مسأله 1568 _ اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز بهوش آيد، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاى آن را هم بجا آورد.

مسأله 1569 _ اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1570 _ اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه او صحيح است(2). و اگر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مى باشد. ولى بايد تا مغرب

كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد، و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1571 _ اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست اگر نيت روزه نكرده باشد ولى اگر قبل از ظهر كارى كه روزه را باطل مى كند مرتكب نشده باشد احتياط واجب آنست كه روزه را بگيرد و اگر نيت كرده باشد روزه بر او واجب است.

مسأله 1572 _ كسى كه براى بجا آوردن روزه ميتى اجير شده اگر روزه مستحبى بگيرد اشكال ندارد. ولى كسى كه روزه قضا دارد نمى تواند روزه مستحبى بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتى كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبى او بهم مى خورد و مى تواند نيت خود را به روزه قضا برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است، و اگر بعد از مغرب يادش بيايد اقوى بطلان است.

مسأله 1573 _ اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند، انجام نداده باشد، و نيت كند روزه او صحيح (1)و گرنه باطل مى باشد.

مسأله 1574 _ اگر براى روزه واجب غير معينى مثل روزه كفاره

عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد. بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1575 _ اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود اگر چه چيزى نخورده باشد روزه او صحيح نيست ولو اينكه نيت روزه را هم قبل از ظهر كرده باشد.

مسأله 1576 _ اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، بنابر احتياط واجب بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1577 _ روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد. و اگر بخواهد روزه بگيرد نمى تواند نيت روزه رمضان كند، يا نيت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان و اگر رمضان نيست روزه قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد، و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مى شود.

مسأله 1578 _ اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبى و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند.

مسأله 1579 _ اگر در روزه واجب معينى مثل روزه رمضان مردد

شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مى شود، اگر چه از قصدى كه كرده توبه نمايد و كارى هم كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد ولى در صورتى كه مردد شدن به جهت رخ دادن چيزى باشد كه نداند روزه را باطل مى كند يا نه، روزه اش اگر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده صحيح است در صورتى كه موجب تردد در نيت روزه نشود.

مسأله 1580 _ در روزه مستحب و روزه واجبى كه وقت آن معين نيست، مثل روزه كفاره، اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، يا مردد شود كه بجا آورد يا نه، چنانچه بجا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند

روزه او صحيح است.

چيزهائى كه روزه را باطل مى كند
چيزهائى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1581 _ نه چيز روزه را باطل مى كند: اول خوردن و آشاميدن دوم جماع. سوم _ استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد. چهارم _ دروغ بستن به خدا و پيغمبر و همچنين جانشينان پيغمبر عليهم السلام على الاحوط. پنجم _ رساندن غبار غليظ به حلق على الاحوط.

ششم _ فرو بردن تمام سر در آب. هفتم _ باقى ماندن بر جنابت و حيض تا اذان صبح و همچنين است نفاس على الاحوط. هشتم _ اماله كردن با چيزهاى روان. نهم _ قى كردن و احكام اينها در مسائل آينده گفته مى شود.

1 _ خوردن و آشاميدن

مسأله 1582 _ اگر روزه دار عمداً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه او

باطل مى شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز، معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد، حتى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره ببرد و رطوبت آنرا فرو برد، روزه او باطل مى شود، مگر آنكه رطوبت مسواك در آب دهان بطورى از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.

مسأله 1583 _ اگر موقعى كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است، و به دستورى كه بعداً گفته خواهد شد، كفاره هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1584 _ اگر روزه دار سهواً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1585 _ احتياط واجب آنست كه روزه دار از استعمال آمپولى كه بجاى غذا بكار مى رود خود دارى كند ولى تزريق آمپولى كه عضو را بى حس مى كند اشكال ندارد.

مسأله 1586 _ اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1587 _ كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، ولى اگر بداند يا اطمينان داشته باشد غذائى كه لاى دندان مانده در روز فرو مى رود چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1588 _ فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشى و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمى كند.

مسأله 1589 _ فرو بردن

اخلاط سر و سينه كه به فضاى دهان نرسيده اشكال ندارد، ولى اگر داخل فضاى دهان شود، بنابر احتياط واجب بلكه خالى از قوت نيست كه نبايد آنرا فرو ببرند.

مسأله 1590 _ اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد مى تواند به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولى روزه او باطل مى شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از بجا آوردن كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

مسأله 1591 _ جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمى رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمى كند. ولى اگر انسان از اول بداند كه به حلق مى رسد روزه اش باطل مى شود و بايد قضاى آنرا بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1592 _ انسان نمى تواند براى ضعف، روزه را بخورد ولى اگر ضعف او به قدرى است كه معمولاً نمى شود آنرا تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2 _ جماع

مسأله 1593 _ جماع روزه را باطل مى كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد.

مسأله 1594 _ اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى شود.

مسأله 1595 _ اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است.

مسأله 1596 _ اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند به طورى كه به فعل

او نباشد، روزه او باطل نمى شود. ولى چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود، روزه او باطل است.

3 _ استمناء

مسأله 1597 _ اگر روزه دار استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1598 _ اگر بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست. ولى اگر كارى كند كه بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1599 _ هر گاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مى شود يعنى در خواب منى از او بيرون مى آيد، واجب نيست نخوابد و اگر هم بخوابد روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1600 _ اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيرى كند.

مسأله 1601 _ روزه دارى كه محتلم شده، مى تواند بول كند و به دستورى كه در (مسأله 73) گفته شد، استبراء نمايد، اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقيمانده منى از مجرى بيرون مى آيد.

مسأله 1602 _ روزه دارى كه محتلم شده، اگر بداند منى در مجرى مانده و در صورتى كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل منى از او بيرون مى آيد، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1603 _ اگر به قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى و شوخى كند، اگر چه منى از او بيرون نيايد روزه او باطل مى شود.

مسأله 1604 _ اگر

روزه دار بدون قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى و شوخى كند، چنانچه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمى شود، اگر چه اتفاقاً منى بيرون آيد روزه او صحيح است. ولى اگر اطمينان ندارد، در صورتى كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4 _ دروغ بستن به خدا و پيغمبر

مسأله 1605 _ اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر عمداً نسبت دروغ بدهد، اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه او باطل است. و احتياط واجب آنست كه به حضرت زهرا سلام الله عليها و پيغمبران ديگر و جانشينان پيغمبران هم نسبت دروغ ندهد.

مسأله 1606 _ اگر بخواهد خبرى را كه نمى داند راست است يا دروغ نقل كند، بنابر احتياط واجب بايد از كسى كه خبر را گفته، يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

مسأله 1607 _ اگر چيزى را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا و پيغمبر نقل كند، و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1608 _ اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مى كند و چيزى را كه مى داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را گفته راست بوده روزه او باطل مى شود.

مسأله 1609 _ اگر دروغى را كه ديگرى ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مى شود. ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله

1610 _ اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين مطلبى فرموده اند، و او جائى كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلى، يا جائى كه بايد بگويد بلى عمداً بگويد نه، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1611 _ اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستى را بگويد بعد بگويد دروغ گفته، يا در شب دروغى را به آنان نسبت دهد و فرداى آن، كه روزه مى باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مى شود.

5 _ رساندن غبار غليظ به حلق

مسأله 1612 _ رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مى كند على الاحوط. چه غبار چيزى باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك. و بنابر احتياط واجب بايد غبارى را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند.

مسأله 1613 _ اگر به واسطه باد غبار غليظى پيدا شود، و انسان با اينكه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مى شود على الاحوط.

مسأله 1614 _ احتياط واجب آنست كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1615 _ اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته يا اطمينان كه به حلق نمى رسد روزه اش صحيح است، و اگر گمان مى كرده كه به حلق مى رسد، بنابر احتياط واجب بايد آن روز را قضا كند.

مسأله 1616 _ اگر فراموش كند كه روزه است

و مواظبت نكند، يا بى اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمى شود. و چنانچه ممكن است بايد آنرا بيرون آورد.

6 _ فرو بردن سر در آب

مسأله 1617 _ اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد اگر چه باقى بدن او از آب بيرون باشد، روزه اش باطل مى شود. ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد، و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمى شود.

مسأله 1618 _ اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آنرا دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1619 _ اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.

مسأله 1620 _ اگر تمام سر زير آب برود، ولى مقدارى از موها بيرون بماند روزه باطل مى شود.

مسأله 1621 _ احتياط واجب آنست كه سر را در آب مضاف فرو نبرد.

مسأله 1622 _ اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمى شود.

مسأله 1623 _ اگر اطمينان داشته باشد كه آب سر او را نمى گيرد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد و اگر اطمينان نداشته باشد و خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد بنابر احتياط واجب بايد روزه اش را قضا نمايد.

مسأله 1624 _ اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا

ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد، و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1625 _ اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1626 _ اگر بداند كه روزه است و عمداً براى غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل هر دو باطل است، و اگر روزه مستحب باشد يا روزه واجبى باشد كه مثل روزه كفاره وقت معينى ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مى باشد.

مسأله 1627 _ اگر براى آنكه كسى را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مى شود.

7 _ باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

مسأله 1628 _ اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم ننمايد، روزه اش چنانچه در ماه رمضان و يا قضاى آن باشد باطل است، كما اينكه در واجب معين احوط وجوبى بطلان آنست،و اما در واجب موسع و روزه مستحبى باطل نيست، اگر چه احوط استحبابى آنست كه غسل و يا تيمم را قبل از فجر ترك نكند.

مسأله 1629 _ اگر در روزه واجبى كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد، ولى از

روى عمد نباشد، مثل آنكه ديگرى نگذارد، غسل و تيمم كند روزه اش صحيح است.

مسأله 1630 _ كسى كه جنب است و مى خواهد روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد تيمم كند و روزه بگيرد و احوط مستحبى آنست كه قضاى آن را هم بجا آورد.

مسأله 1631 _ اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزى را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمى داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1632 _ كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچكدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مى شود. ولى اگر براى تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، بايد تيمم نمايد و روزه بگيرد و احوط مستحبى آنست كه قضاى آنرا بجا آورد.

مسأله 1633 _ اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمم كند روزه اش صحيح است و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب روزه آن روز را

قضا كند.

مسأله 1634 _ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخواند تا صبح بيدار نمى شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است، و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1635 _ هر گاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود جايز است پيش از غسل بخوابد اگر عادت بيدار شدن را داشته باشد و اگر عادت نداشته باشد بنابر احتياط واجب نبايد پيش از غسل بخوابد اگر چه احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود.

مسأله 1636 _ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است.

مسأله 1637 _ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند بنابر احتياط واجب اگر نگوئيم اقوى است، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1638 _ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد

كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره دارد.

مسأله 1639 _ اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا عادتش چنين است كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح، بيدار مى شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند. و اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضاى روزه بر او واجب مى شود و احتياط استحبابى دادن كفاره است.

مسأله 1640 _ بنابر احتياط واجب خوابى را كه در آن محتلم شده، بايد خواب اول حساب كند پس اگر بعد از بيدار شدن دوباره بخوابد و بداند ياعادتش چنين است كه بيدار مى شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان خواب بماند، بنابر احتياط واجب بايد قضاى آن روز را بگيرد، و اگر دوباره بيدار شود و بداند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد بيدار مى شود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند در صورتى كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاى آن روز را بگيرد، و بنابر احتياط مستحب كفاره هم بايد بدهد.

مسأله 1641 _ اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1642 _ هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود، و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند

پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

مسأله 1643 _ كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روى عمد نباشد روزه او باطل است.

مسأله 1644 _ كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است. چنانچه وقت قضاى روزه تنگ است، مثلاً پنج روز، روزه قضاى رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است، بنابر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان هم عوض آن را بجا آورد، و اگر وقت قضاى روزه تنگ نيست، روزه او باطل است.

مسأله 1645 _ اگر در روزه واجبى غير روزه رمضان و قضاى آن تا اذان صبح جنب بماند، ولى از روى عمد نباشد، چنانچه وقت آن روزه معين است مثلاً نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد، روزه اش صحيح است، و اگر مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، احتياط واجب آنست كه غير از آن روز روز ديگرى را روزه بگيرد بلكه خالى از قوت نيست.

مسأله 1646 _ اگر زن پيش از اذان صبح از حيض پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است در روزه رمضان بلكه در قضاى آن و در هر روزه واجب معين بنابر احتياط واجب، و نفاس مثل حيض است على الاحوط.

مسأله 1647 _ اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك مى شود يا كسى

كه جنب است و براى غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، بايد تيمم نمايد، و بنابر احتياط واجب تا اذان صبح بيدار بماند. و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، كفايت تيمم محل تأمل است.

مسأله 1648 _ اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براى هيچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، چنانچه روزه اى را كه مى گيرد مثل روزه رمضان واجب معين باشد صحيح است. و اگر روزه مستحب يا روزه اى باشد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد.

مسأله 1649 _ اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

مسأله 1650 _ اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند، و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هائى كه گرفته صحيح است.

مسأله 1651 _ اگر زن پيش از اذان صبح از حيض پاك شود و در غسل كردن كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است، و همچنين است نفاس على الاحوط. ولى چنانچه كوتاهى نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 1652 _ اگر زنى كه در حال استحاضه است، غسلهاى خود

را به تفصيلى كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است.

مسأله 1653 _ كسى كه مس ميت كرده يعنى جائى از بدن خود را به بدن ميت رسانده مى تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد. و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه او باطل نمى شود.

8 _ اماله كردن

مسأله 1654 _ اماله كردن با چيز روان اگر چه از روى ناچارى و براى معالجه باشد روزه را باطل مى كند.

9 _ قى كردن

مسأله 1655 _ هر گاه روزه دار عمداً قى كند اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مى شود ولى كفاره ندارد ولى اگر سهواً يا بى اختيار قى كند اشكال ندارد.

مسأله 1656 _ اگر در شب چيزى بخورد كه مى داند به واسطه خوردن آن، در روز بى اختيار قى مى كند، احتياط واجب آنست كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1657 _ اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنانچه براى او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خود دارى نمايد.

مسأله 1658 _ اگر مگس در گلوى روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد، بايد آنرا بيرون آورد و روزه او باطل نمى شود. ولى اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن، قى مى كند، واجب نيست بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1659 _ اگر سهواً چيزى را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه ممكن باشد، بايد آنرا بيرون آورد، و روزه او صحيح است.

مسأله 1660 _ اگر يقين داشته باشد كه به واسطه

آروغ زدن چيزى از گلو بيرون مى آيد، نبايد عمداً آروغ بزند، ولى اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1661 _ اگر آروغ بزند و چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آنرا بيرون بريزد، و اگر بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهائى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1662 _ اگر انسان عمداً و از روى اختيار كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزه او باطل مى شود، و چنانچه از روى عمد نباشد، اشكال ندارد، ولى جنب اگر بخوابد و به تفصيلى كه در مسأله (1639) گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روزه او باطل است.

مسأله 1663 _ اگر روزه دار سهواً يكى از كارهائى كه روزه را باطل مى كند، انجام دهد و بخيال اينكه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكى از آنها را بجا آورد روزه او باطل مى شود.

مسأله 1664 _ اگر چيزى به زور در گلوى روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمى شود. ولى اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلاً به او بگويند اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مى زنيم، و خودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد، روزه او باطل مى شود.

مسأله 1665 _ روزه دار نبايد جائى برود كه مى داند مجبورش مى كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، و اگر از روى ناچارى كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزه او باطل مى شود.

آنچه براى روزه دار مكروه است

مسأله 1666 _ چند چيز براى روزه دار مكروه است، و از آن جمله است: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد، انجام دادن هر كارى كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مى شود، انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مى رسد و اگر بداند به حلق

مى رسد جايز نيست، بو كردن گياههاى معطر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تر كردن لباسى كه در بدن است، كشيدن دندان و هر كارى كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن به چوب تر، بى جهت آب يا چيزى در دهان كردن. و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن منى زن خود را ببوسد، يا كارى كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد، روزه او باطل مى شود.

جاهائى كه قضا و كفاره واجب است
جاهائى كه قضا و كفاره واجب است

مسأله 1667 _ اگر در روزه رمضان عمداً قى كند يا در شب جنب شود و به تفصيلى كه در مسأله (1639) گفته شد بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاى آن روز را بگيرد. ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند، عمداً انجام دهد، در صورتى كه مى دانسته آن كار روزه را باطل مى كند، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1668 _ اگر به واسطه ندانستن مسأله كارى انجام دهد كه روزه را باطل مى كند، چنانچه مى توانسته مسأله را ياد بگيرد، كفاره بر او واجب مى شود و اگر نمى توانسته مسأله را ياد بگيرد، كفاره بر او واجب نيست.

كف_اره روزه

مسأله 1669 _ كسى كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستورى كه در مسأله بعد گفته مى شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُدكه تقريباً ده سير است طعام يعنى گندم يا جو و مانند اينها بدهد، و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد هر چه مى تواند به فقير طعام بدهد، واگر نتواند روزه بگيرد يا طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد استغفرالله . و احتياط واجب آنست كه هر وقت بتواند، كفاره را بدهد .

مسأله 1670 _ كسى كه ميخواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد بايد سى و يك روز آن را پى در پى بگيرد، و اگر بقيه آن پى در پى نباشد اشكال ندارد .

مسأله 1671 _ كسى كه

مى خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعى شروع كند كه در بين سى و يك روز، روزى باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

مسأله 1672 _ كسى كه بايد پى درپى روزه بگيرد، اگر دربين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، ياوقتى شروع كند كه در بين آن به روزى برسد كه روزه آن واجب است، مثلا به روزى برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد بايد روزها را از سر بگيرد.

مسأله 1673 _ اگر در بين روزهائى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، عذرى مثل حيض ، يانفاس ، ياسفرى كه دررفتن آن مجبوراست براى او پيش آيد، بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها رااز سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذربجا مى آورد.

مسأله 1674 _ اگر به چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد مثل خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر دارد و نزديكى كردن باعيال خود در حال حيض، بنابر احتياط كفاره جمع بر او واجب ميشود، يعنى بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مُدكه تقريباً ده سير است گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مدمويز يا يك مد خرما بدهد. و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1675 _ اگر روزه دارى دروغى را به خدا

و پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نسبت دهد، اگر چه روزه خود را به چيز حرام باطل كرده، ولى كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بر او واجب نمى شود.

مسأله 1676 _ اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، براى هر دفعه، يك كفاره بر او واجب است. ولى اگر جماع او حرام باشد، براى هر دفعه يك كفاره جمع واجب مى شود.

مسأله 1677 _ اگر روزه دار در يك روزه ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، براى همه آنها يك كفاره كافى است.

مسأله 1678 _ اگر روزه دار غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنابر احتياط براى هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

مسأله 1679 _ اگر روزه دار غير جماع كار ديگرى كه حلال است و روزه را باطل مى كند، انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگرى كه حرام است و روزه را باطل مى كند غير جماع انجام دهد، مثلاً غذاى حرامى بخورد، يك كفاره كافى است.

مسأله 1680 _ اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى در دهانش بيابد، چنانچه عمداً آنرا فرو ببرد، روزه اش باطل است.

و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مى شود. و اگر خوردن آن چيز حرام باشد مثلاًموقع آروغ زدن، خون يا غذائى كه از صورت غذا بودن خارج شده، به دهان او بيايد و عمداً آنرا فرو برد، بايد قضاى آن روزه را

بگيرد، و بنا بر احتياط كفاره جمع هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1681 _ اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پى درپى روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد.

مسأله 1682 _ كسى كه مى تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسى كه مى گويد مغرب شده افطار كند، و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1683 _ كسى كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد كفاره از او ساقط نمى شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتى براى او پيش آيد، بنابر اقوى كفاره بر او واجب است.

مسأله 1684 _ اگر عمداً روزه خود را باطل كند، و بعد عذرى مانند حيض يا نفاس يا مرض براى او پيدا شود، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1685 _ اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686 _ اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال، و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687 _ اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد

بدهد، و اگر زن به جماع راضى بوده بر هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

مسأله 1688 _ اگر زنى شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1689 _ اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع، زن راضى شود، بنابر احتياط واجب بايد مرد، دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

مسأله 1690 _ اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مى شود، و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691 _ اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند بجا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد، و بر خود زن هم كفاره واجب نيست.

مسأله 1692 _ كسى كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمى گيرد، نمى تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولى اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر مرد واجب نيست.

مسأله 1693 _ انسان نبايد در بجا آوردن كفاره كوتاهى كند ولى لازم نيست فوراً آنرا انجام دهد.

مسأله 1694 _ اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آنرا بجا نياورد، چيزى بر آن اضافه نمى شود.

مسأله 1695 _ كسى كه بايد براى كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام

بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولى مى تواند براى هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1696 _ كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كارى كه روزه راباطل مى كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، و اگر نمى تواند، سه روز روزه بگيرد .

جاهائى كه فقط قضاى روزه واجب است

مسأله 1697 _ در چند صورت فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست: اول _ آنكه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قى كند . دوم _ آنكه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسأله (1639) گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود . سوم _ عملى كه روزه را باطل مى كند بجانياورد، ولى نيت روزه نكند، ياريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد. چهارم _ آنكه درماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد . پنجم _ آنكه درماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده. و نيز اگر بعد از تحقيق با اينكه گمان دارد صبح شده، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاى آن روز بر او واجب است . بلكه اگر بعد از تحقيق

شك كند صبح شده يانه و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، واجب است كه قضاى روزه آن روز را بجا آورد. ششم _ آنكه كسى بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است. هفتم _ آنكه كسى بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخى مى كند و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده است. هشتم _ آنكه كور و مانند آن به گفته كس ديگر افطار كنند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است. نه_م _ آنكه در هواى صاف به واسطه تاريكى يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است. ولى اگر در هواى ابر به اطمينان اينكه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست. ده_م _ آنكه براى خنك شدن، يا بى جهت مضمضه كند، يعنى آب در دهان بگرداند و بى اختيار فرو رود. ولى اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براى وضوى نماز واجب مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1698 _ اگر غير آب چيز ديگرى را در دهان ببرد و بى اختيار فرو رود، يا آب داخل بينى كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699 _ مضمضه زياد براى روزه دار مكروه است. و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو

برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1700 _ اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه بى اختيار، يا از روى فراموشى آب وارد گلويش مى شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1701 _ اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

مسأله 1702 _ اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمى تواند افطار كند. ولى اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

اح_كام روزه قض_ا

مسأله 1703 _ اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704 _ اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده قضا نمايد. ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1705 _ روزه اى كه از انسان به واسطه مستى فوت شده بايد قضا نمايد، اگر چه چيزى را كه به واسطه آن مست شده، براى معالجه خورده باشد.

مسأله 1706 _ اگر براى عذرى چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده اگر وقت رفع عذر را مى دانسته و بعد فراموش كرده بايد مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلاً كسى كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمى داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم بايد شش روز روزه بگيرد اما

كسى كه وقت رفع عذر را نمى داند و قبل از عروض شك هم نمى دانسته مى تواند مقدار كمتر را يعنى پنج روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آنست كه مقدار بيشتر يعنى شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1707 _ اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد قضاى هر كدام را كه اول بگيرد مانعى ندارد. ولى اگر وقت قضاى رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد، احتياط آنست كه اول قضاى رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1708 _ اگر قضاى روزه چند رمضان بر او واجب باشد، و در نيت معين نكند، روزه اى را كه مى گيرد قضاى كدام رمضان است، قضاى سال اول حساب مى شود.

مسأله 1709 _ كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاى روزه او تنگ نباشد، مى تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1710 _ اگر قضاى روزه ميتى را گرفته باشد مستحب است، كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711 _ اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هائى را كه نگرفته براى او قضا كنند.

مسأله 1712 _ اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاى روزه هائى را كه نگرفته بر او واجب نيست، و بايد براى هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعنى گندم يا نان آن، يا جو يا نان

آن، يا يك مد مويز، و يا يك مد خرما به فقير بدهد. ولى اگر به واسطه عذر ديگرى مثلاً براى مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقى بماند بنابر احتياط واجب بايد روزهائى را كه نگرفته قضا نمايد و براى هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1713 _ اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود، ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاى روزه را بگيرد بنا بر احتياط واجب بايد روزه هائى را كه نگرفته قضا نمايد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگرى داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هائى را كه نگرفته بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد و براى هر روز يك مد طعام دهد.

مسأله 1714 _ اگر در ماه رمضان به واسطه عذرى روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاى روزه را نگيرد بايد روزه را قضا كند و براى هر روز يك مد گندم يا نان آن، يا يك مد جو يا نان آن، يا يك مد خرما يا يك مد مويز هم به فقير بدهد.

مسأله 1715 _ اگر در قضاى روزه كوتاهى كند تا وقت تنگ شود و در تنگى وقت عذرى پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز يك مد گندم يا نان آن، يا جو

يا نان آن، يا يك مد مويز، و يا يك مد خرما به فقير بدهد، ولى اگر موقعى كه عذر دارد، تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر روزه هاى خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگى وقت عذر پيدا كند، بنابر احتياط واجب جمع نمايد بين قضا و كفاره.

مسأله 1716 _ اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آنكه خوب شد، بايد قضاى رمضان آخر را بگيرد و براى هر روز از سالهاى پيش يك مد كه تقريباً ده سير است، طعام يعنى گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز، و يا يك مد خرما به فقير بدهد.

مسأله 1717 _ كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مى تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718 _ اگر قضاى روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1719 _ اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاى آنرا بجا آورد و براى هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاى آن روزه را بجا نياورد، زايد بر كفاره براى هر روز، دادن يك مد لازم است و قضاى روزه هم بر او لازم است.

مسأله 1720 _ اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد و در روز، مكرر جماع كند، بنابر احتياط واجب كفاره هم مكرر مى شود. ولى اگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه

را باطل مى كند انجام دهد، مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، يك كفاره كافى است.

مسأله 1721 _ بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاى نماز و روزه او را به تفصيلى كه در مسأله (1399) گفته شد بجا آورد و همچنين بعد از مرگ مادر بنابر احتياط مستحب كه ترك آن سزاوار نيست.

مسأله 1722 _ اگر پدر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگرى را مانند روزه نذر نگرفته باشد بنابر احتياط واجب، قضاى آن بر پسر بزرگتر لازم است.

احكام روزه مسافر

مسأله 1723 _ مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد، و مسافرى كه نمازش را تمام مى خواند مثل كسى كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724 _ مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد. ولى اگر براى فرار از روزه باشد مكروه است.

مسأله 1725 _ اگر غير روزه رمضان، و نذر روزه روز معين، روز معين ديگرى بر انسان واجب باشد تا ناچار نشود بنابر احتياط واجب نمى تواند در آن روز مسافرت كند، و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است بايد قصد كند كه ده روز در جائى بماند و آن روز را روزه بگيرد.(1)

مسأله 1726 _ اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آنرا معين نكند، نمى تواند آنرا در سفر بجا آورد. ولى چنانچه نذر

كند كه روز معينى را در سفر روزه بگيرد، بايد آنرا در سفر بجا آورد. و نيز اگر نذر كند روز معينى را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله

1727 _ مسافر مى تواند براى خواستن حاجت، سه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را در مدينه طيبه روزه مستحبى بگيرد با اعمال خاصى كه در وسائل ذكر شده.

مسأله 1728 _ كسى كه نمى داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مى شود، و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1729 _ اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مى باشد، و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

مسأله 1730 _ اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند. و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتى به حد ترخص برسد، يعنى به جائى برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آنرا نشنود، بايد روزه خود را باطل كند. و اگر پيش از آن، روزه را باطل كند كفاره بنابر احتياط بر او واجب است.

مسأله 1731 _ اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جائى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1732 _ اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جائى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1733 _ مسافر و كسى كه از روزه گرفتن عذر دارد مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد، و در خوردن

و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كسانى كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 1734 _ كسى كه به واسطه پيرى نمى تواند روزه بگيرد، يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست. ولى بايد براى هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز، و يا يك مد خرما و مانند اينها به فقير بدهد.

مسأله 1735 _ كسى كه به واسطه پيرى روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بايد قضاى روزه هائى را كه نگرفته بجا آورد.

مسأله 1736 _ اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود و نمى تواند تشنگى را تحمل كند، يا براى او مشقت دارد روزه بر او واجب نيست. و بايد براى هر روز يك مد گندم يا نان آن، يا جو يا نان آن، يا يك مد مويز، و يا يك مد خرما و مانند اينها به فقير بدهد. و احتياط مستحب آنست كه بيشتر از مقدارى كه ناچار است آب نياشامد. و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هائى را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1737 _ زنى كه زائيدن او نزديك است و روزه براى خودش يا حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست. و بايد براى هر روز يك مد طعام يعنى گندم يا جو يا نان و مانند اينها به فقير بدهد. و روزهائى را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1738 _ زنى كه بچه شير مى دهد و شير او كم است چه مادر بچه و يا دايه او باشد، يا بى اجرت

شير دهد، اگر روزه براى او و يا بچه اى كه شير مى دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست. و بايد براى هر روز يك مد طعام يعنى

گندم يا جو يا نان و مانند اينها به فقير بدهد و روزه هائى را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولى اگر كسى پيدا شود بى اجرت بچه را شير دهد، يا براى شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، اقوى آنست كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

راه ثابت شدن اول ماه

مسأله 1739 _ اول ماه به پنج چيز ثابت مى شود: اول _ آنكه خود انسان ماه را ببيند، دوم _ عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مى شود، بگويند ماه را ديده ايم. و همچنين است هر چيزى كه به واسطه آن يقين پيدا شود. سوم _ دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولى اگر صفت ماه را برخلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمى شود. چهارم _ سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مى شود، و سى روز از اول ماه رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مى شود. پنجم _ حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است.

مسأله 1740 _ اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسى هم كه تقليد او رانمى كند، بايد به حكم او عمل نمايد. ولى كسى كه مى داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمى تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1741 _

اول ماه با پيشگوئى منجمين ثابت نمى شود. ولى اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1742 _ بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمى شود كه شب پيش، شب اول ماه بوده است.

مسأله 1743 _ اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1744 _ اگر در شهرى اول ماه ثابت شود، براى مردم شهر ديگر فايده ندارد مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكى است يا افق آنها با هم نزديك باشد به نحوى كه ملازمه باشد بين ديدن در يكى از آنها با ديدن در ديگرى.

مسأله 1745 _ اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود، مگر آنكه دو شهرى كه از يكى به ديگرى تلگراف كرده اند، نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند كه تلگراف از روى حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

مسأله 1746 _ روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1747 _ اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد. و اگر آن هم ممكن نباشد هر ماهى را كه بداند قبل از رمضان نيست روزه بگيرد صحيح است، ولى بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاى حرام و مكروه

مسأله 1748 _

روزه عيد فطر و قربان، حرام است و نيز روزى را كه انسان نمى داند آخر شعبان است، يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد حرام مى باشد.

مسأله 1749 _ اگر زن بواسطه گرفتن روزه مستحبى حق شوهرش از بين برود، روزه او حرام است . و احتياط مستحب آنست كه اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه او روزه مستحبى نگيرد.

مسأله 1750 _ روزه مستحبى اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر، يا جد شود حرام است.

مسأله 1751 _ اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبى بگيرد، ودربين روز پدر او را نهى كند، بايد افطار نمايد اگر ترك افطار سبب اذيت پدر شود و اگر سبب اذيت اونشود افطارلازم نيست.

مسأله 1752 _ كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسى كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه دكتر بگويد ضررندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست .

مسأله 1753 _ اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد، و از آن احتمال ترس براى اوپيدا شود چنانچه احتمال او درنظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست .

مسأله 1754 _ كسى كه عقيده اش اينست كه روزه براى اوضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته، واجب نيست قضاى آنرا بجا آورد.

مسأله 1755 _ غير از روزه هائى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است.

مسأله 1756 _

روزه روز عاشورا، و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است .

روزه ه_اى مست_حب

مسأله 1757 _ روزه تمام روزهاى سال، غير از روزه هاى حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است . و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است، كه از آن جمله است:

1 _ پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولى كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسى اينها را بجانياورد مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد.

2 _ سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 _ تمام ماه رجب و شعبان و بعضى از اين دوماه اگر چه يك روز باشد .

4 _ روز عيد نوروز، روز چهارم تا نهم شوال، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذى قعده، روز اول تا روز نهم ذى حجه ( روز عرفه )، ولى اگر بواسطه ضعف روزه، نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذى حجه )، روز مباهله(24 ذى حجه)، روز اول و سوم و هفتم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ( 17 ربيع الاول )، پانزدهم جمادى الاولى، روز مبعث حضرت رسول اكرم صلى عليه و آله و سلم (27 رجب ). و اگر كسى روزه مستحبى بگيرد واجب نيست آنرا به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او رابه غذا دعوت كند مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز

افطار نمايد.

مواردى كه مست_حب است انسان از كارهائ_ى ك_ه

روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد

مسأله 1758 _ براى شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايند:

اول _ مسافرى كه در سفركارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جائى كه مى خواهد ده روز بماند برسد.

دوم _ مسافرى كه بعد از ظهر به وطنش يا به جائى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

س_وم _ مريضى كه پيش از ظهر خوب شود و كارى كه روزه را باطل مى كند، انجام داده باشد.

چهارم _ مريضى كه بعد از ظهر خوب شود.

پن_جم _ زنى كه دربين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

شش__م _ كافرى كه بعد از ظهر مسلمان شود.

مسأله 1759 _ مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند . ولى اگر كسى منتظر او است يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند، ولى بقدرى كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

اح_كام خ_مس

اح_كام خ_مس

مسأله 1760 _ در هفت چيز خمس واجب ميشود: اول _ منفعت كسب. دوم _ معدن. سوم _ گنج. چهارم _ مال حلال مخلوط به حرام. پنجم _ جواهرى كه بواسطه غواصى يعنى فرو رفتن در دريا به دست مى آيد. ششم _ غنيمت جنگ. هفتم _ زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد. و احكام اينها مفصلاً گفته خواهد شد.

1 _ منفعت كسب

مسأله 1761 _ هر گاه انسان از تجارت يا

صنعت، يا كسبهاى ديگر مالى بدست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ميتى را بجا آورد و از اجرت آن، مالى تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايدخمس يعنى پنج يك آنرابه دستورى كه بعداً گفته ميشود بدهد .

مسأله 1762 _ اگر از غير كسب، مالى بدست آورد، مثلاً چيزى به او ببخشند ، و از مخارج سالش زياد بيايد، اقوى آنست كه خمس آن را هم بدهد.

مسأله 1763 _ مهرى راكه زن مى گيرد خمس ندارد. و همچنين است ارثى كه به انسان مى رسد. ولى اگر مثلاً با كسى خويشاوندى دورى داشته باشد و نداند چنين خويشى دارد، احتياط واجب آنست خمس ارثى را كه از او مى برد بدهد.

مسأله 1764 _ اگر مالى به ارث به او برسد و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد. و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد، ولى انسان بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس رااز مال او بدهد.

مسأله 1765 _ اگر بواسطه قناعت كردن، چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1766 _ كسى كه ديگرى مخارج او را مى دهد، بايد خمس تمام مالى را كه بدست مى آورد بدهد.

مسأله 1767 _ اگر ملكى را بر افراد معينى مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكارى كنند و از آن چيزى بدست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را

بدهند. بلكه اگر طور ديگرى هم از ملك نفع ببرند مثلاً اجاره آن را بگيرند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مى آيد بدهند.

مسأله 1768 _ مالى را كه فقير گرفته و از مخارج سالش زياد آمده اگر از بابت صدقه مستحبى بوده بنابر احتياط واجب خمس آن را بايد بدهد و همچنين اگر از بابت خمس و زكات بوده در صورتى كه زايد از مخارج سال را مالك شود خمس آنها را بايد بدهد على الاظهر. ولى اگر از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد مثلاً از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى بدست آورد، و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769 _ اگر با عين پول خمس نداده جنسى را بخرد، يعنى به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مى خرم، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار صحيح است، و انسان بايد پنج يك جنسى را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است پس اگر پول را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مى گيرد و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مى كند.

مسأله 1770 _ اگر جنسى را بخرد و بعد از معامله قيمت آنرا از پول خمس نداده بدهد، معامله اى كه كرده صحيح است. ولى چون از پولى كه خمس در آنست به فروشنده داده به مقدار پنج يك آن پول به او

مديون مى باشد وپولى را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته حاكم شرع پنج يك همان را مى گيرد و اگر از بين رفته عوض آنرا از خريدار يا فروشنده مطالبه مى كند.

مسأله 1771 _ اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آنرا اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مى تواند پنج يك آن مال را بگيرد. و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است. و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آنرا به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مى تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1772 _ اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشند، پنج يك آن چيز، مال او نمى شود.

مسأله 1773 _ اگر از كافر يا كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالى به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آنرا بدهد.

مسأله 1774 _ تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى كه شروع به كاسبى مى كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مى آيد بدهند. و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقاً منفعتى ببرد، بعد از آنكه يك سال از موقعى كه فائده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1775 _ انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد خمس آنرا بدهد. و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد.

مسأله 1776 _ كسى كه مانند تاجر و كاسب بايد براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر

منفعتى بدست آورد و در بين سال بميرد،بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 1777 _ اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود، و آنرا نفروشد و در بين سال قيمتش پائين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1778 _ اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آنرا نفروشد و قيمتش پائين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1779 _ اگر غير مال التجاره مالى داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد چنانچه قيمتش بالا رود و آنرا بفروشد لازم است كه خمس مقدارى كه بر قيمتش اضافه شده است بدهد اگر در بين سال آنرا در مئونه خود صرف ننمايد لكن اگر زيادتى قيمت از جهت كم ارزشى پول باشد مثلاً در بيست سال قبل جنسى را به صد تومان خريده در اين زمان به هزار تومان فروخته ولكن اين هزارتومان فعلى بيشتر از صدتومان بيست سال قبل ارزش ندارد و قيمت جميع اجناس بيست سال قبل تا بحال يك بر دَه شده در اين صورت بر زيادتى قيمت آن خمس تعلق نمى گيرد، و چنانچه مثلاً درختى كه خريده ميوه بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتى كه مقصود او از نگهدارى آنها كاسبى بوده، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد و اگر مقصودش كاسبى نبوده بلكه گذران زندگى بوده بايد خمس مقدارى كه از مخارج ساليانه زياد مى آيد بدهد.

مسأله 1780 _ اگر باغى احداث

كند براى آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها را بدهد و اگر باغ را هم فروخت بايد خمس زيادى قيمت آن را هم بدهد ولى اگر قصدش اين باشد كه ميوه آن را بفروشد فقط بايد خمس ميوه درختها را بدهد.

مسأله 1781 _ اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالى كه موقع فروش آنها است اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد ولى اگر مثلاً از شاخه هاى آن كه معمولاً هر سال مى برند استفاده اى ببرد براى گذران زندگى و به تنهائى يا با منفعتهاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آنرا بدهد.

مسأله 1782 _ كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مى گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مى كند، بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مى آيد بدهد. و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند، بنابر احتياط واجب بايد خمس نفعى را كه برده بدهد.

مسأله 1783 _ خرجهائى را كه انسان براى بدست آوردن فايده مى كند مانند دلالى و حمالى، مى تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.

مسأله 1784 _ آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسى و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مى رساند، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد، و زياده روى هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1785 _ مالى را كه انسان به مصرف نذر

و كفاره مى رساند، جزء مخارج ساليانه است. و نيز مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد، در صورتى كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مى شود.

مسأله 1786 _ اگر انسان در شهرى باشد كه معمولاً هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيه مى كنند، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس آنرا نبايد بدهد، و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آنرا بدهد.

مسأله 1787 _ مالى را كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مى كند، از مخارج سالى حساب مى شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده اگر چه سفر او تا مقدارى از سال بعد طول بكشد.

مسأله 1788 _ كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مى تواند فقط منافع كسب را در مخارج سال خود صرف نمايد و آن مال ديگر را نگهدارد.

مسأله 1789 _ اگر آذوقه اى كه براى مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آنرا بدهد. و چنانچه بخواهد قيمت آنرا بدهد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1790 _ اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اى براى منزل بخرد و بعد احتياجش از آن برطرف شود، خمس ندارد. و همچنين است زيور آلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد.

مسأله 1791 _ اگر در يك سال منفعتى نبرد، نمى تواند مخارج آن

سال را از منفعتى كه در سال بعد مى برد كسر نمايد.

مسأله 1792 _ اگر در اول سال منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى به دستش آيد، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع، كسر كند در صورتى كه تمام سرمايه محل احتياج ضرورى او باشد.

مسأله 1793 _ اگر مقدارى از سرمايه از بين برود و از باقيمانده آن منافعى ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، نمى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده، از منافع بردارد. ولى اگر با سرمايه اى كه براى او مانده نتواند كسبى كند كه سزاوار شأن او باشد، يا منافعى كه از آن پيدا مى شود، براى مخارج سال او كافى نباشد، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.

مسأله 1794 _ اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند. ولى اگر در همان سال به آنچيز احتياج داشته باشد، مى تواند در بين سال از منافع كسب، آنرا تهيه نمايد.

مسأله 1795 _ اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد، مى تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.

مسأله 1796 _ اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مى تواند از منافع سالهاى بعد قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1797 _ اگر براى زياد كردن مال، يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند،

نمى تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد. ولى اگر مالى را كه قرض كرده و چيزى را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مى تواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.

مسأله 1798 _ انسان مى تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است، پول بدهد.

مسأله 1799 _ كسى كه قصد دادن خمس را دارد اگر خمس را بذمه خود بگيرد به دست گردان مى تواند در آن تصرف كند.

مسأله 1800 _ كسى كه خمس بدهكار است نمى تواند آن را بذمه بگيرد يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند، و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آنرا بدهد.

مسأله 1801 _ كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد، و بعد از مصالحه منافعى كه از آن بدست مى آيد مال خود او است.

مسأله 1802 _ كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد، و در سال بعد از مالى كه خمسش را نداده براى سرمايه شركت بگذارد، هيچ كدام نمى توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1803 _ اگر بچه صغير سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى بدست آيد، و جوب دادن خمس آن بر ولى بعيد نيست و اگر ولى نداد بعد از آنكه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1804 _ انسان نمى تواند در مالى كه يقين دارد خمسش را نداده

اند تصرف كند، ولى در مالى كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، و فعلاً در دست ديگرى است مى تواند تصرف نمايد. و اگر در دست خود شخصى است كه خمس بر او تعلق گرفته و نمى داند كه خمس آنرا داده يا نه تصرف در آن محل اشكال است.

مسأله 1805 _ كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براى آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد مثلاً زمينى را براى زراعت خريده است، در صورتى كه آن را خريده و از پول خمس نداده قيمت آنرا داده، بايد خمس قيمتى را كه خريده بدهد. ولى اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را به اين پول مى خرم، در صورتى كه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقدارى كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

مسأله 1806 _ كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده، پس اگر بداند در بين سالى كه در آن سال فايده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد، و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 _ معدن

مسأله 1807 _ اگر از معدن،

طلا، نقره، سرب، مس، آهن،نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آنرا بدهد.

مسأله 1808 _ نصاب معدن 15 مثقال معمولى طلا است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن صرف كرده به 15 مثقال طلا برسد، بايد خمس آنرا بدهد و بنابر احتياط مستحب بايد مراعات زكات نقدين را بنمايد.

مسأله 1809 _ استفاده اى كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلا نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهائى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1810 _ گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ از چيزهاى معدنى نيست و كسى كه اينها را بيرون مى آورد، در صورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهائى يا با منافع ديگر كسبش، از مخارج سال او زياد بيايد.

مسأله 1811 _ كسى كه از معدن چيزى به دست مى آورد، بايد خمس آنرا بدهد چه معدن روى زمين باشد، يا زير آن، در زمينى باشد كه ملك است، يا در جائى باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812 _ اگر نداند قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا مى رسد يا نه، بنابر احتياط واجب بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آنرا معلوم كند.

مسأله 1813 _ اگر چند نفر چيزى از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده اند،

قيمت آن به 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آنرا بدهند.

مسأله 1814 _ اگر معدنى را كه در ملك ديگرى است بيرون آورد، آنچه از آن به دست مى آيد، مال صاحب ملك است. و چون صاحب ملك براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 _ گن_ج

مسأله 1815 _ گنج مالى است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد، و كسى آنرا پيدا كند و طورى باشد كه به آن، گنج بگويند.

مسأله 1816 _ اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست گنجى پيدا كند، مال خود او است و بايد خمس آنرا بدهد.

مسأله 1817 _ نصاب گنج اگر طلا و نقره باشد همان اولين نصاب آنها است كه در باب زكات ذكر شده و بعد از كم كردن مخارجى كه اگر به حد نصاب برسد بايد خمس آنها را بدهد.

مسأله 1818 _ اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند و بداند مال كسانى كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست مال خود او مى شود، و بايد خمس آنرا بدهد، ولى اگر احتمال دهد كه مال يكى از آنان است، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد، و به همين ترتيب به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد، و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او

مى شود، و بايد خمس آنرا بدهد.

مسأله 1819 _ اگر در ظرفهاى متعددى كه در يكجا دفن شده مالى پيدا كند كه قيمت آنها روى هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آنرا بدهد، ولى چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است، و گنجى كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.

مسأله 1820 _ اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد بنا بر احتياط واجب بايد خمس آنرا بدهند.

مسأله 1821 _ اگر كسى حيوانى را بخرد و در شكم آن مالى پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد. و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلى آن را خبر كند، و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، اگر چه قيمت آن 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نباشد جزء منافع او محسوب مى شود و در صورتى كه زايد بر مئونه سال او باشد بايد خمس آنرا بدهد.

4 _ مال حلال مخلوط به حرام

مسأله 1822 _ اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچكدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مى شود.

مسأله 1823 _ اگر مال حلال با حرام

مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، ولى صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 1824 _ اگر مال حلال با حرام مخلوط شود، و انسان مقدار حرام را نداند، ولى صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضى نمايند، و چنانچه صاحب مال راضى نشود، در صورتى كه انسان بداند چيز معينى مال او است و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزى را كه يقين دارد مال او است به او بدهد، و احتياط مستحب آنست مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد مال او است به او بدهد.

مسأله 1825 _ اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنابر احتياط واجب بايد مقدارى را كه مى داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد و در مصرف لازم است احتياط نمايد و آن را به سيد فقير بدهد.

مسأله 1826 _ اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را نمى شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آنكه صاحبش پيدا شد، در صورت اول بنابر احتياط مستحبى كه تركش سزاوار نيست به مقدار مالش به او بدهد و در صورت دوم بنابر اقوى بايد به مقدار مالش به او بدهد اگر خودش به عنوان او صدقه داده باشد.

مسأله 1827 _ اگر مال حالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست، ولى نتواند بفهمد كيست بنابر

احتياط واجب بايد همه را راضى كند و اگر راضى نشوند بايد آن مال را بطور مساوى بين آن چند نفر قسمت كند.

5 _ جواهرى كه به واسطه فرو رفتن در دريا بدست مى آيد

مسأله 1828 _ اگر به واسطه غواصى يعنى فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورند، روئيدنى باشد يا معدنى، چنانچه بعد از كم كردن مخارجى كه براى بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد، يا چند نفر.

مسأله 1829 _ اگر بدون فرو رفتن در در يا به وسيله اسبابى جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بنابر احتياط خمس آن واجب است. ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار در يا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را بدست آورده به تنهائى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1830 _ خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مى گيرد، در صورتى واجب است كه به تنهائى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1831 _ اگر انسان بدون قصد اينكه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهرى به دستش آيد، بنابر احتياط واجب بايد

خمس آنرا بدهد. و بنابر اقوى بايد خمس آن را بدهد اگر حينى كه جواهر به دستش آمده قصد حيازت نموده باشد.

مسأله 1832 _ اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را بيرون آورد، و در شكم آن جواهرى پيدا كند كه قيمتش 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر هست بايد خمس آنرا بدهد. و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتى خمس آن واجب است كه به تنهائى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833 _ اگر در رودخانه هاى بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834 _ اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آنرا بدهد. و چنانچه از روى آب يا از كنار دريا بدست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، بنابر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1835 _ كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آنها را بدهد و چيزى از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آنرا بدهد.

مسأله 1836 _ اگر بچه اى معدنى را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجى پيدا كند، يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهرى بيرون آورد ولىّ او بايد خمس آنها را بدهد.

6 _ غنيمت

مسأله 1837 _ اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام با كفار جنگ

كنند و چيزهائى در جنگ بدست آورند، به آنها غنيمت گفته مى شود. و مخارجى را كه براى غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهدارى و حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام عليه السلام صلاح مى داند به مصرفى برساند و چيزهائى كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.

7 _ زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد

مسأله 1838 _ اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد، بايد خمس آنرا از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد. و اما اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، و جوب خمس آن در اينصورت محل اشكال است و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مى گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1839 _ اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگرى هم بفروشد، بايد خمس آنرا بدهد، و نيز اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آنرا از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.

مسأله 1840 _ اگر كافر ذمى موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آنرا بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد ولى اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.

مسأله 1841 _ اگر مسلمان زمينى را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آنرا بگيرد مثلاً به او صلح نمايد، اقوى عدم وجوب

خمس است بر كافر اگر چه احوط استحبابى دادن خمس است.

مسأله 1842 _ اگر كافر ذمى صغير باشد و ولى او برايش زمينى بخرد، بايد خمس آنرا بدهد.

مص_رف خم_س

مسأله 1843 _ خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيد فقير ، يا سيد يتيم ، يا به سيدى كه در سفر در مانده شده، بدهند، و نصف ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفى كه او اجازه مى دهد برسانند ولى اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدى كه از او تقليد نمى كند بدهد در صورتى به او اذن داده مى شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدى كه از او تقليد مى كند، سهم امام را به يك طور مصرف مى كند.

مسأله 1844 _ سيد يتيمى كه به او خمس مى دهند، بايد فقير باشد، ولى به سيدى كه در سفر در مانده شده اگر در وطنش فقير هم نباشد، مى شود خمس داد.

مسأله 1845 _ به سيدى كه در سفر در مانده شده ، اگر سفر او سفر معصيت باشد بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1846 _ به سيدى كه عادل نيست مى شود خمس داد، ولى به سيدى كه دوازده امامى نيست، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1847 _ به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمى شود خمس داد، و به سيدى هم كه آشكارا معصيت مى كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنابر احتياطى كه تر كش

سزاوار نيست نبايد خمس بدهند.

مساله 1848 _ اگر كسى بگويد سيدم نمى شود به او خمس داد، مگر آنكه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم بطورى معروف باشد كه انسان يقين كند سيد است.

مساله 1849 _ به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد، مى شود خمس داد.

مساله 1850 _ كسى كه زنش سيد است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند. ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد ونتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 1851 _ اگر مخارج سيدى كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد بنابر احتياط واجب، نمى تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد.

مسأله 1852 _ به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند مخارج آن سيد را بدهد، مى شود خمس داد.

مسأله 1853 _ احتياط واجب آنست كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1854 _ اگر در شهر انسان سيد مستحقى نباشد واحتمال هم ندهد كه پيدا شود يا نگهدارى خمس تا پيدا

شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند و مى تواند مخارج بردن آنرا از خمس بر دارد. و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آنرا بدهد واگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1855 _ هر گاه در

شهر خودش مستحقى نباشد، ولى احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، نبايد چيزى بدهد، در صورتى كه خمس را جدا كرده باشد يا جميع مال تلف شده باشد. ولى نمى تواند مخارج بردن آنرا از خمس بر دارد.

مسأله 1856 _ اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند. ولى مخارج بردن آنرا بايد از خودش بدهد ودر صورتى كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1857 _ اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد، و از بين برود، لازم نيست دوباره خمس بدهد. و همچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1858 _ اگر خمس را از خود مال ندهد وقيمت بدهد، بايد به قيمت واقعى آن مال حساب كند و چنانچه كمتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضى شده باشد، بايد مقدارى راكه كم كرده بدهد.

مسأله 1859 _ كسى كه از مستحق طلبكار است و مى خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند و ما فى الذمه او را بابت خمس به او واگذار كند جائز است اگر چه احتياط مستحب آنست كه خمس را به اوبدهد و بعد مستحق بابت بدهى خود به او بر گرداند.

مسأله 1860

_ مستحق نمى تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده و مى خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

اح_كام زكات

اح_كام زكات

مسأله 1861 _ زكات نه چيز واجب است: اول - گندم. دوم - جو. سوم - خرما. چهارم - كشمش. پنجم - طلا. ششم - نقره. هفتم - شتر. هشتم - گاو. نهم - گوسفند. واگر كسى مالك يكى از اين نه چيز باشد، باشرايطى كه بعداً گفته مى شود، بايد مقدارى كه معين شده، به يكى از مصرفهائى كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1862 _ سلت كه دانه ايست به نرمى گندم و خاصيت جو دارد، و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مى باشد، زكاتشان بنابر احتياط واجب بايد داده شود.

شرايط واجب شدن زكات

مسأله 1863 _ زكات در صورتى واجب مى شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مى شود برسد ومالك آن، بالغ وعاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1864 _ اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند وشتر و طلا و نقره باشد، اول ماه دوازدهم بايد زكات آنرا بدهد، ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1865 _ اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا ونقره در بين سال بالغ شود، احتياط واجب آنست كه زكات را بدهد مثلاً اگر بچه اى در اول محرم مالك چهل گوسفند شود وبعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اول محرم بگذرد، اگر شرايط ديگر راهم داراباشد احتياطاً بايد زكات آنرابدهد.

مسأله 1866 _ زكات گندم و جو وقتى واجب مى شود كه به آنها گندم وجو گفته شود، وزكات كشمش بنابر احتياط وقتى واجب مى شود كه غوره است، و موقعى

هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، بنابر احتياط زكات آن واجب مى شود. ولى وقت دادن زكات، در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آنها، و در خرما و كشمش موقعى است كه خشك شده باشد.

مسأله 1867 _ اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1868 _ اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد زكات بر او واجب نيست. ولى اگر در مقدارى از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنابر احتياط زكات بر او واجب است.

مسأله 1869 _ اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقدارى از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمى شود، و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.

مسأله 1870 _ مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند در آن تصرف كند زكات ندارد. ولى اگر زراعتى را از او غصب كنند و موقعى كه زكات آن واجب مى شود در دست غصب كننده باشد هر وقت به صاحبش برگشت، احتياط واجب آنست كه زكات آنرا بدهد.

مسأله 1871 _ اگر طلا و نقره يا چيزى ديگر را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آنرا بدهد، و بر كسى كه قرض داده چيزى واجب نيست.

زكات گندم و جو و خرما و كشمش

مسأله 1872 _ زكات گندم و جو

و خرما و كشمش وقتى واجب مى شود كه به مقدار نصاب برسند، و نصاب آنها 288من تبريز و 45 مثقال كم است كه 207/847 كيلو گرم مى شود.

مسأله 1873 _ اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمى كه زكات آنها واجب شده، خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، بايد زكات مقدارى را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1874 _ اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند. ولى اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهند.

مسأله 1875 _ كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند، و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مى تواند زكات را مطالبه كند، و اگر مالك ندهد و چيزى كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 1876 _ اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آنرا بدهد.

مسأله 1877 _ اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1878 _ اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آنرا داده، يا

شك كند كه داده يا نه، چيزى بر او واجب نيست. و اگر بداند كه زكات آنرا نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقدارى را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است، و حاكم شرع مى تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد. و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد. و در صورتى كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مى تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1879 _ اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعى كه تر است به 288 من و 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1880 _ اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1881 _ خرمائى كه تازه آنرا مى خورند و اگر بماند خيلى كم مى شود چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به 288 من و 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است و اگر بعد از خشك شدن، خرما به آن نمى گويند زكات واجب نيست.

مسأله 1882 _ گندم و جو و خرما و كشمش كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.

مسأله 1883 _ اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود يا مثل زراعتهاى مصر از رطوبت زمين استفاده كند زكات آن ده يك است و

اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود، زكات آن بيست يك است. و اگر مقدارى از باران، يا نهر، يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبيارى با دلو و مانند آن استفاده نمايد زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن بيست يك مى باشد، يعنى از چهل قسمت سه قسمت آنرا بايد بابت زكات بدهند.

مسأله 1884 _ اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طورى باشد كه بگويند آبيارى با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن بيست يك است، و اگر بگويند آبيارى با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن ده يك است، بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته، ولى آبيارى با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنابر احتياط واجب زكات آن ده يك مى باشد.

مسأله 1885 _ اگر شك كند كه آبيارى با آب باران و آب دلو به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مى تواند از نصف آن ده يك و از نصف ديگر آن بيست يك بدهد، و نيز اگر شك كند كه هر دو به يك اندازه بوده، يا آبيارى با دلو غلبه داشته، مى تواند زكات تمام آنرا بيست يك بدهد.

مسأله 1886 _ اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولى با آب دلو هم آبيارى شود، و آب دلو

به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است. و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولى با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند،زكات آن بيست يك است.

مسأله 1887 _ اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند و در زمينى كه كنار آنست زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نشود، زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده بيست يك و زكات زراعتى كه كنار آنست، ده يك مى باشد.

مسأله 1888 _ مخارجى را كه براى گندم و جو و خرما و انگور كرده است، حتى مقدارى از قيمت اسباب و لباس را كه به واسطه زراعت كم شده، مى تواند از حاصل كسر كند. و چنانچه باقيمانده آن به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات آنرا بدهد.

مسأله 1889 _ تخمى را كه به مصرف زراعت رسانده، اگر از خودش باشد، به مقدار وزن آن مى تواند از حاصل كسر كند، و اگر خريده باشد، مى تواند قيمتى را كه براى خريد آن داده، جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1890 _ اگر زمين و اسباب زراعت يا يكى از اين دو، ملك خود او باشد نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براى كارهائى كه خودش كرده، يا ديگرى بى اجرت انجام داده، چيزى از حاصل كسر نمى شود.

مسأله 1891 _ اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست. ولى اگر خرما يا انگور را پيش

از چيدن بخرد، پولى را كه براى آن داده، جزء مخارج حساب مى شود.

مسأله 1892 _ اگر زمينى را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولى را كه براى خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمى شود. ولى اگر زراعت را بخرد، پولى را كه براى خريد آن داده مى تواند جزء مخارج حساب نمايد و از حاصل كم كند، اما بايد قيمت كاهى را كه از آن بدست مى آيد، از پولى كه براى خريد زراعت داده كسر نمايد. مثلاً اگر زراعتى را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آنرا مى تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1893 _ كسى كه بدون گاو و چيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است مى تواند زراعت كند، اگر اينها را بخرد، نبايد پولى را كه براى خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1894 _ كسى كه بدون گاو و چيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است نمى تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت بكلى از بين بروند، مى تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد، و اگر مقدارى از قيمت آنها كم شود، مى تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولى اگر بعد از زراعت چيزى از قيمتشان كم نشود، نبايد چيزى از قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1895 _ اگر در يك زمين جو و گندم و چيزى مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، چنانچه مقصودش زراعت كردن چيزى بوده كه زكات ندارد و بعد چيزى را كه زكات

دارد زراعت كرده، نبايد مخارج را حساب كند و اگر مقصودش زراعت كردن چيزى بوده كه زكات دارد و بعداً چيزى را كه زكات ندارد زراعت كرده، مى تواند تمام مخارج را حساب نمايد و از حاصل كم كند و در صورتى كه مقصودش زراعت هر دو بوده مخارجى را كه كرده، بايد به هر دو قسمت نمايد مثلاً اگر هر دو به يك اندازه بوده، مى تواند نصف مخارج را از جنسى كه زكات دارد كسر نمايد.

مسأله 1896 _ اگر براى شخم زدن يا كار ديگرى كه تا چند سال براى زراعت فايده دارد خرجى كند، مى تواند آنرا جزء مخارج سال اول حساب نمايد.

مسأله 1897 _ اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت بدست نمى آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزى كه اول مى رسد به اندازه نصاب يعنى 288 من و 45 مثقال كم باشد، بايد زكات آنرا موقعى كه مى رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت بدست مى آيد ادا نمايد، و اگر آنچه اول مى رسد به اندازه نصاب نباشد، در صورتى كه يقين دارد با آنچه بعد بدست مى آيد به اندازه نصاب مى شود، باز هم واجب است زكات آنچه را كه رسيده همان وقت و زكات بقيه را موقعى كه مى رسد بدهد، و اگر يقين ندارد كه همه آنها به اندازه نصاب شود، صبر مى كند تا بقيه آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب

شود، زكات آن واجب است، و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1898 _ اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روى هم به مقدار نصاب باشد، بنابر احتياط زكات آن واجب است.

مسأله 1899 _ اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مى شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن به قدرى به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

مسأله 1900 _ اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمى تواند زكات آنرا خرماى تازه يا انگور بدهد، و نيز اگر زكات خرماى تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمى تواند زكات آن را خرماى خشك يا كشمش بدهد. و اما اگر يكى از اينها يا چيز ديگرى را به قصد قيمت زكات بدهد مانعى ندارد.

مسأله 1901 _ كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1902 _ كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد. و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند و براى طلبكار هم ضمانت دين را نكرده باشند با رضايت

او، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهى او باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند، و اگر مال ميت بيشتر از بدهى او باشد، در صورتى كه بدهى او به قدرى است كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقدارى از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مى دهند زكات ندارد و بقيه مال ورثه است، و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آنرا بدهد.

مسأله 1903 _ اگر گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آنست كه زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد.

نص_اب طلا

مسأله 1904 _ طلا دو نصاب دارد: نصاب اول آن بيست مثقال شرعى است كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتى طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرائط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آنرا كه نُه نخود مى شود از بابت زكات بدهد، و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست. و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مى شود يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 15 مثقال آنرا بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود. يعنى اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را

بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد.

نص_اب نقره

مسأله 1905 _ نقره دو نصاب دارد: نصاب اول آن 105 مثقال معمولى است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرائط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آنرا كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد، و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست. و نصاب دوم آن 21 مثقال است، يعنى اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طورى كه گفته شد بدهد، و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 105 مثقال آنرا بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقدارى كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنابراين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و گاهى هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلاً كسى كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آنرا بدهد، زكات 105 مثقال آنرا كه واجب بوده داده، و مقدارى هم براى 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1906 _ كسى كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آنرا داده باشد، تا وقتى از نصاب اول كم نشده، همه سال بايد زكات آنرا بدهد.

مسأله 1907 _ زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى

شود كه آنرا سكه زده باشند، و معامله با آن رايج باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آنرا بدهند. و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر سكه معاملى آن باقى ولكن فعلاً از رواج افتاده باشد و براى زينت بكار نرفته باشد.

مسأله 1908 _ طلا و نقره سكه دارى كه زنها براى زينت بكار مى برند، در صورتى كه معامله با آن رايج باشد، زكات آن واجب است بنابر احتياطى كه ترك آن سزاوار نيست.

مسأله 1909 _ كسى كه طلا و نقره دارد، اگر هيچكدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1910 _ چنانكه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد، و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1911 _ اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست. ولى اگر براى فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آنست كه زكات را بدهد.

مسأله 1912 _ اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد، و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتى را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913 _ اگر طلا و نقره

اى كه دارد خوب و بد داشته باشد مى تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولى بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 1914 _ طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آنرا بدهد. و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، بنابر احتياط واجب بايد به وسيله آب كردن، يا از راه ديگر مقدار خالص آنرا معلوم كند.

مسأله 1915 _ اگر طلا و نقره اى كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمى تواند زكات آنرا از طلا و نقره اى بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد. ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصى كه در آن هست، به اندازه زكاتى مى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

زكات شتر و گاو و گوسفند

مسأله 1916 _ زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهائى كه گفته شده دو شرط ديگر دارد: اول _ آنكه حيوان در تمام سال بيكار باشد و اگر در تمام سال يكى دو روز هم كار كرده باشد، بنابر احتياط مستحب زكات آن را بدهد. دوم_ آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آنرا از علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد. و همچنين اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك

بخورد زكات ندارد اگر چه احتياطاً مستحب است.

مسأله 1917 _ اگر انسان براى شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهى را كه كسى نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براى چراندن در آن باج بدهد بايد زكات را بدهد.

نص_اب ش__تر

مسأله 1918 _ شتر دوازده نصاب دارد:

اول _ پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است،و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد.

دوم _ ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

س__وم _ پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم _ بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

پن_جم _ بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

ش__شم _ بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر ماده است كه داخل سال دوم شده باشد و چنانچه شتر ماده اى كه داخل سال دوم شده نداشته باشد، يك شترِنر، كه داخل سال دوم شده باشد بدهد.

هف_تم _ سىوشش شتر و زكات آن يك شتر ماده است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشت_م _ چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر ماده است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نه__م _ شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر ماده است كه داخل سال پنجم شده باشد.

ده__م _ هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر ماده است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم _ نود و يك شتر و زكات آن دو شتر ماده است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم _ صد وبيست و يك شتر و بالاتر از آنست كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براى هر چهل تا يك شتر

ماده بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براى هر پنجاه تا يك شتر ماده كه داخل سال چهارم شده باشد بدهد و يا با چهل و پنجاه حساب كند ولى در هر صورت بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر 140 شتر دارد، بايد براى صد تا دو شترى كه داخل سال چهارم شده و براى چهل تا يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد.

مسأله 1919 _ زكات مابين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره شترهائى كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاى آنرا بدهد. و همچنين است در نصابهاى بعد.

نص__اب گاو

مسأله 1920 _ گاو دو نصاب دارد:

نصاب اول آن سى تا است كه وقتى شماره گاو به سى رسيد، اگر شرائطى را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله اى كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد. نصاب دوم آن چهل است و زكات آن يك گوساله ماده اى است كه داخل سال سوم شده باشد، و زكات ما بين سى و چهل واجب نيست مثلاً كسى كه سىونه گاو دارد، فقط بايد زكات سى تاى آنها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده فقط بايد زكات چهل تاى آنرا بدهد و بعد از آنكه به شصت رسيد، چون دوبرابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اى كه داخل سال

دوم شده بدهد، و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سى تاسى تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سى و چهل حساب نمايد، و زكات آنرا به دستورى كه گفته شد بدهد. ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سىو چهل حساب كند و براى سى تاى آن زكات سى تا و براى چهل تاى آن زكات چهل تا را بدهد چون اگر به حساب سى تا حساب كند، ده تا زكات نداده مى ماند.

نص_اب گ__وسفند

مسأله 1921 _ گوسفند پنج نصاب دارد:

اول _ چهل، و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.

دوم _ صدو بيست و يك، و زكات آن دو گوسفند است.

س__وم _ دويست و يك، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم _ سيصد و يك، و زكات آن چهار گوسفند است.

پنج_م _ چهار صد و بالاتر از آنست كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براى هر صدتاى آنها يك گوسفند بدهد. و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد،يا مطابق قيمت گوسفند، پول يا جنس ديگر بدهد كافى است.

مسأله 1922 _ زكات مابين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره گوسفندهاى كسى از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آنرا بدهد، و زيادى آن زكات ندارد و همچنين است در نصابهاى بعد.

مسأله

1923 _ زكات شتر و گاو و گوسفند كه به مقدار نصاب برسد واجب است چه همه آنها نر باشند يا ماده يا بعضى نر باشند و بعضى ماده.

مسأله 1924 _ در زكات، گاو و گاو ميش يك جنس حساب مى شود و شتر عربى و غير عربى يك جنس است، و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1925 _ اگر گوسفند براى زكات بدهد بايد اقلاً هفت ماه كامل داشته باشد و احتياط مستحب آنست كه داخل سال دوم شده باشد. و اگر بز بدهد بايد اقلاً يك سالش كامل شده و احتياط مستحب آنست كه داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1926 _ گوسفندى را كه بابت زكات مى دهد، اگر قيمتش مختصرى از گوسفندهاى ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد. ولى بهتر است گوسفندى را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد، و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927 _ اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد، و بر كسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكات واجب نيست.

مسأله 1928 _ اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد، و روى هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1929 _ اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1930 _ اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مى تواند زكات را از خود آنها

بدهد. ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان باشند، نمى تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب، يا پير بدهد. بلكه اگر بعضى از آنها سالم و بعضى مريض و دسته اى معيوب و دسته ديگر بى عيب و مقدارى پير و مقدارى جوان باشند، احتياط واجب آنست كه براى زكات آنها سالم و بى عيب و جوان بدهد.

مسأله 1931 _ اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شترى را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1932 _ كسى كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از پول و يا طلا و نقره بدهد، تا وقتى شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد، و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسى كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتى كه گوسفندهاى او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتى به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مص_رف زكات

مسأله 1933 _ انسان مى تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند.

اول _ فقير و آن كسى است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را

بگذراند فقير نيست.

دوم _ مسكين و آن كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند.

س_وم _ كسى كه از طرف امام عليه السلام يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهدارى نمايد و به حساب آن رسيدگى كند و آنرا به امام يا نائب امام يا فقرا برساند.

چهارم _ كافرهائى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مى كنند.

پنج_م _ خريدارى بنده ها و آزاد كردن آنان.

ش__شم _ بدهكارى كه نمى تواند قرض خود را بدهد.

هف_تم _ سبيل الله يعنى كارهائى كه منفعت عمومى دينى دارد، مثل ساختن مسجد و مدرسه اى كه علوم دينيه در آن خوانده مى شود.

هش_تم _ ابن السبيل يعنى مسافرى كه در سفر در مانده شده، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1934 _ جائز است كه به فقير و مسكين، بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات يك مرتبه بدهد و اگر كاسب است، و مقدارى پول يا جنس دارد بنابر احتياط مستحب بايد فقط به اندازه كسرى مخارج يك سالش زكات بدهد. و اقوى جواز دادن بيشتر از مخارج سال است به فقير كاسب(1).

مسأله 1935 _ كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آنرا مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقى مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1936 _ صنعتگر يا مالك يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است، مى تواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد، و لازم نيست ابزار كار، يا

ملك، يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937 _ فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه ملك او است و در آن نشسته، يا مال سوارى دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگى كند، اگر چه براى حفظ آبرويش باشد، مى تواند زكات بگيرد. و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستانى و زمستانى و چيزهائى كه به آنها احتياج دارد. و فقيرى كه اينها را

مسأله 1938 _ فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگى نكند. ولى تا وقتى مشغول ياد گرفتن است، مى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1939 _ به كسى كه قبلاً فقير بوده و مى گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مى شود زكات داد.

مسأله 1940 _ كسى كه مى گويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آنست كه به او زكات ندهند.

مسأله 1941 _ كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد، مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1942 _ اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكات حساب كند. ولى اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنابر احتياط واجب نبايد طلبى را كه از او دارد،بابت زكات حساب كند.

مسأله 1943

_ چيزى را كه انسان بابت زكات به فقير مى دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است، به اسم پيشكش بدهد ولى بايد قصد زكات نمايد.

مسأله 1944 _ اگر به خيال اينكه كسى فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزى را كه به او داده باقى باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته زكات است، انسان بايد عوض آنرا از او بگيرد و به مستحق بدهد. و اگر نمى دانسته زكات است، نمى تواند چيزى از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.

مسأله 1945 _ كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مى تواند براى دادن قرض خود زكات بگيرد، ولى بايد مالى را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، اما اگر در معصيت خرج كرده مى تواند مخارج سال خود را در اداء دين صرف نمايد و بعداً زكات از سهم فقراء بگيرد.

مسأله 1946 _ اگر به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مى تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولى احتياط واجب آنست كه اگر از آن معصيت توبه نكرده، چيزى را كه به

او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله 1947 _ كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1948 _ مسافرى كه خرجى او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مى تواند زكات بگيرد. ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقدارى كه به آنجا برسد، مى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1949 _ مسافرى كه در سفر در مانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، بايد آنرا به دهنده زكات يا وكيل او برگرداند و اگر نمى تواند به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرائط كسانى كه مستحق زكاتند

مسأله 1950 _ كسى كه زكات مى گيرد بايد شيعه دوازده امامى باشد و اگر انسان كسى را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد مگر از سهم مؤلفه قلوب داده باشد.

مسأله 1951 _ اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد، انسان مى تواند به ولى او زكات بدهد، به قصد اينكه آنچه را مى دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 1952 _ اگر به ولى طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مى تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند،

و بايد موقعى كه زكات به مصرف آنان مى رسد نيت زكات كنند.

مسأله 1953 _ به فقيرى كه گدائى مى كند، مى شود زكات داد ولى به كسى كه زكات را در معصيت مصرف مى كند نمى شود زكات داد.

مسأله 1954 _ به كسى كه معصيت كبيره را آشكارا بجا مى آورد، احتياط واجب آنست كه زكات ندهند .

مسأله 1955 _ به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مى شود زكات داد.

مسأله 1956 _ انسان نمى تواند مخارج كسانى را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مى توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 1957 _ اگر انسان زكات به پسرش بدهد، كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 1958 _ اگر پسر به كتابهاى علمى دينى احتياج داشته باشد، پدر مى تواند براى خريدن آنها به او زكات بدهد.

مسأله 1959 _ پدر مى تواند به پسرش زكات بدهد، كه براى خود زن بگيرد، پسر هم مى تواند براى آنكه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

مسأله 1960 _ به زنى كه شوهرش مخارج او را مى دهد، يا خرجى نمى دهد، ولى ممكن است او را به دادن خرجى مجبور كنند نمى شود زكات داد.

مسأله 1961 _ زن مى تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1962 _ سيد نمى تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج

او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مى تواند از غير سيد زكات بگيرد.

مسأله 1963 _ بعض علماء فرموده اند كه به كسى كه معلوم نيست سيد است يا نه، مى شود زكات داد. و ممكن است به چند دليل بر اين مطلب استدلال نمود و لكن جميع ادله آن محل اشكال است اگر چه به احتمال ضعيف نبايد اعتنا نمود.

ن__يت زك_ات

مسأله 1964 _ انسان بايد زكات را بقصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و بنابر احتياط واجب بايد در نيت معين كند كه آنچه را مى دهد زكات مال است، يا زكات فطره، ولى اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزى را كه مى دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 1965 _ كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقدارى زكات بدهد و نيت هيچكدام آنها را نكند، چنانچه چيزى راكه داده همجنس يكى از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مى شود. و اگر همجنس هيچكدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت مى شود، پس كسى كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچكدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مى شود، ولى اگر مقدارى نقره بدهد، به زكاتى كه براى گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مى شود.

مسأله 1966 _ اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، موقعى كه زكات را به آن وكيل مى دهد، بنابر احتياط واجب بايد نيت كند كه آنچه را

وكيل او بعداً به فقير مى دهد زكات باشد، وكيل هم وقتى كه زكات را به فقير مى دهد، بايد از طرف مالك نيت زكات كند.

مسأله 1967 _ اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مى شود.

مس_ائل متفرق_ه زكات

مسأله 1968 _ تأخير زكات در صورتى كه مقدار آنرا بنويسد و معين نمايد يا از مال خود جدا نمايد اشكال ندارد مگر آنكه به حد اهمال و بى اعتنائى برسد .

مسأله 1969 _ بعد از جداكردن زكات لازم نيست فوراً آنرا به مستحق بدهد، ولى اگر به كسى كه مى شود زكات داد، دسترسى دارد، احتياط مستحب آنست كه دادن زكات را تأخير نيندازد.

مسأله 1970 _ كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد وبواسطه كوتاهى او از بين برود، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 1971 _ كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود چنانچه دادن زكات را بقدرى تأخير انداخته كه نمى گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دوسه ساعت تلف شده، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده، چيزى بر او واجب نيست، و اگر مستحق حاضر بوده، بنابر احتياط واجب بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 1972 _ اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مى تواند در بقيه آن تصرف كند، و اگر از مال

ديگرش كنار بگذارد مى تواند در تمام مال تصرف نمايد. مسأله 1973 _ انسان نمى تواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بر دارد و چيز ديگرى بجاى آن بگذارد.

مسأله 1974 _ اگر از زكاتى كه كنار گذاشته منفعتى ببرد مثلاً گوسفندى كه براى زكات گذاشته بره بياورد، مال فقير است .

مسأله 1975 _ اگر موقعى كه زكات را كنار مى گذارد مستحقى حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتى بهتر باشد.

مسأله 1976 _ اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالى كه براى زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايدچيزى از زكات كم كند، ولى اگر منفعت كند، بنابر احتياط واجب بايد آنرا به مستحق بدهد .

مسأله 1977 _ اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزى بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمى شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد اگر چيزى را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقرخود باقى باشد، مى تواند چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1978 _ فقيرى كه مى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعى كه زكات بر انسان واجب مى شود، اگر آن فقير به فقر خود باقى باشد، مى تواند عوض چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1979 _ فقيرى كه نمى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات

بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست، و انسان نمى تواند عوض آنرا بابت زكات حساب كند.

مسأله 1980 _ مستحب است در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كسانى را كه اهل سئوال نيستند بر اهل سئوال مقدم بدارد و زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقراى آبرومند بدهد ولى اگر دادن زكات به فقيرى از جهت ديگرى بهتر باشد مستحب است زكات را به او بدهد .

مسأله 1981 _ بهتر است زكات را آشكارا و صدقه مستحبى را مخفى بدهند .

مسأله 1982 _ اگر در شهر كسى كه مى خواهد زكات بدهد مستحقى نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگرى هم كه براى آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداًمستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مى تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بر دارد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1983 _ اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مى تواند زكات را به شهر ديگر ببرد. ولى مخارج بردن به آن شهر را بايداز خودش بدهد، واگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه وكالتاً از قبل حاكم شرع زكات را قبض نموده باشد و با اجازه او برده باشد.

مسأله 1984 _ اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمائى را كه براى زكات مى دهند با زكات دهنده است.

مسأله 1985 _ كسى كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار

است، مكروه است كه كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير بدهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگرى مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد، مكروه است كه به يك فقير كمتر از آن بدهد.

مسأله 1986 _ مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از قيمت كردن كسى كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 1987 _ اگر شك كند زكاتى را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براى زكات سالهاى پيش باشد.

مسأله 1988 _ فقير نمى تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزى را گرانتر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد. ولى كسى كه زكات زيادى بدهكار است و فقير شده و نمى تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مى تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد. و بهتر آنست كه زكات را از او بگيرد و به او قرض بدهد و او را وكيل نمايد كه هر مقدار كه متمكن شد تدريجاً به فقرا بدهد.

مسأله 1989 _ انسان مى تواند از زكات،(از سهم سبيل الله) قرآن يا كتاب دينى يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر

او واجب است. و نيز مى تواند توليت وقف را براى خود يا اولاد خود قراردهد.

مسأله 1990 _ انسان نمى تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كسانى كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدى آنرا به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1991 _ فقير مى تواند براى رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولى اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، احوط استحبابى آنست كه براى زيارت و مانند آن زكات نگيرد.

مسأله 1992 _ اگر مالك، فقيرى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، براى خودش هم مى تواند بردارد مگر آنكه ظاهر كلام مالك دادن به غير باشد.

مسأله 1993 _ اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهائى كه براى واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد.

مسأله 1994 _ اگر دو نفر در مالى كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكى از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.

مسأله 1995 _ كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالى كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد. و اگر از بين رفته باشد، مى تواند خمس

يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

مسأله 1996 _ كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براى همه آنها كافى نباشد، چنانچه مالى كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاى ديگرى كه بر او واجب است قسمت كنند. و اگر مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند. مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسى بدهكار است و همه مال او سى تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.

مسأله 1997 _ كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مى تواند براى معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب باشد، مى شود به او زكات داد و در مستحب محل تأمل است مگر آنكه از سهم سبيل الله بدهند. و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.

زك_ات ف_طره

زك_ات ف_طره

مسأله 1998 _ كسى كه موقع غروب شب عيد فطر بالغو عاقل وهشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند، هر نفرى يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش

يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد، و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد كافى است.

مسأله 1999 _ كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبى هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2000 _ انسان بايد فطره كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مى شوند بدهد،كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2001 _ اگر كسى را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مى دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2002 _ فطره مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و در موقع هلال شوال آنجا بوده بر او واجب است.

مسأله 2003 _ فطره مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مى شود و مدتى نزد او مى ماند، بنابر اقوى واجب است. و همچنين است فطره كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او را بدهد.

مسأله 2004 _ فطره مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مى شود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2005 _ اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر

ديوانه يا بيهوش باشد زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2006 _ اگر پيش از غروب يا مقارن غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غنى شود، در صورتى كه شرائط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2007 _ كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست،اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2008 _ كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده فطره بر او واجب نيست. ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2009 _ كسى كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آن دارد مستحب است زكات فطره را بدهد، و چنانچه عيالاتى داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مى تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكى از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خود شان نباشد، و اگر يكى از آنها صغير باشد، ولىّ او بجاى او مى گيرد، واحتياط آنست چيزى را كه براى صغير گرفته به كسى ندهد.

مسأله 2010 _ اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود يا كسى نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد اگر چه مستحب است فطره كسانى را

كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مى شوند بدهد.

مسأله 2011 _ اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب يا مقارن غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسى كه نان خور او شده واجب است،مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهرش رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2012 _ كسى كه ديگرى بايد فطره او را بدهد واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2013 _ اگر فطره انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمى شود.

مسأله 2014 _ اگر كسى كه فطره او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود.

مسأله 2015 _ زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آنكس واجب است. و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتى كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2016 _ كسى كه سيد نيست، نمى تواند به سيد فطره بدهد حتى اگر سيدى نان خور او باشد، نمى تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 2017 _ فطره طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد، بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مى دهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمى دارد، فطره طفل بركسى واجب نيست.

مسأله 2018 _ انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد ، بايدفطره آنان رااز مال حلال بدهد .

مسأله 2019 _

اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد بايد فطره او را هم بدهد، ولى چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او وا بدهد مثلاً پولى براى مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2020 _ اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مص_رف زكات فطره

مسأله 2021 _ اگر زكات فطره را به يكى از هشت مصرفى كه سابقاً براى زكات مال گفته شد برسانند كافيست . ولى احتياط مستحب آنست كه فقط به فقراى شيعه بدهند.

مسأله 2022 _ اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مى تواند فطره را به مصرف او برساند، يا بواسطه دادن به ولى طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 2023 _ فقيرى كه فطره به او مى دهند، لازم نيست عادل باشد. ولى احتياط واجب آنست كه به شرابخوار و كسى كه آشكارا معصيت مى كند فطره ندهند.

مسأله 2024 _ به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2025 _ احتياط واجب آنست كه به يك فقير كمتر از يك صاع كه تقريبا سه كيلو است فطره ندهند . ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2026 _ اگر از جنسى كه قيمتش دو برابر قيمت معمولى آنست مثلاً از گندمى كه قيمت آن دوبرابر قيمت گندم معمولى است، نصف صاع كه معناى آن در مسأله پيش گفته شد بدهد، كافى نيست.

مسأله 2027 _ انسان نمى تواند نصف صاع را از يك جنس

مثلاً گندم و نصف ديگر آنرااز جنس ديگر مثلاً جو بدهد.

مسأله 2028 _ مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد، و بعد همسايگان فقير را ، بعد اهل علم فقير را ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند، مستحب است آنهارا مقدم بدارد.

مسأله 2029 _ اگر انسان بخيال اينكه كسى فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالى را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد. و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد. و اگر از بين رفته باشد، در صورتى كه گيرنده فطره ميدانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آنرا بدهد، و اگر نمى دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست، و انسان بايد دو باره فطره را بدهد.

مسأله 2030 _ اگر كسى بگويد فقيرم، نمى شود به او فطره داد مگر آنكه از گفته او اطمينان پيداشود يا انسان بداند كه فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2031 _ انسان بايد زكات فطره را بقصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد ، و موقعى كه آنرا مى دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2032 _ اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط مستحب آنست كه درماه رمضان هم فطره را ندهد، اگر چه اقوى صحت است در ماه رمضان حسب صحيحه فضلاء ( وسائل باب 12 زكات فطره حديث 4) ولى اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد،

طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعى ندارد.

مسأله 2033 _ گندم يا چيز ديگرى را كه براى فطره مى دهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلو است برسد، يا آنچه مخلوط شده بقدرى كم باشد كه قابل اعتنانباشد اشكال ندارد.

مسأله 2034 _ اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافى نيست.

مسأله 2035 _ كسى كه فطره چند نفر را مى دهد، لازم نيست همه راازيك جنس بدهد، و اگر مثلاً فطره بعضى را گندم و فطره بعضى ديگر را جو بدهد، كافيست.

مسأله 2036 _ كسى كه نماز عيد فطر مى خواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نمازعيد بدهد. ولى اگر نماز عيد نمى خواند مى تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2037 _ اگر به نيت فطره مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آنست كه هر وقت آنرا مى دهد نيت فطره نمايد.

مسأله 2038 _ اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اينكه نيت ادا وقضا كند ، فطره را بدهد .

مسأله 2039 _ اگر فطره را كنار بگذارد، نمى تواند آن را براى خودش بردارد و مالى ديگر را براى فطره بگذارد.

مسأله 2040 _ اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقدارى از آن مال براى فطره باشد، اشكال دارد.

مسأله 2041 _ اگر مالى را كه براى فطره

كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسى به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آنرا بدهد. و اگر دسترسى به فقير نداشته ضامن نيست.

مسأله 2042 _ اگر در محل خودش مستحق پيدا شود بنابر احتياط مستحبى كه تركش سزاوار نيست فطره را به جاى ديگر نبرد ، و اگر بجاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آنرا بدهد.

اح__كام حج

مسأله 2043 _ حج: زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالى است كه دستور داده اند در آنجا بجا آورده شود و در تمام عمر بر كسى كه اين شرائط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مى شود:

اول _ آنكه بالغ باشد. دوم _ آنكه عاقل و آزاد باشد. سوم _ به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را انجام دهد، يا عمل واجبى را كه از حج مهمتر است ترك نمايد، پس اگر مثلاً مجبور باشد از راه غصبى برود و راه ديگرى هم نباشد نبايد حج برود. چهارم _ آنكه مستطيع باشد. و مستطيع بودن به چند چيز است: اول آنكه توشه راه و مركب سوارى يا مالى كه بتواند آنها را تهيه كند داشته باشد. دوم _ سلامت مزاج و توانائى آنرا داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را بجا آورد. سوم _ در راه مانعى از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه،جان يا عرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود، اگر چه دورتر باشد، بايد از آن راه برود. چهارم _

به قدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. پنجم _ مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است مثل زن و بچه و مخارج كسانى را كه مردم خرجى دادن به آنها را لازم مى دانند و متكفل مخارج آنها شده، داشته باشد. ششم _ بعد از برگشتن، كسب يا زراعت يا عايدى ملك يا راه ديگرى براى معاش خود داشته باشد، كه مجبور نشود به زحمت زندگى كند.

مسأله 2044 _ كسى كه بدون خانه ملكى رفع احتياجش نمى شود، وقتى حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2045 _ زنى كه مى تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجى او را ندهد، و ناچار شود كه به سختى زندگى كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2046 _ اگر كسى توشه راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او بگويد حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعى كه در سفر حج هستى مى دهم در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مى دهد حج بر او واجب مى شود.

مسأله 2047 _ اگر خرجى رفتن و برگشتن و خرجى عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود و بر مى گردد، به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند و او قبول نمايد، حج بر او واجب مى شود، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالى كه بتواند با آن زندگى كند نداشته باشد.

مسأله 2048 _ اگر مخارج

رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود و برمى گردد به او بدهند و بگويند حج برو ولى ملك او نكنند در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمى گيرند، حج بر او واجب مى شود.

مسأله 2049 _ اگر مقدارى مال كه براى حج كافيست به كسى بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسى كه مال را داده بنمايد، حج بر او واجب نمى شود.

مسأله 2050 _ اگر مقدارى مال به كسى بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد، هر چند بعداً مالى از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2051 _ اگر براى تجارت مثلاً تاجده برود و مالى بدست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتى كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2052 _ اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد بايد از كسى كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2053 _ اگر كسى مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند، و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسى او را براى حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسى را كه براى او اجير شده بجا آورد و تا سال بعد در مكه

بماند و براى خود حج نمايد ولى اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسى كه او را اجير كرده راضى شود كه حج او در سال بعد بجا آورده شود، بايد سال اول براى خود، و سال بعد براى كسى كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2054 _ اگر در سال اولى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معينى كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاى بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست. ولى اگر از سالهاى پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

مسأله 2055 _ اگر در سال اولى كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيرى يا مرض و ناتوانى نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند، بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اولى كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه پيرى يا مرض يا ناتوانى نتواند حج كند، احتياط مستحب آنست كسى را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد و اگر مأيوس است از تمكن بعد از اين، بايد نائب بگيرد.

مسأله 2056 _ كسى كه از طرف ديگرى براى حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او بجا آورد و اگر بجا نياورد، زن بر آن اجير حرام مى شود.

مسأله 2057 _ اگر طواف نساء را درست بجا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و بجا آورد صحيح است.

احكام خريد و فروش

چيزهائى كه در خريد و فروش مستحب است

مسأله 2058 _

پنج چيز در خريد و فروش مستحب است:

اول _ يادگرفتن احكام آن، حضرت صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه مى خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آنرا ياد بگيرد، و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن خريد و فروش كند، بواسطه معامله هاى باطل و شبهه ناك به هلاكت مى افتد.

دوم _ آنكه در قيمت جنس بين مشتريهاى مسلمان فرق نگذارد.

س__وم _ آنكه در قيمت جنس سخت گيرى نكند.

چهارم _ چيزى را كه مى فروشد زيادتر بدهد، و آنچه را مى خرد كمتر بگيرد.

پن_جم _ كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را بهم بزند، براى بهم زدن معامله حاضر شود.

مسأله 2059 _ اگر انسان نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل، در موردى كه جاى جريان قاعده فراغ نباشد، نمى تواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد.

مسأله 2060 _ كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند، و براى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيرى از فقراء، كسب كردن مسحب است.

مع_املات م_كروه

مسأله 2061 _ عمده معاملات مكروه از اينقرار است:

اول _ ملك فروشى، مگر آنكه بجاى آن ملك ديگرى بخرد.

دوم _ ق__صاب___ى.

س__وم _ كف_ن فروشى.

چهارم _ معامله با مردمان پست.

پنج_م _ معامله بين اذان صبح و اول آفتاب. حسب روايت على بن اسباط كه نهى نموده.

ش__شم _ آنكه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفت_م _ آنكه براى خريدن جنسى كه ديگرى مى خواهد بخرد، داخل معامله او شود. حسب روايت

ضعيفى كه شيخ صدوق عليه الرحمة نقل نموده(1).

مع__املات ح___رام

مسأله 2062 _ معاملات حرام شش است:

اول _ خريد و فروش اعيان نجسه، مگر سگ شكارى و عبد كافر، مثل مردار و خنزير(خوك) و خمر و سگ

غيرشكارى و همچنين است بقيه نجاسات در صورتى كه منفعت مُحلّله نداشته باشند، لكن در صورتى كه گوشت مردار و تذكيه شده بهم مخلوط شده باشد، جايز است فروختن آن به كسانى كه مردار را حلال مى دانند.

دوم _ خريد و فروش مال غصبى.

س__وم _ خريد و فروش چيزى كه مال نيست مثل حيوانات درنده.

چهارم _ معامله چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد، مانند اسباب قمار.

پن_جم _ معامله اى كه درآن ربا باشد.

ش__شم _ فروش جنسى كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغنى كه آنرا با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مى گويند.

مسأله 2063 _ فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولى اگر مشترى آن چيز را براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن است مثلاً لباس است كه مى خواهد با آن نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد فروشنده، نجس بودن آنرا به او بگويد.

مسأله 2064 _ اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه آنرا براى كارى بخواهند كه شرطش پاك بودن است، مثلاً روغن نجس رابراى خوردن بخواهند، فروش آن حرام است. و اگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند،

فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2065 _ خريد و فروش دواهاى نجس حرام است اگر خوردنى باشد و معالجه با دواى طاهر ممكن باشد، ولى اگر پول را براى ظرف آن يا براى زحمت دوا فروش بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2066 _ خريد و فروش روغن و دواهاى روان و عطرهائى كه از ممالك غيراسلامى مى آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد. ولى روغنى را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مى گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيوانى باشد كه اگر رگ آنرا ببرند خون از آن جستن مى كند، نجس است و معامله آن باطل مى باشد.

مسأله 2067 _ اگر روباه رابه غير دستورى كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2068 _ خريد و فروش گوشت و پيه و چرمى كه از ممالك غيراسلامى مى آورند، يا از دست كافر گرفته مى شود، باطل است. ولى اگر انسان بداند كه آنها از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد. و همچنين اگر بداند كه يك مقدار از گوشت يا پيه يا چرمى كه از حيوانى است كه مى داند تذكيه شده به آن مملكت غيراسلامى رفته، و احتمال بدهد كه آنچه به دست او رسيده از همان تذكيه شده ها باشد و بقيه آن محل ابتلاء او نباشد، در اين صورت نيز خريد و فروش و استعمال آن اشكال ندارد.

مسأله 2069 _ خريد و فروش گوشت و پيه و چرمى كه از

دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد. ولى اگر انسان بداند كه آن مسلمان آنرا از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2070 _ خريد و فروش مسكرات حرام و معامله آنها باطل است.

مسأله 2071 _ فروختن مال غصبى باطل است و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2072 _ اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله اشكال دارد.

مسأله 2073 _ اگر خريدارى بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد معامله صحيح است ولى بايد مقدارى را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2074 _ خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حتى سازهاى كوچك حرام است.

مسأله 2075 _ اگر چيزى را كه مى شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشند كه آنرا در حرام مصرف كنند مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2076 _ خريد و فروش مجسمه كراهت شديده دارد، ولى خريد و فروش صابونى كه روى آن مجسمه دارد، اگر مقصود، معامله صابون باشد اشكال ندارد.

مسأله 2077 _ خريدن چيزى كه از قمار، يا دزدى، يا از معامله باطل تهيه شده حرام است و اگر كسى آنرا بخرد، بايد به صاحب اصلى اش برگرداند.

مسأله 2078 _ اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آنرا معين كند مثلاً بگويد اين يك من روغن را مى فروشم، معامله به مقدار پيهى كه در

آن است باطل مى باشد و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته مال مشترى و پيه مال فروشنده است، و مشترى مى تواند معامله روغن خالصى را هم كه در آنست بهم بزند ولى اگر آنرا معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد روغنى كه پيه دارد بدهد، مشترى مى تواند آن روغن را پس بدهد، و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2079 _ اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مى فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آنست كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكى از دو جنس سالم و ديگرى معيوب، يا جنسِ يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مسِ درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مى باشد.

مسأله 2080 _ اگر چيزى را كه اضافه مى گيرد غير از جنسى باشد كه مى فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و يك قِران پول بفروشد باز هم ربا و حرام است بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد ولى شرط كند كه خريدار عملى براى او انجام دهد، ربا و حرام مى باشد.

مسأله 2081 _

اگر كسى كه مقدار كمتر را مى دهد چيزى اضافه كند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من ونيم گندم بفروشد، اشكال ندارد. وهمچنين است اگر از هر دو طرف چيزى زياد كنند مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشند.

مسأله 2082 _ اگر چيزى را كه مثل پارچه با متر و ذرع مى فروشند يا چيزى را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مى كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2083 _ جنسى را كه در بعضى از شهرها با وزن يا پيمانه مى فروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله مى كنند در هر شهرى حكم همانجا را دارد.

مسأله 2084 _ اگر چيزى را كه مى فروشد و عوضى راكه مى گيرد از يك جنس نباشد، زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2085 _ اگر جنسى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادى نگيرد، پس اگر يك من روغن گوسفند بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير گوسفند بگيرد، ربا و حرام است.

مسأله 2086 _ جو و گندم در ربا يك جنس حساب مى شود، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد ربا و حرام است. و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده

من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را مى دهد، مثل آنست كه زيادى گرفته و حرام مى باشد.

مسأله 2087 _ اگر مسلمان از كافرى كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد. و نيز پدر و فرزند، و زن و شوهر، مى توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرائط فروشنده و خريدار

مسأله 2088 _ براى فروشنده و خريدار شش چيزشرط است:

اول - آنكه بالغ باشند.

دوم - آنكه عاقل باشند.

س__وم - آنكه سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

چهارم - آنكه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر به شوخى بگويد مال خود را فروختم معامله باطل است.

پنج_م - كسى آنها را مجبور نكرده باشد.

ش__شم - آنكه جنس و عوضى را كه مى دهند مالك باشند و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2089 _ معامله با بچه نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه دادهباشند كه معامله كند على الاحوط. اما اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند، معامله صحيح است. ولى بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند، كه طفل، جنس و پول را به صاحب آن مى رساند.

مسأله 2090 _ اگر از بچه نابالغ چيزى بخرد، يا چيزى به او بفروشد، بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد. و اگر صاحب آنرا نمى شناسد

و براى شناختن او هم وسيله اى ندارد، بايد چيزى را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن، مظالم بدهد.

مسأله 2091 _ اگر كسى بابچه نابالغ معامله كند و جنس يا پولى كه به بچه داده از بين برود، نمى تواند از بچه يا ولى او مطالبه نمايد.

مسأله 2092 _ اگر خريدار يافروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضى شود و بگويد راضى هستم معامله صحيح است.

مسأله 2093 _ اگر انسان مال كسى را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه ندهد معامله باطل است.

مسأله 2094 _ پدر و جد پدرى طفل، و نيز وصى پدر و وصى جد پدرى مى توانند مال طفل رابفروشند، مجتهد عادل هم مى تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يامال كسى را كه غائب است بفروشد. لكن بايد جد و وصى و حاكم شرع ملاحظه صرفه و غبطه را بنمايند و اما پدر پس هر چند كه كفايت عدم ضرر بعيد نيست ولكن احتياط به مراعات غبطه و مصلحت ترك نشود.

مسأله 2095 _ اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را براى خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزى را كه غصب كننده به مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع اجازه، ملك مشترى است و چيزى را كه مشترى داده و منفعتهاى آن از موقع اجازه، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2096 _ اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد، بقصد اينكه پول آن، مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله

را اجازه نكند معامله باطل است. و اگر براى كسى هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، صحيح بودن معامله اشكال دارد.

شرائط ج_نس و ع__وض آن

مسأله 2097 _ جنسى كه مى فروشند و چيزى كه عوض آن مى گيرند پنج شرط دارد:

اول _ آنكه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم _ آنكه بتوانند آنرا تحويل دهند، بنابر اين فروختن اسبى كه فرار كرده صحيح نيست، ولى اگر اسبى را كه فرار كرده با چيزى كه مى تواند تحويل دهد مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است.

س__وم _ خصوصياتى را كه در جنس و عوض هست و بواسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مى كند، معين نمايند.

چهارم _ كسى در جنس يادر عوض آن حقى نداشته باشد، پس مالى را كه انسان پيش كسى گرو گذاشته، بدون اجازه او نمى تواند بفروشد.

پن_جم _ خود جنس را بفروشد نه منفعت آنرا، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله خانه را بفروشد، صحيح نيست ولى چنانچه خريدار بجاى پول، منفعت ملك خود را بدهد مثلاً فرشى را از كسى بخرد و عوض آن منفعت يكسال خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2098 _ جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مى كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن معامله مى كنند، با ديدن خريدارى نمايد.

مسأله 2099 _ چيزى را كه با وزن خريد و فروش مى

كنند با پيمانه هم مى شود معامله كرد، به اين صورت كه اگر مثلاً بخواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اى كه يك من گندم مى گيرد، ده پيمانه بدهد.

مسأله 2100 _ اگر يكى از شرطهائى كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است. ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2101 _ معامله چيزى كه وقف شده باطل است، ولى اگر بطورى خراب شود كه نتوانند استفاده اى راكه مال براى آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصيرمسجد بطورى پاره شود كه نتوانند روى آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد، و در صورتى كه ممكن باشد، بايد پول آنرا در همان مسجد به مصرفى برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2102 _ هر گاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند بطورى اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه آن مال يا جانى تلف شود، مى توانند آن مال را بفروشند و به مصرفى كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند.

مسأله 2103 _ خريد و فروش ملكى كه آنرا به ديگرى اجاره داده اند اشكال ندارد، ولى استفاده آن ملك درمدت اجاره، مال مستأجر است. و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اينكه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مى تواند معامله خودش را بهم بزند.

ص_يغه خ__ري_د و ف_روش

مسأله 2104 _ در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربى بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسى بگويد اين مال

را در عوض اين پول فروختم و مشترى بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند يعنى به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد وفروش باشد.

مسأله 2105 _ اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مى گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مى شوند.

خ__ري_د و ف__روش مي__وه ها

مسأله 2106 _ فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2107 _ اگربخواهند ميوه اى را كه بر درخت است، پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشند، مى توانند چيزى از حاصل زمين مانند سبزيها را با آن بفروشند، يا با مشترى شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوه بيشتر از يك سال رابه او بفروشند و بدون چيزهائى كه ذكر شد معامله صحيح است بنابر اقوى ولى كراهت دارد و اگر ميوه اصلاً بوجود نيامده معامله باطل است مگر آنكه با ضميمه ويا دو ساله بفروشند كه در اين دو صورت صحيح است.

مسأله 2108 _ اگر خرمائى را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولى نبايد عوض آنرا خرما بگيرند، اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد، در صورتى كه مقدار آنرا تخمين بزنند، و صاحب درخت آنرا به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرمابگيرد، چنانچه خرمائى راكه مى گيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده

اند نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2109 _ فروختن خيار و بادمجان و سبزيها و مانند اينها كه سالى چند مرتبه چيده مى شود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشترى در سال چند دفعه آنرا بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2110 _ اگر خوشه گندم و جو را بعد از آنكه دانه بسته، به چيز ديگرى غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.

ن__قد و نسي__ه

مسأله 2111 _ اگر جنسى را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مى توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آنرا در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند، و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آنرا طورى در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آنرا بجاى ديگر ببرد فروشنده جلوگيرى نكند.

مسأله 2112 _ در معامله نسيه بايد مدت معلوم باشد، پس اگر تعيين مدت نشود معامله باطل است و اما اگر جنسى را بفروشد كه سر خرمن پول آنرا بگيرد، معامله باطل است بنابر احتياط واجب بلكه بطلان خالى از قوت نيست.

مسأله 2113 _ اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، نمى تواند عوض آنرا از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مى تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2114 _ اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، مى

تواند عوض آنرا از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2115 _ اگر به كسى كه قيمت جنس را نمى داند، مقدارى نسيه بدهد و قيمت آنرا به او نگويد، معامله باطل است. ولى اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را مى داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلاً بگويد جنسى را كه به تو نسيه مى دهم، تومانى يك ريال از قيمتى كه نقد مى فروشم گرانتر حساب مى كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2116 _ كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن پول آن مدتى قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدت، مقدارى از طلب خود را كم كند، و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مع__امله س_لف
مع__امله س_لف

مسأله 2117 _ معامله سلف آنست كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مى دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

مسأله 2118 _ اگر پولى كه از طلا و نقره است سلف بفروشد و عوض آنرا پولى كه از طلا و نقره است بگيرد معامله باطل است. ولى اگر جنسى را سلف بفروشد و عوض آنرا جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحب آنست در عوض جنسى كه مى فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

ش__رائط م__عامله س_لف

مسأله 2119 _ معامله سلف شش شرط دارد:

اول _ خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مى كند معين نمايند.

دوم _ حسب اجماع علماء پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد و موقع پرداخت آن رسيده باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد اگر چه اين صورت خالى از اشكال نيست و احتياط مستحبى ترك آنست. و چنانچه مقدارى از قيمت آنرا بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى فروشنده مى تواند معامله همان مقدار را بهم بزند.

س__وم _ مدت را كاملاً معين كنند، و اگر مثلاً بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مى دهم چون مدت كاملاً معلوم نشده معامله

باطل است.

چهارم _ وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت جنس به قدرى كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آنرا تحويل دهد.

پنج_م _ جاى تحويل جنس را معين نمايند بنابر احتياط واجب، ولى اگر از حرفهاى آنان جاى آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ش__شم _ وزن يا پيمانه آنرا معين كنند و جنسى را هم كه معمولاً با ديدن معامله مى كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو، و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

اح__كام مع__امله س__لف

مسأله 2120 _ بنابر احتياط واجب انسان نمى تواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آنرا تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد. ولى فروختن غله مانند گندم و جو پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است.

مسأله 2121 _ در معامله سلف اگر فروشنده جنسى را كه قرارداد كرده بدهد، مشترى بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد، و طورى باشد كه از همان جنس حساب شود، مشترى بايد قبول نمايد.

مسأله 2122 _ اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد، پست تر از جنسى باشد كه قرارداد كرده، مشترى مى تواند قبول نكند.

مسأله 2123 _ اگر فروشنده بجاى جنسى كه قرارداد كرده، جنس ديگرى بدهد، در صورتى كه مشترى راضى شود، اشكال ندارد.

مسأله 2124 _ اگر جنسى را كه سلف فروخته در موقعى كه بايد آنرا تحويل دهد ناياب شود و نتواند آنرا تهيه كند، مشترى مى تواند صبر كند تا

تهيه نمايد، يا معامله را بهم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2125 _ اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى تحويل دهد و پول آنرا هم بعد از مدتى بگيرد، معامله باطل است.

ف_روش طلا و نق_ره به طلا و نق_ره

مسأله 2126 _ اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشند، سكه دار باشند يا بى سكه، در صورتى كه وزن يكى از آنها زيادتر از ديگرى باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2127 _ اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشند، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوى باشد.

مسأله 2128 _ اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آنرا به يكديگر تحويل دهند، و اگر هيچ مقدارى از چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است.

مسأله 2129 _ اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آنرا تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى كسى كه تمام مال به دست او نرسيده مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2130 _ اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص، و خاك طلاى معدن را به طلاى خالص بفروشند، معامله باطل است، ولى فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

مواردى كه انسان مى تواند معامله را بهم بزند

مسأله 2131 _ حق بهم زدن معامله را خيار مى گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مى توانند معامله را بهم بزنند:

اول _ آنكه از مجلس معامله متفرق نشده باشند، و اين خيار را خيار مجلس مى گويند.

دوم _ آنكه مغبون شده باشند(خيار غبن).

سوم _ در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معينى هر دو يا يكى از آنان بتوانند معامله را بهم

بزنند(خيار شرط).

چهارم _ فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و كارى كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود(خيار تدليس).

پن_جم _ فروشنده يا خريدار، شرط كند كه كارى انجام دهد، يا شرط كند مالى را كه مى دهد طور مخصوصى باشد، و به آن شرط عمل نكند، كه در اين صورت ديگرى مى تواند معامله را بهم بزند(خيار شرط).

ش__شم _ در جنس يا عوض آن عيبى باشد(خيار عيب).

هف_تم _ معلوم شود مقدارى از جنسى را كه فروخته اند، مال ديگرى است، كه اگر صاحب آن به معامله راضى نشود، خريدار مى تواند معامله را بهم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد. و نيز اگر معلوم شود مقدارى از چيزى را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگرى است و صاحب آن راضى نشود، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد(خيار شركت).

هشت_م _ فروشنده خصوصيات جنس معينى را كه مشترى نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را بهم بزند و نيز اگر مشترى خصوصيات عوض معينى را كه مى دهد بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند(خيار رؤيت).

ن__هم _ مشترى پول جنسى را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد، كه اگر مشترى شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند، ولى اگر جنسى را كه خريده مثل بعضى از

ميوه ها باشد كه اگر شب بماند ضايع مى شود، چنانچه پول آن را ندهد، و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را پيش از ضايع شدن بهم بزند(خيار تأخير).

ده__م _ حيوانى را خريده باشد، كه در اين صورت تا سه روز مى تواند معامله را بهم بزند، و اگر در عوضِ حيوانى كه خريده، حيوان ديگرى داده باشد، فروشنده هم تا سه روز مى تواند معامله را بهم بزند(خيار حيوان).

يازدهم _ فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبى را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را بهم بزند(خيار تعذر تسليم). و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2132 _ اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مى دهند، مى تواند معامله را بهم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزنتر از قيمت آن بفروشد، در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2133 _ در معامله بيع شرط، كه مثلاً خانه هزار تومانى را به دويست تومان مى فروشند و قرار مى گذارند كه اگر فروشنده سر مدت، پول را بدهد بتواند معامله را بهم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.

مسأله 2134 _ در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته

باشد كه هر گاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مى دهد معامله صحيح است، ولى اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند، و اگر خريدار بميرد، نمى تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2135 _ اگر چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا بفروشد، مشترى مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2136 _ اگر خريدار بفهمد مالى را كه گرفته عيبى دارد مثلاً حيوانى را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را بهم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آنرا معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب، از پولى كه به فروشنده داده پس بگيرد. مثلاً مالى را كه به چهار تومان خريده ، اگر بفهمد معيوب است در صورتى كه قيمت سالم آن هشت تومان است و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق سالم و معيوب يك چهارم مى باشد، مى تواند يك چهارم پولى را كه داده، يعنى يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2137 _ اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را بهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد، در صورتى كه برگرداندن ممكن نباشد يا خريدار به دادن تفاوت راضى شود.

مسأله 2138 _ اگر بعد از معامله

و پيش از تحويل گرفتن مال عيبى در آن پيدا شود، خريدار مى تواند معامله را بهم بزند، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبى پيدا شود، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند، ولى اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد.

مسأله 2139 _ اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را بهم نزند، ديگر حق بهم زدن معامله را ندارد.

مسأله 2140 _ هر گاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2141 _ در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمى تواند معامله را بهم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول _ آنكه موقع خريدن، عيب مال را بداند.

دوم _ به عيب مال راضى شود.

سوم _ در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبى داشته باشد، پس نمى دهم و تفاوت قيمت هم نمى گيرم.

چهارم _ فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبى كه دارد مى فروشم، ولى اگر عيبى را معين كند و بگويد، مال را با اين عيب مى فروشم، و بعد معلوم شود عيب ديگرى هم دارد، خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، يا تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2142 _ در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمى تواند معامله را بهم بزند، ولى مى تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اول _ آنكه بعد از معامله در مال تصرف كند.

دوم _ بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق بر گرداندن آنرا ساقط كند.

سوم _

بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگرى در آن پيدا شود. ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگرى پيدا كند اگر چه آنرا تحويل گرفته باشد، باز هم مى تواند آنرا پس دهد، و نيز اگر فقط خريدار تا مدتى حق بهم زدن معامله را داشته باشد و در آنمدت، مال عيب ديگرى پيدا كند، اگر چه آنرا تحويل گرفته باشد، مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2143 _ اگر انسان مالى داشته باشد كه خودش آنرا نديده و ديگرى خصوصيات آنرا براى او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد و آنرا بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مى تواند معامله را بهم بزند.

مس_ائل م__تفرقه

مسأله 2144 _ اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد، بايد تمام چيزهائى را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مى شود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

مسأله 2145 _ اگر انسان جنسى را به كسى بدهد و قيمت آنرا معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش، و هر چه زيادتر فروختى مال خودت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مى تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد. ولى اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن

بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود او است.

مسأله 2146 _ اگر قصاب گوشت نر بفروشد و بجاى آن، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مى فروشم مشترى مى تواند معامله را بهم بزند، و اگر آنرا معين نكرده، در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2147 _ اگر مشترى به بزاز بگويد پارچه اى مى خواهم كه رنگ آن نرود، و بزاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2148 _ قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است، و اگر دروغ باشد حرام است.

اح__كام ش__ركت

مسأله 2149 _ اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقدارى از مال خود را با مال ديگرى بطورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود، و به عربى يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد مى خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2150 _ اگر چند نفر در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دلاكها كه قرار مى گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست.

مسأله 2151 _ اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آنرا خودش بدهكار شود، ولى در جنسى كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح

نيست، اما اگر هر كدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد، بعد هر شريكى جنس را براى خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است.

مسأله 2152 _ كسانى كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مى شوند بايد مكلف و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شركت كنند، و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 2153 _ اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مى كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند بلكه اگر شرط كنند كسى كه كار نمى كند، يا كمتر كار مى كند، بيشتر منفعت ببرد، اقوى صحت شرط و شركت آنان است.

مسأله 2154 _ اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر يا بيشتر آنرا يكى از آنان بدهد، شركت محل اشكال است.

مسأله 2155 _ اگر شرط نكنند كه يكى از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مى برند، و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند، و سرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد، سهم او از منفعت و ضرر دوبرابر ديگرى است، چه هر دو به يك اندازه كار

كنند، يا يكى كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.

مسأله 2156 _ اگر در عقد شركت، شرط كنند كه هر دو باهم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهائى معامله كنند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2157 _ اگر معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه، خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگرى نمى تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2158 _ شريكى كه اختيار سرمايه شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد. و اگر با او قرارى نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد. و نبايد نسيه بخرد، يا نسيه بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود ببرد در صورتى كه معمول نباشد.

مسأله 2159 _ شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر برخلاف قراردادى كه با او كرده اند خريد و فروش كند، و خسارتى براى شركت پيش آيد ضامن است، ولى اگر بعداً به قراردادى كه شده معامله كند صحيح است. و نيز اگر با او قراردادى نكرده باشند و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مى باشد، اما اگر بعداً مطابق معمول معامله كند معامله او صحيح است.

مسأله 2160 _ شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر زياده روى ننمايد، و در نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقاً مقدارى از آن يا تمام آن

تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2161 _ شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بگويد سرمايه تلف شده، و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2162 _ اگر تمام شريكها از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند بر گردند، هيچ كدام نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، و اگر يكى از آنان از اجازه خود برگردد، شريكهاى ديگر حق تصرف ندارند، ولى كسى كه از اجازه خود برگشته، مى تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2163 _ هر وقت يكى از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند اگر متضرر نشوند.

مسأله 2164 _ اگر يكى از شريكها بميرد، يا ديوانه، يا بى هوش شود، شريكهاى ديگر نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، و همچنين است، اگر يكى از آنان سفيه شود، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد.

مسأله 2165 _ اگر شريك چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست، ولى اگر براى شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضى هستم، نفع و ضررش مال هر دوى آنان است.

مسأله 2166 _ اگر با سرمايه شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طورى باشد كه اگر مى دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضى بودند، معامله صحيح است، و هر چه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است، و اگر اينطور نباشد، در صورتى كه كسانى كه به تصرف ديگران راضى نبوده اند، بگويند به

آن معامله راضى هستيم معامله صحيح وگرنه باطل مى باشد و در هر صورت هر كدام آنان براى شركت كارى كرده است، اگر به قصد مجانى كار نكرده باشد، مى تواند مزد زحمتهاى خود را به اندازه معمول از شريكهاى ديگر بگيرد.

اح__كام ص__لح

مسأله 2167 _ صلح آنست كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب يا حقى كه دارد بگذرد. بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به كسى واگذار، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2168 _ دو نفرى كه چيزى را به يكديگر صلح مى كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند.

مسأله 2169 _ لازم نيست صيغه صلح به عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظى كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2170 _ اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد، كه مثلاً يكسال نگهدارى كند و از شير آن استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنانچه شير گوسفندان را در مقابل زحمتهاى چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، ولى اگر گوسفندان را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض، مقدارى روغن بدهد اشكال دارد.

مسأله 2171 _ اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را به

ديگرى صلح كند در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، ولى اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2172 _ اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال نيست، مگر آنكه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست، باز هم به آن مقدار صلح مى كرد.

مسأله 2173 _ اگر بخواهند دو چيزى را كه از يك جنس مى باشد و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آنست كه وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهد كه وزن يكى بيشتر از ديگرى است صلح صحيح است.

مسأله 2174 _ اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاى خود را به يكديگر صلح كنند چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكى باشد، مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است، و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكى نباشد مثلاً يكى ده من برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد. ولى اگر طلب آنان از يك جنس و چيزى باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آنرا معامله مى كنند در صورتى كه وزن يا پيمانه آنها مساوى نباشد،

مصالحه آنان اشكال دارد.

مسأله 2175 _ اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2176 _ اگر دو نفر چيزى را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مى توانند صلح را بهم بزنند. و نيز اگر در ضمن معامله براى هر دو يا يكى از آنان، حق بهم زدن معامله را قرار داده باشند، كسى كه آن حق را دارد مى تواند صلح را بهم بزند.

مسأله 2177 _ تا وقتى خريدار و فروشنده، از مجلس معامله متفرق نشده اند مى توانند معامله را بهم بزنند. و نيز اگر مشترى حيوانى را بخرد، تا سه روز حق بهم زدن معامله را دارد. و همچنين اگر پول جنسى را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح مى كند در اين سه صورت حق بهم زدن صلح را ندارد، و در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مى تواند صلح را بهم بزند.

مسأله 2178 _ اگر چيزى را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مى تواند صلح را بهم بزند، ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

مسأله 2179 _ هر گاه مال خود را به كسى صلح نمايد، و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثى نداشتم، بايد چيزى را كه به تو صلح كردم

وقف كنى و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

اح__كام اج_اره

اح__كام اج_اره

مسأله 2180 _ اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد مكلف و عاقل باشند و به قصد و اختيار خودشان اجاره را انجام دهند، و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزى را اجاره كند، يا اجاره دهد صحيح نيست.

مسأله 2181 _ انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2182 _ اگر ولى يا قيم بچه، مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگرى نمايد اشكال ندارد، و اگر مدتى از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچه بالغ شد، مى تواند بقيه اجاره را بهم بزند مگر آنكه مصلحت ملزمه اى در اجاره دادن تمام مدت بوده.

مسأله 2183 _ بچه صغيرى را كه ولى ندارد، بدون اجازه مجتهد نمى شود اجير كرد و كسى كه به مجتهد دسترسى ندارد، مى تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2184 _ اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به كسى بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او هم بگويد قبول كردم اجاره صحيح است، و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند، و او هم به قصد

اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مى باشد.

مسأله 2185 _ اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براى انجام عملى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است.

مسأله 2186 _ كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده، صحيح است.

مسأله 2187 _ اگر خانه يا دكان يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمى تواند آنرا به ديگرى اجاره دهد، واگر شرط نكند مى تواند آنرا به ديگرى اجاره دهد ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده آنرا اجاره دهد، بايد در آن كارى مانند تعمير و سفيدكارى انجام داده باشد.

مسأله 2188 _ اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى خود انسان كار كند، نمى شود او را به ديگرى اجاره داد و اگر شرط نكند، بايد زيادتر نگيرد.

مسأله 2189 _ اگر غير خانه و دكان و اطاق و اجير، چيز ديگر مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده آنرا اجاره دهد اشكال ندارد.

مسأله 2190 _ اگر خانه يا دكانى را مثلاً يكساله به صدتومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مى تواند نصف ديگر آن را به صدتومان اجاره دهد ولى اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده مثلاً به صدوبيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد.

شرائط مالى كه آنرا اجاره مى دهند

مسأله 2191 _ مالى

را كه اجاره مى دهند چند شرط دارد:

اول _ آنكه معين باشد، پس اگر بگويد يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست.

دوم _ مستأجر آن را ببيند، يا كسى كه آنرا اجاره مى دهد طورى خصوصيات آنرابگويد كه كاملاً معلوم باشد(1).

س__وم _ تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده باطل است.

چهارم _ آن مال بواسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاى ديگر صحيح نيست.

پنج_م _ استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آنرا نكند و از آب نهر هم مشروب نشود صحيح نيست.

ش__شم _ چيزى را كه اجاره مى دهد مال خود او باشد، و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2192 _ اجاره دادن درخت براى آن كه از ميوه اش استفاده كنند اشكال دارد.

مسأله 2193 _ زن مى تواند براى آنكه از شيرش استفاده كنند اجير شود، و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر بواسطه شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمى تواند اجير شود.

شرائط استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند

مسأله 2194 _ استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند چهار شرط دارد:

اول _ آنكه حلال باشد. بنابر اين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى، يا نگهدارى شراب، و كرايه دادن حيوان براى حمل و نقل شراب باطل است.

دوم _ پول دادن براى آن استفاده، درنظر مردم بيهوده نباشد.

سوم _ اگر چيزى را كه اجاره مى دهند

چند استفاده دارد، استفاده اى را كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايند. مثلاً اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد و بار مى برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سوارى يا باربرى آن مال مستأجر است يا همه استفاده هاى آن.

چهارم _ مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولى عمل را معين كنند مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را بطور مخصوصى بدوزد كافيست.

مسأله 2195 _ اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2196 _ اگر خانه اى را مثلاً يكساله اجاره دهند، و ابتداى آنرا يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگر چه موقعى كه صيغه مى خوانند خانه در اجاره ديگرى باشد.

مسأله 2197 _ اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستى، اجاره آن ماهى ده تومان است اجاره صحيح نيست.

مسأله 2198 _ اگر به مستأجر بگويد خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم يا بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم، و بعد از آن هم هر قدر بنشينى اجاره آن ماهى ده تومان است، در صورتى كه ابتداى مدت اجاره را معين كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجاره ماه اول صحيح است.

مسأله 2199 _ خانه اى را كه غريب و زوار در آن منزل مى كنند و معلوم نيست چقدر در آن مى مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبى يك تومان بدهند و صاحبخانه راضى شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد،

ولى چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مى تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره

مسأله 2200 _ مالى را كه مستأجر بابت اجاره مى دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهائى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند، بايد وزن آن معلوم باشد على الاحوط. و اگر از چيزهائى است كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مى كنند، بايد شماره آن معين باشد على الاحوط. و اگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آنرا ببيند، يا مستأجر خصوصيات آنرا به او بگويد.

مسأله 2201 _ اگر زمينى را براى زراعت جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2202 _ كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجرت آنرا مطالبه كند، و نيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد.

مسأله 2203 _ هر گاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آنرا بدهد.

مسأله 2204 _ اگر انسان اجير شود كه در روز معينى كارى را انجام دهد و در آن روز براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن لباسى اجير نمايد و خياط در آن روز آماده

كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بيكار باشد، چه براى خودش يا ديگرى كار كند.

مسأله 2205 _ اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اى را يكساله به صدتومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه تومان است بايد پنجاه تومان را بدهد، و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد. و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2206 _ اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود در صورتى كه خياط زياده روى نكرده و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد، نبايد عوض آنرابدهد.

مسأله 2207 _ هر گاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

مسأله 2208 _ اگر قصاب سر حيوانى را ببرد، و آنرا حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مجانى سر بريده باشد، بايد قيمت آنرا به صاحبش بدهد.

مسأله 2209 _ اگر حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار باركند، و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است و نيز اگر مقدار

بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول باركند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مى باشد.

مسأله 2210 _ اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست ولى اگر بوسطه زدن و مانند آن كارى كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2211 _ اگر كسى بچه اى را ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست.

مسأله 2212 _ اگر دكتر بدست خود به مريض دوا بدهد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، و اما اگر درد و دواى مريض را بگويد و مريض دوا را بخورد، نمى توان حكم به ضمان كرد، مگر آنكه سبب از مباشر اقوى باشد. بلى اگر فقط بگويد فلان دوا براى فلان مرض فايده دارد، و بواسطه خوردن دوا ضررى به مريض برسد، يا بميرد دكتر ضامن نيست.

مسأله 2213 _ هر گاه دكتر به مريض يا ولى او بگويد، كه اگر ضررى به مريض برسد ضامن نيستم، در صورتى كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد، يا بميرد دكتر ضامن نيست.

مسأله 2214 _ مستأجر و كسى كه چيزى را اجاره داده، با رضايت يكديگر مى توانند معامله رابهم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق

قرارداد، اجاره را بهم بزنند.

مسأله 2215 _ اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مى تواند اجاره را بهم بزند، ولى اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق بهم زدن معامله را نداشته باشند، نمى توانند اجاره را بهم بزنند.

مسأله 2216 _ اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آنكه تحويل دهد كسى آنرا غصب نمايد، مستأجر مى تواند اجاره را بهم بزند و چيزى را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را بهم نزند و اجاره مدتى را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسى آنرا ده روز غصب كند، و اجاره معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد، مى تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2217 _ اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد، و بعد ديگرى آنرا غصب كند، نمى تواند اجاره را بهم بزند، و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2218 _ اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره بهم نمى خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد، و همچنين است اگر آنرا به ديگرى بفروشد.

مسأله 2219 _ اگر پيش از ابتداى مدت اجاره، ملك بطورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مى شود و پولى كه

مستأجر به صاحب ملك داده به او برمى گردد، بلكه اگر طورى باشد كه بتواند استفاده مختصرى هم از آن ببرد، مى تواند اجاره را بهم بزند.

مسأله 2220 _ اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتى كه باقيمانده باطل مى شود، و اگر استفاده مختصرى هم بتواند از آن ببرد، مى تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند.

مسأله 2221 _ اگر خانه اى را كه مثلاً دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آنرا بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمى شود، و مستأجر هم نمى تواند اجاره را بهم بزند، و اگر ساختن آن بقدرى طول بكشد كه مقدارى از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مى شود و مستأجر مى تواند اجاره باقيمانده را بهم بزند.

مسأله 2222 _ اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمى شود، ولى اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگرى وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد، و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است.

مسأله 2223 _ اگر صاحب كار، بنّا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است، و بايد آنرا به صاحب كار

بدهد، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگرى بدهد، در صورتى كه كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى آن براى او حلال مى باشد.

مسأله 2224 _ اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد، حق ندارد چيزى بگيرد.

اح__كام جع__اله

مسأله 2225 _ جعاله آنست كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مى دهند مال معينى بدهد، مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مى دهم، و به كسى كه اين قرار را مى گذارد جاعل، و به كسى كه كار را انجام مى دهد عامل مى گويند. و فرق بين جعاله و اينكه كسى را براى كارى اجير كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد، و كسى هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود، ولى در جعاله عامل مى تواند، مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمى شود.

مسأله 2226 _ جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار قرارداد كند، و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنابراين جعاله آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند صحيح نيست.

مسأله 2227 _ كارى را كه جاعل مى گويد براى او انجام دهند، بايد حرام يا بى فايده نباشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاى تاريكى برود

ده تومان به او مى دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2228 _ اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند اين گندم را به او مى دهم لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولى اگر مال را معين نكند مثلاً بگويد كسى كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مى دهم بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 2229 _ اگر جاعل مزد معينى براى كار قرار ندهد، مثلاً بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولى به او مى دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسى آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2230 _ اگر عامل پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد بقصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، حقى به مزد ندارد.

مسأله 2231 _ پيش از آنكه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مى توانند جعاله را بهم بزنند.

مسأله 2232 _ بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را بهم بزند اشكال دارد.

مسأله 2233 _ عامل مى تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آنرا تمام نمايد. مثلاً اگر كسى بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مى دهم و دكتر جراحى شروع به عمل كند، چنانچه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مى شود، بايد آنرا تمام نمايد و در صورتى

كه ناتمام بگذارد، حقى بر جاعل ندارد.

مسأله 2234 _ اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براى جاعل فايده ندارد، عامل نمى تواند چيزى مطالبه كند، و همچنين است اگر جاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلاً بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مى دهم، ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براى آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقدارى را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه بطور مصالحه يكديگر را راضى نمايند.

اح__كام م__زارعه

مسأله 2235 _ مزارعه آنست كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقدارى از حاصل آنرا به مالك بدهد.

مسأله 2236 _ مزارعه چند شرط دارد:

اول _ آنكه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به تو واگذار كردم در مدت يكسال به نصف حاصل آن مثلاً، و زارع هم بگويد قبول كردم، يا بدون اين كه حرفى بزنند، مالك زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولى در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده مالك و زارع مى توانند معامله را بهم بزنند.

دوم _ صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند، و سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

س__وم _ مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند، پس اگر مثلاً شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مى

رسد، مال يكى از آنان باشد مزارعه باطل است.

چهارم _ سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد، پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن، هر چه مى خواهى به من بده صحيح نيست.

پن_جم _ مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند، و بايد مدت به قدرى باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد.

ش__شم _ زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هف_تم _ اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصى است، چيزى را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند، يا زراعتى را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند.

هشت_م _ مالك زمين را معين كند، پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكى از اين زمينها زراعت كن و آنرا معين نكند، مزارعه باطل است.

نه_م _ خرجى را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولى اگر خرجى را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آنرا معين نمايند.

مسأله 2237 _ اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقدارى از حاصل براى او باشد، و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزى باقى مى ماند، مزارعه صحيح است.

مسأله 2238 _ اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل بدست نيايد، چنانچه مالك راضى شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در

زمين او بماند و زارع هم راضى باشد مانعى ندارد، و اگر مالك راضى نشود، مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، و اگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع برسد لازم نيست عوض آنرا به او بدهد مگر آنكه خود مالك زمين زراعت را بكَند، كه در اين صورت لازم است عوض آنرا بدهد، ولى زارع اگر چه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد، نمى تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند، مگر آنكه از كندن ضرر مهمى به زارع برسد و از ماندن ضرر به مالك نرسد.

مسأله 2239 _ اگر به واسطه پيش آمدى زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، مزارعه بهم مى خورد، و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار قرارداد، به مالك بدهد.

مسأله 2240 _ اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را بهم بزنند، و نيز اگر مالك بقصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند، بعد از آنكه او مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را بهم بزنند، ولى اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند، كه هر دو يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارى كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند.

مسأله 2241 _ اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه بهم نمى خورد، و وارثشان به جاى آنان است، ولى اگر زارع بميرد

و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه بهم مى خورد، و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند، و حقوق ديگرى هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مى برند، ولى نمى توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقى بماند مگر آنكه از كندن ضرر مهمى به ورثه برسد و از ماندن ضرر به مالك نرسد.

مسأله 2242 _ اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه تخم مال مالك بوده، حاصلى هم كه بدست مى آيد مال اوست، و بايد مزد زارع و مخارجى را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال اوست، و بايد اجاره زمين و خرجهائى را كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

مسأله 2243 _ اگر تخم مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضى شوند كه با اجرت يا بى اجرت، زراعت در زمين بماند اشكال ندارد، و اگر مالك راضى نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضى شود چيزى به مالك بدهد، نمى تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند مگر در صورت ضرر، و نيز مالك نمى تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد، و زراعت

را در زمين باقى بگذارد.

مسأله 2244 _ اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند، و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اول قسمت كنند.

اح__كام مس__اقات

مسأله 2245 _ اگر انسان با كسى به اين قسم معامله كند كه درختهاى ميوه اى را كه ميوه آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاى آن با اوست، تا مدت معينى به آن كس واگذار كند، كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقدارى كه قرار مى گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات مى گويند.

مسأله 2246 _ معامله مساقات در درختهائى كه مثل بيد و چنار ميوه نمى دهد صحيح نيست، ولى در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مى كنند صحت بعيد نيست.

مسأله 2247 _ در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت بقصد مساقات آنرا واگذار كند، و كسى كه كار مى كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

مسأله 2248 _ مالك و كسى كه تربيت درختها را بعهده مى گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2249 _ مدت مساقات بايد معلوم باشد، و اگر اول آنرا معين كنند و آخر آنرا موقعى قرار دهند كه ميوه آن سال بدست مى آيد صحيح است.

مسأله 2250 _ بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها

باشد، و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه ها مال مالك، و بقيه مال كسى باشد كه كار مى كند، معامله باطل است.

مسأله 2251 _ بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كارى مانند آبيارى كه براى تربيت درخت لازم است باقى مانده باشد، معامله صحيح است و گرنه باطل است، اگر چه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد.

مسأله 2252 _ معامله مساقات در بوته خربزه و خيار مانند اينها صحيح نيست.

مسأله 2253 _ درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مى كند و به آبيارى احتياج ندارد، اگر به كارهاى ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد معامله مساقات در آن اشكال دارد.

مسأله 2254 _ دو نفرى كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را بهم بزنند، و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قرارى كه گذاشته اند، بهم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطى كنند و عملى نشود، كسى كه براى نفع او شرط كرده اند مى تواند معامله را بهم بزند.

مسأله 2255 _ اگر مالك بميرد معامله مساقات بهم نمى خورد، و ورثه اش بجاى او هستند.

مسأله 2256 _ اگر كسى كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش بجاى او هستند،

و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مى گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مى كند، و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگرى واگذار نكند، با مردن او معامله بهم مى خورد، و اگر قرار نگذاشته اند، مالك مى تواند عقد را بهم بزند يا راضى شود كه ورثه او يا كسى كه آنها اجيرش مى كنند، درختها را تربيت نمايد.

مسأله 2257 _ اگر شرط كند كه تمام حاصل براى مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مى باشد، و كسى كه كار مى كند نمى تواند مطالبه اجرت نمايد، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبيارى و كارهاى ديگر را به مقدار معمول، به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد.

مسأله 2258 _ مشهور بلكه اجماع علماء اماميه بر آنست كه اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند، كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مى آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است، پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست، و بايد مزد كسى كه آنها را تربيت كرده بدهد اگر عامل علم به بطلان نداشته باشد و اگر مال كسى بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال اوست و مى تواند آنها را بكند، ولى بايد گودالهائى را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده پر كند، و اجاره زمين را از روزى كه درختها را

كاشته به صاحب زمين بدهد اگر صاحب زمين جاهل به بطلان باشد، و مالك هم مى تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند، و اگر به واسطه كندن درخت، عيبى در آن پيدا شود لازم نيست عوض آنرا بدهد، و اما اگر خود مالك زمين درختها را بكند بايد تفاوت قيمت آنرا به صاحب درخت بدهد، و صاحب درخت نمى تواند او را مجبور كند كه با اجاره، يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقى بگذارد، چونكه باقى ماندن درختها دائماً در زمين موجب ضرر و منع سلطنت مالك است.

كسانى كه نمى توانند در مال خود تصرف كنند

مسأله 2259 _ بچه اى كه بالغ نشده شرعاً نمى تواند در مال خود تصرف كند مگر در بعض خيرات. و نشانه بالغ شدن يكى از سه چيز است:

اول _ روئيدن موى درشت زير شكم بالاى عورت.

دوم _ بيرون آمدن منى.

سوم _ تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد، و تمام شدن نه سال قمرى در زن.

مسأله 2260 _ روئيدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2261 _ ديوانه و سفيه، يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، نمى توانند در مال خود تصرف نمايند.

مسأله 2262 _ كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه موقع ديوانگى در مال خود مى كند صحيح نيست.

مسأله 2263 _ انسان مى تواند در مرضى كه به آن مرض از دنيا مى رود هر قدر از مال خود را به مصرف

خود و عيال و مهمان و كارهايى كه اسراف شمرده نمى شود برساند، و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد، يا اجاره دهد اشكال ندارد، و همچنين است اگر مثلاً مال خود را به كسى ببخشد، يا ارزانتر از قيمت بفروشد، هر چند كه بيشتر از ثلث باشد، و احتياج به اجازه ورثه هم ندارد.

اح__كام وك__الت

وكالت آنست كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند، به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسى را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زنى را براى او عقد نمايد، پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، نمى تواند براى فروش آن، كسى را وكيل نمايد.

مسأله 2264 _ در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند، و اگر انسان به ديگرى بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد، و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

مسأله 2265 _ اگر انسان كسى را كه در شهرى ديگر است وكيل نمايد و براى او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتى برسد، وكالت صحيح است.

مسأله 2266 _ موكل، يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند، و نيز كسى كه وكيل مى شود، بايد بالغ و عاقل باشند، و از روى قصد و اختيار اقدام كنند.

مسأله 2267 _ كارى را كه انسان نمى تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمى تواند براى انجام

آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلاً كسى كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه عقد زناشوئى را بخواند، نمى تواند براى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود.

مسأله 2268 _ اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند صحيح است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد، و آن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست.

مسأله 2269 _ اگر وكيل را عزل كند يعنى از كار بر كنار نمايد، بعد از آنكه خبر به او رسيد، نمى تواند آن كار را انجام دهد، ولى اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2270 _ وكيل مى تواند از وكالت كناره گيرى كند، و اگر موكل غائب هم باشداشكال ندارد.

مسأله 2271 _ وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده ديگرى را وكيل نمايد، ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طورى كه به او دستور داده، مى تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براى من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد، و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2272 _ اگر انسان با اجازه موكل خودش، كسى را از طرف او وكيل كند، نمى تواند آن وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد، يا موكل او را عزل كند وكالت دومى باطل نمى شود.

مسأله 2273 _ اگر وكيل به اجازه موكل، كسى را از طرف خودش وكيل كند، موكل و وكيل اول، مى توانند آن وكيل را عزل كنند، و اگر وكيل اول بميرد، يا عزل

شود، وكالت دومى باطل مى شود.

مسأله 2274 _ اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند، و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهائى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مى توانند آن كار را انجام دهند، و چنانچه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمى شود، ولى اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهائى انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمى توانند به تنهائى اقدام نمايند، و در صورتى كه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مى شود.

مسأله 2275 _ اگر وكيل يا موكل بميرد يا ديوانه شود وكالت باطل مى شود، و در ديوانه موقت و بيهوشى بطلان احوط است و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلاً گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مى شود.

مسأله 2276 _ اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند، و چيزى براى او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2277 _ اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2278 _ اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى كند، يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسى را كه

گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2279 _ اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در مال بكند، مثلاً لباسى را كه گفته اند بفروش بپوشد و بعداً تصرفى را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

اح__كام ق__رض

قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه درآيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است. از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مى شود، و ملائكه بر او رحمت مى فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مى گذرد، و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مى شود.

مسأله 2280 _ در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيت قرض به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است ولى مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد.

مسأله 2281 _ هر وقت بدهكار بدهى خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2282 _ اگر در صيغه قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند بايد كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه نكند ولى اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2283 _ اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد، بايد فوراً آنرا بپردازد، و اگر تأخير بيندازد گناهكار است در صورتى

كه وقت آن رسيده باشد.

مسأله 2284 _ اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد، چيزى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهى خود را بدهد.

مسأله 2285 _ كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبى كند، احتياط واجب آنست كه كسب كند و بدهى خود را بدهد.

مسأله 2286 _ كسى كه دسترسى به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد، و اگر طلبكار او سيد نباشد، واجب نيست كه طلب او را به غير سيد فقير بدهد، بلكه مى تواند به سيد فقير هم بدهد.

مسأله 2287 _ اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و بدهى او نباشد، بايد مالش را به همين مصرفها برسانند، و به وارث او چيزى نمى رسد.

مسأله 2288 _ اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافى است، ولى اگر هر دو به غير آن راضى شوند اشكال ندارد.

مسأله 2289 _ اگر مالى را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آنرا مطالبه كند، احتياط واجب آنست كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2290 _ اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و

شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك تومانى راكه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است، و نيز اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد بطور مخصوصى پس دهد، مثلاً مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مى باشد، ولى اگر بدون اينكه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2291 _ ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است، و كسى كه قرض ربائى گرفته مالك آن نمى شود و نمى تواند در آن تصرف كند، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر قرار ربا را هم نداده بودند، صاحب پول راضى بود كه گيرنده قرض در آن پول تصرف كند، قرض گيرنده مى تواند در آن تصرف نمايد.

مسأله 2292 _ اگر گندم يا چيزى مانند آن را بطور قرض ربائى بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلى كه از آن بدست مى آيد مال قرض دهنده است.

مسأله 2293 _ اگر لباسى را بخرد و بعداً از پولى كه به قرض ربائى گرفته، يا از پول حلالى كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولى اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را

با اين پول مى خرم، پوشيدن آن لباس حرام است، و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مى باشد.

مسأله 2294 _ اگر انسان مقدارى پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف(وكيل) او كمتر بگيرد، اشكال ندارد، و اين را صرف برات مى گويند.

مسأله 2295 _ اگر مقدارى پول به كسى بدهد كه بعد از چندروز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعداز ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد، ربا و حرام است، ولى اگر كسى كه زيادى را مى گيرد در مقابل زيادى، جنس بدهد يا عملى انجام دهد اشكال ندارد.

مسأله 2296 _ اگر در مقابل طلبى كه از كسى دارد، سفته يا براتى داشته باشد، و بخواهد طلب خود را پيش از وعده آن به كمتر از آن بفروشد اشكال ندارد.

اح__كام ح__واله دادن

مسأله 2297 _ اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگرى بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آنكه حواله درست شد، كسى كه به او حواله شده بدهكار مى شود، و ديگر طلبكار نمى تواند طلبى را كه دارد از بدهكار اولى مطالبه نمايد.

مسأله 2298 _ بدهكار و طلبكار و كسى كه سر او حواله شده، بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2299 _ حواله دادن سر كسى كه بدهكار نيست، در صورتى صحيح است كه او قبول كند، و نيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است، جنس

ديگر حواله دهد مثلاً به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2300 _ موقعى كه انسان حواله مى دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسى قرض كند، تا وقتى از او قرض نكرده نمى تواند او را به كسى حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مى دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2301 _ حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آنرا بدانند، پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد، يكى از دو طلب خود را از فلانى بگير و آنرا معين نكند، حواله درست نيست.

مسأله 2302 - اگر بدهى واقعاً معين باشد، ولى بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مى باشد.

مسأله 2303 _ طلبكار مى تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد، و در پرداختن حواله هم كوتاهى ننمايد.

مسأله 2304 _ اگر سر كسى حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمى تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد ولى اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند، كسى كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مى تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2305 _ بعد از آنكه

حواله درست شد، حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده، نمى توانند حواله را بهم بزنند، و هر گاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمى تواند حواله را بهم بزند، و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولى اگر نداند فقير است و بعداً بفهمد، اگر چه در آنوقت مال دار شده باشد، طلبكار مى تواند حواله را بهم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2_ اگر بدهكار و طلبكار و كسى كه به او حواله شده، يا يكى از آنان براى خود حق بهم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قرارى كه گذاشته اند، مى توانند حواله را بهم بزنند.

مسأله 2307 _ اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسى كه به او حواله شده داده است، مى تواند چيزى را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آنرا نگيرد، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد.

اح__كام ره__ن

مسأله 2308 _ رهن آنست كه بدهكار مقدارى از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال بدست آورد.

مسأله 2309 _ در رهن لازم نيست صيغه بخوانند، و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2310 _ گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مى گيرد، بايد مكلف و عاقل

باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.

مسأله 2311 _ انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند، و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتى صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضى هستم.

مسأله 2312 _ چيزى را كه گرو مى گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آنرا گرو بگذارند، درست نيست.

مسأله 2313 _ استفاده چيزى را كه گرو مى گذارند، مال كسى است كه آنرا گرو گذاشته است.

مسأله 2314 _ طلبكار و بدهكار نمى توانند مالى را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسى كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند، ولى اگر يكى از آنان آنرا ببخشد يا بفروشد، بعد ديگرى بگويد راضى هستم اشكال ندارد.

مسأله 2315 _ اگر طلبكار چيزى را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال، گرو مى باشد.

مسأله 2316 _ اگر موقعى كه بايد بدهى خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار مى تواند مالى را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، ولى اگر به حاكم شرع دسترسى دارد، بايد براى فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

مسأله 2317 _ اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و چيزهائى كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است، چيز ديگرى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولى اگر مالى را

كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبكار مى تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

اح__كام ض__امن شدن

مسأله 2318 _ اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، ضامن شدن او در صورتى صحيح است، كه به هر لفظى اگرچه عربى نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولى راضى بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2319 _ ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسى هم آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند، ولى اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه را بدهد صحيح است.

مسأله 2320 _ هر گاه براى ضامن شدن خودش شرطى قرار دهد، مثلاً بگويد اگر پدرم اجازه بدهد من مى دهم، ضامن شدن او باطل است.

مسأله 2321 _ كسى كه انسان ضامن بدهى او مى شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند، تا وقتى قرض نكرده، انسان نمى تواند ضامن او شود.

مسأله 2322 _ در صورتى انسان مى تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهى همه معين باشند، پس اگر دو نفر از كسى طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكى از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل است، و نيز اگر كسى از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهى يكى از آن دو نفر را به

تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهى كدام را مى دهد ضامن شدن او باطل مى باشد، و همچنين اگر كسى از ديگرى مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكى از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.

مسأله 2323 _ اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمى تواند از بدهكار چيزى بگيرد، و اگر مقدارى از آنرا ببخشد، نمى تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2324 _ اگر انسان ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، نمى تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2325 _ ضامن و طلبكار مى توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند، ضامن بودن را بهم بزنند.

مسأله 2326 _ هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمى تواند ضامن بودن او را بهم بزند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد، و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود.

مسأله 2327 _ اگر انسان در موقعى كه ضامن مى شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مى تواند ضامن بودن او را بهم بزند و اگر پيش از آنكه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد، چنانچه بخواهد ضامن بودن او را بهم بزند، اشكال ندارد على الاظهر.

مسأله 2328 _ اگر كسى بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، نمى تواند

چيزى از او بگيرد.

مسأله 2329 _ اگر كسى با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، بعد از دادن بدهى او مى تواند مقدارى را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولى اگر بجاى جنسى كه بدهكار بوده جنس ديگرى به طلبكار او بدهد، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد، و ضامن ده من برنج بدهد، نمى تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

اح__كام ك__فالت

مسأله 2330 _ كفالت آنست كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، بدهكار را به دست او بدهد، و به كسى كه اينطور ضامن مى شود كفيل مى گويند.

مسأله 2331 _ كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل به هر لفظى اگر چه عربى نباشد، به طلبكار بگويد كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهى به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.

مسأله 2332 _ كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند، و بتواند كسى را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2333 _ يكى از پنج چيز، كفالت را بهم مى زند:

اول _ كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم _ طلب طلبكار داده شود.

س__وم _ طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم _ بدهكار بميرد.

پنج_م _ طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2334 _ اگر كسى به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد، كسى كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به

دست طلبكار بدهد.

احكام وديعه(امانت)

مسأله 2335 _ اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اينكه حرفى بزنند، صاحب مال بفهماند كه مال را براى نگهدارى به او مى دهد، و او هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت دارى كه بعداً گفته مى شود عمل نمايد.

مسأله 2336 _ امانت دار و كسى كه مال را امانت مى گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالى را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد يا ديوانه و بچه مالى را پيش كسى امانت بگذارند صحيح نيست.

مسأله 2337 _ اگر از بچه يا ديوانه چيزى را به طور امانت قبول كند، بايد آنرا به صاحبش بدهد، و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است، به ولّى او برساند، و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهى كند و تلف شود، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2338 _ كسى كه نمى تواند امانت را نگهدارى نمايد، بنابر احتياط واجب بايد قبول نكند.

مسأله 2339 _ اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آنست كه اگر ممكن باشد آنرا نگهدارى نمايد.

مسأله 2340 _ كسى كه چيزى را امانت مى گذارد، هر وقت بخواهد مى تواند آنرا پس بگيرد، و كسى هم كه امانت را قبول مى كند، هر وقت بخواهد مى تواند آنرا به صاحبش برگرداند.

مسأله 2341 _ اگر انسان

از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را بهم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن، يا وكيل يا ولى صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهدارى حاضر نيست، و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2342 _ كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر براى آن جاى مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب تهيه نمايد و طورى آنرا نگهدارى كند، كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهدارى آن كوتاهى نموده است، و اگر در جائى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2343 _ كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تعدى يعنى زياده روى هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود ضامن نيست، ولى اگر آنرا در جائى بگذارد كه گمان مى رود ظالمى بفهمد و آنرا ببرد، چنانچه تلف شود، بايد عوض آنرا به صاحبش بدهد.

مسأله 2344 _ اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جائى را معين كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بگويد، كه بايد مال را در اينجا حفظ كنى و اگر احتمال هم بدهى كه از بين برود، نبايد آنرا به جاى ديگر ببرى، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براى حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببرى، مى تواند آنرا به جاى ديگر ببرد، و اگر در آنجا ببرد و تلف شود

ضامن نيست، ولى اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاى ديگر نبر، چنانچه به جاى ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آنست كه عوض آنرا بدهد.

مسأله 23_ اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جائى را معين كند ولى به كسى كه امانت را قبول كرده نگويد كه آنرا به جاى ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود، مى تواند آنرا به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظ تر است ببرد، و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2346 _ اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولى او برساند و يا به ولى او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعى مال را به ولى او ندهد، و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2347 _ اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد، و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود ضامن است، ولى اگر براى آنكه مى خواهد بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميتم راست مى گويد يا نه، يا ميت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند، و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2348 _ اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسى

بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2349 _ اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولى او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

مسأله 2350 _ اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند، و اگر ممكن نيست بايد آنرا به حاكم شرع بدهد، و چنانچه به حاكم شرع دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند، وگرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد، و به وصى و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آنرا بگويد.

مسأله 2351 _ اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، و به وظيفه اى كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود، بايد عوضش را بدهد على الاظهر، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد و بعد از مدتى پشيمان شود و وصيت كند.

اح__كام ع__اريه

مسأله 2352 _ عاريه آنست كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند، و در عوض چيزى هم از او نگيرد.

مسأله 2353 _ لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسى بدهد، و او هم به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسأله 2354 _ عاريه دادن

چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آنرا به ديگرى واگذار كرده مثلاً آنرا اجاره داده، در صورتى صحيح است كه مالك چيز غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده، بگويد به عاريه دادن راضى هستم.

مسأله 2355 _ چيزى را كه منفعتش مال انسان است مثلاً آنرا اجاره كرده، مى تواند عاريه بدهد، ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمى تواند آنرا به ديگرى عاريه دهد.

مسأله 2356 _ اگر ديوانه و بچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولى بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد، و بچه آن مال را به دستور ولى به عاريه كننده برساند اشكال ندارد.

مسأله 2357 _ اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند، و در استفاده از آن هم زياده روى ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولى چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2358 _ اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2359 _ اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2360 _ اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولى او بدهد.

مسأله 2361 _ كسى كه چيزى عاريه داده، هر وقت بخواهد مى تواند آنرا

پس بگيرد، و كسى هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مى تواند آنرا پس دهد.

مسأله 2362 _ عاريه دادن چيزى كه استفاده حلال ندارد مثل ظرف طلا و نقره باطل است.

مسأله 2363 _ عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن، و عاريه دادن حيوان نر براى كشيدن بر ماده، صحيح است.

مسأله 2364 _ اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولى او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولى اگر بدون اجازه صاحب مال، يا وكيل يا ولى او آنرا به جائى ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مى برده، مثلاً اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود، يا كسى آنرا تلف كند ضامن نيست.

مسأله 2365 _ اگر چيز نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد، مثلاً ديگ نجس را براى طبخ عاريه دهد بايد نجس بودن آنرا بگويد و چنانچه علم به نجاست مضر باشد مثلاً لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند، بنابر احتياط مستحب بايد نجس بودن آنرا به كسى كه عاريه مى كند بگويد.

مسأله 2366 _ چيزى را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمى تواند به ديگرى اجاره يا عاريه بدهد.

مسأله 2367 _ اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگرى عاريه دهد، چنانچه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومى باطل نمى شود.

مسأله 2368 _ اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آنرا به صاحبش برساند، و

نمى تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2369 _ اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى ببرد و در دست او از بين برود، مالك مى تواند عوض مال و عوض استفاده اى را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند، و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمى تواند چيزى را كه به مالك مى دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2370 _ اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آنرا از او بگيرد، او هم مى تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد على الاظهر، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد،نمى تواند چيزى را كه به صاحب مال مى دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

احك___ام نك_اح يا ازدواج و زناش__وئى

احك___ام نك_اح يا ازدواج و زناش__وئى

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مى شود، و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم.

عقد دائم: آنست كه مدت زناشوئى در آن معين نشود، و زنى را كه به اين قسم عقد مى كنند دائمه مى گويند، و عقد غير دائم: آنست كه مدت زناشوئى در آن معين شود، مثلاً زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، و زنى را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مى نامند.

اح__كام ع__قد

مسأله 2371 _

در زناشوئى چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مى خوانند، يا ديگرى را وكيل مى كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2372 _ وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مى تواند براى خواندن صيغه عقد از طرف ديگرى وكيل شود.

مسأله 2373 _ زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است نمى توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمى كند، ولى اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافى است چونكه موجب اطمينان است.

مسأله 2374 _ اگر زنى كسى را وكيل كند كه مثلاً ده روزه او را به عقد مردى درآورد و ابتداى ده روز را معين نكند، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد درآورد، ولى اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2375 _ يك نفر مى تواند براى خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود، و نيز انسان مى تواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولى احتياط مستحب آنست كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم

مسأله 2376 _ اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد: زَوَّجْتُكَ نَفْسى عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلُوم(يعنى خود را زن تو نمودم به مهرى

كه معين شده)، _ پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: قَبِلْتُ التَّزْويج(يعنى قبول كردم ازدواج را) عقد صحيح است، و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتى فاطِمَةَ مُوَكِّلَكَ اَحْمَدَ عَلَى الصِّداقِ الْمَعْلُوم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قَبِلْتُ لِمُوَكِّلى اَحْمَدَ عَلَى الصِّداق صحيح مى باشد، و واجب نيست لفظى را كه مرد مى گويد با لفظى كه زن مى گويد مطابق باشد، كه اگر زن زوجت، بگويد بايد مرد هم قبلت التزويج بگويد، بلكه قَبِلْتُ النِّكاح بگويد صحيح است.

دستور خواندن عقد غير دائم

مسأله 2377 _ اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدت، و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: زَوَّجْتُكَ نَفْسى فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلوُمَةِ عَلَى الْمَهْرِ الْمعلوم، بعد بدون فاصله مرد بگويد: قَبِلتُ صحيح است و اگر ديگرى را وكيل كنند، و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتى مُوَكِّلَكَ فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلوْم، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قَبِلْتُ لِمُوَكِّلى هكَذا صحيح مى باشد.

شرائ__ط عق___د

مسأله 2378 _ عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول _ آنكه به عربى صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، احتياط واجب آنست كسى را كه مى تواند به عربى صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد، خودشان مى توانند به غير عربى بخوانند، اما بايد لفظى بگويند كه معنى زوجت و قبلت را بفهماند.

دوم _ مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مى خوانند قصد انشاء داشته باشند، يعنى اگر خود مرد و زن صيغه را مى خوانند، زن به گفتن زوجتك نفسى قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد، و مرد به گفتن قبلت التزويج زن بودن او را براى خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن، صيغه را مى خوانند، به گفتن زوجت و قبلت قصدشان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

سوم _ كسى كه صيغه را مى خواند، بالغ و عاقل باشد، چه براى خودش بخواند، يا از طرف ديگرى وكيل شده باشد.

چهارم _

اگر وكيل زن و شوهر يا ولى آنها صيغه را مى خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند. پس كسى كه چند دختر دارد، اگر به مردى بگويد: زوجتك احدى بناتى(يعنى زن تو نمودم يكى از دخترانم را) و او بگويد: قبلت يعنى قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده اند عقد باطل است.

پنجم _ زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضى است عقد صحيح است.

مسأله 2379 _ اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معنى آنرا عوض كند عقد باطل است.

مسأله 2380 _ كسى كه دستور زبان عربى را نمى داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناى هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظى معناى آنرا قصد نمايد مى تواند عقد را بخواند.

مسأله 2381 _ اگر زنى را براى مردى بدون اجازه آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح است.

مسأله 2382 _ اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضى شوند و بگويند به آن عقد راضى هستيم چنانچه در حال واقع شدن عقد اظهار نارضايتى نموده باشند احتياط مستحب آنست كه دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2383 _ پدر و جد پدرى مى توانند براى فرزند نابالغ، يا ديوانه خود كه به حال ديوانگى بالغ شده است ازدواج كنند، و بعد از آنكه آن طفل بالغ شد، يا ديوانه

عاقل گرديد، اگر ازدواجى كه براى او كرده اند، مفسده اى نداشته، نمى تواند آنرا بهم بزند، و اگر مفسده اى داشته، مى تواند آنرا بهم بزند.

مسأله 2384 _ دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، سزاوار است از پدر، يا جد پدرى خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست.

مسأله 2385 _ اگر پدر و جد پدرى غائب باشند، يا دختر باكره نباشد، اجازه پدر و جد لازم نيست.

مسأله 2386 _ اگر پدر يا جد پدرى، براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2387 _ اگر پدر يا جد پدرى، براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالى داشته مديون مهر زن است، و اگر در موقع عقد مالى نداشته پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

عيبهائى كه به واسطه آنها مى شود عقد را بهم زد

مسأله 2388 _ اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن، يكى از اين هفت عيب را دارد مى تواند عقد را بهم بزند:

اول _ ديوانگى.

دوم _ مرض خوره.

س__وم _ مرض برص.

چهارم _ كورى.

پنج_م _ زمين گير بودن.

شش__م _ آنكه افضا شده يعنى راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكى شده باشد.

هفت_م _ آنكه گوشت يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع نزديكى شود.

مسأله 2389 _ اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردى ندارد، يا عنين است، يعنى مرضى دارد كه نمى

تواند وطى و نزديكى نمايد، يا تخمهاى او را كشيده اند، مى تواند عقد را بهم بزند، بلكه اگر شوهر بعد از عقد هم كاملاً ديوانه شود كه اوقات نماز را تمييز ندهد، زن مى تواند عقد را بهم بزند، و نيز اگر بعد از عقد و قبل از دامادى شوهر عنين شود، زن مى تواند عقد را بهم بزند، و در خصوص عنن بايد مرد را مهلت بدهند تا يكسال شايد معالجه شود.

مسأله 2390 _ اگر مرد يا زن به واسطه يكى از عيبهايى كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را بهم بزنند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2391 _ اگر به واسطه آنكه مرد نمى تواند وطى و نزديكى كند، زن عقد را بهم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به واسطه يكى از عيبهاى ديگرى كه گفته شد مرد يا زن عقد را بهم بزنند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد، چيزى بر او نيست و اگر نزديكى كرده بايد تمام مهر را بدهد، و چنانچه مرد را گول زده اند و تدليس نموده اند، مرد مهر را از آنكه تدليس نموده و او را گول زده مى گيرد.

عده اى از زنها كه ازدواج با آنها حرام است

مسأله 2392 _ ازدواج با زنهايى كه مثل مادر و خواهر و مادرزن با انسان محرم هستند، حرام است.

مسأله 2393 _ اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكى نكند، مادر و مادر مادرِآن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند با آن مرد محرم مى شوند.

مسأله 2394 _ اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى

نمايد، دختر و نوه دخترى و پسرى آن زن هر چه پائين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، با آن مرد محرم مى شوند.

مسأله 2395 _ اگر با زنى كه براى خود عقد كرده نزديكى هم نكرده باشد، تا وقتى كه آن زن در عقد اوست نمى تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2396 _ عمه و خاله پدر، و عمه و خاله پدر پدر، و عمه و خاله مادر، و عمه و خاله مادر مادر، هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2397 _ پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند، و پسر و نوه پسرى و دخترى او هر چه پائين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند.

مسأله 2398 _ اگر زنى را براى خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه، تا وقتى كه آن زن در عقد اوست، نمى تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2399 _ اگر زن خود را به ترتيبى كه در كتاب طلاق گفته مى شود طلاق رجعى دهد، در بين عده نمى تواند خواهر او را عقد نمايد، بلى اگر طلاق بائن باشد بعد از وقوع طلاق مى تواند خواهر او را بگيرد، و اما اگر زنى را متعه نمايد، پس اقوى لزوم خوددارى از ازدواج با خواهر او است در بين عده، هر چند مدت تمتع گذشته باشد، يا متمتع مدت را بخشيده باشد، به جهت ورود نص.

مسأله 2400 _ انسان نمى تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادرزاده او ازدواج كند، ولى اگر بدون اجازه زنش

آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد به آن عقد راضى هستم اشكال ندارد.

مسأله 2401 _ اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفى نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد، عقد آنان باطل است.

مسأله 2402 _ اگر انسان پيش از آنكه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمى تواند با آنان ازدواج نمايد.

مسأله 2403 _ اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط مستحب آنست كه از ايشان جدا شود.

مسأله 2404 _ اگر با زنى غير از عمه و خاله خود زنا كند، احوط بلكه اقوى آنست كه با دختر او ازدواج نكند، ولى اگر زنى را عقد نمايد و با او نزديكى كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمى شود، اگر چه در اين صورت احتياط استحبابى جدا شدن از او است، و همچنين است اگر پيش از آنكه با او نزديكى كند با مادر او زنا نمايد.

مسأله 2405 _ زن مسلمان نمى تواند به عقد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمى تواند با زنهاى كافره غير كتابيه مانند يهود و نصارى بطور دائم و يا متعه ازدواج كند و همچنين با زنهاى كتابيه به طور دائم بنابر احتياط واجب ولى صيغه كردن زن يهوديه و نصرانيه مانعى ندارد.

مسأله 2406 _ اگر با زنى كه شوهر دارد يا در عده طلاق رجعى است زنا كند آن زن بر او حرام مى شود على الاحوط، و اگر با زنى كه در

عده متعه، يا طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند، بعداً مى تواند او را عقد نمايد، و معناى طلاق رجعى و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات، در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2407 _ اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست زنا كند، بعداً مى تواند آن زن را براى خود عقد نمايد، ولى احتياط مستحب آنست كه صبر كند، تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد، و همچنين است اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد

كند.

مسأله 2408 _ اگر زنى را كه در عده ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكى از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زن بر او حرام مى شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى نكرده باشد.

مسأله 2409 _ اگر زنى را براى خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عده بوده چنانچه هيچ كدام نمى دانسته اند زن در عده است و نمى دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتى كه مرد با او نزديكى كرده باشد، آن زن بر او حرام مى شود.

مسأله 2410 _ اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود، و نمى تواند بعداً هم او را به عقد خود درآورد، و همچنين اگر نمى دانسته ولكن نزديكى نموده.

مسأله 2411 _ زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمى شود، و چنانچه توبه نكند و بر عمل

خود باقى باشد، بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد، ولى چنانچه مهرش را نداده و طلب نمايد و وقت آن رسيده باشد و شوهر بتواند بدهد بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2412 _ زنى را كه طلاق داده اند، و زنى كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتى شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عده شوهر اول تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2413 _ مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولى اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمى شود.

مسأله 2414 _ اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آنكس لواط كند، آنها بر او حرام نمى شوند.

مسأله 2415 _ اگر كسى در حال احرام كه يكى از كارهاى حج است، با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است، و چنانچه مى دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمى تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2416 _ اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است، و اگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، احتياط واجب بلكه خالى از قوت نيست كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2417 _ اگر مرد طواف نساء را كه يكى از كارهاى حج

است و نيز يكى از كارهاى عمره مفرده است بجا نياورد، زنش بر او حرام مى شود، و نيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش بر او حرام مى شود، ولى اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند، به يكديگر حلال مى شوند.

مسأله 2418 _ اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كند بايد تا آخر عمر از دخول به او خوددارى نمايد على الاحوط، در صورتى كه افضا شده باشد.

مسأله 2419 _ زنى را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مى شود، ولى اگر با شرائطى كه در كتاب طلاق گفته مى شود، با مرد ديگرى ازدواج كند، شوهر اول مى تواند دوباره او را براى خود عقد نمايد.

اح__كام ع__قد دائم

مسأله 2420 _ زنى كه عقد دائمى شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براى هر لذتى كه او مى خواهد تسليم نمايد، و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند، و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است، و اگر تهيه نكند چه توانائى داشته باشد، يا نداشته باشد مديون زن است.

مسأله 2421 _ اگر زن در كارهايى كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است، و حق غذا و لباس و منزل و همخوابى را ندارد ولى مهر او از بين نمى رود.

مسأله 2422 _ مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

مسأله 2423 _ مخارج سفر زن،

اگر بيشتر از مخارج وطن باشد، با شوهر نيست ولى اگر شوهر زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2424 _ زنى كه از شوهر اطاعت مى كند و شوهر خرج او را نمى دهد اگر ممكن است، مى تواند خرجى خود را بدون اجازه از مال او بردارد، و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، در موقعى كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2425 _ بنابر مشهور بين علماء قدس الله أرواحهم، مرد بايد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمى خود بماند، لكن اقوى عدم وجوب آنست، در صورتى كه يك زن داشته باشد و اقوى وجوب آن است در صورت تعدد و شروع در شب ماندن پيش آنها و در غير اين دو صورت ترك آن سزاوار نيست.

مسأله 2426 _ شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه، نزديكى با عيال دائمى خود را ترك كند، و همچنين است غير دائمى على الاحوط بلكه على الاقوى در بعض صور.

مسأله 2427 _ اگر در عقد دائمى مهر را معين نكنند عقد صحيح است، و چنانچه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهائى كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2428 _ اگر موقع خواندن عقد دائمى براى دادن مهر مدتى معين نكرده باشند، زن مى تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر توانائى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمى

تواند بدون عذرشرعى، از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد.

م_تعه يا صي_غه

مسأله 2429 _ صيغه كردن زن اگر چه براى لذت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2430 _ احتياط واجب آنست كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكى با متعه خود را ترك نكند، مگر با اجازه او بلكه در صورتى كه زن جوان باشد و مدت زياد باشد مثلاً ده سال يا پنجاه سال اقوى حرمت ترك است.

مسأله 2431 _ زنى كه صيغه مى شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى نكند، عقد و شرط او صحيح است، و شوهر فقط مى تواند لذتهاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعداً به نزديكى راضى شود، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد.

مسأله 2432 _ زنى كه صيغه شده اگر چه آبستن شود، حق خرجى ندارد.

مسأله 2433 _ زنى كه صيغه شده حق همخوابى ندارد، و از شوهر ارث نمى برد و شوهر هم از او ارث نمى برد و چنانچه در ضمن عقد شرط نمايند ارث بردن را، بعد از عقد با ورثه مصالحه نمايند.

مسأله 2434 _ زنى كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجى و همخوابى ندارد، عقد او صحيح است، و براى آنكه نمى دانسته حقى بر شوهر پيدا نمى كند.

مسأله 2435 _ زنى كه صيغه شده مى تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولى اگر به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مى رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2436 _ اگر زنى مردى را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براى خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم

خود درآورد يا به غير از مدت يا مبلغى كه معين شده او را صيغه كند، وقتى آن زن فهميد اگر بگويد راضى هستم عقد صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2437 _ اگر پدر يا جد پدرى براى محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زنى را به عقد پسر نابالغ خود درآورد كافى است، و نيز مى تواند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن به عقد كسى درآورد، ولى بايد آن عقد براى دختر يا پسر نفعى داشته باشد على الاحوط.

مسأله 2438 _ اگر پدر يا جد پدرى طفل خود را كه در محل ديگرى است و نمى داند زنده است يا مرده، براى محرم شدن به عقد كسى در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مى شود، و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است، و كسانى كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2439 _ اگر زنى كه صيغه شده به تمام مدتى كه قرار داده اند وفا نكند، شوهر مى تواند به همان مقدار از مهر او كم كند، مثلاً اگر نصف مدت را حاضر نشده نصف مهر را كم كند، و اگر ثلث را حاضر نشده ثلث را كم كند، مگر ايام حيض او كه نزديكى جايز نيست، لذا نمى تواند كم كند. و اگر مرد مدت صيغه را ببخشد، چنانچه با او نزديكى كرده، بايد تمام چيزى را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكى نكرده، بايد نصف آنرا بدهد، حسب اجماع و اتفاق علماء، طبق خبر زرعة از سماعه از حضرت صادق عليه الصلاة والسلام،

ولكن اگرزن در عقد شرط كرده باشد كه شوهر نزديكى نكند محل اشكال است، خصوصاً اگر مدتى لذتهاى ديگرى از او برده باشد.

مسأله 2440 _ مرد مى تواند زنى را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود درآورد.

احكام نگ_اه كردن

مسأله 2441 _ نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم، و همچنين نگاه كردن به موى او چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذت باشد حرام است، و احتياط واجب بلكه اقوى آنست كه بدون قصد لذت هم به آنها نگاه نكند و اين اقوائيت در غير نظره اولى است، كه غالباً قهرى است، هر چند كه مقدمات آن اختيارى باشد، و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مى باشد.

مسأله 2442 _ اگر انسان بدون قصد لذت به سر و صورت و دستهاى زنهاى اهل كتاب مثل زنهاى يهود و نصارى نگاه كند، در صورتى كه نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد، و احتياط واجب آنست كه به غير آنچه كه متعارف بوده نپوشيدن آن، نگاه نكند.

مسأله 2443 _ زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند، و بنابر احتياط واجب زن جوان بايد صورت و دستهاى خود را از مرد نامحرم بپوشاند بلكه احتياط واجب آنست كه بدن و موى خود را از پسرى هم كه بالغ نشده ولى خوب و بد را مى فهمد و به حدى رسيده كه نظر كردن او يا نظر كردن به او موجب هيجان شهوت بشود بپوشاند.

مسأله 2444 _ نگاه كردن به

عورت ديگرى حتى به عورت بچه مميزى كه خوب و بد را مى فهمد حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آئينه يا آب صاف و مانند اينها باشد، ولى زن و شوهر مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2445 _ مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند مى توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2446 _ مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند، و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است.

مسأله 2447 _ مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد، و اگر زن نامحرمى را بشناسد نبايد به عكس او نگاه كند على الاحوط.

مسأله 2448 _ اگر زن بخواهد زن ديگر، يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزى در دست كند، كه دست او به عورت آن مرد نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زنى غير زن خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2449 _ اگر مرد براى معالجه زن نامحرم ناچار باشد، كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند، و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2450 _ اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنابر احتياط واجب بايد آئينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند، ولى

اگر چاره اى جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشوئى

مسأله 2451 _ كسى كه به واسطه نداشتن زن به حرام مى افتد، لازم است زن بگيرد، و اگر به سبب زن گرفتن واجبى مثل حج يا اداء دين مطالَب از او فوت مى شود بايد آن واجب را مقدم بدارد و از حرام هم خوددارى نمايد و صبر كند.

مسأله 2452 _ اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد، و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مى تواند عقد را بهم بزند.

مسأله 2453 _ ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتى كه كسى در آنجا نيست و ديگرى هم نمى تواند وارد شود حرام است على الاحوط، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، ولى اگر طورى باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود، يا بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد در آنجا باشد اشكال ندارد.

مسأله 2454 _ اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند، و قصدش اين باشد كه آنرا ندهد، عقد صحيح است ولى مهر را بايد بدهد.

مسأله 2455 _ مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتى كه بداند آن حكم ضرورى دين است، مرتد مى شود.

مسأله 2456 _ اگر زن پيش از آنكه شوهرش با او نزديكى كند، به طورى كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مى گردد على الاحوط و همچنين است اگر

بعد از نزديكى مرتد شود ولى يائسه باشد، يعنى اگر سيده است شصت سال و اگر نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، و اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد، پس اگر در بين عده مسلمان شود عقد باقى، و اگر تا آخر عده مرتد بماند، عقد باطل است على الاحوط.

مسأله 2457 _ مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مى شود، و بايد به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود، عده وفات نگهدارد.

مسأله 2458 _ مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكى با عيالش مرتد شود، عقد او باطل مى گردد على الاحوط، و اگر بعد از نزديكى مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهائى باشد كه حيض مى بينند بايد آن زن به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود عده نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود، عقد باقى وگرنه باطل است على الاحوط.

مسأله 2459 _ اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهرى بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2460 _ اگر زن انسان از شوهر ديگرش دخترى داشته باشد، انسان مى تواند آن دختر را براى پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند، و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مى تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2461 _ اگر زنى از زنا آبستن شود،

در صورتى كه خود آن زن، يا مردى كه با او زنا كرده، يا هر دوى آنان مسلمان باشند، براى آن زن جايز نيست بچه را سقط كند، ولكن اگر روح در او دميده نشده باشد و بقاء او موجب ضرر مهمى بر مادر باشد در اين صورت مى تواند او را سقط نمايد.

مسأله 2462 _ اگر كسى با زنى كه شوهر ندارد و در عده كسى هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اى از آنان پيدا شود، در صورتى كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2463 _ اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مى باشد، ولى اگر زن مى دانسته كه در عده است شرعاً بچه فرزند پدر است، و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مى باشند.

مسأله 2464 _ اگر زن بگويد يائسه ام(1) نبايد حرف او را قبول كرد، ولى اگر بگويد شوهر ندارم، حرف او قبول مى شود.

مسأله 2465 _ اگر بعد از آنكه انسان با زنى ازدواج كرد، كسى بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

مسأله 2466 _ تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمى تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 2467 _ مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغه است يعنى مكلف شده عجله

كنند، حضرت صادق عليه السلام فرمودند: يكى از سعادتهاى مرد آنست كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2468 _ اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، احتياط واجب آنست كه زن مهر را نگيرد، و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2469 _ كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اى پيدا كند آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2470 _ هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكى كند معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2471 _ زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است، ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده باشد، زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد ولى خرج عده ندارد.

اح_كام ش_ير دادن

اح_كام ش_ير دادن

مسأله 2472 _ اگر زنى بچه اى را با شرائطى كه در مسأله (2482) گفته خواهد شد شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مى شود:

اول _ خود زن و او را مادر رضاعى مى گويند.

دوم _ شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعى مى گويند.

س__وم _ پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعى او باشند.

چهارم _ بچه هائى كه از آن زن به

دنيا آمده اند، يا به دنيا مى آيند.

پنج_م _ بچه هاى اولاد آن زن هر چه پائين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

شش__م _ خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعى باشند يعنى به واسطه شير خوردن، با آن زن، خواهر و برادر شده باشند.

هفت_م _ عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعى باشند.

هشت_م _ دائى و خاله آن زن اگر چه رضاعى باشند.

نه__م _ اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پائين روند، اگر چه اولاد رضاعى او باشند.

ده__م _ پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم _ خواهر و برادر شوهرى كه شير مال او است اگر چه خواهر و برادر رضاعى او باشند.

دوازدهم _ عمو و عمه و دائى و خاله شوهرى كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعى باشند، و نيز عده ديگرى هم كه در مسائل بعد گفته مى شود به واسطه شير دادن محرم مى شوند.

مسأله 2473 _ اگر زنى بچه اى را با شرائطى كه در مسأله 2482 گفته مى شود شير دهد، پدر آن بچه نمى تواند با دخترهائى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند، و نيز نمى تواند دخترهاى شوهرى را كه شير مال او است اگر چه دخترهاى رضاعى او باشند براى خود عقد نمايد، ولى جايز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند.

مسأله 2474 _ اگر زنى بچه اى را با شرائطى كه در مسأله (2482) گفته

مى شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاى آن بچه محرم نمى شود، ولى احتياط مستحب آنست كه با آنان ازدواج ننمايد، و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمى شوند.

مسأله 2475 _ اگر زنى بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمى شود، و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده محرم نمى شوند.

مسأله 2476 _ اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكى نمايد، ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند.

مسأله 2477 _ اگر انسان با دخترى ازدواج كند، ديگر نمى تواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2478 _ انسان نمى تواند با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند، و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او دخترى را شير داده باشد، انسان نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد، و چنانچه دختر شيرخوارى را براى خود عقد كند، بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مى شود.

مسأله 2479 _ با دخترى كه خواهر يا زن برادر انسان، او را شير كامل داده، نمى شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده، يا برادر زاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2480 _ اگر زنى بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود، و

همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولى اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمى شود.

مسأله 2481 _ اگر زن پدر دخترى، بچه آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

شرائط شير دادنى كه علت محرم شدن است

مسأله 2482 _ شير دادنى كه علت محرم شدن است، هشت شرط دارد:

اول _ بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوم _ شير آن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا بدنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير بچه به كسى محرم نمى شود.

س_وم _ بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم _ شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد بنحوى كه لفظ شير بر آن صدق نكند.

پن_جم _ شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شيردهى را طلاق دهند، بعد شوهر ديگرى كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن، شيرى كه از شوهر اول داشته باقى باشد، و مثلاً هشت دفعه پيش از زائيدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زائيدن از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.

شش_م _ بچه بواسطه مرض شير را قى نكند و اگر قى كند، بنابر احتياط واجب كسانى كه بواسطه شير خوردن به آن محرم

مى شوند بايد با او ازدواج نكنند، و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم _ پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز بطورى كه در مسأله بعد گفته مى شود شير سير بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روئيده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحب آنست كسانى كه بواسطه شير خوردن او به او محرم مى شوند، با او ازدواج نكنند، و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم _ دو سال بچه تمام نشده باشد، و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسى محرم نمى شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد، به كسى محرم نمى شود، ولى چنانچه از موقع زائيدن زن شيرده، بيشتر از دو سال گذشته باشد، و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد آن بچه به كسانى كه گفته شد، محرم مى شود بنابر اظهر.

مسأله 2483 _ بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولى اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد، و نيز بايد پانزده مرتبه از شير يك زن بخورد، و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد، و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمى صبر كند كه از اولى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى سير مى شود، يك

دفعه حساب شود اشكال ندارد.

مسأله 2484 _ اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگر را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمى شوند.

مسأله 2485 _ اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند.

مسأله 2486 _ اگر كسى چند زن داشته باشد و هر كدام آنان به شرائطى كه گفته شد بچه اى را شير دهد، همه آنها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مى شوند.

مسأله 2487 _ اگر كسى دو زن شيرده داشته باشد، و يكى از آنان بچه اى را مثلاً هشت مرتبه، و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.

مسأله 2488 _ اگر زنى از شير يك شوهر پسر و دخترى را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر، به خواهر و برادر آن پسر، محرم نمى شوند.

مسأله 2489 _ انسان نمى تواند بدون اذن زن خود، با زنهائى كه به واسطه شير خوردن، خواهر زاده يا برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند، و نيز اگر با پسرى لواط كند، بايد دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعى هستند، يعنى به واسطه شير خوردن دختر و خواهر و مادر او شده اند، براى خود عقد نكند.

مسأله 2490 _ زنى كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمى شود.

مسأله 2491 _ انسان نمى

تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعى باشند، يعنى بواسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند، و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است، و اگر در يك وقت نبوده عقد اولى صحيح و عقد دومى باطل مى باشد.

مسأله 2492 _ اگر زن از شير شوهر خود كسانى را كه ذيلاً گفته مى شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمى شود:

اول _ برادر و خواهر خود را.

دوم _ عمو و عمه و دائى و خاله خود را.

س__وم _ اولاد عمو و اولاد دائى خود را.

چهارم _ برادر زاده خود را.

پنج_م _ برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ش__شم _ خواهر زاده خود، يا خواهر زاده شوهرش را.

هفت_م _ عمو و عمه و دائى و خاله شوهرش را.

هشت_م _ نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2493 _ اگر كسى دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمى شود.

مسأله 2494 _ مردى كه دو زن دارد، اگر يكى از آن دو زن، فرزند عموى زن ديگر را شير دهد، زنى كه فرزند عموى او شير خورده، به شوهر خود حرام نمى شود.

آداب شي____ر دادن

مسأله 2495 _ براى شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براى شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد، و خوبست كه شوهر مزد بدهد، و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مى تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2496 _ مستحب است دايه

اى كه براى طفل مى گيرند، دوازده امامى و داراى عقل و عفت و صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامى، يا بد صورت، يا بد خلق، يا زنا زاده باشد. و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه بچه اى كه دارد از زنا به دنيا آمده باشد. و در مضمره حلبى مذكور است كه اگر دايه يهودى يا نصرانى گرفتى منع نما او را از آشاميدن و خوردن محرمات مثل گوشت خنزير و منع نما او را از بردن طفل به منزل خود(1).

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 2497 _ مستحب است زنها را جلوگيرى كنند، كه هر بچه اى را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كسانى شير داده اند، و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند(2).

مسأله 2498 _ كسانى كه به واسطه شير خوردن، خويشى پيدا مى كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولى از يكديگر ارث نمى برند، و حقهاى خويشى كه انسان با خويشان خود دارد براى آنان نيست.

مسأله 2499 _ در صورتى كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2500 _ اگر به واسطه شير دادن حق شوهر از بين نرود، زن مى تواند بدون اجازه شوهر، بچه كس ديگر را شير دهد، ولى جايز نيست بچه اى را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخوارى را براى خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادرزن شوهر مى شود،

و بر او حرام مى گردد.

مسأله 2501 _ اگر كسى بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخوارى را در مدتى كه قابل استمتاع باشد براى خود صيغه كند، و با شرائطى كه در مسأله (2482) گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2502 _ اگر مرد پيش از آنكه زنى را براى خود عقد كند بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد، يا نزديكى كرده باشد، ولى در وقت نزديكى كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد، و اگر بعد از نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهائى كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2503 _ اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردى حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن مرد ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است، و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2504 _ شير دادنى كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود:

اول _ خبر دادن عده اى كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند.

دوم _ شهادت دو مرد عادل، يا چهار زن كه عادل باشند، ولى

بايد شرائط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزى هم در بين نخورده، و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله (2482) گفته شد شرح دهند.

مسأله 2505 _ اگر شك كنند بچه به مقدارى كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسى محرم نمى شود ولى بهتر آنست كه احتياط كنند.

اح_كام ط_لاق

اح_كام ط_لاق

مسأله 2506 _ مردى كه زن خود را طلاق مى دهد، بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد صحيح نيست.

مسأله 2507 _ زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد، و شوهرش در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 2508 _ طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول _ آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.

دوم _ معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آنست كه دوباره او را طلاق دهد.

سوم _ مرد به واسطه غائب بودن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه.

مسأله 2509 _ اگر زن را از خون حيض پاك بداند

و طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است، و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده طلاق او صحيح است.

مسأله 2510 _ كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولاً زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.

مسأله 2511 _ اگر مردى كه غائب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روى عادت حيض زن، يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتى كه معمولاً زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.

مسأله 2512 _ اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد يعنى اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

مسأله 2513 _ اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و در همان پاكى طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر احتياط واجب بايد دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2514 _ اگر با زنى

كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد بقدرى كه زن معمولاً بعد از آن پاكى خون مى بيند و دوباره پاك مى شود صبر كند. و چنانچه در همان شهر باشد ولكن نتواند نزد آن زن برود كه از حال او مطلع شود و بخواهد او را طلاق بدهد بايد يك ماه صبر كند كه ظن پيدا كند كه يك مرتبه خون ديده و بعداً پاك شده.

مسأله 2515 _ اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضى حيض نمى بيند طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده تا سه ماه از جماع با او خوددارى نمايد و بعداً او را طلاق دهد.

مسأله 2516 _ طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود، و دو مرد عادل آنرا بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد، بايد بگويد: زَوْجَتى فاطِمَةُ طالِق يعنى زن من فاطمة رها است، و اگر ديگرى را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد: زَوْجَةُ مُوَكِّلى فاطِمَةُ طالِق.

مسأله 2517 _ زنى كه صيغه شده، مثلاً يك ماهه يا يكساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت او را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم، و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

ع__ده طلاق

مسأله 2518 _ زنى كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه(1) عده ندارد، يعنى اگر چه شوهرش با او

نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مى تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2519 _ زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد، يعنى بعد از آنكه در پاكى طلاقش داد، بقدرى صبر كند كه دوباره حيض ببيند و پاك شود، و همينكه حيض سوم بعد از طلاق را ديد عده او تمام مى شود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد، يعنى مى تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2520 _ زنى كه حيض نمى بيند، اگر در سن زنهائى باشد كه حيض مى بينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد.

مسأله 2521 _ زنى كه عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالى يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه عده نگهدارد، و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دوماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند، و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقيمانده را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد، و احتياط مستحب آنست كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد، تا با مقدارى كه از ماه اول عده نگه داشته سى روز شود.

مسأله 2522 _ اگر زن

آبستن را طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه اوست بنابراين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچه به دنيا آيد عده اش تمام مى شود.

مسأله 2523 _ زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست(2) اگر صيغه شود مثلاً يك ماهه يا يكساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدت آن زن تمام شود، يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عده نگهدارد، پس اگر حيض مى بيند بايد به مقدار دو حيض عده نگهدارد و شوهر نكند، و اگر حيض نمى بيند بايد چهل و پنج روز از شوهر كردن خوددارى نمايد.

مسأله 2524 _ ابتداى عده طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مى شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زن__ى كه شوهرش مرده

مسأله 2525 _ زنى كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده شبانه روز عده نگهدارد، يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد اگر چه يائسه(3) يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زائيدن عده نگهدارد، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند، و اين عده را عده وفات مى گويند.

مسأله 2526 _ زنى كه در عده وفات مى باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد، و همچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود

بر او حرام مى باشد، و احتياط مستحب آنست كه از منزل خود بيرون نشود مگر در تشييع جنازه شوهر يا زيارت قبر او يا ديدن پدر و مادر خود يا قضاء حاجتى كه ديگرى براى او انجام ندهد و احتياط واجب آنست كه شب در غير منزل خود بيتوته ننمايد مگر آنكه ناچار باشد. بلى تغيير منزل مانعى ندارد.

مسأله 2527 _ اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده، و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود، و در صورتى كه آبستن باشد، به مقدارى كه در عده طلاق گفته شد، براى شوهر دوم عده طلاق، و بعد براى شوهر اول عده وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عده وفات، و بعد براى شوهر دوم عده طلاق نگهدارد.

مسأله 2528 _ ابتداى عده وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2529 _ اگر زن بگويد عده ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى شود:

اول _ آنكه مورد تهمت نباشد، مثل آنكه بگويد در يك ماه سه مرتبه حيض ديده ام كه در اين صورت بايد از زنهاى مطلع از عادت سابق او فحص و سئوال نمود على الاحوط.

دوم _ از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

ط_لاق بائن و ط_لاق رجع__ى

مسأله 2530 _ طلاق بائن آنست كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد، و آن بر شش قسم است:

اول _

طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم _ طلاق زنى كه يائسه باشد، يعنى اگر سيده است بيشتر از شصت سال، و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

سوم _ طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد.

چهارم _ طلاق سوم زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم و ششم _ طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شود، و غير اينها طلاق رجعى است كه بعد از طلاق تا وقتى زن در عده است، مرد مى تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2531 _ كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، در مدت عده حرام است او را از خانه اى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع كه در كتابهاى مفصل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد، و همچنين واجب است كه در اين مدت نفقه او را بدهد و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون رود مگر با اذن شوهر. و در بعض اخبار است كه مطلقه رجعيه خود را زينت نمايد كه شايد شوهر مايل شود و رجوع نمايد.

اح__كام رجوع كردن

مسأله 2532 _ در طلاق رجعى مردبه دو قسم مى تواند به زن خود رجوع كند:

اول _ حرفى بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم _ كارى كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

مسأله 2533 _ براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اينكه كسى بفهمد، بگويد به زنم رجوع

كردم صحيح است.

مسأله 2534 _ مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع او از بين نمى رود.

مسأله 2535 _ اگر زنى را دوبار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولى اگر بعد از طلاق سوم به مردى ديگر شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مى شود، يعنى مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اول _ آنكه عقد شوهر دوم هميشگى باشد، و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آنكه از او جدا شد، شوهر اول نمى تواند او را عقد كند.

دوم _ شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند.

سوم _ شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم _ عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود، و چنانچه در بين عده رجوع نمايد و دخول نمايد و بعد طلاق دهد و باز در بين عده رجوع نمايد و دخول نمايد و بعد طلاق دهد و بعد از محلل باز او را عقد نمايد و به همين نحو نيز طلاق دهد و رجوع و دخول نمايد تا نه طلاق، بعد از طلاق نهم بر او حرام مؤبد مى شود، و به محلل گرفتن حلال نمى شود، و اما اگر در بين عده رجوع ننمايد يا رجوع نمايد لكن دخول ننمايد، بعد از طلاق نهم حرام مؤبد نمى شود و به

گرفتن محلل باز بر او حلال مى شود على الاظهر.

ط_لاق خ__لع

مسأله 2536 _ طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مى بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند، و در بعض احاديث است كه جايز نيست طلاق خلع و گرفتن مهر يا مال ديگرى از زن مگر در صورتى كه زن اظهار كراهت شديد و اشمئزاز از شوهر نمايد به حدى كه بترسند كه مرتكب محرمات شود و بگويد به شوهر كه اطاعت تو در هيچ امرى نخواهم كرد، چه تفسير بنمايد كلام خود را و چه به اجمال واگذارد.

مسأله 2537 _ اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد مى گويد: زَوْجَتى فاطِمَةُ خالَعْتُها (يا خَلَعْتُها) عَلى ما بَذَلَتْ و گفتن: هِىَ طالِق بهتر است.

مسأله 2538 _ اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه طلاق را اينطور مى خواند: عَنْ مُوَكِّلَتى فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلى مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْه، پس از آن بدون فاصله مى گويد: زَوْجَةُ مُوَكِّلى خالَعْتُها يا(خَلَعْتُها) عَلى ما بَذَلَتْ هِىَ طالِق، و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد بجاى كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد: بَذَلْتُ مِأَةَ تُومان.

ط_لاق م__بارات

مسأله 2539 _ اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند، و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن

طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2540 _ اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: بارَأْتُ زَوْجَتى فاطِمَةَ عَلى مَهْرِها فَهِىَ طالِق يعنى مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست، و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلى فاطِمَةَ عَلى مَهرِها فَهِىَ طالِق و در هر دو صورت اگر بجاى كلمه (على مهرها) بِمَهْرِها بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2541 _ صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آنكه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسى بگويد: براى طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2542 _ اگر زن در بين عده طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع كند، و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2543 _ مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

اح__كام متف__رقه ط_لاق

مسأله 2544 _ اگر با زن نامحرمى به گمان اينكه عيال خود او است نزديكى كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد، بايد عده نگهدارد.

مسأله 2545 _ اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست زنا كند، چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد، لازم نيست عده نگهدارد، لكن در صورت دوّم احتياط ترك نشود.

مسأله 2546 _ اگر مرد زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد

آن زن صحيح است، ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.

مسأله 2547 _ هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجى ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است و همچنين است اگر شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلاً تا شش ماه خرجى ندهد، از طرف او براى طلاق خود وكيل باشد،] مگر به رضايت شوهرش خود را طلاق دهد[، زيرا كه در وكالت تنجيز لازم است، و صحيحش آنست كه مرد در ضمن عقد لازم، زن خود را وكيل نمايد در مدت معينى، مثلاً از حين عقد ازدواج تا مدت پنجاه سال بر طلاق خودش، به شرط آنكه زن اعمال آن وكالت را ننمايد و خود را طلاق ندهد، مگر بعد از آنكه مثلاً شوهرش مسافرت نمايد، و يا مثلاً شش ماه نفقه او را ندهد.

مسأله 2548 _ زنى كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود، و به دستور او عمل نمايد، و مجتهد براى او ضرب الاجل و تعيين مدت نمايد تا چهار سال و در اين مدت مجتهد مى نويسد يا شخصى مى فرستد به آن صقع و نواحى كه در آنجا مفقود شده پس اگر معلوم شد كه شوهر زنده است زن بايد صبر كند، و اگر در بين چهار سال معلوم نشد، بعد از چهار سال مجتهد به ولى شوهر مى گويد: اگر شوهر مالى دارد نفقه زن را از آن مال بدهد و بايد زن صبر كند و اگر مالى ندارد، پس

چنانچه ولى از مال خود بر او انفاق نمايد نيز بايد صبر كند، و چنانچه انفاق ننمايد حاكم شرع امر مى نمايد به ولى او كه زن را طلاق دهد و زن چهار ماه و ده روز بعد از طلاق عده نگه مى دارد، و بعداً شوهر مى كند، و چنانچه اتفاقاً در بين عده شوهر آمد حق رجوع به زن دارد و اما اگر بعد از تمام شدن عده آمد حقى بر زن ندارد، و زن به هر كه بخواهد ازدواج مى نمايد.

مسأله 2549 _ پدر و جد پدرى ديوانه، مى توانند زن او را طلاق بدهند على الاظهر.

مسأله 2550 _ اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را صيغه كند، اگر چه مقدارى از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلاً براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچه باشد، مى تواند مدت آن زن را ببخشد على الاظهر ولى زن دائمى او را نمى تواند طلاق دهد.

مسأله 2551 _ اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند، و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه آنان را عادل نمى داند بنابر اقوى نمى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براى خود يا براى كس ديگر عقد كند.

مسأله 2552 _ اگر كسى زن خود را بدون اينكه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتى كه زنش بوده بدهد، و مثلاً بعد از يكسال بگويد يكسال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مى تواند چيزهائى

را كه در آن مدت براى زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولى چيزهائى را كه مصرف كرده، نمى تواند از او مطالبه نمايد.

اح_كام غص_ب

اح_كام غص_ب

غصب آنست كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حق كسى مسلط شود و اين يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود. از حضرت پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند.

مسأله 2553 _ اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است اگر كسى در مسجد جائى براى خود بگيرد و ديگرى را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد بدون آنكه خود او مشغول استفاده از آنجا باشد.

مسأله 2554 _ چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن بدست آورد، پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2555 _ مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند صاحب مال و طلبكار مى توانند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند، و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين

برود و عوض آنرا بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.

مسأله 2556 _ اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آنرا به او بدهد.

مسأله 2557 _ اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى بدست آيد، مثلاً از گوسفندى كه غصب كرده بره اى پيدا شود، مال صاحب مال است، و نيز كسى كه مثلاً خانه اى را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آنرا بدهد.

مسأله 2558 _ اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آنرا به ولى او بدهد، و اگر از بين رفته، بايد عوض آنرا بدهد.

مسأله 2559 _ هر گاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهائى مى توانسته اند آنرا غصب نمايند، هر كدام آنان ضامن نصف آنست.

مسأله 2560 _ اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلاً گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2561 _ اگر ظرف طلا و نقره بنابر حرمت ساختن و نگاه داشتن آن يا چيز ديگرى را كه ساختن و نگاه داشتنش حرام است غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساختن آنرا به صاحبش بدهد، ولى اگر مثلاً گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آنرا با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براى اينكه مزد ندهد، بگويد آنرا مثل اولش مى سازم، مالك مجبور نيست قبول

نمايد.

مسأله 2562 _ اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلاً طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را بهمين صورت بده، بايد به او بدهد، و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آنرا به صورت اولش درآورد، و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد مزد ساختن آنرا هم به صاحبش بدهد، و در صورتى كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

مسأله 2563 _ اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، و صاحب مال بگويد بايد آنرا به صورت اول درآورى واجب است آنرا به صورت اولش درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آنرا به صاحبش بدهد، پس طلائى را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش درآورى، در صورتى كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آنرا بدهد.

مسأله 2564 _ اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست، و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده

به صاحب زمين بدهد و خرابيهائى را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلاً جاى درختها را پر نمايد، و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آنرا هم بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، و نيز صاحب زمين نمى تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2565 _ اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه آنرا غضب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.

مسأله 2566 _ اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود در صورتى كه مثل گاو و گوسفند باشد، كه قيمت اجزاء آن با هم فرق دارد، مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد، بايد قيمت آنرا بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتى را كه غصب كرده بدهد، و احتياط مستحب آنست كه بالاترين قيمتى را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد، و چنانچه در بيست سال قبل مثلاً گوسفندى را غصب نموده و در آن سال قيمت آن سى تومان بوده و تلف نموده و فعلاً قيمت آن سيصد تومان است در صورتى كه جميع أشياء به همين نسبت مثلاً يك به ده زياد شده، بايد فعلاً سيصد تومان بدهد چونكه در حقيقت اجناس و همچنين طلا و نقره ترقى ننموده بلكه اسكناس بى ارزش شده، و

در آن زمان سى تومان معادل يك مثقال طلا بوده و در اين زمان سيصد تومان معادل يك مثقال طلا مى باشد و قيمت گوسفند در آن زمان و اين زمان يك مثقال طلا است.

مسأله 2567 _ اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزاء آن با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مى دهد بايد خصوصياتش مثل چيزى باشد كه آنرا غصب كرده و از بين رفته است، و همچنين است استكان و قورى و راديو و تلويزيون و يخچال و كولر و امثال آن از چيزهائى كه از كارخانجات به عمل مى آيد، و جميع افراد آن يكنواخت مى باشد، هر چند كه قيمت اجزاء يك فرد آن مختلف است، على الاقوى.

مسأله 2568 _ اگر چيزى را كه مثل گوسفند قيمت اجزاء آن با هم فرق دارد، غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد.

مسأله 2569 _ اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مى تواند عوض آنرا از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقدارى از عوض آنرا مطالبه نمايد، و چنانچه عوض مال را از اولى بگيرد، اولى مى تواند آنچه را داده از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمى تواند آنچه را كه داده از اولى مطالبه نمايد.

مسأله 2570

_ اگر چيزى را كه مى فروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلاً چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله بنمايند، معامله باطل است، و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد، وگرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبى است، و بايد آنرا بهم برگردانند، و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود، چه بدانند معامله باطل است چه ندانند، بايد عوض آنرا بدهند.

احكام حيوان و مالى كه انسان آنرا پيدا مى كند

مسأله 2571 _ گوسفند و امثال آن كه خود را از امثال گرگ نمى تواند حفظ نمايد چنانچه انسان، آن را در بيابانى كه محل خطر است پيدا نمايد مى تواند آنرا بگيرد و احوط آنست كه در اطراف آن محل به مقدار ميسور فحص نمايد، و اگر مالك پيدا شد به او رد نمايد، و الا قيمت آنرا به عهده بگيرد و گوسفند را تصرف نمايد، و يا از قِبل صاحبش تصدق نمايد، و يا گوسفند را براى مالك آن حفظ نمايد و در اين صورت اگر بدون تعدى و تفريط تلف شد ضامن قيمت گوسفند نيست، و اما مثل شتر كه خود را از گرگ مى تواند حفظ نمايد پس جايز نيست گرفتن آن مگر آنكه آن حيوان عاجز شده باشد و از راه افتاده باشد و صاحبش هم او را ترك نموده و پى او نرود كه در اين صورت هر كه او را حفظ نموده و آذوقه داده و از هلاكت نجات دهد مال او مى شود و صاحب

اولى حقى ندارد.

مسأله 2572 _ مالى كه انسان پيدا مى كند اگر نشانه اى نداشته باشد كه به واسطه آن، صاحبش معلوم شود احتياط واجب آنست كه از طرف صاحبش صدقه بدهد اين در صورتى است كه آن را در غير حرم مكه پيدا نمايد، و اما اگر در آنجا پيدا نمايد احتياط واجب آنست كه آن را برندارد و اگر برداشت بايد آنرا صدقه بدهد از طرف صاحب آن.

مسأله 2573 _ اگر مالى را پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از (6/12) نخود نقره سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد، و انسان نداند راضى است يا نه، نمى تواند بدون اجازه او بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد مى تواند به قصد اينكه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آنست كه هر وقت صاحبش پيدا شد، عوض آنرا به او رد نمايد و اگر تلف شده باشد ضامن، نيست.

مسأله 2574 _ هر گاه چيزى كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به واسطه آن مى تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن سنى يا كافرى است كه در امان مسلمانان است، در صورتى كه قيمت آن چيز به (6/12) نخود نقره سكه دار برسد، بايد از روزى كه آنرا پيدا كرده تا يكسال هر هفته يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان نمايد، و احتياطاً در هفته اول هر روزى يك مرتبه اعلان نمايد.

مسأله 2575 _ اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2576 _ اگر تا يكسال اعلان كند و

صاحب مال پيدا نشود اگر آن مال از غير حرم مكه باشد مى تواند آنرا براى خود بردارد، به قصد اينكه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آنرا به او بدهد يا براى او نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، و احتياط مستحب آنست كه از طرف صاحبش صدقه بدهد ولكن اگر پيدا شد بايد عوض آن را به او بدهد و اما اگر از حرم مكه باشد بايد آن را حفظ نمايد و يا صدقه دهد.

مسأله 2577 _ اگر بعد از آنكه يكسال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براى صاحبش نگهدارى كند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و تعدى يعنى زياده روى هم ننموده ضامن نيست، ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براى خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

مسأله 2578 _ كسى كه مالى را پيدا كرده، اگر عمداً به دستورى كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اينكه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2579 _ اگر بچه نابالغ يا ديوانه چيزى پيدا كند، ولىّ او بايد اعلان نمايد على الاحوط و اگر ولى اعلان ننمود خود بچه يا ديوانه بعد از بلوغ يا عاقل شدن بايد اعلان نمايد.

مسأله 2580 _ اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند، از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، و بخواهد آنرا صدقه بدهد جايز است و اشكال ندارد.

مسأله 2581 _ اگر در بين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، يا تعدى يعنى زياده روى كرده

باشد، بايد عوض آنرا به صاحبش بدهد، و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى هم ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 2582 _ اگر مالى را كه نشانه دارد و قيمت آن به (6/12) نخود نقره سكه دار مى رسد، در جائى پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمى شود، مى تواند در روز اول آنرا از طرف صاحبش صدقه بدهد، و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضى نشود، بايد عوض آنرا به او بدهد و ثواب صدقه اى كه داده مال خود او است.

مسأله 2583 _ اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اينكه مال خود او است بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يكسال اعلان نمايد، و همچنين است اگر مثلاً پاى خود را به گمشده اى بزند و آنرا از جاى خودش حركت دهد، و از آنجا به جاى ديگر نقلش دهد.

مسأله 2584 _ لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد بلكه همينقدر كه بگويد چيزى پيدا كرده ام كافى است.

مسأله 2585 _ اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است، در صورتى بايد به او بدهد كه نشانه هاى آنرا بگويد، ولى لازم نيست نشانه هايى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2586 _ اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به (6/12) نخود نقره سكه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد، يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگرى آنرا بردارد، كسى كه آنرا پيدا كرده

ضامن است.

مسأله 2587 _ هر گاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود، لازم نيست با اجازه حاكم شرع، يا وكيل او قيمت آنرا معين كند و بفروشد يا مصرف نمايد و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد، بلكه مى تواند بدون مراجعه به حاكم شرع و يا وكيل او، قيمت آنرا معين نموده و به آنچه ذكر شد عمل نمايد.

مسأله 2588 _ اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آنرا پيدا كند اشكال ندارد.

مسأله 2589 _ اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى بجاى آن بگذارند، چنانچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده، مى تواند بجاى كفش خودش بردارد، ولى اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد، و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد زيادى قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشى كه مانده مال كسى نيست كه كفش او را برده بايد فحص از صاحبش نمايد و اگر مأيوس شد از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2590 _ اگر مالى را كه كمتر از (6/12) نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كند، و از آن صرف نظر نمايد ودر مسجد يا جاى ديگر بگذارد، چنانچه كسى آنرا بردارد، براى او حلال است.

احكام سربريدن و شكار كردن حيوانات

احكام سربريدن و شكار كردن حيوانات

مسأله 2591 _ اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعداً گفته مى شود سر ببرند،

وحشى باشد يا اهلى بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى حيوانى كه نجاستخوار شده، اگر به دستورى كه در شرع معين نموده اند، آنرا استبراء نكرده باشند و حيوانى كه انسان با آن وطى و نزديكى كرده بعد از سربريدن، گوشت آنها حلال نيست.

مسأله 2592 _ حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و كبك و بزكوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعداً وحشى شده مثل گاو و شتراهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه بعداً گفته مى شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت وحشى كه به واسطه تربيت كردن، اهلى شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

مسأله 2593 _ حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مى شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابراين بچه آهو كه نمى تواند فرار كند و بچه كبك كه نمى تواند پرواز نمايد با شكار كردن پاك و حلال نمى شود، و اگر آهو و بچه اش را كه نمى تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2594 _ حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر بخودى خود بميرد پاك است، ولى گوشت آنرا نمى شود خورد.

مسأله 2595 _ حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار با سر بريدن حلال نمى شود، ولى مرده آن پاك است.

مسأله 2596 _ سگ و خوك به واسطه

سربريدن و شكار كردن پاك نمى شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است، و حيوان حرام گوشتى را كه درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستورى كه گفته مى شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولى گوشت آن حلال نمى شود، و اگر با سگ شكارى آنرا شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2597 _ فيل و خرس و بوزينه و موش و حيوانى كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگى مى كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و بخودى خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، بدنشان پاك نمى شود.

مسأله 2598 _ اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اى بيرون آيد، يا آنرا بيرون آورند خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات
دستور سر بريدن حيوانات

مسأله 2599 _ دستور سر بريدن حيوان آنست كه چهار رگ بزرگ گردن آنرا از پائين برآمدگى زير گلو بطور كامل ببرند، و اگر آنها را بشكافند كافى نيست.

مسأله 2600 _ اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند، تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولى به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان، بقيه رگها را ببرند اشكال دارد، ولكن اگر بعد از آنكه بعض رگها را قطع نمودند حيوان اتفاقاً فرار نمايد و فوراً تعقيب نمايند و پيش از جان دادن بقيه را قطع نمايند اشكال ندارد.

مسأله 2601 _ اگر گرگ گلوى گوسفند را به

طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزى نماند آن حيوان حرام مى شود، ولى اگر مقدارى از گردن را بكند و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد و به دستورى كه گفته مى شود سر آنرا ببرند حلال و پاك مى باشد.

شرائط سر بريدن حيوان

مسأله 2602 _ سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اول _ كسى كه سر حيوان را مى برد چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نكند، و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعنى خوب و بد را بفهمد مى تواند سر حيوان را ببرد.

دوم _ سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد ولى چنانچه آهن پيدا نشود و طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مى ميرد، با چيز تيزى كه چهار رگ آنرا جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مى شود سر آنرا بريد.

سوم _ در موقع سر بريدن، گردن و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد، و كسى كه مى داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مى شود، ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.

چهارم _ وقتى مى خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد، و همينقدر

كه بگويد بسم الله كافى است، و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمى شود و گوشت آنهم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم _ حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند.

دستور كشتن شتر

مسأله 2603 _ اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطى كه براى سربريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2604 _ وقتى مى خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2605 _ اگر بجاى اينكه كارد را در گودى گردن شترفرو كنند، سر آنرا ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستورى كه گفته شد كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو و گوسفند و مانند اينها فرو كنند، و تا زنده است سر آنرا ببرند حلال و پاك

مى باشد.

مسأله 2606 _ اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آنرا به دستورى كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مى شود، و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سربريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

چيزهائى كه موقع سربريدن حيوانات مستحب است

مسأله 2607 _ بعضى از علماء فرموده اند كه چند چيز در سربريدن حيوانات مستحب است:

اول _ موقع سربريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آنرا ببندند و پاى ديگرش را بازبگذارند، و موقع سربريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آنرا باز بگذارند، و موقع كشتن شتر دو دست آنرا از پائين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم _ كسى كه حيوان را مى كشد رو به قبله باشد.

سوم _ پيش از كشتن حيوان آب جلوى آن بگذارند.

چهارم _ كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند، ولكن نسبت به بستن دو دست و يك پاى گوسفند روايتى نيافتم.

چيزهائى كه در كشتن حيوانات مكروه است

مسأله 2608 _ چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اول _ آنكه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم _ پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.

س__وم _ در جائى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر از جنس او آنرا ببيند.

چهارم _ در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج عيبى ندارد.

پن_جم _ خود انسان چهارپائى را كه پرورش داده است بكشد، و احتياط واجب آنست كه پيش از بيرون آمدن روح مغز حرام را كه در تيره پشت است نبرند، و سر حيوان را از بدنش جدا نكنند ولى اگر ببرند يا جدا كنند

آن حيوان حرام نمى شود بنابر اقوى، و اگر از روى غفلت يا به واسطه تيز بودن كارد بى اختيار سر حيوان جدا شود نه حرام و نه مكروه است.

احكام شكار كردن با اسلحه

احكام شكار كردن با اسلحه

مسأله 2609 _ اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول _ آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيوانى را شكار كنند، پاك نمى شود و خوردن آنهم حرام است. و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آنرا پاره كند پاك و حلال است، و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم _ كسى كه شكار مى كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآلهوسلم مى كند، حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

س__وم _ اسلحه را براى شكار كردن حيوان بكار برد و اگر مثلاً جائى را نشان كند و اتفاقاً حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آنهم حرام است.

چهارم _ در وقت بكار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام

خدا را نبرد شكار حلال نمى شود، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد. حسب اجماع علماء و خبر موسى بن بكر.

پنج_م _ وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

مسأله 2610 _ اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند، و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد، يا يكى از آن دو نام خدا را ببرد و ديگرى عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2611 _ اگر بعد از آنكه حيوانى را تير زدند مثلاً در آب بيفتد، و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمى باشد.

مسأله 2612 _ اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مى شود، ولى گذشته از اينكه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2613 _ اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهائى كه گفته شد، حيوانى را دو قسمت كنند، و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است، و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولى به اندازه سربريدن وقت نباشد، اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند، قسمتى كه سر و

گردن ندارد حرام و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر سر آنرا به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال، وگرنه آنهم حرام مى باشد.

مسأله 2614 _ اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام است، و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند، و سر آنرا به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال، وگرنه آن قسمت هم حرام مى باشد.

مسأله 2615 _ اگر حيوانى را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه زنده اى از آن بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند حلال و گرنه حرام مى باشد.

مسأله 2616 _ اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اى از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روئيده باشد، پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكارى

مسأله 2617 _ اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اول _ سگ بطورى تربيت شده باشد كه هر وقت آنرا براى گرفتن شكار بفرستند برود، و هر وقت از رفتن جلوگيرى كنند بايستد و نيز بنابر احتياط واجب بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولى اگر اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.

دوم _ صاحبش آنرا بفرستد و اگر پيش خود دنبال شكار رود و حيوان را شكار كند، خوردن آن حيوان

حرام است، بلكه اگر پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آنرا به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداى صاحبش شتاب كند، بنابر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خوددارى نمايد.

س__وم _ كسى كه سگ را مى فرستد بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم مى كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم _ وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنج_م _ شكار به واسطه زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

شش__م _ كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سربريدن آن وقت نباشد، و چنانچه وقتى برسد كه به اندازه سربريدن وقت باشد، مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2618 _ كسى كه سگ را فرستاده اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً به واسطه بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آنست كه از خوردن آن خوددارى كنند.

مسأله

2619 _ اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيوانى را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراى شرطهائى كه گفته شد بوده اند، شكار حلال است، و اگر يكى از آنها داراى آن شرطها نبوده، شكار حرام است.

مسأله 2620 _ اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است، و نيز اگر آن را با حيوان ديگرى شكار كند، هر دوى آنها حلال و پاك مى باشند.

مسأله 2621 _ اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكى از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، و نيز اگر يكى از سگهائى را كه فرستاده اند به طورى كه گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مى باشد.

مسأله 2622 _ اگر باز يا حيوان ديگرى غير سگ شكارى حيوانى را شكار كنند، آن شكار حلال نيست، ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد، و به دستورى كه در شرع معين شده سر آنرا ببرند حلال است.

ص____يد م_اهى

مسأله 2623 _ اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است، و چنانچه در آب بميرد پاك است، ولى خوردن آن حرام مى باشد، و ماهى بى فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

مسأله 2624 _ اگر ماهى از آب بيرون بيفتد، يا موج آنرا بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر

كسى آنرا بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2625 _ كسى كه ماهى را صيد مى كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولى مسلمان، بايد بداند كه كافر آن را زنده گرفته.

مسأله 2626 _ ماهى مرده اى كه معلوم نيست آنرا زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آنرا زنده گرفته ام حرام مى باشد.

مسأله 2627 _ لازم نيست كه از خوردن ماهى زنده خوددارى كرد.

مسأله 2628 _ اگر ماهى زنده را بريان كند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، لازم نيست كه از خوردن آن خوددارى نمايند.

مسأله 2629 _ اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالى كه زنده است در آب بيفتد، لازم نيست از قسمتى كه بيرون آب مانده اجتناب نمايند، و مى توانند آنرا بخورند.

ص___يد م__لخ

مسأله 2630 _ اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگرى زنده بگيرند، خوردن آن حلال است، و لازم نيست كسى كه آنرا مى گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آنرا زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست.

مسأله 2631 _ خوردن ملخى كه بال در نياورده و نمى تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 2632 _ خوردن گوشت مرغى كه مثل شاهين چنگال دارد، حرام است، و پرستو حلال مى باشد، و در اخبار مدح از پرستو و هدهد شده، و نهى از اذيت كردن و كشتن اينها شده، و لذا علماء فرموده اند كه خوردن گوشت هدد و پرستو كراهت دارد.

دوم _ از علائم حرمت پرنده ها آنست كه بال زدن او در هوا كمتر از بال نزدن او باشد.

سوم _ از علائم حرمت آنها آنست كه نه چينه دان و نه سنگ دان و نه انگشت كوچك پشت پا كه شبيه خارى است كه به پائين ساق پا متصل است، هيچ يك از اين سه را نداشته باشد.

مسوخ چه در حيوانات پرنده و چه در دريائى و چه در زمينى حرام است. و در كلاغ اقوال و اخبار مختلفه وارد شده است، و احوط بلكه اقوى حرمت جميع اقسام آن است. و در بعض اخبار ذكر شده كه طاووس از مسوخ است. و چنگال دارها و درنده ها از حيوانات زمينى حرام است.

مسأله 2633 _ اگر چيزى را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا

مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند نجس و حرام مى باشد.

مسأله 2634 _ چهارده چيز از حيوانات حلال گوشت حرام است:

1 _ خون.

2 _ فضله.

3 _ نرى.

4 و 5 _ بچه دان و قرينش(جفت) بنابر احتياط واجب.

6 _ غدد كه آنرا دشول مى گويند.

7 _ تخم كه آنرا دنبلان مى گويند.

8 _ چيزى كه در مغز كله است، و به شكل نخود مى باشد.

9 _ مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 _ پى كه در دو طرف تيره پشت است.

11 _ زهره دان.

12 _ سپرز(طحال).

13 _ بول دان(مثانه).

14 _ حدقه چشم.

و در خبر اسماعيل بن مرار كه حدقه چشم مذكور است فرج هم مذكور است لذا 15 _ فرج است على الاحوط.

مسأله 2635 _ خوردن سرگين و بول حيوان و آب دماغ و چيزهاى خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفر است حرام مى باشد، ولى اگر پاك باشد و مقدارى از آن بطورى با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2636 _ خوردن گل حرام است و همچنين خوردن خاك حرام است على الاحوط، ولى خوردن كمى از تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام براى شفاء، اشكال ندارد.

مسأله 2637 _ فرو بردن آب بينى و خلط سينه كه در دهان آمده حرام نيست، و نيز فرو بردن غذائى كه موقع خلال كردن از لاى دندان بيرون مى آيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2638 _ خوردن چيزى كه براى انسان ضرر مهم دارد حرام است.

مسأله 2639 _ خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است، و اگر كسى

با آنها وطى كند يعنى نزديكى نمايد، حرام مى شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند، و در جاى ديگر بفروشند.

مسأله 2640 _ اگر با حيوان حلال گوشتى مانند گاو و گوسفند نزديكى كنند، بول و سرگين آنها نجس مى شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است، و بايد فورى آن حيوان را بكشند و بسوزانند، و كسى كه با آن وطى كرده، پول آنرا به صاحبش بدهد.

مسأله 2641 _ آشاميدن شراب حرام، و در بعضى از اخبار بزرگترين گناه شمره شده است، و اگر كسى آنرا حلال بداند كافر است. از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسى كه شراب مى خورد، عقل خود را از دست مى دهد و در آن موقع خدا را نمى شناسد و از هيچ گناهى باك ندارد و احترام هيچكس را نگه نمى دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمى كند و از زشتيهاى آشكار رو نمى گرداند و روح ايمان و خداشناسى از بدن او بيرون مى رود و روح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مى ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مى كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمى شود و روز قيامت روى او سياه است و زبان از دهانش بيرون مى آيد و آب دهان او به سينه اش مى ريزد و فرياد تشنگى او بلند است.

مسأله 2642 _ نشستن سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند، اگر انسان يكى از آنان حساب

شود حرام است، و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

مسأله 2643 _ بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگرى را كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

چيزهائى كه موقع غذا خوردن مستحب است

مسأله 2644 _ چند چيز در موقع غذا خوردن مستحب است:

اول _ هر دو دست را پيش از غذا خوردن بشويد.

دوم _ بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم _ ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد، و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسى كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا اول كسى كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همينطور تا بطرف راست ميزبان برسد و ميزبان بعد از آن دست خود را بشويد.

چهارم _ در اول غذا بسم الله بگويد، بلكه اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم الله مستحب است.

پنج_م _ با دست راست غذا بخورد.

شش__م _ با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

هفت_م _ اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسى از غذاى جلوى خودش بخورد.

هشت_م _ لقمه را كوچك بردارد.

نه__م _ سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

ده__م _ غذا را خوب بجود.

يازده_م _ بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم _ انگشتها را بليسد.

سيزده_م _ بعد از غذا خلال نمايد، ولى با

چوب انار و چوب ريحان و نى و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم _ آنچه بيرون سفره مى ريزد جمع كند و بخورد، ولى اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مى ريزد، براى پرندگان و حيوانات بگذارد.

پانزدهم _ در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم _ بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بياندازد.

هفده__م _ در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

هجده__م _ ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهائى كه موقع غذا خوردن مكروه است

مسأله 2645 _ چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اول _ در حال سيرى غذا خوردن.

دوم _ پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مى آيد.

س__وم _ نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم _ خوردن غذاى گرم.

پنج_م _ فوت كردن چيزى كه مى خورد يا مى آشامد.

شش__م _ بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.

هفت_م _ پاره كردن نان با كارد.

هشت_م _ گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نه__م _ پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده به طورى كه چيزى در آن نماند.

ده___م _ پوست كندن ميوه.

يازدهم _ دور انداختن ميوه پيش از آنكه كاملاً آنرا بخورد.

مستحبات آشاميدن آب

مسأله 2646 _ در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

اول _ آنرا بطور مكيدن بياشامد.

دوم _ در روز ايستاده آب بخورد.

س__وم _ پيش از آشاميدن آب بسم الله و بعد از آن الحمدلله بگويد.

چهارم _ به سه نَفَس آب بياشامد.

پنج_م _ از روى ميل آب بياشامد.

شش__م _ بعد از آشاميدن آب حضرت اباعبدالله عليه السلام و اهل بيت ايشان را ياد كند، و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

مكروهات آشاميدن آب

مسأله 2647 _ زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاى چرب و در شب بحال ايستاده مكروه است، و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاى شكسته كوزه و جائى كه دسته آنست مكروه مى باشد.

اح_كام ن_ذر و ع_هد

مسأله 2648 _ نذر آنست كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا بجا آورد، يا كارى را كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد.

مسأله 2649 _ در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آنرا به عربى بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مرض من خوب شود، براى خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است.

مسأله 2650 _ نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنابراين نذر كردن كسى كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصبانى شدن بى اختيار نذر كرده صحيح نيست.

مسأله 2651 _ آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، اگر مثلاً نذر كند چيزى به فقير بدهد صحيح نيست.

مسأله 2652 _ اگر شوهر از نذركردن زن جلوگيرى نمايد، زن نمى تواند نذر كند و اگر با جلوگيرى شوهر نذر كند نذر او باطل است، بلكه چنانچه اذن ندهد ولكن منع هم نكند باز هم باطل است على الاظهر.

مسأله 2653 _ اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمى تواند نذر او را بهم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيرى نمايد.

مسأله 2654 _ اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه اگر

بدون اجازه او نذر كند، بنابر احتياط عمل كردن به آن نذر واجب است.

مسأله 2655 _ انسان كارى را مى تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنابراين كسى كه نمى تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2656 _ اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى را انجام دهد يا كار واجب يا مستحبى راترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2657 _ اگر نذر كند كه كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوى باشد، نذر او صحيح نيست، و اگر انجام آن از جهتى بهتر باشد وانسان بقصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايى را بخورد كه براى عبادت قوت بگيرد، نذر اوصحيح است، ونيز اگر ترك آن از جهتى بهتر باشد وانسان براى همان جهت نذر كند كه آنرا ترك نمايد مثلاً براى اينكه دود مضر است نذر كند كه آنرا استعمال نكند نذر او صحيح مى باشد.

مسأله 2658 _ اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى بخواند كه بخودى خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد مثلاً بواسطه اينكه خلوت است و انسان حضور قلب پيدا مى كند، نذر صحيح است.

مسأله 2659 _ اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همانطور كه نذر كرده بجا آورد، پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اول ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز

يا بعد از آن بجا آورد كفايت نمى كند، و نيز اگر نذر كند كه وقتى مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آنكه خوب شود صدقه را بدهد كافى نيست.

مسأله 2660 _ اگر نذر كند روزه بگيرد، ولى وقت و مقدار آنرا معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافى است، و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آنرا معين نكند اگر يك نماز دو ركعتى بخواند كفايت مى كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آنرا معين نكند، اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كارى براى خدا بجا آورد، در صورتى كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزى صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2661 _ اگر نذر كند روز معينى را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد ولى مى تواند (1) در آن روز مسافرت كند هر چند سفر او ضرورى نباشد ولى بعداً بايد قضا كند ولكن كفاره ندارد.

مسأله 2662 _ اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد به نحوى كه در مسأله 2678 ذكر مى شود كفاره بدهد اگر چه احتياط مستحبى كه تركش سزاوار نيست از براى كسى كه عاجز از عتق باشد آنست كه به شصت فقير طعام بدهد و اگر از اين هم عاجز باشد و نيز از لباس پوشاندن ده فقير هم عاجز باشد دو ماه پى درپى روزه بگيرد و اگر تمكن از جمع بين هر دو داشته باشد جمع نمايد.

مسأله 2663 _ اگر

نذر كند كه تا وقت معينى عملى را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مى تواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روى فراموشى يا ناچارى انجام دهد، چيزى بر او واجب نيست، ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را بجا نياورد، و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقدارى كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2664 _ كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معين نكرده است، اگر از روى فراموشى، يا ناچارى، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست، ولى بعداً هر وقت از روى اختيار آنرا بجا آورد، بايد به مقدارى كه در دو مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2665 _ اگر نذر كند كه در هر هفته روز معينى مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكى از جمعه ها عيد فطر يا قربان يا ايام تشريق (11 و 12 و 13 ذى الحجه در منى) باشد يا در روز جمعه مريض شود بلكه اگر عذر ديگرى مانند حيض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاى آنرا بجا آورد.

مسأله 2666 _ اگر نذر كند كه مقدار معينى صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2667 _ اگر نذر كند كه به فقير معينى صدقه بدهد، نمى تواند آنرا به فقير ديگر بدهد، و اگر آن فقير بميرد، بنابر احتياط بايد به

ورثه او بدهد.

مسأله 2668 _ اگر نذر كند كه به زيارت يكى از امامان مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافى نيست، و اگر به واسطه عذرى نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 2669 _ كسى كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آنرا نذر نكرده، لازم نيست آنها را بجا آورد.

مسأله 2670 _ اگر براى حرم يكى از امامان يا امام زادگان چيزى نذر كند، بايد آنرا در تعمير و روشنائى و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند، يا به زوار و خدام آنان بدهد.

مسأله 2671 _ اگر براى خود امام عليه السلام چيزى نذر كند، چنانچه مصرف معينى را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد، و ثواب آنرا به آن امام هديه نمايد. و همچنين است اگر چيزى را براى امام زاده اى نذر كند.

مسأله 2672 _ گوسفندى را كه براى صدقه، يا براى يكى از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد، مال كسى است كه آنرا نذر كرده، ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مى شود جزء نذر است.

مسأله 2673 _ هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد عملى را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2674 _

اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد بعد از آنكه دختر به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست، و نذر آنان اعتبار ندارد، بلكه اصل نذرشان اشكال دارد.

مسأله 2675 _ هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد، و نيز اگر بدون آنكه حاجتى داشته باشد، عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مى شود.

مسأله 2676 _ در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كارى را كه عهد مى كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب، يا كارى باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد، و در متساوى الطرفين احوط وجوبى انجام دادن است.

مسأله 2677 _ اگر به عهد خود عمل نكند بايد كفاره بدهد، يعنى شصت فقير را سير كند، يا دوماه روزه بگيرد يا يك بنده آزاد كند.

احك__ام قس___م خوردن

مسأله 2678 _ اگر قسم بخورد كه كارى را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعنى يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند، و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد. و بدان كه در پوشاندن هر يك از ده فقير مى تواند به يك پارچه اى كه تن او را بپوشاند اكتفاء نمايد على الاظهر و افضل دو پارچه است، بلكه احوط است، و

در سير كردن مى تواند ده فقير را دعوت نمايد و سير كند به نان و هر قاتقى، و افضل نان و گوشت است، و مى تواند به هر فقيرى يك مد كه سه ربع كيلو است تقريباً گندم يا آرد بدهد، و افضل آنست كه يك مشت زيادتر بدهد، و افضل از آن دو مد است، و چنانچه نوبت به روزه گرفتن رسيد بايد سه روز پشت سر هم روزه بگيرد.

مسأله 2679 _ قسم چند شرط دارد:

اول _ كسى كه قسم مى خورد بايد بالغ و عاقل باشد، و از روى قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسى كه مجبورش كرده اند، درست نيست، و همچنين است اگر در حال عصبانى بودن بى قصد قسم بخورد.

دوم _ كارى را كه قسم مى خورد انجام دهد بايد حرام و مكروه نباشد و كارى را كه قسم مى خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد كه كار مباحى را بجا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

س_وم _ به يكى از اسمهاى خداوند متعال قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمى شود مانند(خدا) و (الله) و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير خدا هم مى گويند ولى به قدرى به خدا گفته مى شود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مى آيد، مثل آنكه به خالق

و رازق قسم بخورد صحيح است و چنانچه به اسم مشتركى قسم بخورد و قرينه باشد كه همه مردم بفهمند كه مقصود او ذات مقدس است احوط وفاء است.

چهارم _ قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آنرا قصد كند صحيح نيست، ولى آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنج_م _ عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد، و اگر موقعى كه قسم مى خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتى كه عاجز مى شود، قسم او بهم مى خورد، و همچنين است اگر عمل كردن به قسم به قدرى مشقت پيدا كند كه نشود آنرا تحمل كرد.

مسأله 2680 _ اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيرى كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيرى نمايد، قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2681 _ اگر فرزند بدون اجازه پدر، و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مى توانند قسم آنان را بهم بزنند، بلكه چنانچه منع ننمايند و اجازه هم ندهند باز هم باطل است على الاظهر.

مسأله 2682 _ اگر انسان از روى فراموشى، يا ناچارى به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد. و قسمى كه آدم وسواسى مى خورد، مثل اينكه مى گويد والله الان مشغول نماز مى شوم و به واسطه وسواس مشغول نمى شود، اگر وسواس او طورى باشد كه بى اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد. و بدان كه مستحب است بعد از قسم انشاءالله بگويند و چنانچه گفت و قصدش شرط كردن

بوده مخالفت آن كفاره ندارد.

مسأله 2683 _ كسى كه قسم مى خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است، و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مى باشد، ولى اگر براى اينكه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه گاهى واجب مى شود، اما اگر بتواند توريه كند، يعنى موقع قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود، بنابر احتياط واجب بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اى و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، احتياط واجب آنست كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

اح_كام وق_ف

مسأله 2684 _ اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مى شود و خود او و ديگران نمى توانند آنرا ببخشند، يا بفروشند و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد ولى در بعضى از موارد كه در مسأله 2101 و 2102 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2685 _ لازم نيست صيغه وقف را به عربى بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم و خودش يا كسى كه خانه را براى او وقف كرده، يا وكيل يا ولى آن كس بگويد قبول كردم وقف صحيح است، ولى اگر براى افراد مخصوصى وقف نكند، بلكه مثل مسجد و مدرسه براى عموم وقفكند، يا مثلاً بر فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسى لازم نيست على الاظهر بلكه در قسم اول هم دليل معتبرى بر

اشتراط قبول نداريم و اقوى در بناء مساجد آنست كه احتياج به صيغه ندارد.

مسأله 2686 _ اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود، يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2687 _ كسى كه مالى را وقف مى كند چون قصد قربت شرط صحت وقف نيست، لازم نيست قصد قربت داشته باشد اگر چه احوط است بلى از موقع خواندن صيغه، بايد مال را براى هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن وقف باشد چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد بعد پنج سال وقف نباشد، و دوباره وقف باشد وقف صحيح نمى باشد بنابر مشهور بلكه جماعتى از علماء اعلام نقل اجماع نموده اند.

مسأله 2688 _ وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يا وكيل يا ولى او بدهند، ولى اگر چيزى را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد، وقف صحيح است.

مسأله 2689 _ اگر مسجدى را وقف كنند، بعد از آنكه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مى شود.

مسأله 2690 _ وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنابراين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف

نمايد اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

مسأله 2691 _ اگر مالى را براى كسانى كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست، ولى اگر براى زندگان و بعد از آنها براى كسانى كه بعداً به دنيا مى آيند وقف نمايد مثلاً چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد و هر دسته اى بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند صحيح است.

مسأله 2692 _ اگر چيزى را برخودش وقف كند مثل آنكه دكانى را وقف كند كه عايدى آنرا بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلاً مالى را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2693 _ اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولى ايشان است، و براى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2694 _ اگر ملكى را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2695 _ اگر ملكى را بر افراد مخصوصى مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولى ملك آنرا اجاره دهد و بميرد باطل نمى شود،

ولى اگر متولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آنها وقف شده، آنرا اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، اجاره باطل مى شود و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مى گيرد.

مسأله 2696 _ اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمى رود.

مسأله 2697 _ ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى وقف، مى تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2698 _ اگر متولى وقف خيانت كند و عايدات آنرا به مصرفى كه معين شده نرساند، حاكم شرع مى تواند امينى را به او ضم نمايد كه با هم متولى باشند و اگر به اين نحو جلوگيرى از خيانت نشود مى تواند بجاى او متولى امينى معين نمايد.

مسأله 2699 _ فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند، نمى شود براى نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2700 _ اگر ملكى براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمى رود كه به اين وجه موجود فعلى احتياج پيدا كند، مى توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدى كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2701 _ اگر ملكى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند يا

گمان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدارى معين كرده، بايد همانطور مصرف كنند، و اگر يقين يا گمان نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزى زياد آمد، بين امام جماعت و كسى كه اذان مى گويد بطور مساوى قسمت نمايند و بهتر آنست كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

اح__كام وصي__ّت

مسأله 2702 _ وصيت آنست كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهائى انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با اوست قيم و سرپرست معين كند. و كسى را كه به او وصيت مى كنند وصى مى گويند.

مسأله 2703 _ كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براى هر كارى مى تواند وصيت كند، و اما كسى كه مى تواند حرف بزند، چه در كارهاى كوچك و كم ارزش، و چه در كارهاى بزرگ، اشاره او فايده ندارد بنابر مشهور، ولكن اقوى صحت آنست.

مسأله 2704 _ اگر نوشته اى به امضاء يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براى وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.

مسأله 2705 _ كسى كه وصيت مى كند بايد بالغ و عاقل باشد و از روى اختيار وصيت كند، و نيز بايد سفيه نباشد يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند، ولكن پسر ده ساله چنانچه فهميده باشد و بجا وصيت نمايد صحيح است.

مسأله 2706 _ كسى كه از روى عمد مثلاً زخمى به خود زده يا

سمى خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مى شود، اگر وصيت كند كه مقدارى از مال او را به مصرفى برسانند صحيح نيست.

مسأله 2707 _ اگر انسان وصيت كند كه چيزى به كسى بدهند، آن كس آن چيز را مالك مى شود، چه بعد از مردن وصيت كننده آنرا قبول كند، و چه در زمان زنده بودن او، زيرا كه رد مانع است، نه آنكه قبول شرط باشد، و بر فرض شرط بودن قبول، قبول در حال حيات كافى مى باشد.

مسأله 2708 _ وقتى انسان نشانه هاى مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاى مردم را به صاحبانش برگرداند، و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهى رسيده بايد بدهد، و اگر خودش نمى تواند بدهد، يا موقع دادن بدهى او نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولى اگربدهى او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2709 _ كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمى تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مى دهد كسى آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند، و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2710 _ كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براى آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولى احتمال بدهد كسى بدون آنكه چيزى بگيرد آنها را انجام مى دهد، باز هم واجب است

وصيت نمايد، و اگر قضاى نماز و روزه او به تفصيلى كه در مسأله 1398 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد، يا وصيت كند كه براى او بجا آورند.

مسأله 2711 _ كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر مالى پيش كسى دارد يا در جائى پنهان كرده است كه ورثه نمى دانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد على الاحوط و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيم و سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيم مالشان از بين مى رود، يا خودشان ضايع مى شوند، بايد براى آنان قيم امينى معين نمايد.

مسأله 2712 _ وصى بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد، لكن جايز است كه بالغ و نابالغ را با هم وصى قرار دهد كه نابالغ بعد از بلوغ عمل نمايد.

مسأله 2713 _ اگر كسى چند وصى براى خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهائى به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هر دو با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مى كند و اگر اطاعت نكنند، بجاى آنان ديگران را معين مى نمايد.

مسأله 2714 _ اگر انسان از وصيت خود برگردد مثلاً بگويد ثلث مالش را به كسى بدهند، بعد بگويد به او

ندهند وصيت باطل مى شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آنكه قيمى براى بچه هاى خود معين كند، بعد ديگرى را بجاى او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مى شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2715 _ اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته مثلاً خانه اى را كه وصيت كرده به كسى بدهند بفروشد، يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مى شود.

مسأله 2716 _ اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آنرا بدهند.

مسأله 2717 _ اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، مقدارى از مالش را به كسى ببخشد بايد همان مقدار را به آن كس بدهند. و اما اگر وصيت كند كه بعد از مردن او مقدارى به كسى بدهند، چنانچه بيشتر از ثلث مال او باشد در زائد بر ثلث بايد ورثه اجازه نمايند و اگر اجازه ننمودند وصيت نسبت به زائد بر ثلث نافذ نمى باشد.

مسأله 2718 _ اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدى آنرا به مصرفى برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2719 _ اگر در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، بگويد مقدارى به كسى بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقدارى را كه معين كرده از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد، و كسى هم منكر گفته

او نشود، بايد از اصل مال او بدهند.

مسأله 2720 _ كسى كه انسان وصيت مى كند كه چيزى به او بدهند، بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزى بدهند باطل است، ولى اگر وصيت كند به بچه اى كه در شكم مادر است چيزى بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است. و آنچه گفته شد در وصيت تمليكيه است كه خود مالك انشاء تمليك مى نمايد به اشخاصى بعد از موت، و اما در وصيت عهديه كه امر مى كند به وصى خود به انجام كارهائى بعد از موت، پس مانعى نيست على الاظهر كه بگويد مثلاً از منافع ثلث من در هر سال مقدارى به حسينيه فلان قريه اگر درست شد بده، يا بگويد فلان مقدار بده به اولاد فلانى اگر اولادى داشت، و حال آنكه در حال حيات موصى نه حسينيه درست شده نه اولاد.

مسأله 2721 _ اگر انسان بفهمد كسى او را وصى كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براى انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولى اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتى كه مشقت فوق العاده نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد، و نيز اگر وصى پيش از مرگ موقعى ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگرى وصيت كند، بايد وصيت را قبول كند.

مسأله 2722 _ اگر

كسى كه وصيت كرده بميرد، وصى نمى تواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميت معين كند، و خود از كار كناره گيرى نمايد، ولى اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصى آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مى تواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2723 _ اگر كسى دو نفر را وصى كند، چنانچه يكى از آن دو بميرد، يا ديوانه يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را بجاى او معين مى كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مى كند، ولى اگر يك نفر بتواند وصيت را عملى كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.

مسأله 2724 _ اگر وصى نتواند به تنهائى كارهاى ميت را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مى كند.

مسأله 2725 _ اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده و يا تعدى نموده، مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهى نكرده و تعدى هم ننموده ضامن نيست.

مسأله 2726 _ هر گاه انسان كسى را وصى كند و بگويد كه اگر آنكس بميرد فلانى وصى باشد، بعد از آنكه وصى اول مرد، وصى دوم بايد كارهاى ميت را انجام دهد.

مسأله 2727 _ حجى كه بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى را كه مثل خمس و زكات و مظالم

ادا كردن آنها واجب مى باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگر چه ميت براى آنها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2728 _ اگر مال ميت از بدهى و حج واجب و حقوقى كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مى ماند مال ورثه است.

مسأله 2729 _ اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند، يا كارى كنند كه معلوم شود عملى شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضى بودن آنان كافى نيست، و اگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است.

مسأله 2730 _ اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملى شود، بعد از مردن او نمى توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2731 _ اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند، و براى نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبى هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اول بدهى او را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد براى نماز و روزه او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند، و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهى

او باشد، ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيت براى نماز و روزه و كارهاى مستحبى باطل است.

مسأله 2732 _ اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند و براى نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبى هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آنرا به مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند، و در صورتى كه ثلث كافى نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند.

مسأله 2733 _ اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند بلكه همچنين است اگر قسم بخورد و دو زن عادله هم شهادت بدهند. و شهادت دو مرد و يك مرد و قسم، و يك مرد و دو زن، و دو زن و قسم در ساير حقوق ماليه نيز معتبر است. و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند، و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف

آنرا و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آنرا به او بدهند. و نيز اگر دو مرد كافر ذمى كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتى كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلى هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند، و چنانچه بدگمان به آن دو ذمى شوند حاكم شرع بعد از نماز عصر آن دو را قسم مى دهد على الاحوط.

مسأله 2734 _ اگر كسى بگويد من وصى ميتم كه مال او را به مصرفى برسانم، يا ميت مرا قيم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2735 _ اگر وصيت كند چيزى به كسى بدهند و آنكس پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتى ورثه او وصيت را رد نكرده اند، مى توانند آن چيز را قبول نمايند على الاظهر، ولى اين در صورتى است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد وگرنه حقى به آن چيز ندارند.

اح___كام ارث

اح___كام ارث

مسأله 2736 _ كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند سه دسته هستند:

دسته اول _ پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پائين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد و تا يكنفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمى برند.

دسته دوم _ جد يعنى پدربزرگ و جده يعنى مادربزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن

برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد و تا يكنفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمى برند.

دسته سوم _ عمو و عمه و دائى و خاله و اولاد آنان است و تا يكنفر از عموها و عمه ها و دائى ها و خاله هاى ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمى برند ولى اگر ميت عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، ارث به پسرعموى پدر و مادرى مى رسد، و عموى پدرى ارث نمى برد. حسب اجماع علماء شيعه، و مرسله شيخ صدوق قدس سره و خبر حسن بن عمارة(1) و فقه الرضا(2) و مرسله طبرسى در مجمع البيان(3).

مسأله 2737 _ اگر عمو و عمه و دائى و خاله خود ميت و اولاد آنان، و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دائى و خاله پدر و مادر ميت ارث مى برند، و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مى برند، و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمه و دائى و خاله جد و جده ميت و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مى برند.

مسأله 2738 _ زن و شوهر به تفصيلى كه در مسائل (2778) به بعد گفته مى شود از يكديگر ارث مى برند.

ارث دست___ه اول

مسأله 2739 _ اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد، مثلاً پدر يا مادر، يا يك پسر يا يك دختر باشد همه مال ميت به او مى رسد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود. و اگر يك پسر و يك

دختر باشند، مال را سه قسمت مى كنند دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مى برد. و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2740 _ اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشد، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مى برد. ولى اگر ميت دو برادر ياچهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدرى باشند، يعنى پدر آنان با پدر ميت يكى باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكى باشد يا نه اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد، اينها ارث نمى برند اما به واسطه بودن اينها، مادر شش يك مال را مى برد و بقيه را به پدر مى دهند، و نيز شرط است در اين مطلب كه حجبش مى نامند، آنكه برادرها يا خواهرها حر باشند و مملوك نباشند و در حال موت زنده و متولد باشند نه حمل، و مشرك نباشند بلكه مطلق كافر حجب نمى نمايد حسب اجماع علماء و روايت حسن بن صالح(4) و مشهور شرط نموده اند نيز آنكه اخوه(برادرها) قاتل ميت نباشند.

مسأله 2741 _ اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد چنانچه ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد مال را پنج قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آنرا مى برد. و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و

دو خواهر پدرى داشته باشد مال را شش قسمت مى كنند، پدر و

مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مى برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مى كنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مى دهند. مثلاً اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آنرا به پدر و 4 قسمت آنرا به مادر مى دهند. حسب اتفاق علماء مذكور در مفتاح الكرامة(1)

مسأله 2742 _ اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت مى برند و پسر چهار قسمت آنرا مى برد. و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند. و اگر پسر و دختر باشند آن چهار قسمت را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2743 _ اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند يك قسمت آنرا پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مى برد.

مسأله 2744 _ اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آنرا پدر يا مادر مى برد و بقيه را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2745 _ اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مى كنند،

يك قسمت آنرا پدر يا مادر و بقيه را دختر مى برد.

مسأله 2746 _ اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مى برد و چهار قسمت را دخترها بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و چنانچه وارث فقط پدر و مادر و چند دختر و شوهر باشد مال را دوازده قسمت مى نمايند سه قسمت كه ربع است شوهر مى برد و پدر و مادر هر يك دو قسمت كه سدس است مى برند و پنج قسمت باقى را كه اقل از ثلثين است بين دخترها قسمت مى نمايند،چونكه شوهر هيچ وقت از ربع كه فرض ادناى اوست كمتر نمى برد، و همچنين زن از ثمن كه فرض ادناى

و اما آيه شريفه سوره نساء آيه (11) كه با وجود اخوه تعيين سدس مى نمايد فقط فرض و نصيب را متعرض است، كما اينكه نسبت به ابوين هم با وجود اولاد تعيين سدس مى نمايد، و مفهومى كه موجب منع از رد شود ندارد، و لذا به هر دو رد مى شود و على فرض اصرار بر مفهموم و اينكه معنى آيه شريفه آن است كه از مجموع ماترك ولد، مادر بيشتر از سدس نمى برد حتى رداً جواب مى گوئيم كه آيه شريفه شامل مورد رد نمى شود، چونكه مفروض آيه عدم وجود اولاد است، كه در اينصورت مى فرمايد اگر اخوه نبود مادر ثلث و اگر اخوه بود مادر سدس مى برد و در مفروض آيه رد مورد ندارد، و جميع مازاد از نصيب

مادر مال پدر است بالقرابه چونكه أب فرض و نصيب معينى ندارد.

و قديستدل بر حجب از رد بعلت وارده در دو حديث زراره كه دومى آن صحيح است(3 و 4 باب 10 ميراث الابوين و الاولاد _ وسائل) زيرا مى فرمايد: «چونكه اخوه عائله أب مى باشد لذا از ام كم شد و بر اب اضافه شد.»، و اين علت نسبت به رد هم هست كه بايد به ملاحظه كثرت عائله أب به ام رد نشود و بر اب اضافه شود پس كما اينكه اخوه و كثرت عائله اب موجب حجب از نصيب اعلا شد موجب حجب از رد هم بايد بشود. و جواب آن است كه اولاً اين علت كما اينكه نسبت به نصيب ام موجب منع بالكل نشد، بلكه موجب قلت شد كذلك نسبت به رد هم بايد موجب قلت شود نه منع بالكل، و لذا چونكه با وجود اخوه نصيب ام كم مى شود رد به او هم چونكه تابع نصيب است ايضاً بالنسبه كم مى شود.

و ثانياً: اين جهت مذكوره ملاك است و ضابط منصوص العله بر آن منطبق نيست.

و ثالثاً: در كلام خود زراره است، و لعله اجتهاد خود اوست چونكه از امام عليه السلام نقل نكرده است.

و على هذا مدرك حجب از رد فقط اجماع و اتفاق است، و اين هم حجة نيست به جهت آنكه محتمل است كه مدرك اجماع همين سه دليلى باشد كه اشاره نموديم و رد نموديم ولكن مع ذلك كله سزاوار نيست ترك احتياط به تصالح.

اوست هيچ وقت كمتر نمى برد، و پدر و مادر هيچوقت از سدس كه فرض ادناى آنها است كمتر

نمى برند، لذا نقص بر دخترها وارد مى شود.

مسأله 2747 _ اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسرى او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميت را مى برد و نوه دخترى او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مى برد، مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مى دهند.

ارث دست___ه دوم

مسأله 2748 _ دسته دوم از كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند جد يعنى پدر بزرگ و جده يعنى مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مى برند و داشتن جد مانع از ارث اولاد برادر و خواهر نمى شود.

مسأله 2749 _ اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مى رسد و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد، مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مى كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آنرا مى برد.

مسأله 2750 _ اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميت جدا است ارث نمى برد. و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنانچه فقط

يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، همه مال به او مى رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد، مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2751 _ اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با ميت جدا است، همه مال به او مى رسد. و اگر چند برادر مادرى يا چند خواهر مادرى يا چند برادر و خواهر مادرى باشد، مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

مسأله 2752 _ اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برند و مال را شش قسمت مى كنند يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند، و هر برادرى دوبرابر خواهر مى برد.

مسأله 2753 _ اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى و برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برد و مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند، و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2754 _ اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد،

مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آنرا برادر يا خواهر مادرى مى برد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند، و هر برادرى دوبرابر خواهر مى برد.

مسأله 2755 _ اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آنرا برادر و خواهر مادرى بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند و هر برادرى دوبرابر خواهر مى برد.

مسأله 2756 _ اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه در مسأله (2779) گفته مى شود مى برد و خواهر و برادر بطورى كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مى برند. و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مى برد و خواهر و برادر بطورى كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مى برند، ولى براى آنكه زن يا شوهر ارث مى برد از سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم نمى شود و از سهم برادر خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مى شود، مثلاً اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد نصف مال به شوهر مى رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مى دهند، و آنچه مى ماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است، پس اگر

همه مال او شش تومان باشد سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند.

مسأله 2757 _ اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مى دهند و سهم برادر و خواهر زاده مادرى بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود و از سهمى كه به برادر زاده و خواهر زاده پدرى يا پدر و مادرى مى رسد، هر پسرى دو برابر دختر مى برد.

مسأله 2758 _ اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او مى رسد و با بودن جد ميت پدر جد او ارث نمى برد.

مسأله 2759 _ اگر وارث ميت فقط جد و جده پدرى باشد، مال سه قسمت مى شود، دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مى برد و اگر جد و جده مادرى باشد، مال را بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2760 _ اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدرى و يك جد يا جده مادرى باشد مال سه قسمت مى شود، دو قسمت را جد يا جده پدرى و يك قسمت را جد يا جده مادرى مى برد.

مسأله 2761 _ اگر وارث ميت جد و جده پدرى و جد و جده مادرى باشد مال سه قسمت مى شود، يك قسمت آنرا جد و جده مادرى بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و دو قسمت آنرا به جد و جده پدرى مى دهند و جد دوبرابر جده مى برد.

مسأله 2762 _

اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدرى و جد و جده مادرى او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه در مسأله (2779) گفته مى شود مى برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و بقيه را به جد و جده پدرى مى دهند و جد دو برابر جده مى برد. و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مى برد و جد و جده به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مى برند.

ارث دست___ه سوم

مسأله 2763 _ دسته سوم عمو و عمه و دائى و خاله و اولاد آنان است به تفصيلى كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسى نباشد، اينها ارث مى برند.

مسأله 2764 _ اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادرى باشد يعنى با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او مى رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى باشند، مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادرى يا همه پدرى باشند، عمو دوبرابر عمه مى برد، مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمه مى دهند و چهار قسمت را عموها بطور

مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2765 _ اگر وارث ميت فقط چند عموى مادرى يا چند عمه مادرى باشد، مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود. و همچنين است اگر وارث عمو و عمه مادرى باشد بنابر اشهر و احتياط آنست كه در تقسيم با يكديگر صلح نمايند.

مسأله 2766 _ اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضى پدرى و بعضى مادرى و بعضى پدر و مادرى باشند، عمو و عمه پدرى ارث نمى برد، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادرى دارد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند و عموى پدر و مادرى دوبرابر عمه پدر و مادرى مى برد، و اگر هم عمو و هم عمه مادرى دارد، مال را سه قسمت مى كنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند و عمو دوبرابر عمه مى برد و يك قسمت را به عمو و عمه مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند بنابر مشهور، و احتياط آنست كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2767 _ اگر وارث ميت فقط يك دائى، يا يك خاله باشد، همه مال به او مى رسد و اگر هم دائى و هم خاله باشد و همه پدر و مادرى، يا پدرى، يا مادرى باشند، مال بطور مساوى بين آنان قسمت مى شود بنابر اجماع منقول، و احتياط آنست كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2768 _ اگر وارث ميت فقط يك

دائى، يا يك خاله مادرى، و دائى و خاله پدر و مادرى و دائى و خاله پدرى باشد، دائى و خاله پدرى ارث نمى برد، و مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به دائى يا خاله مادرى و بقيه را به دائى و خاله پدر و مادرى مى دهند و احتياط آنست كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2769 _ اگر وارث ميت فقط دائى و خاله پدرى، و دائى و خاله مادرى و دائى و خاله پدر و مادرى باشد، دائى و خاله پدرى ارث نمى برد، و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آنرا دائى و خاله مادرى بطور مساوى بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دائى و خاله پدر و مادرى بدهند و احتياط آنست كه در تقسيم آن با يكديگر صلح كنند.

مسأله 2770 _ اگر وارث ميت يك دائى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دائى يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مى برد.

مسأله 2771 _ اگر وارث ميت يك دائى يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه، پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دائى يا خاله مى برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مى دهند، بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند سه قسمت رابه دائى يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مى دهند.

مسأله 2772 _ اگر وارث

ميت يك دائى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادرى و عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آنرا به دائى يا خاله مى دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و بقيه را به عمو و عمه پدرى و مادرى يا پدرى مى دهند و عمو دوبرابر عمه مى برد. بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت را به دائى يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى دهند.

مسأله 2773 _ اگر وارث ميت يك دائى يا يك خاله و عمو و عمه مادرى و عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند يك قسمت را دائى يا خاله مى برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مى كنند، يك سهم آنرا بطور مساوى بين عمو و عمه مادرى قسمت مى كنند بنابر مشهور و احوط آنست كه در تقسيم آن با يكديگر صلح نمايند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى قسمت مى نمايند و عمو دوبرابر عمه مى برد. بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دائى و دو قسمت سهم عمو و عمه مادرى و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى باشد.

مسأله 2774 _ اگر وارث ميت چند دائى و

چند خاله باشد كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مى شود، دو سهم آنرا به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند و يك سهم آنرا دائى ها و خاله ها بطورى كه سابقاً بيان شد بين خودشان قسمت مى نمايند.

مسأله 2775 _ اگر وارث ميت دائى يا خاله مادرى و چند دائى و خاله پدر و مادرى يا پدرى، و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مى شود، دو سهم آنرا به دستورى كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند، پس اگر ميت يك دائى يا يك خاله مادرى دارد، يك سهم ديگر آنرا شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به دائى يا خاله مادرى مى دهند و بقيه را به دائى و خاله پدر و مادرى يا پدرى مى دهند، كه بنابر احتياط بايد در تقسيم آن با هم صلح كنند. و اگر چند دائى مادرى يا چند خاله مادرى يا هم دائى مادرى و هم خاله مادرى دارد آن يك سهم را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دائى ها و خاله هاى مادرى بطور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند و بقيه را به دائى و خاله پدر و مادرى و يا پدرىمى دهند كه بنابر احتياط در تقسيم آن با هم صلح مى كنند.

مسأله 2776 _ اگر ميت عمو و عمه و دائى و خاله نداشته باشد، مقدارى كه به عمو و عمه مى رسد، به اولاد آنان و مقدارى

كه به دائى و خاله مى رسد به اولاد آنان داده مى شود.

مسأله 2777 _ اگر وارث ميت عمو و عمه و دائى و خاله پدر، و عمو و عمه و دائى و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مى شود يك سهم آنرا عمو و عمه و دائى و خاله مادر ميت مى برند و دو سهم ديگر آنرا سه قسمت مى كنند يك قسمت را دائى و خاله پدر ميت مى برند و دو قسمت ديگر آنرا به عمو و عمه پدر ميت مى دهند و عمو دوبرابر عمه مى برد.

ارث زن و ش___وه_ر

مسأله 2778 _ اگر زنى كه به عقد دائم عقد شده بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مى برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مى برند.

مسأله 2779 _ اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن دائمى و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و زن از زمين خانه مسكونى و غيره بطور كلى، نه از خود زمين و نه از قيمت آن ارث نمى برد و از هوائى خانه مانند بنا و درخت ارث نمى برد ولى از قيمت آنها ارث مى برد و همچنين از درخت و زراعت و ساختمانى كه در زمين باغ و زراعت و زمينهاى ديگر است از قيمت

ارث مى برد.

مسأله 2780 _ اگر زن بخواهد در چيزهائى كه از آنها ارث نمى برد، مانند زمين خانه مسكونى، تصرف كند، بايد از ورثه ديگراجازه بگيرد. و نيز احتياط واجب آنست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهائى كه زن از قيمت آنها ارث مى برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرف نكنند، و چنانچه پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشند در صورتى كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه باطل است.

مسأله 2781 _ اگر بخواهند بنا و درخت آنرا قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2782 _ مجراى آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهائى كه در آن بكار رفته، در حكم ساختمان است.

مسأله 2783 _ اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحى كه گفته شد، بطور مساوى بين زنهاى او قسمت مى شود، اگر چه شوهر با هيچيك از آنان يا بعض آنان نزديكى نكرده باشد، ولى اگر در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفته، زنى را عقد كرده و با او نزديكى نكرده است، آن زن از او ارث نمى برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2784 _ اگر زن در حال مرض، شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مى برد.

مسأله 2785 _

اگر زنى را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعى بدهند و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مى برد. و نيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد، زن از او ارث مى برد، ولى اگر بعد از گذشتن عده رجعى يا در عده طلاق بائن، يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد.

مسأله 2786 _ اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد، زن با سه شرط از او ارث مى برد:

اول _ آنكه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم _ به واسطه بى ميلى به شوهر مالى به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضى شود كه در اين صورت ارث بردن او اشكال دارد، بلكه اگر چيزى هم به شوهر ندهد، ولى طلاق به تقاضاى زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

سوم _ شوهر در مرضى كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگرى بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمى برد.

مسأله 2787 _ لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته و به او نبخشيده، اگر چه زن آنرا پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

مس_ائل م_تفرقه ارث

مسأله 2788 _ قرآن و انگشتر و شمشير ميت و لباسى را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكى دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد، احتياط واجب آنست كه پسر

بزرگ در آنها با ورثه ديگر صلح كند. و همچنين صلح نمايند در كتابها و رحل او يعنى اثاثى كه در سفر با خود مى برد.

مسأله 2789 _ اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكى باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميت را بطور مساوى بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2790 _ اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيزى هم كه به پسر بزرگتر مى رسد، به نسبت به قرض او بدهند، مثلاً اگر همه دارائى او شصت تومان است و به مقداربيست تومان آن از چيزهائى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد على الاحوط.

مسأله 2791 _ مسلمان از كافر ارث مى برد، ولى كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمى برد ولى اگر قبل از قسمت نمودن مال بين ورثه كافر مسلمان شود ارث مى برد.

مسأله 2792 _ اگر كسى يكى از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمى برد، ولى اگر از روى خطا باشد مثل آنكه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكى از خويشان او بخورد و او را بكشد از او

ارث مى برد، ولى اقوى ارث نبردن او است از ديه قتل كه بعداً گفته مى شود. و همچنين برادر و خواهر مادرى از ديه، ارث نمى برند و زن و شوهر دائمى از ديه يكديگر ارث مى برند مگر آنكه قاتل باشند.

مسأله 2793 _ هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مى برد، سهم دو پسر را كنار مى گذارند، ولى اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلاً احتمال بدهند كه زن سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مى گذارند، و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادى را ورثه بين خودشان تقسيم مى كنند.

احكام حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

احكام حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

مسأله 2794 _ اگر كسى با يكى از محرمهاى خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را گردن بزنند و اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند، بايد او را بكشند، و همچنين مرد اگر زنى را مجبور كند بر زناى با او. و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكى از حدها باعث مى شود كه مردم كار نامشروع نكنند، و دنيا و آخرت آنان را حفظ مى كند و منفعتش براى آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد.

مسأله 2795 _ اگر مرد آزاد زنا كند، بايد او را صد تازيانه بزنند. و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه چهارم بايد او را بكشند، ولى كسى كه زن عقدى دائمى دارد، و

در حالى كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكى كرده و هر وقت هم بخواهد مى تواند با او نزديكى كند، اگر با زنى كه بالغه و عاقله است زنا كند، بايد او را سنگسار نمايند، و همچنين است اگر كنيز داشته باشد على الاقوى. و چنانچه پير باشد بايد اول او را صد تازيانه بزنند و بعداً سنگسار نمايند، و زن هم مثل مرد است در تازيانه زدن و سنگسار نمودن.

مسأله 2796 _ مشهور بين علماء آنست كه اگر مرد ببيند كه كسى با زن او زنا مى كند چنانچه نترسد كه به او ضررى بزنند مى تواند هر دو را بكشد، و اگر آنان را نكشد آن زن بر او حرام نمى شود، و ادله نسبت به جواز كشتن آن مردزناكننده متعدد است، و بعض آن قابل اعتماد است.

مسأله 2797 _ اگر مرد مكلف عاقلى با مكلف عاقل ديگر لواط كند، بايد هر دوى آنان را بكشند لكن نسبت به قتل لواط كننده اى كه محصن نيست مختصر تأملى است چونكه بعض اخبار كه مطابق فتواى بعض عامّه است مى گويد جلد است و يك نفر يا دو نفر به آن عمل نموده اند و بقيه علماء جميعاً از آن اعراض نموده اند و گفته اند قتل است طبق اخبار مطلقه. و حاكم شرع مى تواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا سنگسار كند يا زنده به آتش بسوزاند، يا دست و پاى او را ببندد و از جاى بلندى به زير اندازد. و مشهور بين علماء طبق روايت ضعيفى آنست كه مخير است بين اين چهار و يا

ديوارى را روى او خراب كند. و بدان كه مساحقه نيز از گناهان بسيار بزرگ است و روايت شده كه لواط را ابليس به مردان ياد داد و مساحقه را(لاقيس) دختر او به زنان ياد داد و آنكه خداى متعال و ملائكه زنها و دخترهاى مساحقه كننده را لعنت مى كند و بر آنها هفتاد حله آتشى مى پوشانند و عمودى از آتش در سر و جوف آنها فرو برده مى شود. و اقوى حسب اخبار معتبره آنست كه حكم مساحقه حكم زنا است كه اگر محصنه باشد سنگسار و الا صد تازيانه به او مى زنند و اگر سه مرتبه حد بر او جارى شد مرتبه چهارم او را مى كشند.

مسأله 2798 _ اگر يك نفر كس ديگر را امر كند به ناحق كسى را بكشد، در صورتى كه قاتل و كسى كه به او دستور داده، هر دو مكلف و عاقل باشند، قاتل را بايد كشت و كسى كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.

مسأله 2799 _ اگر فرزند، پدر يا مادر را عمداً بكشد، بايد او را بكشند، ولى اگر پدرى فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستورى كه در احكام ديه گفته مى شود ديه بدهد، و كفاره نيز بر او واجب مى شود و هر قدر حاكم شرع صلاح مى داند او را بزنند.

مسأله 2800 _ هر گاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد، حاكم شرع اقل از حد هر قدر صلاح مى داند تازيانه به او مى زند و روايت شده است كه خداوند عالم دهانه اى از آتش به دهان او مى زند،

و ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مى كنند و جهنم براى او مهيا خواهد بود، ولى اگر توبه كند توبه او قبول مى شود.

مسأله 2801 _ اگر كسى مرد و زن را براى زنا بهم برساند، چنانچه آن كس زن باشد، بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد، بعد از هفتاد و پنج تازيانه بايد از محلى كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند، و مشهور بين علماء آنست كه بايد سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و همچنين است حكم كسى كه مرد و پسر را براى لواط بهم برساند حسب اجماع علماء.

مسأله 2802 _ اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند، يا با پسرى لواط نمايد، و بدون آنكه او را بكشند جلوگيرى از او ممكن نباشد كشتن او جايز است.

مسأله 2803 _ اگر كسى به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ و عاقل و آزاد است نسبت زنا يا لواط بدهد، يا ولدالزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روى لباس به او بزنند.

مسأله 2804 _ كسى كه مكلف و عاقل است اگر از روى اختيار شراب بخورد با علم به حرمت، در دفعه اول و دوم بايد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند و هشتاد تازيانه به او بزنند، و در دفعه سوم يا چهارم بايد او را بكشند، لكن زن را نبايد برهنه نمايند.

مسأله 2805 _ كسى كه مكلف و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاى سكه دار يا چيز ديگرى را كه به اين مقدار ارزش دارد

بدزدد، چنانچه شرطهائى را كه در شرع براى آن معين شده دارا باشد، در دفعه اول بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شست او را بگذارند، و در دفعه دوم بنابر احتياط بايد پاى چپ او را از وسط قدم ببرند، و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد، و چنانچه مال دارد خرج او را از مال خودش، و اگر ندارد از بيت المال بدهند. و در صورتى كه در زندان دزدى كند بايد او را بكشند. و بدان كه اقوى آنست كه محاربى كه سلاح بر روى مسلمان كشيده چنانچه نه كسى كشته و نه مجروح نموده و نه مالى برده حاكم شرع او را نفى بلد مى نمايد و به اهل آن شهر مى نويسد كه با او مراوده و معامله ننمايند و تصدّق بر او ننمايند. و اگر به كسى جراحتى هم وارد نموده قبلاً حكم آنرا بر او جارى مى نمايد و بعداً نفى بلد مى نمايد و در بعض اخبار مذكور است كه مدت نفى يك سال است. و چنانچه مال هم از مردم غارت كرده اگر امام بخواهد او را مى كشد و دار مى زند و اگر بخواهد دست راست و پاى چپ او را قطع مى نمايد. و چنانچه قتل نموده و مال نگرفته او را مى كشد و چنانچه هم مال گرفته و هم قتل نموده دست راست او را قطع مى نمايد، و او را مى كشد، اگر چه اولياء مقتول از مال و خون او را عفو نمايند و او را بر

سر دار مى نمايد و بعد از سه روز پايين مى آورد، و اگر مسلمان بوده به احكام ساير اموات عمل مى نمايد. و چنانچه قبل از آنكه حاكم شرع بر او ظفر يابد توبه نمايد قبول مى شود و حد رفع مى شود.

ح_____د مرتد

مرتد كه از اقسام كافر است كه در هشتم از نجاسات سابقاً ذكر شد اگر فطرى باشد يعنى اصلاً مسلمان بوده و بعد كافر شده، اگر مرد باشد كشتن او براى هر مسلمان حلال است، و بر حاكم شرع لازم است كه او را بكشد، و توبه او را هم قبول ننمايد و از ساعت ارتدادش زن او از او جدا مى شود و تا چهار ماه و ده روز عده وفات نگاه مى دارد و اموالش بين ورثه قسمت مى شود، و اگر ملى باشد يعنى سابقاً كافر بوده و بعد مسلمان شده و دو مرتبه كافر شده پس حاكم شرع او را امر به توبه مى نمايد اگر قبول نكرد او را مى كشد. اما زن مرتده پس چه فطرى باشد و چه ملى امر به توبه مى شود و اگر توبه نكرد حبس ابد مى شود و در لباس و خوراك، بسيار بر او ضيق مى گيرند، و اعمال شاقه بر او تحميل مى كنند و در وقت نماز او را مى زنند تا نماز بخواند.

اح__كام ديه

مسأله 2806 _ اگر كسى عمداً و به ناحق ديگرى را بكشد، ولىّ كشته مى تواند قاتل را عفو كند يا بكشد، يا مقدارى كه در مسأله بعد گفته مى شود از او ديه بگيرد، اما اگر از روى خطا بكشد، مثلاً براى حيوانى تير بيندازد و اشتباهاً كسى را بكشد ولىّ كشته حق ندارد او را بكشد، اما مى تواند ديه بگيرد.

مسأله 2807 _ ديه اى كه قاتل بايد بدهد يكى از شش چيز است:

اول _ صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند، و

احوط آنست كه در ديه عمد شترها نر هم باشند. و در ديه شبه عمد چهل شتر ماده و آبستن كه داخل سال ششم و سى ماده كه داخل سال چهارم و سى ماده ديگر كه داخل سال سوم شده باشند. و در ديه خطاء محض سى شتر ماده كه داخل سال چهارم و سى ماده كه داخل سال سوم و بيست نر كه داخل سال سوم و بيست ماده كه داخل سال دوم شده باشند.

دوم _ دويست گاو.

س__وم _ هزار گوسفند.

چهارم _ دويست حله و هر حله دو پارچه اى است كه در يمن مى بافند.

پن_جم _ هزار دينار كه هر دينار يك مثقال شرعى ط_لا است كه هر مثقال آن هجده نخود است.

شش__م _ ده هزار درهم كه هر درهمى 6/12 نخود نقره سكه دار است.

و بدان كه ديه قتل زن از هر يك از شش چيز نصف ديه مرد است و نيز قتل اگر در أشهر حرم شد و آن ذى القعده و ذى الحجه و محرم و رجب است، يك ثلث بر آن اضافه مى شود.

مسأله 2808 _ ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسأله پيش گفته شد.

اول _ آنكه دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد، و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دوم _ دو گوش كسى را ببرد، يا كارى كند كه هر دو گوش او كر شود، و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند بايد نصف ديه كشتن را بدهد. و حسب مشهور و اجماع

منقول و خبر مسمع و خبر عبدالرحمان عرزمى، اگر دو نرمه گوش او را از بين ببرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد.

س__وم _ تمام بينى يا نرمه بينى كسى را ببرد.

چهارم _ زبان كسى را از بيخ ببرد، و اگر مقدارى از آنراببرد، بايد به نسبت ديه بدهد، مثلا اگر نصف زبان را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

پنج_م _ تمام دندانهاى كسى را از بين برد، و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوى دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پائين مى باشد بيست يكِ ديه كشتن است و بحسب طلا پنجاه مثقال شرعى طلااست، و هر مثقال شرعى هجده نخود است. و اگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پائين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعى طلا بدهد.

شش_م _ هر دو دست كسى را از بند جدا كند، و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

هفتم _ ده انگشت كسى را ببرد، و ديه هر انگشت ده يكِ ديه كشتن است على الاظهر.

هشتم _ پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر درست نشود.

نه_م _ هر دو پستان زنى را ببرد، و اگر يكى از آنها راببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

ده___م _ هر دو پاى كسى را تا مفصل، يا همه ده انگشت پا را ببرد، و ديه هر انگشت ده يكِ ديه كشتن است على الاظهر.

يازده_م _ تخمهاى مردى را از بين ببرد.

دوازدهم _ طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود .

سيزده_م _ به

كسى صدمه اى بزند كه ديگر بوى خوب و بد رانفهمد، يا هر دو لب كسى را ببرد.

و غير از اين مواردى كه گفته شد، موارد ديگرى هم هست كه مجال ذكرش نيست. و قاعده كليه طبق صحيحه هشام بن سالم(1) آنست كه هر چه در انسان يك است در آن تمام ديه است و هر چه در انسان دو است در هر يك آن نصف ديه است و لكن اخبار و اقوال در خصوص تخم چپ و لب پائين مختلف است، و بعضى دلالت مى كند كه تخم چپ و لب پائين ديه آن زيادتر از تخم راست و لب بالا است.

مسأله 2809 _ اگر اشتباهاً كسى را بكشد، بايد ديه او را بدهد، و يك بنده آزاد كند، و اگر نتواند بنده آزاد كند دو ماه روزه بگيرد، و اگر اين را هم نتواند شصت فقير را سير كند. و اگر عمداً و به ناحق بكشد در صورت عفو يا گرفتن ديه بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد كند.

مسأله 2810 _ كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان به كسى آسيب برساند، ضامن است، و نيز اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود، يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مى باشد.

مسأله 2811 _ اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزى كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلا است كه هر مثقال آن هجده نخود مى باشد، و اگر علقه يعنى خون بسته باشد، چهل مثقال، و اگر مضغه يعنى

پاره گوشت باشد، شصت مثقال، و اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال، و اگر گوشت آورده ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال، و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد ديه او هزار مثقال، و اگر دختر

مسأله 2812 _ اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آنرا به تفصيلى كه در مسأله پيش گفته شد، به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزى از آن نمى رسد. و اسقاط جايز نيست مگر اينكه روح در او دميده نشده باشد و بقاء او موجب ضرر مهمى باشد و استعمال چيزى كه نطفه را در محل فاسد مى كند پس اقوى جواز و احوط اجتناب است.

مسأله 2813 _ اگر كسى زن حامله را بكشد و حمل او هم تلف شود، بايد ديه زن و بچه را بدهد.

مسأله 2814 _ اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد، و اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد، و اگر خيلى از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد، و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر، و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر و اگر استخوان بشكند، ده شتر، و اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون آيد، پانزده شتر، و اگر به پرده مغز سر برسد، بايد سى و سه شتر بدهد.

مسأله 2815 _ اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند بطورى كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلا كه

هر مثقالى هجده نخود است بدهد، و اگر كبود شود، سه مثقال، و اگر سياه شود، بايد شش مثقال شرعى طلا بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را بواسطه زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 2816 _ اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند، يا چيزى از بدن آنرا ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آنرابه صاحبش بدهد، و اگر چشم آنرا كور كند بايد ربع قيمت آن روز آنرا بدهد.

مسأله 2817 _ اگر انسان سگ شكارى كسى را بكشد، بايد بيست و يك مثقال معمولى نقره سكه دار به او بدهد. و مشهور آن است كه اگر سگى كه نگهدارى خانه را مى كند، يا سگ گله كسى را تلف نمايد، بايد ده مثقالونيم نقره سكه دار بدهد و اگر سگى كه پاسبانى زراعت را مى كند بكشد، بايد نه من و نيم و سه سير و چهارده مثقال و نيم گندم كه تقريباً 29 كيلو و 75 گرم مى شود بدهد.

مسأله 2818 _ اگر حيوان زراعت يا مال كسى را از بين ببرد،چنانچه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، بايد مقدارى را كه ضرر زده به صاحب مال، يا زراعت بدهد.

مسأله 2819 _ اگر بچه يكى از گناهان كبيره را انجام دهد، ولى يا معلم او مى تواند بقدرى كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

مسأله 2820 _ اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است، و اگر مرده به ورثه او بدهد و چنانچه مثلاً پدر بچه بقدرى

او را بزند كه بميرد، ديه او را ورثه ديگرش مى برند و به خود پدر از ديه چيزى نمى رسد.

مس__ائل متف__رقه

مسأله 2821 _ اگر ريشه درخت همسايه در ملك انسان بيايد، مى تواند از آن جلوگيرى كند، و چنانچه ضررى هم از ريشه درخت به او برسد، مى تواند از صاحب درخت بگيرد.

مسأله 2822 _ جهيزيه اى كه پدر به دختر مى دهد، اگر مثلاً بواسطه صلح يا بخشش ملك او كرده باشد، نمى تواند از او پس بگيرد و اگر ملك اونكرده باشد، پس گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 2823 _ اگر كسى بميرد، ورثه بالغ او مى توانند از سهم خودشان خرج عزادارى ميت نمايند، ولى از سهم صغير نمى شود چيزى برداشت.

مسأله 2824 _ اگر انسان غيبت مسلمانى را كند، احتياط واجب آنست كه اگر مفسده اى پيدا نشود، از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد، و چنانچه ممكن نباشد، بايد براى او از خدا طلب آمرزش كند و اگر بواسطه غيبتى كه كرده توهينى به آن مسلمان شده، در صورتى كه ممكن است، بايد آن توهين را برطرف نمايد.

مسأله 2825 _ انسان نمى تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسى كه مى داند خمس نمى دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

مسأله 2826 _ آوازى كه مخصوص مجالس لهو و بازيگرى است، غنا و حرام مى باشد، و اگر نوحه يا روضه يا قرآن را هم با غنابخواند حرام است، ولى اگر آنرا با صداى خوب بخوانند كه غنا نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2827 _ كشتن حيوانى كه اذيت مى رساند و مال كسى نيست، اشكال

ندارد.

مسأله 2828 _ جايزه اى را كه بانك به بعضى از كسانى كه در صندوق پس انداز حساب دارند مى دهد، بدون آنكه شرط نمايد، چون براى تشويق مردم از خودش مى دهد و ضرر آن به كسى نمى رسد حلال است.

مسأله 2829 _ اگر چيزى را به صنعتگرى بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آنرا ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، بايد آنرا به نيت صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2830 _ سينه زدن در كوچه و بازار با اينكه زنها عبور مى كنند در صورتى كه سينه زن پيراهن پوشيده باشد، اشكال ندارد. و نيز اگر جلوى جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعى ندارد ولى بايد استعمال آلات لهو نشود.

مسأله 2831 _ گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد، براى زن مانعى ندارد، ولى اگر زينت حساب شود براى مرد جايز نيست.

مسأله 2832 _ حرام است انسان استمناء كند يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

مسأله 2833 _ تراشيدن ريش و ماشين كردن آن اگر مثل تراشيدن باشد حرام است، و در اين حكم تمام مردم يكسانند، و حكم خدا بواسطه مسخره مردم تغييرنمى كند، پس كسى هم كه اول تكليف اوست، يا اگر ريش نتراشد مردم او را مسخره مى كنند، چنانچه ريش بتراشد يا طورى ماشين كند كه مثل تراشيدن باشد حرام است على الاحوط.

مسأله 2834 _ احتياط واجب آنست كه ولى پيش از آنكه بچه بالغ شود او را ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب

است.

مسأله 2835 _ اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبى كنند فرزند آنان اگر بتواند، بايد خرجى آنان را بدهد.

مسأله 2836 _ اگر كسى فقير باشد و نتواند كاسبى كند، پدر او بايد خرجى او را بدهد. و اگر پدر ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، چنانچه فرزندى هم نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد، جد پدرى او بايد خرجى او را بدهد. و اگر جد پدرى ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، مادرش بايد خرجى او را بدهد. و اگر مادر هم ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، بايد مادر پدر، و مادر مادر، و پدر مادر، با هم خرجى او را بدهند. و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، پدر مادر، بايد خرجى او را بدهد.

مسأله 2837 _ ديوارى كه مال دو نفر است، هيچكدام آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر آنرا بسازد، يا سر تير يا پايه عمارت خود را روى آن ديوار بگذارد، يا به ديوار ميخ بكوبد، ولى كارهائى كه معلوم است شريك راضى است مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روى آن اشكال ندارد، اما اگر شريك او بگويد به اين كارها راضى نيستم، انجام اينها هم جايز نيست.

مسأله 2838 _ عكاسى و نقاشى صورت، مكروه است.

مسأله 2839 _ درخت ميوه اى كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضى است، نمى تواند از ميوه آن بچيند و اگر ميوه آن روى زمين هم ريخته باشد، نمى تواند آنرا بردارد.

و الحمدلله رب العالمين و صلى الله على خير خلقه محمد

و آله الطاهرين .

پي نوشت ها

1 _ ركنيت آن از حيث نقيصه است نه زياده سهوى.

2 _ از مسأله 313 تا 321.

3 _ از مسأله 351 ...

4- على الاظهر ولكن احتياط به قضا ترك نشود.

5- على الاظهر ولكن احتياط به قضا ترك نشود.

6- على الاظهر ولكن احتياط به قضا ترك نشود.

7- لكن در نذر اظهر جواز مسافرت است اختيارا.

_ چونكه فرقى بين فقير كاسب و فقير غير كاسب نيست و اخبارى كه درباره كاسب فقير مى گويد بقيه را از زكات بگيرد مقصود بقيه سال نيست بلكه به قرينه قبل آن مقصود خرج بقيه عائله است. و اما يك دسته از اخبار ديگرى كه ممكن است استدلال به آن بر عدم جواز گرفتن مطلق فقراء بيشتر از مخارج سال را يك مرتبه يا سنداً و يا سنداً و دلالتاً ضعيف است مضافاً بر اينكه مشهور علماء بلكه همه حسب المنقول اعراض از ظاهر اين دسته از اخبار نموده اند.

8ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مى تواند از زكات خريدارى نمايد.

9 _ وسائل باب 49 آداب التجاره حديث 3.

10 _ مدرك اجماع است الا ان يقال بانهم عملوا بالمرسله(نهى النبى عن الغرر).

11_ معناى يائسه در مسأله 2456 گفته شد.

12_ معناى يائسه در مسأله 2456 گفته شد.

13_ معناى يائسه در مسأله 2456 گفته شد.

14-على الاظهر.

15 _ وسائل ج 17 باب 5 ميراث الاعمام و الاخوال حديث 5 و 2.

16_ فقه الرضا ج 3 باب 5 ميراث الاعمام و الاخوال حديث 1.

17_ وسائل ج 17 باب 1 موجبات الارث حديث 5.

18_ وسائل ج 17 باب 15 ميراث الابوين و الاولاد.

19_ اتفاق علماء مذكور در مفتاح الكرامة بر اين

است كه وجود اخوه سبب حجب مادر حتى از رد مى شود، ولكن ادله حجب اخوه مادر را، فقط دلالت بر حجب از ثلث مى نمايد، و دلالت بر حجب از رد حتى بالاطلاق هم ندارد، زيرا كه قرائن دلالت مى كند بر اينكه نظر به حجب از ثلث است در جميع اخبار بلكه حديث 1 باب 17 ميراث الابوين و الاولاد وسائل صحيحه محمدبن مسلم كه دلالت دارد بر اينكه با وجود بنت واحده و ابوين، به ام هم رد مى شود، اطلاق دارد و شامل صورت وجود اخوه هم مى شود.

20_ وسائل ج 19 باب 1 حديث 12.

باشد، ديه او پانصد مثقال شرعى طلا است.

11- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج شيخ حسين نوري همداني (دام ظله )

زندگينامه

مشخصات كتاب

سرشناسه: نوري همداني، حسين، - 1304

عنوان و نام پديدآور: زندگينامه حضرت آيه الله العظمي حاج شيخ حسين نوري همداني "دام ظله"/ تهيه و تنطيم مهدي غلامي

مشخصات نشر: مهدي غلامي، [1373؟] .

مشخصات ظاهري: ص 130

شابك: بها: 1500ريال؛ بها: 1500ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: "اقتباس از مصاحبه معظم له با مجله حوزه سال 1367 شماره 27 و "28

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع: نوري همداني، حسين، 1304 - -- سرگذشتنامه

موضوع: مجتهدان و علما -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده: غلامي، مهدي، گردآورنده

رده بندي كنگره: BP55/3/ن 9آ3 1373

رده بندي ديويي: 297/998

شماره كتابشناسي ملي: م 75-9053

فصل اول

بي شك ، تحول در ابعاد گوناگون حوزه هاي علميه و هماهنگ كردن آنان با مقتضيات زمان، و هدايت انديشه هاي شاداب، به سوي سرچشمه هاي زلال معرفت، بدون بهره جوئي از تجربه و فكر بزرگان ميسور نيست. ما در اين شماره با چهره اي به گفتگو نشسته ايم كه اخلاص، تواضع ، تقوا، سابقه درخشان، ژركاري، مبارزات سياسي، اطلاعات وسيع، تبحًر در فقه و اصول، آشنائي دير پاي با نهج البلاغه و آگاهي به زمان از برجستگي هاي اوست.

از اين رو، تجربه ها و نظرات وي مي تواند در شكوفايي سيستم درسي حوزه هاي علميه و هماهنگ كردن آن با نيازهاي روز، كار ساز و الگوي بسيار مناسبي براي جويندگان دانش باشد.

در اين برهه از زمان برزگران فضيلت و اخلاق در مزرعه دلها حكم مي راندند و با آفات به مبارزه برخاسته بودند و بسان نگهباناني نگران و هوشيار، مراقب اوضاع و پاسداري از ارزشهاي متعالي بودند، حوزه علميه قم، در كار تحولي عميق بود، از نظر علمي پر رونق گرم و اميد بر انگيزه و از نظر سياسي چشم و چراغ

توده هاي محروم و در بند، اين مراقبتها و دلسوزيهاي چهره هاي مصمم ومتعهد حوزه علميه قم، سبب گرديد كه در عصر وحشت و نوميدي و اقتدار نوكران اجنبي، حوزه هاي علمي، بعنوان چشم و چراغ و كانون اميد مردم باقي بماند و چهره هاي برجسته علمي، اخلاقي و سياسي، را تحويل اجتماع بدهد.

در سرآغاز دفتر ايام اين شخصيت بزرگ، پدر دانشمندي را مي بينيم كه شهر را رها مي كند و به روستا كوچ مي كند. تا رسالتش را در آنجا به انجام رساند: چه، محيط شهر براي دين داران بويژه روحانيون تابه گداخته بود و درنگ در آنجا ممكن نبود. در اين شرايط است كه حضرت استاد، حيات علمي خود را مي آغازد و در محضر پدر نخستين، دانش خود را پي ريزي مي كند: گامهاي نخستين را به گونه اي استوار بر ميدارد كه ديري نمي پايد در حوزه علميه همدان و پس از آن در حوزه علميه قم مي درخشد و در نزد استادان بزرگوارش، منزلتي والا مي يابد. حضرت استاد در سال 1322 شمسي براي پيمودن مدارج علمي راهي قم مي شود.

حضرت آيت الله حسين نوري، محصول اين مقطع زماني حوزه علميه قم است كه در اين مصاحبه كه بخش اول آن را در پيش رو داريد، با چگونگي تحصيل، روش فراگيري دانش، روشهاي درسي حوزه علميه و استادان بزرگواري كه بيشترين نقش در شخصيت ايشان داشته اند همجون آيت الله العظمي آخوند همداني، آيت الله العظمي خوانساري، آيت الله العظمي داماد، آيت الله العظمي بروجردي، آيت الله العظمي امام خميني، آيت الله العظمي رفيعي قزويني و آيت الله العظمي

حاج مير سيد علي يثربي كاشاني «قدس الله اسرارهم» آشنا خواهيد شد.

دوران زندگي و دوران تحصيلي

حوزه: با سپاس از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد خواهشمنديم طبق معمول از شرح زندگي و دوران تحصيلي خود آغاز فرمائيد.

استاد: بنده در سال 1304 شمسي در يك خانواده روحاني، در شهر همدان بدنيا آمدم و در سن هفت سالگي، در پيش پدرم كه يكي از علماء همدان و معاصر با آيت الله العظمي آقاي آخوند ملا علي همداني و هم حجره با ايشان بوده، درس خواندم را شروع كردم. ادبيات فارسي، كتاب گلستان، انشاء، ترسّل نصاب و... تا معالم را پيش ايشان خواندم. بعد از آن، همراه پدر بقصد تحصيل در مدرسه آخوند به همدان آمدم. بايد اضافه كنم كه من درس كلاسيك، اصلا نخواندم از الفبا، پيش پدرم خواندم و هيچ به دبستان و دبيرستان نرفتم.

مرحوم پدرم، براي درس خواندن بنده اهتمام زياد داشت و يكي از موضوعاتي كه خيلي به آن اهتمام داشت، موضوع اِتقان در درس خواندن بود، كه بايد خيلي پاكيزه درس بخوانم و مي گفت هرچه پايه محكمتر باشد ترقي انسان بهتر و زودتر انجام خواهد گرفت. امروز درس ميگفت، از همان صرف مير و مقدمات فردا گوش مي كرد و تحويل مي گرفت. اگر خوب خوانده بودم، تشويق مي كرد و اگر خوب نخوانده بودم، تذكر ميداد.

من، از همان درس عوامل به آن طرف، ملزم بودم هر درسي را سه مرتبه مطالعه كنم. يك دفعه از اول تا آخر درس، از لحاظ صرفي، كلمه به كلمه صيغه ها را از من مي گرفت. دفعه دوم، همان درس را از لحاظ نحوي، از لحاظ اعراب و

جمله بندي، تجزيه و تركيب، از من تحويل مي گرفت. سوم از لحاظ محتوا و مطالب، كه بايد كتاب را روي هم بگذارم، از اول تا آخر درس، مطلبش هرچه بوده بگويم. بطوري بود وقتي كه سيوطي مي خواندم، صيغه اي نبود كه ريشه اش را ندانم. حتي قرآن را باز مي كرد، از اول صفحه، تا آخر صفحه، صيغه ها را بايد من كلمه به كلمه بگويم، اين باعث شد كه در صرف و نحو، خيلي كامل پيشرفت كردم. در سال 1321 شمسي بود كه ايشان من را پيش آيت الله آقاي آوردند كه در مدرسه آخوند، درس بخوانم. در حدود يك سال و نيم هم در مدرسه آخوند درس خواندم.

خصوصيات مرحوم پدر

حوزه: از خصوصيات مرحوم والدتان نيز مطالبي را بيان داريد.

استاد: از خصوصيات مرحوم والدم، يكي اين بود كه از مصرف وجوه شرعيّه امتناع داشت. زمان رضاخان كه براي آخوندها سخت گيري مي شد، ايشان ناچار شد براي حفظ لباسش، چون عمامه ها را بر مي داشتند، به يك روستائي در دوازده فرسخي همدان، به نام «پاينده» برود. ايشان، با اين كه امام جماعت بود و به وعظ و ارشاد مردم مشغول بود، در عين حال از گرفتن و مصرف كردن وجوه براي خود امتناع ميكرد و لذا دكّاني براي كسب دائر كرد و از درآمد آن، هم خود امرار معاش مي كرد و هم به مردم كمك مي كرد.

يكي از مزاياي ديگر ايشان اين بود كه خطش بسيار عالي بود. ما را ملزم مي كرد كه علاوه بر درس خواندن، روزي سي، چهل سطر اقلاً مشق بنويسيم. با آن قلمهايي كه قديم مشق

مينوشتند. من و اخوي را در نوشتن، خيلي تشويق مي كرد. ايشان، خطش بسيار زيبا بود و الان نمونه هايي از آن را داريم.

يكي از مزاياي ايشان، اين بود كه اخلاص زيادي به حضرت ابي عبدالله (ع) داشت. كه من يادم نيست اسم امام حسين (ع) برده باشيم و اشك در چشمش حلقه نزده باشد. بارها مي گفت: بنده هميشه از خدا خواسته ام كه در دودمان من دو چيز باقي بماند. يكي، عزاداري سيد الشهداء (ع)، يكي هم فقه. بله اين خصوصيات ايشان بود.

حوزه علميه همدان

حوزه: نسبت به حوزه علميه همدان و ويژگيهاي تحصيلي و مديريّتي آن، بويژه شيوه هاي تربيتي مرحوم آخوند سخن بگوئيد.

استاد: بنده از آن وقتي كه به همدان آمدم و شروع به تحصيل كردم، درس هم مي گفتم. در اوائل پائيز سال 1322 شمسي، مطابق 1362 قمري، براي تحصيل به قم آمدم. در اينجا لازم است از آيت الله العظمي آخوند علي همداني «رحمه الله عليه» مطلبي بگويم:

آيت الله العظمي آقاي آخوند، مرد بسيار بزرگي بودند و علت آمدن ايشان به همدان اين بود كه از آيت الله العظمي حاج شيخ عبد الكريم حائري «رحمه الله عليه» اهالي همدان خاسته بودند يك نفر براي اداره امور علمي و تبليغي همدان و اطراف همدان به آن شهر بفرستند، آن بزرگوار هم آقاي آخوند را فرستاده بودند، ايشان رضوان لله عليه، داراي فضائل بسياري بود، يكي اين كه: مرد جامعي بود. يعني معلومات ايشان، در فقه و اصول فقه، منحصر نمي شد. در تاريخ تفسير و انساب و ادبيات عرب هم بسيار بسيار خِبره بود.

جامعيتش كم نظير بود. دوم اين كه خيلي خوش

معاشرت و خوش مجلس بود و به همين وسيله، در اعماق دلها، نفوذ مي كرد و تربيت و موعظه اش بسيار مؤثر مي شد. خيلي هم خوش بيان بود. لذا منبرش هم بسيار خوب بود. ماه رمضان و محرم، در پاي منبرش غوغا مي شد. مطالبش در منبر، چون از دل برمي خاست، بسيار مؤثر بود و انسان را منقلب مي كرد و تحولي بوجود مي آورد. يكي ديگر از مزاياي آخوند، رحمه الله عليه، اين بود كه: خيلي قدر اوقات را مي دانست. و جدّي بود. از پنج دقيقه وقت هم استفاده مي كرد. معمولاً هر كجا مي رفت، كتابي زير بغلش بود.

آقاي آخوند، رحمه الله عليه، خيلي به من عنايت داشتند. هميشه نصيحت مي كردند، براي نمونه يكي از نصيحتهايش را عرض مي كنم:

سال 1345 بنده در نتيجه فعاليتهاي سياسي و مبارزه با رژيم منفور گذشته، كه امام خميني رضوان الله عليه آغاز كرده و پرچم آن را بدوش مي كشيد و ما در زير آن پرچم و پشت سر معظم له گام به گام جلو مي رفتيم در زندان قزل قلعه، مدتي زنداني بودم، بعد كه آزاد شدم، چون تابستان بود و حوزه قم تعطيل، به مشهد آمده و به منزل آيت الله العظمي ميلاني وارد شده بودند. رفقا در مدرسه نواب، براي بنده جلوسي ترتيب داده بودند.

علماء براي ملاقات بنده آمدند. آقاي ميلاني و آقاي آخوند نيز تشريف آوردند. بعد از آن بنده براي بازديدشان به منزل آقاي ميلاني رفتم. پس از انجام ملاقات، آقاي آخوند به من فرمودند: چند دقيقه اي باشيد. خلوت شود، با شما كار دارم. صبر كردم

خلوت شد، بنده را به اطاق خودشان بردند. اين را بايد بگويم، بنده آن وقت كه به همدان رفتم و در مدرسه آخوند درس مي خواندم، چون طبع شعر داشتم، گاهي شعر مي گفتم. ايشان اين موضوع را شنيده بودند و به حجره بنده تشريف آوردند و فرمودند: آمدم نصيحتي بكنم و آن اين است كه شما مشغول درس خواندن باشيد و وقت خود را با شعر تلف نكنيد. من از آن تاريخ از گفتن شعر و صرف وقت در آن، خودداري كردم. تا اين كه در مشهد، در منزل آقاي ميلاني، وقتي خلوت شد، به من فرمودند: يادتان هست كه آن سال كه آمديد همدان، به شما يك نصيحتي كردم، حالا هم چون به شما خيلي علاقه مندم، مي خواهم يك نصيحتي به شما بكنم. آن نصيحت اين است كه شما به مور و ملخ كار نداشته باشيد. بعداً توضيح دادند كه من مي بينم شما مقابه هائي مي نويسيد در باره زنبور عسل و موريانه و مورچه و... اين نه از اين جهت است كه كار خوبي نباشد. خود است، داشتن قلم خوب است. ولي ما بايد سعي كنيم در آينده يك فقيه كامل، مفسر و عالم جامع باشيم. از شما انتظار داريم چنين باشيد. اينها كه شما در باره مور و موريانه و زنبور عسل مي نويسيد، دانشگاه رفته هم مي تواند بنويسد. اما از شما كه استعداد رسيدن به مقام فقاهت را داريد، حيف است. بنا بر اين از اين به بعد دور مور و ملخ را خط بكش. در اين موقع بنده از ايشان نيز تقاضا كردم كه مرا نصيحت

و موعظه بفرمايند.

در پاسخ حقير فرمودند: تا ميتواني به طلاب علوم دينيه خدمت كن، اينها بالا خره منسوب امام عصر «عجل الله تعالي فرجه» به شمار ميروند.يكي از شيوه هاي مرحوم آخوند، رحمه الله عليه، اين بود كه با طلاب خيلي گرم مي گرفت. اين عجيب بود كه شهريه آنها را خود مي داد. مقسّم داشت، ولي بيشتر خودش شهريه مي داد. چرا؟ براي اين كه هر طلبه كه مي آمد شهريه بگيرد، از درس و بحثش سؤال مي كردند. از مشكلاتش و وضع زندگيش مي پرسيدند و وقتي مي ديدند طلبه اي نيازمند است و احتياج بيشتري دارد، بيشتر شهريه مي دادند. يا اينكه خوب درس خوانده بود شايسته ترين را تشويق مي كردند.

يكي ديگر از خصايص آخوند رحمه الله عليه اين بود كه به غربا توجه بيشتر داشت. خيلي عجيب، بعضي از طلبه ها در قم بودند، در سال دو سه مرتبه مي رفتند و از ايشان براي كمك زندگي خود پول مي گرفتند و مي آمدند! علي اي حال، خيلي با طلبه ها گرم مي گرفت. به حجره ها مي رفت، مي نشست، صحبت مي كرد. كمتر كسي است كه آنطور باشد. ملاقات ايشان وقت معيني نداشت، صبح كه مي شد، ساعت 7 و 8 در حياط باز بود. هر كس، هر وقت مي آمد، وارد مي شد مي نشست، اگر سؤالي داشت مي پرسيد و ايشان پاسخ مي داد و اگر مشكلي داشت بيان مي كرد و ايشان رفع مشكل مي كرد. اين نشست تا ظهر ادامه داشت. بعد، نماز مي خواند و نهار مي خورد و با ز از ساعت

3 بعد از ظهر، در را باز مي گذاشت، تا هر كس هر كاري دارد، مراجعه كند. اين اهتمام و حوصله خيلي عجيب است. كمتر شخصيتي است كه اينچنين مردم دار باشد. تلفن مي كردند، كار داشتند يا مثلاً استخاره مي خواستند، ايشان شخصاً جواب مي داد. خلاصه، ايشان از لحاظ اخلاقي و اخلاصي و توجه به خدا و ائمه اطهار ممتاز بود. وقتي حوزه را اداره مي كرد، هميشه قبل از درس فقه و اصول نيم ساعت تفسير مي گفت. از ساعت 9 تا 12 هر سه بحث را تمام مي كرد، سيره اش، اينجوري بود.البته آخر درسش هم به بعضي از شاگردهايش، مي فرمود: مصيبت مي خواندند. «يكي ز آقايان مي فرمود: آيت الله العظمي حاج شيخ عبد الكريم، در اول درسهايش مي فرمود: مصيبت مي خواندند».

مدرسه مرحوم آخوند، كوچك بود. آن مرحوم آنرا وسعت داد و كتابخانه مهمي هم براي آن داير كرد. كتابخانه ايشان، الان هم هست و يكي از كتابخانه هاي عالي و مهم ايران است.

در آخرين ملاقاتي كه با آيت الله العظمي آقاي آخوند داشتم، چون گاهي تابستان ها به همدان مي رفتم و به محضرشان شرفياب مي شدم، به ايشان عرض كردم به بنده نصيحتي بفرمائيد، باز همان نصيحت قبل را تكرار كردند و فرمودند، نصيحت من به شما اين است كه تا مي توانيد به كار طلبه ها برسيد. به آنها كمك كنيد و مضايقه نكنيد. چون آنها به منسوب امام عصر «عجل الله تعالي فرجه» مي باشند.

اساتيد

حوضه: خصوصيات اخلاقي و برخي خاطرات گفتني استادانتان را بيان داريد.

استاد: بنده كه در اوايل شهريور 1332 شمسي و

1362 قمري به قم آمدم، در نزد حضرت آيت الله سيد محمد باقر سلطاني طباطبايي، رسائل و مقداري از مكاسب را خواندم و در محضر حضرت آيت الله العظمي آقاي داماد، مقداري از سطح، مكاسب، و كفايتين را خواندم و مقداري از رسائل را پيش آيت الله شيخ محمد مجاهدي، كه مرد ملايي بود خواندم.يكي ديگر از اساتيدم، آيت الله ميرزا مهدي تبريزي بود كه پيش اين مرد محقق قسمتي از سطح و كفايه را خواندم. اين مرد بزرگ در عبارت فهمي ممتاز بود.

آنزمان كه من به قم آمده بودم زمان آيات ثلاث، آيت الله العظمي حجت، آيت الله العظمي سيد محمد تقي خوانساري و آيت الله العظمي صدر«رحمه الله عليه» بود. يكي از خاطرات من مربوط به سال 63 قمري و 23 شمسي است كه نماز باران به امامت آيت الله العظمي خوانساري برگزار شد. آن سال باران كم آمده بود و مردم قم در مضيقه بودند و ايشان نماز مغرب و عشاء را در مدرسه فيضيه مي خواند. نماز تقريبا يكساعت طول مي كشيد. خيلي با حال نماز مي خواندند و ايشان از لحاظ عبادت خيلي ممتاز بودند. عده اي از مردم قم كه اكثراً كشاورز بودند، آمدند و گفتند: باران نيامده و زراعت ما دارد مي سوزد. ايشان دستور فرمودن كه اعلام شود اعلاميه هايي توي بازار بزنند كه مردم سه روز روزه بگيرند. و روز جمعه براي خواندن نماز باران، پا برهنه و پوشيدن لباسهاي وارونه حاضر شوند. ما هم با مردم حركت كرديم و رفتيم طرف خيابان خاك فرج كه آن وقتها بيابان بود و نماز خوانديم. همه مردم قم

بودن، و همه طلاب و روحانيون عبا ها را وارونه پوشيده و پاها را هم برهنه كرده بودند. آنجا قبل از نماز، خطيب بسيار مبرّز، مرحوم حاج شيخ محمد تقي اشراقي «رحمه الله عليه» منبر رفتند و صحبت كردن، در ضمن به مردم گفتند: ما وظيفه داريم نماز بخوانيم، حالا باران آمد يا نيامد، آن ديگر با خداست. ما ميخواهيم به وظيفه عمل كنيم. به هر حال نماز باران خوانده شد و وقت برگشتن چون از باران خبري نشد عده اي ما را مسخره مي كردند كه، عباهايتان را جمع كنيد كه گل آلود نشود.

روزهاي جمعه آيت الله خوانساري نماز جمعه مي خواندند. و لذا تشريف آوردند مسجد امام و نشستند. ما هم نشستيم و قبل از اينكه خطبه بخوانند، با آنها كه نشسته بودند صحبت و موعظه مي كردند كه بله ما عوض شده ايم، خدا عوض نشده است، ما بد شده ايم و...

خلاصه آن روز گذشت. دو روز بعدش چون از آمدن باران خبري نشده بود، ايشان اعلام كردند كه فقط طلبه ها روزه بگيرند و فقط طلبه ها بيايند. دفعه دوم، پشت قبرستان حاج شيخ عبد الكريم، قبل از قم نو، دست راست در جاده اراك، كه آن موقع بيابان بود , نماز برگزار شد. اين دفعه آقاي خوانساري خيلي منقلب بودند. نماز ايشان كه داشت تمام مي شد، ابر ها پيدا شدند. خلاصه قبل از اينكه برگرديم و وارد قم بشويم، باران شروع شد. و بالاخره باراني آمد كه دوباره همان كشاورزها آمدند و گفتند بس است. ممكن است سيل بيايد، دعا كنيد كه باران متوقف شود.

در اينجا به دو قضيه،

در ارتباط با حضرت آيت الله خوانساري اشاره مي كنم:

در موقعي كه حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد تقي خوانساري «رضوان الله عليه» تصميم به خواندن نماز باران، به شرحي كه گفته شد گرفتند، از قراري در آن هنگام مسموع گرديد: آيت الله العظمي سيد محمد حجت و آيت الله العظمي صدر به ايشان پيغام دادند كه ما هم حاضريم در نماز باران شركت كنيم. ايشان در پاسخ به آن پيغام فرمودند: نه شما شركت نكنيد. من نماز باران را ميخوانم. اگر خداوند دعاي ما را مستجاب كرد و باران آمد، مردم آنرا به حساب همه روحانيت ميگزارند و موجب عزت و عظمت روحانيت مي شود ولي اگر باران نيامد مردم اين را به حساب من مي گزارند و عزت و عظمت شما محفوظ مي ماند. از جمله موضوعاتي كه از آيت الله خوانساري با چشم خودم ديدم اين بود كه ما چند نفر مي خواستيم شرفياب شويم. نزديك منزل ايشان كه رسيديم، ديديم ايشان از جايي دارند به طرف منزل مي آيند. به درب منزل كه رسيدند سائلي سررسيد و به ايشان عرض كرد كه من پيراهن ندارم. آقا وارد اتاق شدند و ما هم پشت سر ايشان وارد اتاق شديم. ديديم قباي خود را از تن بيرون آوردند و بعد پيراهن را از بدن درآوردند و به آن سائل دادند و سپس قباي خود را پوشيدند و همانطور بدون پيراهن نشستند و به كار مردم رسيدگي مي كردند و به سؤالات ما پاسخ مي دادند.

بعد از آن يكي ديگر از اساتيد مهم ما مرحوم آيت الله العظمي سيد محمد داماد مي باشد

كه حدود 12 سال در درس فقه و اصول معظم له شركت نمودم. چند نفر بوديم در حوزه كه به شاگردان داماد معروف بوديم. ايشان مرد بسيار دقيقي بود و دقت نظر ايشان انصافاً خيلي خوب بود. در تربيت شاگرد و عنايت به شاگرد هم ممتاز بود. نوشته هايي از درس آن مرحوم را بنده دارم. من درسهاي ايشان را مي نوشتم و بعداً خدمت ايشان مي دادم. مطالعه مي كردند و با دقت در حاشيه اش چيزهايي مي نوشتند كه اكنون وقتي نگاه مي كنم براي من يك يادگار آموزنده و مهمي است.

در تواضع، اخلاص و ساده انديشي كم نظير بود، اين را فراموش نمي كنم. يك روز درس مي گفتند، در مسئله وضو به اينجا رسيدند كه در موقع گرفتن وضو بايد انسان خودش آب بريزد و خودش وضو بگيرد و كسي كمك نكند. البته كمك هم مراتب دارد. بعضي مراتبش باطل ميكند و بعضي مراتبش مكروه است. روايتي خواندم از «وسائل» كه حضرت امام رضا (ع) زماني كه به مجلس مأمون وارد شدند و مأمون در حال وضو گرفتن بود، بدين نحو كه يك نفر آب مي ريخت در مشت او و او وضو مي گرفت. حضرت امام رضا (ع) به مأمون فرمودند: «لا تشرك بالله يا اميرالمؤمنين». اين كلمه را كه ايشان خواندند، كه حضرت رضا به مأمون، امير المؤمنين گفته باشد، فرمود: اين حديث ممكن است سنداً مخدوش باشد، مخدوش هم هست. چون ما نداريم در روايت صحيح كه ائمه عليهم السلام، به خلفاي جور، اميرالمؤمنين گفته باشد. در كتاب (الامام الصادق و المذاهب الاربعه) تأليف اسد حيدر، اين بحث

است كه هيچ وقت ائمه عليهم السلام به بني عباس و خلفاي جور امير المؤمنين نگفته اند و اگر در يك جا داشته باشيم سند ضعيف است. امام صادق عليه السلام هم هرگز به منصور اميرالمؤمنين نگفته است. بر اثناي بحث اين كلمه (اميرالمؤمنين) ايشان را منقلب كرد به طوري كه به شدت گريه كرد و نتوانست آن روز درس بگويد. متأسف شد كه وضع طوري باشد كه امام رضا عليه السلام بگويد امير المؤمنين!

اخلاصش را دارم ميگويم كه آنروز با گريه اش همه را منقلب كرد و نتوانست درس بگويد. عبايش را بر سرش گرفت و جلسه را ترك كرد. خلاصه 12 سال هم بنده پيش ايشان خواندم. از جمله كساني كه باز پيش آنها درس خواندم آيت الله آقاي علامه طباطبايي بود كه پنج سال بنده به درس اسفار ايشان رفتم. البته عظمت و بزرگواري آيت الله علامه طباطبايي از لحاظ اخلاق، كمال و معلومات و تربيت شاگرد، معلوم است و نياز به توضيح ندارد. يكي ديگر از اساتيد بزرگ ما حضرت آيت الله العظمي آقاي سيد محمد حجت كوهكمري بود. من در درس ايشان مدتي شركت مي كردم. درس معظم له، در آن زمان در قم ممتاز بود. استادي بسيار بزرگ و خيلي خوش بيان بودند. در درس گفتن سليقه خوبي داشتند. مطالب را دسته بندي مي كردند. دسته بندي مطالب به گونه اي بود كه نوشتنش خيلي راحت بود. روش آن مرحوم بايد براي ما درس باشد كه مطالب را تنظيم كنيم. مثلاً بيع فضولي كه مي گفت، در بيع فضولي چند تا مبناست: مبناي مرحوم شيخ انصاري، مبناي مرحوم آخوند

خراساني كه از حاشيه آخوند بر مكاسب استفاده مي شود _ مبناي مرحوم سيد محمد كاظم يزدي، مبناي مرحوم شيخ محمد حسين كمپاني اصفهاني و مبناي خودش، پنج شش تا مبنا بود. از اول بيع فضولي تا آخر، هر روز مطلب هر كس را روي مبناي خودش، به طوري تنظيم مي كرد كه انسان از اين بيان و دسته بندي تعجب مي كرد. درس را به اين ترتيب مي گفت و مقتضاي مبناي هر كس را در مسأله، بيان مي كرد يا در صحت و نفوذ بيع فضولي و در بحث اجازه مثلا در نقل و اقسام كشف و... تقسيم بندي بسيار جالبي داشت.نكته ديگري كه در رابطه با ايشان بنظرم رسيد، آن است كه روزي كه در آستانه احتضار قرار گرفته بود، رفتم منزل ايشان، نزديك مدرسه حجتيه. من توي حياط بودم و اشخاص ديگري هم بودند. همه ناراحت و متأثر بوديم. يك نفر آمد و گفت: براي ايشان، مقداري تربت سيد الشهدا (ع) آوردند، تربت را با آب قاطي كردند. تا ايشان بخورند. ايشان هم برداشت و نزديك لبش آورد و گفت: (آخر زادي من الدنيا تربة الحسين).

و آنگاه نوشيد و اشهد آن لا اله الا الله را گفت و روبه قبله، به جوار حق پيوست.آقايان ثلاث، آيات عظام حجت و خوانساري و صدر، اين سه بزرگوار، آن موقعي كه بنده به قم آمدم حوزه را اداره مي كردند.آيت الله العظمي آقاي بروجردي هم از علماء و فقهاي بزرگ و معروف بود و در بروجرد زندگي مي كرد.

روزي براي معالجه نقاهتي كه داشتند به تهران تشريف آوردند و در بيمارستان فيروزآبادي بستري شدند.

علماء

اطلاع پيدا كردند و عيادت كردند و نامه هايي نوشتند و رفت و آمدهايي انجام شد.آنوقت از ايشان تقاضا شد به حوزه علميه قم تشريف بياورند و ايشان هم پذيرفتند. يادم هست كه با استقبال شاياني كه آقايان ثلاث هم بودند، ايشان وارد قم شدند. بعد از ورود، درس شروع كردند. اولين كتابي كه شروع كردند (اجاره) بود.

مناسب است اينجا دوتا نكته را عرض كنم. يكي: اهميت فقه، كه بديهي است علماء و فقهاي بزرگي در عالم تشيع بوده اند كه اينان، هميشه وزنه بزرگي در عالم اسلام بوده اند. اين براي خاطر اين است كه به فقه، در اسلام، اهميت زيادي داده شده است. پيغمبر اكرم (ص) فرمودند: «فقيه واحد أشد علي ابليس من الف عابد».يك فقه، وجودش بر شيطان هزار عابد سنگين تر است. و اين به خاطر اين است كه وجودش در اجتماع مؤثر است.حضرت كاظم (ع) فرمودند: «ان المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام كحصن سور المدينه لها».مؤمنين فقهاء دژهاي اسلامند. همجنان كه ديوارهاي يك شهر، آن شهر را حفاظت مي كند، آنان نيز اسلام را حفاظت مي كنند.

و نيز حضرت كاظم (ع)، فرمودند: «تفقهو في دين الله و فضل الفقيه علي العابد كفضل الشمس علي الكواكب».يعني در دين اسلام تفقه كنيد و فضيلت و برتري فقيه بر عابد مانند برتري خورشيد است بر ستارگان.و بالاخره حضرت رسول اكرم (ص) فرمودند:

«اذا اراد الله بعبدِ خيراً، فقهه في الدين و زهده في الدنيا»هنگامي كه خداوند مي خواهد نسبت به بنده اي خير پيش بياورد، (آن بنده را منشأ خير قرار بدهد) او را در احكام دين فقيه و نسبت به دنيا زاهد و بي

اعتنا مي گرداند.اين قبيل احاديث كه فراوان است، اهميت فقه را مي رساند.

نكته دوم اين كه: با كمال تأسف، حوزه هاي ما طوري شده اند كه ديگر مثل سابق، فقهاي بزرگ را نمي پرورند. شاهدش اين است كه مي بينيم در شهرهاي ايران فقهاي بزرگي بوده اند كه از دنيا رفته اند، و با از دنيا رفتن آنها خلا بوجود آمده و جايگزين نداشته و ندارد. مثلا آيات عظام شيخ بهاء الدين محلاتي در شيراز، آخوند ملا علي در همدان، كه در غرب وزنه اي بودند. در تهران آيات الله سيد احمد خوانساري، آيت الله سيخ محمد تقي آملي. در مشهد آيت الله سيد محمد هادي ميلاني. در اهواز آيت الله حاج سيد علي بهبهاني. در اصفهان آيت الله خراساني و آيت الله آقاي خادمي. بايد در اين مورد فكري بشود. اساساً بايد در حوزه طبقه بندي كاملي بر اساس رشته هاي مختلف علوم بوجود بيايد. مثلاً 50 نفر، 100 نفر، از افرادي كه مستعدند از لحاظ ذوق، قريحه، استعداد، و صلاحيت اخلاقي و شناخته شده تحت نظر مربيان صالحي داره بشوند و هيچ مسافرتي و اشتغالات ديگري نداشته باشند. از لحاظ وضع اقتصادي هم صد در صد تأمين باشند تا بعد از بيست سال، هر كدامشان يك فقيهي بشوند.

اينجا به ياد دو سه تا بيت شعر از علامه بحر العلوم كه از همان خانواده آيت الله بروجردي است افتادم در اول «دره» ايشان مي گويند:

و بعد فالعلم طويل سلمه

سامكه اعلامه و انجمه

وان علم الفقه في العلوم

كالقمر البازغ في النجوم

بنور من بعد علم المعرفه

معالم الدين غدت منكشفه

علم، راهش و نردبانش، طولاني است. علامت ها و

ستارگانش، در افق خيلي بالا واقع شده اند. علم فقه در ميان علوم ديگر مانند ماه تابان است در ميان ستارگان، به نور علم فقه بعد از علم معرفت خدا، معالم و آثار دين منكشف و روشن مي شود.

البته علم فقه، بسيار بسيار شريف و عزيز است. مرحوم آيت الله العظمي بروجردي، آن موقع در قم، خارج فقه و اصول را ميفرمودند. از خصوصيات و مزاياي درس فقه ايشان، اين بود كه: هر مسئله فقهي را كه ميخواستند عنوان كنند، حشو و زوايد را حذف مي كردند. مثلا براي يك مسئله فقهي، در جواهر و غير آن هفت دليل، هشت دليل، ده دليل، اقامه شده است. ولي ايشان سعي مي كرد وقت را صرف بعض مطالبي كه زائد به نظر مي رسد نكند، حشو و زوائد را حذف ميكرد. كلام را متمركز مي كرد، در يك يا دو دليلي كه دليل اصلي مسئله بود و بيشتر در آن بحث ميكرد. گاهي هم ممكن بود اشاره مختصري هم بكند و آن حشو و زوائد، ولي وقت زيادي صرف آنها نمي كرد. دوم اينكه: احاديثي را كه پايه و ريشه مباحث فقهي است و ميخواست در درس فقه بخواند به طرز خاصي مي نوشت و مي آورد.

اولاً: دقيقا دسته بندي شده بود.

ثانياً: از حيث سند و متن مورد بررسي قرار ميگرفت.

از لحاظ سند كه حديث مورد بحث قرار مي گرفت، طبقات روات را مطرح مي كرد، و چون خودش در طبقات روات خيلي كار كرده بود آنها را از لحاظ طبقات، بطور كامل بررسي ميكرد، تعداد راويان احاديث ما، آن طور كه به ضبط آمده، در حدود

چهارده هزار نفر است كه در تنقيح المقال مامقاني كه شايد مبسوط ترين كتاب رجال باشد، در حدود چهارده هزار راوي را روي هم رفته نامبرده و مورد بررسي قرار داده است. آيت الله بروجردي، اعلي الله مقامه، به اندازه اي محيط به تراجم راويان احاديث بود كه مثل اينكه اينان را بزرگ كرده. هر كدامش كه نام برده ميشد، متولد شده كجاست، در كجا زندگي كرده است، از كبار كدام طبقه و از صغار كدام طبقه، چند امام را درك كرده، چه تاليف كرده است.

خلاصه، به قول بعضي از آقايان «يعد الرجال بأنامِلِه» با انگشت هايش، رجال را مي شمرد. به اين ترتيب، احاديث را مورد بحث و بررسي قرار ميداد و تا ممكن بود، حكم فقهي را از متن احاديث در مي آورد. كمتر ديديم در اين چند سال، ايشان با اصل با استصحاب و برائت مثلاً يك مسئله اي را بخواهد درست كند. بيشتر سعي ميكرد روي همان متن حديث، حكم فقهي مورد بحث را دربياورد.

سوم: سير تاريخي مساله: هر مساله فقهي را كه عنوان مي كردند، سير تاريخي آن مساله را هم بيان مي كردند كه در طول زمان، اين مساله فقهي، چه نشيب و فرازهايي را پيموده و مبدا پيدايش اين مساله فقهي، در چه زماني بوده، در طول ازمنه و اعصار، در كتب عامه و خاصه، اين مساله چه مراحلي را پيموده تا امروز نوبت تحقيق درباره آن به ما رسيده است.

چهارم: نقل اقوال: در نقل اقوال. در ابتدا معمولاً اقوال علماي عامه را با ذكر كتبشان نقل مي كرد، گاهي اقوالشان را از كتب خودمان نقل مي كرد.

مثلاً گاهي از كتب آنان، مثل (بدايه المجهتد ونهايه المقتصد) ابن رشيد اندلسي و امثال آن و گاهي هم از (خلاف) شيخ طوسي، يا از(تذكره) علامه (منتهي) علامه نقل مي كرد و بعد از آن اقوال فقهاي شيعه را نقل مي كرد. معمولاً بدون واسطه، ازكتبشان مي گرفت و به ما هم گاهي مي فرمود: (من به كتاب (مفتاح الكرامه)، تا فرصت داشته باشم، مراجعه نمي كنم). (مفتاح الكرامه في شرح قواعد العلامه) كه از سيد عاملي، شاگرد بحرالعلوم ميباشد، براي اينكه مراجعه كننده را از مراجعه به كتب ديگر مستغني كند سعي كرده است اقوال را با ذكر نام صاحبان كتابها نقل كند. ايشان فرمودند (من تا فرصت دارم، خودم مراجعه مي كنم به مآخذ ومدارك، شما هم خودتان اقوال را از مآخذ و مدارك، بلا واسطه بگيريد.)

بعد مي پرداخت به تاريخ صدور اقوال، كه در چه تاريخي از صاحبانشان صادر شده؛ حتي اگر يكي از فقهاء، كتب متعدد دارد و در آنها فتاوي مختلف دارد، چون محيط بود مي دانست، كدام كتاب مقدم وكدام موخر است. در چه تاريخي، علامه (تذكره) را و درچه تاريخي (منتهي) را تحرير كرده است. بطوري كه روشن مي كردند اين شخص، كه داراي اقوال متعددي است، نسبت به تعدد تاليفاتش، متقدم و متاخر، كدام است، اين اقوال، مثلاً نسبت به هم، چه ترتيبي دارند؟

پنجم: بعد از نقل اقوال عامه و خاصه، به مدارك اقوال توجه مي كردند و بالنتيجه، مساله، بسيار بسيار روشن مي شد. بطوريكه هر كسي كه در درس ايشان بود، مساله كه تمام مي شد، اصلاً خودش صاحب نظر مي شد، اين را هم

بايد اضافه كنم، در بحث بطوري بي طرفانه بحث مي كردند كه تا بحث به آخر نرسيده، كسي نمي دانست نظر ايشان چيست؟ و كداميك از اين اقوال را اختيار خواهند كرد؟

دسته بندي دروس

حوزه: دسته بندي بر چه اساسي بود؟ طبقات سند يا محتوي...

استاد: براساس محتوي؛ مثلاً در كتاب (قضا) كه يك عيني، مورد تداعي و دعوا قرار گرفته، اين مي گويد مال من است، آن يكي مي گويد مال من است؛ آن وقت هر دو بينه اقامه كرده اند، هر دو مدعي اند. اينجا بحث اين است كه بينه داخل، مقدم است يا بينه خارج، مقدم است؟داخل (داخل اليد)، كسي است كه تسلط بر اين مال دارد، خارج، آن كسي است كه تسلط براين مال ندارد. اينجا بحث از مرجحات ميان دو بينه است. مرجحاتي كه هست يكي داخل بودن و يكي خارج بودن ا ست. يكي ديگر اكثر واقل است. يكي ديگر، اعدل و عادل بودن است. مرجحات ديگري نيز هست كه به شاهدها برمي گردد. خلاصه، اينجا روايات زياد است و بايد دسته بندي بشود مثلاً دوتا خبر، دالند كه بينه داخل مقدم است. دوتا سه تا خبر، دلالت دارند كه بنيه خارج، مقدم است و هكذا.

خوب بايد اينها را دسته بندي كنيم، بعد بررسي كنيم كه رجحان با كدام دسته است. البته دسته بندي، هميشه از لحاظ دسته بندي است. يك دسته بندي هم گاهي از لحاظ سند است. يكي از مهارتهاي آيت الله بروجردي اين بود كه گاهي از اوقات مي ديد در (وسائل)، در يك بابي پنج خبر است سه يا چند خبر را به يك خبر برمي گرداند؛ يك

خبر مي افتاد يك طرف و آن چهار تاي ديگر مي شد يك خبر در مقابل آن يكي. اين چهار خبر را كه صاحب وسائل گفته، از فلان كتاب و فلان كتاب و فلان راوي و فلان راوي، ايشان مي فرمودند: براي ما ثابت است كه امام صادق (ع) يك دفعه اين حكم را بيان فرموده اند؛ منتهي هر كدام از راوي ها يك جور نقل كرده اند. حديث يكي است؛ چون معصوم، يك دفعه بيشتر نفرموده اند؛ لذا پنچ تا خبر را مي كرد دوتا؛ چون چهارتايش در واقع يكي بود. و اما از نظر رجال، كارشان به اين ترتيب بود كه مي فرمودند: من طبقه بندي رواه را از كافي شروع كردم. يعني: كافي را گذاشتم جلو؛ اصولاً و فروعاً – الآن در هشت جلد كافي چاپ شده است: دو اصول و پنج جلد فروع و يك جلد هم، روضه كافي است – و اساتيد كليني را جمع كردم كه روي هم سي و شش نفر بودند كه يكي از آنان، علي بن ابراهيم، يكي ديگر ابو جعفر محمد بن يحيي عطار، يكي ديگر احمد بن ادريس، كه كنيه اش ابو علي اشعري و هكذا...، بعد براي هر كدام، يك جزوه قرار دادم؛ مثلاً از اول كافي تا آخر كافي، آنچه كه كليني از علي بن ابراهيم نقل كرده در يك جزوه نوشتم. (البته متون را حذف كرده ولي اسناد را نوشتم).

اين جزوه مال علي بن ابراهيم. بعد يك جزوه ديگر براي محمد بن يحيي ابو جعفر عطار قمي، اين هم خيلي خبر دارد. شايد بيشتر از علي بن ابراهيم، خبر داشته باشد.

يكي ديگر از اينان، احمد بن ادريس ابو علي اشعري، است، كه براي ايشان هم جزوه اي ترتيب دادم، بعد رفتم سراغ اساتيد بالاتر؛ مثلاً علي بن ابراهيم، از كي نقل كرده، بيشتر از پدرش، گاهي هم از غير پدرش. اين را هم در همان جزوه علي بن ابراهيم نوشتم. بعد جزوه محمد بن يحيي، كه از كي نقل كرده، باز در جزوه مخصوص وي نوشتم.

بعد رفتم سراغ اساتيد آن سي وشش تا وهمين طور تا برسيم به امام معصوم (ع)، ادامه دادم وهمه را در جزوه هايشان نوشتم. در حدود پانزده هزار حديث در اصول و فروع كافي هست. اين كار كه تمام شد، همين كار را درباره تهذيب انجام دادم. در استبصار لازم نيست چون هر چه در استبصار هست، در تهذيب هم هست. در (من لا يحضره الفقيه)، هم اين كار لازم نيست. چون مرحوم صدوق در نقل احاديث، نوعاً آن آخرين راوي را ذكر مي كند؛ زراره مثلاً. بعد يك مشيخه دارد (مشيخه يعني محل ذكر اساتيد وشيوخ) در آخر كتاب (من لا يحضره الفقيه) است كه در آنجا مي گويد: مثلاً هر چه از زراره نقل كرده ام، طريق من به او از اين راه است و بوسيله اين اشخاص. و مهم در اينجا همان كافي وتهذيب است. و كافي از تهذيب مهم تر است چون با هم فرق دارند. كليني رسمش اين بوده كه در تمام روايات، از خودش تا معصوم، اسناد را ذكر كرده است، ولي شيخ طوسي اين كار را نكرده حديث را ك ه از كتب مي گرفته اسناد را از خودش تا آن كتاب، نقل

نمي كرده و در آخر كتاب، در مشيخه اسناد خود به آن كتاب را ذكر كرده است. آن وقت چون اصول اربع ماه در آن زمان نوعاً در دسترس اينان بوده؛ مثلاً كتاب احمد بن محمد بن خالد در پيش شيخ طوسي بوده، حديث را از كتاب او نقل كرده، ديگر از خودش تا او، سه چهار تا واسطه مي خورد، آنان را ذكر نمي كرد آخرش در مشيخه، گفته هر وقت اسم فلاني را بردم، واسطه ميان من و او فلان فلان است. و كار حضرت آيت الله بروجردي، اول در كافي بوده، بعد در تهذيب و كسي كه بخواهد كار او را انجام بدهد، مي فهمد كه چند بار بايد اين كتاب را ورق زده باشد.

نتيجه: ايشان در اين كار چند نتيجه گرفته بود. يكي اين كه: تعداد روايات نقل شده از هر يك از اين راويان را بدست آورده بود؛ بعد تقسيم كرده بود به ابواب فقه. در(صلوه) چند حديث، در (زكات) چند حديث. تعداد روايت از راويان هر يك كه بدست آمد، شخصيت راوي هم بدست مي آيد. يكي دو حديث، يكي ده حديث، يكي پانصد حديث، يكي هزار حديث دارد. معلوم است آن كه هزار حديث داشته معمولاً يكي از علماء بزرگ بوده است آن كه دو تا حديث داشته، بطور معمول شخص عادي بوده است؛ يك وقت راهش افتاده خدمت امام و يك حديث پرسيده است.دوم: بدست آوردن واسطه هايي كه گاهي حذف مي شد. براي اينكه ببينيم اين راوي، از فلان كس، صد جا با واسطه نقل كرده، يك جا بدون واسطه، معلوم مي شد اينجا واسطه افتاده

است. آن زمان، عنايت زياد بود كه سند عالي باشد. علوّ سند، آن است كه واسطه كمتر باشد اگر راوي دستش مي رسيد به آن شخص، از او نقل مي كرد؛ ولي مي بينيم همه جا با واسطه، و يكجا بدون واسطه نقل كرده است؛ در اينجاست كه تقريباً ظن و اطمينان حاصل مي شو دكه واسطه افتاده است.

سوم: تميز مشتركات. براي اينكه مي بينيم فلان كس از حسن نقل مي كند و گاهي مي گويد حسن بن يحيي، معلوم مي شود آنجا كه حسن گفته، حسن بن يحيي مرادش هست، حسن بن عيسي، مراد نيست، براي اينكه پنجاه جا گفته حسن و پنجاه جا گفته حسن بن عيسي. البته در رجال حسن بن عيسي هم داريم؛ ولي معلوم مي شود كه استادش، حسن بن يحيي بوده، نه حسن بن عيسي.

چهارم: تعريف و تصحيف هم بدست مي آيد.اين كه همه جا مي گويند عاصم بن حميد، در يك جا نوشته، قاسم بن حميد، معلوم مي شود، اينجا غلط است. و صحيح عاصم با عين است.خلاصه، فوائد زيادي ايشان از اين كار گرفته بودند. بعد طبقه بندي كرده بودند. اصحاب پيامبر (ص) مثل ابوذر و سلمان، طبقه اول تا اينكه زراره و محمد بن مسلم، طبقه چهارم و اساتيد كليني، طبقه هشتم هستند. خود كليني طبقه نهم است. صدوق طبقه دهم. شيخ مفيد وسيد مرتضي، يازده اند. شيخ طوسي، طبقه دوازده. بعداً تا خودش آمده بود خودش طبقه سي و ششم بود.

شيخ آقا بزرگ، در كتاب «مصفي المقال في علم الرجال»، طبقه بندي را ذكر كرده؛ نوشته است در روش طبقه بندي، اختلافاتي هست. مثلاً محمد

تقي مجلسي هم طبقه بندي كرده ولي ايشان به عكس آيت الله بروجردي، از خودشان شروع كرده وتا حضرت پيغمبر «ص» رسانده است.

ديگر از خصوصيات آيت الله بروجردي، اين بود كه ايشان، اهميت زيادي به بزرگان وزنده كردن آثار علمي بزرگان مي دادند و سعي مي كردند كه آثار علمي، احيا شود؛ لذا در زمان ايشان، و با اراده ايشان، كتابهاي زيادي به چاپ رسيد. از جمله اينها، همان كتاب «جامع الرواه» بود كه ملا محمد اردبيلي، كه از شاگردان علامه مجلسي است، نوشته است. اين كتاب زمان مرحوم مجلسي نوشته شده است ودر «الذريعه» هم يك چيز جالبي درباره آن هست؛ مي گويد «وقتي ايشان اين كتاب را نوشت وتمام كرد، از علماء اصفهان دعوت كرد – مثل مجلسي و آ قا جمال خوانساري و عده اي را نام برد - كتاب را به آنان نشان داد و گفت كه شما يك خطبه اي برآن بنويسيد. علامه مجلسي نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحيم»؛ بعد يكي ديگر از علماء بزرگ كه نام مي برد نوشت «الحمدلله»؛ آن يكي نوشت «زين قلوبنا بمعرفه الرجال»؛ آن يكي نوشت «الثقاه العدول»؛ همينطور هر كدام از اين علماء كه بودند و زياد هم بودند، يك جمله دو جمله نوشتند تا خطبه كتاب تمام شد.»

چون ايشان اهميت زيادي به احياء كتاب مي دادند. در زمان معظمه له، كتاب «خلاف» شيخ طوسي كه تا آن زمان چاپ نشده بود، چاپ شد. ايشان، آثار خودشان را چاپ نمي كردند. فكر مي كردند كه آثار علماء ديگر را چاپ كنند كه نام آنان، زنده باشد و در درسشان هم وقتي نام هر عالمي را

مي بردند، خيلي با احترام ياد مي كردند، در ضمن بحث هم اگر مثلاً كلام يكي را رد مي كرد، خيلي با احترام و تجليل از او نام مي برد.ايشان احترام زيادي براي كتب علمي و ديني قائل بود. خودشان مي گفتند: من در اتاقي كه كتب حديثي باشد، حتي يك حديث داشته باشد - قرآن كه مقامش بالاتر است - در عمرم نخوابيده ام و اين خيلي عجيب است.

البته بعضي از علماء اينطور بودند؛ مثلاً در حالات «ملا آقاي دربندي» هست كه بي وضو دست به كتاب حديث نمي زد؛ در اطاق حديث، پايش را دراز نمي كرد. كتاب حديث را اول مي بوسيد. بعد مطالعه مي كرد. ايشان هم در اتاقي كه كتاب حديث بود، پايش را دراز نمي كرد، گاهي از اوقات در ضمن بحثشان كه طلاب را به جديت و اهميت دادن به درس و بحث تشويق مي كردند مي فرمودند: من گاهي به قدري غرق مطالعه مي شدم كه يكمرتبه مي شنيدم صداي اذان صبح مي آيد. يا شام كه آورده بودند، هنوز مانده بود و مؤذن اذان صبح مي گفت.

درباره اصول و استنباط احكام فقهي

حوزه: نظر ايشان درباره اصول چه بود و در استنباط احكام فقهي، چقدر به اصول فقه، متكي بود؟

استاد: دو مطلب هست: يكي اينكه در فقه، ما، چه اندازه از مسائل فقهي را بر اصول استوار كنيم، اين يك مساله. مساله ديگر اينكه خواندن و دانستن علم اصول و ارزش علم اصول تا چه اندازه است. بايد عرض كنم كه ايشان، علم اصول را خيلي خوب بلد بود و اهميت مي داد و در مورد علم اصول هم يك مجتهد

كاملي بود. ارزش زياد براي اصول قائل بود، منتهي در بحث اصول هم مانند فقه مسائل اصلي را اهميت ميدادند. خلاصه، ايشان به علم اصول اهميت مي داد؛ اما ايشان فروع فقهيه را نوعاً از متن احاديث در مي آورد كه حتي الامكان، نوبت به اين نرسد كه بخواهد براساس اصول وقوائد مطلب را استوار كند.اين دليل نمي شو دكه ما بگوئيم علم اصول، علم زائدي است و اين را هيچ وقت نبايد بگوئيم. حضرت امام خميني «رضوان الله عليه» هم نظرشان به فقه سنتي است كه اينها، بايد محفوظ باشد. خوب اين يك مهارتي بود در ايشان كه سعي مي كردند مسائل فقهي را از همان متن خبر در بياورند، مثل شيخ طوسي.

شيخ طوسي در اول «مبسوط» نوشته اند: «فقهاي عامه بر ما طعن مي زنند كه شما چون به قياس استحسان عمل نمي كنيد.» در تفريع فروع مثل ما نيستند و به همان احاديث اكتفا مي كنند و لذا فروع فقهي كمتر داريد. من خواستم به آنها نشان بدهم كه از همين احاديثي كه در دست ما هست، ما چقدر مسائل فقهي مي توانيم استخراج كنيم و براي همين جهت اين «مبسوط» را نوشتم تا معلوم شود كه ما به قياس و استحسان عمل نمي كنيم، مي توانيم از متن همين احاديث، بيش از فروع فقهي شما فروع بدست بياوريم.

نكته ديگري كه لازم مي دانم عرض كنم، اين است كه: آيت الله العظمي بروجردي خيلي به اقوال قدماء و شهرت قدماء، اهميت مي دادند، ايشان مي گفتند: اينان در زماني بوده اند كه كتب بيش از آنچه كه الآن در دست ما هست،

وجود داشته و در دسترس آنها بوده است.

بعلاوه به زمان معصوم «ع» نزديكتر بوده اند، از اين جهت اگر ببينيم آنان به يك مطلبي، فتوا داده اند ولو اينكه ما مدركي درباره آن فتوا و آن مسئله در دست نداشته باشيم؛ نمي توانيم به اين آساني برخلاف آنان فتوا دهيم. فقها و بزرگاني امثال شيخ مفيد، سيد مرتضي و شيخ طوسي «رحمه الله عليهم» مسلماً بدون مدرك، فتوا نمي داده اند و در مقام دادن فتوا دقيق بوده اند؛ از اين جهت ما نمي توانيم بر خلاف شهره القدماء فتوا بدهيم و چون ايشان، قائل نبودند به اينكه حجيت اخبار آحاد، از جهت بناء عقلاء است؛ بناء عقلاء هم بر اساس اطمينان است. از اينجاست كه اگر خبري ضعيف باشد ولي قدماء به آن خبر اعتماد كرده باشند و بر طبق آن فتوا داده باشند، اطمينان حاصل ميكنيم كه قرائني در بين بوده است كه دلالت بر صدور آن خبر داشته است و همين موضوع موجب اطمينان به صدور آن خبر مي شود و بايد به آن عمل كنيم. و به عكس، اگر خبري در اعلي درجه صحت باشد، ببينيم كه فقهاي بزرگ، از آن اعراض كرده اند و بر طبق آن فتوا نداده اند. در اينجا، اطمينان به صدور آن نداريم كه از معصوم صادر شده باشد. ممكن است معارض بوده به اقوي از خود و يا ادلّ از خود؛ از اين جهت ديگر آن براي ما حجت نيست. خلاصه اهميت زيادي ايشان براي شهرت متقدمين قائل بودند.

مرحوم آيت الله بروجردي، در نتيجه سبك تدريسي كه گفته شد، تحولي بر طرز درس فقه در

حوزه مقدسه قم بوجود آوردند. زيرا افكار و انظار را به كتب عامه و اقوال عامّه و ادلّه اي كه آنان دارند توجه دادند و سير تاريخي مسأله را در طي قرون و اعصار، بيان كردند، و توجه دادند به اين نكته كه ائمه عليهم السلام در تمام رواياتشان، روي اقوال عامّه و ادلّه آنها نظر داشته اند؛ زيرا اين اقوال از ائمه عليهم السلام، در زماني صادر شده كه فتاواي فقهاء عامه بدون توجه به مكتب اهل بيت عليهم السلام و فقط بر اساس كتاب و سنت پيغمبر (ص)، آن هم آن اندازه كه آنها در دست دارند و بر اساس قياس و استحسان صورت ميگرفته است. در آن زمان، ائمه عليهم السلام، آن اخبار را در برابر آنان صادر فرمودند. اكنون بايد ببينيم در دسترس آنان چه بوده، چه ميگفتند كه امام عليهم السلام اين روايت را در برابر آنان فرموده است، معظم له ميفرمودند: بدون توجه به فقه عامه و روايات عامه، اگر كسي بخواهد استنباط كند، آن فقه، فقه كاملي نخواهد بود. موقعي استنباط ما كامل خواهد بود كه تسلط و توجهي به فقه عامه داشته باشيم، بنا بر اين تحولي در حوزه قم بوجود آوردند، و تا كنون الحمد لله با قي است.

حوزه: كتابهاي فقه كه ايشان تدريس كردند، چه بوده است؟

استاد: حدوداً آنچه بنده يادم هست، ايشان اجاره و صلوات را كه فرمودند بعد يك مقداري قضا گفتند، سپس فرمودند: «فكر ميكنم كه ازاين درس ما سوء استفاده بشود». چون در آن زمان، ممكن بود افرادي در قضاوت از ديدگاه فقهي مهارت پيدا كرده، قاضي زمان طاغوت بشوند. اين

بود كه قضا را يكي دو ماه گفتند و تعطيل كردند و كتاب ديگر را كه كتاب خمس است شروع كردند، و كتاب خمس آن استاد بزرگوار به طور مختصر به نام (زبده المقال في خمس الرسول و الآل) توسط يكي از علماء بزرگ قزوين نوشته و چاپ شده است.

بنده از روزي كه آيت الله العظمي بروجردي به قم تشريف آوردند تا روزي كه از دنيا رحلت كردند، يعني: در حدود 15 سال در تمام درسهاي ايشان افتخار شركت كردن را داشتم و مقدار زيادي از درسهاي فقه و اصول آن استاد بزرگ (اعلي الله مقامه) را نوشته ام و در ضمن شركت در درس گاهي مطالبي در رابطه با درس مي نوشتم و در درس به محضر مباركشان تقديم مي كردم، معظم له آن را مي خواندند و گاهي هم با بزرگواري خاصي كه داشتند مورد تشويق قرار مي دادند.در اين ميان مدتي آيت الله العظمي آقاي رفيعي قزويني (رحمه الله عليه) به قم تشريف آورده و به تدريس فلسفه و اصول پرداختند، بنده نيز افتخار شركت در درس ايشان را پيدا كرده بهره فراوان بردم.

چنان كه در عصر مرجعيت آيت الله العظمي بروجردي، آيت الله العظمي حاج مير سيدعلي يثربي كاشاني «قدس الله نفسه» از كاشان به قم تشريف آورده، با فكر وقّاد و بيان فوق العاده اي كه داشته اند به تدريس فقه و اصول مشغول شدند، بنده از درس آن فقيه بزرگوار نيز شركت مي كردم و از آن خرمن پرفيض خوشه چيني مي كردم.

ويژگيهاي حضرت آيت الله بروجردي

حوزه: اكنون لطفا چند نمونه از برجستگي ها و ويژگي هاي حضرت آيت الله بروجردي را

بيان كنيد.

استاد: از ويژگيهاي آيت الله بروجردي چند نمونه فعلا به خاطر دارم:

آيت الله بروجردي، از لحاظ سخاوت و كرم داراي امتياز خاصي بودند. براي نمونه، نوعاً آقايان طلاب وجوه را كه نزد ايشان مي بردند؛ غالبا نصف آن يا گاهي همه آن را به خودشان برمي گرداند. خلاصه از نظر كرم و بزرگواري خيلي بلند نظر بود، يكي وقت ايشان در بيروني نشسته بودند، زني وارد شد و آقا آن زن راد يد. به پيش خدمت خود فرمودند: ببينيد اين زن چه ميخواهد. پيشخدمت گفت: اين زن علويه است، پول يك چادري مي خواست، پنجاه تومان به ايشان داده شد. آقا تا اسم علويه را شنيدند، فرمودند: علويه و پنجاه تومان؟ گويي ايشان، پنجاه تومان را براي علويه توهين دانستند. در حالي كه در آن زمان، پنجاه تومان كم پولي نبود. فرمودند: اقلاً چهارصد پانصد تومان به آن زن بدهيد. به طور كلي، هميشه اشخاصي كه نزد ايشان مي آمدند، ايشان بيش از آن مقداري كه اشخاص توقع داشتند به آنان عنايت مي كردند.

مسئله ولايت فقه: آقاي بروجردي در مسئله ولايت فقيه خيلي وسعت نظر داشتند آن موقعي كه بعضي از مقبره هاي صحن حضرت معصومه «سلام الله عليها» را براي ساختن مسجد اعظم مي خريدند، برخورد مي شد با مقبره هائي كه مي بايست خراب بشوند و ضميمه صحن مسجد شود كه اينها، خريدني نبود، يا ورثه مشخص نبود؛ آقاي بروجردي، دستور دادند كه همه را خراب كنند. آيت الله العظمي آقا مرتضي حاج شيخ (آقاي شيخ مرتضي حائري)، خدمت ايشان رسيدند و پرسيدند كه شما براي فقيه چه سمتي قائل هستيد كه

دستور بهم زدن اين ساختمان را ميدهيد (البته بعضي از صاحبانش را مي شد پيدا كرد و پول داد و رضايت گرفت كه همين كار را هم كردند؛ ولي بعضي از مقبره ها ممكن نبود كه از صاحبانش رضايت گرفت؛ ايشان در جواب فرمودند: «ما فقيه را در قدرت و اختيار، تالي تلو مقام امام معصوم عليه السلام مي دانيم».

عبادت وتهجّد: توجه ايشان، به عبادت و تهجّد خيلي زياد بود. در ماه رمضان، مثلا دعاي ابي حمزه ثمالي را با آن تأني كه ايشان در زبان داشتند، هر شب مي خواندند؛ ولو اينكه دو ساعت يا سه ساعت به طول مي انجاميد. آن سال كه ايشان از دنيا رفت (سال هزار و سيصد و هشتاد قمري سيزده شوال) قبل از ماه رمضان، پزشك به ايشان توصيه كرد كه امسال ماه رمضان روضه نگيرد. ايشان فرمودند: «من از آن وقتي كه خودم را شناختم، حتي يك روز، روزه ام را نخورده ام و نمي خورم؛ چون نه مريض شده ام و نه به مسافرت رفته ام» (واقعا اين توفيق است كه انسان، يك روز، روزه اش را نخورد ه باشد) و آن سال هم ايشان روزه گرفتند.

اهميت به اجازه نقل حديث: آيت الله العظمي بروجردي تازه به قم آمده بودند كه آيت الله العظمي آقا شيخ آقا بزرگ تهراني، به قم تشريف آوردند. آيت الله العظمي بروجردي به ايشان خيلي احترام كردند. براي ملا قات ايشان كه رفتند، سه ساعت به طول انجاميد، از ايشان، اجازه نقل حديث گرفتند با آنكه معظم له، در حديث استاد بود و اجازه از علماء ديگر هم داشت ولي براي

اهميت اجازه نقل حديث، از ايشان هم اجازه نقل حديث گرفت؛ زيرا ايشان (شيخ آقا بزرگ تهراني)، شاگرد حاج ميرزا حسين نوري بودند و آقاي بروجردي، از اين طريق اجازه نداشتند؛ بلكه از طريق ديگر داشتند. براي اينك از اين طريق هم اجازه داشته باشند از ايشان هم اجازه گرفتند.

تسلط بر منابع روائي اهل سنت: يك وقتي، هيئتي به سرپرستي يكي از علماء عربستان سعودي به خدمت آيت الله بروجردي آمده بودند و هدايايي از قبيل يك دست لباس و يك جلد كلام الله مجيد و... از طرف حكومت آن كشور براي ايشان آورده بودند كه آن مرحوم هدايا را به جز قرآن قبول نفرمودند. در ضمن گفتگوي اين هيئت با حضرت آيت الله بروجردي، عالمي كه عهده دار سرپرستي هيئت بود به آيت الله بروجردي گفت شما شيعيان، چرا در مسئله كيفيت حج با ما اينقدر فرق داريد كه عمره شما از حج جداست؟ اول عمره به جاي مي آوريد و بعد از انجام آن از احرام بيرون مي آييد و از آن پس براي حج احرام مي بنديد؛ ولي ما با يك احرام حج و عمره را به جا مي آوريم. اين چه اختلافي است كه بين ما و شما وجود دارد با اين كه هردو گروه مسلمان هستيم؟ حضرت آيت الله بروجردي فرمودند: ما همانگونه كه حضرت رسول اكرم (ص) عمره و حج را به جا مي آورد، به جا مي آوريم. اين شما هستيد كه طريقه پيغمبر را مراعات نمي كنيد. شما براي روشن شدن مطلب به سنن ابي داوود، ج 2/182 باب حجت النبي (ص) حديث 1905 كه سند حديث

هم از طريق شما صحيح است مراجعه كنيد؛ تا معلوم شو دكه حج ما يا حج شما كدام يك مطابق سيره پيغمبر است؟

تلاش در راه وحدت بين مسلمانان: ايشان، در مورد اتحاد شيعه و سني سعي فراواني داشتند و مي فرمودند: لازم است شيعه و سني، صف واحدي در برابر دشمنان اسلام و استكبار جهاني ترتيب بدهند و به همين جهت سعي كردند در نتيجه ارتباط با شيخ شلتوت، رئيس جامع الازهر، گامهايي در راه وحدت شيعه و سني برداشته شود و كرسي تدريس فقه جعفري در جامع الازهر براي اولين بار نسب گردد. ولي با كمال تأسف هنگامي كه اين جانب قبل از انقلاب به مصر مسافرت كردم به قاهره رفتم و با علماي جامع الازهر تماس گرفتم، در ضمن جلساتي كه با آنان داشتم به من مي گفتند: كسي نيست كه فقه جعفري را تدريس كند و لازم است شخصي كه بتواند در اين كرسي بر اساس فقه تطبيقي درس بگويد و مزيت فقه جعفري را در برابر فقه ائمه اربعه ثابت كند، به اين مركز اعزام شود.

ارادت به مراسم عزاداري ابا عبدالله عليه السلام: يك وقت در محضر آيت الله بروجردي در باره ديد چشم بحث شد، ايشان با اينكه سنشان قريب به نود سال بود، هيچ وقت احتياج به عينك پيدا نكرده بودند و دور و نزديك را بدون عينك مي ديدند و در موقع مطالعه هم هرگز عينك به چشم نميزدند. فرمودند: «من در بروجرد كه بودم يك وقت در اثر مطالعه زياد در چشمم احساس ضعف كردم و درد چشم گرفتم. در بروجرد مراسم مخصوصي روز عاشورا اجراء مي

گردد، بدين ترتيب كه: در نقطه هاي مختلف شهر گل درست مي كنند و مردم خود را در آن روز با گل از سر تا پا آغشته مي كنند؛ و دسته دسته به عنوان عزاداري حركت مي كنند. من هم يك روز عاشورا، در آن جمع بودم و به قصد استشفاء مقداري از گل بدن يكي از آن افراد را گرفته و بر چشم خود ماليدم؛ چشمم خوب شد. از آن تاريخ درد چشم و ضعف چشم بر من عارض نشده است. ولي تا زماني كه زنده هستم راضي نيستم اين موضوع بازگو شود.»

موضع حضرت آيت الله بروجردي در مقابل حكومت طاغوت

حوزه: موضع حضرت آيت الله بروجردي در مقابل حكومت طاغوت چگونه بود؟

استاد: ايشان عظمت داشتند و دستگاه طاغوت، در مقابل قدرت آيت الله بروجردي نمي توانست عرض اندام كند؛ تا ايشان ناچار شود خودش را با آن قدرت، هماهنگ كند و يا بخواهد صلح و سازشي بكند.

شاه آن زمان تصميم داشت كارهايي انجام دهد از جمله تساوي حقوق زنان در انتخابات، تقسيم اراضي با آن كيفيتي كه منظور آن رژيم بود... دكتر اقبال نزد ايشان آمد و پيغامي از طرف شاه آورده بود كه اين كارها مي خواهد بشود. آقاي بروجردي فرموده بودند كه اين خلاف اسلام است. دكتر اقبال گفت مخالف اسلام است، چرا در بعضي از كشورهاي اسلامي اين امور پياده شده است؟ آقاي بروجردي فرموده بودند: كدام كشور؟ دكتر اقبال گفته بود: مصر. آقاي بروجردي فرموده بودند كه: در مصر اول رژيم سلطنتي را عوض كردند و آنگاه دست به اين كارها زدند. اين جواب در آن موقعيت محكم بود كه دكتر اقبال نتوانسته بود چيزي بگويد و

از حاضر جوابي حضرت آيت الله بروجردي مبهوت گرديده بود. يكي از اساتيد بزرگ ما، حضرت امام (دام ظله العالي) بود. راجع به حضرت امام، بايد عرض كنم، اولين وسيله آشنايي من با ايشان، در ابتداي ورودم به قم، سال هزار و سيصد و شست و دو قمري، در درس اخلاق ايشان بود، كه روزهاي جمعه عصرها تقريبا يك ساعت به مغرب مانده در مدرسه فيضيه، زير كتابخانه درس اخلاق مي فرمودند. بعد توسط حضرت آيت الله العظمي خوانساري، نماز جماعت اقامه مي شد. بنده هم در درس اخلاقي، عرفاني و علمي ايشان، شركت مي كردم. اين درس، بسيار سازنده و كامل بود. آيات و احاديث آميخته با برداشت علمي، اخلاقي با بيان بسيار رسا و كافي از دل برمي خواست و بر دل مي نشست. تحولي عميق در شنونده ايجاد مي كرد.

مدرسه مملو از جمعيت ميشد. صفا و معنويت اعضاي مجلس را فرا ميگرفت.در همان موقع هم ايشان يكي از علماي بزرگ و مشهور بودند و در تيز بيني و ژرف انديشي و واقع بيني و وسعت نظر ممتاز بودند. يكي از چيزهايي كه در معرفي فكر ايشان، خيلي مؤثر بود كتاب (كشف الاسرار) ايشان بود. كه آن موقع اين كتاب چاپ شده بود و در دسترس بود. البته هنوز هم اين كتاب بسيار ارزشمند و عالي است.

شخصيت ايشان، داراي ابعاد مختلفي است. يكي از جهت بعد فلسفي كه شايد الآن مثل ايشان، كسي را سراغ نداريم. اگر چه در آن زمان در تهران مرحوم آشتياني را داشتيم، علامه طباطبائي آن موقع در نجف بودند.

همچنين، استاد معقولي حضرت امام، مرحوم آيه اللَّه العظمي آقا

سيد ابو الحسن قزويني، معروف به علامه رفيعي بودن كه چند ماهي قم تشريف آوردند و درس معقول مي فرمودند و بنده هم درس ايشان مي رفتم.

اما اكنون در سطح مملكت، كسي مانند ايشان در اين فن نداريم. از لحاظ بعد فلسفي، شخصيت امام، تاكنون شناخته نشده است، شخصيت بسيار كاملي است از اين جهت. و در بعد عرفاني هم ايشان منحصر به فرد هستند و از لحاظ قلم، چه فارسي و چه عرفي، به آن قدرت، ممتاز هستند. در همين انقلاب عظيم اسلامي، يكي از چيزهائي كه موثر بوده است، به هر كجا كه رفت، تحول ايجاد كرد و موج عظيمي برپا ساخت، حالا هم همين قلم در پيشرفت انقلاب خيلي موثر است. حالا هم همين قلم در پيشرفت انقلاب خيلي مؤثر است. همين پيام بعد از پذيرش قطعنامه 895. كه اگر نبود اين پيام مهم، پذيرش قطعنامه، به اين ترتيب جا نمي افتد. بيان ايشان هم، خيلي عالي و ممتاز است، بعضي ها، اهل بيان بوده اند و اهل قلم نبوده اند و يا بالعكس؛ ولي در حضرت امام»دام ظله«، هر دو جمع شده است. هم قلم قوي است و هم بيان، عالي و نيرومند.

امام سبك درس ايشان در فقه و اصول. كه بنده چند سالي افتخار شركت در آن را پيدا كردم، با يك وسعت نظري بحث مي كردند؛ يعني تمام ابعاد مسأله را مورد بحث، قرار مي دادند كه اين يكي از امتيازات درس ايشان بود. كتابهائي كه خودشان در اين زمينه نوشته اند، يا ديگران بحثهاي ايشان را نوشته اند، نشان مي دهد كه آنچه پيرامون يك مطلب به ذهن علماء آمده يا مي آيد، فروگذار نشده است، دقت نظر ايشان، خيلي

خيلي زياد است؛ مثلا حاشيه ايشان بر عروه، از حواشي ديگر مفصل تر است؛ زيرا ايشان در اكثر مسائل حاشيه دارند. اين حاكي از دقت نظر ايشان است كه يك يك مسائل را هر چه دقيق تر بررسي مي كنند. دقت نظر و وسعت نظر، دو چيز است و هر دو در حضرت ايشان جمع است.

درباره شخصيت ايشان، از جهات مختلفي مي شود صحبت كرد، كه از نظر بنده، آنچه مهم است، مسأله «شناخت زمان» است. در متون ديني ما هست كه عالم، بايد عارف به زمان باشد. ايشان، از لحاظ شناخت جريانات و مقتضيات زمان، داراي امتياز خاصي است و در ميان علماء بزرگ، هر يك از آنان كه فكر و فعاليتشان، با زمان هماهنگ بوده است، توانسته است تحولي ايجاد كند.

براي نمونه: شيخ مفيد، در زماني مي زيسته است كه خلفاء بني عباسي، هر چند مانند اسلاف خود، تقويت كننده مذهب تسنن بوده اند و كتابها و بحثهاي همه آنان، متوجه كوبيدن شيعه بوده است، ولي شيخ مفيد چون ملاحظه كرد كه آل بويه، كه از ايران حركت خود را آغاز كرده بودند، شيعه هستند، احساس كرد زمان خيلي جوابگوي سؤالاتي باشد كه پيرامون تشيع وجود دارد، لذا حوزه علميه شيعه در بغداد را تأسيس كردند و مباحثات و مجالس و تأليفات زيادي در اين زمينه داشتند، شاگردان زيادي نيز تربيت كردند، مانند: مرحوم سيد مرتضي، سيد رضي، شيخ طوسي و امثال اينان كه خودش خيلي مهم است. مرحوم شيخ صدوق نيز بر اساس مقتضيات زمان خود، به تأسيس حوزه در قم دست زدند. همين مكتب شيخ مفيد است و همين حوزه است كه شيخ طوسي را تربيت مي كند

و ايشان، مؤسس حوزه نجف مي شود و دنباله كار شيخ مفيد ادامه پيدا كرد. از آن پس در دنباله همين موضوع، مدرسه اي در حله تأسيس مي گردد كه تربيت كننده محقق و علامه حلي سيد مرتضي، كتاب شافي را نوشت كه ابن ابي الحديد، مباحثات سيد مرتضي را كه با علماء اهل سنت داشته، در شرح نهج البلاغه ذكر كرده است. همين كار بزرگ است كه سيد مرتضي شافي مي نويسد و شيخ طوسي، تلخيص شافي مي نويسد. از آن به بعد، سلاجقه مي آيند و مذهب تسنن را تقويت و ايجاد اختلاف و تحريكات مي كنند در نتيجه، كتابخانه شيخ طوسي را آتش مي زنند و در محله كرخ بغداد تعداد زيادي از شيعيان، قرباني اين تفرقه افكني مي شوند و كرسي درس ايشان را آتش مي زنند و نزديك بود شيخ طوسي را به شهادت برسانند

اينجاست كه شيخ به نجف مي رود و حوزه نجف را تأسيس مي كند. اينها، همه همراه مقتضيات زمان حركت كردن است. اگر اين آقايان در همان حوزه خودشان فقط مشغول درس و بحث بودند و به دفاع از حريم تشيع و موضعگيري در برابر طاغوتهاي آن زمان نمي پرداختند، كسي به ايشان، كاري نداشت و اين مسائل، پيش نمي آمد؛ و اين همه تحول نيز پيش نمي آيد. بوجود آمدن اين تحول و پيشرفت تشيع، كه همان اسلام حقيقي است، در نتيجه همين عارف به زمان بودن است كه پيش آمده است. شيخ طوسي، پايه گذار رشته حقوق تطبيقي است. كتاب «خلاف» ايشان، مجموعه اي از حقوق تطبيقي است، يك عبارتي در آغاز كتاب»تلخيص الشافي؟است كه در اينجا بيان مي كنيم:

»كان شيوخنا، رحمهم اللَّه، المتقدمون منهم و المتاخرون، بلغوا الي النهايه القصوي

في استقصاء ما اقتضت از منتهم من الادله والكلام علي المخالفين؟.

شيوخ و اساتيد ما كه خداوند همه آنان را رحمت كند به نهايت درجه رسيدند در اين كه آن چيزي كه زمانشان اقتضا مي كرد، از ادله كلام در برابر مخالفين، اعمال كردند. از اينجا معلوم مي شود كه اساتيد شيخ طوسي كه تحولي در شناساندن مكتب اهل بيت ايجاد كردند، به جريانات زمان، كاملا آشنا بودند. امام هم در يك زماني واقع شده بودند كه حس كردند اسلام واقعي، دارد منزوي مي شود و قدرتهاي بزرگ، اسلام واقعي را منزوي مي كنند. در چنين زماني، لازم بود به هر وسيله اي كه ممكن است، براي معرفي اسلام واقعي، گام برداشته شود. اگر چه منتهي به اين شود كه درگيري هايي بوجود بيايد. براي اين كه اسلام واقعي با منافع قدرتهاي بزرگ منافات دارد. آنان در مقابل خود نمائي اسلام واقعي، ساكت نمي نشينند.

آن اسلام كه آنان مي ديدند، منافاتي با منافع آنان نداشت؛ زيرا منافاتي نمي ديدند كه كشوري اسلامي باشد ولي دست نشاندگان بيگانگان و كفار در آنجا حاكم باشند و مشروبات الكلي، فساد و فحشاء، رواج داشته باشد و منافاتي نمي ديدند كشوري اسلامي باشد و مستشاران خارجي، در آنجا تاخت و تاز هم بكنند. منافاتي نمي ديدند كه در كشوري اسلام باشد و منابع ثروت و فرهنگ و اقتصادش، در دست ابرقدرتها باشد؛ اسلامي باشد ولي مصرف كنند فكر و فرهنگ و صنعت بيگانگان باشد. در چنين زماني كه مي رفت فرهنگ غني اسلامي، روح غيرت و سلحشوري اسلامي و روحيات عالي اسلامي، بدست فراموشي سپرده شود وارد ميدان شدند و روح تازه اي در كالبد مسلمانان دميدند.

در مشروطيت، علماء قيام كردند ولي كم

كم، علماء كنار زده شدند و امور افتاد دست آناني كه ضد اسلام بودند، هر كسي كه توانسته است در برابر قدرتهاي استكباري و ضد اسلام تحولي ايجاد كند، عارف به زمان بوده است؛ مثلا مرحوم ميرزاي شيرازي، كه در جريان تحريم تنباكو گام مهمي برداشت، عارف به زمان بود.

شاگردان مرحوم ميرزاي شيرازي نيز، اين درس را از استاد خود فرا گرفتند. شيخ فضل اللَّه نوري، يكي از شاگردان ميرزاي شيرازي، در سال 2131 قمري وفات كرد و شيخ فضل اللَّه در سال 6231 در نتيجه مبارزات ضد اسلام، بدار زده شد. سيد عبد اللَّه بهبهاني، كه از رهبران مشروطيت بود. از شاگردان مرحوم ميرزا بود در سال 8231 وفات كردند. سيد محمد طباطبايي، يكي ديگر از رهبران مشروطيت، او هم از شاگردان مرحوم ميرزا بود كه در سال 1431 در گذشت. آخوند خراساني، كه طرفدار مشروطيت بود. از شاگردان ميرزاي شيرازي است. وفات ايشان، 6231 است. ميرزا محمد تقي شيرازي نيز، كه عليه استعمار در عراق مبارزه كرد، از شاگردان ايشان بود كه در سال 8331 درگذشت، از اينجا معلوم مي شود كه استاد وقتي مبارز باشد. در شاگردان چقدر اثر مي گذارد. امام هم با يك واسطه. شاگرد ميرزاي شيرازي است؛ زيرا ايشان، شاگرد آقا شيخ عبد الكريم هستند و شيخ عبد الكريم هم شاگرد ميرزاي شيرازي است. بالاخره، عظمت كار حضرت امام، در اين است كه تحولي بر اساس جريانات زمان ايجاد كرد كه روز بروز طنين اندازتر مي گردد. هر عالمي كه توانسته است با احتياجات و جريانات زمان گام بردارد، منشأ خدمات بزرگتري گرديده است.

نمونه ديگري در رابطه با موضوع زمان، سه نفر

از علماء بزرگ: سيد حسن صدر، حاج شيخ آقا بزرگ تهراني و محمد حسين كاشف الغطاء، بگونه اي ديگر به مقتضاي زمان كار كردند؛ زيرا در آن تاريخ، جرجي زيدان، كتابي نوشته بود به نام «آداب اللغه الغربية» كه در آن، شيعه را طائفه اي كوچك شمرده بود و نوشته بود كه: شيعه، كاري نكرده و اكنون در شرف انقراض است.

اين سه بزرگوار، تصميم گرفتند در برابر آن فكر، شيعه را معرفي كنند، هر كدام از اين طريق. سيد حسن صدر، متوفاي 4531 است و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء متوفاي 3731 و آقا شيخ آقا بزرگ تهراني 0931 آقا شيخ بزرگ، «الذريعة» را نوشت كه در آن حدود 06 هزار از مؤلفان شيعه را معرفي كرده است، اين كار، بسيار كار مشكلي است؛ چون بايد انسان راه بيفتد تمام كتابخانه ها را زيرورو كند؛ با مؤلفين و علماء شهرها آشنا بشود؛ تا چنين كتابي را بنويسد و نام مؤلف و خصوصيات كتاب و عصر مؤلف را ثبت كند. كاشف الغطاء هم تاريخ «آداب اللغه العربية» را رد كرد و اشتباهات ادبي و تارخي اش را گرفت و كتاب «اصل الشيعه و اصولها» را هم نوشت.

سيد حسن صدر هم كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» را نوشت و ثابت كرد كه شيعيان در تمام علوم اسلام، پيشتاز، موسس و مبتكر بوده اند. ولي شخصيت حضرت امام بسيار بزرگ و كار معظم له، آنقدر بزرگ است كه من بيش از اين نمي توانم درباره ايشان صحبت كنم.

حوزه چه بايد بكند

حوزه: جناب عالي مسافرتهايي به خارج كشور، داشته ايد و از نزديك با نارساييها و نيازهاي تبليغي، بر خورد كرده ايد؛ اكنون حوزه هاي علميه اگر طبق اقتضاي زمان،

حركت كنند چه بايد بكنند؟

استاد: من در سال 85 و 95 كه نماينده حضرت امام در اروپا بودم و به آن ديار رفت و آمد داشتم در ظرف اين دو سال در موقع تحصيل در قم اشتغال به تدريس داشمت ولي در موقع تعطيلي حوزه به كشورهاي اروپا از قبيل: انگلستان، فرانسه، آلمان، اطريش، ايتاليا، سوئد، بلژيك، هلند، دانمارك، سوئيس، نروژ، فنلاند، اسپانيا، يونان، و تركيه مسافرت مي كردم، و در طي ملاقاتها و مصاحبه و تشكيل مجالس حقايق اسلام و عظمت انقلاب اسلامي را بيان مي كردم، و به سؤالات علمي و مذهبي با توفيق خداوند پاسخ مي دام، و سفرهائي به پاكستان و يك سفر هم به تايلند، بنگلادش و هندوستان رفته ام و جريانات زيادي ديدم، يكي از اين جريانات اين است كه: در كشورهاي اروپائي از من سؤال مي كردند: يكي كتابي در اقتصاد اسلامي، در مقابل اقتصاد كمونيستي و سرمايه داري، به ما معرفي كنيد. من چنين كتابي سراغ نداشتم. كتاب آقاي صدر در رد آن دو نظام است كه آنان جنبه هاي مثبت و وسيع اقتصادي اسلامي را مي خواستند، و جلد دوم هم كه خيلي مختصر است و نمي شود بر اساس آن اقتصاد جامعه را بنا كرد پس هماهنگ با زمان، حركت كردن اقتضاء مي كند كه چنين كاري انجام بشود يعني در قم لجنه اي بايد باشد كه در بعد اقتصاد اسلامي كتابي كه وسيع و پاسخگوي كامل نيازها باشد تنظيم كنند و باز در رابطه با زمان، عرض كردم بخاطر ارتباط آيه اللَّه العظمي بروجردي با شيخ شلتوت رئيس جامع الأزهر مصر، كرسي درسي براي تدريس فقه جعفري در جامع الأزهر برقرار شد؛ ولي از

همان زمان تاكنون اين كرسي خالي است و كسي نيست كه فقه جعفري را تدريس كند. بايد براي اين امر مهم فردي تربيت شود و به آنجا اعزام شود تا فقه جعفري را تدريس كند. اينها مسائلي است كه اقتضاي زمان آنها را ايجاب مي كند.

حوزه: در ارتباط با فرمايشات حضرت عالي كه فرموديد: بايد طبق نيازهاي زمان كتاب نوشته شود و بر همين اساس افراد تربيت شوند اين سؤال را مطرح مي كنيم: با توجه به مسايل و شبهات جديدي كه در پيرامون دين و دنيا مطرح است و دين بايد به آنها پاسخ مناسب را بدهد آيا كلام قديم كارساز است؟ زمان چه اقتضا مي كند؟ و بايد در اين ارتباط چه كارهايي انجام شود. استاد: بعضي از مسائل كلامي كه در شرح تجريد مطرح است امروزه مطرح نمي شود. و مورد ابتلاء نيست. ولي بعضي از بحثها كه مورد ابتلاء هست لازم است با بيان روز مطرح شود. مخصوصا برخي از مسائل مهم كه ارتباط با سياست و اقتصاد و فرهنگ اسلامي دارد لازم است با منطق و استدلال مورد توجه قرار گيرد و درباره آنها كتابها و مقاله ها نوشته شود تا دنياي امروز به عظمت و حقانيت مباني و معارف اسلامي پي ببرد.

فصل دوم: خاطرات

سوابق مبارزاتي و مطلب ديگري كه استاد در پاسخ سؤالات بيان فرمودند.

حوزه: حضرت عالي يكي از چهره هاي مبارز ايران اسلامي هستيد، كه در دوران ستم شاهي عليه استبداد مبارزه كرده ايد. خواهش مي كنيم مقداري از خاطرات آن دوران و چگونگي فعاليت هاي خود را براي ما بيان بفرماييد.

استاد: من از جمله كساني هستم كه توفيق داشتم چند سالي در مكتب پرفيض حضرت آيت اللَّه

العظمي امام خميني، درس بخوانم و علاوه بر مطلب علمي، از سجاياي اخلاقي ايشان نيز، بهره ببرم. در طول اين ساليان با توجه به متون و موازين اسلامي در يافته بودم كه مسؤليت روحانيت، خلاصه در درس خواندن و درس گفتن نمي شود. به اين جهت از آن روز كه حضرت ايشان انقلاب و تحول را آغاز كردند. من سعي كردم كه پشت سر ايشان بقدر توانم گام بردارم.

در آن زمان، جلسات مرتبي به رفقاي همفكر خود داشتيم كه پيشبرد امور تصميماتي اتخاذ مي گرديد. گاهي اعلاميه هائي عليه رژيم و شاه امضاء مي كرديم. البته متن بعضي از آن اعلاميه ها را نيز گاهي من تنظيم مي كردم.

در نشر و توزيع آنها نيز، همكاري نزديك داشتم. افرادي را به اين منظور به نقاط مختلف كشور مي فرستاديم.

بعد از اين كه حضرت امام را به تركيه تبعيد كردند؛ اعلاميه هايي كه عليه رژيم از قم صادر مي شد امضاي من را نيز داشت. به همين جهت در آن زمان چند نفر مأمور از طرف ساواك به منزل ما ريختند بطور دقيق همه جا را گشتند. حتي يادم هست كه كتابها را نيز، ورق مي زدند. مقدراي از كتابها را برداشتند بردند و مرا نيز، دستگير كردند و به ساواك قم، كه در خيابان راه آهن بود، بردند. شبي را آنجا بسر برديم؛ بعد منتقل شدم به تهران، زندان قزل قلعه. قزل قلعه يكي از زندانهاي رژيم شاه بود كه افراد را در آن زمان به آنجا مي بردند، در زندان، متوجه شدم كه آقايان ديگري نيز آنجا هستند؛ البته همگي ما در سلولهاي انفرادي بوديم و فقط روزي سه مرتبه صبح، ظهر و شام درب سلول

را باز مي كردند و ما حق داشتيم براي تجديد وضو از آن خارج بشويم. هنگامي كه مرا براي دستشويي مي بردند از دور اين آقايان را ديدم و فهميدم كه اين آقايان هم آنجا هستند.

داخل سلول لامپ نبود؛ تنها از روزنه كوچكي كه بالاي درها وجود داشت شعاع كم و سوئي از روشنائي داخل سالن به درون سلول مي تابيد. اين سلولها به اندازه اي كوچك بود كه اگر دست هايمان را باز مي كرديم به ديوارهاي دو طرف مي رسيد. كف سلولها را با آجرهاي ناهموار فرش كرده بودند به گونه اي كه موقع خوابيدن پشت و كمر انسان را به سختي مي آزرد.

حدود سه ماه بدون محاكمه و ممنوع الملاقات با اين وضع، در اين سلولها بودم و بجز هنگام تجديد وضو از آن نمي توانستم خارج شوم. بعد از محاكمه، روزي فقط ده دقيقه ما را به عنوان هواخوري داخل حياط زندان مي بردند كه قدم بزنيم. هنگامي كه مرا براي بازجويي بردند، مهم ترين حرف آنان اين بود كه شما طرفدار حضرت امام هستيد و به پشتيباني از ايشان اعلاميه مي نويسيد و امضاء مي كنيد. نزديك دو ماه كه از تاريخ محاكم گذشت من آزاد شدم.

چند ماه از آزادي من نگذشته بود كه مسافرتي به همدان داشتم. در همدان علماء و غير علماء به ديدن بنده آمدند. تابستان بود، من در مدرسه همدان، درسي شروع كردم كه مورد استقبال واقع شد. ساواك همدان از اين موضع كه جوانهاي شهر و مردم با من رابطه داشتند و به درس و بحث مي آمدند نگران بود؛ به اين جهت مرا به بهانه اي گرفتند وبه تهران فرستادند. دوباره روانه زندان قزل قلعه شدم و چندين ماه ديگر

در آنجا زنداني گشتم.

بعد از آزادي از زندان، مدت زيادي به اصطلاح ممنوع المنبر بودم و حق نداشتم به وعظ و خطابه بپردازم به رفسنجان رفتم. بعد از دو سه منبر، ساواك كرمان مطلع شد و از ادامه جلسات سخنراني، جلوگيري كرد.

از آن تاريخ به قم برگشتم و مشغول درس بحث شدم و در فرصت هاي مناسب و موقعيت هاي گوناگون هدف خود را تعقيب مي كردم تا اين كه جريان 91 دي 55 بوجود آمد، و آن به اين شرح است:

در روزنامه اطلاعات 71 دي 55مقاله توهين آميز و تندي عليه حضرت امام، كه آن زمان در نجف تشريف داشتند، چاپ شد. انتشار اين مقاله، خشم آقايان اساتيد و فضلاي حوزه قم را برانگيخت. به همين مناسبت جلسه اي در منزل اين جانب برگزار شد كه در آن آقايان: مشكيني، وحيد خراساني نيز حضور يافتند. در آن جلسه تصميم گرفته شد كه به عنوان اعتراض به انتشار چنين مقاله اي در اولين گام حوزه و بازار قم تعطيل شود. حوزه قم و بازار تعطيل شد. فضلاي حوزه و آقايان بازاريها به منزل مراجع و اساتيد بزرگ مي رفتند كه در آنجا جلسات سخنراني در اعتراض به رژيم بگزار مي شد. روز 91 دي، كه قبل از ظهر آقايان به منزل بعضي از اساتيد رفته بودند، قرار گذاشته بودند كه بعد از ظهر در منزل ما اجتماع كنند. اين قرار در نماز جماعات هم اعلام گرديده بود. از حدود ساعت يك بعد از ظهر عده اي آمدند و چندين بلندگو داخل منزل و كوچه نصب كردند. رفته رفته جمعيت مي آمد داخل حياط و پشت بامها؛ و كوچه از جمعيت متراكم شده بود به گونه اي

كه جمعيت به خيابان رسيده بود. نخست داماد اينجانب آقاي سيد حسين موسوي تبريزي سخنراني كردند، سپس بنده وظيفه خود دانستم كه صحبت كنم و جنايات رژيم ستمشاهي را به صراحت بيان كنم، لذا سخنراني جامع و تندي عليه جنايتهاي رژيم شاه، انجام دادم.

در آن سخنراني من لازم دانستم كه انگشت روي مركز و منبع اصلي جنايتها بگذارم؛ از اين رو مركزيت را هدف قرار داده و در مقايسه حركت نجات بخش حضرت امام كه از اسلام و قرآن و روش اهل بيت عصمت نشأت مي گرفت با عكس العملي كه از استكبار جهاني و دست نشاندگان آن صادر شد اين اشعار را خواندم:

مه فشاند نور و سگ عو عو كند

هر كسي بر طينت خود مي تند

چون تو خفاشان بسي بينند خواب

كاين جهان ماند يتيم از آفتاب

كي شود دريا زپوز سگ نجس

كي شود خورشيد از پف منطمس

در شب مهتاب مه را بر سماك

از سگان و عوعو ايشان چه باك

كارك خود مي گذارد هر كسي

آب نگدارد صفا بهر خسي

اي بريده آن لب حلق دهان

كه كند تف سوي ماه آسمان

خس خسانه مي رود بر روي آب

آب صافي مي رود بي اضطراب

مصطفي مه مي شكافد نيمه شب

ژاژ ميخايد ز كينه بو لهب

آن مسيحا مرده زنده مي كند

آن جهود از خشم سبلت مي كند

مردم از اين صحبت جامع و منطقي و كوبنده شارژ شدند و با شعارهاي تند از منزل حركت كردند. من خود نيز، لازم دانستم كه با مردم حركت كنم. آمديم بيرون، از كوچه كه گذشتيم وارد خيابان شديم. ابتداي جمعيت به چهارراه مقابل كلانتري رسيده بود. در اينجا مزدوران رژيم، مردم را به گلوله بستند و به سلاح گرم به مردمي كه هيچگونه وسيله دفاعي

نداشتند حمله كردند. عده اي از مردم شهيد شدند؛ عده اي مجروح و زخمي و عده اي هم توانستند جان سالم بدر برند. همين جريان، موجب حركت وقيام مردم در ديگر شهرهاي مختل ايران شد. به مناسب بزرگداشت شهداي اين روز، قيام فراگير ملت ايران از تبريز آغاز و رفته رفته تمام ايران را فرار گرفت.

به همين مناسب كوچه ما كوچه قيام نام گذاري شد. و وقتي حضرت امام»دام ظله؟به قم مشرف شدند به منزل ما نيز تشريف آوردند، و به محضر ايشان عرض شد كه انقلاب اسلامي از اين خانه آغاز شده است.

بعد از جريان اين سخنراني در روز 91 دي، در انتظار اين بودم كه ساواك دنبالم بيايد و دستگيرم كند؛ به اين جهت در تهران كاري داشتم رفتم كه آن را انجام دهم. وقتي به تهران رفته بودم. شبانه به منزل ما ريخته و همه جا را گشته بودند. وقتي از تهران برگشتم و جريان را به من گفتند. خودم را بيشتر آماده كردم و بعد از خداحافظي و آماده شدن، به ساواك تلفن زدم و گفتم: اگر با من كاري داريد از تهران برگشته ام. حدود نيم ساعت بعد آمدند و مرا به شهرباني قم بردند، و از آنجا مرا به خلخال تبعيد كردند.

تبعيدي من در خلخال چندين ماه به طول انجاميد. در اين مدت نسبت به من سخت گيري فراوان ميشد. هر روز لازم بود به شهرباني رفته و دفتري را امضا كنم. منزل ما را شديدا كنترل مي كردند؛ حتي رفت و آمدهاي عادي را زير نظر داشتند.

تهيه ارزاق عمومي را براي ما مشكل كرده بودند و به كسبه سفارش مي كردند كه از فروش اجناس

مورد لزوم به ما خودداري كنند.

يك روز صبح كه براي امضا دفتر رفته بودم؛ به من گفته شد كه ديگر به منزل برنگردم؛ چون مي خواستند مرا به سقز ببرند. هر چه اصرار كردم كه بروم و حداقل خبر بدهم پذيرفته نشد. مرا به همراه چند مأمور به سقز منتقل كردند.

در سقز چند نفر ديگر از آقايان نيز تبعيد بودند.

دوران تبعيد را با مشكلات فراوان سپري مي كرديم. دولت شريف امامي كه روي كار آمد براي كسب وجاهت - به اصطلاح - زنداني هاي سياسي را آزاد مي كرد و تبعيديها را برمي گرداند. در اين زمان نيز من از تبعيد گاه آزاد شدم.

از آخرين تبعيدگاه خود يعني سقز كردستان كه آزاد شدم امام خميني «رضوان اللَّه عليه» در پاريس «نوفل لوشاتو» بودند، پس از چند روز در قم به پاريس رفته، در نوفل لوشاتو به محضر مقدس امام «رضوان اللَّه عليه» شرفياب و چند روز در جلساتي كه در محضر آن پرچمدار نهضت اسلامي و استاد بزرگ تشكيل مي شد شركت مي نمودم و چند دفعه با معظم له ملاقات خصوصي داشتم. و در هنگام هجرت براي ايران به بنده ورقه اي كه با خط مبارك خود نوشته و مطالبي كه درباره حكومت اسلامي بعد از سقوط رژيم ستم شاهي در آن مرقوم داشته بودند دادند كه بنده آنرا با آقايان دكتر بهشتي و استاد مطهري مورد مذاكره قرار بدهم و نتيجه را به نوفل لوشاتو گزارش بدهم كه انجام دادم.

حوزه: آيا دفعه دوم كه شما زندان رفتيد، مانند دفعه اول در سلول بوديد؟

استاد: بله، اين دفعه هم در سلول زنداني شدم. سلولهايي بود شبيه حمامهاي نمره كه دو رديف سلول در

يك سالن مسقف بنا شده بود. مدتي كه ما در آنجا بوديم رنگ آسمان و خورشيد را نديدم؛ مگر همان چند لحظه اي كه در اواخر، ما را براي هواخوري بيرون مي آوردند

تنها دو تا پتوي خشك و خشن به ما داده بودند. داخل سلول را هم به گونه اي ساخته بودند كه بقدر امكان بتواند انسان را ناراحت كند. درون سلول تاريك و رنج آور بود. تا مدت زيادي هيچ چيز براي مطالعه در اختيار ما نمي گذاشتند. تنها بعد از محاكمه بود كه تا حدودي از آن مشكل كاسته شد و بعضي از كتابها را مي گذاشتند مطالعه كنيم، كه متأسفانه به علت كمبود نور، فقط در روز، آن هم با مشكل فراوان، مي توانستيم مقداري مطالعه بكنيم.

غذاي آنجا نيز بسيار نامناسب بود. همچنين از نظر بهداشت، حمام و غيره هم مشكلات فراوان داشتيم. علاوه بر اين، افراد را در آنجا شكنجه مي كردند كه صدايشان مي آمد؛ بسيار دردناك و ناراحت كنند بود، مجموعه اين امور، نوعي شكنجه روحي بود كه عمدا براي زندانيان فراهم شده بود.

حوزه: يكي از فعاليتهاي مهم علماء قم، اعلام مرجعيت وا علميت امام خميني بود؛ لطفا در اين باره توضيح دهيد.

استاد: از جمله جريانهايي كه در آن دوران پيش آمد، جريان در گذشت آيه اللَّه العظمي حكيم (ره) بود. ما به لحاظ خصوصيات علمي و ديگر خصائص روشن و بارزي كه در حضرت امام، سراغ داشتيم، تصميم گرفتيم كاري كنيم كه چهره ايشان، خارج از حوزه هاي علميه نيز براي مردم بهتر و كاملتر شناخته شود. از اين جهت تصميم گرفتيم اعلاميه اي بدهيم كه: بعد از مرحوم آقاي حكيم، مردم به حضرت امام مراجعه كنند.

دوازده نفر

از مدرسين حوزه علميه قم، كه اينجانب نيز جزء ايشان بودم اين اعلاميه را در تأييد مرجعيت حضرت امام بعد از مرحوم آقاي حكيم امضاء كرده و پخش كرديم. علماي شهرستآنها از اين اعلاميه استقبال خوبي كردند و در بعضي از مراكز، آقايان اعلاميه را روي منبر براي مردم خوانده بودند كه تأثيري گذاشته بود.

بعد از صدور اين اعلاميه، منتظر بودم كه دنبالم بيايند؛ چرا كه مي دانستم صدور چنين اعلاميه اي بي عاقبت نيست. همين طور هم شد، يك روز ظهر مأمورين ساواك به منزل ما ريختند، و ما در اين جريانات نيز به وظيفه خود عمل كرديم.

نكته ديگري كه تذكرش مناسب است، اين است كه: آيت اللَّه حكيم با سال شهادت مرحوم آقاي سعيدي در ساواك شاه، مقارن بود. مرحوم سعيدي در همان سال بر اثر شكنجه بسيار به شهادت رسيد. اميدواريم خداوند متعال او را با اجداد طاهرينش محشور كند.

حوزه: لطفا مقداري هم از خاطرات دوران تبعيد در خلخال و سقز بيان بفرماييد.

استاد: در آن دوران رسم بود كه به ديدار آقايان تبعيدي ها مي رفتند، كه اين خود يك نوع مبارزه با رژيم به حساب مي آمد. به ديدن من هم مي آمدند؛ بخصوص آن زمان كه در سقز بودم، دوستان زيادي تشريف مي آوردند. عموما سعي من اين بود كه در اين مجالس ديدار، نوعي تبليغ و روشنگري نيز باشد. تا حد امكان سعي مي كردم مطالبي را براي آقايان داشته باشم. گاهي از آيات قرآن كريم و بعضي از احاديث، در رابطه با فرجام ظلم و ستم و عاقبت صبر و استقامت، كمك گرفته ونسبت به روحيه مقاومت و اميد ورزيدن مطالبي بيان مي كردم. و چون طبع شعري

هم دارم در خلخال كه بودم قطعه شعر نسبتا بلندي گفته بودم كه در آن، نمايي از ظلم و جنايت هاي رژيم منفور پهلوي و قيام مردم شهرهاي ايران و چگونگي سركوب اين قيامها بيان شده بود. علاوه بر اين، با تكرار كردن «اميد به پيروزي» سعي شده بود نمونه اي از روحيه قوي و خستگي ناپذير مردم انقلابي ما در مقابل وحشي گريهاي رژيم عرضه شود.

اين اشعار كه در يك قصيده بلندي مندرج گرديده بود و در ضمن نام كليه شهرهائي كه در تلاطم انقلاب سهم داشتند ذكر شده بود به اين ترتيب آغاز گرديده بود:

زهر سو انفجار آيد

صداي انزجار آيد

خزان رفت و بهار آيد

هدف نزديك مي گردد

نماند اين نظام آخر

كند ملت قيام آخر

بگيرد انتقام آخر

هدف نزديك مي گردد

روان شد جوي خون در قم

بناحق كشته شد مردم

ولي خونها نگردد گم

هدف نزديك مي گردد

خيابان ارم پر خون

صفائيه شده جيحون

تمام چهره ها گلگون

هدف نزديك مي گردد

چه جالب نهضت شوشتر

زده بر قلب شه نشتر

به اميد دل خوشتر

هدف نزديك مي گردد

دوستاني كه به ديدن بنده مي آمدند بسيار مايل بودن كه آن اشعار را بشنوند؛ و عموما آن را يادداشت كرده و به عنوان نوعي ارمغان با خود مي بردند.

آثار و تحقيقات علمي

آثار و تحقيقات علمي معظم له: از حضور حضرت عالي تقاضا مي كنيم نسبت به تحقيقاتي كه داشته ايد چه آن مقدار كه منتشر شده يا در دست تحقيق و به صورت فيش و يادداشت است توضيحاتي بفرماييد.

استاد: مقدمتا يكي از موضوعاتي كه لازم است به آن توجه داشته باشيم موضوع نويسندگي و داشتن قلم است. افراد زيادي بودند كه ساليان درازي زحمت كشيدند و درس خواندند؛ ولي چون قلم نداشتند زحمات آنها در سينه هايشان باقي مانده و از دنيا

رفته اند و از آنها آثاري باقي نمانده است، مي بينيم بسياري از علماء اسمشان برده مي شود، ولي آثاري از آنها باقي نيست. ولي آنها كه اهل قلم بودند و در فن نويسندگي مهارت داشتند، توانسته اند دست به تأليف بزنند و آثار علمي خودشان را بنويسند، قرنهاست كه از دنيا رفته اند؛ امام آثارشان هست. از آنها استفاده مي شود و نامشان جاودان است.

در كلام حضرت امير مؤمنان چنانكه در نهج البلاغه آمده است فرمودند:

»يا كميل معرفه العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعه في حياته، و جميل الأحدوثه بعد و فاته و العلم حاكم، والمال محكوم عليه... هلك خزان الأموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقي الدهر أعيانهم و مفقوده و امثالهم في القلوب موجودة؟.

مروحوم والد ما از ابتداي تحصيل بنده، عنايت زيادي داشتند كه با فن نويسندگي آشنايي پيدا كنم. خدمت آن بزرگوار بود كه با قلم آشنا شدم.

نمونه آثار و تأليفات معظم له

راجع به كتابهايي كه بنده نوشتم آنچه چاپ و منتشر شده است عبارت است از:

1. كتاب انسان و جهان، موضوع اين كتاب نوعي خداشناسي است با توجه به شگفتيهاي آفرينش جهان و انسان.

2. شگفتيهاي آفرينش، كه مربوط به عالم گياهان و جانوران است.

3. جهان آفرين، كه مربوط است به عجايب منظومه شمسي.

4. كتاب دانش عصر فضا، كه موضوع آن ستارگان ثابت است با مقدماتي جامع.

5. كتاب داستان باستان.

6. كتاب ما و مسائل روز.

قبل از انقلاب چند سالي در حوزه علميه قم پنجشنبه ها در مدرس مدرسه فيضيه درسي داشتيم به نام «جلسات علمي پرسش و پاسخ» در آن جلسات سؤالات زيادي مطرح مي شد، كتبي و شفاهي، كه به آنها پاسخ مي گفتم. مجموع اين پرسش و پاسخ ها

موضوع اين كتاب را شكل مي دهد. عده اي از فضلاي حاضر در آن جلسه، كه نامشان نيز در پشت جلد كتاب هست، با نظارت بنده اين كتاب را تنظيم كردند. دو نفر از تنظيم كنندگان آن كتاب به شهادت نائل گشتند «رحمه اللَّه عليهما». البته سه جلد كتاب كوچك هم به نام جلسات علمي پرسش و پاسخ، بعد چاپ شد كه اين هم محصول همان جلسه روزهاي پنجشنبه چندين ساله است.

7. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه، در اين كتاب چهره خوارج ترسيم شده است.

8. آغاز يك حركت انقلابي در مصر، مربوطه به عهدنامه مالك اشتر است.

9. بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه.

در اين سه كتاب، برخي از مطالب درس نهج البلاغه چاپ شده است. اين درس، در مسجد اعظم قم با شركت صدها نفر از فضلاي محترم حوزه علميه قم برگزار مي شد. كه متأسفانه ساواك مانع ادامه اين درس شد.

10. اقتصاد اسلامي، (در دو جلد) اين كتاب مجموع سلسله مقالات مختلف و متنوعي است كه قبلا در مجله پاسدار اسلام به چاپ رسيده بود.

11. منطق خداشناسي، اين كتاب محصول درسهايي است كه در حوزه مقدسه قم، پيرامون مسائل خداشناسي داشتيم.

21. جمهوري اسلامي، وقتي كه انقلاب پيروز شد، بعضي شبهاتي پيرامون آن مطرح مي كردند: كه چه مي شود و چه خواهد شد؟ روزنامه ها هم مطرح مي كردند. من اين كتاب را نوشتم كه پاسخ گوي بعضي از شبهات آن روز باشد.

31. جهاد) عربي به فارسي(.

41. آمادگي رزمي و مرزداري در اسلام.

51. امر به معروف و نهي از منكر) به عربي و فارسي(.

61. اسلام مجسم شرح و حال علماي بزرگ اسلام.

71. جايگاه بانوان در اسلام.

81. رساله توضيح المسائل.

91. هزار و يك

مسأله فقهي استفتائات ج 1 و 2.

02. مناسك حج) عربي - فارسي(.

12. منتخب المسائل) عربي(.

22. كتاب الخمس.

32. مسائل من اجتهاد و التقليد.

42. استفتائات در رابطه با ربا.

اين كتاب درس خارج فقه بنده، در حدود سال 1350 است كه پس از تنظيم و ترتيب خواستم چاپ كنم، ولي ساواك مانع شد و نگذاشت؛ تا اين كه مسافرتي براي من به كشور پاكستان پيش آمد. در ضمن سفر، چون كتاب را همراه داشتم، به بعضي از علماي بزرگ پاكستان دادم، كه در لاهور پاكستان چاپ شد. و بعدا آن كتاب را برادر محترم آقاي محمدي اشتهاردي، به فارسي ترجمه كرده و اكنون منتشر گرديده است.

حوزه: اگر ممكن است انگيزه مسافرت به پاكستان را بيان فرمائيد.

استاد: انگيزه مسافرتم به پاكستان اين گونه بود كه: حدود پانزده نفر از علماء و فضلاي پاكستان با چند نفر از مشاهير آن كشور به قم آمده بودند. در ضمن به منزل ما هم آمدند و گفتند: ما آمده ايم كه يك نفر از مجتهدين حوزه قم را به پاكستان ببريم؛ چون در آنجا حدود سي ميليون شيعه هستند كه رهبر و سرپرستي ندارند، كه از لحاظ علمي و آگاهي هاي لازم وزنه اي باشد و بتواند شيعه را در مقابل وهابيت و انحرافها و كمونيستها حفظ و تقويت كند. به من نيز براي رفتن به پاكستان پيشنهاد كردند. من گفتم: شما با آقايان ديگر نيز صحبت كنيد. من نظرم را روز آخر به شما مي گويم. اين افراد، حدود پانزده روز اينجا بودند و در درس آقايان شركت مي كردند. جلسه درس ما هم چند دفعه آمدند. اواخر آمدند و گفتند: نظر شما چيست؟ گفتم: آقايان چه

گفتند؟ گفتند: افراد مورد نظر ما عذرهائي داشتند؛ و هيچ كس تاكنون جواب مثبت نداده است.

من گفتم: حال من مي آيم پاكستان، تا اوضاع آنجا را ببينم.

گفتند: همين هم براي ما مغتنم است.

آنجا احساس كردم كه ما طلبه ها و حوزه هاي علميه، در رابطه با پاكستان، كه در حدود سي ميليون شيعه دارد، مسؤليت شديد داشته و داريم؛ چرا كه سي ميليون شيعه در مقابل سيل انبوه شبهاتي كه از طرف وهابيان، بهائيان و كمونيستها القاء مي شود و تقويتهاي بي اندازه اي كه اجانب و مستكبرين از آنان در مقابل شيعيان به عمل مي آورند قرار گرفته اند، مخصوصا كمك هاي مادي عربستان سعودي.

من حدود بيست و پنج روز آنجا ماندم و در جلسات آنان شركت كردم. شيعيان پاكستان، مردمي باصفا و صميمي و خوش عقيده هستند.

متأسفانه، آب و هواي پاكستان با وضعيت مزاجي من سازگار نبود؛ لذا بنده هم به آنان با كمال تأسف جواب منفي دادم.

كتابهاي در دست چاپ

حوزه: حضرت استاد، اكنون اسامي كتابهايي را كه هنوز چاپ نشده است، بفرماييد.

استاد، اما كتابهايي كه چاپ نشده عبارتند از:

1. راهنماي نهج البلاغه و شروح آن. موقعي كه نهج البلاغه را بحث مي كردم، چهار شرح مورد نظرم بود: شرح ابن ابي الحديد، شرح خوئي، شرح ابن ميثم بحراني و شرح في ظلال، تأليف محمد جواد مغنيه. در اين شروح مطلب به گونه متفرقه آمده است. مطالب اين شروح را طبق حروف تهجي دسته بندي كردم؛ و مشخص كردم هر كدام از اين شروح، موضوعات را) اعم از مطالب يا اعلام(، در كجا بحث كرده اند.

اگر اين كتاب كه به نظر من كتابي جامع و جالب است چاپ شود، راهنماي خوبي خواهد بود براي بهره برداري از

نهج البلاغه و شروح آن.

2. طبقات الرجال و ثقاتهم و فقهائهم.

3. قضاء و شهادات، در 2 جلد.

4. ارث.

5. خمس و انفال، در 3 جلد.

6. مضاربه.

7. صلاة المسافر.

8. ديات، در 2 جلد.

9. مكاسب محرمه.

01. أحكام النساء.

11. يك دوره كامل اصول فقه.

21. تراجم و احوال علماي اسلام در 6 جلد.

31. اخلاق و عرفان.

41. سياست و حكومنت و بيت المال در نهج البلاغه.

حوزه: آيا حضرت عالي غير از تدريس در حوزه علميه قم، فعلا اشتغال ديگري هم داريد؟

استاد: كار عمده بنده اكنون، تدريس فقه و اصول در حوزه علميه قم است. مقداري از اوقات خود را نيز صرف نوشتن مطالبي، كه از نظر بنده مهم است، مي نمايم.

اين نوشته ها كم كم بصورت كتاب درمي آيد، كه هم اكنون بسياري از آنها به طبع رسيده و مقداري هم به طبع نرسيده است.

يكي ديگر از كارهاي بنده، اداره مدرسه مهدي موعود عليه السلام است، كه در حدود دويست نفر از طلاب محترم با برنامه مخصوص در آنجا مشغول درس خواندن مي باشند. تأسيس مدرسه، به اين شرح است كه: بنده، با آيت اللَّه شهيد حاج شيخ محمد مفتح همداني، كه از آغاز طلبگي مدتي هم حجره و تا هنگامي كه آن مجاهد بزرگ به شهادت رسيدند، با هم در ارتباط بوديم؛ تصميم داشتيم كه يك مدرسه، كه پايگاه تعليم و تربيت باشد، با هم بوجود بياوريم. آن شهيد بزرگوار، در اين رابطه پولي، در حدود يك ميليون و دويست هزار تومان، فراهم كرده بودند، كه بعد از شهادت ايشان، فرزندان و خانواده آن شهيد مجاهد به محضر مبارك حضرت امام، دام ظله العالي، شرفياب شدند و جريان آن پول، در اختيار اينجانب قرار بگيرد،

تا اقدام مقتضي بعمل بيايد.

اينجانب نيز، با بعضي افراد خير انديش، مطلب را در ميان گذاشتم؛ تا بالاخره پس از فراهم شدن مقدار قابل توجه ديگر، يك نفر خير انديش، حاضر شد هشتصد متر زمين در اختيار گذاشته و پانصد هزار تومان نيز كمك نمايد.

بالأخره، اين مدرسه در چهار طبقه، با يك سرداب بزرگ و چندين مدرس و كتابخانه تأسيس گرديد. در اين چند سال، كه دفاع مقدس بر پا بود، هميشه يك سوم از طلاب محترم آن حوزه، به نوبت در جبهه بودند. از اين آقايان ده نفر شهيد شدند؛ و چهل - پنجاه نفر زخمي و معلول را به اسلام تحويل دادند و هم اكنون با جديت تمام مشغول تحصيل مي باشند.

فصل سوم: نظم - سحرخيزي و تهجد

سؤال: كساني كه با جناب عالي آشنائي بيشتري دارند از نظر جناب عالي در كارها و اينكه براي هر يك از كارهاي زندگي خود برنامه دقيقي تنظيم كرده ايد، سخن مي گويند لطفا مقداري درباره نظم و برنامه ريزي در زندگي توضيح بدهيد؟

جواب: بلي بنده از آغاز زندگي به لزوم داشتن برنامه و رعايت نظم در زندگي ايمان داشتم و دارم اعتقادم بر اين است كه رمز موفقيت و پيشرفت در زندگي در سه مقوله خلاصه مي شود:

1- نظم 2- جديت 3- استقامت

در رابطه با»نظم؟همين اندازه كافي است كه در وصيت نامه حضرت امير مؤمنان عليه السلام كه آنرا در آستانه شهادت خود فرمودند) نظم(را سرلوحه برنامه زندگي معرفي كردند:

«اوصيكا و جميع ولدي و من بلغه كتابي بتقوي اللَّه و نظم اموركم»

يعني شما فرزندانم «حضرت مجتبي و حضرت سيد الشهدا عليه السلام» و همه فرزندانم و هر كسي كه اين نوشته به او برسد را

به دو امر مهم، داشتن تقوا و رعايت نظم، توصيه مي كنم. بر اين اساس بنده اوقات خود را هميشه تقسيم ميكنم و براي هر كاري اعم از درس، بحث، مذاكرات علمي، مطالعه، نوشتن، كارهاي اجتماعي، حتي خواب، استراحت و غذا خوردن وقت معيني را به طور دقيق تنظيم مي كنم و موفقيت خود را در اين موضوع مي دانم.

اگر شما سرگذشت بزرگان را كه بنده از آنها سرمشق گرفته ام مورد مطالعه قرار دهيد خواهيد ديد، كليه كساني كه در عرصه زندگي موفق بوده اند، نظم در زندگي را سرلوحه تمام اعمال خود قرار داده اند. اين موضوع مخصوصا براي سرپرست يك خانواده و يك اداره و بالاخره يك مجتمع خيلي مهم است. افراد نامنظم كه حتي در مطالعه خود امروز كتابي را برگزيده و مطالعه مي كنند و بجائي نرسانده فردا كتاب ديگري را دست مي گيرند، موفق نيستند.

جديت در كارها و در راه رسيدن به هدف نيز، يكي از كليدهاي موفقيت است شما نمونه هاي فراواني از موفقيت را در زندگي بزرگان مي بينيد مثلا شيخ مفيد (ره) 200 كتاب تأليف كرده است كه با مطالعه تعدادي از آنها كه در دست است به اهميت بقيه پي مي بريم، و شيخ بزرگوار صدوق (ره) 300 كتاب به رشته تأليف درآورده است كه فقط 42 تا از آنها دست دست است، همچنين علامه حلي (ره) در حدود 500 كتاب تأليف كرده است كه تذكره و تحرير و منتهي و قواعد نمونه اي از آنها است، با علامه مجلسي با ين همه تأليفات از جمله كتاب جواهر با آن عظمت و دقت، و شاه كارهاي عظيم و چشمگير و موفقيت بارش فقط و فقط در گرو

جديت است.

اهميت استقامت نيز روشن است؛ زيرا افراد بي اراده و سست اراده و كساني كه زود خسته و وامانده مي شوند و عقب نشيني مي كنند هرگز در زندگي موفق نخواهند شد و نمي توانند گامي به جلو بردارند.

آخرين سؤال اين كه: چه در مسافرتها و چه در وطن بسيار اتفاق افتاده است كه شبها نيز در محضرتان باشم، ديده ام كه به سحر خيزي و تهجد خيلي مقيد هستيد مقداري هم در اين باره توضيح بدهيد.

در پاسخ بايد عرض كنم كه سحر لحظات بسيار مباركي است، وقت تهجد و عبادت است، وقت انس گرفتن با محبوب حقيقي در خلوت شب است وقتي است كه ائمه اهل بيت عليه السلام همواره مردم را به بيداري و تهجد در آن ترغيب مي فرمودند: در اين هنگامه كه علماي بزرگ و صالحان روزگار هميشه در آن وقت بيدار بودند و اين عبارت را نيز در حالات آنها مي خوانيم: «ما طلع الفجر عليه و هو نائم» يعني هرگز اتفاق نيفتاد كه فجر طلوع كند و آنها در خواب باشند. آنان در اين لحظات نوراني در پيشگاه حق تعالي خاضع بودند، به خواندن نماز و تلاوت قرآن و استغفار مي پرداختند، و حل مشكلات و برآوردن حوائج مهم خود را در اين ساعات از آن ذات مقدس مي خواستند و به مقصود هم مي رسيدند. همچنين خداوند ريم در دو جاي قرآن كساني كه در سحرگاهان به راز و نياز مي پردازند و از خداوند كريم و رحيم بخشايش گناهان خود را مي خواهند مورد تمجيد قرار داده است:

«الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالأسحار» و يا در «و بالأسحار هم يستغفرون»

سوره آل عمران آيه 71.

سوره الذاريات

آيه 81.

وقت سحر، بنابر اظهر آخرين قسمت از يك ششم شب كه منتهي به طلوع فجر مي شود مي باشد.

هر چند وقت نماز شب از نصف شب آغاز مي شود و تا طلوع فجر ادامه پيدا مي كند؛ ولي هر چه به طلوع فجر نزديكتر باشد ثواب بيشتري دارد.

براي نماز شب فضيلت هاي فراواني وارد شده و تأكيد بسياري از اهل بيت عصمت و طهارت - سلام اللَّه عليهم براي بجا آوردن آن به عمل آمده است، و خواص و فوائد زيادي براي آن ذكر شده است كه نمونه اي از آنها به اين شرح است:

1. نماز شب، شرافت مؤمن است.

2. نماز شب، گناهاني را كه انسان در روز ممكن است انجام دهد ريشه كن مي سازد.

3. نماز شب، چهره انسان را نوراني و شاداب مي كند.

4. نماز شب، موجب سلامت بدن مي گردد و درد و مرض را از انسان دور مي گرداند.

5. نماز شب، بوي انسان را دلپذير مي كند.

6. نماز شب، باعث فراواني روزي مي گردد.

7. نماز شب، زينت انسان در عالم آخرت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند: مال و فرزندان زينت دنيا و هشت ركعت نماز شب (به استثناي نماز شفع و وتر) زينت انسان در جهان آخرت است.

8. نماز شب، موجب بخشودگي گناهان مي گردد.

9. نماز شب، غصه و اندوه هاي را كه در روز ممكن است دامنگير انسان بشود، برطرف مي سازد.

01. نماز شب، موجب افزايش دامنه ديد و روشنايي چشم مي گردد.

11. نماز شب، خلق و خوي انسان را نيكو مي گرداند.

21. نماز شب، موجب اداي دين و قرض انسان مي شود.

31. نماز شب، فرح و نشاط مخصوصي به روح انسان مي بخشد.

41. نماز شب، كفاره گناهان مي شود.

51. نماز شب، ارمغان بهشت مي گردد.

61. نماز شب،

در هر خانه اي كه خوانده شود آن خانه به اهل آسمان روشنائي مي دهد. چنانكه ستارگان آسمان به اهل زمين روشنائي مي دهند.

71. نماز شب، درجه و مقام انسان را نزد خداوند بالا مي برد.

81. نماز شب، انسان را از عذاب قبر ايمن ميدارد.

91. نماز شب، موجب افزايش عمر انسان مي گردد.

02. نماز شب، چون سدي در مقابل از ارتكاب گناه ايستادگي مي كند.

12. بيدار كردن اعضاي خانواده براي خواندن نماز شب موجب جلب رحمت پروردگار مي گردد.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:

افتخار، سربلندي، زينت دنيا و آخرت براي مؤمنين در سه چيز است.

1. نماز و عبادت خداوند، در آخر شب.

2. داشتن خودكفائي، استقلال و چشم نداشتن به آنچه كه در دست ديگران است.

3. رشته ولايت و محبت را با امام معصومي كه از اهل بيت پيغمبر - است امام زمان ارواحنا فداه - مستحكم گرداندن.

پيام و كلام آخر

آخرين سؤال: اگر پيغامي و كلامي دارد بيان فرمائيد:

جواب: بنده خود را كمتر و كوچكتر از آن مي دانم كه پيغامي داشته باشم؛ وي اين مطلب را به عرض مي رسانم كه در عصر ما جرياني پيش آمد كه در طول تاريخ هزار و چند صد ساله اسلام سابقه نداشته است، آن هم سقوط حكومت جباران و فرمانروايان و پديد آمدن حكومت اسلامي است، اين موضوع نعمتي است بزرگ كه به دست يك مرد الهي، مجتهد وارسته، فقيه شجاع، با شهامت، مدير، مدبر و آگاه به اوضاع زمان با توفيق خداوند متعال توانست پرچم نهضت اسلامي را به دوش گرفته و مردم مسلمان ايران و علماي بزرگ حوزه ها و شهرها پشت سر او به راه افتادند. با تحمل زحمات، زندانها، تبعيدها، شهادت شهداء و تحمل خسارتهاي فراوان

مالي با داد خون هزاران شهيد اين نهضت را به ثمر رساندند و حكومت اسلامي كه منتهاي آرزوي علماي بزرگ اسلام در طول قرنها بود بوجود آوردند، اكنون لازم است، پس اين نعمت يعني نعمت، قدرت پياده كردن احكام اسلام را بدانيم، و همه و همه همت كنيم كه اين انقلاب را حفظ كنيم و در برابر نقشه هاي استعمارگران بيدار باشيم.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: نوري همداني، حسين، 1304-

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل / مطابق با فتاواي حسين نوري همداني.

مشخصات نشر: قم: موسسه مهدي موعود(عج) ، 1375.

مشخصات ظاهري: 612 ص.

شابك: 5000ريال؛ 7000 ريال (چاپ سيزدهم) ؛ 8000 ريال (چاپ چهاردهم) ؛ 10000ريال (چاپ شانزدهم) ؛ 10000ريال (چاپ هفدهم) ؛ 15000ريال (چاپ بيست و يكم)

يادداشت: چاپ سيزدهم و چهاردهم: 1377.

يادداشت: چاپ شانزدهم و هفدهم: 1379.

يادداشت: چاپ بيست و يكم: 1385.

يادداشت: عنوان عطف: توضيح المسائل.

عنوان عطف: توضيح المسائل.

موضوع: فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره: BP183/9/ن 9ر5 1375

رده بندي ديويي: 297/3422

شماره كتابشناسي ملي: م 75-5488

توضيح المسائل

مقدمه
ياد گرفتن احكام خدا واجب است»

يكي از فرايض مهم اسلامي، ياد گرفتن احكام دين است قرآن مجيد و احاديث اهلبيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم) با تاكيد فراوان، مسلمانان به فرا گرفتن احكام اسلام ترغيب مي كند و از عواقب زيانبار جهل و ترك تعلم، بر حذر مي دارد:

حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «احكام دين را ياد بگيريد و مانند اعراب زمان جاهليت، از احكام خدا بي خبر نمانيد، سپس افزودند كسي كه احكام الهي را ياد نگيرد خداوند در روز قيامت هرگز به او نظر لطف نمي افكند و بر پاكيزگي اعمالش صّحه نمي گذارد

و نيز حضرتش فرمودند: «كسي كه احكام خداوند را ياد نگيرد، از خير و سعادت محروم است

و همچنين فرمود كه: «حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) مي فرمايند: من از مسلماني كه در برنامه زندگي خود ترتيبي نمي دهد كه هر هفته اي يك روز براي مورد

1- توّجه قرار دادن احكام اسلام و ياد گرفتن آنچه كه نميداند فراغت داشته باشد، منزجر و بيزارم»

نكته مهّم اين است كه در احاديث اسلامي موضوع «تفقه در

دين» يعني داشتن شناخت كامل درباره دين و نسبت به احكام آن بصير و بينا بودن، مورد اهتمام و عنايت اهلبيت (عليهم السلام) قرار گرفته و توصيه و تاكيد فراوان بر اين مطلب دارند كه لازم است همه مسلمانان «تفقه در دين» به معنايي كه گفته شد، داشته باشند و در دسته اي از احاديث خير و سعادت و موفقيت فرد و اجتماع، چه جامعه بزرگ اسلامي و چه جامعه خانوادگي، در گرو تفقه در دين معرفي شده است:

حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «ِاذا اَرادَ الله بِعَبدٍ خيَراً فَقّهَهُ في الدّينٍ» يعني: «هنگامي كه خداوند خير و سعادت بنده اي از بندگان خود را بخواهد او را نسبت به احكام دين بصير و بينا مي گرداند»

حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «اٍذا اَرادَ اللهُ بقَومٍ خيراً فَقّهُهم في الدّينِ» يعني: «هنگامي كه مشيت الهي بر اين تعلق مي گيرد كه جامعه اي را به خير و صلاح و موفقيت برساند، آن جامعه را در شناخت دين، بصير و بينا مي سازد»

و حضرت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مي فرمايند: «اذا اراد الله باهلبيت خيرا فقههم في الدين و رزقهم الرفق في معيشتهم و وقر صغيرهم كبيرهم»

يعني: «وقتي كه خداوند متعال خير و سعادت يك خانواده را بخواهد اين سه موضوع را در آن خانواده پديد مي آورد:

1-اعضاي آن خانواده را در احكام دين بصير و بينا مي گرداند

2-با حساب و تدبّر گام برداشتن در راه زندگي اقتصادي را نصيب آنها مي كند تا هرگز در راه اسراف و تبذير اموال خود گام نگذارند و نيز مخارج خود را با در

آمد حلال خود تنظيم كنند تا از حدّ اعتدال تجاوز نكنند و به ورطه حرام نيفتند

1-كوچكترهاي آنها، بزرگترهاشان را احترام كنند»در اينجا در رابطه با شناخت دين، قبل از هر چيز بايد به اين موضوع توجّه داشت كه دين مقدّس اسلام، قانونگزاري را تنها در شان خدا مي داند، چه اينكه آن ذات مقدّس است كه انسان ها را آفريده و به مصالح و مفاسد زندگي آنها و خواسته هاي فطرش آنان كاملا آگاه است، چنان كه قانونگزار قوانين زندگي و بقاي موجودات ديگر نيز، آن ذات مقدس است و بس و او كه هم، مقنّن قوانين و هم، هدايتگر راه زندگي است، قوانين زندگي انسانها را بعنوان وظايف فرهنگي، عبادي، سياسي، اقتصادي، اخلاقي، جسمي، رواني فردي و اجتماعي به وسيله پيغمبران عاليمقام و جانشينان والاقدر آنها به انسان ها ابلاغ نموده است و بطور كلي اين احكام و قوانين بر 3 دسته است:

1-احكام اعتقادي

2-احكام اخلاقي

3-احكام عملي

دسته اول: شامل توحيد و عدل و ديگر صفات ثبوتيه و سلبيه آن ذات ذوالجلال، كه صفات جمال و جلال نيز ناميده ميشود ميگردد ونيز شامل موضوع نبوت كه به لزوم بعثت پيامبران خدا و صفات و خصوصيات آنها ارتباط دارد و همچنين شامل موضوع امامت كه با مساله

ولايت و امامت ائمه دوازده گانه (سلام الله عليهم) مرتبط ميشود، ميگردد

چنانكه شامل موضوع معاد كه با مساله شناخت حقيقت مرگ و عالم برزخ و بازگشت روح به بدن در روز قيامت و خصوصيات حشر و نشر و حساب و ميزان و صراط و بهشت و جهنم ارتباط پيدا مي كند، مي شود

اين 5 موضوع كه از آن به اصول دين

تعبير مي شود، قسمت اول احكام دين مقدس اسلام است و ياد گرفتن آنها براي هر كسي به فراخور درك او و بر اساس منطق و برهان لازم است

دسته دوم: كه احكام اخلاقي است بطور خلاصه اين است كه: روحيات انسانها چون در اعمال آنها تاثير مستقيم دارد، لذا تنها راه اصلاح و تكامل آنها پس از تكميل عقايد اسلامي تهذيب اخلاق است كه در نتيجه آن روحيات پست مانند: بخل، حسد، تكبر، خودپسندي غرور و امثال اينها از مزرعه روح آنها زدوده شود و در اين مزرعه پر استعداد و شايسته بذرهاي صفات نيك از قبيل تواضع، كرم، شجاعت، سخاوت، صبر و صدق كشته شود و هدف مقدّس پيغمبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه وآله) كه فرمودند:

«بُعثِتُ لاتمم مَكارمَ الاخلاقِ» يعني: انگيزه بعثت من، تكميل اخلاق نيك انسانها است تامين گردد و عهده دار اين طايفه از احكام اسلامي، علم اخلاق است و بر ما لازم است كه در راه فرا گرفتن آن نيز كوشا باشيم

دسته سوم: احكام عملي است كه گستردگي بيشتري دارد، زيرا احكام و قوانيني است كه كليه اعمال انسان ها را: سياسي، عبادي، قضايي، جزايي، اقتصادي، فردي و اجتماعي زير پوشش خود قرار ميدهد و رساله هاي عمليه با اين دسته از احكام خداوند ارتباط دارد

در رابطه با اين طايفه از احكام الهي توجه به اين دو مطلب لازم است:

1-قوانين و احكام خداوند بطور عمده، منبع، و مدركي جز قرآن مجيد و احاديثي كه از پيغمبر بزرگوار اسلام و اهلبيت عالي مقامشان (صلوات الله عليهم اجمعين) (كه ثقلين ناميده مي شوند) صادر گرديده است، ندارد

2-فهميدن و بدست آوردن مطالب و

معارفي كه در قرآن مجيد و احاديث اهلبيت مندرج است، كار آساني نيست و احتياج به تخصص و مهارت دارد و تا يك فرد در ادبيات عرب و علوم مختلف اسلامي از قبيل تفسير قرآن و حديث شناسي و شناخت راويان احاديث و

اصول فقه و شناخت آرا و انظار فقهاي اسلام، تخصص و مهارت نداشته و به اصطلاح –با توفيق الهي – به درجه اجتهاد و فقاهت نرسيده باشد، هرگز نمي تواند احكام خداوند را از منابع خود استخراج كند و در اختيار جامعه اسلامي بگذارد اكنون با توجه به آنچه كه

ذكر گرديد، لزوم رجوع به فقيهي كه راه اجتهاد را با گستردگي مخصوصي كه دارد پيموده، واضح و مساله تقليد از مجتهد به حكم عقل و منطق، ثابت مي گردد بعلاوه در مثل زمان ما، كه ساكنان همه مناطق روي زمين با هم ارتباط نزديك پيدا كرده اند و مسائل جديد فراواني در زندگي انسانها رخ داده و مي دهد و پديده هاي جديدي پديد مي آيد، كسي مي تواند مرجع احكام الهي باشد كه عالم به اوضاع زمان و واقف به نقشه هاي دشمنان اسلام نيز باشد تا بر اساس منابع غني و كامل و فقه پوياي اسلامي، وظايف

مسلمانان را با توجه به مقتضيات زمآنها و مكانها، استنباط كند و بالاخره معياري كه حضرت صادق (عليه السلام) در اين مورد ارائه فرموده است، اين است:

«فَامّا مَن كانَ منَ الفُقها ءِ، صائناً لنفِسهِ، حافظِاً لدِينه، مخُالفاً علي هواهُ، مُطيعاً لامرِ مولاهُ فللِعوامّ آن يُقلدوهُ»

يعني: «در هر عصر و زمان در ميان فقهاي اعصار و ادوار، بر مردم مسلمانان لازم است از كسي تقليد كنند

كه:

1 – داراي صيانت نفس باشد تا در سايه آن بتواند خود را در برابر هر گونه عوامل انحراف از صراط مستقيم اسلام، مصون نگاه بدارد

2 – حافظ دين باشد

3 – مخالف هواهاي نفساني خود باشد

4 – مطيع امر خداوند متعال باشد»

تقليد
احكام تقليد

(مساله 1) مسلمانان بايد به اصول دين ايمان و يقين داشته باشد و اين ايمان بايد براي هر مسلماني به اندازه فكر و درك او بر پايه دليل و برهان استوار باشد، و در احكام غير ضروري دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل بدست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعني به دستور او رفتار نمايد يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلا اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام ميدانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب ميدانند آن را بجا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند به اين مطلب نيز بايد توجه كرد كه در بسياري از موارد در خود عمل به احتياط نيز بايد يا مجتهد بود و يا تقليد كرد

(مساله 2) تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد و نيز بنابر احتياط واجب بايد از مجتهدي تقليد كرد كه حريص به دنيا نباشد، و بنابر اقوي

در صورت علم به مخالفت فتواي او با فتواي غير اعلم موافق با احتياط باشد و اعلم يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهد هاي زمان خود، استاد تر باشد

(مساله 3) مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول: آنكه خود انسان يقين كند، مثل آنكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد

دوم: آنكه دو نفر عالم عادل، كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آنكه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند

سوم: آنكه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند

(مساله 4) اگر شناختن اعلم مشكل باشد بايد از كسي تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است وبداند ديگري از او اعلم نيست بنابر احتياط واجب بايد از او تقليد نمايد واگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند بايد از يكي از آنان تقليد كند

(مساله 5) بدست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:

اول: شنيدن از خود مجتهد

دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند

سوم: شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگوست

چهارم: ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد

(مساله 6) تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در

رساله نوشته شده عمل نمايد، و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست

(مساله 7) اگر مجتهد اعلم در مساله اي فتوي دهد، مقلد آن مجتهد، يعني كسي كه از او تقليد ميكند، نمي تواند در آن مساله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه، يعني سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد، يا به فتواي مجتهد ديگري عمل كند و بنابر احتياط واجب به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهد هاي ديگر بيشتر است عمل نمايد پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مساله محل تامل يا محل اشكال است

(مساله 8) اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مساله اي فتوي داده، احتياط كند، مثلا بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كُر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند، مقلّد او نميتواند درآن مساله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوي عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوي، كه آن را احتياط مستحبّ مي گويند عمل نمايد مگر آنكه فتواي آن مجتهد نزديك تر به احتياط باشد

(مساله 9) اگر مجتهدي كه انسان از او

تقليد ميكند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كند ولي كسي كه در بعضي از مسائل به فتواي مجتهدي عمل كرده، بعد از مردن آن مجتهد مي تواند در همه مسائل از او تقليد كند، مگر اينكه مجتهد زنده اعلم از ميّت باشد، كه در اين صورت رجوع به آن زنده واجب است

(مسائل10) اگر در مساله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مساله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد ولي اگر مجتهد زنده در مساله اي فتوي ندهد، و احتياط نمايد و مقلد مدتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد مثلا اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه سُبحانَ اللهِ والحَمدُ للهِ ولا اِله اِلا اللهُ واللهُ اَكبرُ را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد

(مساله 11) مسايلي را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد واجب است يلد بگيرد

(مساله 12) اگر براي انسان مساله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد يا اگر احتياط ممكن است، به احتياط عمل نمايد

بلكه اگر احتياط ممكن نباشد، چنانچه از انجام عمل، محذوري لازم نبايد بنابر يك طرف بگذارد تا استعلام نمايد پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا گفتار مجتهد بوده، دوباره بايد انجام دهد

(مساله 13) اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود، لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده، ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد، بايد اشتباه را بر طرف كند

(مساله 14) اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است، يا عمل او با فتواي مجتهدي كه فعلا بايد از او تقليد كند، مطابق باشد، مگر عمل را طوري انجام داده باشد كه از گفته آنان به احتياط نزديك تر باشد كه در اين صورت هم صحيح است

احكام طهارت
آب مطلق و مضاف
آب مطلق

(مساله 15) آب يا مطلق است يا مضاف، آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گل و مانند آن مخلوط شود، كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است اول آب كُر، دوم آب قليل، سوم آب جاري، چهارم آب باران، پنجم آب چاه

1-آب كُر

(مساله 16) آب كُر، مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب ونيم است بريزند، آن ظرف را پر كندو وزن آن از صد و بيست و هشت منِ تبريز بيست مثقال كمتر است و احتياط اين است كه مقدار 419 / 377 كيلوگرم را در نظر بگيرند

(مساله 17) اگر عين نجس، مانند بول و خون به آب كُر برسد، چنانچه به واسطه آن بو يا رنگ يا مزه آب تغيير كند آب نجس مي شود و اگر تغيير نكند، نجس نمي شود

(مساله 18) اگر بوي آب كُر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود

(مساله 19) اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كُر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كُر باشد، تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است

(مساله 20) آب فواره اگر متصل بكر باشد، آب نجس را در صورتي كه مخلوط

به آن بشود پاك كمي كند، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد، آن را پاك نمي كند، مگر آنكه چيزي روي فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و با آن مخلوط گردد

(مساله 22) اگر مقداري از آب كُر يخ ببندد و باقي آن بقدر كُر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود، و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است

(مساله 23) آبي كه به اندازه كُر بوده، اگر انسان شك كند از كُر كمتر شده يا نه، مثل آب كُر است، يعني چيز نجس شده را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كرُ بوده و انسان شك دارد به مقدار كرُ شده يا نه، حكم آب كُر ندارد

(مساله 24) كُر بودن آب، به دو راه ثابت مي شود:

اول: آنكه خود انسان تشخيص دهد

دوم: آنكه دو مرد عادل خبر دهند

2-آب قليل

(مساله 25) آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كرُ كمتر باشد

(مساله 26) اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد، نجس مي شود

ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد، نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد ونيز اگر مثل فواره با فشار از پائين به بالا رود در صورتي كه نجاست به بالا برسد، پائين نجس نمي شود و اگر نجاست به پائين برسد، بالا نجس مي شود

(مساله 27) آب قليلي كه براي بر طرف كردن

عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است و بايد از آب قليلي هم كه بعد از بر طرف شدن عين نجاست، براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزد و از آن جدا مي شود، اجتناب كنند ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

اول – آنكه بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاست تغيير نكرده باشد

دوم – نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد

سوم – نجاست ديگري مثل خون يا بول يا غائط بيرون نيامده باشد

چهارم – ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد

پنجم – بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد

3-آب جاري

(مساله 28) آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات

(مساله 29) آب جاري اگر كمتر از كر باشد، چناچه نجاست به برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است

(مساله 30) اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن، كه بو يا رنگ يا مزه اش واسطه نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است

(مساله 31) آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي

بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است

(مساله 32) آبي كه كنار نهر، ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري دارد

(مساله 33) چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد

(مساله 34) آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، مثل آب جاري است، ولي بنابراحتياط واجب بايد به خزينه اي كه آب آن به تنهائي يا با آب حوضچه به اندازه كر، متصل باشد

(مساله 35) آب لوله هاي حمام كه از شير ها و دوشها مي ريزد، اگر متصل به كر باشد، مثل آب جاري است و آب لوله هاي عمارات اگر متصل به كر باشد، در حكم آب كر است

(مساله 36) آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس ميشود اما اگر از بالا با فشار به پائين بريزد، چنانچه به نجاست به پائين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود

4-آب باران

(مساله 37) اگر به چيز نجسي كه عين نجاست درآن نيست يك مرتبه باران ببارد، جائي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست ولي باريدن دو سه قطره فائده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد

(مساله 38) اگر باران، به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد

پاك است پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذرهّ اي خون در آن باشد يا آنكه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد، نجس مي باشد

(مساله 39) اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست، تا وقتي باران به بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد، به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد

(مساله 40) زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند

(مساله 41) خاك نجسي كه به واسطه باران گل شود و آب آن را فرا گيرد پاك است، اما اگر فقط رطوبت به آن برسد پاك نمي شود

(مساله 42) هر گاه آب باران در جائي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد، چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود

(مساله 43) اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش، نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد

5 – آب چاه

(مساله 44) آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از

رسيدن بعضي از نجاستها، مقداري كه در كتابهاي مفصل گفته شده از آب آن، بكشند

(مساله 45) اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد

(مساله 46) اگر آب باران يا آب ديگر، در گودالي جمع شود و كمتر از كُر باشد، چنانچه بعد از قطع شدن باران، نجاست به آن برسد نجس مي شود

احكام آبها

(مساله 47) آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است

(مساله 48) اگر ذره اي نجاست به آب مضاف برسد نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك ميباشد مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست نرسيده پاك است و نيز اگر مثل فواره با فشار از پائين به بالا برود، اگر نجاست به بالا برسد پائين نجس نمي شود

(مساله 49) اگر آب مضاف نجس، طوري با آب كُر يا جاري مخلوط شود، كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود

(مساله 50) آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم

نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نميكند، وضو و غسل هم با آن باطل است

(مساله 51) آبي كه معلوم نيست مطلق يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل ه با آن باطل است

(مساله 51) آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است

ولي اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد ونجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود

(مساله 52) آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كُر يا جاري باشد نجس مي شود ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آب است عوض شود، مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود

(مساله 53) آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جاري متصل شود، يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران در موقع باريدن از ناودان درآن جاري شود وتغيير آن از بين برود پاك مي شود ولي بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد

(مساله 54) آبي كه براي پاك كردن شئ نجس شده استعمال مي شود و آن را غساله مي نامند اگر

تطهير با آب قليل باشد، نجس است، ولي اگر در آب كر يا جاري تطهير نمايند، آبي كه بعد از بيرون آوردن از آن مي ريزد، پاك است

(مساله 55) آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است

(مساله 56) نيم خورده سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مي باشد

(مساله 57) واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلفند اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند، ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند

(مساله 58) لازم نيست يا چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند، و اگر مثلا با دست هم آن را بپوشاند، كافي است

(مساله 59) موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن، يعني شكم و سينه، رو به قبله و پشت به قبله نباشد

(مساله 60) اگر موقع تخلي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند، و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد

(مساله 61) در موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله بودن اشكال ندارد، ولي اگر در موقع استبراء بول از مخرج بيرون آيد،

در اين حال رو به قبله و پشت به قبله بودن، حرام است

(مساله 62) اگر براي آنكه نا محرم او را نبيند مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، مانعي ندارد و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد

(مساله 63) احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خود بچه بنشيند، جلوگيري از او واجبي نيست

(مساله 64) در چهار جا تخلي حرام است:

اول: در كوچه هاي بن بست در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند

دوم: در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است

سوم: در جائي كه براي عدّ ه مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها

چهارم: روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد

(مساله 65) در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول: آنكه با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد

دوم: آنكه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد

سوم: آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است

(مساله 66) مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و اگر بعد از بر طرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است، ولي كساني كه بولشان از غير مجراي طبيعي مي آيد، احتياط واجب آن است كه دو مرتبه بشويند و نيز

زن حكم مرد را دارد و اين در صورتي است كه با آب قليل بشويند، ولي با آب جاري و كّر يك مرتبه شستن كفايت مي كند

(مساله 67) اگر مخرج غائط را با آب بشويند، ايد چيزي از غائط در آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد، و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذرهّ اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست

(مساله 68) هر گاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها غائط را از مخرج بر طرف كنند، پاك مي شود و نماز خواندن مانعي ندارد و چنانچه چيزي هم به آن برسد نجس نمي شود

(مساله 69) لازم است با سنگ يا سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند، با اطراف يك سنگ يا يك پارچه كافي نيست و با استخوان و سر گين پاك نمي شود و پاك كردن با چيز هائي كه احترام آنها لازم است، مانند كاغذي كه اسم خدا بر آن نوشته شده حرام است و اگر محل را با آن پاك كند، پاك نمي شود و نماز با آن نمي تواند بخواند

(مساله 70) اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، لازم است تطهير نمايد اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فورا تطهير مي كرده

(مساله 71) اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نماز هاي بعد، بايد تطهير كند

استبرا

(مساله 72) استبرا، عمل مستحبي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، و آن داراي

اقسامي است و بهترين آنها اين است كه: بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند

(مساله 73) آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن، از انسان خارج مي شود و به آن مذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن ودي مي گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبرا كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد

(مساله 74) اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد، باطل مي شود ولي اگر شك كند استبرائي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند

(مساله 75) كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آنكه مدّتي از بول كردن او گذاشته، يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك

است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد وضو را هم باطل نمي كند

(مساله 76) اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطا غسل كند، وضو هم بگيرد ولي اگر وضو نگرفته باشد، فقط گرفتن وضو كافي است

(مساله 77) براي زن استبرا از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه پاك مي باشد، وضو و غسل او را هم باطل نمي كند

مستحبات و مكروهات تخلي

(مساله 78) مستحب است در موقع تخلي جائي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلي، اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد

(مساله 79) نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي مكروه است، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و نيز در موقع تخلي نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد

(مساله 80) ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده، مكروه است

(مساله 81) خودداري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر ضرر برساند بايد خوداري نكند

(مساله 82)

مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، بول كند

نجاسات
انواع نجاسات

(مساله 83) نجاسات يازده چيز است: اول بول، دوم غائط، سوم مني، چهارم مردار، پنجم خون، ششم و هفتم سگ و خوك، هشتم كافر، نهم شراب، دهم فقاع، يازدهم عرق شتر نجاستخوار

1 -2 بول و غائط

(مساله 84) بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند، نجس است، ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند، پاك است

(مساله 85) فضله پرندگان حرام گوشت، نجس است

(مساله 86) بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وَطي كرده، يعني با آن نزديكي نموده، و گوسفندي كه گوشت آن از خوردن شير خوك، محكم شده است

3-مني

(مساله 87) مني حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است

4-مردار

(مساله 88) مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا بغير دستوري كه در شرع معين شده، آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب هم بميرد پاك است

(مساله 89) چيزهائي از مردار، مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان كه روح در آن حلول نمي كند از غير حيوان نجس العين (حيواني كه ذاتاً نجس است مثل خوك و سگ) پاك مي باشد

(مساله 90) اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد، در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند،

نجس است

(مساله 91) پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند، پاك است، ولي بنابر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند، اجتناب نمايند

(مساله 92) تخم مرغي كه از شكم مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن سفت شده باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد

(مساله 93) اگر بره و بزغاله، پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شير دان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد

(مساله 94) دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد، پاك است

(مساله 95) گوشت و پيه چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته شود پاك است، و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمانان باشد و بدانند آن مسلمانان از كافر گرفته و احتمال بدهند آن مسلمان رسيدگي كرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده است و نيز بداند مسلمان با آن معامله پاكي نموده، پاك است، ولي اگر بداند رسيدگي نكرده، نجس مي باشد

5 – خون

(مساله 96) خون انسان و هر حيواني كه ون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد

(مساله 97) اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه

در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اينكه سر حيوان در جاي بلندي بوده، خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است

(مساله 98) خوني كه در تخم مرغ مي باشد، بنابر احتياط واجب نجس است، ولي اگر در ميان پرده رقيقي است و آن پرده پاره نشده است، اجزاء تخم مرغ را نجس نمي كند

(مساله 99) خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند

(مساله 100) خوني كه از لاي دندانها مي آيد نجس و خوردن آن حرام است، ولي اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از ين برود پاك است، ولي فرو بردن آب دهان در اين صورت اشكال دارد

(مساله 101) خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است، و اگر به آن خون بگويند در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمم هم بكنند

(مساله 102) اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است

(مساله 103) اگر موقع جوشيدن غذا، ذره اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش، پاك كننده نيست

(مساله 104)

زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مي باشد

6و7 –سگ و خوك

(مساله 105) سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند، حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريائي پاك است

8-كافر

(مساله 106) كافر، يعني كسي كه منكر خدا است يا براي خدا شريك قرار مي دهد يا رسالت حضرت خاتم الانبياء، محمّد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله) را قبول ندارد مگر اهل كتاب كه درآخر مساله ذكر ميشود و همچنين است اگر در يكي از اينها شك داشته باشد و نيز كسي كه ضروري دين، يعني چيزي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است و انكار آن چيز برگردد به انكار خدا، يا توحيد، يا نبوت، نجس مي باشد و اگر ضروري دين بودن آن را نداند، به طوري كه انكار آن به انكار خدا يا توحيد يا نبوت برنگردد، بهتر آن است كه از او اجتناب كنند كفاري كه مانند يهود و نصاري اهل كتاب مي باشند و تا هنگامي كه علم به ملاقات بدن آنها با يكي از نجاسات كه ذكر شد و مي شود حاصل نشده است، اجتناب لازم نيست

(مساله 107) تمام بدن كافر غير اهل كتاب حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است

(مساله 108) اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ كافر غير اهل كتاب باشند، آن بچه هم نجس است، و اگر يكي از اينها مسلمان باشد

بچه پاك است

(مساله 109) كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود

(مساله 110) اگر مسلماني به يكي از دوازده امام دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است وهمچنين است غلاة، يعني كساني كه يكي از ائمه (عليهم السلام) را خدا مي خوانند يا مي گويند خدا در حلول كرده است

9-شراب

(مساله 111) شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد، نجس است واگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد، اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود، پاك است

(مساله 112) الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند، اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند، پاك مي باشد

(مساله 113) اگر آب انگور بخودي خود جوش بيايد نجس است و اگر به واسطه پختن جوش بيايد، خوردنش حرام است ولي نجس نيست و اگر به واسطه جوشاندن به آتش، دو سوم آن كم شود حرام بودن آن نيز برطرف ميشود

(مساله 114) خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند، پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از آنها اجتناب كنند

10 –فقاع

(مساله 115) فقاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماء الشعير مي گويند، پاك مي باشد

11

- عرق جنب از حرام

(مساله 116) عرق جنب از حرام نجس نيست، ولي احتياط واجب آن است كه با بدن يا لباسي كه به آن آلوده شده، نماز نخوانند

(مساله 117) اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است، مثلا در روزه ماه رمضان، با زن خود نزديكي كند، بنابر احتياط واجب نبايد با بدن و لباسي كه آلوده به آن عرق است، نماز بخواند

(مساله 118) اگر جنب از حرام به واسطه تنگي وقت، عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند بنابر احتياط واجب بايد ا ز عرق خود در نماز اجتناب نمايد، ولي اگر به واسطه عذر ديگر تيمم كند، اجتناب لازم نيست

(مساله 119) اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند، بنابر احتياط واجب بايد از عرق خود در نماز اجتناب كند، ولي اگر اول با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود، مي تواند با آن عرق نماز بخواند

12-عرق شتر نجاستخوار

(مساله 120) عرق شتر نجاستخوار نجس است و احتياط واجب آن است كه از عرق حيوانات نجاستخوار ديگر نيز، اجتناب كنند

راه ثابت شدن نجاست

(مساله 121) نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول: آنكه خود انسان يقين كند چيزي نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد بنابرين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هائي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا ميخوردند، اگر انسان يقين نداشته باشد، غذائي را كه براي او آوردند، نجس است اشكال ندارد

دوم: آنكه كسي

كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد، ظرف يا چيزي ديگري كه در اختيار او است نجس مي باشد

سوم: آنكه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است، و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزي نجس است، بنابراحتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد

(مساله 122) اگر به واسطه ندانستن مساله، نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند، مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مساله را بپرسد، ولي اگر با اينكه مساله را بپرسد، ولي اگر با اينكه مساله را مي داند چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد

(مساله 123) چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست وارسي كند

(مساله 124) اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده ميكند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، لباس خودش هم لازم نيست اجتناب نمايد

راه نجس شدن چيزهاي پاك

(مساله 125) اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها بطوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد

چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده، نجس نمي شود

(مساله 126) اگر چيزي پاكي به چيزي نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك، نجس نمي شود

(مساله 127) دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود، ولي اگر يكي از آنها قبلاً نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي به آن برسد نجس مي شود

(مساله 128) زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد، نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها

(مساله 129) هرگاه شيره و روغن روان باشد، همين كه يك نقطه از آن نجس شد تمام آن نجس ميشود، ولي اگر روان نباشد همان نقطه اي كه نجس يا متنجس به آن اصابت كرده، نجس است و اگر آن را با مقداري از اطرافش بردارند، بقيّه پاك است

(مساله 130) اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است

(مساله 131) اگر جائي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس

مي شود، و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن، پاك است

(مساله 132) اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جائي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است، پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد

(مساله 133) اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است، روي زمين نجس بگذارند چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود، بلكه اگر آب بر زمين جاري شود يا فرو رود، در صورتي كه سوراخ آفتابه به زمين نجس متصل باشد، باز هم بنابر احتياط واجب بايد از آب آفتابه اجتناب كرد، ولي اگر سوراخ آن به زمين نجس متصل نباشد و آب زير آفتابه هم با آب داخل آن يكي حساب نشود، آب آفتابه نجس نمي شود

(مساله 134) اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين آب دهان و بيني اگر در داخل بدن برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد، پاك است

احكام نجاسات

(مساله 135) نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است، و

اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند

(مساله 136) اگر جلد قرآن نجس شود در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند

(مساله 137) گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد

(مساله 138) نوشتن قرآن با مركب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود

(مساله 139) احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خودداري كنند و اگر قرآن دست اوست، در صورت امكان از او بگيرند

(مساله 140) اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است، مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد، واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند، بكلي از بين رفته به آن مستراح نروند

(مساله 141) خوردن و آشاميدن نجس و چيز متنجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به اطفال در صورتي كه ضرر داشته باشد، حرام مي باشد، بلكه اگر ضرر هم نداشته باشد بايد از آن خودداري كنند، ولي خوراندن غذاهايي كه نجس شده است به طفل، حرام نيست

(مساله 142) فروختن و عاريه

دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف نگويند، اشكال ندارد، ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده و خريدار آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كنند بايد نجاستش را به آنها بنابراحتياط واجب بگويد

(مساله 143) اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد

(مساله 144) اگر جائي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، لازم نيست به آنان بگويد

(مساله 145) اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمآنها بگويد، اما اگر يكي از مهمآنها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه مي داند كه به واسطه گفتن خود او هم نجس مي شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد

(مساله 146) اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، اگر بداند كه صاحبش آن چيز را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند، واجب است به او بگويد

(مساله 147) بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد اگر چه تكليفش هم نزديك است، اگر بگويد چيزي را آب كشيدم دوباره بايد آن را آب كشيد، ولي اگر بگويد چيزي كه در دست اوست نجس است، احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند

مُطهّرات
مطهرات

(مساله 148) ده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهرات گويند: اول آب، دوم زمين، سوم آفتاب، چهارم

استحاله، پنجم انتقال، ششم اسلام، هفتم تبعيت، هشتم برطرف شدن عين نجاست، نهم استبراء حيوان نجاستخوار، دهم غايب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود

1-آب

(مساله 149) آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اول: آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرقِ بيد چيز نجس را پاك نمي كند

دوم: آنكه پاك باشد

سوم: آنكه وقتي چيز نجس را ميشويند آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكند

چهارم: آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس نجس، عين نجاست در آن نباشد، و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعني آب كمتر از كُر شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود

(مساله 150) ظرف نجس را با آب بايد سه مرتبه شست، بلكه در كُر و جاري هم احتياط سه مرتبه است، گرچه اقوي كفايت يك مرتبه است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اول با خاك پاك، خاك مال كرد و بعد بنابر احتياط واجب دو مرتبه در كّر يا جاري يا با آب قليل شست، و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنابر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد

(مساله 151) اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه اي را به چوبي بپيچند و به توسط آن خاك را به آن ظرف بمالند، و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد

(مساله 152)

ظرفي را كه خوك از آن چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كُر و جاري نيز هفت مرتبه بايد شست به احتياط واجب، و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط آن است كه خاك مال شود و نيز ليسيدن خوك ملحق است به آب خوردن آن به احتياط واجب

(مساله 153) اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند بايد سه مرتبه بشويند و بهتر است هفت مرتبه شسته شود

(مساله 154) كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرورفته، اگر در آب كُر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب كُر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و فرو رفتن رطوبت كافي نيست

(مساله 155) ظرف نجس را با آب دو جور مي شود آب كشيد:

يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و خالي كنند ديگر آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند

(مساله 156) اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل وخمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند، پاك ميشود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آوردند و احتياط واجب

آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آوردند، آب بكشند

(مساله 157) اگر مِسِ نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مي شود

(مساله 158) تنوري كه به بول نجس شده است اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرند، پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند، كافي است و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها درآن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك، پر كنند

(مساله 159) اگر چيز نجس را بعد از بر طرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كُر يا جاري فرو برند كه تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود و احتياط واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را طوري فشار يا حركت دهند كه داخل آن خارج شود

(مساله 160) اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد (و غساله آبي است كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود، خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد)

(مساله 161) ا گر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذا خور نشده و شير خوك نخورده

نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست

(مساله 162) اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه اول كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست هم آب روي آن بيايد پاك مي شود ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد

(مساله 163) اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده و در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود

(مساله 164) اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، به فرو بردن در آب كُر و جاري پاك مي گردد و اگر باطن آنها نجس شود، پاك نمي گردد

(مساله 165) اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است

(مساله 166) اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود، و ظرف آن سهم پاك مي گردد ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند بايد در هر

مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد

(مساله 167) لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد آن لباس پاك مي شود، اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد

(مساله 168) اگر لباسي را در آب كُر يا جاري آب بكشند، و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس، پاك است

(مساله 169) اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا اشنان در آن ديده شود، پاك است ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است

(مساله 170) هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند، پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد، اشكال ندارد پس اگر خون را از لباس بر طرف كننئ و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است

(مساله 171) اگر نجاست بدن را در آب كُر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن، لازم نيست

(مساله 172) غذاي نجسي كه لاي

دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود

(مساله 173) اگر موي سر و صورت را كه زياد است، با آب قليل آب بكشند، بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود

(مساله 174) اگر جائي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطرف آنجا كه متصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدن آنجا نجس مي شود، با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود و هم چنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مي شود

(مساله 175) گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباسي، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند

(مساله 176) اگر ظرف يا بدن نجس باشد، وبعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند بايد چربي را بر طرف كنند تا آب به آنها برسد

(مساله 177) چيز نجسي كه عين نجاست درآن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كرُ است يك دفعه بشويند، پاك مي شود ونيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد بو يا رنگ يا مزه ديگري به واسطه نجاست

به خود نگرفته باشد، با آب شير پاك مي گردد، اما اگر آبي كه از آن ميريزد بو يا رنگ يا مزه ديگري بواسطه نجاست به خود گرفته باشد، بايد به قدري آب شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود بو يا رنگ يا مزه ديگري به واسطه نجاست نباشد

(مساله 178) اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن، متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده آن چيز پاك است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده بنابراحتياط واجب بايد دوباره آن را آب بكشد

(مساله 179) زميني كه آب روي آن جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود، با آب قليل پاك مي شود، اما زير ريگها نجس مي ماند

(مساله 180) زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه اب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد بقدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود همه زمين پاك مي شود، و اگر بيرون نرود جائي كه آبها جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آنجا بايد گودالي بكنند كه آب در آن جمع شود، بعد آب را بيرون بياورند

و گودال را با خاك پاك، پر كنند

(مساله 181) اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كُر هم پاك مي شود

(مساله 182) اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند و در آب كُر يا جاري بگذرند، پاك نمي شود

2-زمين

(مساله 183) زمين با سه شرط، كف پا و ته كفش نجس را، پاك مي كند

اول: آنكه زمين پاك باشد

دوم: آنكه خشك باشد

سوم: آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس، پاك نمي شود و اگر به واسطه غير راه رفتن نجس شده باشد،

پاك شدنش به واسطه راه رفتن اشكال دارد

(مساله 184) كف پا و ته نجس، به واسطه راه رفتن روي اسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده، پاك نمي شود

(مساله 185) براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده ذراع (تقريباً ده گام مي شود) يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين، نجاست بر

(مساله 186) لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود

(مساله 187) بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً

به گل آلوده مي شود اگر زمين با خاك به آن اطراف برسد، پاك ميگردد

(مساله 188) كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانو به وسيله تماس با زمين و حركت برروي زمين نجس شود، دست و زانوي به وسيله راه رفتن پاك مي شود و اما پاك شدن ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل ودرشگه و مانند اينها، محل اشكال است

(مساله 189) اگر بعد از راه رفتن، ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا و ته كفش بماند بايد آن ذره ها را هم به ترتيبي كه ذكر شد برطرف كرد، ولي باقي بودن بو و رنگ اشكال ندارد

(مساله 190) توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد به واسطه راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است، مگر اينكه راه رفتن با آن به جاي كفش معمول و متعارف باشد و اگر كف جوراب از پوست باشد به وسيله راه رفتن پاك مي شود

3-آفتاب

(مساله 191) آفتاب زمين و ساختمان و چيزهائي كه مانند درب و پنجره در ساختمان بكار برده شده، و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند وجزء ساختمان حساب ميشود، با شش شرط پاك ميكند:

اول: آنكه چيز نجس بطوري تر باشد، كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر مي شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد، پيش از

تابيدن آفتاب آن را بر طرف كنند

سوم: آنكه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر بقدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، اشكال ندارد

چهارم: آنكه آفتاب به تنهائي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود پاك نمي گردد، ولي اگر باد بقدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد

پنجم: آنكه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرورفته يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند

ششم: آنكه ما بين روي زمين يا ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد، جسم پاك ديگري فاصله نباشد

(مساله 192) اگر، حصير نجس را پاك مي كند وهمچنين درخت و گياه به واسطه آفتاب پاك مي شود

(مساله 193) اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از آفتاب عين نجاست از آن بر طرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه

(مساله 194) اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب

به آن نتابيده پاك نمي شود، ولي اگر ديوار بقدري نازك باشد كه به واسطه تابش به يك طرف، طرف ديگرش هم خشك شود پاك مي گردد

4– استحاله

(مساله 195) اگر جنس چيز نجس بطوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود

(مساله 196) كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده، نجس است و بايد از ذغالي كه از چوب نجس درست شده نيز، اجتناب نمايند

(مساله 197) چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است

(مساله 198) اگر شراب بخودي خود يا به واسطه آنكه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد

(مساله 199) شرابي كه از انگور نجس درست كنند، به سركه شدن پاك نمي شود، بلكه اگر نجاستي هم از خارج به شراب بر سد احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن از آن اجتناب نمايند

(مساله 200) سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، نجس است

(مساله 201) اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند، ضرر ندارد و نيز اگر پيش از آنكه خرما و كشمش و انگور سركه شود، خيار و بادنجان و مانند اينها در آن بريزند، اشكال ندارد

5 - كم شدن دو سوم آب انگور

(مساله 202) آب انگوري كه خود بخود جوش آمده نجس است و فقط به سركه شدن پاك و حلال ميشود، ولي اگر به واسطه آتش جوش آمده است، پيش از آنكه ثلثان شود يعني دو قسمت آن كم شود، نجس نيست

و لي حرام است و به ثلثان شدن به وسيله آتش، حلال مي شود

(مساله 203) اگر مثلاً در يك خوشه غوري يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنانكه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره مي گويند و اثري از شيريني در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است

(مساله 204) چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود

6-انتقال

(مساله 205) ا گر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند پس خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است، نجس مي باشد

(مساله 206) اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته، بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جز و بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه بقدري كم باشد، كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مي باشد

7- اسلام

(مساله 207) اگر كافر شهادتين بگويد يعني بگويد: اشهد آن لا اله الا الله و اشهد آن محمداً رسول الله مسلمان مي شود و بعد از مسلمانان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است و اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد بر طرف كند و جاي آن را آب بكشد، ولي اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد، لازم نيست جاي آن را آب بكشد

(مساله 208) اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد وآن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد،

نجس است، ولي لباسي كه در موقع مسلمان شدن در بدن او بوده است، پاك مي شود هر چند با عرق بدن او ملاقات كرده باشد

(مساله 209) اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلبا مسلمان شده، يا نه، پاك است، بلكه اگر انسان بداند كه قلبا مسلمان نشده است هنگامي كه در ظاهر اسلام را مراعات مي كند، پاك است

8 – تبعيت

(مساله 210) تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود

(مساله 211) اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جائي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد بلكه اگر موقع جوشيدن سر برود و پشت ظرف به آن آلوده شود، بعد از سركه شدن پشت ظرف هم پاك مي شود

(مساله 212) تخته يا سنگي كه روي آن، ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود

(مساله 213) كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد، اگر دست و آن چيز با هم آب كشيده شود، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او هم پاك مي شود

(مساله 214) اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب كشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند، پاك است

(مساله 215) ظرف نجس را كه

با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن، روي آن ريخته اند، قطرهاي آبي كه در آن مي ماند، پاك است

9 – بر طرف شدن عين نجاست

(مساله 216) اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس، آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شوند بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان، مثل توي دهان و بيني، مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن توي دهان لازم نيست ولي اگر دندان عاريه در دهان نجس شود، بايد آن را آب كشيد به احتياط واجب

(مساله 217) اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد بنابر احتياط واجب، نجس مي شود

(مساله 218) جائي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن است آن، اگر نجس شود لازم نيست آب بكشد، اگر چه آب كشيدن احوط است

(مساله 219) اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه هر دو خشك باشند، نجس نمي شود و اگر طوري آنها را تكان دهند كه گرد خاك نجس از آنها بريزد، پاك مي شود

10- استبراء حيوان نجاستخوار

(مساله 220) بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است، و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند و بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه

روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند

11 - غائب شدن مسلمان

(مساله 221) اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است، نجاست شود و آن مسلمان غائب گردد اگر انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه آن كه مثلاً آن چيز در آب جاري افتاده، پاك شده است، اجتناب از آن لازم نيست

(مساله 222) اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه

(مساله 223) كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در تصرف او باشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان از گفته او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است

(مساله 224) اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نميكند، ميتواند به گمان اكتفا نمايد

ظرفها
احكام ظرفها

(مساله 225) ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهائي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند ولي به كار بردن و استعمال آنها در غير آنچه كه مشروط به طهارت است، اشكالي ندارد

(مساله 226) خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها حتي در زينت اتاق و نگاهداشتن آنها حرام است و بر صاحب ظرف واجب است

كه آن را بشكند و از وضع ظرف بودن خارج كند

(مساله 227) ساختن ظرف طلا و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند، حرام است

(مساله 228) خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضي كه فروشنده مي گيرد، حرام است

(مساله 229) گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند، اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن، چه به تنهائي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد

(مساله 230) استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد

(مساله 231) اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز بقدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانعي ندارد

(مساله 232) اگر انسان غذائي كه در ظرف طلا يا نقره است به اين منظور كه غذا خوردن در ظرف طلا ونقره حرام است در ظرف ديگر بريزد، اين استعمال جايز است، ولي اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالي كردن ظرف براي آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست، اين استعمال حرام مي باشد، ولي خوردن غذا از ظرف دو م مانعي ندارد

(مساله 233) استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد و همچنين عطر دان و سرمه دان و مثل اينها

(مساله 234) استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد و براي وضو و غسل هم در حال تقيه

مي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد، بلكه گاهي واجب است

(مساله 235) استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد

(مساله 236) همانطور كه استعمال ظرف طلا و نقره و ساختن و خريدن و فروختن و نگاه داشتن و هر گونه استفاده از آن و اجرت براي ساختن و اصلاح آن حرام است، ساختن اشيائي از قبيل تخت و زين اسب ولوح وامثال آن از طلا و نقره، هر چند كه ظرف نيست نيز حرام است و راكد نگهداشتن اين قبيل منابع ثروت جائز نيست واسراف است وآنچه كه در روايات حكم به جواز آن شده است، ساختن و استعمال اشيائي است كه حقير يا تابع چيز ديگري مانند حلقه شمشير وقاب قرآن است

وضو
وضو

(مساله 237) در وضو واجب است صورت ودستها را بشويند و جلوي سرو روي پاها را مسح كنند

(مساله 238) درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جائي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط وشست قرار ميگيرد بايد شسته شود، و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد، وضو باطل است وبراي آنكه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده بايد كمي اطراف آن را هم بشويد

(مساله 239) اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همانجا را بشويد واگر دست و صورتش هر دو برخلاف معمول باشد، ولي با هم متناسب باشند، لازم نيست ملاحظه معمول را بكند، بلكه

به دستوري كه در مساله پيش گفته شد وضو بگيرد و نيز اگر در پيشاني او مو روئيده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول، پيشاني را بشويد

(مساله 240) اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو، وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد

(مساله 241) اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد، شستن مو كافي است و رساندن آب به زير آن لازم نيست

(مساله 242) اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند

(مساله 243) شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن، ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آنكه يقين كند از جاهائي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد وكسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضو هائي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهائي كه خوانده صحيح است

(مساله 244) بايد صورت و دست ها را از بالا به پائين شست و اگر از پائين به بالا بشويد، باطل است

(مساله 245) اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست بقدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود، كافي است

(مساله 246) بعد از

شستن صورت بايد دست وبعد ازآن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد

(مساله 247) براي آنكه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد

(مساله 248) كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد واگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است

(مساله 249) در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جايز و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و اينكه كدام شستن اول يا دوم يا سوم است بستگي به قصد گيرنده وضو دارد، نه به تعداد دفعاتي كه آب به صورت مي ريزد

(مساله 250) بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده، مسح كند و احتياط واجب آن است كه با دست راست باشد هر چند لازم نيست كه از بالا به پائين مسح نمايد

(مساله 251) يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته، مسح نمايد

(مساله 252) لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد، بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر، كه خارج از

جلو سر است مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده، پوست سر را مسح نمايد و اگر موهائي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد يا بر موي جاهاي ديگر سر، كه جلوي آن آمده مسح كند، باطل است

(مساله 253) بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده، روي پاها را از سر يكي از انگشتها تا بر آمدگي روي پا، مسح كند

(مساله 254) پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از مسح تمام روي پا است

(مساله 255) اگر در مسح پا همه را روي پا بگذارد و كمي بكشد، صحيح است

(مساله 256) در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند، اشكال ندارد

(مساله 257) جاي مسح بايد خشك باشد و اگر بقدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است ولي اگر تري آن بقدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد

(مساله 258) اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاء ديگر وضو

رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد

(مساله 259) اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، مي تواند سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد

(مساله 260) مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آن اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند

(مساله 261) اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح، آن را آب بكشد، بايد تيمم نمايد

وضوي ارتماسي

(مساله 262) وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورده، ولي مسح با تري آن دست اشكال دارد، بنابراين دست چپ را نبايد ارتماسي شست

(مساله 263) در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پائين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را زا طرف آرنج بيرون آورد

(مساله 264) اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد، اشكال ندارد

دعاهائي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

(مساله 265) كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتاد بگويد: بسمِ اللهِ و باللهِ و الحمدلِله الذي جَعل الماءَ طهُوراً وَ لم يجَعلهُ نَجِساً و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد: اللهّم اجعلني منَ التوابينَ و اجعلني مِن المُتطهرينَ و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گردانيدن بگويد: اللهمّ لقنِي حُجتي يومَ القاكَ وَ اطلِق لساني بذكركَ و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد: اللُهّم لاتُحرم عَلي ريحَ الجنهِ و اجعلني ممّن يشُم ريحَها و رو حَها و طيبَها و موقع شستن رو بگويد: اللّهُم بّيض وجهي يومَ تسودُ فيه الوجوهُ و لاتُسَود وَجهي يومَ تبيضُ فيه الوُجوهُ ودر وقت شستن دست راست

بخواند: اللهّم اعطني كتِابي بيَميني و الخُلد في الجنانِ بيَساري و حَاسبني حساباً يسيراً و موقع شستن دست چپ بگويد: اللهُم لاتُعطني مغلولهً الي عنُقي و اعوذُ بك مِن مقطعاتِ النيرانِ و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد: اللّهم غَشني بِرحمتكَ و برَكاتك و عفوكَ و در وقت مسح پا بخواند: اللّهُم ثبَتني علي الصراط يومَ تزلُ فيه الاقدامُ و اجعَل سعيي فيما يرضيكَ عَني يا ذالجلالِ و الاكرامِ

شرائط وضو

شرائط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول – آن كه آب وضو پاك باشد

شرط دوم – آنكه مطلق باشد و معناي مطلق و مضاف در فصل آبها گذشت

شرط سوم – آنكه آب وضو مباح باشد

(مساله 266) وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند

(مساله 267) اگر غير از آب گل آلود و مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه آب را بگذارد تا صاف و ته نشين شود و وضو بگيرد

(مساله 268) وضو با آب غصبي و يا آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه، حرام و باطل است، ولي اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند كه از رضايتش برگشته يا نه، وضو صحيح است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد وضوي او صحيح است

(مساله 269) وضو گرفتن از حوض مدرسه

اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولا مردم از آب آن وضو بگيرند، اشكال ندارد

(مساله 270) كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن، وضو بگيرد

(مساله 271) وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافر خانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجا ها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولا كساني هم كه ساكن آنجا ها نيستند با آب آنها وضو بگيرند

(مساله 272) وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آن ها راضي است، اشكال ندارد ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند، احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند

(مساله 273) اگر فراموش كند آب غصبي است و با آن وضو بگيرد، صحيح است، اگر چه خودش آب را غصب كرده باشد

شرط چهارم – آنكه ظرف آب وضو، مباح باشد

شرط پنجم – آنكه ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد

(مساله 274) اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا يا نقره باشد و غير از آن، آب ديگري ندارد بايد تيمم كند و اگر وضو بگيرد در ظرف غصبي باطل است و در ظرف طلا يا نقره بنابر احتياط واجب بايد تيمم كند و اگر آب ديگري

دارد چنانچه در ظرف غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد، وضوي او به احتياط واجب باطل است و در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر، آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد، وضوي او صحيح است هر چند به وسيله آب برداشتن، مرتكب معصيت شده است

(مساله 275) اگر در حوضي كه مثلا يك آجر يا سنگ آن غصبي است، وضو بگيرد صحيح است، ولي اگر وضوي او تصرف در غصب حساب شود گناهكار است

(مساله 276) اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقا قبرستان بوده، حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد

(مساله 277) اگر پيش از تمام شدن وضو، جائي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است

(مساله 278) اگر غير از اعضاء وضو جائي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول آن تطهير كند بعد وضو بگيرد

(مساله 279) اگر يكي از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضو صحيح است، و در هر

صورت جائي را كه نجس بوده بايد آب كشيد

(مساله 280) اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد، و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، و انگشت خود را روي زخم يا بريدگي در زير آب از بالا به پائين بكشد تا آب بر آن جاري شود

شرط هفتم – آنكه وقت براي وضو و نماز كافي باشد

(مساله 281) هر گاه وقت بقدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم باشد بايد وضو بگيرد

(مساله 282) كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به جاي تيمم وضو بگيرد صحيح است چه براي آن نماز وضو بگيرد يا براي كار ديگر

شرط هشتم – آنكه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد، باطل است

(مساله 283) لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد، بطوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني؟ بگويد وضو مي گيرم

شرط نهم-آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد بجا آورد، يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بايد پاي راست را پيش از پاي چپ

مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است

شرط دهم-آنكه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد

(مساله 284) اگر بين وضو بقدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جائي را بشويد يا مسح كند، رطوبت جاهائي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جائي كه جلوتر از محلي است كه مي خواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، وضو صحيح است

(مساله 285) اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود، وضوي او صحيح است

(مساله 286) راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوي او صحيح است

شرط يازدهم- آنكه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است

(مساله 287) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نائب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نائبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد، و

اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح بكند

(مساله 288) هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهائي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد

شرط دوازدهم – آنكه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد

(مساله 289) كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند نبايد وضو بگيرد بلكه اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد ضرر داشته، احتياط واجب آن است كه تيمم كند و با آن وضو نماز نخواند و اگر با آن وضو نمازي بجاآورده، دوباره آن را انجام دهد

(مساله 290) اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار، وضو بگيرد

شرط سيزدهم – آنكه در اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب نباشد

(مساله 291) اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند

(مساله 292) اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را بر طرف كنند، و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند

(مساله 293) اگر درصورت ودستها وجلوي سر وروي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و

مسح روي آن كافي است و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، بايد آن را قطع يا آب را به زير آن برساند

(مساله 294) اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه چنانچه احتمال او درنظر مردم بجا باشد مثل آنكه بعد از گل كاري، شك كند گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا بقدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است

(مساله 295) جائي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را بر طرف كند

(مساله 296) اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه موقع وضو ملتفت آن مانع نبوده، بايد دوباره وضو بگيرد

(مساله 297) اگر در بعضي از اعضاء وضو مانعي باشد كه

گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، واجب است، دوباره وضو بگيرد

(مساله 298) اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد

(مساله 299) اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه، وضو صحيح است

احكام وضو

(مساله 300) كسي كه در كارهاي وضو و شرائط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند

(مساله 301) اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است

(مساله 302) كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد

(مساله 303) كسي كه شك ميداند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز است، بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است بايد وضو بگيرد

و بنابر

احتياط واجب نمازي را كه خوانده دوباره بخواند

(مساله 304) اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه نماز او صحيح است، ولي بايد براي نماز هاي بعد وضو بگيرد

(مساله 305) اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند

(مساله 306) اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز نمازي كه خوانده صحيح است

(مساله 307) اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را بجا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه را ترك نمايد

(مساله 308) اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول از او خارج مي شود، وضوي اول كافي است ولي چنانچه مرضي دارد كه در بين نماز چند مرتبه غائط از او خارج مي شود كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت غائط از او خارج شد، وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند

(مساله 309) كسي كه غائط پي در پي از او خارج مي

شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد

(مساله 310) كسي كه بول پي در پي از او خارج مي شود، اگر بين دو نماز قطره بولي از او خارج نشود مي تواند با يك وضو هر دو نماز را بخواند و قطره هايي كه بين نماز خارج مي شود، اشكال ندارد

(مساله 311) كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، مي تواند چند نماز را با يك وضو بخواند، مگر اختياراً بول يا غائط كند يا چيز ديگري كه وضو را باطل مي كند، پيش آيد

(مساله 312) اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن غائط خودداري كنند، عمل نمايد

(مساله 313) كسي كه غائط پي در پي ا ز او خارج مي شود، بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي بجا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست

(مساله 314) كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن، پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد واحتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول

را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقداري نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد

(مساله 315) كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، در صورتي كه ممكن باشد و مشقت و زحمت و خوف ضرر نداشته باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد، اگر چه خرج داشته باشد بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود، احتياط واجب آن است كه خودرا معالجه نمايد

(مساله 316) كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، بعد از آنكه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهائي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد ولي اگر در بين وقت نماز، مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده، دوباره بخواند

چيزهائي كه بايد براي آنها وضو گرفت

(مساله 317) براي شش چيز بايد وضو گرفت:

اول: براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت

دوم: براي سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلاً بول كرده باشد، ولي براي سجده سهو واجب نيست وضو بگيرد

سوم: براي طواف واجب خانه كعبه

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جائي از بدن خود را به خط قرآن برساند

ششم: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، درصورتي

كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود رابه خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد، بايد بدون اينكه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد و تا ممكن است از دست گذاشتن به خط قرآن خودداري كند

(مساله 318) مّس نمودن خط قرآن، يعني رساندن جائي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند، مس آن اشكال ندارد

(مساله 319) جلوگيري بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند

(مساله 320) كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد و مس اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهرا (عليهم السلام) هم اگر هتك و بي احترامي باشد، حرام است و بنابر احتياط مستحب چنانچه بي احترامي هم نباشد، مّس ننمايد

(مساله 322) كسي كه يقين دارد وقت داخل شده، اگر نيّت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است

(مساله 323) مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان (عليهم السلام) وضو بگيرد، و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر

براي يكي از اين كارها وضو بگيرد، هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد، مي تواند بجا آورد مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند

چيزهائي كه وضو را باطل مي كند

(مساله 324) هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اول: بول

دوم: غائط

سوم: باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مي شود

چهارم: خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود ولي اگر چشم نبيند و چشم گوش بشنود وضو باطل نمي شود

پنجم: چيزهائي كه عقل را از بين مي برد مانند ديوانگي و مستي و بيهوشي

ششم: استحاضه زنان كه بعداً گفته مي شود

هفتم: كاري كه براي آن بايد غسل كرد، مانند جنابت

احكام وضوي جبيره

چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوائي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند، جبيره ناميده مي شود

(مساله 325) اگر در يكي از جاهاي وضو، زخم يا دمل يا شكستگي باشد چنانچه روي آن باز است و براي آن ضرر ندارد، بايد بطور معمول وضو گرفت

(مساله 326) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها باشد و روي آن باز باشد و آب ريختن روي آن ضرر داشته باشد اگر اطراف آن را بشويد كافي است ولي چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد، بهتر آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچة پاكي روي آن بگذارد و دست تر را روي پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را بطوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پائين بشويد و بنابر احتياط مستحب پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست، شستن اطراف زخم كافي است و در هر صورت تيمم لازم نيست

(مساله

327) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها باشد و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند، بنابر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، بايد به جاي وضو تيمم كند و بهتر است يك وضو و بدون مسح هم بگيرد

(مساله 328) اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و زحمت و مشقت هم ندارد و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها

(مساله 329) اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت يا دستها و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدن تر ضرر ندارد، واجب است كه دست تر روي آن بكشد

(مساله 330) اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر و زحمت و مشقت هم ندارد، بايد آب را به روي زخم برساند، و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم بدون زحمت و مشقت ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد،

يا آنكه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود، آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند، و اگر جبيره نجس است يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد، مثلاً دوائي است كه به دست مي چسبد، پارچه پاكي را بطوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر آن بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمم هم بنمايد

(مساله 331) اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد

(مساله 332) اگر جبيره تمام يا بيشتر اعضاء وضو را گرفته باشد نيز بايد وضوي جبيره اي بگيرد

(مساله 333) كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند

(مساله 334) اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته، ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهائي كه باز است روي پا را و جائي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند

(مساله 335) اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد بايد بين آنها را مسح كند و در جاهائي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد

(مساله 336) اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن

آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط واجب تيمم هم بنمايد، و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دستها است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاها است اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد

(مساله 337) اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي تمام دست و صورت ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط واجب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد، ولي اگر براي مقداري از دست و صورت ضرر دارد، تنها تيمم كافي است

(مساله 338) اگر جائي از اعضاء وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد اگر روي آن بسته است، بايد به دستور جبيره عمل كند، و اگر معمولا باز است شستن اطراف آن كافي است

(مساله 339) اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا بقدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد بايد به دستور جبيره عمل كند

(مساله 340) غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد آن را ترتيبي بجا آورند و اگر ارتماسي انجام دهند باطل است

(مساله 341) كسي كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد بايد به دستور وضوي جبيره اي تيمم جبيره اي نمايد

(مساله 342) كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر

وقت عذر او بر طرف نمي شود، مي تواند در اول وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي بجا آورد

(مساله 343) اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است موي چشم خود را بچسباند، بايد تيمم نمايد و احتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد

(مساله 344) كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد

(مساله 345) نمازهائي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است، و بعد از آنكه عذرش بر طرف شد، براي نمازهاي بعد هم در صورتي كه وضوي او باطل نشده است نبايد وضو بگيرد، ولي اگر براي آنكه نمي دانسته تكليفش جبيره است يا تيمم، هر دو را انجام داده باشد، بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد

غسلهاي واجب
احكام جنابت

(مساله 346) به دو چيز انسان جنب مي شود: اول – جماع، دوم – بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد با شهوت يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار

(مساله 347) اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آورده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني ندارد ولي در زن و مريض لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با

شهوت بيرون آمده باشد و بدن سست شود در حكم مني است

(مساله 348) اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه را كه در مساله پيش گفته شد داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگري را داشته يا نه، چنانكه پيش از بيرون آمدن آن آب وضو نداشته، بايد وضو بگيرد

(مساله 349) مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد، كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد

(مساله 350) اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبل باشد يا در دُبُر، بالغ باشد يا نابالغ اگر چه مني بيرون نيايد، هر دو جنب مي شوند و در صورتي كه تا كمتر از ختنه گاه داخل شده و بطوري كه داخل شدن صدق مي كند، احتياط به غسل كردن ترك نشود

(مساله 351) اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، بطوري كه شك در صدق داخل شدن دارد، غسل بر او واجب نيست

(مساله 352) اگر نعوذ بالله حيواني را وطي كند، يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد، غسل تنها كافي است و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي است و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد

(مساله 353) اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او

بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست

(مساله 354) كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند

(مساله 355) اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهائي را كه يقين دارد، بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهائي را كه احتمال مي دهد، بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد

چيزهائي كه بر جنب حرام است

(مساله 356) پنج چيز بر جنب حرام است:

اول: رساندن جائي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و اسم پيامبران و امامان (عليهم السلام) بطوري كه در وضو گفته شد

دوم: رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر چه از يك در داخل، و از در ديگري خارج شود

سوم: توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگري خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان هم توقف نكند

چهارم: گذاشتن چيزي در مسجد

پنجم: خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است: اول، سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل) دوم، سوره چهل و يكم (حم سجده) سوم، سوره پنجاه و سوم (و النجم) چهارم، سوره نود و ششم (اقرء) و اگر يك حرف را به قصد يكي از اين چهار سوره هم بخواند حرام است

چيزهائي كه بر جنب مكروه است

(مساله 357) نه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم: خوردن و آشاميدن ولي اگر وضو بگيرد مكروه نيست

سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هائي كه سجده واجب ندارد

چهارم: رساندن جائي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن

پنجم: همراه داشتن قرآن

ششم: خوابيدن ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست

هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن

هشتم: ماليدن روغن به بدن

نهم: جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است

غسل جنابت

(مساله 358) غسل جنابت بخودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود، ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن و سجده سهو، غسل جنابت لازم نيست

(مساله 359) لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است

(مساله 360) اگر يقين كند وقت نماز شده ونيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است

(مساله 361) غسل را چه واجب باشد و چه مستحب به دو قسم مي شود انجام داد: ترتيبي و ارتماسي

غسل ترتيبي

(مساله 362) در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اول سر و گردن بعد طرف راست، بعد طرف چپ بدن را بشويد، و اگر عمدا يا از روي فراموشي يا به واسطه نداستن مساله به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است

(مساله 363) نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف

راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف وعورت با هر دو طرف شسته شود

(مساله 364) براي آنكه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملا غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمتهاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد

(مساله 365) اگر بعد از غسل بفهمد جائي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است، بايد دوباره غسل كند

(مساله 366) اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافي است و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد

(مساله 367) اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است ولي اگر بعد از اشتغال به شستن طرف چپ، در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست در شستن سر وگردن يا مقداري از آن شك نمايد، نبايد اعتنا كند

غسل ارتماسي

(مساله 368) در غسل ارتماسي اگر به نيت غسل ارتماسي به تدريج در آب فرورود تا تمام بدن زير آب رود، غسل صحيح است و احتياط آن است كه يك دفعه زير آب رود

(مساله 369) در غسل ارتماسي اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن را حركت دهد،

غسل او صحيح است

(مساله 370) اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده، چه جاي آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل نمايد

(مساله 371) اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند

(مساله 372) كسي كه روزه واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند، صحيح است

احكام غسل كردن

(مساله 373) در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد، ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافي است

(مساله 374) عرق جنب از حرام نجس نيست و كسي كه از حرام جنب شده اگر با آب گرم هم غسل كند، صحيح است

(مساله 375) اگر در غسل به اندازه سر موئي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهائي از بدن كه ديده نمي شود مثل توي گوش و بيني، واجب نيست

(مساله 376) جائي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، شستن آن لازم نيست، ولي احتياط در شستن است

(مساله 377) اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن بقدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست

(مساله 378) چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند، برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است

(مساله 379) اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن

او هست يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست

(مساله 380) در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود، بشويد و بنابر احتياط شستن موهاي بلند هم لازم مي باشد

(مساله 381) تمام شرط هائي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پائين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد، اشكال ندارد ولي كسي كه نمي تواند ازبيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل و نماز بخواند بول و غائط از او بيرون نمي آيد چنانچه وقت تنگ باشد، بايد هر قسمت را فورا بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فورا نما ز بخواند و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعدا گفته مي شود

(مساله 382) كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد يا بدون اين كه بداند حمامي راضي است بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است ولي اگر از راضي نبودن حمامي غافل باشد و قربه الي الله غسل كند، در اين صورت غسل او صحيح است و ضامن اجرة المثل براي حمامي است

(مساله 383) اگر حمامي راضي باشد

كه پول حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد

(مساله 384) اگر بخواهد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است

(مساله 385) اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضي است يا نه، غسل او باطل است، مگر اينكه پيش از غسل حمامي را راضي كند

(مساله 386) اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند، ولي اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد

(مساله 387) اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر زند مثلا بول كند، غسل باطل نمي شود ولي بعد از غسل براي نماز وضو بگيرد

(مساله 388) هر گاه به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند اگر چه بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته، غسل او صحيح است

(مساله 389) كسي كه جنب شده اگر شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهائي را كه خوانده است صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند

(مساله 390) كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل بجا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد، ولي اگر در بين آنها غسل جنابت باشد و به قصد آن غسل كند، غسلهاي ديگر ساقط مي شود

(مساله 391)

كسي كه جنب است اگر بر جائي از بدن او آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد

(مساله 392) كسي كه غسل جنابت كرده نبايد براي نماز وضو بگيرد، بلكه با غسلهاي ديگر واجب غير از غسل استحاضه متوسطه و همچنين با غسلهاي مستحب كه در ضمن مساله 645 تا بند 9 ذكر شده است نيز مي تواند بدون وضو نماز بخواند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد

استحاضه

يكي از خونهائي كه از زن خارج مي شود، خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مي گويند

(مساله 393) خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد

(مساله 394) استحاضه سه قسم است: قليله، متوسطه و كثيره، استحاضه قليله آن است كه خون در پنبه اي كه زن داخل فرج مي نمايد، نفوذ نكند و از طرف ديگر ظاهر نشود، استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود و از طرف ديگر ظاهر شود ولي به دستمالي كه معمولا زنها براي جلوگيري از خون مي بندند جاري نشود، استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه به دستمال، جاري شود

احكام استحاضه

(مساله 395) در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد

(مساله 396) در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه قليله را كه در مساله پيش گفته شد انجام دهد و اين در صورتي است كه استحاضه متوسطه پيش از نماز ظهر يا بين آن حاصل شود بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين طور پيش از هر نماز يا بين هر نمازي كه استحاضه متوسطه شد، بايد براي آن غسل كند و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز

صبح غسل نكند بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد

(مساله 397) در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مساله پيش گفته شد بايد هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشاء بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد، واقوي اين است كه در استحاضه كثيره غسل از وضو كفايت مي كند

(مساله 398) اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براي آن خون وضو و غسل را انجام داده باشد بنابر احتياط واجب، بايد در موقع نماز وضو و غسل را بجا آورد

(مساله 399) مستحاضه متوسط كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اول بجا آورد صحيح است، ولي بهتر آن است كه اول وضو بگيرد و مستحاضه كثيره اگر بخواهد وضو بگيرد بايد قبل از غسل، وضو بگيرد

(مساله 400) اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد نماز مغرب و عشا غسل نمايد

(مساله 401) اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي ظهر و عصر يك غسل و براي

نماز مغرب و عشا غسل ديگري بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد

(مساله 402) مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش ا ز داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است، بلكه اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن، دوباره غسل و وضو را بجا آورد

(مساله 403) زن مستحاضه براي هر نمازي غير از نماز يوميه كه حكم آن گذشت كه واجب باشد چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند بايد تمام كارهائي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد، ولي براي خواندن نماز احتياط وسجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً بجا آورد، لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد

(مساله 404) زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد، فقط براي نماز اولي كه مي خواند، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست

(مساله 405) اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بنابر احتياط واجب، مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهائي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي

خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد

(مساله 406) زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند، مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته باشد و به وظيفه خود عمل كرده مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است

(مساله 407) زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلماً وظيفه اوست عمل كند، مثلاً اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد، كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد

(مساله 408) اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را به تفصيلي كه گذشت، باطل مي كند

(مساله 409) زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند اگر چه بداند دوباره خون مي آيد، با وضوئي كه دارد مي تواند نماز بخواند

(مساله 410) زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمي آيد، مي تواند 1خواندن نماز را تاخير بيندازد

(مساله 411) اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز

بكلي پاك مي شود، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند

(مساله 412) اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد به مقداري كه وضو و غسل و نماز را بجا آورد بكلي پاك مي شود، بايد نماز را تاخير بيندازد و موقعي كه بكلي پاك شد دوباره وضو و غسل را بجا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند

(مساله 413) مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي بكلي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده، ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد

(مساله 414) مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه متوسطه بعد از غسل و وضو و مستحاضه كثيره بعد از غسل بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعا هاي قبل از نماز اشكال ندارد، و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را بجا آورد

(مساله 415) زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود، ولي اگر خون در داخل فضاي فرج نيايد غسل لازم نيست

(مساله 416) اگر خون استحاضه زن جريان داشته باشد و قطع نشود، چنانچه براي او ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به و سيله

پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر هميشه جريان ندارد فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و وضو هم بگيرد و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند

(مساله 417) اگر در موقع غسل، خون قطع نشود غسل صحيح است، ولي اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود واجب است چنانچه مشغول غسل ترتيبي بوده همان را از سر بگيرد و اگر مشغول غسل ارتماسي بوده، بهتر آن است كه همان را دوباره انجام دهد

(مساله 418) احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است به مقداري كه مي تواند، از بيرون آمدن خون جلوگيري كند

(مساله 419) روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد، در صورتي صحيح است كه غسلهائي را كه براي نمازهاي روزش، واجب است انجام دهد و نيز بنابر احتياط واجب غسل نماز مغرب و عشاي شبي را كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد بجا آورد، ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسلهائي را كه براي نمازهاي روزش واجب است بجا آورد، روزه او صحيح است

(مساله 420) اگر بعد از نماز عصر، مستحاضه شود وتا غروب غسل نكند روزه او صحيح است

(مساله 421) اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه

كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براي غسل كند

(مساله 422) اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و بنابر احتياط استحبابي، قبل از غسل وضو بگيرد و اگر براي غسل وقت ندارد بايد عوض آن تيمم كند، اگر براي تيمم نيز وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود، مگر اينكه غسل استحاضه متوسطه باشد كه كفايت از او وضو نمي كند، چنانچه گذشت

(مساله 423) اگر در بين نماز خون بند بيايد و استحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره بجا آورد

(مساله 424) اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را بجا آورد مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر وضو گرفته و غسل كند و براي نماز عصر ومغرب و عشا فقط وضو بگيرد، ولي اگر بر اي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند

و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براي عشا غسل نمايد

(مساله 425) اگر پيش از هر نماز، خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد، براي هر نماز بايد يك غسل بجا آورد، ولي اگر بعد از غسل و پيش از نماز قطع شود چنانچه وقت تنگ باشد كه نتواند غسل كند و نماز را در وقت بخواند با همان غسل مي تواند نماز را بخواند و همين طور است حكم وضو

(مساله 426) اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود بايد براي نماز اول، عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را بجا آورد

(مساله 427) اگر مستحاضه يكي از كارهائي را كه بر او واجب مي باشد حتي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است

(مساله 428) مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است مثلاً بخواهد از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد وضو بگيرد و وضوئي كه قبلاً براي نماز گرفته بنابر احتياط واجب، كافي نيست

(مساله 429) رفتن در مسجد مكه و مدينه و توقف در ساير مساجد و خواندن سوره اي كه جده واجب دارد براي زن مستحاضه اشكال ندارد، ولي نزديكي شوهر با او در صورتي حلال مي شود كه غسل كند، اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است، مثل وضو و عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد و بنابر احتياط واجب زن مستحاضه متوسطه و كثيره تا هنگامي كه بكلي

پاك نشده اند، خط قرآن را مس نكنند

(مساله 430) اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز جائي از بدن خود را به خط قرآن برساند، بايد در متوسطه غسل كند و وضو هم بگيرد ودر كثيره تنها غسل كافي است

(مساله 431) نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهائي را كه براي نماز يوميه گفته شد، انجام دهد

(مساله 432) هر گاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم بجا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهائي را كه براي نماز يوميه او واجب است انجام دهد و احتياط واجب آن است كه هر دو را با يك غسل و وضو بجا نياورد

(مساله 433) اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز كارهائي را كه براي نماز ادا بر او واجب است بجا آورد و بنابر احتياط واجب هر دو را با يك غسل و وضو بجا نياورد

(مساله 434) اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را نداند، بنابر احتياط واجب، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است با خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب، بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد

حيض

(مساله 435) حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود وزن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند

(مساله 436) خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ

و گرم و رنگ آن سرخ مائل به سياهي يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد

(مساله 437) مشهور آن است كه زنهاي سيده بعد از تمام شدن شصت سال يائسه ميشوند يعني خون حيض نمي بينند و زنهائي كه سيده نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه ميشوند ولي اين مطلب محل تامل است و براي حقير ثابت نيست و لذا احتياط واجب، آن است كه زنهاي سيده در صورتي كه پس از گذشتن از سن پنجاه سالگي در ايام عادت خود، يا با نشانه هاي حيض، خون ببينند، ميان اعمالي كه زن مستحاضه انجام مي دهد از قبيل خواندن نماز با كيفيتي كه ذكر مي شود و چيزهائي كه حائض بايد ترك كند از قبيل داخل شدن در مسجد الحرام و مسجد مدينه و مكث در مساجد ديگر تا سن 60 سالگي، جمع كنند

(مساله 438) خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند، حيض نيست

(مساله 439) زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببينند

(مساله 440) دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودنش پيدا كند حيض است و معلوم مي شود نه سال او تمام شده است

(مساله 441) زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است

(مساله 442) مدت حيض كمتر از

سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود، واگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست

(مساله 443) بايد سه روز اول حيض، پشت سر هم باشد، مثلاً دو زن خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، حيض نيست

(مساله 444) لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج خون باشد كافي است، و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود ومدت پاك شدن بقدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، چنانچه در بين زنها متعارف است، باز هم حيض است

(مساله 445) لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد، يا در وسطهاي روز اول شروع شود ودر همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است

(مساله 446) اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهائي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهائي هم كه در وسط پاك بوده، حيض است

(مساله 447) اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل است يا خون حيض، چنانچه نداند دمل در طرف چپ است يا طرف راست، در صورتي كه ممكن باشد مقداري پنبه داخل كند و بيرون آورد، پس اگر خون

از طرف چپ بيرون آيد خون حيض است و اگر از طرف راست بيرون آيد خون دمل است و اگر ممكن نباشد كه وارسي كند در صورتي كه مي داند سابق حيض بوده حيض قرار دهد و اگر دمل بوده خون دمل قرار دهد و اگر نمي داند خون حيض بوده يا دمل بايد همه چيزهائي را كه بر حائض حرام است ترك كند و همه عبادتهائي را كه زن غير حائض انجام مي دهد، بجا آورد

(مساله 448) اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون حيض است يا زخم اگر قبلاً حيض بوده حيض و اگر پاك بوده، پاك قرار دهد و چنانچه نمي داند پاك بوده يا حيض، همه چيزهائي را كه بر حائض حرام است ترك كند و همه عبادتهائي زن غير حائض انجام مي دهد بجا آورد

(مساله 449) اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرائط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد

(مساله 450) اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند، بعد بيرون آورد، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مي باشد

(مساله 451) اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاي عادتش باشد، حيض نيست

احكام حائض

(مساله 452) چند چيز بر حائض حرام است:

اول: عبادتهائي كه مانند نماز بايد

با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورد شود، ولي بجا آوردن عبادتهائي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست، مانند نماز ميت، مانعي ندارد

دوم: تمام چيزهائي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد

سوم: جماع كردن در فرج، كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دبر زن حائض هم وطي نكن، چون كراهت شديده دارد

(مساله 453) جماع كردن در روزهائي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد، حرام است پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روز ها با او نزديكي نمايد

(مساله 454) بر مرد لازم است چنانچه گفته شد با زن خود در حال حيض در قبل نزديكي نكند و اگر نزديكي كرد مرتكب گناه شده است بايد استغفار كند، ولي دادن كفاره كه ذكر مي شود بنابر احتياط مستحبي است

(مساله 455) اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اول آن با زن خود در قبل جماع كند، بنابر احتياط مستحب، بايد هيجده نخود طلا، كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زني كه شش

روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا رو ز اول ودوم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بيد چهار نخود ونيم بدهد

(مساله 456) لازم نيست طلاي كفاره را سكه دار بدهد، ولي اگر بخواهد قيمت آن را بدهد بايد قيمت سكه دار بدهد

(مساله 457) اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد، حساب كند

(مساله 458) اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض با زن خود جماع كند، بهتر است هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود، بدهد

(مساله 459) اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض، جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند بهتر است باز هم كفاره بدهد

(مساله 460) اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند در بين آنها كفاره ندهد بهتر آن است كه براي هر جماع، يك كفاره بدهد

(مساله 461) اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بنابر احتياط مستحب بايد كفاره بدهد

(مساله 462) اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اينكه عيال خود او است جماع نمايد، احتياطاً كفاره بدهد

(مساله 463) طلاق دادن زن در حال حيض، بطوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود،

باطل است

(مساله 464) اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد

(مساله 465) اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است

(مساله 466) اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است

(مساله 467) بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است و بهتر آن است كه پيش از غسل، وضو بگيرد

(مساله 468) بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع از جماع با او خود داري نمايد، اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمي شود

(مساله 469) اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به انداز اي باشد كه بتواند غسل كند، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمم كند، يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو

(مساله 470)

نمازهاي يوميه كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد، ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد

(مساله 471) هر گاه وقت نماز داخل شود و بداند و يا احتمال دهد كه اگر نماز را تاخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند

(مساله 472) اگر زن نماز را تاخير بيندازد و از اول وقت به اندازه انجام واجبات يك نماز بگذارد و حائض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر، بايد ملاحظه حال خود را بكند مثلاً زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اول ظهر بگذرد و حائض شود، و براي كسي كه مسافر است گذاشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است و نيز بايد ملاحظه تهيه شرائطي را كه دارا نيست بنمايد، پسر اگر به مقدار فراهم آوردن آن مقدمات و خواندن يك نماز بگذرد و حائض شود قضا واجب است و گرنه واجب نيست

(مساله 473) اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو ومقدمات ديگر نماز مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد قضاي آن را بجا آورد

(مساله 474) اگر زن حائض به اندازه غسل و وضو وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند آن نماز بر او واجب نيست،

اما اگر گذاشته از تنگي وقت تكليفش تيمم است، مثل آنكه آب برايش ضرر دارد، باد تيمم كند و آن نماز را بخواند

(مساله 475) اگر زن حائض بعد از پاك شدن، شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند

(مساله 476) اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را بجا آورد

(مساله 477) مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود

(مساله 478) خواندن وهمراه داشتن قرآن ورساندن جائي از بدن به حاشيه و مابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است

اقسام زنهاي حائض

(مساله 479) زنهاي حائض بر شش قسمند:

اول: صاحب عادت وقتيه و عدديه، وان زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد، مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند

دوم: صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه د و ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند، ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول، روز هفتم و ماه دوم،

روز هشتم از خون پاك شود

سوم: صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد، مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند

چهارم: مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است

پنجم: مبتدئه و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است

ششم: ناسيه وآن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود

1-صاحب عادت وقتيه و عدديه

(مساله 480) زنهائي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اول: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند ودر وقت معين هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز معين مثلاً از اول ماه تا هشتم خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد، يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد، و بقيه خونهاي او نشانه هاي استحاضه را دارد، كه عادت او از اول ماه تا هشتم مي شود

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد

از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود ودوباره خون ببيند و تمام روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهائي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد، كه عادت او به اندازه تمام روزهائي است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است، ولازم نيست روزهائي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آنكه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از نه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن نه روز مي شود

(مساله 481) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهائي را كه بجا نياورده، قضا نمايد

(مساله 482) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه روزهاي عادت و چند روز بعد از

عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده، حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مي باشد و بايد عبادتهائي را كه در روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شو د، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر ا ز آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است

(مساله 483) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود روزهائي كه در عادت، خون ديده با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و روزهاي اول را استحاضه قرار مي دهد واگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهائي كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد

از آنكه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

(مساله 484) زني كه عادت دارد، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد وهمه روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:

1-آنكه تمام خوني كه دفعه اول ديده يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه خون اول را حيض، و خون دوم را استحاضه قرار دهد

2-آنكه خون اول در روزهاي عادت نباشد، وتمام خون دوم يا مقداري از آن در روزهاي عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض، و خون اول را استحاضه، قرار دهد

3-آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري ا ز خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه آنها حيض است و مقداري از خون اول كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روز هاي عادت بوده استحاضه است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند

و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اول تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد

4-آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد، ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده، از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط كارهائي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند و كارهاي استحاضه را بجا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادتهاي خود را انجام دهد

(مساله 485) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت، خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد، چه بعد از آن

(مساله 486) زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند، ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون، كارهائي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را بجا آورد

(مساله 487) ز ني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است مثلاً زني كه عادت او از

اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد

2-صاحب عادت وقتيه

(مساله 488) زنهائي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:

اول: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند، ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول را عادت حيض خود قرار دهد

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد، يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد و بقيه خونهاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهائي كه خون او نشانه حيض دارد، در هردو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، ولي ماه دوم

كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلاً در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد

(مساله 489) زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند، بطوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زنهاي حائض گفته شد، رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آنكه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهائي را كه بجا نياورده، قضا نمايد

(مساله 490) زني كه عادت وقتيه دارد اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند چه مادري، زنده يا مرده، ولي در صورتي كه مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاي حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعض ديگر هفت روز باشد نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد، بقدري كم باشند كه در مقابل آنان به حساب نمي آيند كه در صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد

(مساله 491) زني كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار ميدهد، بايد

روزي را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زني كه هر ماه، روز اول ماه خون مي ديده وگاهي روز هفتم وگاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقي را استحاضه، قرار دهد

(مساله 492) زني كه عادت وقتيه دارد و بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند تا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

3 – صاحب عادت عدديه

(مساله 493) زنها كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اول: زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي باشد مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهائي كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت هر چند روزي كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مي شود مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و

ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند ويك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر اگر تمام روزهائي كه خون ديده و روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهائي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهائي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد مثلاً اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر كمتر پاك مي شود و دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود

(مساله 494) زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه خونهائي كه ديده يك جور باشد بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه خونهائي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان

روز ها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهائي كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه روزهاي عادت او حيض، و بقيه استحاضه است و اگر روزهائي كه خون نشانه حيض، و بقيه استحاضه است و اگر روزهائي كه خون نشانه حيض دارد از روزهاي عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

4 - مضطربه

(مساله 495) مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهائي كه ديده يك جور باشد چنانچه عادت خويشان او هفت روز است بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً روز است بايد همان را حيض قرار دهد و بنابر احتياط واجب، در تفاوت بين شماره عادت آنان و هفت روز، كه دو روز است كارهائي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را بجا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادتهاي خود را انجام دهد، و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است، كارهاي استحاضه را بجا آورد و كارهائي را كه بر حائض حرام است، ترك نمايد

(مساله 496) مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از

سه روز يا بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است و اگر خوني كه نشانه حيض را دارد كمتر از سه روز باشد بايد همان را حيض قرار دهد و تا هفت روز بقيه به دستوري كه در مساله قبل گفته شد رفتار نمايد، و همچنين است اگر پيش ا ز گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون اول را حيض قرار دهد و بقيه آن را تا هفت روز به دستوري كه در مساله قبل گفته شد، رفتار نمايد

5-مبتدئه

(مساله 497) مبتدئه يعني زني كه دفعه اول خون ديدن او ست، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهائي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

(مساله 498) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد، مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه حيض

دارد، حيض قرار دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد

(مساله 499) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا ده روز بيشتر باشد، بايد از اولي كه خون نشانه حيض دارد، حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد

6 – ناسيه

(مساله 500) ناسيه يعني زني كه عادت را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، بايد روزهائي كه خون او نشانه حيض را دارد تا ده روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد

مسائل متفرقه حيض

(مساله 501) مبتدئه و مضطر به و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهائي را كه بجا نياورده اند قضا نمايد، ولي اگر يقين نكنند كه سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را بجا آورند و كارهائي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند

(مساله 502) زني كه در حيض عادت دارد، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد عادتش بر مي گردد به آنچه در

اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود از دهم تا هفدهم عادت او مي شود

(مساله 503) مقصود از يك ماه، ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه

(مساله 504) زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر چه در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد، چنانچه روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد

(مساله 505) اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهند

(مساله 506) اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادتهاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر قين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند و نمي تواند نماز بخواند و بايد به احكام حائض رفتار نمايد

(مساله 507) اگر زن پيش از ده روز پاك شود، واحتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون

آورد، پس اگر پاك بود، غسل كند و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل نمايد و اگر سر ده روز پاك شد، يا خون او از ده روز گذشت سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز، يا سر ده روز پاك مي شود نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد احتياط واجب آن است كه تا يك روز عبادت را ترك كند و بعد از آن تا ده روز مي تواند عبادت را ترك نمايد ولي بهتر است كه تا ده روز كارهائي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را انجام دهد، پس گر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده، از خون پاك شد تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت بايد عادت خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادت هائي را كه بعد از روزهاي عادت بجا نياورده، قضا نمايد

(مساله 508) اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز وروزه اي را كه در آن روز ها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آ ن روزها را روزه گرفته،

بايد قضا نمايد

نفاس

(مساله 509) از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند

(مساله 510) خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند، نفاس نيست

(مساله 511) لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحم زن خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است

(مساله 512) ممكن است خون نفاس يك آن، بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود

(مساله 513) هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند، و خوني كه از او خارج مي شود، شرعاً خون نفاس نيست

(مساله 514) توقف در مسجد و رساندن جائي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد

(مساله 515) طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد باطل است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد، كفاره بدهد

(مساله 516) وقتي زن از خون نفاس پاك

شد، بايد غسل كند و عبادتهاي خود را بجا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهائي كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد

(مساله 517) اگر زن از خود نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادتهاي خود، غسل كند

(مساله 518) اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاي استحاضه را بجا آورد و كارهائي را كه بر نفساء حرام است، ترك كند

(مساله 519) زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن تا روز دهم مي تواند عبادت را ترك نمايد يا كارهاي مستحاضه را انجام دهد، ولي ترك عبادت يك روز يا دو روز خيلي خوب است پس اگر از ده روز بگذرد، به اندازه عادتش نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عبادت را ترك كرده، بايد قضا كند

(مساله 520) زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از

زائيدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند، اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند، استحاضه مي باشد وبعد از گذشتن ده روز، اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد، حيض است چه نشانهاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و اگر در روزهاي عادتش نباشد اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد، بايد آن را استحاضه قرار دهد

(مساله 521) زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض و گرنه آن هم استحاضه مي باشد

غسل مّس ميّت

(مساله 522) اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعني جائي از بدن خود را به آن بمالد بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن

و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد بنابر احتياط واجب غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند، عسل بر او واجب نيست

(مساله 523) براي مس مردهاي كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست، اگر چه جائي را كه سرد شده مس نمايد

(مساله 524) اگر موي خود را به بدن ميت برساند يا بدن خود را به موي ميت يا موي خود را به موي ميت برساند، احتياط واجب آن است كه غسل كند

(مساله 525) براي مس بچه مرده، حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده، غسل مس ميت واجب است بلكه بهتر است براي مس بچه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد غسل كرد، بنابر اين اگر بچه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد بهتر است مادر او غسل نمايد

(مساله 526) بچه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است، غسل مس ميت كند

(مساله 527) اگر انسان، ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود ولي اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود، جائي از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد

(مساله 528) اگر ديوانه يا بچه نا بالغي ميت را مس كند، بعد از آنكه ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد

(مساله 529) اگر از بدن زنده يا مرده اي

كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند، ولي قسمتي كه از زنده جدا شده اگر قطعه اي مشتمل بر استخوان باشد براي مس آن غسل واجب است، اما اگر تنها استخوان باشد، براي مس آن غسل واجب نيست

(مساله 530) براي مس استخوان و دندان و هر چيزي كه از مرده جدا شده و آن را غسل نداده اند هر چند قطعه گوشتي بدون استخوان هم باشد به جز مو بايد غسل كرد، ولي براي مس استخوان و دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل واجب نيست

(مساله 531) غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، كسي كه غسل مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند، وضو براي او لازم نيست هر چند احتياط مستحب در گرفتن وضو نيز هست

(مساله 532) اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است

(مساله 533) براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هائي كه سجده واجب دارد، مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند

احكام مُحتضَر

(مساله 534) مسلماني را كه محتضر است يعني درحال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست بنابر احتياط واجب تا اندازه اي كه ممكن است

بايد به اين دستور عمل كنن، و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد به قصد احتياط او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود باز به قصد احتياط او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند

(مساله 535) احتياط واجب آن است كه تا وقتي، او را از محل احتضار حركت تضاده أتند رو به قبله باشد و بعد از حركت دادن اين احتياط واجب نيست

(مساله 536) رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او لازم نيست، هر چند كه اولي است

(مساله 537) مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام (عليهم السلام) و ساير عقائد حقه را، به كسي كه در حال جان دادن است، طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهائي را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند

(مساله 538) مستحب است اين دعا ها را به محتضر تلقين كنند: اَللهُمّ اغفِرليَ الكثيرَ مِن معاصيكَ و اقَبل منِي اليسيرَ مِن طاعتَك يا مَن يقبلُ اليسيرَ و يعفُو عنِ الكثيرِ اِقبل منِي اليسيرَ و اعفُ عنَي الكثيَرَ انكَ انتَ العفُوُ الغفُورُ اللّهمّ ارحمَني فِانكَ رَحيمٌ

(مساله 539) مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود بجائي كه نماز مي خوتنده، ببرند

(مساله 540) مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او سوره مباركه يس و الصافات و آيه الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره بلكه هر چه از قرآن ممكن بخوانند

(مساله 541) تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي

شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است

احكام بعد از مرگ

(مساله 542) بعهد از مرگ مستحب است، دهان ميت را، هم بگذارند كه باز نماند و چشمها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در حائي كه مرده، چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مومنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بجه در شكم او زنده باشد، بايد بقدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورندو پهلو را بدوزند

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

(مساله 543) غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچكس انجام ندهد، همه معصيت كرده أتند

(مساله 544) اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند

(مساله 545) اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند ولي اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نحايد

(مساله 546) اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده أتند، بايد دوباره انجام دهد ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده، يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نحايد

(مساله 547) براي غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولي او اجازه بگيرند

(مساله 548) ولي زن، كه

در غسل و كفن و دفن او دخالت مي كند شوهر او است و بعد از او، مردهائي كه از ميت ارث مي برند، مقدم بر زنهاي ايشانند و هر كدام كه در ارث بردن مقدم هستند، در اين امر نيز مقدمند

(مساله 549) اگر كسي بگويد من وصي يا ولي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه ديگري نمي گويد من ولي با وصي ميتم يا ولي به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميت با اوست

(مساله 550) اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز جود غير از ولي، كس ديگري را معين كند، ولايت اين امور با اوست و مستحب است از ولي، هم اجازه بگيرد و لازم نيست كسي كه ميت، او را براي انجام اين كار ها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نحايد

احكام غسل ميت

(مساله 551) واجب است ميت را سه غسل بدهند:

اول: به آبي كه با سدر مخلوط باشد

دوم: به آبي كه با كافور مخلوط باشد

سوم: با آب خالص

(مساله 552) سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است

(مساله 553) اگر سدر و كافور به اندازهاي كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند، در آب بريزند

(مساله 554) كسي كه براي حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي، بين صفا و مروه بميرد، نبايد او

را با آب كافور غسل دهند و بجاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند و همچنين اگر در احرام عمره پيش از كوتاه كردن مو، بميرد

(مساله 555) اگر سدر و كافو ر با يكي از اينها پيدا نشود، با استعمال آن جايز نباشد مثل آنكه غصبي باشد، بايد بجاي هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص، غسل بدهند

(مساله 556) كسي كه ميت را غسل مي دهد، در حال اختيار بايد مسلمان دوازده امامي و نيز عاقل و مسائل غسل را بداند و بنابر احتياط واجب بالغ هم باشد، ولي اگر ميت مسلمان غير اثني عشري را هم مذهب خودش بر طبق مذهبش غسل بدهد، تكليف از مؤمن اثني عشري ساقط مي شود

(مساله 557) كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد واگر به همين نيت تا آخر غسل سوم باقي باشد، كافي است و تجديد لازم نيست

(مساله 558) غسل بچه مسلمان، اگر چه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دغن كافر و اولاد او، جايز نيست و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حا ل ديوانگي بالغ شده چناتچه پدر و مادر او با يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست

(مساله 559) بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل، دفن كنند

(مساله 560) اگر مرد، زن را و

زن، مرد را غسل بدهد باطل است، ولي زن مي تواند شوهر جود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن جود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر جود و شوهر، زن جود را غسل ندهد

(مساله 561) مرد مي تواند دختر بچه اي ا كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد، زن هم مي تواند پسر بچه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد

(مساله 562) اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد است مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و محرمند مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده أتند، مي توانند غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهائي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده أتند، مي توانند او را غسل دهند ولي در هر دو صورت، بايد عورت مرده پوشانده شود

(مساله 563) اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جائز است كه غير از عورت جاهاي ديگر ميت برهنه باشد و همينطور اگر محرم باشند

(مساله 564) نگاه كردن به عورت ميت حرام است، وكسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود

(مساله 565) اگر حائي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آنكه را غسل بدهند، آب بكشند واحتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت، پيش از شروع به غسل پاك باشد

(مساله 566)

غسل ميت مثل غسل جنابت است، و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند و احتياط مستحب آن است كه در غسل ترتيبي هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند

(مساله 567) كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است

(مساله 568) واجب آن است كه براي غسل دادن ميت، مزد نگيرند، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل، حرام نيست

(مساله 569) اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد عوض هر غسل، ميت را يك تيمم بدهند

(مساله 570) كسي كه ميت را تيمم مي دهد، بايد دست جود را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميت بكشد و اگر ممكن باشد احتياط واجب آن است كه با دست ميت هم او را تيمم بدهد

احكام كفن ميت

(مساله 571) ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لُنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند، كفن نمايند

(مساله 572) لنگ بايد اطراف بدن را از ناف تا زانو، بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و بنابر احتياط واجب پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند و درازي سرتاسري بايد بيشتر از طول جسد به اندازه اي كه بستن دو سر آن ممكن شود، باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد

(مساله 573) مقداري از لنگ،

كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مساله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد

(مساله 574) اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را، كه در مساله قبل گفته شد از سهم آنان بر دارند، اشكال ندارد و احتياط آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و همچنين مقداري را كه احتياطاً لازم است از سهم وارثي كه بالغ نشده بر ندارند گرچه بعيد نيست جواز برداشتن به مقدار عمل به استحباب – مطابق شان ميت – از جميع تركه هر چند وارث غير بالغ باشد

(مساله 575) اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مساله قبل گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث سال مال او بردارند

(مساله 576) اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مي توانند به طور متعارف كه لايق شان ميت باشد، كفن و چيزهاي ديگري را كه از واجبات دفن است و مقدار مستحب كفن را از اصل مال بردارند

(مساله 577) كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق

رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد

(مساله 578) كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد

(مساله 579) احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد، كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد

(مساله 580) كفن كردن با چيز غصبي، اگر چيز ديگري هم پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آوردند، اگر چه او را دفن كرده باشند، و واجب آن است كه در حال اختيار با پوست مردار هم او را كفن نكنند

(مساله 581) كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص، جايز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بايد پارچه طلا باف هم ميت را كفن نكنند، مگر در حال ناچاري

(مساله 582) كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست، ولي اگر پوست حيوان حلال گوشت را طوري در ست كنند كه به آن جامه گفته شود مي شود با آن، ميت را كفن كنند و همچنين اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند

(مساله 583) اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگر نجس شود،

چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، ولي اگر در قبر گذاشته باشند بهتر است كه ببرند بلكه اگر بيرون آوردن ميت توهين به او باشد بريدن واجب مي شود و اگر شستن با بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند

(مساله 584) كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد

(مساله 585) مستحب است در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند

احكام حُنوط

(مساله 586) بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور، سائيده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد، كافي نيست

(مساله 587) مستحب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند، و در جاهاي ديگر هم ترتيب لازم نيست

(مساله 588) بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم منعي ندارد

(مساله 589) كسي كه برا ي احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعي بين صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آنكه موي خود را كوتاه كند بميرد، نبايد او را حنوط كنند

(مساله 590) زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر

چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است

(مساله 591) مكروه است ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط اينها را با كافور مخلوط نمايند

(مساله 592) مستحب است قدري تربت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهائي كه بي احترامي مي شود، ترسانند و نيز بايد تربت بقدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد، آن را كافور نگويند

(مساله 593) اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد، بنابر احتياط واجب غسل را مقدم دارند و اگر براي هفت عضو نرسد بنابر احتياط واجب پيشاني را مقدم دارند

(مساله 594) مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند

احكام نماز ميت

(مساله 595) نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچه باشد واجب است ولي بايد پدر و مادر آن يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد

(مساله 596) نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مساله باشد، كافي نيست

(مساله 597) كسي كه مي خواهد نماز بخواند، لازم نيست با وضو با غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد، اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهائي را كه در نمازهاي ديگر لازم است، رعايت كند

(مساله 598) كسي كه به ميت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و

نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، بطوري كه سر به طرف راست نماز گزار و پاي او به طرف چپ نماز گزار باشد

(مساله 599) مكان نماز گزار بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر، اشكال ندارد

(مساله 600) نماز گزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند، اگر از ميت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متصل باشند، اشكال ندارد

(مساله 601) نماز گزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود وصف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند، اشكال ندارد

(مساله 602) بين ميت و نماز گزار، بايد پرده و ديوار يا چيز مانند اينها نباشد، ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد، اشكال ندارد

(مساله 603) در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد، بپوشانند

(مساله 604) نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلاً نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت، قُربهً الي الله

(مساله 605) اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند

(مساله 606) اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخصي معيني بر او نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولي ميت، اجازه بگيرد

(مساله 607) مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت اهل علم و تقوي باشد،

مكروه نيست

(مساله 608) اگر ميت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود، نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده، واجب است با شرطهائي كه براي نماز ميت گفته شد، به قبرش نماز بخوانند

دستور نماز ميت

(مساله 609) نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نماز گزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است: بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد: اَشَهدُ آن لا اِلهَ الله وانّ مُحمّداً رسُولُ اللهِو بعد از تكبير دوم بگويد: اَللهّم صلّ علي محّمدٍ و آلِ محُمّدٍ و بعد از تكبير سوم بگويد: اَللّهّم اغفِرللمُؤمنينَ وَ المُومِناتِ و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: اللُهمّ اغِفر لِهذا الميتِ و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: اَشهدُ آن لِا لهَ الاّ اللهُ وحدهُ لا شريكَ لهُ و اَشهدُ آن محمّداً عبدُهُ و رُسولُهُ ارسلهُ بالحقّ بشيراً و نذيراً بينَ يديِ الساعَهِ و بعد از تكبير دوم بگويد: اللُهّم صل علي مُحمّدٍ و آلِ محّمدٍ و بارِك علي محّمدٍ و بارِك علي محمّدٍ وآل محّمدٍ و ارحَم مُحمداً و آلَ محمداً كافضلِ ما صليتَ و باركتَ و تَرحمتَ علي اِبراهيمَ و آل ابراهيمَ انكَ حميدٌ مجيدٌ و صل علي جميعِ الانبياءِ و المرسلينَ و الشهداءِ و الصديقينَ و جميع عبادِ اللهِ الصالحينَ و بعد از تكبير سوم بگويد: اللهمّ اغفِر للمؤمنينَ و المومناتِ و المُسلمينَ و المسلماتِ الاحياءِ منهُم و الامواتِ تابع بيننا و بينُهم بالخيراتِ انكَ مجيبُ الدعواتِ انكَ علي

كُل شي ء قديرٌ و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: اللهمّ آن هذا عبدكَ و ابنُ عبدكَ و ابنُ اَمتكَ نزلَ بِك و انتَ خيرُ منزولٍ بهِ اللهمّ اِنا لانعلمُ منهُ اِلا خيراً و انتَ اعلمُ بِه منِا اللّهمّ آن كانَ مثحسناً فَزد في احسانِهِ و آن كانَ مسيئئاً فتجاوَز عنهُ و اغفرلهُ اللهمّ اجعلهُ عندكَ في اعلي عليينَ و اخلُف علي اهلهِ في الغابرينَ و ارحمهُ برحمتكَ يا ارحَمَ الراحمينَ و بعد تكبير پنجم را بگويد ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد: اللهّم آن هذهِ امتكَ و ابنهُ عبدكَ و ابنهُ امتكَ نَزلت بكَ و انتَ خيرُ منزولٍ بهِ اللهُمّ اِنا لانعلمُ منها الاخيراً و انتً اعلمُ بِها منا اللهّم آن كانَت مُحسنهً فَزد في اِحسآنها و آن كانَت مُسيئهً فتجاوَز عنها و اغفرلَها اللهّم اجعَلها عندكَ في اعلي عليينَ و اخلُف علي اَهلها في الغابرينَ و ارحَمها برحمتكَ يا ارحمَ اراحمينَ

(مساله 610) بايد تكبيرها و دعاها را بطوري پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت خود خارج نشود

(مساله 611) كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند

مستحبات نماز ميت

(مساله 612) چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول: كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد، احتياط مستحب آن است، در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد

دوم: اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فُرادا به نماز مي خواند مقابل وسط قامت بايستد و اگر

ميت زن است مقابل سينه اش بايستد

سوم: پابرهنه نماز بخواند

چهارم: در هر تكبير دستها را بلند كند

پنجم: فاصله او با ميت بقدري كم باشد كه باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد

ششم: نماز ميت را به جماعت بخواند

هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند، آهسته بخوانند

هشتم: در جماعت اگر چه ماموم يك نفر باشد عقب بايستد

نهم: نماز گزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند

دهم: پيش از نماز سه مرتبه بگويد: الصّلاه

يازدهم: نماز را در جايي بخوانند، كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند

دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد

(مساله 613) خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست

احكام دفن

(مساله 614) احتياط واجب آن است كه ميت را طوري در زمين دفن كنند، كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند

(مساله 615) اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند بجاي دفن، او را در بنا يا تابوت بگذارند

(مساله 616) ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد

(مساله 617) ا گر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند، و گرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و

حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جائي بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود

(مساله 618) اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد بطوري كه در مساله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند

(مساله 619) مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند

(مساله 620) اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد بلكه اگر هنوز روح هم به بدن او داخل نشده باشد، بنابر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند

(مساله 621) دفن مسلمان، در قبرستان كفار و دفن كافر، در قبرستان مسلمانان، جايز نيست

(مساله 622) دفن مسلمان در جائي كه بي احترامي به او باشد، مانند جائي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند، جايز نيست

(مساله 623) ميت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و دفن كردن در جائي كه براي غير دفن كردن وقف شده، ودر مسجد اگر ضرر به مسلمانان باشد يا مزاحم نمازشان باشد، جايز نيست بلكه واجب آن است كه اصلاً در مسجد دفن نكنند و در زميني كه مثل مسجد براي غير

دفن كردن وقف شده، جايز نيست

(مساله 624) لازم نيست كه ميت را در قبر مرده ديگر پيش ا زآنكه پوسيده شود، دفن ننمايند

(مساله 625) چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن شود و اگر موجب نبش شود احتياط آن است كه جدا دفن شود و دفن ناخن و دنداني از انسان جدا مي شود مستحب است

(مساله 626) اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورتي كه چاه مال غير باشد، بايد به نحوي او را راضي كنند

(مساله 627) اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد د، ولي بايد به وسيله شوهر اگر اهل فن است يا زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست، مرد محرمي كه اهل فن باشد، واگر آن ممكن نشود مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد

(مساله 628) هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند بايد به وسيله كساني كه در مساله پيش گفته شد از هر طرفي كه بچه سالم

بيرون مي آيد، بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند، ولي اگر بين پهلوي چپ وراست در سالم بودن بچه فرقي نباشد احتياط واجب آن است كه از پهلوي چپ بيرون آورند

مستحبات دفن

(مساله 629) مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط، گود كنند و ميت را در نزديك ترين قبرستان دفن نمايند، مگر آنكه قبرستان دورتر، از جهتي بهتر باشد، مثل آنكه مردمان خوب در آنجا مي روند و نيز جنازه را در چند ذرعي قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پائين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند و نيز جنازه را به آدمي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهائي كه دستور داده شده، پيش از دفن بخوابانند و بعد از آنكه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و پيش از آنكه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او

ببرند و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند: اِسمع اِفهم يا فُلانَ بنَ فُلانِ و بجاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويند: اِسمَع اِفهم يا مُحّمدَ بنَ عليّ پس از آن بگويند: هَل انتَ علي العهدِ الذي فارقتَنا عليهِ مِن شهادهِ آن لا الهَ الا اللُه وحدهَ لا شريكَ لهَ و آن محمداً صَلي اللُه عليهِ و آلهِ عبدهُ و رسولهُ و سيدُ النببينَ وخاتمُ المرسلينَ و آن علياً اميُرالمؤمنينَ و سيد الوصيينَ و امامٌ افترضَ الُله طاعتهُ عَلي العالَمين و آن الحسنَ و الحسينَ و عليّ بن الحُسين و محمدَ بن عليّ و جعفرَ بن محمدٍ ومُوسي بن جعفرٍ و علي بن مُوسي و محمدَ بن عليّ و عليّ بن مُحمدٍ و الحسنَ بن عليّ و القائمَ الحُجهَ المهديّ صلواتُ اللِه عليهِم ائمهُ المؤمنينَ و حججُ الِله علَي الخلقِ اجمَعين و ائمتكَ ائمهُ هديً بكً ابرارٌ يا فُلان بن فُلانٍ و بجاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش رابگويد و بعد بگويد: اِذا اتاكَ الملكانِ المُقربانِ رسولينِ مِن عندالِله تباركَ و تَعالي و سئلاكَ عَن ربكَ و عَن نبِيكَ و عن دينك و عن كتابكَ و عن قبلتكَ و عن ائمتكَ فلا تخَف و لا تحزَن و قُل في جَوابهما اللُه ربي و محُمدٌ صلي اللُه عليهِ و آله نبِيي و الاسلامُ ديني و القُرآنُ كتابي و الكعبهُ قبلتي و اميرُالمؤمنينَ عليُّ بنُ ابي طالبٍ اِمامي و الحسنُ بنُ عليُّ المُجتبي اِمامي و الحُسينُ بنُ عليّ الشهيدُ بِكربلا اِمامي و عليٌ زينُ العابدينَ امامي و

مُحمد االباقرُامامي وجعفرٌ الصادقُ امامي و مُوسي الكاظمُ امامي و عليٌ الرضا اِمامي و محمدٌ الجوا دُ امامي و عليُ الهادي اِمامي و الحسنُ العسكريُ اِمامي و الحجهُ المنتظرُ امامي هُولاء صلواتُ الِله عليهِم اجمعينَ ائمّتي و سادتي وقادَتي و شُفعائي بهِم اتَولي و مِن اَعدائهم اتبراءُ في الدّنيا و الاخرهِ ثُم اعلَم يا فُلان بن فُلان و بجاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد بعد بگويد: آن اللَه تباركَ و تعالي نعمَ الربُ و آن مُحمداً صَلي اللُه عليه و آلهِ نعمَ الرسولُ و آن عليّ بن ابي طالبٍ و اولادهُ المعُصومينَ الائمهَ الاثني عشَر نعمَ الائمهُ و آن ما جاءَ بهِ محمدٌ صلي الُله عليهِ و آلهِ حقٌ و آن الموتَ حقٌ و سُوال منكرٍ و نكيرٍ في القبرِ حقٌ و البعثَ حقٌ و النُشور حقٌ و الصراطَ حقٌ و الميزانَ حقٌ و تطايُر الكتُب حقٌ و آن الجنهَ حقٌ و النارَ حقٌ و آن الساعهَ آتيهٌ لاريبَ فيها و آن اللَه يبعثُ مَن في القُبور پس بگويد: افهمتَ يا فُلانُ و بجاي فلان اسم ميت را بگويد پس از آن بگويد: ثبتكَ اللهُ بالقولِ الثابتِ و هداكَ اللهُ الي صراطٍ مُستقيم عَرف اللُه بينكَ و بينَ اوليائكَ في مُستقرً من رحمتهِ پس بگويد اللهُم جافِ الارضَ عن جنبيهِ و اصعَد بروُحهِ اليكَ و لقنهُ منكَ بُرهاناً اللهُم عفوكً عفوكً

(مساله 630) مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست،

خاك بر قبر بريزند و بگويند: اِنا للِه و اِنا اليهِ راجعُونَ اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشان او را در قبر بگذارند

(مساله 631) مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه انا انزلناه بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: اللهّم جافِ الارضَ عن جنبيهِ و اصعَد اليكَ روحهَ ولقهِ منكَ رضواناً و اسكِن قبرهُ من رَحمتكَ ما تُغنيهِ به عنَ رحمَهِ مَن سواكَ

(مساله 632) پس از رفتن كساني كه تشيع جنازه كرده اند، مستحب است ولي ميت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد، دعاهائي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند

(مساله 633) بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند، ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن، مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غدا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است

(مساله 634) مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را يا د مي كند اِنا للِه و اِنا الَيهِ راجعُونَ بگويد، و براي ميت قرآن

بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود

(مساله 635) جايز نيست، انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند

(مساله 636) پاره كردن يقه در مرگ، غير پدر و برادر جايز نيست

(مساله 637) اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد بطوري كه خون بيايد يا موي خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را اطعام دهد، و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد، بلكه اگر خون هم نيايد بنابر احتياط واجب، به اين دستور عمل نمايد

(مساله 638) احتياط واجب آن است كه بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند

نماز وحشت

(مساله 639) مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اين است كه، در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آيه الكرسي و در ركعت دو بعد از حمد ده مرتبه سوره اِنا انزلناهُ بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند: اللهّم صلّ علي محّمدٍ و آل محّمدٍ و ابعَث ثوابها الي قبرِ فلانٍ و بجاي كلمه فلان، اسم ميت را بگويند

(مساله 640) نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اول شب، بعد از نماز عشا خوانده شود

(مساله 641) اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تاخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر

او تاخير بيندازند

نبش قبر

(مساله 642) نبش قبر مسلمان، يعني شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد

(مساله 643) نبش قبر امامزاده ها و شهداء و علماء و صلحاء اگر چه سالها بر آن گذشته باشد در صورتي كه زيارتگاه باشد حرام است، بلكه اگر زيارتگاه هم نباشد بنابر احتياط واجب، نبايد آن را نبش كرد

(مساله 644) شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول: آنكه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند

دوم: آنكه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده، غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه رسيده با او دفن شود، احتياط واجب آن است كه از نبش قبر خودداري نمايند، ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، در صورتي كه وصيتش بيشتر از يك سوم مال او نباشد، براي بيرون آوردن اينها، نمي توانند قبر را بشكافند

سوم: آنكه ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد يا بفهمند غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند، در تمام اين موارد در صورتي شكافتن قبر جايز است كه موجب هتك احترام ميت نشود

چهارم: آنكه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند

پنجم: آنكه ميت را در جائي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفار يا جائي كه كثافت و خاكروبه مي

ريزند، دفن كرده باشند

ششم: آنكه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند مثلاً بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند

هفتم: آنكه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد

هشتم: آنكه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود

غسلهاي مستحب

(مساله 645) غسلهاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:

1 – غسل جمعه، و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه بجا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاي آن بجا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند يا موفق نشود، مي تواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد، بلكه اگر در شب جمعه غسل را به اميد آنكه مطلوب خداوند عالم است بجاآورد، صحيح است و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد: اَشهدُ آن لا اِلهَ الا الُله وحدهُ لا شريكَ له وانّ محمّداً عبدهُ و رسولهُ اللهّم صل عَلي مُحمدٍ و آل محمدٍ و اجعَلني منَ التوابينَ و اجعلنِي منَ المتُطهرينَ

2 – غسل شب اول ماه رمضان و تمام شبهاي طاق مثل شب سوم و پنجم و هفتم،

ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اول و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست پنجم و بيست هفتم و بيست و نهم رمضان، بيشتر سفارش شده است و وقت غسلهاي شبهاي ماه رمضان تمام شب است و بهتر است نزديك غروب آفتاب بجا آورده شود، ولي از شب بيست ويكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشاء بجا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد

3 – غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن پيش از نماز عيد بجا آورد و اگر از ظهر تا غروب بجا آورد، احتياط واجب آن است كه به قصد رجاء انجام دهد

4 – غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب، بجا آورده شود

5 – غسل روز هشتم و نهم ذي الحجه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد

6 – غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب

7 – غسل روز عيد غدير و بهتر است بعد از طلوع آفتاب، اول روز آن را انجام دهد

8 – غسل روز بيست و چهارم ذي الحجه

9 – غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذيقعده، ولي غسل

روز پانزدهم شعبان و غسلهاي ديگري كه تا آخر اين بند ذكر شده رجاء انجام دهد

10 – غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده

11 – غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است

12 – غسل كسي كه در حال مستي خوابيده

13 – غسل كسي كه جائي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده

14 – غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد

15 – غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته، رفته و آن را ديده باشد، ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست

(مساله 646) پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مستحب است انسان غسل كند و براي داخل شدن در حرم امامان (عليهم السلام) رجاءً غسل نمايد و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود يك غسل كافي است و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود اگر به نيت همه، يك غسل كند كافي است و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت

عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هائي را كه در اين مساله گفته شد بجا آورد و بعد كاري كند كه وضو را باطل مي نمايد مثلاً بخوابد، غسل او باطل مي شود و مستحب است دوباره غسل را بجاآورد

(مساله 647) انسان مي تواند با غسل هاي مستحبي كه در مساله 645 ذكر شد يعني غسلهائي كه استحباب آنها به خصوص ثابت است كاري كه مانند نماز، وضو لازم دارد را، انجام دهد

(مساله 648) اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل بجا آورد، كافي است

تيمم
در هفت مورد بجاي وضو و غسل بايد تيمم كرد:

اول: آنكه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد

(مساله 649) اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند است و يا به واسطه درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين طور نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير، جستجو نمايد

(مساله 650) اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند يا عبور در آن مشكل باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اينطور نيست به اندازه پرتاب يك تير، جستجو كند

(مساله 651) در

هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست

(مساله 652) كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، در صورتي كه مانعي نباشد و مشقت هم نداشته باشد، براي تهيه آب برود و اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست ولي اگر اطمينان داشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد براي تهيه آب به آن محل برود

(مساله 653) لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود، كافي است

(مساله 654) اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد بقدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن نا اميد شود

(مساله 655) اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود

(مساله 656) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود

(مساله 657) اگر از درنده بترسد، يا جستجوي آب بقدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند يا وقت نماز بقدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست، ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند به همان مقدار جستجو لازم است و اگر از

دزد بر جان و مال خودش بترسد، نبايد در جستجوي آب برود ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حال او قابل اعتنا نباشد و ترس ديگري هم نداشته باشد، جستجوي آب واجب است

(مساله 658) اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است

(مساله 659) كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، بنابر احتياط واجب نمازش را اعاده يا قضا نمايد

(مساله 660) اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جائي كه جستجو كرده آب بوده، نماز صحيح است

(مساله 661) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند نمي تواند وضو بگيرد چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد و همچنين است اگر بداند يا دو شاهد عادل يا يك عادل، كه قول او مفيد اطمينان باشد، خبر دهند كه تهيه آب براي او ممكن نيست بلكه اگر احتمال صحيح عقلائي هم بدهد احتياط واجب آن است كه وضوي خود را باطل نكند

(مساله 662) اگر پيش ا ز وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا دو شاهد عادل يا يك عادل كه گفتار او اطمينان آور باشد كه خبر دهند اگر وضوي خود را باطل كند، تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و

مشقت وضوي خود را نگه دارد واجب آن است كه آن را باطل نكند و نيز اگر احتمال عقلاني دهد احتياط واجب آن است كه وضو را باطل نكند

(مساله 663) كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند يا دو شاهد عادل يا يك عادل كه قول او مفيد اطمينان باشد خبر دهند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل باشد، ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد بلكه هرگاه احتمال عقلاني هم بدهد كه اگر آب را بريزد ديگر آب پيدا نميكند، واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم، آب را نريزد و نگاه بدارد

(مساله 664) كسي كه مي داند يا دو شاهد عادل يا يك نفر عادل كه قول او اطمينان بخش باشد، خبر دهد كه آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضوي خود را باطل كند يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند

دوم: عدم امكان دسترسي به آب موجود

(مساله 665) اگر به واسطه پيري، يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن بقدري مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند

(مساله 666) اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم

دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، بايد تهيه كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها بقدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر واجب نيست تهيه نمايد

(مساله 667) اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند

(مساله 668) اگر كندن چاه مشقت ندارد احتياط واجب آن است براي تهيه آب چاه بكند

(مساله 669) اگر كسي مقداري آب بي منت به او ببخشد، بايد قبول كند

سوم، خوف از استعمال آب

(مساله 670) اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به سختي معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد يا آ‘ گرم وضو بگيرد يا غسل كند

(مساله 671) لازم نيت يقين كند كه آب براي او ضرر دارد بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي ا و پيدا شود، بايد تيمم كند

(مساله 672) كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد، بايد تيمم نمايد

(مساله 673) اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد، نمازش صحيح

است

(مساله 674) كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است

چهارم، خوف از عواقبي كه بر وضو يا غسل مترتب مي گردد

(مساله 675) هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند، مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرد يا مريض شوند، يا بقدري تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد بجاي وضو و غسل تيمم نمايد، و نيز اگر بترسد حيواني كه مانند اسب و قاطر كه معمولا براي خوردن گوشت آن سرش را نمي برند از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمم نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد، و همچنين است اگر كسي كه حفظ جان او واجب است به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد، تلف مي شود

(مساله 676) اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوط اند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و يا تيمم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد

پنجم، معارضه وضو يا غسل با ازاله خبث

(مساله 677) كسي كه بدن يا لباسش نجس است وكمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب

كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و يا لباس نجس نماز بخواند

ششم، وضو يا غسل مستلزم ارتكاب حرام باشد

(مساله 678) اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن، آب و ظرف ديگري ندارد، بايد بجاي وضو و غسل تيمم كند

هفتم، تنگي وقت

(مساله 679) هرگاه وقت بقدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند تمام نماز، يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمم كند

(مساله 680) اگر عمداً نماز بقدري تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولي نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند

(مساله 681) كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد، يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد تيمم كند

(مساله 682) كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد

(مساله 683) كسي كه آب دارد، اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته برود، براي نمازهاي بعد مي تواند با همان تيمم نماز بخواند

(مساله 684) اگر انسان بقدري وقت دارد كه

مي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد، و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند

چيزهائي كه تيمم به آنها صحيح است

(مساله 685) تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است، و به گل پخته مثل آجر و كوزه و همچنين به گچ و آهك پخته، صحيح نيست

(مساله 686) تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك و سنگ مرمر و سنگ سياه و ساير اقسام سنگها صحيح است، ولي تيمم به جواهر مثل سنگ عقيق و فيروزه، باطل مي باشد

(مساله 687) اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه فرش و لباس و مانند اينها است تيمم نمايد و اگر غبار در لاي لباس و فرش باشد تيمم به آن صحيح نيست، مگر آنكه اول دست بزند تا روي آن غبار آلود شود، بعد تيمم كند و چنانچه گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند، و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بنابر احتياط واجب بعداً قضاي آن را بجا آورد

(مساله 688) اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند تيمم به گرد باطل است اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مي باشد

(مساله 689) كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد،

چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند وبا آن وضو بگيرد يا غسل نمايد، و اگر ممكن نيست و چيزي هم تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمم بخواند و بنابر احتياط واجب بعداً قضا كند

(مساله 690) اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند به آن تيمم كند، ولي آن چيز بقدري كم باشد كه در خاك يا ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است

(مساله 691) اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است، بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد

(مساله 692) تيمم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين با خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند

(مساله 693) چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست ولي بايد قضاي آن رابجا آورد

(مساله 694) اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهائي را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند

(مساله 695) چيزي كه بر تيمم مي كند، بايد غصبي نباشد

(مساله 696) تيمم در فضاي غصبي باطل نيست، پس اگر در ملك خود، دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد، تيمم او باطل نمي شود

(مساله 697) اگر نداند

محل تيمم غصبي است، و يا فراموش كرده باشد، تيمم او صحيح است، اگر چه فراموش كننده، خود غاصب باشد

(مساله 698) كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، بايد با تيمم نماز بخواند

(مساله 699) مستحب است چيزي كه بر آن تيمم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد

(مساله 700) تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته، مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد، باطل است

دستور تيمم

(مساله 701) در تيمم چهار چيز واجب است:

اول: نيت

دوم: زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است

سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن، از جائي كه موي سر مي رويد، تا ابروها و بالاي بيني و بنابراحتياط مستحب دستها روي ابروها هم، كشيده شود

چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام دست چپ

(مساله 702) تيمم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند

احكام تيمم

(مساله 703) اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند، تيمم باطل است، چه عمداً مسح نكند يا مساله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده، كافي است

(مساله 704) براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست

(مساله 705) پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پائين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم بجا آورد و اگر بين آنها بقدري فاصله دهد، كه نگويند تيمم مي كند، باطل است

(مساله 706) در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معين نمايد، و چنانچه اشتباهاً بجا بدل از وضو، بدل از غسل يا بجاي بدل از غسل، بدل از وضو نيت كند، يا مثلاً در تيمم

بدل از غسل جنابت، نيت تيمم بدل از غسل مس ميت نمايد، تيمم او باطل است

(مساله 707) در تيمم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان كف دست نجس تيمم كند

(مساله 708) انسان بايد براي تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد

(مساله 709) اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه برآن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را يا همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد

(مساله 710) اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد، اشكال ندارد ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند

(مساله 711) اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها، مانعي هست، چنانچه احتمال او درنظر مردم بجا باشد بايد جستجو نمايد تا يقين يا اطمينان پيدا كند، كه مانعي نيست

(مساله 712) اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند، بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن نباشد بايد نائب، دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است

بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد

(مساله 713) اگر بعد از آنكه وارد قسمتي از تيمم شد شك كند كه قسمت پيش از آن را فراموش كرده يا نه، اعتنا نكند و تيمم او صحيح است و نيز اگر بعد از بجا آوردن هر جزء شك كند كه درست بجا آورده يا نه اعتنا نكند و تيمم او صحيح است

(مساله 714) اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، تيمم او صحيح است

(مساله 715) كسي كه وظيفه اش تيمم است بنابر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز تيمم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمم نماز بخواند

(مساله 716) كسي كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمم نماز را بجا آورد و اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند يا در تنگي وقت با تيمم نماز را بجا بياورد

(مساله 717) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند، هر چند احتمال بدهد كه به زودي عذر او بر طرف مي شود

(مساله 718) كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند،

جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد با تيمم بخواند، حتي در اول وقت

(مساله 719) كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمم نمايد مثلاً جراحتي در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر بزند مثلاً بول كند، براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد

(مساله 720) اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مي شود

(مساله 721) چيزهائي كه وضو را باطل مي كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهائي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد

(مساله 722) كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، جائز است يك تيمم بدل از آنها بنمايد و احتياط مستحب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمم نمايد

(مساله 723) كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد

(مساله 724) اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد و اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمم كند، و نيز لازم نيست وضو بگيرد مگر اينكه تيمم او بدل از غسل استحاضه متوسطه باشد كه در اين صورت بايد يك تيمم ديگر، بدل از وضو بجا بياورد

(مساله

725) اگر بدل از غسل تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند بايد وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد

(مساله 726) كسي كه وظيفه اش آن است كه بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، همين دو تيمم كفايت مي كند و تيمم ديگري لازم نيست

(مساله 727) كسي كه وظيفه اش تيمم است ا گر براي كاري تيمم كند، تا تيمم و عذر او باقي است، كارهائي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مي تواند بجا آورد ولي اگر با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده فقط كاري را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر عذرش تنگي وقت بوده

(مساله 728) در چند مورد مستحب است نمازهائي راكه انسان يا تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول: آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است

دوم: آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است

سوم: آنكه تا آخر وقت، عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد

چهارم: آنكه عمداً نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خواند، است

پنجم: آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود وآبي را كه داشته ريخته است

نماز
فضيلت نماز جماعت

نماز يكي از

عبادات بزرگ اسلامي و ستون دين است مظهر كامل خشوع و خضوع در برابر ذات اقدس الهي است عبادتي است كه در ضمن آن، انسان در پيشگاه مقدس حق مي ايستد و به بندگي خويش در مقابل خالق بزرگوار و مالك خود اعتراف مي كند و حرف دلش را با او مي گويد و از درگاه مقدس آن ذات ذوالجلال، كمك مي خواهد و پيشاني در آستانه پاك او به خاك مي سايد و حوائج خود را از او مي طلبد

حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «هر چيزي را چيزي را چهره اي است و چهره دين شما نماز است و سعي كنيد كمال و زيبايي اين چهره را حفظ كنيد» و نيز فرمودند: «نماز ستون دين است»

و همينطور كه در راه بر پا ساختن يك خيمه، ديوار و سقف طناب و ميخ در صورتي به درد مي خورد و در تشكيل خيمه نقش دارد كه، ستون آن خيمه بر پا باشد، نماز هم نقش ستون را در خانه و خيمه دين دارد كه بدون آن، اعمال ديگر بي اثر و بي نتيجه است

معاويه بن وهب، كه يكي از راويان احاديث است از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد: «با فضيلت ترين عملي كه بندگان خدا با انجام آن به خداوند تقرب پيدا مي كنند كدام است؟ حضرتش در پاسخ فرمودند: «بعد از خداشناسي هيچ عملي را كه با فضيلت تر از نماز

باشد، سراغ ندارم» و نيز حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «محبوب ترين اعمال در نزد خداوند نماز است و آن آخرين وصاياي پيغمبران خدا است يعني آخر ين موضوعي كه به

مردم درباره آن وصيت مي نموده اند، نماز است»

حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) نيز فرمودند: «احبُّ الاعمالِ الَي اللِه عزوجلّ الصلوهُ و البِرُ و الجهادُ» يعني: محبوب ترين اعمال در پيشگاه خداوند متعال سه چيز است:

1- نماز

2- نيكي و احسان به مردم

3- جهاد در راه خداوند

در نهج البلاغه، از حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) نقل مي كند كه حضرتش اصحاب خود را به مواظبت درباره نماز توصيه مي كردند و مي فرمودند: «به وسيله نماز خواندن به خداوند تقرب پيدا كنيد، كه نماز به طور فرض و وجوب بر همه مؤمنان نوشته شده است و در اهميت آن همين اندازه كافي است كه هنگامي كه از اهل جهنم پرسيده مي شود: ما سَلككُم في سَقرَ (سوره مدثر، آيه 42) ارتكاب چه عملي شما را به جهنم كشانده است؟ در جواب مي گويند: لم نكُ منَ المُصلينَ (سوره مدثر، آيه 43) يعني: ما چون جزء نماز گذاران نبوديم سر انجام به جهنم افكنده شديم سپس افزودند كه در جلو خانه انسان واقع شده است و انسان روزي پنج مرتبه خود را در آن شستشو مي دهد تشبيه كردند و روشن است كسي كه روزي پنج مرتبه در نهر آبي خود را شستشو دهد چيزي از آلودگي در وجود او نمي ماند

بعد از آن فرمودند: حق نماز را افرادي شناختند كه هرگز اشتغالات و سرگرميها و زينت ها وزيورهاي دنيا آنان را از نماز غافل نمي كند كه خداوند درباره آنان فرمودند: رجالٌ لاتُلهيهِم تِجارَهٌ و لا بيعٌ عَن ذكر اللهِ و اقامِ الصّلوهِ (سوره نور، آيه 37) يعني مرداني كه، تجارت و خريد

و فرش

آنان را از ياد خداوند و نماز خواندن مشغول و غافل نمي سازد»نماز را بايد بطور كامل، يعني بايد سعي كرد نماز را مطابق موازين اسلامي بجا آورد كه اين موضوع يكي از علايم كمال يك مسلمان است

هارون بن خارجه كه يكي از رجال حديث است ميگويد: در محضر حضرت صادق (عليه السلام) نام مردي از دوستان خود را بردم و ا ز او به عنوان داشتن كمالات انساني و اسلامي، ستايش كردم، حضرتش در اين مورد از من پرسيدند:

«كيف صَلوتُهُ؟» يعني نماز او چگونه است؟ از بيان اين مطلب به دست مي آيد كه شخص در صورتي قابل ستايش و تمجيد است كه نمازش كامل باشد و نيز حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «نخستين عملي از در روز قيامت مورد محاسبه الهي قرار مي گيرد نماز است كه اگر آن مورد قبول واقع شد و با موازين اسلامي مطابق گرديد ساير اعمال نيز مورد قبول مي شود و اگر آن مردود شد، اعمال ديگر نيز مردود مي گردد»

حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نيز فرمودند: «در روز قيامت كه بنده خداوند به پيشگاه خداوند خوانده مي شود نخستين چيزي كه در رابطه با آن، آن بنده مورد سؤال قرار مي گيرد نماز است كه اگر آن را درست و كامل به جا آورده است نجات پيدا مي كند و گرنه در آتش دوزخ افكنده مي شود»

محافظت بر نمازها

از جمله موضوعاتي كه در احاديث اهل بيت عصمت (عليهم السلام) مورد تاكيد قرار گرفته است محافظت بر نمازها است كه بر هر مسلماني لازم است بر نمازهاي خود چه از جهت وقت و چه از

جهات ديگر مواظبت كند كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: حضرت پيغمبر (صلي عليه و آله) فرمودند: «شيطان تا هنگامي كه يك فرد مسلمان به نماز هاي پنجگانه خود اهميت كافي مي دهد و هر يك از آنها را در وقت خود مي خواند، گريزان است، ولي همين كه محافظت به نمازهاي خود را از دست داد، شيطان بر او جرات پيدا مي كند و او را به ارتكاب گناهان بزرگ مي كشاند»

هرگز نبايد نماز را سبك شمرد

در احاديث بسياري اهل بيت عصمت و طهارت – عليهم السلام – مسلمانان را از سبك شمردن نماز، بر حذر داشته اند حضرت پيغمبر (صلي عليه و آله) فرمودند: «كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك بشمارد، سزاوار عذاب آخرت است» حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «هنگامي كه شخص نماز خود را سبك مي شمارد و آن را با عجله انجام مي دهد تا به كارهاي خود برسد، خداوند به ملائكه مي فرمايد: اين شخص چنين گمان مي كند كه بر آورده شدن احتياجاتش در دست من نيست آيا نمي داند كه برآورده شدن تمام احتياجاتش در دست من است؟» حضرت باقر(عليه السلام) فرمود كه حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) روزي در مسجد تشريف داشتند مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را بطور كامل نياورد و مانند كلاغي كه منقار خود را زود زود به زمين مي زند و از زمين بر مي دارد، با عجله به ركوع و سجده مي رفت و بر مي خاست حضرتش فرمودند: «اگر اين مرد در حالي كه نمازش اينطور است از دنيا برود به دين من

از دنيا نرفته است» و نيز حضرت رسول اكرم (صلي عليه و آله) در آن لحظه اي كه چشم از اين جهان مي بست فرمودند: «كسي كه نماز خود را سبك مي شمارد از امت من نيست، و در روز قيامت در كنار حوض كوثر، بر من وارد نخواهد شد»

حضرت صادق (عليه السلام) نيز در هنگام ارتحال به جهان آخرت فرمودند: «شفاعت ما در روز قيامت، به كسي كه نماز خود را سبك مي شمارد، نخواهد رسيد»

عواقب ترك نماز

تعداد بسياري از احاديث اهل بيت عصمت (سلام الله عليهم) ترك نماز را، يكي از گناهان كبيره كه موجب عذاب سخت جهنم است، شمرده و بلكه آن را گناهي معادل كفر معرفي نموده اند و دوباره عواقب زيانبار، آن مطالبي گفته اند:

حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «ميان ايمان وكفر فاصله اي جز ترك نماز وجود ندارد» حضرت صديقه كبري (سلام الله عليها) از پدر بزرگوارش پرسيد: «مجازات كسي كه به نماز اهميت نمي دهد، چيست؟» حضرتش در پاسخ فرمودند: «خداوند كسي را كه به نماز جود اهميت نمي هد به 15 خصلت مجازات مي كند، كه 6تا از آنها در دنيا و 3 تا هنگام مرگ و 3تا در قبر و 3تا در روز قيامت است

و آن شش تا كه در دنيا است اين است: بركت از عمر او و همچنين از مال او برداشته مي شود و آثار صالحان از قيافه و سيماي او محو مي گردد، به اعمال نيك ديگر او نيز اجر كامل داده نمي شود، دعاهاي او مستجاب نمي شود و از دعاهاي صالحان بهره اي به او نمي رسد و

آن سه تا كه با هنگام مرگ او ارتباط دارد اين است: با ذلت و گرسنگي و تشنگي مورد قبض روح واقع مي شود

و آن سه تا كه در قبر او است اين است: خداوند فرشته اي را مي گمارد كه در قبر او را عذاب كند و به تنگي و تاريكي قبر نيز محكوم مي گردد و آن سه تا كه در قيامت است اين است: كه هنگام خروج قبر فرشته اي او را به رو، در روي زمين مي كشد و به اين ترتيب محشور مي شود و با شدت به حساب او رسيدگي مي شود و خداوند هرگز نظر لطف بر او نمي افكند و سر انجام به عذاب جهنم گرفتار مي گردد

عادت دادن كودكان به نماز

براي اينكه كودكان، در موقع بلوغ كه نماز بر آنها مانند ساير وظايف اسلامي، واجب ميشود آن را مرتب بخوانند، مستحب است پدر و مادر فرزندان خود را در دوران قبل از بلوغ به خواندن نماز وادار نمايند كه از حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرموده اند: «فرزندان خود را در سن هفت سالگي، به نماز خواندن وادار نماييد» در انجام اين تمرين علاوه بر اينكه پدر و مادر گوشه از مسئوليت خود را در رابطه با تربيت فرزند خود عملي مي نمايند، بر پايه روايات اسلامي، ثواب و پاداش بسياري نيز به دست مي آورند، زيرا باعث مي شوند كه فرزندانشان به خواندن نماز عادت كند تا پس از بلوغ آمادگي كاملي براي خواندن نماز بطور مرتب داشته باشند بعلاوه در تمرين نماز لازم است مقدمه مسائل

وضو و كيفيت وضو گرفتن را نيز به او ياد

داده باشند

موانع قبول نماز

بر اساس احاديثي كه از اهل بيت عصمت (سلام الله عليهم) رسيده است اخلاق پست و بعضي از اعمال زشت انسان مانع قبول شدن نماز در درگاه حق تعالي مي گردد كساني كه داراي خوي حسد، تكبر، عجب، غرور و امثال اينها باشند يا مرتكب اعمال

زشتي مانند، غيبت كردن، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، دادن خمس و زكات باشد، نمازشان قبول درگاه خداوند نيست

مسلمانان بايد از اينها نيز اجتناب كنند تا اين عبادت مهم مورد قبول قرار بگيرد و همچنين كارهاي ثواب نماز را كم مي كند بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي

كند بجا آورد، مثلاً انگشتر عقيقي به دست كند و لباسي پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد

نماز هاي واجب

نمازهاي واجب شش است:

اول: نماز يوميه

دوم: نماز آيات،

سوم: نماز ميت،

چهارم: نماز طواف واجب خانه كعبه،

پنجم: نماز قضاي پدر، و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است ششم: نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود

نمازهاي واجب يوميه

نمازهاي واجب يوميه پنج است: ظهر و عصر هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشاء چهار ركعت، صبح دو ركعت

وقت نماز ظهر و عصر

(مساله 730) اگر چوب يا چيزي مانند آن را، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهر هاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق بر مي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود، بنابراين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مي شود ظهر شرعي شده است، ولي در بعضي شهر ها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است

(مساله 731) چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند، شاخص گويند

(مساله 732) نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند، وقت مخصوص نماز ظهر، از اول ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد و وقت مخصوص نماز عصر موقعي است كه به

اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را عمداً نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر بخواند ولي اگر سهواً نماز عصر را جلوتر بخواند، نماز ظهر را در وقت اختصاصي عصر، به نيت ادا بخواند وما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است و اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز ظهر يا عصر را در وقت مخصوص ديگري بخواند، نمازش صحيح است

(مساله 733) اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود، و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر بر گرداند، يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم، همه نماز ظهر باشد و بعد از آنكه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، و اگر تمام نماز عصر را در وقت اختصاصي ظهر بخواند و از وقت مشترك چيزي درك نكند، نماز باطل است و از آن صرف نظر كند و نماز ظهر و عصر را به ترتيب بجا بياورد

(مساله 734) در روز جمعه انسان مي تواند بجاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي بهتر آن است كه نماز جمعه بخواند و احتياط مستحب آن است كه اگر نماز جمعه خواند نماز ظهر را هم بخواند و اين احتياط خيلي مطلوب است

(مساله 735) احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از موقعي

كه عرفاً اول ظهر مي گويند تاخير نيندازد و اگر از اوائل ظهر تاخير ا فتاد، بجاي نماز جمعه نماز ظهر بخواند

وقت نماز مغرب و عشاء

(مساله 736) مغرب موقعي است كه سرخي مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بين برود

(مساله 737) نماز مغرب وعشاء هر كدام وقت مخصوص ومشتركي دارند، وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است، تا وقتي كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشاء را سهواً در اين وقت بخواند صحيح است احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز مغرب و عشا را دوباره بخواند، و وقت مخصوص نماز عشا موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را عمداً نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند، ولي اگر نماز عشا را در صورتي كه مسافر نيست در وقت مخصوص نماز مغرب سهواً بخواند و تا آخر نماز متوجه نشود تا عدول به نماز مغرب كند، نماز عشا صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا وقت مشترك نماز مغرب و عشا است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد

(مساله 738) وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مساله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي

كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود، و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد

(مساله 739) اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز و عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را، در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب بر گرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته نماز عشا او صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن بخواند

(مساله 740) آخر وقت نماز عشا نصف شب است و شب را بايد از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد نه تا اول آفتاب

(مساله 741) اگر از روي معصيت، يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اينكه نيت ادا و قضا كند، بجا آورد

وقت نماز صبح

(مساله 742) نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند، موقعي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول و قت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعي است كه آفتاب بيرون مي آيد

احكام وقت نماز

(مساله 743) موقعي انسان ميتواند مشغول نماز شود، كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، و اقوي اين است كه اخبار يك مرد عادل نيز كفايت مي كند

(مساله 744) نابينا وكسي كه در زندان است و مانند اينها بنابر احتياط واجب بايد تا يقين به داخل شدن وقت نكنند، مشغول نماز نشوند، ولي اگر انسان به واسطه ابر يا غبار و مانند اينها كه براي همه مانع از يقين كردن است، نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود

(مساله 745) اگر دو يا يك مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است

(مساله 746) اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد

كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، نمازش باطل است

(مساله 747) اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز باطل است ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شد ه، و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است ولي اگر بداند جزئي از نماز در خارج وقت بوده، نماز او باطل است

(مساله 748) اگر وقت نماز بقدري تنگ است كه به واسطه بجا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت نخواند و اگر بخواند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است

(مساله 749) كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت اداء بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تاخير بيندازد

(مساله 750) كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر

كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً بايد نماز مغرب را بخواند و به احتياط واجب نيت ادا و قضا ننمايد

(مساله 751) كسي كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند واگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را بدون نيت ادا و قضا بجا آورد و چنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا بجا آورد

(مساله 752) مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آنكه تاخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند

(مساله 753) هر گاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهند در اول وقت نماز بخواند، ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنانچه بداند كه عذر او تا آخر وقت باقي است مي تواند در اول وقت، نماز بخواند، ولي اگر مثلاً لباسش نجس باشد يا عذر ديگري داشته باشد و احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد،

در آخر وقت نماز بخواند، و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد مي تواند با لباس نجس مثلاً نماز را با آن مستحبات بجا آورد

(مساله 754) كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند اگر مطمئن است كه در نماز پيش مي آيد، واجب است آنها را ياد بگيرد، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام ميكند، مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مساله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مساله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، مي تواند به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند ولي بعد از نماز بايد مساله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند

(مساله 755) اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند در صورتي كه ممكن است، بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را بجا آورد پيش آمد كند، مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند و در هر دو صورت اگر اول نماز بخواند، معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است

نمازهائي كه بايد به ترتيب خوانده شود

(مساله 756) انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز بخواند و

اگر عمداً نماز را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است

(مساله 757) اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا و اين مطلب بر اين اساس است كه عدول از سابق بلا حق جائز نيست، ولي عكس آن جائز است

(مساله 758) اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند وداخل ركن شود و بعد يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده نمازش باطل است و بايد نماز عصر را بخواند ولي اگر پيش از داخل شدن در ركن يادش بيايد بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و آنچه به نيت ظهر خوانده دوباره به نيت عصر بخواند و نمازش صحيح است

(مساله 759) اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب مي شود بايد به نيت نماز عصر، نماز را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد

(مساله 760) اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خواند يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز، نصف شب مي شود، بايد به

نيت عشا نماز را تمام كند و بنا بگذرد كه نماز مغرب را خوانده است و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب بر گرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند بعد نماز عشا را بخواند

(مساله 761) اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند، ولي اگر اين شك در وقت مخصوص به نماز عشا باشد، خواندن نماز مغرب لازم نيست

(مساله 762) اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند

(مساله 763) بر گرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست

(مساله 764) اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت، به نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد

نمازهاي مستحب

(مساله 765) نماز هاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند و بين نماز هاي مستحبي، به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند، كه هشت ركعت

آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله عشا را بنابر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود

(مساله 766) از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده شود و دستور كامل نافله شب در صفحه 165 خواهد آمد

(مساله 767) نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته، بخواند

(مساله 768) نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، ولي نافله عشا را كه نماز وُتيره ناميده مي شود به نيت اينكه شايد مطلوب خداوند باشد، مي تواند بجا آورد

فضيلت سحر خيزي ونماز شب

بايد توجه داشت كه وقت سحر، وقت بسيار مباركي است، وقت تهجد و عبادت خدا است وقت انس گرفتن با محبوب حقيقي در خلوت شب است، وقتي است كه پيشوايان معصوم اسلام (سلام الله عليهم) مسلمانان را به بيداري و تهجد در آن ترغيب مي نمودند، وقتي است كه وقتي است كه علماي بزرگ و صلحاي روزگار هميشه در آن وقت از خواب

بر مي خاستند و در پيشگاه حضرت حق به نماز خواندن و تلاوت قرآن و استغفار مي پرداختند و حل مشكلات و قضاي حوايج مهم خود را در اين ساعت از آن ذات مقدس مي خواستند و به مقصود مي رسيدند خداوند در دو جاي قرآن، كساني را كه در سحرگاهان به استغفار مي پردازند و از خداوند كريم و رحيم بخشايش گناهان خود را مي خواهند مورد تمجيد قرار داده است وقت سحر بنابر اظهر، آخرين قسمت از يك ششم شب ميباشد هر چند وقت نماز شب از نصف شب به بعد آغاز مي شود و تا طلوع فجر ادامه پيدا مي كند، ولي هر چه به طلوع فجر نزديكتر باشد، ثواب بيشتري دارد براي نماز شب فضيلت هاي فراواني و تاكيد بسياري در احاديث اهل بيت عصمت (عليهم السلام) ذكر شده است حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در ضمن وصيتهاي خود به حضرت امير المؤمنان (عليه السلام) فرمودند: «عَليكَ بِصَلوهِ اللّيلِ، بِصلوهِ الّليلِ، بِصلوهِ اللّيلِ» يعني سه مرتبه فرمودند: نماز شب خواندن را بر خود لازم بشمار.

حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «شرافت مؤمن در نماز شب خواندن و عزت مؤمن در اين است كه متعرض اعراض مردم چيزهايي كه مردم عنايت به پنهان ماندن آن دارند، نشود، به اين معنا كه تفحص در امور مردم نداشته باشد و غيبت آنان را نكند»

و نيز حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «مال دنيا و فرزندان، زينت زندگي اين دنيا و نماز شب، زينت آخرت است»

در احاديث اسلامي براي نماز شب علاوه بر اينكه ثواب و فضيلت فراوان اخروي ذكر شده است، فوايد دنيوي

بسياري نيز براي آن بيان شده است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «نماز شب بخوانيد كه آن سنت پيغمبر و رسم صلحايي است كه پيش از شما مي زيستند و آن درد و مرض را از بدن شما دور مي كند» و نيز فرمودند: «نماز شب خواندن روي انسان را سفيد و نوراني وخلق انسان را نيكو و بوي وي را پاكيزه مي كند و روزي را فراوان مي سازد و موجب اداي قرض انسان مي گردد و غم و اندوه را بر طرف مي نمايد و به چشم انسان جلوه و روشني مي بخشد»حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «خانه هايي كه در آنها نماز شب و قرآن خوانده مي شود، براي اهل آسمان روشنايي مي دهند به همان طوري كه ستارگان آسمان براي مردم زمين، روشنايي مي دهند» حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند: «نماز شب خواندن را بر خود لازم بدانيد زيرا هر بنده مؤمني كه هشت ركعت نماز شب و دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز وتر بخواند و در قنوت وتر 70مرتبه استغفار كند خداوند او را از عذاب قبر و از عذاب آتش نجات مي دهد وعمرش را در دنيا طولاني ميكند و در زندگي اقتصادي خداوند به او وسعت و گشايش ميدهد وهر خانه اي كه در آن نماز شب خوانده شود آن خانه براي مردم آسمان روشنايي مي دهد همانطوركه ستارگان آسمان براي مردم روي زمين روشنايي مي بخشند» براي دستيابي به اين توفيق لازم است از اول شب تصميم بگيرند و مخصوصاً با كم غذا خوردن در شب خود

را براي بيداري آماده سازند كه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) فرمودند: «در سه چيز با سه چيز طمع مكن: 1-در بيداري شب با پر خوردن 2-در نور صورت با خوابيدن در جميع شب 3-در امان ماندن در دنيا با همنشيني با فاسقان و فاجران»

كيفيت نماز شب

و اما كيفيت نماز شب به اين ترتيب است كه:

هشت ركعت كه هر دو ركعت به يك سلام انجام بگيرد به قصد نماز نافله شب خوانده شود و بعد از آن دو ركعت نماز به قصد نماز شفع مي خواند و از آن پس يك ركعت به نيت نماز وتر بجا مي آورد و بهتر اين است كه قنوت نماز وتر را به اين ترتيب بجا بياورد:

1-دعاي فرج را كه عبارت از اين دعا است: لا اله الله الحليم الكريم لا اله الا الله العلي العظيم سبحان الله رب السموات السبع و سبحان الله رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و سلام علي المرسلين بخواند

2-هفت مرتبه بگويد: استغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم ذوالجلال و الاكرام من جميع ظلمي و جرمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه بعد از آن 70مرتبه بگويد: استغفر الله ربي و اتوب اليه پس از آن 300مرتبه بگويد: العفو سپس براي چهل مؤمن دعا كند (به زبان غير عربي هم اشكال ندارد، مثلاً بگويد: خداوندا! فلاني را بيامرز) از آن پس براي خود و پدر و مادر خود دعا كند و در خاتمه قنوت 7مرتبه بگويد: هذا مقامُ العائذِ بكَ مِنَ النارِ

فضيلت نماز جعفر طيار

نماز جعفر طيار، داراي ثواب و فضيلت بسيار است و بر اساس رواياتي كه از اهل بيت عصمت(سلام الله عليهم) رسيده است تاثير زيادي در بخشيده شدن گناهان انسان دارد

حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «روزي كه قلعه خيبر، دژ محكم يهوداني كه در برابر پيشرفت اسلام جوان، سنگ اندازي مي كردند و هر روز نقشه اي مي

كشيدند و ترفندهايي براي متوقف ساختن، بلكه بر انداختن نظام اسلامي، طرح مي كردند به دست سپاه اسلام فتح شد، جعفر از كشور حبشه كه به سر پرستي جمعي از مسلمانان كه در نتيجه فشار سردمداران كفر به آنجا مسافرت كرده بودند كه تا در محيطي آزاد به اقامه مراسم دين قيام كنند و هم به تبليغ اسلام پرداخته، درخت دين را در آن سر زمين بنشانند، مسافرت كرده بود مراجعت كرد حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از شنيدن اين جريان بسيار خرسند گرديد و فرمود: «والله ما ادري بايهما انا اشد سروراً بقدوم جعفر ام بفتح خيبر» قسم به خداوند از اين دو جرياني كه امروز براي ما پيش آمده است نمي دانم براي كدام يك بيشتر خشنود باشم، آيا براي فتح خيبر يا براي بازگشت جعفر؟ و از جاي خود برخاست و جعفر را به آغوش كشيد و ميان دو چشم وي را بوسيد و فرمود هديه اي به تو بدهم چون اين كلام را مسلمانان شنيدند افراد بسياري در ميان جمع گرد آمدند و چنين فكر مي كردند كه اين هديه طلا ونقره قابل توجهي خواهد بود حضرتش به جعفر فرمودند: «چهار ركعت نماز به تو تعليم مي دهم اگر بتواني در هر روز و اگر نه در دو روز و گرنه در هر جمعه و اگر نتوانستي در هر ماه يك مرتبه و اگر نتوانستي در هر سال يك مرتبه بخوان، خداوند متعال گناهاني را كه ما بين آن دو نماز انجام گرفته باشد مي آمرزد سپس آن را بيان فرمود و توضيح آن به اين

ترتيب است: چهار ركعت است به تشهد و دو سلام در ركعت اول بعد از سوره حمد سوره «اذا زلزلت» و در ركعت دوم بعد از سوره «و العاديات» و در ركعت سوم پس از حمد، سوره «اذا جاء نصرالله» و در ركعت چهارم بعد از حمد سوره «قل هو الله احد» و در هر ركعت بعد از فراغ از قرائت پانزده مرتبه مي گويد سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر و در ركوع همين تسبيحات را ده مرتبه مي گويد و چون سر از ركوع بر مي دارد ده مرتبه و در سجده دوم ده مرتبه و بعد از سر بر داشتن پيش از اينكه برخيزد، ده مرتبه مي گويد و هر چهار ركعت را به همين ترتيب مي خواند كه مجموعاً 300مرتبه مي شود اگر نتواند اين سوره ها را بخواند بجاي آنها هم سوره قل هو الله احد را بخواند، ثواب و فضيلت اين نماز را بدست مي آورد خواندن نماز جعفر در هر موقع مستحب است، ولي بهترين اوقات آن در روز جمعه هنگامي است كه آفتاب در سطح زمين گسترش يافته باشد علماي بزرگ اسلام و صلحاي روزگار در اين وقت بر خواندن آن مواظبت داشته اند نماز هاي مستحبي غير از اينها نيز بسيار است به كتاب مفاتيح الجنان و غير آن مراجعه بفرماييد

وقت نافله هاي يوميه

(مساله 769) نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم

آن شود، مثلاً اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است

(مساله 770) نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعي است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر و نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بهتر است نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنابر احتياط واجب، نيت ادا و قضا نكند

(مساله 771) وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود

(مساله 772) وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود

(مساله 773) نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از گذاشتن از نصف شب به مقدار خواندن يازده ركعت نماز شب است، ولي احتياط آن است كه قبل از فجر اول نخوانند مگر آنكه بعد از نافله شب بلافاصله بخوانند، كه در اين صورت مانعي ندارد

(مساله 774) وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود

(مساله 775) مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اول شب بجا

آورد

نماز غفيله

(مساله 776) يكي از نماز هاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بعد از نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب از بين برود ودر ركعت اول آن، بعد از حمد بايد بجاي سوره اين آيه را بخوانند:

و ذاالنون اذ ذهب مغاصباً آن لن نقدر عليه فنادي في الظلمات آن لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين ودر ركعت دوم بعد از حمد بجاي سوره اين آيه را بخوانند: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمه الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا يعلمها و لا حبه في ظلمات الارض و لا رطب و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين و در قنوت آن بگويد: اللهم اني اسالك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الا انت آن تصلي علي محّمدٍ و آل محّمدٍ و آن تفعل بي كذا و كذا، و بجاي كلمه كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويد و بعد بگويد: اللهم انت ولي نعمتي و القادر علي طلبتي تعلم حاجتي فاسالك بحق محمّدٍ و آل محمّدٍ عليه و عليهم السلام لما قضيتها لي

احكام قبله

(مساله 777) خانه كعبه در مكه معظمه مي باشد قبله است، و بايد روبروي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند، كافي است و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات، بايد رو به قبله انجام گيرد

(مساله 778) كسي كه نماز واجب

را ايستاده مي خواند، بايد طوري بايستد كه بگويند رو به قبله ايستاده و لازم نيست زانو هاي او و نوك پاي او هم رو به قبله باشد

(مساله 779) كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن، كف پاها را به زمين مي گذرد، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد و لازم نيست ساق پاي او رو به قبله باشد

(مساله 780) كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاي او رو به قبله باشد

(مساله 781) نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورده و در سجده سهو هم احتياط واجب، همين است

(مساله 782) نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد

(مساله 783) كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين كند كه قبله كدام طرف است، و مي تواند به گفته دو شاهد عادل يا يك عادل كه از روي نشانه هاي حسي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده عملي قبله را مي شناسد و محل اطمينان است عمل كند

و اگر اينها ممكن نشد بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راههاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافي است

(مساله 784) كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند نمي تواند به گمان ضعيف عمل نمايد، مثلاً اگر ميهمان از گفته صاحب خانه، گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا كند نبايد به حرف او، عمل نمايد

(مساله 785) اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اينكه كوشش كرده، گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد، نماز بخواند مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و بايد نماز ها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله، نرسيده است

(مساله 786) اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند

(مساله 787) كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب وعشا را بخواند بهتر آن است

كه نماز اول را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند

(مساله 788) كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد، صحيح است

پوشانيدن بدن در نماز

(مساله 789) مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسي او را نبيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند

(مساله 790) زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست اما براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از طرف صورت و قدري پائين تر از مچ را هم بپوشاند

(مساله 791) موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را بجا مي آورد، بلكه بنابر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند

(مساله 792) اگر انسان عمداً، يا از روي ندانستن مسأله در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است

(مساله 793) اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند و چنانچه پوشاندن عورت زياد طول بكشد، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است

(مساله 794) اگر در حال ايستاده

لباسش عورت او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، به وسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نخواند

(مساله 795) انسان مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند، ولي احتياط مستحب آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد

(مساله 796) اگر غير از گل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند، گل ساتر نيست و مي تواند برهنه نماز بخواند

(مساله 797) اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تاخير بيندازد، و اگر چيزي پيدا نكرد در آخر وقت مطابق وظيفه اي كه گفته ميشود نماز بخواند

(مساله 798) كسي كه مي خواهد نماز خواند، اگر براي پوشاندن خو حتي برگ درخت و علف نداشته باشد و احتمال ندهد، كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را آن بپوشاند، در صورتي كه نامحرم او را مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را باران خود

بپوشاند و اگر كسي او را نمي بيند ايستاده نماز بخواند و جلو خود را با دست بپوشاند و در هر صورت ركوع و سجود را با اشاره انجام مي دهد و براي سجود سر را قدري پائين تر مي آورد

لباس نمازگزار

(مساله 799) لباس نماز گزار شش شرط دارد: اول آنكه پاك باشد، دوم آنكه مباح باشد، سوم آنكه از اجزا ء

مردار نباشد، چهارم آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد، پنجم و ششم آنكه نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلا باف نباشد و تفصيل اينها در مسائل

آينده گفته مي شود

شرط اول

(مساله 800) لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است

(مساله 801) كسي كه نمي داند با بدن و لباس نجس، نماز باطل است اگر با بدن يا لباس نجس يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد

(مساله 802) اگر به واسطه ندانستن مساله، چيز نجسي را نداند نجس است، مثلاً نداند عرق شتر نجاستخوار نجس است و با آن نماز بخواند نمازش باطل است

(مساله 803) اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است وبعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد، دوباره آن نماز را بخواند

(مساله 804) اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد

(مساله 805) كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز، بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز، بدن

يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند

(مساله 806) كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز را تمام كند ولي چنانچه طوري است كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و به واسطه سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است

(مساله 807) كسي كه در تنگي وقت مشغول

نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، و وقت به طوري تنگ است كه اگر نماز را به هم بزند و بدن را تطهير كند يك ركعت هم از وقت درك نمي كند بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است

(مساله 808) كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نمازش صحيح است

(مساله 809) اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش باطل است و آن را دوباره بخواند

(مساله 810) اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهائي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است

(مساله 811) هر گاه يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست، خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش

صحيح است

(مساله 812) اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است ونيز اگر جائي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد

(مساله 813) كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد بجا آورد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، در صورتي كه نجاست هر دو مساوي باشد، مثلاً هر دو بول يا خون باشد يا نجاست بدن شديدتر باشد، مثلاً نجاستش بول باشد كه بايد دو مرتبه آن را آب كشيد، احتياط واجب آن است كه بدن را آب بكشد، و اگر نجاست لباس بيشتر يا شديدتر باشد هر كدام از بدن يا لباس را بخواهد مي تواند آب بكشد

(مساله 814) كسي كه غير از لاس نجس، لباس ديگري ندارد و وقت تنگ است يا احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا كند، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته

شد بجا آورد

(مساله 815) كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آنها را آب بكشد و نداند كدام يك آنهاست، چنانچه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند مثلاً اگر ميخواهد نماز ظهر وعصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد بجا آورد، و به احتياط واجب آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد

شرط دوم

(مساله 816) لباس نماز گزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي نماز بخواند باطل است و همچنين در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبي است نماز بخواند بنابر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره با لباس غير غصبي بخواند

(مساله 817) كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غير غصبي بخواند

(مساله 818) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است اگر خودش آن لباس را غضب كرده باشد و با آن نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد دوباره آن نماز را بخواند

(مساله 819) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اينكه موالات يعني پي در پي بودن نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و

اگر چيز ديگر عورت او را نپوشانده يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد

(مساله 820) اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلاً براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است

(مساله 821) اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس باطل است

شرط سوم

(مساله 822) لباس نماز گزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد، يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند نباشد بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كند احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند

(مساله 823) بايد چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند، نماز بخواند نمازش صحيح است

شرط چهارم

(مساله 825) لباس نماز گزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر موئي از آن هم همراه نماز گزار باشد، نماز او باطل است

(مساله 826) اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نماز گزار

باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن بر طرف شده باشد، نماز صحيح است

(مساله 827) اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نماز گزار باشد اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد

(مساله 828) اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، نماز خواندن با آن مانعي ندارد

(مساله 829) اگر انسان احتمال دهد تكمه صدفي و مانند آن از حيوان است، نماز خواندن با آن مانعي ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت نداشته باشد، نماز خواندن با آن مانع ندارد

(مساله 830) با پوست سنجاب و خز، نماز خواندن اشكال ندارد

(مساله 831) اگر با لباسي كه نمي داند كه از حيوان حرام گوشت است، نماز بخواند نمازش صحيح است، ولي اگر فراموش كرده باشد، بنابر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره بخواند

شرط پنجم

(مساله 832) پوشيدن لباس طلا باف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

(مساله 833) زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خود داري كند، ولي زينت كردن به طلا، براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

(مساله 834) اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري

يا لباسش از طلا است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است

شرط ششم

(مساله 835) لباس مرد نماز گزار بايد ابريشم خالص نباشد و همچنين بنابر احتياط واجب چيزهائي مانند عرقچين و بند شلوار كه به تنهايي ساتر عورتين نيستند در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است

(مساله 836) اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است

(مساله 837) لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا جيز ديگر، پوشيدن آن اشكال ندارد، و نماز با آن صحيح است

(مساله 838) دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد، اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند

(مساله 839) پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد

(مساله 840) پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا باف و لباسي كه از مردار تهيه شده، در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه نا چار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچاري او از بين نمي رود، مي تواند با اين لباسها نماز بخواند

(مساله 841) اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده، لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز بخواند

(مساله 842) اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته

شد نماز را بجا آورد و بنابر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند

(مساله 843) اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف، لباس ديگري نداشته باشد چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز بخواند

(مساله 844) اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد، تهيه نمايد ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارائي او زياد است، يا طوري است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز بخواند

(مساله 845) كسي كه لباس ندارد، اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقت نداشته باشد، بايد قبول كند بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد

(مساله 846) بنابر احتياط واجب بايد انسان از پوشيدن لباس شهرت كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست و موجب هتك و موهون بودن است خودداري كند، ولي اگر با لباس نماز بخواند اشكال ندارد

(مساله 847) احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه جز در موردي كه داعي عقلاني و مصلحت مهمتري در بين باشد نپوشد، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند، اشكال ندارد

(مساله 848) كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك

او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز خود را با آنها نپوشاند مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نماز گزار پاك باشد

(مساله 849) در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود، اگر بدن يا لباس نماز گزار نجس باشد، نماز او صحيح است

اول: آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد

دوم: آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه يك اشرافي مي شود) به خون آلوده باشد

سوم: آنكه ناچار باشد يا بدن يا لباس نجس نماز بخواند

و در دو صورت اگر فقط لباس نماز گزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول: آنكه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد

دوم: آنكه لباس زني كه پرستار بچه است نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مي شود

(مساله 850) اگر بدن يا لباس نماز گزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنانچه طوري است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم يا براي خصوص او سخت است، تنها وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوائي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد

(مساله 851) اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آسان است، در بدن

يا لباس نماز گزار باشد، نماز او باطل است

(مساله 852) اگر جائي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مي شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد

(مساله 853) اگر زخمي كه از توي دهان و بيني و مانند اينها باشد، خوني به بدن يا لباس برسد احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند، ولي با خون بواسير مي شود نماز خواند، اگر چه دانه هايش در داخل باشد

(مساله 854) كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، با آن نماز خواندن مانعي ندارد

(مساله 855) اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براي نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد

(مساله 856) اگر سر سوزني خون حيض، در بدن يا لباس نماز گزار باشد، نماز او باطل است و بنابر احتياط خون نفاس و استحاضه و خون سگ و خوك و كافر و مردار و حيوان حرام گوشت در بدن، يا لباس نماز گزار نباشد، ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاي بدن

و لباس باشد در صورتي كه ر وي هم كمتر از درهم باشد (كه تقريباً به اندازه يك اشرافي مي شود) نماز خواندن با آن، اشكال ندارد

(مساله 857) خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود، ولي اگر پشت آن، جدا خوني شود، بنابر احتياط واجب بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس، پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است

(مساله 858) اگر خون، روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر خون روي لباس و آستر، كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است

(مساله 859) اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد ولي اگر رطوبت مخلوط به خون شود و از بين برود نماز صحيح است و الا باطل است، بنابر احتياط واجب

(مساله 860) اگر بدن يا لباس خوني نشود، ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمي

شود با آن نماز خواند

(مساله 861) اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست

(مساله 862) اگر لباسهاي كوچك نماز گزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند، اشكال ندارد

(مساله 863) چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس جائز است همراه نماز گزار باشد و بعيد نيست مطلق لباس نجس حتي پيراهن هم اگر همراه او باشد، مثلاً در جيب او باشد و آن را نپوشيده باشد، ضرري به نماز نرساند

(مساله 864) زني كه پرستار بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباس به بول بچه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند ولي احتياط واجب آن است كه لباس خود را در شبانه روز يك مرتبه براي اولين نمازي كه لباسش پيش از آن نجس شده آب بكشد، و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه به دستوري كه گفته شده همه آنها را آب بكشد، كافي است

چيزهائي كه در لباس نماز گزار مستحب است

(مساله 865) چند چيز در لباس نماز گزار مستحب است كه از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي

خوش و دست كردن انگشتري عقيق

چيزهائي كه در لباس نماز گزار مكروه است

(مساله 866) چند چيز در لباس نماز گزار مكروه است و از آن جمله است: پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار كه نجس بودن آن معلوم نباشد و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد، مكروه مي باشد

مكان نماز گزار

مكان نماز گزار چند شرط دارد:

شرط اول آنكه مباح باشد

(مساله 867) كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است، حتي نماز خواندن غاصب در زير سقف غصبي و خيمه غصبي، باطل است

(مساله 868) نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه كسي كه منفعت ملك او مي باشد، باطل است، مثلاً در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در ملك او نماز خواند

(مساله 869) كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند گناه كرده است ولي نمازش صحيح است

(مساله 870) اگر در جائي كه نمي داند غصبي است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جائي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد،

نماز او صحيح است مگر آنكه خودش غصب كرده باشد

(مساله 871) اگر بداند جائي غصبي است، ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل مي باشد

(مساله 872) كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين آن غصبي باشد، نماز باطل است و همچنين است اگر بخواهد سواره نماز مستحبي بخواند

(مساله 873) كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند

(مساله 874) اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است

(مساله 875) اگر صاحب ملك به زبان، اجازه خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضي است، نماز صحيح است

(مساله 876) تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند به نحوي كه از عهده ميت ساقط شود جائز است و اگر عين مالي كه خمس يا زكات به آن تعلق گرفته معلوم باشد، فقط تصرف و نماز در آن عين قبل از اداء جائز نيست ولي تصرف و نماز در غير آن با رضايت ورثه يا ولي آنها در صورتي كه صغير باشند، اشكال ندارد

(مساله 877) تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، حرام و

نماز در آن باطل است ولي تصرفات جزئي كه براي برداشتن ميت معمول است اشكال ندارد و نيز اگر بدهكاري او كمتر از مالش باشد و ورثه هم تصميم داشته باشند كه بدهي او را بدون مسامحه بدهند، تصرفي كه غير فروختن و از بين بردن مال باشد، اشكال ندارد

(مساله 878) اگر ميت فرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است ولي تصرفات جزئي كه براي برداشتن ميت معمول است، اشكال ندارد

(مساله 879) نماز خواندن در مسافر خانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است با اطمينان به رضايت صاحبان آنها اشكال ندارد، ولي در غير اين قبيل جاها، در صورتي ميشود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود، براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اينكه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است

(مساله 880) در زمين بسيار وسيعي كه براي بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا بجاي ديگر بروند، بدون اجازه مالك نماز خواندن و نشستن و خوابيدن در آن، اشكال ندارد

شرط دوم

(مساله 881) مكان نماز گزار بايد بي حركت باشد، و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جائي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و ترن نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند، به طرف قبله برگردد

(مساله

882) نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها، وقتي ايستاده اند مانعي ندارد

(مساله 883) روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند، نماز باطل است

شرط سوم

(مساله 884) آنكه در جايي نماز بخواند كه اطمينان به تمام كردن نماز داشته باشد در جائي كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها، اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، احتياط واجب آن است كه نماز نخواند

شرط چهارم

آنكه در جائي كه ماندن در آن حرام است، مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود بايد نماز نخواند باطل است

شرط پنجم

آنكه روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است، مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده، نبايد بخواند اگر خواند باطل است

شرط ششم

آنكه در جائي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود در چنين جائي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را بجا آورد

(مساله 885) براي رعايت ادب جلوتر از قبر پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام (عليه السلام) نماز نخواند و چنانچه نماز خواندن بي احترامي و مستلزم هتك باشد، حرام است و نماز بنابر احتياط واجب صحيح نيست

(مساله 886) اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده، كافي نيست

شرط

هفتم

آنكه مكان نماز گزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولي جائي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است، و احتياط مستحب آن است كه مكان نماز گزار اصلاً نجس نباشد

(مساله 887) بنابر احتياط مستحب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد

(مساله 888) اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند، بهتر آن است كه نماز را دوباره بخوانند

(مساله 889) اگر بين مرد و زن، ديوار يا پرده، يا چيز ديگري باشد نمازشان صحيح است و احتياط مستحب هم در دوباره خواندن نيست

شرط هشتم

آنكه جا ي پيشاني نماز گزار از جاي زانوهاي او، پيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلند تر نباشد، و احتياط واجب آن است كه از سر انگشتان پا هم بيشتر از اين پست تر و بلند تر نباشد

(مساله 890) بودن مرد و زن نا محرم در جائي كه كسي در آنجا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود در صورتي كه احتمال وقوع معصيت را بدهند، حرام است و احتياط مستحب آن است كه در آنجا نماز نخوانند

(مساله 891) نماز خواندن در جائي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند، باطل نيست، ولي گوش دادن به آنها حرام است

(مساله 892) در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب خواندن مكروه است، ولي در حال ناچاري مانع ندارد

(مساله 893) خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام

آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه، مقابل هر ركني، دو ركعت بخوانند

جاهائي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

(مساله 894) در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است، كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجد ها مسجد الحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از محله، مسجد بازار است

(مساله 895) براي زنها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند

(مساله 896) نماز در حرم امامان (عليهم السلام) مستحب، بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) برابر دويست هزار نماز است

(مساله 897) زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نماز گزار ندارد مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد، نماز بخواند

(مساله 898) مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نميشود، غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود، و از او زن نگيرد و به او زن ندهد

جاهاي كه نماز خواندن در آنها مكروه است

(مساله 899) نماز خواندن در چند جا مكروه است و از جمله است: حمام، زمين شوره نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام، ولي نماز باطل نيست، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كوزه آتش باشد،

مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد، مگر آنكه روي آن پرده بكشند، در اطاقي كه جنب در آن باشد، در جائي كه عكس باشد اگر چه روبروي نماز گزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر، در قبرستان

(مساله 900) كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي اوست، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است

احكام مسجد

(مساله 901) نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را بر طرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند، واگر نجس شود نجاستش را بر طرف نمايند، مگر آنگه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد

(مساله 902) اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيت ولي اگر بي احترامي به مسجد باشد بنابر احتياط واجب، بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند، اطلاع دهد

(مساله 903) اگر جائي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدو ن كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آنجا را بكنند يا اگر خرابي زياد لازم نمي آيد، خراب نمايند و پر كردن جائي كه كنده اند، و ساختن جائي كه خراب كرده اند، واجب نيست ولي اگر آن كس كه نجس كرده، بكند يا خراب كرده اند، واجب نيست ولي اگر آن كس كه نجس كرده، بكند يا خراب

كند در صورتي امكان بايد پر كند و تعمير نمايد

(مساله 904) اگر مسجدي را غصب كنند و بجاي آن خانه و مانند آن بسازند، كه ديگر به آن مسجد نگويند باز هم بنابر احتياط واجب نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است

(مساله 905) نجس كردن حرم امامان (عليهم السلام) حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند

(مساله 906) اگر حصير مسجد نجس شود، بنابر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه به واسطه آب كشيدن، خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است، بايد آنرا بُبرند و اگر كسي كه نجس كرده ببُرد، بايد خودش اصلاح كند

(مساله 907) بردن عين نجاست مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد، حرام است و همچنين بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي كه بي احترامي به مسجد باشد، حرام است

(مساله 908) اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد

(مساله 909) بنابر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزهائي كه مثل انسان و حيوان روح در مسجد نقش كنند و نقاشي چيزهائي كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است

(مساله 910) اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و جاده نمايند مگر

اينكه ولي فقيه بر اساس مصالح مهمتري اجازه بدهد

(مساله 911) فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، باد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را، اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند

(مساله 912) ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده، براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند

(مساله 913) تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود، مستحب برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اول پاي راست و موقع بيرون آمدن، اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود

(مساله 914) وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند، كافي است

(مساله 915) خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت

شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد، مكروه است و نيز مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد

(مساله 916) راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند، مكروه است به مسجد برود

اذان و اقامه

(مساله 917) براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي يوميه اذان و اقامه بگويند، ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند الصّلوهُ و در نماز هاي واجب ديگر سه مرتبه الصّلوهُ را به قصد رجاء بگويند

(مساله 918) مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد، يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند

(مساله 919) اذان هيجده جمله است: اللهً اكبرُ چهار مرتبه اشهدً آن لا الهَ الا اللهً، اشهدً آن محّمداً رسولً اللهِ، حيّ علي الصلاهِ، حيَّ علي الفلاحِ، حيّ علي خيرِ العملِ، الله اكبرُ، لا الهَ الا اللهً هر يك دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است يعني دو مرتبه الله اكبرُ از اول اذان و يك مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حيّ علي خيرِ العملِ بايد دو مرتبه قد قامتِ الصلاة اضافه نمود

(مساله 920) اشهدً آن علياً وليً اللهِ جزء اذان و اقامه نيست ولي خوب است بعد

از اشهدً آن محمداً رسولُ اللهِ، به قصد قربت گفته شود و چون در امثال زمان ما، شعار تشيع محسوب مي شود در هر جا كه اظهار اين شعار مستحسن و لازم باشد، گفتن آن هم مستحسن و لازم است

ترجمه اذان و اقامه

اللهَ اكبرً يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند اشهدً آن لا الهَ الاّ اللهً يعني شهادت مي دهم كه غير خدائي كه يكتا و بي همتا است خداي ديگر سزاوار پرستش نيست اشَهدً آن محمداً رسولُ اللهِ يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله صلي عليه و آله و سلم پيغمبر و فرستاده خداست اشهدً آن علياً امير المؤمنينَ وليّ الله يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي (عليه الصلاة و السلام) امير المؤمنين ولي خدا بر همه خلق است حيّ عليَ الصلاة يعني بشتاب براي نماز حيّ علي الفلاحِ يعني بشتاب براي رستگاري حيّ علي خيرِ العملِ يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است قَد قامتِ الصلاة يعني بتحقيق نماز بر پا شد لا الهَ الاّ اللهُ يعني خدائي سزاوار پرستش نيست مگر خدائي كه يكتا و بي همتا است

(مساله 921) بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد

(مساله 922) اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود، يعني به طور آواز خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است، اذان و اقامه را بگويد، حرام است و اگر غنا نشود، مكروه مي باشد

(مساله 923) در پنج نماز اذان ساقط مي

شود:

اول: نماز عصر روز جمعه

دوم: نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذي الحجه است

سوم: نماز عشا ء شب عيد قربان، براي كسي كه در مشعر الحرام باشد

چهارم: نماز عصر و عشاء زن مستحاضه

پنجم: نماز عصر كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود، كه با نماز قبلي فاصله نشود، يا فاصله كمي بين آنها باشد، ولي فاصله شدن نافله و تعقيب ضرر ندارد

(مساله 924) اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي خود اذان و اقامه بگويد

(مساله 925) اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و بيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صفها بهم نخورده و جمعيت متفرق نشده، نمي تواند براي نماز خود اذان و اقامه بگويد در صورتي كه براي جماعت اذان و اقامه گفته شده باشد

(مساله 926) در جايي كه عده اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها بهم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادا يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند، يا سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اول: آنكه براي آن نماز، اذان گفته باشند

دوم: آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد

(مساله 927) اگر در شرط دوم از شرطهايي كه در مساله پيش گفته شد شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت

صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولي اگر در يكي از دو شرط ديگر شك كند، مستحب است اذان و اقامه بگويد

(مساله 928) كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيد، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند، زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد

(مساله 930) اگر مرد اذان ر با قصد لذت بشنود، اذان از او ساقط نمي شود بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد

(مساله 931) اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد، كافي است

(مساله 932) اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند، صحيح نيست

(مساله 933) اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد مثلاً حيّ علي الفلاحِ را پيش از حيّ علي الصلاة بگويد، از جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد

(مساله 934) بايد بين اذان و اقامه ندهد و اگر بين آنها بقدري فاصله دهد كه اذاني را گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز بقدري فاصله دهد فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز، اذان و اقامه بگويد

(مساله 935) اذان واقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا بجاي حرفي حرف ديگر بگويد يا مثلاً ترجمه آنها را به

فارسي بگويد صحيح نيست

(مساله 936) اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش او وقت بگويد، باطل است

(مساله 937) اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست

(مساله 938) اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگيد، ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست

(مساله 939) مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذرد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند

(مساله 940) مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد

(مساله 941) مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بر دارد يا قدري بنشيند يا سجده كند يا ذكر بگويد يا قدري ساكت باشد يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح مستحب نيست،

نماز خواندن بين اذان و اقامه مغرب را به اميد ثواب بجا بياورد

(مساله 942) مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد

واجبات نماز

واجبات نماز يازده چيز است: اول نيت، دوم قيام يعني (ايستادن)، سوم تكبيرة الاحرام يعني گفتن الله اكبرً در اول نماز، چهارم ركوع، پنجم سجود، ششم قرائت، هفتم ذكر، هشتم تشهد، نهم سلام، دهم ترتيب، يازدهم موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز (مساله 943) بعضي از واجبات نماز ركن است، يعني اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً نماز باطل مي شود و بعضي ديگر ركن نيست، يعني اگر عمداً كم يا زياد شود نما ز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود و ركن نماز پنج چيز است: اول نيت، دوم تكبيرة الاحرام، سوم قيام در موقع

گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع يعني ايستادن پيش از ركوع، چهارم ركوع، پنجم دو سجده از يك ركعت

نيت

(مساله 944) انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد و لازم نيست نيت ا از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم، قربهً الي الله

(مساله 945) اگر در نماز طهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر آن روز را بخواند بايد نمازي را كه مي خواند، در نيت معين كند

(مساله 946) انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد،

پس اگر در بين نماز بطوري غافل شود كه بپرسند چه مي كني؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است

(مساله 947) انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است خواه فقط براي مردم باشد يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد

(مساله 948) اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا بجا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا بجا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت يا به طر ز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است

تكبيرة الاحرام

(مساله 949) گفتن اللهُ اكبَر در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف (الله) و حروف (اكبر) و دو كلمه (اللهُ اكبر) را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد يا مثلاً ترجمه آن به فارسي بگويد، صحيح نيست

(مساله 950) احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند، مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند، نچسباند

(مساله 951) اگر انسان بخواهد (اللهُ اكبر) را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلاً به بسم الله الرحمن الرحيم) بچسباند بايد (ر) اكبر را با پيش بخواند

(مساله 952) موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد

و اگر عمداً حالي كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد، باطل است

(مساله 953) تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سرو صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد، بشنود

(مساله 954) كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند (اللهُ اكبر) را درست بگويد، بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد

(مساله 955) مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد: يا مُحسنُ قداتاكَ المسيءُ و قد امَرتَ المحسنَ آن يتجاوَز عنِ المسي ءِ انتَ المحسنُ و انا المُسيءُ بحقّ محمّدٍ و آلِ محّمدٍ صل عَلي محّمدِ و ال محّمدِ و تجاوَز عن قبيحِ ما تعلمُ منّي يعني اي خدائي كه به بندگان احسان مي كني بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكو كاري و من گناهكار بحقّ محّمدٍ و آل محّمدٍ صلي اللهُ عليه و آله و سّلم رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديها يي كه مي داني از من سر زده بگذر

(مساله 956) مستحب ا ست موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبير هاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد

(مساله 957) اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند

و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد

(مساله 958) اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند

قيام (ايستادن)

(مساله 959) قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام وقيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است

(مساله 960) واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن، تكبير گفته است

(مساله 961) اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورد، نماز او باطل است

(مساله 962) موقعي كه ايستاده است بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و بجايي تكيه نكند، ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد

(مساله 963) اگر موقعي كه ايستاده از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود يا بجايي تكيه كند، اشكال ندارد، ولي در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند

(مساله 964) احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن هر دو پا روي

زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد

(مساله 965) كسي كه مي تواند بايستد اگر پاها را خيلي گشاد بگذرد كه به حال ايستادن معمولي نباشد، نمازش باطل است

(مساله 966) موقعي كه انسان در نماز مي خواهد كمي جلو يا عقب رود يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد، ولي بِحول اللهِ و قوتهِ اقومُ اقعدُ را بايد در حال برخاستن بگويد و در موقع گفتن ذكرهاي واجب هم، بدن بي حركت باشد، بلكه بايد احتياط واجب آن است كه در موقع گفتن ذكر هاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد

(مساله 967) اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكري گفته باشد، نماز صحيح است

(مساله 968) حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد

(مساله 969) اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال خوانده، دوباره بخواند

(مساله 970) اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي

نخواند

(مساله 971) تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد يا بدنش را كج كند يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد كند، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند

(مساله 972) تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد بطوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد

(مساله 973) كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد

(مساله 974) كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند

(مساله 975) كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزي نخواند

(مساله

976) كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضرري به او برسد، ميتواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد مي تواند خوابيده نماز بخواند

(مساله 977) اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، بنابر احتياط لازم نماز را تاخير بياندازد، پس اگر نتوانست بايستد مطابق وظيفه اش، نماز بجا آورد

(مساله 976) مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي رآنها بگذارد، انگشتها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند

قرائت

(مساله 979) در ركعت اول ودوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام، بخواند

(مساله 980) ا گر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره ها را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند و اگر در كاري عجله داشته باشد، مي تواند سوره را نخواند

(مساله 981) اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد سوره را از اول بخواند

(مساله 982) اگر حمد و سوره

با يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است

(مساله 983) اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند، ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند، و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد

(مساله 984) اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مساله 356گفته شد، عمداً بخواند نمازش باطل است

(مساله 985) اگر اشتباهاً، مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، به همان سوره كه خواند، اكتفا نمايد و بعد از نماز، سجده آن را به جا آورد

(مساله 986) اگر در نماز آيه سجده را بشنود، نماز خود را تمام كند و بعد از نماز، سجده را به جا آورد

(مساله 987) در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند

(مساله 988) در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است

در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند

(مساله 989) اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قُل هوَ اللهُ احدٌ يا سوره قُل يا ايَها الكافرينَ شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي بجاي سوره جمعه و منافقين يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نر سيده مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند

(مساله 990) اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره قُل هُو اللهُ احدٌ يا سوره قُل يا ايَها الكافرونَ بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند

(مساله 991) اگر در نماز، غير سوره قُل هُو اللهُ احدٌ و قُل يا ايَها الكافرونَ سوره ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند

(مساله 992) اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلاً به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اي را كه مي خواند، قُل هُو اللهُ احدٌ يا قُل يا ايُها الكافرونَ باشد

(مساله 993) بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح ومغرب و عشا

را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند

(مساله 994) مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره، حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند

(مساله 995) زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نا محرم صدايش را بشنود، بنابراحتياط واجب بايد آهسته بخواند

(مساله 996) اگر در جائي كه بايد نماز را بلند خواند، عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مساله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند

(مساله 997) اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است

(مساله 998) انسان بايد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد

(مساله 999) كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد بگيرد و اگر وقت تنگ است، بنابر احتياط واجب بايد نمازش را به جماعت بخواند، مگر اينكه بر او خرج و مشقت باشد

(مساله 1000) بهتر آن است كه براي ياد دادن واجبات نماز مزد نگيرند، ولي براي ياد دادن مستحبات آن مزد گرفتن

بدون اشكال است

(مساله 1001) اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، مثلاً به جاي (ض) (ظ) بگويد يا جائي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير وزبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است

(مساله 1002) اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، احتياط واجب آن است كه دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد

(مساله 1003) اگر زير وزبر كلمه اي را نداند، بايد ياد بگيرد، ولي اگر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جائز است هميشه وقف كند، يادگرفتن زير و زبر آن لازم نيست و نيز ا گر نداند مثلاً كلمه اي به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آنكه در اهدنا الصراط المستقيم، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند نمازش باطل است، مگر آنكه هر دو جور قرائت شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند

(مساله 1004) اگر در كلمه اي (واو) باشد و حرف قبل از (واو) در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از (واو) در آن كلمه همزه (ء) باشد، مثل كلمه سوء بايد آن (واو) را مد بدهد، يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي (الف) باشد و حرف قبل از (الف) در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از (الف) درآن كلمه همزه باشد، مل (جاء) بايد(الف) آن را بكشد و نيز اگر

در كلمه اي (ي) باشد و حرف پيش از (ي) در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از (ي) در آن كلمه همزه باشد، مثل (جي ء) بايد (ي) را با مد بخواند و اگر بعد از اين (و او) و (الف) و (ي) به جاي همزه (ء) حرفي باشد كه ساكن است يعني زير وزبر و پيش ندارد باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در ولا الضالين كه بعد از (الف) حرف (لام) ساكن است بايد (الف) آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند

(مساله 1005) احتياط واجب آن است كه در نماز، وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد مثلاً بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدين و معني وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يل پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آنكه بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير ندهد و فوراً مالك يوم الدين را بگويد

(مساله 1006) در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند يا سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه

بگويد كافي است و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند

(مساله 1007) در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد

(مساله 1008) بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخواند

(مساله 1009) اگر در ركعت سوم يا چهارم حمد خواند، بنابر احتياط واجب بسم الله آن را آهسته بگويد

(مساله 1010) كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند

(مساله 1011) اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع بفهمد، نمازش صحيح است

(مساله 1012) اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مي كرده در دو كعت آخر است حمد بخواند چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است

(مساله 1013) اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند ولي اگر دعادتش خواندن چيزي بوده ه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است

(مساله 1014) كسي كه عادت دارد در ركعت سوم وچهارم تسبيحات بخواند اگر بدون قصد مشغول

خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند

(مساله 1015) در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد استغفر الله ربي و اتوب اليه يا بگويد: اللهم اغفرلي، و اگر به گمان آنكه حمد يا تسبيحات را گفته مشغول گفتن استغفار شود و شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا ننمايد ولي اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند

(مساله 1016) اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1017) هر گاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، اگر به چيز ي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد مثل آنكه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، واگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن (الله الصمد) شك كند كه (قل هو الله احد) را درست گفته يا نه، باز هم مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد اشكال ندارد، و اگر چند مرتبه هم شك

كند، مي تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنابر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند

(مساله 1018) مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر (بسم الله) را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقفكند، يعني آن را به آيه بعد بچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجه داشته باشد اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فُرادا مي خواند، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد، بگويد الحمدلله رب العالمين بعد از خواندن سوره قل هو الله احد يك يا دو سه مرتبه كذلك الله ربي يا سه مرتبه كذلك الله ربنا بگويد، بعد از خواندن سوره كمي صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند

(مساله 1019) مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره انا انزلناه و در ركعت دوم، سوره قل هو الله احد را بخواند

(مساله 1020) مكروه است انسان در تمام نماز هاي يك شبانه روز سوره قل هو الله احد را نخواند

(مساله 1021) خواندن سوره قل هو الله به يك نفس مكروه است

(مساله 1022) سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند ولي اگر سوره قل قل هو الله احد را در هر دو ركعت بخواند، مكروه نيست

ركوع

(مساله 1023) در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه

بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند

(مساله 1024) اگر به اندازه ركوع خم شود، ولي دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد

(مساله 1025) هرگاه ركوع بطور غير معمول به جا آورد مثلاً به چپ يا راست خم شود اگر چه دستهاي او به زانو برسد، صحيح نيست

(مساله 1026) خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود

(مسال1027) كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پائين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود

(مساله 1028) كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد بقدري خم شود كه صورتش مقابل زانو ها برسد و بهتر است بقدري خم شود كه صورت، نزديك جاي سجده برسد

(مساله 1029) انسان هر ذكري در ركوع بگويد كافي است، ولي احتياط واجب آن است كه بقدر سه مرتبه سبحانَ اللهِ يا يك مرتبه سبحانَ ربيَ العظيمِ و بحمدهِ كمتر نباشد

(مساله 1030) ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند

(مساله 1031) در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن

را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط واجب، آرام بودن لازم است

(مساله 1032) اگر موقعي كه ذكر ركوع را مي گويد، بي اختيار بقدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود، بنابر احتياط واجب بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد، ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد، اشكال ندارد

(مساله 1033) اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است

(مساله 1034) اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد، يادش بيايد نماز او صحيح است

(مساله 1035) اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آنكه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند و اگر نتواند در حال برخاستن ذكر را به قصد رجاء بگويد

(مساله 1036) اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب يعني سبحانَ ربيَ العظيمِ و بحمدهِ يا سه مرتبه سبحان اللهِ را بگويد

(مساله 1037) هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع

كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه مي تواند، خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط واجب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن سر اشاره نمايد

(مساله 1038) كسي كه مي تواند ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب، نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد

(مساله 1039) كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود

(مساله 1040) اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بردارد و دو مرتبه به قصد ركوع به اندازه ركوع خم شود، نمازش باطل است و نيز اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، بنابراحتياط واجب نمازش باطل است و بهتر آن است كه نماز را تمام كند و از سر بخواند

(مساله 1041) اگر ركوع را فراموش كند و پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود

نمازش باطل است

(مساله 1042) اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد، يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است

(مساله 1043) اگر بعد از آنكه پيشاني به زمين برسد يادش بيايد كه ركوع نكرده بنابر احتياط واجب بايد بايستد و ركوع را به جا آورد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند

(مساله 1044) مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد، در حال آرامي بدن بگويد: سمَع اللهُ لمَن حَمدهُ

(مساله 1045) مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانو ها را به عقب ندهند

سجود

(مساله 1046) نمازگزار بايد در هر ركعت از نماز هاي واجب و مستحب، بعد از ركوع، دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد

(مساله 1047) دو سجده از يك ركعت با هم ركن است كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد نمازش باطل است

(مساله 1048) اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل ميشود و اگر سهواً يك

سجده كم كند، حكم آن بعداً گفته خواهد شد

(مساله 1049) اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد، ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است

(مساله 1050) در سجده هر ذكري بگويد كافي است، ولي احتياط واجب آن است كه مقدار ذكر از سه مرتبه سبحان الله يا يك مرتبه سبحان ربي الاعلي و بحمده كمتر نباشد و مستحب است سبحان ربي الاعلي و بحمده را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد

(مساله 1051) در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است

(مساله 1052) اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر، عمداً سر از سجده بردارد نماز باطل است

(مساله 1053) اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد

(مساله 1054) اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است

(مساله 1055) اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بر دارد، نماز باطل

مي شود ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره اشكال ندارد

(مساله 1056) اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بر دارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد

(مساله 1057) بعد از تمام شدن ذكر سجده اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود

(مساله 1058) جاي پيشاني نماز گزار بايد از جاهاي زانوهايش پست تر و بلند تر از چهار انگشت بسته نباشد بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتانش نيز پست و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد

(مساله 1059) در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني نماز گزار از جاي انگشت هاي پا و سر زانو هاي او نيز بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد

(مساله 1060) اگر پيشاني را سهواً به چيزي بگذارد كه از لاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته، چنانچه بلندي آن بقدري است كه نمي گويند در حال سجده است، مي تواند سر را بر دارد و به چيزي كه بلندي آن به چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و مي تواند سر را به روي آنچه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است بكشد و اگر بلندي آن بقدري است كه مي گويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه

پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند

(مساله 1061) بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد، پس اگر مهري بقدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد

(مساله 1062) در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است

(مساله 1063) در سجده بايد بنابر احتياط واجب سر دو انگشت پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشتهاي ديگر پا، يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه بلند بودن ناخن، سرشت به زمين نرسد نماز باطل است و كسي كه به واسطه ندانستن مساله نماز هاي خود را اينطور خوانده بنابر احتياط واجب بايد دوباره بخواند

(مساله 1064) كسي كه مقداري از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد، واگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده، خيلي كوتاه است بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد

(مساله 1065) اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه وشكم را به زمين بچسباند، بنابر احتياط واجب

بايد نماز را دوباره بخواند و اگر پاها را دراز كند، اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد، بايد نماز را دوباره بخواند

(مساله 1066) مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند، بايد پاك باشد، ولي اگر مثلاً نهر را روي فرش نجس بگذرد، يا يك طرف مُهر را روي فرش نجس بگذرد، يا يك طرف مهر نجس باشد وپيشاني را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد

(مساله 1067) اگر در پيشاني دمل ومانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند واگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند ودمل را در گودال وجاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد

(مساله 1068) اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد به هر جاي از صورت كه ممكن است سجده كند واگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست بايد با جلو سر، سجده نمايد

(مساله 1069) كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند بايد به مقداري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته وطوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد كف دستها وزانوها وانگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد

(مساله 1070) كسي كه هيچ نمي تواند خم شود بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشمها

اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند بقدري مُهر را بلند كند كه پيشاني را بر آن بگذارد و اگر نمي تواند احتياط مستحب آن است كه مهر را بلند كند و به پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشمها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند و بنابر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده، اشاره نمايد

(مساله 1071) كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند، با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند، در قلب نيت سجده كند، و بنابر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد

(مساله 1072) اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد، و اين يك سجده برسد، و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد، بايد بگويد

(مساله 1073) جائي كه انسان بايد تقيه كند مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود

(مساله 1074) اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، باطل است ولي روي تشك پر يا چيز ديگري كه بعد از سر گذاشتن و مقداري پائين رفتن آرام مي گيرد، سجده

كند، اشكال ندارد

(مساله 1075) اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند اگر آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقت ندارد سجده و تشهد را بطور معمول بجا آورد، و اگر مشقت دارد مي تواند در حالي كه ايستاده است، براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است

(مساله 1076) در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز و عصر و عشا، بنابر احتياط واجب بايد بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد

چيزهائي كه سجده بر آنها صحيح است

(مساله 1077) بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و نيز سجده كردن بر چيزهاي معدني مانند طلا و نقره و عقيق و فيروزه باطل است، اما سجده كردن بر سنگهاي سياه اشكال ندارد

(مساله 1078) احتياط واجب آن است كه بر برگ درخت مو، اگر تازه باشد سجده نكنند

(مساله 1079) سجده بر چيزهائي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است

(مساله 1080) سجده بر گلهائي كه خوراكي نيستند، صحيح است، ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويند، مانند گل بنفشه و گل گاو زبان صحيح نيست

(مساله 1081) سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهر هاي ديگر معمول نيست ونيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست، ولي سجده بر توتون جائز است

(مساله 1082) سجده

بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، بلكه به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن هم مي شود سجده كرد

(مساله 1083) سجده بر كاغذ صحيح است

(مساله 1084) براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك، سنگ و بعد از سنگ، گياه است

(مساله 1085) اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش اگر از كتان يا پنبه است، سجده كند و اگر از چيز ديگر است، بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد به چيز معدني مانند انگشتر عقيق، سجده نمايد

(مساله 1086) سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد اگر بعد از آنكه مقداري فرو رفت آرام بگيرد، اشكال ندارد

(مساله 1087) اگر در سجده اول، مهر به پيشاني بچسبد و بدون اينكه مهر را بردارد، دوباره به سجده رود، اشكال دارد

(مساله 1088) اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده برآن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر پشت دست، و اگر آن هم نمي شود به چيز معدني مانند انگشتر عقيق، سجده نمايد

(مساله 1089) هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن

باطل است، اگر ممكن باشد، بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستوري كه در مساله پيش گفته شد، عمل كند

(مساله 1090) گر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد

(مساله 1091) سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم كه مقابل قبر امامان – عليهم السلام – پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد، و گرنه حرام است

مستحبات و مكروهات سجده

(مساله 1092) در سجده چند چيز مستحب است:

1-كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع بر داشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از آنكه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد

2-موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد

3-بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد

4-در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذرد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد

5-در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند: يا خيرَ المسؤولينَ و يا خيرَ المعطينَ اُرزُقني و ارُزق عيالي من فضلكَ فانكَ ذُو الفصلِ العظيم يعني: اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي

6-بعد از سجده بر ران

چپ بنشيند و روي پاي راست را بركف پاي چپ بگذرد

7-بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت، تكبير بگويد

8-بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت استغفر اللهَ رَبي و اتوبُ اليهِ بگويد

9-سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي رآنها بگذارد

10-براي رفتن به سجد ه دوم، در حال آرامي بدن (اللهُ اكبرُ) بگويد

11-در سجده ها صلوات بفرستد و اگر آن را به قصد ذكري كه در سجده ها دستور داده اند بگويد، اشكال ندارد

12-در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بر دارد

13-مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازو ها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند و مستحبات ديگر سجده در كتابهاي مفصل گفته شده است

(مساله 1093) قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي بر طرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است

سجده واجب قرآن

(مساله 1094) در هر يك از چهار سوره والنجم (53) و اقر ء(96) و الم تنزيل (32) وحم سجده (41) يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند و يا گوش به آن دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد

(مساله 1095) اگر انسان موقعي كه آيه سجده را مي خواند، از ديگري هم بشنود

چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورده يك سجده كافي است

(مساله 1096) در غير نماز، اگر در حال سجده، آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند

(مساله 1097) اگر آيه سجده را كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد بشنود يا از مثل گرامافون آيه سجده را بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولي اگر از آلتي كه صداي خود انسان را مي رساند در حال خواندن آيه سجده و يا ضبط كرده است، بشنود واجب است سجده كند

(مساله 1098) در سجده واجب قرآن نمي شود بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي سجده كرد، ولي ساير شرايط سجده را كه در نماز است، لازم نيست مراعات كنند

(مساله 1099) در سجده واجب قرآن بايد طوري عمل كند كه بگويند سجده كرد

(مساله 1100) هر گاه در سجده واجب قرآ ن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد اگر چه ذكر نگويد كافي است و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد: لا الهَ الا اللُه حقاً حقاً لا اِله اِلا اللُه ايماناً و تصديقاً لا اِله الا اللُه عُبوديهً و رقاً سجدتُ لكَ يا ربّ تعبداً ورقاً لا مُستنكفا و لا مُستكبرا بل اَنا عبدٌ ذليلٌ ضعيفٌ خائفٌ مستجيرٌ

تشهد

(مساله 1101) در ركعت دوم تمام نماز هاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند ودر حال آرام بودن بدن تشهد بخواند، يعني بگويد: اشهد آن لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد آن محمداً عبده و رسوله

اللهم صل علي محمد و آل محمد

(مساله 1102) كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود

(مساله 1103) اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند و بنابر احتياط واجب براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد

(مساله 1104) مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد: الحمدلله يا بگويد: بسم الله و بالله و الحمدلله و خير الاسماء لله و نيز مستحب است دستها را بر رآنها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهد بگويد: و تقبل شفاعته وارفع درجته

(مساله 1105) مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد، رآنها را به هم بچسباند

سلام نماز

(مساله 1106) بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد: السلامُ عليكَ ايُها النبيّ و رحمهُ اللِه و بركاتهُ و بعد از آن بايد بگويد: السلامُ عليكُم و بنابر احتياط واجب اضافه كند و رَحمهُ الِله و بركاتهُ يا بگويد: السلامُ علينَا و

عَلي عباد الِله الصالحينَ

(مساله 1107) اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است

(مساله 1108) اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز بهم خورده است، چنانچه پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد نمازش صحيح است و اگر پيش از آنكه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، نمازش باطل است

ترتيب

(مساله 1109) اگر عمداً ترتيب نماز را بهم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مي شود

(مساله 1110) اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است

(مساله 1111) اگر ركني از نماز را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلاً پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را (دو سجده را) به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند

(مساله 1112) اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و

مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است

(مساله 1113) اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است، و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن، چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند

(مساله 1114) اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است، يا سجده دو به خيال اينكه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده اول او سجده و سجده دوم او، سجده دوم حساب مي شود، ولي اگر بعد از نماز متوجه شد در صورت اول يك سجده جا مانده است قضاي آن را به جا بياورد و دو سجده سهو نيز بجا بياورد و در صورت دوم چون يك سجده اضافه شده است دو سجده سهو براي آن لازم است

موالات

(مساله 1115) انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد پشت سر هم بجا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند بطوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر بقدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است، گرچه بطوري سهوي باشد

(مساله 1116) اگر در نماز عمداً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله بقدري نباشد كه صورت نماز از بين برو د، بنابر

احتياط واجب نمازش باطل مي شود واگر سهواً باشد چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را بطور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد نمازش صحيح است

(مساله 1117) طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي موالات را به هم نمي زند

قنوت

(مساله 1118) در تمام نمازهاي واجب ومستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد در ركعت اول پيش از ركوع، و در ركعت بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد

(مساله 1119) اگر بخواهد قنوت بگيرد بايد احتياطاً دستها را مقابل صورت بلند كند و به قصد رجاء كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد و غير شست، انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند

(مساله 1120) در قنوت هر ذكري بگويد، اگر چه يك سبحان الله باشد، كافي است و بهتر است بگويد: «لا اله الا الله ا لحليم الكريم لا اله الا العلي العظيم سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن وما بينهن و رب العرش العظيم و الحمد لله رب العالمين

(مساله 1121) مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست

(مساله 1122) اگر

عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد

ترجمه نماز

1- ترجمه سوره حمد

بسم الله الرحمن الرحيم، يعني: ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مومن و كافر رحم ميكند و در آخرت بر مومن رحم مي نمايد الحمدلله رب العالمين يعني: ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده همه موجودات است الرحمن الرحيم يعني: در دنيا بر مومن و كافر و در آخرت بر مومن رحم مي كند مالك يوم الدين يعني: پادشاه وصاحب اختيار روز قيامت است اياك نعبد و اياك نستعين يعني: فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم اهدنا الصراط المستقيم يعني: هدايت كن ما را به راه راست در جزئيات زندگي تا طوري گام بر داريم كه از دين اسلام منحرف نشويم صراط الذين انعمت عليهم يعني: به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند غير المغضوب عليهم و لاالضالين يعني: نه به راه كساني كه غضب كرده اي برايشان و نه آن كساني كه گمراهند

2 – ترجمه سوره قل هو الله احد

بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد يعني: بگو اي محمد (ص) كه خداوند، خدائي است يگانه الله الصمد يعني: خدائي كه از تمام موجودات بي نياز است لم يلد و لم يولد، فرزند ندارد و فرزند كسي نيست

ولم يكن له كفوا احد يعني: هيچ كس از مخلوقات، مثل او نيست

3 – ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهائي كه بعد از آنها مستحب است

سبحان ربي العظيم و بحمده يعني: پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم، سبحان ربي الاعلي و بحمده يعني: پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم، سمع الله لمن حمده يعني: خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند، استغفر الله ربي و اتوب اليه يعني: طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم بحول الله و قوته اقوم و اقعد يعني: به ياري خداي متعال و قوه او بر مي خيزم و مي نشينم

4 –ترجمه قنوت

لا اله الا الله الحليم الكريم يعني: نيست خدائي سزاوارتر پرستش مگر خداي يكتاي بي همتائي كه صاحب حلم و كرم است، لا اله الا الله العلي العظيم يعني: نيست خدائي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتائي كه بلند مرتبه و بزرگ است سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع يعني: پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم يعني: پروردگار هر چيزي است كه در آسمآنها و زمينها و مابين آنها است و پروردگار عرش بزرگ است و الحمد لله رب العالمين، يعني: حمد وثنا مخصوص خداوندي است

كه پرورش دهنده تمام موجودات است

5 – ترجمه تسبيحات اربعه

سبحان الله و الحمدلله و لا اله الله و الله اكبر، يعني: پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدائي سزاوار پرستش، مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند

6 – ترجمه تشهد و سلام

الحمدلله اشهد آن لا اله الا الله وحده لا شريك له ه يعني: ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدائي سزاوار پرستش نيست مگر خدائي كه يگانه است و شريك ندارد واشهد آن محمداً عبده و رسوله، يعني: شهادت مي دهم كه محمد – صلي الله عليه و آله – بنده خدا و فرستاده اوست اللهم صل علي محمد و آل محمد، يعني: خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و تقبل شفاعته وارفع درجته يعني: قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن اسلام عليك ايها النبي و رحمه الله و بركاته، يعني: سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد اسلام علينا و علي عباد الله الصالحين، يعني سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و نمام بندگان خوب او السلام عليكم و رحمه الله و بركاته، يعني: سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مومنين باد

تعقيب نماز

(مساله 1123) مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند لازم نيست

تعقيب به عربي باشد ولي بهتر است چيزهائي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيبهائي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا – سلام الله عليها – است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه الله اكبر، بعد 33 مرتبه الحمدلله، بعد از آن 33 مرتبه سبحان الله و مي شود سبحان الله را پيش از الحمدلله، ولي بهتر است بعد از الحمد لله گفته شود

(مساله 1124) مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است ولي بهتر است صد مرتبه، يا سه مرتبه يا يك مرتبه، شكراً لله يا شكراً يا عفواً بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلائي از او دور مي شود، سجده شكر به جا آورد

صلوات بر پيغمبر

(مساله 1125) هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول – صلي الله عليه و آله و سلم – مانند محمد و احمد، يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابوالقاسم، بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرست

(مساله 1126) موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول – صلي الله عليه و آله و سلم – مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند، صلوات بفرستد

مبطلات نماز

(مساله 1127) دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند

اول: آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است

دوم: آنكه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او بيرون آيد ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد(مساله 307 صفحه 66) رفتار نمايد نمازش باطل نميشود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است

(مساله 1128) كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش بره يا بعد از آن، بايد بنابر احتياط واجب نمازش را دوباره بخواند، ولي اگر تمام شدن نماز را بداند و شك كند كه خواب در بين نماز بوده يا بعد نمازش صحيح است

(مساله

1129) اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از هر نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده نمازش صحيح است

(مساله 1130) اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند

سوم: از مبطلات نماز آن است كه دستها را روي هم بگذارد

(مساله 1131) هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، بنابر احتياط واجب بابد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد، اشكال ندارد

چهارم: از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود

پنجم: از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً بقدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است

(مساله 1132) اگر عمداً همه صورت را به طرف راست يا چپ قبله برگرداند، نمازش باطل است، بلكه اگر سهواً هم صورت را به اين مقدار بر گرداند، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند و لازم نيست كه نماز اول را تمام نمايد، ولي اگر سر را كمي بگرداند عمداً باشد يا اشتباهاً، نمازش باطل نمي شود

ششم: از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اي بگويد كه از آن كلمه قصد معني

كند، اگر چه معني هم نداشته باشد و يك حرف هم باشد، بلكه اگر قصد هم نكند بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند در صورتي كه دو حرف يا بيشتر باشد، ولي اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود

(مساله 1133) اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد مثل (ق) كه در زبان عرب به معناي اين است كه نگهداري كن، چنانچه معناي آن را بداند و قصد آن را نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اي اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند

(مساله 1134) سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدي باشد نماز باطل مي كند

(مساله 1135) اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد: (اللهُ اكبرُ) و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد، ولي چنانچه به قصد اينكه چيزي به كسي بفهماند بگويد، اگر چه قصد ذكر هم نداشته باشد، نماز باطل مي شود

(مساله 1136) خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته شد (به مساله 356 رجوع شود)، و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد اگر چه به فارسي يا زبان ديگر باشد

(مساله 1137) اگر چيزي از حمد و سوره و ذكر هاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد، اشكال ندارد

(مساله 1138) در حال نماز، انسان نبايد به ديگري

سلام كند واگر ديگري به ا و سلام كند، بايد طوري جواب دهد كه سلام مقدم باشد مثلاً بگويد (السلامُ عليكُم) يا (سلام عليكُم) و نبايد (عليكمِ السلامُ) بگويد

(مساله 1139) انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد، و اگر عمداً يا ا ز روي فراموشي جواب سلام را بقدري طول دهد، كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست

(مساله 1140) بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد، كافي است

(مساله 1141) بايد نماز گزار جواب سلام را به قصد جواب بگويد نه به قصد دعا

(مساله 1142) اگر زن يا مرد نا محرم يا بچه مميز يعني بچه اي كه خوب يا بد را مي قهمد به نماز گزار سلام كند، نماز گزار بايد جواب او را بدهد

(مساله 1143) اگر نماز گزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده، ولي نمازش صحيح است

(مساله 1144) اگر كسي به نماز گزار غلط سلام كند، به طوري كه سلام حساب نشود جواب او جائز نيست

(مساله 1145) جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند واجب نيست و احتياط واجب آن است كه در جواب سلام مرد و زن غير مسلمان بگويد سلام يا فقط، عليك

(مساله 1146) اگر كسي به عده اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب بدهد كافي است

(مساله 1147) اگر كسي به عده

اي سلام كند و كسي كه سلام كننده، قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است

(مساله 1148) اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد

(مساله 1149) سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند

(مساله 1150) اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد

(مساله 1151) در غير نماز مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسي گفت: سلام عليكم در جواب بگويد: سلامٌ عليكُم و رحمهُ اللهِ

هفتم: از مبطلات نماز خنده با صدا و ترجيع و بنابر احتياط واجب خنده با صدا اگر چه تر جيع نداشته باشد و عمدي است و چنانچه سهواً با صدا بخندد اگر به هم زننده صورت نماز نباشد يا لبخند بزند، نمازش باطل نمي شود

(مساله 1152) اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود چنانچه از صورت نمازگزار بيرون رود، بايد نمازش را دوباره بخواند

هشتم: از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً گريه كند، احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا

بي صدا هم گريه نكند و اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است

نهم: ا ز مبطلات نماز كاري است كه صور ت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن ومانند اينها كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي، ولش كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن با دست، اشكال ندارد

(مساله 1153) اگر در بين نماز بقدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود

(مساله 1154) اگر در بين نماز كاري انجام دهد، يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است

دهم: از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است، اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند

(مساله 1155) احتياط واجب آن است كه در نماز هيچ چيز نخورد و نياشامد چه موالات نماز به هم بخورد يا نخود و چه بگويند نماز مي خواند يا نگويند

(مساله 1156) احتياط واجب آن است كه در بين نماز، غذائي را كه لاي دندانها ماند ه فرو نبرد، ولي اگر قند يا شكر و مانند اينها دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود، نمازش اشكال پيدا نمي كند

يازدهم: از مبطلات نماز شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اول نماز هاي چهار ركعتي است

دوازدهم: از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست، عمداً

كم يا زياد نمايد

(مساله 1157) اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است

چيزهائي كه در نماز مكروه است

(مساله 1158) مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشمها را هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشتها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است، موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع از بين ببرد، مكروه ميباشد

(مساله 1159) موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد و غير اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

(مساله 1160) شكستن نماز از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد (مساله 1161) اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را بشكند، ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد، مكروه است

(مساله 1162) اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند چنانچه بتواند د بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند

(مساله 1163) اگر در

بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم ني زند بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد بعد نماز را بخواند

(مساله 1164) كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند

(مساله 1165) اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند

شكيات

شكيات نماز 23قسم است: هشت قسم آن كه شكهائي است كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است

شكهاي مُبطل

مساله 1166) شكهائي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول: شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب دو ركعتي و بعضي از نماز هاي احتياط نماز را باطل نمي كند

دوم: شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي

سوم: آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر

چهارم: آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر، در اين صورت نمازش باطل و بايد اعاده كند، و بهتر آن است كه عمل به حكم شك نمايد و نماز را اعاده كند

پنجم: شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج

ششم: شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش

هفتم: شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده دوم باشد يا بعد از آن ولي اگر بعد از سجده دوم شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش براي او پيش آيد، احتياط واجب آن است كه بنابر چهار بگذرد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند

(مساله 1167) اگر يكي از شكهاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، ولي اگر به

قدري فكر كند كه شك پا بر جا شود به هم زدن نماز مانعي ندارد

شكهائي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

(مساله 1168) شكهائي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

اول: شك در چيزي كه محل بجا آوردن آن گذشته است: مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه

دوم: شك بعد از سلام نماز

سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز

چهارم: شك كثير الشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند

پنجم: شك امام در شماره ركعتها ي نماز، در صورتي كه ماموم شماره آنها را بداند و همچنين شك ماموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند

ششم: شك در نماز مستحبي

1-شك در چيزي كه محل آن گذشته است

(مساله 1169) اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، مثلاً به ركوع نرفته است بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد يعني حمد را بخواند و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، مثلاً به ركوع رفته است به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1170) اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1171) اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود

اعتنا نكند

(مساله 1172) اگر درحالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، لازم است برگردد و ركوع را بجا بياورد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1173) اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را بجا آورده يا نه، و همچنين در حال برخاستن اگر شك كند كه سجده را بجا آورده يا نه، بايد برگردد و بجا آورد

(مساله 1174) كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد

(مساله 1175) اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده بوده، چون زياد شده، نمازش باطل است

(مساله 1176) اگر شك كند عملي را ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را بجا آورده بوده،

چون ركن زياد نشده نماز صحيح است

(مساله 1177) اگر شك كند كه ركني را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آمن يادش بيايد، نمازش باطل است

(مساله 1178) اگر شك كند عملي را كه ركن نيست بجا آورد ه يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً موقعي كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش صحيح است، بنابر اين اگر مثلاً در قنوت ياد بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است

(مساله 1179) اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده، يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به خود اعتنا نكند و

اگر پيش از اينها شك كند، بايد سلام را بگويد، اما اگر در صحيح گفتن سلام شك كند در هر صورت به شك خود اعتنا ننمايد چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نه

2-شك بعد از سلام

(مساله 1180) اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است

3-شك بعد از وقت

(مساله 1181) اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولي اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را بجا آورد

(مساله 1182) اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1183) اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند

(مساله 1184) اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا ء بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند

4

-كثير الشك(كسي كه زياد شك ميكند)

(مساله 1185) اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند، كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1186) كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزي شك كند، چنانچه بجا آوردن آن نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذرد كه آن را بجا آورد، مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذرد كه ركوع كرده است، و اگر بجا آوردن آن نماز را باطل مي كند بايد بگذرد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بنا بگذرد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است

(مساله 1187) كسي كه در يك چيز نماز شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگر نماز بطور معمول شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه اگر در بجا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد يعني اگر ايستاده است ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند

(مساله 1188) كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلاً عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد

(مساله 1189) كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند، زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و

شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد

(مساله 1190) اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1191) كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را بجا آورده يا نه، و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد، نمازش باطل است

(مساله 1192) كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست بجا آورد يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، چنانچه از محل بجا آوردن آن نگذشته، بايد آن را بجا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است

5-شك امام و ماموم

(مساله 1193) اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه ماموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز

را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و ماموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد و به آنچه كه امام يقين دارد، عمل نمايد

6-شك در نماز مستحبي

(مساله 1194) اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر، شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است

(مساله 1195) كم شدن ركن، نافله را باطل مي كند بنابر احتياط واجب، ولي زياد شدن ركن، آن را باطل نمي كند، پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را بجا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود

(مساله 1196) اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1197) اگر در نماز مستحبي دو ركعتي، گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود يا گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد

به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند

(مساله 1198) اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاي سجده و تشهد را بجا آورد

(مساله 1199) اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل جعفر طيار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله يوميه، وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را بجا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند

شكهاي صحيح

(مساله 1200) در نه صورت، اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند بايد فوراً فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهائي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نه صورت از اين قرار است:

اول: آنكه بعد از سر برداشتن از سجده دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده به دستوري كه بعداً گفته مي شود بجا آورد

دوم: شك بين دوو چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام

كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند

سوم: شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم، كه بايد بنابر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد ولي اگر بعد از سجده اول يا پيش از سر برداشتن از سجده دوم يكي از اين سه شك برايش پيش آيد، نماز را رها كند و دوباره بخواند

چهارم: شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنابر چهار بگذار د و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجدة، اين شك براي او پيش آيد، نماز باطل است

پنجم: شك بين سه و چهار، كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنابر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد

ششم: شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد

هفتم: شك بين سه و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد

هشتم: شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد

نهم: شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد

و دو سجده سهو بجا آورد

(مساله 1201) اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مثل رو گرداندن از قبله، نماز را از سر گيرد نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است

(مساله 1202) اگر يكي از شكهائي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مانند پشت كردن به قبله نماز را از سر گرفته، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز دومش صحيح است

(مساله 1203) وقتي يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانچه گفته شد، بايد فوراً فكر كند ولي اگر چيزهائي كه به واسطه ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود، از بين نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد، مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تاخير بيندازد

(مساله 1204) اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه اوست بنا

بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند

(مساله 1205) كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است بايد احتياط كند و در هر مورد احتياط، به طور مخصوصي است كه در كتابهاي مفصل گفته شده است

(مساله 1206) اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، بايد نماز احتياط را بخواند

(مساله 1207) اگر موقعي كه تشهد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهائي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد به دستور آن شك عمل كند و بنابر احتياط واجب نمازش را هم دوباره بخواند

(مساله 1208) اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود، يا در ركعتهائي كه تشهد ندارد پيش از ايستادن، شك كه دو سجده صحيح است، برايش پيش آيد نمازش باطل است

(مساله 1209) اگر موقعي كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده، نمازش باطل است

(مساله 1210) اگر شك او از بين برود وشك ديگري برايش پيش آيد، مثلاً اول شك كند كه

دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد

(مساله 1211) اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند

(مساله 1212) اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند از شكهاي باطل بوده يا از شكهاي صحيح و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است بنابر احتياط واجب، بايد به دستور شكهائي كه صحيح بوده و احتمال مي داده عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند

(مساله 1213) كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر شكي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد بلكه اگر شكي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد

(مساله 1214) كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مساله پيش گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد

(مساله 1215) كسي كه نشسته نما ز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند، عمل كند

نماز احتياط

(مساله 1216) كسي كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و

تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از تشهد سلام دهد

(مساله 1217) نماز احتياط سوره و قنوت ندارد، و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آن است كه بِسمِ اللهِ آن را هم آهسته بگويند

(مساله 1218) اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازي كه خواند، درست بوده، لازم نيست آن را تمام نمايد

(مساله 1219) اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا دو سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بجا آورد

(مساله 1220) اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسريِ نمازش به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است

(مساله 1221) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين دو و چهار، در ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بنابر احتياط واجب بايد كسري نماز را به نماز، متصل نموده و نماز

را هم دوباره بخواند

(مساله 1222) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط، كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد دو ركعت كسري نمازش را بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند

(مساله 1223) اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند

(مساله 1224) اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است

(مساله 1225) اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نما ز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خواند ه، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنابر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند

(مساله 1226) اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسري نماز را بجا آورد

و بنابر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند، مثلاً در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت نماز خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را بجاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نمازش را بخواند و احتياطاً نماز را هم دوباره به جا آورد

(مساله 1227) اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نما ز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد، در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده يا كاري كه نماز را باطل مي كند بجا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، احتياط آن است كه نماز احتياط را بجا آورد و نماز را هم دوباره بخواند

(مساله 1228) اگر در نماز احتياط، ركني را زياد كند، يا مثلاً بجاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود، و بايد دوباره نماز احتياط و اصل نماز را بخواند

(مساله 1229) موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته، بايد بجا آورد و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند، واگر به

ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1230) اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد ولي چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد نماز را از سر بخواند و خواندن نماز احتياط لازم نيست

(مساله 1231) اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد

(مساله 1232) اگر بعد از سلام نماز احتياط، شك كند كه يكي از اجزاء يا شرائط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1233) اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط مستحب آن است كه بعد از سلام آن را قضا نمايد

(مساله 1234) اگر نماز احتياط يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را بجا آورد

(مساله 1235) حكم گمان در ركعتهاي نماز حكم يقين است، مثلاً اگر در نماز چهار ركعتي انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند، ولي اگر در غير ركعتها گمان كند بايد به احتياط عمل نمايد و دستور در هر موردي، طور مخصوصي است كه در كتابهاي مفصل گفته شده

(مساله 1236) حكم شك و سهو و گمان در نماز هاي واجب يوميه و نماز هاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود

سجده سهو

(مساله 1237) براي سه چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود

بجا آورد:

اول: آنكه در بين نماز، سهواً حرف بزند

دوم: آنكه يك سجده را فراموش كند

سوم: آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت و در سه مورد ديگر هم احتياط واجب آن است كه سجده سهو بنمايد:

اول: در جائي كه نبايد نماز را سلام دهد مثلاً در ركعت اول سهواً سلام بدهد

دوم: آنكه تشهد را فراموش كند

سوم: در جائي كه بايد بايستد اشتباهاً بنشيند يا در جائي كه بايد بنشيند اشتباهاً بايستد

(مساله 1238) اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو سجده سهو بجا آورد

(مساله 1239) براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا اه بگويد، بايد سجده سهو نمايد

(مساله 1240) اگر چيزي را غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست

(مساله 1241) اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب مي شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است

(مساله 1242) اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد

(مساله 1243) اگر در جائي كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد: السلام علينا و علي عباد الله الصالحين يا بگويد: السلام عليكم و رحمه الله و بركاته بايد دو سجده سهو بنمايد، ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد: السلام عليك ايها النبي و رحمه الله و بركاته

احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بجا آورد

(مساله 1244) اگر در جائي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است

(مساله 1245) اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد، يادش بيايد، بايد برگردد و بجا آورد

(مساله 1246) اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو بجا آورد

(مساله 1247) اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، معصيت كرده و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند

(مساله 1248) اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لارم نيست بجا آورد

(مساله 1249) كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است

(مساله 1250) اگر بداند يكي از دو سجده سهو را بجا نياورده، بايد دو سجده سهو بجا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، بايد دوباره دو سجده سهو بنمايد

دستور سجده سهو

(مساله 1251) دستور سجده سهو اين است كه عد از سلام نماز فوراً نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و احوط اين است كه بگويد: بسمِ اللِه و باللِه السلامُ عليك ايُها النبُي وَ رحمهُ اللهِ و بَركاتُهُ، بعد بايد

بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكري را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد، سلام دهد

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

(مساله 1252) سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را بجا مي آورد، بايد تمام شرائط نماز: پاك بودن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد

(مساله 1253) اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنها است

(مساله 1254) اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، مي تواند هر يكي را كه بخواهد اول قضا نمايد اگر چه بداند كدام اول فراموش شده است و ترتيب لازم نيست

(مساله 1255) اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود، مثلاً پشت به قبله نمايد بايد قضاي سجده و تشهد را بجا آورد و نمازش صحيح است

(مساله 1256) اگر بعد از سلام نماز، يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنانچه كاي كه عمداً يا سهواً نماز را باطل مي كند مثل روي گرداندن از قبله انجام نداده است، احتياط واجب آن است سجده فراموش شده را بجا بياورد و بعد از آن تشهد و سلام را بجا بياورد و دو سجده سهو نيز انجام بدهد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر

را فراموش كرده احتياطاً تشهد را بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو نيز بجا بياورد

(مساله 1257) اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثل آنكه سهواً حرف بزند، بايد سجده يا تشهد را قضا كند

(مساله 1258) اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اول بجا آورد اشكال ندارد

(مساله 1259) اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد

(مساله 1260) اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد بجا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد

(مساله 1261) كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگر ي هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد، بعد سجده سهو را بجا آورد

(مساله 1262) اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد و اگر وقت نماز هم گذشته، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد

كم يا زياد كردن اجزاء و شرائط نماز

(مساله 1263) هر گاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است

(مساله 1264) اگر به واسطه ندانستن مساله، چيزي از اجزاء نماز را كم يا زياد كند، اگر آن جز ء ركن نباشد، نمازش

صحيح است اگر جاهل قاصر باشد و الا به احتياط واجب، نماز باطل است

(مساله 1265) اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد

(مساله 1266) اگر بعد از رسيدن به ركوع ياد ش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را بجا آورد و بر خيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند

(مساله 1267) اگر پيش از گفتن (السلامُ علَينا) و (السلامُ عليكُم) يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد

(مساله 1268) اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده بايد مقداري را كه فراموش كرده بجا آورد

(مساله 1269) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله كرده نمازش باطل است، و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد فوراً مقداري كه فراموش كرده بجا آورد

(مساله 1270) هر گاه بعد از سلام

نماز عملي انجام دهد كه اگر در نما ز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد، دو سجده اي را كه فراموش كرده بجا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز را هم دوباره بخواند

(مساله 1271) اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ بجا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته بجا آورد، يعني دو ركعت بخواند:

شرط اول: آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي تقريباً پنج كيلومتر و نيم است

(مساله 1272) كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است در صورتي نماز او شكسته است كه هر يك از رفتن و برگشتن او كمتر از از چهار فرسخ نباشد بنابر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ يا بعكس باشد، بايد نماز را تمام يعني چهار ركعت بخواند

(مساله 1273) اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد بايد نماز را شكسته بخواند چه همان روز و شب بخواهد برگردد يا غير آن روز و شب

(مساله 1274) اگر سفر، مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت

فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند

(مساله 1275) اگر يك عادل يا شخصي موثقي خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1276) كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته خواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي بجا آورد و اگر وقت گذشته بنابر احتياط واجب قضا نمايد

(مساله 1277) كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته بجا آورد

(مساله 1278) اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1279) اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود بايد تمام بخواند

(مساله 1280) اگر شهر

ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد و در اين موضوع فرقي ميان شهر هاي نسبتاً بزرگ مانند تهران امروز يا شهر هاي متوسط و كوچكتر نيست ولي در صورتي كه شهر به اندازه اي بزرگ و وسيع باشد كه رفتن از يك قسمت آن به قسمت ديگر آن، مسافرت و دور شدن از وطن محسوب شود بعيد نيست در اين صورت كه لازم باشد ابتداي هشت فرسخ را از منزل خود حساب نمايد

شرط دوم: آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر بجائي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جائي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز تمام بخواند ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ ديگر به وطنش يا بجائي كه مي خواهد ده روز بماند بر گردد بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1281) كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جائي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند ونيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ بر گردد، بايد

نماز را شكسته بخواند

(مساله 1282) مسافر در صورتي بايد بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد، بايد تمام بخواند

(مساله 1283) كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود وقتي بجائي برسد كه شهر را نبيند و اذان آن را نشود بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1284) كسي كه در سفر به اختيار ديگري است: مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1285) كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود، نماز را تمام بخواند

(مساله 1286) كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد بايد نمازش را شكسته بخواند

شرط سوم: آنكه در بين

راه از قصد خود بر نگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود بر گرد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1287) اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1288) اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه بر گردد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1289) اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جائي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1290) اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند

(مساله 1291) اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه ودر موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنانچه باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولي بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود، روي هم هشت فرسخ باشد، و نيز، نماز را شكسته بخواند

شرط چهارم:

آنكه پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جائي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1292) كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1293) كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر باقي مانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند

شرط پنجم: آنكه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آنكه براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند

(مساله 1294) سفري كه اسباب اذيت پدر ومادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد

(مساله 1295) كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي

كند، اگر چه در سفر، معصيتي انجام دهد، مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1296) اگر مخصوصاً براي آنكه كار واجبي را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1297) اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد، نمازش شكسته است ولي اگر در زمين غصبي مسافرت كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1298) كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم يا موجب شكوه و افزايش يافتن عظمت ظالم باشد بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است

(مساله 1299) اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1300) اگر براي لهو و خوشي گذراني به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود، و همچنين اگر برا ي كسب و زياد كردن مال برود، نمازش شكسته است و روزه را نيز نبايد بگيرد

(مساله 1301) كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر بر مي گردد اگر توبه كرده، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده، و

در بازگشت فقط قصد عودَ به وطن را دارد نماز را بايد تمام بخواند، و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1302) شخصي كه از سفر معصيت بر مي گردد، چنانچه انگيزه رجوعش مقصد مستقلي غير از رجوع به وطن باشد نماز او شكسته است

(مساله 1303) كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد كند معصيت بر مي گردد، چنانچه باقي مانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و بر گردد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1304) كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند ولي نماز هائي را كه شكسته خوانده صحيح است

شرط ششم: آنكه از صحرا نشينهائي نباشد كه در بيابآنها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي بجاي ديگر مي روند، و صحرا نشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند

(مساله 1305) اگر يكي از صحرا نشينها بر اي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، و چادر و اثاثيه او همراهش نباشد نمازش را شكسته بخواند

(مساله 1306) اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند

شرط هفتم: آنكه شغل او مسافرت نباشد، بنابر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها، اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اول بايد نماز

را تمام بخوانند ولي در سفر اول نمازشان شكسته است مگر اينكه سفر اول نيز طولاني باشد كه در اين صورت پس از اين كه شغل او مسافرت شده نمازش نمام است

(مساله 1307) كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر مثلاً شوفر، اتومبيل خود را براي خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1308) حمله دار يعني كسي كه فقط در ماههاي حج به مسافرت اشتغال مي ورزد نماز را بايد شكسته بخواند

(مساله 1309) كسي كه شغل او حمله داري است و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يل بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1310) كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، بايد در سفري كه مشغول به كارش هست نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1311) راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر فرسخي برود، نماز را شكسته بخواند

(مساله 1312) كسي كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند

(مساله 1313) كسي كه شغلش مسافرت

است، اگر در غير وطن خود ده روز با قصد اقامه بماند در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1314) كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1315) كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1316) كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند ولي كسي كه كارش اين است كه هفته اي يك مرتبه مثلاً از تهران به كرج براي تدريس يا انجام اداري يا براي كسب و تجارت مي رود همين كه به مقداري سفر كند كه عرفاً اين كار توام با سفر را شغل او بگويند نماز را تمام بخواند

(مساله 1317) كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند

شرط هشتم: آنكه به حد ترخص برسد يعني از وطنش به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار و يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبد ها را نبيند يا ديوار ها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوار كاملاً تشخيص داده نشود كافي است و

كسي كه از جائي كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند به قصد هشت فرسخ خارج شود تا حد ترخص نرسيده بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1318) كسي كه به سفر مي رود اگر بجائي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1319) مسافري كه به وطنش بر مي گردد وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند ولي مسافري كه ميخواهد ده روز در محلي بماند وقتي ديوار آنجا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تاخير بيندازد تا به منزل برسد يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1320) هر گاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد

(مساله 1321) اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي بجائي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1322) اگر به قدري

دور شود كه نداند صدائي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند

(مساله 1323) اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند بشنود نبايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1324) اگر بجائي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1325) اگر چشم يا گوش او يا صداي اذا ن غير معمولي باشد، در محلي بايد را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود

(مساله 1326) اگر بخواهد در محلي نماز بخواند كه شك دارد به حد ترخص يعني جائي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند وچون در بعضي، موارد اشكال پيدا مي كند، مانند آنكه در فرض مساله موقع رفتن نماز ظهر را تمام بخواند و موقع برگشتن همانجا نماز عصر را شكسته بخواند بايد يا آنجا نماز نخواند و در صورت رفتن پس از علم به رسيدن به حد ترخص نماز را شكسته بخواند و در بر گشتن پس از رسيدن به خانه نماز را تمام بخواند يا هم شكسته و هم تمام بخواند

(مساله 1327) مسافري كه در سفر ا

ز وطن خود عبور مي كند، وقتي بجائي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1328) مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتي بجائي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1329) محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن او است، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد

(مساله 1330) اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بمان و بعد بجاي ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمي شود

(مساله 1331) جائي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده و ماندن خود را در آنجا محدود به مقدار معين نكرده آنجا وطن او حساب مي شود و در صدق وطن بودن قصد هميشه ماندن معتبر نيست بلي لازم است كه ماندن خود را محدود به مقدار معين نكند و گرنه وطن مصدق نمي كند

(مساله 1332) كسي كه در دو محل زندگي مي كند، مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر ميماند، هر دو وطن او است و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد تا سه و چهار تا همه وطن او حساب مي شود

(مساله 1333) در غير وطن اصلي و وطن غير اصلي كه ذكر شد

در جاهاي ديگر اگر قصد اقامه نكند نمازش شكسته است چه ملكي در آنجا داشته باشد يا نداشته باشد و چه در آنجا شش ماه مانده باشد يا نه

(مساله 1334) اگر بجائي برسد كه وطن او بوده و عملاً از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد

(مساله 1335) مسافري كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1336) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1337) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1338) مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا از قبيل مزارع و باغستانهائي كه از توابع آن محل محسوب مي شود هر چند خارج از حد ترخص آنجا باشد برود، بايد در همه ده روز

نماز را تمام بخواند و اگر از توابع آنجا نباشد بايد در تمام ده روز نماز را شكسته بخواند ولي چنانچه بخواهد در تمام ده روز فقط يك ساعت يا دو ساعت برود و برگردد در همه ده روز بايد نمازش را تمام بخواند

(مساله 1339) مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جائي بماند مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1340) كسي كه تصميم دارد، ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد، در صورتي كه مردم به اين قبيل احتمالات اعتنائي نكنند، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1341) اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند تا آخر ما ه در جائي بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد

(مساله 1342) اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود كه در آنجا بماند يا بجاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود، تا وقتي در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1343) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از

ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي در آنجا هست بايد نماز هاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز را چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه آن روزش صحيح است، اما نماز هاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد

(مساله 1344) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد ماندن بر گردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده، يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند

(مساله 1345) اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد

(مساله 1346) مسافري كه قصد كرده ده روز در جائي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر مشغول ركعت سوم شده نمازش باطل است، و تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه داخل در ركوع ركعت سوم شده باشد

(مساله 1347) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند

(مساله 1348) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه

مستحبي را هم بجا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند

(مساله 1349) مسافري كه قصد كرده ده روز در جائي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد بجائي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد به محل اقامه خود بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1350) مسافري كه قصد كرده ده روز در جائي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد بجاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جائي كه قصد ماندن ده روز كرده، نماز هاي خود را تمام بخواند ولي اگر جائي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد بايد موقع رفتن نماز هاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرد نمازش را تمام بخواند

(مساله 1351) مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد بجائي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلي از برگشتن به آن جا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود و بر مي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند

(مساله 1352) اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در

آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1353) اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيه راه مرد د شود، اگر به مقدار چهار فرسخ آمده باشد، بايد شكسته بخواند و اگر بقدر چهار فرسخ نباشد تمام بخواند

(مساله 1354) مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه رو ز ديگر يا كمتر بماند همينطور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند

(مساله 1355) مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جائي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند

مسائل متفرقه

(مساله 1356) مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بلكه در تمام شهر مكه و مدينه و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند ولي اگر بخواهد در جائي كه اول جزء مسجد كوفه نبوده و بعد به اين مسجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب

آن است كه شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حائز حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) نماز را تمام بخواند ولي احتياط واجب آن است كه اگر دورتر از اطراف ضريح مقدس نماز بخواند شكسته بجا آورد

(مساله 1357) كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مساله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و نيز اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند اگر وقت هم گذشته قضا نمايد

(مساله 1358) كسي كه ميداند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بدون توجه و بطور عادت تمام بخواند نمازش باطل است، و نيز اگر حكم مسافر و سفر خود را فراموش كرده باشد در صورتي كه وقت داشته باشد نمازش را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته باشد بايد قضا نمايد

(مساله 1359) مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است

(مساله 1360) مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند در صورتي كه وقت باقي است بايد نماز را شكسته بخواند و اگر وقت گذشته بطور شكسته قضا نمايد

(مساله 1361) مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت گذشته بطور شكسته قضا نمايد

(مساله 1362) اگر فراموش كند

كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاهاي آن نماز بر او واجب نيست

(مساله 1363) كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است

(مساله 1364) اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است ودر صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1365) اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن بر گردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود، و پيش از ركوع ركعت سوم مساله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1366) مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مساله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مساله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند

(مساله 1367) مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از

تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا بجائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند

(مساله 1368) اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را بجا آورد و اگر كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد

(مساله 1369) مستحب مسافر بعد از هر نمازي كه شكسته مي خواند سي مرتبه بگويد سُبحان للهِ و الحمدُ لِله و لا اِله اِلا اللهُ و اللُه اكبرُ و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشاء بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد

نماز قضا

(مساله 1370) كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاي آن را بجا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد، ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد

(مساله 1371) اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند

(مساله 1372) كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را بجا آورد

(مساله 1373) كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند

(مساله 1374)

اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضائي دارد يا نمازهائي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاي آنها را بجا آورد

(مساله 1375) در قضاي نمازهاي يوميه ترتيب لازم نيست مگر در نمازهائي كه در اداي آنها ترتيب هست

(مساله 1376) اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد

(مساله 1377) اگر كسي نداند كه نمازهائي كه از قضا شده كداميك جلوتر بوده لازم نيست بطوري بخواند كه ترتيب حاصل شود و هر يك را مي تواند مقدم بدارد

(مساله 1378) اگر كسي كه نمازهائي از او قضا شده مي داند كدام يك جلوتر قضا شده بهتر آن است كه به ترتيب قضا كند هر چند رعايت ترتيب واجب نيست

(مساله 1379) اگر براي ميتي مي خواهند نماز قضا بدهند و مي دانند آن ميت ترتيب قضا شدن را مي دانسته بهتر آن است طوري قضا را بجا آورند كه ترتيب حاصل شود هر چند لازم نيست

(مساله 1380) اگر براي ميتي كه در مساله پيش گفته شد بخواهند چند نفر را اجير كنند كه نماز را بخوانند لازم نيست براي آنها وقت مرتب معين كنند كه با هم شروع نكنند در عمل

(مساله 1381) اگر بدانند كه ميت ترتيب قضا شدن را نمي دانسته يا بدانند كه مي دانسته يا نه يا بدانند در هر صورت لازم نيست به ترتيب براي او قضا بجا بياورند

(مساله 1382) كسي كه چند نماز از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند مثلاً نمي داند

چهار تا بوده يا پنج تا چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است و همچنين اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده اگر مقدار كمتر را بخواند كفايت مي كند

(مساله 1383) كسي كه نماز قضا از همين روز يا روزهاي پيش دارد مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده نماز ادائي را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو بيندازد

(مساله 1384) كسي كه ميداند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر است يا عشاء اگر نماز چهار ركعتي بخواند به نيت قضاي نمازي كه نخوانده كافي است

(مساله 1385) اگر از روزهاي گذشته نماز هاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز بيش از نماز ادا بخواند اگر چه ترتيب بين قضاها را مي داند

(مساله 1386) تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد

(مساله 1387) نماز قضا را با جماعت مي شود خواند چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد

(مساله 1388) مستحب است بچه مميز را يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نماز هم وادار نمايند

نماز قضاي پدر ومادر كه بر پسر بزرگتر واجب است

(مساله

1389) اگر پدر ومادر نماز و روزه خود را بجا نياورده باشند، و چنانچه مي توانسته اند قضا كنند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگ آنها بجا آورد، يا براي آنها اجير بگيرد و نيز روزه اي كه در سفر نگرفته اند، اگر چه نمي توانسته اند قضا كنند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد، يا براي آنها اجير بگيرد و قضاي نماز و روزه اي كه پدر و مادر از روي طغيان و تمرد بجا نياورده اند بر پسر بزرگتر واجب نيست اين حكم درباره پدر ثابت است و نسبت به مادر نيز احتياط واجب آن است كه مراعات شود

(مساله 1390) اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر ومادر نماز و روزه قضا داشته اند يا نه، چيزي بر او واجب نيست

(مساله 1391) اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر ومادرش نماز قضا داشته اند و شك كند كه بجا آورده اند يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد

(مساله 1392) اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز روزه پدر ومادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه او را بين خودشان قسمت كنند، يا براي انجام آن قرعه بزنند

(مساله 1393) اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير، نماز و روزه او را بطور صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست

(مساله 1394) اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر يا مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند مثلاً قضاي نماز ها را بايد ايستاده

بخواند هر چند پدر يا مادر قدرت ايستادن را نداشته اند

(مساله 1395) كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اول بجا آورد صحيح است

(مساله 1396) اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست

(مساله 1397) اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز و روزه پدر ومادر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست

فضيلت نماز جماعت

نماز جماعت از ديدگاه اسلام كه يك از ديدگاه اسلام كه يك دين اجتماعي است و براي اجتماعات ديني و حضور مردم در صحنه اجتماعات اسلامي اهميت فراوان قائل است بسيار با اهميت است و لذا مستحب موكد است كه مسلمانان نمازهاي واجب مخصوصاً نمازهاي مخصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند حضرت باقر(عليهما السلام) فرمودند: «نماز جماعت نسبت به نمازي كه فُرادا خوانده شود، 24درجه برتري و مزيت دارد»

در حديثي، زراره از حضرت صادق (عليه السلام) مي پرسند: «اينكه مي گويند يك نماز با جماعت، از 25نمازي كه به تنهايي خوانده شود با فضيلت تر است درست؟» حضرتش فرمودند: «بلي درست گفته اند» پرسيد: «آيا دو نفر كه يكي از آنها امام و ديگري ماموم باشد نيز جماعت است؟» حضرت فرمود: «بلي و ماموم در اين صورت در طرف راست امام بايستد»و بطور كلي در احاديث اسلامي به منظور تشويق و ترغيب مردم براي حضور در مساجد و

مراكز نماز جماعت، حتي براي هر گامي كه در اين راه برداشته شود فضيلت و ثواب ذكر شده است كه از جمله در وصاياي حضرت پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله سلم) به حضرت علي (عليه السلام) آمده است، سه چيز باعث بالا رفتن درجه و مقام انسان در پيشگاه خداوند است:

1-در هواي سرد وضو گرفتن

2-پس از هر نماز، انتظار نما ز بعد را كشيدن (كه علامت اشتياق انسان به عبادت پروردگار است)

3-شب و روز به سوي اجتماعات مسلمانان گام برداشتن»

حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: جبرئيل با 70هزار فرشته از جانب پروردگار پس از نماز ظهر به سوي من آمد و گفت: «يا محمد پروردگار تو به تو سلام مي رساند و دو هديه براي تو فرستاده است» گفتم: «آن دو هديه كدام است؟» كفت: «يكي نماز «وتر» كه سه ركعت است (منظور نماز شفع و وتر كه جزء نما ز شب و داراي ثواب و فضيلت بسيار است) و يكي ديگر خواندن نماز پنجگانه به جماعت است»گفتم: «اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنها ثواب صدو پنجاه ركعت نماز را دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعت ثواب ششصد نماز دارد و اگر سه نفر اقتدا كنند، هر ركعت از نماز آنان ثواب يك هزار و دويست ركعت و اگر 4نفر اقتدا نمايند، هر ركعت ثواب دو هزار و چهارصد نماز را دارد و هر چه بيشتر شوند ثواب نمازشان به همين ترتيب بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و تعداد آنها كه از 10 گذشت اگر

تمام آسمآنها كاغذ و همه درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملائكه بخواهند بنويسند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند»براساس احاديث اسلامي، ثواب نماز جماعت با افزوده شدن مزاياي ديگري از قبيل عالم بودن امام جماعت يا از سادات بودن او كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «يك ركعت نماز پشت سر عالم، داراي ثواب هزار ركعت است و پشت سر سيد داراي ثواب يك صد ركعت است» و همچنين هر چه امام جماعت با فضيلت تر باشد ثواب نماز جماعت نيز زيادتر خواهد بود و نيز با توجه به تفاوت مسجدها در فضيلت كه ثواب نماز در مسجد بازار، دوازده برابر و در مسجد محل 25برابر و در مسجد جامع 100برابر است واجتماع هر يك از آنها با جماعت موجب افزايش ثواب مي گردد و هر اندازه كه امام جماعت با تعهد تر و پرهيزكارتر و با فضيلت تر و مامومين نيز هر چه با فضيلت تر و از لحاظ تعداد همانطور كه گفته شد بيشتر باشند، ثواب آن بيشتر خواهد گشت

نماز جماعت

(مساله 1398) حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنائي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند

(مساله 1399) مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فُرادا يعني تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فُرادا كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد

(مساله 1400) وقتي كه جماعت برپا مي شود، مستحب است كسي كه نمازش را فُرادا خوانده

دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافي است

(مساله 1401) اگر امام يا ماموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، در صورتي كه جماعت دوم و اشخاص آن غير از اول باشد اشكال ندارد

(مساله 1402) كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز جماعت بخواند، از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند

(مساله 1403) اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، در صورتي كه ترك آن موجب اذيت و ناراحتي آنها شود نماز جماعت بر او واجب مي شود

(مساله 1404) نمازهاي مستحبي را نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام واجب بوده و به واسطه غائب شدن ايشان مستحب مي باشد

(مساله 1405) موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نماز هاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد

(مساله 1406) اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه را مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند يا قضاي نماز كس ديگر را مي خواند، اگر چه براي آن پول نگرفته باشد، اقتداي به او اشكال دارد مگر انسان بداند كه از آن كس كه براي او قضا مي خواند نماز فوت شده كه در اين صورت اقتداي به او اشكال ندارد

(مساله 1407) اگر انسان نداند نمازي را

كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند

(مساله 1408) اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بيند نمي توانند اقتدا كنند، بلي اگر كسي پشت سر امام اقتدا كرده باشد اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند و اتصال دارند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند اشكال ندارد

(مساله 1409) اگر به واسطه درازي صف اول ؤ كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند مي توانند اقتدا نمايند

(مساله 1410) اگر صفهاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، و همچنين نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به او اتصال دارند صحيح است اگر چه صف جلو را نبينند

(مساله 1411) كسي كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه ماموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند

(مساله 1412) جاي ايستادن امام بايد از جاي ماموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد اشكال ندارد ونيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد درصورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به

آن زمين مسطح بگويند مانعي ندارد

(مساله 1413) اگر جاي ماموم بلندتر از جاي امام باشد در صورتي كه بلندي به مقدار متعارف زمان قديم باشد مثل آنكه امام در صحن مسجد و ماموم در پشت بام بايستد اشكال ندارد ولي اگر مثل ساختمانهاي چند طبقه اين زمان باشد، جماعت اشكال دارد

(مساله 1414) اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است مي توانند اقتدا كنند

(مساله 1415) بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود

(مساله 1416) اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است، در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد

(مساله 1417) هر گاه بداند نماز امام باطل است مثلاً بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند

(مساله 1418) اگر ماموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده يا به جهتي نمازش باطل بوده، مثلاً بي وضو نماز خوانده نمازش صحيح است

(مساله 1419) اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه ماموم است مثلاً به حمد و سوره امام گوش مي دهد، مي تواند نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه امام

و هم وظيفه ماموم است مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرداي تمام نمايد

(مساله 1420) انسان در بين نماز جماعت مي تواند نيت فُرادا كند

(مساله 1421) اگر ماموم به واسطه عذري بعد از حمد و سوره امام نيت فرادا كند لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فُرادا نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند

(مساله 1422) اگر در بين نماز جماعت نيت فُرادا نمايد، بنابر احتياط واجب نبايد دوباره نيت جماعت كند همچنين اگر مردد شود كه نيت فُرادا كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش خالي از اشكال نيست

(مساله 1423) اگر شك كند كه نيت فُرادا كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فُرادا نكرده است

(مساله 1424) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش بطور جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش بطور فُرادا صحيح مي باشد و بايد آن را تمام نمايد

(مساله 1425) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و فُرادا مي شود

(مساله 1426) اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مي تواند نيت فُرادا كند يا صبر كند تا امام

براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند ولي اگر برخاستن امام بقدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند بايد نيت فُرادا نمايد

(مساله 1427) اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد نماز او بطور جماعت صحيح است و بايد ركوع كند و خود را به امام برساند

(مساله 1428) اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد وبدون آنكه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند

(مساله 1429) ماموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنابر احتياط واجب قدري عقب تر از امام بايستد و چنانچه قد او بلند تر از امام باشد بنابر احتياط واجب بايد طوري بايستد كه در ركوع و سجود نيز جلوتر از امام نباشد

(مساله 1430) در نماز جماعت بايد بين ماموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود فاصله نباشد بلكه شيشه و مانند آن نيز نبايد فاصله باشد و همچنين است بين انسان و ماموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و ماموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و ماموم ديگري كه مرد

است و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد

(مساله 1431) اگر بعد از شروع به نماز بين ماموم و امام، يا بين ماموم و كسي كه ماموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، نمازش فُرادا مي شود و صحيح است

(مساله 1432) اگر بين جاي سجده ماموم و جاي ايستادن امام بقدر گشادي بين دو قدم فاصله باشد اشكال ندارد، و نيز اگر بين انسان و مامومي كه جلوي او ايستاده و به وسيله او به امام متصل است به همين فاصله باشد نمازش اشكال ندارد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده ماموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد

(مساله 1433) اگر ماموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه به اندازه گشادي بين دو قدم هم فاصله داشته باشد نمازش صحيح است

(مساله 1434) اگر در نماز، بين ماموم و امام يا بين ماموم و كسي كه ماموم به واسطه او به امام متصل است بيشتر از يك قدم بزرگ فاصله پيدا شود نمازش فُرادا مي شود و صحيح است و قصد فُرادا هم لازم نيست

(مساله 1435) اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فُرادا نمايند، اگر فاصله به اندازه يك قدم بزرگ نباشد نماز صف بعد بطور جماعت صحيح و اگر بيشتر از اين مقدار باشد فُرادا مي شود و صحيح است

(مساله 1436)

اگر در ركعت دوم اقتدا كند، قنوت و تشهد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند ودر ركوع يا سجده خود را به امام برساند، يا نيت فُرادا كند و نمازش صحيح است ولي اگر در سجده به امام برسد بهتر است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند

(مساله 1437) اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار وا جب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع با سجده خود را به امام برساند

(مساله 1438) اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و ماموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد

(مساله 1439) اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند ودر ركوع يا سجده خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد بهتر است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند

(مساله 1440) كسي كه ميداند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام

نمي رسد، بايد سوره را نخواند ولي اگر خواند نمازش صحيح است

(مساله 1441) كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد

(مساله 1442) كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره راد بخواند و به ركوع نرسد نمازش صحيح است

(مساله 1443) اگر امام ايستاده باشد و ماموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد وسوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است

(مساله 1444) اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند

(مساله 1445) اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است

(مساله 1446) اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبي است جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به نماز اول برسد مستحب

است به همين دستور رفتار نمايد

(مساله 1447) اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سو م نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند

(مساله 1448) اگر نماز امام تمام شود و ماموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فُرادا كند

(مساله 1449) كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي تواند برخيزد و نماز را تمام كند و يا انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانو ها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز بگويد و بعد برخيزد

شرائط امام جماعت

(مساله 1450) امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل حلال زاده باشد و نماز را بطور صحيح بخواند و نيز اگر ماموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب وبد را مي فهمد به بچه مميز ديگر مانعي ندارد اگر چه آثار جماعت بر او مترتب نمي شود

(مساله 1451) امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقي است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد

(مساله 1452) كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد

(مساله 1453) كسي كه نشسته

نماز مي خواند، مي تواند به كسي نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه خوابيده است مي تواند به كسي كه نشسته و يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد

(مساله 1454) اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به اقتدا كرد

(مساله 1455) اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول وغائط خودداري كند مي شود به اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد

(مساله 1456) بنابر احتياط واجب كسي كه مرض خورده يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود

احكام جماعت

(مساله 1457) موقعي كه ماموم نيت مي كند، بايد امام را معين نمايد ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر نمازش صحيح است

(مساله 1459) اگر ماموم در ركعت اول ودوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد وسوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد وسوره بخواند ولي بايد آهسته بخواند وچنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد

(مساله 1460) اگر ماموم بعضي از كلمات حمد وسوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است حمد و سوره را نخواند

(مساله 1461) اگر ماموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدائي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است

(مساله 1462) اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا

صدائي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره بخواند

(مساله 1463) ماموم بايد در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره نخواند و مستحب است بجاي آن ذكر بگويد

(مساله 1464) ماموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد

(مساله 1465) اگر ماموم پيش از امام سهواً هم سلام دهد نمازش صحيح است

(مساله 1466) اگر ماموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد ولي اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد

(مساله 1467) ماموم بايد به غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ريگر آن مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام بجا آورد و اگر عمداً پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد معصيت كرده ولي نمازش صحيح است اما اگر در حال قرائت امام به ركوع رود، نمازش باطل مي شود و نيز اگر در دو ركن پشت سر هم از امام جلو يا عقب بيافتد بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام بكند و دوباره بخواند اگر چه بعيد نيست نمازش صحيح باشد و فُرادا شود

(مساله 1468) اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند ولي اگر به

ركوع برگردد و پيش از آنكه به ركوع برسد، امام سر بردارد نمازش باطل است

(مساله 1469) اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براي زياد شدن دوسجده كه ركن است نماز باطل نمي شود

(مساله 1470) كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هر گاه به سجده برگردد، و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، نماز باطل است

(مساله 1471) اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اينكه به امام نمي رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است

(مساله 1472) اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است، به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول امام بوده بايد به قصد اينكه يا امام سجده كند تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر دو صورت بهتر آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند

(مساله 1473) اگر سهواً پيش ار امام به ركوع رود و طور باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود وطوري باشد كه اگر برگرد د به چيزي از قرائت امام نمي

رسد، احتياط واجب آن است كه سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح است و اگر سر برندارد تا امام برسد باز هم نمازش صحيح است

(مساله 1475) اگر پيش از امام به سجده رود، احتياط واجب آن است كه سر بردارد و با امام به سجده رود و اگر برنداشت نمازش صحيح است

(مساله 1476) اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود ماموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند

چيزهائي كه در نماز جماعت مستحب است

(مساله 1477) اگر ماموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستد و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستد و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها عقب امام و زنها پشت مردها بايستد

(مساله 1478) اگر امام و ماموم هر دو زن باشند احتياط آن است كه امام كمي جلوتر بايستد

(مساله 1479) مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اول بايستد

(مساله 1480) مستحب است صفهاي جماعت منظم

باشد و بين كساني يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد

(مساله 1481) مستحب است بعد از گفتن قد قامتِ الصلاة مامومين برخيزند

(مساله 1482) مستحب است امام جماعت حال مامومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند

(مساله 1483) مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهائي كه بلند مي خواند صداي خود را بقدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد پيش از اندازه صدا را بلند نكند

(مساله 1484) اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است

چيزهائي كه در نماز جماعت مكروه است

(مساله 1485) اگر در صفهاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد

(مساله 1486) مكروه است ماموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود

(مساله 1487) مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد

نماز آيات

(مساله 1488) نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول: گرفتن خورشيد

دوم: گرفتن ماه اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد

سوم: زلزله اگر چه كسي هم نترسد

چهارم: رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ ومانند اينها در صورتي كه بيشتر مردم بترسند و نيز بنابر احتياط واجب در حوادث وحشتناك زميني مانند شكافتن و فرو رفتن زمين در صورتي كه بيشتر مردم بترسند، بايد نماز آيات بخوانند

(مساله 1489) اگر از چيزهائي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند

(مساله 1490) كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر چه همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است يا براي چند چيز باشد مثلاً براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله، نمازهائي بر او واجب شده باشد موقعي كه قضاي آنها را مي خواند لازم نيست معين كند كه براي كدام يك آنها

باشد

(مساله 1491) چيزهائي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري يا نقطه ديگري كه اتفاق بيفتد مردم همان شهر و آن نقطه بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست

(مساله 1492) از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند، انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنابر احتياط واجب، بايد از وقتي كه شروع به باز شدن مي كند به تاخير نيندازد

(مساله 1493) اگر خواندن نماز آيات را بقدري تاخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنابر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد

(مساله 1494) اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولي انسان نماز را نخواند، تابه اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد بايد نيت ادا كند بلكه اگر مدت گرفتن آنها به اندازه خواندن يك ركعت هم باشد بنابر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و ادا است

(مساله 1495) موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است

(مساله 1496) اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست

(مساله 1497) اگر عده اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان

از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند ولي اگر مقداري از آن گرفته باشد خواندن نماز آيات بر او واجب نيست و همچنين است اگر دوو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند

(مساله 1498) اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را ميدانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنابر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول ميكشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مي كند، احتياطا بايد نماز را از آن وقت تاخير نيندازد

(مساله 1499) اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد

(مساله 1500) اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند

(مساله 1501) اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد

نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را بجا آورد

(مساله 1502) اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود وبعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به بزند، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند

(مساله 1503) اگر در حال حيض يا نفاس زن آفتاب يا ماه بگيرد و تا آخر مدتي ه خورشيد يا ماه باز مي شوند در حال حيض يا نفاس باشد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد

دستور نماز آيات

(مساله 1504) نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده ننماييد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت او ل بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد

(مساله 1505) در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به

ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره قُل هو اللهُ احدٌ، بسم اللهِ الرحمنِ الرحيمِ بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: قُل هُو اللهُ احدٌ، بسم الله الرحمنِ الرحيمِ بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: قُل هُو الله احدٌ دوباره به ركوع رود به ر كوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد اللهُ الصمدُ باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: لم يَلد و لم يولد و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد: و لم يكن له كفواً احدٌ و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند، و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و نيز جائز است كه به كمتر از پنجم قسمت نمايد لكن هر وقت سوره را تمام كرد لازم است حمد را قبل از ركوع بعدي بخواند

(مساله 1506) اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد

(مساله 1507) چيزهائي كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد ولي در نما ز آيات مستحب است بجاي اذان و اقامه سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند الصلاهُ

(مساله 1508) مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: سمع اللهُ لمَن حمدهُ و

نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست

(مساله 1509) مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است

(مساله 1510) اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش بجائي نرسد نماز باطل است

(مساله 1511) اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش بجائي نرسد، نماز باطل است ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد بجا آورده يا نه، بجا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند

(مساله 1512) هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا اشتباهاً كم يا زياد شود نماز باطل است

نماز عيد فطر و قربان

(مساله 1513) نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غائب است مستحب مي باشد و مي توانند آن را به جماعت يا فُرادا بخوانند

(مساله 1514) وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر

(مساله 1515) مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را

بخوانند

(مساله 1516) نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، وبعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد و بر خيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز راسلام دهد

(مساله 1517) در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است ولي بهتر است اين دعا را به اميد ثواب بخوانند:

اللهم اهل الكبرياء والعظمهِ و اهلَ الجودِ و الجبوتِ و اهل العفوِ و الرحمهِ و اهل التقوي والمغفرهِ اسئلكَ بحق هذا اليوم ِ الذي جعلتهُ للمسلمين عيداً ولمحمدٍ صلي الله عليه و آله ذخراً و شرفاً و كرامهً و مزيداً آن تصليّ علي محمدٍ و آل محمدٍ و آن تدخلني في كُل خيرٍ ادخلت َ فيه محمداً و آل محمدٍ و آن تُخرجني من كُل سُوء اخرجتَ منهُ محمداً و آل محمدٍ صلواتك عليه و عليهم اللهُم اني اسئلكَ خير ما سئلك به عبادكَ الصالحونَ و اعوذُ بك مما استعاذ َ منهُ عبادكَ المخلصونَ

(مساله 1518) مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخواند

(مساله 1519) نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره88) را بخوانند يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87)

و در ركعت دوم سوره شمس (91) را بخوانند

(مساله 1520) مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد، به خرما افطار كند و در عيد ربان از گوشت قرباني بعد از نماز قدري بخورد

(مساله 1521) مستحب است پيش از نماز عيد غسل كند و دعاهائي كه پيش از نماز و بعدئ از آن در كتابهاي دعا ذكر شده به اميد ثواب بخواند در زمان غائب بودن امام (ع) مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند و در خطبه عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبه عيد قربان احكام قرباني را بگويند و مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولي در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود و مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و عمامه سفيد بر سر بگذارند

(مساله 1522) مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و نماز را بلند بخوانند

(مساله 1523) بعد از نماز مغرب و عشا شب عيد فطر و بعد از نماز صبح و ظهر و عصر روز عيد و نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد: الله اكبرُ الله اكبرُ لا اله الا الله و اله اكبرُ الله اكبرُ و لله الحمدُ الله اكبر علي ما هدانا

(مساله 1524) مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهائي را كه در مساله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن

بگويد: الله اكبر علي ما رزقَنا من بهيمهِ الانعامِ و الحمدلله علي ما اَبلانا ولي اگر عيد قربان را در مني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها صبح روز سيزدهم ذي حجه است، اين تكبيرها را بگويد

(مساله 1525) كراهت دارد نماز عيد را زير سقف بخوانند

(مساله 1526) اگر شك كند در تكبيرهاي نماز و قنوت هاي آن اگر از محل آن تجاوز نكرده است بنابر اقل بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد

(مساله 1527) اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوت ها را فراموش كند نمازش باطل مي شود

(مساله 1528) اگر ركوع يا سجده يا تكبير الاحرام را فراموش كند نمازش باطل مي شود

(مساله 1529) اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از نماز آن را بجا آورد و اگر كاري كند كه براي آن سجده سهو در نمازهاي يوميه لازم است احتياط واجب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو براي آن بنمايد

اجير گرفتن براي نماز

(مساله 1530) بعد از مرگ انسان مي شود، براي نماز و عبادتهاي ديگر در زندگي بجا نياورده، ديگري را اجير كنند يعني به او مزد دهند كه آنها را بجا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است

(مساله 1531) انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود، و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد

(مساله 1532)

كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را روي تقليد صحيح بداند واگر عالم به كيفيت احتياط باشد و احتياط كند اشكال ندارد

(مساله 1533) اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است

(مساله 1534) اجير بايد خود را بجاي ميت فرض كند و عبادتهاي او را قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست

(مساله 1535) بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند كه نماز را مي خواند و اگر شك داشته باشند كه صحيح انجام مي دهد يا نه اشكال ندارد

(مساله 1536) كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده، اگر بفهمد كه عمل را بجا نياورده، يا باطل انجام داد، بايد دوباره اجير بگيرد

(مساله 1537) هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه همينكه بگويد انجام داده ام كافي است ولي اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست

(مساله 1538) كسي را كه عذري دارد و مثلاً نشسته نماز مي خواند نميشود براي نمازهاي ميت اجير كرد، بلكه بنابر احتياط واجب بايد كسي را هم با تيمم يا جبيره نماز مي خواند اجير نكنند اگر چه نماز ميت هم همانطور قضا شد، باشد

(مساله 1539) مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد

(مساله 1540)

لازم نيت قضاي نمازهاي ميت به ترتيب خوانده شود، اگر چه بدانند كه ميت ترتيب نمازهاي خود را مي دانسته است بلي نمازهائي كه اداء آنها ترتيب دارد مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز بايد به ترتيب قضا شود

(مساله 1541) اگر با اجير شرط كنند كه عمل را بطور مخصوصي انجام دهد، بايد همانطور بجا آورد و اگر با او شرط نكنند بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند مثلاً اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه، سه مرتبه بگويد

(مساله 1542) اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است بجا آورد

(مساله 1543) اگر ميت ترتيب نمازهائي را كه قضا شده مي دانسته و انسان بخواهد براي آن نمازها اجير بگيرد لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد

(مساله 1544) اگر كسي اجير شود كه مثلاُ در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهائي كه مي دانند بجا نياورده ديگري را اجير نمايند بلكه براي نمازهائي هم كه احتمال ميدهند بجا نياورده بايد بنابر احتياط واجب اجير بگيرند

(مساله 1545) كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، انچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش

بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميت بدهند مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به ولي ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند اما اگر مال نداشته باشد بر ورقه او چيزي واجب نيست

(مساله 1546) اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهائي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند واگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند

روزه
فضيلت روزه

يكي از عبادات مهم اسلامي، بلكه كليه اديان الهي روزه است و در فضيلت و اهميت و فلسفه آن، احاديث بسياري از اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم) صادر گرديده است حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمودند: «آيا به شما خبر بدهم از اعمالي كه هرگاه به انجام قيام كنيد شيطان به اندازه فاصله مشرق از مغرب از شما دور مي شود؟»اصحاب در پاسخ گفتند: بفرماييد حضرتش فرمودند: ط روزه گرفتن شيطان را رو سياه و نااميد مي كند و دادن صدقه در راه خدا، پشت او را ميشكند و دوست داشتن مسلمانان يكديگر را در راه خدا و كمك كردن به يكديگر در راه انجام كارهاي نيك، ترفندها و نقشه هاي او را ريشه كن مي سازد و توبه

كردن گردنش را قطع مي كند و براي هر نعمتي كه خداوند به انسان عنايت فرموده است زكاتي هست و زكات بدنها (ي سالم) روزه گرفتن است»و نيز حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «هركس در روزهائي كه هوا گرم است روزه بگيرد و تشنه شود، خداوند به تعداد زيادي از فرشتگان امر مي كند كه به او بشارت به پاداش الهي بدهند و هنگامي كه او به اميد پاداش و ثواب، اين تشنگي را تا وقت افطار تحمل ميكند خداوند اورا مورد لطف و عنايت خويش قرار داده به او مي گويد: به خوشبويي وپاكيزگي نايل گرديدي، از آن پس به فرشتگان مي فرمايد: شما گواه باشيد كه من گناهان او را بخشيدم» حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «خواب روزه دار عبادت و نقس كشيدن او ثواب تسبيح دارد» و نيز حضرتش فرمود: «براي روزه دار دو خشنودي وجود دارد:

1-خشنودي در موقع افطار (مسرت احساس عمل به وظيفه اسلامي)

2-خشنودي در روز قيامت (موقع گرفتن پاداش خداوندي)»

حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) فرمودند: «دعاي روزه دار در موقع افطار در درگاه حضرت حق مستجاب مي شود»

حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند: «فلسفه روزه داشتن اين است كه انسان گرسنگي و تشنگي را لمس كند و حالت خضوع و خشوع در او پديد بيايد و به ضعف خود پي ببرد و غرور وي در هم شكسته شود و براي تحصيل صبر، تمرين و ممارست كند و متذكر سختيهاي روز قيامت گردد و ناراحتي فقرا را كه در مضيقه اقتصادي مي باشند درك نمايد و به فكر كمك و مساعدت نسبت به آنها

بيفتد»

علي بن عبدالعزيز كه يكي از محدثان است مي گويد حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمودند: «به تو خبر بدهم كه اصل اسلام و فرع آن و اوج عظمت و قله شكوه آن چيست؟» عرض كردم: بفرماييد فرمودند: اصل اسلام نماز و فرع آن زكات است و اوج عظمت و قله شكوه اسلام، جهاد در راه خدا است سپس فرمودند: «به تو بگويم كه درهاي خير از كدام راه به روي انسان گشوده مي شود؟ روزه گرفتن، سپر آتش جهنم است»

حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «خداوند فرموده است: روزه براي من است و پاداش آن را من خودم مي دهم»

احكام روزه

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهائي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خودداري نمايد

نيت

(مساله 1547) لازم نيست انسان نيت روزه را قلب خود بگذارند، مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است و براي آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجت ام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد

(مساله 1548) انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان راي روزه فُرادا آن نيت كند و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد

(مساله 1549) نيت روزه ماه رمضان وقت معين ندارد تا اذان صبح هر وقت نيت روزه فردا بكند اشكال ندارد

(مساله 1550) وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است

(مساله 1551) كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است چه روزه او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيت روزه نيت روزه واجب نمايد

(مساله 1552) اگر بخواهد غير

روزه رمضان روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيريم ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم و همچنين در روزه مستحبي كه زمان خاص ندارد روزه اي كه زمانش معين است مانند روزه روز عيد غدير مثلاً تعيين لازم نيست، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد، و روزه ديگري را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مي شود

(مساله 1553) اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است

(مساله 1554) اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است

(مساله 1555) اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد نكرد قضاي آن را بجا آورد

(مساله 1556) اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش، آيد احتياط واجب آن است كه روزه آن را تمام كند و قضاي آن را هم بجا آورد

(مساله 1557) اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است

(مساله 1558) اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه او صحيح است و اگر كاري كه روزه

را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است روزه او باطل مي باشد، ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد

(مساله 1559) اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود روزه آن روز بر او واجب نيست

(مساله 1560) كسي كه براي بجا آوردن روزه ميتي اجير شده، اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد ولي كسي كه روزه قضا يا روزه واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحبي بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه واجب بر گرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است گر چه بي اشكال نيست

(مساله 1561) اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد و نيت كند روزه او صحيح و گرنه باطل مي باشد

(مساله 1562) اگر براي روزه واجب غير معيني مثل روزه كفاره عمداً تا نزديك

ظهر نيت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است

(مساله 1563) اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد نمي تواند روزه بگيرد و قضا هم ندارد

(مساله 1564) اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام مي كند نداده باشد بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود، روزه آن روز بر او واجب نيست

(مساله 1565) روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيت روزه رمضان كند ولي اگر نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مي شود

(مساله 1566) اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند

(مساله 1567) اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان روزه گرفتن بر گردد و يا مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه يا قصد كند كه روزه را باطل كند

مثلاً چيزي بخورد روزه اش باطل مي شود اگر چه از قصدي كه كرده بر گردد و توبه نمايد و كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد

(مساله 1568) در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره، اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردد شود كه بجا آورد يا نه چنانچه بجا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است

چيزهائي كه روزه را باطل مي كند

(مساله 1569) نه چيز روزه را باطل مي كند:

اول: خوردن و آشاميدن

دوم: جماع

سوم: استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد

چهارم: دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر (عليهم السلام)

پنجم: رساندن غبار غليظ به حلق

ششم: فرو بردن تمام سر در آب

هفتم: باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

هشتم: اماله كردن با چيزهاي روان

نهم: قي كردن و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود

1 – خوردن و آشاميدن

(مساله 1570) اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد، حتي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو ببرد روزه او باطل مي شود، بلكه اگر رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود ولي بداند كه در دهان باقي است و با آب دهان مخلوط شده است بنابر احتياط لازم نبايد آن را فرو برد

(مساله 1571) اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آور د و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود

(مساله 1572) اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود

(مساله 1573) احتياط مستحب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه بجاي

غذا به كار مي رود خودداري كند، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا بجاي دوا استعمال مي شود اشكال ندارد و تزريق هيچ نوع از آمپولها روزه را باطل نمي كند

(مساله 1574) اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد روزه اش باطل مي شود

(مساله 1575) كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل ميشود بلكه اگر هم فرو هم نرود بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد

(مساله 1576) فرو بردن اب دهان، اگر چه به واسطه خيال ترشي ومانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند

(مساله 1577) فرو بردن اخلاط سر وسينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبريد

(مساله 1578) اگر روزه دار بقدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد مي تواند به اندازه اي كه از مدن نجات پيدا كند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيه روزه از بجا آوردن كاري كه روز را باطل مي كند خودداري نمايد

(مساله 1579) جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمي كند ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي

رسد چنانچه فرو رود، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است

(مساله 1580) انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او بقدري است كه معمولاً نمي شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد

2- جماع

(مساله 1581) جماع روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد

(مساله 1582) اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد روزه باطل نمي شود

(مساله 1583) اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، اگر قصد دخول نداشته روزه او صحيح است ولي اگر قصد دخول داشته است چه اينكه علم پيدا كند كه دخول واقع نشده يا شك در آن كند روزه اش باطل است و قضا آن واجب است و كسي هم كه آلتش را بريده اند اگر شك كند كه دخول شده يا نه روزه صحيح است

(مساله 1584) اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، به طوري كه از خود اختياري نداشته باشد روزه او باطل نمي شود ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد يا ديگر مجبور نباشد بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر نشود روزه او باطل است

3- استمناء

(مساله 1585) اگر روزه دار استمناء كند يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود

(مساله 1586) اگر بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر كاري كند كه بر حسب عادت او بي اختيار مني بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود

(مساله 1587) هر گاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محُتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، مي تواند در روز بخوابد و چنانچه بخوابد و محتلم هم بشود روزه

اش صحيح است

(مساله 1588) اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شو د، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند

(مساله 1589) روزه داري كه محتلم شده، مي تواند بول كند و به دستوري كه در مساله 72 گفته شد، استبراء نمايد، ولي، اگر بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقي مانده مني از مجري بيرون مي آيد در صورتي كه غسل كرده باشد نمي تواند استبراء كند

(مساله 1590) روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني بيرون مي آيد، بنابراحتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند

(مساله 1591) اگر به قصد بيرون آمدن مني كاري بكند چه مني از او بيرون بيايد يا نيايد روزه اش باطل است

(مساله 1592) اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمد مني با كسي بازي و شوخي كند در صورتي كه عادت نداشته باشد كه بعد از بازي و شوخي مني از او خارج شود اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه او صحيح است ولي اگر شوخي را ادامه دهد تا آنجا كه نزديك است مني خارج شود و خودداري نكند تا خارج گردد روزه اش باطل است

4-دروغ بستن به خدا و پيغمبر (ص)

(مساله 1593) اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر(ص) و جانشينان آن حضرت (ع) عمداً نسبت دروغ بدهد اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه او باطل است و احتياط واجب آن است كه حضرت زهرا سلام الله عليها و ساير پيغمبران و جانشينان آنان

هم در اين حكم فرقي ندارند

(مساله 1594) اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنابر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد

(مساله 1595) اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود

(مساله 1596) اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش باطل است و در ماه رمضان تا مغرب از آنچه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد

(مساله 1597) اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مي شود، ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد

(مساله 1598) اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين مطلبي فرموده اند و او جائي كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلي يا جائي كه بايد بگويد بلي عمداً بگويد نه، روزه اش باطل مي شود

(مساله 1599) اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود

5-رساندن غبار غليظ به حلق

(مساله 1600) رساندن غبار غليظ به حلق روزه را

باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است و بنابر احتياط واجب غباري را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند

(مساله 1601) اگر به واسطه باد غبار غليظي پيدا شود وانسان با اينكه متوجه است مواظبت نكند وبه حلق برسد، روزه اش باطل مي شود

(مساله 1602) روزه دار بايد بخار غليظي كه در دهان مبدل به آب مي شود و نيز بنابر احتياط واجب دود سيگار و تنباكو و مانن اينها را به حلق نرساند

(مساله 1603) اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است

(مساله 1604) اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود، و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد

6-فرو بردن سر در آب

(مساله 1605) اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آ‘ فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن روزه را بگيرد ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود

(مساله 1606) اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود

(مساله 1607) اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است

(مساله 1608) اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند روزه باطل

مي شود

(مساله 1609) احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب و در آبهاي مضاف ديگر فرو نبرد ولي در چيزهاي ديگري كه روان است اشكال ندارد

(مساله 1610) اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود

(مساله 1611) اگر عادتاً با افتادن در آب سرش زير آب مي رود، چنانچه با توجه به اين مطلب خود را در آب بيندازد و سرش زير آب برود روزه اش باطل مي شود

(مساله 1612) اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آنكس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش باطل مي شود

(مساله 1613) اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه وغسل او صحيح است

(مساله 1614) اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، بنابر احتياط واجب بايد دوباره غسل كند و روزه را هم قضا نمايد و اگر روزه مستحب، يا روزه واجبي باشد كخ مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد

(مساله 1615) اگر براي آنكه كسي را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب قفرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد،

روزه اش باطل مي شود

7-باقيماندن بر جنابت و حيض ونفاس تا اذان صبح

(مساله 1616) اگر جنب عمداً تا اذان غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم ننمايد، روزه اش باطل است

(مساله 1617) اگر در روزه واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد ولي از روي عمد نباشد، مثل آنكه ديگري نگذارد غسل و تيمم كند روزه اش صحيح است

(مساله 1618) كسي كه جنُب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، مي تواند با تيمم روزه بگيرد و صحيح است ولي معصيت كار است

(مساله 1619) اگر جنُب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند

(مساله 1620) كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود ولي اگر براي تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، با تيمم روزه او صحيح است ولي گناهكار است

(مساله 1621) اگر گمان كند به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمم كند، روزه اش صحيح است

(مساله 1622) كسي كه در

شب ماه رمضان جنب است و ميداند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود

(مساله 1623) هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود اگر احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد بيدار مي شود براي غسل، مي تواند بخوابد

(مساله 1624) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و ميداند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و بااين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است

(مساله 1625) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند در صورتي كه بخوابد وتا اذان صبح خواب بماند روزه اش صحيح است

(مساله 1626) كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه بي تفاوت باشد در صورتيكه بخوابد و بيدار نشود روزه اش باطل است

(مساله 1627) اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از

بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن را قضا كند و همچنين است اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد، و كفاره بر او واجب نمي شود

(مساله 1628) خوابي را كه در آن محتلم شده نبايد خواب اول حساب كرد بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مي شود

(مساله 1629) اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند

(مساله 1630) هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است

(مساله 1631) كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد روزه او باطل است

(مساله 1632) كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است، مثلاً پنج روز روزه قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است عد از رمضان عوض آن را بجا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست بايد روز ديگر روزه بگيرد و در هر صورت اين روز را لازم نيست روزه بگيرد

(مساله 1633) اگر در روزه واجبي غير روزه رمضان و قضاي آن، تا اذان صبح جنب بماند گر چه از روي عمد هم باشد روزه اش صحيح است چه وقت آن معين باشد و چه نباشد

(مساله 1634) اگر زن پيش

از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند روزه اش باطل است

(مساله 1635) اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد چنانچه بخواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است با تيمم روزه اش صحيح است ولازم نيست تا صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، نمي تواند با تيمم روزه بگيرد

(مساله 1636) اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده روزه او صحيح است ولي اگر روزه مستحب يا روز ه اي كه وقت آن معين نيست باشد، صحيح بودن آن اشكال دارد

(مساله 1637) اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است

(مساله 1638) اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا يا چند روز يادش بيايد، روزه هائي كه گرفته صحيح است

(مساله 1639) اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند، روزه اش باطل است ولي چنانچه كوتاهي نكند و در تنگي وقت تيمم هم نكند،

روزه اش باطل است ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، در صورتي كه تيمم كند روزه او صحيح است

(مساله 1640) اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است

(مساله 1641) كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد، و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد روزه او باطل نمي شود

8-اماله كردن

(مساله 1642) اماله كردن با چيز روان اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد روزه را باطل ميكند ولي استعمال شياف هائي كه براي معالجه است اشكال ندارد

9- قي كردن

(مساله 1643) هر گاه روزه دار عمداً قي كند، اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد

(مساله 1644) اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد

(مساله 1645) اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد

(مساله 1646) اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه بقدري پائين رود كه به فرو بردن آن خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است و اگر به اين مقدار پائين نرود و بداند كه به واسطه آوردن آن قي ميكند واجب نيست بيرون آوردن و روزه اش صحيح است

(مساله 1647) اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه بقدري پائين رفته باشد كه اگر آن را داخل شكم كند خوردن نمي گويند لازم نيست آن را بيرون آورد و روزه او صحيح است

(مساله 1648) اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد

(مساله 1649) اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا

دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است

احكام چيزهائي كه روزه را باطل مي كند

(مساله 1650) اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شو د چه عالم باشد چه جاهل حتي بنابر احتياط واجب در مورد جاهل قاصر و چنانچه از روي عمد نباشد اشكال ندارد ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مساله 1630 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند روزه باطل است

(مساله 1651) اگر روزه دار سهواً يكي از كارهائي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكي از آنها را بجا آورد، روزه او باطل مي شود

(مساله 1652) اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلاً به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود

(مساله 1653) روزه دار نبايد جائي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر برود و چيزي در گلويش بريزند يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد روزه اش باطل مي شود بلكه اگر قصد رفتن كند اگر چه نرود روزه اش باطل است

آنچه براي روزه دار مكروه است

(مساله 1654) چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا

بوي آن به حلق نرسد، انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود جايز نيست، بو كردن گياه هاي معطر، نشستن زن در آب، استعمال شياف، تر كردن لباسي كه در بدن است، كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن به چوب تر، و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه او باطل مي شود

جاهائي كه قضا و كفاره واجب است

(مساله 1655) اگر در روزه رمضان عمداً قي كند يا در شب جنب شود و به تفصيلي كه در (مساله 1630) گفته شد سه مرتبه بيدار شود و بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود فقط بايد قضاي آن روز را بگيرد و چنانچه عمداً اماله كند يا سر زير آب ببرد بنابر احتياط واجب بايد كفاره هم بدهد و اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد قضا و كفاره بر او واجب مي شود

(مساله 1656) اگر به واسطه ندانستن مساله كاري انجام دهد كه روزه را باطل ميكند، چنانچه مي توانسته مساله را ياد بگيرد بنابر احتياط كفاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسئله را ياد بگيرد يا اصلاً ملتفت مساله نبوده يا يقين داشته كه فلان چيز روزه را باطل نمي كند، كفاره بر او واجب نيست

كفاره روزه

(مساله 1657) كسي كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد به دستوري كه بعداً گفته ميشود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد، و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، هر چند مُد كه مي تواند به فقراء طعام بدهد و اگر نتواند طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد استغفراللهَ و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد

(مساله 1658) كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه

آن پي در پي نباشد اشكال ندارد

(مساله 1659) كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است

(مساله 1660) كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، بايد روز ها از سر بگيرد و همچنين اگر وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد در صورتي كه از اول متوجه اين موضوع بوده و يا شك داشته است

(مساله 1661) اگر در بين روز هائي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض، يا نفاس، يا سفري كه در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر بجا مي آورد

(مساله 1662) اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتي حرام شده باشد، مثل نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض، بنابر احتياط كفاره جمع بر او واجب مي شود يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها يك مد كه تقريباً ده سير است، گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر

سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد

(مساله 1663) اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر (صلي الله عليه و آله وسلم) نسبت دهد، كفاره جمع كه تفصيل آن در مساله پيش گفته شد بنابر احتياط بر او واجب است

(مساله 1664) اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، بنابر احتياط واجب براي هر دفعه يك كفاره بر او واجب است و اگر جماع حرام باشد مثل نزديكي با زن خود در حال حيض يا زنا و تعدد پيدا كند براي هر دفعه يك كفاره جمع واجب مي شود

(مساله 1665) اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه آنها يك كفاره كافي است

(مساله 1666) اگر روزه دار جماع حرام كند و بعد با حلال خود جماع نمايد يك كفاره جمع و يك كفاره غير جمع كه يكي از سه چيز است را بايد بجا بياورد

(مساله 1667) اگر روزه دار كاري كه حلال است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد، مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد، مثلاً غذاي حرامي بخورد دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند كافي است

(مساله 1668) اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد چنانچه عمداً آن را فرو ببرد روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً

موقع آروغ زدن خون يا غذائي كه از غذا بودن خارج شده، به دهان او بيايد و عمداًُ آن را فرو برد، بايد قضاي آن روز را بگيرد و بنابر احتياط كفاره جمع هم بر او واجب مي شود

(مساله 1669) اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد

(مساله 1670) كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مي شود

(مساله 1671) كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره او ساقط نمي شود بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنابر احتياط كفاره بر او واجب است

(مساله 1672) اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود كفاره بر او واجب نيست

(مساله 1673) اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست

(مساله 1674) اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست

(مساله 1675) اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود

كه روزه دار است جماع كند چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خود ش و روزه زن را بايد بدهد

(مساله 1676) اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد

(مساله 1677) اگر روزه دار در ماه رمضان، با زن خود كه روزه دار است جماع كند چنانچه به طوري زن را مجبور كرده باشد كه از خود اختياري نداشته باشد و در بين جماع زن راضي شود، بايد مرد دو كفاره بدهد و اگر با اراده و اختيار عمل را انجام دهد اگر چه مجبورش كرده باشد مرد بايد كفاره خودش و زن را بدهد

(مساله 1678) اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست

(مساله 1679) اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند بجا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن كفاره واجب نيست

(مساله 1680) كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولي اگر او را مجبور نمايد كفاره بر مرد نيز واجب نيست

(مساله 1681) انسان نبايد در بجا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد

(مساله 1682) اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي

شود

(مساله 1683) كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به عيالات خود مي دهد يا به آنها مي خوراند مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند، يك مد به آن فقير بدهد

(مساله 1684) كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است بدهد و اگر نمي تواند بنابر احتياط واجب بايد سه روز پي در پي روزه بگيرد

جاهائي كه فقط قضاي روزه واجب است

(مساله 1685) در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست، اول آنكه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قي كند دوم آنكه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مساله 1630 گفته شد تا اذان صبح از خواب سوم بيدار نشود سوم عملي كه روزه را باطل مي كند بجا نياورد ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد چهارم آنكه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روزه بگيرد پنجم آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا

نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اينكه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده قضاي آن روز بر او واجب است، ولي اگر بعد از تحقيق گمان يا يقين كند كه صبح نشده و چيزي بخورد و بعد معلوم شود صبح بوده قضا واجب نيست بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا واجب نيست ششم آنكه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده است هشتم آنكه كور و مانند به گفته كس ديگر افطار كند بعد معلوم شود مغرب نبوده است نهم آنكه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده وافطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابر به گمان اينكه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست دهم آنكه براي خنك شدن، يا بي جهت مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو برد ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست

(مساله 1686) اگر غير آب چيزي ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي

اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست

(مساله 1687) مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است واگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد

(مساله 1688) اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه بي اختيار، يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند

(مساله 1689) اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضا لازم نيست

(مساله 1990) اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد

احكام روزه قضا

(مساله 1691) اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد

(مساله 1692) اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي كافر بوده قضا نمايد

(مساله 1693) روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه آن مست شده، براي معالجه خورده باشد بلكه اگر نيت روزه كرده و مست شده اگر در اثناء روز از مستي بيرون آيد بنابر احتياط واجب بايد روزه را تمام و نيز قضا نمايد و اگر در حال مستي روزه را تمام كرده باشد قضا نمايد

(مساله 1694) اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او بر طرف شده مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته

قضا نمايد، مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، مي تواند پنج روزه بگيرد و نيز كسي هم كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر در آخر هاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده، يا بيست وششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند

(مساله 1695) اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد احتياط مستحب آن است كه اول قضاي رمضان آخر را بگيرد

(مساله 1696) اگر قضاي روزه چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند، روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام رمضان است، قضاي سال اول حساب مي شود

(مساله 1697) كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد

(مساله 1698) اگر قضاي روزه معيني را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند

(مساله 1699) اگر به واسطه مرض، يا حيض، يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هائي را كه نگرفته براي او قضا كنند

(مساله 1700) اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و مرض

او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هائي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزهائي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط مستحب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد

(مساله 1701) اگر به واسطه مرضي روزه رمضان مرض او بر طرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد بايد روزه هائي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر بر طرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا كند

(مساله 1702) اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او بر طرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد

(مساله 1703) اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد بلكه اگر موقعي كه عذر دارد، تصميم داشته باشد كه بعد از

بر طرف شدن عذر روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگي وقت عذر روز ه هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگي وقت عذر روز هاي خود را قضا كند و پيش از آنكه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند بايد قضاي آن را بگيرد، و احتياط واجب آن است كه براي هر روز يك مد غذا به فقير بدهد

(مساله 1704) اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آنكه خوب شد اگر تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مد كه تقريباً ده سير است، طعام (يعني گندم يا جو و مانند اينها) به فقير بدهد

(مساله 1705) كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد

(مساله 1706) اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تاخير بيندازد بايد قضا را بگيرد بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد

(مساله 1707) اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را بجا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد، يا بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را بجا نياورد، براي هر روز نيز دادن يك مد طعام لازم است

(مساله 1708) اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرر جماع كند كفاره هم مكرر مي شود ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه

را باطل مي كند انجام دهد مثلاً چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافي است

(مساله 1709) بعد از مرگ پدر ومادر پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه آنها را به تفصيلي كه در مساله 1390 گفته شد بجا آورد

(مساله 1710) اگر پدر و مادر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد بنابر احتياط واجب بايد پسر بزرگتر قضا نمايد ولي اگر براي روزه اجير شده و نگرفته باشند بر پسر بزرگ لازم نيست

احكام روزه مسافر

(مساله 1711) مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد

(مساله 1712) مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد ولي اگر براي فرار از روزه باشد مكروه است

(مساله 1713) اگر غير روزه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد بنابر احتياط واجب تا ناچار نشود نمي تواند در آن روز مسافرت كند وا گر در سفر باشد چنانچه ممكن است بايد بنابر احتياط لازم قصد كند كه ده روز در جائي بماند و آن روز را روزه بگيرد

(مساله 1714) اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر بجا آورد ولي چنانچه نذر كند روز معيني را در سفر روزه بگيرد بايد آن را در سفر بجا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر يا نباشد، روزه بگيرد بايد آن روز را اگر چه مسافر

باشد روزه بگيرد

(مساله 1715) مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روز مستحبي بگيرد

(مساله 1716) كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مساله را بفهمد روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است

(مسافر 1717) اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد روزه او باطل است

(مساله 1718) اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخص برسد يعني بجائي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نيت روزه نداشته باشد و اگر پيش از آن روزه را باطل كند بنابر احتياط كفاره نيز بر او واجب است

(مساله 1719) اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا بجائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، نمي تواند آن روز را روزه بگيرد

(مساله 1720) اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا بجائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد

(مساله 1721) مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

(مساله 1722) كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي

او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد

(مساله 1723) كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب بايد قضاي روزه هائي را كه نگرفته بجا آورد

(مساله 1724) اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست ولي در صورت دوم بايد براي هر روزه يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب بايد روزه هائي كه نگرفته قضا نمايد

(مساله 1725) زني كه زائيدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنابر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا نمايد

(مساله 1726) زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است چه مادر بچه، يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير مي دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد روزه بر او واجب نيست و بايد

براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و بنابر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، و اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد وروزه بگيرد

راه ثابت شدن اول ماه

(مساله 1727) اول ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اول: آنكه خود انسان ماه را ببيند

دوم: عده اي كه از گفته آنان يقين پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين پيدا شود

سوم: دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولي اگر صفت ماه را برخلاف يكديگر بگويند و يا آسمان صاف باشد و جمعيت زيادي با دقت تمام براي ديدن ماه اجتماع كنند و نبينند در اين صورت كه احتمال عقلاني براي اشتباه آن دو نفر هست بگويند، اول ماه ثابت نمي شود اما اگر در تشخيص بعض خصوصيات اختلاف داشته باشند مثل آنكه يكي بگويد ماه بلند بود و ديگري بگويد نبود به گفته آنان اول ماه ثابت مي شود

چهارم: سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول

ماه شوال ثابت مي شود

پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است

(مساله 1728) اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسي هم تقليد او را نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد

(مساله 1729) اول ماه با پيشگوئي منجمين ثابت نمي شود ولي اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد

(مساله 1730) بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش شب اول ماه بوده است

(مساله 1731) اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد

(مساله 1732) اگر در شهري اول ماه ثابت شود، در شهرهاي ديگر چه دور باشند چه نزديك در افق متحد باشند يا نه همين قدر كه در شب بودن آن شب متل مكه و كراچي يا لندن و كابل نه مثل تهران و واشنگتن اشتراك داشته باشند ثابت مي شود

(مساله 1733) اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر انسان بداند كه تلگراف از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است

(مساله 1734) روزي را كه انسان نمي آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند

(مساله 1735) اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح

است، و بنابر احتياط واجب بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد ولي اگر بعد گمان پيدا كرد بايد به آن عمل نمايد

روزه هاي حرام و مكروه

(مساله 1736) روزه عيد فطر و قربان، حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است، يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد حرام مي باشد

(مساله 1737) اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود، جايز نيست روزه بگيرد بلكه اگر حق شوهر هم از بين نرود، احتياط واجب آن است كه بدون اجازه او روزه مستحبي نگيرد

(مساله 1738) اولاد با نهي پدر ومادر مخصوصاً در صورتي كه روزه گرفتن آنها موجب اذيت پدر ومادر باشد از گرفتن روزه مستحبي خودداري كنند

(مساله 1739) كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست

(مساله 1740) اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد، و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست

(مساله 1741) كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بايد قضاي آن را بجا آورد

(مساله 1742) غير از روزه هائي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در

كتابهاي مفصل گفته شده است

(مساله 1743) روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است

روزه هاي مستحب

(مساله 1744) روزه تمام روزهاي سال غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1– پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را بجا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6 / 12 نخود نقره به فقير بدهد

2 – سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه

3 – تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد

4 – روز عيد نوروز، بيست و پنجم و بيست ونهم ذي قعده روز اول تا روز نهم ذي حجه (روز عرفه)، ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير (18 ذي حجه)، روز اول و سوم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) (17 ربيع الاول) روز مبعث حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) (27 رجب)، و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مومنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد

مواردي كه مستحب است انسان از كارهائي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد

(مساله 1745) براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند

اول: مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي

كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا بجائي كه مي خواهد ده روز بماند برسد

دوم: مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا بجائي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد

سوم: مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد

چهارم: مريضي كه بعد از ظهر خوب شود

پنجم: زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود

ششم: كافري كه در روز ماه رمضان مسلمان شود

(مساله 1746) مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند ولي بقدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد

خمس
فضيلت خُمس

خمس يكي از فرايض اسلامي كه خداوند متعال آن را براي پيغمبر اسلام حضرت محمّد بن عبد الله (صلّي الله عليه و آله) و ذرّيه مكرّم او (سلام اللّه عليهم) از نظر اكرام و احترام قرار داده است و كسي كه از پرداخت آن امتناع كند، هر چند به مقدار كمي هم باشد، در رديف ستمكاران خواهد بود

ابو بصير يكي از محدّثين بزرگ است، از حضرت باقر (عليه السّلام) پرسيد: «كمترين چيزي كه باعث دخول در آتش جهنم مي گردد، كدام است؟» حضرتش در پاسخ فرمودند: «خوردن يك درهم از مال يتيم»، سپس افزودند: «آن يتيم ما هستيم»

مجلسي اوّل (رحمه اللّه عليه) در«روضه المتقّين» در شرح اين حديث مي گويند: منظور از يتيم در كلام امام (عليه السّلام) يگانه خلقت

و يگانه روزگار مثل «درّ يتيم» مي باشد.

و نيز حضرت باقر (عليه السّلام) فرمود: «براي هيچ كس جائز نيست از مالي كه به آن خمس تعلّق گرفته است چيزي بخرد، مگر اينكه حق ما را به ما برساند»

در حديث ديگري ابو بصير از حضرت باقر (عليه السّلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند: «كسي از مالي كه خمس به آن تعلّق گرفته است چيزي بخرد، خداوند هر گز او را معذور نمي دارد، زيرا چيزي را كه حلال نيست، خريداري كرده است»

حضرت صادق (عليه السّلام) نيز فرمودند: «بنده اي كه از خمس چيزي را بخرد معذور نيست و تا صاحبان خمس اجازه ندهند، هرگز نمي تواند بگويد به مال خود خريده ام»

احكام خُمس

(مسأله 1747) در هفت چيز خمس واجب مي شود: اوّل: منفعت كسب دوّم: معدن سوّم: گنج چهارم: مال حلال مخلوط به حرام پنجم: جواهري كه به واسطه غواّصي يعني فرو رفتن در دريا بدست مي آيد ششم: غنيمت جنگ هفتم: زميني كه كافرِ ذِمّي از مسلمان بخرد و احكام اينها مفصّلاً گفته خواهد شد

1 منفعت كسب

(مسأله 1748) هرگاه انسان از تجارت يا صنعت؛ يا كسبهاي ديگر مالي بدست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ميّتي را بجا آورد و از اجرت آن، مالي تهيّه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد

(مسأله 1749) اگر از غير كسب مالي بدست آورد؛ مثلاً چيزي به او ببخشند واجب نيست خمس آن را بدهد، اگر چه احتياط مستحّب آن است كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بدهد

(مسأله 1750) مِهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، احتياط مستحّب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بدهد

(مسأله 1751) اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده؛ بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمسي نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال

او بدهد

(مسأله 1752) اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1753) كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمامي مالي را كه بدست مي آورد بدهد ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن را كرده باشد فقط بايد خمس باقيمانده را بدهد

(مسأله 1754) اگر ملكي را بر افراد معيّني مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي بدست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند و نيز اگر به نحو ديگري از آن ملك منفعت مي برند مثلاً اجاره آن را مي گيرند بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند

(مسأله 1755) اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحّبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، واجب نيست خمس آن را بدهد ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي بدست آورد چنانچه درخت را براي منفعت بردن و كسب نگهداشته باشد، بايد خمس مقداري كه از مخارج سالش زياد مي آيد بدهد

(مسأله 1756) اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار هم صحيح است و انسان بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد؛ معامله

آن مقدار باطل است پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند

(مسأله 1757) اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد؛ معامله اي كه كرده صحيح است ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد، و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند

(مسأله 1758) اگر مالي را كه خمس آن داده نشده، بخرد؛ چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد

(مسأله 1759) اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشد پنج يك آ“ چيز مال او نمي شود

(مسأله 1760) اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد؛ مالي بدست انسان بيايد؛ واجب نيست خمس آن را بدهد

(مسأله 1761) تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آن چه را كه از خرج سالش

زياد مي آيند بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً معامله اي بكند و منفعتي ببرد، بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد

(مسأله 1762) انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و جائز است دادن خمس را تا آخر سال تأ خير بيندازد و اگر براي دادن خمس؛ سال شمسي قرار دهد، مانعي ندارد

(مسأله 1763) كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس، سال قرار دهد، اگر منفعتي بدست آورد در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند

(مسأله 1764) اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود، و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پائين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست

(مسأله 1765) اگر قيمت جنسي را كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پائين آيد خمس مقداري را كه بالا رفته براو واجب است؛ بلكه اگر به اندازه اي هم نگهداشته كه تُجّار معمولاً براي گران شدن جنس، آن را نگه ميدارند، خمس مقداري كه بالا رفته بايد بدهد

(مسأله 1766) اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد مثلاً به او بخشيده اند، چنانچه قيمتش بالا رود، و آن را بفروشد مقداري كه بر قيمتش اضافه شده، خمس دارد ولي اگر مثلاً

درختي كه خريده ميوه بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آنها ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد

(مسأله 1767) اگر باغي احداث كند براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمّو درختها و زيادي قيمت باغ را بدهد ولي اگر باغ را فقط براي ميوه خوردن خود و عائله خود احداث كند و يا به اين قصد بخرد و جزء مؤنه محسوب شود آن باغ و نمو آن خمس ندارد ولي اگر براي اينكه ميوه آن را بفروشد و از قيمت آن استفاده كند آن را احداث كرده است حكم سرمايه را پيدا مي كند كه بايد خمس ميوه و نمّو درختها را بدهد

(مسأله 1768) اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالي كه موقع فروش آنها است اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي برند، استفاده ببرد و به تنهائي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1769) كسي كه چند رشته كسب دارد مثلاً اجره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند بايد عائدات خود را روي هم رفته كلاً در نظر بگيرد و مخارج سالانه خود را در نظر بگيرد و خمس آنچه را كه در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و اگر در يك رشته ضرر كند از رشته ديگر جبران مي شود

(مسأله 1770)

خرجهائي را كه انسان براي بدست آوردن فايده مي كند و مانند دلّالي و حمّالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد و نسبت به مقدار آن خمس واجب نيست

(مسأله 1771) آتچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك وپوشاك واثاثيه وخريد منزل وعروسي وجهيزيه دختر به شرط اينكه تهيه آن در موقعي است كه كه بر حسب رسوم عرفي مورد حاجت است و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد

(مسأله 1772) مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند؛ جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود

(مسأله 1773) اگر انسان در منطقه اي باشد كه معمولاً جهيزيّه دختر را به تدريج تهيّه مي كنند به اين معنا هر سال مقداري از آن را تهيّه مي كنند چنانچه در بين سال از منافع آن جهيزيّه اي بخرد و از شأنش زياد نباشد لازم نيست خمس آن را بدهد ولي اگر از شأنش زياد باشد يا از منافع آن سال در سال بعد جهيزيّه تهيّه كند، لازم است خمس آن را بدهد

(مسأله 1774) مالي را كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد

(مسأله 1775) كسي كه از كسب و تجارت فائده اي برده، اگر مال ديگري هم

دارد كه خمس آن واجب نيست مانند مالي كه به او هبه كرده اند يا آن را از راه ارث بردن بدست آورده است مي تواند مخارج سال خود را فقط از فائده كسب حساب كند

(مسأله 1776) اگر از منفعت كسب آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند

(مسأله 1777) اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس اثاثيه اي را كه مرد احتياجش باشد براي منزل بخرد، چنانچه در بين همان سال احتياجش از آن برطرف شود بطوري كه در آخر سال زائد بر مخارج سال محسوب شود بايد خمس آن را بدهد و مثل آن است زيور آلات زنانه، ولي اگر بعد از انقضاي سال احتياجش از آن رفع شود خمس آن واجب نيست

(مسأله 1778) اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد

(مسأله 1779) اگر در سال اوّل منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن سال منفعتي بدستش آيد، مي توان مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر نمايد

(مسأله 1780) اگر مقداري از سرمايه از بين رود و از باقيمانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع بردارد

(مسأله 1781) اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي

كه بدستش مي آيد آن چيز را تهيّه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيّه نمايد

(مسأله 1782) اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد

(مسأله 1783) اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند مي تواند از منافع سالهاي بعد قرض خود را اداء نمايد

(مسأله 1784) اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مي تواند از منافع كسب قرض را ادا ء نمايد

(مسأله 1785) بنابر احتياط واجب بايد خمس مال حلال مخلوط به حرام را از عين همان مال بدهد ولي خمس هاي ديگر را مي تواند از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است پول بدهد

(مسأله 1786) تا خمس مال را ندهد نمي تواند در آن مال تصرّف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد

(مسأله 1787) كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصّرف كند و چنانچه تصرّف كند و آن مال تَلَف شود، بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1788) كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه

كند، مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد و بعد از مصالحه منافعي كه از آن بدست مي آيد مال خود او است

(مسأله 1789) كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد هيچكدام نمي توانند در آن تصرّف كنند

(مسأله 1790) اگر بچّه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي بدست آيد وليّ او مي تواند پيش از بلوغ او خمس آن را بدهد واگر بعد از تمام شدن سال خمس را ندهد تصرّف در آن مال براي او جائز نيست ودر اين صورت بر خود صغير واجب است كه پس از بلوغ خمس آنرا بدهد

(مسأله 1791) انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرّف كند ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه مي تواند تصرّف نمايد

(مسأله 1792) كسي كه از اوّلِ زمانِ بلوغش خمس نداده اگر ملكي را بخرد وقيمت آن بالا برود اگر آن ملك را به اين قصد نخريده كه قيمتش بالا برود و بفروشد مثلاً زميني را براي زراعت خريده است چنانچه آن را به ذمّه خريده ولي از پول خمس نداده قيمت آن را به فروشنده پرداخته بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد وچنانچه آن رابه عين خريده مثلاً پول خمس نداده رابه فروشنده داده وگفته است كه اين ملك را به اين پول عيناً مي خرم درصورتي كه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقداري راكه آن ملك

فعلا ارزش دارد بدهد

(مسأله 1793) كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده ويك سال از خريد آن گذشته بايد خمس آن را بدهد واگر اثاث خانه وچيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فائده برده آنها را خريده لازم نيست خمس آن را بدهد واگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط مستحبّ بايد با حاكم شرع مصالحه كند

2 معدن

(مسأله 1794) اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدنهاي ديگر چيزي بدست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1795) نصاب معدن بنابر احتياط 105 مثقال معمولي نقره سكّه دار يا 15 مثقال معمولي طلاي سكّه دار است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره سكّه ار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1796) استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهائي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد

(مسأله 1797) در گچ و آهك و گل سر شور و گل سرخ احتياط واجب آن است كه مانند معادن در نظر گرفته شود و اگر قيمت هر

يك از آنها به حدّ نصاب رسيد خمس آن را بدهد و اگر نرسد حكم منافع كسب را دارد

(مسأله 1798) كسي كه از معدن چيزي بدست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روي زمين باشد، يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است، يا در جائي باشد كه مالك ندارد

(مسأله 1799) اگر نداند چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار مي رسد يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كرد

(مسأله 1800) اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، اگر سهم هر كدام آنها به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد، بايد خمس آن را بدهند

(مسأله 1801) معادن بطور كلّي جزء اَنفال است و استخراج آنها در زمان كنوني ما بدون اجازه فقيه جامع الشرائط و برنامه اي كه از طرف وي مقرّر مي گردد جائز نيست و لازم است در اين مورد با نظر او برنامه اي تنظيم و بر اساس آن عمل شود

3 گنج

(مسأله 1802) گنج، مالي است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن، گنج بگويند

(مسأله 1803) اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1804) نصابِ گنج بنابر احتياط 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است يعني

اگر قيمت چيزي را كه از گنج بدست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1805) اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است؛ بايد به او اطلّاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلّاع دهد و به همين ترتيب به تمام كسانيكه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد، و اگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1806) اگر در ظرفهاي متعدّدي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها رويهم 105 مثقال نقره سكّه دار يا 15 مثقال طلاي سكّه دار باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد ولي چنانچه چند گنج پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد

(مسأله 1807) اگر دو نفر گنجي را پيدا كنند در صورتي بر هر يك از آنها خمس آن واجب است كه قيمت سهم هر يك آنان به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلاي سكّه دار برسد

(مسأله 1808) اگر

كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بنابر احتياط واجب بايد به او خبر دهد، و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، حكم منافع كسب را دارد

4 مال حلال مخلوط به حرام

(مسأله 1809) اگر مال حلال با مال حرام بطوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچيك معلوم نباشد؛ بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيّه مال حلال مي شود

(مسأله 1810) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيّت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد

(مسأله 1811) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيّني مال او است و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او است يا نه؛ بايد چيزي راكه يقين دارد مال او است به او بدهد، و احتياط مستحّب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است به او بدهد

(مسأله 1812) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، لازم است مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده،

از طرف صاحب آن صدقه بدهد

(مسأله 1813) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيّت او صدقه بدهد، بعد از آنكه صاحبش پيدا شد، بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار مالش به او بدهد

(مسأله 1814) اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفرِ معيّن بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد قرعه بيندازد و به نام هر كس افتاد مال را به او بدهند

5 جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا بدست مي آيد

(مسأله 1815) اگر به واسطه غواصّي يعني فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد بيرون آورند، روئيدني باشد يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس، ولي اگر چند نفر، آن را بيرون آورده باشند هر كدام آنان كه قيمت سهمش به 18 نخود طلا برسد فقط او بايد خمس بدهد

(مسأله 1816) اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بنا بر احتياط خمس آن واجب است ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد؛ در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه اين كار

شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهائي يا با منفعت هاي ديگر زياد بيايد

(مسأله 1817) خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد در صورتي واجب است كه براي كسب بگيرد و به تنهائي يا منفعتهاي ديگر، كسب او از مخارج سالش زياد تر باشد

(مسأله 1818) اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري بدستش آيد، بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1819) اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمتش 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است، بايد خمس آن را بدهد، و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتي خمس آن لازم است كه به تنهائي يا با منافع ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد باشد

(مسأله 1820) اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1821) اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا بدست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد در صورتي كه اين كار كسبش باشد و به تنهائي يا با منفعتهاي ديگر او از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1822) كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن

معدن است؛ اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد

(مسأله 1823) اگر بچّه اي معدني را بيرون آورد؛ يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند؛ يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد ولي او بايد خمس آن را بدهد

6 غنيمت

(مسأله 1824) اگر مسلمانان به امر امام (عليه السّلام) با كفار جنگ كنند و چيزهائي در جنگ بدست آورند به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام (عليه السّلام) صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهائي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيّه آن را بدهند

7 زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد

(مسأله 1825) اگر كافر ذمي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد، ولي اگر غير از پول چيز ديگر بدهد بايد به اذن حاكم شرع باشد، و نيز اگر خانه و دكّان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، بايد خمس زمين آن را بدهد، و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد

(مسأله 1826) اگر كافر ذمّي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهند

(مسأله 1827) اگر كافر ذمّي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد، اشكال ندارد

(مسأله 1828) اگر مسلمان زميني

را به غير خريد و فروش ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد مثلاً به او صلح نمايد؛ كافر ذمّي بايد خمس آن را بدهد

(مسأله 1829) اگر كافر ذمّي صغير باشد و ولّي او برايش زميني بخرد، بايد خمس زمين را از او بگيرند

مصرف خمس

(مسأله 1830) خمس را بايد دو قسمت كنند: يك قسمت آن سهم سادات است، بنابر احتياط واجب بايد با اذن مجتهد جامع الشرائط به سيّد فقير، يا سيّد يتيم، يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده، بدهند و نصف ديگر آن سهم امام (عليه السّلام) است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشّرائط بدهند، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام را به يك طور مصرف مي كنند

(مسأله 1831) سيدّي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيدّي كه در سفر در مانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد

(مسأله 1832) به سيدّي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد؛ نبايد خمس بدهند

(مسأله 1833) به سيدّي كه عادل نيست مي شود خمس داد ولي به سيدّي كه دوازده امامي نيست، نبايد خمس بدهند

(مسأله 1834) به سيدّي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيّت او باشد؛ نمي شود خمس داد و به سيدّي هم كه آشكارا معصيّت مي كند، اگر چه خمس كمك

به معصيّت او نباشد؛ نبايد خمس بدهند

(مسأله 1835) اگر كسي بگويد سيدّم، نمي شود به او خمس داد، مگر آنكه دو نفر عادل، سيّد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم بطوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيّد است

(مسأله 1836) به كسي كه در شهر خودش معروف باشد كه سيّد است، اگر چه انسان به سيّد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد

(مسأله 1837) كسي كه زنش سيدّه است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جائز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند

(مسأله 1838) اگر مخارج سيّدي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد بنا بر احتياط واجب، نمي تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد، ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف ديگري غير مخارج خودش كه بر خمس دهنده واجب است برساند، مانعي ندارد

(مسأله 1839) به سيّد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي شود خمس داد

(مسأله 1840) احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيّد فقير خمس ندهند

(مسأله 1841) اگر در شهر انسان سيّد مستحقّي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحّق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحّق برساند و احتياط واجب آن است كه مخارج بردن آن را از

خمس بر ندارد و اگر خمس از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده چيزي بر او واجب نيست

(مسأله 1842) هرگاه در شهر خودش مستحّقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحّق ممكن باشد؛ مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تَلَف شود، نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد

(مسأله 1843) اگر در شهر خودش مستحّق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحّق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن است

(مسأله 1844) اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد، و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد

(مسأله 1845) اگر خمس را از خودِ مال ندهد و با اذن حاكم شرع از جنس ديگري بدهد بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند؛ اگر چه مستحّق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد

(مسأله 1846) كسي كه از مستحّق طلبكار است و مي خواهد طلب جود را بابت خمس حساب كند بنابر احتياط مستحّب بايد خمس را به او بدهد و

بعد مستحّق بابت بدهي خود به او برگرداند و مي تواند ذمّه بدهكار را بدون اين كار بابت خمس بريء نمايد

(مسأله 1847) مستحّق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و اميد چيز دار شدنش هم نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد

(مسأله 1848) اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيّد دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد، نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد؛ پس اگر مثلاً هزار تومان دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد بايد خمس دو هزار تومان را بدهد و هزار توماني را كه بابت خمس بدهكار است از بقيّه بپردازد

زكات
اهميت زكات

يكي از فرايض مهّم اسلامي، بلكه از ضروريات اسلام، زكات است خداوند متعال در قرآن كريم در 30 مورد زكات را تذكر داده است و در بسياري از اين موارد آن را در رديف نماز ذكر كرده است: (اَقيمُوا اَلْصَلوه و اتُو اَلْزَكاتْ) نماز را بجا آوريد و زكات را بپردازيد بنابر اين كسي كه نماز مي خواند ولي از دادن زكات امتناع مي ورزد مثل اين است كه اصلاً نماز را نيز بجا نياورده است» حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند: «خداوند سه چيز را توأمان با سه چيز ديگر مورد امر خود قرار داده است»: به نماز و زكات با هم امر فرموده است بنابر اين كسي كه نماز مي خواند ولي

زكات نمي دهد، نماز او مورد قبول درگاه خداوند نخواهد شد و به سپاسگزاري خود با سپاسگزاري از پدر و مادر با هم امر نموده است و كسي كه نسبت به پدر و مادر خود شكر گزار نباشد نسبت به خداوند نيز شاكر و سپاسگزار نخواهد بود و به رعايت تقوا و صله رحم (داشتن ارتباط با خويشاوندان) با هم امر كرده است: بنابر اين كسي كه ارتباط را با خويشاوندان خود قطع كند، نسبت به خداوند تقوا را مراعات نكرده است

حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: «كسي كه به اندازه يك قيراط (مقدار بسيار كمي است) از زكات مال خود نپردازد، داراي يمان و اسلام كامل نيست» و بالاخره تعدادي از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين) دادن زكات را موجب آثار و عواقب نيك و فضيلت هاي بسيار از قبيل بخشيده شدن گناهان، آساني حساب در روز قيامت، نمّو و افزايش ثروت و مال و وسعت امكانات اقتصادي و خاموش كردن آتش غضب خداوند و افزايش عمر معّرفي مي كنند و گروه ديگري از عواقب زيانباري كه بر ترك زكات مترّتب مي گردد، سخن مي گويند

حضرت امام صادق (عليه السلام) از پدران خود نقل مي كند كه حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «جريان اوضاع و امور امّت من تا هنگامي كه به يكديگر خيانت نمي كنند و امانت را مراعات مي نمايند و به يكديگر در كارهاي خير كمك مي كنند و زكات اموال خود را مي پردازند بر اساس خير و بركت خواهد بود: ولي موقعي كه از اين وظائف خطير اسلامي، سر

باز زند به قحطي و سختي زندگي و پديد آمدن مضيقه هاي اقتصادي، گرفتار خواهد شد»

حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند: «در كتاب حضرت علي (عليه السلام) از حضرت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: هنگامي كه مردم از دادن زكات امتناع بورزند، زمين نيز بركات خود را از مردم منع مي كند و از زراعت ها و ميوه ها و معادن، استفاده هاي مطلوب بدست نمي آيد»

حضرت صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوار خود نقل مي كند كه حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «هيچ بنده اي نيست كه از دادن زكات مال خود خودداري و مال او افزايش پيدا كند»

احكام زكات

(مسأله 1849) زكات نه چيز واجب است: اوّل گندم، دوّم جو، سوّم خرما، چهارم كشكش، پنجم طلا، ششم نقره، هفتم شتر، هشتم گاو، نهم گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نه چيز باشد، با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معّين شده به يكي از مصرفهايي كه دستور داده اند، برساند

(مسأله 1850) سلت كه دانه اي است به نرمي گندم و خاصيت جو دارد و علس كه مثل گندم است و خوراك مردم صنعا مي باشد، زكات هر دو بنابر احتياط واجب بايد داده شود

شرايط واجب شدن زكات

(مسأله 1851) زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب، كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال، تصّرف كند

(مسأله 1852) بعد از آنكه انسان دوازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا ونقره بود بايد زكات آن را بدهد ولي از اوّل ماه دوازدهم نمي تواند طوري در مال تص رّ ف كند كه مال از بين برود و اگر تصرّف كند ضامن است و چنانچه در ماه دوازدهم بدون اختيار او بعضي از شرطهاي زكات از بين برود زكات بر او واجب نيست

(مسأله 1853) اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات بر او واجب نبست

(مسأله 1854) زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود گه به آنها گندم و جو گفته شود و زكات كشمش بنابر احتياط وقتي واجب مي شود كه قوره است و موقعي هم كه خرما قدري خشك شد، كه به او تمر

مي گويند، زكات آن واجب مي شود، ولي وقت دادن زكات در گنده و جو موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه آنها ودر خرما و كشمش موقعي است كه خشك شده باشند

(مسأله 1855) اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد

(مسأله 1856) اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست ولي اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد چنانچه ديوانگي او بقدري كم باشد كه مردم بگويند در تمام سال عاقل بوده، بنابر احتياط زكات بر او واجب است

(مسأله 1857) اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد

(مسأله 1858) مالي را كه انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصّرف كند زكات ندارد و نيز اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات آن واجب مي شود در دست غصب كننده باشد، موقعي كه به صاحبش بر مي گردد زكات ندارد

(مسأله 1859) اگر طلا و نقره و چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يكسال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست

زكات گندم و جوئ و خرما و كشمش

(مسأله 1860) زكات گندم و جو و خرما و

كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 288 من تبريز و 45 مثقال كم است كه 207/847 كيلو گرم مي شود

(مسأله 1861) اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و غوره آنها و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده خود و عيالاتش به مقدار متعارف بخورند يا مثلاً به فقير بدهد، زكات مقداري كه مصرف كرده واجب نيست

(مسأله 1862) اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد بايد مقدار زكات را از مال او برهند ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد: هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است: بايد زكات سهم خود را بدهد

(مسأله 1863) كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است؛ موقع خرمن كه گندم و جو را از از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور، مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده، از بين برود بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 1864) اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود؛ مثلا خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد

(مسأله 1865) اگر بعد از آنكه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد

(مسأله 1866) اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده،

يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست واگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است وحاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است و خريدار بايد آن مقدار را به حاكم شرع بدهد ودر صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد

(مسأله 1867) اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 من 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست

(مسأله 1868) اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن در غير آنچه كه در مسأله 1863 ذكر شد مصرف كند چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد، زكات آنها واجب است

(مسأله 1869) خرمائي كه تازه آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به 288 من و 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است

(مسأله 1870) گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد

(مسأله 1871) اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود يا مثل زراعتهاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است، واگر با دلو و مانند آن آبياري شود، زكات آن بيست يك است و

اگر مقداري از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن، ده يك و زكات نصف ديگر آن، بيست يك مي باشد يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بابت زكات بدهند

(مسأله 1872) اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران يا مانند آن مشروب شود و هم از آب دل و يا مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند با دلو مثلا آبياري شده نه باران، زكات آن بيست يك است، واگر بگويند با آب باران آبياري شده نه دلو، مثلا زكات آن ده يك است

(مسأله 1873) اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند آبياري با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن ده يك است؛ بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته ولي آبياري با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آب باشد، بنابر احتياط واجب زكات آن ده يك مي باشد و اگر عرفا بگويند با هر دو آبياري شده، زكات آن سه چهلم است

(مسأله 1874) اگر شك كند كه آبياري با آب باران شده يا آبياري به دلو، بيست يك بر او واجب مي

(مسأله 1875) اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب

دلو مانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود، و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن بيست يك است

(مسأله 1876) اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايند و محتاج به آبياري نشود زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است، ده يك مي باشد

(مسأله 1877) مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است حتّي مقداري از قيمت اسباب و لباس را كه به واسطه زراعت كم شده، مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه پس از كم كردن اينها به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات باقيمانده آن را بدهد

(مسأله 1878) قيمت وقتي كه تخم را براي زراعت پاشيده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد

(مسأله 1879) اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد، نبايد كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهائي كه خودش كرده يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود

(مسأله 1880) اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست، ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي راكه براي

آن داده جزء مخارج حساب مي شود

(مسأله 1881) اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي راكه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد، پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد واز حاصل كم كند، اما بايد قيمت كاهي را كه از آن بدست مي آيد از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد مثلاً اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد وقيمت كاه آن صد تومان باشد، فقط چهارصد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد(مسأله1882) كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگر كه براي زراعت لازم است ميتواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد؛ نبايد پولي راكه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد

(مسأله 1883) كسي كه بدون گاو وچيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و به واسطه زراعت به كلي از بين بروند، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت كم شود مي تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود، بنابر احتياط واجب چيزي از قيمت آنها را جزء مخارج حساب ننمايد

(مسأله 1884) اگر دريك زمين جو و گندم وچيزي مثل برنج و لوبيا زكات آن واجب نيست كارد، خرجهائي كه براي هر كدام آنها كرده فقط پاي همان حساب مي شود، ولي اگر براي هردو مخارجي كرده بايد به هردو قسمت نمايد، مثلاً اگر هر دو به يك اندازه بوده، مي تواند

نصف مخارج را از جنسي كه زكات دارد كسر نمايد

(مسأله 1885) اگر براي سال او عملي مانند شخم زدن انجام دهد اگر چه براي سالهاي بعد هم فائده داشته باشد، بايد مخارج آن را از سال اوَل كسر كند ولي اگر براي چند سال عمل كند بايد بين آنها تقسيم نمايد

(مسأله 1886) اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت بدست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود؛ چنانچه چيزي كه اوَل مي رسد به اندازه نصاب يعني 288 من و 45 مثقال كم، باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيَه را هر وقت بدست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اوَل مي رسد به اندازه نصاب نباشد، در اين صورت اگر يقين دارد اينكه اكنون بدست آمده است با آنچه كه بعدا بدست مي آيد به اندازه نصاب مي شود باز هم بعد از تعلَق زكات به بقيَه واجب است زكات آنچه را كه رسيده همان وقت و زكات بقيه را موقعي كه مي رسد بدهد و اگر يقين ندارد كه همه آنها به اندازه نصاب شود، صبر مي كند تا بقيَه آن برسد؛ پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست

(مسأله 1887) اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، اگر در هر مرتبه به مقدار نصاب نباشد، زكات آن واجب نيست، براي اينكه

زراعت در هر فصلي مستقلا مورد حساب قرار مي گيرد و زراعت در دو فصل مثل زراعت دو سال است

(مسأله 1888) اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن به قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد

(مسأله 1889) اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد، اما اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد، مانعي ندارد

(مسأله 1890) كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده اگر بميرد، بايد اوَل تمام زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را اداء نمايند

(مسأله 1891) كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 من و 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آنكه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميَت فقط به اندازه بدهي او باشد واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميَت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدري است كه اگر بخواهند اداء نمايند بايد مقداري از گندم و جو

و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبكار مي دهند زكات ندارد و بقيَه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود؛ بايد آن را بدهد

(مسأله 1892) اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را از بد نمي تواند بدهد

نصاب طلا

(مسأله 1893) طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن بيست مثقال شرعي است كه هر مثقال آن 18 نخود است: پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي است برسد اگر شرائط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه نه نخود ميشود (هر مثقال معمولي 24 نخود است) از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست

و نصاب دوّم آن چهار مثقال شرعي است كه سه مثقال معمول ميشود يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد

نصاب نقره

(مسأله 1894) نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن 105 مثقال معمولي است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرائط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست

و نصاب دوّم آن 21 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقداري كه اضافه شده زكات ندارد

نصاب نقره

(مسأله 1894) نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن 105 مثقال معمولي است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرائط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست

و نصاب دوّم آن 21 ال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را بطوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد بنابر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه

بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است

(مسأله 1895) كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد

(مسأله 1896) زكات طلا و نقره در صورتي واجب ميشود كه آن را سكّه زده باشد و معامله با آن رواج باشد و اگر سكّه آن از بين رفته باشد، بايد زكات آن را بدهد

(مسأله 1897) طلا و نقره سكّه داري كه زنها براي زينت بكار ميروند، در صورتي كه معامله با آن رايج باشد بنا بر احتياط زكات آن واجب است و اگر معامله با آن رايج نباشد زكات آن واجب نيست هر چند به آن پول طلا و نقره بگويند

(مسأله 1898) كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اوّل نباشد مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر آن واجب نيست

(مسأله 1899) چنانكه سابقاً گفته شد زكات طلا و نقره در صورتي واجب ميشود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او كمتر شود، زكات بر آن واجب نيست

(مسأله 1900) اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگري عوض نمايد يا آنها را

آب كند، زكات بر او واجب نيست ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند؛ احتياط مستحبّ آن است كه زكات را بدهد

(مسأله 1901) اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد

(مسأله 1902) اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه آنهارا از طلا و نقره خوب بدهد

(مسأله 1903) طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست

(مسأله 1904) اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد؛ نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد

زكات شتر وگاو وگوسفند

(مسأله 1905) زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهائي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اوّل: آنكه حيوان در تمام سال بيكار باشد ولي اگر در تمام سال يك هفته هم كار كرده باشد، بنابر

احتياط زكات آن واجب است

دوّم: آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات بدارد ولي اگر در تمام سال يك هفته هم از علف مالك بخورد، بنابراحتياط زكات آن واجب مي باشد و اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد؛ يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد

نصاب شتر

(مسأله 1906) شتر دوازده نصاب دارد:

اوّل: پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكات ندارد

دوّم: ده شتر و زكات آن دو گوسفند است

سوّم: پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است

چهارم: بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است

پنجم: بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است

ششم: بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوّم شده باشد

هفتم: سي و شش شتر و زكات آن يك ستر است كه داخل سال سوّم شده باشد

هشتم: چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد

نهم: شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد

دهم: هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوّم شده باشد

يازدهم: نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد

دوازدهم: صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد

يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتري بدهد كه داخل سال سوَم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتر ي بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر 140 شتر دارد؛ بايد براي صد تا دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتر ماده اي كه داخل سال سوم شده باشد

(مسأله 1907) زكات ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره ي شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوّم كه ده تا است نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصابهاي بعد

نصاب گاو

(مسأله 1908) گاو دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن سي تا است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد، اگر شرائطي را كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوَم شده از بابت زكات بدهد

ونصاب دوّم آن چهل است وزكات آن، يك گوساله ماده اي كه داخل سال سوَم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست، مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده؛ فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن

كه به شصت رسيد؛ چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوّم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شد بدهد ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده مي ماند

نصاب گوسفند

(مسأله 1909) گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل: چهل و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد

دوّم: صد و بيست و يك زكات آن دو گوسفند است

سوّم: دويست و يك و زكات آن سه گوسفند است

چهارم: سيصد و يك و زكات آن چهار گوسفند است

پنجم: چهارصد و بالا تر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد بلكه اگر گوسفند ديگري هم بدهد يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است

(مسأله 1910) زكات ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اوَل كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوّم كه صدو بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات

چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات بدارد و همچنين است در نصابهاي بعد

(مسأله 1911) زكات شتر و گاو و گوسفندي كه مقدار نصاب برسد، واجب است چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده

(مسأله 1912) در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عَرَبي و غير عَرَبي يك جنس است، و همچنين بز و ميش و شيشَك در زكات با هم فرق ندارند

(مسأله 1913) اگر گوسفند براي زكات بدهد، بايد اقّلاً داخل سال دوّم شده باشد و اگر بز بدهد بايد داخل سال سوّم شده باشد

(مسأله 1914) گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد؛ اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد، و همچنين است بدهد، و همچنين است در گاو و شتر

(مسأله 1915) اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است زكات واجب نيست

(مسأله 1916) اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بده

(مسأله 1917) اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد

(مسأله 1918) اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان

باشند نمي تواند زكات آنها را مريض، معيوب، يا پير بدهد بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد

(مسأله 1919) اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست

(مسأله 1920) كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد؛ تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه سال بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند؛ زكات بر او واجب نيست مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد تا وقتي كه گوسفند هاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتي به چهل نرسيده، زكات براو واجب نيست

مصرف زكات

(مسأله 1921) انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اوّل: فقير و آن كسي است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست

دوّم: مسكين و آن كسي است كه از فقير سخت تر مي گذراند

سوّم: كسي كه از

طرف امام (عليه السّلام) يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام (عليه السّلام) يا نائب امام يا فقرا برساند

چهارم: كافرهائي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند

پنجم: خريداري بنده ها و آزاد كردن آنها

ششم: بدهكاري كه نميتواند قرض خود را بدهد

هفتم: في سبيل الله يعني كاري كه مانند ساختن مسجد منفعت عمومي ديني دارد، يا مثل ساختن پل و اصلاح راه كه منفعتش به عموم مسلمانان مي رسد و آنچه براي اسلام نفع داشته باشد به هر نحو كه باشد

هشتم: ابن السّبيل يعني مسافري كه در سفر در مانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد

(مسأله 1922) احتياط واجب آنست كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد

(مسأله 1923) كسي كه مخارج سالش را داشته اگر مقداري از آن مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد

(مسأله 1924) صنعتگر يا مالك يا تاجري كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد، و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند

(مسأله 1925) فقيري كه خرج سال خود و عيالالتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك او است و در آن نشسته،

يا مال سواري دارد چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد

(مسأله 1926) فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد

(مسأله 1927) به كسي كه قبلاً فقير بوده و مي گويد فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد

(مسأله 1928) كسي كه مي گويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حالش اطمينان پيدا شود كه فقير است مي شود به او زكات داد

(مسأله 1929) كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، ميتواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند

(مسأله 1930) اگر فقير بميرد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند

(مسأله 1931) چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است بطوري كه دروغ نشود به اسم پيشكش بدهد ولي بايد قصد زكات نمايد

(مسأله 1932) اگر به خيال اينكه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده يا از روي دانستن مسأله به كسي كه ميداند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه

چيزي را كه به او داده باقي باشد بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته يا احتمال مي داده كه زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد وبه مستحق بدهد ولي اگر به غير عنوان زكات داده نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد و در همه صور مي تواند از مال خودش زكات را بدهد و از كسي كه گرفته مطالبه نكند

(مسأله 1933) كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، يا اگر در معصيت خرج كرده، از آن معصيت توبه كرده باشد، كه در اين صورت از هم فقرا مي شود به او داد

(مسأله 1934) اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولي اگر چيزي را كه گرفته در شرابخواري يا بطور آشكارا در معصيت صرف كرده و از معصيت خود توبه نكرده، بنابر احتياط واجب بايد چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند

(مسأله 1935) كسي كه بدهكار است و نميتواند بدهي خودرا بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت

زكات حساب كند

(مسأله 1936) مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، ميتواند زكات بگيرد ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آنجا برسد، مي تواند زكات بگيرد

(مسأله 1937) مسافري كه در سفر مانده شده و زكات گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد مانده باشد، در صورتي كه بدون مشقّت نتواند بقّيه را به صاحب مال يا نائب او برساند، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است

شرايط كساني كه مستّحق زكاتند

(مسأله 1938) كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر از راه شرعي شيعه بودن كسي ثابت شود و به او زكات بدهد، و زكات تلف شود بعد معلوم شود شيعه نبوده بايد دوباره زكات بدهد

(مسأله 1939) اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد، به قصد اينكه انچه رامي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد

(مسأله 1940) اگر به ولي طفل يا ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين، زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند وبايد موقعي كه زكات را به مصرف آنان مي رساند، نيت زكات كند

(مسأله 1941) به فقيري كه گدايي ميكند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصر ف مي كند نمي

شود زكات داد

(مسأله 1942) به كسي كه معصيت كبيره را اشكارا بجا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند

(مسأله 1493) به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود زكات داد ولي اگر زن براي خرجي خودش قرض كرده باشد شوهر نميتواند بدهي اورا زكات بدهد، بلكه اگر كس ديگري هم كه مخارج او بر انسان واجب است براي خرجي خود قرض كند احتياط واجب آن است كه بدهي او را از زكات ندهد

(مسأله 1944) انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران ميتوانند به آنان زكات بدهند

(مسأله 1945) اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن ونوكر وكلفت خود نمايد، اشكال ندارد

(مسأله 1946) اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد پدر ميتواند براي خريدن آنها زكات بدهد

(مسأله 1947) پدر ميتواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد، پسر هم ميتواند براي آنكه پدرش زن بگيرد، زكات خود رابه او بدهد

(مسأله 1948) به زني كه شوهرش مخارج اورا مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي زن بتواند اورا به داد خرجي مجبور كند، نمي شود زكات داد

(مسأله 1949) زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند ولي اگر شوهر ش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج اورا بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، درصورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند اورا

مجبور كند، نمي شود به آن زن زكات داد

(مسأله 1950) زن ميتواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد

(مسأله 1951) سيد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد ولي اگر خمس وساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند واز گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيد زكات نگيرد، ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش ناچار است بگيرد

(مسأله 1952) به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود زكات داد

نيت زكات

(مسأله 1953) انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه انچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره ولي اگر مثلا زكات گندم وجو براو واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي راكه مي دهد زكات گندم است يا جو

(مسأله 1954) كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد ونيت هيچكدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود واگر هم جنس هيچكدام آنها نباشد، به همه آنها قسمت ميشود پس كسي كه زكات چهل گوسفند وزكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكات بدهد ونيت هيچكدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب ميشود، ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند وطلا بدهكار است، تقسيم مي شود

(مسأله 1955) اگر كسي را وكيل كند زكات مال اورا بدهد، چنانچه وكيل وقتي

كه زكات را به فقير ميدهد، از طرف مالك نيت زكات كند، كافي است

(مسأله 1956) اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات رابه فقير بدهد وپيش از آنكه مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند زكات حساب ميشود

مسائل متفرقه زكات

(مسأله 1957) موقعي كه گندم وجو را از كاه جدا مي كنند وموقع خشك شدن خرما وانگور انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند وزكات طلاونقره وگاو گوسفند وشتر را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند ولي اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، ميتواند زكات را جدا كند

(مسأله 1958) بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد؛ دسترسي دارد احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تاخير نيندازد

(مسأله 1959) كسي كه ميتواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد وبه واسطه كوتاهي او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 1960) كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتي كه مستحق حاضر نبوده چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنابر

احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 1961) اگر زكات را از مال كنار بگذارد، مي تواند در بقّيه آن تصّرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصّرف نمايد

(مسأله 1962) انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري بجاي آن بگذارد

(مسأله 1963) اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي بوجود بيايد، مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد، مال فقير است

(مسأله 1964) اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد؛ بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد

(مسأله 1965) اگر با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته براي خودش تجارت كند صحيح نيست و اگر با اجازه حاكم شرع براي مصلحت زكات تجارت كند، تجارت صحيح و نفعش مال زكات است

(مسأله 1966) اگر پيش از آنكه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود و بعد از آنكه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند

(مسأله 1967) فقيري كه مي تواند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير خود باقي باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند

(مسأله 1968)

فقيري كه نمي تواند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند آن را بابت زكات حساب كند

(مسأله 1969) مستحبّ است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال مقّدم بدارد ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحبّ است زكات را به او بدهد

(مسأله 1970) بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبّي را مخفي بدهند

(مسأله 1971) اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقّي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معيّن شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيداكند بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند ولي مخارج بردن به آن شهر به عهده خود او است و اگر زكات تلف شود ضامن نيست

(مسأله 1972) اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود؛ مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آنكه با اجازه حاكم شرع برده باشد

(مسأله 1973) اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمائي را كه براي زكات مي دهد با خود او است

(مسأله 1974) كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، مي تواند كمتر از 2 مثقال و 15

نخود نقره هم به يك فقير بدهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگي مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره هم برسد مي تواند به يك فقير كمتر از آن بدهد، ولي مستحبّ است در هر دو صورت مذكوره، كمتر از آن ندهد

(مسأله 1975) مكروه است انسان از مستحق در خواست كند زكاتي را كه از او گرفته به او فروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقّدم است

(مسأله 1976) اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه؛ بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سالهاي پيش باشد

(مسأله 1977) فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند؛ يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد و اميد هم ندارد كه دارا شود؛ چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد

(مسأله 1978) انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد

(مسأله 1979) انسان نمي تواند از زكات

ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است و قف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند

(مسأله 1980) فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي توانند زكات بگيرند

(مسأله 1981) اگر مالك، فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد چنانچه از لفظ مالك غير او فهميده نشود فقيري كه وكيل است مي تواند براي خود نيز بردارد

(مسأله 1982) اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد

(مسأله 1983) اگر دو نفر در مالي كه زكات آنها واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرّف او در سهم خودش هم اشكال دارد

(مسأله 1984) كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفّاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد، مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفّاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد

(مسأله 1985) كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و

نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقيه مال او را به چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند

(مسأله 1986) كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد

زكات فطره

(مسأله 1987) كسي كه موقع غروب يعني قبل از غروب شب عيد فطر گرچه به چند لحظه باشد بالغ و عاقل و هوشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرّت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است

(مسأله 1988) كسي كه مخارج سال خود و

عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذارند فقير است و دادن زكات فطره براو واجب نيست

(مسأله 1989) انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر

(مسأله 1990) اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره او را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد

(مسأله 1991) فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مي شود، بر او واجب است

(مسأله 1992) فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود و در صورتي كه نان خور او حساب شود واجب است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد

(مسأله 1993) فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند

(مسأله 1994) اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست

(مسأله 1995) اگر پيش از غروب بچّه بالغ شود، يا ديوانه بالغ گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرائط واجب شدن فطره

را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد

(مسأله 1996) كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از عيد روز عيد فطر شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستّحب است زكات فطره را بدهد

(مسأله 1997) كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد

(مسأله 1998) كسي كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آنها را دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد، وچنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر كه يكي از آنها صغير باشد، ولّي او بجاي او مي گيرد و احتياط آنست چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد

(مسأله 1999) اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچّه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد اگر چه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد

(مسأله 2000) اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه

نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد

(مسأله 2001) كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد

(مسأله 2002) اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود

(مسأله 2003) اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود

(مسأله 2004) زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد

(مسأله 2005) كسي كه سيّد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد حتّي اگر سيّدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيّد ديگر بدهد

(مسأله 2006) فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مي دارد فطره طفل بر كسي واجب نيست

(مسأله 2007) انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد

(مسأله 2008) اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در صورتي كه به شرط خود عمل كند و نان خور او حساب شود بايد فطره او را هم بدهد ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد و مثلاً

پولي براي مخارجش بدهد دادن فطره او واجب نيست

(مسأله 2009) اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند

مصرف زكات فطره

(مسأله 2010) اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات يال گفته شد برسانند كافي است ولي احتياط مستحبّ آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند

(مسأله 2011) اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به وليّ طفل، ملك طفل نمايد

(مسأله 2012) فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخور و كسي كه آشكارا معصيت كبيره مي كند فطره ندهند

(مسأله 2013) به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند

(مسأله 2014) احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سالش و كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلو است فطره ندهند

(مسأله 2015) اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد، كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد، اشكال دارد

(مسأله 2016) انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد

اشكال دارد

(مسأله 2017) مستحبّ است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را به ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را؛ بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحبّ است آنها را مقدم بدارد

(مسأله 2018) اگر انسان به خيال اينكه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، مي تواند پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته يا احتمال مي داده آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد والاّ، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد

(مسأله 2019) اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد مگر آنكه اطمينان پيداكند يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است

مسائل متفرّقه زكات فطره

(مسأله 2020) انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيّت دادن فطره نمايد

(مسأله 2021) اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد ولي اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد

(مسأله 2022) گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد

يا اگر مخلوط است چيزي كه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتي صحيح است كه خاص آن به يك صاع برسد، ولي اگر مثلاً يك صاع گندم به چندين من خاك، مخلوط باشد كه خاص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافي نيست

(مسأله 2023) اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست ولي اگر جائي باشد كه خوراك غالب آنها معيوب است اشكال ندارد

(مسأله 2024) كسي كه فطره چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد، كافي است

(مسأله 2025) كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد ولي اگر نماز عيد نمي خواند مي تواند دادند فطره را تا ظهر تأخير بيندازد

(مسأله 2026) اگر به نيّت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد نيّت فطره نمايد

(مسأله 2027) اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اينكه ادا و قضا كند فطره را بدهد

(مسأله 2028) اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد

(مسأله 2029) اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيّت كند كه

مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد

(مسأله 2030) اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست، مگر آنكه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد

(مسأله 2031) اگر در محلّ خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را بجاي ديگر نبرد و اگر بجاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد

حج
فضيلت حجّ

حجّ يكي از اركان دين مقدس اسلام و از فرائض مهمّ الهي است و داراي فضيلت فراوان و پاداش بسيار مهمّي است و در ميان عبادات اسلامي از لحاظ جامعيّت، جايگاه والايي دارد

عبادتي است هم بدني، هم مالي، هم جسمي، هم رواني، هم فكري و فرهنگي و هم سياسي و اجتماعي و موجب پديد آمدن ارتباط و وحدت و الفت و هم آهنگي ميان همه مسلمانان روي زمين است و اذا هيچ عَمَلي جاي آن را نمي گيرد بر ما مسلمانان لازم است به فلسفه اين فريضه اسلامي، توجّه كنيم ودر راه تأمين هدف مقدس اسلام گام برداريم

در زمان حضرت رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله وسلّم) شخصي كه نسبت به انجام حجّ كوتاهي كرده و از انجام آن محروم گرديده بود، از آن حضرت تقاضا كرد كه او را به انجام عمل نيكي كه جايگزين حجّ باشد راهنمايي نمايد حضرتش در پاسخ فرمودند: «اگر انبوهي از طلا به اندازه كوه ابو قبيس را هم در راه خدا انفاق كني باز هم به ثواب و فضيلتي كه حجّاج در راه

خدا نائل گرديده اند، نائل نخواهي شد»

در عظمت و فضيلت اين فريضه الهي و اين عبادت بزرگ اسلامي همين اندازه كافي است وسيله بار يافتن بندگان به پيشگاه با عظمت پروردگار جهان و نزول بر درِ خانه ذات ذوالجلال و مهمان او گرديدن است، پروردگار كريمي كه مهمانان خود را گرامي مي دارد و نظر لطف بر آنها مي افكند

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: «رهسپاران حجّ و عمره، بار يابندگان به پيشگاه با عظمت خداوند مي باشند، هر گاه سؤال كنند خداوند به آنها عطا مي كند، دعا كنند خداوند اجابت مي نمايد، شفاعت نمايند خداوند شفاعت آنها را مي پذيرد و اگر سكوت كنند و چيزي هم نگويند خداوند به آنها ثواب مي دهد و بجاي هر درهمي كه در اين راه خرج كرده اند هزار هزار درهم به آنها عنايت مي كند

حضرت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمودند: «سه دسته به پيشگاه خداوند بار مي يابند:

1-بجا آورندگان حجّ

2-كساني كه براي انجام عمره رهسپار مكّه مي گردند

3- جهادگراني كه به منظور انجام جهاد در راه خدا به حركت در مي آيند

خداوند آنها را دعوت نموده و اجابت نموده اند اينها از خداوند مسألت كردند خداوند نيز آنچه را كه اينها عنايت فرمود»

از آنجا كه اين عمل به اين درجه از اهميّت است، خداوند عظيم در قرآن كريم با تعبيري كه از جهاتي مشتمل بر تأكيد است، فرمودند: «وَ ِللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً (آيه 97 سوره آل عمران) يعني: بر كساني كه استطاعت زيارت خانه خدا را دارند از جانب خداوند لازم گرديده است كه به انجام

اين وظيفه قيام كنند؛ بعد ازآن فرمود:

وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ كساني كه كفر ورزيده، از انجام اين وظيفه مهمّ سرباز زنند، خداوند از جهانيان بي نياز است

حضرت صادق (عليه السّلام) در تفسير آيه 72 از سوره اسراء«وَ مَنْ كان في هذِهِ اَعْمي فَهُوَ في اْلأخِرَهِ اَعْمي وَ اَضَلُّ سَبيلاً» يعني كسي كه در اين دنيا نابينا است در آخرت نيز نابينا و گمراه ترين مردم خواهد بود، فرمودند: «منظور كساني است كه با داشتن قدرت و استطاعت اداي حجّ، آن را به تأخير مي اندازند تا مرگ آنها فرا مي رسد

و نيز حضرتش فرمود: «كسي كه از دنيا مي رود و حجّ خانه خدا را با داشتن استطاعت مالي با اينكه مانعي از قبيل كار بسيار ضروري ويا مرض شديد يا جلوگيري حكومت وقت … در ميان نيست، بجا نياورد در هنگام مرگ در زمره يهود يا نصارا از دنيا مي رود»

در احاديث متعدّدي كه از پيشوايان معصوم (سلام الله عليهم) صادر گرديده است، آمده است كه: «دين اسلام بر 5 پايه استوار شده است نماز، زكات، حجّ، روزه ولايت اهلبيت (عليهم السّلام)

همانطور كه گروهي از احاديث، كساني كه با داشتن استطاعت وامكانات در انجام اين فريضه الهي مسامحه ميكنند را، مورد انتقاد قرار ميدهد، گروه ديگري از اثار نيك وپادشها وفضيلت هاي عمل به اين وظيفه سخن مي گويند مفاد ومضمون آنها اين است:

«افرادي كه براي انجام حجّ رهسپار مكّه وتوفيق انجام آن را يافته اند به اين چند فضيلت نائل مي گردند:

1-گناهان آنها آمرزيده شده مانند روزي كه از مادر متولد شده اند، پاكيزه مي گردند

2-بهشت بر آنها واجب

مي شود

3-آنها چون گذشته هاي خودرا اصلاح نموده اند، پس از بازگشت اعمال خود را از سر بگيرند

4-خانواده واموال آنها در كَنَفِ عنايت خداوند محفوظ است

بسيار شايسته ومستحبّ است كه مسلمانان مخصوصاً آشنايان، مسافر حجّ را با تكريم بدرقه كنند ودر موقع مراجعت از حجّ نيز با توقير واحترم آنان را مورد استقبال قرار دهند كه حضرت باقر (عليه السّلام) فرمودند: «در توقير واحترام كساني كه اعمال حجّ يا عمره را انجام داده اند، بكوشيد»

حضرت سجّاد (عليه السّلام) مي فرمودند: «اي كساني كه به حجّ رهسپار نشده ايد، به افرادي كه به حجّ مشرف شده اند بشارت بدهيد وبا آنها مصافحه كنيد وآنان را مورد تعظيم وتكريم قرار بدهيد تا در اجر وثواب با آنها شريك باشيد»

حضرت رسول اكرم (صلّي الله عليه واله وسلّم) در باره كساني كه از مكّه بازگشته بودند با اين عبارات دعا مي كردند: «قَبِلَ اللهُ مِنْكَ وَ اَخْلَفَ عَلَيْكَ نَفَقَتَكَ وَ غَفَرَ ذَنْبَكَ» يعني: خداوند اعمال تورا قبول بفرمايد وعوض انچه را كه خرج كردي به تو عنايت كند و گناهانت را بيامرزد

احكام حجّ

(مسأله 2032) حجّ؛زيارت كردن خانه خدا وانجام اعمالي است كه دستور داده اند ودر آنجا بجا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود:

اوّل: آنكه بالغ باشد

دوّم: آنكه عاقل و آزاد باشد

سوّم: به واسطه رفتن به حجّ مجبور نشود كه كار حرامي را كه اهميّتش در شرع از حجّ بيشتر است انجام دهد؛يا عمل واجبي را كه از حجّ مهم تر است ترك نمايد

چهارم: آنكه مستطيع باشد و مستطيع بودن چند چيز است:

اوّل: آنكه راه وچيزهايي

راكه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است ودر كتابهاي مفّصل گفته شده دارا باشد ونيز مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيّه كند داشته باشد

دوّم: سلامت مزاج وتوانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكّه رود وحجّ را بجا آورد

سوّم: در راه مانعي از رفتن نباشد واگر باشند، يا انسان بترسد كه در راه از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد درصورتي كه مشقّت نداشته باشد وخيلي غير متعارف نباشد، بايد از آن راه برود

چهارم: بقدر بجا آوردن اعمال حجّ وقت داشته باشد

پنجم: مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است مثل زن وبچّه ومخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد

ششم: بعد از برگشتن، كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند

(مسأله 2033) كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حجّ بر او واجب است كه پول خانه راهم داشته باشد

(مسأله 2034) زني كه ميتواند مكّه برود، اگر بعد از برگشتن از خود مالي نداشته باشد وشوهرش هم مثلاً فقير باشد وخرجي اورا ندهد، وناچار شود كه به سختي زندگي كند، حجّ بر او واجب نيست

(مسأله 2035) اگر كسي توشه راه ومَركب سواري نداشته باشد وديگري به او بگويد حجّ برو ومن خرج تو وعيالات تو را در موقعي كه در سفر حجّ هستي مي دهم در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج اورا مي دهد واز طرفي تعطيل كردن شغل خود ومتوقف شدن كارش در مدّت رفتن به حجّ و

برگشتن موجب به زحمت افتادن وبه هم خوردن وضع زندگي او نشود حجّ بر او واجب ميشود

(مسأله 2036) اگر خرجي رفتن وبرگشتن وخرجي عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود

(مسأله 2037) اگر مخارج رفتن وبرگشتن ومخارج عيالات كسي را در مدّتي كه مكّه مي رود وبر مي گردد به او بدهند وبگويند حجّ برو ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حجّ بر او واجب ميشود

(مسأله 2038) اگر مقداري مال كه براي حجّ كافي است به كسي بدهند وبا او شرط كنند كه در راه مكّه خدمت كسي كه مال را داده بنمايند، حجّ بر او واجب نمي شود

(مسأله 2039) اگر براي مقداري مال به كسي بدهند وحجّ بر او واجب شود، چنانچه حجّ نمايد؛ هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حجّ بر او واجب نيست

(مسأله 2040) اگر براي تجارت مثلاً تا جدّه برود ومالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكّه رود مستطيع باشد، بايد حجّ كند ودر صورتي كه حجّ نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكّه برود، ديگر حجّ بر او واجب نيست

(مسأله 2041) اگر انسان اجير شود كه ازطرف كس ديگر حجّ كند چنانچه خودش نتواند برود وبخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد

(مسأله 2042) اگر كسي مستطيع شود ومكّه نرود وفقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حجّ كند واگر به هيچ قسم نتواند حجّ برود؛ چنانچه كسي اورا براي حجّ اجير كند، بايد

به مكّه رود وحجّ كسي را كه براي او اجير شده بجا آورد وتا سال بعد در مكّه بماند وبراي خود حجّ نمايد ملي اگر ممكن باشد كه اجير شود واجرت را نقد بگيرد وكسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حجّ اورا در سال بعد بجا آورد، بايد سال اوّل براي خود وسال بعد براي كسي كه اجير شده حجّ نمايد

(مسأله 2043) اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده به مكّه رود ودر وقت معيّني كه دستور داده اند به عرفات ومشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد، حجّ بر او واجب نيست ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع، اگر چه به زحمت باشد بايد حجّ كند

(مسأله 2004) اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نااميد باشد از اينكه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند، احتياط مستحب آن است كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد

(مسأله 2045) كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او بجا آورد و اگر بجا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود

(مسأله 2046) اگر طواف نساء را در ست بجا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و بجا آورد صحيح است ودر صورت فراموشي چنانچه برگشتن براي او مشّقت و زحمت

است مي تواند نائب بگيرد و تا هنگامي كه بوسيله خود يا نائب او طواف نساء انجام نشده است، زن بر او حرام است

خريد و فروش
اقتصاد و معاملات

دين اسلام كار و كسب و تحصيل مال و ثروت و بطور كلّي فعاليتّهاي اقتصادي اي كه بر اساس موازين اسلامي صورت مي گيرد را، يك نوع عبادت و موجب اجر و ثواب مي داند كه حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «عبادت، هفتاد جزء است و با فضيلت ترين آن كوشش در راه تحصيل مال از راه حلال است» و بطور كلّي احاديث فراواني كه در اين رابطه از پيغمبر بزرگ اسلام و اهل البيت گرامش (سلام الله عليهم) نقل گرديده است بر اين مطلب دلالت دارند كه نظر اسلام اينست كه مسلمانان داراي اقتصاد مستقل و خودكفا و فعّال باشند و افرادي كه قدرت كار و ابتكار دارند، هرگز به بطالت و كسالت نبايد تن در بدهند و بطور منظّم و جدّي در راه ايجاد كار و اشتغال و كار و بكار بردن ابتكار بكوشند و كساني كه امكانات مالي دارند هرگز ثروت خود را راكت نگذارند و آن را در راه مضاربه، و مزارعه و مساقاه و تأسيس و اداره مراكز توليدي و ايجاد اشتغال بكار بيندازند تا در نتيجه اين بسيج اقتصادي همگاني علاوه بر از بين بردن فقر داراي اقتصاد مستقل باشند و تا علاوه بر اينكه سنگيني زندگي خود را بر دوش ديگران نيفكند، منشأ خدمات و كمك به ديگران باشند

حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) فرمودند: «مردمي كه با داشتن آب و خاك، محتاج هستند از رحمت خداوند بدور مي باشند»

حضرت صادق (عليه

السلام) به شخصي در مقام تشويق و ترغيب به كار فرمودند: «بار بر سر خود حمل كن و اين زحمت را تحمّل كن و از ديگران بي نياز باش»

حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «كسي كه شب را در حالي به صبح مي آورد كه در نتيجه در پيش گرفتن راه كسب حلال خسته شده است، خداوند گناه او را مي آمرزد»

حضرت صادق (عليه السّلام) به مردي 700 دينار به عنوان مضاربه دادند و فرمودند:

«اين پول را از اين نظر در اختيار تو گذاشتم كه دوست مي دارم خداوند مرا در حالي كه پول را راكد نگذاشته و در جريان كار و تحصيل فائده قرار داده ام، ببيند»

مطلب مهمّ در اينجا اين است كه پيشوايان بزرگ اسلام تأكيد بسيار زيادي بر اين موضوع داشته اند كه مسلمانان مسائل و احكام مربوط به اقتصاد اسلامي را ياد بگيرند تا هرگز دچار تخلّف از موازين اسلامي نشوند

حضرت اميرمؤمنان (عليه السّلام) تاجران و كَسَبه را مخاطب ساخته سه مرتبه به آنها فرمودند: «اَلْفِقهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ» يعني نخست احكام و مسائل شرعي را ياد بگيريد سپس به تجارت مشغول شويد

حضرت باقر (عليه السّلام) فرمودند كه حضرت اميرمؤمنان (عليه السّلام) هر روز صبح در يك يك بازارهاي كوفه در حالي كه تازيانه خود را بر دوش نهاده بود گردش مي كرد و به هر يك از آن بازارها كه مي رسيد مي ايستاد و به آنها مي فرمود: «خيرو بركت را از خداوند بخواهيد و سختگيري را كنار گذاشته معاملات را با سُهُولت انجام بدهيد وميان خريداران فرق مگذاريد و خود را با حِلْم و حوصله آراسته كنيد

از دروغگويي و قسم خودداري كنيد و از ظلم و اِجْحاف جدّاً بپرهيزيد و يار و ياور مظلومان باشيد و هرگز به ربا خواري نزديك مشويد و پيمانه و ميزان را مراعات كنيد و از حقّ مردم كم نگذاريد و در راه فساد و تباهي هرگز گام مگذاريد»

به اين ترتيب همه بازارهاي شهر را گردش مي كرد و در هر يك احكامي را كه ستون فقرات اقتصاد اسلامي است بيان مي كردند

دراسلام هر نوع كار و كسب مشروع، مقدّس و اشتغال به آن يك نوع عبادت است و فقط تأكيد اسلام بر اين است كه كار، مشروع و انجام دهنده كار امين و درستكار باشد كه حضرت امير مؤمنان (عليه السّلام) فرمودند: «خداوند متعال كسي را كه صاحب حِرْفه و امين باشد دوست مي دارد»

حضرت باقر (عليه السّلام) فرمودند: «كسي كه به اين منظور به فعاليّت هاي اقتصادي مي پردازد كه خودكفا باشد و از مردم بي نياز بگردد و علاوه بر اداره خانواده خود به امور اقتصادي همسايگان خود نيز رسيدگي كند، در روز قيامت درحالي كه چهره اش مانند ماه شب چهارده مي درخشد خداوند را ملاقات مي كند» ولي براي برخي از كارها فضيلت بيشتري ذكر شده است:

1-زراعت

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: «كشاورزان گنجهاي خدا در روي زمين مي باشند و در ميان كارهاي اقتصادي هيچ كاري در نزد خدا محبوب تر از زراعت نيست و خداوند هيچ پيغمبري را بر نيانگيخت مگر اينكه به كشاورزي اشتغال داشت داشت جز ادريس (عليه السّلام) كه خياط بود»

و نيز فرمود: «زراعت كنيد و درخت بكاريد، سوگند به خدا عملي حلال تر و پاكيزه تر

از آنها را مردم انجام نداده اند»

حضرت كاظم (عليه السّلام) در موقعي كه مشغول زراعت بودند فرمودند: «پيغمبر و امير مؤمنان و پدران من همه با دست خودكار مي كردند و بعد افزودند همه پيغمبران و جانشينان آنان و صالحان با دست خود كار مي كرده اند»

2- تجارت

حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) فرمودند: بركت ده قسمت است و نُه قسمت آن در تجارت است حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: تجارت موجب افزايش عقل است

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحبّ است

(مسأله 2047) يادگرفتن احكام معاملات به قدري كه مورد احتياج است كه اگر ياد نگيرد ممكن است به حرام بيفتد و معامله باطلي انجام بدهد لازم است و مستحبّ است فروشنده بين مشتريها در قيمت جنس فرق نگذارد مگر به لحاظ علم و تقوا و در قيمت جنس سختگيري نكند و كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را بهم بزند بپذيرد

(مسأله 2048) اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرّف نمايد ولي چنانچه در موقع معامله احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله شك كند، تصرّف او اشكال ندارد و معامله صحيح است

(مسأله 2049) كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچّه، بايد كسب كند و براي كارهاي مستحبّ مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقراء كسب كردن مستحبّ است

معاملات مكروه

(مسأله 2050) عمده معاملات مكروه از اين قرار است: اوّل ملك فروشي دوّم قصّابي سوّم كفن فروشي چهارم معامله با مردمان پست پنجم معامله بين اذان صبح و اوّل آفتاب ششم آنكه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد هفتم آنكه براي خريدن جنس كه ديگري مي خواهد بخرد داخل معامله او شود

معاملات باطل

(مسأله 2051) در چند مورد معامله باطل است:

اوّل: خريد و فروش عين نجاست مثل بول و مُسكِرات، ولي در صورتي كه بشود از آن استفاده حلال ببرند مثل اينكه غائط را كُود نمايند يا خون را در معالجه بيماران مصرف كنند خريد و فروش آن جائز است

دوّم: خريد و فروش مال غصبي مگر آنكه صاحبش معامله را اجازه كند

سوّم: خريد و فروش چيزهائي كه مال نيست مثل حيوانات درنده

چهارم: معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار

پنجم: معامله اي كه در آن ربا باشد و حرام است، غَشّ در معامله يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غَشّمي گويند از پيغمبر اكرم (صَلَّي الله عَلَيهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ) منقول است كه فرمود: «از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غَشّ كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلّب و حيله نمايد و هركه با برادر مسلمان خود غَشّ كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي

كند»

(مسأله 2052) فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد آن چيز را بخورد بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد

(مسأله 2053) اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود؛ چنانچه مثلاً روغن نجس را براي خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد

(مسأله 2054) بايد دوائي را كه مثل شراب عين آن نجس است معامله نكنند ولي معامله دوائي كه عينش نجس نيست، اگر به آن احتياج داشته باشند اشكال ندارد و در داروئي كه از عين نجس اخته شده است اگر پول را در مقابل ظرف آن يا در مقابل زحمتي كه دوا فروش متحّمل آن شده است بدهند اشكال ندارد

(مسأله 2055) خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهائي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند؛ اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و معامله آن باطل مي باشد بلكه اگر در شهر مسلمان هم معلوم باشد كه از بلاد كفر آورده شده است بگيرند معامله آن باطل است مگر آنكه بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است

(مسأله 2056) اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع

معيّن شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است

(مسأله 2057) خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر انسان بداند، كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد

(مسأله 2058) خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان در بازار اسلام گرفته شود اشكال ندارد ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه معامله آن باطل يا حرام و محكوم به نجاست است و اگر از دست مسلمان در بازار كفاّر گرفته شود بنابر احتياط لازم معامله آن باطل است مگر آنكه مسلمان با آن معامله پاك بودن كند و احتمال بدهيم كه پاك بودن آن را بدست آورده است

(مسأله 2059) خريد و فروش مُسكرات حرام و معامله آن باطل است

(مسأله 2060) فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند، مگر آنكه مالك آن مال، اين معامله را امضاء و قبول كند كه در اين صورت معامله صحيح است

(مسأله 2061) اگر مشتري در حقيقت قصد معامله دارد ولي قصدش اينست كه پول جنسي را كه مي خرد ندهد اين قصد به صحّت معامله ضرري نمي رساند و لازم است پول آن را به فروشنده بدهد و همچنين اگر قصد داشته باشد كه پول جنسي را كه

به ذمّه خريدار بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است؛ ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد

(مسأله 2062) خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حتي سازهاي كوچك حرام است

(مسأله 2063) اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيّه نمايند، معامله آن حرام و باطل است

(مسأله 2064) ساختن مجسمه حرام است ولي خريد و فروش آن و صابون و چيزهاي ديگري كه روي آن مجسّمه دارد، اشكال ندارد

(مسأله 2065) خريدن چيزي كه از اقمار، يا دزدي، يا از معامله باطل تهيّه شده باطل و تصّرف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش برگرداند

(مسأله 2066) اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند مثلاً بگويد اين يك من روغن را مي فروشم، معامله به مقدار پيهي كه در آن است باطل مي شود و مشتري مي تواند نسبت به روغن خالصي هم كه در آن است معامله را بهم بزند ولي اگر آنرا معيّن نكند بلكه يك من روغن بفروشد بعد روغني كه پيه دارد بدهد مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد

(مسأله 2067) اگر مقدار جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند به زياد تر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر

از آنست كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج ِگرده بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد

(مسأله 2068) اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد باز هم ربا و حرام است بلكه اگر چيز زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد ربا و حرام مي باشد

(مسأله 2069) اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشد، يا چيزي راكه مثل گردو و تخم مرغ كه با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زياد تر بگيرد، مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد، اشكال ندارد

(مسأله 2070) جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند ودر بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند زيادتر بگيرد ربا و حرام است ودر شهر ديگر ربا نيست

(مسأله 2071) اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي

گرفتن اشكالي ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است

(مسأله 2072) اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي راكه مي گيرد ؤ از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند زيادي نگيرد

(مسأله 2073) جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو، را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد

(مسأله 2074) اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند

شرائط فروشنده و خريدار

(مسأله 2075) براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:

اوّل: آنكه بالغ باشند

دوّم: آنكه عاقل باشند

سوّم: آنكه حاكم شرع آنان را از تصّف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد يا در حال بلوغ، سفيه نباشند

چهارم: آنكه قصد خريد و فروش داشته باشند پس اگر مثلاً به شوخي بگويد مال خود را فروختم، معامله باطل است

پنجم: آنكه كسي آنها را مجبور نكرده باشد

ششم: آنكه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند يا مقل پدر و جدّ صغير اختيار مال در دست

آنان باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد

(مسأله 2076) معامله با بچّه نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جدّ آن بچّه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، ولي اگر بچّه مميز باشد و چيز كم قيمتي را كه معامله آن براي بچّه ها متعارف است معامله كند اشكال ندارد و نيز اگر طفل وكيل در اجراي صيغه معامله يا وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه... جنس و پول را به صاحب آن مي رساند

(مسأله 2077) اگر از بچّه نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد؛ بايد جنس يا پول را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد؛ بايد چيزي را كه از بچّه گرفته، از طرف صاحب آن صدقه بدهد ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد بايد به وليّش برساند و اگر او را پيدا نكرد به حاكم شرع بدهد

(مسأله 2078) اگر كسي با بچّه مميّز درصورتيكه معامله با آن صحيح نيست معامله كند و جنس يا پولي كه به بچّه داده از بين برود مي تواند از بچّه بعد از بلوغ يا ولي او مطالبه نمايد ولي اگر بچّه مميّز نباشد نمي تواند از بچّه يا ولي او مطالبه نمايد

(مسأله

2079) اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد راضي هستم، معامله صحيح است ولي احتياط مستحبّ آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند

(مسأله 2080) اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند معامله باطل است

(مسأله 2081) پدر و جدّ پدري طفل در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشد كه براي او مفسده نداشته باشد بلكه بهتر آن است كه تا مصلحت نباشد نفروشند امّا وصيّ پدر و وصيّ جدّ پدري و حاكم شرع فقط در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشد كه مصلحت طفل درآن باشد

(مسأله 2082) اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است

(مسأله 2083) اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اينكه پول آن، مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه بكند، معامله صحيح است ولي پول مال مالك ميشود نه مال غاصب

شرائط جنس و عوض آن

(مسأله 2084) جنسي كه مي فروشد و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اوّل: آنكه مقدار آن وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد

دوّم: آنكه بتوانند آن را تحويل دهند، بنابراين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست

سوّم: خصوصيّاتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معيّن نمايد

چهارم: كسي در جنس، يا در عوض آن حقّي نداشته باشد؛ پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه

او نمي تواند بفروشد

پنجم: آنكه خود جنس را بفروشد به منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح نيست ولي چنانچه خريدار بجاي پول منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد

(مسأله 2085) جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛ در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد؛ مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد

(مسأله 2086) چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اينطور كه اگر مثلاً مي خواهد ده من گندم بفروشد؛ با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد

(مسأله 2087) اگر يكي از شرائط هائي كه گفته شد باطل است، معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصّرف كنند تصّرف آنها اشكال ندارد

(مسأله 2088) معامله چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر بطوري خراب شود كه نتواند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد بطوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و درصورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد

(مسأله 2089) هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند بطوري اختلاف پيدا

شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود؛ مي توانند آن مال را بفروشد و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند

(مسأله 2090) خريدو فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده آن ملك در مدّت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اينكه مدّت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را بهم بزند

صيغه خريد و فروش

(مسأله 2091) در خريد وفروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد

(مسأله 2092) اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند

خريد و فروش ميوه ها

(مسأله 2093) فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته بطوري كه معمولاً ديگر از آفت گذشته باشد، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد

(مسأله 2094) اگر بخواهند ميوهاي را كه بر درخت است، پيش از آنكه گلش بريزد بفروشند بايد چيزي از حاصل زمين كه به تنهايي قابل فروختن است، مانند سبزيها را با آن بفروشند يا ميوه بيش از يك سال را بفروشند

(مسأله 2095) اگر خرمائي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، امّا اگر كسي يك درخت خرما را خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد؛ در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت خرماي آنرا به صاحبخانه يا باغ بفروشد و عوض آن، خرما بگيرد، چنانچه خرمائي را كه مي گيرد كمتر يا

(مسأله 2096) فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معيّن كنند كه

مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد

(مسأله 2097) اگر خوشه گندم و جو را بعد از آنكه دانه بسته، به چيز ديگري غير از گندم و جو بفروشد اشكال ندارد

نقد و نسيه

(مسأله 2098) اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرّف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را بجاي ديگر ببرد فروشنده جلوگيري نكند

(مسأله 2099) در معامله نسيه بايد مدّت كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آنرا بگيرد، چون مدّت كاملاً معّين نشده معامله باطل است

(مسأله 2100) اگر جنسي را نسيه بفروشد پيش از اتمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند؛ نمي تواند عوض آنرا از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد؛ فروشنده مي تواند پيش از اتمام شدن مدّت، طلبي را كه دارد از ورثه او طلب نمايد

(مسأله 2101) اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از اتمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آنرا از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد

(مسأله 2102) اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آنرا به او نگويد معامله باطل است ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي

جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب مي كند مثلاً بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشند گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند، اشكال ندارد

(مسأله 2103) كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدّتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذاشتن نصف مدّت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد

معامله سَلَفْ

(مسأله 2104) معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدّتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است

(مسأله 2105) اگر پول طلا و نقره يا طلا و نقره را سلف بفروشد به پول طلا و نقره يا به طلا و نقره معامله باطل است ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آنرا جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است و احتياط مستحّب آن است در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد

شرائط معامله سلف

(مسأله 2106) معامله سلف شش شرط دارد:

اوّل: خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معيّن نمايند ولي دقّت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها در صورتي كه نشود خصوصّياتشان را بطوري معّين كنند كه براي مشتري مجهول نباشد و معامله غَرَري باشد، باطل است

دوّم: پيش از آنكه خريدار وفروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد كه در اين صورت بهتر آن است كه فروشنده پول جنس را به ذمّه مشتري قرار دهد پس از آن مشتري طلبي را كه فروشنده دارد بابت پول جنسي كه به ذمّه او است حساب كند وچنانچه

مقداري از قيمت آن را بدهد اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده ميتواند معامله همان مقدار را به هم بزند

سوّم: مدّت را كاملاً معين كنند، ولي اگر مثلاً بگويد تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم چون مدّت كاملاً معلوم نشده معامله باطل است

چهارم: وقتي را براي تحويل جنس معيّن كنند كه در آن وقت، به قدري از آن جنس وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود

پنجم: بنابر احتياط واجب جاي تحويل جنس را معيّن نمايد، ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد؛ لازم نيست اسم آنجا را ببرند

ششم: وزن يا پيمانه آن را معّين كنند وجنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو وتخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند

احكام معامله سلف

(مسأله 2107) انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدّت بفروشد و بعد از تمام شدن مدّت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد

(مسأله 2108) در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرار داد كرده بدهد؛مشتري بايد قبول كند ونيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد يعني همان اوصاف را با زيادتي كمال دارا باشد، مشتري بايد قبول داشته نمايد

(مسأله 2109) اگر جنسي را كه فروشنده ميدهد، پست تر از جنسي باشد كه قرار داد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند

(مسأله 2110) اگر فروشنده بجاي جنسي كه قرار داد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال

ندارد

(مسأله 2111) اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود ونتواند آن را تهيّه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيّه نمايد، يا معامله را به هم بزند وچيزي را داده پس بگيرد

(مسأله 2112) اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي تحويل دهد وپول آن را هم بعد از مدّتي بگيرد، معامله باطل است

فروش طلا ونقره به طلا ونقره

(مسأله 2113) اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكّه دار باشد يا بي سكّه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله باطل است

(مسأله 2114) اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشند معامله صحيح است ولازم نيست وزن آنها مساوي باشد

(مسأله 2115) اگر طلا يا نقره را به طلا، يا نقره بفروشد، بايد فروشنده وخريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند، جنس وعوض آن را به يكديگر تحويل دهند واگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است

(مسأله 2116) اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد وديگري مقداري از آن را تحويل دهد واز يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده ميتواند معامله را به هم بزند

(مسأله 2117) اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص وبا مقداري خاك طلاي معدن ر به همان مقدار طلاي خالص بفروشد، معامله باطل است؛ ولي فروختن نقره وخاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد

مواردي كه انسان مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2118) حقّ بهم زدن معامله را خيار مي گويند وخريدار وفروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را بهم بزنند:

اوّل: آنكه از مجلس معامله، متفرّق نشده باشند واين خيار را خيار مجلس مي گويند

دوّم: آنكه مشتري يا فروشنده در بيع يا يكي از دو طرف معامله در معاملات ديگر مغبون شده باشند كه آن را خيار غَبْن مي گويند

سوّم: در معامله قرار داد كنند كه تا مدّت معينّي هردو يا

يكي از آنان معامله را بهم بزنند (خيار شرط)

چهارم: فروشنده يا خريدار؛ مال خود را بهتر از انچه هست نشان دهد وطوري وانمود كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس)

پنجم: فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه ميدهد طوري مخصوص ي باشد، وبه آن شرط عمل نكند كه دراين صورت ديگري مي تواند معامله را بهم بزند (خيار تخلّف شرط)

ششم: در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب)

هفتم: معلوم شود جنسي كه فروخته شده ميان فروشنده وديگري بطور مشاع مشترك بوده خواه فروشنده مال غير را هم فروخته باشد يا فقط مال خودش را فروخته باشد ونگفته باشد با ديگري مشاع است كه در اين صورت خريدار اگر به معامله راضي نشد مي تواند معامله را به هم بزند (خيار شركت)

هشتم: فروشنده خصوصيّات جنس معيّني را كه مشتري نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند ونيز اگر مشتري خصوصيّات عوض معيّني مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند (خيار رؤيت)

نهم: مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد وفروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه

تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند (خيار تأخير)

دهم: حيواني را خريده باشد كه خريدار تا سه روز مي تواند معامله را بهم بزند (خيار حيوان)

يازدهم: فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد؛ مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را بهم بزند (خيار تعذّر تسليم) و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد

(مسأله 2119) اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم او را مغبون مي دانند و به كمي و زيادي آن اهميّت مي دهند، مي تواند معامله را بهم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد درصورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند و او را مغبون بدانند، مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2120) در معامله بيع شرط كه مثلاً خانه هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدّت پول را بدهد بتواند معامله را بهم بزند در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است

(مسأله 2121) در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدّت پول را ندهد؛ خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است ولي

اگر سر مدّت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد؛ نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد

(مسأله 2122) اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد؛ مشتري ميتواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2123) اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را بهم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معيّن كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد مثلاً مالي راكه به چهار تومان خريده؛ اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن تومان قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد

(مسأله 2124) اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته مي تواند معامله را بهم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد

(مسأله 2125) اگر بعد از معامله وپيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را بهم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند،

ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد

(مسأله 2126) اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را بهم نزند، ديگر حقّ بهم زدن معامله را ندارد مگر اينكه جاهل به مسأله باشد كه در اين صورت وقتي فهميد مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2127) هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد؛ اگر چه فروشنده حاضر نباشد؛ مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2128) در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را بهم بزند؛ يا تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل: آنكه موقع خريدن، عيب مال را بداند

دوّم: به عيب مال راضي شود

سوّم: در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم

چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم ولي اگر عيبي را معّين كند و بگويد مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معّين نكرده مال را پس دهد؛ يا تفاوت بگيرد

(مسأله 2129) در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد؛ نمي تواند معامله را بهم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل: آنكه بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند بطوري كه خريداري و تحويل داده شده باقي نمانده است

دوّم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق برگرداندن آن را ساقط كند

سوّم: بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود، ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري

پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدّتي حق بهم زدن معامله را داشته باشد، و در آن مدّت مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2130) اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصّيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده مي تواند معامله را بهم بزند

مسائل متفرقه

(مسأله 2131) اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد ميشود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه

(مسأله 2132) اگر انسان جنسي را كه به كسي بدهد وقيمت آن را معيّن كند وبگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختي مال خودت باشد، اگر مفاد اين گفتار عرفاً اين باشد اين باشد كه شرط كرده است كه زيادي، مالِ دلاّل باشد يعني شرط كرده كه آن را به او هبه كند زيادي هم مال صاحب مال است ولي بايد به شرط خود عمل كند ونيز اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم واو بگويد قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد واو هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد

مال خود او است ولي اگر بطور جعاله باشد وبه او بگويد اين جنس را اگر به زيادتر از آن قيمت فروختني زيادي مال خودت باشد كه در اين صورت زيادت مال او است نه مال صاحب مال

(مسأله 2133) اگر قصاب گوشت نر بفروشد و بجاي آن؛ گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را بهم بزند و اگر آنرا معيّن نكرده؛ در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصّاب بايد گوشت نر به او بدهد

(مسأله 2134) اگر مشتري به بزاّز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آ ن نرود و بزاّز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2135) قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است

شركت
احكام شركت

(مسأله 2136) اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري بطور ي مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است

(مسأله 2137) اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شريك باشند، مثلا دلاّله كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند روي هم بگذارند و بعداً با هم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست و هر يك از آنان مزد كار خود را مالك است

(مسأله 2138) اگر

دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام با اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آنان را خودش بدهكار شود ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست؛ اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است و اگر از كسي كه جنسي را براي خود خريده ديگري خواهش كند كه او را شريك كند و آن كس به قصد شريك بودن او بگويد تو را شريك كردم و او هم بگويد قبول كردم اين شركت نيز صحيح است و بايد نصف پول را كسي كه شريك شده به او بدهد و همچنين اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است

(مسأله 2139) كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلّف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصّرف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد يا در حال بلوغ سفيه باشد، اگر شركت كند صحيح نيست

(مسأله 2140) اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد بايد آنچه را

شرط كرده اند عمل كنند ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند، يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، اين شرط باطل است ولي شركت آنان صحيح است ومنفعت بدست آمده به نسبت مال بين آنها تقسيم مي شود

(مساله 2141) اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد، و يا تمام ضرر يا بيشتر آن را از يكي از آنان باشد شركت صحيح است ولي منفعت و ضرر بين آنها به نسبت مال تقسيم مي شود

(مسأله 2142) اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان به يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند

(مسأله 2143) اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرار داد عمل نمايند

(مسأله 2144) اگر معيّن نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي توانند با آن سرمايه كند

(مسأله 2145) شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه

نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محلّ مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را بطوري كه متعارف است انجام دهد پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد بايد به همينطور عمل نمايد و اگر معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد مي تواند همينطور عمل كند

(مسأله 2146) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند؛ اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند معامله نسبت به حصّه شريك فضولي است اگر اجازه نكند مي تواند عين مالش را و در صورت تلف عين، عوض مالش را از شريك خود بگيرد و همچنين است اگر بر خلاف معمول و متعارف معامله اي را انجام بدهد

(مسأله 2147) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري ازآن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست

(مسأله 2148) شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قَسَم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد

(مسأله 2149) اگر تمام شريكها از اجازه اي كه به تصرّف در مال يكديگر داده اند برگردند؛ هيچكدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند، و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد؛ شريكهاي ديگر حق تصرّف ندارند ولي كسي كه از اجازه خود برگشته مي تواند در مال شركت تصرّف

كند

(مسأله 2150) هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدّت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند

(مسأله 2151) اگر يكي از شريكها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود يا سفيه شود و حاكم شرع او را از تصّرف در اموالش جلوگيري كند شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصّرف كنند

(مسأله 2152) اگر شريك، چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود او است ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است

(مسأله 2153) اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند؛ بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصررّف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است، و اگر اينطور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصّرف ديگران راضي نبوده اند، بگويند به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح و گرنه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاّني كار نكرده باشد؛ مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمول از شريكهاي ديگر بگيرند و سود آن به نسبت سرمايه تقسيم مي شود بلي در صورتي كه معامله فضولي بوده مزد ندارد، هر چند صاحب مال معامله را امضاء نمايد

صلح
احكام صلح

(مسأله 2154) صلح آنست كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت خور را ملك او كند يا حق خور را به

او واگذار كند، يا از طلب؛ يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال، يا منفعت مال يا حق خود را به او واگذار نمايد؛ يا از طلب، يا حقي كه دارد بگذرد بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقداري از مال يا منفعت مال يا حق خود را به كسي واگذار كند يا از طلب يا حق خود بگذرد باز هم صلح صحيح است

(مسأله 2155) دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند وكسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از تصّرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد و در حال بلوغ سفيه نباشد

(مسأله 2156) لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است

(مسأله 2157) اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده نمايد و در عوض، مقداري روغن بدهد اشكال دارد

(مسأله 2158) اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد

(مسأله 2159) اگر انسان مقدار بدهي خو را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد

و طلب خور را به ده تومان صلح نمايد، زياد براي بدهكار حلال نيست، مگر آنكه مقدار بدهي خور را به او بگويد و او را راضي كند يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد

(مسأله 2160) اگر بخواهند دو چيزي را كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، در صورتي صحيح است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است، صلح صحيح است

(مسأله 2161) اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند؛ مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان اشكال دارد

(مسأله 2162) اگر از كسي طلب دارد كه بايد بعد از مدتّي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد

(مسأله 2163) اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر

مي توانند صلح را بهم بزنند و نيز اگر در ضمن مصالحه براي هر دو، يا يكي از آنان، حقّ بهم زدن مصالحه را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را بهم بزند

(مسأله 2164) تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفّرق نشده اند مي توانند معامله را بهم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حقّ بهم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را بهم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حقّ بهم زدن صلح را ندارد و در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را بهم بزند

(مسأله 2165) اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را بهم بزند، ولي نمي تواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد

(مسأله 2166) هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتيم بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند؛ بايد به شرط عمل نمايد

اجاره
احكام اجاره

(مسأله 2167) اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلّف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حقّ تصرّف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند چنانچه حاكم

شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد يا در حال بلوغ سفيه باشد اگر چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد، صحيح نيست

(مسأله 2168) انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد

(مسأله 2169) اگر وليّ، يا قيّم بچّه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد و اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آنكه بچّه بالغ شد، مي تواند بقيه اجاره را بهم بزند، ولي هرگاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچّه را جزء مدّت اجاره نمي كرد؛ بر خلاف مصلحت بچّه بود، نمي تواند اجاره را بهم بزند

(مسأله 2170) بچّه صغيري را كه وليّ ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد؛ اجازه بگيرد و او را اجير نمايد

(مسأله 2171) اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مي باشد

(مسأله 2172) اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود؛ همين كه با رضايت طرف معامله مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است

(مسأله 2173) كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره حرف بزند، اگر

با اشاره حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده، يا اجاره كرده، صحيح است

(مسأله 2174) اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند تعمير و سفيدكاري انجام داده باشد خواه به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد يا به همان جنس

(مسأله 2175) اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، بايد به زيادتر از آنچه كه او را اجاره كرده اجاره ندهد، خواهد به همان جنس اجاره دهد يا بغير جنسي كه اجاره كرده

(مسأله 2176) اگر غير خانه و دكان و اطاق و اجير، چيز ديگر مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد

(مسأله 2177) اگر خانه يا دكاني را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كاري مانند

تعمير انجام داده باشد

شرائط مالي كه آن را اجاره مي دهند

(مسأله 2178) مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اوّل: آنكه معيّن باشد، پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست

دوم: مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره ميدهد طوري خصوصيّات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد

سوّم: تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است

چهارم: آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان وميوه وخوردنيهاي ديگر صحيح نيست

پنجم: استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه اب باران كفايت آن را نكند واز آب نهر هم مشروب نشود صحيح است

ششم: چيزي را كه اجاره ميدهد مال خود او باشد واگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد

(مسأله 2179) اجاره دادن درخت براي آنكه از ميوه اش استفاده كنند در صورتي كه ميوه اش موجود نباشد، صحيح است؛ امّا اگر ميوه آن فعلاً موجود است ومثل چاهي است كه فعلاً اب دارد اجاره آن صحيح نيست ولي به عنوان صلح باشد اشكال ندارد وبعيد نيست كه فروش ميوه بر درخت با تعيين مقدار آن به وسيله مشاهده اهل خبره صحيح باشد چنانچه نيز بعيد نيست كه معامله ميوه بر درخت از باب فروش واجاره نباشد وخود يك معامله مستقل باشد

(مسأله 2180) زن ميتواند براي آنكه از شيرش استفاده كند اجير شود ولازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه شير دادن، حقّ شوهر از بين برود، بدون اجازه

او نمي تواند اجير شود

شرائط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره ميدهند

(مسأله 2181) استفاده كه مال را براي آن اجاره ميدهند چهار شرط دارد:

اوّل: آنكه حلال باشد، بنابر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي يا نگهداري شراب وكرايه دادن حيوان براي حمل ونقل شراب باطل است

دوّم: پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد وهمچنين معتبر است كه آن عمل شرعاً بطور مجّاني ورايگان واجب نباشد بنابر اين اجير شدن براي انجام نماز هاي پنج گانه وتجهيز اموات جائز نيست

سوّم: اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معيّن نمايند، مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد، اجاره دهند؛ بايد در موقع اجاره معيّن كنند كه سواري يا باربري ان، مال مستأجر است يا همه استفاده هاي آن

چهارم: مدّت استفاده را معيّن نمايند واگر مدّت معلوم نباشد ولي عمل را معيّن كنند مثلاً با خيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّني را بطور مخصوصي بدوزد، كافي است

(مسأله 2182) اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است

(مسأله 2183) اگر خانه اي را مثلاً يك سال اجاره دهند وابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد

(مسأله 2184) اگر مدّت اجاره را معلوم نكند وبگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره ان، ماهي ده تومان است، اجاره صحيح نيست

(مسأله 2185) اگر به مستأجر بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان اجاره دادم و بعد از آن از آن هم هر

قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده تومان است واو هم بگويد قبول كردم، در صورتي كه ابتداي مدّت اجاره را معيّن كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ما اوّل صحيح است

(مسأله 2186) خانه اي را كه غريب و زوّار در آن منزل مي كنند ومعلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند وصاحب خانه راضي شود استفاده از آن خانه اشكال ندارد ولي چون مدّت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره نسبت به غير از شب اوّل صحيح نيست وصاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را (در غير از شب اوّل) بيرون كند

مسائل متفرقه اجاره

(مسأله 2187) مالي را كه مستأجر بابت اجاره ميدهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهائي است كه مثل گندم با وزن معامله ميكنند، بايد وزن آن معلوم باشد واگر از چيزهائي است كه مثل پول با شماره معامله مي كنند بايد شماره معيّن باشد واگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيّات آن را به او بگويد

(مسأله 2188) اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم يا محصول ديگر اجاره دهد ومال الاجاره يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست

(مسأله 2189) كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حقّ ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حقّ مطالبه اجرت را ندارد

(مسأله 2190) هرگاه چيزي راكه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحت اختيار او قرار گرفته و يا تحويل گرفته

ولي تا آخر مدّت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد

(مسأله 2191) اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند: بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطي را در روز معيّني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خيّاط در آن روز آماده كار او باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد چه خيّاط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند

(مسأله 2192) اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده: چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه تومان است؛ بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذاشتن مقداري از مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد

(مسأله 2193) اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، مثلاً ماشيني را براي رفتن از قم به تهران كرايه كرده بود از بين برود چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست، و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خيّاط داده از بين برود در

صورتي كه خيّاط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2194) هرگاه صنعتگري چيزي را كه گرفته ضايع كند، مثلاً پارچه اي را گرفته كه لباس بدوزد خراب كند و ناقص بدوزد ضامن است

(مسأله 2195) اگر قصّاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند چه مزد گرفته باشد، چه مجّاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد

(مسأله 2196) اگر حيواني را اجاره كند و معيّن نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن شود ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معيّن نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد

(مسأله 2197) اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد؛ چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است

(مسأله 2198) اگر كسي بچّه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچّه برسد؛ يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد، ضامن نيست

(مسأله 2199) اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواي مريض را به او بگويد و مريض دوا را بخورد؛ چنانچه در معالجه خطا كند و به مرض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است و همچنين اگر پس از مراجعه به او بگويد

فلان دوا براي فلان مرض فائده دارد و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد، يا بميرد در صورتي كه در فنّ خود مهارت و حذاقت لازم را نداشته باشد و يا مسامحه كند و عملاً اهميّت لازم را ندهد، ضامن است

(مسأله 2200) هرگاه دكتر به مريض يا وليّ او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد؛ در صورتي كه دقّت و احتياط خود را بكند و در فنّ خود حذاقت لازم را داشته باشد و به مريض ضرري برسد، يا بميرد، دكتر ضامن نيست

(مسأله 2201) مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ بهم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد، اجاره را بهم بزنند

(مسأله 2202) اگر اجاره دهند، يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه مُلتَفِت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را بهم بزند ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حقّ به هم زدن معامله را نداشته باشند؛ نمي توانند اجاره را بهم بزنند

(مسأله 2203) اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آنكه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را بهم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را بهم نزنند و اجاره مدّتي را كه در تصّرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد

و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد، مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد

(مسأله 2204) اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد؛ و بعد از ديگري آن را غصب كند؛ نمي تواند اجاره را بهم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد

(مسأله 2205) اگر پيش از آنكه مدّت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد اجاره بهم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشند ه بدهد، و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد

(مسأله 2206) اگر پيش از ابتداي مدّت اجاره، ملك بطوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود، و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برگردد، بلكه اگر طري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را بهم بزند

(مسأله 2207) اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره بطوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده آن نباشد، اجاره مدّتي كه باقيمانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدّت باقيمانده را بهم بزند

(مسأله 2208) اگر خانه اي راكه مثلاً دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره

را بهم بزند، ولي اگر ساختن آن بقدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره باقي مانده را بهم بزند

(مسأله 2209) اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلاً ديگري وصيّت كرده كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدّت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده، اجاره باطل است

(مسأله 2210) اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن بر او حلال مي باشد

(مسأله 2211) اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد، حقّ ندارد چيزي بگيرد

جعاله
احكام جعاله

(مسأله 2212) جُعالَه آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيّني بدهد، مثلاً بگويد هركس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مي دهم و كسي كه كه اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند، و فرق بين جُعاله و اينكه كسي را براي

كاري اجير كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه؛ اجير بايد عمل را انجام دهد و حقّ ندارد كه از آن سر باز زند و عمل نكند و كسي هم كه او را اجير كرده بعد از انعقاد اجاره اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جُعاله پس از انعقاد جُعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل او را انجام نداده است، جاعل بدهكار نيست و پس از انجام عمل بدهكار مي شود

(مسأله 2213) جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصّرف نمايد، بنابر اين جُعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند اگر حاكم شرع او را از عمل منع كرده باشد يا در حال بالغ شدن سفيه باشد، صحيح نيست

(مسأله 2214) كاري راكه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد بي فائده نباشد كه غرض عقلائي به آن تعلّق نگرفته باشد، پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد، يا در شب بجاي تاريكي برود ده تومان به او مي دهم جُعاله صحيح نيست

(مسأله 2215) مالي را كه قرار مي گذارد به عامل بدهد معتبر نيست كه مثل باب اجاره از همه جهت معيّن باشد، ولي بايد اين اندازه معيّن باشد كه بعداً موجب غَرَر و مشاجره ميان جاعل و عامل نشود مثلاً اگر بگويد هر كس كيف مرا كه محتوي پول بوده است و گم شده است پيدا كند يك چهارم آن پول را به او مي دهم، صحيح است

(مسأله

2216) اگر جاعل مزد معيّني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد هر كس بچّه مرا پيدا كند به او مي دهم و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، بدهد

(مسأله 2217) اگر عامل يا شخص ديگر پيش از قرار داد كار را انجام داده باشد يا بعد از قرار داد، به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد، حقّي به مزد ندارد

(مسأله 2218) پيش از آنكه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را بهم بزند

(مسأله 2219) بعد از آنكه عامل شروع به كار كند، اگر جاعل بخواهد جعاله را بهم بزند اشكال دارد

(مسأله 2220) عامل عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود؛ بايد آن را تمام نمايد مثلاً اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل نمايد فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جرّاحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود؛ بايد آن را تمام نمايد ودر صورتي كه ناتمام بگذارد حقّي به جاعل ندارد وضامن عيبي كه حاصل مي شود وضرري نيز كه به وجود آمده است مي باشد

(مسأله 2221) اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فائده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند وهمچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلاً بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم،

ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط آن است كه بطور مصالحه، يكديگر را راضي نمايند

مزارعه
احكام مُزارَعَه

(مسأله 2222) مُزارَعَه آن است كه مالك زمين يا كسي كه زمين در اختيار او است با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند ومقداري از حاصل آن را به مالك بدهد

(مسأله 2223) مزارعه چند شرط دارد:

اوّل: آنكه چون عقد است بايد به لفظ انشاء معامله تحقّق پيدا كند به اينكه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به تو واگذار كردم براي مزارعه و زارع هم بگويد قبول كردم، يا بدون اينكه حرف بزنند عملا انشاء معامله را تحقّق ببخشند به اينكه مالك؛ زمين را واگذار كند براي مزارعه و زارع هم به اين منظور تحويل بگيرد

دوّم: صاحب زمين و زارع هر دو مكلّف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارَعَه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصّرف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد بلكه اگر در حال بالغ شدن سفيه باشند اگر چه حاكم شرع جلوگيري نكرده باشد نمي توانند مُزارَعَه را انجام دهند و اين حكم در همه معاملات جاري است

سوّم: همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود

چهارم: سهم هر كدام بطور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها و بايد تعيين شده باشد، پس اگر قرار دهنده حاصل يك قطعه مال يكي و قطعه ديگر مال ديگري صحيح نيست و نيز اگر مالك بگويد

در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده صحيح نيست

پنجم: مدّتي راكه بايد زمين در اختيار زارع باشد معيّن كنند و بايد مدّت بقدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن حاصل ممكن باشد

ششم: زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مُزارَعَه صحيح است

هفتم: اگر در محلي هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند چنانچه اسم هم نبرند همان زراعت معيّن مي شود واگر چند نوع زراعت مي كنند بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معيّن نمايند مگر آنكه معمولي داشته باشد كه به همان نحو بايد عمل شود

هشتم: مالك؛ زمين رامعيّن كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و باهم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكي از اين زمينها زراعت كن و آن را معيّن نكند مُزارَعَه باطل است

نهم: خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معيّن نمايند ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معيّن نمايند

(مسأله 2224) اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيّه را بين خودشان قسمت كنند، اگر بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مُزارَعَه صحيح است

(مسأله 2225) اگر مدّت مُزارَعَه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند

و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد، لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند

(مسأله 2226) اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد مثلاً آب از زمين قطع شود در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد حتي مثل قصيل كه مي تواند به حيوانات داد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوي آنها است و در بقيّه مُزارَعَه باطل است و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصّرف او بوده و مالك در آن تصّرفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد

(مسأله 2227) پس از اينكه عقد مُزارَعَه به نحوي كه گفته شد تحقيق پيدا كرد مالك و زارع نمي توانند بدون رضايت يكديگر مُزارَعَه را بهم بزنند ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مُزارَعَه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ بهم زدن معامله را داشته باشند مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند

(مسأله 2228) اگر بعد از قرارداد مُزارَعَه، مالك يا زارع بميرد، مُزارَعَه بهم نمي خورد و وارثشان بجاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مُزارَعَه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه او وارث مي برند، و چون مُزارَعَه بهم خورده است نمي توانند مالك را

مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند

(مسأله 2229) اگر بعد از زراعت بفهمند كه مُزارَعه باطل بوده، چنانچه تخم، مال مالك بوده حاصلي هم كه به دست مي آيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجي راكه و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد مگر در صورتي كه باطل شدن مُزارَعَه به جهت آن باشد كه قرارداد كرده باشند همه حاصل مال مالك باشد؛ در اين فرض لازم نيست مالك چيزي به زارع بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال او است و بايد اجاره زمين و خرج هايي كه مالك كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده ودر آن زراعت، كار كرده به مالك بدهد، مگر در صورتيكه باطل شدن مزارعه به جهت آن باشد كه قرارداد كرد ه باشند همه حاصل مال زارع باشد، در اين فرض لازم نيست زارع چيزي به مالك بدهد

(مسأله 2230) اگر بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمد كه مزارَعَه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد

(مسأله 2231) اگر بعد

از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارَعَه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، حاصل سال دوّم را هم بايد مثل سال اوّل قسمت كنند

مساقات
احكام مُساقات

(مسأله 2232) اگر انسان با كسي به اين قِسم معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود او است، يا اختيار ميوه هاي آن با او است، تا مدّت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات گويند

(مسأله 2233) معامله مساقات در درختهايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست ولي در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گل آن استفاده مي كنند، اشكال ندارد

(مسأله 2234) در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد، معامله صحيح است

(مسأله 2235) مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده ميگيرد، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصّرف در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر در حال بالغ شدن سفيه باشد، اگر چه حاكم شرع منع نكرده باشد معامله ايشان صحيح نيست

(مسأله 2236) مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل آن را معّين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال بدست مي آيد، صحيح است

(مسأله 2237) بايد سهم هر كدام

نصف يل ثلث حاصل ومانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است

(مسأله 2238) بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است باقي مانده باشد، معامله صحيح است و گرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد

(مسأله 2239) معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها بنابر اقوي صحيح است

(مسأله 2240) درختي كه از باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مُساقات در آن صحيح است ولي چنانچه آن كارها در زياد شدن يا خوب شدن ميوه اثري نداشته باشد، معامله مساقات اشكال دارد

(مسأله 2241) دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را بهم بزنند، و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حقّ بهم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، بهم زدن معامله اشكال ندارد بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را بهم بزند

(مسأله 2242) اگر مالك بميرد، معامله مساقات بهم نمي خورد و ورثه اش بجاي او هستند

(مسأله 2243) اگر كسي كه تربيت درختها به او

واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش بجاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميّت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مي كند و چنانچه ميّت مالي نداشته باشد مساقات بهم مي خورد و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند، با مردن او نيز معامله بهم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند مالك مي تواند عقد را بهم بزند، يا راضي شود كه ورثه او يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند، درختها را تربيت نمايد

(مسأله 2244) اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درختها را تربيت كرده بدهد

(مسأله 2245) اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد؛ بنابر اقوي صحيح است

كساني كه نمي توانند در مال خود تصّرف كنند
كساني كه نمي توانند در مال خود تصّرف كنند

(مسأله 2246) بچّه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصّرف كند و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اوّل: روئيدن موي درشت، زير شكم بالاي عورت

دوّم: بيرون آمدن مني

سوّم: تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن

(مسأله 2247) روئيدن موي

درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند

(مسأله 2248) ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر در حال بالغ شدن سفيه باشد يا حاكم شرع او را از تصّرف در اموالش جلوگيري كرده باشد، نمي توانند در مال خود تصّرف نمايند و همچنين مُفلَّس يعني كسي كه از جهت مطالبه طلبكاران از طرف حاكم شرع از تصّرف در مال خود ممنوع شده است، نمي تواند در مال خود تصّرف كند

(مسأله 2249) كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصّرفي كه موقع ديوانگي در مال خود ميكند صحيح نيست

(مسأله 2250) انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهائي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد، اگر چه بيشتر از ثلث باشد ورثه هم اجازه ننمايند تصّرف او صحيح است و به اصطلاح مُنَجَّزات مريض از اصل مال محسوب مي شود نه از ثلث آن

وكالت
اَحكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده

مصرف مي كند؛ اگر حاكم شرع او را از تصّرف منع كرده يا در حالي كه بالغ شده سفيه بوده، نمي تواند براي فروش مال خودش كسي را وكيل نمايد

(مسأله 2251) در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد واو مال را بگيرد، وكالت صحيح است

(مسأله 2252) اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدّتي برسد، وكالت صحيح است

(مسأله 2253) مُوَكِّل، يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و بچّه مميِّز هم اگر فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرائطش بخواند، صيغه اي كه خوانده صحيح است

(مسأله 2254) كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حج است چون نبايد صيغه عقد زناشوئي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود

(مسأله 2255) اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معيّن نكند وكالت صحيح نيست

(مسأله 2256) اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آنكه خبر به

او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد، صحيح است

(مسأله 2257) وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و اگر مُوكِّل غائب هم باشد اشكال ندارد

(مسأله 2258) وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر مُوكِّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده، مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل او بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند

(مسأله 2259) اگر انسان با اجازه مُوكِّل، خودش كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد واگر وكيل اوّل بميرد يا مُوكِّل، او را عزل كند وكالت دوّم باطل نمي شود

(مسأله 2260) اگر وكيل با اجازه مُوكِّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند مُوكِّل و وكيل مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد، يا عزل شود وكالت دوّمي باطل مي شود

(مسأله 2261) اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كنند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهائي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي توانند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهائي وكيل است كه انجام دهد و از حرفش هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهائي انجام دهند؛ يا گفته باشد كه

با هم انجام دهند؛ نمي توانند به تنهائي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود، اگر با هم وكيل شده باشند

(مسأله 2262) اگر وكيل يا مُوكِّل بميرد، يا ديوانه هميشگي شود، وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرّف درآن وكيل شده است از بين برود مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود

(مسأله 2263) اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد

(مسأله 2264) اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2265) اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي كند، يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2266) اگر وكيل غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرّفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرّف صحيح است

قرض
اَحكام قَرض

قرض دادن از كارهاي مستحبّي است كه در آيات قرآن و اخبار، راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم

(صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ) روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود

(مسأله 2267) در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است ولي مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد

(مسأله 2268) اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معيّن آن را بپردازد پيش از رسيدن آن وقت، لازم نيست طلبكار قبول كند، ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهند، بايد قبول نمايد

(مسأله 2269) اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن مدّت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد ولي اگر مدّت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد؛ ميتواند طلب خود را مطالبه نمايد

(مسأله 2270) اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد واگر تاخير بيندازد، گناهكار است

(مسأله 2271) اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آن احتياج دارد، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد

(مسأله 2272) كسي كه بدهكار است و

نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر كاسب است بايد براي پرداخت بدهي خودش كسب كند وكسي هم كه كاسب نيست چنانچه بتواند كاسبي كند، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد

(مسأله 2273) كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب اورا به فقير بدهد و شرط نيست در فقير كه سيّد نباشد

(مسأله 2274) اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن ودفن و بدهي او نباشد؛ بايد مالش را به همين مصرفها برسانند وبه وارث او چيزي نميرسد

(مسأله 2275) اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند وقيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است ولي اگر هر دو به غير آن راضي شود اشكال ندارد

(مسأله 2276) اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد وصاحب مال، آن را مطالبه كند، احتياط مستحبّ آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد

(مسأله 2277) اگر مسي كه قرض مي دهد شرط كند كه يك من وپنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا وحرام است بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار، كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك توماني را قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا وحرام است ونيز اگر با شرط كند كه چيزي راكه قرض مي گيرد بطور مخصوصي پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد وشرط

كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا وحرم مي باشد ولي اگر بدون اينكه شرط كند؛ خود بدهكار زيادتر از آنچه كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحبّ است

(مسأله 2278) ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربائي گرفته مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرّف كند ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا را هم نداده بودند، صاحب پول راضي بود كه گيرنده قرض در آن پول تصرّف كند، قرض گيرنده، مي تواند در آن تصرّف نمايد

(مسأله 2279) گندم، يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربائي بگيرد وبا آن زراعت كند، حاصلي كه از آن بدست مي آيد مال قرض دهنده است

(مسأله 2280) اگر لباسي را به ذمّه بخرد وبعداً از پولي كه ربا گرفته، يا از پول حلالي كه كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد پوشيدن آن لباس ونماز خواندن با آن اشكالي ندارد ولي اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول يعني پول ربائي يا حلال مخلوط به حرام مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است واگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مي باشد

(مسأله 2281) اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از او كمتر بگيرد، اشكال ندارد واين را صَرف برات مي گويند

(مسأله 2282) اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا وحرام است، ولي چناچه كسي كه

زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد اگر آن جنس ويا عمل از لحاظ ارزش با آن زيادي تقريباً مساوي باشد ونيز اين كار راهي و حيله اي براي فرار از ربا نباشد، اشكال ندارد

(مسأله 2283) اگر كسي بخواهد پولي قرض كند وربا بدهد وربا بگيرد وبه يكي از راه هائي كه در بعض رساله هاي عمليه ذكر شده بخواهد از ربا فرار كند جايز نيست و زياده اي كه مي گيرد بر او حلال نمي شود، پس رباي قرضي به وجهي از وجوه حلال نيست

(مسأله 2284) اگر پولي به بانك يا غير از آن بدهد، جائز نيست بگيرند، اگر چه قرار هم نگذاشته باشند، بلي اگر قرض گيرنده مجّاناً چيزي بدهد حرام نيست، وجائز است گرفتن آن

حواله دادن
اَحكامِ حواله دادن

(مسأله 2285) اگر انسان طلبكار خودرا حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد وطلبكار قبول نمايد، بعد از آنكه حواله درست شد كه به او حواله شده بدهكار مي شود، وديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد

(مسأله 2286) بدهكار وطلبكار وكسي كه سر او حواله شده، بايد مكلّف وعاقل باشند وكسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خودرا در كارهاي بيهوده مصرف نكنند ولي اگر بعد از بالغ شدن سفيه شده باشند تا حاكم شرع آنان را از تصرّف در اموالشان جلوگيري نكرده معامله ايشان اشكال ندارد ونيز اگر حاكم شرع كسي را به واسطه ور شكستگي از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد، نمي شود اورا حواله بدهند كه طلبش از ديگري بگيرد وخودش هم نمي

تواند به كسي حواله بدهد ولي اگر حواله بر كسي مديون نيست داده شود در حواله دهنده وكسي كه به او حواله شده، مجبور نبودن شرط نيست

(مسأله 2287) اگر سر كسي حواله بدهند كه بدهكار است، احتياط واجب آن است كه قبول كند ولي حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند، ونيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است؛جنس ديگر حواله دهد مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد؛ تا او قبول نكند حواله صحيح نيست

(مسأله 2288) موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد ازكسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد واز آن كس بگيرد

(مسأله 2289) حواله دهنده وطلبكار بايد مقدار حواله وجنس آن را بدانند، پس اگر مثلاّ ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد وبه او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير؛ وآن را معيّن نكند، حواله درست نيست

(مسأله 2290) اگر بدهي واقعاً معيّن باشد ولي بدهكار وطلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند، حواله صحيح است؛ مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد وپيش از ديدن دفتر حواله بدهد وبعد دفتر را ببيند وبه طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح است

(مسأله 2291) طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند؛ اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد ودر پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد

(مسأله 2292) اگر كسي حواله بدهد

كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده مي تواند تمام مقدار حواله شده را از حواله دهنده مطالبه نمايد

(مسأله 2293) بعد از آنكه حواله درست شد، حواله دهنده وكسي كه به او حوال شده، نمي توانند حواله را بهم بزنند، وهر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد يعني غير از چيزهائي كه در دَيْن مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد اگر چه بعداَ فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را بهم بزند وهمچنين است اگر موقع حواله فقير باشد وطلبكار بداند فقير است ولي اگر نداند فقير است وبعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد؛ طلبكار مي تواند حواله را بهم بزند وطلب خودرا از حواله دهنده بگيرد

(مسأله 2294) اگر بدهكار وطلبكار وكسي كه به او حواله شده؛ يا يكي از آنان براي خود حقّ بهم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را بهم بزنند

(مسأله 2295) اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده داده است ذمّه او بري مي شود ومي توانند چيزي را كه داده از او بگيرد واگر بدون خواهش او داده وقصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد

رهن
اَحكام رَهْن

(مسأله 2296) رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال

خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد

(مسأله 2297) در رهن لازم نيست صيغه بخوانند وهمين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد وطلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است

(مسأله 2298) گرو دهنده وكسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلّف وعاقل باشند وكسي آنها را مجبور نكرده باشد ونيز گرو دهنده در حال بالغ شدن بايد سفيه نباشد يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند بلكه اگر به واسطه ورشكستگي يا براي آنكه بعد از بالغ شدن سفيه شده حاكم شرع اورا از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد نمي تواند مال خود را گرو بگذارد

(مسأله 2299) انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند واگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم

(مسأله 2300) چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد وفروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب ومانند آنرا گرو بگذارند، درست نيست

(مسأله 2301) استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسي است كه آن را گرو گذاشته

(مسأله 2302) طلبكار وبدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند؛ ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد راضي هستم اشكال ندارد

(مسأله 2304) اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد طلبكار مطالبه كند واو ندهد، طلبكار

مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد وطلب خود را بردارد وبايد

بقيّه را به بدهكار بدهد؛ ولي اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد

(مسأله 2305) اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته وچيزهائي مانند اثاثيه خانه محلّ او است، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از مطالبه كند ولي اگر مالي را گرو گذاشته خانه واثاثيه هم باشد، طلبكار مي تواند بفروشد وطلب خود را بردارد

ضامن شدن
اَحكام ضامن شدن

(مسأله 2306) اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را يدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم وطلبكار هم رضايت خودرا بفهمانده ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست

(مسأله 2307) ضامن وطلبكار، بايد مكلّف وعاقل باشند وكسي هم آنها را مجبور نكرده باشد ونيز بايد سفيه نباشند كه مال خودرا در كارهاي بيهوده مصرف كنند، و كسي كه به واسطه ورشكستگي حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده بابت طلبي كه دارد ديگري نمي تواند ضامن او شود

(مسأله 2308) هر گاه براي ضامن شدن خودش شرطي قراردهد، مثلاً بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم، احتياط واجب آن است كه به ضامن شدن او ترتيب اثر ندهند

(مسأله 2309) كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند؛ تا وقتي قرض نكرده، انسان نمي تواند ضامن او شود

(مسأله 2310) در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار وجنس بدهي، همه معيّن باشد، پس اگر دو نفر

از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معيّن نكرده كه طلب كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معيّن نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معيّن نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست

(مسأله 2311) اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد

(مسأله 2312) اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد؛ نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد

(مسأله 2313) ضامن و طلبكار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را بهم بزنند

(مسأله 2314) هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را بهم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود

(مسأله 2315) اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و

بعد مُلتَفِت شود؛ مي تواند ضامن بودن او را بهم بزند

(مسأله 2316) اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛ نمي تواند چيزي از او بگيرد

(مسأله 2317) اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛ مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولي اگر بجاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد

كفالت
اَحكام كَفالت

(مسأله 2318) كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد و همچنين اگر كسي بر ديگري حقّي داشته باشد يا ادّعاي حقّي كند كه دعواي او قابل قبول باشد چنانچه انسان ضامن شود كه هر وقت صاحب حقّ يا مدّعي طرف را خواست به دست او بدهد عملش را كفايت و به كسي كه اينطور ضامن مي شود كفيل مي گويند

(مسأله 2319) كفايت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد

(مسأله 2320) كفيل بايد مُكلَّف باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد

(مسأله 2321) يكي از هفت چيز؛ كفالت را بهم مي زند:

اوّل: كفيل، بدهكار به دست طلبكار بدهد

دوّم: طلب طلبكار

داده شود

سوّم: طلبكار از طلب خود بگذرد

چهارم: بدهكار بميرد

پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند

ششم: كفيل بميرد

هفتم: كسي كه صاحب حقّ است به وسيله حواله يا طور ديگري حقّ خود را به ديگري واگذار نمايد

(مسأله 2322) اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند؛ چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده؛ بايد او را به دست طلبكار بدهد و يا طلب طلبكار را بپردازد

امانت
اَحكام وَديعه (امانت)

(مسأله 2323) اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اينكه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود، عمل نمايد

(مسأله 2324) امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش بچّه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچّه مالي را پيش كسي امانت بگذارند، صحيح نيست

(مسأله 2325) اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچّه يا ديوانه است، بايد به ولّي او برساند و چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولي اگر براي اينكه مال از بين نرود آن را از بچّه گرفته چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن نيست

(مسأله 2326) كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنابر احتياط واجب بايد قبول

نكند، ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجز تر باشد و كسي هم كه بهتر حفظ كند نباشد، اين احتياط واجب نيست

(مسأله 2327) اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را برندارد وآن مال تلف شود؛ كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحبّ آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد

(مساله 2328) كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند

(مسأله 2329) اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه ر بهم بزند بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولّي صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست، واگر بدون عذر؛ مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2330) كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيّه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جائي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2331) كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدّي يعني زياده روي هم ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود، ضامن نيست ولي اگر

به اختيار خودش آن را در جائي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، مگر آنكه جائي محفوظ از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحبش يا به كسي كه بهتر حفظ كند برساند كه در اين صورت ضامن نيست

(مسأله 2332) اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جائي را معيّن كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را جاي ديگر ببري، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببري، مي تواند آن را به اي ديگر ببرد، واگر در آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نَبَرَدْ، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد

(مسأله 2333) اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جائي را معيّن كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين مي رود بايد آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست مگر آنكه صاحب مال هم احتمال تلف شدن مال را درآنجا بدهد در اين صورت

لازم نيست از آنجا ببرد

(مسأله 2334) اگر صاحب مال ديوانه شود كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وليّ او برساند و يا به وليّ او خبر دهد، واگر بدون عذر شرعي مال را به مليّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2335) اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آنكه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميّتم راست مي گويد يا نه، يا ميّت وارث ديگري دارد يا نه؛ مال را ندهد و عجالتاً خبر هم ندهد و مال تلف شود، ضامن نيست

(مسأله 2336) اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد؛ كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است

(مسأله 2337) اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند

(مسأله 2338) اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن

را به حاكم شرع بدهد وچنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطّلاع دارد، لازم نيست وصيّت كند وگرنه بايد وصيّت كند و شاهد بگيرد و به وصيّ و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيّات مال و محلّ آن را بگويد

(مسأله 2339) اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدّتي پشيمان شود و وصيّت كند

عاريه
اَحكام عارِيَه

(مسأله 2340) عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزي هم از او نگيرد

(مسأله 2341) لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، واگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است

(مسأله 2342) عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگران واگذار كرده، مثلاً آن را اجاره داده؛ در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم

(مسأله 2343) چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند؛ نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد

(مسأله 2344) اگر ديوانه و بچّه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست،

امّا اگر وليّ بچّه بنابر مصلحت عاريه دهد و نيز بچّه با اذن وليّ عاريه دهد، اشكال ندارد

(مسأله 2345) اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود ضامن نيست؛ ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد؛يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد آن را بدهد

(مسأله 2346) اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد؛ چنانچه تلف شود ضامن نيست

(مسأله 2347) اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد

(مسأله 2348) اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصّرف كند مثلاً ديوانه شود؛ عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وليّ او بدهد

(مسأله 2349) كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد

(مسأله 2350) عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد، مثل ظرف طلا و نقره، باطل است

(مسأله 2351) عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيواند نر براي كشيدن بر ماده صحيح است

(مسأله 2352) اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل يا وليّ او بدهد و بعد آن چيز تلف شود عاريه كننده ضامن نيست وليّ اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل يا وليّ او به جائي ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مي برده، مثلاً اسب را در

اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود يا كسي آن را تلف كند، ضامن است

(مسأله 2353) اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي است عاريه دهد مثلاً لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند، بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند، بگويد

(مسأله 2354) چيزي را كه عاريه كرده، بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا در عاريه دهد

(مسأله 2355) اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دوّمي باطل نمي شود

(مسأله 2356) اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد

(مسأله 2357) اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر عوض مال يا استفاده آن را از عاريه بگيرد او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد

(مسأله 2358) اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده

طلا و نقره باشد، عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد

ازدواج
اهميت ازدواج در اسلام

ازدواج يكي از مستحبّات بسيار موكّد اسلام است و احاديث بسياري از حضرت رسول اكرم و اهل بيت مكرّم آن حضرت (سلام الله عليهم) در رابطه با ترغيب و تشويق به ازدواج و انتقاد و مذمّت از ترك ازدواج صادر شده است

حضرت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «هيچ خانه اي در نزد خداوند، بهتر از خانه اي كه به وسيله ازدواج برپا مي شود و آباد مي گردد، نيست» و نيز آن حضرت فرمودند: «كسي كه ازدواج كرد نصف دين خود را حفظ كرده است و مراقب نصف ديگر دين خود باشد»

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: «دو ركعت نماز يك انسان متأهّل از 70 ركعت نمازي كه شخص عَزَبْ بجا مي آورد، با فضيلّت تر است»

حضرت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «پست ترين مُردگان شما افرادي هستند كه از ازدواج كردن خودداري كرده و عَزَب مانده اند» و اگر كسي بترسد كه اگر ازدواج نكند در حرام مي افتد، ازدواج بر او واجب مي شود بر اساس احاديث اهل بيت (عليهم السّلام) مخصوصاً ترك ازدواج بخاطر ترس از فقر و عدم امكانات اقتصادي، مذموم است

حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «كسي كه به واسطه ترس از فقر ترك ازدواج مي كند نسبت به خداوند سوءظنّ (گمان بد) بكار برده است و خداوند متعال فرموده است: ان يكونوا فقراء يغنهم الله من

فضله يعني اگر ازدواج كنندگان در فقر و مضيقه اقتصادي باشند خداوند آنها را از فضل و كرم خود بي نياز خواهد كرد»

طبق احاديث اسلامي و اين آيه از قرآن كريم، ازدواج موجب از بين رفتن فقر و بوجود آمدن وسعت اقتصادي است شخصي در محضر مبارك حضرت پيغمبر (صلي الله عليه وآله) از مضيقه اقتصادي شكايت كرد، حضرتش فرمودند: «ازدواج كن تا مشكلات اقتصادي تو بر طرف شود» و اين جريانات تا سه مرتبه تكرار شد و در هر دفعه آن حضرت وي را امر به ازدواج كرد و نيز آن حضرت فرمودند: «ازدواج كنيد تا روزي شما وسعت پيدا بكند»

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: «افزايش روزي با ازدواج و داشتن اهل و عيال تَوأم است»

در امر ازدواج بايد قبل از هر چيز و بيش از همه به ايمان و تقوا و تعهّد اسلامي توجّه داشت

رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «هنگامي كه افرادي كه از جهت اخلاق و تعهّد اسلامي و تدّين شايستگي دارند براي خواستگاري آمدند در ازدواج و وصلت با آنها جواب منفي ندهيد و به ازدواج با آنها اقدام كنيد و گرنه فتنه و فساد بزرگي دامنگير جامعه خواهد شد»

اَحكام نِكاح يا ازدواج

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم، عقد دائم آنست كه مدّت زناشويي در آن معين نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند و عقد غير دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معيّن شود، مثلاً زن را به مدّت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه

يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند مُتْعَه و صيغه نامند

احكام عقد

(مسأله 2359) در زناشوئي چه دائم و چه غير دائم بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخوانند

(مسأله 2360) وكيل لازم نيست مرد باشد، زن مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود

(مسأله 2361) زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها، صيغه را خوانده است نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است

(مسأله 2362) اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً ده روز او را به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معيّن نكند در صورتي كه از گفته زن معلوم شود كه به وكيل اختيار كامل داده آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد در آورد و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معيّني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند

(مسأله 2363) يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف زن و مرد وكيل شود و نيز مرد مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند و همچنين زن مي تواند از طرف مرد وكيل

شود كه خود را به عقد او در آورد ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند

دستور خواندن عقد دائم

(مسأله 2364) اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد: زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصَّداقٍ الْمَعْلُومٍ (يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معيّن شده) پس از آن بدون فاصله مرد بگويد: قَبٍلْتُ التَّز ْوٍيجَ (يعني قبول كردم اين ازدواج را) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: زَوَّجْتُ مُوَكِلَّتي فاطٍمَهَ مُوَكٍلَّكَ اَحْمَدَ عَلَي الصٍداقٍ الْمَعْلُومٍ، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قَبٍلْتُ لٍمُوَكٍلي اَحْمَدْ عَلَي الصٍداقٍ صحيح مي باشد و بهتر آنست لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد، مثلاً اگر زن زَوَجْتُ مي گويد مرد هم قَبٍلْتُ التًّزْويجَ بگويد

دستور خواندن عقد غير دائم

(مسأله 2365) اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آنكه مدّت و مَهر را معيّن كردند، چنانچه زن بگويد: زَوَجْتُكَ نَفْسي فٍي الْمُدَّهٍ الْمَعْلُومَهٍ عَلَي الْمَهْرٍ الْمَعْلُومٍ، بعد بدون فاصله مرد بگويد قَبٍلْتُ صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد: مَتَّعْتُ مُوَكِلَّتي مُوَكِلَّكَ فِي الْمُدَّهِ الْمَعْلُومَهِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد: قَبِلْتُ لِمُوَكِلي هكَذا صحيح ميباشد

شرائط عقد

(مسأله 2366) عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل: آنكه اگر مرد و زن قدرت خواندن صيغه عقد به عربي را داشته باشند،، به عربي بخوانند؛ ولي اگر مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند؛ به هر لفظي كه صيغه را بخوانند صحيح است و لازم هم نيست كه وكيل بگيرند امّا بايد لفظي بگويند كه معني

«زَوَّجْتُ (تاآخر) وقَبِلْتُ» را بفهماند

دوّم: مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند، قصد انشاء داشته باشند، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و با گفتن اين لفظ پيمان زناشوئي ميان خود و آن مرد ببندد و مرد به گفتن «قَبِلْتُ التَّزْويجَ»اين پيمان و زن بودن او را براي خود قبول نمايد، و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زَوَّجْتُ (تا آخر) و قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند و ميان آنها زناشوئي برقرار شود

سوّم: كسي كه صيغه را مي خواند عاقل باشد،

و بنابر احتياط مستحّب بالغ باشد چه براي خود بخواند و چه از طرف ديگري وكيل شده باشد؛ ولي اگر نا بالغ مميِّز، با قصد انشاء صيغه عقد را براي ديگري وكالتاً يا فضولتاً اجرا كند و او اجازه دهد يا براي خود با اذن يا اجازه ولّي عقد كند يا بعد از بلوغ، عقد قبل از بلوغ را، براي خود قبول كند، صحيح مي باشد

چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا ولّي آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معيّن كنند، مثلاً اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد زَوَجْتُكَ اِحْدي بَناتي (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد قَبِلْتُ يعني قبول كردم، چون در موقع عقد، دختر معيّن نبوده عقد باطل است

پنجم: زن و مرد با ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضي است، عقد صحيح است

(مسأله 2367) اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند، عقد باطل است

(مسأله 2368) كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند واز هر لفظي معناي آن را قصد نمايد مي تواند عقد را بخواند

(مسأله 2369) اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند وبعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است

(مسأله 2370) اگر زن ومرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند وبعد از خواندن عقد راضي شوند

وبگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است

(مسأله 2371) پدر وجدّ پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است وهمچنين اگر ديوانگي بعد از بلوغ بوده، ازدواج كنند وبعد از آنكه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته، نمي تواند آن را بهم بزند واگر مفسده اي داشته، مي تواند آن را بهم بزند

(مسأله 2372) دختري كه به حدّ بلوغ رسيده ورشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد؛ اگر بخواهد شوهر كند؛ بنابر اقوي اجازه پدر يا جدّ پدري لازم نيست، هر چند كه بهتر آن است كه بدون نظر واجازه آنها اقدام به ازدواج نكند، ولي ازدواج با كره اي كه به حدّ رشد وتشخيص مصلحت نرسيده است، بدون اجازه پدر يا جدّ صحيح نيست

(مسأله 2373) اگر پدر وجدّ پدري غائب باشند به طوري كه نشود از آنان اذن گرفت ودختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد لازم نيست از پدر وجدّ پدري اجازه بگيرند وهمچنين اگر از ازدواج با كسي كه با دختر كفو است، را شرعاً و عرفاً منع كنند و دختر احتياج به شوهر كردن داشته باشد و نيز اگر دختر باكره نباشد، در صورتي كه بكارتش به واسطه شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جدّ لازم نيست

(مسأله 2374) اگر پدر، يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن، خرج آن زن را بدهد

(مسأله 2375) اگر پدر يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر

در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته، پدر يا جدّ او بايد مهر زن را بدهند

عيبهائي كه بواسطه آنها مي شود عقد را بهم زد

(مسأله 2376) اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد مي تواند عقد را بهم بزند:

اوّل: ديوانگي

دوّم: مرض خوره

سوّم: مرض برص (پيسي)

چهارم: كوري

پنجم: شل بودن به طوري كه معلوم باشد

ششم: آنكه افضا شده، يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد، ولي اگر راه حيض و غائط او يكي شده باشد بهم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود

هفتم: آنكه گوشت، يا استخواني يا غدّه اي در فَرْج او باشد كه مانع نزديكي شود

(مسأله 2377) اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او قبل از عقد ديوانه بوده يا بعداً ديوانه شده است يا قبل از عقد آلتِ مردي نداشته يا قبل از عقد عِنِين بوده است و نمي تواند وطي و نزديكي نمايد يا بعد از عقد بدون آنكه نزديكي كرده باشد، عِنِّين شده يا تخم هاي او را قبل از عقد كشيده اند مي تواند عقد را بهم بزند

(مسأله 2378) اگر مرد يا زن، به واسطه يكي از عيبهائي كه در دو مسأله پيش گفته شد، عقد را بهم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند

(مسأله 2379) اگر به واسطه آنكه مرد عِنِّين است و نمي تواند وطي و نزديكي كند؛ زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد مرد يا زن عقد را بهم بزند، چنانچه

مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده، بايد تمام مِهر را بدهد

عدّه اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

(مسأله 2380) ازدواج با زنهائي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند، حرام است

(مسأله 2381) اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادرِ آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند

(مسأله 2382) اگر زني را عقد كند و با نزديكي نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پائين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند

(مسأله 2383) اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با دختر او ازدواج كند

(مسأله 2384) عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدر ِ پدر و عمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادرِ مادر هر چه بالا روند، به انسان محرمند

(مسأله 2385) پدر و جّد شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پائين آيند چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند به زن او محرم هستند

(مسأله 2386) اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه، تا وقتي كه آن زن در عقد او است، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد

(مسأله 2387) اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند

خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد و اگر زني را متعه كرده باشد و مدّت او را بخشيده يا تمام شده باشد، بنابر اقوي در عدّه او مي تواند با خواهر او به طور دائم يا موّقت ازدواج كند

(مسأله 2388) انسان نمي تواند بدون اجازه زنِ خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن راضي شود و بگويد به آن عقد راضي هستم آن عقد صحيح و نافذ مي شود

(مسأله 2389) اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده و خواهر زاده او را عقد كرده و حرفي نزند؛ چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است

(مسأله 2390) اگر انسان پيش از آنكه دختر عمّه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد

(مسأله 2391) اگر با دختر عمّه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد عقد آنان اشكال ندارد

(مسأله 2392) اگر با زني غير از عمّه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند، بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود، و همچنين است اگر بعد از عقد پيش از آنكه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، ولي در اين صورت احتياط مستحّب

آن است كه از آن زن جدا شود

(مسأله 2393) زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره غير اهل كتاب ازدواج نمايد، ولي متعه كردن زن اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد، بلكه ازدواج آنها به طور دوام نيز بنابر اقوي جائز است ولي اين احتياط ترك نشود كه در صورتي اقدام به ازدواج به طور دوام به آنها بكند كه متمّكن از ازدواج با زن مسلمان نباشد

(مسأله 2394) اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعي است زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عدّه متعه، يا طلاق بائن، يا عدّه وفات است، زنا كند بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحّب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عدّه متعه و عدّه وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد

(مسأله 2395) اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحّب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد، و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند

(مسأله 2396) اگر زني را كه در عدّه ديگري است براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عدّه زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است آن زن بر او محرم مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد كردن با آن

زن نزديكي نكرده باشد

(مسأله 2367) اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده چنانچه هيچكدام نمي دانسته اند زن در عدّه است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام ابدي مي شود

(مسأله 2398) اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند بايد از او جدا شود و بعداً هم نمي تواند او را براي خود عقد كند و همچنين است اگر نداند كه آن زن شوهر دارد ولي بعد از ازدواج با او نزديكي كرده باشد

(مسأله 2399) زن شوهر دار اگر زنا بدهد بر مرد زنا كننده حرام ابدي مي شود ولي بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را بدهد

(مسأله 2400) زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقدِ شوهر دوّم، عدّه شوهر اوّل تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند

(مسأله 2401) مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند ولي اگر گمان كند كه دخول شده؛ يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند

(مسأله 2402) اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد

وبعد از ازدواج با آن كس لواط كند آنها بر او حرام نمي شود هر چند بعد از ازدواج، دخول بر زوجه صورت نگرفته باشد

(مسأله 2403) اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حجّ است، با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است، وچنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند

(مسأله 2404) اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است، واگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، واجب است بعداً با آن مرد ازدواج نكند

(مسأله 2405) اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حجّ است، بجا نياورد، زنش كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود حلال نمي شود، ونيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند

(مسأله 2406) اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند وپيش از آنكه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، چنانچه او را اِفضا نمايد، هيچ وقت نبايد با او نزديكي كند

(مسأله 2407) زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام ميشود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اوّل مي تواند دوباره اورا براي خود عقد نمايد

اَحكامِ عقد دائم

(مسأله 2408) زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود وبايد خود را براي هر كاميابي جنسي كه

او مي خواهد تسليم نمايد وبدون عذر شرعي از نزديكي او جلوگيري نكند واگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيّه غذا ولباس ومنزل او ولوازم ديگري كه در كُتُب ديگر تفصيلاً ذكر شده بر شوهر واجب است واگر تهيّه نكند چه توانائي داشته باشد، مديون زن است

(مسأله 2409) اگر زن در كارهائي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است وحقّ غذا ولباس ومنزل وهمخوابي ندارد، ولي مهر او از بين نمي رود

(مسأله 2410) مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند

(مسأله 2411) مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر را ببرد بايد خرج سفر اورا بدهد

(مسأله 2412) زني كه از شوهر اطاعت مي كند اگر مطالبه خرجي كند وشوهر ندهد مي تواند در هر روز به اندازه خرجي آن روز بدون اجازه از مال او بردارد واگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيّه كند، در موقعي كه مشغول تهيه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست

(مسأله 2413) مرد نمي تواند زن دائمي خود را به طوري ترك كند كه نه مثل زن شوهر دار باشد نه مثل زن بي شوهر، لكن واجب نيست هر چهار شب يك شب نزد او بماند

(مسأله 2414) شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه نزديكي با عيال دائمي خود را ترك كند

(مسأله 2415) اگر در عقد دائمي مهر را معيّن نكنند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهائي كه مثل او هستند

بدهد

(مسأله 2416) اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مهر مدّتي معيّن نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانائي دادن مهر را داشته باشد، چه نداشته باشد ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي كود وشوهر با او نزديكي كند ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلو گيري نمايد

مُتْعه يا صيغه

(مسأله 2417) صيغه كردن زن اگر چه براي لذّت بردن هم نباشد صحيح است

(مسأله 2418) شوهر بيش از چهار ماه نبايد نزديكي با متعه خود را ترك كند

(مسأله 2419) زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند عقد وشرط او صحيح است وشوهر فقط مي تواند لذّتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد

(مسأله 2420) زني كه صيغه شده اگر چه آبستن شود، حق خرجي ندارد

(مسأله 2421) زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد واز شوهر ارث نمي برد، وشوهر هم از او ارث نمي برد

(مسأله 2422) زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي وهم خوابي ندارد عقد او صحيح است، وبراي آنكه نمي دانسته حقّي به شوهر پيدا نمي كند

(مسأله 2423) زني كه صيغه شده، مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن، حقّ شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است

(مسأله 2424) اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت ومبلغ معيّن اورا براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را براي عقد دائم خود در آورد

يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معيّن شده اورا صيغه كند، وقتي آن زن فهميد، اگر بگويد راضي هستم عقد صحيح وگرنه باطل است

(مسأله 2425) پدر وجدّ پدري مي توانند براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را به عقد پسر نابالغ خود در آورند، ونيز مي توانند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن، به عقد كسي در آورند، ولي بايد آن عقد براي دختر مفسده نداشته باشد

(مسأله 2426) اگر پدر يا جدّ پدري، طفل خود را كه در محلّ ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود وچنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است وكساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند، نامحرمند

(مسأله 2427) اگر مرد مدّت صيغه را ببخشد چنانچه با او نزديكي كرده، با يد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد واگر نزديكي نكرده، بايد نصف آن را بدهد

(مسأله 2428) مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد يا اينكه دوباره صيغه نمايد، ولي در موقعي كه هنوز صيغه او است و مدّت تمام نشده است اگر بخواهد او را به عقد دائم خود در بياورد بايد اوّل مدّت او را ببخشد و سپس او را به عقد دائم خود در بياورد

احكام نگاه كردن

(مسأله 2429) نگاه كردن مرد به بدن زن نا محرم و همچنين نگاه كردن به موي آنان، چه با قصد لذّت و چه

بدون آن، حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد، حرام است، ولي بدون قصد لذّت حرام نيست و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد به جز صورت و دستها حرام مي باشد و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نا بالغ اگر به قصد لذّت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد، ولي بنا بر احتياط بايد جاهائي را كه مثل ران و شكم معمولاً مي پوشانند، نگاه نكند

(مسأله 2430) اگر انسان بدون قصد لذّت به آن قسمت از بدن زنهاي كافر كه معمولاً نمي پوشانند نگاه كند در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد، اشكال ندارد

(مسأله 2431) زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند؛ بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و به حدّي رسيده كه مورد نظر شهواني است، بپوشاند

(مسأله 2432) نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آئينه يا آب صاف و مانند اينها باشد و احتياط واجب آنست كه به عورت بچّه مميز هم نگاه نكنند ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند

(مسأله 2433) مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن بدن يكديگر نگاه كنند

(مسأله 2434) مرد نبايد با قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با

قصد لذّت حرام است

(مسأله 2435) عكس برداشتن مرد از زن نامحرم حرام نيست، ولي اگر براي عكس برداشتن مجبور شود كه حرام ديگري انجام دهد مثلاً دست به بدن او بزند نبايد عكس او را بردارد و اگر زن نامحرمي را بشناسد در صورتي كه آن زن مُتَهَتَّك نباشد، به عكس او نگاه كند

(مسأله 2436) اگر در حال ناچاري، زن بخواهد زن ديگر يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند؛ يا عورت او را او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آنها نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زني غير از زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد

(مسأله 2437) اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند، نبايد او او را نگاه كند

(مسأله 2438) اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند چنانچه ضرورت با نگاه كردن در آئينه مرتفع مي شود، آئينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد

مسائل متفرّقه زناشوئي

(مسأله 2439) كسي كه به واسطه نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد و همچنين زني كه به واسطه نداشتن شوهر به حرام مي افتد واجب است اقدام به شوهر كردن نمايد

(مسأله 2440) اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن

باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را بهم بزند (مسأله 2441) اگر مرد و زن نامحرم در محلّ خلوتي باشند كه كسي در آنجا نباشد و ديگري هم نمي تواند وارد شود، چنانچه بترسند كه به حرام بيفتند بايد از آنجا بيرون بروند و نمازشان درآنجا صحيح نيست ولي اگر طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود يا بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد درآنجا باشد، اشكال ندارد

(مسأله 2442) اگر مرد مهر زن را در عقد معيّن كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد

(مسأله 2443) مسلماني كه منكر خدا يا معاد يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين، يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند، مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است و انكار آن، انكار نبوّت پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) است، مرتّد است

(مسأله 2444) اگر زن پيش از آنكه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود؛ عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد، امّا اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگهدارد؛ پس اگر در بين عدّه مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عدّه مرتدّ بماند، عقد باطل است و معناي يائسه در مسأله 437 گذشت

(مسأله 2445) كسي كه مسلمان زاده است چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، اگر

مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه وفات نگهدارد ودر اصطلاح به چنين شخصي مُرْتَدّ فطري مي گويند

(مسأله 2446) مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده اگر پيش از نزديكي با عيالش مُرتدّ شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتّد شود، چنانچه زن او در سن زنهائي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود عقد باقي وگرنه باطل است

(مسأله 2447) اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول كند؛ نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد

(مسأله 2448) اگر زن انسان، از شوهر سابقش دختري داشته باشد؛ انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست، عقد كند و همچنين اگر زن انسان از شوهر سابقش پسري داشته باشد انسان مي تواند دختر خود را كه از آن زن نيست به ازدواج آن پسر در بياورد و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد

(مسأله 2449) اگر زني از زنا آبستن شود، جايز نيست بچّه اش را سقط كند

(مسأله 2450) اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست، زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچّه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند

از نطفه حلال است يا حرام، آن بچّه حلال زاده است

(مسأله 2451) اگر مرد نداند كه زن در عدّه است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچّه اي از آنان به دنيا بيايد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد؛ ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است و مي دانسته كه در عقد عدّه حرام است شرعاً بچّه؛ فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند

(مسأله 2452) اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم با در عدّه نيستم حرف او قبول مي شود

(مسأله 2453) اگر بعد از آنكه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد

(مسأله 2454) اگر زني كه آزاد و مسلمان و عاقل است دختري داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند

(مسأله 2455) مستحبّ است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلّف شده عجله كنند، حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: «يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند»

(مسأله 2456) اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، احتياط واجب آن است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند

(مسأله 2457) كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچّه اي پيدا كند آن بچّه

حلال زاده است

(مسأله 2458) هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا بيايد حلال زاده است

(مسأله 2459) زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عدّه وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد؛ شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد بايد از شوهر دوّم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است ولي اگر شوهر دوّم با او نزديكي كرده باشد؛ زن بايد عدّه نگهدارد و شوهر دوّم بايد مهر او را مطابق زنهائي كه مثل او هستند بدهد ولي خرج عدّه ندارد

احكام شير دادن

(مسأله 2460) اگر زني بچّه اي را با شرائطي كه در مسأله 2470 گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچّه به اين عدّه محرم مي شود:

اوّل: خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند

دوّم: شوهر زن كه شير مال او است و او را پدر رضاعي مي گويند

سوّم: پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند: اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند

چهارم: بچّه هائي كه از آن زن بدنيا آمده اند، يا بدنيا مي آيند

پنجم: بچّه هاي اولاد آن زن هر چه پائين روند، چه از اولاد او بدنيا آمده، يا اولاد و آن بچّه ها را شير داده باشند

ششم: خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند

هفتم: عمو و عمّه آن زن اگر چه رضاعي باشند

هشتم: دائي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند

نهم: اولاد شوهر آن

زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پائين روند اگر چه اولاد رضاعي او باشند

دهم: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند

يازدهم: خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند

دوازدهم: عمو و عمّه و دائي و خاله شوهري كه شير مال او است هر چه بالا روند؛ اگر چه رضاعي باشند و نيز عدّه ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند

(مسأله 2461) اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2470 گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچّه نمي تواند با دختر هائي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دختر هاي شوهري را كه شير مال او است براي خود عقد نمايد بلكه احتياط واجب آن است كه دختر هاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد ولي جايز است با دختر هاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحّب آن است كه با آنان هم ازدواج نكند، و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرمهاي خود كند به آنان ننمايد

(مسأله 2462) اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2477 گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهر هاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحّب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند

(مسأله 2463) اگر زني

بچّه اي را شير دهد؛ به برادر هاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده، محرم نمي شوند

(مسأله 2464) اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي توان آن دختر را براي خود عقد كند

(مسأله 2465) اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد

(مسأله 2466) انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد؛ انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد كند، بعد مادر يا مادر بزرگ، يا زن پدر او از شير همان پدر آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود

(مسأله 2467) با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل داده، نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده؛ يا برادر زاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد

(مسأله 2468) اگر زني بچّه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد ولي اگر بچّه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمي شود

(مسأله 2469) اگر

زن پدر دختري، بچّه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي، چه بچّه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد

شرائط شير دادني كه علّت محرم شدن است

(مسأله 2470) شير دادني كه علّت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اوّل: بچّه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد تأثير ندارد

دوّم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچّه اي را كه از زنا بدنيا آمده به بچّه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچّه به كسي محرم نمي شود

سوّم: بچّه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند لازم است كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند

چهارم: شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد

پنجم: شير از يك شوهر باشد پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زائيدن از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زائيدن از شوهر دوّم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود

ششم: بچّه به واسطه مرض شير را قي نكند، بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند

هفتم: پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته

ميشود شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روئيده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحّب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند

هشتم: دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورند، به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زائيدن زن شير ده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير دهد آن بچه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود

(مسأله 2471) بايد بچّه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كي ديگر را نخورد ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير كسِ ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند، كه از اوّلي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد

(مسأله 2472) اگر زن از شير شوهر خود بچّه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچّه

ديگر را شير دهد آن دو بچّه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند

(مسأله 2473) اگر زن از شير يك شوهر چندين بچّه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده، محرم مي شوند

(مسأله 2474) اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچّه را شير دهد، همه آن بچّه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند

(مسأله 2475) اگر كسي دو زن شير ده داشته باشد و يكي از آنان بچّه اي را مثلاّهشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچّه به كسي محرم نمي شود

(مسأله 2476) اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند

(مسأله 2477) انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زنهائي كه به واسطه شير خوردن، خواهر زاده و برادر زاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر كه رضاعي هستند يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند ازدواج نمايد

(مسأله 2478) زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحّب آن است كه با او ازدواج نكند

(مسأله 2479) انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير

خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند؛ و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اوّلي صحيح و عقد دوّمي باطل مي باشد

(مسأله 2480) اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر است احتياط كنند:

اوّل: برادر و خواهر خود را

دوّم: عمو و عمّه و دائي و خاله خود را

سوّم: اولاد عمو و اولاد دائي خود را

چهارم: برادر زاده خود را

پنجم: برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را

ششم: خواهر زاده خود، با خواهر زاده شوهرش را

هفتم: عمو و عمّه و دائي و خاله شوهرش را

هشتم: نوه زن ديگر شوهر خود را

(مسأله 2481) اگر كسي دختر عمّه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود ولي احتياط مستحّب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد

آداب شير دادن

(مسأله 2482) براي شير دادن بچّه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براي شيردادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد

(مسأله 2483) مستحّب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل يا بد صورت، يا بد خُلق، يا زنازاده باشد و نيز مكروه است زني را دايه بگيرند كه شيرش از

بچّه اي است كه از زنا به دنيا آمده است

مسائل متفرقه شير دادن

(مسأله 2484) مستحّب است از زنها جلوگيري كنند كه هر بچّه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند

(مسأله 2485) كساني كه به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي كنند مستحّب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقّهاي خويشي، كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست

(مسأله 2486) در صورتي كه ممكن باشد، مستحّب است بچّه را دو سال تمام شير بدهند

(مسأله 2487) اگر به واسطه شير دادن، حقِّ شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر؛ بچه كسِ ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام شود مثلاً اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد

(مسأله 2488) اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود؛ بايد دختر شير خواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرائطي كه در مسأله 2470 گفته شد زن برادرشان دختر را شير دهد

(مسأله 2489) اگر مرد پيش از آنكه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن براو حرام شده: مثلاً بگويد شير مادر او را خورده؛ چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي

تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد، ولي در وقت نزديكي كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهائي كه مثل او هستند، بدهد

(مسأله 2490) اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن براو حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد

(مسأله 2491) شير دادني كه علّت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اوّل: خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند

دوّم: شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرائط شير دادن را هم بگويند مثلاً بگويند ما ديده ايم كه فلان بچّه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين سائر شرطها را كه در مسأله 2470 در صفحه 488 گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد كه شرائط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند لازم نيست شرائط را شرح دهند

(مسأله 2492) اگر شك كنند بچّه به مقداري كه علّت محرم

شدن است، شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده بچّه به كسي محرم نمي شود ولي بهتر آن است كه احتياط كنند

طلاق
اَحكامِ طَلاق

(مسأله 2493) مردي كه زن خود را طلاق مي دهد؛ بايد عاقل و بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد؛ پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست

(مسأله 2494) زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي يا در حال نفاس يا حيض كه پيش از اين پاكي بود با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود

(مسأله 2495) طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل: آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد

دوّم: آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهرش در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد

سوّم: مرد به واسطه غائب بودن يا مشقّت داشتن تحقيق نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد

(مسأله 2496) اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است

(مسأله 2497) كسي كه ميداند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود مثلاً مسافرت كند

و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدّتي كه معمولاّ زنها از حيض يا نِفاس پاك مي شوند، صبر كند

(مسأله 2498) اگر مردي كه غائب است بخواهد زن خور را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلّاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روي عادت حيض زن؛ يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معّين شده بايد تا مدّتي كه معمولاً زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند

(مسأله 2499) اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاق دهد بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است؛ اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد و مراد از يائسه در مسأله 437 گذشت

(مسأله 2500) هر گاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، اشكال ندارد

(مسأله 2501) اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري كه زن معمولاً بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود، صبر كند

(مسأله 2502) اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از اجماع با او خودداري نمايد و بعد او

را طلاق دهد

(مسأله 2503) طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد بايد بگويد: زَوْجَتي فاطِمَهُ طالِقٌ يعني زن من فاطمه رها است و اگر ديگري را وكيل كند كه آن وكيل بايد بگويد: زَوْجَهُ مُوَكِلي فاطِمَهُ طالِقٌ

(مسأله 2504) زني كه صيغه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدّتش تمام شود، يا مرد مدّت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد: مدّت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست

عدّه طلاق

(مسأله 2505) زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائِسه عدّه ندارد؛ يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند

(مسأله 2506) زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد، يعني بعد از آنكه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دوباره حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوّم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند

(مسأله 2507) زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهائي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكي كردن او را طلاق دهد،

بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد

(مسأله 2508) زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد بايد نُه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و احتياط مستحّب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد؛ تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگهداشته سي روز شود

(مسأله 2509) اگر زن آبستن را طلاق دهند؛ عدّه اش تا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچّه او است، بنابر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچّه او بدنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود

(مسأله 2510) زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود، مثلاً يك ماهه، يا يك ساله چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدّت را به او ببخشد در صورتي كه حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خودداري نمايد

(مسأله 2511) ابتداي عدّه طلاق از موقعي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند،

يا نداند پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند؛ لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد

عدّه زني كه شوهرش مُرده

(مسأله 2512) زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد، يعني از شوهر كردن خودداري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زائيدن عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچّه اش بدنيا بيايد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عده وفات مي گويند

(مسأله 2513) زني كه در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباس اَلوان بپوشد و سُرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد

(مسأله 2514) اگر زن يقين كند كه شوهرش مُرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات، شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوّم عدّه طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگهدارد؛ و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه وفات و بعد براي شوهر دوّم عدّه طلاق نگهدارد و ابتداي عدّه وفات را از موقعي كه خبر صحيح وفات شوهر به او رسيده قرار دهد

(مسأله 2515) و ابتداي عدّه وفات از موقعي است كه زن از مرگ شوهر مُطَّلع شود

(مسأله 2516) اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل: آنكه

مورد تهمت نباشد

دوّم: از طلاق يا مُردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدّت تمام شدن عدّه ممكن باشد

طلاق بائِن و طلاق رِجعي

(مسأله 2517) طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حقّ ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قِسم است:

اوّل: طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد

دوّم: طلاق زني كه يائسه باشد و مراد از يائسه در مسأله 463 گذشت

سوّم: طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد

چهارم: طلاق زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند

پنجم: طلاق خُلع و مُبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعي است كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع نمايد

(مسأله 2518) كسي كه زنش را طلاق رِجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتابهاي مفصّل گفته شده، و از جمله آنها فحّاشي و رفت و آمد با اجانب است بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود

اَحكام رجوع كردن

(مسأله 2519) در طلاق رجعي مرد به دو قِسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اوّل: حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است

دوّم: كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است

(مسأله 2520) براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اينكه كسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع كردم صحيح است ولي اگر بعد از تمام شدن عدّه مرد بگويد كه در عدّه

رجوع نموده ام لازم است اثبات نمايد

(مسأله 2521) مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده اگر مالي از او بگيرد و با او صُلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع از بين نمي رود

(مسأله 2522) اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند يا دوبار اورا طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوّم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوّم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل: آنكه عقد شوهر دوّم عقد دائم باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آنكه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند

دوّم: شوهر دوّم بالغ و با او نزديكي و دخول كند و بنا بر اقوي بايد نزديكي از جلوي زن صورت بگيرد ولي انزال لازم نيست

سوّم: شوهر دوّم طلاقش دهد يا بميرد

چهارم: عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوّم تمام شود

طلاق خُلع

(مسأله 2523) طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مِهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خُلع گويند

(مسأله 2524) اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خُلع را بخواند چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، پس از آنكه مِهر خود را به شوهر بخشيد بدون فاصله شوهر مي گويد: زَوْجَتي فاطِمَهُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِقٌ؛ يعني زنم فاطمه را طلاق خُلع دادم، او رها است

(مسأله 2525) اگر زني كسي را وكيل

كند كه مهر اورا به شوهرش ببخشد و شوهر همان كَس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد وكيل، صيغه طلاق را اينطور مي خواند:

عَنْ مُوَكِلَتي فاطِمَهَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِلي مُحَمَدٍ لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ پس از آن بدون فاصله مي گويد: زَوْجَهُ مُوَكِلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِقٌ و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد ب جاي كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بگويد، بَذَلْتُ مِأَةَ تُومان در صورتي كه زن معّين باشد بردن نامش در اينجا و در طلاق مبارات لازم نيست و همين قدر كه او را در نظر بگيرد، كافي است

طلاق مُبارات

(مسأله 2526) اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مُبارات گويند

(مسأله 2527) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطم باشد، بايد بگويد: بارَأْتُ زَوْجَتي فاطِمَهَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رها است و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: بارأْتُ زَوْجَهَ مُوَكِلي فاطِمَهَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ و در هر دو صورت به جاي دو كلمه (عَلي مَهْرِها) (بِمَهْرِها) بگويد، اشكال ندارد

(مسأله 2528) صيغه طلاق خُلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود ولي اگر زن براي آنكه مال خود را به شوهر ببخشد مثلاً به فارسي بگويد براي طلاق، فلان مال را به تو

بخشيدم اشكال ندارد

(مسأله 2529) اگر زن در بين عدّه طلاق خُلع يا مبارات از بخشش خود برگردد شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد

(مسأله 2530) مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خُلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد

احكام مُتفرّقه طلاق

(مسأله 2531) اگر با زن نامحرمي به گمان اينكه عيال خود او است نزديكي كند چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگهدارد

(مسأله 2532) اگر با زني كه مي داند عيالش نيست، زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست بنابر احتياط واجب بايد عدّه نگهدارد

(مسأله 2533) اگر مرد زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق وعقد آن زن صحيح است ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند

(مسأله 2534) هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند يا مثلاً تا شش ماه خرجي ندهد، از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد، يا خرجي ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است

(مسأله 2535) زني كه شوهرش گُم شده؛ اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد

(مسأله 2536) پدر و جّد پدري ديوانه اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند

(مسأله 2537) اگر

پدر يا جّد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند؛ اگر چه مقداري از زمان تكليف بچّه جزء مدّت صيغه باشد، مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند، چنانچه صلاح بچّه باشد، مي تواند مدّت آن زن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد

(مسأله 2538) اگر از روي علاماتي كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند بنابر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا براي كس ديگر عقد كند

(مسأله 2539) اگر كسي زن خود را بدون اينكه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد يك مال پيش، تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهائي را كه در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهائي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد

غصب
اَحكام غَصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم بر مال، يا حقّ كسي مسلّط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود از حضرت اكرم (صلي الله عليه و آله وسلّم) روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند

(مسأله 2540) اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه

و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حقّ آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جائي براي خود بگيرد و ديگري را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد

(مسأله 2541) چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد بپيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن بدست آورد، پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حقّ او را غصب كرده است

(مسأله 2542) مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند صاحب مال و طلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرد باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد

(مسأله 2543) اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد

(مسأله 2544) اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي بدست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد

(مسأله 2545) اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد واگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2546) هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه

هر يك به تنهائي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام از آنان ضامن نصف آن مي باشند

(مسأله 2547) اگر چيزي را كه غصب كرده با چيزي ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند

(مسأله 2548) اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه ساختنش حرام و نگاه داشتنش جائز است، غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد ولي اگر مثلاً گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براي اينكه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولّش مي سازم مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد

(مسأله 2549) اگر چيزي را كه غصب كرده بطوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلاً طلائي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده، مزد بگيرد؛ بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را بصورت اوّلش درآورد واگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد، تفاوت قيمت را هم بايد بدهد

(مسأله 2550) اگر چيزي را كه غصب كرده بطوري تغيير دهد كه از اولش بهتر

شود، و صاحب مال بگويد بايد آن را بصورت اوّل در آوري، واجب است آن را بصورت اوّلش درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلائي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد بصورت اوّلش درآوري، در صورتي كه بعد از اب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد

(مسأله 2551) اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكَند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده، درست كند مثلاً جاي درختها را پر نمايد، و اگر بواسطه اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد؛ يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد

(مسأله 2552) اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكَند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه

صاحب زمين راضي شده بدهد

(مسأله 2553) اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه از جهت خصوصّيات شخصي قيمت آن در نظر عقلاء و اهل عرف با قيمت فرد ديگر ي فرق دارد بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت روزي را كه ادا مي كند و غرامت مي پردازد بدهد و احتياط مستحّب آن است كه بالاترين قيمت را از روي غصب تا روزي كه غرامت مي پردازد حساب كند و رضايت همديگر را بدست آورند

(مسأله 2554) اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش از جهت خصوصّيات شخصّيه با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه ميدهد بايد خصوصّياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است باشد، مثلاً اگر قِسم اعلاي برنج غصب كرده، نمي تواند از قِسم پست تر بدهد

(مسأله 2555) اگر چيزي را كه مثل گوسفند است غصب نمايد واز بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدّتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد؛ بايد قيمت چاقي را كه از بين رفته بدهد

(مسأله 2556) اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام آنان بگيرد يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد مي

تواند اوّلي از دوّمي آن چه راكه داده مطالبه كند ولي اگر از دوّمي بگيرد او نمي تواند آنچه را داده از اوّلي مطالبه نمايد و استقرار ضمان بر عهده كسي است كه مال در دست او تلف شده است

(مسأله 2557) اگر چيزي را كه مس فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصّرف كنند اشكال ندارد و گرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبي است و بايد آن را بهم بگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود چه بداند معامله باطل است چه نداند؛ بايد عوض آن را بدهد

(مسأله 2558) هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد

مال پيدا شده
اَحكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

(مسأله 2559) مالي را كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن، صاحبش معلوم شود؛ احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد

(مسأله 2560) اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6/12 نخود نقره سكّه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي توان به قصد اينكه ملك خودش شود بردارد و احتياط

واجب آن است كه اگر صاحبش پيدا شود در صورتي كه تلف نشده خود مال را و در صورتي كه تلف شده عوض آن را به او بدهد

(مسأله 2561) هر گاه چيزي را كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافر است كه در اَمانِ مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6/12 نخود نقره سكّه دار برسد بايد اعلان كند، و لازم نيست كه هر روز اعلان كند بلكه اگر تا يك سال طوري اعلان كند كه گفته مي شود يك سال اعلان كرد، كافي است

(مسأله 2562) اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد

(مسأله 2563) اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود اگر در محدوده حَرَم پيدا كرده مي تواند آن را صدقه دهد و اگر صاحبش پيدا شد ضامن او خواهد بود و يا آن را حفظ كند تا صاحبش پيدا شود امّا اگر در غير حَرَم پيدا كرده مي تواند آن را براي خود بردارد، به قصد اينكه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحّب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد

(مسأله 2564) اگر بعد از آنكه يكسال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعّدي يعني زياده روي هم ننموده، ضامن

نيست؛ ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد؛ يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است

(مسأله 2565) كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شده اعلان نكند، گذشته از اينكه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند

(مسأله 2566) اگر بچّه نابالغ چيزي پيدا كند، ولّي او بايد اعلان نمايد

(مسأله 2567) اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند، از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود احتياط واجب آن است كه آن را صدقه دهد يا نگهداري كند تا صاحبش پيدا شود

(مسأله 2568) اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين رود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده، يا تعّدي يعني زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست

(مسأله 2569) اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6/12 نخود نقره سكّه دار مي رسد در جائي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمي شود مي توان در روز اوّل آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود او است

(مسأله 2570) اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اينكه مال خود او است بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد

(مسأله 2571) لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد بلكه همين قدر كه بگويد

چيزي پيدا كرده ام كافي است

(مسأله 2572) اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد، ولي لازم نيست نشانه هائي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد

(مسأله 2573) اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6/12 نخود نقره سكّه دار برسد چنانچه اعلان نكند و در مسجد؛ يا جاي ديگر كه محّل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد كسي كه آن را پيدا كرده، ضامن است

(مسأله 2574) هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، بايد تا مقداري كه ممكن است آن را نگهدارد بعد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد و احتياط مستحّب آن است كه براي صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد

(مسأله 2575) اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد

(مسأله 2576) اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده در صورتي كه از پيدا شدن صاحبش مأيوس و يا برايش مشقّت داشته باشد مي تواند بجاي كفش خود ش بردارد ولي اگر قيمت آن را از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد، و چنانچه

از پيدا شدن او نا اميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده مال كسي نيست كه كفش او را برده در صورتي كه قيمت آن 6/12 نخود نقره سكّه دار كمتر باشد؛ مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال احتياطاً از طرف صاحبش صدقه بدهد

(مسأله 2577) اگر مالي را كه كمتر از 6/12 نخود نقره سكّه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرفه نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است

شكار
اَحكام سربريدن و شكار كردن حيوانات

(مسأله 2578) اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند، چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است ولي حيواني كه نجاستخوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معيّن نموده اند آن را اِسْتِبراء نكرده باشند؛ و حيواني كه انسان با آن وطي (نزديكي) كرده بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست

(مسأله 2579) حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است، اگر به دستوري كه بعداً گفته ميشود آنها را شكار كنند پاك و حلال است ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است؛ با شكار

كردن پاك و حلال نمي شود

(مسأله 2580) حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد بنابر اين بچّه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچّه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچّه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند، آهو حلال و بچّه اش حرام است

(مسأله 2581) حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي كه خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد

(مسأله 2582) حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار با سر بريدن حلال نمي شود ولي مرده آن پاك است، چه خودش بميرد و يا سرش را ببرند

(مسأله 2583) سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درّنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند؛ يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد

(مسأله 2584) فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند؛ يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد و

احتياط واجب اجتناب از آنها است

(مسأله 2585) اگر از شكم حيوان زنده، بچّه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است

دستور سر بريدن حيوانات

(مسأله 2586) دستور سر بريدن حيوان آن است كه حُلقوم (مجراي تنّفس) و مَري (مجراي غذا) و دو شاهرگ را كه در دو طرف حُلقوم است كه به اين مجموع اَوْداج اَربعه (چهار رگ) گفته مي شود از پائين بر آمدگي زير گلو به طور كامل ببرند اگر آنها را بشكافند كافي نيست

(مسأله 2587) اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، بعد بقّيه را ببرند فائده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي بطور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند كه يك كار شمرده شود اگر چه پيش از جان دادن حيوان، بقّيه رگها را ببرند، اشكال دارد

(مسأله 2588) اگر گلوي گوسفند را بطوري بكَند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود چيزي نماند آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكَند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكَند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد

شرائط سربريدن حيوانات

(مسأله 2589) سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل: كسي كه ير حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نكند و بچّه مسلمان هم اگر مميّز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر آن را ببرد

دوّم: سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را

نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد

سوّم: در موقع سر بريدن، گلو و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و كسي كه ميداند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، و همچنين در صورتي كه مسأله را نداند و حيوان را رو به قبله نكند، ولي اگر فراموش كند يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه كسي كه سر حيوان را مي بُرد نيز رو به قبله باشد

چهارم: وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يل كارد به گلويش بگذارد؛ به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بِسْمِ اللهِ يا اَلْحَمْدُلِلهِ يا اَللهُ اَكْبَرُ كافي است و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد

پنجم: حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند اگر چه مثلاً چشم يا دُم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند يا خون به طوري كه در موقع سر بريدن حيوان متعارف است بيرون بيايد كه معلوم شود زنده بوده است

دستور كشتن شتر

(مسأله 2590) اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد به پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات

گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند

(مسأله 2591) وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جِلُوِ بدَنش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند، اشكال ندارد

(مسأله 2592) اگر به جاي اينكه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر، كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد

(مسأله 2593) اگر حيواني سر كش شود و نتوانند آنرا به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان دهد، حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، مراعات شود

(مسأله 2594) گوسفند

يا حيوانات ديگر را اگر در كارخانه ها و مكينه هائي كه اخيراً در بعض بلاد متعارف شده است، ذبح كنند در صورتي كه تمام شرائطي كه براي سر بريدن از قبيل بريدن (اَوْداجِ اَربَعه) كه مذكور گرديد (كه علّت مرگ حيوان اين باشد نه قطع نخاع به وسيله برق مثلاً) و رو به قبله بودن حيوان به نحوي كه ذكر شد و رو به قبله بودن ذابح و بردن نام خدا مراعات شود حلال است و گرنه آن حيوان حرام و نجس است و گوشتهائي كه در بازار مسلمانان فروش مي رود و احتمال داده مي شود كه بطور شرعي ذبح شده باشد، حلال و خريد و فروش آن جائز است

(مسأله 2595) گوشتها يا مرغهاي سر بريده اي كه از بِلاد كفر مي آورند، محكوم به نجاست و حرمت و مردار بودن است و خريد و فروش آنها جائز نيست مگر آنكه ذبح شرعي آنها ثابت شود

(مسأله 2596) گوشتهائي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند حرام و معامله آنها باطل است

چيزهائي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحّب است

(مسأله 2597) چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحّب است:

اوّل: موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پائين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحّب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند

دوّم: پيش از كشتن حيوان، آب جلوي آن

بگذارند

سوّم: كاري كنند كه حيوان كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند

چيزهائي كه در كشتن حيوانات مكروه است

(مسأله 2598) چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اوّل: آنكه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت بريده شود

دوّم: در جائي حيوان را بكشند كه حيوانِ ديگر آن را ببيند

سوّم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد

چهارم: خود انسان چهار پائي را كه پرورش داده است بكشد و احتياط آن است كه پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را نكَنَند و مغز حرام را كه در تيره پشت است نَبُرَنْد و حرام است كه پيش از بيرون آمدن روح سر حيوان را از بدنش جدا كنند، ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود

احكام شكار كردن با اسلحه

(مسأله 2599) اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اوّل: آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد؛ يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد پاك و حلال بودنش اشكال دارد

دوّم: كسي كه شكار مي كند

بايد مسلمان باشد يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميكند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست

سوّم: اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جائي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است

چهارم: در وقت بكار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نم شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد

پنجم: وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است

(مسأله 2600) اگر دو نفر حيواني را شكار كنند، ويكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد يا يكي از آن دو نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست

(مسأله 2601) اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند مثلاً در آب بيفتد، و انسان بداند كه حيوان بواسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست بلكه اگر شك كند كه فقط با تير بوده يا نه، حلال نمي باشد

(مسأله 2602) اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود ولي گذشته از اينكه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد

(مسأله 2603) اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است

با شرطهائي كه در مسأله 2606 گفته شد حيواني را دو قسمت كنند، وسر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت خلال است به شرطي كه به همين قطع كردن جان داده باشد ولي اگر حيوان زنده باشد و وقت تنگ باشد براي سر بريدن به آداب شرع قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد حلال است و اگر وقت باشد براي سر بريدن، آن قسمت كه در آن سر نيست حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند حلال است و گرنه آن هم حرام است

(مسأله 2604) اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند و سر آن را به دستوري كه در شرع معّين شده ببرند حلال و گرنه آن قسمت هم حرام مي باشد

(مسأله 2605) اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند، و بچّه زنده اي از آن بيرون آيد چنانچه آن بچّه را به دستوري كه در شرع معيّن شده سر ببرند حلال و گرنه حرام مي باشد

(مسأله 2606) اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچّه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روئيده باشد، پاك و حلال است

شكار كردن با سگ شكاري

(مسأله 2607)

اگر سگ شكاري، حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اوّل: سگ بطوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد، ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد مانع ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت دارد كه پيش از رسيدن صاحبش شكار را مي خورد از شكار او اجتناب كنند، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد، اشكال ندارد

دوّم: صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند؛ اگر چه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايد

سوّم: كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است

چهارم: وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد؛ آن شكار حرام است ولي اگر از روي فراموشي باشد اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آنكه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد بنابر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمود

پنجم: شكار به

واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد پس اگر سگ، شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست

ششم: كسي كه سگ را فرستاده؛ وقتي برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست

(مسأله 2608) كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلاً كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است؛ ولي اگر مثلاً به واسطه زياد تنگ بودن غلاف يا چسبيدگي آن، بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد حلال نمي شود به احتياط واجب و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خودداري كند

(مسأله 2609) اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه آنها داراي شرطهائي كه در مسأله 2607 گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است

(مسأله 2610) اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي

باشند

(مسأله 2611) اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد؛ يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگهائي را كه فرستاده اند به طوري كه در مسأله 2607 گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.

(مسأله 2612) اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند؛ آن شكار حلال نيست ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معيّن شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي

(مسأله 2613) اگر ماهي فَلْسْ دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب خود به خود بميرد پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد ولي اگر دامي در آب براي صيد ماهي نصب كنند و ماهي بعد از اينكه به دام افتاد در آب در داخل دام بميرد حلال بودن آن خالي از قوّت نيست هر چند احوط ترك خوردن آن ماهي است و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است

(مسأله 2614) اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آنكه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است

(مسأله 2615) كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولي مسلمان بايد بداند شرائطي كه

براي حلال بودن در مسأله 2613 گفته شد درباره آن مراعات شده است تا بتواند از آن استفاده كند

(مسأله 2616) ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد؛ اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد، مگر اينكه دو شاهد عادل گواهي دهند كه راست مي گويد يا يقين حاصل شود كه راست مي گويد

(مسأله 2617) خوردن ماهي زنده اشكال ندارد

(مسأله 2618) اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردن آن اشكال ندارد

(مسأله 2619) اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن را در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده اشكال ندارد

صيد مَلَخ

(مسأله 2620) اگر ملخ را با دست يا وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن؛ نام خدا را ببرد ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست مگر اينكه يقين حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مي گويد

(مسأله 2621) خوردن ملخي كه بال درنياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است

خوردن و آشاميدن
احكام خوردنيها و آشاميدنيها

(مسأله 2622) خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد، حرام است و پرستو حلال مي باشد، و خوردن گوشت هد هد مكروه مي باشد

(مسأله 2623) اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد

(مسأله 2624) پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت حرام است:

1: خون

2: فَضله

3: نَري

4: فَرج

5: بچّه دان و بنابر احتياط واجب جُفت

6: غُدَد كه آن را دشول مي گويند

7: تخم كه آن را دنبلان مي گويند

8: چيزي كه در مغز كلّه است و به شكل نخود مي باشد

9: مغز حرام كه در ميان تيره پشت است

10: پي كه در دو طرف تيره پشت است

11: زهردان

12: سپرز (طحال)

13: بول دان (مثانه)

14: حَدَقَه چشم (مردمك)

15: چيزي كه در ميان سُم است و به آن ذات الا شاجع مي گويند

(مسأله 2625) خوردن سرگين و آب دماغ و به طور كلّي چيزهاي خبيث كه طبيعت انسان از آن متنفّر است حرام است ولي اگر پاك باشد

و مقداري از آن بطوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود؛ خوردن آن اشكال ندارد

(مسأله 2626) خوردن خاك و گِل حرام است ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيّد الشّهدا (عليه السّلام) براي شفا، و خوردن گل داغستان و گل ارمني براي معالجه اگر علاج منحصر به خوردن اينها باشد اشكال ندارد

(مسأله 2627) فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در فضاي دهان نيامده حرام نيست ولي اخلاط بيني و سينه كه در فضاي دهن وارد شده است از فرو بردن آن در صورت توجّه و التفات اجتناب شود و نيز فرو بردن غذائي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد اگر طبيعت انسان از آن متنفّر نباشد اشكال ندارد خوردن چيزي كه براي انسان ضرر دارد حرام است ولي اگر ضرر كم باشد كه عقلاء به آن اعتنا نكنند، حرام نيست

(مسأله 2629) خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي يعني نزديكي نمايد، خود و نسلشان حرام مي شوند و بول و سرگين آنها نجس مي شود و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جائي ديگر بفروشند و بر وطي كننده لازم است قيمت آن را به صاحبش بدهد

(مسأله 2630) اگر با گاو و گوسفند و شتر نزديكي كنند، بول و سرگين و نسل آنها نجس مي شود و آشاميدن شير و خوردن گوشت آنها و نسل آنها نيز حرام است و بايد بدون آنكه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشد و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به

صاحبش بدهد و در اين حكم فرقي ميان صغير و كبير، عالم به حُكم و جاهل نيست

(مسأله 2631) آشاميدن شراب حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند در صورتي كه ملتفت باشد كه لازمه حلال دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر مي باشد كافر است از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند، شراب ريشه بديها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حقّ خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خدا شناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است

(مسأله 2632) سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود، نبايد نشست و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد اجتناب كرد

(مسأله 2633) بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او

را از مرگ نجات دهد

چيزهائي كه موقع غذا خوردن مستحّب است

(مسأله 2634) چند چيز در غذا خوردن مستحّب است:

اوّل: هر دو دست را پيش از غذا بشويد

دوّم: بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند

سوّم: ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اوّل ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همينطور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همينطور تا به طرف راست ميزبان برسد

چهارم: در اوّلِ غذا بِسْمِ اَللهِ بگويد ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بِسْمِ اَللهِ مستحّب است

پنجم: با دست راست غذا بخورد

ششم: با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد

هفتم: اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد

هشتم: لقمه را كوچك بردارد

نهم: سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد

دهم: غذا را خوب بجود

يازدهم: بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند

دوازدهم: انگشتها را بليسد

سيزدهم: بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار يا چوب ريحان و ني برگ درخت خرما خلال نكند

چهاردهم: آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحّب است آنچه ميريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد

پانزدهم: در اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد

شانزدهم: بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد

و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد

هفدهم: در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد

هيجدهم: ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد

چيزهائي كه در غذا خوردن مكروه است

(مسأله 2635) چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اوّل: در حال سيري غذا خوردن

دوّم: پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد

سوّم: نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن

چهارم: خوردن غذاي داغ

پنجم: فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد

ششم: بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن

هفتم: پاره كردن نان با كارد

هشتم: گذاشتن نان زير ظرف غذا

نهم: پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده بطوري كه چيزي در آن نماند

دهم: پوست كندن ميوه

يازدهم: دور انداختن ميوه پيش از آنكه كاملاً آن را بخورد

مستحّبات آب آشاميدن

(مسأله 2636) در آشاميدن آب چند چيز مستحّب است:

اوّل: آب را بطور مكيدن بياشامد

دوّم: در روز ايستاده آب بخورد

سوّم: پيش از آشاميدن آب بِسْمِ اللهِ و بعد از آن اَلْحَمْدُ لِلهِ بگويد

چهارم: به سه نفس آب بياشامد

پنجم: بعد از آشاميدن آب حضرت اَبا عَبْدِ اَللهِ (عليه السّلام) و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعن نمايد

مكروهات آب آشاميدن

(مسأله 2637) زياد آشاميدن آب و آب آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته كوزه و جائي كه دسته آن است مكروه مي باشد

نذر و عهد
احكام نَذْر و عَهْد

(مسأله 2638) نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا بجا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد

(مسأله 2639) در نذر بايد صيغه خوانده شود ولازم نيست آن رابه عربي بخوانند، پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم نذر او صحيح است

(مسأله 2640) نذر كننده بايد مُكَلّف وعاقل باشد وبه اختيار وقصد خود نذر كند، بنابراين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست

(مسأله 2641) آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چنانچه با حال سفاهت بالغ شده باشد يا حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش جلوگيري كرده باشد نذرهاي مربوط به مالش صحيح نيست

(مسأله 2642) نذر زن بي اجازه شوهرش باطل است

(مسأله 2643) اگر زن با اجازه شوهر نذر كند شوهرش نمي تواند نذر او را بهم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد

(مسأله 2644) اگر فرزند بدون اجازه پدر يا اجازه او نذر كند بايد به آن نذر عمل نمايد ولي اگر پدر از عملي كه نذر كرده تو را منع كند نذرش مُنْحلّ مي شود

(مسأله 2645) انسان كاري را مي تواند

نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد بنابراين كسي كه نمي تواند پياده به كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست

(مسأله 2646) اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبّي را ترك كند، نذر او صحيح نيست

(مسأله 2647) اگر نذر كند كه كار مُباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن آن وتركش از هر جهت مساوي باشد نذر او صحيح نيست واگر انجام آن از جهتي بهتر باشد وانسان به همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذائي را بخورد كه براي عبادت قوّت بگيرد، نذر او صحيح است ونيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد وانسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد مثلاً براي اينكه دود مُضرّ است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مي باشد

(مسأله 2648) اگر نذر كند نماز واجب خود را در جائي بخواند كه به خودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد مثلاً به واسطه اينكه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، صحيح است

(مسأله 2649) اگر نذر كند عملي را انجام دهد؛ بايد همانطور كه نذر كرده بجا آورد پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اوّل ماه بخواند چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن بجا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شود صدقه بدهد،

چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه بدهد كافي نيست

(مسأله 2650) اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت ومقدار آن را معيّن نكند چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است واگر نذر كند نماز بخواند ومقدار وخصوصيات آن را معيّن نكند؛ اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند واگر نذر كند صدقه بدهد وجنس ومقدار آن را معيّن نكند اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است واگر نذر كند كاري براي خدا بجا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده

(مسأله 2651) اگر نذر كند روز را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد وچنانچه در آن روز مسافرت كند، قضاي آن روز بر او واجب است

(مسأله 2652) اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد

(مسأله 2653) اگر نذر كند كه تا وقت معيّني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را بجا نياورد چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد، كفّاره بدهد

(مسأله 2654) كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند ووقتي را براي آن

معيّن نكرده است؛ اگر از روي فراموشي، يا ناچاري، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفّاره بر او واجب نيست ولي چنانچه از روي اختيار آن را بجا آورد براي دفعه اوّل بايد كفّاره بدهد

(مسأله 2655) اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيّني مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را بجا آورد

(مسأله 2656) اگر نذر كند كه مقدار معيّني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد؛ بايد آن را از مال او صدقه بدهند

(مسأله 2657) اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه بدهد نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد واگر آن فقير بميرد؛ بنابر احتياط بايد به ورثه او بدهد

(مسأله 2658) اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلاً به زيارت حضرتِ اَبا عَبْدِاللهِ (عليه السّلام) مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست واگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند چيزي بر او واجب نيست

(مسأله 2659) كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت ونماز آن نذر را نكرده، لازم نيست آن را بجا آورد

(مسأله 2660) اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند بايد آن را به مصارف حرم برساند از قبيل فرش وپرده و روشنائي واگر براي امام عليه السّلام يا امامزاده نذر كند مي تواند به خُدّامي كه مشغول خدمت هستند بدهد چنانچه مي تواند به مصارف حرم برساند

(مسأله 2661) اگر براي

خود امام عليه السّلام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند واگر مصرف معيّني را قصد نكرده، احتياط واجب آن است كه در صورت امكان آن را به مصرفي برساند كه نسبتي به امام عليه السّلام داشته باشد مانند زوّار فقير يا به مصارف حرم از قبيل تعمير وخدّام حرم يا عزاداري براي آن امام ومانند آن برساند وهمچنين است اگر چيزي براي امامزاده نذر كند واگر اين امر ممكن نشد به فقرا به عنوان صدقه بدهد يا مسجد وامثال آن بسازد وثواب آن را هديه آن امام نمايد

(مسأله 2662) گوسفندي را كه براي صدقه؛ يا براي يكي از امامان نذر كرده اند پشم آن ومقداري كه چاق مي شود جزء نذر است واگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بيا ورد بنابر احتياط واجب بايد به مصرف نذر برسانند

(مسأله 2663) هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده؛ يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست

(مسأله 2664) اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود به سيّد شوهر دهد بعد از آن كه به دختر به تكليف رسيد اختيار با خود او است ونذر آنان اعتبار ندارد

(مسأله 2665) هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آنكه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتي داشته باشد؛ عهد كند

كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود

(مسأله 2666) در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود، و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد انجام آن، بهتر از تركش باشد

(مسأله 2667) اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد يعني شصت فقير را سير كند يا دو ماه، روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند

قسم خوردن
اَحكام قَسَم خوردن

(مسأله 2668) اگر قَسَم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند مثلاً قَسَم بخورد كه روزه بگيرد يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند؛ بايد كفّاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا دو فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد

(مسأله 2669) قَسَم چند شرط دارد:

اوّل: كسي كه قَسَم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خودش قَسَم بخورد بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و حاكم شرع او را از تصّرف در اموالش منع نكرده باشد و از روي قصد و اختيار قَسَم بخورد پس قَسَم خوردن بچّه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قَسَم بخورد

دوّم: كاري را كه قَسَم مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري را كه قَسَم مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحبّ نباشد و اگر قَسَم بخورد كه كار مباحي را بجا آورد، بايد ترك آن را نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قَسَم بخورد كار مباحي

را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد

سوّم: به يكي از اسمهاي خداوند عالم قَسَم بخورد كه به غير ذات مقدّس او گفته نمي شود مانند «خدا» و «اَلله» و نيز اگر به اسمي قَسَم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد؛ ذات مقدّس حقّ در نظر مي آيد، مثل آنكه به خالق و رازق قَسَم بخورد صحيح است بلكه اگر به لفظي قَسَم بخورد كه بدون قرينه، خدا به نظر نم آيد ولي او قصد خدا را كند بنابر احتياط بايد به آن قَسَم نمايد

چهارم: قَسَم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست ولي آدم لال اگر با اشاره قَسَم بخورد است

پنجم: عمل كردن به قَسَم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قَسَم مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي قَسَم معيّن كرده عاجز شود يا برايش مشقّت داشته باشد قَسَم او از وقتي كه عاجز شده بهم مس خورد

(مسأله 2670) اگر پدر از قَسَم خوردن فرزند جلوگيري كند؛ يا شوهر از قَسَم خوردن زن جلوگيري نمايد، قَسَم آنان صحيح نيست

(مسأله 2671) اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قَسَم بخورد پدر و شوهر مي توانند قَسَم را بهم بزنند

(مسأله 2672) اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قَسَم عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست، و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قَسَم عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي

خورد، مثل اينكه مي گويد وَالله الان مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قَسَم عمل نكند كفّاره ندارد

(مسأله 2673) كسي كه قَسَم مي خورد اگر حرف او راست باشد قَسَم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اينكه خودش يا مسلمان ديگري را از شرّ ظالمي نجات دهد، قَسَم دروغ بخورد اشكال ندارد بلكه گاهي واجب مي شود و اين جور قَسَم خوردن غير از قَسَمي است كه در مسائل پيش گفته شد

وقف
اهميّت وقف در اسلام

وقف كه در بسياري از روايات اسلامي از آن به «صدقه جاريه» تعبير شده است داراي ثواب و فضيلت هاي فراواني است

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: «هنگامي كه انسان مي ميرد، پرونده عمل او بسته مي شود مگر اينكه يكي از اين سه چيز از او باقي باشد كه در اين صورت پرونده اعمال او مفتوح و تا هنگامي كه يكي از اين سه چيز وجود دارد اجر و ثواب در آن پرونده ثبت مي گردد:

1-صدقه جاريه (هر چيزي كه مصدور و منبع عايدات و درآمدهايي است كه در راه خير صرف مي شود)

2-سنّت و رسم نيكي كه در زمان حيات خود به تأسيس آن اقدام و پس از مرگ همچنان مورد عمل است

3-فرزند صالحي كه پس از مرگ پدر و مادرش به ياد آنها است و براي آنان دعا مي كند» حضرتش در حديث ديگر فرمودند: «شش چيز است كه پس از مرگ آثار نيك آنها به انسان مُلحق مي شود:

1-فرزندي كه براي انسان استغفار مي

كند

2- كتاب علمي كه از او به يادگار مانده است

3- درختي كه انسان آن را نشانده است

4- چاه آبي كه بوجود آورده است

5- صدقه جاريه

6- رسم و رَوِش نيكي كه انسان آن را بوجود آورده و پس از مرگ او مورد عمل قرار گرفته است» و نيز آن حضرت فرمودند: «بهترين چيزي كه از انسان مي ماند، سه چيز است:

1-فرزند شايسته اي كه براي او از خداوند طلب مغفرت مي كند

2- سنّت و رويّه نيكي كه ديگران از آن پيروي كنند

3- صدقه جاريه (كه همان وقف است)

4-بطور كلّي نظر اسلام اين است كه مسلمانان علاوه بر اينكه بايد وجودشان در زندگي منشأ خير و بركت باشد بكوشند كه پس از مرگ خود نيز آثار نيكي كه در يكي از ابعاد زندگي انسانها بدرد مي خورد و موجب رفاه و سعادت زندگي آنها مي گردد به يادگار بگذارند كه اين موضوع در حساب خداوند بسيار پر ارزش است و به حساب خواهد آمد

5-كه فرمود: وَ تكْتُبُ ما قَدّموُا وَ آثارَ هُمْ و كُلُّ شَيْ ءٍ اَحْصَيْناهُ في اِمامٍ مُبينٍ (سوره يس آيه 12) يعني آنچه را كه انسانها در حال حيات خود انجام دادند و هم چنين آثاري را كه از آنها مانده است همه را مي نويسيم و هر چيزي در كتاب روشن الهي ثبت و ضبط است

اَحكام وَقْف

(مسأله 2674) اگر كسي چيزي را وَقْف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 2090 و 2091 گفته

شد، فروختن آن اشكال ندارد

(مسأله 2675) لازم نيست صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد خانه خود را وقف كردم وقف صحيح است و محتاج به قبول هم نيست حتّي در وقف خاص

(مسأله 2676) اگر ملكي را براي وقف معيّن كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود؛ يا بميرد؛ وقف درست نيست

(مسأله 2677) كسي كه مالي را وقف مي كند؛ بايد بنابر احتياط واجب از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده اشكال دارد و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد پنج مال وقف نباشد و دوباره وقف باشد؛ وقف بودنش اشكال دارد

(مسأله 2678) وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصّرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا وليّ او بدهند ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد وقف صحيح است

(مسأله 2679) اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آنكه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود

(مسأله 2680) وقف كننده بايد مكلّف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصّرف كند، بنابر اين سفيهي كه در حال بالغ بودن سفيه بوده يا حاكم

شرع او را از تصّرف در اموالش جلوگيري كرده، چون حقّ ندارد در مال خود تصّرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست

(مسأله 2681) اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست ولي وقف براي اشخاص كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا نيامده اند بعد از آمدن به دنيا با ديگران شريك مي شوند

(مسأله 2682) اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آنكه دُكّاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مَقْبَرَه اش نمايند صحيح نيست ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد

(مسأله 2683) اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند، بايد مطابق قار داد او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد راجع به چيزهائي كه مربوط به مصلحت وقف است كه در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد اختيار با حاكم شرع است و راجع به چيزهائي كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با وليّ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست

(مسأله 2684) اگر ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معيّن نكرده باشد اختيار آن با حاكم شرع است

(مسأله 2685) اگر ملكي را بر افراد

مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي ملك آن را اجاره دهد و بميرد در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد اجاره باطل نمي شود ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرد در صورتي كه طبقه بعد اجازه نكنند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره تمام مدّت را داده باشد مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد

(مسأله 2686) اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود

(مسأله 2687) ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد؛ حاكم شرع يا متولّي وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند

(مسأله 2688) اگر متولّي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معيّن شده نرساند چنانچه براي عموم وقف شده باشد در صورت امكان حاكم شرع بايد بجاي او متولّي اميني معيّن نمايد

(مسأله 2689) فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد

(مسأله 2690) اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و احتمال هم نمي رود كه تا مدّتي احتياج به تعمير پيدا كند مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند

(مسأله

2691) اگر ملكي را وقف كنند كه عيدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند در صورتي كه بدانند كه براي هر يك چه مقدار معيّن كرده، بايد همانطور مصرف كنند و اگر يقين نداشته باشند، بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد بطور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند

وصيت
اهميت وصيّت در اسلام

پيشوايان بزرگ اسلام تأكيد زيادي بر انجام وصيّت براي مسلمانان، بعمل آورده اند

حضرت رسول اكرم و حضرت باقر و حضرت صادق (عليهم السّلام) فرمودند: «وصيّت بر هر مسلماني حقّ است»

حضرت باقر (عليه السّلام) فرمودند: «وصيّت حق است و پيغمبر خدا (صلّي الله عليه وآله) وصيّت كرد و شايسته است كه هر مسلماني وصيّت كند»

حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «شايسته نيست براي مسلمان كه شبي را به صبح برساند مگر اينكه وصيّت نامه اش زير سرش باشد»

و مطلب مهمّ اين است كه بايد كوشش و دقّت كرد كه وصيّت بر اساس موازين شرع و كامل انجام بگيرد كه حضرت صادق (عليه السّلام) فرمود كه حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «وصيّت كامل و درست انجام ندادن، نشانه نقصان مروّت و عق انسان است»

حضرت صادق (عليه السّلام) به يكي از راويان احاديث كه مسعده بن صَدَقه نام داشته فرمود: «اگر خداوند به تو فقط دو روز براي ماندن در دنيا مهلت داده باشد يكي از آن دو روز را براي ياد گرفتن مسائل و

احكامي كه برد روز مرگ تو مي خورد و به آن روز كمك مي كند، صرف كن تا درباره آنچه كه بعد از مرگ از تو باقي مي ماند نقشه و تدبير نيكو و صحيح انجام داده باشي»

و نيز آن حضرت از پدر بزرگوار خود (عليهما السّلام) نقل كردند كه فرموده است: «ثواب كسي كه در وصيّت خود راه عدل و حقّ را پيش بگيرد، ثواب كسي است كه مال خود را در حال حيات خود به عنوان تصدّق در راه خداوند داده باشد و كسي كه را ه حق را در نظر نگرفته باشد در روز قيامت خداوند را در حالي ملاقات مي كند كه خداوند از او روي گردان است

احكام وصيّت

(مسأله 2692) وصيّت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهائي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد؛ يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است قَيِم و سرپرست معيّن كند و كسي را كه به او وصيّت مي كنند وصّي مي گويند

(مسأله 2693) كسي كه مي خواهد وصيّت كند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند مي تواند وصيّت كند، اگر چه لال نباشد

(مسأله 2694) اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميّت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيّت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند

(مسأله 2695) كسي كه وصيّت مي كند بايد عاقل و بالغ باشد، ولي بچّه ده ساله اي كه خوب و بد را تميز مي دهد اگر براي كار خوبي مثل ساختن مسجد و آب انبار و

پل وصيّت كند صحيح مي باشد و از روي اختيار وصيّت كند، و نيز وصيّت كننده بايد در حال بالغ شدن سفيه نباشد و حاكم شرع هم او را از تصّرف در اموالش جلوگيري نكرده باشد

(مسأله 2696) كسي كه از روي عمد مثلاً زخمي به خود زده يا سمّي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيّت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند، صحيح نيست

(مسأله 2697) وصيّت بنا بر اقوي از ايقاعات است و قبول در آن معتبر نيست و ردّ كردن آن مانع است و لذا اگر انسان وصيّت كند كه چيزي به كسي بدهند چنانچه آن شخص ردّ نكند كالك آن چيز مي شود

(مسأله 2698) وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد، و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيّت كند و بر وصيّت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند، وصيّت كردن لازم نيست

(مسأله 2699) كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيّت كند و همچنين است اگر حجّ بر او واجب باشد

(مسأله 2700) كسي كه نشان هاي مرگ را در خود مي بيند اگر نماز و روزه

قضا، دارد بايد وصيّت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آنكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيّت نمايد، و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در مسأله 1389 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطّلاع دهد، يا وصيّت كند كه براي او بجا آورند

(مسأله 2701) كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مال پيش كسي دارد يا در جائي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن حقّشان از بين برود به آنان اطلّاع دهد و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند ولي در صورتي كه بدون قيّم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند؛ بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد

(مسأله 2702) وصيّ بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد

(مسأله 2703) اگر كسي چند وصيّ براي خود معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهائي به وصيّت عمل كنند؛ لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيّت عمل كنند، يا نگفته باشد، باشد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايد، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيّت عمل كنند، و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند در صورتي كه تأخير و مهلت دادن علت شود كه عمل به وصيّت معطّل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه

تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند، بجاي آنان ديگران را معيّن مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را بجاي او تعيين مي نمايد

(مسأله 2704) اگر انسان از وصيّت خود برگردد مثلاً بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد به او ندهند وصيّت باطل مي شود، و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مثل آنكه قيّمتي براي بچه هاي خود معيّن كند بعد ديگري را بجاي او قيّم نمايد، وصيّت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيّت دوّم او عمل نمايند

(مسأله 2705) اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته مثلاً خانه اي را كه وصيّت كرده به كسي بدهند بفروشد؛ يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيّت باطل مي شود

(مسأله 2706) اگر وصيّت كند چيز معيّني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند

(مسأله 2707) اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيّت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند آنچه را كه در حال زندگي بخشيده از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد چنانچه در مسأله 2250 گذشت كه منجَّزات مريض از اصل مال است و چيزي را كه وصيّت كرده اگر زيادتر از ثلث باشد زيادي آن محتاج به اذن ورثه است

(مسأله 2708) اگر وصيّت كند كه ثلث

مال او را نفروشد و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايد

(مسأله 2709) اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متّهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث او بدهند و اگر متّهم نباشد و كسي هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل ماش بدهند

(مسأله 2710) كسي كه انسان وصيّت مي كند كه چيزي به او بدهند بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچّه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند باطل است ولي اگر وصيّت كند به بچّه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيّت كرده به او بدهند، و اگر مرده به دنيا آمد، وصيّت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيّت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند

(مسأله 2711) اگر انسان بفهمد كسي او را وصيّ كرده، چنانچه به اطّلاع وصيّت كننده برساند كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند ول اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصيّ كرده، يا بفهمد و به او اطّلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد، بايد وصيّت او را انجام دهد و نيز اگر وصيّ پيش از مرگ، موقعي ملتفت شود كه مريض به واسطه شدّت مرض نتواند به

ديگري وصيّت كند، بايد وصيّت را قبول نمايد

(مسأله 2712) اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد، وصيّ نمي تواند ديگر يرا براي انجام كارهاي ميّت معيّن كند و خود از كار كناره نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميّت اين نبوده كه خود وصيّ آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد

(مسأله 2713) اگر كسي دو نفر را وصيّ كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را بجاي او معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند ولي اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملي كند، معيّن كردن دو نفر لازم نيست

(مسأله 2714) اگر وصيّ نتواند به تنهائي كارهاي ميّت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معيّن مي كند

(مسأله 2715) اگر مقداري از مال ميّت در دست وصيّ تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي نموده؛ مثلاً ميّت وصيّت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده، ضامن نيست

(مسأله 2716) هر گاه انسان كسي را وصيّ كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد؛ بعد از آنكه وصيّ او مرد، وصيّ دوّم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد

(مسأله 2717) حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكار و حقوقي را كه مثل

خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد؛ بايد از اصل مال ميّت بدهند، اگر چه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد

(مسأله 2718) اگر مال ميّت از بدهي و حجّ واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيّت او عمل كنند و اگر وصيّت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است

(مسأله 2719) اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد وصيّت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيّت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست اگر مدّتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است و اگر بعضي از ورثه اجازه و بعضي ردّ نمايند وصيّت در حِصّه آنهائي كه اجازه نموده اند صحيح و نافذ است

(مسأله 2720) اگر مصرفي را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند

(مسأله 2721) اگر وصيّت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحّبي هم مثل اطعام به فقراء انجام دهند، چنانچه وصيّت او به ترتيب باشد بايد آنچه مقدّم است اگر چه مستحّب باشد عمل كنند، و در صورتي كه ثلث زياد

آمد دوّمي را اگر چه مانند نماز و روزه، واجب بدني باشد بدهند و اگر از آن زياد آمد به مصرف واجب مالي برسانند و چنانچه ثلث زياد نيامد واجب مالي را از اصل مال بدهند، ولي اگر ثلث فقط به اندازه عمل به مستحّب باشد واجب بدني را بايد با اجازه ورثه بپردازند و واجب مالي را از اصل مال بپردازند و در صورتي كه وصيّت او به ترتيب نباشد بايد ثلث را به نسبت بين آن سه وصيّت تقسيم كنند و اگر كم آمد كسري واجب مالي را از اصل مال بدون اجازه و كسري واجب بدني و عمل مستحّب را با اجازه ورثه انجام دهند

(مسأله 2722) اگر وصيّت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحّبي هم انجام دهند چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحّبي كه معيّن كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيّت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحّبي كه معيّن كرده برسانند

(مسأله 2723) اگر كسي بگويد كه ميّت وصيّت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا

چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادله شهادت دهد بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند، و اگر دو زن عادله شهادت بدهند، نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه ميّت ناچار بوده است كه وصيّت كند و مرد و زن عالي هم در موقع وصيّت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند

(مسأله 2724) اگر كسي بگويد كه من وصّي ميّتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميّت را قيّم بچّه هاي خود قرار داده، در صورتي كه بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند

(مسأله 2725) اگر وصيّت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيّت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند ولي اين در صورتي است كه وصيّت كننده از وصيّت خود بر نگردد، و گرنه حقّ به آن چيز ندارد

ارث
اَحكام اِرث

(مسأله 2726) كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:

دسته اوّل: پدر و مادر و اولاد ميّت و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هرچه پائين روند هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست

دسته دوّم ارث نمي برد

دسته دوّم: جد يعني پدر بزرگ و پدر او هر چه بالا روند و جدّه يعني مادر بزرگ و مادر او هر چه بالا رود پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميّت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوّم ارث نمي برند

دسته سوّم: عمو و عمّه و دائي و خاله و اولاد آنان هر چه پائين روند وتا يك نفر از عموها وعمّه ها ودائي ها وخاله هاي ميّت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميّت عموي پدري وپسر عموي پدر ومادري داشته باشد، وغير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عمو ي پدر ومادري مي رسد وعموي پدري ارث نمي برد

(مسأله 2727) اگر عمو وعمّه ودائي وخاله خود ميّت واولاد آنان واولاد اولاد آنان نباشد، عمو وعمّه ودائي وخاله پدر ومادر ميّت ارث مي برند واگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برد واگر اينها هم نباشند عمو وعمّه ودائي وخاله جدّوجدّه ميّت واگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مي برند

(مسأله 2728) زن وشوهر به تفصيلي كه در مسائل 2775 و2784 گفته مي شود از يكديگر ارث مي برند

ارث دستةاوّل

(مسأله 2729) اگر وارث ميّت فقط يك نفر از دسته اوّل باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميّت به او مي رشد واگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه مال بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود، واگر يك پسر ويك دختر باشند مال را

سه قسمت مي كنند، در قسمت را پسر ويك قسمت را دختر مي برد واگر چند پسر وچند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد

(مسأله 2730) اگر وارث ميّت فقط پدر ومادر او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر ويك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميّت دو برادر يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميّت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميّت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميّت پدر ومادر دارد اينه ارث نمي برند، امّا آنان حاجب مادر مي شوند، يعني مانع مي شوند كه مادر بيش از شش يك ببرد ولذا مادر شش يك مال را مي برد وبقيّه را به پدر مي دهند

(مسأله 2731) اگر وارث ميّت فقط پدر ومادر ويك دختر باشد، چنانچه ميّت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر ومادر، هركدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد واگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، در اينجا نيز برادران و خواهران حاجب مادر مي شوند ومانع از بردن مادر بيش از شش يك مال مي گردند و لذا مال را شش قسمت مي كنند، پدر ومادر، هركدام يك قسمت ودختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت را به پدر و سه

قسمت را به دختر مي دهند، مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند

(مسأله 2732) اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برند و اگر چند پسر يا دختر باشند، آن چهار قسمت را بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد

(مسأله 2733) اگر وارث ميّت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد

(مسأله 2734) اگر وارث ميّت فقط پدر، يا مادر، يا پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مي برد، وبقيّه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد

(مسأله 2735) اگر وارث ميّت فقط پدر و يك دختر يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر، و بقّيه را دختر مي برد

(مسأله 2736) اگر وارث ميّت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد، و چهار قسمت را دخترها بطور مساوي بين

خودشان قسمت مي كنند

(مسأله 2737) اگر ميّت اولاد نداشته باشد، نوه پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميّت را مي برد، مثلاً اگر ميّت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر، و دو قسمت را به دختر پسر، مي دهند

ارث دسته دوّم

(مسأله 2738) دسته دوّم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند، جدّ يعني پدر بزرگ و جدّه يعني مادر بزرگ چه از طرف پدر و چه از طرف مادر و برادر و خواهر ميّت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مي برند

(مسأله 2739) اگر وارث ميّت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشند مال بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر ومادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد

(مسأله 2740) اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميّت جدا است، ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدر و مادري ندارد چنانچه فقط يك

خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد

(مسأله 2741) اگر وارث ميّت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميّت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود

(مسأله 2742) اگر ميّت برادر و خواهر پدري و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيّه را به برادر و خواهر پدر ومادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد

(مسأله 2743) اگر ميّت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد

(مسأله 2744) اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي

كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد

(مسأله 2745) اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت آن ر برادر و خواهر مادري بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد

(مسأله 2746) اگر وارث ميّت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر بطوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند، ولي براي آنكه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلاً اگر وارث ميّت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش تومان

باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند

(مسأله 2747) اگر ميّت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد هر پسري دو برابر دختر مي برد

(مسأله 2748) اگر وارث ميّت فقط يك جدّ يا يك جدّه است، چه پدري باشد يا مادري همه مال به او مي رسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمي برد

(مسأله 2749) اگر وارث ميّت فقط جدّ و جدّه پدري باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جدّ و يك قسمت را جدّه مي برد و اگر جدّ و جدّه مادري باشد، مال را بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند

(مسأله 2750) اگر وارث ميّت فقط يك جدّ يا جدّه پدري و يك جدّ يا جدّه مادري باشد مال سه قسمت مي شود دو قسمت را جدّ يا جدّه و يك قسمت را جدّ يا جدّه مادري مي برد

(مسأله 2751) اگر وارث ميّت جدّ و جدّه پدري و جدّ و جدّه مادري باشد مال سه قسمت مي شود، يك قسمت آن را جدّ و جدّه مادري بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جدّو جدّه پدري مي دهند و جدّ دو برابر جدّه مي برد (مسأله 2752) اگر وارث ميّت فقط زن و جدّ وجدّه پدري و جدّه مادري

او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جدّو جدّه مادري مي دهند كه بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را جدّ و جدّه پدري مي دهند و جدّ دو برابر جدّه مي برد و اگر وارث ميّت شوهر و جدّ و جدّه باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جدّ و جدّه به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث را مي برند

ارث دسته سوّم

(مسأله 2753) دسته سوّم عمو و عمّه و دائي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد، كه اگر از طبقه اوّل و دوّم كسي نباشد، اينها ارث مي برند

(مسأله 2754) اگر وارث ميّت فقط يك عمو يا يك عمّه است، چه پدر و مادري باشد، يعني با پدر ميّت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمّه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند؛ مال بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمّه هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمّه مي برد، مثلاً اگر وارث ميّت دو عمو و يك عمّه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمّه مي دهند و چهار قسمت را عموها بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند

(مسأله 2755) اگر وارث ميّت فقط چند عموي مادري يا چند عمّه مادري باشد مال بطور مساوي بين

آنان قسمت مي شود، ولي اگر فقط چند عمو و عمّه مادري داشته باشد چون مسأله از لحاظ اينكه آيا بايد بطور مساوي ميان خود قسمت كنند يا اينكه عمو دو برابر عمّه مي برد مورد ترديد است بنابر احتياط واجب، باهم صلح كنند

(مسأله 2756) اگر وارث ميّت عمو و عمّه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند، پس اگر ميّت يك عمو يا يك عمّه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و در اينجا نيز در اينكه يك سوّم مال به عمو، يا عمّه مادري مي رسد يا يك ششم آن مسأله مورد ترديد است احتياط واجب آن است عمو و عمّه پدر و مادري (در فقدان آنها عمو و عمّه پدري) با عمو يا عمّه مادري صلح كنند و عموي پدر و مادري دو برابر عمّه پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمّه مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمّه مادري مي دهند و احتياط واجب لان است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند

(مسأله 2757) اگر وارث ميّت فقط يك دائي يا يك خاله باشد، همه مال به او مي رسد و اگر هم دائي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري،

يا پدري، يا مادري باشند، مال بطور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند

(مسأله 2758) اگر وارث ميّت فقط يك دائي يا يك خاله مادري و دائي و خاله پدر و مادري و دائي و خاله پدري باشد، دائي و خاله پدري ارث نمي برد، و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دائي يا خاله مادري و بقيّه را به دائي و خاله پدر و مادري مي دهند كه بطور مساوي بين خودشان قسمت كنند و احتياط واجب آن است كه دادن يك ششم به دائي و خاله مادري و همچنين تقسيم بطور مساوي ميان دائي و خاله پدر و مادري با تَصالُحْ انجام بگيرد

(مسأله 2759) اگر وارث ميّت فقط دائي و خاله پدري و دائي و خاله مادري و دائي و خاله پدر و مادري باشد، دائي و خاله پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دائي و خاله مادري بطور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيّه را به دائي و خاله پدر و مادري بدهند كه بطور مساوي بين خودشان قسمت كنند و در اينجا نيز تقسيم ميان دائي و خاله پدر و مادري بين بطور مساوي انجام مي گيرد بايد با احتياط به تَصالُحْ انجام بگيرد

(مسأله 2760) اگر وارث ميّت يك دائي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمّه باشد مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دائي يا خاله و بقيّه را عمو يا عمّه مي برد

(مسأله 2761) اگر وارث ميّت يك دائي

يا يك خاله و عمو و عمّه باشد، چنانچه عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دائي يا خاله مي برد و از بقيّه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمّه مي دهند، بنابر اين اگر مال را نُه قسمت كنند سه قسمت را به دائي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمّه مي دهند

(مسأله 2762) اگر وارث ميّت يك دائي يا يك خاله و يك عمو ي ايك عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دائي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد بنابر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دائي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر با به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند

(مسأله 2763) اگر وارث ميّت يك دائي ي ايك خاله و عمو و عمّه مادري و عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دائي يا خاله مي برد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مي كنند: يك سهم آن را به عمو و عمّه مادري مي دهند كه بنابر

احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمّه مي برد بنابر اين مال را نه قسمت مي كنند، سه قسمت آن، سهم خاله يا دائي و دو قسمت سهم عمو و عمّه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي باشد

(مسأله 2764) اگر وارث ميّت چند دائي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمّه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دائي ها و خاله ها بطور مساوي بين خودشان قسمت و احتياط واجب آن است كه اين تقسيم با تصالح توأم باشد

(مسأله 2765) اگر وارث ميّت دائي يا خاله مادري و چند دائي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمّه باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميّت يك دائي يا يك خاله مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، در اين مورد نيز در اينكه آيا يك سوّم مال را به دائي يا خاله مادري بايد داد يا يك ششم آن را ترديد وجود دارد، احتياط واجب آن است كه دائي و خاله پدر و مادري (و با فقدان آنها پدري) يا

دائي يا خاله مادري مصالحه نمايند يك قسمت را به دائي يا خاله مادري مي دهند و بقيّه را به دائي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند و بطور تساوي قسمت مي كنند و اگر چند دائي مادري يا چند خاله مادري يا هم دائي مادري و هم خاله مادري دارد آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دائي ها و خاله هاي مادري بطور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به دائي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بطور مساوي قسمت كنند

(مسأله 2766) اگر ميّت عمو و عمّه و دائي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمّه مي رسد، به اولاد آنان و مقداري كه به دائي و خاله مي رسد، به اولاد آنان داده مي شود

(مسأله 2767) اگر وارث ميّت عمو و عمّه و دائي و خاله پدر و عمو و عمّه و دائي و خاله مادري او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال همو و عمّه و دائي و خاله مادر ميّت است بطور مساوي، ولي احتياط واجب ددر عمو و عمّه مادر ميّت آن است كه با هم صلح كنند، و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند يك قسمت را دائي و خاله پدر ميّت بطور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دوم قسمت ديگر آن را به عمو و عمّه پدر ميّت مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد

ارث زن و شوهر

(مسأله 2768) اگر زني بميرد و اولاد نداشت نباشد، نصف همه مال را شوهر

او و بقيّه را ورثه ديگري مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه مال را شوهر و بقيّه را ورثه ديگر مي برند

(مسأله 2769) اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هست يك مال را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند، و زن از همه اموال منقول ارث مي برد ولي از زمين و قيمت آن ارث نمي برد چه زمين خانه مسكوني چه زمين باغ و زراعت و زمينهاي ديگر و نيز از خودِ هوائي ارث نمي برد، مثل بنا و درخت و فقط از قيمت هوائي ارث مي برد

(مسأله 2770) اگر زن بخواهد در چيزي كه از آن ارث نمي برد تصرّف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز ورثه تا سهم زن را نداده اند؛ نبايد در بناء و چيزهائي كه زن زا قيمت آنها ارث مي برد بدون اجازه او تصرّف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن، اينها را بفروشد، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح وگرنه نسبت به سهم او باطل است

(مسأله 2771) اگر بخواهد بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجازه در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند

(مسأله 2772) مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهائي كه

در آن بكار رفته، در حكم ساختمان است

(مسأله 2773) اگر ميّت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد؛ چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد؛ هست يك مال به شرحي كه گفته شد، بطور مساوي بين زن هاي عقدي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد؛ ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته؛ زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد

(مسأله 2774) اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد، از او ارث مي برد

(مسأله 2775) اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد، زن از او ارث مي برد ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد

(مسأله 2776) اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل: آنكه در اين مدّت شوهر ديگر نكرده باشد

دوّم: به واسطه بي ميلي به شوهر، مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد

سوّم: شوهر در

مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد

(مسأله 2777) لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است

مسائل متفرقه ارث

(مسأله 2778) قرآن و انگشتر و شمشير ميّت و لباسي را كه پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است اگر چه نپوشيده باشد مال پسر بزرگتر است و اگر ميّت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد چنانچه مورد استعمال است يا براي استعمال مهيا شده، مال پسر بزرگتر است

(مسأله 2779) اگر پسر بزرگ ميّت بيش از يكي باشد، مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پس به دنيا آمده باشد، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميّت را بطور مساوي بين خودشان قسمت كنند

(مسأله 2780) اگر ميّت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد؛ بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد چهار چيزي كه ذكر گرديد به پسر بزرگتر به عنوان حَبْوَه داده مي شود و قرض ميّت را از اموال ديگرش بايد بپردازند

(مسأله 2781) مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميّت باشد از او ارث نمي برد

(مسأله 2782) اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً

و بناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد مثل آنكه سنگ به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد و حتي در اين صورت از ديه او نيز كه عاقله قاتل

(مسأله 2783) هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، در صورتي كه ميّت بچه اي داشته باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشد، براي بچه اي كه شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد؛ سهم دو پسر را كنار مي گذارند، ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است؛ مثلاً احتمال بدهند كه زن به سه بچّه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند، و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمده؛ زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند

امر به معروف و نهي از منكر
اهميّت امر به معروف ونهي از منكر

امر به معروف ونهي از منكر در ميان فرائض اسلام، از جهت موقعيّت و اهميّت داراي امتياز مخصوصي مي باشد

وجوب امر به معروف ونهي از منكر در اسلام، مانند وجوب نماز و روزه و زكات از ضروريّات دين است كسي كه از روي توجّه به لوازم آن وجوب آن را انكار كند، جزء كفّار محسوب مي گردد

در اين رابطه قرآن مجيد مي فرمايد: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّهٌ يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْروُفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»

يعني: لازم است در ميان شما مسلمانان، جماعتي به دعوت مردم به كارهاي نيك و امر

كردن مردم به معروف و نهي آنان از منكر قيام كنند و تنها راه

فلاح و سعادت اين است

و نيز مي فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّهٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ»

يعني: شما مسلمانان به جهت اينكه به وظيفه امر به معروف و نهي از منكر قيام مي كنيد و ايمان به خداوند داريد، بهترين امّت هاي جهان مي باشيد

حضرت پيغمبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) مي فرمودند: «تا هنگامي كه امّت من امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و به يكديگر در كارهاي نيك كمك مي نمايند در خير و صلاح و خوبي خواهند زيست، ولي همينكه اين وظيفه هاي مهمّ را ترك كنند، بركت از زندگي آنها رخت برمي بندد و بعضي بر بعض ديگر (بدان بر نيكان) مسلّط مي شوند و ديگر يار و ياوري در آسمان و زمين پيدا نمي كنند»

و نيز فرمودند: «هنگامي كه امّتِ من انجام وظيفه امر به معروف ونهي از منكر را به يكديگر حواله كنند (يعني هر يك از اداي اين وظيفه مهمّ شانه خالي كرده بگويد كه اين وظيفه را ديگري بايد انجام بدهد) بايد منتظر حوادث ناگوار و عذاب الهي باشند»

و نيز حضرتش فرمودند: «خداوند مؤمن ضعيفي را كه دين ندارد، دشمن مي دارد» از آن حضرت پرسيدند: «مِؤمن ضعيفي كه دين ندارد، كيست؟» در پاسخ فرمودند: «كسي است كه نهي از منكر نمي كند»

حضرت اميرمِؤمنان (عليه السّلام) در يكي از خطبه هايي كه خواندند فرمود: «علّت هلاكت ملّت هاي پيشين و نزول عقوبت هاي خداوند برآنها، اين بود كه به انجام معصيت ها اقدام مي كردند و علما و متديّنين آنها، نهي از منكر نمي نمودند بنابر اين شما

ملّت مسلمان از اين جريانها عبرت بگيريد و يكديگر را به انجام كارهاي نيك وادار كنيد و جلو انجام منكرات را بگيريد

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمودند: مردي از قبيله ختعم به محضر حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله) شرفياب گرديد و پرسيد: «با فضيلت ترين اعمال در اسلام كدام است؟» حضرتش پاسخ داد كه: «ايمان به خداوتد متعال» پرسيد: «بعد از آن چه عملي بافضيلت تر است؟» فرمود: «صِلَه ارحام» (ارتباط با خويشاوندان) سؤال كرد: «از آن پس چه عملي افضل است؟» فرمود: «امر به معروف ونهي از منكر» سپس پرسيد: «كدام عمل در پيشگاه خداوند مبغوض ترين اعمال است؟» حضرتش در پاسخ فرمود: «براي خداوند شريك قرار دادن» سؤال كرد: «بعد از آن كدام عمل مبغوض تر است؟» فرمود: «امر به معروف و نهي از منكر»

حضرت امير مؤمنان (عليه السّلام) مردم را در رابطه با انجام اين دو وظيفه بر چهار دسته تقسيم نموده فرمودند:

1-برخي از افراد منكَر را با دست و زبان و دل خود انكار مي كنند

اين قبيل افراد خصلت هاي خير و نيكو را به سرحدّ كمال رسانيده اند

2-بعضي از اشخاص منكر را با زبان و دل خود انكار مي كنند ولي در عمل براي جلوگيري از آن به فعاليّت نمي پردازند

اين نوع اشخاص دو خصلت از خصلت هاي خير را انجام داده، ولي يكي از آنها را (كه فعاليّت عملي براي جلوگيري از منكر است) ضايع گذشته اند

3-بعضي از افراد فقط در دل خود از منكرات بيزارند، ولي با زبان و دست خود براي جلوگيري از منكر اقدام نمي كنند

اين قبيل افراد دو خصلت شرافتمند را ضايع گذاشته و تنها به

يك خصلت اكتفا مي كنند

4- دسته اي از افراد به طور كلّي در برابر منكرات و معاصي كه مي بينند بي تفاوت مي باشند،

نه با دل و نه با زبان و نه با دست خود به جلوگيري از منكر نمي پردازند، اينها هر چند در ظاهر به نام انسانهاي زنده نَفَسْ مي كشند، ولي در حقيقت مردگاني هستند

بعد از آن فرمود: «تمام اعمال نيك، حتّي جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف ونهي از منكر، مانند قطره اي در برابر درياي خروشان مي باشند» (در اين مورد بايد

بدانيم كه رجحان وفضيلت امر به معروف و نهي از منكر حتّي از جهاد، از اين نظر است كه ريشه واساس جهاد نيز امر به معروف و نهي از منكر است زيرا اگر حركت امر به معروف ونهي از منكر در ميان ملّت اسلامي خاموش شود جهاد كه اساس عزّت وعظمت اسلام است نيز تعطيل خواهد شد)

بعد از آن افزودند كه: «با فضيلت ترين امر به معروف ونهي از منكر آن است كه يك فرد با ايمان روياروي سلطان جبّار و ستمگر با كمال شهامت بايستد واين وظيفه را به انجام برساند»

حضرت باقر (عليه السّلام) فرمودند: «امر به معروف ونهي از منكر، راه پيغمبران وصالحان روي زمين است، اين فريضه، فريضه بزرگي است كه فرائض ديگر تنها در سايه آن برپا مي گردند، تنها اين فريضه است كه امنيّت بخش راهها و رَوِشهاي زندگي است، حِلّيّت كسبها و كارها و اداي حقوق فردي و اجتماعي در پرتو آن صورت مي گيرد و در سايه اين فريضه، زمين ها آباد مي شود و از دشمنان اسلام

انتقام گرفته مي شود و از رشد آنها جلوگيري به عمل مي آيد و در راستاي اين فريضه الهي تمام كارها براساس عدل انجام و روبراه مي شود و تا اين چراغ در جامعه اسلامي روشن است، ظلمي در هيچ بُعدي نمي تواند عَرْضِ اندام كند»

معناي معروف و منكر

«معروف» يعني كار نيكي كه عقل خوبي آن را درك مي كند و يا شرع مقدّس ما را به خوب بودن آن راهنمايي كرده است و «منكر» يعني كار بد و ناپسند كه عقل بد بودن آن را درك مي كند و يا شارع اقدس ما را از ناپسند بودن آن آگاه نموده است

بنابراين هر دو (معروف و منكر) داراي مفهوم گسترده اي مي باشند بطوري كه در صحنه زندگي انسانها، كليّه آنچه كه نيك و مستحسن است اعم از امور فرهنگي، اعتقادي، اقتصادي، عبادي، اخلاقي، سياسي، جسمي، رواني، فردي و اجتماعي، مشمول معروف و كليّه آنچه كه ناپسند و داراي عواقب و آثار نامطلوب است، چه فرهنگي و چه اقتصادي، چه سياسي، چه رواني، و چه جسمي و چه فردي و چه اجتماعي همه و همه، مشمول منكر مي باشند

امر و نهي دراي مراتبي است

امر به معروف به معناي وادار ساختن افراد به هر وسيله اي كه باشد، گفتار يا عمل (به اشكالي كه از موازين اسلام بدست مي آيد) به كارهاي نيك اعمّ از اينكه آن معروف در حال فعلي انجام بگيرد يا فعلاً مقدّماتي را فراهم نمايند و زمينه هايي را بوجود بياورند كه موجب تحقّق معروف در آينده شود، بطوريكه اگر اين مقدّمات امروز انجام نمي شود، در آينده آن معروف بوجود نمي آيد

و نهي از منكر يعني جلوگيري از كارهاي بد به هر شكلي كه بايد اعمّ از اينكه جلو ادامه آن منكري كه هم اكنون واقع شده است را بگيرد و مانع ادامه آن گردند يا جلو آن منكري كه فعلاً در شُرُف وقوع است گرفته شود يا زمينه اي بوجود بياورد و

مقدّماتي را ترتيب بدهند كه مانع وجود منكر در آينده شود به طوري كه اين مقدّمات اگر فعلاً انجام نمي گرفت و اين زمينه سازي ها نبود آن منكر در آينده تحقق پيدا مي كرد

گستردگي امر به معروف و نهي از منكر

بنابر توضيحي كه درباره معناي معروف و منكر داده شد و همچنين توضيحي كه در رابطه با معناي امر به معروف ونهي از منكر داديم، وسعت و گستردگي اين دو فريضه الهي روشن مي شود، يعني: آموزش بي سوادان و نادانان، آگاه كردن غافلان، راهنمايي گمراهان، پاكسازي و تهذيب اخلاق انسانها، موعظه، ارشاد، پند و تذكّر، تأسيس مدارس اسلامي، ساختن و تعمير مساجد و مراكز تعليم و ترتيب با برنامه هاي منظّم ديني، ايجاد محيط مساعد و جَوّ خوب اقدام به ترتيب كودكان و نوجوانان تأسيس مراكز اداره و تربيت سالم براي كارهاي يتيمان، تأليف كتابهاي سودمند در سطوح مختلف، نوشتن مقالات مفيد و چاپ و نشر آنها، بيدار ساختن ملّت ها و توضيح نقشه ها و ترفندهاي استعمار براي آنها و راهنمايي آنها ب راههاي نجات از اين دامها، تشكيل سمينارها و كنفرانسها ي مفيد و آگاهي بخش، آماده كردن علمي و عملي نيروها براي تبليغ و نشر معارف اسلامي، صرف اموال و اوقات و تحمّل رنجها و زيانها و در راه اهداف مذكوره، همه و همه از شاخه هاي امر به معروف است (هر چند در بعضي از اين موارد وجوب و در برخي مستحبّ است) چنانچه منع و جلوگيري از تأسيس مراكز فحشاء و فساد از هر راه ممكن و تخريب و بهم زدن آن مراكز پس از تشكيل شدن، جلوگيري از بوجود آمدن جَوّ ومحيط ناسالم،

پاسخ صحيح به مكتب هاي باطل وبي اساس وهمچنين پاسخ به تبليغات وسيعي كه استعمار براي جلوگيري از نشر اسلام بوجود مي آورد، ردّ كتابها ومقالات گمراه كننده ومنع از انتشار آنها و رو در رويي با جبّاران وطاغوتها در هر عصر وزمان ومبارزه براي جلوگيري از نفوذ ظلم وستم آنها ومجهّز ساختن نيروهاي مادّي ومعنوي در راه نابود ساختن هرگونه عوامل استعمار واستثمار وجلوگيري از گسترش آنها وتأسيس مراكز آموزشي واجتماعي اسلامي به منظور جلوگيري از توجّه انسانها به مراكز آموزشي واجتماعي دشمنان اسلام همه وهمه از شاخه هاي نهي از منكر است (هر چند در برخي از اين موارد وجوب و در بعضي استحباب حكمفرما است)

اكنون مطالبي را كه ذكر شد با ذكر مثالي توضيح مي دهيم:

وادار ساختن افراد به قرائت قرآن 2 مرحله دارد:

1- افراد را فعلاً وادار به قرائت قرآن نماييم

2- مقدّماتي ترتيب بدهيم و مسائلي بوجود بياوريم كه همه را با سواد كنيم تا قرآن را قرائت كنند

معلوم است كه در مرحله اوّل فقط باسوادهاي فعلي قرآن خواهند خواند، ولي در مرحله دوّم همه افراد جامعه اسلامي قرائت قرآن خواهند كرد

منظور ما اين نيست كه امر به معروف با معناي وسيعي كه (براي امر وهمچنين معروف) گفته شد در كليّه معروف ها شامل هر دو مرحله است ونبايد آن را در مرحله اوّل محصور بدانيم

درباره نهي از منكر نيز همين دو مرحله وجود دارد:

1-جلو افرادي كه فعلاً اشتغال به انجام منكري دارند را بگيريم

2- مقدّماتي ترتيب بدهيم و وسائل وتجهيزاتي بوجود بياوريم كه اصلاً زمينه وامكاني براي انجام منكر بوجود نيايد

روشن است كه هر دو مرحله بايد مورد نظر باشد

وهرگز محصور در مرحله اوّل نبايد باشد واظهر آن است كه هر يك از اين دو فريضه امر به معروف ونهي از منكر نسبت به مرحله اوّل واجب كفايي است كه در صورت اقدام عدّه اي كه با قيام آنها آن معروف انجام مي گيرد وآن منكر رايج ترك مي شود از بقيّه افراد ساقط مي شود و امّا نسبت به مرحله دوّم با آن گستردگي كه ذكر گرديد، واجب عيني است وبر همه افراد لازم است كه در محدوده قدرت و امكانات خود در اين راه گام بردارند وبه وظيفه خود عمل نمايند

آثار وعواقبي كه در احاديث اهلبيت عصمت (عليهم السّلام) براي امر به معروف ونهي از منكر ذكر شده است، از قبيل اينكه اين فريضه، امنيّت بخشِ راهها و روشهاي زندگي وموجب حلال شدن همه كسبها وكارها و اداي حقوق فردي واجتماعي وآباد شدن زمينها وجلوگيري از رشد قدرت دشمنان اسلام وانجام يافتن كليّه كارها بر اساس عدل ورو براه شده همه كارها بر اساس موازين اسلامي است؛ بهترين گواه است كه فريضه امر به معروف ونهي از منكر با همان گستردگي كه ذكر گرديد، مورد نظر حضرت رسول اكرم (صلّي الله عليه واله) وائمه اطهار (عليهم السّلام) است ونبايد آنرا در قالب محدودي محصور نمود، از خداوند متعال توفيق عمل به اين وظيفه را مسألت مي نماييم

امر به معروف ونهي از منكَر

(مسأله 2784) امر به معروف و نهي از منكر با شرائطي كه ذكر خواهد شد واجب است، و ترك آن معصيت است، و در مستحبّات و مكروهات امر و نهي، مستحبّ است

(مسأله 2785) امر به معروف و نهي از منكر واجب كفائي مي باشد و

در صورتي كه بعضي از مكلًّفين قيام به آن بكنند از ديگران ساقط است، و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر، موقوف بر اجتماع جمعي از مكلَّفين باشد، واجب است اجتماع كنند

(مسأله 2786) اگر بعضي امر ئ نهي كنند و مؤثر نشود و بعض ديگر احتمال بدهند كه امر آنها يا نهي آنها مؤثر است واجب است امر و نهي كنند

(مسأله 2787) بيان مسأله شرعيّه كفايت نمي كند در امر به معروف و نهي از منكر بلكه بايد مكلّف امر و نهي كند

(مسأله 2788) در امر به معروف و نهي از منكر قصد قربت معتبر نيست، بلكه مقصود اقامه واجب و جلوگيري از حرام است

شرايط امر به معروف ونهي از منكر

(مسأله 2789) چند چيز شرط است در واجب بودن امر به معروف و نهي از منكر:

اوّل: آنكه كسي كه مي خواهد امر و نهي كند، بداند كه آنچه شخص مكلّف بجا نمي آورد واجب است بجا آورد، و آنچه بجا مي آورد بايد ترك كند و بر كسي كه معروف و منكر را نمي داند واجب نيست

دوّم: آنكه احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند، پس اگر بداند اثر نمي كند واجب نيست

سوّم: آنكه بداند شخص معصيت خود را تكرار كند، پس اگر بداند يا گمان كند يا احتمال صحيح بدهد كه تكرار نمي كند، واجب نيست

چهارم: آنكه در امر و نهي مفسده اي نباشد، پس اگر بداند يا گمان كند كه اگر امر يا نهي كند، ضرر جاني يا عرضي و آبروئي يا مالي قابل توجّه به او مي رسد واجب نيست، بلكه اگر احتمال صحيح بدهد كه از آن ترس ضررهاي مذكور را پيدا كند

واجب نيست، بلكه اگر بترسد كه ضرري متوجّه متعلِّقان او مي شود واجب نيست، بلكه با احتمال وقوع ضرر جاني يا عِرضي و آبروئي يا مالي موجب حَرَج بر بعضي مؤمنين، واجب نمي شود بلكه در بسياري از موارد حرام است

(مسأله 2790) اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميّت زياد مي دهد مثل اصول دين يا مذهب و حفظ قرآن مجيد وحفظ عقايد مسلمانان يا احكام ضروريّه، بايد ملاحظه اهميّت شود، و مجردّ ضرر، موجب واجب نبودن نمي شود، پس اگر توقّف داشته باشد، حفظ عقائد مسلمانان يا حفظ احكام ضروريّه اسلام بر بذل جان و مال، واجب است بذل آن

(مسأله 2791) اگر بدعتي در اسلام واقع شود، مثل منكراتي كه دولتهاي جائر انجام مي دهند به اسم دين مبين اسلام، واجب است خصوصاً بر علماء اسلام اظهار حق وانكار باطل، واگر سكوت علماء اعلام موجب هتك مقام علم وموجب اسائه ظنّ به علماء اسلام شود واجب است اظهار حق به هر نحوي كه ممكن است اگر چه بدانند تأثير نمي كند

(مسأله 2792) اگر احتمال صحيح داده شود كه سكوت موجب آن مي شود منكري معروف شود يا معروفي منكر شود بر علماء اعلام اظهار حق واعلام آن، وجايز نيست سكوت

(مسأله 2793) اگر سكوت علماء اعلام موجب تقويت ظالم شود يا موجب تأييد او گردد يا موجب جرأت او شود بر ساير محرّمات، واجب است اظهار حق وانكار باطل، اگر چه تأثير فعلي نداشته باشد

(مسأله 2794) اگر سكوت علماء اعلام باشد كه مردم به آنها بدگمان شوند وآنها را متهم كنند به سازش با دستگاه ظلم، واجب است اظهار

حق وانكار باطل، اگر چه بدانند جلوگيري از محرّم نمي شود واظهار آنها اثري براي رفع ظلم ندارد

مراتب امربه معروف ونهي از منكر

(مسأله 2795) براي امر به معروف ونهي از منكر مراتبي است، وجايز نيست با احتمال حاصل شدن مقصود از مرتبه پائين، به مراتب ديگر عمل شود

(مسأله 2796) مرتبه اوّل آنكه با شخص معصيت كار طوري عمل شود كه بفهمد براي ارتكاب او به معصيت اين نحو عمل با او شده است، مثل اينكه از او رو برگرداند، يا با چهره عبوس با او ملاقات كند، يا ترك مراوده با او كند واز او اعراض كند به نحوي كه معلوم شود اين امور براي آن است كه او ترك معصيت كند

(مسأله 2797) اگر در اين مرتبه درجاتي باشد لازم است با احتمال تأثير درجه خفيف تر، به همان اكتفا كند مثلاً اگر احتمال مي دهد كه با تكلّم با او، مقصود حاصل مي شود، به همان اكتفا كند وبه درجه بالاتر، عمل نكند، خصوصاً اگر طرف شخصي است كه اين نحو عمل موجب هتك او مي شود

(مسأله 2798) اگر اعراض نمودن وترك معاشرت با معصيت كار موجب تخفيف معصيت مي شود با احتمال بدهد كه موجب تخفيف مي شود، واجب است اگر چه بداند موجب ترك بكلّي نمي شود، واين امر در صورتي است كه با مراتب ديگر، نتواند از معصيت جلوگيري كند

(مسأله 2799) اگر علماء اعلام احتمال بدهند كه اعراض از ظلمه وسلاطين جور، موجب تخفيف ظلم آنها مي شود، واجب است اعراض كنند از آنها وبه ملت مسلمان بفهمانند اعراض خود را

(مسأله 2800) مرتبه دوّم از امر به معروف ونهي از منكر، امر ونهي به زبان

است، پس با احتمال تأثير وحصول ساير شرايط گذشته، واجب است اهل معصيت را نهي كنند، وتارك واجب را امر كنند به آوردن واجب

(مسأله 2801) اگر احتمال بدهد كه با موعظه ونصيحت، معصيت كار ترك مي كند معصيت را، لازم است اكتفا به آن، ونبايد از آن تجاوز كند

(مسأله 2802) اگر مي داند كه نصيحت تأثير ندارد، واجب است با احتمال تأثير امر ونهي الزامي كند، اگر تأثير نمي كند مگر با تشديد در گفتار وتهديد بر مخالفت، لازم است لكن بايد از دروغ ومعصيت ديگر احتراز شود

(مسأله 2803) جايز نيست براي جلوگيري از معصيت، ارتكاب معصيت مثل فحش ودروغ واهانت، مگر آنكه معصيت، از چيزهائي باشد كه مورد اهتمام شارع مقدّس باشد وراضي نباشد به آن به هيچ وجه، قتل نفس محترمه، در اين صورت بايد جلوگيري كند به هر نحو ممكن است

(مسأله 2804) اگر عاصي ترك معصيت نمي كند مگر به جمع مابين مرتبه اوّلي وثانيه از انكار، واجب است جمع به اينكه هم از او اعراض كند، وترك معاشرت نمايد وبا چهره عبوس با او ملاقات كند، وهم او را امر به معروف كند لفظاً ونهي كند لفظاً

(مسأله 2805) مرتبه سوّم توّسل به زور وجبر است، پس اگر بداند يا اطمينان داشته باشد كه ترك منكر نمي كند يا واجب را بجا نمي آورد مگر با اعمال زور وجبر، واجب است لكن بايد تجاوز از قدر لازم نكند

(مسأله 2806) اگر ممكن شود جلوگيري از معصيت، به اينكه بين شخص و معصيت حائل شود وبا اين نحو مانع از معصيت شود، لازم است اقتصار به آن اگر محذور آن كمتر از چيزهاي ديگر

باشد

(مسأله 2807) اگر جلوگيري از معصيت توقّف داشته باشد بر اينكه دست معصيت كار را بگيرد يا اورا از محلّ معصيت بيرون كند يا در آلتي كه به آن معصيت مي كند تصرّف كند جايز است، بلكه واجب است عمل كند

(مسأله 2808) جايز نيست اموال محترمه معصيت كار را تلف كند، مگر آنكه لازمه جلوگيري از معصيت باشد، در اين صورت اگر تلف كند ضامن نيست ظاهراً، ودر غير اين صورت، ضامن ومعصيت كار است

(مسأله 2809) اگر جلوگيري از معصيت توقّف داشته باشد بر حبس نمودن معصيت كار، در محلّي يا مانع نمودن از آنكه به محلّي وارد شود، واجب است، با مراعات مقدار لازم وتجاوز ننمودن از آن

(مسأله 2810) اگر توقّف داشته باشد جلوگيري از معصيت، بر كتك زدن وسخت گرفتن بر شخص معصيت كار، ودر مضيقه قرار دادن او جايز است، لكن لازم است مراعات شود كه زياده روي نشود، وبهتر آن است كه در اين امر ونظير آن اجازه از مجتهد جامع الشرايط گرفته شود

(مسأله 2811) اگر جلوگيري از منكرات واقامه واجبات موقوف باشد بر جرح و قتل، جائز نيست مگر به اذن جامع الشرايط با حصول وشرائط آن

(مسأله 2812) اگر منكر از اموري است كه شارع اقدس به آن اهتمام مي دهد وراضي نيست به وقوع آن به هيچ وجه، جايز است دفع آن به هر نحو ممكن باشد، مثلاً اگر كسي خواست يك شخص را كه جايز القتل نيست بكشد بايد از او جلوگيري كرد، واگر ممكن نيست دفاع از قتل مظلوم مگر به قتل ظالم، جائز است بلكه واجب است، ولازم نيست از مجتهد اذن حاصل نمايد لكن بايد

مراعات شود كه در صورت امكان جلوگيري به نحو ديگري كه به قتل منجر نشود به آن نحو عمل كند، واگر از حدّ لازم تجاوز كند معصيت كار واحكام متعدي بر او جاري خواهد بود

دفاع
مسائل دفاع

(مسأله 2813) اگر دشمن بر بلاد مسلمانان وسر حدّات آن هجوم نمايد، واجب است بر جميع مسلمانان دفاع ازآن به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد از بذل جان ومال و در اين امر احتياج به اذن حاكم شرع نيست

(مسأله 2814) اگر مسلمانان بترسند كه اجانب نقشه استيلاء بر بلاد مسلمانان را كشيده اند چه بدون واسطه يا به واسطه عمال خود از خارج يا داخل، واجب است دفاع از ممالك اسلامي كنند به هر وسيله اي كه امكان داشته باشد

(مسأله 2815) اگر در داخل ممالك اسلامي نقشه هائي از طرف اجانب كشيده شده باشد كه خوف آن باشد كه تسلّط بر ممالك پيداكنند، واجب است بر مسلمانان كه با هر وسيله اي كه ممكن است، نقشه آنان را بهم بزنند، وجلوگيري از توسعه نفوذ آنها كنند

(مسأله 2816) اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسي يا اقتصادي وتجاري اجانب خوف آن باشد كه تسلّط بر بلاد مسلمين پيدا كنند، واجب است بر مسلمانان، دفاع به هر نحو كه ممكن است، وقطع ايادي اجانب چه عمّال داخلي باشند يا خارجي

(مسأله 2817) اگر در روابط سياسي بين دولتها ي اسلامي ودُوَل اجانب، خوف آن باشد كه اجانب بر ممالك اسلامي، تسلّط پيدا كنند اگر چه تسلّط سياسي واقتصادي باشد لازم است بر مسلمانان كه با اين نحو روابط مخالفت كنند، و دوَل اسلامي را الزام كنند به قطع اين گونه روابط

(مسأله 2818)

اگر در روابط تجاري با اجانب خوف آن است كه به بازار مسلمين صدمه اقتصادي وارد شود و موجب اسارت تجاري و اقتصادي شود، واجب است قطع اين گونه روابط و حرام است اين نحو تجارت

(مسأله 2819) اگر عقد روابط چه سياسي و چه تجاري بين يكي از دوَل اسلامي و اجانب، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، جايز نيست اين گونه روابط، و اگر دولتي اقدام به آن نمود، بر ساير دوَل اسلامي واجب است آن را الزام كنند به قطع روابط به هر نحو ممكن است

(مسأله 2820) اگر بعض رؤساي ممالك اسلامي يا بعض وكلاي مجلس موجب بسط نفوذ اجانب شود چه نفوذ سياسي يا اقتصادي يا نظامي كه مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است؛ به واسطه اين خيانت، از مقامي كه دارد، هر مقامي باشد منعزل است، اگر فرض شود كه احراز آن مقام به حق بوده، و بر مسلمانان لازم است او را مجازات كنند به هر نحو كه ممكن باشد

(مسأله 2821) روابط تجاري و سياسي با بعضي دوَل كه آلت دست دوَل بزرگ جائر هستند از قبيل دولت اسرائيل، جائز نيست، و بر مسلمانان لازم است كه به هر نحو ممكن با اين نحو روابط مخالفت كنند، و بازرگاناني كه با اسرائيل و عمّال اسرائيل روابط تجاري دارند، خائن به اسلام و مسلمانان و كمك كار به هدم احكام اسلام هستند، و بر مسلمانان لازم است با اين خيانت كاران چه دولتها و چه تجّار قطع رابطه كنند، و آنها را ملزم كنند به توبه و ترك روابط با اين نحو دولتها

نماز جمعه
ناز جمعه

(مسأله 1) در زمان غيبت وليّ عصر (عج)

نماز جمعه واجب تَخييري است (يعني مُكَلَّفْ مي تواند روز جمعه بجاي نماز ظهر نماز جمعه بخواند) ولي جمعه اَفْضَلْ است وظهر اَحْوَط واحتياط بيشتر در آن است كه هر دو را بجا آورند

(مسأله 2) كسي كه نماز جمعه را بجا آورد واجب نيست نماز ظهر ر هم بخواند، ولي احتياط مستحّب آن است كه آن را نيز بجا آورد

شرائط نمازِ جمعه

(مسأله 3) نماز جمعه تنها توسّط مردان مُنعَقد مي شود، ولي زنان هم مي تواند در آن شركت كنند

(مسأله 4) نماز جمعه بايد به جماعت برگزار شود ونمي توان آن را به طور فرادا بجا آورد

(مسأله 5) همه شرائطي كه در نماز جمعه معتبر است در نماز جمعه نيز لازم است، مانند نبودن حائل، بالاتر نبودن جاي امام، فاصله بيش از حد نداشتن و غير اينها

(مسأله 6) همه شرائطي كه در امام جماعت لازم است بايد در امام جمعه هم باشد مانند عقل، ايمان حلال زادگي و عدالت ولي امامت كودكان و زنان در نماز جمعه جائز نيست اگر چه در نمازهاي ديگر براي خودشان جائز است

(مسأله 7) بر هر مرد مكلَّف آزاد غير مسافري كه نابينا، بيمار و پير فرتوت نباشد، نماز جمعه واجب است اَلْبَتّه در صورتي كه فاصله او تا محلّ اقامه جمعه بيش از دو فرسخ نباشد بنابراين بر كساني كه فاقِدْ يكي از اين شروط باشند حركت بسوي نماز جمعه به فرض اينكه وجوب تَعْييني هم داشته باشد، واجب نيست گرچه حضور در آن برايشان هيچ مَشَقَّتي نداشته باشد

(مسأله 8) كمترين فاصله لازم بين دو نماز جمعه، يك فرسخ است

(مسأله 9) كمترين عدد لازم براي انعقاد نماز جمعه - 5

نفر – است كه بايد يكي از آنها امام باشد س نماز جمعه با كمتر از - 5 - نفر واجب نيست و منعقد نمي شود ولي اگر - 7 نفر – و بيشتر باشند فضيلت جمعه بيشتر خواهد بود

(مسأله 10) در صورت وجود شرائط لازم، نماز جمعه بر سَكنه شهرها و شهركها و حاشيه نشينان آنها و روستائيان، چادر نشينان و بيابان گردهائي كه روش زندگي آنها چنين است واجب است

(مسأله 11) فاقدين شرائط وجوب نماز جمعه اگر اِتّفاقاً در نماز حاضر شوند يا با مَشقّت خود را به آن برسانند نمازشان صحيح است و نماز ظهر بر آنها واجب نيست همچنين كساني كه با وجودِ باران يا سرماي شديد يا نداشتن پا يا عضو ديگر كه موجب مَشقّت و اِسْقاطِ تكليف نماز جمعه است در نماز جمعه شركت كرده اند، نمازشان صحيح است، اَمّا اگر ديوانه به نماز جمعه بپردازد نمازش صحيح نيست ولي نماز جمعه پسران نابالغ صحيح است گرچه نمي توانند مُكَمَّل عدد لازم - 5 نفر - باشند، همانگونه كه نمي توانند به تنهائي تشكيل نماز جمعه بدهند

(مسأله 12) مسافر مي تواند در نماز جمعه شركت كند و دراين صورت نماز ظهر از او ساقط است لكِنْ مسافرين به تنهائي (بدون شركت حاضرين) نمي توانند نماز جمعه تشكيل دهند و در اين صورت نماز ظهر بر آنها واجب است و نيز مسافر نمي تواند مكمّل عدد لازم – 5 نفر – باشد، ولي اگر مسافرين قصد اقامه (ده روز يا بيشتر) بنمايند، مي توانند نماز جمعه تشكيل دهند

(مسأله 13) زنان مي توانند در نماز جمعه شركت كنند و نمازشان صحيح

است و مُجْزي از نماز ظهر است اَمّا به تنهائي (بدون شركت مردان) نمي توانند نماز جمعه تشكيل دهند، چنانچه نمي توانند مكمّل عدد لازم -5 نفر – باشند، زيرا نماز جمعه تنها با شركت مردان منعقد مي شود

(مسأله 14) خُنْثي مُشْكله مي تواند در نماز جمعه شركت كند، ولي نمي تواند مُكَمِّلِ عدد لازم – 5 نفر – يا امام جمعه باشد، پس اگر غير از او فقط چهار نفر جمع شده باشند، نماز جمعه برگزار نمي شود و بايد نماز ظهر بخوانند

وقت نماز جمعه

(مسأله 15) وقت نماز جمعه با زَوال خورشيد شروع مي شود و تا وقتي كه سايه شاخِص به اندازه دو قدم مُتَعارَفْ برسد، امتداد دارد ولي احتياط واجب آن است كه از اوائل عرفي زوال ظهر تأخير نياندازند و اگر تأخير افتاد احتياط مستحبّ آن است كه نماز ظهر را بخوانند

(مسأله 16) اگر امام خطبه ها را قبلاً شروع كرده و هنگام روال به پايان برساند و نماز جمعه را شروع كند، صحيح است

(مسأله 17) جائز نيست امام جمعه خطبه ها را آنقدر طولاني كند كه وقت نماز بگذرد، وَاِلاّ بايد نماز ظهر را بخواند، زيرا نماز جمعه در خارج وقت آن قضا ندارد

(مسأله 18) اگر در بين نماز جمعه وقت آن تمام شود در صورتي كه يك رَكْعَتْ آن در وقت واقع شده باشد صحيح است؛ ولي احتياط مستحبّ آن است كه پس از اِتْمام آن، نماز ظهر را به جا آورد و اگر يك ركعت آن در وقت واقع باشد باطل است ولي احتياط مستحبّ آن است كه آن را تمام كند و سپس نماز ظهر را بخواند

(مسأله 19)

اگر عمداً نماز جمعه را طوري به تأخير بياندازند كه تنها براي يك ركعت آن وقت باقي باشد، احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را بجا آورند

(مسأله 20) اگر يقين دارد وقت به اندازه اي است كه مي تواند حَدِّاَقَلْ واجب آن را در تَحَقّقِ دو خطبه ودو ركعت نماز بجا آورد، بين نماز جمعه وظهر مُخَيَّرْ است واگر يقين دارد كه به اين اندازه وقت نيست بايد نماز ظهر را بخواند واگر شك دارد، نماز جمعه صحيح است؛ ولي در صورتي كه پس از نماز معلوم شود كه حتّي براي يك ركعت هم وقت باقي نبوده، بايد نماز ظهر را بجا آورد، گر چه احتياط مستحبّ آن است كه اگر تنها يك ركعت آن هم در وقت واقع شده، نماز ظهر را بخواند

(مسأله 21) اگر مقدار وقت را مي داند ولي شك دارد كه در اين مقدار مي تواند نماز جمعه را بجا آورد يا نه؟ جايز است نماز جمعه را شروع كند، پس اگر وقت براي همه نماز كافي بود نمازش صحيح است، وَاِلاّ بايد نماز ظهر را بجا آورد، ولي احتياط مستحبّ آن است كه در اين صورت اساساً نماز ظهر را اختيار كند

(مسأله 22) در صورتي كه نماز جمعه با عدد كامل ودر وقت دامنه دار شروع شده، ولي مأمومي به ركعت اوّل نرسيده باشد، اگر به ركعت دوّم و لو به ركوع آن، برسد و اقتداء كند نمازش صحيح است (به شرط آنكه بداند وقت به اندازه اي هست كه ركعت دوّم او هم در وقت واقع مي شود) در اين صورت دوّمين ركعت نماز خود را به طور

فُرادا بجا مي آورد ولي براي كسي كه تَكْبير ركوع ركعت دوّم امام را درك نكرده، بهتر آن است كه نيّت خود را به ظهر برگرداند ونماز ظهر را بجا آورد

كيفيّت نماز جمعه

(مسأله 23) نماز جمعه دو ركعت است وكيفيّت آن مانند نماز صبح است و مستحبّ است كه حمد وسوره با صداي بلند خوانده شود و در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوّم، سوره منافقون را قرائت نمايند

(مسأله 24) نماز جمعه داراي دو قنوت است، قنوت اوّل قبل از ركوع ركعت اوّل و قنوت دوّم پس از ركوع ركعت دوّم است

(مسأله 25) نماز جمعه داراي دو خُطْبه است كه مانند اصل نماز واجب بوده و بايد توسّط امام جمعه ايراد شود، بدون اين دو خطبه نماز جمعه محقق نمي شود

(مسأله 26) واجب است دو خطبه را قبل از نماز جمعه بخواند و اگر اوّل، نماز جمعه را بجا آورد، باطل است و در صورتي كه وقت باقي است بايد پس از ايراد خطبه ها مُجَدَّداً نماز جمعه را بخواند، ولي اگر نسبت به حكم مسأله جاهل بوده يا اشتباه كرده، اعاده خطبه ها لازم نيست، بلكه اعاده نماز هم لازم نيست

(مسأله 25) جائز است دو خطبه نماز جمعه قبل از شرعي ايراد شود بطوري كه پايان خطبه ها با ظهر شرعي مصادف باشد، ولي احتياط مستحبّ آن است كه آنها را در وقت ظهر بخواند

(مسأله 28) در خطبه اوّل واجب است حَمْدِ الهي، گرچه به هر لفظي كه حمد الهي محسوب شود جائز است، ولي احتياط مستحبّ آن است كه به لفظ جَلاله (الله) باشد و احتياط واجب آن است

كه پس از آن به ثناي الهي بپردازد و سپس به پيغمبر اسلام درود فرستد و واجب است مردم را به تقوي سفارش كند و يك سوره كوچك از قرآن را بخواند و در خطبه دوّم نيز حمد و ثناي الهي (به صورتي كه ذكر شد) و درود بر پيغمبر اسلام واجب است و احتياط واجب آن است كه در اين خطبه نيز به تقوي سفارش كند و سوره كوچكي از قرآن تلاوت نمايد و احتياط مستحبّ و مُؤَكَّدْ آن است كه در خطبه دوّم پس از درود بر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله) به اَئِمَّه معصومين (عليه السّلام) نيز درود فرستد و براي مؤمنين استغفار كند و بهتر است از خطبه هاي منسوب به امير المؤمنين (عليه السّلام) يا آنچه از ائمه معصومين (عليه السّلام) وارد شده، انتخاب كند

(مسأله 29) شايسته است امام خطيب، بليغ باشد و به تناسب اوضاع و احوال سخن گويد و عبارات فصيح و روان به كار برد، به حوادثي كه در سراسر عالم بر مسلمين مي گذرد بخصوص حوادث منطقه خود، آشنا باشد مصالح اسلام و مسلمين را تشخيص دهد چنان شجاع باشد كه در راه خدا از مَلامت و نكوهش احدي بيم به خود راه ندهد، در اظهار حق و اِبْطال باطل بر حسب شرايط زمان ومكان صراحت داشته باشد، اموري از قبيل مواظبت در اوقات نماز وعمل به روش صُلَحاو اولياء خدا را كه موجب تأثير كلام او در مردم است رعايت كند، كارهاي او با مَواعِظْ و وعد وعيدهايش تطبيق نمايد، از آنچه كه موجب سَبُكي او و كلامش مي شود حتّي از قبيل پر گوئي،

شوخي و بيهوده گوئي بپرهيزد وهمه امور را تنها براي خداوند رعايت كند وهدفش اِعْراض از دنيا پرستي و رياست طلبي باشد كه سرسلسله همه گناهان است تا كلامش در جان مردم، مُؤَثِّرْ افتد

(مسأله 30) شايسته است امام خطيب در خطبه نماز جمعه مصالح دين و دنياي مسلمين را تَذكّر دهد ومردم را در جريان مسائل زيانبار و سودمند كشورهاي اسلامي وغير اسلامي قرار دهد ونيازهاي مسلمين را در اَمر معاد ومعاش تذكر دهد و از امور سياسي واقتصادي آنچه را كه در استقلال وكيان مسلمين نقش مُهِمّي دارد گوشزد كند وكيفيّت روابط آنان را با سائر مِلَل بيان نمايد ومردم را از دخالتهاي دُوَل ستمگر و اِسْتعمارگر در امور سياسي واقتصادي مسلمين كه مُنْجَرْ به استعمار و استثمار آنها مي شود بر حَذَرْ دارد خلاصه نماز جمعه و دو خطبه آن، نظير حجّ و مراكز تجمّع آن و نماز هاي عيد فطر و قربان و غيره، از سنگرهاي بزرگي است كه مُتأسِّفانه مسلمانان از وظائف مُهمّ سياسي خود در آن غافل مانده اند، چنانچه از ساير پايگاه هاي عظيم سياست اسلامي هم غافلند اسلام دين سياست، آن هم در همه شئون آن است وكسي كه در احكام قضائي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي اسلام اندكي تَأمّل كند مُتوجّه اين معني مي شود هر كس گمان كند دين از سياست جدا است، جاهلي است كه نه اسلام را مي شناسد ونه سياست را

(مسأله 31) مستحبّ است امام خطيب در زمستان وتابستان عِمامه داشته باشد ورِدائي از بُرْد يَمَني يا (عَدَني) بپوشد وخود را بيارايد، تميزترين لباسهاي خود را بپوشد وبوي خوش بكار برد بطوري كه با

وقار وسَكينه باشد وقبل از خطا به هنگامي كه مُؤذّن اذان مي گويد او بر منبر نشسته باشد تا اذان به پايان رسد وخطبه را آغاز كند وهنگام صُعود بر منبر خطابه رو به روي مردم بايستد وسلام كند ومردم نيز با چهره هاي خود از او استقبال كنند وبه چيزي از قبيل كَمان وشمشير (اسلحه) وعصا تكيه كند ومردم نيز خود را رو به روي او قرار دهند

(مسأله 32) واجب است امام جمعه شخصاً ودر حال ايستاده به ايراد خطبه بپردازد واگر نتواند خطبه ها را در حال ايستاده بخواند، بايد ديگري به ايراد خطبه بپردازد و امامت نماز را هم به عُهْده گيرد واگر هيچ كس براي ايراد خطبه ها درحال ايستاده پيدا نشود، نماز جمعه ساقط ونماز ظهر واجب است

(مسأله 33) جائز نيست امام جمعه خطبه ها وبخصوص موعظه وتوصيه به تقوي را به آهستگي ادا كند واحتياط واجب آن است كه با صداي بلند به ايراد خطبه ها بپردازد، بطوري كه حداقل عدد لازم –4 نفر – صداي او را بشنوند، بلكه احتياط مستحبّ آن است كه در هنگام موعظه وسفارش به تقوي صداي خود را چنان بلند نمايد كه همه حاضرين مواعظ او را بشنوند ودر مجامع بزرگ به توسّط بلندگوها به خطبه بپردازد تا تشويق وتحذير ومسائل مُهمّه را به گوش همگان برساند

(مسأله 34) احتياط مستحبّ آن است كه امام در حال خطبه، سخني غير مربوط به خطبه ها نگويد، اَلْبَتّه در فاصله بين خطبه ها ونماز، سخن گفتن بلامانع است

(مسأله 35) واجب است امام پس از خطبه اوّل مقدار كمي بنشيند وسپس به خطبه دوّم بپردازد

(مسأله 36) احتياط

مستحبّ آن است كه مأمومين در حال خطبه روبه روي امام بوده وبيش از مقداري كه در نماز مي تواند خود را از قبله منحرف كنند، رو بر نگردانند

(مسأله 37) احتياط مستحبّ آن است كه امام ومُسْتَمِعين در حال خطبه واجد طهارت كامل (كه براي نماز معتبر است) باشند

(مسأله 38) واجب آن است مأمومين به خطبه هاي امام گوش را دهند واحتياط مستحبّ آن است كه ساكت باشند واز حرف زدن بپرهيزند كه صحبت كردن در وقت خطبه مكروه است، بلكه اگر سخن گفتن مأمومين موجب نشنيدن خطبه واز بين رفتن فائده آن مي شوند، سكوت لازم است

(مسأله 39) احتياط واجب آن است كه امام جمعه در خطبه حمد الهي ودرود بر پيغمبر واَئِمَّه (عَلَيْهِمُ الْسَّلامُ) را به زبان عربي ايراد نمايد، گر چه او ومُسْتَمِعين او عرب نباشند امّا مي تواند در مقام وَعْظ وتوصيه به تقوي به زبان ديگري تَكَلُّمْ نمايد و احتياط مستحبّ آن است كه موعظه وآنچه را به مصالح مسلمين مربوط مي شود به زبان مستمعين ادا نمايد، واگر مستمعين مختلفند آنها را به زبان هاي مختلف تكرار كند، گرچه در صورتي كه مأمومين بيش از حدّ نصاب –4 نفر – باشند به زبان حدّ نصاب –4 نفر – اكتفا نمايد، ولي احتياط در آن كه آنها را به زبان خدشان موعظه كند

(مسأله 40) اذان دوّم در روز جمعه بِدْعَتْ وحرام است

احكام نماز جمعه

(مسأله 41) كسي كه نماز جمعه را به امامي اقتداء كرده مي تواند نماز عصر را نيز به همان امام اقتداء كند، ولي اگر بخواهد احتياطاً نماز ظهر را هم بخواند بايد پس از پايان نماز جماعت مجدداً

نماز ظهر وعصر را به طور فُرادا بجا آورد مگر اينكه امام هم بعد از خواندن نماز جمعه احتياطاً نماز ظهر را بجا آورده باشد كه در اين صورت اگر مأموم نيز همينطور عمل كرده لازم نيست نماز عصر را تكرار كند

(مسأله 42) اگر امام و مأموم بخواهند پس از نماز جمعه نماز ظهر را احتياطاً بجا آورند، مي توانند آن را به جماعت برگزار كنند، ولي مأمومي كه در نماز جمعه شركت نكرده اگر به اين نماز احتياطي اقتداء كند از نماز ظهر او مُجْزي نيست وبايد آن را اعاده نمايد

(مسأله 43) اگر مأمومي كه ركوع ركعت اوّل امام جمعه را را درك كرده به عِلَّتْ كثرت جمعيّت يا غير آن نتواند در سجده ها با امام همراهي كند در اين صورت اگر بتواند (پس از قيام امام براي ركعت دوّم) سجده ها را خود بجا آورده وقبل از ركوع يا در حين آن به امام ملحق شود، نمازش صحيح است، وَاِلاّ بايد به حال خود باقي بماند تا امام به سجده هاي ركعت دوّم برسد، آنگاه دو سجده را به نيّت سجده هاي ركعت اوّل نماز خود همراه امام بجا آورد وسپس ركعت دوّم را فُرادا بخواند ونمازش صحيح است، ولي اگر آنها را به نيّت سجده هاي ركعت دوّم ويا به نيّت متابعت امام انجام دهد، احتياط واجب آن است كه از آن دو سجده صرف نظر كرده و دو سجده ديگر به نيّت سجده هاي ركعت اوّل بجا آورد وسپس به ركعت دوّم بپردازد وپس از اتمام نماز، نماز ظهر را بجا آورد

(مسأله 44) اگر مأموم به قصد اِتِّصال به نماز،

در ركوع ركعت دوّم تكبير بگويد و به ركوع برود ولي شك كند كه ركوع امام را درك كرده يا نه، نماز جمعه او مُحَقَّقْ نمي شود واحتياط واجب آن است كه آن نماز را به نيّت نماز ظهر به پايان برساند وسپس نماز ظهر را اعاده كند

(مسأله 45) اگر مأمومين پس از اتمام خطبه ها وشروع نماز امام، از اقتداء به او خودداري كنند وامام را تنها بگذارند نماز جمعه مُنْعَقِدْ نشده وباطل است وامام مي تواند آن نماز را رها نموده وبه نماز ظهر بپردازد، ولي احتياط مستحبّ آن است كه نيّت خود را به ظهر برگرداند وپس از اتمام آن مُجَدَّداً نماز ظهر را بخواند واحتياط بيشتر در آن است كه نماز را با همان نيّت نماز جمعه تمام كند وسپس نماز ظهر را بجا آورد

(مسأله 46) اگر نماز جمعه با عدد كامل (حدّاقل 4 نفر به اضافه امام) منعقد شود ولو اينكه فقط تكبير آن را گفته باشند وسپس متفرق شوند، نماز باطل مي شود چه همه مأمومين يا بعضي از آنها متفرّق شوند وامام باقي بماند وچه برعكس چه يك ركعت كامل نماز را خوانده باشند وچه كمتر، ولي احتياط مستحبّ آن است كه باقيمانده ها نماز جمعه را تمام كنند وسپس نماز ظهر را هم بجا آورند، اما اگر بعضي از آنها در اواخر ركعت دوّم بلكه بعد از ركوع ركعت دوّم متفرق شوند نماز جمعه صحيح است واحتياط مستحبّ آن است كه پس از آن نماز ظهر را هم بجا آورند

(مسأله 47) اگر عدد مأمومين بيش ار حد لازم –4نفر- براي نماز جمعه باشد پراكندگي عدّه اي از

آنها مطلقاً ضرر ندارد به شرط آنكه افراد باقيمانده از –4نفر- كمتر نباشد

(مسأله 48) اگر –5نفر – (يا بيشتر)، براي نماز جمعه مهّيا شوند ولي در اَثْناء خطبه ها يا بعد از آنها وقبل از اقامه نماز متفرق شوند وبر نگردند بطوري كه كمتر از –5 نفر- باقي مانده باشند، وظيفه افراد باقيمانده نماز ظهر است

(مسأله 49) در صورتي كه قبل از انجام مسمّاي واجب در خطبه (يعني حدّاَقَلّي از واجبات خطبه ها كه بتوان آنها را خطبه ناميد) عدّه اي از مأمومين متفرّق شوند وكمتر از –4 نفر- بماند وپس از مدّت كوتاهي برگردند (به طوري كه عدد لازم –5نفر- كامل شود) اگر امام در اين فاصله سكوت كرده باشد، پس از مراجعت مأمومين بايد از نقطه اي كه خطبه ها را قطع نموده، ادامه دهد ولي اگر (با وجود تقليل مأمومين از حدّ نصاب لازم) خطبه را ادامه داده وجريان امر بصورتي بوده كه افراد پراكنده صداي او را نشنيده اند، بايد پس از مراجعت آنها وتكميل عدد لازم، آن قسمت را كه در غياب آنها خوانده، اعاده كند واگر زمان بازگشت مأمومين طولاني باشد بطوري كه عرفاً به يك پارچگي خطبه لَطْمه بزند بايد امام خطبه را اعاده كند چنانچه اگر با ورود مأمومين جديد هم عدد لازم –5نفر – كامل بشود، اعاده خطبه ضروري است

(مسأله 50) اگر مأمومين بعد از خطبه يا در اَثْناي آن متفرّق شوند (بطوري كه كمتر از 5 نفر باقي بمانند) وسپس برگردند تا عدد لازم كامل شود در صورتي كه مسمّاي خطبه مُحَقَّقْ شده باشد اعاده خطبه واجب نيست، گر چه مدّت تَفَرُّقْ طولاني باشد ودر

صورتي كه مُسَمّاي خطبه مُحَقَّقْ نشده باشد، اگر علّت تفرّق، انصراف مأمومين از نماز جمعه بوده احتياط واجب آن است كه پس از بازگشت آنها، امام خطبه ها از نو بخواند (ولو اينكه مدّت تفرّق كم باشد) واگر علّت تفرّق وپراكندگي امري نظير باران وغيره بوده، در اين صورت اگر مدّت آ ن بقدري طولاني شود كه عُرفاَ به يك پارچگي خطبه لطمه بزند واجب است خطبه ها را از نو بخواند وَاِلاّ خطبه قبلي را ادامه مي دهد وصحيح است

(مسأله 51) اگر در جائي نماز جمعه برگزار شد نبايد در فاصله اي كمتر از يك فرسخي آن نماز جمعه ديگري منعقد شود، پس اگر با فاصله يك فرسخ دو نماز جمعه اقامه شود هر دو صحيح است، لازم به تذكّر است ميزان در مسافت مَحلِّ نماز جمعه است نه شهري كه در آن نماز جمعه تشكيل شده است بنابراين در شهرهاي بزرگي كه طول آن چند فرسخ است مي توان چند نماز جمعه تشكيل داد

(مسأله 52) احتياط مستحّب آن است كه قبل از اقامه نماز جمعه مطمئن شويد كه در كمتر از حَدِّ مقرَر نماز جمعه ديگري قبل از آنها و يا مقارن آنها برگزار نشده و نمي شود

(مسأله 53) اگر دو نماز جمعه در يك زمان و با فاصله كمتر از حدّ معيّن (يك فرسخ) تشكيل شود هر دو باطل است ولي اگر يكي از آنها قبلاً شروع شده و لو فقط تكبيرة اَلْاِحْرام را گفته باشد، ديگري باطل است چه نماز گزاران بدانند كه قبل از آنها يا بعد از آنها نماز جمعه ديگري در فاصله كمتر برقرار شده و يا مي شود

و چه نداند و ميزان در صِحَّت، تقدّم در نماز است نه در خطبه ها بنابر اين اگر يكي از دو نماز جمعه در خطبه ها مقدّم بوده امّا نماز دوّم در شروع نماز تَقَدُّم داشته نماز دوّم صحيح و اًوَّلي باطل خواهد بود

(مسأله 54) اگر يقين دارند كه در فاصله كمتر از حدّ لازم (يك فرسخ) نماز جمعه بر پا شده ولي شك دارند آن نماز قبلاً برگزار شده يا نه، و يا شك دارند كه آن نماز مُقارن با آنها برگزار مي شود يا نه، در هر دو صورت مي توانند خود نماز جمعه اي تشكيل دهند و همچنين است در صورتي كه نسبت به اصل انعقاد نماز جمعه ديگر اطْمينان نداشته باشند

(مسأله 55) اگر پس از پايان نماز جمعه مُتوجّه شوند كه نماز جمعه ديگري در كمتر از حدّ مُقَرَّر تشكيل شده و هر يك از دو گروه احتمال دهد كه قبل از ديگري به اقامه جمعه پرداخته، بر هيچ يك اعاده جمعه و نيز نماز ظهر واجب نيست گرچه قول به وجوب اعاده، مطابق احتياط است ولي اگر گروه سوّمي خواسته باشند در همان محدوده اقامه جمعه ديگري بنمايند، بايد يقين داشته باشند كه آن دو نماز جمعه باطل است و اگر احتمال صحّت يكي از آن دو را بدهند نمي توانند اقامه جمعه ديگري بنمايند

(مسأله 56) در زمان غيبت ولّي عَصْر (عج) كه نماز جمعه واجب تَعْييني نيست، خريد و فروش و ساير معاملات، پس از اذان جمعه حرام نيست

مسائل مستحدثه
بيمه

مسأله – بيمه هر چند در سابق به شكل فعلي وجود نداشته است ولي مشمول كليّه و قوانين پوياي اسلام

و يكي از عقود است كه ميان كسي كه بيمه را ميپذيرد و بيمه كننده چه شخص باشد يا شركت و مؤسّسه بوجود ميآيد و در آن علاوه بر شرائطي كه در سائر عقود است از قبيل: بلوغ و عقل و اختيار چند شرط ديگر نيز اعتبار دارد:

1-تعيين طرفين عقد كه اشخاص هستند يا دولت يا شركت يا مؤسّسه

2- تعيين مورد بيمه، انسان، مغازه، كشتي، هواپيما و اتومبيل و غير آن

3- تعيين مبلغي كه بايد پرداخته شود

4- تعيين اقساط و تعيين زمان اقساط

5- تعيين زمان بيمه از فلان روز تا فلان ماه يا سال

6- تعيين خطرهاي خسارت آور مثل حريق يا سرقت يا وفات يا مرض يا غرق شدن و خطرهاي ديگر ايجاب را ميتواند هم كسي كه بيمه را ميپذيرد بخواند و بگويد من متعهّد ميشوم كه فلان مقدار را در فلان زمان بدهم در مقابل فلان خسارت كه جبران نمائي و طرف يعني بيمه كننده قبول بخواند و بعكس هم اشكالي ندارد بيمه هر چند مستقلّي است ولي به عنوان صلح هم ميتوان آنرا اجرا كرد

احكام سرقت

سؤال – مي دانيم حكم جزائي اسلام بريدن دست دزد است (با شرائطي كه مقرّر است) حال، آيا دزد مي تواند پس از اينكه دست او را به حكم شارع اسلام بريدند انگشتان خود را به ديگري براي پيوند بفروشد؟

جواب – ظاهراً اين قبيل جريانها با نظر فقيه است و پس از بريده شدن انگشتها دزد، در آنها حقي ندارد

سؤال – مي دانيم كه حدّ بريدن دست دزد اختصاص به اُمور مالي دارد كه اگر مالي كه دزد به سرقت برده است بحدّ نصاب برسد يعني باندازه

ربع دينار يا بيشتر باشد بايد (با شرائطي كه در باب حدود ذكر شده است) دست دزد بريده شود اكنون، حكم سرقت در غير اُمور مالي مثلاً مطالب علمي چيست؟ مثلاً شخصي با كشيدن زحمتهاي فراوان و خوردن خون دل يكي موضوع علمي را مورد برّرسي قرار داده و يك مشكل علمي را بر طرف و يك معضل علمي را كشف كرده و يا بر اثر تحقيقات خود كتابي يا مقاله اي نوشته است، يك شخص ديگر اگر آن مطلب را به خود نسبت بدهد و بحساب خود بگذارد (بدون اينكه نام آن مكتشف و يا مخترع را ببرد) يا كتاب و مقاله و اشعار او را بنام خود چاپ كند مجازات اين سارق علمي چيست؟

جواب – مجازات اين قبيل كارها نيز با نظر فقيه است و مسلّماً نبايد بدون مجازات باشد

ديه

مسأله – در مواردي كه جنايت و آسيب رساندن به بدن شخص موجب ثبوت ديه مي شود در صورتي كه بهبود يافتن آن شخص به معالجه و مداوا احتياج داشته باشد لازم است كه جاني علاوه بر پرداخت ديه اي كه شرعاً مقرّر گرديده است، مخارج معالجه را نيز بپردازد بلكه اگر بواسطه آسيب و زخم، ضرر مالي نيز بر آن شخص وارد شده است مثل - اينكه چند روز از انجام كاري كه اشتغال به آن داشته است بواسطه آن زخم و يا شكستگي بازمانده است – را نيز جبران كند

نماز در مناطقي كه شب و روز آنها بيش از 24 ساعت است

مسأله – در مناطقي از روي زمين كه شب و روزشان مجموعاً 24 ساعت است در روز اعمال روزانه را از قبيل نماز صبح و ظهر و عصر و همچنين روز گرفتن را انجام مي دهند و در شب اعمال شبانه از قبيل نماز مغرب و عشا را بجا ميآورند – هر چند در مدّتي از سال روزهاي آنها بسيار كوتاه و شبهاي آنها بسيار بلند و در مدّت ديگري از سال بعكس آن، ميشود – ولي در مناطق كه شب و روز 24 ساعته ندارند مانند قطب شمال و جنوب كه 6 ماه در آنجا روز و 6 ماه شب است و مناطق نزديك به قطبين كه مجموع شب و روزشان 24 ساعت نيست لازم است اوقات خود را به 12 ساعت تقسيم كنند و 12 ساعت را براي خودشان روز و 12 ساعت را شب قرار بدهند و در دوازده ساعتي كه آنرا روز قرار داده اند اعمال روزانه اي را كه شرح داده شد انجام بدهند و در دوازده ساعتي

را كه شب قرار داده اند اعمال شب را به انجام برسانند، و اگر اين تقسيم را بطور اجتماعي انجام بدهند تا همگان برنامه اي منظّم و منسجم داشته باشند بهتر است

نماز

كساني كه شغلشان سفر كردن است مانند خلبانها و كشتيبانها و رانندگان ماشين در صورتي كه حركت آنها در مسافرت شرعي (رفت و برگشت هشت فرسخ و بيشتر) انجام بگيرد نمازشان را تمام بخوانند و بايد در ماه رمضان روزه بگيرند و هر گاه در وطن خود ده روز بمانند يا در نقطه اي – در ضمن مسافرت خود – قصد اقامه دو روز بكنند در سفر اول نمازشان شكسته مي شود و روزه خود را بايد بخورند و از سفر دوم به بعد نمازشان تمام است و روزه ميگيرند و مثل اين است احكام كساني كه شغل خود را در ضمن مسافرت انجام ميدهند مانند تاجري كه در ضمن مسافرت كردن متاع خود ميفروشد و ميخرد و مثلاً طبيبي كه براي طبابت و معلّمي كه براي تعليم هر روز يا هر هفته اي يك روز يا دو روز از تهران به كرج ميرود و بر ميگردد

مسأله 2 – كساني كه در حوزه هاي علميّه يا دانشگاهها مشغول تحصيل هستند در صورتي كه اقامت خود را در شهري كه آن حوزه و يا آن دانشگاه در آن واقع شده است محدود به مدّت معيّني مثل 2 سال و 5 آن نقطه بر اساس ضوابطي كه دارند محدود به حدّي نيست و خودشان نيز محدود نكنند نمازشان را در آن محلّ تمام بخوانند و روزه شان را نيز بگيرند يعني آن محلّ براي آنها

وطن محسوب مي شود ولي اگر ماندن خود را در آن محل محدود كنند – هر چند به مدّت طلاني مثل 20 سال – و براي كار مخصوصي در آنجا توقف دارند و خود را در آنجا موقّت ميدانند – اگر قصد اقامه نكنند – نمازشان شكسته و روزه خود را ميخورند و بعداً قضاي آنرا بجا ميآورد

مسأله 3 – فرقي ميان بلاد كبيره (شهرهاي بزرگ) مانند تهران و غير كبيره، نيست مگر اينكه باندازه اي بزرگ نو محلاّت آن جدا از هم باشد كه رفتن از يك محلّه آن به محلّه آن به محلّه ديگر، مسافرت و دور شدن از وطن محسوب شود ك هدر اين صورت احكام مسافرت بر آن جاري ميشود

خمس

مسأله 1 – چيزي كه مؤنه سال بوده است مانند خانه و فرش و كتاب و وسائل ديگر و بهمين جهت در سر سال خود در موقع دادن خمس آنرا بحساب نياورده است چنانچه بعد از گذاشتن سال آنرا بفروشد خمس بر آن تعلّق نميگيرد مخصوصاً اگر منظور از فروختن آن تهيّه مؤنه زندگي باشد مثل اينكه خانه خود را ميفروشد تا خانه ديگري را بخرد

ربا

حيله هائي كه براي فرار از ربا بكار ميبرند و قصد جدّي در آن مجود ندارد مثل اينكه ده هزار تومان بكسي ميخواهد بدهد و پس از دو ماه مثلاً ده هزار و دويست تومان بگيرد و لذا ده هزار تومان را با صد گرم نبات بعنوان مصالحه و غير آن ميدهد و ده هزار و دويست تومان ميگيرد اينطور معاملات كه كقصد اصلي در آنها رباخواري است حرام و باطل است

سودهائي كه بانك مي دهد

سودهائي كه بانك به اشخاص مي دهد – چه در سپرده هاي دراز مدّت و چه كوتاه مدّت – با اين شرايط حلال است كه افراد به اين منظور پول خود را به بانك بدهند و قرارشان بر اين باشد كه بانك را وكيل خود بگردانند تا متصدّيان بانك پولهائي را كه از اشخاص مي گيرند در جريانهاي اقتصادي از قبيل مضاربه، مساقات، تأسيس كارخانه و ساختن و فروختن خانه ها بكار بيندازند و سودي را كه از اين راهها به دست مي آورند ميان خود و صاحبان پول تقسيم كنند – در اين رابطه هر چند متصدّيان بانكها در حين تحويل گرفتن پول به عنوان وكالت (نمي دانند كه در ضمن جريانهاي اقتصادي چه اندازه سود به دست خواهند آورد، ولي چون از طرفي در شناخت نبض جريانهاي اقتصادي تسلط بيشتري دارند و از طرف ديگر تمركز پول به آنها قدرت بيشتري مي دهد، اطمينان دارند كه سود بدست خواهد آمد، لذا بصاحبان پول وعده ميدهند كه صدي چند، نسبت به پول شما به شما سود ميدهيم و بقيّه را براي خودمان و تشكيلات خود بر ميداريم و اين موضوع در حقيقت

يك تعهّد و وعده اي بيش نيست و چون در ضمن عقد لازم انجام نگرفته است (چه اينكه وكالت از عقود جائزه است) الزامي براي عملي ساختن آن نيز وجود ندارد، امّا تعهّد اخلاقي است و به آن عمل مي كنند و راهي براي حلال بودن آن سود غير از اين، نيست و در صورت گرفتن وام از بانك در صورتي كه آنچه كه در پشت ورقه هاي بانكي نوشته شده است مراعات شود و بر آن اساس وام گرفته شود جائز است و سود آن نيز حلال خواهد بود

رهن خانه

مسأله 1- افرادي پولي را مثلاّ به مبلغ سيصد هزار تومان به مالك خانه اي مي دهند و خانه اي را كه اجاره آن معمولاً بيست هزار تومان است به ده هزار تومان اجاره مي كنند در حقيقت با دادن اين پول تخفيفي در مال الاجاره مي گيرند اين كار، در اين صورت صحيح است كه نخست خانه را اجاره كند به ده هزار تومان (مال الاجاره كمتر از معمول) و در ضمن عقد اجاره شرط كند كه مستأجر سيصد هزار تومان مثلاً بصاحب خانه قرض بدهد ولي اگر سيصد هزار تومان را به عنوان قرض به مالك خانه بدهد و در ضمن عقد شرط كند كه خانه را با مال الاجاره كمتر به صاحب پول اجاره بدهد، چون قرض رَبَوي بوجود مي آيد حرام و باطل است

فروختن چك

سؤال – آيا فروختن چك نقدي به چك مدّت دار مثلاً فروختن يك چك هزار توماني نقد به يك چك يكهزار و دويست توماني يك ماهه چگونه است؟

جواب – باطل است

قولنامه

سؤال – اينكه در قولنامه ها معمولاً مي نويسند كه هر يك از طرفين كه پشيمان شد بايد فلان مبلغ به ديگري بدهد آيا به اين قول و قرار عمل كردن لازم است

جواب – اگر آنچه كه ما بين خريدار و فروشنده واقع شده است گفتگوي مقدّماتي است وهنوز معامله اي صورت نگرفته است وبناي طرفين بر اين است كه معامله را بعداً – مثلاً در محضر – انجام بدهند ولذا صيغه معامله خوانده نشده است و داد و ستدي هم به قصد انشاي معامله انجام نگرفته است در اين صورت عمل كردن به آن قول وقرار لازم نيست – چون اين شرط در ضمن عقد لازم نبوده است

ولي اگر معامله واقع شده است ودر ضمن عقد آن معامله شرط كرده اند كه هر يك از طرفين اگر پشيمان شود وحق فسخ وخيار داشته باشد وبخواهد از حق فسخ خود استفاده كند ويا از طرف ديگر بخواهد كه معامله را اقاله نمايد (از انجام معامله صرف نظر كند) در اين صورت طرف ديگر ميتواند او را الزام به دادن آن پول كند وآن پول را بگيرد

لقاح مصنوعي

سؤال:

1-لقاح مصنوعي ما بين زن وشوهر چه حكمي دارد؟

2-لقاح مصنوعي ما بين غير زن و شوهر چه حكمي دارد؟ وبچّه اي كه از اين راه بوجود مي آيد ملحق به كيست؟ واز جهت ارث چه وضعي دارد؟

الف- با علم مرد وزن

ب- با جهل هر دو

ج- با علم يكي از آنها وجهل ديگري

جواب:

در فرض اوّل اگر تلقيح (رساندن نطفه مرد به رحم زن) به اين صورت باشد كه زن وشوهر مابين خودشان نطفه را از شوهر گرفته در رحم آن

زن داخل كنند و واسطه اي در بين نباشد بدون اشكال جائز است وبچّهاي كه از اين را ه بوجود مي آيد، متعلّق بآنها است وتمام احكام فرزند از قبيل ارث وغيره بر آن مترتّب ميشود

و درصورتي كه واسطه اي در اين تلقيح (تلقيح نطفه شوهر به همسرش) دخالت داشته باشد هر چند آن واسطه به جهت نگاه كردن به عضوي كه نگاه اجنبي بر آن جائز نيست يا لمس كردن آن مرتكب گناه شده باشد ولي چون فرزند از نطفه شوهر آن زن بوجود آمده است باز احكام فرزند بودن، بطور كلّي بر او مترتّب ميگردد

ودر فرض دوّم (تلقيح نطفه مرد اجنبي به زن) بايد توّجه داشت كه اين نوع تلقيح شرعاً از جهت حكم تكليفي جائز نيست واگر محقّق شد در صورت علم مرد به اين كار فرزندي كه بوجود ميآيد به آن مرد ارتباط ندارد ولي اگر زن جاهل باشد وچنين تصوّر كند كه اين نطفه از شوهر او است حكم وطي شبهه (آميزش بر اساس اشتباه) پيدا مي كند وفرزند به مادر ملحق مي شود واحكام وطي شبهه از قبيل ارث وغيره بر آن مترتّب ميشود

وچنانچه از طرف صاحب نطفه نيز شبهه اي باشد يعني او هم تصوّر كند كه آن زني كه اين نطفه بر او تلقيح مي شود همسر او است فرزند به او نيز ملحق ميشود واحكام وطي شبهه بر او جاري ميگردد وامّا در صورت علم مرد وزن در احكام مربوط به نكاح وغير آن احتياط لازم است

تشريح و پيوند

از آنجا كه مسلمان چه زنده و چه مرده داراي احترام بسياري است، تشريح جسد مسلمان (پاره پاره كردن)

براي ياد گرفتن مطالب تشريحي و طبّي جائز نيست ولي اگر حفظ جان مسلماني يا جمعي از مسلمانان توقّف بر تشريح و پاره كردن بدن انسان داشته باشد لازم است اين كار در صورت امكان روي بدن غير مسلمان انجام بگيرد و در صورتي كه تشريح بدن غير مسلمان ممكن نباشد تشريح بدنِ مسلمان جائز است و چون انجام اين گونه اعمال بايد با نظر فقيه و با برنامه صورت بگيرد لازم است ديه آن ميّت از بيت المال پرداخته شود

در تشريح جسد مسلمان در صورتي كه ذكر گرديد لازم است از بي احترامي به بدن مسلمان – مثل اينكه بعضي از قسمتهاي بدن را زير دست و پا بريزند يا اينكه جسد ميّت مسلمان را مورد استخفاف قرار بدهند – خودداري كنند و بعد از انجام تشريح لازم در خاكسپاري آن جسد بر اساس موازين اسلامي كوتاهي نكنند و اگر حفظ جان مسلماني بر پيوند عضوي از اعضاي ميّت مسلماني موقوف باشد قطع آن عضو و پيوند آن جائز است و ديه آن هر چند بر طبيب كه آن عضو را قطع كرده است تعلّق ميگيرد ولي ميتواند با مريض قرار بگذارد كه آنرا از مريض گرفته به ورثه ميّت بدهد واگر حفظ و يا سلامت عضوي از اعضاي مسلمان موقوف بر قطع عضو ميّت باشد در اين صورت اگر آن ميّت در حال حيات خود اين اجازه را داده كه پس از مرگ آن عضو را از بدن او قطع كرده به آن مريض پيوند بزنند بعيد نيست كه ديه نداشته باشد و براي او هم حال حيات دادن چنين اجازه اي جائز

باشد

ولي اگر در حال حيات چنين اجازه اي نداده است اولياي او نميتوانند بعد از مرگش اجازه بدهند امّا بعيد نيست كه فقيه بحكم ولايتي كه دارد بتواند اين اجازه را بدهد البتّه بايد انجام اين قبيل كارها – چنان كه گفته شد – با نظر فقيه و با ضوابطي كه از طرف او تنظيم مي شود صورت بگيرد و ديه هم بايد از مريض گرفته شده به ورثه داده شود

و اگر عضو بدن ميّت غير مسلمان به بدن مسلمان پيوند زده شد و جزء بدن مسلمان گرديد بطوريكه حيات پيدا كرد، در اين صورت ديگر نه تنها نجس و ميته نيست بلكه پاك است و نماز خواندن با آن هم اشكال ندارد و همچنين اگر عضو حيوان نجس العين (مانند سگ و خوك) نيز پيوند شود از عضويّت حيوان خارج ميشود و به عضويّت بدن انسان در مي آيد

در مواردي كه قطع عضو بمنظور پيوند زدن جائز است، فروش آن عضو نيز جائز است و ظاهر اين است كه شخص ميتواند در حال حيات عضو بدن خود را بفروشد كه پس از مرگ او از آن براي پيوند زدن استفاده كنند بلكه جواز فروش تمام جسم براي تشريح – در موردي كه تشريح جائز است – بعيد نيست چنانكه گرفتن مبلغي براي دادن اجازه اين موضوع نيز مانعي ندارد

فروختن خون

مسأله: فروختن خون براي انتفاع از آن مانند استفاده مجروحين و مريضها جائز است ولي در موردي كه براي صاحب آن ضرر مخصوصاً ضرر فاحش داشته باشد جائز نيست

موسيقي

س: موسيقي چه حكمي دارد؟

ج: نظر دين مقدّس اسلام در بر نامه هاي تربيتي خود اينست كه مسلما نان بر اساس زندگي اجتماعي و اخلاقي و فرهنگي و اقتصادي خود هميشه هدفهائي در رابطه با خود سازي و تحصيل كمالات انساني و حفظ عزّت و اقتدار و استقلال اسلامي داشته باشند و همواره در فكر تحصيل و تأمين آنها باشند بنا بر اين هر عاملي كه افراد مسلمان را از خداوند غافل و از اين اهداف دور و بي خبر نگاه مي دارد و افكار آنها را در مسير شهوت حيواني به كار مي اندازد و آنان را به جرگه مترفين و افراد عيّاش و جِلْف و بي درد مي كشاند مخالف است

و لذا هر آهنگي كه طرب انگيز و شهوت پرور باشد و افكار انسانها را از مسير هدفهاي مقدّسي كه مذكور گرديد تغيير داده در خلاف آن جهت به حركت در بياورد و مناسب مجالس عياشي و گناه باشد حرام است

و منظور از «غناء» كه در احاديث اهل بيت عصمت (عليه السّلام) حكم به تحريم آن شده است و آياتي از سوره هاي مباركه حجّ و فرقان و لقمان به آن تفسير شده است همين است كه مذكور گرديد

و در تحقيق غناء به اين معنا كه ذكر گرديد و گفته شد حرام است، گاهي كلمات نيز تأثير دارد مانند آهنگهائي كه با بعضي از تصنيف ها و غزلها توأم باشد و گاهي آن آهنگ

ذاتاً همين نقش دارد هر چند با خواندن قر آن و مراثي و دعا باشد و بالا خره لازم است صحنه زندگي مسلمانان از اين قبيل آهنگ ها پاك و منزّه باشد

به اين نكته نيز بايد توجّه داشته باشيم آنچه كه در فرهنگ اسلامي كه از قر آن مجيد و احاديث اهل بيت (عليه السّلام) گرفته شده آمده است كلمه غناء است كه ذكر گرديد و امّا موسيقي كلمه لاتيني است و از كلمه «موزيك» گرفته شده است و با مسأله آلات لهو ارتباط دارد كه حكم آن در فرصت ديگر آن شاء اللّه تعالي بيان خواهد شد

كف زدن

س: كف زدن چه حكمي دارد؟

ج: كف زدن به تنهائي حرام نيست ولي از ديدگاه اسلام مسلمانان بايد وقار و متانت خود و مجالس و مجامع خود را هميشه حفظ كنند و اعمال و حركاتي كه نشانگر جِلْف و سبك بودن است و وقار و عظمت و متانت آنها را خدشه دار مي سازد را كنار بگذارند

12- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج عبد الكريم موسوي اردبيلي (دام ظله )

زندگينامه

مشخصات كتاب

سرشناسه:موسوي اردبيلي، عبدالكريم، - 1304

عنوان و نام پديدآور: مختصري از زندگي نامه علمي حضرت آيه الله العظمي موسوي اردبيلي مدظله

مشخصات نشر: نجات، 1377.

مشخصات ظاهري:ص 62

شابك: 964-91935-2-9؛ 964-91935-2-9

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

موضوع: موسوي اردبيلي، عبدالكريم، 1304 - -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره:BP55/3/م 8م 3

رده بندي ديويي: 97/998

شماره كتابشناسي ملي: م 77-16659

مقدمه

مذهب تشيع در طول تاريخ پربار خويش شاهد حضور بزرگ مرداني بوده است كه عَلَم فقاهت و مرجعيت را به دوش كشيده اند و اين و ديعه را به نسلهاي بعد رسانده اند. وجود چنين رادمرداني است كه باعث شده تا مذهب آل محمدصلي الله عليه وآله زنده و پابرجا بماند و از موانعي كه در مقابل آن ايجاد شده به سلامت برهد و چون درّي گرانقدر و گرانبها به دست نسل كنوني برسد. از آنجا كه زندگي اين انسانهاي وارسته مي تواند به عنوان الگويي براي زندگاني، فراروي ما قرارگيرد و نيز در پي اصرار و درخواست هاي مكرري كه از دفتر حضرت آيت اللّه العظمي موسوي اردبيلي مدظلّه جهت ارسال زندگي نامه ايشان وجود داشت، بر آن شديم تا مختصري از زندگاني علمي ايشان را منتشر سازيم. هرچند كه اين مختصر چون قطره اي از درياست ولي اميدواريم مورد استفاده مؤمنين و عاشقان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بگيرد

دوران كودكي

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي، سحرگاه سيزدهم رجب 1344 ه ق، مقارن با سالروز ميلاد امير المؤمنين عليه السلام و برابر با 8 بهمن 1304 ه ش در شهر اردبيل، در خانواده اي روحاني و تهي دست متولد شدند. پدر ايشان روحاني بزرگوار مرحوم سيد عبدالرحيم و مادرشان، زني پارسا مرحومه سيده خديجه بود كه پيش از آن صاحب هشت فرزند دختر شده بودند.

ايشان كه آخرين و تنها فرزند ذكور خانواده بودند، در سال 1346 ه ق، در دو سالگي مادر خود را در اثر بيماري حصبه از دست داده و تحت مراقبت خواهرانشان قرار گرفتند.

يكي از خاطرات ايشان از دوران كودكي، مربوط به خوابي است كه

در آن سنين ديده بودند. خود ايشان در اين باره مي فرمايند: «در كودكي بسيار مشتاق زيارت امام زمان عليه السلام بودم و از اين رو، تمامي اعمالي را كه در كتابها جهت ملاقات ولي عصرعليه السلام ذكر شده بود، انجام مي دادم و سعي مي كردم كه حتي مستحبات را نيز ترك نكنم؛ تا اينكه شبي آن حضرت را در خواب ديدم و مانند كودكي كه خود را به پدرش مي چسباند، دامن ايشان را گرفتم و خود را به پاهاي مبارك آن حضرت انداختم و از آن بزرگوار خواستم چيزي به من عطا فرمايند. آن حضرت نيز انگشتري فيروزه اي را از انگشت مباركشان خارج فرموده و در انگشت من كردند. وقتي اين خواب را براي پدرم تعريف كردم، به من گفتند كه از اين پس براي تو هيچ نگراني ندارم چون زير سايه الطاف امام زمان عليه السلام خواهي بود».

وضعيت اقتصادي، مذهبي و سياسي خانواده

پدر معظم له كه يك روحاني متعصب و به شدت مذهبي و مقيد بود، مي خواست افراد خانواده را معتقد، عارف و عامل به مذهب تربيت نمايد و در اين خصوص بسيار اصرار مي ورزيد.

آن روزگار مقارن با ايام سلطنت رضا پهلوي در ايران بود و او به پيروي از اربابان انگليسي اش، هر روز سياست جديدي را با زور و تهديد اعمال مي نمود. روزي تحت عنوان اتحاد شكل، لباس و كلاه مردم را تغيير مي داد و روز ديگر با اعلام كشف حجاب غائله اي را بر پا مي نمود. زماني مراسم عزاداري و روضه خواني و مجالس وعظ و خطابه را منع مي كرد و زماني ديگر با ممنوع كردن استفاده از لباس روحانيت، علماء و روحانيون را تحت فشار قرار مي داد.

در مقابل اين اعمال،

بعضي از روحانيون خانه نشين شده سياست صبر و انتظار را در پيش گرفتند و جمعي با تغيير وضع و لباس، از سلك روحانيت خارج شده شغل ديگري اختيار كردند. گروهي ديگر كه چندان اندك نيز نبودند، تسليم نشده مقاومت كردند و با تحمل فشار و سختي هاي فراوان، گاه مخفي و گاه علني به مبارزه برخاستند. مرحوم مير عبدالرحيم از زمره اين افراد بود.

وي همه مظاهر سلطنت پهلوي را نادرست، خلاف شرع و حرام مي دانست. اين طرز فكر، همراه با وضعيت سياسي و اجتماعي آن روز ايران، باعث شده بود كه او تحت فشار مضاعف قرار بگيرد، بطوري كه گاهي مجبور مي شد به مدت چندين ماه در منزل بماند و تنها براي رفع حوائج ضروري به ناچار با استفاده از تاريكي شب با دلهره و اضطراب از خانه خارج شده و به سرعت به منزل بازگردد. اوضاع آن ايام چنان دهشت زا و خفقان آور بود كه به غير از معدودي از آشنايان و دوستان، كسي جرأت نمي كرد به خانه ايشان رفت و آمد نمايد. نتيجه قهري اين پيش آمدها، فقر و تهي دستي روزافزون خانواده بود، به طوري كه بسياري از روزها و شبها را همه افراد خانواده گرسنه و بي غذا مي گذراندند.

در شهريور 1320، با هجوم متفقين به ايران و ورود روسها به آذربايجان و فرار رضا پهلوي از ايران، هر چند كه اوضاع اجتماعي ايران آشفته شد، اما مردم از فشار حكومت رهايي يافتند و محدوديتهايي كه در مورد روحانيون اعمال مي شد، كاهش يافت و در نتيجه تسهيلاتي براي رفت و آمد آزادانه براي اين خانواده فراهم گرديد.

شروع تحصيل و آغاز طلبگي

حضرت آيت ا... العظمي موسوي

اردبيلي تحصيلات خود را در اوان كودكي و در سن شش سالگي با ورود به مكتب خانه آغاز كردند و قرآن كريم را فرا گرفته آنگاه كتابهايي چون رساله عمليه، گلستان، تنبيه الغافلين، نصاب الصبيان، گلزار بهار، ابواب الجنان، مجالس المتقين، تاريخ معجم، درّه نادري، تاريخ وصاف، حساب فارسي و برخي كتب ديگر را نزد معلمان خود آموختند. در سال 1318 ه ش فراگيري دروس عربي را آغاز كرده و در سال 1319 ه ش به قصد ادامه تحصيل در دروس حوزوي، وارد مدرسه علميه ملا ابراهيم در شهرستان اردبيل شدند.

در آن زمان در اردبيل سه مدرسه علوم ديني به نامهاي مدرسه ميرزا علي اكبر، مدرسه صالحيه، و مدرسه ملا ابراهيم وجود داشت كه اولي تبديل به دبستان و دومي محل استقرار مهاجرين ايراني قفقاز شده بود و تنها مدرسه ملا ابراهيم جهت تحصيل طلبه ها باقي مانده بود. در آن ايام رغبتي براي خواندن دروس حوزوي وجود نداشت به نحوي كه اين مدرسه تنها داراي چهار طلبه بود. در چنين شرائط سختي، ايشان طلبگي را آغاز نموده و دروس جامع المقدمات، سيوطي، جامي، مطول، حاشيه ملا عبدا...، شمسيه، معالم و شرايع را تا سال 1322 ه ش در همان مدرسه به اتمام رساندند.

پس از ورود متفقين به ايران، مردم از آزار و اذيت دولت رهايي يافتند و در پي آن رغبت جوانان به دروس حوزوي افزايش يافت. لذا تعدادي طلبه جوان جهت تحصيل در دروس حوزوي وارد مدرسه ملا ابراهيم شدند. ورود اين طلاب جوان و نشاط و جديت آنان باعث گرديد معظم له تدريس دروس مقدماتي علوم حوزوي يعني صرف، نحو و منطق را آغاز

نمايند. افزون بر آن در همان زمان به منظور جبران خلأ فرهنگي ناشي از بيست سال ديكتاتوري رضاخاني، اقدام به برپايي مجالس وعظ و خطابه و سخنراني در شهرستان اردبيل و مناطق اطراف آن نيز نمودند.

هجرت به قم

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي در رمضان المبارك 1322 ه ش تصميم گرفتند به شهر مقدس قم مهاجرت نموده تحصيلات عاليه را در آن شهر مقدس ادامه دهند و در آخر همان ماه از اردبيل خارج و در نهم شوال وارد شهر مقدس قم شدند و در يكي از حجرات فيضيه رحل اقامت افكندند. مدت اقامت ايشان در شهر مقدس قم، سه سال و اندي به طول انجاميد كه در اين مدت لمعتين، رسائل، مكاسب، كفايتين، مباحثي از درس خارج اصول و بحثهايي از تفسير قرآن و فلسفه را فراگرفته همزمان به تدريس معالم، لمعتين و قوانين مشغول شدند. معظم له در اين مدت از محضر اساتيد بزرگواري استفاده برده و كسب دانش نمودند؛ از جمله مقداري از مكاسب و جلد اول كفايه را نزد آيت ا... العظمي سيد محمّد رضا گلپايگاني، بيع مكاسب و جلد دوم كفايه و شرح هدايه ميبدي را نزد آيت ا... العظمي حاج سيد احمد خونساري، رسائل را نزد آيت ا... حاج شيخ مرتضي حائري و آيت ا... سلطاني، منظومه را نزد آيت ا... حاج ميرزا مهدي مازندراني و اسفار را نزد آيت ا... سيد محمد حسين طباطبائي قدس سرهم، به تحصيل پرداختند.

افزون بر اين، معظم له هيچگاه از ترويج معارف دين غفلت نكرده در ايام تبليغ در مناطق مختلف ايران مجالس وعظ و خطابه تشكيل داده با سخنراني هاي مذهبي خويش، شور و

نشاط معنوي به جامعه تزريق مي كردند.

در آن تاريخ زعامت حوزه علميه قم بر عهده آيات عظام مرحومين حجت كوه كمره اي، سيد محمد تقي خونساري و صدرالدين اصفهاني بود و امور مربوط به روحانيت شهر نيز توسط آيت ا... فيض، آيت ا... كبير و آيت ا... روحاني قدس سرهم اداره مي شد. بزرگاني چون آيات عظام امام خميني، سيد محمد رضا گلپايگاني، حاج شيخ محمد علي عراقي (اراكي) و سيد محمد داماد قدس سرهم جزء شخصيتهاي روحاني طبقه دوم حوزه محسوب مي شدند و سطوح عالي دروس حوزوي را تدريس مي نمودند. در همان ايام، برخي از فضلاء حوزه علميه قم تصميم گرفتند كه براي اعتلاء حوزه علميه، مرحوم آيت ا... العظمي بروجردي رحمه الله را به قم دعوت كنند. با فعاليت پي گير اين علماء، ايشان به قم آمده با شروع تدريس، حوزه علميه را با نشاطتر، پر بارتر و پر جنب و جوش تر ساختند

در آن سالها به واسطه هجوم نيروهاي بيگانه به ايران، وضعيت سياسي كشور و به تبع آن قم، آشفته بود. از طرف ديگر، به دليل حضور نيروهاي روسي در آذربايجان كه منجر به قطع كمكهاي ارسالي از طرف خانواده هاي آذري شده بود، طلاب آذري در مضيقه شديد مالي قرار گرفته بودند. مقارن اين ايام، حضرت آيت ا... العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني رحمه الله در نجف اشرف رحلت فرمودند كه فوت ايشان انعكاس عظيمي در جهان تشيع خصوصا در ايران داشت. حكومت وقت ايران با اهميت دادن به رحلت ايشان، قصد داشت از يك طرف توده ايها و مخالفين خود را تضعيف نمايد و از طرف ديگر حتي الامكان مقدمات انتقال حوزه علميه از نجف به قم را فراهم نمايد

تا شايد بتواند با استفاده از وجهه روحانيت، ثبات سياسي كشور را تضمين نمايد. در راستاي همين اهداف، محمدرضا پهلوي تلگراف تسليت رحلت مرحوم آيت ا... العظمي اصفهاني رحمه الله را خطاب به آيت ا... العظمي بروجردي رحمه الله ارسال كرد كه اين عمل نشان از قدرت روز افزون حوزه علميه در آن روزگار داشت؛ هر چند بعدها رژيم پهلوي متوجه خطرات ناشي از چنين اشتباهاتي شد و تمامي توان خودرا به كار گرفت ولي هرگز نتوانست مانع محبوبيت و اقتدار روز افزون روحانيت و حوزه هاي علميه شود.

با توجه به شخصيت بارز علمي مرحوم آيت ا... العظمي بروجردي رحمه الله از يك سو و سياست بي طرفي حكومت وقت از سوي ديگر، تلاش و كوشش فضلاء حوزه براي تثبيت و تعميق حوزه علميه قم موثر افتاد و علماء و روحانيون از هر طرف به قم رو آوردند و جنب و جوش فراواني در حوزه آغاز شد. در همان ايام حوزه نجف آرامش سابق خود را حفظ كرده محيط علمي آرامي به شمار مي رفت

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي كه آن روزها سخت تشنه تحصيل بودند و محيطي آرام و مناسب را براي تحصيل و تدريس جستجو مي كردند، نجف را براي اين منظور مناسب تر تشخيص داده عزم سفر به آن ديار نمودند.

مهاجرت به نجف اشرف

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي به اتفاق سه نفر از فضلاي حوزه علميه قم تصميم گرفتند به نجف اشرف مهاجرت نمايند. با انصراف دو نفر از همراهان، ايشان با نفر سوم يعني مرحوم شيخ ابوالفضل حلال زاده اردبيلي در 16 آبان 1324 ه ش برابر با اول ذي الحجه 1364 ه ق، از قم حركت كردند. به دليل

اينكه در آن زمان امكان مسافرت قانوني به عراق وجود نداشت و يا بسيار مشكل بود، به ناچار به شكل مخفيانه توسط يك بَلَم از طريق خرمشهر و اروندرود وارد شهر بصره در عراق شده با تحمل مشقات و سختيهاي فراوان كه شرح آن بسيار طولاني و در عين حال شنيدني است، از شهرهاي بصره، عباسيه و ديوانيه عبور كرده با عنايت و لطف الهي كه مشكلات را بر آنها هموار مي كرد، موفق شدند عصر روز هفتم ذي الحجه همان سال وارد مدرسه سيد در نجف اشرف شوند. ورود آنها به نجف اشرف مقارن با شب عرفه بود، لذا دو همسفر پس از انجام مقدمات مستحبّه، طبق سنت ديرين در حوزه علميه نجف اشرف، همان شب عازم كربلا شده و دو روز بعد به نجف اشرف مراجعت و فراگيري دروس حوزوي را آغاز نمودند.

معظم له دوران اقامت خويش در نجف اشرف را بهترين ايام تحصيل خود مي دانند كه محيطي امن و آرام براي طلاب حاصل شده بود و محصلين غير از تحصيل و تدريس و تحقيق، فعاليت ديگري نداشتند. ايشان نيز با شور و شوق زائد الوصفي، در دروس اساتيد بزرگ حوزه در آن روزگار حاضر شده ضمن خوشه چيني از خرمن آن بزرگان، با علاقه مفرطي به تحقيق و تفحص پيرامون مسائل علمي مطرح در دروس حوزوي پرداخته و قسمتي از دروس آن اساتيد را نيز به رشته تحرير درآوردند

فعاليت علمي در نجف

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي در مدت اقامت در نجف اشرف، در اصول فقه مباحث قطع و ظن، برائت و اشتغال و پاره اي از مباحث الفاظ و در فقه، اعداد صلاة و اوقات، قبله

و لباس مصلي و مكان مصلي و خلل صلوة و شروط تا آخر مكاسب را نزد مرحوم آيت ا... العظمي خوئي، بحث طهارة را تا آخر وضو نزد مرحوم آيت ا... العظمي حكيم، مبحث اجتهاد و تقليد را نزد مرحوم آيت ا... العظمي سيد عبدالهادي شيرازي، اول كتاب بيع را نزد مرحوم آيت ا... العظمي ميلاني، بيع صبي را نزد مرحوم آيت ا... العظمي شيخ محمد كاظم شيرازي، مقداري از عروة را نزد مرحوم آيت ا... العظمي شيخ محمد كاظم آل ياسين و در فلسفه از اول طبيعيات تا آخر منظومه را نزد مرحوم صدراي بادكوبي تحصيل نموده همزمان دروس آيات عظام خوئي، ميلاني و حكيم را نيز تقرير نمودند.

مدت اقامت معظم له در نجف اشرف هر چند نستبا كوتاه بود و تنها قريب دو سال و اندي به طول انجاميد، اما همين مدت كوتاه به دليل اينكه اساتيد آن روزگار حوزه نجف از اعاظم فقه و اصول قرون اخير شيعه بوده اند، از نظر علمي براي ايشان بسيار پرثمر و ارزشمند بوده و دقتها و موشكافيهاي آن بزرگان در حوزه هاي فقه، اصول و فلسفه، تاثيرات شگرفي در شخصيت علمي معظم له گذاشت. مناسب است سخني را از آيت ا... العظمي خوئي رحمه الله در مورد حضور ايشان در نجف اشرف نقل كنيم. ايشان از حضور كوتاه مدت سه طلبه كه از قم به نجف اشرف رفته و پس از مدت كوتاهي بازگشته بودند ابراز تأسف نموده و فرمودند: «اي كاش اينها در نجف مانده و به قم باز نمي گشتند». يكي از اين سه تن، حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي بود.

بازگشت به ايران

در آن تاريخ از نظر سياسي جو

عراق به تدريج ناآرام و متشنج مي شد. مردم بر ضد هيئت حاكمه كه دست نشانده انگلستان بود، شورش نموده خواهان سقوط آن بودند. شورش و آشوب اوج گرفت و در بغداد، نجف و بعضي شهرهاي ديگر به خونريزي انجاميد. در نتيجه دولت صالح جابر سقوط كرد و مرحوم سيد محمد صدر تشكيل دولت داد. پس از چند صباحي دولت مرحوم صدر نيز سقوط كرد ونوري سعيد كه يكي ديگر از مهره هاي اجانب بود نخست وزير شد.

در اين احوال نامه اي كه حاكي از بيماري شديد پدر معظم له بود، به دست ايشان رسيد و ايشان را پريشان حال ساخت. اوضاع نابسامان عراق و نگراني ناشي از بيماري پدر موجب گرديد معظم له، عليرغم ميل باطني ناچار به ترك عراق و عزيمت به ايران شوند.

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي پس از بازگشت از عراق، در سال 1327 ه ش وارد قم شده در مدرسه فيضيه اقامت گزيدند. ايشان هنگام مراجعت از عراق مصمم بودند در اسرع وقت به نجف بازگردند و با همين انگيزه، از به همراه آوردن وسايل و اثاثيه موجودشان در نجف اشرف، خودداري كرده بودند. ولي تقدير بر خلاف اين بود و ديگر امكان مسافرت مجدد جهت تحصيل در عراق براي ايشان فراهم نشد.

هنگامي كه به قم رسيدند، با دريافت خبر سلامتي پدر، براي اطلاع از وضع حوزه و كيفيت و كميت دروس، چند ماهي در قم ماندند و در همين مدت در جلسات درس خارج فقه مرحوم آيت ا... العظمي بروجردي، فقه و اصول مرحوم آيت ا... داماد و فلسفه مرحوم علامه طباطبايي (منظومه) حاضر شدند، تا اينكه در ماه رجب به

اردبيل رفته با پدر بزرگوارشان ديدار كردند. پدر ايشان مايل بود بقيه عمر خود را در نجف يا قم اقامت نمايد و چون رفتن به نجف با خانواده ممكن نبود، به اتفاق به قم رفته منزل كوچك و محقري تهيه كردند و در آنجا مشغول تدريس و تحصيل شدند. ادامه اقامت در قم براي پدر معظم له به دليل شرائط سخت زندگي مقدور نشد؛ لذا به اردبيل بازگشته و در سال 1330 ه ش به رحمت خدا پيوست.

اشتغالات و حوادث مدت اقامت در قم

ادامه تحصيل

چنانكه بيان شد مهمترين اشتغال معظم له در قم، ادامه تحصيل و تحقيق بود و علاوه بر حضور مستمر در دروس اساتيد بزرگوار آن روزگار حوزه يعني آيات عظام مرحومين بروجردي، سيد محمد داماد و علامه طباطبائي، در دروس ديگري مانند درس اخلاق حضرت امام خميني رحمه الله و دروس فقه خصوصي مرحوم آيت ا... العظمي گلپايگاني و مرحوم آيت ا... حاج شيخ مرتضي حائري و مرحوم آيت ا... العظمي حاج سيد احمد خونساري شركت مي كردند.

ادامه تدريس

از سنتهاي ديرپا و بسيار خوب حوزه هاي علميه كه تاثيري ماندگار و شگرف در پرورش روح علمي و تربيتي طلاب دارد، اشتغال به تدريس در كنار تحصيل است. به پيروي از اين سنت حسنه، از اشتغالات اساسي ايشان در مدت اقامت در قم، تدريس رسائل، مكاسب، كفايه و منظومه به طلاب خوش فهم و كوشا بود كه اغلب اين جلسات به صورت عمومي برگزار مي شد. علاوه بر آن تعدادي درس خصوصي خارج فقه و اصول نيز براي برخي مشتاقان و علاقمندان توسط ايشان ارائه مي گشت

3 -فعاليت قرآني

يكي ديگر از فعاليتهاي حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي در مدت اقامت در قم، فعاليتهاي

قرآني و بحث تفسير قرآن بود كه دو روز در هفته با حضور برخي از فضلاء حوزه برگزار مي شد. اين جلسه در تمام مدت اقامت ايشان در قم به طور منظم و مستمر ادامه داشت و پس از مهاجرت معظم له از قم نيز، جلسه مزبور توسط ساير اعضا ادامه يافت و تا به امروز (سال 1379 ه ش) ادامه دارد. معظم له جلسات قرآني را در مدت اقامت خويش در اردبيل و تهران ادامه داد و اكنون نيز يكي از فعاليتهاي اصلي ايشان، قرآن پژوهي و پرداختن به علوم قرآن و تفسير آن مي باشد كه حاصل اين مطالعات، گاهي به صورت مقاله در نشريات مختلف منتشر مي شود.

4 -انتشار مجله

در مدت حضور در قم، توسط ايشان و عده اي از فضلاء و روحانيون حوزه علميه، براي نخستين بار مجله اي به نام مكتب اسلام در قم منتشر شد كه با استقبال كم نظيري روبرو گرديد. معظم له كه از بانيان اين مجله بودند، مقالاتي در آن به رشته تحرير درآوردند كه از آن جمله مي توان به سلسله بحثهاي «دين از نظر قرآن» و مقالاتي مانند «قرآن يا آفتابي كه غروب ندارد» و «طوفان نوح» اشاره كرد. همكاري ايشان با اين مجله فقط تا 9 شماره ادامه يافت و پس از مهاجرت از قم، همكاري خويش را با مجله قطع نمودند.

5 -سفرهاي تبليغي

از وظايف اصلي روحانيت، ترويج و تبليغ دين و احكام الهي در جهان است. عليرغم فشارها و تضييقاتي كه حكومت وقت براي روحانيون بخصوص روحانياني كه دغدغه سياست نيز داشتند اعمال مي كرد، معظم له پرداختن به امور تبليغي را از اشتغالات اساسي خويش به شمار مي آوردند و

از اين رو در ايام تعطيلي دروس حوزوي، ايشان جهت تبليغ به نقاط مختلف كشور سفر مي كردند. هنوز هم در شهرهاي اروميه، مشهد، بندر انزلي، درگز، همدان، اردبيل، بابل، بهشهر و... مؤمناني خاطره شيرين سخنرانيهاي پرشور و پرجذبه ايشان را به خاطر دارند.

6 -فعاليت سياسي

بدون ترديد اسلام به سعادت دنيا و آخرت انسانها توجّه نموده است و از همين رو دخالت در امور سياسي و حساسيت نسبت به وضع اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي مسلمانان، از وظايف اصلي روحانيت محسوب مي گردد. روحانيت داراي دغدغه سياسي از همان ابتدا با دخالت در مسائلي كه سرنوشت مسلمانان و آينده آنان با آن بستگي داشت، تلاش كرده است اين وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد. از جمله اين حوادث، داستان كنگره جهاني پيمان صلح در زمان نخست وزيري دكتر مصدق بود كه ابتدا گروه زيادي از شخصيتهاي ديني و سياسي ايران پيام آن را تأييد و امضاء كردند، اما پس آن كه معلوم شد سرنخ ماجرا در دست كمونيستها است، بسياري از آن افراد تأييد خود را پس گرفتند ولي برخي ديگر از جمله سيد علي اكبر برقعي و شيخ محمدباقر كمره اي، بر عقيده خود اصرار ورزيده و به محل كنگره در وين نيز رفتند. هنگام بازگشت برقعي، گروههاي متمايل به ماركسيسم، مراسم استقبال برگزار كردند. طلاب قم به مخالفت برخاستند و در نتيجه درگيري پيش آمد و در مقابل شهرباني تيراندازي شد كه منجر به كشته شدن يك نفر و مجروح شدن عده اي ديگر كرديد. اعتراضات و درگيريها به مدت دو روز ادامه داشت. دربار شاه و برخي گروههاي ديگر نيز، هر كدام با اهداف و انگيزه هاي

خاص خود، قضيه را پيگيري مي كردند. دكتر مصدق براي بررسي و آرام كردن اوضاع، آقاي ملك اسماعيلي را به عنوان نماينده خود خدمت آيت ا... العظمي بروجردي رحمه الله فرستاد. حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي كه در اين جريان يكي از دست اندركاران و گردانندگان مبارزه طلاب بودند، از جانب آيت ا... العظمي بروجردي رحمه الله با ملك اسماعيلي ديدار كردند و آنگاه در صحن مطهر حضرت معصومه عليهما السلام براي مردم سخنراني كرده و پيام حضرت آيت ا... العظمي بروجردي رحمه الله را به مردم ابلاغ نمودند.

مراجعت به اردبيل

كثرت فعاليتهاي علمي، تبليغي، فرهنگي و سياسي باعث گرديد كه در ماه رمضان سال 1338 ه ش، ضعف و بيماري بر ايشان غلبه يابد كه پس از مراجعات مكرر به پزشكان، تغير محل سكونت و كاستن از فشار كار به معظم له توصيه گرديد و در پي آن ناگزير در سال 1339 ه ش به منظور گذراندن ايام تعطيلات تابستاني قم را به قصد اردبيل ترك فرمودند.

پس از ورود به اردبيل، در تابستان همان سال در مسجد مرحوم حاج مير صالح، مجالس وعظ و تبليغ تشكيل داده و نسبت به تجديد بنا و تعمير مدرسه ملاابراهيم كه در جوار اين مسجد قرار داشت، اقدام كردند. با تمام شدن فصل تابستان، عليرغم ميل شديد باطني معظم له جهت بازگشت به قم، اصرار علماء و مردم اردبيل باعث شد كه ايشان تا پايان همان سال به طور موقت در اردبيل بمانند، ولي نيمه كاره ماندن بسياري از كارهايي كه توسط ايشان آغاز شده بود، باعث شد كه اين اقامت موقت به درازا انجاميده تا سال 1347 ه ش ادامه يابد. به جهت طولاني شدن مدت اقامت

ايشان در اردبيل، مناسب است شمه اي از فعاليتهاي اين دوره زماني را بيان نماييم.

فعاليت در اردبيل

فعاليتهاي علمي

با اقامت حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي در اردبيل، جمعي از فضلاء و طلاب اردبيل كه در قم مشغول تحصيل بودند، به اردبيل بازگشتند و نزد معظم له به فراگيري سطوح عالي رسائل، مكاسب و كفايه پرداختند و پس از مدتي، ايشان تدريس خارج اصول و خارج فقه مكاسب و عروة را آغاز نمودند.

علاوه بر تدريس، اداره حوزه علميه، تجديد بنا يا تعمير ساختمانهاي مدارس، تأمين كمك خرجي طلبه ها به شكل شهريه و مساعده و اعزام برخي از آنان جهت تبليغ به روستاها و شهرها و رسيدگي به گرفتاريهاي آنان تا حد امكان، بر عهده ايشان بود.

تبليغ

كارهاي تبليغي ايشان در اين مدت هيچگاه تعطيل نشد و به شكل سخنراني در منابر و تفسير قرآن پس از نماز مغرب و عشاء و تشكيل جلسات هفتگي در منازل اشخاص، ادامه داشت.

فعاليت اقتصادي

امام موسي صدر، كه از دوستان ديرين و دوران طلبگي حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي بود، در جنوب لبنان اقدام به تأسيس سازماني جهت مبارزه با فقر و كمك به محرومين كرده بود. ايشان نيز با الهام از اين كار، تصميم به احداث كارخانه اي در شهرستان محروم اردبيل جهت مبارزه با فقر و كمك به فقرا گرفتند. پس از بررسي و تحقيق، اشخاصي جهت جمع آوري انفاقات و صدقات مستحبّه تعيين شدند و مقرر شد مركزي جهت آموزش صنايع دستي به تهي دستان و فروش محصول كار آنان به بازار و تخصيص درآمد حاصله به خودشان ايجاد شود.

آغاز كار از جوراب بافي و تريكو بافي بود كه ساختماني جهت آن ايجاد

گرديد و خانواده هايي تحت پوشش قرار گرفتند. اين مركز در حال توسعه بود كه رژيم شاه حساس شد و تصميم گرفت كه مانع اين كار شود. رئيس وقت ساواك اردبيل گفته بود: «ما مي خواهيم اين آخوندها را تحت كنترل درآوريم بلكه حذف كنيم، حال اينها به فكر افتاده اند كاري كنند كه اگر بخواهيم با آنان برخورد كنيم، ناچار شويم با چند صد يا چند هزار نفر درگير شويم. زحمتهاي فراواني كشيده شده تا اينها از متن زندگي مردم كنار گذاشته شوند و اگر اين كارها قوت بگيرد، اينها مجددا به متن زندگي مردم بازمي گردند.به هر قيمتي كه شده بايد جلوي اين كار گرفته شود».

به همين دليل درست همان روزي كه جهت بازديد مردم از مؤسسه و آشنايي با اهداف آن و كمك به توسعه و گسترش آن تعيين شده بود، مأمورين ساواك به مؤسسه هجوم آورده و آن را بستند. حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي نيز در خانه توقيف شدند و ساواك تهديد كرد كه اشخاصي را كه به اين مؤسسه كمك كنند، دستگير كرده و مورد آزار و اذيت قرار خواهد داد و بدين ترتيب مانع از فعاليت اين مركز شد.

فعاليتهاي سياسي

افكار سياسي معظم له ريشه در دوران صباوت و تربيت خانوادگي ايشان داشت. نگرش و ديدگاه سياسي معظم له، عمدتا در صحبتها، سخنرانيها و تبليغها خود را نشان مي داد كه از جمله آنها مي توان به هفت سال سخنرانيهاي پرشور تبليغي در شهرستان اروميه اشاره كرد. از تاريخ 1339 ه ش كه ايشان در اردبيل ساكن شدند، مبارزات سياسي جزء لاينفك فعاليتهاي معظم له شد و به همين سبب دائماً از جانب دستگاه،

تحت تعقيب قرار مي گرفتند.

رژيم پهلوي نسبت به همه فعاليتهاي ايشان مانند منبر، تبليغ، سخنراني، تدريس، رفت و آمد معمولي، مهمانيها و نامه ها، حساس بود و آنها را كنترل مي كرد. حتي وقتي كه مدرسه مي ساختند و يا براي محرومين فعاليت مي كردند، نه تنها خود ايشان مورد تعقيب قرار مي گرفتند بلكه طلبه هايي كه در مدرسه زير نظر ايشان تحصيل مي كردند نيز، از جلب و تبعيد و شكنجه در امان نبودند.

يكي از موارد درگيري علني ايشان با رژيم، در جنگ 6 روزه اعراب و اسرائيل رخ داد. در آن زمان تمامي دستگاههاي تبليغي رژيم، از اسرائيل طرفداري مي كردند و به نفع اسرائيل و عليه اعراب خبر منتشر مي نمودند. ايشان در منبر شديدا به نفع اعراب و مسلمين موضع گيري كردند كه در پي آن رژيم تصميم گرفت كه ايشان را دستگير نموده به تبريز تبعيد كند. در پي اين حادثه علماء و ائمه جماعت اردبيل متحد شدند و همه به مسجد ايشان رفته و اعلام كردند كه اگر رژيم به دستگيري و تبعيد معظم له اقدام نمايد، تمامي مساجد را تعطيل كرده و از شهر خارج خواهند شد. رژيم پهلوي كه با مقاومت روحانيون مواجه شد و از عواقب كار نگران بود، از دستگيري ايشان منصرف گرديد. مورد ديگر شايان ذكر در جريان تصويب كاپيتولاسيون بود كه معظم له به آگاه سازي پرداخته و در نتيجه مردم به نشانه اعتراض تصميم به تعطيل كردن بازار گرفتند ولي عوامل رژيم دست به كار شده و با تهديد مانع از تعطيلي بازار شده و ايشان را تحت تعقيب قرار دادند. اين آزار و اذيتها به حدي بود كه ايشان به

ناچار تصميم گرفتند اردبيل را ترك گفته و به محل ديگري مهاجرت نمايند.

تاليف كتاب جمال ابهي

شهرستان اردبيل از سابق به چند دليل مورد علاقه بهائيها بوده است:

-1يكي از حروف حي (هيجده نفر نخستين پيروان علي محمد باب) مردي بود به نام ملا يوسف اردبيلي كه براي اهالي اردبيل شناخته شده نيست ولي نام او در كتابهاي تاريخ بهائيها آمده است. البته روستايي در نزديكي اردبيل به نام روستاي ملايوسف وجود دارد كه به گمان بعضي از بهائيان، اين روستا منسوب به همان ملايوسف مذكور در كتب بهائيت است و به همين دليل آنان اين روستا را مكان مقدس و متبركي مي دانند.

مردي به نام امين العلماء در حدود سال 1338 ه ق در اردبيل مي زيست كه در ميان مردم مشهور به بهائي گري بود. در ماه رمضان شخصي او را در حال روزه خواري ديده و از او پرسيده بود كه چرا به طور علني در حال روزه خواري است؟ او در جواب گفته بود كه امروز، روز 21 رمضان است، روزي كه علي عليه السلام را كشته اند و دستگاه خداوند در هم ريخته و كسي به كسي نيست. تو هم اگر روزه ات را بخوري اشكالي ندارد. آن مرد عصباني شده و با چاقو او را كشته بود. بهائيها او را يكي از شهداي بهائيت مي دانند.

3 - بهائيها دو يا سه خانه وقفي در اردبيل داشتند كه يكي از آن خانه ها را به طور پنهاني به كتابخانه بهائيت تبديل كرده بودند.

4 - برخي از ماموران دولتي شهرستان اردبيل مانند سياح و انصاري بهائي بودند.

همه اين عوامل باعث شده بود كه مبلغين بهائي، خصوصاً در فصل تابستان كه هواي شهرستان اردبيل بسيار

مطلوب است، رفت وآمد زيادي به آن شهر داشته باشند. بيشتر مخاطبان اين مبلغين، جوانان و دانش آموزان بودند و برخي از آنان كه به اين محافل رفت و آمد مي كردند، با مراجعه به حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي، مطالبي را كه شنيده بودند به ايشان بازگو مي كردند و خواهان پاسخ مناسب بودند. راهنمايي ايشان اين بود كه سخنان و دلايل آنان را بشنوند ولي پاسخ نگويند بلكه پاسخ را به وقت ديگري موكول نمايند. آنان نيز مطالب فراواني را يادداشت كرده و پاسخ مناسب را از ايشان دريافت مي كردند. براي اينكه مطالب مورد استناد جهت تنظيم پاسخها، دقيق و اصيل باشد، چاره اي جز مراجعه به منابع اصلي خود بهائيت نبود و اين امر با توجه به اينكه بهائيان كتابخانه اي در اردبيل داشتند، توسط فردي به نام انصاري كه خود از زمره بهائيان بود، ميسر گرديد. مجموع اين پرسش و پاسخها و يادداشتهاي مفصل در مورد بهائيت، در نهايت منجر به تأليف كتابي به نام «جمال ابهي» توسط معظم له گرديد كه ده هزار نسخه از آن چاپ و منتشر گرديد و اينك ناياب است.مرحوم امام موسي صدر اين كتاب را ديده و دستور ترجمه آن را به زبان عربي داده بود ولي فرصت انجام آن را نيافت.

مهاجرت از اردبيل به تهران

گسترش فعاليتهاي سياسي معظم له در اردبيل، باعث شده بود كه كنترل و نظارت دستگاههاي امنيتي رژيم بسيار شديد شود تا جايي كه بر اثر هجوم مكرر مأموران ساواك به منزل ايشان، هرگونه آسايش و امنيت حتّي در منزل نيز از معظم له سلب گرديد. در نتيجه ايشان ناچار گرديدند نظر مشورتي حضرت امام رحمه الله را در مورد مهاجرت

از اردبيل جويا شوند. امام نيز در پاسخ فرمودند:«ما صلاح نمي دانيم كه آقايان شهرها را ترك كنند و به تهران يا قم بروند، ولي گويا وضع شما به گونه اي است كه ناچاريد مسافرت كنيد. در عين حال خودتان بهتر مي دانيد و مي توانيد تصميم مناسبتري بگيريد». پس از دريافت نظر امام كه اتخاذ تصميم مناسب را به شخص ايشان واگذار نموده بودند، معظم له تصميم گرفتند كه از اردبيل هجرت كنند، اما ضروري بود كه جهت گمراه كردن مأموران ساواك و رفع مزاحمتهاي احتمالي، زمينه مناسبي براي اين كار فراهم شود.

در سال 1347 ه ش كه زلزله منطقه وسيعي از اطراف مشهد را تخريب كرد، حكومت وقت تصميم گرفت ظاهر مردمي به خود گرفته و كمك مردم را به نام خود جمع آوري كرده و به دست آسيب ديدگان برساند؛ لذا با صدور اعلاميه ها و بيانيه هاي مكرر و برپا كردن چادرها در ميادين شهرها مردم را به كمك فراخواند. ولي هر چه بيشتر سعي كردند كمتر به نتيجه رسيدند. در جهت مقابل، روحانيون و علماء شهرستانها مستقلاً به جمع آوري كمكهاي مردمي مبادرت ورزيدند و در همين راستا، معظم له نيز در اردبيل با همراهي برخي دوستان، با صدور اطلاعيه مردم را در مسجد جمع نموده و به جمع آوري اعانه پرداختند. با توجه به اقامت مرحوم آيت ا... العظمي ميلاني در مشهد، قرار شد كمكهاي جمع آوري شده جهت مصرف در مناطق زلزله زده خدمت ايشان ارسال شود. اين واقعه زمينه مناسبي فراهم ساخت كه حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي به عنوان مسئول كمك رساني و همچنين به بهانه چاپ كتاب جمال ابهي، بدون اينكه كسي را از

قصد خود مبني بر عدم مراجعت به اردبيل مطلع سازند، به سمت تهران حركت كنند.

اقامت و فعاليت در تهران

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي در تابستان 1347 ه ش وارد تهران شدند و پس از چند روزي، مقدمات لازم جهت اقامه نماز جماعت توسط معظم له در مسجد امير المؤمنين عليه السلام واقع در خيابان نصرت فراهم شد و عليرغم مخالفت شديد دوستان و همشهريان با اقامت ايشان در تهران، پس از تهيه مسكن، خانواده ايشان نيز از اردبيل به تهران مهاجرت كردند.

پس از اقامت در تهران، گذشته از اقامه نماز جماعت و ايراد سخنراني در مسجد نصرت تدريس خارج فقه (كتاب خمس) و جلد اول اسفار را براي برخي طلاب جوان و مستعد، آغاز نمودند وعلاوه بر آن، حلقه بحث فلسفي را نيز با برخي از دوستان همفكر خويش تشكيل دادند و پس از چند صباحي با همكاري و همفكري بعضي از دوستان ديگر مانند شهيد آيت ا... بهشتي، شهيد آيت ا... مطهري، شهيد حجةالاسلام مفتح و برخي ديگر، تحقيق در علوم قرآن را به صورتي جدي آغاز نمودند. پژوهش عميق در علوم قرآن نيازمند مكان مناسب و نيز كتابخانه اي غني بود. براي اين منظور محلي در جوار مسجد امير المؤمنين عليه السلام تهيه شد و در آنجا، كتابخانه اي اختصاصي جهت استفاده تحقيقاتي تاسيس گرديد. علاوه بر آن، جلسات تفسير قرآن پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، به طور مرتب در مسجد امير المؤمنين عليه السلام توسط معظم له برگزار مي شد.

با توجه به تفكرات الحادي كه در آن زمان در ايران شايع و رايج بود، ضرورت تأسيس مركزي جهت برگزاري جلسات سخنراني، كلاسهاي تبيين و بررسي

معارف ديني و مسائل عقيدتي و فرهنگي، روز به روز بيشتر احساس مي شد. به همين منظور، مسجد و كانون توحيد توسط ايشان در خيابان پرچم احداث گرديد كه كلاسهاي متعددي توسط سخنرانان و متفكران مذهبي ايران در آنجا برگزار شد. بعلاوه، در راستاي همين اهداف، مدارس راهنمايي و دبيرستان مفيد را نيز در تهران احداث فرمودند كه هنوز هم تمام اين مراكز به فعاليت خود ادامه مي دهند. همه اين مراكز تحت پوشش موسسه اي به نام موسسه خيريه مكتب امير المؤمنين عليه السلام قرار داشت كه شرح آن در قسمت بعد خواهد آمد.

اين فعاليتها تا 1357 ه ش ادامه داشت. در اين سال مبارزات ملت مسلمان ايران شكل حادتري به خود گرفت. حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي كه يكي از نزديكان حضرت امام و از اركان انقلاب اسلامي محسوب مي شد، در تمامي صحنه هاي سياسي در قبل از انقلاب و در دهه نخست انقلاب نقش اساسي ايفا نمودند كه بيان آنها در اين مختصر ميسور نيست و از رور ما به اجمال تنها فعاليتهاي علمي و فرهنگي ايشان در اين دوره زماني را متذكر مي گرديم.

فعاليتهاي علمي و فرهنگي

تدريس خارج فقه و اصول، تدريس جلد اول منظومه براي طلاب و روحانيان، تدريس كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، سلسله بحثهاي تكامل، فلسفه تاريخ، و ديگر مباحث مهم فلسفي ضروري براي دانشجويان، برگزاري جلسات تفسير براي نمازگزاراني كه به مسجد مي آمدند، بحث و گفتگو پيرامون مباني فلسفي و تحقيق در مسائل علوم قرآني با گروههاي مختلف از متفكران، از جمله اشتغالات علمي و فرهنگي ايشان در مدت اقامت در تهران بود. دامنه اين فعاليتها به حدي گسترش يافت كه حساسيت

رژيم را برانگيخت و در نهايت با يورش ماموران ساواك به مركز تحقيقات، كليه وسايل و دستگاههاي آنجا به يغما رفت و كتابخانه نيز تاراج شد به گونه اي كه فيشها و يادداشتهاي محققين شاغل در مؤسسه را غارت نموده و مركز را به تعطيلي كشاندند.

تأسيس مؤسسه خيريه مكتب امير المؤمنين عليه السلام

در سال 1348 ه ش جهت منسجم كردن اقدامات فرهنگي، معظم له به همراه تني چند از دوستان، مؤسسه خيريه مكتب امير المؤمنين عليه السلام را تأسيس كردند كه به لطف خداوند از بدو تأسيس تا كنون، منشاء خدمات زيادي شده است به گونه اي كه 3 باب مسجد، يك مركز فرهنگي، 4 مدرسه راهنمائي و دبيرستان و دانشگاه، تا كنون توسط اين موسسه تأسيس شده و در حال فعاليت هستند

در دهه اول انقلاب، يعني از سال 1357 تا سال 1368 ه ش، به دليل شرائط خاص كشور، تحولي در زندگي معظم له پيش آمد به گونه اي كه ناچار شدند اوقات فعاليت خود را به دو بخش مستقل و جدا از هم تقسيم نمايند؛ بخش اول آن را اشتغالات علمي و فرهنگي و بخش دوم آن را مسائل سياسي، حكومتي و اجرائي تشكيل مي داد. چنانكه گفتيم در اين نوشتار، تنها به بخش اول مي پردازيم چرا كه بخش دوم نيازمند بحث مفصلي است كه از حوصله اين مختصر خارج است و فرصت ديگري را مي طلبد.

فعاليتهاي علمي و فرهنگي در دهه اول انقلاب

در طي يازده سال اول انقلاب، اشتغالات علمي و فرهنگي معظم له روند و وضع ديگري پيدا كرد. از جمله اشتغالات جديد ايشان، تدوين قوانين كيفري، جزائي و حقوقي دادگستري و انطباق آنها با موازين شرع و فقه اسلامي بود. با توجه به اينكه پاره اي از قوانين موضوعه قبل از انقلاب به ويژه قانون مجازات عمومي برگرفته از قوانين اروپائي بود، چنين كار گسترده و وسيعي نيازمند صرف وقت فراواني بود. براي اين منظور كميسيوني از فقهاء و حقوق دانان تشكيل شد و با همكاري دوستان متفكر و انديشمند، اين مهم به انجام

رسيد و در نهايت قوانين جديد به صورت مدون و منقح و مطابق با شرع، تنظيم و ارائه گرديد. بديهي است اين امر حسب ضرورت و به منظور تدوين قوانين و مقررات منطبق با شرع صورت گرفت و اين هرگز بدان معني نيست كه آن قانون از جامعيت و كمال برخوردار بوده و فاقد هرگونه نقصاني است بلكه ممكن است نيازمند بازنگري مجدد باشد.

از طرف ديگر گاهي مسائلي در محاكم پيش مي آمد كه در قوانين مدونه پيش بيني نشده بود و قاضي نيز نمي توانست، حكم مسئله را از قوانين موجود استخراج نمايد. وانگهي اصل 167 قانون اساسي، قاضي را موظف نموده است كه كوشش كند حكم هر دعوا را در قوانين مدونه بيابد و اگر نيافت، با استناد به منابع معتبر اسلامي يا فتاوي معتبر، حكم قضيه را صادر نمايد و بديهي است تمامي قضات به آساني از عهده اين مهم بر نمي آيند، خصوصاً در مسائل مستحدثه و نوپيدا كه در متون و منابع معتبر فقهي نيز حكم روشني پيرامون آنها وجود ندارد. در چنين مواردي راهنمائي و استخراج احكام شرعي مسائل مستحدثه قضائي، از ديگر اشتغالات مهم ايشان بود.

يكي ديگر از مشكلات قوه قضائيه، جايگزيني قضات بازنشسته و تصفيه شده با قضات جديد بود كه غالبا آشنايي زيادي با كارهاي اداري نداشتند. با توجه به اينكه شرط قضاوت از نظر شرع مقدس اسلام، رسيدن به درجه اجتهاد در مباني فقهي است، ضروري بود كه از فضلاء اهل علم و طلاب حوزه براي قضاوت استفاده شود، ولي با توجه به اينكه در حوزه علمية قم و نجف، آقايان مدرسين بيشتر كتابهاي عبادات مانند كتاب صلاة و

كتاب صوم را تدريس مي نمودند و تدريس كتاب هاي قضا، حدود، ديات و قصاص، در حوزه ها چندان معمول نبود، كساني كه متعهد بودند در قوه قضائيه كار بكنند، اكثرا با مسائل قضا آشنا نبودند. از طرف ديگر آنچه در كتب قضا نوشته شده است، تناسب چنداني با اوضاع اجتماعي جوامع امروزي ندارد. همه اين عوامل دست به دست هم داده و مشكلات حادي را براي قوه قضائيه به بار آورده بودند.

براي حل اين دو مشكل به طور همزمان، معظم له تدريس يك دوره خارج كتاب قضا را براي قضات آغاز كردند و همزمان، كتاب فقه القضا را به رشته تحرير در آوردند و در آن مسائل جديدي را كه در متون فقهي سابق وجود نداشت ولي پيدايش آنها در جوامع فعلي اقتضاي فهم احكام شرعي آنها را دارد، مورد بحث و بررسي قرار دادند.

فعاليت علمي ديگر ايشان، بحث و بررسي علمي و فقهي، پيرامون مسائل مهم اقتصادي از قبيل امور بانكي و پولي، معاملات جاري كشور، نظام اقتصادي حاكم بر آن و... بود كه به شدت مورد نياز جمهوري نوپاي اسلامي بود و قبل از آن هيچ كار گسترده اجرائي در زمينه آن انجام نگرفته بود. در اين مسير مطالعات گسترده اي در خصوص نظام اقتصاد آزاد و اقتصاد سوسياليستي و مقايسه آنها با نظام اقتصاد اسلامي توسط معظم له صورت گرفت و نتايج آنها مكتوب شده است

هجرت مجدد به قم

چهار دهم خرداد 1368 ه ش حضرت امام خميني رحمه الله رحلت فرمودند. پس از اين حادثه، حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي كه در دوران حيات حضرت امام رحمه الله بارها تقاضاي كناره گيري از مسئوليتها و پرداختن به اشتغالات علمي را از

ايشان نموده و پاسخ منفي شنيده بودند، در شهريور همان سال به قم هجرت نمودند و اشتغالات جديدي را به شرح زير آغاز كردند:

تدريس و بحث و تحقيق

ايشان از ابتداي اقامت مجدد در شهر مقدس قم، آغاز به تدريس خارج فقه و اصول نمودند كه در اين مدت (تا سال 1379 ه ش) يك دوره خارج اصول و نيز يك دوره فقه جزائي اسلام شامل قضاء، حدود، قصاص، ديات و شهادات را تدريس نموده و آنها را به رشته تحرير در آورده اند كه تا كنون كتابهاي فقه القضاء، فقه الحدود و التعزيرات، فقه الديات و فقه القصاص منتشر شده و كتاب فقه الشهادات آماده طبع مي باشد. همچنين در اين مدت در ايام تعطيل حوزه علميه قم، اقدام به تدريس كتاب شركت و مباحث اجتهاد و تقليد و بيمه فرمودند كه از آن ميان كتاب فقه الشركة و كتاب التأمين در يك جلد به طبع رسيده است.

پس از پايان بردن مباحث مهم كيفري، تدريس مباحث حقوقي و مدني اسلام را در دستور كار خويش قرار دادند كه به جهت اهميّت مضاربه و ابتلاء شديد جامعه به آن، آن را در اولويت قرار داده و تدريس آن را به پايان رساندند كه انشاء الله به زودي به زيور طبع آراسته خواهد شد و در حال حاضر نيز مشغول به تدريس كتاب بيع مي باشند.

تأسيس و اداره دانشگاه (دارالعلم) مفيد

حضرت آيت ا... العظمي موسوي اردبيلي، از دوراني كه در قم مشغول تحصيل بودند، مانند هر طلبه و محصل درد آشنايي در مورد نواقص حوزه مي انديشيدند و آرزو داشتند روزي فرا برسد كه اين نواقص از حوزه بر طرف بشود.

يكي از مهمترين نواقص حوزه اين است كه برنامه درسي آن همان برنامه سابق بوده و هيچ تحول و تغييري در آن ايجاد نشده است؛ لذا احكام مسائل جديدي كه در اثر تحولات جوامع

و زندگي انسانها بوجود آمده است، در اين كتابها يافت نمي شود و يا بحث كافي در مورد آنها نشده است. مسائل مهم دانش حقوق بويژه حقوق بين الملل همچون احكام مرزها، صلاحيتها، درياها و مناطق تحت حاكميت كشورها؛ مقاوله نامه ها و ميثاقهاي بين المللي؛ تابعيتها؛ همچنين مسائل اقتصادي از قبيل بانك، بانكداري بدون ربا، بيمه، پول، و...؛ و نيز مسائل حكومتي و سياسي و بحث و بررسي فقهي پيرامون نهادهاي اجتماعي جديد چون قواي سه گانه، و همچنين علومي مانند جامعه شناسي، فلسفه و كلام جديد، علوم سياسي و... به شكل آكادميك و امروزين آنها، در حوزه ها مورد بحث و بررسي كامل قرار نگرفته و عليرغم نياز شديد جوامع اسلامي به آنها، هنوز هم خلأهاي فراواني در اين زمينه به چشم مي خورد. از طرف ديگر طبيعي است كه اداره حكومت اسلامي نيازمند متخصصين متعهدي است كه علاوه بر آشنايي كامل با علوم حوزوي، با علوم جديد نيز آشنايي كامل داشته و از توانايي كافي جهت پاسخگويي به مسائل جديد و بيان ديدگاه اسلام در مسائل مطروحه برخوردار باشند.

براي حل اين مشكلات و نواقص و رفع آنها، هنگامي كه ايشان تصميم به اقامت مجدد در قم گرفتند، اقدام به تأسيس مؤسسه اي به نام دانشگاه علوم انساني (دارالعلم) مفيد نمودند. هدف از تأسيس اين دانشگاه اين است كه علوم مورد نظر اسلام، يعني علوم انساني در آنجا تدريس شود و نظرات اسلام نيز در رديف نظرات ساير مكاتب مورد بحث و بررسي قرار گيرد.

در حال حاضر رشته هاي حقوق، اقتصاد، فلسفه، علوم سياسي و علوم قرآن در اين مؤسسه در سطح كارشناسي و كارشناسي ارشد تدريس مي گردد و در نظر است مقطع

دكتري نيز در دانشگاه ايجاد شده و افزون بر آن به تعداد رشته هاي تحصيلي نيز اضافه گردد. اينك قريب به ششصد دانشجو در اين دانشگاه مطابق مقررات آموزش عالي كشور به تحصيل اشتغال دارند و همزمان به طور مستقل به تحصيلات و پژوهشهاي عالي حوزوي نيز مي پردازند. شرط ورود طلاب به اين مركز علمي، اتمام شرح لمعه و اصول مظفر و داشتن مدرك ديپلم و قبولي در كنكور سراسري است. بعلاوه دانشجويان ورودي ملزم هستند كه پس از ورود به اين مؤسسه علاوه بر تحصيل دانشگاهي، تحصيل دروس حوزوي را نيز ادامه دهند.

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور:رساله توضيح المسائل مطابق با فتاواي حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي (دام ظله) / عبدالكريم موسوي اردبيلي، 1304

مشخصات نشر:قم: نجات، 1422ق.= 1380.

مشخصات ظاهري:651 ص.

شابك:2500ريال: 964-92522-3-1؛ 12500 ريال (چاپ ششم)؛ 12500ريال (چاپ يازدهم)

يادداشت:چاپ ششم: زمستان 1382.

يادداشت:چاپ يازدهم: پاييز 1385.

يادداشت:عنوان ديگر: رساله توضيح المسائل حضرت آيه الله العظمي موسوي اردبيلي (مدظله).

يادداشت:كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر:رساله توضيح المسائل حضرت آيه الله العظمي موسوي اردبيلي (مدظله).

موضوع:فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره:BP183/9 /م 86ر5 1380

رده بندي ديويي:297/3422

شماره كتابشناسي ملي:م 80-15321

توضيح المسائل

ديباچه

رساله توضيح المسائل به شيوه مرسوم، ابتدا بر اساس فتاواي زعيم بزرگوار شيعه حضرت آية اللَّه العظمي برجرودي قدس سره به دقت و با زباني ساده تهيه و چاپ گرديد و در معرض استفاده مقلدان و انديشمندان قرار گرفت و به سبب دقت و سلاست و انتساب به آن مرجع بزرگوار و استاد مسلم فقه، سالها توسط فقيهان متأخر حاشيه و تعليقه زده شد و سپس با مزج حواشي در متن اصلي، رساله هاي بعدي تدوين گرديد. حضرت آية اللَّه العظمي موسوي اردبيلي نيز ابتدا نظرات و فتاواي خود را به صورت حاشيه اي بر رساله مزبور نگاشتند و پس از رحلت امام خميني قدس سره به علت اين كه رساله معظم له در دست بسياري از مقلدان و فارسي زبانان موجود بود، حواشي خود را به اختصار به رساله مزبور اضافه نمودند كه چندين بار مورد چاپ و تجديد نظر قرار گرفت و در اختيار علاقمندان گذاشته شد.

اما بازبيني و بازنگري رساله توضيح المسائل، ظهور مسائل جديد و مورد ابتلا، حذف مسائل غير مورد ابتلا، تغيير در ساختار شكلي، جملات و ترتيب مسائل و برخي ابواب و

توجه به نوآوريها و دقائق و كثرت تغييرات رساله پيشين، باعث گرديد كه رساله اي مستقل با ساختار فعلي تدوين شود تا به شيوه اي مناسب تر، در عين حفظ چهارچوب قبلي، پاسخگوي نياز مراجعين و فرزانگان گردد. لذا در اين توضيح المسائل علاوه بر ذكر مسائل و نظرات جديد معظم له، متون مسائل تا اندازه اي روان تر و ترتيب ابواب فقهي و مسائل مناسب تر شده و ابواب و مسائلي كه مورد نياز بوده، اضافه گرديده است، و نيز مقدمه اي كوتاه و مناسب بر بيشتر ابواب فقهي نوشته شده است. البته بديهي است كه تدوين رساله اي كه جامع بسياري از احتياجات و مسائل باشد، به چندين جلد مي انجامد، لذا رعايت اختصار نيز باعث حذف برخي از مسائل و احاله آنان به كتاب ها و رساله هاي موضوعي و مستقل گرديده است كه اميد است در آينده اي نزديك در حد توان در اختيار علاقمندان قرار گيرد.

در خاتمه لازم است از حضرات حجج اسلام آقايان سعيد رهايي، احمد صادقي اردستاني، رضا قبادلو و مجيد رضايي كه در ترتيب و تهيه و مقابله اين رساله مجدانه تلاش نموده اند سپاسگزاري گردد. اميد است اين اثر مورد قبول خداوند متعال و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به ويژه امام عصر(عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف) قرار گيرد. دفتر حضرت آية اللَّه العظمي موسوي اردبيلي ربيع الأول 1422 ه ق

تقليد
احكام تقليد

«مسأله 1» بر هر مكلفي واجب است تكاليف شريعت اسلام را آن چنانكه متوجه او مي باشد انجام دهد. شرايط تكليف چند چيز است:

الف - «بلوغ»؛ نشانه بالغ شدن دختر يا پسر يكي از سه چيز است:

اوّل: روييدن موي زبر و درشت زير شكم و بالاي عورت. دوم:

بيرون آمدن مني در خواب يا بيداري. سوم: براي پسر تمام شدن پانزده سال قمري - هر چند وقتي سيزده سال او تمام شد، خوب است بنابر احتياط مستحب واجبات را بجا آورد و از كارهاي حرام اجتناب كند و زنهاي نامحرم نيز خودشان را از او بپوشانند - و براي دختر تمام شدن نه سال قمري، و اگر سن دختر معلوم نباشد و آبستن شود يا خوني ببيند كه صفات حيض را داشته باشد، حكم مي شود كه قبلاً بالغ شده است.

ب - «عقل»؛ پس ديوانه تكليفي ندارد.

ج - «توانايي انجام تكليف و اختيار»؛ پس شخصي كه به طور كلّي از انجام وظايف خود عاجز است، تكليفي ندارد.

«مسأله 2» روييدن موي درشت در صورت، پشت لب، سينه و زير بغل و نيز درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست مگر اين كه، انسان به واسطه اينها به بالغ شدن خود اطمينان يابد.

«مسأله 3» اگر پسري به گمان اين كه فقط تمام شدن پانزده سال علامت بلوغ است به تكاليف خود عمل نكرده باشد، و بعد بفهمد كه قبل از پانزده سالگي يكي از علائم بلوغ در او وجود داشته است، بايد هر مقدار از نمازها و روزه ها و اعمالي را كه مي داند بر او واجب بوده و بجا نياورده، قضا نمايد و يا بجا آورد؛ ولي مقداري را كه شك دارد لازم نيست قضا كند، هر چند خوب است به مقداري قضا نمايد كه اطمينان پيدا كند قضاي آنچه را كه ترك شده بجا آورده است.

«مسأله 4» مسلمان بايد به اصول دين يقين حاصل كند و يقين از هر راهي آمده باشد

كفايت مي كند، ولي در احكام غير ضروري و غير يقيني دين بايد يا خود مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد يا از مجتهد تقليد كند - يعني به دستور او عمل نمايد - يا از راه احتياط به گونه اي به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام بدانند و عده اي ديگر بگويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب بدانند آن را بجا آورد، پس بر كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد جامع الشرايط تقليد نمايند.

«مسأله 5» مرد يا زني كه به درجه اجتهاد رسيده - يعني مي تواند احكام شرعي را از روي ادله آن استنباط نمايد - جايز نيست از ديگري تقليد نمايد، ولي اگر فقط در بعضي از مسائل مجتهد باشد، بايد در بقيه مسائل از مجتهد جامع الشرايط تقليد كند و يا به احتياط عمل نمايد. همچنين كسي كه هنوز به درجه اجتهاد نرسيده، نبايد در مسائل شرعي فتوا دهد و چنانچه بدون داشتن قدرت استنباط در مسأله اي فتوا دهد، مسئول اعمال خود و تمام كساني است كه ناآگاهانه به گفته او عمل مي كنند.

«مسأله 6» تقليد در احكام، اين است كه در حين عمل تصميم و التزام داشته باشد به احكامي كه مجتهد از ادله شرعي استنباط كرده است عمل نمايد و تقليد به اين معنا، موضوع جواز يا وجوب بقاء بر تقليد ميت وعدم جواز عدول از تقليد مجتهد زنده به مجتهد زنده ديگر است.

و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده، عادل و اعلم باشد (يعني در فهميدن حكم خدا از ادله شرعي و درك موضوعات از تمام مجتهدين زمان خود استادتر باشد) و دنيا طلب نباشد - به طوري كه منافات با عدالت داشته باشد - و همچنين بنابر مشهور مرد باشد.

«مسأله 7» با توجه به گستردگي رشته هاي فقه و تخصصي بودن آنها، اگر در بين چند مجتهد هر كدام در يك يا چند رشته از مسائل فقهي از ديگران اعلم باشند، وجوب تقليد از آنها در همان رشته يا رشته ها، متعيّن است.

«مسأله 8» عدالت، ملكه انجام واجبات و ترك محرمات است، و به وسيله حسن ظاهر شناخته مي شود، و با شهادت دو مرد عادل يا شياعي كه موجب وثوق و اطمينان شود و يا هر طريق عقلايي كه اطمينان آور باشد، ثابت مي شود.

«مسأله 9» مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اوّل: خود انسان اطمينان كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را تشخيص دهد و يا از خبر دادن شخص مورد اعتماد و آگاهي، به اعلم بودن او اطمينان يابد.

دوم: دو نفر عالم عادل كه مي توانند مجتهد اعلم را تشخيص دهند، مجتهد يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم: عدّه اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

«مسأله 10» اگر شناختن اعلم مشكل باشد، بايد از كسي تقليد كند كه

گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد. و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند، بايد از يكي از آنان تقليد كند و احتياط مستحب آن است كه از پرهيزكارترين و با تقواترين آنها تقليد كند.

«مسأله 11» به دست آوردن فتوا (يعني حكمي كه مجتهد از ادله استنباط كرده است) به يكي از سه راه ذيل امكان پذير است:

اوّل: شنيدن از خود مجتهد. دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل مي كنند. سوم: ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد و يا ملاحظه دست خط او و يا هر راه عقلايي ديگر كه انسان به آن اعتماد و اطمينان داشته باشد، مانند شنيدن از كسي كه مورد اطمينان و راستگو است.

«مسأله 12» تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله او نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده، جستجو لازم نيست.

«مسأله 13» اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوا دهد، مُقلّدِ آن مجتهد (يعني كسي كه از آن مجتهد تقليد مي كند) نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتوا ندهد و بفرمايد: «احتياط آن است كه فلان طور عمل شود» مثلاً بفرمايد: «احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه (يعني: سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَلا إلهَ إلّا اللَّهُ وَاللَّهُ أكْبَرُ) را بگويند»، مقلد بايد

يا به اين احتياط - كه آن را احتياط واجب مي گويند - عمل كند و سه مرتبه بگويد، يا به فتواي مجتهدي كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد؛ پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند مي تواند يك مرتبه بگويد، و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد: «مسأله محلّ تأمّل» يا «محلّ اشكال است».

«مسأله 14» اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوا داده احتياط كند - مثلاً بفرمايد: «اگر ظرف نجس را يك مرتبه در آب كُر بشويند پاك مي شود، اگرچه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند» - مقلد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند بلكه، بايد يا به فتوا عمل كند يا به احتياط بعد از فتوا كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد، مگر آن كه فتواي مجتهد ديگر نزديك تر به احتياط باشد.

«مسأله 15» تقليد از ميّت ابتداءً جايز نيست ولي باقي ماندن بر تقليد ميّت چنانچه مجتهد ميّت اعلم از مجتهد زنده باشد، واجب است. و در صورت تساوي مجتهد زنده و ميت در علم، بين بقاء بر تقليد ميت و رجوع به زنده مخير است؛ گرچه رجوع به مجتهد زنده بهتر و مطابق با احتياط است. و چنانچه مجتهد زنده اعلم از مجتهد ميّت باشد، رجوع به مجتهد زنده واجب است و بقاء بر تقليد ميّت جايز نيست. و بايد بقاء بر تقليد ميّت به فتواي مجتهد زنده باشد. و اگر كسي در هنگام عمل التزام و تصميم به عمل به فتواي مجتهد داشته است، براي بقاء در آن مسأله كافي

است.

«مسأله 16» اگر مقلد در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده عمل كند، نمي تواند دوباره آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد؛ مگر اين كه مجتهد ميت اعلم باشد كه در اين صورت رجوع واجب است؛ ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوا ندهد و احتياط نمايد و مقلد مدتي به آن احتياط عمل نمايد و از عزم و تصميم بر تقليد از مجتهد ميّت در اين مسأله بر نگشته باشد، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد؛ مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه «سُبْحانَ اللَّه وَالْحَمْدُ للَّهِ وَلا إلهَ إلّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ» را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدّتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد، در صورتي كه از عزم و تصميم بر تقليد از مجتهد ميت در اين مسأله برنگشته باشد، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

«مسأله 17» بنابر احتياط عدول از مجتهد زنده به مجتهد زنده ديگر جايز نيست، مگر اين كه مجتهد دوم اعلم باشد كه در اين صورت عدول واجب است.

«مسأله 18» واجب است انسان مسايلي را كه غالباً به آنها احتياج دارد ياد بگيرد.

«مسأله 19» اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، اگر مي تواند صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد، بايد صبر كند و يا اين

كه به احتياط عمل نمايد و اگر نمي تواند صبر كند، بايد يا به احتياط عمل نمايد و يا با مراعات الأعلم فالأعلم از مجتهد ديگر تقليد نمايد و در هر حال چنانچه از انجام عمل محذوري لازم نيايد، مي تواند عمل را بجا آورد، امّا اگر معلوم شد كه عمل او مخالف واقع يا فتواي مجتهد اعلم بوده، بايد دوباره آن را انجام دهد.

«مسأله 20» اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد و بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده، بايد اشتباه را برطرف كند و چنانچه فتواي آن مجتهد تغيير كند نيز بنابر احتياط بايد به او خبر دهد كه فتوا تغيير كرده، خصوصاً اگر كسي كه فتوا براي او نقل شده در اعمال خود به گفته ناقل فتوا اعتماد مي نمايد.

«مسأله 21» اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه بفهمد يا احتمال دهد به وظيفه واقعي خود رفتار كرده است، يا اين كه عمل او با فتواي مجتهدي مطابق باشد كه فعلاً بايد از او تقليد كند، يا مطابق با فتواي مجتهدي باشد كه در حين عمل وظيفه اش تقليد از او بوده، و يا عمل او مطابق با احتياط باشد، وگرنه بايد هر مقدار از عباداتي را كه مي داند درست به جا نياورده قضا كند، هرچند احتياط مستحب اين است كه به قدري قضا نمايد كه يقين كند چيزي بر عهده اش باقي نمانده است.

«مسأله 22» در صورتي كه رأي مجتهد تغيير كند، مقلد نمي تواند بر رأي قبلي مجتهد باقي بماند، و اگر شك كند كه رأي مجتهد تغيير كرده است يا نه، مي تواند تا

مشخص شدن آن بر رأي قبلي باقي بماند.

احكام طهارت
آب مطلق و مضاف

«مسأله 23» آب يا مطلق است يا مضاف؛ آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند - مثل آب هندوانه و گلاب - يا با چيزي مخلوط شده باشد كه ديگر به آن آب نگويند - مثل آبي كه با گِل و مانند آن مخلوط شود - و غير اينها آب مطلق است كه بر پنج قسم است:

اوّل: آب كُر. دوم: آب قليل. سوم: آب جاري. چهارم: آب باران. پنجم: آب چاه.

1 - آب كُر

«مسأله 24» آب كُر بنابر احتياط مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و عمق آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند، آن ظرف را پُر كند، گرچه گنجايش ظرفي كه درازا و پهنا و عمق آن هر يك سه وجب باشد كافي است و وزن آن بيست مثقال كمتر از صد و بيست و هشت من تبريز است و به حسب كيلوي متعارف، تقريباً 384 كيلوگرم مي شود.

«مسأله 25» كُر بودن آب به سه طريق ثابت مي شود:

اوّل: خود انسان به كر بودن آن اطمينان پيدا كند. دوم: دو مرد عادل به كر بودن آن خبر دهند، گرچه خبر دادن يك نفر نيز چنانچه موجب اطمينان شود، كفايت مي كند. سوم: گفتن «ذو اليد» (يعني كسي كه آب در اختيار اوست)، مثلاً اگر صاحب خانه خبر دهد كه آب به قدر كُر است، كُر بودن آن ثابت مي شود.

«مسأله 26» اگر عين نجس مانند ادرار و خون به آب كُر برسد، چنانچه به واسطه آن بو يا رنگ يا مزه آب تغيير كند، آب كُر نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

«مسأله 27» اگر بوي آب كُر

به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.

«مسأله 28» اگر عين نجس مانند ادرار، به آبي كه بيشتر از كُر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كُر باشد، تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس مي شود.

«مسأله 29» آب فوّاره اگر متصل به كُر باشد، بنابر احتياط آب نجس را در صورتي پاك مي كند كه با آن مخلوط شود، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد، آن را پاك نمي كند، مگر اين كه فواصل قطرات كم باشد و آب با فشار به گونه اي بريزد كه متصل به حساب آيد و با آب نجس مخلوط شود كه در اين صورت كفايت مي كند.

«مسأله 30» اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كُر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كُر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و پس از بستن شير اجزاي نجس در آن نباشد پاك، وگرنه نجس است.

«مسأله 31» اگر مقداري از آب كُر يخ ببندد و باقي آن بقدر كُر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد، نجس مي شود و هر مقدار از يخ كه آب شود نيز نجس است.

«مسأله 32» آبي كه قبلاً به اندازه كُر بوده و انسان شك دارد كه از كُر كمتر شده يا نه، مثل آب كُر است، يعني چيز نجس شده را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود، ولي آبي كه كمتر

از كر بوده و انسان شك دارد كه به مقدار كُر شده يا نه، حكم آب كُر را ندارد.

«مسأله 33» اگر انسان نداند كه آبي به اندازه كُر هست يا نه و نيز نداند كه قبلاً كُر بوده يا قليل، چنانچه به واسطه ملاقات با نجاست، بو يا رنگ و يا مزه آن تغيير نكند، نجس نمي شود و براي پاك كردن چيزي كه نجس شده، حكم آب قليل را دارد.

2 - آب قليل

«مسأله 34» آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از مقدار كُر كمتر باشد.

«مسأله 35» اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد، نجس مي شود، ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد، و نيز اگر مثل فوّاره با فشار از پايين به بالا رود، در صورتي كه نجاست به بالا برسد پايين نجس نمي شود، ولي اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مي شود.

«مسأله 36» آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجسي ريخته شده و از آن جدا مي گردد، نجس است. همچنين بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود، اجتناب كرد؛ ولي آبي كه با آن مخرج ادرار و مدفوع شسته شده با پنج شرط پاك است:

اوّل: آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد. دوم: نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد. سوم: نجاست ديگري مثل خون، همراه ادرار يا مدفوع بيرون نيامده باشد. چهارم:

ذرّه هاي مدفوع در آب پيدا نباشد. پنجم: بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 - آب جاري

«مسأله 37» آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد - مانند: آب چشمه و قنات - و يا متصل به ماده اي - مانند برف - باشد كه عرفاً باعث استمرار جريان آن شود.

«مسأله 38» آب جاري اگرچه كمتر از كُر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

«مسأله 39» اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده، نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است، اگرچه كمتر از كُر باشد پاك است و آبهاي ديگر نهر، اگر به اندازه كُر بوده يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشند، پاك وگرنه نجس اند.

«مسأله 40» آب چشمه اي كه جاري نيست ولي به گونه اي است كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري را دارد، يعني اگر نجاست به آن برسد، تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است؛ ولي اگر جوشش آن ضعيف و غير محسوس باشد، بنابر احتياط حكم آب راكد را دارد.

«مسأله 41» آب راكد كنار نهر كه متصل به آب جاري است، در نجس نشدن حكم آب جاري را دارد.

«مسأله 42» چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد، فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.

«مسأله 43» آب حوض حمام و مانند آن اگرچه كمتر

از كُر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه كُر است متصل باشد، مثل آب جاري است.

«مسأله 44» آب لوله هاي حمام كه از شيرها و دوشها مي ريزد و همچنين آب لوله هاي ساختمان ها اگر متصل به كُر باشند، در حكم آب كُر است.

«مسأله 45» آبي كه روي زمين جريان دارد، ولي از زمين نمي جوشد و متصل به ماده اي مانند برف كه عرفاً موجب استمرار جريان آن شود نيز نمي باشد، چنانچه كمتر از كُر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود؛ اما اگر با فشار جريان داشته باشد و قسمتي از آن با نجاست تماس پيدا كند، قسمت هاي قبل از آن نجس نمي شود.

4 - آب باران

«مسأله 46» اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، هر جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود، ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد به گونه اي باشد كه بگويند باران مي آيد و در زمين سخت مانند آسفالت آب جاري شود، و در فرش و لباس و مانند اينها بايد آب نفوذ كند، ولي فشار دادن لازم نيست.

«مسأله 47» اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشّح كند، چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد يا بو، رنگ يا مزه خون گرفته باشد، نجس مي باشد.

«مسأله 48» اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد، آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان

مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدن باران، اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مي باشد.

«مسأله 49» اگر بر زمين نجسي باران ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال اتصال به آبي كه باران بر آن مي بارد، به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.

«مسأله 50» خاك نجسي كه به واسطه باران گِل شده و آب آن را فراگرفته است، پاك است، اما اگر فقط رطوبت به آن برسد پاك نمي شود.

«مسأله 51» اگر آب باران در جايي جمع شود - اگرچه كمتر از كُر باشد - مادامي كه باران بر آن مي بارد، چنانچه چيز نجسي را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.

«مسأله 52» اگر بر فرش پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و آب باران به زمين نجس نيز برسد، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد، ولي چنانچه فرش با زمين فاصله داشته باشد و آب باران از فرش عبور كرده و بر روي زمين بچكد، بنابر احتياط زمين پاك نمي شود.

«مسأله 53» اگر آب باران يا آب ديگر در گودالي جمع شود و كمتر از كُر باشد، چنانچه بعد از قطع شدن باران نجاست به آن برسد، نجس مي شود.

«مسأله 54» اگر آب حوض نجس باشد و باران بر آن ببارد، بنابر احتياط به شرطي پاك مي شود كه آب حوض با آب باران مخلوط شود

5 - آب چاه

«مسأله 55» اگر نجاست به آب چاهي كه از زمين مي جوشد - اگرچه كمتر از كُر باشد - برسد،

تا وقتي بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها، به مقداري كه در كتابهاي مفصل نوشته شده، از آن آب بكشند.

«مسأله 56» اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنابر احتياط وقتي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.

احكام آبها

«مسأله 57» آب مضاف، چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل نيز با آن باطل است.

«مسأله 58» اگر چيز نجس به آب مضاف برسد آن را نجس مي كند، ولي چنانچه آب مضاف از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري از آن كه به چيز نجس رسيده، نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد؛ مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است و نيز اگر مثل فوّاره با فشار از پايين به بالا برود، اگر نجاست به بالا برسد، پايين نجس نمي شود.

«مسأله 59» اگر آب مضاف نجس، به گونه اي با آب كُر يا جاري مخلوط شود كه ديگر به آن آب مضاف نگويند، پاك مي شود.

«مسأله 60» آبهاي معدني و آب برخي درياچه ها كه با نمك مخلوط شده اند و نيز آب لوله كشي كه در آن كُلر ريخته اند، حكم آب مطلق را دارند، مگر اين كه مقدار چيز مخلوط شده به قدري زياد باشد كه به آن «آب مطلق» نگويند.

«مسأله 61» آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه،

مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند و وضو و غسل نيز با آن صحيح است، ولي آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل نيز با آن باطل است.

«مسأله 62» آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمي كند و وضو و غسل نيز با آن باطل است، ولي اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، حكم به نجس بودن آن نمي شود.

«مسأله 63» اگر نجاست به آب كُر يا جاري و مانند آنها برسد و بو، رنگ يا طعم آن را تغيير ندهد ولي پس از مدتي بو يا رنگ يا طعم آن آب تغيير كند، چنانچه معلوم شود اين تغيير به سبب آن نجاست بوده، بنابر احتياط آن آب نجس مي شود.

«مسأله 64» آبي كه به واسطه نجاست، بو يا رنگ يا طعم آن تغيير كرده، چنانچه به خودي خود و بدون اتصال به آب كُر يا جاري و مانند آنها تغيير آن از بين برود، پاك نمي شود.

«مسأله 65» آبي كه عين نجاست، مثل خون و ادرار به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگرچه كُر يا جاري باشد نجس مي شود، ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود - مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد - نجس نمي شود.

«مسأله 66» آبي كه عين نجاست مثل خون و

ادرار در آن ريخته شده و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنانچه به كُر يا جاري متصل شود يا باران بر آن ببارد يا باد باران را در آن بريزد يا آب باران در هنگام باريدن، از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود، بنابر احتياط به شرطي پاك مي شود كه با آب باران يا كُر يا جاري مخلوط شود.

«مسأله 67» به آبي كه هنگام برطرف كردن نجاست از چيز نجس جدا مي شود «غُساله» مي گويند. اگر چيز نجس را در آب كُر يا جاري فرو برند، چنانچه عين نجاست برطرف شده باشد، غساله آن پاك است؛ ولي اگر بخواهند با آب قليل چيز نجسي را آب بكشند، غساله اوّل آن كه به خودي خود يا به وسيله فشار از آن خارج مي شود نجس است و اگر از چيزهايي است كه دو مرتبه بايد شسته شود، از غساله دوم نيز بايد اجتناب نمايند.

«مسأله 68» آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.

«مسأله 69» نيم خورده سگ و خوك و كافر غير كتابي، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك است، ولي خوردن آن مكروه مي باشد.

نجاسات
نجاسات يازده چيز هستند

«مسأله 70» نجاسات يازده چيز هستند:

اوّل: ادرار، دوم: مدفوع، سوم: مني، چهارم: مردار، پنچم: خون، ششم و هفتم: سگ و خوك، هشتم: كافر، نهم: شراب، دهم: فقّاع، يازدهم: عرق شتر نجاستخوار.

1 و 2 - ادرار و مدفوع

«مسأله 71» ادرار و مدفوع انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد (يعني اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مي كند) نجس است و اگر خون جهنده نداشته باشد نيز بنابر احتياط واجب بايد از ادرار و مدفوع آن اجتناب كرد، ولي فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

«مسأله 72» فضله پرندگان حرام گوشت نجس نيست گرچه احتياط آن است كه از آن اجتناب شود.

«مسأله 73» ادرار و مدفوع حيوان نجاستخوار و حيواني كه انسان آن را وطي كرده (يعني با آن نزديكي نموده) و همچنين ادرار و مدفوع گوسفندي كه با خوردن شير خوك گوشت آن محكم شده باشد، بنابر احتياط نجس است.

3 - مَني

«مسأله 74» مني حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد، نجس است و بنابر احتياط بايد از مني حيوان حلال گوشتي كه خون جهنده دارد نيز اجتناب كرد.

4 - مُردار

«مسأله 75» مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه حلال گوشت باشد و چه حرام گوشت، و چه خودش مرده باشد و چه به صورتي كه شرع دستور داده، كشته نشده باشد، و ماهي چون خون جهنده ندارد - اگرچه در آب بميرد - پاك است.

«مسأله 76» برخي از اجزاء مردار انسان و حيوان (به غير از سگ، خوك، و كافر غير كتابي) كه روح ندارند، يعني اگر آسيبي به آنها برسد ايجاد ناراحتي نمي كند، مثل پشم، مو، كرك، و قسمتي از دندان، پاك مي باشند.

«مسأله 77» اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است، گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است، ولي گوشت، پوست يا عضوي كه از انسان جدا و به قسمت ديگر بدن يا به انسان ديگري متصل مي گردد، در صورتي كه جزء بدن وي محسوب شود، پاك است.

«مسأله 78» پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه هنگام افتادن آنها رسيده، اگرچه آن را بكنند پاك است، ولي بنابر احتياط مستحب، بايد از پوست مختصري كه موقع افتادن آن نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.

«مسأله 79» تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوست روي آن بسته شده باشد، پاك است ولي، ظاهر آن را بايد آب كشيد.

«مسأله 80» اگر بره و بزغاله و مانند آنها پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه

در شيردان آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

«مسأله 81» داروهاي روان، عطر، روغن، واكس، صابون، مواد خوراكي و مانند آنها كه از كشورهاي غير اسلامي مي آورند، اگر انسان نداند نجس شده اند، پاك هستند.

«مسأله 82» گوشت، پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود و يا در دست مسلمان مي باشد، پاك است، ولي اگر بدانند آن مسلمان آنها را از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.

5 - خون

«مسأله 83» خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند) نجس است، پس خون حيواناتي مانند ماهي و پشه كه خون جهنده ندارند، پاك است.

«مسأله 84» اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، اما خوردن آن حرام است مگر اين كه در عضو مستهلك باشد؛ ولي خوني كه به علت نفس كشيدن يا به واسطه قرار داشتن سر حيوان در جاي بلند، به داخل بدن حيوان برمي گردد، نجس است.

«مسأله 85» بنابر احتياط واجب بايد از خوني كه در تخم مرغ است اجتناب كرد و خوردن آن نيز حرام است، اگرچه خون را با زرده تخم مرغ چنان به هم بزنند كه از بين برود؛ ولي اگر خون را به نحوي از زرده جدا كنند كه پوست نازك روي آن پاره نشود، خوردن زرده و سفيده اشكال ندارد.

«مسأله 86» خوني كه گاهي هنگام دوشيدن شير ديده مي شود،

نجس است و شير را نجس مي كند.

«مسأله 87» اگر خوني كه از لاي دندانها بيرون مي آيد به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود، پاك است ولي احتياطاً نبايد آب دهان را فرو ببرد.

«مسأله 88» خوني كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر به گونه اي شود كه ديگر به آن خون نگويند، پاك است و اگر به آن خون بگويند، در صورتي كه ناخن يا پوست سوراخ شود و خارج كردن آن مشقت نداشته باشد، بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقت داشته باشد، بايد اطراف آن را به گونه اي كه نجاست زياد نشود، بشويند و بنابر احتياط مستحب پارچه يا چيزي مثل پارچه، بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند.

«مسأله 89» اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده، پاك است.

«مسأله 90» اگر هنگام جوشيدن غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

«مسأله 91» زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است يا نه، پاك مي باشد.

6 و 7 - سگ و خوك

«مسأله 92» سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند، حتي مو، استخوان، پنجه، ناخن و رطوبت هاي آنها، نجس است؛ ولي سگ و خوك دريايي پاك هستند.

8 - كافر

«مسأله 93» كافر (يعني كسي كه منكر خدا است و يا براي خدا شريك قرار مي دهد يا پيامبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم را قبول ندارد و همچنين كسي كه در يكي از اينها شك داشته باشد) نجس است ولي بنابر اقوي اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان و زرتشتيان) پاك هستند؛ و كسي كه ضروري دين (يعني چيزي مثل نماز و روزه كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند) را منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است و انكار آن چيز به انكار خدا، توحيد يا نبوت بازگشت داشته باشد، كافر ونجس مي باشد و در غير اين صورت نجس نيست.

«مسأله 94» تمام بدن كافر، حتي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.

«مسأله 95» اگر پدر و مادر بچّه غير مميز، كافر غير كتابي باشند، بنابر احتياط واجب بايد از آن بچّه نيز اجتناب شود واگر بچّه مميز بوده و اظهار كفر كند، نجس مي باشد؛ ولي اگر يكي از والدين مسلمان يا اهل كتاب باشند، بچّه نيز پاك است و اگر پدر و مادر كافر بوده ولي پدر بزرگ يا مادر بزرگ او مسلمان باشند، پاك بودن بچّه منوط بر اين است كه آنها كفالت وي را بر عهده داشته باشند، امّا بچّه اي كه پدر و مادر او بعد از تولد او مرتد شده اند، پاك است.

«مسأله 96» كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد،

مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود، مگر اين كه بچّه باشد و در مناطق اسلامي پيدا شود.

«مسأله 97» اگر مسلماني به يكي از چهارده معصوم عليهم السلام در حال اختيار و سلامت عقل دشنام دهد يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.

9 - شراب و مايعات مست كننده

«مسأله 98» شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه بخودي خود روان باشد، نجس است اگرچه به وسايطي جامد شده باشد، و اگر مثل بنگ و حشيش، روان نباشد، اگرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود، پاك است.

«مسأله 99» استفاده از عطرها يا ادكلن ها در صورتي كه انسان نداند از چيز مست كننده روان ساخته شده اند اشكال ندارد.

«مسأله 100» الكل صنعتي كه براي رنگ كردن در، ميز، صندلي و مانند اينها به كار مي رود، اگر انسان نداند كه از مايع مست كننده درست كرده اند يا نه، پاك مي باشد.

«مسأله 101» اگر از نفت كه ماده اي مايع و روان است الكل به دست آورند، در صورتي كه مست كننده نباشد پاك است.

«مسأله 102» اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد، تا قبل از آن كه سركه شود، چنانچه مست كننده باشد، حرام و نجس است، و اگر معلوم نباشد كه مست كننده است يا نه، حرام بوده و بنابر احتياط واجب نجس است، و چنانچه به واسطه پختن جوش بيايد، تا قبل از كم شدن دو ثلث آن خوردن آن حرام است ولي نجس نمي باشد، مگر آن كه معلوم شود مست كننده است كه در اين صورت نجس هم مي باشد.

«مسأله 103» اگر خرما، مويز، كشمش و آب آنها جوش بيايند، بنابر احتياط

حكم انگور و آب آن را دارند، خصوصاً در كشمش.

«مسأله 104» هر مايعي كه مست كننده باشد، مقدار كم آن نيز حرام و نجس است، ولو اين كه به جهت كم بودن، مست كننده نباشد.

10 - فُقّاع

«مسأله 105» فُقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آبجو مي گويند، نجس است؛ ولي آبي كه به دستور پزشك از جو مي گيرند و مست كننده نيست و به آن «ماءالشعير» مي گويند، پاك است.

11 - عرق شتر نجاستخوار

«مسأله 106» عرق شتر نجاستخوار (يعني شتري كه به خوردن مدفوع انسان عادت كرده) بنابر احتياط نجس است، ولي اگر حيوانات ديگر نجاستخوار شوند، اجتناب از عرق آنها لازم نيست. ادرار و مدفوع هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است.

«مسأله 107» گوشت، شير و تخم حيوان نجاستخوار نجس نيست، ولي خوردن آن حرام مي باشد.

عرق جُنُب از حرام

«مسأله 108» عرق جنب از حرام، خواه جنابت به واسطه زنا، لواط، اِستمناء و يا غير آن باشد، نجس نيست و مي توان با لباس يا بدن آلوده به آن نماز خواند.

راه ثابت شدن نجاست

«مسأله 109» نجاست هر چيزي از سه راه ثابت مي شود:

اوّل: خود انسان از هر راهي وثوق و اطمينان پيدا كند چيزي نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد؛ بنابر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هايي كه مردمان بي پروا و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان اطمينان نداشته باشد غذايي كه براي او آورده اند نجس است، اشكال ندارد. دوم: گفتن «ذو اليد» - يعني كسي كه چيزي در اختيار او است - مثلاً همسر يا خدمتكار انسان بگويد كه ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است، نجس مي باشد، مشروط بر اين كه متهم به دروغگويي نباشد. سوم: دو مرد عادل بگويند كه چيزي نجس است.

«مسأله 110» اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس يا پاك بودن چيزي را نداند، مثلاً نداند عرقِ جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند در پاكي چيزي شك كند، مثلاً شك كند كه آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، آن چيز پاك مي باشد، مگر در مورد آب مشكوكي كه بعد از ادرار و قبل از استبراء و يا بعد از خروج مني و قبل از ادرار كردن خارج مي شود كه محكوم به نجاست است.

«مسأله 111» چيز نجسي كه انسان شك

دارد پاك شده يا نه، نجس است و اگر شك كند چيز پاكي نجس شده يا نه، پاك است و حتي اگر بتواند نجس يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست وارسي كند.

«مسأله 112» كسي كه در طهارت و نجاست دچار وسواس است، لازم نيست به برطرف شدن نجاست اطمينان پيدا كند، بلكه بايد بدون توجه به وسوسه هاي نفساني خود به متعارف مردم نگاه كرده و ببيند آنها در چه مواردي اطمينان به طهارت و نجاست پيدا مي كنند و همانند آنان عمل نمايد. همچنين اگر در مسائل وضو، غسل و ساير عبادات نيز وسواس داشته باشد، بايد به همين ترتيب عمل نمايد. اگر چنين شخصي به وسوسه هاي نفساني خود اعتنا نمايد، شيطان در او طمع كرده و به تدريج در اعتقادات و امور روزمره او نيز شك و ترديد ايجاد مي نمايد.

«مسأله 113» اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام يك از آنها نجس است، بايد از هر دو اجتناب كند؛ ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خود او نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و از آنِ ديگري است، اجتناب از آن لازم نيست.

راه نجس شدن چيزهاي پاك

«مسأله 114» اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به گونه اي تر باشد كه رطوبت يكي به ديگري سرايت كند، چيز پاك نجس مي شود و اگر رطوبت به قدري كم باشد كه به ديگري سرايت نكند، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.

«مسأله 115» اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر

دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه و يا شك كند كه رطوبت يكي از آنها به ديگري سرايت كرده يا نه، آن چيز پاك، نجس نمي شود.

«مسأله 116» اگر عين نجس با چيزي ملاقات كند و آن را نجس نمايد، چنانچه آن چيز با چيز دوم ملاقات كند، آن نيز نجس مي شود و همچنين اگر آن چيز دوم با چيز سومي ملاقات كند، و اگر آن چيز سوم با چيز چهارمي ملاقات كند نيز بنابر احتياط واجب حكم به نجاست آن چيز چهارم مي شود، ولي اگر چيزي با آن چيز چهارم ملاقات كند، نجس نمي شود. اين حكم در جايي است كه عين رطوبت چيز اول به چيزهاي بعدي منتقل نشود، وگرنه همه آنها نجس مي شوند هر چند تعداد واسطه ها زياد باشد.

«مسأله 117» اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است برسد، نجس نمي شود، ولي اگر چيزي قبلاً نجس بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكي به آن برسد نجس مي شود.

«مسأله 118» اگر زمين، پارچه و مانند آن رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است؛ و همچنين است خيار و خربزه و مانند آن.

«مسأله 119» اگر شيره يا روغن و مانند آن روان باشد، به محض اين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود ولي اگر روان نباشد، فقط نقطه اي كه نجاست به آن رسيده نجس مي شود.

«مسأله 120» اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي

چيز پاكي كه آن نيز تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند، پاك است.

«مسأله 121» اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود. و اگر عرق به جاي ديگر نرود، جاهاي ديگر بدن پاك است.

«مسأله 122» اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است؛ پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلي كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.

«مسأله 123» اگر آفتابه اي را كه زير آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند، چنانچه آب به گونه اي زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود و آب با فشار از آفتابه خارج نشود، آب آفتابه نجس مي شود، ولي اگر آبي كه از زير آفتابه خارج مي شود در زمين فرو رود يا جاري شود به نحوي كه با آب داخل آن يكي حساب نشود يا آب با فشار از آفتابه خارج شود، آب آفتابه نجس نمي شود.

«مسأله 124» اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج مدفوع وارد شود يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد، نجس

نيست.

«مسأله 125» اگر آب دهان و بيني در داخل دهان يا بيني به خون برسد و بعد از خارج شدن به خون آلوده نباشد پاك است.

احكام چيزهايي كه نجس شده اند

«مسأله 126» خوردن و آشاميدن چيز نجس، حرام است؛ و نيز خوراندن عين نجس به اطفال در صورتي كه ضرر داشته باشد حرام مي باشد، بلكه اگر ضرر نيز نداشته باشد، نبايد به آنان خورانده شود؛ ولي غذاهايي را كه نجس شده اند، در صورتي كه به واسطه سرايت نجاست از دست خود طفل نجس شده باشند، مي توان به طفل خوراند، وگرنه بنابر احتياط نبايد به او بخورانند.

«مسأله 127» فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد اگرچه نجس بودن آن را به خريدار يا عاريه گيرنده نگويند، اشكال ندارد، ولي چنانچه انسان بداند كه عاريه گيرنده يا خريدار، آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند، بنابر احتياط بايد نجس بودن آن را به او بگويد.

«مسأله 128» اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.

«مسأله 129» اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا لوازم كساني كه وارد خانه او مي شوند، با رطوبت به جاي نجس رسيده و نجس شده است، لازم نيست به آنان بگويد، مگر آن كه صاحب خانه باعث نجس شدن آنها شده باشد.

«مسأله 130» اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمان ها بگويد، امّا اگر يكي از مهمان ها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه به گونه اي با آنان معاشرت داشته باشد كه بداند به واسطه

نگفتن، خود او نيز نجس مي شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

«مسأله 131» اگر چيزي كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه بداند كه صاحب آن چيز، آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مي كند، واجب است به او بگويد و اگر نداند نيز بنابر احتياط واجب بايد به او بگويد.

«مسأله 132» بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد، اگر بگويد چيزي را آب كشيدم، بنابر احتياط دوباره بايد آن را آب كشيد و اگر بگويد چيزي كه در دست اوست نجس است، احتياط آن است كه از آن اجتناب كنند.

«مسأله 133» نجس كردن خط و ورق قرآن و زمين، بنا و فرش مسجد، حرام است و اگر نجس شوند بايد فوراً آنها را پاك كنند و نجس كردن حرم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام حرام است و اگر نجس شوند، چنانچه جزئي از مسجد باشند و يا بي احترامي محسوب شود بايد فوراً تطهير شوند و چنانچه بي احترامي نيز نباشد احتياط آن است كه آن را پاك كنند.

«مسأله 134» اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

«مسأله 135» گذاشتن قرآن روي عين نجس - مانند خون و مردار - اگرچه آن عين نجس خشك باشد، حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.

«مسأله 136» نوشتن قرآن با مُركب نجس - اگرچه يك حرف آن باشد - حرام است و اگر نوشته شود، بايد به واسطه تراشيدن و مانند آن، كاري كنند كه نوشته از بين برود.

«مسأله 137» احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خودداري كنند

و اگر قرآن در دست اوست، در صورت امكان از او بگيرند.

«مسأله 138» دادن قرآن به دست كفار و اهل كتاب به اميد هدايت آنان و به منظور مطالعه و بررسي و درك آيات آن، در صورتي كه در معرض نجس شدن و هتك و اهانت نباشد و واقعاً بخواهند از آن استفاده كنند، مانعي ندارد.

«مسأله 139» اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است - مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم يا امام عليه السلام بر آن نوشته شده - در محل نجسي چون مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن، اگرچه خرج داشته باشد، واجب است، و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است؛ و نيز اگر تربتي كه از قبر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم يا ائمه عليهم السلام است در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند آن تربت به كلي از بين رفته، به آن مستراح نروند.

مُطَهِرّات
پاك كننده ها

«مسأله 140» يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را «مُطَهِرّات» مي گويند:

اوّل: آب، دوم: زمين، سوم: آفتاب، چهارم: استحاله، پنجم: كم شدن دو سوم آب انگوري كه جوش آمده، ششم: انتقال هفتم: اسلام، هشتم: تبعيّت، نهم: برطرف شدن عين نجاست، دهم: اِستبراء حيوان نجاستخوار، يازدهم: غائب شدن مسلمان؛ و احكام آنها به تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب

«مسأله 141» آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اوّل: مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرقِ بيد، چيز نجس را پاك نمي كند. دوم: پاك باشد. سوم: هنگام شستن چيز نجس آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكند. چهارم: بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد. پاك شدن چيز نجس با آب قليل، شرطهاي ديگري نيز دارد كه بعداً گفته مي شود.

«مسأله 142» ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، بلكه در آب كُر و جاري نيز احتياط سه مرتبه شستن است، اگرچه يك مرتبه شستن در كُر و جاري كافي است، ولي براي تطهير ظرفي كه سگ از آن ظرف آب يا چيز روان ديگري خورده، بايد مقداري آب با خاك پاك مخلوط كنند - به حدّي كه از خاك بودن خارج نشود - و ظرف را با آن خاك مال كنند و بعد آن را با آب قليل دو مرتبه بشويند و احتياط واجب آن است كه اگر با آب كُر يا جاري نيز آن را مي شويند، دو مرتبه بشويند و ظرفي را كه سگ ليسيده يا آب دهانش در آن ريخته شده، بنابر احتياط واجب بايد ابتدا

خاك مال كرد و سپس سه مرتبه با آب قليل و يا دو مرتبه با آب كر يا جاري شست.

«مسأله 143» اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده تنگ باشد و نتوان آن را خاك مال كرد، بايد مقداري آب با خاك مخلوط كنند - به حدّي كه از خاك بودن خارج نشود - و آن را داخل ظرف بريزند و ظرف را به شدت حركت دهند تا خاك به تمام اطراف آن برسد.

«مسأله 144» ظرفي را كه خوك از آن چيز رواني بخورد، بايد هفت مرتبه با آب قليل شست؛ بلكه بنابر احتياط واجب در كُر و جاري نيز بايد هفت مرتبه شسته شود و احتياط مستحب آن است كه خاك مال نيز شود. ظرفي كه خوك آن را بليسد و يا آب دهانش در آن بريزد نيز بنابر احتياط همين حكم را دارد.

«مسأله 145» اگر بخواهند ظرفي را كه با شراب نجس شده آب بكشند، بهتر است هفت مرتبه بشويند، اگرچه سه بار شستن با آب قليل و يا يك بار شستن با آب كُر يا جاري كفايت مي كند.

«مسأله 146» اگر كوزه اي را كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن نفوذ كرده، در آب كُر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن نيز پاك شود، بايد به قدري در آب كُر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و نفوذ رطوبت كافي نيست.

«مسأله 147» ظرف نجس را به دو نوع مي توان با آب قليل آب كشيد: يكي آن كه آن را سه مرتبه پركنند وخالي كنند، ديگر آن

كه سه مرتبه قدري آب در آن بريزند و در هر مرتبه آب را به گونه اي در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بعد بيرون بريزند.

«مسأله 148» اگر ظرف بزرگي، مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه بخواهند با آب قليل آن را پاك كنند بايد سه مرتبه آن را از آب پر و خالي كنند و يا سه مرتبه آب را به گونه اي در آن بريزند كه تمام اطراف آن شسته شود و يا سه مرتبه مقداري آب در آن بريزند و در هر مرتبه آن آب را به گونه اي در آن بگردانند كه آب به تمام اطراف آن برسد، و در هر مرتبه آبي را كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند، و احتياط واجب آن است كه در هر مرتبه، ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند و اگر ظرف بزرگ را با آب كُر مي خواهند آب بكشند، يك بار شستن كافي است.

«مسأله 149» اگر مِس نجس و مانند آن را ذوب كنند و وسيله اي با آن بسازند و آن را آب بكشند، ظاهر آن پاك مي شود.

«مسأله 150» اگر تنوري با ادرار نجس شود، چنانچه دو مرتبه آب قليل را از بالا به گونه اي در آن بريزند كه تمام اطراف آن را فرا بگيرد، پاك مي شود و اگر به همين صورت آب كُر در آن بريزند، يك مرتبه كافي است و در غير ادرار، اگر بعد از برطرف شدن نجاست، يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند، كافي است و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن

جمع شود و بعد آنها را بيرون بياورند و سپس آن گودال را با خاكِ پاك پر كنند.

«مسأله 151» اگر چيز نجسي را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كُر يا جاري به گونه اي فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود.

«مسأله 152» اگر بخواهند چيزي غير از ظروف را كه با ادرار نجس شده با آب قليل آب بكشند، بايد يك مرتبه آب روي آن بريزند و پس از آن كه آب از آن جدا شد و چيزي از ادرار در آن باقي نماند، يك مرتبه ديگر آب روي آن بريزند تا پاك شود، ولي در لباس و فرش و مانند آنها، بايد بعد از هر دفعه آن را فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد. (غُساله آبي است كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن، از چيزي كه شسته شده خود بخود يا به وسيله فشار خارج مي شود.)

«مسأله 153» اگر چيزي با ادرار بچّه شيرخواري كه غذاخور نشده نجس شود، چنانچه يك مرتبه به گونه اي روي آن آب بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد، پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر نيز آب روي آن بريزند، و در لباس و فرش و مانند آنها، چنانچه با آب قليل آب كشيده شوند، بنابر احتياط فشار دادن لازم است.

«مسأله 154» اگر چيزي غير از ظروف با غير ادرار نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، پاك مي گردد؛ و نيز اگر در مرتبه اوّل كه آب روي آن

مي ريزند، نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدن نجاست نيز آب روي آن بيايد، پاك مي شود، ولي در هر صورت، لباس و مانند آن را چنانچه با آب قليل آب بكشند، بايد فشار دهند تا غُساله آن بيرون آيد.

«مسأله 155» اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كُر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مي شود.

«مسأله 156» اگر ظاهر گندم، برنج، صابون و مانند آنها نجس شود، با فرو بردن در كُر و جاري پاك مي گردد.

«مسأله 157» اگر گندم، برنج، صابون و مانند آنها مدتي در آب نجس قرار داده شوند و باطن آنها نيز نمناك شود، نجس شدن باطن آنها مشكل است، زيرا احتمال اين كه آب به صورت روان ومايع به داخل آنها نفوذ نكرده بلكه فقط به صورت رطوبت جذب شده باشد، قوي است.

«مسأله 158» اگر ظاهر برنج، گوشت يا چيزي مانند آنها با ادرار نجس شده باشد و بخواهند با آب قليل آن را آب بكشند، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و دو مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند، پاك مي شود و ظرف آن نيز پاك مي گردد و اگر با غير ادرار نجس شده باشد، يك مرتبه آب ريختن كفايت مي كند مگر اين كه خود ظرف نيز قبل از ريختن آب نجس شده باشد كه در اين صورت سه مرتبه شستن لازم است، ولي اگر بخواهند لباس و مانند آن را كه براي پاك شدن بايد فشار داده شود در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند، آن را فشار دهند و

ظرف را كج كنند تا غُساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

«مسأله 159» لباس نجسي را كه با نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كُر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مي شود، حتي اگر هنگام فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون آيد.

«مسأله 160» ماشين هاي لباسشويي در صورتي كه اطمينان پيدا شود آب لوله كشي شهر به لباسها متصل و بر همه آنها مسلط شده، پاك كننده اند، اگرچه غُساله آن به تدريج خارج گردد، ولي شستن به وسيله ماشين هايي كه تماس آب به تمام لباس به تدريج و پس از قطع آب و به وسيله دَوَران انجام مي شود، حكم شستن با آب قليل را دارد.

«مسأله 161» اگر لباسي را در آب كُر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه آن لجن از رسيدن آب به لباس جلوگيري كرده، آن لباس پاك است.

«مسأله 162» اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گِل يا اِشنان يا پودر و صابون لباسشويي در آن ديده شود، در صورتي كه بدانند كه خورده گِل يا اشنان يا پودر و صابون با آب شسته شده، پاك است ولي اگر آب نجس به باطن گِل يا اشنان يا پودر و صابون رسيده باشد، ظاهر گِل و اشنان يا پودر و صابون پاك و باطن آنها نجس است.

«مسأله 163» هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد

اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند، پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ، احتمال عرفي داده شود كه ذرّه هاي نجاست در آن چيز باقي مانده، آن چيز پاك نيست.

«مسأله 164» اگر نجاست بدن را در آب كُر يا جاري برطرف كنند، بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب فرو رفتن لازم نيست.

«مسأله 165» اگر آب را در دهان بگردانند و آن را به تمام غذاي نجسي كه بين دندانها مانده برسانند، آن غذا پاك مي شود.

«مسأله 166» اگر موي سر و صورت زياد باشد و آن را با آب قليل آب بكشند، پاك مي شود و فشار دادن لازم نيست.

«مسأله 167» اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولاً هنگام آب كشيدن آب به آن جا مي رسد، چنانچه آبي كه براي پاك شدن محل نجس مي ريزند به آن اطراف جاري شود، با پاك شدن جاي نجس آنجا نيز پاك مي شود. همچنين اگر چيز پاكي را كنار چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند، هر دو پاك مي شوند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس، روي همه انگشتان آب بريزند، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشتان پاك مي شوند.

«مسأله 168» گوشت و دنبه اي كه نجس شده اند و همچنين بدن يا لباسي كه چربيِ كمي دارند و آن چربي از رسيدن آب به آنها جلوگيري نمي كند، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شوند.

«مسأله 169» اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به

گونه اي چرب شود كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد اوّل چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

«مسأله 170» اگر چيز نجسي را كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه زير شيري كه متصل به كُر است بشويند، پاك مي شود؛ و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه نجاست به خود نگرفته باشد، با همان مقدار آب شير پاك مي گردد؛ اما اگر آبي كه از آن مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آب از شير روي آن بريزند تا آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه نجاست نداشته باشد.

«مسأله 171» اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه هنگام آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده باشد، آن چيز پاك است.

«مسأله 172» زميني كه آب روي آن جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد، ولي زميني كه سطح آن از شن يا ريگ است - چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود - با آب قليل پاك مي شود، امّا زير ريگها نجس مي ماند.

«مسأله 173» اگر زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود نجس شود، در صورتي با آب قليل

پاك مي گردد كه به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود، و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود، همه زمين پاك مي شود، و اگر بيرون نرود، جايي كه آبها جمع مي شوند نجس مي ماند و براي پاك شدن آنجا، بايد گودالي بكنند كه آب در آن جمع شود و بعداً آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.

«مسأله 174» اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كُر نيز پاك مي شود.

«مسأله 175» اگر از شكر آب شده نجس، قند يا نبات بسازند و در آب كُر يا جاري بگذارند، پاك نمي شود.

2 - زمين

«مسأله 176» كف پا و تهِ كفش نجس با راه رفتن يا ماليدن آن بر روي زمين، با پنج شرط پاك مي شود:

اوّل: زمين پاك باشد. دوم: خشك باشد، ولي چنانچه رطوبت كمي داشته باشد كه سرايت نكند، اشكال ندارد. سوم: اگر عين نجس - مثل خون و ادرار - يا چيز متنجس - مثل گِلي كه نجس شده - در كف پا و زير كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين و يا عامل ديگري برطرف شود. چهارم: زمين بايد خاك، سنگ، آجر فرش و مانند آنها باشد، و با راه رفتن روي فرش و حصير، كف پا و زير كفشِ نجس پاك نمي شود، ولي با راه رفتن روي سبزه پاك مي شود. پنجم: نجاست كف پا يا كفش از زمين به پا يا كفش سرايت كرده باشد، هرچند با غير راه رفتن حاصل شده باشد.

«مسأله 177» كف پا و زير كفشِ نجس به واسطه راه رفتن روي

آسفالت پاك مي شود؛ ولي با راه رفتن روي زميني كه با چوب فرش شده است، پاك شدن آن محلّ اشكال است.

«مسأله 178» براي پاك شدن كف پا و زير كفش، بهتر است پانزده ذراع يا بيشتر راه بروند، اگرچه با كمتر از پانزده ذراع يا با ماليدن پا به زمين نيز نجاست برطرف شود.

«مسأله 179» لازم نيست كف پا و زير كفشِ نجس، تر باشد، بلكه اگر خشك نيز باشد با راه رفتن پاك مي شود.

«مسأله 180» هنگامي كه كف پا يا زير كفش نجس با راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن نيز كه معمولاً با گِل آلوده مي شود، اگر به زمين برسد يا خاك به آن اطراف برسد، پاك مي گردد.

«مسأله 181» كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، به وسيله راه رفتن پاك مي شود؛ و همچنين است زير عصا، زير پاي مصنوعي، نعل چهار پايان، چرخ اتومبيل، درشكه و مانند آنها.

«مسأله 182» اگر بعد از راه رفتن، عين نجاست از كف پا يا زير كفش بر طرف شود، پاك مي شوند، اگرچه بو يا رنگ آن باقي مانده باشد؛ و بنابر احتياط بايد ذره هاي كوچك نجاست نيز برطرف شود، ولي باقي ماندن ذرات ريزي كه معمولاً با راه رفتن برطرف نمي شوند مانعي ندارد.

«مسأله 183» داخل كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، به واسطه راه رفتن پاك نمي شود، و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است؛ ولي اگر كف جوراب از پوست باشد، به وسيله راه رفتن پاك مي شود.

3 - آفتاب

«مسأله 184» آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايي را

كه مانند در و پنجره در ساختمان به كار برده مي شوند و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند، با چهار شرط پاك مي كند:

اوّل: چيز نجس مرطوب باشد، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را مرطوب كنند تا آفتاب آن را خشك كند. دوم: اگر عين نجاست در آن چيز باشد، پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند. سوم: چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود؛ ولي اگر ابر و مانند آن به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، اشكال ندارد؛ و اگر از پشت شيشه بتابد، پاك شدن آن محل اشكال است؛ و انعكاس آفتاب به وسيله آيينه چيز نجس را پاك نمي كند. چهارم: آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد.

«مسأله 185» همان گونه كه ظاهر ساختمان، زمين، ديوار و مانند آنها با تابش آفتاب پاك مي شود، باطن آنها كه به آنها متصل است نيز پاك مي شود، به شرط آن كه ظاهر و باطن در يك مرتبه تابش آفتاب با هم خشك شوند، پس اگر يك مرتبه آفتاب بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و مرتبه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند؛ همچنين بايد ما بين سطح زمين يا

ساختمان كه آفتاب به آن مي تابد با داخل آن، هوا يا جسم پاك ديگري فاصله نباشد، وگرنه قسمت داخل آن پاك نمي شود.

«مسأله 186» گياهان و درختان و برگ و ميوه آنها مادامي كه قطع نشده اند به واسطه آفتاب پاك مي شوند، ولي حصير نجس بنابر احتياط به واسطه آفتاب پاك نمي شود.

«مسأله 187» اگر آفتاب به زمين نجس بتابد سپس انسان شك كند كه زمين هنگام تابيدن آفتاب مرطوب بوده يا نه يا رطوبت آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه و همچنين اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب، عين نجاست از آن برطرف شده يا نه يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه، آن زمين پاك نمي شود.

«مسأله 188» اگر دو طرف ديوار نجس باشد و آفتاب به يك طرف آن بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.

4 - اِسْتِحاله

«مسأله 189» اگر جنس چيزي به گونه اي تغيير كند كه تبديل به جنس ديگري گردد، مي گويند «استحاله» شده است و اگر جنس چيز نجس يا متنجسي به گونه اي تغيير كند كه به صورت چيز پاكي در آيد، به سبب استحاله پاك مي شود؛ مثل آن كه سگ در نمكزار فرو رود و تبديل به نمك شود يا چوب نجسي بسوزد و خاكستر گردد؛ ولي اگر جنس آن عوض نشود - مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا با آرد نجس نان بپزند - پاك نمي شود.

«مسأله 190» كوزه گِلي و مانند آن كه از گِل نجس ساخته شده، نجس است و بايد از ذغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.

«مسأله 191» چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده

يا نه، نجس است.

«مسأله 192» اگر شراب بخودي خود يا به واسطه آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.

«مسأله 193» شرابي كه از انگور نجس درست مي كنند، بنابر احتياط با سركه شدن پاك نمي شود، بلكه اگر نجاستي نيز از خارج به شراب برسد، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن نيز از آن اجتناب نمايند.

«مسأله 194» سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست مي كنند، نجس است و اگر پيش از تبديل شدن به سركه، به شراب تبديل شوند نيز بنابر احتياط با سركه شدن پاك نمي شوند.

«مسأله 195» اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و از آنها سركه بريزند، اشكالي ندارد؛ ولي احتياط آن است كه پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شوند، خيار و بادنجان و مانند آن را در آنها نريزند.

5 - كم شدن دو سوم آب انگور

«مسأله 196» آب انگوري كه به وسيله آتش و مانند آن - مثل وسايل برقي - جوشيده، پيش از آن كه ثلثان شود (يعني دو قسمت آن تبخير شود و يك قسمت آن باقي بماند) نجس نيست، ولي خوردن آن حرام است و با ثلثان شدن، خوردن آن حلال مي شود؛ ولي اگر ثابت شود كه مست كننده است، حرام و نجس مي باشد؛ و اگر خود بخود جوش آمده باشد، خوردن آن حرام بوده و بنابر احتياط واجب نجس است و فقط با سركه شدن پاك و حلال مي شود.

«مسأله 197» اگر در يك خوشه غوره يك يا دو دانه انگور باشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود آبغوره بگويند و اثري از

شيريني در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.

«مسأله 198» اگر چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور جوش بيايد، حرام نمي شود.

6 - انتقال

«مسأله 199» اگر خون بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه وقتي رگ آن را مي برند، خون از آن جستن مي كند) به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد منتقل شود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مي گردد، و اين را «انتقال» مي گويند؛ اما خوني كه زالو از انسان مي مكد، چون به آن خون زالو گفته نمي شود و خون انسان محسوب مي شود، نجس مي باشد.

«مسأله 200» اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده، از او مكيده يا از خود پشه مي باشد و همچنين اگر بداند از او مكيده، ولي جزء بدن پشه حساب شود، آن خون پاك است؛ اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، نجس است.

7 - اسلام

«مسأله 201» اگر كافر شهادتين، يعني «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» بگويد، مسلمان مي شود و از آن پس، بدن، آب دهان، آب بيني و عرق او پاك است؛ ولي اگر هنگام مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده باشد، بايد آن را برطرف كند و جاي آن را آب بكشد و اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.

«مسأله 202» اگر هنگامي كه كافر بوده، لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد وآن لباس در هنگام مسلمان شدن در بدن او نباشد، آن لباس نجس است، بلكه اگر در بدن او باشد نيز بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

«مسأله 203» اگر كافر

شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، و يا اين كه بداند قلباً مسلمان نشده ولي چيزي كه منافي اظهار شهادتين باشد از او سر نزده باشد، مسلمان و پاك است.

8 - تَبَعيّت

«مسأله 204» تبعيّت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

«مسأله 205» اگر شراب سركه شود، ظرف آن نيز تا جايي كه شراب به هنگام جوش آمدن به آنجا رسيده بوده، پاك مي شود و پارچه و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند، اگر با رطوبت شراب نجس شده باشد، پاك مي گردد، بلكه اگر هنگام جوشيدن، سر ريز شده و پشت ظرف به آن آلوده شود، بعد از سركه شدن، پشت ظرف نيز پاك مي شود.

«مسأله 206» تخته يا سنگي كه روي آن ميّت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميّت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد و همينطور كيسه و صابوني كه با آن ميّت شسته مي شود و تا انتهاي غسل هاي سه گانه به كار برده مي شوند، بعد از تمام شدن غسل پاك مي شوند.

«مسأله 207» كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد، اگر دست و آن چيز با هم آب كشيده شوند، بعد از پاك شدن آن چيز، دست او هم پاك مي شود.

«مسأله 208» فرزندان نابالغ كفار، پس از اسلام آوردن پدر يا مادر خود، محكوم به اسلام بوده و به تبعيّت آنان پاك مي شوند، ولي قبل از اسلام آوردن پدر يا مادر حكم كافر را دارند؛ مگر اين كه خود آنها مميّز و اهل فكر و تشخيص بوده و در اين جهت تابع پدر و

مادر نباشند.

«مسأله 209» اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، رطوبتي كه در آن مي ماند پاك است.

«مسأله 210» قطره هاي آبي كه پس از آب كشيدن ظرف نجس با آب قليل و بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، در آن باقي مي ماند پاك است.

9 - برطرف شدن عين نجاست

«مسأله 211» اگر بدن حيوان با عين نجس - مثل خون - يا متنجس - مثل آب نجس - آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شوند، بدن آن حيوان نيز پاك مي شود.

«مسأله 212» اگر باطن بدن انسان مانند داخل دهان و بيني با عين نجاست و يا چيز متنجس آلوده شود، بر طرف كردن آن چيز نجس يا متنجّس كافي است و آب كشيدن باطن بدن لازم نيست؛ ولي چنانچه قسمتي از آنها كه معمولاً ديده مي شود، آلوده شده باشد، بنابر احتياط واجب بايد پس از بر طرف كردن آن چيز نجس يا متنجّس آن قسمت آب كشيده شود.

«مسأله 213» اگر چيزي مانند انگشتان دست، دندان مصنوعي، موادي كه دندان را با آن پر مي كنند، باقي مانده غذا و يا هر جسم خارجي ديگر، در باطن بدن (مانند داخل دهان يا بيني) با نجاست تماس پيدا كند، چنانچه برخورد با نجاست در قسمت هايي از باطن باشد كه معمولاً ديده مي شود، بنابر احتياط واجب بايد آن را آب كشيد و چنانچه در قسمت هايي باشد كه معمولاً ديده نمي شود - مانند انتهاي دهان - در صورتي كه عين نجاست در آن جسم خارجي نباشد، آب كشيدن آن لازم نيست.

«مسأله 214» اگر

جايي كه انسان نمي داند ظاهر بدن است يا باطن آن با نجاست تماس پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد آن را آب بكشد؛ ولي اگر نداند قسمتي كه جزء باطن بدن است، از قسمت هايي است كه معمولاً ديده نمي شود يا نه، آب كشيدن آن لازم نيست.

«مسأله 215» اگر گرد و خاك نجس به لباس، فرش و مانند آن بنشيند، چنانچه هر دو خشك باشند نجس نمي شوند و بر طرف كردن گرد و خاك كافي است و شستن لازم نيست؛ ولي اگر گرد و خاك يا لباس، فرش و مانند آن مرطوب باشد، بايد محل نشستن گرد و خاك را آب بكشند.

10 - اِسْتِبْراء حيوان نجاستخوار

«مسأله 216» ادرار و مدفوع حيواني كه به خوردن مدفوع انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعني تا مدتي كه بعد از آن مدّت ديگر به آن نجاستخوار نمي گويند، نگذارند نجاست بخورد و بنابر احتياط واجب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز، گاو را بيست روز، گوسفند را ده روز، مرغابي را پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست باز دارند.

11 - غايب شدن مسلمان

«مسأله 217» اگر شخصي بداند كه بدن يا لباس مسلماني يا چيز ديگري مانند ظرف و فرش كه در اختيار آن مسلمان است نجس شده و سپس آن مسلمان غايب گردد و آن شخص احتمال بدهد كه او آن چيز را آب كشيده، آن چيز براي آن شخص پاك است؛ ولي احتياط واجب اين است كه چهار شرط ذيل نيز مراعات شود:

اول: آن كه آن مسلمان بداند كه آن چيز با چيزي كه در نظر آن شخص نجس است، برخورد كرده است.

دوم: آن كه آن مسلمان نيز آن چيز را نجس بداند.

سوم: آن كه آن مسلمان آن چيز را در موردي كه طهارت شرط آن است به كار ببرد، مثل اين كه با آن لباس نماز بخواند و يا در آن ظرف غذا بخورد.

چهارم: آن كه آن مسلمان بداند موردي كه آن چيز را در آن به كار مي برد، مشروط به طهارت آن چيز است، مثلاً بداند كه نماز را بايد در لباس پاك بخواند.

راه هايي كه پاك شدن چيز نجس با آنها ثابت مي شود

«مسأله 218» پاك شدن چيز نجس با چند راه ثابت مي شود:

اول: اين كه خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند چيزي كه نجس بوده، پاك شده است.

دوم: اين كه دو نفر عادل خبر دهند كه آن را تطهير كرده اند و يا خبر از امري دهند كه به واسطه آن امر، چيز نجس در نظر انسان پاك مي شود، مثل اين كه خبر از ريزش باران بر روي چيز نجس بدهند.

سوم: اين كه كسي كه آن چيز نجس در دست او بوده، بگويد: «آن چيز را آب كشيدم يا آن چيز پاك شده» و لازم نيست كه آن شخص عادل باشد، ولي

نبايد متهم به بي مبالاتي در مورد طهارت و نجاست باشد.

چهارم: اين كه مسلماني آن را آب بكشد، اگرچه معلوم نباشد كه درست آب كشيده يا نه.

پنجم: اين كه مسلماني كه آن چيز متعلّق به او بوده، با شرايطي كه گفته شد، غايب شود.

«مسأله 219» اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند، نبايد به حال خود اعتنا كند و بايد مانند مردم معمولي رفتار نمايد؛ يعني چيزي را كه آنها پاك مي دانند، پاك بداند.

احكام ظرفها
احكام ظرفها

«مسأله 220» خوردن و آشاميدن از ظرفي كه از پوست سگ، خوك يا مردار ساخته شده، حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو گرفتن و غسل كردن و نيز در كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد به كار برند؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه از چرم سگ، خوك و مردار در هيچ كاري استفاده نكنند.

«مسأله 221» استفاده كردن از ظرف طلا و نقره در خوردن، آشاميدن، وضو گرفتن، غسل كردن، تطهير نجاسات و امثال آنها حرام است و احتياط واجب اين است كه از آنها در زينت اطاق نيز استفاده نشود، و نگاه داشتن آنها نيز خالي از اشكال نيست.

«مسأله 222» ساختن ظرف طلا و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند احتياطاً حرام است.

«مسأله 223» خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضي كه فروشنده مي گيرد احتياطاً حرام است.

«مسأله 224» اگر گيره استكان از طلا يا نقره ساخته شده باشد و بعد از برداشتن استكان به آن ظرف گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر به آن ظرف گفته

نشود، استعمال آن مانعي ندارد.

«مسأله 225» استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد؛ اگرچه استعمال ظرفي كه روي آن را آب نقره داده اند، مكروه است؛ بلكه بنابر احتياط واجب آب خوردن از آن با دهان نهادن بر جايي كه با نقره پوشانده شده، جايز نيست.

«مسأله 226» اگر فلزّي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه به آن ظرف، ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال آن مانعي ندارد.

«مسأله 227» اگر غذايي را كه در ظرف طلا و نقره است به منظور پرهيز از حرام در ظرف ديگري بريزند، اين استعمال اشكال ندارد؛ ولي اگر بخواهند در ظرف دوم غذا بخورند، چنانچه خالي كردن ظرف طلا و نقره به اين خاطر نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا و نقره جايز نيست، اين استعمال حرام مي باشد.

«مسأله 228» استعمال بادگير قليان، غلاف شمشير و كارد، اگر از طلا يا نقره باشند، اشكال ندارد؛ ولي احتياط واجب اين است كه چيزهايي مثل عطردان، سرمه دان، قاب قرآن و مانند آنها، از طلا و نقره نباشند.

«مسأله 229» استعمال ظرف طلا يا نقره براي خوردن و آشاميدن و يا استعمالات ديگر، در حال ناچاري اشكال ندارد؛ بلكه در صورتي كه ناچار شود كه دست يا صورت يا بدن خود را با آبي كه در ظرف طلا يا نقره است بشويد، مي تواند آنها را به نيّت وضو يا غسل بشويد؛ ولي اگر اضطراري به شستن اعضاي وضو يا غسل با آن آب نداشته باشد، نمي تواند با آن وضو گرفته و يا غسل كند، بلكه

بايد تيمّم نمايد.

«مسأله 230» استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا و نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.

احكام تَخَلّي
دفع ادرار و مدفوع

«مسأله 231» واجب است انسان هنگام تخَلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از مردان و زناني كه مكلّفند، اگرچه مثل خواهر، برادر و يا مادر به او محرم باشند و همچنين از ديوانه مميّز و بچّه هاي مميّز كه خوب و بد را مي فهمند، بپوشاند ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

«مسأله 232» لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست نيز آن را بپوشاند، كافي است.

«مسأله 233» انسان نبايد در حال تخَلّي به گونه اي بنشيند كه بگويند رو يا پشت به قبله نشسته است.

«مسأله 234» اگر هنگام تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت خود را از قبله برگرداند، بنابر احتياط كفايت نمي كند؛ و اگر رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت خود را رو يا پشت به قبله ننمايد.

«مسأله 235» در هنگام استبراء و تطهيرِ مخرجِ ادرار و مدفوع، رو يا پشت به قبله بودن اشكالي ندارد، هرچند بهتر است كه در اين حالت نيز رو يا پشت به قبله ننشيند.

«مسأله 236» اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند مجبور شود رو يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو يا پشت به قبله بنشيند؛ و نيز اگر به دليل ديگري ناچار باشد كه رو يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

«مسأله 237» احتياط مستحب آن است كه بچّه را در وقت تخلّي رو يا پشت به قبله ننشانند و اگر

خود بچّه بنشيند نيز جلوگيري از او واجب نيست.

«مسأله 238» در چهار جا تخلّي حرام است:

اوّل: در كوچه هاي بن بست و مانند آن در صورتي كه صاحبان آن اجازه نداده باشند. دوم: در ملك كسي كه اجازه تخلّي نداده است. سوم: در جايي كه براي عده مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها. چهارم: روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد؛ و يا در هر جايي كه موجب بي احترامي به مقدسات ديني گردد.

«مسأله 239» در سه صورت، مخرج مدفوع فقط با آب پاك مي شود:

اوّل: آن كه همراه مدفوع، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد. دوم: آن كه نجاستي از خارج به مخرج مدفوع رسيده باشد. سوم: آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد. در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود، با پارچه و سنگ و مانند آنها پاك كرد، اگرچه شستن با آب بهتر است.

«مسأله 240» مخرج ادرار با غير آب پاك نمي شود و اگر با آب جاري يا كُر، يك مرتبه بشويند كافي است؛ ولي احتياط واجب آن است كه با آب قليل، دو مرتبه بشويند و چنانچه بول كسي از غير مجراي طبيعي خارج شود، اگر بخواهد محلّ خروج ادرار را با آب قليل بشويد، بايد دو مرتبه آن را بشويد.

«مسأله 241» اگر مخرج مدفوع را با آب بشويند، بايد چيزي از مدفوع در آن نماند، ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در مرتبه اوّل به گونه اي شسته شود كه ذرّه اي از مدفوع در آن نماند، دوباره

شستن لازم نيست.

«مسأله 242» هرگاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها مدفوع را از مخرج برطرف كنند، محل پاك مي شود و باقي ماندن اثري از آن كه معمولاً جز با آب پاك نمي شود، اشكال ندارد.

«مسأله 243» لازم نيست با سه سنگ يا پارچه مخرج را پاك كنند، بلكه با اطراف يك سنگ يا يك پارچه هم كافي است، امّا مراعات سه مرتبه احتياطاً لازم است هرچند با كمتر از آن نيز محل پاك شود و اگر با سه مرتبه پاك نشود، بايد به قدري ادامه دهد كه محل پاك شود و اگر با استخوان و سرگين محل را پاك كند، پاك شدن آن، محلّ اشكال است؛ و اگر با چيزهايي كه احترام آنها لازم است خود را پاك كند، معصيت كرده است و حتي گاهي موجب كفر مي شود، ولي مخرج پاك مي گردد.

«مسأله 244» اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه - اگرچه هميشه بعد از ادرار يا مدفوع فوراً تطهير مي كرده - بايد خود را تطهير نمايد.

«مسأله 245» اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.

اِسْتِبْراء

«مسأله 246» استبراء عمل مستحبّي است كه مردها بعد از بيرون آمدن ادرار انجام مي دهند و هدف از انجام آن خارج كردن ادرار باقي مانده در مجراي ادرار و اطمينان از پاكي آن مي باشد؛ و داراي اقسامي است، بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن ادرار، اگر مخرج مدفوع نجس شده، اوّل آن را تطهير كنند و بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست

چپ از مخرج مدفوع تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن، سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

«مسأله 247» آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و تحريك شهوت جنسي از انسان خارج مي شود و به آن «مَذْي» مي گويند، پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از خروج مني بيرون مي آيد و به آن «وَذْي» گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از ادرار بيرون مي آيد و به آن «وَدْي» مي گويند، پاك است و چنانچه انسان بعد از ادرار استبراء كند و بعد از آن آبي از او خارج شود و شك كند كه ادرار است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.

«مسأله 248» اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد، وضويش باطل مي شود؛ ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو را نيز باطل نمي كند.

«مسأله 249» كسي كه استبراء نكرده، اگر به واسطه آن كه مدتي از ادرار كردن او گذشته، يقين كند كه ادرار در مجرا نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را نيز باطل نمي كند.

«مسأله 250» اگر انسان بعد از ادرار استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا ادرار است يا مني، واجب

است غسل كرده و وضو نيز بگيرد، ولي اگر وضو نگرفته باشد، فقط گرفتن وضو كافي است.

«مسأله 251» براي زن استبراء از ادرار نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، پاك مي باشد و وضو و غسل او نيز باطل نمي شود.

«مسأله 252» ادرار كردن پس از خارج شدن مني كه به آن استبراي از مني مي گويند، موجب پاكسازي مجراي ادرار از مني مي شود و اگر كسي بدون استبراء از مني غسل كند و پس از غسل رطوبتي مشكوك در خود بيابد و احتمال دهد كه مني باشد، بايد دوباره غسل نمايد.

مستحبّات و مكروهات تخلّي

«مسأله 253» مستحب است در هنگام تخلّي (دفع ادرار و مدفوع) جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و هنگام وارد شدن به مكان تخلي، اوّل پاي چپ و هنگام بيرون آمدن، اوّل پاي راست را بگذارد. همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر روي پاي چپ بيندازد.

«مسأله 254» نشستن روبروي خورشيد و ماه در حال تخلي مكروه است، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي - حتي با دست - بپوشاند مكروه نيست. همچنين در حال تخلّي نشستن روبروي باد و در جاده، خيابان، كوچه، درِ خانه و هر جايي كه محل عبور و مرور باشد مكروه است، بلكه در بعضي از شرايط حرام مي باشد. همچنين تخلي در زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست و حرف زدن در حال تخلي، مكروه مي باشد، ولي اگر ذكر خدا بگويد يا ناچار باشد كه صحبت كند، اشكال ندارد.

«مسأله 255» ايستاده ادرار كردن و

ادرار كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب راكد و بالاخصّ به هنگام شب، مكروه است.

«مسأله 256» خودداري كردن از دفع ادرار و مدفوع، مكروه است و اگر ضرر قابل توجهي داشته باشد، حرام است.

«مسأله 257» مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني، ادرار كند.

وضو
وضو

«مسألة 258» وضو عملي است شامل شستن و مسح كردن برخي از اعضاي بدن كه انسان به دستور خداوند متعال و براي تقرّب به او انجام مي دهد و خود به تنهايي عبادت و مستحب و موجب تطهير قلب است و طهارت حاصل از وضو از شرايط صحت نماز و طواف است.

«مسأله 259» در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.

«مسألة 260» وضو را مي توان به صورت ترتيبي يا ارتماسي انجام داد. وضوي ترتيبي آن است كه آب را روي صورت و هر يك از دستها بريزد و به ترتيبي كه گفته خواهد شد از بالا به پايين بشويد؛ ولي وضوي ارتماسي به نحوي كه در مسأله 286 خواهد آمد، انجام مي شود.

احكام شستن صورت و دست ها

«مسأله 261» درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني - جايي كه معمولاً موي سر مي رويد - تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد، بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نيز نشويد، وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده، بايد كمي از اطراف آن را نيز بشويد.

«مسأله 262» اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگ تر از معمول مردم باشد، به طوري كه فاصله بين انگشت وسط و شست او بيشتر و يا كمتر از مقدار معمول را بر روي صورت او فرا بگيرد، بايد ملاحظه كند كه افراد معمولي چه مقدار از صورت خود را مي شويند و او نيز همان مقدار را بشويد. همچنين اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي

سر او مو نداشته باشد، بايد به اندازه معمول پيشاني را بشويد.

«مسأله 263» اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر مانعي هست برطرف نمايد.

«مسأله 264» اگر پوست صورت از بين مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد، شستن ظاهر مو كافي است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

«مسأله 265» اگر شك كند كه پوست صورت از بين موها پيدا است يا نه، بايد آب را به پوست صورت برساند و بنابر احتياط واجب مو را هم بشويد.

«مسأله 266» شستن داخل بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شوند واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را نيز بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته باشد، نمازهايي كه خوانده صحيح است، امّا اگر وقت باقي باشد، بايد وضو بگيرد و نماز را اعاده كند و نمازهاي بعدي را نيز نمي تواند با اين وضو بخواند و بايد دوباره وضو بگيرد.

«مسأله 267» براي شستن صورت بايد آب را از بالا به سمت پايين بر روي آن جاري كرد و احتياط واجب آن است كه شستن صورت را از پيشاني شروع و در چانه تمام نمايد. براي شستن دست ها نيز بايد

آنها را از آرنج به سمت سر انگشتان بشويد و اگر صورت يا دست ها را از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.

«مسأله 268» اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه رطوبت دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست، آب كمي بر آنها جاري شود و عرفاً بگويند كه دست يا صورت را شسته است، كافي است.

«مسأله 269» بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتان بشويد.

«مسأله 270» براي آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، بايد مقداري بالاتر از آرنج را نيز بشويد.

«مسأله 271» كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را از مچ تا سر انگشتان شسته، در هنگام وضو بايد دستها را تا سر انگشتان بشويد و اگر فقط تا مچ بشويد، وضوي او باطل است.

«مسأله 272» در وضو، شستن صورت و دستها در مرتبه اوّل واجب، در مرتبه دوم جايز و در مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و مقصود از يك بار شستن اين است كه يك بار تمام عضو به قصد وضو شسته شود و اگر با يك مشت آب، تمام عضو شسته شود و آن را به قصد وضو بريزد، يك مرتبه حساب مي شود، چه قصد بكند كه با آن آب يك مرتبه عضو را بشويد و چه قصد نكند.

احكام مسح سر و پا

«مسأله 273» بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوي سر را با كف دست مسح كند و بنابر احتياط واجب بايد مسح سر با دست راست باشد و بنابر احتياط مستحب بايد دست را از

بالا به پايين بكشد.

«مسأله 274» يك قسمت از چهار قسمت سر كه بالاي پيشاني و روي سر است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته، مسح نمايد.

«مسأله 275» لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر نيز صحيح است؛ ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزند يا به جاهاي ديگر سر مي رسند جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد يا بر موي جاهاي ديگر سر كه جلوي آن آمده مسح كند، مسح او باطل است.

«مسأله 276» بعد از مسح سر بايد با رطوبت آب وضو كه در دست مانده، روي پاها را از سر انگشتان تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط مستحب آن است كه تا مفصل پا را مسح نمايد.

«مسأله 277» پهناي مسح پا بنابر احتياط بايد به اندازه سه انگشت بسته باشد، ولي بهتر آن است كه با تمام كف دست، تمام روي پا را مسح كنند.

«مسأله 278» اگر براي مسح پا همه دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد صحيح است.

«مسأله 279» در مسح سر و روي پاها بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را

نگهداشته و سر يا پا را به آن بكشد، وضوي او باطل است؛ ولي اگر هنگامي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند، اشكال ندارد.

«مسأله 280» جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري مرطوب باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است؛ ولي اگر رطوبت آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود را فقط از رطوبت كف دست بدانند، اشكال ندارد.

«مسأله 281» بعد از تمام شدن شستن دست چپ، نبايد آبي از خارج به كف دست ها برسد و مسح بايد با رطوبت باقي مانده در كف دست انجام گيرد و احتياط واجب اين است كه از بقيه اعضاي وضو نيز رطوبتي به كف دست ها نرسد و اگر براي مسح، رطوبتي در كف دست نمانده باشد، احتياط واجب آن است كه از ريش و ابرو و مژگاني كه داخل در حدّ صورتند رطوبت گرفته و با آن مسح نمايد.

«مسأله 282» اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، مي تواند سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از ريش و ابرو و مژگاني كه داخل در حدّ صورتند، رطوبت بگيرد.

«مسأله 283» اگر پس از مسح، شك كند كه مسح را صحيح انجام داده يا نه، مي تواند جاي مسح را خشك كرده و دوباره مسح نمايد.

«مسأله 284» مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و

اگر روي كفش نجس باشد، بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند.

«مسأله 285» اگر بر روي پا نجاستي كه از ناحيه جراحت محلّ مسح نيست، وجود داشته باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد، بايد تيمّم كند.

وضوي ارتماسي

«مسأله 286» در وضوي ارتماسي، انسان مي تواند تنها صورت را به قصد وضو با مراعات شستن از بالا از طرف پيشاني در آب فرو برد، ولي مسح سر و پاها با رطوبت دست در وضوي ارتماسي اشكال دارد، بنابر اين مي توان در شستن دست راست آن را به قصد وضوي ارتماسي از طرف آرنج در آب فرو برد و در شستن دست چپ، آن را نيز به نحو ارتماسي در آب فرو برد ولي قسمتي از كف دست را باقي گذاشت و آن را با دست راست به صورت ترتيبي شست و در اين صورت مسح با رطوبت باقي مانده در دست اشكال ندارد. در وضوي ارتماسي از ابتداي فرو بردن صورت و دست ها در آب تا خروج آنها، بايد قصد شستن به نيّت وضو داشته باشد و كفايت قصد وضوي ارتماسي در حال بيرون آوردن صورت و دست محلّ اشكال است.

«مسأله 287» اگر برخي از اعضاي وضو را به نحوي كه گفته شد با وضوي ارتماسي و برخي ديگر را با وضوي ترتيبي بشويد، اشكالي ندارد.

دعاهايي كه خواندن آنها هنگام وضو گرفتن مستحب است

«مسأله 288» كسي كه وضو مي گيرد، مستحب است هنگامي كه نگاهش به آب مي افتد، بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً ولَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً» يعني: «با نام خدا آغاز مي كنم و با كمك از او وضو مي گيرم، همه حمد و سپاس از آنِ خدايي است كه آب را پاكيزه قرار داده و آن را نجس قرار نداده است» و هنگامي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد، بگويد: «أَللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ التَّوّابِينَ وَاجعَلْني مِنَ المُتَطَهِّرينَ» يعني: «خدايا مرا از توبه كنندگان و پاك شوندگان قرار بده»

و در وقت مضمضه كردن (يعني آب در دهان گرداندن) بگويد: «أَللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَوْمَ أَلْقاكَ وَأَطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ» يعني: «خدايا روزي كه با تو ديدار مي كنم، دليلم را به من تلقين كن و زبانم را به ياد خود بگشا» و در وقت استنشاق (يعني آب در بيني كردن) بگويد: «أَللّهُمَّ لاتُحَرِّمْ عَلَيَّ ريحَ الجَنَّةِ وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَهَا وَرَوْحَها وَطيبَها» يعني: «خدايا بوي بهشت را بر من حرام مگردان، و از كساني قرارم ده كه نسيم و عطر بهشت را مي بويند» و در هنگام شستن صورت بگويد: «أَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجُوهُ وَلا تُسَوِّدْ وَجْهي يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجُوهُ» يعني: «خدايا رويم را در آن روز كه چهره ها سياه مي گردند سپيد گردان، و در آن روزي كه چهره ها سپيد مي شوند، رويم را سياه مگردان» و در وقت شستن دست راست بخواند: «أَللّهُمَّ أَعْطِني كِتابي بِيَميني وَالْخُلْدَ في الْجِنَانِ بِيَساري وَحاسِبْني حِسابَاً يَسيراً» يعني: «خدايا نامه كردارم را به دست راستم بده، و جاوداني در بهشت را به دست چپم، و حساب مرا آسان فرما» و هنگام شستن دست چپ بگويد: «أَللّهُمَّ لاتُعْطِني كِتابي بِشِمالي وَلا مِنْ وَراءِ ظَهْري ولا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً إِلي عُنُقي، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النّيرانِ» يعني: «خدايا نامه كردارم را به دست چپ و از پشت سر به من مده، و دستم را به گردنم مبند، و من از پاره هاي آتش سوزان جهنم به تو پناه مي برم» و هنگامي كه سر را مسح مي كند، بگويد: «أَللّهُمَ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وَبَرَكاتِكَ وَعَفْوِكَ» يعني: «خدايا مرا با رحمت و بركتها و بخشايش خود در بر گير» و در وقت مسح پا بخواند:

«أَللّهُمَ ثَبِّتْني عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الأَقْدامُ وَاجْعَلْ سَعْيي في ما يُرْضيكَ عَنّي يَا ذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ» يعني: «خدايا آن روز كه گامها بر صراط مي لغزند، گام مرا ثابت و استوار بدار، و كوششم را در آنچه از من خرسند مي شوي قرار ده، اي دارنده شكوه و بزرگواري».

شرايط وضو

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

* شرط اوّل: آب وضو پاك باشد.

* شرط دوم: آب وضو مطلق باشد.

«مسأله 289» وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي نيز خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

«مسأله 290» اگر غير از آب گِل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو در اختيار نداشته باشد، چنانچه وقت نماز تنگ باشد، بايد تيمّم كند و اگر وقت داشته باشد، بايد صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

* شرط سوم: آب وضو و همچنين فضايي كه در آن وضو مي گيرد، مباح باشد.

«مسأله 291» وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه (مگر از نهرهاي بزرگ به ترتيبي كه در مسأله 295 مي آيد) حرام و باطل است؛ ولي اگر سابقاً راضي بوده و انسان نمي داند كه از رضايت خود برگشته يا نه، وضو صحيح است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، اگر محل منحصر باشد - يعني غير از مكان غصبي مكان ديگري نداشته باشد - و وضو موجب ريزش آب به محل غصبي باشد، وضو باطل و حرام است

و بايد تيمّم كند و نماز بخواند.

«مسأله 292» وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولاً مردم از آب آن وضو بگيرند و وضو گرفتن آنان نشانه رضايت متولّي باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 293» كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه درآنجا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد؛ ولي اگر معمولاً كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضو بگيرند و وضو گرفتن آنان نشانه رضايت متولّي باشد، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.

«مسأله 294» وضو گرفتن از حوض پاساژها و مسافرخانه ها و مانند آنها، براي كساني كه ساكن آن اماكن نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولاً كساني هم كه ساكن آن جاها نيستند، با آب آنها وضو بگيرند و وضو گرفتن آنان نشانه رضايت صاحبان آن محل باشد.

«مسأله 295» وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگرچه انسان نداند كه صاحبان آنها راضي هستند يا نه، اشكال ندارد؛ ولي اگر صاحبان آنها از وضو گرفتن نهي كنند، احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرد.

«مسأله 296» اگر فراموش كند آب غصبي است و با آن وضو بگيرد، وضوي او صحيح است.

* شرط چهارم: ظرف آب وضو مباح باشد.

* شرط پنجم: ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.

«مسأله 297» اگر آب در ظرف غصبي باشد و غير از آن، آب ديگري براي وضو نداشته باشد، بايد تيمّم كند و چنانچه با آن آب وضو بگيرد، وضوي او باطل

است؛ ولي اگر بتواند آب را در ظرف مباح خالي كند و بعد از آب آن ظرف وضو بگيرد، وضوي او صحيح است بلكه اگر آب متعلّق به خود او باشد، بايد اين كار را انجام دهد و سپس با آن آب وضو بگيرد و اگر آب مباح ديگري در اختيار داشته باشد، چنانچه در آن ظرف غصبي وضوي ارتماسي بگيرد و يا با آن ظرف آب به صورت و دستها بريزد، وضوي او باطل است، ولي اگر با كف دست، آب از آن ظرف بردارد و به صورت و دستها بريزد، وضوي او صحيح است، اگرچه از جهت تصرّف در ظرف غصبي، مرتكب فعل حرام شده است.

«مسأله 298» اگر آب در ظرف طلا يا نقره باشد و غير از آن آب ديگري براي وضو نداشته باشد، چنانچه ظرف ديگري كه از طلا و نقره نباشد، در اختيار داشته باشد، بايد آب را در آن ظرف ريخته و با آن وضو بگيرد و چنانچه ظرف ديگري در اختيار نداشته باشد، بايد تيمّم كند و چنانچه با آب آن ظرف وضو بگيرد، وضويش صحيح نيست و اگر غير از آبي كه در ظرف طلا يا نقره است، آب ديگري در اختيار داشته باشد، چنانچه در آن ظرف طلا يا نقره وضوي ارتماسي بگيرد و يا با آن ظرف آب به صورت و دستها بريزد، وضوي او باطل است، ولي اگر با كف دست، آب از آن ظرف بردارد و به صورت و دستها بريزد، وضوي او صحيح است.

«مسأله 299» اگر در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است وضو بگيرد، وضوي او

صحيح است، مگر اين كه وضوي او تصرّف در غصب حساب شود؛ ولي غالباً با وضو گرفتن از آن حوض، تصرف در آجر يا سنگ غصبي صدق نمي كند.

«مسأله 300» اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

* شرط ششم: اعضاي وضو هنگام شستن و مسح كردن، پاك باشند.

«مسأله 301» اگر پيش از تمام شدن وضو، جايي كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

«مسأله 302» اگر غير از اعضاي وضو جاي ديگري از بدن نجس باشد، وضو صحيح است؛ ولي اگر مخرج ادرار يا مدفوع را تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

«مسأله 303» اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنانچه در هنگام وضو متوجه پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده، وضوي او باطل است و اگر مي داند كه متوجه بوده يا شك دارد كه متوجه بوده يا نه، وضوي او صحيح است و در هر صورت براي اعمال بعدي بايد جايي را كه نجس بوده، آب بكشد.

«مسأله 304» اگر بريدگي يا زخمي در صورت يا دست باشد كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر نداشته باشد، بايد آن را در آب كُر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد و بعد به دستوري كه گفته شد، وضوي ارتماسي

بگيرد.

* شرط هفتم: وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

«مسأله 305» هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد، كمتر از يك ركعت از نماز را مي تواند در وقت آن بخواند، بايد تيمّم كند و اگر يك ركعت يا بيشتر را بتواند داخل وقت بجا آورد، ولي مقداري از آن در خارج وقت واقع شود، ظاهراً بين تيمم و وضو مخير است، اگرچه بعيد نيست كه تيمم موافق با احتياط باشد؛ ولي اگر براي وضو و تيمّم به يك اندازه وقت لازم باشد، بايد وضو بگيرد.

«مسأله 306» كسي كه در تنگي وقتِ نماز بايد تيمّم كند، اگر براي خواندن نمازي كه وقتش تنگ شده وضو بگيرد، وضوي او باطل است و اگر به قصد ديگري مثل دست زدن به قرآن و يا با طهارت بودن وضو بگيرد نيز وضويش خالي از اشكال نيست.

* شرط هشتم: به قصد قربت (يعني براي انجام فرمان خداوند) وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد، باطل است.

«مسأله 307» لازم نيست نيّت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، ولي بايد در تمام مدّت وضو گرفتن، متوجه باشد كه وضو مي گيرد، به گونه اي كه اگر از او بپرسند: چه مي كني؟ بگويد: وضو مي گيرم.

* شرط نهم: وضو را به ترتيبي كه گفته شد بجا آورد؛ يعني اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و احتياطاً بايد پاي راست را پيش از پاي چپ مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد، وضوي او باطل

است.

* شرط دهم: كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.

«مسأله 308» اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه عرفاً يك عمل واحد به حساب نيايد و نگويند كه اين شخص در حال وضو گرفتن است، وضوي او باطل است و خشك شدن اعضاي سابق وضو نيز اگر بيانگر اين حالت باشد، وضو را باطل مي كند.

«مسأله 309» اگر كارهاي وضو را پشت سر هم بجا آورد، ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند آن اعضاي وضو خشك شوند، وضوي او صحيح است.

«مسأله 310» راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوي او صحيح است.

* شرط يازدهم: شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، وضويش باطل است و نيز اگر در ريختن آب به صورت و دستها او را ياري كند، اگرچه پس از آن خود وي آن آب را به قصد وضو بر آن عضو جاري كند، صحّت وضوي او محلّ اشكال است.

«مسأله 311» آوردن آب، باز كردن شير آب و ريختن آب در كف دست كسي كه مي خواهد وضو بگيرد، اشكال ندارد. همچنين اگر كسي به جهتي ديگر آب را مثلاً از مكان بلندي بريزد و شخص ديگر اعضاي وضو را به قصد وضو در زير آن آب بشويد، اشكال ندارد.

«مسأله 312» كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، بايد در قسمتهايي كه نمي تواند، نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد نيز بخواهد،

در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خود او نيّت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند، بايد نايب دستش را بگيرد و به محل مسح او بكشد و اگر اين نيز ممكن نباشد، بايد از دستش رطوبت بگيرند و با آن رطوبت، سر و پاي او را مسح كنند.

«مسأله 313» براي اعمالي از وضو كه خود مي تواند آنها را به تنهايي انجام دهد، نبايد كمك بگيرد.

* شرط دوازدهم: استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

«مسأله 314» كسي كه مي ترسد در صورت وضو گرفتن مريض شود، يا بيماري او شدت يابد، يا زمان بهبودي او طولاني تر شود، يا درمان بيماري مشكل گردد به طوري كه تحمّل آن براي وي سخت باشد و همچنين كسي كه مي ترسد در صورتي كه آب را به مصرف وضو برساند، دچار تشنگي شديد شود، مي تواند تيمّم كند؛ ولي اگر بترسد كه تشنگي شديد براي وي ضرر قابل توجهي داشته باشد، بايد تيمّم كند و اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد كه ضرر شديدي كه از نظر شرع حرام است داشته، وضوي او بنا بر احتياط باطل است و در غير اين صورت صحيح مي باشد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آن وضو نماز نخواند و تيمّم كند.

«مسأله 315» اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است، ضرر نداشته و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار كم وضو بگيرد.

* شرط سيزدهم: در اعضاي وضو، چيزي مانع از رسيدن آب به عضو نباشد.

«مسأله 316» اگر بداند

چيزي به اعضاي وضو چسبيده، ولي شك داشته باشد كه از رسيدن آب به پوست جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

«مسأله 317» رنگ موهايي كه افراد براي رنگ كردن مو يا ابروي خود به كار مي برند و نيز رنگ جوهر خودكار يا خودنويس كه بر دست مي ماند، چنانچه جرم نداشته و تنها رنگ باشند، براي وضو اشكال ندارند.

«مسأله 318» اگر زير ناخن چرك باشد، در صورتي كه چرك مانع از رسيدن آب به ظاهر بدن شود، بايد برطرف شود. بنابراين چنانچه زير ناخنِ كوتاه كه جزء ظاهر بدن محسوب نمي شود، چرك باشد، وضو اشكال ندارد؛ ولي اگر ناخن را بگيرند، در صورتي كه چرك مانع از رسيدن آب به پوست باشد، بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از حدّ معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري از ناخن را كه از حدّ معمول بلندتر است برطرف نمايند تا آب به ظاهر بدن برسد.

«مسأله 319» اگر در صورت، دستها، جلوي سر و يا روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگري برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافي است و چنانچه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن نيز كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند؛ ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن چسبيده و گاهي بلند شود، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

«مسأله 320» اگر انسان شك كند

كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كاري شك كند كه گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا با دست ماليدن يا به نحو ديگري اطمينان پيدا كند كه اگر مانعي بوده، برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

«مسأله 321» اگر جايي كه بايد آن را شست و مسح كرد چرك باشد، در صورتي كه چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد، لازم نيست براي وضو آن را برطرف كند و همچنين اگر بعد از گچ كاري و مانند آن، چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست باقي بماند، اشكال ندارد، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.

«مسأله 322» اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي براي رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در هنگام وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه هنگام وضو متوجه آن مانع نبوده، بايد دوباره وضو بگيرد.

«مسأله 323» اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب بخودي خود زير آن رسيده و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، وضوي او صحيح است؛ ولي چنانچه بداند هنگام وضو متوجه رسيدن آب به زير آن نبوده، بايد دوباره وضو بگيرد.

«مسأله 324» اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از

رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند هنگام وضو وجود داشته يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است؛ ولي اگر بداند كه در وقت وضو توجهي به بودن يا نبودن آن مانع نداشته، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

«مسأله 325» اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، وضوي او صحيح است.

احكام وضو
شك در وضو

«مسأله 326» كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند، نبايد به شك خود اعتنا كند و بايد مطابق معمول مردم رفتار كند.

«مسأله 327» اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا را بر اين مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از ادرار استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو، رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند ادرار است يا رطوبت پاك، وضوي او باطل است.

«مسأله 328» كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

«مسأله 329» كسي كه مي داند وضو گرفته و حَدَثي (يعني چيزي كه باعث باطل شدن وضو است) هم از او سر زده - مثلاً ادرار كرده - اگر نداند كدام جلوتر بوده، چه زمان يكي را بداند و چه نداند، چنانچه هنوز نماز نخوانده است، بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است، بايد نماز را قطع كند و وضو بگيرد و اگر نماز را خوانده است، بايد وضو بگيرد و نمازي را كه خوانده دوباره بخواند.

«مسأله 330» اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز

او صحيح است ولي بايد براي نمازهاي بعدي وضو بگيرد.

«مسأله 331» اگر در بين نماز شك كند و نداند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را از سر بگيرد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آن نماز را با همان حالت به پايان رسانده و سپس وضو گرفته و آن را اعاده كند.

«مسأله 332» اگر بعد از نماز بداند كه وضوي او باطل شده است ولي شك كند كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.

حكم كسي كه بدون اختيار وضوي خود را باطل مي كند

«مسأله 333» اگر انسان مرضي داشته باشد كه ادرار او قطره قطره بريزد يا نتواند از بيرون آمدن مدفوع خودداري كند، چنانچه يقين داشته باشد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار اعمال واجب نماز باشد، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط اعمال واجب نماز را بجا آورد و اعمال مستحب آن مانند اذان، اقامه، قنوت و اذكار مستحب آن را ترك نمايد.

«مسأله 334» اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نكند و در بين نماز چند دفعه قطرات ادرار از او خارج شود، وضوي اوّل كافي است، ولي چنانچه مرضي داشته باشد كه در بين نماز چند مرتبه مدفوع از او خارج شود و وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او مشكل نباشد، بايد ظرف آبي كنار خود بگذارد و هر بار مدفوع از او خارج شد، بنابر احتياط

واجب وضو بگيرد و بقيّه نماز را بخواند.

«مسأله 335» كسي كه ادرار پي در پي از او خارج مي شود، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، مي تواند نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را با يك وضو بخواند و قطراتي كه در بين نماز و يا بين دو نماز خارج مي شود، اشكال ندارد؛ ولي براي نمازهاي ديگر بايد وضو بگيرد و اگر ادرار به گونه اي پي در پي از او خارج شود كه نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند نيز مي تواند نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را با يك وضو بخواند؛ ولي احتياط واجب اين است كه براي بقيه نمازها وضو بگيرد و در هر دو صورت مي تواند با همان وضويي كه نمازش را با آن مي خواند، نافله هاي يوميه همان نماز را نيز بخواند و وضوي ديگري لازم نيست.

«مسأله 336» كسي كه مدفوع به گونه اي پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر مرتبه براي او مشكل است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد بلكه اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را نيز با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد و در هر دو صورت مي تواند با همان وضويي كه نمازش را با آن مي خواند، نافله هاي يوميه همان نماز را نيز بخواند و وضوي ديگري لازم نيست.

«مسأله 337» كسي كه ادرار يا مدفوع پي در پي از او خارج مي شود، اگر در بين دو نماز حدث ديگري از او سر بزند و يا

با اختيار ادرار يا مدفوع كند، بايد دوباره وضو بگيرد.

«مسأله 338» كسي كه مدفوع يا ادرار پي در پي از او خارج مي شود، بايد پس از وضو فوراً مشغول نماز شود و براي بجا آوردن سجده و تشهّد فراموش شده و نماز احتياط در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً بجا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.

«مسأله 339» كسي كه ادرار او قطره قطره مي ريزد، بايد براي نماز توسط وسيله اي - مثلاً كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن ادرار به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند - خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از وضو، مخرج ادرار را كه نجس شده آب بكشد و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن مدفوع خودداري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن مدفوع به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت نداشته باشد، پيش از وضو مخرج مدفوع را آب بكشد.

«مسأله 340» كسي كه ادرار يا مدفوع از او خارج مي شود، در صورتي كه ممكن باشد و مشقّت و زحمت و خوفِ ضرر نداشته باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن آن جلوگيري نمايد و در صورتي كه براي او مشقّت نداشته باشد، بايد خود را معالجه نمايد اگر چه خرج داشته باشد.

«مسأله 341» كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن ادرار يا مدفوع خودداري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه هنگام بيماري مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولي اگر در حالي كه وقت نماز باقي است مرض او خوب شود،

بنابر احتياط واجب بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

«مسأله 342» اگر مرضي داشته باشد كه نتواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن مدفوع خودداري كند عمل نمايد.

مواردي كه بايد براي آنها وضو گرفت

«مسأله 343» در شش مورد وضو گرفتن واجب است:

اوّل: براي نمازهاي واجب غير از نماز ميّت و در نمازهاي مستحب، وضو شرط صحت آن است. دوم: براي انجام دادن سجده و تشهّد فراموش شده اي كه بين آنها و نماز كاري كه وضو را باطل مي كند انجام داده، مثلاً ادرار كرده است. سوم: براي طواف واجب خانه كعبه هرچند اصل حجّ و عمره مستحب باشد. چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد. پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند - و بنابر احتياط واجب اسامي و صفات مخصوص خداوند نيز همين حكم را دارند - و يا نذر كرده باشد كاري را انجام دهد كه وضو شرط جواز يا صحّت آن است. ششم: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند؛ ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد، بايد بدون اين كه وضو بگيرد قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد يا اگر نجس شده، آب بكشد و تا ممكن است از دست گذاشتن به خط قرآن خودداري كند و بنابر احتياط واجب اسامي و صفات مخصوص خداوند نيز همين حكم را

دارند.

«مسأله 344» لمس خط قرآن با هر قسمت از بدن براي كسي كه وضو ندارد، حرام است، ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگري ترجمه كنند، لمس آن اشكال ندارد.

«مسأله 345» بازداشتن بچّه و ديوانه از لمس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر لمس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آن جلوگيري كنند.

«مسأله 346» هنگام تلاوت قرآن شايسته است انسان به آن گوش دهد و از صحبت كردن پرهيز كند؛ بلكه در صورتي كه بي احترامي و هتك به قرآن باشد صحبت كردن جايز نيست، ولي اگر كسي چيزي بپرسد مي تواند جواب او را بدهد.

«مسأله 347» كسي كه وضو ندارد، بنابر احتياط واجب نبايد اسم خداوند متعال و صفات خاصه او را به هر زباني نوشته شده باشد لمس نمايد و همچنين بنابر احتياط مستحب، نبايد اسم مبارك پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام و حضرت زهراعليها السلام را بدون وضو لمس كند، ولي اگر اسامي معصومين عليهم السلام در نامگذاري اشخاص ديگر به كار رفته باشند، لمس آنها بدون وضو اشكال ندارد.

«مسأله 348» از انگشتر يا گردنبندي كه روي آنها اسم خدا نقش بسته است، نبايد در حال جنابت، حيض يا نفاس استفاده كرد و بنابر احتياط واجب بدون وضو نيز نبايد از آن استفاده نمود و بنابر احتياط واجب اسماء و صفات مخصوص خداوند نيز همين حكم را دارند. همچنين بنابر احتياط واجب نبايد از انگشتر يا گردنبندي كه روي آنها اسم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و يا يكي ديگر از معصومين عليهم السلام وجود دارد، در حال جنابت، حيض يا نفاس استفاده كرد، ولي

اگر به گونه اي باشد كه بدن با اسم آنان تماس پيدا نكند اشكال ندارد.

«مسأله 349» اگر نزديك وقت نماز به قصد آمادگي براي نماز وضو بگيرد، اشكال ندارد و با آن وضو مي تواند نماز بخواند و اگر به قصد طهارت وضو گرفته باشد، هر وقت وضو بگيرد مي تواند با آن نماز بخواند.

«مسأله 350» كسي كه يقين دارد وقت نماز داخل شده، اگر نيّت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.

«مسأله 351» مستحب است انسان براي نماز ميّت، زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم امامان عليهم السلام، همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن و لمس حاشيه آن و براي خوابيدن، وضو بگيرد و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد، دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين اعمال وضو بگيرد، مي تواند هر عملي را كه انجام دادن آن احتياج به وضو دارد بجا آورد، مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كنند

«مسأله 352» هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اوّل و دوم: بيرون آمدن ادرار و مدفوع، سوم: خروج باد معده و روده از مخرج مدفوع، چهارم: خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، و اگر چشم نبيند ولي گوش بشنود وضو باطل نمي شود، پنجم: بنابر احتياط واجب چيزهايي كه عقل را از بين مي برند، مانند ديوانگي، مستي و بي هوشي، ششم: استحاضه زنان كه توضيح آن بعد گفته مي شود، هفتم: كاري كه براي آن بايد غسل كرد؛ مانند جنابت، حيض و نفاس.

احكام وضوي جبيره

چيزي كه با آن زخم، دمل و يا عضو شكسته را مي بندند و دارويي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند، جبيره ناميده مي شود.

«مسأله 353» اگر در يكي از اعضاي وضو، زخم يا دمل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز بوده و آب براي آن ضرر نداشته باشد، بايد به نحو معمول وضو گرفت.

«مسأله 354» در صورتي كه زخم، دمل يا شكستگي در صورت و دستها بوده و روي آن باز باشد و آب ريختن روي آن ضرر داشته باشد، بايد اطراف آن را بشويد و چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر نداشته باشد و محل هم نجس نباشد، بايد دست تر بر آن بكشد و اگر اين مقدار نيز ضرر داشته يا زخم نجس باشد و نتوان آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را به گونه اي كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنابر احتياط مستحب پارچه پاكي روي زخم بگذارد و دست تر روي آن بكشد و تيمّم لازم نيست، ولي اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، اطراف زخم را به گونه اي كه در

وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و بنابر احتياط مستحب، تيمّم نيز بنمايد.

«مسأله 355» اگر زخم يا دمل يا شكستگي در محل مسح يعني در جلوي سر يا روي پاها بوده و روي آن باز باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد وضو بگيرد و مستحب است كه در وضو پارچه پاكي روي محلّ مسح بگذارد و روي پارچه را مسح كند و بنابر احتياط واجب پس از اين وضو تيمّم نيز بنمايد.

«مسأله 356» اگر روي دمل، زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن بوده و زحمت و مشقّت نيز نداشته و آب نيز براي آن ضرر نداشته باشد، بايد روي آن را باز كند و وضو بگيرد،چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد و چه جلوي سر و روي پاها.

«مسأله 357» اگر نتوان روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته شده پاك باشد و رساندن آب به زخم ممكن باشد و ضرر، زحمت و مشقّت نيز نداشته باشد، بايد آب را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته شده نجس باشد، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم بدون زحمت و مشقّت ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و هنگام وضو آب را به زخم برساند.

«مسأله 358» اگر روي دمل، زخم يا شكستگي كه در دستها و صورت است، بسته باشد و ريختن آب روي آن ضرر داشته باشد، در صورتي كه روي جبيره پاك باشد يا اگر نجس است، بتوان آن را تطهير كرد، بايد اطراف جبيره را

با مراعات شرايطي كه در وضو گذشت بشويد و با دست تر روي جبيره مسح كند و لازم نيست جبيره را باز نمايد و بر روي زخم يا دمل يا شكستگي دست تر بكشد هرچند مشقّت نيز نداشته باشد، و اگر جبيره نجس باشد يا نتوان دست تر روي آن كشيد - مثلاً دارويي باشد كه به دست مي چسبد - شستن اطراف جبيره كفايت مي كند اگر چه بهتر است كه تيمّم نيز بنمايد.

«مسأله 359» اگر زخم يا دمل يا شكستگي در محل مسح بوده و روي آن بسته باشد و نتواند آن را باز كند، چنانچه جبيره پاك باشد و بتوان روي آن را مسح نمود، بايد روي جبيره مسح كند، وگرنه پارچه پاكي روي آن بگذارد و بر روي آن مسح كند.

«مسأله 360» اگر جبيره، تمام صورت يا تمام يكي از دستها را فراگرفته باشد، باز احكام جبيره جاري و وضوي جبيره اي كافي است، ولي اگر تمام يا اكثر اعضاي وضو را فرا گرفته باشد، بنابر احتياط بايد علاوه بر وضوي جبيره اي تيمّم نيز بنمايد و اگر وضوي جبيره اي براي او مشقّت داشته باشد، تيمّم كفايت مي كند.

«مسأله 361» كسي كه در كف دست و انگشتان جبيره دارد و در هنگام وضو دست تر روي آن كشيده است، احتياط آن است كه با جبيره كف دست و همچنين با پشت دست كه جبيره ندارد، سر و پا را مسح كند.

«مسأله 362» اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز باشد، بايد در جايي كه باز است روي پا و در جايي كه جبيره

است، روي جبيره را مسح كند.

«مسأله 363» اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشند، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است، بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

«مسأله 364» اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم و مانند آن را فرا گرفته و برداشتن آن ممكن نباشد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط واجب تيمّم نيز بنمايد و اگر برداشتن مقدار زيادي جبيره ممكن باشد، بايد آن را بردارد و اگر زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاها باشد، اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل كند.

«مسأله 365» اگر در جاي وضو، زخم، جراحت و شكستگي نباشد ولي به جهت ديگري آب براي دست و صورت ضرر داشته باشد، بايد تيمّم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي نيز بگيرد.

«مسأله 366» اگر به جهت بيماري، آب براي چشم انسان ضرر داشته باشد و نتواند هنگام وضو آن را بشويد، بايد تيمّم كند.

«مسأله 367» اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده باشد و نتواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر داشته باشد، در صورتي كه روي آن بسته باشد، بايد به دستور جبيره عمل كند و اگر باز باشد، شستن اطراف آن كافي است.

«مسأله 368» اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده باشد كه برداشتن آن ممكن نباشد يا به قدري مشقّت داشته باشد كه نتوان تحمل كرد،

اگر در عضو تيمّم نباشد، بايد تيمّم كند و اگر در عضو تيمّم باشد، بايد علاوه بر تيمّم وضو نيز بگيرد.

«مسأله 369» احكام غسل جبيره اي مانند وضوي جبيره اي است، ولي انجام دادن آن به صورت ارتماسي احتياطاً جايز نيست.

«مسأله 370» كسي كه وظيفه او تيمّم است، اگر در بعضي از اعضاي تيمّم او زخم، دمل يا شكستگي وجود داشته باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمّم جبيره اي نمايد.

«مسأله 371» كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي، بايد هر دو را بجا آورد.

«مسأله 372» كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، هرچند احتمال بدهد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، ولي در اين فرض بهتر است نماز را به تأخير بيندازد.

«مسأله 373» اگر عذر صاحب جبيره برطرف شود، لازم نيست نمازي را كه با وضوي جبيره اي خوانده اعاده كند، هرچند وقت باقي باشد؛ ولي بعد از آن كه عذرش برطرف شد، براي نمازهاي بعدي احتياطاً بايد وضو بگيرد و همچنين اگر براي آن كه نمي دانسته تكليفش جبيره است يا تيمّم، هر دو را انجام داده باشد، بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

غسل و اقسام آن
غسل ترتيبي

«مسأله 374» در غسل ترتيبي بايد به نيّت غسل، اوّل سر و گردن را بشويد و سپس بنابر احتياط، اوّل طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله، به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است.

«مسأله 375» در غسل ترتيبي بايد نصف راست ناف و نصف راست عورت را با طرف راست بدن و نصف ديگر را

با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

«مسأله 376» براي آن كه يقين كند هر سه قسمت، يعني سر و گردن، طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد، مقداري از قسمت هاي ديگر را نيز با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط مستحب آن است كه بعد از شستشوي سر و گردن، دوباره تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.

«مسأله 377» اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه آن مقدار از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافي است و اگر از طرف راست باشد، احتياطاً بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

«مسأله 378» اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است و اگر بعد از آغاز به شستن طرف چپ، در شستن طرف راست يا مقداري از آن شك كند يا بعد از اشتغال به شستن طرف راست، در شستن سر و گردن يا مقداري از آن شك نمايد، به شك خود اعتنا نكند.

غسل ارتماسي

«مسأله 379» اگر به نيّت غسل ارتماسي به تدريج در آب فرو رود تا تمام بدن در يك لحظه زير آب قرار گيرد، غسل او صحيح است.

«مسأله 380» اگر همه بدن زير آب باشد و بعد به نيّت غسل بدن را

حركت دهد، صدق غسل ارتماسي خالي از اشكال نيست؛ ولي اگر قسمتي از اعضاي بدن خارج از آب باشد و سپس به نيّت غسل ارتماسي آن را نيز زير آب فرو ببرد، غسل او صحيح است.

«مسأله 381» اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد آب به مقداري از بدن نرسيده، چه جاي آن را بداند و چه نداند، بايد دوباره غسل كند.

«مسأله 382» اگر براي غسل ترتيبي وقت نداشته ولي براي غسل ارتماسي وقت داشته باشد، بايد غسل ارتماسي كند.

«مسأله 383» كسي كه روزه واجب گرفته - در صورتي كه روزه او مانند روزه ماه رمضان واجب معين باشد - يا براي حجّ يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند، غسل او صحيح است.

احكام غسل

«مسأله 384» براي انجام غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد، ولي در صورتي كه غسل ارتماسي را در آب جاري يا كُر انجام دهد و تطهير موضع با يك بار شستن حاصل شود، يك مرتبه شستن براي تطهير بدن و غسل كافي است، اما در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافي است.

«مسأله 385» اگر در غسل اندكي از بدن نَشُسته باقي بماند، غسل صحيح نيست ولي شستن جاهايي از بدن، مانند داخل گوش و بيني كه ديده نمي شوند يا ديده مي شوند ولي جزء باطن محسوب مي شوند، واجب نيست.

«مسأله 386» بنابر احتياط واجب بايد جايي از بدن را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بشويد.

«مسأله 387» اگر

سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود و از ظاهر حساب نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

«مسأله 388» چيزي را كه مانع از رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه اطمينان حاصل كند كه مانع برطرف شده غسل نمايد، غسل او صحيح نيست.

«مسأله 389» اگر هنگام غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب است در بدن او هست يا نه، چنانچه شك او منشأ عقلايي داشته باشد، بايد بررسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

«مسأله 390» در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شوند، بشويد و بنابر احتياط شستن موهاي بلند نيز لازم مي باشد.

«مسأله 391» تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد (مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن) در صحيح بودن غسل نيز شرط مي باشند، ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسلِ ترتيبي، لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع و باد خودداري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، ادرار و مدفوع و باد از او بيرون نيايد، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل

نيز فوراً نماز بخواند؛ حكم زن مستحاضه نيز كه بعداً گفته مي شود به همين ترتيب است.

«مسأله 392» كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد، اگر رضايت حمامي محرز باشد و يا اين كه بداند مي تواند بعداً رضايت او را به دست آورد و حمامي نيز بعداً راضي شود، غسل او صحيح است و تفاوت نمي كند كه قصد او اين باشد كه اصلاً پول را ندهد يا با تأخير بدهد؛ و اگر بداند حمامي راضي نيست يا در رضايت او شك داشته باشد، غسل او باطل است، گرچه بعداً نيز او را راضي كند.

«مسأله 393» اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصد داشته باشد كه طلب او را ندهد يا از مال حرام بدهد، در صحت غسل او اشكال وجود دارد.

«مسأله 394» اگر پول حرام به حمامي بدهد، غسل او صحيح است ولي اگر به حمامي بگويد كه در مقابل عين اين پول (كه حرام است) غسل مي كنم، غسل او باطل است و اگر بخواهد پولي كه خمس آن را نداده به او بدهد، غسل صحيح است و فقط ذمّه دهنده مشغول به مستحقين خمس است؛ اما چنانچه اصلاً قصد پرداخت خمس را نداشته باشد، در صورتي كه به حمامي بگويد در مقابل اين پول غسل مي كنم، غسلش اشكال دارد.

«مسأله 395» اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او صحيح بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

«مسأله 396» اگر در بين غسل، حدث اصغر (يعني كاري كه وضو را باطل مي كند) از او

سر زند، غسل او صحيح است، ولي پس از آن بايد براي نماز وضو نيز بگيرد.

«مسأله 397» اگر به گمان اين كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند و بعد از غسل بفهمد كه به اندازه غسل وقت نداشته، غسل او باطل است.

«مسأله 398» كسي كه بايد براي انجام نماز غسل كند - مانند جنب - اگر بعد از خواندن نماز شك كند غسل كرده يا نه، چنانچه بعد از نماز كاري كه وضو را باطل مي كند از او سر نزده باشد، نمازهايي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعدي بايد غسل كند و اگر بعد از نماز كاري كه وضو را باطل مي كند از او سر زده باشد، بايد بعد از غسل وضو نيز بگيرد و نمازهايي را كه خوانده ولي وقت آنها هنوز باقي است، اعاده كند.

«مسأله 399» كسي كه چند غسل بر او واجب است يا مي خواهد هم غسل واجب و هم غسل مستحب بجا آورد، مي تواند به نيّت همه آنها يك غسل بجا آورد يا آنها را جداگانه انجام دهد.

«مسأله 400» اگر غسل مسّ ميّت يا غسل ديگري بر كسي واجب بوده و انجام نداده باشد، در صورتي كه پس از آن جنب شده و غسل جنابت كرده باشد، غسل جنابت او كفايت از ساير غسل ها مي كند، هر چند به آنها توجه نداشته باشد.

غسل هاي واجب
جنابت

«مسأله 401» با دو چيز انسان جُنُب مي شود:

اوّل: جماع، دوم: بيرون آمدن مني، در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بدون شهوت، با اختيار باشد يا بدون اختيار.

«مسأله 402» اگر رطوبتي از انسان خارج شود

و نداند مني است يا ادرار يا غير آنها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده باشد و پس از خروج آن، بدن سست شود، حكم مني را دارد، هرچند بعيد نيست در مرد سالم احساس شهوت و خروج با جستن و در مرد مريض احساس شهوت با احتمال هر چند ضعيفِ خروج با جستن، كافي باشد كه حكم مني بر آن رطوبت جاري شود و در غير اين صورت، حكم مني را ندارد؛ ولي چنانچه از زن رطوبتي با شهوت خارج شود و بعد از بيرون آمدن آن، بدن او سست شود، بنابر احتياط واجب بايد هم غسل كند و هم وضو بگيرد.

«مسأله 403» اگر از انسان رطوبتي خارج شود و نداند كه مني است يا بول يا غير آن دو، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن وضو نداشته، بايد براي نماز وضو بگيرد و اگر وضو داشته، چيزي بر او نيست.

«مسأله 404» اگر از انسان رطوبتي خارج شود و نداند كه مني است يا بول و احتمال ديگري در آن رطوبت ندهد، چنانچه قبل از خروج آن وضو داشته، بايد هم وضو بگيرد و هم غسل كند و اگر وضو نداشته، تنها وضو كافي است.

«مسأله 405» مستحب است مرد بعد از بيرون آمدن مني ادرار كند و اگر ادرار نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني را دارد و اگر ادرار كرده باشد، ولي بعد از آن استبراء نكرده باشد، آن رطوبت حكم ادرار را دارد و بايد وضو بگيرد.

«مسأله 406» خروج مني مرد از زن موجب غسل نمي شود و اگر

قبل از غسل يا بعد از آن رطوبتي از او خارج شود، در صورتي كه بداند مني مرد است نجس است و اگر مشكوك باشد، محكوم به طهارت است.

«مسأله 407» اگر انسان در قُبُل (جلو) زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، بالغ باشند يا نابالغ، اگرچه مني نيز بيرون نيايد، هر دو جنب مي شوند.

«مسأله 408» اگر در دُبُر (عقب) زن يا - نعوذ باللَّه - مرد جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود و مني خارج نشود، هر كدام از آنها كه پيش از جماع وضو داشته، تنها بايد غسل نمايد و اگر وضو نداشته، احتياط واجب آن است كه علاوه بر غسل وضو نيز بگيرد و اگر از هر كدام آنها مني خارج شود، تنها غسل براي او كفايت مي كند.

«مسأله 409» اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

«مسأله 410» اگر - نَعُوذُ بِاللَّه - حيواني را وطي كند (يعني با او نزديكي نمايد) و مني از او بيرون آيد، تنها غسل كافي است و اگر مني بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطي وضو داشته، باز هم تنها غسل كافي است و اگر وضو نداشته، احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو نيز بگيرد.

«مسأله 411» اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

«مسأله 412» كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز بدون جهت با همسر خود نزديكي

كند، اشكال دارد، ولي اگر براي لذت بردن يا ترس از براي خودش باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 413» اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده است، لازم نيست قضا نمايد.

«مسأله 414» اگر در حين انجام غسل جنابت از او مني خارج شود و يا جماع نمايد، بايد غسل را از سر بگيرد.

چيزهايي كه بر جُنب حرام است

«مسأله 415» پنج چيز بر جنب حرام است:

اوّل: رساندن جايي از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا و نيز بنابر احتياط واجب، به اسامي مباركه پيامبران و امامان عليهم السلام و حضرت زهراعليها السلام. دوم: رفتن در مسجدالحرام و مسجد النبي صلي الله عليه وآله وسلم، اگرچه از يك در داخل و بدون توقف از در ديگر خارج شود. سوم: توقف در مساجد ديگر، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر بدون توقف خارج شود، مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان عليهم السلام نيز توقف نكند. چهارم: ورود به مسجد به قصد گذاشتن چيزي در آن و احتياط واجب آن است كه از گذاشتن چيزي در مسجد بدون وارد شدن به آن نيز اجتناب كند. پنجم: خواندن بعض يا تمامي آيه اي كه سجده واجب دارد و آنها چهار سوره اند: 1 - سوره «سجده» يعني سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل)، 2 - سوره «فصّلت» يعني سوره چهل و يكم قرآن (حم سجده)، 3

- سوره «نجم» يعني سوره پنجاه و سوم قرآن (و النجم)، 4 - سوره «علق» يعني سوره نود و ششم قرآن (اقرء) و خواندن يك حرف از اين چهار سوره نيز حرام است.

«مسأله 416» اگر بر بدن كسي كه جنب است آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، حرام است دست به آن نوشته بگذارد و اگر بخواهد غسل كند، بايد آب را به گونه اي به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد و اسامي مبارك پيامبران و امامان و حضرت زهراعليهم السلام به احتياط واجب حكم اسم خدا را دارند.

«مسأله 417» جنب وقتي كه دعاي كميل مي خواند، نبايد آيه «أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا يستوون» را كه آيه هجدهم سوره سجده مي باشد، بخواند؛ ولي اگر آن را به قصد قرآن نخواند، اشكال ندارد، اگرچه نخواندن آن بهتر است.

«مسأله 418» بنابر احتياط واجب بايد از داخل كردن جُنب در مسجد خودداري نمود، اگرچه بچه يا ديوانه باشد و يا خود نداند كه جُنب است.

«مسأله 419» در حرمت داخل شدن جُنب به مسجد، فرقي نمي كند كه مسجد آباد باشد و يا خراب، اگرچه هيچ كس در آن نماز نخواند و يا آثار مسجد باقي نمانده باشد و حتي اگر از عنوان مسجد نيز خارج شده باشد، بنابر احتياط واجب جُنب نبايد به آن داخل شود.

چيزهايي كه بر جُنب مكروه است

«مسأله 420» نُه چيز بر جنب مكروه است:

اوّل و دوم: خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا دستهايش را بشويد، مكروه نيست. سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده واجب ندارند. چهارم: رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين

خطهاي قرآن. پنجم: همراه داشتن قرآن. ششم: خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، به جاي غسل تيمّم كند، مكروه نيست. هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن. هشتم: ماليدن روغن به بدن. نهم: جماع كردن بعد از آن كه محتلم شده، يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت

«مسأله 421» غسل جنابت به خودي خود مستحب است، امّا براي خواندن نماز و مانند آن بايد غسل نمايد، ولي براي نماز ميّت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن، غسل جنابت لازم نيست.

«مسأله 422» لازم نيست در وقت غسل نيّت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كند و اگر فقط به قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند غسل كند، كافي است.

«مسأله 423» اگر يقين كند وقت نماز شده و نيّت غسل واجب كند امّا بعد معلوم شود كه پيش از وقت، غسل كرده، غسل او صحيح است.

«مسأله 424» عرق جنب از حرام نجس نيست و كسي كه از حرام جنب شده اگر با آب گرم هم غسل كند، صحيح است.

«مسأله 425» غسل جنابت كفايت از وضو مي كند؛ بنابر اين كسي كه غسل جنابت كرده، اگر كاري كه موجب بطلان وضو است از او سر نزده باشد، نبايد براي نماز وضو بگيرد، ولي با غسل هاي ديگر نمي توان نماز خواند بلكه بنابر احتياط بايد وضو نيز گرفت.

حيض
اشاره

حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود و زن را در هنگام ديدن خون حيض، حائض مي گويند.

«مسأله 426» خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سرخ يا سرخ مايل به سياهي است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

«مسأله 427» زنهايي كه قُرَشيّه(1) نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند (يعني ديگر خون حيض نمي بينند) و زنهاي قرشيه كه سنّ آنها بين پنجاه و شصت سال است، احتياطاً بايد بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كنند و پس از شصت سالگي يائسه

هستند.

«مسأله 428» زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه حيض است و يائسه نشده است.

«مسأله 429» خوني كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بينند، خون حيض نيست.

«مسأله 430» دختري كه نمي داند نُه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد و اطمينان به حيض بودن آن پيدا كند،حيض است و معلوم مي شود بالغ شده است.

«مسأله 431» زن حامله و زني كه بچّه شير مي دهد، ممكن است خون حيض ببينند.

«مسأله 432» مدّت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري از سه روز كمتر باشد ولي عرفاً بگويند كه سه روز خون ديده، كافي است.

«مسأله 433» بايد سه روز اوّل حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، حيض نيست ولي پس از سه روز اوّل، پشت سر هم بودن خون شرط نيست.

«مسأله 434» لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در مجراي فرج خون باشد كافي است و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدّت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج خون بوده، باز هم حيض است.

«مسأله 435» لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود؛ پس اگر از اذان

صبح روز اوّل تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد و در شب دوم و سوم هم خون قطع نشود حيض است و همچنين اگر خون در اواسط روز اوّل شروع شود و در همان هنگام از روز چهارم قطع شود، حيض مي باشد.

«مسأله 436» اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و سپس سه روز ديگر يا بيشتر خون ببيند، چنانچه خون دوم داراي صفات حيض بوده و يا در ايام عادت باشد، حيض است و خون اوّل اگرچه در روزهاي عادتش باشد و يا داراي صفات حيض باشد، حيض نيست.

«مسأله 437» زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و هر دو نشانه هاي حيض را داشته باشند و كمتر از سه و بيشتر از ده روز نباشند، چنانچه تعداد روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

«مسأله 438» اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه حيض را داشته باشد و بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را داشته باشد و دوباره سه روز يا بيشتر خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض را داشته اند، حيض قرار دهد.

«مسأله 439» اگر سه روز پشت سرهم خون ببيند و پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، چنانچه هر دو خون در ايام عادت باشند و يا صفات حيض را داشته باشند و يا يكي از

آنها در ايام عادت بوده و ديگري داراي صفات حيض باشد، مجموع آن دو خون و روزهايي را كه در بين پاك بوده، حيض قرار مي دهد و در غير اين صورت هر كدام از آنها كه خارج از ايام عادت بوده و داراي صفات حيض نباشد، استحاضه و هر كدام كه در ايام عادت بوده و يا داراي صفات حيض باشد، حيض است، به شرط اين كه كمتر از سه روز نباشد.

«مسأله 440» اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دُمَل و زخم است يا خون حيض، در صورتي كه بداند خون سابق حيض بوده، آن را حيض قرار دهد و اگر دمل بوده، خون دمل قرار دهد و اگر نداند خون سابق حيض بوده يا دمل، طبق وظيفه زني كه پاك است عمل مي كند.

«مسأله 441» اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه، چنانچه در ايام عادت او باشد و يا صفات حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.

«مسأله 442» زني كه با استعمال دارو از عادت ماهانه خود جلوگيري كرده است، چنانچه در ايام عادت يا غير آن خوني ببيند و شك كند كه حيض است يا نه، در صورتي كه از سه روز كمتر باشد حيض نيست.

«مسأله 443» اگر خوني ببيند و نداند خون حيض است يا بكارت، خود را وارسي مي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج مي نمايد و كمي صبر مي كند و بعد بيرون مي آورد؛ پس اگر اطراف آن آلوده باشد خون بكارت است و اگر خون به همه آن رسيده باشد، حيض مي باشد.

اقسام زن هاي حائض

«مسأله 444»

زنهاي حائض دو دسته اند:

اوّل: زنهايي كه در حيض داراي عادت هستند، يعني در دو ماه متوالي به گونه اي كه گفته مي شود در وقت معيّن يا در چند روز معيّن خون مي بينند كه خود سه قسم مي باشند:

الف - صاحب عادت وقتيّه و عدديّه. ب - صاحب عادت وقتيّه. ج - صاحب عادت عدديّه، و اين سه قسم هر يك به سه دسته تقسيم مي شوند كه گفته خواهد شد.

دوم: زنهايي كه در حيض داراي عادت نيستند و آنها نيز سه دسته مي باشند:

الف - مُضطربه: و او زني است كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده يا عادت او به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است. ب - مبتدئه: و او زني است كه براي اولين مرتبه حائض مي شود. ج - ناسيه: و او زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

«مسأله 445» مقصود از يك ماه در مسائل زير، از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.

«مسأله 446» در مسايلي كه گفته مي شود: «زن بايد بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند»، مقصود آن است كه غير از عبادات بقيّه اعمالي را كه بر حائض حرام است ترك كند و عبادات خود را به تفصيلي كه در استحاضه بيان خواهد شد، بجا آورد.

1 - احكام زنهايي كه در حيض داراي عادت مي باشند

«مسأله 447» زنهايي كه عادت وقتيّه و عدديّه دارند سه دسته اند:

اوّل: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين نيز پاك شود؛ مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه

خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اوّل تا هفتم ماه است.

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز معيّن - مثلاً از اوّل تا هشتم ماه - خوني مي ببيند كه نشانه هاي حيض را دارد (يعني غليظ و سرخ يا تيره و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد) و بقيّه خونهاي او نشانه هاي استحاضه را دارد (يعني نشانه هاي حيض را ندارد، مثلاً زرد رنگ است) كه عادت او از اوّل تا هشتم ماه است.

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از سه روز يا بيشتر خون ديدن، يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون حيض ببيند، و مجموع روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه مجموع روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، به يك اندازه باشد، كه در اين صورت عادت او به اندازه مجموع روزهايي است كه خون ديده و در وسط پاك بوده و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد؛ مثلاً اگر در ماه اوّل از روز اوّل تا سوم ماه خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز اول ماه را خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و در مجموع نه روز شود، عادت اين

زن نه روز مي شود.

«مسأله 448» زنهايي كه عادت وقتيّه دارند سه دسته اند:

اوّل: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل در روز هفتم و ماه دوم در روز هشتم از خون پاك شود كه اين زن بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد (يعني گرم، غليظ و سرخ يا تيره است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد) و بقيه خونهاي او نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اوّل، از اوّل تا هفتم ماه و در ماه دوم از اوّل تا هشتم ماه خون او نشانه هاي حيض و در بقيّه آن نشانه استحاضه را دارد كه اين زن نيز بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، ولي اين مدّت در ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد، مثلاً در ماه اوّل هشت روز

و در ماه دوم نُه روز باشد و در هر دو ماه خون در اوّل ماه بيايد كه اين زن نيز بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.

«مسأله 449» زنهايي كه عادت عدديّه دارند سه دسته اند:

اوّل: زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت تعداد روزهايي كه خون ديده عادت او محسوب مي شود؛ مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.

دوم: زني كه از خون پاك نمي شود، ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه حيض و بقيّه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايي كه در آنها خون نشانه حيض را دارد، در هر دو ماه يك اندازه است امّا وقت آن يكي نيست كه در اين صورت تعداد روزهايي كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مي شود؛ مثلاً اگر يك ماه از اوّل تا پنجم ماه و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم ماه خون او نشانه حيض و در بقيّه ماه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاي عادت او پنج روز مي شود.

سوم: زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اوّل با ماه دوم فرق داشته باشد كه در اين صورت اگر مجموع روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك

بوده، از ده روز بيشتر نشود و مجموع روزهاي آن نيز در هر دو ماه به يك اندازه باشد، بايد روزهايي را كه خون ديده و روزهاي وسط را كه پاك بوده حيض قرار دهد و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشند؛ مثلاً اگر ماه اوّل، از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم هشت روز شود، عادت او هشت روز مي شود.

«مسأله 450» اگر زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيض خود خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت خون ديده باشد و چه بعد از آن.

«مسأله 451» اگر زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده، اگرچه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده، اگرچه نشانه هاي حيض را داشته باشد، استحاضه است؛ مثلاً اگر زني كه عادت حيض او از اوّل تا هفتم ماه است از اوّل تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اوّل آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

«مسأله 452» اگر زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد در همه روزهاي عادت و دو سه روز پيش از آن خون ببيند - به گونه اي كه بگويند

حيض را جلو انداخته - و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه آنها خون حيض است و اگر در همه روزهاي عادت با چند روز پس از آن خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، چنانچه خونهايي كه بعد از عادت ديده، داراي صفات حيض باشد، همه آنها خون حيض است وگرنه فقط ايام عادت حيض است و در بقيه بايد بين تروك حيض و اعمال استحاضه جمع كند و اگر در همه روزهاي عادت و مقداري بعد و مقداري قبل از عادت خون ببيند و مجموع آنها از ده روز بيشتر نشده باشد، چنانچه خونهايي كه پس از ايام عادت ديده است، اوصاف حيض را داشته باشد، همه ايام عادت و قبل و بعد از آن حيض است وگرنه خونهايي را كه در ايام عادت و قبل از آن ديده حيض قرار دهد و در بقيه بايد بين تروك حيض و اعمال استحاضه جمع كند و در تمامي صورتهايي كه در بالا گفته شد، اگر مجموع خوني كه مي بيند از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض بوده و خوني كه جلوتر يا پس از آن ديده، خون استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده، بايد آنها را قضا نمايد.

«مسأله 453» اگر زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد، در مقداري از روزهاي عادت و مقداري پيش از عادت خون ببيند - به گونه اي كه بگويند حيض را جلو انداخته - و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت خون

ديده با چند روز پيش از آن را كه روي هم به اندازه روزهاي عادت او مي شود، حيض و روزهاي قبل از آن را استحاضه قرار دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند، چنانچه خوني كه بعد از ايام عادت ديده داراي صفات حيض نباشد و دو خون روي هم از ده روز بيشتر نشود، خوني را كه در عادت ديده، حيض قرار دهد و در بقيه بين تروك حيض و اعمال مستحاضه جمع نمايد، به شرط آن كه خوني، كه در عادت ديده كمتر از سه روز نباشد وگرنه تمام خون استحاضه است؛ و اگر دو خون روي هم از ده روز بيشتر شود، چنانچه خوني كه در ايام عادت ديده كمتر از سه روز نباشد، بايد آن را حيض قرار دهد و در بقيه به مقداري كه به اندازه باقي مانده عدد عادت او تكميل شود، بين تروك حيض و اعمال مستحاضه جمع كند و مابقي آن را تا آخرِ خون، استحاضه قرار دهد و چنانچه خوني كه در ايام عادت ديده كمتر از سه روز باشد، تمام خون را استحاضه قرار دهد؛ اگر خوني كه بعد از عادت ديده داراي صفات حيض باشد و مجموع خوني كه ديده از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود، بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن را كه روي هم به اندازه روزهاي عادت او مي شود، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

«مسأله 454» اگر زني كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد در وقت عادت خود

خون ببيند، ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد خون اول را حيض قرار دهد، حتي اگر تعداد روزهاي آن بيشتر از تعداد روزهاي عادت او باشد، به شرط آن كه خون در روزهايي كه بيشتر از ايام عادت اوست، داراي صفات حيض باشد وگرنه خون در آن روزها استحاضه محسوب مي شود و خون دوم نيز چنانچه با خون اول به اندازه ده روز يا بيشتر فاصله داشته باشد و داراي صفات حيض باشد، حيض است و اگر داراي صفات حيض نباشد، استحاضه محسوب مي شود و اگر با خون اول كمتر از ده روز فاصله داشته باشد و مجموع روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده كمتر از ده روز باشد، چنانچه خون دوم داراي صفات حيض باشد، بايد مجموع خون هايي را كه ديده به همراه روزهايي كه در وسط پاك بوده، حيض قرار دهد و چنانچه خون دوم داراي صفات حيض نباشد، استحاضه است؛ و اگر مجموع روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده، بيشتر از ده روز باشد، بايد طبق مسأله شماره 462 عمل نمايد.

«مسأله 455» اگر زني كه عادت وقتيّه دارد در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر خون ببيند - به گونه اي كه بگويند حيض را جلو انداخته - اگرچه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به مجرد ديدن خون به احكامي كه براي زن حائض گفته شد، عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده (مثل اين كه پيش

از سه روز پاك شود) بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده، قضا نمايد و اگر دو سه روز بعد از وقت عادت خون شروع شود، اگر واجد صفات حيض باشد، حيض وگرنه استحاضه است.

«مسأله 456» زني كه عادت وقتيّه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، چنانچه مقداري از خون داراي صفات حيض بوده و بقيه داراي صفات حيض نباشد، بايد خوني را كه داراي صفات حيض است، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، به شرط آن كه اولاً: خوني كه داراي صفات حيض است، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد و ثانياً: خون ديگري با آن تعارض نكند؛ يعني قبل از گذشتن ده روز از پايان خون اول كه داراي صفات حيض است، خون ديگري نبيند كه داراي صفات حيض بوده و مجموع آن و خون اول و روزهايي كه در بين آنها واقع شده، بيشتر از ده روز باشد.

«مسأله 457» اگر زني كه عادت وقتيّه دارد بيشتر از ده روز خون ببيند و تمام آن داراي صفات حيض باشد و يا هيچ مقدار از آن صفات حيض را نداشته باشد و يا دو شرطي را كه در مسأله قبل گفته شد، نداشته باشد، چنانچه تعداد روزهاي عادت خويشان پدري يا مادري او - زنده باشند يا مرده - به يك اندازه باشد و يا تعداد كساني كه عادتشان با بقيّه فرق مي كند، بسيار كم باشد، در صورتي كه عادتشان كمتر از هفت روز باشد، بايد آن را حيض قرار دهد و اگر بيشتر از هفت روز باشد، هفت روز را حيض قرار دهد و در هر دو

صورت در اختلاف روزهاي عادت خويشان و هفت روز، بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند و بقيه را استحاضه قرار دهد، مثلاً اگر عادت خويشان او چهار روز باشد، بايد تا چهار روز را حيض قرار داده و سپس تا سه روز بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند و اگر عادت خويشان او هشت روز باشد، بايد تا هفت روز را حيض قرار داده و سپس يك روز بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند و اگر خويشاوندي نداشت يا تعداد روزهاي عادت آنان يك اندازه نبود، مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر سه روز بود، بنابر احتياط واجب هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

«مسأله 458» زني كه عادت وقتيّه دارد و شماره عادت خويشان خود و يا هفت روز را عادت حيض خود قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اوّل عادت او بوده، اوّل حيض خود قرار دهد، مثلاً زني كه هر ماه در روز اوّل ماه خون مي ديده ولي گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشان او هفت روز باشد، بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

«مسأله 459» زني كه عادت عدديّه دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد، بايد عبادت را ترك كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده قضا نمايد و اگر نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند، پس اگر خون

به اندازه عادت او استمرار بيابد و سپس قطع شود، معلوم مي شود كه حيض بوده و اگر روزهايي كه در آنها خون مي بيند كمتر از شماره عادت او و يا بيشتر از آن شود، معلوم مي شود كه استحاضه بوده است.

«مسأله 460» اگر زني كه عادت عدديه دارد كمتر از عادت خود خون ببيند و يا بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند ولي از ده روز بيشتر نشود، روزهايي را كه داراي صفات حيض بوده، حيض و بقيه را استحاضه قرار مي دهد، به شرط آن كه روزهايي كه خون داراي صفات حيض بوده كمتر از سه روز نباشد وگرنه تمام خون استحاضه است.

«مسأله 461» اگر زني كه عادت عدديّه دارد بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز نيز بيشتر شود، چنانچه همه خونهايي كه ديده مثل هم باشند،بايد براي تعيين روز شروع حيض، به وقت شروع عادت خويشان خود مراجعه كند و از آن وقت به تعداد روزهاي عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر خويشاوندي نداشت و يا وقت شروع عادت آنان يكسان نبود، بايد از هنگام ديدن خون، به تعداد روزهاي عادت خود را حيض قرار دهد و اگر همه خونهايي كه ديده يك جور نباشند بلكه چند روز از آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد با شماره روزهاي عادت او يك اندازه باشد، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر تعداد روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد از تعداد روزهاي عادت او

بيشتر باشد، فقط به اندازه روزهاي عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و اگر تعداد روزهايي كه خون نشانه حيض را دارد از تعداد روزهاي عادت او كمتر باشد، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه روزهاي عادت او مي شوند، حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

«مسأله 462» اگر زني كه داراي عادت است بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره سه روز يا بيشتر خون ببيند و فاصله پاكي بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد؛ مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، سه صورت دارد:

الف - آن كه تمام يا قسمتي از يكي از خونهايي كه ديده، در روزهاي عادت باشد وخون ديگر در روزهاي عادت نباشد كه در اين صورت چنانچه تعداد روزهاي خوني كه در عادت ديده با عدد عادت او برابر و يا بيشتر از آن باشد و يا مجموع ايام عادت و ايام پاكي او بيشتر از ده روز باشد، بايد همه خوني را كه در عادت ديده حيض و خون ديگر را استحاضه قرار دهد و در غير اين صورت، به تعدادي كه خونِ در ايام عادت از روزهاي عادت كمتر دارد، از خون ديگر تكميل مي كند و مجموع آنها را با ايامي كه در وسط پاك بوده، حيض قرار مي دهد و بقيه خون خارج عادت را استحاضه قرار مي دهد؛ مثلاً

اگر عادت او از دوم تا ششم ماه باشد و يك ماه از اوّل تا سوم ماه خون ببيند و بعد چهار روز پاك شود و دوباره از هشتم تا دوازدهم ماه خون ببيند، بايد از اوّل تا نهم ماه را حيض و از دهم تا دوازدهم را استحاضه قرار دهد، ولي اگر از اوّل ماه تا پنجم يا بيشتر از آن خون ببيند و پاك شود و دوباره خون ببيند، خون اوّل را حيض و خون ديگر را استحاضه قرار مي دهد. همچنين اگر از اوّل تا سوم ماه خون ببيند و بعد شش روز يا بيشتر پاك شود و سپس دوباره خون ببيند، بايد خون اوّل را حيض و خون ديگر را استحاضه قرار دهد.

ب - آن كه هيچ يك از دو خون در ايام عادت نباشد كه در اين صورت اگر داراي عادت عدديّه بوده و يكي از آنها به تعداد ايام عادت باشد، آن را حيض و ديگري را استحاضه قرار مي دهد، وگرنه خوني كه داراي صفات حيض است، حيض و ديگري استحاضه است و اگر هر دو داراي صفات حيض باشند، بنابر احتياط واجب خون اوّل را حيض و دومي را استحاضه قرار مي دهد و اگر هيچ يك داراي صفات حيض نباشند، هر دو استحاضه مي باشند.

ج - آن كه مقداري از خون اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد كه در اين صورت خون هايي كه در ايام عادت واقع شده اند به همراه ايام پاكي بين آنها حيض و بقيّه خون دوم كه خارج از ايام عادت بوده، استحاضه مي باشد و بقيّه خون اوّل كه پيش از ايام عادت بوده، اگر مجموع

آن و ايام عادت بيشتر از ده روز شود، آن نيز استحاضه مي باشد وگرنه حيض است؛ مثلاً اگر عادت او از سوم تا دهم ماه بوده، در صورتي كه از اوّل تا ششم ماه خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از اوّل تا دهم حيض است و از يازدهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.

«مسأله 463» زني كه در حيض داراي عادت است، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشند، عادت او به آنچه در اين دو ماه ديده است برمي گردد؛ مثلاً اگر از روز اوّل تا هفتم ماه خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، عادت او از دهم تا هفدهم مي شود و اگر دو بار بر خلاف عادت خون ببيند، ولي آن دو بار نه در وقت و نه در عدد مانند هم نباشند، بنابر احتياط بايد ميان احكام عادتي كه داشته و احكام مضطربه جمع كند و اگر چند بار بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه نه در وقت و نه در عدد مانند هم نباشند، حكم زن مضطربه را دارد.

2 - احكام زنهايي كه در حيض داراي عادت نيستند

«مسأله 464» مبتدئه، مضطربه و ناسيه، به محض ديدن خوني كه نشانه هاي حيض را دارد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده - مثل اين كه قبل از سه روز خون قطع شود و يا نشانه هاي حيض را از دست

بدهد - بايد عبادت هايي را كه بجا نياورده اند، قضا نمايند و اگر نشانه هاي حيض را نداشته باشد، آن را استحاضه قرار مي دهند، حتي اگر تا سه روز ادامه پيدا كند.

«مسأله 465» اگر مضطربه، مبتدئه و يا ناسيه، بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني را كه داراي صفات حيض است، حيض و خوني را كه داراي صفات استحاضه است، استحاضه قرار مي دهد، به شرط آن كه اوّلاً: خون داراي صفات حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد و ثانياً: خون ديگري با آن تعارض نكند، يعني قبل از گذشتن ده روز از پايان خوني كه داراي صفات حيض است، خون ديگري نبيند كه داراي صفات حيض بوده و مجموع آن و خون اول كه داراي صفات حيض است و روزهايي كه در بين آنها واقع شده، بيشتر از ده روز باشد، مثل آن كه پنج روز خون سرخ يا تيره و چهار روز خون زرد و دوباره هفت روز خون سرخ يا تيره ببيند.

«مسأله 466» اگر مضطربه، مبتدئه و يا ناسيه، بيشتر از ده روز خون ببيند و تمام آن فاقد صفات حيض باشد و يا خوني كه داراي صفات حيض است كمتر از سه روز باشد، تمام آن استحاضه است.

«مسأله 467» اگر مضطربه و يا مبتدئه، بيشتر از ده روز خون ببيند و تمام آن داراي صفات حيض باشد و يا قسمتي از آن داراي صفات حيض باشد، ولي خوني كه داراي صفات حيض است بيشتر از ده روز باشد و يا خون ديگري با آن تعارض كند، بايد در عدد روزهاي حيض به عادت خويشان خود مراجعه كند، پس

اگر عادت آنان كمتر از هفت روز باشد، از ابتداي ديدن خون به اندازه عادت آنان را حيض قرار مي دهد و اگر عادت آنان بيشتر از هفت روز باشد، از ابتداي ديدن خون به اندازه هفت روز را حيض قرار مي دهد و در هر دو صورت، در اختلاف روزهاي عادت خويشان و هفت روز، بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع مي كند و اگر خويشاوندي نداشت يا شماره روزهاي عادت آنان يك اندازه نبود، بنابر احتياط واجب بايد از ابتداي ديدن خون تا هفت روز را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

«مسأله 468» اگر ناسيه بيشتر از ده روز خون ببيند و تمام آن داراي صفات حيض باشد و يا خوني كه داراي صفات حيض است بيشتر از ده روز باشد و يا خون ديگري با آن تعارض كند، بنابر احتياط واجب بايد از ابتداي ديدن خون تا هفت روز را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد.

احكام حائض

«مسأله 469» چند چيز بر حائض حرام است:

اوّل: عبادت هايي كه مانند نماز، بايد با وضو، غسل يا تيمّم بجا آورده شوند؛ ولي بجا آوردن عبادت هايي كه وضو، غسل و تيمّم براي آنها لازم نيست - مانند نماز ميّت - مانعي ندارد. دوم: تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد. سوم: وطي در قُبُل (جلو) كه هم براي مرد و هم براي زن حرام است، اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را نيز داخل نكند و همچنين احتياط، ترك وطي در دُبُر (عقب) زن در حال

حيض است؛ بلكه اگر زن راضي نباشد، در غير حال حيض نيز وطي در دُبُر زن جايز نيست.

«مسأله 470» جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد آن را حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه گفته شد روزهاي عادت خود را طبق روزهاي عادت خويشان خود حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

«مسأله 471» اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود.

«مسأله 472» اگر زن بگويد: «حيض هستم» يا «از حيض پاك شده ام»، بايد حرف او را قبول كرد.

«مسأله 473» براي جماع با زن حائض كفاره واجب نمي شود، اگرچه دادن كفاره بر مرد مستحب است.

«مسأله 474» اگر شماره روزهاي حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در قسمت اوّل آن از روي علم و عمد با زن خود جماع كند، مستحب است هجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد، و اگر در قسمت دوم جماع كند، نُه نخود، و اگر در قسمت سوم جماع كند، چهار نخود و نيم بدهد؛ مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوم با او جماع كند، هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم طلا مي دهد.

«مسأله 475» اگر كسي هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم دوران حيض با زن خود جماع كند، مستحب

است هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

«مسأله 476» كسي كه نمي تواند كفاره مذكور را بدهد، بهتر آن است كه صدقه اي به فقير بدهد و اگر نمي تواند صدقه بدهد، استغفار كند و هر وقت توانست كفاره بدهد.

«مسأله 477» طلاق دادن زن در حال حيض به تفصيلي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، باطل است.

«مسأله 478» اگر زن در بين نماز يا روزه حائض شود، نماز يا روزه او باطل است.

«مسأله 479» اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است.

«مسأله 480» بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و اعمال ديگري كه بايد با وضو، غسل يا تيمّم بجا آورده شوند، غسل كند ولي احتياطاً اين غسل كفايت از وضو نمي كند و بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو نيز بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.

«مسأله 481» اگر حائض، جُنب باشد و هنگامي كه پاك مي شود غسل جنابت را انجام دهد، لازم نيست براي حيض نيز جداگانه غسل نمايد، هر چند خوب است در غسل خود هر دو را نيّت كند و اين غسل كفايت از وضو مي كند؛ پس براي انجام عباداتي مانند نماز كه طهارت در آنها شرط است، لازم نيست وضو بگيرد.

«مسأله 482» بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگرچه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است، ولي احتياط واجب آن است كه همسرش

پيش از غسل از جماع با او خودداري نمايد و همچنين بنابر احتياط بايد از قرائت سوره هاي سجده دار و توقف در مساجد و قرار دادن چيزي در آنها پيش از غسل خودداري نمايد و بايد از بقيه اعمالي هم كه بر حائض حرام است تا غسل نكرده اجتناب كند.

«مسأله 483» اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند و يا وضو بگيرد، بنابر احتياط واجب بايد غسل كند و به عوض وضو تيمّم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و به عوض غسل تيمّم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب نداشته باشد، بايد يك تيمّم به عوض غسل به جا آورد و بنابر احتياط تيمّم ديگري به عوض وضو نيز انجام دهد.

«مسأله 484» نمازهاي واجب روزانه كه زن در حال حيض نمي خواند، قضا ندارند، ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.

«مسأله 485» هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.

«مسأله 486» اگر زن نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه انجام واجباتِ يك نماز بگذرد و حائض شود، بنابر احتياط قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كُنْد خواندن و چيزهاي ديگر، بايد حال خود را ملاحظه بكند؛ مثلاً زني كه مسافر نيست اگر در اوّل ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود

و براي كسي كه مسافر است، گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است و نيز بايد ملاحظه تهيه شرايطي را كه دارا نيست بنمايد؛ پس اگر به مقدار فراهم آوردن آن مقدمات و خواندن يك نماز وقت بگذرد و حائض شود، قضا واجب است و گرنه واجب نيست.

«مسأله 487» اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز، مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز (يعني تا پايان ذكر سجده دوم از ركعت اول) يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند، بايد قضاي آن را بجا آورد و اگر فقط به اندازه خواندن يك ركعت نماز با طهارت وقت داشته باشد، ولي براي بقيه مقدمات مانند تهيه كردن و يا آب كشيدن لباس و مانند آن وقت نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه در اين صورت نيز قضاي آن نماز را بجا آورد.

«مسأله 488» اگر زني كه از خون حيض پاك شده به اندازه غسل و وضو وقت نداشته باشد، ولي بتواند با تيمّم يك ركعت از نماز را در وقت بخواند، احتياط مستحب آن است كه نماز را با تيمم بخواند و اگر گذشته از تنگي وقت، تكليفش تيمّم باشد - مثل آن كه آب براي او ضرر داشته باشد - بايد تيمّم كند و آن نماز را بخواند.

«مسأله 489» اگر زن حائض بعد از پاك شدن شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

«مسأله 490» اگر به گمان اين كه

به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد كه وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را بجا آورد.

«مسأله 491» اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، اگرچه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر يقين يا اطمينان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند، بايد فعلاً در ايام پاكي به وظيفه حائض عمل نمايد.

«مسأله 492» اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون باشد، مقداري پنبه داخل فرج مي نمايد و كمي صبر مي كند و بيرون مي آورد، پس اگر پاك بود غسل مي كند و عبادت هاي خود را بجا مي آورد و اگر آلوده به خون داراي صفات حيض بود، چنانچه در حيض عادت نداشته باشد يا عادت او ده روز باشد، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد، غسل كند و اگر در پايان ده روز پاك شد يا خون او از ده روز گذشت، آخر روز دهم غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز باشد، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا در پايان ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد كه خون او از ده روز بگذرد، احتياط واجب آن است كه تا دو روز عبادت را ترك كند و بعد از آن تا تكميل ده روز اعمالي را كه بر حائض حرام است ترك كند و اعمال مستحاضه

را انجام دهد؛ پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا در پايان ده روز از خون پاك شد، تمام آن مدّت حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و بقيّه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه بعد از روزهاي عادت بجا نياورده قضا نمايد و اگر پنبه اي كه داخل مي كند آلوده به آب زرد رنگي شود، چنانچه در روزهاي عادتش باشد، مانند آلودگي به خون حيض است و احكامي كه گذشت بر آن جاري است وگرنه استحاضه مي باشد.

«مسأله 493» اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند و بعد بفهمد كه حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند و بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه در آن روزها روزه واجب گرفته، بايد آن را قضا نمايد.

«مسأله 494» مستحب است زن حائض در وقت نماز خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، به اميد درك ثواب تيمّم نمايد و در جاي نماز خويش رو به قبله بنشيند و مشغول قرائت قرآن، ذكر، دعا و صلوات شود، اگرچه در غير اين اوقات، خواندن قرآن بر حائض مكروه است.

«مسأله 495» خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به حاشيه و بين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براي حائض مكروه است.

«مسأله 496» غسل هاي مستحبي مثل غسل جمعه، غسل احرام، غسل توبه و غير آن

و همچنين وضوهاي مستحبي، براي حائض نيز مستحب است.

استحاضه

يكي از خونهايي كه از زن خارج مي شود يا فضاي داخل فرج را آلوده مي كند، خون استحاضه است و زن را در حال استحاضه، مستحاضه مي گويند.

«مسأله 497» خون استحاضه غالباً زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ نيز نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

«مسأله 498» خون استحاضه سه قسم است: قليله، متوسطه و كثيره. استحاضه قليله آن است كه خون، پنبه اي را كه زن معمولاً بر محل مي گذارد آلوده كند، ولي به داخل آن نفوذ نكند. استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو برود، ولي بر دستمال و مانند آن كه معمولاً زنها براي جلوگيري از خون مي بندند، جاري نشود. استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه گذشته و بر دستمال نيز جاري شود.

احكام استحاضه

«مسأله 499» در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و ظاهر فرج را نيز اگر خون به آن رسيده، آب بكشد و بنابر احتياط واجب، پنبه را عوض كند يا آب بكشد.

«مسأله 500» در استحاضه متوسطه زن علاوه بر انجام دادن اعمال استحاضه قليله بايد يك غسل نيز در شبانه روز به تفصيل ذيل انجام دهد:

اگر استحاضه قبل از نماز صبح يا در بين آن حادث شود، بايد براي نماز صبح غسل كند و اگر بعد از خواندن نماز صبح تا قبل از نماز ظهر يا بين آن حادث شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و به همين ترتيب قبل از هر نماز يا بين هر نمازي كه استحاضه متوسطه حادث شود،

بايد براي آن غسل نمايد و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود اعمال استحاضه قليله را كه در مساله پيش گفته شد انجام دهد و پس از آن تا وقتي كه خون ادامه دارد، هر روز قبل از نماز صبح يك غسل انجام دهد و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشاء غسل نمايد، چه خون بيايد و چه قطع شده باشد.

«مسأله 501» زن در استحاضه كثيره علاوه بر اين كه بايد احتياطاً براي هر نماز پنبه و دستمالي را كه بسته است عوض كند يا تطهير نمايد، بايد يك غسل براي نماز صبح و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يك غسل براي نماز مغرب و عشاء بجا آورد و بين نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء فاصله نيندازد و اگر بين نماز ظهر و عصر فاصله بيندازد، بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشاء فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشاء دوباره غسل نمايد، ولي در استحاضه كثيره براي خواندن نماز، وضو لازم نيست.

«مسأله 502» غسل و يا وضوي استحاضه بايد در داخل وقت نماز انجام شود؛ بنابر اين اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز نيز بيايد، اگرچه زن براي آن خون وضو و غسل را انجام داده باشد، بنابر احتياط واجب بايد در هنگام نماز نيز وضو و غسل را بجا آورد، بلكه اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل

كند و نماز شب را بخواند، احتياط واجب آن است كه بعد از داخل شدن صبح، دوباره غسل و وضو را بجا آورد.

«مسأله 503» مستحاضه متوسطه كه وظيفه اش وضو گرفتن و غسل كردن است، مي تواند هر كدام را كه بخواهد اوّل بجا آورد، ولي بهتر است اوّل وضو بگيرد.

«مسأله 504» اگر استحاضه قليله زن بعد از خواندن نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

«مسأله 505» اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از خواندن نماز صبح كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشاء غسل ديگري بجا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

«مسأله 506» زن مستحاضه اي كه وظيفه او وضو گرفتن و يا تطهير ظاهر فرج و يا تبديل و تطهير پنبه و دستمالي است كه بسته، بايد اين اعمال را براي هر نماز، چه واجب و چه مستحب، انجام دهد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند يا نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد.

«مسأله 507» زن مستحاضه براي خواندن نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده و سجده سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً بجا آورد، لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.

«مسأله 508» زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اوّلي كه

مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد انجام اعمال استحاضه لازم نيست.

«مسأله 509» اگر زن نداند استحاضه او از كدام قسم است، بايد هنگامي كه مي خواهد نماز بخواند، وضعيت خود را بررسي كند، به اين ترتيب كه مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، اعمالي را كه براي آن نوع عنوان شد انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نخواهد كرد، پيش از داخل شدن وقت نيز مي تواند خود را وارسي نمايد.

«مسأله 510» زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده باشد، مثلاً استحاضه او قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله يا متوسطه عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده، مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

«مسأله 511» زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلماً وظيفه اوست عمل كند، مثلاً اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد اعمال استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمي داند استحاضه او متوسطه است يا كثيره، بايد اعمال استحاضه متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند استحاضه او سابقاً از كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

«مسأله 512» براي آن كه زن مستحاضه شود، بايد خون از

فرج خارج شود و چنانچه خون استحاضه به فضاي فرج برسد، ولي بيرون نيايد، حكم استحاضه بر آن جاري نمي شود؛ اما پس از خارج شدن خون و مستحاضه شدن زن، مادامي كه خون در باطن وجود دارد، زن مستحاضه است، حتي اگر ديگر خوني از او خارج نشود و وقتي پاك مي شود كه خون در باطن نيز موجود نباشد.

«مسأله 513» اگر زن مستحاضه بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده و در داخل فرج نيز خوني نبوده و اگر نماز را با تأخير بخواند نيز تا آخر نماز به همين وضعيت باقي خواهد ماند، مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

«مسأله 514» اگر خون استحاضه قبل از نماز قطع شود و در باطن نيز وجود نداشته باشد و مستحاضه به وظيفه خود عمل نمايد و نمازش را بخواند، چنانچه تا زمان نماز بعدي خون از وي خارج نشود و در فضاي فرج نيز خون وجود نداشته باشد، لازم نيست براي نماز بعدي وظايف استحاضه را به جا آورد، بلكه مي تواند با همان وضو يا غسل نماز بعدي را بخواند، هرچند بداند كه دوباره خون استحاضه خواهد آمد.

«مسأله 515» اگر زن مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلّي پاك مي شود يا به اندازه خواندن نماز، پاك خواهد شد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

«مسأله 516» اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را به قدري تأخير بيندازد كه پيش از گذشتن وقت نماز بتواند وضو، غسل و نماز را بجا آورد،

كاملاً پاك مي شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و هنگامي كه كاملاً پاك شد، دوباره وضو و غسل را بجا آورده و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره بجا آورد، بلكه اگر وقت براي تيمّم كافي باشد، احتياطاً به جاي وضو و غسل تيمّم كند.

«مسأله 517» وقتي مستحاضه كثيره و متوسطه كاملاً از خون پاك شد، بايد غسل كند و احتياطاً براي نماز وضو نيز بگيرد، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز قبلي مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

«مسأله 518» مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه متوسطه بعد از غسل و وضو و مستحاضه كثيره بعد از غسل، بايد فوراً مشغول نماز شوند، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز نيز مي توانند اعمال مستحب مثل قنوت و غير آن را بجا آورند.

«مسأله 519» اگر زن مستحاضه بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود، ولي اگر از هنگام شروع به غسل، خون به فضاي فرج نيايد، غسل مجدد لازم نيست و حكم وضو نيز به همين ترتيب است.

«مسأله 520» زن مستحاضه چنانچه براي او ضرر نداشته باشد، بايد بعد از غسل و وضو به وسيله اي مانند پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون بيايد، نمازي را كه خوانده، بايد دوباره بخواند، بلكه بنابر احتياط واجب بايد غسل را نيز اعاده كند.

«مسأله 521» اگر در هنگام غسل خون قطع نشود، غسل صحيح است و اگر

در بين غسل، استحاضه متوسطه كثيره شود، لازم نيست غسل را از سر بگيرد.

«مسأله 522» لازم نيست زن مستحاضه در هنگام روزه، از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

«مسأله 523» روزه زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد، بنابر احتياط در صورتي صحيح است كه غسل هايي را كه براي خواندن نمازهاي روز بر وي واجب است، در روز انجام دهد؛ بنابر اين چنانچه قبل از خواندن نماز صبح يا ظهر و عصر مستحاضه شود و استحاضه وي متوسطه يا كثيره باشد و براي نماز غسل نكند، روزه آن روز او باطل است و بنابر احتياط واجب، غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد نيز شرط صحّت روزه فردا مي باشد؛ ولي چنانچه براي نماز مغرب و عشاء غسل نكند، اگر پيش از طلوع فجر به جهتي (مثل نماز شب) غسل كند، براي صحّت روزه فردا كافي است.

«مسأله 524» اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود، صحّت روزه آن روز او منوط به غسل نيست.

«مسأله 525» اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد اعمال استحاضه متوسطه يا كثيره را كه بيان شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود، بايد اعمال استحاضه كثيره را انجام دهد، ولي چنانچه پيش از همان نماز براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد، لازم نيست دوباره براي كثيره نيز غسل كند.

«مسأله 526» اگر در بين نماز استحاضه متوسطه زن كثيره شود، چنانچه پيش از آن نماز غسل انجام داده باشد، نمازش را ادامه مي دهد وگرنه بايد نمازش را رها كند و پس از غسل كردن و انجام دادن بقيه اعمال

استحاضه كثيره، نماز را از سر بگيرد و اگر استحاضه قليله او متوسطه و يا كثيره شود، بايد نماز را رها كند و براي متوسطه غسل كند و وضو بگيرد و براي كثيره غسل انجام دهد و اعمال ديگر آن را نيز بجا آورد و همان نماز را بخواند و اگر براي غسل يا وضو وقت نداشته باشد، بايد بدل از هر كدام آنها كه وقت انجام دادن آن را ندارد، تيمّم كند و اگر براي تيمّم نيز وقت نداشته باشد، نمي تواند نماز را رها كند بلكه بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و پس از آن بايد قضاي آن را نيز بجا آورد.

«مسأله 527» اگر در بين نماز خون متوقف شود و مستحاضه نداند كه در باطن نيز قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه خون در باطن نيز قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره بجا آورد.

«مسأله 528» اگر استحاضه كثيره زن، متوسطه شود، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را بجا آورد؛ مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر، مغرب و عشاء فقط وضو بگيرد، ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر نيز غسل نكند، بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن نيز غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشاء وقت داشته باشد، بايد براي نماز عشاء غسل نمايد و

همچنين اگر استحاضه كثيره قليله شود، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براي نماز اوّل عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را بجا آورد.

«مسأله 529» اگر پيش از هر نماز، خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره جريان يابد، بايد براي هر نماز يك غسل بجا آورد، ولي اگر بعد از غسل و پيش از نماز خون قطع شود، چنانچه وقت به گونه اي تنگ باشد كه نتواند غسل كند و نماز را در وقت بخواند، مي تواند با همان غسل نماز را بخواند، ولي اگر شك كند كه براي اعاده غسل وقت دارد يا نه، بايد غسل را اعاده كند حكم وضو نيز در اين مسأله مانند غسل است.

«مسأله 530» اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه براي او واجب مي باشد (حتّي مانند عوض كردن پنبه) ترك كند، نمازش باطل است.

«مسأله 531» اگر مستحاضه قليله بخواهد عملي غير از نماز را كه شرط آن داشتن وضو است، انجام دهد (مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند) بايد وضو بگيرد و بنابر احتياط واجب وضويي كه براي نماز گرفته كافي نيست.

«مسأله 532» زن مستحاضه كثيره و متوسطه بنابر احتياط مستحب بايد از رفتن به داخل مسجد مكّه (مسجدالحرام) و مدينه (مسجد النّبي صلي الله عليه وآله وسلم) و توقّف در ساير مساجد و خواندن سوره اي كه سجده واجب دارد بدون غسل خودداري كند، و چنانچه شوهرش بخواهد با او نزديكي كند، بنابر احتياط واجب بايد غسل كند.

«مسأله 533» زن در استحاضه كثيره و متوسطه

بنابر احتياط واجب نمي تواند جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند، حتي اگر وظايف خود را انجام داده باشد.

«مسأله 534» نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بنابر احتياط واجب بايد براي نماز آيات نيز اعمالي را كه براي نمازهاي واجب روزانه گفته شد، انجام دهد و اگر در وقت نماز واجب روزانه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، گرچه بخواهد هر دو را پشت سر هم بجا آورد، احتياط واجب آن است كه براي نماز آيات نيز تمام اعمالي را كه براي نماز روزانه بر او واجب است انجام دهد و هر دو را با يك غسل و وضو بجا نياورد.

«مسأله 535» زن مستحاضه احتياطاً بايد نماز قضا نخواند تا پاك شود، مگر اين كه وقت نماز قضا تنگ باشد كه در اين صورت بايد براي هر نماز قضا اعمالي را كه براي نماز ادا بر او واجب است انجام دهد.

«مسأله 536» اگر زن بداند خوني كه از رحم او خارج مي شود، خون زخم يا غده نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را نيز ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاي ديگر، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد اعمال استحاضه را انجام دهد.

نفاس

«مسأله 537» از وقتي كه اولين جزء بچّه از بدن مادر بيرون مي آيد، هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سرِ ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، «نُفَساء» مي گويند، ولي اگر بين تولد بچه و خروج خون فاصله زيادي باشد، در صورتي

حكم نفاس بر آن جاري مي شود كه عرفاً به آن خون زايمان بگويند و اگر عرفاً به آن خون زايمان نگويند، مثل اين كه پس از گذشت ده روز از زايمان از زن خون خارج شود، خون نفاس نيست.

«مسأله 538» خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچّه مي بيند، نفاس نيست.

«مسأله 539» اگر خوني كه پيش از تولد بچّه از زن خارج مي شود، سه روز يا بيشتر باشد و در ايام عادت بوده و يا داراي صفات حيض باشد و بين آن و خون نفاس كمتر از ده روز فاصله شود، بنابر احتياط واجب بايد در روزهايي كه آن خون را مي بيند، بين تروك حيض و اعمال استحاضه جمع كند.

«مسأله 540» لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد، اما اگر خون بسته اي از رحم زن خارج شود و خود زن بداند يا چهار نفر قابله يا متخصص مورد وثوق بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، در صورتي خون نفاس است كه عرفاً به آن خون زاييدن گفته شود و اگر عرفاً به آن خون زاييدن گفته نشود، حكم نفاس بر آن جاري نمي شود و اگر شك كند كه به آن خون زاييدن گفته مي شود يا نه، بايد وظايف مستحاضه را انجام دهد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

«مسأله 541» ممكن است خون نفاس بيشتر از يك لحظه نيايد، ولي بيشتر از ده روز نيز نمي شود.

«مسأله 542» هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود

شرعاً خون نفاس نيست.

«مسأله 543» وظيفه نفساء در امور واجب و حرام مانند حائض است؛ همچنين اعمالي كه براي حائض مستحب و مكروه است، براي نفساء نيز مستحب و مكروه مي باشد.

«مسأله 544» طلاق دادن زني كه در حال نفاس مي باشد، باطل و نزديكي كردن با او حرام مي باشد.

«مسأله 545» زن پس از پاك شدن از خون نفاس، براي اين كه عبادات خود را به جا آورد، بنابر احتياط بايد غسل كند و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه مجموع روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده، ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر در روزهايي كه پاك بوده روزه واجب گرفته باشد، بايد قضا نمايد.

«مسأله 546» اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون باشد، مي تواند مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و آن را بررسي نمايد و اگر معلوم شود كه پاك شده، براي عبادت هاي خود غسل مي كند.

«مسأله 547» زني كه عادت حيض او كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادت خود خون نفاس ببيند، بايد به اندازه روزهاي عادت خود را نفاس قرار دهد و بعد از آن تا دو روز عبادت را ترك نمايد و مستحب است تا روز دهم عبادت را ترك كند، اگرچه پس از دو روز مي تواند با اعمال استحاضه عبادات خود را بجا آورد، پس اگر خون از ده روز بگذرد، روزهاي عادت او نفاس و بقيّه استحاضه است و اگر عبادت را ترك كرده، بايد آن را قضا كند.

«مسأله 548» زني كه در حيض عادت

دارد، اگر بعد از زايمان خون ببيند و از ده روز بيشتر شود و استمرار پيدا كند، به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند، اگرچه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است؛ مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از هفدهم تا ده روز - حتي در روزهاي عادت او كه از بيستم تا بيست و هفتم است - استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز، اگر خوني كه مي بيند در روزهاي عادت او باشد، خون حيض است، چه نشانه هاي حيض را داشته باشد و چه نداشته باشد و اگر در روزهاي عادت او نباشد، اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، حيض وگرنه استحاضه است.

«مسأله 549» زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان خون ببيند و از ده روز بيشتر شود و استمرار پيدا كند، بنابر احتياط واجب به عدد عادت خويشان خود مراجعه مي كند و از ابتداي ديدن خون به عدد عادت آنان را نفاس قرار مي دهد و پس از آن تا تكميل ده روز بين تروك حيض و اعمال مستحاضه جمع مي كند و اگر خويشاوندي نداشته باشد يا عادت آنان يكسان نباشد، بايد ده روز اوّل خون را نفاس قرار دهد و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد، حيض و گرنه آن نيز استحاضه مي باشد.

غسل مسّ ميّت

«مسأله

550» اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و او را غسل نداده اند مس كند (يعني جايي از بدن خود را به بدن او برساند)، بايد غسل «مسّ ميّت» نمايد، خواه در خواب مس كند يا در بيداري، با اختيار باشد يا بي اختيار، حتي اگر باطن ميّت را نيز مس كرده باشد، بايد غسل كند بلكه بنابر احتياط واجب، مسّ بدن مرده اي كه او را به جاي غسل تيمّم داده اند و يا هر سه غسل او با آب خالص و بدون سِدر و كافور انجام شده است نيز همين حكم را دارد.

«مسأله 551» براي مسّ مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده غسل واجب نيست، اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.

«مسأله 552» رساندن ناخن و استخوان به ناخن واستخوان ميّت، باعث واجب شدن غسل است و همچنين اگر موي خود را به بدن ميّت يا بدن خود را به موي ميّت يا موي خود را به موي ميّت برساند، اگر عرفاً مسّ ميّت به آن صدق كند، غسل واجب است.

«مسأله 553» براي مسّ بچه مرده، حتي بچّه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده، غسل مسّ ميّت واجب است، بلكه بهتر است براي مسّ بچّه سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد نيز غسل كند.

«مسأله 554» اگر بچّه چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد و بدن او سرد شده باشد و عرفاً بر تماس بدن مادر با بدن او در حين تولد، مسّ ميّت صدق كند، مادر او بنابر احتياط واجب بايد غسل مسّ ميّت كند.

«مسأله 555» بچّه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدن

او به دنيا مي آيد، اگر عرفاً بر تماس بدن او با بدن مادرش در حين تولد، مسّ ميت صدق كند، وقتي بالغ شد احتياط واجب آن است كه غسل مسّ ميّت كند.

«مسأله 556» اگر انسان ميّتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم او تمام شود جايي از بدن او را مس كند، اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مسّ ميّت نمايد.

«مسأله 557» اگر ديوانه يا بچه نابالغي ميّت را مس كند، بعد از آن كه ديوانه، عاقل يا بچّه، بالغ شد بايد غسل مسّ ميّت نمايد، اگرچه غسل بچّه غير بالغ مميز نيز بنابر اقوي صحيح است.

«مسأله 558» اگر از بدن انسان زنده و يا مرده قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مسّ ميّت كند، ولي اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد، چنانچه از بدن انسان زنده جدا شده باشد، براي مسّ آن غسل واجب نيست، ولي اگر از بدن مرده اي كه او را غسل نداده اند جدا شده باشد، بنابر احتياط واجب مسّ آن موجب غسل مي شود.

«مسأله 559» براي مسّ استخوان و دنداني كه از مرده جدا شده و آن را غسل نداده اند، بنابر احتياط واجب بايد غسل كرد، ولي براي مسّ استخوان و يا دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، غسل لازم نيست.

«مسأله 560» اگر چند ميّت را مس كند يا يك ميّت را چند بار مس نمايد، يك غسل

كافي است.

«مسأله 561» بنابر احتياط واجب براي مسّ بدن شهيدي كه او را غسل ميّت نمي دهند و همچنين براي مسّ بدن كسي كه پيش از اجراي قصاص يا حد، غسل ميّت انجام داده است، بايد غسل مسّ ميّت انجام داد.

«مسأله 562» مسّ ناف بچه بعد از افتادن آن موجب غسل نمي شود.

«مسأله 563» براي كسي كه بعد از مسّ ميّت غسل نكرده است، توقف در مسجد وجماع و خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارند، مانعي ندارد، ولي بنابر احتياط واجب بايد براي انجام نماز و عبادات ديگري كه صحّت آنها منوط به وضو مي باشد، غسل مسّ ميّت انجام دهد.

«مسأله 564» اگر كسي كه غسل مسّ ميّت كرده بخواهد نماز بخواند، چنانچه قبلاً وضو نداشته، احتياطاً بايد وضو نيز بگيرد. حكم عبادات ديگري كه صحت آنها منوط به وضو مي باشد نيز همين است.

«مسأله 565» حدث اصغر و اكبر در اثناي غسل مسّ ميّت ضرري به صحت آن نمي رساند، ولي اگر در اثناي آن دوباره ميّتي را مس كند، بايد غسل را از سر بگيرد.

غسلي كه با نذر يا سوگند يا عهد واجب مي شود

«مسأله 566» اگر كسي براي زيارت يا براي اعمالي كه غسل براي انجام دادن آنها مستحب است نذر يا عهد كند يا سوگند ياد كند كه غسلي را انجام دهد، در صورت رعايت احكام نذر، عهد و سوگند، غسل بر او واجب مي شود.

غسل هاي مستحب

«مسأله 567» غسلهاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است كه برخي از آنان در ذيل و در مسأله بعدي مي آيد:

الف - غسل جمعه؛ و وقت آن از اذان صبح تا ظهر روز جمعه است و بهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد، بهتر است كه بدون نيّت ادا و قضا تا غروب جمعه آن را بجا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را بجا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مي تواند روز پنجشنبه و يا شب جمعه غسل را بجا آورد و مستحب است انسان در هنگام غسل جمعه بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْني مِنَ التَّوّابينَ وَاجْعَلْني مِنَ المُتَطَهِّرينَ».

ب - غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شبهاي «فرد» آن؛ مثل شب سوم، پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب ها غسل كند و براي غسل شب هاي پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم، بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شب هاي ماه رمضان، تمام شب است و بهتر است غسل مقارن غروب آفتاب بجا

آورده شود، ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشاء بجا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اوّل شب، يك غسل نيز در آخر شب انجام دهد.

ج - غسل روز عيد فطر و عيد قربان؛ و وقت آن از اذان صبح تا ظهر است و بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد و اگر بخواهد آن را از ظهر تا غروب بجا آورد، احتياط آن است كه به قصد رجاء (يعني به اميد اين كه مطلوب خداوند باشد) انجام دهد.

د - غسل شب عيد فطر؛ و وقت آن از اوّل مغرب تا اذان صبح است و بهتر است در اوّل شب بجا آورده شود.

ه - غسل روزهاي هشتم و نهم ذي حَجّه كه وقت آن تمام روز مي باشد؛ و در روز نهم، بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد.

و - غسل روز اوّل، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

ز - غسل روز عيد غدير؛ و بهتر است آن را قبل از ظهر انجام دهد.

ح - غسل روز مباهله كه بنا بر اقوي بيست و چهارم ذي حَجّه است.

ط - غسل شب پانزدهم شعبان، روز عيد نوروز، نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي قعده (دحو الارض)؛ و روز پانزدهم شعبان نيز مي تواند به قصد رجاء غسل نمايد.

ي - غسل دادن نوزادي كه تازه به دنيا آمده.

ك - غسل زني كه براي غير شوهر خود بوي خوش استعمال كرده است.

ل - غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

م - غسل كسي كه

جايي از بدن خود را به بدن ميّتي كه غسل داده اند رسانده است.

ن - غسل كسي كه براي تماشاي به دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش به او بيفتد يا مثلاً براي اداي شهادت رفته باشد، غسل مستحب نيست.

س - غسل احرام و آن غسلي است كه پيش از احرام در ميقات انجام مي دهند و اين غسل براي زن حائض و نفساء نيز مستحب است.

«مسأله 568» براي داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، مستحب است انسان غسل كند و براي صِرف داخل شدن در مسجدالحرام و حرم امامان عليهم السلام نيز مي تواند به قصد رجاء غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود، يك غسل كافي است و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجدالحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيّت همه يك غسل كند كافي است و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند و همچنين براي توبه و براي نشاط به جهت عبادت و براي به سفر رفتن، خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشهداءعليه السلام، مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد بجا آورد و بعد كاري كند كه وضو

را باطل مي كند - مثلاً بخوابد - غسل او باطل مي شود.

«مسأله 569» به احتياط واجب انسان نمي تواند با غسل مستحبّي عملي را كه مانند نماز احتياج به وضو دارد انجام دهد و بايد براي انجام آنها وضو بگيرد.

«مسأله 570» اگر انجام چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيّت همه يك غسل بجا آورد، كافي است؛ بلكه مي توان يك غسل را به نيّت چند غسل واجب و مستحب بجا آورد.

محتضر
احكام محتضر و اموات

«مسأله 571» مسلماني را كه محتضر است (يعني در حال جان دادن است، مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، احتياطاً بايد به پشت بخوابانند به گونه اي كه كف پاهاي او به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او به اين روش ممكن نباشد، بنابر احتياط واجب تا اندازه اي كه ممكن باشد بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به اين روش به هيچ قسم ممكن نباشد، احتياطاً او را رو به قبله بنشانند و يا به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.

«مسأله 572» احتياط واجب آن است كه تا وقتي ميّت را از محل احتضار حركت نداده اند، رو به قبله باشد؛ ولي پس از حركت دادن او از محل احتضار، رو به قبله بودن وي واجب نيست.

«مسأله 573» رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است.

«مسأله 574» مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقّه را به كسي كه در حال جان دادن است، به نحوي تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است مطالبي را كه گفته شد، تا وقت مرگ تكرار كنند.

«مسأله 575» مستحب است اين

دعاها را به گونه اي به محتضر تلقين كنند كه بفهمد: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَاقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ، يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ إقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ وَاعْفُ عَنِّي الْكَثيرَ إنَّكَ أنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ أَللّهُمَّ ارْحَمْني فَإنَّكَ رَحيمٌ».

«مسأله 576» مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود، به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.

«مسأله 577» مستحب است براي راحت جان دادن محتضر، بر بالين او سوره هاي مباركه يس، صافّات و احزاب و آيةالكرسي و آيه پنجاه و چهارم سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره و بلكه هر چه از قرآن ممكن است را بخوانند.

«مسأله 578» تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيز سنگين روي شكم او و بودن شخص جُنُب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او مكروه است.

احكام بعد از مرگ

«مسأله 579» مستحب است بعد از مرگ دهان، چشمها و چانه ميّت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است، در جايي كه مرده چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا مرگ او معلوم شود و نيز اگر ميّت حامله باشد و بچّه در شكم او زنده باشد، بايد تدفين را به قدري عقب بيندازند كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل، كفن، نماز و دفن ميّت

«مسأله 580» غسل، كفن، نماز و دفن مسلمان، بر هر مكلّفي واجب است و اگر بعضي آن را انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند.

«مسأله 581» اگر كسي مشغول كارهاي ميّت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را ناتمام بگذارد، بايد ديگران آن را تمام كنند.

«مسأله 582» اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميّت شده، واجب نيست به كارهاي ميّت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان داشته باشد، بايد اقدام نمايد.

«مسأله 583» اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميّت را باطل انجام داده اند، بايد آن را دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان داشته باشد كه باطل بوده يا شك داشته باشد كه صحيح بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد. همچنين اگر مسلمان غير امامي را هم مذهبان او طبق مذهب خود تجهيز و دفن كرده باشند، كافي است.

«مسأله 584» براي غسل،

كفن، نماز و دفن ميّت، لازم نيست از وليّ او اجازه بگيرند اگرچه بهتر است از او اجازه بگيرند، اما در صورتي كه ولي خود اقدام به اين كارها كرد و يا كسي را جهت انجام آن معين نمود، مخالفت با او جايز نيست.

«مسأله 585» وليّ زن كه در غسل، كفن، نماز و دفن او دخالت مي كند، شوهر اوست و اگر شوهر نداشته باشد، كسي كه در زمان حيات او سرپرستي او را به عهده داشته بر ديگران در اين امر مقدم است.

«مسأله 586» اگر كسي بگويد من وصي يا وليّ ميّت هستم يا وليّ ميّت به من اجازه داده كه غسل، كفن و دفن او را انجام دهم، چنانچه اطمينان به اين ادعاي او حاصل شود و شخص ديگري نيز چنين ادعايي نكند، انجام كارهاي ميّت با اوست؛ اما اگر شخص ديگري نيز چنين ادعايي بكند، اگر به ادعاي يكي اطمينان حاصل شود، او مقدم است وگرنه هر كدام بينّه داشته باشند، مقدم هستند.

«مسأله 587» اگر ميّت براي غسل، كفن، دفن و نماز خود غير از وليّ كس ديگري را معين كند، اجازه آن شخص كافي است و كسي كه ميّت او را براي انجام اين اعمال معيّن كرده، واجب نيست اين وصيّت را قبول كند، ولي اگر قبول كند بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميّت

«مسأله 588» پس از پاك كردن ميت از نجاست ظاهري، واجب است ميّت را سه غسل بدهند؛ بار اوّل با آبي كه با سِدر مخلوط باشد، بار دوم با آبي كه با كافور مخلوط باشد و بار سوم با آب خالص.

«مسأله 589» سِدر و كافور نبايد به اندازه اي زياد

باشند كه آب را مضاف كنند و همچنين نبايد به اندازه اي كم باشند كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

«مسأله 590» اگر سِدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد مقداري را كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند و او را با آن غسل دهند و بدل از آن او را تيمّم نيز بدهند.

«مسأله 591» اگر سدر و كافور يا يكي از آنها پيدا نشود يا استعمال آن جايز نباشد - مثل آن كه غصبي باشد - بنا بر احتياط واجب بايد به جاي هر كدام كه موجود نيست، ميّت را با آب خالص غسل داده و بدل از آن او را تيمم نيز بدهند.

«مسأله 592» اگر كسي كه براي حجّ احرام بسته است پيش از تمام كردن سعيِ بين صفا و مَروه، بميرد و همچنين اگر در احرام عمره پيش از كوتاه كردن مو يا ناخن فوت كند، نبايد او را با آب كافور غسل دهند، بلكه به جاي آن بايد با آب خالص او را غسل بدهند.

«مسأله 593» كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد مسلمان، عاقل و بالغ باشد، اگرچه غسل دادن توسط كودك مميز نيز كفايت مي كند و بايد مسائل غسل را نيز بداند يا ديگري در حين غسل به او آموزش بدهد و بنابر احتياط واجب، بايد دوازده امامي نيز باشد.

«مسأله 594» كسي كه ميّت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند بجا آورد و اگر به همين نيّت تا آخر غسلِ سوم باقي باشد، كافي است و تجديد نيّت لازم

نيست.

«مسأله 595» غسل بچّه مسلمان، اگرچه از زنا باشد، واجب است و غسل، كفن و دفن كافر و اولاد او جايز نيست و كسي كه از كودكي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.

«مسأله 596» اگر بچه سقط شده چهار ماه يا بيشتر داشته باشد، بايد او را غسل بدهند و اگر چهار ماه نداشته باشد و خلقت او نيز كامل نباشد، بايد او را در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

«مسأله 597» اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد، غسل باطل است، ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر نيز مي تواند زن خود را غسل دهد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.

«مسأله 598» مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست غسل دهد و زن نيز مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

«مسأله 599» مرداني كه با ميت زن نسبت دارند و با او محرمند و يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، بنابر احتياط نمي توانند او را غسل دهند، مگر اين كه زني براي غسل دادن او يافت نشود؛ همچنين زناني كه با ميت مرد نسبت دارند و با او محرمند و يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند، بنابر احتياط نمي توانند او را غسل دهند، مگر اين كه مردي براي غسل دادن

او يافت نشود و در هر دو صورت بنا بر احتياط واجب، غسل بايد از روي لباس صورت گيرد و اگر براي غسل دادن ميت، نه هم جنس او يافت شود و نه محرم او، احتياطاً بايد او را بدون غسل و با لباس خودش دفن كنند.

«مسأله 600» اگر ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، جايز است كه غير از عورت، جاهاي ديگر ميّت برهنه باشد.

«مسأله 601» نگاه كردن به عورت ميّت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد، اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.

«مسأله 602» اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد آن جا را پيش از آن كه غسل بدهند آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميّت پيش از شروع به غسل پاك باشد.

«مسأله 603» احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميّت را غسل ارتماسي ندهند؛ ولي جايز است كه در غسل ترتيبي هر يك از سه قسمت بدن را با مراعات ترتيب در آب فرو برند.

«مسأله 604» لازم نيست كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميّت براي او كافي است.

«مسأله 605» بنا بر احتياط جايز نيست كه براي غسل دادن ميّت مزد بگيرند، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل (مثل شستشو و تطهير) حرام نيست.

«مسأله 606» اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد به عوض هر غسل، يك بار ميّت را تيمّم دهند.

«مسأله 607» كسي كه ميّت را تيمّم

مي دهد، بايد با دستان خود او را تيمم دهد و احتياط واجب آن است كه در صورت امكان دست ميت را نيز بر زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي او بكشد.

«مسأله 608» شهيدي كه در ميدان جنگ و در معركه، پيش از آن كه به سراغ او بيايند به شهادت رسيده و جان داده است، غسل و كفن ندارد و بايد او را با لباسهاي خود بدون غسل دفن كنند، چه جنگ در زمان امام عليه السلام و به اذن و اجازه امام عليه السلام باشد و چه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي به شهادت رسيده باشد.

احكام حُنوط

«مسأله 609» واجب است بعد از غسل، مواضع سجده ميّت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند و مستحب است بر سر بيني ميّت نيز كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد، كفايت نمي كند.

«مسأله 610» در حنوط ميّت، بنا بر احتياط واجب بايد ابتدا كافور را به پيشاني ميّت بمالند، ولي مراعات ترتيب در بقيه اعضاي سجده لازم نيست.

«مسأله 611» بهتر آن است كه ميّت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند، اگرچه در بين كفن كردن و بعد از آن نيز حنوط كردن مانعي ندارد.

«مسأله 612» اگر كسي كه براي حجّ احرام بسته است، پيش از تمام كردن سعيِ بين صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن كه مو يا ناخن خود را كوتاه كند بميرد،

نبايد او را حنوط كنند.

«مسأله 613» زني كه شوهر او مرده و هنوز عدّه او تمام نشده، اگرچه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

«مسأله 614» مكروه است ميّت را با مُشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو كنند يا براي حنوط، آنها را با كافور مخلوط نمايند.

«مسأله 615» مستحب است قدري از تربت حضرت سيدالشهداءعليه السلام را با كافور مخلوط كنند، ولي بايد آن كافور را به جاهايي كه موجب بي احترامي به تربت مقدس مي شود نرسانند و نيز تربت نبايد به قدري زياد باشد كه وقتي با كافور مخلوط شد، ديگر به آن كافور نگويند.

«مسأله 616» اگر كافور به اندازه غسل و حنوط نباشد، بنابر احتياط واجب بايد غسل را مقدّم دارند و اگر كافور براي هفت عضو كفايت نكند، بنابر احتياط واجب بايد پيشاني را مقدّم بدارند.

«مسأله 617» مستحب است دو چوب تَر و تازه در قبر همراه ميّت بگذارند.

احكام كفن ميّت

«مسأله 618» ميّت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ، پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

«مسأله 619» لنگ بايد اطراف بدن را از ناف تا زانو بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي قدم برسد و بنابر احتياط واجب، پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا را كاملاً بپوشاند و درازي سرتاسري بنا بر احتياط واجب بايد به قدري باشد كه بستن دو سرِ آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر قرار گيرد.

«مسأله 620» هر مقدار از هزينه كفن - چه واجب و چه مستحب - كه

در شأن ميّت باشد، از اصل تركه او برداشته مي شود و احتياج به اجازه ورثه ندارد.

«مسأله 621» اگر ميّت وصيّت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند، هر مقدار از هزينه كفن را كه بيشتر از شأن اوست با اجازه ورثه بالغ او مي توان از سهم آنان برداشت.

«مسأله 622» اگر كسي وصيّت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند يا وصيّت كرده باشد كه ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

«مسأله 623» كفن زن بر عهده شوهر است، اگرچه خود زن داراي اموال باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، بنابر احتياط واجب شوهر بايد كفن او را بدهد، و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، وليّ شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

«مسأله 624» كفن ميّت بر خويشان او واجب نيست، اگرچه مخارج او در حال حيات بر آنان واجب باشد، بلكه از مال خودش برداشته مي شود، ولي اگر مالي نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه كسي كه مخارج ميت در حال حيات بر او واجب بوده، كفن او را بدهد وگرنه دادن كفن او بر مسلمين واجب كفايي است.

«مسأله 625» اگر مجموع سه قطعه كفن به گونه اي باشد كه بدن ميت از زير آن پيدا نباشد، كافي است، ولي بهتر است كه هر يك از سه

پارچه كفن به قدري نازك نباشند كه بدن ميّت از زير آن پيدا باشد.

«مسأله 626» كفن كردن با مال غصبي هر چند كفن ديگري نيز پيدا نشود، جايز نيست و چنانچه كفن ميّت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد آن را از تن ميّت بيرون آورند، اگرچه او را دفن كرده باشند و همچنين جايز نيست با پوست مردار او را كفن كنند.

«مسأله 627» كفن كردن ميّت با چيز نجس و با پارچه ابريشمي خالص، جايز نيست و در حال ناچاري نيز كفن كردن با آنها خالي از اشكال نيست و احتياط واجب آن است كه با پارچه طلا باف نيز مگر در حال ناچاري، ميّت را كفن نكنند.

«مسأله 628» كفن كردن با پارچه اي كه از پشم، پوست يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست، ولي اگر پوست حيوان حلال گوشت را به نحوي درست كنند كه به آن جامه گفته شود، مي توان ميّت را با آن كفن كرد و همچنين اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد، اشكال ندارد، اگرچه احتياط آن است كه با اين دو نيز كفن نكنند.

«مسأله 629» اگر كفن ميّت با نجاست خود او يا با نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس شده را بشويند يا ببُرند و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نباشد، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

«مسأله 630» اگر كسي كه براي حجّ يا عمره احرام بسته بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورت او - كه در حال احرام بايد برهنه

باشند - اشكال ندارد.

احكام نماز ميّت

«مسأله 631» نماز خواندن بر ميّت مسلمان، اگرچه بچّه باشد، واجب است، به شرط اين كه پدر و مادر آن بچّه يا يكي از آنان، مسلمان باشند و شش سال بچّه تمام شده باشد.

«مسأله 632» نماز ميّت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از آنها يا در بين آنها بخوانند، اگرچه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد، كافي نيست.

«مسأله 633» كسي كه مي خواهد نماز ميّت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباس او پاك باشد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است، رعايت كند و احتياط واجب آن است كه عورت او پوشيده باشد و لباس او نيز غصبي نباشد.

«مسأله 634» كسي كه بر ميّت نماز مي خواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميّت را مقابل او به گونه اي به پشت بخوابانند كه سر ميّت به طرف راست و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

«مسأله 635» مكان نمازگزار بايد از جاي ميّت پايين تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد. همچنين مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد.

«مسأله 636» نمازگزار نبايد از ميّت به قدري دور باشد كه نگويند در كنار ميّت ايستاده؛ ولي كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند، اگر از ميّت دور باشد، چنانچه صفها به يكديگر متصل باشند، اشكال ندارد.

«مسأله 637» نمازگزار بايد مقابل ميّت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميّت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميّت

نيستند، اشكال ندارد.

«مسأله 638» نبايد بين ميّت و نمازگزار پرده و ديوار يا چيز ديگري مانند اينها فاصله باشد، ولي اگر ميّت در تابوت و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 639» در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميّت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نباشد، بايد عورت او را حتّي با تخته و آجر و مانند اينها بپوشانند.

«مسأله 640» نماز ميّت را بايد ايستاده و به قصد قربت خواند و هنگام نيّت، بايد ميّت را معين كرد، مثلاً نيّت كند: «بر اين ميّت نماز مي خوانم قربةً اِلي اللَّه».

«مسأله 641»اگر كسي نباشد كه بتواند ايستاده نماز ميّت را بخواند، مي توان نشسته بر او نماز خواند.

«مسأله 642» مكروه است بر ميّت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميّت اهل علم و تقوي باشد، اين عمل مكروه نيست.

«مسأله 643» اگر ميّت را عمداً يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، واجب است تا وقتي كه جسد او از هم نپاشيده با شرطهايي كه براي نماز ميّت گفته شد، به قبر او نماز بخوانند؛ ولي چنانچه پس از دفن معلوم شود كه به هنگام نماز سر ميّت به طرف چپ نمازگزار و پاي او به سمت راست وي بوده، نماز خواندن بر قبر او واجب نيست.

دستور نماز ميّت

«مسأله 644» نماز ميّت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيّت و گفتن تكبير اوّل بگويد: «اَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَأنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» و بعد از تكبير دوم

بگويد: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ» و بعد از تكبير سوم بگويد: «اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ» و بعد از تكبير چهارم، اگر ميّت مرد است بگويد: «اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ» و اگر زن است بگويد: «اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ المَيِّتِ» و بعد تكبير پنجم را بگويد.

و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد: «اَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشيراً وَنَذيراً بَيْنَ يَدَي السَّاعَةِ» و بعد از تكبير دوم بگويد: «أللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَبارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ كَأفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلي إبْراهيمَ وَآلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَصَلِّ عَلي جَميعِ الأنْبياءِ وَالْمُرْسَلينَ وَالشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَجَميعِ عِبادِ اللَّهِ الصّالِحينَ» و بعد از تكبير سوم بگويد: «اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ وَالْمُسْلِمينَ وَالْمُسْلِماتِ الأحْياءِ مِنْهُمْ وَالأمْواتِ تابِعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ إنَّكَ مُجيبُ الدَّعَواتِ إنَّكَ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَديرٌ» و بعد از تكبير چهارم، اگر ميّت مرد باشد بگويد: «اَللَّهُمَّ إنَّ هذا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَأنْتَ خَيْرُ مَنْزولٍ بِهِ أللَّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلّا خَيْراً وَأنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا أللَّهُمَّ إنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في إحْسانِهِ وَإنْ كانَ مُسيئاً فَتَجَاوَزْ عَنْهُ وَاغْفِرْ لَهُ أللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ في أعْلي عِلّيّينَ واخْلُفْ عَلي أهْلِهِ في الْغابِرينَ وَارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ» و بعد تكبير پنجم را بگويد؛ ولي اگر ميّت زن باشد، بعد از تكبير چهارم بگويد: «اَللَّهُمَّ إنَّ هذِهِ أمَتُكَ وَابْنَةُ عَبْدِكَ وَابْنَةُ أمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَأنْتَ خَيْرُ مَنْزولٍ بِهِ أللَّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلّا خَيْراً وَأنْتَ أعْلَمُ بِها مِنّا أللَّهُمَّ إنْ كانَتْ

مُحْسِنَةً فَزِدْ في إحْسانِها وَإنْ كانَتْ مُسيئَةً فَتَجَاوَزْ عَنْها وَاغْفِرْ لَها أللَّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ في أعْلي عِلّيّينَ واخْلُفْ عَلي أهْلِها في الْغابِرينَ وَارْحَمْها بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ».

«مسأله 645» بايد تكبيرها و دعاها را به گونه اي پشت سر هم بخوانند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

«مسأله 646» كسي كه نماز ميّت را به جماعت مي خواند نيز بايد تكبيرها و دعاهاي آن را بخواند.

مستحبّات نماز ميّت

«مسأله 647» چند چيز در نماز ميّت مستحب است:

اوّل: كسي كه نماز ميّت مي خواند، داراي وضو، غسل يا تيمّم باشد و احتياط مستحب آن است كه در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، به نماز ميّت نرسد. دوم: اگر ميّت مرد باشد، امام جماعت يا كسي كه به طور فُرادي به او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او بايستد واگر زن باشد، مقابل سينه او بايستد. سوم: با پاي برهنه نماز بخواند. چهارم: در هر تكبير دست ها را تا مقابل گوش بلند كند. پنجم: فاصله او با ميّت به قدري كم باشد كه اگر باد لباس او را حركت دهد، به جنازه برسد. ششم: نماز ميّت را به جماعت بخواند. هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند. هشتم: در جماعت، مأموم اگرچه يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد. نهم: نمازگزار به ميّت و مؤمنين زياد دعا كند. دهم: پيش از نماز سه مرتبه بگويد: «اَلصَّلاة». يازدهم: نماز را در جايي بخواند كه مردم براي نماز ميّت بيشتر به آن جا مي روند. دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميّت را

به جماعت مي خواند، در صفي تنها بايستد.

«مسأله 648» خواندن نماز ميّت در مساجد مكروه است، ولي در مسجدالحرام مكروه نيست.

احكام دفن

«مسأله 649» واجب است ميّت را به گونه اي در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان نيز نتوانند بدن او را بيرون آورند و در صورتي كه ترس از درنده و نزديك شدن انساني كه از بوي ميّت اذيت شود در بين نباشد، عنوان دفن در زمين كافي است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه گودي قبر به همان اندازه مذكور در بالا باشد و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

«مسأله 650» اگر دفن ميّت در زمين ممكن نباشد، بايد او را به جاي دفن، در بنا يا تابوت بگذارند.

«مسأله 651» ميّت را بايد در قبر به پهلوي راست به گونه اي بخوابانند كه جلوي بدن او به طرف قبله باشد.

«مسأله 652» اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نشود و بودن او در كشتي نيز مانعي نداشته باشد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند وگرنه بايد او را در كشتي غسل بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميّت، چيز سنگيني به پاي او ببندند و به دريا بيندازند يا او را در خمره گذاشته و در آن را ببندند و به دريا بيندازند.

«مسأله 653» اگر بترسند كه دشمن، قبر ميّت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد

به نحوي كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

«مسأله 654» هزينه انداختن در دريا و هزينه محكم كردن قبر ميّت را در صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميّت بردارند.

«مسأله 655» اگر زن كافر بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد، احتياطاً بايد زن را در قبر به پهلوي چپ و پشت به قبله بخوابانند تا روي بچّه به طرف قبله باشد، بلكه اگر هنوز روح نيز به بدن طفل داخل نشده باشد، بنابر احتياط واجب بايد به همين دستور عمل كنند.

«مسأله 656» دفن مسلمان در قبرستان كفار چنانچه اهانت به وي باشد و دفن كفار در قبرستان مسلمانان چنانچه اهانت به مسلمين باشد، جايز نيست و احتياط واجب آن است كه اگر اهانت نيز نباشد، مسلمان را در قبرستان كفار و كافر را در قبرستان مسلمانان دفن نكنند.

«مسأله 657» اگر ناچار شوند كه مسلمان را در قبرستان غير مسلمانان دفن كنند - مانند برخي كشورهاي غير اسلامي - دفن او در آنجا جايز است، مخصوصاً اگر موجب اهانت بر او نباشد.

«مسأله 658» دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد، مانند جايي كه خاكروبه و كثافات در آن مي ريزند، جايز نيست.

«مسأله 659» ميّت را نبايد در جاي غصبي دفن كنند و دفن كردن او نيز در جايي كه براي غير دفن كردن وقف شده، مثل مدارس موقوفه، جايز نيست.

«مسأله 660» دفن ميّت در قبر مرده ديگر، اگر موجب نبش قبر شود جايز نيست.

«مسأله 661» چيزي كه از ميّت جدا مي شود، اگرچه مو، ناخن و دندان او باشد، بايد دفن شود و

اگر موجب نبش نشود، احتياط واجب آن است كه با خود او دفن شود و نيز دفن ناخن و دنداني كه در حال حيات از انسان جدا مي شود مستحب است.

«مسأله 662» اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردن او ممكن نباشد، بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند و در صورتي كه چاه مال غير باشد، بايد به نحوي او را راضي كنند.

«مسأله 663» اگر بچّه در رحم مادر بميرد و ماندن او در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند، اشكال ندارد، ولي بايد شوهرش اگر اهل فن است يا زني كه اهل فن باشد و اگر ممكن نيست مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد، بچّه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن نيز پيدا نشود، كسي كه اهل فن نباشد، با رعايت ترتيب ذكر شده مي تواند بچّه را بيرون آورد.

«مسأله 664» هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكم او زنده باشد، اگرچه اميد به زنده ماندن طفل نداشته باشند، بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد، به هر ترتيبي كه بچّه سالم بيرون مي آيد، بچّه را بيرون آورند و دوباره آن جا را بدوزند.

مستحبّات دفن

«مسأله 665» خوب است به اميد آن كه مطلوب پروردگار باشد، قبر را به اندازه قامت انسان متوسط گود كنند و ميّت را در نزديك ترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد؛ مثل آن

كه افراد خوب در آن جا دفن شده باشند يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به آن جا بروند و نيز بهتر است جنازه را در چند متري قبر، زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك قبر ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميّت مرد است، در دفعه سوم به گونه اي او را زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه چهارم او را از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است، در دفعه سوم به طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و هنگام وارد كردن زن در قبر، پارچه اي روي قبر بگيرند و نيز جنازه ميت را به آرامي از تابوت بيرون آورند و وارد قبر كنند و دعاهايي را كه دستور داده شده، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميّت را در قبر گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميّت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميّت، خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميّت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميّت بزنند و دست چپ را با قوت بر شانه چپ ميّت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند: «اِسْمَعْ إفْهَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان» و به جاي فلان، اسم ميّت و پدر او را بگويند؛ مثلاً اگر اسم ميّت محمد

و اسم پدر او علي است، سه مرتبه بگويند: «اِسْمَعْ إفْهَمْ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلي» و پس از آن بگويند: «هَلْ أنْتَ عَلي الْعَهْدِ الَّذي فارَقْتَنا عَلَيهِ مِنْ شَهادَةِ أنْ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله وسلم عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَيِّدُ النَّبيّينَ وَخاتَمُ الْمُرْسَلينَ وَأنَّ عَليّاًعليه السلام أميرُالْمُؤْمِنينَ وَسَيِّدُ الْوَصيّينَ وَإمامٌ افْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ عَلَي الْعالَمينَ وَأنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَليٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَمُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلِيَّ بْنَ مُوسي وَمُحَمَّدَ بْنَ عَليٍّ وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنَ بْنَ عَليٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ المَهْديَّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنينَ وَحُجَجُ اللَّهِ عَلَي الْخَلْقِ أجْمَعينَ وَأئِمَّتُكَ أئِمَّةُ هُديً بِكَ أبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلانٍ» و به جاي فلان بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويد و بعد ادامه دهد: «إذا أتاكَ الْمَلَكانِ الْمُقَرَّبانِ رَسُولَيْنِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالي وَسَألاكَ عَنْ رَبِّكَ وَعَنْ نَبِيِّكَ وَعَنْ دينِكَ وَعَنْ كِتابِكَ وَعَنْ قِبْلَتِكَ وَعَنْ أئِمَّتِكَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ في جَوابِهِما: اللَّهُ رَبّي وَمُحَمَّدٌصلي الله عليه وآله وسلم نَبيّي وَالْإسْلامُ ديني وَالْقُرْآنُ كِتابي وَالْكَعْبَةُ قِبْلَتي وَأميرُالْمُؤْمِنينَ عَلِيُّ بْنُ أبي طالِبٍ عليه السلام إمامي وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُجْتَبي عليه السلام إمامي وَالْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الْشَّهيدُ بِكَرْبَلاءِعليه السلام إمامي وَعَلِيٌّ زَيْنُ الْعابِدينَ عليه السلام إمامي وَمُحَمَّدٌ الْباقِرُعليه السلام إمامي وَجَعْفَرٌ الصّادِقُ عليه السلام إمامي وَمُوسَي الْكاظِمُ عليه السلام إمامي وَعَلِيٌّ الرِّضاعليه السلام إمامي وَمُحَمَّدٌ الْجَوادُعليه السلام إمامي وَعَلِيٌّ الْهادي عليه السلام إمامي وَالْحَسَنُ الْعَسْكَريُ عليه السلام إمامي وَالْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُعليه السلام إمامي هؤُلاءِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ أئِمَّتي وَسادَتي وَقادَتي وَشُفَعائي بِهِمْ أتَوَلّي وَمِنْ أعْدائِهِمْ أتَبَرَّءُ في الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلانٍ» و به جاي فلان

بن فلان، اسم ميّت و پدرش را بگويد و سپس ادامه دهد: «أنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالي نِعْمَ الرَّبُ وَأنَّ مَحَمَّداًصلي الله عليه وآله وسلم نِعْمَ الرَّسُولُ وَأنَّ عَلِيَّ بْنَ أبي طالِبٍ وَأوْلادَهُ الْمَعْصُومينَ الْاَئِمَّةَ الْإثْنَيْ عَشَرَ نِعْمَ الْأئِمَّةُ وَأنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌصلي الله عليه وآله وسلم حَقٌّ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْكَرٍ وَنَكيرٍ في الْقَبْرِ حَقٌّ وَالْبَعْثَ حَقٌّ وَالْنُّشُورَ حَقٌّ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَالْميزانَ حَقٌّ وَتَطايُرَ الْكُتُبِ حَقٌّ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ وَأنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لارَيْبَ فيها وَأنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ في الْقُبُورِ» و سپس بگويد: «أ فَهِمْتَ يا فُلانُ» و به جاي فلان اسم ميّت را بگويد، و پس از آن بگويد: «ثَبَّتَكَ اللَّهُ بِالْقَولِ الثَّابِتِ وَهَداكَ اللَّهُ إلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَبَيْنَ أوْلِيائِكَ في مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتَهِ» پس بگويد: «اَللَّهُمَّ جافِ الْاَرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ إلَيْكَ وَلَقِّهِ مِنْكَ بُرْهاناً أللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ».

«مسأله 666» خوب است به اميد اين كه مطلوب پروردگار باشد، كسي كه ميّت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر و پاي برهنه باشد و از طرف پاي ميّت از قبر بيرون بيايد وغير از خويشان ميّت، كساني كه حاضرند با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند «اِنَّا للَّهِ وَإنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ» و اگر ميّت زن باشد، كسي كه با او محرم مي باشد و اگر محرمي نباشد، خويشانش او را در قبر بگذارند.

«مسأله 667» مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سِدر و كافور خود را تهيّه كند.

«مسأله 668» خوب است به اميد اين كه مطلوب پروردگار باشد، قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند

كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب، كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتان را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه «اِنّا أنْزَلْناهُ» را بخوانند و براي ميّت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند: «اَللَّهُمَّ جافِ الْأرْضَ عَنْ جَنْبَيْهِ وَاصْعَدْ إلَيْكَ رُوحَهُ وَلَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَأسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ».

«مسأله 669» مستحب است پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، وَليّ ميّت يا كسي كه از طرف وليّ اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده به ميّت تلقين كند.

«مسأله 670» بعد از دفن ميّت، مستحب است صاحبان عزا را سرسلامتي دهند، ولي اگر مدّتي از دفن گذشته باشد كه به واسطه سرسلامتي دادن، مصيبت به خاطر آنان بيايد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا بفرستند وغذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

«مسأله 671» مستحب است انسان در مرگ خويشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميّت را ياد مي كند، «اِنَّا للَّهِ وَاِنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ» بگويد و براي ميّت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

«مسأله 672» بنا بر احتياط واجب جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و يا موي خود را بكند و به خود لطمه بزند.

«مسأله 673» پاره كردن يقه در مرگ كسي غير از پدر و برادر بنابر احتياط

جايز نيست.

«مسأله 674» اگر مرد در مرگ زن يا فرزند، يقه يا لباس خود را پاره كند يا اگر زن در عزاي ميّت صورت خود را به گونه اي بخراشد كه خون بيايد يا موي خود را بكند، بنابر احتياط واجب بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را غذا دهد و يا آنها را بپوشاند و اگر نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد.

«مسأله 675» احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميّت صدا را خيلي بلند نكند.

نماز شب دفن

«مسأله 676» مستحب است در شب اوّل قبر، دو ركعت نماز براي ميّت بخوانند و ثواب آن را به وي هديه كنند و دستور آن اين است كه در ركعت اوّل بعد از حمد يك مرتبه «آيةالكرسي» و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره «اِنّا أَنْزَلْناهُ» (قدر) بخوانند و بعد از سلام بگويند: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَابْعَثْ ثَوابَهَا إلَي قَبْرِ فُلانٍ» و به جاي كلمه فلان، اسم ميّت را بگويند و نيز مي تواند پس از حمد در ركعت اول دو مرتبه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ» و در ركعت دوم ده بار «ألْهكُمُ التَّكَاثُرُ» (سوره تكاثر) را بخواند.

«مسأله 677» نماز شب دفن را در هر موقع از شب اوّل قبر مي توان خواند، ولي بهتر است در اوّل شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.

«مسأله 678» اگر بخواهند ميّت را به شهر دوري ببرند يا به جهت ديگري دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز شب دفن را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازند.

احكام نبش قبر

«مسأله 679» نبش قبر مسلمان (يعني شكافتن قبر او به گونه اي كه جنازه او آشكار شود) اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 680» نبش قبر امام زاده ها، شهدا، علماء و صُلَحا، اگرچه سالها بر آن گذشته باشد، حرام است مخصوصاً اگر زيارتگاه باشد.

«مسأله 681» شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اوّل: آن كه ميّت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آن جا بماند. دوم: آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميّت دفن شده، غصبي باشد

و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و يا چيزي از مال خود ميّت كه به ورثه او رسيده، با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند و اگر وصيّت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، در صورتي كه وصيّتش بيشتر از يك سوم مال او نباشد، براي بيرون آوردن آنها نمي توانند قبر را بشكافند. سوم: آن كه ميّت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد يا بفهمند كه غسل او باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر، او را رو به قبله نگذاشته باشند. چهارم: آن كه براي ثابت شدن حقّي بخواهند بدن ميّت را ببينند. پنجم: آن كه ميّت را در جايي كه بي احترامي به اوست، مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافات و خاكروبه مي ريزند، دفن كرده باشند. ششم: آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند؛ مثلاً بخواهند بچّه زنده را از شكم زن حامله اي كه او را دفن كرده اند بيرون آورند. هفتم: آن كه بترسند درنده اي بدن ميّت را پاره كند يا سيل او را ببرد يا دشمن او را بيرون آورد. هشتم: آن كه وصيت كرده باشد او را در مكان معيني دفن نمايند و به خاطر ندانستن يا فراموشي و يا عمداً او را در جاي ديگري دفن كرده باشند.

تيمّم
موارد تيمّم

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:

* اوّل: آن كه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

«مسأله 682» اگر انسان در آبادي باشد،

بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن پست و بلند باشد و يا به واسطه درخت و مانند آن عبور در آن زمين مشكل باشد، بايد در دايره اي كه مركز آن محل نماز خواندن اوست و شعاع آن به اندازه پرتاب يك تير قديمي است كه با كمان پرتاب مي كردند(2)، در جستجوي آب برود و اگر زمين آن اين گونه نباشد، بايد در دايره اي كه شعاع آن به اندازه پرتاب دو تير است جستجو نمايد.

«مسأله 683» اگر بعضي از اطراف، هموار و بعضي ديگر پست و بلند بوده يا عبور در آن مشكل باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه اين طور نيست، به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

«مسأله 684» در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، لازم نيست جستجو كند.

«مسأله 685» كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد، اگر يقين داشته باشد در محلّي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، در صورتي كه مانعي نباشد و مشقّت نيز نداشته باشد، بايد براي تهيه آب برود و اگر گمان داشته باشد كه آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست، لكن اگر گمان او نزديك به يقين باشد، بايد براي تهيه آب به آن محل برود.

«مسأله 686» لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد، بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند

نفر برود كافي است.

«مسأله 687» اگر احتمال دهد داخل بار سفر او يا در منزل يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند يا از پيدا كردن آن نااميد شود.

«مسأله 688» اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوي آب برود، ولي اگر احتمال عقلايي بدهد كه در اين مدت آبي در آنجا پيدا شده باشد، احتياطاً بايد دوباره جستجو كند.

«مسأله 689» اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، جستجو لازم نيست، ولي اگر احتمال عقلايي بدهد كه در اين مدت آبي در آنجا پيدا شده باشد، احتياطاً بايد دوباره جستجو كند.

«مسأله 690» اگر از درنده بترسد يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند يا وقت نماز به قدري تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو لازم نيست؛ ولي اگر بتواند مقداري جستجو كند، جستجو به همان مقدار لازم است و اگر از دزد بر جان يا مال خود بترسد، نبايد در جستجوي آب برود؛ ولي اگر مالي كه احتمال مي دهد از بين برود به حسب حال او قابل اعتنا نباشد و ترس ديگري نيز نداشته باشد، جستجوي آب واجب است.

«مسأله 691» اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است.

«مسأله 692» كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه به دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد

از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، نماز او باطل است.

«مسأله 693» اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است.

«مسأله 694» اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند، نمي تواند وضو بگيرد يا آب پيدا نمي كند، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقّت وضوي خود را نگهدارد، نبايد آن را مگر با جِماع - به تفصيلي كه در مسأله 412 گذشت - باطل كند.

«مسأله 695» اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقّت وضوي خود را نگهدارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.

«مسأله 696» كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد، در صورتي كه بداند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است، و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز نيز آن را نريزد.

«مسأله 697» اگر كسي بداند كه آب پيدا نمي كند، در صورتي كه وضوي خود را باطل كند يا آبي را كه دارد بريزد، معصيت كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را نيز بخواند.

* دوم: اگر به واسطه پيري يا ترس از دزد و جانور و مانند آنها يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي

به آب نداشته باشد.

«مسأله 698» اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم داشته باشد و مجبور باشد آنها را بخرد يا كرايه نمايد، اگرچه قيمت آنها چند برابر معمول باشد، بايد تهيّه كند و همچنين اگر آب را به چندين برابر قيمت آن بفروشند، بايد آن را بخرد، ولي اگر تهيه آنها به قدري پول بخواهد كه نسبت به حال او ضرر يا مشقت داشته باشد، واجب نيست تهيّه نمايد.

«مسأله 699» اگر ناچار شود كه براي تهيه آب پول قرض كند، بايد قرض نمايد، ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند، بلكه نبايد قرض كند.

«مسأله 700» اگر كندن چاه مشقّت نداشته باشد، بايد براي تهيه آب چاه بكند.

«مسأله 701» اگر كسي بدون منّت و خواري مقداري آب به او ببخشد، بايد آن را قبول كند.

* سوم: اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد يا بترسد كه به واسطه استعمال آن، مرض يا عيبي در او پيدا شود يا مرض او طولاني شود يا شدّت پيدا كند يا به سختي معالجه شود، بايد تيمّم نمايد؛ ولي اگر آب گرم براي او ضرر نداشته باشد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

«مسأله 702» لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر نيز بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.

«مسأله 703» اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب براي او

ضرر ندارد، تيمّم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد نيز بنا بر احتياط واجب، نماز او باطل است.

«مسأله 704» كسي كه نمي داند آب براي او ضرر دارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرري داشته كه از نظر شرع تحمل آن حرام است، وضو يا غسل او احتياطاً باطل است و اگر ضرر آن به اين حد نباشد، وضو يا غسل او صحيح مي باشد.

* چهارم: هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خود يا همسر يا اولاد يا رفيق او و يا كساني كه با او مربوط هستند، مانند خدمتكاران، از تشنگي بميرند يا مريض شوند يا به قدري تشنه شوند كه تحمّل آن مشقّت داشته باشد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم نمايد و نيز اگر حيواني داشته باشد كه معمولاً آن را براي خوردن ذبح نمي كنند - مانند اسب و قاطر - و بترسد كه از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمّم نمايد و همچنين اگر كسي كه حفظ جان او واجب است و يا حتي كسي كه كشتن او فعلاً واجب نيست، به گونه اي تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود، بايد آب را به او بدهد.

«مسأله 705» اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي نيز به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوط هستند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند؛ ولي چنانچه آب را براي حيوان خود بخواهد، بايد

آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

* پنجم: كسي كه بدن يا لباس او نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او آبي باقي نمي ماند، چنانچه بتواند غساله وضو يا غسل را جمع كرده و با آن لباس يا بدن را تطهير كند، بايد همين كار را انجام دهد، وگرنه بنابر احتياط واجب بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند؛ ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند.

* ششم: اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگري نداشته باشد، مثلاً آب يا ظرف او غصبي بوده و غير از آن، آب و ظرف ديگري نداشته باشد، بايد به جاي وضو و غسل، تيمّم كند.

* هفتم: هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند كمتر از يك ركعت از نماز در وقت خوانده شود، بايد تيمّم كند و اگر يك ركعت يا بيشتر در وقت خوانده شود، ولي مقداري از آن در خارج وقت واقع شود، ظاهراً بين تيمّم و وضو مخيّر است، اگرچه بعيد نيست كه تيمّم موافق احتياط باشد، اما اگر براي وضو و تيمّم يا براي غسل و تيمّم به يك اندازه وقت لازم باشد، بايد وضو يا غسل به جا آورد.

«مسأله 706» اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت براي وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده و

بايد نماز را با تيمّم بخواند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را نيز بجا آورد.

«مسأله 707» كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براي نماز او باقي مي ماند يا نه، بايد تيمّم كند.

«مسأله 708» اگر كسي گمان كند كه براي وضو يا غسل وقت ندارد و با تيمّم نماز خود را بجا آورد و بعد بفهمد وقت داشته است، بايد پس از به جا آوردن وضو يا غسل، نماز خود را دوباره بخواند.

«مسأله 709» اگر كسي كه آب دارد به واسطه تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز، آبي را كه داشته از دست بدهد و تا نمازهاي بعدي آب به دست نياورد، چنانچه تيمّم خود را باطل نكرده باشد، مي تواند نمازهاي بعدي را با همان تيمّم بخواند، ولي اگر آب بعد از نماز از دست برود، اگرچه تيمّم خود را باطل نكرده باشد - در صورتي كه وظيفه او تيمّم باشد - بايد دوباره تيمّم نمايد.

«مسأله 710» اگر به قدري وقت داشته باشد كه بتواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون اعمال مستحبّي آن (مثل اقامه و قنوت) بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون اعمال مستحبّي آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره نيز وقت نداشته باشد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايي كه تيمّم بر آنها صحيح است

«مسأله 711» تيمّم بر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ، اگر پاك باشند صحيح است، ولي بنا بر احتياط واجب با بودن خاك و يا چيزهاي ديگري كه تيمم بر آنها صحيح است، بر

گل پخته مثل آجر و كوزه نمي توان تيمم كرد.

«مسأله 712» تيمّم بر سنگ گچ، سنگ آهك، سنگ مرمر و ساير اقسام سنگها صحيح است، ولي تيمّم بر جواهر، مثل سنگ عقيق و فيروزه، باطل مي باشد و بنا بر احتياط واجب با بودن خاك يا چيزهاي ديگري كه تيمّم بر آنها صحيح است، نمي توان بر گچ و آهك پخته تيمّم كرد.

«مسأله 713» اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد بر گرد و غباري كه روي فرش و لباس و مانند آنهاست، تيمّم نمايد و اگر غبار در لاي لباس و فرش باشد، تيمّم بر آن صحيح نيست، مگر آن كه اوّل كاري كند كه غبار به سطح آن بيايد و بعد بر آن تيمّم كند و چنانچه گرد و غبار پيدا نشود، بايد بر گِل تيمّم كند و اگر گِل نيز پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و بعداً قضاي آن را نيز بجا آورد.

«مسأله 714» در صورتي كه خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، ولي گل پخته يا گچ و آهك پخته وجود داشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد علاوه بر تيمّم بر گرد و غبار يا گل، بر آنها نيز تيمّم كند و اگر گرد و غبار و گل نيز وجود نداشته باشد، بنابر احتياط بايد بر آنها تيمّم كرده و نماز بخواند و بعد از وقت نيز نماز را اعاده كند.

«مسأله 715» اگر بتواند با تكان دادن فرش و مانند آن خاك تهيّه نمايد، تيمّم بر گرد و غبار باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيّه نمايد،

تيمّم بر گِل باطل مي باشد.

«مسأله 716» اگر كسي كه آب ندارد برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن باشد بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نباشد و چيزي هم كه تيمّم بر آن صحيح است نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را بدون وضو و تيمّم بخواند و بعداً آن را قضا كند.

«مسأله 717» اگر چيزي مانند كاه كه تيمّم بر آن باطل است با خاك و ريگ مخلوط شود، نمي تواند بر آن تيمّم كند؛ ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمّم بر آن خاك و ريگ صحيح است.

«مسأله 718» اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن باشد بايد آن را با خريدن و مانند آن تهيّه نمايد.

«مسأله 719» تيمّم بر ديوار گِلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك، بر زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.

«مسأله 720» چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم بر آن صحيح است نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را بدون وضو و تيمّم بخواند و بعداً قضاي آن را نيز بجا آورد.

«مسأله 721» اگر يقين داشته باشد كه تيمّم بر چيزي صحيح است و بر آن تيمّم نمايد و بعد بفهمد كه تيمّم بر آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده بايد دوباره بخواند.

«مسأله 722» چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد غصبي نباشد.

«مسأله 723» تيمم در فضاي غصبي

باطل است، بنابر اين اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بدون اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد، بايد دوباره تيمم كند.

«مسأله 724» اگر نداند محل تيمّم غصبي است و يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است؛ ولي اگر خود وي آن محل را غصب كرده باشد و سپس فراموش نموده باشد، تيمّم او در آن جا صحيح نيست.

«مسأله 725» كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك آن محل غصبي باشد، چنانچه ناچار به استفاده از آب آن محل باشد، با آن وضو نيز مي تواند بگيرد و نبايد تيمم كند.

«مسأله 726» مستحب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را تكان دهد تا گرد آن بريزد.

«مسأله 727» تيمّم بر زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته، مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد، باطل است.

شيوه تيمّم كردن

«مسأله 728» تيمم آن است كه به قصد بدل از وضو يا غسل، كف دو دست را به چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و آنها را به صورت و پشت دستها بكشد، بنابر اين در تيمم چهار چيز واجب است:

اوّل: نيّت؛ يعني قصد كند به جهت فرمانبرداري از دستور خداوند به جاي وضو و يا غسل تيمم كند. دوم: زدن كف هر دو دست بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است. سوم: كشيدن كف هر دو دست بر تمام پيشاني و دو طرف آن، از جايي

كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني، و بنابر احتياط واجب، بايد دستها روي ابروها نيز كشيده شود. چهارم: كشيدن كف دست چپ بر تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست بر تمام پشت دست چپ، و احتياط واجب آن است كه پس از مسح پيشاني و پيش از كشيدن كف دست ها بر پشت يكديگر، يك بار ديگر دستها را بر زمين بزند.

«مسأله 729» تيمّم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقي ندارند.

احكام تيمّم

«مسأله 730» كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.

«مسأله 731» در هنگام نيّت بايد معيّن كند كه تيمّم او بدل از غسل است يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را و لو اجمالاً معيّن نمايد؛ ولي چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاي بدل از غسل، بدل از وضو نيّت كند يا مثلاً در تيمّم بدل از غسل جنابت، نيّت بدل از غسل مسّ ميّت نمايد، تيمّم او صحيح است.

«مسأله 732» اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را نيز مسح نكند، تيمّم باطل است، چه عمداً مسح نكند و چه مسأله را نداند يا فراموش كرده باشد، ولي دقت زياد نيز لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.

«مسأله 733» براي

آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را نيز مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

«مسأله 734» پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و اعمال آن را بايد پشت سر هم بجا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله بيندازد كه نگويند تيمّم مي كند، تيمّم او باطل است.

«مسأله 735» در تيمّم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشند و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، احتياط واجب آن است كه دو تيمّم كند، يكي با كف دست و ديگري با پشت دست.

«مسأله 736» بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد، مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد، بايد آن را برطرف كرد.

«مسأله 737» اگر پيشاني يا پشت دستها زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را بر آن بسته باشد و نتواند آن را باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را بر آن بسته باشد و نتواند آن را باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و بر پيشاني و پشت دستها بكشد.

«مسأله 738» اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد، اشكال ندارد، ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

«مسأله 739» اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي وجود داشته

باشد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعي نيست.

«مسأله 740» اگر وظيفه او تيمّم باشد و نتواند تيمّم كند، بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود، بايد دستهاي آن شخص را به چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و با آنها او را تيمّم دهد و اگر نتواند دست هاي او را بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند، چنانچه بتواند دست هاي او را بر آن چيز بگذارد و سپس او را با دست هاي خودش تيمّم دهد، بايد همين كار را بكند و اگر اين نيز ممكن نبود، بايد دست خود را به چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است بزند و بر پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

«مسأله 741» اگر بعد از آن كه مشغول بخشي از اعمال تيمّم شد، شك كند كه قسمت پيش از آن را فراموش كرده يا نه و يا شك كند كه آن را درست به جا آورده يا نه، اگر احتمال بدهد در حال عمل متوجه بوده، نبايد اعتنا كند و تيمّم او صحيح است.

«مسأله 742» اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده يا نه، چنانچه احتمال بدهد كه در حال عمل متوجه بوده، تيمّم او صحيح است.

«مسأله 743» كسي كه وظيفه او تيمّم است، بنابر احتياط واجب نبايد پيش از وقت نماز براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگري يا عمل مستحبّي تيمّم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.

«مسأله 744» اگر كسي كه وظيفه

او تيمّم است بداند يا گمان داشته باشد كه تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند، در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند؛ بنابر اين با احتمال برطرف شدن عذر نيز تيمم در وسعت وقت جايز است، ولي اگر بداند يا گمان داشته باشد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند يا در تنگي وقت با تيمّم نماز را بجا آورد.

«مسأله 745» كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند، هر چند احتمال بدهد كه بزودي عذر او برطرف مي شود، ولي در صورتي كه بداند و يا گمان داشته باشد كه عذر او به زودي برطرف مي شود، بايد منتظر بماند.

«مسأله 746» كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبّي مثل نافله هاي شبانه روزي را كه وقت معيّني دارند، حتي در اوّل وقت - به شرط آن كه علم و يا گمان به برطرف شدن عذر تا آخر وقت نداشته باشد - با تيمّم بخواند.

«مسأله 747» كسي كه احتياطاً بايد بين غسل جبيره اي و تيمّم جمع نمايد، اگر بعد از غسل و تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز حَدَث اصغري از او سر زند - مثلاً ادرار كند - بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد و احتياطاً تيمّم بدل از غسل نيز بكند.

«مسأله 748» اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمّم او باطل مي شود.

«مسأله 749» چيزهايي كه وضو را باطل مي كنند، تيمّم بدل از وضو را نيز باطل مي كنند و چيزهايي كه غسل

را باطل مي نمايند، تيمّم بدل از غسل را نيز باطل مي نمايند.

«مسأله 750» اگر بر كسي كه نمي تواند غسل كند چند غسل واجب باشد، احتياط واجب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمّم نمايد.

«مسأله 751» اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمّم كند، احتياطاً براي نماز بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري نيز بدل از وضو بنمايد.

«مسأله 752» اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد و بنابر احتياط واجب، تيمّم بدل از غسل نيز بكند و اگر وضو نيز نتواند بگيرد، مي تواند يك تيمّم به نيّت ما في الذمّه (اعم از وضو و غسل جنابت) به جا آورد و كافي است.

«مسأله 753» اگر كسي كه وظيفه او تيمّم است براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقي است، مي تواند اعمالي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد بجا آورد، ولي اگر با داشتن آب براي نماز ميّت يا خوابيدن تيمّم كرده باشد، فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد و چنانچه به خاطر تنگي وقت تيمم كرده باشد، به احتياط واجب نبايد ساير اعمالي را كه احتياج به وضو يا غسل دارند انجام دهد.

«مسأله 754» در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمّم خوانده دوباره بخواند:

اوّل: آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم

نماز خوانده باشد. دوم: آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده باشد. سوم: آن كه تا آخر وقت عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد. چهارم: آن كه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمّم نماز خوانده باشد. پنجم: آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته و با تيمّم نماز خوانده است.

نماز
احكام نماز

نماز مهم ترين اعمال دين است كه اگر مورد قبول درگاه خداوند متعال واقع شود، عبادت هاي ديگر نيز قبول مي شوند و اگر نماز پذيرفته نشود، اعمال ديگر نيز قبول نمي شوند. همان گونه كه اگر انسان هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند چركي در بدن او باقي نمي ماند، نمازهاي پنجگانه نيز انسان را از گناهان و پليدي ها پاك مي كنند. سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را كم ارزش و سبك مي شمارد، مانند كسي است كه نماز نمي خواند. خداوند در ابتداي سوره بقره نماز را از ويژگي هاي پرهيزگاران و سبب برخورداري از هدايت قرآني و در سوره مؤمنون مراقبت بر انجام نماز و خشوع در هنگام نماز را از ويژگي هاي مؤمنان بر شمرده است و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده: كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است. روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند؛ مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجود خود

را به طور كامل بجا نياورد. حضرت فرمودند: اگر اين مرد در حالي كه نمازش به اين نحو است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است! پس انسان بايد مراقب باشد كه با عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع، خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند متعال بسيار كوچك و ناچيز ببيند. همچنين نمازگزار بايد توبه و استغفار نمايد و گناهاني را كه مانع قبول شدن نمازند، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن مال حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتي را ترك كند. همچنين سزاوار است اعمالي را كه ثواب نماز را كم مي كند، بجا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خودداري از ادرار به نماز نايستد و در هنگام نماز به آسمان نگاه نكند و نيز اعمالي را كه ثواب نماز را زياد مي كند بجا آورد، مثلاً انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

نمازهاي واجب هفت موردند:

اوّل: نمازهاي يوميّه كه نماز جمعه نيز جزء آن است، دوم: نماز آيات، سوم: نماز ميّت، چهارم: نماز طواف واجب خانه كعبه، پنجم: نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگ تر واجب است، ششم: نمازي كه به واسطه اجاره، نذر، قسم و عهد واجب مي شود، هفتم: نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام معصوم عليه السلام.

نمازهاي واجب يوميّه

نمازهاي واجب يوميّه (در شبانه روز) پنج موردند: صبح دو ركعت،ظهر چهار ركعت، عصر چهار ركعت، مغرب سه ركعت و عشاء چهار ركعت.

«مسأله 755» در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را - با شرايطي كه گفته مي شود - دو ركعت خواند.

«مسأله 756» هر يك از نمازهاي ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء، داراي وقت مخصوص و وقت مشتركي مي باشند كه در مسائل بعدي بيان خواهد شد. وقت مخصوص و مشترك براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اوّل ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است، تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

وقت نماز صبح

«مسأله 757» نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سپيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را «فجر اوّل» مي گويند. هنگامي كه آن سپيده پهن شد، «فجر دوم» و اوّل وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح هنگامي است كه آفتاب بيرون مي آيد.

«مسأله 758» در شب هاي مهتابي، اگر وقت طلوع صبح را به علم و يقين بداند، لازم نيست صبر كند تا سپيده صبح در افق ظاهر شود و بر روشنايي مهتاب غلبه كند و اگر وقت طلوع صبح را نداند، بايد صبر كند تا اطمينان به طلوع فجر پيدا كند و احتياط مستحب آن است كه براي نماز صبح صبر كند تا سپيده صبح بر افق ظاهر شود، ولي براي روزه بايد از زماني جلوتر - يعني مطابق ساعت و به وقت شرعي - از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايد.

وقت نماز ظهر و عصر

«مسأله 759» اگر چوب يا چيزي مانند آن را كه به آن شاخص مي گويند، به طور عمودي در زمين هموار فرو برند، هنگام صبح كه خورشيد طلوع مي كند، سايه آن در سمت غرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد، اين سايه كم مي شود و در بيشتر شهرها، در اوّل ظهر شرعي به كمترين حدّ خود مي رسد و وقتي ظهر گذشت، سايه آن به طرف شرق برمي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه بيشتر به طرف شرق مي چرخد و بلندتر مي شود؛ بنابر اين وقتي سايه به كمترين حدّ خود رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است؛ ولي در بعضي شهرها - مثل مكه - كه گاهي هنگام

ظهر سايه به كلّي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مي شود ظهر شده است.

«مسأله 760» وقت نماز ظهر و عصر از اول ظهر شرعي آغاز مي شود و بنا بر احتياط واجب در هنگام غروب آفتاب به پايان مي رسد و اگر تا اين هنگام نماز ظهر و عصر را نخواند، در فاصله بين غروب آفتاب و مغرب شرعي بايد بدون نيّت ادا و قضا و به قصد ما في الذمّه آنها را بجا آورد. هر كدام از نماز ظهر و عصر وقت مخصوص و وقت مشتركي دارند. وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر تا وقتي است كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد و وقت مخصوص نماز عصر هنگامي است كه به اندازه خواندن نماز عصر، از وقت نماز ظهر و عصر باقي مانده باشد و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است و اگر كسي عمداً نماز ظهر يا عصر را در وقت مخصوص ديگري بخواند، بايد آن را اعاده كند.

«مسأله 761» اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده است، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيّت كند كه «آنچه تا حال خوانده ام و آنچه اكنون مشغول خواندن آن هستم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد» و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند و اگر پس از نماز بفهمد، آنچه خوانده ظهر واقع شده و بايد نماز عصر را بخواند.

«مسأله 762» انسان

مي تواند در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر نماز جمعه خواند، نماز ظهر را نيز بخواند.

«مسأله 763» احتياط واجب آن است كه نماز جمعه را از هنگامي كه عرفاً آن را اوّل ظهر مي گويند تأخير نيندازد و اگر از اوائل ظهر تأخير افتاد، به جاي نماز جمعه نماز ظهر بخواند.

وقت نماز مغرب و عشاء

«مسأله 764» مغرب هنگامي است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود، از بين برود؛ ولي احتياط واجب آن است كه نماز ظهر و عصر از غروب آفتاب تأخير نيفتد و نماز مغرب پيش از محو شدن سرخي طرف مشرق شروع نگردد.

«مسأله 765» نماز مغرب و عشاء هر كدام وقت مخصوص و وقت مشتركي دارند. وقت مخصوص نماز مغرب از اوّل مغرب تا وقتي است كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد و وقت مخصوص نماز عشاء هنگامي است كه به اندازه خواندن نماز عشاء، به نيمه شب مانده باشد و اگر كسي تا اين هنگام نماز مغرب را نخوانده باشد، احتياطاً بايد اوّل نماز عشاء را بجا آورد و بعد از آن تا طلوع فجر نماز مغرب را به قصد ما في الذمّه بخواند و سپس بنا بر احتياط واجب نماز عشاء را نيز دوباره به قصد ما في الذمّه بجا آورد و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشاء، وقت مشترك نماز مغرب و عشاء است.

«مسأله 766» اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول خواندن نماز عشاء شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت

چهارم نرفته باشد، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشاء را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته باشد، احتياطاً بايد نماز را به قصد رجاء تمام كند سپس نماز مغرب را بخواند و بعد از آن نماز عشاء را احتياطاً اعاده نمايد و اگر پس از نماز متوجّه شود، نماز عشاي او صحيح است و بايد نماز مغرب را بجا آورد.

«مسأله 767» آخر وقت نماز عشاء نيمه شب است و احتياط واجب آن است كه براي محاسبه نيمه شب در مورد نماز مغرب و عشاء و مانند آنها، شب را از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كند(3) و براي نماز شب و مانند آن، تا اوّل آفتاب حساب نمايد.

«مسأله 768» اگر از روي معصيت يا به واسطه عذري نماز مغرب يا نماز عشاء را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيّت ادا و قضا كند آن را بجا آورد.

احكام وقت نماز

«مسأله 769» انسان هنگامي مي تواند مشغول نماز شود كه يقين يا اطمينان كند وقت آن فرا رسيده است يا دو مرد عادل از داخل شدن وقت خبر دهند.

«مسأله 770» شخص نابينا و زنداني و مانند آنها، بنابر احتياط واجب تا وقتي كه به فرا رسيدن وقت يقين پيدا كنند، نبايد مشغول نماز شوند؛ ولي اگر انسان به واسطه وجود موانعي مثل ابر، غبار و مانند آنها كه در غالب افراد مانع از حصول يقين و اطمينان به دخول وقت مي شود، نتواند در اوّل وقت نماز به فرا رسيدن وقت يقين يا اطمينان پيدا كند،

چنانچه گمان داشته باشد كه وقت فرا رسيده، مي تواند مشغول نماز شود.

«مسأله 771» اگر براي شخص ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت فرا نرسيده و يا بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، نماز او باطل است؛ ولي اگر در بين نماز يا بعد از آن بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

«مسأله 772» اگر انسان متوجه نباشد كه بايد پس از ثابت شدن دخول وقت، مشغول نماز شود و بدون آن كه دخول وقت براي او ثابت شود، نماز بخواند، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت آن خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت آن خوانده يا بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، نماز او باطل است.

«مسأله 773» اگر اطمينان كند وقت نماز فرا رسيده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او صحيح نيست؛ ولي اگر در بين نماز اطمينان داشته باشد كه وقت فرا رسيده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نماز او صحيح است.

«مسأله 774» اگر وقت نماز به قدري تنگ باشد كه به واسطه بجا آوردن بعضي از اعمال مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده شود، بايد آن اعمال مستحب را بجا نياورد؛ مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده شود، نبايد قنوت را بخواند.

«مسأله 775» كسي

كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

«مسأله 776» كسي كه مسافر نيست اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت داشته باشد، بايد هر دو نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر به اندازه پنج ركعت وقت نداشته باشد، بايد احتياطاً يك نماز چهار ركعتي به قصد ادا و به نيّت ما في الذمّه (بدون قصد ظهر و عصر) بخواند و پس از آن يك نماز چهار ركعتي ديگر بدون قصد ادا و قضا و به نيّت ما في الذمّه بجا آورد و اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت داشته باشد، بايد هر دو نماز ظهر و عصر را احتياطاً بدون قصد ادا و قضا بخواند و اگر به اندازه پنج ركعت وقت نداشته باشد، بايد نماز عصر را احتياطاً بدون نيّت ادا و قضا بخواند و سپس نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نيمه شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند و اگر كمتر وقت داشته باشد، بايد نماز عشاء را به نيّت ادا خوانده و بعد نماز مغرب را بخواند و احتياط واجب اين است كه نيّت ادا و قضا ننمايد و سپس نماز عشاء را احتياطاً بدون نيّت ادا و قضا اعاده نمايد.

«مسأله 777» اگر مسافر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت داشته باشد، بايد احتياطاً

يك نماز دو ركعتي به قصد ادا و به نيّت ما في الذمّه (بدون قصد ظهر و عصر) بخواند و پس از آن يك نماز دو ركعتي ديگر بدون قصد ادا و قضا و به نيّت ما في الذمّه بجا آورد و اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت داشته باشد، بايد هر دو نماز ظهر و عصر را احتياطاً بدون قصد ادا و قضا بخواند و اگر به اندازه سه ركعت وقت نداشته باشد، بايد نماز عصر را احتياطاً بدون نيّت ادا و قضا بخواند و سپس نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نيمه شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند و اگر كمتر وقت داشته باشد، بايد فقط نماز عشاء را بخواند و بعد نماز مغرب را احتياطاً بدون نيّت ادا و قضا بجا آورد و سپس احتياطاً نماز عشاء را نيز بدون نيّت ادا و قضا اعاده كند و چنانچه بعد از خواندن نماز عشاء معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نيمه شب باقي مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيّت ادا بخواند - اگرچه احتياط مستحب اين است كه آن را به قصد ما في الذمّه بجا آورد - و سپس بنابر احتياط واجب نماز عشاء را بدون نيت ادا و قضا، اعاده نمايد.

«مسأله 778» مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و درباره آن سفارش بسياري شده است و هر چه به اوّل وقت نزديك تر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتي

بهتر باشد، مثل اين كه مقداري صبر كند تا نماز را به جماعت بخواند.

«مسأله 779» هرگاه انسان عذري داشته باشد كه اگر بخواهد در اوّل وقت نماز بخواند، ناچار باشد با تيمّم نماز بخواند و يا اين كه لباس او نجس باشد و يا عذر ديگري داشته باشد، چنانچه بداند يا گمان داشته باشد كه عذر او تا آخر وقت برطرف خواهد شد، نمي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، بلكه بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشود، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز، مانند اذان، اقامه و قنوت نيز وقت داشته باشد، مي تواند نماز را با آن مستحبات بجا آورد.

«مسأله 780» كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از آنها در نماز پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن آنها نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد؛ ولي اگر اطمينان داشته باشد كه نماز را به نحو صحيح تمام مي كند، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود؛ پس اگر در نماز مساله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، مي تواند به احتمالي كه در نظرش صحيح تر است عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد و اگر نماز او باطل بوده، دوباره آن را بخواند.

«مسأله 781» اگر وقت نماز وسعت داشته باشد و طلبكار نيز طلب خود را مطالبه كند، در

صورتي كه ممكن باشد بايد اوّل قرض خود را بدهد و بعد نماز بخواند و همچنين اگر كار واجب ديگري كه بايد آن را فوراً بجا آورد پيش آيد - مثلاً ببيند مسجد نجس است - بايد اوّل آن كار را انجام دهد - مثلاً مسجد را تطهير كند - و بعد نماز بخواند و چنانچه اوّل نماز بخواند، معصيت كرده و صحّت نماز او خالي از اشكال نيست.

نمازهايي كه بايد به ترتيب خوانده شوند

«مسأله 782» بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشاء را بعد از نماز مغرب بخوانند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخوانند، باطل است.

«مسأله 783» اگر به نيّت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز به خاطر آورد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيّت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد آن نماز را رها كند و نماز عصر را بخواند. حكم نماز مغرب و عشاء نيز به همين ترتيب است.

«مسأله 784» اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيّت را به نماز ظهر برگرداند و بعد به خاطر آورد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنابر احتياط واجب بايد نيّت را به نماز عصر برگرداند و پس از اتمام نماز آن را دوباره بجا آورد. «مسأله 785» اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت به قدري كم باشد كه بعد از تمام شدن نماز، كمتر از يك ركعت به پايان وقت

باقي بماند، بايد به نيّت نماز عصر، نماز را تمام كند و سپس نماز ظهر را قضا كند.

«مسأله 786» اگر در نماز عشاء پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم باشد كه بعد از تمام شدن نماز، نيمه شب شود، بايد به نيّت عشاء نماز را تمام كند و سپس به قصد ما في الذمّه نماز مغرب را بجا آورد و احتياطاً نماز عشاء را نيز به قصد ما في الذمّه اعاده كند و اگر بيشتر وقت داشته باشد، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را در سه ركعت تمام كند و بعد نماز عشاء را بخواند.

«مسأله 787» اگر در نماز عشاء بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند و بعد نماز مغرب را بخواند و پس از آن نماز عشاء را احتياطاً اعاده كند.

«مسأله 788» اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز به خاطر آورد كه نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيّت را به آن نماز برگرداند، مثلاً اگر هنگامي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند به خاطر آورد كه نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيّت را به نماز ظهر برگرداند.

«مسأله 789» برگرداندن نيّت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

«مسأله 790» اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، مي تواند در بين نماز نيّت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيّت به

نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيّت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب

«مسأله 791» تعداد نمازهاي مستحبّي زياد است و آنها را «نافله» مي گويند و از ميان نمازهاي مستحبّي، خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده و تعداد آنها در غير روز جمعه، سي و چهار ركعت است كه دو ركعت آن نافله صبح، هشت ركعت نافله ظهر، هشت ركعت نافله عصر، چهار ركعت نافله مغرب، دو ركعت نافله عشاء و يازده ركعت نافله شب مي باشد و چون دو ركعت نافله عشاء را بنابر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود، ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.

«مسأله 792» از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيّت نافله شب، دو ركعت به نيّت نماز شَفْع و يك ركعت به نيّت نماز وَتْر خوانده شود. دستور كامل نافله شب در كتابهاي ادعيه گفته شده است.

«مسأله 793» نمازهاي نافله را بجز نماز وَتْر كه يك ركعت مي باشد، بايد دو ركعتي بجا آورد و مستحب است در ركعت دوم نمازهاي نافله و نيز در نماز وتر قنوت را بخوانند، ولي در نماز شفع اگر بخواهند قنوت را بجا آورند، احتياطاً آن را به اميد ثواب انجام دهند.

«مسأله 794» نمازهاي نافله را مي توان نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند؛ مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر بخواهد نماز وتر را نشسته

بخواند، دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

«مسأله 795» نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، ولي نافله عشاء را به نيّت اين كه شايد مطلوب خداوند باشد، مي توان بجا آورد.

وقت نمازهاي نافله يوميّه

«مسأله 796» نافله نماز ظهر، پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر تا هنگامي است كه طول سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به اندازه دو هفتم آن شود؛ مثلاً اگر طول شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.

«مسأله 797» نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا هنگامي است كه طول آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود، به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بهتر است نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر و بدون نيّت ادا و قضا بخواند.

«مسأله 798» وقت نافله مغرب، پس از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود، از بين برود و چنانچه بخواهد پس از اين هنگام آن را بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد بدون نيّت ادا و قضا آن را بجا آورد.

«مسأله 799» وقت نافله عشاء تا پايان وقت نماز عشاء است و بهتر است بلافاصله بعد از نماز عشاء خوانده شود.

«مسأله 800» نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن از16 آخر شب شروع

مي شود و اگر نافله شب را به جا آورد، مي تواند نافله صبح را متّصل به نافله شب پس از نيمه شب بخواند و اگر از كساني باشد كه تقديم نافله شب بر نيمه شب براي آنان جايز است، مي تواند نافله صبح را همراه نافله شب قبل از نيمه شب بجا آورد.

«مسأله 801» وقت نافله شب از نيمه شب(4) تا اذان صبح است و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

«مسأله 802» مسافر و كسي كه خواندن نافله شب بعد از نيمه شب براي او دشوار است، مي تواند آن را قبل از نيمه شب بجا آورد.

نماز غفيله

«مسأله 803» نماز غفيله نمازي است كه بين نماز مغرب و عشاء خوانده مي شود و بنابر احتياط بايد به قصد قربت مطلقه خوانده شود و ابتداي وقت آن بعد از نماز مغرب و انتهاي آن بنابر احتياط وقتي است كه سرخي طرف مغرب از بين برود. در ركعت اوّل آن، بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيات را بخوانند: «وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أنْ لا إلهَ إلّا أنْتَ سُبْحانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»(5) و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره، اين آيه را بخوانند: «وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إلّا هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلّا يَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ إِلّا في كِتابٍ مُبينٍ»(6) و در قنوت آن بگويند: «اَللَّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ بِمَفاتِحِ الْغَيْبِ الَّتِي لا يَعْلَمُها إِلّا أنْتَ أنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأنْ تَفْعَلَ

بي كَذا وَكَذا» و به جاي كلمه «كذا و كذا»، حاجتهاي خود را بگويند، و بعد ادامه دهند: «اَللَّهُمَّ أنْتَ وَلِيُّ نِعْمَتِي وَالْقادِرُ عَلي طَلِبَتِي تَعْلَمُ حاجَتِي فَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ لَمَّا قَضَيْتَها لِي».

احكام قبله

«مسأله 804» خانه كعبه كه در مكه معظّمه مي باشد قبله است و بايد روبروي آن نماز خواند، ولي كسي كه از آن دور است، اگر به نحوي بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند، كافي است. اعمال ديگري مانند سربريدن حيوانات كه بايد رو به قبله انجام گيرند نيز همين حكم را دارند.

«مسأله 805» كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد به گونه اي بايستد كه بگويند رو به قبله ايستاده و لازم نيست زانوها و انگشتان پاي او نيز رو به قبله باشند.

«مسأله 806» كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، بايد به گونه اي بنشيند كه صورت، سينه و شكم او رو به قبله باشد، ولي لازم نيست زانوهاي خود را به سمت قبله قرار دهد، ولي اگر نتواند به نحو معمول بنشيند و هنگام نشستن، كف پاها را به زمين بگذارد، بايد به نحوي بنشيند كه پاهاي او نيز رو به قبله باشد.

«مسأله 807» كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به گونه اي به پهلوي راست بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نباشد، بايد به نحوي به پهلوي چپ بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر به اين نحو نيز نتواند قرار گيرد، بايد به گونه اي به پشت بخوابد كه كف پاي او رو به قبله باشد.

«مسأله 808» نماز احتياط و سجده

و تشهّد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد و سجده سهو نيز بنا بر احتياط واجب بايد رو به قبله بجا آورده شود.

«مسأله 809» نماز مستحبّي را مي توان در حال راه رفتن و سواره خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبّي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد؛ ولي اگر در حال استقرار نماز مي خواند، بنا بر احتياط بايد رو به قبله باشد.

«مسأله 810» كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين يا اطمينان كند كه قبله كدام طرف است و اگر علم يا اطمينان به قبله براي او حاصل نشود، مي تواند به گفته دو شاهد عادل كه از روي نشانه هاي حسّي شهادت مي دهند يا به قول كسي كه از روي قاعده علمي قبله را مي شناسد و مورد اطمينان است، عمل كند و اگر از اين راه ها ممكن نشد، بايد به گماني كه به وسيله محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راههاي ديگر پيدا مي شود، عمل نمايد و حتّي اگر از گفته فاسق يا كافري هم كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافي است.

«مسأله 811» اگر كسي كه گمان به قبله دارد بتواند گمان قوي تري پيدا كند، نمي تواند به گمان خود عمل نمايد؛ مثلاً اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا نمايد، نبايد به حرف او عمل كند.

«مسأله 812» اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي نداشته باشد يا با اين كه كوشش كرده گمان او به هيچ جهتي تمايل پيدا نكرده باشد،

بنابر احتياط چهار نماز به چهار طرف مي خواند، اگرچه بعيد نيست خواندن يك نماز به هر جهتي كه خواست، كافي باشد.

«مسأله 813» اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

«مسأله 814» كسي كه به چند طرف نماز مي خواند، اگر بخواهد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را بخواند، مي تواند نماز اوّل را به تمام جهات بخواند و بعد نماز دوم را شروع كند و يا آن كه هر دو نماز را به يك جهت بخواند و سپس هر دو را در جهات ديگر تكرار كند، اگرچه روش اول بهتر است.

«مسأله 815» اگر كسي كه يقين به قبله ندارد بخواهد غير از نماز عملي انجام دهد كه بايد رو به قبله صورت گيرد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، در صورت ضرورت، مي تواند به گمان عمل نمايد وگرنه در صورت امكان بايد آن عمل را به تأخير اندازد و پس از حصول اطمينان به جهت قبله آن را به جا آورد.

پوشاندن بدن در نماز

«مسأله 816» مرد بايد در حال نماز - اگرچه كسي او را نبيند - عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانو را نيز بپوشاند.

«مسأله 817» زن بايد در هنگام نماز تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند و همچنين بنابر احتياط بايد كف پاي خود را نيز بپوشاند، ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها و روي پاها تا مچ لازم نيست، امّا براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و

قدري پايين تر از مچ را نيز بپوشاند.

«مسأله 818» زن در برابر نامحرم بايد تمام بدن خود، غير از مقداري از صورت كه در وضو شسته مي شود و دست ها تا مچ را بپوشاند. بنابراين چنانچه زني در محلّي نماز بخواند كه مرد نامحرمي او را ببيند، بايد در حال نماز روي پا و كف پاي خود را نيز بپوشاند و چنانچه روي پاي خود تا مچ آن را نپوشاند و نگاه مرد نامحرم به آن بيفتد، گناه كرده، ولي نمازش صحيح است.

«مسأله 819» هنگامي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را بجا مي آورد و بلكه بنابر احتياط واجب در موقع سجده سهو نيز بايد خود را مانند هنگام نماز بپوشاند.

«مسأله 820» اگر انسان در نماز عمداً عورتش را نپوشاند، نماز او باطل است، بلكه اگر نپوشاندن عورت از روي ندانستن مسأله نيز باشد وجهل او ناشي از كوتاهي در يادگيري مسأله باشد، بايد نماز خود را دوباره بخواند.

«مسأله 821» اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند و بنابر احتياط واجب نماز را تمام كرده و دوباره آن را بخواند، خصوصاً اگر پوشاندن عورت زياد طول بكشد، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

«مسأله 822» اگر لباس نمازگزار در حال ايستاده عورت او را بپوشاند، ولي امكان داشته باشد كه در حال ديگر - مثلاً در حال ركوع و سجود - نپوشاند، چنانچه قبل از آشكار شدن عورت به وسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

«مسأله 823»

انسان مي تواند در نماز خود را با علف و برگ درختان و يا با پنبه و پشم بافته نشده بپوشاند، ولي بهتر است در غير ضرورت، از پوشاندن عورت با موارد فوق خودداري كند و آن را با لباس هاي متعارف بپوشاند.

«مسأله 824» بنابر احتياط واجب در حال اختيار نمازگزار نمي تواند با گِل عورت خود را بپوشاند، ولي در حال اضطرار پوشاندن آن با گِل كافي است.

«مسأله 825» اگر چيزي نداشته باشد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه چيزي پيدا كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه خود (برهنه) نماز بخواند.

«مسأله 826» اگر كسي كه مي خواهد نماز بخواند براي پوشاندن خود حتّي گِل نيز نداشته باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند و يا تا آخر وقت صبر كند و چيزي پيدا نكند، در صورتي كه نامحرم او را ببيند بايد نشسته نماز بخواند و عورت خود را با ران خود بپوشاند و براي ركوع و سجده به مقداري خم شود كه عورت او ظاهر نگردد و اگر امكان نداشت، با سر خود براي ركوع و سجده اشاره كند و براي سجده بيشتر از ركوع خم شود و يا سر را خم كند و بايد چيزي را كه بر آن سجده مي كند از زمين بلند كند و بر آن سجده نمايد و احتياط واجب آن است كه پيشاني را بر آن بگذارد نه اين كه فقط آن را به پيشاني بچسباند و اگر كسي او را نبيند، بايد

ايستاده نماز بخواند و بنابر احتياط جلوي خود را با دست بپوشاند و در هر صورت ركوع وسجود را با اشاره انجام دهد و براي سجود سر را قدري پايين تر آورد و چيزي را كه سجده بر آن صحيح است از زمين بردارد و هنگامي كه براي سجده اشاره مي كند، بنابر احتياط پيشاني را بر آن بگذارد، نه اين كه فقط آن را به پيشاني بچسباند.

شرايط لباس نمازگزار

«مسأله 827» لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اوّل: آن كه پاك باشد. دوم: آن كه مباح باشد. سوم: آن كه از اجزاي مردار نباشد.چهارم: آن كه از اجزاي حيوان حرام گوشت نباشد. پنجم و ششم: آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد. تفصيل اين شروط در مسائل آينده بيان مي شود.

* شرط اوّل: لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

«مسأله 828» كسي كه نمي داند نماز با بدن و لباس نجس، باطل است، اگر در ندانستن حكم مسأله مقصّر باشد و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.

«مسأله 829» اگر به واسطه تقصير در ندانستن مسأله، نجاست چيز نجسي را نداند - مثلاً نداند عرق كافر غير كتابي نجس است - و با بدن يا لباس آلوده به آن نماز بخواند، نمازش باطل است.

«مسأله 830» اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.

«مسأله 831» اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين

نماز يا بعد از آن به خاطر آورد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

«مسأله 832» اگر بدن يا لباس كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است در بين نماز نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، متوجّه اين موضوع شود يا بفهمد كه بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از قبل نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نزند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولي اگر به نحوي باشد كه در صورت آب كشيدن بدن يا لباس يا تعويض يا بيرون آوردن لباس، نماز به هم بخورد، بايد نماز را رها كند و دوباره با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

«مسأله 833» اگر لباس كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، در بين نماز نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس نماز را به هم نزند و بتواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد

و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده باشد و لباس را نيز نتواند آب بكشد يا عوض كند، بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز را تمام كند و احتياطاً آن را با لباس و بدن پاك قضا نيز بنمايد، ولي چنانچه به گونه اي باشد كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم بخورد و به واسطه سرما و مانند آن نيز نتواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

«مسأله 834» اگر بدن كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، در بين نماز نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند متوجّه اين موضوع شود يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نزند، بايد آن را آب بكشد و اگر نماز را به هم بزند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

«مسأله 835» كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، اگر پيش از آن كه شك كند، علم به نجاست آن نداشته، بايد آن را جستجو كند و اگر اثري از نجاست در آن نيافت و پس از نماز فهميد كه نجس بوده، نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از نماز جستجو نكند، احتياطاً بايد نمازش را اعاده كند و اگر وقت آن گذشته باشد، آن را قضا نمايد

و اگر پيش از آن كه شك كند، مي دانسته كه لباس يا بدنش نجس است و سپس شك كرد و پس از نماز فهميد كه در حال نماز نجس بوده، احتياطاً بايد نماز خود را اعاده كند و اگر وقت گذشته باشد، آن را قضا نمايد، چه قبل از نماز جستجو كرده باشد و چه نكرده باشد.

«مسأله 836» اگر لباس را آب بكشد و اطمينان يابد يا يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، احتياطاً بايد نماز را اعاده كند و اگر وقت آن گذشته باشد، آن را قضا نمايد.

«مسأله 837» اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين يا اطمينان يابد كه از خونهاي نجس نيست، مثلاً اطمينان يابد كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، احتياطاً بايد نماز را اعاده كند و اگر وقت آن گذشته باشد، آن را قضا نمايد.

«مسأله 838» اگر اطمينان يابد خوني كه در بدن يا لباس اوست، خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً اطمينان يابد خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، احتياطاً بايد نماز را اعاده كند و اگر وقت آن گذشته باشد، آن را قضا نمايد.

«مسأله 839» اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز به خاطر آورد، نماز او صحيح است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي

كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نماز او باطل است، مگر اين كه غسل او به گونه اي باشد كه بدن قبل از غسل پاك شود و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد، مگر اين كه وضوي او به گونه اي باشد كه قبل از وضو اعضاي وضو پاك شود.

«مسأله 840» اگر بدن و لباس كسي كه يك لباس دارد نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، بجا آورد و احتياطاً با آن لباس نجس نيز نماز را اعاده نمايد و اگر به واسطه سرما يا عذر ديگري نتواند لباسش را بيرون آورد، در صورتي كه نجاست هر دو مساوي باشد، مثلاً هر دو ادرار يا خون باشد يا نجاست بدن شديدتر باشد، مثلاً نجاست آن ادرار باشد كه بايد دو مرتبه آن را آب كشيد، بعيد نيست كه آب كشيدن بدن مقدم باشد و اگر نجاست لباس بيشتر يا شديدتر باشد، هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد، مي تواند آب بكشد.

«مسأله 841» كسي كه غير از لباس نجس لباس ديگري ندارد و احتمال نمي دهد كه لباس پاك پيدا كند، اگر به واسطه سرما يا عذر ديگري نتواند لباس را

بيرون بياورد، بايد در همان لباس نماز بخواند و نماز او صحيح است؛ ولي چنانچه بتواند لباس را بيرون آورد، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد بجا آورد و احتياطاً نماز را با همان لباس نجس تكرار نمايد.

«مسأله 842» اگر كسي كه دو لباس دارد بداند يكي از آنها نجس است و نتواند آنها را آب بكشد و نداند كدام يك از آنها نجس است، چنانچه وقت داشته باشد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر بخواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ باشد، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد بجا آورد و احتياطاً آن نماز را با لباس پاك قضا نيز بنمايد.

* شرط دوم: آن قسمت از لباس نمازگزار كه عورت او را مي پوشاند، بايد مباح باشد و حكم قسمتهايي كه عورت را نمي پوشاند نيز بنابر احتياط واجب همين است و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا دگمه يا چيز ديگر آن غصبي است نماز بخواند، بايد آن نماز را با لباس غير غصبي اعاده نمايد.

«مسأله 843» اگر كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، عمداً با لباس غصبي نماز بخواند، بايد آن نماز را با لباس غير غصبي اعاده كند.

«مسأله 844» اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است؛ ولي اگر خودش آن لباس را غصب كرده باشد

و بعد فراموش كرده و با آن نماز بخواند، بايد آن نماز را اعاده كند.

«مسأله 845» اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده باشد و بتواند فوراً و بدون اين كه موالات - يعني پي درپي بودن نماز - به هم بخورد لباس غصبي را بيرون آورد، بنابر احتياط واجب بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده باشد يا نتواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد و در صورت بيرون آوردن، پي درپي بودن نماز به هم بخورد، در صورتي كه به مقدار يك ركعت نيز وقت داشته باشد، بايد نماز را رها كند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر اين مقدار نيز وقت نداشته باشد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و مانند نماز برهنگان، نماز را تمام نمايد.

«مسأله 846» اگر كسي براي حفظ جان خود و يا مثلاً براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد ناچار شود آن را بپوشد و با آن نماز بخواند، چنانچه خود او لباس را غصب نكرده باشد، نمازش صحيح است، ولي اگر خود او لباس را غصب كرده باشد و لباس نيز عورت او را بپوشاند، صحت نمازش خالي از اشكال نيست مگر آن كه به قصد بازگرداندن به صاحبش آن را بپوشد تا به سرقت نرود.

«مسأله 847» اگر با عين پولي كه خمس به آن تعلّق گرفته، لباس بخرد، مي تواند با آن نماز بخواند؛ ولي بايد فوراً خمس آن پول را بپردازد. البته چنانچه اصلاً قصد پرداخت

خمس را نداشته باشد و معامله را به نحو شخصي انجام داده باشد (يعني اين كه در هنگام معامله به فروشنده بگويد كه اين لباس را با عين همين پول خريداري مي كنم)، نماز در آن لباس باطل است و اگر با عين پولي كه زكات آن را نداده لباس بخرد، چنانچه قصد داشته باشد كه از مال ديگري زكات را بپردازد، نماز او در آن لباس صحيح است وگرنه نماز در آن لباس باطل است و اگر به ذمّه بخرد و در هنگام معامله قصدش اين باشد كه از پولي كه خمس يا زكات آن را نداده، پول لباس را بدهد، در اين صورت نمازش باطل نيست، اگرچه احتياط مستحب اعاده اين نماز است.

* شرط سوم: لباس نمازگزار بايد از اجزاي حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد - يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند - نباشد و اگر از اجزاي حيوان مرده حلال گوشتي كه خون جهنده ندارد - مانند ماهي فلس دار - لباس تهيّه كند، احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

«مسأله 848» حيوان حلال گوشتي كه خون جهنده دارد، چنانچه مردار شود، بنابر احتياط واجب نبايد چيزي از آن كه روح داشته - مانند گوشت و پوست - همراه نمازگزار باشد، اگرچه لباس او نيز نباشد.

«مسأله 849» اگر چيزي از مردار حلال گوشت كه روح ندارد - مانند مو و پشم - همراه نمازگزار باشد يا با لباسي كه از آنها تهيّه كرده اند نماز بخواند، نماز او صحيح است.

* شرط چهارم: لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد نباشد و

اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنابر احتياط حكم حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد نيز همين است.

«مسأله 850» اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت - مانند گربه - بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه مرطوب باشد، نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

«مسأله 851» اگر مو، عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد و يا مرواريد و موم و عسل همراه او باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 852» اگر شك داشته باشد لباسي از حيوان حلال گوشت است يا از حيوان حرام گوشت، مي تواند با آن نماز بخواند.

«مسأله 853» اگر انسان احتمال دهد دگمه صدفي و مانند آن از حيوان است، نماز خواندن با آن مانعي ندارد، ولي اگر بداند صدف است، بنابر احتياط نمي تواند با آن نماز بخواند.

«مسأله 854» نماز خواندن با پوست خز اشكال ندارد؛ ولي بنابر احتياط از نماز خواندن در پوست سنجاب اجتناب شود.

«مسأله 855» اگر با لباسي كه نمي داند از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، نمازش صحيح است و همچنين است اگر فراموش كرده باشد و يا جاهل به مسأله باشد؛ ولي اگر جهل او به خاطر كوتاهي در يادگيري مسأله باشد، نمازش باطل است.

«مسأله 856» اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيّه شده لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در حال نماز ناچار به پوشيدن لباس باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را بجا آورد و

بنابر احتياط واجب، يك نماز ديگر نيز با همان لباس بخواند.

* شرط پنجم: پوشيدن لباس طلاباف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير آن اشكال ندارد.

«مسأله 857» زينت كردن با طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه و به دست كردن انگشتر طلا و بستن ساعت مچي طلا به دست، براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا نيز خودداري كند؛ اما اگر از آنها در حال نماز استفاده نكند بلكه فقط همراه داشته باشد - مثلاً در جيب خود بگذارد - نماز صحيح است، ولي زينت كردن با طلا، براي زن در نماز و غير آن اشكال ندارد.

«مسأله 858» زينت كردن با انگشتر پلاتين و امثال آن كه از طلا نمي باشد و همچنين گذاشتن دندان طلا براي مرد اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

«مسأله 859» اگر مردي نداند يا فراموش كند كه مثلاً انگشتر او از طلاست و با آن نماز بخواند و يا آن كه نداند نماز با انگشتر طلا باطل است و در آموختن مسأله نيز كوتاهي نكرده باشد، نماز او صحيح است.

* شرط ششم: لباس مرد نمازگزار بايد از ابريشم خالص نباشد و نماز خواندن با آن باطل است، فرقي نمي كند كه آن لباس عورت او را پوشانده باشد و يا عورتش با لباس ديگري پوشانده شده باشد و فرقي نمي كند كه امكان پوشاندن عورت با آن باشد يا مثل بند شلوار و عرقچين امكان پوشاندن عورت با آن وجود نداشته باشد و در غير نماز نيز پوشيدن

لباس ابريشم خالص براي مرد حرام است.

«مسأله 860» اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

«مسأله 861» پوشيدن لباسي كه نمي داند از ابريشم خالص است يا از چيزي ديگر، اشكال ندارد و نماز با آن صحيح است.

«مسأله 862» اگر دستمال ابريشمي و مانند آن در جيب مرد باشد، اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

«مسأله 863» پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

«مسأله 864» پوشيدن لباس ابريشمي خالص و طلاباف، در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است در حال نماز لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها و يا غير از لباسي كه از مردار تهيه شده در اختيار ندارد و احتمال نيز نمي دهد كه تا آخر وقت بتواند در لباس داراي شرايط نماز بخواند، مي تواند با آن لباسها نماز بخواند.

«مسأله 865» اگر غير از لباس غصبي يا لباسي كه از مردار و يا اجزاي حيوان حرام گوشت تهيّه شده يا لباس ابريشمي خالص يا طلاباف، لباس ديگري نداشته باشد و ناچار نباشد لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد، نماز بخواند و در مورد لباسي كه از مردار يا اجزاي حيوان حرام گوشت تهيّه شده، احتياطاً نماز را با همان لباس اعاده يا قضا نيز بنمايد.

«مسأله 866» اگر چيزي نداشته باشد كه عورت خود را در نماز با آن بپوشاند، واجب است آن را - اگرچه با كرايه يا خريداري باشد - تهيّه نمايد، ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم داشته باشد كه نسبت

به دارايي او زياد باشد يا به نحوي باشد كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر داشته باشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

«مسأله 867» اگر به كسي كه لباس ندارد لباس ببخشند يا عاريه دهند، چنانچه قبول كردن آن براي او مشقّت نداشته باشد، بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نباشد، بايد از كسي كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

«مسأله 868» پوشيدن لباس شهرت - كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست - در صورتي كه موجب وهن و هتك انسان شود جايز نيست، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند، نمازش صحيح است.

«مسأله 869» چنانچه پوشيدن لباس زنانه براي مرد و يا لباس مردانه براي زن موجب وهن و هتك وي شود، بايد از آن خودداري كند، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند نمازش صحيح است.

«مسأله 870» اگر كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا از ابريشم خالص يا از اجزاي حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز عورت خود را با چيزي كه نماز در آن صحيح است بپوشاند، بلكه بنابر احتياط واجب در حال نماز نبايد لحافي كه از اجزاي حيوان حرام گوشت درست شده، به روي خود بيندازد.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

«مسأله 871» در سه صورت - كه تفصيل آنها خواهد آمد - اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل: به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در

بدن اوست، لباس يا بدن او به خون آلوده شده باشد. دوم: بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه بند سر انگشت سبّابه است) به خون آلوده باشد. سوم: ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

در دو صورت نيز اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اوّل: لباسهاي كوچك او، مانند جوراب و عرقچين، نجس شده باشند.دوم: لباس مادري كه پرستار بچّه است نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت به تفصيل در مسائل بعد گفته مي شود.

«مسأله 872» اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد و همچنين اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا عرق متّصل به زخم يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد، چنانچه به نحوي باشد كه آب كشيدن بدن يا لباس يا تعويض لباس در آن شرايط براي بيشتر مردم سخت باشد، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند.

«مسأله 873» اگر خونِ بريدگي، دمل و زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن آسان است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

«مسأله 874» اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، با رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مي شود، با رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.

«مسأله 875» اگر در قسمتي از داخل دهان و بيني و مانند آنها

كه معمولاً ديده مي شود، زخمي وجود داشته باشد و از آن زخم خوني به بدن يا لباس برسد، مي توان با آن نماز خواند و نيز با خون بَواسيري كه دانه هاي آن بيرون است، مي توان نماز خواند؛ امّا در صورتي كه زخمِ داخل دهان و بيني در قسمتي باشد كه معمولاً ديده نمي شود و يا دانه هاي بواسير در باطن باشند، احتياط واجب آن است كه با لباس يا بدني كه به اين خون آلوده است، نماز خوانده نشود.

«مسأله 876» اگر كسي كه بدنش زخم است، در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند خون زخم است يا خون ديگر، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

«مسأله 877» اگر چند زخم در بدن باشد و به گونه اي نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شوند، هر يك كه خوب شد، بايد براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

«مسأله 878» اگر سر سوزني خونِ حيض يا نفاس در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنابر احتياط واجب خون استحاضه و خون سگ، خوك، كافرِ غير كتابي، مردار و حيوان حرام گوشت نيز همين حكم را دارند؛ ولي نماز خواندن با خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگرچه در چند جاي بدن و لباس باشند، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشند، اشكال ندارد و اگر بيشتر از درهم باشد، نماز با آن باطل

است و اگر به مقدار درهم باشد نيز بنابر احتياط واجب نمي توان با آن نماز خواند.

«مسأله 879» اگر خوني به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، احتياط واجب آن است كه دو لكه خون حساب شود، مگر اين كه لباس به قدري نازك باشد كه يك لكه به حساب آيد و ملاك در مسأله عرف است و اگر پشت آن جداگانه خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خون هايي كه در پشت و روي لباسند روي هم كمتر از يك درهم باشند، نماز با آن لباس صحيح است و اگر بيشتر باشند، نماز با آن باطل است.

«مسأله 880» اگر روي لباسي كه آستر دارد خون بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر مجموع خون روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح است و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

«مسأله 881» اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي از خارج به آن برسد، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است و اگر رطوبت و خون به اندازه درهم نشود ولي اطراف را آلوده كند، احتياطاً نمي توان با آن نماز خواند، ولي اگر اطراف را آلوده نكند، نماز خواندن با آن بي اشكال است. همچنين اگر رطوبت با خون مخلوط شود و از بين برود، نماز صحيح است.

«مسأله 882» اگر بدن يا لباس

خوني نشود، ولي به واسطه رسيدن به خون، متنجّس شود، اگرچه مقداري كه متنجس شده كمتر از درهم باشد، نمي توان با آن نماز خواند.

«مسأله 883» اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلاً يك قطره ادرار روي آن بريزد، نماز خواندن با آن صحيح نيست.

«مسأله 884» اگر لباسهاي كوچك نمازگزار، مثل عرقچين و جوراب كه نمي توان با آنها عورت را پوشاند، نجس باشند، چنانچه از اجزاي مردار - به تفصيلي كه گذشت - يا از اجزاي حيوان حرام گوشت درست نشده باشند، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند، اشكال ندارد.

«مسأله 885» چيزهاي كوچكي كه پوشش نمازگزار محسوب نمي شوند - مثل چاقو، پول و مانند آن - اگر نجس باشند و به هنگام نماز همراه نمازگزار باشند، اشكال ندارد.

«مسأله 886» احتياط آن است كه چيز نجسي كه با آن مي توان عورت را پوشاند همراه نمازگزار نباشد، ولي كسي كه اين مسأله را نمي دانسته و به اين نحو نماز خوانده، لازم نيست آن نمازها را قضا كند.

«مسأله 887» اگر مادري كه پرستار بچّه است و بيشتر از يك لباس ندارد، در هر شبانه روز يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگرچه تا روز ديگر لباس او به ادرار بچّه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه لباس خود را در آخر روز آب بكشد تا بتواند نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با لباس پاك يا با نجاست كم تري بجا آورد و نيز اگر بيشتر از يك لباس

دارد ولي ناچار است كه همه آنها را با هم بپوشد، چنانچه در شبانه روز يك مرتبه همه آنها را آب بكشد، كافي است؛ ولي زني كه مادر آن بچّه نيست، اگرچه يك لباس بيشتر نداشته باشد، احتياطاً براي هر نماز اگر لباسش نجس شد، بايد آن را آب بكشد و با لباس پاك نماز بخواند.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مستحب است

«مسأله 888» چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله اند: عمامه با تَحتُ الحَنَك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي خوش و به دست كردن انگشتر عقيق.

چيزهايي كه در لباس نمازگزار مكروه است

«مسأله 889» چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است كه از آن جمله اند: پوشيدن لباس سياه مگر براي عزاي اهل بيت عليهم السلام و همچنين لباس چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و پوشيدن لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن دكمه هاي لباس و به دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد.

مكان نمازگزار

مكان نمازگزار چند شرط دارد:

* شرط اوّل: مكان نمازگزار بايد مباح باشد.

«مسأله 890» نماز كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند - اگرچه روي فرش و تخت و مانند آنها باشد - باطل است و همچنين نماز خواندن در زير خيمه غصبي باطل است، ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي چنانچه ديوارهاي آن غصبي نباشد، مانعي ندارد.

«مسأله 891» نماز در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه او باطل است؛ مثلاً اگر در خانه اجاره اي، صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده، نماز بخواند، نمازش باطل است و همچنين نمي توان در ملكي كه ديگري در آن حقّي دارد نماز خواند؛ مثلاً اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند، تا وقتي ثلث را جدا نكرده اند، نمي توان در ملك او نماز خواند.

«مسأله 892» اگر كسي جاي شخص ديگري را كه در مسجد نشسته غصب كند و در آن جا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد دوباره نماز خود را در محل ديگري اعاده كند.

«مسأله 893» اگر در جايي كه نمي داند غصبي است، نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، نماز او صحيح است و همچنين اگر در جايي كه غصبي بودن آن

را فراموش كرده، نماز بخواند و بعد از نماز به خاطر آورد، نماز او صحيح است، مگر آن كه خودش غصب كرده باشد كه در اين صورت نمازش باطل است.

«مسأله 894» اگر بداند جايي غصبي است ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آن جا نماز بخواند، چنانچه در يادگيري مسأله كوتاهي كرده باشد نماز او باطل است.

«مسأله 895» اگر كسي ناچار باشد نماز واجب را سواره بخواند و يا بخواهد نماز مستحبّي را سواره بخواند، چنانچه وسيله سواري يا چيزي كه روي آن نشسته غصبي باشد، بعيد نيست نماز او صحيح باشد.

«مسأله 896» اگر سهم كسي كه در ملكي با ديگري شريك است، از سهم شريكش جدا نباشد، بدون اجازه شريك خود نمي تواند در آن ملك تصرّف كند و نماز بخواند.

«مسأله 897» اگر با عين پولي كه خمس آن را نداده، ملكي بخرد، مي تواند در آن نماز بخواند؛ ولي بايد فوراً خمس آن پول را بپردازد. البته اگر اصلاً قصد پرداخت خمس را نداشته باشد و معامله را به نحو شخصي انجام داده باشد، نماز در آن ملك باطل است و اگر با عين پولي كه زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرّف او در آن ملك حرام و نماز او نيز در آن باطل است، مگر آن كه قصد جدي داشته باشد كه زكات آن را از مال ديگر خود بپردازد و اگر به ذمّه بخرد و در موقع خريدن قصد او اين باشد كه از مالي كه خمس يا زكات آن را نداده پول ملك را بدهد، تصرّف و نماز در آن صحيح است ولي احتياط مستحب آن

است كه در آن نماز نخواند.

«مسأله 898» اگر صاحب ملك اجازه نماز خواندن بدهد، ولي انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضي است، نماز صحيح است.

«مسأله 899» تصرّف در ملك كسي كه مرده و خمس يا زكات بدهكار بوده است، حرام و نماز در آن باطل است، مگر آن كه بدهي او را بدهند يا بنا داشته باشند بدون مسامحه بپردازند.

«مسأله 900» تصرّف در ملك كسي كه مرده و به مردم بدهكار بوده است، حرام و نماز در آن باطل است؛ ولي تصرّفات جزيي كه براي برداشتن جنازه مرده معمول است، اشكال ندارد و نيز اگر بدهكاري او كمتر از مالش باشد و ورثه نيز تصميم داشته باشند كه بدون مسامحه بدهي او را بپردازند، تصرّف در آن با رضايت ورثه و طلبكاران اشكال ندارد.

«مسأله 901» اگر كسي كه مرده قرض نداشته باشد، ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرّف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است؛ ولي تصرّفات جزيي كه براي برداشتن جنازه مرده معمول است، اشكال ندارد.

«مسأله 902» نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند آن كه براي واردين آماده است، در صورتي كه نمازگزار به عنوان مهمان يا مسافر و يا براي انجام كاري آنجا باشد، اشكال ندارد، امّا اگر فقط براي خواندن نماز به آنجا برود، اشكال دارد، مگر اين كه به رضايت مالك آن اطمينان داشته يا اجازه داشته باشد؛ ولي در غير اين قبيل مكانها، در صورتي مي توان نماز خواند كه مالك آن

اجازه بدهد يا حرفي بزند كه معلوم شود براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسي اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن نيز اجازه داده است.

«مسأله 903» نماز خواندن در زمين هاي بسيار بزرگي كه مردم ناچارند در آنها تصرّفاتي مانند رفت و آمد انجام دهند و در صورت تصرّف نكردن به زحمت و مشقّت مي افتند، اشكال ندارد، حتّي اگر رضايت صاحبان آنها معلوم نباشد و يا در بين آنها صغير و يا مجنون وجود داشته باشد؛ ولي چنانچه بدانند كه صاحبان آنها راضي نيستند، نمي توانند در آن جا نماز بخوانند.

* شرط دوم: مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگري ناچار باشد در جايي كه حركت دارد - مانند اتومبيل، كشتي و قطار - نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آن وسايل از سمت قبله به طرف ديگر حركت كنند، نمازگزار بايد به طرف قبله برگردد.

«مسأله 904» نماز خواندن در اتومبيل، كشتي، قطار و مانند آنها در حال توقف مانعي ندارد.

«مسأله 905» نماز روي خرمن گندم و جو و مانند آنها كه نمي توان روي آن بي حركت ماند، باطل است.

«مسأله 906» در جايي كه به واسطه احتمال باد، باران، تراكم جمعيت و مانند آن اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، اگر نماز را به اميد تمام كردنِ آن شروع كند، اشكال ندارد و اگر به مانعي برخورد نكند، نماز او صحيح است.

* شرط سوم: مكان نمازگزار نبايد از جاهايي باشد كه ماندن در آن حرام است؛

بنابر اين نبايد در محلي كه باقي ماندن در آن براي انسان خطر جاني دارد - مانند محلي كه نزديك است سقف آن خراب شود - نماز خواند.

«مسأله 907» بودن مرد و زن نامحرم در جاي خلوت جايز نيست؛ ولي چنانچه در چنين محلّي نماز بخواند، نمازش اشكال ندارد.

«مسأله 908» نماز خواندن در جايي كه صداي آلات لهو و لعب شنيده مي شود باطل نيست، ولي گوش دادن به آنها حرام است.

* شرط چهارم: نبايد در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي توان در آن جا راست ايستاد يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز خواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است، قيام، ركوع و سجود را بجا آورد.

* شرط پنجم: در مكانهايي نباشد كه ماندن، نشستن يا ايستادن روي آن حرام است. بنابر اين نماز خواندن روي چيزي كه ايستادن و يا نشستن روي آن موجب بي احترامي و هتك حرمت به چيزي مي شود كه هتك حرمت آن حرام است - مثل فرشي كه اسم خداوند متعال و يا آيات قرآن يا اسامي معصومين عليهم السلام بر آن نوشته شده است - جايز نيست.

* شرط ششم: مكان نمازگزار نبايد جلوتر از قبر معصومين عليهم السلام باشد.

«مسأله 909» اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهّر فاصله باشد كه بي احترامي نشود، اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه هايي كه روي آن افتاده كافي نيست.

* شرط هفتم: مكان نمازگزار اگر نجس است، به گونه اي مرطوب نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد؛ ولي اگر

جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد نجس باشد، حتّي در صورتي كه خشك نيز باشد، نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه در مكان نجس نماز خوانده نشود، مخصوصاً اگر عين نجاست در آن وجود داشته باشد.

* شرط هشتم: جاي پيشاني نمازگزار از جاي قدم ها و زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته، پست تر يا بلندتر نباشد.

* شرط نهم: اگر زن و مردي در يك مكان نماز مي خوانند، بنابر احتياط واجب مكان نماز زن بايد به گونه اي باشد كه عرفاً عقب تر از مكان نماز مرد قلمداد شود، اگرچه بهتر است كه در تمام حالات نماز، زن عقب تر از مرد باشد، به اين معني كه جاي سجده او از جاي ايستادن مرد عقب تر باشد.

«مسأله 910» اگر بين مرد و زن به اندازه ده ذراع فاصله باشد و يا آن كه ما بين آنها ديوار يا پرده يا چيز ديگري وجود داشته باشد، جلوتر بودن زن از مرد در نماز اشكالي ندارد.

«مسأله 911» شرط مذكور مربوط به موردي است كه هر دو نمازگزار بالغ باشند ولي در آن تفاوتي بين نماز واجب و مستحب نيست. البته براي كساني كه در مسجدالحرام نماز مي خوانند مراعات اين شرط لازم نيست.

«مسأله 912» خواندن نماز واجب در خانه كعبه و بر بام آن بنابر احتياط جايز نيست، ولي در حال ناچاري مانعي ندارد.

«مسأله 913» خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركن دو ركعت نماز بخوانند.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

«مسأله 914» در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از

همه مسجدها، مسجدالحرام و بعد از آن مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و بعد از آن مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از آن مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و بعد از آن مسجد بازار است.

«مسأله 915» براي زنها نماز خواندن در خانه بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.

«مسأله 916» نماز خواندن در حرم امامان عليهم السلام مستحب و بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر با دويست هزار نماز است.

«مسأله 917» زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد، مستحب است و همسايه هاي مسجد اگر عذري نداشته باشند، مكروه است در غير مسجد نماز بخوانند.

«مسأله 918» مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد، در كارها با او مشورت نكند، همسايه او نشود، از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهايي كه نماز خواندن در آنها مكروه است

«مسأله 919» نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است: حمام، زمين نمكزار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده، خيابان و كوچه - اگر براي كساني كه عبور مي كنند ايجاد مزاحمت نكند، و چنانچه ايجاد مزاحمت كند، حرام و نماز باطل است - مقابل آتش و چراغ، آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل ادرار باشد، روبروي تصوير يا مجسمه انسان يا حيوان مگر آن كه روي آن چيزي مانند پرده بكشند، در اتاقي كه جُنب در آن باشد، در

جايي كه تصويري از جاندار باشد اگرچه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر و يا در قبرستان.

«مسأله 920» كسي كه در محلّ عبور مردم يا روبروي كسي نماز مي خواند، مستحب است چيزي مقابل خود بگذارد، و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد

«مسأله 921» نجس كردن زمين، سقف، بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه اين مكانها نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را نيز نجس نكنند و اگر نجس شود، نجاست آن را برطرف نمايند، مگر آن كه واقف، آن را جزء مسجد قرار نداده باشد.

«مسأله 922» اگر نتواند مسجد را پاك نمايد يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، پاك كردن مسجد بر او واجب نيست؛ ولي اگر بي احترامي به مسجد باشد، بايد به كسي كه مي تواند آن را پاك كند، اطلاع دهد.

«مسأله 923» اگر جايي از مسجد نجس شود كه پاك كردن آن بدون كندن يا كمي خراب كردن ممكن نباشد، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند و پر كردن چاله و تعمير خرابي بر عهده كسي است كه مسجد را نجس كرده است؛ ولي چنانچه پاك كردن مسجد احتياج به خراب كردن زيادي داشته باشد به نحوي كه موجب ضرر رساندن به مسجد شود، تطهير آن واجب نيست.

«مسأله 924» اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند به صورتي كه ديگر به آن مسجد نگويند، باز هم بنابر احتياط واجب نجس كردن آن حرام است، ولي وجوب

پاك كردن آن محلّ اشكال است.

«مسأله 925» نجس كردن حرم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، پاك كردن آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي نيز نباشد، آن را تطهير كنند.

«مسأله 926» اگر حصير يا فرش مسجد نجس شود، بنابر احتياط واجب بايد آن را آب بكشند و بنابر احتياط واجب نبايد محل نجس آن را ببرند.

«مسأله 927» بردن عين نجس - مانند خون - و يا چيزي كه نجس شده به مسجد، اگر موجب سرايت نجاست به مسجد نشود، اشكال ندارد؛ اما چنانچه موجب بي احترامي به مسجد باشد، حرام است.

«مسأله 928» اگر گذاشتن جسد ميّت در مسجد پيش از غسل دادن آن موجب سرايت نجاست به مسجد و يا هتك احترام نباشد، مانعي ندارد، گرچه احوط ترك آن است؛ ولي اگر ميّت را غسل داده باشند، گذاشتن آن در مسجد اشكال ندارد.

«مسأله 929» اگر در مسجد براي روضه خواني چادر بزنند و سياهي بكوبند و آن را فرش كنند و اسباب چاي در آن ببرند و همچنين برگزاري مراسم گوناگون در مسجد از قبيل عروسي و مجلس ختم اگر موجب ضرر به مسجد و هتك حرمت آن و مانع نماز خواندن نشود، با رعايت مصلحت وقف و اذن متولّي اشكال ندارد.

«مسأله 930» بنابر احتياط واجب نبايد مسجد را با طلا زينت نمايند و همچنين نبايد صورت چيزهايي را كه مثل انسان و حيوان روح دارند، در مسجد نقش كنند و نقاشي چيزهايي كه روح ندارند، مثل گُل و بوته مكروه است.

«مسأله 931» حتي

اگر مسجد خراب شود، نمي توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند.

«مسأله 932» فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد، حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد آنها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه در همان مسجد قابل استفاده نباشند، بايد در مسجد ديگر مصرف شوند، ولي اگر قابل استفاده در ساير مساجد نيز نباشند، مي توانند آنها را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگري نمايند.

«مسأله 933» ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد، مستحب است و اگر مسجد به گونه اي خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده ولي جا براي نمازگزاران در آن كم مي باشد، خراب كنند و مسجد بزرگ تري بسازند.

«مسأله 934» تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد به مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و زير كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و هنگام داخل شدن به مسجد، اوّل پاي راست و هنگام بيرون آمدن، اوّل پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.

«مسأله 935» هنگامي كه انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيّت و احترام به مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري نيز بخواند، كافي است.

«مسأله 936» خوابيدن در مسجد - اگر انسان ناچار نباشد -

و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد، مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و اگر اين اعمال موجب هتك حرمت مسجد يا باعث انزجار و تنفر مردم شود و يا بر خلاف بهداشت نمازگزاران باشد، حرام است و همچنين مكروه است گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

«مسأله 937» داخل شدن كافر در مسجد اشكال دارد و اگر خواستند جهت شنيدن مطالب اسلامي داخل مسجد شوند، بايد محلّي را در كنار مسجد تهيّه نمود كه عنوان «مسجد» نداشته باشد.

«مسأله 938» راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است؛ ولي راه دادن بچّه اگر براي آموختن احكام اسلام و آشنايي با مسجد باشد، اشكال ندارد و كسي كه پياز و سير و مانند آنها خورده و بوي دهانش مردم را اذيّت مي كند، مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

«مسأله 939» براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب شبانه روزي اذان و اقامه بگويند، ولي پيش از نماز عيد فطر و قربان - اگر به جماعت خوانده شوند - مستحب است سه مرتبه بگويند: «اَلصَّلاة» و در نمازهاي واجب ديگر و همچنين نماز عيد فطر و قربان اگر فرادي خوانده شوند، سه مرتبه «اَلصَّلاة» را به اميد ثواب بگويند.

«مسأله 940» مستحب است در روز اوّلي كه بچّه به دنيا مي آيد يا پيش از آن كه بند ناف او بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

«مسأله

941» اذان داراي هيجده جمله است كه به ترتيب عبارتند از: «اَللَّهُ أكْبَرُ»(7) چهار مرتبه و «أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ(8)، أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(9)، حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ(10)، حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ(11)، حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ(12)، اَللَّهُ أكْبَرُ، لا إلهَ إلَّا اللَّهُ(13)» هر يك دو مرتبه و اقامه داراي هفده جمله است، يعني دو مرتبه «اَللَّهُ أكْبَرُ» از اوّل اذان و يك مرتبه «لا إلهَ إلَّا اللَّهُ» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ»(14) به آن اضافه نمود.

«مسأله 942» «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً أميرَ الْمُؤْمِنينَ وَلِيُّ اللَّهِ»(15) جزء اذان و اقامه نيست، ولي خوبست بعد از «أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» به قصد قربت مطلقه گفته شود.

«مسأله 943» بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

«مسأله 944» اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود - يعني به نحو آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است، اذان و اقامه را بگويد - حرام است.

«مسأله 945» اگر نمازگزار نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را بدون فاصله يا با فاصله كمي از هم بخواند، در نماز عصر يا عشاء اذان ساقط مي شود و خواندن نافله و تعقيبات نماز، موجب فاصله شدن بين دو نماز و عدم سقوط اذان از نماز دوم نمي گردد. همچنين در نماز عصر روز جمعه چنانچه آن را پس از نماز جمعه و بدون فاصله با آن بخواند، اذان ساقط مي شود.

«مسأله 946» اگر براي نماز

جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند، نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

«مسأله 947» اگر براي خواندن نماز به جايي برود كه در آن نماز جماعت بر پاست ولي با آنها نماز نخواند و يا آن كه ببيند جماعت تمام شده ولي صفها به هم نخورده و جمعيّت متفرّق نشده است، چه نماز خود را فرادي بخواند و چه به جماعت، بنابراحتياط واجب با وجود سه شرط ذيل نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد: اوّل: آن كه براي آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند. دوم: آن كه نماز جماعت باطل نباشد. سوم: آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشند، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد بر بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

«مسأله 948» اگر در شرط دوم از شرطهايي كه در مسأله پيش گفته شده شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است، ولي اگر در يكي از دو شرط ديگر شك كند، مي تواند به اميد ثواب اذان و اقامه بگويد.

«مسأله 949» كسي كه اذان شخص ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود تكرار كند، ولي در بازگويي اقامه اي كه از ديگري مي شنود، بايد قصد ذكر مطلق نمايد نه قصد اقامه و از «حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ» تا «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» را به اميد ثواب بگويد.

«مسأله 950» كسي كه اذان و اقامه ديگري را به طور كامل شنيده، چه با او گفته باشد و چه نگفته باشد، در

صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند، زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

«مسأله 951» اگر مرد اذان زن را بشنود، اذان از او ساقط نمي شود، چه آن را به قصد لذّت بشنود و چه بدون قصد لذت.

«مسأله 952» اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد؛ ولي چنانچه زني با جماعت مردان محرم باشد، اذان او براي آن جماعت كافي است، اگرچه احتياط مستحب آن است كه به آن اكتفا نشود.

«مسأله 953» اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند، صحيح نيست.

«مسأله 954» اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً «حَيَّ عَلَي الْفَلاحِ» را پيش از «حَيَّ عَلَي الصَّلاةِ» بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده، دوباره بگويد.

«مسأله 955» بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني كه گفته، اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشوند، مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

«مسأله 956» اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر كسي به عربي غلط بگويد يا به جاي يك حرف، حرف ديگري را بگويد يا مثلاً ترجمه آن را بگويد، صحيح نيست.

«مسأله 957» اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد، باطل است.

«مسأله 958»

اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

«مسأله 959» اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتي را بگويد، شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده، بگويد و اگر بعد از اين كه شروع به گفتن قسمتي از اذان يا اقامه كرد، شك كند كه آنچه پيش از آن است را گفته يا نه، بنابر احتياط قسمت قبل را بايد بگويد.

«مسأله 960» مستحب است انسان در هنگام گفتن اذان رو به قبله بايستد، با وضو يا غسل باشد، دستها را به گوش بگذارد، صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

«مسأله 961» لازم است انسان هنگام گفتن اقامه، با طهارت باشد و اقامه را در حال ايستاده بگويد.

«مسأله 962» مستحب است بدن انسان در هنگام گفتن اقامه آرام باشد، آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.

«مسأله 963» انسان مي تواند به اميد كسب ثواب بين اذان و اقامه يك قدم بردارد يا قدري بنشيند يا سجده كند يا ذكر بگويد يا دعا بخواند يا قدري ساكت باشد يا حرفي بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح مكروه است و بهتر است دو ركعت نماز را بين

اذان و اقامه نماز مغرب، بجا نياورد.

«مسأله 964» مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معيّن مي كنند، عادل و آگاه به اوقات نماز بوده و صداي او بلند باشد و اذان را در جاي بلندي بگويد.

واجبات نماز
واجبات نماز يازده چيز است:

اوّل: نيّت، دوم: تكبيرةُ الاِحرام (يعني گفتن «اَللَّهُ اَكْبَر» در اوّل نماز)، سوم: قيام (يعني ايستادن)، چهارم: قرائت، پنجم: ذكر ركوع و سجود و ركعتهاي سوم و چهارم، ششم: ركوع، هفتم: سجود، هشتم: تشهّد، نهم: سلام، دهم: ترتيب، يازدهم: موالات (يعني پي در پي بودن اجزاي نماز).

«مسأله 965» بعضي از واجبات نماز ركن هستند؛ يعني اگر انسان آنها را عمداً يا سهواً بجا نياورد يا در نماز اضافه كند، نماز باطل مي شود، ولي زيادي سهوي تكبيرةالاحرام موجب بطلان نماز نمي شود و بعضي ديگر ركن نيستند؛ يعني اگر عمداً كم يا زياد شوند، نماز باطل مي شود و چنانچه سهواً كم يا زياد گردند، نماز باطل نمي شود. پنج چيز ركن نماز هستند:

اوّل: نيّت. دوم: تكبيرةُ الاِحرام. سوم: قيام در هنگام گفتن تكبيرةُ الاِحرام وقيام متّصل به ركوع (يعني ايستادن پيش از ركوع). چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده.

1 - نيّت

«مسأله 966» انسان بايد نماز را به نيّت قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند بجا آورد و لازم نيست نيّت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربةً إلي اللَّه.

«مسأله 967»لازم نيست نمازگزار به هنگام نيت شماره ركعت هاي نمازي را كه مي خواند تعيين كند؛ ولي بايد متوجه باشد نمازي كه مي خواند، مثلاً نماز ظهر است يا عصر و همچنين بايد بداند كه نماز ادا مي خواند يا قضا؛ ولي لازم نيست قصد وجوب يا استحباب نمايد، مگر در مثل نماز صبح و نافله آن كه تعيين هر كدام متوقّف بر قصد وجوب يا استحباب مي باشد.

«مسأله 968» انسان بايد از اوّل تا آخر نماز به نيّت خود باقي باشد؛ پس اگر در بين

نماز به گونه اي غافل شود كه اگر بپرسند: «چه مي كني؟» نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

«مسأله 969» انسان فقط بايد براي انجام دستور خداوند يكتا نماز بخواند، پس نماز كسي كه ريا كند، يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند، باطل است، خواه فقط براي مردم باشد يا هم خدا و هم مردم را در نظر بگيرد.

«مسأله 970» اگر قسمتي از نماز را براي غير خدا بجا آورد، چنانچه آن قسمت مثل حمد و سوره واجب باشد و محل تدارك آن باقي باشد (مثل اين كه هنوز وارد ركوع نشده باشد)، بنابر احتياط واجب بايد آن را دوباره به قصد قربت تكرار كرده و نماز را تمام كند و سپس دوباره نماز را بخواند، و اگر نتواند آن را دوباره بگويد؛ يعني محل تدارك آن گذشته باشد، نمازش باطل است؛ و اگر آن قسمت مانند قنوت مستحب باشد، بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و سپس آن را دوباره بخواند، بلكه اگر تمام نماز را براي خدا بجا آورد، ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اوّل وقت يا به طرز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند، نماز او باطل است.

2 - تَكبيرةُ الإحرام

«مسأله 971» گفتن «اَللَّهُ اَكْبَر» در اوّل هر نماز، واجب و «ركن» است و بايد حروف «اَللَّه» و «اَكْبَر» و دو كلمه «اَللَّهُ اَكْبَر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شوند و اگر به عربي غلط بگويد يا مثلاً ترجمه آن را به فارسي بگويد، صحيح نيست.

«مسأله 972» احتياط واجب آن است كه تكبيرةالاحرام

نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند - مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند - و همچنين به چيزي كه پس از آن مي خواند، نچسباند.

«مسأله 973» هنگام گفتن تكبيرةالاحرام، بدن بايد آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدن او حركت دارد تكبيرةالاحرام را بگويد، احتياطاً بايد نماز را پس از اتمام آن اعاده كند، ولي چنانچه سهواً حركت كند، نماز او صحيح است.

«مسأله 974» نمازگزار بايد تكبير، حمد، سوره، ذكر و دعا را به گونه اي بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا ناشنوايي گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد به نحوي بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

«مسأله 975» كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «اَللَّهُ اَكْبَر» را درست بگويد، بايد به هر نحو كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و اگر مي تواند، بنابر احتياط واجب زبانش را نيز حركت دهد.

«مسأله 976» مستحب است بعد از تكبيرةالاحرام بگويد: «يا مُحْسِنُ قَدْ أتاكَ الْمُسي ءُ وَقَدْ أمَرْتَ الْمُحْسِنَ أنْ يَتَجَاوَزَ عَنِ الْمُسي ءِ، أنْتَ الْمُحْسِنُ وَأنَا الْمُسي ءُ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَتَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي» يعني: «اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني، بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گناهكار، به حقّ محمّد و آل محمّدصلي الله عليه وآله وسلم رحمت خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سر

زده درگذر.»

«مسأله 977» مستحب است هنگام گفتن تكبير اوّل نماز و تكبيرهاي بين نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.

«مسأله 978» اگر شك كند كه تكبيرةالاحرام را گفته يا نه، چنانچه بعد از آن مشغول خواندن چيزي شده باشد، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده باشد، بايد تكبير را بگويد.

«مسأله 979» اگر بعد از گفتن تكبيرةالاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

«مسأله 980» مستحب است انسان علاوه بر تكبيرةالاحرام شش تكبير ديگر نيز بگويد و مي تواند هر كدام از آنها را كه خواست به عنوان تكبيرةالاحرام تعيين كند.

3 - قيام (ايستادن)

«مسأله 981» قيام در هنگام گفتن تكبيرةُ الاِحرام و قيام متّصل به ركوع - به اين معنا كه از حالت قيام به ركوع برود - ركن است، ولي قيام در هنگام خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نماز او صحيح است.

«مسأله 982» واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن، تكبير گفته است.

«مسأله 983» اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و به خاطر آورد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال خميدگي به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل است.

«مسأله 984» نبايد هنگامي كه ايستاده است بدن را حركت دهد و به طرفي خم شود و بنابر احتياط به جايي تكيه نيز نبايد بكند؛ ولي اگر

از روي ناچاري باشد يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.

«مسأله 985» اگر هنگامي كه ايستاده از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود يا به جايي تكيه كند، اشكال ندارد، ولي اگر در قيام به هنگام گفتن تكبيرةالاحرام و قيام متصل به ركوع از روي فراموشي به طرفي خم شود، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

«مسأله 986» هنگام ايستادن بنابر احتياط بايد هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا نيز باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 987» اگر كسي كه مي تواند درست بايستد، پاها را به قدري از هم فاصله دهد كه به حال ايستادن معمولي نباشد، نماز او باطل است.

«مسأله 988» اگر انسان در نماز بخواهد كمي جلو يا عقب رود يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، نبايد چيزي بگويد، ولي «بِحَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ أَقُومُ وَأَقْعُدُ» را بايد در حال برخاستن بگويد و در هنگام گفتن ذكرهاي واجب نيز بدن بايد بي حركت باشد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه در هنگام گفتن ذكرهاي مستحبّي نماز نيز بدنش آرام باشد.

«مسأله 989» اگر عمداً در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً هنگام رفتن به ركوع يا سجده تكبير بگويد، چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، احتياطاً بايد نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد بلكه بخواهد ذكري گفته باشد، نماز صحيح است.

«مسأله 990» حركت دادن دست و انگشتان در هنگام خواندن حمد اشكال ندارد، اگرچه

احتياط مستحب آن است كه آنها را نيز حركت ندهد.

«مسأله 991» اگر هنگام خواندن حمد و سوره يا تسبيحات، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده، دوباره بخواند.

«مسأله 992» اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن نيز عاجز شود، بايد بخوابد، ولي تا بدن آرام نگرفته، نبايد چيزي بخواند.

«مسأله 993» انسان تا مي تواند ايستاده نماز بخواند نبايد بنشيند، مثلاً كسي كه در هنگام ايستادن، بدنش حركت مي كند يا مجبور است به چيزي تكيه دهد يا بدنش را كج كند يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول از هم فاصله دهد، بايد به هر نحوي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، ولي اگر به هيچ صورت، حتّي مثل حال ركوع نيز نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

«مسأله 994» انسان تا مي تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد به هر نحو كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ صورت نتواند بنشيند، بايد به گونه اي كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نتواند، به پهلوي چپ بخوابد و اگر آن نيز ممكن نباشد، به گونه اي به پشت بخوابد كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

«مسأله 995» اگر كسي كه نشسته نماز مي خواند، بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده بجا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند، بايد ركوع را نيز نشسته بجا آورد.

«مسأله

996» اگر كسي كه خوابيده نماز مي خواند، در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدن آرام نگرفته، نبايد چيزي بخواند.

«مسأله 997» اگر كسي كه نشسته نماز مي خواند، در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند، ايستاده بخواند، ولي تا بدن آرام نگرفته، نبايد چيزي بخواند.

«مسأله 998» كسي كه مي تواند بايستد، اگر بترسد كه به واسطه ايستادن مريض شود يا ضرري به او برسد، بايد نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن نيز بترسد، بايد خوابيده نماز بخواند.

«مسأله 999» اگر انسان گمان داشته باشد كه تا آخر وقت مي تواند ايستاده نماز بخواند، بايد نماز را به تأخير بيندازد، ولي اگر احتمال دهد، لازم نيست آن را به تأخير بيندازد.

«مسأله 1000» مستحب است نمازگزار در حال ايستادن، ستون فقرات و گردن خود را صاف نگهدارد، شانه ها و دست ها را پايين بيندازد و كف دستها را روي رانها بگذارد، انگشتان را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد و پاها را سه انگشتِ باز تا يك وجب از هم فاصله دهد.

4 - قرائت

«مسأله 1001» در ركعت اوّل و دوم نمازهاي واجب شبانه روزي، انسان بايد نخست سوره حمد و بعد از آن بنابر احتياط يك سوره كامل بخواند.

«مسأله 1002» اگر وقت نماز تنگ باشد يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگري به او

صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند و در حال بيماري و همچنين اگر در كاري عجله داشته باشد، مي تواند سوره را نخواند.

«مسأله 1003» اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نماز او باطل است و اگر سهواً سوره را پيش از حمد بخواند، چنانچه در بين آن به خاطر آورد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اوّل بخواند و اگر بعد از اتمام سوره و قبل از خواندن حمد يا در بين حمد يا پس از تمام كردن حمد و پيش از رفتن به ركوع به خاطر آورد، پس از حمد همان سوره يا سوره ديگري را به قصد رجا بخواند.

«مسأله 1004» اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نماز او صحيح است.

«مسأله 1005» اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند؛ ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اوّل حمد و بعد از آن سوره را به قصد رجا بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به حدّ ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

«مسأله 1006» اگر يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد - يعني سوره هاي: سجده، فصّلت، نجم و علق - عمداً در نماز بخواند، چنانچه آيه سجده دار را در ضمن آن بخواند، نمازش باطل است، بلكه بنابر احتياط با

قرائت عمدي جزئي از اين سوره ها نيز نماز باطل مي شود.

«مسأله 1007» اگر سهواً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگري را بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد، بايد در بين نماز با اشاره، سجده آن را بجا آورد و همان سوره را تمام كند و پس از نماز به جهت آيه سجده يك سجده بجا آورد.

«مسأله 1008» اگر در نماز آيه سجده را بشنود، نماز او صحيح است و انجام سجده لازم نيست، ولي اگر به آن گوش كند، مانند كسي است كه آيه سجده را بخواند.

«مسأله 1009» در نماز مستحبّي خواندن سوره لازم نيست، اگرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد؛ ولي در بعضي از نمازهاي مستحبّي مثل نماز شب دفن كه سوره مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

«مسأله 1010» در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين را بخواند و اگر مشغول يكي از آنها شود، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگري بخواند.

«مسأله 1011» اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره توحيد - «قل هو اللَّه أحد» - يا سوره كافرون - «قل يا أيّها الكافرون» - شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگري بخواند، ولي اگر در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه از روي فراموشي به جاي سوره جمعه

يا منافقين يكي از اين دو سوره را بخواند، تا دو ثلث آن را نخوانده، مي تواند آن را رها كند و سوره «جمعه» يا «منافقين» را بخواند.

«مسأله 1012» اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره «قل هو اللَّه أحد» يا سوره «قل يا أيّها الكافرون» را بخواند، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

«مسأله 1013» اگر در نماز، غير از سوره «قل هو اللَّه أحد» و «قل يا أيّها الكافرون» سوره ديگري بخواند، تا به دو ثلث سوره نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره ديگري بخواند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه پس از گذشتن از نصف سوره، به سوره ديگر عدول نكند.

«مسأله 1014» دو سوره «فيل» و «قريش» و نيز دو سوره «الضّحي» و «انشراح» با هم در نماز يك سوره محسوب مي شوند و بايد با همان ترتيبي كه در قرآن آمده و با گفتن «بِسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» براي هر كدام خوانده شوند.

«مسأله 1015» هر سوره اي را كه نمازگزار بخواهد بخواند، بايد «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» آن را به نيّت همان سوره بگويد، پس نمي تواند اوّل «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمن الرَّحيمِ» را بگويد و بعد سوره را انتخاب نمايد و يا آن را به قصد سوره اي بگويد و سوره ديگري را بخواند.

«مسأله 1016» اگر مقداري از سوره را فراموش كند يا از روي ناچاري، مثلاً به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگري نتواند آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگري را بخواند، اگرچه از دو ثلث آن گذشته باشد يا سوره اي كه مي خوانده، «قل

هو اللَّه أحد» يا «قل يا أيّها الكافرون» باشد.

«مسأله 1017» بر مرد واجب است حمد و سوره نمازهاي صبح، مغرب و عشاء را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نمازهاي ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

«مسأله 1018» مرد بايد در نمازهاي صبح، مغرب و عشاء مراقب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي بنابر احتياط حرف آخر آنها را بلند بخواند.

«مسأله 1019» ملاك در بلند و آهسته بودن صدا، تشخيص عرف است؛ بنابر اين اگر صدا به اندازه اي آهسته باشد كه تنها خود او بشنود و به نظر مردم بلند به حساب نيايد - هر چند جوهره داشته باشد - كافي نيست.

«مسأله 1020» زن مي تواند حمد و سوره نمازهاي صبح، مغرب و عشاء را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صداي او را بشنود، بنابر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

«مسأله 1021» اگر نمازگزار در جايي كه بايد نماز را بلند خواند، عمداً آهسته بخواند يا در جايي كه بايد آهسته خواند، عمداً بلند بخواند، نماز او باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد، صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره نيز بفهمد كه اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

«مسأله 1022» اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صداي خود را بلند كند، مثل آن كه آن را با فرياد بخواند، نماز او باطل است.

«مسأله 1023» انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ صورت نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد به هر نحوي كه مي تواند بخواند،

گرچه احتياط مستحب آن است كه نماز خود را به جماعت بخواند.

«مسأله 1024» كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت داشته باشد، بايد يا نماز را به جماعت بخواند و يا آن را به نحو صحيح ياد بگيرد و اگر وقت تنگ باشد، بنابر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد، بايد نماز خود را به جماعت بخواند.

«مسأله 1025» براي ياد دادن واجبات يا مستحبات نماز مي توان مزد گرفت.

«مسأله 1026» اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را عمداً نگويد يا عمداً به جاي يك حرف، حرف ديگري بگويد، مثلاً به جاي حرف «ض» حرف «ظ» بگويد يا جايي كه بايد بدون كسره و فتحه خوانده شود، كسره و فتحه بدهد يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است.

«مسأله 1027» اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز به همان نحو بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، لازم نيست دوباره نماز را بخواند و يا اگر وقت گذشته، آن را قضا نمايد.

«مسأله 1028» اگر كسره و فتحه كلمه اي را نداند، بايد ياد بگيرد؛ ولي اگر كلمه اي را كه وقف كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند، ياد گرفتن كسره و فتحه آن لازم نيست و نيز اگر نداند مثلاً كلمه اي با «س» است يا با «ص»، بايد ياد بگيرد و چنانچه دو نوع يا بيشتر بخواند - مثل آن كه در «اِهْدِنا الصِّراطَ المُسْتَقيم»، مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند - نماز او باطل است، مگر آن كه در كلمه اي هر دو نوع

قرائت شده باشد - مانند كلمه «صراط» كه «سراط» نيز قرائت شده - كه در اين صورت اگر هر دو را بگويد، اشكال ندارد.

«مسأله 1029» اگر در كلمه اي «واو» باشد و حرف قبل از «واو» در آن كلمه ضمّه داشته باشد و حرف بعد از «واو» در آن كلمه «همزه» باشد - مثل كلمه «سُوْء» - بايد آن «واو» را مدّ بدهد، يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف قبل از «الف» در آن كلمه فتحه داشته باشد و حرف بعد از «الف» در آن كلمه «همزه» باشد - مثل كلمه «جاءَ» - احتياطاً بايد «الف» آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي «ياء» باشد و حرف پيش از «ياء» در آن كلمه كسره داشته باشد و حرف بعد از «ياء» در آن كلمه همزه باشد - مثل كلمه «جِيْ ءَ» - بايد «ياء» را با مدّ بخواند و اگر بعد از اين «واو» و «الف» و «ياء»، به جاي «همزه» حرف ساكني - يعني حرفي كه كسره و فتحه و ضمّه ندارد - باشد، بايد اين سه حرف را با مدّ بخواند، مثلاً در «ولاَ الضَّالّين» كه بعد از «الف» حرف «لام» ساكن است، بايد «الف» را با مدّ بخواند.

«مسأله 1030» بهتر است كه در نماز «وقف به حركت» و «وصل به سكون» ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه فتحه، كسره يا ضمه آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعد آن فاصله دهد، مثلاً بگويد: «اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ» و ميم «الرَّحيمِ» را كسره بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد: «مالكِ

يَوْمِ الدِّين» و معني وصل به سكون آن است كه كسره، فتحه يا ضمه آخر كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد: «اَلرَّحْمنِ الرَّحيمْ» و ميم «الرحيم» را كسره ندهد و فوراً «مالِكِ يَوْمِ الدِّين» را بگويد. «مسأله 1031» هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، اگر به خواندن چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده باشد، بايد آن آيه يا كلمه را به نحو صحيح بخواند و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده باشد، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثل آن كه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر ركن نباشد، مثلاً هنگام گفتن «اَللَّهُ الصَّمَد» شك كند كه «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد» را درست گفته يا نه، لازم نيست به شك خود اعتنا كند، ولي اگر براي مراعات احتياط برگردد و آن را به نحو صحيح بگويد، اشكال ندارد و اگر چند مرتبه نيز شك كند، مي تواند چند بار بگويد، اما اگر به حدّ وسواس برسد، ديگر نبايد تكرار كند و چنانچه باز هم بگويد، بنابر احتياط واجب بايد نماز خود را دوباره بخواند.

«مسأله 1032» مستحب است در ركعت اوّل پيش از خواندن حمد بگويد: «اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ» و در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر «بِسْمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيم» را بلند بگويد و مستحب است حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند؛ يعني آن را به آيه بعد نچسباند

و در حال خواندن حمد و سوره، به معناي آيه توجه داشته باشد. اگر نماز را به جماعت مي خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند، بعد از آن كه حمد خود او تمام شد بگويد: «اَلحَمْدُ للَّهِ رَبِّ العالَمين» و بعد از خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، يك يا دو يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللَّهُ رَبِّي» يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللَّهُ رَبُّنا» بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.

«مسأله 1033» مستحب است در تمام نمازها، در ركعت اوّل، سوره «إِنّا أَنْزَلناهُ» و در ركعت دوم، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند.

«مسأله 1034» مكروه است كه انسان در هيچ يك از نمازهاي يك شبانه روز، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را نخواند.

«مسأله 1035» خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» به يك نفس مكروه است.

«مسأله 1036» مكروه است سوره اي را كه در ركعت اوّل خوانده در ركعت دوم نيز بخواند، ولي اگر سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را در هر دو ركعت بخواند، مكروه نيست.

5 - ذكر

بر نمازگزار واجب است كه در حال ركوع و سجود و همچنين در ركعت هاي سوم و چهارم نمازهاي سه ركعتي و چهار ركعتي ذكر بگويد. احكام ذكر ركوع و سجود در مسائل آينده خواهد آمد.

«مسأله 1037» نمازگزار مي تواند در ركعت سوم و چهارم نماز، فقط سوره حمد بخواند و يا يك مرتبه «تسبيحات اربعه» را بگويد، يعني بگويد: «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَلا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ» و احتياط مستحب آن است كه كمتر از سه مرتبه نگويد و مي تواند در يك

ركعت، حمد و در ركعت ديگر، تسبيحات را بگويد.

«مسأله 1038» بنابر احتياط بر مرد و زن، واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات اربعه را آهسته بخوانند.

«مسأله 1039» اگر در ركعت سوم يا چهارم عمداً حمد يا تسبيحات را بلند بخواند، بنابر احتياط نمازش باطل است، ولي اگر به علت ندانستن حكم مسأله يا فراموشي بلند بخواند، نمازش صحيح است و نيازي به اعاده حمد يا تسبيحات نيست.

«مسأله 1040» اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بايد «بسم اللَّه» آن را نيز آهسته بگويد.

«مسأله 1041» كسي كه نمي تواند تسبيحات اربعه را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم سوره حمد را بخواند.

«مسأله 1042» اگر در دو ركعت اوّل نماز به گمان اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات اربعه را بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

«مسأله 1043» اگر در دو ركعت آخر نماز به گمان اين كه در دو ركعت اوّل است، حمد بخواند يا در دو ركعت اوّل نماز با اين كه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

«مسأله 1044» اگر در ركعت سوم يا چهارم بخواهد حمد بخواند، ولي تسبيحات به زبانش بيايد يا بخواهد تسبيحات بخواند، ولي حمد به زبانش بيايد، چنانچه كاملاً غافل بوده و بدون قصد مشغول خواندن آن شده، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولي اگر عادت

او خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

«مسأله 1045» در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات اربعه استغفار كند، مثلاً بگويد: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إلَيْهِ» يا بگويد: «أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي» و اگر به گمان آن كه حمد يا تسبيحات را گفته، مشغول گفتن استغفار شود و شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا نمايد؛ ولي اگر استغفار نكند و پيش از آن كه به ركوع برود، شك كند حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات اربعه را بخواند. همچنين اگر بدون گفتن استغفار براي ركوع خم شود و پيش از آن كه به حدّ ركوع برسد، شك كند، بايد برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.

6 - ركوع

«مسأله 1046» نمازگزار در هر ركعت بعد از قرائت يا گفتن تسبيحات اربعه و يا قنوت، بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند كف دست ها را به زانو بگذارد و اين عمل را «ركوع» مي گويند.

«مسأله 1047» بنابر احتياط واجب نمازگزار در هنگام ركوع بايد كف دست هاي خود را روي زانوها قرار دهد.

«مسأله 1048» چنانچه ركوع را به نحو غير معمول بجا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگرچه دستهاي او به زانو برسند، صحيح نيست.

«مسأله 1049» خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگري، مثلاً براي كشتن حيواني خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين

عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

«مسأله 1050» كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلاً دست او به قدري بلند است كه اگر كمي خم شود، به زانو مي رسد يا زانوي او به قدري پايين تر از حدّ معمول است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول افراد عادي خم شود.

«مسأله 1051» كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه عرفاً بگويند ركوع كرده و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.

«مسأله 1052» در حال ركوع، گفتن ذكر واجب است و ذكر ركوع «سُبْحانَ اللَّهِ» و يا «سُبْحانَ رَبّيِ َ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِهِ» مي باشد و چنانچه در ركوع ذكر «سُبْحانَ اللَّهِ» بگويد، بنابر احتياط واجب بايد آن را سه مرتبه تكرار كند؛ ولي در صورت ضرورت و تنگي وقت، گفتن يك «سُبْحانَ اللَّهِ» نيز كافي است و چنانچه ذكر «سُبْحانَ رَبّيِ َ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِهِ» را بگويد، يك بار كافي است. گفتن ذكرهاي ديگر، مثل «اَلْحَمْدُ للَّهِ» يا «اللَّهُ اَكْبَرُ» به جاي دو ذكر فوق نيز در ركوع جايز است، به شرط آن كه به اندازه سه بار «سُبْحانَ اللَّهِ» باشد.

«مسأله 1053» ذكر ركوع بايد به دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است «سُبْحانَ رَبّيِ َ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِهِ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه و بلكه بيشتر بگويند.

«مسأله 1054» بايد بدن در ركوع به مقدار ذكر واجب آرام باشد و در ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط واجب آرام بودن بدن لازم

است.

«مسأله 1055» اگر هنگامي كه ذكر ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه بدن از حال آرام بودن خارج شود، نمازش صحيح است، ولي چنانچه در حال گفتن ذكر واجب، بي اختيار حركت كرده باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را بگويد و اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد، اشكال ندارد.

«مسأله 1056» اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر واجب ركوع را بگويد، نماز او باطل است.

«مسأله 1057» اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد، نماز او باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود به خاطر آورد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال ركوع و با آرامش بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد به خاطر آورد، نماز او صحيح است.

«مسأله 1058» اگر نتواند به مقدار ذكر واجب در ركوع بماند، در صورتي كه بتواند پيش از آن كه از حدّ ركوع خارج شود، ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند و اگر نتواند، چنانچه به مقدار يك «سبحان اللَّه» هم بتواند در حال ركوع بماند، بايد در حال ركوع آن را بگويد و اگر به اين مقدار هم نتواند، بنابر احتياط ذكر را در حال برخاستن به قصد قربت مطلقه بگويد.

«مسأله 1059» اگر به واسطه بيماري و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است، ولي

بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، به مقدار ذكر واجب، يعني «سُبْحانَ رَبّيِ َ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِهِ» يا سه مرتبه «سُبْحانَ اللَّه»، ذكر بگويد.

«مسأله 1060» اگر نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر هنگامي كه تكيه داده نيز نتواند به نحو معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه كه مي تواند خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد هنگام ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط واجب آن است كه نماز ديگري نيز بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.

«مسأله 1061» اگر كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيّت ركوع چشمها را ببندد و ذكر آن را بگويد و به نيّت برخاستن از ركوع، چشمها را باز كند و اگر از اين عمل نيز عاجز باشد، بايد در قلب خود نيّت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

«مسأله 1062» كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است، كمي خم شود يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط واجب آن است كه نماز ديگري نيز بخواند و هنگام ركوع آن بنشيند و هر اندازه كه مي تواند براي ركوع خم شود.

«مسأله 1063» اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن، سر بردارد و دو مرتبه به قصد

ركوع به اندازه ركوع خم شود، نماز او باطل است؛ بلكه چنانچه قبل از آرام گرفتن بدن نيز از ركوع سر بردارد و دو مرتبه به قصد ركوع به اندازه ركوع خم شود، بنابر احتياط واجب بايد نماز را از سر بگيرد و نيز اگر بعد از آن كه به اندازه ركوع خم شد و بدن آرام گرفت، به قصد ركوع به قدري خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، به صورتي كه گفته شود ركوع اضافي انجام داده، نمازش باطل است و بهتر آن است كه نماز را تمام كند و دوباره از سر بخواند.

«مسأله 1064» بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت، به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نماز او باطل است.

«مسأله 1065» اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد به خاطر آورد، بايد بايستد و بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نماز او باطل است.

«مسأله 1066» اگر نمازگزار بعد از آن كه پيشانيش به زمين رسيد به خاطر آورد كه ركوع نكرده، نمازش باطل است.

«مسأله 1067» مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده، تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به طرف عقب دهد، پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد، بين دو قدم را نگاه كند، پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آن كه از ركوع

برخاست و راست ايستاد، در حال آرامش بدن بگويد: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

7 - سجود

«مسأله 1068» نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب، بعد از ركوع دو سجده بجا آورد و در سجده لازم است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد.

«مسأله 1069» لازم نيست تمام پيشاني روي زمين قرار گيرد، بلكه به اندازه اي كه عرفاً سجده گفته شود، كفايت مي كند و بنابر احتياط جاي سجده نبايد از مقدار يك درهم كمتر باشد و اگر همين مقدار متفرق بوده ولي مثل دانه هاي تسبيح به هم اتصال داشته باشد، اشكال ندارد. «مسأله 1070» دو سجده روي هم يك «ركن» است و اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نماز او باطل است.

«مسأله 1071» اگر عمداً يك سجده را كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً در يك ركعت يك سجده زيادي به جا آورد، نمازش صحيح است و چنانچه سهواً يك سجده را به جا نياورد، حكم آن در مسائل بعدي گفته خواهد شد.

«مسأله 1072» اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگرچه اعضاي ديگر سجده به زمين برسند، ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً اعضاي ديگر را به زمين نرساند يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.

«مسأله 1073» حكم ذكر سجده مانند حكم ذكر ركوع است كه در مسأله 1052 بيان شد، با اين تفاوت كه در سجده به جاي ذكر «سُبْحانَ رَبّيِ َ الْعَظيمِ

وَبِحَمْدِهِ» ذكر «سُبْحانَ رَبّيِ َ الاَعْلي وَبِحَمْدِهِ» گفته مي شود.

«مسأله 1074» بايد بدن در سجده به مقدار ذكر واجب آرام باشد و هنگام گفتن ذكر مستحب نيز اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط آرام بودن بدن لازم است.

«مسأله 1075» اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر واجب سجده را بگويد يا پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

«مسأله 1076» اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده، بايد دوباره ذكر را بگويد و بنابر احتياط واجب اگر قبل از آرام گرفتن بدن نيز سهواً ذكر سجده را بگويد، بايد پس از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر سجده را بگويد.

«مسأله 1077» اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نماز او صحيح است.

«مسأله 1078» اگر به واسطه بيماري و مانند آن نتواند در سجده آرام بگيرد، نماز او صحيح است، ولي بايد پيش از آن كه از حالت سجده خارج شود، ذكر واجب را بگويد.

«مسأله 1079» اگر هنگامي كه ذكر سجده را مي گويد يكي از هفت عضو سجده را عمداً از زمين بردارد، احتياطاً بايد نماز را از سر بگيرد، ولي اگر هنگامي كه مشغول گفتن ذكر نيست غير از پيشاني اعضاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

«مسأله 1080» اگر پيش

از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد، نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر اعضاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد احتياطاً دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

«مسأله 1081» بعد از تمام شدن ذكر سجده اوّل، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

«مسأله 1082» اگر در سجده اوّل مهر به پيشاني بچسبد، بايد قبل از سجده دوم آن را از پيشاني جدا كند و سپس به سجده برود و چنانچه بدون اين كه مهر را بردارد، عمداً دوباره به سجده رود، نمازش باطل است و بايد آن را اعاده كند.

«مسأله 1083» جاي پيشاني نمازگزار بايد از محل ايستادن و همچنين از محل زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد.

«مسأله 1084» در زمين سراشيبي كه شيب آن كم است، اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي ايستادن و سر زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته، بالاتر يا پايين تر باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 1085» اگر پيشاني را سهواً بر چيزي بگذارد كه از جاي انگشتان پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدري باشد كه نگويند در حال سجده است، بنابر احتياط واجب بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و احتياط اين است كه سر را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است نكشد و اگر بلندي آن به قدري باشد كه بگويند

در حال سجده است، احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نباشد، بنابر احتياط واجب بايد پيشاني را بلند كند و بر موضعي كه بلندي زايدي ندارد بگذارد و نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

«مسأله 1086» نبايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي فاصله باشد، پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 1087» اگر در حال سجده بفهمد چيزي مانند موي سر بين پيشاني و مهر فاصله شده، نبايد پيشاني را بلند كند، بلكه بايد به هر شكل ممكن چيزي را كه فاصله شده برطرف نمايد، مگر اين كه به قدري كم باشد (مانند يك يا دو تار مو) كه مانع از تحقق سجده نباشد.

«مسأله 1088» در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولي در حال ناچاري، گذاشتن پشت دست نيز مانعي ندارد و اگر پشت دست نيز ممكن نباشد، بنابر احتياط بايد مچ دست را بر زمين بگذارد و چنانچه آن را نيز نتواند، احتياطاً بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن نيز ممكن نباشد، احتياطاً بايد بازو را بر زمين بگذارد.

«مسأله 1089» در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و گذاشتن پشت شست يا داخل آن نيز كفايت مي كند و اگر انگشتان ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد يا به

واسطه بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است.

«مسأله 1090» كسي كه مقداري از شست پاي او بريده شده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده باشد يا اگر مانده خيلي كوتاه باشد، بنابر احتياط بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشتي در پا نداشته باشد، بنابر احتياط بايد هر مقداري از پا را كه باقي مانده به زمين بگذارد.

«مسأله 1091» بنابر احتياط واجب سجده بايد به نحو معمول و متعارف صورت بگيرد، بنابر اين چسباندن سينه و شكم به زمين و يا دراز كردن پاها در سجده، بنابر احتياط واجب جايز نيست، اگرچه تمام اعضاي سجده بر زمين قرار گرفته باشد.

«مسأله 1092» مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد، ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

«مسأله 1093» اگر در پيشاني دُمَل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن باشد بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نباشد، بايد چيزي كه سجده بر آن صحيح است را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد، بر آن بگذارد.

«مسأله 1094» اگر دُمَل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد، بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و احتياط واجب اين است كه در صورت امكان به طرف راست پيشاني سجده كند و اگر سجده بر پيشاني ممكن نباشد، به چانه سجده كند و اگر به چانه نيز ممكن

نباشد، بنابر احتياط بايد به هر جايي از صورت كه ممكن باشد سجده كند.

«مسأله 1095» كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد تا اندازه اي كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است روي چيز بلندي گذاشته و به گونه اي پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پاها را به نحو معمول به زمين بگذارد.

«مسأله 1096» كسي كه هيچ نمي تواند خم شود، بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند قدري مهر را بلند كند و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر با سر يا چشمها نيز نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيّت سجده كند و بنابر احتياط واجب با دست و مانند آن، براي سجده اشاره نمايد.

«مسأله 1097» كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيّت سجده كند و چنانچه بتواند، بايد براي سجده با سر اشاره كند و اگر نتواند، بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر اين را نيز نتواند، در قلب نيّت سجده كند و بنابر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.

«مسأله 1098» اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود

و اگر ذكر نگفته باشد، بايد بگويد.

«مسأله 1099» انسان مي تواند در جايي كه بايد تقيّه كند، بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي فرار از تقيه به مكان ديگر برود، ولي اگر در آن جا چيزي مثل حصير يا سنگ كه سجده بر آن صحيح است وجود داشته باشد و سجده بر آن نيز محذوري نداشته باشد، بايد بر آن سجده كند.

«مسأله 1100» اگر روي چيزي كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، سجده او باطل است، ولي اگر روي تشك پَر يا چيز ديگري كه بعد از گذاشتن سر و مقداري پايين رفتن آرام مي گيرد سجده كند، اشكال ندارد.

«مسأله 1101» اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند، در صورتي كه آلوده شدن بدن يا لباس براي او مشقّت داشته باشد، مي تواند در حالي كه ايستاده است براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد و سلام را ايستاده بخواند وگرنه بايد سجده و تشهّد و سلام را به نحو معمول بجا آورد.

«مسأله 1102» در ركعت اوّل و ركعت سومي كه تشهّد ندارد - مثل ركعت سوم نماز ظهر، عصر و عشاء - بهتر است بعد از سجده دوم مقداري بنشيند و سپس براي ركعت بعد برخيزد.

چيزهايي كه سجده بر آنها صحيح است

«مسأله 1103» سجده بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي و غير پوشاكي كه از زمين مي رويند - مانند چوب و برگ درخت - باشد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي صحيح نيست و نيز سجده كردن بر چيزهايي مانند طلا، نقره و عقيق، باطل است و سجده بر فيروزه خالي از اشكال نيست، امّا سجده كردن بر سنگهاي

معدني مانند سنگ مرمر و سنگهاي سياه، اشكال ندارد.

«مسأله 1104» احتياط واجب آن است كه بر برگ درخت مو (انگور) سجده نكنند.

«مسأله 1105» سجده بر چيزهايي مثل علف و كاه كه از زمين روييده و خوراك حيوان هستند، صحيح است.

«مسأله 1106» سجده بر گُلهايي كه خوراكي نيستند صحيح است، ولي سجده بر گلها و گياهان دارويي كه از زمين مي رويند، مانند گُل بنفشه و گل گاوزبان، بنابر احتياط صحيح نيست.

«مسأله 1107» سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

«مسأله 1108» سجده بر آجر و كوزه گِلي در حال اختيار جايز نيست و احتياط واجب در ترك سجده بر گچ و آهك پخته است، ولي سجده بر گچ و آهك پخته نشده اشكال ندارد.

«مسأله 1109» اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است، مثلاً از كاه ساخته باشند، مي شود بر آن سجده كرد و سجده بر كاغذي كه از پنبه ساخته شده، خالي از اشكال نيست.

«مسأله 1110» براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهداعليه السلام و بعد از آن خاك و بعد از آن سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

«مسأله 1111» اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است، نداشته باشد يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند آنها نتواند بر آن سجده كند، بايد به لباس خود سجده كند و اگر نتواند، بايد بر پشت دست خود و چنانچه آن نيز ممكن نباشد، بر چيزهاي معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

«مسأله 1112» اگر در بين نماز چيزي

كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت داشته باشد، بايد نماز را رها كند و اگر وقت تنگ باشد، بايد به لباس خود سجده كند و اگر ممكن نباشد، بر پشت دست و اگر آن نيز نشود، بر چيز معدني مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.

«مسأله 1113» هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد، بنابر احتياط بايد سر را از آن بردارد و بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و سپس نماز را اعاده نمايد.

«مسأله 1114» اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، احتياط واجب تكرار سجده و اتمام نماز و اعاده آن است.

«مسأله 1115» سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام است و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گرنه حرام است و در هر صورت اجتناب از اين امور بهتر است.

مستحبّات و مكروهات سجده

«مسأله 1116» در سجده چند چيز مستحب است:

الف - كسي كه ايستاده نماز مي خواند، پس از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند، پس از آن كه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

ب - هنگامي كه مرد مي خواهد به سجده برود، اوّل دستها را و زن اوّل زانوها را

به زمين بگذارد.

ج - بيني را بر مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد.

د - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و به گونه اي برابر گوش بگذارد كه سر آنها رو به قبله باشد.

ه - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و مستحب است اين دعا را بخواند:

«يا خَيْرَ الْمَسْؤُولينَ وَيا خَيْرَ الْمُعْطينَ ارْزُقْني وَارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فَإنَّكَ ذُوالفَضْلِ الْعَظيمِ» يعني: «اي بهترين كسي كه از او حاجت خواسته مي شود و اي بهترين عطا كنندگان، به من و عيال من از فضل خودت روزي بده، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي هستي».

و - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

ز - بعد از هر سجده، هنگامي كه نشست و بدن آرام گرفت تكبير بگويد.

ح - بعد از سجده اوّل كه بدن آرام گرفت، بگويد: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبّي وَأَتُوبُ إلَيْهِ».

ط - سجده را طولاني كند و هنگام نشستن دستها را روي رانها بگذارد.

ي - براي رفتن به سجده دوم، در حال آرامش بدن «اَللّهُ اَكْبَر» بگويد.

ك - در سجده ها، صلوات بفرستد و اگر صلوات را به قصد ذكري كه در سجده دستور داده اند بگويد، اشكال ندارد.

ل - هنگام بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

م - مردها بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنج ها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاي بدن را به يكديگر بچسبانند.

مستحبّات ديگر سجده در كتابهاي مفصّل گفته شده است.

«مسأله 1117» قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف

كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن، حرفي از دهان خارج شود، نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري نيز در كتابهاي مفصّل بيان شده است.

سجده واجب قرآن

«مسأله 1118» در هر يك از چهار سوره «و النجم (نجم)، اقرء (علق)، الم تنزيل (سجده) و حم تنزيل (فصّلت)»، يك آيه سجده وجود دارد كه اگر انسان آن را بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت به خاطر آورد، بايد سجده نمايد.

«مسأله 1119» اگر انسان هم زمان با اين كه آيه سجده را مي خواند همان آيه را از ديگري نيز بشنود، يك سجده كافي است، چه به آن گوش داده باشد و چه به گوش او خورده باشد و همچنين است اگر به صداي گروهي كه با هم آن آيه را مي خوانند، گوش كند؛ ولي چنانچه يك بار آيه سجده را بخواند و يا به آن گوش كند و سپس دوباره آن را بخواند يا به آن گوش كند، بايد دو سجده به جا آورد.

«مسأله 1120» اگر در غير نماز در حال سجده آيه سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

«مسأله 1121» اگر ديوانه و يا كودك غير بالغ آيه سجده را به قصد قرآن بخواند، چنانچه كسي به آن آيه گوش كند، بايد سجده نمايد؛ ولي اگر كسي آيه سجده را بدون آن كه قصد خواندن قرآن داشته باشد، بخواند (مثل كسي كه در خواب آن را مي خواند)، با گوش دادن به

آن، سجده واجب نمي شود؛ ولي اگر از چيزي مثل ضبط صوت و راديو به آيه سجده گوش كند، احتياطاً لازم است سجده نمايد و اگر از وسيله اي كه صداي قاري را هم زمان با قرائت او پخش مي كند به آيه سجده گوش كند، واجب است سجده كند.

«مسأله 1122» در سجده واجب قرآن بايد نيت كند و پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و محلي كه در آن سجده مي كند، نبايد غصبي باشد؛ ولي ساير شرايطي را كه در سجده نماز وجود دارد، لازم نيست مراعات كند.

«مسأله 1123» سجده واجب قرآن را بايد به نحوي انجام دهد كه بگويند سجده كرده است.

«مسأله 1124» چنانچه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد - اگرچه ذكر نگويد - كافي است و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد: «لا إلهَ إلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لا إلهَ إلَّا اللَّهُ إيماناً وَتَصْديقاً لا إلهَ إلَّا اللَّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَلا مُسْتَكْبِراً بَلْ أنَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ».

8 - تَشَهُّد

«مسأله 1125» نمازگزار بايد در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و مستحب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نمازهاي ظهر، عصر و عشاء، بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند، يعني بگويد: «أَشْهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.»

«مسأله 1126» كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به نحوي كه معمول است پشت سر هم گفته شوند.

«مسأله 1127» اگر نمازگزار تشهّد

را عمداً ترك كند، نمازش باطل است و اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع به خاطر آورد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند وتشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود را بخواند و نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب، براي ايستادن بي جا دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يا پس از سلام نماز به خاطر آورد، مسأله داراي تفصيلي است كه خواهد آمد(16).

«مسأله 1128» مستحب است در حال تشهّد روي ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد: «أَلْحَمْدُ للَّهِ» يا بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَخَيْرُ الْأَسْماءِ للَّهِ» و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتان را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد: «وَتَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ».

«مسأله 1129» مستحب است زنها در وقت خواندن تشهّد، رانها را به هم بچسبانند.

9 - سلام نماز

«مسأله 1130» بعد از تشهّد ركعت آخر نماز، نمازگزار در حالي كه نشسته و بدنش آرام است بايد به عربي صحيح بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» و احوط استحبابي آن است كه «وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ» را نيز اضافه نمايد و يا بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ» گرچه در اين صورت، گفتن: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» نيز احتياطاً واجب است و مستحب است پيش از گفتن سلام واجب بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

«مسأله 1131» اگر سلام نماز را عمداً ترك كند، نمازش باطل است و اگر آن را فراموش

كند و هنگامي به خاطر آورد كه موالات و صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند - مثل پشت به قبله كردن - انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نماز او صحيح است و چنانچه حرف زده باشد، سلام نماز را بگويد و دو سجده سهو نيز انجام دهد.

«مسأله 1132» اگر سلام نماز را فراموش كند و هنگامي به خاطر آورد كه فاصله زيادي شده و موالات از بين رفته باشد، چنانچه پيش از آن كه موالات از بين برود، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند - مثل پشت به قبله كردن - انجام نداده باشد، لازم نيست سلام را بگويد و نمازش صحيح است و اگر پيش از آن كه موالات از بين برود، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، نماز او باطل است.

10 - ترتيب

«مسأله 1133» نمازگزار بايد اجزاء و واجبات نماز را به همان ترتيبي كه گفته شده بجا آورد و اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند يا سجده را پيش از ركوع بجا آورد، نمازش باطل مي شود.

«مسأله 1134» اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً پيش از آن كه ركوع كند، به سجده برود، نماز باطل است.

«مسأله 1135» اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست بجا آورد، مثلاً پيش از آن كه دو سجده كند، تشهّد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و

آنچه را سهواً پيش از آن خوانده، دوباره بخواند.

«مسأله 1136» اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نماز او صحيح است.

«مسأله 1137» اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن نيز ركن نيست بجا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع به خاطر آورد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده - مثلاً حمد را - بجا آورد و بعد از آن چيزي را كه سهواً جلوتر خوانده - مثلاً سوره را - دوباره بخواند.

«مسأله 1138» اگر سجده اوّل را به گمان اين كه سجده دوم است يا سجده دوم را به گمان اين كه سجده اوّل است بجا آورد، نماز صحيح است و سجده اوّل او سجده اوّل و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

11 - موالات

«مسأله 1139» انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني اعمال نماز مانند ركوع، سجده و تشهّد را پشت سر هم بجا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند، به گونه اي كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.

«مسأله 1140» اگر در نماز سهواً بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد،

بايد آن حرفها يا كلمات را به نحو معمول دوباره بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نماز او صحيح است.

«مسأله 1141» طولاني كردن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.

قُنوت

«مسأله 1142» در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم، مستحب است قنوت بخوانند و در نماز «وتر» با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

«مسأله 1143» اگر بخواهد قنوت بخواند، به احتياط واجب بايد دستها را بلند كند و مستحب است دستها را تا مقابل صورت بلند نمايد و كف دستها را رو به آسمان قرار دهد و به قصد رجاء، انگشتان دستها - به جز شست - را به هم بچسباند و هر دو كف دست را پهلوي هم و متّصل به يكديگر قرار دهد و نگاهش هنگام قنوت به كف دستهايش باشد.

«مسأله 1144» در قنوت هر ذكري بگويد، اگرچه يك «سُبْحانَ اللَّهِ» باشد، كافي است و بهتر است بگويد: «لا إلهَ إلَّا اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لا إلهَ إلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الْأرَضينِ السَّبْعِ وَما فيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ، وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ».

«مسأله 1145» مستحب است نمازگزار قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

«مسأله 1146» اگر عمداً قنوت نخواند، قضا

ندارد، ولي اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، به خاطر آورد، مستحب است بايستد و آن را بخواند و اگر در ركوع به خاطر آورد، مستحب است بعد از ركوع آن را قضا كند و اگر در سجده به خاطر آورد، مستحب است بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز

1 - ترجمه سوره حمد

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يعني: «آغاز مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.» «اَلْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» يعني: «ثنا و ستايش مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده همه موجودات است.» «اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يعني: «در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.» «مالِكِ يَوْمِ الدّينِ» يعني: «صاحب اختيار روز قيامت است.» «إيّاكَ نَعْبُدُ وَإيّاكَ نَسْتَعينُ» يعني: «فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.» «إهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» يعني: «ما را به راه راست (دين اسلام) هدايت كن.» «صِراطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» يعني: «به راه كساني كه به آنان نعمت دادي (راه پيامبران و جانشينان آنان و شهداء و صديقان).» «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالّينَ» يعني: «نه به راه كساني كه بر آنان غضب كرده اي و نه آناني كه گمراهند.»

2 - ترجمه سوره توحيد

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يعني: «آغاز مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.» «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ» يعني: «بگو اي محمدصلي الله عليه وآله وسلم كه خداوند، يگانه است.» «اَللَّهُ الصَّمَدُ» يعني: «خدا از تمام موجودات بي نياز است و همه به او

نيازمندند.» «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ» يعني: «فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.» «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أحَدٌ» يعني: «و هيچ كس مثل او نيست.»

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب اند

«سُبْحانَ رَبّيِ َ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِهِ» يعني: «پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.» «سُبْحانَ رَبّيِ َ الْأعْلي وَبِحَمْدِهِ» يعني: «پروردگار برتر من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.» «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» يعني: «خدا ثناي كسي كه او را ستايش مي كند مي شنود و مي پذيرد.» «أسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبّي وَأتُوبُ إلَيْهِ» يعني: «طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به سوي او بازگشت مي نمايم.» «بِحَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ أقُومُ وَأقْعُدُ» يعني: «به ياري خداي متعال وقوّت او برمي خيزم و مي نشينم.»

4 - ترجمه قنوت

«لا إلهَ إلَّا اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ» يعني: «هيچ معبودي سزاوار پرستش نيست مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بردبار و كريم است.» «لا إلهَ إلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ» يعني: «هيچ معبودي سزاوار پرستش نيست مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.» «سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الْأرَضينِ السَّبْعِ» يعني: «پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.» «وَما فيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» يعني: «و پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.» «وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» يعني: «حمد و سپاس مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده تمام موجودات

است.»

5 - ترجمه تسبيحات اربعه

«سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَلا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أكْبَرُ» يعني: «پاك و منزه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و هيچ معبودي سزاوار پرستش نيست مگر خداي بي همتا و بزرگ تر است از آن كه توصيف شود.»

6 - ترجمه تشهّد و سلام

«اَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ» يعني: «شهادت مي دهم كه هيچ معبودي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.» «وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» يعني: «شهادت مي دهم كه محمدصلي الله عليه وآله وسلم بنده خدا و فرستاده اوست.» «أللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ» يعني: «خدايا بر محمد و آل محمد رحمت فرست.» «وَتَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ» يعني: «و شفاعت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را قبول كن و مقام آن حضرت را نزد خود بلند فرما.» «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ» يعني: «سلام بر تو اي پيامبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.» «اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَعَلي عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ» يعني: «سلام خداوند بر ما نمازگزاران و تمام بندگان نيكوكار او باد.» «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ» يعني: «سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.»

تعقيب نماز

«مسأله 1147» مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب، يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو، غسل يا تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند و از تعقيب هايي كه خيلي

سفارش شده است، تسبيح حضرت زهراعليها السلام است كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه «اَللَّهُ اَكْبَر»، 33 مرتبه «اَلْحَمْدُ للَّهِ» و 33 مرتبه «سُبْحانَ اللَّهِ» و مي توان «سُبْحانَ اللَّهِ» را پيش از «اَلْحَمْدُ للَّهِ» گفت، ولي بهتر است بعد از «اَلْحَمْدُ للَّهِ» گفته شود.

«مسأله 1148» مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد و همين اندازه كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد، كافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شُكْراً للَّهِ» يا «شُكْراً» يا «عَفْواً» بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلايي از او دور مي شود، سجده شكر بجا آورد.

صلوات بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

«مسأله 1149» هر گاه انسان اسامي مبارك حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مانند محمّدصلي الله عليه وآله وسلم و احمد صلي الله عليه وآله وسلم يا لقب و كنيه آن جناب مثل مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم و ابوالقاسم صلي الله عليه وآله وسلم را بگويد يا بشنود، اگرچه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

«مسأله 1150» هنگام نوشتن اسم مبارك حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم، مستحب است صلوات را نيز بنويسد و همچنين بهتر است هر گاه آن حضرت را ياد مي كند، صلوات بفرستد.

مُبْطِلات نماز

دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را «مُبطِلات نماز» مي گويند:

* اوّل: آن كه در بين نماز يكي از شرطهاي صحّت آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد كه مكان نماز او غصبي است.

* دوم: آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري، چيزي كه

وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً ادرار از او بيرون آيد؛ ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خودداري كند، اگر در بين نماز ادرار يا مدفوع از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد رفتار نمايد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

«مسأله 1151» كسي كه بي اختيار خوابش برده و نمي داند در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نماز را دوباره بخواند.

«مسأله 1152» اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز فراموش كرده كه مشغول نماز است و خوابيده، نماز او صحيح است.

«مسأله 1153» اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر بعد از نماز، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

* سوم: آن كه مانند بعض كساني كه شيعه نيستند، دستها را روي هم بگذارد كه به اين عمل «تَكَتُّف» مي گويند و اين عمل در حال نماز حرام است و بنابر احتياط، موجب باطل شدن نماز مي شود.

«مسأله 1154» هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگرچه مثل آنها نباشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگري، مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد، اشكال ندارد.

* چهارم: آن كه بعد از خواندن حمد، «آمين» بگويد، ولي اگر سهواً يا از روي

تقيّه بگويد، نماز او باطل نمي شود.

* پنجم: آن كه عمداً پشت به قبله كند يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد، نماز او باطل است.

«مسأله 1155» اگر عمداً يا سهواً همه صورت را به طرف راست يا چپ قبله برگرداند، نماز او باطل است و لازم نيست كه نماز اوّل را تمام كند، ولي اگر سر را كمي بگرداند، عمداً باشد يا سهواً، نماز او باطل نمي شود.

* ششم: آن كه عمداً يك حرف يا بيشتر بگويد، اگرچه معني نداشته باشد، چه از آن قصد معني بكند و چه نكند، ولي اگر سهواً بگويد نماز باطل نمي شود.

«مسأله 1156» اگر از روي ناچاري عمداً يك حرف يا بيشتر بگويد نيز بنابر احتياط نمازش باطل است.

«مسأله 1157» سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها اگر عمدي باشد نماز را باطل مي كند.

«مسأله 1158» اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد: «اَللَّهُ اَكْبَر» و در هنگام گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند، اشكال ندارد، ولي چنانچه به قصد اين كه چيزي را به كسي بفهماند بگويد، اگر قصد ذكر نداشته باشد، نماز او باطل است، بلكه اگر قصد ذكر نيز داشته باشد بنابر احتياط بايد نماز را اعاده كند.

«مسأله 1159» خواندن قرآن در نماز به قصد قرائت قرآن، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارند و در احكام جنابت گفته شد، اشكال ندارد و همچنين

دعا كردن در نماز جايز است، اگرچه به فارسي يا زبان ديگر باشد.

«مسأله 1160» اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد، اشكال ندارد.

«مسأله 1161» انسان نبايد در حال نماز به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند، بايد به گونه اي پاسخ دهد كه سلام مقدّم باشد، مثلاً بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ» و نبايد «عَلَيْكُمُ السَّلامْ» بگويد و احتياط واجب آن است كه اجزاي جواب سلام، مانند اجزاي خود سلام باشد، مثلاً در جواب «عليكم السلام» بايد بگويد: «السلام عليكم» و نمي تواند در جواب آن بگويد: «سلامٌ عليكم» و يا «السلام عليك».

«مسأله 1162» انسان بايد جواب سلام را در نماز يا غير آن فوراً بگويد و اگر در حال نماز عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري تاخير اندازد كه اگر جواب بگويد جواب آن سلام حساب نشود، نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

«مسأله 1163» بايد جواب سلام را به گونه اي بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده ناشنوا باشد، چنانچه انسان به نحو معمول جواب او را بدهد كافي است؛ ولي چنانچه نتواند جواب سلام را ولو با اشاره به او بفهماند، جواب سلام او واجب نيست.

«مسأله 1164» نمازگزار بايد جواب سلام را به قصد جواب بگويد نه به قصد قرائت قرآن، ولي گفتن جواب سلام به قصد دعا به معناي طلب سلامت از خدا براي گوينده سلام، اشكال ندارد.

«مسأله 1165» اگر زن يا مرد نامحرم يا بچّه مميّز، يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد

جواب او را بدهد.

«مسأله 1166» اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد، معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است.

«مسأله 1167» اگر كسي به نمازگزار به نحوي غلط سلام كند كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.

«مسأله 1168» جواب سلام كسي كه از روي تمسخر يا شوخي سلام مي كند، واجب نيست و احتياط واجب آن است كه در جواب سلام مرد و زن غير مسلمان فقط بگويد: «سَلام» يا «عَلَيك».

«مسأله 1169» اگر كسي به عدّه اي سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

«مسأله 1170» اگر كسي به عدّه اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عدّه واجب است.

«مسأله 1171» اگر به عدّه اي سلام كند و كسي كه بين آنان مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را نيز داشته يا نه و همچنين اگر بداند قصد او را نيز داشته، ولي ديگري جواب سلام را بدهد، نبايد پاسخ بدهد، امّا اگر بداند كه قصد او را نيز داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

* هفتم: از مبطلات نماز، خنده با صدا و عمدي است و چنانچه لبخند بزند يا سهواً با صدا بخندد به گونه اي كه صورت نماز به هم نخورد، نماز او باطل نمي شود.

«مسأله 1172» اگر براي جلوگيري از صداي خنده حال او تغيير كند، مثلاً رنگش سرخ شود، چنانچه از صورت نمازگزار بيرون رود، بايد نماز را دوباره بخواند.

* هشتم: آن كه براي كار دنيا عمداً با صدا

گريه كند، ولي اگر براي كار دنيا بي صدا گريه كند، اشكال ندارد و همچنين اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

* نهم: آن كه كاري مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند آنها، انجام دهد كه صورت نماز را به هم بزند، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي؛ ولي انجام عملي مثل اشاره كردن با دست كه صورت نماز را به هم نمي زند، اشكال ندارد.

«مسأله 1173» اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نماز او باطل است.

«مسأله 1174» اگر در بين نماز عملي انجام دهد يا مدّتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نماز او صحيح است.

* دهم: آن كه به گونه اي بخورد و بياشامد كه صورت نماز را به هم زند.

«مسأله 1175» احتياط واجب آن است كه در نماز از خوردن و آشاميدني كه موجب به هم خوردن موالات عرفيه مي شود، اجتناب كنند.

«مسأله 1176» اگر در بين نماز غذايي را كه لاي دندانها مانده فرو ببرد، نماز باطل نمي شود و اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود، نماز اشكال پيدا نمي كند.

* يازدهم: از مبطلات نماز، شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي يا شك در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتي است و تفصيل آن خواهد آمد.

* دوازدهم: از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند يا چيزي را كه

ركن نيست، عمداً كم يا زياد كند.

«مسأله 1177» اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز عملي كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نماز او صحيح است.

اعمالي كه در نماز مكروه است

«مسأله 1178» مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند، چشمها را ببندد - ولي بستن چشم در ركوع اشكال ندارد - يا به طرف راست و چپ بگرداند، با ريش و دست خود بازي كند، انگشتان را داخل هم نمايد، آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است هنگام خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد، مكروه مي باشد.

«مسأله 1179» هنگامي كه انسان خوابش مي آيد و نيز هنگام خودداري كردن از دفع ادرار و مدفوع، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد و غير از اينها مكروهات ديگري در كتابهاي مفصّل عنوان شده است.

مواردي كه مي توان نماز واجب را شكست

«مسأله 1180» شكستن نماز واجب از روي اختيار بنابر احتياط جايز نيست، ولي براي حفظ مال و جان و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

«مسأله 1181» اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند، ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد، مكروه است.

«مسأله 1182» اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد

و بعد نماز را بخواند. «مسأله 1183» اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت داشته باشد، چنانچه بتواند در بين نماز مسجد را تطهير كند و تطهير مسجد نماز را به هم نزند، بايد در بين نماز تطهير كند و اگر تطهير مسجد نماز را به هم بزند، چنانچه نجس بودن مسجد موجب هتك آن و يا موجب سرايت نجاست به جاهاي ديگر شود و يا تطهير پس از اتمام نماز با فوريّت تطهير منافات داشته باشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير كند و بعد نماز را بخواند وگرنه مي تواند نماز را بشكند و مسجد را تطهير كند و بعد نماز را بخواند، اگرچه واجب نيست.

«مسأله 1184» كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده و صحّت نماز او محلّ اشكال است.

«مسأله 1185» اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، به خاطر آورد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت داشته باشد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند و اگر فقط اقامه را فراموش كرده و قبل از قرائت حمد يادش بيايد، مي تواند نماز را بشكند و اقامه را بگويد، ولي در صورتي كه اقامه را گفته ولي اذان را فراموش كرده باشد، شكستن نماز، خلاف احتياط است.

شكّيات
شك هاي باطل كننده نماز

«مسأله 1186» شك هايي كه نماز را باطل مي كنند از اين قرارند:

اوّل: شك در شماره ركعت هاي نماز دو ركعتي، مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و بعضي

از نمازهاي احتياط، نماز را باطل نمي كند. دوم: شك در شماره ركعت هاي نماز سه ركعتي. سوم: آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر. چهارم: آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از سر برداشتن از سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر پنجم: شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج. ششم: شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش. هفتم: شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش. هشتم: شك در ركعت هاي نماز به صورتي كه اصلاً نداند چند ركعت خوانده است.

«مسأله 1187» اگر يكي از شك هاي باطل كننده براي انسان پيش آيد، مي تواند نماز را به هم بزند، ولي بهتر است قدري فكر كند و اگر شك پابرجا شد، نماز را به هم بزند.

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

«مسأله 1188» شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرارند:

اوّل: شك در چيزي كه محل بجا آوردن آن گذشته باشد، مثل آن كه در حال خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه. دوم: شك بعد از سلام واجب نماز. سوم: شك بعد از گذشتن وقت نماز. چهارم: شك كثيرالشّك؛ يعني كسي كه زياد شك مي كند. پنجم: شك امام در شماره ركعت هاي نماز در صورتي كه مأموم شماره آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ركعت هاي نماز را بداند و شك در افعال نماز نيز همين حكم را دارد. ششم: شك در نماز مستحبّي؛ و توضيح آنها، بدين قرار است:

1 - شك در چيزي كه محلّ آن گذشته است

«مسأله 1189» اگر

بين نماز شك كند كه يكي از اعمال واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول عملي كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده باشد، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد و اگر مشغول عملي كه بايد بعد از آن انجام دهد، شده باشد، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1190» اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش از آن را خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند؛ ولي اگر وقتي كه آخر آيه را مي خواند شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه، بنابر احتياط واجب بايد آن را دوباره بخواند.

«مسأله 1191» اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه اعمال واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1192» اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، در صورتي كه به سجده نرسيده باشد، بايد برگردد و قيام و ركوع را بجا آورد و اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، بايد برگردد و بايستد و بعد به سجده برود.

«مسأله 1193» اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهّد يا سجده را بجا آورده يا نه، بايد برگردد و آن را بجا آورد.

«مسأله 1194» اگر كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، هنگامي كه حمد يا تسبيحات را مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا

كند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهّد را بجا آورده يا نه، بايد آن را بجا آورد.

«مسأله 1195» اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول عملي كه بعد از آن است نشده باشد، بايد آن را بجا آورد؛ مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد آنها را بجا آورد و چنانچه بعد به خاطر آورد كه آن ركن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد شده، نماز او باطل است.

«مسأله 1196» اگر شك كند عملي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول عملي كه بعد از آن است نشده باشد، بايد آن را بجا آورد؛ مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن به خاطر آورد كه آن را بجا آورده بوده، چون ركن زياد نشده، نماز صحيح است.

«مسأله 1197» اگر شك كند كه ركني را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول عمل پس از آن شده باشد - مثل اين كه مشغول تشهّد باشد و شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه - نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر به خاطر آورد كه آن ركن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اعمالي را كه پس از آن است نيز انجام دهد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نماز او

باطل است؛ مثلاً اگر پس از گفتن تسبيحات اربعه و پيش از ركوع ركعت سوم به خاطر آورد كه دو سجده ركعت دوم را بجا نياورده، بايد آنها را بجا آورد و سپس تشهد و تسبيحات اربعه را تكرار نمايد و اگر در ركوع يا بعد از آن به خاطر آورد كه آن را بجا نياورده، نمازش باطل است.

«مسأله 1198» اگر شك كند عملي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده باشد، نبايد به شك خود اعتنا كند؛ مثلاً اگر هنگامي كه مشغول خواندن سوره است، شك كند كه حمد را خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر بعد به خاطر آورد كه آن را بجا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نماز او صحيح است؛ بنابر اين اگر مثلاً در قنوت به خاطر آورد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع به خاطر آورد، وظيفه اي ندارد و نماز او صحيح است.

«مسأله 1199» اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه يا شك كند آن را درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده باشد يا به كاري مشغول شود كه عرفاً بگويند از نماز خارج شده و به كار ديگري مشغول شده، نبايد به شك خود اعتنا كند و اگر پيش از آنها شك كند، بايد سلام را بگويد.

2 - شك بعد از سلام

«مسأله 1200» اگر بعد از سلام واجب نماز شك كند كه نماز

او صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي، شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، نبايد به شك خود اعتنا كند؛ ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نماز او باطل است.

3 - شك بعد از وقت

«مسأله 1201» اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نماز نخوانده، خواندن آن لازم نيست؛ ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند؛ بلكه اگر گمان كند كه خوانده نيز، بايد آن را بجا آورد.

«مسأله 1202» اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1203» اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيّت ظهر خوانده يا به نيّت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا بخواند و بنابر احتياط آن را بايد به نيّت نمازي كه بر او واجب است به جا آورد.

«مسأله 1204» اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشاء بداند يك نماز خوانده، ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشاء را بخواند.

4 – كَثيرُ الشَّك (كسي كه زياد شك مي كند)

«مسأله 1205» اگر كسي در سه نماز متوالي كه بجا مي آورد، به طور مداوم حداقل در يكي از آنها شك كند، «كثيرالشك»

است و چنانچه زياد شك كردن او از روي غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، نبايد به شك خود اعتنا كند و چنانچه كثيرالشك در سه نماز متوالي شك نكند، حكم كثيرالشك از او برطرف مي شود.

«مسأله 1206» اگر كثيرالشّك در بجا آوردن چيزي شك كند، چنانچه بجا آوردن آن نماز را باطل نكند، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده؛ مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر بجا آوردن آن، نماز را باطل كند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده؛ مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع انجام نداده است.

«مسأله 1207» كسي كه در يك قسمت از نماز زياد شك مي كند، چنانچه در قسمت هاي ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسي كه زياد شك مي كند كه سجده كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعني اگر ايستاده، ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته، به شك خود اعتنا نكند.

«مسأله 1208» كسي كه در نماز مخصوصي - مثلاً در نماز ظهر - زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگري - مثلاً در نماز عصر - شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

«مسأله 1209» كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

«مسأله 1210» اگر انسان

شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشّك تا وقتي يقين نكند كه به حال مردم عادي برگشته، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1211» اگر كسي كه زياد شك مي كند، شك كند كه ركني را بجا آورده يا نه و اعتنا نكند، ولي بعد به خاطر آورد كه آن را بجا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نماز او باطل است؛ مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده به خاطر آورد كه ركوع نكرده، بايد ركوع كند و اگر در سجده به خاطر آورد، نماز او باطل است.

«مسأله 1212» اگر كسي كه زياد شك مي كند، شك كند چيزي را كه ركن نيست بجا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد به خاطر آورد كه آن را بجا نياورده، چنانچه وارد ركن بعدي نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اگر وارد ركن بعدي شده باشد، نماز او صحيح است؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت به خاطر آورد كه حمد نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع به خاطر آورد، نماز او صحيح است.

5 - شكّ امام و مأموم

«مسأله 1213» اگر امام جماعت در شماره ركعت هاي نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند

و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند، نبايد به شك خود اعتنا نمايد و اين حكم در افعال نماز، مثل تعداد سجده ها نيز جاري است.

6 - شك در نماز مستحبّي

«مسأله 1214» اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبّي شك كند، چنانچه طرف بيشترِ شك نماز را باطل كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد؛ مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نكند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نماز او صحيح است، ولي بهتر است بنا را بر كمتر بگذارد.

«مسأله 1215» كم شدن ركن، نماز مستحب را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند؛ پس اگر يكي از اعمال نماز مستحب را فراموش كند و هنگامي به خاطر آورد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن عمل را انجام دهد و دوباره آن ركن را بجا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع به خاطر آورد كه حمد را نخوانده، بايد برگردد و حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

«مسأله 1216» اگر در يكي از اعمال نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه وارد جزء بعدي نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اگر وارد جزء بعدي شده باشد، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1217» اگر در نماز مستحبّي دو ركعتي گمان

به تعداد ركعت ها پيدا كند، بايد به آن عمل كند، مگر آن كه عمل به گمان موجب بطلان نماز شود كه در اين صورت گمان حكم شك را دارد، مثلاً اگر گمان او به يك ركعت برود، بايد يك ركعت ديگر بخواند و اگر احتمال بدهد كه ركعت دوم است، ولي گمان او به ركعت سوم باشد، نماز را در همان ركعت تمام مي كند و نمازش صحيح است.

«مسأله 1218» اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن در نماز واجب سجده سهو واجب مي شود يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز سجده سهو يا قضاي سجده و تشهّد را بجا آورد.

«مسأله 1219» اگر شك كند كه نماز مستحبّي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مانند نماز جعفر طيّار وقت معيّني نداشته باشد، بايد بنا بگذارد كه آن نماز را نخوانده است و همچنين در مانند نافله يوميّه كه وقت معيّني دارد، اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را بجا آورده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نخوانده است؛ ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1220» اگر به جا آوردن نماز مستحبي به سبب نذر، عهد و مانند آن بر كسي واجب شود، چنانچه در اثناي آن نماز شكي براي نمازگزار پيش بيايد، احكام شك در نماز مستحبي در آن جاري است.

«مسأله 1221» اگر كسي در نماز وتر (كه نماز مستحبي يك ركعتي است) شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر، بنابر احتياط آن را اعاده نمايد.

شك هاي صحيح

«مسأله 1222» در نُه

صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند، چنانچه يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند؛ وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرارند:

اوّل: آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم، شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز، بلافاصله نماز احتياط - به دستوري كه بعداً گفته مي شود - بخواند و احتياط واجب اين است كه اين نماز احتياط را به صورت يك ركعت ايستاده بجا آورد.

دوم: آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم، بين ركعت دوم و چهارم شك كند كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز، بلافاصله دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم: آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم، بين ركعت دوم و سوم و چهارم شك كند كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز، بلافاصله دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نماز احتياط نشسته بجا آورد.

چهارم: آن كه بعد از سر برداشتن از سجده دوم، بين ركعت چهارم و پنجم شك كند كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، دو سجده سهو بجا آورد. در صورت هاي اول، دوم، سوم و چهارم، اگر بعد از تمام شدن ذكر و قبل از سر برداشتن از سجده، شك كند، نمازش باطل

است، اگرچه احتياط مستحب اين است كه به دستور ذكر شده در هر يك عمل كند و سپس نماز را اعاده نمايد.

پنجم: شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد، هرچند احتياط مستحب اين است كه نماز احتياط را نشسته بخواند.

ششم: شك بين چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و سلام نماز را بدهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد و سپس بنابر احتياط واجب دو سجده سهو نيز بجا آورد.

هفتم: شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و سلام نماز را بگويد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد و سپس بنابر احتياط واجب، دو سجده سهو نيز بجا آورد.

هشتم: شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته بجا آورد و سپس بنابر احتياط واجب دو سجده سهو نيز بجا آورد.

نهم: شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و سلام نماز را بگويد و دو سجده سهو بجا آورد و سپس بنابر احتياط واجب، دو سجده سهو ديگر نيز بجا آورد.

«مسأله 1223» اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، بنابر احتياط نبايد نماز را رها كند و چنانچه نماز را

رها كند، معصيت كرده است؛ پس اگر پيش از انجام عملي مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گيرد، نماز دوم او نيز باطل است و اگر بعد از انجام عملي كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شود، نماز دوم او صحيح است.

«مسأله 1224» اگر يكي از شكهايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است، در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد، معصيت كرده است. پس اگر پيش از انجام عملي كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر بگيرد، نماز دوم او نيز باطل است و اگر بعد از انجام عملي كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود، نماز دوم او صحيح است.

«مسأله 1225» اگر يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانچه پس از اندكي تأمّل نتواند در مورد هيچ يك از دو طرف شك تصميم بگيرد، مي تواند فكر كردن را تا كمي بعد نيز ادامه دهد، مثلاً اگر در سجده اول شك كند، مي تواند تا بعد از سجده دوم فكر كردن را ادامه دهد.

«مسأله 1226» اگر گمان او ابتدا به يك طرف بيشتر باشد و بعد دو طرف در نظر او مساوي شوند، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اوّل دو طرف در نظر او مساوي باشند و به طرفي كه وظيفه اوست بنا بگذارد و بعد گمان او به طرف ديگر تمايل پيدا كند، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

«مسأله 1227» اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حالت

ترديدي داشته كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند كه گمان او به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده اند، بايد نماز احتياط را بخواند.

«مسأله 1228» اگر هنگامي كه تشهّد مي خواند يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه و در همان هنگام بين ركعت دو و سه يا دو و چهار يا دو و سه و چهار شك كند، به احتياط واجب بايد به دستور آن شك عمل كند و نمازش را نيز دوباره بخواند.

«مسأله 1229» اگر پيش از آن كه مشغول تشهّد شود شك كند كه دو سجده بجا آورده يا نه يا در ركعت هايي كه تشهّد ندارند، پيش از ايستادن، اين شك براي او پيش آيد و در همان هنگام شك بين ركعت دو و سه يا دو و چهار يا دو و سه و چهار براي او پيش آيد، نمازش باطل است.

«مسأله 1230» اگر هنگامي كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و به خاطر آورد كه دو سجده يا يك سجده از ركعت پيش را بجا نياورده، نماز او باطل است.

«مسأله 1231» اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد، مثلاً اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

«مسأله 1232» اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا

بين سه و چهار، بايد به دستور هر دو عمل كند و نماز او صحيح است.

«مسأله 1233» اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند از شكهاي باطل بوده يا از شكهاي صحيح و اگر از شكهاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، لازم نيست به دستورات شك عمل كند، بلكه نماز را دوباره مي خواند.

«مسأله 1234» اگر كسي كه نشسته نماز مي خواند، شكي برايش حاصل شود كه بايد براي آن، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته بجا آورد و اگر شكي برايش حاصل شود كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد.

«مسأله 1235» اگر كسي كه ايستاده نماز مي خواند، هنگام خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند و حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را بجا آورد.

«مسأله 1236» اگر كسي كه نشسته نماز مي خواند، هنگام خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند، عمل كند.

«مسأله 1237» اگر در يكي از محلهايي كه مسافر مي تواند نماز را شكسته يا تمام بخواند (و تفصيل آن در مسأله 1390 آمده است) قصد كند كه نماز را شكسته بخواند و پس از سر برداشتن از سجده دوم بين ركعت دوم و سوم شك كند، مي تواند بنا را بر ركعت سوم بگذارد و نماز را چهار ركعتي تمام كرده و سپس به دستور شك عمل كند.

نماز احتياط

«مسأله 1238» كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بايد بعد از

سلام نماز فوراً نيّت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد؛ پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب باشد، بايد بعد از دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب باشد، بايد بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل بجا آورد و بعد تشهّد بخواند و سلام دهد.

«مسأله 1239» نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و نبايد نيّت آن را به زبان آورند و احتياط واجب آن است كه سوره «حمد» و حتي «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» آن را نيز آهسته بخوانند.

«مسأله 1240» اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

«مسأله 1241» اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نماز او كم بوده، چنانچه عملي كه نماز را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بي جا، احتياطاً دو سجده سهو بنمايد و اگر عملي را كه نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، مثلاً پشت به قبله كرده باشد، بايد نماز را دوباره بجا آورد.

«مسأله 1242» اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نماز او به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند و بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نماز او صحيح است.

«مسأله 1243» اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده،

مثلاً در شك بين دو و چهار دو ركعت نماز احتياط بخواند و بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند.

«مسأله 1244» اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند و بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط عملي كه نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، مثلاً پشت به قبله كرده باشد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر عملي كه نماز را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد بنابر احتياط دو ركعت كسري نماز خود را بجا آورد و پس از انجام دو سجده سهو براي سلام اضافي، نماز را دوباره بخواند.

«مسأله 1245» اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، به خاطر آورد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

«مسأله 1246» اگر بين سه و چهار شك كند و هنگامي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، به خاطر آورد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد آن ركعت را تمام كند و پس از نماز بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بجا آورد و اگر نماز احتياط را نشسته مي خواند، چنانچه هنوز به ركوع ركعت اول وارد نشده، بايد نماز احتياط را رها كند و بايستد و نماز خود را تكميل كند و پس از نماز، بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بجا آورد و اگر پس از ورود به ركوع ركعت اول متوجه شود،

نمازش باطل است.

«مسأله 1247» اگر بين دو و چهار يا بين دو و سه و چهار شك كند و هنگامي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، پيش از ركوع ركعت دوم به خاطر آورد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و پس از تشهّد و سلام، نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براي سلام بي جا و دو سجده سهو براي قيام اضافي انجام دهد.

«مسأله 1248» اگر بين دو و سه شك كند و هنگامي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند بفهمد كه نمازش را دو ركعتي يا سه ركعتي تمام كرده، ركعتي را كه مشغول خواندن آن است به عنوان تكميل نماز اصلي قرار داده و نماز را تمام كرده و سپس براي سلام اضافي، بنابر احتياط واجب دو سجده سهو بجا مي آورد.

«مسأله 1249» اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته باشد، به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت نماز نگذشته باشد، در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و عملي مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند نيز انجام نداده باشد، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول عمل ديگري شده يا عملي كه نماز را باطل مي كند، بجا آورده يا بين نماز و شك او زياد فاصله شده باشد، بنا مي گذارد كه نماز احتياط را بجا آورده و نماز او صحيح است.

«مسأله 1250» اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند،

نماز احتياط او باطل است و بنابر احتياط واجب بايد نماز احتياط را دوباره بخواند و سپس اصل نماز را دوباره بجا آورد.

«مسأله 1251» اگر هنگامي كه مشغول نماز احتياط است، در يكي از اعمال آن شك كند، چنانچه وارد جزء بعدي نشده باشد، بايد آن را بجا آورد و اگر وارد جزء بعدي شده باشد، نبايد به شك خود اعتنا كند؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته باشد، بايد بخواند و اگر به ركوع رفته باشد، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1252» اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند، بنابر احتياط بايد بنا را بر بيشتر بگذارد و سپس اصل نماز را اعاده كند، ولي چنانچه طرف بيشترِ شك، نماز احتياط را باطل كند، اعاده اصل نماز كافي است.

«مسأله 1253» اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، چنانچه از مواردي باشد كه در اصل نماز موجب سجده سهو مي شود، بنابر احتياط سجده سهو دارد.

«مسأله 1254» اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرايط آن را بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

«مسأله 1255» اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند، بنابر احتياط واجب بايد بعد از سلام آن را قضا نمايد.

«مسأله 1256» اگر نماز احتياط و دو سجده سهو بر او واجب شود، ابتدا بايد نماز احتياط و سپس دو سجده سهو را انجام دهد و چنانچه نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي تشهد بر او واجب شود، بايد اوّل نماز احتياط را بجا

آورد، مگر اين كه سجده ركعت آخر و يا تشهد آخر نماز را فراموش كرده باشد كه در اين صورت بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورد و سپس اعمال نماز را كه بعد از آنها واقع مي شود انجام دهد و پس از آن نماز احتياط را بخواند.

«مسأله 1257» حكم گمان در ركعتهاي نماز حكم يقين است، مثلاً اگر در نماز چهار ركعتي گمان داشته باشد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند و حكم گمان در اجزاي نماز نيز مانند حكم يقين است.

«مسأله 1258» حكم سهو، شك و گمان در نمازهاي واجب يوميّه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نماز او باطل است.

سجده سهو

«مسأله 1259» در سه مورد بعد از سلام نماز، انسان بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود، دو سجده سهو بجا آورد:

اوّل: آن كه در بين نماز، سهواً حرف بزند.دوم: آن كه تشهّد را فراموش كند. سوم: آن كه در نماز چهار ركعتي، بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

در سه مورد نيز احتياط واجب آن است كه سجده سهو بنمايد:

اوّل: در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد؛ مثلاً در ركعت اوّل، سهواً سلام بدهد. دوم: آن كه يك سجده را فراموش كند. سوم: براي ايستادن در جايي كه بايد بنشيند و نشستن در جايي كه بايد بايستد.

«مسأله 1260» اگر انسان سهواً يا به گمان اين كه نمازش تمام شده، حرف بزند، بايد

دو سجده سهو بجا آورد.

«مسأله 1261» اگر آه بكشد و يا سرفه كند، سجده سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواً «آخ» يا «آه» بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

«مسأله 1262» اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به نحو صحيح بخواند، براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

«مسأله 1263» اگر در نماز سهواً مدّتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شوند، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

«مسأله 1264» اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواً بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ» يا بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُه»، بنابر احتياط بايد دو سجده سهو بجا آورد؛ ولي اگر سهواً مقداري از اين دو سلام را بگويد يا بگويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّها النَّبيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُه»، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بجا آورد.

«مسأله 1265» اگر در جايي كه نبايد سلام دهد، سهواً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافي است.

«مسأله 1266» اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد به خاطر آورد، بايد برگردد و آن را بجا آورد و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو نيز براي ايستادن بي جا انجام دهد.

«مسأله 1267» اگر در ركوع يا بعد از آن به خاطر آورد كه يك سجده يا تشهّد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن همان گونه كه در مسأله 1259 گذشت دو سجده سهو بجا آورد.

«مسأله 1268» بنابر احتياط واجب بايد سجده سهو را پس از نماز فوراً

بجا آورد و اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً بجا نياورد، واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً بجا نياورد، هر گاه به خاطر آورد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

«مسأله 1269» اگر شك داشته باشد كه يكي از موارد سجده سهو براي او پيش آمده و سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست آن را بجا آورد، ولي اگر احتياطاً آن را بجا آورد اشكال ندارد.

«مسأله 1270» كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار سجده، اگر دو سجده بنمايد كافي است.

«مسأله 1271» اگر بداند يكي از دو سجده سهو را بجا نياورده، بايد دو سجده سهو بجا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، بايد دوباره دو سجده سهو بنمايد.

«مسأله 1272»احتياط مستحب آن است كه در غير موارد گفته شده، هرگاه جزيي از اجزاء نماز كم يا زياد شود، دو سجده سهو بجا آورد.

دستور سجده سهو

«مسأله 1273» دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فوراً نيّت سجده سهو كند و پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَصَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ» يا «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ أللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ» و بهتر است كه بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ ألسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ» و بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهّد سلام دهد.

«مسأله 1274» بنابر احتياط واجب آنچه

در سجده نماز معتبر است - مانند: وضو داشتن، پاك بودن بدن و لباس، پوشش بدن، رو به قبله بودن، گذاشتن هفت موضع بدن بر زمين، نهادن پيشاني بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است و نشستن ميان دو سجده - بايد در سجده سهو نيز رعايت شود.

«مسأله 1275» هنگامي كه پس از سلام نماز قصد سجده سهو مي كند، لازم نيست نيّت سجده سهو را به زبان جاري كند و تنها توجّه به انجام آن كافي است.

قضاي سجده و تشهّد فراموش شده

سجده يا تشهد فراموش شده چند صورت دارد: 1 - از ركعت آخر نباشد. 2 - مربوط به ركعت آخر باشد. 3 - يكي مربوط به ركعت آخر و ديگري مربوط به ركعت ديگر باشد.

صورت اوّل: سجده يا تشهّد فراموش شده از ركعت آخر نباشد

«مسأله 1276» اگر انسان پيش از ركوع سجده و تشهّدي را كه فراموش كرده به خاطر آورد، بايد بنشيند و آن را انجام دهد؛ ولي اگر پس از ركوع به خاطر آورد، بايد بعد از نماز قضاي آن را بجا آورد، و تمام شرايط نماز - مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر - را بايد داشته باشد.

«مسأله 1277» اگر سجده را چند مرتبه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است بجا آورد و لازم نيست در هر يك معيّن كند كه قضاي كدام يك از آنهاست.

«مسأله 1278» اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهّد را، بايد هر

دو را قضا نمايد و هر كدام را اوّل بجا آورد، اشكال ندارد و بايد دو سجده سهو نيز بجا آورد.

صورت دوم: سجده يا تشهد فراموش شده از ركعت آخر باشد

«مسأله 1279» اگر بعد از سلام نماز به خاطر آورد كه يك سجده از ركعت آخر يا تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده است، چنانچه عملي را كه سهوي و عمدي آن نماز را باطل مي كند - مثل پشت به قبله كردن - انجام نداده باشد و موالات هم به هم نخورده باشد، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهّد را به قصد اين كه وظيفه خود را انجام مي دهد، بجا آورد و بعد اجزاي نماز را تا آخر به قصد رجاء بخواند و سپس سجده سهو را بجا آورد و اگر عملي كه نماز را باطل مي كند انجام داده باشد و يا موالات به هم خورده باشد، بايد قضاي سجده يا تشهّد را بجا آورد و بعد سجده سهو را نيز انجام دهد و چنانچه هم يك سجده و هم تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده باشد نيز حكم همين است.

صورت سوم: يكي از ركعت آخر و ديگري از ركعت ديگر باشد

«مسأله 1280» اگر يك سجده يا تشهّد از ركعت آخر و يك سجده يا تشهّد از ركعت ديگر را فراموش كند، چنانچه پس از سلام، موالات به هم نخورده باشد و عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده باشد، احتياط واجب آن است كه اول سجده يا تشهّد فراموش شده ركعت آخر را به قصد ما في الذّمه بجا آورد و سپس بقيه اجزاي نماز را تا آخر

سلام به قصد رجاء انجام دهد و پس از آن سجده يا تشهّد فراموش شده ركعت ديگر را بجا آورد و سپس دو سجده سهو براي تشهد فراموش شده و احتياطاً دو سجده سهو براي سجده فراموش شده انجام دهد و اگر موالات به هم خورده باشد و يا عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، لازم نيست پس از قضاي سجده يا تشهّد ركعت آخر، اجزاي ديگر نماز را بجا آورد، بلكه به جا آوردن قضاي آنها كافي است و مراعات ترتيب بين قضاي آن و قضاي تشهّد يا سجده فراموش شده ركعت هاي قبل لازم نيست.

«مسأله 1281» اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند و نداند هر يك از كدام ركعت بوده است، چنانچه احتمال دهد يكي يا هر دو از ركعت آخر باشد، در صورتي كه موالات به هم نخورده باشد و عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند بجا نياورده باشد، بنابر احتياط واجب بايد يك سجده و تشهّد و سلام را به قصد ما في الذّمه بخواند و پس از آن يك سجده و تشهّد بجا آورد و مراعات ترتيب بين اين سجده و تشهّد لازم نيست و سپس دو سجده سهو براي تشهّد فراموش شده و احتياطاً دو سجده سهو براي سجده فراموش شده بجا آورد و چنانچه موالات به هم خورده باشد و يا عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند بجا آورده باشد، سجده و تشهّد فراموش شده را قضا كرده و سجده هاي سهو را انجام دهد و مراعات ترتيب بين قضاي سجده و قضاي

تشهّد لازم نيست.

مسائل مشترك بين سه صورت

«مسأله 1282» اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهّد را و احتمال دهد كه از ركعت آخر باشد، در صورت به هم نخوردن موالات و انجام ندادن عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، بنابر احتياط واجب بايد سجده و تشهّد و سلام را به قصد ما في الذّمه بجا آورد و سپس دو سجده سهو انجام دهد و اگر بداند كه از ركعت آخر نيست، قضاي يك سجده و تشهّد را بدون لزوم مراعات ترتيب بجا آورد و سپس دو سجده سهو انجام دهد.

«مسأله 1283» اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهّد، عملي انجام دهد كه براي آن سجده سهو واجب مي شود، مثلاً سهواً حرف بزند، بايد علاوه بر به جا آوردن قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده و انجام دادن دو سجده سهو براي آن، بنابر احتياط دو سجده سهو ديگر نيز براي آن عمل بجا آورد.

«مسأله 1284» اگر فراموش كند كه قضاي سجده يا تشهد بر عهده اوست و بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهّد عملي - مانند پشت به قبله كردن - انجام دهد كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتّفاق بيفتد، نماز باطل مي شود، بايد قضاي سجده و تشهّد را بجا آورد و پس از بجا آوردن سجده سهو، بنابر احتياط مستحب نماز را اعاده كند؛ ولي اگر در حالي كه به خاطر دارد قضاي سجده يا تشهّد بر عهده اوست، عمداً عمل فوق را انجام دهد، بنابر احتياط واجب بايد پس از قضاي سجده يا تشهّد و انجام سجده سهو براي آن، نماز

را اعاده كند.

«مسأله 1285» اگر شك داشته باشد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

«مسأله 1286» اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد يا قبل از سلام آن را بجا آورده يا نه، بايد آن را به تفصيلي كه گذشت قضا نمايد.

«مسأله 1287» اگر بر كسي كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، براي عمل ديگري نيز سجده سهو واجب شود، بايد بعد از نماز بنابر احتياط ابتدا سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورد و پس از آن سجده سهو مربوط به سجده يا تشهد فراموش شده و سجده سهو مربوط به آن عمل را انجام دهد.

«مسأله 1288» اگر شك داشته باشد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده را بجا آورده يا نه، چه وقت نماز گذشته باشد و چه نگذشته باشد، بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

«مسأله 1289» هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگرچه يك حرف آن باشد، نماز باطل است و اگر به واسطه ندانستن مسأله چيزي از اجزاء نماز را كم يا زياد كند و در ياد گرفتن مسأله نيز كوتاهي نكرده و آن جزء نيز از اركان نماز نباشد، نمازش صحيح است، وگرنه نماز باطل است.

«مسأله 1290» اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسل وي باطل بوده يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل نماز بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز

را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته باشد، آن را قضا نمايد.

«مسأله 1291» اگر بعد از رسيدن به ركوع به خاطر آورد كه دو سجده از ركعت پيش را فراموش كرده، نماز او باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع به خاطر آورد، بايد برگردد و دو سجده را بجا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بنابر احتياط واجب براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بجا آورد.

«مسأله 1292» اگر پيش از گفتن «اَلسَّلامُ عَلَيْنا» و «اَلسَّلامُ عَلَيْكُم» به خاطر آورد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و اگر پس از آن به خاطر آورد، چنانچه عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده باشد و موالات نيز به هم نخورده باشد، بايد به همان ترتيب عمل كند و پس از سلام، بنابر احتياط دو سجده سهو براي سلام اضافي بجا آورد و اگر عملي كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند، انجام داده باشد و يا موالات به هم خورده باشد، نمازش باطل است.

«مسأله 1293» اگر پيش از سلام نماز به خاطر آورد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده بجا آورد.

«مسأله 1294» اگر بعد از سلام نماز به خاطر آورد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه عملي انجام داده باشد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتّفاق بيفتد نماز

را باطل مي كند، مثلاً پشت به قبله كرده باشد، نمازش باطل است و اگر عملي كه عمد و سهو آن نماز را باطل مي كند، انجام نداده باشد، بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده بجا آورد و بنابر احتياط دو سجده سهو نيز براي زياد شدن سلام بجا آورد.

«مسأله 1295» اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا آن را پشت به قبله يا به طرف راست يا چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره آن را بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد و اگر با وجود اين كه مي توانسته قبله را جستجو كند، بدون جستجو نماز بخواند و سپس متوجه شود كه به جهت قبله نماز نخوانده، نمازش باطل است، حتي اگر انحراف از قبله كمتر از حدّ راست يا چپ باشد.

نماز مسافر
مسافر و احكام آن

مسافر بايد در صورت وجود هشت شرط نماز ظهر و عصر و عشاء را شكسته (يعني دو ركعتي) بجا آورد و روزه او نيز صحيح نيست:

* شرط اوّل: آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد.

«مسأله 1296» كسي كه مجموع مسافت رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر هيچكدام از رفتن و برگشتن او كمتر از چهار فرسخ(17) نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر مجموع مسافت رفتن و برگشتن او هشت فرسخ بوده ولي رفت يا برگشت او كمتر از چهار فرسخ باشد، بنابر احتياط واجب نماز را بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1297» اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر

او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن براي او مشقّت داشته باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر مشقّت نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد تحقيق كند و اگر بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است و براي او يقين يا اطمينان حاصل شود و يا دو عادل بگويند كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1298» اگر يك نفر خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، عادل باشد يا نباشد، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا كند، در اين صورت بايد نمازش را شكسته بخواند وگرنه نمازش تمام است.

«مسأله 1299» اگر كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن نماز را چهار ركعتي بجا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

«مسأله 1300» كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست يا شك دارد كه هشت فرسخ است يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگرچه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از تمام خواندن نماز بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده، بايد نماز را دوباره شكسته اعاده نمايد، ولي در صورتي كه بعد از وقت متوجه شود، لازم نيست نماز را قضا نمايد.

«مسأله 1301» اگر بين دو محلّي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگرچه رفت و آمد او روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1302» اگر محلّي دو راه داشته باشد كه

يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود، بايد تمام بخواند.

«مسأله 1303» مبدأ محاسبه هشت فرسخ، آخرين ساختمانهاي شهر است و فرقي در اين جهت بين بلاد صغيره و كبيره (شهرهاي كوچك و بزرگ) نيست، مگر آن كه محلّه هاي يك شهر بزرگ به گونه اي از يكديگر دور و جدا باشند كه عرفاً چند محل حساب شوند، به گونه اي كه اگر شخصي از يك محلّه به محلّه ديگر برود، بگويند: «مسافرت كرده است» كه در اين صورت مبدأ محاسبه هشت فرسخ از آخر محله اي است كه وطن او محسوب مي شود.

* شرط دوم: آن كه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد؛ پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند به جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا حداقل چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1304» كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است، مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن چنانچه تا وطن خود يا جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند هشت فرسخ يا بيشتر فاصله باشد،

بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه از آنجا هشت فرسخ برود يا حداقل چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1305» مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصد او اين است كه اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان داشته باشد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان نداشته باشد، بايد تمام بخواند.

«مسأله 1306» كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگرچه در هر روز مقدار كمي راه برود، وقتي به جايي برسد كه ديوارهاي شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نماز خود را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1307» كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، مانند خدمتگزاري كه با كارفرماي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند، بايد نماز خود را تمام بخواند.

«مسأله 1308» كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود و سفر نمي كند، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1309» كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا

نه، بايد نماز را تمام بخواند، بلكه اگر احتمال جدايي نيز بدهد، حكم همين است؛ ولي اگر شك او از اين جهت باشد كه احتمال دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد، بايد نماز خود را شكسته بخواند.

* شرط سوم: آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد؛ پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1310» اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد يا در برگشتن و ماندن مردّد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1311» اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه پيش از ده روز برگردد و مسير بازگشت او نيز كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1312» اگر براي رفتن به محلّي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محلّ اوّلي كه حركت كرده تا جايي كه اكنون مي خواهد برود به اندازه مسافت شرعي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1313» اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه بقيّه راه را برود يا نه و هنگامي كه مردّد است، راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيّه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1314» اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه بقيّه راه را برود يا نه

و هنگامي كه مردّد است، مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود يا حداقل چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1315» اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردّد شود كه بقيّه راه را برود يا نه و هنگامي كه مردّد است، مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقيّه راه را برود، چنانچه بقيّه سفر او به اندازه مسافت شرعي نباشد، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر مجموع مسافتي كه پيش از مردّد شدن و بعد از تصميمِ دوباره مي رود، هشت فرسخ باشند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1316» اگر پيش از آن كه از قصد خود برگردد، نماز شكسته خوانده باشد، احتياط واجب آن است كه دوباره آن را تمام بخواند و اگر وقت گذشته، آن را به صورت تمام قضا كند.

* شرط چهارم: آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند؛ پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز در محلّي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1317» كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود مي گذرد يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1318» كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز در محلّي بماند و نيز كسي كه مردّد است كه از وطن خود بگذرد

يا ده روز در محلّي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند، مگر اين كه بقيّه راه هشت فرسخ باشد يا بخواهد از آن محل حداقل چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد كه در اين صورت بايد نماز را شكسته بخواند.

* شرط پنجم: آن كه براي كار حرامي سفر نكند، پس اگر براي كار حرامي - مانند دزدي - سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر خودِ سفر حرام باشد، مثل آن كه سفر براي او ضرر داشته باشد يا زن بدون اجازه شوهر به سفري برود كه بر او واجب نباشد و منافات با وظايف همسري او داشته باشد، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر مثل سفر حجّ واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، هرچند بدون اجازه شوهر رفته باشد.

«مسأله 1319» سفري كه واجب نباشد و موجب اذيّت پدر و مادر باشد، حرام است و انسان بايد در آن سفر، نماز را تمام بخواند و روزه اش نيز صحيح است.

«مسأله 1320» كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام نيز سفر نمي كند، اگرچه در سفر معصيتي انجام دهد، مثلاً غيبت كند يا دزدي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1321» اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام است؛ مثلاً كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار نيز آن را مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند،

ولي اگر مسافرت او براي ترك واجب نباشد، اما در مسافرت يكي از واجبات را ترك كند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1322» اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار آن است غصبي باشد، نمازش شكسته است و چنانچه در زمين غصبي مسافرت كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته وهم تمام بخواند.

«مسأله 1323» اگر كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، ناچار به مسافرت با او نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد يا موجب تقويت و سلطه او شود، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

«مسأله 1324» اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1325» اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيّه معاش يا براي كسب و زياد كردن مال به شكار برود، نمازش شكسته است، هرچند احتياط مستحب آن است كه اگر شكار براي كسب و زياد كردن مال باشد، نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي نبايد روزه بگيرد.

«مسأله 1326» اگر كسي كه براي معصيت سفر كرده، هنگامي كه از سفر برمي گردد توبه كرده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر توبه نكرده باشد، بايد تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1327» اگر كسي كه سفر او سفر معصيت است، در بين راه از قصد معصيت برگردد،

چنانچه بقيّه راه به اندازه مسافت شرعي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، وگرنه بايد آن را تمام بخواند.

«مسأله 1328» اگر كسي كه براي معصيت سفر نكرده، در بين راه قصد كند كه بقيّه راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند و نمازهايي كه شكسته خوانده را بنابر احتياط واجب بايد دوباره تمام بخواند و اگر وقت آنها گذشته، به صورت تمام آنها را قضا نمايد.

* شرط ششم: آن كه مانند صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حيواناتشان پيدا شود، مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند، چون صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

«مسأله 1329» اگر يكي از صحرانشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه براي حيوانات خود سفر كند، چنانچه سفر او به اندازه مسافت شرعي باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1330» اگر صحرانشين براي زيارت يا حجّ يا تجارت و مانند اينها از خانه و زندگي خود جدا شده و مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

* شرط هفتم: آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنابر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها، اگرچه براي بردن اثاثيّه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اوّل بايد نماز را تمام بخوانند.

«مسأله 1331» بازرگانان و پيشه وران سيّار، فرماندهان نيروهاي نظامي و انتظامي يا معلّماني كه محلّ كار آنها ثابت نيست، مأموران گشت مانند سيم بانان و راه بانان، مهمانداران هواپيما وقطار و كشتي و نيز كساني كه محلّ كار آنها در چند شهر است و همواره

در بين آن شهرها رفت و آمد مي كنند، بايد نماز خود را تمام خوانده و روزه بگيرند، بلكه همه افرادي كه بيشتر اوقات در حال سفر هستند و تعداد روزهايي كه در وطن هستند، كمتر از تعداد روزهايي است كه در حال سفر هستند، بايد نماز خود را در حال سفر تمام بخوانند و روزه نيز بگيرند و همچنين كساني كه در هر سه روز حداقل يك بار و يا هر شش روز دو بار و يا در هر نه روز سه بار و مانند آن مسافرت مي كنند، بايد در سفر نماز را كامل بخوانند و روزه نيز بگيرند. بنابر اين اساتيد و يا دانشجوياني كه محل تدريس يا تحصيل آنها به اندازه مسافت شرعي از وطنشان فاصله دارد، چنانچه در هر سه روز يك بار يا هر شش روز دو بار و مانند آن از وطن خود به محل تدريس يا تحصيل خود بروند و يا اين كه بيشتر روزهاي هفته را در محل تحصيل يا تدريس باشند، بايد در سفري كه براي تحصيل يا تدريس به آن شهر انجام مي دهند، نمازشان را تمام بخوانند و روزه نيز بگيرند.

«مسأله 1332» نماز چوپان ها - چه محلّ مخصوصي را براي چرانيدن گوسفندان انتخاب كرده باشند و چه نكرده باشند - تمام است.

«مسأله 1333» مهمانداران هواپيما، قطار يا كشتي كه نوعاً در مسافرتند و نيز ساير كساني كه شغل آنان مسافرت است، چنانچه ده روز را در يك مكان با قصد اقامت بمانند و پس از آن دوباره مسافرت كنند، در سفر اوّلِ پس از ده روز، بايد نماز خود را شكسته بخوانند، ولي در بقيّه سفرها

نماز آنان تمام است و اگر بدون قصد اقامت ده روز بمانند، چنانچه در وطن خود بمانند، حكم همين است و اگر در محل ديگري مانده باشند، بنابر احتياط واجب در سفر اول نماز را هم شكسته و هم تمام بخوانند.

«مسأله 1334» منظور از سفر اول، سفري است كه پس از ده روز اقامت در وطن و يا محلّي كه قصد ماندن ده روز در آن را كرده، آغاز مي شود و با بازگشت به وطن پايان مي يابد. البته چنانچه سفر اول طولاني شود، بايد در آن سفر نيز نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1335» اگر كسي كه شغل او مسافرت است، شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1336» كسي كه در هر هفته معمولاً چند روز در وطن خود مشغول به كار است و چند روز هم در خارج از شهر مشغول رانندگي است و حداقل به مقدار مسافت شرعي سفر مي كند، چنانچه بيشتر روزهاي هفته را در خارج از شهر و مشغول رانندگي باشد، نماز او تمام و روزه بر او واجب مي باشد.

«مسأله 1337» اگر راننده اي كه در مسير معيّني سفر مي كند، اتّفاقاً مسير خود را براي كارش تغيير دهد - اگرچه يك مرتبه هم باشد - نمازش در آن مسير تمام است.

«مسأله 1338» اگر كسي كه شغل او مسافرت است، براي كار ديگري مثل زيارت يا حجّ مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر مثلاً راننده اي اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش نيز زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1339» حمله دار - يعني

كسي كه براي رساندن حاجيها به مكّه مسافرت مي كند - چنانچه در بيشتر ايام سال مشغول اين كار باشد، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر فقط در ايام حجّ يا در ايام مخصوصي از سال به اين كار مبادرت ورزد، بايد نماز را در سفر شكسته بخواند.

«مسأله 1340» كسي كه مثلاً فقط در تابستان يا زمستان شغل او مسافرت است، مثل راننده اي كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد، بايد در سفري كه شغل او مي باشد، نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1341» راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كنند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي بروند، بايد نماز را شكسته بخوانند.

«مسأله 1342» كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1343» كسي كه شغل او مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهر يا در روستا جنسي داشته باشد كه براي حمل و نقل آن مسافرت هاي پي درپي بكند، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1344» كسي كه از وطن خود صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغل او مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند؛ ولي چنانچه قصد او اين باشد كه وطني براي خود اختيار نكند و يا اين كه مردّد باشد كه وطن اختيار كند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1345» كسي كه دو وطن دارد، نمازش در هر دو وطن تمام است و روزه اش را نيز در آن دو وطن بايد بگيرد و چنانچه در

هر سه روز يك بار يا در هر شش روز دو بار و يا به همين ترتيب در بين آن دو وطن به خاطر شغل خود رفت و آمد كند، در بين راه نيز نمازش تمام و روزه اش صحيح است.

* شرط هشتم: آن كه به حَدّ تَرَخُّص برسد، يعني از وطن خود به قدري دور شود كه در هواي صاف و بدون گرد و غبار، ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را هم نشود و لازم نيست به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند يا ديوارها هيچ پيدا نباشند، بلكه همين اندازه كه ديوارها كاملاً معلوم نباشند، كافي است.

«مسأله 1346» اگر كسي كه به سفر مي رود، به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند يا ديوار را نبيند ولي صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1347» مسافري كه به وطن خود برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند

«مسأله 1348» هرگاه شهر در مكان بلندي باشد كه از دور ديده شود يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود، ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود ديوارش از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

«مسأله 1349» اگر از محلّي مسافرت كند كه خانه و

ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1350» اگر به قدري از محل دور شود كه نداند صدايي كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگري، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

«مسأله 1351» اگر به قدري از محل دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلندي مي گويند بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1352» اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلندي مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1353» اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد، در محلّي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسّط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسّط صداي اذان معمولي را نشنود.

«مسأله 1354» اگر بخواهد در جايي نماز بخواند كه شك دارد به حدّ ترخّص رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و هنگام برگشتن اگر شك كند كه به حدّ ترخّص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند؛ ولي اگر هم به هنگام رفتن و هم به هنگام بازگشتن بخواهد در جايي كه شك دارد به حد ترخص هست يا نه، نماز چهار ركعتي بخواند، يا بايد در آن جا نماز نخواند و يا اين كه در آن محل، نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.

«مسأله 1355» حكم حدّ ترخّص مخصوص وطن است و در مورد محلّي كه با قصد ده روز

در آنجا اقامت كرده و يا بدون قصد، سي روز در حال ترديد در آنجا مانده است، حكم حد ترخّص جاري نيست؛ بنابر اين كسي كه به قصد مسافرت از محل اقامت خود و يا محلي كه سي روز بدون قصد اقامت در آنجا مانده است خارج شود، به محض خارج شدن بايد نماز را شكسته بخواند و در حال رفتن به محلي كه قصد اقامت ده روز در آنجا را دارد، تا قبل از رسيدن به آن محل، بايد نماز را شكسته بخواند.

چيزهايي كه سفر را قطع مي كنند

1 - رسيدن به وطن

«مسأله 1356» مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1357» اگر مسافري در بين سفر به وطن خود برسد، بايد تا وقتي كه در آنجاست نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1358» محلّي كه انسان آن را براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده، وطن اوست، چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادر او باشد و چه خود آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد، چه در آنجا ملك شخصي داشته يا نداشته باشد و لازم نيست قصد اقامت دائمي در محل را داشته باشد، بلكه چنانچه عرفاً محلي را مقر و محل زندگي او بدانند و در آنجا مسافر محسوب نشود، آن محل براي او

حكم وطن را دارد.

«مسأله 1359» كسي كه مي خواهد جايي را به عنوان وطن انتخاب كند و در آن جا زندگي كند، وقتي مي تواند نماز خود را در آن جا تمام بخواند كه به اندازه اي در آن جا بماند كه ديگر در آن جا مسافر محسوب نشود و اگر بخواهد پيش از گذشتن اين مدت در آن جا نمازش را تمام بخواند، بايد قصد اقامت ده روز نمايد.

«مسأله 1360» اگر شخصي در يك محل ملكي داشته باشد، چنانچه آن جا را محلّ زندگي خود قرار نداده باشد و عرفاً در آن محل مسافر محسوب شود، بايد نماز خود را در آن جا شكسته بخواند.

«مسأله 1361» زن در توطّن (انتخاب وطن) به طور مطلق تابعيّت شوهر را ندارد، بلكه در صورتي كه زن و شوهر بنا داشته باشند با هم زندگي كنند، محلّي كه زن به همراه شوهرش در آن زندگي مي كند براي وي وطن محسوب مي شود، ولي اگر از روي نافرماني و نُشوز يا با توافق شوهر نخواهد در وطن شوهر زندگي كند، هر جا را كه براي خود وطن قرار دهد، وطن او مي باشد؛ همچنين «اولاد» در صورتي كه بالغ و رشيد باشند - يعني خودشان اهل درك و تشخيص باشند - مي توانند در انتخاب وطن و محلّ زندگي مستقل بوده و از تابعيّت پدر و مادر خارج شوند.

«مسأله 1362» محل تولّد انسان در صورتي كه قبلاً در آنجا سكونت و اقامت نداشته و در حال حاضر نيز ساكن آنجا نباشد، حكم وطن را ندارد و چنانچه قبلاً در آن جا ساكن بوده ولي در حال حاضر ساكن آن جا نباشد و عملاً از آن

جا اعراض كرده باشد نيز وطن وي محسوب نمي شود.

«مسأله 1363» دانشجوياني كه براي تحصيل در شهري غير از وطن خود قصد دارند مدت زيادي بمانند و همچنين اساتيد دانشگاه ها، معلمان، طلاب، كاركنان دولت و مانند آنها كه قصد دارند جهت كار خود مدت زيادي در محلّي غير از وطن خود اقامت كنند، اگر مدتي از اقامت آنها در آن محل بگذرد كه ديگر عرفاً در آنجا مسافر محسوب نشوند، آن محل براي آنها حكم وطن را پيدا مي كند. بنابر اين پس از گذشت مدت مذكور، چنانچه از آنجا به سفر بروند، پس از بازگشت لازم نيست براي تمام خواندن نماز و روزه گرفتن، قصد اقامت ده روز كنند.

«مسأله 1364» افرادي كه در مسأله قبل ذكر شدند، در مدتي كه شك دارند در آن محل عرفاً به آنها مسافر مي گويند يا نه، چنانچه قصد اقامت ده روز در آن محل نداشته باشند و بين وطن خود و آن محل نيز رفت و آمد دائمي - با شرايطي كه در مسأله 1331 گفته شد - نداشته باشند، بايد بنابر احتياط واجب نماز را هم شكسته و هم تمام بخوانند.

«مسأله 1365» «اِعراض از وطن» به معناي انصراف از سكونت در آنجاست و تنها به قصد و نيّت حاصل نمي شود، بلكه بايد عملاً به گونه اي اعراض كرده باشد كه محل سكونت فعلي او حساب نشود.

«مسأله 1366» اگر كسي در دو محل زندگي كند و مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگري بماند، هر دو وطن او مي باشند و اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، در صورتي كه در هيچ كدام

مسافر محسوب نشود، بايد در همه محل ها نماز را تمام بخواند. «مسأله 1367» اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آنجا اعراض كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگري نيز براي خود اختيار نكرده باشد.

2 - ده روز اقامت

«مسأله 1368» مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلّي بماند يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلّي مي ماند، بايد در آن محل نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1369» مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اذان صبحِ روز اوّل تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين اگر مثلاً قصد او اين باشد كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1370» مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند؛ پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و ري بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1371» در وحدت يا تعدّد محل، نظر عرف تعيين كننده است؛ پس اگر در يك شهر قصد ده روز كند، رفت و آمد او به محلّه هاي آن شهر مانعي ندارد، هر چند آن شهر بزرگ باشد، مگر آن كه محلّه هاي آن شهر به گونه اي از يكديگر دور و جدا باشند كه چند محل حساب شوند و شخصي را كه از يك محلّه به محلّه ديگر رفته، مسافر حساب كنند.

«مسأله

1372» اگر مسافري كه مي خواهد ده روز در محلّي بماند، از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آن محل برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود جزء اطراف محل اقامت يا از بستان ها و مزارع و باغات اطراف آن باشد به گونه اي كه رفتن به آنجا منافي با صدق اقامت در بلد نباشد، بايد در تمام ده روز نماز را تمام بخواند و اگر بخواهد تا كمتر از چهار فرسخ برود، چنانچه در نيّت او باشد كه در بين ده روز فقط يك مرتبه برود و رفتن و برگشتن بيش از دو ساعت زمان نبرد، ضرري به قصد اقامت او نمي زند.

«مسأله 1373» مسافري كه تصميم ندارد ده روز در جايي بماند، مثلاً قصد او اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1374» كسي كه تصميم دارد ده روز در محلّي بماند، اگر احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي پيش آيد، در صورتي كه مردم به احتمال او اعتنايي نكنند، بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1375» اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر نداند تا آخر ماه چند روز مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1376» اگر مسافر قصد كند ده روز در محلّي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردّد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگري

برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف يا مردّد شود، تا وقتي در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند و روزه نيز بگيرد.

«مسأله 1377» مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتيِ اداء خوانده باشد، روزه او صحيح است و تا وقتي در آنجاست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد نيز روزه آن روز او صحيح است، امّا نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد نيز نمي تواند روزه بگيرد.

«مسأله 1378» اگر مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آن كه از قصد ماندن منصرف شود، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

«مسأله 1379» اگر مسافر به نيّت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

«مسأله 1380» اگر مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه وارد ركوع ركعت سوم نشده باشد، بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيّه نمازهاي خود را شكسته بخواند و اگر وارد ركوع ركعت سوم شده باشد، نماز او باطل است و تا وقتي در آنجاست، بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1381» مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند،

اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتي مسافرت نكرده، بايد نماز خود را تمام بخواند و لازم نيست پس از گذشتن ده روز اوّل، دوباره قصد ماندن ده روز كند.

«مسأله 1382» مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبّي را نيز بجا آورد و امامت نماز جمعه را به عهده بگيرد و نافله ظهر و عصر و عشاء را نيز بخواند.

«مسأله 1383» مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از گذشتن ده روز يا خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و سپس به محل اقامت خود برگردد، بايد در رفت و برگشت نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1384» مسافري كه قصد كرده ده روز در جايي بماند، اگر بعد از گذشتن ده روز يا خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ فاصله دارد برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در مسير رفتن و در جايي كه قصد ماندن ده روز كرده نمازهاي خود را تمام بخواند؛ ولي اگر جايي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر فاصله داشته باشد، بايد هنگام رفتن نمازهاي خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده روز كرده، نماز خود را در آن محل تمام بخواند.

«مسأله 1385» مسافري كه قصد كرده ده روز در محلّي بماند، اگر بعد از گذشتن ده روز يا خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ فاصله دارد برود، چنانچه مردّد باشد كه

به محل اوّل خود برگردد يا نه يا به كلّي از برگشتن به آنجا غافل باشد يا بخواهد برگردد ولي مردّد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه يا آن كه از ده روز ماندن و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا هنگامي كه برمي گردد و بعد از برگشتن، نمازهاي خود را تمام بخواند.

«مسأله 1386» اگر به گمان اين كه رفقاي او مي خواهند ده روز در محلّي بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند، اگرچه خود نيز از ماندن منصرف شود، تا مدّتي كه در آنجاست بايد نماز را تمام بخواند.

3 - يك ماه توقّف در حال ترديد

«مسأله 1387» اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلّي بماند و در تمام سي روز در مورد رفتن يا ماندن مردّد باشد، بعد از گذشتن سي روز، اگرچه مقدار كمي در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيّه راه مردّد شود، از وقتي كه مردّد مي شود بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1388» مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلّي بماند، اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر در آنجا ماند بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند و به همين ترتيب تا سي روز ادامه يابد، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

«مسأله 1389» مسافري كه سي روز مردّد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك

جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز نيز بايد نماز را شكسته بخواند.

محل هايي كه مسافر مي تواند نماز را در آنها تمام بخواند

«مسأله 1390» مسافر مي تواند در مسجدالحرام و مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و مسجد كوفه نماز خود را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد در جايي كه اوّل جزء اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط مستحب آن است كه نماز را شكسته بخواند، اگرچه اقوي صحّت تمام است و نيز مسافر مي تواند در حرم و رواق حضرت سيدالشهداءعليه السلام بلكه در مسجد متّصل به حرم نيز نماز را تمام بخواند. اين حكم براي هر نماز چهار ركعتي جاري است؛ بنابر اين مي تواند مثلاً نماز ظهر را تمام و نماز عصر را شكسته بخواند.

«مسأله 1391» حكم مذكور مربوط به نماز است و مسافر نمي تواند در اين مكانها روزه بگيرد.

«مسأله 1392» اگر مسافر در يكي از اين چهار مكان، نماز چهار ركعتي را به نيت شكسته شروع كند، مي تواند تا قبل از سلام نماز، نيت خود را به نماز تمام برگرداند و نماز را چهار ركعتي تمام كند. همچنين اگر نماز مذكور را به نيت تمام شروع كند، مي تواند قبل از ورود به ركوع ركعت سوم، نيّت خود را به نماز شكسته برگرداند و نماز را دو ركعتي تمام كند.

مسائل متفرّقه نماز مسافر

«مسأله 1393» كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه گفته شد عمداً تمام بخواند، نماز او باطل است و نيز اگر فراموش كند كه مسافر است يا فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، بايد نماز را دوباره به صورت شكسته بخواند؛ ولي اگر بعد از وقت به خاطر آورد، واجب نيست قضا نمايد.

«مسأله 1394» در

هر موردي كه وظيفه انسان است كه نماز خود را هم تمام و هم شكسته بخواند، بايد روزه خود را نيز بگيرد و قضاي آن را نيز بجا آورد.

«مسأله 1395» كسي كه به خاطر دارد مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بدون توجّه و به طور عادت تمام بخواند، نمازش باطل است و بايد آن را اعاده و يا قضا نمايد.

«مسأله 1396» مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

«مسأله 1397» مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضي از خصوصيّات آن را نداند، مثلاً نداند كه پس از گذشتن از حدّ ترخّص بايد نمازش را شكسته بخواند و يا اين كه نداند در صورتي كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ بازگردد، نمازش شكسته است، چنانچه تمام بخواند، در صورتي كه وقت باقي باشد، بنابر احتياط بايد نماز را دوباره شكسته بخواند، ولي اگر پس از گذشتن وقت بفهمد، قضا بر او واجب نيست.

«مسأله 1398» مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، بايد نمازي را كه تمام خوانده دوباره شكسته بخواند، ولي اگر پس از گذشتن وقت بفهمد، قضا لازم نيست.

«مسأله 1399» كسي كه بايد نماز را تمام بخواند اگر آن را شكسته بجا آورد، در هر صورت نمازش باطل است و بايد آن را اعاده و يا قضا نمايد؛ ولي اين حكم در مورد كسي كه ده روز در جايي اقامت كرده و به علت ندانستن مسأله نماز را

شكسته خوانده است، مبني بر احتياط است.

«مسأله 1400» اگر فراموش كند كه مسافر است و مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز به خاطر آورد كه مسافر است يا متوجّه شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته باشد، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته باشد، نماز او باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت نيز وقت داشته باشد، بايد نماز را دوباره به صورت شكسته بخواند و چنانچه به اندازه خواندن يك ركعت وقت نداشته باشد، بايد قضاي آن را به جا آورد.

«مسأله 1401» اگر مسافر بعضي از خصوصيّات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيّت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته باشد، نماز او باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت نيز از وقت باقي مانده باشد، بايد نماز را به صورت شكسته بخواند و چنانچه به اندازه خواندن يك ركعت نيز وقت نداشته باشد، بايد قضاي آن را در خارج وقت به جا آورد.

«مسأله 1402» اگر مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، به واسطه ندانستن مسأله به نيّت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز،

دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.

«مسأله 1403» اگر مسافري كه نماز نخوانده پيش از تمام شدن وقت به حدّ ترخّص وطن خود يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اوّل وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

«مسأله 1404» اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشاء قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگرچه در غير سفر بخواهد قضاي آن را بجا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از سه نماز قضا شود، بايد آن را چهار ركعتي قضا نمايد، اگرچه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

«مسأله 1405» كسي كه قسمتي از وقت نماز چهار ركعتي را در سفر و قسمتي از آن را در وطن مي باشد، چنانچه آن نماز قضا شود، اگر در آخر وقت در سفر بوده، بايد نماز را دو ركعتي قضا كند و اگر در وطن بوده، بايد آن را چهار ركعتي قضا كند.

«مسأله 1406» اگر در سفري كه وظيفه او در آن سفر جمع بين نماز تمام و شكسته است، نماز ظهر، عصر يا عشاي او قضا شود، قضاي آن را بايد هم به صورت شكسته و هم به صورت تمام به جا آورد.

«مسأله 1407» اگر در يكي از چهار مكاني كه مسافر مي تواند نماز خود را در آن جا تمام يا شكسته بخواند و در مسأله 1390 بيان شد، نماز ظهر، عصر يا عشاي او قضا شود، چنانچه بخواهد در مكان ديگري آن

را قضا نمايد، بايد به صورت شكسته آن را به جا آورد؛ ولي اگر بخواهد در همان چهار محل قضاي آن نماز را به جا آورد، مي تواند آن را به صورت شكسته يا تمام بخواند.

«مسأله 1408» مستحب است انسان بعد از هر نمازي كه مي خواند سي مرتبه بگويد: «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَلا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ»، ولي اين ذكر در تعقيب نمازهايي كه مسافر به صورت شكسته مي خواند بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است مسافر بعد از اين نمازها شصت مرتبه اين ذكر را بگويد.

نماز قضا

«مسأله 1409» كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را بجا آورد، اگرچه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد.

«مسأله 1410» نمازهاي واجب شبانه روزي كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارند، همچنين نمازهاي واجبي كه از انسان در حال كفر يا جنون يا بي هوشي كه به اختيار خود نبوده ترك شده - در صورتي كه كفر يا جنون يا بي هوشي در همه وقت نماز بوده باشد - قضا ندارند، ولي اگر در وقت نماز، مسلمان يا عاقل شود يا به هوش آيد و يا پاك گردد، بايد نماز خود را بجا آورد، هر چند تنها به مقدار يك ركعت از وقت باقي مانده باشد.

«مسأله 1411» اگر در مقداري از وقت نماز عذر داشته باشد و نتواند نماز بخواند، ولي در بخشي از وقت، به مقدار خواندن نماز (پس از انجام دادن مقدمات آن) وقت داشته باشد و نماز را بجا نياورد، بايد قضاي آن نماز را بجا آورد.

«مسأله 1412» اگر بعد از

وقت نماز بفهمد نمازي كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.

«مسأله 1413» كسي كه نماز قضا دارد، نبايد در خواندن آن كوتاهي كند، ولي واجب نيست فوراً آن را بجا آورد.

«مسأله 1414» كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبّي بخواند.

«مسأله 1415» اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاي آن را بجا آورد.

«مسأله 1416» در بجا آوردن قضاي نمازهاي واجب شبانه روزي مراعات ترتيب لازم نيست، مگر در قضاي نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز؛ بنابر اين كسي كه مثلاً يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده، لازم نيست اوّل نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد.

«مسأله 1417» اگر بخواهد قضاي چند نماز غير از نمازهاي شبانه روزي مانند نماز آيات را بخواند يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز شبانه روزي و چند نماز غير آن را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد.

«مسأله 1418» اگر كسي نداند كدام يك از نمازهايي كه از او قضا شده مقدم بوده، لازم نيست به نحوي بخواند كه ترتيب حاصل شود بلكه مي تواند هر يك را مقدّم بدارد.

«مسأله 1419» اگر كسي كه نمازهايي از او قضا شده بداند كدام يك جلوتر قضا شده، احتياط مستحب آن است كه به ترتيب قضا كند و آنچه اوّل قضا شده را اوّل و دومي را بعد و به همين نحو بخواند.

«مسأله 1420» كسي كه چند نماز از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند، مثلاً نمي داند چهار نماز بوده يا پنج نماز، چنانچه مقدار كمتر

را بخواند كافي است و همچنين اگر شماره آنها را مي دانسته و فراموش كرده، اگر مقدار كمتر را بخواند كفايت مي كند.

«مسأله 1421» كسي كه نماز قضايي از روزهاي پيش دارد، مي تواند قبل از خواندن نمازي كه قضا شده نماز ادا بخواند و لازم نيست نماز قضا را مقدم بدارد، ولي اگر نماز قضا از همان روز باشد - مثل اين كه نماز صبح او قضا شده و بخواهد نماز ظهر بخواند - و وقت نيز براي خواندن آن داشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز قضا را پيش از نماز ادا بخواند و اگر سهواً مشغول نماز ادا شده باشد، چنانچه قبل از گذشتن از محل عدول متوجّه شود، بنابر احتياط واجب بايد نيّت خود را به نماز قضا برگرداند و آن را بخواند.

«مسأله 1422» كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده و نمي داند نماز ظهر است يا عصر يا عشاء، اگر به نيّت قضاي نمازي كه نخوانده يك نماز چهار ركعتي بخواند، كافي است و در بلند يا آهسته خواندن اين نماز مخيّر است.

«مسأله 1423» كسي كه نماز قضا به عهده دارد و نمي تواند نمازهاي خود را به طور كامل و با رعايت همه شرايط آن بخواند، اگر بداند و يا گمان داشته باشد كه در مدت كوتاهي عذر او برطرف خواهد شد، بايد انجام نماز قضا را تا برطرف شدن عذر به تأخير اندازد، وگرنه مي تواند در حال عذر نمازهاي قضاي خود را بجا آورد و اگر بعد از آن عذر او برطرف شد، لازم نيست آنها را اعاده نمايد.

«مسأله 1424» تا انسان زنده است، اگرچه از خواندن نمازهاي قضاي خود عاجز

باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا كند.

«مسأله 1425» نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا - به شرط اين كه نماز قضاي امام يقيني باشد نه احتياطي - و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند؛ مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد.

«مسأله 1426» كسي كه هنگام نماز، آب براي وضو يا غسل ندارد و چيزي هم كه تيمّم بر آن صحيح است در اختيارش نيست، بايد پس از وقت هرگاه توانست وضو يا غسل يا تيمّم كند و آن را قضا نمايد و احتياط واجب آن است كه در وقت نيز آن نماز را بدون طهارت به جا آورد.

«مسأله 1427» كسي كه تا نصف شب خواب مانده و نماز عشاي او قضا شده، مستحب است علاوه بر قضاي نماز، فرداي آن روز را نيز روزه بگيرد و در صورتي كه بيدار بوده و در اثر فراموشي يا به علّت ديگر نماز عشاي او قضا شده باشد، اين حكم جاري نمي شود و فقط قضاي نماز كفايت مي كند.

«مسأله 1428» مستحب است بچّه مميّز (يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد) را به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را با رعايت اعتدال و بدون اين كه باعث انزجار وي گردند، به قضاي نمازها نيز وادار نمايند.

قضاي نماز و روزه پدر

«مسأله 1429» اگر پدر نماز خود را بجا نياورده باشد، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده باشد و مي توانسته قضا كند، بر پسر بزرگ تر واجب است كه بعد از مرگ او قضاي نمازهايش را بجا آورد

يا براي آنها اجير بگيرد، بلكه اگر از روي نافرماني نيز ترك كرده باشد، واجب است به همين نحو عمل كند، مگر اين كه از روي عناد و انكار ترك كرده باشد و يا اين كه در مدت نسبتاً زيادي نماز را به جهت كوتاهي و سستي نخوانده باشد و نيز روزه اي را كه در سفر نگرفته - اگرچه نمي توانسته آن را قضا كند - واجب است كه پسر بزرگ تر قضا نمايد يا براي انجام دادن آن اجير بگيرد و اگر پدر به جهت عذر ديگر (مثل مريضي) روزه نگرفته باشد، چنانچه در حال حيات مي توانسته آن را قضا كند و قضا نكرده، پسر بزرگ تر بايد قضاي آن را به جا آورد، و گرنه قضاي آن بر او واجب نيست.

«مسأله 1430» منظور از پسر بزرگ، بزرگ ترين پسر در حال مرگ پدر است و اگر كسي در حال مرگ، پسر نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بزرگ ترين مرد كه در نزديك ترين طبقه ارث به او قرار دارد، بايد قضاي نمازهاي او را بجا آورد.

«مسأله 1431» اگر پدر بعد از داخل شدن وقت نماز و گذشتن مقداري از آن كه مي توانسته در آن مدّت نماز بخواند بميرد، بر پسر بزرگ تر لازم است آن نماز را بدون نيّت ادا و قضا و به قصد ما في الذمّه از طرف پدر بجا آورد.

«مسأله 1432» اگر پسر بزرگ تر براي انجام قضاي نماز و روزه پدر شخصي را اجير كند، اجير بايد نماز و روزه را به نيابت از ميّت بجا آورد نه به نيابت از پسر.

«مسأله 1433» اگر پسر بزرگ تر شك داشته باشد كه پدر نماز و روزه قضا داشته

يا نه، چيزي بر او واجب نيست.

«مسأله 1434» اگر پسر بزرگ تر بداند كه پدر او نماز قضا داشته و شك كند كه بجا آورده يا نه، بايد آنها را قضا نمايد.

«مسأله 1435» اگر معلوم نباشد پسر بزرگ تر كدام است، قضاي نماز و روزه پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه او را بين خود قسمت كنند يا براي انجام آنها قرعه بزنند.

«مسأله 1436» كسي كه قضاي نماز پدر به عهده اوست، لازم نيست فوراً آنها را بجا آورد، اگرچه بهتر است به تأخير نيندازد.

«مسأله 1437» اگر ميّت وصيّت كرده باشد كه براي نماز و روزه او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير نماز و روزه او را به نحو صحيح بجا آورد، بر پسر بزرگ تر چيزي واجب نيست.

«مسأله 1438» اگر پسر بزرگ تر بخواهد قضاي نماز پدر را بخواند، بايد در اجزا و شرايط نماز و احكام شك و سهو، بر طبق تكليف خود عمل كند.

«مسأله 1439» كسي كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر هم بر او واجب شود، هر كدام را اوّل بجا آورد صحيح است.

«مسأله 1440» پسري كه مكلّف نشده ولي خوب و بد را تشخيص مي دهد و نماز و روزه خود را به نحو صحيح به جا مي آورد، مي تواند قضاي نماز و روزه پدر خود را بجا آورد.

«مسأله 1441» اگر پسر بزرگ تر پيش از آن كه نماز و روزه پدر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست، مگر اين كه قبل از گذشتن زماني كه در آن مدّت مي توانسته قضاي نماز و روزه را

به جا آورد، بميرد كه در اين صورت بر پسر بزرگ تر بعدي واجب است همان مقدار از نماز و روزه پدر را كه پسر اول وقت قضا كردن آنها را نداشته، قضا نمايد.

«مسأله 1442» قضاي نماز و روزه مادر بر پسر بزرگ تر واجب نيست، اگرچه بهتر است آنها را بجا آورد.

نايب گرفتن براي نماز

«مسأله 1443» بعد از مرگِ انسان، مي توان براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زندگي بجا نياورده، شخص ديگري را نايب گرفت، يعني به او مزد داد تا آنها را به نيابت از ميّت بجا آورد و اگر كسي بدون مزد نيز آنها را انجام دهد، صحيح است.

«مسأله 1444» انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبّي، مثل حج، عمره، طواف از طرف كسي كه در مكه نيست، قرائت قرآن، زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام و توابع آن مثل نماز زيارت، از طرف زندگان اجير شود و ظاهراً نيابت تبرّعي (مجاني) در جميع مستحبات از طرف افراد زنده اگر به قصد رجا باشد اشكال ندارد؛ اما صحّت اجير شدن براي غير از مثل مستحبات ذكر شده، محلّ تأمّل است و نيز انسان مي تواند كار مستحبّي را انجام دهد و ثواب آن را به مردگان يا زندگان هديه نمايد.

«مسأله 1445» كسي كه براي نماز قضاي ميّت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل مورد ابتلاي نماز را از روي تقليد به نحو صحيح بداند.

«مسأله 1446» اجير بايد هنگام نيّت، ميّت را معيّن نمايد، ولي لازم نيست اسم او را بداند؛ پس اگر نيّت كند: «از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام» كافي است.

«مسأله 1447» اجير

بايد خود را به جاي ميّت فرض كند و عبادت هاي او را قضا نمايد و يا اين كه عمل خود را به منزله عمل او قرار دهد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را به او هديه كند، كافي نيست.

«مسأله 1448» بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند كه نماز را بجا مي آورد و لازم نيست اطمينان داشته باشند كه به صورت صحيح انجام داده است، بلكه اگر علم به بطلان عمل او نداشته باشند، كافي است.

«مسأله 1449» اگر كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميّت اجير كرده، بفهمد كه اجير عمل را بجا نياورده يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

«مسأله 1450» هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر اجير بگويد: «انجام داده ام»، انجام دادن مجدّد لازم نيست و همچنين اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

«مسأله 1451» بنابر احتياط واجب نمي توان كسي را كه عذري دارد - مثلاً نشسته و يا با تيمّم و يا با وضوي جبيره اي نماز مي خواند - براي نمازهاي ميّت اجير كرد.

«مسأله 1452» مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، بايد به تكليف خود عمل نمايد.

«مسأله 1453» كسي كه براي نماز اجير شده، بايد طبق وظيفه خود عمل كند، ولي اگر كيفيّت مخصوصي براي خواندن نماز شرط شده باشد و به نظر اجير آن كيفيّت موجب بطلان نماز نباشد، بايد بر طبق آن عمل كند.

«مسأله 1454» اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبّات آن

بخواند، بايد مقداري از مستحبّات نماز را كه معمول است بجا آورد.

«مسأله 1455» لازم نيست قضاي نمازهاي ميّت به ترتيب خوانده شود، مگر نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاي قضا شده از يك روز.

«مسأله 1456» اگر بخواهند براي ميّت چند نفر را اجير كنند كه نماز بخوانند، لازم نيست براي آنها وقت مرتّب معيّن كنند كه با هم شروع در عمل نكنند، مگر در مورد نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاي قضا شده از يك روز.

«مسأله 1457» اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميّت را بخواند، ولي پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براي نمازهايي كه مي دانند بجا نياورده، شخص ديگري را اجير نمايند، بلكه براي نمازهايي هم كه احتمال مي دهند بجا نياورده، بنابر احتياط واجب بايد اجير بگيرند.

«مسأله 1458» اگر كسي كه براي نمازهاي ميّت اجير كرده اند پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه قيد شده باشد كه تمام نمازها را خودش بخواند، اجاره باطل است و در غير اين صورت موجر از خيار فسخ برخوردار است، يعني مي تواند اجاره را فسخ كند و پولي را كه داده پس بگيرد يا از ورثه اجير بخواهد كه از مال او براي انجام دادن آن نمازها اجير بگيرند، ولي اگر اجير مال نداشته باشد، بر ورثه او چيزي واجب نيست.

«مسأله 1459» اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميّت بميرد و خودش نيز نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده، شخص ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه

وصيّت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند، ثلث آن را به مصرف نماز خود او برسانند.

نماز جماعت
نماز جماعت

«مسأله 1460» مستحب است نمازهاي واجب شبانه روزي و نماز ميّت و نماز آيات را به جماعت بخوانند و در نمازهاي شبانه روزي به ويژه نمازهاي صبح، مغرب و عشاء مخصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان را مي شنود، بيشتر سفارش شده است.

«مسأله 1461» در روايتي وارد شده است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز را دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعتي ثواب ششصد نماز را دارد و هر چه بيشتر شوند، ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عدّه آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركّب و درختها قلم و جنّ و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند(18).

«مسأله 1462» حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

«مسأله 1463» مستحب است انسان كمي صبر كند تا نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت در وقت فضيلت از نماز اوّل وقتي كه فرادي (يعني تنها) خوانده شود، بهتر است و نيز نماز جماعتي كه مختصر بخوانند، از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

«مسأله 1464» وقتي كه جماعت بر پا مي شود، مستحب است كسي كه نماز خود را فرادي خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بفهمد كه نماز اوّل او باطل بوده،

نماز دوم او كافي است.

«مسأله 1465» كسي كه نماز را به جماعت خوانده، چه در آن نماز امام بوده باشد و چه مأموم، مستحبّ است همان نماز را دوباره به عنوان امام جماعت بخواند، ولي اگر بخواهد به عنوان مأموم دوباره در جماعت شركت كند، بايد به قصد رجاء نماز را بخواند.

«مسأله 1466» كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، اگر وسواس او به حدّي باشد كه نماز را باطل كند، بايد نماز را با جماعت بخواند.

«مسأله 1467» اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، چون مخالفت با امر آنان موجب ناراحتي و اذيت آنان مي شود، بايد نماز را به جماعت بخواند.

«مسأله 1468» نماز عيد فطر و قربان و همچنين نماز استسقاء - كه براي آمدن باران مي خوانند - را در زمان غيبت امام عليه السلام مي شود با جماعت خواند، امّا نمازهاي مستحبّي را نمي شود با جماعت خواند.

«مسأله 1469» هنگامي كه امام جماعت، نماز واجب شبانه روزي را مي خواند، هر يك از نمازهاي واجب شبانه روزي را مي توان به او اقتدا كرد، ولي اگر امام جماعت نماز خود را احتياطاً دوباره بخواند، فقط در صورتي كه احتياط مأموم با احتياط امام از يك جهت باشد - به نحوي كه اگر نماز امام درست بوده، نماز مأموم نيز صحيح بوده است و اگر نماز امام اشكال داشته، نماز مأموم نيز داراي اشكال بوده است - مي تواند به او اقتدا كند.

«مسأله 1470» اگر امام جماعت قضاي نماز واجب روزانه خود را بخواند، مي توان به او اقتدا كرد، ولي اگر

نماز خود را احتياطاً قضا كند يا قضاي احتياطي نماز شخص ديگري را بخواند، اگرچه براي آن پول نگرفته باشد، اقتداي به او اشكال دارد؛ ولي اگر انسان بداند كه از شخصي كه امام جماعت براي او نماز قضا مي خواند نماز فوت شده است، اقتداي به امام جماعت اشكال ندارد.

«مسأله 1471» اگر انسان نداند نمازي كه شخصي مي خواند نماز واجب شبانه روزي است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.

«مسأله 1472» اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در آن حال با قصد اقتدا مشغول انجام وظيفه مأموم باشد، نماز او به جماعت صحيح است، وگرنه بايد نماز را به نيّت فرادي تمام نمايد.

«مسأله 1473» انسان در بين نماز جماعت مي تواند نيّت فرادي كند؛ ولي چنانچه از اول قصد او اين باشد كه در وسط نماز، نيّت فرادي كند، بنابر احتياط واجب نمي تواند نماز را به جماعت اقتدا كند.

«مسأله 1474» اگر مأموم در اثناء حمد يا سوره امام نيّت فرادي كند، بايد حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند، بلكه بنابر احتياط اگر بعد از حمد و سوره و قبل از رفتن به ركوع نيز نيت فرادي كند، بايد حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه بخواند.

«مسأله 1475» اگر در بين نماز جماعت نيّت فرادي نمايد، بنابر احتياط واجب نمي تواند دوباره نيّت جماعت كند؛ ولي اگر مردّد شود كه نيّت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.

«مسأله 1476» اگر شك كند كه نيّت فرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيّت فرادي نكرده است.

«مسأله 1477» اگر

هنگامي كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگرچه ذكر امام تمام شده باشد، نماز او به نحو جماعت صحيح است و يك ركعت حساب مي شود؛ امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نماز او فرادي مي شود.

«مسأله 1478» اگر هنگامي كه امام در ركوع است، اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نماز او فرادي مي شود.

«مسأله 1479» اگر هنگامي كه امام در ركوع است، اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، احتياط مستحب آن است كه در صورت امكان در حالت ايستاده صبر كند تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند؛ ولي اگر برخاستن امام به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيّت فرادي نمايد.

«مسأله 1480» اگر از اوّل نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود امام سر از ركوع بردارد، بنابر احتياط واجب بايد نيت فرادي نموده و نماز را تمام كند.

«مسأله 1481» اگر هنگامي برسد كه امام مشغول خواندن تشهّد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيّت و گفتن تكبيرةالاحرام بنشيند و تشهّد را به قصد قربت مطلقه و به تبعيّت از امام بخواند، ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيّت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند

و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.

«مسأله 1482» هنگامي كه مأموم نيّت مي كند، بايد امام را معيّن نمايد، ولي دانستن اسم او لازم نيست؛ مثلاً اگر نيّت كند: «به امام حاضر اقتدا مي كنم»، نماز او صحيح است.

شرايط جماعت

* شرط اوّل: نبودن مانع بين امام و مأموم.

«مسأله 1483» در نماز جماعت نبايد بين مأموم و امام و همچنين بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه او به امام متّصل شده است، مانعي كه پشت آن ديده نمي شود فاصله باشد؛ بلكه چنانچه مانعي مثل شيشه كه پشت آن ديده مي شود نيز وجود داشته باشد، نماز جماعت صحيح نيست؛ ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متّصل شده است، پرده و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 1484» اگر بر روي چيزي كه مانع از اتصال در صفوف جماعت است سوراخ هايي ايجاد كنند نيز اتصال در جماعت برقرار نمي شود و نماز افرادي كه به واسطه اين مانع از جماعت جدا شده اند، به جماعت صحيح نيست.

«مسأله 1485» اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه او متّصل به امام است، چيزي كه مانع از اتصال صفوف مي شود ايجاد شود، نماز او فرادي مي شود و بايد به وظيفه فرادي عمل كند.

«مسأله 1486» اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند، نمي توانند اقتدا كنند،

بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمي بينند، خالي از اشكال نيست.

«مسأله 1487» اگر كساني كه دو طرف صف ايستاده اند، به واسطه طولاني بودن صف اوّل امام را نبينند، مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه طولاني بودن يكي از صف هاي ديگر، كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند، مي توانند اقتدا نمايند.

«مسأله 1488» اگر صف هاي جماعت تا در مسجد برسند، نماز كسي كه مقابل در پشت صف ايستاده صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به سبب وجود ديوار، او را نمي بينند، خالي از اشكال نيست.

«مسأله 1489» اگر كسي كه پشت ستون ايستاده از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متّصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر از دو طرف متّصل باشد، چنانچه از صف جلو كسي را ببيند، جماعت او صحيح است، وگرنه نماز او به جماعت خالي از اشكال نيست.

* شرط دوم: بلندتر نبودن مكان امام از مكان مأموم.

«مسأله 1490» جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار كمي بلندتر باشد، اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن به قدري كم باشد كه به آن «زمين مسطّح» بگويند، مانعي ندارد.

«مسأله 1491» اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد، اشكال ندارد، مگر آن كه بلندي به مقداري باشد كه عرفاً

يك جماعت به حساب نيايند.

* شرط سوم: نبودن فاصله زياد بين امام و مأموم و بين مأمومين.

«مسأله 1492» بنابر احتياط واجب بايد بين جاي سجده مأموم و جاي ايستادن امام و نيز بين محل سجده مأموم و محل ايستادن مأموم صف جلو بيشتر از يك گام معمولي فاصله نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده مأموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده، هيچ فاصله نداشته باشد. «مسأله 1493» اگر مأموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متّصل باشد و از طرف جلو به امام متّصل نباشد، چنانچه كمتر از يك گام بزرگ با مأموم طرف راست يا چپ خود فاصله داشته باشند، نماز او صحيح است، ولي اگر بيشتر از يك قدم بزرگ فاصله پيدا شود، نماز او فرادي مي شود.

«مسأله 1494» اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود يا همه نيّت فرادي نمايند، نماز صف هاي بعد به نحو جماعت صحيح نمي باشد، مگر آن كه كساني كه نمازشان تمام شده، بلافاصله به همان جماعت اقتدا كنند.

«مسأله 1495» اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند، بچّه اي فاصله شود، هرچند نماز او صحيح نباشد، مي توانند اقتدا كنند و فاصله يك بچّه ضرر نمي زند.

«مسأله 1496» اگر بعد از تكبير امام، صف جلو آماده نماز شده و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده، مي تواند تكبير بگويد.

«مسأله 1497» اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است، نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.

«مسأله 1498» هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلاً

بداند امام وضو ندارد، اگرچه خود امام متوجّه نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.

«مسأله 1499» اگر مأموم در صحّت قرائت امام جماعت شك كند، در صورتي كه شك او به گونه اي باشد كه بتواند حمل بر صحّت نمايد، مي تواند به او اقتدا كند.

* شرط چهارم: جلوتر نبودن مأموم از امام.

«مسأله 1500» مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و به احتياط واجب بايد كمي عقب تر از امام بايستد؛ ولي اگر مأموم فقط يك مرد باشد، بنابر احتياط واجب بايد در سمت راست امام بايستد و مي تواند مساوي با امام بايستد و چنانچه قدّ مأموم بلندتر از امام باشد و در ركوع و سجود سر او جلوتر از امام باشد، اشكالي ندارد.

احكام جماعت

«مسأله 1501» مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه ذكرهاي نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اوّل يا دوم مأموم ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

«مسأله 1502» اگر مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز صبح، مغرب و عشاء صداي حمد و سوره امام را بشنود، نبايد حمد و سوره را بخواند و بنابر احتياط واجب بايد به قرائت امام گوش دهد، بلكه اگر كلمات امام را تشخيص ندهد نيز احتياطاً حكم همين است و اگر صداي امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند، اشكال ندارد.

«مسأله 1503» اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

«مسأله 1504» اگر مأموم سهواً حمد و سوره را بخواند يا گمان كند صدايي كه مي شنود صداي امام

نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نماز او صحيح است.

«مسأله 1505» اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي شخص ديگر، مي تواند به قصد قربت مطلقه حمد و سوره را بخواند، اگرچه بهتر است آن را نخواند.

«مسأله 1506» بنابر احتياط واجب مأموم نبايد در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر، حمد و سوره را به عنوان جزء واجب نماز بخواند، ولي خواندن حمد و سوره به قصد قربت مطلقه اشكال ندارد و اگر حمد و سوره نخواند، مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

«مسأله 1507» مأموم نبايد تكبيرةالاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده، تكبير نگويد.

«مسأله 1508» اگر مأموم پيش از امام عمداً نيز سلام دهد، نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر سلام امام را مي شنود، پيش از امام سلام ندهد.

«مسأله 1509» اگر مأموم غير از تكبيرةالاحرام، ذكرهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد، اشكال ندارد؛ ولي اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه هنگام ذكرهاي نماز را مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

«مسأله 1510» مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، اعمال ديگر آن مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام بجا آورد و اگر عمداً پيش از امام عملي را انجام دهد، نماز او فرادي مي شود؛ اما اگر در حال قرائت امام عمداً به ركوع رود، نمازش باطل مي شود و اگر عمداً عملي را مدت

زيادي پس از امام انجام دهد و يا اين كه در يك ركن عمداً امام را درك نكند - مثل اين كه امام سر از ركوع بردارد و مأموم هنوز به ركوع نرفته باشد - نماز او فرادي مي شود، بلكه اگر سهواً نيز امام را در يك ركن درك نكند، بنابر احتياط نمازش فرادي مي شود.

«مسأله 1511» اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است، نماز را باطل نمي كند و اگر برنگردد، نماز او فرادي مي شود و اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد امام سر بردارد، نماز او صحيح است هرچند احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

«مسأله 1512» اگر سهواً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه برنگردد، نمازش فرادي مي شود و چنانچه در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد و برگردد، براي زياد شدن دو سجده كه ركن است، نماز باطل نمي شود.

«مسأله 1513» اگر كسي سهواً پيش از امام سر از سجده بردارد و دوباره به سجده برود، چنانچه امام قبل از رسيدن او به سجده سر بردارد، نماز او صحيح است؛ ولي اگر در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد، احتياط مستحب اين است كه نماز را تمام كند و سپس آن را دوباره بخواند.

«مسأله 1514» اگر سهواً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به گمان اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، نماز او به جماعت

صحيح است.

«مسأله 1515» اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به گمان اين كه سجده اوّل امام است و به قصد اين كه با امام سجده كند، به سجده برود و بفهمد سجده دوم امام بوده و يا به گمان اين كه سجده دوم امام است به سجده برود و بفهمد سجده اوّل امام بوده، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كرده و دوباره آن را بخواند. «مسأله 1516» اگر سهواً پيش از امام به ركوع برود، بايد سر بردارد و با امام به ركوع برود و نماز او صحيح است.

«مسأله 1517» اگر سهواً پيش از امام به ركوع برود و به گونه اي باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نرسد، چنانچه برنگردد، نماز او فرادي مي شود؛ ولي اگر به گونه اي باشد كه با برگشتن مقداري از قرائت امام را درك كند، چنانچه برنگردد نمازش باطل است.

«مسأله 1518» اگر پيش از امام به سجده برود، واجب است كه سر بردارد و با امام به سجده رود و نماز او صحيح است و اگر عمداً سر بر نداشت، نماز او فرادي مي شود.

«مسأله 1519» اگر قبل از امام به ركوع يا سجده برود، در مواردي كه لازم است برگردد - و در مسائل قبل گفته شد - بنابر احتياط بايد قبل از سر برداشتن ذكر ركوع يا سجده را حتي به مقدار يك «سبحان اللَّه» بگويد و اگر با گفتن يك «سبحان اللَّه» نيز به امام نمي رسد، مي تواند ذكر نگويد و از امام متابعت نمايد و يا نيّت فرادي كند و ذكر بگويد و نماز را تمام كند.

«مسأله

1520» اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند يا در ركعتي كه تشهّد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهّد را بخواند، ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت يا تشهّد امام تمام شود و بقيّه نماز را با او بخواند.

«مسأله 1521» اگر مأموم در ركعت دوم اقتدا كند، قنوت و تشهّد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه هنگام خواندن تشهّد، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهّد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت نداشته باشد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر با خواندن حمد به ركوع امام نرسد، بنابر احتياط بايد نيّت فرادي كند و نماز او صحيح است.

«مسأله 1522» اگر هنگامي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نماز خود كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و قبل از ركوع خود را به امام برساند و تسبيحات اربعه را بگويد و در ركوع نيز خود را به امام برساند و اگر قبل از ركوع يا در ركوع به امام نرسد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را فرادي تمام كند.

«مسأله 1523» اگر امام در حال قيام ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند

به ركوع امام نمي رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود و بعد اقتدا نمايد.

«مسأله 1524» اگر در حال قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت نداشته باشد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در ركوع به امام نرسد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را فرادي تمام كند.

«مسأله 1525» كسي كه مي داند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمي رسد، بايد سوره را نخواند و اگر بخواند و در ركوع به امام نرسد، نماز او به صورت فرادي صحيح است.

«مسأله 1526» كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع كرده تمام نمايد.

«مسأله 1527» كسي كه اطمينان دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، بنابر احتياط واجب نماز او فرادي مي شود.

«مسأله 1528» اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است، مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعد بفهمد كه امام در ركعت اوّل يا دوم بوده، نماز او صحيح است.

«مسأله 1529» اگر به گمان اين كه امام در ركعت اوّل يا دوم است حمد و سوره را نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است؛ ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و

اگر وقت نداشته باشد، فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند.

«مسأله 1530» اگر به گمان اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره را بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوم بوده، نماز او صحيح است.

«مسأله 1531» اگر هنگامي كه مشغول نماز مستحبّي است جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان نداشته باشد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اوّل مي رسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

«مسأله 1532» اگر هنگامي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان نداشته باشد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد، مستحب است به نيّت نماز مستحبّي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

«مسأله 1533» اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام اوّل باشد، لازم نيست نيّت فرادي كند.

«مسأله 1534» كسي كه در ركعت دوم به امام اقتدا كرده، مي تواند هنگامي كه امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند، برخيزد و نماز را تمام كند و يا انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

«مسأله 1535» اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده يا بدون وضو نماز خوانده، نماز جماعت او صحيح است.

«مسأله

1536» اگر پس از نماز معلوم شود كه امام ركني را ترك كرده يا به واسطه فراموشي با بدن يا لباس نجس نماز خوانده، نماز مأموم صحيح است به شرط آنكه خللي در اركان نماز فرادي وارد نشده باشد، مثلاً به جهت متابعت از امام ركن زياد نكرده باشد.

«مسأله 1537» بنابر احتياط واجب اگر مأموم يك مرد باشد، بايد طرف راست امام بايستد و اگر چند مرد باشند، بايد پشت سر امام بايستند و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، بايد مرد طرف راست امام و زنها پشت سر امام بايستند و اگر چند زن باشند، بايد پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، بايد مردها پشت سر امام و زنها پشت سر مردها بايستند و اگر يك زن باشد، مي تواند در پشت سر امام و يا طرف راست او به نحوي بايستد كه جاي سجده او مساوي با زانو يا محل ايستادن امام باشد.

شرايط امام جماعت

«مسأله 1538» امام جماعت بايد عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل و حلال زاده و بنابر احتياط بالغ باشد و نماز را به نحو صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد باشد، امام او نيز بايد مرد باشد و احتياط واجب آن است كه امام زنان نيز مرد باشد و اقتدا كردن بچّه ممّيز كه خوب و بد را مي فهمد به بچّه ممّيز ديگر بنابر احتياط صحيح نيست.

«مسأله 1539» عدالت امام جماعت از چند راه ثابت مي شود:

اوّل: انسان به عدالت امام جماعت وثوق و اطمينان پيدا كند و فرقي نمي كند كه اطمينان از چه راهي حاصل شود، به شرط اين

كه انسان از افراد آشنا به مسائل باشد و از افرادي نباشد كه با كمترين چيز به امري اطمينان كند.

دوم: شهادت دو مرد عادل به شرط آن كه دو مرد عادل ديگر برخلاف آن شهادت ندهند و حتّي اگر يك مرد عادل كه گفته او موجب وثوق است، بر خلاف آن شهادت دهد، نمي توان به شهادت آنها اكتفا كرد.

سوم: حسن ظاهر امام جماعت كه از رفتار او در اجتماع حاصل مي شود.

«مسأله 1540» اگر شك كند امامي كه عادل مي دانسته به عدالت خود باقي است يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.

«مسأله 1541» كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند، بنابر احتياط واجب نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

«مسأله 1542» كسي كه نشسته نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و همچنين كسي كه خوابيده است، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند.

«مسأله 1543» اگر امام جماعت به واسطه عذري با تيمّم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر به واسطه عذري با لباس نجس نماز بخواند، بنابر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.

«مسأله 1544» اگر شخصي مرضي داشته باشد كه نتواند از بيرون آمدن ادرار و مدفوع خودداري كند، بنابر احتياط واجب نمي توان به او اقتدا كرد.

«مسأله 1545» بنابر احتياط واجب كسي كه بيماري خوره يا پيسي دارد يا كسي كه حدّ شرعي خورده، نبايد امام جماعت شود.

چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب اند

«مسأله 1546» مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوا

در صف اوّل بايستند.

«مسأله 1547» مستحب است صف هاي جماعت منظّم باشند و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند، فاصله نباشد و شانه آنان در رديف يكديگر باشد.

«مسأله 1548» مستحب است بعد از گفتن «قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ»، مأمومين برخيزند.

«مسأله 1549» مستحب است امام جماعت، حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و عجله نكند تا افراد ضعيف به او برسند و نيز مستحب است قنوت و ركوع و سجود را طولاني نكند، مگر اين كه بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند، به اين عمل مايلند.

«مسأله 1550» مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند، صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي نبايد بيش از اندازه صدا را بلند كند.

«مسأله 1551» اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگرچه بفهمد فرد ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه اند

«مسأله 1552» اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

«مسأله 1553» مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را به گونه اي بگويد كه امام بشنود.

«مسأله 1554» اقتدا نمودن مسافر به غير مسافر و يا غير مسافر به مسافر مكروه است.

نماز آيات

«مسأله 1555» نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اوّل و دوم: گرفتن خورشيد و گرفتن ماه، اگرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد. سوم: زلزله، اگرچه كسي هم نترسد. چهارم: رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و هر پديده آسماني در صورتي كه بيشتر مردم از آن بترسند و بنابر احتياط واجب براي پديده هاي زميني مانند رانش يا فرو رفتن زمين نيز در صورتي كه بيشتر مردم از آن بترسند، بايد نماز آيات بخوانند.

«مسأله 1556» اگر بيشتر از يك مورد از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است اتّفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

«مسأله 1557» كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشند، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده باشد، هنگامي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معيّن كند كه براي كدام مرتبه آنها است، ولي اگر براي گرفتن خورشيد و ماه و زلزله يا براي دو تاي اينها نمازهايي بر او واجب شده باشد، بنابر احتياط واجب بايد هنگام نيّت ولو اجمالاً، معيّن كند نماز آياتي كه مي خواند براي

كدام يك از آنهاست، ولي در غير از گرفتن خورشيد و ماه و زلزله، لازم نيست تعيين كند كه نماز آيات را به چه سببي مي خواند، اگرچه تعيين آن بهتر است.

«مسأله 1558» چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر محلّي اتّفاق بيفتند، فقط مردم همان محل بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر حتي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن محل يكي حساب شود، نماز آيات واجب نيست.

«مسأله 1559» وقت نماز آيات در خورشيد گرفتگي و ماه گرفتگي از وقتي است كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند و بنابر احتياط واجب، نبايد نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه خورشيد يا ماه شروع به باز شدن كند.

«مسأله 1560» اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه خورشيد يا ماه شروع به باز شدن كند، بنابر احتياط واجب نبايد نيّت ادا و قضا كند، ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند، بايد نيّت قضا نمايد.

«مسأله 1561» اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه تا باز شدن خورشيد يا ماه به اندازه يك ركعت وقت باقي مانده باشد، بايد نيّت ادا كند؛ ولي اگر كمتر از يك ركعت به شروع باز شدن باقي مانده باشد، بنابر احتياط واجب نبايد نيّت ادا و قضا كند.

«مسأله 1562» هنگامي كه زلزله، رعد، برق و مانند آنها اتّفاق مي افتد، بنابر احتياط واجب بايد فوراً نماز آيات را بخواند و به هنگام خواندن آن بايد نيّت ادا كند و اگر نخواند، تا آخر عمر بر او واجب است، ولي بنابر احتياط واجب

نبايد نيّت ادا و قضا كند.

«مسأله 1563» اگر از گرفتن خورشيد يا ماه باخبر نشود و بعد از باز شدن كامل خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.

«مسأله 1564» اگر عدّه اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته آنان اطمينان پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد از باز شدن خورشيد يا ماه معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته بوده، بايد نماز آيات را بخواند و اگر قسمتي از آنها گرفته بوده، لازم نيست نماز آيات را بخواند و اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته و بعد معلوم شود كه عادل بوده اند، چنانچه تمام خورشيد يا ماه گرفته بوده، بايد نماز آيات را بخواند، بلكه اگر معلوم شود كه مقداري از آن نيز گرفته بوده، احتياط واجب آن است كه نماز آيات را بخواند.

«مسأله 1565» اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد وفلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند خورشيد فلان ساعت شروع به باز شدن مي كند، احتياطاً نبايد نماز را تا آن وقت تأخير بيندازد.

«مسأله 1566» اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره آن

را بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

«مسأله 1567» اگر در وقت نماز واجب شبانه روزي، نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت داشته باشد، هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد، هرچند بهتر است اوّل نماز واجب شبانه روزي را بخواند و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اوّل نماز واجب شبانه روزي را بخواند.

«مسأله 1568» اگر در بين نماز واجب شبانه روزي بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز واجب شبانه روزي هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند و بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز واجب شبانه روزي تنگ نباشد، بايد آن را رها كند و اوّل نماز آيات و بعد نماز واجب شبانه روزي را بجا آورد.

«مسأله 1569» اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز واجب شبانه روزي تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز شبانه روزي شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از انجام عملي كه نماز را به هم مي زند، بقيّه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

«مسأله 1570» اگر كسي هنگام گرفتن خورشيد يا ماه جنب باشد، چنانچه وقت داشته باشد و متمكّن از غسل كردن باشد، بايد فوراً غسل نمايد و نماز آيات را بخواند و اگر نتواند غسل كند يا وقت آن را نداشته باشد، بايد با تيمّم نماز آيات را بجا آورد.

«مسأله 1571» اگر در حال حيض يا نفاس زن، يكي از اسباب وجوب نماز آيات رخ دهد، بنابر احتياط واجب بايد

قضاي آن را بعد از پاك شدن بجا آورد.

«مسأله 1572» در صورتي كه تمام ماه بگيرد و از روي عمد نماز آيات را نخواند، مستحب است پيش از به جا آوردن قضاي آن غسل كند.

دستور نماز آيات

«مسأله 1573» نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن، اين است كه انسان بعد از نيّت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد و دوباره يك حمد و يك سوره بخواند و باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم، به سجده برود و دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را نيز مانند ركعت اوّل بجا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.

«مسأله 1574» در نماز آيات انسان مي تواند بعد از نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد؛ مثلاً به قصد سوره توحيد، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ» و دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: «أَللَّهُ الصَّمَدُ» و باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ» و به ركوع رود و باز هم سر بردارد و بگويد: «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ

كُفُواً أَحَدٌ» و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن، به سجده رفته و دو سجده كند و ركعت دوم را نيز مثل ركعت اوّل بجا آورد و بعد از سجده دوم، تشهّد بخواند و سلام نماز را بگويد.

«مسأله 1575» اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعي ندارد.

«مسأله 1576» چيزهايي كه در نمازهاي شبانه روزي واجب و مستحب اند، در نماز آيات نيز واجب و مستحب مي باشند، ولي نماز آيات اذان و اقامه ندارد و مي تواند قبل از نماز سه مرتبه به قصد و اميد ثواب بگويد: «اَلصَّلاة».

«مسأله 1577» مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه» و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن، تكبير بگويد، ولي بعد از ركوع پنجم و دهم، گفتن تكبير مستحب نيست.

«مسأله 1578» مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافي است.

«مسأله 1579» اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكر او به جايي نرسد، نماز باطل است.

«مسأله 1580» اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اوّل است يا در ركوع اوّل ركعت دوم و فكر او به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه به سجده نرفته باشد، بايد ركوعي را كه شك دارد بجا آورده يا نه، بجا آورد و اگر به سجده رفته باشد،

نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1581» هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است و اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است.

«مسأله 1582» مستحب است نماز آيات به جماعت بجا آورده شود و كيفيّت جماعت آن مانند نمازهاي واجب شبانه روزي است كه به جماعت خوانده مي شوند.

نماز جمعه

«مسأله 1583» نماز جمعه در صورت فراهم بودن شرايط آن، يك واجب تخييري است؛ يعني نمازگزار مي تواند در روزهاي جمعه يكي از نمازهاي ظهر و يا نماز جمعه را به جا بياورد، اگرچه نماز جمعه افضل است و در قرآن و روايات در مورد آن بسيار سفارش شده است.

«مسأله 1584» نماز جمعه قضا ندارد و اگر كسي آن را ترك كند، بايد به جاي آن نماز ظهر را بجا آورد و اگر وقت نماز ظهر هم گذشته باشد، بايد نماز ظهر را قضا نمايد.

«مسأله 1585» در نماز جمعه علاوه بر شرايطي كه براي صحّت نماز گفته شده است، پنج شرط ديگر نيز وجود دارد:

1 - نماز جمعه بايد به جماعت خوانده شود.

2 - حداقل تعداد نمازگزاران با امام جمعه بايد پنج نفر مرد عاقل و بالغ و بنابر احتياط غير مسافر باشند.

3 - امام جمعه قبل از نماز دو خطبه بخواند.

4 - بين دو محلّي كه نماز جمعه برگزار مي شود، حداقل يك فرسخ شرعي فاصله باشد.

5 - امام جمعه واجد شرايط باشد.

«مسأله 1586» امام جمعه بايد بالغ، عاقل، مرد، شيعه دوازده امامي و عادل باشد و توانايي خواندن خطبه ها را در حال ايستاده داشته باشد و بنابر احتياط واجب بيماري خوره و يا پيسي نمايان نداشته و نيز حدّ شرعي نخورده باشد و بايد

امام جمعه از طرف مجتهد جامع الشرايط منصوب باشد و اگر چند مجتهد واجد الشرايط باشند، هر كدام قبلاً اجازه داده باشند كافي است و در صورت تعارض، نظر مجتهد اعلم و اعدل مقدّم است.

«مسأله 1587» اگر نماز جمعه با شرايط لازم برگزار شود، كسي كه هنگام خواندن خطبه ها - هرچند از روي عمد - حضور نداشته باشد، مي تواند در نماز شركت كند، بلكه كسي هم كه به ركوع ركعت دوم رسيده، مي تواند اقتدا نمايد و پس از سلام امام، ركعت دوم را خودش بخواند.

وقت نماز جمعه

«مسأله 1588» بنابر احتياط بايد شروع نماز جمعه را از وقتي كه عرفاً آن را اول ظهر مي گويند، تأخير نيندازد و بايد احتياطاً مقداري از خطبه ها در وقت خوانده شود و شروع خواندن خطبه پيش از ظهر، خلاف احتياط مستحب است.

«مسأله 1589» بنابر احتياط واجب بايد حدود يك ساعت بعد از ظهر شرعي نماز جمعه تمام شده باشد و اگر تا اين زمان تمام نشده باشد، احتياطاً نماز ظهر را هم بخوانند.

«مسأله 1590» اگر شك كنند كه وقت نماز هنوز باقي است يا نه، نماز جمعه صحيح است.

كيفيّت اقامه نماز جمعه

«مسأله 1591» نماز جمعه مانند نماز صبح دو ركعت است و مستحب مؤكّد است در ركعت اوّل پس از حمد «سوره جمعه» و در ركعت دوم پس از حمد «سوره منافقين» خوانده شود و نيز در ركعت اوّل پيش از رفتن به ركوع يك قنوت و در ركعت دوم پس از بلند شدن از ركوع يك قنوت بخوانند و همچنين واجب است امام جمعه پيش از شروع در نماز به تفصيلي كه گفته مي شود دو خطبه بخواند.

«مسأله 1592» نمازگزار

بايد توجه داشته باشد كه در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع نرود و اگر به ركوع برود، نماز باطل مي شود.

«مسأله 1593» بنابر احتياط واجب امام جمعه بايد حمد و سوره نماز جمعه را بلند بخواند.

«مسأله 1594» شك در تعداد ركعت هاي نماز جمعه موجب بطلان آن است و در ساير احكام حكم نماز دو ركعتي را دارد.

«مسأله 1595» بنابر احتياط واجب هر يك از دو خطبه نماز جمعه بايد مشتمل بر حمد و ثناي پروردگار، صلوات بر پيامبر اكرم و آل پيامبرعليهم السلام، دعوت مردم به پرهيزكاري و تقوا و نيز خواندن يك سوره كامل باشد و خطبه دوم بايد علاوه بر آن مشتمل بر ذكر نام ائمه معصومين عليهم السلام و طلب آمرزش براي مؤمنان باشد.

«مسأله 1596» بنابر احتياط حمد و ثناي پروردگار و صلوات بر پيامبر اكرم و آل پيامبرعليهم السلام بايد به عربي گفته شود و در حمد و ثناي خداوند و صلوات بر پيامبر اكرم و آل پيامبرعليهم السلام و دعوت مردم به تقوا و خواندن يك سوره كامل در دو خطبه، بايد ترتيب مراعات شود.

«مسأله 1597» خطبه هاي نماز جمعه را بايد شخص امام جمعه در حال ايستاده و با صداي رسا بخواند و ميان دو خطبه - هرچند با اندكي نشستن - فاصله شود.

«مسأله 1598» بنابر احتياط واجب امام جمعه بايد در حال خطبه با وضو باشد و مستحب است در حال خطبه عمامه بر سر نهاده و به عصا و اسلحه تكيه نمايد و هنگام اذان روي منبر بنشيند و پيش از شروع خطبه به حاضرين سلام كند و بر حاضرين واجب كفايي است كه جواب سلام امام را

بدهند.

«مسأله 1599» بنابر احتياط واجب حاضرين بايد به خطبه ها گوش دهند و سكوت نمايند و از خواندن نماز در حال خطبه بپرهيزند. همچنين بنابر احتياط به طرف خطيب نشسته و مثل حال نماز باشند و به راست و چپ نگاه نكنند و جابجا نشوند، ولي پس از پايان خطبه ها صحبت كردن و جابجا شدن و نگاه به چپ و راست كردن اشكال ندارد و اگر نكاتي كه گفته شد رعايت نكنند، خلاف احتياط عمل كرده اند، ولي نماز جمعه آنان صحيح است.

«مسأله 1600» شعار و تكبير در بين خطبه ها خلاف احتياط است، ولي به صحّت نماز ضرري نمي رساند.

نماز عيد فطر و قربان

«مسأله 1601» نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است، مستحب است و مي توان آن را به جماعت يا فرادي خواند.

«مسأله 1602» وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل طلوع آفتاب روز عيد تا ظهر است.

«مسأله 1603» مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را نيز بدهند و بعد نماز عيد را بخوانند.

«مسأله 1604» نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم، تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد و برخيزد و در ركعت دوم بعد از خواندن حمد و سوره، چهار تكبير بگويد و

بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع، دو سجده و تشهّد بجا آورد و نماز را سلام دهد.

«مسأله 1605» در قنوت نماز عيد فطر و قربان، هر دعا و ذكري بخوانند كافي است، ولي بهتر است اين دعا را بخوانند: «اَللَّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمَةِ وَأَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَأَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَأَهْلَ التَّقْوي وَالمَغْفِرَةِ أسْألُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ذُخْراً وَشَرَفاً وَكَرامَةً وَمَزيداً أنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأنْ تُدْخِلَني في كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ وَأنْ تُخْرِجَني مِنْ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ اَللَّهُمَّ إنّي أسْألُكَ خَيْرَ ما سَألَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحُونَ وَأعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصُونَ».

«مسأله 1606» مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخوانند.

«مسأله 1607» نماز عيد سوره مخصوصي ندارد، ولي بهتر است كه در ركعت اوّل آن سوره «شمس» (سوره 91) و در ركعت دوم سوره «غاشيه» (سوره 88) را بخوانند، يا در ركعت اوّل سوره «أعلي» (سوره 87) و در ركعت دوم سوره «شمس» را بخوانند.

«مسأله 1608» مستحب است روز عيد فطر قبل از نماز عيد، با خرما افطار كند و در عيد قربان بعد از نماز، قدري از گوشت قرباني بخورد.

«مسأله 1609» مستحب است پيش از نماز عيد غسل كنند و دعاهايي را كه پيش از نماز و بعد از آن در كتاب هاي دعا ذكر شده، به اميد ثواب بخوانند.

«مسأله 1610» مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دست ها

را بلند كنند.

«مسأله 1611» بعد از نماز مغرب و عشاي شب عيد فطر و بعد از نماز صبح روز عيد و بعد از نماز عيد فطر، مستحب است اين تكبيرها را بگويد: «اَللَّهُ اَكْبَرُ، اَللَّهُ اَكْبَرُ، لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ اَكْبَرُ، اَللَّهُ اَكْبَرُ وَللَّهِ الْحَمْدُ، اَللَّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانا».

«مسأله 1612» مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم ذي حجّه است، تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد: «اَللَّهُ اَكْبَرُ عَلي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الْأنْعامِ وَالْحَمْدُ للَّهِ عَلي ما أبْلانا»، ولي اگر عيد قربان در مِني باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجّه است، اين تكبيرها را بگويد.

«مسأله 1613» مأموم بايد در نماز عيد - همچون نمازهاي ديگر - بجز حمد و سوره، ذكرهاي ديگر نماز را خودش بگويد.

«مسأله 1614» اگر مأموم هنگامي برسد كه امام مقداري از تكبيرها و قنوتها را گفته، بايد بعد از آن كه امام به ركوع رفت، آنچه را از تكبيرها و قنوتها كه با امام نگفته، خودش بگويد و سپس خود را در ركوع به امام برساند و چنانچه در هر قنوت يك بار «سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ» بگويد كافي است و اگر در ركوع به امام نرسيد، بنابر احتياط واجب نيّت فرادي كند و خودش نماز را تمام نمايد.

«مسأله 1615» اگر مأموم امام جماعت را در ركوع نماز عيد درك كند، مي تواند اقتدا نمايد و به

ركوع برود و اگر در ركعت دوم برسد، مي تواند اقتدا نمايد و پس از چهار قنوت امام، قنوت پنجم و تكبير آن را خودش بخواند و در ركوع به امام برسد و پس از سلام امام، برخيزد و ركعت دوم را خودش بجا آورد.

«مسأله 1616» خواندن نماز عيد در زير سقف كراهت دارد.

«مسأله 1617» اگر در حال خواندن قنوت در گفتن تكبيرها و يا خواندن قنوت هاي قبلي شك كند و يا در حال گفتن تكبير در خواندن قنوت ها و يا گفتن تكبيرهاي قبلي شك نمايد، نبايد به شك خود اعتنا كند.

«مسأله 1618» اگر پيش از خواندن قنوت شك كند كه تكبير قبل از آن را گفته يا نه و يا پيش از گفتن تكبير شك كند كه قنوت قبل از آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نمايد و آن قنوت يا تكبيري را كه شك در به جا آوردن آن دارد، به جا آورد.

«مسأله 1619» اگر پيش از رفتن به ركوع در تعداد تكبيرهاي نماز يا قنوت هاي آن شك كند، مثلاً شك كند كه سه تكبير گفته يا بيشتر، بنا را بر كمتر بگذارد و بقيه قنوتها و تكبيرها را به جا آورد و اگر بعد معلوم شود كه گفته بوده، اشكال ندارد و اگر پس از رفتن به ركوع شك كند، به شك خود اعتنا ننمايد.

«مسأله 1620» اگر قرائت يا تكبيرها يا قنوت ها را فراموش كند و بجا نياورد، نمازش صحيح است.

«مسأله 1621» اگر ركوع يا دو سجده يا تكبيرةالاحرام را فراموش كند، نمازش باطل است.

«مسأله 1622» اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهّد را فراموش كند، احتياط مستحب

آن است كه بعد از نماز آن را به قصد رجاء و اميد ثواب بجا آورد و اگر عملي انجام دهد كه براي انجام آن، سجده سهو در نمازهاي شبانه روزي لازم مي شود، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز به قصد رجاء و اميد ثواب، دو سجده سهو براي آن بجا آورد.

«مسأله 1623» اگر نماز عيد در وقت خود خوانده نشود، قضا ندارد، ولي اگر ماه تا ظهر روز عيد فطر ثابت نشود، بر حسب اخبار وارده، اقامه نماز عيد در صبح روز بعد مانعي ندارد، ولي خوب است اين عمل به قصد رجاء و اميد ثواب انجام شود.

روزه
احكام روزه

روزه از جمله عباداتي است كه در اديان توحيدي به آن امر شده است و روزه ماه رمضان هديه اي است الهي كه خداوند به امت محمدصلي الله عليه وآله وسلم عطا فرموده است تا به وسيله آن بتوانند پليدي را از روح و جسم خويش دور سازند و جان خويش را به زيور تقوي آراسته كنند و با چشيدن طعم گرسنگي و تشنگي، رنج و محروميت فقرا را با تمام وجود درك نمايند و در صدد دستگيري از آنان برآيند و بر مؤمنان است كه از بركات روزه و ماه رمضان بهره مند گردند.

امام سجادعليه السلام در دعاي چهل و چهارم صحيفه سجاديه مي فرمايد: «خداوندا، ماه رمضان را از عبادت ما سرشار كن و اوقات آن را به توفيق عبادتت مزيّن گردان و ما را در اين ماه به روزه داري و در شب آن به نماز، تضرع، خشوع و تواضع به درگاهت ياري فرما چنانكه هيچ روز آن گواه بر غفلت ما و هيچ شب آن

شاهد تقصير ما نگردد.»

«روزه» آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند از اذان صبح تا مغرب از انجام دادن چيزهايي كه روزه را باطل مي كند - و شرح آنها بعداً گفته مي شود - خودداري نمايد.

نيّت

«مسأله 1624» لازم نيست انسان نيّت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلاً بگويد: «فردا روزه مي گيرم»، بلكه همين مقدار كه براي انجام فرمان خداوند از اذان صبح تا مغرب عملي كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد، كافي است و براي آن كه يقين كند تمام اين مدّت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري نيز بعد از مغرب، از انجام اعمالي كه روزه را باطل مي كنند خودداري نمايد.

«مسأله 1625» انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيّت كند و بهتر است كه شب اوّل ماه، نيّت روزه همه ماه را نيز بنمايد.

«مسأله 1626» آخرين وقتي كه مي توان براي روزه رمضان و يا هر روزه واجب معيّن ديگر نيّت نمود، هنگام اذان صبح است.

«مسأله 1627» چنانچه در روزه ماه رمضان و يا هر روزه معيّن ديگري كه بر انسان واجب شده است - مثل اين كه نذر كرده باشد كه روز معيّني را روزه بگيرد - عمداً تا اذان صبح نيّت نكند، روزه اش باطل است و اگر به جهت ندانستن و يا فراموشي تا اذان صبح نيّت نكند، چنانچه پيش از ظهر متوجه شود و تا آن هنگام عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد احتياط واجب اين است كه نيت كند و آن روز را روزه بگيرد و بعداً قضاي آن را نيز به جا

آورد.

«مسأله 1628» اگر كسي در روزه رمضان و يا روزه واجب معيّن ديگر، پيش از اذان صبح بدون نيّت روزه بخوابد و پيش از ظهر بيدار شود، بنابر احتياط واجب بايد نيّت كند و آن روز را روزه بگيرد و بعداً قضاي آن را نيز به جا آورد و اگر بعد از ظهر بيدار شود، روزه آن روز او باطل است.

«مسأله 1629» اگر براي روزه واجب غير معيّني مثل روزه كفّاره، عمداً تا نزديك ظهر نيّت نكند، اشكال ندارد بلكه اگر پيش از نيّت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه و يا قصد كند عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد يا مردّد شود كه آن عمل را بجا آورد يا نه، چنانچه عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيّت كند، روزه او صحيح است و چنانچه تا پيش از ظهر نيّت نكند، بنابر احتياط واجب ديگر نمي تواند آن روز را به نيّت روزه واجب غير معيّن روزه بگيرد.

«مسأله 1630» آخرين وقتي كه مي توان براي روزه مستحبّي نيّت نمود، هنگامي است كه به اندازه نيّت كردن به مغرب وقت باقي مانده باشد، بنابراين اگر تا اين هنگام عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيّت روزه مستحبّي كند، روزه او صحيح است.

«مسأله 1631» اگر بخواهد غير از روزه رمضان، روزه ديگري بگيرد، بايد آن را معيّن نمايد، مثلاً نيّت كند كه روزه قضا يا روزه كفّاره مي گيرد، ولي در ماه رمضان لازم نيست نيّت كند كه روزه رمضان مي گيرد و اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش

نمايد و روزه ديگري را نيّت كند، روزه ماه رمضان محسوب مي شود.

«مسأله 1632» اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيّت روزه غير رمضان كند، نه روزه ماه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

«مسأله 1633» اگر مثلاً به نيّت روز اوّل ماه روزه بگيرد بعد بفهمد روز دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

«مسأله 1634» اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بي هوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و بعداً قضاي آن را نيز بنابر احتياط واجب بجا آورد و اگر آن را تمام نكند، بايد قضاي آن روز را به جا آورد.

«مسأله 1635» اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و مست شود و در بين روز از مستي خارج شود، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را نيز بجا آورد.

«مسأله 1636» اگر پيش از اذان صبح نيّت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود، روزه او صحيح است.

«مسأله 1637» اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر متوجّه شود، چنانچه عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيّت كند و روزه او صحيح است و اگر عملي كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد يا بعد از ظهر متوجّه شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مي باشد؛ ولي بايد تا مغرب عملي كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان نيز آن روزه را قضا نمايد.

«مسأله 1638» اگر بچّه اي پيش از

اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه آن روز بر او واجب نيست.

«مسأله 1639» روزه و ساير عبادات بچّه نابالغي كه خوب و بد را تشخيص مي دهد صحيح است.

«مسأله 1640» اگر كسي كه براي بجا آوردن روزه ميّتي اجير شده، روزه مستحبّي بگيرد، اشكال ندارد؛ ولي كسي كه روزه قضاي رمضان به ذمّه دارد، نمي تواند روزه مستحبّي بگيرد و اگر روزه واجب غير معيّن ديگري نيز به ذمّه داشته باشد، بنابر احتياط واجب همين حكم را دارد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحبّي بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر به خاطر آورد، روزه مستحبّي او به هم مي خورد و مي تواند نيّت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر متوجّه شود، روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب به خاطر آورد، روزه او صحيح است.

«مسأله 1641» كسي كه روزه قضا دارد، چنانچه وقت آن وسعت داشته باشد، مي تواند روزه استيجاري بگيرد.

«مسأله 1642» اگر كافر در ماه رمضان پيش از ظهر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن هنگام نيز عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، نمي تواند روزه بگيرد و قضا نيز ندارد.

«مسأله 1643» اگر بيمار بعد از ظهر ماه رمضان بهبود يابد، اگرچه از اذان صبح تا آن وقت عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، روزه آن روز بر او واجب نيست و اگر پيش از ظهر بهبود يابد، چنانچه از اذان صبح تا آن هنگام عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنابر احتياط واجب بايد آن روز

را روزه بگيرد و بعداً قضاي آن را نيز به جا آورد.

«مسأله 1644» واجب نيست انسان روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمي تواند نيّت روزه رمضان كند؛ ولي اگر نيّت روزه قضا و مانند آن را بنمايد، چنانچه بعد معلوم شود اوّل رمضان بوده، روزه رمضان حساب مي شود.

«مسأله 1645» اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان به نيّت روزه قضا يا روزه مستحبّي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيّت روزه رمضان كند.

«مسأله 1646» اگر در روزه واجب معيّني، مثل روزه رمضان، از نيّت روزه گرفتن برگردد، روزه او باطل است و همچنين اگر نيّت كند چيزي را كه روزه را باطل مي كند بجا آورد، اگرچه آن را انجام ندهد روزه او باطل مي شود.

اعمالي كه روزه را باطل مي كنند
نه چيز روزه را باطل مي نمايد

«مسأله 1647» نُه چيز روزه را باطل مي كند:

اوّل: خوردن و آشاميدن. دوم: جِماع. سوم: اِستمناء، (استمناء آن است كه انسان با خود عملي انجام دهد كه مني از او بيرون آيد.) چهارم: دروغ بستن به خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و جانشينان ايشان عليهم السلام. پنجم: رساندن غبار غليظ به حلق. ششم: فرو بردن تمام سر در آب. هفتم: باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح. هشتم: اماله كردن با چيزهاي روان. نهم: قي كردن؛ واحكام آنها در مسائل آينده بيان مي شود.

1 - خوردن و آشاميدن

«مسأله 1648» اگر روزه دار عمداً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز مثل نان و آب، معمول باشد يا مثل خاك و شيره درخت، معمول نباشد، چه كم باشد و چه زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه او باطل مي شود، مگر آن كه رطوبت مسواك در آب دهان به گونه اي از بين برود كه به آن رطوبت خارج گفته نشود.

«مسأله 1649» اگر هنگامي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد فوراً لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو ببرد، روزه او باطل مي شود و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد، كفّاره نيز بر او واجب است.

«مسأله 1650» اگر روزه دار سهواً چيزي را بخورد يا بياشامد، روزه او باطل نمي شود.

«مسأله 1651» احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپول دارويي و آمپولي كه به جاي غذا به كار مي رود، خودداري كند؛ ولي تزريق آمپولي كه عضوي را بي حس

مي كند و آمپولي كه مانند برخي واكسن ها زير پوست تزريق مي شود، اشكال ندارد؛ بنابر اين اگر انسان، بيماري اي داشته باشد كه روزه براي او ضرر نداشته ولي به آمپول دارويي نياز داشته باشد و ناچار باشد آن را در روز تزريق كند، بايد پس از تزريق آمپول، روزه آن روز را بگيرد و بنابر احتياط واجب قضاي آن را نيز بجا آورد.

«مسأله 1652» اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان او مانده است عمداً فرو ببرد، روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1653» كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان صبح دندان هاي خود را خلال كند؛ ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه او باطل مي شود بلكه اگر فرو نيز نرود، بايد روزه آن روز را قضا كند.

«مسأله 1654» فرو بردن آب دهان، اگرچه به واسطه تصوّر كردن مزه ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.

«مسأله 1655» فرو بردن اخلاط سر و سينه، اگر به فضاي دهان نرسيده باشند، روزه را باطل نمي كند؛ ولي اگر داخل فضاي دهان شود، نبايد آن را فرو برد.

«مسأله 1656» اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد، واجب است به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيّه روز از بجا آوردن عملي كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايد و نيز اگر بترسد كه در اثر نخوردن آب، به او ضرر قابل توجهي برسد يا نخوردن آب براي

او موجب مشقّتي باشد كه قابل تحمّل نيست، مي تواند به اندازه رفع ضرر و مشقّت آب بياشامد و در هر صورت بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

«مسأله 1657» جويدن غذا براي بچّه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند آنها كه معمولاً از حلق پايين نمي رود، اگرچه اتّفاقاً پايين رود، روزه را باطل نمي كند؛ ولي اگر انسان از اوّل بداند كه از حلق پايين مي رود، چنانچه پايين رود، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره نيز بر او واجب است و اگر پايين نرود نيز روزه اش باطل است، ولي كفّاره ندارد.

«مسأله 1658» انسان نمي تواند براي ضعف، روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدري باشد كه نتواند آن را تحمّل كند، خوردن روزه اشكال ندارد.

«مسأله 1659» اگر روزه براي انسان ضرر داشته باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر با وجود ضرر روزه گرفت، روزه او باطل است و بايد قضاي آن را بجا آورد و همچنين اگر احتمال بدهد كه روزه براي او ضرر دارد و احتمال او در نظر مردم عقلايي و بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه گرفت، باطل است و قضا دارد.

2 - جِماع

«مسأله 1660» جماع روزه را باطل مي كند، اگرچه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني نيز بيرون نيايد.

«مسأله 1661» اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني نيز بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود، ولي كسي كه آلتش را بريده اند، اگر كمتر از ختنه گاه را نيز داخل كند، بنابر احتياط روزه اش باطل مي شود.

«مسأله 1662» اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه و يا كسي كه آلتش را

بريده اند، شك كند كه دخول صورت گرفته يا نه، چنانچه قصد دخول نداشته، روزه او صحيح است.

«مسأله 1663» در صورتي كه تصميم به جماع و دخول گرفته و توجّه داشته باشد كه روزه او باطل مي شود - هر چند جماع انجام نگرفته يا به اندازه ختنه گاه داخل نشده و مني نيز بيرون نيامده باشد - روزه او اشكال دارد و بايد قضاي آن را بجا آورد.

«مسأله 1664» اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد يا او را به جماع مجبور نمايند به طوري كه از خود اختيار نداشته باشد، روزه او باطل نمي شود؛ ولي چنانچه در بين جماع به خاطر آورد يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود، روزه او باطل است و چنانچه مثلاً او را تهديد نمايند كه در صورت جماع نكردن، ضرر جاني قابل توجه به وي وارد خواهند كرد و به همين جهت ناچار به جماع گردد، اگرچه معصيت نكرده و معذور بوده است، ولي بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

3 - اِستمناء

«مسأله 1665» اگر روزه دار اِستمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1666» هرگاه روزه دار بداند كه اگر در حال روزه بخوابد محتلم مي شود، يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد، اگر موجب حرج و مشقت نباشد، بنابر احتياط نبايد بخوابد.

«مسأله 1667» اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

«مسأله 1668» روزه داري كه محتلم شده، مي تواند ادرار كند و به دستوري كه در مسأله 246 گفته شد اِستبراء

نمايد، ولي در صورتي كه بداند به واسطه بول يا اِستبراء كردن، مني از مجراي ادرار بيرون مي آيد، چنانچه غسل نكرده باشد، مي تواند استبراء كند و اگر غسل كرده باشد، بنابر احتياط جايز نيست.

«مسأله 1669» روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مجرا مانده و چنانچه پيش از غسل ادرار نكند، بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنابر احتياط واجب بايد پيش از غسل ادرار كند.

«مسأله 1670» اگر به قصد بيرون آمدن مني عملي انجام دهد، چنانچه بداند بيرون آوردن مني باطل كننده روزه است، اگرچه مني هم از او خارج نشود، روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1671» اگر بي اختيار مني از روزه دار بيرون آيد، روزه او باطل نمي شود، ولي اگر عملي انجام دهد كه به حسب عادت با آن عمل مني از او خارج مي شود و يا احتمال دهد كه با آن عمل مني از او خارج شود، روزه اش باطل است، هرچند مني از او خارج نشود.

«مسأله 1672» اگر روزه دار بدون قصد بيرون آوردن مني با كسي بازي و شوخي كند، در صورتي كه عادت نداشته باشد كه بعد از بازي و شوخي مني از او خارج شود، بلكه اطمينان داشته باشد كه خارج نخواهد شد، اگرچه اتفاقاً مني بيرون آيد، روزه او صحيح است، ولي اگر شوخي را تا آنجا ادامه دهد كه نزديك باشد مني خارج شود و خودداري نكند تا خارج گردد، روزه او باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و معصومان عليهم السلام

«مسأله 1673» اگر روزه دار با گفتن يا با نوشتن يا با اشاره و مانند آنها به خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و جانشينان آن حضرت عليهم السلام عمداً نسبت دروغ بدهد،

اگرچه فوراً بگويد: «دروغ گفتم» يا توبه كند، روزه او بنابر احتياط واجب باطل است و اگر دروغ بستن به حضرت زهراعليها السلام و ساير پيامبران و جانشينان آنان عليهم السلام موجب دروغ بستن به خدا يا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم يا جانشينان آن حضرت عليهم السلام گردد نيز همين حكم را دارند.

«مسأله 1674» اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنابر احتياط واجب بايد از كسي كه خبر را گفته يا از كتابي كه آن چيز در آن نوشته شده نقل نمايد، لكن اگر خودش نيز خبر بدهد، روزه او باطل نمي شود.

«مسأله 1675» اگر چيزي را با اعتقاد به اين كه راست است از قول خدا يا معصومان عليهم السلام نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.

«مسأله 1676» اگر بداند دروغ بستن به خدا و معصومان عليهم السلام روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعد بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، به احتياط واجب بايد آن روز را امساك كند و سپس روزه را قضا نمايد.

«مسأله 1677» اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و معصومان عليهم السلام نسبت دهد، روزه او بنابر احتياط باطل مي شود؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند، اشكال ندارد.

«مسأله 1678» اگر از روزه دار بپرسند: «آيا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چنين مطلبي فرموده اند؟» و او جايي كه در جواب بايد بگويد: «نه»، عمداً بگويد: «بلي»، يا جايي كه بايد بگويد: «بلي»، عمداً بگويد: «نه»، بنابر احتياط روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1679» اگر از قول

خدا يا معصومان عليهم السلام حرف راستي را بگويد و بعد بگويد: «آنچه گفتم دروغ بود» يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن روز كه روزه مي باشد بگويد: «آنچه ديشب گفتم راست است»، بنابر احتياط روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1680» نسبت دادن دروغ به خدا و معصومان عليهم السلام از روي شوخي، به نحوي كه به هيچ وجه معناي آن را قصد نكند و شوخي بودن آن براي شنونده و گوينده معلوم باشد، هر چند بي ادبي است ولي روزه را باطل نمي كند.

5 - رساندن غبار غليظ به حلق

«مسأله 1681» رساندن غبار غليظ به حلق بنابر احتياط روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي مثل آرد باشد كه خوردن آن حلال است، يا غبار چيزي مانند خاك باشد كه خوردن آن حرام است.

«مسأله 1682» اگر به واسطه باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اين كه متوجّه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، بنابر احتياط روزه اش باطل مي شود.

«مسأله 1683» احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ، دود سيگار و تنباكو و مانند آنها را نيز به حلق نرساند و اگر بخار غليظ در دهان به صورت آب درآيد و آن را فرو برد، روزه اش باطل مي شود.

«مسأله 1684» اشخاصي كه به خاطر بيماري تنگي نفس، به دستور پزشك از وسيله اي استفاده مي كنند كه توسط آن از راه دهان يا بيني استنشاق مي نمايند، چنانچه بدون آن نتوانند روزه بگيرند، استفاده آنان از آن وسيله اشكال ندارد؛ ولي بنابر احتياط بايد هر وقت توانستند روزه خود را قضا كنند.

«مسأله 1685» اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند آنها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته

كه به حلق نمي رسد، روزه او صحيح است.

«مسأله 1686» اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه او باطل نمي شود و چنانچه ممكن باشد بايد آن را از حلق بيرون آورد.

6 - فرو بردن سر در آب

«مسأله 1687» حرام است كه روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگرچه باقي بدن او از آب بيرون باشد و چنانچه عمداً تمام سر را در آب فرو برد، بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن روزه را بگيرد، ولي اگر تمام بدن را زير آب ببرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه او باطل نمي شود.

«مسأله 1688» اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه او باطل نمي شود.

«مسأله 1689» اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه او صحيح است؛ ولي اگر قصد داشته كه تمام سر را زير آب فرو برد، بنابر احتياط روزه اش باطل است.

«مسأله 1690» اگر تمام سر زير آب برود ولي مقداري از موها بيرون بماند، بنابر احتياط روزه باطل مي شود.

«مسأله 1691» احتياط واجب آن است كه سر را در گلاب و آب هاي مضاف ديگر فرو نبرد، ولي فرو بردن سر در چيزهاي ديگري كه روان هستند، اشكال ندارد.

«مسأله 1692» اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب فرا بگيرد يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو ببرد، روزه او باطل نمي شود.

«مسأله 1693» اگر عادتاً با افتادن در آب سرش زير آب مي رود، چنانچه با توجّه به اين مطلب خود را در

آب بيندازد، بنابر احتياط روزه اش باطل مي شود.

«مسأله 1694» اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد يا شخص ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب به خاطر آورد كه روزه است يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، بنابر احتياط روزه اش باطل مي شود.

«مسأله 1695» اگر فراموش كند كه روزه است و به نيّت غسل، سر خود را در آب فرو ببرد، روزه و غسل او صحيح است.

«مسأله 1696» اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر خود را در آب فرو برد، چنانچه روزه او روزه مستحبي و يا روزه واجب غير رمضان باشد، غسل او صحيح و بنابر احتياط روزه او باطل مي باشد و اگر روزه ماه رمضان باشد، بنابر احتياط هم غسل و هم روزه او باطل است.

«مسأله 1697» اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد سر خود را در آب فرو برد، اگرچه نجات دادن او واجب باشد، روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1698» ريختن آب روي سر اشكال ندارد، ولي اگر مثل آب لوله هاي بزرگ يا آبشار باشد كه يك مرتبه تمام سر را مي پوشاند، اشكال دارد.

«مسأله 1699» اگر روزه دار سر خود را در محفظه اي مانند كلاه غواصي قرار دهد و زير آب برود، روزه اش باطل نمي شود.

7 - باقي ماندن بر جنابت، حيض يا نفاس تا اذان صبح

«مسأله 1700» در روزه رمضان و قضاي آن اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد، روزه او باطل است و بنابر احتياط واجب، حكم بقيه روزه هاي واجب

نيز همين است.

«مسأله 1701» كسي كه جنب است و مي خواهد روزه واجبي بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معيّن است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، معصيت كرده و بايد تيمّم كرده و آن روز را روزه بگيرد و سپس بنابر احتياط قضاي آن را نيز به جا آورد.

«مسأله 1702» اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از اذان صبح به خاطر آورد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز به خاطر آورد، بايد روزه تمام روزهايي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، پس اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

«مسأله 1703» كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه او باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود؛ امّا اگر براي تيمّم وقت داشته باشد، چنانچه خود را جنب كند گناهكار است و بايد تيمم كند و علاوه بر روزه آن روز، احتياطاً قضاي آن را نيز بگيرد.

«مسأله 1704» اگر گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه با بررسي كردن و توجه به وقت، اين گمان براي او حاصل شده باشد، بايد تيمّم كند و روزه او صحيح است، وگرنه بايد تيمّم كند و آن روز را روزه بگيرد و سپس احتياطاً قضاي آن روزه را نيز به جا آورد.

«مسأله 1705» كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر

بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، قبل از غسل كردن نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه او باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.

«مسأله 1706» هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، چنانچه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد براي غسل بيدار مي شود، مي تواند بخوابد.

«مسأله 1707» كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه او صحيح است.

«مسأله 1708» كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، بايد روزه آن روز را بگيرد و بنابر احتياط آن را قضا نيز بنمايد، ولي كفّاره ندارد.

«مسأله 1709» كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه او باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب است.

«مسأله 1710» اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم داشته باشد كه

بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند، ولي كفّاره ندارد و اگر از خواب دوم بيدار شود و با احتمال بيدار شدن براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، علاوه بر قضا احتياطاً كفّاره نيز بر او واجب مي شود و خواب هاي بعد از خواب سوم كه تا اذان صبح ادامه پيدا مي كنند نيز حكم خواب سوم را دارند.

«مسأله 1711» احكامي كه در مورد خوابيدن پس از جنابت در روزه رمضان در چند مسأله قبل گفته شد، بنابر احتياط واجب در بقيه روزه هاي واجب معيّن، مثل روزه نذر معيّن نيز جاري است.

«مسأله 1712» خوابي كه در آن محتلم شده، خواب اوّل محسوب نمي شود، بلكه اگر از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد، خواب اوّل حساب مي شود.

«مسأله 1713» اگر روزه دار در روز رمضان محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

«مسأله 1714» هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگرچه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه او صحيح است.

«مسأله 1715» باقي ماندن بر جنابت در روزه رمضان و بقيه روزه هاي واجب معيّن، چنانچه از روي عمد نباشد، باعث باطل شدن روزه نمي شود؛ ولي كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگرچه از روي عمد نيز نباشد، روزه او باطل است و بنابر احتياط واجب حكم بقيه روزه هاي واجب غير معيّن (مثل روزه كفّاره) نيز مثل قضاي روزه رمضان است.

«مسأله 1716» كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود

و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ باشد، مثلاً پنج روز روزه قضاي رمضان داشته باشد و پنج روز نيز به رمضان مانده باشد، بايد بعد از رمضان عوض آن را بجا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نباشد، بايد روز ديگري روزه بگيرد و در هر صورت لازم نيست اين روز را روزه بگيرد.

«مسأله 1717» باقي ماندن بر جنابت تا اذان صبح در روزه مستحبي باعث باطل شدن روزه نمي شود.

«مسأله 1718» اگر زن در روزه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمّم است عمداً تيمّم نكند، روزه او باطل است و بنابر احتياط واجب حكم قضاي روزه رمضان و بقيه روزه هاي واجب نيز همين است.

«مسأله 1719» اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و تا اذان صبح غسل نكند، چنانچه غسل نكردن او از روي عمد نباشد، روزه اش صحيح است و در روزه مستحبي چنانچه عمداً نيز غسل نكند، اشكالي به روزه او وارد نمي شود.

«مسأله 1720» اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود، ولي به اندازه غسل كردن وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه رمضان و يا روزه واجب معين ديگري را بگيرد، بايد تيمم كند و روزه او صحيح است و همچنين اگر براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، مي تواند روزه رمضان و يا روزه واجب معيّن ديگري را بگيرد و روزه او صحيح است؛

ولي بنابر احتياط واجب در هيچ يك از دو صورتي كه گفته شد، نمي تواند روزه واجب غير معيّن مثل روزه قضاي رمضان را بگيرد.

«مسأله 1721» اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگرچه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.

«مسأله 1722» اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز به خاطر آورد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.

«مسأله 1723» خواب دوم و سوم حائض يا نفساء در شب ماه رمضان پس از پاك شدن، حكم خواب دوم و سوم جنب را ندارد، بلكه اگر براي بيدار شدن و غسل كردن كوتاهي نكرده باشد، خواب سوم او نيز اشكال ندارد؛ وچنانچه تا اذان صبح بيدار نشود، روزه او صحيح است و در صورتي كه كوتاهي كرده باشد، خواب اوّل او نيز اشكال دارد و چنانچه تا اذان صبح بيدار نشود، روزه او باطل است.

«مسأله 1724» اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند تا وقت تنگ شود، معصيت كرده و بايد تيمّم كند و آن روز را روزه بگيرد و بنابر احتياط واجب بعداً قضاي آن را نيز به جا آورد و اگر تيمّم نيز نكند، روزه او باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلاً منتظر باشد كه حمّام زنانه شود يا آب آن گرم شود و وقت براي غسل كردن تنگ شود، بايد تيمّم كند و روزه او صحيح است.

«مسأله 1725» كسي كه بايد بدل از غسل جنابت، حيض يا

نفاس براي روزه، تيمّم كند، بنابر احتياط واجب پس از تيمّم نبايد تا اذان صبح بخوابد و حدث ديگري نيز نبايد از او سر بزند.

«مسأله 1726» اگر زني كه در حال استحاضه است غسل هاي خود را به تفصيلي كه در مسأله 523 گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است.

«مسأله 1727» كسي كه مسّ ميّت كرده، يعني جايي از بدن خود را به بدن ميّت رسانده، مي تواند بدون غسل مسّ ميّت روزه بگيرد و اگر در حال روزه ميّت را مس نمايد، روزه او باطل نمي شود.

8 - اِماله كردن

«مسأله 1728» اماله كردن با مايعات اگرچه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، روزه را باطل مي كند؛ ولي استعمال شياف، چه براي معالجه و چه براي غير آن اشكال ندارد.

9 - قِي كردن

«مسأله 1729» اگر روزه دار عمداً قي (استفراغ) كند - اگرچه به واسطه بيماري و مانند آن ناچار به اين عمل باشد - روزه او باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد.

«مسأله 1730» اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

«مسأله 1731» اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد، بايد خودداري نمايد.

«مسأله 1732» اگر حشره اي در گلوي روزه دار برود، چنانچه به قدري پايين رود كه ديگر به فرو بردن آن، خوردن نگويند، اگرچه آن را فرو برد، روزه او صحيح است هر چند بنابر احتياط در صورت امكان بايد آن را خارج كند، مگر آن كه خارج كردن آن باعث قي كردن شود كه در اين صورت نبايد قي كند و اگر به اين مقدار پايين نرود، بايد آن را بيرون آورد، اگرچه موجب شود كه قي كند و روزه او باطل شود كه در اين صورت بايد آن را قضا كند و چنانچه فرو ببرد روزه او باطل مي شود و علاوه بر قضاي روزه، بنابر احتياط واجب بايد كفّاره جمع بدهد.

«مسأله 1733» اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از آن كه كاملاً پايين رود، به خاطر آورد كه روزه است، چنانچه به قدري پايين رفته باشد كه ديگر به فرو

بردن آن خوردن نگويند، مي تواند آن را فرو برد و روزه او باطل نمي شود و اگر به اين حد نرسيده باشد، بايد در صورت امكان آن را خارج كند، مگر اين كه خارج كردن آن موجب قي كردن شود.

«مسأله 1734» اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن چيزي از گلو بيرون مي آيد، بنابر احتياط واجب نبايد عمداً آروغ بزند؛ ولي اگر احتمال بدهد، آروغ زدن اشكال ندارد.

«مسأله 1735» اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد؛ ولي اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

احكام چيزهايي كه روزه را باطل مي كنند

«مسأله 1736» اگر انسان عمداً و از روي اختيار عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد، اشكال ندارد، ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله 1710 گفته شد، تا اذان صبح غسل نكند، روزه او باطل است.

«مسأله 1737» اگر روزه دار سهواً يكي از اعمالي را كه روزه را باطل مي كنند، انجام دهد و به گمان اين كه روزه اش باطل شده، دوباره عمداً يكي از آنها را بجا آورد، روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1738» اگر به واسطه ندانستن مسأله، يكي از اعمالي را كه روزه را باطل مي كنند انجام دهد، چنانچه در آموختن مسأله كوتاهي كرده باشد، روزه او باطل است و اگر كوتاهي نكرده باشد نيز بنابر احتياط روزه اش باطل است.

«مسأله 1739» اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند به صورتي كه در فرو رفتن آن اختيار نداشته باشد يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه او باطل نمي شود، ولي اگر

او را مجبور كنند كه روزه خود را باطل كند، مثلاً به او بگويند: «اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم» و خود او براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه او باطل مي شود.

«مسأله 1740» روزه دار نبايد به جايي برود كه مي داند در آنجا چيزي در گلوي او مي ريزند يا او را مجبور مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر قصد رفتن كند، گرچه نرود يا بعد از رفتن چيزي به خوردش ندهند، روزه او باطل مي شود و همچنين اگر از روي ناچاري عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه او باطل مي شود.

آنچه براي روزه دار مكروه است

«مسأله 1741» چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد؛ انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمّام رفتن باعث ضعف شود؛ انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد، جايز نيست؛ بو كردن گياههاي معطر؛ استعمال شياف؛ تر كردن لباسي كه در بدن است؛ كشيدن دندان و هر عملي كه به واسطه آن از دهان خون بيايد؛ مسواك كردن با مسواكِ تر و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني، زن خود را ببوسد يا عملي انجام دهد كه شهوت خود را تحريك كند؛ ولي اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد و يا احتمال دهد كه مني خارج شود، گرچه مني نيز خارج نشود، روزه او باطل مي شود. همچنين نشستن زن روزه دار در آب مكروه است بلكه احتياط مستحب اين است كه

در آب ننشيند.

مواردي كه قضا و كفّاره واجب مي شود

«مسأله 1742» چنانچه در روزه ماه رمضان، روزه دار از روي عمد و اختيار چيزي بخورد يا بياشامد يا جماع كند و يا استمنا نمايد، بايد علاوه بر قضاي آن روز، كفّاره نيز بپردازد و اگر از روي عمد و اختيار دود، گرد و غبار و بخار غليظ به حلق خود برساند و يا سر را در آب فرو برد و يا نسبت دروغ به خدا، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و جانشينان آن حضرت عليهم السلام بدهد، بنابر احتياط واجب بايد روزه خود را قضا كرده و كفاره نيز بپردازد و چنانچه عمداً تا اذان صبح بر جنابت باقي بماند، بايد روزه خود را قضا كرده و كفّاره بپردازد؛ ولي اگر كسي پس از جنابت و قبل از غسل كردن بخوابد، بايد به تفصيلي كه در مسائل 1707 تا 1710 گفته شد، عمل نمايد.

«مسأله 1743» اگر به واسطه ندانستن مسأله، عملي را انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، كفّاره بر او واجب نيست، مگر اين كه در يادگيري مسأله كوتاهي كرده باشد و در هنگام انجام دادن عمل، احتمال باطل شدن روزه را بدهد.

«مسأله 1744» علاوه بر روزه رمضان، باطل كردن روزه قضاي ماه رمضان در بعد از ظهر و باطل كردن روزه نذر معيّن نيز به تفصيلي كه خواهد آمد، كفّاره دارد.

كفّاره روزه

«مسأله 1745» كسي كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند يا به دستوري كه در مسأله 1747 گفته مي شود، دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مُد طعام بدهد و چنانچه انجام دادن هيچ كدام از اينها

برايش ممكن نباشد، هرچند مُد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و بنابر احتياط واجب استغفار نيز بكند، اگرچه مثلاً يك مرتبه بگويد: «اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» و به احتياط واجب هر وقت بتواند كفّاره را بدهد.

«مسأله 1746» يك مد تقريباً برابر با 750 گرم است و احتياط مستحب آن است كه در كفاره روزه، گندم، آرد يا نان به فقير بدهد.

«مسأله 1747» كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي درپي بگيرد و اگر به سبب پيش آمدن امري كه عرفاً عذر محسوب مي شود، پس از سي و يك روز پشت سر هم بودن روزه ها به هم بخورد، اشكال ندارد و لازم نيست پس از آن بقيه روزه ها را پي در پي بگيرد.

«مسأله 1748» كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد هنگامي آغاز كند كه در بين سي و يك روز، روزي مانند عيد قربان باشد كه روزه آن حرام است و اگر با توجه به اين مطلب روزه كفاره را در اين هنگام آغاز كند، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

«مسأله 1749» كسي كه بايد پي درپي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد يا هنگامي آغاز كند كه مي داند در بين سي و يك روز به روزي مي رسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزي مي رسد كه براي روزه گرفتن از طرف ميّت در آن روز اجير شده است، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

«مسأله 1750» اگر در بين سي و يك روز كه بايد پي درپي روزه بگيرد، عذري مثل حيض يا نفاس يا سفري كه

در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيّه را بعد از برطرف شدن عذر، پشت سر هم بجا مي آورد.

«مسأله 1751» اگر روزه خود را با چيز حرامي باطل كند، چه آن چيزِ حرام مثل شراب و زنا اصلاً حرام باشد يا مثل آميزش با عيال خود در حال حيض، به جهتي حرام شده باشد، بنابر احتياط واجب كفّاره جمع بر او واجب مي شود؛ يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مُد طعام بدهد و چنانچه انجام دادن هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها را كه ممكن است بايد انجام دهد.

«مسأله 1752» اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و يا جانشينان آن حضرت عليهم السلام نسبت دهد، بنابر احتياط كفاره جمع، به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد، بر او واجب مي شود.

«مسأله 1753» اگر روزه دار عملي را كه حرام است و روزه را باطل مي كند، انجام دهد - مثلاً شراب بخورد و يا با همسر خود در حال حيض جماع نمايد - و پس از آن عمل ديگري را كه روزه را باطل مي كند، انجام دهد، چه آن عمل حلال باشد، مانند آب نوشيدن و چه حرام باشد، مثل شراب خوردن، بنابر احتياط واجب بايد يك كفّاره جمع بدهد و كافي است.

«مسأله 1754» اگر روزه دار عملي را كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد - مثلاً آب بياشامد - و بعد عمل ديگري

كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، چه آن عمل حلال باشد، مثل آب نوشيدن و چه حرام باشد، مثل شراب خوردن، يك كفّاره كافي است.

«مسأله 1755» اگر روزه دار آروغ بزند وچيزي در دهان او بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه او باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفّاره نيز بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً هنگام آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنابر احتياط، كفاره جمع نيز بر او واجب مي شود.

«مسأله 1756» اگر نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز روزه خود را باطل كند، بايد قضاي آن را به جا آورد و چنانچه عمداً آن را باطل كرده باشد، بايد علاوه بر قضا، كفّاره نيز بپردازد و كفّاره آن همان كفّاره مخالفت با قسم است كه در مسأله 3302 بيان شده است.

«مسأله 1757» اگر به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا بر او واجب مي شود و اگر با اين كه خودش مي توانسته بررسي كند، بررسي نكرده باشد، بايد كفّاره نيز بپردازد.

«مسأله 1758» كسي كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند يا پيش از ظهر براي فرار از كفّاره سفر نمايد، كفّاره از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند نيز بنابر احتياط كفّاره بر او واجب است.

«مسأله 1759» اگر عمداً روزه خود را

باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا بيماري براي او پيدا شود، احتياطاً كفّاره بر او واجب است.

«مسأله 1760» اگر يقين كند كه روز اوّل ماه رمضان است وعمداً روزه خود را باطل كند و بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

«مسأله 1761» اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوّال و عمداً روزه خود را باطل كند، چنانچه بعد معلوم شود اوّل شوّال بوده، كفّاره بر او واجب نيست.

«مسأله 1762» اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفّاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده، بر هر كدام يك كفّاره واجب مي شود و چنانچه زن در ابتداي عمل مجبور بوده و در بين جماع راضي شود، بنابر احتياط واجب بايد مرد دو كفّاره و زن يك كفّاره بپردازند.

«مسأله 1763» اگر زني شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد يا كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفّاره روزه شوهر را بدهد و بر شوهر نيز كفّاره واجب نيست.

«مسأله 1764» اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفّاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفّاره نيز بر او واجب نيست.

«مسأله 1765» اگر مرد، زن خود را مجبور كند كه غير جماع عمل ديگري كه روزه را باطل مي كند بجا آورد، كفّاره زن را نبايد بدهد و بر خود زن نيز كفّاره واجب نيست.

«مسأله 1766» كسي كه

به واسطه مسافرت يا بيماري روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند و اگر او را مجبور نمايد، بنابر احتياط بايد كفّاره او را بدهد.

«مسأله 1767» انسان نبايد در بجا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

«مسأله 1768» اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.

«مسأله 1769» كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي داشته باشد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد؛ ولي چنانچه انسان اطمينان داشته باشد كه فقير طعام را به زن و فرزندان خود مي دهد يا به آنها مي خوراند، مي تواند براي هر يك از زن و فرزندان او، اگرچه صغير باشند يك مُد به آن فقير بدهد.

«مسأله 1770» اگر كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، بعد از ظهر عمداً عملي انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، بايد به ده فقير هر كدام يك مد طعام بدهد و اگر نتواند، بايد سه روز پي درپي روزه بگيرد.

مواردي كه فقط قضاي روزه واجب مي شود

«مسأله 1771» در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفّاره واجب نيست:

اوّل: آن كه روزه خود را با قِي كردن يا اماله نمودن باطل كند.

دوم: آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله 1710 گفته شد، تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

سوم: عملي كه روزه را باطل مي كند بجا نياورد، ولي نيّت روزه نكند يا ريا كند يا

قصد كند كه روزه نباشد يا اين كه قصد كند آنچه روزه را باطل مي كند، بجا آورد.

چهارم: آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك يا چند روز، روزه بگيرد.

پنجم: آن كه در ماه رمضان با شك در اين كه صبح شده و بدون اين كه تحقيق كند، عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است و تفاوتي ندارد كه مي توانسته تحقيق كند يا نه و نيز اگر بعد از تحقيق اطمينان پيدا نكند كه شب باقي است و صبح نشده و عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده، قضاي آن روزه بر او واجب است؛ اما اگر بعد از تحقيق و مراعات فجر اطمينان يابد كه صبح نشده و عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده، قضا واجب نمي شود.

ششم: آن كه كسي بگويد: «صبح نشده» و انسان با اعتماد به گفته او عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم: آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند يا گمان كند شوخي مي كند و عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است.

هشتم: آن كه نابينا و مانند او كه نمي تواند در مورد وقت تحقيق كند، با اعتماد به گفته كسي كه مي گويد مغرب شده، افطار كند و بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

نهم: آن كه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و

افطار كند و بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر به علّت وجود مانعي، مانند ابري بودن هوا يا وجود گرد و غبار به گمان اين كه مغرب شده افطار كند و بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

دهم: آن كه براي خنك شدن يا بي جهت مضمضه كند (يعني آب در دهان بگرداند) و آب بي اختيار فرو رود؛ ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد يا براي وضويي كه براي نماز واجب مي گيرد، مضمضه كند و بي اختيار آب فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

«مسأله 1772» اگر غير از آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

«مسأله 1773» مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

«مسأله 1774» اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه، بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.

«مسأله 1775» اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق نيز مي تواند عملي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، ولي در صورتي كه صبح شده باشد، به تفصيلي كه در مسأله 1771 گفته شد قضا دارد.

احكام روزه قضا

«مسأله 1776» اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي هنگامي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

«مسأله 1777» اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي هنگامي را كه كافر بوده قضا نمايد؛ ولي اگر مسلماني

كافر شود و دوباره مسلمان گردد، بايد روزه هاي هنگامي را كه در حال كفر بوده، قضا نمايد.

«مسأله 1778» روزه در حال مستي صحيح نيست و انسان بايد روزه اي را كه به واسطه مستي از او فوت شده، قضا نمايد، اگرچه چيزي را كه به واسطه آن مست شده براي معالجه خورده باشد، بلكه اگر قبل از اذان صبح نيّت روزه كرده و مست شده و در بين روز از مستي خارج شده و تا آن هنگام عمل ديگري كه روزه را باطل مي كند، انجام نداده باشد، بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام كند و بعد آن را قضا نمايد و اگر در حال مستي روزه را تمام كند، بايد قضاي آن را به جا آورد.

«مسأله 1779» اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه هنگام عذر او برطرف شده، مي تواند مقدار كمتر را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد؛ مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، مي تواند پنج روز روزه بگيرد و نيز كسي كه نمي داند چه هنگام عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداند بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر را قضا كند.

«مسأله 1780» اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد، ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد

و پنج روز نيز به رمضان مانده باشد، بايد اوّل قضاي رمضان آخر را بگيرد.

«مسأله 1781» اگر قضاي چند روز از ماه رمضان بر او واجب باشد، لازم نيست در نيّت تعيين كند كه قضاي كدام روز را مي گيرد؛ ولي چنانچه برخي از آنها قضاي رمضان سال قبل باشد و برخي قضاي رمضان هاي پيش از آن، براي آن كه قضاي رمضان سال آخر حساب شود، بايد آن را در نيّت تعيين كند و چنانچه در نيّت تعيين نكند كه روزه اي كه مي گيرد از كدام رمضان است، از رمضان آخر محسوب نمي شود. بنابراين چنانچه برخي از روزه هاي قضا تا رسيدن رمضان سال بعد باقي بماند و آنها را به جا نياورد، بايد كفّاره تأخير قضاي رمضان را بپردازد.

«مسأله 1782» كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته، اگر وقت براي قضاي روزه هاي او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر روزه خود را باطل نمايد.

«مسأله 1783» اگر قضاي روزه ماه رمضان شخص ديگري را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

«مسأله 1784» اگر به واسطه بيماري، حيض يا نفاس، روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند، اگرچه قضا كردن آنها مستحب است؛ ولي اگر به علّت مسافرت روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، بايد براي او قضا كنند.

«مسأله 1785» اگر به واسطه بيماري روزه رمضان را نگيرد و بيماري او تا رمضان سال بعد ادامه يابد، قضاي روزه هايي كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد طعام

به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه عذر ديگري، مثلاً براي مسافرت، روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط مستحب آن است كه براي هر روز يك مُد طعام نيز به فقير بدهد.

«مسأله 1786» اگر به واسطه بيماري روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان بيماري او برطرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان، غير بيماري عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه بيماري نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند.

«مسأله 1787» اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد.

«مسأله 1788» اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد، بلكه چنانچه عذري كه در رمضان داشته ادامه پيدا كند و تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن آن عذر روزه هاي خود را قضا كند، ولي پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر ديگري پيدا كند، بايد قضاي آن را بگيرد و احتياط واجب آن است

كه براي هر روز يك مُدّ طعام نيز به فقير بدهد.

«مسأله 1789» اگر بيماري انسان چند سال طول بكشد، چنانچه پس از بهبود يافتن تا رمضان آينده به مقدار قضا وقت داشته باشد، بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از روزه هاي سال هاي پيش يك مُدّ طعام به فقير بدهد.

«مسأله 1790» كسي كه بايد براي هر روزه يك مُدّ طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

«مسأله 1791» اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز دادن يك مُد طعام به فقير كافي است.

«مسأله 1792» اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را بجا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را بجا نياورد، براي هر روز دادن يك مُدّ طعام لازم نيست.

«مسأله 1793» بعد از مرگ پدر، پسر بزرگ تر بايد قضاي نماز و روزه او را به تفصيلي كه در مسائل قضاي نماز پدر (مسأله 1429 - 1442) گفته شد بجا آورد و اين حكم بنابر احتياط مستحب در مورد مادر نيز جاري است.

«مسأله 1794» اگر پدر يا مادر غير از روزه رمضان، روزه واجب ديگري مانند روزه نذري را نگرفته باشند، بنابر احتياط پسر بزرگ تر بايد آن را قضا نمايد.

احكام روزه مسافر

«مسأله 1795» مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعتي بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نماز خود را تمام مي خواند، مثل كسي كه شغل او مسافرت بوده يا

سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

«مسأله 1796» مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي اگر براي فرار از روزه باشد، مكروه است وهمچنين اگر غير از روزه رمضان، روزه معيّن ديگري نيز بر انسان واجب باشد، مي تواند در آن روز مسافرت كند.

«مسأله 1797» اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معيّن نكند، نمي تواند آن را در سفر بجا آورد؛ ولي چنانچه نذر كند كه روز معيّني را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر بجا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيّني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد، بايد آن روز را اگرچه مسافر باشد روزه بگيرد.

«مسأله 1798» مسافر مي تواند براي خواستن حاجت، سه روز در مدينه منوّره، روزه مستحبّي بگيرد و احتياط واجب اين است كه آن سه روز، روزهاي چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه باشد.

«مسأله 1799» كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است و يا اين كه نمي داند مسافر است، مثلاً گمان مي كند مسافتي كه طي كرده كمتر از مسافت شرعي است در حالي كه بيشتر از مسافت شرعي را طي كرده است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد و يا بفهمد كه مسافر است، روزه او باطل مي شود، ولي اگر تا مغرب متوجه نشود، روزه او صحيح است.

«مسأله 1800» اگر فراموش كند كه مسافر است يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه او باطل است.

«مسأله 1801» اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند و قصد

حداقل هشت فرسخ رفت و آمد را - با شرايطي كه در نماز مسافر گفته شد - داشته باشد، وقتي به حدّ ترخّص برسد (يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود) مي تواند روزه خود را باطل كند و اگر پيش از آن، روزه را باطل كند، كفّاره نيز بر او واجب است.

«مسأله 1802» اگر مسافر پيش از ظهر به وطن خود يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد، چنانچه عملي كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده باشد، روزه آن روز بر او واجب نيست.

«مسأله 1803» اگر مسافر بعد از ظهر به وطن خود يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

«مسأله 1804» اگر مسافر قبل از اذان ظهر از وطن خود خارج شود، ولي پيش از خارج شدن از حدّ ترخّص، اذان ظهر را بگويند و يا كسي كه از مسافرت بازمي گردد و عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورده است، پيش از ظهر به حدّ ترخّص برسد، ولي پيش از داخل شدن به وطن، اذان ظهر را بگويند، بنابر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد و قضاي آن را نيز به جا آورد.

«مسأله 1805» مكروه است كه مسافر و كسي كه از روزه گرفتن معذور است، در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

«مسأله 1806» كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه

بگيرد يا روزه گرفتن براي او مشقّت دارد، واجب نيست روزه بگيرد، ولي بايد براي هر روز يك مُدّ طعام به فقير بدهد.

«مسأله 1807» اگر كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته، بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط واجب بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته بجا آورد.

«مسأله 1808» اگر انسان به سبب بيماري، زياد تشنه شود و نتواند تشنگي را تحمّل كند يا براي او مشقّت داشته باشد، روزه بر او واجب نيست، ولي بايد براي هر روز يك مُدّ طعام به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است، آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط واجب بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

«مسأله 1809» روزه بر زني كه زايمان او نزديك است و روزه براي حمل او ضرر دارد، واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُدّ طعام به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خود او ضرر داشته باشد، روزه بر او واجب نيست و بنابر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مُدّ طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

«مسأله 1810» زني كه بچّه شير مي دهد و شير او كم است، چه مادر بچّه باشد و چه دايه او، با اجرت شير بدهد يا بدون اجرت، اگر روزه گرفتن براي بچّه اي كه شير مي دهد ضرر داشته باشد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُدّ طعام به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خود او ضرر داشته باشد، بر او واجب نيست و

بنابر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مُد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد؛ ولي اگر زني كه شير مي دهد، دايه بچه باشد نه مادر او، چنانچه كسي پيدا شود كه بدون اجرت بچّه را شير دهد يا براي شير دادنِ بچّه، از پدر يا مادر يا از كس ديگري كه اجرت او را مي دهد اجرت بگيرد، بايد بچّه را به او بدهد و خود روزه بگيرد، بلكه اگر مادر بچّه باشد نيز بنابر احتياط همين حكم را دارد.

«مسأله 1811» دختري كه از نظر سن، بالغ فرض مي شود، ولي از لحاظ جسمي به گونه اي است كه روزه گرفتن براي او مقدور نيست يا سختي و حرج دارد و يا موجب زيان و ضرر قابل توجّه براي اوست، واجب نيست روزه بگيرد؛ ولي چنانچه بتواند يك روز در ميان يا دو روز در ميان يا با فاصله بيشتر بعضي از روزها را روزه بگيرد، بايد به همين ترتيب عمل نمايد و در هر حال هر وقت توانست، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.

راه ثابت شدن اوّل ماه

«مسأله 1812» اوّل ماه به پنج چيز ثابت مي شود:

اوّل: آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم: عدّه اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود، بگويند: «ماه را ديده ايم» و همچنين است هر طريقي كه به واسطه آن يقين يا اطمينان به اوّل ماه پيدا شود.

سوم: دو مرد عادل بگويند: «در شب ماه را ديده ايم» ولي اگر صفت ماه را برخلاف يكديگر بگويند يا شهادت آنان خلاف واقع باشد، مثل اين كه بگويند: «داخل دايره ماه طرف افق بوده»، اوّل

ماه ثابت نمي شود؛ امّا اگر در تشخيص بعضي از خصوصيّات اختلاف داشته باشند، مثل آن كه يكي بگويد: «ماه بلند بود» و ديگري بگويد: «بلند نبود»، با گفته آنان اوّل ماه ثابت مي شود.

چهارم: سي روز از اوّل ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اوّل ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اوّل رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اوّل ماه شوّال ثابت مي شود.

پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است.

«مسأله 1813» اگر حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است، كسي كه از او تقليد نمي كند نيز بايد به حكم او عمل نمايد؛ ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد.

«مسأله 1814» اوّل ماه با پيشگويي منجّمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

«مسأله 1815» بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش از آن، شب اوّل ماه بوده است.

«مسأله 1816» براي ثابت شدن اوّل ماه لازم نيست با چشم معمولي ماه ديده شود و ديدن ماه با وسايلي مثل دوربين، تلسكوپ و مانند آنها نيز كفايت مي كند؛ بلكه از هر راهي يقين يا اطمينان پيدا كند كه ماه پس از غروب آفتاب در افق منطقه وجود دارد، كافي است.

«مسأله 1817» اگر اوّل ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند: «شب پيش ماه را ديده ايم»، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

«مسأله 1818» اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن كه آن دو شهر به

هم نزديك باشند يا انسان بداند كه افق آنها يكي است.

«مسأله 1819» انسان بايد روزي را كه نمي داند آخر رمضان است يا اوّل شوّال، روزه بگيرد، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوّال است، بايد افطار كند.

«مسأله 1820» اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان خود عمل نمايد و اگر آن نيز ممكن نباشد، هر ماهي را روزه بگيرد صحيح است؛ ولي بايد سعي كند ماهي را كه براي گرفتن روزه انتخاب مي كند، بيشترين احتمال براي رمضان بودن را داشته باشد و بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد، ولي اگر بعد به اوّل ماه گمان پيدا كرد، بايد به آن عمل نمايد.

روزه هاي حرام و مكروه

«مسأله 1821» روزه عيد فطر و عيد قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اوّل رمضان، اگر به نيّت اوّل رمضان روزه بگيرد، حرام مي باشد.

«مسأله 1822» اگر به واسطه گرفتن روزه مستحبّي توسط زن، حق شوهر او از بين برود، جايز نيست روزه مستحبّي بگيرد و همچنين اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبّي منع كند، بنابر احتياط واجب، زن بايد از روزه گرفتن خودداري كند.

«مسأله 1823» روزه مستحبّي فرزند اگر اسباب اذيّت پدر و مادر يا جدّ او شود، جايز نيست.

«مسأله 1824» كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگرچه پزشك نيز بگويد: «ضرر دارد»، بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه براي او ضرر دارد، اگرچه پزشك نيز بگويد: «ضرر ندارد»، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست، مگر

آن كه به قصد قربت روزه بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

«مسأله 1825» اگر انسان احتمال بدهد كه روزه براي او ضرر دارد و از آن احتمال، ترس براي او پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست؛ مگر آن كه به قصد قربت روزه بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته است.

«مسأله 1826» كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته، بنابر احتياط واجب بايد قضاي آن را بجا آورد.

«مسأله 1827» غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري نيز وجود دارند كه در كتاب هاي مفصّل عنوان شده اند.

«مسأله 1828» روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

روزه هاي مستحب

«مسأله 1829» روزه در تمام روزهاي سال، غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اوّل و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را بجا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مُد طعام يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد.

2 - سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه، اگرچه يك روز باشد.

4 - روز عيد نوروز؛ روز بيست و پنجم و بيست و نهم

ذي قعده؛ روز نهم ذي حجّه (روز عرفه)، ولي اگر به واسطه ضعف ناشي از روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است؛ روز عيد سعيد غدير (18 ذي حجه)؛ روز اوّل و سوم و هفتم محرم؛ روز ميلاد مسعود پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم (17 ربيع الاوّل)؛ روز مبعث حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم (27 رجب) و اگر كسي روزه مستحبّي بگيرد، واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر فرد مؤمني او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد.

مواردي كه مستحب است از انجام مبطلات خودداري شود

«مسأله 1830» براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگرچه روزه نباشند، از انجام عملي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند:

اوّل: مسافري كه در سفر، عملي كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطن خود يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

دوم: مسافري كه بعد از ظهر به وطن خود يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم: بيماري كه پيش از ظهر بهبود يابد و عملي كه روزه را باطل مي كند، انجام داده باشد.

چهارم: مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم: زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم: كافري كه در روز ماه رمضان مسلمان شود.

«مسأله 1831» مستحب است روزه دار نماز مغرب را پيش از افطار كردن بخواند، ولي اگر كسي منتظر او باشد يا ميل زيادي به غذا داشته باشد كه نتواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اوّل افطار كند، ولي به قدري

كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

اعتكاف
اِعتكاف

«اِعتكاف» آن است كه انسان به قصد عبادت كردن در مسجد بماند؛ بلكه اگر تنها با ماندن در مسجد نيز قصد عبادت كند، كافي است، هرچند عبادت ديگري انجام ندهد.

اعتكاف عمل مستحبّي است كه درباره آن بسيار سفارش شده است. روايت شده است كه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: «اعتكاف ده روز در ماه رمضان معادل دو حجّ و دو عمره است»(19) و نيز روايت شده كه خود آن حضرت دهه آخر ماه رمضان در مسجد اعتكاف مي كردند(20).

«مسأله 1832» انجام اعتكاف در هر هنگام از سال - بجز روزهايي كه روزه در آنها حرام مي باشد - صحيح است و بهترين وقت آن، «ماه رمضان» به ويژه ده روز آخر آن مي باشد.

«مسأله 1833» اعتكاف يك عمل مستحبّي است ولي به واسطه نذر و مانند آن، بر انسان واجب مي شود.

شرايط اِعتكاف

«مسأله 1834» شرايط صحّت اعتكاف عبارتند از:

1 - «اسلام»؛ پس اعتكاف از غير مسلمان صحيح نيست و «ايمان» شرط قبول آن است.

2 - «عقل».

3 - «قصد قربت»؛ پس اگر نيّت كسي براي غير خدا باشد، اعتكاف او صحيح نيست.

4 - «روزه گرفتن»؛ پس اگر شخصي به هر دليل نتواند روزه بگيرد، اعتكاف او صحيح نيست.

5 - «ماندن سه روز در مسجد»؛ پس اگر كمتر بماند يا قصد كند كه كمتر بماند، اعتكاف او صحيح نيست.

«مسأله 1835» روزه اي كه در حال اعتكاف گرفته مي شود، لازم نيست كه براي خود اعتكاف باشد، بلكه مي تواند هر روزه اي (مثل روزه قضا يا كفّاره) را در حال اعتكاف بگيرد؛ ولي احتياط واجب آن است كه اگر براي خود اعتكاف كرده است، روزه اي كه مي گيرد براي كس ديگر نباشد (مثلاً قضاي

روزه پدرش را به جا نياورد) و همچنين اگر به نيابت از شخص ديگري اعتكاف كرده باشد، روزه را نيز به نيابت از وي بگيرد.

«مسأله 1836» اعتكاف بايد در يكي از پنج مسجد: «مسجدالحرام»، «مسجد النبي صلي الله عليه وآله وسلم»، «مسجد كوفه»، «مسجد بصره» و يا مسجد جامع هر شهر انجام شود.

«مسأله 1837» كسي كه اعتكاف مي كند، بايد سه روز را به طور مستمر در مسجد بماند، مگر اين كه خارج شدن از مسجد ضرورت داشته باشد، مثلاً براي قضاي حاجت ناچار باشد از مسجد خارج شود.

«مسأله 1838» اگر به خاطر ضرورتي ناچار گردد كه از مسجد خارج شود و به قدري طول بكشد كه صورت اعتكاف به هم بخورد، اعتكاف او باطل مي شود.

«مسأله 1839» اگر در بين اعتكاف محتلم شود، بايد تيمّم كند و فوراً از مسجد خارج شود، مگر اين كه زماني كه براي خروج از مسجد لازم است، كمتر از زمان لازم براي تيمّم نمودن باشد كه در اين صورت بدون تيمّم بايد فوراً از مسجد خارج شود و در هر حال پس از خروج از مسجد، بايد فوراً غسل كند و به مسجد بازگردد و براي غسل به قدر ضرورت و انجام واجبات آن اكتفا نمايد.

«مسأله 1840» صحّت اعتكاف زن نسبت به دو روز اوّل، در صورتي كه اعتكاف او منافي حقّ شوهرش باشد، مشروط به اجازه شوهر است و همچنين اعتكاف فرزند، در صورتي كه موجب اذيّت پدر يا مادر مي شود، بايد با اجازه آنان باشد؛ ولي اگر نسبت به دو روز اوّل اجازه داده باشند، نسبت به روز سوم اجازه آنان شرط نيست و حتّي نهي آنان نيز

تأثير ندارد، زيرا ماندن روز سوم واجب است.

مسائل اِعتكاف

«مسأله 1841» كسي كه اعتكاف مي كند، بايد در روز از انجام آنچه روزه را باطل مي كند بپرهيزد؛ همچنين امور زير - در شب باشد يا روز - موجب باطل شدن اعتكاف مي شود:

1 - جماع.

2 - بنابر احتياط واجب اِستمناء؛ چه به شكل حرام آن يا در اثر نگاه يا لمس همسر باشد.

3 - اِستشمام بوي خوش.

4 - خريد و فروش، مگر آن كه ضرورتي در بين باشد، بلكه احتياط واجب آن است كه در غير حالت ضرورت، اعمال تجاري ديگر (غير از خريد و فروش) را نيز انجام ندهد.

5 - مجادله و بحث به منظور برتري و خودنمايي؛ در امور ديني باشد يا دنيايي.

«مسأله 1842» به هم زدن اعتكافِ واجب جايز نيست؛ ولي مي تواند اعتكافِ مستحب را در دو روز اوّل آن باطل نمايد، هرچند اين عمل خلاف احتياط است و پس از گذشتن دو روز، ماندن روز سوم در مسجد واجب است.

«مسأله 1843» اگر اعتكاف خود را با انجام يكي از اموري كه بيان شد باطل نمايد، سه صورت دارد:

اوّل: چنانچه اعتكاف او واجب معيّن باشد، قضاي آن لازم است.

دوم: چنانچه اعتكاف او واجب غير معيّن باشد، بايد آن را دوباره شروع كند و بهتر است آن را تمام كرده و دوباره از سر بگيرد.

سوم: اگر اعتكاف او مستحب باشد، چنانچه در دو روز اوّل آن را باطل كند، اشكال ندارد و چنانچه پس از گذشتن دو روز آن را باطل نمايد، بايد قضاي آن را بجا آورد.

«مسأله 1844» اگر اعتكافِ واجب را با غير جماع باطل كند، كفّاره ندارد و اگر با جماع - هر

چند در شب - باطل نمايد، علاوه بر قضا بايد كفّاره نيز بدهد و كفّاره آن مانند كفّاره باطل نمودن عمدي روزه ماه رمضان است و بنابر احتياط واجب، ترتيب در كفاره را نيز بايد رعايت كند؛ يعني در صورت امكان يك بنده آزاد كند و اگر امكان نداشت، دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد و اگر آن نيز ممكن نبود، به شصت فقير طعام بدهد.

«مسأله 1845» در مواردي كه قضاي اعتكاف واجب مي شود، لازم نيست آن را فوراً بجا آورد، ولي نبايد در انجام دادن آن سستي و مسامحه نمايد.

«مسأله 1846» اگر سهواً يكي از مبطلات اعتكاف را انجام دهد، اعتكاف او باطل نمي شود.

«مسأله 1847» بعد از تمام شدن سه روز، چنانچه به نيّت اعتكاف يك شب يا يك روز ديگر يا بيشتر از آن در مسجد بماند، اشكال ندارد؛ ولي پس از تمام شدن سه روز، ماندن فقط بخشي از روز يا شب به نيّت اعتكاف در مسجد، محلّ اشكال است و چنانچه دو روز ديگر در مسجد بماند كه روي هم پنج روز شود، واجب است كه روز ششم را نيز در مسجد اعتكاف نمايد و اگر پس از تمام شدن شش روز، بخواهد يك روز يا يك شب ديگر يا بيشتر از آن را در مسجد اعتكاف نمايد، اشكال ندارد و چنانچه دو روز ديگر در مسجد بماند كه روي هم هشت روز شود، لازم نيست كه روز نهم را نيز در مسجد اعتكاف نمايد.

«مسأله 1848» انسان مي تواند در هنگامي كه نيّت اعتكاف مي كند، شرط كند كه اگر حادثه اي براي او پيش آمد، اعتكاف خود را قطع نمايد كه در

اين صورت چنانچه در روز سوم نيز حادثه اي براي او پيش بيايد، مي تواند اعتكاف خود را قطع كند.

خمس
احكام خُمس

خمس يك پنجم از مازاد درآمدها و برخي منافع است كه انسان به دست آورده است و بايد زير نظر امام معصوم عليه السلام مصرف شود و در زمان غيبت امام زمان (عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف)، بهتر است سهم سادات زير نظر مجتهد جامع الشرايط براي رفع نيازهاي سادات فقير مصرف گردد و سهم امام عليه السلام بايد زير نظر مجتهد جامع الشرايط در جهت تعليم و ترويج مذهب جعفري هزينه گردد. در احاديث شريفه نسبت به پرداختن خمس تأكيد زيادي شده است و از آن به حقّ امام عليه السلام، سبب تطهير مال و وسيله اي جهت امتحان ايمان ياد شده است؛ حضرت رضاعليه السلام در جواب نامه يكي از تاجران شيعه فارس مي نويسد: «... اموال تنها از راهي كه خداوند مقرّر فرموده است حلال مي گردد. همانا خمس، ما را در تقويت دين ياري مي كند و نياز آنان كه سرپرستي شان را به عهده داريم و نيز نياز شيعيان را تأمين مي كند و با آن آبرويمان را در مقابل دشمنانمان حفظ مي كنيم. پس خمس را از ما دريغ نكنيد و خود را از دعاي ما محروم نسازيد، زيرا پرداختن خمس كليد روزي و سبب آمرزش و پاكي شما از گناه و ذخيره آخرتتان است. مسلمان كسي است كه به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند نه آن كسي كه با زبان اجابت مي كند و در قلب مخالفت مي نمايد.»(21)

«مسأله 1849» خُمس يك واجب عبادي است؛ بنابر اين پرداخت آن بايد با قصد قربت، يعني اطاعت خداي متعال انجام شود.

چيزهايي كه خُمس در آنها واجب است

«مسأله 1850» در هفت چيز خُمس واجب مي شود:

اوّل: درآمد كسب و كار. دوم: معدن. سوم: گنج. چهارم: مال حلال

مخلوط به حرام. پنجم: جواهري كه به واسطه غوّاصي (يعني فرو رفتن در دريا) به دست مي آيد. ششم: غنيمت جنگ. هفتم: زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد و احكام هر يك به تفصيل گفته خواهد شد.

1 - درآمد كسب و كار

«مسأله 1851» هرگاه انسان از راه كشاورزي يا تجارت يا صنعت يا كسب هاي ديگر مالي به دست آورد، اگرچه مثلاً نماز و روزه ميّتي را بجا آورد و از اجرت آن مالي تهيّه كند، چنانچه آن مال از مخارج سال خود و اشخاص تحت تكفّل او بيشتر باشد، بايد خمس (يعني يك پنجم) آن را به دستوري كه گفته خواهد شد، بدهد.

«مسأله 1852» هديه، هبه، جايزه، مَهري كه زن دريافت مي كند، مالي كه مرد در طلاق خُلع مي گيرد و همچنين مالي كه از راه وصيت، نذر، صدقات مستحبّي، وقف خاص و بلكه وقف عام به انسان مي رسد، چنانچه به لحاظ مقدار و يا استمرار به اندازه اي نباشد كه بتواند معيشت انسان و يا بخشي از آن را اداره كند، خمس ندارد وگرنه چنانچه از مخارج سال او زياد بيايد، بايد خمس آن پرداخت شود. ارث خُمس ندارد، ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، چنانچه مقدار ارثي كه از او به وي مي رسد به قدري باشد كه بتواند با آن بخشي از معيشت خود را اداره كند، بايد خمس آن را بدهد؛ بلكه اگر به اين مقدار هم نباشد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بپردازد.

«مسأله 1853» هر جنس و مالي كه يك بار خُمس آن داده شود، ديگر خُمس به آن تعلّق نمي گيرد، مگر اين كه رشد كرده يا

قيمت آن افزايش يابد كه مقدار رشد كرده يا افزايش يافته، متعلّق خمس است؛ ولي اگر رشد قيمت بر اثر كاهش ارزش پول باشد - به گونه اي كه درآمد و غنيمت محسوب نشود - خُمس آن لازم نيست.

«مسأله 1854» اگر مالي به انسان ارث برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث مانده خُمس آن را نداده، بايد خُمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خُمس نباشد ولي انسان بداند كسي كه آن مال از او به ارث مانده، خُمس بدهكار است، بايد به نسبت سهم الارثي كه به وي رسيده، از خمس ميّت پرداخت نمايد.

«مسأله 1855» اگر به واسطه قناعت كردن، چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

«مسأله 1856» كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد؛ ولي اگر مقداري از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد، فقط بايد خمس باقي مانده را بدهد.

«مسأله 1857» اگر شخصي ملكي را بر افراد معيّني (مثلاً بر اولاد خود) وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.

«مسأله 1858» اگر مالي كه فقير بابت خُمس و زكات گرفته از مخارج سال او زياد بيايد، بنابر احتياط واجب بايد براي تصرف در مقدار زيادي از حاكم شرعي اجازه بگيرد؛ ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد، مثلاً از درختي كه بابت خُمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد، بايد خُمس مقداري

را كه از مخارج سال او زياد مي آيد بدهد.

«مسأله 1859» اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد؛ يعني به فروشنده بگويد: «اين جنس را با اين پول مي خرم»، معامله اي كه كرده صحيح است؛ ولي بايد خمس را بپردازد.

«مسأله 1860» اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خُمس نداده بدهد، اگرچه در وقت خريدن نيز قصد او اين باشد كه از پول خُمس نداده عوض را بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، ولي ذمّه او به مستحقّين خُمس مشغول است.

«مسأله 1861» اگر مالي را كه خُمس آن داده نشده بخرد، معامله صحيح است و نياز به اجازه حاكم شرع ندارد و چيزي بر عهده خريدار نيست و فروشنده بايد خمس آن را بدهد.

«مسأله 1862» اگر چيزي را كه خُمس آن داده نشده به كسي هبه كنند يا ببخشند، خمس آن بر عهده هديه دهنده است و هديه گيرنده تمام آن را مالك مي شود و بر عهده او چيزي نيست.

«مسأله 1863» اگر از كافر يا كسي كه به دادن خُمس عقيده ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خُمس آن را بدهد.

«مسأله 1864» كسي كه مي خواهد خمس مالي را كه در سال قبل به دست آورده، از درآمد سال بعد خود بدهد، بايد به اندازه يك چهارم مال متعلّق خمس را بپردازد.

«مسأله 1865» اگر خُمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيّدي دستگردان كند و بخواهد در سال بعد بپردازد، نمي تواند از منافع آن سال كسر نمايد، پس اگر مثلاً هزار تومان دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارج

خود داشته باشد، بايد خُمس دو هزار تومان را بدهد و هزار توماني را كه بابت خُمس سال قبل بدهكار است، از بقيّه بپردازد.

«مسأله 1866» هرگاه با پول خُمس داده يا پولي كه خُمس ندارد، خانه يا ملكي بخرد، چنانچه قصد او تجارت با آن نباشد بلكه بخواهد خود از آن استفاده نمايد، در اين صورت ترقّي قيمت آن خُمس ندارد و اگر آن را به ملك ديگري تبديل كند نيز خُمس ندارد؛ ولي اگر آن را بيشتر از آنچه خريده بفروشد، چنانچه رشد قيمت بر اثر كاهش ارزش پول نباشد بلكه ترقّي به خاطر قيمت بازار باشد و از مخارج سالانه زياد بيايد، بايد خُمس ترقي قيمت آن را بپردازد و همچنين اگر قصد او تجارت با آن باشد و يك سال از ترقّي قيمت آن بگذرد، چنانچه رشد قيمت بر اثر كاهش ارزش پول نباشد و امكان فروش داشته باشد به گونه اي كه در نظر مردم سود موجود حساب شود، خُمس ترقّي قيمت را بايد بپردازد.

«مسأله 1867» تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها، پس از گذشت يك سال از وقتي كه منافع عايدشان مي شود، بايد خُمس آنچه را كه از خرج سال آنان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغل او كاسبي نيست، اگر اتّفاقاً معامله اي كند و منفعتي ببرد، پس از گذشت يك سال از هنگامي كه فايده برده، بايد خُمس مقداري را كه از خرج سال او زياد آمده بدهد.

«مسأله 1868» هزينه اي كه براي دست يابي به سود صرف مي شود، مانند كرايه حمل و نقل، دلالي و مانند آن و حتي استهلاك ماشين آلات و ابزار كاري كه جزيي از سرمايه

است، از مجموع درآمد سال كم مي شود و خمس باقي مانده پرداخت مي گردد.

«مسأله 1869» اگر اجير شود كه عملي را طي چند سال انجام دهد و اجرت همه را يك مرتبه دريافت نمايد، اجرت بر آن سال ها تقسيم مي شود و آنچه در مقابل كار، در هر سال است، درآمد آن سال مي باشد، مگر اين كه اجرت در مقابل كل كار پرداخت شده باشد و جزء جزء كار در نظر گرفته نشده باشد، به نحوي كه اگر كار را نيمه تمام بگذارد مستحقّ هيچ مقدار از اجرت نخواهد بود كه در اين صورت تمام اجرت دريافتي، درآمد همان سالي است كه در آن سال آن را دريافت كرده است.

«مسأله 1870» انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دست آورد، خُمس آن را بدهد و جايز است دادن خُمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و همچنين مي تواند براي هر منفعتي سال جداگانه قرار دهد و اگر براي دادن خُمس، سال شمسي قرار دهد، مانعي ندارد.

«مسأله 1871» اگر كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خُمس سال قرار دهد منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا هنگام مرگ او را از آن منفعت كسر كنند و خُمس باقي مانده را بدهند.

«مسأله 1872» اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمت آن پايين آيد، خُمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.

«مسأله 1873» اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد آن كه قيمت آن بالاتر رود، تا بعد از تمام شدن سال آن را

نفروشد و قيمت آن تنزل پيدا كند، خمس مقداري را كه بالا رفته، بايد بدهد؛ ولي اگر به اندازه اي نگه دارد كه تجار معمولاً براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند، لازم نيست خُمس مقداري را كه قيمت آن بالا رفته و سپس پايين آمده، بدهد.

«مسأله 1874» اگر غير از چيزي كه براي تجارت خريده، مالي داشته باشد كه خُمس آن را داده يا خُمس نداشته باشد، چنانچه قيمت آن بالا رود و آن را بفروشد، مقداري كه بر قيمت آن اضافه شده، چنانچه در مخارج سال مصرف نشود خُمس دارد و چنانچه درختي كه خريده رشد كند و بزرگ شود و يا گوسفندي كه خريده چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه از ترقّي عين آنها سود ببرد، بايد خُمس آنچه را كه زياد شده بدهد.

«مسأله 1875» سرمايه اي كه با آن تنها مؤونه زندگي را به دست مي آورد، نه بيش از آن را، خمس ندارد و اگر بيش از مؤونه خود را از سرمايه به دست آورد، بايد به نسبت مقدار زيادي، خمس سرمايه را پرداخت كند. اين حكم در تمام مسايل ديگري كه در مورد سرمايه گفته مي شود، جاري است.

«مسأله 1876» زمين هاي موات چنانچه براي تجارت يا بهره بردن از كشت و زرع آن آباد شود، جزء سرمايه به حساب مي آيد؛ ولي اگر براي تفريح و استراحت شخصي خود و زن و فرزندانش باشد و قصد تجارت و كسب نداشته باشد، در صورتي كه عرفاً خارج از شأن او نباشد، جزء سرمايه محسوب نمي شود بلكه مؤونه است.

«مسأله 1877» اگر تاجر يا كاسب و يا كشاورز از

درآمد سالانه خود وسيله نقليه اي بخرد، چنانچه آن را براي استفاده در كسب و كار خريده باشد، حكم سرمايه را دارد؛ و اگر براي استفاده خانوادگي و برآوردن نياز زندگي خريده باشد، جزء مؤونه است و خُمس آن واجب نيست و چنانچه براي هر دو باشد، به نسبتي كه براي كسب و كار از آن استفاده مي كند، حكم سرمايه را دارد.

«مسأله 1878» وسيله نقليه اي كه انسان براي مسافرت هاي شخصي خود و خانواده و يا رفتن به زيارت مي خرد، اگر خارج از شأن متعارف او نباشد، جزء مخارج همان سال به حساب مي آيد و خُمس ندارد، هرچند براي سال هاي بعد باقي بماند.

«مسأله 1879» كسي كه مقداري از درآمد خود را به تدريج براي ساختن مغازه يا آباد كردن زمين موات يا احداث باغ مصرف نموده و آن زمين يا باغ جزء مؤونه او محسوب نمي شود، بايد در آخر سال خُمس آن را بپردازد و اگر اصل زمينِ آباد شده نيز افزايش قيمت پيدا كرده باشد، بايد آخر سال خُمس افزايش قيمت را بدهد؛ ولي اگر قصد او از نگهداري زمين ترقي قيمت و سود بردن نباشد، چنانچه يك بار خُمس آن را بدهد، در سال هاي بعد تا زماني كه آن را نفروخته دادن خُمس آن واجب نيست.

«مسأله 1880» اگر از درآمد بين سال باغي احداث كند تا بعد از بالا رفتن قيمت، آن را بفروشد، علاوه بر خمس قيمت كلّ باغ در سر سال اوّل، بايد خمس ميوه و زيادي قيمت باغ را در سال هاي بعد بدهد؛ ولي اگر قصدش اين باشد كه خودش از ميوه آن استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه اي را كه از

مصارف سالانه وي زياد آمده است، بپردازد.

«مسأله 1881» اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالي كه هنگام فروش آنهاست، اگرچه آنها را نفروشد، بايد خُمس آنها را بدهد؛ ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي بُرند استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خُمس آن را بدهد.

«مسأله 1882» كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت نيز مي كند، چه براي هر رشته، سرمايه و دخل و خرج و حساب صندوق جداگانه داشته باشد و چه دخل و خرج و حساب صندوق آنها يكي باشد، مي تواند همه را آخر سال يك جا حساب كند و اگر نفع داشته باشد، خُمس آن را بدهد.

«مسأله 1883» آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك، پوشاك، اثاثيه، خريد منزل، عروسي، جهيزيه دختر، زيارت و مانند اينها مي رسد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خُمس ندارد.

«مسأله 1884» مالي كه انسان به مصرف نذر و كفّاره مي رساند، جزء مخارج سالانه است و نيز مالي كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه بيشتر از شأن او نباشد، از مخارج سالانه حساب مي شود.

«مسأله 1885» اگر دختر در معرض ازدواج باشد و انسان نتواند جهيزيّه او را از درآمد سالي كه در آن ازدواج مي كند تهيّه كند و مجبور باشد كه از قبل، هر سال مقداري از آن را تهيّه نمايد و دادن خمس جنس تهيّه شده، موجب عدم توانايي براي تهيّه جهيزيّه

و يا تأخير در تهيّه آن از وقت حاجت شود و يا در شهري باشد كه معمولاً هر سال مقداري از جهيزيّه دختر را تهيّه مي كنند به گونه اي كه تهيّه نكردن آن عيب باشد، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيّه بخرد و سال بر آن بگذرد، خُمس ندارد.

«مسأله 1886» اگر انسان به چيزي نياز فعلي داشته باشد و نتواند آن را با درآمد يك سال تهيّه كند، مثل اين كه محتاج خانه باشد و نتواند در يك سال خانه بخرد و يا خانه بسازد، در صورتي كه در اين رابطه زمين يا وسايل و اجناسي مانند آجر، سيمان، آهن و... تهيّه كند و سال بر آنها بگذرد - چه در ساختمان به كار رفته باشد و چه هنوز به كار نرفته باشد - خمس ندارد؛ ولي اگر به جاي تهيّه زمين و وسايل و اجناس، پول ذخيره كند، در صورتي خمس ندارد كه دادن خمس سبب عدم قدرت بر تهيّه چيز مورد نياز و يا تأخير در تهيّه آن شود، وگرنه بنابر احتياط واجب بايد خمس آن پول را بپردازد.

«مسأله 1887» تشريفات منزل و زندگي و هزينه اِياب و ذهاب و ميهماني هاي انسان و خانواده او، اگر از حدّ متعارف و شأن او بيشتر نباشند، خُمس ندارند و اگر از حدّ متعارف و شأن او بيشتر باشند، بايد خُمس زايد بر متعارف را بپردازد و شأن افراد به حسب زمان ها و شهرها و اوضاع معيشت عمومي مردم متفاوت مي باشد.

«مسأله 1888» مالي كه انسان خرج سفر حجّ و زيارت هاي ديگر مي كند، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن شروع به مسافرت كرده

است، اگرچه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد.

«مسأله 1889» اگر براي حجّ واجب ناچار باشد از چند سال قبل ثبت نام كند و هزينه را بدهد، خُمس به آن تعلق نمي گيرد؛ ولي چنانچه ثبت نام براي حجّ، فقط به معني حقّ اولويّت باشد و پول در ملكيّت او باقي بماند، پس از گذشت سال، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بپردازد.

«مسأله 1890» كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري نيز داشته باشد كه خُمس آن واجب نباشد، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.

«مسأله 1891» هرگاه از درآمد سال چيزي مانند خانه يا ماشين سواري يا فرش و يا ساير وسايل زندگي را در بين سال تهيّه كند و يا بخرد و در سال هاي بعد آن را بفروشد، چنانچه پول آن را در مؤونه صرف نمايد، مانند اين كه خانه ديگري را كه نياز دارد بخرد، خُمس ندارد و هر مقدار از آن از مخارج سالانه زياد بيايد، بايد خمس آن را پرداخت نمايد.

«مسأله 1892» اگر با سودي كه از كسب و كار به دست آورده، پيش از پرداختن خُمس، اثاثيه و لوازم منزل يا كتاب و مانند اينها را بخرد، هر وقت به طور كلّي احتياج او از آنها برطرف شد، تا وقتي آنها را نفروخته، لازم نيست خمس آنها را بدهد و پس از فروش چنانچه پول آنها را در مؤونه ديگري صرف نكند، بايد خُمس آن را بپردازد. حكم زيورآلات زنانه نيز اگر وقت زينت كردن با آنها بگذرد همين است.

«مسأله 1893» اگر مستأجر مبلغي را به عنوان سرقفلي مغازه

بپردازد، آن سرقفلي جزء سرمايه است و حكم آن را دارد و كسي كه مبلغ سرقفلي را گرفته، اگر تا آخر سال آن را به مصرف مؤونه زندگي نرساند و باقي بماند، بايد خُمس آن را بدهد.

«مسأله 1894» اگر از منفعت كسب براي مصرف سال خود آذوقه اي بخرد و در آخر سال مقداري از آن زياد بيايد، بايد خُمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، بايد قيمت فعلي آن را حساب كند.

«مسأله 1895» اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

«مسأله 1896» اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دست آورد، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.

«مسأله 1897» اگر پس از آن كه منفعتي به دست آورد، مقداري از سرمايه او از بين برود و از باقي مانده آن منافعي به دست آورد كه از خرج سال او زياد بيايد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده، بردارد و اين مقدار مشمول خُمس نمي شود.

«مسأله 1898» اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال او از بين برود، بنابر احتياط واجب نمي تواند از منفعتي كه به دست مي آورد آن چيز را تهيّه كند؛ ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيّه نمايد.

«مسأله 1899» كسي كه از درآمد سال خود به مردم قرض داده و در پايان سال از آنها طلبكار است، اگر طلب او با مطالبه دريافت شده و مانند

نقد محسوب شود، بايد در پايان سال خُمس آن را بپردازد؛ ولي اگر هنوز وقت دريافت آن نرسيده باشد يا فعلاً وصول نشود، خُمس آن واجب نيست؛ امّا هنگامي كه وصول نمود، بايد بلافاصله خُمس آن را بدهد، مگر آن كه آن را در مؤونه لازم و فوري خود مصرف نمايد.

«مسأله 1900» كاسبي كه در طول سال به مردم نسيه داده است، اگر در آخر سال وقت وصول آن رسيده و قابل وصول بوده و مانند نقد باشد، بايد خُمس سود آن را پرداخت نمايد و چنانچه وقت وصول آن رسيده ولي قابل دريافت نيست، به محض دريافت بايد خمس سود آن را بدهد، مگر آن كه آن را در مؤونه لازم و فوري خود مصرف نمايد و در صورتي كه وقت وصول آن در سال بعد باشد، سود آن جزء درآمد سال بعد است.

«مسأله 1901» افرادي كه در ادارات دولتي يا مؤسّسات خصوصي كار مي كنند و معمولاً اداره، مقداري از حقوق آنان را پس انداز مي كند تا هنگام بازنشستگي به تدريج به آنان پرداخت نمايد، پس از بازنشستگي هر مقدار كه در هر سال به آنان بدهند، جزء درآمد آن سال حساب مي شود و لازم نيست خُمس آن را فوراً پرداخت نمايند.

«مسأله 1902» اگر براي مخارج خود قرض كند، مي تواند در آخر سال مقدار قرض خود را از منفعتي كه در آن سال به دست آورده، كسر نمايد و خمس بقيّه منفعت را بدهد، حتّي اگر قرض خود را در آن سال نپردازد.

«مسأله 1903» اگر براي مخارج خود قرض كند و در آن سال قرض خود را نپردازد و از منفعت آن سال نيز آن

را كسر نكند، مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.

«مسأله 1904» اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، چنانچه از منافع كسب آن قرض را بدهد، در سر سال بايد خمس ارزش مال يا ملك در سر سال را بپردازد، ولي اگر مالي كه قرض كرده و چيزي كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مي تواند از منافع كسب، قرض را ادا نمايد.

«مسأله 1905» خمس مال حلال مخلوط به حرام را مانند خمس اموال ديگر مي تواند از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خُمس كه بدهكار است، پول بدهد.

«مسأله 1906» كسي كه خُمس بدهكار است، مي تواند آن را به ذمّه بگيرد و در تمام مال تصرّف كند و به ذمّه گرفتن يعني اين كه خود را بدهكار اهل خُمس بداند و تصميم جدي داشته باشد كه خمس را پرداخت نمايد؛ ولي براي تأخير در پرداخت خمس، بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد.

«مسأله 1907» اگر خمس به مالي تعلّق بگيرد، چنانچه كسي كه خُمس بدهكار است با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام آن مال تصرّف نمايد.

«مسأله 1908» اگر كسي كه با ديگري شريك است خُمس منافع خود را بدهد و شريك او خُمس ندهد، شراكت آنها صحيح است و تصرّف در مال مشترك براي كسي كه خمس مي دهد جايز است.

«مسأله 1909» اگر طفل صغيري سرمايه اي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، لازم نيست خُمس آن پرداخت شود، مگر اين كه بعد از بلوغ تا يك سال آن را در مخارج خود

صرف نكند.

«مسأله 1910» كساني كه تحت تكفّل افرادي هستند كه خمس نمي پردازند - مانند زن و فرزندان كه تحت تكفّل همسر و پدر خويش مي باشند - و همچنين ميهماني كه وارد خانه شخصي مي شود كه يقين دارد اموال وي متعلّق خمس است و مانند آنها، مي توانند در اموالي كه تحت اختيار آنها قرار داده مي شود، تصرّف كنند و از اين جهت تكليفي متوجّه آنان نيست و پرداخت خمس بر عهده صاحب اموال است.

«مسأله 1911» اگر كسي با پول خمس نداده ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، معامله صحيح است و نياز به اذن حاكم شرع ندارد و فقط بايد خمس آن پول را بدهد؛ ولي چنانچه اصلاً ملتزم به پرداخت خمس نباشد، بلكه تصميم به عدم پرداخت خمس داشته باشد، در صورتي كه معامله را به نحو شخصي انجام داده باشد، ضامن خمس افزايش قيمت ملك نيز مي باشد.

«مسأله 1912» اگر كسي كه چندين سال خمس نداده است، از منافع كسب چيزي را كه به آن احتياج ندارد بخرد و يك سال از كسب آن درآمد بگذرد، بايد خُمس آن چيز را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري را كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده باشد، چنانچه بداند آنها را با درآمدي كه سال بر آن نگذشته خريده، لازم نيست خمس آن ها را بدهد و اگر نداند با درآمدي كه سال بر آن گذشته خريده يا نه، بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن

«مسأله 1913» معادن جزء انفال است و اختيار آنها در دست امام معصوم عليه السلام است و در زمان غيبت، براي استخراج آنها بنابر احتياط

واجب بايد از حاكم شرعي اجازه گرفته شود و استخراج كننده با شرايطي كه گفته خواهد شد، بايد خمس آن را بپردازد.

«مسأله 1914» اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و ساير معادن چيزي به دست آورد و به مقدار نصاب برسد،استخراج كننده بايد خُمس آن را بدهد؛ ولي در مثل معادن نفت، طلا و نقره كه دولت استخراج مي كند، تعلق خُمس محلّ اشكال است.

«مسأله 1915» نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلاست، يعني اگر قيمت چيزي كه از معدن استخراج شده، بعد از كم كردن مخارج، به 15 مثقال (312/70 گرم) طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد.

«مسأله 1916» اگر قيمت استفاده اي كه از معدن برده به 15 مثقال طلا نرسد، خُمس آن در صورتي لازم است كه از مخارج سالش زياد بيايد.

«مسأله 1917» گچ، آهك، گِل سرشور و گِل سرخ، بنابر احتياط واجب از معدن محسوب شده و خُمس دارد.

«مسأله 1918» كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خُمس آن را بدهد، چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است يا در جايي باشد كه مالك ندارد.

«مسأله 1919» اگر نداند چيزي را كه از معدن استخراج كرده به ارزش 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، بنابر احتياط واجب، چنانچه به راحتي امكان پذير باشد، بايد با وزن كردن يا از راه ديگر، قيمت آن را معلوم كند.

«مسأله 1920» اگر چند نفر چيزي از معدن استخراج كنند و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، سهم هر يك از آنها به ارزش 15 مثقال طلا برسد، بايد خُمس

آن را بدهد.

3 - گنج

«مسأله 1921» گنج مالي است كه در زمين، درخت، كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و به گونه اي باشد كه عرفاً به آن گنج بگويند.

«مسأله 1922» اگر گنج جزء عتايق باشد، از انفال محسوب مي شود و براي تصرّف در آن، بنابر احتياط واجب بايد از حاكم شرعي اجازه گرفت. چنانچه گنج، سكّه طلا و نقره باشد، با داشتن شرايطي كه گفته مي شود، بايد خمس آن پرداخت شود و اگر طلا و نقره غير مسكوك و يا جواهرات ديگر باشد نيز بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بپردازد و در غير از موارد مذكور، چنانچه مقدار آن به اندازه اي باشد كه بتواند بخشي از معيشت او را اداره كند و از مخارج سال وي زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

«مسأله 1923» اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، با رعايت شرايطي كه در مسأله قبل گفته شد، گنج مال خود او مي باشد و متعلّق خمس است.

«مسأله 1924» نصاب گنج اگر نقره باشد 105 مثقال (187/429 گرم) نقره و اگر طلا باشد 15 مثقال (312/70 گرم) طلاست و اگر جواهرات ديگر باشد، چنانچه قيمت آن به 105 مثقال نقره و يا 15 مثقال طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد. در تمام اين موارد، نصاب بعد از كم كردن مخارج ملاحظه مي شود.

«مسأله 1925» اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند كه جزء عتايق نباشد و بداند مالك ندارد و يا مالك آن از آن اعراض كرده است، آن گنج مال خود اوست و چنانچه طلا، نقره و يا جواهرات باشد،

بايد خمس آن را بدهد و چنانچه احتمال دهد كه مال يكي از مالكان قبلي است، بايد به مالك قبلي اطّلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطّلاع دهد و به همين ترتيب به همه كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر مالك آن معلوم نشود، حكم مجهول المالك را دارد.

«مسأله 1926» اگر در ظرف هاي متعددي كه در يك جا دفن شده اند، اموالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم به حدّ نصاب برسد، بايد خُمس آنها را بدهد؛ ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند، اگر عرفاً بيش از يك گنج محسوب شود، خُمس هر كدام از آنها كه قيمت آن به حدّ نصاب برسد، واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسد، حكم درآمد كسب و كار را دارد.

«مسأله 1927» اگر دو يا چند نفر گنجي را پيدا كنند و قيمت سهم هر يك از آنان به حدّ نصاب برسد، بايد هر يك خُمس سهم خود را بدهند.

«مسأله 1928» اگر كسي چهارپايي را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست، بايد به ترتيب، صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه متعلق به هيچ يك از آنان نباشد، مال خود اوست و خمس به آن تعلّق نمي گيرد و اگر مالي را از شكم ماهي يا حيواني غير از چهارپايان كه خريداري كرده، پيدا كند، چنانچه بداند آن مال متعلّق به فروشنده است،

بايد به او اطّلاع دهد، ولي اگر احتمال دهد كه آن مال از آنِ فروشنده است، لازم نيست به او خبر دهد و مال خود اوست و چنانچه مقدار آن به اندازه اي باشد كه بتواند بخشي از معيشت او را اداره كند و از مخارج سال وي زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

4 - مال حلال مخلوط به حرام

«مسأله 1929» اگر مال حلال با مال حرام به نحوي مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و هيچ كدام از صاحب مال حرام و مقدار آن معلوم نباشد، بايد خُمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خُمس، بقيّه مال حلال مي شود.

«مسأله 1930» اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيّت صاحب آن صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع نيز اجازه بگيرد.

«مسأله 1931» اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحب آن را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند مقدار معيّني مال اوست وشك كند كه بيشتر از آن نيز مال او هست يا نه، بايد مقداري را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال اوست، به او بدهد؛ ولي چنانچه بداند يكي از دو مال، متعلّق به شخص ديگري است و نتواند رضايت او را جلب نمايد، بايد نصف هر يك از آن دو مال را به آن شخص بدهد.

«مسأله 1932»

اگر خمس، زكات، وقف خاصّ و يا وقف عامّ با مال كسي مخلوط شود، حكم مالي را دارد كه صاحب آن معلوم است و بايد نزد خود و خداوند محاسبه كند و آن را پرداخت نمايد.

«مسأله 1933» اگر خُمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خُمس بوده، بنابر احتياط واجب، آن مقداري را كه مي داند از خُمس بيشتر بوده، با اذن حاكم شرع از طرف صاحب آن به مصرف مشترك خمس و مال مجهول المالك برساند.

«مسأله 1934» اگر خُمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و سپس صاحب آن پيدا شود، لازم نيست چيزي به او بدهد؛ ولي چنانچه مالي را كه صاحب آن معلوم نيست، خودش از طرف او صدقه بدهد، اگر بعداً صاحب آن پيدا شد و راضي به آن صدقه نشد، بايد مثل يا قيمت آن را به او بدهد؛ اما اگر آن مال را به حاكم شرعي تحويل دهد و سپس صاحب آن پيدا شود، ضامن نيست.

«مسأله 1935» اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معيّن بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد تا حدّ امكان از تمام آنان تحصيل رضايت نمايد و اگر ممكن نگرديد، آن مقدار از مال را بين آنان به طور مساوي تقسيم نمايد.

5 - جواهري كه به واسطه غوّاصي به دست مي آيد

«مسأله 1936» اگر به واسطه غوّاصي (يعني فرو رفتن در دريا و مانند آن) لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري را كه با فرو رفتن در دريا بيرون مي آيد، بيرون آورند - روييدني باشد يا معدني - جزء انفال

محسوب مي شود و تصرّف در آن بنابر احتياط واجب بايد با اجازه حاكم شرعي باشد و چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود (456/3 گرم) طلا برسد، بايد خُمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه - به شرط آن كه عرفاً يك استخراج محسوب شود - آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، ولي اگر چند نفر آن را بيرون آورده باشند، قيمت سهم هر كدام از آنان كه به 18 نخود طلا برسد، بايد خُمس سهم خود را بدهد.

«مسأله 1937» اگر بدون فرو رفتن در دريا با وسايلي جواهر بيرون آورد يا از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خُمس آن را بدهد كه اين كار شغل او باشد و يا درآمد آن بتواند بخشي از معيشت او را تأمين كند و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر، از مخارج سال او زياد بيايد.

«مسأله 1938» خُمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون غوّاصي مي گيرد، در صورتي واجب است كه آنها را براي كسب بگيرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد.

«مسأله 1939» اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد، در دريا فرو رود و اتّفاقاً جواهري به دست او آيد، در صورتي كه به حدّ نصاب برسد و قصد كند كه آن چيز ملك او باشد، بايد خُمس آن را بدهد.

«مسأله 1940» اگر انسان در آب فرو رود و حيواني

را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكم آن جواهر است، بايد خُمس آن را بدهد و اگر اتّفاقاً جواهر را بلعيده باشد، از بابت آنچه از طريق غوّاصي به دست مي آيد، خمس ندارد.

«مسأله 1941» حكم رودخانه هاي بزرگ مانند دجله، فرات و نيل، اگر فرض شود كه در آنها نيز مانند دريا جواهر به عمل آيد، از لحاظ آنچه كه با غوّاصي به دست مي آيد، مانند حكم درياست.

«مسأله 1942» اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خُمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا نيز نرسد، بنابر احتياط واجب بايد خمُس آن را بدهد.

«مسأله 1943» كسي كه كسب او غوّاصي يا استخراج معدن است، اگر خُمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سال او زياد بيايد، لازم نيست دوباره خُمس آنها را بدهد.

«مسأله 1944» اگر بچّه اي معدني را استخراج كند يا گنجي پيدا كند يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد، لازم نيست خمس آن پرداخت شود؛ ولي چنانچه مال حلال او با حرام مخلوط شود، بنابر احتياط واجب بايد پس از بلوغ خودش خمس را بپردازد.

6 - غنيمت

«مسأله 1945» اگر مسلمانان به امر امام معصوم عليه السلام با كفّار جنگ كنند و چيزهايي را در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند، مانند

مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عليه السلام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي را كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خُمس بقيّه آن را بدهند.

7 - زميني كه كافر ذِمّي از مسلمان مي خرد

«مسأله 1946» اگر كافر ذِمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خُمس آن را از همان زمين بدهد و اگر پول آن را نيز بدهد اشكال ندارد و نيز اگر خانه و مغازه و مانند اينها را از مسلمان بخرد، چنانچه زمين آن را جداگانه قيمت كنند و بفروشند، بايد خُمس زمين آن را بدهد و اگر خانه و مغازه را روي هم بفروشند و زمين به تبع آن منتقل شود، خُمس زمين واجب نيست و براي دادن اين خُمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع نيز كه خُمس را از او مي گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

«مسأله 1947» اگر كافر ذِمّي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري نيز بفروشد، خمسي كه به خاطر خريد زمين بر او واجب شده بود، ساقط نمي شود و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خُمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد.

«مسأله 1948» اگر كافر ذِمّي هنگام خريدن زمين شرط كند كه خُمس را ندهد يا شرط كند كه فروشنده خُمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خُمس را بدهد؛ ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خُمس را از طرف او به صاحبان خُمس بدهد، اشكال ندارد.

«مسأله 1949» اگر مسلمان زميني را به طريقي غير از خريد و فروش، ملك كافر كند و

عوض آن را بگيرد، مثلاً به او صلح نمايد، دادن خمس بر كافر لازم نيست.

«مسأله 1950» اگر كافر ذِمّي صغير باشد و وليّ او زميني را براي او بخرد، لازم نيست خمس آن را بپردازد.

مصرف خُمس

«مسأله 1951» خُمس را بايد دو قسمت كنند: يك قسمت آن سهم سادات است كه بايد آن را به سيّد فقير يا سيّد يتيم يا به سيّدي كه در سفر درمانده شده بدهند و اذن حاكم شرع نيز در آن لازم نيست، ولي بهتر است با اذن او باشد و قسمت ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه به احتياط واجب بايد به اذن مجتهد جامع الشرايط و با نظر دهنده خُمس مصرف شود و يا مجتهد جامع الشرايط از دهنده خُمس وكالت بگيرد؛ ولي اگر انسان بخواهد سهم امام عليه السلام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام عليه السلام را به يك نحو مصرف مي كنند.

«مسأله 1952» اگر كسي سهم امام عليه السلام را به دست مجتهد جامع الشرايط يا نماينده او نرساند يا به مصرفي كه او اجازه نداده است برساند، تكليف از او ساقط نمي شود و بايد دوباره سهم امام عليه السلام را به مجتهدي كه داراي همه شرايط است يا نماينده او بپردازد و يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برساند، مگر اين كه پس از مصرف، مرجع تقليد آن مصرف را قبول نمايد.

«مسأله 1953» سيّد يتيمي كه به او خُمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگرچه در وطن خود

فقير نباشد، مي توان خُمس داد.

«مسأله 1954» به سيّدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، بنابر احتياط نبايد خُمس بدهند.

«مسأله 1955» به سيّدي كه عادل نيست مي توان خُمس داد، ولي به سيّدي كه دوازده امامي نيست، نبايد خُمس بدهند.

«مسأله 1956» اگر خُمس دادن به سيّدي كه معصيت كار است كمك به معصيت او باشد، نمي توان به او خُمس داد و به سيّدي نيز كه آشكارا معصيت مي كند و مرتكب گناهاني مثل شراب خواري و ترك نماز مي شود، اگرچه دادن خُمس كمك به معصيت او نباشد، بنابر احتياط واجب نبايد خُمس بدهند.

«مسأله 1957» به صرف اين كه كسي بگويد: «سيّد هستم»، نمي توان به او خُمس داد، ولي اگر در شهر خودش مشهور به سيادت باشد به نحوي كه موجب وثوق و اطمينان شود، مي توان به او خُمس داد.

«مسأله 1958» مرد نمي تواند به همسر سيّده خود خمس بدهد كه زن آن را به مصرف مخارج خودش برساند؛ ولي اگر زن مخارجي داشته باشد كه به آن محتاج بوده ولي تأمين آن بر شوهر واجب نباشد، جايز است شوهر از بابت سهم سادات به زن تمليك كند تا زن به مصرف آن مخارج برساند.

«مسأله 1959» اگر مخارج سيّدي كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد، نمي تواند خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجب او را از خُمس بدهد، ولي اگر مقداري خُمس ملك او كند كه به مصرف ديگري غير از آن مخارجي كه بر خُمس دهنده واجب است برساند، مانعي ندارد.

«مسأله 1960» به سيّد فقيري كه مخارج او بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيّد را بدهد، مي توان خُمس داد.

«مسأله

1961» احتياط واجب آن است كه به يك سيّد فقير، بيشتر از مخارج يك سال او سهم سادات ندهند.

«مسأله 1962» اگر در شهر انسان، سيّد مستحقّي نباشد و احتمال نيز ندهد كه پيدا شود يا نگهداري خُمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خُمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و احتياط آن است كه مخارج بردن آن را از خُمس برندارد، مگر اين كه حاكم شرعي انتقال خمس به شهر ديگر را از او بخواهد و اگر خُمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده باشد، چيزي بر او واجب نيست.

«مسأله 1963» هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگرچه نگهداري خُمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خُمس را به شهر ديگري ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود، چيزي بر او واجب نيست؛ ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خُمس بردارد.

«مسأله 1964» اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز مي تواند خُمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند؛ ولي مخارج بردن آن را بايد خود او بدهد و اگر بردن خمس به آن شهر موجب تأخير زياد در پرداختن آن شده باشد يا اين كه براي انتقال خمس مرجّحي وجود نداشته باشد، در صورتي كه خمس از بين برود، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن است.

«مسأله 1965» اگر با مطالبه حاكم شرع خُمس را به شهر ديگري ببرد و يا به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده

كه خُمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد و خُمس از بين برود، لازم نيست دوباره خُمس بدهد.

«مسأله 1966» اگر بخواهد خمس را از چيزي غير از خود مال متعلّق خمس بپردازد، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را از جنس ديگري بدهد، بلكه بايد قيمت آن را بدهد.

«مسأله 1967» كسي كه از مستحقِّ خمس، طلبكار است، مي تواند طلب خود را بابت خُمس حساب كند.

«مسأله 1968» مستحق نمي تواند خُمس را بگيرد و به مالك ببخشد؛ ولي كسي كه مقدار زيادي خُمس بدهكار است و فقير شده و اميد دارا شدن او نيز نمي رود و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.

انفال
احكام اَنفال

«اَنفال» يعني اموال عمومي كه براي اداره جامعه در اختيار امام معصوم عليه السلام قرار دارد و در زمان غيبت براي تصرّف در آن بنابر احتياط واجب بايد از حاكم شرعي (يعني مجتهد جامع الشرايط) اجازه گرفت.

«مسأله 1969» انفال عبارتند از:

الف - زمين هاي موات و زمين هايي كه صاحبان آنها از آنها اِعراض و آنها را رها كرده باشند.

ب - كوه ها، درّه ها، جنگل ها و نيزارهاي طبيعي.

ج - درياها و سواحل آنها و رودخانه هاي بزرگ.

د - معادن.

ه - اموال برگزيده و گرانبهايي كه متعلّق به شاهان بوده و در جنگ به دست مسلمانان آمده باشند.

و - غنيمت هايي كه در جنگ هاي بدون اجازه امام معصوم عليه السلام به دست آمده باشند.

ز - زمين هايي كه بدون جنگ و خونريزي از كفّار در اختيار مسلمانان قرار مي گيرند.

ح - اموال كساني كه از دنيا مي روند و وارث ندارند.

ط - گنجي كه از عتائق باشد.

و به

طور كلّي هر چيزي كه عرفاً داراي ماليّت بوده ولي مالك نداشته باشد و منفعت آن متعلّق به عموم مردم باشد، جزء انفال به حساب مي آيد.

تفصيل موارد ذكر شده در كتاب هاي فقهي بيان شده است.

«مسأله 1970»در صورت تحقق دولت عدل اسلاميِ جامع الشرايط، استخراج معادن و گنج ها و استفاده از جنگل ها و اموال عمومي، بايد با اجازه آن باشد.

«مسأله 1971» انفال يكي از مهمترين منابع مالي و اقتصادي حكومت اسلامي است و حفظ آن از هر گونه تجاوز و آفت و زيان طبيعي و غير طبيعي، وظيفه همه مردم بخصوص حكومت ها مي باشد؛ بنابراين براي استفاده افراد از آن و يا فروش آن توسّط حكومت ها به ديگران - مخصوصاً به اجانب - بايد كاملاً مصلحت عموم مردم ملاحظه گردد.

زكات
احكام زكات

زكات از واجبات بزرگ الهي است كه در قرآن و روايات در كنار نماز و اعتقاد به آخرت قرار گرفته است و هدف از آن تأمين اجتماعي، تعديل ثروت، تأمين زندگي فقرا، ايجاد تسهيلات و منافع عمومي و ديني و جذب غير مسلمانان به اسلام است و يقيناً اگر ثروتمندان زكات اموال خويش را بپردازند، فقر از جامعه اسلامي رخت برمي بندد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «همانا خداوند عزّوجلّ در اموال ثروتمندان براي فقرا به اندازه كفايت آنان واجب فرموده است و اگر مي دانست آن مقدار كفايت نمي كند، هر آينه بر آن مي افزود. آنچه بر سر فقرا آمده است به سبب كاستي الهي نيست، بلكه به علّت منع حقوق آنان از سوي كساني است كه حقوق فقرا را ادا نمي كنند و به درستي اگر مردم حقوق مستمندان را ادا مي كردند، آنان در رفاه زندگي مي كردند.»(22) با برچيده شدن

فقر از جامعه، امنيت اجتماعي نيز حاكم مي گردد؛ علي عليه السلام مي فرمايد: «اموال خويش را با زكات پاسداري كنيد.»(23) پرداختن زكات موجب رهايي از عذاب الهي(24) و حافظ جان و مال است و خداوند عزّوجلّ مي فرمايد: «هر آنچه را در راه خداوند انفاق مي كنيد خداوند به شما باز مي گرداند و او بهترين روزي دهندگان است.»(25) نماز با پرداختن زكات است كه به ثمر مي نشيند چنانكه در روايت آمده است: «آن كسي كه نماز به پاي دارد و زكات نپردازد گويا نماز نخوانده است.»(26)

«مسأله 1972» زكات در نُه چيز واجب است:

اوّل: گندم، دوم: جو، سوم: خرما، چهارم: كشمش، پنجم: طلا، ششم: نقره، هفتم: شتر، هشتم: گاو، نهم: گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد، با شرايطي كه بعد گفته مي شود، بايد مقداري را كه معيّن شده به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند.

شرايط واجب شدن زكات

«مسأله 1973» زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدارِ نصاب - كه بعد گفته مي شود - برسد و مالك آن، بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرّف كند.

«مسأله 1974» در واجب شدن زكات در گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره، سال معتبر است؛ بدين ترتيب كه اگر انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد، در اوّل ماه دوازدهم ديگر نمي تواند در آن به گونه اي تصرّف كند كه مال را از بين ببرد و اگر تصرّف كند، ضامن است و چنانچه تا پايان ماه دوازدهم بقيه شرايط موجود باشد، پرداخت زكات واجب مي شود.

«مسأله 1975» اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود، اوّل سال او

براي تعلّق زكات، از تاريخ بلوغ او حساب مي شود.

«مسأله 1976» زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و زكات كشمش وقتي واجب مي شود كه به آن انگور گفته شود و هنگامي كه خرما قدري خشك شد كه به آن «تَمْرْ» بگويند، زكات آن واجب مي شود، ولي وقت دادن زكات در گندم و جو، هنگام خرمن شدن و جدا كردن كاه از آنها و در خرما و كشمش، هنگامي است كه وقت چيدن آنها رسيده باشد.

«مسأله 1977» اگر هنگام واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.

«مسأله 1978» اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست؛ ولي اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، چنانچه ديوانگي او به قدري كم باشد كه مردم بگويند در تمام سال عاقل بوده، زكات بر او واجب است.

«مسأله 1979» اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بي هوش شود و يا هنگام واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بي هوش باشد، زكات از او ساقط نمي شود.

«مسأله 1980» اگر گاو، گوسفند، شتر، طلا يا نقره در بين سال از انسان غصب شود و نتواند در آن تصرّف كند، سال به هم مي خورد و از وقتي كه بتواند در آن تصرّف كند، دوباره سال شروع مي شود و نيز اگر زراعت گندم، جو، خرما و كشمش را از انسان غصب كنند و هنگامي كه زكات

آن واجب مي شود در دست غصب كننده باشد، هنگامي كه به صاحب آن برمي گردد، زكات ندارد.

«مسأله 1981» اگر چيزي مانند طلا و نقره را كه در وجوب زكات آن، سال معتبر است، قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست و اگر زراعت گندم، جو، خرما و كشمش را قرض كند و در وقت وجوب زكات در ملك قرض كننده باشد، زكات آن بر وي واجب است و بر قرض دهنده چيزي واجب نيست.

زكات گندم، جو، خرما و كشمش

«مسأله 1982» زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسد و نصاب آنها «45 مثقال كمتر از 288 منِ تبريز» است كه تقريباً معادل «864 كيلوگرم» مي شود.

«مسأله 1983» اگر گندم، جو، غوره و خرما را پيش از زمان واجب شدن زكات مصرف كنند، اگرچه به قدري باشند كه چنانچه باقي مي ماندند، خشك شده آنها به اندازه نصاب مي رسيد، زكات آنها واجب نيست.

«مسأله 1984» اگر بعد از وجوب زكات و پيش از دادن آن، خود او و زن و فرزندانش از انگور، خرما، جو يا گندم متعلّق زكات بخورند يا مثلاً بدون قصد زكات، آن را به فقير بدهد، بايد زكات مقداري را كه مصرف شده بپردازد.

«مسأله 1985» اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند؛ ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب برسد، بايد زكات سهم خود را بدهد.

«مسأله 1986» كسي كه از طرف حاكم

شرع مأمور جمع آوري زكات است، هنگام خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و هنگامي كه وقت چيدن خرما و كشمش رسيد، مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 1987» اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو، زكات آنها واجب شود، بايد زكات آنها را بدهد.

«مسأله 1988» اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.

«مسأله 1989» اگر شخصي گندم، جو، خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده يا شك كند كه فروشنده زكات آن را داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، معامله صحيح است و احتياج به اجازه حاكم شرع ندارد، خصوصاً اگر بداند كه فروشنده به هنگام فروش، پرداخت زكات آن را از مال ديگر خود به عهده گرفته است؛ ولي چنانچه بعداً بفهمد كه فروشنده زكات را پرداخت نكرده است، بر او واجب است كه زكات را بپردازد و مي تواند پس از آن به فروشنده مراجعه كرده و آن را از وي مطالبه كند.

«مسأله 1990» اگر وزن گندم، جو، خرما و كشمش، هنگامي كه تازه است به حدّ نصاب برسد اما بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.

«مسأله 1991» خرمايي كه تازه آن را مي خورند، چنانچه به اندازه اي باشد كه خشك شده آن به حدّ نصاب برسد، زكات آن

واجب است.

«مسأله 1992» گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال نيز نزد او بماند، زكات ندارد.

«مسأله 1993» اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران و يا مستقيماً از آب نهر يا رودخانه يا رطوبت زمين آبياري شود، زكات آن «يك دهم» محصول است و اگر با دلو يا پمپ و مانند آن آبياري شود، زكات آن «يك بيستم» محصول است.

«مسأله 1994» اگر گندم، جو، خرما و انگور، هم از آب باران آبياري شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه به گونه اي باشد كه بگويند آبياري با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن «يك بيستم» است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن «يك دهم» است؛ بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته ولي آبياري با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنابر احتياط مستحب زكات آن «يك دهم» است.

«مسأله 1995» اگر شك كند كه آبياري با آب باران شده يا با دلو و يا در زراعتي كه با هر دو آبياري شده، شك كند كه غلبه با آب باران بوده يا با آب دلو، «يك بيستم» بر او واجب مي شود، اگرچه احتياط مستحب اين است كه «يك دهم» بدهد.

«مسأله 1996» اگر گندم، جو، خرما و انگور با آب باران و نهر آبياري شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولي با آب دلو نيز آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن «يك دهم» است و اگر با

دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد، ولي با آب نهر و باران نيز آبياري شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن «يك بيستم» است.

«مسأله 1997» اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه كنار آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده، «يك بيستم» و زكات زراعتي كه كنار آن است، بنابر احتياط واجب «يك دهم» مي باشد.

«مسأله 1998» مخارجي را كه براي گندم، جو، خرما و انگور كرده است، مي تواند از محصول كسر كند و چنانچه پس از كسر مخارج، باقي مانده به حدّ نصاب برسد، زكات واجب است.

«مسأله 1999» اگر بذري كه به مصرف زراعت رسانده از آن خود او باشد، مي تواند به مقدار وزن آن از محصول كسر نمايد و اگر خريده باشد، مي تواند قيمتي را كه براي خريد پرداخت نموده، جزء مخارج حساب كند.

«مسأله 2000» اگر وسايل زراعت ملك خود او باشد، مي تواند كرايه آن ها را از مخارج حساب كند، به شرط اين كه اگر از آن ها در آن زراعت استفاده نمي كرد، مي توانست آن ها را كرايه بدهد و در غير اين صورت نمي تواند كرايه آن ها را از مخارج حساب نمايد؛ ولي چنانچه به واسطه زراعت مستهلك شده باشند، مي تواند هزينه استهلاك آن ها را جزء مخارج حساب نمايد.

«مسأله 2001» اگر در زميني كه ملك خود اوست، زراعت كند، مي تواند اجاره آن را جزء مخارج حساب كند به شرط اين كه اگر در آن زراعت نمي كرد، مي توانست آن را اجاره بدهد.

«مسأله 2002»

اگر صاحب زراعت و يا عيال وي مانند همسر و فرزندان در زراعت كار كنند، مي تواند اجرت كار آنان را جزء مخارج حساب كند، حتي اگر دستمزدي به آنان نپرداخته باشد، به شرط اين كه اگر در آن زراعت كار نمي كردند، مي توانستند با دريافت اجرت در محلّ ديگري به كار مشغول شوند.

«مسأله 2003» اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست، ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي كه براي آن داده، جزء مخارج حساب مي شود.

«مسأله 2004» اگر زميني را بخرد و در آن زمين، گندم يا جو بكارد، پولي كه براي خريد زمين داده، جزء مخارج حساب نمي شود، اما مي تواند اجاره آن را به همان ترتيبي كه گفته شد، جزء مخارج حساب نمايد؛ ولي اگر زراعت را بخرد، پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد و از محصول كم كند؛ اما بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد، از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد، مثلاً اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.

«مسأله 2005» اگر وسايل و لوازمي را كه براي كشاورزي نياز دارد، بخرد و به سبب زراعت، آن ها به كلّي از بين بروند، مي تواند قيمت آن ها را جزء مخارج حساب نمايد و اگر از بين نروند، نمي تواند قيمت آن ها را از مخارج حساب نمايد، ولي همان گونه كه گفته شد، مي تواند كرايه آن ها را جزء مخارج زراعت به حساب آورد.

«مسأله 2006» اگر در يك زمين، جو، گندم

و چيزي مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، خرج هايي كه براي هر كدام از آنها كرده فقط براي همان حساب مي شود؛ ولي اگر براي هر دو، مخارجي كرده باشد، بايد مخارج را به نسبت هر يك تقسيم نمايد.

«مسأله 2007» اگر براي سال اوّل عملي مانند شخم زدن انجام دهد، اگرچه براي سال هاي بعد نيز فايده داشته باشد، بايد مخارج آن را از سال اوّل كسر كند؛ ولي اگر مثلاً عمل شخم زدن را براي اين كه چند سال مفيد باشد انجام دهد، بايد مخارج آنها را بين همان چند سال تقسيم نمايد.

«مسأله 2008» اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شوند، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را هنگامي كه مي رسد بدهد و زكات بقيّه را هر وقت به دست آمد ادا نمايد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه نصاب نباشد، چنانچه نداند كه مجموع محصول به حد نصاب مي رسد يا نه، صبر مي كند تا بقيّه آن برسد؛ پس اگر همه زراعت ها روي هم به مقدار نصاب شوند، زكات آنها واجب است و اگر همه آنها به مقدار نصاب نرسند، زكات آنها واجب نيست و همچنين اگر بداند كه مجموع محصول به حد نصاب خواهد رسيد و اطمينان داشته باشد كه محصول اوّل به واسطه غصب يا آفت و مانند آن از بين نخواهد رفت و يا به فروش نرسيده و يا

خورده نخواهد شد، مي تواند تا رسيدن بقيّه محصول، پرداخت زكات را به تأخير بيندازد.

«مسأله 2009» اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه بدهد، حكم آن مانند مسأله قبل است كه ذكر شد.

«مسأله 2010» اگر مقداري خرما يا انگور تازه داشته باشد كه خشك شده آن به اندازه نصاب شود، چنانچه به قصد زكات از تازه آن به اندازه اي به مستحق بدهد كه اگر خشك شود، به اندازه زكاتي مي شود كه بر او واجب خواهد شد، اشكال ندارد.

«مسأله 2011» زكات گندم، جو، كشمش و خرما را يا بايد از خود محصولي كه زكات به آن تعلّق گرفته بدهند ويا به جاي آن پول بپردازند و دادن چيزي غير از پول به عنوان قيمت زكات، خالي از اشكال نيست.

«مسأله 2012» اگر كسي كه بدهكار است، بميرد و مالي داشته باشد كه زكات آن در حال زنده بودن او واجب شده بوده، بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند و بعد قرض او را ادا نمايند.

«مسأله 2013» اگر كسي كه بدهكار است، بميرد و گندم، جو، خرما يا انگور داشته باشد كه هنوز زكات آن واجب نشده و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگري بدهند، چنانچه سهم هر يك از ورثه به حد نصاب برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مجموع مال ميّت فقط به اندازه بدهي او و يا كمتر از آن باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميّت بيشتر از

بدهي او باشد، بايد بدهي او را نسبت به جميع مال محاسبه كنند و نسبت آن با مال هر چه باشد به همان اندازه از اجناسي كه مورد زكات است كسر كنند، سپس سهم هر يك از ورثه از مال زكوي به اندازه نصاب برسد، زكات بر او واجب مي شود.

«مسأله 2014» اگر گندم، جو، خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده، خوب و بد داشته باشد، بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد.

زكات طلا و نقره

نصاب طلا و نقره

«مسأله 2015» طلا دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن «بيست مثقال» شرعي است؛ پس وقتي طلا به «بيست مثقال» شرعي كه «پانزده مثقال» معمولي است (معادل 312/70 گرم) برسد، اگر شرايط ديگر را هم داشته باشد، انسان بايد «يك چهلم» آن را (معادل 757/1 گرم) بابت زكات بدهد؛ اما اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم طلا «چهار مثقال» شرعي است كه «سه مثقال» معمولي مي شود (معادل 062/14 گرم)، يعني اگر «سه مثقال» به «پانزده مثقال» اضافه شود بايد زكات تمام «هيجده مثقال» (معادل 374/84 گرم) را از قرار «يك چهلم» بدهد (يعني 109/2 گرم) و اگر كمتر از «سه مثقال» معمولي اضافه شود، فقط بايد زكات «پانزده مثقال» آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هرچه بالا رود، يعني اگر ضرايب عدد سه (مثل سه، شش، نُه، دوازده و...) به پانزده مثقال اضافه شود، بايد يك چهلم تمام آن به عنوان زكات پرداخت شود؛ ولي اگر غير از ضرايب عدد سه به پانزده مثقال اضافه شود، فقط مقداري كه ضريب عدد سه مي باشد، در محاسبه

زكات به پانزده مثقال اضافه مي گردد و باقي مانده آن كه كمتر از سه مثقال است، مشمول زكات نمي گردد؛ مثلاً در 5/35 مثقال طلا، فقط 33 مثقال آن مشمول زكات است و بايد يك چهلم آن به عنوان زكات پرداخت گردد و ما بقي آن (5/2 مثقال) زكات ندارد.

«مسأله 2016» نقره دو نصاب دارد:

نصاب اوّل آن «105 مثقال» معمولي (معادل 187/492 گرم) است و اگر نقره به «105 مثقال» برسد و شرايط ديگر را هم داشته باشد، انسان بايد «يك چهلم» آن (معادل 304/12 گرم) را بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم نقره «21 مثقال» (معادل 437/98 گرم) است، يعني اگر «21 مثقال» به «105 مثقال» اضافه شود، بايد زكات تمام «126 مثقال» (معادل 625/590 گرم) را بدهد و اگر كمتر از «21 مثقال» اضافه شود، فقط بايد زكات «105 مثقال» آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني به ازاء هر «21 مثقال» كه به نصاب اوّل اضافه مي شود، بايد زكات تمام آن را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از «21 مثقال» است، زكات ندارد. بنابر اين اگر انسان يك چهلم هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است؛ مثلاً كسي كه «110 مثقال» نقره دارد، اگر يك چهلم آن را بدهد، زكات «105 مثقال» آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي «5 مثقال» آن داده كه واجب نبوده است.

احكام زكات طلا و نقره

«مسأله 2017»

كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگرچه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

«مسأله 2018» زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رايج باشد و اگر نقش سكّه آن هم از بين رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

«مسأله 2019» طلا و نقره سكّه داري كه زنها براي زينت به كار مي برند، زكات ندارد، اگرچه رايج باشد.

«مسأله 2020» كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اوّل نباشد، مثلاً «104 مثقال» نقره و «14 مثقال» طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

«مسأله 2021» همان طور كه سابقاً گفته شد، در واجب شدن زكات طلا و نقره سال معتبر است، بدين ترتيب كه اگر انسان يازده ماه مالك طلا و نقره باشد، در اول ماه دوازدهم ديگر نمي تواند در آن به گونه اي تصرف كند كه مال را از بين ببرد و اگر تصرف كند، ضامن است و چنانچه تا پايان ماه دوازدهم بقيه شرايط موجود باشد، پرداخت زكات واجب مي شود.

«مسأله 2022» اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را ذوب كند، زكات بر او واجب نيست؛ ولي اگر براي فرار از پرداختن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

«مسأله 2023» اگر در ماه دوازدهم طلا و نقره را ذوب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه ذوب كردن، وزن يا

قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از ذوب كردن بر او واجب بوده، بدهد.

«مسأله 2024» اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد؛ ولي بهتر است زكات همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد و احتياط واجب آن است كه زكات همه آنها را از طلا و نقره بد ندهد.

«مسأله 2025» طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول با فلز ديگر مخلوط است، اگر مقدار ناخالصي آن به حدّي باشد كه به آن سكّه طلا يا نقره نگويند، تعلّق زكات به آن محلّ اشكال است و اگر ناخالصي آن به اين مقدار نباشد، چنانچه خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست.

«مسأله 2026» اگر با طلا و نقره اي كه دارد، به مقدار معمول، فلز ديگري مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول، فلز ديگر دارد؛ ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصي كه در آن هست، به اندازه زكاتي مي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

زكات شتر، گاو و گوسفند

«مسأله 2027» تعلّق زكات به شتر، گاو و گوسفند، غير از شرطهايي كه گفته شد، مشروط بر اين است كه در تمام سال از علف بيابان بچرد؛ پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علفِ چيده شده، يا از زراعتي كه مِلك مالك يا

مِلك كس ديگري است بچرد، زكات ندارد؛ ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، بنابر احتياط زكات آن واجب مي باشد.

«مسأله 2028» اگر انسان براي شتر، گاو و گوسفند خود، چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد يا اجاره كند يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

ِصاب شتر

«مسأله 2029» شتر دوازده نصاب دارد:

اوّل: «پنج شتر» و زكات آن يك گوسفند است و تا شترها به اين تعداد نرسند زكات ندارند.

دوم: «ده شتر» و زكات آن دو گوسفند است.

سوم: «پانزده شتر» و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: «بيست شتر» و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم: «بيست و پنج شتر» و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم: «بيست و شش شتر» و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم: «سي و شش شتر» و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم: «چهل و شش شتر» و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم: «شصت و يك شتر» و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم: «هفتاد و شش شتر» و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشند.

يازدهم: «نود و يك شتر» و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشند.

دوازدهم: «صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است» كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا يك شتر بدهد كه داخل سال سوم شده باشد؛ يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا

يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند؛ ولي در هر صورت بايد به گونه اي حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نُه تا بيشتر نباشد؛ مثلاً اگر دويست و هفتاد و دو شتر داشته باشد، بايد براي صد و پنجاه عدد از آن (سه تا پنجاه تا) سه عدد شتر كه وارد سال چهارم شده و براي صد و بيست عدد از آن (سه تا چهل تا) سه عدد شتر كه وارد سال سوم شده بدهد و دو عدد باقي مانده مشمول زكات نمي باشد و نمي تواند در اين فرض براي دويست و چهل تاي آن (شش تا چهل تا) و يا براي دويست و پنجاه تاي آن (پنج تا پنجاه تا) زكات پرداخت كند و بقيّه آن را در پرداخت زكات محاسبه نكند و در تمام موارد شتر يا شتراني كه بايد براي زكات پرداخت كند بايد مادّه باشند.

«مسأله 2030» زكات ما بين دو نصاب واجب نيست؛ پس اگر شماره شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج عدد است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده عدد است نرسيده، فقط بايد زكات پنج عدد آن را بدهد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

نِصاب گاو

«مسأله 2031» گاو دو نصاب دارد:

اوّل: «سي رأس» است كه اگر شرايط ديگر وجود داشته باشد؛ زكات آن يك گوساله است كه داخل سال دوم شده باشد و بنابر احتياط واجب بايد نر باشد.

دوم: «چهل رأس» و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال سوم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل

واجب نيست، مثلاً كسي كه سي و نُه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت رأس نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رأس رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله كه داخل سال دوم شده باشند بدهد و همچنين هرچه بالا رود بايد «سي تا سي تا» يا «چهل تا چهل تا» يا با «سي و چهل» حساب نمايد و زكات آنها را به دستوري كه گفته شد بدهد؛ ولي بايد به گونه اي حساب كند كه چيزي باقي نماند يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد؛ مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب «سي و چهل» حساب كند و براي سي رأس آن زكات سي رأس و براي چهل رأس آن زكاتِ چهل رأس را بدهد؛ چون اگر به حساب سي تا حساب كند، ده رأس گاو، زكات نداده مي ماند.

نِصاب گوسفند

«مسأله 2032» گوسفند پنج نصاب دارد:

اوّل: «چهل رأس» و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل رأس نرسد زكات ندارد.

دوم: «صد و بيست و يك رأس» و زكات آن دو گوسفند است.

سوم: «دويست و يك رأس» و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم: «سيصد و يك رأس» و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم: «چهار صد رأس يا بيشتر»، كه بايد آنها را «صد تا صد تا» حساب كند و براي هر صد رأس آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري

بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافي است و احتياط واجب آن است كه غير از پول چيز ديگري به قصد قيمت داده نشود.

«مسأله 2033» زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوم كه صد و بيست يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل رأس آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.

احكام زكات شتر، گاو و گوسفند

«مسأله 2034» زكات شتر، گاو و گوسفندهايي كه به مقدار نصاب برسند واجب است، چه همه آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

«مسأله 2035» در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شوند و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

«مسأله 2036» اگر گوسفند را براي زكات بدهد، احتياط آن است كه حدّاقل داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد، احتياط آن است كه داخل سال سوم شده باشد، هرچند اگر گوسفند هفت ماه و بز يك سالش تمام شده باشد، كافي است.

«مسأله 2037» هرگاه تمام نصاب از جنس نر باشد، زكات آن را مي تواند از جنس ماده بدهد و بر عكس؛ همچنين اگر تمام آن گوسفند باشد، مي تواند بز را به عنوان زكات آن بدهد و بر عكس؛ ولي احتياط واجب آن است كه اگر مثلاً گوسفندان خوبي دارد كه بايد زكات آنها را بدهد و مي خواهد زكات آنهارا از جنس بز بپردازد، بزي كه به عنوان زكات مي دهد، بز خوبي باشد و بز كمتر از آن

را ندهد. اين مسأله در اصناف مختلف شتر و گاو نيز جاري است.

«مسأله 2038» اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام كه سهمش به حدّ نصاب برسد، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است زكات واجب نيست.

«مسأله 2039» اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

«مسأله 2040» اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد بيمار ومعيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.

«مسأله 2041» اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آنها را از بيمار يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها بيمار و برخي سالم و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان را بدهد.

«مسأله 2042» اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگري عوض كند يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

«مسأله 2043» كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر

از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست؛ مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد، تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد، تا وقتي دوباره به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

مصرف زكات

«مسأله 2044» انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اوّل: فقير و آن كسي است كه مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش را ندارد و كسي كه صنعت، ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند از منافع سرمايه، مخارج سال خود را به دست آورد، فقير نيست.

دوم: مسكين و آن كسي است كه زندگي را سخت تر از فقير مي گذراند.

سوم: كسي كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع آوري و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام عليه السلام يا نايب امام يا مصرف فقرا برساند.

چهارم: كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند، به دين اسلام مايل مي شوند يا در جنگ و دفاع به مسلمانان كمك مي كنند.

پنجم: خريداري بردگان و آزاد كردن آنان.

ششم: بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد؛ به شرط آن كه قرض در معصيت مصرف نشده باشد.

هفتم: سبيل اللَّه؛ يعني كاري مانند ساختن مسجد كه منفعت عمومي ديني دارد يا مثل ساختن پل و اصلاح راه كه نفع آن به عموم مسلمانان مي رسد و آنچه براي اسلام و مسلمين نفع داشته باشد، به هر نحو كه باشد.

هشتم: ابن السّبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده است، اگرچه در

وطن خود غني باشد.

احكام اين موارد در مسائل آينده گفته مي شود.

«مسأله 2045» بنابر احتياط واجب، شخص زكات دهنده در صورتي كه زكات طلا را مي پردازد، نبايد كمتر از نيم دينار (757/1 گرم) طلا يا قيمت آن را و در صورتي كه زكات نقره را مي پردازد، نبايد كمتر از پنج درهم (304/12 گرم) نقره يا قيمت آن را به يك فقير بدهد.

«مسأله 2046» احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين اگر زكات را مي گيرد تا به مصرف برساند، بيشتر از مخارج سال خود و افراد تحت تكفّلش را از زكات نگيرد؛ ولي اگر زكات را مي گيرد تا با آن كسب و كاري براي خود ايجاد كند و از گرفتن زكات بي نياز شود، گرفتن بيشتر از مخارج يك سالش نيز جايز است.

«مسأله 2047» كسي كه مخارج سالش را دارد، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.

«مسأله 2048» صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

«مسأله 2049» فقيري كه خرج سال خود و زن و فرزندانش را ندارد، اگر خانه اي داشته باشد كه ملك او بوده و در آن نشسته باشد يا وسيله سواري داشته باشد، چنانچه به آنها احتياج داشته باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به

اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد. البته چنانچه نشستن در خانه اجاره اي بر خلاف شأن او نبوده و براي وي دشوار نيز نباشد، براي تهيّه خانه از پول زكات، بايد به اجاره كردن بسنده كند و نمي تواند از پول زكات خانه بخرد.

«مسأله 2050» فقيري كه ياد گرفتن پيشه يا صنعت براي او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب نمي تواند زكات بگيرد؛ ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن حرفه و صنعت است، مي تواند زكات بگيرد.

«مسأله 2051» به كسي كه قبلاً فقير بوده ومي گويد: «فقيرم»، اگرچه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.

«مسأله 2052» كسي كه مي گويد: «فقيرم» و قبلاً فقير نبوده يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، اگر از ظاهر حال او وثوق و اطمينان پيدا شود كه فقير است، مي شود به او زكات داد.

«مسأله 2053» كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

«مسأله 2054» اگر فقير بدهكار بميرد و اموال كافي براي پرداخت بدهكاري خود نداشته باشد و يا اين كه طلبكار نتواند طلب خود را از او وصول نمايد - مانند اين كه ورثه طلب او را نپردازند - طلبكار مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.

«مسأله 2055» چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به نحوي كه دروغ نشود به اسم هديه به او بدهد، ولي بايد قصد زكات نمايد؛ البته چنانچه اطمينان داشته باشد كه فقير به هيچ عنوان راضي به گرفتن

زكات نيست، نمي تواند به او زكات بدهد.

«مسأله 2056» اگر به گمان اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده و يا به خاطر ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست، زكات بدهد، چنانچه چيزي كه به او داده، باقي باشد و زكات را قبل از پرداخت از مال خود جدا نكرده باشد، مي تواند آن را از او پس بگيرد و اگر زكات را قبل از پرداخت از مال خود جدا كرده باشد، بايد آن را از او پس بگيرد و به مستحق برساند و چنانچه چيزي كه به او داده، تلف شده باشد، ولي گيرنده در هنگام دريافت مي دانسته كه زكات است، مي تواند عوض آن را از گيرنده پس بگيرد و در صورتي كه نتواند عوض آن را پس بگيرد و يا اين كه گيرنده در هنگام دريافت نمي دانسته كه آن چيز زكات است و يا اين كه عين چيزي كه پرداخته باقي باشد، ولي نتواند آن را پس بگيرد، چنانچه زكات را قبل از پرداخت از مال خود جدا كرده باشد و در تشخيص مستحق كوتاهي نكرده باشد و با حجّت شرعي زكات را به وي پرداخته باشد، لازم نيست دوباره آن را بپردازد؛ ولي اگر در تشخيص مستحق كوتاهي كرده باشد و يا اين كه زكات را قبل از پرداخت از مال خود جدا نكرده باشد، بايد دوباره زكات بدهد. البته اگر براي دادن زكات به آن شخص از مجتهد جامع الشرايط اذن گرفته باشد، در هيچ صورتي لازم نيست زكات را دوباره بدهد.

«مسأله 2057» كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد -

اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد - مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد؛ ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت صرف نكرده باشد، مگر آن كه از آن معصيت توبه كرده باشد.

«مسأله 2058» اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، زكات بدهد و بعد بفهمد او قرض را در معصيت مصرف كرده و از آن معصيت توبه نكرده، چنانچه به عنوان اداي قرض داده باشد، حكم آن مانند حكمي است كه در مسأله 2056 گذشت و اگر آن بدهكار فقير باشد و زكات را به عنوان فقير داده باشد، مي توان به عنوان زكات حساب كرد.

«مسأله 2059» اگر كسي كه بدهكار است، نتواند بدهي خود را بدهد، اگرچه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

«مسأله 2060» مسافري كه خرجي او تمام شده يا وسيله سواري او از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند - اگرچه در وطن خود فقير نباشد - مي تواند زكات بگيرد و اگر بتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي، بخشي از مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه با آن بقيه مخارج خود تا مقصد را بتواند تأمين كند، مي تواند زكات بگيرد.

«مسأله 2061» مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطن خود رسيد، اگر از زكات چيزي زياد آمده باشد، بايد آن را به صاحب مال يا نايب او يا حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

«مسأله 2062»

كسي كه زكات مي گيرد، بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر به گمان اين كه كسي شيعه دوازده امامي است به او زكات بدهد و بعد معلوم شود شيعه نبوده، حكم آن مانند حكمي است كه در مسأله 2056 گذشت و در صورتي كه مصلحت ديني اقتضا كند، از بابت سهم في سبيل اللَّه مي تواند به غير شيعه دوازده امامي هم زكات بدهد.

«مسأله 2063» اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به وليّ او زكات بدهد به قصد اين كه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

«مسأله 2064» انسان مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين، زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد هنگامي كه زكات به مصرف آنان مي رسد، نيّت زكات كنند و لازم نيست زكات حتماً به وليّ طفل داده شود.

«مسأله 2065» به فقيري كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد؛ ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند، نمي شود زكات داد.

«مسأله 2066» بنابر احتياط واجب به كسي كه آشكارا مرتكب معصيت كبيره مانند ترك نماز و يا شرابخواري مي شود، نمي توان زكات داد، هرچند زكات را در معصيت مصرف نكند.

«مسأله 2067» انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد، مخارج آنها بر او واجب است از زكات بدهد؛ ولي ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.

«مسأله 2068» اگر شخصي نتواند نفقه كساني را كه نفقه آنان بر وي واجب است بدهد و يا كمتر از حدّ مورد نياز آنان را بتواند بدهد، چنانچه زكات بر وي واجب شود و آنان نيز از مستحقين زكات باشند، مي تواند نفقه آنان يا كسري آن را از زكات مال

خود بپردازد.

«مسأله 2069» به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگرچه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود براي اداي بدهي زكات داد؛ ولي اگر كسي كه مخارج او بر انسان واجب است براي خرجي خودش قرض كرده باشد، انسان نمي تواند بدهي او را از زكات خود بدهد.

«مسأله 2070» اگر انسان به فرزند خود زكات بدهد كه خرج زن و خدمتگزار خود نمايد، اشكال ندارد.

«مسأله 2071» پدر نمي تواند براي آن مقدار از مخارج تحصيل فرزند كه بر وي واجب است، از زكات مالش به او بپردازد؛ ولي براي مخارج تحصيل زايد بر آن مقدار، چنانچه فرزند احتياج به تحصيل داشته باشد، مي تواند به وي از زكات مالش بدهد؛ بلكه در صورتي كه تحصيل فرزند داراي منفعت عمومي براي مسلمين باشد - هرچند فرزند خود احتياج به تحصيل نداشته باشد و يا اين كه مخارج تحصيل را داشته باشد - مي تواند مخارج تحصيل زايد بر مقداري را كه بر خودش پرداخت آن واجب است، از زكات و به عنوان سهم سبيل اللَّه به او بپردازد.

«مسأله 2072» اگر مخارج ازدواج پسر بر پدر واجب باشد، پدر نمي تواند مخارج ازدواج او را از زكات مال خود بدهد و همچنين اگر مخارج ازدواج پدر بر پسر واجب باشد، پسر نمي تواند مخارج ازدواج او را از زكات مال خود بپردازد و در غير اين صورت پرداخت مخارج ازدواج از زكات جايز است.

«مسأله 2073» به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد يا اگر خرجي نمي دهد، زن مي تواند او را به دادن خرجي مجبور كند، نمي شود زكات داد.

«مسأله 2074» به كساني كه نفقه آنان بر شخص ديگري

واجب است، اگر فقير باشند مي توان زكات داد، هرچند كسي كه نفقه آنها بر او واجب است، خرجي آنها را بدهد؛ ولي به زني كه همسرش نفقه او را مي پردازد، هرچند فقير باشد، نمي توان زكات داد.

«مسأله 2075» زني كه به عقد نكاح موقت درآمده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند. ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگري دادن مخارج زن بر او واجب باشد، در صورتي كه مخارج آن زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور به دادن خرجي كند، نمي شود به آن زن زكات داد.

«مسأله 2076» زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگرچه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

«مسأله 2077» سيّد نمي تواند از غير سيّد به عنوان سهم فقرا زكات بگيرد، بلكه احتياط واجب اين است كه به عنوان ديگر نيز از غير سيّد زكات نگيرد؛ اما اگر خمس و ساير وجوه شرعي كفايت مخارج او را نكند و ناچار از گرفتن زكات باشد، مي تواند از غير سيّد زكات بگيرد، ولي احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقداري كه براي مخارج روزانه اش به آن احتياج دارد، از وي زكات بگيرد.

«مسأله 2078»ملاك براي «سيّد بودن»، نسبت داشتن با «هاشم بن عبد مناف» جدّ دوم گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم از ناحيه پدر مي باشد؛ پس كسي كه فقط مادرش سيّد است مي تواند از زكات غير سيّد استفاده كند.

«مسأله 2079» غير سيّد نمي تواند به كسي كه نمي داند سيّد است يا نه، زكات بدهد.

«مسأله 2080» زكات مستحب يا صدقات مستحب

ديگر را مي توان به سيّد داد، هرچند خلاف احتياط است؛ ولي بنابر احتياط واجب غير سيّد نمي تواند كفّاره و صدقه واجب خود را به سيّد بدهد.

نيّت زكات

«مسأله 2081» انسان بايد زكات رابه قصد قربت، يعني براي انجام فرمان خداوند بدهد و در نيّت و لو اجمالاً معيّن كند كه آنچه كه مي دهد زكات است، بلكه بنابر احتياط واجب معيّن كند آنچه كه مي دهد زكات مال است يا زكات فطره؛ ولي اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معيّن كند چيزي را كه مي دهد، زكات گندم است يا زكات جو.

«مسأله 2082» كسي كه زكات چند نوع مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيّت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي كه داده هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود، مثلاً كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيّت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام از آنها نباشد، در صورتي كه نيّتش اين باشد كه زكات مالش را مي دهد، به همه آنها قسمت مي شود؛ ولي اگر نيّتش اين باشد كه زكات يكي از دو مال را مي دهد و هيچ كدام از آنها را در قصد خود تعيين نكند، آنچه پرداخته زكات محسوب نمي شود.

«مسأله 2083» اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، بايد در وقت دادن مال به وكيل، نيّت زكات كند.

«مسأله 2084» اگر بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه

آن مال از بين برود، نيّت زكات كند، زكات حساب مي شود.

مسائل متفرّقه زكات

«مسأله 2085» پس از رسيدن وقت وجوب پرداخت زكات، انسان بايد زكات را به فقير بدهد و يا آن را از مال خود جدا كند و بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد؛ ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد، دسترسي داشته باشد، احتياط واجب آن است كه پرداختن زكات را تأخير نيندازد، اما بعد از جدا كردن اگر منتظر فقير معيّني باشد يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را به انتظار او - هرچند تا چند ماه - نگهدارد.

«مسأله 2086» كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و زكات از بين برود، بايد عوض آن را بدهد، مگر اين كه به خاطر غرض صحيحي پرداخت آن را به تأخير انداخته باشد.

«مسأله 2087» كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و از بين برود، چنانچه در دادن زكات، به قدري تأخير نكرده باشد كه عرفاً بگويند: «فوراً نداده است»، مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده باشد، در صورتي كه مستحق حاضر نبوده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنابر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد، مگر اين كه به خاطر غرض صحيحي پرداخت آن را به تأخير انداخته باشد.

«مسأله 2088» اگر حاكم شرع جامع الشرايط حكم به گرفتن زكات نمايد، بر بدهكارانِ زكات واجب است زكات را به او بپردازند، هرچند مقلّد او نباشند و با رسيدن زكات به دست او،

بر عهده بدهكاران چيزي نخواهد بود.

«مسأله 2089» اگر زكات را از خودِ مال كنار بگذارد، مي تواند در بقيّه آن تصرّف كند و اگر قيمت آن را كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرّف نمايد.

«مسأله 2090» انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته، براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.

«مسأله 2091» اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد، مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد، مال مستحقّين زكات است.

«مسأله 2092» با عين مالي كه براي زكات كنار گذاشته، نمي تواند براي خودش تجارت كند و اگر با اجازه حاكم شرع براي مصلحتِ زكات تجارت كند، اشكال ندارد ولي نفع آن مال مستحقين زكات است.

«مسأله 2093» اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود، ولي بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

«مسأله 2094» فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي را بابت زكات از او بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن است؛ پس هنگامي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده، بابت زكات حساب كند.

«مسأله 2095» فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات از او بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

«مسأله 2096» مستحب است

كه انسان زكات اموال خود را به نزديكان و خويشاوندانش كه مستحق دريافت زكاتند و نفقه آنان بر وي واجب نيست، بدهد.

«مسأله 2097» مستحب است براي دادن زكات، اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل درخواست نيستند بر اهل درخواست مقدّم بدارد؛ ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

«مسأله 2098» بهتر است زكات را آشكار و صدقه مستحبّي را مخفي بدهند.

«مسأله 2099» اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد مستحقّي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معيّن شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعد مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگري ببرد و به مصرف زكات برساند و اگر زكات را از مال خود جدا كرده باشد، مخارج بردن به آن شهر از زكات حساب مي شود و اگر زكات تلف شود، ضامن نيست.

«مسأله 2100» اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگري ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود، ضامن است.

«مسأله 2101» بنابر احتياط واجب، اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم، جو، كشمش و خرمايي كه براي زكات مي دهد، با خود اوست.

«مسأله 2102» مكروه است انسان از مستحق درخواست كند زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر خودِ مستحق بخواهد بعد از قيمت گذاري آن، چيزي را كه گرفته بفروشد، كسي كه زكات را به او داده، در خريدن آن بر ديگران مقدّم است.

«مسأله 2103» اگر شك داشته

باشد كه زكات بر او واجب شده يا نه، لازم نيست آن را بپردازد و اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، در صورتي كه عين مال زكوي موجود باشد، بايد زكات را بدهد، وگرنه وجوب پرداخت آن خالي از اشكال نيست، چه مربوط به همان سال باشد يا سال هاي گذشته؛ البته چنانچه مربوط به سالهاي گذشته باشد و عادت وي اين باشد كه در هر سال در وقت معيّني زكات اموال خود را بپردازد، بعيد نيست كه بتواند بنا را بر دادن زكات بگذارد و لازم نباشد كه دوباره زكات بدهد.

«مسأله 2104» اگر مالك از پرداخت زكات امتناع نمايد، مستحق نمي تواند به عنوان تقاص و گرفتن حقّ خود از مال او چيزي را بردارد؛ مگر اين كه از حاكم شرع جامع الشرايط اجازه بگيرد.

«مسأله 2105» فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد.

«مسأله 2106» انسان مي تواند از مال زكات، قرآن، كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگرچه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است، مشروط بر آن كه مصلحت ديني براي عموم مردم داشته باشد و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

«مسأله 2107» انسان نمي تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

«مسأله 2108» فقير مي تواند براي

رفتن به حجّ و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد.

«مسأله 2109» اگر مالك، فقير را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات برندارد، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر بداند قصد مالك اين نبوده، مي تواند براي خودش هم زكات را بردارد.

«مسأله 2110» اگر فقير شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد.

«مسأله 2111» اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، حتي اگر بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرّف او در سهم خودش اشكال ندارد.

«مسأله 2112» كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مظالم هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد دادن خمس و زكات را بر بقيه مقدم كند و اگر از بين رفته باشد، پرداخت واجبات ديگر غير از نذر و كفّاره را بر آن دو مقدّم مي كند و بنابر احتياط واجب مال را به نسبت بين آنها تقسيم نمايد.

«مسأله 2113» كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و قرض هم دارد، اگر بميرد و دارايي او براي همه آنها كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از

بين نرفته باشد، بايد دادن خمس يا زكات را مقدّم كنند و بقيّه مال او را بابت قرض او بپردازند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به تمام موارد به نسبت قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل هزار تومان خمس بر او واجب است و بيست هزار تومان به كسي بدهكار است و همه مال او سي هزار تومان است، بايد بيست هزار تومان بابت خمس و ده هزار تومان بابت بدهكاري او بدهند.

«مسأله 2114» كسي كه مشغول تحصيل علم است و خرج تحصيل خود را ندارد ولي چنانچه تحصيل نكند، مي تواند براي تأمين معاش خود كسب كند، اگر تحصيل او منفعت عمومي براي مسلمين داشته باشد، مي توان از سهم سبيل اللَّه به وي زكات داد.

زكات فِطْره

«مسأله 2115» كسي كه هنگام غروبِ شب عيد فطر، بالغ، عاقل و هوشيار است و فقير و بنده كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفر يك صاع كه تقريباً سه كيلو گرم است، از غذايي كه در شهر و منطقه او متعارف است، به مستحق بدهد و اگر پول آن را هم بدهد، كافي است.

«مسأله 2116» اگر كسي هنگام غروب شب عيد فطر ديوانه باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

«مسأله 2117» اگر پيش از غروب، بچّه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

«مسأله 2118» زكات فطره بر كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، واجب نيست، ولي مسلماني كه

شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

«مسأله 2119» اگر كسي به هنگام غروب شب عيد، بي هوش باشد، ولي قبل از ظهر روز عيد به هوش بيايد، بنابر احتياط واجب بايد زكات فطره را بپردازد؛ ولي كسي كه به هنگام غروب شب عيد بقيّه شرايط وجوب زكات فطره را ندارد، چنانچه قبل از ظهر روز عيد آن شرايط را دارا شود، احتياط مستحب آن است كه زكات فطره را بپردازد.

«مسأله 2120» كسي كه مي خواهد قيمت زكات فطره را بپردازد - چنانچه قيمت ها به حسب زمان و مكان مختلف باشند - قيمت همان مكان و زماني كه مي خواهد فطره را بپردازد، ملاك مي باشد.

«مسأله 2121» كسي كه مخارج سال خود و زن و فرزندان خود را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و زن و فرزندانش را تأمين كند، فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

«مسأله 2122» انسان بايد فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

«مسأله 2123» اگر كسي همزمان نان خور دو نفر حساب شود، فطره او بنابر احتياط واجب، به شركت بر آن دو نفر واجب است.

«مسأله 2124» اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است و كيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

«مسأله 2125» فطره مهماني كه

پيش از غروب شب عيد فطر بر صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مي شود، بر ميزبان واجب است.

«مسأله 2126» اگر ميهمان پيش از غروب شب عيد بر صاحبخانه وارد شود ولي پيش او غذا نخورد، احتياط واجب آن است كه هم ميهمان فطريّه خودش را بدهد و هم صاحب خانه فطريّه او را بپردازد.

«مسأله 2127» اگر كسي را مجبور كنند كه مخارج شخص ديگري را بپردازد، واجب بودن فطريّه او بر وي محلّ اشكال است.

«مسأله 2128» فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحبخانه واجب نيست، اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

«مسأله 2129» اگر انسان كسي را براي كاري اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد، در صورتي كه به شرط خود عمل كند و عرفاً نان خور او حساب شود، بايد فطره او را بپردازد؛ ولي اگر اجير در زندگي مستقل باشد - نظير كارمندان ادارات و كارگران كارخانه ها - بايد زكات فطره را خود او بدهد و بنابر احتياط واجب حكم سربازان پادگان ها نيز همين است.

«مسأله 2130» فقيري كه فقط به اندازه يك صاع - كه تقريباً سه كيلو است - گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عائله اي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از افراد عائله خود بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر، چيزي را كه مي گيرد به كسي

بدهد كه از خود آن خانواده نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، احتياط آن است كه او را در دور دادن زكات فطره داخل نكنند و چنانچه وليّ صغير از طرف او قبول نمايد، بايد آن زكات فطره را به مصرف صغير برساند و نمي تواند آن را از طرف او به ديگري بدهد.

«مسأله 2131» اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بچّه دار شود يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد؛ اگرچه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهرِ روز عيد، نان خور او حساب مي شوند، بدهد.

«مسأله 2132» اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر شود، فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است؛ مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود، شوهر بايد فطره او را بدهد.

«مسأله 2133» كسي كه ديگري بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

«مسأله 2134» اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود؛ ولي چنانچه كسي كه فطريّه انسان بر او واجب است، فراموش نمايد كه آن را بدهد، احتياط واجب آن است كه خود انسان فطريّه را پرداخت نمايد.

«مسأله 2135» اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است، خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده، ساقط نمي شود.

«مسأله 2136» اگر كسي كه فطريه او بر ديگري واجب است، خودش فطريّه را از طرف او بدهد، چنانچه از او اجازه گرفته باشد، كفايت مي كند، وگرنه كفايت آن محلّ اشكال است.

«مسأله 2137»

زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگري باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگري نباشد، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

«مسأله 2138» كسي كه سيّد نيست، نمي تواند به سيّد فطره بدهد و چنانچه دهنده فطريّه سيّد نباشد ولي نان خور او سيّد باشد يا بر عكس، بنابر احتياط واجب نمي تواند فطريّه او را به سيّد بدهد.

«مسأله 2139» فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر عهده كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد. البته چنانچه كسي مادر يا دايه را براي شير دادن اجير كرده باشد، فطريّه طفل بر عهده اوست، هرچند كس ديگري نفقه مادر يا دايه را بپردازد؛ ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بردارد، فطره طفل بر كسي واجب نيست.

«مسأله 2140» انسان حتّي اگر مخارج زن و فرزندان خود را از مال حرام نيز بدهد، دادن فطريّه آنان بر او واجب است و بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

«مسأله 2141» اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بنابر احتياط واجب بايد فطره او و زن وفرزندان او را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و زن وفرزندان او را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

«مسأله 2142» اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه زكات فطره را فقط به فقراي شيعه بدهند.

«مسأله 2143» اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره

را به مصرف او برساند يا به واسطه دادن به وليّ طفل، ملك طفل نمايد.

«مسأله 2144» فقيري كه فطره به او مي دهند، لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و كسي كه آشكارا مرتكب گناه كبيره مي شود، فطره ندهند.

«مسأله 2145» به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.

«مسأله 2146» احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيشتر از مخارج سال او و كمتر از يك صاع - كه تقريباً سه كيلو گرم است - فطره ندهند؛ مگر آن كه گروهي از فقرا وجود داشته باشند و بخواهد به همه آنان فطريّه بدهد و به هر يك از آنان يك صاع از فطريّه نرسد.

«مسأله 2147» اگر از جنسي كه قيمت آن دو برابر قيمت معمولي آن است، مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است، نصف صاع (حدود 5/1 كيلو گرم) بدهد كافي نيست و بنابر احتياط واجب، آن را به قصد قيمت فطريّه هم نمي تواند بدهد.

«مسأله 2148» انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس - مثلاً گندم - و نصف ديگر آن را از جنس ديگر - مثلاً جو - بدهد و بنابر احتياط واجب، آن را به قصد قيمت فطريّه هم نمي تواند بدهد.

«مسأله 2149» بنابر احتياط واجب نمي تواند جنس معيوب را حتّي به عنوان قيمت فطره بدهد؛ بلكه يا بايد جنس صحيح بدهد و يا قيمت آن را با پول رايج بپردازد.

«مسأله 2150» گندم يا چيز ديگري كه براي فطره مي دهد، بايد با جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، يا اگر مخلوط باشد، چيزي كه مخلوط شده به قدري

كم باشد كه قابل اعتنا نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد، در صورتي صحيح است كه خالص آن به يك صاع (سه كيلو گرم) برسد؛ ولي اگر مثلاً يك صاع گندم با چند كيلو خاك به گونه اي مخلوط باشد كه خالص كردن آن احتياج به خرج يا كاري بيشتر از متعارف داشته باشد، دادن آن كافي نيست.

«مسأله 2151» مستحب است در دادن زكات فطره، ابتدا خويشان فقير خود را و بعد همسايگان فقير خود را و بعد اهل علم فقير را بر ديگران مقدّم دارد؛ ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدّم كند.

«مسأله 2152» اگر انسان به گمان اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد كه فقير نبوده، حكم آن مانند حكمي است كه در مسأله 2056 گذشت.

«مسأله 2153» اگر كسي بگويد: «فقيرم»، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه انسان از ظاهر حال او اطمينان پيدا كند كه فقير است، يا بداند كه قبلاً فقير بوده است.

مسائل متفرّقه زكات فطره

«مسأله 2154» انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعني براي انجام دادن فرمان خداوند متعال بدهد و زمان پرداختن آن - و لو اجمالاً - نيّت دادن فطره نمايد.

«مسأله 2155» اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد، صحيح نيست؛ ولي مي تواند در ماه رمضان قبل از غروب شب عيد، فطره را بپردازد و چنانچه پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعي ندارد. «مسأله 2156» كسي كه فطره چند

نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد؛ پس اگر مثلاً فطره بعضي را از گندم و فطره بعضي ديگر را از جو بدهد، كافي است.

«مسأله 2157» كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

«مسأله 2158» اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خود بردارد و مال ديگري را براي فطره بگذارد.

«مسأله 2159» اگر به نيّت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد، چنانچه آن را تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، بايد هر وقت آن را مي دهد، نيّت فطره نمايد.

«مسأله 2160» اگر هنگامي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، احتياط واجب آن است كه بعداً بدون اين كه نيّت ادا يا قضا كند، فطره را بدهد.

«مسأله 2161» اگر مالي كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته باشد، بايد عوض آن را بدهد، مگر آن كه براي تأخير انداختن، غرض صحيحي داشته باشد و اگر دسترسي به فقير نداشته، ضامن نيست، مگر آن كه در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد.

«مسأله 2162» در صورتي كه زكات فطره را از مال خود جدا كرده باشد، اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر با وجود مستحقّ در شهر خود، آن را به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

حج
احكام حج

كعبه معظّمه اوّلين خانه

و قبله مردمان و مايه بركت و هدايت جهانيان و پناهگاه واردان و نشانه اي از ابراهيم خليل الرّحمان عليه السلام است. مردمان به دعوت عامّ ابراهيم عليه السلام به اشتياق چون پرندگاني كه به آشيانه خويش برمي گردند، براي ابراز فروتني در مقابل عظمت و بزرگي خداوند و گواهي به عزّت او، در جايگاه پيامبران به گونه فرشتگان عرش بر دورش طواف مي كنند. خداوند سبحان آن خانه را عَلَم اسلام و حجّ آن را واجب و احترامش را لازم دانست(27). كعبه وسيله قوام و قيام مردم است(28) و مظهر وحدت و مشهد منفعت و وعده گاه اخلاص و دوري از مظاهر دنيوي و توكّل بر خداوند است؛ امام صادق عليه السلام فرموده اند: «خداوند در تشريع فريضه حج مردم را به چيزي امر كرد كه علاوه بر تعبّد و اطاعت ديني، مشتمل بر مصالح و منافع دنيوي نيز هست.»(29) پس بر آنان كه توانايي دارند، واجب است خالصانه متوجّه ذات حق گردند و آن چنانكه خداوند فرموده است، حج و عمره را بجا آورند كه انجام دادن آن، بركت و ترك آن، هلاكت و تباهي همگان است.

«مسأله 2163» «حج» زيارت كردن خانه خداوند متعال و انجام دادن اعمالي است كه دستور داده اند در آنجا بجا آورده شود و در تمام عمر بر هر كسي كه شرايط ذيل را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود:

اوّل: آن كه بالغ باشد.

دوم: آن كه عاقل و آزاد باشد.

سوم: به واسطه رفتن به حجّ مجبور نشود كار حرامي را كه اهميّت آن در شرع مقدس از حجّ بيشتر است انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حجّ مهم تر است ترك نمايد.

چهارم: آن كه مستطيع

باشد و شرايط استطاعت عبارت است از:

1 - آن كه توشه راه و چيزهايي را كه بر حسب حال خود در سفر به آن احتياج دارد و در كتاب «مناسك حجّ و عمره» گفته شده دارا باشد و نيز وسيله سفر يا مالي كه بتواند آنها را تهيّه كند، داشته باشد.

2 - سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند به مكّه برود و اعمال حجّ را بجا آورد.

3 - در راه مانعي از رفتن و برگشتن نباشد و اگر راه را بسته باشند يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود يا مال او را ببرند، حجّ بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود - اگرچه دورتر باشد - در صورتي كه مشقّت زياد نداشته باشد و يا موجب ضرر قابل توجه به وي نگردد، بايد از آن راه برود.

4 - به اندازه بجا آوردن اعمال حجّ وقت داشته باشد.

5 - مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است، مثل زن و بچّه ومخارج افرادي را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند، داشته باشد.

6 - بعد از برگشتن از حجّ، كسب، زراعت، عايدي ملك، يا راه ديگري براي تأمين معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

«مسأله 2164» كسي كه بدون داشتن خانه مِلكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حجّ بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

«مسأله 2165» زني كه مي تواند مكّه برود، اگر بعد از برگشتن از حجّ از خود مالي نداشته باشد و شوهرش هم فقير باشد و نتواند خرجي

او را بدهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حجّ بر او واجب نيست.

«مسأله 2166» كسي كه در راه حجّ براي خدمتگزاري يا رانندگي يا خبرنگاري و امثال اينها اجير مي شود، يا به عنوان روحاني كاروان يا ناظر يا پزشك يا پرستار و يا به عناوين ديگري او را به حجّ مي برند و مي تواند با انجام كارهاي خدماتي، بدون زحمت حجّ كامل را بجا آورد و هزينه افراد تحت تكفّل خود را نيز تا هنگام برگشت دارد، پس از پذيرفتن مسؤوليت اين قبيل خدمات، حجّ بر او واجب مي شود و اين قبيل افراد لازم نيست بعد از برگشتن سرمايه و ملكي داشته باشند.

«مسأله 2167» اگر كسي توشه راه و وسيله سفر حجّ را نداشته باشد و ديگري به او بگويد: «حجّ بجا بياور، من خرج تو و افراد تحت تكفّل تو را هنگامي كه در سفر حجّ هستي مي دهم»، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد، حجّ بر او واجب مي شود.

«مسأله 2168» اگر خرجي رفت و برگشت و خرجي افراد تحت تكفّل كسي را در مدّتي كه به مكّه مي رود و برمي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حجّ كند، اگرچه قرض داشته باشد و در هنگام برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد، بايد قبول نمايد و حجّ بر او واجب مي شود.

«مسأله 2169» اگر مخارج رفت و برگشت و مخارج افراد تحت تكفّل كسي را در مدّتي كه به مكّه مي رود و برمي گردد به او بدهند و بگويند: «حجّ بجا بياور» ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد

كه از او پس نمي گيرند، حجّ بر او واجب مي شود.

«مسأله 2170» اگر مقداري مال كه براي حجّ كافي است به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكّه خدمتگزاري كسي كه مال را داده بنمايد، واجب نيست آن را قبول نمايد.

«مسأله 2171» اگر مقداري مال به كسي بدهند و حجّ بر او واجب شود، چنانچه حجّ نمايد - هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند - ديگر حجّ بر او واجب نمي شود.

«مسأله 2172» اگر براي تجارت، مثلاً تا جدّه برود و مالي به دست آورد كه بتواند از آن جا با آن به مكّه رود و بقيه شرايط استطاعت را نيز دارا باشد، بايد حجّ به جا آورد و در صورتي كه حجّ نمايد - اگرچه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكّه رود - ديگر حجّ بر او واجب نيست.

«مسأله 2173» اگر از طرف دولت براي حجّ در سال هاي آينده ثبت نام كنند و راهي براي حجّ جز اين طريق نباشد، كساني كه هنگام ثبت نام استطاعت مالي دارند، واجب است اسم خود را بنويسند، هرچند در همان سال قرعه به نامشان اصابت نكند و اگر كوتاهي نمايند و ثبت نام نكنند، حجّ بر آنان مستقر مي شود؛ بلكه اگر كسي فعلاً استطاعت مالي نداشته باشد، ولي بداند كه به زودي مستطيع مي شود و در آن وقت ديگر ثبت نام نمي كنند، اگر بتواند بايد اسم خود را بنويسد.

«مسأله 2174» اگر كسي مستطيع شود و به مكّه نرود و فقير شود، بايد اگرچه با زحمت هم باشد بعداً حجّ كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود،

چنانچه كسي او را براي حجّ اجير كند، بايد به مكّه رود و حجّ كسي را كه براي او اجير شده بجا آورد و تا سال بعد در مكّه بماند و براي خود حجّ نمايد؛ ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حجّ او را در سال بعد بجا آورد، بايد سال اوّل براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده حجّ نمايد.

«مسأله 2175» اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكّه رود و در وقت معيّني كه دستور داده اند - بدون اين كه سستي و تأخير كند - به عرفات و مشعرالحرام نرسد، چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد، حجّ بر او واجب نيست؛ ولي اگر از سال هاي پيش مستطيع بوده و به مكّه نرفته، اگرچه با زحمت هم باشد، بايد حجّ به جا آورد.

«مسأله 2176» اگر در سال اوّلي كه مستطيع شده حجّ نكند و بعد به واسطه پيري يا بيماري و ناتواني نتواند حجّ نمايد و نااميد باشد از اين كه بعداً خود او حجّ كند، بايد ديگري را از طرف خود به مكّه بفرستد؛ بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن حجّ مال پيدا كرده، به واسطه پيري يا بيماري يا ناتواني نتواند حجّ كند، احتياط مستحب آن است كه كسي را از طرف خود بفرستد تا حجّ نمايد.

«مسأله 2177» كسي كه از طرف ديگري براي حجّ اجير شده، مي تواند طواف نساء را از طرف او بجا آورد، ولي احتياط آن است كه به نيّت ما في الذّمة بجا آورد و اگر

بجا نياورد، زن بر آن اجير حرام مي شود.

«مسأله 2178» اگر طواف نساء را صحيح بجا نياورد يا فراموش كند، چنانچه در بين راه يا بعد از مراجعت به وطن يادش بيايد، بايد در صورت امكان دوباره به مكّه برگردد و آن را انجام دهد و در صورتي كه نتواند برگردد يا برگشتن مشقّت فوق العاده براي او داشته باشد، بايد شخصي را براي انجام آن نايب بگيرد تا زن بر او حلال شود.

نيابت در حج

«مسأله 2179» كسي كه حجّ بر او واجب شده، چنانچه آثار مرگ در او ظاهر شود، بايد وصيّت كند كه به جاي او حجّ بجا آورند و اگر از دنيا برود، مخارج حجّ به مقدار حجِ ّ از ميقات، از اصل مال او برداشته مي شود و اگر نايب گرفتن از ميقات ممكن نباشد، همه مخارج از اصل مال او برداشته مي شود؛ ولي اگر وصيّت كرده باشد كه از يك سوم دارايي او بردارند، از يك سوم آن برداشته مي شود.

«مسأله 2180» در «نايب» چند شرط معتبر است:

اوّل: بالغ باشد، اگرچه نيابت بچه مميز در صورتي كه اطمينان به صحّت اعمال او وجود داشته باشد، كافي است. دوم: عاقل باشد. سوم: شيعه دوازده امامي باشد. چهارم: مورد وثوق و اطمينان باشد كه اعمال را انجام مي دهد. پنجم: آشنايي لازم به احكام و اعمال حجّ داشته باشد، هر چند در حال انجام دادن اعمال با ارشاد و راهنمايي كسي آنها را به جا آورد. ششم: در آن سال، حجّ واجب به عهده او نباشد. هفتم: از انجام حجّ يا بعضي از اعمال آن معذور و ناتوان نباشد و اگر اجير شود تا از طرف ديگري حجّ بجا

آورد و خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خود به مكّه بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

«مسأله 2181» نيابت زن و مرد از يكديگر جايز است؛ همچنين «صَرُوره» يعني كسي كه تا به حال حجّ بجا نياورده، مي تواند نايب شود.

اقسام حج

«مسأله 2182» حجّ بر سه قسم است: حجّ تَمتّع، حجّ اِفراد و حجّ قِران. «حج تمتّع» وظيفه كسي است كه فاصله وطن او تا مكّه معظّمه شانزده فرسنگ يا بيشتر باشد. «حجّ اِفراد» و «حجّ قِران» نيز وظيفه كسي است كه اهل خود مكّه يا اطراف آن تا كمتر از شانزده فرسنگ باشد. البتّه در بعضي از موارد، وظيفه برخي افراد بيمار يا معذور از حجّ تمتّع به حجّ إفراد تبديل مي شود. هر سه قسم حجّ در بيشتر اعمال مشترك هستند؛ ولي در حجّ تمتّع، عمره پيش از حجّ و وابسته به حجّ و همچون جزيي از آن مي باشد كه بايد در يك سال و در ماههاي حجّ بجا آورده شود؛ ولي در حجّ اِفراد و حجِّ قِران، عمره كاملاً مستقل و از حجّ جداست. همچنين در حجّ تمتّع در روز عيد قربان در مِني قرباني واجب است و از اعمال آن مي باشد و در حجّ قِران، قرباني از ابتدا مقرون با احرام است و بايد تا روز عيد در مِني همراه حاجي باشد، ولي در حجّ اِفراد اصلاً قرباني واجب نيست.

صورت حجّ تمتّع

«حجّ تمتّع» مركب از دو عمل عباديِ «عمره تمتّع» و «حجّ تمتّع» مي باشد كه به ترتيب زير بيان مي شود:

1 - عمره تمتّع

«مسأله 2183» در عمره تمتّع پنج چيز واجب است:

اول: احرام از يكي از ميقات ها و در احرام سه چيز واجب است: الف - نيّت. ب - پوشيدن دو جامه احرام كه يكي را «اِزار» (لنگ) و ديگري را «رِداء» مي نامند كه بايد به دوش انداخته شود. ج - تلبيه؛ يعني گفتن «لبيك» بدين نحو: «لَبَّيْكَ أَللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ،

إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْكَ، لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

دوم: طواف خانه خدا؛ به اين ترتيب كه با شروع از «حجرالأسود» هفت مرتبه دور خانه خدا بگردد و به هر دور آن يك «شوط» گفته مي شود.

سوم: نماز طواف؛ به اين ترتيب كه بعد از تمام شدن طواف واجب، پشت مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز به قصد «نماز طواف» بخواند.

چهارم: سعي بين صفا و مروه؛ يعني پس از نماز طواف، بين «صفا» و «مروه» كه دو كوه معروفند سعي كند؛ به اين صورت كه از صفا شروع كند و به مروه برود و از مروه به صفا برگردد و سعي بايد هفت مرتبه باشد و هر مرتبه را يك «شوط» مي گويند؛ به اين شكل كه از «صفا به مروه» يك شوط است و از «مروه به صفا» نيز يك شوط به حساب مي آيد؛ پس هفت شوط از صفا شروع و به مروه ختم مي گردد.

پنجم: تقصير؛ يعني پس از سعي به قصد قربت و با نيّت خالص مقداري از ناخن هاي دست يا پا و يا مقداري از موي سر يا سبيل و يا ريش خود را بزند و بهتر بلكه احوط آن است كه به زدن ناخن اكتفا نكند و مقداري از مو را نيز بزند و تراشيدن سر و كندن مو كفايت نمي كند.

2 - حجّ تمتّع

«مسأله 2184» واجبات حجّ تمتّع سيزده چيز است:

اول: احرام حجّ تمتّع؛ كه مانند احرام عمره است، جز اين كه در احرام حج بايد از مكه معظّمه به نيّت حجّ تمتّع مُحرم شود.

دوم: وقوف در عرفات؛ يعني مُحرم به احرام حجّ از ظهر روز عرفه - نهم ذي حجّه - به قصد قربت

در عرفات باشد و در آنجا نيّت وقوف كند و بنابر احتياط، از اوّل ظهر به عرفات برود و تا مغرب شرعي در آنجا بماند.

سوم: وقوف در مشعر؛ به اين ترتيب كه حاجي پس از انجام وقوف در عرفات هنگام مغرب شب عيد به طرف «مشعرالحرام» كوچ كند و مستحب است به گونه اي كوچ كند كه نماز مغرب و عشاء را در مشعر بخواند. وقوف در مشعر بايد به قصد قربت انجام شود و وقت آن از طلوع فجر تا طلوع آفتاب است و بنابر احتياط شب دهم را نيز تا طلوع فجر به قصد قربت بايد در مشعر به سر برد.

چهارم، پنجم و ششم: واجبات مني در روز عيد قربان، كه عبارتند از:

الف - رَمي جمره عقبه؛ يعني زدن هفت سنگ ريزه به جمره عقبه به پيروي از حضرت ابراهيم عليه السلام كه در اين مكان شيطان را رمي كرده است. ب - قرباني و مخيّر است شتر يا گاو و يا گوسفند را قرباني كند. ج - تراشيدن سر و يا تقصير (كوتاه كردن مو يا ناخن) به تفصيلي كه در كتاب مناسك حج آمده است.

هفتم، هشتم، نهم، دهم و يازدهم: اعمال مكّه مكرّمه، كه به ترتيب عبارتند از: «طواف»، «نماز طواف»، «سعي بين صفا و مروه»، «طواف نساء» و «نماز طواف نساء».

دوازدهم و سيزدهم: اعمال مني در روزهاي يازدهم، دوازدهم و براي بعضي سيزدهم ذي حجّه، كه عبارتند از:

الف - بيتوته در مني؛ يعني شب در آنجا ماندن. ب - رَمي جمرات سه گانه (اُولي، وُسطي و عقبه) و در هر روز بايد به هر يك از جمرات سه گانه هفت ريگ بزند.

عمره مفرده

«مسأله 2185»

از جمله مستحبّات مؤكّد كه در روايات از آن به «حجّ اصغر» تعبير شده «عمره مفرده» است؛ بلكه كسي كه استطاعت براي حج را ندارد، ولي مي تواند عمره مفرده به جا آورد، بنابر احتياط واجب بايد آن را به جا آورد و در همه اوقات سال مي توان آن را بجا آورد، ولي در يك ماه قمري بيش از يك عمره مفرده نمي توان به نيت يك نفر انجام داد و نسبت به عمره ماه رجب تأكيد بسيار شده است. واجبات عمره مفرده كه بايد در آنها قصد قربت داشته باشد عبارت از هفت مورد زير است:

«اِحرام»، «طواف خانه خدا»، «نماز طواف»، «سعي بين صفا و مروه»، «تراشيدن سر يا تقصير»، «طواف نساء» و «نماز طواف نساء».(30)

دفاع و جهاد
احكام دفاع و جهاد

جهاد از واجبات دين و دري از درهاي بهشت است كه خداوند آن را براي اولياي خود گشوده است(31) و در جهت حفظ كيان اسلام و امنيت مسلمانان و دفاع در مقابل هجوم كافران و ناپاكان و ياري مستضعفان، مورد تأكيد قرآن و معصومان عليهم السلام قرار گرفته است. امّتي كه از جهاد روي گردانند، جامه ذلّت و خواري و رداي بلا و گرفتاري بپوشند و با حقارت و پستي از انصاف و عدالت محروم شوند.

«مسأله 2186» جهاد بر دو نوع است: «ابتدايي» و «دفاعي». «جهاد ابتدايي» آن است كه مسلمانان به منظور دعوت كفّار و مشركين به اسلام و عدالت و يا جلوگيري از نقض پيمان اهل ذمّه يا طغيان باغيان (شورشيان مسلح) بر امام واجب الطّاعه مسلمين، نيروي نظامي به مناطق آنان گسيل دارند. در حقيقت هدف از جهاد ابتدايي كشور گشايي نيست، بلكه دفاع از حقوق فطري انسان هايي

است كه توسّط قدرت هاي كفر و شرك و طغيان از خدا پرستي و توحيد، عدالت و شنيدن و پذيرش آزادانه احكام خداوند محروم شده اند. «جهاد دفاعي» زماني است كه دشمن به مرز و بوم مسلمانان هجوم آورد و قصد تسلّط سياسي يا فرهنگي و اقتصادي نسبت به آنان داشته باشد و ممكن است جهاد در برابر باغيان در زماني كه به حمله مسلحانه دست زده اند نيز جهاد دفاعي محسوب گردد.

«مسأله 2187» شركت در جهاد بر كسي واجب است كه بالغ، عاقل، مرد و آزاد باشد و نابينا، پير، زمين گير و مبتلا به بيماري نباشد كه نتواند وظيفه اش را انجام دهد.

«مسأله 2188» گريختن از صحنه جهاد جايز نيست، مگر اين كه ترك صحنه جهاد به منظور جا به جايي از جبهه اي به جبهه ديگر يا براي تدارك نيروي بيشتر باشد.

«مسأله 2189» اگر ادامه جهاد نياز به به كمك هاي مادي داشته باشد، بر همه كساني كه تمكّن مالي دارند واجب است به قدر توانايي كمك نمايند.

«مسأله 2190» شركت در جهاد ابتدايي يا دفاعي واجب كفايي است؛ پس اگر افراد به اندازه كافي شركت نكنند، بر همه كساني كه شرايط آن را داشته باشند، واجب است كه به جهاد بروند.

«مسأله 2191» اگر پدر و مادر، فرزند خود را از شركت در جهاد ابتدايي يا دفاعي نهي نمايند، در صورتي كه جهاد بر او واجب عيني باشد، نهي آنان تأثيري ندارد و بايد در جهاد شركت كند؛ ولي اگر جهاد بر او واجب كفايي باشد و نيروي كافي در جبهه حضور داشته باشد، چنانچه شركت در جهاد موجب اذيت و آزار پدر و مادر باشد، مخالفت با آنان جايز

نيست.

«مسأله 2192» اگر دشمن بر سرزمين مسلمانان و سرحدّات آن هجوم نمايد، بر همه مسلمانان واجب است به هر وسيله ممكن و نثار جان و مال از آن دفاع كنند و در دفاع، به اجازه حاكم شرع نيازي نيست.

«مسأله 2193» بر مسلمانان واجب است نقشه هايي را كه بيگانگان براي سلطه بر كشورهاي اسلامي يا سلطه سياسي اقتصادي، نظامي و يا فرهنگي بر آنان كشيده اند، برهم زده و از سلطه آنان پيشگيري كنند.

«مسأله 2194» اگر بيگانگان از راه هاي مختلف مانند فرستادن امواج راديويي يا تلويزيوني يا ماهواره اي و مانند آن در صدد ضربه زدن به اعتقادات و فرهنگ مسلمانان باشند، دفاع از فرهنگ و اعتقادات اسلامي بر هر مسلماني واجب است و شايسته است از راه تقويت فرهنگ و اعتقادات مسلمانان واستفاده از فراورده هاي علمي، از ضربه زدن دشمن به آن جلوگيري شود و از راه هاي ديگر - مگر در موارد ضرورت - استفاده نشود.

«مسأله 2195» اگر در روابط سياسي بين دولت هاي اسلامي و ساير دولت ها، خوف آن باشد كه بيگانگان بر ممالك اسلامي تسلّط پيدا كنند - چه تسلّط سياسي و چه اقتصادي باشد - لازم است بر مسلمانان كه با اين نحو روابط مخالفت كنند و دول اسلامي را به قطع اين گونه روابط الزام كنند.

«مسأله 2196» اگر در روابط تجاري با بيگانگان خوف آن باشد كه به بازار مسلمين صدمه اقتصادي وارد شود و موجب استثمار تجاري و اقتصادي گردد، قطع اين گونه روابط واجب است و اين نحو تجارت حرام است.

«مسأله 2197» انعقاد پيمان هاي سياسي و تجاري بين يكي از دول اسلامي و اجانب كه مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، جايز

نيست و اگر دولتي اقدام به آن نمود، بر ساير دول اسلامي واجب است با وسايل ممكن آن را به قطع چنين رابطه اي الزام كنند.

«مسأله 2198» روابط تجاري و سياسي با دولت هايي كه در حال جنگ با اسلام و مسلمانان هستند، در صورتي كه موجب تقويت آنان گردد، جايز نيست و بر مسلمانان لازم است كه به هر نحو ممكن است، با اين نحو روابط مخالفت كنند و بازرگاناني كه با آنان و عمّال آنان روابط تجاري دارند، خائن به اسلام و مسلمانان و معاون و شريك در نابودي احكام هستند و بر مسلمانان لازم است با اين خيانتكاران - چه دولت ها و چه تجّار - قطع رابطه كنند و آنها را ملزم به توبه و ترك روابط با اين گونه دولت ها كنند.

«مسأله 2199» اگر عدّه اي از مسلمانان به دسته ديگر تجاوز نمايند، بر مسلمانان لازم است موجبات فيصله اختلافات و اصلاح بين آنان را فراهم سازند و اگر به هيچ وجه اصلاح ممكن نباشد، بر همه مسلمانان واجب است كه با دسته متجاوز و باغي مقابله كنند تا از تجاوز دست بردارند و قتال با دسته متجاوز در ماههاي حرام اشكال ندارد.

«مسأله 2200» اگر در هر گوشه از جهان، مسلماني مظلوم واقع شود و حقوق اوّليّه او مورد تجاوز و تعدّي قرار بگيرد، بر هر فردي كه نداي مظلوميّت او را مي شنود، واجب است در حدّ توان كمك نمايد، هر چند با اظهار همدردي باشد.

دفاع از حقوق شخصي

«مسأله 2201» اگر كسي به انسان يا ناموس يا خويشان و بستگان او يا به مسلمان ديگري به قصد كشتن يا تجاوز هجوم آورد، بر انسان واجب است به

هر صورت ممكن در حدّ دفع تهاجم و مناسب با آن دفاع نمايد، هر چند منجر به كشته شدن مهاجم شود، ولي بايد سعي كند تا وقتي كه راه خفيف تر يا فرار ميسّر است، دست به كار شديد و خشن نزند.

«مسأله 2202» اگر انسان مورد تهاجم قرار گيرد و نتواند به تنهايي از جان و ناموس خود دفاع كند، واجب است از ديگران كمك بگيرد، هرچند از ستمكاران باشند.

«مسأله 2203» اگر دزدي به قصد بردن مال انسان يا بستگان او هجوم آورد، انسان حق دارد با رعايت مراتب دفاع كند، هرچند به كشته شدن مهاجم بينجامد.

«مسأله 2204» اگر هنگام دفاع با رعايت مراتب آن به شخص تجاوزگر زيان مالي و جاني يا نقص عضو وارد شود، دفاع كننده ضامن نيست؛ ولي اگر درجات خفيف تر يا فرار ميسّر باشد و دفاع كننده هم متوجّه اين جهت بوده و با اين حال به مراحل بالاتر و شديدتر عمل نموده باشد، ضامن است و در هر صورت اگر از سوي مهاجم به دفاع كننده خسارتي برسد، شخص مهاجم ضامن است.

«مسأله 2205» اگر انسان به گونه اي بر مهاجم پيروز شود كه وي ديگر توان تهاجم نداشته باشد، دفاع كننده حقّ زدن يا زخمي كردن و يا كشتن وي را ندارد و محاكمه و مجازات او با حاكم شرع است.

«مسأله 2206» كسي كه مرد بيگانه اي را با همسر، دختر يا يكي از زنان خويشاوند خود بيابد، چنانچه او قصد تجاوز به آنان را داشته باشد، بايد به هر شيوه ممكن از حريم آنان دفاع نمايد، هرچند به كشته شدن تجاوزگر بينجامد؛ بلكه در صورت تجاوز به ناموس مسلمانان ديگر

هم بايد از آنان دفاع كند و در هر حال رعايت مراتب دفاع لازم است و با رعايت مراتب، انسان ضامن خسارت وارده بر متجاوز نيست؛ ولي اگر با وجود مراتب پايين تر دست به كار شديدتر بزند، بنابر احتياط ضامن است.

«مسأله 2207» اگر كسي براي اطّلاع بر ناموس يا اَسرار شخصيِ افراد يا براي ديدن بدن نامحرم - به طور عادي يا با دوربين و نظاير آن - به درون خانه هاي مردم نگاه كند، بايد در مرحله اوّل او را نهي كرد و در صورتِ ادامه دادن، با رعايت مراتب او را از اين عمل بازداشت.

«مسأله 2208» دفاع از جان خود و بستگان جايز و بلكه گاهي واجب است، هرچند احتمال دهد يا يقين كند كه در اين راه كشته مي شود؛ ولي در دفاع از مال اگر يقين به كشته شدن داشته باشد، دفاع واجب نيست، بلكه احتياط در ترك آن است.

«مسأله 2209» اگر انسان از طريق معقولي گمان كند شخصي قصد هجوم به جان يا مال و يا ناموس وي را دارد و در مقام دفاع و با رعايت مراتب آن، خسارتي به مهاجم برساند و بعد معلوم شود اشتباه كرده، گناهكار نيست، ولي ضامن خسارتي كه وارد نموده مي باشد.

«مسأله 2210» اگر حيوان درنده اي كه متعلّق به شخص ديگري است، به انسان حمله كند، انسان حق دارد از خود دفاع نمايد و اگر با رعايت مراتب دفاع به حيوان خسارتي وارد شود، ضامن نيست، مگر در موردي كه انسان متجاوز باشد.

امر به معروف و نهي از منكر
احكام امر به معروف و نهي از منكر

امر به معروف و نهي از منكر - يعني احساس وظيفه و نظارت همگاني در جهت اصلاح آحاد جامعه و دولتمردان و دستور

به نيكي و بازدارندگي از پليدي و زشتي - از فرائض بزرگ اسلامي است كه به وسيله آن، ديگر فرائض بر پا مي شود و نشانه ولايت مؤمنان نسبت به يكديگر و راه نيل به مقام بهترين امّت و ملّت بشري است. امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «اين فريضه راه انبياء و روش صالحان و تكليف بزرگي است كه به واسطه آن، ديگر فرائض اجرا مي گردد، راه ها اَمن مي شود، كسب و تجارت حلال مي گردد و رونق مي يابد، حقوق مردم تأمين مي شود، زمين ها آباد مي گردد، دشمنان به عدل و انصاف وادار مي شوند و كارها به صلاح مي آيد.»(32)

«مسأله 2211» «معروف» يعني چيزي كه به حكم شرع يا عقل انجام آن واجب يا مستحب است و «منكر» يعني چيزي كه به حكم شرع يا عقل انجام آن قبيح و حرام يا مكروه است و از اين نظر فرقي ميان امور فردي و اجتماعي نيست. بنابر اين امر به معروف و نهي از منكر يك وظيفه عمومي است و حكومت ها و افراد مردم، همه در برابر يكديگر مسئوليت دارند و بايد به اين وظيفه عمل نمايند.

«مسأله 2212» امر به معروف و نهي از منكر با شرايطي كه ذكر خواهد شد، واجب و ترك آن معصيت است و در مورد مستحبّات و مكروهات، امر و نهي مستحبّ است.

«مسأله 2213» امر به معروف و نهي از منكر، واجب كفايي است و در صورتي كه بعضي از مكلّفين به طور صحيح آن را انجام دهند، از ديگران ساقط مي شود و اگر اقامه معروف و جلوگيري از منكر، موقوف بر همكاري جمعي از مكلّفين باشد، واجب است همكاري كنند.

«مسأله 2214» اگر بعضي از افراد امر

و نهي كنند و مؤثر واقع نشود و بعضي ديگر احتمال بدهند كه امر يا نهي آنها مؤثر باشد، واجب است امر و نهي كنند.

«مسأله 2215» بيان مسأله شرعي در امر به معروف و نهي از منكر كفايت نمي كند، بلكه بايد مكّلف امر و نهي كند؛ مگر آن كه مقصود از امر به معروف و نهي از منكر، با بيان حكم شرعي حاصل شود و يا طرف مقابل، از آن امر و نهي بفهمد.

«مسأله 2216» در امر به معروف و نهي از منكر، قصد قربت معتبر نيست، بلكه مقصود اقامه واجب و جلوگيري از حرام است.

شرايط امر به معروف و نهي از منكر

«مسأله 2217» وجوب امر به معروف و نهي از منكر چند شرط دارد:

اوّل: آن كه كسي كه مي خواهد امر و نهي كند، بداند كه آنچه شخص مكلّف انجام نمي دهد، واجب است بجا آورد و آنچه انجام مي دهد، بايد ترك كند و كسي كه مي خواهد امر به معروف و نهي از منكر كند، بايد معروف را از منكر تشخيص دهد و بر كسي كه معروف و منكر را نمي داند، واجب نيست، بلكه نمي تواند امر به معروف و نهي از منكر نمايد.

دوم: آن كه احتمال بدهد امر و نهي او تأثير مي كند، پس اگر بداند اثر نمي كند، واجب نيست.

سوم: آن كه بداند شخص گنهكار بنا دارد كه معصيت خود را تكرار كند؛ پس اگر بداند يا گمان كند يا احتمال صحيح بدهد كه تكرار نمي كند، واجب نيست.

چهارم: آن كه در امر و نهي مفسده اي نباشد؛ پس اگر بداند يا گمان كند كه اگر امر يا نهي كند، ضرر جاني يا عِرضي و آبرويي يا مالي قابل توجّه به او مي رسد، واجب

نيست، بلكه اگر احتمال صحيح و عقلايي بدهد كه موجب ضررهاي مذكور مي شود، واجب نيست؛ همچنين اگر بترسد كه ضرري متوجّه وابستگان او شود، واجب نيست و نيز با احتمال وقوع ضررِ جاني يا عرضي و آبرويي يا ماليِ موجبِ حَرَج بر بعضي از مؤمنين، واجب نمي شود، بلكه در بسياري از موارد حرام است.

«مسأله 2218» اگر معروف يا منكر از اموري باشد كه شارع مقدس به آن اهميّت زياد مي دهد، مثل اصول دين يا مذهب و حفظ قرآن مجيد و حفظ عقايد مسلمانان يا احكام ضروري اسلام، بايد ملاحظه اين اهميّت بشود و مجرّدِ خوف ضرر، موجب سقوط وجوب آن نمي شود؛ پس اگر حفظ عقايد مسلمانان يا حفظ احكام ضروري اسلام بر بذل جان و مال توقّف داشته باشد، بذل آن واجب است.

«مسأله 2219» اگر بدعتي در اسلام واقع شود، اظهار حق و انكار باطل واجب است و اين وجوب، نسبت به عالمان شديدتر است و اگر سكوت علماي اعلام موجب هتك مقام علم و موجب سوء ظن به علماي اسلام شود، اظهار حق به هر نحوي كه ممكن باشد واجب است، اگرچه بدانند تأثير نمي كند.

«مسأله 2220» اگر احتمال صحيح داده شود كه سكوت موجب مي گردد كه منكري معروف يا معروفي منكر شود و يا ستمگري تقويت گردد و يا ستمي بر مسلمانان تحميل گردد يا چهره دين و عالمان ديني نزد مردم مخدوش گردد، اظهار حق و اعلام آن خصوصاً بر عالمان و اجب است و سكوت جايز نيست.

مراتب امر به معروف و نهي از منكر

امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد و جايز نيست با احتمال ثمر بخش بودن مرتبه پايين، به مراتب بالا عمل شود و

مراتب در آن به ترتيب ذيل مي باشد:

* مرتبه اوّل: با شخص گنهكار به گونه اي رفتار شود كه بفهمد به سبب ارتكاب معصيت، به اين نحو با او رفتار شده است، مثل اين كه از او رو برگرداند يا با چهره عبوس با او مواجه شود يا با او ترك مراوده كند واز او اِعراض نمايد، به نحوي كه معلوم شود اين امور براي آن است كه او معصيت را ترك كند.

«مسأله 2221» اگر در اين مرتبه درجاتي باشد، لازم است با احتمال تأثير درجه خفيف تر، به همان اكتفا كند؛ مثلاً اگر احتمال مي دهد كه با ترك تكلّم با او مقصود حاصل مي شود، به همان اكتفا كند و به درجه بالاتر عمل نكند، خصوصاً اگر گنهكار شخصي باشد كه اين نحو عمل موجب هتك او شود.

«مسأله 2222» اگر اِعراض نمودن و ترك معاشرت با گنهكار، موجب شود كه او كمتر مرتكب معصيت شود يا احتمال بدهد كه موجب اين امر شود، واجب است، اگرچه بداند كه موجب ترك كامل معصيت نمي شود و اين امر در صورتي است كه با مراتب ديگر، نتواند كاملاً از معصيت جلوگيري كند.

«مسأله 2223» اگر مراوده و معاشرت عالمان با ستمگران و سلاطين جور، موجب تخفيف ظلم آنها شود، بايد ملاحظه كنند كه آيا ترك معاشرت اَهمّ است - زيرا ممكن است معاشرت موجب سستي عقايد مردم شود و موجب هتك اسلام و مراجع اسلام شود - يا تخفيف ظلم، پس هر كدام اَهمّ باشد، به آن عمل كنند.

«مسأله 2224» اگر معاشرت و مراوده عالمان با ستمگران، شرعاً خالي از مصلحت باشد، نبايد معاشرت كنند زيرا اين امر موجب اتّهام آنها خواهد

شد.

«مسأله 2225» اگر ارتباط عالمان با ستمگران، موجب تقويت يا تبرئه ستمگران در نزد افراد بي اطّلاع شود يا موجب جرأت آنها گردد يا موجب هتك مقام علم شود، ترك آن واجب است.

«مسأله 2226» هر يك از اقشار جامعه كه باعث ترويج مقاصد ستمگران و يا تقويت ظلم و شوكت آنان گردد، مرتكب عمل حرام مي گردد و بر ساير مسلمانان لازم است كه آنها را نهي كنند و اگر تأثير نكرد، از آنها اِعراض كرده و با آنها معاشرت و معامله نكنند.

* مرتبه دوم: امر و نهي به زبان؛ پس با احتمال تأثير و وجود ساير شرايطي كه گذشت، واجب است اهل معصيت را نهي كنند و ترك كننده واجب را به انجام آن امر نمايند.

«مسأله 2227» اگر احتمال بدهد كه گنهكار با موعظه و نصيحت، گناه را ترك كند، موعظه و نصحيت لازم است و نبايد از آن تجاوز كند.

«مسأله 2228» اگر بداند نصيحت تأثير ندارد، واجب است با احتمال تأثير، به نحو الزامي امر و نهي كند و اگر جز با تشديد در گفتار و تهديد بر مخالفت تأثير نكند، تشديد و تهديد لازم است، لكن بايد از دروغ و معصيت ديگر احتراز شود.

«مسأله 2229» براي جلوگيري از معصيت، ارتكاب معصيت ديگر، مثل فحش و دروغ و اهانت جايز نيست، مگر آن كه معصيت، از چيزهايي باشد كه مورد اهتمام شارع مقدس باشد و به هيچ وجه به آن راضي نباشد؛ مثل قتل نفس محترمه كه در اين صورت بايد به هر نحو ممكن از آن جلوگيري نمايد.

«مسأله 2230» اگر گناهكار جز به جمع ما بين مرتبه اوّل و دوم از انكار، ترك معصيت

نكند، جمع واجب است؛ به اين نحو كه هم از او اعراض كند و ترك معاشرت نمايد و با چهره عبوس با او برخورد كند و هم او را با زبان امر به معروف و نهي از منكر كند.

* مرتبه سوم: توّسل به زور و جبر؛ پس اگر بداند يا اطمينان داشته باشد كه كسي جز با اِعمال زور و جبر ترك منكر نمي كند يا واجب را بجا نمي آورد، اين كار واجب است، لكن بايد از مقدار لازم تجاوز نكند.

«مسأله 2231» اگر جلوگيري از معصيت با گرفتن دست گناهكار يا حائل شدن بين او و گناه يا خارج كردن او از محل ارتكاب معصيت يا گرفتن ابزار گناه ممكن باشد، واجب است بدان عمل شود.

«مسأله 2232» جايز نيست اموال محترم گناهكار را تلف كند، مگر آن كه لازمه جلوگيري از معصيت باشد كه در اين صورت اگر اموال محترم گناهكار را با اجازه حاكم شرع جامع الشرايط تلف كند، ضامن نيست و در غير اين صورت، ضامن و گناهكار است.

«مسأله 2233» اگر جلوگيري از معصيت تنها با حبس نمودن گناهكار يا ممنوعيّت ورود او به محلّي ممكن باشد، با مراعات مقدار لازم و با اجازه حاكم شرع جامع الشرايط واجب است.

«مسأله 2234» اگر جلوگيري از معصيت بر كتك زدن و سخت گرفتن بر گناهكار متوقّف باشد، جايز است، ولي بايد زياده روي نشود و بهتر است در اين صورت از مجتهد جامع الشرايط اجازه گرفته شود؛ بلكه در صورتي كه متوقف بر كتك زدن شديد باشد و يا موجب اغتشاش، بي نظمي و بلوا شود، بايد از طريق قانون و در صورت عدم وجود نظام صالح، با

اجازه مجتهد جامع الشرايط و آگاه انجام شود.

«مسأله 2235» اگر جلوگيري از معصيت يا اقامه واجب بر مجروح كردن يا كشتن متوقّف باشد، بايد با اجازه مجتهد جامع الشرايط و آگاه و با حصول شرايط آن صورت پذيرد و اقدام خودسرانه جايز نيست.

«مسأله 2236» اگر گناه از اموري باشد كه جلوگيري از آن در نظر شارع مقدس از اهميّت ويژه اي برخوردار بوده و گناهكار به هيچ وجه حاضر به رها كردن گناه نباشد، جلوگيري از آن به هر شيوه ممكن جايز بلكه واجب است. مثلاً اگر كسي قصد جان فردي را نمايد كه ريختن خون او جايز نيست، بايد به هر شيوه ممكن از او جلوگيري شود، اگرچه به كشته شدن مهاجم منتهي شود و در اين مورد اجازه مجتهد جامع الشرايط لازم نيست؛ ولي در صورتي كه جلوگيري به غير از قتل مهاجم امكان پذير باشد، بايد به همان اكتفا شود و در هر حال اگر از حدّ لازم تجاوز كند، گناهكار است و احكام متجاوز بر او جاري مي شود.

«مسأله 2237» در صورتي كه امر به معروف و نهي از منكر متوقّف به برخورد عملي با افراد و ايجاد محدوديت بر آنها و يا اتلاف مال و يا تعرّض به جان و آبروي آنها باشد، امر به معروف و نهي از منكر بايد با اجازه مجتهد آگاه و جامع شرايط انجام گيرد و در صورتي كه جامعه بر اساس قانون شرع و يا قانوني كه مخالف شرع نيست اداره گردد، برخورد عملي با گناهكار بايد با حكم دادگاه صالح انجام پذيرد، بلكه آمر به معروف و ناهي از منكر بايد به گونه اي عمل كند كه ظاهر و

باطن اين عمل موجب توهين به اسلام و يا هرج و مرج و خودسري نگردد.

«مسأله 2238» نيكويي رفتار، منش و حسن سلوك مسلمانان خصوصاً عالمان، فرهيختگان و سرشناسان از بهترين وسايل امر به معروف و نهي از منكر است و بر همه واجب است با روش و منش پسنديده خود عملاً جامعه اسلامي را به انجام معروف و ترك منكر رهنمون بسازند.

«مسأله 2239» بر صاحبان وسايل ارتباط جمعي، هنرمندان و نويسندگان لازم است علم، هنر و ابزار خود را در جهت ترويج معروف و نهي از منكر و پيشگيري از اخلاق ناپسند اجتماعي بكار گيرند و هنر، علم و ابزار نوين ارتباط جمعي را در جهت القاء شبهه و گمراهي و يا اشاعه اخلاق ناپسند بكار نگيرند، در غير اين صورت بر همگان لازم است آنان را طرد و با رعايت مراتب امر به معروف و نهي از منكر به پيروي معروف هدايت و الزام نمايند و از ابزار وسايل ارتباط جمعي كه به اشاعه فحشاء و انديشه هاي ناپسند اقدام مي نمايد استفاده نكنند، بلكه خريد و فروش و نگهداري اين گونه وسايل در اين صورت اشكال دارد.

خريد و فروش
احكام خريد و فروش

بر اساس احكام اسلام، بايد به آبادي دنيا و رفاه خانواده و جامعه، كمال توجّه را داشت و با ديدگاهي اُخروي و عادلانه و نيز با تدبير و آگاهي از احكام معاملات، به تجارت و زراعت و كسب حسنات دنيا و رشد اقتصادي و وسعت در رزق و معاش رسيد. در روايت آمده است كه تجارت موجب توانگري و فزوني عقل وعزت است(33) و نيز آن كسي كه به جهت بي نيازي از مردم و تأمين خانواده و نيكي

به همسايگان به طلب دنيا رود، در روز قيامت چهره اي چون ماه درخشنده خواهد داشت(34) و نيز در روايات، بازرگانان و كسبه به آموختن فقه و پرهيز از ربا و راستگويي و مدارا امر شده اند(35).

چيزهايي كه در خريد و فروش مستحب است

«مسأله 2240» ياد گرفتن احكام معاملات به قدري كه مورد احتياج است، لازم است و مستحب است فروشنده بين مشتري ها در قيمت جنس فرق نگذارد و در قيمت جنس سختگيري نكند و كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، بپذيرد.

«مسأله 2241» اگر انسان نداند معامله اي كه انجام داده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرّف نمايد؛ ولي چنانچه در هنگام معامله، احكام آن را مي دانسته و بعد از معامله در صحّت آن شك كرده، تصرّف او در آن مال اشكال ندارد و معامله صحيح است.

«مسأله 2242» كسي كه مال ندارد و مخارجي مثل خرج زن و بچّه بر او واجب است، بايد كسب و كار نمايد و براي كارهاي مستحب، مانند بهبود زندگي زن و فرزندان و دستگيري از فقرا، كاسبي كردن مستحب است.

معاملات مكروه

«مسأله 2243» برخي معاملات مكروه از اين قرار است:

قصّابي، كفن فروشي، معامله با مردمان پست، معامله بين اذان صبح تا اوّل آفتاب، كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دادن، براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد آن را بخرد، داخل معامله او شدن.

معاملات باطل

«مسأله 2244» در چند مورد معامله باطل است:

اوّل: خريد و فروش عين نجسي كه از آن منفعت حرام برده مي شود، مثل مشروبات الكلي؛ ولي خريد و فروش چيزهايي مثل مدفوع جهت كُود كشاورزي و سگ شكاري تعليم ديده و خون انسان براي تزريق به بيمار كه منفعت حلال دارند، اشكال ندارد.

دوم: خريد و فروش مال غصبي، مگر آن كه صاحب آن، معامله را بپذيرد.

سوم: خريد و فروش چيزهايي كه ماليّت و ارزش عقلايي ندارند.

چهارم: معامله چيزي كه منافع معمولي آن حرام باشد، مثل آلات قمار.

پنجم: معامله اي كه در آن ربا باشد و «غِشّ» در معامله - يعني فروختن جنسي كه با چيز ديگري مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد مثل شيري كه در آن آب ريخته است - حرام است. از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم منقول است كه فرمود: «از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غِشّ كند (و اين فرمايش را سه بار تكرار فرمودند) و هر كه با برادر مسلمان خود غشّ كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.»(36)

«مسأله 2245» فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، اشكال ندارد، ولي اگر مشتري بخواهد

آن چيز را بخورد، بنابر احتياط واجب بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.

«مسأله 2246» اگر چيز پاكي كه آب كشيدن آن ممكن نيست، مثل روغن، نجس شود، چنانچه خريدار آن را براي خوردن بخرد، معامله باطل و عمل حرام است و اگر براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروختن آن اشكال ندارد.

«مسأله 2247» معامله دارويي كه عين آن نجس است، در صورت ضرورت و انحصار، اشكال ندارد.

«مسأله 2248» خريد و فروش روغن و داروهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد، اشكال ندارد و همچنين شربتي كه به عنوان دارو از كشورهاي غير اسلامي وارد مي شود - هرچند بعضي از اجزاي آن نجس باشد - اگر جايگزين نداشته باشد، معامله آن جايز و صحيح است؛ ولي روغني كه از مردار گرفته مي شود - چه از دست كافر و چه از دست مسلمان گرفته شود - نجس و معامله آن باطل است؛ اما روغني كه معلوم نيست كه از مردار گرفته شده يا نه و شك در ذبح آن وجود دارد، چنانچه از دست مسلمان گرفته شود، پاك و معامله آن صحيح است و اگر از دست كافر گرفته شود، نجس و معامله آن باطل است، مگر آن كه بداند آن كافر آن را از مسلمان خريده است.

«مسأله 2249» اگر روباه و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معيّن شده كشته باشند يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است؛ مگر آن كه در آن منفعت

عقلايي حلالي وجود داشته باشد، مانند اين كه با آن لباس تهيه كنند تا در غير نماز و طواف از آن استفاده كنند كه در اين صورت معامله آن جايز و صحيح است.

«مسأله 2250» خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند يا از دست كافر گرفته مي شود، باطل است؛ ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.

«مسأله 2251» خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله آن باطل است.

«مسأله 2252» اگر گوشت يا پوست و يا ساير اجزاي مردار به جز استفاده در مواردي كه پاك بودن در آن شرط است، منافع قابل توجّه ديگري داشته باشند - مانند اين كه براي خوراك دام و طيور و يا تبديل آنها به كود و مانند آن توسط دستگاه هاي جديد مورد بهره برداري قرار گيرند و يا اين كه با چرم و يا پوست لباس تهيه كنند تا در غير نماز و طواف از آن استفاده كنند - ظاهراً خريد و فروش آنها به همين قصد اشكال ندارد.

«مسأله 2253» خريد و فروش خون براي انتفاع حلال جايز است؛ بنابراين خريد و فروش خون براي تزريق به بيمار اشكال ندارد، مگر اين كه گرفتن خون براي خون دهنده ضرر قابل توجه داشته باشد.

«مسأله 2254» وزن يا حجم خوني

كه مورد خريد و فروش قرار مي گيرد، بايد معلوم باشد، ولي در صورتي كه وزن و مقدار آن را ندانند، مي توانند مصالحه نمايند.

«مسأله 2255» انسان مي تواند بعضي از اعضاي خود را مانند كليه، براي پيوند به شخص ديگري بفروشد، به شرط آن كه براي خود او ضرر قابل توجّهي نداشته باشد.

«مسأله 2256» خريد و فروش مست كننده ها و مواد مخدر، حرام و معامله آنها باطل است.

«مسأله 2257» اگر قصد خريدار اين باشد كه پول جنس را ندهد، چنانچه قصد جدّي معامله را داشته باشد، معامله صحيح است، ولي پول جنس را مديون است.

«مسأله 2258» اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از مال حرام بدهد - چه از اوّل قصد او اين باشد يا از اوّل قصد او اين نباشد - معامله صحيح است، ولي بايد مبلغي را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

«مسأله 2259» خريد و فروش چيزهاي بي ارزش مانند يك پرِ كاه باطل است.

«مسأله 2260» خريد و فروش آلاتي كه براي خصوص لهو به كار مي روند و استفاده عقلايي حلالي براي آنها وجود ندارد، حرام و باطل است.

«مسأله 2261» اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند، به اين قصد بفروشند كه آن را در حرام مصرف كنند، حرام و باطل بودن آن معامله معلوم نيست، مگر اين كه عرفاً فروش آن را كمك رساندن به انجام عمل حرام بدانند و اگر فروش آن به قصد استفاده حرام نباشد، جايز است؛ بنابر اين خريد و فروش چيزهايي مانند تلويزيون، ويدئو و دستگاه گيرنده ماهواره كه زمينه كاربرد حرام نيز دارند، اگر به قصد استفاده حرام نباشد، اشكال ندارد و

در انگور اگر آن را به اين قصد بفروشند كه از آن شراب تهيّه نمايند، معامله آن حرام و باطل است.

«مسأله 2262» ساختن مجسّمه انسان و حيوانات در صورتي كه براي پرستش يا در معرض آن باشد جايز نيست؛ بلكه بنابر احتياط از ساختن آن در هر حال بايد اجتناب شود؛ ولي خريد و فروش مجسّمه و نيز كالايي كه روي آن چهره انسان يا حيوان كنده كاري يا نقاشي شده، اشكال ندارد. «مسأله 2263» خريدن چيزي كه از راه قمار يا غصب و دزدي يا از راه معامله باطل تهيّه شده، باطل و تصرّف در آن مال حرام است و اگر كسي آن را بخرد، بايد به صاحب اصلي آن برگرداند.

«مسأله 2264» اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معيّن كند، مثلاً بگويد: «اين يك كيلو روغن را مي فروشم»، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند؛ ولي اگر آن را معيّن نكند، بلكه يك كيلو روغن بفروشد و بعد روغني را كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

«مسأله 2265» اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك كيلو گندم را به يك كيلو و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگ تر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند.(37) بلكه اگر يكي از دو جنس سالم و ديگري معيوب باشد يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري

كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است؛ پس اگر مِس سالم را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد يا برنج درجه يك را بدهد و بيشتر از آن برنج نامرغوب بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد. در معامله ربوي علاوه بر آن كه مقدار زيادي حرام است، اصل معامله نيز باطل مي باشد.

«مسأله 2266» اگر چيزي كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك كيلو گندم را به يك كيلو گندم و يك ريال پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است؛ بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد، ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.

«مسأله 2267» اگر چيزي مثل پارچه را كه با متر و ذرع مي فروشند يا چيزي مثل گردو و تخم مرغ را كه با شماره معامله مي كنند، بفروشند و در مقابل از همان جنس زيادتر بگيرند - مثلاً ده تا تخم مرغ بدهند و يازده تا بگيرند، يا يك متر پارچه را بفروشند و يك متر و بيست سانتيمتر پارچه عوض آن بگيرند - اشكال ندارد.

«مسأله 2268» جنسي كه در بعضي از شهرها با وزن يا پيمانه آن را مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره آن را معامله مي كنند، اگر در شهري كه آن را با وزن يا پيمانه مي فروشند، در مقابل فروش آن از همان جنس زيادتر بگيرند، ربا و حرام است ولي در شهر ديگر ربا نيست. «مسأله 2269» اگر چيزي كه مي فروشد و عوضي كه مي گيرد از يك جنس نباشند، گرفتن زيادي اشكال ندارد؛

پس اگر يك كيلو برنج بفروشد و دو كيلو گندم بگيرد، معامله صحيح است.

«مسأله 2270» اگر جنسي كه مي فروشد و عوضي كه مي گيرد از يك چيز عمل آمده باشند، بايد در معامله زيادي نگيرد؛ پس اگر يك كيلو ماست بفروشد و در عوض آن يك كيلو و نيم شير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله مي كند، زيادي نگيرد.

«مسأله 2271» جو و گندم در «ربا» يك جنس حساب مي شوند؛ پس اگر يك كيلو گندم بدهد و يك كيلو و نيم جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده كيلو جو بخرد كه سرِ خرمن ده كيلو گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

«مسأله 2272» اگر چيزي به يكي از دو طرف يا به هر دو طرف معامله اضافه كنند كه از بيع مثل به مثل خارج شود، تفاوت وزن يا پيمانه دو طرف معامله موجب ربا نمي شود؛ مثلاً اگر دو كيلو گندم بد را به ضميمه مقداري پارچه به يك كيلو گندم خوب بفروشند، اشكال ندارد.

«مسأله 2273» معامله ربوي با كافري كه در كشور مسلمين زندگي مي كند جايز نيست، ولي چنانچه معامله صورت بگيرد، ربايي كه از او گرفته است حلال است؛ اما كافري كه در پناه اسلام نيست ربا گرفتن از او و معامله ربوي با او بدون اشكال است. همچنين پدر و فرزند و زن دائمي و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

«مسأله 2274» خريد و فروش پول هاي غير همجنس نظير معامله

«ريال» در مقابل «دلار» يا «پوند» و يا غير آن، اگر به قصد فرار از رباي قرضي نباشد اشكال ندارد.

شرايط فروشنده و خريدار

«مسأله 2275» براي فروشنده و خريدار شش شرط وجود دارد:

اوّل: بالغ باشند. دوم: عاقل باشند. سوم: سفيه نباشند؛ يعني مال خود را بيهوده مصرف نكنند و اگر سفيه باشند معامله آنها نافذ نيست، هرچند حاكم شرع هم آنها را منع نكرده باشد. چهارم: قصد خريد و فروش داشته باشند؛ پس اگر مثلاً كسي به شوخي بگويد: «مال خود را فروختم»، معامله باطل است. پنجم: كسي آنها را مجبور نكرده باشد. ششم: مالك كالا و عوض آن باشند يا مثل پدر و جدّ صغير، اختيار مال در دست آنان باشد و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

«مسأله 2276» معامله با بچّه نابالغ غير مميّز باطل است، اگرچه پدر يا جدّ بچّه به او اجازه داده باشند كه معامله كند؛ ولي اگر بچّه مميّز باشد و كالاي كم قيمتي را كه معامله آن براي بچّه ها متعارف است معامله كند، اشكال ندارد و نيز اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند - چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند - معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل كالا و پول را به صاحب آن مي رساند يا صاحب پول يا كالا اذن داده باشد كه آن را به بچّه بدهد تا به او برساند.

«مسأله 2277» اگر از بچّه نابالغ چيزي را بخرد، يا چيزي را به او بفروشد،

بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد يا از صاحب آن رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچّه گرفته از طرف صاحب آن بابت مظالم بدهد؛ ولي اگر چيزي را كه گرفته مال خود صغير باشد، بايد به وليّ او برساند و اگر او را پيدا نكرد، به حاكم شرع بدهد.

«مسأله 2278» اگر كسي با بچّه نابالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچّه داده از بين برود، در صورتي كه بچّه مميّز نباشد، نمي تواند از بچّه يا وليّ او آن را مطالبه كند و اگر مميّز باشد، بعيد نيست بتواند مطالبه نمايد.

«مسأله 2279» اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد: «راضي هستم»، معامله صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره معامله را انجام دهند.

«مسأله 2280» اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه ندهد، معامله باطل است.

«مسأله 2281» پدرِ طفل، جدّ پدري او و وصيّ آنها و همچنين حاكم شرع در صورتي مي توانند مال طفل را بفروشند كه مصلحت طفل در آن باشد. حكم ديوانه اي كه قبل از بلوغ ديوانه بوده و جنون او تا بعد از بلوغ ادامه داشته است نيز همين است.

«مسأله 2282» اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و احتياط واجب آن است كه مشتري و صاحب مال در

منفعتي كه براي جنس و عوض آن در مدت زمان بين فروش و اجازه معامله توسط صاحب مال حاصل شده، با يكديگر مصالحه كنند.

«مسأله 2283» اگر كسي مالي را غصب كند و به قصد آن كه بهاي آن، از آن خودش باشد آن را بفروشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند، معامله باطل است؛ ولي اگر براي كسي كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، معامله صحيح است.

«مسأله 2284» اختيار مال كسي كه غايب است و به او دسترسي نيست و براي خود نماينده يا وكيلي قرار نداده، با حاكم شرع جامع الشرايط است تا مطابق مصلحت در آن تصرّف نمايد.

شرايط مورد معامله و بهاي آن

«مسأله 2285» كالايي كه فروخته مي شود و چيزي كه به عنوان بهاي آن گرفته مي شود چهار شرط دارد:

اوّل: مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد. دوم: بتوانند آن را تحويل دهند، بنابراين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست. سوم: آن ويژگي هايي از كالا كه به واسطه آنها ميل مردم به كالا و بهاي آن تفاوت مي كند، تعيين گردد. چهارم: بنابر احتياط خودِ كالا را بفروشد نه منفعت آن را، اگرچه جواز فروش منفعت خالي از قوت نيست؛ پس اگر مثلاً منفعت يك ساله خانه را بفروشد صحيح است و چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت مِلك خود را بدهد، مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن منفعت يك ساله ملك خود را به او واگذار كند، اشكال ندارد و همچنين خريد و فروش حقوقي كه قابل نقل و انتقال و معاوضه مي باشند، مانند حق تأليف، جايز است و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد

شد.

«مسأله 2286» كالايي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن و پيمانه بخرد؛ ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.

«مسأله 2287» چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند، با پيمانه هم مي شود معامله كرد؛ مثلاً اگر مي خواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد، ده پيمانه بدهد.

«مسأله 2288» اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد، در معامله نباشد، معامله باطل است؛ ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، تصرّف آنها اشكال ندارد.

«مسأله 2289» خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده از آن ملك در مدّت اجاره، از آنِ مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اين كه مدّت اجاره كم است، ملك را خريده باشد، پس از اطّلاع مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2290» هرگاه خريدار كالا را براي ديدن يا تصميم گرفتن از فروشنده بگيرد و مدّتي نزد او بماند و از بين برود، در صورتي كه صاحب مال شرط كرده باشد كه عاريه مضمونه باشد يا خريدار در حفظ آن افراط و تفريط كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بپردازد.

«مسأله 2291» اگر كسي در كالا يا عوض آن حقّي داشته باشد، مثل اين كه مالي را پيش او گرو گذاشته باشند، مالك مي تواند بدون اجازه او آن را بفروشد و اگر مشتري جاهل باشد، پس از آگاهي مي تواند معامله را به هم بزند.

خريد و فروش اموال وقفي

«مسأله 2292» معامله چيزي كه وقف شده باطل است؛ ولي اگر آن چيز به گونه اي خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آنها وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به گونه اي پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديك تر باشد.

«مسأله 2293» هرگاه بين كساني كه مالي را براي آنان وقف كرده اند به گونه اي اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقفي را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و بين موقوف عليهم تقسيم نمايند، ولي چنانچه اختلاف تنها با فروختن و تهيّه مال ديگر برطرف شود، لازم است آن موقوفه به مال ديگري تبديل و يا با پول فروش آن، مال ديگري خريداري شود و به جاي مال اوّل و در همان منظور وقف اوّل وقف گردد.

«مسأله 2294» چنانچه چيزهايي همچون فرش، وسايل چاي و لوازم صوتي موجود در جاهايي مانند مساجد، مدارس و حسينيّه ها براي آنجا وقف شده باشند، فروش آنها جايز نيست و چنانچه آن چيزها را به آنجا تمليك كرده باشند، اختيار آن با متولّي موقوفه يا حاكم شرع است و هر وقت به مصلحت موقوفه باشد، مي توانند آن را به چيزهاي ديگر تبديل كنند و يا به فروش برسانند.

صيغه خريد و فروش

«مسأله 2295» در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد: «اين مال را در عوض اين پول فروختم» و مشتري بگويد: «قبول كردم» معامله صحيح است، ولي

خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني با گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

«مسأله 2296» اگر در هنگام معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او هم بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

«مسأله 2297» فروش ميوه اي كه گُل آن ريخته و دانه بسته و به گونه اي شده كه معمولاً ديگر از خطر آفت گذشته است، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت انگور اشكال ندارد.

«مسأله 2298» اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه گُل آن بريزد بفروشند، بايد چيزي را كه داراي ماليّت و قابل فروش جداگانه است و مي تواند ملك فروشنده باشد، به آن ضميمه نمايند.

«مسأله 2299» اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند.

«مسأله 2300» فروختن خيار و بادمجان و مانند آنها كه بوته آنها سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشند و معيّن كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد.

«مسأله 2301» اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير از گندم و جو بفروشند، اشكال ندارد.

انواع معاملات

وّل: معامله نقدي

«معامله نقدي» آن است كه در تحويل كالا و عوض آن مدّت شرط نشده باشد.

«مسأله 2302» اگر جنسي را به طور نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند، به گونه اي كه بتواند در آن تصرّف كند و تحويل فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را به گونه اي در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگري ببرد،

فروشنده جلوگيري نكند.

دوم: معامله نسيه

«معامله نسيه» آن است كه فروشنده كالا را به خريدار بسپارد، ولي قرار بگذارند خريدار بهاي آن را در وقت ديگري به فروشنده بدهد.

«مسأله 2303» در معامله نسيه بايد مدّت كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سرِ خرمن پول آن را بگيرد، چون مدّت كاملاً معيّن نشده، معامله باطل است.

«مسأله 2304» اگر كالايي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خود مالي داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدّت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

«مسأله 2305» اگر كالايي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدّتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد به او مهلت دهد.

«مسأله 2306» اگر به كسي كه قيمت كالايي را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد، معامله باطل است؛ ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي كالايي را مي داند نسيه بدهد و گران تر حساب كند، مثلاً بگويد: «كالايي را كه به تو نسيه مي دهم توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گران تر حساب مي كنم» و او قبول كند، اشكال ندارد.

«مسأله 2307» كسي كه جنسي را نسيه فروخته وبراي گرفتن پول آن مهلتي را قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدّت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

سوم: معامله سَلَف

«معامله سَلَف» (پيش فروش) آن است كه قرار بگذارند خريدار هنگام معامله، بهاي كالا را بپردازد و

كالا را كه كلّي و به ذمّه فروشنده است، در زمان معيّن ديگري تحويل بگيرد.

«مسأله 2308» در معامله سلف اگر مثلاً بگويد: «اين پول را مي دهم كه بعد از شش ماه فلان كالا را بگيرم» و فروشنده بگويد: «قبول كردم»، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد: «فلان كالا را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم»، معامله صحيح است.

«مسأله 2309» اگر پول طلا و نقره را به صورت سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا و نقره بگيرد، معامله باطل است؛ ولي اگر كالايي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگري يا پول بگيرد، معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در عوض كالايي كه مي فروشد، پول بگيرد وجنس ديگري نگيرد.

شرايط معامله سَلَف

«مسأله 2310»معامله سلف شش شرط دارد:

اوّل: خصوصيّاتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معيّن نمايند، ولي دقّت زياد هم لازم نيست، بلكه همين اندازه كه مردم بگويند خصوصيّات آن معلوم شده كافي است؛ پس معامله سلف در چيزهايي كه نمي شود خصوصيّات آنها را به گونه اي معيّن كرد كه براي مشتري مجهول نبوده و معامله غرري نباشد، باطل است.

دوم: پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد يا به مقدار پول آن، از فروشنده طلبكار باشد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله همان مقدار را به هم بزند. سوم: مدّت را كاملاً معيّن كنند؛ بنابر اين اگر مثلاً بگويد: «در فصل بهار كالا را تحويل مي دهم»، چون مدّت كاملاً معيّن نشده،

معامله باطل است.

چهارم: وقتي را براي تحويل كالا معيّن كنند كه در آن وقت، به قدري از آن كالا وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند، كالا ناياب نخواهد بود.

پنجم: محلّ تحويل كالا را معيّن نمايند، ولي اگر از سخنان آنان محلّ آن معلوم شود، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم: وزن يا پيمانه آن را معيّن كنند و جنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند، اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ، تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميّت ندهند.

احكام معامله سَلَف

«مسأله 2311» انسان نمي تواند جنسي را كه سَلَف خريده پيش از سر رسيدن مدّت تحويل آن بفروشد و بعد از سر رسيد مدّت، تا وقتي كه آن را تحويل نگرفته است، فروختن آن فقط به خود فروشنده بي اشكال است.

«مسأله 2312» در معامله سلف اگر فروشنده كالايي را كه قرارداد كرده، تحويل بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه را قرار گذاشته بدهد، يعني اين كه جنس تحويل داده شده، همان اوصاف را به طور كامل تري دارا باشد، مشتري بايد قبول نمايد؛ ولي اگر شرايطي را كه بر آن توافق شده بوده نداشته باشد، لازم نيست آن را قبول كند، حتي اگر داراي شرايط ديگري باشد كه بهتر از آن شرايط باشند.

«مسأله 2313» اگر كالايي كه فروشنده تحويل مي دهد پست تر از كالايي باشد كه قرارداد كرده، مشتري مي تواند آن را قبول نكند.

«مسأله 2314» اگر فروشنده به جاي كالايي كه قرارداد كرده، كالاي ديگري تحويل بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود، اشكال ندارد.

«مسأله 2315» اگر

كالايي كه سلف فروخته در هنگام سر رسيد وقت تحويل آن ناياب شود و نتواند آن را تهيّه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا فروشنده آن را تهيّه نمايد يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

«مسأله 2316» اگر كالايي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدّتي آن را تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدّتي بگيرد، معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره

«مسأله 2317» اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشند، سكّه دار باشد يا بي سكّه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.

«مسأله 2318» اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشند، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

«مسأله 2319» اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، كالا و بهاي آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است.

«مسأله 2320» اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگرچه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده، مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2321» اگر مقداري خاك نقره معدن را به همان مقدار نقره خالص و يا مقداري خاك طلاي معدن را به همان مقدار طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است، ولي فروختن خاك نقره به طلا و

خاك طلا به نقره به هر صورت اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند

«مسأله 2322» حقّ به هم زدن معامله را در اصطلاح «خيار» مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اوّل: آن كه فروشنده يا خريدار از مجلس معامله متفرّق نشده باشند و اين حق را «خيار مجلس» مي گويند.

دوم: آن كه فروشنده يا خريدار مغبون شده باشد كه به آن «خيار غَبْن» مي گويند.

سوم: در معامله توافق كنند كه تا مدّت معيّني هر دو يا يكي از آنان و يا شخص ديگري بتوانند معامله را به هم بزند كه به آن «خيار شرط» مي گويند.

چهارم: فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه كه هست نشان دهد و كاري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود كه به آن «خيار تدليس» مي گويند.

پنجم: در ضمن معامله انجام يا ترك كاري و يا ويژگي خاصي شرط شده باشد، ولي فروشنده يا خريدار به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت ديگري مي تواند معامله را به هم بزند و به اين حق «خيار تخلّف شرط» مي گويند.

ششم: در جنس يا عوض آن عيبي باشد كه در اين صورت طرف مقابل «خيار عيب» دارد.

هفتم: معلوم شود بخشي از كالاي فروخته شده، متعلّق به ديگري است كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي كه خريدار به عنوان بهاي كالا پرداخته، از آنِ شخص ديگري است و صاحب آن راضي نشود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند يا عوض آن مقدار را

از خريدار بگيرد، در اين صورت اگر مال شخص ديگر با مال فروشنده يا خريدار ممزوج باشد، «خيار شركت» وگرنه «خيار تَبَعُّض صَفْقه» وجود دارد.

هشتم: فروشنده خصوصيّات جنس معيّني را كه مشتري نديده به او بگويد، بعد معلوم شود به گونه اي كه گفته نبوده است كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيّات عوض معيّني را كه مي دهد بگويد و بعد معلوم شود به گونه اي كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و به اين خيار «خيار رؤيت» مي گويند.

نهم: مشتري پول كالايي را كه نقداً خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم كالا را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير در تحويل كالا هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند؛ ولي اگر جنسي كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط تأخير در تحويل جنس هم نشده باشد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و اين خيار را «خيار تأخير» مي نامند.

دهم: در صورتي كه حيواني را خريده باشد، خريدار تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند كه به اين حق «خيار حيوان» مي گويند.

يازدهم: فروشنده نتواند كالايي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي كه فروخته فرار كند كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اين خيار را «خيار تعذّر تسليم» مي نامند و برخي احكام اينها

در مسائل آينده گفته خواهد شد.

«مسأله 2323» اگر خريدار قيمت جنس را نداند يا در هنگام معامله غفلت كند و جنس را گران تر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده باشد كه مردم او را مغبون بدانند و به كمي و زيادي آن اهميّت بدهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند يا هنگام معامله غفلت كند و جنس را ارزان تر از قيمت آن بفروشد، در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميّت بدهند و او را مغبون بدانند، مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2324» معامله «بيع شرط» كه در آن مثلاً خانه يك ميليون توماني را به دويست هزار تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدّت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.

«مسأله 2325» در معامله «بيع شرط» اگرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه حتي اگر سر مدّت پول را ندهد، خريدار ملك را به او پس مي دهد، معامله صحيح است؛ ولي اگر سر مدّت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

«مسأله 2326» اگر چاي اعلا را با چاي ارزان قيمت مخلوط كند و به عنوان چاي اعلا بفروشد، چنانچه مشتري هنگام معامله آگاهي به اين موضوع نداشته باشد، وقتي كه متوجه شد مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2327» اگر خريدار بفهمد مالي كه گرفته عيبي دارد، در صورتي كه مورد معامله شخصي

و معيّن باشد، مثلاً حيوان معيّني را بخرد و بفهمد كه يك چشم او كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معيّن كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب، از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد؛ مثلاً اگر بفهمد مالي كه به چهار هزار تومان خريده، معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت هزار تومان و قيمت معيوب آن شش هزار تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد، مي تواند يك چهارم پولي كه داده - يعني هزار تومان - را از فروشنده پس بگيرد.

«مسأله 2328» اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه به عنوان بهاي كالا گرفته عيبي هست، در صورتي كه عوض در معامله، معيّن و شخصي باشد، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد پس بگيرد.

«مسأله 2329» اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال، عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و يا تفاوت قيمت جنس صحيح و معيوب را بگيرد و نيز اگر در عوضِ مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و يا تفاوت قيمت جنس صحيح و معيوب را بگيرد.

«مسأله 2330» اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم

نزند، ديگر حقّ به هم زدن معامله را ندارد.

«مسأله 2331» هرگاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد - اگرچه فروشنده حاضر نباشد - مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2332» در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت را بگيرد:

اوّل: آن كه هنگام خريدن، عيب مال را بداند. دوم: به عيب مال راضي شود. سوم: در وقت معامله بگويد: «اگر مال عيبي داشته باشد پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم». چهارم: فروشنده در وقت معامله بگويد: «اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم»؛ ولي اگر عيبي را معيّن كند و بگويد: «مال را با اين عيب مي فروشم» و معلوم شود عيب ديگري نيز دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معيّن نكرده، مال را پس بدهد يا تفاوت بگيرد.

«مسأله 2333» در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:

اوّل: آن كه بعد از معامله تغييري در مال بدهد كه مردم بگويند: «به گونه اي كه خريداري و تحويل داده شده، باقي نمانده است». دوم: بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حقّ برگرداندن آن را از خود ساقط كند. سوم: بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود، ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز، عيب ديگري پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدّتي حقّ به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن

مدّت، مال عيب ديگري پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2334» اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيّات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيّات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد امّا بعد از فروش بفهمد كه مال بهتر از آن بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرّقه خريد و فروش

«مسأله 2335» اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد، اگرچه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.

«مسأله 2336» اگر انسان كالايي را به كسي بدهد و قيمت آن را معيّن كند و بگويد: «اين كالا را به اين قيمت بفروش و هرچه زيادتر فروختي مال خودت باشد»، هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال آن دلّال است و نيز اگر بگويد: «اين كالا را به اين قيمت به تو فروختم» و او بگويد: «قبول كردم» يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، خريدار آن كالا را هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود اوست.

«مسأله 2337» اگر قصاب گوشت گوسفند نَر بفروشد و به جاي آن، گوشت گوسفند ماده تحويل بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معيّن كرده و بگويد: «اين گوشت گوسفند نر را مي فروشم»، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معيّن نكند، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته

راضي نشود، قصاب بايد گوشت گوسفند نر به او بدهد.

«مسأله 2338» اگر مشتري به بزّاز بگويد: «پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود» و بزّاز پارچه اي را به او بفروشد كه رنگ آن مي رود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2339» قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد، حرام است و طبق بيان اميرمؤمنان عليه السلام: «قسم خوردن در معامله، سبب نابودي بركت مي گردد.»(38)

حكام اِقاله (به هم زدن معامله)

«اِقاله» آن است كه يك طرف معامله تقاضاي به هم زدن آن را كند و طرف ديگر نيز آن را قبول نمايد؛ به كسي كه اين تقاضا را كرده «مُسْتَقيل» و به كسي كه آن را قبول نموده «مُقيل» مي گويند.

«مسأله 2340» اقاله در هر عقد لازمي جز نكاح و ضمانت جاري است، ولي خود اقاله قابل فسخ نمي باشد.

«مسأله 2341» اقاله با هر لفظي و حتّي با عمل دو طرف معامله صورت مي پذيرد، ولي دو طرف بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار آن را انجام دهند.

«مسأله 2342» اقاله در خريد و فروش نبايد به كمتر يا زيادتر از كالا يا عوض آن انجام شود و بايد همان كالا و عوض به فروشنده و خريدار بازگردانده شود، ولي چون پذيرفتن اقاله واجب نيست، جايز است اقاله كننده چيزي يا كاري را به نفع خود تقاضا كند و انجام اقاله را مشروط به انجام اين تقاضا نمايد.

«مسأله 2343» اگر بخواهند قسمتي از كالاي مورد معامله را در برابر همان مقدار از بهاي آن اقاله نمايند، اشكال ندارد؛ همچنين اگر فروشنده يا خريدار متعدّد باشند، اقاله در سهم هر كدام به نسبت بهاي آن جايز

است و رضايت شريك ها لازم نيست.

«مسأله 2344» اقاله معامله شخصي كه از معامله پشيمان شده مستحبّ مؤكّد است و از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «هر بنده اي كه معامله مسلماني را كه از خريد يا فروش پشيمان شده به هم بزند و اقاله كند، خداوند لغزش آن بنده را در روز قيامت اقاله خواهد كرد».(39)

احكام احتكار و قيمت گذاري

«احتكار» آن است كه كالايي كه شديداً مورد نياز مردم است به انگيزه گران تر شدن از دسترس خريد آنان دور نگاه داشته شود، به شكلي كه مردم از اين ناحيه در مضيقه و سختي قرار بگيرند، خواه قصد ضرر زدن به آنان در بين باشد يا نه. احتكار در روايات زيادي مورد مذمّت شديد قرار گرفته و شخص محتكر ملعون و خطاكار و خائن و در حدّ قاتل شمرده شده است. مطابق بعضي از روايات محتكر از پناه خداوند متعال خارج شده و از نعمتهاي الهي محروم مي شود.(40)

«مسأله 2345» حرام بودن احتكار در زمان ما منحصر به گندم، جو، خرما، كشمش و روغن زيتون نيست، بلكه شامل هر نوع كالا و خدمتي است كه شديداً مورد نياز مردم باشد و از نبودن آن در مضيقه و سختي قرار گيرند.

«مسأله 2346» اگر كالايي را به انگيزه گران تر شدن از دسترس مردم دور نگاه دارد، ولي آن كالا توسط ديگران به مردم عرضه شود و به گونه اي نباشد كه آنان در مضيقه و سختي قرار گيرند، در اين صورت احتكار صادق نيست.

«مسأله 2347» اگر كالايي را براي رفع نيازهاي شخصي خود و خانواده اش از دسترس خريد مردم دور نگاه دارد و به جهت كمياب شدن، قيمت آن گران تر

شود، اشكال ندارد.

«مسأله 2348» حكومت صالح مي تواند محتكر را به عرضه نمودن كالاي مورد احتكار و فروش آن بدون اجحاف ملزم نمايد و چنانچه محتكر از عرضه نمودن كالا امتناع نمايد، حكومت صالح مي تواند علاوه بر تعزير عادلانه و متناسب با محتكر، كالاي احتكار شده را به فروش برساند و پول آن را به صاحب آن بپردازد.

«مسأله 2349» حكومت صالح مي تواند با اجازه حاكم شرع واجد شرايط، محتكر را علاوه بر تعزير بدني، مانند زندان و شلّاق، تعزير مالي نيز بنمايد و تشخيص اين كه كدام مؤثّرتر است، با حاكم شرع جامع الشرايط مي باشد.

«مسأله 2350» حكومت صالح مي تواند از اجحاف در قيمت گذاري توسط فروشندگان جلوگيري نمايد و آنان را ملزم كند كه كالاي خود را به قيمت عادلانه بفروشند.

شفعه
احكام شُفْعه

هرگاه - در شرايطي كه خواهد آمد - يكي از دو شريك تمام يا قسمتي از سهم خود را به غير از شريك خود بفروشد، شريك ديگر حق دارد قيمت تعيين شده را بپردازد و سهم شريك خود را تملّك نمايد؛ اين حق را «حقّ شُفعه» مي گويند.

«مسأله 2351» حقّ شفعه فقط در مالي كه مشاع و مشترك باشد ثابت است؛ پس اگر ملك مشاع بوده ولي تقسيم شده باشد و سپس يكي از آنان سهم خود را بفروشد، براي ديگري حقّ شفعه ثابت نيست، هم چنانكه براي همسايه ملك نيز حقّ شفعه ثابت نمي باشد.

«مسأله 2352» حقّ شفعه منحصر به موردي است كه مال فروخته شده فقط بين دو نفر باشد، پس اگر بيش از دو نفر شريك باشند و يكي از آنان سهم خود را بفروشد، هيچ كدام از شريك ها حقّ شفعه ندارند؛ بلكه اگر جز

يك نفر بقيّه شريك ها سهم خود را در يك معامله بفروشند، آن يك نفر حق شفعه ندارد.

«مسأله 2353» حقّ شفعه در چيزهاي غير منقول كه قابل تقسيم باشند - مانند زمين و خانه و باغ - قطعي است، ولي در چيزهاي ديگر محلّ اشكال است و احتياط در ترك آن است؛ همچنين اين حق در مورد فروش خانه و زمين و مغازه قابل تقسيم قطعي است، ولي در مورد بخشش به عوض يا صلح آنها، محل اشكال است و در مهريه حقّ شفعه وجود ندارد.

«مسأله 2354» اگر زمين مشترك نباشد، ولي راهرو يا مسير آبياري آن مشترك باشد و زمين با مسير آب يا راهرو آن فروخته شود، حقّ شفعه ثابت است.

«مسأله 2355» هرگاه خريدار مسلمان باشد، شريكي كه مي خواهد از حقّ شفعه عليه او استفاده كند، بايد مسلمان باشد، خواه فروشنده مسلمان باشد يا كافر، پس كافر عليه مسلمان حقّ شفعه ندارد زيرا حقّ شفعه نوعي تسلط بر ديگري است و كافر بر مسلمان تسلّط ندارد و در صورتي كه خريدار مسلمان نباشد، در صورتي كه شريك كافر باشد نيز مي تواند از حق شفعه عليه او استفاده كند.

«مسأله 2356» شريك در صورتي حقّ شفعه دارد كه قدرت پرداخت قيمت جنس فروخته شده را داشته باشد؛ پس كسي كه از پرداخت آن عاجز است، حقّ شفعه ندارد، مگر آن كه خريدار قبول نمايد.

«مسأله 2357» شريكي كه حقّ شفعه دارد، نمي تواند نسبت به قسمتي از سهم فروخته شده شريك، حق خود را اعمال كند، بلكه بايد تمام آن را قبول يا رد نمايد.

«مسأله 2358» كسي كه حقّ شفعه دارد و مي خواهد آن را اجرا نمايد، بايد

همان مبلغي را كه خريدار به شريك او داده، به خريدار بپردازد و آنچه را نيز بابت دلّالي و مانند آن داده احتياطاً بايد بپردازد.

«مسأله 2359» اگر خريدار سهمي را كه خريده به ديگري بفروشد، كسي كه حقّ شفعه دارد مي تواند به خريدار اوّل مراجعه كند و پولي را كه وي پرداخته به او بدهد؛ در اين صورت معامله دوم باطل مي شود و خريدار دوم مي تواند پول خود را از خريدار اوّل پس بگيرد.

«مسأله 2360» در شفعه صيغه و لفظ خاصّي شرط نيست، بلكه شريك با عمل خود نيز مي تواند حقّ شفعه را اعمال نمايد و قيمت سهم فروخته شده شريك را به او بپردازد و آن سهم را تملك نمايد؛ همچنين در شفعه قبول شريك يا ديگري نيز شرط نمي باشد.

«مسأله 2361» استفاده از حقّ شفعه فوري است، پس اگر شريك سهل انگاري نمايد و بدون عذر تأخير بيندازد، حقّ او ساقط مي شود و در صورت استفاده از حقّ شفعه، همان مبلغ تعيين شده را بايد به فروشنده بپردازد، نه كمتر و نه بيشتر، اگر معامله نقد باشد نقد و اگر نسيه باشد نسيه؛ ولي با رضايت طرفين مي تواند كمتر يا بيشتر و يا به نحو نقد يا نسيه بپردازد.

«مسأله 2362» حقّ شفعه قابل اسقاط و مصالحه با خريدار - با عوض يا بدون عوض - مي باشد، ولي به ارث رسيدن آن محل اشكال است.

يد
احكام يَدْ

«مسأله 2363» آنچه در دست و تصرّف كسي يا در دست وكيل يا امين يا مستأجر او است - خواه مال باشد يا منفعت و يا حق و مانند آن - در صورتي كه تصرّف همراه با ادّعاي مالكيّت آن باشد

تا زماني كه علم يا مدرك معتبر بر خلاف آن وجود نداشته باشد، ملك آن شخص محسوب مي شود.

«مسأله 2364» اگر به سبب غير مشروعي مثل غصب، تصرّف يا اختياري در مال پيدا كند، تصرّف و اختيار او اثر ندارد.

«مسأله 2365» اگر چيزي به طور كامل در تصرّف و اختيار دو نفر باشد، مالكيّت آن به صورت مساوي، براي آن دو نفر محسوب خواهد بود.

«مسأله 2366» اگر دو نفر درباره ملكي كه در دست يكي از آن دو مي باشد ادّعاي ملكيّت كنند، گفته كسي كه ملك در دست اوست با سوگند مقدّم است، مگر اين كه ديگري براي اثبات گفته خود مدرك و دليل قطعي يا دو شاهد عادل بياورد.

«مسأله 2367» اگر دو نفر ادّعاي مالكيّت تمام ملكي را كه در تصرّف و اختيار هر دوي آنهاست داشته باشند، هر كدام نسبت به نيمي از آن مدّعي و منكر هستند؛ پس هر كدام بايد نسبت به نيمي از آن مدرك و دليل قطعي بياورد يا دو شاهد عادل اقامه كند و نسبت به نيم ديگر، گفته او با قَسم قبول مي شود و چنانچه هر دو نفر اقامه شاهد نموده و قسم ياد كردند، آن ملك بين آنها تقسيم مي گردد.

«مسأله 2368» اگر زن و شوهر در وسايل خانه با هم اختلاف كنند - خواه در حال همسري و خواه بعد از جدايي - در صورتي كه دليل معتبري براي اثبات مدّعاي خود نداشته باشند، وسايل و لباس هاي مردانه متعلّق به شوهر و وسايل و لباس هاي زنانه متعلّق به زن خواهد بود و آنچه هم براي زنان و هم براي مردان به كار مي رود، ميان آن دو مشترك

مي باشد مگر اين كه كلّيّه وسايل، اعمّ از مردانه و زنانه، در دست يكي از آنان باشد كه در اين صورت مال وي محسوب مي شود و كسي كه اسباب و وسايل در دست او نيست، اگر ادّعايي داشته باشد بايد اثبات كند يا دو شاهد عادل بياورد.

شراكت
احكام شركت

«شركت» يعني مشاركت در اموال كه به صرف مخلوط شدن دو مال با يكديگر حاصل مي شود و احتياجي به صيغه ندارد و اگر بخواهند كه هر دو بتوانند در مال تصرّف كنند، به صرف اجازه جواز حاصل مي شود و اگر صيغه بخوانند و عقد شركت منظور باشد، اختلاط و امتزاج لازم نيست. تفصيل مسأله را در كتاب «فقه الشركه» آورده ايم.

«مسأله 2369» مشهور بين علما اين است كه اگر چند نفر در مزدي كه از كار خود مي گيرند با يكديگر قرار شركت بگذارند، مثل آرايشگران كه قرار مي گذارند هر اندازه مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست؛ امّا اطلاق اين حكم اشكال دارد و آنچه كه امروزه به نام «شركت مهندسين» يا «شركت صيّادان» و مانند آنها مرسوم است، اشكال ندارد.

«مسأله 2370» اگر دو نفر با يكديگر قرار شركت بگذارند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود، ولي در استفاده آن با يكديگر شريك باشند، اين شركت صحيح نيست؛ امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد و بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد تا هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.

«مسأله 2371» كساني كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلّف و عاقل

باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند درمال خود تصرّف كنند؛ پس شركت با آدم سفيه - يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند - صحيح نيست، اگرچه حاكم شرع هم او را از تصرّف در اموالش منع نكرده باشد و عقد شركت از جانب ورشكسته، چنانچه حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع كرده باشد، صحيح نيست.

«مسأله 2372» اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند، بيشتر منفعت ببرد يا شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، عقد و شرط صحيح است.

«مسأله 2373» اگر قرار بگذارند همه استفاده را يك نفر ببرد، صحيح نيست؛ امّا اگر قرار بگذارند مثلاً مقداري از سود را كه شريك مالك مي شود به ديگري بدهد و همچنين تمام ضرر را از مال خود جبران نمايد، شركت و شرط هر دو صحيح است.

«مسأله 2374» اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند؛ مثلاً اگر دو نفر قرار شركت بگذارند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند يا هيچ كار نكند، مگر اين كه شرط كرده باشند آن كس كه بيشتر كار مي كند،

سهم بيشتري داشته باشد.

«مسأله 2375» اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايي معامله كنند يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

«مسأله 2376» اگر معيّن نكنند كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

«مسأله 2377» شريكي كه اختيار سرمايه شركت با اوست، بايد به قرارداد شركت عمل كند؛ مثلاً اگر با او قرار گذاشته باشند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد يا جنس را از محلّ مخصوصي بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و معاملات را به گونه اي كه متعارف است انجام دهد؛ پس اگر مثلاً معمول باشد كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، بايد به همين نحو عمل نمايد و اگر معمول باشد كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد، مي تواند به همين نحو عمل كند.

«مسأله 2378» شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر برخلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد، ضامن است، ولي اگر بعداً طبق قراردادي كه شده معامله كند، صحيح است و نيز اگر با او قراردادي نكرده باشند و برخلاف معمول معامله كند، ضامن مي باشد، امّا اگر بعداً مطابق معمول معامله كند، معامله او صحيح است.

«مسأله 2379» شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه

كوتاهي نكند و اتّفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

«مسأله 2380» شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند، اگر بگويد: «سرمايه تلف شده است» و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

«مسأله 2381» اگر تمام شريك ها از اجازه اي كه به تصرّف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرّف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد، شريك هاي ديگر حقّ تصرّف ندارند، ولي كسي كه از اجازه خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرّف كند.

«مسأله 2382» بعيد نيست كه «شركت» عقد لازم باشد؛ بنابراين اگر بعضي از شريك ها بخواهند شركت را پيش از مدّت تعيين شده به هم بزنند، نمي توانند، مگر اين كه وقت معيّن فرا رسيده باشد.

«مسأله 2383» اگر يكي از شريك ها بميرد يا ديوانه يا بي هوش يا سفيه شود، مادامي كه شركت برقرار است و فسخ نشده است، سرمايه در اختيار شركت است و با آن نمي توان مثل مال آزاد شريك ها عمل كرد، بلكه تابع مقررات خاص خود مي باشد.

«مسأله 2384» اگر شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضرر آن مال خود اوست؛ ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد: «به آن معامله راضي هستم»، نفع و ضرر آن مال هر دو نفر است.

«مسأله 2385» اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده، در صورتي كه شركت معمولي باشد كه گاهي در ميان اشخاص بدون پيش بيني جهات انجام مي شود، چنانچه با توجه به اين كه شركت درست نيست، به تصرّف در مال يكديگر راضي بوده اند، معامله صحيح است و هرچه از

آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است و اگر اين طور نباشد، چنانچه كساني كه به تصرّف ديگران راضي نبوده اند بگويند: «به آن معامله راضي هستيم»، معامله صحيح و گرنه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر كار را به قصد مجّاني انجام نداده باشد، مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه معمول از شريك هاي ديگر بگيرد، امّا اگر شركت مقرّرات خاصي داشته باشند و همه اين صور در آن پيش بيني شده باشد، بايد طبق قرارداد و پيش بيني عمل شود.

مضاربه
احكام مُضاربه

«مضاربه» قراردادي است كه ميان مُضارِب (سرمايه گذار) و عامل (كسي كه با آن سرمايه، كار مي كند) بر اساس سود مُشاع بسته مي شود. تفصيل احكام مضاربه را در كتاب «فقه المضاربه» آورده ايم.

«مسأله 2386» در قرارداد مضاربه، خواندن صيغه عربي شرط نيست و همين كه صاحب سرمايه با هر بياني مقصود خود را بفهماند و عامل هم آن را بپذيرد، قرارداد مضاربه منعقد مي شود.

«مسأله 2387» در طرفين قرارداد مضاربه، بلوغ، عقل و اختيار شرط است و علاوه بر اين، سرمايه گذار بايد حقّ تصرّف در دارايي خود را داشته باشد و عامل بتواند با آن سرمايه كار نمايد.

«مسأله 2388» اصل سرمايه در مضاربه مي تواند به صورت نقد يا دين يا منفعت باشد و در سود آن، سهم هر كدام بايد به نحو مشاع معيّن شود و اگر سهم هر كدام نامعيّن باشد، مضاربه صحيح نيست.

«مسأله 2389» لازم نيست سرمايه مضاربه طلا و نقره سكّه دار باشد، بلكه مضاربه با اسكناس يا اوراق ديگر با ارزش نيز صحيح است.

«مسأله 2390» عقد مضاربه اگر مدّت دار باشد، عقد لازم است و

چنانچه مدّت دار نباشد، بعيد نيست عقد جايز باشد؛ ولي اگر شرط كنند كه تا مدّت معيّني آن را به هم نزنند، بايد به شرط عمل نمايند و منظور از عقد لازم، قراردادي است كه بدون رضايت طرفين نمي توان آن را به هم زد، بر خلاف عقد جايز.

«مسأله 2391» عقد مضاربه با فوت عامل به هم مي خورد، ولي با فوت مالك به هم نمي خورد و تا آخر مدّت تعيين شده باقي است.

«مسأله 2392» اگر كسي به ديگري پولي بدهد تا با آن كالايي را بخرد و بين آنان تقسيم گردد، مضاربه نيست و كالاي خريداري شده متعلّق به صاحب پول است و عامل، فقط اجرت متعارف كار خود را طلبكار مي باشد.

«مسأله 2393» سود مضاربه را ميان دو طرف قرارداد تقسيم مي كنند و چنانچه در مضاربه شرط شود كه شخص سومي بدون شركت در سرمايه و كار، در سود شريك باشد يا شرط كنند كه دو طرف يا يكي از آنها از مال خود چيزي به او ببخشند، اشكال ندارد.

«مسأله 2394» اگر عامل كوتاهي نكند و زياني پيش آيد، متحمّل زيان نمي شود و زيان بر عهده صاحب سرمايه است، ولي اگر در مضاربه شرط كنند كه زيان متوجّه دو طرف يا فقط عامل گردد، شرط صحيح است و بايد طبق شرط عمل كنند.

«مسأله 2395» اگر عامل با سرمايه گذار شرط كند تا پايان مدّت، ماهانه مبلغ معيّني را به عنوان علي الحساب به او بپردازد و در پايان مدّت سود را تعيين نموده باقي مانده سود را تسويه كنند و يا با يكديگر مصالحه نمايند، مضاربه صحيح است.

«مسأله 2396» مبالغ معيّني را كه شركت ها يا بانك ها به عنوان سود

ثابت به سرمايه گذار مي پردازند و گاهي پيش از شروع عمل پرداخت مي كنند، به عنوان مضاربه صحيح نيست، مگر بدانند سهم سود سرمايه گذار، آن مقدار يا بيشتر خواهد بود يا سرمايه گذار شرط كند اگر سهم او كمتر از آن مقدار بود، بانك آن را از اموال ديگر خود جبران كند و همچنين اگر به عنوان علي الحساب مبلغي بپردازند تا در آخر مدّت با هم مصالحه كنند، مانعي ندارد.

«مسأله 2397» قراردادي كه ميان صاحب سرمايه و صاحب صنعت و حرفه بسته مي شود تا عامل سرمايه را در صنايع به كار گيرد و سود آن را بين خود تقسيم كنند، به عنوان مضاربه صحيح است؛ همچنين قراردادي كه بين صاحب ماشين و راننده يا بين صاحب ابزار كار و كارگر بسته مي شود، به عنوان مضاربه صحيح است.

«مسأله 2398» اگر انتقال سرمايه به شهر ديگر متعارف و معمول نباشد، عامل نمي تواند بدون اجازه سرمايه گذار آن را به شهر ديگر منتقل نمايد و اگر بدون اجازه او منتقل كند و از اين بابت زياني به سرمايه وارد شود، ضامن خسارت خواهد بود؛ ولي اگر سرمايه گذار اجازه داده باشد و عامل نيز در حفظ سرمايه كوتاهي نكرده باشد، ضامن نيست.

«مسأله 2399» در مواردي كه عامل حقّ جابجا كردن سرمايه را به شهر ديگري دارد، هزينه جابجايي و انبارداري و اموري مانند دلّالي و هزينه سفر خود را مي تواند به حساب مضاربه منظور نمايد.

«مسأله 2400» يك سرمايه گذار مي تواند با چند عامل كه به طور مشترك كار مي كنند، در مورد يك مال مضاربه كند، خواه سهم آنان از سود مساوي باشد يا نه و در عمل يكسان

باشند يا متفاوت، همچنين چند سرمايه گذار مي توانند با يك عامل به مضاربه بپردازند.

«مسأله 2401» اگر عامل، سرمايه چند سرمايه گذار را به طور مشترك در اختيار گرفته باشد، مخارج تجارت را از اصل سرمايه برمي دارد، ولي اگر سرمايه ها متفاوت باشد، بايد هزينه هاي تجارت را به نسبت كسر نمايد، همان گونه كه تقسيم سود به نسبت سرمايه مي باشد.

«مسأله 2402» در صورتي كه قرارداد مضاربه مطلق و بدون شرط باشد، عامل به نحو معمول و متعارف، هر طور كه مصلحت بداند مي تواند تجارت نمايد.

«مسأله 2403» اگر در مقدار سرمايه يا سود و خسارت وارده، بين مالك و عامل اختلاف پيدا شود و مدركي در بين نباشد، گفته عامل مقدّم است؛ ولي اگر در مقدار سهم عامل از سود حاصله اختلاف شود و دليل و مدركي در بين نباشد، گفته مالك مقدّم خواهد بود.

«مسأله 2404» پدر و جدّ پدري مي توانند با مال كودك خود، در صورتي كه به مصلحت او باشد، مضاربه كنند؛ همچنين قيّم شرعي بچّه مانند وصي و حاكم شرع، مي تواند با مراعات كامل مصلحت و امانت، مال بچّه را به مضاربه دهد.

صلح
احكام صُلح

«صلح» آن است كه انسان با ديگري سازش كند تا در مقابل عوضي، مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند يا از طلب يا حقّ خود در مقابل چيزي بگذرد، اگرچه آن چيز سكوت نمودن و مرافعه نكردن باشد.

«مسأله 2405» دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع نيز آنان را از تصرّف در اموالشان منع

نكرده باشد و سفيه نيز نباشند، اگرچه حاكم شرع هم آنها را منع نكرده باشد. «مسأله 2406» لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهمانند با هم صلح و سازش كرده اند، صحيح است.

«مسأله 2407» اگر كسي گوسفندان خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن روغن صلح كند، صحيح است و همچنين اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض مقداري روغن بدهد، چنانچه روغن به مقدار معيّن در ذمّه باشد و مقيّد نباشد كه از شير خود گوسفند گرفته باشد، اشكال ندارد، ولي اگر مقيد به شير خود گوسفند باشد اشكال دارد.

«مسأله 2408» اگر كسي بخواهد طلب يا حقّ خود را با ديگري صلح كند، در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد.

«مسأله 2409» اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، مبلغ زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا به گونه اي باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.

«مسأله 2410» اگر بخواهند دو چيز را كه از يك جنس هستند به يكديگر صلح كنند، اشكال ندارد، چه وزن آنها يكي باشد و چه

وزن يكي بيشتر از ديگري باشد.

«مسأله 2411» اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد، مثلاً هر دو ده كيلو گندم طلبكار باشند، مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده كيلو برنج و ديگري دوازده كيلو گندم طلبكار باشد؛ بلكه چنانچه طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن و پيمانه آن را معامله مي كنند، حتّي در صورتي كه وزن يا پيمانه آنان مساوي نباشد نيز مصالحه آنان صحيح است.

«مسأله 2412» اگر از كسي طلبي داشته باشد كه بايد بعد از مدّتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه مقداري از طلب خود را گذشت كند و بقيّه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

«مسأله 2413» اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد، مي تواند صلح را به هم بزند.

«مسأله 2414» تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرّق نشده اند، مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حقّ به هم زدن معامله را دارد و همچنين اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس

را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند؛ ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در صورت اوّل و دوم حقّ به هم زدن صلح را ندارد، امّا در صورت سوم چنانچه تحويل مال مصالحه را تأخير بيندازد و در عرف حدّي براي اداي آن باشد يا منصرف از صلح اين باشد كه مال مصالحه را نقد بدهد و تأخير نيندازد، «خيار تأخير» در صلح نيز جاري مي باشد و در بقيّه خيارات كه در «احكام خريد و فروش» گفته شد، مي تواند صلح را به هم بزند، مگر در خيار غَبْنْ كه به هم زدن صلح بي اشكال نيست.

«مسأله 2415» اگر چيزي كه با صلح گرفته معيوب باشد، در صورتي كه آن عيب پيش از معامله بوده و او نمي دانسته، مي تواند صلح را به هم بزند، ولي نمي تواند تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد.

«مسأله 2416» هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه: «اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم بايد چيزي را كه به تو صلح كرده ام وقف كني» و او نيز اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل كند.

«مسأله 2417» اگر زن مهريه خود را با شوهر صلح كند تا در مقابل، او همسر ديگري اختيار نكند و شوهر هم قبول نمايد، زن نبايد مهريه را بگيرد و شوهر هم نبايد با زن ديگري ازدواج كند، مگر اين كه با رضايت يكديگر صلحِ انجام گرفته را به هم بزنند.

اجاره
احكام اجاره

اجاره به دو گونه است: اجاره اشياء و اجاره اشخاص. در مورد اوّل اجاره عقدي است كه به موجب آن مستأجر در مدّت معيّن، مالك منافع

مورد اجاره و موجر مالك اجاره بها مي گردد و اجاره دهنده (موجر) و كسي كه چيزي را اجاره مي كند (مستأجر) بايد مكلّف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حقّ تصرّف داشته باشند؛ پس «سفيه» كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگرچه حاكم شرع نيز او را منع نكرده باشد، اگر چيزي را اجاره كند يا اجاره دهد نافذ نيست.

«مسأله 2418» انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

«مسأله 2419» اگر ولي يا قيّم بچّه، مال او را اجاره دهد يا خود او را اجير ديگري نمايد، اشكال ندارد و اگر مدّتي پس از زمان بلوغ او را جزء مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچّه بالغ شد، مي تواند بقيّه اجاره را به هم بزند؛ ولي هرگاه به گونه اي بوده كه اگر مقداري پس از زمان بلوغ او را جزء مدّت اجاره نمي كرد، بر خلاف مصلحت وي بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.

«مسأله 2420» بچّه صغيري كه وليّ ندارد، چنانچه خودش طالب اجاره باشد، با اجازه مجتهد مي توان او را اجير كرد وكسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از يك نفر مؤمن كه عادل باشد اجازه بگيرد و او را اجير نمايد، به شرط آن كه اجير گرفتن بچّه نابالغ به مصلحت او باشد بلكه بنابر احتياط واجب بايد به گونه اي باشد كه ترك آن داراي مفسده براي بچّه نابالغ باشد.

«مسأله 2421» موجر و مستأجر لازم نيست عقد اجاره را به صيغه عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد: «ملك خود را به

تو اجاره دادم» و او بگويد: «قبول كردم»، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن تحويل بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.

«مسأله 2422» اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه با رضايت طرف معامله مشغول آن عمل شود، اجاره صحيح است.

«مسأله 2423» كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.

«مسأله 2424» اگر خانه يا مغازه را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد يا از ظاهر كلام او اين چنين فهميده شود، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند يا از ظاهر كلام او اين چنين فهميده نشود، مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد؛ ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگري اجاره دهد.

«مسأله 2425» اگر خانه يا مغازه را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد و صاحب ملك با او شرط نكند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد يا از ظاهر كلام او اين چنين فهميده نشود، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد؛ ولي

اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده، مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد يا به غير جنسي كه اجاره كرده اجاره دهد.

«مسأله 2426» اگر غير از خانه، مغازه و اتاق چيز ديگري مانند زمين، كشتي، اتومبيل سواري يا اتوبوس را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد يا از ظاهر كلام او اين چنين فهميده نشود، مي تواند آن را به بيشتر از مقداري كه اجاره كرده به ديگري اجاره دهد.

«مسأله 2427» در «اجاره اشخاص» كسي كه اجاره مي كند «مستأجر» و كسي كه مورد اجاره قرار مي گيرد «اجير» و مال التّجاره «اجرت» نام دارد؛ حال اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند و اطلاق اجاره هم منصرف به اين نباشد كه براي خود انسان كار كند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرارداده اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.

«مسأله 2428» اگر انسان اجير شود كه كاري را انجام دهد - مثلاً لباسي را بدوزد - نمي تواند ديگري را براي آن كار به قيمت كمتر اجير كند، مگر اين كه مقداري از كار را خودش انجام دهد - مثلاً پارچه را خودش ببرد - و در مورد تحويل دادن پارچه به ديگري، بايد از صاحب پارچه اجازه بگيرد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند

«مسأله 2429» مالي كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اوّل: آن كه معيّن باشد؛ پس اگر بگويد: «يكي

از خانه هاي خود را اجاره دادم» درست نيست.

دوم: مستأجر آن را ببيند يا كسي كه آن را اجاره مي دهد، خصوصيّات آن را بگويد تا كاملاً معلوم باشد.

سوم: تحويل دادن آن ممكن باشد؛ پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است.

چهارم: آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود؛ پس اجاره دادن چيزهايي كه با استفاده مستهلك مي شوند، مانند نان و ميوه و خوردني ها صحيح نيست.

پنجم: استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد؛ پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران براي آن كفايت نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.

ششم: چيزي كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگري را اجاره مي دهد، در صورتي صحيح است كه صاحب آن رضايت دهد.

«مسأله 2430» اجاره ملك به طور مشاع جايز است، خواه اجاره دهنده داراي قسمت مشاع باشد و بخواهد آن را اجاره دهد و يا مالك تمام ملك باشد و سهمي مانند يك دوم يا يك سوم آن را به طور مشاع اجاره دهد؛ البتّه در صورت اوّل بايد با اجازه شريك خود ملك را به مستأجر تحويل دهد.

«مسأله 2431» اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه آن استفاده كنند اشكال ندارد.

«مسأله 2432» زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد؛ ولي اگر به واسطه شير دادن حقّ شوهر از بين برود، بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده از مورد اجاره

«مسأله 2433» استفاده اي كه از مورد اجاره مي برند چهار شرط دارد:

اوّل: آن كه حلال باشد؛ بنابر اين اجاره دادن مغازه براي

شراب فروشي يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم: پول دادن براي آن استفاده، در نظر مردم بيهوده نباشد.

سوم: اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند نوع استفاده داشته باشد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معيّن نمايند؛ مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در هنگام اجاره معيّن كنند كه سواري يا باربري آن يا همه استفاده هاي آن، مال مستأجر است.

چهارم: مدّت استفاده را معيّن نمايند به نحوي كه ابتدا و انتهاي آن معلوم باشد و در اجاره اشخاص، اگر مدّت معلوم نباشد ولي عمل را معيّن كنند، مثلاً با خيّاط قرار بگذارند كه لباس معيّني را به نحو مخصوصي بدوزد، كافي است.

«مسأله 2434» اگر ابتداي مدّت اجاره را معيّن نكنند، ابتداي آن از وقت عقد اجاره است.

«مسأله 2435» اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگرچه هنگامي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

«مسأله 2436» اگر مدّت اجاره را معلوم نكند و بگويد: «هر وقت در خانه نشستي اجاره آن ماهي ده هزار تومان است»، اجاره صحيح نيست.

«مسأله 2437» اگر به مستأجر بگويد: «خانه را يك ماهه به ده هزار تومان به تو اجاره دادم و بقيّه نيز به همان قيمت»، اجاره در ماه اوّل صحيح است؛ ولي اگر بگويد: «هر ماهي ده هزار تومان» و اوّل و آخر آن را معيّن نكند، حتّي براي ماه اوّل هم باطل است، مگر اين كه طبق عرف و قرائن، شروع و پايان آن

مشخص باشد.

«مسأله 2438» اتاقي كه مسافران و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چه مدّت در آن مي مانند، ظاهراً حكم اجاره را ندارد، بلكه استفاده از آن جايز است، بنابر اين اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي هزار تومان بدهند و صاحب اتاق هم راضي شود، استفاده از آن اتاق اشكال ندارد و صاحب اتاق هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.

مسائل متفرّقه اجاره

«مسأله 2439» مستأجري كه ملكي را اجاره كرده، بايد پس از پايان مدّت اجاره، آن را تخليه كند و به مالك تحويل دهد و يا رضايت او را به دست آورد.

«مسأله 2440» مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد؛ پس اگر از چيزهايي باشد كه با وزن آن را سنجيده و معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهايي باشد كه با شمارش مي سنجند، بايد شماره آن معلوم باشد و اگر مثل حيوان باشد، بايد موجر آن را ببيند يا مستأجر خصوصيّات آن را بگويد.

«مسأله 2441» اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم اجاره دهد و اجاره بها را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست، مگر اين كه اجاره بها مقدار معيّني در ذمّه باشد و مقيّد نباشد كه از محصول خود زمين باشد و مستأجر از محصول همان زمين بدهد كه در اين صورت اشكال ندارد.

«مسأله 2442» كسي كه چيزي را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حقّ ندارد اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حقّ مطالبه اجرت را ندارد، مگر آن كه گرفتن اجاره بها قبل

از عمل معمول باشد يا در قرارداد اجاره اين چنين توافق شده باشد، مانند اجير شدن براي حجّ.

«مسأله 2443» هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگرچه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدّت اجاره از آن استفاده نكند، مستأجر بايد اجاره بهاي آن را بدهد.

«مسأله 2444» اگر انسان اجير شود كه در روز معيّني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده، اگرچه آن كار را به او ارجاع ندهد، بايد اجرت او را بدهد؛ مثلاً اگر خيّاطي را در روز معيّني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خيّاط در آن روز آماده كار باشد، اگرچه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرت او را بدهد، چه خيّاط بيكار باشد و چه براي خودش يا ديگري كار كند.

«مسأله 2445» اگر بعد از تمام شدن مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، چنانچه مال در تحويل يا تحت تصرّف مستأجر بوده، مستأجر بايد اجرةالمثل را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد؛ مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه هزار تومان باشد، بايد پنجاه هزار تومان را بدهد و اگر دويست هزار تومان باشد، بايد دويست هزار تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

«مسأله 2446» اگر چيزي كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري

آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده باشد، ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خيّاط داده از بين برود، در صورتي كه خيّاط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 2447» هرگاه صنعتگر چيزي را كه براي ساختن يا تعمير كردن تحويل گرفته، ضايع كند، ضامن است.

«مسأله 2448» اگر قصّاب سرِ حيواني را ببرد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد و چه مجّاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

«مسأله 2449» اگر وسيله باربري يا حيواني را اجاره كند و معيّن نمايند كه چقدر بار بر آن حمل نمايد، چنانچه بيشتر از آن مقدار حمل كند و آن وسيله يا حيوان تلف يا معيوب شود، ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معيّن نكرده باشند و بيشتر از مقدار معمول حمل كند، چنانچه وسيله يا حيوان تلف يا معيوب گردد، ضامن مي باشد و اگر وسيله از بين نرود و معيوب هم نشود، اجاره مقدار زايد را اگر قابل توجّه باشد، بايد بدهد.

«مسأله 2450» اگر حيواني را براي حمل بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند، ضامن است.

«مسأله 2451» مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به

هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرارداد، اجاره را به هم بزنند.

«مسأله 2452» اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمند كه مغبون شده اند، چنانچه در هنگام انعقاد قرارداد اجاره متوجّه نباشند كه مغبونند، مي توانند اجاره را به هم بزنند، ولي اگر در قرارداد اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حقّ به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

«مسأله 2453» اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه آن را تحويل دهد، كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و مالي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد يا اجاره را به هم نزند و اجرةالمثل مدّتي را كه آن چيز در تصرّف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد؛ پس اگر وسيله اي را يك ماهه به ده هزار تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجرةالمثل معمول آن در ده روز، پانزده هزار تومان باشد، مي تواند پانزده هزار تومان را از غاصب بگيرد.

«مسأله 2454» اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند، بلكه فقط حقّ دارد اجرةالمثل آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.

«مسأله 2455» اگر پيش از آن كه مدّت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد اجاره بها را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

«مسأله 2456» اگر پيش از شروع مدّت اجاره، ملك به گونه اي خراب شود كه هيچ قابل استفاده

نباشد يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد، بلكه اگر به گونه اي باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.

«مسأله 2457» اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدّت اجاره، آن مِلك به گونه اي خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدّتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره مدّت باقي مانده را به هم بزند.

«مسأله 2458» اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود ومستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره مدّت باقي مانده را به هم بزند.

«مسأله 2459» اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر خانه متعلّق به اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگري وصيّت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدّت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.

«مسأله 2460» اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او كارگر بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به كارگر بدهد، زيادي آن بر او

حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اين اختيار را بگذارد كه خودش ساختمان را بسازد يا به ديگري بدهد، در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن براي او حلال مي باشد.

«مسأله 2461» اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد، حق ندارد چيزي بگيرد، مگر آن كه رنگ كردن با رنگ ديگر مرغوبيت داشته باشد و خصوص نيل به گونه اي كه صاحب پارچه راضي باشد، مطلوبيّتي نداشته باشد.

«مسأله 2462» اجير شدن براي كارهايي كه بر همگان واجب كفايي است - نظير غسل، كفن و دفن ميّت - بنابر احتياط باطل است، هر چند اجير شدن براي مستحبّات آن مانعي ندارد، ولي استخدام و اجير شدن براي كارهاي مورد نياز جامعه و مردم - نظير امور پزشكي و صنعتي - اشكال ندارد.

احكام سرقفلي

«مسأله 2463» «سرقفلي» داراي اقسامي است كه برخي از آنها حرام و بعضي حلال مي باشد، از جمله:

اوّل: چنانچه بودنِ مستأجر در محلِ ّ مورد اجاره موجب زياد شدن ارزش آنجا شده باشد و به همين دليل مستأجر پس از پايان مدّت اجاره بخواهد مبلغي را به عنوان سرقفلي از موجر بگيرد، اين نوع سرقفلي حرام است.

دوم: چنانچه پيش از تمام شدن مدّت اجاره، موجر مبلغي را به عنوان سرقفلي به مستأجر بپردازد تا وي بقيّه مدّت را بخشيده و محلّ را تخليه كند، اين قسم از سرقفلي مشروع و حلال مي باشد.

سوم: اگر موجر شرط كرده باشد كه فقط مستأجر از مورد اجاره استفاده

نمايد و مستأجر مبلغي را به عنوان سرقفلي به موجر بپردازد تا او رضايت دهد كه مستأجر آن محل را به شخص ديگري اجاره دهد، اين نوع سرقفلي نيز جايز و حلال است.

چهارم: اگر موجر بخواهد مبلغي را به عنوان سرقفلي از مستأجر بگيرد تا آن محل را به او اجاره دهد، اين قسم سرقفلي نيز مشروع و حلال است و در حقيقت جزء اجاره بها مي باشد. همچنين اگر مستأجر حقّ اجاره به ديگري را داشته باشد، مي تواند از ديگري مبلغي را به عنوان سرقفلي بگيرد و آن محل را به او اجاره بدهد، ولي اگر مدّت اجاره خود او باقي مانده باشد و بخواهد به مبلغ بيشتر اجاره بدهد، بنابر احتياط بايد كاري از قبيل تعمير در آن انجام داده باشد.

پنجم: اگر موجر در ضمن عقد اجاره شرط كند كه تا وقتي مستأجر در آن ملك است و خواهان آن مي باشد، ملك را به او اجاره دهد يا عقد اجاره را تمديد كند و مبلغ اجاره را زياد نكند و حقّ بيرون كردن وي را نداشته باشد، مستأجر مي تواند از موجر و يا شخص ديگري مقداري به عنوان سرقفلي در برابر اسقاط حقّ خود يا تخليه محل دريافت دارد.

ششم: مفهوم سرقفلي گرفتن در عرف فعلي بازار اين است كه مستأجر حقّ داشته باشد هر قدر خواست محلّ اجاره را در اختيار داشته باشد و از هر كسي خواست پول بگيرد و محل را به او واگذار كند و صاحب محل نه حقّ اخراج او را داشته باشد ونه مانع واگذاري او شود، فقط گاهي صاحب ملك شرط مي كند كه در مقابل موافقت واگذاري از

طرف دوم يا سوم مبلغي پول بگيرد، همه اين مطالب اگر به صورت شرط لفظي هم نباشد، مفهوم آن گرفتن سرقفلي است و معامله بر اين اساس انجام مي شود و اين نوع سرقفلي نيز جايز و حلال است.

«مسأله 2464» كساني كه خانه يا مغازه يا غير آنها را از صاحبان آن اجاره مي كنند، حرام است پس از پايان يافتن مدّت اجاره بدون اذن صاحب محل در آنجا اقامت كنند و بايد محل را در صورت عدم رضايت صاحب آن فوراً تخليه كنند و اگر نكنند، غاصب بوده و ضامن محل و اجرةالمثل آن هستند و براي آنها شرعاً به هيچ وجه حقّي نيست، چه مدّت اجاره آنها كوتاه باشد يا طولاني و چه بودن آنها در مدّت اجاره موجب زياد شدن ارزش محل شده باشد يا نه و چه بيرون رفتن از محل، موجب نقص در تجارت آنها باشد يا نه.

«مسأله 2465» اگر كسي از مستأجر سابق كه مدّت اجاره اش گذشته است آن محل را اجاره كند، اجاره اش صحيح نيست و توقّف او در محل حرام و غصب است، مگر به اجازه صاحب محل و اگر به محل خسارت وارد شود يا تلف شود، ضامن است و مادامي كه توقّف نموده است، بايد اجرةالمثل را به صاحب محلّ بپردازد.

«مسأله 2466» اگر شخص غاصب كه مستأجر سابق است، چيزي را به عنوان سرقفلي از شخصي كه محل را به او اجاره داده است بگيرد، حرام است و اگر آنچه را كه گرفته است تلف كند يا به وسيله حادثه اي تلف شود، ضامن دهنده آن است.

«مسأله 2467» اگر محلّي را براي مدّتي اجاره كند و حق داشته

باشد كه در بين مدّت آن را به ديگري اجاره دهد و اجاره محل ترقّي كند، مي تواند آن محل را به همان مقداري كه اجاره كرده است اجاره دهد و مقداري هم به عنوان سرقفلي از آن شخص بگيرد؛ مثلاً اگر مغازه اي را به مدّت ده سال به ماهي ده هزار تومان اجاره نموده و پس از مدّتي اجاره محل به ماهي صد هزار تومان افزايش پيدا كرده، در صورتي كه حقّ اجاره داشته باشد، مي تواند آن محل را در مدّت باقي مانده به ماهي ده هزار تومان اجاره دهد و مقداري به رضايت طرفين به عنوان سرقفلي از آن شخص بگيرد.

«مسأله 2468» اگر محلّي را از صاحب آن اجاره كند و با او شرط كند كه مثلاً مدّت بيست سال قيمت اجاره را بالا نبرد و شرط كند كه اگر محلّ مذكور را به غير تحويل داد، صاحب محل با شخص ثالث نيز به همين نحو عمل كند و اگر شخص ثالث به ديگري تحويل داد نيز به همين نحو عمل كند و اجاره را بالا نبرد، براي مستأجر جايز است كه محل را به ديگري تحويل دهد و به اين عنوان مقداري سرقفلي از او بگيرد و سرقفلي به اين نحو حلال است و دومي به سومي و سومي به چهارمي نيز مي تواند به حسب قرارداد تحويل دهد و از او به اين عنوان سرقفلي بگيرد.

«مسأله 2469» مالك مي تواند هر مقداري بخواهد به عنوان سرقفلي از شخص بگيرد كه محل را به او اجاره دهد و اگر مستأجر حقّ اجاره به غير را داشته باشد، مي تواند از او مبلغي بگيرد كه مِلك را به

او اجاره بدهد و اين نحو سرقفلي مانعي ندارد.

جعاله
احكام جُعاله

«جعاله» يعني انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند، مال معيّني بدهد؛ مثلاً بگويد: «هر كس گمشده مرا پيدا كند صد تومان به او مي دهم». به كسي كه اين قرار را مي گذارد «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند و فرق بين جعاله و اجاره اشخاص اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام نداده، جاعل بدهكار نمي شود.

«مسأله 2470» جاعل بايد بالغ و عاقل باشد واز روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف نمايد؛ بنابر اين جعاله سفيه كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگرچه حاكم شرع هم او را منع نكرده باشد، صحيح نيست.

«مسأله 2471» كاري كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، نبايد حرام باشد و نيز نبايد به گونه اي بي فايده باشد كه غرض عقلايي به آن تعلّق نگيرد؛ پس اگر بگويد: «هر كسي شراب بخورد يا در شب به جاي تاريكي برود صد تومان به او مي دهم» جعاله صحيح نيست.

«مسأله 2472» اگر جاعل مالي را كه قرار مي گذارد بدهد، معيّن كند، مثلاً بگويد: «هر كس اسب مرا پيدا كند، اين بار گندم را به او مي دهم» لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست؛ ولي اگر مال را معيّن نكند، مثلاً بگويد: «كسي كه اسب مرا پيدا كند صد

كيلو گندم به او مي دهم» بايد خصوصيّات آن را كاملاً معيّن نمايد.

«مسأله 2473» اگر جاعل مزد معيّني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد: «هر كس بچّه مرا پيدا كند پولي به او مي دهم» و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد پرداخت كند.

«مسأله 2474» اگر عامل پيش از قرارداد، كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقّي براي گرفتن مزد ندارد.

«مسأله 2475» پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزنند.

«مسأله 2476» بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند، اشكال ندارد، ولي بايد مزد مقدار عملي را كه انجام داده به او بدهد.

«مسأله 2477» عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل موجب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد؛ مثلاً اگر كسي بگويد: «هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم» و پزشك جرّاحي شروع به عمل نمايد، چنانچه به گونه اي باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقّي بر عهده جاعل ندارد، بلكه ضامن نقص و عيبي كه حاصل مي شود نيز هست.

«مسأله 2478» اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب باشد كه تا تمام نشود براي جاعل فايده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر

جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار دهد، مثلاً بگويد: «هر كس لباس مرا بدوزد هزار تومان به او مي دهم»؛ ولي اگر مقصود او اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگرچه احتياط اين است كه با مصالحه يكديگر را راضي نمايند.

«مسأله 2479» در هر موردي كه جعاله در اثر جهالت يا نبودن ساير شرايط باطل شود، شخص عامل مستحقّ اجرةالمثل - يعني اجرتي كه معمولاً براي مثل آن كار مي دهند - مي باشد و اگر اجرت قرارداد شده با اجرةالمثل تفاوت داشته باشد، نسبت به مقدار زايد آن مصالحه نمايند، ولي اگر عمل را به قصد مجّاني انجام داده باشد، چيزي طلبكار نيست.

«مسأله 2480» ظاهراً مژدگاني و جوايزي كه معمولاً به طور مطلق براي پيدا كردن اشياي گمشده تعيين مي كنند، از قبيل جعاله است.

بيمه
احكام بيمه

«بيمه» قراردادي است بين بيمه شونده (بيمه گزار) و مؤسسه يا شركت يا شخصي كه بيمه را مي پذيرد (بيمه گر) كه به موجب آن يك طرف تعهّد مي كند در ازاء پرداخت وجه يا وجوهي از طرف ديگر، در صورت وقوع حادثه، خسارت وارده بر او را جبران كند و يا وجه معيّني بپردازد. متعهّد را «بيمه گر»، طرف تعهّد را «بيمه گزار»، وجهي را كه بيمه گزار به بيمه گر مي پردازد «حقّ بيمه» و آنچه را كه بيمه مي شود «موضوع بيمه» مي گويند و اين عقد مثل ساير عقود محتاج به رضايت طرفين است و شرايطي كه در عقد و طرفين آن در ساير عقود معتبرند، در اين عقد نيز معتبر مي باشند و مي توان اين عقد

را با هر لغت و زباني منعقد كرد و تعهدات طرفين قرارداد بيمه به اعتبار انواع و اقسام بيمه متفاوت است.

«مسأله 2481» در بيمه هر يك از طرفين قرارداد مي توانند ايجاب يا قبول را اجرا نمايند، ولي بايد تمام قيودي كه گفته شد معلوم شوند و قرارداد بر اساس آنها واقع گردد.

«مسأله 2482» در بيمه علاوه بر شرايطي از قبيل بلوغ و عقل و اختيار و غير آنها كه در ساير عقود لازم است، چند شرط معتبر است:

اوّل: تعيين موضوع بيمه كه شخص، مغازه، كشتي، اتومبيل يا هواپيما است. دوم: تعيين دو طرف عقد كه اشخاص يا مؤسسات يا شركت ها يا دولت هستند. سوم: تعيين مبلغي كه بايد بپردازند. چهارم: تعيين اقساطي كه بايد آن را بپردازند و تعيين زمان اقساط. پنجم: تعيين زمان شروع و پايان بيمه كه مثلاً از اوّل فلان ماه يا سال تا چند ماه يا چند سال است. ششم: تعيين خطرهايي كه موجب خسارت مي شوند مثل حريق، غرق، سرقت، وفات يا بيماري و مي توان كلّيّه آفاتي را كه موجب خسارت مي شوند، قرارداد كرد.

«مسأله 2483» صورت عقد بيمه چند نحو است: يكي آن كه بيمه گزار بگويد: «به عهده من است فلان مبلغ را در فلان تعداد قسط هر كدام به مبلغ فلان بدهم، در مقابل اگر خسارتي به مغازه من، مثلاً از ناحيه حريق يا دزدي وارد شود، جبران نمايي» و طرف هم قبول كند، يا بگويد: «بر عهده من است خسارتي را كه به مغازه شما از ناحيه حريق يا دزدي وارد مي شود در مقابل آن كه فلان مقدار بدهي جبران نمايم» و بايد تمام قيودي كه در مسأله سابق

ذكر شد معلوم و قرارداد شوند.

«مسأله 2484» لازم نيست در قرارداد بيمه ميزان خسارت تعيين شود؛ پس اگر قرار بگذارند كه هر مقدار خسارت وارد شد جبران كنند، صحيح است، ولي در عقد بيمه بايد تعهدات طرفين عرفاً معلوم و معين باشد.

«مسأله 2485» اگر عدّه اي با سرمايه مشترك خود مؤسّسه اي را تأسيس كنند و قرار بگذارند كه هر خسارتي به هر كدام از آنان وارد شود آن مؤسّسه جبران نمايد، اشكال ندارد و بايد طبق قرارداد عمل شود و آن را «بيمه متقابل» مي نامند و در اين فرض چنانچه شركت مذكور با پول جمع شده شركا و با اجازه آنان به تجارت بپردازد، صحيح است و هر يك از شركا علاوه بر دريافت خسارت مطابق قرارداد، سهمي هم از سود تجارت خواهند داشت.

«مسأله 2486» چون پرداخت اقساط حقّ بيمه به عنوان قرض نيست، بنابر اين مؤسّسه بيمه كننده مي تواند به منظور تشويق متقاضيان بيمه، متعهّد شود علاوه بر تأمين خسارت، مبلغي هم به آنان بپردازد.

«مسأله 2487» ظاهراً با رعايت شرايطي كه ذكر شد، تمام اقسام بيمه صحيح مي باشد، چه بيمه عمر باشد يا بيمه كالاهاي تجارتي يا عمارت ها يا كشتي ها و هواپيماها و يا بيمه كارمندان دولت يا مؤسّسات يا بيمه اهل يك قريه يا شهر و بيمه عقد مستقلّي است و مي توان به عنوان بعضي از عقود ديگر از قبيل صلح، آن را اجرا كرد.

مزارعه
احكام مُزارعه

«مزارعه» آن است كه مالك با زارع قراردادي منعقد كند كه به موجب آن، مالك زميني را براي مدّت معيّني به زارع مي دهد كه در آن زراعت كند و حاصل را تقسيم كنند.

«مسأله 2488» مزارعه چند شرط دارد:

اوّل: آن

كه صاحب زمين يا مالك منافع آن، به زارع بگويد: «زمين را به تو واگذار كردم» و زارع هم بگويد: «قبول كردم» يا بدون اين كه حرفي بزنند، مالك زمين را براي مزارعه واگذار كند و زارع هم به اين قصد تحويل بگيرد.

دوم: صاحب زمين و زارع هر دو مكلّف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و حاكم شرع آنان را از تصرّف در اموالشان جلوگيري نكرده باشد و امّا سفيه اگرچه حاكم شرع نيز او را از تصرف در اموالش منع نكرده باشد، مزارعه او صحيح نيست.

سوم: همه حاصل زمين به يكي اختصاص داده نشود؛ بنابر اين زارع و مالك بايد از تمام حاصل زمين سهم ببرند، مثلاً حاصل اوّل و آخر به يكي اختصاص داده نشود.

چهارم: سهم هر كدام به طور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها كه بايد تعيين شده باشد، پس اگر حاصل يك قطعه را براي يكي و حاصل قطعه ديگر را براي ديگري قرار دهند، صحيح نيست و نيز اگر مالك بگويد: «در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده»، صحيح نيست.

پنجم: مدّتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد، معيّن كنند و بايد مدّت به قدري باشد كه در آن مدّت به دست آمدن محصول ممكن باشد.

ششم: زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم: اگر در محلّي هستند كه مثلاً يك نوع زراعت مي كنند، چنانچه اسم هم نبرند، همان زراعت معيّن مي شود و اگر چند نوع زراعت

مي كنند، بايد زراعتي را كه مي خواهد انجام دهد معيّن نمايد، مگر آن كه رسم معمولي داشته باشد كه به همان نحو بايد عمل شود.

هشتم: مالك، زمين را معيّن كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد: «در يكي از اين زمين ها زراعت كن» و آن را معيّن نكند، مزارعه باطل است.

نهم: خرجي را كه هركدام آنان بايد بكنند معيّن نمايند، ولي اگر خرجي كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معيّن نمايند.

«مسأله 2489» اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيّه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند، مزارعه صحيح است.

«مسأله 2490» اگر مدّت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد، مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، چنانچه چيدن زراعت به زارع ضرر بزند و ماندن آن موجب ضرر مالك نباشد، مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه زراعت را بچيند و اگر مجبور كند، بايد ضرر را جبران نمايد، بلكه اگر ماندن زراعت موجب ضرر مالك نباشد، زارع مي تواند با دادن اجرت زمين، او را مجبور كند كه زراعت در زمينش باقي بماند.

«مسأله 2491» اگر به واسطه پيش آمدي، زراعت در زمين ممكن نشود - مثلاً آب از زمين قطع شود - در صورتي كه مقداري از زراعت به دست آمده باشد - حتّي مثل «قَصيل» كه مي توان قبل از رسيدن و دانه بستن

آن را به حيوانات داد - آن مقدار مطابق قرارداد از آن هر دوي آنها است و در بقيّه، مزارعه باطل است و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرّف او بوده و مالك در آن تصرّفي نداشته است، بايد اجاره آن مدّت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

«مسأله 2492» اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و همچنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي و اگذار كند و طرف هم به همين قصد بگيرد؛ ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

«مسأله 2493» اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمي خورد و وارثها به جاي آنان هستند؛ ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه او بدهند و از حقوق ديگري هم كه زارع داشته ورثه او ارث مي برند و اگر ضرر به مالك نمي خورد، مي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت تا هنگام رسيدن در زمين باقي بماند.

«مسأله 2494» اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر مال مالك بوده، حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه وسايل يا ابزار ديگري را كه مال زارع بوده و در

آن زمين كار كرده به او بدهد، مگر آن كه بطلان مزارعه از جهت قراردادن تمام حاصل براي مالك زمين باشد كه در اين صورت مالك، ضامن چيزي نيست و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال اوست و بايد اجاره زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه وسايل يا ابزار ديگري را كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد، مگر آن كه بطلان مزارعه از جهت قرار دادن تمام حاصل براي زارع باشد كه در اين صورت زارع ضامن اجرت زمين و عوامل نيست.

«مسأله 2495» اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند، اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، در صورتي كه چيدن زراعت پيش از رسيدن آن به زارع ضرر بزند و ماندن آن موجب ضرر مالك نباشد، نمي تواند زارع را مجبور كند تا زراعت را بچيند و اگر مجبور كند، بايد ضرر او را جبران نمايد، بلكه اگر ماندن زراعت موجب ضرر مالك نباشد، زارع مي تواند با دادن اجرت زمين، او را مجبور كند كه زراعت در زمينش باقي بماند.

«مسأله 2496» اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدّت مزارعه، ريشه زراعت در زمين باقي بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه قرارداد بين زارع و مالك بر اشتراكِ در زرع و اصول آن بوده، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اوّل قسمت كنند، ولي اگر قرارداد فقط بر اشتراك در آنچه از زراعت در

سال اوّل حاصل مي شود بوده باشد، حاصل سال دوم متعلّق به صاحب بذر خواهد بود.

«مسأله 2497» اگر قرارداد مزارعه همزمان يا كمي پيش از زمان وجوب زكات باشد و سهم هر يك از مالك و زارع به حدّ نصاب برسد، بايد هر كدام زكات سهم خود را بپردازند، ولي اگر زمان قرارداد پس از وقت وجوب زكات باشد، زكات زراعت بر عهده صاحب بذر است.

«مسأله 2498» اگر در قرارداد مزارعه شرط كنند كه زمين و كشت به عهده يك طرف و بذر و ساير كارها به عهده ديگري باشد، صحيح است.

«مسأله 2499» لازم نيست قرارداد مزارعه ميان دو نفر باشد، بلكه ممكن است بين چند نفر باشد، به عنوان مثال يكي عهده دار زمين، ديگري عهده دار كشت، سومي عهده دار بذر و چهارمي عهده دار تأمين ساير وسايل زراعت و كارهاي ديگر آن گردد، هر چند اين نوع مزارعه خلاف احتياط است و بهتر است به عنوان مصالحه انجام شود.

«مسأله 2500» در مزارعه لازم نيست كه زمين ملك مزارعه دهنده باشد، بلكه كافي است كه به وسيله اجاره و مانند آن، مالك منافع و بهره برداري از زمين باشد.

مساقات
احكام مُساقات

اگر باغدار به اين صورت قرارداد نمايد كه درخت هاي ميوه يا منافع آن را كه مال خود اوست و يا اختيار آن با اوست تا مدّت معيّني به شخصي به عنوان باغبان واگذار كند تا پرورش داده و آب دهد و پس از به دست آمدن محصول، باغبان سهم مشاعي بر طبق قرارداد از ميوه آن بردارد، اين معامله را «مُساقات» مي گويند.

«مسأله 2501» در صورتي كه باغ داراي انواع درختان ميوه باشد، مي توان براي هر نوع، سهميه اي مخصوص نوع خود

قرارداد كرد.

«مسأله 2502» معامله مساقات در مورد درخت هايي مثل بيد و چنار كه ميوه نمي دهند صحيح نيست، ولي در مثل درخت «حَنا» كه از برگ آن استفاده مي كنند يا درختي كه از گُل آن استفاده مي كنند، اشكال ندارد.

«مسأله 2503» در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي هم كه كار مي كند به همين قصد تحويل بگيرد، معامله صحيح است.

«مسأله 2504» باغدار و كسي كه تربيت درختان را به عهده مي گيرد، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرّف در اموالشان منع نكرده باشد، امّا مساقات سفيه اگرچه حاكم شرع هم او را منع نكرده باشد نافذ نيست.

«مسأله 2505» مدّت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّلِ آن را معيّن كنند و آخرِ آن را هنگامي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد، صحيح است.

«مسأله 2506» بايد سهم هر كدام از باغدار و باغبان به طور مشاع، مثل نصف يا ثلث محصول و مانند آن باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد كيلو گرم از ميوه ها مال باغدار و بقيّه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.

«مسأله 2507» بايد قرارداد معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه منعقد نمايند؛ بنابر اين اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرارداد منعقد كنند، صحّت معامله خالي از اشكال نيست، هرچند براي زياد شدن ميوه يا براي سلامت آن كاري مانند آبياري و سم پاشي انجام دهد.

«مسأله 2508» معامله مساقات در بوته خربزه و خيار

و مانند اينها صحيح نيست.

«مسأله 2509» درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است، ولي چنانچه آن كارها در زياد شدن يا خوب شدن ميوه اثري نداشته باشد، معامله مساقات اشكال دارد.

«مسأله 2510» مساقات عقد لازم است؛ بنابراين طرفين عقد مساقات با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حقّ به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در ضمن عقد مساقات شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه به نفع او شرط شده مي تواند معامله را به هم بزند.

«مسأله 2511» كارهايي نظير احداث راه آب، ديوار كشي و نصب موتور كه معمولاً در هر سال تكرار نمي شود، در صورتي كه در قرارداد شرط نشده باشد، به عهده مالك باغ مي باشد و كارهايي نظير اصلاح درختان، كندن علف هاي هرزه و آبياري كه طبق معمول هر سال تكرار مي شوند، در صورتي كه در قرارداد شرط نشده باشد، به عهده باغبان مي باشد.

«مسأله 2512» اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه او به جاي او هستند.

«مسأله 2513» اگر كسي كه پرورش درختان به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را پرورش دهد و ظاهر كلامشان هم مباشرت آن شخص نباشد، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خود ورثه عمل را انجام ندهند و

اجير هم نگيرند و اجبار آنان هم ممكن نباشد، حاكم شرع از مال ميّت اجير مي گيرد و محصول را بين ورثه ميّت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درختان را پرورش دهد، مساقات باطل مي شود.

«مسأله 2514» از هنگامي كه محصول نمايان مي شود، باغبان مالك سهميه خود مي گردد، بنابر اين چنانچه بعد از آن و قبل از تقسيم بميرد - حتّي اگر مساقات به دليل شرط مباشرتِ خود عامل باطل شود - سهم وي به وارث او منتقل مي شود.

«مسأله 2515» اگر شرط شود كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درختان را پرورش داده است بپردازد.

«مسأله 2516» در قرارداد مساقات، مباشرت باغبان شرط نيست، بلكه باغبان مي تواند براي كارهايي كه بايد انجام دهد كارگر بگيرد و يا اين كه كسي به طور رايگان به وي كمك نمايد مگر اين كه مباشرت باغبان در عقد مساقات شرط شده باشد.

«مسأله 2517» اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، اين معامله كه آن را «مغارسه» مي گويند باطل است، پس اگر درختان مال صاحب زمين بوده، بعد از پرورش هم مال اوست و بايد مزد كسي را كه آنها را پرورش داده بدهد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال اوست و مي تواند آنها

را بكند، ولي بايد گودال هايي را كه به واسطه كندن درختان پيدا شده پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختان را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختان را بكند و اگر به واسطه كَندن درخت عيبي در آن پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و نمي تواند او را مجبور كند با اجاره يا بدون اجاره درخت را در زمين باقي بگذارد.

وكالت
احكام وكالت

«وكالت» عقدي است كه به موجب آن انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند و مباشرت در آن معتبر يا لازم نيست، يعني لازم نيست خودش آن را انجام دهد، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد، پس سفيه كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگرچه حاكم شرع هم او را منع نكرده باشد، نمي تواند براي فروش مال خود كسي را وكيل كند.

«مسأله 2518» وكالت تنها در مواردي صحيح است كه شرعاً مباشرت شخص در آن شرط نباشد، پس در مواردي همچون قسم خوردن و شهادت دادن نزد حاكم شرع و عبادات بدني مثل نماز و روزه كه مباشرت در آنها شرط مي باشد، وكيل گرفتن صحيح نيست، امّا در عبادات مالي مثل پرداختن زكات و خمس، وكالت مانعي ندارد.

«مسأله 2519» در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثل اين كه مال خود را به كسي

بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

«مسأله 2520» اگر اصل وكالتِ وكيل را به شرطي معلّق نمايند، صحيح نيست، ولي اگر وكالت معلّق نباشد و مورد وكالتِ وكيل را مشروط به شرطي نمايند، اشكال ندارد.

«مسأله 2521» اگر انسان كسي را كه در شهر ديگري است وكيل نمايد و براي او وكالتنامه بفرستد و او قبول كند، اگرچه وكالتنامه بعد از مدّتي به دست او برسد، وكالت صحيح است.

«مسأله 2522» موكِّل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند، ولي بچّه مميّز اگر فقط در خواندن صيغه وكيل شده باشد و صيغه را با شرايط آن بخواند، صيغه اي كه خوانده صحيح است.

«مسأله 2523» انسان نمي تواند براي انجام كاري كه قدرت انجام آن را ندارد يا شرعاً نبايد آن را انجام دهد، از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حجّ است، چون نبايد صيغه عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

«مسأله 2524» اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خود وكيل كند، صحيح است و همچنين اگر وكيل كند كه يكي از چند كار را انجام دهد و او يكي را انتخاب كند صحيح است، ولي اگر كسي را براي يكي از كارهاي خود وكيل كند و آن كار را معيّن نكند، وكالت صحيح نيست.

«مسأله 2525» وكالت براي دفاع از متّهم در دادگاه اشكال ندارد، ولي چنانچه وكيل يقين به مُحِق نبودن شخص متّهم از نظر شرعي داشته باشد، وكالت براي دفاع از

او جايز نيست، مگر اين كه به نحوي به حقوق او تجاوز شده باشد كه در اين صورت دفاع از حقوق مشروع او اشكال ندارد، بلكه در بعضي از موارد واجب مي باشد.

«مسأله 2526» وكالت براي آباد كردن زمين هاي موات، صيد كردن ماهي ها و به طور كلّي براي به دست آوردن چيزهاي مباح صحيح است و آنچه را كه وكيل به قصد موكّل خود آباد يا صيد مي كند و يا به دست مي آورد، ملكِ موكّل مي باشد.

«مسأله 2527» كافر مي تواند از طرف مسلمان وكيل شود، مگر در اموري كه اسلام شرط عامل باشد، هم چنانكه مسلمان نيز مي تواند وكيل كافر شود.

«مسأله 2528» وكالت، عقد جايز است و هر يك از دو طرف مي توانند آن را به هم بزنند مگر اين كه به هم نزدن آن شرط شده باشد، مثلاً در ضمن عقد ازدواج شرط كنند كه زن تا پنجاه سال از طرف شوهر وكيل باشد كه هرگاه شوهر دو ماه به او خرجي ندهد يا مسافرت طولاني نمايد، خود را طلاق دهد و شرط كنند كه شوهر او را عزل نكند كه در اين صورت اين وكالت تا پنجاه سال پابرجاست و شوهر نمي تواند آن را به هم بزند.

«مسأله 2529» اگر وكيل را عزل كند، يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.

«مسأله 2530» وكيل مي تواند از وكالت كناره گيري كند و اگر موكّل غايب هم باشد اشكال ندارد.

«مسأله 2531» وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را

وكيل نمايد، ولي اگر موكّل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر نحوي كه به او دستور داده شده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر موكل گفته باشد: «براي من وكيل بگير»، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خود وكيل كند.

«مسأله 2532» اگر انسان با اجازه موكّل خود كسي را از طرف او وكيل كند، نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومي باطل نمي شود.

«مسأله 2533» اگر وكيل با اجازه موكّل كسي را از طرف خود وكيل كند، موكّل و وكيل اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد يا عزل شود، وكالت دوم باطل مي شود.

«مسأله 2534» اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي براي آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود؛ ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي وكيل هستند كه كاري را انجام دهند و از حرف او هم معلوم نباشد كه مي توانند به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مي شود.

«مسأله 2535» اگر وكيل يا موكّل بميرد يا ديوانه دائمي شود، وكالت باطل مي شود و نيز اگر گاهي ديوانه شود و يا بي هوش شود، بنابر احتياط واجب بايد به معامله اي كه انجام مي دهد ترتيب اثر ندهند و

نيز اگر چيزي كه براي تصرّف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مي شود.

«مسأله 2536» اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

«مسأله 2537» اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در آن ننمايد و اتّفاقاً آن مال از بين برود، ضامن نيست.

«مسأله 2538» اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند يا غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند تصرّف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است، پس اگر لباسي را كه گفته اند: «بفروش»، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 2539» اگر وكيل غير از تصرّفي كه به او اجازه داده اند، تصرّف ديگري در مال بكند، مثلاً لباسي را كه گفته اند: «بفروش»، بپوشد و بعداً تصرّفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرّف دوم صحيح است.

«مسأله 2540» اگر دو نفر در اصل وكالت اختلاف پيدا كنند، ادّعاي كسي كه منكر آن است با قسم مقدّم مي باشد و اگر در ضايع شدن مال مورد وكالت يا در كوتاهي وكيل در حفظ آن اختلاف نمايند، ادّعاي وكيل با قسم مقدّم است.

قرض
احكام قرض

قرض دادن از كارهاي مستحبي است كه در آيات قرآن و روايات درباره آن زياد سفارش شده است. از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده است كه: «هر كس به

برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.»(41)

«مسأله 2541» قرض عقدي است كه به موجب آن قرض دهنده (دائن) مقدار معيّني از مال خود را به قرض گيرنده (مديون) تمليك مي كند تا مثل آن را از حيث جنس، وصف و مقدار بازگرداند. در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيّت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است، ولي مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد.

«مسأله 2542» اگر در قرض شرط كنند كه در وقت معيّن آن را بپردازد، پيش از رسيدن آن وقت لازم نيست طلبكار قبول كند، ولي اگر تعيين وقت فقط براي همراهي با بدهكار باشد، چنانچه پيش از آن وقت هم قرض را بدهد، بايد قبول نمايد.

«مسأله 2543» اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدّتي قرار دهند، طلبكار پيش از تمام شدن آن مدّت نمي تواند طلب خود را مطالبه نمايد، ولي اگر مدّت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

«مسأله 2544» اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

«مسأله 2545» اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد،

بلكه بايد صبر كند تا او بتواند بدهي خود را بدهد.

«مسأله 2546» كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر كسبي داشته باشد، بايد براي پرداخت بدهي خود كسب كند و كسي كه كسبي ندارد، چنانچه بتواند كاسبي كند، واجب است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.

«مسأله 2547» كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد و احتياط واجب آن است كه آن فقير سيّد نباشد.

«مسأله 2548» اگر مال ميّت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مال او را به همين مصرف ها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

«مسأله 2549» اگر كسي مقداري پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه قرض گرفته پس بدهد كافي است؛ مگر آن كه به سبب تأخير در ادا نمودن، قيمت آن كم شود كه در اين صورت كفايت همان مقدار خالي از اشكال نيست، ولي در هر صورت اگر هر دو به غير از آن راضي شوند اشكال ندارد.

«مسأله 2550» اگر مالي كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال، آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار، همان مال را به او بدهد.

«مسأله 2551» اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و نيم بگيرد يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد،

ربا و حرام است؛ بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد - مثلاً شرط كند صد توماني را كه قرض كرده با يك قوطي كبريت پس دهد - ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه طلاي ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد؛ ولي اگر بدون اين كه شرط كند، خودِ بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد، بلكه مستحب است.

«مسأله 2552» اگر قرض دهنده بگويد: «اين مبلغ را به تو قرض مي دهم به شرط آن كه هنگام بازپرداخت، فلان مبلغ را هم به ديگري ببخشي» باز هم ربا و حرام است؛ پس در حرمت ربا فرقي نمي كند كه سود آن به طلبكار برسد يا به شخص ديگري.

«مسأله 2553» اگر قرض دهنده انجام كاري را كه ارزش مالي ندارد شرط كند، مثل اين كه شرط كند بدهكار براي او يا پدر و مادر او دعا كند، اشكال ندارد؛ ولي اگر مثلاً شرط كند علاوه بر پرداخت بدهي، يك سال نماز و روزه براي پدر يا مادر او بجا آورد، چون براي اين كار معمولاً اجرت مي گيرند، از مصاديق ربا محسوب مي شود و حرام است.

«مسأله 2554» ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربايي گرفته، اصل قرض و تصرّف او خالي از اشكال نيست.

«مسأله 2555» اگر گندم يا چيزي مانند آن را به صورت قرض

ربايي بگيرد و آن را بكارد، تعلّق محصول آن به قرض گيرنده خالي از اشكال نيست.

«مسأله 2556» اگر لباسي را بخرد و بعد از پولي كه بابت ربا گرفته يا از پول حلالي كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد، اگرچه هنگام خريداري نيز قصدش اين بوده كه از اين پول بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن جايز است؛ امّا اگر پول ربايي يا پول حلال مخلوط به حرام داشته باشد و به فروشنده بگويد كه: «اين لباس را با اين پول مي خرم» در صورتي كه قيمت، پول معيّن باشد به گونه اي كه اگر بخواهد پول ديگري بدهد حق نداشته باشد، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مي باشد و اگر اين طور نباشد - كه معمولاً در معاملات با پول، اين گونه نيست، بلكه منظور و مقصود مقدار آن است نه شخص آن - پوشيدن لباس جايز است.

«مسأله 2557» اگر انسان مقداري پول به تاجري بدهد تا در شهر ديگري از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را «صرف برات» مي گويند.

«مسأله 2558» اگر مقداري پول را به صورت حواله به كسي بدهد تا بعد از چند روز در شهر ديگري زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگري هزار تومان بگيرد، در صورتي كه پول اسكناس باشد، اشكال ندارد، امّا در صورتي كه به عنوان قرض داده باشد، ربا و حرام است؛ ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد در مقابل زيادي، جنسي بدهد يا عملي را انجام دهد، اشكال

ندارد.

«مسأله 2559» بدهي مدّت دار را مي توان با رضايت دو طرف و با كم كردن مقداري از آن، زودتر پرداخت نمود.

«مسأله 2560» بدهي بدون مدّت را نمي توان با افزودن چيزي بر آن مدّت دار نمود، همچنين مدّت بدهي مدّت دار را نمي توان با افزودن چيزي بر آن بيشتر نمود.

«مسأله 2561» اگر در قرضي شرط و قرار ربا شود، شرط و قرار باطل و حرام مي باشد و صحّت قرض نيز خالي از اشكال نيست.

«مسأله 2562» اگر پولي به بانك يا غير آن بدهند و بانك به آنها ربا بدهد، اگر نظر گيرنده پول، گرفتن ربا باشد، جايز نيست بگيرد، ولي اگر نظرش واقعاً گرفتن ربا نباشد بلكه پول را در بانك براي اطمينان و امنيت مي گذارد، به گونه اي كه اگر بانك زيادي را هم نمي داد، صاحب پول آن را به بانك مي داد، گرفتن مازاد حلال است، اگرچه از اوّل بداند بانك زيادي را خواهد داد و در هر صورت اگر قرض گيرنده مجّاناً چيزي بدهد حرام نيست و گرفتن آن جايز است.

سفته، چك و معاملات بانكي
احكام سَفته، چك و معاملات بانكي

«سفته» يا «فته طلب» (سند بستانكاري) سندي است كه به واسطه آن امضا كننده متعهد مي شود مبلغي را در زمان معين يا هنگام مطالبه، در وجه شخص معيّن يا به حواله كرد او و يا در وجه حامل ادا نمايد و آن بر دو قسم است:

اوّل: «سفته حقيقي» كه شخص بدهكار در مقابل بدهي خود، آن را به طلبكار مي دهد.

دوم: «سفته دوستانه» كه شخص به ديگري مي دهد بدون آن كه در مقابل به او بدهكاري داشته باشد.

«مسأله 2563» اگر كسي سفته حقيقي را از بدهكار بگيرد تا با ديگري به مبلغي كمتر مبادله كند، اگر به صورت

قرض باشد، حرام و باطل است و اگر به صورت معامله و خريد و فروش باشد، جايز است.

«مسأله 2564» سفته پول نيست و معامله به خود آن واقع نمي شود بلكه پول، اسكناس است و معامله با آن واقع مي شود و سفته، برات و قبض است و چك هاي تضميني كه در ايران متداول است، مثل اسكناس، پول است و خريد و فروش نقدي و بدون مدّت آن به زياد و كم مانعي ندارد.

«مسأله 2565» سفته دوستانه را - كه صادر كننده به ديگري مي دهد تا نزد شخص ثالثي تنزيل كند و شخص ثالث در موعد مقرر، حقّ رجوع به صاحب سفته را كه شخص اوّل است، داشته باشد - به اين وجه مي توان تصحيح نمود كه دادنِ سفته دوستانه به شخص دوم به اين خاطر است كه با شخص ثالث معامله كند و شخص سوم هم حق رجوع به دومي را داشته باشد و اين موجب دو امر است: يكي آن كه به واسطه دادنِ سفته، گيرنده نزد سومي صاحب اعتبار مي شود، از اين جهت با خود او معامله مي كند و شخص دوم به شخص سوم بدهكار مي شود. دوم: آن كه به واسطه معهود بودن در نزد اين اشخاص، شخص اوّل ملتزم مي باشد كه اگر شخص دوم مقدار معلوم را ندهد، او آن را پرداخت نمايد؛ بنابر اين پس از معامله، شخص ثالث در موعد مي تواند به شخص دوم رجوع كند و اگر او نداد، به شخص اوّل رجوع كند و شخص اوّل اگر پرداخت كرد، به شخص دوم رجوع مي كند و چون اين امور معهودند، قراردادهاي ضمني محسوب مي شوند و مانعي ندارند.

«مسأله 2566» اگر طلبكار،

چه بانك ها و چه غير آنها، براي تأخير بدهكاري چيزي از بدهكار بگيرند، در صورتي كه طلب، پول اسكناس باشد و بدهكار عمداً بدهي خود را تأخير بيندازد و با تأخير انداختن موجب اتلاف مقداري از ماليّت آن شود، حرمت آن محلّ تأمّل است.

«مسأله 2567» در انواع اسكناس، مثل دينار كاغذي و دلار و ليره تركي و ساير پول ها، رباي غير قرضي تحقّق پيدا نمي كند و معاوضه نقدي بعضي از آنها با بعض ديگر به زياده و كم جايز است و همچنين اقوي صحّت معاوضه بعضي از آنها با بعض ديگر است به زياده و كم، اگرچه به حساب مدّت باشد، امّا رباي قرضي در تمام آنها تحقّق پيدا مي كند و قرض دادن ده دينار به دوازده دينار و مانند آن جايز نيست.

«مسأله 2568» اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا چك مدّت دار داشته باشد و بخواهد مقداري از طلب خود را پيش از موعد آن گذشت كند و بقيّه را از خود بدهكار دريافت نمايد، مانعي ندارد و به اين عمل «اِسْكُنْتْ» مي گويند.

«مسأله 2569» كسي كه سفته را امضا مي كند - اگر قصد ضمان كند و شرايط ضمان مراعات شده باشد - ضامنِ شخص وام گيرنده است و بانك يا طلبكار ديگر حق دارد به او رجوع نمايد و او ملزم به پرداخت بدهي خواهد بود.

معاملات بانكي

«مسأله 2570» دريافت سود سپرده هاي كوتاه يا بلند مدّت كه افراد واقعاً به عنوان مضاربه به بانك ها يا مؤسّسات خصوصي مي سپارند، اگر بانك ها واقعاً با پول افراد تجارت نمايند و افراد به صورت ماهانه مبلغي را نه بعنوان سود ثابت، بلكه علي الحساب دريافت كنند،

اشكال ندارد؛ ولي چنانچه بر اساس سود ثابت دريافت كنند، مضاربه باطل است، مگر اين كه سود ثابت را در ضمن عقد مضاربه شرط كرده باشند.

«مسأله 2571» آنچه اشخاص از بانك ها به عنوان وام يا غير آن مي گيرند، در صورتي كه معامله به وجه شرعي انجام بگيرد، حلال است و مانعي ندارد، اگرچه بدانند كه در بانك ها پول هاي حرامي وجود دارد و احتمال بدهند پولي كه گرفته اند از حرام باشد، ولي اگر بدانند پولي كه گرفته اند يا مقداري از آن حرام است، تصرّف در آن جايز نيست و اگر نتوانند مالك آن را پيدا كنند، بايد با اذن مجتهد جامع الشرايط معامله مجهول المالك با آن بكنند و در اين مسأله فرقي ميان بانك هاي خارجي و داخلي و دولتي و غير دولتي نيست.

«مسأله 2572» اگر سپرده هاي بانكي به عنوان قرض باشند و سودي براي آنها مقرر نشود، تصرف در آنها براي بانك ها جايز است و اگر سودي قرارداد شود، قرارداد سود حرام و باطل است و اصل قرض نيز خالي از اشكال نيست و بانك ها بنابر احتياط نمي توانند در آنچه مي گيرند تصرّف كنند.

«مسأله 2573» در قرار سود كه موجب رباست، فرقي نمي كند كه صريحاً قرارداد شود يا بناي طرفين در حال قرض به گرفتن سود باشد؛ پس اگر قانون بانك آن باشد كه براي قرض هايي كه مي دهند سود بگيرند و قرض مبني بر اين قانون باشد، حرام است.

«مسأله 2574» تصرف بانك در سپرده هاي موجود در آن كه به عنوان وديعه و امانت است، اشكال ندارد.

«مسأله 2575» جايزه هايي كه بانك ها يا غير آنها براي تشويق قرض دهنده مي دهند يا مؤسسات ديگر براي تشويق خريدار و مشتري با

قرعه كشي مي دهند، حلال است و چيزهايي كه فروشنده ها براي جلب مشتري و زياد شدن خريدار در داخل جنس هاي خود مي گذارند، مثل سكّه طلا در قوطي روغن و چاي، حلال است و اشكال ندارد.

«مسأله 2576» حواله هاي بانكي يا تجاري كه به آنها «صرف برات» گفته مي شود، جايزند؛ پس اگر بانك يا تاجر پولي را از كسي در محلّي بگيرد و حواله بدهد كه از بانك يا طرف آن در محلّ ديگر آن پول را دريافت كند و در مقابل اين حواله از دهنده چيزي بگيرد، مانعي ندارد و حلال است؛ مثلاً اگر هزار تومان در تهران به بانك بدهد و بانك حواله بدهد كه شعبه اصفهان هزار تومان را به اين شخص بپردازد و در مقابل اين حواله، بانك تهران ده تومان بگيرد، اشكال ندارد واگر بانك هزار تومان بگيرد و نهصد و پنجاه تومان حواله بدهد تا از محلّ ديگر دريافت كند اشكال ندارد، چه آن پول را كه بانك مي گيرد به عنوان قرض بگيرد يا به عنوان ديگر و در فرض مذكور اگر زيادي را به عنوان حق العمل بگيرد نيز اشكال ندارد.

«مسأله 2577» اگر بانك يا مؤسسه ديگري، پولي به شخصي بدهد و حواله كند كه اين شخص پول را در محلّ ديگري به شعبه بانك يا طرف خود بپردازد و مقداري به عنوان حقّ الزّحمه بگيرد، اشكال ندارد و همين طور اگر به عنوان فروش اسكناس به زيادتر باشد، مانعي ندارد و اگر قرض بدهد و قرار سود بگذارد، حرام است - اگرچه قرار سود صريح نباشد و قرض مبني بر آن باشد - و اصل قرض نيز خالي از اشكال نيست.

«مسأله

2578» بانك هاي رهني و غير آنها اگر با قرار سود قرض بدهند و چيزي را رهن بگيرند كه در سرِ موعد اگر بدهكار بدهي خود را نپرداخت بفروشند و مال خود را بردارند، اين قرض با قرار نفع حرام است و قرار نفع باطل است و اصل قرض و رهن و وكالت در فروش نيز خالي از اشكال نيست و اگر قرار نفع نباشد و حقّ الزّحمه بگيرد و در مقابل قرض رهن بگيرد، مانعي ندارد و با مقرّرات شرعيّه، فروش رهن و خريد آن مانعي ندارد.

حواله
احكام حواله

حواله عقدي است كه به موجب آن، طلب طلبكار از ذمّه بدهكار به ذمّه شخص ثالث منتقل مي شود. اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از شخص ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.

«مسأله 2579» در حواله صيغه خاصّي وجود ندارد و همين كه بدهكار و طلبكار و شخص سوم از حواله آگاه شوند و بپذيرند، حواله صحيح است.

«مسأله 2580» بدهكار و طلبكار و شخص ثالثي كه به او حواله شده، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و نيز اگر حاكم شرع كسي را به واسطه ورشكستگي از تصرّف در اموال خود منع كرده باشد، نمي توان او را حواله داد تا طلب خود را از ديگري بگيرد و خود او هم نمي تواند به كسي حواله بدهد؛ ولي اگر

به كسي حواله بدهد كه به او بدهكار نيست، اشكال ندارد.

«مسأله 2581» براي صحّت حواله لازم نيست آنچه حواله داده مي شود «عين» باشد، بلكه اگر منفعت يا كاري كه مباشرت شخص بدهكار در آن شرط نيست - مانند خواندن نماز يا روزه و يا دوختن لباس - حواله داده شود نيز صحيح است.

«مسأله 2582» اگر به كسي حواله بدهند كه به حواله دهنده بدهكار است، احتياط واجب آن است كه قبول كند؛ ولي حواله دادن به كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگري حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

«مسأله 2583» هنگامي كه انسان حواله مي دهد، بايد بدهكار باشد؛ پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد، از آن شخص بگيرد.

«مسأله 2584» مال مورد حواله بايد براي حواله دهنده و طلبكار معيّن باشد، يعني مردّد نباشد؛ پس اگر مثلاً ده من گندم و هزار تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد: «يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير» و آن را معيّن نكند، حواله درست نيست.

«مسأله 2585» اگر بدهي واقعاً معيّن باشد، ولي بدهكار و طلبكار در هنگام حواله دادن، مقدار يا جنس آن را ندانند، حواله صحيح است؛ مثلاً ا گر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند

و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.

«مسأله 2586» طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند، اگرچه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

«مسأله 2587» اگر به كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله شده را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

«مسأله 2588» هرگاه ديگري به صورت مجاني حواله را پرداخت كند يا پرداختن آن را ضمانت نمايد و طلبكار بپذيرد، بدهي از عهده كسي كه به او حواله شده ساقط مي شود.

«مسأله 2589» بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده نمي توانند حواله را به هم بزنند و اگر كسي كه به او حواله شده در هنگام حواله فقير نباشد - يعني غير از چيزهايي كه در دين مستثني است مالي داشته باشد كه بتواند حواله را بپردازد - اگرچه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر هنگام حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگرچه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبكار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

«مسأله 2590» اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده يا يكي از آنان براي خود حقّ به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري

كه گذاشته اند مي توانند حواله را به هم بزنند.

«مسأله 2591» اگر حواله دهنده خودش طلبِ طلبكار را بدهد، چنانچه حواله بر عهده شخصي بوده كه به او مقروض بوده، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بر عهده شخصي بوده كه به او مقروض نبوده، نمي تواند از او بگيرد، اگرچه به درخواست او حواله داده باشد.

«مسأله 2592» كسي كه به او حواله شده است، مي تواند با موافقت طلبكار، او را به شخص ثالثي حواله دهد، خواه شخص ثالث بدهكار باشد يا نه، شخص ثالث نيز با موافقت طلبكار مي تواند او را به ديگري حواله دهد.

رهن
احكام رَهن (گِرو گذاشتن)

«رهن» عقدي است كه به موجب آن بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار وثيقه مي گذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن مال به دست آورد.

«مسأله 2593» در رهن لازم نيست صيغه خاصي بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.

«مسأله 2594» در صحّت رهن بنابر اقوي قبض معتبر است؛ پس تا زماني كه طلبكار يا نماينده او مال رهن را تحويل نگرفته، رهن ثابت نشده است.

«مسأله 2595» گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند و اگر به واسطه ورشكستگي حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع كرده باشد، نمي تواند مال خود را گرو بگذارد.

«مسأله 2596» مال رهن بايد «عين» باشد نه منفعت

و دين و نيز بايد «معيّن» باشد و نه مبهم.

«مسأله 2597» انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرّف كند و اگر مال كس ديگري را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد: «به گرو گذاشتن راضي هستم».

«مسأله 2598» خريد و فروش چيزي كه گرو مي گذارند بايد صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

«مسأله 2599» اگر رهن دهنده يا ورثه او، رهن گيرنده يا ورثه او را امين ندانند، مي توانند مال رهن را نزد شخص ثالث و يا كسي كه حاكم شرع تعيين مي كند به امانت بگذارند.

«مسأله 2600» استفاده از منافع چيزي كه گرو مي گذارند، متعلّق به صاحب مال است.

«مسأله 2601» طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً آن را ببخشند يا بفروشند، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد و بعد ديگري بگويد: «راضي هستم» اشكال ندارد.

«مسأله 2602» اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال گرو مي باشد.

«مسأله 2603» اگر هنگامي كه بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبكار در صورتي كه وكيل از طرف مالك باشد، مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيّه را به بدهكار بدهد، وچنانچه وكالت از مالك نداشته باشد، اگر به حاكم شرع دسترسي داشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

«مسأله 2604» اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه

مانند اثاثيّه خانه مورد احتياج اوست، چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي كه گرو گذاشته خانه و اثاثيّه هم باشد، طلبكار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

«مسأله 2605» رهن در دست رهن گيرنده امانت است؛ پس در صورت تلف شدن يا معيوب شدن، چنانچه كوتاهي يا زياده روي نسبت به آن نكرده باشد، ضامن نيست.

«مسأله 2606» عقد رهن پس از تحويل دادن آن از طرف رهن دهنده - يعني بدهكار - قابل به هم زدن نيست، ولي رهن گيرنده - يعني طلبكار - مي تواند آن را به هم بزند.

«مسأله 2607» رهن با مرگ رهن دهنده يا رهن گيرنده باطل نمي شود و اگر طلبكاري كه نسبت به مالِ رهن حق دارد، بميرد، اين حق به ورثه او منتقل مي شود و چنانچه رهن دهنده بميرد، مالِ رهن به ورثه او منتقل مي شود، ولي همچنان در رهن مي باشد.

«مسأله 2608» اگر طلبكار يا شخص ديگري در فروش مال رهن از طرف رهن دهنده وكيل شود و شرط كنند كه حقّ به هم زدن آن را نداشته باشد، تا زنده است و طلبكار طلب خود را نگرفته، وكالت او باقي است و در صورتي كه وكيل يا موكّل بميرد، وكالت به هم مي خورد.

«مسأله 2609» اگر بدهكار ورشكسته شود و تمام اموالش تنها به اندازه بدهي هاي او باشد، شخص طلبكار نسبت به مال گرو بر ديگران مقدّم است.

«مسأله 2610» آنچه اكنون در معاملات رهني رايج است كه مبلغي وام به صاحب خانه مي دهند و خانه او را گرو برمي دارند و شرط مي كنند قيمت كمتري جهت اجاره بپردازند يا اصلاً اجاره ندهند،

شرعاً جايز نيست و ربا و حرام مي باشد؛ ولي در صورتي كه صاحبخانه به قصد اجاره، خانه را به مبلغي هر چند كمتر از قيمت معمول اجاره دهد و در ضمن عقد اجاره شرط كند كه مستأجر مبلغي را به او قرض دهد و او نيز خانه را در مقابل آن گرو بگذارد، اشكال ندارد و معامله صحيح است.

ضمانت
احكام ضمانت

ضمانت به دو صورت تحقق مي يابد:

اوّل: ضمانت عقدي

«ضمانت عقدي» ضمانتي است كه با عقد و قرارداد خاصّي حاصل مي شود به اين صورت كه شخص ثالثي پرداخت بدهي فرد معيّني را در روز معيّن به عهده مي گيرد و طلبكار اين تعهد را مي پذيرد؛ به كسي كه عهده دار پرداخت بدهي بدهكار شده «ضامن» مي گويند.

«مسأله 2611» اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگرچه عربي نباشد به طلبكار بگويد كه: «من ضامن شده ام طلب تو را بدهم» و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست، بلكه همين قدر كه ضامن مقصود را بفهماند و طلبكار پذيرش خود را اعلام نمايد كفايت مي كند.

«مسأله 2612» ضامن و طلبكار بايد مكّلف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف كنند، اگرچه حاكم شرع هم آنها را منع نكرده باشد و نيز كسي كه به واسطه ورشكستگي حاكم شرع او را از تصرّف در اموالش منع كرده، بابت طلبي كه دارد، ديگري نمي تواند ضامن او شود.

«مسأله 2613» هرگاه براي ضامن شدن خود شرطي قرار دهد، مثلاً بگويد: «اگر

بدهكار قرض تو را نداد من ضامنم» باطل است؛ ولي اگر پرداخت دين معلّق باشد، مثلاً بگويد: «من ضامنم و اگر بدهكار قرض خود را نداد من مي دهم» احتياط واجب آن است كه به ضامن شدن او ترتيب اثر بدهند.

«مسأله 2614» كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد؛ بلكه اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند حتي اگر هنوز قرض نكرده باشد، مي توان ضامن او شد.

«مسأله 2615» در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنسِ بدهي معيّن باشد، يعني مبهم يا مردّد نباشد؛ پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد: «من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم» چون معيّن نكرده كه طلب كدام را بدهد، ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد: «من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم» چون معيّن نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده من گندم و هزار تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد: «من ضامن يكي از دو طلب تو هستم» و معيّن نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، ضمانت صحيح نيست.

«مسأله 2616» اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و همچنين اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

«مسأله 2617» اگر انسان ضامن شود كه بدهيِ كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

«مسأله 2618» اگر ضامن و طلبكار شرط كنند

كه هر وقت بخواهند ضامن بودنِ ضامن را به هم بزنند، به هم خوردن آن محلّ اشكال است.

«مسأله 2619» اگر انسان هنگام ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد، اگرچه بعد فقير شود، طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن هنگام نتواند طلب او را بدهد، ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

«مسأله 2620» اگر انسان هنگامي كه ضامن مي شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد متوجّه شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند.

«مسأله 2621» اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.

«مسأله 2622» اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد، امّا اگر خود او راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.

دوم: ضمانت قهري

«ضمانت قهري» ضمانتي است كه بدون قرارداد و عقد خاصّي حاصل مي شود، مانند مواردي كه انسان بر ديگري يا بر اموال و منافع و حقوق مشروع او سلطه پيدا كند و از اين راه خسارتي بر خود او يا بر اموال و حقوق وي وارد نمايد و يا موجب اتلاف و از بين رفتن آنها گردد،

خواه خودش اتلاف كند يا ديگري به دستور او اتلاف نمايد يا تا زماني كه مال به ناحق در سلطه اوست از هر راهي خسارتي بر مال وارد شود و يا مثلاً حيوانِ متعلّق به او در اثر مسامحه و كوتاهي، ضرر جسمي يا مالي بر ديگري وارد نمايد. در تمام اين موارد ضمانت قهري ثابت است و در مورد اخير چنانچه حيوان كسي به ديگري حمله كند و او از خود دفاع نمايد و در اثر آن، حيوان بميرد، او ضامن حيوان نيست.

«مسأله 2623» اگر از راه نامشروع، مالي به دست انسان برسد، ضامن آن مال خواهد بود.

«مسأله 2624» با توجّه به اين كه علم پزشكي از جهت تشخيص بيماري هاي گوناگون و شناخت داروهاي متفاوت و راه هاي معالجه بسيار وسيع است، هر پزشكي فقط در محدوده شناخت و اطّلاعات خود مي تواند طبابت كند و در هر موردي كه بيماري يا داروي آن را نتواند تشخيص دهد، نبايد دخالت كند و اگر معالجه نمايد و بيمار دچار عوارض ناگواري شود، ضامن مي باشد، زيرا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرموده: «هر كس طبابت كند و عالم به علم طب نباشد، ضامن است.»(42)

«مسأله 2625» اگر پزشك با بيمار يا وليّ او شرط عدم ضمان كند، يعني به او بگويد: «اگر ضرري به بيمار برسد ضامن نيستم»، در صورتي كه پزشك حاذق باشد و دقّت و احتياط لازم را در معالجه رعايت نمايد و در عين حال به بيمار ضرري برسد، ضامن نيست.

«مسأله 2626» اگر پزشك دارويي را تعريف كند يا بگويد: «درمان فلان درد با فلان داروست» و بيمار با اختيار و فهم خود دارو را

با بيماري خود منطبق نموده و مصرف كند، پزشك در برابر عوارض آن ضامن نيست.

«مسأله 2627» اگر پزشك نسخه نوشته و دستور مصرف دارو دهد به گونه اي كه بيمار از خود اختياري نداشته و به واسطه اعتماد به دستور پزشك دارو را مصرف نمايد، چنانچه در معالجه خطا كرده و به بيمار ضرري برسد يا بميرد، ضامن خواهد بود.

«مسأله 2628» اگر پزشك با دست خود به بيمار دارو بدهد و يا آمپول تزريق نمايد و عوارضي پيش آيد، مسئول مي باشد، مگر اين كه شرط عدم ضمان كند و احتياط لازم را بنمايد.

«مسأله 2629» اگر موقعيّتي پيش آيد كه تسريع در معالجه لازم باشد و شرط عدم ضمان يا اجازه گرفتن از بيمار يا وليّ او ميسّر نباشد، چنانچه پزشك با احتياط لازم اقدام به معالجه كند، ضامن نيست.

«مسأله 2630» اگر بيمار يا وليّ او شرط عدم ضمان را از پزشك قبول نكنند، چنانچه جان بيمار در خطر نباشد يا اين كه مراجعه به پزشك ديگري ممكن باشد، پزشك مي تواند بيمار را رها كرده و معالجه ننمايد و اگر جان بيمار در خطر باشد و مراجعه به پزشك ديگري ممكن نباشد، اقدام به معالجه او لازم است و در اين صورت اگر پزشك حاذق بوده و احتياط و دقّت لازم را بنمايد، ضامن نمي باشد.

«مسأله 2631» ضامن نبودن پزشك به وسيله نصب اطّلاعيه در محلّ درمان يا اعلان در رسانه ها ثابت نمي شود، بلكه بايد خود بيمار يا وليّ او پس از آگاهي از كيفيّت درمان شرط عدم ضمان را به صورت كتبي يا شفاهي قبول كند و چنانچه قبول شرط از روي اضطرار و ناچاري باشد، اشكال

ندارد؛ ولي اگر اجبار و اكراه در بين باشد، پزشك ضامن است.

«مسأله 2632» در موارد اشتباه آزمايشگاه و در نتيجه اشتباه معالجه، اگر خسارات و عوارض آن مستند به نقص و نارسايي آزمايشگاه باشد، مسئول آزمايشگاه ضامن است و اگر مستند به پزشك باشد، پزشك ضامن است، مگر اين كه شرط عدم ضمان كرده باشند و پزشك نيز دقت لازم را انجام داده باشد كه در اين صورت پزشك ضامن نيست.

«مسأله 2633» اگر مادر احتياج به عمل سزاريَن داشته باشد و در اثر تأخير آسيبي به مادر يا بچّه وارد شود يا منجر به مرگ يكي از آنان گردد، چنانچه مرگ يا آسيب مستند به كسي نباشد، هيچ كس ضامن نيست، ولي اگر به كسي مستند باشد، همان فرد ضامن خواهد بود، مگر اين كه شرط عدم ضمان كرده باشد و تقصير و كوتاهي نيز از او سر نزده باشد.

«مسأله 2634» اگر كسي بچّه اي را با اجازه وليّ او ختنه كند و ختنه كننده متخصّص باشد و ضرري به آن بچّه برسد يا بميرد، چنانچه به طور معمول ختنه كرده باشد، ضامن نيست، ولي اگر به طور معمول عمل نكرده يا ختنه كننده متخصّص نباشد، ضامن خواهد بود.

«مسأله 2635» كسي كه مسئوليّت انجام كار مشروعي را در سازمان يا مؤسّسه اي قبول كرده است، در حقيقت امانتي را قبول نموده و لازم است مسئوليّت خود را به طور صحيح و كامل انجام دهد، در غير اين صورت علاوه بر اين كه گناه كرده، نسبت به حقوق و دستمزدي كه دريافت نموده مديون و ضامن مي باشد.

«مسأله 2636» اگر كسي بدون مراعات مصلحت عابرين در جاده عمومي آب

بپاشد يا برف و مانند آن را كه موجب لغزندگي است در آن بريزد يا كالايي را بگذارد و يا اتومبيل خود را متوقّف نمايد كه موجب تنگي يا مسدود شدن جادّه شود و در اثر آن آسيب جاني يا مالي به كسي وارد گردد، ضامن خواهد بود.

«مسأله 2637» اگر در اثر مسامحه و تخلّف در رانندگي، تصادفي پيش آيد و آسيب جاني يا مالي به كسي برسد، راننده اتومبيل متخلّف ضامن خواهد بود.

«مسأله 2638» اگر در اثر مسامحه و تخلّف در رانندگي كسي كشته شود، چنانچه راننده اطمينان يا ظنّ قوي داشته كه با عابر برخورد مي كند، قتل عمد است؛ ولي چنانچه بدون مسامحه قتلي صورت پذيرد، قتل خطايي مي باشد و احكام قتل خطايي در كتاب «فقه الديات» بيان شده است.

كفالت
احكام كفالت

«كفالت» عقدي است كه به موجب آن شخص در مقابل طرف ديگر احضار شخص ثالثي را تعهّد مي كند. متعهّد را در عقد كفالت «كفيل» و طرف ديگر را «مكفول له» مي گويند.

«مسأله 2639» كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي، گرچه عربي نباشد، يا به هر وسيله اي كفالت خود را به طلبكار بفهماند و او نيز قبول نمايد.

«مسأله 2640» كفيل بايد مكلّف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده، حاضر نمايد.

«مسأله 2641» جايز است كفالت بدون مدّت يا با مدّت باشد و در صورت مدّت دار بودن، بايد مدت آن معلوم باشد.

«مسأله 2642» كفيل بدون رضايت مكفول له، مثلاً طلبكار، نمي تواند كفالت را به هم بزند، مگر آن كه در عقد كفالت اين حق براي او شرط شده باشد؛ ولي

مكفول له هر وقت بخواهد مي تواند كفالت را به هم بزند.

«مسأله 2643» يكي از شش چيز كفالت را به هم مي زند:

اوّل: كفيل، شخصي را كه كفالت كرده - مثلاً بدهكار را - به دست مكفول له - مثلاً طلبكار - بدهد يا خود وي شخصاً حاضر شود.

دوم: طلبِ طلبكار داده شود.

سوم: طلبكار از طلب خود صرف نظر كند يا ذمّه بدهكار به نحوي از حق طلبكار بري شود.

چهارم: بدهكار يا كفيل بميرند.

پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

ششم: كسي كه صاحب حق است، به وسيله حواله يا نحو ديگري، حقّ خود را به ديگري واگذار نمايد.

«مسأله 2644» اگر كفيل در طول مدّت كفالت يقين كند يا احتمال عقلايي دهد كه شخص مورد كفالت قصد فرار دارد، مي تواند پيش از موعد مقرّر او را تحويل دهد و در اين صورت كفالت به هم مي خورد.

«مسأله 2645» هزينه احضار بدهكار در صورتي كه بدون اجازه طلبكار باشد، به عهده كفيل است و اگر با اجازه طلبكار بوده، به عهد او مي باشد.

«مسأله 2646» هر كس شخصي را از تحت اقتدار صاحب حق يا قائم مقام او بدون رضايت وي خارج كند، در حكم كفيل است، بنابراين اگر فردي شخص بدهكاري را از دست طلبكار رها كرده و فراري دهد، چنانچه به گونه اي باشد كه طلبكار دسترسي به او پيدا نكند، آن شخص بايد بدهكار را تحويل دهد و يا بدهي او را بپردازد و از اين قبيل است فراري دادنِ قاتل از دست ورثه مقتول.

«مسأله 2647» كفيل بايد شخصي را كه كفالت كرده، طبق تعهد در زمان يا مكاني كه تعهد كرده، حاضر كند و در غير اين

صورت، بايد از عهده حقي كه بر عهده شخص كفالت شده مي باشد، برآيد.

«مسأله 2648» جايز است كه شخصي كفيلِ كفيل شود.

وديعه
احكام وديعه (امانت)

امانتداري از اموري است كه در شريعت مقدس اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است و خداوند متعال آن را از اسباب رستگاري و نشانه هاي مؤمن مي داند و مي فرمايد: «مؤمنان كساني هستند كه امانتدار هستند و به عهد خويش وفا مي كنند.»(43)

و در حديثي از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه: «هيچ عذري براي هيچ كس در ترك سه امر نيست؛ اداي امانت به برّ و فاجر، وفاي به عهد براي برّ و فاجر و نيكي به والدين، برّ باشند يا فاجر.»(44)

«مسأله 2649» وديعه عقدي است جايز كه به موجب آن، شخص مال خود را به ديگري مي سپارد تا آن را مجاناً نگهداري كند. بنابر اين اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد: «نزد تو امانت باشد» و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانتداري كه بعد گفته مي شود عمل نمايند.

«مسأله 2650» امانتدار و امانت گذار، بايد بالغ و عاقل باشند، پس اگر انسان مالي را پيش بچّه يا ديوانه به امانت بگذارد يا ديوانه و بچّه، مالي را پيش كسي امانت بگذارند، صحيح نيست.

«مسأله 2651» اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را به نحو امانت قبول كند، بايد آن را به صاحب آن بدهد و اگر آن چيز مال خود بچّه يا ديوانه باشد، بايد به وليّ او برساند و چنانچه مال تلف

شود، بايد عوض آن را بدهد؛ ولي اگر براي اين كه مال از بين نرود آن را از بچّه گرفته باشد، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد، ضامن نيست.

«مسأله 2652» كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنابر احتياط واجب نبايد آن را قبول كند؛ ولي اگر صاحب مال در نگهداري آن عاجزتر باشد و كسي هم كه آن را بهتر حفظ كند نباشد، اين احتياط واجب نيست.

«مسأله 2653» اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و اين شخص مال را برندارد و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

«مسأله 2654» كسي كه چيزي را امانت مي گذارد هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحب آن برگرداند.

«مسأله 2655» اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا وليّ صاحبش برساند يا به آنان خبر دهد كه حاضر به نگهداري مال نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 2656» كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي نگهداري آن جاي مناسبي نداشته باشد، بايد جاي مناسب تهيّه نمايد و به گونه اي آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر

در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 2657» كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و زياده روي هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست؛ ولي اگر به اختيار خود آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحب مال بدهد، مگر آن كه جايي محفوظتر از آن نداشته باشد و نتواند مال را به صاحب آن يا به كسي كه بهتر آن را حفظ مي كند برساند كه در اين صورت ضامن نيست.

«مسأله 2658» اگر امانتدار بترسد مال امانت نزد او از بين برود يا به سرقت برده شود، چنانچه بتواند بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او رد نمايد و چنانچه دسترسي به آنها نداشته باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد تا براي صاحب مال حفظ نمايد و اگر حاكم شرع نباشد يا دسترسي به او نداشته باشد، بايد آن را نزد شخص اميني كه قدرت حفظ آن را دارد به امانت بگذارد.

«مسأله 2659» اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد: «بايد مال را در اين جا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري»، چنانچه امانتدار احتمال دهد كه در آن جا از بين برود، هر چند بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون برده شود، نمي تواند

آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، ضامن است و همچنين اگر نداند كه به چه جهت خواسته كه به جاي ديگر برده نشود، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد.

«مسأله 2660» اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معيّن كند ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه: «آن را به جاي ديگر نبر»، چنانچه امانتدار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود، بايد آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد و چنانچه مال در جاي اوّل تلف شود ضامن است، مگر آن كه صاحب مال هم احتمال تلف شدن مال را در آنجا بدهد كه در اين صورت كسي كه امانت را قبول كرده ضامن نيست.

«مسأله 2661» اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به وليّ او برساند و يا به وليّ او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به وليّ او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 2662» اگر صاحب مال بميرد، ا مانتدار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، ضامن است؛ ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد: «من وارث ميّت هستم» راست مي گويد يا نه يا ميّت وارث ديگري نيز دارد

يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي نكند و مال تلف شود، ضامن نيست.

«مسأله 2663» اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند؛ پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

«مسأله 2664» اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا وليّ او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطّلاع دهد، يا امانت را به او برساند.

«مسأله 2665» اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن باشد بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نباشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي نداشته باشد، بايد به گونه اي عمل نمايد كه جهت حفظ مال و رسيدن آن به صاحبش بهتر باشد.

«مسأله 2666» اگر امانتدار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود، بايد عوض آن را بدهد، اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و بيماري او خوب شود يا بعد از مدّتي پشيمان شود و وصيّت كند.

«مسأله 2667» مالي كه رهن يا عاريه يا اجاره شده و يا به مضاربه گذاشته شده است، در دست طرف معامله امانت بوده و بايد در حفظ آن كوشا باشد.

«مسأله 2668» اگر مالي را سيل يا دزد ببرد و بعد به دست كسي بيفتد

يا در اثر اشتباه در نقل و انتقال و يا اشتباه در معامله و نظاير آن به دست كسي بيفتد، آن فرد بايد به نحو امانت از آن نگهداري نمايد و آن را به دست مالك يا وكيل او برساند ويا به آنها اطّلاع دهد؛ همچنين است اگر كسي مال گمشده اي را پيدا كند و يا مالي را كه در معرض تلف و نابودي است به دست آورد.

«مسأله 2669» اگر كافر غير حربي مال خود را نزد مسلمان به امانت بگذارد، حفظ امانت و ردّ آن به صاحبش هنگام مطالبه واجب است و در صورتي كه كافر حربي مال خود را نزد مسلمان به امانت بگذارد، بنابر احتياط واجب بايد هنگام مطالبه آن را به صاحبش تحويل دهد.

«مسأله 2670» اگر كسي امانتداري خود را انكار نمايد يا آن را قبول كند، ولي مدّعي تلف شدن يا ردّ آن به صاحبش شود، چنانچه طرف بيّنه اي نداشته باشد، ادّعاي او با قسم قبول مي شود؛ همچنين است در صورتي كه دو طرف تلف شدن امانت را نزد امانتدار قبول داشته باشند، ولي امانتگذار مدّعي كوتاهي و يا تعدّي امانتدار در مال امانت شود.

«مسأله 2671» امانتدار غير از حفاظت نمي تواند در امانت تصرّفي كند يا از آن منتفع شود، مگر با اجازه صريح يا ضمني امانتگذار و در غير اين صورت ضامن است.

«مسأله 2672» امانتدار بايد عين مالي را كه گرفته به همان حالي كه هنگام بازگرداندن موجود است، برگرداند و نسبت به عيب و نقصي كه در آن به وجود آمده و مربوط به امانتدار نيست، ضامن نيست.

«مسأله 2673» مخارجي كه امانتدار با اجازه امانتگذار براي حفظ مال

كرده است و نيز مخارجي كه براي باز گرداندن مال لازم است، به عهده امانت گذار است.

عاريه
احكام عاريه

«مسأله 2674» «عاريه» عقدي است كه به موجب آن انسان مال خود را به ديگري مي دهد تا از آن مجاناً استفاده كند.

«مسأله 2675» لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او نيز به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

«مسأله 2676» عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است، ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده - مثلاً آن را اجاره داده - در صورتي صحيح است كه مالك مال غصبي يا كسي كه آن را اجاره كرده بگويد: «به عاريه دادن راضي هستم».

«مسأله 2677» چيزي را كه منفعت آن مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده، مي تواند عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

«مسأله 2678» اگر ديوانه و بچّه مال خود را عاريه بدهند، صحيح نيست؛ امّا چنانچه وليّ بچّه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچّه آن مال را به دستور وليّ به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.

«مسأله 2679» اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن هم زياده روي ننمايد و اتّفاقاً آن چيز تلف شود، ضامن نيست؛ ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد يا چيزي كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 2680» اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر

تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود، ضامن نيست.

«مسأله 2681» اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه گرفته به ورثه او بدهد.

«مسأله 2682» اگر عاريه دهنده به گونه اي شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرّف كند - مثلاً ديوانه شود - عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به وليّ او بدهد.

«مسأله 2683» كسي كه چيزي را عاريه داده، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه گرفته، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

«مسأله 2684» اگر ظرف طلا و نقره را براي استفاده حرام عاريه بدهند، باطل است و بنابر احتياط واجب عاريه دادن آنها براي زينت اتاق نيز اشكال دارد.

«مسأله 2685» عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي جفت گيري صحيح است. به طور كلي هر چيزي كه بتوان با ابقاء اصلش از آن منتفع شد مي تواند عاريه داده شود مشروط بر اين كه منفعت آن مشروع و عقلايي باشد.

«مسأله 2686» اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا وليّ او بدهد و آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست و در غير اين صورت ضامن است، اگرچه مثلاً آن را به جايي ببرد كه صاحب آن معمولاً به آنجا مي برده، مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحب آن براي آن درست كرده، ببندد.

«مسأله 2687» اگر چيز نجس را براي خوردن و آشاميدن عاريه دهد، بنابر احتياط واجب بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد.

«مسأله 2688» چيزي را كه عاريه كرده، بدون اجازه صاحب

آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

«مسأله 2689» اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومي باطل نمي شود.

«مسأله 2690» اگر بداند مالي كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

«مسأله 2691» اگر مالي را كه مي داند غصبي است، عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال را از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و نيز عوض استفاده هايي را كه عاريه گيرنده برده، مي تواند از او يا از غاصب بگيرد و اگر عوض مال يا استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

«مسأله 2692» اگر نداند مالي كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد؛ ولي اگر چيزي كه عاريه كرده طلا و نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

«مسأله 2693» اگر چيزي را براي استفاده خاصّي عاريه نمايد، استفاده نمودن از آن به نحو ديگر، هرچند متعارف باشد، جايز نيست و اگر تخلّف كند و عين تلف شود ضامن است، بلكه عوض استفاده ها

را نيز بايد بدهد و اگر چيزي موارد استفاده گوناگون داشته باشد، بايد هنگام عاريه نوع استفاده از آن معيّن شود.

«مسأله 2694» عاريه يك چيز به چند شخص معيّن صحيح است، ولي عاريه دادن آن به جماعتي كه تعداد آنها معلوم نيست، اشكال دارد.

«مسأله 2695» براي اين كه در مورد معيوب شدن يا اتلاف مال، بين طرفين عاريه مشكلي پيش نيايد، بهتر است «عاريه مضمونه» صورت گيرد، يعني عاريه دهنده به عاريه گيرنده بگويد: «همانطور كه مال خود را به تو سالم دادم، بايد سالم تحويل بدهي» و او هم قبول نمايد.

هبه
احكام هِبه (بخشش) و اِبراء

«مسأله 2696» «هبه» آن است كه انسان چيزي را كه ملك خود اوست به رايگان ملك ديگري كند و به او ببخشد.

«مسأله 2697» در هبه صيغه خاصّي لازم نيست و اگر هبه كننده مال خود را به قصد هبه به كسي بدهد و او هم به همين قصد بپذيرد، صحيح است.

«مسأله 2698» در هبه كننده چند شرط معتبر است:

اوّل و دوم: بالغ و عاقل باشد.

سوم: سفيه نباشد، يعني از كساني نباشد كه مال خود رادر كارهاي بيهوده مصرف مي كنند اگرچه توسّط حاكم شرع هم از تصرّف در اموال خود منع نشده باشد.

چهارم: توسّط حاكم شرع از تصرّف در اموال خود منع نشده باشد، مانند مُفَلَّس.

پنجم: مالك يا صاحب اختيار چيزي باشد كه مي خواهد هبه كند، پس بخشش مال ديگري بدون اجازه او صحيح نيست.

ششم: از روي قصد و اختيار ببخشد، پس اگر هبه كننده از روي اكراه يا اجبار هبه كند، صحيح نيست.

«مسأله 2699» كسي كه چيزي به او بخشيده مي شود، اگر صغير يا ديوانه باشد، قبول خود او كافي نيست، بلكه بايد

وليّ او هبه را از طرف او بپذيرد.

«مسأله 2700» در هبه علاوه بر پذيرش، تحويل گرفتن آن مال هم لازم است؛ پس تا هنگامي كه آن را تحويل طرف نداده، ملك او نشده است و براي صغير و ديوانه، وليّ آنها بايد تحويل بگيرد و اگر خود وليّ بخواهد چيزي را به آنها ببخشد، كافي است خود او قصد تحويل گرفتن براي آنها بنمايد.

«مسأله 2701» لازم نيست پس از هبه فوراً جنس را تحويل دهد، بلكه هرگاه جنس را به طرف تحويل دهد ملك او مي شود و اگر هبه كننده يا كسي كه به او هبه شده پيش از تحويل بميرد يا هبه كننده فاقد شرايط شود، هبه باطل مي شود و مال به ورثه هبه كننده منتقل مي گردد.

«مسأله 2702» هبه، عقد جايز است و هر يك از دو طرف مي توانند آن را به هم بزنند، هرچند بهتر است هبه كننده چيزي را كه بخشيده از آن چشم بپوشد و هبه را به هم نزند ولي در پنج مورد هبه كننده نمي تواند هبه را به هم بزند:

اوّل: در برابر هبه اي كه كرده چيزي - هرچند كم - از طرف مقابل گرفته باشد، خواه گرفتن عوض در بخشش شرط شده باشد يا طرف مقابل خودش آن را در مقابلِ بخشش به بخشنده بپردازد.

دوم: آن چيز را «قربةً الي اللَّه» بخشيده باشد.

سوم: بخشش به يكي از خويشان متعارف باشد و بنابر احتياط واجب اگر زن و شوهر هم چيزي را به يكديگر هبه كنند، نبايد آن را به هم بزنند.

چهارم: مالي كه بخشيده به حال خود باقي نمانده باشد، يعني همه يا بعضي از آن به طور كلّي

تلف شده يا صورت آن كلاً تغيير كرده باشد - مانند ناني كه خورده يا پارچه اي كه دوخته شده است - و يا اين كه به ديگري منتقل شده باشد.

پنجم: يكي از دو طرف هبه بميرد، پس اگر هبه كننده پس از تحويل دادن بميرد، بنابر احتياط واجب وارثان او نمي توانند هبه را پس بگيرند و اگر هبه گيرنده پس از تحويل بميرد، مال به ورثه او منتقل مي شود و بنابر احتياط واجب هبه كننده نمي تواند آن را پس بگيرد.

«مسأله 2703» «اِبراء» عبارت از اين است كه طلبكار به اختيار از حق خود صرف نظر كند؛ بنابر اين اگر انسان از كسي طلب داشته باشد، مي تواند گذشت كند و قبول بدهكار شرط نيست و در اين صورت ديگر نمي تواند آن را به هم بزند.

«مسأله 2704» در ابراء طلبكار بايد داراي شرايط هبه كننده (كه در مسأله 2698 گفته شد) باشد.

«مسأله 2705» ابراء ذمّه ميت از دَين صحيح است.

«مسأله 2706» هبه كننده مي تواند در مقابل چيزي كه مي بخشد عوضي قرار دهد و آن را از طرف بگيرد و به آن «هبه معوّضه» مي گويند و لازم نيست عوض آن، عين و جنس باشد، بلكه مي تواند هر كاري را كه نفع آن به شكلي به بخشنده مي رسد عوض هبه قرار دهد، مثلاً بخواهد در مقابل هبه، طلبي را كه طرف از هبه كننده دارد ببخشد يا كار مشروعي را براي او انجام دهد.

«مسأله 2707» كسي كه هبه را قبول مي كند، چنانچه شرطي به عهده او نهاده شود، بنابر احتياط بايد به آن عمل نمايد؛ بنابر اين اگر هبه كننده چيزي را به كسي ببخشد به شرط آن كه او

هم چيزي را به او هبه كند، بنابر احتياط بايد طرف به آن شرط عمل نمايد و چنانچه از آن امتناع كند و يا عمل به آن ممكن نباشد، بخشنده مي تواند هبه را به هم بزند.

«مسأله 2708» جهيزيّه اي كه پدر و مادر به دختر مي دهند، اگر به واسطه صلح يا بخشش ملك او نموده باشند، نمي توانند از او پس بگيرند، ولي اگر ملك او نكرده باشند، پس گرفتن آن مانعي ندارد؛ همچنين است حكم جواهرات يا چيزهاي ديگري كه شوهر براي همسر خود تهيّه مي كند يا پدر به فرزند خود مي دهد.

صدقه
احكام صدقه

صدقه دادن كه يك اقدام خالصانه و صادقانه مي باشد، مورد سفارش قرآن كريم و احاديث فراوان قرار گرفته و موجب خير و بركت در زندگي، دفع بلا و مرگ هاي ناگهاني و شفاي بيماران مي شود و همان طور كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرموده: «كلّ معروف صدقه»(45) يعني هر كار خير و پسنديده اي، صدقه محسوب مي شود و اقداماتي كه موجب هدايت گمراهان، حمايت نيازمندان و عمران و آباداني مادي و معنوي جامعه گردد، ماندگارتر و مفيدتر مي باشد.

«مسأله 2709» «صدقه» بر دو قسم است:

اوّل: صدقه واجب، نظير زكاتِ مال، زكات فطره، ردّ مظالم (يعني جبران تجاوزات انسان به اموال مردم با جهل به صاحبان آنها كه به اجازه مجتهد جامع الشرايط صدقه داده مي شود) و كفّاره هاي گوناگون.

دوم: صدقه مستحب، يعني احسان و اعانت مالي به ديگران يا تأسيس مؤسسه خيريه كه منافع آن عايد عموم گردد كه درباره خواص و آثار آن روايات زيادي وارد شده است.

«مسأله 2710» صدقه دهنده علاوه بر اين كه بايد بالغ، عاقل و غير سفيه باشد و به واسطه ورشكستگي

توسّط حاكم شرع از تصرّف در اموال خود منع نشده باشد، بايد قصد قربت هم داشته باشد و صدقه را بدون عوض به شخص مورد نظر بدهد.

«مسأله 2711» صدقه دهنده پس از تحويل دادن مال نمي تواند آن را به هم بزند و صدقه را پس بگيرد، هر چند آن شخص از ارحام و بستگان او نباشد.

«مسأله 2712» كسي كه صدقه مستحب را مي گيرد، لازم نيست مسلمان يا مؤمن باشد، بلكه به كافرِ اهل كتاب فقيري كه در بلاد مسلمانان با اجازه و رضايت آنها ساكن شده باشد نيز مي توان صدقه مستحب داد.

«مسأله 2713» سيّد مي تواند صدقات واجب يا مستحب خود را به سيّد يا غير سيّد بدهد و غير سيّد مي تواند صدقه مستحب خود را به سيّد بپردازد، ولي نمي تواند صدقه واجب خود - نظير زكات مال و زكات فطره - را به سيّد بدهد، و چنانچه پرداخت كفّارات و ردّ مظالم بر غير سيّد واجب شود، بنابر احتياط واجب نمي تواند آن را به سيّد بدهد.

«مسأله 2714» مكروه است انسان از كسي كه به او صدقه داده، درخواست كند آنچه را به او صدقه داده به وي ببخشد يا به او بفروشد؛ ولي اگر خود صدقه گيرنده بخواهد بعد از قيمت گذاري، آن را بفروشد كسي كه صدقه را به وي داده در خريدن آن بر ديگران مقدّم است و كراهتي نيز در اين عمل وجود ندارد. همچنين اگر آن مال به سببي مثل ارث دوباره به او برسد، قبول آن كراهت ندارد.

«مسأله 2715» ردّ كسي كه درخواست كمك كرده و نيز درخواست كمك از ديگران بدون داشتن نياز، شديداً كراهت دارد و گاهي جايز

نيست.

وقف
احكام وقف

«وقف» آن است كه انسان ملكي را ثابت نگهدارد و منافع آن را براي شخص يا اشخاص يا براي كار ويا مصرفي تعيين نمايد، مانند اين كه زميني را براي مسجد يا حسينيّه يا مدرسه و يا فقرا مخصوص سازد. به اين كار در اصطلاح «وقف» و به مالي كه وقف مي شود «موقوفه» و به وقف كننده «واقف» و به شخص يا مصرفي كه مال براي آن وقف شده «موقوف عليه» گفته مي شود.

«مسأله 2716» وقف بر دو نوع است:

اوّل: «وقف خاص» مانند آن كه چيزي را براي اولاد خود وقف نمايد.

دوم: «وقف عام» كه اختصاص به افراد خاصّي ندارد، مانند آن كه چيزي را براي مسجد يا حسينيّه و يا فقرا وقف كند.

«مسأله 2717» در وقف، خاص باشد يا عام، بنابر احتياط قصد قربت لازم است، ولي لازم نيست وقف كننده مسلمان باشد، بنابر اين اگر غير مسلمان هم چيزي را وقف كند صحيح است.

«مسأله 2718» اگر كسي چيزي را وقف كند، از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 2292 تا 2294 گفته شده، فروختن آن اشكال ندارد.

«مسأله 2719» وقف كننده بايد مكلّف و عاقل بوده و قصد و اختيار داشته باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرّف كند؛ بنابر اين اگر سفيه چيزي را وقف كند، صحيح نيست.

«مسأله 2720» لازم نيست در وقف صيغه بخوانند و يا صيغه وقف را به عربي بخوانند، بلكه با هر لفظ يا عملي وقف بودن چيزي را بفهماند و آن را

تحويل دهد، صحيح است؛ مثلاً اگر بگويد: «خانه خود را وقف كردم» و آن را تحويل موقوف عليه يا متولي وقف دهد، وقف صحيح است و محتاج به قبول هم نيست، حتّي در وقف خاص.

«مسأله 2721» وقف بايد منجّز و بدون ترديد انجام شود، پس اگر واقف آن را معلّق به شرطي كند كه وجود آن شرط در حال يا آينده قطعي يا محتمل باشد، دو صورت دارد:

اوّل: چنانچه آن شرط از شرايط صحّت وقف نباشد، صحّت وقف محلّ اشكال است، مثل اين كه بگويد: «اگر خداوند پسري به من عطا كرد، خانه ام وقف باشد».

دوم: اگر آن شرط در نظر واقف قطعي باشد و در صحّت وقف دخالت داشته باشد، وقف صحيح است، مانند اين كه بگويد: «اگر آن خانه مال من باشد، آن را وقف نمودم».

«مسأله 2722» اگر ملكي را براي وقف معيّن كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، چنانچه موقوف عليه آن را تحويل گرفته باشد، وقف صحيح و لازم است و اگر تحويل نگرفته باشد، وقف صحيح نيست و اختيار آن با ورثه است.

«مسأله 2723» كسي كه مالي را وقف مي كند بايد براي هميشه وقف كند، پس اگر مثلاً بگويد: «اين مال تا ده سال وقف باشد و بعد نباشد» و يا بگويد: «اين مال تا ده سال وقف باشد و بعد تا پنج سال وقف نباشد و بعد دوباره وقف باشد» باطل است و به احتياط واجب بايد وقف از هنگام خواندن صيغه باشد، پس اگر مثلاً بگويد: «اين مال بعد از مردن من وقف باشد»، چون از هنگام خواندن صيغه تا مردن وي وقف نبوده،

اشكال دارد.

«مسأله 2724» چيزي كه وقف مي شود بايد «عين» آن موجود و مشخّص باشد، بنابر اين وقف كردن «دَين» مانند اين كه بگويد: «آنچه را از فلاني طلب دارم وقف نمودم» يا وقف نمودن چيزي كه مشخّص نيست، مانند اين كه بگويد: «يكي از باغهايم را وقف نمودم» صحيح نيست. همچنين اگر منافع چيزي را وقف كند، مثلاً بگويد: «منافع و استفاده خانه ام را وقف نمودم» صحيح نمي باشد، ولي وقف كردن خانه براي سكونت در آن يا وقف كردن درخت براي استفاده از ميوه آن صحيح است، هرچند هنگام وقف، ميوه درخت موجود نباشد.

«مسأله 2725» مصرفي كه ملك را براي آن وقف مي كند، بايد معيّن و حلال باشد، بنابر اين اگر ملك خود را براي يكي از چند مسجد، بدون تعيين آن وقف نمايد يا آن را براي ترويج باطل و نظاير آن وقف كند، صحيح نيست.

«مسأله 2726» وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را تحويل متولّي وقف يا كسي كه براي او وقف شده يا وكيل يا وليّ او بدهند؛ ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز وقف آنان باشد، از طرف آنان نگهداري نمايد، وقف صحيح است.

«مسأله 2727» اگر ملكي را به عنوان مسجد وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند، همين كه يك نفر در آن محل نماز خواند، وقف درست مي شود.

«مسأله 2728» اگر ملك وقفي خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.

«مسأله 2729» وقف بر معدوم - يعني افرادي كه وجود ندارند - صحيح نيست، امّا چنانچه

وقفِ مال جهت افرادي كه به دنيا نيامده اند و در شكم مادر هستند باشد، اشكالي ندارد؛ همچنين وقف بر معدوم به تبع موجود - يعني براي اشخاصي كه بعضي از آنها به دنيا آمده اند - صحيح است، مانند وقف بر اولاد و در اين صورت طبقات بعد كه به دنيا نيامده اند، بعد از به دنيا آمدن با ديگران شريك مي شوند.

«مسأله 2730» اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آن كه مغازه اي را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند، صحيح نيست؛ ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خود او فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

«مسأله 2731» فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگرچه آن مسجد نزديك حسينيه باشد و به طور كلي هر چه را كه براي مكان يا جهت خاصي وقف شده باشد، نبايد به محلّ ديگري انتقال دهند يا استفاده ديگري از آن بنمايند.

«مسأله 2732» اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير نداشته باشد و احتمال هم نرود كه تا مدّتي احتياج به تعمير پيدا كند، در صورتي كه غير از تعمير احتياج ديگري نداشته باشد و عايدات آن در معرض تلف و نگهداري آن لغو و بيهوده باشد، مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

«مسأله 2733» اگر ملكي نظير درختان يك باغ را بر افراد خاصّي وقف نمايند به گونه اي كه ميوه آن درختان در ملك آن افراد حادث شود، آنان مالك ميوه مي شوند و چنانچه سهم هر

يك از افراد به حدّ نصاب زكات برسد، بايد زكات آن را بپردازد، ولي چنانچه واقف درختان باغ را براي جهتي از جهات عمومي، مانند عنوان فقرا، وقف نمايد نه براي افراد خاص، ظاهراً زكات به ميوه آنها تعلّق نمي گيرد.

«مسأله 2734» قبرستان هايي كه وقف بوده و در مسير خيابان قرار مي گيرند، از وقف بودن خارج نمي شوند و تصرّف و نيز خريد و فروش آنها جايز نيست، ولي عبور ومرور از آنها اگر هتك حرمت اموات نباشد اشكال ندارد و در صورتي كه قبرستان ملك شخصي افراد باشد، هرگونه تصرّف در آن بستگي به رضايت صاحب ملك دارد.

«مسأله 2735» وقف بودن هر چيزي به يكي از راه هاي زير ثابت مي شود:

اوّل: شهرت بين مردم، به گونه اي كه موجب يقين يا اطمينان گردد. دوم: اقرار كسي كه ملك در اختيار اوست، يا در صورت نبودن او وارثانش اقرار نمايند. سوم: مردم با آن به گونه ملك موقوفه عمل نمايند. چهارم: شهادت دو مرد عادل. پنجم: شهادت ثِقه در صورتي كه خبر دادن وي موجب اطمينان گردد.

شروط ضمن وقف

«مسأله 2736» شروطي كه واقف براي استفاده از وقف قرار مي دهد، در صورتي كه مشروع باشند، صحيح است و بايد به آنها عمل شود، به عنوان مثال اگر براي سكونت طلّاب در مدرسه اي شرط نمايد كه نماز شب بخوانند، بايد به آن شرط عمل نمايند و در غير اين صورت نمي توانند در آن مدرسه سكونت داشته باشند.

«مسأله 2737» اگر مثلاً خانه اي را براي اشخاص خاصّي وقف نمايد و از ظاهر وقف يا نشانه هاي ديگر معلوم شود كه منظور واقف، حفظ عنوان خانه بوده است، تغيير آن به چيز ديگري مانند مغازه، جايز نيست،

بلكه اگر احتمال هم داده شود، بنابر احتياط واجب نبايد آن را تغيير دهند.

توليت و نظارت بر وقف

«مسأله 2738» اگر براي چيزي كه وقف كرده متولّي معيّن كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معيّن نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد، اختيار اموري كه مربوط به مصلحت وقف است و در نفع بردن طبقات بعد نيز دخالت دارد، با حاكم شرع است و اختيار اموري كه مربوط به نفع بردن طبقه موجود است، اگر آنها بالغ باشند، با خود آنان و اگر بالغ نباشند، با وليّ ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

«مسأله 2739» اگر ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولّي معيّن نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

«مسأله 2740» اگر ملكي را بر افراد مخصوصي وقف كند، مثلاً بر اولاد خود كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولّي ملك آن را اجاره دهد و بميرد، در صورتي كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه بعد را كرده باشد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولّي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، در صورتي كه طبقه بعد اجازه نكنند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر، اجاره بهاي تمام مدّت را داده باشد، اجاره بهاي از زمان مردن آنها تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

«مسأله 2741» ملكي كه

مقداري از آن به نحو مشاع وقف است و مقداري از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولّي وقف مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.

«مسأله 2742» اگر متولّي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معيّن شده نرساند، چنانچه براي عموم وقف شده باشد و با تعيين ناظر اميني بتوان از خيانت هاي او جلوگيري كرد، بايد حاكم شرع، ناظر اميني بر او بگمارد و اگر به اين صورت نتوان ممانعت كرد، حاكم شرع بايد به جاي او متولّي اميني معيّن نمايد.

«مسأله 2743» اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و مؤذّن و مستخدم آن بدهند و بدانند براي هر يك چه مقدار معيّن كرده، در صورتي كه معلوم شود منظور واقف تأمين زندگي امام جماعت يا مؤذّن يا مستخدم بوده و مقداري كه معيّن كرده در زمان گذشته آن را تأمين مي كرده، ولي حالا خيلي كمتر از مقدار مورد نياز است، مثلاً گفته باشد: «هر ماه ده تومان به امام بدهيد»، مي توان به مقدار تأمين معاش به آنها داد و اگر معلوم نباشد، بايد همانطور كه مشخّص كرده مصرف شود و چنانچه ندانند براي هر يك چه مقدار معيّن نموده، بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد، بين امام جماعت و مؤذّن و مستخدم به نحو مساوي تقسيم نمايند و بهتر است اين سه نفر در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

حبس ملك

«مسأله 2744» انسان مي تواند ملك خود را بدون اين كه وقف كند، براي استفاده اشخاص يا انجام كارهاي خيريّه يا

عبادت «حبس» نمايد، يعني استفاده و انتفاع از آن را منحصر در كارهاي خيريّه و عبادات يا اشخاص نمايد؛ پس چنانچه آن را عملاً براي استفاده اين گونه امور قرار دهد، «حبس» محقّق شده و نمي تواند آن را به هم بزند، ولي اگر براي مدّت محدودي - مثلاً ده سال - حبس كرده باشد، پس از انقضاي آن مدّت، به ملكيّت او يا كساني كه هنگام مرگ، وارث او بوده اند باز مي گردد.

«مسأله 2745» در حبس ملك نيز نظير وقف، بلوغ و عقل صاحب ملك شرط است و به احتياط واجب قبض شرط صحّت آن است. همچنين مالك نبايد سفيه باشد و يا اين كه به واسطه ورشكستگي توسط حاكم شرع از تصرّف در اموال خود منع شده باشد و صحت حبس بر اشخاص منوط به قبول آنان است.

محجوران
احكام محجوران

«محجور» كسي است كه شرعاً حقّ تصرّف در اموال خود را نداشته باشد و ديگران امور مالي او را سرپرستي كنند.

«مسأله 2746» محجوران چهار دسته هستند:

اوّل: كودكي كه هنوز بالغ نشده است.

دوم: ديوانه.

سوم: سفيه، يعني كسي كه در امور مالي نفع و ضرر خود را به خوبي تشخيص نمي دهد و دارايي خود را در امور بيهوده مصرف مي كند، اگرچه حاكم شرع هم او را از تصرّف منع نكرده باشد.

چهارم: ورشكسته اي كه حكم ورشكستگي او توسّط حاكم شرع صادر شده است.

«مسأله 2747» بچّه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرّف كند؛ ولي اگر كودك نابالغ چيزهاي مباحي را كه ملك كسي نيست - نظير ماهي دريا - با تلاش و كار خود به قصد تملّك به دست آورد، مالك آن مي شود.

«مسأله 2748» كسي كه گاهي عاقل

و گاهي ديوانه است، تصرّفي كه هنگام ديوانگي در مال خود مي كند، صحيح نيست.

«مسأله 2749» انسان مي تواند در مرضي كه با آن از دنيا مي رود، هر مقدار از مال خود را كه بخواهد، به مصرف خود و عيال و ميهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شوند برساند و نيز اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزان تر از قيمت بفروشد يا اجاره دهد، صحيح است.

«مسأله 2750» اگر بيمار در مرضي كه با آن از دنيا مي رود، بخواهد واجبات مالي خود نظير خمس، زكات و كفّارات را بپردازد - هرچند از يك سوم دارايي او بيشتر باشد - نيازي به رضايت ورثه ندارد.

«مسأله 2751» شخص بدهكار با چهار شرط ورشكسته محسوب مي شود:

اوّل: بدهي هاي او نزد حاكم شرع ثابت شده باشد.

دوم: اموال او - به جز خانه مسكوني ولوازم ضروري زندگي - از بدهي هاي او كمتر باشد.

سوم:وقت پرداخت بدهي هاي او رسيده باشد.

چهارم: طلبكار يا طلبكاران از حاكم شرع بخواهند اموال او را ضبط نمايد و حاكم شرع نيز به ضبط اموال او حكم كند.

«مسأله 2752» پس از آن كه حاكم شرع حكم به ضبط و توقيف اموال شخص ورشكسته نمود، اموال وي، به جز خانه مسكوني و لوازم ضروري زندگي، ضبط و ميان طلبكاران تقسيم مي شود.

«مسأله 2753» مخارج خوراك، پوشاك و مسكن شخص ورشكسته و كساني كه تحت سرپرستي او مي باشند - با مراعات شئون آنان - تا هنگام تقسيم، از اموال او برداشته مي شود و اگر بميرد، هزينه كفن و دفن او بر بدهي هاي او مقدّم مي باشد.

«مسأله 2754» ولايت و سرپرستي «كودك نابالغ» و «ديوانه» و «شخص سفيه» به ترتيب بر عهده افراد زير مي باشد:

اوّل:

پدر و جدّ پدري؛ ولي مادر و جدّ مادري يا برادر و يا خواهر كودك يا ديوانه و يا سفيه، ولايتي بر او ندارند، مگر آن كه حاكم شرع آنها را وليّ قرار دهد.

دوم: با نبودن پدر و جدّ پدري، كسي كه از طرف آنان به عنوان «وصي» پس از مرگ عهده دار سرپرستي آنان شده است.

سوم: با نبودن دسته اوّل و دوم، حاكم شرع يا كسي كه از طرف او به عنوان «قيّم» منصوب خواهد شد.

چهارم: با نبودن حاكم شرع و نماينده او، افراد مؤمن و عادل و خبير.

«مسأله 2755» ولايت پدر و جدّ پدري بر شخص ديوانه و سفيه در صورتي است كه ديوانگي و سفاهت او قبل از بلوغ پيدا شده باشد، پس اگر بعد از بلوغ عارض شود، ولايت آنان با حاكم شرع است.

«مسألة 2756» ولايت پدر و جدّ پدري قابل انتقال به ديگري نيست؛ ولي آنان در صورت وجود مصلحت مي توانند ديگري را وكيل خود نمايند.

«مسأله 2757» در ولايت و سرپرستي پدر و جدّ پدري، عدالت آنان شرط نيست، ولي هرگاه براي حاكم شرع ثابت شود كه سرپرستي آنان به ضرر كودك يا سفيه و يا ديوانه مي باشد، بايد آنان را از تصرّف در اموال كودك يا سفيه و يا ديوانه منع كند و شخص ديگري را كه امين باشد منصوب نمايد، مگر اين كه با ضميمه كردن امين به پدر و جدّ پدري، بتوان سرپرستي آنان را در جهت مصلحت كودك، سفيه يا ديوانه اصلاح نمود.

مشاغل و درآمدها
احكام مشاغل و درآمدها

«مسأله 2758» كسب مال و تجارت بايد از راه حلال و مشروع باشد و اگر كسي از راه هاي حرام مانند قمار، دزدي، ربا، رشوه،

غنا، مدح و تقويت ظالم و راه هاي نامشروع ديگر، مالي به دست آورد، حرام است و ضامن آن مي باشد.

«مسأله 2759» قرار دادن هر فعل حرام به عنوان شغل و راه كسب و درآمد، حرام است؛ بنابر اين ساختن هر چيزي كه براي عبادت غير خدا ساخته مي شود و نيز ساختن هر چيزي كه منفعت اختصاصي يا منفعت عمومي آن حرام باشد و همچنين شراب فروشي و جادوگري و نظاير آن جايز نيست.

«مسأله 2760» يادگرفتن و ياددادن علوم و صنايعي كه مورد نياز مردم است و موجب عظمت و قدرت مسلمانان در برابر كفّار مي باشد، بر همه افراد واجب كفايي است.

«مسأله 2761» ياد گرفتن سحر و عمل به آن حرام است، مگر اين كه به وسيله افراد متعهد و لايقي براي باطل كردن سحر و يا روشن كردن اذهان مردم نسبت به كسي كه با توسّل به سحر، ادّعاي نبوّت يا امامت و امثال آن را دارد، باشد كه در حدّ ضرورت اشكال ندارد.

«مسأله 2762» «كهانت» و «تنجيم»(46) اگر به اين شكل باشد كه براي غير خداوند، به نحو استقلال يا اشتراك با خداوند، تأثير قائل شوند، حرام بلكه شرك است، ولي اگر مشيّت خداي متعال را مؤثر مطلق بدانند و پيش بيني هاي آنها به نحو حدس و تخمين و مبني بر اين باشد كه پروردگار عالم بعضي امور را سبب يا مقارن و هماهنگ بعضي امور ديگر قرار داده و بقيه سببيّت يا تقارن و سلب آن در قبضه قدرت مطلقه او مي باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 2763» شعبده بازي در صورتي كه براي جلوه دادن حق به شكل باطل و يا باطل به شكل حق باشد، جايز نيست، ولي

اگر تنها براي سرگرمي باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 2764» احضار ارواح چنانچه موجب اشاعه دروغ و فريب مردم يا برهم زدن نظم عمومي و مانند آن باشد، جايز نيست و خواب مصنوعي (هيپنوتيزم) در صورتي كه اثر سويي بر آن مترتّب نباشد يا معالجه امراضي بر آن متوقّف باشد، دليلي بر حرمت آن وجود ندارد، اما اگر از اين ناحيه اثر سوء يا خطر جاني پديد آيد، حرام بوده و در اين صورت مسبِّب، ضامن است.

«مسأله 2765» غنا و هر آوازي كه مشتمل بر باطل بوده يا موجب برانگيختن و تحريك شهوت شده و به نظر عرف، مناسب با مجالس فسق و فجور باشد، به تنهايي يا همراه با نواختن چيزي باشد، خواندن و گوش دادن و نيز ياد دادن و شغل قرار دادن آن حرام است. در روايات اسلامي «مَلاهي و غِنا» بسيار مذّمت شده اند، از جمله در روايتي آمده: «خانه اي كه در آن شراب و آلات لَهْو و غِنا و قمار باشد، ملائكه به آن خانه وارد نمي شوند و دعاي اهل خانه مستجاب نمي گردد و بركت از آن خانه برداشته مي شود.»(47)

«مسأله 2766» غناي زنان خواننده در مجالس عروسي استثنا شده و حرام نمي باشد، ولي بايد مردهاي نامحرم صداي آنان را نشنوند و مشتمل بر باطل نباشد و بنابر احتياط واجب بايد به مجلس عروسي اكتفا شود و در مجالس جشن ديگري خوانده نشود و هر آواز يا صوت يا عملي كه موجب تحريك شهوت شده و يا آثار حرام ديگري بر آن مترتّب گردد و يا به نظر عرف موجب فساد و هرزگي باشد، خواندن، گوش دادن و يا اشاعه آن و نيز تعليم

و تعلّم و شغل قراردادن آن حرام است.

«مسأله 2767» سرودهاي مهيّجي كه به هنگام جنگ براي تحريك احساسات افراد خوانده مي شود، اشكال ندارد. همچنين هر سرود يا آهنگي كه مشتمل بر باطل نبوده و از نظر عرف موجب تحريك شهوت و مناسب با مجالس فساد نباشد، اشكال ندارد و خواندن و گوش دادن و يادگرفتن و شغل قراردادن آن جايز مي باشد.

«مسأله 2768» اگر كسي شك داشته باشد كه سرود يا آهنگي عرفاً مناسب با مجالس فساد و از مصاديق غناي حرام مي باشد يا نه، لازم نيست از آن اجتناب نمايد، اگرچه احتياط خوب است، اما اگر از آن آثار سوء مشاهده شود، اين احتياط واجب است.

«مسأله 2769» حضور علمي و عملي بانوان در شئون گوناگون اجتماع اشكال ندارد، به شرط آن كه اوّلاً: عفّت عمومي را رعايت كرده و مرتكب حرام نشوند و ثانياً: حضور آنان مستلزم تضييع حقوق شوهران و منافي حيثيّت و شئون آنان نباشد؛ ولي با اين حال مطابق آنچه از كتاب و سنّت استفاده مي شود، بهتر است زنان در غير موارد ضرورت و لزوم، در اجتماعاتي كه نامحرم وجود دارد ظاهر نشوند.

«مسأله 2770» تمايل فكري و عملي به فاسدان و ستمگران و خود را به شكل آنها در آوردن و حمايت از آنان در انجام گناه و تجاوز به حقوق ديگران و كار كردن و فعاليّت در دستگاه دولت هاي كافر يا ظالم، اگر موجب حمايت از كفر و ظلم و اعانت به كافر يا ظالم باشد، حرام است، مگر اين كه در شرايط ويژه اي براي پشتيباني از اسلام و مسلمانان و با اجازه حاكم جامع شرايط باشد.

«مسأله 2771» تكثير، خريد، فروش

و هرگونه استفاده كردن از كتابها، مجلّات، برنامه ها، لوح هاي فشرده و امثال آنها كه تصرف و استفاده از آنها منوط بر رعايت «حقّ مؤلّف» شده است، چنانچه مؤلّف و توليد كننده آنها مسلمان باشد، بدون رضايت آنها جايز نيست و اگر غير مسلماني باشد كه با مسلمين در حال جنگ است، اشكال ندارد و اگر غير مسلماني باشد كه با مسلمين در حال جنگ نيست، جواز تصرف در آنها بدون اجازه صاحبانشان محلّ تأمّل است. «حقّ طبع» و «حقّ اختراع» نيز همين حكم را دارند.

«مسأله 2772» خريد و فروش و يا اقدام به نشر كتاب ها و نشريات گمراه كننده كه موجب انحراف در فكر و عقيده يا اخلاق و يا عمل مردم مي شود و يا مشتمل بر مطالب باطل و ترويج آن يا دروغ و تهمت و يا هتك و توهين به مقدّسات ديني و افراد مؤمن مي باشد، حرام است. همچنين خواندن اين گونه كتب و نشريات جايز نمي باشد مگر براي افراد صالحي كه به عنوان نهي از منكر، در صدد جواب دادن به آنها مي باشند و خود اهل فكر و تشخيص بوده و اطمينان دارند كه هيچ گونه انحرافي در آنان ايجاد نمي شود.

«مسأله 2773» استفاده از نوارها، برنامه هاي راديويي يا تلويزيوني، ماهواره، اينترنت و يا ابزار مشابه در صورتي كه موجب انحراف اخلاقي، رواني و يا عقيدتي گردد، حرام است و نيز توليد اين گونه برنامه ها، نوارها و يا اشاعه و خريد و فروش آنها حرام مي باشد.

«مسأله 2774» اقدام به تأسيس مجامع فرهنگي يا نشر كتب و نشريات مفيد يا توليد برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و مشابه آن كه موجب تقويت پايه هاي عقيدتي، اخلاقي

و عملي و يا رشد افكار و بالا رفتن سطح معلومات اجتماعي و ديني مردم مي شود، از وظايف مهمّي است كه شايسته است افراد به اندازه قدرت و توان خود به آن عمل نمايند و ممانعت از آن جايز نيست.

«مسأله 2775» تقلّب در امتحانات و نيز در استخدام جايز نيست. همچنين كسي كه به نظر خودش صلاحيّت مسئوليّت و شغلي را ندارد، نبايد آن را تقبّل نمايد، هر چند ديگران او را داراي صلاحيت و شرايط لازم بدانند.

«مسأله 2776» گرفتن پول يا هر چيز ديگري در وقت اداري براي كسي كه در نهاد يا مؤسّسه اي موظّف است بدون گرفتن پول از مراجعين، كارهاي آنان را انجام دهد، حرام است، بخصوص اگر به وسيله گرفتن رشوه يا هر عنوان ديگري، كار خلاف شرع يا قانون انجام دهد و يا حقوق ديگران را تضييع نمايد؛ ولي براي رشوه دهنده، در صورتي كه رسيدن به حقّ مشروعي يا دفع ظلم از مظلومي متوقّف بر آن باشد، به مقدار ضرورت اشكال ندارد. همچنين اعمال نفوذ اگر براي گرفتن حق يا دفع ظلمي باشد اشكال ندارد؛ مگر اين كه رشوه دادن و يا اعمال نفوذ در اين صورت موجب فساد اجتماعي يا اداري و يا ضرر مهم تري نسبت به احقاق حق يا دفع ظلم مزبور گردد.

«مسأله 2777» وسايل ارتباط جمعي بايد در جهت اشاعه مكارم اخلاق و خصال پسنديده انساني و اشاعه فرهنگ اسلامي قرار گيرند و در اين زمينه از انديشه هاي متفاوت بهره جويند و از ترويج فرهنگ ضد اسلامي و بي بندوباري به شدّت پرهيز نمايند.

«مسأله 2778» مكروه است انسان كفن فروشي، قصّابي، حجامت و شكار كردن را شغل

خود قرار دهد.

مسابقات و سرگرمي
احكام مسابقات و سرگرمي ها

«مسأله 2779» مسابقات «اسب دواني» و «تيراندازي» همراه با شرطبندي مسابقه دهندگان جايز است و بعيد نيست مسابقه با انواع ابزارها و وسايل جنگي روز مانند تفنگ، هواپيماي جنگي و تانك نيز با شرطبندي جايز باشد.

«مسأله 2780» در مسابقاتي كه شرطبندي در آنها جايز است، امور زير بايد رعايت شود:

اوّل: ايجاب و قبول را - به لفظ يا كاري كه دلالت بر آن كند مانند نوشتن و امضا - رعايت نمايند.

دوم: دو طرف بايد عاقل، بالغ و داراي اختيار و قصد باشند.

سوم: مقدار جايزه، خواه به صورت عين يا دين، معيّن باشد و يكي از دو طرف يا شخص سوم آن را پرداخت نمايد.

چهارم: جهاتي كه جهل به آنها موجب نزاع مي شود روشن گردد، مانند هدف، مقدار مسافت و خط شروع و پايان.

«مسأله 2781» انواع مسابقات ورزشي مانند شنا، دو، كُشتي و فوتبال، جايز است بلكه براي حفظ سلامت و ايجاد نشاط فردي و اجتماعي در حدّ معقول پسنديده مي باشد، به شرط اين كه ضرر جسمي يا رواني قابل توجّه نداشته باشند و بدون شرطبندي انجام شوند و همراه با اعمال نامشروع نباشند، هر چند اگر شخص سوم يا مؤسّسه اي و يا دولت به برندگان، جوايز نقدي يا غير نقدي اهدا كنند، اشكال ندارد.

«مسأله 2782» برگزاري مسابقاتي كه در بالا بردن شئون ديني، علمي، ادبي، هنري يا فنّي جامعه مؤثّرند، مانند مسابقات حفظ قرآن و احكام، علوم رياضي و مقاله نويسي، بدون شرط بندي دو طرف جايز و پسنديده است و اگر فرد سوم يا مؤسّسه و يا دولت برگزار كننده، به برندگان، جوايز نقدي يا غير نقدي اعطا كند، اشكال ندارد و

برنده مالك مي شود.

«مسأله 2783» بازي و مسابقه با آلات و وسايلي كه وضع آنها براي قمار است، مانند شطرنج، ورق و نرد، به قصد برد و باخت و با شرطبندي حرام است، بلكه چنانچه به قصد سرگرمي و بدون شرطبندي باشد نيز بنابر احتياط جايز نيست؛ ولي بازي و مسابقه با آلاتي كه در نظر عرف مردم مخصوص قمار نيستند و قبلاً هم نبوده اند و يا قبلاً مخصوص قمار بوده اند، ولي اكنون از آلت قمار بودن به طور كلّي خارج شده اند، بدون شرطبندي، اشكال ندارد.

«مسأله 2784» اگر شركت يا مؤسّسه اي براي كمك به مؤسّسات خيريّه، بليت هايي منتشر كند و مردم هم براي كمك به اين مؤسّسات مبلغي بدهند و آن شركت يا مؤسّسه از پول خودش يا از وجوهي كه از انتشار بليت به دست مي آيد، با اطّلاع و اجازه تمام كساني كه پول را داده اند با قرعه كشي مبلغي به عنوان جايزه بدهد، مانعي ندارد، ولي نبايد اين گونه امور وسيله اي براي انباشت ثروت و يا تضعيف توان اقتصادي مردم و يا دولت مسلمين قرار گيرد.

«مسأله 2785» به طور كلّي سرگرمي هاي گوناگون اگر همراه با كار حرام يا مستلزم حرام نباشند، اشكال ندارد؛ بنابر اين گوش دادن و ديدن برنامه هاي سينما، تئاتر، راديو، تلويزيون، ماهواره و مانند آن، چنانچه مستلزم فساد افكار و اخلاق فرد يا جامعه و يا ترويج باطل نباشد، اشكال ندارد؛ ولي بايد مواظب باشند مانع از كارهاي واجب و مهم نشود و مخصوصاً نسبت به كودكان دقّت بيشتري اعمال گردد.

«مسأله 2786» نمايش هاي متداول چنانچه مستلزم نظر و لمس نامحرم يا موجب اشاعه فساد و تهييج شهوت و يا توهين به مقدّسات مذهب

و اولياي دين و دروغ و باطل نباشد، اشكال ندارد. همچنين بازي هاي مختلف اگر در آنها آلات قمار و برد و باخت و ضرر جسمي يا روحي و يا اِتلاف و اِسراف مال در بين نباشد، اشكال ندارد.

معاشرت
احكام معاشرت و روابط اجتماعي و بين المللي

معاشرت و روابط بين مسلمانان بايد بر اساس برادري و رعايت حقوق و حيثيّت و نواميس يكديگر تنظيم گردد؛ پس اموري از قبيل عدالت، احسان، صداقت، احترام، حسن ظن، فداكاري، اداي امانت، حفظ اسرار يكديگر، اصلاح ذات البين، مشورت با يكديگر و تعاون در اعمال خير، در معاشرت با يكديگر بايد رعايت شوند، بخصوص اگر طرف معاشرت، پدر و مادر و بستگان، بزرگان دين و دانش، معلّمان و استادان، زنان و خردسالان و افراد محروم و مستضعف و سالخورده و يا مصيبت ديدگان باشند.

«مسأله 2787» بر مسلمانان لازم است روابط اجتماعي خود را از اموري همچون غيبت، تهمت، حسد، تكبّر، تجسّس، دروغ، تملّق، خدعه و مكر، رشوه، سوء ظن، فتنه انگيزي، خيانت، نفاق، استهزا، تضييع حقوق يكديگر و ظلم و از هرگونه معصيت پاك گردانند.

«مسأله 2788» آزار رساندن به مؤمن، به هر شكل كه باشد و نيز توهين و تضعيف و هتك حُرمت او حرام است و در بعضي از روايات حرمت «مؤمن» از حرمت «كعبه» بالاتر شمرده شده و اذيّت و آزار او در رديف محاربه با خداوند قرار گرفته است(48)؛ بنابر اين بر همگان لازم است كه حرمت يكديگر را نگاه داشته از توهين و هتك و تمسخر و ستم به ديگران شديداً بپرهيزند.

«مسأله 2789» يكي از گناهان كبيره كه وعده عذاب بر آن داده شده، «غيبت» است و معناي «غيبت» آن است كه شخص، عيب برادر يا

خواهر مؤمن خود را در غياب او بيان كند، بلكه چنانچه هر مطلبي را درباره او نقل كند كه اگر در حضور او بيان مي كرد ناراحت مي شد، غيبت محسوب مي شود.

«مسأله 2790» اگر انسان از مسلماني غيبت كرده باشد، بنابر احتياط واجب چنانچه ممكن باشد و مفسده اي پيدا نشود، بايد به هر وسيله ممكن از او حلاليت بخواهد و اگر ممكن نباشد يا گفتن به او موجب مفسده شود، براي او از خداوند طلب آمرزش نمايد و در صورتي كه غيبت يا تهمتي نسبت به او انجام داده باشد كه سبب شكست و وهن او شده باشد، بايد آن را جبران و برطرف نمايد.

«مسأله 2791» در برخي موارد غيبت حرام نيست. در اين رابطه فقها موارد زير را از حرمت غيبت استثنا نموده اند:

اوّل: غيبت از شخصي كه متظاهر به فِسْق باشد نسبت به همان فسقي كه به آن تظاهر مي كند.

دوم: غيبت كردن مظلومي كه در مقام استمداد و تظلّم است نسبت به كسي كه به او ظلم كرده و در خصوص ظلمي كه به او شده است.

سوم: موردي كه انسان براي دفع ظلم از خود، در صدد به دست آوردن راهي مشروع باشد.

چهارم: آگاه نمودن مشورت كننده نسبت به عيوب شخص مورد مشورت.

پنجم: جايي كه انسان در صدد بازداشتن شخص مورد غيبت از گناه يا دفع ضرر از او و يا از بين بردن ريشه فساد باشد.

ششم: بيان نقاط ضعف شهود نزد حاكم شرع.

هفتم: جايي كه عيبِ شخص، صفت معروف و مشهور او شده باشد و بدون قصد عيب جويي به قصد معرفي آن را بيان كند.

هشتم: موردي كه انسان در صدد ابطال و ردّ مطلب باطلي

باشد و بدون ذكر نام صاحب آن مطلب، ردّ آن عملي نباشد.

نهم: جايي كه عيب شخص بين ناقل و شنونده معلوم و روشن باشد، مگر اين كه معلوم بودن عيب به خاطر غيبت قبلي باشد ولي احتياط آن است در موردي كه شخص متجاهر به فسق نباشد، از وي غيبت نكنند.

دهم: موردي كه در صدد ردّ كسي باشد كه نسبت دروغي را به او يا شخص مؤمن ديگري وارد آورده است.

لازم است در تشخيص مصاديق مواردي كه بيان شد، دقّت و احتياط لازم به عمل آيد و به حدّاقل و ضرورت اكتفا شود.

«مسأله 2792» هرگاه در جلسه اي نسبت به شخص مؤمني غيبت شود و يكي از استثناهايي كه در مسأله قبل بيان شد وجود نداشته باشد، علاوه بر اين كه گوش دادن به آن حرام است، بر هر فردي كه قدرت دارد واجب است آن غيبت را ردّ كند و از آن مؤمن دفاع نمايد. در روايات اسلامي آمده است: «هر كس قدرت دفاع از برادر مؤمن خود را كه مورد غيبت و ستم قرار گرفته داشته باشد و دفاع نكند و در اثر سكوت او آن مؤمن ذليل شود، خداوند او را در دنيا و آخرت ذليل خواهد كرد».(49)

«مسأله 2793» اگر مسلماني در معرض خطر جاني قرار بگيرد، خواه در اثر گرسنگي يا تشنگي باشد يا به جهت غرق شدن، تصادف، برق گرفتگي و نظاير آن، بر هر مسلماني كه اطّلاع پيدا مي كند واجب است به هر شكل ممكن و در حدّ توان او را نجات دهد.

«مسأله 2794» مستحب است مسلمان هنگام برخورد با مسلمان ديگر سلام كند و نسبت به سلام كردنِ «سواره به

پياده» و «ايستاده به نشسته» و «كوچكتر به بزرگ تر» زياد سفارش شده است.

«مسأله 2795» در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويند، مثلاً اگر كسي بگويد: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» جواب بدهد: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّه» اما در حال نماز، بنابر احتياط واجب بايد به همان مقدار اكتفا نمايد.

«مسأله 2796» اگر دو نفر همزمان به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.

«مسأله 2797» اگر مرد و زن نامحرمي در محلّ خلوتي باشند كه كسي در آنجا نبوده و ديگري هم نتواند وارد شود، چنانچه بترسند كه به حرام بيفتند، بايد از آنجا بيرون روند، بلكه احتياط واجب آن است كه مطلقا از خلوت كردن بپرهيزند، هر چند خوف ارتكاب حرام نباشد يا ديگري هم بتواند وارد شود.

«مسأله 2798» بودن مرد و زن نامحرم در يك اتومبيل اشكال ندارد، مگر اين كه مظنّه فساد و گناه وجود داشته باشد.

«مسأله 2799» اختلاط زن و مرد در مراكز و مجامع عمومي به شكلي كه در معرض فساد و گناه قرار بگيرند، جايز نيست.

«مسأله 2800» مسافرت به كشورهاي غير اسلامي و اقامت در آنجا جهت تحصيل علوم روز يا تجارت و كسب و كار جايز است، به شرط آن كه اطمينان داشته باشد در عقيده و عمل او انحرافي صورت نمي گيرد؛ بنابر اين كسي كه در آن مكان ها اقامت گزيده اگر نسبت به خود يا زن و فرزندانش خوف انحراف داشته باشد، بر او لازم است كه به سرزميني كه از خطر انحراف در امان است هجرت نمايد.

«مسأله 2801» كسي كه در كشور غير اسلامي اقامت دارد، جايز است با كفّار

بر اساس مَنِش انساني معاشرت داشته باشد و مي تواند براي كفّار به شكل اجاره، وكالت و امثال آن كار كند، به شرط آن كه عمل او مستلزم انجام حرام يا موجب ضرري يا ذلّتي براي خود او يا ساير مسلمانان و يا كشورهاي اسلامي نباشد.

«مسأله 2802» كسي كه در كشور غير اسلامي اقامت دارد، واجب است در حدّ قدرت و توان، با مراعات شرايط و مراتب امر به معروف و نهي از منكر، از اسلام دفاع نمايد. همچنين واجب است با مراعات شرايط زير كفّار را به اسلام دعوت نمايد:

اوّل: حكومت اسلامي به خاطر مصالح مهم تري، دعوت و تبليغ به اسلام را در بلاد كفر موقتاً ممنوع نكرده باشد.

دوم: صلاحيّت و اهليّت و نيز قدرت بر تبليغ اسلام در مناطق كفر را داشته باشد.

سوم: مفسده مهمّي پيش نيايد.

و چنانچه تبليغ اسلام مستلزم دادن قرآن به دست كفّار باشد و اميد هدايت آنان وجود داشته باشد، در صورتي كه در معرض نجس شدن و هتك و اهانت نباشد و واقعاً بخواهند از آن استفاده كنند، مانعي ندارد.

«مسأله 2803» معاشرت سالم با كفّاري كه در حال جنگ با مسلمانان نيستند و ايجاد روابط فرهنگي، سياسي، تجاري و اقتصادي با آنها از طرف دولت اسلامي يا اشخاص، تا زماني كه خوف تقويت كفر و ترويج فساد و انحراف فكري يا عملي و ايجاد سلطه از ناحيه آنان بر مسلمانان و كشور اسلامي در بين نباشد، اشكال ندارد؛ ولي رابطه با كفّاري كه در حال جنگ با مسلمانان مي باشند، مخصوصاً اگر موجب تقويت آنان شود، جايز نيست.

«مسأله 2804» معاشرت و رابطه با غير مسلمانان نيز بايد مطابق با مقرّرات

اسلام تنظيم گردد، بنابر اين بايد از كارهايي همچون تخلّف از قراردادها، پيمان ها و وعده ها، غَشّ در معامله، كم فروشي، خيانت در امانت، اجحاف و نظاير آن خودداري شود.

«مسأله 2805» در روايات اسلامي نسبت به «وفاي به عهد و قراردادها» سفارش اكيد شده است؛ از جمله در نهج البلاغه آمده است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام خطاب به مالك اشتررحمه الله فرمودند: «.. و اگر با دشمنت پيمان نهادي و در ذمه خود او را امان دادي، به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمه داري ادا و خود را چون سپري برابر پيمانت بر پا، چه مردم بر هيچ چيز از واجب هاي خدا چون بزرگ شمردن وفاي به عهد سخت همداستان نباشند با همه هواهاي گونه گون كه دارند و رأيهاي مخالف يكديگر كه در ميان آرند.»(50) بنابر اين كلّيّه تعهدات و قراردادهاي منعقد شده بين اشخاص و حتّي بين دولت ها يا ميان آنها و اشخاص بايد محترم شمرده شود و نقض يك طرفه آنها بدون مجوز شرعي و نيز اعمال مكر و خدعه جايز نيست. همچنين كلّيّه تعهدات دولت اسلامي با دولت هاي كافر غير حربي كه در جهت مصلحت اسلام و مسلمانان منعقد شده باشد، محترم خواهد بود؛ ولي اگر قرارداد يا تعهدي بر اساس مكر و خدعه و استعمارِ كشور اسلامي از سوي دولت استعمارگر تحميل شده باشد، عمل به آن تعهد و قرارداد لازم نيست، بلكه در مواردي لغو آن واجب مي باشد.

«مسأله 2806» هيچ مسلماني نبايد نسبت به مسائل و مشكلات ساير مسلمانان بي تفاوت باشد و به اندازه قدرت و توان خود موظّف است در اصلاح امور ديني و دنيايي

ديگران اقدام نمايد. از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمودند: «كسي كه صبح كند در حالي كه به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نيست».(51)

«مسأله 2807» شركت در مجالس گناه از هر قبيل و به هر شكل كه باشد حرام است، مگر اين كه به نحوي بتواند اهل مجلس را نيز از گناه بازدارد يا واجب مسلّم تري را انجام دهد و يا مانع گناه بزرگ تري شود و اگر انسان احتمال ندهد كه مجلس گناه باشد و پس از شركت متوجّه گناه بودن آن شود، چنانچه نتواند نهي از منكر نمايد يا نهي او مؤثر نباشد، بايد مجلس را ترك كند.

«مسأله 2808» اگر كسي بر اثر تجسّس بر رازي از رازهاي زندگي داخلي مردم آگاه شود، نبايد آن را افشا كند و اگر آن را افشا كند و موجب زيان مالي يا آبرويي به كسي شود، صرف نظر از گناهي كه كرده، بايد آن زيان را جبران نمايد.

ازدواج
احكام ازدواج و زناشويي

ازدواج سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و از محبوب ترين نهادها در نزد پروردگار و موجب رحمت و كثرت رزق و طرد بي بندوباري و فحشا از جامعه است(52) و خداوند متعال جامعه اسلامي را به ايجاد عُلقه ازدواج بين زنان و مردان مجرّد امر فرموده و وعده فضل و گشايش بر آنان داده است.(53) علاقه به خانواده و همسر، از اخلاق انبياء و نشانه كثرت ايمان است به گونه اي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم علاقه به همسر را در رديف علاقه به نماز و شميم عطر قرار داده است(54). در روايات آمده است: آنگاه كه خداوند متعال اراده مي كند خير دنيا

و آخرت را به مسلماني ارزاني دارد، به وي قلبي خاشع و زباني ذاكر و جسمي صابر و همسري مؤمن عطا مي كند كه به هنگام نظر به او مسرور شود و در غياب شوهرش از خود و اموال او پاسداري كند(55) و نيز در روايت آمده است: اگر مردي به خواستگاري آمده كه دين، اخلاق و امانتداري او را مي پسنديد، خواستگاري او را بپذيريد در غير اين صورت فتنه و فساد عظيمي زمين را فرا خواهد گرفت.(56)

«مسأله 2809» با عقد ازدواج، زن به مرد و مرد به زن حلال مي شوند. عقد ازدواج بر دو قسم است:

اوّل: «عقد دائم» و آن عقدي است كه مدّت ندارد و به واسطه آن زن و مرد تا پايان زندگي به هم حلال مي شوند و همسري را كه به اين صورت عقد مي شود، «همسر دائم» مي گويند.

دوم: «عقد موقّت» و يا «مُتْعه» و آن عقدي است كه با آن زن و مرد به طور موقّت و تا زمان محدودي به هم حلال مي شوند و زني را كه به اين صورت عقد مي شود، «همسر موقّت» مي گويند.

احكام خواستگاري

«مسأله 2810» از هر زني بجز زناني كه ازدواج با آنان حرام است - و در مسائل آينده بيان خواهد شد - و زناني كه در عدّه هستند يا در حال احرامند، مي توان خواستگاري نمود.

«مسأله 2811» خواستگاري و وعده ازدواج ايجاد محرميّت يا زناشويي نمي كند، اگرچه مهريه اي كه براي زمان عقد تعيين شده است از پيش پرداخت شده باشد؛ بنابر اين هر يك از زن و مرد قبل از عقد ازدواج مي توانند از آن منصرف شوند و طرف ديگر نمي تواند او را مجبور به ازدواج كند.

«مسأله

2812» هر يك از نامزدها مي توانند در صورت به هم خوردن نامزدي، هدايايي را كه براي وصلت مورد نظر به طرف ديگر يا پدر و مادر او داده اند، مطالبه كنند و در صورتي كه عين آنها موجود نباشد، مي توانند بهاي هدايايي را كه عادتاً نگهداشته مي شود مطالبه نمايند، مگر اين كه هدايا بدون تقصير طرف ديگر تلف شده باشند.

«مسأله 2813» اگر در دوران نامزدي، يكي از طرفين بميرد، بنابر احتياط واجب طرف ديگر نمي تواند هدايايي را كه در مسأله قبل گفته شد مطالبه نمايد.

«مسأله 2814» سزاوار است هر يك از زن و مرد قبل از وصلت يا قبل از پاسخ به خواستگاري، آزمايشات پزشكي مربوطه را انجام دهند.

احكام عقد

«مسأله 2815» در زناشويي، چه دائم و چه موقّت، بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند و اگر زن و مرد نتوانند صيغه را صحيح بخوانند، بايد وكيل بگيرند.

«مسأله 2816» وكيل لازم نيست مرد باشد و زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

«مسأله 2817» زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است، كفايت نمي كند؛ ولي اگر وكيل بگويد: «صيغه را خوانده ام» كافي است.

«مسأله 2818» اگر زن كسي را وكيل كند كه مثلاً دو ماه او را به عقد موقت مردي درآورد و ابتداي دو ماه را معيّن نكند، در صورتي كه از گفته زن معلوم

شود كه به وكيل اختيار كامل داده، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را دو ماه به عقد آن مرد در آورد و اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيّني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

«مسأله 2819» يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا موقّت از طرف دو نفر وكيل شود، همچنين انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا موقّت عقد كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند، خصوصاً در موردي كه وكيل شود كه زن را براي خود عقد نمايد.

دستور خواندن عقد دائم

«مسأله 2820» اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن به قصد انشا بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسِي عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ» يعني: «خود را زن تو نمودم به مهري كه معيّن شده» و بدون فاصله مرد بگويد: «قَبِلْتُ التَّزوِيجَ عَلَي الصَّداقِ المَعْلُومِ» يعني: «قبول كردم ازدواج را به مهري كه معين شده» عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد «احمد» و اسم زن «فاطمه» باشد و وكيل زن خطاب به وكيل مرد با قصد انشا بگويد: «زَوَّجْتُ مُوكِّلَتِي فاطِمَةَ مُوَكِّلَكَ أحْمَدَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلُومِ»، يعني: «موكّل خودم فاطمه را به زوجيّت موكّل تو احمد در آوردم به مهري كه معين شده» و بدون فاصله وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ التَّزوِيجَ لِمُوَكِّلِي أحْمَدَ عَلَي الصَّداقِ المَعلُومِ» يعني: «قبول كردم ازدواج را براي موكّلم احمد به مهري كه معين شده»، عقد صحيح مي باشد.

«مسأله 2821» اگر يك

نفر از طرف مرد و زن در خواندن صيغه عقد دائم وكيل شود، چنانچه مثلاً اسم مرد «احمد» و اسم زن «فاطمه» باشد و وكيل به قصد انشا بگويد: «زَوَّجْتُ مُوكِّلِي أَحْمَدَ مُوَكِّلَتِي فاطمَةَ عَلَي الصَّداقِ الْمَعْلومِ» يعني: «موكّل خودم فاطمه را به زوجيّت موكّل خود احمد در آوردم به مهري كه معيّن شده» و بدون فاصله به قصد انشا بگويد: «قَبِلْتُ التَّزْويجَ لِمُوكِّلِي أَحْمَدَ عَليَ الصَّداقِ الْمَعْلُومِ» يعني: «قبول كردم ازدواج را براي موكّلم احمد به مهري كه معيّن شده»، عقد صحيح مي باشد.

دستور خواندن عقد موقّت

«مسأله 2822» اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد موقّت را بخوانند، بعد از آن كه مدّت و مَهر را معيّن كردند، چنانچه زن به قصد انشا بگويد: «زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» يعني: «خود را زن تو نمودم در مدّتي كه معلوم شده و به مهري كه معيّن شده است» و بدون فاصله مرد به قصد انشا بگويد: «قَبِلْتُ هكَذا» يعني: «به همين گونه قبول كردم» عقد صحيح است و مي تواند به جاي «زَوَّجْتُكَ»، «مَتَّعْتُكَ» بگويد و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد: «مَتَّعْتُ مُوكِّلَتِي مُوكِّلَكَ في الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» يعني: «موكّل خودم را در مدّتي كه معين شده به زوجيّت موكّل تو درآوردم به مهري كه معيّن شده» و بدون فاصله وكيل مرد بگويد: «قَبِلْتُ لِمُوَكِّلِي هكَذا» يعني: «به همين گونه قبول كردم براي موكّل خودم»، عقد صحيح مي باشد.

«مسأله 2823» اگر يك نفر از طرف مرد و زن در خواندن صيغه عقد موقّت وكيل شود، چنانچه مثلاً اسم مرد «احمد» و اسم زن «فاطمه» باشد و

وكيل بگويد: «مَتَّعْتُ مُوكِّلي أَحْمَدَ مُوكِّلَتي فاطِمَةَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ» يعني: «موكّل خود فاطمه را در مدّتي كه معلوم شده به زوجيّت موكّل خودم احمد در آوردم به مهري كه معيّن شده است» و بلافاصله بگويد: «قَبِلْتُ هكَذا» يعني: «به همين گونه قبول كردم» عقد صحيح مي باشد و مي تواند به جاي «مَتَّعْتُ»، «زَوَّجْتُ» بگويد.

شرايط عقد

«مسأله 2824» عقد ازدواج چند شرط دارد:

اوّل: بنابر احتياط مستحب به عربي خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، به هر لفظي كه صيغه را بخوانند صحيح است و لازم نيست كه وكيل بگيرند؛ ولي بايد لفظي بگويند كه معناي «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند.

دوم: مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند، قصد انشا - يعني ايجاد پيوند زناشويي - داشته باشند؛ مثلاً اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، قصد زن از گفتن: «زَوَّجْتُكَ نَفْسي» اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و قصد مرد از گفتن: «قَبِلْتُ التَّزْويجَ» اين باشد كه زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، قصد آنها با گفتن: «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند، زن و شوهر شوند.

سوم: كسي كه صيغه را مي خواند، بالغ و عاقل باشد؛ ولي اگر به وكالت از ديگري مي خواند، بالغ بودن او لازم نيست.

چهارم: اگر صيغه عقد را وكيل زن و شوهر يا وليّ آنها مي خوانند، بايد زن و شوهر را با نام بردن يا با اشاره و مانند آن معلوم كنند؛ پس كسي كه

چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد: «زَوَّجْتُكَ إحْدي بَناتي» يعني: «يكي از دخترانم را زن تو نمودم» و او بگويد: «قَبِلْتُ» يعني: «قبول كردم»، چون در هنگام عقد، دختر را معيّن نكرده اند، عقد باطل است.

پنجم: زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر ظاهراً با كراهت اذن دهند و معلوم باشد قلباً راضي هستند، عقد صحيح است.

ششم: توالي عرفي بين ايجاب و قبول وجود داشته باشد، يعني عرفاً بين ايجاب و قبول فاصله زيادي نشود.

«مسأله 2825» اگر در عقد، يك حرف غلط خوانده شود كه معنا را عوض كند، عقد باطل است.

«مسأله 2826» كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائت او صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد و قصد انشا نمايد، مي تواند عقد را بخواند.

«مسأله 2827» اگر زني را براي مردي بدون اذن آنان عقد كنند و بعد زن و مرد بگويند: «به آن عقد راضي هستيم»، عقد صحيح است.

«مسأله 2828» اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند: «به آن عقد راضي هستيم»، عقد صحيح است، مگر اين كه زن و شوهر خود عقد را خوانده باشند و اجبار به حدّي باشد كه اصلاً قصد ازدواج نكرده باشند.

«مسأله 2829» پدر و جدّ پدري مي توانند براي فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه در حال ديوانگي بالغ شده است - در صورتي كه به مصلحت بچّه يا ديوانه باشد - همسر اختيار كنند و بعد از آن كه طفل بالغ شد يا ديوانه

عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او صورت داده اند به مصلحت او بوده، نمي تواند آن را به هم بزند و اگر به مصلحت او نبوده، مي تواند آن را به هم بزند.

«مسأله 2830» اگر دختر باكره اي كه به حدّ بلوغ رسيده و رشيده است - يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد - بتواند زندگاني خود را به نحو مستقل اداره كند و قدرت تصميم گيري صحيح در امور زندگي خود را داشته باشد و بيم آن كه فريب بخورد در ميان نباشد، چنانچه بخواهد ازدواج كند، احتياجي به اجازه پدر يا جدّ پدري خود ندارد و در غير اين صورت، بنابر احتياط واجب بايد از پدر يا جدّ پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و يا برادر لازم نيست. همچنين بنابر احتياط واجب دختري كه باكره نيست نيز همين حكم را دارد.

«مسأله 2831» دختري كه براي ازدواج، بايد از پدر يا جدّ پدري خود اجازه بگيرد، چنانچه بدون اجازه گرفتن از آنان با مردي ازدواج كند و پس از ازدواج، پدر يا جدّ پدري اجازه دهند، ازدواج وي صحيح است وگرنه بنابر احتياط واجب بايد با طلاق از آن مرد جدا شود.

«مسأله 2832» اگر دختري در اثر حادثه اي مثل افتادن، بكارت خود را از دست بدهد و يا اين كه به جهت انجام عمل حرامي مثل زنا، بكارت وي از بين برود و يا بدون اين كه از پدر يا جدّ پدري خود اجازه بگيرد، با مردي ازدواج كند و در اثر آميزش با وي بكارتش را از دست بدهد، از جهت وجوب اجازه گرفتن براي ازدواج، در حكم باكره است.

«مسأله 2833» اگر دختر مسلمان باشد،

ولي پدر و جدّ پدري او مسلمان نباشند، لازم نيست از آنان اجازه بگيرد.

«مسأله 2834» اگر پدر و جدّ پدري غايب باشند به گونه اي كه نشود از آنان اجازه گرفت و دختر هم احتياج به شوهر كردن داشته باشد، لازم نيست از پدر و جدّ پدري اجازه بگيرند.

«مسأله 2835» در مسأله وجوب يا عدم وجوب اجازه گرفتن از پدر يا جدّ پدري براي ازدواج دختر، فرقي بين ازدواج موقّت يا دائم نيست. همچنين فرقي نمي كند كه در ازدواج موقّت شرط كنند كه آميزش صورت نگيرد يا چنين شرطي نكنند.

«مسأله 2836» اگر پدر يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرند، بايد خرج زن را از مال پسر - در صورتي كه زن ناشزه نباشد - بدهند و اگر پسر مالي نداشته باشد، مديون نفقه زن مي ماند.

«مسأله 2837» اگر پدر يا جدّ پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرند، چنانچه پسر در هنگام عقد مالي داشته باشد، مديون مهر زن است و اگر در هنگام عقد مالي نداشته باشد، پدر يا جدّ او بايد مهر زن را بدهند.

عيب هايي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد

«مسأله 2838» اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن او يكي از عيوب هفتگانه زير را دارد، مي تواند عقد را به هم بزند:

اوّل: ديوانگي. دوم: مرض خُوره. سوم: بَرَص (پيسي). چهارم: كوري. پنجم: شَل بودن به گونه اي كه معلوم باشد. ششم: اِفضا شده باشد، يعني راه ادرار و حيض او يكي شده باشد؛ ولي اگر راه حيض و مدفوع او يكي شده باشد، به هم زدن عقد اشكال دارد و بايد احتياط شود. هفتم: آن كه گوشت يا استخوان يا غدّه اي در فرج او باشد كه

مانع نزديكي شود.

«مسأله 2839» عيب هاي هفتگانه گفته شده، در صورتي به مرد حقّ به هم زدن عقد را مي دهد كه پيش از عقد وجود داشته باشد و مرد از آن بي اطّلاع باشد، ولي اگر بعد از عقد به وجود آيد يا پيش از عقد وجود داشته و مرد از آن آگاه بوده و به آن رضايت داشته است، حقّ فسخ ندارد.

«مسأله 2840» اگر زن پس از عقد بفهمد شوهر او يكي از عيوب چهار گانه زير را داراست، مي تواند عقد را به هم بزند:

اوّل: ديوانه باشد يا پس از عقد ديوانه شود، هرچند بعد از آميزش باشد. دوم: آلت مردانگي نداشته باشد. سوم: بيضه هاي او را كشيده باشند. چهارم: عِنيّن باشد و به طور كلّي نتواند عمل زناشويي را انجام دهد، هرچند اين بيماري بعد از عقد و پيش از آميزش حادث شده باشد.

«مسأله 2841» اگر هر يك از زن يا مرد از قبل از عقد داراي بيماري واگيرداري باشند كه غير قابل درمان بوده و براي طرف مقابل خطر جاني قابل توجهي ايجاد بكند، چنانچه طرف مقابل هنگام عقد علم به بيماري وي نداشته باشد، پس از آن كه متوجه بيماري وي شد، مي تواند عقد را فسخ نمايد.

«مسأله 2842» اگر هر يك از طرفين پيش از عقد داراي عيب يا نقصي باشد كه نزد عرف قابل توجه است و با سخن يا عمل خود، به گونه اي آن را بپوشاند كه طرف مقابل متوجه آن نگردد - مثل اين كه قدرت سخن گفتن نداشته باشد و آن را مخفي كند - و يا در ضمن عقد شرط كنند كه طرف ديگر داراي مشخصات خاصي

باشد و بعداً معلوم شود كه فاقد آن مشخصات بوده است - مثل اين كه شرط كنند سيّد باشد و بعد معلوم شود سيّد نبوده است - طرف مقابل حق فسخ عقد را دارد.

«مسأله 2843» چنانچه بر طبق عرف و عادات يك محل، شرايط خاصّي براي طرفين عقد وجود داشته باشد به نحوي كه عرفاً عقد را با توجه و مبني بر آن جاري سازند - مثل باكره بودن براي دختر - اگر بعد از عقد بفهمند كه آن شرايط موجود نبوده است، طرف مقابل مي تواند عقد را فسخ نمايد، هرچند به هنگام عقد با لفظ، تصريح به آن شرط نشده باشد.

«مسأله 2844» حقّ به هم زدن عقد در موارد نام برده غير از مورد عنّين بودن مرد، فوري است؛ پس اگر زن يا مرد بر يكي از عيوب ذكر شده اطّلاع پيدا كند و عقد را به هم نزند، بنابر احتياط واجب حقّ او ساقط مي شود، مگر اين كه به اصل حق فسخ يا به فوريّت آن جاهل بوده باشد كه در اين صورت پس از آگاهي و اطّلاع، باز هم حقّ فسخ او فوري است.

«مسأله 2845» در مورد عيب عنّين بودن مرد، اگر احتمال درمان او را بدهند، زن بايد به حاكم شرع مراجعه كند و حاكم شرع يك سال - براي آزمايش و درمان - به مرد مهلت دهد؛ پس اگر در اين مدّت مرد هيچ نتوانست با زني آميزش نمايد، زن حقّ فسخ دارد.

«مسأله 2846» اگر مرد يا زن به واسطه يكي از عيب هايي كه در مسائل پيش گفته شد، عقد را به هم بزنند، بايد بدون طلاق از هم جدا

شوند.

«مسأله 2847» اگر به واسطه آن كه مرد عنّين است و نمي تواند آميزش كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد؛ ولي اگر به واسطه يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزنند، چنانچه مرد با زن آميزش نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده باشد، بايد تمام مهر را بدهد.

«مسأله 2848» اگر زن شخصاً با ظاهر سازي و تدليس مردي را فريب دهد و به عقد او در آيد و بعد از عقد معلوم شود كه تدليس كرده است، پس از آن كه شوهر عقد را فسخ كرد، زن مهريه تعيين شده را طلبكار نيست، هرچند شوهر با او نزديكي كرده باشد، ولي خوب است شوهر چيزي به او بدهد و اگر ديگري مرد را فريب داده باشد، در مواردي كه مرد بايد مهريه را به زن بپردازد، مي تواند مقدار آن را از شخص فريب دهنده بگيرد.

زن هايي كه ازدواج با آنها حرام است

«مسأله 2849» ازدواج با زن هايي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند، حرام است.

«مسأله 2850» اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد - اگرچه با او آميزش نكند - مادر و مادرِ مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند، به آن مرد مَحرم مي شوند.

«مسأله 2851» اگر زني را عقد كند و با او آميزش نمايد، دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند - چه در وقت عقد موجود باشند يا بعد به دنيا بيايند - به آن مرد مَحرم مي شوند.

«مسأله 2852» اگر با زني كه براي خود

عقد كرده آميزش نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با دختر او ازدواج كند.

«مسأله 2853» عمّه و خاله پدر و عمّه و خاله پدرِ پدر وعمّه و خاله مادر و عمّه و خاله مادر مادر هر چه بالا روند، به انسان محرمند و با آنان نمي توان ازدواج كرد.

«مسأله 2854» پدر و جدّ شوهر، هر چه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هر چه پايين آيند - چه در هنگام عقد موجود باشند يا بعد به دنيا بيايند - به زن او محرم هستند.

«مسأله 2855» اگر زني را براي خود عقد كند، دائم باشد يا موقّت، تا وقتي كه آن زن در عقد اوست، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

«مسأله 2856» اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود، طلاق رجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه طلاق بائن هم كه بعد بيان مي شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خودداري نمايد امّا در مدّت عدّه ازدواج موقّت - اگرچه بائن است - احتياط واجب آن است كه با خواهر او ازدواج نكند.

«مسأله 2857» انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود، با خواهرزاده يا برادرزاده او ازدواج كند؛ ولي اگر بدون اجازه زن خود آنان را عقد نمايد و بعد زن بگويد: «به آن عقد راضي هستم»، اشكال ندارد.

«مسأله 2858» اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعد رضايت ندهد عقد آنان باطل است، بلكه اگر از حرف نزدن زن هم معلوم باشد كه

باطناً راضي بوده است، احتياط واجب آن است كه شوهر زن با طلاق از برادرزاده يا خواهرزاده او جدا شود، مگر آن كه اجازه بدهد.

«مسأله 2859» انسان مي تواند با عمّه يا خاله همسر خود بدون اجازه او ازدواج نمايد.

«مسأله 2860» اگر انسان پيش از آن كه دختر عمّه يا دختر خاله خود را بگيرد، با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.

«مسأله 2861» اگر با دختر عمّه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان آميزش كند، با مادر آنان زنا نمايد، عقد آنان اشكال ندارد.

«مسأله 2862» اگر با زني غير از عمّه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او آميزش كند و بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر بعد از عقد و پيش از آن كه با همسرش آميزش كند با مادر او زنا نمايد، ولي در اين صورت احتياط مستحب آن است كه از آن زن جدا شود.

«مسأله 2863» زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر درآيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زن هاي كافر غير اهل كتاب - يهودي، مسيحي و زرتشتي - ازدواج كند، ولي ازدواج دائم يا موقّت با زن هاي اهل كتاب مانعي ندارد؛ البته چنانچه مردي همسر مسلمان داشته باشد، بدون اجازه او نمي تواند با زن كتابي ازدواج نمايد مگر آن كه او را متعه نمايد و مدّت ازدواجش بسيار كوتاه باشد.

«مسأله 2864» زن شوهردار اگر زنا بدهد، بنابر احتياط واجب بر زاني حرام ابدي مي شود،

ولي بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد، ولي بايد مهريّه او را بدهد.

«مسأله 2865» اگر با زني كه در عدّه طلاق رجعي است زنا كند، بنابر احتياط واجب آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عدّه ازدواج موقّت يا طلاق بائن يا عدّه وفات است زنا كند، بعد مي تواند او را عقد نمايد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عدّه ازدواج موقّت و عدّه وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

«مسأله 2866» اگر با زن بي شوهري كه در عدّه نيست زنا كند، بعد مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند و بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.

«مسأله 2867» اگر زني را كه در عدّه مرد ديگري است، براي خود عقد كند، عقدشان باطل است و نسبت به ازدواج بعدي آنان با يكديگر، مسأله سه صورت دارد:

اوّل: بين آنان آميزش صورت گرفته باشد كه در اين صورت بر يكديگر حرام ابدي هستند و ديگر نمي توانند با يكديگر ازدواج نمايند.

دوم: بين آنان آميزشي صورت نگرفته باشد، ولي مرد و زن يا يكي از آن دو در حال عقد بدانند كه زن در عدّه است و بدانند كه ازدواج در حال عدّه حرام است كه در اين صورت نيز بر يكديگر حرام ابدي هستند.

سوم: بين آنان آميزشي صورت نگرفته باشند

و هيچ كدام در حال عقد نمي دانسته اند كه زن در عدّه است يا نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در حال عدّه حرام است كه در اين صورت بعد از تمام شدن عدّه زن، مي توانند با يكديگر ازدواج كنند.

و اگر انسان با زن شوهرداري ازدواج كند نيز حكم آن مانند ازدواج با زني است كه در حال عدّه است.

«مسأله 2868» اگر مرد نداند كه زن در عدّه است يا نداند كه عقدِ در عدّه حرام است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچّه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد؛ ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است و نيز مي دانسته كه عقد در عدّه حرام است و مرد نمي دانسته، بچّه شرعاً ملحق به پدر است و بين بچه و مادر ارثي نمي باشد.

«مسأله 2869» زني كه او را طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّت او تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه هنگام عقد بستن با شوهر دوم، عدّه شوهر اوّل تمام شده بوده يا نه، در صورتي كه بداند يا احتمال دهد كه در هنگام شوهر كردن متوجّه حال خود و بي مانع بودن خود بوده است، نبايد به شكّ خود اعتنا كند.

«مسأله 2870» مادر و خواهر و دختر كسي كه لواط داده، بر لواط كننده حرام مي باشند - اگرچه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند - ولي اگر گمان كند كه دخول شده يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.

«مسأله 2871» اگر با مادر

يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد وبعد از ازدواج با آن شخص لواط كند، آنها بر او حرام نمي شوند.

«مسأله 2872» اگر كسي كه در حال اِحرام است با زني ازدواج نمايد، عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

«مسأله 2873» اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال اِحرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال اِحرام حرام است، احتياط مستحب آن است كه بعد هم با آن مرد ازدواج نكند.

«مسأله 2874» اگر مرد طواف نساء را كه يكي از اعمال حجّ و عمره مفرده است بجا نياورد، استمتاع از زن كه به واسطه مُحْرِم شدن بر او حرام شده بود، بر او حلال نمي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، استمتاع از شوهر بر او حلال نمي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند، اين استمتاع حلال مي شود.

«مسأله 2875» اگر كسي دختر نابالغي را برا ي خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او آميزش و دخول كند، چنانچه دختر در اثر آميزش اِفضا شود - يعني راه ادرار و حيض او يكي شود - هيچ وقت نبايد با او آميزش كند و بايد علاوه بر مهريّه و ديه اِفضا، نفقه او را تا آن زن زنده است، بپردازد.

«مسأله 2876» زني كه سه مرتبه او را طلاق داده اند، بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته خواهد شد، زن با مرد ديگري ازدواج

كند، شوهر اوّل مي تواند در صورتي كه شوهر دوم او را طلاق دهد يا بميرد، دوباره او را براي خود عقد نمايد.

«مسأله 2877» اگر مرد با زن خود نزد حاكم شرع «لِعان» كند، آن زن براي هميشه بر آن مرد حرام مي شود.

«مسأله 2878» قرابتي كه بر اثر شير دادن (رضاع) حاصل مي شود، با شرايطي موجب حرمت نكاح مي گردد كه در احكام محرميّت به سبب شير دادن خواهد آمد.

احكام ازدواج دائم

«مسأله 2879» مرد با رعايت جهات زير مي تواند دو يا سه و يا حدّ اكثر چهار همسر دائم براي خود اختيار كند:

اوّل: بتواند بين همسران خود به عدالت رفتار نمايد.

دوم: توانايي اداره بيش از يك خانواده را داشته باشد.

پس اگر مرد نتواند بين همسران خود به عدالت رفتار نمايد و يا نتواند آنان را تأمين نمايد، نبايد بيش از يك همسر براي خود اختيار كند.

«مسأله 2880» زني كه عقد دائم شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، امّا اگر بيرون رفتن زن براي حوائج شخصي و لازم، منافاتي با حقوق شوهر نداشته باشد، بيرون رفتن او حرام نيست، ولي زن بايد خود را براي هر لذّت متعارفي كه شوهر او مي خواهد، تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از آميزش با او جلوگيري نكند و اگر زن در اين موارد از شوهر اطاعت كند، تهيّه غذا و لباس و منزل او و لوازم ديگري كه عرفاً جزيي از هزينه زندگي زن مي باشد، بر شوهر واجب است و اگر تهيّه نكند - چه توانايي داشته باشد و چه نداشته باشد - مديون زن است.

«مسأله 2881» اگر زن در كارهايي كه در مسأله پيش گفته شد از شوهر

اطاعت نكند، گناهكار است و حقّ غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد، ولي مهريّه او از بين نمي رود.

«مسأله 2882» مرد نمي تواند همسر خود را به كارهاي خلاف شرع يا كارهايي كه انجام آنها بر زن واجب نيست، مجبور نمايد و زن مي تواند در اين گونه امور از شوهر اطاعت نكند، بلكه در امور خلاف شرع نبايد از او اطاعت نمايد.

«مسأله 2883» بعيد نيست گفته شود حقوق زن و شوهر در برابر يكديگر است، بنابر اين زماني كه يكي از آنان بدون عذر موجّه از اداي حقّ ديگري امتناع مي نمايد، ديگري نيز بتواند از اداي حقوق او امتناع نمايد.

«مسأله 2884» كارهايي كه زن انجام مي دهد و مستلزم پايمال شدن حقوق شوهر نمي شود - نظير وصيّت كردن يا قبول وصيّت - احتياج به اجازه شوهر ندارد.

«مسأله 2885» مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند، مگر در مناطقي كه كار در خانه جزء وظايف زن محسوب مي شود به گونه اي كه در ازدواج جزء شرايط عقد به حساب مي آيد، يعني عقد مبني بر آن انجام مي گيرد.

«مسأله 2886» مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد، در صورتي كه جزيي از هزينه معمول زندگي به حساب نيايد، بر عهده شوهر نيست، مگر اين كه سفر او لازم باشد يا رفتن به چنين سفري جزيي از مخارج معمول زندگي يا جزيي از شئون زن باشد كه در اين صورت مخارج آن بر عهده مرد است و همچنين اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

«مسأله 2887» زن در مالكيّت اموال خويش استقلال دارد، يعني آنچه شرعاً به

دست مي آورد، مال خود اوست و شوهر بدون رضايت وي حقّ تصرّف در اموال او را ندارد، اگرچه در بسياري از مصارف احتياج به اجازه شوهر دارد، بلكه خوب است زن در مقام تصرّف در اموال خويش رضايت شوهر خود را تحصيل نموده و از او اجازه بگيرد.

«مسأله 2888» جهيزيّه اي كه زن به خانه شوهر مي برد، جزء اموال زن است و هنگام طلاق مي تواند همه آن را با خود ببرد، بلكه در هر صورت اختيار با اوست.

«مسأله 2889» هدايايي كه براي زن آورده اند، جزء دارايي زن مي باشد و هدايايي كه به نحو مشترك براي زن و شوهر آورده اند، نصف آن جزء دارايي زن به شمار مي آيد.

«مسأله 2890» اموالي كه زن در مدّت زناشويي از راه تلاش و فعاليّت به دست آورده، جزء دارايي او مي باشد و آنچه شوهر به او بخشيده، بنابر احتياط واجب جزء دارايي زن شمرده مي شود.

«مسأله 2891» اگر شوهر هزينه هاي زن را روزانه يا ماهانه به وي داده باشد و زن در مصرف آن صرفه جويي كرده و از اين راه وجوهي پس انداز نموده باشد، آنچه پس انداز كرده جزء اموال اوست؛ ولي اگر شوهر وجوهي را به عنوان مخارج زندگي در منزل بگذارد و زن مخارج روزانه منزل را از آن بردارد، چنانچه چيزي صرفه جويي شود و باقي بماند، متعلّق به شوهر است و زن نمي تواند براي خود بردارد.

«مسأله 2892» مرد نمي تواند زن دائمي خود را به گونه اي ترك كند كه نه مثل زن شوهردار باشد نه مثل زن بي شوهر و احتياط مستحب آن است كه هر چهار شب يك شب نزد او بماند مگر اين كه زن گذشت نمايد.

«مسأله 2893»

شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه، آميزش با همسر دائمي خود را ترك كند.

«مسأله 2894» اگر يكي از زن يا شوهر، بچّه بخواهد و ديگري نخواهد، در صورتي كه هيچ كدام عذر موجّه و شرعي نداشته باشند، حقّ كسي كه بچّه مي خواهد مقدّم است، مگر اين كه طرف ديگر به طور صريح يا ضمني جزء عقد ازدواج شرط كرده باشد كه بچه دار نشوند؛ ولي چنانچه زن عذر موجّه و شرعي داشته باشد، مثل اين كه باردار شدن براي او ضرر جاني مهم داشته باشد، شوهر نمي تواند بچّه دار شدن را به او تحميل نمايد.

احكام مَهريّه

«مسأله 2895» «مَهر» اندازه معيّني ندارد و مي توان هر چيز حلالي را كه ارزش داشته باشد - كم باشد يا زياد، عين باشد يا منفعت - و قابل تملّك باشد مهر قرار دهد و از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرموده اند: «بهترين زنان امّت من زني است كه ازهمه زيباتر و از همه كم مهرتر باشد.»(57)

«مسأله 2896» تعيين مقدار مهر بستگي به رضايت زن و شوهر دارد، ولي بهتر است مهر زنان مؤمن مطابق «مَهر السُّنّة» باشد، يعني مهري كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم براي هر يك از زنان و دختران خود از جمله حضرت فاطمه زهراعليها السلام قرار دادند و آن پانصد درهم نقره سكّه دار است كه وزن هر درهم «6/12» نخود مي باشد و جمعاً «5/262» مثقال معمولي نقره سكّه دار مي شود و قيمت آن تابع نرخ روز است.

«مسأله 2897» اگر مرد مهر زن را در عقد معيّن كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولي مهر را بايد بدهد.

«مسأله

2898» بايد مهريّه براي طرفين عقد (زن و شوهر) به نحوي كه رفع جهالت بشود، معلوم باشد.

«مسأله 2899» براي پرداخت تمام يا قسمتي از مهريّه مي توان مدّت يا اقساطي قرار داد.

«مسأله 2900» اگر مهريّه زن پول قرار داده شود و در اثر گذشت زمان يا عوامل ديگر، قيمت آن تنزّل فاحش پيدا كند، بايد معادل آن به نرخ روز به زن پرداخت شود و يا با مصالحه، رضايت زن فراهم شود؛ ولي اگر چيزهايي نظير زمين، خانه، طلا يا نقره به عنوان مهر قرار داده شوند، زن همان مقدار را طلبكار مي شود، هر چند قيمت آنها تنزّل كرده باشد.

«مسأله 2901» اگر هنگام خواندن عقد دائم براي دادن مهر مدّتي معيّن نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از آميزش شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادنِ مهر را داشته باشد و چه نداشته باشد و اين خودداري زن باعث سقوط حقّ نفقه نمي شود، اما حقّ ممانعت شوهر از استمتاعات ديگر را ندارد مگر اين كه بداند قهراً منجر به آميزش خواهند شد؛ ولي اگر پيش از گرفتن مهر به آميزش راضي شود و شوهر با او آميزش كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از آميزش شوهر جلوگيري نمايد.

«مسأله 2902» در صورتي كه ضمن عقد دائم مهريه ذكر نشود و يا عدم مهر شرط شود، عقد نكاح صحيح است و زن و شوهر مي توانند بعد از عقد مهريّه را معيّن كنند و اگر قبل از تعيين مهريه آميزش واقع شده باشد، زن مستحقّ مهرالمثل است - يعني مقدار مهريّه اي كه چنين زني با توجّه به ويژگي هاي مربوط و شرايط خانوادگي در بين امثال و فاميل

و معمول محل خود دارد - و در صورتي كه يكي از زوجين قبل از تعيين مهريه و آميزش بميرد، زن مستحقّ مهريه نيست.

احكام ازدواج موقّت (مُتعه)

ازدواج موقّت از راه هاي مناسب جلوگيري از فحشا و انحرافات جنسي است و اولياء دين به آن سفارش كرده اند. از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده است كه: «اگر از ازدواج موقّت منع نشده بود، هيچ مؤمني تن به زنا نمي داد و جز محروم از سعادت و نيكبختي، كسي زنا نمي كرد.»(58) بنابر اين كسي كه امكان ازدواج دائم را نداشته باشد و نتواند خود را از گناه بازدارد يا بترسد دچار فحشا گردد، بايد با ازدواج موقّت خود را حفظ نمايد.

«مسأله 2903» عقد موقّت زن اگرچه براي لذّت بردن هم نباشد، صحيح است.

«مسأله 2904» در عقد موقّت اگر مهر معيّن نشود، عقد باطل است و اگر مدّت معيّن نشود، به عقد دائم تبديل مي شود.

«مسأله 2905» شوهر بنابر احتياط واجب نبايد بيش از چهار ماه آميزش با متعه خود را ترك كند.

«مسأله 2906» زني كه صيغه مي شود، اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او آميزش نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذّتهاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعد به آميزش راضي شود، شوهر مي تواند با او آميزش نمايد.

«مسأله 2907» زني كه متعه شده، اگرچه آبستن شود، حقّ خرجي ندارد.

«مسأله 2908» زني كه متعه شده حقّ همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد، مگر اين كه هنگام عقد شرط شده باشد كه از يكديگر ارث ببرند و يا اين كه شرط شده باشد كه فقط مرد از

زن و يا فقط زن از مرد ارث ببرد.

«مسأله 2909» زني كه متعه شده اگر نداند كه حقّ خرجي و همخوابي ندارد، عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقّي به شوهر پيدا نمي كند.

«مسأله 2910» زني كه متعه شده مي تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه بيرون رفتن او حقّ شوهر از بين برود، بيرون رفتن او حرام است.

«مسأله 2911» اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت و مبلغ معيّني او را براي خود متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معيّن شده او را متعه كند، وقتي آن زن فهميد اگر بگويد: «راضي هستم»، عقد صحيح است وگرنه باطل است.

«مسأله 2912» اگر پدر و جدّ پدري بخواهند براي محرم شدن - يك ساعت يا دو ساعت - زني را به عقد پسر نابالغ خود در آورند يا دختر نابالغ خود را براي محرم شدن به عقد كسي درآورند، در صورتي صحيح است كه به مصلحت طفل باشد و به طور جِدّي قصد انشاي عقد را داشته باشند و بنابر احتياط پسر و دختر قابل استمتاع باشند وگرنه تنها براي محرميّت، صيغه خواندن خالي از اشكال نيست.

«مسأله 2913» اگر پدر يا جدّ پدري، طفل خود را كه در محلّ ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي درآورد، در صورتي كه قصد جِدّي حاصل شود و امكان استمتاع هم باشد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در هنگام عقد آن

طفل زنده نبوده، عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند، نامحرمند.

«مسأله 2914» اگر مرد مدّت متعه را ببخشد، چنانچه با زن آميزش كرده باشد، بايد تمام چيزي را كه به عنوان مهر قرار گذاشته به او بدهد و اگر آميزش نكرده باشد، بايد نصف چيزي را كه به عنوان مهر قرار گذاشته اند به او بدهد.

«مسأله 2915» مرد مي تواند زني را كه متعه او بوده، پس از تمام شدن مدت متعه و يا بخشيدن مدت آن و در حالي كه هنوز عدّه اش تمام نشده، به عقد دائم يا موقّت خود در آورد.

مسائل متفرّقه زناشويي

«مسأله 2916» كسي كه به واسطه نداشتن همسر به حرام مي افتد، واجب است ازدواج كند.

«مسأله 2917» اگر مسلماني منكر خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شود يا حكم ضروري دين - يعني حكمي كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند، مثل واجب بودن نماز و روزه - را انكار كند، در صورتي كه انكار آن حكم به انكار خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برگردد و با توجه به اين موضع آن را انكار كند، «مرتدّ» است.

«مسأله 2918» مرتد بر دو قسم است:

اوّل: مرتدّ فطري، و او شخصي است كه پدر و مادرش و يا يكي از آنها هنگام انعقاد نطفه او و هنگام تولدش مسلمان بوده اند و وي تا هنگام بلوغ، تحت سرپرستي و تربيت ديني آنها و يا كسي بوده كه اجمالاً مقيّد به شرع اسلام و احكام آن بوده است و پس از بلوغ، اظهار اسلام نموده و سپس از دين اسلام خارج شده و آن را اظهار نموده است و اگر

يكي از اين قيود نيز موجود نباشد، احكام مرتدّ فطري بر وي جاري نمي شود.

دوم: مرتدّ ملّي، و او شخصي است كه هنگام انعقاد نطفه يا هنگام تولّدش هيچ كدام از پدر و يا مادرش مسلمان نبوده اند و پس از بلوغ، اظهار اسلام نموده و سپس از دين اسلام خارج شده است.

«مسأله 2919» اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او آميزش كند «مرتدّ» شود، عقد او باطل مي گردد، ولي اگر بعد از آميزش مرتدّ شود، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگهدارد، پس اگر در بين عدّه مسلمان شود، عقد باقي است و اگر تا آخر عدّه مرتدّ باقي بماند، عقد باطل است.

«مسأله 2920» اگر مردي پس از ازدواج مرتدّ فطري شود، زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود، عدّه وفات نگهدارد.

«مسأله 2921» اگر مردي پس از ازدواج و پيش از آميزش با همسر خود، مرتدّ ملّي شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از آميزش مرتدّ ملّي شود، زن او بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه نگهدارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او دوباره مسلمان شود، عقد باقي است وگرنه باطل است.

«مسأله 2922» اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.

«مسأله 2923» اگر زنِ انسان از شوهر قبلي دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي

پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

«مسأله 2924» اگر زني از راه زنا آبستن شود، جايز نيست بچّه خود را سقط كند.

«مسأله 2925» اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچّه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند بچّه از نطفه حلال است يا حرام، آن بچّه حلال زاده است.

«مسأله 2926» به مجرّد اين كه زن بگويد: «يائسه ام» حرف او قبول نمي شود، ولي اگر بگويد: «شوهر ندارم» حرف او قبول مي شود.

«مسأله 2927» اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد: «آن زن شوهر داشته» و زن بگويد: «نداشتم»، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

«مسأله 2928» مستحب است براي شوهر دادن دختري كه بالغ است - يعني مكلّف شده - عجله كنند. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.»(59)

«مسأله 2929» اگر زن مهريّه خود را با شوهر صلح كند كه زنِ ديگري نگيرد، زن نبايد مهريّه را بگيرد و شوهر هم نبايد با زن ديگري ازدواج كند، مگر اين كه با رضايت يكديگر، صلحِ انجام شده را به هم بزنند.

«مسأله 2930» كسي كه از راه زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و فرزندي براي وي متولّد شود، آن فرزند حلال زاده است.

«مسأله 2931» هرگاه مرد در حال روزه ماه رمضان يا در حالي كه همسرش حائض يا نُفَساء است با او آميزش نمايد، معصيت كرده، ولي بچّه اي كه از آنان به دنيا مي آيد حلال زاده است

و از آنان ارث مي برد. همچنين اگر همسر او مستحاضه متوسّطه يا كثيره باشد - كه بنابر احتياط واجب پيش از غسل كردن زن، آميزش با او جايز نيست - همين حكم جاري مي شود.

«مسأله 2932» زني كه يقين دارد شوهر او در سفر مرده، اگر بعد از عدّه وفات - كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد - شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوم با او آميزش كرده باشد، زن بايد عدّه نگهدارد و شوهر دوم بايد مهريّه او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد، ولي مخارج زن در مدّت عدّه بر شوهر دوم واجب نيست.

«مسأله 2933» كساني كه به واسطه شير خوردن محرم مي شوند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقوق خويشاوندي كه انسان با خويشان خود دارد، براي آنان نيست.

احكام محرميّت به سبب شير دادن

«مسأله 2934» اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2954 گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچّه به اين اشخاص محرم مي شود:

اوّل: خود زن و او را «مادر رضاعي» مي گويند. دوم: شوهر زن كه شير متعلّق به اوست و او را «پدر رضاعي» مي گويند. سوم: پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعي او باشند. چهارم: بچّه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند يا به دنيا مي آيند. پنجم: بچّه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده باشند يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند. ششم: خواهر و

برادر آن زن اگرچه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند. هفتم: عمو و عمّه آن زن، اگرچه رضاعي باشند. هشتم: دايي و خاله آن زن، اگرچه رضاعي باشند. نهم: اولاد شوهر آن زن كه شير متعلّق به اوست، هر چه پايين روند، اگرچه اولاد رضاعي او باشند. دهم: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير متعلّق به اوست، هر چه بالا روند. يازدهم: خواهر و برادر شوهري كه شير متعلّق به اوست، اگرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند. دوازدهم: عمو و عمّه و دايي و خاله شوهري كه شير متعلّق به اوست هر چه بالا روند، اگرچه رضاعي باشند و نيز عدّه ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

«مسأله 2935» مستحب است ممانعت كنند كه زنها هر بچّه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعد دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند و يا ازدواج برخي باطل گردد؛ بنابر اين قبل از شير دادن بايد كاملاً از مسائل آن آگاه باشند.

«مسأله 2936» اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد كه شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است؛ پس اگر مرد با او آميزش نكرده باشد يا آميزش كرده باشد، ولي در وقت آميزش

كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از آميزش بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهريّه او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد.

«مسأله 2937» اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

«مسأله 2938» اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2954 گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچّه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند و دخترهاي شوهري كه شير متعلّق به اوست ازدواج نمايد، بلكه احتياط واجب آن است كه دخترهاي رضاعي آن مرد را هم براي خود عقد ننمايد، ولي چنانچه آن زن شيرده، دخترهاي رضاعي ديگري داشته باشد كه وقتي همسر مرد ديگري بوده، از شير آن مرد به آنها داده است، پدر آن بچه مي تواند با آن دخترها ازدواج كند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه - يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند - نيز به آنان ننمايد.

«مسأله 2939» اگر زني بچّه اي را با شرايطي كه در مسأله 2954 گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

«مسأله 2940»

اگر زني بچّه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده، محرم نمي شوند.

«مسأله 2941» اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن آميزش نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

«مسأله 2942» اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

«مسأله 2943» انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد كند و بعد مادر يا مادر بزرگ يا زن پدر او از شير همان پدر، آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

«مسأله 2944» انسان نمي تواند با دختري كه خواهر يا زن برادرش از شير برادرش او را شير كامل داده ازدواج كند و همچنين است اگر خواهرزاده يا برادرزاده يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

«مسأله 2945» اگر زني بچّه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچّه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگري دارد شير دهد؛ ولي اگر بچّه پسر خود را شير دهد، زن پسر او كه مادر آن طفل شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

«مسأله 2946» اگر زن پدر دختري، بچّه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير

دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچّه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

«مسأله 2947» اگر زني از شير يك شوهر، پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به برادر و خواهر آن پسر محرم نمي شوند.

«مسأله 2948» انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زن هايي كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر - العياذ باللَّه - با كسي لواط كند، نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادربزرگ رضاعي او - يعني كساني كه به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند - ازدواج نمايد.

«مسأله 2949» زني كه برادر انسان را شير داده، به انسان محرم نمي شود، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

«مسأله 2950» انسان نمي تواند با دو خواهر - اگرچه رضاعي باشند، يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند - ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده باشد، هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده، عقد اوّلي صحيح و عقد دومي باطل است.

«مسأله 2951» اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه گفته مي شود شير دهد، شوهر او بر او حرام نمي شود، اگرچه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اوّل: برادر و خواهر خود را. دوم: عمو و عمّه و دايي و خاله خود را. سوم: اولاد عمو و اولاد دايي خود را. چهارم: برادرزاده خود را. پنجم: برادر شوهر يا خواهر شوهر خود را.

ششم: خواهرزاده خود يا خواهرزاده شوهرش را. هفتم: عمو، عمّه، دايي و خاله شوهر خود را. هشتم: نوه زن ديگر شوهر خود را.

«مسأله 2952» اگر كسي دختر عمّه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمي شود؛ ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

«مسأله 2953» اگر مردي دو زن داشته باشد و يكي از آنها فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.

شرايط شير دادني كه علّت محرم شدن است

«مسأله 2954» شير دادني كه علّت محرم شدن است نُه شرط دارد:

اوّل: بچّه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد اثر ندارد.

دوم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچّه اي را كه از راه زنا به دنيا آمده به بچّه ديگري بدهند، به واسطه آن شير، بچّه به كسي محرم نمي شود.

سوم: بچّه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند به كسي محرم نمي شود.

چهارم: شير، خالص بوده و با چيز ديگري مخلوط نباشد مگر اين كه آنچه با شير مخلوط شده به گونه اي كم باشد كه در شير مستهلك شود.

پنجم: شير بر اثر زايمان باشد نه اين كه به واسطه مكيدن، شير در پستان پديدار شود.

ششم: شير از يك شوهر باشد؛ پس اگر زن شيردهي را طلاق دهند و بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا هنگام زاييدن، شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير

شوهر دوم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

هفتم: بچّه به واسطه بيماري شير را برنگرداند و اگر شير را برگرداند، بنابر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم: بچّه پانزده مرتبه يا يك شبانه روز - به گونه اي كه در مسأله بعد گفته مي شود - به قدري شير بخورد كه سير شود؛ بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير بدهند، احتياط مستحب آن است كساني كه به واسطه شير خوردن به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

نهم: دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند، به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن يك مرتبه شير بخورد، به كسي محرم نمي شود؛ ولي چنانچه از هنگام زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير بدهد، آن بچّه به كساني كه گفته شد، محرم مي شود.

«مسأله 2955» بايد بچّه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير كس ديگري را نخورد؛ ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در وسط غذا خورده، اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگري را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد؛ ولي اگر در بين خوردن نفس تازه كند يا كمي صبر كند، از اوّلي

كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يك دفعه حساب مي شود و اشكال ندارد.

«مسأله 2956» شير دادني كه علّت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اوّل: خبردادن عدّه اي كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند.

دوم: شهادت دو مرد يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند: «ما ديده ايم كه فلان بچّه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده است» و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله 2954 گفته شد شرح دهند؛ ولي اگر معلوم باشد كه شرايط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند، لازم نيست شرايط را شرح دهند.

«مسأله 2957» اگر شك كنند بچّه به مقداري كه موجب محرم شدن است شير خورده يا نه يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچّه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

«مسأله 2958» اگر زن از شير شوهر خود بچّه اي را شير دهد و بعد شوهر ديگري كند و از شير آن شوهر هم بچّه ديگري را شير دهد، آن دو بچّه به يكديگر محرم نمي شوند، اگرچه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.

«مسأله 2959» اگر زن از شير يك شوهر چند بچّه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

«مسأله 2960» اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام از آنان با شرايطي كه در مسائل

پيش گفته شد، بچّه اي را شير دهد، همه آن بچّه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زن ها محرم مي شوند.

«مسأله 2961» اگر كسي دو زن داشته باشد و يكي از آنان بچّه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.

احكام تلقيح

«مسأله 2962» وارد كردن مَني مرد در رحم زوجه او به وسيله اي غير از آميزش، اشكال ندارد، لكن بايد از مقدمات حرام احتراز نمايند؛ پس اگر مرد با رضايت زن اين عمل را خودش انجام دهد و مني خود را به وجه حلالي بدست بياورد، مانعي ندارد.

«مسأله 2963» اگر منيِ مرد را در رحم زن وي وارد نمودند - چه به وجه حلال يا حرام - و از آن بچّه متولّد شد، بچّه مال زن و مرد است و همه احكام فرزند را دارد.

«مسأله 2964» بنابر احتياط واجب، داخل نمودن مني مرد اجنبي در رحم زن اجنبيّه - زني كه همسر آن مرد نيست - جايز نيست، چه با اجازه زن باشد يا نه و چه شوهر داشته باشد يا نه و چه با اجازه شوهر او باشد يا نباشد.

«مسأله 2965» اگر مني مردي را داخل رحم زن اجنبيّه نمودند و معلوم شد بچّه از آن مني است، چنانچه اين عمل به نحو شبهه بوده باشد، مثل آن كه مرد گمان مي كرده زن خود اوست و زن نيز گمان مي كرده مني شوهر خود اوست و بعد از عمل معلوم شد كه مني از شوهر نيست، بچّه شرعاً از آنِ مرد و زن است و تمام احكام فرزندي را دارد و لكن اگر از روي

علم و عمد باشد، محلّ اشكال است لكن اشكالي نيست كه اگر اين بچّه دختر باشد، پدر نمي تواند او را به زني بگيرد و اگر پسر باشد مادر نمي تواند با او ازدواج كند و همچنين دختر نمي تواند به كساني كه به فرض صحّت عقد، محارم او محسوب مي شوند، شوهر كند و پسر نمي تواند با آن محارم ازدواج نمايد و در تمام مسائل ديگر بايد احتياط مراعات شود.

«مسأله 2966» اگر جنيني را در حال نطفه يا به صورت عَلَقه يا مُضْغه يا بعد از دميده شدن روح در آن، به رحم زن ديگري منتقل كنند و در آن رحم رشد و پرورش يابد و متولّد شود، هر دو زن در جميع احكام، مادر او مي باشند و اين بچّه دو مادري محسوب مي شود.

احكام سقط جنين و جلوگيري

«مسأله 2967» ساقط كردن جنين مطلقا - چه روح در آن دميده شده باشد يا نه و چه جنين از حلال باشد يا از راه زنا - حرام است و «ديه» نيز دارد؛ ولي اگر روح در جنين دميده نشده باشد و به تشخيص پزشك حاذق و موثّق، زنده ماندن مادر متوقّف بر سقط آن باشد يا اين كه بقاء آن در رحم مستلزم نقص عضو يا درد غير قابل تحمّل براي مادر باشد و زنده نگاه داشتن در خارج رحم نيز ميسّر نباشد، اشكال ندارد.

«مسأله 2968» اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند، گناه كرده است و اگر آن جنين محكوم به اسلام باشد، ديه آن به شرح زير مي باشد:

اوّل: اگر جنين به صورت «نُطْفه» باشد، ديه آن بيست مثقال شرعي طلاي سكّه دار است.

دوم: اگر به صورت «عَلَقه» (خون بسته شده)

باشد، ديه آن چهل مثقال شرعي طلاي سكّه دار است.

سوم: اگر به صورت «مُضْغه» (يك پاره گوشت) باشد، ديه آن شصت مثقال شرعي طلاي سكّه دار است.

چهارم: اگر به صورت استخوان شده باشد، ديه آن هشتاد مثقال شرعي طلاي سكّه دار است.

پنجم: اگر روي استخوان گوشت روييده و صورت بندي شده باشد، ولي هنوز روح نداشته باشد، ديه آن يكصد مثقال شرعي طلاي سكّه دار است.

ششم: اگر روح در آن دميده شده باشد، چنانچه جنين پسر باشد، ديه او يك هزار مثقال شرعي طلاي سكّه دار است و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعي طلاي سكّه دار است و در اين صورت بنابر احتياط، كفّاره قتل نيز بر عهده ساقط كننده مي آيد.

«مسأله 2969» ديه سقط جنين اگر از روي عمد يا شبه عمد باشد، بر عهده ساقط كننده جنين مي باشد و همچنين است اگر از روي خطا باشد و روح در آن دميده نشده باشد، اما اگر از روي خطا باشد و روح در آن دميده شده باشد، بر عهده عاقله ساقط كننده است.

«مسأله 2970» اگر زن حامله از روي عمد كاري كند كه جنين او سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلي كه بيان شد به وارث طفل بپردازد و خود او از اين ديه ارث نمي برد و اگر ورثه جنين او را عفو كنند، ديه ساقط مي شود، ولي در جنيني كه روح در آن دميده شده، بنابر احتياط كفّاره قتل بر او واجب است.

«مسأله 2971» اگر كسي زن حامله اي را بكشد و كشتن آن زن به مرگ جنين او منجر شود، بايد علاوه بر ديه زن، ديه جنين را هم به تفصيلي كه گفته شد بپردازد.

«مسأله

2972» اگر زني از راه زنا آبستن شود، جايز نيست بچّه اش را سقط كند، هرچند روح در آن دميده نشده باشد و چنانچه پس از دميده شدن روح آن را سقط نمايد، بايد علاوه بر كفّاره جمع، ديه آن را هم بپردازد و قدر متيقّن از آن، مقدار ديه كافر ذمّي (يعني 800 درهم) مي باشد.

«مسأله 2973» اگر حكومت صالح و شرعي احياناً مصلحت جامعه را در مهار جمعيّت و تنظيم خانواده تشخيص دهد، تشويق جامعه نسبت به آن با راهنمايي راه هاي حلال و منع از راه هاي حرام - از قبيل سقط كردن جنين - مانعي ندارد، ولي الزام افراد به محدود نمودن نسل جايز نيست. «مسأله 2974» جلوگيري هاي موقّت به وسيله قرص يا آمپول - با تجويز پزشك متخصّص - اشكال ندارد؛ همچنين بستن لوله هاي مرد يا زن و عقيم كردن آنان، اگر عمل جرّاحي به وسيله جنس مخالف صورت نگيرد و مستلزم نگاه كردن به عورت يا لمس آن توسّط كسي كه نگاه و لمس او حرام است نباشد، بدون اشكال است.

«مسأله 2975» بيرون ريختن مني در حال آميزش توسّط شوهر در مورد زن دائم بدون رضايت او احتياطاً جايز نيست ولي اگر با رضايت طرفين باشد مانعي ندارد و در مورد متعه، مرد مي تواند مني خود را بيرون بريزد؛ ولي زن - دائمي باشد يا متعه - حق ندارد بدون رضايت شوهر، كاري كند كه نطفه او بيرون بريزد، مگر در مواردي كه بيرون نريختن نطفه موجب بچّه دار شدن شود و زن نسبت به آن شرعاً معذور باشد.

احكام نوزاد

«مسأله 2976» مستحب است پس از تولّد، نوزاد را غسل دهند - بلكه بعضي از

علما غسل دادن را واجب دانسته اند - و جامه سفيد بپوشانند و در گوش راست او «اذان» و در گوش چپ او «اقامه» بگويند و چنانچه ممكن باشد، كام او را با آب فرات و تربت حضرت سيّد الشهداءعليه السلام و اگر نشد با آب باران يا با خرما بردارند. همچنين مستحب است براي نوزاد وليمه ولادت بدهند.

«مسأله 2977» مستحب است نام خوبي براي نوزاد انتخاب نمايند و بهترين نامها، نامي است كه معناي بندگي خداوند را برساند، مانند: «عبداللَّه» و «عبدالرحيم» و «عبدالكريم»، يا نام هاي انبياي عظام و ائمه معصومين عليهم السلام به ويژه نام «محّمد» و «علي» را براي پسر برگزينند و براي دختر نام هاي زنان صالح و شايسته به ويژه نام «فاطمه» بهتر است. حضرت امام صادق عليه السلام از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي كنند كه آن حضرت فرمودند: «نام هاي خوب را انتخاب كنيد، زيرا شما را در قيامت با همان نام ها مخاطب مي سازند.»(60)

«مسأله 2978» در روز هفتم تولّد نوزاد چند عمل مستحب است:

اوّل: تراشيدن سر نوزاد. دوم: ختنه كردن نوزاد. سوم: دادن وليمه ختنه. چهارم: عقيقه، يعني قرباني كردن گوسفند يا گاو يا شتر.

«مسأله 2979» مستحب است معادل وزن موهاي تراشيده شده سرِ نوزاد، طلا يا نقره صدقه دهند.

«مسأله 2980» ختنه پسر به خوديِ خود واجب است و شرط صحّت طواف واجب و مستحب نيز مي باشد، ولي ظاهراً شرط صحّتِ نماز و ساير عبادات نيست.

«مسأله 2981» «وليِ ّ» پسر بچّه بايد تا پيش از بالغ شدن بچّه، او را ختنه كند و اگر نكرد، واجب است خود او پس از بلوغ اقدام به ختنه نمايد.

احكام عَقيقه

«مسأله 2982» عقيقه كردن براي نوزاد،

عملِ مستحبّي است كه درباره آن بسيار سفارش شده، بلكه ظاهر بعضي از اخبار و فتاوي وجوب آن است و در سلامت و بقاي فرزند تأثير به سزايي دارد و اگر از روز هفتم تأخير افتد، ساقط نمي شود بلكه اگر عقيقه را تا وقت بلوغ كودك تأخير اندازند، مستحبّ است خود او هرگاه توان داشته باشد عقيقه كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه براي او عقيقه كرده اند يا نه، باز هم مستحب است عقيقه نمايد، هرچند سنّ او زياد باشد.

«مسأله 2983» حيواني كه براي عقيقه انتخاب مي شود، بايد شتر يا گاو يا گوسفند باشد و بهتر است شرايط قرباني در آن رعايت شود، يعني حيوان سالم و بدون عيب باشد و «شتر» حدّاقل پنج ساله و «گاو» دو ساله و «بز» بنابر احتياط دو ساله و «ميش» يك ساله باشد، ولي رعايت اين شرايط لازم نيست، بلكه چنانچه حيوان چاق و پرگوشت باشد، كفايت مي كند.

«مسأله 2984» عقيقه در نوزاد پسر و دختر فرقي نمي كند، ولي بهتر است عقيقه براي پسر، حيوان نر و براي دختر، حيوان مادّه باشد.

«مسأله 2985» بهتر است گوشت عقيقه را به نحو ساده و با آب و نمك بپزند و حدّ اقل ده نفر از مؤمنان را براي خوردن آن دعوت كنند تا از آن بخورند و براي نوزاد دعا كنند و مي توانند گوشت عقيقه را ميان مؤمنان تقسيم نمايند و از آنان بخواهند تا براي نوزاد دعا كنند. همچنين مستحب است در تقسيم كردن، استخوان هاي عقيقه را نشكنند و مستحب است يك چهارم آن را براي قابله بفرستند.

«مسأله 2986» براي پدر و مادر نوزاد و عائله پدر مكروه است

از عقيقه نوزادشان بخورند و اين كراهت براي مادر نوزاد بيشتر است.

«مسأله 2987» اگر به جاي كُشتن عقيقه، پول آن را به فقرا بدهند، كفايت نمي كند، ولي اگر پول آن را به فرد يا مؤسسه خيريه اي بدهند تا از آن پول عقيقه اي تهيّه كرده و آن را بكشند و بين فقرا تقسيم نمايند، كافي است.

«مسأله 2988» كسي كه مي خواهد در عيد قربان قرباني مستحبّي كند، اگر نيّت عقيقه نيز بنمايد، كفايت مي كند.

آداب شير دادن

«مسأله 2989» بر مادر واجب نيست كه به نحو رايگان يا با دريافت مزد كودك را شير دهد، ولي در صورتي كه راه تغذيه منحصر به شير مادر باشد و امكان استفاده از شير غير مادر وجود نداشته باشد و يا موجب ضرر و زيان براي كودك شود، بر خود مادر واجب است كودك را شير بدهد.

«مسأله 2990» براي شير دادن بچّه، مادر بهتر از هر كس ديگر است و چنانچه پدر بچّه مرده باشد و يا زن را طلاق بائن داده باشد و يا وي را طلاق رجعي داده باشد و عدّه او تمام شده باشد، زن مي تواند براي شير دادن بچّه مزد بگيرد و اگر پدر بچّه زنده بوده و زن از وي طلاق نگرفته باشد و يا طلاق رجعي گرفته باشد، ولي عدّه وي هنوز تمام نشده باشد نيز بنابر مشهور، مي تواند براي شير دادن به بچّه اجرت بگيرد؛ ولي سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد؛ البته

چنانچه مادر به اندازه معمول طلب اجرت كند و دايه كمتر از آن بخواهد و تفاوت فاحش نباشد و پدر نيز بتواند بدون مشقّت مقداري را كه مادر طلب مي كند به وي بدهد، نمي تواند بچّه را از او بگيرد.

«مسأله 2991» چنانچه خود بچّه داراي اموالي باشد، پدر مي تواند اجرت كسي را كه به بچّه شير مي دهد، از اموال او بردارد و اگر بچّه اموالي نداشته باشد، بر پدر واجب است كه اجرت او را از مال خود بپردازد و اگر پدر نيز نتواند اجرت را بپردازد، چنانچه پدر بزرگ پدري داشته باشد و وي بتواند اجرت را بدهد، بنابر احتياط واجب بايد بپردازد وگرنه بر مادر واجب است كه بدون اجرت به بچّه شير بدهد.

«مسأله 2992» مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد و مكروه است زن كم عقل يا غير دوازده امامي يا بد صورت يا بد خلق يا زنازداه، كودك را شير بدهد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچّه اي كه دارد از راه زنا به دنيا آمده باشد.

«مسأله 2993» در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچّه را دو سال تمام شير دهند و شيردادن به بچّه بيشتر از دو سال نيز جايز است اگرچه بعد از دوسالگي چنانچه بدون احتياج بچّه به شير خوردن، به او شير بدهند، كراهت دارد.

«مسأله 2994» اگر به واسطه شير دادن، حقّ شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر، بچّه كس ديگري را شير دهد، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچّه، به شوهر

خود حرام شود؛ مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خود او مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد. در هر صورت بهتر است زنان قبل از شيردادن به بچه ديگران، از احكام و آثار شيردادن آگاه باشند.

احكام حِضانت (نگهداري و تربيت كودك)

«مسأله 2995» «حِضانت» - يعني نگهداري و پرورش كودك - حق و تكليف پدر و مادر است.

«مسأله 2996» مادر در «حِضانت» نوزاد پسر تا دو سال و نوزاد دختر تا هفت سال اولويّت دارد، به شرط آن كه مادر مسلمان، عاقل و آزاد باشد و به ديگري شوهر نكرده باشد، در غير اين صورت پدر مقدّم است و پس از اين مدّت، حضانت با پدر است، ولي اگر پدر مرده باشد يا واجد شرايط لازم براي حضانت بچّه نباشد، مادر - هرچند شوهر كرده باشد - بر جدّ و ديگران مقدّم است، واگر مادر در زماني كه مسئول حضانت و نگهداري كودك است بميرد، پدر بر ديگران در حضانت كودك مقدّم است.

«مسأله 2997» چنانچه پدر و مادر هر دو بميرند، حقّ حضانت به جدّ پدري مي رسد و در صورت نبودن او، هركدام از نزديكانش كه عرفاً براي حضانت وي سزاوارتر محسوب مي شوند، مي توانند حضانت او را به عهده بگيرند و اگر كسي كه حضانت وي را قبول كند نبود يا صلاحيت لازم را نداشت، چنانچه بچّه از خود مالي داشته باشد، حاكم شرع از مال او فرد صالحي را جهت حضانت وي انتخاب مي كند و اگر مالي نداشته باشد، حاكم شرع بايد مخارج حضانت وي را

از بيت المال بپردازد.

«مسأله 2998» حقّ حضانت مادر با طلاق يا - نعوذ باللَّه - زنا از بين نمي رود، مگر اين كه صلاحيّت نگهداري كودك را نداشته باشد.

«مسأله 2999» پدر و مادر مي توانند در مقابل يكديگر از حقّ حضانت خود صرف نظر كنند، ولي نمي توانند نسبت به نگهداري و تربيت فرزند كوتاهي نمايند و در صورت كوتاهي، حاكم صالح آنان را ملزم به تأمين حقّ فرزند مي كند.

«مسأله 3000» در صورتي كه مادر از حقّ حضانت خود بگذرد و به گونه اي باشد كه حقّ كودك از بين نرود و در تربيت و نگهداري كودك اهمال نشود، پدر نمي تواند او را به حضانت مجبور نمايد.

«مسأله 3001» اگر پدر يا مادر صلاحيّت نگهداري و تربيت كودك را نداشته و موجب فساد اخلاق و سوء تربيت ديني يا عدم سلامت جسمي فرزند شوند، حقّ حضانت از آنها ساقط مي شود و در اين صورت حقّ حضانت به ترتيب به افرادي كه در مسأله 2997 گفته شد منتقل مي شود.

«مسأله 3002» چنانچه مادر به هر دليل شوهر ديگري كرده باشد، حقّ حضانت او با وجود پدر از بين مي رود، ولي در صورتي كه از شوهر دوم جدا شود، چنانچه با طلاق رجعي از شوهر دوم جدا شده باشد، تا وقتي كه در عدّه است حضانت طفل به وي باز نمي گردد، ولي پس از تمام شدن مدت عدّه، حضانت طفل به وي باز مي گردد و چنانچه با طلاق بائن از شوهر دوم جدا شده باشد، به مجرّد طلاق گرفتن از وي، حضانت طفل به وي باز مي گردد.

«مسأله 3003» بازگشت حقّ حضانت منحصر به موردي كه در مسأله قبل گفته شد، نمي باشد؛ بلكه چنانچه حقّ

حضانت به سبب سوء اخلاق، عدم توانايي جسمي به سبب مريضي و مانند آن، از كسي سلب شود، پس از آن كه اين موانع برطرف شد، مثلاً داراي اخلاق نيك گرديد يا توانايي حضانت طفل را پيدا نمود، حقّ حضانت به وي باز مي گردد.

«مسأله 3004» در مدّتي كه مادر عهده دار حضانت و نگهداري فرزند است، چنانچه زن و شوهر با هم زندگي كنند و يا زن در عدّه طلاق رجعي آن مرد باشد، نمي تواند اجرت بگيرد وگرنه استحقاق دريافت اجرت را دارد و ترتيب كساني كه دادن اجرت حضانت طفل بر آنان واجب است، به همان نحوي است كه در مسأله 2991 گذشت.

«مسأله 3005» پس از آن كه كودك - دختر باشد يا پسر - به سنّ بلوغ و رشد فكري و جسمي رسيد، حقّ حضانت پايان مي پذيرد و هيچ كس، حتّي پدر و مادر، حقّ حضانت بر او را ندارند.

«مسأله 3006» پيروي از امر پدر و مادر در غير از انجام كارهاي حرام و ترك كارهاي واجب عيني(61) بنابر احتياط لازم است و مخالفت آنان اگر موجب آزار و بي احترامي به آنان شود، حرام است و فرزندان در هر سني كه باشند، بايد به پدر و مادر خود احترام بگذارند.

حقوق و تكاليف پدر و مادر و فرزندان

«مسأله 3007» «واجب النّفقه» به كسي مي گويند كه مخارج او - به ترتيبي كه بيان مي شود - بر انسان واجب باشد. افراد واجب النّفقه سه دسته هستند:

اوّل: زن دائم و همچنين زن موقّتي كه هنگام اجراي عقد شرط نفقه داشته باشد.

دوم: پدر و مادر و همچنين بنابر احتياط واجب پدر بزرگ پدري و مادر بزرگ مادري، هر چه بالا روند.

سوم: فرزندان و نيز بنابر

احتياط واجب اولاد آنان، هرچه پايين روند.

«مسأله 3008» بجز سه دسته اي كه در مسأله قبل بيان شد، خويشاوندان ديگر همچون برادر، خواهر، عمو، عمّه، دايي، خاله و اولاد آنان، واجب النّفقه نيستند، ولي مستحب است در صورتي كه نيازمند باشند و انسان توانايي داشته باشد، نفقه آنان را نيز بدهد.

«مسأله 3009» احكام نفقه زن در مسأله 2880 و بعد از آن گذشت، ولي مخارج دو دسته ديگر در صورتي واجب مي شود كه خود آنها مال و توانايي كسب و كار نداشته باشند و انسان علاوه بر توانايي، نزديك ترين فردي به آنان باشد كه نفقه آنان بر وي واجب است و يا - به ترتيبي كه در مسأله بعد گفته مي شود - نزديك ترين فرد مخارج آنان را ندهد.

«مسأله 3010» نفقه اولاد بر پدر و بنابر احتياط بر پدران او به ترتيب هر كدام كه نزديك تر باشند واجب است، پس «پدر» بر «جدّ» و جدّ بر «پدر جدّ» مقدّمند و اگر هيچ يك از آنان نباشند يا نتوانند و يا به وظيفه خود عمل نكنند و حاكم شرع نتواند آنان را مجبور كند كه نفقه را بپردازند، بر «مادر» واجب است و اگر مادر نباشد يا نتواند و يا ندهد، بنابر احتياط بر «مادرِ مادر» واجب مي شود. همچنين اگر پدر و مادر انسان از كار افتاده شوند و دارايي نداشته باشند، نفقه آنان بر اولاد و نيز بنابر احتياط بر نوه هاي پسري آنان كه تمكّن دارند، به ترتيب طبقات، هر چند پايين روند - پسر باشند يا دختر - واجب است و اگر شخص فقير، هم پدر و هم فرزند داشته باشد، بايد نفقه او را به

شركت و به طور مساوي بپردازند و پسر و دختر در اين جهت فرقي ندارند؛ همچنين است بنابر احتياط اگر شخص فقير هم مادر و هم فرزند داشته باشد و اگر پدر و نوه هاي پسري داشته باشد، نفقه او بر پدر واجب است و اگر مادر و نوه هاي پسري داشته باشد، بر مادر واجب است و اگر نوه هاي پسري با پدر بزرگ پدري يا مادر بزرگ مادري با هم باشند، بايد نفقه او را به شركت و به طور مساوي بپردازند.

«مسأله 3011» نفقه خود انسان بر نفقه زوجه مقدّم است و نفقه زوجه بر نفقه خويشانِ واجب النّفقه مقدّم مي باشد و در خويشان واجب النّفقه نيز، نفقه فرد نزديك تر بر فرد دورتر اولويّت دارد؛ مثلاً نفقه پدر بر نفقه جدّ يا نفقه اولاد بر نفقه اولادِ اولاد مقدّم مي باشد.

«مسأله 3012» اگر فرزندِ صغيري، خود اموال و دارايي داشته باشد، وليّ او مي تواند از اموال خود او مخارجش را تأمين نمايد.

«مسأله 3013» اگر شخص متمكّن از دادنِ نفقه واجب النّفقه خودداري نمايد، حاكم شرع او را مجبور مي كند تا نفقه او را بدهد و اگر ممكن نشد، حاكم شرع از مال او برداشته و هزينه زندگي آنان را تأمين مي كند.

«مسأله 3014» انسان نمي تواند «زكات» و «خمس» و «كفّارات» خود را براي مخارجي كه تأمين آن بر او واجب است، به افراد واجب النّفقه خود بپردازد.

«مسأله 3015» علاوه بر تأمين مخارج فرزند، تربيت صحيح و اِشراف بر امور وي و آموزش خواندن و نوشتن و شنا و نيز تزويج او پس از بلوغ، از حقوق فرزند بر پدر مي باشد.

«مسأله 3016» در صورتي كه فرزند نياز به ازدواج

داشته باشد - به نحوي كه با ترك آن مرتكب حرام مي شود و يا به مشقّت مي افتد - بر پدر واجب است نسبت به آن اقدام نمايد؛ همچنين در صورت نياز شديد پدر يا مادر به ازدواج - به نحوي كه بدون آن به حرج و مشقّت مي افتند - و توانايي فرزند، واجب است فرزند نسبت به آن اقدام نمايد.

«مسأله 3017» سزاوار نيست پدر و مادر با تفاوت و تبعيض بين اولاد، مالي را به آنان ببخشند، مگر اين كه بعضي از آنها نيازمند يا داراي امتيازات عقلي و شرعي باشند.

احكام پوشش و زينت

«مسأله 3018» انسان بايد عورت خود را از كساني كه مكلّفند، گرچه با او محرم باشند و نيز از ديوانه و بچّه اي كه خوب و بد را تشخيص مي دهند، هر چند محرم باشند، بپوشاند؛ ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

«مسأله 3019» اصل لزوم حجاب براي زن از ضروريّات اسلام است، هر چند بعضي از جزئيات آن از ضروريات نيست؛ پس زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده، ولي خوب و بد را مي فهمد و به حدّي رسيده كه ممكن است به قصد لذّت نگاه كند، بپوشاند لكن پوشاندن صورت ودست ها تا مچ اگر به قصد نشان دادن به مردها و لذّت بردن آنها نباشد لازم نيست، هرچند خوب است، ولي قدم هاي خود را بايد بپوشاند و بنابر احتياط پوشش زن ها بايد به شكلي باشد كه برجستگي هاي بدن آنان نيز نمايان نباشد.

«مسأله 3020» پوشيدن لباس نازك و لباسي كه

در صورت تابش نور، بدن از زير آن نمايان مي شود، در جايي كه نامحرم باشد اشكال دارد، همچنين پوشيدن لباس رنگين و چشمگير در صورتي كه براي زن زينت حساب شود و نامحرم او را ببيند، محلّ اشكال است.

«مسأله 3021» اگر زن شغلي داشته باشد و بخواهد كاري انجام دهد كه در مقابل نامحرم مراعات حجاب براي او ممكن نباشد، بايد آن را ترك كند و شغلي را انتخاب كند كه بتواند حجاب شرعي را رعايت نمايد.

«مسأله 3022» پوشيدن لباس طلاباف و ابريشم خالص براي مردها حرام است، ولي براي زن ها اشكال ندارد.

«مسأله 3023» زينت كردن مردها با طلا نظير استفاده از زنجير و انگشتر و ساعت مچي طلا و بنابر احتياط واجب، عينك طلا حرام است امّا اگر مقدار كمي طلا در آن به كار رفته باشد به گونه اي كه چيزي محسوب نشود، اشكال ندارد و زينت كردن مردها با «پلاتين» جايز است.

«مسأله 3024» گذاشتن دندان طلا و دنداني كه روكش طلا دارد، براي مرد و زن مانعي ندارد.

«مسأله 3025» ظاهر كردن هر آنچه در نظر عرف زينت و آرايش براي زن محسوب مي شود، در برابر مرد نامحرم جايز نيست.

«مسأله 3026» استفاده زن ها از كلاه گيس هاي معمول مانعي ندارد اما از نامحرم بايد پوشانده شود، زيرا كلاه گيس معمولاً براي زن ها نوعي زينت حساب مي شود و زينت زن بايد از نامحرم پوشيده باشد.

«مسأله 3027» زينت كردن زن در عدّه وفات شوهر حرام است وتفصيل آن در «مسائل عدّه» بيان خواهد شد.

«مسأله 3028» پوشيدن «لباس شهرت» كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد، معمول نيست، در صورتي كه موجب

وهن و هتك او شود، جايز نيست.

«مسأله 3029» چنانچه پوشيدن لباس زنانه توسط مرد و يا لباس مردانه توسط زن موجب هتك و وهن آنها شود، بايد از آن خودداري كنند.

«مسأله 3030» پوشيدن لباس مخصوص كفار و يا آويختن صليب و مانند آن و نيز لباسي كه ترويج كننده يك نوع فرهنگ يا انديشه ضد اخلاقي و يا بي بندوباري باشد، جايز نيست و توليد كنندگان و فروشندگان لباس نيز بايد از توليد و فروش چنين پوشاكي پرهيز كنند.

احكام نگاه، لمس و صدا

«مسأله 3031» نگاه مرد به بدن زن نامحرم، چه با قصد لذّت وچه بدون آن، حرام است و نگاه كردن به صورت و دست ها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، ولي اگر بدون قصد لذّت باشد مانعي ندارد و نيز نگاه كردن زن به قسمت هايي از بدن مرد نامحرم كه معمولاً پوشانده مي شود حرام مي باشد و نگاه كردن به صورت و بدن و موي دختر نابالغ اگر به قصد لذّت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد، اشكال ندارد، ولي بنابر احتياط بايد به جاهايي مثل ران و شكم كه معمولاً آن را مي پوشانند، نگاه نكند.

«مسأله 3032» نگاه كردن بدون قصد لذّت به دست، مچ، صورت و موي جلوي سر زن هايي كه سنّ آنان از حدّ ازدواج و تمتّع گذشته است، مانعي ندارد ولي لمس عمدي بدن آنان جايز نيست.

«مسأله 3033» نگاه كردن بدون قصد لذّت و بدون اين كه بترسد به گناه بيفتد، به صورت، دست و موي زنان روستايي كه معمولاً موي خود را نمي پوشانند يا به صورت، دست و موي زنان بدحجابي كه عمداً مراعات حجاب شرعي

را نمي كنند، هرچند خلاف احتياط است، ولي ظاهراً اشكال ندارد.

«مسأله 3034» مردها مي توانند هنگام سينه زدن براي عزاداري، سينه خود را برهنه كنند، ولي نگاه كردن زنان به سينه آنان حرام است و اگر مردها بدانند كه زن ها عمداً به بدن آنها نگاه مي كنند، احوط آن است كه سينه خود را برهنه نكنند.

«مسأله 3035» كسي كه مي خواهد ازدواج كند، فقط به مقدار متعارف براي شناخت و پسنديدن جايز است به صورت، مو و دست هاي زن يا دختر مورد نظر نگاه كند و چنانچه با نگاه اوّل غرض حاصل نشود، تكرار آن اشكال ندارد، ولي به هر حال نبايد قصد لذّت داشته باشد، هر چند حصول لذّت قهري اشكال ندارد.

«مسأله 3036» اگر انسان بدون قصد لذّت به صورت و دست هاي زن هاي غير مسلمان و جاهايي كه معمولاً در انظار عمومي آنها را نمي پوشانند نگاه كند، در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد، اشكال ندارد.

«مسأله 3037» نگاه كردن به عورت ديگري حرام است، اگرچه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد و احتياط واجب آن است كه به عورت بچّه مميّز هم نگاه نكنند، ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

«مسأله 3038» غير از زن و شوهر، ساير مردان و زناني كه با يكديگر محرمند، نمي توانند به عورت يكديگر نگاه كنند و احتياط واجب آن است كه به قسمتهايي از بدن يكديگر كه معمولاً پوشانده مي شود نيز نگاه نكنند.

«مسأله 3039» مرد نبايد به قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذّت حرام است.

«مسأله 3040» گرفتن

فيلم و عكس توسّط مرد از زن نامحرم حرام نيست، ولي اگر براي عكس برداشتن مجبور شود كه عمل حرام ديگري انجام دهد، مثلاً دست به بدن او بزند يا نظر او به صورت زينت شده زن يا به ساير بدن او بيفتد، نبايد عكس او را بردارد و اگر مرد، زن نامحرمي را بشناسد، در صورتي كه آن زن متهتّك نباشد - يعني عفيف و نجيب باشد - نبايد به عكس او نگاه كند.

«مسأله 3041» اگر در حال ناچاري زن بخواهد زن ديگر يا مردي غير از شوهر خود را تَنقيه كند يا عورت او را آب بكشد و همچنين اگر مرد بخواهد مرد ديگر يا زني غير از همسر خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت نرسد.

«مسأله 3042» اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد؛ ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن مي تواند معالجه كند، نبايد به او نگاه كند.

«مسأله 3043» اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنابر احتياط واجب بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند؛ ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد، اشكال ندارد.

«مسأله 3044» زن مي تواند در جايي كه نامحرم هست با صداي بلند صحبت كند، مگر اين كه صداي او موجب تحريك مردهاي نامحرم باشد كه در اين صورت جايز نيست.

«مسأله 3045» زن و مرد نامحرم مي توانند

صداي يكديگر را بدون قصد لذّت بشنوند، خواه به صورت صحبت كردن باشد يا به شكلي ديگر و خواه به طور مستقيم باشد يا غير مستقيم؛ ولي اگر صداي زن مهيّج باشد، بنابر احتياط از گوش دادن به آن اجتناب شود.

طلاق
احكام طلاق

طلاق در اسلام مورد نكوهش و مذمّت شديد واقع شده و در برخي روايات از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه: «هيچ چيزي نزد خداوند محبوب تر از خانه اي نيست كه با ازدواج آباد شود و هيچ چيزي در نزد خداوند مبغوض تر از خانه اي نيست كه با طلاق ويران گردد»(62) ولي اگر ادامه زندگي زناشويي به خاطر اختلافات شديد و غير قابل اصلاح موجب سختي و حرج بشود، به گونه اي كه ترك زندگي زناشويي تنها راه خلاصي از مشقت ها و اختلافات و فشارهاي رواني بين زن و شوهر باشد، اسلام طلاق را راه نجاتي براي ادامه زندگي زن و شوهر دانسته است.

«مسأله 3046» اگر صيغه طلاق با رعايت شرايط اجرا گردد، موجب انحلال عقد ازدواج و به هم خوردن رابطه زناشويي مي گردد و مردي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد، پس اگر او را مجبور كنند كه زن خود را طلاق دهد باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست. همچنين كسي كه زن خود را طلاق مي دهد، بايد بالغ باشد، اگرچه بچّه اي كه به ده سالگي رسيده و خوب و بد را تشخيص مي دهد و احكام طلاق را مي فهمد نيز چنانچه همسر خود را طلاق دهد، صحيح است.

«مسأله 3047» زني

كه مي خواهند او را طلاق دهند، بايد داراي دو شرط باشد:

اوّل: هنگام طلاق از خون حيض و خون نفاس پاك باشد گرچه غسل نكرده باشد.

دوم: در پاكيِ پس از حيض و نفاس، شوهر او با وي آميزش نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده بيان مي شود.

«مسأله 3048» اگر زن را از خون حيض پاك بداند و او را طلاق بدهد و بعد معلوم شود كه هنگام طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد و بعد معلوم شود پاك بوده، در صورتي كه جدّاً بتواند قصد طلاق بكند، طلاق او صحيح است، وگرنه صورت ظاهري طلاق كافي نيست.

«مسأله 3049» طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس، در سه صورت صحيح است:

اوّل: شوهر بعد از ازدواج با او آميزش نكرده باشد.

دوم: آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض او را طلاق بدهد و بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.

سوم: مرد به واسطه غايب بودن نتواند يا براي او مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.

«مسأله 3050» اگر مردي كه از همسر خويش غايب است، بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه عادت همسر خويش را بداند و بداند كه چه هنگام به حالت پاكي كه در آن با وي آميزش نكرده وارد مي شود و يا بتواند از آن اطّلاع پيدا كند، بايد بر طبق همان عمل كند وگرنه بايد از وقتي كه غائب شده، سه ماه صبر كند و سپس او را طلاق دهد و در صورتي كه به همين ترتيب عمل نمايد

و بعد معلوم شود كه طلاق در حال حيض يا نفاس بوده، طلاق صحيح است.

«مسأله 3051» كسي كه غايب نيست ولي اطّلاع از حال زن براي او ممكن نمي باشد، مانند شخصي كه زنداني است و ملاقات ندارد، در حكم غايب است.

«مسأله 3052» اگر با همسر خود كه از خون حيض و نفاس پاك است آميزش كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سال او تمام نشده يا آبستن است يا يائسه مي باشد - يعني اگر سيّده است احتياطاً بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد - اگر بعد از آميزش طلاق دهند، اشكال ندارد.

«مسأله 3053» هرگاه با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است آميزش كند و در همان پاكي او را طلاق دهد، اگر بعد معلوم شود كه هنگام طلاق آبستن بوده، طلاقش صحيح است.

«مسأله 3054» اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه بيماري حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او آميزش كرده تا سه ماه از آميزش با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

«مسأله 3055» بنابر مشهور طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً«فاطمه» باشد بايد بگويد: «زَوْجَتِي فاطِمَةُ طالِقٌ» يعني: «زن من، فاطمه، رها است» و اگر ديگري را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلِي فاطِمَةُ طالِقٌ» يعني: «زن موكّل من، فاطمه، رها است» و بنابر

احتياط واجب طلاق بايد منجّز باشد و طلاق معلّق به قيد و شرط، بنابر احتياط باطل است.

«مسأله 3056» زني كه به عقد موقّت درآمده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند، طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدّت تعيين شده تمام شود يا مرد مدّت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد: «مدّت را به تو بخشيدم» و در اين مورد شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

اقسام طلاق و احكام آنها

طلاق داراي دو قسم است: 1 - طلاق بائن 2 - طلاق رِجعي.

1 - طلاق بائن

«طلاق بائن» آن است كه بعد از طلاق، شوهر حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

اوّل: طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده است.

دوم: طلاق زني كه يائسه است، يعني اگر سيّده است احتياطاً بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال دارد.

سوم: طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او آميزش نكرده است.

چهارم: طلاق سوم زني كه او را بعد از سه وصلت متوالي سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم: طلاق «خُلع» و «مُبارات» كه احكام آنها خواهد آمد.

طلاق خُلع

«مسأله 3057» طلاق زني را كه به همسر خود، ميل و علاقه ندارد و مهريّه يا مالِ ديگر خود را به او مي بخشد كه او را طلاق دهد، طلاق «خلع» گويند، اعم از اين كه مال مزبور عين مهر يا معادل آن و يا بيشتر و يا كمتر از مهريه باشد.

«مسأله 3058» اگر شوهر بخواهد خود صيغه طلاق را بخواند، چنانچه اسم

زن مثلاً فاطمه باشد، مي گويد: «زَوْجَتِي فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِقٌ» يعني: «زنم فاطمه را در مقابل آنچه بخشيد طلاق خلع دادم، او رهاست».

«مسأله 3059» اگر زن كسي را وكيل كند كه مهريّه او را به شوهر او ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر «محمّد» و اسم زن «فاطمه» باشد، وكيل صيغه طلاق را اين طور مي خواند: «عَنْ مُوكِّلَتِي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَكِّلِي مُحَمَّدٍ لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ» يعني: «از جانب موكّل خودم فاطمه مهريّه او را به موكّل خودم محمد بخشيدم تا او را طلاق خلع دهد» پس از آن بدون فاصله مي گويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلِي خَالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِقٌ» يعني: «زن موكّل خودم را در مقابل آنچه بخشيد طلاق خلع دادم، او رهاست» و اگر زن كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمه «مَهرَها» آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده باشد بگويد: «بَذَلْتُ مأةَ تُومان».

طلاق مُبارات

«مسأله 3060» اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و از يكديگر كراهت داشته باشند و زن مهر خود يا مالي را به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را «مُبارات» گويند.

«مسأله 3061» اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن «فاطمه» باشد، بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها، فَهِيَ طالِقٌ» يعني: «طلاق مبارات دادم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رهاست» و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلِي فاطِمَةَ

عَلي مَهْرِها، فَهِيَ طالِقٌ» يعني: «طلاق مبارات دادم زن موكّلم فاطمه را در برابر مهر او، پس او رهاست» و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه «عَلي مَهْرِها»، «بِمَهرِها» بگويد، اشكال ندارد و اگر مالي را كه زن بخشيده مقداري از مهر باشد، بايد به جاي «مَهرِها» بگويد: «عَلي هَذَا الْمِقْدارِ مِنْ مَهْرِها» و اگر مالي كه زن بخشيده از مهر نباشد بايد به جاي آن بگويد: «عَلي ما بَذَلَتْ».

«مسأله 3062» صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلاً به فارسي بگويد: «براي طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم» اشكال ندارد.

«مسأله 3063» اگر زن در بين مدّت عدّه طلاق خُلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

«مسأله 3064» مالي كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مَهر نباشد، ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

2 - طلاق رِجعي

اگر مردي همسر خود را طلاق دهد و طلاق او جزء هيچ كدام از پنج قسمي كه در طلاق بائن گفته شد نباشد، آن طلاق را «طلاق رجعي» مي نامند كه بعد از آن تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

«مسأله 3065» بر زني كه طلاق رجعي داده شده، احكام همسر شرعي جاري است، بنابر اين نفقه و زكات فطره او بر شوهر واجب است و از يكديگر ارث مي برند و شوهر حق ندارد در عدّه با خواهر او يا زن پنجم ازدواج نمايد، ولي در مدّت عدّه

طلاق بائن نفقه زن بر شوهر واجب نيست. «مسأله 3066» كسي كه زن خود را طلاق رجعي داده، حرام است او را در مدّت عدّه از خانه اي كه هنگام طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از موارد كه در كتاب هاي مفصل گفته شده - مانند اين كه زن كار حرامي كه موجب حدّ است انجام دهد يا ناشزه باشد - بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

«مسأله 3067» اگر زن يا مرد در عدّه طلاق رجعي بميرد، ديگري از او ارث مي برد، ولي اگر در عدّه طلاق بائن - مانند طلاق خُلع يا مبارات - يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد، مگر اين كه در عدّه طلاق «خلع» يا «مبارات» زن از بخشيدن مال يا مهريّه خود به شوهر برگردد و شوهر هم مطّلع شود و رجوع نمايد كه در اين صورت اگر يكي از آنان در زمان عدّه بميرد، ديگري از او ارث مي برد.

«مسأله 3068» هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد، اختيار طلاق با زن باشد، اين شرط باطل است ولي چنانچه شرط كند كه از طرف مرد وكيل باشد كه اگر مرد مسافر كند يا مثلاً شش ماه خرجي ندهد، از طرف او خود را طلاق دهد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا شش ماه خرجي ندادن خود را با رعايت احتياط طلاق دهد، صحيح است.

«مسأله 3069» اگر بچّه اي ديوانه شود و با حال ديوانگي بالغ گردد، پدر

و جدّ پدري او، اگر به مصلحتش باشد، مي توانند زن او را طلاق بدهند.

«مسأله 3070» اگر پدر يا جدّ پدري براي طفل خود زني را صيغه كنند، اگرچه مقداري از زمان تكليف بچّه جزء مدّت صيغه باشد، مثلاً براي پسر چهارده ساله خود زني را دو ساله صيغه كنند، بنابر احتياط نمي توانند مدّت آن زن را ببخشند و همچنين نمي توانند زن دائمي او را طلاق دهد.

«مسأله 3071» اگر از روي علاماتي كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند، نبايد آن زن را براي خود يا براي كس ديگري عقد كند.

«مسأله 3072» اگر كسي زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زن او بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد: «يك سال پيش تو را طلاق دادم» و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است، از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده، نمي تواند از او مطالبه نمايد.

احكام رجوع كردن

«مسأله 3073» «رجوع» به هر لفظ يا عملي ممكن است حاصل شود، به شرط آن كه همراه با قصد رجوع باشد، بنابر اين در طلاق رِجعي مرد به دو صورت مي تواند به زن خود رجوع كند:

اوّل: حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم: كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

«مسأله 3074» براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر

دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد: «به زن خود رجوع كردم» صحيح است.

«مسأله 3075» مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، نبايد به وي رجوع كند.

«مسأله 3076» اگر مرد همسرش را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق او را عقد كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم، زن به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مرد مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل: آن كه عقد همسر دوم دائمي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد موقّت كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند.

دوم: همسر دوم بالغ باشد و با او از جلو آميزش و دخول كند به نحوي كه موجب غسل شود.

سوم: همسر دوم زن را طلاق بدهد يا بميرد.

چهارم: عدّه طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

«مسأله 3077» اگر مردي سه بار صيغه طلاق را تكرار كند - بدون اين كه در ميان اين سه بار رجوع كرده باشد - يك طلاق محسوب مي شود و دو طلاق ديگر لغو است و اگر بگويد: «هِيَ طالقٌ ثَلاثاً» يعني: «زن من سه طلاقه است»، طلاق باطل است.

احكام و مسائل عدّه

عده بر دو قسم است: 1 - عده طلاق 2 - عده وفات.

1 - عدّه طلاق

پس از آن كه زن به هر

دليل از شوهر خود جدا شد - خواه با خواندن صيغه طلاق باشد يا از موارد فسخ نكاح باشد يا با تمام شدن مدّت و يا بخشيدن مدّت توسّط شوهر در عقد موقّت - بايد مدّتي را كه در شرع مقدس تعيين شده به عنوان «عدّه» صبر نمايد و در اين مدّت از ازدواج با شوهر ديگري خودداري نمايد.

«مسأله 3078» زني كه نُه سال او تمام نشده (در صورتي كه بالغ نشده باشد) و زن يائسه، عدّه ندارند، يعني اگرچه شوهر با او آميزش كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.

«مسأله 3079» زن بي شوهري كه با او زنا شده، عدّه ندارد و ازدواج با او جايز است؛ ولي بنابر احتياط از ازدواج با كساني كه زنا را حرفه خود قرار داده اند خودداري شود، مگر اين كه به طور كلّي دست بردارند و توبه آنان احراز شود و زني كه به شبهه با او آميزش شده، بايد عدّه طلاق نگهدارد.

«مسأله 3080» زني كه نُه سال او تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهر او با وي آميزش كند و طلاقش بدهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد، يعني بعد از آن كه در پاكي او را طلاق داد، بايد به قدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد، عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند، ولي اگر پيش از آميزش او را طلاق بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

«مسأله 3081» زني كه رَحِمَش را برداشته اند يا لوله هاي رحم او را بسته اند نيز بايد عدّه نگهدارد.

«مسأله 3082» زني كه

حيض نمي بيند، اگر در سنّ زن هايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از آميزش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.

«مسأله 3083» زني كه عده او سه ماه است، اگر اوّل ماه او را طلاق بدهند، بايد سه ماه هلالي - يعني از هنگامي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه - عدّه نگهدارد و اگر در بين ماه او را طلاق بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه او را طلاق بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد، بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگهدارد تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگهداشته، سي روزِ تمام شود.

«مسأله 3084» پايان عدّه زن آبستن، به دنيا آمدن يا سقط شدن فرزند اوست؛ پس اگر به طور مثال زنِ بارداري را طلاق بدهند و پس از چند ساعت نوزاد او به دنيا آيد، عدّه او تمام مي شود؛ ولي اگر زن شوهردار از راه زنا آبستن شده باشد و شوهرش او را در همان حال طلاق بدهد، بنابر احتياط واجب بايد علاوه بر آنچه گفته شد، سه پاكي يا سه ماه از زمانِ طلاق او بگذرد.

«مسأله 3085» زني كه نُه سال او تمام شده و يائسه نيست، اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله

به عقد موقّت در آيد، چنانچه شوهرش با او آميزش نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدّت را به او ببخشد، در صورتي كه حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خودداري نمايد.

«مسأله 3086» ابتداي عدّه طلاق از هنگامي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود - چه زن بداند او را طلاق داده اند يا نداند - پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

«مسأله 3087» اگر با زني به گمان اين كه همسر خودِ اوست آميزش كند، چه زن بداند كه او شوهر او نيست يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگهدارد.

«مسأله 3088» اگر با زني كه مي داند همسر او نيست زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنابر احتياط واجب بايد عدّه نگهدارد.

«مسأله 3089» اگر مرد زني را فريب بدهد كه از شوهر خود طلاق بگيرد و با او ازدواج كند، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

2 - عدّه وفات

«مسأله 3090» زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد، يعني از شوهر كردن خودداري نمايد، اگرچه يائسه يا صيغه باشد يا شوهرش با او آميزش نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا هنگام زاييدن عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچّه او به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهر خود صبر كند و اين عدّه

را «عدّه وفات» مي گويند.

«مسأله 3091» زن بايد در ايّام عدّه وفات از انجام كارهاي زير خودداري نمايد:

اوّل: پوشيدن لباس رنگارنگ، در صورتي كه عرفاً زينت حساب شود. دوم: سرمه كشيدن. سوم: هر كاري كه زينت حساب شود، مانند آرايش؛ ولي نظافت بدن و لباس، شانه كردن مو، گرفتن ناخن، رفتن حمّام و سكونت در خانه تزيين شده مانعي ندارد.

«مسأله 3092» اگر زن از روي عمد يا فراموشي و يا ندانستن مسأله در تمام يا قسمتي از زمان عدّه وفات يكي از محرّماتي را كه در مسأله قبل گفته شد انجام دهد، اگر از روي عمد بوده باشد، هرچند گناه كرده، ولي عدّه او به هم نمي خورد و لازم نيست آن را از سر بگيرد.

«مسأله 3093» زني كه در عدّه وفات به سر مي برد، مي تواند از خانه خارج شود و براي رفع نيازهاي خود رفت و آمد كند، ولي احوط آن است كه شب را در همان خانه اي كه در زمان حيات همسرش زندگي مي كرده بماند.

«مسأله 3094» اگر شوهر در جبهه جنگ يا به علّت ديگري مفقودالاثر شود، سه صورت دارد:

اوّل: زن يقين كند شوهر او از دنيا رفته است كه در اين حالت بايد عدّه وفات نگهدارد و پس از عدّه مي تواند ازدواج نمايد.

دوم: يقين كند شوهر او زنده است كه در اين صورت بايد به هر حال صبر كند و مخارج زندگي او از مال شوهر است و اگر مال نداشته باشد، از صدقات و بيت المال تأمين مي شود و اگر صبر كردن براي او موجب عسر و حرج شود، بايد براي تعيين تكليف به حاكم شرع مراجعه نمايد.

سوم: نداند شوهرش زنده است يا

نه، كه در اين صورت اگر پدر يا جدّ پدري يا وكيل شوهر، مخارج زندگي او را از مال شوهر يا محلّ ديگري تأمين كنند، بايد صبر كند و اگر تأمين نكنند، حاكم شرع آنان را وادار به تأمين مي كند و اگر به هيچ شكل مخارج او تأمين نشود، زن مي تواند به حاكم شرع مراجعه كند و حاكم شرع دستور دهد زن تا مدّت چهار سال پس از مراجعه صبر كند و در اين مدّت با هر وسيله ممكن تحقيق مي كنند، اگر ثابت شد كه شوهر زنده است بايد صبر كند و اگر ثابت نشد، حاكم شرع به پدر يا جدّ پدري شوهر دستور مي دهد كه زن را طلاق دهد و اگر ممكن نشد، خود حاكم شرع او را طلاق مي دهد و بنابر احتياط واجب زن بايد بعد از طلاق به مقدار عدّه وفات - يعني چهار ماه و ده روز - عدّه نگهدارد و بعد مي تواند شوهر كند و چنانچه پس از عدّه، شوهر اوّل او پيدا شود، حقّي بر زن ندارد و اگر در بين مدّت عدّه طلاق پيدا شود، حق دارد رجوع كند و اگر بعد از عدّه طلاق و قبل از پايان عدّه وفات پيدا شود، احوط آن است كه رجوع نكند و در صورت تمايل دوباره عقد نكاح بخوانند.

«مسأله 3095» اگر زن يقين كند كه شوهر او مرده و بعد از تمام شدن عدّه وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعد مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عدّه طلاق

و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه طلاق نگهدارد.

«مسأله 3096» شروع عدّه وفات از هنگامي است كه زن از مرگ شوهر مطّلع مي شود.

«مسأله 3097» اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل: آن كه مورد تهمت و بدنامي نباشد.

دوم: از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدّت، تمام شدن عدّه ممكن باشد.

احكام لِعان

«مسأله 3098» مرد حق ندارد به مجرّد احتمال يا گمان و يا شايعه هاي بي اساس، به زن خود نسبت زنا بدهد و يا فرزندي را كه از زن او متولّد شده و ممكن است از او باشد، از خود نفي كند و اگر شوهر به زن نسبت زنا داد، حدّ قذف بر او جاري مي شود، مگر اين كه چهار شاهد عادل نزد حاكم شرع بر آن اقامه كند و يا نزد حاكم شرع «لِعان» كند كه در اين صورت بر زن حدّ زنا جاري مي شود، ولي اگر در مقابلِ لعان مرد، زن نيز نزد حاكم شرع لعان كند، حدّ از او نيز برطرف مي شود.

«مسأله 3099» لعان يا براي اثبات عمل زناي زن است و يا براي نفي فرزندي كه از او متولّد شده است و بايد نزد حاكم شرع انجام شود و كيفيّت لعان در اوايل سوره «نور» بيان شده است و شرايط و احكام آن نيز در كتابهاي مفصّل فقهي آمده است.

«مسأله 3100» پس از انجام لعان احكام زير بر آن جاري مي شود:

اوّل: زن و شوهر از يكديگر جدا مي شوند.

دوّم: زن بر اين مرد حرام ابدي مي شود.

سوّم:

حدّ از كسي كه لعان كرده برطرف مي شود.

چهارم: در لعان براي نفي فرزند، خويشاوندي بين اين فرزند و اين مرد و خويشان او برطرف مي شود و از يكديگر ارث نمي برند؛ ولي بين اين فرزند و مادر و خويشان مادري خويشاوندي ثابت است و از يكديگر ارث مي برند.

احياي زمين موات
احكام اِحياي زمين هاي مَوات

«زمين موات» به زمين هايي گفته مي شود كه به دلايلي چون نبودن آب، باتلاق بودن زمين و ريگزار يا سنگلاخ بودن آن، قابل كشت و زرع يا ساختمان سازي نبوده و يا به دليل كوچ كردن اهالي آن به طور كلّي متروكه شده باشند. زمين هاي موات بر دو قسم هستند:

اوّل: «موات اصلي» و آن زميني است كه از آغاز تا كنون هيچ گونه عمران و آباداني در آن انجام نشده باشد.

دوم: «موات عَرَضِي»، وآن زميني است كه در گذشته آباد بوده، ولي به هر دليل ويران و متروك شده است.

«مسأله 3101» زمين هاي موات اصلي جزء «اَنفال» هستند و اختيار آن در زمان حضور امام معصوم عليه السلام به دست اوست و آن حضرت هرگونه صلاح بداند در آنها تصرّف مي كند و اجازه احيا مي دهد يا به افراد تمليك كرده و يا اجاره مي دهد و در زمان غيبت امام عليه السلام، مسلمانان مي توانند آنها را احيا كنند، ولي بنابر احتياط واجب بايد از حاكم شرع اجازه بگيرند و هر كس هر قسمتي را احيا كند، نسبت به آن سزاوارتر است و ديگران حقّ مزاحمت او را ندارند.

«مسأله 3102» زمين هاي موات عَرَضي از جهت شناخت مالك بر دو قسمند:

اوّل: زمين هايي كه داراي صاحب بوده، ولي بر اثر رها كردن و اِعراض، ساختمان هاي آن با گذشت زمان خراب شده و عمران آنها از بين

رفته باشد و در حال حاضر بدون صاحب شمرده شوند؛ حكم اين زمين ها مانند زمين هاي موات اصلي است.

دوم: زمين هايي كه متروك شده اند، ولي نه آنچنان كه از آنها اعراض شده و بدون مالك به حساب آيند، بلكه مالك آنها مشخّص است و يا اين كه موجود است ولي شناخته شده نيست (مجهول المالك)؛ حكم اين زمين ها مانند ساير اموالي است كه صاحب دارند و تصرّف در مال مجهول المالك نيز بنابر احتياط واجب، موكول به نظر مجتهد جامع الشرايط مي باشد.

«مسأله 3103» زمين آبادي كه به ويراني گراييده، اگر صاحب آن شناخته شده باشد، داراي سه حالت است:

اوّل: صاحب زمين به كلّي از زمين صرف نظر كرده و توجّهي به آن نداشته باشد كه اين صورت حكم زمين موات اصلي را خواهد داشت.

دوم: صاحب زمين از زمين صرف نظر نكرده و تصميم بر احياي آن داشته باشد، ولي به دليل نبودن امكانات - مثل آب و ساير وسايل - قدرت بر احيا نداشته و احياي آن نياز به گذشت زمان داشته باشد؛ زمين در اين حالت حكم زمين احيا شده را دارد و كسي حقّ تصرّف در آن را بدون اجازه مالك ندارد.

سوم: صاحب زمين از زمين صرف نظر نكرده ولي آن را احيا هم نمي كند، چون بهره برداري از احيا نشده آن بيشتر از احيا شده آن است، مانند اين كه بخواهد از علف آن براي چرانيدن گوسفندان استفاده كند؛ زمين در اين حالت نيز حكم زمين احيا شده را دارد و كسي حقّ تصرّف در آن را بدون اجازه مالك ندارد.

«مسأله 3104» در صورت تحقق دولت عدل اسلاميِ جامع الشرايط، احياي زمين موات مشروط به اجازه حكومت است

- هرچند اجازه به طور عام باشد - پس قبل از اجازه حكومت كسي حقّ تصرّف در زمين هاي موات را ندارد و تنها افراد و گروه هايي كه به آنان اجازه داده شده مي توانند كارهاي مقدّماتي - از قبيل ديوار كشي، تسطيح و خاكبرداري - را شروع كنند، ولي به مجرّد به ثبت رساندن زمين بدون احياي آن، حقّي براي ثبت دهنده ثابت نمي شود و ثبت دهنده حقّ ندارد آن را بفروشد يا وقف نمايد و يا معاملات ديگري بر روي آن انجام دهد.

«مسأله 3105» كسي كه اجازه احيا دارد، لازم نيست شخصاً اقدام به كارهاي مقدّماتي و احيا نمايد، بلكه اگر ديگري را اجير يا وكيل كند، كافي است و آثار عمل براي كسي است كه اجير يا وكيل گرفته است.

«مسأله 3106» شروع در عمليات احيا مانند حصار كشيدن اطراف زمين يا كندن چاه يا ايجاد نهر و مانند آن، «تحجير» است و موجب مالكيت نمي شود، ولي براي تحجير كننده ايجاد حقّ اولويّت در احيا مي كند.

احكام حيازت مباحات

«مسأله 3107» اگر كسي مال مباحي را كه مالك ندارد به قصد تملك و با رعايت قوانين شرعي تصرّف كند، مالك آن مي گردد و اين عمل را «حيازت مباحات» مي گويند. حيازت مباحات ممكن است به فراهم آوردن مقدمات تصرّف صورت بگيرد، مانند دامي كه صياد براي صيد ماهي در دريا مي گستراند.

«مسأله 3108» همانگونه كه در احكام انفال گفته شد، هر مالي كه عرفاً ماليّت داشته ولي مالك نداشته باشد و منفعت آن متعلّق به عموم مردم باشد، جزء انفال است و براي تصرّف در انفال در عصر غيبت امام معصوم عليه السلام، بنابر احتياط بايد از حاكم شرعي اجازه گرفته

شود؛ ولي براي تصرّفاتي كه معمولاً مردم بدون اجازه انجام مي دهند و سيره در مورد آنان وجود دارد - مثل ماهي گيري براي رفع نيازهاي شخصي و يا چراندن دام در مراتع - اجازه گرفتن لازم نيست و اين گونه موارد در حكم مباحات مي باشند.

«مسأله 3109» اگر چيزي كه مالك معيني دارد، مالك آن به اراده خود از آن اعراض كند يا آن را براي ديگران مباح كند - مانند سكّه هايي كه بر سر عروس مي ريزند - تصرّف كساني كه آن مال براي آنان مباح شده در آن مال جايز است.

«مسأله 3110» در صورت تحقق دولت عدل اسلاميِ جامع الشرايط، استفاده از جنگل ها و نيزارهاي طبيعي و درياها و معادن و رودخانه هاي بزرگ و جانوران وحشي و مانند آنها، بايد با اجازه حكومت باشد، هر چند اين اجازه به طور عام باشد.

«مسأله 3111» هرگاه كسي به قصد حيازت آب مباح، در زمين خود يا در زمين مباح، نهر ايجاد نمايد، آبي كه در نهر جاري مي شود ملك صاحب نهر است، مشروط بر اين كه مزاحم اراضي ديگران يا شرب و استفاده مردم نباشد.

«مسأله 3112» هر كس در زمين خود يا در اراضي مباح به قصد تملّك، قنات يا چاهي حفر كند تا به آب برسد و يا چشمه اي جاري كند، مالك آب آن مي شود. حكومت مي تواند براي حفر چاه و استفاده از آب قواعدي وضع نمايد.

«مسأله 3113» هرگاه چند نفر در حفر چاه يا قنات يا جاري كردن چشمه و مانند آن شريك شوند، به نسبت به عمل و مخارجي كه براي آن كرده اند مالك آب مي شوند.

«مسأله 3114» حيازت هر چيزي بر اساس عرف تعيين مي گردد،

مثلاً حيازت ماهي صيد آن و حيازت بوته هاي بيابان، كندن آن به قصد تملّك است.

مشتركات

«مسأله 3115» مكان هايي كه بين مردم مشترك است عبارتند از:

اوّل: خيابان ها و كوچه ها، راه هاي زميني و دريايي و هوايي و مراتع آبادي ها نسبت به مردم آن آبادي ها.

دوم: مساجد، زيارتگاه ها و اماكني كه به عنوان استفاده مردم ساخته شده است.

سوم: درياها، درياچه ها، چشمه هاي جاري در كوه ها و زمين هاي موات و رودخانه ها ونهرهاي بزرگ و كوچكي كه به وسيله اشخاص خاصّي احداث نشده اند.

چهارم: معادن آشكاري كه بهره برداري از آنها نيازي به حفاري و مانند آن ندارد، مانند معادن نمك و آهن.

«مسأله 3116» همه مردم در بهره بردن و استفاده از مشتركات يكسان مي باشند، ولي هر كه زودتر شروع به بهره برداري نمايد، حقّ تقدّم دارد، همچنين در اموري كه قابل تملّك است - مانند صيد ماهي - هر كس صيد كند مالك آن خواهد شد، ولي دولت صالح اسلامي حق دارد به خاطر مصالح كشور و مردم، بهره برداري از برخي مشتركات را موقّتاً يا براي هميشه به خودش يا بعضي از اشخاص يا اوقات اختصاص دهد.

احكام لُقَطه
اموال پيدا شده

به مالي كه گم شده و انسان آن را پيدا مي كند «لُقَطه» مي گويند. مالي كه انسان پيدا مي كند، اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحب آن معلوم شود، احتياط واجب آن است كه آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد.

«مسأله 3117» اگر مالي را پيدا كند كه نشانه داشته و قيمت آن از «6/12» نخود نقره سكّه دار كمتر باشد، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او آن را بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود، آن را بردارد و در اين صورت اگر

تلف شود، لازم نيست عوض آن را بدهد، بلكه اگر قصد ملك شدن هم نكرده باشد و بدون تقصير او تلف شود، دادن عوض بر او واجب نيست.

«مسأله 3118» اگر چيزي كه پيدا كرده نشانه اي داشته باشد كه به واسطه آن بتواند صاحب آن را پيدا كند - اگرچه صاحب آن كافري باشد كه در امان مسلمانان است - در صورتي كه قيمت آن به «6/12» نخود نقره سكّه دار برسد، احوط آن است كه يك سال به نحوي اعلام كند كه عرفاً گفته شود يك سال اعلام كرده است.

«مسأله 3119» اگر انسان خودش نخواهد اعلام كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد تا از طرف او اعلام نمايد.

«مسأله 3120» اگر معرّفي و اعلام، نياز به هزينه داشته باشد - مثل اين كه پيدا كننده به هر دليلي قدرت اعلام نداشته باشد و بايد به ديگري مزد بدهد تا اعلام كند يا كالاي پيدا شده داراي اهميّت باشد و بايد به وسيله روزنامه يا نظاير آن آگهي و اعلام نمايد - مي تواند هزينه معرّفي و آگهي را از صاحب آن بگيرد.

«مسأله 3121» اگر تا يك سال اعلام كند و صاحب مال پيدا نشود، مي تواند به قصد اين كه هر وقت صاحب آن پيدا شد عوض آن را به او بدهد، براي خود بردارد يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحب آن صدقه بدهد، امّا چيزي كه در حرم (مكّه) پيدا شود، احتياط واجب آن است كه آن را براي خود برندارد بلكه صدقه دهد.

«مسأله 3122» اگر بعد از آن كه

يك سال اعلام كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براي صاحب آن نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي نكرده باشد، ضامن نيست؛ همچنين اگر آن مال را به حاكم شرعي تحويل دهد و سپس صاحب آن پيدا شود، ضامن نيست؛ ولي اگر از طرف صاحب آن صدقه داده باشد يا براي خود برداشته باشد، ضامن است.

«مسأله 3123» كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلام نكند، علاوه بر اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلام كند.

«مسأله 3124» اگر بچّه نابالغ چيزي پيدا كند، وليّ او بايد اعلام نمايد.

«مسأله 3125» اگر انسان در بين سالي كه اعلام مي كند، از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، اگر نخواهد آن را اعلام كند، احتياط واجب آن است كه آن را صدقه بدهد.

«مسأله 3126» اگر در بين سالي كه اعلام مي كند، مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي يا زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحب آن بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده باشد، چيزي بر او واجب نيست.

«مسأله 3127» اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به «6/12» نخود نقره سكّه دار مي رسد، در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلام صاحب آن پيدا نمي شود، مي تواند در روز اوّل آن را از طرف صاحب آن صدقه بدهد و چنانچه صاحب آن پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مال خود اوست.

«مسأله 3128» اگر چيزي را پيدا كند و

به گمان اين كه مال خود اوست بردارد و بعد بفهمد مال خود او نبوده، بايد تا يك سال اعلام نمايد.

«مسأله 3129» لازم نيست هنگام اعلام، جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد، بلكه همين قدر كه بگويد: «چيزي پيدا كرده ام» كافي است.

«مسأله 3130» اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مالِ من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد و يقين پيدا كند كه مال اوست، ولي اگر ذكر نشانه ها فقط موجب گمان به مالك بودن آن شود، مخيّر است كه به او بدهد يا از دادن به او خودداري نمايد.

«مسأله 3131» اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به «6/12» نخود نقره سكّه دار برسد، چنانچه اعلام نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محلّ اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

«مسأله 3132» هرگاه چيزي را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، بايد تا مقداري كه ممكن است آن را نگهدارد، بعد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پول آن را نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه در صورت امكان براي فروش آن به خودش يا به ديگري، از حاكم شرع اجازه بگيرد و در هر صورت بايد اعلام را يك سال ادامه دهد تا اگر صاحب آن پيدا شد، پول آن چيز را به او تسليم كند و اگر صاحب آن پيدا نشود، از طرف او صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه براي صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد.

«مسأله 3133» قيمت مال پيدا

شده بايد بر حسب زمان و مكاني كه مال در آن پيدا شده محاسبه شود.

«مسأله 3134» اگر چيزي كه پيدا كرده، هنگام وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصد او اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد.

«مسأله 3135» اگر دو شاهد عادل شهادت دهند كه مالِ پيدا شده متعلّق به فلان شخص است، بايد مال به آن فرد داده شود، چه پيش از شروع اعلام يا در بين و يا بعد از آن باشد.

«مسأله 3136» اگر كسي كه مال نشانه دار را پيدا كرده بميرد، چنانچه پس از پايان اعلام، آن را براي خود برداشته و مرده باشد، مالكيّت آن به همان صورت به وارث او منتقل مي شود كه اگر صاحب آن پيدا شد، به او برگردانده شود و اگر قبل از شروع اعلام يا در بين آن مرده باشد، ظاهراً ورثه بايد به جاي او اعلام نمايند.

«مسأله 3137» اگر كفش او را اشتباهاً ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مالِ كسي است كه كفش او را برده و قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد، در صورتي كه از پيدا شدن صاحب آن مأيوس شود و يا براي او مشقّت داشته باشد، مي تواند آن را به جاي كفش خودش بردارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحب آن صدقه بدهد و اگر احتمال بدهد كفشي كه

مانده مالِ كسي نيست كه كفش او را برده، بايد با آن معامله مجهول المالك نمايد، يعني از صاحب آن جستجو و تحقيق كند و چنانچه از پيدا كردن او مأيوس شود، از طرف او به فقير صدقه بدهد.

«مسأله 3138» اگر مالي را كه كمتر از «6/12» نخود نقره سكّه دار ارزش دارد، پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگري بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد، براي او حلال است.

«مسأله 3139» لوازم و ابزار و اشيايي كه آنها را براي تعمير و مانند آن نزد تعميركاران و صاحبان صنايع مي برند، اگر صاحب آن جنس ناشناخته باشد و ديگر سراغ آن نرود و صاحب صنعت پس از جستجو و تحقيق از آمدن صاحب جنس نااميد شود، بايد آن را از طرف صاحب آن صدقه بدهد و بنابر احتياط واجب بايد با اجازه حاكم شرع باشد.

«مسأله 3140» اگر دزد مالي را كه به سرقت برده نزد انسان امانت بگذارد، جايز نيست آن را به خود دزد برگرداند، بلكه بايد آن را به صاحب آن بدهد و اگر صاحب آن به هيچ وجه معلوم نباشد، حكم لُقطه بر آن جاري مي شود.

«مسأله 3141» اگر مالي از ديگران در بين اموال انسان باقي بماند و صاحب آن يا محل و مكان او به هيچ وجه معلوم نباشد به گونه اي كه رساندن مال به صاحب آن براي او ميسّر نبوده و از پيدا كردن او نيز مأيوس باشد، بايد آن را از طرف صاحب آن و بنابر احتياط واجب با اجازه حاكم شرع صدقه بدهد. همچنين اگر انسان در معاملات و داد وستدها كم و

زياد كرده و بر اثر مرور زمان صاحبان آنها را فراموش كرده باشد و شناخت آنان براي او ميسّر نباشد، بايد عوض آنها را از طرف صاحبان آنها و بنابر احتياط واجب با اجازه حاكم شرع صدقه بدهد و بنابر احتياط در هر دو صورت اگر مقدار آن را نداند، بايد به قدري صدقه بدهد كه مطمئن شود بري ء الذّمّه شده است و به اين كار در اصطلاح «ردّ مظالم» گفته مي شود.

مجهول المالك و حيوان و انسان گم شده
احكام مجهول المالك و حيوان و انسان گم شده

«مجهول المالك» به مالي مي گويند كه صاحب آن مشخص نيست.

«مسأله 3142» اگر حيواني مثل گوسفند يا مرغ وارد خانه انسان شود و صاحب آن معلوم نباشد، حكم لُقَطه را ندارد بلكه «مجهول المالك» مي باشد، پس بايد براي پيدا كردن صاحب آن جستجو كند و چنانچه از يافتن او مأيوس شد، حيوان يا بهاي آن را صدقه بدهد و بنابر احتياط از حاكم شرع براي صدقه دادن اجازه بگيرد. همچنين است اگر كبوتري كه بال آن بريده شده است وارد منزل انسان شود، ولي اگر بال كبوتر بريده نباشد و انسان نداند صاحب دارد يا نه، مي تواند آن را به قصد تملّك براي خود بردارد و اگر بداند صاحب دارد، بايد آن را به صاحب آن برگرداند و اگر صاحب آن را نشناسد و از پيدا كردن او مأيوس باشد، بايد آن را صدقه دهد.

«مسأله 3143» اگر در جايي كه عمران و آبادي است حيواني را پيدا كند، يكي از دو صورت را دارد:

اوّل: اگر حيوان سالم بوده و در معرض تلف نباشد، جايز نيست آن را بگيرد و اگر گرفت بايد آن را حفظ كند و علوفه آن را نيز تأمين كند و حق ندارد

از صاحب آن عوض آن را مطالبه نمايد و در صورتي كه آن حيوان گوسفند باشد و صاحب آن پيدا نشود، مي تواند آن را براي صاحب آن نگهدارد و يا اين كه پس از سه روز آن را بفروشد و پول آن را از طرف صاحب آن صدقه بدهد و چنانچه صاحب آن پيدا شود و صدقه را قبول نكند، بايد پول آن را به صاحب آن بدهد.

دوم: اگر حيوان در اثر بيماري يا غير آن در معرض تلف باشد، جايز است آن را بگيرد و در اين صورت واجب است علوفه آن را تأمين كند و در صورتي كه قصد رايگان نداشته باشد، مي تواند پس از پيدا شدنِ صاحب آن عوض آن را مطالبه نمايد و يا اين كه از شير يا پشم يا سواري آن به طور معمول استفاده كند و از مخارج آن كم كند و اگر حيوان تلف شود، ضامن آن نيست، مگر اين كه در حفظ آن كوتاهي كرده باشد.

«مسأله 3144» اگر حيواني را در جايي كه عمران و آبادي نيست، مانند بيابان ها، جنگل ها، كوه ها و راه هاي بياباني پيدا كند و صاحب آن معلوم نباشد، دو صورت دارد:

اوّل: اگر در آن محل آب و گياه وجود داشته باشد و حيوان از لحاظ جسمي و قدرت دويدن بتواند خود را از درندگان حفظ كند، جايز نيست آن را بگيرد.

دوم: اگر در آن محل آب و گياه وجود نداشته باشد و يا حيوان در معرض خطر باشد، مانند گوسفند و بچّه شتر، جايز است آن را بگيرد و به مقدار ممكن معرّفي كند و چنانچه از پيدا كردن صاحب آن مأيوس شود،

مي تواند آن را تملّك كند و يا اين كه براي صاحب آن حفظ نمايد، ولي در صورت تملّك اگر صاحب آن پيدا شود، بايد عوض آن را به او بدهد.

«مسأله 3145» اگر بچّه اي گم شود و وليّ او پيدا نشود و يا او را سرِ راه گذاشته باشند، جايز است بلكه اگر در معرض تلف شدن باشد واجب است كه انسان او را بردارد و حفظ كند و مخارج او را تأمين نمايد تا به حدّ بلوغ برسد و يا پدر يا مادر يا جدّ پدري او پيدا شود و چنانچه بچّه مالي همراه خود داشته باشد، جايز است با اجازه حاكم شرع آن مال را به مصرف او برساند و اگر مال نداشته باشد، از بيت المال يا زكوات يا مردم خيّر براي مخارج او كمك بگيرد و اگر ممكن نشد، خودش مخارج او را بدهد و در اين صورت مي تواند مخارجي را كه متحمّل مي شود، يادداشت كند تا پس از بزرگ شدن و تمكّن بچّه، از او مطالبه نمايد.

«مسأله 3146» مالي كه صاحب آن مشخّص است ولي به هيچ وجه به او دسترسي نيست، در حكم مجهول المالك مي باشد.

غصب
احكام غَصْب

«غَصْب» آن است كه انسان از روي ظلم بر مال يا حقّ كسي مسلّط شود. غصب از گناهان بزرگ است و غاصب در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده است كه: «هر كس يك وجب زمين از ديگري را غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.»(63)

«مسأله 3147» اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه

و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حقّ آنان را غصب نموده و همچنين است بنابر احتياط، اگر در مسجد جايي را كه قبلاً ديگري به آن پيشي گرفته است تصرّف كند.

«مسأله 3148» چيزي كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند تا اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حقّ او را غصب كرده است.

«مسأله 3149» مالي كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري آن را غصب كند، صاحب مال وطلبكار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

«مسأله 3150» اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد آن را به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

«مسأله 3151» اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود، متعلّق به صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.

«مسأله 3152» اگر كسي چيزي را غصب كند و آن چيز در دست او رشد و نموّ پيدا كند، همه آن متعلّق به صاحب مال است؛ مثلاً اگر نهالي را غصب كند و در زمين خود بكارد، درخت هرچه رشد و

نموّ پيدا كند متعلّق به صاحب نهال است و غاصب اجرت زمين را طلبكار نيست؛ همچنين اگر پيوندي را غصب كند و به درخت خود پيوند بزند، بنابر اقوي نموّ و ميوه آن براي صاحب پيوند است.

«مسأله 3153» اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به وليّ او بدهد و اگر از بين رفته باشد، بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 3154» هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگرچه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان به نسبت استيلايي كه پيدا كرده ضامن آن است.

«مسأله 3155» اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن باشد، اگرچه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحب آن برگرداند.

«مسأله 3156» اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه صاحب آن - از روي تقليد يا اجتهاد - نگاه داشتن آن را جايز مي داند غصب كند و خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد، تفاوت قيمت را هم بايد بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد بگويد: «آن را مثل اوّل آن مي سازم»، مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّل بسازد.

«مسأله 3157» اگر چيزي را كه غصب كرده به نحوي تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود - مثلاً با طلايي كه غصب كرده گوشواره بسازد

- چنانچه صاحب مال بگويد: «مال را به همين صورت بده»، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اوّل درآورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد، تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

«مسأله 3158» اگر چيزي را كه غصب كرده به گونه اي تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد: «بايد آن را به صورت اوّل درآوري»، واجب است آن را به صورت اوّل درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را نيز به صاحبش بدهد؛ پس اگر با طلايي كه غصب كرده گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: «بايد به صورت اوّلش درآوري»، در صورتي كه بعد از ذوب كردن قيمت آن از كمتر طلايي شود كه با آن گوشواره نساخته بوده، بايد تفاوت آن را بدهد.

«مسأله 3159» اگر زميني را غصب كند و در آن ساختمان بسازد، چنانچه مالك به فروش يا مبادله آن راضي نشود و عين زمين خود را مطالبه نمايد، غاصب بايد ساختمان را خراب كند و زمين را به حالت اوّل برگرداند و تحويل صاحبش بدهد.

«مسأله 3160» اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً

زراعت يا درخت خود را اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلاً جاي درخت ها را پر نمايد و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

«مسأله 3161» اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده، بدهد.

«مسأله 3162» درخت ميوه اي كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر صاحبش از خوردن ميوه آن منع نكند و انسان نيز نداند كه صاحب آن راضي نيست، مي تواند از ميوه آن بخورد، مشروط بر آن كه اتفاقاً از آنجا عبور كند و به قصد خوردن ميوه به آنجا نرفته باشد، ولي نمي تواند چيزي از ميوه آن را با خود ببرد و نيز نبايد كاري كند كه به درخت آسيب برسد.

«مسأله 3163» اگر چيزي كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد، مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگري دارد، بنابر احتياط واجب بايد بالاترين قيمت

را از روز غصب تا روز تلف بدهد.

«مسأله 3164» اگر چيزي كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزاي آن با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد و خصوصيات چيزي كه مي دهد بايد مثل خصوصيّات چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است؛ ولي اگر قيمت بازار كمتر شده باشد، بنابر احتياط بايد به نسبت تفاوت قيمت مصالحه نمايند.

«مسأله 3165» اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاي آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدّتي كه در پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت گوسفند چاق را بدهد.

«مسأله 3166» اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام آنان كه بخواهد بگيرد و اگر از اوّلي بگيرد، او مي تواند از دومي مطالبه كند، ولي اگر دومي به اوّلي برگردانده و پيش او تلف شده باشد، نمي تواند از او مطالبه كند.

«مسأله 3167» اگر يكي از شرطهاي معامله در چيزي كه مي فروشند نباشد، مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله، راضي باشند كه در مال يكديگر تصرّف كنند، اشكال ندارد و گرنه چيزي كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبي است و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري

تلف شود - چه بداند معامله باطل است و چه نداند - بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 3168» هرگاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، لزوم پرداخت عوض محلّ اشكال است.

«مسأله 3169» كسي كه مال يا حقّ او غصب شده است، مي تواند با مراجعه به حكومت صالح - و در حال ضرورت به حكومت جائر - يا توسل به زور، ضمن حفظ مقرّرات شرع، مال يا حقّ خود را به دست آورد؛ ولي اگر در اين راه متحمّل مخارجي شود، نمي تواند آن را از غاصب بگيرد مگر اين كه صرف اين مخارج طبق معمول جهت پس گرفتن مال لازم باشد، مانند هزينه اي كه براي دادرسي هزينه كرده است، در صورتي كه آن را ضمن دادخواست مطالبه نموده باشد.

«مسأله 3170» اگر امين، مانند كسي كه مالي به عاريه يا وديعه در دست اوست، منكر مالي گردد كه در اختيار اوست، از زمان انكار در حكم غاصب است. همچنين سلطه بدون مجوّز بر مال ديگري در حكم غصب است.

تقاص
احكام تَقاص

در مواردي كه صاحب حق قادر به دريافت حقّ خود از راه هاي متعارف نيست، مي تواند به هر شكل كه قادر است حقّ خود را از مال مديون بردارد، ولي بنابر احتياط واجب بايد از حاكم شرع يا نماينده او - هرچند به طور اجمال - اجازه بگيرد و اين نوع احقاق حقّ را در فقه «تَقاص» مي گويند.

«مسأله 3171» اگر بدهكار مالي نزد طلبكار داشته باشد و پس از مطالبه طلبكار از دادن بدهي خود بدون عذر كوتاهي كند، طلبكار

مي تواند به مقدار طلب خود از مال او بردارد، همچنين اگر كسي مال شخص ديگري را غصب نمايد، صاحب حق مي تواند به مقدار حقّ خود از مال غاصب بردارد.

«مسأله 3172» تقاص از مالي كه بين بدهكار و ديگري مشترك است جايز نمي باشد، مگر اين كه شريك اجازه دهد.

«مسأله 3173» اگر كسي مال مشتركي را غصب كند، هر يك از دو شريك مي توانند به مقدار سهم خود تقاص نمايد.

«مسأله 3174» اگر بعد از تقاص خطا و اشتباهِ تقاص كننده معلوم شود، بايد جبران گردد وچنانچه مال مورد تقاص از بين رفته باشد، بايد مثل يا قيمت آن را بپردازد.

«مسأله 3175» در موارد زير تقاص كردن جايز نيست:

اوّل: اگر طرف منكر حقّ او نباشد و در پرداخت آن اِهمال نورزد و به هنگام مطالبه، حاضر به پرداخت باشد، هرچند طلبكار از مطالبه شرم داشته باشد.

دوم: اگر انكار طرف از اين جهت باشد كه خود را صاحب حق مي داند و يا در حقانيّت مدّعي ترديد دارد.

سوم: اگر بدهكار نزد حاكم شرع با تقاضاي طلبكار قسم ياد كرده باشد كه مديون نيست.

شكار
احكام سر بريدن و شكار حيوانات

«مسأله 3176» اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعد گفته مي شود سر ببرند - چه وحشي باشد و چه اهلي - بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي چهارپايي كه انسان با آن نزديكي كرده و حيواني كه نجاستخوار شده و به دستوري كه در شرع معيّن شده آن را اِستبراء نكرده اند، بعد از سربريدن هم گوشت آن حلال نيست.

«مسأله 3177» حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو، كبك، بُز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعد

وحشي شده، مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده اند، اگر به دستوري كه بعد گفته مي شود آنها را شكار كنند، پاك و حلالند؛ ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه تربيت و اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

«مسأله 3178» حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد؛ بنابر اين بچّه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچّه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچّه آن را كه نمي تواند فرار كند با يك تير شكار نمايند، آهو حلال مي شود و بچّه آن حرام است.

«مسأله 3179» حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خوديِ خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

«مسأله 3180» حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مرده آن پاك است.

«مسأله 3181» سگ و خوك به واسطه سربريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و اگر حيوان حرام گوشتي را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و گوشتخوار است، به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند، پاك است ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدن آنها هم اشكال دارد.

«مسأله 3182» فيل، خرس، بوزينه، موش و نيز حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند،

اگر خون جهنده داشته باشند و به خوديِ خود بميرند، نجس مي باشند.

«مسأله 3183» اگر از شكم حيوان زنده، بچّه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات (ذبح)

«مسأله 3184» دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن - يعني: «ناي (راه نفس)»، «مِري (راه غذا)» و دو شاهرگ حيوان - را از زير بر آمدگي گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند، كافي نيست.

«مسأله 3185» اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد و بعد بقيّه را ببرند، فايده ندارد بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند - اگرچه پيش از جان دادن حيوان بقيّه رگها را ببرند - اشكال دارد.

«مسأله 3186» اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري پاره كند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود چيزي باقي نماند، آن حيوان حرام مي شود؛ ولي اگر مقداري از گردن را بكند وچهار رگ باقي باشد يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سرِ آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

«مسأله 3187» حرام است كه پيش از بيرون آمدن روح، سرِ حيوان را از بدن آن جدا كنند، ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود و بنابر احتياط واجب پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را نكنند و مغز حرام را كه در تيره پشت است نبرند.

شرايط سر بريدن حيوان (ذبح)

«مسأله 3188» سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل: كسي كه سر حيوان را مي برد - مرد باشد يا زن - بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نكند و بچّه مسلمان هم اگر مميّز باشد، يعني

خوب و بد را بفهمد، مي تواند سر حيوان را ببرد.

دوم: سرِ حيوان را با كارد تيز ببرند و كارد بايد از فلزي باشد كه معمولاً با آن چاقو مي سازند؛ ولي چنانچه پيدا نشود و به گونه اي باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد.

سوم: در هنگام سر بريدن، جلوي بدن حيوان بايد رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود؛ ولي اگر فراموش كند يا مسأله را نداند يا قبله را اشتباه كند يا نداند قبله كدام طرف است يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.

چهارم: وقتي كه مي خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد، به نيّت سر بريدن نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد: «بسم الله» كافي است و اگر بدون قصدِ سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.

پنجم: حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگرچه مثلاً چشم يا دُم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين بزند تا معلوم شود زنده بوده است.

«مسأله 3189» براي رو به قبله كردن حيوان در حال ذبح، كيفيّت خاصّي معتبر نيست و فرقي نمي كند كه حيوان را به جانب راست يا چپ بخوابانند يا سر پا نگاه دارند، ولي بايد به گونه اي باشد كه بگويند رو به

قبله است.

«مسأله 3190» در ذِبح كننده «اختيار» شرط نيست، پس اگر كسي از روي اكراه ولي با مراعات شرايط شرعي حيوان را ذبح كند، حلال و پاك است؛ همچنين لازم نيست بردن نام خدا از نظر ذبح كننده واجب باشد، پس اگر كسي معتقد به وجوب آن نباشد اما هنگام ذبح به قصد ذبح نام خدا را بر زبان جاري كند، كافي است.

«مسأله 3191» گفتن «بسم اللَّه» توسّط شخص ديگري غير از ذبح كننده و يا توسط ضبط صوت و نظاير آن كافي نيست.

«مسأله 3192» سر بريدن حيوان با دستگاه هايي كه اخيراً متداول شده، در صورتي كه شرايط شرعي - مانند رو به قبله بودن، بسم اللَّه گفتن و غير آن - رعايت شود، جايز است و لازم نيست براي هر كدام «بسم اللَّه» بگويد، بلكه اگر هنگام زدن دكمه و گفتن «بسم اللَّه» ذبح چند حيوان را قصد كند و «بسم اللَّه» را به قصد آنها بگويد، همه آنها حلال مي شوند، به شرط آن كه همه آنها عرفاً در يك زمان باشند؛ ولي اگر به تدريج و با فاصله ذبح شوند، بايد براي هر كدام يك «بسم اللَّه» گفته شود.

«مسأله 3193» گوشت ها يا مرغ هاي سر بريده اي كه از كشورهاي غير اسلامي وارد مي شوند، محكوم به نجاست و حرمت و مردارند، مگر آن كه ذبح شرعي آنها ثابت شود؛ ولي گوشت هايي كه در بازار مسلمانان به فروش مي روند و احتمال داده مي شود كه به طور شرعي ذبح شده باشند، حلال و خريد و فروش آنها جايز است.

«مسأله 3194» بي حس كردن حيوان توسّط دستگاه يا هر وسيله ديگري قبل از ذبح، اگر به طور كامل نباشد

و مانع از خروج خون متعارف از حيوان پس از سربريدن نشود، اشكال ندارد و بايد در غير حال ناچاري از وارد كردن ضربه گيج كننده به سر حيوان قبل از ذبح - اگر موجب اذيّت حيوان باشد - خودداري شود، ولي موجب حرام شدن گوشت حيوان نمي شود.

دستور كشتن شتر

«مسأله 3195» اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد علاوه بر رعايت پنج شرطي كه براي سربريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه برنده بوده و از فلزاتي است كه معمولاً با آن كارد مي سازند، در گودي بين گردن و سينه آن فرو كنند.

«مسأله 3196» وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد؛ ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و جلوي بدن آن رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.

«مسأله 3197» اگر به جاي اين كه كارد را در گودي كردن شتر فرو كنند، سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند آنها را مثل شتر، كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است؛ ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد، كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مي باشد.

«مسأله 3198» اگر حيواني سركش شود و

نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده بكشند يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير كه به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود، به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، دارا باشد.

مستحبّات و مكروهات سر بريدن حيوان

«مسأله 3199» چند چيز در سربريدن حيوانات مستحب است:

اوّل: هنگام سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و هنگام سر بريدن گاو، چهار دست و پاي آن را ببندند و دُم آن را باز بگذارند و هنگام كشتن شتر، دو دست آن را از پايين تا زانو يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سربريدن، رها كنند تا پر و بال بزند. دوم: كسي كه حيوان را مي كُشد رو به قبله باشد. سوم: پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند. چهارم: كاري كنند كه حيوان كمتر اذيّت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

«مسأله 3200» چند چيز در سر بريدن حيوانات مكروه است:

اوّل: آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود. دوم: در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند. سوم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان

را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد. چهارم: خود انسان چهارپايي را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه

«مسأله 3201» اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال مي شود و بدن آن پاك است:

اوّل: آن كه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند، پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوازند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودن آن اشكال دارد. دوم: كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان يا بچّه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي كند حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست. سوم: اسلحه را به قصد شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جاي ديگري را نشانه گيري كند و اتّفاقاً حيوان را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است. چهارم: در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد، شكار حلال نمي شود،

ولي اگر فراموش كند، اشكال ندارد. پنجم: وقتي به نزد حيوان برسد، مرده باشد يا اگر زنده باشد، به اندازه سربريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

«مسأله 3202» اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

«مسأله 3203» اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير خوردن و افتادن در آب جان داده، حلال نيست بلكه اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.

«مسأله 3204» اگر با اسلحه غصبي يا سگ غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود؛ ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحب آن بدهد.

«مسأله 3205» اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است - با شرطهايي كه در مسائل گذشته گفته شد - حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، اگر به واسطه همين قسمت شدن جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و اگر حيوان زنده باشد و براي سر بريدن با آداب شرع، وقت تنگ باشد، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد حلال است و اگر براي سر بريدن وقت

باشد، آن قسمت كه در آن سر نيست حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند حلال است، به شرط آن كه در زمان بريدن سر، زنده باشد، اگرچه در حال جان دادن باشد.

«مسأله 3206» اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و سر آن را به دستوري كه در شرع معيّن شده ببرند، حلال است، به شرط آن كه در زمان بريدن سر، زنده باشد، اگرچه در حال جان دادن باشد. «مسأله 3207» اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه زنده اي از شكم آن بيرون آيد، چنانچه آن بچّه را به دستوري كه در شرع معيّن شده سر ببرند، حلال و گرنه حرام مي باشد.

«مسأله 3208» اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه مرده اي را از شكم آن بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچّه كامل باشد و مو يا پشم در بدن آن روييده باشد، پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري

«مسأله 3209» اگر سگ شكاري، حيوانِ وحشي حلال گوشتي را شكار كند، با شش شرط گوشت آن پاك و حلال است:

اوّل: سگ به گونه اي تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد، ولي اگر در وقت نزديك شدن به شكار با جلوگيري نايستد، مانعي ندارد و احتياط واجب آن است كه اگر عادت داشته باشد كه

پيش از رسيدن صاحب خود شكار را بخورد، از شكار آن اجتناب كنند، ولي اگر اتّفاقاً شكار را بخورد، اشكال ندارد.

دوم: صاحبش آن را بفرستد و اگر سرِ خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر سرِ خود دنبال شكار رود و بعد صاحب آن بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند - اگرچه به واسطه صداي صاحب آن شتاب كند - بنابر احتياط واجب، بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايند.

سوم: كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد يا بچّه مسلمان كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم: وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولي اگر از روي فراموشي باشد، اشكال ندارد و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پيش از آن كه سگ به شكار برسد نام خدا را ببرد، بنابر احتياط واجب بايد از آن شكار اجتناب نمايد.

پنجم: شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

ششم: كسي كه سگ را فرستاده، وقتي برسد كه حيوان مرده باشد يا اگر زنده باشد، به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد - مثلاً حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاي

خود را به زمين بزند - چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.

«مسأله 3210» كسي كه سگ را فرستاده، اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه به نحو معمول و با شتاب كارد را بيرون آورد و وقت سر بريدن بگذرد و آن حيوان بميرد، حلال است؛ ولي اگر مثلاً به واسطه تنگ بودنِ غِلاف يا چسبندگي آن بيرون آوردن كارد طول بكشد و وقت بگذرد، حلال نمي شود و نيز اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، واجب است كه از خوردن آن خودداري كند.

«مسأله 3211» اگر چند سگ را براي شكار رها كنند، چنانچه همه آنها داراي شرايط شكار باشند، شكار حلال است؛ ولي اگر يكي از آنها داراي شرايط نباشد، شكار نجس و حرام مي شود و نيز اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد يا عمداً نام خدا را نگويد، آن شكار حرام است.

«مسأله 3212» اگر سگ را براي شكار حيوان مخصوصي بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.

«مسأله 3213» اگر «باز» يا حيوان ديگري غير سگ شكاري حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست؛ ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معيّن شده سر آن را ببرند، حلال است.

صيد ماهي

«مسأله 3214» اگر ماهي پولكدار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان بدهد، پاك و خوردن آن

حلال است و چنانچه در آب بميرد، پاك است، ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بدون پولك را اگرچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان بدهد، حرام است.

«مسأله 3215» اگر ماهي از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد با دست يا به وسيله ديگري كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن، حلال است.

«مسأله 3216» كسي كه ماهي را صيد مي كند لازم نيست مسلمان باشد و در هنگام گرفتن، نام خدا را ببرد؛ ولي مسلمان بايد بداند كه آن را زنده گرفته و در خارج از آب جان داده است.

«مسأله 3217» ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر در دست كافر باشد، اگرچه بگويد: «آن را زنده گرفته ام» حرام مي باشد، مگر اين كه اطمينان حاصل شود كه راست مي گويد.

«مسأله 3218» خوردن ماهي زنده اشكال ندارد.

«مسأله 3219» اگر ماهي زنده را بريان كنند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، خوردن آن اشكال ندارد.

«مسأله 3220» اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، خوردن قسمتي كه بيرون آب مانده اشكال ندارد.

صيد مَلخ

«مسأله 3221» اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن، خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در هنگام گرفتن، نام خدا را ببرد؛ ولي اگر ملخ مرده اي در دست

كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگرچه بگويد: «زنده گرفته ام»، حلال نيست مگر اين كه اطمينان حاصل شود كه راست مي گويد.

«مسأله 3222» خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند، حرام است.

خوردني ها و آشاميدنيها
احكام خوردني ها و آشاميدني ها

«مسأله 3223» خوردن گوشت پرنده اي كه مثل شاهين چنگال دارد، حرام است و احتياط واجب ترك خوردن گوشت پرستو و هُدهُد است.

«مسأله 3224» از حيوانات دريايي، ماهي پولكدار حلال است، اگرچه پولك هاي آن هنگام صيد يا به واسطه عوارض ديگري ريخته باشد، همان گونه كه برخي از ماهي ها تنها پولك هاي اطراف گوش آنها نمايان است و ماهي بدون پولك حرام است، همچنان كه ساير حيوانات دريايي نظير نهنگ، خرچنگ و قورباغه نيز حرام مي باشند، البته مِيگو (روبيان) نيز جزء حيوانات دريايي حلال گوشت است.

«مسأله 3225» از چهارپايان اهلي، گوشت شتر، گاو و گوسفند حلال است و اگر كسي با آنها وَطي كند - يعني نزديكي نمايد - خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها حرام مي شود و ادرار و سرگين آنها نيز بنابر احتياط نجس است و بايد بدون آن كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد، بلكه اگر با چهارپاي ديگري هم نزديكي كند، شير آن حرام مي شود.

«مسأله 3226» خوردن گوشت اسب، قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها نزديكي نمايد، حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

«مسأله 3227» از چهارپايان وحشي، گوشت آهو، گوزن، گاو وحشي، قوچ، بز كوهي و گورخر حلال است.

«مسأله 3228» اگر چيزي را كه

روح دارد از بدن حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببُرند، نجس و حرام مي باشد.

«مسأله 3229» خوردن پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت، حرام است:

1 - خون 2 - فَضله (مدفوع) 3 - نَرِي 4 - فَرْج 5 - بچّه دان 6 - غُدد كه آن را دُشْوِل مي گويند 7 - تخم كه آن را دُنْبلان مي گويند 8 - غده اي كه در مغز كلّه است و به شكل نخود مي باشد 9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است 10 - پِي كه در دو طرف تيره پشت است 11 - زهره دان 12 - سَپُرز (طَحال) 13 - ادراردان (مثانه) 14 - عدسي و سياهي چشم 15 - چيزي كه در ميان سُم است و به آن «ذات الاشاجع» مي گويند.

«مسأله 3230» خوردن سرگين و آب دماغ حرام است و احتياط واجب آن است كه از خوردن ادرار در غير شتر و از خوردن چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفّر است اجتناب كنند، ولي اگر چيزهاي خبيث پاك باشد و مقداري از آن به گونه اي با چيز حلال مخلوط شود كه عرفاً مستهلك بوده و به حساب نيايد، خوردن آن اشكال ندارد.

«مسأله 3231» خوردن كمي از تربت حضرت سيدالشهداءعليه السلام براي شفا و خوردن گِل داغستان و گِل اَرمني براي معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آنها باشد، اشكال ندارد.

«مسأله 3232» فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه هنگام خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفّر نباشد، اشكال ندارد.

«مسأله

3233» تخم ماهي حلال گوشت (خاويار) - هرچند نرم و لَزِج باشد - حلال است و تخم ماهي حرام گوشت - هرچند سفت و خشن باشد - حرام مي باشد و اگر در موردي مشتبه شود كه از قبيل حلال است يا حرام، بنابر احتياط اگر لَزِج و نرم باشد، از مصرف آن خودداري شود و اگر سفت و زبر باشد، خوردن آن حلال است.

«مسأله 3234» خوردن گوشت و شير حيوان نجس العين - سگ و خوك - و حيوانات درنده اي كه معمولاً نيش و چنگال دارند، مانند شير، پلنگ، يوزپلنگ، گرگ، كفتار، شغال، روباه و گربه و نيز حيواناتي كه مسخ شده اند، مانند فيل، خرس، بوزينه و خرگوش، حرام مي باشد.

«مسأله 3235» خوردن گوشت جانوران ريز و خزندگان و انواع حشرات مانند موش، مار، سوسمار، مارمولك، خرچنگ، عقرب، سوسك، زنبور، مورچه، مگس، پشه، شب پره و انواع كرم ها حرام است.

«مسأله 3236» معمولاً پرندگان حلال گوشت از حرام گوشت به دو راه شناخته مي شوند:

اوّل: اين كه هنگام پرواز، بال زدن آنها بيشتر از بال نزدن آنها باشد، پس آن دسته كه بال زدن آنها بيشتر است، حلالند و آن دسته كه بيشتر بال را نگه مي دارند، حرام مي باشند.

دوم: آن دسته كه سنگدان يا چينه دان يا انگشت جدايي مانند شست انسان دارند حلال و آن دسته كه اينها را ندارند حرام مي باشند.

«مسأله 3237» تخمِ پرندگان حلال گوشت، حلال و تخمِ پرندگان حرام گوشت، حرام است و اگر بين حلال و حرام مشتبه شود، تخم هايي كه دو طرف آن مساوي باشد، حرام است و تخم هايي كه يك طرف آن باريكتر باشد، حلال است.

«مسأله 3238» حيوان اهليِ حلال گوشت به يكي

از سه راه حرام گوشت مي شود:

اوّل: اين كه «جَلاّل» باشد، يعني به خوردن مدفوع انسان عادت كرده باشد كه در اين صورت گوشت، تخم و شير آن حرام و بنابر احتياط ادرار و مدفوع آن نجس مي باشد.

دوم: اين كه انسان با حيوان چهارپا نزديكي كند كه در اين صورت گوشت و شير آن حرام مي شود و بنابر احتياط واجب، ادرار و مدفوع آن نيز نجس است و همچنين بنابر احتياط واجب، نسل آن نيز كه پس از وطي متولد مي شود، حرام است، گرچه قبل از وطي در شكم او موجود باشد.

سوم: برّه و بزغاله كه از شير خوك بخورد تا رشد كند و گوشت آن محكم شود كه در اين حالت گوشت و شير و نسل آنها حرام مي شود و بنابر احتياط واجب ادرار و مدفوع آنها نيز نجس است.

«مسأله 3239» حيواني كه با آن نزديكي شده اگر با حيوانات ديگر مخلوط و مشتبه شده باشد، بايد از راه قرعه آن را تعيين نمايند، بدين گونه كه اوّل گله را دو نصف مي كنند و پس از قرعه آن نصف را كه مشخّص شده باز دو نصف مي كنند تا بالاخره آن حيوان مشخّص شود.

«مسأله 3240» خوردن، آشاميدن، تزريق و يا استعمال چيزي كه براي جسم يا روح انسان ضرر قابل توجّه دارد، حرام است، ولي اگر در موردي به نظر پزشك متخصّص و مطمئن درمان بيماري منحصر به آن باشد، در حدّ ضرورت اشكال ندارد.

«مسأله 3241» آشاميدن شراب، حرام و در بعضي از اخبار بزرگ ترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند، در صورتي كه متوجّه باشد كه لازمه حلال دانستن آن

تكذيب خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي باشد كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن هنگام خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حقّ خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خداشناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيامبران عليهم السلام و مؤمنين، او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.»(64)

«مسأله 3242» سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود، بنابر احتياط واجب نبايد نشست و غذا خوردن از آن سفره حرام است.

«مسأله 3243» بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

«مسأله 3244» كسي كه بر اثر گرسنگي يا تشنگي به حدّ اضطرار رسيده و چيز حلال به دست نمي آورد، مي تواند به حدّي كه خطر را از خود دفع نمايد، از چيز حرام بخورد يا بياشامد و اگر ناچار شود از مال شخص ديگري بخورد بايد عوض آن را بدهد.

«مسأله 3245» خوردن و آشاميدن از منزل يا

باغ بستگان نزديك انسان مانند پدر، مادر، فرزند، همسر، برادر، خواهر، عمو، عمّه، دايي، خاله و نيز دوستان و كسي كه منزل و كار خود را به انسان محوّل نموده است، در صورتي كه اطمينان يا گمان به راضي نبودن آنان نداشته باشد، جايز است.

مستحبّات و مكروهات خوردن و آشاميدن

«مسأله 3246» چند چيز در غذا خوردن مستحب است:

اوّل: هر دو دست را پيش از غذا بشويد. دوم: بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند. سوم: ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اوّل ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد. چهارم: در اوّل غذا «بسم اللَّه» بگويد، ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها، گفتن «بسم اللَّه» مستحب است. پنجم: با دست راست غذا بخورد. ششم: اگر با دست غذا مي خورد، با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد. هفتم: اگر چند نفر سر يك سفره نشسته باشند، هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد. هشتم: لقمه را كوچك بردارد. نهم: سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد. دهم: غذا را خوب بجود. يازدهم: بعد از غذا، خداوند متعال را حمد كند. دوازدهم: انگشتان را بليسد. سيزدهم: بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار

و چوب 0ريحان و نِي و برگ درخت خرما خلال نكند. چهاردهم: آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي اگر در بيابان غذا مي خورد، مستحب است آنچه مي ريزد، براي پرندگان و حيوانات بگذارد. پانزدهم: در اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد. شانزدهم: بعد از خوردن غذا مقداري به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد. هفدهم: در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد. هيجدهم: ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

«مسأله 3247» چند چيز در غذا خوردن مكروه است:

اوّل: در حال سيري غذا خوردن. دوم: پر خوردن، در خبر است كه: «خداوند متعال بيشتر از هر چيز از شكم پُر تنفّر دارد.»(65) سوم: نگاه كردن به صورت ديگران در هنگام غذا خوردن. چهارم: خوردن غذاي داغ. پنجم: فوت كردن به چيزي كه مي خورد يا مي آشامد. ششم: بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگري شدن. هفتم: پاره كردن نان با كارد. هشتم: گذاشتن نان زير ظرف غذا. نهم: پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به گونه اي كه چيزي در آن نماند. دهم: پوست كندن ميوه هايي كه معمولا با پوست مصرف مي شوند. يازدهم: دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

«مسأله 3248» در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:

اوّل: آب را به طور مكيدن بياشامد. دوم: در روز ايستاده آب بخورد. سوم: پيش از آشاميدن آب «بسم اللَّه» و بعد از آن «الحمد للَّه» بگويد. چهارم: به سه نفس آب بياشامد. پنجم: از روي ميل آب بياشامد. ششم: بعد از آشاميدن آب حضرت

ابا عبداللَّه عليه السلام و اهل بيت و ياران ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

«مسأله 3249» در آشاميدن آب چند چيز مكروه است:

اوّل: زياد آشاميدن. دوم: آشاميدن آب در شب به حالت ايستاده. سوم: آشاميدن آب با دست چپ. چهارم: آشاميدن آب پس از غذاي چرب. پنجم: آشاميدن از جاي شكسته كوزه، ليوان و هر ظرف ديگر و نيز از جايي كه دسته آن است.

اقرار
احكام اِقرار

«اِقرار» يعني كسي اعتراف نمايد و به صورت جزم و يقين خبر دهد كه ديگري بر عهده او حقّي دارد، يا حق داشتن خود بر عهده ديگري را نفي كند، يا بگويد فلان چيزي كه در تصرّف اوست مالِ ديگري است، يا مثلاً فلان شخص فرزند يا برادر اوست، يا اعتراف كند كه فلان جرم يا جنايت را - كه قهراً موجب تعزير، قصاص يا حدّ شرعي است - مرتكب شده است.

«مسأله 3250» اقرار به هر لفظي كه صورت پذيرد - گرچه صريح نباشد و با قرائني ديگر چون اشاره، رسا باشد - كفايت مي كند و نافذ است، ولي اگر لفظي را كه گفته ظاهر در اقرار نباشد و احتمالات ديگر در آن راه داشته باشد، اقرار ثابت نمي شود.

«مسأله 3251» اقرار كننده بايد بالغ و عاقل و داراي قصد و اختيار باشد، بنابر اين اقرار كودك، ديوانه، مست و يا كسي كه به وسيله هيپنوتيزم در خواب بدون قصد و اختيار اقرار كرده و يا كسي كه در حال تهديد يا زير فشار جسمي يا روحي اقرار نموده، اعتبار ندارد؛ ولي اقرار بيمار در مرضي كه به مرگ او منتهي مي شود اجمالاً نافذ است، پس اگر

مورد وثوق باشد همه آن صحيح است و گرنه نسبت به زايد بر ثلث مال نافذ نيست و نيز اقرار معلّق ثابت نمي شود.

«مسأله 3252» اقرار شخص سفيه نسبت به امور مالي اعتبار ندارد، بنابر اين اگر سفيه اقرار نمايد مبلغي به ديگري بدهكار است يا چيزي كه در دست او مي باشد مال ديگري است، اقرار او نافذ نيست، ولي اقرار سفيه نسبت به امور غير مالي اعتبار دارد.

«مسأله 3253» اقرار شخص ورشكسته اي كه توسّط حاكم شرع از تصرّف در اموال خود منع شده، حتّي نسبت به امور مالي معتبر و نافذ است، مشروط بر اين كه به ضرر ديگري نباشد، خواه زمان بدهكار شدنِ خود را پيش از حكم به ورشكستگي ذكر كند يا بعد از آن؛ ولي اگر پس از حكم به ورشكستگي اقرار به بدهكاري نمايد، طلبكار جديد با ساير طلبكاران در اموال او شريك نمي شود.

«مسأله 3254» در مُقَرّ له (كسي كه به نفع او اقرار شده است) اهليت شرط نيست، ولي شرعاً بايد بتواند آنچه را به نفع او اقرار شده دارا شود و نيز در صحّت اقرار، تصديق مُقَرّ له شرط نيست، ولي اگر مفاد اقرار را تكذيب كند، اقرار مزبور در حق او بي اثر است.

«مسأله 3255» اقرار شخص فقط عليه خودش معتبر است، پس اقرار او عليه ديگران و همچنين به نفع خود معتبر نيست.

«مسأله 3256» اقرار يا شهادتي كه بر روي كاغذ نوشته شده يا بر روي نوار ضبط شده است و شباهت زيادي به صدا يا خط كسي دارد، در صورتي كه احتمال جعلي بودن آن داده شود يا احتمال دهند در شرايط غير عادي و با

فشار و تهديد يا فريب انجام شده باشد، اعتباري ندارد.

«مسأله 3257» پس از تحقّق اقرار شرعي، اِنكار اعتباري ندارد؛ به عنوان مثال اگر اقرار كند: «فلاني مبلغ بيست هزار تومان از من طلبكار است» و پس از آن انكار نمايد، انكار او اثري ندارد، همچنين اگر پس از اقرار به بدهكاري، مقداري از آن را انكار نمايد، باز هم اعتباري ندارد.

«مسأله 3258» اگر كذب اقرار نزد حاكم شرع ثابت شود، آن اقرار بي اثر خواهد بود.

«مسأله 3259» اگر به بدهكاري خود اقرار نمايد ولي بگويد: «آن را پرداخت كرده ام»، بدهكاري او ثابت مي شود، ولي پرداخت آن را بايد اثبات نمايد.

«مسأله 3260» اقرار به چيزي كه عقلاً يا عادتاً محال باشد يا بر حسب شرع صحيح نباشد، مؤثر نيست؛ بنابر اين اقرار بايد به چيزي باشد كه داراي اثر و حكم شرعي است، مانند اقرار به مال موجود يا بدهكاري يا منفعت يا كار و يا حقّي كه مي توان اقرار كننده را ملزم به انجام يا ادَاي آن نمود و يا اقرار به گناهي كه مي توان او را به مجازات آن محكوم كرد، پس اقرار به بدهكاري مبلغي كه بابت قمار و مانند آن است اعتباري ندارد.

«مسأله 3261» اقرار به نسب، مانند اقرار به فرزند بودن براي كسي، با چند شرط پذيرفته مي شود:

اوّل: احتمال داده شود كه اقرار كننده راست مي گويد و تحقّق نسب، عادتاً ممكن باشد. دوم: تحقّق نسب شرعاً صحيح باشد. سوم: شخص ديگري مدّعي آن نباشد. چهارم: نسبت به كودكي باشد كه در اختيار اوست و در صورت تحقّق اين شرايط، نيازي به تصديق كودك نيست و انكار او نيز پس از بلوغ

مسموع نخواهد بود، ولي ادّعاي فرزندي شخص بالغ در صورتي پذيرفته مي شود كه او هم تصديق نمايد.

«مسأله 3262» اختلاف بين اقرار كننده و كسي كه براي او اقرار شده در سبب اقرار، مانع از صحّت اقرار نيست.

نذر و عهد
احكام نَذْر و عَهْد

«مسأله 3263» «نذر» آن است كه انسان ملتزم شود كار خيري را براي خدا بجا آورد يا كاري را كه انجام ندادن آن بهتر است، براي خدا ترك نمايد و بنابر اين متعلّق نذر بايد داراي «رجحان» باشد، يعني فعل يا ترك فعلي كه نذر شده، شرعاً داراي مزيّت باشد.

«مسأله 3264» نذر بر چند قسم است:

اوّل: نذري كه براي شكر نعمت دنيوي يا اخروي باشد، مثلاً بگويد: «از براي خداست بر من كه اگر مرا توفيق حجّ داد يا به من فرزندي عطا نمود، فلان كار خير را انجام دهم»، يا براي شكرِ ترك گناه يا رفع بلا يا بيماري و يا ساير مشكلات صورت بگيرد، مثلاً بگويد: «از براي خداست بر من كه اگر از فلان گناه محفوظ ماندم يا بيمارم شفا يافت، فلان عمل خير را انجام دهم»؛ به اين قسم نذر كه براي شكرگزاري انجام مي شود «نذر بِرّ» گفته مي شود.

دوم: نذري كه براي زَجْر (يعني بازداشتن) خود از عمل حرام يا مكروه انجام مي دهد، مثلاً مي گويد: «از براي خداست بر من كه اگر عمداً غيبت كردم، يك روز روزه بگيرم»؛ اين قسم نذر را «نذر زَجْر» مي گويند.

سوم: نذري كه مطلق بوده و مشروط و معلّق به چيزي نباشد، به عنوان مثال بگويد: «از براي خدا بر من است كه فردا را روزه بگيرم»؛ به اين قسم نذر «نذر تَبَرُّعي» مي گويند.

«مسأله 3265» در نذر بايد علاوه

بر نيّت و قصد، صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند، پس اگر بگويد: «چنانچه بيمار من خوب شود، براي خدا بر من است كه صد تومان به فقير بدهم»، نذر او صحيح است.

«مسأله 3266» عبارت «براي خدا» به هر زبان كه باشد، بايد در صيغه نذر گفته شود و اگر در قلب آن را نيّت كند، كافي نيست و نذر واقع نمي شود.

«مسأله 3267» نذر كننده بايد مكلّف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنابر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند يا به واسطه عصباني شدن بي اختيار نذر كرده، صحيح نيست.

«مسأله 3268» نذرهايي كه آدم سفيه - يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند - نسبت به اموالش مي كند، صحيح نيست، اگرچه حاكم شرع هم از تصرّف او در اموالش جلوگيري نكرده باشد.

«مسأله 3269» نذر زن بدون اجازه شوهر، اگر منافات با حقّ شوهر داشته باشد، باطل است.

«مسأله 3270» اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهر نمي تواند نذر او را به هم بزند يا از عمل كردن او به نذر جلوگيري نمايد.

«مسأله 3271» هرگاه فرزند نذر كند - اگرچه بدون اجازه پدر هم باشد - بايد به آن نذر عمل نمايد، مگر اين كه نذر فرزند نسبت به اموال پدر يا مادر باشد و يا موجب آزار والدين را فراهم كند و به اين سبب از رجحان بيفتد.

«مسأله 3272» پدر و مادر نمي توانند از طرف فرزند خود نذر كنند؛ پس اگر مثلاً نذر كنند كه دختر خود را به سيّد شوهر دهند و دختر پس از تكليف راضي

نباشد، نذر آنان اعتباري ندارد، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر بتوانند او را راضي نمايد كه با سيّد ازدواج كند.

«مسأله 3273» انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنابر اين كسي كه نمي تواند پياده به كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

«مسأله 3274» اگر نذر كند كار حرام يا مكروهي را انجام دهد يا كار واجب يا مستحبّي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

«مسأله 3275» اگر نذر كند كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه بجا آوردن و ترك آن از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند - مثلاً نذر كند غذايي را بخورد تا براي عبادت قوّت بگيرد - نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد - مثلاً براي اين كه پرخوري مضر است، نذر كند كه زياد غذا نخورد - نذر او صحيح مي باشد.

«مسأله 3276» اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه به خوديِ خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست - مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند - چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد - مثلاً به واسطه اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند - نذر صحيح است.

«مسأله 3277» اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد به همان نحو كه نذر كرده بجا آورد، پس اگر نذر كند

كه روز اوّل ماه صدقه بدهد يا روزه بگيرد يا نماز اوّل ماه بخواند، اگر قبل از آن روز يا بعد از آن بجا آورد، كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي بيمار او خوب شد صدقه بدهد، اگر پيش از آن كه بيمار خوب شود صدقه بدهد، كافي نيست.

«مسأله 3278» اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معيّن نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيّات آن را معيّن نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معيّن نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا بجا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

«مسأله 3279» اگر نذر كند روز معيّني را روزه بگيرد و در آن روز به سفر برود، چنانچه به هنگام نذر مقصودش اين بود كه حتّي در حال سفر نيز روزه بگيرد، بايد همان روز را در سفر روزه بگيرد وگرنه بعداً بايد قضاي آن را بجا آورد.

«مسأله 3280» اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد و كفّاره آن، كفّاره قسم است كه در مسأله 3302 آمده است.

«مسأله 3281» اگر نذر كند كه تا وقت معيّني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را بجا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي

فراموشي يا ناچاري آن را انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را بجا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در مسأله پيش گفته شد كفّاره بدهد.

«مسأله 3282» كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معيّن نكرده است، اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد، كفّاره بر او واجب نيست؛ ولي چنانچه از روي اختيار آن را بجا آورد، براي دفعه اوّل بايد كفّاره بدهد.

«مسأله 3283» اگر براي عملي كه نذر كرده وقتي معيّن نكرده باشد، لازم نيست فوراً انجام دهد، ولي بنابر احتياط نبايد زياد تأخير بيندازد.

«مسأله 3284» اگر نذر كننده از انجام نذر خود در وقت آن عاجز شود، نذر او منحل شده و از او ساقط مي گردد؛ ولي اگر از انجام روزه نذري عاجز باشد، بنابر احتياط واجب براي هر روزه دو مُدّ طعام (تقريباً 1500 گرم) به فقيري صدقه دهد تا آن فقير به نيابت او روزه بگيرد و اگر ميسّر نشد، براي هر روزه يك مدّ طعام صدقه دهد.

«مسأله 3285» اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيّني - مثلاً روز جمعه - را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و بعد قضاي آن را بجا آورد.

«مسأله 3286» اگر نذر كند كه مقدار معيّني را به مصرف خاصي برساند -

مثلاً نذر كند صد تومان صدقه بدهد - چنانچه پيش از به مصرف رساندن آن بميرد، لازم نيست آن مقدار را از مال او به مصرف نذر برسانند؛ ولي بهتر اين است كه وارثين بالغ او از سهم خود آن مقدار را از طرف ميّت به مصرف نذر برسانند.

«مسأله 3287» هرگاه نذر كند مال معيّني را در راه خاصّي مصرف كند و قبل از انجام آن از دنيا برود، بنابر احتياط واجب وصيّ او بايد آن مال را به مصرف تعيين شده برساند، ولي اگر نذر كند كه تا زنده است خود او در هر سال مقدار معيّني از مال را در راه معينّي مصرف كند، پس از مردن او ادامه آن واجب نيست.

«مسأله 3288» اگر نذر كند كه به فقير معيّني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگري بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنابر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

«مسأله 3289» اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان عليهم السلام - مثلاً به زيارت حضرت اباعبداللَّه عليه السلام - مشرّف شود، چنانچه به زيارت امام ديگري برود، كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.

«مسأله 3290» كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را بجا آورد.

«مسأله 3291» اگر براي حرم يكي از امامان عليهم السلام يا امامزادگان چيزي مانند فرش و پرده يا روشنايي نذر كند، بايد آن را به مصارف حرم برساند و اگر براي امام عليه السلام يا امامزاده چيزي نذر كند، مي تواند آن را به خدّامي كه مشغول خدمت هستند

بدهد، چنانچه مي تواند به مصارف حرم يا ساير كارهاي خير، به قصد بازگشت ثواب آن به كسي كه براي او نذر شده، برساند.

«مسأله 3292» اگر براي خود امام عليه السلام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيّني را قصد كرده باشد، بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيّني را قصد نكرده باشد، بايد به فقرا و زوّار بدهد يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه آن امام نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كرده باشد.

«مسأله 3293» اگر گوسفندي را براي صدقه يا براي يكي از امامان نذر كنند، پشم آن و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است و اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچّه بياورد، آنها را هم بايد به مصرف نذر برسانند.

«مسأله 3294» هرگاه نذر كند كه اگر بيمار او خوب شود يا مسافر او بيايد عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن بيمار خوب شده يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

«مسأله 3295» اگر نذر كند مقدار معيّني از مال را به مصرف خاصّي برساند و آن مصرف را فراموش كند و بين چند مصرف مردّد باشد، بايد در هر يك از آن مصرف ها همه آن مقدار را صرف نمايد و در صورتي كه مصرف را فراموش نكرده ولي مقدار معيّن از مال را فراموش كرده باشد، بايد هر مقدار آن را كه يقين دارد مصرف نمايد و اگر عملي را نذر كرده و مردّد بين چند عمل باشد، بايد همه آن اعمال را انجام دهد و در صورتي

كه مقدار عمل را فراموش كرده باشد، بايد هر اندازه را كه يقين دارد انجام دهد.

«مسأله 3296» در «عهد» هم مثل نذر بايد صيغه بخواند و نام خدا را بر زبان آورد و بگويد: «با خدا عهد كردم كه فلان كار را انجام دهم يا فلان كار را ترك كنم» و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد، بايد نكردن آن بهتر از انجام آن نباشد.

«مسأله 3297» هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجت او برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.

«مسأله 3298» اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفّاره بدهد، يعني شصت فقير را سير كند يا دو ماه روزه بگيرد يا يك برده آزاد كند.

«مسأله 3299» اگر براي تخلّف از نذر يا قسم يا عهد خود كفّاره اي معيّن كند - به عنوان مثال بگويد: «با خدا عهد كردم كه ديگر سيگار نكشم و اگر كشيدم صد تومان صدقه بدهم» - در صورت تخلّف، بايد تنها آنچه را معيّن نموده انجام دهد و كفّاره ديگري واجب نيست.

سوگند
احكام سوگند

«مسأله 3300» «سوگند» بر دو نوع است:

اوّل: آن كه انسان براي اثبات يا نفي چيزي سوگند ياد كند، مثلاً بگويد: «وَاللَّه، چنين بوده» يا «وَاللَّه، چنين نبوده». اين گونه سوگندها اگر راست باشد كراهت دارد و اگر دروغ باشد گناه كبيره است، ولي كفّاره ندارد و اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از

شرّ فرد ظالمي نجات دهد به دروغ سوگند ياد كند، اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود، ولي اگر مي تواند «تَوْريه» كند و توجّه به آن دارد، احوط آن است كه «تَوْريه» نمايد(66).

دوم: آن است كه انسان براي انجام يا ترك كاري در آينده سوگند ياد كند و به اين وسيله انجام يا ترك آن كار را بر خود واجب گرداند، به عنوان مثال بگويد: «وَاللَّه اگر به پدرم احترام نكنم، به فقير صدقه مي دهم» يا بگويد: «واللَّه اگر سيگار بكشم، يك روز روزه مي گيرم» در اين صورت آن عمل بر او واجب مي شود و اگر از روي عمد مخالفت كند، بايد كفّاره بدهد و آنچه در مسائل آينده مي آيد، مربوط به نوع دوم است.

«مسأله 3301» سوگند صحيح داراي چند شرط است:

اوّل: كسي كه سوگند مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و اگر مي خواهد راجع به مال خود قسم بخورد، بايد سفيه نباشد - اگرچه حاكم شرع هم او را از تصرّف در مالش منع نكرده باشد - و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه، ديوانه، مست و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست و همچنين است اگر در حال عصبانيّت بدون قصد سوگند بخورد.

دوم: كاري كه سوگند مي خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كاري كه سوگند مي خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر سوگند بخورد كه كار مباحي را بجا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجام آن نباشد و نيز اگر سوگند بخورد كار مباحي را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از ترك آن نباشد.

سوم: به

يكي از اسامي خداوند متعال سوگند بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود، مانند «خدا» و «اللَّه» و نيز اگر به اسمي سوگند بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد - مثل آن كه به «خالق» و «رازق» سوگند بخورد - صحيح است، بلكه اگر به لفظي سوگند بخورد كه بدون قرينه، خدا را به نظر نياورد ولي او خدا را قصد كند، بنابر احتياط بايد به آن سوگند عمل نمايد.

چهارم: سوگند را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلب خود آن را قصد كند، صحيح نيست، ولي آدم لال اگر با اشاره سوگند بخورد صحيح است.

پنجم: عمل كردن به سوگند براي او ممكن باشد، اما اگر هنگامي كه سوگند مي خورد ممكن باشد و بعد تا آخر وقتي كه براي سوگند معيّن كرده عاجز شود يا براي او مشقّت داشته باشد، سوگند او از وقتي كه عاجز شده به هم مي خورد.

«مسأله 3302» كفّاره مخالفت با سوگند، سير كردن يا پوشاندن ده فقير و يا آزاد كردن يك برده است و چنانچه توان انجام هيچ كدام را نداشته باشد، بايد سه روز روزه بگيرد.

«مسأله 3303» اگر پدر از سوگند خوردن فرزند نهي كند يا شوهر از سوگند خوردن زن نهي نمايد، سوگند آنان صحيح نيست.

«مسأله 3304» اگر فرزند بدون اجازه گرفتن از پدر و زن بدون اجازه گرفتن از شوهر، سوگند بخورد، بعيد نيست سوگند آنان صحيح نباشد، لكن نبايد احتياط را ترك كنند.

«مسأله 3305» اگر انسان از روي فراموشي يا

ناچاري به سوگند عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر او را مجبور كنند كه به سوگند عمل ننمايد و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد: «وَاللَّه الآن مشغول نماز مي شوم» و به واسطه وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او به گونه اي باشد كه بي اختيار به سوگند عمل نكند، كفاره ندارد.

وصيت
احكام وصيّت

«وصيّت» آن است كه انسان سفارش كند كه بعد از مرگ او براي او كارهايي را انجام دهند يا بگويد بعد از مرگ او چيزي از مال او ملك كسي باشد يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست، قيّم و سرپرست معيّن كند و كسي را كه به او وصيّت مي كنند، «وصيّ» مي گويند. بنابر اين وصيّت بر دو قسم است:

اوّل: «وصيّت عهدي» كه عبارت از اين است كه انسان يك يا چند نفر را بعد مرگ خود مأمور انجام اموري كند، مانند اين كه شخصي را وليّ بر ثلث اموال يا ولي بر اولاد صغير خود قرار دهد. اين شخص را اصطلاحاً «وصي» مي گويند.

دوم: «وصيّت تمليكي» كه عبارت از اين است كه انسان عين يا منفعتي از مال خود را براي پس از مرگش به رايگان به ديگري تمليك كند. از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است: «بر هر مسلماني است كه وصيّت كند» و نيز فرمودند: «هر كس هنگام مرگ خوب وصيّت نكند در عقل و مروّت ناقص است»(67).

«مسأله 3306» وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانت هاي مردم را به صاحبان آن برگرداند و اگر به مردم بدهكار باشد و هنگام پرداخت آن بدهي رسيده

باشد، بايد بدهد و اگر خودش نتواند بدهد يا هنگام دادن بدهي او نرسيده باشد، بايد وصيّت كند و بر وصيّت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد و اطمينان داشته باشد كه ورثه مي پردازند، وصيّت كردن لازم نيست.

«مسأله 3307» كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار باشد، بايد فوراً بدهد و اگر نتواند بدهد، چنانچه از خودش مال داشته باشد يا احتمال دهد كه كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيّت كند و همچنين است اگر حجّ بر او واجب باشد.

«مسأله 3308» كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه قضا داشته باشد، بايد وصيّت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام دهد، بازهم واجب است وصيّت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه هاي او به تفصيلي كه در مسأله 1429 تا 1442 گفته شد، بر پسر بزرگ تر وي واجب باشد، بايد به او اطّلاع دهد يا وصيّت كند كه براي او بجا آورند.

«مسأله 3309» كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي داشته باشد يا در جايي پنهان كرده باشد كه ورثه ندانند، چنانچه به واسطه ندانستن، حقّ آنان از بين برود، بايد به آنان اطّلاع دهد و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قيّم و سرپرست معيّن كند، ولي اگر به گونه اي باشد كه بدون قيّم، مال آنان از بين برود يا خود آنان ضايع شوند، بايد براي آنان قيّم اميني معيّن نمايد.

«مسأله 3310» كسي كه

مي خواهد وصيّت كند، مي تواند با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيّت كند، ولي تا مي تواند بايد به گونه اي وصيّت كند كه مقصود را بدون ابهام بفهماند.

«مسأله 3311» اگر نوشته اي به امضا يا مُهر ميّت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيّت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.

«مسأله 3312» كسي كه وصيّت مي كند، بايد عاقل و بالغ باشد، ولي بچّه ده ساله اي كه خوب و بد را تشخيص مي دهد، اگر براي كار خوبي مثل ساختن مسجد و پل وصيّت كند، صحيح است و نيز وصيّت كننده بايد از روي اختيار وصيّت كند و نيز وصيّت سفيه نسبت به اموالش صحيح نيست، اگرچه حاكم شرع هم او را از تصرّف در اموال خود منع نكرده باشد.

«مسأله 3313» كسي كه از روي عمد به قصد خودكشي مثلاً زخمي به خود زده يا سمّي خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر بعد از اين عمل وصيّت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند، صحيح نيست، ولي اگر قبل از آن وصيّت كرده باشد، صحيح است.

«مسأله 3314» اگر انسان وصيّت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي آن كس مالك آن چيز مي شود كه آن را قبول كند، اگرچه قبول در حالِ حيات وصيّت كننده باشد.

«مسأله 3315» وصيّ بايد مسلمان و عاقل و مورد اطمينان باشد و به احتياط واجب بايد بالغ باشد، ولي غير بالغ را مي توان به همراه بالغ وصي قرار داد، در اين صورت اجراي وصيّت با بالغ خواهد بود و پس از بلوغ صغير، با هم به وصيّت

عمل مي كنند.

«مسأله 3316» اگر كسي چند وصي براي خود معيّن كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيّت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيّت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد - چه گفته باشد كه همه با هم به وصيّت عمل كنند و چه نگفته باشد - بايد با نظر يكديگر به وصيّت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيّت عمل كنند و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته باشند، در صورتي كه تأخير و مهلت دادن باعث شود كه عمل به وصيّت معطّل بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند كه تسليم نظر كسي شوند كه صلاح را تشخيص دهد و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معيّن مي نمايد و اگر يكي از آنان قبول نكرد، يك نفر ديگر را به جاي او تعيين مي نمايد.

«مسأله 3317» اگر انسان از وصيّت خود برگردد، مثلاً بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند و بعد بگويد به او ندهند، وصيّت باطل مي شود و اگر وصيّت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيّمي براي بچّه هاي خود معيّن كند و بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيّت اوّل او باطل مي شود و بايد به وصيّت دوم او عمل نمايند.

«مسأله 3318»اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيّت خود برگشته، مثلاً خانه اي را كه وصيّت كرده به كسي بدهند، بفروشد يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيّت باطل مي شود.

«مسأله 3319» اگر وصيّت كند چيز معيّني را به كسي بدهند و بعد وصيّت كند كه نصف همان چيز را به ديگري بدهند، بايد

آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

«مسأله 3320» اگر كسي در مرضي كه با آن مي ميرد، مقداري از مال خود را به كسي ببخشد و وصيّت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگري بدهند، آنچه را كه در حال زندگي بخشيده، از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه ندارد و چيزي را كه وصيّت كرده، اگر زيادتر از ثلث باشد زياديِ آن محتاج به اذن ورثه است.

«مسأله 3321» اگر وصيّت كند كه ثلث مال او را نفروشند و منافع آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

«مسأله 3322» اگر در مرضي كه با آن مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متّهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معيّن كرده از ثلث مال او بدهند و اگر متّهم نباشد، بايد از اصل مال او بدهند.

«مسأله 3323» كسي كه انسان وصيّت مي كند كه چيزي به او بدهند، بايد هنگام وصيّت وجود داشته باشد، پس اگر وصيّت كند به بچّه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند، باطل است؛ ولي اگر وصيّت كند به بچّه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند - اگرچه هنوز روح نداشته باشد - وصيّت صحيح است، پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيّت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيّت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيّت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

«مسأله 3324» كاري كه براي آن وصيّت مي كند،

بايد جايز و حلال باشد، پس اگر وصيّت كند پولي را صرف كمك به ظالم يا ترويج باطل نمايند، وصيّت او صحيح نيست.

«مسأله 3325» اگر انسان بفهمد كسي او را وصيّ كرده، چنانچه به اطّلاع وصيّت كننده برساند كه براي انجام وصيّت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيّت عمل كند؛ ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصيّ كرده يا بفهمد و به او اطّلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيّت حاضر نيست، بنابر احتياط واجب بايد وصيّت او را انجام دهد و همچنين اگر وصيّ پيش از مرگ هنگامي متوجّه شود كه بيمار به واسطه شدّت بيماري نتواند به ديگري وصيّت كند، احتياط واجب آن است كه وصيّت را قبول نمايد.

«مسأله 3326» اگر كسي كه وصيّت كرده بميرد، وصيّ نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميّت معيّن كند و خود از كار كناره گيري نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميّت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد بلكه مقصود او فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

«مسأله 3327» اگر كسي دو نفر را وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد يا ديوانه يا كافر شود، در صورتي كه هر دو مستقلّاً وصي نباشند، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معيّن مي كند و اگر هر دو بميرند يا ديوانه يا كافر شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معيّن مي كند، ولي اگر يك نفر بتواند وصيّت را عملي كند، معيّن كردن دو نفر لازم نيست.

«مسأله 3328» اگر وصيّ نتواند به تنهايي كارهاي ميّت را

انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معيّن مي كند.

«مسأله 3329» اگر مقداري از مال ميّت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي نموده باشد - مثلاً ميّت وصيّت كرده باشد كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته باشد - ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده باشد، ضامن نيست.

«مسأله 3330» هرگاه انسان كسي را وصيّ كند و بگويد كه: «اگر آن فرد از دنيا رفت، فلاني وصي باشد»، بعد از آن كه وصيّ اوّل مُرد، وصيّ دوم بايد كارهاي ميّت را انجام دهد.

«مسأله 3331» واجبات مالي الهي، مانند حجّي كه بر ميّت واجب است و بدهكاري و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد و همچنين بدهي ها و حقوق مردم را، بايد از اصل مال ميّت بدهند، اگرچه ميّت براي آنها وصيّت نكرده باشد.

«مسأله 3332» اگر مال ميّت از بدهي و حجّ واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است بيشتر باشد، چنانچه وصيّت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيّت او عمل كنند و اگر وصيّت نكرده باشد، آنچه مي ماند مال ورثه است.

«مسأله 3333» اگر مصرفي كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيّت او در بيشتر از ثلث، در صورتي صحيح است كه ورثه راضي باشند و اگر مدّتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.

«مسأله 3334» اگر مصرفي

را كه ميّت معيّن كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيّت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

«مسأله 3335» اگر كسي وصيّت كند از يك سوم دارايي او خمس، زكات يا بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و نيز كارهاي مستحبّي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اوّل به واجبات - خواه مالي باشد يا بدني - عمل نمايند و در بين واجبات هم ترتيب معتبر نيست و اگر وصيّت او به ترتيب باشد، بايد در واجبات به همان ترتيب عمل كنند و آنچه را مقدّم است - اگرچه واجب بدني باشد - اوّل انجام دهند، پس اگر يك سوم دارايي او براي تمام آن كافي باشد، بايد به تمام آن عمل شود و چنانچه كافي نباشد، اگر باقي مانده تماماً يا قسمتي واجب مالي باشد، بايد از اصل مال بدهند و اگر باقي مانده تماماً يا قسمتي واجب بدني باشد، لازم نيست به آن عمل كنند و در صورتي كه وصيّت او به ترتيب نباشد، باز بايد نخست واجبات مالي و بدني را انجام دهند و بين واجبات هم ترتيب نيست و اگر ثلث مال از مقدار مورد نياز واجبات مالي و بدني كمتر باشد، ثلث را بين واجب مالي و بدني به نسبت تقسيم كنند و باقي مانده واجب مالي را از اصل مال بدهند و باقي مانده واجب بدني را لازم نيست عمل نمايند و در هر صورت عمل به مستحبّات هنگامي واجب است كه ثلث، علاوه بر واجبات، براي آن هم وافي

باشد.

«مسأله 3336» اگر وصيّت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبّي هم انجام دهند، چنانچه وصيّت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبّي كه معيّن كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيّت او عملي شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد، به مصرف كارهاي مستحبّي كه معيّن كرده برسانند.

«مسأله 3337» اگر براي مخارج عزاداري خود وصيّت نكرده باشد، نمي توان از سهم ورثه صغير بابت مخارج چيزي برداشت، ولي ورثه بالغ او مي توانند از سهم خودشان بپردازند.

«مسأله 3338» اگر كسي بگويد كه: «ميّت وصيّت كرده فلان مبلغ را به من بدهند»، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند يا سوگند بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادل يا چهار زن عادل به گفته او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مدّعي مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادل شهادت بدهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادل شهادت دهند، نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادلند گفته او را تصديق كنند، در صورتي كه

ميّت ناچار بوده است كه وصيّت كند و مرد و زن عادلي هم در هنگام وصيّت نبوده، بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

«مسأله 3339» كسي كه سرپرست اولاد صغير ميّت شده و وصيّت كننده براي او اجرتي معيّن نكرده - فقير باشد يا غني - مي تواند از اموال صغير براي خدمات و كارهاي خود اجرت مناسب را بردارد، هر چند برداشتن اجرت در صورتي كه غني باشد خلاف احتياط است.

«مسأله 3340» وصي در رابطه با برداشتن اجرت از مال ميّت يكي از چند صورت را دارد:

اوّل: اگر مورد وصيّت انجام معاملات باشد، چنانچه وصيّت كننده اجرتي براي وصي تعيين نكرده و وصي هم آن را به طور مجّاني قبول كرده باشد، عمل به وصيّت واجب است و حق ندارد براي عمل كردن به آن اجرتي از مال ميّت بردارد و اگر براي او اجرتي معيّن كرده يا وصي آن را مجّاني قبول نكرده باشد، اجرت آن را طلبكار است.

دوم: اگر مورد وصيّت، انجام عبادات - نظير حجّ و نماز و روزه - براي ميّت باشد، چنانچه وصيّ در زمان حيات ميّت انجام آن را به طور مجّاني قبول كرده باشد، بايد به همان نحو عمل كند و اگر انجام آن را با اجرت قبول كرده باشد، يكي از دو حالت را دارد:

الف - وصيّت كننده اجرت انجام آنها را معيّن كرده باشد كه در اين صورت، در حكم اجاره است و وصي بايد طبق مفاد وصيّت عمل نمايد و اجرت معيّن را از مال ميّت بردارد.

ب - وصيّت كننده اجرت آن را به طور نامعيّن قرار داده باشد كه در اين صورت،

در حكم اجاره باطل بوده و بعيد نيست وصيّ بتواند اجرت معمولي كار خود را از مال ميّت بردارد.

سوم: اگر وصيّت به شكل جُعاله باشد - به عنوان مثال وصيّت كننده گفته باشد: «هر كس پس از مرگ من از طرف من حجّ بجا آورد فلان مبلغ از دارايي من مال او باشد» - وصيّ به همان اندازه كه مقرّر شده مستحقّ اجرت مي باشد.

«مسأله 3341» اگر كسي بگويد: «من وصيّ ميّتم كه مال او را به مصرفي برسانم» يا «ميّت مرا قيّم بچّه هاي خود قرار داده است»، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

«مسأله 3342» اگر وصيّت كند چيزي را به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه او وصيّت را رد نكرده اند، مي توانند آن چيز را قبول نمايند، ولي اين در صورتي است كه مراد وصيّت كننده شخص موصي له نباشد و وصيّت كننده از وصيّت خود برنگردد وگرنه ورثه حقّي به آن چيز ندارند.

«مسأله 3343» اگر وصيّ بعضي از مصارف وصيّت را فراموش كند بايد تحقيق كند تا حدّ امكان موارد آن را بيابد و در صورت عدم امكان، بايد آن مقدار را به مصرف خيرات و كارهاي نيك برساند.

ارث
احكام اِرث

«مسأله 3344» اسباب ارث، يعني رابطه اي كه موجب ارث بردن از ميّت مي شود، سه چيز است:

اوّل: «خويشاوندي نَسبي» كه خود به سه دسته تقسيم مي شود و تفصيل آن در مسأله بعدي بيان مي شود.

دوم: «خويشاوندي سببي»، يعني رابطه اي كه به سبب نكاح دائم ايجاد مي شود و به وسيله آن زن و شوهر از يكديگر

ارث مي برند.

سوم: «وِلاء» كه به وسيله آن كسي كه بر ديگري يك نوع ولايت دارد، در صورت نبودن خويشاوندان نسبي و سببي، از او ارث مي برد و آن بر سه قسم است:

1 - «وِلاء عِتق» كه موضوع آن در اين زمان منتفي شده است. 2 - «ضِمان جَريره»؛ يعني اين كه انسان با كسي قرار مي گذارد كه در زندگي ضامن جنايات او باشد و در عوض از او ارث ببرد. 3 - «امامت» كه به واسطه آن امام مسلمين در برخي از صور كه بيان خواهد شد، از ميّت ارث مي برد.

«مسأله 3345» كساني كه به واسطه خويشاوندي نسبي ارث مي برند، سه طبقه هستند:

طبقه اوّل: پدر و مادر و فرزندان ميّت و با نبودن فرزندان، اولاد آنها هر چه پايين روند هر كدام آنان كه به ميّت نزديك تر باشد ارث مي برد و تا يك نفر از اين طبقه وجود داشته باشد، طبقه دوم ارث نمي برند. طبقه دوم: جدّ، يعني پدر بزرگ و پدر او هر چه بالا رود و جدّه، يعني مادر بزرگ و مادر او هر چه بالا رود، پدري باشند يا مادري و خواهر و برادر و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميّت نزديك تر باشد ارث مي برد و تا يك نفر از اين طبقه وجود داشته باشد، طبقه سوم ارث نمي برند. طبقه سوم: عمو و عمّه و دايي و خاله هر چه بالا روند و فرزندان آنان هر چه پايين روند و تا يك نفر از عموها و عمّه ها و دايي ها و خاله هاي ميّت زنده باشند، فرزندان آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميّت عموي پدري و پسر

عموي پدر و مادري داشته باشد و غير از اينها وارثي نداشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

«مسأله 3346» اگر عمو و عمّه و دايي و خاله خود ميّت و فرزندان آنان و اولادِ فرزندان آنان وجود نداشته باشند، عمو و عمّه و دايي و خاله پدر و مادر ميّت ارث مي برند و اگر اينها نباشند، فرزندان آنها ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند، عمو و عمّه و دايي و خاله جد و جدّه ميّت و اگر اينها نباشند، فرزندان آنها ارث مي برند.

«مسأله 3347» زن و شوهر به تفصيلي كه بعد گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.

ارث طبقه اوّل

«مسأله 3348» اگر وارث ميّت فقط يك نفر از طبقه اوّل باشد، مثلاً «پدر» يا «مادر» يا «يك پسر» يا «يك دختر» باشد، همه مالِ ميّت به او مي رسد و اگر «چند پسر» يا «چند دختر» باشند، همه مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر «يك پسر و يك دختر» باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر «چند پسر و چند دختر» باشند، مال را به گونه اي قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ارث ببرد؛ مثلاً اگر شش هزار تومان به ارث مانده باشد و ميّت پنج پسر و دو دختر داشته باشد، به هر دختر پانصد تومان و به هر پسر هزار تومان مي رسد.

«مسأله 3349» اگر وارث ميّت فقط «پدر و مادر» او باشند، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد؛ ولي اگر ميّت

«دو برادر» يا «چهار خواهر» يا «يك برادر و دو خواهر» داشته باشد كه همه آنان پدري باشند - يعني پدر آنان با پدر ميّت يكي باشد، خواه مادر آنها هم با مادر ميّت يكي باشد يا نه - اگرچه تا ميّت پدر و مادر داشته باشد اينها ارث نمي برند، اما به واسطه بودن اينها، مادر يك ششم مال را مي برد و بقيّه را به پدر مي دهند.

«مسأله 3350» اگر وارث ميّت فقط «پدر و مادر و يك دختر» باشد، چنانچه ميّت «دو برادر» يا «چهار خواهر» يا «يك برادر و دو خواهر» پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر «دو برادر» يا «چهار خواهر» يا «يك برادر و دو خواهر» پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقي مانده را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند؛ مثلاً اگر مال ميّت را 24 قسمت كنند، 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

«مسأله 3351» اگر وارث ميّت فقط «پدر و مادر و يك پسر» باشند، مال را شش قسمت مي كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر «چند پسر» يا «چند دختر» باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر «پسر و دختر» باشند، آن چهار قسمت

را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

«مسأله 3352» اگر وارث ميّت فقط «پدر و يك پسر» يا «مادر و يك پسر» باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد و اگر چند پسر باشند، آن پنج قسمت را به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند.

«مسأله 3353» اگر وارث ميّت فقط «پدر» يا «مادر» با «پسر و دختر» باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيّه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

«مسأله 3354» اگر وارث ميّت فقط «پدر و يك دختر» يا «مادر و يك دختر» باشد، مال را چهار قسمت مي كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيّه را دختر مي برد.

«مسأله 3355» اگر وارث ميّت فقط «پدر و چند دختر» يا «مادر و چند دختر» باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

«مسأله 3356» اگر ميّت فرزند نداشته باشد، نوه پسري او - اگرچه دختر باشد - سهم پسر ميّت را مي برد و نوه دختري او - اگرچه پسر باشد - سهم دختر ميّت را مي برد؛ مثلاً اگر ميّت «يك پسر» از دختر خود و«يك دختر» از پسر خود داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.

«مسأله 3357» مقصود از فرزندي كه از انسان ارث مي برد، بچّه اي است كه از نطفه او متولّد شده باشد،

خواه از زن دائم باشد يا موقّت؛ پس اگر كسي بچّه دار نشود و بچّه اي را از پرورشگاه يا از ديگران به فرزندي قبول كند، آن بچّه فرزند او نمي شود و از او ارث نمي برد، مگر اين كه در زمان حيات خود چيزي را به او ببخشد و جايز نيست شناسنامه او را نيز به نام خود بگيرد تا حكم اولاد نسبي بر او جاري شود، هر چند اصل عمل او از نظر عاطفي كار خوبي است و اجر و ثواب نيز دارد.

ارث طبقه دوم

«مسأله 3358» طبقه دوم از كساني كه به واسطه خويشاوندي نَسَبي ارث مي برند، عبارتند از «جدّ»، يعني پدر بزرگ و «جدّه»، يعني مادربزرگ و «برادران» و «خواهران» ميّت و اگر ميّت، برادر و خواهر نداشته باشد، اولاد آنها ارث مي برند.

«مسأله 3359» اگر وارث ميّت فقط «يك برادر» يا «يك خواهر» باشد، همه مال به او مي رسد و اگر «چند برادر» يا «چند خواهر» پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر «برادر و خواهر پدر و مادري» با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد؛ مثلاً اگر «دو برادر و يك خواهر پدر و مادري» داشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

«مسأله 3360» اگر ميّت «برادر و خواهر پدر و مادري» داشته باشد، «برادر يا خواهر پدري» كه از مادر با ميّت جدا است ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري نداشته باشد، چنانچه فقط «يك خواهر» يا «يك برادر» پدري داشته باشد، همه مال به او مي رسد و اگر

«چند برادر» يا «چند خواهرِ پدري» داشته باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر «برادر و خواهر پدري» داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

«مسأله 3361» اگر وارث ميّت فقط «يك خواهر» يا «يك برادرِ» مادري باشد كه از پدر با ميّت جدا است، همه مال به او مي رسد و اگر «چند برادر مادري» يا «چند خواهر مادري» يا «چند برادر و خواهر مادري» باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

«مسأله 3362» اگر ميّت «برادر و خواهر پدر و مادري» و «برادر و خواهر پدري» و «يك برادر مادري» يا «يك خواهر مادري» داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر ارث مي برد.

«مسأله 3363» اگر ميّت «برادر و خواهر پدر و مادري» و «برادر و خواهر پدري» و «برادر و خواهر مادري» داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر ارث مي برد.

«مسأله 3364» اگر وارث ميّت فقط «برادر و خواهر پدري» و «يك برادر مادري» يا «يك خواهر مادري» باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر

خواهر ارث مي برد.

«مسأله 3365» اگر وارث ميّت فقط «برادر و خواهر پدري» و چند «برادر و خواهر مادري» باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر ارث مي برد.

«مسأله 3366» اگر وارث ميّت فقط «برادر و خواهر و زن» او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه در «ارث زن و شوهر» گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به نحوي كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط «خواهر و برادر و شوهر» او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به نحوي كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند؛ ولي با ارث بردن زن يا شوهر، از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود؛ مثلاً اگر وارث ميّت «شوهر و برادر و خواهر مادري» و «برادر و خواهر پدر و مادري» او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه مال او شش هزار تومان باشد، سه هزار تومان به شوهر و دو هزار تومان به برادر و خواهر مادري و يك هزار تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

«مسأله 3367» اگر ميّت خواهر و

برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولاد آنها مي دهند و سهم برادرزاده و خواهر زاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد، هر پسري دو برابر دختر مي برد.

«مسأله 3368» اگر وارث ميّت فقط «يك جدّ» يا «يك جدّه» باشد، چه پدري باشد و چه مادري، همه مال به او مي رسد و با بودن جدّ ميّت، پدر جدّ او ارث نمي برد.

«مسأله 3369» اگر وارث ميّت فقط «جدّ و جدّه پدري» باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جدّ و يك قسمت را جدّه مي برد و اگر «جدّ و جدّه مادري» باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

«مسأله 3370» اگر وارث ميّت فقط «يك جدّ» يا «جدّه پدري» و «يك جدّ» يا «جدّه مادري» باشد، مال سه قسمت مي شود، دو قسمت را جدّ يا جدّه پدري و يك قسمت را جدّ يا جدّه مادري مي برد.

«مسأله 3371» اگر وارث ميّت «جدّ و جدّه پدري» و «جدّ و جدّه مادري» باشد، مال سه قسمت مي شود، يك قسمت آن را جدّ و جدّه مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جدّ و جدّه پدري مي دهند و جدّ دو برابر جدّه مي برد.

«مسأله 3372» اگر وارث ميّت فقط «زن و جدّ و جدّه پدري» و «جدّ و جدّه مادري» او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه در مسأله 3391 به بعد گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جدّ و جدّه مادري مي دهند كه به طور

مساوي بين خودشان قسمت كنند و بقيّه را به جدّ و جدّه پدري مي دهند و جدّ دو برابر جدّه مي برد و اگر وارث ميّت «شوهر و جدّ و جدّه» باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جدّ و جدّه به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد، ارث خود را مي برند.

«مسأله 3373» اگر وارث ميّت «پدر بزرگ» يا «مادر بزرگ» يا هر دوي آنان با «برادر» يا «خواهر» و يا هر دو و يا با «برادرزاده» يا «خواهرزاده» و يا هر دو باشند، در همه اين موارد پدربزرگ حكم يك برادر و مادربزرگ حكم يك خواهر را براي ميّت دارند، ولي مانع از ارث بردن برادرزاده و خواهرزاده نمي شوند.

ارث طبقه سوم

«مسأله 3374» طبقه سوّم، «عمو، عمّه، دايي، خاله و فرزندان آنان» هستند به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.

«مسأله 3375» اگر وارث ميّت فقط «يك عمو» يا «يك عمّه» باشد - چه پدر و مادري باشد، يعني با پدر ميّت از يك پدر و مادر باشند يا پدري باشد يا مادري - همه مال به او مي رسد و اگر «چند عمو» يا «چند عمّه» باشد و همه پدري و مادري يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر «عمو و عمّه» هر دو باشند و همه پدر و مادري يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمّه مي برد؛ مثلاً اگر وارث ميّت «دو عمو و يك عمّه» باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمّه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت

مي كنند.

«مسأله 3376» اگر وارث ميّت فقط «چند عموي مادري» يا «چند عمّه مادري» باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود؛ ولي اگر فقط «چند عمو و عمّه مادري» داشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد با هم صلح كنند.

«مسأله 3377» اگر وارث ميّت «عمو و عمّه» باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند، عمو و عمّه پدري ارث نمي برند؛ پس اگر ميّت «يك عمو» يا «يك عمّه مادري» داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمّه پدر و مادري ارث مي برد و اگر هم عمو و هم عمّه مادري داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را به عمو و عمّه پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمّه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمّه مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه عمو و عمه مادري در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

«مسأله 3378» عمو يا عمه پدر و مادري، مانع از ارث بردن عمو و عمه پدري مي شود؛ ولي اگر ميّت عمو و عمه پدر و مادري نداشته باشد، ارث عمو و عمه پدري مانند ارث عمو و عمه پدر و مادري محاسبه مي شود.

«مسأله 3379» اگر وارث ميّت فقط «يك دايي» يا «يك خاله» باشد، همه مال به او مي رسد و اگر «دايي و خاله» باشند و همه مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر همه پدر و مادري يا

پدري باشند، احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

«مسأله 3380» اگر وارث ميّت فقط «يك دايي يا يك خاله مادري» و «دايي و خاله پدر و مادري» و «دايي و خاله پدري» باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

«مسأله 3381» اگر وارث ميّت فقط «دايي و خاله پدري» و «دايي و خاله مادري» و «دايي و خاله پدر و مادري» باشد، دايي و خاله پدري ارث نمي برند و بايد مال را سه قسمت كنند، يك قسمت آن را دايي و خاله مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري مي دهند و احتياط واجب آن است كه اينان در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

«مسأله 3382» دايي يا خاله پدر و مادري، مانع از ارث بردن دايي و خاله پدري مي شود؛ ولي اگر ميّت دايي و خاله پدر و مادري نداشته باشد، ارث دايي و خاله پدري مانند ارث دايي و خاله پدر و مادري محاسبه مي شود.

«مسأله 3383» اگر وارث ميّت «يك دايي يا يك خاله» و «يك عمو يا يك عمّه» باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله و بقيّه را عمو يا عمّه مي برد.

«مسأله 3384» اگر وارث ميّت «يك دايي يا يك خاله» و «عمو» و «عمّه» باشد، چنانچه عمو و عمّه، پدر و مادري يا پدري باشند،

مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيّه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمّه مي دهند؛ بنابر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمّه مي دهند.

«مسأله 3385» اگر وارث ميّت «يك دايي يا يك خاله» و «يك عمو يا يك عمّه مادري» و «عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري» باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقي مانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و بقيّه را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمّه ارث مي برد؛ بنابر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمّه مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي دهند.

«مسأله 3386» اگر وارث ميّت «يك دايي يا يك خاله» و «عمو وعمّه مادري» و «عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري» باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به عمو وعمّه مادري مي دهند كه بنابر احتياط واجب با هم مصالحه مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو وعمّه پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمّه مي برد، بنابر اين اگر مال را نُه

قسمت كنند، سه قسمت آن سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمّه مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمّه پدر و مادري يا پدري مي باشد.

«مسأله 3387» اگر وارث ميّت «چند دايي و چند خاله» باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و «عمو و عمّه» هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دايي ها و خاله ها، اگر مادري باشند، به طور مساوي بين خودشان تقسيم مي نمايند، ولي اگر پدري يا پدر و مادري باشند، احتياطاً بايد با هم مصالحه كنند.

«مسأله 3388» اگر وارث ميّت «دايي يا خاله مادري» و «چند دايي و خاله پدر و مادري يا پدري» و «عمو و عمّه» باشد، مال سه سهم مي شود، دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمّه بين خودشان قسمت مي كنند؛ پس اگر ميّت يك دايي يا يك خاله مادري داشته باشد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به دايي يا خاله مادري مي دهند و بقيّه را به دايي و خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنابر احتياط واجب بايد در تقسيم آن با هم صلح كنند و اگر چند دايي مادري يا چند خاله مادري يا هم دايي مادري و هم خاله مادري داشته باشد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را دايي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيّه را به دايي و

خاله پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنابر احتياط واجب بايد در تقسيم آن با هم صلح كنند.

«مسأله 3389» اگر ميّت عمو و عمّه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمّه مي رسد، به فرزندان آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد، به فرزندان آنان داده مي شود.

«مسأله 3390» اگر وارث ميّت «عمو و عمّه و دايي و خاله پدر» و «عمو و عمّه و دايي و خاله مادرِ» او باشند، مال سه سهم مي شود، يك سهم آن مال عمو و عمّه و دايي و خاله مادر ميّت است و دو سهم ديگر آن را به عمو و عمّه و دايي و خاله پدر ميّت مي دهند و طريقه تقسيم ارث در بين هر يك از عموها و عمه ها و خاله ها و دايي هاي پدر و مادر ميّت، به همان ترتيبي است كه در مسائل گذشته بيان شد.

ارث زن و شوهر از يكديگر

«مسأله 3391» اگر زن دائمي بميرد و فرزند نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر سابق فرزند داشته باشد، يك چهارم همه مال را شوهر و بقيّه را ورثه ديگر مي برند.

«مسأله 3392» اگر مردي بميرد و فرزند نداشته باشد، يك چهارم مال او را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر فرزند داشته باشد، يك هشتم مال را زن و بقيّه را ورثه ديگر مي برند و اگرچه بعيد نيست گفته شود كه: «زن از همه اموال ارث مي برد، ولي زني كه از لحاظ سني و داشتن يا نداشتن اولاد

و جهات ديگر، مظنّه ماندن او در خانه مرد كم است، از زمين خانه اي كه محل زندگي مرد و خانواده او بوده و قيمت آن زمين ارث نمي برد و نيز از خود هوايي آن، مثل بنا و درخت ارث نمي برد و فقط از قيمت هوايي ارث مي برد و همچنين از زمين ها و خانه هاي ديگر مرد كه به عنوان سرمايه او محسوب مي شدند و نه محل زندگي خانواده اش، ارث مي برد»؛ ولي احتياط واجب آن است كه بقيه ورثه با زن در مورد زمين ها و خانه هايي كه محل زندگي مرد و خانواده اش بوده، مصالحه نمايند.

«مسأله 3393» اگر زني بميرد و جز شوهر هيچ وارثي نداشته باشد، همه مال او به شوهر مي رسد و اگر مردي بميرد و جز زن وارث ديگري نداشته باشد، يك چهارم مال به زن مي رسد و بقيّه مال امام مسلمين است كه در زمان غيبت به فقيه جامع الشرايط داده مي شود.

«مسأله 3394» بنابر اين قول كه زن از برخي از اموال شوهر ارث نمي برد، اگر بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد تصرّف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد و نيز ورثه تا سهم زن را نداده اند، بنابر احتياط واجب نبايد در بنا و چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، بدون اجازه او تصرّف كنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن اينها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گرنه نسبت به سهم او باطل است.

«مسأله 3395» اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر

ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

«مسأله 3396» اگر ميّت بيش از يك زن دائم داشته باشد، چنانچه فرزند نداشته باشد، بايد يك چهارم مال و اگر فرزند داشته باشد، بايد يك هشتم مال را به شرحي كه گفته شد به طور مساوي بين زنان او قسمت كنند، اگرچه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه با آن از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده باشد، آن زن از او ارث نمي برد و حقّ مهر هم ندارد.

«مسأله 3397» اگر زن در حال بيماري شوهر كند و به همان بيماري بميرد، شوهرش اگرچه با او آميزش نكرده باشد، از او ارث مي برد.

«مسأله 3398» اگر زن را - به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد - طلاق رجعي بدهد، هر يك از زن يا شوهر اگر در بين عدّه زن بميرد، ديگري از او ارث مي برد؛ ولي اگر بعد از گذشتن عدّه رجعي يا در عدّه طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.

«مسأله 3399» اگر شوهر در حال بيماري زن خود را طلاق دهد و پيش از تمام شدن دوازده ماه قمري بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اوّل: آن كه زن در اين مدّت شوهر ديگري نكرده باشد. دوم: زن به واسطه بي ميلي به شوهر، مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد، ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردن او اشكال دارد. سوم: شوهر در همان مرضي

كه زن را طلاق داده، به واسطه آن بيماري يا به جهت ديگري بميرد؛ پس اگر از آن بيماري خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.

«مسأله 3400» لباس يا چيزهايي كه مرد به زن بخشيده است، بعد از طلاق يا وفات شوهر جزء اموال زن است؛ ولي اگر لباس يا مانند آن را مرد به زن نبخشيده باشد بلكه براي پوشيدن و استفاده زنِ خود گرفته باشد، اگرچه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء اموال شوهر است.

«مسأله 3401» اگر به واسطه وجود زن يا شوهر نقصي در سهام ورثه پديد آيد، از سهم «زن» و «شوهر» و «مادر» و «برادران و خواهران مادري» و «پدر بزرگ و مادر بزرگ مادري» و «دايي ها» و «خاله ها» چيزي كسر نمي شود، بلكه آنان تمام سهام خود را از اصل مال مي برند و نقص وارد شده از سهام «پدر» و «برادران و خواهران پدر و مادري يا پدري» و «پدر بزرگ و مادر بزرگ پدري» و «عموها» و «عمّه ها» كسر مي شود.

«مسأله 3402» در ازدواج موقّت بين زن و شوهر ارث نيست مگر اين كه در ضمن عقد شرط كنند كه از يكديگر ارث ببرند و يا فقط مرد از زن و يا فقط زن از مرد ارث ببرد؛ ولي فرزندي كه از ازدواج موقّت به دنيا مي آيد، مانند فرزندان زن دائم ارث مي برد.

مسائل متفرّقه ارث

«مسأله 3403» «قرآن»، «انگشتر» و «شمشير» ميّت و «لباسي كه ميّت پوشيده يا براي پوشيدن گرفته و دوخته است» - اگرچه نپوشيده باشد - متعلّق به پسر بزرگ تر است و اگر ميّت از اين چهار چيز

بيشتر از يكي داشته باشد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر داشته باشد، چنانچه مورد استفاده باشد يا براي استفاده مهيّا شده باشد، متعلّق به پسر بزرگ تر است.

«مسأله 3404» اگر پسر بزرگ ميّت بيش از يكي باشد - مثلاً از دو زن او در يك زمان دو پسر به دنيا آمده باشد - بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميّت را به طور مساوي بين خودشان تقسيم كنند.

«مسأله 3405» اگر پسر بزرگ تر ميّت پيش از او مرده باشد، اشياي نامبرده را به بزرگ ترين پسري كه هنگام درگذشت ميّت زنده است مي دهند.

«مسأله 3406» اگر ميّت بدهي داشته باشد، چنانچه بدهيِ او به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي را هم كه مال پسر بزرگ تر است و در مسأله پيش گفته شد، بابت بدهي او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بنابر احتياط واجب بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگ تر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند؛ مثلاً اگر همه دارايي او شصت هزار تومان باشد و به مقدار بيست هزار تومان آن از چيزهايي باشد كه مال پسر بزرگ تر است و سي هزار تومان هم قرض داشته باشد، بنابر احتياط واجب پسر بزرگ بايد به مقدار ده هزار تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميّت بدهد.

«مسأله 3407» مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر، اگرچه پدر يا پسر ميّت باشد، از او ارث نمي برد.

«مسأله 3408» اگر كافر بميرد و وارث مسلمان داشته باشد، همه ارث او به وارث مسلمان مي رسد، هرچند جزء دسته دوم يا سوم باشد؛ ولي اگر وارث مسلماني نداشته

باشد، ارث او به وارث كافر مي رسد، لكن كافر «مُرْتَد» در اين جهت حكم مسلمان را دارد كه ارث او به وارث كافر نمي رسد، بلكه اگر وارث مسلمان نداشته باشد، ارث او مال امام مسلمين است.

«مسأله 3409» اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد، مثل آن كه سنگ به هوا بيندازد و اتّفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكُشد، از او ارث مي برد، ولي از ديه قتل ارث نمي برد.

«مسأله 3410» قاتل علاوه بر آن كه خود ارث نمي برد، مانع از ارث بردن ديگران نيز نمي شود، بنابر اين اگر به عنوان مثال فرزندي پدر خود را عمداً و به ناحق بكشد و ميّت فرزند ديگري نداشته باشد، خود قاتل ارث نمي برد، ولي فرزندان او ارث مي برند و اگر كسي از دسته اوّل وجود نداشته باشد، دسته دوم ارث مي برند و اگر دسته دوم هم وجود نداشته باشد، دسته سوم ارث مي برند.

«مسأله 3411» هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، در صورتي كه ميّت بچّه اي داشته باشد كه در شكم مادر باشد و در طبقه او وارث ديگري هم مانند اولاد و پدر و مادر باشند، براي بچّه اي كه در شكم است و اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند، ولي اگر احتمال بدهند كه بيشتر باشد، مثلاً احتمال بدهند كه زن به سه بچّه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.

«مسأله 3412» اگر

كسي از دو راه با ميّت خويشاوندي داشته باشد، در صورتي كه مانعي براي ارث بردن از هر دو طريق وجود نداشته باشد يا يكي مانع از طريق ديگري نگردد، از هر دو راه از او ارث مي برد، بنابر اين اگر زن و شوهر با يكديگر خويشاوند باشند، علاوه بر ارث زن و شوهري، از جهت خويشاوندي نيز ارث مي برند، از باب مثال اگر مردي بميرد و زن او دختر عموي او باشد و وارث او فرزندان عمو باشند، زن از دو جهت ارث مي برد.

«مسأله 3413» اگر ميّت هيچ وارثي نداشته باشد، همه مال او متعلّق به امام مسلمين است كه در زمان غيبت بايد به فقيه جامع الشرايط پرداخت شود.

«مسأله 3414» اگر زمان درگذشت اشخاصي كه از هم ارث مي برند و تقدّم و تأخّر مرگ آنان معلوم نباشد، اشخاص مزبور از يكديگر ارث نمي برند و همچنين است اگر تاريخ مرگ يكي معلوم و ديگري مجهول باشد؛ ولي اگر دو يا چند نفر كه از يكديگر ارث مي برند، با هم غرق شوند و يا زير آوار بمانند و با هم بميرند و معلوم نشود كدام يك از آنان اوّل مرده است، همه از يكديگر نسبت به آنچه قبل از مردن داشته اند ارث مي برند و آنچه را كه از يكديگر ارث مي برند، به ساير ورثه آنان منتقل مي شود و اگر يكي از آنان دارايي داشته باشد و ديگري نداشته باشد، كسي كه مال ندارد از ديگري ارث مي برد و در صورتي كه به سبب حوادث ديگري مانند تصادف اتومبيل يا سقوط هواپيما از دنيا رفته باشند، بنابر اقوي همين حكم جاري مي شود.

«مسأله 3415» حقوقي كه به خانواده

بازنشستگان پرداخت مي شود، اگر پس انداز دوران خدمت باشد، جزء تركه ميّت بوده و پس از اداي دَين و وصيّت به همه وارثان مي رسد و آنچه كه از طرف خود اداره يا اداره بيمه پس از مرگ مي دهند، تابع مقرّرات است و به هر كس بدهند مال او مي شود.

«مسأله 3416» اگر وارث، خُنْثاي مشكل باشد - به گونه اي كه با هيچ يك از نشانه هاي تعيين شده، مرد يا زن بودن او مشخّص نشود - نصف ارث يك مرد و نصف ارث يك زن را به او مي دهند.

تشريح و پيوند
احكام تشريح و پيوند

«مسأله 3417» تشريح بدن ميّت براي تشخيص بيماري يا كشف جرم و يا آموزش مسائل پزشكي يا نجات جان ديگران، اگر راه منحصر باشد، اشكال ندارد و اگر ممكن باشد، از او - پيش از مرگ - يا وليّ او اجازه بگيرند.

«مسأله 3418» اگر حفظ جان مسلماني متوقّف بر پيوند عضوي از اعضاي ميّت مسلمان به بدن او باشد، قطع و پيوند آن عضو جايز است و ديه ندارد.

«مسأله 3419» اگر حفظ عضو مهم و مؤثّري از مسلمان، متوقّف بر قطع عضو ميّت مسلمان باشد، در اين صورت نيز بنابر اقوي قطع و پيوند آن عضو جايز است، بخصوص اگر خودِ ميّت به آن وصيّت كرده باشد.

«مسأله 3420» اگر عضو ميّت پس از پيوند جان بگيرد، از عضويّت ميّت بيرون مي رود و عضو انسان زنده شمرده مي شود، بلكه اگر عضو حيوان نجسي مانند خوك را به انسان پيوند بزنند و عضو انسان زنده شود، احكام نجاست بر آن جاري نمي شود.

«مسأله 3421» اگر زندگي مسلماني متوقّف بر قطع و پيوند يك كليه يا عضو ديگري از شخص زنده به او

باشد، چنانچه قطع آن از ديگري ضرر قابل توجّهي براي او نداشته باشد و خود او نيز راضي به اين عمل باشد، اشكال ندارد، خواه به صورت فروختن باشد يا بخشيدن.

استفتائات

تكليف، اجتهاد و تقليد
تكليف

[1] سؤال 1: آيا غير از سكنه كشور جمهوري اسلامي ايران (اعم از مسلمان و كافر)، افراد ساكن كشورهاي ديگر و بخصوص كفّار آنها، ملزم به احكام اسلامي مي باشند يا خير؟

پاسخ: مسلمانان در هر جا كه باشند، ملزم به رعايت احكام اسلامي مي باشند. مكلّف بودن كفّار به فروع دين معلوم نيست؛ ولي هنگام ورود به جامعه اسلامي، مي توان آنها را ملزم به رعايت شئونات جامعه اسلامي، مثل حفظ حجاب و جلوگيري از شرب خمرِ علني نمود.

[2] سؤال 2: آيا حكم جاهل و ناسي (فراموش كننده) و غير ملتفت، در عمل به احكام شرعي، با يكديگر و با شخص عالم متفاوت است؟

پاسخ: معياري نسبت به تمام احكام وجود ندارد و ممكن است به حسب موارد فرق كند.

بلوغ، رشد و تميز

[3] سؤال 3: دين مبين اسلام براي پسران، سنّ بلوغ را اتمام پانزده سال قمري و براي دختران، اتمام نُه سال قمري معيّن نموده است و از طرفي نظر فقهاي عظام اين است كه بعد از فرا رسيدن سنّ بلوغ، نمي توان كسي را به عنوان جنون يا عدم رشد، محجور نمود، مگر اين كه عدم رشد يا جنون او ثابت شده باشد. آيا مراد از بلوغ، همان بلوغ طبيعي (آمادگي جسمي براي عمل زناشويي و حاملگي) است يا بلوغ عقلي و رشد عقلاني؟ و آيا مي توان بين بلوغ در تكاليف فردي (عبادات) و بلوغ در روابط اجتماعي از قبيل معاملات و... تفاوت قائل شد؟

پاسخ: بلوغ شرعي (رسيدن به حد و سنّ تكليف) براي پسر، پانزده سال تمام قمري و براي دختر، نُه سال تمام قمري است. در مورد نماز كه مشكلي وجود ندارد و در مورد امور مالي و

معاملات، رشد فكري مناسب لازم است و در مورد ازدواج و توابع آن بهتر است رشد فكري و جسماني لحاظ شود، اگر چه در بعضي از احكام، رعايت آنها لازم است و در مورد روزه، چنانچه باعث عسر و حرج (مشقّت زياد) باشد، لازم نيست روزه بگيرد و اگر بتواند يك روز يا چند روز در ميان روزه بگيرد، بايد آن روزها را روزه بگيرد و اگر توانست، تا ماه رمضان سال آينده، روزه هاي نگرفته را قضا نمايد و اگر نتوانست، در سال هاي بعد قضا نمايد. در اجراي حدود الهي و مجازات، اضافه بر بلوغ سِنّي، رشد عقلي به حسب مورد و علم به حرمت نيز لازم است و با احراز اين شرايط، جاي تخفيف نيست، مگر اين كه خطر مرگ يا مرض شديد در بين باشد. در ساير موارد مي توان تخفيف قائل شد؛ ولي در حقّ الناس، چنانچه مستند به او باشد، ضامن است.

[4] سؤال 4: اگر منظور از پانزده سال در پسر و نُه سال در دختر، سال قمري است، فرق آن با سال شمسي چيست؟

پاسخ: پانزده سال قمري، حدود 164 روز كمتر از پانزده سال شمسي و نُه سال قمري، حدود 98 روز كمتر از نُه سال شمسي است.

[5] سؤال 5: آيا براي دختر از حيث بلوغ، مي توان بين عبادات و معاملات تفاوتي قائل شد؟

پاسخ: در صورتي كه رشد داشته باشد، تفاوتي نيست و اگر رشد نداشته باشد، بايد در امور مالي و بعضي امور ديگر كه درك كافي در آنها شرط است، رشد را در نظر گرفت.

[6] سؤال 6: درباره رابطه بلوغ و رشد بفرماييد:

الف. آيا بين دو صفت بلوغ و رشد،

شرعاً ملازمه وجود دارد؟

پاسخ: ملازمه نيست.

ب. در صورت جدا بودن صفت بلوغ از وصف رشد، آيا سنّ بلوغ مي تواند اماره رشد قرار گيرد؟

پاسخ: بلوغ، اماره رشد نيست.

[7] سؤال 7: يتيم در چه سنّي داراي رشد مي شود؟

پاسخ: رشد، غير از بلوغ است و گاهي به همراه بلوغ و گاهي بعد از بلوغ، حاصل مي شود و سنّ خاصّي را نمي توان براي آن تعيين كرد و زمان آن به حسب استعداد افراد، مختلف است.

[8] سؤال 8: بچه در چه سنّي مميّز مي شود؟

پاسخ: اين امر، داراي معيار واحدي نيست و به حسب اختلاف استعداد بچه ها و اختلاف زمان و مكان متفاوت است.

[9] سؤال 9: بعضي از علما و مجتهدين فتوا داده اند كه نماز بچه مميّز، مخصوصاً در زمان فعلي و بعد از انقلاب كه رشد فكري و فرهنگي بالا رفته است، محكوم به صحّت است و با بزرگ سالان در صحّت فرقي ندارد. نظر حضرت عالي در اين مورد چيست؟

پاسخ: به نظر اين جانب، عبادت طفل مميّز صحيح است.

عقل

[10] سؤال 10: آن مقدار عقب ماندگي ذهني كه قدرت درك و تميز را مختل كند، آيا مانند جنون، رافع تكاليف شرعي است؟

پاسخ: اگر عرف و افراد خبره چنين شخصي را مجنون بدانند، حكم مجنون را دارد.

[11] سؤال 11: چه حدّي از بيماري ها و اختلالات روحي و رواني، باعث ساقط شدن تكليف (نماز و روزه و...) از بيمار مي شود؟

پاسخ: چنانچه پزشك متخصّصِ مورد اطمينان، بيمار مذكور را مجنون تشخيص دهد، تكاليف از او ساقط است.

[12] سؤال 12: دانش آموزان استثنايي (كم توان ذهني)، با توجه به اين كه سنّ عقلي آنان در مقايسه با افراد عادي همسنّ خود پايين تر است (به

عنوان مثال سنّ آنها دوازده سال، ولي سنّ عقلي آنها هشت سال است)، آيا سنّ تكليف اين دانش آموزان، مانند افراد عادي، همان نُه سال قمري در دختران و پانزده سال قمري در پسران است يا خير؟

پاسخ: سنّ تكليف، به حسب افراد فرق نمي كند؛ لكن براي اين كه تكليف، متوجه كسي شود، بايد مجنون نباشد. بنا بر اين افرادي كه دركشان خيلي پايين باشد، مادامي كه توان فهم دستورات الهي و لزوم اطاعت و درك عواقب نافرماني را ندارند و شبيه مجانين هستند، تكليف از آنان ساقط است.

اجتهاد و مرجعيت

[13] سؤال 13: مجتهد چه كسي است؟

پاسخ: مجتهد كسي است كه توان علمي او در استخراج احكام دين به حدّي است كه مي تواند با كوشش و سعي خود، احكام دين را از منابع آن (قرآن، سنّت، اجماع و عقل) به دست آورد.

[14] سؤال 14: آيا تمسّك به مقاصد شريعت اسلام، در استنباط احكام شرعي ممكن است؟

پاسخ: ما از مقاصد شريعت و مصالح و مفاسد احكام شرعي به طور قطعي در اغلب موارد اطلاع نداريم. به همين جهت، براي استنباط احكام شرعي بايد به كتاب و سنّت و اجماع و عقل كه منابع استنباط احكام هستند، مراجعه كنيم.

[15] سؤال 15: آيا رسيدن زن را به مرتبه اجتهاد و مرجعيت و افتاء صحيح مي دانيد؟

پاسخ: تقليد از زن، بنا بر مشهور صحيح نيست؛ ولي رسيدن زن به مرتبه اجتهاد اشكالي ندارد.

[16] سؤال 16: اگر فتواي مجتهد در مسأله اي تغيير كرد، آيا لازم است كه به مقلّدين خود اعلام نمايد؟

پاسخ: اگر فتواي سابق، خلاف احتياط و يا موجب عسر باشد، لازم است اعلام نمايد و در هر حال، براي اصلاح رساله چاپ

شده اقدام نمايد.

[17] سؤال 17: فرق بين مرجع تقليد و ولي فقيه چيست؟

پاسخ: مجتهدي كه شرايط مذكور در رساله عمليه را داشته باشد، صلاحيت دارد كه مرجع تقليد شود و اگر به عنوان رهبر برگزيده شود، امور مربوط به رهبري را كه در قانون اساسي ذكر شده، عهده دار مي شود.

[18] سؤال 18: در رساله مراجع درگذشته، مانند آيات عظام امام خميني رحمه الله، آقاي گلپايگاني رحمه الله و آقاي خويي رحمه الله و رساله مراجع حاضر، يكي از شرايط مرجع تقليد را عاقل بودن دانسته اند. منظور از عاقل بودن چيست؟ آيا منظور همان قوه ادراك و تشخيص خوب و بد است؟ مراد از ديوانه چيست؟ آيا تشخيص اين موارد با عرف است يا اين كه تعريف فقهي دارد؟

پاسخ: عاقل و ديوانه بودن، عرفي است و تعريف فقهي ندارد.

[19] سؤال 19: چرا علما و مراجع تقليد و پيشوايان مسلمانان در يك زمان و عصر، از يك نفر بيشتر هستند، در صورتي كه در زمان حضرت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و بعد از آن حضرت، در زمان امامان عليهم السلام يك نفر به عنوان امام و پيشواي مؤمنان حكومت مي كرد؟

پاسخ: علما و پيشوايان دين با رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام فرق مي كنند. خداوند، آنها را در هر زمان يكي بيشتر قرار نداده بود؛ ولي علما اين چنين نيستند، چنان كه پيامبران پيشين هم اين چنين نبودند؛ يعني در يك زمان بيش از يك پيغمبر وجود داشت.

[20] سؤال 20: سؤالي كه ذهنم را مشغول كرده اين است كه امروزه تعداد زيادي توضيح المسائل در جامعه ديده مي شود كه اكثر آنها مانند هم هستند. آيا

بهتر نبود مانند گذشته، چهار پنج مرجع و توضيح المسائل مي بود تا مردم به راحتي بتوانند مرجع خود را انتخاب كنند؟

پاسخ: امروز عصر پيشرفت و ترقي علم و دانش است و در رشته هاي مختلف، مانند طب و...، صاحب نظران فراواني مي باشند و بسياري بر خود لازم مي دانند كه نظريات و دانش خود را ارائه كنند. در عين حال دغدغه شما موضوع قابل توجهي است و مناسب ترين راه براي رسيدن به اين هدف، آن است كه مردم در انتخاب مرجع تقليد، تحقيق بيشتري بنمايند و افراد برتر و صاحب تخصّص بيشتر را براي مرجعيت برگزينند.

[21] سؤال 21: توهين نمودن به مجتهد جامع الشرائط چه حكمي دارد و آيا موجب خروج از دين و حد مي شود؟

پاسخ: توهين به هر مؤمني، تا چه رسد به مجتهد جامع الشرائط، حرام است؛ ولي موجب كفر و حد نمي شود؛ بلكه قابل تعزير است.

تقليد

[22] سؤال 22: تقليد چيست؟

پاسخ: تقليد در احكام، التزام به پيروي از فتواي مجتهد، در هنگام عمل است و همين معنا مبناي جواز بقا بر تقليد ميّت و عدم جواز احتياطي در عدول به مجتهد زنده مساوي است.

[23] سؤال 23: چرا در مسائل شرعي بايد تقليد كرد؟

پاسخ: پس از آن كه انسان به دين و مذهبي اعتقاد پيدا كرد و نيز فهميد كه در آن، دستورات و تكاليفي وجود دارد، ناچار بايد نسبت به آنها يا احتياط كند يا مجتهد شود و يا تقليد نمايد و چون اجتهاد براي همه مقدور نيست و راه احتياط را همه افراد نمي دانند و يا دچار مشكل مي شوند، بنا بر اين بعضي مجتهد مي شوند و بقيه تقليد مي كنند و رجوع غير عالم

به عالم در همه امور و فنون، در ميان عقلا معمول است.

[24] سؤال 24: لطفاً قلمرو تقليد را در زندگي انسان بيان فرماييد؛ يعني در چه مواردي بايد از مرجع تقليد تبعيت كرد؟

پاسخ: كلّيه عبادات و معاملات، بلكه تمامي كارهاي انجام دادني يا ترك كردني كه مورد احتياج است، اگر از مسائل ضروري و اعتقادات نباشد و مكلّف، يقين به حكم آنها نداشته باشد، قلمرو تقليد محسوب مي شود.

[25] سؤال 25: نام سوره و آياتي را كه بر انسان مكلّف واجب كرده تا در احكام دين، تقليد نمايد، ذكر فرماييد.

پاسخ: آيه «سؤال»(1) و آيه «نَفْر»(2)، در سوره هاي قرآن مورد تمسّك قرار گرفته اند.

[26] سؤال 26: اگر علم به اجتهاد كسي حاصل شد، ولي عدالت او ثابت نشد و همچنين اگر عدالت شخصي محرز گشت، ولي اجتهاد او ثابت نگشت، آيا مي توان بنا را بر عادل يا مجتهد بودن اين شخص گذاشت و از او تقليد نمود؟

پاسخ: اجتهاد و عدالت، بايد از طرق شرعي ثابت شوند، والّا نمي شود تقليد نمود.

[27] سؤال 27: آيا تقليد از زني كه مجتهد است، صحيح است؟ تقليد زنان از وي چه صورتي دارد؟

پاسخ: بنا بر مشهور، صحيح نيست.

[28] سؤال 28: آيا تقليد كه استناد عمل به مجتهد معيّني است، در مسائل متفقٌ عليه (مانند نماز) هم صدق مي كند يا بايد در مسائل اختلافي باشد؟

پاسخ: تقليد، التزام به فتواي مجتهد در حين عمل است و در مسائل ضروري، تقليد لازم نيست. در مسائل اجماعي هم تعيين شخصي كه از او تقليد مي شود، لزومي ندارد.

[29] سؤال 29: اگر فردي نيّتش اين باشد كه من از فلاني تقليد مي كنم و توجه به اين موضوع ندارد

كه تقليد، انجام عمل مستند به فتواي مجتهد است، آيا به واسطه نيّت، تقليد محقّق شده است يا خير؟ و آيا مي تواند در اين جا از مجتهد ديگري تقليد كند؟

پاسخ: به نظر اين جانب تقليد، التزام در حين عمل است، نه عمل. اگر التزام در حين عمل صدق كند، تقليد انجام شده است و نمي تواند از ديگري تقليد كند.

[30] سؤال 30: با توجه به بعضي از مسائل سياسي موجود، آيا تقليد يا بقا بر تقليد از بعضي مراجع جايز است و آيا با توجه به مسائل مذكور، مي توان به ايشان اهانت نمود يا خير؟

پاسخ: شرايط تقليد و بقا بر تقليد، در رساله توضيح المسائل نوشته شده است؛ اما اهانت كردن، نه تنها به مرجع تقليد، بلكه به هر مسلمان ديگري جايز نيست.

[31] سؤال 31: شخصي از يكي از فرقه هاي دراويش اظهار مي دارد كه من در احكام تقليد، از قطب خودم كه مجتهد جامع الشرائط است، تقليد مي نمايم و قطب هم فرموده اند: چون رساله ندارم، شما تحقيق كنيد و رساله هر مجتهدي را كه مي خواهيد تهيه و به آن عمل نمائيد؛ ولي در خصوص خمس و زكات و سؤالات جديد، به اذن خودم عمل نمائيد. آيا چنين حكمي از طرف قطب جايز است يا خير؟ آيا شخصي كه به رساله يك مجتهد عمل مي نمايد، مي تواند خمس را به اذن مجتهد ديگر محاسبه و پرداخت نمايد يا خير؟

پاسخ: اگر قطب، مجتهد جامع الشرائط و عادل باشد، مي شود از او تقليد كرد و من چنين قطبي را نمي شناسم و كسي كه مجتهدي را اعلم و عادل تشخيص داده است و از او تقليد مي نمايد، بايد در تمام احكام،

به فتواي او عمل نمايد.

[32] سؤال 32: بنده تا زمان حيات امام خميني رحمه الله چهارده سال بيشتر نداشتم و خيال مي كردم كه بالغ نشده ام، غافل از اين كه دو علامت ديگر بلوغ (احتلام و در آوردن مو) را دارا بودم و تصميم داشتم هنگام رسيدن به سن بلوغ (پانزده سالگي) از امام تقليد كنم. با توجه به اين كه تصميم به تقليد را مؤثر مي دانيد، آيا بنده مي توانم از امام خميني رحمه الله تقليد نمايم؟

پاسخ: به نظر اين جانب تقليد، التزام به هنگام عمل است. بنا بر اين در فرض سؤال، نمي توانيد از ايشان تقليد كنيد و بايد از مجتهد زنده تقليد نماييد.

[33] سؤال 33: آيا زن شوهردار مي تواند مرجع تقليدي غير از مرجع شوهرش داشته باشد و آيا اين امر، منافاتي با لزوم اطاعت زن از شوهر ندارد؟

پاسخ: داشتن مرجع تقليد ديگر، منافاتي با لزوم اطاعت زن از شوهر ندارد.

[34] سؤال 34: آيا افراد خانواده، در امر تقليد، تابع سرپرست خانواده هستند؟

پاسخ: هر فرد مكلّف بايد شخصاً تحقيق و تفحّص كند و از مجتهد واجد شرايط تقليد كند، مگر اين كه تقليد سرپرست خانواده، موجب اطمينان افراد خانواده شود.

[35] سؤال 35: مدتي از تقليد گذشته و مقلِّد شك مي كند كه آيا اعمالش برطبق تقليدِ صحيح بوده يا خير. در اين صورت نسبت به اعمال گذشته و اعمالي كه از اين به بعد مي خواهد انجام دهد، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: براي اعمال آينده، جهت تقليد، بايد تحقيق و تفحّص نمايد. نسبت به گذشته، اعمال او صحيح است. البته اگر شك، از جهت عدم التفات مكلّف يا جهل او به حكم باشد، مسأله محلّ اشكال است.

[36] سؤال 36:

اگر در چند سال اولِ بعد از بلوغ، عمل به تقليد نكرده باشد و اين تقليد نكردن از روي جهل و عدم آگاهي به مسائل واجب باشد، آيا بعد از آگاهي و شروع به تقليد، واجبات قبلي، مانند نماز و روزه را بايد قضا كند؟

پاسخ: تكاليفي را كه انجام نداده، بايد انجام دهد و تكاليفي را كه بي تقليد انجام داده، اگر اعمالش مطابق فتواي كسي باشد كه در آن زمان وظيفه اش تقليد از او بوده يا مطابق فتواي كسي باشد كه فعلاً وظيفه اش تقليد از اوست، كافي است و در خصوص نماز، اگر خللي در اركان نماز واقع نشده، اعاده لازم نيست.

[37] سؤال 37: مكلّفي كه مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام داده و حالا تقليد مي كند، آيا لازم است تحقيق كند كه اعمال گذشته اش مطابق فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده يا مطابق فتواي مجتهدي كه فعلاً وظيفه اش تقليد از اوست، بوده يا خير؟

پاسخ: لازم است تحقيق كند و اگر اطمينان پيدا كرد كه موافق فتواي هيچ كدام از آن دو نفر نبوده، بايد اعاده كند و در مورد نماز، اگر اركان نماز مختل نبوده، اعاده لازم نيست.

[38] سؤال 38: در مسأله پانزده توضيح المسائل جناب عالي آمده است: «اگر مقلّدي كه اهل فضل و آگاه به فقه است، در مسأله اي يقين و يا ظن پيدا كند كه نظر مرجع تقليد او خلاف واقع است، نمي تواند در آن مسأله از او تقليد نمايد». سؤالم اين است كه اگر مرجع تقليد، در آن مسأله احتياط نكرده باشد تا بتوان به مرجع ديگر رجوع كرد، بلكه فتوا داده باشد، مقلّد مذكور وظيفه اش

چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر به حكم مسأله يقين ندارد، احتياط كند و يا به مرجع ديگري كه يقين و ظن بر خلاف نظر او ندارد، با رعايت الأعلم فالأعلم مراجعه نمايد.

[39] سؤال 39: تقليد بچه مميز از مجتهد جامع الشرائط چه صورتي دارد؟

پاسخ: تا بالغ نشده، تقليد بر او واجب نيست؛ ولي اگر تقليد كند، اشكال ندارد.

[40] سؤال 40: آيا تقليد در احكام شرعي از مراجع غير از رهبر، اعم از اين كه ولايت عامّه فقيه را قبول داشته باشند يا نداشته باشند، جايز است؟

پاسخ: چنانچه واجد شرايط مذكور در رساله باشند، جايز است.

[41] سؤال 41: آيا در مسأله ولايت فقيه نيز بايد تقليد كرد و نظر مبارك در مورد آن چيست؟

پاسخ: چون مسأله ولايت فقيه، مسأله اي فقهي است، بايد هر كس از مرجع خود بپرسد. به نظر اين جانب ولايت فقيه ثابت است، لكن مسأله داراي تفصيلاتي است كه موكول به محلّ خود است.

[42] سؤال 42: اگر انسان در رساله عمليه مرجع تقليد ديگري غير از مرجع خودش يا در كتب مراجع گذشته يا فقهاي قديم، به عمل مستحبّي برخورد كند، آيا عمل به آن مطلوب و صحيح است و ثوابي دارد يا خير؟ اگر مرجع تقليد ما آن عمل را مستحب نداند، چه طور؟

پاسخ: در فرض مذكور در سؤال، جايز است عمل مذكور را به قصد رجا به جا بياورد و ثواب هم به او داده مي شود، ان شاء اللَّه.

تقليد از مجتهد اعلم

[43] سؤال 43: مي گويند: «امروزه تقليد اعلم لازم نيست، چون اعلم را نمي شود تعيين كرد و چيزهاي ديگري هست كه از اعلم بودن لازم تر است، مانند آگاهي از مباني سياسي و مسائل

برون مرزي». آيا به نظر شما مي شود از غير اعلم تقليد كرد؟

پاسخ: تقليد اعلم در هر دوره واجب است. اگر تعيين اعلم ممكن باشد، مكلّف او را معيّن نمايد و به فتواي او عمل كند و اگر ممكن نشد، از آن كس كه گمان به اعلميت او مي رود، تقليد كند و اگر آن نيز امكان نداشت، از كسي كه احتمال اعلميت او را مي دهد، تقليد كند و اگر چند نفر در احتمال اعلميت مساوي باشند، در تقليد از افراد مورد شبهه اعلميت، مخيّر است و چيزهاي ديگر را به جاي اعلميت نمي توان گذاشت.

[44] سؤال 44: در بين علماي موجود، كدام مرجع، اعلم است و تقليد از كدام يك از آقايان محترم مُبْرئ ذمّه است؟

پاسخ: تحقيق درباره اين مطلب، به عهده مكلّف است.

[45] سؤال 45: آيا تصدّي يك عالم براي مرجعيت، به معني اعتقاد او به اعلميت خود است؟ نظر شما در مورد كسي كه مي گويد: «اعلميت، موردش علوم محسوسه است، نه خصوص عقليات»، چيست؟

پاسخ: بين نوشتن رساله و اعتقاد به اعلميتِ خود ملازمه اي نيست. مرجعيت، محقّق نمي شود، جز با مراجعه كردن مقلدين به مرجع و مراجعه كردن به شخصي و تقليد از او جايز نيست، مگر اين كه واجد شرايط تقليد باشد. راه هاي شناختن اعلم در رساله هاي عمليه آمده است و مراد از اعلم كسي است كه آشناتر به قواعد و مدارك مسأله و داراي اطلاعات بيشتر در نظائر آن و داراي فهم بهتر و خوب تر در مورد اخبار و روايات و درك و تشخيص بيشتر در موضوعات باشد و محلّ رجوع براي تعيين اعلم، اهل خبره است.

[46] سؤال 46: امروزه ملاك اصلي براي تشخيص

مجتهد اعلم، براي عامّه مردم چيست؟

پاسخ: ملاك، همان راه هاي سه گانه است كه در رساله ها نوشته شده و فرقي بين زمان حاضر و گذشته نيست.

[47] سؤال 47: مجتهد و اعلم بودن كسي را از كجا مي توان فهميد؟

پاسخ: مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول: آن كه خود انسان اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم: آن كه دو عالم خبره و عادل، در شرايط آزاد و بدون ترس و طمع، مجتهد بودن يا اعلم بودن او را گواهي دهند، مشروط به آن كه دو نفر عالم خبره و عادل ديگر، با نظر آنان مخالفت ننمايند.

سوم: شهرت او در ميان علما و محافل علمي به طوري باشد كه از اين شهرت، براي انسان علم حاصل شود و اگر شناختن اعلم مشكل باشد، به احتياط واجب بايد از مظنون الأعلميه تقليد كند؛ بلكه اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه مجتهدي اعلم است و بداند كس ديگري از او اعلم نيست، به احتياط واجب بايد از او تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند، بايد از يكي از آنان تقليد كند و احتياط مستحب اين است كه از باتقواترين آنها تقليد نمايد.

[48] سؤال 48: اهل خبره كه به شهادت آنان اعلميت مجتهدي ثابت مي شود، چه كساني هستند؟

پاسخ: افرادي كه در اثر تحصيل و تحقيق در علوم ديني، توانايي تشخيص اعلم را پيدا كرده و عادل باشند.

[49] سؤال 49: آيا به شهادت يك نفر از اهل خبره كه مورد وثوق و اطمينان است، اعلميت ثابت مي شود؟

پاسخ: براي ثبوت اعلميت، شهادت دو نفر خبره عادل

شرط است، مگر اين كه انسان از گفته يك نفر اطمينان پيدا كند.

[50] سؤال 50: در صورت تعارضِ اهل خبره، نسبت به اعلميت مجتهدين، تكليف چيست؟

پاسخ: در صورت تعارض، اگر يك بيّنه از حيث علم بالاتر باشد، مقدّم است، وگرنه هر دو بيّنه ساقط مي شوند و بايد به ترتيبي كه در مسأله دهم توضيح المسائل ذكر شده، عمل كرد.

[51] سؤال 51: اگر مثلاً سي نفر يا بيشتر از اهل خبره شهادت دهند كه تقليد از فردي جايز است و عده معدودي، مثلاً پنج نفر اهل خبره ديگر بگويند كه تقليد از او جايز نيست، مي توان از وي تقليد كرد يا خير؟ و اگر انسان از وي تقليد كرد و بعد متوجه شد كه عدّه كمي تقليد از او را جايز نمي دانند، آيا لازم است برگردد؟

پاسخ: در صورت تعارض بيّنه ها، اگر يك طرف مُرجّحي داشته باشد، مقدّم است و اگر طرف تجويز كننده، بر طرف ديگر ترجيحي نداشته باشد، نمي توان تقليد نمود و زيادي و كمي افراد، هميشه مُرجّح نيست.

[52] سؤال 52: كسي از روي روزنامه ها و اعلاميه تقليد كرده و بعد كه به اهل خبره رجوع كرده، كسي ديگر را تعيين كرده اند و اكنون تصميم گرفته از شخصي كه اهل خبره تعيين كرده اند، تقليد كند. اوّلاً آيا مي تواند چنين كاري بكند يا خير؟ و ثانياً تكليف اعمال گذشته اش چيست؟

پاسخ: اگر صاحبان اعلاميه ها را خودش مي شناخته و آنها را به عنوان اهل خبره عادل قبول داشته، گفتن آنها خود، بيّنه و حجّت است و رجوع لازم نيست و اگر نمي شناخته و فقط به عنوان عمومي شنيده و يا شنيده كه علما يا مدرّسان يا فضلا چنين

گفته اند، بدون آن كه شخص آنها را بشناسد و صلاحيت آنها را بداند، بايد از كسي كه بيّنه، معيّن كرده، تقليد نمايد و راجع به اعمال گذشته، اگر با فتواي كسي كه اكنون از او تقليد مي كند يا با فتواي كسي كه در آن زمان وظيفه اش تقليد از او بوده، مطابق باشد، كفايت مي كند و اگر مخالف باشد، بايد اعمال مخالفش را از نو به جا آورد. البته در خصوص نماز، اگر خللي به اركان آن وارد نشده باشد، اعاده لازم نيست.

[53] سؤال 53: آيا در بيّنه (شهادت دو نفر عادل) لازم است گمان به صدق آن پيدا كنيم تا در حقّ ما معتبر شود و اگر به واسطه قرائني گمان بر خلاف بيّنه پيدا كرديم، آيا باز هم بيّنه معتبر است؟ اگر علم بر خلاف بيّنه پيدا كرديم، چه طور؟

پاسخ: بيّنه معتبر است، مگر آن كه معارض با بيّنه ديگر باشد، يا علم بر خلاف آن داشته باشيم.

[54] سؤال 54: كسي از روي شياع و شهرت تقليد كرده است و بعد، اهل خبره شخص ديگري را معيّن كرده اند. حال از كدام بايد تقليد كند؟

پاسخ: اگر شياع، مفيد علم و اطمينان باشد، مقدّم است، والّا بايد به گفته اهل خبره عمل كند.

[55] سؤال 55: آيا مي توان از مجتهدي كه از نظر علم، پايين تر از ديگري، ولي از نظر تقوا بالاتر است، تقليد نمود؟

پاسخ: در مورد اختلافِ فتوا بايد از اعلم تقليد كرد و تقليد از غير اعلم جايز نيست، گرچه اتقي باشد.

[56] سؤال 56: كسي كه مدتي از مجتهدي تقليد نموده و سپس متوجه شده كه مجتهد ديگري اعلم است، آيا اعمال گذشته اش صحيح است؟

پاسخ:

در صورتي كه تقليد از مجتهد اول، بر اساس تحقيقات و موازين شرعي بوده و يا عمل مقلّد، مطابق با فتواي اعلم باشد، صحيح است.

[57] سؤال 57: بعضي از اعمال مقلّد، مانند نماز، روزه و حج يا بعضي از معاملات وي، بر طبق فتواي مرجع تقليدش باطل بوده است؛ ولي همين اعمال بعد از فوت مرجع و رجوع به حيّ اعلم، بر طبق نظر مرجع دوم صحيح است. آيا با اين فرض، مي توان حكم به صحّت اين اعمال نمود؟

پاسخ: در فرض سؤال كه مرجع تقليد فعلي، اعلم است و حكم به صحّت نموده، صحيح است.

[58] سؤال 58: اگر عملي از مقلّد، مطابق با فتواي مرجع تقليدش باشد و پس از فوت مرجع و تقليد از مجتهد حيّ اعلم، همان عمل از نظر مجتهد ثاني باطل باشد، آيا اعاده عمل واجب است؟

پاسخ: در صورتي كه تقليد از مجتهد قبلي، طبق موازين بوده، صحيح است و اعاده ندارد.

[59] سؤال 59: آيا تقليد كردن از مجتهد غير اعلم، در مسائلي كه فتواي او موافق فتواي اعلم است يا مخالفت فتواي او با فتواي اعلم معلوم نيست، جايز است؟

پاسخ: در صورت علم به موافقت، جايز است و در غير اين صورت جايز نيست.

[60] سؤال 60: اگر مجتهد اعلم، تقليد از اعلم را واجب نداند، آيا مي توان از غير اعلم تقليد كرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اشكال ندارد.

[61] سؤال 61: آيا بعد از تقليد نمودن از غير اعلم (به واسطه اين كه امكان شناخت اعلم را پيدا نكرده است)، رجوع به اعلم (بعد از امكان شناخت اعلم)، واجب است يا خير؟

پاسخ: بعد از آن كه اعلم را از طرق شرعي تشخيص

داد، بايد به اعلم مراجعه نمايد.

[62] سؤال 62: شخصي مدتي قبل، براي شناخت مجتهد اعلم به اهل خبره مراجعه كرد؛ ولي كسي به عنوان اعلم يا محتمل الأعلميه برايش ثابت نشد و سپس از يكي از مجتهدين جامع الشرائط كه مساوي با ديگران در علم بود، تقليد كرد. اكنون پس از گذشت چند سال، احتمال مي دهد و يا اين كه اطمينان دارد كه با تحقيق دوباره از اهل خبره، مي تواند اعلم را تشخيص دهد، آيا بر چنين شخصي تحقيق كردن واجب است؟

پاسخ: در صورتي كه اطمينان دارد با تحقيق كردن، اعلم مشخص مي شود، لازم است مجدّداً تحقيق كند.

[63] سؤال 63: آيا در مرجع تقليدِ بچه مميّز، اعلم بودن نيز شرط است؟

پاسخ: چون تقليد بر او واجب نيست، از غير اعلم هم مي تواند تقليد كند؛ ولي بعد از بلوغ، بايد به اعلم رجوع كند.

[64] سؤال 64: آيا اثبات اعلميت به خبر عدل واحد، مشروط به افاده ظن است يا خير؟

پاسخ: با خبر عدل واحد، اعلميت ثابت نمي شود، مگر اين كه موجب حصول اطمينان شود.

[65] سؤال 65: آيا ظنّي كه در ثبوت اعلميت مجتهد حجّت است و همان، سبب لزوم تقدّم وي بر غير او مي شود، از ظنون خاصّه است يا ظنّ مطلق؟

پاسخ: با ظن، اعلميت ثابت نمي شود؛ ولي اگر نتوانست اعلم را بشناسد، مظنون الأعلميه بر ديگران مقدّم است.

[66] سؤال 66: اگر كسي كه غير عالم، ولي مورد وثوق و اطمينان انسان است، با استفاده از راه هاي شناختِ مجتهد اعلم كه در اول رساله عمليه آمده، مجتهد اعلم را بشناسد و يا احتمال قوي بدهد كه يك يا دو نفر از مجتهدين اعلم هستند، آيا با

گفته او اعلميت يا احتمال اعلميت ثابت مي شود و مي توان به گفته او عمل نمود؟

پاسخ: نمي توان به گفته او عمل كرد، مگر بدانيم كه آن فرد در كارش خيلي با دقت و احتياط است و براي انسان، اطمينان به صحّت گفته هاي او حاصل شود.

[67] سؤال 67: تقليد از مجتهدي كه با ولايت فقيه مخالف است، با فرض اعلم بودن او چه حكمي دارد؟

پاسخ: شرايط مرجع تقليد، در توضيح المسائل به طور مفصّل نوشته شده است. به آن جا مراجعه فرماييد.

[68] سؤال 68: اگر مرجع تقليد، عملي را به احتياط واجب نهي كرده باشد و ما بدانيم كه در ميان مراجع زنده ديگر، كسي هست كه اين عمل را جايز مي داند، ولي آن مرجع را مشخصاً نشناسيم، آيا مي توانيم در اين مسأله به مرجعِ غير مشخص رجوع كنيم؟

پاسخ: در فرض سؤال، رجوع به مرجعِ غير مشخص كه واجد شرايط است، با رعايت الأعلم فالأعلم جايز است؛ يعني اعلم از او فتواي به عدم جواز نداده باشد.

[69] سؤال 69: اگر فقها در علم مساوي باشند، آيا براي مكلّف جايز است از يكي از آنها تقليد نمايد و در احتياطات واجب به ديگري رجوع كند؟

پاسخ: اگر در علم با هم مساوي باشند و واجد ساير شرايط ديگر تقليد نيز باشند، جايز است.

[70] سؤال 70: در احتياطهاي واجب شما به كدام يك از آيات عظام مراجعه كنيم؟

پاسخ: احتياط واجب را به مجتهد مساوي و اگر نبود به الأعلم فالأعلم مراجعه كنيد. راه تشخيص آن در رساله عمليه آمده است.

به دست آوردن فتواي مجتهد

[71] سؤال 71: اگر مقلّد به حكم شرعي صادر شده از طرف مرجع تقليد خود، ظن يا اطمينان پيدا كرد،

آيا براي عمل كردن، كافي و مُجْزي است يا اين كه بايد به فتواي مجتهد، يقين حاصل نمايد؟

پاسخ: ظن و گمان كافي نيست؛ ولي اطمينان از هر طريق حاصل شود، كفايت مي كند.

[72] سؤال 72: دو عالم از يك مرجع تقليد واحد، دو فتواي متضاد نقل مي كنند، وظيفه ما تحقيق كامل است يا با عمل به يكي از آنها تكليف ساقط مي شود؟

پاسخ: اگر هر دو ثقه و مورد اعتماد باشند، بايد تحقيق كامل نماييد تا اطمينان به يك طرف حاصل شود.

[73] سؤال 73: با توجه به سرعت بالاي اينترنت در انتقال مطالب و احتمال جعل، آيا استفتائاتي كه با اينترنت جواب داده مي شود، حجيّت شرعي و قابليت استناد به حضرت عالي را دارد؟

پاسخ: اگر اطمينان آور باشد، حجّت است و اگر احتمال جعل بدهند، تحقيق كنند و از دفتر اين جانب سؤال نمايند.

[74] سؤال 74: اگر فتواي حضرت عالي در كتاب «استفتائات» با رساله توضيح المسائل اختلاف داشت، كدام يك مقدّم است؟

پاسخ: در موارد اختلاف فتوا، آخرين نظر معتبر است و اگر نتوانستيد نظر آخر را به دست آوريد، از دفتر اين جانب سؤال نماييد.

[75] سؤال 75: تشخيص موضوعاتي كه مربوط به مستنبطات ادلّه شرعيه نيست، آيا با عرف است؟ و اگر چنين است، آيا مجتهد مي تواند تعيين مصداق كند؟ و اگر نظر مجتهد و مقلّد، در تعيين مصداق متفاوت بود، چه بايد كرد؟

پاسخ: در اين موارد، تشخيص با عرف است و در مورد اختلاف، اگر مقلّد، اهل تشخيص باشد، نظرش براي خودش معتبر است و اگر مقلّد، اهل تشخيص نباشد، مي تواند از گفته مجتهد تبعيت كند.

[76] سؤال 76: تشخيص ضرورت كه عمل به بعضي از

مسائل شرعي به آن بستگي دارد، آيا بر عهده خود مكلّف است؟

پاسخ: ضرورت، در معاني مختلفي استعمال مي شود. معناي مورد نظر مجتهد را بايد از او بپرسد؛ ولي تطبيق بر مورد، بر عهده خود مكلّف است.

تبعيض در تقليد

[77] سؤال 77: آيا تبعيض در تقليد در يك باب (مثلاً مصرف خمس) جايز است؟ و آيا تبعيض، استمراري است؛ يعني در همان مسأله كه عمل كرده، مي تواند به مجتهد مساوي رجوع كند؟

پاسخ: تبعيض در تقليد، در ابتدا در صورت تساوي مجتهدين، بي اشكال است؛ ولي اگر در مسأله اي تقليد كرد، احتياطاً نمي تواند به مجتهد ديگر رجوع كند، مگر دومي اعلم از اولي باشد كه در اين صورت، رجوع واجب است.

[78] سؤال 78: فردي كه مقلّد يك مرجع است، آيا مي تواند در عين حال كه به فتواي مرجع خود عمل مي كند، به فتواي مرجع ديگر هم عمل نمايد؟

پاسخ: اگر مرجعي كه از ايشان تقليد مي كنيد، اعلم باشد و فتوا بدهد، نمي توانيد به فتواي ديگري عمل كنيد و اگر فتوا نداده و احتياط واجب فرموده، مي توانيد به فتواي مجتهد ديگر با رعايت الأعلم فالأعلم عمل نماييد و در صورت تساوي، در مسائلي كه از يكي از آنان تقليد كرده ايد، احتياطاً نمي توانيد از ديگري تقليد نماييد.

[79] سؤال 79: آيا كسي كه مقلّد يك مرجع است، مي تواند در يك يا دو يا چند مسأله محدود، از مرجع ديگر تقليد كند؟

پاسخ: اگر هر دو مرجع از لحاظ علمي مساوي باشند و قبلاً در اين مسأله از مرجع اول، تقليد نكرده است، مي تواند از او تقليد كند.

[80] سؤال 80: در تحرير الوسيله امام خميني رحمه الله (مسأله هشتم از فروع تقليد) آمده است: «چنانچه دو مجتهد

از نظر علمي با هم مساوي باشند، مقلّد مخيّر است به هر كدام از آن دو كه بخواهد رجوع كند، همچنان كه مي تواند بعضي از مسائل را از يكي و بعضي ديگر را از ديگري تقليد كند». آيا اين گونه تقليد را صحيح و جايز مي دانيد؟

پاسخ: در تقليد از دو مجتهد مساوي، مكلّف مخيّر است و نيز مي تواند در ابتدا بعضي از مسائل را از يكي و بعض ديگر را از مجتهد ديگري تقليد نمايد؛ ولي اگر از يكي از آنان در مسأله اي تقليد كرده باشد، رجوع به ديگري در آن مسأله احتياطاً جايز نيست، مگر ثابت شود كه ديگري اعلم است.

[81] سؤال 81: آيا مقلّد مي تواند در مسائلي كه در رساله مرجعش موجود نيست و نمي تواند نظر مرجعش در آن مسائل را به دست آورد، از مجتهد ديگري كه از نظر علم با مرجعش مساوي است، تقليد كند؟

پاسخ: چنانچه در آن مسائل تا كنون از مرجع خود تقليد نكرده باشد، مي تواند در آن مسائل از مجتهدي كه از نظر علم مساوي با مرجع تقليدش است، تقليد كند.

[82] سؤال 82: آيا مقلّد مي تواند در نماز و روزه از دو نفر تقليد كند، به اين صورت كه به فتواي يك مرجع در محل كار، نماز را شكسته بخواند و به فتواي مرجع ديگر روزه بگيرد يا به عكس، نماز را تمام بخواند و روزه نگيرد؟

پاسخ: تبعيض در تقليد، در مجتهدين مساوي جايز است؛ ولي بايد موجب علم به بطلان عمل، ولو به صورت علم اجمالي نباشد.

عدول در تقليد

[83] سؤال 83: آيا عدول از مرجع تقليد حي به حيّ مساوي جايز است؟

پاسخ: در فرض سؤال، در مسائلي كه

از مرجعِ خودش تقليد نكرده، جايز است.

[84] سؤال 84: مقلّد مرجعي هستم و بنا به دلايلي به اين نتيجه رسيده ام كه از آن مرجع بزرگوار به مرجع بزرگوار ديگري عدول نمايم. آيا اين كار را مي توانم انجام دهم؟

پاسخ: اگر پس از تحقيق كافي، به اعلميت دومي رسيده باشيد يا اين كه مرجع تقليد اول شما واجد تمام شرايط تقليد نباشد، نمي توانيد به تقليد اولي باقي باشيد و بايد به ديگري كه واجد شرايط باشد، رجوع كنيد و در صورت تساوي، در خصوص مسائلي كه تقليد نكرده ايد، مي توانيد از دومي تقليد كنيد؛ اما در مسائلي كه تقليد كرده ايد، بنا بر احتياط نمي توانيد. ضمناً شرايط لازم مرجع تقليد و شناخت اعلم و راه هاي رسيدن به آن در اوايل توضيح المسائل بيان شده است.

[85] سؤال 85: كسي از مجتهدي تقليد كرده و اكنون مي خواهد از او رجوع كند. آيا جايز است يا خير؟

پاسخ: اگر تقليد اولش از روي ميزان صحيح بوده و اكنون نيز در اجتهاد و اعلميت و عدالت او شك نكرده، نمي تواند رجوع كند و اگر تقليد اولش از روي ميزان صحيح نبوده يا اكنون اعلميت و عدالت او در نظرش زير سؤال رفته است و دومي را عادل و اعلم مي داند، واجب است رجوع كند.

[86] سؤال 86: اگر شخصي از مجتهدي تقليد مي كند كه عدول را حتي به مجتهد اعلم حرام مي داند، آيا مي تواند به مجتهد اعلم رجوع كند يا بايد بر تقليد اين مجتهد باقي بماند؟

پاسخ: بايد به مجتهد اعلم رجوع كند، مگر آن كه مجتهد اعلم، تقليد غير اعلم را جايز بداند كه در اين صورت مي تواند از غير اعلم تقليد نمايد.

[87] سؤال

87: فردي مقلّد آيت اللَّه خويي رحمه الله بوده و پس از وفات ايشان به آيت اللَّه سبزواري رحمه الله عدول نموده و بعد از فوت ايشان به آيت اللَّه گلپايگاني رحمه الله عدول كرده و پس از درگذشت آيت اللَّه گلپايگاني رحمه الله با اجازه يكي از آقايان، به تقليد از آيت اللَّه خويي رحمه الله بازگشته است. آيا اين كار صحيح بوده و تكليف اعمالي كه در مدت عدول از آيت اللَّه خويي رحمه الله تا رجوع مجدّد انجام شده است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر معتقد به اعلميت آيت اللَّه خويي رحمه الله نسبت به ساير علماي ذكر شده است، لازم است بر تقليد ايشان باقي بماند و در صورت عدول نمودن نيز رجوع واجب است و اعمالي كه در اين مدت انجام داده، اگر خللي در آن وارد نشده و مطابق با فتواي ايشان باشد، صحيح است و در خصوص نماز، اگر خللي به ركن نماز وارد نشده باشد، اعاده واجب نيست.

[88] سؤال 88: آيا خوف و واهمه از باطل بودن اعمال گذشته، مي تواند مجوّز عدول نكردن از يك مرجع به مرجع ديگر باشد؟

پاسخ: عدول جايز نيست، مگر با شرايطي كه در رساله ها ذكر شده است و اگر شرايط عدول موجود باشد، توهّم فوق، تأثيري در حكم عدول ندارد.

[89] سؤال 89: آيا عدول از تقليد يك مجتهد حي به مجتهد حيّ ديگر را كه فاقد رساله عمليه است و ليكن امكان سؤال در كليه احكام اختلافي از وي وجود دارد، جايز مي دانيد؟

پاسخ: داشتن رساله عمليه شرط نيست؛ لكن در عدول از مجتهدي به مجتهدي ديگر و يا در اصل تقليد، شرايطي وجود دارد كه در رساله هاي عمليه آمده است.

تقليد ابتدايي از ميّت

[90] سؤال 90: با توجه با اين كه رجوع به مجتهد، براي به دست آوردن احكام الهي از باب طريقيت است نه اين كه خودش موضوعيت داشته باشد و وجوب تقليد از اعلم هم از اين باب است كه مطمئن ترين طريق براي رسيدن به احكام واقعي است، چگونه است كه فقهاي عظام، تقليد ابتدايي را از مجتهد ميّتي مانند علامه حلّي و مقدس اردبيلي كه ممكن است از حيث علم و تقوا، نسبت به فقهاي عظام فعلي بالاتر باشند و اعتماد و اطمينان براي به دست آوردن حكم واقعي از طريق ايشان بيشتر باشد، جايز نمي دانند؟

پاسخ: براي جواب تفصيلي به كتب استدلالي مراجعه شود ولكن تحقّق چنين امري (اعلميت از تمامي احياء) در خارج، با توجه به آسان تر شدن طريق تحصيل علم، بعيد به نظر مي رسد. علاوه بر آن كه مرجعيت، فقط براي بيان امور و سؤالات جزيي نيست؛ بلكه زعامت ديني نيز مطرح است و لازم است زعيم امّت زنده باشد.

[91] سؤال 91: تقليد ابتدايي از مجتهد ميّتي كه اعلم از فقهاي زنده است، چه صورتي دارد؟ در فرض حرمت، اگر شناخت فقيه زنده اعلم مشكل باشد و موجب عسر و حرج گردد، تقليد ابتدايي از مجتهد ميّتي كه اعلم از فقهاي زنده است، جايز است يا خير؟

پاسخ: تقليد ابتدايي از ميّت اعلم جايز نيست. اگر حيّ اعلم را تشخيص داد، از او تقليد كند، والّا از مظنون الأعلميه و اگر آن را هم نتوانست تشخيص دهد، از محتمل الأعلميه در بين فقهاي زنده تقليد نمايد.

[92] سؤال 92: آيا تقليد ابتدايي از مجتهد ميّت، نظير امام خميني رحمه الله جايز است؟ در صورت اعلميت مجتهد

ميّت نسبت به مجتهدين حي، براي كساني كه تازه به تكليف رسيده اند، وظيفه چيست؟

پاسخ: نمي شود ابتدائاً از ميّت تقليد كرد، هر چند مجتهد ميّت از مجتهد حي، اعلم باشد.

بقا بر تقليد ميّت

[93] سؤال 93: آيا مي توان بر تقليد مجتهدي كه از دنيا رفته و نسبت به مجتهدين زنده اعلم است، باقي ماند؟ در صورت جايز بودن، در مسائل جديدي كه نمي توان نظر او را به دست آورد، چگونه بايد عمل كرد؟

پاسخ: بقا بر تقليد ميّتِ اعلم واجب است و در مسائل جديد يا مسائلي كه در آنها از مجتهد متوفّا تقليد نكرده، بايد از اعلمِ در بين مجتهدين زنده تقليد كند.

[94] سؤال 94: اين جانب در زمان حيات مرحوم آيت اللَّه گلپايگاني رحمه الله از ايشان تقليد مي كردم و بعد از فوت ايشان، بدون اذن مجتهدي بر تقليد ايشان باقي ماندم. با توجه به فتاواي حضرت عالي و فتاواي آن مرحوم مبني بر جواز بقا بر تقليد ميّت، آيا تقليد اين جانب صحيح است يا خير؟ و آيا بايد از مجتهد زنده اي اجازه بگيرم يا اين كه بايد از مجتهد زنده تقليد كنم؟

پاسخ: در مسائلي كه در زمان حيات ايشان در آنها از ايشان تقليد كرده ايد، مي توانيد بر تقليد آن مرحوم باقي بمانيد و از زمان وفات آن مرحوم تا حال، اگر در غير از مسائلي كه در زمان حيات ايشان در آنها از ايشان تقليد كرده بوديد، به فتواي آن مرحوم عمل كرده باشيد، عمل شما به شرطي درست است كه مطابق با فتواي كسي باشد كه در آن زمان وظيفه شما تقليد از وي بوده است و يا مطابق با فتواي كسي باشد كه فعلاً وظيفه

شما تقليد از اوست.

[95] سؤال 95: كسي كه قبلاً از حضرت امام خميني رحمه الله تقليد مي كرده و بعد از رحلت ايشان مقلّد آيت اللَّه اراكي رحمه الله شده و در قسمتي از مسائل، باقي بر امام رحمه الله بوده است، حال كه مقلّد حضرت عالي شده، آيا مي تواند در برخي مسائل از امام تقليد كند و در برخي از مسائل از آيت اللَّه اراكي و در برخي از حضرت عالي؟

پاسخ: در مسائلي كه تقليد كرده ايد، مي توانيد بر تقليد خود از آن دو مرحوم باقي بمانيد.

[96] سؤال 96: آيا در فرض اعلميتِ مجتهد ميّت نسبت به مجتهدين حي و وجوب تقليد از او، مي توان در بعضي از مسائل از مجتهد حي تقليد نمود؟

پاسخ: در مسائلي كه از مجتهد ميّتِ اعلم تقليد كرده، نمي تواند از حي تقليد نمايد.

[97] سؤال 97: آيا در بقا بر تقليد ميّت، مكلّف مي تواند در مسائلي كه در آنها تقليد ننموده، از ميّت تقليد كند؟

پاسخ: نمي تواند باقي بماند.

[98] سؤال 98: آيا بقا بر تقليد ميّت را مطلقاً جايز مي دانيد؟

پاسخ: چنانچه مجتهدي كه از دنيا رفته است، اعلم از مجتهدين زنده باشد، بقا بر تقليد او در مسائلي كه در آنها از او تقليد كرده، واجب است و چنانچه مساوي با احيا باشد، رجوع اشكال ندارد و اگر مجتهد زنده اعلم باشد، بقا بر تقليد ميّت جايز نيست.

[99] سؤال 99: تا چه زماني بقا بر تقليد ميّت جايز است؟

پاسخ: تا زماني كه مجتهد زنده اعلم اجازه بدهد، بقا جايز است.

[100] سؤال 100: اگر مجتهدي را به عنوان مرجع تقليد برگزيديم و ملتزم شديم كه در تمام احكام شرعي از او تقليد نماييم، آيا مي توانيم در مسائلي

كه فتواي آن مجتهد را اصلاً نشنيده و ياد نگرفته ايم، پس از فوت وي، به شرط اعلميت، از او تقليد نماييم؟

پاسخ: نسبت به مسائلي كه در آنها از آن مجتهد تقليد نكرده ايد، بايد به مجتهد زنده رجوع نمايد.

[101] سؤال 101: شخصي با اجازه مجتهد زنده، بر فتواي مجتهدي كه فوت كرده، باقي مانده است. آيا اكنون مي تواند از مجتهد ديگري تقليد نمايد؟

پاسخ: اگر مجتهد زنده اول، اعلم از دوم باشد، نمي تواند از دومي تقليد كند و اگر دومي اعلم باشد، بايد به تقليد او عدول كند و اگر مجتهد زنده اول و دوم مساوي باشند، در مسأله بقا بر تقليد ميّت، بنا بر احتياط نمي تواند از مجتهد اول به دوم عدول كند؛ ولي در بقيه مسائل، جايز بودن تقليد از مجتهد دوم يا عدم جواز آن، بستگي به نظر مجتهد اول در مسأله بقا بر تقليد ميّت و فروع مسأله دارد.

[102] سؤال 102: تقليد و عمل به رساله هاي مراجع محترم تقليد متوفّا، بخصوص حضرت امام خميني رحمه الله جايز است؟

پاسخ: در مسائلي كه در زمان زنده بودن، از ايشان در آن مسائل تقليد كرده اند، جايز است.

[103] سؤال 103: آيا در بقا بر تقليد ميّت نيز رجوع به مجتهد حيِّ اعلم لازم است؟

پاسخ: اگر اعلم با غير اعلم در اين مسأله موافق باشند و هر دو عادل باشند، تعيين لازم نيست.

[104] سؤال 104: همه مراجع تقليد فعلي، بقا بر تقليد ميّت را جايز مي دانند. آيا مي شود بدون رجوع به مرجع خاصّي بر تقليد ميّت باقي ماند؟

پاسخ: اگر بداند كه بقا بر تقليد ميّت را همه جايز مي دانند، رجوع به مجتهد معيّن لازم نيست؛ ولي در كيفيت بقا،

بايد به نظر مجتهد اعلم عمل نمايد.

[105] سؤال 105: بنده مقلّد امام خميني رحمه الله بوده ام و بعد از ايشان به فتواي آيت اللَّه اراكي رحمه الله بر تقليد از امام باقي ماندم. آيا الآن هم مي توانم بر تقليد امام باقي بمانم؟

پاسخ: در مسائلي كه از ايشان در زمان حياتشان تقليد كرده ايد، مي توانيد باقي بمانيد.

[106] سؤال 106: شخصي مقلّد امام خميني رحمه الله بوده و پس از ارتحال ايشان با تقليد از آيت اللَّه اراكي رحمه الله در مسأله بقا بر تقليد ميّت، بر تقليد از امام رحمه الله باقي مانده است. در صورتي كه اين فرد در زمان حيات آيت اللَّه اراكي رحمه الله به جز مسأله بقا بر تقليد مجتهد ميّت، در مسأله ديگري از ايشان تقليد ننموده باشد، آيا مي تواند در حال حاضر در مسائل ديگر، نظير تمام بودن نماز شخص كثير السفر از آيت اللَّه اراكي رحمه الله تقليد نمايد، در صورتي كه بر اصل تقليد خود از امام رحمه الله نيز باقي باشد؟

پاسخ: نمي تواند.

[107] سؤال 107: حكم كسي كه از روي جهل، بدون اجازه مجتهد زنده، بر تقليد ميّت باقي بماند، چيست؟ اگر عمداً باقي بماند، عمل او صحيح است يا خير؟

پاسخ: بقا بر تقليد ميّت در مسائلي كه در زمان حيات مجتهد در آنها از وي تقليد كرده، جايز است، مگر اين كه مجتهد زنده، اعلم باشد.

سؤالات ديگر تقليد

[108] سؤال 108: اگر كسي در مسأله اي از فتواي مرجع تقليدش جويا شد، آيا مي توانيم با اين كه فتواي مرجع مورد نظر را مي دانيم، جواب سؤال را بر طبق فتواي مرجع ديگري كه به نظر ما اعلم است، بدهيم يا بايد فتواي مرجع خودش را بگوييم؟

پاسخ: خير، نمي توانيد؛ ولي مي توانيد

پاسخ او را ندهيد.

[109] سؤال 109: اگر كسي از طرف ميّت، عملي را انجام دهد، مثل حج نيابتي يا نماز استيجاري، آيا در مسائل مربوط، بايد از مرجعِ خود تقليد نمايد يا از مرجع تقليد ميّت؟

پاسخ: در فرض سؤال، به رأي مرجع خود عمل نمايد؛ ولي بهتر است به رأيي از ميان رأي اين دو مرجع كه با احتياط موافق تر است، عمل كند.

[110] سؤال 110: فتوا و حكم چه تفاوتي با يكديگر دارند؟

پاسخ: فتوا را مجتهد مي دهد و براي خودِ مجتهد و مقلّدين او واجب الإتّباع است نه براي ديگران؛ اما حكم را مجتهد بر طبق مصالح وقت صادر مي كند و بر همه لازم است عمل كنند؛ ولي براي كسي كه مدرك حكم را مي داند و به نظر او صحيح نيست، حكمِ وجوبِ عمل، نافذ نيست. فتوا بيان حكم كلّي شرعي و از قبيل اِخبار است؛ ولي حكم از قبيل انشاء است. تفاوت هاي ديگري هم بين فتوا و حكم وجود دارد كه در محلّ خودش مورد بحث قرار گرفته است.

[111] سؤال 111: اگر در بين نماز مسأله اي پيش آيد كه مقلّد حكم آن را نمي داند، چه بايد بكند؟

پاسخ: اگر يكي از دو طرف، موافق با احتياط باشد و مكلّف آگاهي به راه احتياط داشته باشد، همان طرف را انتخاب كند، و گرنه به يكي از دو طرف عمل نمايد. چنانچه عمل او موافق با فتواي مرجعش بوده، صحيح است و اگر مخالف بوده، نماز را اعاده كند.

[112] سؤال 112: اگر دو طرف معامله، مقلّد دو مرجع باشند كه يكي حكم به صحّت اين معامله و مجتهد ديگر حكم به بطلان آن مي كند، متعاملين چگونه رفتار

كنند؟

پاسخ: ترتيب آثار صحّت، نسبت به قائل به صحّت، جايز است.

[113] سؤال 113: به فتواي مرجع تقليد زن، كاري واجب يا حرام نيست؛ ولي به فتواي مرجع تقليد شوهرش آن كار، واجب يا حرام است. آيا در اين صورت شوهر مي تواند همسر خود را به انجام دادن يا ترك كردن آن كار مجبور نمايد؟

پاسخ: در فرض سؤال، شوهر حقّ مجبور كردن ندارد.

[114] سؤال 114: فردي كه از مرجع تقليد، داراي اجازه در بعضي از امور است، آيا پس از فوت نمودن مرجع، لازم است كه براي ابقاي اجازه خود به مجتهد زنده رجوع كند يا خير؟

پاسخ: لازم است.

[115] سؤال 115: آيا مقلّد مي تواند به روايات شريفه اي كه در مثل كتب اربعه شيعه در مسائل حلال و حرام وجود دارد، عمل نمايد؟

پاسخ: غير مجتهد، در باب تكاليف، نمي تواند رأساً به فهم خود از روايات عمل كند.

[116] سؤال 116: نظرتان را در مورد مسأله ولايت فقيه و مطلقه يا عدم مطلقه بودن آن بيان فرماييد.

پاسخ: اصل ولايت فقيه مسلّم است؛ ولي تفصيل آن در اين جا ميسّر نيست.

[117] سؤال 117: آيا تبعيت از ولايت فقيه در احكامِ موضوعات سياسي لازم است؟

پاسخ: تبعيت از فقيه اعلم جامع الشرائط، در تمام احكام لازم است.

[118] سؤال 118: اگر در جايي (مانند شركت در انتخابات) بين ولي فقيه و ديگر مراجع، اختلاف نظر پيش آيد، حكم چيست؟

پاسخ: هر كس از مرجع تقليد خودش كسب تكليف نمايد.

[119] سؤال 119: اگر زن انسان يا غير او، تقاضاي تعليم مسائل اعتقادي و احكام شرعي را نمايند، آيا تعليم دادن، واجب است؟

پاسخ: تعليم مسائل اعتقادي و واجبات و محرّمات شرعي، هنگام طلب كردن، واجب كفايي

است و در اين مسأله فرقي بين زن انسان و ديگران نيست.

[120] سؤال 120: اگر زن يا بچه يا ارحام و فاميل كسي، آموزش و تعليم مسائل فقهي و احكام شرعي را از او طلب نكنند، آيا آموزش بر او واجب مي شود؟

پاسخ: اگر از او طلب نكنند، تعليم و آموزش دادن بر او واجب نمي شود.

[121] سؤال 121: آيا عمل نكردن به دستور احتياط واجب، موجب گناه و عقاب است؟

پاسخ: اگر احتياط، مطابق با واقع نباشد، عقاب ندارد؛ ليكن چون واقع براي ما معلوم نيست، عمل به احتياط لازم است.

[122] سؤال 122: الف. آيا احتياط واجب، به معني احتمال واجب يا حرام بودنِ يك مسأله در نظر فقيه است؟ مثل اين كه احتمال واجب يا حرام بودن آن، بين چهل تا شصت در صد است؟

پاسخ: احتياط واجب، گاهي احتياط در فتواست و گاهي فتوا به احتياط. فتوا به احتياط در مورد شك در مكلّفٌ به، و شك در سقوط تكليف قطعي است؛ اما احتياط در فتوا به معناي احتياط فقيه در فتوا به خاطر عدم اطمينان به دليل شرعي است و تفصيل آن را در كتاب هاي اصول فقه مي توان ملاحظه كرد.

ب. فرق بين احتياط در فتوا و فتواي به احتياط چيست و در كدام يك از آنها مقلّد مي تواند به غير مراجعه كند؟

پاسخ: فرق آن دو در پاسخ قسمت «الف» آمده است. در احتياط در فتوا مي توان به غير رجوع كرد؛ اما در فتواي به احتياط نمي توان به ديگري رجوع نمود و بايد به فتواي مرجع عمل شود.

عمل به احتياط

[123] سؤال 123: آيا براي فرد غير مجتهد، عمل به احتياط نيز احتياج به تقليد دارد؟

پاسخ: لازم است

مكلّف، در خصوص مسأله جواز و عدم جواز احتياط، مجتهد يا مقلّد باشد ولكن اگر بدون اجتهاد و تقليد احتياط كند، مجزي است.

[124] سؤال 124: آيا احتياط نمودن به نحوي كه مستلزم تكرار عمل باشد، جايز است يا خير؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[125] سؤال 125: در برخي موارد، مجتهدي در بيان مسأله اي نظر قطعي مي دهد؛ اما مجتهدين ديگر احتياط مي كنند. در اين گونه موارد، آيا مي توان از مجتهدي پيروي كرد كه نظر قطعي داده يا بايد به رأي اكثريت توجه كرد؟ و در اين حالت كسي كه مي خواهد عمل به احتياط كند، چگونه بايد عمل كند؟

پاسخ: عمل به احتياط، عبارت از اين است كه مقلّد عملي را انجام دهد كه بداند برئ الذمّه شده است و اگر آن ممكن نشد يا نتوانست آن را تشخيص دهد، در مواردي كه برخي از مجتهدين فتوا مي دهند و برخي احتياط مي كنند، مي تواند از آن كه فتوا مي دهد، تقليد كند و اكثريت مُرجّح نيست.

[126] سؤال 126: در فاصله فوت مرجع تقليد و تعيين مرجع جديد، مكلّف چگونه بايد عمل كند؟

پاسخ: مي تواند عمل به احتياط كند و اگر احتياط ممكن نباشد، مي تواند تا علم به اعلم پيدا كند، در تقليد ميّت باقي بماند.

[127] سؤال 127: آيا براي شخصي كه عمل به احتياط مي كند، حدود دايره احتياط، بين فتاواي همه فقهاي زنده است يا اين كه داخل كردن فتاواي فقهاي گذشته نيز واجب است؟

پاسخ: كسي كه عمل به احتياط مي كند، اگر خواهان درك واقع است، بايد در ميان جميع احتمالات، احتياط كند و اگر مقصودش درك حجّت است، احتياط بين فتاواي مجتهدين زنده كه احتمال اعلميت آنان وجود دارد، كافي است.

طهارت
احكام آب ها

[128] سؤال

1: آب چاهي كه با پمپ كشيده و در جوي آب جاري مي شود، در حكم آب چاه است يا آب جاري؟

پاسخ: آب چاه با آب جاري، يك حكم دارند.

[129] سؤال 2: اگر در ظرفي آب قليل باشد و بعد با آب بسيار باريكي كه از شير مي ريزد به آب كر وصل شود، آيا اين مقدار اتصال، كافي است تا حكم كر را پيدا كند يا خير؟

پاسخ: به هر صورتي كه اتصال صدق كند، كافي است و حكم آب كر را پيدا مي كند.

[130] سؤال 3: گاهي آبي كه از شير منازل خارج مي شود، به سبب اضافه كردن كُلُر براي ضدّ عفوني نمودن، رنگ آن كاملاً تغيير مي كند؛ ولي با مختصري مكث كردن به رنگ طبيعي بر مي گردد. آيا تطهير، وضو و غسل با اين آب (در حالت اول) صحيح است؟

پاسخ: آب به واسطه اضافه كردن كُلُر از مطلق بودن خارج نمي شود و وضو و غسل و تطهير با آن صحيح است، مگر آن كه به حدّي اضافه شده باشد كه به مخلوط آن دو (به نحو مطلق و بدون قيد) آب گفته نشود.

[131] سؤال 4: آب كر يا قليلي كه به سبب نجاست، بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده است، اگر به خودي خود، بو و رنگ و مزه آن به حالت سابق برگردد، پاك مي شود يا نه؟

پاسخ: پاك نمي شود.

[132] سؤال 5: آيا با آبي كه شك در مضاف يا غصبي بودن آن داريم، مي توانيم رفع حَدَث يا خَبَث كنيم؟

پاسخ: اگر شك در مضاف و مطلق بودن آب وجود داشته باشد، نمي شود با آن رفع حَدَث و خَبَث نمود، مگر آن كه آب، قبلاً

مطلق باشد؛ اما نسبت به غصبي بودن، اگر آب، صاحب داشته باشد، بايد احراز رضايت شود، مگر در نهرهاي بزرگ كه در صورت شك هم تصرّف جايز است و اگر معلوم نباشد آب، صاحب دارد يا نه و صرفاً احتمال غصبي بودن و مباح بودن وجود داشته باشد، مي توان از آن استفاده كرد. البته روشن است كه منع استفاده از آب غصبي براي رفع نجاست، صرفاً تكليفي است، والّا نجاست رفع مي شود.

[133] سؤال 6: در نجاست آب پاكي كه در اختيار ما بوده است، شك كرده ايم. آيا مي توانيم با آن آب، غسل و وضو به جا آوريم يا ازاله نجاست كنيم؟

پاسخ: بلي، مي توانيد.

[134] سؤال 7: در بعضي از كشورهاي خارجي، آب فاضلاب را تصفيه نموده، دوباره مورد استفاده قرار مي دهند. آيا خوردن اين آب جايز است؟ وضو و غسل با آن و استفاده هاي ديگر چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر آبِ نجس شده را تصفيه كنند و به كُر و يا آب لوله كشيِ جاري متصل نمايند، پاك مي شود و وضو و غسل و آشاميدن مانعي ندارد و اگر يقين به نجاست آن ندارند، محكوم به طهارت است.

[135] سؤال 8: اگر بعد از تطهير بدن، با آب قليل غسل جنابت كنيم، حكم آبي كه به سبب غسل كردن از بدن جدا مي شود، از نظر نجاست و پاكي و از جهت استعمال دوباره چيست؟

پاسخ: نجس نيست و استعمال دوباره آن در غسل و يا وضو اشكال ندارد، مگر اين كه پس از غسل، مضاف شود.

[136] سؤال 9: آيا با آب استنجاء، مي توان وضو و غسل به جا آورد يا نجاستي را برطرف نمود؟

پاسخ: با آب استنجاء، وضو گرفتن

و غسل كردن صحيح نيست. رفع نجاست هم با آب استنجاء، خالي از اشكال نيست.

نجاسات
چيزهاي نجس
بول (ادرار)

[137] سؤال 10: كسي كه حتي بعد از استبراء، قطراتي بول از او خارج مي شود، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: اگر يقين دارد كه بول است، بايد تطهير كند؛ ولي اگر وسوسه باشد، نبايد به آن اعتنا كند.

[138] سؤال 11: اگر در لباس انسان رطوبتي پيدا شود، از كجا بفهمد كه بول است يا رطوبتي ديگر؟

پاسخ: اگر يك طرفِ احتمال، رطوبتِ پاك باشد، اجتناب لازم نيست. البته اگر بعد از بول يا مني استبراء نكرده باشد و رطوبت مشتبهي خارج شود، اجتناب لازم است، حتي اگر به لباس هم نرسيده باشد.

[139] سؤال 12: حكم رطوبت يا چرك هايي كه از مخرج بول و غائط خارج شده و مي دانيم كه بول و غائط و مني نيست يا شك داريم كه يكي از اين سه تاست يا شك داريم كه مخلوط با يكي از اينهاست، از نظر طهارت و پاكي و باطل كردن وضو و غسل چگونه است؟

پاسخ: اگر مي دانيد كه بول و غائط نيست، ولو احتمال اختلاط بدهيد، محكوم به طهارت است و مبطل نيست و اگر احتمال بول يا مني بدهيد، به حسب استبراء فرق مي كند. اگر استبراء نكرده، نجس و مبطل است و با احتمال غائط بودن، حكم به طهارت مي شود و مبطل نيست.

[140] سؤال 13: اگر ترشحي از داخل توالت به لباس انسان سرايت كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر اطمينان به نجاست آن رطوبت نداشته باشد، محكوم به پاكي است.

[141] سؤال 14: آيا گذاردن پا بر مكاني كه با بول نجس شده، باعث نجاست پا مي شود؟

پاسخ: اگر رطوبتي از پا به

آن مكان يا از آن مكان به پا سرايت كند، پا نجس مي شود، وگرنه تماس بدون سرايت رطوبت، باعث نجاست نمي گردد.

[142] سؤال 15: شنا كردن در استخرهايي كه احياناً ممكن است آلوده به بول باشد، چه صورتي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

غائط (مدفوع)

[143] سؤال 16: وطي حيوان حلال گوشت، توسط حيوان ديگري غير از جنس خودش از حلال گوشت يا حرام گوشت يا توسط انسان غير بالغ، تأثيري در حكم بول و غائط و گوشت آن حيوان دارد يا خير؟

پاسخ: حيوان حلال گوشت، به وطي حيوان ديگر، گوشتش حرام نمي شود؛ ولي به وطي انسان، گوشت آن حرام مي شود و فرقي بين انسان بالغ و غير بالغ نيست و بول و غائط آن نيز بنا بر احتياط واجب به واسطه وطي انسان، نجس مي شود.

[144] سؤال 17: اگر چيزي را كه انسان فرو مي برد، بدون هضم شدن و به صورت اوليه از مخرج غائط خارج شود (مثل، نخود، لپه، هسته خرما و هسته بعضي ميوه ها، مانند گيلاس و آلبالو)، آيا اين چيزها غائط محسوب مي شود و نجس است و وضو را باطل مي كند يا اين طور نيست؟

پاسخ: خود آنها غائط حساب نمي شوند و مبطل وضو و غسل نيستند؛ ولي اگر همراه با نجاست باشند، نجس هستند و قهراً وضو نيز به جهت خارج شدن نجاست، باطل مي شود.

[145] سؤال 18: آبي كه گاهي از مخرج غائط خارج مي شود، ولي رنگ و بوي نجاست را ندارد، پاك است يا نجس؟

پاسخ: چنانچه مخلوط به نجاست نباشد، پاك است.

[146] سؤال 19: گندم يا برنجي كه در آن فضله موش پيدا شده است، آيا لازم است قبل از آرد كردن آنها مورد جستجو قرار

گيرند تا اگر فضله ديگري در آنها وجود دارد، جدا شود يا لازم نيست؟

پاسخ: با شك در بودن فضله موش ديگري در بقيه گندم و يا برنج و يا حبوبات ديگر، جستجو و تفحّص لازم نيست و آرد آن، محكوم به طهارت است.

[147] سؤال 20: اگر در نان پخته شده، فضله موش يا چيز نجس ديگري پيدا شود، حكم آن چيست؟

پاسخ: اگر احتمال عقلايي داده شود كه فضله موش و يا نجاست ديگر، روي نان افتاده است، در اين صورت از موضعِ ملاقات اجتناب شود و بقيه نان، محكوم به طهارت است.

[148] سؤال 21: فضله لاك پشت از نظر نجاست و پاكي چه حكمي دارد؟

پاسخ: چون ظاهراً لاك پشت دم سائله ندارد، فضله اش نجس نيست؛ ولي احتياط، در اجتناب كردن است.

[149] سؤال 22: مدتي قبل استفتايي درباره فضله لاك پشت پرسيدم و جواب فرموديد: «چون لاك پشت دم سائله ندارد، فضله اش نجس نيست؛ ولي احتياط، در اجتناب كردن است». اكنون بفرماييد كه آيا اين احتياط، از باب شبهه موضوعيه است (كه اگر علماي طبيعي لاك پشت را داراي دَم سائله بدانند، فضله اش نجس مي شود) يا شبهه حكميه است؟

پاسخ: اين احتياط از باب شبهه موضوعيه است و اگر ثابت شود كه دم سائله دارد، فضله اش نجس است.

مَني

[150] سؤال 23: گاهي بعد از بول، آبي غليظ و هم رنگ با مني خارج مي شود. حكم آن چيست؟

پاسخ: اگر يقين ندارد كه مني است، غسل ندارد و اگر مي داند بول هم نيست، پاك است؛ ولي اگر استبراء ننموده و احتمال مي دهد بول است، حكم بول را دارد.

[151] سؤال 24: كسي بعد از خروج مني بول نموده؛ ولي استبراء نكرده و بعد، آب

مشكوكي كه مشتبه بين بول و مني و آب پاك است، خارج شده است. آيا بايد غسل كند يا وضو بگيرد يا اين كه وظيفه اي ندارد؟

پاسخ: آب مشكوك در فرض سؤال، در حكم بول است؛ ولي اگر يقين داشته باشد كه بول نيست، محكوم به طهارت است و وظيفه اي ندارد.

[152] سؤال 25: آيا مايع زلال و بي رنگي كه قبل از مني و معمولاً با شهوت از انسان خارج مي شود، پاك است يا باعث جنابت مي شود؟

پاسخ: مايعي كه قبل از مني خارج مي شود، پاك است و موجب جنابت نمي شود.

[153] سؤال 26: جواني هستم كه تازه ازدواج كرده و در حال عقد به سر مي برم. گاهي بر اثر ملاعبه با همسرم، آبي بدون فشار و به صورت قطره قطره خارج مي شود. آيا اين آب، پاك است يا نجس است و غسل لازم دارد يا خير؟

پاسخ: آبي كه از مرد به هنگام ملاعبه خارج مي شود، اگر نشانه هاي مني را كه در توضيح المسائل آمده، نداشته باشد، حكم مني را ندارد.

[154] سؤال 27: مايع سفيد لزج مانندي كه به مقدار كم از رحم زن، به هنگام ملاعبه با همسر خارج مي شود، حكم مني را دارد يا خير؟

پاسخ: رطوبتي كه از زن خارج مي شود، چنانچه نشانه هاي مني را كه در رساله ذكر شده، نداشته باشد، حكم مني را ندارد و پاك است.

[155] سؤال 28: خصوصيات «مَذْي»، «وَذْي» و «وَدْي» چيست و آيا پاك هستند يا نجس و خروج آنها موجب بطلان وضو مي شود يا خير؟

پاسخ: راجع به خصوصيات، به توضيح المسائل (مسأله 245) مراجعه كنيد؛ ولي اين آب ها طاهرند و وضو را باطل نمي كنند.

[156] سؤال 29: اگر كسي در

ميهماني جنب شد و به واسطه آن، رختخواب نجس گرديد، آيا واجب است ميزبان را مطلع كند؟

پاسخ: واجب نيست.

خون

[157] سؤال 30: مايعي كه پس از طهارت و برطرف كردن خون، محل زخم را فرا مي گيرد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر خون و يا مايعي كه با خون مخلوط است، نباشد، محكوم به طهارت است.

[158] سؤال 31: آيا رطوبت ها يا چركي كه از زخم يا دمل خارج مي شود، نجس است؟

پاسخ: اگر خوني به همراه آن نباشد و با خون و نجاست اطراف زخم برخورد نكرده باشد، محكوم به طهارت است.

[159] سؤال 32: آيا جداري كه روي زخمها به وجود مي آيد و معمولاً متشكل از خون و ترشحات زخم است، حكم نجاست را دارد يا نه؟

پاسخ: چنانچه خون در زير پرده اي (ولو نازك) قرار گرفته يا استحاله شده باشد و لايه اي كه به آن خون گفته نمي شود، تشكيل شده باشد، حكم نجاست ندارد.

[160] سؤال 33: تماس با خون خشك شده روي زخم، چه حكمي دارد؟

پاسخ: تماس بدون رطوبت، باعث نجس شدن نمي شود؛ ولي تماس با رطوبت با خودِ خون، موجب نجس شدن مي شود، مگر اين كه خون در زير پوست باشد.

[161] سؤال 34: تماس با خون مرده زير ناخن يا زير پوست چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر زير ناخن يا زير پوست است و تماس مستقيم با آن حاصل نمي شود، تماس با آن باعث نجاست نمي شود.

[162] سؤال 35: گاهي در عمل خونگيري، سوزنِ سرنگ به داخل رگ فرو مي رود و به خون آغشته مي شود؛ ولي به علت اين كه خون به داخل سرنگ جريان نمي يابد يا مقدار آن كافي نيست، لازم مي شود كه از محلّ ديگري مبادرت به

خونگيري شود. آيا در اين صورت سوزن نجس مي شود؟

پاسخ: اگر خون به همراه سوزنِ سرنگ بيرون نيامده باشد و بر روي سوزن مشاهده نشود، تماس در داخل اشكال ندارد و سوزنِ سرنگ نجس نمي شود.

[163] سؤال 36: فرو بردن خوني كه از لاي دندان ها (به واسطه بيماري يا مسواك كردن) مي آيد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: خوردن خون، حرام است و چنانچه در آب دهان از بين برود، بنا بر احتياط بايد از خوردن آب دهان نيز اجتناب شود.

[164] سؤال 37: خوني كه از بين دندان ها بيرون مي آيد يا خوني كه از خارج دهان وارد آن مي شود و هر كدام با آب دهان مخلوط مي شود و از بين مي رود، آيا باعث نجس شدن دهان و آب دهان مي شود و آيا مي توان آب دهان را فرو برد يا بايد بيرون ريخت؟

پاسخ: در هر دو صورت، اگر در آب دهان مستهلك شود، پاك است؛ ولي فرو بردن آن، محلّ اشكال است و در صورت دوم بهتر است كه دهان نيز آب كشيده شود.

[165] سؤال 38: اگر حيوان حلال گوشتي را با تيراندازي صيد كنيم، آيا خوني كه در بدن حيوان باقي مانده است، پاك است يا نجس؟

پاسخ: احتياط واجب، اجتناب از آن است.

[166] سؤال 39: بعد از ذبح حيوان حلال گوشت، شك مي كنيم خوني كه در بدن حيوان است، باقي مانده خون حيوان است يا خون هنگام ذبح است كه به داخل بدن حيوان برگشته است. در اين صورت، وظيفه چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اقوي پاك بودن خون است.

[167] سؤال 40: اگر حيوان حرام گوشت را ذبح شرعي كنيم و خون متعارف از بدن او خارج شود، آيا خون باقي

مانده در بدن حيوان (مانند خون باقي مانده در بدن حيوان حلال گوشت)، پاك است؟

پاسخ: خون باقي مانده در بدن حيوان حرام گوشت، به احتياط واجب نجس است.

مردار

[168] سؤال 41: گاهي بافت هاي مُرده مجاورِ عضو زنده و سالم، براي مراقبت و جلوگيري از عفونت، بريده و جدا مي شود. تماس با اين بافت ها چه حكمي دارد؟

پاسخ: اجزاي جدا شده از زنده، نجس است، هر چند قبل از جدا شدن، مرده باشد، مگر اجزايي كه روح در آنها دميده نشده باشد، مثل مو و ناخن.

[169] سؤال 42: آيا بيخ مويي كه به واسطه كندن از بدن و به همراه احساس درد، جدا شده، پاك است يا نجس؟

پاسخ: بيخ مو، مثل بقيه آن پاك است، مگر آن كه همراه جزئي كه روح دارد كنده شده باشد كه با جدا كردن آن و آب كشيدن، مو پاك مي شود.

[170] سؤال 43: گاهي جدا كردن پوست هايي كه كاملاً به بدن متصل است و لازم مي شود كه آنها را جدا كنيم (مثل پوست پاشنه يا پوست هاي كناره ناخن ها)، به مانند چيدن مو است و با هيچ گونه درد و سوزشي همراه نيست. آيا اين پوست هاي جدا شده، نجس است؟

پاسخ: اگر بسيار كوچك باشد، نجس نيست.

[171] سؤال 44: بچه سقط شده كه چهار ماه آن تمام نشده است، پاك است يا نجس؟ و آيا لمس نمودن آن، موجب غسل مي شود يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط نجس است؛ ولي غسل مسّ ميّت، به جهت لمس نمودن آن، مستحب است، نه واجب.

[172] سؤال 45: آيا تماس اشياي خيس با بدن ميّت، قبل و بعد از سرد شدن بدن، باعث نجاست آن چيزها مي شود؟

پاسخ: تماس

چيزهاي خيس با بدن ميّت، موجب نجاست آنها مي شود، خواه قبل از سرد شدن بدن ميّت باشد و يا بعد از سرد شدن بدن او، به شرط اين كه قبل از اغسال ثلاثه باشد.

[173] سؤال 46: اگر در بيابان به استخواني برخورد كرديم كه معلوم نيست مربوط به انسان است يا حيوان، نجس است يا پاك؟ و همچنين اگر به پوست حيواني برخورد كرديم، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در مفروض سوال، استخوان محكوم به طهارت است. همچنين اگر احتمال بدهيم پوست حيوان، از حيواني است كه خون جهنده ندارد، پاك است.

[174] سؤال 47: حيوان مرده اي (مثل مار) كه نمي دانيم خون جهنده داشته است يا نه، پاك است يا نجس؟

پاسخ: پاك است.

[175] سؤال 48: آيا پوست حيواني كه ذبح شرعي نشده، با دبّاغي پاك مي شود؟ در صورت پاك نشدن، آيا راهي براي پاك شدن آن وجود دارد؟

پاسخ: پوست حيواني كه ذبح شرعي نشده، راهي براي پاك شدن ندارد.

[176] سؤال 49: آيا مي توان گوشت يا پوست حيوان حلال گوشت را از شخصي كه معلوم نيست كافر است يا مسلمان، خريداري نموده و مورد استفاده قرار داد؟

پاسخ: در مملكت اسلامي، در حكم خريد از مسلمان است و در مملكت غير اسلامي، در حكم خريد از كافر است.

[177] سؤال 50: حكم استفاده از كفش و كيف ساخته شده از چرم طبيعي كه در كشورهاي اروپايي ساخته مي شود، چگونه است و آيا پاك هستند يا خير؟

پاسخ: كفش و كيف ساخته شده از چرم طبيعي كه از بازار مسلمانان خريداري مي شود و يا از دست مسلماني كه مقيّد به جهات شرعي است، گرفته مي شود، پاك است؛ ولي اگر از كافر يا بازار

كفّار گرفته شود و خريدار، رسيدگي نكند كه از حيواني است كه به دستور شرع ذبح شده يا نه، محكوم به نجاست است.

[178] سؤال 51: بعضي از بلاد كفر، پوست و چرم فراواني از كشورهاي اسلامي خريداري مي كنند و با آن كيف و كفش و... مي سازند، به نحوي كه احتمال داده مي شود اين گونه وسايل كه در بازار آنها موجود است، از پوست حيوان مذكّي تهيه شده باشد. با اين فرض، اين وسايل پاك هستند يا نجس؟

پاسخ: در حكم ميته و نجس است.

[179] سؤال 52: آيا با شكار كردن، حيوان حرام گوشت، تذكيه مي شود و مي توان از پوست آن استفاده كرد؟ خوني كه در بدن حيوان باقي مانده، پاك است يا نجس؟

پاسخ: در غير سگ و خوك، اگر حيوان حرام گوشتي را كه مانند گرگ و پلنگ، درنده و گوشتخوار است، به دستوري كه در احكامِ سربريدن ذكر شده، سر ببُرند يا با تير و مانند آن شكار كنند، تمام بدن، حتي اجزاي داخلي آن پاك است؛ ولي از خون باقي مانده، بنا بر احتياط بايد اجتناب شود. البته گوشت آن حلال نمي شود؛ اما ساير انتفاعات، جايز است، مگر به حسب مورد، منع خاصّي داشته باشد؛ ولي اگر با سگ شكاري آن را شكار كرده باشند، پاك شدن بدن هم محلّ اشكال است.

كافر

[180] سؤال 53: آيا مطلقاً قائل به طهارت انسان هستيد؟

پاسخ: نظر اين جانب اين گونه نيست و تفصيل مطلب، در توضيح المسائل (بحث كافر در بخش نجاسات) آمده است.

[181] سؤال 54: آيا انكار ضروري دين يا ضروري مذهب، به جهت اين كه ضروري دين يا ضروري مذهب است، موجب ارتداد مي شود يا

به جهت اين كه موجب تكذيب پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله است؟

پاسخ: انكار ضروري دين يا ضروري مذهب از طرف مسلمان، در صورتي كه انكار كننده بداند كه ضروري دين يا ضروري مذهب است و موجب انكار خدا يا توحيد يا نبوّت گردد، موجب ارتداد است.

[182] سؤال 55: آيا انكار معاد، موجب كفر مي گردد؟

پاسخ: وقتي موجب كفر مي شود كه منكر معاد، ملتفت باشد كه معاد از ضروريات دين است و انكار آن، موجب انكار خدا، توحيد و يا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله گردد.

[183] سؤال 56: آيا احكام سابّ الائمّه با سابّ النبي يكي است؟

پاسخ: سابّ الائمه، مانند سابّ النبي نجس است؛ چون سب، مستلزم ناصبي شدن است و واجب است سب كننده، كشته شود، مگر آن كه خطري خودِ كشنده را تهديد كند.

[184] سؤال 57: آيا صرفِ گفتار، موجب كفر و ارتداد است يا عمل هم موجب ارتداد مي گردد؟

پاسخ: قول، دلالت بر ارتداد مي كند؛ ولي صرف عمل به تنهايي، دلالت بر ارتداد ندارد.

[185] سؤال 58: مسلمان مكلّفي (مرد يا زن) كلماتي را بر زبان جاري مي كند كه موجب ارتداد مي شود؛ ولي ملتفت اين مطلب نيست و اگر ملتفت بود، هرگز اين كلمات را بر زبان جاري نمي كرد. آيا بعد از گفتن اين كلمات، حكم به ارتداد او مي شود يا در جميع احكام، حكم مسلمان را دارد؟

پاسخ: مجرد گفتن اين كلمات، با عدم توجه به معناي آن، موجب ارتداد نمي شود؛ بلكه انكار خداوند متعال يا وحدانيت خداوند يا نبوّت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله يا انكار چيزي كه از دين است و علم دارد كه جزء دين است و انكار آن مستلزم انكار خدا، توحيد

يا نبوّت باشد، باعث ارتداد مي گردد.

[186] سؤال 59: كسي كه به طور شوخي و نه از روي قصد واقعي، بعضي از كارهاي خداوند يا پيامبر اكرم يا ائمه اطهارعليهم السلام را مسخره مي كند، پاك است يا نجس؟

پاسخ: گفتار و يا كارهاي شوخي او اگر موجب شك در كفر او گردد، به كفر او حكم نمي شود - نعوذ باللَّه من إضلال الشيطان و التمسخر بأفعال اللَّه - و اين كار خوبي نيست.

[187] سؤال 60: مردي كه بي دين است يا از بين اصول دين، فقط خدا را قبول دارد، در صورتي كه اظهار عقيده نكند، آيا به صرفِ داشتن موي بلند سر، مي توان او را مؤاخذه نمود؟

پاسخ: در فرض سؤال، احكام مرتد بر او جاري نمي گردد و صرفِ بلندي موي سر، موجب مؤاخذه نمي شود.

[188] سؤال 61: پدرم كه پدر و مادر او مسلمان بودند، در اواخر عمر در يك مقطع از زمان، متهم به بهائيت مي شود و سپس فوت مي نمايد و در قبرستان مسلمانان دفن مي گردد. با توجه به مسلمان بودن او قبل از اتهام، و دفن در قبرستان مسلمانان، آيا وي محكوم به اسلام است يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر بهائيت او ثابت نشده باشد، محكوم به اسلام است.

[189] سؤال 62: رابطه مسلمانان با دو گروه وهّابيت و بهائيت، چگونه بايد باشد؟

پاسخ: اگر افراد، آگاهي و توانايي لازم را نداشته باشند و خطر انحراف وجود داشته باشد، اشكال دارد و بهايي ها نجس هستند.

[190] سؤال 63: با شخصي كه نمي دانيم كافر است يا مسلمان، از جهت نجاست و پاكي چگونه برخورد كنيم؟

پاسخ: تفحّص لازم نيست و بنا بر طهارت، گذارده مي شود.

[191] سؤال 64: بچه اي كه

از زن و مرد مسلمان و به سبب زنا به وجود مي آيد، آيا مانند ديگر مسلمانان، پاك است؟

پاسخ: پاك است.

[192] سؤال 65: در مسأله 93 توضيح المسائل آمده است كه بچه مرتدّ ملّي و مرتدّ فطري پاك است. آيا بچه مورد نظر، فرزندي است كه قبل از ارتداد به دنيا آمده است يا فرزند بعد از ارتداد را هم شامل مي شود؟

پاسخ: شامل موردي كه مرتد، كافر غير كتابي شود و پس از آن، نطفه منعقد شده باشد، نمي گردد.

[193] سؤال 66: آيا ولد الزنا كه از دو كافر به وجود آمده، پاك است يا نجس؟

پاسخ: اگر ولد الزنا از دو كافرِ غير اهل كتاب به وجود آمده باشد، بنا بر احتياط محكوم به نجاست است تا وقتي كه مسلمان يا اهل كتاب شود.

[194] سؤال 67: در مسأله 95 توضيح المسائل فرموده ايد: «نجاست كافر يك دستور فرهنگي و سياسي براي پرهيز از معاشرت و تحت تأثير واقع شدن و آلودگي انديشه ها و سلطه كفّار بر مسلمانان است». حال اگر در رابطه با بعضي از كفّار، قضيه به عكس باشد و شخص مسلمان بتواند كافر را تحت تأثير قرار دهد، آيا حكم نجاست چنين كافري در رابطه با اين مسلمان برداشته مي شود؟

پاسخ: خير؛ زيرا همان طور كه در رساله ذكر شده، اين جهت، حكمت است نه علت، و حكمت، در غالب و نوع افراد است؛ ولي حكم، در جميع موارد جاري است، بر خلاف علت منحصر كه حكم، داير مدار آن است.

اهل كتاب

[195] سؤال 68: تعريف و محدوده اهل كتاب و مصاديق آن را بيان فرماييد.

پاسخ: يهودي و اقسام آن و نصراني واقسام آن و زرتشتي و اقسام

آن، اهل كتاب هستند.

[196] سؤال 69: آيا اهل كتاب پاك اند يا نجس؟ هندوها، بودايي ها، مشركين، كفّار، وهّابي ها، دراويش، و خوارج چه طور؟

پاسخ: به نظر اين جانب اهل كتاب، يعني يهوديان، مسيحيان و زرتشتيان پاك اند و مشركين به تمام اقسامشان نجس اند. وهّابي ها و صوفيان نيز اگر ناصبي نباشند و همچنين چيزي را كه مي دانند جزء دين است و انكار آن موجب انكار توحيد يا رسالت مي شود، انكار نكنند، نجس نيستند.

[197] سؤال 70: نظر حضرت عالي در ارتباط با طهارت و يا نجاست اهل كتاب چيست؟

پاسخ: اهل كتاب طهارت ذاتي دارند و نجاست آنها عرضي است. پس اگر شخصي علم نداشته باشد كه آنها به وسيله شراب يا نجاسات ديگر نجس شده اند، مي تواند معامله طهارت با آنها بكند.

[198] سؤال 71: معاشرت مسلمانان با پيروان ديگر اديان الهي (مسيحي، يهودي و زرتشتي)، از نظر شارع مقدس چگونه است؟ آيا از غذاها و نان آنها مي توان مصرف كرد؟

پاسخ: به نظر اين جانب، اهل كتاب طهارت ذاتي دارند. بنا بر اين اگر غذاي آنها متنجّس نشده باشد، استفاده از آن بي اشكال است، مگر در مورد گوشت كه بايد اطمينان به مأكول بودن و تذكيه آن وجود داشته باشد و معاشرت با آنها در صورتي كه خطر تأثير پذيري و انحراف نداشته باشد، اشكال ندارد.

[199] سؤال 72: معاشرت با اهل كتاب و هم غذا شدن با آنها چه حكمي دارد؟

پاسخ: اهل كتاب پاك هستند و نجاست عرضي دارند و معاشرت زياد و هم غذا شدن با آنها روا نيست.

[200] سؤال 73: فرقه اي از صابئين در خوزستان مي باشند، آيا اين افراد، اهل كتاب هستند؟ نظر مباركتان در مورد پاكي و نجاست آنان

چيست؟

پاسخ: اين فرقه، در اول انقلاب به تهران آمدند و ادعا كردند كه ما از صابئين هستيم و اهل كتابيم و ما را نيز جزء اقليت هاي مذهبي به حساب آوريد. چون دليل كافي براي گفته هايشان نداشتند، سخنشان مورد قبول واقع نشد و اگر كافرِ غير كتابي بودنِ آنها معلوم نباشد، محكوم به طهارت هستند.

شراب، الكل و...

[201] سؤال 74: اگر با شراب، كاري كنيم كه ديگر مست كننده نباشد، آيا پاك و خوردن آن حلال مي شود؟ و اگر با مايع پاكي كه مست كننده نيست، كاري كنيم كه مست كننده شود، آيا نجس و خوردنش حرام مي شود؟

پاسخ: در فرض اول، پاك نمي گردد و خوردنش حرام است و در فرض دوم، نجس مي شود و خوردن آن حرام است.

[202] سؤال 75: اگر با مخلوط كردن الكل سفيد با آب، مايع مست كننده به دست آيد، با اين فرض، آيا الكل سفيد، پاك است يا نجس؟

پاسخ: در خصوص حالتي كه مست كنندگي داشته باشد، حرام و نجس است و تشخيص موضوع، با خود مكلّف و كارشناسِ مورد وثوق است.

[203] سؤال 76: الكل صنعتي و طبي و الكل اتيليك خالص، پاك است يا نجس؟

پاسخ: نجاستش معلوم نيست؛ ولي احتياط، بهتر است.

[204] سؤال 77: آيا الكلي كه جهت ضدّ عفوني در تزريقات به كار برده مي شود، نجس است؟

پاسخ: ظاهراً نجس نيست؛ ولي احتياط، بهتر است.

[205] سؤال 78: اگر در غذا يا خوراكي ديگر از الكل استفاده شود، آيا نجس است؟ استفاده از آن، چه حكمي دارد؟

پاسخ: چنانچه اطمينان حاصل شود كه اين الكل از نوع الكل مست كننده است، نجس است و بر غذاي مذكور، احكام متنجّس مترتّب است، والّا اشكال ندارد

و تحقيق و تفحّص هم واجب نيست.

[206] سؤال 79: اودكلن هايي كه از كشورهاي خارجي وارد مي شود، پاك است يا نجس؟

پاسخ: محكوم به طهارت است.

[207] سؤال 80: آيا آبي كه در آن دانه هاي انگور ريخته شده و جوشانده شده، پاك است؟ خوردن اين آب و دانه هاي انگور جوشانده شده، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر آبي كه دانه هاي انگور در آن جوشانده شده، با آب انگور جوشيده، مخلوط شده باشد، پاك، ولي خوردن آن قبل از كم شدن دو ثُلث آن حرام است.

[208] سؤال 81: كشمشي را كه در روغن سرخ مي كنند يا در پختن بعضي از غذاها از آنها استفاده مي كنند، به طوري كه به جوش مي آيد، از حيث نجاست و پاكي و خوردن چه حكمي دارد؟

پاسخ: كشمش اگر با پختن جوش بيايد، به احتياط واجب، خوردن آن حرام است و اگر مُسكر نباشد، پاك است.

[209] سؤال 82: طبق مسأله 194 توضيح المسائل، اگر آب انگور، خود به خود جوش بيايد، خوردن آن حرام و احتياط واجب، اجتناب از آن است. آيا اين حرمت و وجوب اجتناب، در صورتي كه آب انگور جوش آمده، مست كننده هم نباشد، ثابت است؟

پاسخ: فرض سؤال (ذيل مسأله 194 توضيح المسائل)، در موردي است كه مست كننده نباشد؛ ولي اگر مست كننده باشد، قطعاً نجس و حرام است.

حيوان نجاستخوار

[210] سؤال 83: آيا عرق شتر نجاستخواري كه به خوردن نجاستي غير از مدفوع انسان عادت كرده، نجس است يا خير؟ و عرق شتري كه به خوردن بول انسان عادت كرده، چه حكمي دارد؟

پاسخ: عرق شتري كه به خوردن نجاستي غير از مدفوع انسان (ولو بول انسان) عادت كرده، نجس

نيست.

[211] سؤال 84: آيا گوشت حيوان حلال گوشت كه نجاستخوار شده است، پاك است يا نجس و خوردن آن چه حكمي دارد؟

پاسخ: گوشت حيوان نجاستخوار پاك است؛ ولي قبل از استبراء، خوردن آن جايز نيست.

[212] سؤال 85: اگر حيوان حلال گوشتي را به خوردن نجاستي مانند شراب عادت دهند، آيا بول و غائط او پاك است و مي توان از گوشت او استفاده كرد يا خير؟

پاسخ: به جهت عادت به خوردن شراب، بول و غائط حيوان، نجس نمي شود و گوشتش هم حرام نمي گردد.

[213] سؤال 86: حكم عرق، ادار، مدفوع، گوشت و تخم حيواني كه به خوردن مدفوع حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد (غير انسان)، عادت كرده است، چگونه است؟

پاسخ: به واسطه اعتياد به خوردن مدفوع غير انسان، نجاست و حرمت عارض نمي شود.

ثابت شدن نجاست

[214] سؤال 87: اگر در باب نجاست يا پاكي چيزي، دو نفر شهادت بر پاكي و دو نفر ديگر شهادت بر نجاست دهند، آن چيز پاك است يا نجس؟ و اگر در يك طرف دو نفر و در طرف ديگر سه يا چهار نفر باشند، حكم آن چيست؟

پاسخ: اگر شهادت يكي از بيّنه ها مستند به علم باشد، مقدّم است، وگرنه هر دو ساقط مي شوند. بنا بر اين آن شي ء محكوم به طهارت است، مگر آن كه علم به نجاست سابق آن داشته باشيم؛ و زيادي و كمي نفرات بيّنه، در اعتبار آن فرقي ايجاد نمي كند.

[215] سؤال 88: اگر فقط يك نفر به ما خبر دهد كه چيزي نجس است، وظيفه ما در آن مورد چيست؟

پاسخ: اگر از گفته او اطمينان حاصل شود، نجاست ثابت مي شود.

[216] سؤال 89: اگر همسر انسان بگويد كه

چيزي در خانه نجس است، ولي خادم خانه بگويد پاك است، حرف كدام يك مقدّم است؟

پاسخ: اگر فقط يك نفر از آنها نسبت به آن چيز ذواليد است و متّهم نيست، قول او مقدّم است، وگرنه قول هر دو ساقط مي شود و محكوم به طهارت است، مگر اين كه بدانيم قبلاً نجس بوده است.

[217] سؤال 90: اگر خانم خانه به مرد خانه بگويد كه لباس هاي داخل كمد پاك است، ولي خدمتكار خانه بگويد يكي از لباس ها نجس است، آيا مرد مي تواند با آن لباس ها نماز بخواند؟

پاسخ: قول هر كدام كه اطمينان آور است، به آن عمل كند و اگر هر دو مثل هم هستند، چنانچه يكي از آنها ذواليد است و متّهم نيست، قول او مقدّم است، والّا قول هر دو ساقط مي شود و اصل، طهارت است.

[218] سؤال 91: شخص كافر يا فاسقي خبر از نجاست يا پاكي چيزي مي دهد كه در دست اوست و شخص مسلمان و عادلي بر خلاف او خبر مي دهد، ما با آن چيز بايد معامله پاكي كنيم يا نجاست؟

پاسخ: اگر به واقع امر (ولو به قرائني) وثوق حاصل نشود، قول ذواليد مقدّم است، مگر آن كه متهم باشد.

[219] سؤال 92: در مواردي كه استعمال چيزي مشروط به طهارت آن است و شك در طهارت آن چيز داريم و به راحتي مي توانيم به پاك يا نجس بودن آن پي ببريم، آيا جستجو كردن از پاكي و نجاست آن واجب است يا مي توانيم بنا را بر پاكي گذاشته و آن چيز را مورد استفاده قرار دهيم؟

پاسخ: در مورد شك در طهارت و نجاست چيزي در شبهه موضوعيه، تفحّص لازم نيست، اگر چه

خيلي راحت باشد و بنا بر طهارت آن چيز گذاشته مي شود.

[220] سؤال 93: اگر ما باعث نجس شدن بدن يا لباس يا وسايل كسي شويم، آيا لازم است كه به او اعلام كنيم؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر شي ء مورد نظر در جايي كه طهارت در آن شرط است، استفاده شود، احتياطاً بايد به او بگوييد.

نجس شدن چيزهاي پاك

[221] سؤال 94: گفته شده كه با تماس يك نقطه از مايع (غير از آب كُر) با نجاست، تمام آن مايع نجس مي شود؛ ولي در جامد، به شرط سرايت رطوبت، تنها محلّ برخورد، نجس مي شود. لطفاً بفرماييد كه ميزان در جامد يا مايع بودن چيست؟ و مواردي مانند شيره و ماست و عسل و روغن كه گاهي سفت و گاهي شل است، ملحق به جامد است يا مايع؟

پاسخ: ميزان در مايع بودن، اين است كه اگر از چيزي مقداري برداشته شود، چنانچه فوراً جايش پر شود و اصلاً خالي نماند، مايع است، والّا جامد است و اگر شيئي در حال جامد بودن، با نجس ملاقات كند و محلّ ملاقات، نجس و سپس مايع شود، لازم است از هر مقدار كه مايع شده و اطراف آن اجتناب شود.

[222] سؤال 95: زمين يا چيزي كه رطوبت مختصري روي آن وجود دارد، آيا به واسطه نجس شدن بخشي از آن، نجاست به جاهاي ديگر هم سرايت مي كند؟

پاسخ: در فرض سؤال، سرايت نمي كند.

[223] سؤال 96: آيا ملاقات با نجاست در باطن بدن، باعث نجس شدن مي شود يا خير، مثل فرو بردن دست در دهان و بيني و تماس با خون، بدون اين كه موقع بيرون آوردن دست، خوني بر آن مشاهده شود؟

پاسخ: اگر نجاست

در قسمتي از ابتداي دهان يا بيني است كه به طور معمول ديده مي شود، بنا بر احتياط بايد از آن اجتناب كرد، وگرنه اجتناب كردن لازم نيست.

[224] سؤال 97: اگر دندان مصنوعي، در خارج از دهان متنجّس شود و عين نجاست بر روي دندان موجود نباشد، آيا آب دهان كه با اين دندان تماس پيدا مي كند، نجس است يا پاك و آيا مي توان آب دهان را فرو داد؟

پاسخ: دندان مصنوعي بايد آب كشيده شود؛ ولي در فرض سؤال كه عين نجاست وجود ندارد، آب دهان پاك است و مي شود آن را فرو داد.

[225] سؤال 98: آيا شخصي كه غذا يا مايع نجسي را خورده، دهانش نجس شده است و بايد آب بكشد يا اصلاً دهان، نجس نمي شود؟

پاسخ: اگر عين نجاست در دهان باقي مانده باشد، بايد آن را خارج كند و آب كشيدن دهان لازم نيست؛ ولي قسمت جلوي دهان را كه معمولاً ديده مي شود، بنا بر احتياط بايد آب بكشد و چنانچه در دهان جسم خارجي، مثل دندان مصنوعي يا دندان پر كرده وجود داشته باشد، آن نيز بنا بر احتياط واجب بايد آب كشيده شود.

[226] سؤال 99: آيا چشم انسان با ريختن قطره نجس در آن، متنجّس مي شود و آب كشيدن لازم دارد يا از باطن بدن محسوب مي شود و با برطرف شدن قطره نجس، پاك مي شود و آب كشيدن لازم ندارد؟

پاسخ: داخل چشم، از باطن است و نجس نمي شود؛ اما محلّ تلاقي پلك هاي چشم مشكل است كه از باطن حساب شود. بنا بر اين به احتياط واجب آب بكشند.

[227] سؤال 100: زمين مرطوبي كه بخشي از آن نجس است و فردي بر

روي آن راه مي رود و كفش يا پايش مرطوب مي شود، آيا كفش يا پاي او پاك است يا نجس؟

پاسخ: اگر يقين نداشته باشد كه پا يا كفش را بر قسمت نجس گذاشته، پا و كفش، محكوم به طهارت اند.

[228] سؤال 101: اگر شخصي دو ظرف يا دو لباس نجس داشته باشد و يكي از دو ظرف يا دو لباس را آب بكشد و بعد فراموش كند كه كدام است، آيا مي تواند از ظرف ها استفاده نمايد يا با لباس ها نماز بخواند؟ و اگر چيز ديگري كه مرطوب است با يكي از دو ظرف يا دو لباس تماس پيدا كند، پاك است يا نجس؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر چيز ديگري فقط با يكي از اين دو ظرف يا دو لباس ملاقات كند، نجس نمي شود. اگر بخواهد از اين لباس در چيزي كه شرط آن طهارت است، استفاده كند، مثلاً با آن نماز بخواند، بايد در هر دو لباس، نماز را تكرار كند؛ ولي از هيچ يك از ظرف ها نمي تواند براي خوردن يا آشاميدن استفاده كند.

[229] سؤال 102: در كلاس درسي كه يك صندليِ غير معيّن آن نجس است، روي يك صندلي مي نشينيم و به واسطه عرق كردن، رطوبت از بدن ما به صندلي منتقل مي شود. آيا وظيفه اي بر عهده ما ثابت مي شود؟

پاسخ: ملاقات كننده با بعضي از اطراف شبهه، نجس نمي شود.

[230] سؤال 103: شخصي از دو ظرف جداگانه، پلو و خورشت برداشت و با هم مخلوط نمود و بعد متوجه فضله موشي شد كه نمي داند از كدام ظرف بوده است. اكنون وظيفه اش چيست؟

پاسخ: بايد از همه آنها (پلو، خورشت و مخلوط) اجتناب كند.

ديگر احكام نجاسات

[231] سؤال 104: آيا احكام

شرعي در مورد افراد وسواسي، در مقايسه با افراد معمولي، يكسان است يا متفاوت؟

پاسخ: وسوسه از شيطان است و انسان جايز نيست به آن اعتنا كند؛ بلكه بايد در طهارت و نجاست و غسل و وضو، مثل مردم متعارف رفتار كند.

[232] سؤال 105: كسي كه در بسياري از مسائل، دچار شك يا وسوسه مي شود، براي رهايي از اين مشكل كه گاهي زندگي را بر انسان بسيار تنگ مي كند، چه بايد بكند؟

پاسخ: وسواسي به شك و وسوسه اعتنا نكند و مثل مردم متعارف رفتار نمايد.

[233] سؤال 106: لطفاً تفاوت شبهه محصوره و غير محصوره و حكم هر كدام را بيان نماييد.

پاسخ: اگر شبهه داراي جوانبي باشد كه تمام آنها مورد ابتلا باشد و در آن، احتمال انطباق معلوم بالاجمال، با فرد مختار، به جهت كثرت اطراف شبهه، ضعيف باشد، به گونه اي كه عقلا به آن اعتنا نكنند، شبهه غير محصوره است، وگرنه شبهه محصوره است. در شبهه محصوره، بايد از تمام اطراف شبهه اجتناب شود؛ ولي در شبهه غير محصوره، ارتكاب فرد مختار، جايز است.

[234] سؤال 107: اگر در يك كيسه بزرگ گندم يا برنج، چند دانه نجس گندم يا برنج مخلوط شود، چه بايد كرد؟

پاسخ: با توجه به اين كه گندم ها و برنج ها متفرق نيستند و دانه دانه مصرف نمي شوند، بلكه مثلاً كيلو كيلو مصرف مي شوند و همه آنها در معرض ابتلا قرار دارند، از قبيل شبهه محصوره است و اجتناب از آن لازم است، مگر اين كه تصرّفات ديگري انجام دهد، مثل اين كه براي زراعت به زمين بپاشد و يا امثال آن؛ ولي از آرد كردن و خوردن آن پرهيز نمايد.

[235] سؤال 108:

رطوبت هاي گوناگوني كه از مخرج بول و غائط خارج مي شود و غير از بول و غائط و مني است، چه حكمي دارد؟ آيا وضو و غسل را باطل مي كند يا نه؟ اين رطوبت ها هنگامي كه شك داريم در داخل بدن با بول و غائط و مني برخورد كرده يا اين كه مي دانيم برخورد نموده، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه با بول و غائط و مني مخلوط نباشند، پاك اند و مبطل وضو و غسل نيستند، و ملاقات با نجاست در داخل بدن، باعث نجس شدن آنها نمي شود.

[236] سؤال 109: چيزهايي كه از شي ء نجس متصاعد مي شود، مانند بخار و دود، پاك است يا نجس؟

پاسخ: دود پاك است و همچنين بخار؛ لكن اگر بخار، دوباره تبديل به مايع شود، احوط، اجتناب است.

[237] سؤال 110: اگر آب نجس، به بخار تبديل شود و دوباره به صورت آب درآيد، بخار مذكور و آب جديد، پاك است يا نجس؟ و اگر بخار به يخ تبديل شود، مانند بخارات داخل يخچال، و بعد به آب تبديل شود، حكم يخ و اين آب چيست؟

پاسخ: بخار، پاك است؛ ولي اگر بعد، بخار تبديل به يخ و يا آب شود، بنا بر احتياط واجب از آن اجتناب شود.

[238] سؤال 111: اگر درخت يا زراعت را با آب متنجّس آبياري كنند، ثمره آن پاك است يا نجس؟

پاسخ: پاك است.

[239] سؤال 112: استفاده از حناي نجس براي رنگ كردن موي سر و ريش چگونه است و رنگ باقي مانده، پاك است يا نجس؟

پاسخ: استفاده از حناي نجس، براي رنگ كردن اشكال ندارد و خودِ مو و رنگي كه باقي مانده، با آب قابل تطهير

است.

[240] سؤال 113: دادن لباس به مغازه هاي لباسشويي، با توجه به اين كه بسياري از افرادي كه رعايت پاكي و نجاست را نمي كنند، لباس خود را به اين مغازه ها مي دهند، چه صورتي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[241] سؤال 114: آيا رفت و آمد به منزل شخصي لااُبالي كه مقيّد به رعايت نجاست و پاكي نيست و هم غذا شدن با او و خوردن غذا از منزل او جايز است؟

پاسخ: اگر يقين نداشته باشيد كه در اثر ملاقات با نجاست، نجس شده است، پاك است و رفت و آمد نمودن و هم غذا شدن، مانعي ندارد و بهتر آن است كه اگر رفت و آمد و معاشرت، موجب نهي از منكر نمي شود، رفت و آمد ترك شود.

[242] سؤال 115: آيا شخص مسلمان، طعام متنجّس را مي تواند به كافر بخوراند يا براي خوردن به او بفروشد؟

پاسخ: خوراندن طعام متنجّس به كافر احتياطاً جايز نيست؛ ولي فروش آن به كافر، ولو با علم به اين كه او آن را خواهد خورد، جايز است.

تخلّي

[243] سؤال 116: اگر مدفوع سفت باشد و پس از تخلّي اثري از نجاست در ظاهر مخرج غائط ديده نشود، تطهير مخرج غائط، لازم است يا خير؟

پاسخ: احتياط، در تطهير است.

[244] سؤال 117: مقدار انحرافِ سنگ توالت در منزلي، نسبت به قبله كم و حدود 25 تا 30 درجه است، آيا مي توان از اين توالت استفاده كرد يا خير؟

پاسخ: اگر عرفاً صدق نكند كه اين شخص رو به قبله است، اشكال ندارد.

[245] سؤال 118: تخلّي يا وضو گرفتن در مسجد يا مدرسه اي كه نمي دانيم وقف نمازگزاران يا محصّلين شده است يا نه، چه صورتي دارد؟

پاسخ: جايز نيست،

مگر آن كه اطمينان به عموميت وقف و يا اذن متولّي پيدا كنيم.

[246] سؤال 119: اگر به علتي، موقع تخلّي مجبور شويم كه رو يا پشت به قبله باشيم، آيا رو به قبله بنشينيم يا پشت به قبله؟

پاسخ: اگر مضطر به يكي از دو امر شويد، مخيّر هستيد، اگر چه احتياط استحبابي، استدبار (پشت به قبله بودن) است.

[247] سؤال 120: آيا كسي كه در بيابان است و نمي داند قبله در كدام طرف است، هنگام تخلّي وظيفه اي دارد يا نه؟

پاسخ: اگر قبله، مردّد بين چهار طرف باشد، تكليف ساقط است.

{پاك شدن چيزهاي نجس}

[248] سؤال 121: اگر بچه مميّزي كه آشناي به احكام است، چيز نجسي را آب بكشد، تطهير دوباره لازم است يا همان تطهير اول، كافي است؟

پاسخ: اگر اطمينان حاصل نشود كه درست آب كشيده، كفايت نمي كند.

[249] سؤال 122: آيا با ريختن آب به صورت قطرات مداوم بر روي چيز نجس، مي توان آن را پاك كرد؟

پاسخ: چنانچه قطرات، به صورت فشرده و پيوسته باشد، به طوري كه آب، بر آن چيزِ نجس احاطه پيدا كند، ظاهراً پاك مي شود.

[250] سؤال 123: اگر چيزي را كه به بول نجس شده، يك بار بشويند، ولي شستن آن را طول دهند، به طوري كه مقدار آب و زمان اين يك بار شستن، از دو بار شستن به صورت عادي بيشتر شود، چيز نجس پاك مي شود يا نه؟

پاسخ: زياد بودن آب و طول دادن زمان شستن، ملاك نيست و در موارد لزوم، بايد تعدّد مراعات گردد.

[251] سؤال 124: چيز نجسي را كه نمي دانيم توسط بول، نجس شده است يا غير بول، آيا براي پاك شدن آن، يك بار شستن كافي است يا

بايد دو بار شسته شود؟

پاسخ: بايد مراعات احتياط را كند و حكم نجسي كه نجاستش بيشتر است (بول) را رعايت نمايد و آن چيز را دو بار بشويد.

[252] سؤال 125: آيا جيوه متنجّس را مي توان تطهير كرد و اگر در ظرفي ريخته شود، آيا ظرف نجس مي شود يا خير؟

پاسخ: چون جيوه به حالت مايع است، اگر بتوان آن را به صورت جامد درآورد، ظاهر آن قابل تطهير است، وگرنه قابل تطهير نيست و اگر جيوه متنجّس در ظرفي ريخته شود كه رطوبت داشته باشد، ظرف، نجس مي شود، والّا نجس نمي شود.

[253] سؤال 126: فرق استحاله، انقلاب و استهلاك كه در بحث مطهرات به كار برده مي شود، چيست و آيا از نظر حكم با هم تفاوت دارند؟

پاسخ: استحاله آن است كه شي ء، تبديل به جنس ديگري گردد، مثل اين كه سگ در نمكزار به نمك تبديل شود. انقلاب آن است كه از نظر صفات و خاصّيت تبديل شود، مثل اين كه شراب به سركه تبديل شود. استهلاك آن است كه اجزاي يك شي ء در شي ء ديگري به نحوي متفرق شود و از بين برود كه اصلاً معلوم نباشد، مثل خونِ در دهان كه با آب دهان، مخلوط و معدوم شود. احكام هر يك تفاوت دارد و در رساله توضيح المسائل آمده است.

پاك شدن خوردني ها

[254] سؤال 127: مقدار زيادي بادام را در آب كمتر از كُر خيس مي كنيم تا آب به داخل آن نفوذ كند. سپس دست نجس ما با آب برخورد مي كند و آب نجس مي شود؛ ولي بلافاصله آب را خالي مي كنيم. در اين صورت فقط ظاهر بادام ها نجس است يا باطن آنها هم نجس شده است و

چگونه پاك مي شود؟

پاسخ: در فرض مذكور، باطن آن نجس نمي شود و فقط با شستن ظاهر، پاك است.

[255] سؤال 128: اگر در آبگوشتي كه در حال جوشيدن است، قطره اي نجاست بيفتد، آيا بعد از پختن، مي توان گوشت آن را تطهير نمود و مورد استفاده قرار داد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، مي توان گوشت را تطهير نمود، به شرط آن كه آب پاك كُر، به مقداري كه آب نجس نفوذ كرده، نفوذ كند.

[256] سؤال 129: آيا روغن متنجّس، قابل تطهير است؟ اگر قابل تطهير است، طريقه آن را بيان فرماييد.

پاسخ: روغن نجس، قابل تطهير نيست، مگر جامد باشد، و اگر جامد باشد، محلّ نجس شده را بردارند و بقيه پاك است.

[257] سؤال 130: چرا روغن نجسي كه در آب كُرِ داغ، ريخته شده و تمام اجزاي آن، از يكديگر جدا شده و با آب كُر ملاقات مي كند، با اين كار پاك نمي شود؟

پاسخ: زيرا آب به عمق ذرّات روغن نفوذ نمي كند، ولو ظاهر آن با آب ملاقات كند، و بر فرض آن كه نفوذ پيدا كند، ظاهراً مطلق باقي نمي ماند و مضاف خواهد شد، و نيز روغن، در آب مستهلك نمي شود.

[258] سؤال 131: اگر داخل خربزه يا هندوانه يا موارد مانند آن، نجس شود، چگونه تطهير مي شود؟

پاسخ: اگر موضع نجس شده را در آب كُر يا جاري قرار دهند، به طوري كه آب به صورت مطلق (نه مضاف) تا آن جا كه نجاست نفوذ كرده، برسد، پاك مي شود؛ ولي بهتر اين است كه محلّ نجس شده را جدا كنند و بقيه پاك است.

[259] سؤال 132: اگر شيره را با آب انگور مخلوط كنيم و بجوشانيم، شيره جديدي كه به دست

مي آيد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر آب انگور به واسطه پختن جوش بيايد، به نظر اين جانب قبل از ذهاب ثلثين، پاك، ولي خوردن آن حرام است. بنا بر اين در فرض سؤال، اگر ذهاب ثلثين بشود، پاك و خوردنش جايز است و اگر قبل از ذهاب ثلثين باشد، پاك، ولي خوردن آن حرام است.

[260] سؤال 133: آب انگوري كه بر اثر غلظت و شيريني زياد، قبل از اين كه 23 آن كم شود، تبديل به شيره مي شود، آيا حلال است؟ در صورت حرام بودن، آيا راهي براي حلّيت آن وجود دارد؟

پاسخ: خوردن آن حرام است و براي حلال شدن (اگر كم شدن 23 موجب سوختگي شيره نشود) چنانچه مقداري آب اضافه كنند تا 23 آن كم شود، حلال مي شود.

[261] سؤال 134: آيا شير نجس با پنير شدن، و آرد نجس با نان شدن، پاك مي شوند؟

پاسخ: پاك نمي شوند.

[262] سؤال 135: آيا راهي براي تطهير و استفاده از شير نجس (ولو با تغيير دادن آن) وجود دارد؟

پاسخ: تطهير شير نجس ممكن نيست، مگر اين كه در آب كُر يا جاري مستهلك شود.

[263] سؤال 136: از طرف همسايه اين جانب كه كافر است و اهل كتاب نيست، مقداري شير گاو به من هديه شده كه يقين دارم با دست افرادي كه نجس هستند، دوشيده شده است. آيا مي توان شير را تبديل به پنير كرد و با قرار دادن در آب كر و يا جاري، به طوري كه به تمام اعماق آن نفوذ كند، آن را تطهير نمود و مورد استفاده قرار داد؟

پاسخ: تطهير پنير مورد سؤال، چنانچه يقين به نجاست شير داريد، مورد اشكال است.

[264] سؤال 137: اگر

قالب يخ، نجس شود و قسمت نجس شده، به تدريج آب شده، از يخ جدا گردد، آيا در پاك شدن يخ كافي است يا اين كه آب كشيدن هم لازم دارد؟

پاسخ: در فرض سؤال، آب كشيدن لازم است.

[265] سؤال 138: يخي كه ظاهر آن نجس شده است، آيا با آب قليل، پاك مي شود؟ اگر آب قليل، گرم باشد و به هنگام ريختن روي يخ، مقداري از آن را آب كند، آيا يخ، پاك مي شود؟

پاسخ: اگر ظاهر يخ نجس شود، با آب كشيدن با آب قليل (ولو گرم باشد)، طبق شرايط تطهير، پاك مي شود.

پاك شدن بدن انسان

[266] سؤال 139: اگر دست را كاملاً خيس كنيم و بر چيز نجسي كه فشردن لازم ندارد (مثل بدن خودمان)، بكشيم، به طوري كه كمي آب هم جاري شود، چيز نجس پاك مي شود؟

پاسخ: در مورد سؤال، تطهير با آن خصوصيات كه ذكر شده، مشكل است؛ بلكه بايد آب بريزيد كه غساله آن به طور متعارف منفصل شود.

[267] سؤال 140: اگر قسمتي از بدن انسان نجس گردد و پس از داخل شدن در آب كُر، ازاله نجاست شود، آيا براي پاك شدن، بيرون آمدن از آب لازم است يا خير؟

پاسخ: بيرون آمدن از آب لازم نيست.

[268] سؤال 141: اگر به واسطه خوني شدن دهان، دندان مصنوعي نيز با خون تماس پيدا كند، آيا لازم است براي تطهير نمودن، آن را از دهان خارج كرد؟

پاسخ: در فرضي كه تطهير لازم باشد، اگر نتوان آن را در دهان آب كشيد، بيرون آوردن لازم است، وگرنه ضرورتي ندارد.

[269] سؤال 142: اگر داخل دهان به واسطه خون دهان يا نجاست بيروني نجس شود، آيا با خوردن آب

كر يا جاري، پاك مي شود؟

پاسخ: احتياجي به آب كشيدن دهان نيست و اگر عين نجاست از بين رفته باشد، كافي است.

[270] سؤال 143: اگر موي سر و ريش، زياد بلند باشد و نجس شود، آيا براي برطرف كردن نجاست آن، علاوه بر آب كشيدن، فشردن هم لازم دارد؟

پاسخ: فشردن، لازم ندارد.

[271] سؤال 144: گاهي موقع خونگيري از بيمار، خون با دست گيرنده خون تماس پيدا مي كند، آيا با پنبه الكلي مي توان محل را تطهير كرد؟

پاسخ: اگر خون با دست، تماس پيدا كرده و آن را نجس نموده، بايد دست را با آب تطهير كرد و الكل، نجاست را برطرف نمي كند.

[272] سؤال 145: آيا مي توان مخرج بول و غائط را با يخ يا برف تطهير كرد؟

پاسخ: با يخ و برف نمي توان مخرج بول و يا غائط را تطهير نمود. بلي، اگر يخ و برف بماند و به آب تبديل شود، با آن مي توان تطهير كرد.

[273] سؤال 146: آيا براي پاك شدن مخرج بول، دست ماليدن هم لازم است يا خير؟

پاسخ: اگر آب كافي به پوست برسد، دست ماليدن لازم نيست.

پاك شدن لباس، فرش و...

[274] سؤال 147: در مواردي كه براي پاك كردن چيز نجس، لازم است آن را فشار دهند تا غساله آن خارج شود (مثل تطهير فرش و تطهير لباس با آب قليل)، اگر به جاي فشار دادن، آن را رها كنند تا خشك شود، آيا كافي است و باعث تطهير مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر غساله، با آويزان كردن يا كج قرار دادنِ چيزي كه شسته شده، خارج شود، كفايت مي كند؛ ولي اگر خارج نشود، بلكه تبخير شود و آن چيز خشك شود، كفايت نمي كند.

[275] سؤال 148: اگر

ماشين لباسشويي، بعد از شستن لباس و تخليه آب، معلوم نباشد كه بر اثر فشار دادن يا چرخش سريع دستگاه، غساله لباس را خارج مي كند يا خير، آيا لباس نجس را پاك مي كند؟

پاسخ: در مورد سؤال، اگر آب لوله كشيِ جاري كه به وسيله ماشين لباسشويي به لباس مي رسد و آن را مي شويد، پس از زوال عين نجاست، در حال اتصال، به همه اجزاي لباس برسد، كافي است و لباس پاك مي شود و محتاج به فشار نيست.

[276] سؤال 149: لباس و فرشي كه گرد و خاك نجس بر آن نشسته و هر دو خشك هستند، چگونه پاك مي شود و آيا با اين لباس، مي توان نماز خواند؟

پاسخ: براي تطهير، به هر صورتي كه گرد و خاك نجس برطرف شود، كافي است و برطرف كردن، منحصر به شستن نيست. نماز با چنين لباسي كه گرد و خاك نجس دارد، محلّ اشكال است؛ ولي نسبت به فرش، اگر سرايت نجاست به لباس و بدن نمازگزار در بين نباشد و بر مُهر پاك سجده نمايد، اشكال ندارد.

پاك شدن ساختمان، زمين و خاك

[277] سؤال 150: آيا سقف نجس با باريدن باران و چكيدن قطرات باران از سقف پاك مي شود يا خير؟ و قطراتي كه از سقف مي چكد، پاك است يا نجس؟

پاسخ: اگر در حال باريدن باران، قطرات از سقف بريزد، پاك است، به شرط آن كه عين نجس در قطرات نباشد و در فرض سؤال، سقف نيز اگر عين نجاست در آن نباشد، پاك مي شود.

[278] سؤال 151: اگر سگ از حوض كوچكي كه آب آن كمتر از كُر است، آب بخورد، آيا براي پاك شدن حوض (مانند ظروف) احتياج به خاك مالي هست يا

خير؟

پاسخ: حوض كوچك، حكم ظرف را ندارد و خاك مالي لازم نيست و اگر شير باز شود و متصل به آب حوض گردد، پاك مي شود.

[279] سؤال 152: آيا خاك يا گل نجس، با بارش باران پاك مي شود يا نه؟ در صورت پاك نشدن، چگونه مي توان آن را پاك كرد؟

پاسخ: اگر باران به صورت آب، به قسمت نجس خاك و گل برسد، نه اين كه فقط رطوبت باشد، پاك مي شود.

[280] سؤال 153: آيا زمين سختي كه امكان گود كردن ندارد و جايي هم براي خروج آب در آن موجود نيست، پس از آب كشيدن با آب قليل و جمع كردن غساله آن، پاك مي شود؟

پاسخ: بلي، پاك مي شود.

وضو
افعال وضو
نيّت و غايت در وضو

[281] سؤال 154: بعضي از روحاني ها مي گويند كه براي نيّت در وضو و نماز، نه لازم است نيّت را به زبان بياوريم و نه لازم است كه آن را از ذهن و قلب خود بگذرانيم. لطفاً اين مطلب را توضيح دهيد و بگوييد نيّت كردن چه طور حاصل مي شود؟

پاسخ: نيّت، قصد انجام دادن فعل است؛ و نشانه آن اين است كه اگر سؤال شود: «چه كار مي كني؟»، مثلاً بگويد: «وضو مي گيرم» و اگر به طوري غافل باشد كه در وقت سؤال مذكور، متحيّر بماند، در اين صورت، نيّت حاصل نشده است و وضو باطل است.

[282] سؤال 155: آيا همان طور كه در غسل، چندين غسل واجب و مستحب را مي توان با چندين نيّت و در قالب يك غسل به جا آورد، در وضو هم مي توان اين كار را انجام داد يا خير؟

پاسخ: يك وضو با چند غايت، كافي و صحيح است.

[283] سؤال 156: كسي كه فقط براي با طهارت

بودن، وضو گرفته است و هيچ چيز ديگري را در نظر نداشته، آيا مي تواند با اين وضو نماز بخواند؟

پاسخ: با آن وضو مي تواند نماز بخواند.

[284] سؤال 157: آيا كسي كه چند ساعت قبل از داخل شدن وقت نماز وضو مي گيرد، به قصد اين كه پس از داخل شدن وقت، با آن وضو نماز بخواند، وضويش صحيح است يا خير؟

پاسخ: صحيح است؛ چون وضو استحباب نفسي دارد و قصد خواندن نماز بعد، ضرري نمي رساند.

[285] سؤال 158: كسي كه وضو را به اميد اين كه مطلوب پروردگار و مستحب باشد به جا مي آورد (مثل اين كه احتمال مي دهد وضو گرفتن بعد از خروج مَذْي، مستحب باشد و وضو مي گيرد)، آيا با اين وضوي احتمالي، نماز خواندن، صحيح است؟

پاسخ: وضويش صحيح است و مي تواند با آن نماز بخواند.

شستن صورت و دست ها

[286] سؤال 159: آيا وضو گرفتن در موقعي كه علاوه بر آب وضو، آب باران هم بر روي اعضاي وضو مي ريزد، صحيح است يا نه؟

پاسخ: اگر در حال وضو گرفتن، قصد كند كه هم با آب معمولي و هم با آب باران كه از آسمان به اعضاي وضو مي رسد، وضو بگيرد و اين نيّت تا آخر وضو باقي باشد و بعد از شستن دست چپ، نگذارد آب باران به كف دست ها برسد، وضويش صحيح است و اشكال ندارد. البته به هنگام مسح نمودن بايد محلّ آن خشك باشد.

[287] سؤال 160: شستن سهوي از پايين به بالا در وضو، مخلّ وضو است يا نه؟

پاسخ: اين طور شستن، باطل است و هر عضوي كه اين طور شسته شده باشد، بايد دوباره از بالا به پايين شسته شود.

[288] سؤال 161: آيا مي توانيم در

وضو، موقع شستن دست، به جاي آب ريختن و دست كشيدن، دستمان را زير شير آب بگيريم؟

پاسخ: اگر دست و يا صورت را به نيّت وضو زير شير آب قرار دهيد، به طوري كه آب از بالا به پايين به همه جاي آن برسد و جاري شود، اشكال ندارد و كشيدن دست براي جاري كردن آب لازم نيست.

[289] سؤال 162: آيا با ريختن آب بر وسط يا پايين صورت و دست ها، ولي كشيدن دست از قسمت بالا به پايين، وضوي صحيح محقّق مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر ريختن آب به عنوان شستن دست يا صورت نباشد، بلكه مقدّمه شستن باشد و شستن از بالا به پايين تحقّق پيدا كند، وضو صحيح است، وگرنه صحيح نيست.

[290] سؤال 163: شستن بار سومِ صورت يا دست ها به قصد وضو، باطل كننده وضو است يا فقط معصيت است؟

پاسخ: اگر صورت و دست راست را به قصد وضو، براي مرتبه سوم بشويد، حرام است؛ ولي وضو باطل نيست و اگر دست چپ را براي مرتبه سوم به قصد وضو بشويد، هم حرام است و هم وضو باطل مي شود؛ زيرا مسح، اشكال پيدا مي كند.

[291] سؤال 164: اگر در وضو بعد از شستن دست ها تا نوك انگشتان، انگشتر را حركت دهيم تا آب به زير آن برسد، آيا شستن از بالا به پايين صدق مي كند يا اين كه در وضو مشكل ايجاد مي شود؟

پاسخ: نسبت به آن انگشتي كه انگشتر دارد، پس از رساندن آب به زير انگشتر، بايد پايين تر از انگشتر را تا سر انگشت به قصد وضو بشويد.

[292] سؤال 165: اگر در وضو، دست انسان به حالتي شود كه آب وضو به

طرف آرنج دست برگردد، ايرادي به وضو وارد مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر تمام عضو با شرايط وضو شسته شود، بازگشت آب ضرري نمي رساند.

[293] سؤال 166: اگر در وضو، هنگام شستن صورت، اشك از چشم ها جاري شده و با آب وضو مخلوط شود، وضو چه حكمي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[294] سؤال 167: اگر كسي در شستن دست و صورت به هنگام وضو، به طور مرتّب دستش را پايين و بالا ببرد، ولي نيّتش اين گونه باشد كه فقط وقتي دستش از بالا به پايين مي آيد، قصد شستن به عنوان وضو را داشته باشد، وضويش صحيح است يا خير؟

پاسخ: اگر طوري مي شويد كه عرفاً صدق مي كند كه دستهايش را از آرنج به پايين مي شويد، اشكال ندارد.

مسح سر و پاها

[295] سؤال 168: كسي كه در وضو، هر مسح را عمداً بيش از يك بار انجام مي دهد، وضويش چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر قصد تشريع كند، باطل است و اگر به قصد احتياط مسح كند، براي تحقّق احتياط، بايد مسح بعدي را پس از خشك كردن محلّ مسح و يا بر محلّ ديگري كه خشك است، انجام دهد و اشكال ندارد؛ ولي بايد از وسواس اجتناب كند.

[296] سؤال 169: زني غير ملتفت، در وضو سرش را دو بار و پاهايش را دو يا سه يا چهار بار مسح مي كرده است. حكم نمازهايي كه خوانده، چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، خواندن دوباره نمازهاي گذشته، واجب نيست.

[297] سؤال 170: اگر بعد از شستن صورت و دست ها، كف دو دست را به هم بمالد، به طوري كه رطوبت از هر يك به ديگري منتقل شود، آيا مسح اشكالي پيدا مي كند؟

پاسخ: خالي از اشكال نيست.

[298] سؤال 171: اگر

پس از شستن صورت و دست ها با اين كه رطوبت كافي در كف دست ها براي مسح كردن وجود دارد، باز هم كف دست ها را به صورت يا دست خود بكشد، به طوري كه رطوبت جديد، وارد كف دست شود و بعد مسح كند، وضويش چه حكمي دارد؟

پاسخ: خالي از اشكال نيست.

[299] سؤال 172: اگر در وضو پس از شستن صورت و دست ها، مقداري از آب صورت به كف دست ها بريزد و يا مقداري آب از يك دست به كف دست ديگر ريخته شود، آيا مسح اشكالي پيدا مي كند؟

پاسخ: چنانچه پس از ريخته شدن آب به كف دست، با قسمت ديگري از كف دست كه آب بر آن ريخته نشده، مسح كند، مطلقاً صحيح است و اشكالي ندارد؛ ولي اگر بخواهد با همان قسمتي از كف دست كه آب بر آن ريخته شده، مسح كند، اگر مقدار آب ريخته شده به قدري كم باشد كه به حساب نيايد و در آب كف دست مستهلك شود، مسح با آن بي اشكال است، وگرنه بنا بر احتياط واجب مسح با آن صحيح نيست.

[300] سؤال 173: اگر قبل از مسح كردن در وضو، كف دست نجس شود، آيا مي توان دست را آب كشيد و خشك كرد و سپس با گرفتن رطوبت از اعضاي ديگر، مسح را انجام داد يا بعد از رفع نجاست بايد دوباره وضو گرفت؟

پاسخ: اگر كف دست همه اش نجس نشده و مقداري نجس و مقداري پاك است، چنانچه با قسمت پاك، مسح بكشد، جايز است و اگر همه اش نجس شده، بايد تطهير كند و مجدداً وضو بگيرد.

[301] سؤال 174: در مورد موهايي كه در سر كاشته مي شود،

از لحاظ مسح چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر جزء بدن شده است، حكم موي طبيعي را دارد.

[302] سؤال 175: اشخاصي كه موي سرشان بلند است، چگونه بايد مسح بكشند؟

پاسخ: اگر به موي جلو سر كه از حدّ سر خارج نشده است، مسح كنند، كافي است.

[303] سؤال 176: اگر كسي كه موي سرش بلند نيست و مي تواند بر موي جلو سر مسح نمايد، مانند كسي كه موهايش بلند است، بيخ مو يا پوست سر را مسح نمايد، آيا مسحش صحيح است؟

پاسخ: مسح بر بيخ مو و پوست سر، براي اين فرد نيز جايز و صحيح است.

[304] سؤال 177: در مسح سر، وضو گيرنده چه مقدار بايد دستش را پايين بكشد تا كافي باشد؟

پاسخ: به مقداري كه مسمّاي مسح، صدق كند.

[305] سؤال 178: آيا وضو گيرنده بايد در مسح پا، از پايين به بالا مسح كند يا از بالا به پايين نيز كفايت مي كند؟

پاسخ: هر دو صورت كفايت مي كند؛ ولي بهتر است از پايين به بالا مسح كند.

[306] سؤال 179: بعضي از نمازگزاران هنگام وضو گرفتن، هر دو پا را با هم مسح مي كنند، حكم وضو و نماز آنها چيست؟

پاسخ: به احتياط واجب در مسح پاها بايد ترتيب را رعايت نمايند، وگرنه وضويشان اشكال دارد.

[307] سؤال 180: اگر هنگام مسح سر، دست انسان با رطوبت صورت تماس پيدا كند، آيا مي تواند با آن پاي خود را مسح كند؟

پاسخ: با جايي از دست كه رطوبت آن با رطوبت صورت مخلوط نشده است، مي توان مسح نمود.

[308] سؤال 181: محلّ انتهايي در مسح پا، برآمدگي روي پاست يا تا محلّ اتصال روي پا با انتهاي استخوان ساق پا (مفصّل) را بايد

مسح كرد؟ ابتداي محل مسح پا، نوك ناخن پاست يا نوك انگشت پا را هم بايد داخل مسح كرد؟ و آيا مسح از نوك يك انگشت پا و با عرض بسيار باريك كافي است يا نه؟

پاسخ: محلّ انتهاي مسح پا، برآمدگي روي پا است و بهتر است تا مفصل را مسح كند و ابتداي محلّ مسح از نوك انگشتان شروع مي شود و بايد ناخن بلندي را كه مانع مسح نوك انگشت است، برطرف كند و احتياط واجب آن است كه به پهناي سه انگشت مسح نمايد؛ بلكه بهتر است تمام روي پا را مسح كند.

[309] سؤال 182: اگر قبل از مسح پاها آب كف دست ها خشك شود، براي مسح پاها رطوبت را از صورت بگيرد يا دست ها؟ و اگر ريش نداشته باشد، گرفتن رطوبت از سبيل و ابرو كافي است يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط بايد از ابرو، مژگان يا ريشي كه داخل در حدّ صورت است، رطوبت بگيرد و گرفتن رطوبت از سبيل نيز كافي است.

[310] سؤال 183: اگر در وضو هنگام مسح نمودن، رطوبت دست ها به علت گرما و غير آن خشك شود، حكم مسح سر و پاها چه مي شود؟

پاسخ: بنا بر احتياط از ريش و ابرو و مژه ها كه داخل در حدّ صورت هستند، رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

[311] سؤال 184: اگر روي سر يا پاها به واسطه سوختگي، جراحي پلاستيك شده باشد، آيا در هنگام وضو باز هم مسح كردن، لازم است يا خير؟

پاسخ: مسح نمودن، لازم است.

[312] سؤال 185: اگر كسي براي تقويت موهايش، روغن بادام به موهايش بمالد، آيا مسح كردن سر او در وضو اشكال پيدا

مي كند؟

پاسخ: اگر موي سر طوري چرب شود كه مانع رسيدن آب به مو گردد، براي مسح بايد آن را برطرف كند.

[313] سؤال 186: آيا در مواقع ضروري، مسح كردن از روي كفش يا جوراب يا مقنعه و روسري صحيح است؟ اگر امكان تيمّم هم باشد، در صورت صحّت اين گونه وضو، كدام يك مقدّم است؟

پاسخ: در فرض سؤال، اين گونه وضو، صحيح و بر تيمّم مقدّم است.

[314] سؤال 187: در وضو گرفتن، شستن صورت و مسح سر با دست چپ و همچنين مسح هر يك از پاها با دست مخالف آن، صحيح است يا نه؟

پاسخ: شستن صورت در وضو با هر يك از دو دست اشكالي ندارد و احتياط لازم اين است كه سر و پاي راست را با دست راست و پاي چپ را با دست چپ، مسح نمايند.

شرايط وضوي صحيح
پاك بودن آب

[315] سؤال 188: آيا مي توان با استفاده از ظروف كفّار يا افرادي كه نسبت به نجاست و پاكي بي اعتنا هستند، غسل و وضو به جا آورد؟

پاسخ: اگر به نجاست ظروف كفّار و افراد بي اعتنا علم حاصل نشود، پاك است.

پاك بودن اعضاي وضو

[316] سؤال 189: اعضاي وضو كه بايد پاك باشند، آيا لازم است قبلاً پاك شوند و بعد از پاك شدن، وضو گرفته شود، يا قرار گرفتن آنها زير آب وضو كفايت مي كند؟

پاسخ: اگر آب وضو به نحوي باشد كه محلّ نجس شده را تطهير كند، كفايت مي كند و شستن قبل از وضو لازم نيست.

[317] سؤال 190: اگر در بين وضو گرفتن، خون از بيني جاري شود، آيا وضو را بايد از سر گرفت؟

پاسخ: وضو باطل نمي شود؛ ولي اگر خون به عضوي كه

هنوز شسته نشده، سرايت كند، بايد آن عضو را تطهير كرد.

[318] سؤال 191: كسي كه لبش ترك خورده و از آن خون خارج شده، بعد از نماز شك مي كند كه آيا قبل از وضو گرفتن، لبش را آب كشيد و وضو گرفت يا اين كار را نكرد. الآن نسبت به وضو، نماز مذكور و آب كشيدن بدن، وظيفه اي دارد يا نه؟

پاسخ: وضو و نماز او صحيح است، مگر اين كه بداند در حين وضو التفاتي به طهارت و نجاست بدن خويش نداشته و در هر حال بايد موضع نجس را براي اعمال بعدي تطهير كند.

نبودن مانع در اعضاي وضو

[319] سؤال 192: اگر در بين وضو مانعي ببيند، آيا بايد مانع را برطرف كند و وضو را از سر بگيرد يا اين كه مي تواند مانع را برطرف كند و وضو را ادامه دهد؟ در حكم اين مسأله، آيا بررسي يا عدم بررسي قبل از وضو دخيل است؟ و آيا غسل هم مانند وضو است؟

پاسخ: چنانچه موالات به هم نمي خورد، مي تواند مانع را برطرف كند و وضو را ادامه دهد، والّا وضو را از سر بگيرد؛ ولي چون در غسل موالات شرط نيست، پس از برطرف كردن مانع،، حتي اگر زمان زيادي فاصله شود، بقيه غسل را انجام دهد و بررسي كردن و نكردن قبل از وضو يا غسل اثري در حكم اين مسأله ندارد.

[320] سؤال 193: اگر بعد از وضو چيزي در اعضاي وضو مشاهده كنيم كه نمي دانيم مانع رسيدن آب به بدن مي شود يا خير و بدانيم كه موقع وضو گرفتن موجود بوده، چه وظيفه اي داريم؟

پاسخ: اگر اطمينان به رسيدن آب به عضو وضو نداريد، وضو صحيح نيست.

[321]

سؤال 194: شخصي كه مشغول رنگ كردن منزل خود بوده، بعد از نماز متوجه وجود رنگي كه مانع وضو است، مي شود؛ ولي نمي داند كه قبل از رنگ كاري وضو گرفته يا بعد از آن. در اين صورت حكم وضو و نماز او چيست؟

پاسخ: بنا بر صحّت مي گذارد، مگر علم پيدا كند كه در وقت وضو التفات نداشته كه در اين صورت بايد وضو و نماز را اعاده كند.

[322] سؤال 195: اگر در جراحي پلاستيك از ماده اي استفاده شود كه مانع از رسيدن آب به پوست شود، چگونه بايد غسل و وضو را به جا آورد؟

پاسخ: اگر آن مانع فرضي، ولو بعد از مدتي، عرفاً جزء بدن حساب شود، از آن زمان، حكم بدن را دارد، والّا اگر برطرف كردن آن، بدون مشقّتِ غير قابل تحمّل ممكن است، برطرف كند و اگر ممكن نيست، چنانچه در محلّ تيمّم نباشد، تيمّم كند و اگر در محلّ تيمّم باشد، علاوه بر تيمّم، وضو نيز بگيرد يا غسل كند.

[323] سؤال 196: كسي كه شغلش طوري است كه هميشه رنگ و چسب به اعضاي وضوي او مي چسبد و جدا كردن آنها براي هر نماز امكان ندارد، چه طور وضو بگيرد يا غسل كند؟

پاسخ: تا ممكن است با يك وضوي كامل، چند نماز بخواند، مثلاً نماز ظهر و عصر را نزديك آخر وقت بخواند كه بتواند با وضوي آنها نماز مغرب و عشا را نيز بخواند و اگر ممكن نيست، چنانچه مانع در اعضاي تيمّم نباشد، بايد تيمّم كند و اگر در اعضاي تيمّم باشد، بايد بين تيمّم و وضو جمع نمايد.

[324] سؤال 197: اگر صورت و موي سر انسان به

نحوي از خود، چربي تراوش مي كند كه آب روي آن مي غلطد، آيا وضو با اين چربي كه مانع از رسيدن آب به پوست و مو مي شود، ولي چربي خارجي نيست و مربوط به خود بدن است، صحيح است يا خير؟

پاسخ: اگر حالت وسواسي ندارد و واقعاً چربي، مانع رسيدن آب است، بايد آن را برطرف كند تا آب به پوست صورت و موي سر برسد.

[325] سؤال 198: كسي كه ريش دراز دارد و در آن به اندازه كوچكي مانع رسيدن آب، مانند رنگ وجود دارد، حكم وضويش چيست؟

پاسخ: اگر ريش، بيش از حدّ معمول و متعارف باشد، چنانچه رنگ، در قسمت اضافي باشد، شستن آن قسمت لازم نيست و همچنين اگر رنگ، در حدّ معمول ريش واقع شود، ولي در ظاهرِ ريش نباشد و پوست صورت هم از لاي مو پيدا نباشد، باز هم برطرف كردن رنگ و شستن آن قسمت لازم نيست؛ ولي اگر در حدّ معمول ودر ظاهرِ ريش باشد، بايد برطرف و آن قسمت شسته شود.

[326] سؤال 199: آيا جوهر خودكار، مانع از وضو محسوب مي شود و بايد برطرف شود؟

پاسخ: اگر جرم داشته باشد، بايد برطرف شود و مجرد رنگ بدون جرم، مانع نيست.

[327] سؤال 200: روغن بادام و انواع روغن هاي ديگر كه استعمال آنها مستحب است، آيا مانع وضو يا غسل نيستند؟

پاسخ: تشخيص اين كه چه چيز مانع است، با خود مكلّف است.

[328] سؤال 201: اگر كسي بخواهد وضو بگيرد و روي ناخن دستش مقداري خمير باشد، آيا براي وضو مزاحمتي ايجاد مي كند يا خير؟

پاسخ: سؤال از موضوع است نه حكم شرعي. اگر خمير، مانع از رسيدن آب به بدن و

جريان آن باشد، اشكال دارد، وگرنه اشكالي ندارد و تشخيص موضوع، با خود مكلّف است.

غصبي نبودن مكان و آب وضو

[329] سؤال 202: كسي كه چاره اي جز گرفتن وضو در مكان غصبي ندارد، مثل اين كه او را در جاي غصبي زنداني كرده اند، آيا در اين وضعيت بايد وضو بگيرد يا تيمّم كند؟

پاسخ: تيمّم و وضو براي اين شخص، مانند ساير حركات و سكنات اوست. پس اگر امر، به حدّ ضرورت نرسد، نمي تواند وضو بگيرد يا تيمّم كند و اگر به حدّ ضرورت برسد، بعيد نيست كه وضو و تيمّم او صحيح باشد.

[330] سؤال 203: اگر كسي با آبي كه از دولت اسلامي غصب كرده، وضو بگيرد، نمازش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: اظهر اين است كه وضو و نمازش باطل است.

[331] سؤال 204: فردي مدتي در يك جا وضو گرفته و نماز خوانده است و بعداً متوجه شده كه آن جا غصبي بوده است، وضو و نمازهاي قبلي او صحيح است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، صحيح است.

[332] سؤال 205: منزل مسكوني ما در يك شهرك تازه تأسيس واقع شده است و ما به علت كمبود مالي، قادر به خريد امتياز آب نشده ايم. آيا خوردن، آشاميدن، وضو، غسل و... اشكال شرعي ندارند؟

پاسخ: لازم است به مقرّرات دولتي عمل شود.

[333] سؤال 206: ما در مجتمع 192 واحدي يكي از شهرها زندگي مي كنيم كه هزينه خدمات آن به صورت مشاع است، از قبيل آب مصرفي آپارتمان ها، برق حياط، موتورخانه، راه پله ها، گازوئيل، نگهبان، نظافتچي و غيره. خواهشمند است نظر حضرت عالي را در مورد كسي كه در اين مجتمع زندگي مي كند و هزينه خدمات فوق را پرداخت نمي نمايد، از لحاظ وضو و

غسل و نماز بيان فرماييد.

پاسخ: بايد آنهايي كه در اين گونه مجتمع ها زندگي مي كنند، مطيع مقرّرات باشند، والّا عملشان اشكال دارد.

ضرر نداشتن وضو

[334] سؤال 207: اگر وضو گرفتن به صورت معمولي و متعارف براي ما ضرر داشته باشد، ولي وضو گرفتن به صورت غير معمولي و با آبي بسيار كم براي ما بي ضرر باشد، در اين حالت آيا موظّف به انجام دادن وضو هستيم يا تيمّم؟

پاسخ: اگر وضو گرفتن با كمترين مقداري كه براي شستن كافي است، ضرر نداشته باشد، وظيفه شما وضو گرفتن است و اگر آن اندازه هم ضرر دارد، موظّف به تيمّم هستيد.

[335] سؤال 208: شخصي معتقد است آب براي او ضرر دارد؛ ولي باز هم به جاي تيمّم كردن وضو يا غسل به جا مي آورد و بعد از انجام دادن آن متوجه مي شود كه اشتباه مي كرده و آب ضرري براي او نداشته است. آيا وضو يا غسل مجدّد لازم است يا همان را كه انجام داده، كافي است؟

پاسخ: اگر توانسته باشد قصد قربت كند، صحيح است.

[336] سؤال 209: اگر كسي احتمال بسيار كمي بدهد كه آب برايش ضرر داشته باشد يا اصلاً اين احتمال را هم ندهد و وضو بگيرد و بعد از آن بفهمد كه آب، ضرر زيادي براي او داشته است، آيا وضويش درست است يا نه؟

پاسخ: اگر ضرر به اندازه اي زياد بوده كه در واقع، حرام و مبغوض شارع بوده، در اين صورت احتياطاً باطل است، والّا صحيح است.

وضوي جبيره اي و وضوي بيماران

[337] سؤال 210: آيا تفاوتي بين وضوي جبيره اي كسي كه با اختيار خودش بر بدنش جراحت وارد كرده، با كسي كه بدون اختيار بر او جراحت وارد شده، وجود دارد؟

پاسخ: ميان اين دو صورت، تفاوتي نيست.

[338] سؤال 211: كسي كه يك دستش شكسته و تمام دست او را از بالاي

آرنج گچ گرفته اند و فقط مقداري از انگشتان او بيرون از گچ است، وظيفه اش وضوي جبيره اي است يا تيمّم؟

پاسخ: وظيفه اش وضوي جبيره اي است.

[339] سؤال 212: كسي كه دستش از مچ تا نوك انگشتان به جهت جراحت يا سوختگي به طور كامل پانسمان شده است، براي مسح نمودن يا تيمّم كردن چه بايد بكند؟

پاسخ: اگر وضوي جبيره گرفته، مسح را با همان رطوبت پانسمان كه از وضوي جبيره است، انجام دهد و اگر وظيفه اش تيمّم است، با همان دست پانسمان شده، اعمال تيمّم را انجام دهد.

[340] سؤال 213: بيماري كه به دست او «آنژيوكت» (لوله اي پلاستيكي كه از يك طرف به شيلنگ سرم وصل مي شود و از طرف ديگر در داخل رگ قرار داده شده، به وسيله چسب به بدن چسبانده مي شود) بسته شده است، چگونه غسل و وضو و تيمّم را انجام دهد؟ با توجه به اين كه در اغلب موارد، داخل اين لوله پلاستيكي و در قسمت خارجي آن خون جمع مي شود، وجود خون، مشكلي براي نماز ايجاد مي كند يا نه؟

پاسخ: اگر برطرف كردن موانع وضو، غسل و تيمّم يا تطهير مواضع آنها سخت و حرجي است و يا ضرر دارد، غسل و وضو و تيمّم را به صورت جبيره اي انجام دهد و به همان صورت نماز بخواند.

[341] سؤال 214: بيماراني كه زخم باز (مثل زخم هاي شكمي) دارند و ترشحات مرتباً از زخم ها خارج مي شود، در مورد طهارات ثلاث (وضو، غسل و تيمّم) و نماز چه تكليفي دارند؟

پاسخ: اگر ترشحات دائمي، همراه با نجاست باشد، چنانچه وظيفه غسل است، غسل جبيره اي انجام دهد و اگر وظيفه وضو است و زخم در موضع وضو است،

وضوي جبيره اي انجام دهد و اگر اين هم ممكن نيست و يا به جهت ديگر، وظيفه تيمّم است، تيمّم كند، ولو اين كه به نحو جبيره اي باشد؛ و سپس نماز بخواند.

[342] سؤال 215: كسي كه گمان مي كرده آب براي عضو مجروح او ضرر دارد و به همين جهت وضوي جبيره اي گرفته است و بعداً متوجه شده كه آب ضرري براي آن عضو نداشته، آيا وضويش صحيح است؟

پاسخ: بنا بر احتياط بايد دوباره وضو بگيرد.

[343] سؤال 216: بيماري كه مبتلا به خونريزي در زير پوست است و گاهي به علل گوناگون خون از زير پوست، بر روي پوست جاري مي شود، تكليف طهارت و نماز او در حال جاري شدن خون چيست؟

پاسخ: اگر قبل از خروج خون، وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده، خروج خون، آنها را باطل نمي كند؛ ولي براي خواندن نماز، اگر مجموع سطحي كه به واسطه خارج شدن خون، نجس شده، كمتر ازدرهم باشد، نماز خواندن با آن اشكال ندارد و اگر بيشتر باشد، چنانچه تطهير موضع نجس براي او مشقت نداشته باشد، بايد آن جا را تطهير كند و نماز بخواند، وگرنه تطهير آن لازم نيست و اگر بعد از خروج خون، بخواهد وضو يا غسل يا تيمّم را انجام دهد، چنانچه امكان دارد، بايد صبر كند تا خون قطع شود و بعد موضع نجس را تطهير كند و طهارت بگيرد، وگرنه بايد به دستوري كه در رساله گفته شده، غسل يا وضو يا تيمّم جبيره اي نمايد.

[344] سؤال 217: وجود زخمي كه آب براي آن ضرر ندارد، ولي خون آن هم بند نمي آيد و در اعضاي وضو واقع شده و در

صورت گرفتن وضو به طور معمول باعث نجاست اعضاي وضو مي شود، آيا باعث وجوب تيمّم مي شود يا راهي براي وضوي صحيح وجود دارد؟

پاسخ: مي تواند محلّ زخم را در آب كر فرو برد و يا زير شير آب بگيرد و دست بكشد تا خون تمام شود و بلافاصله با نيّت وضو، آب را بر آن محل جاري كند و بعد محل را خشك كند تا نجاست سرايت نكند و اگر اين طور هم ممكن نيست، وضوي جبيره اي بگيرد.

[345] سؤال 218: مريضي است كه اگر ديگران به او كمك كنند و به حالت نشسته او را نگه دارند، در آن حالت خودش مي تواند وضو بگيرد، وگرنه قادر به گرفتن وضو نيست. وظيفه چنين مريضي وضو است يا تيمّم؟

پاسخ: بايد كمك بگيرد و در حال نشسته، خودش وضو را انجام دهد و اگر با كمك گرفتن هم نمي تواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد تا او را وضو دهد، والّا تيمّم كند.

[346] سؤال 219: براي بيماران قلبي كه در حال استراحت مطلق هستند (چه توان حركت دست را داشته يا نداشته باشند)، نحوه گرفتن وضو و خواندن نماز و رو به قبله بودن در نماز به چه صورت است؟

پاسخ: اگر توان وضو گرفتن (ولو با كمك ديگري) را دارند، وضو بگيرند واگر توان وضو گرفتن (ولو به كمك ديگري) را ندارند، تيمّم نمايند. نسبت به نماز، هر مقدار كه قادر هستند و خطر ندارد (ولو با ركوع و سجودِ اشاره اي)، نماز بخوانند و مراعات قبله چنانچه خطر نداشته باشد، لازم است و به طور كلّي اصلِ نماز ساقط نيست و هر كدام از شرايط و اجزاي آن، خطر داشته

باشد، لازم نيست رعايت شود.

[347] سؤال 220: شخصي است كه به علت مشكل مفاصل كمر، نمي تواند مسح پاها را انجام دهد. البته با سختي و درد زياد، مي تواند بنشيند و با دست چپ، پاي راست و با دست راست، پاي چپ را مسح نمايد و در اين صورت هم ممكن است موالات به هم بخورد. تكليف اين فرد چيست؟ پاسخ: اين شخص معذور است و چنانچه مسح پا برايش ميسور نيست، نايب بگيرد كه دست معذور را بر پايش مسح دهد و اگر اين هم ميسّر نباشد، نايب با رطوبت دست معذور، مسح را انجام دهد. البته خود معذور بايد قصد مسح داشته باشد.

[348] سؤال 221: بيماري كه يك يا هر دو دست خود را به دلايل پزشكي و يا عدم توانايي، نمي تواند حركت دهد و يا براي او مشكل است، وظيفه غسل و وضو و تيمّم را چگونه انجام دهد؟

پاسخ: بايد از ديگري كمك بگيرد تا دست او را حركت دهد و اگر اين هم امكان ندارد، نايب با دست خود، او را وضو و غسل و تيمّم دهد.

وضوي مقطوع العضو

[349] سؤال 222: اشخاصي كه دست يا پاي خود را از دست داده اند، براي نماز چگونه وضو بگيرند؟

پاسخ: هر كدام از اعضاي وضو كه باقي است، بايد شسته و يا مسح شود.

[350] سؤال 223: بيماري كه قطع عضو شده، در چهار فرض زير، حكم غسل و وضوي او چيست؟

الف. قطع شدن هر دو دست و هر دو پا؛

ب. قطع شدن دو دست يا دو پا؛

ج. قطع شدن يك دست و يك پا؛

د. قطع شدن يك دست يا يك پا.

پاسخ: در تمام صورت هاي ذكر شده، به

هنگام غسل كردن، باقي مانده اعضاي بدن را غسل دهد و موقع وضو گرفتن، باقي مانده اعضاي وضو را بشويد و مسح نمايد و افعال مذكور را در صورت عدم توانايي، به كمك ديگران انجام دهد.

[351] سؤال 224: زن يا مرد مسلماني نه دست دارد و نه پا، يا دست و پاي او به كلّي فلج است و قادر به حركت نيست، يا يك دست و يك پا دارد. آيا بر چنين فردي وضو واجب است؟ و اگر واجب نيست، آيا مي تواند بدون وضو نماز بخواند؟

پاسخ: در اعضايي كه موجود است، وضو واجب است. مواضع شستن، شسته شود و بر مواضع مسح، مسح كشيده شود، اگر چه با كمك ديگران باشد.

[352] سؤال 225: فردي كه دو دست او از بالاي آرنج قطع شده است، مي تواند به اين صورت وضو بگيرد كه اول صورت خود را در آب فرو ببرد و به طور ارتماسي وضو دهد و بعد صورت خود را بر چيزي كه آماده كرده است، بمالد تا رطوبت صورت به آن منتقل شود و بعد با كشيدن سر و پا بر آن چيز، مسح را انجام دهد. آيا اين فرد بايد براي وضو گرفتن نايب بگيرد يا به همين صورتي كه گفته شد، وضو را به جا آورد؟

پاسخ: صورتش را در آب فرو برد، به نحوي كه شستن از بالا به پايين تحقّق پيدا كند و براي مسح ها نايب بگيرد.

چيزهايي كه وضو را باطل مي كند

[353] سؤال 226: اگر بعد از بول كردن، وضو بگيرد و سپس رطوبت مشكوكي از او خارج شود و شك كند كه بعد از بول، استبراء نموده است يا نه،

حكم آن چيست؟

پاسخ: رطوبت مشكوك، محكوم به نجاست (بول) است و وضويش نيز باطل مي شود.

[354] سؤال 227: بدن شخصي نجس است و آبي دارد كه فقط براي آب كشيدن بدنش كافي است؛ ولي او به جاي آب كشيدن بدن، وضو مي گيرد و با بدن نجس نماز مي خواند، حكم وضو و نماز او چيست؟

پاسخ: بنا بر احتياط وضو و نماز چنين شخصي باطل است، مگر اين كه چيزهايي كه تيمّم بر آنها صحيح است، وجود نداشته باشد كه در آن وقت بايد با آن آب، وضو بگيرد و نماز را با بدن نجس بخواند.

[355] سؤال 228: آيا هوايي كه از بيرون بدن وارد مخرج غائط شده و دوباره خارج مي شود، مبطل وضو است؟

پاسخ: اگر صدق نكند كه از معده و يا از امعاي داخلي خارج شده، مبطل وضو نيست.

استحباب وضو و مستحبّات و مكروهات آن

[356] سؤال 229: آيا وضو گرفتن به خودي خود، عمل مستحبّي است و ثواب دارد يا اگر براي انجام دادن كاري وضو بگيريم، آن وقت مستحب مي شود و يا اين كه ثواب، اصلاً مربوط به وضو نيست؛ بلكه مربوط به غايتي است كه برايش وضو مي گيريم؟

پاسخ: وضو خودش مستحب است و ثواب هم دارد.

[357] سؤال 230: وضوي تجديدي تا چند بار مستحب است؟

پاسخ: وضوي تجديدي تا چهار مرتبه، بلكه بالاتر و بيشتر هم مستحب است و اشكال ندارد، مگر به حدّي برسد كه لعب و بازي حساب شود.

[358] سؤال 231: آيا در وسعت وقت، وضو گرفتن به دو صورت ترتيبي و ارتماسي جايز است؟ كداميك افضل از ديگري است؟

پاسخ: هر دو جايز است؛ ولي وضوي ترتيبي افضل است.

[359] سؤال 232: از طرفي

گفته مي شود كه اسراف صحيح نيست و از طرف ديگر گفته شده كه مستحب است وضو را پر آب و شاداب بگيريم. جمع اين دو چگونه است؟

پاسخ: در اسراف و در اسباغ وضو، صدق عرفي ميزان است و ملازمه اي با يكديگر ندارند.

[360] سؤال 233: امروزه در بسياري از خانه ها توالت و حمام در يك مكان مشترك ساخته مي شود. آيا وضو گرفتن در آن كراهت دارد؟

پاسخ: در صورت امكان، بهتر است در جايي وضو بگيريد كه آب وضو در توالت ريخته نشود.

شك در وضو

[361] سؤال 234: مي دانيم كه شخص كثير الشك نبايد به شك خود اعتنا كند. آيا اين مطلب فقط مربوط به نماز است يا در غسل و تيمّم و وضو هم بايد رعايت شود؟

پاسخ: حكم عدم اعتناي كثير الشك به شك خود، اختصاص به نماز ندارد؛ بلكه در وضو و غسل و تيمّم هم جاري است.

[362] سؤال 235: اگر بعد از اتمام وضو شك كنيم كه بعضي از كارهاي وضو را صحيح انجام داده ايم يا نه، چه كنيم؟ اگر در بين وضو نسبت به كارهاي قبلي، اين شك پيش آمد، وظيفه ما چيست؟

پاسخ: اگر بعد از اتمام و فراغ از وضو شك كند، محكوم به صحّت است و اگر در اثناي وضو شك كند، بايد برگردد و جزء مشكوك و اجزاي بعد از آن را به جا آورد.

[363] سؤال 236: اگر هنگام مسح پا شك كنيم كه يكي از اعضاي وضو را شسته يا مسح سر را انجام داده ايم يا خير، چه بايد بكنيم؟

پاسخ: اگر در اثناي وضو، در شستن يا مسح كردن عضو قبلي شك كند، بايد به شكّش اعتنا نمايد، مگر اين

كه كثير الشك باشد و اگر بعد از فراغ از وضو شك كند، به آن اعتنا نكند.

ديگر احكام وضو

[364] سؤال 237: آيا در وضو و تيمّم، خشك بودن اعضاي وضو و تيمّم، قبل از انجام دادن آنها و خشك بودن چيزي كه بر آن تيمّم مي كنند، شرط است؟

پاسخ: خشك بودن اعضاي وضو و تيمّم، قبل از انجام دادن آنها شرط صحّت آنها نيست و خشك بودن آن چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، لازم نيست؛ ولي نبايد گِل باشد.

[365] سؤال 238: اگر در حوضي كه مقدار آب آن كمتر از كر است، وضو يا غسل ارتماسي به جا آوريم، آيا مي توانيم با همان آب، وضو و غسل هاي بعدي را هم انجام دهيم يا نه؟

پاسخ: اگر اعضاي وضو يا غسل را كه در آب فرو مي بريد، پاك باشد، اشكال ندارد كه با همان آب مستعمل در وضو و غسل، دوباره وضو بگيريد يا غسل كنيد.

[366] سؤال 239: آيا با آبي كه براي گرفتن وضو يا غسل استعمال شده يا آب قليلي كه براي برطرف كردن نجاست به كار رفته است، مي توان دوباره وضو يا غسل به جا آورد يا نجاستي را برطرف نمود؟

پاسخ: استفاده از آبي كه براي گرفتن وضو و غسل استعمال شده، براي رفع حدث و خبث جايز است و آبي كه براي استنجاء استفاده شده، احتياطاً نجاست را دفع نمي كند و بنا بر اقوي وضو و غسل با آن نمي توان به جا آورد و آب قليلي كه براي رفع خبث (غير از استنجاء) استفاده شده باشد، نجس است.

[367] سؤال 240: تكليف شخصي كه به دلايلي انجام دادن غسل و وضو و تيمّم براي خودش

يا نايبش غير مقدور و يا مشكل باشد، چيست؟

پاسخ: اگر تحصيل طهارت، حرجي باشد و يا مقدور نباشد، احتياطاً با همان وضع، نماز را بخواند و بعد از آن هر وقت توانست، نماز را با طهارت اعاده نمايد.

[368] سؤال 241: اگر شك داريم مقدار آبي كه در دسترس ماست، براي غسل يا وضو كافي است يا خير، بايد تيمّم كنيم يا اقدام به غسل و وضو نماييم؟

پاسخ: بايد براي وضو يا غسل اقدام نماييد.

[369] سؤال 242: گاهي مختصري از پوست اطراف ناخن ها از جاي خود كنده مي شود و در جاي خود به طور متصل باقي مي ماند. آيا وضو گرفتن در اين حالت اشكال ندارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[370] سؤال 243: كسي كه وضو دارد و نمازش را هنوز نخوانده است و اگر وضويش را باطل كند، به جهت مانعي (مانند سرما و يا ترس از دزد و درنده) نمي تواند كفشهايش را درآورد و دوباره وضو بگيرد، آيا حق باطل كردن وضوي خود را قبل از خواندن نماز دارد؟

پاسخ: احوط اين است كه اگر موجب عسر و حرج يا ضرر نباشد، وضو را باطل نكند.

[371] سؤال 244: به جهت تنگي وقت، بايد تيمّم كنيم؛ ولي اقدام به غسل و وضو مي كنيم و نماز مي خوانيم. غسل و وضو و نمازي كه اين طور برگزار شده است، صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در فرض مذكور، به نظر اين جانب وضو و يا غسل و نماز چنين شخصي باطل است.

[372] سؤال 245: اگر لازمه وضو گرفتن يا غسل كردن، انجام دادن كار حرامي باشد، كدام يك مقدّم است (وضو و غسل را به جا آوردن يا ترك كار حرام و انجام دادن

تيمّم به جاي وضو و غسل)؟

پاسخ: در فرض مذكور، بايد تيمّم بكند؛ ولي اگر با تأخير انداختن زمان غسل و وضو و يا تغيير مكان غسل و وضو و امثال آن، امكان تحقّق غسل و وضو بدون آن كار حرام باشد، آن وقت، غسل و وضو مقدّم است.

[373] سؤال 246: آيا وضو گرفتن مرد، در مكاني كه زن نامحرم دست و بازوي او را مي بيند و وضو گرفتن زن، در جايي كه مرد نامحرم اعضاي وضوي او را مي بيند، وضو را باطل مي كند؟

پاسخ: وضو را باطل نمي كند؛ ولي لازم است كه زمينه معصيت كردن ديگران را فراهم نكنند.

[374] سؤال 247: آبي كه در اختيار مكلّف قرار دارد، فقط براي وضو يا براي شستن بخشي از نجاست بدن يا لباس كافي است. در اين جا وضو مقدّم است يا رفع نجاست؟

پاسخ: تخيير، بعيد نيست، اگر چه بهتر اين است كه آن آب را براي رفع نجاست مصرف كند.

غسل
احكام كلّي مربوط به غسل
غسل ترتيبي و ارتماسي

[375] سؤال 248: آيا مي توانيم در بين غسل ترتيبي، آن را رها كنيم و به جاي آن، غسل ارتماسي به جا آوريم؟

پاسخ: صحّت آن خالي از اشكال نيست.

[376] سؤال 249: اگر اول، سر و گردن و بعد طرف راست و بعد طرف چپ بدن را در آب فرو ببريم، غسل ما صحيح است يا نه؟

پاسخ: صحيح است و اشكال ندارد.

[377] سؤال 250: آيا در غسل ترتيبي مي توان يك عضو يا قسمتي از يك عضو را با فرو بردن در آب شست؟

پاسخ: جايز است.

شرايط و موانع غسل
خصوصيات مكان و آب غسل

[378] سؤال 251: آيا غسل كردن در مكان غصبي و يا در مكاني كه غير غصبي است، ولي صاحبش راضي به غسل كردن در آن مكان نيست، صحيح است؟

پاسخ: صحيح نيست.

[379] سؤال 252: غسل كردن در زميني كه با پول غير مخمّس خريداري شده، چه حكمي دارد؟ اگر حمامي را با پول خمس نداده خريده يا ساخته باشند، حكم غسل در آن چيست؟

پاسخ: غسل كردن در مكان هاي مذكور اشكال ندارد؛ ولي بايد به زودي و بدون تأخير، خمس پرداخت شود.

[380] سؤال 253: كسي در منزل پدرش كه اهل خمس نيست، زندگي مي كند. اگر در اين منزل جنب شود، آيا غسل، نماز و روزه او صحيح است؟

پاسخ: اگر علم ندارد كه عين آنچه را مورد استفاده قرار مي دهد، متعلّق خمس يا زكات است، اشكال ندارد.

[381] سؤال 254: كسي كه مزد حمامي را از پولي كه خمس و زكات آن را نداده، مي پردازد و غسل به جا مي آورد، آيا غسل او صحيح است؟ و چنانچه بعداً پول مخمّس به جاي پول قبلي بپردازد، تأثيري دارد يا خير؟ و آيا مي تواند به خطّ قرآن دست

بزند؟ و نماز او چه حكمي دارد؟

پاسخ: ظاهراً غسلش صحيح است؛ ولي بايد خمس و زكات را بپردازد و مي تواند به خطّ قرآن دست بزند و نمازش از اين جهت اشكال ندارد.

[382] سؤال 255: كسي كه براي شنا بليت تهيه مي كند و به استخر مي رود، آيا با آب استخر مي تواند غسل كند؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[383] سؤال 256: گاهي در آب استخر آن قدر كلر مي زنند كه چشم ها را مي سوزاند. آيا با اين آب، غسل كردن صحيح است؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[384] سؤال 257: بعضي از آب ها آن قدر شور هستند كه پس از شستشو، اثر نمك بر روي بدن ديده مي شود. آيا طهارت (غسل و وضو) و تطهير از نجاست، با اين آب درست است؟

پاسخ: غسل كردن و وضو گرفتن با چنين آبي اشكال ندارد و همچنين تطهير نمودن، مگر اين كه به حدّي برسد كه به آن، آب گفته نشود و به عبارت ديگر آبِ مضاف باشد.

[385] سؤال 258: ظرف آبي داريم. از آن ظرف آب بر مي داريم و غسل مي كنيم و در هنگام اين كار مقداري از آب غسل به داخل ظرف مي ريزد. آيا غسل، اشكالي پيدا مي كند يا خير؟

پاسخ: غسل، اشكال پيدا نمي كند.

[386] سؤال 259: به دلايلي آب منزل مسكوني شخصي شبهه ناك است. به همين علت، ايشان علاوه بر غسل در منزل، در حمام عمومي نيز غسل مي كند. آيا غسل دوم، رافع شبهه غسل اولي مي شود و آيا با غسل دوم، بدون وضو مي توان نماز خواند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، غسل دوم احتياطي است و بعد از آن، حدث قطعاً رفع مي شود و شبهه اي باقي نمي ماند و اگر جنب شده باشد و پس از شروع به

غسل اول تا بعد از غسل دوم حدثي از او صادر نشده باشد، براي نماز، احتياج به وضو نيست.

[387] سؤال 260: كسي كه آب براي انجام دادن غسل و وضو ندارد و پول و وسيله اي هم براي تهيه آب نزدش موجود نيست، آيا لازم و واجب است كه از همراهان خود (ولو با درخواست هديه دادن آب به او) طلب آب نمايد يا اين كار، حكم ديگري مثل استحباب يا كراهت يا مباح بودن را دارد؟

پاسخ: اگر ذلّت و خواري در طلب اهداي آب نباشد، لازم است آب را به دست آورد، والّا لازم نيست؛ بلكه در بعضي از صور ذلّت، خالي از اشكال نيست.

جاري شدن آب بر بدن

[388] سؤال 261: آيا بين غسل و وضو تفاوتي از جهت جاري شدن آب بر بدن وجود دارد؟

پاسخ: در بين غسل و وضو تفاوتي نيست و در هر دو بايد آب بر بدن جاري شود و صدق عرفيِ جاري شدن كافي است.

[389] سؤال 262: اگر براي غسل كردن، پارچه اي را مرطوب كنيم و به بدن بكشيم، به طوري كه رطوبت بسيار مختصري به بدن برسد و آب هم جاري نشود، غسل ما صحيح است يا باطل؟

پاسخ: اگر جاري نشود، صحيح نيست.

وجود مانع در اعضاي غسل

[390] سؤال 263: اگر قبل از غسل و پس از بررسي كردن بدن، يقين يا اطمينان كند كه مانعي در بدنش نيست، ولي بعد از غسل بفهمد كه مانعي موجود بوده، حكمش چيست؟

پاسخ: اول مانع را بر طرف مي كند و همان طور كه در مسأله 373 توضيح المسائل ذكر شده، اگر مانع در طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافي است و اگر در طرف راست باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر در قسمت سر و گردن باشد، بعد از شستن آن مقدار، اول طرف راست و بعد طرف چپ را دوباره بشويد.

[391] سؤال 264: آيا استفاده از لنز (عدسي) كه داخل چشم قرار داده مي شود و قابل بيرون آوردن است، صدمه اي به غسل و وضو مي زند؟

پاسخ: اگر در داخل چشم قرار داده شده، براي غسل و وضو اشكالي ندارد.

كمك گرفتن در غسل

[392] سؤال 265: آيا در غسل واجب، فرد ديگري مي تواند كمك كند و آب لازم را بر بدن انسان بريزد يا اين كه لازم است اين عمل توسط خود فرد صورت گيرد؟ و در فرضي كه براي شخصي چنين امكاني وجود نداشته باشد، تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر آب توسط فرد ديگري ريخته شود و غسل كننده خودش اعضاي غسل را بشويد و آب را بر آنها جاري كند، بنا بر احتياط واجب غسل او باطل است، مگر اين كه خودش توانايي اين كار را نداشته باشد كه در اين صورت مي تواند به مقدار لازم از فرد ديگري كمك بگيرد.

تأخير غسل از وقت نماز

[393] سؤال 266: كسي مي داند كه به اندازه غسل كردن وقت ندارد و با اين حال غسل مي كند. حال بعد از غسل، چه وقت باقي مانده باشد يا نباشد، اين غسل چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر علمش مطابق واقع بوده است و وقت براي غسل نبوده، غسلش باطل است، والّا اگر قصد قربت محقّق شده باشد، غسلش صحيح است.

[394] سؤال 267: كسي به گمان اين كه وقت نماز داخل شده، به نيّت نماز غسل كرده و بعد از غسل متوجه شده كه هنوز وقت نماز نشده است. آيا مي تواند با اين غسل نماز بخواند؟

پاسخ: مي تواند.

شك در غسل

[395] سؤال 268: كسي كه به قصد غسل كردن به حمام مي رود، ولي بعد از حمام كردن شك مي كند كه غسل را انجام داده يا نه، چه كار بايد بكند؟

پاسخ: بنا را بر غسل نكردن بگذارد و براي نماز و اعمال مشروط به طهارت، غسل كند.

موارد ديگر

[396] سؤال 269: مي دانيم كه در غسل ترتيبي، مي توان بين شستن سر و گردن و شستن سمت راست و شستن سمت چپ فاصله انداخت. آيا اين كار را در يك قسمت هم مي توان انجام داد؟ مثلاً آيا مي تواند نيمي از سر و گردن را بشويد و پس از مدتي نيمه ديگر را بشويد و همين طور در طرف راست يا چپ بدن اين كار را انجام دهد؟

پاسخ: مي تواند؛ چون در غسل، موالات شرط نيست.

[397] سؤال 270: اگر در بين غسل جنابت يا غسل هاي واجب ديگر يا غسل هاي مستحبّي حدث اصغر پيش بيايد، چه اثري بر اين غسل ها دارد و آيا مقدار انجام شده از غسل را باطل مي كند؟

پاسخ: غسل را باطل نمي كند؛ لكن غسل جنابتي كه حدث اصغر در بين آن پيش آمده، كفايت از وضو نمي كند.

[398] سؤال 271: در جايي كه هم غسل لازم است و هم وضو، مثل كسي كه مسّ ميّت نموده و مي خواهد نماز بخواند، آيا ترتيبي بين غسل و وضو و يا تيمّم بدل از آن دو لازم است رعايت شود يا خير؟

پاسخ: مخيّر است و هر كدام از غسل و وضو را جلوتر و يا عقب تر انجام دهد، كافي است؛ ولي بهتر اين است كه وضو را مقدّم كند و همچنين مقدّم كردن تيمّم بدل از وضو بر تيمّم بدل از غسل بهتر

است.

غسل هاي واجب
جنابت

خروج مَني از مرد

[399] سؤال 272: كسي كه گاهي ديوانه مي شود و يا بر اثر بيماري گاهي غش مي كند، اگر در آن حال، بدون اين كه خودش بفهمد، مني از او خارج شود، آيا جنب محسوب مي شود؟

پاسخ: اگر يقين كند مني از او بيرون آمده، جنب است و بايد براي نماز و اعمالي كه طهارت براي آنها شرط است، غسل كند.

[400] سؤال 273: كسي كه بر اثر مريضي و بدون اختيار، مني از او خارج مي شود و خروج مني از روي شهوت نبوده و با جستن و سست شدن بدن همراه نيست، وظيفه اش در امر طهارت و نماز چگونه است؟

پاسخ: اگر يقين كند كه مني است، وظيفه اش تطهير محلّ آلوده شده به مني و غسل نمودن است و اگر نمي تواند غسل كند و عذر شرعي دارد، تيمّم كند و نماز بخواند.

[401] سؤال 274: مردي كه به سبب بيماري به طور دائم از او مني خارج مي شود، براي غسل و نماز چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: اگر يقين كند آنچه خارج مي شود، مني است، بايد تا مي تواند براي نماز غسل كند و اگر حرجي باشد و با مداوا و راه هاي ديگر خوب نشود، به مقدار ممكن غسل كند و اداي نمازها را تا مي تواند طوري قرار دهد كه با غسل واقع شود و اگر غسل كردن ممكن نيست و يا حرجي است، با تيمّم بدل از غسل نماز بخواند.

[402] سؤال 275: اگر مردي در لباس خود مني مشاهده كند، ولي نداند كه از خود اوست يا از ديگري، آيا بايد غسل جنابت كند؟ و اگر بداند كه مني از خود اوست، ولي نداند كه مني سابق است

كه براي آن غسل كرده است يا مني جديد است كه برايش غسل نكرده، چه بايد بكند؟

پاسخ: در صورت اول، بر او غسل واجب نيست؛ ولي در صورتي كه در لباس مختصّ به او مني پيدا شود، بنا بر احتياط واجب بايد غسل كند و در صورت دوم نيز غسل واجب نيست؛ ولي احتياط مستحب اين است كه غسل كند.

[403] سؤال 276: بيماري ادرارش در داخل كيسه ادراري كه متصل به خودش است، جمع مي شود. اگر داخل كيسه ادرار، مايعي مشاهده كند و شك كند كه مني است يا نه، تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر يقين نكند كه مني است و از او بيرون آمده، غسل بر او واجب نيست، مگر در موردي كه قبلاً مني از او بيرون آمده و استبراء به بول نكرده باشد كه در اين صورت حكم مني را دارد.

[404] سؤال 277: اگر در آزمايش ادرار شخصي اسپرم مشاهده شود، آيا جنب محسوب مي شود و تكليف نمازها و روزه هاي او در مدتي كه مطلع نبوده، چيست؟

پاسخ: صرف مشاهده اسپرم در ادرار، اگر موجب اطمينان بر خروج مني نباشد، باعث جنابت نيست.

[405] سؤال 278: كسي كه بعد از خروج مني، استبراء به بول كرده و بعد غسل نموده و بعد از غسل، رطوبتي كه مشكوك بين بول و مني است، از او خارج شده، اين رطوبت را بايد بول قرار دهد يا مني؟

پاسخ: محكوم به بول است.

[406] سؤال 279: فردي بعد از خارج شدن مني، بدون استبراء كردن غسل جنابت مي كند و بعد از غسل جنابت، بول و استبراء مي نمايد و بعد از استبراء، آب مشكوكي مشاهده مي كند كه مردّد بين بول و مني

است. حالا بايد غسل كند يا وضوي تنها كافي است؟

پاسخ: اگر بعد از بول و استبراء كردن و قبل از خروج آب مشكوك وضو نگرفته باشد، وضو كافي است و غسل لازم نيست، اگر چه بهتر است غسل را هم انجام دهد.

[407] سؤال 280: شخصي كه بعد از غسل جنابت، رطوبت مشكوكي را مي بيند و شك دارد كه قبل از غسل جنابت، استبراء كرده يا نه، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بنا را بر استبراء نكردن بگذارد و غسل كند و احتياط اين است كه وضو هم بگيرد.

[408] سؤال 281: اگر آبي از انسان در حال خواب خارج شود و انسان در حال خواب يا بعد از بيداري نفهمد كه علائم سه گانه مربوط به مني را داراست يا خير، تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر به واسطه بعضي علائم و ساير قرائن و خصوصيات، اطمينان پيدا نكند كه مني است، حكم مني ندارد، مگر اين كه بعد از جنابت باشد و استبراء به بول نكرده باشد.

خروج مني و استمناء در زنان

[409] سؤال 282: گفته شده: «آبي كه از زن خارج شود و داراي علامات مني باشد، موجب غسل مي گردد و نجس است». اكنون سؤال اين است كه آيا اين غسل، كفايت از وضو مي كند يا نه؟

پاسخ: اگر آبي كه از زن خارج مي شود، با شهوت همراه باشد و پس از آن بدن وي سست شود، بنابر احتياط بايد هم غسل كند و هم وضو بگيرد.

[410] سؤال 283: اگر زن بر اثر ملاعبه با همسر، بدنش كاملاً سست شود، آيا غسل جنابت بر او واجب مي شود؟

پاسخ: اگر آبي كه از زن خارج مي شود، با شهوت همراه باشد و پس از

آن بدن وي سست شود، بنابر احتياط بايد هم غسل كند و هم وضو بگيرد.

[411] سؤال 284: آيا ممكن است زنان و دختران (بدون عمل مقاربت) در خواب يا بيداري جنب شوند؟ در صورت امكان و وقوع اين امر، چه وظيفه اي دارند؟

پاسخ: جنب شدن زن ها و دخترها (بدون مقاربت) ممكن است و در صورتي كه به بيرون آمدن مني از خودشان يقين كنند، بايد غسل جنابت كنند.

[412] سؤال 285: آيا امكان استمناء در زنان وجود دارد؟

پاسخ: استمناء براي زن امكان دارد و حرام است و اگر يقين كند مني خارج شده، بايد غسل كند.

جنابت از حرام

[413] سؤال 286: آيا بعد از غسل جنابت از حرام، وضو هم لازم است يا غسل به تنهايي كافي است؟

پاسخ: وضو لازم نيست و غسل جنابت، كافي است.

[414] سؤال 287: اگر كسي از حرام جنب شود، با آب سرد بايد غسل كند يا آب گرم؟

پاسخ: با هر آبي (سرد يا گرم) مي تواند غسل كند و عرق جنب از حرام، نجس نيست و مانع غسل و نماز نمي شود.

[415] سؤال 288: آيا وطي كردن حيوان، بدون انزال، غسل جنابت دارد؟ و در اين صورت، غسل جنابت كفايت از وضو مي كند؟

پاسخ: در وطي كردن حيوان، بدون انزال، احتياطاً بايد بين غسل جنابت و وضو جمع نمايد.

[416] سؤال 289: كسي كه از راه استمناء جنب مي شود، در چه شرايطي بايد اعمال واجب خود، مانند نماز و روزه را انجام دهد؟

پاسخ: استمناء، حرام است و نبايد انجام دهد و چنانچه از راه استمناء جنب شود، بايد بعد از غسل جنابت، نماز و روزه خود را به جا آورد.

ديگر احكام جنابت

[417] سؤال 290: زني كه در حال جنابت است، اگر قبل از غسل كردن حيض شود، آيا مي تواند در حال حيض، غسل جنابت را انجام دهد و بعد از پاك شدن از حيض، فقط نيّت غسل حيض را بنمايد يا بايد صبر كند و بعد از پاكي از حيض، نيّت هر دو غسل را كند؟

پاسخ: اقوي اين است كه غسل جنابت زن حائض در حال حيض، صحيح است و اشكال ندارد؛ ولي مي تواند صبر كند و پس از پاك شدن از حيض، هر دو غسل را يك جا انجام دهد.

[418] سؤال 291: اگر كسي در مسجد بخوابد و محتلم شود، آيا براي

غسل كردن بايد از مسجد خارج شود يا در داخل مسجد هم مي تواند غسل كند؟

پاسخ: اگر وقت خروج از مسجد، كمتر از مكث براي تيمّم است، بايد زود بيرون بيايد و اگر مكث براي تيمّم، مساوي و يا كمتر از وقت خروج از مسجد است، تيمّم كند و سپس از مسجد خارج شود و اگر زمان غسل، مساوي با زمان تيمّم و يا كمتر از آن است، غسل كند.

[419] سؤال 292: اگر دو نفر باشند كه يكي جنب و ديگري بدون وضو است و آبي كه موجود است، فقط براي يكي از آنها كافي است، كدام يك در استعمال آب، بر ديگري مقدّم است؟

پاسخ: اگر يكي از آنها مالك آب باشد و يا اين كه مالك آب، فقط به يكي از آنها اجازه استفاده از آب را داده باشد، بايد همان فرد آب را در وضو يا غسل مصرف كند، وگرنه فرد جنب، بنا بر احتياط در مصرف آب براي غسل كردن مقدّم است.

[420] سؤال 293: كسي غسل جنابت كرده و نمي داند كه بعد از غسل، حدثي كه وضو را باطل مي كند از او سر زده يا خير و احتياطاً وضو مي گيرد. تكليف او چيست؟

پاسخ: در مفروض سؤال، وضوي احتياطي اشكال ندارد، اگر چه لازم نيست.

[421] سؤال 294: بدن فردي بعد از غسل جنابت هنوز خيس است. اگر اين شخص بول كند، آيا غسل وي باطل مي شود؟

پاسخ: باطل نيست؛ ولي براي نماز بايد وضو بگيرد.

[422] سؤال 295: اگر انسان بداند كه در وقت نماز، امكان غسل كردن ندارد، آيا اجازه نزديكي با همسر خود را دارد؟

پاسخ: مانعي ندارد.

[423] سؤال 296: كسي كه در مهماني، جنب

مي شود و از روي حيا و شرم به حمام اين منزل نمي رود، آيا جايز است در قسمت ديگري از خانه، بدون اين كه صاحب خانه متوجه شود، غسل كند و در صورت جايز نبودن، آيا تيمّم كردن صحيح است؟

پاسخ: خجالت و شرم نمودن از صاحب خانه عذر شرعي نيست. بايد در محلّي كه ميزبان راضي است، غسل كند و نماز را در وقت بخواند و اگر تأخير كرد و وقت تنگ شد، بايد تيمّم نمايد و نماز را بخواند.

[424] سؤال 297: اگر شخص جنب وارد مسجد شود، آيا بيرون كردن او واجب است يا نه؟ و اگر شخص جنب، ديوانه يا بچه يا غير ملتفت باشد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بيرون كردن جنب از مسجد از باب نهي از منكر و يا جلوگيري از هتك مسجد و يا سرايت نجاست به مسجد واجب است.

حيض

[425] سؤال 298: رحم زني را طيّ يك عمل جراحي خارج نموده اند، خوني كه از مجراي عادي خارج مي شود، محكوم به چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، مسأله محلّ اشكال است.

[426] سؤال 299: زني جهت جلوگيري از حاملگي از دستگاه IUD استفاده مي كند، اگر خونريزي برايش پيش بيايد، تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر در ايّام عادت است و يا صفات حيض را دارد، بايد به احكام حيض عمل نمايد و اگر اين طور نيست و خون دمل و جراحت هم نيست، محكوم به استحاضه است.

[427] سؤال 300: زني كه هميشه فاصله ديدن دو خون حيض براي او چهل روز است، صاحب عادت وقتيه است يا خير؟

پاسخ: صاحب عادت وقتيه است.

[428] سؤال 301: با توجه به اين كه در آخر حيض، معمولاً لكه بيني و ترشّحات وجود دارد،

چه موقع حكم مي شود كه زن از حيض پاك شده است؟

پاسخ: پاك شدن، منوط به اين است كه خون بند بيايد و هيچ لك و ترشّحي از خون نبيند و در داخل هم خون نباشد.

[429] سؤال 302: زني كه احتمال پاك شدن از حيض را مي دهد، آيا مي تواند غسل كند و نماز بخواند يا بايد صبر كند تا يقين به پاكي پيدا نمايد و بعد غسل كند؟

پاسخ: در مورد سؤال، بايد خود را وارسي كند، به اين نحو كه پنبه اي در فرج وارد كند، اگر پاك بيرون آمد، غسل كند و نماز بخواند و اگر آلوده به خون بيرون آمد، بايد صبر كند تا پاك شود و يا ده روز بگذرد. بلي، اگر به قصد رجا غسل كند و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه پاك بوده، غسل و نماز او صحيح است.

[430] سؤال 303: در بعضي از مسائل حيض و نفاس و استحاضه، براي به دست آوردن حكم شرعي، لازم مي شود كه چيزي مانند پنبه، داخل فرج شود تا مكلّف از وضعيت خود اطلاع پيدا كند. امروزه شايد بسياري از زنان به جهت جلوگيري از بيماري و ورود ميكروب، حاضر به انجام اين كار نباشند. در اين صورت چگونه وظيفه خود را بايد تشخيص دهند؟

پاسخ: انجام دادن اين كار با پارچه و يا هر چيز تميز و بهداشتي ديگر كه مي توانند وضعيت خود را با آن تشخيص دهند، اشكال ندارد.

[431] سؤال 304: زني كه در اواخر وقت نماز، از خون حيض پاك شده و نمي داند كه آيا فرصت كافي براي تحصيل طهارت و خواندن نماز دارد يا نه، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: وظيفه اش اين

است كه تيمّم كند و سپس نماز بخواند.

[432] سؤال 305: زني كه از خون حيض پاك شده و مي خواهد نماز بخواند، ولي آب كافي براي غسل و وضو ندارد، بلكه آب، براي انجام دادن يكي كافي است، چه كند؟ اگر آب كافي دارد، ولي وقت انجام دادن هر دو را ندارد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در هر دو صورت، بنا بر احتياط غسل مقدّم است.

[433] سؤال 306: زني جنب شده است و قبل از غسل جنابت، حيض مي شود. اگر بعد از پاكي از خون حيض، تنها به نيّت حيض يا تنها به نيّت جنابت غسل كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: چنانچه با نيّت غسل جنابت و يا با نيّت هر دو (جنابت و حيض) و يا با نيّت رفع حدث موجود، غسل را انجام دهد، كافي است و اگر تنها حيض را نيّت كند، بنا بر احتياط كفايت از غسل جنابت نمي كند.

[434] سؤال 307: براي حلال شدن كارهايي كه به سبب حيض بر زن حرام شده است، آيا تنها غسل حيض كافي است يا بايد به همراه آن، وضو نيز گرفته شود؟

پاسخ: غسل حيض كافي است.

[435] سؤال 308: زني كه حيض نمي شود، نسبت به نماز و روزه و مقاربت با همسر و ورود به مسجد و مسّ خط قرآن، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: اگر خون حيض نمي بيند، وظيفه اش اين است كه وضو بگيرد و نماز بخواند و روزه بگيرد و نزديكي با همسر و ورود به مسجد اشكال ندارد و اگر وضو داشته باشد، مسّ خط قرآن برايش جايز است.

[436] سؤال 309: شروع سنّ يائسگي، با سال قمري محسوب مي شود يا با سال شمسي؟

پاسخ: با سال قمري محسوب

مي شود، نه با سال شمسي.

موارد حرام و مكروه بر جنب و حائض

[437] سؤال 310: آيا جنب يا حائض مي تواند در حرم هاي ائمه معصومين عليهم السلام از يك در داخل و از در ديگر خارج شود و در حين عبور كردن زيارت نامه بخواند يا نه؟

پاسخ: احتياط اين است كه مشاهد ائمه معصومين عليهم السلام در حرمت مكث نمودن، مانند مساجد است؛ اما عبور كردن و خواندن زيارت نامه (در حال عبور)، به شرط اين كه باعث مكث نمودن نشود، اشكال ندارد.

[438] سؤال 311: ورود و توقّف شخص جنب يا حائض در حرم امام زادگان چه صورتي دارد؟

پاسخ: ورود و يا توقّف شخص جنب يا حائض در حرم امام زادگان اشكال ندارد، مگر آن كه افراد ديگر از موضوع مطّلع باشند و احياناً نسبت به بعضي از امام زادگان، هتك حرمت محسوب شود.

[439] سؤال 312: همراه بودن قرآن با شخص جنب يا حائض، مباح است يا مكروه؟

پاسخ: همراه بودن قرآن با جنب و حائض اشكال ندارد ومسّ خطّ قرآن، حرام و مسّ جلد قرآن و حواشي آن مكروه است.

[440] سؤال 313: اين كه گفته مي شود: «خواندن بيش از هفت آيه از قرآن مجيد براي حائض و جنب مكروه است»، آيا به اين معناست كه نخواندن آن بهتر از خواندن است يا مراد اين است كه ثواب قرائت او از غير حائض و غير جنب كمتر است؟

پاسخ: به اين معناست كه ثوابش كمتر از ثواب خواندن قرآن در غير حالت جنابت و حيض است، نه اين كه نخواندن، بهتر از خواندن است.

[441] سؤال 314: شخصي جنب شده و مي خواهد بخوابد و براي رفع كراهت خوابيدن در حالت جنابت، نمي تواند وضو بگيرد. اگر بخواهد تيمّمي براي رفع كراهت خوابيدن

انجام دهد، بايد بدل از غسل جنابت باشد يا بدل از وضويِ رافعِ كراهت؟

پاسخ: تيمّم بايد بدل از غسل جنابت باشد، اگر چه مي تواند بدون اين كه قصد بدليت كند، تيمّم را به قصد قربت مطلقه به جا آورد.

استحاضه

[442] سؤال 315: به چه خوني، خون استحاضه گفته مي شود؟

پاسخ: خون استحاضه به طور اغلب، خوني زرد رنگ و سرد و رقيق است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد؛ ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون بيايد، و هر خوني كه از قروح و جروح نيست و به حيض و نفاس بودن او حكم نشده، محكوم به استحاضه است، مگر رحم را خارج كرده باشند كه در آن صورت جاري كردن حكم استحاضه بر آن، محلّ اشكال است.

[443] سؤال 316: اگر زني بعد از پنجاه سالگي هنوز حامله مي شود، خون هايي كه به طور ماهانه و بيش از سه روز مي بيند، خون حيض است يا استحاضه؟

پاسخ: خون هايي كه بعد از تمام شدن پنجاه سال ديده مي شود، حكم استحاضه را دارد، مگر اين كه آن زن، قرشيّه باشد كه در اين صورت بايد بعد از پنجاه سال تا شصت سالگي احتياط كند و بين تروك حيض و واجبات استحاضه را جمع نمايد.

[444] سؤال 317: خوني كه مي دانيم خون حيض نيست و مشتبه بين خون استحاضه و خون دمل و زخم است، چه خوني محسوب مي شود و چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر با ساير امارات، معلوم نشود كه خون دمل و يا خون زخم است، بنا بر احتياط محكوم به استحاضه است.

[445] سؤال 318: اگر زن مستحاضه اي كه

وظيفه اش غسل استحاضه است، جنب شود و فقط نيّت غسل جنابت كند، كفايت از غسل استحاضه مي كند يا خير؟

پاسخ: غسل جنابت، از همه اغسال كفايت مي كند و احتياج به غسل استحاضه نيست.

[446] سؤال 319: لكه بيني خانم ها، حكم حيض را دارد يا استحاضه؟

پاسخ: اگر كمتر از سه روز باشد، حيض نيست و اگر بيشتر از ده روز باشد و خون دمل و جراحت نباشد، محكوم به حكم استحاضه است و در غير اين دو صورت، مسأله داراي تفصيلاتي است كه در توضيح المسائل ذكر شده است.

نفاس

[447] سؤال 320: زني كه بعد از زايمان، مدتي طولاني خون مي بيند، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: به مقدار ايّام عادت در حيض را نفاس قرار دهد و بعد از آن محكوم به حكم استحاضه است، اگر چه احتياط، جمع بين تروك نفساء و اعمال مستحاضه تا هجده روز است.

[448] سؤال 321: زن حامله اي كه به علت تصادف با ماشين، چند روز از رحمش خون مي آيد و سپس بچه اش سقط مي شود و بعد هم چندين روز خون مي بيند، حكم اين خون ها چيست؟

پاسخ: خون هايي كه پس از سقط بچه مي بيند، اگر از ده روز بيشتر نباشد، خون نفاس است و بايد به احكام نفاس عمل كند و اما خون هاي پيش از ولادت، خواه ايّام عادت باشد و يا نباشد و خواه متصل به خون نفاس باشد - چنانچه ظاهر سؤال است - و يا نباشد، در همه اينها اگر بداند كه خون قروح و جروح نيست، بايد احتياط كند؛ يعني از محرّمات اجتناب نمايد و واجبات را با انجام دادن اغسال انجام دهد.

[449] سؤال 322: اگر به واسطه جراحي يا سقط طبيعي، بخشي

از جنين خارج شود و بخش ديگر، مثلاً بيست روز بعد خارج شود، خوني كه در اين بيست روز و پس از آن مشاهده مي شود، چه خوني محسوب مي شود؟

پاسخ: اگر به خوني كه در اين مدت (مثلاً بيست روز) ديده، عرفاً خون ولادت گفته شود و استمرار نيز داشته باشد، همه آن محكوم به نفاس است و خوني كه بعد از خارج شدن تمام طفل ديده مي شود، فقط تا ده روز خون نفاس محسوب مي شود.

[450] سؤال 323: اگر بچه در شكم مادر بميرد و بعد از مردن، از شكم خارج شود، آيا خوني كه بعد از خروج جنين مرده ديده مي شود، نفاس است؟

پاسخ: احكام نفاس بر آن جاري است.

[451] سؤال 324: در بسياري از موارد به هنگام تولد، بچه را با عمل جراحي و پاره كردن شكم از غير مجراي طبيعي به دنيا مي آورند. آيا خوني كه بعد از تولد او از مجراي طبيعي خارج مي شود، حكم نفاس را دارد يا خير؟

پاسخ: خوني كه در وقت ولادت بچه - اگر چه به وسيله جراحي بيرون آورده شود - از مجراي طبيعي بيرون مي آيد، خون نفاس است؛ ولي خوني كه به سبب جراحي از محلّ جراحي بيرون مي آيد، خون نفاس نيست.

[452] سؤال 325: آيا كارهايي كه بر زن حائض حرام است، بر زني كه خون استحاضه يا نفاس هم ديده، حرام است يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب كارهايي كه بر زن حائض حرام است، بر نفساء نيز حرام است و زني كه در استحاضه متوسطه يا كثيره است، قبل از غسل واجب، نزديكي شوهر با او بنا بر احتياط جايز نيست و بنا بر احتياط

حتي اگر غسل و وظايف ديگر خود را انجام داده باشد، نمي تواند جايي از بدن خود را به خطّ قرآن برساند.

[453] سؤال 326: در صورت شك بين خون نفاس و خون زخم، وظيفه زن چيست؟ و چنانچه لباسش آغشته به اين خون شود، حكم خون نفاس را دارد يا زخم را؟

پاسخ: اگر پس از ولادت بچه و قبل از گذشتن ده روز باشد، محكوم به حكم نفاس است و اگر پس از ده روز از ولادت بچه باشد، نفاس نيست.

مسّ ميّت

[454] سؤال 327: اگر انسان چند ميّت را لمس كند، يك غسل مسّ ميّت بر او واجب مي شود يا چند غسل؟

پاسخ: يك غسل براي مس هاي متعدد كافي است.

[455] سؤال 328: چنانچه دست پزشك با جنين مرده در داخل شكم مادر تماس پيدا كند، آيا غسل مسّ ميّت بر او واجب مي شود؟ و آيا زير چهار ماه يا بالاي چهار ماهه بودن جنين مرده، تأثيري در حكم دارد يا خير؟

پاسخ: بنا بر اظهر، موجب غسل نمي شود.

[456] سؤال 329: اعضاي داخلي بدن شخص زنده كه با عمل جراحي جدا مي شوند يا اعضاي داخلي ميّت كه به سبب تشريح خارج مي شوند، آيا سبب نجاست و وجوب غسل مسّ ميّت به جهت تماس با آنها مي شوند؟

پاسخ: عضو جدا شده از انسان زنده يا انسان مرده اي كه غسل يا تيمّم داده نشده، نجس است و موجب نجاست نيز مي شود؛ اما نسبت به غسل مسّ ميّت، چنانچه از انسان زنده جدا شده و مشتمل بر استخوان باشد، سبب وجوب غسل مي شود؛ ولي اگر گوشت بدون استخوان باشد، موجب غسل مسّ ميّت نمي شود؛ اما اگر از ميّت جدا شده، بنا بر احتياط

واجب، مطلقاً غسل لازم است.

[457] سؤال 330: گاهي عمل CPR (احياي قلبي - ريوي) در فردي كه مرده، ولي اميد به بازگشتش وجود دارد، يكي دو ساعت ادامه مي يابد. با توجه به اين كه بدن بيمار در طول اين مدت سرد مي شود، آيا تماس با بدن مذكور، نياز به غسل مسّ ميّت دارد؟

پاسخ: در صورتي كه زهاق روح شده و بدن فرد مذكور سرد شده باشد، غسل دارد.

[458] سؤال 331: در دو فرض زير، مادري كه در شكم خود جنين مرده اي دارد، جهت انجام فريضه نماز، آيا لازم است غسل مسّ ميّت انجام دهد يا خير؟ در صورت لزوم، آيا براي هر نماز، غسل به جا آورد يا يك غسل تا خارج شدن جنين كافي است؟

الف. سنّ جنين زير چهار ماه باشد.

ب. سنّ جنين بالاي چهار ماه باشد.

پاسخ: در هر دو فرض، بر مادر غسل مسّ ميّت واجب نيست و مادامي كه جنين مرده بيرون نيامده و مسّ مادر بر بدن او صدق نكند، چيزي بر مادر واجب نيست.

[459] سؤال 332: آيا مسّ بچه سقط شده (چهار ماهه)، نياز به غسل مسّ ميّت دارد؟ آيا علاوه بر مس كننده، اين غسل بر مادر نيز واجب است؟

پاسخ: اگر بچه سقط شده، چهار ماه كامل داشته باشد، غسل مسّ ميّت دارد و بنا بر احتياط واجب مادرش نيز غسل مسّ ميّت نمايد.

[460] سؤال 333: آيا بچه اي كه پس از مرگ مادر متولد مي شود، نياز به غسل مسّ ميّت در هنگام بلوغ دارد؟

پاسخ: وقتي كه بالغ شد، بنا بر احتياط بايد غسل مسّ ميّت كند.

[461] سؤال 334: هنگام غسل ميّت، يك نفر آب را از نهر بر مي دارد

و به ديگري مي دهد و او آب را مي ريزد و شخص سوم ميّت را غسل مي دهد. آيا به آن دو نفر ديگر نيز غسل مسّ ميّت واجب است يا خير؟

پاسخ: آن دو نفر ديگر اگر دستشان به ميّت نخورده باشد، غسل مسّ ميّت بر آنها واجب نيست و اگر دستشان به ميّت خورده باشد، بر آنان نيز غسل مسّ ميّت واجب مي شود.

[462] سؤال 335: آيا غسل مسّ ميّت بر كسي كه جنازه شهيد را لمس مي كند، واجب است؟

پاسخ: غسل مسّ ميّت واجب است. البته اين حكم نسبت به مسّ بدن شهيدي كه غسل دادن او واجب نيست، بنا بر احتياط است.

[463] سؤال 336: اگر كسي بدون اختيار، بدنش با ميّت تماس پيدا كند (مثلاً در حالت خواب يا بي هوشي)، آيا بايد غسل مسّ ميّت كند؟ اگر بدن بچه با ميّت تماس پيدا كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در وجوب غسل مسّ ميّت، اختيار و بيداري و بلوغ و عقل شرط نيست وا گر بچه مس كند،اگر مميّز باشد، غسلش صحيح است، والّا پس از بلوغ و يا مميّز شدن، غسل را انجام دهد.

[464] سؤال 337: از نظر حكم شرعي، چه فرقي است بين اين كه كسي ميّت را با دست خشك لمس كند يا با دست مرطوب؟

پاسخ: در هر دو صورت مذكور و پيش از غسل دادن ميّت، غسل مسّ ميّت واجب مي شود؛ ولي اگر رطوبتي از دست به بدن ميّت يا از بدن ميّت به دست منتقل شود، موجب سرايت نجاست به دست نيز مي گردد.

[465] سؤال 338: اگر عضوي از بدن ميّتِ غير مسلمان به بدن مسلمان زنده وصل و منجر به حلول حيات

شود، لمس محلّ مذكور چه حكمي دارد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، پس از حلول حيات، حكم بدن مسلمان زنده را دارد.

[466] سؤال 339: آيا در صورت مسّ دندان مصنوعي و موي مرده، غسل مسّ ميّت واجب مي شود؟

پاسخ: براي مسّ دندان مصنوعي، غسل واجب نمي شود؛ اما در مسّ موي ميّت، چنانچه مسّ ميّت صدق كند، بعيد نيست غسل واجب شود.

[467] سؤال 340: آيا غسل مسّ ميّت بر كسي كه اسكلت كامل يك انسان را لمس مي كند، واجب است يا خير؟

پاسخ: چنانچه قرينه اي مبني بر اين كه پس از مرگ غسل داده شده، وجود نداشته باشد، احتياط واجب آن است كه پس از لمس آن، غسل مسّ ميّت نمايد.

[468] سؤال 341: آيا مي توان از استخوان هاي كشف شده در قبور مسلمانان، براي يادگيري مسائل پزشكي استفاده كرد؟ و آيا لمس اين استخوان ها غسل دارد؟

پاسخ: بعيد نيست كه قبور مسلمانان اماره باشد براي تحقّق مسلمان بودن صاحب استخوان و براي مسّ استخوان مفروض در سؤال، غسل واجب نباشد؛ ولي استخوان ها بايد دفن شوند و استفاده از آنها براي يادگيري مسائل پزشكي جايز نيست، مگر اين كه راه يادگيري منحصر به استفاده از آنها باشد.

[469] سؤال 342: آيا تماس بدن انسان با چيزهايي مثل خون ميّت، نه بدن او، باعث غسل مسّ ميّت مي شود يا نه؟

پاسخ: اگر صدق كند كه ميّت را مس كرده، بايد غسل كند، وگرنه موجب غسل نمي شود.

[470] سؤال 343: اگر در بين غسل مسّ ميّت حدثي پيش بيايد، آيا غسل باطل مي شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، غسل مسّ ميّت باطل نمي شود.

[471] سؤال 344: كسي كه مشغول غسل مسّ ميّت است، اگر در بين غسل مسّ ميّت جنب شود،

آيا بايد غسل را رها كند يا آن را ادامه دهد و بعداً غسل جنابت كند؟

پاسخ: مي تواند اتمام كند و بعد غسل جنابت را انجام دهد و نيز مي تواند غسل مسّ ميّت را رها كند و يك غسل به نيّت غسل جنابت و يا رفع حدثِ موجود انجام دهد.

[472] سؤال 345: با واجب شدن غسل مسّ ميّت، چه چيزي بر انسان حرام مي شود؟ آيا داخل شدن و توقّف در مسجد و امثال آن كه بر جنب و حائض حرام بود، جايز است يا نه؟

پاسخ: داخل شدن و توقّف در مساجد و امثال آن كه بر جنب و حائض و نفساء حرام است، بر مس كننده ميّت حرام نيست.

غسل هاي مستحبّي

[473] سؤال 346: اگر نتوانيم غسل هاي مستحبّي را كه در شرع وارد شده است، انجام دهيم يا انجام دادن آن، مقداري مشكل باشد، آيا مي توانيم براي كسب ثوابِ غسل، به جاي آن تيمّم كنيم؟

پاسخ: بدل بودن تيمّم از غسل هاي غير رافعِ حدث، ثابت نيست.

[474] سؤال 347: آيا غسل جمعه، مجزي از وضو است يا خير؟

پاسخ: غسل جمعه، بنا بر احتياط واجب، مجزي از وضو نيست و لازم است به قصد احتياط، وضو نيز گرفته شود.

[475] سؤال 348: اگر بدانيم كه در روز جمعه نمي توانيم غسل جمعه را انجام دهيم، چه كنيم تا بتوانيم ثواب غسل جمعه را كسب كنيم؟

پاسخ: در فرض مذكور، روز پنجشنبه غسل جمعه را انجام بدهيد. ان شاء اللَّه ثواب آن را درك مي كنيد.

[476] سؤال 349: آيا غسل هاي مستحبّي (مثل غسل جمعه) نيز مانند غسل هاي واجب، باطل مي شوند يا نه؟ مثلاً اگر پس از انجام غسل جمعه، در همان روز جمعه، حدث اصغر يا

اكبر پيش آمد، آيا لازم است براي درك ثواب غسل جمعه، دوباره آن را انجام داد؟

پاسخ: تدارك پس از وقوع حدث اكبر و يا حدث اصغر لازم نيست؛ بلكه با انجام دادن غسل، امتثال امر الهي را كرده است.

[477] سؤال 350: شخصي كه نمي داند جنب شده است، آيا اگر غسل مستحبّي انجام دهد، كفايت از غسل جنابت مي كند يا خير؟

پاسخ: كفايت غسل مستحبّي از اغسال ديگر كه قصد آنها را (ولو اجمالاً) نكرده باشد، مشكل است.

[478] سؤال 351: كسي كه جنب شده يا از حيض و نفاس پاك شده، ولي غسل نكرده، در صورتي كه يك غسل مستحبّي (مثل غسل جمعه) انجام دهد و به همراه آن، نيّت غسل واجب را نكند، آيا كفايت از غسل هاي واجب مي كند يا نه؟

پاسخ: كفايت كردن غسل جمعه از ساير اغسال، مورد اشكال است.

تيمّم
موارد متعيّن شدن تيمّم

[479] سؤال 352: دو ظرف آب داريم كه يكي از آنها نجس است؛ ولي نمي دانيم كه كدام يك نجس است و آب ديگري هم نداريم. در اين صورت بايد وضو بگيريم يا تيمّم كنيم؟

پاسخ: اگر يقين به نجاست يكي از آنها داشته باشيد، بايد تيمّم كنيد.

[480] سؤال 353: اگر عضوي از وضو را كه سالم و نجس است، نتوان آب كشيد، وظيفه ما در اين حال، تيمّم است يا وضوي جبيره اي؟

پاسخ: وظيفه، فقط تيمّم است، نه وضوي جبيره اي.

[481] سؤال 354: كسي كه چشمش را جراحي نموده و بايد روي آن مدتي بسته باشد، چه طور غسل و وضو را انجام دهد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، تيمّم كفايت مي كند.

[482] سؤال 355: بيماراني هستند كه مبتلا به بيماري پوستي اند و جهت انجام دادن آزمايش براي تشخيص بيماري، لازم

دانسته شده كه روي آن نواحي آب ريخته نشود. چنانچه از گذاردن پارچه بر روي آن نواحي نيز منع شده باشند، چگونه غسل يا وضو به جا آورند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، بايد با تيمّم نماز بخوانند.

[483] سؤال 356: وقتي كه شك داريم به اندازه وضو يا غسل وقت داريم يا نه، آيا اقدام به انجام دادن آنها كنيم يا تيمّم نماييم؟

پاسخ: بايد تيمّم كنيد.

[484] سؤال 357: در مواردي كه به دليل پوشانده شدن اعضاي متعدد وضو به وسيله جبيره و نجس بودن بعضي از زخم ها و شرايط خارجي ديگر از قبيل وصل بودن سرم و امثال آن، انجام دادن وضوي جبيره داراي حرج نوعي يا شخصي و يا احتمال ضرر براي زخم است، تكليف چيست و آيا تيمّم كافي است؟

پاسخ: اگر مشتمل بر حرج شخصي و يا ضرر باشد، تيمّم كافي است.

[485] سؤال 358: شخصي مي داند كه با انجام دادن وضو، مقدار كمي از نمازش در خارج وقت خوانده مي شود، با اين حال، تيمّم مقدّم مي شود يا وضو؟

پاسخ: تقدّم تيمّم بر وضو، در صورت درك يك ركعت از نماز در وقت با وضو، خالي از اشكال نيست؛ بلكه بعيد نيست بين وضو و تيمّم مخيّر باشد؛ ولي احتياط استحبابي اين است كه تيمّم كند.

موارد صحّت و عدم صحّت تيمّم

[486] سؤال 359: در مواردي كه تيمّم كردن صحيح است، آيا مي توان براي انجام كارهاي مستحبّي (مثل خواندن نماز شب) نيز تيمّم كرد يا اين كه تيمّم، مخصوص انجام واجبات است؟

پاسخ: جواز تيمّم در مورد مذكور، خالي از قوّت نيست.

[487] سؤال 360: با توجه به اين كه غسل، استحباب نفسي دارد، اگر كسي در اوقاتي كه معمولاً

نمي تواند غسل كند (مثل اوقاتي كه در محلّ كار خود مشغول است)، به جاي آن تيمّم كند، آيا اين كار مستحب است و به آن ثوابي تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: بدل بودن تيمّم از اغسالي كه رافعِ حدث نيستند، ثابت نيست.

[488] سؤال 361: آيا مي توان به جاي غسل هاي مستحبّي تيمّم كرد؟ و آيا تيمّم كردن كسي كه دوست دارد هميشه با طهارت باشد، ولي هميشه نمي تواند بعد از حدث اصغر وضو بگيرد، صحيح است يا خير؟

پاسخ: بدل بودن تيمّم از غسل هاي مستحبّي، آن هم در جايي كه عذر شرعي از غسل كردن وجود ندارد، معلوم نيست؛ بلكه عدم آن معلوم است و همچنين است بدل بودن تيمّم از وضو در صورت نبودن عذر شرعي از وضو، مگر در چند مورد كه اين مورد از آنها نيست.

چيزهايي كه تيمّم بر آنها صحيح است

[489] سؤال 362: آيا تيمّم بر موزائيك و سنگفرش صحيح است؟

پاسخ: تيمّم بر موزائيك صحيح نيست و بر سنگ اشكال ندارد.

[490] سؤال 363: آيا مي توان بر روي زمين مرطوب يا خاك مرطوبي كه هنوز به گِل تبديل نشده است، تيمّم كرد؟ اگر زمين خشك يا خاك خشك در اختيار ما باشد، تيمّم بر خاك مرطوب چه حكمي دارد؟

پاسخ: تيمّم بر خاك و يا زمين مرطوب اشكالي ندارد، اگر چه احتياط، تقديم زمين خشك بر آن است.

[491] سؤال 364: آيا تيمّم بر گِل صحيح است؟ در صورت صحّت، هنگام زدن دو دست بر روي گِل، مقداري از آن به دست ها مي چسبد كه اگر آن را به صورت بكشد، صورت نيز گِلي مي شود. لطفاً كمي در مورد تيمّم با گِل كه كمتر در رساله هاي عمليه به آن اشاره شده است، توضيح دهيد.

پاسخ: اگر

زمينِ خشك، مثل خاك و امثال آن و همچنين گرد و غبار وجود نداشته باشد و گِل را نيز نتوان خشك نمود، تيمّم بر گِل جايز است، وگرنه نمي توان بر گِل تيمّم كرد و كيفيت آن اين طور است كه دست هايش را به گل بزند، بعد گل را برطرف نموده، بر پيشاني مسح كند و سپس دست ها را مسح نمايد و اما برطرف كردن گِل با شستن با آب، جايز نيست.

[492] سؤال 365: آيا تيمّم كردن بر گِلي كه مقداري سفت شده، به طوري كه اگر دست بر آن بزنيم، چيزي از گِل به دست ما نمي چسبد، صحيح است يا خير؟ و در صورت صحّت، آيا مي توان با وجود زمين خشك بر اين گِل تيمم كرد؟

پاسخ: اگر عرفاً به آن گِل گفته شود، با وجود خاك، سنگ، كلوخ، ريگ و گرد و غبار نمي توان بر آن تيمّم كرد، وگرنه اشكال ندارد.

[493] سؤال 366: آيا مي توانيم بر خاكي كه در پاكي و نجاست آن شك داريم، تيمّم كنيم يا نه؟ اگر دو خاك در اختيار داريم كه نمي دانيم كدام يك نجس شده است، تيمّم با آنها صحيح است يا خير؟

پاسخ: در مورد اول، جايز است به همان خاكي كه شك در نجاست و طهارت آن دارد، تيمّم كند و در مورد دوم، حكم مسأله اين است كه به هر دو تيمّم كند و احتياط اين است كه پس از تيمّم اول، خاك و غبار را از اعضاي تيمّم پاك كند و سپس تيمّم دوم را انجام دهد و اعضا را باز از خاك و غبار پاك نمايد و نماز بخواند.

[494] سؤال 367: فردي مدتي با غبار

تيمّم نموده، در صورتي كه خاك، سنگ و... وجود داشته است. آيا اعمال او صحيح است؟

پاسخ: بايد اعمالي را كه يقين دارد با اين گونه تيمّم به جا آورده، قضا كند.

اموري كه رعايتش در وقت تيمّم لازم است

[495] سؤال 368: آيا در تيمّم بدل از وضو، به مانند خود وضو، موالات و پشت سر هم انجام دادن كارها شرط است يا نه؟ در غسل كه موالات در آن شرط نيست، موالات در تيمّم بدل از آن چه حكمي دارد؟

پاسخ: موالات در تيمّم لازم است، اگر چه بدل از غسل باشد.

[496] سؤال 369: اگر به هنگام مسحِ صورت و دست ها در تيمّم، زمان كوتاهي دست خود را از محلّ مسح برداريم و دوباره بگذاريم و بقيه مسح را انجام دهيم، تيمّم صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در صورت صدق عرفيِ موالات، تيمّم صحيح است، اگرچه احتياط، در اعاده كردن تيمّم است.

[497] سؤال 370: در تيمّم، آيا لازم است تمام عضو مسح كننده، بر تمام عضو مسح شونده كشيده شود يا مسح شدن تمام عضو مسح شونده كافي است؟ مثلاً وقتي با كف دست راست بايد پشت دست چپ را مسح كنيم، آيا همين كه تمام پشت دست چپ (ولو با قسمتي از كف دست راست) مسح شود، كافي است يا بايد همه كف دست راست و انگشتان آن بر تمام پشت دست چپ كشيده شود؟

پاسخ: اگر عرفاً صدق كند كه كف دست بر عضو تيمّم كشيده شده است، كافي است و دقت عقلي لازم نيست.

[498] سؤال 371: موقع تيمّم كردن، اگر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است (مثل سنگ)، كوچك باشد، به طوري كه نتوان هر دو دست را با هم بر

روي آن زد، آيا صحيح است كه هر دست را به تنهايي بر آن زد و بعد تيمّم كرد؟

پاسخ: تيمّم به اين صورت، حتي در حال اختيار نيز جايز است.

[499] سؤال 372: اگر در تيمّم، موقع زدن دو دست بر چيزي كه تيمّم بر آن صحيح است، فقط كف دو دست (بدون انگشتان) با آن چيز برخورد كند و بعد همان قسمت برخورد كرده را بر پيشاني و بر پشت دو دست و انگشتان بكشيم، تيمّم ما صحيح است يا نه؟

پاسخ: اين گونه تيمّم، صحيح نيست.

[500] سؤال 373: آيا چيزهايي مثل چسب، خمير و... كه مانع وضو محسوب مي شوند، مانع تيمّم هم هستند و بايد برطرف شوند يا فقط چيزهايي مثل انگشتر، مانع تيمّم هستند؟

پاسخ: مواردي كه در سؤال آمده (چسب، خمير و...)، مانند انگشتر، مانع تيمّم هستند و بايد برطرف شوند، والّا تيمّم باطل مي شود.

تيمّم مقطوع العضو

[501] سؤال 374: كسي كه فاقد يك يا دو دست است، چگونه تيمّم كند؟

پاسخ: اگر هر دو دست او قطع شده باشد، پيشاني خود را به زمين مسح كند و اگر يكي از دست ها قطع شده و يكي باقي است، بعد از زدن همان دست به خاك، پيشاني را با آن مسح كند و پشت خود آن دست را هم به خاك مسح نمايد.

تيمّم دادن غير مماثل، نامحرم و مريض

[502] سؤال 375: آيا كسي كه مي خواهد ديگري را تيمّم دهد، لازم است مماثل و همجنس او باشد يا لازم نيست؟

پاسخ: لازم نيست ولكن نامَحرَم نباشد.

[503] سؤال 376: شخصي مي خواهد فرد ديگري را تيمّم دهد و لازم است كه تيمّم دهنده دستان خودش را به پيشاني و دست هاي او بكشد.

آيا در اين فرض، زن و مرد نامحرم مي توانند يكديگر را تيمّم دهند؟ اگر لازم شد كه تيمّم دهنده دست خود تيمّم شونده را بگيرد و به صورت و دست او بكشد، آيا در صورتي كه نامحرم است، اگر دستكش به دست كند، اين كار جايز است يا خير؟

پاسخ: در مورد سؤال اول، جايز نيست و در مورد سؤال دوم، با همان كيفيتي كه در سؤال ذكر شده است، عيبي ندارد.

[504] سؤال 377: كسي كه به علت ناتواني يا شكستگي يا درد زياد، به هيچ صورتي نتواند يك دست خود را بر پيشاني بكشد، براي تيمّم بايد نايب بگيرد يا كشيدن يك دست ديگر بر پيشاني كافي است؟

پاسخ: اگر ممكن است احتياطاً نايب، دست ناسالم معذور را هنگامي كه خودِ معذور دست سالمش را بر پيشاني مي كشد، به همراه دست سالم معذور بر پيشاني او بكشد و اگر ممكن نباشد، هر كدام جدا جدا كشيده شود و اگر كشاندن دست ناسالم معذور ممكن نيست، احتياط اين است يك بار خود معذور با دست سالم، تمام پيشاني را مسح نمايد و يك بار نيز نايب، دست خودش را به همراه دست سالم معذور بر پيشاني معذور بكشد.

مقدار تأثير و بقاي تيمّم

[505] سؤال 378: آيا با تيمّمي كه براي نماز ظهر و عصر انجام شده، مي توان نماز مغرب و عشا را هم خواند يا تيمّم جديد لازم است؟

پاسخ: چنانچه به جهت تنگي وقت نماز، تيمّم كرده باشد، نمي تواند با آن تيمّم نمازهاي ديگر خود را بخواند و اگر به جهت عذر ديگري تيمّم كرده باشد، چنانچه تا وقت نماز بعدي عذر او باقي باشد و حدثي هم صادر نشده است،

آن تيمّم براي نمازهاي آينده كافي است و تيمّم جديد لازم نيست.

[506] سؤال 379: اگر كسي در شب هاي ماه مبارك رمضان در تنگي وقت (قبل از اذان صبح) تيمّم كند، در صورتي كه تا طلوع آفتاب آب پيدا نكند، آيا شرعاً مي تواند با آن تيمّم كه كرده، نماز بخواند يا بايد تيمّم ديگري كند؟

پاسخ: اگر از هنگام تيمّم تا طلوع آفتاب آب نداشته باشد يا به جهت ديگري معذور از غسل باشد و تيمّمش بدل از غسل جنابت بوده و باطل نشده باشد، مي تواند با آن تيمّم نماز بخواند و تيمّم ديگري لازم نيست.

[507] سؤال 380: شخصي كه به علت بيماري نمي تواند براي وضو و غسل از آب سرد استفاده كند، اگر به علت در دسترس نبودن آب گرم تيمّم نمايد و سپس امكان استفاده از آب گرم براي او (قبل يا بعد يا هنگام خواندن نماز) فراهم شود، چه بايد بكند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، چنانچه قبل از نماز، آب گرم پيدا شود، بايد وضو يا غسل انجام دهد و نماز بخواند و اگر بعد از نماز، امكان استفاده از آب گرم فراهم شود، اعاده نماز لازم نيست و اگر در بين نماز اين امكان فراهم شود، چنانچه پيش از ركوع ركعت اول باشد، نمازش باطل است و اگر بعد از آن باشد، نمازش صحيح است و آن را به اتمام برساند.

[508] سؤال 381: كسي كه به جاي غسل و وضو، تيمّم كرده (مثل زن حائضي كه از خون حيض پاك شده و آب براي غسل حيض و وضو ندارد) و قبل از خواندن نماز، مقداري آب به دست آورده كه براي غسل تنها يا

وضوي تنها كافي است، آيا لازم است كه اقدام به غسل يا وضو كند يا تيمّم بدل از آنها كافي است؟

پاسخ: شخص جنب كه تيمّم بدل از غسل كرده، اگر فقط به مقدار وضو آب به دستش بيايد، تيمّم او باطل نمي شود و اما زن حائض كه بايد در صورت فقدان آب، احتياطاً دو تيمّم كند، در صورتي كه فقط به مقدار وضو، آب به دست آورد، تيمّم بدل از وضوي او باطل مي شود و بايد وضو بگيرد و اگر فقط به مقدار غسل، آب به دستش بيايد، بنا بر احتياط بايد آب را در غسل مصرف كند و تيمّم بدل از غسلش باطل مي شود.

[509] سؤال 382: كسي كه به جهت تنگي وقت، تيمّم بدل از غسل جنابت يا حيض كرده، آيا كارهايي كه بر جنب و حائض حرام است، براي او حلال مي شود؟

پاسخ: بنا بر احتياط در تيمّم بدل از غسلي كه به جهت ضيق وقت انجام شده، فقط آن نمازي كه به قصد آن، تيمّم واقع شده، مباح است و ساير كارهايي كه مشروط به رفع حدث جنابت يا حيض باشند، مباح نمي شوند و صحيح نيستند.

ديگر احكام تيمّم

[510] سؤال 383: مي دانيم كه اگر چند غسل بر عهده مكلّف باشد، مي تواند با نيّت كردنِ همه آنها فقط يك غسل انجام بدهد و كافي است. آيا اين حكم، در تيمّم بدل از غسل هم جاري مي شود؟

پاسخ: حكم تداخل، به آن گونه كه در اغسال جاري است، در تيمّم، محلّ اشكال است.

[511] سؤال 384: كسي كه آب براي وضو گرفتن و غسل كردن و خاك براي تيمّم كردن ندارد و در داخل وقت است، وظيفه اش نسبت به

نماز چيست؟

پاسخ: چنانچه چيزي را كه تيمّم بر آن صحيح است، پيدا نكند، فاقد الطهورين است و احتياطاً نماز خود را بدون طهارت به جا آورد و پس از امكان تطهير، نماز را دوباره بخواند.

[512] سؤال 385: اگر بعد از تيمّم بدل از غسل، حدث اصغر پيش آمد و امكان غسل هم فراهم نشد، براي خواندن نماز، وضو يا تيمّم بدل از وضو كافي است يا تيمّم بدل از غسل هم بايد تكرار شود؟

پاسخ: تيمّم بدل از غسل نيز احتياطاً تكرار شود.

[513] سؤال 386: زني بعد از پاك شدن از حيض، عذري دارد و امكان غسل برايش فراهم نيست. به همين جهت، تيمّم بدل از غسل حيض مي كند. حال براي نماز تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر بدل از غسل هاي غير جنابت تيمّم كند، بنا بر احتياط واجب بايد براي نماز، وضو هم بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري بدل از وضو نمايد.

محتضر
{احكام محتضر و اموات}

[514] سؤال 387: با توجه به اين كه ديدار و عيادت كردن از مريض مؤمن و مسلمان، ثواب زيادي دارد، خواهشمند است اگر از طرف شرع مقدس اسلام در اين مورد مطلبي وارد شده است، آن را بيان فرماييد.

پاسخ: عيادت مريض از مستحبّات مؤكّده است و در بعضي از روايات است كه عيادت مريض، مانند عيادت خداست؛ زيرا خدا پيش بنده مؤمن است.

[515] سؤال 388: آيا پزشك يا پرستاري كه در پيش بيمار محتضر است، واجب است بيمار را رو به قبله كند؟ و انجام دادن اين كار نياز به اجازه وليّ او دارد يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب بايد رو به قبله نمايد و اجازه وليّ، شرط نيست.

غسل، كفن، نماز

و دفن ميّت

[516] سؤال 389: اگر زن حامله اي بر اثر حادثه اي همراه با فرزند در شكمش از دنيا برود، آيا براي كفن و دفن آنها نسبت به بچه در شكم هم وظيفه اي داريم يا خير؟

پاسخ: نسبت به بچه در شكم وظيفه اي نداريم.

[517] سؤال 390: آيا غسل و كفن و دفن بچه اي كه از زن و مرد كافر متولد شده است (حلال زاده)، مانند غسل و كفن و دفن كافر جايز نيست؟

پاسخ: غسل و كفن و دفن او واجب نيست؛ ولي اگر در تحت يد مسلمانان و سلطه آنها باشد، بنا بر احتياط غسل دادن و كفن نمودن او واجب است، مگر اين كه مميّز باشد و مايل به كفر شود.

[518] سؤال 391: ميّتي كه امكان دفن كردن او وجود ندارد، آيا لازم است كه كارهاي ديگر او، مثل غسل و كفن را انجام داد؟ اگر امكان غسل و كفن كردن نباشد، آيا نماز خواندن بر ميّت لازم است يا نه؟

پاسخ: لازم است آن كارهايي كه ممكن است، انجام داده شود و كارهايي كه ممكن نيست، ساقط است.

[519] سؤال 392: تارك الصلاة، شارب الخمر و كسي كه خودكشي كرده، حكم كفن و دفن و شركت در مراسم تشييع و مراسم بزرگداشت آنها چيست؟

پاسخ: تجهيزات ميّت مسلمان، هر چند فاسق باشد (مانند مسلمان تارك الصلاة)، واجب است.

[520] سؤال 393: اگر ترتيب كارهاي ميّت به هم بخورد، مثلاً حنوط را قبل از غسل و دفن را قبل از نماز انجام دهند، چه بايد كرد؟

پاسخ: اگر قبل از دفن، اين ترتيب به هم بخورد، بايد دوباره با ترتيب انجام داده شود و اگر بعد از دفن كشف شود كه

نماز خوانده نشده، به قبرش نماز خوانده شود و اما در غير نماز، اگر موجب هتك نباشد و بدن نيز متلاشي نشده باشد، نبش كنند و ترتيب را رعايت نمايند.

[521] سؤال 394: مخارج مربوط به ميّت، اعم از غسل و كفن و دفن و ديگر امور، بر عهده چه كسي است؟

پاسخ: در غير زوجه، مقدار واجب از كفن، به مقدار متعارف و به حسب شأن ميّت، از اصل تركه و پيش از اداي ديون و وصايا برداشته مي شود و همچنين است مقدار متعارف از ساير مخارج از سدر و كافور و آب غسل و قيمت زمين دفن؛ بلكه آنچه براي دفن در زمين مباح گرفته مي شود و اجرت حمّال و كسي كه قبر را آماده مي كند و اما در مقدار زايد بر آن، در همه اينها موقوف به اجازه ورثه مكلّف است. اگر اجازه دادند، نسبت به سهم خودشان نافذ است؛ اما نسبت به سهم صغير، كسي حقّ تصرّف ندارد و اگر ميّت وصيت كرده باشد، مقدار زيادي را از ثلث بر مي دارند و اما كفن زوجه بر عهده زوج است و بنا بر احتياط واجب ساير مخارج مذكور نيز در حدّ متعارف بر عهده اوست.

[522] سؤال 395: اگر ميّت، هيچ مالي از خود باقي نگذارد، مخارج كفن و دفن او از كجا بايد تأمين شود؟

پاسخ: در غير مورد زوجه، احتياط لازم اين است كه كسي كه نفقه ميّت بر او واجب بوده مخارج كفن و دفن او را نيز بپردازد و اگر آن شخص هم ندارد، بر مسلمانان لازم است كفن و ساير مخارج متعارف را بپردازند.

[523] سؤال 396: ميّتي كه بر اثر بروز

حادثه تشخيص داده نمي شود كه مرد است يا زن، توسط چه كسي بايد غسل و كفن و دفن او انجام شود؟ توسط مرد يا زن؟

پاسخ: شخصي كه در حادثه اي مرده و مرد يا زن بودنش تشخيص داده نمي شود، اگر غسلش ممكن باشد، او را از زير لباس، يك بار مرد غسل مي دهد و يك مرتبه ديگر زن و كفن و دفن او تفاوتي نمي كند؛ يعني هم مرد مي تواند كفن كند و هم زن جايز است كفن نمايد و دفنش هم همين طور است.

[524] سؤال 397: دست يا پايي كه از بدن ميّت جدا شده و معلوم نيست كه متعلّق به ميّت مرد بوده يا ميّت زن، چه كسي بايد آن را غسل دهد و كفن كند؟

پاسخ: پارچه اي بر روي آن بيندازند و هم مرد و هم زن، از زير پارچه آن را غسل دهند و سپس مرد يا زن، آن را در پارچه اي بپيچد و پس از آن دفن شود.

[525] سؤال 398: خنثاي مشكل را چه كسي بايد غسل بدهد و كفن كند؟

پاسخ: اگر عمرش بيش از سه سال باشد، احتياط واجب اين است كه اگر مَحرَم وجود نداشته باشد، يك بار مرد و يك بار زن، از زير لباس او را غسل بدهند؛ ولي كفن كردن هر كدام از زن يا مرد كافي است.

[526] سؤال 399: اگر به قطعه اي كه از بدن ميّت جدا شده است، برخورد كنيم، غسل و كفن و دفن و نماز او به چه صورت است؟ اگر قطعه اي مثل دست، پا، گوش و بيني از انسان زنده جدا شده باشد، آيا حكمش با قطعه جدا شده از ميّت، يكسان است

يا متفاوت؟

پاسخ: اگر در قطعه جدا شده از ميّت، استخواني نباشد، غسل و نماز ندارد؛ بلكه در پارچه اي پيچيده مي شود و دفن مي گردد و اگر گوشت به همراه استخوان غير از سينه و يا استخوان خالي غير از سينه باشد، احتياط اين است كه غسل داده شود و در پارچه اي پيچيده و دفن شود، و اگر تنها سينه و يا مشتمل بر سينه و يا بخشي از سينه باشد كه مشتمل بر قلب است و يا استخوان خالي سينه (بدون گوشت) باشد، غسل و كفن و نماز به جا آورده و سپس دفن شود و در كفن كردن، به پيراهن و سرتاسري مي توان اكتفا كرد مگر اين كه بعضي از محلّي كه بايد با لنگ پوشيده شود نيز موجود باشد و تكفين آن با قطعه هاي سه گانه (لنگ، پيراهن و سرتاسري) بهتر است و حنوطش هم واجب است و احتياط اين است كه قطعه جدا شده از زنده، ملحق به قطعه جدا شده از ميّت است.

[527] سؤال 400: اگر از ميّتي فقط اسكلت كامل او باقي مانده و بقيه بدن او از بين رفته باشد، آيا احكام آن با احكام جسد سالم ميّت (مثل وجوب غسل مسّ ميّت به هنگام مس كردن اسكلت و وجوب غسل و كفن و نماز و دفن) يكي است؟ اگر اسكلت ناقص باشد، مثلاً فقط جمجمه باقي مانده باشد، چه احكامي دارد؟

پاسخ: اگر همه اسكلت باشد و يا مقدار قابل توجهي كه همه اسكلت بر آن صدق نمايد، همه احكام ميّت، از قبيل غسل ميّت، حنوط، كفن، نماز، دفن و غسل مسّ ميّت لازم است و اگر قسمتي از اسكلت

باشد، حكم قطعه جدا شده از ميّت را دارد كه احكام آن در سؤال قبلي بيان شد.

[528] سؤال 401: آيا كسي را كه شك داريم مسلمان است يا نه، مي توانيم در قبرستان مسلمانان دفن كنيم؟ و آيا نسبت به غسل و كفن و نماز او وظيفه اي داريم يا خير؟

پاسخ: اگر در كشور اسلامي باشد، حكم مسلمان را دارد و بايد همه احكام اسلام (غسل دادن، حنوط كردن، كفن نمودن، نماز خواندن و دفن كردن) را درباره او عمل نماييد، مگر اين كه علم و يا ظنّ معتبر به كافر بودن او داشته باشيد و اگر در كشور غير اسلامي باشد، چنانچه در آنجا مسلماني وجود داشته باشد و احتمال دهيد كه اين ميّت از آنها باشد، بنا بر احتياط همين حكم را دارد.

[529] سؤال 402: اگر در بيابان و به دور از شهر و روستا و منطقه مسكوني، به ميّتي برخورد كرديم، آيا وظيفه اي در مورد كفن و دفن او بر عهده ما مي آيد يا خير؟

پاسخ: اگر در كشور يا منطقه اسلامي باشد، بايد كفن كرده و نماز خوانده و دفن كنيد.

[530] سؤال 403: نسبت به اسكلت و استخوان انسان كه در وسط بيابان پيدا مي شود و معلوم نيست كه هنگام مردن، غسل و كفن و دفن شده يا اين كه همين طور در بيابان افتاده و تبديل به اسكلت گرديده، چه وظيفه اي وجود دارد؟

پاسخ: احتياطاً مراسم غسل و كفن و دفن انجام داده شود.

[531] سؤال 404: آيا داماد مي تواند مادر زن خود را غسل دهد و كفن كند و او را در قبر بگذارد؟

پاسخ: كفن كردن و در قبر گذاشتن جايز است؛ ولي بنا

بر احتياط غسل دادن، موقوف بر عدم وجود زني جهت انجام غسل وي است و بايد از زير لباس باشد.

[532] سؤال 405: آيا جنب يا حائض يا كسي كه غسل مسّ ميّت بر عهده اوست، مي تواند ميّت را غسل دهد و كفن و دفن نمايد؟

پاسخ: جنب و حائض و كسي كه غسل مسّ ميّت نكرده، مي تواند ميّت را غسل دهد و كفن نمايد و بعد از نماز، دفن كند؛ ولي بهتر اين است كه اين كارها را پس از به جا آوردن غسل خودش انجام دهد.

غسل ميّت

[533] سؤال 406: آيا مي توان سه غسل ميّت را به صورت ارتماسي انجام داد يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط در صورت امكانِ غسل ترتيبي، غسل ارتماسي كافي نيست.

[534] سؤال 407: ميّتي كه داراي موهاي بلند است، آيا شستن موهاي او در غسل هاي سه گانه لازم است؟ اگر موهاي ميّت بافته شده باشد، بايد آنها را باز كرد يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب شستن موهاي بلند لازم است و اگر آب به موهاي بافته شده مي رسد، باز كردن آنها لازم نيست.

[535] سؤال 408: ميّتي را دفن مي كنند. بعد از دفن كشف مي شود كه ميّت را با آب سدر غسل نداده اند. آيا درآوردن ميّت از قبر و غسل دادن با آب سدر كافي است يا بايد كلّ اغسال را تكرار كرد تا ترتيب حاصل شود؟

پاسخ: بايد هر سه غسل را انجام بدهند و ترتيب را مراعات كنند؛ ولي نبش قبر و تكرار اغسال در صورتي واجب است كه اهانت به ميّت نباشد و بدن نيز متلاشي نشده باشد.

[536] سؤال 409: اگر سهواً ترتيب غسل هاي سه گانه ميّت به هم بخورد،

آيا تكرار آن لازم است يا همان اغسال كفايت مي كند؟

پاسخ: بايد دوباره اغسال را به گونه اي تكرار كنند كه ترتيب رعايت شود.

[537] سؤال 410: اگر جنازه اي كه غسل داده شده و پاك است، با جنازه اي كه غسل داده نشده، تماس پيدا كند، آيا لازم است جنازه غسل داده شده، دوباره به نيّت غسل ميّت، غسل داده شود يا فقط بايد موضع تماس شسته شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، دوباره غسل دادن جنازه پاك لازم نيست و اگر موضع تماس، نجس شده باشد، بايد تطهير شود.

[538] سؤال 411: آيا لازم است كه ميّت و كسي كه او را غسل مي دهد، همجنس باشند؟ و آيا در اين مسأله استثنا هم وجود دارد يا خير؟

پاسخ: همجنس بودن بين غسل دهنده و ميّت واجب است، مگر در چند مورد: الف. طفلي كه از سه سال بيشتر نداشته باشد؛ ب. زوجه و زوج؛ ج. محارم، ولي بنا بر احتياط واجب جواز غسل محارم منوط به اين است كه مماثل نباشد و غسل نيز از زير لباس باشد.

[539] سؤال 412: مرد مسلمان و شيعه اي در شهري فوت نموده است و مرد مسلماني يافت نمي شود تا او را غسل دهد؛ ولي زن مسلمان نامحرمي وجود دارد. آيا اين زن مي تواند آن مرد را غسل دهد يا خير؟ و اگر مي تواند، چگونه بايد غسل دهد؟

پاسخ: اگر مرد يهودي يا مسيحي يا زرتشتي وجود داشته باشد، با راهنمايي زن مسلمان، اول بايد خود را شستشو دهد و سپس ميّت را غسل دهد. همچنين اگر زن مسلمان بميرد و زن مسلمان ديگري نباشد تا او را غسل دهد و مرد مسلمان مَحرَم نيز وجود نداشته باشد،

زن اهل كتاب مي تواند به نحوي كه گفته شد، با راهنمايي مرد مسلمان او را غسل دهد و در هر دو فرض، مسلماني كه راهنمايي مي كند، بايد نيّت غسل دادن ميّت و قصد قربت نمايد.

[540] سؤال 413: براي غسل دادن مرد ميّت، زن مَحرَم و يا مردي موجود نيست و براي غسل دادن زن ميّت، مرد مَحرَم و يا زني در دسترس نيست. در اين صورت چه بايد كرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه تأخير غسل امكان ندارد، احوط ترك غسل و دفن ميّت در لباس خود اوست.

[541] سؤال 414: پس از گذشت چندين سال، هنوز جنازه مطهّر تعدادي از شهدا گاه به گاه به ميهن اسلامي باز گردانده مي شود. با توجه به اين كه غسل و كفن از شهيد در معركه جنگ ساقط است، مي خواستم سؤال كنم كه آيا غسل و كفن نكردن شهيد، امري واجب است يا جايز؟ و اگر بخواهيم غسل و كفن را انجام دهيم، مانعي دارد يا خير؟ سؤال ديگر اين كه لباس اين شهدا بر اثر مرور ايّام از بين رفته است، آيا با اين حال، باز هم كفن لازم ندارند؟

پاسخ: سقوط غسل از شهيد در معركه جنگ، عزيمت است نه رخصت و چنانچه لباس بر تن داشته باشد، در آوردن لباس و كفن كردن او جايز نيست و كفن كردن از روي لباس نيز خالي از اشكال نيست؛ ولي اگر لباس نداشته باشد، تكفين او لازم است.

[542] سؤال 415: كسي كه در معركه جنگ با دشمن اسلام كشته مي شود، ولي نه به دست دشمنان، بلكه به سبب حادثه ديگري كه برايش پيش مي آيد (مثل تصادف كردن)، آيا غسل و

كفن از او ساقط مي شود؟

پاسخ: ان شاء اللَّه ثواب شهدا را دارد؛ ولي غسل و كفن از او ساقط نمي شود.

[543] سؤال 416: اگر در معركه جنگ، ميّتي را ببينيم كه معلوم نيست به واسطه جنگ و جهاد به شهادت رسيده است يا به جهت ديگري از دنيا رفته، غسل دادن و كفن كردن او ساقط مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر با ساير امارات، شهادت او معلوم نشود، غسل دادن و كفن كردن او، احتياطاً واجب است.

[544] سؤال 417: اگر در بين غسل دادن ميّت، از ميّت بول يا غائط يا مني يا خون حيض خارج شود، چه بايد كرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، بايد صبر كنند تا بول، غائط، مني و يا خون حيض بيرون بيايد و بعد ميّت را پاك و تطهير كنند و سپس غسل را ادامه بدهند.

[545] سؤال 418: ميّتي كه بر اثر بيماري از دنيا رفته و به طور مداوم خون از دهان او خارج مي شود، آيا مي توان راه دهان او را با چيزي مانند چسب يا گچ مسدود كرد و سپس ميّت را غسل داد و كفن كرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر خون قطع نمي شود، موضع خون، يعني دهان را مسدود نمايند و غسل بدهند، به شرط اين كه تمامي ظاهر بدن ميّت شسته شود و اگر مقداري از ظاهر بدن، مثل بيرون لب ها شسته نمي شود، چنانچه بتوانند با فرو بردن در آب كُر و مانند آن، موضعي را كه از آن خون مي آيد، ولو به طور موقّت تطهير كنند، همين كار را بكنند و آن موضع را غسل دهند و خارج شدن خون بعدي ضرري به غسل نمي زند و در هر

سه غسل اين كار را كنند و پس از سه غسل، موضعي را كه از آن خون مي آيد، با چيزي (مثل چسب و پلاستيك) ببندند تا نجاست به كفن سرايت نكند.

[546] سؤال 419: ميّتي كه تكه تكه شده است، آيا بايد همه تكه ها را با هم غسل دهند و با هم كفن كنند و در يك جا دفن كنند يا هر تكه را بايد جداگانه غسل دهند و كفن و دفن نمايند؟

پاسخ: احتياط اين است كه اگر امكان دارد، همه قطعه هاي ميّت را با هم غسل دهند و با هم كفن كنند و بعد از خواندن نماز، در يك مكان دفن كنند.

[547] سؤال 420: اگر براي غسل دادن ميّت، آب كافي جهت هر سه غسل نداشته باشيم، ميّت را چگونه بايد غسل دهيم؟

پاسخ: اگر آب، فقط براي يك غسل كافي است، آب را با سدر مخلوط كرده، ميّت را با آن غسل بدهيد و سپس بدل از هر يك از دو غسل ديگر، ميّت را تيمّم بدهيد و اگر آب، براي دو غسل كافي باشد، بعد از غسل با آب مخلوط به سدر، ميّت را با آب مخلوط به كافور نيز غسل داده، سپس بدل از غسل سوم او را تيمّم بدهيد.

[548] سؤال 421: مقدار كمي آب داريم كه فقط براي تطهير بدن ميّت يا تطهير مواضع تيمّم كافي است و چيزي هم براي كفن كردن نداريم، در اين صورت وظيفه ما چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه آب، براي تطهير بدن و غسل كافي نيست، پس از تطهير مواضع تيمّم، تيمّم كافي است و اگر هيچ چيزي براي كفن كردن (اگر چه با تأخير غير

مستلزم هتك و حتي به مقدار ستر عورت) وجود نداشته باشد، تكليف ساقط است، والّا بنا بر احتياط واجب به مقدار ميسور، خصوصاً ستر عورت، كفن شود.

[549] سؤال 422: ميّتي را به جاي غسل، تيمّم داده اند و كفن كرده و بر او نماز خوانده اند؛ ولي قبل از دفن كردن، امكان غسل دادن او فراهم شده است. آيا در اين حالت، غسل دادن واجب است؟ در صورت وجوب، پس از غسل و كفن بايد نماز مجدّداً خوانده شود يا نماز اول كافي است؟

پاسخ: واجب است غسل بدهند و حنوط نمايند و كفن بكنند و احتياط، اين است كه نماز را دوباره بخوانند و دفن كنند.

[550] سؤال 423: اگر مقدار كافوري كه در دسترس است، فقط براي غسل يا حنوط ميّت كافي باشد، كدام را بايد مقدّم كرد؟ اگر لازم است كه غسل را مقدّم كنيم، براي حنوط چه كاري بايد انجام دهيم؟

پاسخ: بايد غسل را مقدّم كرد و در اين صورت، حنوط ساقط مي شود.

[551] سؤال 424: اگر مقدار خيلي كمي سدر و كافور داشته باشيم كه براي غسل ميّت كافي نيست، دو غسل اول ميّت را چه طور بايد انجام دهيم؟

پاسخ: بنا بر احتياط بايد همان مقدار را مخلوط كنند و دو غسل را انجام دهند و نيز بدل هر يك از دو غسل، ميّت را تيمّم نيز بدهند.

[552] سؤال 425: اگر دو غسل اول ميّتي را به جهت نبودن سدر و كافور با آب خالص انجام دهند، آيا لازم است تيمّم هم بدهند؟

پاسخ: احتياطاً لازم است.

[553] سؤال 426: ميّتي از دنيا رفته و به خاطر نذر كردن، غسلي بر او واجب شده؛ ولي انجام نداده

است. آيا بايد خود ميّت را علاوه بر غسل ميّت، به نيّت غسل نذري هم غسل داد يا انجام دادن غسل نذري (مثل نمازهاي قضا) به پسر بزرگتر ميّت منتقل مي شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، تكليفي متوجه كسي نيست.

[554] سؤال 427: اگر بعد از تطهير و غسل جسد ميّت مسلمان، عضوي مانند دست يا پاي او جدا شود، پاك است يا نجس؟ حكم اعضاي داخلي (مثل قلب و كليه) پس از جدا شدن چيست؟

پاسخ: بعد از تطهير و غسل، جسد ميّت و تمام اعضاي داخلي آن، مانند قلب و كليه، پاك است، چه متصل باشند و چه متفرق، به شرط اين كه عين نجس (مثل خون) بر آنها نباشد.

[555] سؤال 428: آيا بدن ميّت كافر (كتابي يا غير كتابي)، به واسطه اغسال ثلاثه پاك مي شود؟

پاسخ: غسل دادن غير مسلمان جايز نيست و غسل دادن موجب پاكي بدن ميّت كافر نمي شود.

[556] سؤال 429: آبي كه هنگام غسل دادن ميّت و قبل از پايان سه غسل از بدن ميّت جدا مي شود و به زمين مي ريزد، پاك است يا نجس؟ اگر نجس است، اين آب گاهي به هنگام غسل دادن ميّت به وسيله سطل آب، به اطراف پاشيده مي شود. آيا بعد از پاك شدن ميّت به واسطه سه غسل، زمين اطراف ميّت هم پاك مي شود؟ حكم ليف و صابوني كه قبل از غسل دادن، ميّت را با آن مي شويند و آن را كنار مي گذارند، از جهت پاكي و نجاست چيست؟

پاسخ: وقتي كه اغسال تمام شد، ميّت پاك مي شود و همين طور است تخته يا سنگي كه هنگام شستشو ميّت را روي آن گذاشته اند. ليف و صابوني كه تا آخر

اغسال به كار رفته است نيز پاك مي شود؛ ولي ليف و صابوني كه تا آخر اغسال سه گانه مورد استفاده قرار نگرفته و زمين اطراف كه آب بر آن پاشيده شده، پاك نمي شود.

[557] سؤال 430: اگر كسي كه مرده را غسل مي دهد، قبل از غسل، مرده را با ليف و صابون بشويد و بعد با همان دست خيس، مقداري سدر و سپس كافور برداشته و در سطلي مخلوط كند و مرده را غسل دهد، آيا غسل دادن او صحيح است يا اين كه آب مخلوط با سدر و كافور نجس محسوب مي شود و غسل ميّت باطل است؟

پاسخ: اگر دستش را پس از شستن ميّت و تماس دستش با بدن ميّت، نشسته باشد، متنجّس است و اگر آبي كه سدر و كافور را با آن مخلوط مي كند، قليل باشد، قهراً آن آب سدر و آب كافور هم متنجّس و غسل ميّت باطل مي شود؛ ولي اگر متصل به آب لوله كشي باشد، عيب ندارد.

كفن

[558] سؤال 431: نوشتن آيات شريفه قرآني و ادعيه مباركه و اسماء پروردگار و چهارده معصوم عليهم السلام بر روي كفن، استحباب دارد يا مكروه است؟

پاسخ: استحباب دارد، نه كراهت و اگر بر پارچه ديگري بنويسند و روي سينه و يا بالاي سر ميّت بگذارند، بهتر از نوشتن بر روي كفن است.

[559] سؤال 432: اگر موقعي كه ميّت را در قبر قرار داده ايم، كفن به واسطه نجاست خارجي يا خود ميّت نجس شود، آيا باز هم ازاله نجاست لازم است يا خير؟ اگر امكان ازاله نجاست از كفن يا تعويض كفن نبود، چه بايد كرد؟ در صورتي كه بتوان ازاله نجاست از كفن نمود،

آيا بايد قسمت نجس شده بدن ميّت را هم آب كشيد؟

پاسخ: ازاله نجاست از كفن و بدن ميّت واجب است، حتي پس از گذاشتن در قبر و پيش از دفن و اگر ازاله نجاست از كفن ممكن نشد، بايد با بريدن محلّ نجاست، آن را برطرف نمود. اينها در صورتي است كه كفن از بين نرود، والاّ اگر ممكن باشد، كفن را تعويض نمايند و اگر هيچ كدام ممكن نشد، به همان صورت دفن كنند.

نماز ميّت

[560] سؤال 433: اگر بچه مميّزي كه آشناي به احكام ديني است، نماز ميّت را به طور صحيح بخواند، كافي است يا نه؟

پاسخ: كفايت مي كند.

[561] سؤال 434: آيا مي توان براي چندين ميّت، فقط يك نماز ميّت خواند و در صورت جايز بودن، نحوه قرار گرفتن اجساد در موقع نماز به چه صورت بايد باشد؟

پاسخ: جايز است براي چند ميّت يك نماز بخوانند و مي توانند همه آنها را موازي هم در جلوي نمازگزار قرار دهند و بر آنها نماز بخوانند؛ ولي بعد از تكبير چهارم، تثنيه و جمع بودن ضماير بايد رعايت شود.

[562] سؤال 435: در جايي كه نماز ميّت به صورت جماعت خوانده مي شود، آيا مي توان در بين نماز به اين جماعت ملحق شد؟ و در صورت جايز بودن، آيا بايد از امام، در اذكار نماز تبعيت كرد يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، جايز است در اثناي نماز ميّت، به جماعت ملحق شود و در گفتن تكبيرها با امام همراهي نمايد؛ ولي بعد از گفتن هر تكبير، دعائي را كه وظيفه خودش است، بايد بخواند، نه دعاي امام را، مثلاً اگر تكبير سوم امام و تكبير اول مأموم است، مأموم

بايد دعايي را كه بعد از تكبير اول خوانده مي شود، بخواند، نه دعايي را كه بعد از تكبير سوم خوانده مي شود و وقتي امام، نماز و تكبيراتش را تمام كرد، مأموم بقيه نماز را به صورت فرادي (ولو مختصر) بخواند و اگر فرصت پيدا نكرد، بقيه تكبيرها را پشت سر هم و بدون خواندن دعا بگويد و نماز را تمام كند و نيز جايز است بقيه نماز را پشت سر جنازه به اتمام برساند، در صورتي كه بتواند رو به قبله بودن و ساير شرايط نماز ميّت را حفظ كند.

[563] سؤال 436: نماز ميّتي كه بدون اجازه وليّ ميّت خوانده مي شود، اما بعداً وليّ ميّت مي گويد كه راضي هستم، كافي است يا بايد نماز را دوباره بخوانند؟

پاسخ: اجازه گرفتن از وليّ ميّت لازم نيست؛ اما در صورتي كه وليّ ميّت بخواهد خودش نماز بخواند يا كسي را معيّن كند تا نماز بخواند، مزاحمت او جايز نيست. بنا بر اين در فرض سؤال، نماز ميّت صحيح و كافي است.

[564] سؤال 437: در بعضي از امور مربوط به ميّت (مثل نماز ميّت) اجازه گرفتن از وليّ ميّت لازم است. لطفاً بفرماييد كه به چه كسي وليّ ميّت گفته مي شود؟

پاسخ: اجازه گرفتن از وليّ ميّت واجب نيست؛ ولي مزاحمت او هم جايز نيست و آنچه كه منصوص است، ولايت زوج بر زوجه است و در غير اين مورد، هر يك از خويشان كه عرفاً نزديك تر به ميّت باشد، متولّي امور او مي شود و فرقي نمي كند كه از لحاظ ارث نيز در طبقه مقدّم باشد يا مؤخّر.

[565] سؤال 438: در جايي شاهد خواندن نماز ميّت هستيم و نماز طوري

خوانده مي شود كه به فتواي مرجع تقليد ما باطل است؛ اما به اعتقاد نماز گزار و بر طبق فتواي مرجع تقليدش اين نماز صحيح است. آيا در اين صورت ما بايد نماز ميّت را دوباره بخوانيم يا لازم نيست؟

پاسخ: در فرض مذكور، خواندن دوباره نماز ميّت لازم نيست.

[566] سؤال 439: آيا خواندن نماز ميّت براي ميّتي كه فاسق است، با توجه به وجود داشتن جمله «اللّهمّ إنّا لانعلم منه إلّا خيراً»(3) صحيح است و آيا گفتن اين جمله، دروغ به حساب نمي آيد و حرام نيست؟

پاسخ: ظاهراً اين عبارت اشاره به ايمان ميّت دارد، نه اعمال او. بنا بر اين گفتن آن اشكال ندارد و معصيت محسوب نمي شود.

شرايط و واجبات نماز ميّت

[567] سؤال 440: آيا مي توان نماز ميّت را از راه دور و در محلّي كه ميّت در آن جا نيست، به جا آورد؟

پاسخ: بايد ميّت در حضور نماز گزار باشد و غايب از او نباشد و سپس نماز خوانده شود.

[568] سؤال 441: آيا رعايت نكردن ضميرهاي مذكّر و مؤنّث در نماز ميّت، باعث بطلان نماز مي شود؟

پاسخ: اگر به لحاظ لفظ «ميّت» و يا لفظ «بدن» و نظاير آن، ضمير مذكّر به كار ببرد و يا به لحاظ لفظ «جثّه» و «جنازه» و امثال آن، ضمير مؤنث بگويد، اشكال ندارد؛ ولي بدون لحاظ كردن آن دو، اگر جهلاً يا نسياناً بر خلاف بگويد، صحّت نماز، محلّ اشكال است.

[569] سؤال 442: آيا خواندن نماز ميّت به زبان فارسي يا هر زبان ديگري غير از عربي جايز است يا نه؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب در مقدار واجب از دعاها، عربي بودن لازم است و در مقدار زيادتر از واجب، فارسي و

غير آن هم جايز است.

[570] سؤال 443: آيا در صورت نبودن روحاني شيعي، عالم سُنّي مي تواند نماز ميّت شيعه را بخواند و با نبودن عالم سُنّي، آيا عالم شيعي مي تواند بر ميّت سُنّي نماز بخواند يا خير؟

پاسخ: نماز ميّت شيعه، بايد توسط شيعه به جا آورده شود و هر كسي كه بتواند آن را به جا آورد، روحاني باشد يا غير روحاني، مرد باشد يا زن (ولو از روي توضيح المسائل) بايد آن را بخواند؛ ولي اگر زن نماز ميّت بخواند، مرد نمي تواند به او اقتدا كند و خواندن نماز ميّت سُنّي توسط شيعه جايز است.

[571] سؤال 444: آيا حرف زدن و خنديدن و خوردن و آشاميدن و انحراف از قبله و ديگر مبطلات نماز، در بين نماز ميّت هم باعث باطل شدن نماز است؟

پاسخ: اگر موجب به هم خوردن شكل نماز شود، احتياط واجب، ترك اين كارها است.

[572] سؤال 445: بعد از خواندن نماز ميّت معلوم مي شود كه نماز ميّت به صورت اشتباه و غلط خوانده شده است. آيا خواندن نماز مجدّد لازم است يا نه؟ و نحوه آن چه طور است؟

پاسخ: اگر دفن نشده، دوباره بر ميّت نماز خوانده شود و اگر دفن شده، بر قبرش نماز بخوانند، مگر اين كه اشتباه به جهت اين باشد كه سر ميّت به سمت راست نمازگزار نبوده، بلكه به سمت چپ وي بوده است كه در اين صورت اگر دفن شده، نماز خواندن بر قبر لازم نيست.

مكروهات نماز ميّت

[573] سؤال 446: اگر يك بار نماز ميّت به جماعت يا فرادي خوانده شده باشد، آيا جايز است كس ديگري كه علاقه دارد بر ميّت نماز بخواند، دوباره نماز

ميّت را به جماعت يا فرادي بخواند؟

پاسخ: جايز است؛ ولي كراهت دارد، مگر اين كه ميّت از اهل علم و تقوا باشد.

[574] سؤال 447: آيا خواندن نماز ميّت در شب كراهت دارد؟

پاسخ: كراهت ندارد.

شك در نماز ميّت

[575] سؤال 448: كسي كه در نماز ميّت شك مي كند كه دو تكبير گفته يا سه تكبير و يا اين كه شك مي كند بعد از تكبيرات قبلي دعا و ذكر پس از آن را خوانده يا نه، چه كند؟

پاسخ: بنا را بر اقل بگذارد؛ ولي اگر مشغول به دعا است و مثلاً بعد از تكبير دوم، شك در گفتن تكبير اول كند و يا در دعاي بعد از تكبير سوم، شك در گفتن تكبير دوم بكند، به شكش اعتنا نكند و بنا را بر گفتن آن بگذارد، اگر چه احتياط كردن بهتر است و اگر بعد از تكبير، شك در خواندن دعاي قبلي كند، بنا را بر خواندن دعا بگذارد.

دفن ميّت

[576] سؤال 449: اگر ميّت مسلمان، به طور عمدي يا سهوي رو به قبله دفن نشود، چه بايد كرد؟

پاسخ: واجب است قبر او را نبش كرده، ميّت را رو به قبله كنند، مگر اين كه بدن ميّت متلاشي شده يا موجب هتك حرمت او بشود.

[577] سؤال 450: آيا جايز است انسان جسد مورّث خود را چه زن باشد و چه مرد، به جاي دفن در قبر، به صورت موميايي و يا در شيشه الكل نگهداري نمايد؟ اگر جايز نيست، آيا اين موضوع، مشمول تعقيب و تعزير است؟

پاسخ: مرده مسلمان را بايد دفن كرد و نمي شود آن را به هر صورت، بدون دفن نگهداري كرد و اين كار معصيت است و اگر كسي با علم به حرام بودن، اين كار را بكند، قابل تعزير است.

[578] سؤال 451: آيا نگهداري جنين سقط شده (چه از حيث جسمي سالم، ناقص الخلقه و يا عقب مانده باشد، چه مال

خود شخص باشد و چه آن را با رضايت از صاحبش گرفته باشد)، به عنوان كلكسيون، در شيشه الكل جايز است؟

پاسخ: دفن جنين سقط شده، مطلقاً واجب است.

[579] سؤال 452: ما مسلمانان مقيم كشور سوئيس با مشكل دفن اموات روبرو هستيم. بدين صورت كه قبرستان مخصوصي براي مسلمانان وجود ندارد و دولت سوئيس تا كنون اجازه اختصاص قطعه اي از يك قبرستان عمومي را به مسلمانان نداده و همچنين اجازه داده نمي شود كه ميّت، رو به قبله و در خاك دفن شود؛ چون موظّفند بر طبق روش مسيحيان، ميّت را در جعبه بگذارند. لذا با توجه به اين مشكلات بفرماييد.

الف. آيا تمكين به اين مقرّرات جايز است؟

ب. با توجه به اين كه از طريق مراجع مربوط به اين كار، در صدد رفع اين مشكل هستيم، آيا تا حصول نتيجه مي توان اجساد مسلمانان را در سردخانه نگهداري كرد؟

ج. نظر به هزينه زياد نگهداري در سردخانه به مدت بيش از يك سال، آيا مي توان ميّت را به طور موقّت، طبق مقررّات آنها دفع نمود و سپس در صورت رفع مشكل، نبش قبر نمود و مجدّداً دفن كرد؟

پاسخ: به هنگام دفن، گذاردن جسد در تابوت اشكال ندارد و در مقام ضرورت نيز دفن در قبرستان غير مسلمانان بي اشكال است؛ اما ساير تشريفات، مانند غسل و كفن و نماز بايد انجام شود. رو به قبله كردن جسد هم اگر به هيچ صورتي ممكن نباشد، ساقط است؛ ولي بر مسلمانان لازم است كه قبرستاني مختصّ به خود تهيه كنند.

[580] سؤال 453: وقتي كه تكه اي از بدن ميّت (مثل سر يا دست يا پا) را دفن مي كنيم، آيا باز هم رو به

قبله بودن لازم است يا خير؟ آيا ملحق كردن اين تكه به اصل جسد، واجب است يا آن را در هر جاي ديگر مي توان دفن كرد؟

پاسخ: احتياط اين است كه رو به قبله دفن كنند و بنا بر احتياط، اگر الحاق به بدن موجب نبش نشود، واجب است آن جزء را به ميّت ملحق كنند.

[581] سؤال 454: دفن كردن چند ميّت مسلمان به طور دسته جمعي در يك قبر چه صورتي دارد؟ و اگر جايز است، آيا بايد مردها و زن ها جداگانه دفن شوند؟

پاسخ: دفن اموات با حفظ جهات شرعي، در يك قبر و به صورت دسته جمعي جايز، ولي مكروه است؛ اما اگر به جهتي (مثل اختلاف در جنسيت) موجب هتك شود، حرام است.

[582] سؤال 455: زن كافري كه از شوهر مسلمان حامله است، به همراه فرزندش مي ميرد. اين زن را بايد در قبرستان مسلمانان دفن كرد يا قبرستان كفّار؟

پاسخ: احتياط لازم اين است كه در قبرستان كفّار دفن نشود و پشت به قبله دفن شود تا بچه در شكم زن كافر رو به قبله باشد و احتياط مستحب اين است كه در مكاني غير از قبرستان مسلمانان با همان كيفيت دفن شود.

[583] سؤال 456: اگر ميّت در مورد محلّ دفن خود وصيتي نكرد و بين اولياي ميّت در اين مسأله اختلاف نظر پيش آمد، ميّت را در كجا بايد دفن نمود؟

پاسخ: اگر بر طبق مراتب ولايت بر ميّت، يكي از آنها مقدّم بر ديگران باشد، حرف او مقدّم است.

[584] سؤال 457: ميّتي را در زميني دفن كرده اند و پس از ده روز فرزندان او متوجه شده اند كه اين زمين غصبي است و صاحب

زمين هم امر كرده كه ميّت را از زمين خارج كنند. اين مشكل را چگونه بايد حل كرد؟

پاسخ: بايد ميّت را از اين زمين خارج كنند و يا اين كه رضايت مالك زمين را به دست آورند.

[585] سؤال 458: گورستان عمومي شهري در شرق آن شهر قرار دارد. اخيراً جمعي از اهالي يكي از محلّات غرب اين شهر با در نظر گرفتن باغي به عنوان گورستان (در محدوده محل و حدود صد متري بافت مسكوني)، اقدام به دفن يك مرده در آن نموده اند كه اين امر باعث نارضايتي شديد ساكنين همجوار گرديده و درگيري مختصري هم پيش آمده است. لذا با توجه به مخالفت شهرداري جهت احداث اين گورستان، خواهشمند است نظر خود را در مورد احداث اين گونه گورستان ها و ادامه دفن اموات بيان نماييد.

پاسخ: احداث قبرستان و دفن ميّت در زمين غير غصبي و مباح، في نفسه از نظر شرعي اشكال ندارد؛ ولي كاري كه باعث اختلاف و نارضايتي مردم مي شود، شايسته نيست انجام شود. البته مخالفت با مقرّرات حكومتي نيز جايز نيست.

[586] سؤال 459: سنگ فرش كردن قبر چه حكمي دارد؟

پاسخ: مستحب است كه قبر را محكم بسازند تا زود خراب نشود.

[587] سؤال 460: استفاده از سنگ قبر گران چه حكمي دارد؟

پاسخ: شايسته نيست، مگر اين كه در مورد خاصّي تحت عنوان شعائر قرار گيرد.

[588] سؤال 461: آيا ساختن بنا بر روي قبر و تعمير قبر و تجديد بناي آن بعد از خراب شدن جايز است؟

پاسخ: ساختن بنا بر روي قبر و تجديد و تعمير آن بعد از خراب شدن مكروه است، مگر در مورد قبور انبياء و ائمّه طاهرين عليهم السلام و

علما و اوليا و صلحا كه اشكال ندارد؛ بلكه مطلوب است.

نبش قبر

[589] سؤال 462: با توجه به اين كه گفته شده نبش قبر مسلمان جايز نيست، آيا لازم است كه اجزاي جدا شده از ميّت را كه بعد از دفن او پيدا مي شود، به همراه ميّت دفن نمود؟

پاسخ: احتياط اين است كه اجزاي جدا شده از ميّت را طوري با او دفن كنند كه جسد او ظاهر نشود.

[590] سؤال 463: اگر پس از دفن ميّت، از او وصيت نامه اي به دست آمد كه در آن خواستار دفن خود در محلّ ديگري شده است، وظيفه اطرافيان او چيست؟

پاسخ: اگر ثابت شد كه وصيت نامه مربوط به ميّت است، نبش قبر او جايز است؛ بلكه بايد به وصيت او عمل كنند.

[591] سؤال 464: مرحوم پدرم روحاني و از اهل علم بود. بيست سال قبل فوت نمود و در قبرستان عمومي شهرمان به خاك سپرده شد. اكنون شهرداري، قصد تخريب و ساختمان سازي در آن قبرستان را دارد. با توجه به فضيلت و شرافت شهر قم و اين كه از مشاهد مشرّفه است و مرحوم پدرم علاقه زيادي به دفن شدن در اين سرزمين مقدس داشتند، آيا نبش قبر و انتقال ميّت به قم جايز است؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه شهرداري تخريب كند، مي توانيد جسد ميّت را به جاي ديگر (در همان شهر يا مناطق ديگر) انتقال دهيد و دفن نماييد.

[592] سؤال 465: در منطقه ما قبرستان مخروبه اي وجود دارد كه فعلاً در آن هيچ مرده اي دفن نمي شود و سند و مدركي مبني بر اين كه وقف يا ملك شخصي يا مرتع است، در دست نيست؛ ولي نظر

قاطبه اهالي اين است كه از اراضي مرتع است. دولت در وسط اين قبرستان، سه باب مدرسه احداث نموده و بنا دارد در بقيه آن ساختمان هاي آموزشي و فضاي سبز ايجاد نمايد. چون محلّه ما از لحاظ مسجد در مضيقه است و مكان مناسبي غير از اين قبرستان كه در وسط قرار دارد، در دسترس اهالي نيست، لذا اهالي مي خواهند مسجدي در آن جا بنا كنند و قسمتي را كه براي اين كار در نظر گرفته اند، صد سال است كه هيچ مرده اي در آن جا دفن نشده و آثار و علائمي از قبور احتمالي وجود ندارد.

الف. آيا شرعاً در اين قبرستان متروكه و مخروبه مي توان مسجد ساخت؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اشكالي ندارد.

ب. اگر در زمين فوق الذكر، به هنگام كندن زمين جهت ساختن پي و اساس ساختمان مسجد، به قبر و استخوان مرده برخورد كرديم، چه بايد بكنيم؟

پاسخ: اگر استخوان بيرون بيايد، بايد آن را دفن كرد.

ج. در قسمتي از اين قبرستان، آثار و علائم قبور، كاملاً پيدا و نمايان است؛ ولي مرده اي در آن جا دفن نمي شود و قرار است كه دولت اين قسمت را به فضاي سبز يا فضاي آموزشي تبديل كند و فعلاً محل توپ بازي بچه ها است و در آن آشغال هم ريخته مي شود. آيا در اين بخش مي توان مسجد ساخت؟

پاسخ: اگر احتمال داده مي شود كه جنازه اي در آن قبور باشد كه پوسيده نشده و شكلش به هم نخورده، در صورتي كه ساختن مسجد مستلزم نبش آن قبور باشد، ساختن مسجد جايز نيست.

رسومات، مجالس و خيرات براي اموات و زيارت اهل قبور

[593] سؤال 466: آيا براي زنان، شركت كردن در تشييع جنازه و راه افتادن به دنبال تابوت به

همراه مردان و شركت در مجلس ترحيم در مسجد كه غالباً توأم با سر و صدا و جيغ و فرياد است، جايز است؟

پاسخ: با مراعات جهات شرعي، حرام نيست، اگرچه شركت در تشييع جنازه براي زنان مكروه است.

[594] سؤال 467: فاميل ها و منسوبان ميّت، از قبيل زن و دختر و پسر و برادر و خاله و عمّه، وقتي ميّت را مي بينند، جيغ مي كشند و با صداي بلند گريه مي كنند يا صورت خود را مي خراشند و يا لباس هاي خود را پاره مي كنند و چادر از سر زن ها (در ميان مردان نامحرم) كنار مي رود. براي افراد مذكور، چنين كارهايي جايز است يا خير؟

پاسخ: كارهايي كه خلاف شرع است، مانند برهنه شدن سر زنها پيش مردهاي نامحرم و گفتن كلمات اعتراض آميز نسبت به خداوند منّان و فرياد كشيدني كه خارج از حدّ اعتدال است، اگر با اختيار باشد، جايز نيست. همچنين پاره كردن لباس و خراشيدن بدن، بنا بر احتياط جايز نيست و گاهي كفّاره نيز دارد.

[595] سؤال 468: چه حكمي در رابطه با لطماتي كه اطرافيان ميّت در عزاي ميّت به خود وارد مي كنند، وجود دارد؟

پاسخ: سيلي زدن و خدشه وارد كردن و بريدن و كندن موي سر و بدن، بلكه صداي بلندي كه از حدّ اعتدال خارج باشد و همچنين پاره كردن لباس در غير از عزاي پدر و برادر، احتياطاً جايز نيست و بهتر است در عزاي پدر و برادر نيز لباس خود را پاره نكند و اگر زن در مصيبت، موي خود را بِبُرد، احتياطاً بايد كفّاره افطار عمدي روزه ماه رمضان را بدهد و اگر موي خود را بِكَند و يا صورت خود

را به گونه اي بخراشد كه خون بيايد، احتياطاً بايد كفّاره قسم را پرداخت كند و اگر مرد در عزاي همسر و يا فرزندش پيراهن خود را پاره كند، احتياطاً بايد كفّاره قسم را بدهد.

[596] سؤال 469: در بعضي از روستاها رسم است بعد از اين كه شخصي از دنيا مي رود و او را دفن مي كنند، خانواده و فاميل ميّت، لباس سياه به تن كرده، بعد از چند روز ديگر به حمام رفته، غسل كرده، و لباس خود را عوض مي كنند. آيا اين عمل (به عنوان يك عمل شرعي) درست است؟

پاسخ: دستوري از جانب شارع مقدّس، بدين عنوان وارد نشده است؛ ولي انجام دادن اين اعمال نيز حرام نيست. البته اگر غسل مسّ ميّت باشد، واجب است.

[597] سؤال 470: حكم پوشيدن لباس سياه چيست؟

پاسخ: پوشيدن لباس سياه في نفسه مكروه است، مگر اين كه براي تعظيم شعائر (مثل شركت در مراسم عزا و مصيبت بزرگان دين) باشد كه به عنوان تعظيم شعائر پسنديده است و اگر براي فوت بستگان و دوستان مرسوم باشد، بي اشكال است.

[598] سؤال 471: آيا برگزار نكردن مراسم هفتم و چهلم و سالگرد براي كسي كه از دنيا رفته است، اشكال شرعي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[599] سؤال 472: آيا برگزاري مراسم هفتم و چهلم و سالگرد براي اموات، وجه شرعي دارد؟ و آيا استفاده از دسته گل، دوربين فيلمبرداري و حجله در مراسم عزاداري براي اموات، اجر اُخروي دارد يا خير؟

پاسخ: در اين باره دستوري نرسيده است.

[600] سؤال 473: اگر برپايي مراسم عزاداري، سبب اذيت همسايگان شود، چه حكمي دارد؟

پاسخ: لازم است حقّ همسايگان رعايت شود.

[601] سؤال 474: كيفيت و مقدار حضور ما در

مجالس عزا براي درك استحباب آن، چگونه بايد باشد؟

پاسخ: براي تسليت گويي و خواندن قرآن، مستحب است.

[602] سؤال 475: جلسه ترحيم گرفتن، مستحب است يا مباح؟

پاسخ: اگر در مجلس ترحيم، قرآن بخوانند و براي ميّت طلب رحمت كنند، عنوان استحباب پيدا مي كند.

[603] سؤال 476: اگر خرج كردن براي مراسم عزاداري توسط افراد متمكّن، باعث چشم و هم چشمي ديگران گردد و ديگران، خصوصاً فقرا را براي مراسم عزاداري اموات خود به زحمت ومخارج بيهوده بيندازد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: سزاوار نيست.

[604] سؤال 477: در منطقه ما رسم بدي وجود دارد كه براي ميّت، مجلس سوم، هفتم، چهلم و سالگرد مي گيرند و مبلغ كلاني خرج مي كنند كه در بعضي مواقع باعث ورشكسته شدن بازماندگان ميّت مي شود. آيا اين رسم از نظر شرعي صحيح است؟

پاسخ: از مال صغير نبايد خرج شود و از مال ورّاث ديگر نيز بدون اجازه نبايد خرج شود؛ ولي اگر خرج كننده ها از مال خود خرج كنند و كبير باشند و رضايت داشته باشند، اشكالي ندارد؛ ولي در هر صورت اسراف و تبذير حرام است و بايد از تحميل به بازماندگان پرهيز شود.

[605] سؤال 478: آيا غذا و چاي خوردن از خانه ميّتي كه تازه از دنيا رفته است، در شب هاي اول و دوم و سوم پس از فوت جايز است؟

پاسخ: اگر ورثه راضي باشند و ميّت، صغير نداشته باشد و يا اگر داشته باشد، قيّم صغير اجازه دهد، اشكالي ندارد. البته اجازه قيّم صغير مشروط به اين است كه مال او را جبران نمايد.

[606] سؤال 479: صرف غذا در خانه ميّت چه حكمي دارد؟

پاسخ: مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميّت غذا

بفرستند و غذا خوردن در نزد آنان و منزلشان مكروه است.

[607] سؤال 480: نقش كارهايي كه زنده ها براي اموات انجام مي دهند، چيست؟ و چه اثري در وضع و سرنوشت آنان دارد؟

پاسخ: براي زنده ها موجب خير و بركت و توفيق در زندگي و براي اموات، موجب تخفيف عذاب يا ترفيع درجات مي شود.

[608] سؤال 481: اگر كار خيري براي شادي روح ميّت انجام گيرد و ثواب آن كار به ميّت اهدا شود، آيا فاعل آن كار نيز ثواب مي برد؟

پاسخ: فاعل آن كار نيز در پيشگاه خداوند در ثواب آن كار خير شريك است.

[609] سؤال 482: براي اهداي ثواب به اموات و شادي روح آنان، بهتر است چه كارهايي انجام شود؟

پاسخ: هر كار مستحب و نيكويي را انجام بدهند، خوب است و اگر مرده، واجباتي بر عهده دارد، مقدّم بر كارهاي ديگري است كه بخواهند از طرف او به جا آورند. در عين حال، اطعام فقرا و نيازمندان، براي ميّت داراي ثواب زيادي است.

[610] سؤال 483: اگر شخص فقيري از دنيا برود، براي خشنود نمودن روح ميّت و نجات وي از مشكلات عالم قبر، آيا گرفتن جلسه ترحيم براي او بهتر است يا اين كه هزينه جلسه ترحيم، صرف ساختمان مسجد و حمام و معابر عمومي و رسيدگي به فقرا و كارهاي خير ديگر شود؟

پاسخ: همه اينها خوب است؛ ولي اگر ميّت، مديون باشد يا واجبات ديگر بر عهده داشته باشد، رسيدگي به آنها بهتر است.

[611] سؤال 484: شخصي كه تازه از دنيا رفته است، آيا به جا آوردن واجبات و پرداختن ديوني كه برعهده اوست (مثل نماز، روزه، خمس، زكات و مظالم)، مقدّم است يا غذا دادن

به مردم و برگزاري مجلس ترحيم و هفتم و چهلم با خرج سنگين؟

پاسخ: مقدّم كردن واجباتي كه از ميّت فوت شده، بهتر است. البته اگر خمس، دَين، مظالم و حجّ واجب بر عهده ميّت باشد و مالي از او باقي مانده باشد، بايد از اصل تركه ميّت خارج گردد و همچنين اگر ميّت براي نماز و روزه وصيت كرده باشد، واجب است از ثلث اموال او به جا آورده شود.

[612] سؤال 485: نظر به اين كه در بعضي از بلاد ايران اسلامي، احسان و خيرات براي اموات، در قالب نهار و شام در مساجد، حسينيه ها و هتل ها با هزينه گزاف و سرسام آور مرسوم است، لذا جهت رفع ابهام در موارد ذيل، راهنمايي هاي لازم را ارائه فرماييد.

الف. خيراتي كه در آن، صرفاً اطعام فقرا مورد نظر نبوده و روابط و الگوهاي ديگر تعيين كننده اند.

ب. خيراتي كه باعث تنگناهاي مالي براي خانواده متوفّا مي گردد.

ج. مشروع ترين طرق احسان و خيرات براي اموات چيست؟

پاسخ: اطعام و خيرات، نبايد موجب تضييق خانواده متوفّا گردد و بهترين مورد آن هم فقرا و نيازمندان متديّن هستند و شايد مشروع ترين احسان به متوفّا، انجام دادن واجباتي باشد كه احياناً ترك كرده يا صحيح انجام نداده است و همچنين است ردّ مظالم نمودن از طرف او از باب احتياط.

[613] سؤال 486: انساني كه مي خواهد براي ميّتي پولي را هزينه كند، بهتر است نيّت صدقه كند يا ردّ مظالم؟

پاسخ: اگر مي داند يا احتمال مي دهد ذمّه ميّت به ردّ مظالم مشغول است، در ردّ مظالم صرف كند.

[614] سؤال 487: رفتن به سر قبر ميّت مؤمن، چه حكمي دارد؟ و در چه شرايط و زمان هايي بهتر

است؟

پاسخ: زيارت اهل قبور در هر موقع باشد، ثواب دارد؛ ولي در ايّام متبركه، مثل شب و روز جمعه ثوابش بيشتر است.

[615] سؤال 488: رفتن به زيارت اهل قبور و مزار شهدا به هنگام شب چه حكمي دارد؟

پاسخ: جايز است.

[616] سؤال 489: آيا تلاوت قرآن بر سر قبر ميّت، از تلاوت در حرم ائمه عليهم السلام يا مسجد يا منزل به نيّت ميّت، ثواب بيشتري دارد؟

پاسخ: در هر كجا حضور قلب و خلوص بيشتر باشد، ثوابش بيشتر است.

[617] سؤال 490: به طور كلّي آيا انجام كار خير و نيك براي ميّت، در سر قبر او موضوعيّت دارد و بهتر از جاهاي ديگر است؟

پاسخ: احسان درباره اموات، در هر كجا باشد، خوب است و زيارت اهل قبور نيز مستحب است و ثواب دارد.

تشريح و فروش جنازه ميّت

[618] سؤال 491: آيا كالبد شكافي جهت تشخيص علت مرگ جايز است؟

پاسخ: اگر غرض عقلايي بر آن مترتّب باشد، اشكال ندارد.

[619] سؤال 492: تشريح مرده مسلمان براي اهداف آموزشي چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورتي كه تهيّه بدن غير مسلمان ممكن نباشد، اشكال ندارد؛ ولي بايد موجب هتك نباشد و احتياطاً بايد با رضايت اولياي ميّت باشد و بايد پس از تشريح دفن شود.

[620] سؤال 493: گاهي از اجساد مجهول الهويه، جهت تشريح استفاده مي شود. آيا چنين كاري جايز است؟

پاسخ: نظر به اين كه اجساد مجهول الهويه در كشور اسلامي محكوم به اسلام است، حكم جسد مسلمان را دارد.

[621] سؤال 494: آيا تفاوتي بين شيعه و سُنّي، در عدم جواز تشريح جسد وجود دارد؟

پاسخ: با وجود جسد غير مسلمان، از جسد مسلمان (شيعه يا سُنّي) استفاده نشود.

[622] سؤال 495: مسلماني در يكي

از بلاد كفر فوت مي كند و طبق مقرّرات آن كشور، جسد ميّت بدون تشريح كامل به اولياي ميّت تحويل داده نمي شود و از طرفي عدم موافقت اولياي ميّت با تشريح، باعث ماندن جسد در سردخانه مي گردد. آيا در اين جا وجوب دفن و در نتيجه رضايت دادن اولياي ميّت به تشريح، مقدّم است يا حرمت تشريح مقدّم است و اولياي ميّت نبايد با تشريح موافقت كنند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، براي انتخاب هر كدام مختار هستند.

[623] سؤال 496: شخصي مرده است و دندان طلا در دهان و ميله طلايي در پا دارد. آيا مي شود دندان و ميله طلايي را از دهان و پاي او خارج كرد يا خير؟

پاسخ: بيرون آوردن دندان طلا و ميله طلا و مانند آنها كه با ارزش است و در صورت بيرون نياوردن آنها حقّي از ورثه ضايع مي گردد، در صورتي كه هتك حرمت ميّت نشود، مانعي ندارد.

[624] سؤال 497: آيا فروش ميّت مسلمان، پس از اغسال ثلاثه و تطهير جسد ميّت، براي اغراض عقلايي جايز است؟

پاسخ: اگر ضرورت ايجاب كند كه از جسد ميّت مسلمان استفاده شود، بدين معنا كه نجات زندگي و يا احياي عضوي از اعضاي مسلماني به آن بستگي داشته باشد و جايگزين هم نداشته باشد، مي توان از آن استفاده كرد؛ ولي احتياطاً بايد رضايت اولياي ميّت را جلب كنند.

قرآن و اسامي متبركه
آيات كريمه قرآن

[625] سؤال 498: نوشتن و ايجاد نمودن آيات شريفه قرآن كريم و اسامي پروردگار متعال و حضرات معصومين عليهم السلام بدون داشتن طهارت از حدث اصغر يا حدث اكبر، چه صورتي دارد؟

پاسخ: اگر تماس بدني با نوشته حاصل نشود، اشكال ندارد.

[626] سؤال 499: انگشترهايي كه سوره اي از قرآن كريم

بر روي آنها حك و نگاشته شده است، اگر سهواً بدون طهارت مس شود، اشكال دارد يا نه؟

پاسخ: نوشته چنين انگشترهايي را عمداً نبايد بدون طهارت مس نمود و لازم است ترتيبي داد كه نجس نگردد و بدون طهارت مس نشود؛ اما اگر سهواً بدون طهارت مس كند، گناه نكرده است.

[627] سؤال 500: اين كه گفته شده: «مس نمودن آيات شريفه قرآن و اسامي پروردگار بدون طهارت جايز نيست»، آيا لمس نمودن با دست مراد است يا تماس هر قسمتي از بدن باشد، اشكال دارد؟ لمس نمودن با دستكش چه حكمي دارد؟

پاسخ: هر قسمتي از بدن انسان كه بدون طهارت با آيات قرآن و اسامي پروردگار تماس پيدا كند و آنها را لمس نمايد، حرام است و لمس نمودن با دستكش اشكال ندارد.

[628] سؤال 501: گاهي آيات كريمه قرآن مجيد را در فرش هاي ابريشمي مي بافند. آيا هنگام بافتن آيات كريمه، دست زدن به كلمات و حروف بافته شده آيات قرآني حرام است؟

پاسخ: در موقع بافتن، تا وقتي به حدّي نرسيده كه حروف و كلمه قرآني به حساب آيد، بافتن و دست زدن بدون طهارت اشكالي ندارد؛ ولي پس از آن، نبايد بدن فرد مكلّف، بدون طهارت با آن قسمت تماس پيدا كند.

[629] سؤال 502: گاهي سايه آياتي كه بر روي پارچه يا شيشه يا امثال آنها نوشته شده است، بر روي ديوار مي افتد و كاملاً نوشته هاي قرآن بر روي ديوار كه از سايه درست شده است، قابل خواندن است و گاهي تصاوير پرژكتوري آيات قرآني بر روي ديوار منعكس مي شود. دست كشيدن روي اين سايه ها و تصاوير منعكس شده بر روي ديوار، بدون وضو چه

حكمي دارد؟

پاسخ: اگر لمس آيات شريفه قرآن صدق نمايد، بدون طهارت جايز نيست؛ ولي اگر با جلو بردن دست، سايه و يا تصوير، محو شود، اشكال ندارد.

[630] سؤال 503: آيا دست كشيدن روي صفحه تلويزيون، هنگامي كه آيات قرآن را نشان مي دهد، بدون وضو اشكال دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[631] سؤال 504: امروزه در بيشتر مجلات و روزنامه ها و نشريات، به مناسبت هاي مختلف آيات شريفه قرآن و اسامي مباركه پروردگار و حضرات معصومين عليهم السلام را به چاپ مي رسانند و از طرفي كاغذ اين نشريات در زير دست و پا ريخته مي شود يا در كارهايي مثل بسته بندي اجناس و يا پاك كردن شيشه و... مورد استفاده قرار مي گيرد. در اين موارد چه كار بايد كرد؟

پاسخ: چاپ و نشر آنها حرام نيست. اگر ممكن است از ترجمه آيات استفاده كنند، تا هتك حرمت نشود و خريداران از انداختن در جاهايي كه موجب هتك حرمت مي شود، بايد خودداري نمايند و اگر كسي آيات قرآن و يا اسماء متبركه را در مثل آن جاها ببيند، بايد بردارد و در جايي بگذارد كه محفوظ باشد.

[632] سؤال 505: در اطلاعيه هايي كه براي تبليغات مختلف چاپ مي شود، مشاهده مي شود كه عبارت «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» يا «بسمه تعالي» را مي نويسند و پس از مدتي اين ورق ها زيردست و پا قرار مي گيرد، حكم اين مسأله چيست؟

پاسخ: بايد از زير دست و پا انداختن و هتك حرمت، جلوگيري شود.

[633] سؤال 506: معمولاً فروش و يا صادر نمودن فرش هايي كه آيات شريفه قرآن در آنها نقش بسته، به كشورهاي غير مسلمان بدون مانع است. با علم به اين كه كفّار به آيات قرآن دست مي زنند و

يا حرمت آيات را نگه نمي دارند، فروش اين گونه فرش ها چه حكمي دارد؟

پاسخ: مسلمانان از در اختيار گذاشتن قرآن نسبت به افرادي كه احترام آن را رعايت نمي كنند، اجتناب نمايند و در موقع فروش، اگر فروشنده احتمال بدهد كه خريدار، رعايت امور شرعي را خواهد كرد، اشكال ندارد، والّا محلّ اشكال است.

[634] سؤال 507: آيا مي توان بچه را در حالت تخلّي، رو به قبله يا پشت به قبله نگه داشت؟ و اگر بچه بدون طهارت، دست به قرآن يا اسامي خدا و پيغمبرصلي الله عليه وآله و مقدّسات بزند، واجب است او را منع كنند؟

پاسخ: نگه داشتن بچه در حال تخلّي، رو به قبله و پشت به آن حرام نيست و ممانعت او از دست زدن بدون طهارت به قرآن و اسامي مقدس واجب نيست، مگر اين كه باعث هتك شود؛ ولي خوب است از اول، بچه را با آداب دين آشنا كنند.

[635] سؤال 508: آيا همراه داشتن زيارت عاشورا و يا قرآن در دستشويي ها اشكال دارد يا خير؟

پاسخ: همراه داشتن اشكال ندارد؛ ولي مواظبت شود كه موجب هتك يا نجس شدن آنها گردد.

[636] سؤال 509: با توجه به فصل سرما، در صورتي كه با لوازم همراه خود وارد مستراح شويم و در بين آنها كتب دعا و قرآن باشد، آيا اشكالي متوجه عمل ماست؟

پاسخ: همراه داشتن كتب ادعيه و يا قرآن به هنگام رفتن به مستراح، در صورتي كه جاي آنها محفوظ باشد و احتمال افتادن آنها بر زمين و يا - نعوذ باللَّه - به داخل مستراح داده نشود، اشكالي ندارد.

[637] سؤال 510: آيا تطهير قرآن كريم، بر عهده نجس كننده آن است

يا برعهده همه مكلّفين؟ و اگر مستلزم صرف وقت زياد و يا صرف مال باشد، تطهير را چه كسي بايد انجام دهد؟

پاسخ: گرچه تطهير قرآن به نحو واجب كفايي بر هر مكلّفي واجب است، ولكن اختصاص به نجس كننده نيز دارد و لذا حاكم، حق دارد او را به تطهير و صرف مال ملزم نمايد.

[638] سؤال 511: در تعدادي از كلمات قرآن، حرف «الف» به صورت كوتاه و بر روي حروف ديگر قرار مي گيرد، مانند «أصفيكم، صلوة، رحمن، إله، سموات، ذلك، هذا، هكذا، لكن، هولاء، اُولئك و...». نوشتن اين كلمات با «الف بلند» به صورت «أصفاكم، صلاة، رحمان، إلاه، سماوات، ذالك، هاذا، هاكذا، لاكن، هاؤلاء، اُولائك و...» در قرآن هاي آموزشي و به منظور روان خواني و جلوگيري از غلط خواندن مبتديان، چه حكمي دارد؟

پاسخ: براي كتابت قرآن، دستور خاصّي وارد نشده است. بنا بر اين در صورتي كه اين نحوه نوشتن، از نظر خبرگان رسم الخطّ عربي غلط محسوب نشود و باعث ايجاد اختلاف قرائت نگردد، اشكال ندارد؛ ولي بايد رسم الخطّ قرآني تا حدّ امكان حفظ گردد.

[639] سؤال 512: آيا مخالفت با مقتضاي استخاره (با قرآن كريم يا تسبيح)، در مواردي كه استخاره گرفته مي شود، جايز است؟

پاسخ: سزاوار است به مقتضاي استخاره عمل كند، مگر آن كه برايش واضح شود كه عمل نكردن اَولي است.

اسامي پروردگار متعال

[640] سؤال 513: انگشتري كه اسم جلاله بر آن نقش بسته است، آيا واجب است هنگام دست دادن با مؤمنين، به جهت اين كه دست بي وضوي آنها با انگشتر تماس پيدا نكند، از دست خارج شود؟ و آيا واجب است صاحب انگشتر، هميشه به هنگام لمس انگشتر،

با طهارت باشد؟

پاسخ: براي دست دادن، خارج كردن انگشتر و مانند آن بر صاحب انگشتر واجب نيست، مگر اين كه بداند دست افراد، بدون طهارت با آن تماس پيدا مي كند؛ ولي براي لمس نمودن نقش انگشتر، خودش بايد با طهارت باشد.

[641] سؤال 514: آيا تماس بدن شخص جنب و يا شخص بدون وضو با جواهرات منقّش به تصوير «خانه كعبه» يا آرم «اللَّه» جايز است؟

پاسخ: تماس با اسم «اللَّه» بر شخص جنب حرام است و براي شخص بي وضو، بنا بر احتياط واجب جايز نيست؛ اما لمس نمودن تصوير خانه كعبه بي اشكال است.

[642] سؤال 515: آيا براي مس نمودن ترجمه لفظ جلاله، داشتن وضو واجب است؟

پاسخ: احتياطاً واجب است.

[643] سؤال 516: لمس نمودن اسماء جلاله كه به زبانهاي غير عربي و فارسي و يا احياناً با خط بريل (خط مخصوص نابينايان) نگاشته شده، چه صورت دارد؟

پاسخ: لمس نمودن اسامي و صفات مخصوص خداوند به هر زبان و طريقي كه نوشته شده باشد، بر شخص بي وضو، بنا بر احتياط واجب جايز نيست و بر شخص جنب و حائض حرام است.

[644] سؤال 517: آيا ضميري كه مربوط به اسماء جلاله و اسماء متبركه است، مانند ضمير در «بسمه تعالي»، «يا هو»، «صلّي اللَّه عليه وآله»، «عليه السلام» و... حكم اسم ظاهر را دارد يا خير؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب، ضميري كه مرجع آن ضمير، خداوند يا يكي از معصومين عليهم السلام است، در حكم اسم ظاهر است.

اسامي و القاب معصومين عليهم السلام

[645] سؤال 518: آيا القاب و صفات معصومين عليهم السلام (مثل اميرالمؤمنين، سجاد، زين العابدين، باقر، صادق، كاظم، رضا، جواد، تقي، هادي، نقي، عسكري، امام زمان، ولي عصر و صاحب الزمان)،

حكم اسماء ايشان را دارد؟ و لمس نمودن اسم اشخاصي كه از اضافه كردن يك كلمه به نام پروردگار يا معصومين عليهم السلام درست شده است (مثل عبداللَّه، عبدالعلي و عبدالرضا)، چه حكمي دارد؟

پاسخ: لمس القاب و اسماء مخصوص معصومين عليهم السلام در حال جنابت يا حيض يا نفاس، بنا بر احتياط واجب و بدون وضو، بنا بر احتياط مستحب ترك شود؛ ولي اگر اسم و يا القاب ايشان جزء نام افراد شود، لمس آن جايز است. لمس القاب و صفات مخصوص خداوند، حتي اگر جزء نام افراد شده باشد، بر جنب و حائض حرام است و براي شخص بي وضو بنا بر احتياط جايز نيست.

[646] سؤال 519: آيا شخص جنب مي تواند نقش روي بليط اتوبوس هاي شهري در قم را كه گنبد حضرت معصومه عليها السلام و مسجد مقدس جمكران است، لمس كند؟

پاسخ: اشكال ندارد.

محو نمودن آيات قرآن و اسماء متبركه

[647] سؤال 520: آيا آيات شريفه قرآن و اسماء متبركه را كه لمس نمودن آنها بدون طهارت جايز نيست (جهت اين كه زير دست و پا نيفتد و به آن بي احترامي نشود)، مي توان محو نمود يا از بين برد؟ در صورت جايز بودن، به چه صورت مي توانيم اين كار را انجام دهيم؟ آيا جدا كردن حروف آنها از يكديگر، باعث جوازِ لمسِ بدون طهارت مي شود؟

پاسخ: محو كردن و از بين بردن به هدف مذكور، به هر نحوي كه عرفاً هتك حرمت نباشد، اشكال ندارد و اگر به نحوي متفرق شوند كه كلمه قرآني و اسماء متبركه بر اجزاي آن صدق نكند، لمس آنها بدون طهارت جايز است.

[648] سؤال 521: حكم خرد كردن كاغذهايي كه در آنها آيه اي از قرآن كريم يا اسماء حُسني

نوشته شده باشد، با دستگاه كاغذ خُردكن چيست؟ در صورت مجاز بودن، آيا مي توان با كاغذهاي خرد شده، مانند كاغذهاي معمولي رفتار كرد؟

پاسخ: چنانچه خرد كردن اين گونه كاغذها به حسب شرايط، هتك نباشد - كه در اغلب موارد، هتك نيست - اشكال ندارد، و اگر به قدري خُرد شود كه كلمه قرآني بر نوشته هاي روي آنها صدق نكند، مانند كاغذهاي معمولي است.

[649] سؤال 522: آيا مي توان كاغذهايي را كه در آنها آيه اي از قرآن يا اسماء حُسني نوشته شده باشد، سوزاند؟

پاسخ: سوزاندن، طريقه مناسبي براي محو كردن نيست و ظاهراً هتك، صدق مي كند. بنا بر اين با شيوه ديگري عمل شود كه هتك صدق نكند.

[650] سؤال 523: كسي كه بر روي بدنش اسم جلاله پروردگار يا ديگر اسامي خداوند متعال يا آيه اي از آيات قرآن كريم خالكوبي شده است، با توجه به اين مطلب كه گاهي جنابت به او دست مي دهد و يا بي وضو مي شود، آيا واجب است كه خالكوبي را از بين ببرد يا لازم نيست؟

پاسخ: احتياط اين است كه آنها را از بدنش محو نمايد، اگر چه واجب نيست.

[651] سؤال 524: آيا اجازه مي دهيد لفظ جلاله يا آيه قرآن را كه روي سنگ قبر نوشته شده است و عابران بر روي آن قدم مي گذارند، بدون اجازه صاحب آن (كه پيدا كردنش ممكن نيست) محو كنيم؟

پاسخ: در مفروض سؤال، محو كردن به صورتي كه صدمه اي براي سنگ قبر نداشته باشد و يا در صورت عدم امكان، كمترين صدمه را وارد كند، اشكال ندارد و چنانچه امكان دارد محو كردن با اجازه مسئولان مربوط به اين كار انجام داده شود.

نماز
{قبله}

[652] سؤال 1:

گاهي وارد جايي مي شويم و جهتي را به عنوان قبله به ما نشان مي دهند؛ ولي خودمان جهت قبله را غير از آن جهتي كه با ما نشان داده اند، تشخيص مي دهيم. در اين موقع، كدام يك را ترجيح دهيم؟

پاسخ: اگر يقين يا اطمينان به جهت قبله پيدا كرديد، به يقين و اطمينان خودتان عمل كنيد، وگرنه اگر بيّنه بر خلاف اجتهاد شما باشد، چنانچه آن بيّنه، اِخبار از حس باشد، بر اجتهاد شما مقدّم است، وگرنه اقوي عمل به مقتضاي اجتهاد است و در هر صورت تكرار نماز وجهي ندارد.

[653] سؤال 2: گاهي تعيين قبله توسط نمازگزار، موافق با جهت قبله در محراب ها و قبرهاي آن منطقه نيست. آيا نمازگزار، مي تواند به طرف قبله اي كه خودش تعيين كرده، نماز بخواند؟

پاسخ: ظاهر اين است كه عمل به اجتهاد خودش كافي است؛ چون دليلي بر حجيّت امور ذكر شده در سؤال، جز سيره نيست و سيره از شمول اين صورت قاصر است.

[654] سؤال 3: اگر مكلّف، در حال خواندن نماز گمان پيدا كند كه قبله در جهتي غير از آن جهتي است كه به سوي آن نماز مي خواند، آيا مي تواند جهت خود را به سوي طرفي كه گمان پيدا كرده، تغيير دهد؟

پاسخ: بايد جهت خود را به آن طرفي كه ظن پيدا كرده، تغيير دهد، مگر اين كه به مقتضاي ظنّ فعلي او جهت اولي، پشت به قبله و يا به طرف راست و يا چپ قبله باشد كه در آن صورت، بايد نماز را اعاده كند.

[655] سؤال 4: شغل كسي تجارت به وسيله كشتي است و گاهي كشتي به مدت طولاني (مثلاً يك هفته) توقّفي ندارد و

به ساحل نمي رسد. با توجه به اين كه اين شخص مي تواند به شغل ديگري بپردازد، آيا ترك اين شغل بر او واجب است يا مي تواند نماز را بدون رو به قبله بودن، در كشتي بخواند. البته در طول مسير، هميشه مي تواند جهت قبله را تشخيص دهد؟

پاسخ: بايد در زماني كه حركت كشتي به طور مستقيم است و مي توان نماز را رو به قبله خواند، در آن حال، نماز را رو به قبله بخواند.

{پوشش بدن در نماز}

[656] سؤال 5: اگر دختر غير بالغ بخواهد نماز را به طور صحيح بخواند، آيا رعايت مقدار پوششِ لازم در نماز، براي او هم لازم است؟

پاسخ: پوشاندن سر و گردن براي دختر غير بالغ لازم نيست؛ ولي بقيه بدنش را بپوشاند.

[657] سؤال 6: تكليف بيماراني كه دچار سوختگي بدن شده و براي انجام نماز، قادر به پوشاندن قسمت هايي از بدن كه پوشاندن آنها واجب است، نمي باشند، چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر استفاده كردن از ساتر به هيچ صورتي ممكن نيست، همان گونه بدون ساتر و طبق دستوري كه براي نماز برهنگان در رساله توضيح المسائل آمده است، نماز بخوانند و اشكالي ندارد.

[658] سؤال 7: بعضي از زنان، نماز را با چادر سفيد مي خوانند. اگر چادرشان نازك باشد و بدن از زير آن نمايان شود (اعم از اين كه نامحرم حضور داشته باشد يا خير)، چه حكمي دارد؟

پاسخ: چنانچه خودِ بدن از زير چادر نمايان باشد، براي نماز اشكال دارد، هر چند بيننده اي نباشد.

[659] سؤال 8: وظيفه زني كه در هنگام نماز، مرد اجنبي به او نظر به ريبه مي كند، چيست؟

پاسخ: اگر مرد اجنبي به وجه و كفّين زني كه در حال نماز

است، نظر به ريبه كند، بنابر احتياط بر زن واجب است آنها را بپوشاند؛ ولي اين احتياط به جهت نماز نيست. بنا بر اين اگر خودش را فقط به اندازه پوششي كه در نماز لازم است، بپوشاند، نمازش باطل نمي شود.

شرايط پوشش نمازگزار

[660] سؤال 9: يك نفر دو لباس دارد كه مي داند نماز با يكي از آنها صحيح است و با يكي ديگر صحيح نيست، مثل اين كه غصبي است يا از جنس ابريشم و طلا است يا از اجزاي حيوان حرام گوشت تهيه شده است يا نجس است. در اين حالت، اگر نتواند دو لباس را از يكديگر تشخيص دهد، چه طور نماز بخواند؟

پاسخ: اگر علم دارد كه يكي از دو لباس، ابريشمي و يا طلا باف و يا غصبي است و يكي ديگر، لباسي است كه نماز در آن صحيح است، در اين صورت بايد عريان نماز بخواند و اگر علم دارد كه يكي از دو لباس، متنجّس و يا از اجزاي حيوان حرام گوشت است و يكي ديگر، لباسي است كه نماز در آن صحيح است، در اين صورت، در هر دو لباس، به طور جداگانه نماز بخواند؛ يعني دو نماز خوانده شود و اگر وقت تنگ باشد، به قدري كه فقط براي يك نماز وقت داشته باشد، عريان نماز بخواند و بنا بر احتياط بعداً نمازش را قضا نمايد.

پاك بودن لباس

[661] سؤال 10: آيا نماز خواندن در لباس تطهير شده با آب غصبي يا با آبي كه از پول حرام تهيه شده، صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر بعد از خشك شدن لباس نماز بخواند، اشكالي ندارد و اگر در حال

رطوبتِ لباس نماز بخواند، ظاهر اين است كه باز هم نماز، صحيح است؛ ولي بهتر است كه تا خشك شدن لباس، نماز در آن لباس را ترك كند.

[662] سؤال 11: كسي كه چندين لباس دارد و تعدادي از آنها نجس شده و نمي داند كه كدام يك از آنهاست، آيا براي نماز، بايد تمام آنها را آب بكشد و با يكي از آنها نماز بخواند يا اين كه با تكرار نماز در اين لباس ها وظيفه اش را انجام داده است؟ و در صورت دوم، بايد چند نماز بخواند تا به تكليفش عمل كرده باشد؟

پاسخ: در فرض سؤال، بهتر است يكي از لباس ها را بشويد و با آن نماز بخواند، اگر چه مي تواند نماز را در لباس هاي مختلف تكرار كند، تا اندازه اي كه بداند يكي از نمازها در لباس پاك خوانده شده است.

[663] سؤال 12: آيا نماز در لباس هاي معطّر به عطرهاي امروزي كه محتوي الكل است، صحيح است؟

پاسخ: اشكالي ندارد، مگر آن كه علم به نجاست داشته باشد.

نماز بدون طهارت بدن و لباس

[664] سؤال 13: آيا با خون هموروئيد (بواسير) داخلي يا خارجي، مي توان نماز خواند؟

پاسخ: خون بواسير خارجي اشكال ندارد؛ ولي خون بواسير داخلي، اگر به لباس يا ظاهر بدن سرايت كند، محلّ اشكال است.

[665] سؤال 14: بيماري كه هموروئيد (بواسير) عمل كرده و يا آلت تناسلي وي دچار سوختگي شده و يا به دليل ديگري نمي تواند طهارت بگيرد.

الف. براي نماز چه تكليفي دارد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، با همان كيفيت نماز بخواند.

ب. نمازهايي كه بدون طهارت عورتين خوانده، آيا بعد از بهبودي بايد قضا نمايد؟

پاسخ: قضا لازم نيست؛ ولي بنا بر احتياط، اگر پس از خواندن نماز توانست خود را

تطهير كند، چنانچه وقت نماز باقي باشد، آن را اعاده نمايد.

ج. اگر در بين نماز به خاطر اين كه نمي توانسته استبراء كند، قطراتي بول از وي خارج شود، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در فرض سؤال، بايد نماز را قطع كند و پس از گرفتن وضو، نماز را دوباره بخواند.

[666] سؤال 15: در مواردي كه علاوه بر خون جروح، نجاست ديگري مانند (بول و غائط) در نجس كردن قسمت مجروح بدن دخالت دارد و تطهير آن حرجي است، آيا عفو، شامل آن مي شود يا خير؟

پاسخ: مورد سؤال، از موارد عفو قروح و جروح نيست؛ ولي اگر تطهير ممكن نباشد يا حرجي باشد، مادامي كه حرجي است، تطهير لازم نيست.

[667] سؤال 16: آيا عفو از خون قروح و جروح، در مواردي كه رطوبات خارجي وارد منطقه زخم شود و براي درمان لازم باشد (مانند مواد ضد عفوني كننده و دارويي) و باعث متنجس شدن قسمت مشتمل بر زخم ها گردد و تطهير آن حرجي باشد نيز صدق مي كند يا نه؟

پاسخ: عفو، غير مورد زخم را شامل نمي شود و اگر تطهير حرجي باشد، مادامي كه حرجي است، تطهير لازم نيست.

[668] سؤال 17: اگر در حال نماز از بيني نمازگزار خون بيايد، آيا نمازش باطل مي شود؟

پاسخ: اگر خون به ظاهر بدن سرايت نكند و يا در صورت سرايت كردن، كمتر از اندازه درهم باشد، براي نمازش اشكالي ندارد؛ ولي اگر بيشتر از اندازه درهم باشد، در صورتي كه بتواند بدون بر هم خوردن صورت نماز، در بين نماز تطهير كند، بايد همين كار را انجام دهد، وگرنه بايد نماز را قطع نمايد و پس از تطهير، نماز را از سر بگيرد.

[669]

سؤال 18: اگر در دو جاي بدن يا لباس، لكه خون و هر كدام كمتر از اندازه يك درهم باشد، آيا نماز خواندن اشكال دارد؟

پاسخ: اگر جمعاً به اندازه درهم باشد، بنا بر احتياط نمي توان در آن لباس نماز خواند.

[670] سؤال 19: در لباس نمازگزار مقداري خون هست؛ ولي نمي داند كه به اندازه درهم است يا كمتر از آن. آيا نماز با آن صحيح است؟

پاسخ: احتياط واجب، عدم عفو است، مگر آن كه سابقاً كمتر از درهم بوده و شك كند كه زيادتر شده است يا نه.

[671] سؤال 20: خوني به مقدار كمتر از درهم، در لباس وجود دارد كه معلوم نيست خون حيض و نفاس و استحاضه است يا خوني كه از رگ بريده خارج شده است. آيا نماز با آن مجزي است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، مشكل است.

[672] سؤال 21: در مواردي كه تطهير بدن يا لباس به دليل زخم يا بيماري، داراي حرج شخصي يا نوعي باشد و از موارد عفو قروح و جروح محسوب نشود، نماز را چگونه بايد خواند؟

پاسخ: اگر بدن نجس باشد و تطهير آن، حرج شخصي داشته باشد، نماز را همان طور بخواند و كافي است و اگر لباس نجس باشد و تطهير لباس براي او حرجي باشد، در صورت امكان لباس را درآورد و به دستوري كه براي نماز برهنگان گفته شده، نماز بخواند و احتياطاً با همان لباس، نماز را دوباره بخواند و اگر خارج كردن لباس برايش مقدور نباشد، با همان لباس، نماز بخواند و اين نماز كافي است. البته هر مقدار از نجاست بدن يا لباس كه تطهير آن براي بيمار حرجي نباشد،

بنابر احتياط واجب تطهير شود.

[673] سؤال 22: بدن يا لباس برخي از بيماران بستري در بيمارستان به واسطه خونگيري و... نجس مي شود. در صورتي كه امكان شستن بدن و تهيه لباس پاك نباشد، براي اداي نماز چه بايد بكنند؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه محذوري براي بيمار نداشته باشد، بايد لباس هاي نجس خود (حتي ساتر عورت) را در آورد و بنا بر احتياط در حدّ امكان بدن را نيز تطهير كند و نماز بخواند و سپس بنا بر احتياط در صورتي كه حرجي نباشد، نماز را در لباس نجس نيز تكرار كند و اگر خارج كردن لباس محذور داشته باشد، بنا بر احتياط در حدّ امكان لباس و بدن را تطهير نمايد و نمازش را بخواند.

[674] سؤال 23: در صورتي كه ملافه يا وسايل درماني كه همراه بيمار است، متنجس باشد و يا احتمال نجاست داشته باشد و تطهير و تعويض آن براي بيمار، غير ممكن يا موجب مشقت باشد، چگونه بايد نماز بخواند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، نماز خواندن به همان صورت صحيح است.

[675] سؤال 24: شخصي در محلّي زنداني شده و لباس و بدنش نجس است و مقدار آبي كه به او داده اند، فقط براي آب كشيدن لباس و بدن يا براي وضو گرفتن كافي است و از طرفي وسيله اي هم براي تيمّم كردن ندارد تا بعد از آب كشيدن لباس و بدن، با تيمّم نماز بخواند. در اين صوررت چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: بايد با آن آب، وضو بگيرد و اگر آبي باقي ماند، بنا بر احتياط تا آن جا كه ممكن است نجاست بدن را با آن برطرف يا كم كند و اگر آبي

براي تطهير لباس باقي نماند، چنانچه نماز برهنه محذور داشته باشد، در همان لباس نجس نمازش را بخواند و اشكالي ندارد.

[676] سؤال 25: كسي كه دو يا چند جا از بدنش و يا لباسش نجس شده و آب به اندازه كافي براي پاك كردن همه نجاست از بدن و يا لباس ندارد، آيا تطهير كردن از او ساقط مي شود و به همان صورت مي تواند نماز بخواند يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، بنا بر احتياط واجب تا آن حد كه مي تواند از مقدار نجس كم كند.

[677] سؤال 26: پرستاراني كه لباس آنها آغشته به خون و يا ادرار است و امكان تطهير را ندارند، چگونه نماز بخوانند؟ و اگر با اين حال نماز بخوانند، آيا بايد اعاده و قضا نمايند يا خير؟

پاسخ: بايد با لباس پاك نماز بخوانند و اگر لباس پاك نداشته باشند، بايد به دستوري كه در توضيح المسائل، براي نماز برهنگان ذكر شده (مسأله 823 توضيح المسائل) عمل نمايند و سپس احتياطاً با همان لباس نجس نيز نماز را اعاده كنند؛ ولي اگر به خاطر سرما يا عذر ديگري نمي توانند برهنه نماز بخوانند، نماز خواندن آنان در همان لباس نجس، صحيح است. البته در اين صورت بنا بر احتياط به هر مقدار كه ممكن است و حرجي نيست بايد از نجاست لباس كم كنند.

[678] سؤال 27: بيماري كه توانايي طهارت گرفتن خود را ندارد، آيا جايز است طهارت عورتين او توسط شخص ديگري انجام شود؟ در صورت جواز، آيا طهارت گرفتن، واجب است يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر همسر نباشد و شخص ديگر مرتكب حرام نشود، جايز است و بلكه بر خود

بيمار، چنانچه مستلزم حرج نيست، نايب گرفتن لازم است.

[679] سؤال 28: آيا نماز با دستبند يا النگو يا ديگر زيور آلاتي كه نجس شده است، صحيح است يا نه؟

پاسخ: در موارد ذكر شده در سؤال، اگر نمازگزار زن باشد و نجاست از زيور آلات به لباس و يا بدن زن سرايت نكند، نمازش صحيح است، و اگر مرد باشد، نمازش از جهت نجاست اشكال ندارد؛ ولي اگر زيور آلات از جنس طلا باشد، از جهت طلا بودن اشياي مذكور، اشكال پيدا مي كند.

[680] سؤال 29: شخصي بول كرد و خود را طاهر نكرد و براي نماز وضو گرفت و نماز خواند و بعد از نماز يادش آمد. آيا صرف تطهير مخرج بول كافي است يا بايد وضو نيز بگيرد؟ و در هر دو صورت، نمازي كه خوانده، صحيح است يا خير؟

پاسخ: وضو صحيح است؛ اما نمازش باطل است؛ چون فراموش نموده است كه خود را تطهير كند و با بدن نجس وارد نماز شده است. پس از به ياد آوردن نجاست، بايد مخرج بول را تطهير و نمازهايي را كه با بدن نجس خوانده، اعاده نمايد.

[681] سؤال 30: اگر مخرج بول، به جهت ندانستن مسأله با آب قليل يك بار آب كشيده شود و لباس نيز با تماس با مخرج بول مرطوب شود، حكم نمازهايي كه با اين حالت خوانده شده، چه مي شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه جاهل قاصر باشد، نمازهاي خوانده شده قضا ندارد؛ ولي براي نمازهاي بعد، بايد از لباس پاك استفاده كند و مخرج بول، هنگام آب كشيدن با آب قليل، به احتياط واجب بايد دو بار شسته شود.

[682] سؤال 31: اگر كسي

مي داند كه چيزي نجس است و فراموش مي كند و بعد با لباس يا بدن مرطوب، با آن چيز نجس ملاقات مي كند و نماز مي خواند و بعد از نماز به ياد مي آورد كه آن چيز نجس بوده و در نتيجه لباس يا بدنش در هنگام نماز نجس بوده است. حكم اين نماز چيست؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر از ناحيه وضو و غسل اشكالي پيدا نشده باشد، نماز صحيح است؛ ولي براي نمازهاي بعد، موضع نجس را بشويد.

مباح بودن لباس

[683] سؤال 32: آيا نماز خواندن با لباسي كه خمس به آن تعلّق پيدا كرده يا با لباسي كه از مالي تهيه شده كه خمس آن را نداده اند، صحيح است يا باطل؟

پاسخ: اگر به عين لباس، خمس تعلّق بگيرد و خمس آن به ذمّه گرفته شود، تصرّف در آن و از جمله نماز خواندن با آن اشكال ندارد؛ ولي بدون به ذمّه گرفتن و يا پرداختن خمس آن، نماز در آن لباس صحيح نيست؛ و اگر با پولي كه خمس به آن تعلّق گرفته، لباس تهيه شده باشد، نماز با آن صحيح است؛ ولي بايد فوراً خمس پرداخت شود.

[684] سؤال 33: اگر كسي در وسط نماز بفهمد كه لباس او غصبي است، آيا مي تواند نمازش را ادامه دهد؟

پاسخ: اگر غير از آن لباس، ساتر ديگري كه غصبي نيست داشته باشد، چنانچه بتواند بدون بر هم خوردن موالات فوراً لباس غصبي را در آورد، بايد لباس را بيرون آورد و سپس نماز را ادامه دهد و صحيح است، اگرچه بيرون آوردن لباس در غير ساتر فعلي، مبني بر احتياط است؛ ولي اگر اين گونه ممكن نيست و وقت وسعت دارد،

نماز را قطع كند و بعد با لباس مباح، نماز بخواند و اگر وقت تنگ است، در حال اشتغال به نماز، لباس را بيرون آورد و نماز را قطع نكند.

[685] سؤال 34: كسي كه لباس غصبي پوشيده و موقع نماز نمي تواند لباس ديگري تهيه كند، چه طور نماز بخواند، با لباس غصبي يا عريان؟

پاسخ: اگر ناچار به پوشيدن لباس غصبي باشد، مثل اين كه بخواهد خود را از سرما و مانند آن حفظ كند و يا لباس را حفظ كند تا تلف نشود، مي تواند در همان لباس، نماز بخواند و نماز او صحيح است، مگر اين كه خودش آن لباس را غصب كرده باشد و لباس نيز ساتر بالفعل باشد كه در اين صورت، نماز او خالي از اشكال نيست و بنا بر احتياط بايد در همان لباس نماز بخواند و بعداً در لباس مباح نيز آن نماز را دوباره به جا آورد. البته اگر غرض از حفظ كردن لباس غصبي، برگرداندن آن به مالك اصلي باشد، دوباره خواندن نماز لازم نيست؛ ولي اگر مضطر به پوشيدن لباس غصبي نباشد و غير از اين لباس هم ساتر ديگري نداشته باشد، بايد عريان نماز بخواند و دستور نماز خواندن شخص عريان، در رساله توضيح المسائل (مسأله 823) بيان شده است.

پوشش از اجزاي ميته نباشد

[686] سؤال 35: اگر لباس نمازگزار از اجزاي ميته حيواني تهيه شده باشد كه خون جهنده ندارد و ميته آن پاك است، آيا باز هم نمازش باطل است؟

پاسخ: اختصاص منع، به اجزاي ميته اي كه خون جهنده دارد، خالي از قوّت نيست.

[687] سؤال 36: آيا مي توان در چرم هاي وارداتي از خارج كه با آنها بند ساعت يا

جلد دفتر درست مي كنند، نماز خواند؟

پاسخ: در چرم هايي كه از خارج و كشورهاي غير اسلامي وارد مي شوند و نمازگزار نمي داند تذكيه شرعي شده اند يا خير، نمي توان نماز خواند. البته اين در صورتي است كه بداند اين اشياء حتماً چرم هستند؛ ولي اگر نداند كه چرم هستند يا خير، نماز خواندن در آنها اشكال ندارد.

پوشش از اجزاي حيوان حرام گوشت نباشد

[688] سؤال 37: حيوان حرام گوشتي كه ذبح شرعي شده است، آيا نماز خواندن در لباسي كه از اجزاي اين حيوان تهيه شده، صحيح است يا خير؟

پاسخ: نماز خواندن در لباس مذكور صحيح نيست.

[689] سؤال 38: گربه اي از كنار شخصي كه در حال نماز است، رد مي شود و لباس او به مو و بدن گربه برخورد مي كند. آيا نماز او درست است يا باطل؟

پاسخ: ماليده شدن بدن گربه به لباس يا بدن نمازگزار (ولو اين كه بدن گربه يا بدن و لباس نمازگزار خيس و مرطوب هم باشند)، اشكال ندارد، مگر اين كه موهاي گربه كنده شده، به بدن يا لباس نمازگزار بچسبد، كه در اين صورت بايد آنها را برطرف نمايد و نماز را ادامه دهد والّا نمازش باطل مي شود.

[690] سؤال 39: نماز خواندن در لباسي كه در آن مقداري پوست خز يا سنجاب يا مار به كار رفته است، اشكال دارد يا بي مانع است؟

پاسخ: نماز خواندن با پوست خز اشكالي ندارد؛ ولي نماز خواندن با پوست سنجاب، خالي از اشكال نيست و نماز خواندن با پوست مار صحيح نيست.

[691] سؤال 40: در بعضي از مناطق از موي شتر وسايلي تهيه مي شود. حال اگر شتر نجاستخوار شود، آيا با لباسي كه از موي اين شتر تهيه شود، مي شود نماز

خواند؟

پاسخ: بنا بر احتياط نمي تواند با آن لباس نماز بخواند.

[692] سؤال 41: آيا با لباسي كه نمي دانيم جنس آن از پوست حيوان است يا چيز ديگر، مي توانيم نماز بخوانيم؟

پاسخ: نماز خواندن در لباس مذكور اشكال ندارد.

پوشش مرد از طلا نباشد

[693] سؤال 42: مردي با انگشتر طلا نماز مي خواند، در حالي كه نمي داند نماز با انگشتر طلا باطل است يا مي داند، ولي فراموش كرده يا الان غفلت دارد كه نبايد با انگشتر طلا نماز بخواند. در صورت هاي مطرح شده، نمازش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در سه صورت فرض شده، نمازش صحيح است. البته در جهل به حكم، اگر در يادگرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد، نمازش باطل است.

[694] سؤال 43: آيا مرد مي تواند با ساعت يا گردنبند طلايي كه كاملاً در زير لباس پنهان شده و معلوم نيست، نماز بخواند؟

پاسخ: اگر اشياي ذكر شده در زير لباس هم مخفي باشند، نماز با آنها صحيح نيست.

[695] سؤال 44: اگر چيزهايي مثل انگشتر يا دستبند يا ساعت كه از جنس طلا ساخته شده، در جيب مردي كه در حال نماز خواندن است، باشد، نمازش باطل است يا صحيح؟

پاسخ: نمازش صحيح است.

[696] سؤال 45: در مدارس پسرانه، گاهي مشاهده مي شود كه دانش آموزان از گردنبندهاي طلا و غير طلا استفاده مي كنند كه روي بعضي از آنها كلمات قرآني و يا اسم ائمه اطهارعليهم السلام نوشته شده است و معمولاً در همه جا و همه حال به همراه دارند. حكم شرعي اين عمل چگونه است؟

پاسخ: استفاده از طلاي زينتي براي مردان جايز نيست و نماز خواندن با آن باطل است، مگر اين كه در جيب بگذارند؛ و اگر كلمات قرآن و اسم

ائمه عليهم السلام بر آن نوشته شده باشد، نجس كردن وهتك حرمت آن جايز نيست.

[697] سؤال 46: آيا مرد مي تواند با ساعت يا انگشتر يا گردنبندي كه معلوم نيست از جنس طلاست يا نه، نماز بخواند؟

پاسخ: در فرض سؤال، اشكال ندارد.

[698] سؤال 47: استفاده از انگشتر پلاتين و نقره، در حين نماز اشكال دارد يا خير؟

پاسخ: اشكال ندارد.

پوشش مرد از حرير نباشد

[699] سؤال 48: نماز خواندن براي مردان در پارچه هايي كه فعلاً مشهور است كه حرير هستند، ولي انسان نمي داند كه حرير واقعي و طبيعي هستند يا مصنوعي، چه صورتي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

مستحبّات و مكروهات پوشش در نماز

[700] سؤال 49: علاوه بر عقيق، به كار بردن چه سنگ هاي ديگري جهت نگين انگشتري مستحب است؟

پاسخ: راجع به استحباب انگشتر عقيق، ياقوت، زمرّد، فيروزه، جز ع يمني و بلور، رواياتي چند در «ابواب احكام ملابس» از كتاب «وسائل الشيعه» وارد شده است.

[701] سؤال 50: آيا عطر زدن و آرايش نمودن و استفاده از گردنبند به هنگام نماز، براي زنان مستحب است يا خير؟

پاسخ: عطر زدن و گردنبند به گردن آويختن در نماز، براي زنان استحباب دارد.

[702] سؤال 51: نماز خواندن با انگشتر و لباسي كه داراي صورت و عكس جاندار و غير جاندار است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز خواندن در لباس مفروض جايز است، اگرچه بهتر است اينها را به اميد اين كه ترك كردنش مطلوب باشد، نپوشد.

[703] سؤال 52: پوشيدن لباس سياه در نماز چه حكمي دارد؟

پاسخ: مكروه است.

[704] سؤال 53: آيا در ايّام عزاداري ائمه معصومين و سيد الشهداءعليهم السلام، پوشيدن لباس سياه در هنگام نماز، مكروه است؟

پاسخ: چنانچه جزء شعائر محسوب شود، ظاهراً كراهت نداشته باشد.

احكام ديگر پوشش در نماز

[705] سؤال 54: نماز مرد در لباس مخصوص بانوان و نماز زن در لباس مخصوص به مردان، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز در اين حالت صحيح است؛ ولي بهتر است ترك شود.

[706] سؤال 55: بعضي از لباس ها مانند شلوار كمري مدتي قبل لباس مخصوص به مردان محسوب مي شد؛ ولي امروزه بر اثر كاربرد زياد توسط خانم ها، لباس مشترك محسوب مي شود. آيا

خانم ها مي توانند در لباسي كه قبلاً لباس مخصوص مردان بوده، ولي حالا لباس مشترك محسوب مي شود، نماز بخوانند؟

پاسخ: بلي، مي توانند.

[707] سؤال 56: نماز خواندن با كفش يا دستكشي كه پاك است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: با دستكش اشكالي ندارد؛ ولي نماز خواندن با كفش، اگر مانع رسيدن سر انگشت بزرگ پا به زمين شود، اشكال دارد، وگرنه جايز است.

{ شرايط مكان نمازگزار}
مباح بودن مكان

[708] سؤال 57: نماز خواندن در وسيله نقليه غصبي (مثل اتوبوس)، چه در حال حركت يا ايستاده، آيا ضرري براي نماز دارد يا خير؟ آيا در اين صورت، اتوبوس، مكان نمازگزار محسوب مي شود يا زميني كه اتوبوس بر روي آن ايستاده، مكان نمازگزار است؟

پاسخ: نماز خواندن در اتوبوس غصبي باطل است و اتوبوس، مكان نمازگزار محسوب مي شود.

[709] سؤال 58: اگر وارد منزل كسي شويم كه اطمينان داريم اهل خمس دادن نيست، نماز ما در آن منزل صحيح است يا باطل؟

پاسخ: اگر روي همان مكان و فرشي كه نماز مي خوانيد، ندانيد كه خمس به آن تعلّق گرفته يا نه، نمازتان در آن مكان صحيح است و اشكالي ندارد.

[710] سؤال 59: شخص رباخوار با پول ربوي، خانه اي مي خرد يا مي سازد. آيا نماز خواندن در آن خانه صحيح است؟

پاسخ: اگر رباخوار، براي تهيه خانه (خريدن يا ساختن) معامله را به صورت كلّي انجام دهد، يعني ثمن به ذمّه باشد؛ ولي موقع پرداخت كردن، آن را از پول ربا بپردازد، معامله، صحيح و نماز در آن خانه صحيح است و اگر معامله، شخصي باشد، يعني قصد آنها اين باشد كه خانه را در مقابل اين پول (پول ربا) معامله كنند، معامله باطل و در صورت عدم رضايت مالك اول، نماز در

آن هم باطل است.

[711] سؤال 60: شخص ربا گيرنده، براي ساخت يا خريد خانه، قرض ربوي مي گيرد. آيا نماز خواندن در اين منزل اشكال دارد؟

پاسخ: كسي كه براي تهيه خانه، قرض ربوي مي گيرد، اگر معامله را به صورت كلّي انجام دهد، يعني ثمن به ذمّه باشد،ولي در موقع پرداخت، ثمن را از آن پول بپردازد، مالك خانه مي شود و نماز هم در آن صحيح است؛ اما اگر معامله، شخصي باشد، يعني قصد آنها اين باشد كه خانه را در مقابل اين پول معامله كنند، صحّت معامله خالي از اشكال نيست و نماز هم در آن خانه، در صورت عدم رضايت مالك اصلي، بنا بر احتياط صحيح نيست.

[712] سؤال 61: آيا ايستادن، غذا و چاي خوردن و نماز خواندن در خانه كسي كه تازه از دنيا رفته و اموال او بين ورثه تقسيم نشده، جايز است؟

پاسخ: در صورت عدم وصيت ميّت، اگر در ميان ورثه، صغير و يا قاصر ديگري نباشد، با اجازه همه ورثه جايز و صحيح است؛ ولي اگر صغير و قاصر ديگري باشد، وليّ شرعي آنها در صورت مصلحت صغير و قاصر مي تواند نسبت به كارهايي كه مستلزم صرف اموال نيست، اجازه دهد؛ اما در مورد صرف اموال، نسبت به سهم صغير نمي تواند اجازه دهد و بايد از مال بزرگ ترها و يا ديگران صرف شود.

[713] سؤال 62: دو نفر در خانه يا مغازه اي با هم شريك هستند. آيا هر يك از آنها مي تواند با اين حساب كه مالك مقداري از خانه يا مغازه است، بدون اجازه ديگري در آن نماز بخواند؟ و اگر بدون اجازه شريك خود نماز بخواند، آيا وجهي براي تصحيح

نمازش وجود دارد؟

پاسخ: با اذن شريك مي تواند در خانه يا مغازه مشترك نماز بخواند و بدون اذن، صحيح نيست.

[714] سؤال 63: آيا انسان حق دارد در خانه اي كه از مالي تهيه كرده كه خمس يا زكات آن را نداده، نماز بخواند؟

پاسخ: اگر خمس بر عهده او بوده، نمازش در آن خانه صحيح است، مگر آن كه اصلاً پايبند به پرداخت خمس نباشد و معامله را به نحو شخصي انجام دهد و اگر زكات بر عهده اش بوده، در صورتي كه معامله اش معامله كلي باشد و يا اگر معامله شخصي بوده، پرداخت زكات را به ذمّه گرفته باشد، نماز او در آن خانه صحيح است و در هر حال، بايد فوراً خمس يا زكات را پرداخت كند.

[715] سؤال 64: كسي كه در مكان غصبي زنداني شده است، آيا لازم است نماز بخواند؟ و اگر لازم است، كيفيت آن همانند نماز معمولي است يا خير؟

پاسخ: لازم است نماز بخواند و نمازش همان نماز متعارف و معمول است؛ بلكه اين شخص، مانند مضطر است و در صحّت نمازش اشكالي نيست.

[716] سؤال 65: اگر در منزلي كه ميهمان هستيم، احتمال دهيم كه صاحب خانه راضي به نماز خواندن ما در آن خانه نيست، چه بايد بكنيم؟

پاسخ: بايد احراز كنيم كه صاحب خانه راضي است كه مي توانيم آن را با اذن صريح يا اذن فحوي و يا به شاهد حال به دست آوريم و اگر ظن و گمان به رضايت هم پيدا كنيم، كافي است، وگرنه نماز خواندن در آن خانه اشكال دارد.

[717] سؤال 66: در اماكن عمومي (مانند مدارس)، محلّي را براي سرايداران جهت نگهباني و حفظ اموال دولتي مي سازند

تا در آن جا مسكن گزينند؛ ولي گاهي مشاهده مي شود در همان اماكن عمومي، از بودجه بيت المال محلّي را براي اسكان كارمندان ديگر (به غير از سرايداران يا خدمتگزاران) مي سازند و آن اماكن عمومي را منزل موقّت قرار مي دهند. آيا خواندن نماز در چنين مكاني اشكال ندارد؟

پاسخ: تصرّف در بيت المال صحيح نيست، مگر اين كه حاكم شرع اذن داده باشد. البته اگر اين كار، طبق مقرّرات انجام شود، اشكال ندارد.

بي حركت بودن مكان

[718] سؤال 67: آيا نماز خواندن در حال حركت در وسايل نقليه (هواپيما، قطار، كشتي و...) نياز به اعاده دارد؟

پاسخ: اگر به خاطر تنگي وقت يا جهت ديگر، ناچار شود در وسايل نقليه كه در حال حركت است، نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است، در حال استقرار بدن نماز بخواند و به طرف قبله باشد، و اگر نمي تواند در تمام طول نماز استقرار بدن خود را حفظ كند، بايد در صورت امكان، هنگام قرائت و ذكرهاي واجب، بدن او مستقر باشد و در حال عدم استقرار، آنها را نگويد، مگر اين كه اين امر موجب سكوت و فاصله زياد بين كلمات شود و صورت نماز را به هم بزند كه در اين صورت بايد اذكار را در همان حال عدم استقرار بگويد و نماز او صحيح است.

[719] سؤال 68: آيا مي توان نماز واجب را در حال اختيار، در وسيله نقليه در حال حركت يا در حال پياده راه رفتن، به شرط اين كه بتوان جهت قبله را رعايت كرد، خواند؟

پاسخ: در حال اختيار، بنا بر احتياط واجب صحيح نيست.

[720] سؤال 69: آيا نماز خواندن روي تخت بيمارستان و در حال ايستاده،

صحيح است يا نه؟

پاسخ: در صورتي كه تخت حركت نكند و محل سجده، ثابت و آرام باشد، نماز خواندن روي آن اشكال ندارد.

پاك بودن مكان

[721] سؤال 70: با توجه به اين كه نجاست كف اتاق هاي بيمارستان به وسيله «تي» شسته مي شود، آيا موجب طهارت كف مي شود يا نه؟ در صورت عدم پاكي، بيماران در اين اتاق چگونه نماز بخوانند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر شرايط ذكر شده در توضيح المسائل براي تطهير زمين مراعات نشود، كشيدن وسيله مذكور، موجب طهارت نمي شود؛ اما اگر يقين به نجاست آن مكان نداشته باشند يا مكان و بدن، خشك باشند، در صورتي كه جاي سجده (مثل مهر) پاك باشد، مي توانند نماز بخوانند.

[722] سؤال 71: فردي را در اتاقي زنداني كرده اند و تمام كف اتاق كه سجده بر آن صحيح است، نجس است و چيز ديگري هم براي سجده كردن ندارد. آيا واجب است باز هم نماز بخواند؟ و در صورت خواندن، بايد اعاده كند يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، واجب است نماز بخواند و بر همان موضع نجس سجده كند و اعاده لازم نيست.

[723] سؤال 72: اگر شخصي به نجاست چيزي علم نداشته يا نجاست آن را فراموش كرده باشد و در نماز، بر آن سجده كند و پس از نماز بفهمد، وظيفه او چيست؟

پاسخ: اگر دو سجده از يك ركعت را به اين نحو به جا آورده باشد، بنا بر احتياط واجب نماز خود را اعاده كند.

[724] سؤال 73: گاهي مشاهده مي شود در مدارسي كه نمازخانه دارند و كف نمازخانه موكت شده است، دانش آموزان با كفش به داخل نمازخانه مي روند. آيا در چنين نمازخانه اي افراد بالغ مي توانند نماز بخوانند يا

خير؟

پاسخ: مي توانند نماز بخوانند.

جلوتر يا مساوي نبودن زن نسبت به مرد

[725] سؤال 74: آيا جايز است در هنگام نماز، زن جلوتر از مرد يا موازي مرد بايستد؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب جايز نيست، مگر اين كه بين آنها حائل وجود داشته و يا اين كه ده ذراع فاصله باشد.

ديگر مسائل مكان نمازگزار

[726] سؤال 75: نماز خواندن در خانه اي كه مجسمه يا عكس جاندار، بر در و ديوار آن نصب شده، چگونه است؟

پاسخ: نماز خواندن در مكاني كه مجسمه يا عكس انسان يا حيوان در آن جا وجود دارد، مكروه است؛ ولي صحيح و مجزي است.

[727] سؤال 76: آيا خواندن نماز در مراكز تجمّع دراويش و حسينيه هاي متعلّق به دراويش، اشكال دارد يا خير؟

پاسخ: نماز خواندن در محلّ مباح و طاهر اشكال ندارد؛ ولي بايد محلّ معصيت نباشد و حضور در مجلس معصيت، گناه است.

احكام مسجد
نجس شدن مسجد

[728] سؤال 77: اگر در بين نماز، مسجد به واسطه خود نماز گزار يا شخص ديگري نجس شود، نمازگزار بايد خواندن بقيه نماز را مقدّم كند يا پاك كردن مسجد را از نجاست؟

پاسخ: در وسعت وقت نماز، اگر در وسط نماز باشد و نجس باقي ماندن مسجد، مخلّ به فوريت عرفي رفع نجاست مسجد باشد، قطع نماز و ازاله نجاست لازم است و اگر وقت ضيق باشد، نماز را تمام كند و بعد مسجد را تطهير نمايد.

[729] سؤال 78: كسي كه مسجد را نجس كرده، آيا تطهير آن در ابتدا برعهده اوست و در صورت كوتاهي كردن او بر عهده ديگران است يا او و ديگران در اين مسأله فرقي ندارند؟ اگر تطهير مسجد، مستلزم وقت و كار زياد و يا مستلزم هزينه مالي باشد، در اين صورت برعهده چه كسي

است؟

پاسخ: اگر چه وجوب كفايي تطهير مسجد بر عهده هر مكلّف است، لكن اختصاصي هم به نجس كننده دارد. بقاي نجاست، اثر كار اوست. پس بايد آن را برطرف كند، ولو مستلزم مخارج باشد و اگر به وظيفه خود عمل نكند، حاكم مي تواند او را الزام نمايد.

[730] سؤال 79: مي دانيم كه جايي از مسجد نجس شده است، ولي مشكوك بين چند مكان از مسجد است و يا اين كه قطره اي نجاست روي فرش مسجد افتاده، ولي نمي دانيم كجاي فرش است، آيا در اين صورت وظيفه اي داريم يا خير؟

پاسخ: هر جا را كه احتمال مي دهيم موضع نجس، آن جا باشد، لازم است تطهير شود، مگر اين كه مستلزم حرج باشد كه در اين صورت وجوب تطهير تا اين حد نسبت به او ساقط است و بنا بر احتياط واجب، فرش مسجد نيز از جهت لزوم تطهير، حكم مسجد را دارد.

[731] سؤال 80: آيا احداث محلّ تخلّي (دستشويي) در پشت بام يا طبقه دوم يا سوم مسجد، جايز است يا خير؟

پاسخ: اگر طبقه دوم يا سوم آن، جزء مسجد نباشد؛ يعني به عنوان مسجد، وقف نشده باشد و احداث محلّ تخلّي، موجب تنجيس مسجد و يا اهانت به آن و يا موجب تصرّف در مسجد نباشد، اشكال ندارد؛ ولي در پشت بام مسجد (طبقه بالاي مسجد كه ساخته [نشده باشد)، اين كار جايز نيست. 732] سؤال 81: ورود غير مسلمان (مسيحي، يهودي، زرتشتي، بي دين و...) به مسجد، جهت عرض تسليت و اظهار همدردي با صاحبان مجلس ترحيم، چه حكمي دارد و آيا ممانعت از ورود او لازم است؟

پاسخ: داخل شدن كافر، در مسجد اشكال دارد و اين

گونه مجالس فاتحه را كه در معرض شركت غير مسلمانان است، در غير مسجد برگزار نمايند.

[733] سؤال 82: هنگام تعمير و بازسازي مسجدي، درب و پنجره و تعدادي آجر از ساختمان مسجد جدا شده و هنوز در اين مسجد يا مسجد ديگري به كار نرفته است. آيا اين وسايل جدا شده از ساختمان مسجد، حكم خود مسجد را دارد و نجس كردن آنها حرام است يا اين حكم، فقط مخصوص زمين مسجد است؟

پاسخ: احتياط اين است كه وسايل و آجرهاي جدا شده از مسجد را تنجيس نكنند، مگر اين كه بدانند واقف آن وسايل و آجرها را براي مسجد بودن، وقف نكرده است.

[734] سؤال 83: آيا منبر مسجد، در حرمت نجس نمودن و لزوم تطهير فوري، حكم مسجد را دارد؟

پاسخ: منبر، حكم مسجد را ندارد.

[735] سؤال 84: آيا مشاهد مشرّفه ائمه اطهارعليهم السلام، احكامش مانند احكام مسجد است؟

پاسخ: بعضي از احكام مسجد، مانند حرمت تنجيس را دارند و بنا بر احتياط واجب توقّف جنب و حائض در آن اماكن جايز نيست و نيز بنا بر احتياط مستحب، تطهير آنها لازم است، مگر آن كه باقي ماندن آنها بدون تطهير، موجب هتك حرمت آنها شود كه در اين صورت تطهير آنها واجب است.

[736] سؤال 85: مشاهد مشرّفه، داراي قسمت هاي مختلف، مثل حياطها و صحن ها، رواق ها، مكاني كه ضريح مطهر در آن واقع شده و خود ضريح مطهر و داخل آن و قبور مطهره هستند. كدام يك از اين بخش ها مشمول احكامي هستند كه نسبت به مشاهد مشرّفه بيان شده است؟

پاسخ: اين احكام نسبت به قبر مطهر و ضريح و روضه مقدّسه (محوطه اي كه قبر مطهر و

ضريح در آن واقع شده است)، جاري است و در بقيه قسمت هاي مسقّفِ متصل به آنها نيز احتياط مراعات شود.

انجام دادن غير عبادات در مسجد

[737] سؤال 86: در يكي از روستاهاي استان اصفهان، در كنار مسجد جامع روستا كه اكثريت مردم در آن جا نماز مي خوانند، مسجد ديگري وجود دارد كه در و ديوار و فرش هاي آن پر از گرد و خاك است و گاه و بي گاه يك نفر به آن جا رفته و نماز مي خواند.

الف. آيا مي توان مسجد كم جمعيت را به عنوان كانون فرهنگي و بسيج مسجد جامع انتخاب كرد و در آن جا كتابخانه، سالن مطالعه، نوارخانه مذهبي و نيز غرفه عرضه كننده پوستر شهدا و علما و اسامي ائمه عليهم السلام ايجاد كرد؟

پاسخ: مسجد را به غير مسجد نمي توان تبديل كرد و احكام مسجد را دارد و درباره آموزش احكام و كارهاي فرهنگي، بايد شئون مسجد حفظ و رعايت شود.

ب. آيا مي توان بودجه كانون فرهنگي را كه كم است، با بودجه مسجد مخلوط كرد؟

پاسخ: پولي كه براي مسجد داده مي شود، بايد بر طبق نظر دهنده پول و در مواردي كه منظور نظر او بوده، مصرف شود.

[738] سؤال 87: آموزش ورزش هاي رزمي در داخل مساجد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورتي كه با شئون مساجد منافات نداشته باشد و موجب هتك حرمت مسجد و ايجاد مزاحمت براي نمازگزاران نشود، با رعايت مصلحت وقف و مسجد و با اذن متولّي اشكال ندارد.

[739] سؤال 88: نمايش فيلم و ويدئو در مسجد و برگزاري كلاس هاي آموزش قرآن و احكام و برنامه هاي فرهنگي ديگر براي نوجوانان، چه حكمي دارد؟

پاسخ: آموزش قرآن و احكام دين و فرهنگ سالم اسلامي در مسجد، با

هر وسيله مناسب و با حفظ شئون مسجد و به طوري كه براي نمازگزاران مزاحمت ايجاد نكند، مانعي ندارد.

[740] سؤال 89: استعمال سيگار در مكان هاي مقدّس، مانند حرم ائمه اطهارعليهم السلام، مسجد، حسينيه و امام زاده ها چه حكمي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد، مگر آن كه اهانت محسوب شود و يا موجب اذيّت و يا ضرر براي ديگران باشد.

تزيين مسجد

[741] سؤال 90: تزيين و زينت كاري مساجد، با نقاشي و كاغذ ديواري عكسدار، همچنين نصب قاب عكس و منظره در اين مكان ها، چه حكمي دارد؟

پاسخ: تزيين مساجد، مكروه است و نصب قاب عكس و منظره در مساجد، اگر مستهجن نباشد، مكروه است و اگر مستهجن و اهانت آميز باشد، حرام است.

نصب عكس در مسجد

[742] سؤال 91: نصب تصاوير شخصيت هاي مذهبي و سياسي، در مكان هاي مقدس مذهبي (مانند امام زادگان و مساجد)، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز خواندن در مكان هايي كه تصوير و عكس انسان و يا حيوان نصب شده، مكروه است. لذا نصب عكس در جاهايي كه محلّ عبادت است، خوب نيست.

[743] سؤال 92: حكم نصب تماثيل شهداي گرانقدر در مساجد، به گونه اي كه پيش روي نمازگزاران (طرف قبله) نباشد، چيست؟ و آيا تفاوتي بين تمثال منقّش شده روي كاشي (دائمي) و تمثال روي كاغذ يا پارچه (موقّت) وجود دارد؟

پاسخ: تزيين مساجد با عكس انسان و حيوان (مثل كاشي كاري و مانند آن)، بنا بر احتياط بايد ترك شود و بهتر است از نصب عكس انسان و حيوان نيز در مسجد خود داري شود.

[744] سؤال 93: آيا كشيدن پرده بر روي عكسي كه در مسجد نصب شده، به طوري كه در هنگام برگزاري نماز جماعت، عكس رؤيت نشود، تأثيري بر حكم كراهت نصب عكس در مسجد دارد؟

پاسخ: در اين صورت، كراهت نماز خواندن در آن مكان برداشته مي شود.

ساخت، توسعه و تخريب مسجد

[745] سؤال 94: آيا در صورت عدم امكان گسترش ساختمان يك مسجد، مي توان مسجد را در محلّ ديگري غير از مكان مسجد فعلي بنا نهاد يا خير؟

پاسخ: مي توان در محلّ ديگري مسجد ساخت؛ ولي مسجد قبلي بر مسجديت باقي است و تخريب آن جايز نيست (ولو كم استفاده شود) و بر فرض تخريب، زمين آن، حكم مسجد را دارد.

[746] سؤال 95: اهالي ده «وَنَك»، حقّ اعياني و كشاورزي يك قطعه زمين را براي احداث مسجد، از كشاورزي كه ملك در تصرّف اوست و طبق اسناد، حقّ ريشه و اعياني دارد، خريداري نموده اند؛

ليكن عرصه آن به شخص ديگري كه زرتشتي است، تعلّق دارد. خواهشمنديم نظر مبارك را در رابطه با اقامه نماز جماعت و تصرّف در آن بيان فرماييد. پاسخ: در فرض مذكور، نماز خواندن اشكال دارد، مگر اين كه از صاحب زمين اجازه بگيرند و يا زمين را از او خريداري نمايند.

[747] سؤال 96: آيا از آب استفاده شده (فاضلاب)، مي توان در بناي مسجد استفاده كرد؟

پاسخ: اگر علم به نجاست آن آب نباشد، اشكال ندارد؛ اما با وجود آب تميز و بدون شبهه، شايسته است كه از آب تميز استفاده كنند.

[748] سؤال 97: بعد از ساخته شدن مسجدي، معلوم شد دو نفر كه يكي آجر و ديگري سنگ و موزائيك مسجد را داده اند با ربا سر و كار دارند. تكليف مردم با اين مسجد چيست؟

پاسخ: نظر به اين كه عموماً خريد و فروش مصالح، بر ذمّه است و عين پول ربوي، عوض و معوّض نيست، از اين جهت اشكالي بر مسجد نيست و احكام مسجد را دارد.

[749] سؤال 98: اگر با پول خمس نداده مسجد بسازند، نماز در آن مسجد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز در آن صحيح است؛ ولي بايد صاحبان پول، خمس را فوراً پرداخت كنند.

[750] سؤال 99: در بعضي از مساجد، بخصوص مساجد بزرگ يا توسعه يافته، نمي دانيم كه بعضي از قسمت ها جزء مسجد است يا نه. آيا با اين قسمت ها به عنوان مسجد برخورد كنيم؟ و آيا لازم است تحقيق كنيم تا بفهميم كه اين قسمت ها جزء مسجد است يا خير؟

پاسخ: اگر اماره اي (مانند ظاهر حال و يا معامله مسلمانان با آن به مانند معامله با مسجد) نباشد، حكم مسجد بر آن جاري

نيست، اگر چه احتياط اين است كه حكم مسجد را بر آن جاري كنند، مادامي كه علم بر خلاف ندارند.

[751] سؤال 100: مسجدي كه خراب شده و از بين رفته و حالا تبديل به زمين و بيابان شده و يا جزء خيابان و پارك و امثال آن گشته، آيا باز هم حكم مسجد را دارد يا نه؟ اگر اين گونه مسجدي در بلاد كفر واقع شده باشد، حكمش با بلاد اسلامي متفاوت است يا خير؟

پاسخ: احتياط اين است كه حتي در مسجدي كه ويران شده و اكنون به نام پارك و يا چيز ديگري است، احكام مسجد رعايت شود و فرقي نيست در بلاد اسلامي باشد يا در بلاد كفر. بلي، در زمين مفتوح به عنوه، اگر آثار مسجد بودن به طور كلّي از ميان برود، ممكن است از مسجد بودن خارج شود.

احكام ديگر مسجد

[752] سؤال 101: شخصي در مسجد براي نماز جا مي گيرد و براي وضو گرفتن بيرون مي رود. اگر شخصي ديگري جاي او را اشغال كند و در جاي او نماز بخواند، آيا نمازش صحيح است؟

پاسخ: احتياطاً نماز را اعاده كند.

[753] سؤال 102: آيا جايز است پرده حائل بين مردان و زنان در مسجد برداشته شود و مردان و زنان، در كنار هم نماز بخوانند؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب زن در هنگام نماز نبايد جلوتر يا مساوي با مرد بايستد، مگر اين كه به اندازه ده ذراع فاصله داشته باشند يا بين آنها حائلي وجود داشته باشد. بنا بر اين در فرض سؤال (در كنار هم نمازخواندن)، با توجه با اين كه در جماعت، اتصال شرط است، وجود حائل لازم است و در هر

حال سزاوار است صف هاي نماز مردان و زنان تا حدّي كه ممكن است به نحوي جدا تشكيل شود كه زمينه توجه به خدا و نماز و رعايت شئون مسجد و نمازگزاران بيشتر محقّق شود.

[754] سؤال 103: بعضي از مساجد، پس از اقامه نماز جماعت بسته مي شود. آيا اين كار اشكال شرعي ندارد؟

پاسخ: با توجه به اين كه بازبودن نيز ممكن است محذوراتي داشته باشد، بستن آن اشكال شرعي ندارد؛ ولي اگر بتوانند مسجد را باز بگذارند تامردم نماز بخوانند، بهتر است.

[755] سؤال 104: آيا مكان هايي كه در دانشگاه ها به عنوان نمازخانه براي اقامه نماز انفرادي يا جماعت اختصاص داده مي شوند، حكم مسجد را دارند يا با يك اتاق معمولي از نظر احكام شرعي يكسان هستند؟

پاسخ: اگر به عنوان مسجد وقف نشده باشند، احكام مسجد را ندارند؛ ولي مناسب است محترم شمرده شوند.

نمازهاي يوميه
وقت نمازهاي يوميه

[756] سؤال 105: نظر حضرت عالي در مورد ساعات شرعي كه از رسانه ها اعلام مي شود، چيست؟

پاسخ: مكلّف براي خواندن نماز و گرفتن روزه بايد به اوقات شرعي علم پيدا كند، چه از طريق رسانه هاي خبري باشد و چه از طريق ديگر.

[757] سؤال 106: آيا در طلوع فجر بين ليالي مُقمره و غير مُقمره فرقي وجود دارد؟

پاسخ: ميزان در طلوع فجر در ليالي مقمره و غير مقمره، قابل رؤيت بودنِ سفيدي در عرض افق است و فرقي بين آن دو نيست؛ ولي اگر قابل رؤيت بودنِ سفيدي (طلوع فجر) مشخص و معلوم نباشد، بايد در روزه احتياطاً قدري زودتر امساك نمود و نماز را قدري با تأخير خواند.

[758] سؤال 107: آيا خواندن نمازهاي يوميه در پنج وقت، رجحان دارد؟

پاسخ: رجحان دارد و مستحب است.

[759]

سؤال 108: انجام دادن چه كاري در بين نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا، باعث فاصله شدن بين دو نماز مي شود تا بتوانيم ثواب خواندن نمازهاي يوميه در پنج وقت را درك كنيم؟ آيا خواندن نماز نافله و يا تعقيبات نماز، باعث فاصله مي شود؟

پاسخ: مسمّاي فاصله كافي است؛ ولي براي درك بيشترين ثواب، بايد هر نماز، در وقت فضيلت خودش خوانده شود.

[760] سؤال 109: شخصي با يقين به اين كه وقت نماز شده است، وارد نماز مي شود؛ ولي در بين نماز شك مي كند كه وقت نماز شده يا نه. در اين جا چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: مي تواند به اميد دخول وقت، نماز را به اتمام برساند. اگر بعد از اتمام، يقين حاصل كرد كه نمازش در وقت واقع شده و يا در اثناي نماز و قبل از شك، وقت داخل شده است، نماز، محكوم به صحّت است و اعاده ندارد، و الّا بايد نماز را اعاده نمايد.

[761] سؤال 110: كسي كه اطمينان دارد وقت نماز داخل شده و شروع به نماز خواندن مي كند و بعد از نماز مي فهمد كه هنگام شروع نماز، وقت نماز نشده بود، آيا نمازش صحيح است؟

پاسخ: اگر بعد از نماز، معلوم شد كه تمام نماز، قبل از دخول وقت واقع شده، نماز باطل است؛ ولي اگر معلوم شد كه در وسط نماز، وقت نماز داخل شده، نماز صحيح است.

[762] سؤال 111: كسي كه بعد از نماز شك مي كند كه نماز را در داخل وقت خوانده يا قبل از داخل شدن وقت، آيا نمازش صحيح است يا خير؟

پاسخ: اگر در وقت شك كردن (بعد از تمام كردن نماز)، باز هم شك

دارد كه اكنون وقت داخل شده است يا نه، در اين صورت نمازش صحيح نيست؛ ولي اگر در وقت شك كردن (بعد از تمام كردن نماز)، وقت داخل شده باشد، چنانچه هنگام شروع نماز التفات به داخل شدن وقت داشته و يا الآن شك دارد كه التفات داشته يا نه، در اين صورت نمازش صحيح است؛ اما اگر مي داند كه موقع شروع نماز التفات به داخل شدن وقت نداشته، بايد نمازش را دوباره بخواند.

[763] سؤال 112: كسي كه وقت نمازش بسيار تنگ شده، به طوري كه فقط براي خواندن يك ركعت نماز و آن هم به اندازه گفتن تكبيرة الاحرام و خواندن حمد و انجام دادن يك ركوع و دو سجده با گفتن يك سبحان اللَّه در ركوع و سجده فرصت دارد، آيا نمازش قضا شده است يا بايد به همين صورت نمازش را بخواند؟

پاسخ: نمازش قضا نشده و بايد در همان وقت، با همان كيفيت، نمازش را به نيّت ادا بخواند؛ ولي جايز نيست خواندن نماز را عمداً تا اين وقت به تأخير بيندازد.

[764] سؤال 113: حكم نماز و روزه در قطب شمال و جنوب و حكم نماز و روزه فضانوردان در ماهواره هايي كه به طور ثابت به دور زمين مي چرخند و شاهد طلوع و غروب خورشيد نيستند، چيست؟

پاسخ: بر طبق ايّام و ليالي معتدله عمل نمايد؛ يعني در 24 ساعت، نصف را شب و نصف را روز فرض نمايد، بدين نحو كه زمان فعاليت خود را روز و زمان استراحت خود را شب قرار دهد و با ابزاري مثل ساعت، زمان فرضي طلوع، زوال و غروب آفتاب را مشخص كند و يك ساعت

و نيم قبل از طلوع آفتاب را طلوع فجر و بيست دقيقه بعد از غروب آفتاب را اذان مغرب قرار دهد و با اين كيفيت، مي تواند نماز و روزه را انجام دهد.

رعايت ترتيب در خواندن نمازهاي يوميه

[765] سؤال 114: وظيفه نمازگزاري كه در وسط نماز عصر متوجه مي شود كه نماز ظهر را سه ركعتي خوانده است، چيست؟

پاسخ: اگر در وقت مختص به عصر است، نماز عصر را كه مشغول آن است تمام كند و سپس قضاي نماز ظهر را به جا آورد و اگر در وقت مشترك است، نيّت خود را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند و سپس چهار ركعت نماز به نيّت «ما في الذمّه» يا به نيّت عصر بخواند.

[766] سؤال 115: كسي كه مدتي طولاني نماز عشا را قبل از نماز مغرب خوانده است، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: چنانچه در يادگيري مسأله مقصّر نبوده باشد، اعاده لازم نيست.

[767] سؤال 116: كسي كه نماز عصر خود را مي خواند، با اين اعتقاد كه نماز ظهرش را خوانده است و بعد از نماز عصر مي فهمد كه نماز ظهرش را نخوانده، نماز دوم را به چه نيّتي بايد بخواند (ظهر يا عصر)؟ و نماز اولش را بايد نماز ظهر قرار دهد يا نماز عصر؟

پاسخ: نمازي را كه خوانده، ظهر قرار مي دهد و نماز عصر را مي خواند و اشكالي ندارد؛ ولي بهتر است چهار ركعت دوم را به نيّت «ما في الذمّه» بخواند.

[768] سؤال 117: اگر در بين نماز ظهر يا در بين نماز عصر، شك كند كه نماز ظهر را قبلاً خوانده يا نه، چه كار بايد انجام دهد؟

پاسخ: اگر در نماز ظهر و در وقت مشترك است، نماز

را به عنوان ظهر تمام مي كند و اگر در وقت مختصّ عصر است، بايد نماز را قطع كند و نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر در نماز عصر است، چنانچه در وقت مشترك باشد، نيّت خود را به نماز ظهر برمي گرداند و پس از اتمام آن، نماز عصر را مي خواند و اگر در وقت مختص به نماز عصر باشد، نماز عصر خود را تمام مي كند و نماز ظهر را قضا مي نمايد.

{واجبات نماز}
نيّت

[769] سؤال 118: لطفاً مقداري راجع به قصد قربت كه روح نماز و ساير عبادات محسوب مي شود، توضيح دهيد.

پاسخ: قصد قربت، يعني انسان عبادت را براي امتثال امر خدا و تحصيل رضايت او انجام دهد و به عبارت روشن تر، انگيزه الهي، او را به سوي عمل عبادي حركت دهد و تا آخر عمل، اين انگيزه همراه با او باشد. البته اين موضوع داراي مراتب و درجاتي است كه بالاترش همان است كه امير المؤمنين عليه السلام داشت كه عبادت او از روي خوف جهنم و يا طمع بهشت نبود، بلكه ازآن جهت بود كه خدا را سزاوار پرستش مي دانست و بدين جهت خداوند را عبادت مي كرد.

[770] سؤال 119: چنانچه انسان در بين نماز، در مورد نيّت نماز دچار مشكل شود، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در نيّت نماز، نبايد وسوسه به خرج داد. همين قدر كه توجه داشته باشد كه براي انجام فرمان خداوند نماز مي خواند، كافي است و لازم نيست نيّت را به زبان جاري كند يا از قلب بگذراند.

[771] سؤال 120: نيّت نماز صبح، زماني كه هوا ابري است، چگونه است؟

پاسخ: اگر منظور از ابري بودن هوا،

شك در طلوع آفتاب است، مي تواند نماز را به قصد «ما في الذمّه» بخواند.

[772] سؤال 121: كسي مي داند كه يك نماز خوانده، ولي نمي داند كه نيّت نماز ظهر را كرده يا نيّت نماز عصر را و يا اين كه نمي داند نماز مغرب را خوانده يا نماز عشا را. اين فرد، نماز دوم را به چه نيّتي بايد بخواند؟

پاسخ: در نماز ظهر و عصر، بايد يك نماز چهارركعتي بخواند و بنا بر احتياط واجب آن نماز بايد به نيّت ما في الذّمه باشد و در نماز مغرب و عشا بايد هر دو نماز را بخواند و اگر فقط سه ركعت يا كمتر به پايان وقت نماز عشا باقي مانده، مخيّر است هر يك از نماز مغرب يا عشا را در آن وقت بخواند و ديگري را در خارج وقت قضا كند.

[773] سؤال 122: آيا بازگرداندن نيّت نماز، از نافله به نافله ديگر يا از نافله به واجب، صحيح و جايز است؟

پاسخ: در هر دو صورت، عدول كردن صحيح نيست.

[774] سؤال 123: آيا مي توان در نماز، نيّت را از نماز ادا به نماز قضا و يا از نماز قضا به نماز ادا برگرداند؟

پاسخ: برگرداندن نيّت از نماز قضا به نماز ادا جايز نيست؛ ولي برگرداندن نيّت از نماز ادا به نماز قضا اشكالي ندارد؛ يعني اگر نماز ادا را شروع كند و در بين نماز به خاطر آورد كه نماز قضايي برعهده اوست، مي تواند نيّت خود را به آن نماز قضا برگرداند؛ بلكه اگر نماز قضاي همان روز باشد، عدول به نماز قضا بنا بر احتياط لازم است.

[775] سؤال 124: آيا واجب است در نيّت نماز، تعيين

كنيم كه نماز ما واجب است يا مستحب يا قصد قربت به تنهايي كافي است؟

پاسخ: قصد وجوب و يا ندب، لازم نيست، مگر در موردي كه تعيين يكي از آنها متوقّف بر قصد يكي از آنهاست، مثل اين كه در اول طلوع صبح مي خواهد هم نافله صبح بخواند و هم فريضه صبح را كه در اين صورت بايد با قصد، تعيين كند كه كدام نماز را مي خواند.

[776] سؤال 125: كسي كه در بين نماز براي او حالت عُجب پيش مي آيد، اما با توجه دوباره اين حالت زائل مي شود، آيا ايرادي بر نمازش وارد مي شود يا خير؟

پاسخ: نمازش صحيح است.

[777] سؤال 126: آيا عجب و ريايي كه بعد از نماز براي انسان حاصل مي شود، اشكالي در اصل نماز ايجاد مي كند يا خير؟ عجب و رياي قبل از نماز چه طور؟

پاسخ: در هر دو صورت، چنانچه هنگام نماز ريا نداشته باشد، نمازش صحيح است و اشكالي به نماز وارد نمي شود.

تكبيرة الاحرام

[778] سؤال 127: دختر 23 ساله اي در نمازهايش «تكبيرة الاحرام» را نگفته است. حكم آن نمازها چيست؟

پاسخ: نمازهايي را كه بدون «تكبيرة الاحرام» خوانده است، اعاده كند.

[779] سؤال 128: گاهي بعد از گفتن تكبيرة الاحرام، شك مي كنيم كه حرف «راء» در كلمه «اكبر» را تلفظ كرديم يا خير. در اين جا چه كنيم تا نمازمان را صحيح خوانده باشيم؟

پاسخ: بنا را بر صحيح گفتن مي گذاريد و لازم نيست تكبيرة الاحرام را دوباره بگوييد.

قيام

[780] سؤال 129: كسي كه فقط با استفاده از پاي مصنوعي، قادر به ايستادن است، آيا لازم است با استفاده از پاي مصنوعي (به شكل ايستاده) نماز بخواند يا نشسته هم مي تواند نماز بخواند؟

پاسخ: لازم است با پاي مصنوعي و ايستاده نماز بخواند.

[781] سؤال 130: كسي كه به صورت معمولي نمي تواند بايستد و اگر بخواهد بايستد، بايد اين كار را به شكل بسيار غير طبيعي انجام دهد، آيا وظيفه اش در نماز، ايستادن است يا نشستن؟

پاسخ: وظيفه اش خواندن نماز در حال قيام است و قيام با همه اقسامش (اگر ايستادن بر آن صدق كند)، بر نشستن مقدّم است.

[782] سؤال 131: كسي كه قادر نيست ايستاده نماز بخواند، ولي مي تواند بر روي زانوهاي خود بايستد، آيا بايد به اين صورت نماز بخواند يا به حالت نشسته؟

پاسخ: مي تواند نشسته نماز بخواند، اگر چه احتياط اين است كه مانند شخص ايستاده بر روي زانوهاي خود بايستد و به همان صورت، نماز خود را بخواند.

[783] سؤال 132: فردي در بين نماز، مدت كوتاهي از روي عمد يك پاي خود را بلند كرده و دوباره به زمين مي گذارد. آيا نمازش صحيح است؟

پاسخ: در موقع عدم اشتغال به قرائت

نماز و تسبيحات اربعه، نمازش صحيح است؛ ولي هنگام اشتغال، بنا بر احتياط واجب بايد هر دو پا روي زمين باشد.

[784] سؤال 133: آيا ايستادن در نماز بر روي يك پا يا بر روي انگشتان يا پاشنه پا، به جهت درد پا يا در حال اختيار، صحيح است يا نماز را باطل مي كند؟

پاسخ: در حال اشتغال به حمد و سوره و تسبيحات اربعه ايستادن بر روي يك پا در حال اختيار، بنا بر احتياط جايز نيست و در حال اضطرار اشكال ندارد و در بقيه موارد ذكر شده در سؤال، در حال اضطرار و اختيار بلا مانع است، به شرط آن كه از حال انتصاب و استقرار خارج نشود.

[785] سؤال 134: اگر انسان در حالت ايستاده، قادر به انجام ركوع نباشد، نماز را بايد ايستاده بخواند يا نشسته؟

پاسخ: نماز را نشسته بخواند و در حال نشسته ركوع كند و بنا بر احتياط واجب يك نماز نيز در حال ايستاده بخواند و ركوع را با اشاره به جا آورد.

[786] سؤال 135: اگر شخصي در صورت ايستاده نماز خواندن، قادر به انجام دادن ركوع و سجود نباشد و مجبور باشد آنها را با اشاره به جا آورد، ولي در صورت نشسته به جا آوردن نماز، بتواند ركوع در حال نشسته و سجود را به جا آورد، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: نماز را به صورت نشسته و به همان كيفيت ذكر شده بخواند.

[787] سؤال 136: مكلّفي كه به علت ناتواني، قدرت بر ايستادن در طول نماز را ندارد، ولي مقداري از آن را مي تواند ايستاده بخواند، به چه صورت بايد نماز بخواند؟ نشسته يا ايستاده يا تركيبي از هر دوي

آنها؟

پاسخ: بايد نماز را در حال ايستاده شروع كند و هر گاه كه از ايستادن عاجز شد، بنشيند و اگر دوباره قدرت بر ايستادن پيدا كرد، بايستد. به عبارت ديگر، هر موقع كه قادر به ايستادن است، نماز را ايستاده مي خواند و هر موقع كه نتواند ايستاده بخواند، آن را نشسته به جا مي آورد.

[788] سؤال 137: كسي كه بر اثر سرگيجه در بين نماز، مجبور مي شود كه مدتي را بنشيند، چگونه نمازش را ادامه دهد؟

پاسخ: اگر مدت سرگيجه مقدار كمي است كه موالات نماز به هم نمي خورد، پس از نشستن و رفع شدن سرگيجه برخيزد و نمازش را ادامه دهد و اگر مدت آن طولاني است، در مدتي كه نمي تواند ايستاده نماز بخواند، نشسته نمازش را ادامه دهد.

[789] سؤال 138: شخصي كه مي تواند به طور ايستاده نماز بخواند، ولي به جهت وضعيت جسمي خود، احتمال زياد مي دهد كه ايستاده نماز خواندن در دراز مدت به او صدمه وارد كند، آيا جايز است كه نشسته نماز بخواند؟

پاسخ: اگر تشخيص پزشكان موثّق، براي او خوفِ ضرر قابل اعتنا در مورد نماز ايستاده را در پي داشته باشد، به صورت نشسته نماز بخواند.

قرائت

قرائت حمد و سوره از روي قرآن

[790] سؤال 139: در نماز، خواندن حمد يا سوره از روي قرآن، چه در حالاتي، مثل حفظ نبودن حمد يا سوره، نسيان و... و چه در حال اختيار، چه حكمي دارد؟

پاسخ: احتياط لازم اين است كه حمد و سوره در نماز واجب، در حال اختيار از روي قرآن خوانده نشود؛ ولي در حالات ذكر شده در سؤال، اشكال ندارد و در نماز مستحبّي، خواندن از روي قرآن مطلقاً جايز

است.

[791] سؤال 140: بنده مي خواهم در نمازهاي يوميه خود، بعضي از سوره هاي قرآن را بخوانم كه حفظ نيستم، مثل سوره جمعه، اعلي و شمس. آيا مي توانم اين سوره ها را با در دست گرفتن قرآن بخوانم؟

پاسخ: اشكال ندارد.

قرائت هاي مختلف قرآن در نماز

[792] سؤال 141: با توجه به اين كه كلمه «كفواً» در آيه شريفه «ولم يكن له كفواً احد»، به چهار صورت، حتي به تشديد «واو» خوانده شده است، آيا هر كدام از اين چهار صورت، در نماز جايز است؟

پاسخ: مي توانيد اين كلمه را به صورت «كُفُؤاً» يعني با ضمّ فاء و با همزه و يا به صورت «كُفْؤاً» يعني با فاء ساكن و با همزه و يا به صورت «كُفُواً» يعني با ضمّ فاء و با واو و يا به صورت «كُفْواً» يعني با فاء ساكن و با واو بخوانيد، اگر چه احتياط مستحب اين است كه به صورت اخير قرائت نكنيد؛ ولي خواندن آن به تشديد واو جايز نيست.

قرائت سوره توحيد و كافرون در نماز

[793] سؤال 142: آيا اين حكم شرعي كه بعد از شروع به خواندن سوره توحيد و كافرون در نماز، نمي توان اين دو سوره را رها كرد و سوره ديگري خواند، مخصوص نمازهاي واجب است يا در نماز مستحبّي هم همين حكم وجود دارد؟

پاسخ: احتياط اين است كه در غير حال ضرورت، در نمازهاي مستحبّي هم عدول از سوره جحد (كافرون) و توحيد، به سوره ديگر جايز نيست.

قرائت در نماز جمعه و نماز ظهر و عصر روز جمعه

[794] سؤال 143: اين كه گفته مي شود: «بر مرد واجب است قرائتش در نماز ظهر، به غير از روز جمعه، آهسته باشد»، آيا نظرشان اين است كه بلند خواندن در نماز ظهر روز

جمعه براي مرد، جايز است يا مستحب يا واجب؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب، حمد و سوره در نماز جمعه بايد بلند خوانده شود و در نماز ظهر روز جمعه بايد آهسته خوانده شود.

[795] سؤال 144: بنده مي خواهم در نماز ظهر و عصر روز جمعه، سوره هاي جمعه و منافقون را بخوانم، آيا مي توانم با صداي بلند قرائت كنم يا بايد آهسته بخوانم؟

پاسخ: قرائت نماز عصر، حتي در روز جمعه بايد آهسته باشد و قرائت نماز ظهر روز جمعه نيز بنا بر احتياط واجب بايد آهسته باشد.

رعايت قواعد تجويد

[796] سؤال 145: آيا رعايت قواعد تجويد، در نماز واجب است؟ اگر واجب است تا چه مقدار؟

پاسخ: معيار، صدقِ تلفّظ حروف به نحو صحيح در عرفِ عرب زبانان، به حسب امكان نمازگزار است و مقدار واجب از قواعد تجويد كه بايد رعايت شود، در بحث قرائت نماز، در رساله عمليه ذكر شده است.

[797] سؤال 146: آيا در نماز، رعايت كردن قواعد تجويد كه در كتاب هاي تجويدي آمده است، استحبابي دارد يا خير؟

پاسخ: رعايت آنچه كه علماي تجويد به عنوان محسّنات ذكر كرده اند، واجب نيست، اگر چه رعايت آن بهتر است.

[798] سؤال 147: آيا در نماز، ادغام كردن نون ساكنه و تنوين، در حروف «يرملون» (مثل «ولم يكنْ له») واجب است؟

پاسخ: احتياط، در ادغام كردن است، اگر چه لازم نيست.

[799] سؤال 148: آيا رعايت دو مدّ لازم كه در «ولا الضّالّين» وجود دارد، واجب است؟

پاسخ: بنا بر احتياط بايد رعايت شود.

[800] سؤال 149: آيا در نماز، خواندن كلمه هاي «صراط» و «صَلِّ» با حرف «س» نيز جايز و صحيح است؟

پاسخ: «صراط» را مي توان با حرف «س» نيز تلفظ كرد؛ ولي در كلمه

«صَلِّ» صحيح نيست.

[801] سؤال 150: منظور از «وقف به حركت» يا «وصل به سكون» در قرائت نماز چيست؟ و معيار، براي عدم تحقّق «وصل به سكون» چيست؟ و آيا مكث يك ثانيه اي يا ذره اي نفس كشيدن كافي است؟

پاسخ: منظور از وقف و وصل، مكث و اتصال عرفي است. براي توضيح بيشتر، به مسأله 1027 رساله عمليه مراجعه شود.

[802] سؤال 151: «وصل به سكون» و «وقف به حركت»، در حمد و سوره و اذكار مستحبّي و اذكار واجب و تشهد و سلام، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

تكرار سور و آيات و اذكار در نماز

[803] سؤال 152: آيا در نمازهاي واجب هم مي توان، مانند نمازهاي مستحبّي، به جاي يك سوره، چند سوره در يك ركعت نماز خواند، يا نمي توان؟

پاسخ: احتياط واجب، ترك قرائت بيشتر از يك سوره در نماز واجب است.

[804] سؤال 153: آيا تكرار آيات شريفه و اذكار و دعاهايي كه در نماز خوانده مي شود، جايز است؟ و در صورت جايز بودن، آيا فضيلتي دارد يا خير؟

پاسخ: جايز است و اشكال ندارد و قهراً ثواب و فضيلت هم دارد.

ترك سهوي قرائت

[805] سؤال 154: شخصي در نماز بعد از تكبيرة الاحرام، بدون خواندن حمد و سوره سهواً به ركوع مي رود. آيا نماز او درست است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، نمازش را ادامه دهد؛ يعني بعد از ركوع ذكر شده، دو سجده به جا آورد و سپس براي ركعت دوم بلند شود و بعد از نماز، به احتياط مستحب دو سجده سهو به جا آورد و نمازش صحيح است.

غلط خواندن نماز

[806] سؤال 155: شخصي زحمت كشيده و قرائت نماز را ياد گرفته است؛ ولي يك يا دو حرف را اشتباه تلفّظ مي كرده و گمان خودش اين بوده كه به طور صحيح تلفّظ مي كرده است. اكنون كه متوجه اشتباه خود شده است، چه بايد بكند؟

پاسخ: در فرض سؤال، نمازهايي كه خوانده كفايت مي كند و اعاده لازم نيست.

[807] سؤال 156: كسي در اوايل دوران بلوغ، قرائت نمازش صحيح نبوده و مثلاً حرف «ص» را «س» و يا حرف «ح» را «ه» تلفظ مي كرده، ولي به گمان خودش نمازهايش صحيح بوده است. حال، تكليفش نسبت به آن نمازها چيست؟

پاسخ: اگر جاهل مقصّر نباشد، نمازهايش صحيح است و اعاده و قضا ندارد.

[808] سؤال 157: كسي كه در اوايل تكليف خود نمازهايش را خوانده، ولي مخارج حروف را رعايت نكرده و مانند فارسي زبانان كلمات نماز را ادا كرده و اصلاً به اين مسأله توجهي نداشته و گمانش بر اين بوده كه نمازهايش صحيح است، آيا باز هم تكليفي در اين باره دارد يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، نمازهاي قبلي او صحيح است؛ ولي پس از اين در حدّ امكان بايد به نحو صحيح تلفّظ نمايد.

[809] سؤال 158: كسي كه هر چه

تلاش مي كند، باز هم نمازش را غلط مي خواند، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: وظيفه اش خواندن نماز به همان صورت است كه مي تواند؛ ولي اگر غلط در حمد و سوره باشد، بنا بر احتياط مستحب در نماز جماعت شركت كند.

[810] سؤال 159: شخصي مدتي در بعضي از اجزاي واجب نماز، با اعراب غلط، نماز را خوانده است. تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر مسأله را نمي دانسته و در ندانستن مسأله مقصر نبوده و اعراب غلط، در تكبيرة الاحرام نماز نبوده، اعاده لازم ندارد.

[811] سؤال 160: اگر نمازگزار مدتي سهواً يك ذكر مستحبّي در نماز را اشتباه تلفّظ كرده باشد، آيا نمازهايي كه خوانده است، نياز به اعاده و قضا دارد؟

پاسخ: اعاده و قضا ندارد.

[812] سؤال 161: اگر كسي در نماز سهواً ذكر مستحبّي را غلط بگويد، آيا واجب است آن را تكرار كند يا مستحب است؟

پاسخ: اگر از محلّ آن نگذشته باشد، بهتر است آن را به نحو صحيح ادا كند؛ ولي اين كار، واجب نيست.

قرائت قرآن و ذكر و دعا در بين نماز

[813] سؤال 162: آيا مي توانيم در بين حمد يا سوره يا تسبيحات اربعه يا تشهد و يا سلام، به ذكر و دعا و قرائت قرآن مشغول شده، سپس بقيه حمد و... را بخوانيم؟ در صورت صحيح بودن، آيا مي توانيم به فارسي يا زبان ديگري غير از عربي دعا نموده يا ذكر بگوييم؟

پاسخ: خواندن قرآن در نماز، به قصد قرائت قرآن (غير از چهار آيه از قرآن كه سجده واجب دارند) اشكال ندارد و همچنين ذكر گفتن به قصد ذكر مطلق و دعا كردن در بين نماز بي اشكال است، اگر چه به فارسي يا به زبان ديگري غير از

عربي باشد.

قرائت قرآن در غير نماز

[814] سؤال 163: تردّد در حياط مدرسه، هنگام قرائت قرآن، چه حكمي دارد؟

پاسخ: هنگام قرائت قرآن، لازم است همه احترام كنند و هر عملي كه موجب هتك شود، اشكال دارد.

[815] سؤال 164: گاهي در مدارس مشاهده مي شود كه دانش آموزان در مراسم صبحگاهي يا ديگر مراسم، قرآن را به صورت غلط مي خوانند. نظرتان در اين خصوص چيست؟

پاسخ: شايسته است از افرادي كه قرائت بهتر دارند، استفاده شود.

تسبيحات اربعه

[816] سؤال 165: نمازگزاري در ركعت سوم و چهارم نماز، يقين دارد كه يك مرتبه تسبيحات را گفته؛ ولي نمي داند دو مرتبه يا سه مرتبه را هم گفته يا نه. آيا در اين صورت بايد تسبحيات را از اول بگويد يا به همين تسبيحات اكتفا كند؟

پاسخ: يك بار گفتن تسبيحات اربعه كافي است؛ ولي چنانچه مي خواهد ثواب سه بار گفتن را درك كند، اگر به ركوع وارد نشده است، دومرتبه ديگر تسبيحات را بگويد.

ركوع

[817] سؤال 166: شخصي كه بعد از سجده اول متوجه مي شود كه ركوع را انجام نداده، آيا نمازش باطل است؟

پاسخ: به نظر اين جانب، نمازش باطل است.

[818] سؤال 167: اگر كسي بعد از اتمام سوره، بدون هيچ مكث و فاصله اي به ركوع برود، آيا اشكالي دارد؟ به عبارت ديگر، آيا بايد بين ركوع و جزء قبلي آن فاصله شود يا لازم نيست؟

پاسخ: مكث ميان آخر سوره و ركوع، لازم نيست.

[819] سؤال 168: در بسياري از اوقات ديده مي شود كه افرادي مقداري از اول يا آخر ذكر ركوع و سجود را در حال حركت مي گويند. نماز اين افراد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر سهوي باشد، اشكال ندارد و اگر عمدي باشد، نماز باطل است.

[820] سؤال 169: كسي كه به علت مريضي نمي تواند در ركوع آرامش بدنش را حفظ كند و مجبور است ذكر ركوع را به همراه حركت بدن بگويد، چه كار بايد بكند؟

پاسخ: اگر در ركوع مي تواند يك «سبحان اللَّه» را هم در حال آرامش بگويد، همان را بگويد و كافي است و اگر از گفتن يك «سبحان اللَّه» هم در حال آرامش بدن عاجز است، با همان حالتي كه دارد، ذكر

را بگويد و كفايت مي كند.

[821] سؤال 170: اگر كسي نتواند تا پايان ذكر ركوع در حال ركوع باقي بماند، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: اگر مي تواند يك «سبحان اللَّه» را در حال ركوع بگويد، همان كافي و مجزي است و اگر از گفتن حتي يك «سبحان اللَّه» هم در حال ركوع عاجز است، احتياط اين است كه ذكر ركوع را در حال برخاستن از ركوع و قبل از اين كه از حدّ ركوع خارج شود و به قصد قربت مطلقه بگويد.

[822] سؤال 171: كسي كه مثلاً ذكر «سبحان ربي العظيم وبحمده» را در ركوع، سهواً غلط بخواند و يا اينكه سهواً در حال گفتن اين ذكر، بدنش حركت كند، آيا موقعي كه مي خواهد ذكر ركوع را دوباره به صورت صحيح تكرار كند، مي تواند به جاي آن ذكر، سه بار «سبحان اللَّه» بگويد؟

پاسخ: گفتن يك ذكر صحيح، با شرايط آن كافي است.

[823] سؤال 172: اگر در ركوع و سجود، افزون بر ذكر واجب صحيح، دعا و ذكر غلط خوانده شود، آيا به نماز صدمه مي زند؟ اگر در قنوت، ذكر و دعاي اشتباه خوانده شود، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر غلط فاحش و تغيير دهنده معنا نباشد، نماز را باطل نمي كند؛ ولي بنا بر احتياط واجب عمداً به اين نحو نخواند.

سجود

[824] سؤال 173: در هنگام سجده، آيا گذاشتن كف دست بر روي زمين، بدون گذاشتن انگشتان، كفايت مي كند يا انگشتان هم بايد بر زمين گذاشته شود؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب بايد تمام كف دست به همراه انگشتان بر روي زمين قرار گيرد و صدق عرفي، كفايت مي كند.

[825] سؤال 174: آيا مي توان در سجده، انگشتان دست را حركت

داد؟

پاسخ: اگر كف دست و انگشتان، بر روي زمين باشد، ظاهراً حركت دادن آنها اشكالي ندارد.

[826] سؤال 175: آيا نشستن بعد از سجده اول و همچنين نشستن بعد از سجده دوم كه اصطلاحاً به آن «جلسه استراحت» گفته مي شود، واجب است؟ ترك كردن آن دو كه ديده مي شود بعضي از افراد، آنها را در نماز مستحبّي ترك مي كنند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نشستن بعد از سجده اول و قبل از سجده دوم (به حالت اطمينان و استقرار)، لازم است و اگر عمداً ترك شود، نماز باطل است؛ ولي نشستن بعد از سجده دوم (جلسه استراحت)، واجب نيست، اگر چه بهتر است ترك نشود.

[827] سؤال 176: مي دانيم كه در سجده، بايد هفت موضع از بدن روي زمين قرار بگيرد. آيا زياد و كم شدن سجده، به تعداد قرار گرفتن پيشاني بر زمين بستگي دارد يا وابسته به تعداد قرار گرفتن همه هفت موضع بدن با هم، بر روي زمين است؟

پاسخ: ملاك در زيادي و يا كمي سجده، گذاردن و يا نگذاردن پيشاني بر زمين است و اعضاي ديگر در اين مسأله دخالتي ندارند.

[828] سؤال 177: معمولاً كساني كه نمي توانند سجده كنند، مهر نماز را با دست بلند مي كنند و پيشاني را بر آن مي گذارند و در اين حال نوك انگشتان بزرگ پا را هم بر زمين نمي گذارند، در حالي كه مي توانند با درست كردن سكويي و قرار دادن مهر بر آن، پيشاني را بر مهر و كف هر دو دست را بر زمين بگذارند. در اين حالت، آيا درست كردن سكو براي اين كه بتوان كف هر دو دست را بر زمين گذاشت و همچنين گذاشتن نوك

انگشتان بزرگ پا لازم است يا همان صورتي كه به طور معمول انجام مي شود، كافي است؟

پاسخ: در فرض سؤال، بايد نمازگزار تا جايي كه مي تواند براي سجده خم شود و مهر را بر روي سكو يا چيز ديگري قرار دهد تا بتواند پيشاني را بر آن بگذارد و بقيه مواضع سجده را نيز هر كدام را كه مي تواند بايد بر روي زمين قرار دهد.

[829] سؤال 178: كسي كه وظيفه اش اين است كه سجده را با اشاره به جا آورد، در صورتي كه بتواند بعضي از مواضع سجده را بر زمين بگذارد، آيا اين كار واجب است؟

پاسخ: لازم نيست.

[830] سؤال 179: كسي بيماري و درد شديدي در گردن دارد و نمي تواند در حالت سجده سر بر مهر بگذارد. اگر به علت درد شديد، نتواند روي چيزي مثل چهار پايه كوچك نيز مهر بگذارد و سجده كند، آيا مي تواند مهر را بردارد و بر پيشاني قرار دهد؟

پاسخ: اگر اصلاً نمي تواند براي سجده خم شود، بايد با سرش براي سجده اشاره كند و اگر آن هم امكان ندارد، با چشمانش اشاره كند و بنا بر احتياط بايد مهر را نيز بردارد و به نزديكي پيشاني خود آورد و سر را بر آن بگذارد.

[831] سؤال 180: گاهي در پيشاني انسان جوش هايي پيدا مي شود كه هنگام سجده كردن درد مي گيرد. آيا مي توان در سجده، پيشاني را به صورت كج روي مهر گذاشت؟

پاسخ: لازم نيست جاي جوش را بر مهر بگذارد، اگر ممكن است، جاي ديگر پيشاني را بر روي مهر بگذارد.

[832] سؤال 181: خانمي مدتي در نماز، چادرش بين پيشاني او و مهر نماز حائل شده است. با توجه به

اين كه حكم مسأله را نمي دانسته، نمازهايي كه اين طور خوانده، چه صورتي دارد؟

پاسخ: همه نمازهايي را كه مي داند در هر دو سجده از يك ركعت آن نمازها، چادر حائل شده - به طوري كه به مقدار لازم، پيشاني به مهر نرسيده - بايد اعاده كند؛ ولي در مورد نمازهايي كه يقين دارد يك يا چند سجده از آن نمازها را به اين نحو به جا آورده است، اما يقين ندارد كه دو سجده از يك ركعت را به اين ترتيب به جا آورده است، براي آن تعداد از سجده ها كه به فوت شدن آنها به خاطر حائل شدن چادر يقين دارد، بايد قضاي سجده به جا آورد و بعد از قضاي هر سجده، بنا بر احتياط دو سجده سهو نيز بنمايد.

چيزهايي كه مي توان بر آن سجده كرد

[833] سؤال 182: مهر نمازي را كه نجس شده، مي توان تطهير كرد يا نه؟ اگر بخشي از مهر پاك باشد (قسمت پاك به اندازه اي است كه سجده بر آن صحيح است)، آيا در اين صورت مي توان بر قسمت پاك اين مهر سجده نمود؟

پاسخ: اگر نجاست نفوذ كرده باشد، بايد آب پاك مطلق و غير قليل در آن نفوذ كند تا پاك شود و سجده بر قسمت پاك مهر صحيح است.

[834] سؤال 183: حكم سجده بر روي مهرهايي كه داراي عكس بارگاه معصومين عليهم السلام هستند، چيست؟

پاسخ: اگر از آن تفسير بد و ناصحيح نكنند و مانع رسيدن پيشاني به مهر نباشد، بي اشكال است.

[835] سؤال 184: يكي از دو طرف مهرهاي نماز، مقداري برجستگي دارد. آيا سجده بر سطح ناهموار آن صحيح است؟

پاسخ: اگر برجستگي، مانع رسيدن مقدار لازم پيشاني به مهر باشد، اشكال دارد.

[836]

سؤال 185: با توجه به اين كه سجده بر چيزهاي خوردني صحيح نيست، سجده كردن بر چيزهايي كه در بعضي از كشورها از چيزهاي خوردني است، ولي در كشوري ديگر خوردني نيست، چه حكمي دارد؟ سجده كردن بر گياهي كه از غذاهاي حيوانات است، ولي در موارد كمي، انسان نيز از آن استفاده مي كند، چه صورتي دارد؟

پاسخ: در فرض اول، سجده كردن بر چيزهايي كه در بعضي از كشورها خوردني است، صحيح نيست؛ ولي در فرض دوم، يعني در گياهي كه حيوانات مي خورند، مانند يونجه و امثال آن، ولي انسان در بعضي اوقات آنها را مي خورد، اشكال ندارد و سجده بر آن صحيح است.

[837] سؤال 186: سجده كردن روي برگ چاي، قبل از پختن و بعد از آن، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بنا بر احتياط صحيح نيست.

[838] سؤال 187: آيا سجده كردن بر قسمتي از ميوه ها كه معمولاً خورده نمي شوند (مثل پوست خربزه و هندوانه)، صحيح است؟

پاسخ: بنا بر احتياط جايز نيست.

[839] سؤال 188: گياهان و ميوه هايي كه خوراكي هستند، مراحل مختلفي را طي مي كنند و تنها در بعضي از مراحل، قابليت خوردن را دارند، مثلاً قبل از رسيدن و يا بعد از رسيدن و خراب شدن، خوراكي محسوب نمي شوند. آيا سجده بر اين چيزها در مراحلي كه غير خوراكي هستند، صحيح است؟

پاسخ: در فرض مذكور، سجده بر آنها جايز نيست.

[840] سؤال 189: سجده بر حصير تهيه شده از برگ درخت نخل و همچنين سجده بر نخ كنف (نخ گوني بافي)، چه حكمي دارد؟

پاسخ: مورد اول (حصير برگ نخل)، اشكال ندارد؛ ولي مورد دوم، خالي از اشكال نيست.

[841] سؤال 190: آيا سجده بر دستمال كاغذي صحيح

است؟

پاسخ: اگر احراز شود كه دستمال كاغذي از چيزهايي ساخته شده كه سجده بر آنها صحيح است، اشكال ندارد؛ ولي اين موضوع در نزد اين جانب محرز نيست.

[842] سؤال 191: آيا سجده نمودن بر پول كاغذي و كاغذ رنگي و يا كاغذ سفيدي كه بعداً به وسيله چاپ، رنگ آن عوض شده، صحيح است؟

پاسخ: اگر كاغذ يا پول كاغذي از موادي ساخته شده كه سجده بر آن صحيح است، سجده كردن اشكال ندارد، وگرنه جايز نيست، و در موارد مشكوك، احتياط، در ترك است و رنگ كاغذ، اگر داراي جرمي نباشد كه بين كاغذ و پيشاني سجده كننده حائل شود، در اين صورت سجده بر آن كاغذ اشكالي ندارد.

سجده واجب قرآن

[843] سؤال 192: آيا حكم كسي كه آيه سجده را مي نويسد و يا از روي قرآن، بدون اين كه بر زبان جاري كند، مي خواند، مانند كسي است كه آن را بر زبان جاري مي كند يا آن را مي شنود؟

پاسخ: حكم وجوب سجده، به قاري و گوش كننده اختصاص دارد و در بقيه موارد، واجب نيست، اگرچه بر شنونده نيز سجده كردن مستحب است.

[844] سؤال 193: آيا با خواندن يا گوش دادن به مقداري از آيه سجده و نه تمام آيه، خواننده و يا كسي كه گوش به آيه مي كند، بايد سجده كند؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب بايد سجده كند، خصوصاً اگر لفظ سجده خوانده شود.

[845] سؤال 194: بچه غير مميّزي با تعليم والدين خود سوره علق را حفظ كرده و گاهي آن را بر زبان خود جاري مي كند. آيا كساني كه آيه آخر سوره علق (آيه سجده) را از زبان او گوش مي كنند، واجب است سجده كنند؟

پاسخ:

چنانچه در خواندن آيه سجده، قصد قرآن خواندن نداشته باشد و بدون اين قصد، آيه بر زبانش جاري شود، سجده واجب نيست.

[846] سؤال 195: اگر كسي به آيه سجده از راديو، تلويزيون يا بلندگو گوش بدهد، آيا سجده بر او واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر قاري قرآن در همان موقع، در حال قرائت كردن باشد و شنونده از راديو، تلويزيون يا بلندگو به آن گوش فرا دهد، ظاهراً سجده كردن واجب است و اگر صداي ضبط شده باشد كه از ضبط صوت يا راديو و تلويزيون پخش مي شود، بنا بر احتياط سجده كردن واجب است.

[847] سؤال 196: انساني كه گوشش سنگين است و در مجلسي حاضر است كه آيه سجده خوانده مي شود، ولي او به خوبي آيه را نمي شنود، سجده بر او واجب مي شود يا نه؟

پاسخ: در مورد سؤال، سجده بر اين شخص واجب نيست، اگر چه مطابق احتياط است.

[848] سؤال 197: نمازگزاري كه در بين نماز، آيه سجده را مي شنود، چه وظيفه اي برعهده اش مي آيد؟

پاسخ: اگر آيه را بشنود، ولي به آن گوش ندهد، چيزي بر او نيست؛ ولي اگر به آن گوش فرا دهد، در حكم قرائت عمدي است.

سجده شكر

[849] سؤال 198: سجده شكر چه سجده اي است؟ و آيا شرايطي كه در سجده نماز بايد رعايت شود، در سجده شكر هم معتبر است و بايد رعايت شود؟

پاسخ: سجده شكر، سجده اي است كه در وقت تجدّد نعمت و يا برطرف شدن بلا و يا براي يادآوري آنها و يا براي اداي فريضه و يا نافله و يا براي انجام دادن كار خير (از قبيل صلح دادن ميان دو نفر) انجام داده مي شود و در آن

به جز گذاشتن پيشاني بر زمين و اباحه مكان، چيز ديگري معتبر نيست، اگر چه مستحب است سه بار و يا صد بار ذكر «شكراً للَّه» گفته شود.

تشهّد

[850] سؤال 199: كسي كه مدتي در نماز چهار ركعتي، تشهد دوم را به جا نياورده و جاهل قاصر است، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب بايد قضاي هر تشهد را به جا آورده و براي هر تشهد، دو سجده سهو نيز انجام دهد.

[851] سؤال 200: آيا در تشهد، جايز است بگويد: «أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وأشهد أنّ محمّداً صلّي اللَّه عليه وآله عبده ورسوله»؟

پاسخ: اين گونه تشهد، كافي نيست.

[852] سؤال 201: اگر در تشهد نماز واجب، بعد از صلوات بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم جمله «وعجّل فرجهم» را بگوييم، نماز ما صحيح است يا باطل؟

پاسخ: چنانچه به قصد جزئيت نباشد، بلكه به قصد دعا و قربت مطلقه باشد، ظاهراً اشكال ندارد و موجب بطلان نماز نمي شود؛ ولي بهتر است در تشهد نماز، به همان نحوي كه وارد شده و مأثور است، اكتفا شود.

[853] سؤال 202: آيا خواندن شهادت ثالثه (شهادت بر ولايت حضرت علي عليه السلام)، در نماز جايز است؟

پاسخ: نبايد چيزي بر نماز اضافه شود. بنا بر اين، شهادت ثالثه در تشهد به قصد اين كه جزء نماز باشد، صحيح نيست و بدون قصد جزئيت هم چون منشأ اختلاف است، ترك شود.

سلام

[854] سؤال 203: يكي از مؤمنين مدتي در نمازش به جاي «السلام عليك أيها النبيّ ورحمة اللَّه وبركاته» عبارت «السلام علي النبيّ ورحمة اللَّه وبركاته» را گفته است. حكم نمازهايي كه اين طور خوانده است، چيست؟

پاسخ: نمازهاي قبلي او باطل

نيست؛ ولي پس از اين همان طور كه در توضيح المسائل نوشته شده است، بخواند.

[855] سؤال 204: آيا در سلام هاي آخر نماز، مي توان به جاي كلمه «السلام» كلمه «سلام» را به كار برد؟

پاسخ: جايز نيست.

موالات

[856] سؤال 205: كسي كه بر اثر حواس پرتي، مدتي طولاني در بين نماز چيزي نمي گويد و كاري هم انجام نمي دهد و بعد از جمع شدن حواس، به ادامه نماز مي پردازد، آيا به موالات نمازش صدمه اي وارد مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر سكوت، به قدري باشد كه صورت نماز را به هم نزند، اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري باشد كه صورت نماز را به هم بزند، چه عمدي باشد و چه سهوي، نماز باطل مي شود، مگر اين كه حالت اين شخص طوري است كه نمي تواند به غير از اين صورت نماز بخواند و اگر تكرار نمايد باز هم به همين صورت و با فاصله نماز را مي خواند كه در اين حال مي تواند به همان نماز اكتفا كند.

{مستحبّات و مكروهات نماز}
اذان و اقامه

[857] سؤال 206: آيا گفتن اذان و اقامه، در نمازهاي مستحبّي يا در غير حالت نماز، باز هم

مستحب است يا خير؟

پاسخ: در نمازهاي واجب يوميه، اذان و اقامه، مستحبّ مؤكّد است؛ ولي در ديگر نمازهاي واجب و نمازهاي نافله استحباب ندارد و در غير نماز، گفتن اذان به گوش راست بچه تازه متولد شده و گفتن اقامه به گوش چپش مستحب است و گفتنِ اذان تنها در مواردي از قبيل اذان گفتن به گوش كسي كه چهل روز گوشت نخورده و همچنين كسي كه خلق و خويش بد است، استحباب دارد.

[858] سؤال 207: با عنايت به اين كه اذان و اقامه در نماز مستحب است، آيا مي توان به جاي آنها ترجمه آن دو را قبل از نماز بر زبان جاري كرد يا خير؟

پاسخ: بايد با عربي صحيح خوانده شوند و ترجمه آنها كافي نيست.

[859] سؤال 208: آيا لازم

است هنگام گفتن اذان و اقامه، انسان با طهارت باشد و بدن و لباسش از نجاست پاك باشد؟

پاسخ: پاك بودن لباس و بدن، در اذان و اقامه شرط نيست. طهارت از حدث نيز در اذان لازم نيست؛ ولي در اقامه، بنا بر احتياط طهارت از حدث شرط است؛ بلكه خالي از قوت نيست.

[860] سؤال 209: آيا مي توان بعضي از جملات اذان را كمتر يا بيشتر از آن چيزي كه معيّن شده است، تكرار كرد، مثل اين كه «حيّ علي الصلاة» يا شهادتين را يك بار يا سه بار گفت؟

پاسخ: نمي توان به قصد اذان، جملات آن را كمتر يا بيشتر كرد؛ ولي تكرار «حيّ علي الصلاة»، «حيّ علي الفلاح» يا شهادتين، به جهت تأكيد و تشويق مردم و جمع شدن آنها براي نماز اشكالي ندارد؛ ولي آنچه زيادتر گفته مي شود، جزء اذان نيست.

[861] سؤال 210: حكم شهادت ثالثه در اذان و اقامه چيست؟

پاسخ: گفتن شهادت ثالثه در اذان و اقامه، به عنوان جزئيت جايز نيست؛ ولي گفتن در اذان و اقامه، به قصد قربت مطلقه، خوب است.

[862] سؤال 211: جابه جا شدن سهوي اذان و اقامه در نماز، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر عمداً و يا سهواً و يا جهلاً اقامه را بر اذان مقدّم نمايد، براي درك كردن اقامه، بايد بعد از اذان، اقامه را اعاده كند.

[863] سؤال 212: هنگام گفتن اقامه نماز، نمي دانيم كه اذان را گفتيم يا نه. اگر بخواهيم ثواب گفتن اذان را درك كنيم، آيا بايد دوباره اذان و اقامه بگوييم يا همين كه نيّت گفتن را داشته ايم و الآن شك در گفتن داريم، كافي است؟

پاسخ: بعد از دخول و ورود به

اقامه، به شك خود اعتنا نكند؛ ولي اگر شكّ او قبل از آن باشد، اذان و سپس اقامه را بگويد.

[864] سؤال 213: آيا كسي كه در حال گفتن اذان اعلام است، مي تواند همان اذان را اذان نماز خود قرار دهد و بعد از آن اقامه بگويد و نمازش را بخواند يا لازم است براي نماز، اذان ديگري بگويد؟

پاسخ: اگر براي اذان اعلام قصد قربت كرده باشد، مي تواند به اذان اعلام، براي نمازش كفايت كند و بعد از آن اقامه را بگويد و نماز را شروع نمايد.

[865] سؤال 214: شخصي قبل از نماز فرادي، اذان و ا قامه مي گويد و مشغول نماز مي شود. اگر ما در آن مكان حاضر باشيم و بعد از اذان و اقامه آن شخص بخواهيم نماز بخوانيم، آيا لازم است باز هم اذان و اقامه بگوييم يا مي توانيم به همان اذان و اقامه اكتفا كنيم؟

پاسخ: مي توانيد به همان اذان و اقامه اكتفا كنيد، به شرط اين كه هنگام گفتن آن شخص، همه فصول اذان و اقامه را بشنويد.

[866] سؤال 215: در بسياري از مواقع، به هنگام نماز جماعت در مساجد، بچه هاي نابالغ اذان مي گويند. آيا مي توان به همين اذان براي نماز اكتفا كرد يا خير؟

پاسخ: اگر مميّز باشند، اذان آنها كفايت مي كند.

[867] سؤال 216: در مواردي كه اذان، در نماز ساقط مي شود، آيا سقوط اذان، لازم است يا جايز؟

پاسخ: در نماز عصر روز عرفه (در صورت جمع با نماز ظهر) و در نماز عشاي مزدلفه (در صورت جمع با نماز مغرب)، و بنا بر احتياط واجب در نماز عصر روز جمعه (در صورت جمع نماز عصر با نماز جمعه و يا با

نماز ظهر) اذان را ترك كند؛ ولي در بقيه موارد، مي تواند اذان بگويد.

[868] سؤال 217: اذان گفتن دختران در مدارس دخترانه، جهت حضور دانش آموزان در نماز جماعت مدرسه، چه حكمي دارد؟

پاسخ: في نفسه اشكال ندارد؛ ولي كفايت از اذان براي اقامه نماز جماعت نمي كند.

قنوت

[869] سؤال 218: آيا بالا بردن دست ها در قنوت، جزء قنوت است يا امر مستحبّي جداگانه است كه مي توان آن را ترك كرد؟ بالا بردن دست ها به هنگام تكبيرة الاحرام و ديگر تكبيرهاي نماز چه طور؟

پاسخ: اگر بخواهد قنوت بخواند، احتياط واجب آن است كه دست ها را بلند كند و مستحب است دست ها را تا مقابل صورت بلند نمايد و در تكبيرات نماز، بالا بردن دست ها تا مقابل گوش ها مستحب است.

[870] سؤال 219: آيا غلط خواندن قنوت و يا ذكرهاي مستحبّي نماز، مبطل نماز است؟

پاسخ: اگر غلط خواندن آنها به حدّي نباشد كه از ذكر بودن خارج شود، مبطل نيست؛ ولي بنا بر احتياط واجب نبايد عمداً آنها را به اين صورت بخواند.

[871] سؤال 220: آيا دعا كردن در قنوت، به زبان فارسي و يا هر زبان ديگري غير از عربي، صحيح است و موجب بطلان نماز نمي شود؟

پاسخ: اگر قادر به خواندن دعا به عربي باشد، سزاوار است كه به عربي بخواند؛ ولي خواندن دعا به زبان غير عربي هم اشكال ندارد.

[872] سؤال 221: آيا در قنوت، خواندن شعري كه داراي مضامين دعا و مناجات است، جايز است؟ و در صورت جواز، عربي بودن در آن شرط است يا به هر زباني باشد، مانعي ندارد؟

پاسخ: خواندن شعر مذكور در سؤال، اشكال ندارد و عربي بودن در آن شرط نيست و به

هر زباني مي شود قنوت را خواند.

[873] سؤال 222: كسي كه در قنوت نماز اين دعا را مي خواند: «فاصفح عنّي بحسن توكّلي عليك» و بعد شك مي كند كه درست خوانده يا نه؟!

الف. آيا مي تواند «إليك» بگويد، به اين نيّت كه هر كدام («عليك» يا «إليك») درست است، همان محسوب شود؟

پاسخ: نمي تواند.

ب. اگر «إليك» را گفته باشد، نمازي را كه اين گونه خوانده، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر جاهل مقصّر نبوده، اعاده لازم نيست؛ ولي بايد دو سجده سهو به جا آورد.

ج. اگر اين مسأله در جاهاي ديگر نماز اتفاق افتاد، حكمش چيست؟

پاسخ: در هر جاي نماز، اگر در اذكار مستحبّي اتفاق بيفتد، همان حكم قبلي را دارد.

[874] سؤال 223: بعضي اوقات در قنوت، سمت نگين انگشتر عقيق را به طرف صورت مي گيرند، آيا اين عمل، سنّت است و ثوابي دارد؟

پاسخ: اگر كسي به اميد مطلوب بودن، آن را انجام دهد، مانعي ندارد.

تكبيرات مستحب در نماز

[875] سؤال 224: بعضي از افراد، تكبيرات قبل و بعد از ركوع و سجده را در حال حركت مي گويند. آيا نماز اين افراد صحيح است؟

پاسخ: اگر از تكبيرات مذكور قصد ذكر مطلق كنند و آنها را به قصد تكبيرات وارد شده در نماز كه قبل و بعد از ركوع و سجده گفته مي شود، نگويند، نمازشان صحيح است.

تورّك

[876] سؤال 225: تورّك كه در بعضي از كتاب ها يكي از اعمال مستحب نماز شمرده شده است، به چه معنا است؟

پاسخ: تورّك اين است كه نمازگزار، در حال نشستن، بر روي ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ قرار دهد.

بستن چشم هنگام نماز

[877] سؤال 226: آيا بستن چشم در هنگام نماز، براي حضور قلب پيداكردن، باز هم مكروه است؟

پاسخ: به حسب موارد فرق مي كند. اگر اين كار واقعاً تأثير در حضور قلب بيشتر و يا زياد كردن خضوع و خشوع داشته باشد، بعيد نيست كراهت آن برطرف شود.

تعقيبات نماز

[878] سؤال 227: گاهي موقع گفتن تسبيحات حضرت زهراعليها السلام در تعقيب نماز، در تعداد آن شك مي كنيم. در اين صورت، آيا تسبيحات را از سر بگيريم يا خير؟

پاسخ: اگر در عدد تكبيرات و تحميدات و تسبيحات شك كند، چنانچه از محل، تجاوز نكرده باشد؛ يعني وارد ذكر بعدي يا كار ديگري نشده باشد، بنا را بر كمتر مي گذارد و اگر تجاوز كرده باشد، بنا را بر انجام دادن آنها مي گذارد.

[879] سؤال 228: مرسوم است كه مؤمنين به يكديگر التماس دعا مي گويند. آيا اين كار، مستحب است؟

پاسخ: كار خوبي است.

[880] سؤال 229: آيا خواندن عبارت «يا محمّد يا عليّ، يا عليّ يا محمّد، اكفياني فإنّكما كافيان وانصراني فإنّكما ناصران» كه بخشي از دعاي معروف فرج است، جايز است؟

پاسخ: منظور از فراز مذكور در دعا، ممكن است «بإذن اللَّه» (با اذن و اجازه خداوند) باشد. بنا بر اين بي اشكال به نظر مي رسد.

[881] سؤال 230: آيا در زيارت عاشورا، گفتن يك سلام به جاي صد سلام و يك لعن به جاي صد لعن، به قصد رجا جايز است؟

پاسخ: جايز است.

{مبطلات نماز}
خلل در طهارت

[882] سؤال 231: اگر كسي در وسط نماز يا بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته است يا نه، چه بايد بكند؟

پاسخ: اگر بعد از نماز، در وضو شك كند، نمازش محكوم به صحّت است؛ ولي براي نمازهاي آينده بايد وضو بگيرد و اگر در اثناي نماز، در وضو شك كند، نماز را رها كند، وضو بگيرد و دوباره نماز بخواند و احتياط اين است كه آن نماز را به آخر برساند و تمام كند و دوباره وضو گرفته، نماز را اعاده نمايد.

[883] سؤال 232: اگر

در بين نماز شك كنيم كه وضو را درست انجام داده ايم يا نه، آيا نماز را ادامه دهيم يا رها كنيم و بعد از وضوي جديد دوباره نماز بخوانيم؟ اگر تقريباً اطمينان پيدا كرديم كه وضوي ما صحيح نبوده، چه بايد بكنيم؟

پاسخ: در صورت شك در صحيح بودن وضو، نماز شما محكوم به صحّت است و اگر اطمينان داريد كه وضو صحيح نبوده، نماز باطل است و بايد وضو و نماز را اعاده كنيد.

[884] سؤال 233: شخصي وضو گرفته و بعد هم وضويش باطل شده است. حال كه توجه مي كند، نمي داند كه باطل شدن وضو، قبل از خواندن نماز بوده يا بعد از آن. آيا لازم است اين نماز را دوباره بخواند؟

پاسخ: اقوي صحّت نماز است؛ ولي براي نمازهاي بعدي بايد وضو بگيرد.

[885] سؤال 234: زني كه مستحاضه قليله است و در وسط نماز، استحاضه او متوسطه يا كثيره مي شود، نمازش را بايد ادامه دهد يا بايد قطع كند و به وظيفه جديد عمل نمايد؟

پاسخ: بايد نماز را قطع كند و به وظيفه جديد عمل كند.

[886] سؤال 235: زني كه استحاضه متوسطه است، پس از عمل به وظيفه خود مشغول نماز صبح شده است و در حين نماز استحاضه او كثيره شده، وظيفه اش چيست؟ اگر اين اتفاق در بين نماز ظهر، عصر، مغرب و يا عشا پيش بيايد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر مورد ذكر شده در سؤال، در نماز صبح پيش بيايد، چنانچه بدن يا لباسش نجس نشود و يا در صورت نجاست، بتواند در حين نماز بدن و لباسش را تطهير كند، نمازش را ادامه دهد و صحيح است؛ ولي اگر در نماز ظهر،

عصر، مغرب و يا عشا پيش بيايد، در اين صورت نمازش را قطع كند و پس از عمل به وظيفه مستحاضه كثيره نماز را از سر بگيرد.

[887] سؤال 236: فردي كه در نماز، حالت خواب او را فرا گرفته و بعد از بيدار شدن از خواب شك مي كند كه در بين نماز خوابيده يا بعد از اتمام نماز، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: بايد نماز را اعاده كند.

تكتّف

[888] سؤال 237: آيا تكتّف براي حصول خضوع و خشوع و تسليم بيشتر در برابر پروردگار در نماز جايز است؟

پاسخ: احتياطاً جايز نيست.

انحراف از قبله

[889] سؤال 238: نمازگزاري به واسطه برخورد شخص ديگري با او صورت و يا بدنش از قبله منحرف مي شود. در اين صورت نمازش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: اگر به طرف راست يا چپ قبله و يا طرف مقابل قبله برگردد (انحراف نمازگزار از قبله به اندازه نود درجه يا بيشتر از آن شود)، نمازش باطل است؛ ولي اگر قبله ما بين طرف چپ و راست نمازگزار (انحراف كمتر از نود درجه) باشد، نماز باطل نمي شود.

[890] سؤال 239: شخصي در قيام نماز، به جهت سنگيني وزن و پا به پا كردن، به طرف راست و چپ قبله منحرف مي شود. آيا نمازش صحيح است؟

پاسخ: انحراف غير عمدي از قبله، اگر به حدّ طرف راست يا چپ قبله برسد، مبطل نماز است؛ ولي اگر جزئي باشد، اشكال ندارد.

[891] سؤال 240: چنانچه براي بيمار، خواندن نماز به سوي قبله امكان نداشته و يا مشكل باشد (مثل اين كه روي تختي خوابيده كه جهت آن مخالف قبله است و نمي توان جهت آن را تغيير داد و يا تغيير دادن آن بسيار مشكل است)، چگونه بايد نماز بخواند؟ و آيا جهات ديگر برايش يكسان است؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر تا آخر وقت امكان رو به قبله خواندن نماز برايش وجود نداشته باشد، به هر مقدار كه ممكن است به طرف قبله نماز بخواند و نمازش صحيح است.

[892] سؤال 241: شخصي كه به واسطه بسته شدن به جايي (مثل بسته شدن به درخت) نمي تواند رو به قبله شود و

نماز بخواند، تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر در تمام وقت نماز نتواند رو به قبله نماز بخواند، به هر مقدار كه امكان دارد رو به قبله شود و نماز بخواند و كافي است.

[893] سؤال 242: اگر كسي كه نمي تواند علم يا ظن به جهت قبله پيدا كند، به يك جهت دلخواه نماز بخواند و در وقت يا خارج وقت نماز بفهمد كه قبله در جهت ديگري بوده است، تكليفش چيست؟

پاسخ: اگر به هنگام نماز خواندن، قبله بين طرف راست و چپ نمازگزار بوده، نمازش صحيح است و اگر قبله در طرف راست يا چپ نمازگزار بوده، چنانچه در وقت نماز متوجه شود، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت نماز متوجه شود، قضا لازم نيست و اگر قبله در طرف پشت نمازگزار بوده، چنانچه در وقت نماز متوجه شود، نماز را اعاده كند و اگر پس از وقت متوجه شود، بنا بر احتياط آن را قضا نمايد.

[894] سؤال 243: شخصي خانه جديدي مي خرد. در ابتداي امر براي يافتن قبله از يكي از همسايه ها جهت قبله را مي پرسد و به آن جهت نماز مي خواند؛ اما بعدها با گذاشتن قبله نما اطمينان پيدا مي كند جهتي را كه سال ها به طرف آن نماز مي خوانده، اشتباه بوده است. با توجه به اين كه اين فرد از راه هاي معتبر، براي يافتن قبله استفاده نكرده است، آيا بايد نماز هايي كه در اين سال ها خوانده، قضا نمايد؟

پاسخ: اگر انحراف نمازگزار از قبله به حدّ مشرق و مغرب (چپ يا راست قبله) نرسد، اعاده و قضا ندارد و اگر به اين حد برسد، اعاده لازم است؛ ولي قضا ندارد و اگر

انحراف بيش از آن باشد كه در نتيجه قبله در پشت نمازگزار واقع شده، اعاده واجب است و بنا بر احتياط واجب قضا نيز لازم است و چنانچه امثال اين افراد ملتفت باشند و احتمال جدّي انحراف از قبله را بدهند، لازم است تحقيق كنند تا براي آنها اطمينان حاصل شود و نبايد نسبت به مسائل شرعي با سهل انگاري برخورد شود.

قصد غير ذكر از اذكار نماز

[895] سؤال 244: گاهي كسي كه مشغول نماز است، براي متوجه كردن ديگران به امري، تكبير در نماز را بلند مي گويد، اين كار چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر به قصد ذكر، تكبير مي گويد و در حال گفتن تكبير، صدا را بلند مي كند تا ديگري را متوجه كند، اشكال ندارد و اگر به نيّت متوجه كردن ديگري تكبير مي گويد، ولي قصد ذكر هم مي كند، نمازش باطل است و در صورتي كه هر دو را در عرض هم قصد كند، صحّت نماز، محلّ تأمّل است.

[896] سؤال 245: من مادر سه فرزند هستم كه يكي از آنها كلاس اول دبستان است و دو تاي ديگر به مدرسه نمي روند و دوست دارم كه بچه هايم از كوچكي نمازشان را بخوانند. آيا مي توانم نماز مغرب و عشاي خود را بلند و شمرده بخوانم تا آنها ياد بگيرند؟

پاسخ: اگر نيّت شما اين باشد كه نماز خود را بخوانيد و در ضمن آن مي خواهيد به بچه هاي خود نماز را آموزش بدهيد، اشكال ندارد؛ ولي بهتر اين است كه بعد از خواندن نماز، به فرزندانتان آموزش دهيد.

حرف زدن عمدي

[897] سؤال 246: آيا گفتن يك حرف از حروف الفبا در بين نماز كه داراي معنا نيست، باطل كننده نماز است يا

نه؟ اگر نمازگزار از اين حرفِ بدون معنا، قصد معنايي را نمايد (مثل اين كه با كسي قرار گذاشته كه هر وقت من فلان حرف از حروف الفبا را گفتم، تو فلان كار را بكن)، آيا اين كار نماز را باطل مي كند؟

پاسخ: اگر در بين نماز يك حرف يا بيشتر بگويد، چه داراي معنا باشد يا نباشد، چنانچه عمدي باشد، نماز را باطل مي كند و اگر سهوي باشد، نماز باطل نمي شود؛ ولي سجده سهو دارد.

جواب سلام در بين نماز

[898] سؤال 247: بچه غير مميّزي در بين نماز به نمازگزاري سلام مي دهد. آيا جواب سلام او واجب است؟

پاسخ: جواب سلام بچه غير مميّز واجب نيست و نبايد در بين نماز به قصد جواب سلام، به سلام او جواب بدهد؛ ولي گفتن سلام به قصد دعا در جواب او مانعي ندارد.

[899] سؤال 248: اگر كسي در بين نماز به صورت غلط به نمازگزار سلام بدهد، آيا جواب سلام او بر نمازگزار واجب است؟

پاسخ: اگر به طوري سلام را غلط بگويد كه عرفاً به آن «سلام» گفته نشود، جواب سلام واجب نيست؛ ولي چنانچه عرفاً به آن «سلام» گفته شود، بايد جواب سلام، به صورت صحيح از طرف نمازگزار داده شود و احتياط اين است كه جواب را به قصد دعا (طلب سلامت از خدا براي كسي كه به او سلام گفته) بگويد.

[900] سؤال 249: آيا گفتن كلمه «سلام» به نمازگزار، بدون اين كه بعد از آن كلمه «عليكم» يا كلمه «عليك» آورده شود، وظيفه اي بر عهده نمازگزار مي آورد؟

پاسخ: اگر نمازگزار علم يا گمان داشته باشد كه سلام كننده كلمه «عليك» يا «عليكم» را در تقدير گرفته و قصد كرده است،

جواب سلام او واجب است، وگرنه جواب سلام واجب نيست و احتياط اين است كه نمازگزار نيز به گفتن كلمه «سلام» اكتفا كند و «عليك» يا «عليكم» را در تقدير بگيرد.

به هم خوردن صورت نماز

[901] سؤال 250: اگر ضرورت ايجاب كند كه در حال نماز، به بيمار دارو خورانده شود، آيا در صورت امكانِ اعاده نماز، اين كار واجب مي شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، بايد دارو خورانده شود و اگر صورت نماز به هم بخورد، بايد نماز را اعاده كند.

[902] سؤال 251: خوردن سهوي در حالي كه انسان نماز خود را مي خواند و يا به طور تبرّعي يا استيجاري از طرف ديگران نماز مي خواند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر صورت نماز به هم نخورد، اشكالي به نماز وارد نمي شود.

[903] سؤال 252: گريه بر سيّدالشهداء امام حسين عليه السلام در نماز، چه حكمي دارد؟

پاسخ: گريه بر سيّدالشهداءعليه السلام در نماز اشكال ندارد، به شرطي كه گريه كننده از صورت نمازگزار خارج نشود.

{شكّيّات}
احكام شكيات

[904] سؤال 253: آيا احكام شك، فقط مربوط به نمازهاي يوميه است يا در نمازهاي ديگر هم جاري مي شود؟

پاسخ: احكام شك، در نمازهاي واجب ديگر هم جاري است.

[905] سؤال 254: در شك در ركعات نماز، گفته شده كه بعد از شك كردن بايد مقداري تأمّل و فكر كرد و اگر شك برطرف نشد، آن وقت به حكم شك عمل نمود. آيا اين كار در شك در غير ركعات هم لازم است؟

پاسخ: بعيد نيست كه تأمّل و فكر كردن در ركعات و غير ركعات واجب نباشد، اگر چه مطابق با احتياط است.

[906] سؤال 255: گاهي پس از خواندن حمد، شك مي كنيم كه سوره را هم خوانده ايم يا نه و سوره را مي خوانيم و بعد مي فهميم كه سوره را خوانده بوديم و دوباره تكرار كرده ايم يا در موقع سجده، شك مي كنيم كه يك سجده كرده ايم يا دو سجده و بعد، يك سجده ديگر

مي كنيم و سپس مي فهميم كه با اين سجده، تعداد سجده ها سه تا شده است در اين موارد و موارد مشابه آن كه بر اثر شك، كار زيادي در نماز انجام مي دهيم، آيا نماز اشكال پيدا مي كند؟

پاسخ: موارد ذكر شده در سؤال، چون از اركان نيستند، اشكالي به نماز نمي رسانند؛ ولي به تفصيلي كه در رساله عمليه و كتاب هاي فقهي آمده، در بعضي موارد، بعد از نماز، سجده سهو واجب يا سجده سهو مستحب به جا آورده مي شود؛ ولي اگر زيادي در اركان باشد، نماز را باطل مي كند.

[907] سؤال 256: با توجه به اين كه معمولاً براي افراد مختلف، شك و سهو در نماز پيش مي آيد، آيا نماز كسي كه در ياد گرفتن احكام شك و سهو سستي به خرج مي دهد، صحيح است؟

پاسخ: اگر بتواند قصد قربت كند و شك هم برايش پيش نيايد و يا اگر شك پيش آمد، مطابق وظيفه خود در باب شك عمل كند، نمازش صحيح است.

[908] سؤال 257: كسي كه نمي داند حالتي كه در نماز براي او پيدا شده است، حالت شك است يا ظن و گمان، بايد به احكام شك رفتار كند يا به احكام ظن و گمان؟

پاسخ: با مقداري تأمّل و دقت، معمولاً اين حالت مرتفع مي شود و شخص مي فهمد كه داراي حالت ظن و گمان است يا داراي شك؛ ولي اگر باز هم نتوانست تشخيص دهد، چنانچه احراز نكند كه داراي حالت ظن است، بايد به حكم شك عمل كند.

شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

شكّ كثير الشك

[909] سؤال 258: اگر كثير الشك، بعد از بي اعتنايي به شكّ خود و تمام كردن نماز، شكّش برطرف شد و علم پيدا كرد كه نمازش

را ناقص خوانده است، آيا بايد به همان نماز خوانده شده اكتفا كند يا نمازش را دوباره بخواند؟

پاسخ: بايد به مقتضاي علمش عمل كند. اگر علم پيدا كرد كه ركني را ترك نموده، بايد نماز را اعاده و يا قضا كند و اگر غير ركن را ترك كرده، بايد موارد قضا كردني، مثل تشهدي را كه به جا نياورده، قضا كند و اگر سجده سهو لازم دارد، به جا آورد.

[910] سؤال 259: كسي كه در مورد اصل خواندن نماز، زياد شك مي كند، آيا بايد به شكّ خود توجه كند يا نه؟

پاسخ: احوط اين است كه اگر در وقت است، نماز خود را بخواند؛ ولي اگر بعد از وقت است، اعتنا نكند. البته اگر شكّ او به حدّ وسواس برسد، بنا را بر به جا آوردن نماز مي گذارد، حتي اگر در داخل وقت باشد.

شك در نماز جماعت

[911] سؤال 260: مأموم در نماز جماعت شك مي كند كه تكبيرة الاحرام را گفته است يا نه. آيا نمازش باطل است؟

پاسخ: اگر مشغول به كاري شده باشد كه مترتّب بر تكبيرة الاحرام است (مثل سكوت و گوش دادن به قرائت امام و امثال آن)، به شكّ خود توجه نكند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

شك در نماز مستحبّي

[912] سؤال 261: يكي از شك هايي كه نبايد به آن اعتنا كرد، شك در ركعات نماز مستحبّي است. سؤال اين است كه اگر در نماز مستحبّي شك پيش آمد، عمل كردن به چه صورت افضل است؟

پاسخ: اگر بنا گذاشتن بر هر يك از دو طرف شك، موجب بطلان نماز نباشد، افضل و بهتر اين است كه بنا

را بر اقل بگذارد و اگر بنا گذاشتن بر اكثر موجب فساد نماز شود، براي تصحيح نماز، بنا را بر اقل بگذارد.

شك هاي صحيح

[913] سؤال 262: چرا وقتي در نماز شك مي كنيم، بايد ركعت بيشتر را اختيار كنيم و سپس نماز احتياط بخوانيم؟ در صورت امكان، دليلش را بيان نماييد.

پاسخ: به دليل رواياتي كه در مورد شك در ركعات نماز وارد شده، بايد بنا را بر اكثر گذاشت و بعد، نماز احتياط خواند.

[914] سؤال 263: كسي كه در ركعات نماز شك مي كند و بعد از مقداري تأمّل، شكّ او تبديل به گمان مي شود و بعد از آن تبديل به شكّ ديگري مي گردد، كدام يك از شكّ اول و گمان بعد از آن و شكّ دوم را بايد ملاك عمل خود قرار دهد (مثلاً شك بين سه و چهار مي كند و بعد گمان به چهار ركعت پيدا مي كند و بعد گمانش تبديل به شك بين دو و چهار مي شود)؟

پاسخ: بايد به حكم شكّ اخير عمل كند.

[915] سؤال 264: نمازگزاري در ركعات نماز شك مي كند و بنا را بر ركعت بيشتر گذاشته، نماز را تمام مي كند؛ ولي بعد از سلام نماز، فراموش مي كند كه شك او بين سه ركعت و چهار ركعت بود تا يك ركعت نماز احتياط بخواند يا شك بين دو و چهار بود تا وظيفه اش خواندن دو ركعت نماز احتياط باشد. در اين موقع، نماز احتياط را به چه صورتي بخواند تا نمازش صحيح شود؟

پاسخ: اقوي اين است كه به هر دو وظيفه عمل كند و نمازش صحيح است.

[916] سؤال 265: نمازگزاري كه بعد از به جا آوردن دو سجده، بين دو و چهار يا

بين سه و چهار و يا بين دو و سه و چهار شك مي كند و بعد از شكّ خود، گمان پيدا مي كند كه چهار ركعت نخوانده است، چه بايد بكند؟

پاسخ: در فرض سؤال، در شك بين دو و چهار، بنا را بر دو بگذارد و نمازش را تمام كند و نمازش صحيح است و در شك بين سه و چهار، بنا را بر سه بگذارد و نمازش را تمام كند و نمازش صحيح است و در شك بين دو و سه و چهار، بنا را بر سه بگذارد و به دستور شك بين دو و سه عمل كند.

[917] سؤال 266: كسي كه شك در ركعات نماز براي او پيش مي آيد، ولي بعد از سلام نماز به طور كلّي فراموش مي كند كه چه شكي براي او پيش آمده بود تا بر طبق آن به وظيفه اش عمل كند، چگونه بايد نماز را تمام كند؟

پاسخ: ظاهر، جواز اعاده اصل نماز است، بدون آن كه به وظيفه احتياط عمل نمايد و بدون آن كه سجده سهو كند.

شك در شرايط و اجزا

[918] سؤال 267: نسبت به شك در احراز بعضي از شرايطِ لازم براي نماز يا شك در انجام بعضي از افعال نماز، چه طور بايد رفتار كنيم؟

پاسخ: اگر شك در بعضي از شرايط، بعد از تمام شدن نماز باشد، نماز خوانده شده، محكوم به صحّت است و براي نماز بعدي بايد شرط را احراز نمود و اگر قبل از نماز و يا در اثناي نماز باشد، بايد با يك طريق شرعي (اگر چه به وسيله استصحاب و يا اصول ديگر باشد)، شرط را احراز كند تا بتواند نماز را بخواند و يا

به آن ادامه دهد و اگر شرط احراز نشد، چنانچه قبل از نماز باشد، نمي تواند نماز بخواند و چنانچه در بين نماز باشد، نماز او محكوم به بطلان است؛ و اگر در بين نماز در فعلي از افعال نماز شك كند، چنانچه داخل فعل بعدي شده است، به شكّش اعتنا نكند و اگر داخل نشده، بايد آن فعل را به جا آورد، مثل اين كه اگر در حال قيام شك كند كه ركوع را انجام داده يا نه، بايد ركوع را انجام دهد و اگر بعد از نماز در فعلي از افعال نماز شك كرد، به آن اعتنا نكند.

[919] سؤال 268: بيماري كه ركوع و سجود را با اشاره انجام مي دهد، اگر شك كند در حال ركوع است يا سجده، تكليفش چيست؟

پاسخ: بنا را بر اين مي گذارد كه در حال ركوع است و ذكر ركوع را مي گويد و بقيه كارهاي نماز را ادامه مي دهد.

شك در صحّت

[920] سؤال 269: كسي در بين نماز شك مي كند كاري را كه در نماز انجام داده، صحيح به جا آورده يا نه. آيا اين فرد بايد به شكّ خود اعتنا كند و وظيفه اي بر عهده اش آمده است يا نبايد به شكّ خود اعتنا كند؟

پاسخ: در فرض سؤال، چنانچه وارد جزء بعدي شده باشد، لازم نيست به شكّ خود اعتنا كند، وگرنه بايد آن جزء را دوباره به نحو صحيح به جا آورد.

{نماز احتياط}

[921] سؤال 270: شخصي در نماز ظهر شك مي كند و بعد از سلام نماز، به جاي خواندن نماز احتياط، از روي فراموشي مشغول نماز عصر مي شود. اگر در بين نماز عصر به ياد آورد كه نماز احتياط را نخوانده است، وظيفه او چيست؟

پاسخ: اگر بعد از نماز ظهر، از او منافي نماز سر نزده باشد، چنانچه از محلّ عدول به نماز احتياط گذشته باشد (مثل اين كه نماز احتياط يك ركعتي بر او واجب بوده و او وارد ركوع ركعت دوم نماز عصر شده باشد)، بايد نماز عصر را قطع كند و نماز احتياط را بخواند و بعد نماز عصر را بخواند، و اگر از محلّ عدول به نماز احتياط نگذشته باشد، به نماز احتياط عدول كند و در هر دو صورت، اگر فاصله بين نماز ظهر و نماز احتياط، به اندازه اي طولاني شده باشد كه منافي با انجام دادن نماز احتياط باشد، خواندن نماز احتياط لازم نيست و بايد نيّت خود را به نماز ظهر برگرداند و پس از اتمام آن، نماز عصر را بخواند.

[922] سؤال 271: كساني كه بر اثر بيماري و ناتواني مجبورند كه نشسته نماز بخوانند، در مواردي كه

در نماز شك مي كنند و لازم است نماز احتياط بخوانند، نماز احتياطشان را بايد مانند نماز احتياط ايستاده به حساب آورند يا نماز احتياط نشسته؟

پاسخ: در مواردي كه شخص سالم، مخيّر بين خواندن نماز احتياط ايستاده و نماز احتياط نشسته است، اين بيمار چون نمي تواند ايستاده نماز بخواند، بايد نماز احتياط نشسته را به جا آورد و در مواردي كه وظيفه شخص سالم، نماز احتياط ايستاده است، اين بيمار به جهت عدم توانايي، اين نماز احتياط ايستاده را مانند اصل نماز، به صورت نشسته مي خواند، مثلاً اگر كسي شك بين سه و چهار كند، در شخص سالم حكمش تخيير بين يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نماز احتياط نشسته است كه اين بيمار بايد دو ركعت نشسته را انجام دهد و در شك بين دو و چهار كه وظيفه شخص سالم خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده است، اين بيمار باز هم اين دو ركعت را به صورت نشسته به جا مي آورد.

[923] سؤال 272: آيا اشكالي دارد كه بين سلام نماز و نماز احتياط كه بعد از آن خوانده مي شود، فاصله بيفتد؟

پاسخ: اگر فاصله به قدري نباشد كه فوريت عرفي از بين برود، اشكال ندارد؛ ولي اگر به وسيله انجام دادن منافيات نماز، بين اصل نماز و نماز احتياط فاصله بيفتد، بايد اصل نماز را اعاده نمايد و اگر سهواً حرف بزند، بنا بر احتياط بايد بعد از نماز احتياط، دو سجده سهو انجام دهد.

[924] سؤال 273: كسي كه اشتباهاً در نماز احتياط، علاوه بر حمد، سوره بخواند يا سهواً ركني را كم و زياد كند، چه وظيفه اي دارد؟ و حكم نماز اصلي

و نماز احتياط او چيست؟

پاسخ: اگر ركني را در نماز احتياط زياد و يا كم كند، نماز احتياط باطل مي شود و احتياطاً بايد نماز احتياط را دوباره بخواند و بعد، اصل نماز را نيز اعاده كند و اگر فعلي از افعال غير ركني را كم و يا زياد كند، نمازش صحيح است؛ ولي اگر آن فعل از افعالي باشد كه كم يا زياد كردن آن در اصل نماز موجب سجده سهو مي شود، بنا بر احتياط بايد پس از نماز احتياط، دو سجده سهو به جا آورد.

[925] سؤال 274: مكلّفي پس از شك در نماز و بنا گذاشتن بر ركعت بيشتر و سلام دادن نماز، مي ايستد و آماده خواندن نماز احتياط مي شود، اما قبل از شروع به نماز احتياط، يقين مي كند كه به اندازه ركعت كمتر، نماز خوانده، مثلاً پس از شك در دو و چهار و آماده شدن براي نماز احتياط، مي فهمد كه دو ركعت خوانده نه چهار ركعت. حكم اين نماز چيست؟

پاسخ: بايد آنچه را كه ناقص مانده، انجام دهد و براي سلام بي جا، احتياطاً دو سجده سهو بنمايد، مگر قبل از آن كه بخواهد مقدار ناقص را جبران كند، كاري كه منافي نماز است، از او سر زده باشد كه در اين صورت بايد نماز را اعاده نمايد.

[926] سؤال 275: كسي كه به عنوان مثال برايش در نماز، شك بين سه و چهار پيش مي آيد و بعد از سلام نماز، مشغول به نماز احتياط مي شود، اگر در بين نماز احتياط اطمينان يا يقين به يكي از دو طرف شك (سه ركعت يا چهار ركعت) پيدا كند، نمازش را چگونه به پايان برساند؟

پاسخ:

اگر در بين نماز احتياط، براي نمازگزار يقين يا اطمينان حاصل شد كه نمازش تمام و صحيح بوده است، جايز است كه نماز احتياط را قطع كند و جايز است آن را به قصد نافله تمام كند و اگر نماز احتياطش كه اكنون مي خواهد آن را به قصد نافله تمام كند يك ركعت بوده، مي تواند آن را يك ركعتي تمام كند و همچنين مي تواند ركعت ديگري به آن اضافه نمايد و آن را دو ركعتي به اتمام رساند، و اگر در بين نماز احتياط، يقين يا اطمينان حاصل نمود كه نمازش ناقص بوده، مسأله، صورتهاي مختلفي دارد و بنا بر اظهر، در صورتي كه بتواند نمازش را با ادامه دادن نماز احتياط و يا رها كردن آن (در صورتي كه وارد ركوع نشده باشد) تكميل نمايد، بايد همين كار را بكند و نمازش صحيح است (مانند اين كه بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، متوجه شود كه نماز اصلي را دو ركعتي خوانده بود، كه در اين صورت ركعتي كه به عنوان احتياط خوانده، ركعت سوم نماز او محسوب مي شود و نماز خود را با خواندن يك ركعت ديگر كامل مي كند و يا مثل اين كه در شك بين سه و چهار، بعد از سلام مشغول به خواندن نماز احتياط نشسته شود، سپس قبل از ركوع بفهمد كه نمازش را دو ركعتي خوانده كه در اين صورت بايد نماز احتياط را رها كند و دو ركعتِ ناقص نماز خود را به صورت ايستاده تكميل كند) و در صورتي كه نتواند نمازش را تكميل كند،

بايد آن را از سر بگيرد.

[927] سؤال 276: بعد از خواندن نماز احتياط، يقين مي كنيم نمازي كه خوانده بوديم، كامل بوده و احتياجي به نماز احتياط نداشته و يا اين كه يقين مي كنيم نمازمان ناقص بوده و با نماز احتياط كامل شده است. آيا اكنون وظيفه جديدي متوجه ما مي شود يا همان نماز كافي است؟

پاسخ: در هر دو صورت، تكليف جديدي متوجه انسان نيست و همان نماز كافي است.

[928] سؤال 277: اگر هم نماز احتياط و هم قضاي سجده يا تشهد فراموش شده بر نمازگزار واجب شود، كدام يك از آنها را بايد زودتر انجام دهد؟

پاسخ: بايد اول نماز احتياط را به جا آورد، مگر اين كه سجده يا تشهد فراموش شده از ركعت آخر باشد كه در اين صورت بنا بر احتياط بايد سجده يا تشهد و بقيه افعال بعد از آنها در نماز را تا آخر سلام نماز به قصد «ما في الذمّه» به جا آورد و سپس نماز احتياط را بخواند و در آخر، بنا بر احتياط به جهت سلام بي جا در نماز، دو سجده سهو نيز به جا آورد.

[929] سؤال 278: كسي كه در يك نماز، هم نماز احتياط و هم سجده سهو بر او واجب مي شود، كدام يك را بايد اول به جا آورد؟

پاسخ: اول بايد، نماز احتياط را بخواند.

{سجده سهو}

[930] سؤال 279: گاهي در نماز، براي انسان پيش مي آيد كه به طور سهوي ذكرهاي نماز را جا به جا مي گويد، مثلاً به هنگام تشهد، شروع به خواندن تسبيحات اربعه مي كند، ولي به محض شروع به تسبيحات، متوجه اشتباه خود مي شود و پس از تلفّظ تنها دو حرف «سين»

و «باء» از «سبحان اللَّه»، تسبيحات را قطع مي كند. آيا گفتن اين دو حرف در اين جا، كلام بي جا محسوب شده و سجده سهو لازم دارد يا خير؟

پاسخ: در صورت ذكر شده، سجده سهو لازم نيست.

[931] سؤال 280: اگر در يك نماز، هم سجده سهو و هم قضاي سجده يا تشهد فراموش شده بر عهده نمازگزار باشد، كدام يك را مقدّم كند؟

پاسخ: بايد قضاي سجده و تشهد فراموش شده را بر سجده سهو مقدّم كند.

{قضاي سجده و تشهد فراموش شده}

[932] سؤال 281: وقتي شك كنيم يك سجده از يك ركعت نماز را فراموش كرده ايم يا دو سجده از يك ركعت را، آيا نمازمان باطل است؟ اگر شك مابين يك سجده از يك ركعت يا دو سجده از دو ركعت باشد، نمازمان چه حكمي دارد؟

پاسخ: در هر دو صورت، بنا را مي گذارد كه يك سجده را به جا نياورده و به حكم آن عمل مي كند.

[933] سؤال 282: كسي كه در ركعت سوم، پس از خواندن تسبيحات اربعه و قبل از رفتن به ركوع مي فهمد كه يك سجده را فراموش كرده است، ولي نمي داند كه آن سجده از ركعت اول بوده يا ركعت دوم، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بايد بنشيند و يك سجده به جا آورد و بعد از آن نماز را ادامه دهد (براي خواندن ركعت سوم برخيزد) و سپس نماز را تمام كند و بعد از نماز، قضاي يك سجده را به جا آورد و سپس بنا بر احتياط دو سجده سهو انجام دهد و نمازش صحيح است.

[934] سؤال 283: فردي سجده و تشهد را در نمازش فراموش مي كند و بعد از اتمام نماز، به جاي انجام قضاي سجده

يا تشهد فراموش شده، مشغول به نماز ديگري مي شود. اگر در بين نماز يادش بيايد كه سجده يا تشهد فراموش شده را انجام نداده، وظيفه اش چيست و نمازي كه مشغول آن است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بايد نماز را قطع نمايد و آنها را انجام دهد.

[935] سؤال 284: آيا پس از به جا آوردن تشهد فراموش شده، سلام دادن لازم است؟ و آيا در اين حكم، فرقي بين اين كه تشهد اول فراموش شده باشد يا تشهد دوم وجود دارد؟

پاسخ: اگر تشهد فراموش شده از ركعت آخر نباشد، بنا بر احتياط قضا دارد و سلام دادن لازم نيست و بايد پس از آن، دو سجده سهو به جا آورد و اگر تشهد فراموش شده از ركعت آخر باشد و كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام نداده باشد و موالات نيز به هم نخورده باشد، بنا بر احتياط تشهد را بدون نيّت ادا و قضا و به قصد قربت مطلقه بخواند و سلام را نيز رجائاً بدهد و سپس دو سجده سهو به جا آورد و اگر بدون علم و عمد كاري كه نماز را باطل مي كند، انجام داده و يا موالات به هم خورده باشد، قضاي تشهد را بنا بر احتياط انجام دهد و سلام دادن لازم نيست و پس از آن دو سجده سهو به جا آورد.

[936] سؤال 285: اگر كسي بين قضاي سجده يا تشهد فراموش شده و نماز، فاصله زياد بيندازد و يا كاري كه منافي نماز است، به جا آورد، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: اگر عمداً و با علم به اين كه به جا آوردن قضاي سجده و يا تشهد، بايد بدون فاصله

بعد از نماز به جا آورده شود، اين كار را انجام دهد، پس از به جا آوردن قضاي سجده و يا تشهد فراموش شده و انجام دادن سجده سهو، بنا بر احتياط بايد نماز را نيز دوباره بخواند؛ و در غير اين صورت به جا آوردن قضاي سجده و تشهد فراموش شده به همراه سجده سهو كافي است.

[937] سؤال 286: كسي كه در حال ايستاده به ياد آورد كه تشهد نمازش را نگفته و براي گفتن تشهد ننشيند ونمازش را تمام كند، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر مي دانسته كه وظيفه اش اين است كه بنشيند و تشهد بخواند و اين كار را نكرده، نمازش را بايد دوباره بخواند و همچنين است اگر نمي دانسته، ولي در ندانستن مسأله مقصّر بوده است.

كم و زياد كردن شرايط و اجزاي نماز

[938] سؤال 287: در صورتي كه بيمار به خاطر خوف ضرر، نماز را در حالات زير انجام دهد، ولي بعد از اتمام نماز متوجه شود كه خوف او بي مورد بوده، تكليفش چيست؟

الف. به جاي غسل و وضو تيمّم كند.

ب. طهارات ثلاث را به صورت جبيره انجام دهد.

پاسخ: اگر در وقت، كشف خلاف شد، به احتياط واجب اعاده كند و اگر در خارج وقت، كشف خلاف شد، قضا ندارد.

ج. نماز را در حالت نشسته بخواند.

پاسخ: اگر تكبيرة الاحرام را در حال ايستاده گفته باشد و از حال ايستاده به ركوع رفته باشد، نمازش صحيح است.

د. نماز را با اشاره بخواند.

پاسخ: بايد نماز را اعاده يا قضا نمايد.

[939] سؤال 288: اگر كسي در اول وقت، با وضوي جبيره اي و يا در موارد تيمّم، با تيمّم نماز بخواند، در حالي كه مي داند با تأخير انداختن نماز از اول وقت، مي تواند نماز

را با وضوي عادي بخواند، آيا نماز اول وقتش صحيح است؟

پاسخ: صحيح نيست و بايد به تأخير بيندازد و با وضوي عادي نماز را انجام دهد، مگر اين كه با تيمّم يا وضوي جبيره اي نماز بخواند و بتواند قصد قربت كند و تا آخر وقت عذرش برطرف نشود كه در اين صورت نمازش صحيح است.

[940] سؤال 289: اگر بيماري كه در بيمارستان بستري است، براي وضو و تيمّم احتياج به نايب داشته باشد، ولي به خاطر كمبود پرستار و پرسنل، نايب گرفتن مشكل باشد، تكليفش چيست؟ و آيا در اين صورت، خواندن نماز بدون طهارت، احتياج به قضا كردن دارد يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر نايب گرفتن حرجي باشد، نايب گرفتن واجب نيست و چنانچه بدون طهارت نماز خوانده، قضا نمايد.

[941] سؤال 290: قبلاً براي وضو گرفتن، ابتدا دو دست را از مچ تا سر انگشتان و سپس صورت و دو دست را از آرنج تا مچ مي شستم و آب را تا سر انگشتان دست نمي رساندم و فكر مي كردم چون در ابتداي وضو دست را از مچ تا سر انگشتان شسته ام، لذا مجدداً نيازي به رساندن آب تا سر انگشتان نيست و چندين سال بدين منوال وضو مي گرفتم و آن را درست مي دانستم و به همين خاطر نيازي به سؤال كردن نمي ديدم و هيچ گونه شبهه اي هم در ذهنم نبود. تكليف نمازهايي كه با چنين وضويي خوانده ام، چيست؟

پاسخ: نمازها را تدريجاً قضا كنيد.

[942] سؤال 291: نمازهاي جاهل قاصري كه بعضي از اعمال غسل و وضو را اشتباه انجام مي داده، اعاده لازم دارد يا نه؟

پاسخ: آن مقداري را كه يقين دارد با وضو يا غسل

نادرست به جا آورده، بايد اعاده نمايد.

[943] سؤال 292: اگر كسي عمداً در واجب غير ركني نماز، اخلال ايجاد كند، ولي دوباره آن را تصحيح كند، آيا نمازش صحيح است؟ مثلاً قرائت يا ذكر را عمداً غلط بخواند و دوباره صحيح آن را بگويد و يا اين كه هنگام قرائت يا ذكر، بدنش را عمداً حركت دهد و دوباره در حال آرامش بدن بگويد؟

پاسخ: در فرض ذكر شده، نماز باطل مي شود و جبران كردن بعدي، آن را تصحيح نمي كند.

{نماز قضا}

[944] سؤال 293: كسي كه دو يا سه روز بي هوش بوده است، آيا نمازهايي كه در اين مدت نخوانده، قضا دارد يا خير؟

پاسخ: نمازهايي كه در تمام مدت وقت آنها بي هوش بوده، قضا ندارد.

[945] سؤال 294: اين كه قضاي نمازهاي واجبي كه در زمان حيض خوانده نشده، واجب نيست، آيا مربوط به نمازهاي واجب روزانه است يا هر نماز واجب ديگري را نيز شامل مي شود؟

پاسخ: اختصاص به نمازهاي يوميه دارد و در نمازهاي واجب ديگر، احتياط در قضا كردن آنهاست.

[946] سؤال 295: مي دانيم كه قضاي نمازهاي خوانده نشده زن حائض واجب نيست. آيا اين عدم وجوب، به معناي عدم مشروعيت است يا تنها به معني عدم وجوب است كه اگر بخواهد قضاي اين نمازها را بخواند، مانعي نداشته باشد؟

پاسخ: قضاي نمازها براي حائض و نفساء مشروع نيست؛ چون از آن نهي شده است.

[947] سؤال 296: شخصي يقين دارد كه نماز قضا دارد؛ ولي نمي داند كه نماز قضاي ظهر و عصر است يا مغرب و عشا. تكليف او چيست؟

پاسخ: اگر يك نماز چهار ركعتي به نيّت قضاي ظهر و يك نماز سه ركعتي به نيّت قضاي

مغرب و بعد يك نماز چهار ركعتي به قصد «ما في الذمّه» (اعمّ از عصر و عشا) بخواند، كافي است و در جهر (بلند خواندن) و اخفات (آهسته خواندن) اين نماز چهار ركعتي مخيّر است.

[948] سؤال 297: كسي كه بعد از اذان ظهر و قبل از اذان مغرب، به مسافرت رفته يا از مسافرت به وطن برگشته و نماز ظهر و عصر او در اين روز قضا شده، وظيفه او در خواندن نماز قضاي ظهر و عصر، نماز دو ركعتي است يا چهار ركعتي؟

پاسخ: آنچه كه در آخر وقت واجب بوده، آن را بايد قضا نمايد؛ يعني اگر در آخر وقت نماز ظهر و عصر مسافر بوده و نمازش فوت شده، بايد به صورت شكسته قضا كند و اگر در آخر وقت نماز ظهر و عصر، در وطن بوده و نمازش فوت شده، بايد به صورت تمام، قضاي آن را به جا آورد، اگر چه احتياط در جمع بين شكسته و تمام است.

[949] سؤال 298: آيا رعايت ترتيب، در خواندن نمازهاي قضا لازم است يا خير؟ مثلاً اگر اول، تمام نمازهاي صبح و بعد تمام نمازهاي ظهر و بعد تمام نمازهاي عصر را كه قضا شده، بخواند و يا اين نوع ترتيب را هم رعايت نكند، نمازهاي خوانده شده، صحيح است يا خير؟

پاسخ: در قضا ترتيب شرط نيست، مگر در موردي كه ترتيب در ادا شرط باشد (مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز كه عصر و عشاي يك روز بايد بعدازظهر و مغرب همان روز خوانده شود)؛ ولي اگر ترتيب نمازهاي قضا شده را بداند، بهتر است به همان

ترتيب، قضاي آنها را به جا آورد.

[950] سؤال 299: كسي كه وظيفه اش تيمّم بدل از وضو يا غسل است، آيا مي تواند نمازهاي قضاي خود را هم با تيمّم بخواند؟

پاسخ: ظاهر اين است كه خواندن نماز قضا با تيمّم (براي غير ضيق وقت) صحيح است و اشكال ندارد، مگر اين كه علم يا ظن به زوال عذر در زمان نزديك داشته باشد.

[951] سؤال 300: كارهاي مستحبّي كه زمان مخصوصي براي آنها تعيين شده است (مثل بعضي از نمازها و غسل هاي مستحبّي)، چنانچه وقت آنها گذشت و موفّق به انجام دادن آنها نشديم، آيا مي توانيم قضاي آنها را انجام دهيم يا خير؟

پاسخ: به جا آوردن قضاي آنها به قصد ورود، احتياج به دليل شرعي خاص دارد؛ ولي به قصد رجا و مطلوبيت اشكال ندارد.

نماز قضاي خويشان كه بر انسان واجب مي شود

[952] سؤال 301: آيا از واجباتي كه بر ذمّه ميّت بوده و انجام نداده است، غير از نماز و روزه، واجب ديگري هم وجود دارد كه انجام دادن آن به وليّ ميّت منتقل شود؟

پاسخ: واجبات ديگر بر عهده وليّ ميّت نيست.

[953] سؤال 302: مردي از دنيا رفته و اولين فرزندان او دو پسر دوقلو هستند. نمازهاي قضاي اين مرد، برعهده كدام يك از اين دو پسر است؟

پاسخ: اگر بدانند كه يكي از آن دو پسر، زودتر به دنيا آمده و ديگري بعد از او وضع حمل شده و مشتبه شده كه كدام يك زودتر به دنيا آمده، بر هيچ كدام از آنها قضاي نماز پدرشان واجب نيست، اگرچه احتياط مستحب آن است كه قرعه بزنند و يا تقسيط كنند و اگر هر دو با هم به دنيا

آمده اند، قضاي نمازهاي ميّت مذكور، به نحو واجب كفايي بر هر دو واجب مي شود.

[954] سؤال 303: آيا نماز قضاي مادر بر وليّ ميّت واجب است؟

پاسخ: مطابق با احتياط است؛ ولي بنا بر اقوي واجب نيست.

[955] سؤال 304: پدر و مادري مقيّد به خواندن نماز بوده اند، ولي نماز را غلط مي خوانده اند. آيا قضاي نماز آنها بر پسر بزرگ تر واجب است؟

پاسخ: اگر اشكال نماز پدر به گونه اي بوده كه قضاي آن نمازها بر خود پدر واجب بوده، اكنون بر پسر بزرگ تر واجب است كه از طرف او آن نمازها را قضا كند و احتياط مستحب اين است كه اين حكم، نسبت به نماز قضاي مادر هم رعايت شود.

[956] سؤال 305: اگر پسر بزرگ ميّت، قصد خواندن نمازهاي ميّت را نداشته باشد، آيا وظيفه اي متوجه ديگر اولاد ميّت مي شود يا نه؟

پاسخ: در صورت فرض شده، وظيفه اي متوجه ديگر اولاد ميّت نمي شود.

[957] سؤال 306: پدري در مدت پنجاه سال، نه نماز خوانده و نه روزه گرفته است و پسر بزرگ علناً به او اعلام مي كند كه بعد از مرگش قضاي نماز و روزه اش را انجام نخواهد داد. آيا پسر بزرگ، بعد از فوت پدرش مي تواند به گفته خود عمل نمايد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، خواندن نمازها و روزه هاي قضا شده پدر بر پسر بزرگ تر واجب نيست.

[958] سؤال 307: اگر پسر بزرگ تر بعد از مرگ پدرش و قبل از خواندن نمازهاي قضاي او فوت كند، آيا خواندن نمازهاي قضاي پدر، به كس ديگري منتقل مي شود يا نه؟

پاسخ: بعيد نيست وجوب قضاي نماز و روزه ميّت، برعهده پسر بزرگ تر بعد از آن پسر فوت شده باشد، به شرط آن كه پسر فوت

شده، قبل از آن كه بتواند قضاي نمازها و روزه هاي پدرش را به جا آورد، از دنيا رفته باشد.

[959] سؤال 308: مردي كه از دنيا رفته و پسر بزرگ او قبل از فوت او مرتد شده، آيا باز هم خواندن نماز قضاي او بر كسي (مثل پسر بعدي) واجب است؟

پاسخ: در فرض سؤال بعيد نيست كه وجوب قضاي نماز و روزه، به غير پسر مرتد اختصاص داشته باشد.

[960] سؤال 309: قضاي نماز ميّت، هنگامي كه پسر ندارد، آيا از اصل تركه حساب مي شود يا از ثلث آن؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب بايد بزرگ ترين مرد از اقارب او كه در نزديك ترين طبقه ارث به ميّت قرار دارد، نماز و روزه هاي قضا شده او را به جا آورد، اگرچه ارث به او نرسد.

[961] سؤال 310: فردي وصيت كرده كه يك سال نماز و روزه براي او به جا آورند. آيا مي توان مبلغ لازم براي انجام اين كار را به يكي از فرزندان خود ميّت (چه پسر بزرگتر و چه غير او) داد تا اين كار را انجام دهد؟

پاسخ: اگر اطمينان وجود دارد كه فرزند ميّت، نماز و روزه وصيت شده را به نحو صحيح به جا مي آورد، دادن مبلغ مذكور به وي اشكال ندارد و جايز است.

[962] سؤال 311: كسي نماز و روزه قضا دارد و وصيت كرده كه آنها را از ثلث اموالش به جا آورند و ثلث اموال هم براي اين امر كفايت مي كند. به اين ترتيب، آيا پس از مردن اين شخص، پسر بزرگ ترش باز هم وظيفه اي نسبت به نماز و روزه هاي قضاي او دارد يا خير؟ اگر ورثه به وصيت او عمل نكنند،

چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورتي كه ثلث مال ميّت، براي نماز و روزه اي كه وصيت كرده، كافي باشد، پسر بزرگ تر مسؤوليتي ندارد و هر يك از ورثه كه مانع از عمل به وصيت شوند، مسئول هستند.

[963] سؤال 312: دوستي داشتم كه قبلاً مسيحي بود و الحمد للَّه پس از معاشرت نمودن با او شيعه اثنا عشري شد. ايشان سؤال مي كند كه آيا قضا كردن تكاليف پدر و مادرش كه مسيحي بوده اند و از دنيا رفته اند، صحيح است؟

پاسخ: صحيح نيست.

نماز قضاي استيجاري و تبرّعي

[964] سؤال 313: مادر بنده به رحمت ايزدي پيوسته و وصيت نموده كه با 13 اموالش براي ايشان به مدت چهل سال نماز و روزه بگيرند و مبلغ مذكور براي اين كار كافي نيست. با توجه به اين كه بنده عائله مند هستم و كار هم ندارم و توانايي انجام اين كار را هم دارم، آيا شرعاً مجاز به انجام اين كار مي باشم؟

پاسخ: اگر احتمال نمي دهيد كه منظور مادرتان اين بوده كه روزه و نماز را به ديگري بدهيد، مي توانيد روزه را بگيريد و در صورتي كه نمازتان صحيح باشد، مي توانيد نماز را هم خودتان بخوانيد.

[965] سؤال 314: همسر من در ماه هاي رمضان نماز مي خواند و روزه مي گرفت؛ ولي بعد از ماه رمضان، فقط نمازهاي صبح را مي خواند و گاهي هم نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جا مي آورد تا اين كه از دنيا رفت. آيا جايز است كه من مبلغي را بپردازم تا بعضي از نمازهاي قضا شده او خوانده شود؟ و آيا اين كار، نفعي به حال او دارد؟

پاسخ: بلي، جايز است و ان شاء اللَّه به او نفع مي رساند.

[966] سؤال

315: آيا مي توان كسي را كه نمازش را با تيمّم يا وضوي جبيره اي يا به طور نشسته و امثال آن برگزار مي كند، براي نماز استيجاري اجير كرد؟

پاسخ: احتياطاً شخصي را اجير بگيرند كه نماز را با شرايط كامل و صحيح انجام دهد و اجير گرفتن كساني كه در مورد سؤال ذكر شده، بنا بر احتياط صحيح نيست.

[967] سؤال 316: كسي كه براي خواندن نماز قضاي ميّتي اجير شده و بعداً جراحاتي در او ايجاد شده كه ديگر وضوي عادي نمي تواند بگيرد و وظيفه اش وضوي جبيره اي و يا تيمّم است، آيا شرعاً حق دارد به همين صورت، نمازهاي ميّت را بخواند؟

پاسخ: احتياط در ترك آن است و در صورتي كه براي انجام دادن به صورت عادي تمكّن پيدا نكرد، احتياط در اين است كه اجاره را با اقاله به هم بزنند.

[968] سؤال 317: جواني كه به سنّ بلوغ نرسيده، آيا مي تواند نماز و روزه استيجاري به جا آورد؟

پاسخ: اگر مميّز باشد و بدانند كه نماز را به نحو صحيح به جا مي آورد، مي توانند او را اجير كنند و نمازهايي كه مي خواند، كفايت مي كند.

[969] سؤال 318: آيا نماز و روزه اي كه بچه مميّز به طور صحيح و تبرّعي از طرف ميّت انجام مي دهد، تكليف را از ميّت بر مي دارد يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، تكليف از ميّت ساقط مي شود.

[970] سؤال 319: اگر زني اجير شود تا نمازهاي قضا شده ميّت مرد را بخواند، نمازهاي صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند يا آهسته؟ و اگر مردي براي خواندن نماز ميّت زن اجير شود، چگونه بخواند؟

پاسخ: اجير بايد به وظيفه خودش عمل نمايد.

[971] سؤال 320: كسي كه

نماز و روزه استيجاري گرفته تا انجام دهد، اما اسم ميّت را فراموش كرده و به هيچ عنوان هم نمي تواند نام او را به دست آورد، به چه نيّت نماز و روزه او را به جا آورد؟

پاسخ: اگر به نيّت ميّتي كه پول گرفته تا براي او نماز و روزه انجام دهد، نماز و روزه را به جا آورد، كافي است و دانستن و گفتن اسم، لازم نيست.

[972] سؤال 321: كسي كه براي خواندن نماز، اجير شده است، آيا مي تواند به حداقلّ واجبات در نماز اكتفا كند و نماز را بسيار خلاصه و كوتاه بخواند يا نه؟

پاسخ: اگر كيفيت عمل (از جهت انجام دادن به همراه مستحبّات)، معيّن نشده باشد، بايد آن را به طور متعارف به جا آورد.

[973] سؤال 322: كسي كه براي خواندن مقداري نماز و گرفتن مقداري روزه در زمان معيّني اجير شده است، اگر پس از گذشت زمان معيّن، تنها بخشي از كار را انجام داده باشد، نسبت به بقيه نمازها و روزه ها چه بايد بكند؟

پاسخ: بدون گرفتن اجازه جديد از كسي كه او را اجير كرده، جايز نيست بقيه اعمال را در خارج از آن وقتي كه در اجاره، معيّن شده است، به جا آورد.

[974] سؤال 323: اگر كسي نماز و روزه استيجاري را قبول كرد، در صورتي كه براي انجام دادن آنها وقتي معيّن نشده باشد، تا چه مدت براي انجام آنها فرصت دارد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، نبايد تأخير انداختن نماز و روزه، مسامحه محسوب شود و تا ممكن است آن را زودتر انجام دهد.

[975] سؤال 324: شخصي از دنيا رفته و نماز قضا برعهده او باقي مانده است،

آيا شخص ديگري كه نماز قضاي او را تبرّعاً مي خواند، مي تواند آن را به صورت جماعت (به عنوان امام يا مأموم) به جا آورد يا اين كه در نماز جماعت، بايد نمازي را كه بر خود انسان واجب شده است، بخواند؟

پاسخ: در فرض ذكر شده، قضاي نماز آن شخص را، چه امام باشد و چه مأموم، مي تواند به جا بياورد.

[976] سؤال 325: با توجه به اين كه بسياري از نمازهاي استيجاري، از باب احتياط خوانده مي شود، آيا كسي كه براي خواندن نمازهاي ميّت اجير شده، مي تواند اين نمازها را به جماعت و در حالي كه مأموم است، بخواند؟

پاسخ: اشكالي ندارد، مگر اين كه شخص اجير كننده، شرط كرده باشد كه اجير، نماز را به صورت فرادي بخواند.

[977] سؤال 326: فردي به من مراجعه كرد تا براي ميّت او يك سال نماز بخوانم و يك ماه روزه بگيرم. پس از قبول كردن، شرايط به من فرصت انجام اين عمل را نداد و به همين جهت من آن را به فرد ديگري موكول كردم و اكنون شك دارم كه آن را صحيح به جا آورده است يا خير. لطفاً مرا در مورد وظيفه شرعي ام راهنمايي فرماييد.

پاسخ: اگر اذن و اجازه، براي اجير كردن شخص ديگر داشته ايد و همه شرايطي كه در اجير لازم است، رعايت نموده ايد، اشكال ندارد و اگر بدون اذن، اين كار را انجام داده ايد، بايد به صاحب پول رجوع كنيد. اگر اجازه داد، اشكال ندارد و اگر اجازه نداد، بايد خودتان نماز و روزه را انجام دهيد و يا اجاره را اقاله كنيد و پول وي را باز پس دهيد.

[978] سؤال 327: وكيل مورد

اعتمادي شخصي را براي خواندن نماز ميّت اجير نموده؛ ولي بعداً معلوم مي شود كه نماز خوانده نشده است. در اين صورت كدام يك از وكيل يا اجير ضامن هستند؟

پاسخ: اگر وكيل، مقصّر نباشد، ضامن نيست و اجير، ضامن است و خواندن نماز بر عهده اوست.

[979] سؤال 328: آيا نيابت از انسان زنده، چه مرد باشد و چه زن، در نوافل و قرائت قرآن و ديگر مستحبّات، صحيح است يا خير؟

پاسخ: نيابت (تبرّعي و استيجاري) از زندگان، در بعضي از مستحبّات، مثل حج، عمره، طواف از طرف كسي كه در مكه نيست، قرائت قرآن، زيارت قبر معصومين عليهم السلام و توابع آن، مثل نماز زيارت، جايز است و ظاهراً نيابت تبرّعي در جميع مستحبّات از طرف افراد زنده، اگر به قصد رجا باشد، اشكالي ندارد؛ اما صحّت اجير شدن براي غير از مثل مستحبّات ذكر شده، محلّ تأمّل است.

[980] سؤال 329: آيا مكلّفي كه قضاي نماز و روزه خودش و يا روزه كفّاره و يا قضاي نماز و روزه پدر و مادر برعهده اوست، مي تواند نماز و روزه استيجاري قبول كند يا نمي تواند؟

پاسخ: در صورت وسعت وقت، مي تواند نماز و روزه استيجاري را قبول كند.

نماز جماعت

شرايط، وظايف و امور مربوط به امام جماعت

بلوغ

[981] سؤال 330: آيا دانش آموزان مميّز و غير بالغ، مي توانند در مدرسه به عنوان امام جماعت نماز بخوانند؟

پاسخ: احتياطاً جايز نيست.

طهارت

[982] سؤال 331: آيا به امام جماعتي كه به جهت عذري به جاي وضو يا غسل، تيمّم يا وضوي جبيره اي نموده است، مي توان اقتدا كرد؟

پاسخ: جايز است و اشكالي ندارد.

[983] سؤال 332: اگر مأموم بفهمد كه بدن يا لباس امام جماعت نجس است، ولي خود

امام جماعت نداند، آيا اقتدا كردن او صحيح است؟

پاسخ: اگر نجاست از مواردي باشد كه در نماز بخشوده نشده است، مسأله سه صورت دارد: اول اين كه مأموم مي داند امام جماعت از نجاست بدن يا لباس خود بي خبر است كه در اين حالت، اقتدا كردن صحيح است؛ دوم اين كه مأموم مي داند كه امام جماعت از نجاست باخبر بوده، ولي بعد، فراموش كرده است كه در اين صورت نمي تواند اقتدا كند؛ و سوم اين است كه مأموم، چيزي در مورد با خبر يا بي خبر بودن امام نمي داند كه در اين صورت هم اقتدا كردن اشكال ندارد، اگر چه بهتر است اقتدا نكند.

عدالت

[984] سؤال 333: مراد از عادل بودن كه شرط امام جماعت است، چيست؟

پاسخ: مراد از امام جماعت عادل كسي است كه گناه كبيره مرتكب نشود و اصرار بر گناه صغيره ننمايد و از كارهايي كه نشان دهنده بي مبالاتي در امور ديني است، اجتناب كند.

[985] سؤال 334: فرق بين گناه صغيره و كبيره كه در بحث عدالت مطرح مي شود، چيست؟

پاسخ: گناه كبيره آن است كه در قرآن كريم و يا در احاديث معتبر، آن را كبيره شمرده باشند يا براي آن وعده عذاب داده شده باشد و يا نزد متشرّعين گناه بزرگي محسوب شود.

[986] سؤال 335: كسي كه خود را عادل نمي داند، اگر او را با اصرار براي امامت جماعت در جلوي صفوف نمازگزاران قرار دهند، چه كند تا نماز خودش و ديگران به طور صحيح برگزار شود؟

پاسخ: اگر خود را عادل نمي داند و ديگران او را عادل مي دانند، امام جماعت شدن او اشكال ندارد، اگر چه بهتر است اجتناب كند.

[987] سؤال

336: ما شخصي را واجد شرايط امامت جماعت مي دانيم؛ ولي خودش مي گويد: «من راضي نيستم كه به من اقتدا كنيد» يا اين كه مي گويد: «من عادل نيستم». در فرض مذكور، اقتدا به او چه حكمي دارد؟

پاسخ: رضايت امام جماعت، براي اقتدا كردن به او لازم نيست. درباره تشخيص عدالت، در رساله هاي عمليه، توضيح لازم داده شده است.

[988] سؤال 337: وقتي وارد مسجد جديدي مي شويم كه هيچ گونه شناختي از امام جماعت آن نداريم، آيا مي توانيم نماز را به جماعت بخوانيم؟

پاسخ: اگر اطمينان حاصل شود كه امام جماعت عادل است، اگر چه از كثرت اقتدا كنندگان باشد، اقتدا كردن اشكال ندارد.

قرائت صحيح

[989] سؤال 338: آيا اصالة الصحّه (صحيح بودن فعلي كه از مسلمان صادر مي شود)، در قرائت امام جماعت نيز جاري مي شود يا خير؟

پاسخ: جاري مي شود.

[990] سؤال 339: اگر امام جماعت، مخارج حروف را رعايت نكند، وظيفه مأموم چيست و نمازش چگونه است؟

پاسخ: اگر كلماتي كه ادا مي كند، مفهوم باشد، ولي با وجود اين كه سعي بر آموختن قرائت صحيح كرده، باز هم نمي تواند حرف يا كلمه يا لحني را صحيح ادا كند، مي توان به او اقتدا كرد.

[991] سؤال 340: بعضي از امامان جماعت در قرائت نماز، هم «مالك يوم الدين» مي گويند و هم «ملك يوم الدين». آيا قرائت دوم صحيح است؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[992] سؤال 341: آيا اقتدا نمودن به امام جماعتي كه از خوف تبديل كسره به ياء (در قرائت نماز)، كسره را به فتحه تبديل مي نمايد يا امام جماعتي كه ادغام را رعايت نمي كند، صحيح است؟

پاسخ: در مواردي كه قرائت امام جماعت به هر جهتي از نظر تكلّم عربي، غلط محسوب شود، چنانچه امام

جماعت قدرت بر صحيح خواندن داشته باشد، اقتدا به او جايز نيست.

امامت جانباز، معلول و فرد ناتوان

[993] سؤال 342: اين جانب روحاني جانبازي هستم كه در جنگ تحميلي، پاي چپ من از زير زانو قطع شده است. اكنون با پاي مصنوعي، امور زندگي خود (نظير راه رفتن و رانندگي با ماشين) را انجام مي دهم، حتي نمازهاي پنجگانه خود را نيز با پاي مصنوعي و ايستاده به جا مي آورم. با توجه به اين موضوع، آيا مأمومين مي توانند به عنوان امام جماعت به من اقتدا كنند يا خير؟

پاسخ: احتياطاً جايز نيست.

[994] سؤال 343: امامت جماعت، توسط جانبازان و يا شخص معلولي كه يكي از مساجد سبعه خود را فاقد است، چگونه است؟

پاسخ: احتياطاً جايز نيست.

[995] سؤال 344: آيا امامت كسي كه يكي از انگشتان دست يا بيشتر از يك انگشت او قطع شده باشد، جايز است؟

پاسخ: اشكالي ندارد؛ ولي اَولي اين است كه كامل، به ناقص اقتدا نكند.

[996] سؤال 345: كسي كه بعضي از انگشتان دستش بسته است و باز نمي شود، ولي كف دست او و ديگر انگشتانش به طور كامل بر روي زمين قرار مي گيرد، آيا مي تواند امام جماعت شود؟

پاسخ: اَولي، ترك آن است.

[997] سؤال 346: اقتدا نمودن به كسي كه در حال قيام، به عصا تكيه مي كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اشكال ندارد؛ ولي بهتر است به امام جماعتي كه بدون تكيه كردن نماز مي خواند، اقتدا شود.

امامت غير روحاني

[998] سؤال 347: آيا امامت جماعت، توسط فرد غير روحاني جايز است يا خير؟ و خواندن نماز جداگانه در هنگام اقامه نماز جماعت (به قصد هتك حرمت يا بدون اين قصد)، چه حكمي دارد؟

پاسخ: با حضور روحاني، غير

روحاني امامت نكند و هتك حرمت مؤمن حرام است، و نماز فرادي در حال اقامه جماعت اگر عرفاً هتك حرمت مؤمن (امام جماعت) محسوب شود، باطل است، اگرچه قصد هتك نداشته باشد.

[999] سؤال 348: در مدارس و يا ادارات و مؤسسات دولتي و يا غير دولتي، افرادي به عنوان امام جماعت هستند كه روحاني نيستند. نظرتان در اين مورد چيست؟

پاسخ: شرايط امام جماعت در توضيح المسائل ذكر شده است و با وجود روحاني، غير روحاني امامت نكند.

[1000] سؤال 349: اين جانب مداح اهل بيت عليهم السلام و مفتخر به نوكري ائمه اطهارعليهم السلام هستم. بنده در تأسيس و تشكيل بعضي از هيئات مذهبي شركت داشته ام. در مواقعي كه روحاني نداريم، اعضاي هيئت از اين جانب درخواست تشكيل جماعت را مي كنند و اين جانب فقط در موقع نماز جماعت، از لباس مقدس روحانيت استفاده مي كنم. آيا از نظر شرعي و عرفي اين كار من اشكال دارد يا خير؟

پاسخ: به طور كلّي در صورتي كه روحاني در دسترس نباشد و شخص غير روحاني از نظر اقتدا كنندگان، داراي شرايط امام جماعت (كه در رساله ذكر شده است) باشد، مي توانند به چنين شخصي اقتدا كنند و وي بهتر است موقع امامت، از عبا استفاده نمايد و لباس كامل روحانيت نپوشد.

امامت بانوان

[1001] سؤال 350: اقامه نماز جماعت ويژه خواهران، به امامت يكي از خواهران متديّن، جايز است يا خير؟

پاسخ: احتياط واجب آن است كه امام جماعت زنان نيز مرد باشد.

[1002] سؤال 351: امامت جماعت توسط بانوان براي بانوان و دانش آموزان دختر در مدارس، چه حكمي دارد؟

پاسخ: به نظر اين جانب احتياطاً جايز نيست.

امور ديگر مربوط به امام جماعت

[1003] سؤال 352:

آيا مي توان به امام جماعتي كه در حال خواندن نماز استيجاري براي شخص ديگري است، اقتدا كرد؟

پاسخ: اگر نمازي را كه براي شخص ديگري مي خواند، احتياطاً به جا مي آورد و نمي داند نمازي از آن شخص قضا شده يا خير، اقتدا كردن به او محلّ اشكال است؛ ولي اگر دانسته شود كه نماز از متوفّا قضا شده است، مي توان به او اقتدا نمود و فرق نمي كند كه در مقابل اين نماز، پول گرفته يا نگرفته باشد.

[1004] سؤال 353: جايي نماز جماعت برقرار شده و شخصي وارد مي شود كه امام جماعت را نمي شناسد. اين شخص نسبت به يكي از مأمومين از جهت دارا بودن شرايط امام جماعت آشنايي دارد و به جاي امام جماعت، به اين مأموم اقتدا مي كند. آيا اين گونه نماز جماعت، از نظر شرع مقدس اسلام صحيح است يا خير؟

پاسخ: جايز نيست كسي به مأمومِ در حال اقتدا به امام جماعت ديگر اقتدا كند.

[1005] سؤال 354: دو نفر وارد بر نماز جماعت مي شوند. يكي از آنها به ركعت سوم امام جماعت مي رسد و نفر دوم به ركعت چهارم. بعد از اتمام نماز جماعت، نفر اول بقيه نماز خود را مي خواند و تمام مي كند؛ ولي هنوز يك ركعت از نماز نفر دوم باقي مانده است. آيا در اين موقع، نفر اول مي تواند نماز ديگر خود را به نفر دوم اقتدا كند كه در اين صورت نفر دوم در يك نماز هم مأموم باشد و هم امام جماعت؟

پاسخ: در مورد سؤال، اگر نفر دوم داراي شرايط امام جماعت باشد، اقتداي به او اشكال ندارد.

[1006] سؤال 355: آيا نماز جماعت در پشت سر امام جماعت اخباري، صحيح

است؟

پاسخ: اگر واجد شرايط ذكر شده براي امام جماعت باشد و به علماي اسلام توهين ننمايد، مانعي ندارد.

[1007] سؤال 356: نماز خواندن در پشت سر كسي كه با ولايت فقيه مخالف است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در توضيح المسائل، شرايط امام جماعت بيان شده است.

[1008] سؤال 357: اگر به نظر مرجع مأموم، نماز امام باطل باشد، آيا اقتدا كردن به او صحيح است؟

پاسخ: اگر به عقيده مأموم، نماز امام باطل باشد، نمي تواند به او اقتدا كند؛ ولي اگر اخلال، در اجزاي غير ركني نماز باشد كه اخلال جهلي به آنها مضر نيست، مي تواند به او اقتدا كند.

[1009] سؤال 358: در بعضي از جماعات ديده مي شود با اين كه اذان نماز از طرف يكي از مأمومين گفته مي شود، باز هم اذان از طرف امام جماعت تكرار مي شود. لطفاً بفرماييد كه اين تكرار از چه بابي انجام مي شود؟

پاسخ: براي خود امام جماعت هم مستحب است كه قبل از نماز، اذان و اقامه بگويد و از اين جهت، اشكالي در اذان و اقامه او نيست.

[1010] سؤال 359: امام جماعت قصد بلند شدن از ركوع را دارد و حتي مقدار كمي هم حركت مي كند. مأموم «يا اللَّه» مي گويد تا ركوع امام را درك كند. آيا امام مي تواند صبر كند تا مأموم اقتدا نمايد؟

پاسخ: چنانچه از حدّ ركوع خارج نشده است، مي تواند صبر كند.

[1011] سؤال 360: آيا امام جماعت مي تواند يك نماز واجب را دو بار به جماعت اقامه كند؟ به عنوان مثال، در اول وقت، نماز ظهر و عصر را در يك مدرسه و بعد از آن، در مدرسه ديگر و يا با جماعتي ديگر بخواند؟

پاسخ: اشكالي ندارد و بلكه

مستحب است.

[1012] سؤال 361: اگر امام جماعت، مثلاً نماز ظهر را چند بار و در چند جاي مختلف بخواند، در دفعه دوم و سوم و... نماز ظهر را به چه نيّتي بايد بخواند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اعاده نماز ظهر امام جماعت اشكال ندارد و لازم نيست در نماز، نيّت وجوب يا استحباب كند؛ ولي اگر خواست نيّت كند، بايد به نيّت استحباب بخواند.

[1013] سؤال 362: امام جماعتي كه يك بار نماز ظهر را خوانده است و مي خواهد براي بار دوم (در مكان ديگر)، براي نماز ظهر امامت كند. اگر نماز دوم را با نيّت نماز قضاي ظهر بخواند، در حالي كه نمازهاي قضاي ديگر (مثل قضاي صبح) را نخوانده، آيا نمازش نماز ظهر محسوب مي شود؟

پاسخ: نماز ظهر محسوب مي شود و رعايت ترتيب، در خواندن نمازهاي قضايي كه در اداي آنها ترتيب شرط نيست، لازم نيست.

[1014] سؤال 363: دريافت اجرت براي اقامه نماز جماعت از سوي امام جماعت، چه حكمي دارد؟ اگر اشكال دارد، پرداخت وجهي به عنوان حقّ اياب و ذهاب چگونه است؟

پاسخ: چون اجرت، در مقابل اصل نماز نيست، اشكالي ندارد.

[1015] سؤال 364: آيا بدون اذن امام جماعتي كه بيش از هفده سال در مسجدي نماز جماعت برپا داشته و اعراض هم ننموده است، شخص ديگري مي تواند اقامه جماعت كند؟

پاسخ: در مسجدي كه امام جماعت راتب دارد، خوب نيست فرد ديگري در آن جا اقامه جماعت نمايد و موجب اختلاف و تشتّت گردد. لازم است چنين كارهايي ترك شود.

[1016] سؤال 365: مسجدي داراي امام جماعت راتب است. اگر به هنگام برگزاري نماز، شخصي وارد مسجد شود كه از لحاظ علم و معنويت از امام

جماعت راتب بالاتر است، كدام يك براي امامت اولويت خواهند داشت؟

پاسخ: امام راتب مقدّم است؛ ولي اگر ديگري افضل است، خوب است كه امام راتب جاي خود را به او واگذار نمايد.

شرايط، وظايف و امور مربوط به مأموم
مكان مأموم

[1017] سؤال 366: فردي در مسجد، براي نماز جماعت جا گرفته و بيرون رفته و تا اقامه نماز جماعت رجوع نكرده است. آيا به محض منعقد شدن نماز جماعت، حق او از آن مكان، ساقط مي شود و ديگري مي تواند جاي او را تصرّف كند؟

پاسخ: اگر قصد برگشت دارد، احتياطاً ديگري در آن مكان تصرّف نكند، مگر اين كه عدم بازگشت او باعث اخلال در صفوف جماعت شود كه در اين صورت اشكالي ندارد.

[1018] سؤال 367: در رساله هاي عمليه گفته مي شود كه اگر مكان مأموم در نماز جماعت از امام بالاتر باشد، اشكالي ندارد. آيا در ساختمان هاي امروزي، امام مي تواند در طبقه اول باشد و مأمومين به ترتيب از طبقه اول تا دهم باشند يا اين كه مثلاً ساختمان دو طبقه باشد، ولي فاصله طبقه دوم از طبقه اول از حدّ معمول بيشتر باشد؟

پاسخ: اگر فاصله طبقات در حدّي باشد كه مأمومين و امام جماعت، يك اجتماع و جماعت محسوب شوند، اشكال ندارد؛ ولي اگر فاصله به قدري زياد باشد كه آنها را يك جماعت حساب نكنند، نماز جماعت صحيح نيست.

[1019] سؤال 368: با توجه به اين كه تعداد نمازگزاران در اعياد و ايّام روضه و ماه مبارك رمضان، زياد و جا در مسجد كم مي شود، آيا اقتدا كننده مي تواند در مكاني پايين تر از امام جماعت قرار بگيرد؟ و مقدار آن چه قدر است؟

پاسخ: اگر پايين تر بودن مأموم كم باشد، به طوري كه عرفاً

به آن اعتنا نشود، اشكال ندارد.

[1020] سؤال 369: اگر مأموم در بين نماز جماعت، سهواً (ولو با برخورد شخص ديگري با او) از امام جماعت جلوتر قرار بگيرد، ولي بلافاصله به جاي خود كه عقب تر از امام است برگردد، نماز جماعتش صحيح است يا نه؟

پاسخ: اگر به وظيفه منفرد عمل كند، نماز خودش صحيح است؛ ولي در فرض سؤال، صحّت جماعتش محلّ تأمّل است.

[1021] سؤال 370: آيا مأموم مي تواند در بين نماز به صف جلو يا عقب برود؟

پاسخ: اگر جايش در صف جماعت تنگ باشد و در صف جلو يا عقب جاي خالي وجود داشته باشد، جايز است جلو و يا عقب برود، به شرط اين كه از قبله منحرف نشود و صورت نماز به هم نخورد و احتياط واجب اين است كه اين تقدّم و تأخّر، در حال قرائت نماز نباشد.

اتصال

[1022] سؤال 371: اگر در بين نماز جماعت، حائلي بين يك مأموم با صفوف جماعت يا بين يك صف با صف ديگر ايجاد شود، اين نماز، چه حكمي پيدا مي كند؟

پاسخ: اگر حائل، اتصال در جماعت را از بين ببرد، نماز كسي كه اتصال او از جماعت قطع شده، حكم منفرد را پيدا مي كند و بايد به وظيفه منفرد عمل كند.

[1023] سؤال 372: آيا راه رفتن افراد غير نمازگزار در بين صف هاي نماز جماعت، ايرادي به جماعت وارد مي كند يا خير؟

پاسخ: اگر غير نمازگزاران طوري پشت سر هم و متصل به هم باشند كه عرفاً حائل بين صفوف جماعت محسوب شوند، براي جماعت اشكال دارد، وگرنه مانعي ندارد.

[1024] سؤال 373: آيا فاصله شدن شخصي كه مأموم نيست، مي تواند اتصال در نماز جماعت را از

بين ببرد و در نماز جماعت اشكال ايجاد كند؟

پاسخ: اگر فاصله او از مأموميني كه در طرف راست يا چپ او قرار دارند بيشتر از يك قدم بزرگ نباشد و همچنين فاصله محلّ سجده اش از محلّ ايستادن مأموم جلو يا امام، بيشتر از يك قدم معمولي نباشد، براي جماعت او اشكالي ندارد.

[1025] سؤال 374: آيا بيماري كه روي صندلي ويلچر نماز مي خواند، موجب بر هم خوردن اتصال صفوف نماز جماعت نمي شود؟

پاسخ: در اتصال صفوف نماز، اشكالي ايجاد نمي شود.

[1026] سؤال 375: در كتاب «العروة الوثقي» در مسأله 22 از شرايط نماز جماعت آمده است كه فاصله شدن بچه مميّز تا وقتي كه علم به باطل بودن نمازش نداريم، ضرري براي جماعت ندارد و مرحوم آيت اللَّه گلپايگاني رحمه الله در حاشيه آن كتاب فرموده اند كه اين امر مشكل است؛ بلكه ظاهر اين است كه تا بچه بالغ نشده، لازم است كه علم به صحّت نماز او پيدا كنيم. نظر حضرت عالي در اين مورد چيست؟

پاسخ: احتمال صحّت نماز بچه مميّز كافي است.

[1027] سؤال 376: آيا فاصله شدن بچه هاي مميّز در بين مأمومين، ضرري به نماز جماعت مي زند يا خير؟

پاسخ: اگر بطلان نماز آنها معلوم نباشد، به صحّت نماز جماعت ضرري نمي زند، اگر چه در كنار يكديگر قرار گرفته باشند.

[1028] سؤال 377: آيا مسافر و يا بچه مميّز، مي تواند در صف اول نماز جماعت قرار بگيرد؟

پاسخ: فاصله يك بچه ضرري ندارد، اگر چه نمازش باطل باشد و همچنين مسافر هم اگر يك نفر باشد، از نظر اتصال، اشكال ايجاد نمي كند.

[1029] سؤال 378: اگر مأمومين صف اول جماعت، همگي مسافر باشند و در نماز چهار ركعتي، بعد از دو

ركعت سلام دهند، نماز صفوف بعدي صحيح است يا باطل؟ و در صورت صحيح بودن، جماعت است يا فرادي؟

پاسخ: اگر بعد از سلام دادن نماز، در مكان خود بنشينند، نماز صف هاي بعدي از جهت جماعت اشكال پيدا مي كند و قهراً فرادي مي شود و بايد عمل فرادي را انجام دهند؛ ولي اگر زود بايستند و دوباره اقتدا كنند، نماز صف هاي بعدي به جماعت صحيح است.

[1030] سؤال 379: بعد از تكبير امام جماعت، شخصي كه بين او و امام، پنج نفر فاصله شده اند، تكبير مي گويد و بعد، آن پنج نفر تكبير مي گويند. آيا نماز آن شخص صحيح است؟

پاسخ: اگر افرادي كه در آن فاصله اند، آماده براي گفتن تكبير باشند، ولي تكبير آنها لحظاتي بعد از تكبير اين شخص صورت بگيرد، اشكالي ندارد؛ ولي اگر آنها آمادگي براي تكبير ندارند، اتصال نماز به هم مي خورد و نماز او فرادي مي شود و صحيح است.

[1031] سؤال 380: اگر در يكي از صف هاي نماز جماعت، فقط از سمت چپ اتصال وجود داشته باشد، در حالات زير، حكم نماز جماعت افراد صف مزبور چيست؟

الف. اگر بچه مميّزي كه نمازش صحيح يا باطل است، در بين صف باشد؟ پاسخ: در نماز جماعت، اتصال از سمت چپ اشكال ندارد و فاصله شدن يك بچه در صف ها، اگر چه نمازش باطل باشد، بي اشكال است، ولي اگر تعداد بيشتري باشند كه فاصله زياد شود و نماز شان باطل باشد، در صف اول و يا در صفوفي كه موجب قطع اتصال مي شود، نايستند.

ب. كسي در بين صف نماز، نيّت فرادي كند؟

پاسخ: اگر با قصد فرادي كردن، بيشتر از يك قدم بزرگ، فاصله در صف ايجاد شود. نماز

آنهايي كه بين صف جماعت و آنها فاصله ايجاد شده، فرادي مي گردد.

ج. به اندازه دو قدم يا بيشتر از اين اندازه، در بين صف فاصله وجود داشته باشد؟

پاسخ: فاصله بيشتراز يك قدم بزرگ، مخل به نماز جماعت است.

[1032] سؤال 381: شخصي در نماز جماعت، فقط از يك طرف به نماز جماعت متصل است. در بين نماز، افرادي كه به واسطه آنها به جماعت متصل است، نماز خود را تمام مي كنند و مي روند و بين اين مأموم و صفوف جماعت فاصله ايجاد مي شود. در اين موقع مأموم چه بايد بكند؟

پاسخ: جماعتش باطل و نمازش منفرد مي شود.

[1033] سؤال 382: شنيده ايم كه در نماز جماعت اگر مأموم احتمال بدهد كه امام جماعت سر از ركوع برمي دارد و نمي تواند به جماعت برسد، مي تواند از فاصله دور و بدون اتصال به صفوف جماعت اقتدا كند و به ركوع برود. لطفاً در مورد صحّت اين مسأله و كيفيت اعمال و وظايف بعد از ركوع، مطالب لازم را بيان نماييد.

پاسخ: در فرض سؤال، مي تواند در همان مكاني كه هست، نيّت كند و تكبيرة الاحرام بگويد و به ركوع برود و سپس در حال ركوع يا بعد از آن يا در سجده يا بين دو سجده يا بعد از دو سجده يا در حال قيام براي ركعت بعدي مي تواند حركت كند و خود را به صف جماعت ملحق نمايد و نمازش صحيح است. البته بايد راه رفتن او مستلزم انحراف از قبله نباشد و همچنين مانع ديگري براي جماعت غير از عدم اتصال، مثل پايين تر بودن مكان مأموم نسبت به مكان امام و امثال آن در كار نباشد و احتياط اين

است كه راه رفتن در حال قرائت و يا اذكار نماز كه خود مي گويد و همچنين در حال قرائت امام واقع نشود.

نيّت

[1034] سؤال 383: در مكاني دو نماز جماعت تشكيل شده كه صفوف دو نماز از كنار هم به يكديگر وصل شده اند و يك نفر در صف جماعت به طوري واقع شده است كه مي تواند به هر يك از آن دو امام اقتدا كند و او به يكي از دو امام اقتدا مي كند. آيا مي تواند در بين نماز، نيّت خود را برگرداند و به امام جماعت ديگر اقتدا كند؟

پاسخ: در فرض سؤال، بنا بر احتياط جايز نيست نيّت خود را در اثناي نماز از امام جماعتي كه به او اقتدا نموده، به امام جماعت ديگر منتقل نمايد.

[1035] سؤال 384: كسي كه پس از اقتدا كردن در نماز جماعت، نيّت نماز انفرادي مي كند و بعد پشيمان شده، ميل دوباره به خواندن نماز جماعت پيدا مي نمايد، آيا جايز است دوباره نيّتش را به جماعت برگرداند؟

پاسخ: احتياط اين است كه نيّتش را به جماعت برنگرداند، مگر اين كه قصد انفراد نكرده، بلكه مردّد شده باشد كه در اين صورت مي تواند ترديد را برطرف نمايد و نيّت جماعت را جزمي و قطعي كند.

تكبيرة الاحرام

[1036] سؤال 385: اگر مأموم اشتباهاً زودتر از امام جماعت تكبيرة الاحرام بگويد، نمازش چه صورتي پيدا مي كند؟

پاسخ: در فرض مذكور در سؤال، نمازش فرادي مي شود و در صورتي كه بخواهد در نماز جماعت شركت كند، اگر وقت كافي بود، نيّتش را به نماز نافله برگرداند و نافله را تمام كند و بعد، در جماعت شركت كند و اگر وقت كافي نبود و با خواندن نافله به نماز جماعت نمي رسيد، مي تواند نماز فراداي خود را قطع نمايد و سپس در جماعت شركت كند.

قرائت

[1037] سؤال 386: براي امام و مأموم، در ركعت سوم و چهارم نماز، خواندن حمد بهتر است يا تسبيحات اربعه؟ در نماز انفرادي كدام يك بهتر است؟

پاسخ: بعيد نيست براي امام، خواندن حمد و براي مأموم، خواندن تسبيحات اربعه افضل باشد و براي كسي كه فرادي نماز مي خواند، هر دو يكسان است.

[1038] سؤال 387: كسي كه وارد نماز جماعت مي شود و اقتدا مي كند، ولي نمي فهمد كه ركعت اول و دوم است يا ركعت سوم و چهارم، نسبت به خواندن حمد و سوره چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در اين صورت، حمد و سوره را به قصد قربت مطلقه مي خواند. بعد اگر معلوم شد كه ركعت سوم يا چهارم بوده، در محل خودش واقع شده و صحيح است و اگر يكي از دو ركعت اول و دوم بوده، اشكالي به نماز وارد نمي شود.

[1039] سؤال 388: آيا جايز است كه مأموم، به همراه امام جماعت حمد و سوره خود را در ركعت اول و دوم نماز بخواند؟

پاسخ: در نمازهاي اخفاتي، احتياط واجب، ترك قرائت است؛ ولي اگر آن را به قصد جزئيت نخواند، اشكال ندارد و

در نمازهاي جهري، اگر صداي قرائت امام جماعت را بشنود، نبايد حمد و سوره را بخواند و بنا بر احتياط اگر صداي همهمه امام را نيز بشنود، بايد قرائت راترك كند و در اين دو صورت، احتياط واجب اين است كه مأموم سكوت نمايد و ذكر ديگري نيز نگويد؛ اما اگر صداي همهمه امام را هم نشنود، مستحب است قرائت را به جا آورد؛ ولي بهتر است قصد جزئيت نكند.

ركوع و سجود

[1040] سؤال 389: اگر مأموم بعد از اين كه اشتباهاً زودتر از امام سر از ركوع و سجده برداشت، به جهت متابعت از امام، دوباره ركوع يا سجده را تكرار كرد، ولي به ركوع يا سجده امام نرسيد، چه بايد بكند؟

پاسخ: بايد نماز را ادامه دهد و نمازش صحيح است.

[1041] سؤال 390: ديده شده بعضي از مؤمنين، سجده آخر نمازشان را بيش از امام جماعت طول مي دهند. آيا اين كار صحيح است؟ در صورت صحيح نبودن، تكليف نمازهاي قبل چيست؟

پاسخ: نماز باطل نمي شود، مگر اين كه تأخير آنها از امام جماعت خيلي زياد باشد كه در اين حالت، نماز آنها از صورت جماعت خارج و فرادي مي شود و نمازهايي كه قبلاً به اين صورت خوانده شده، صحيح است.

[1042] سؤال 391: زياد شدن ركوع و سجده به جهت تبعيت از امام جماعت تا چه مقدار جايز است و به نماز صدمه نمي زند؟

پاسخ: در ركوع، مقداري كه زياد شدن آن به جهت متابعت از امام، ضرري به نماز نمي زند، يك ركوع در هر ركعت است و در مورد سجده، زياد شدن يك سجده براي هر سجده است و اگر در يك ركعت به جهت متابعت، بيش از

يك ركوع اضافه شود و يا براي هر سجده بيش از يك سجده زياد شود، صحّت نماز خالي از اشكال نيست و بنا بر احتياط واجب بايد پس از اتمام نماز، دوباره نماز خوانده شود.

تشهد

[1043] سؤال 392: مأموم موقعي به نماز جماعت مي رسد كه امام جماعت در حال خواندن تشهد آخر نماز است. در اين حال، اقتدا مي كند و مي نشيند تا ثواب جماعت را درك كند. سؤال اين است كه آيا به صورت معمولي بنشيند يا به حالت تجافي؟ و تشهد را با امام بخواند يا ساكت باشد؟ و موقع سلام دادن امام چه كند؟

پاسخ: به صورت متعارف و معمولي مي نشيند و به قصد قربت مطلقه و به تبعيت امام جماعت تشهد را مي خواند و سلام را نمي گويد و بعد از سلامِ امام جماعت بر مي خيزد و با شروع كردن به سوره حمد نمازش را ادامه مي دهد. آن نشستن، ركعت نماز حساب نمي شود؛ ولي ثواب جماعت را ان شاء اللَّه درك مي كند.

سلام

[1044] سؤال 393: آيا انسان عمداً مي تواند قبل از امام جماعت، سلام نماز را بگويد؟

پاسخ: سلام گفتن پيش از امام اشكالي ندارد؛ ولي بهتر است پيش از امام نگويد، خصوصاً اگر صداي امام را بشنود.

[1045] سؤال 394: اگر مأموم، نمازش چهار ركعتي و امام، دو ركعتي باشد، بعد از تشهد ركعت دوم، وظيفه مأموم چيست؟ آيا مي تواند بنشيند و به سلام امام گوش دهد يا بايد تا آخر سلام امام، به حالت تجافي باشد و سلام را گوش دهد يا اين كه بايد بلند شود و به نمازش ادامه دهد؟

پاسخ: مي تواند بلند شود و به نمازش ادامه دهد؛ ولي بهتر است تجافي كند و به سلام امام گوش دهد.

تبعيت

[1046] سؤال 395: آيا مأموم مي تواند بعضي از افعال نماز را زودتر از امام جماعت انجام دهد؟ و اگر انجام داد، حكم آن چيست؟

پاسخ: ظاهر اين است كه متابعت در افعال، شرط جماعت است و اگر عمداً متابعت نكند، جماعتش باطل مي شود و اگر كارهاي نماز فرادي را هم انجام ندهد، قهراً نمازش باطل مي شود؛ ولي اگر چنين كسي از روي جهل به مسأله وظايف نماز فرادي را انجام نداده باشد، چنانچه خللي به اركان نماز وارد كرده باشد (مثل اين كه پس از تبديل وظيفه اش به انفراد به گمان وجوب متابعت از امام، دو بار به ركوع رفته باشد)، نمازش باطل است، وگرنه اشكالي ندارد.

[1047] سؤال 396: آيا زودتر گفتن اذكار و اقوال توسط مأموم نسبت به امام جماعت، خللي در نماز مأموم ايجاد مي كند يا نه؟

پاسخ: غير از تكبيرة الاحرام، ساير اقوال را مي تواند زودتر از امام جماعت بگويد؛ ولي تكبيرة الاحرام را بايد

بعد از امام بگويد؛ بلكه احتياط اين است كه بعد از تمام شدن تكبيرة الاحرام امام، مأموم تكبيرة الاحرام خود را بگويد.

امور ديگر مربوط به مأموم

[1048] سؤال 397: شخصي اكراه دارد كه به عنوان امام جماعت جلو بايستد؛ ولي بعد از شروع به نمازِ خودش، ديگران به او اقتدا مي كنند، حكم نماز مأمومين چگونه است؟

پاسخ: اشكال ندارد و در اقتدا كردن، اجازه و رضايت امام جماعت شرط نيست؛ ولي اگر اين كار باعث اذيت او مي شود، مأمومين اين كار را نكنند.

[1049] سؤال 398: اگر امام جماعت در بعضي از افعال نماز اشتباه كند (مثل اين كه در ركعت اول نماز، قنوت بخواند يا در نماز چهار ركعتي، بعد از ركعت سوم تشهد بخواند يا سلام بدهد)، مأموم در اين موقعيت، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در قنوت، اگر مأموم به ركوع رفته و امام مشغول به خواندن قنوت است، مأموم از ركوع به حالت قيام بر مي گردد؛ ولي قنوت نمي گيرد و اگر به ركوع نرفته، باز هم قنوت را انجام نمي دهد و در تشهدِ اشتباهي امام، مأموم مي نشيند، ولي تشهد نمي گويد و بقيه نماز را با امام جماعت مي خواند و در سلام هم اگر امام متوجه نشد و يادش نيامد، مأموم سلام اشتباهي را نمي گويد و بقيه نماز را مي خواند.

[1050] سؤال 399: اگر امام جماعت، سهواً ركني از نماز را اضافه يا كم كند، مثلاً در يك ركعت دو ركوع كند يا اصلاً ركوع نكند، نماز و وظيفه مأموم، چه صورتي پيدا مي كند؟

پاسخ: مأموم بايد نيّت انفراد نمايد و بقيه نماز را خودش بخواند.

[1051] سؤال 400: اگر فتواي مرجع تقليد مأموم اين باشد كه چنانچه مأموم يك

نفر باشد، مي تواند مساوي با امام بايستد؛ ولي مرجع تقليد امام جماعت، مساوي ايستادن را اجازه ندهد، آيا مأموم مي تواند مساوي با امام بايستد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اشكال ندارد.

[1052] سؤال 401: وارد مسجد مي شويم و مي بينيم كه امام جماعت مشغول نماز است؛ ولي نمي دانيم كه نافله ظهر را مي خواند يا نماز ظهر را. در اين صورت آيا مي توانيم نماز ظهر را به او اقتدا كنيم و اگر بعداً معلوم شد كه نافله بوده، دوباره نماز ظهر را با او بخوانيم؟

پاسخ: در اين صورت، اقتدا كردن صحيح نيست.

[1053] سؤال 402: آيا مأموم مي تواند هنگامي كه امام در حال قنوت است به او اقتدا نمايد؟

پاسخ: مي تواند.

[1054] سؤال 403: اگر در مسجد، در حالي كه امام جماعت در حال خواندن نماز جماعت است، عده اي عمداً نماز فرادي بخوانند، آيا نمازشان اشكال دارد؟

پاسخ: اگر موجب هتك حرمت يا تفسيق عملي امام جماعت باشد، نمازشان اشكال دارد.

[1055] سؤال 404: كسي بدون آن كه قصد توهين به امام جماعت يا خود نماز جماعت را داشته باشد، آيا جايز است كه نماز خود را به صورت فردي بخواند؟ و نمازش صحيح است يا خير؟

پاسخ: منوط به قصد نيست. اگر به نظر عرف، موجب هتك حرمت باشد، نمازش اشكال دارد.

احكام ديگر مربوط به نماز جماعت

[1056] سؤال 405: آيا اقامه نماز جماعت ظهر و عصر در روز جمعه، به هنگام اقامه نماز جمعه در بلادي كه نماز جمعه در آنها اقامه مي شود، جايز است؟

پاسخ: نماز جماعت باطل نيست؛ لكن ممكن است در بعضي از شرايط به مصلحت نباشد.

[1057] سؤال 406: آيا دانش آموزان را (چه به سنّ تكليف رسيده باشند و چه نرسيده باشند)، مي توان جهت اقامه نماز جماعت

و شركت در آن اجبار كرد؟

پاسخ: اجبار، وجهي ندارد؛ ولي تشويق، شايسته است.

[1058] سؤال 407: حكم دست دادن با اطرافيان، بعد از نماز جماعت چيست؟

پاسخ: اشكال ندارد؛ ولي در اين مورد دستور خاصّي وارد نشده است.

[1059] سؤال 408: حكم تكبير گفتن در نماز جماعت كه معمولاً توسط كودكان و نوجوانان انجام مي شود، چيست؟

پاسخ: اشكال ندارد.

نماز جمعه

[1060] سؤال 409: شركت نكردن در نماز جمعه، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز جمعه افضل افراد واجب تخييري است. اگر كسي نماز جمعه نخواند و به جاي آن نماز ظهر بخواند، افضل افراد را ترك كرده است؛ ولي تكليفش را انجام داده است.

[1061] سؤال 410: آخر وقت نماز جمعه چه موقع است؟

پاسخ: اگر در اوائل عرفي ظهر، نماز جمعه شروع شود و پيش از گذشتن يك ساعت از ظهر شرعي خاتمه يابد، صحيح است.

[1062] سؤال 411: اگر كسي به ركعت دوم نماز جمعه برسد، چگونه نماز بخواند و آيا نماز ظهر از او ساقط مي شود؟

پاسخ: اگر به ركوع ركعت دوم امام برسد، اقتداي او صحيح است و در موقع تشهد و سلام امام جمعه تجافي مي كند و ركعت دوم را خودش ادامه مي دهد و نماز او مجزي از نماز ظهر است.

[1063] سؤال 412: مي گويند كه صاحب محلّ اقامه نماز جمعه در منطقه اي، راضي به اقامه نماز در آن جا نيست. در اين صورت رفتن به نماز چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر زمين، مالك دارد، براي هر گونه تصرّفي احراز رضايت مالك (ولو به سبب قرائن) لازم است.

شرايط و وظايف امام جمعه

[1064] سؤال 413: امام جمعه با چه شرايطي حكم دائم السفر را پيدا مي كند؟

پاسخ: اگر در هر سه روز يك بار براي

انجام امور مربوط به امامت جمعه به محلّ اقامه نماز جمعه سفر مي كند، نماز او در آن جا و در بين راه تمام است و اگر مدتي بگذرد كه در آن محل به او مسافر گفته نشود، آن جا براي او حكم وطن را دارد.

[1065] سؤال 414: آيا امام جمعه اي كه به مدت سه سال به اين سمت منصوب شده و ادامه امامت وي پس از اين مدت معلوم نيست و محل اقامه نماز جمعه هم وطن وي نيست، مي تواند در اين محل قصد توطّن نمايد؟

پاسخ: براي تمام بودن نماز، قصد توطّن ابدي لازم نيست. اگر در اين مدت ساكن آن جا باشد و يا به مقداري در آن محل باشد كه به او مسافر گفته نشود، آن جا در حكم وطن اوست.

[1066] سؤال 415: آيا امام جمعه اي كه در محلّ اقامه نماز جمعه مسافر محسوب مي شود، بدون قصد عشره مي تواند نماز جمعه را اقامه نمايد؟

پاسخ: خلاف احتياط است.

[1067] سؤال 416: امام جمعه از مرجعي تقليد مي كند كه قصد عشره براي اقامه نماز جمعه را شرط نمي داند؛ ولي مرجع مأموم، قصد عشره را شرط مي داند. در اين فرض، اقتداي به امام جمعه چه صورتي دارد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، چنانچه امام جمعه قصد عشره نكرده باشد، اقتداي مأموم به او اشكال دارد.

[1068] سؤال 417: يك روحاني، امام جمعه موقّت شهري است كه در آن سكونت ندارد و شهري كه محلّ سكونت اوست، امام جمعه موقّت ندارد. آيا ايشان مي تواند به هنگام نبودن امام جمعه در شهري كه ساكن آن است، نماز جمعه را به عنوان امام جمعه موقّت اقامه كند؟

پاسخ: كسي كه از طرف مجتهد جامع

الشرائط جهت اقامه نماز جمعه مأذون است، شرعاً مي تواند اقامه نماز جمعه كند؛ اما اين كه بتواند در محلّ خاصّي اقامه نماز جمعه كند، تابع مقرّرات مربوط به آن است.

[1069] سؤال 418: آيا براي امام جمعه، فحص از فتاواي مراجع مأمومين و يا بالعكس لازم است و يا اين كه هر يك از امام جمعه و مأمومين، موظف به انجام دادن تكليف خود هستند؟

پاسخ: براي امام جمعه فحص لازم نيست؛ ولي مأمومين بايد احراز كنند كه امام جمعه واجد شرايطي است كه مرجع تقليدشان آن امور را لازم مي داند.

{نماز آيات}

[1070] سؤال 419: آيا پس لرزه هاي پس از زلزله، سبب واجب شدن نماز آيات مي شوند؟ و آيا شدت و ضعف آنها تأثيري در حكم دارد؟

پاسخ: اگر عرفاً زلزله صدق كند، نماز آيات واجب مي شود و شدت و ضعف، تأثيري در حكم ندارد.

[1071] سؤال 420: كسي كه اصلاً متوجه خسوف يا كسوف يا زلزله و امثال آن نشده و بعد از مدتي فهميده كه اين حوادث در جايي كه او بوده است، اتفاق افتاده، نماز آيات را بايد بخواند يا نه؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر تمام قرص خورشيد يا ماه گرفته شود، بايد قضاي نماز آيات را به جا آورد و اگر همه قرص گرفته نشود، قضا لازم نيست و در ساير موارد (مثل زلزله) هر وقت فهميد، بايد نماز آيات را بخواند.

[1072] سؤال 421: اگر در تعداد ركوع هاي نماز آيات شك كنيم، چه بايد بكنيم؟ اگر در ركعات آن شك كرديم كه مثلاً دو ركعت خوانده ايم يا سه ركعت، چه وظيفه اي داريم؟

پاسخ: اگر در شماره ركوع ها شك كند، چنانچه از محل، تجاوز نكرده باشد، بايد بنا

را بر كمتر بگذارد و اگر از محل، تجاوز كرده باشد، بنا را بر انجام دادن آن مي گذارد و اگر در شماره ركعتها شك كند، چون نماز آيات دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود.

[1073] سؤال 422: اگر انسان در بين نماز آياتي كه به جماعت برگزار مي شود، به نماز برسد، آيا مي تواند اقتدا كند؟

پاسخ: اگر پيش از برخاستن امام از ركوع اول در ركعت اول و يا ركوع اول در ركعت دوم باشد، اقتدا كردن و دخول به نماز جماعت، در نماز آيات اشكال ندارد و اگر بعد از برخاستن امام از هر كدام از ركوع هاي ذكر شده باشد، دخول در نماز جماعت اشكال دارد؛ بلكه ممنوع است.

{نماز عيد فطر و قربان}

[1074] سؤال 423: آيا خواندن دو خطبه پس از نماز جماعت عيد فطر و قربان، جزء نماز عيد است؟ و چنانچه امام جماعت خطبه را قبل از نماز عيد بخواند، آيا نماز عيد صحيح است؟

پاسخ: در فرض سؤال، نماز عيد صحيح است؛ ولي ورود خطبه، بعد از نماز است.

[1075] سؤال 424: در صورت احساس كسالت امام جماعت، پس از خواندن دو ركعت نماز عيد و قبل از ايراد خطبه، حكم چيست؟

پاسخ: نماز عيدِ خوانده شده صحيح است.

[1076] سؤال 425: آيا براي شيعيان و سنّي ها شركت در نماز يكديگر (نماز عيد سعيد فطر و قربان) به جهت ايجاد وحدت بين مسلمانان جايز است يا خير؟

پاسخ: اگر وحدت، بر اين كار مترتّب شود، اشكال ندارد.

{نماز نذري}

[1077] سؤال 426: اگر كسي نذر كند كه در وقت معيّني نمازي را بخواند، چنانچه در آن وقت نتواند وضو يا غسل خود را انجام دهد، آيا نذر خود را با تيمّم انجام دهد يا انجام دادن آن را به وقتي كه غسل و وضو را به جا مي آورد، موكول كند؟

پاسخ: در نذر معيّن (در فرض مذكور)، با تيمّم در همان وقت معيّن، نماز را انجام دهد و اگر نذر مطلق است، چنانچه اميد به زوال عذر دارد، منتظر باشد تا با وضو و يا غسل، نماز منذور را بخواند.

{نماز مستحبّي}

[1078] سؤال 427: آيا مي توان نمازهاي مستحبّي را كه داراي وقت معيّن است (مثل نماز شب)، در صورتي كه مانعي براي وضو گرفتن يا غسل كردن وجود داشته باشد، با تيمّم به جا آورد؟ نمازهاي مستحبّي ديگر كه وقت معيّني ندارد يا قضاي نمازهاي مستحبّي را چه طور؟

پاسخ: نماز شب و نمازهاي

مستحبّي ديگر را خواه ادا باشد و يا قضاي آنها و خواه وقت معيّني داشته باشد يا نه، اگر عذر شرعي از غسل كردن و يا وضو گرفتن وجود داشته باشد، مي شود با تيمّم خواند.

[1079] سؤال 428: گفته مي شود كه ثواب نماز نافله در حالت نشسته، نصف ثواب آن در حال ايستاده است. حال اگر كسي بر اثر خستگي يا علت ديگر، مثلاً نافله صبح را نشسته بخواند، آيا تنها به نيمي از يك امر استحبابي عمل كرده و اين عمل مستحبّي را به طور كامل به جا نياورده است يا اين كه به دستور خواندن نافله نماز صبح به طور كامل عمل كرده، ولي با مرتبه اي پايين تر (مثل خواندن نماز صبح به صورت انفرادي و جماعت كه در هر دو صورت، به دستور خواندن نماز صبح به طور كامل عمل شده كه در يكي ثواب كمتر و در ديگري ثواب بيشتر وجود دارد)؟

پاسخ: در فرض سؤال، به وظيفه نماز نافله عمل كرده است؛ ولي ثوابش كمتر است ولكن بهتر است به جاي هر دو ركعت نافله ايستاده، چهار ركعت نافله نشسته (دو تا دو ركعتي) بخواند تا ثوابش هم كمتر نباشد.

[1080] سؤال 429: آيا مي توان مقداري از نماز نافله را ايستاده و مقداري را نشسته به جا آورد؟

پاسخ: جايز است و اشكالي ندارد.

[1081] سؤال 430: آيا مي توانيم نافله هاي شبانه روز را چه با بودن وقت يا نبودن وقت، با حمد تنها و بدون سوره بخوانيم؟

پاسخ: بلي، مي توانيد.

[1082] سؤال 431: آيا كم و زياد شدن ركن در نماز مستحبّي، موجب بطلان نماز مي شود؟

پاسخ: زياد شدن سهوي اركان در نماز مستحبّي، موجب بطلان نيست؛ ولي زياد

شدن عمدي و كم شدن عمدي و سهوي، موجب بطلان نماز مستحبّي است.

[1083] سؤال 432: آيا خواندن سوره سجده دار، در نماز مستحبّي جايز است يا نماز را باطل مي كند؟

پاسخ: جايز است و بعد از خواندن آيه سجده دار، سجده آن را انجام مي دهد و نمازش را ادامه مي دهد و تمام مي كند و اشكالي ندارد.

[1084] سؤال 433: لطفاً تفاوت نمازهاي نافله روز جمعه را با ديگر روزها بيان كنيد.

پاسخ: نمازهاي نافله صبح و مغرب و عشا در روز جمعه با روزهاي ديگر تفاوتي ندارد. نافله ظهر و عصر در روزهاي ديگر، شانزده ركعت است كه هشت ركعت نافله ظهر، بعد از زوال و قبل از نماز ظهر و هشت ركعت نافله عصر، قبل از نماز عصر خوانده مي شود؛ ولي در روز جمعه، نافله ظهر و عصر، تبديل به بيست ركعت مي شود كه به يكي از دو صورت زير مي توان آنها را به جا آورد:

الف. شش ركعت، هنگام گسترده شدن خورشيد؛ شش ركعت، وقت بلند شدن و ارتفاع خورشيد؛ شش ركعت نزديك ظهر (قبل از زوال) و دو ركعت، هنگام زوال خورشيد.

ب. شش ركعت، هنگام ارتفاع و بلند شدن خورشيد، شش ركعت، نزديك ظهر (قبل از زوال)، دو ركعت، هنگام زوال و شش ركعت، بين نماز ظهر و عصر.

[1085] سؤال 434: در كتاب مفاتيح الجنان، در خصوص نماز امام زمان عليه السلام در مسجد جمكران، به قنوت اشاره اي نشده است. آيا اين نماز قنوت دارد؟

پاسخ: استحباب قنوت، از رواياتي كه مي گويد در هر دو ركعت نافله، يك مرتبه قنوت مستحب است، استفاده مي شود.

[1086] سؤال 435: لطفاً كيفيت نماز جعفر طيّار و اثرات و ثواب آن را بيان

فرماييد.

پاسخ: نماز جناب جعفر طيّار، اين گونه خوانده مي شود:

در اين نماز كه دو تا دو ركعت با دو سلام است و جمعاً چهار ركعت مي شود، در هر ركعت، پس از حمد و سوره، پانزده مرتبه تسبيحات اربعه، يعني ذكر «سبحان اللَّه والحمد للَّه ولا إله إلّا اللَّه واللَّه اكبر» خوانده مي شود و همين ذكر، در ركوع ده بار و بعد از قيام از ركوع ده بار و در هر سجده ده بار و بعد از بلند شدن از هر سجده هم ده بار و جمعاً در هر ركعت، هفتاد و پنج مرتبه و در مجموع چهار ركعت، سيصد مرتبه خوانده مي شود. مضمون يكي از رواياتي كه در ثواب اين نماز وارد شده، اين است كه اگر انسان به اندازه ريگ هاي بيابان و كف هاي آب دريا گناه داشته باشد، با خواندن اين نماز، خداوند آنها را مي آمرزد.

[1087] سؤال 436: آيا مي توان به جاي نماز نافله مغرب، نماز غفيله خواند، بدين صورت كه نماز غفيله خوانده شود و در عين حال به جاي دو ركعت از چهار ركعت نماز نافله مغرب محسوب شود؟

پاسخ: نماز غفيله مستحب است؛ ولي مجزي از نافله مغرب نيست.

[1088] سؤال 437: آيا در نماز غفيله، گفتن «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» بعد از حمد و قبل از آيات «وذا النون إذ ذهب...» و «عنده مفاتح الغيب...» لازم است يا خير؟ و اگر لازم نيست، آيا جايز است كسي به قصد فاصله انداختن بين حمد و آيات ذكر شده، «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» بگويد؟

پاسخ: قبل از آيات نماز غفيله، «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» لازم نيست؛ ولي اگر قصد ذكر مطلق كند، اشكالي ندارد.

[1089] سؤال 438:

نماز وصيت چه نمازي است و طرز خواندن آن به چه ترتيب است؟

پاسخ: نماز وصيت نمازي دو ركعتي است كه خواندن آن در ميان نماز مغرب و عشا مستحب است و بنا بر احتياط بايد به نيّت قربت مطلقه و قبل از برطرف شدن سرخي در سمت مغرب خوانده شود. در ركعت اول، بعد از حمد، سيزده مرتبه سوره «إذا زلزلت الأرض» و در ركعت دوم، بعد از حمد، پانزده مرتبه سوره توحيد خوانده مي شود.

[1090] سؤال 439: نماز اول ماه، چه نمازي است و اثر و ثواب آن چيست؟

پاسخ: نمازي است كه مستحب است در روز اول هر ماه خوانده شود و دو ركعت است كه در ركعت اول، بعد از حمد، سي مرتبه سوره توحيد و در ركعت دوم، بعد از حمد، سي مرتبه سوره قدر خوانده مي شود و بعد از خواندن نماز، صدقه دادن به قدر ميسور بهتر است و انسان با اين نماز و صدقه، خودش را بيمه و سلامتي خويش را تا آخر آن ماه تأمين مي كند و داراي ثواب اخروي هم هست و براي تفصيل بيشتر مي توان به كتاب هاي مفصّل رجوع كرد.

{احكام ديگر مربوط به نماز}

[1091] سؤال 440: در غير ايّام حيض و نفاس و در مواقع سختي و خطر، مثلاً در جنگ يا در حال غرق شدن يا در حال آتش سوزي يا در مواردي مثل كسي كه آب و خاك در دسترسش نيست يا آن دو براي او ضرر دارد يا در حال تقيّه است و يا كسي كه فلج است و بر تخت بيمارستان بسته شده يا كسي كه حتي با اشاره چشم هم نمي تواند نماز بخواند، آيا ممكن است

نماز از مسلمان ساقط شود؟

پاسخ: در هيچ يك از صُوَر فرض شده، نماز ساقط نمي شود، حتي از فاقد الطهورين؛ زيرا او هم بايد احتياطاً در وقت، نماز را بخواند و سپس آن را قضا نمايد و شخص ناتوان و بيمار هم (ولو به اشاره قلبي) بايد نمازش را بخواند.

[1092] سؤال 441: مريضي كه سكته كرده ومدتي بستري بوده و فاقد حس و حركت و شعور است، آيا نماز از او ساقط است يا نه؟

پاسخ: اگر به طور كلّي شعورش را از دست داده، مكلّف به نماز نيست و اگر به مقدار درك نماز شعور دارد، بايد نمازش را بخواند.

[1093] سؤال 442: بيماري كه به دليل ضربه مغزي دچار از دست دادن حافظه مي شود و بعد از مدتي بهبودي مي يابد، تكليف نمازهايي كه در اين مدت از او فوت شده است، چيست؟

پاسخ: اگر به طوري حافظه اش را از دست داده كه از نماز و تكليف به آن در تمام وقت نماز غافل بوده، نمازهاي فوت شده اش قضا ندارد و همچنين است اگر متوجه تكليف بوده و وظيفه فعلي خود را به جا آورده؛ ولي اگر متوجه تكليف بوده و وظيفه فعلي خود را انجام نداده، بايد نمازهايش را قضا كند.

[1094] سؤال 443: چه بايد بكنيم تا نماز ما مورد قبول واقع شود؟

پاسخ: نماز بايد با خضوع و خشوع خوانده شود تا مورد قبول واقع شود. انسان بايد حقوق واجب را بپردازد و خود را از صفات رذيله پاك نمايد و با توجه به عظمت و هيبت خداوند متعال با او سخن بگويد و بداند در مقابل كه ايستاده و با چه كسي سخن مي گويد.

[1095] سؤال 444:

اگر فردي بخواهد با حضور قلب و دور از افكار پراكنده نماز بخواند، چه بايد بكند؟

پاسخ: با آمادگي روحي و قلبي و توجه به اين كه نماز بالاترين عبادت است و با خواندن نماز در جاي خلوت و مناسب و با توجه به معنا و مفهوم نماز و اين كه انسان در محضر ذات مقدس پروردگار عالم قرار دارد، مي توان به حضور قلب در نماز رسيد.

[1096] سؤال 445: اگر لازمه نماز خواندن اين باشد كه دستور واجبي ترك شود، آيا اين گونه نماز خواندن صحيح است يا خير (مثل وقتي كه طلبكار، طلب خود را تقاضا مي كند، ولي او مشغول نماز مي شود)؟

پاسخ: اگر وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را بعد از انجام عملي كه واجب فوري است (مثل پرداخت دَين يا قرضي كه وقت پرداختش رسيده است)، بخواند و چنانچه در اين حال، نماز را مقدّم كند، نمازش صحيح است؛ اما معصيت كرده است؛ ولي اگر وقت نماز تنگ باشد، بايد نماز را مقدّم بنمايد و معصيتي هم در كار نيست. البته اگر بتواند، واجب است در حال نماز دَين يا قرض خود را پرداخت كند.

[1097] سؤال 446: كسي كه جنب شده، اگر نخواهد غسل جنابت كند، حكم نماز او چيست؟

پاسخ: براي خواندن نماز، بايد با طهارت بود و در مفروض سؤال، بايد غسل جنابت كند، مگر آن كه از موارد تيمّم باشد، مثل اين كه به قدري تأخير غسل طولاني شود كه وقت كافي براي غسل و نماز نباشد كه در اين صورت بايد نماز را با تيمّم بخواند؛ ولي به تأخير انداختن عمدي غسل تا هنگامي كه وقت براي غسل و نماز

باقي نماند، جايز نيست.

[1098] سؤال 447: اين جانب حدود يك سال است كه به سنّ تكليف رسيده ام. در اين مدت يك سال، احكام شخص جنب را نمي دانستم و نماز و روزه ام را نيز به جا آورده ام. تكليف اعمال گذشته ام چيست؟

پاسخ: هر مقدار نماز را كه يقين داريد در حال جنابت به جا آورده ايد، قضا نماييد و روزه هايي را كه مي دانيد طلوع فجر را در آنها با حال جنابت درك كرده ايد، چنانچه در يادگيري حكم مسأله كوتاهي كرده باشيد، قضا نماييد؛ بلكه اگر كوتاهي هم نكرده باشيد، احتياط واجب آن است كه آنها را قضا كنيد.

[1099] سؤال 448: اگر غسلي به واسطه نذر و عهد و قسم و يا مس نمودن ميّت واجب شود، ولي مكلّف عمداً يا سهواً آن را ترك نمايد، تكليف نماز و روزه هايش در اين مدت چه مي شود؟

پاسخ: از جهت ترك عمدي و سهوي غسل نذر، عهد و قسم اشكالي به نماز و روزه وارد نمي شود و نيز ترك غسل مسّ ميّت نسبت به روزه ضرري ندارد؛ ولي ترك آن نسبت به نماز، بنا بر احتياط خلل وارد مي كند و بايد نمازهايي را كه خوانده، احتياطاً اعاده يا قضا نمايد.

[1100] سؤال 449: زني كه طفل مرده اي را به دنيا آورده و مدتي را بدون غسل مسّ ميّت گذرانده است، نماز و روزه اش در اين مدت چه حكمي دارد؟

پاسخ: غسل مسّ ميّت در روزه شرط نيست؛ ولي در مورد نماز، بنا بر احتياط بايد نمازهاي خود را قضا نمايد.

[1101] سؤال 450: فرموده ايد كه عبادات بچه مميّز صحيح است. آيا نماز بچه مميّزي كه مسّ ميّت نموده، با وضوي تنها صحيح است يا

خير؟

پاسخ: براي صحّت نماز، احتياطاً غسل مسّ ميّت كند و سپس بنا بر احتياط وضو بگيرد و بعد نماز بخواند.

1102] [سؤال 451: شخصي خوابش سنگين است و به دوست خودش كه در يك منزل زندگي مي كنند، مي گويد كه من براي نماز صبح خواب مي مانم و شما مرا براي نماز بيدار كن؛ ولي دوست او از خواب بيدار مي شود و نماز مي خواند و اين شخص را بيدار نمي كند. آيا نماز او قبول است يا خير؟ و بيدار نكردن او چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز كسي كه ديگري را براي نماز بيدار نمي كند، باطل نيست؛ ولي بيدار نكردن ديگري براي نماز و عدم توجه به درخواست او كار ناپسندي است و اگر تعهّد كرده كه وي را بيدار كند، چنانچه عمداً تخلّف كند، گناه كرده است.

1103] [سؤال 452: آيا مي توان براي ياد دادن نماز يا ديگر احكام شرعي، از كسي پول دريافت كرد؟

پاسخ: ظاهر اين است كه در مقابل تعليم حمد و سوره و ساير اجزاي نماز، جايز است اجرت گرفته شود.

1104] [سؤال 453: آيا مي توان با كساني كه به نماز اهميت نمي دهند، رفت و آمد نمود؟

پاسخ: حرام نيست، خصوصاً اگر با رفت و آمد، بتواند آنان را به نماز تشويق و ترغيب نمايد.

1105] [سؤال 454: دوستي و رفت و آمد در منزل كسي كه نماز نمي خواند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر دوستي و رفت و آمد كردن اثر خوب داشته باشد، خوب است و در مواقعي لازم هم مي شود و اگر اثر بد داشته باشد، خوب نيست و در بعضي موارد جايز هم نيست و اگر اثر خوب و بد ندارد، دوستي و رفت و آمد جايز است.

1106]

[سؤال 455: بعضي از فاميل، متأسفانه به نماز اهميت نمي دهند و نماز نمي خوانند. آيا مي توانيم از رفت و آمد با آنها و صله ارحام خودداري كنيم؟

پاسخ: صله رحم امر واجبي است؛ اما اگر رابطه با چنين فاميلي موجب جرأت آنها بر ترك نماز شود يا اولاد و عائله شما را تحت تأثير قرار دهد و باعث ترك نماز آنها شود، در اين صورت رابطه با آنها ترك شود.

1107] [سؤال 456: پخش ادعيه و سخنراني و مراسم سوگواري و جشن ها با صداي بلند از بلندگو كه باعث اذيت همسايگان و سالخوردگان مجاور با امام زادگان و مساجد مي گردد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اذيت مؤمن حرام است و تا ممكن است، بايد خودداري شود.

1108] [سؤال 457: آيا اختصاص دقايق كوتاهي از ساعت آموزشي در مدارس، به نماز كه مهمترين وسيله ارتباط انسان با خداوند است، از نظر شرعي منعي دارد؟

پاسخ: اين گونه مسائل، مربوط به وزارت آموزش و پرورش است. اگر مقرّرات، چنين اجازه اي را بدهد، از نظر شرعي منعي ندارد.

روزه
{رؤيت هلال و ثبوت اول ماه}

1109] [سؤال 1: اگر فقط در قسمت شرقي و يا فقط در قسمت غربي ايران، رؤيت هلال رمضان يا شوال شود، آيا براي تمام مناطق ايران حجّت و دليل است يا خير؟

پاسخ: رؤيت هلال ماه رمضان و يا شوال، اگر در شرق باشد، براي همه مناطق ايران حجّت است و اگر در غرب رؤيت شود، براي مشرق حجّت نيست، مگر اين كه قريب الاُفق باشند.

[1110] سؤال 2: اگر در منطقه اي هلال ماه مبارك رمضان يا هلال شوال ثابت شود، آيا براي كساني كه در غرب اين منطقه واقع شده اند، هلال ثابت مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر در منطقه غرب

ثابت شود كه ماه ديده شده، براي شرق آن منطقه ثابت نمي شود، مگر اين كه افق هر دو منطقه نزديك به هم باشد و يا اين كه ثابت شود در افقِ شرق هم بوده، اگر چه با چشم مسلّح ديده شود، نه با چشم عادي و اگر در منطقه شرق ديده و ثابت شود، براي منطقه غربي همان منطقه هم ثابت مي شود.

[1111] سؤال 3: با وجود مراكز مهم رصدخانه اي و ژئوفيزيكي كه حلول ماه را ثابت مي كند، آيا باز هم اثبات آن بايد از طريق رؤيت چشم غير مسلّح باشد؟ آيا به لحاظ شرعي، مانعي بر سر راه اثبات اين امر از طريق علوم جديد وجود دارد؟

پاسخ: ملاك، وجود هلال در افق منطقه است كه با رؤيت با چشم غير مسلّح يا مسلّح ثابت مي شود و محاسبات نجومي نوعاً اطمينان آور نيست. البته اگر براي كسي اطمينان به وجود هلال در افق منطقه از هر طريق حاصل شود، بايد به اطمينان خود عمل نمايد.

[1112] سؤال 4: كسي اول ماه مبارك رمضان در كشورهاي خارجي بوده و روز دوشنبه در آن جا رؤيت هلال شده و اول ماه، ثابت گشته و اين شخص در آن جا روزه گرفته است (در حالي كه در كشور ايران روز سه شنبه، اول ماه رمضان بوده). اگر اين شخص، به مدت ده روز در آن كشور بماند و روزه بگيرد و بعد به ايران برگردد و عيد فطر ايران، يك روز ديرتر از آن كشور باشد، اين شخص، عيد فطر خود را بايد با كدام يك از كشورها حساب كند؟ اگر با كشور خارج حساب كند، سي روز روزه گرفته و

اگر با ايران حساب كند، 31 روز روزه گرفته است. در اين صورت وظيفه اش چيست؟

پاسخ: وظيفه آن است كه با اثبات وجود هلال رمضان در افق هر منطقه اي كه هستيد، روزه را شروع كنيد و با اثبات وجود هلال شوال نيز در افق هر منطقه اي كه باشيد، فرداي آن را عيد فطر قرار دهيد و در فرض سؤال، كم و زياد شدن ايّام روزه اشكالي ندارد.

{نيّت روزه}
تبديل نيّت روزه

[1113] سؤال 5: آيا در روزه، جايز است كه نيّت روزه را به روزه ديگر تبديل كرد، مثل تبديل نيّت روزه نذري، به روزه كفّاره يا روزه قضا، و يا تبديل نيّت روزه مستحبّي، به روزه مستحبّي ديگر؟

پاسخ: تبديل نيّت روزه اي به روزه ديگر جايز نيست و فرقي ندارد كه هر دو روزه واجب باشند يا مستحب يا يكي واجب باشد و ديگري مستحب.

[1114] سؤال 6: كسي كه به نيّت قضا يا كفّاره، روزه مي گيرد و قبل يا بعد از اتمام روزه مي فهمد كه قضا يا كفّاره برعهده او نبوده، آيا مي تواند آن روز را روزه ديگري غير از قضا و كفّاره به حساب آورد يا نمي تواند؟

پاسخ: در صورت فرض شده، اگر بعد از اتمام روزه باشد، نمي تواند آن را روزه ديگري حساب نمايد و اگر در اثنا به يادش بيايد، چنانچه قبل از ظهر متوجه شود، مي تواند نيّت روزه واجب غير معيّن و يا روزه مستحبّي كند و اگر بعد از ظهر متوجه شود، مي تواند نيّت روزه مستحبي كند؛ ولي بنا بر احتياط نمي تواند نيّت روزه واجب غير معيّن نمايد.

تداخل در روزه

[1115] سؤال 7: آيا صحيح است شخصي كه مشغول گرفتن روزه واجب، مثل روزه نذر معيّن يا

غير معيّن يا روزه كفّاره است و در همان روز، روزه استحبابي هم وارد شده، هم نيّت روزه واجب كند و هم روزه مستحب تا ثواب بيشتري ببرد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اين چنين نيّت كردني، جايز است.

نيّت روزه نيابتي

[1116] سؤال 8: كسي كه مي خواهد تبرّعاً از طرف ديگران روزه نيابتي بگيرد، اگر خودش قصد قربت كند و بعد از اذان مغرب، ثواب روزه را به آنها هديه كند، كافي است يا نيّت ديگري لازم است؟

پاسخ: در روزه نيابتي، واجب است كه از اول به قصد نيابت باشد و اهداي ثواب بدون اين كه از اول قصد نيابت كند، كافي نيست.

[1117] سؤال 9: آيا وقت نيّت كردن در روزه واجب يا مستحبّي كه به نيابت از ديگري انجام مي شود، با وقت نيّت اين روزه ها براي خود انسان تفاوتي دارد؟

پاسخ: در روزه نيابتي، نايب بايد پيش از طلوع فجر نيّت كند.

شروع و پايان امساك در روزه

[1118] سؤال 10: افطار كردن بعد از مخفي شدن قرص خورشيد و قبل از اين كه سرخي طرف مشرق از بين برود، چه حكمي دارد؟ آيا خواندن نماز مغرب در اين وقت صحيح است يا خير؟

پاسخ: احتياطاً افطار كردن و خواندن نماز مغرب، پيش از برطرف شدن سرخي طرف مشرق جايز نيست.

[1119] سؤال 11: با توجه به توسعه شهرها و عدم امكان تشخيص دقيق لحظه طلوع فجر، در مورد امساك براي روزه و اقامه نماز صبح، چه بايد كرد؟

پاسخ: بهتر است مقداري قبل از اذان، براي روزه امساك كند؛ ولي براي خواندن نماز صبح، صبر كند تا يقين به طلوع فجر حاصل شود.

[1120] سؤال 12: كسي كه نمي تواند طلوع فجر را تشخيص دهد، از چه زماني براي روزه گرفتن بايد امساك كند؟ كسي كه وقت مغرب را تشخيص نمي دهد، امساك را بايد تا چه زماني ادامه دهد؟

پاسخ: بر چنين شخصي واجب است احتياط كند، به اين كه مقدار كمي از شب مانده، نيّت روزه

نمايد و امساك كند تا يقين به امتثال و اطاعت امر شارع در مورد روزه كند و همچنين امساك كند تا يقين و اطمينان پيدا كند كه وقت مغرب، محقّق شده است.

مبطلات روزه
قصد افطار

[1121] سؤال 13: آيا قصد افطار كردن، مفطر است و روزه را باطل مي كند و آيا موجب كفّاره مي گردد يا خير؟

پاسخ: قصد افطار، روزه را باطل مي كند و قضا دارد؛ ولي كفّاره ندارد.

[1122] سؤال 14: روزه داري كه تصميم دارد فعل حرامي را كه مبطل روزه است، در شب انجام دهد، ولي آن را در شب انجام ندهد، اين تصميم، چه اثري بر روزه فرداي او دارد؟ اگر در شب تصميم بگيرد كه در روز بعد كه قصد روزه گرفتن آن را دارد، مرتكب اين فعل حرام شود، چه صورتي دارد؟

پاسخ: در صورت اول، روزه اش صحيح است و در صورت دوم، اگر هنگام طلوع فجر يا بعد از آن، اين نيّت را داشته باشد، روزه اش باطل است و بايد آن را قضا نمايد و اگر آن كار حرام را انجام دهد، احتياطاً كفّاره جمع نيز بر او واجب مي شود.

ارتكاب مفطرات به واسطه جهل به مسأله يا سهو

[1123] سؤال 15: اگر انسان يكي از چيزهايي را كه روزه را باطل مي كند، نشناسد و در نتيجه به هنگام روزه گرفتن مرتكب آن شود يا در صورت عدم ارتكاب، اصلاً نيّت خودداري از آن را به جهت اين كه نمي داند مبطل است، نداشته باشد، روزه اش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در فرض اول (ارتكاب)، اگر در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد، روزه اش باطل است؛ بلكه اگر كوتاهي هم نكرده باشد، بنا بر احتياط روزه اش باطل مي شود و

در فرض دوم (عدم ارتكاب)، چنانچه نيّت امساك از تمام مفطرات را به طور كلّي داشته ولكن در موردي خاص، به علت جهل، نيّت امساك نداشته، روزه اش صحيح است و همان نيّت امساك به نحو كلّي كافي است.

[1124] سؤال 16: كسي كه در ماه مبارك رمضان، سهواً چيزي خورده و خيال كرده با اين عمل روزه اش باطل شده و سپس مشغول خوردن چيزهاي ديگر شده، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: اگر جاهل مقصّر باشد، روزه اش باطل است و بايد آن را قضا نمايد و حكم جاهل قاصر نيز بنا بر احتياط همين است.

[1125] سؤال 17: در روزه مستحبّي يا قضاي روزه واجب، وقتي مبطل روزه به طور سهوي پيش بيايد، روزه چه صورتي پيدا مي كند؟

پاسخ: روزه صحيح است.

خوردن و آشاميدن

[1126] سؤال 18: اگر شخصي در ماه مبارك رمضان از خواب بيدار شود و غذا بخورد، سپس متوجه شود كه از وقت اذان صبح گذشته است، آيا روزه اش صحيح است؟

پاسخ: اگر بررسي كامل كرده و مطمئن به عدم طلوع فجر شده باشد، روزه اش صحيح است، وگرنه بايد روزه را قضا نمايد؛ ولي كفّاره ندارد.

[1127] سؤال 19: اگر كسي در روز ماه رمضان چيزي در دهان بگذارد كه به حلقوم نرسد، آيا روزه اش باطل است؟

پاسخ: اگر قصد خوردن نداشته باشد، روزه اش باطل نمي شود.

[1128] سؤال 20: اگر به هنگام روزه، حشره اي مثل مگس يا شپش يا چيز ديگري داخل حلق شود، آيا خارج كردن آن واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر به حدّي رسيده باشد كه به فرو دادن آن خوردن گفته نشود، با بلعيدن آن، روزه باطل نمي شود و اگر به آن حد نرسيده باشد، بايد آن را خارج كند، حتي اگر

خارج كردن آن متوقّف بر قي كردن باشد و اگر قي كرد، روزه باطل مي شود و بايد آن را قضا كند. البته چيزي كه داخل حلق شده، اگر مانند مگس، پشه و... از چيزهايي باشد كه خوردن آنها حرام است، حتي اگر به حدّي رسيده باشد كه به فرو دادن آن خوردن گفته نشود، بنا بر احتياط در صورت امكان بايد آن را خارج كند، مگر اين كه خارج كردن آن متوقّف بر قي كردن باشد كه در اين صورت نبايد قي كند.

[1129] سؤال 21: اگر شخص روزه داري در ماه مبارك رمضان فراموش كند كه روزه است و از ما آب يا غذا طلب كند و ما بدانيم كه فراموش كرده، آيا براي ما انجام دادن اين كار جايز است؟ اگر از روي فراموشي مشغول خوردن شود، آيا لازم است به او تذكّر دهيم يا نه؟

پاسخ: در فرض مسأله، انجام دادن آن كار جايز است و تذكّر دادن به شخص مذكور لازم نيست.

[1130] سؤال 22: آيا داخل كردن انگشت در حلق، براي شخص روزه دار جايز است؟

پاسخ: جايز است و اشكالي ندارد.

[1131] سؤال 23: اگر شخص روزه داري بدون دعوت شدن، به خانه شخصي برود كه خمس نمي دهد و در آن جا افطار نمايد، روزه اين فرد چگونه است؟

پاسخ: مي تواند در آن جا افطار كند و روزه اش درست است و تكليفي متوجّه او نيست.

استعمال دارو و تزريق خون

[1132] سؤال 24: اگر روزه دار، دارو يا چيز ديگري را در بيني خود بريزد كه از حلق او پايين برود، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر عمداً و با علم به اين كه اگر دارو يا چيز ديگري را كه در بيني مي ريزد، از حلق او

پايين مي رود، اين كار را انجام دهد، روزه اش باطل مي شود.

[1133] سؤال 25: آيا تزريق آمپول هاي تقويتي و سرم هايي كه براي جلوگيري از ضعف استفاده مي شوند، مبطل روزه است؟

پاسخ: تنها آمپول هايي كه مسلّم است اشكال ندارند، آمپولهاي زير جلدي و آمپولهاي بي حس كننده هستند؛ اما آمپول هاي خوراكي و دارويي كه زير جلدي نيستند، تا امكان دارد در شب تزريق شوند و اگر تزريق آنها در روز ضروري باشد، اشكال ندارد؛ ولي احتياطاً روزه آن روز را قضا نمايند و همچنين است سرم هاي غذايي و دارويي.

[1134] سؤال 26: اگر كسي بدون استعمال آمپول دارويي يا سرم غذايي در روز، قدرت روزه گرفتن را نداشته باشد، ولي با استعمال آنها قدرت پيدا كند، بايد روزه بگيرد يا خير؟

پاسخ: در صورت ضرر نداشتن روزه، روزه را بگيرد و آمپول و سرم را مصرف كند و احتياطاً بعد از ماه رمضان، قضاي آن را نيز بگيرد.

[1135] سؤال 27: آيا تزريق خون به بدن شخص روزه دار يا گرفتن خون از او روزه را باطل مي كند؟

پاسخ: گرفتن خون از وي جايز، ولي مكروه است؛ اما تزريق خون به بدن شخص روزه دار، به جز در موارد ضرورت، بنا بر احتياط واجب ترك شود و در صورت تزريق خون، بنا بر احتياط واجب قضاي روزه به جا آورده شود.

[1136] سؤال 28: آيا دوا ريختن به بيني در روز، روزه را باطل مي كند؟ دوا ريختن به چشم، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر به حلق نرسد، اشكال ندارد.

[1137] سؤال 29: اگر كسي در موقع سحري، دارو يا ترياكِ به شكل قرص را ببلعد كه بعد از دو سه ساعت (در روز) در معده اش باز شود، روزه

او صحيح است يا خير؟

پاسخ: در صورتي كه بلعيدن، پيش از طلوع فجر انجام بگيرد، روزه اش صحيح است.

[1138] سؤال 30: برخي از زنان در شب ماه رمضان قرص مصرف مي كنند تا عادت نشوند. آيا روزه آنها صحيح است يا خير؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1139] سؤال 31: كسي كه براي رفع تنگي نفس ناچار است از دارويي استفاده كند كه به صورت بخار و يا به صورت پودر گاز از راه حلق به ريه ها پاشيده مي شود، تا راه تنفسي او باز شود، آيا مي تواند روزه بگيرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، بنابر احتياط بايد روزه اش را به همان ترتيب كه در سؤال آمده بگيرد و هر وقت توانست، قضاي آن را نيز به جا آورد.

بي هوشي

[1140] سؤال 32: اگر روزه دار، در ماه رمضان در بين روز بي هوش شود، آيا روزه اش صحيح است؟

پاسخ: قضاي روزه آن روز، بنا بر احتياط بر او واجب است و اگر در بين روز به هوش بيايد، احتياط واجب اين است كه در بقيه روز نيز امساك نمايد.

جنابت، حيض و استحاضه

[1141] سؤال 33: اگر مردي به كيفيت انجام غسل جنابت جاهل باشد و چندين سال، غسل را به همان صورتي كه خودش مي داند، انجام دهد، حكم نماز و روزه هاي ماه رمضان او در اين مدت چيست؟

پاسخ: اگر در ياد گرفتن مسأله كوتاهي نكرده باشد، روزه هاي او صحيح است؛ ولي هر مقدار از نمازها را كه مي داند بدون طهارت خوانده، بايد قضا نمايد و اگر در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد، روزه هاي او نيز باطل است و بايد آنها را قضا كند.

[1142] سؤال 34: شخصي كه در ماه رمضان، قبل از فجر جنب بوده است و قبل از اذان صبح به حمام رفته، ولي فراموش كرده غسل كند و بيرون آمده و بعد از اذان به خاطر آورده است، آيا بايد روزه آن روز را قضا كند يا خير؟

پاسخ: روزه آن روز باطل است؛ ولي بايد در آن روز امساك نمايد و بعد از ماه رمضان قضاي روزه را هم به جا آورد.

[1143] سؤال 35: مكلّفي كه در شب، نيّت روزه مستحبّي يا روزه قضاي رمضان يا روزه نذري يا روزه كفّاره مي كند و مي خوابد، ولي بعد از اذان صبح با حالت جنابت بيدار مي شود، آيا مي تواند در آن روز روزه بگيرد؟

پاسخ: اگر بداند كه پيش از طلوع فجر جنب شده، در قضاي ماه مبارك رمضان، بنا بر

اقوي و در بقيه روزه هاي واجب غير معيّن، بنا بر احتياط روزه اش باطل است؛ ولي در بقيه موارد، روزه اش صحيح است؛ ولي اگر نداند كه پيش از طلوع فجر جنب شده يا بعد از آن يا بداند كه بعد از طلوع فجر جنب شده، هر روزه اي كه باشد، صحيح است.

[1144] سؤال 36: اگر روزه دار، بدون قصد بيرون آمدن مني با همسرش بازي و شوخي كند و از او مني خارج شود، در صورتي كه مي دانسته مني از او خارج خواهد شد، حكم روزه او چيست؟

پاسخ: در مفروض سؤال كه مني خارج شده و علم داشته كه در صورت شوخي با همسر، مني از او خارج مي شود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره دارد.

[1145] سؤال 37: كسي كه در ماه رمضان، بدون قصد خارج شدن مني با همسر خود شوخي و ملاعبه مي كند و قبل از اين كه به مرحله خروج مني برسد، دست از ملاعبه مي كشد، ولي بالاخره مني از او خارج مي شود، حكم روزه و كفّاره آن چيست؟

پاسخ: اگر قصد انزال مني نداشته و عادتش هم جنب شدن با چنين عملي نبوده، به گونه اي كه مطمئن بوده مني از او خارج نخواهد شد، روزه اش صحيح است و اشكالي ندارد.

[1146] سؤال 38: اگر كسي در ماه مبارك رمضان در جايي مهمان باشد و هنگام شب محتلم شود و خجالت بكشد كه بگويد من محتلم شده ام يا احتياج به غسل دارم، آيا مي تواند تيمّم بدل از غسل كند و روزه بگيرد؟

پاسخ: صرف خجالت كشيدن عذر محسوب نمي شود و بايد قبل از طلوع فجر غسل كند و چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود و

تيمّم كند، روزه آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط قضاي روزه را نيز به جا آورد.

[1147] سؤال 39: كسي كه مي داند اگر در شب ماه رمضان مقدار زيادي غذا بخورد و يا اين كه با همسرش ملاعبه و شوخي كند و يا كار ديگري نمايد، در روزِ ماه رمضان، مني از او خارج مي شود، آيا انجام اين امور در شب، به روزه اش ضرري مي رساند يا نه؟

پاسخ: در فرض سؤال، احتياط در ترك امور مذكور است، و چنانچه با علم به اين جهت، مرتكب اين امر گردد، روزه را بگيرد و احتياطاً قضا نمايد.

[1148] سؤال 40: اگر در ماه مبارك رمضان، به سبب ديدن صحنه محرّك، جنابت حاصل شود، روزه باطل مي شود يا صحيح است؟

پاسخ: اگر در حال غفلت، اتفاقاً جنابت حاصل شده، روزه اش باطل نيست و قضا و كفّاره ندارد؛ اما اگر به آن صحنه نگاه كند و بداند كه عادتاً جنب مي شود و جنب شود، در اين صورت روزه اش باطل است و قضا و كفّاره هم دارد.

[1149] سؤال 41: آيا وطي كردن حيوان، روزه را باطل مي كند؟

پاسخ: اگر با وطي كردن حيوان، انزال شود، روزه باطل مي شود و اگر انزال نشود نيز بنا بر احتياط روزه باطل مي شود.

[1150] سؤال 42: فردي كه در شب ماه رمضان غسل جنابت برعهده اش مي آيد، ولي امكان غسل و تيمّم بدل از غسل برايش فراهم نمي شود، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: روزه چنين شخصي در ماه رمضان با حالت جنابت، محكوم به صحّت است و اشكالي ندارد. البته اگر با علم به اين وضعيت، عمداً قبل از طلوع فجر خودش را جنب كرده باشد، بنا بر احتياط بايد پس

از گرفتن روزه آن روز، آن را قضا نيز بنمايد

[1151] سؤال 43: كسي كه در ماه رمضان، قبل از طلوع فجر غسل مي كند، ولي به هنگام روز مي فهمد كه مانعي در بدن او بوده و آب به همه بدن او نرسيده است، روزه اش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در مفروض مسأله، روزه اش صحيح است و فقط بايد غسل را اعاده كند و نمازهايي را هم كه با آن غسل غير صحيح خوانده، اگر وقت نماز باقي است، اعاده كند و اگر وقت گذشته است، قضا نمايد.

[1152] سؤال 44: كسي كه چندين روز با حالت جنابت روزه گرفته است و خودش نمي دانسته كه جنب است، آيا روزه اش صحيح است؟ اگر در بين روز بفهمد كه جنب بوده، روزه اش چه حكمي دارد؟

پاسخ: در روزه ماه رمضان و هر روزه معيّن ديگر، در صورتي كه به اصل جنابت علم ندارد، روزه هايش صحيح است، و روزه همان روزي كه در بين روز علم به جنابت خود پيدا كرده نيز صحيح است و اشكالي ندارد.

[1153] سؤال 45: روزه داري كه در شب ماه رمضان جنب مي شود و بعد از چند روز شك مي كند كه غسل جنابت را به جا آورده يا نه، روزه هاي پس از جنابتش، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر به جنابتش يقين دارد و در انجام دادن غسل شك دارد، بايد براي روزه هاي آينده غسل كند و روزه هاي گذشته محكوم به صحّت است.

[1154] سؤال 46: آيا در روز، تفخيذِ بدون قصد دخول كه سهواً منجر به دخول شود، باعث باطل شدن روزه مي شود يا خير؟

پاسخ: در فرض مذكور، روزه باطل نمي شود.

[1155] سؤال 47: كسي كه در شب ماه مبارك رمضان جنب شده

و يقين دارد كه به اندازه غسل كردن وقت دارد و اقدام به غسل مي كند، ولي بعد از غسل معلوم مي شود كه وقت نداشته و مقداري از غسل بعد از طلوع فجر انجام شده است، آيا روزه اش صحيح است يا خير؟ غسلش چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورت مذكور كه يقين به وسعت وقت دارد، روزه و غسل او صحيح است.

[1156] سؤال 48: اگر كسي در ماه مبارك رمضان، قبل از اذان صبح از خواب بيدار شود و در خواب، محتلم شده باشد و امكان غسل كردن نداشته باشد، حكم روزه اين فرد در آن روز چيست؟

پاسخ: تيمّم كند و بنابر احتياط نخوابد و اذان صبح را با تيمّم درك كند كه در اين صورت روزه اش صحيح است. البته براي خواندن نماز صبح، اگر بتواند بايد غسل جنابت كند.

[1157] سؤال 49: مكلّفي كه در شب ماه رمضان غسل بر او واجب شده، ولي عذر شرعي دارد و نمي تواند غسل كند و مي داند كه اگر بخوابد، قبل از اذان صبح بيدار نمي شود، آيا مي تواند تيمّم بدل از غسل و نيّت روزه نمايد و بخوابد؟

پاسخ: مي تواند تيمّم كند و نيّت روزه نمايد؛ ولي احتياطاً بايد بعد از تيمّم بدل از غسل، تا اذان صبح بيدار بماند.

[1158] سؤال 50: كسي كه در بسياري از مواقع، به هنگام بول كردن، مني به همراه بول از او خارج مي شود، به هنگام روزه چه بايد بكند؟ كسي كه در مواقع كمي اين مشكل برايش پيش مي آيد، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در هر دو صورت، نگهداري خود از ادرار كردن لازم است تا اندازه اي كه به ضرر يا مشقّت نيفتد؛ ولي اگر به جايي

رسيد كه نگهداري از ادرار، برايش ضرر يا مشقّت دارد، واجب نيست خودش را نگه دارد و در اين صورت اگر ادرار كند و مني به همراه آن خارج شود، روزه اش باطل نمي شود.

[1159] سؤال 51: شخصي كه بي اختيار مني از او خارج مي شود، نماز و روزه اش چه حكمي پيدا مي كند؟

پاسخ: اگر در حال نماز، مني بدون اختيار بيرون بيايد، نماز باطل مي شود و بايد غسل كند و دوباره نماز بخواند و اگر غسل ممكن نشود، تيمّم كند و نماز را بخواند و اگر در حال روزه، مني از او بي اختيار بيرون بيايد، روزه اش باطل نمي شود و اگر قبل از طلوع فجر باشد، اگر وقت غسل دارد، بايد غسل كند و اگر غسل ممكن نيست، تيمّم نمايد تا اذان صبح را با طهارت درك نمايد و روزه اش صحيح خواهد بود.

[1160] سؤال 52: زوجين در شب ماه مبارك رمضان، بدون قصد دخول ملاعبه مي كنند، ولي سهواً دخول بدون انزال واقع و بلافاصله اذان صبح مي شود. وضعيت روزه آنها چگونه است و آيا براي دخول بدون انزال، غسل كردن واجب است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، روزه آن دو صحيح است و قضا ندارد؛ ولي بر هر دو آنها غسل كردن واجب است.

[1161] سؤال 53: زني به جهت ندانستن مسأله شرعي، مدتي غسل حيض انجام نداده است؛ ولي غسل جنابت را به جا آورده است، حكم نماز و روزه هاي او در اين مدت چيست؟

پاسخ: نمازهايي را كه بعد از پاك شدن از خون حيض و قبل از غسل جنابت خوانده است، بايد قضا نمايد و اما روزه هاي مستحبّي كه بدون غسل حيض يا جنابت به جا

آورده، محكوم به صحّت است؛ ولي در مورد روزه هاي واجب، چنانچه در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد، روزه هاي ماه رمضان را بايد قضا كند؛ بلكه بنا بر احتياط بقيه روزه هاي واجب (معيّن يا غير معيّن) را نيز بايد قضا نمايد و اگر در ياد گرفتن مسأله كوتاهي نكرده باشد، بنا بر احتياط روزه هاي رمضان و روزه هاي واجب ديگر را قضا نمايد.

[1162] سؤال 54: زني براي اين كه بتواند روزه هايش را بگيرد، قرص مصرف مي كند تا حيض نشود؛ ولي با اين حال، در ايّامي كه معمولاً حائض مي شد، لكه هاي خون را به طور متفرقه مشاهده مي كند. آيا روزه هايش در اين حالت صحيح است؟

پاسخ: خون هاي متفرقه اي كه شرايط حيض را ندارد، محكوم به حيض نيست و احكام آن را ندارد و اگر شرايط استحاضه را داشته باشد و به احكام استحاضه عمل كند، روزه هايش صحيح است.

[1163] سؤال 55: زني در شب يا در روز ماه مبارك رمضان، خون استحاضه مي بيند. چه طور بايد عمل كند تا روزه اش صحيح باشد؟

پاسخ: اغسالي كه زن مستحاضه براي خواندن نماز صبح و ظهر و عصر بايد به جا آورد، احتياطاً شرط صحّت روزه اوست. بنا بر اين اگر اغسالي را كه براي خواندن نماز صبح يا ظهر و يا عصر بر او واجب است، عمداً ترك نمايد، روزه او احتياطاً باطل است. همچنين براي صحّت روزه روز بعد، غسلي كه براي خواندن نماز مغرب و عشا لازم است را احتياطاً بايد به جا آورد؛ ولي چنانچه آن غسل را به جا نياورد، اگر پيش از طلوع فجر به جهتي (مثل نماز شب يا نماز صبح) غسل كند، براي صحّت روزه

فردا كافي است.

اماله كردن

[1164] سؤال 56: كسي كه ناچار است به جهت بيماري، تنقيه كند، چگونه مي تواند روزه بگيرد؟

پاسخ: اگر تنقيه با چيز روان باشد، چنانچه مقدور باشد، آن را در شب انجام دهد و اگر مقدور نباشد، مي تواند در روز تنقيه كند؛ ولي بايد قضاي آن روز را بعداً به جا آورد. البته اگر مايعي كه تنقيه شده، به داخل شكم نرسد و فقط در دُبُر داخل شود، بعيد نيست كه روزه صحيح باشد، اگر چه احتياط، در ترك آن است.

[1165] سؤال 57: آيا اماله كردن با جامدات، مانند اماله كردن با مايعات، روزه را باطل مي كند؟

پاسخ: اماله كردن با جامدات اشكالي ندارد.

[1166] سؤال 58: آيا براي زنان، اماله كردن با مايعات از قُبُل (جلو)، روزه را باطل مي كند؟

پاسخ: باطل نمي كند.

[1167] سؤال 59: آيا وارسي داخلي زن از خودش (به وسيله دست يا با وسيله ديگر) باعث ابطال روزه مي گردد؟

پاسخ: موجب ابطال نمي گردد.

فرو بردن سر در آب

[1168] سؤال 60: آيا فرو بردن سر در آب مضاف، باطل كننده روزه است؟ فرو بردن سر در آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف، چه حكمي دارد؟

پاسخ: احتياط واجب اين است كه سر را در آب مضاف فرو نبرد و در صورت دوم نيز احتياط اين است كه اجتناب نمايد.

[1169] سؤال 61: فرو بردن سر در زير آب، در صورتي كه يك گوش بيرون بماند، آيا مبطل روزه محسوب مي شود؟

پاسخ: در فرض مذكور، مبطل روزه نيست.

[1170] سؤال 62: اگر كسي يك تشت بزرگ آب را طوري روي سرش بريزد كه به يك باره تمام سرش را فرا گيرد، آيا روزه اش باطل مي شود؟

پاسخ: روزه اش صحيح است.

استعمال دود

[1171] سؤال 63: آيا روزه، با استعمال دود (سيگار، قليان و...) باطل مي شود؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب رساندن دود به حلق، روزه را باطل مي كند.

[1172] سؤال 64: خانه اي در روز ماه مبارك رمضان آتش گرفته و عده اي براي خارج كردن اشياي با ارزش، وارد قسمت آتش گرفته شده اند و در نتيجه دود آتش داخل سينه آنها شده است. آيا روزه آنها باطل شده و قضا و كفّاره دارد يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، واجب است از كاري كه روزه را باطل مي كند، خودداري نمايند و روزه را به اتمام برسانند و بنا بر احتياط واجب قضاي آن را نيز به جا آورند؛ ولي كفّاره واجب نمي شود.

دروغ بستن به خدا، پيامبر و ائمه عليهم السلام

[1173] سؤال 65: روزه داري بدون اين كه كسي حرف او را بشنود، تكلّم كرده به خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نسبت دروغ مي دهد، آيا در اين صورت روزه اش باطل مي شود؟

پاسخ: احتياط، بطلان روزه است و بنا بر احتياط بايد قضاي آن را به جا آورد.

[1174] سؤال 66: شخصي روزه دار است و به خدا و رسول صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام نسبت دروغ مي دهد؛ ولي بي درنگ پشيمان مي شود و توبه مي كند. حكم روزه اين شخص چيست؟

پاسخ: روزه چنين شخصي بنا بر احتياط باطل است و پشيماني و توبه كردن، حكم بطلان روزه را عوض نمي كند.

[1175] سؤال 67: شخصي كه به خدا و پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نسبت دروغ مي دهد، ولي بعد معلوم مي شود كه اين نسبت، دروغ نبوده، روزه اش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: اگر مي دانسته كه دروغ بستن به خدا متعال و پيامبر صلي الله عليه وآله موجب بطلان روزه مي شود، بنا بر

احتياط روزه اش باطل است.

[1176] سؤال 68: آيا غلط خواندن قرآن در ماه رمضان براي كساني كه كم سواد هستند و نمي توانند قرآن را به طور صحيح بخوانند، به معني نسبت دروغ دادن به خداوند است و روزه را باطل مي كند؟

پاسخ: در فرض مذكور، نسبت دروغ به خدا نيست و روزه را باطل نمي كند.

[1177] سؤال 69: اگر كسي در ماه مبارك رمضان، بدون اين كه به كسي اظهار كند، عمداً آيه اي از قرآن را غلط بخواند، آيا دروغ بستن به خداوند محسوب مي شود؟

پاسخ: خير، محسوب نمي شود و در صورت التفات و قدرت بر صحيح خواندن، اين كار رانكند.

[1178] سؤال 70: اگر شخص روزه دار روايات ضعيف را از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام نقل كند، آيا روزه اش باطل مي شود؟

پاسخ: اگر علم به دروغ بودن آنها نداشته باشد، روزه اش باطل نمي شود، اگر چه در برخي از صورت ها نقل روايت ضعيف از معصومين عليهم السلام جايز نيست.

[1179] سؤال 71: كسي كه در ماه مبارك رمضان، اشعار و مرثيه هايي مي خواند و وقايعي را بيان مي دارد كه غرضش بيان زبان حال است، ولي اين امور، مطابق با واقع نيست، آيا روزه اش باطل مي شود؟

پاسخ: اگر اشعار و مرثيه ها به عنوان زبان حال، در مورد مصائب واقع شده ذكر شود و مناسبت هم داشته باشد، عيب ندارد؛ لكن نقل قضايايي كه اصلاً واقع نشده، جايز نيست و اگر به امام عليه السلام نسبت داده شود، احتياطاً مبطل روزه است.

[1180] سؤال 72: شخصي كه در ماه مبارك رمضان، براي حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مرثيه خواني مي كند، ولي نمي داند مطالبي كه مي گويد راست است يا دروغ، حكم روزه اش چگونه است؟

پاسخ: اگر

سخني را كه مشكوك است، به امام عليه السلام نسبت دهد، جايز نيست، مگر آن كه به كتابي نسبت دهد كه در آن نوشته شده است؛ ولي در هر حال موجب بطلان روزه نمي شود.

[1181] سؤال 73: آيا دروغ بستن به صلحا و فقها و شهدا و مراجع تقليد و اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله و اصحاب امامان معصوم عليهم السلام و امثال آنها روزه را باطل مي كند؟

پاسخ: دروغ بستن به اشخاص مذكور، روزه را باطل نمي كند، مگر آن كه دروغ بستن به آن اشخاص، به دروغ بستن به خدا و پيامبر و ائمه عليهم السلام برگردد كه در آن صورت، بنا بر احتياط روزه را باطل مي كند.

{موارد جواز افطار}
احتمال ضرر و بيماري

[1182] سؤال 74: كسي كه شك دارد روزه برايش مضر است يا نه، آيا بايد روزه بگيرد يا بايد افطار كند؟

پاسخ: اگر احتمال عقلايي بدهد كه روزه براي او ضرر قابل اعتنا دارد، نبايد روزه بگيرد.

[1183] سؤال 75: در بعضي موارد، پزشكان در مورد بيماران چنين اظهار نظر مي كنند كه مثلاً روزه گرفتن براي اين فرد، هشتاد درصد مضر است و منظورشان اين است كه طبق آمار علمي، هشتاد در صد افرادي كه با داشتن اين بيماري روزه مي گيرند، دچار ضرر مي شوند. در صورتي كه اين اظهار نظر براي انسان مسلّم باشد، با توجه به اين كه انسان وضعيت خود را از نظر تطبيق آمار بر خودش نمي داند، حكم روزه او چيست؟

پاسخ: اگر پزشك مورد اعتماد باشد و از گفته او براي بيمار خوف ضررِ قابل اعتنا حاصل شود، نبايد روزه بگيرد.

[1184] سؤال 76: آيا توصيه پزشك و پرستار مبني بر ضرر داشتن روزه يا مضر بودنِ حركت دادن اعضاي

بدن يا ضرر داشتن استعمال آب براي وضو، مجوّز شرعي براي بيمار محسوب مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر افراد مذكور، مورد اعتماد باشند و از گفته آنان خوف ضررِ قابل اعتنا حاصل شود، مجوّز شرعي محسوب مي شود.

[1185] سؤال 77: آيا احتمال ضرر، مجوّز خوردن روزه مي شود يا اين كه اطمينان به ضرر لازم است؟ ميزان در مقدار ضرر چيست؟

پاسخ: اگر احتمال ضرر، منشأ عقلايي داشته باشد (مثل اين كه مستند به قول پزشك مورد اعتماد باشد) و ضرر نيز قابل اعتنا باشد، نبايد روزه بگيرد.

[1186] سؤال 78: شخصي ناراحتي معده و ورم روده دارد و با وجود اين كه مايل است روزه بگيرد، در اثر ضعف و عدم توانايي نمي تواند. تكليف اين شخص چيست؟

پاسخ: با احراز عدم توانايي، واجب نيست روزه بگيرد و چنانچه مرض او تا سال آينده ادامه پيدا كند و در طول سال نتواند روزه ها را قضا كند، بايستي براي هر روز، يك مدّ طعام به فقير بدهد و قضاي روزه ها لازم نيست.

بارداري و شير دادن به بچه

[1187] سؤال 79: حكم روزه گرفتن زنان بارداري كه نمي دانند روزه گرفتن براي جنين آنها مضر است يا نه، چيست؟

پاسخ: اگر احتمال عقلايي بدهند كه با گرفتن روزه، ضرري به خودشان و يا جنين وارد مي شود، نبايد روزه بگيرند.

[1188] سؤال 80: آيا براي زن شيرده جايز است كه روزه بگيرد و به طفل خود شير خشك يا شير گاو بدهد، در حالي كه مي داند اگر خودش به طفل شير بدهد، براي او مفيدتر است و گاهي شيرهاي ديگر براي طفل مضر است؟

پاسخ: اگر شير ديگر، ضرري براي بچه ندارد و توانايي خريد آن را دارد، نمي تواند روزه اش را بخورد و

اگر شيرهاي ديگر براي بچه مضر است، بايد خود مادر شير بدهد و در اين صورت، اگر روزه گرفتن او به حال بچه ضرر داشته باشد، روزه اش را بخورد و اشكالي ندارد و بعداً قضا كند.

مشقّت و سختي

[1189] سؤال 81: كساني كه به خاطر مشقّت، نگرفتن روزه براي آنها جايز است (مثل پيرمردها و پيرزن ها)، آيا اجازه دارند روزه بگيرند؟ و در صورت روزه گرفتن، روزه آنها صحيح است يا نه؟

پاسخ: ظاهر اين است كه خوردن روزه، براي اشخاص مذكور در سؤال، رخصت است، نه عزيمت. بنا بر اين گرفتن روزه، مانند خوردن آن، جايز و صحيح است و اشكالي ندارد، مگر بترسد كه روزه گرفتن موجب ضرري شود كه تحمل كردن آن ضرر شرعاً جايز نيست.

اضطرار و حرج

[1190] سؤال 82: كارگر نانوايي كه در مقابل تنور كار مي كند و يا هر كس ديگري كه كارش طوري است كه روزه گرفتن براي او مشقت دارد، آيا جايز است روزه را افطار نمايد و در وقت مناسب ديگر و تا قبل از ماه رمضان بعد، روزه هايش را بگيرد؟

پاسخ: عذر مزبور، مجوّز افطار نيست، مگر اضطرار در كار باشد؛ يعني اگر آن شغل را ترك كند، عائله اش گرسنه بمانند و يا اين كه مردم نيازمند به شغل او باشند و كس ديگري هم نباشد كه كار او را انجام دهد؛ ولي در هر صورت بايد بعداً قضاي آن را به جا آورد.

[1191] سؤال 83: كسي كارش اين طور است كه معمولاً غبار غليظ وارد حلقش مي شود و راه درآمد و كسب ديگري هم ندارد. آيا باز هم روزه بر او واجب است يا حكم ديگري دارد؟

پاسخ: اگر با ترك اين كار در ايّام رمضان دچار حرج مي شود، كارش را انجام بدهد و بعد در روزهايي كه اين عذر برايش وجود ندارد، آنها را قضا كند.

[1192] سؤال 84: آيا دانش آموزان و دانشجوياني كه ماه رمضان، در

فصل امتحانات آنها واقع شده و با گرفتن روزه نمي توانند خوب امتحان بدهند، حق دارند در روزهاي امتحان، روزه خود را بخورند وبعداً قضاي آن را بگيرند؟

پاسخ: عذر مذكور، مجوّز خوردن روزه نيست؛ بلكه بايد روزه را بگيرند و تا در حرج واقع نشوند، نمي توانند روزه را افطار نمايند؛ بلي مي توانند به مسافت شرعي سفر كنند و در سفر، روزه را بخورند و بعداً آن را قضا نمايند.

روزه نذري
عذر و مانع در روزه نذري

[1193] سؤال 85: شخصي نذر كرده كه هفته اي يك روز را روزه بگيرد و بعد از نذر كردن، دو ماه روزه كفّاره كه 31 روز آن بايد پي در پي باشد، بر عهده اش ثابت مي شود. اكنون تكليف او نسبت به اين دو واجبي كه با هم مزاحمت مي كنند، چيست؟

پاسخ: اگر نذرش مطلق باشد، يعني نوع خاصّي از روزه مورد نظرش نباشد، بلكه فقط روزه بودن را قصد كرده باشد، بايد آن روز را هم به نيّت اداي نذر و هم به نيّت كفّاره، روزه بگيرد و اگر نذرش مطلق نباشد، بايد آن روز را به نيّت اداي نذر، روزه بگيرد و در روزهاي بعد از آن، روزه كفّاره را ادامه دهد و در اين صورت اشكالي به پي در پي بودن روزه كفّاره وارد نمي شود و لازم نيست روزه كفّاره را از سر بگيرد.

[1194] سؤال 86: كسي كه نذر مي كند ده روز معيّن يا غير معيّن را پشت سر هم روزه بگيرد و شروع به آن مي كند، اما در بين ده روز عذري (مثل مريضي يا حيض) پيش مي آيد، آيا لازم است بعد از رفع عذر، روزه ها را از سر بگيرد يا لازم نيست؟

پاسخ: در صورت فرض

شده، در روزه معيّن، از سر گرفتن روزه ها لازم نيست؛ ولي قضاي روزه روزهايي را كه در آنها معذور بوده بايد بگيرد و در روزه غير معيّن، اگر احتمال پيش آمدن عذر را نمي داده، بعد از رفع عذر مذكور در سؤال، لازم نيست روزه نذري را از سر بگيرد؛ بلكه بعد از رفع عذر، مقدار باقي مانده را پشت سر هم روزه بگيرد و صحيح است.

[1195] سؤال 87: زني نذر مي كند كه در روز معيّني روزه بگيرد و در همان روز حيض مي شود. تكليف او در مورد اين نذر چه مي شود؟

پاسخ: بايد بعداً قضاي آن را به جا آورد.

[1196] سؤال 88: كسي كه نذر كرده تا آخر عمرش را روزه بگيرد، چگونه مي تواند روزه رمضان، روزه كفّاره، روزه قضاي همين نذر يا قضاي رمضان يا روزه قضاي پدر را به جا آورد؟

پاسخ: ظاهر اين است كه صوم يوم الدّهر (روزه تمام عمر)، از روزه ماه رمضان و قضاي آن و روزه قضاي پدر و قضاي نذر منصرف است و شامل بقيه روزه ها غير از آنها مي شود و در كفّاره هم بايد خصال ديگر را اختيار كند (مانند اطعام مساكين). البته اگر نذر او مطلق باشد، گرفتن اين روزه ها منافاتي با روزه نذري مذكور ندارد و حتي روزه كفّاره را نيز مي تواند بگيرد؛ يعني با يك روزه مي تواند نيّت هر دو را بكند.

موالات در اداي روزه نذري

[1197] سؤال 89: كسي كه نذر كرده يك هفته يا يك ماه يا... را روزه بگيرد، آيا لازم است مدت نذر شده را پشت سر هم روزه بگيرد يا به صورت جدا جدا هم كفايت مي كند؟

پاسخ: پشت سر هم گرفتن روزه نذري واجب

نيست، مگر در نذر، شرط كند كه روزه ها را پشت سر هم بگيرد و يا نذر، منصرف به آن صورت باشد كه در اين دو صورت بايد روزه ها را پشت سر هم بگيرد.

شك در زمان نذر معيّن

[1198] سؤال 90: كسي كه روزه گرفتن يك ماه را نذر كرده، اما بعد از نذر كردن، شك مي كند كه روزه ماه رجب را نذر كرده يا ماه شعبان را، چه بايد بكند؟

پاسخ: بايد احتياط كند به اين كه هر دو ماه را روزه بگيرد و اگر حرجي شد، عمل به ظن كند؛ يعني هر ماهي را كه احتمال بيشتري مي دهد كه آن ماه را نذر كرده، همان ماه را روزه بگيرد و اگر گمان هم به يكي از دو ماه ندارد، مخيّر است و هر كدام را بگيرد، كافي است.

تداخل در روزه نذري

[1199] سؤال 91: كسي كه دو نذر كرده كه با هم قابل جمع شدن است، مثل اين كه نذر كرده غير از ماه رمضان، يك ماه روزه بگيرد و از طرفي نذر كرده كه ماه شعبان را روزه دار باشد، آيا با روزه گرفتن در ماه شعبان، به هر دو نذر عمل كرده يا به يك نذر؟ اگر دو نذر به طور قهري با هم جمع شوند (مثل اين كه نذر كرده هر جمعه روزه دار باشد و از طرفي نذر كرده كه روز پانزدهم هر ماه روزه بگيرد و گاهي روز پانزدهم ماه، روز جمعه است)، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در هر دو مورد، به جا آوردن يك عمل به نيّت هر دو كافي است، مگر آن كه در مورد اول، نذر به حسب قصد نذر كننده، از روزه ماه شعبان كه متعلّق نذر معيّن است، انصراف داشته باشد.

قضا و كفّاره روزه نذري

[1200] سؤال 92: شخصي نذر كرده دهه آخر شعبان را روزه بگيرد و آن را به ماه رمضان وصل كند؛ ولي يكي دو روز از آن را موفق به روزه گرفتن نمي شود. لطفاً وظيفه او را از جهت عمل به نذر، روزه قضا و كفّاره مربوط به نذر بيان نماييد.

پاسخ: اگر يك روز و يا دو روز را عمداً خورده است، بايد آن يك روز و يا دو روز را قضا نمايد و كفّاره را هم بپردازد و كفّاره اش براي هر روز، آزاد كردن يك بنده و يا اطعام شصت مسكين و يا دو ماه روزه گرفتن است؛ ولي چنانچه به واسطه عذري نتوانسته باشد روزه بگيرد، فقط بايد قضاي آن را به جا آورد.

[1201] سؤال 93: شخصي

نذر كرده كه هفته اول ماه شعبان را روزه بگيرد، اما موفق به انجام دادن اين نذر نمي شود، آيا قضاي آن واجب است؟ و در صورت وجوب، آيا بايد قضاي آن را پشت سر هم بگيرد يا به طور متفرق هم كافي است؟

پاسخ: قضاي روزه هايي كه فوت شده، واجب است و بهتر اين است كه پشت سر هم بودن را رعايت نمايد؛ هرچند مراعات آن واجب نيست.

[1202] سؤال 94: اگر كسي نذر كند كه روز معيّني را روزه بگيرد، ولي عمداً آن روز را روزه نگيرد، حكمش چيست؟

پاسخ: افطار عمدي روزه نذر معيّن، علاوه بر قضا، كفّاره هم دارد و كفّاره آن همانند كفّاره قسم است.

روزه استيجاري

[1203] سؤال 95: آيا كسي كه نزديك به بلوغ است، ولي بالغ نشده، مي تواند نماز و روزه استيجاري به جا آورد؟ اگر شخص بالغي متكفّل انجام دادن نماز و روزه استيجاري شود و انجام مقداري از آن را به كسي كه نزديك بلوغ است، واگذار نمايد، صحيح است يا خير؟

پاسخ: بچه مميّز نابالغ مي تواند نماز و روزه استيجاري به جا آورد؛ ولي اگر شخص بالغ براي به جا آوردن آنها اجير شده باشد، به شرطي مي تواند به جا آوردن آنها را به نابالغ واگذار كند كه اجير كننده اجازه بدهد و يا اجير بداند كه اجير كننده راضي به اين كار است.

[1204] سؤال 96: شخصي كه قبول كرده نماز و روزه استيجاري انجام دهد، ولي به جهت پيش آمدن گرفتاري و يا ضعف جسماني، فعلاً قادر بر اين كار نيست، چه كار بايد بكند؟

پاسخ: اگر اميد به صحّت و سلامتي خود ندارد، بايد پول را به صاحبش برگرداند و

يا با اجازه او شخص ديگري را براي انجام دادن نماز و روزه اجير كند.

[1205] سؤال 97: اگر كسي قرائت نمازش صحيح نباشد، آيا مي تواند روزه استيجاري بگيرد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

{روزه مستحبّي و مكروه}

[1206] سؤال 98: شخصي قضا و كفّاره روزه بر او واجب شده و قضا را به جا آورده و كفّاره باقي مانده است. براي اداي كفّاره، مخيّر بين اطعام شصت فقير و يا گرفتن شصت روز روزه است. با توجه به اين كه به طور معيّن، گرفتن روزه بر او واجب نشده است، آيا جايز است روزه مستحبّي بگيرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، گرفتن روزه استحبابي مانعي ندارد.

[1207] سؤال 99: روزه گرفتن در روز عاشورا، اگر روزه دار آن را به پايان نرساند، بلكه قبل از غروب آفتاب افطار نمايد و قصدش همراهي و همرنگ شدن با كاروان كربلا باشد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر بدون قصد روزه، از خوردن و آشاميدن پرهيز نمايد و ساعتي قبل از اذان مغرب افطار كند، مستحب است؛ اما روزه در روز عاشورا مكروه است.

{قضا و كفّاره روزه}
قضاي روزه

[1208] سؤال 100: كسي كه روزه يك سال از او فوت شده است، هنگام قضا كردن آنها بايد ماه رمضان را 29 روز حساب كند يا سي روز؟

پاسخ: در فرض مذكور، ماه رمضاني كه روزه اش فوت شده، اگر سي روز بوده، قضايش سي روز است و اگر 29 روز بوده، قضايش هم 29 روز است و اگر فراموش كرده و يا علم ندارد كه ماه رمضان، 29 روز بوده يا سي روز، چنانچه احتياط نمايد و سي روز بگيرد، بهتر است.

[1209] سؤال 101: شخصي پنج روز از ماه رمضان سابق، روزه قضا داشته است. با اين كه كارش سفر نيست و شغلش نيز در سفر نيست، روز بيست و پنجم شعبان به مسافرت مي رود. آيا بدون اين كه قصد اقامه ده روز كند، مي تواند در سفر، اين

پنج روز را روزه قضا بگيرد يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، روزه اش صحيح نيست.

[1210] سؤال 102: به جا آوردن روزه قضا مقدّم است يا روزه كفّاره مربوط به آن؟ مثلاً كسي كه عمداً در ماه مبارك رمضان آب خورد و روزه اش را باطل كرد، اگر بخواهد بابت كفّاره آن، شصت روز روزه بگيرد، آيا گرفتن يك روز روزه قضا مقدّم است يا گرفتن شصت روز روزه كفّاره؟

پاسخ: بين قضاي روزه و كفّاره اش ترتيبي نيست. انسان مخيّر است هر كدام را مقدّم و يا مؤخّر به جا آورد، اگر چه ترتيب طبيعي اين است كه اول قضا و بعد كفّاره را انجام دهد.

[1211] سؤال 103: كسي در غير ماه رمضان، بعد از طلوع فجر از خواب بيدار مي شود، در حالي كه محتلم شده است و نمي داند كه احتلامش قبل از اذان صبح بوده يا بعد از اذان. آيا او مي تواند قضاي روزه ماه رمضان را در آن روز به جا آورد؟

پاسخ: مي تواند.

[1212] سؤال 104: كسي كه روزه قضا برعهده اوست و فعلاً مريض است و اميد بهبودي و توانايي بر قضا كردن روزه ها را ندارد، آيا مي تواند در حال زنده بودن، براي گرفتن اين روزه ها نايب بگيرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، نيابت از شخص زنده جايز نيست؛ ولي مي تواند به شخص مورد اطميناني پولي را صلح نمايد و در ضمن صلح، شرط كند كه بعد از فوت او، خودش براي او روزه استيجاري بگيرد و يا كسي را براي اين كار اجير كند.

روزه قضاي ميّت

[1213] سؤال 105: آيا كسي كه خودش روزه قضا دارد، مي تواند قضاي روزه واجب ميّت را بگيرد؟

پاسخ: مي تواند بگيرد؛ ولي بهتر اين است كه

روزه قضاي خود را مقدّم بدارد.

[1214] سؤال 106: مسلماني كه به سبب سفر، چند روز از ماه مبارك رمضان را روزه نگرفت و در همان ماه رمضان فوت كرد، آيا قضاي اين روزه ها بر وليّ ميّت ثابت مي شود؟

پاسخ: در صورت فرض شده، قضا بر وليّ ميّت واجب است.

[1215] سؤال 107: اگر ميّت، پسر نداشته باشد، آيا از بابت نماز و روزه، وظيفه اي متوجه دختر بزرگ ميّت مي شود؟ اگر ميّت فرزندي نداشته باشد، حكمي در اين باره وجود دارد يا خير؟

پاسخ: اگر ميّت، پسر نداشته باشد، بر بزرگ ترين فرد ذكور از نزديك ترين طبقه ارث، احتياطاً لازم است كه نماز و روزه او را قضا كند، حتي اگر از او ارث نبرد.

[1216] سؤال 108: انجام نماز و روزه قضا شده ميّت كه برعهده پسر بزرگ ميّت است، آيا وظيفه اختصاصي پسر بزرگ است و بايد خودش انجام دهد يا مي تواند با اجير كردن شخص ديگر نيز آن را به انجام برساند؟

پاسخ: پسر بزرگ ميّت مي تواند خودش روزه و نماز پدرش را قضا كند و مي تواند ديگري را اجير بگيرد تا آنها را انجام دهد، ولي اگر اجير به جا نياورد و يا باطل به جا آورد، از ذمّه وليّ ميّت ساقط نمي شود.

كفّاره روزه

[1217] سؤال 109: كسي سال ها بدون عذر، روزه نگرفته است. اكنون توبه كرده و روزه مي گيرد؛ ولي نمي تواند كفّاره روزه هايي را كه نگرفته است، پرداخت كند يا روزه كفّاره بگيرد. تكليف اين شخص چيست؟

پاسخ: آن مقداري كه مي تواند و برايش مشقّت ندارد، در اداي كفّاره كوشش نمايد و اگر نتوانست، براي هر روز هر قدر در توان دارد، صدقه بدهد و احتياطاً استغفار نيز بكند؛

ولي اگر بعداً توانست كفّاره را بپردازد يا روزه كفّاره بگيرد، بنا بر احتياط بايد اين كار را بكند.

[1218] سؤال 110: در موردي كفّاره جمع واجب مي شود و شارع مقدس مي خواهد كه بنده عاصي هر سه جريمه (آزاد كردن بنده، گرفتن شصت روز روزه و طعام دادن به شصت فقير) را به جا آورد. با توجه به اين كه در روزگار ما ديگر آزاد كردن بنده، مصداق خارجي ندارد، آيا بايد به جاي آن، يكي از دو مورد ديگر از جريمه ها را تكرار كند تا به جا آوردن سه جريمه محقّق شود يا لازم نيست؟

پاسخ: به جاي آزاد كردن بنده، چيز ديگري واجب نيست؛ بلكه ساقط است.

[1219] سؤال 111: شخصي كه مي خواهد براي كفّاره روزه باطل شده، دو ماه پي در پي روزه بگيرد، اگر تعداد روزه هاي دو ماه، روي هم 58 يا 59 روز شود، كافي است يا حتماً بايد شصت روز روزه بگيرد؟

پاسخ: اگر از روز اول ماه، شروع به گرفتن روزه كفّاره كند و دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد، لازم نيست حتماً شصت روز روزه بگيرد؛ بلكه همان دو ماه را به اتمام برساند و كافي است، خواه هر دو ماه تمام (60=30+30) يا يكي تمام و يكي ناقص (59=29+30) و يا هر دو ناقص (58=29+29) باشد؛ ولي اگر از روزهاي وسط ماه، شروع به روزه كفّاره كند، بايد احتياط را مراعات كند و شصت روز روزه بگيرد.

[1220] سؤال 112: آيا صحيح است در مدّ طعام كه به عنوان كفّاره روزه پرداخت مي شود، به جاي طعام، پول آن را به فقير داد؟

پاسخ: جايز است پول را به فقير بدهد تا

طعام بخرد و اگر فقير اين كار را بكند، كافي است و دهنده پول بري ء الذمّه مي شود.

[1221] سؤال 113: يكي از كفّارات در روزه، اطعام نمودن فقراست. آيا لازم است چيزي كه براي اداي كفّاره تهيه شده، به فقرا خورانده شود يا تسليم نمودن كفّاره به فقير كافي است، ولو اين كه بدانيم خودش مصرف نمي كند و مثلاً به فردي غير فقير مي خوراند؟

پاسخ: اگر فقر آنها از طريق شرعي ثابت شود، تسليم نمودن كفّاره به آنها كافي است و اما اين كه براي خودش مصرف مي كند و يا براي مهمانش و يا كس ديگر، در حكم مسأله تأثيري ندارد.

[1222] سؤال 114: شخصي چندين روز به طور عمد روزه اش را نگرفته و اكنون مي خواهد بابت كفّاره هر روز به شصت نفر فقير طعام بدهد. آيا لازم است براي هر روز، شصت فقير جداگانه در نظر گرفته شود كه كار بسيار مشكلي است يا يك گروه شصت نفري كافي است و كفّاره تمام روزه ها را به همين يك گروه مي تواند بدهد؟

پاسخ: كفّاره تمام روزه ها را مي توان به يك گروه شصت نفري از فقرا داد؛ ولي بايد كفّاره هر روز، حتماً به شصت فقير برسد و كمتر از آن مجزي نيست.

[1223] سؤال 115: كسي كه مشغول گرفتن دو ماه روزه كفّاره است، آيا حق دارد قبل از تمام شدن سي و يك روز، بين روزه ها فاصله بيندازد و بعضي از روزه ها را افطار كند؟

پاسخ: افطار كردن در وسط سي و يك روز مانع شرعي ندارد؛ ولي بايد دو ماه روزه را از سر بگيرد و روزه هاي گرفته شده به حساب نمي آيد.

[1224] سؤال 116: زني كه مشغول گرفتن شصت

روز، روزه كفّاره است و قبل از تمام شدن 31 روز از آن، عادت ماهانه برايش پيش مي آيد، تكليفش چيست؟

پاسخ: فاصله شدن زمان حيض، ضرري به پشت سر هم بودن نمي رساند؛ يعني اگر روزه هايي را كه تا روز قبل از حيض شدن گرفته، با روزه هايي كه بلافاصله پس از پاك شدن از حيض گرفته است، روي هم 31 روز شود، صحيح است و مانعي ندارد، هر چند در بين آنها چند روز را حائض شده و روزه نگرفته باشد.

[1225] سؤال 117: اگر كسي نداند كه افطار نمودن روزه، موجب كفّاره مي شود، آيا افطار كردن او موجب كفّاره مي شود؟

پاسخ: جهل به وجوب كفّاره، موجب سقوط آن نمي شود.

[1226] سؤال 118: آيا جايز است مكلّفي كفّاره روزه خود را به واجب النفقه خود بپردازد؟

پاسخ: جايز نيست.

[1227] سؤال 119: زني كه به علت عذر شرعي نمي تواند روزه بگيرد و عذر او تا ماه رمضان بعدي ادامه دارد و بايد براي هر روز، يك مدّ طعام پرداخت كند، پرداخت آن برعهده خودش است يا شوهرش؟ و آيا فقير و غني بودن زن، تأثيري در حكم اين مسأله دارد يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، احتياطاً جزء نفقه حساب مي شود.

[1228] سؤال 120: كسي كه قضاي روزه هاي ميّتي را به طور استيجاري يا تبرّعي انجام مي دهد، اگر بعد از ظهر افطار كند، كفّاره دارد يا خير؟

پاسخ: اگر با علم و عمد افطار كند، احتياطاً بايد كفّاره بدهد و كفّاره آن، اطعام ده مسكين و براي هر مسكين، يك مدّ طعام است و اگر نتوانست، سه روز روزه بگيرد.

[1229] سؤال 121: كسي كه به جهت مريضي نمي تواند روزه بگيرد و مي داند كه مريضي او

تا سال بعد هم ادامه خواهد داشت، آيا مي تواند كفّاره روزه خود را قبل از ماه رمضان پرداخت كند؟

پاسخ: نمي تواند كفّاره را پيش از ماه رمضان پرداخت كند.

[1230] سؤال 122: آيا كفّاره روزه هاي ماه رمضان كه پدر به طور عمدي افطار كرده، برعهده پسر بزرگ تر است؟ كفّاره روزه هايي كه از روي عذر نگرفته (مدّ طعام)، برعهده چه كسي است؟

پاسخ: كفّاره افطار روزه پدر، بر پسر بزرگ تر واجب نيست، خواه كفّاره افطار عمدي باشد و يا كفّاره افطار عذري؛ ولي اگر كفّاره، متعيّن در روزه باشد، پسر بزرگ تر بايد آن را انجام دهد.

[1231] سؤال 123: در صورتي كه كفّاره روزه، بر كسي واجب شود و نتواند آن را به صورت كامل به جا آورد و نهايتاً منجر به ذكر استغفار گردد، آيا بعد از مرگ او كفّاره روزه بر پسر بزرگ ترش واجب است؟

پاسخ: اگر در نهايت، كسي وظيفه اش استغفار باشد و استغفار كند و بعد هم قادر بر به جا آوردن كفّاره نباشد و فوت كند، ظاهراً چيزي بر عهده ورثه نيست؛ ولي اگر استغفار نكرده، بنا بر احتياط كفّاره از تركه پرداخت گردد.

[1232] سؤال 124: آيا مي توان براي كسي كه روزه ماه مبارك رمضان را از روي عمد افطار مي كند، علاوه بر كفّاره، جريمه ديگري قائل شد؟

پاسخ: اگر مستحل نباشد ولكن افطار كردن او از روي علم و عمد باشد، علاوه بر كفّاره، اصل تعزير در مورد او ثابت است.

مواردي كه نه قضاي روزه واجب است و نه كفّاره روزه

[1233] سؤال 125: در ابتداي تكليف كه براي خوردن سحري بيدار مي شديم، پدرمان به ما مي گفت كه تا آخر اذان مي توانيد غذا بخوريد و ما همين

طور عمل مي كرديم. آيا اين روزه هايمان قضا دارد يا خير؟

پاسخ: اگر نمي دانيد كه پس از طلوع فجر چيزي خورده ايد يا نه، قضا ندارد.

[1234] سؤال 126: مكلّفي توانايي روزه گرفتن در روزهاي گرم و بلند تابستان را ندارد و گرفتن روزه را به روزهاي كوتاه و خنك پاييز و زمستان موكول مي كند؛ ولي قبل از رسيدن آن ايّام از دنيا مي رود. آيا قضا كردن روزه ها از طرف او واجب است يا خير؟ اگر وصيت كرده باشد كه اين روزه ها را به نيّت قضاي روزه ماه رمضان از طرف من به جا آوريد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: قضاي روزه هاي مذكور در سؤال، اگر قبل از فوت كردن، توانايي روزه گرفتن نداشته، از طرف او واجب نيست؛ اما اگر آن طوري كه در سؤال ذكر شده، وصيت كرده باشد، احتياطاً از ثلث تركه پرداخت كنند و نيابتاً از طرف او به قصد رجا، روزه گرفته شود.

[1235] سؤال 127: روزه داري كه بدون تحريك و لمس و ملاعبه، مني از او خارج شود، آيا قضا و كفّاره بر او ثابت مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر هيچ قصد و اختياري در بين نبوده، ظاهراً روزه اش باطل نمي شود.

[1236] سؤال 128: كسي كه قبلاً در يوم الشك (شكّ بين روز آخر شعبان و اول رمضان) روزه گرفته و آن را بعد از اذان ظهر باطل كرده و اكنون به ياد ندارد كه بعداً يوم الشك جزء رمضان محسوب شد يا نه، اكنون تكليفش چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال كه نمي داند يوم الشك جزء رمضان بوده است يا نه، تكليفي ندارد.

مواردي كه فقط قضاي روزه واجب است

[1237] سؤال 129: دختر بچه اي كه از سن يازده يا دوازده

سالگي شروع به گرفتن روزه مي كند و قبل از آن نمي دانسته كه روزه بر او واجب است، آيا نسبت به قضا و كفّاره روزه هاي قبلي تكليفي دارد يا خير؟

پاسخ: قضاي روزه هايي كه نگرفته بر او واجب است؛ ولي دادن كفّاره لازم نيست، مگر اين كه در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده و در حين عمل نيز ملتفت بوده؛ يعني احتمال مي داده كه روزه بر او واجب باشد كه در اين صورت كفّاره نيز بايد بدهد.

[1238] سؤال 130: در نُه سالگي كه سال اول تكليفم بود، بنابه گفته مادرم كه مي گفت تو توانايي گرفتن روزه را نداري، روزه نگرفتم و در آن موقع، خودم هم قدرت تشخيص اين امر را نداشتم كه توانايي گرفتن روزه را دارم يا خير. اكنون براي روزه هايي كه در آن سال نگرفته ام، چه كار بايد بكنم؟

پاسخ: به اندازه اي كه يقين داريد بعد از بلوغ روزه نگرفته ايد، بايد قضا نماييد و در فرض مسأله، كفّاره واجب نيست.

[1239] سؤال 131: پزشكي به مريضي گفته كه تو داراي يك بيماري هستي كه روزه گرفتن برايت مضر است و او چندين سال روزه نگرفته است؛ ولي بعداً فهميده كه پزشك، در تشخيص خود اشتباه كرده و روزه، ضرري براي او نداشته است. حكم روزه هايي كه ترك شده، چيست؟

پاسخ: كفّاره بر او واجب نيست؛ ولي قضا لازم است.

[1240] سؤال 132: كسي از خوف ضرر، روزه هايش را افطار كرده و كفّاره آن را هم پرداخته است؛ ولي پس از چند سال فهميده كه خوفش بي جا بوده و روزه هيچ ضرري براي او نداشته است. حكم اين فرد چيست؟

پاسخ: در صورت مذكور، قضاي روزه هايي كه نگرفته، واجب

است.

[1241] سؤال 133: يك نفر چندين سال مريضي مستمر داشته و روزه نگرفته و كفّاره آن را پرداخت كرده است. سپس به پزشك مراجعه مي كند و پزشك مي گويد كه خوب شده اي و مي تواني روزه بگيري و مريض شك مي كند كه احتمالاً در ماه رمضان گذشته هم مي توانسته ام روزه بگيرم، ولي خيال مي كردم كه توانايي آن را ندارم. آيا در اين فرض، قضاي روزه ماه رمضان گذشته بر او لازم است يا همان كفّاره كافي است؟ اگر از گفته پزشك، يقين يا اطمينان عادي پيدا كند كه در رمضان گذشته مي توانسته روزه بگيرد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورت شك در اين كه در ماه رمضان گذشته، عذرش برطرف شده بود يا نه، قضاي روزه لازم نيست و كفّاره اي كه داده، كافي است؛ ولي اگر بعد از رجوع به پزشك، از گفته او يقين و يا اطمينان پيدا كرد كه عذرش در ماه رمضان گذشته برطرف شده بوده است، قضا لازم است؛ ولي كفّاره ندارد.

[1242] سؤال 134: شخصي در ماه مبارك رمضان به جهت عسر و حرج، روزه اش را افطار مي كند (او كشاورز است و عطش و تشنگي او را مضطرب نموده، بعدازظهر چيزي مي خورد و مي آشامد)؛ ولي به اندازه ضرورت اكتفا نمي كند. حال، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، نوشيدن به اندازه رفع عطش جايز است؛ ولي بعداً بايد قضاي آن را به جا آورد و اگر هنگامي كه بيشتر از مقدار لازم براي رفع عطش مي نوشد، اعتقادش اين باشد كه اين كار جايز است و احتمال عدم جواز ندهد، كفّاره لازم نيست.

[1243] سؤال 135: آيا قضاي روزه بر كسي كه از روي تقيّه روزه اش را افطار

كرده، لازم است يا خير؟

پاسخ: اگر كسي كه از او تقيّه مي كند، از غير مخالفين باشد و يا اين كه تقيّه در ترك صوم باشد، روزه باطل است و قضا واجب است و اما اگر تقيّه از مخالفين و در چيزي باشد كه به فتواي فقهاي آنها برمي گردد (مثل افطار كردن قبل از زايل شدن سرخي طرف مشرق)، چنانچه نيّت او اين باشد كه باقي بر روزه باشد، روزه اش صحيح است، هر چند احتياط مستحب در قضا كردن است.

[1244] سؤال 136: مردي كه گمان مي كند انزال، سبب باطل شدن روزه است، نه دخول و در هنگام روزه، با همسرش مجامعت و دخولِ بدون انزال انجام مي دهد، تكليف روزه اش چيست؟

پاسخ: اگر جاهل مقصّر باشد، بنا بر اقوي و اگر جاهل قاصر باشد، بنا بر احتياط قضاي روزه بر او واجب است؛ ولي كفّاره ندارد، مگر اين كه جاهل مقصّر باشد و در هنگام عمل نيز ملتفت باشد؛ يعني احتمال ابطال روزه را بدهد كه در اين صورت بايد كفّاره نيز بدهد.

[1245] سؤال 137: اگر در ماه مبارك رمضان كاري كه مكلّف احتمال مي دهد مبطل روزه باشد، از او سر بزند، ولي بعداً بفهمد كه آن كار روزه را باطل نمي كند، روزه اش صحيح است يا باطل؟ اگر گمان كند كاري روزه را باطل نمي كند و مرتكب آن شود و بعد بفهمد كه آن كار، مبطل روزه بوده، روزه اش چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورت اول، اگر با احتمال مفطر بودن مرتكب آن كار شده، روزه اش باطل مي شود و قضا دارد؛ ولي كفّاره ندارد ودر صورت دوم نيز اگر جاهل مقصّر باشد، بنا بر اقوي و اگر جاهل قاصر

باشد، بنا بر احتياط روزه اش باطل است و قضا دارد؛ ولي كفّاره ندارد، مگر اين كه جاهل مقصّر ملتفت باشد؛ يعني در ياد گرفتن مسأله كوتاهي كرده باشد و در موقع عمل احتمال بطلان روزه را نيز بدهد كه در اين صورت كفّاره را هم بايد بدهد. همچنين اگر بداند كه كاري حرام است، ولي نداند كه باعث ابطال روزه مي شود يا نه و مرتكب آن شود و آن فعل حرام، مبطل روزه باشد، احتياطاً كفّاره هم بر او واجب مي شود.

[1246] سؤال 138: اگر شخصي روزي را كه مردّد بين آخر شعبان و اول رمضان است، افطار كند، از نظر قضا و كفّاره چه حكمي دارد؟ اگر روزي را كه مردّد بين آخر رمضان و اول شوال است، افطار كند، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر كسي شك كند كه امروز، آخر ماه شعبان است يا اول ماه رمضان و افطار كند، چنانچه بعداً معلوم شود اول ماه رمضان بوده است، فقط قضا دارد و اگر معلوم شود آخر ماه شعبان بوده و يا به حالت شك باقي بماند و معلوم نشود كه آخر شعبان بوده يا اول رمضان، قضا و كفّاره ندارد و اگر شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول شوال و افطار كند و بعداً معلوم شود كه آخر ماه رمضان بوده است و يا به حالت شك بماند و معلوم نشود كه آخر رمضان بوده يا اول شوال، قضا و كفّاره لازم است و اگر معلوم شود كه اول شوال بوده، چيزي از قضا و كفّاره بر عهده او نيست، اگرچه احتياط مستحب دادن كفّاره است.

[1247] سؤال 139: كسي در شب ماه

رمضان چيزي مي خورد كه مي داند موجب قي كردن در فردا مي شود، روزه اش از جهت قضا و كفّاره چگونه است؟

پاسخ: در مفروض سؤال، بنا بر احتياط قضا بر او واجب است؛ ولي كفّاره ندارد؛ اما اگر پس از خوردن، اين مطلب را فراموش كند و قصد روزه كند و فردا نيز قي نكند، روزه اش صحيح است.

[1248] سؤال 140: چنانچه روزه دار بداند كه اگر به محلّي برود، او را مجبور به افطار مي كنند و به آن جا برود، حكم روزه اش از جهت قضا و كفاّره چيست؟ اگر پس از رفتن او را مجبور نكنند، چه طور؟

پاسخ: به مجرّد اين كه روزه دار قصد رفتن به آن جا را بكند، روزه اش باطل مي شود، چه او را مجبور به افطار كنند يا نكنند؛ ولي در هر صورت كفّاره ندارد.

مواردي كه هم قضاي روزه واجب است و هم كفّاره روزه

[1249] سؤال 141: مردي قبل از بلوغ گمانش اين بوده كه مردان فقط بعد از رسيدن به پانزده سالگي بالغ مي شوند و قبل از پانزده سالگي نماز و روزه اي به جا نياورده است؛ ولي اكنون احتمال مي دهد يا مي داند كه قبل از پانزده سالگي بالغ شده است. در اين صورت، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: آن مقداري كه يقين دارد بعد از بلوغ شرعي، از نماز و روزه اش ترك شده، قضاي آن واجب است و ظاهراً براي روزه هاي فوت شده، كفّاره لازم نيست، مگر اين كه جاهل مقصّر باشد و در هنگام ترك روزه، ملتفت مسأله بوده باشد.

[1250] سؤال 142: كسي كه پنج سال در ماه مبارك رمضان با داشتن توانايي، روزه نگرفته و به دليل جهل به مسأله فكر مي كرده كه بعداً فقط بايد قضاي روزه ها را بگيرد، نسبت به قضا و

كفّاره، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: بايد قضا و كفّاره، حتي كفّاره تأخير قضاي روزه ها را ادا كند.

[1251] سؤال 143: شخصي يقين دارد كه فردا قبل از اذان ظهر مسافرت مي كند و بدين جهت در شب ماه مبارك رمضان خود را جنب مي كند و بعد از اذان صبح غسل مي نمايد و نماز مي خواند و سپس به مسافرت مي رود. آيا چيزي بر عهده اين شخص مي آيد يا نه؟ اگر با اين فرض، موفّق به مسافرت نشود، حكمش چيست؟

پاسخ: در هر دو صورت، قضا بر او واجب است؛ ولي اگر غفلت داشته و يا اعتقادش اين بوده كه اين عمل او اشكال ندارد و در حصول اين اعتقاد كوتاهي نكرده، در اين صورت كفّاره ندارد.

[1252] سؤال 144: كسي كه نمي داند استمناء روزه را باطل مي كند و مرتكب اين كار مي شود، روزه اش چه حكمي دارد؟ آيا كفّاره هم ثابت مي شود يا نه؟

پاسخ: در فرض سؤال كه جاهل به مفطر بودن استمنا است، اگر جاهل به حرام بودن آن هم باشد، فقط قضا واجب است؛ و اگر عالم به حرمت آن باشد، احتياطاً كفّاره نيز واجب است و بنا بر احتياط بايد كفّاره جمع بپردازد.

[1253] سؤال 145: كفّاره شخص روزه داري كه استمنا كند، چيست؟ اگر استمنا به سبب شوخي با همسر انجام شود، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر شخصي به قصد انزال مني استمنا كند، روزه اش باطل است و قضا واجب مي شود و اگر عالم به حرمت باشد، احتياطاً كفّاره جمع نيز واجب است؛ اما اگر خروج مني به واسطه ملاعبه با همسر صورت بگيرد، همان حكم را دارد؛ يعني علاوه بر قضا، كفّاره اش كفاره افطار عمدي روزه ماه رمضان است؛ ولي

كفّاره جمع نيست؛ و اگر قصد انزال مني ننموده و احتمال آمدن مني را هم نمي داده و عادتش هم نبوده، روزه اش صحيح است و چيزي بر او نيست.

[1254] سؤال 146: بيماري زن باردار يا شيرده، سه سال پشت سر هم طول كشيده و در اين مدت، روزه نگرفته و اكنون شفا يافته است. آيا قضاي روزه ها بر او واجب است يا دادن كفّاره كافي است؟

پاسخ: اگر بعد از خوب شدن، تا رسيدن ماه رمضان وقت براي قضاي روزه باشد، فقط قضاي روزه هاي سال آخر واجب است و بايد براي روزه هاي سال هاي قبل، تنها كفّاره بدهد و اگر وقت براي گرفتن روزه هاي سال آخر وسيع نباشد، به مقداري كه وقت وسعت دارد، قضاي روزه هاي سال آخر را به جا آورد و براي بقيه روزه هاي سال آخر و روزه هاي سال هاي قبل، كفّاره بپردازد.

{ديگر احكام روزه}

[1255] سؤال 147: در چند سالگي نماز و روزه بر دختر واجب مي شود؟ و اگر دختري نُه ساله شد، ولي آثار بلوغ جسمي در او ظاهر نشد، آيا نماز و روزه بر او واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر دخترِ عاقل، نُه ساله شود، تكاليف بر او واجب مي شود و اگر بعضي از آنها مثل روزه ماه رمضان، حرجي باشد، واجب نيست و اگر بتواند يك يا چند روز در ميان روزه بگيرد، بايد انجام دهد و روزه هايي را كه نگرفته تا ماه رمضان سال بعد قضا نمايد و اگر ممكن نشد، هر وقت توانست، قضا كند.

[1256] سؤال 148: به چه دليل دختر بچه نُه ساله اي كه به تكليف رسيده و توانايي انجام دادن نماز را دارد، ولي قدرت روزه گرفتن را ندارد، بعداً بايد

قضاي اين روزه ها را به جا آورد؟

پاسخ: ظاهراً وجوب روزه به نحو تعدّد مطلوب است؛ يعني اگر در وقت خاص كه ماه رمضان است، قدرت ندارد، در وقت بعد كه قدرت پيدا مي كند، بايد قضا نمايد.

[1257] سؤال 149: عطر زدن در ماه مبارك رمضان، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بوئيدن بوي خوش، مكروه است؛ ولي عطر زدن و استعمال بوي خوش، در حال روزه مانعي ندارد.

[1258] سؤال 150: گناهي كه در حال روزه انجام مي شود، با گناه در حال عادي، يكسان است يا متفاوت؟

پاسخ: گناه در حال روزه، با گناه در حال غير روزه متفاوت است و در حال روزه شدّت پيدا مي كند.

[1259] سؤال 151: كسي كه در جايي مشغول به كار است و رئيس او بدون داشتن عذر شرعي از وي مي خواهد هنگام روزه ماه رمضان برايش غذا ببرد و در صورت خودداري و نهي از منكر، ممكن است كارش را از دست بدهد، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: تا به حدّ اضطرار نرسد، اين كار را نكند و در صورت اضطرار، معذور است.

[1260] سؤال 152: آيا دادن غذا و يا فروختن آن به كافر، در روزِ ماه مبارك رمضان جايز است؟

پاسخ: اگر در عرف، هتك احترام ماه مبارك رمضان محسوب شود، حرام است.

[1261] سؤال 153: با عنايت به نياز مبرم بيماران و مصدومين به خون و فرآورده هاي خوني، حكم اهداي خون در ماه مبارك رمضان، در ساعات قبل و بعد از افطار را بيان نماييد.

پاسخ: اهداي خون، جايز و كار پسنديده اي است؛ ولي نبايد براي روزه دار ضرر جدّي داشته باشد و يا براي روزه او مشكلي ايجاد كند.

[1262] سؤال 154: خوردن افطاري در مدرسه، با پول بيت

المال (پول مدرسه) چگونه است؟

پاسخ: اگر طبق مقرّرات باشد، اشكالي ندارد؛ ولي بهتر است خودداري شود.

[1263] سؤال 155: افطاري دادن يكي از كارهايي است كه در بعضي از مدارس به صورت نوبتي در ماه رمضان انجام مي شود. بدين ترتيب كه از هر كلاس مبلغي جمع آوري مي شود تا غذايي تهيه شود. حال اگر بعضي از افراد اين پول را با اكراه و يا به جهت خجالت و حيا بپردازند و يا اين كه براي جلوگيري از مورد توجه قرار گرفتن توسط دانش آموزان ديگر، مجبور به پرداخت شوند، آيا برگزاري اين مراسم صحيح است يا خير؟

پاسخ: حكم مسأله به حسب موارد، متفاوت است. اگر واقعاً در موردي جمع آوري پول جهت افطاري، سبب محذورات مذكور در سؤال گردد، كار صحيحي نيست؛ بلكه اگر كسي بداند كه دانش آموزي با عدم رضايت پول را پرداخت كرده است، نمي تواند از افطاري كه با آن پول تهيه شده، بخورد.

[1264] سؤال 156: با كسي كه مسلمان است، ولي به مثل روزه و خمس اعتقادي ندارد، چگونه بايد رفتار كرد؟

پاسخ: اگر منكر وجوب روزه و خمس است، به طوري كه انكارش به انكار توحيد يا رسالت بر مي گردد، احكام ارتداد را دارد و اگر اين طور نباشد، احكام ارتداد جاري نمي شود و بايد به نحو مناسب او را ارشاد نمود.

اعتكاف
صحّت اعتكاف

[1265] سؤال 157: آيا اعتكاف كودك مميّز صحيح است؟

پاسخ: اعتكاف بچه مميز، با رعايت شرايط آن، به نظر اين جانب صحيح است.

[1266] سؤال 158: آيا «ايمان» از شرايط اعتكاف است يا «اسلام»؟

پاسخ: «اسلام» شرط صحّت و «ايمان» شرط قبول شدن آن در پيشگاه پروردگار است.

نيّت اعتكاف

[1267] سؤال 159: زمان نيّت اعتكاف، چه موقع است؟ و آيا در اول شب مي توان نيّت كرد؟

پاسخ: زمان نيّت اعتكاف، زمان نيّت روزه آن است و چنانچه در اول شب نيّت شود و تا اذان صبح استمرار داشته باشد، كافي است.

[1268] سؤال 160: آيا در اعتكاف، نيازي به قصد نمودن عبادات ديگر (علاوه بر قصد و نيّت اعتكاف) هم هست؟

پاسخ: در اعتكاف، نيّت خودِ اعتكاف و نيّت روزه لازم است.

[1269] سؤال 161: آيا در اعتكافِ واجب و مستحب، قصد وجوب يا استحباب لازم است؟

پاسخ: اصل اعتكاف، مستحب است؛ ولي نيّت استحباب لازم نيست. البته اگر نذر يا عهد كرده باشد و يا قسم خورده باشد كه اعتكاف كند، قصد وفاي به نذر و عهد و قسم لازم است.

[1270] سؤال 162: آيا در اعتكاف مي توان نيّت را از مستحب به واجب يا از واجب به مستحب برگرداند، يا اعتكافي را كه از طرف پدر انجام مي شود، از طرف مادر قرار داد، يا اعتكافي را كه به نيّت خودمان شروع كرده ايم، به نيابت از اموات به پايان برسانيم يا به عكس؟ و آيا امثال اين موارد جايز است؟

پاسخ: در هيچ يك از صورت هاي فرض شده، عدول جايز نيست، نه از واجب به واجب يا به مستحب ديگر، و نه از مستحب به مستحب يا واجب ديگر، و نه صورت هاي ديگري كه در

سؤال مطرح شده است.

[1271] سؤال 163: آيا تجديد نيّت، در روز سومِ اعتكافِ مستحب لازم است؟

پاسخ: تجديد نيّت، در روز سوم لازم نيست، اگر چه بهتر است.

[1272] سؤال 164: آيا در اعتكاف، بايد از ابتدا تعداد روزهايي را كه مي خواهيم معتكف شويم، نيّت كنيم يا واجب نيست؟ مثلاً اگر سه روز نيّت كنيم و بعد از سه روز، يك روز ديگر به نيّت اعتكاف در مسجد بمانيم، صحيح است يا خير؟

پاسخ: بايد از اول، نيّت سه روز را بكند و كمتر از آن نباشد؛ ولي بعد از سه روز، اگر يك شب و يك روز هم نيّت اعتكاف بكند و در مسجد بماند، اشكال ندارد و اگر دو روز بماند و مجموعاً پنج روز شود، بايد روز ششم را هم در مسجد به نيّت اعتكاف بماند؛ ولي اگر پس از سه روز بخواهد فقط مقداري از يك روز يا يك شب را به نيّت اعتكاف در مسجد بماند، صحّتش خالي از اشكال نيست.

روزه اعتكاف

[1273] سؤال 165: آيا هر گونه روزه، ولو استيجاري، تبرّعي و... براي اعتكاف كافي است؟

پاسخ: هر نوع روزه مشروع براي صحّت اعتكاف كافي است؛ ولي بنا بر احتياط بايد روزه براي همان كسي باشد كه اعتكاف براي اوست.

[1274] سؤال 166: اگر شخصي كه روزه نذري يا استيجاري برعهده اوست، اين روزه ها را در اعتكاف به جا آورد، آيا كفايت از روزه نذري و استيجاري مي كند يا خير؟

پاسخ: روزه هايي كه در حال اعتكاف، به قصد به جا آوردن روزه نذري يا استيجاري گرفته است، كفايت از آنها مي كند.

[1275] سؤال 167: شخصي كه نذر كرده تا در روزهاي معيّني اعتكاف كند، آيا مي تواند در

همان روزها، روزه نذري يا استيجاري يا روزه واجب ديگري را كه برعهده اوست، به جا آورد و هر دو واجب را از ذمّه خود ساقط كند؟

پاسخ: اگر روزه را براي همان كسي انجام دهد كه اعتكاف را از طرف او به جا مي آورد، مانعي ندارد.

مكان اعتكاف

[1276] سؤال 168: كسي كه نيّت كرده مثلاً در شبستان مسجد معتكف شود، آيا خارج شدن از شبستان و ورود به حياط يا ديگر قسمت هاي مسجد، ضرري براي اعتكاف او دارد يا خير؟

پاسخ: اگر مكان خاصّي از مسجد را در نيّت براي اعتكاف معيّن كند، لغو است و عمل به آن واجب نيست. پس مي تواند در حال اعتكاف در هر نقطه اي از مسجد بماند؛ ولي به حياط و ديگر جاها، اگر جزء مسجد نباشند، غير از حال ضرورت نبايد برود.

[1277] سؤال 169: اعتكاف بايد در مسجد جامع انجام شود. سؤال اين است كه به كدام مسجد، مسجد جامع گفته مي شود؟

پاسخ: مسجد جامع، مسجدي است كه اقشار مختلف از نواحي گوناگون بَلَد، در نماز آن شركت مي كنند.

[1278] سؤال 170: با توجه به استقبال فراوان مؤمنين از سنّت حسنه اعتكاف و محدوديت مكان در مساجد چهارگانه قم (امام حسن عسكري عليه السلام، جامع، اعظم و جمكران)، مستدعي است نظر مبارك خود را در مورد جامع بودن مسجد مدرسه مرحوم آيت اللَّه گلپايگاني قدس سره و مجزي بودن اعتكاف در آن مسجد اعلام فرماييد.

پاسخ: اين جانب از وضعيت آن جا اطلاع دقيقي ندارم. بنا بر قول بعضي از افراد موثّق، جمعيت زيادي از جاهاي مختلف به آن جا رفت و آمد مي نمايند و در نماز جماعت آن جا شركت مي كنند. اگر چنين باشد

و مردم آن جا را مسجد شهر بدانند، اشكال ندارد، والّا احتياط، در ترك است.

[1279] سؤال 171: آيا اعتكاف در مسجد جامع هر شهري، در رديف اعتكاف در مساجد چهارگانه اعتكاف است يا بايد اعتكاف در مسجد جامع، به اميد ثواب و رجاي مطلوبيت انجام شود؟

پاسخ: در مسجد جامع هر شهري مي توان اعتكاف كرد.

نيابت در اعتكاف

[1280] سؤال 172: آيا مي توان به نيابت از شخص ديگري اعتكاف نمود؟

پاسخ: در اعتكاف واجب، نيابت از شخص زنده صحيح نيست؛ ولي در اعتكاف مستحب، نيابت از زنده به قصد رجا اشكالي ندارد و نيابت از غير زنده در اعتكاف واجب و مستحب، جايز و صحيح است.

[1281] سؤال 173: آيا اعتكاف مستحب را مي توان به نيابت از چندين نفر انجام داد؟ و آيا تفاوتي بين زنده يا مرده بودن منوبٌ عنه وجود دارد يا خير؟

پاسخ: ظاهر اين است كه به نيابت از چندين نفر نمي شود يك اعتكاف انجام داد و تفاوتي ميان مرده و زنده نيست؛ اما اگر يك اعتكاف را انجام دهد و ثوابش را به چند نفر مرده و يا چند نفر زنده و يا چند نفر مرده و زنده اهدا كند، اشكالي ندارد.

محرّمات اعتكاف

[1282] سؤال 174: آيا محرّمات اعتكاف، مبطل اعتكاف هم هست يا مانند محرّمات حج است كه بعضي مبطل و بعضي غير مبطل است؟ و در هر دو صورت، انجام محرّمات اعتكاف از روي سهو و اشتباه، چه صورتي دارد؟

پاسخ: محرّمات اعتكاف را اگر از روي اشتباه و سهو انجام دهد، مبطل اعتكاف نيست؛ ولي چنانچه از روي عمد انجام دهد و جزء مبطلات روزه باشد و يا در شب جماع كند، اعتكافش باطل مي شود و بنا بر احتياط واجب با انجام دادن بقيه محرّمات اعتكاف نيز اعتكاف باطل مي شود.

[1283] سؤال 175: امروزه در مراسم اعتكاف كه به صورت دسته جمعي و با شكوه برگزار مي شود، معمول است كه قبل از شروع مراسم، هر يك از افراد شركت كننده، محلّي را به خود اختصاص مي دهند. اگر هنگام شروع اعتكاف، شخصي

محلّي را كه ديگري به خود اختصاص داده، اشغال كند، اعتكافش چه حكمي دارد؟ و اصولاً اين گونه اختصاصات كه گاهي يكي دو روز قبل از شروع مراسم انجام مي شود، حقّي را براي انسان ثابت مي كند تا تجاوز به آن، غصب محسوب شود يا حقي ثابت نمي شود؟

پاسخ: اگر متعارف است كه زماني قبل از شروع به اعتكاف، مكاني را به خود اختصاص دهند و چيزي به عنوان گرفتن جا، در مكاني از مسجد بگذارند، بنا بر احتياط نبايد كسي جاي كس ديگري را بگيرد؛ ولي اگر اين كار را بكند، بطلان اعتكافش محلّ تأمل است.

احكام ديگر مربوط به اعتكاف

[1284] سؤال 176: آيا جماع كردن در روزه اعتكاف، موجب كفّاره مي شود، جماع در شب چه طور؟

پاسخ: كفّاره جماع در روزه اعتكاف، همان كفّاره افطار عمدي روزه ماه رمضان است، با اين فرق كه در اين جا بايد ترتيب را رعايت كند؛ يعني چنانچه بتواند شصت روز روزه بگيرد، نمي تواند اطعام شصت فقير را به عنوان كفّاره انتخاب كند. البته جماع در اعتكاف، اگر در غير حال روزه و در شب نيز انجام شود، همين كفّاره را دارد.

[1285] سؤال 177: اگر معتكف با خود شرط كند كه هر وقت اراده كرد، بتواند اعتكاف را رها كند، جواز شرعي براي رها كردن اعتكاف محسوب مي شود يا خير؟ و آيا حكم اين شرط، در اعتكاف استحبابي و اعتكاف وجوبي يكسان است؟

پاسخ: احتياط اين است كه اين گونه شرط كند كه وقتي عارضي پيش آمد، بتواند اعتكاف را رها كند و در اين صورت فرقي بين عارض عادي و غير آن نيست. اين گونه شرط، مشروع و جايز است و در اين حكم،

فرقي ميان روز اول و دوم و سوم نيست و باز فرقي ميان اعتكاف واجبِ غير معيّن و اعتكاف مستحب نيست؛ ولي در اعتكاف واجبِ معيّن نمي شود اين گونه شرط كرد. البته اين كه شرط كند منافي اعتكاف (مانند جماع) را در حال اعتكاف انجام دهد، صحيح نيست.

[1286] سؤال 178: در مسأله 1843 رساله عمليه فرموده ايد كه اگر كسي اعتكاف واجبِ غير معيّن را باطل كند، بايد آن را دوباره شروع كند و بهتر است آن را تمام كرده، دوباره از سر بگيرد. آيا شروع دوباره اعتكاف، بايد فوري و متصل به اعتكاف باطل شده باشد يا مي تواند بين آنها فاصله بيندازد؟

پاسخ: شروع دوباره اعتكاف، واجب فوري نيست، اگر چه احتياط است.

[1287] سؤال 179: آيا زن ها هم مي توانند معتكف شوند؟ اگر براي جلوگيري از عادت ماهانه قرص بخورند تا روزه آنها صحيح باشد و بتوانند معتكف شوند، حكمش چيست؟

پاسخ: اعتكاف براي زن نيز مستحب است، مشروط بر اين كه اگر شوهر دارد، منافي با حقوق شوهرش نباشد؛ و پيشگيري از حيض با خوردن قرص اشكال ندارد.

[1288] سؤال 180: بهترين وقت اعتكاف در روايات شريفه، دهه آخر ماه رمضان است. آيا ايّام البيض ماه رجب (سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه رجب) نيز چنين خصوصيتي دارد؟

پاسخ: اعتكاف در هر وقت، مستحب و مطلوب است و در ماه رمضان استحبابش مؤكّد است.

[1289] سؤال 181: معتكفي در حين انجام دادن اعتكافي كه به سبب نذر و مانند آن، واجب شده است، مي ميرد. آيا انجام دادن دوباره يا تكميل اين اعتكاف ناتمام، برعهده وليّ ميّت است يا خير؟

پاسخ: انجام دادن اعتكاف ناتمام، بر وليّ ميّت واجب نيست، اگر چه موافق

با احتياط است؛ اما اگر نذر كرده روزه بگيرد و آن را در حال اعتكاف به جا آورد، چنانچه روزه اش روزه نذر معيّن بوده و در زمان مقرّر شده براي نذر، اقدام به گرفتن روزه كرده، ديگر وليّ ميّت تكليفي ندارد و اگر آن را از زمان مقرّر شده به تأخير انداخته و مشغول به جا آوردن قضاي روزه نذر معيّن بوده، لازم است وليّ ميّت روزه را در حال اعتكاف از طرف ميّت قضا كند و اگر روزه نذر غير معيّن بوده و بلافاصله پس از انعقاد نذر شروع به گرفتن روزه كرده، بر وليّ ميّت تكليفي نيست و اگر پس از گذشتن مدت زماني كه مي توانسته نذر را در آن مدت به جا آورد، شروع به گرفتن روزه كرده، لازم است وليّ ميّت روزه را در حال اعتكاف از طرف ميّت قضا كند.

احكام مسافر
{نماز مسافر}

[1290] سؤال 1: با توجه به اين كه احكام مسافر راهي براي ايجاد تسهيلات براي مسافران و جلوگيري از سختي كشيدن آنهاست و با توجه به اين كه امروزه با اختراع وسايل جديد، سختي و رنج سفر كم شده است، چرا احكام مسافر تغيير نكرده است؟ و آيا مسلمان مي تواند پس از خارج شدن از حدّ ترخّص و مسافر محسوب شدن، نماز را به طور كامل بخواند و روزه هم بگيرد؟

پاسخ: اگر چه احكام شرع مقدّس، تابع مصالح و مفاسد است ولكن آنها به طور كامل براي ما روشن نيست و آنچه احياناً ذكر مي شود، بخشي از حكمت هاي احكام شرعي است، مگر در مواردي خاص كه دليلي اقامه شود كه تمام مناط و ملاك حكم، امر معيّني است كه طبعاً

حكم، داير مدار آن خواهد بود. در مورد مسافرت، دليل خاصّي بر اين كه سختي سفر، علت تامّه شكسته شدن نماز و باطل شدن روزه باشد، نداريم. بنا بر اين در سفر شرعي نماز شكسته مي شود و روزه هم صحيح نيست، اگر چه سفر راحت باشد؛ چون دليل شرعي، اطلاق دارد و شامل سفر راحت هم مي شود.

شرايط سفر شرعي
پيمودن هشت فرسخ راه

[1291] سؤال 2: كسي كه گمان قوي دارد كه مسافت لازم براي شكسته شدن نماز را طي مي كند، ولي يقين به آن ندارد، نمازش را بعد از گذشتن از حدّ ترخّص، كامل بخواند يا شكسته؟

پاسخ: اگر گمانش به سر حدّ اطمينان نرسيده است، بايد نمازش را تمام بخواند و حكم مسافر را ندارد.

سفرش سفر معصيت نباشد

[1292] سؤال 3: چنانچه شخصي علم اجمالي يا تفصيلي دارد كه سفر به اروپا ملازم است با ارتكاب برخي از گناهان، آيا قصد چنين سفري موجب صدق سفر معصيت و تحقّق احكام سفر معصيت (از جمله اتمام نماز و گرفتن روزه) مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر سفر او ضروري باشد و قصد او از سفر، انجام همان كار ضروري باشد، مي تواند به سفر برود؛ ولي بايد تلاش كند كه دچار معصيت نشود و نمازش نيز قصر است و اگر ضروري نباشد، نبايد به اين سفر برود و چنانچه رفت، اگر قصد اصلي او از اين سفر، عمل مباحي باشد، ولو به تبع آن دچار معصيت شود، نماز او قصر است، وگرنه بايد نمازش را تمام بخواند.

[1293] سؤال 4: شخصي مي خواهد سفر كند و از اين سفر خود دو هدف دارد: يكي زيارت پدر و مادر خود و ديگري فرار از دادن بدهي خود به

طلبكار. اين شخص، نمازش در سفر قصر است يا تمام؟

پاسخ: اگر محرّك و هدف اصلي او از سفر كردن، قصد اطاعت باشد و قصد معصيت، تبعي باشد، نمازش قصر است و اگر به عكس اين باشد، نمازش تمام است و اگر هر دو با هم محرّك و تأثير گذار باشند نيز بايد نمازش را كامل بخواند.

[1294] سؤال 5: كسي كه براي انجام معصيتي به سفر مي رود و،خداي ناكرده، مرتكب معصيت مي شود، در راه بازگشت به وطن، آيا باز هم سفرش سفر معصيت محسوب مي شود و نمازش تمام است؟

پاسخ: اگر توبه كند، بايد نمازش را شكسته بخواند و اگر توبه نكند، بعيد نيست كه وظيفه اش تمام خواندن باشد، اگر چه احتياط، در جمع خواندن است.

[1295] سؤال 6: حكم نماز و روزه كساني كه براي خريد و فروش كالاي قاچاق سفر مي كنند، چيست؟

پاسخ: اين كه چنين مسافري نمازش تمام باشد، محلّ تأمّل و اشكال است.

[1296] سؤال 7: آيا مي توان در سفر معصيت كه نماز در آن تمام است، روزه قضا يا روزه نذري و يا روزه مستحبّي گرفت يا نمي توان؟

پاسخ: صحيح است و اشكالي ندارد.

شغل او سفر كردن نباشد

[1297] سؤال 8: آيا مي شود كسي در شش ماه از هر سال، سفر را شغل خود قرار دهد و شش ماه، ساكن در محل باشد؟ و اگر مي شود، پس از شش ماه سكونت در محلّ خود، در سفر اول حكمش چيست؟

پاسخ: مفروض سؤال، امكان پذير است و در سفر اول، بايد نماز را قصر بخواند.

وطن و جايي كه در حكم وطن است

[1298] سؤال 9: آيا موطن پدر (در دو صورتي كه زادگاه فرزند باشد يا نباشد)، براي فرزند نيز وطن محسوب مي شود يا خير؟ و ملاك وطن بودن مكاني براي انسان چيست؟

پاسخ: همان جايي كه با پدر در آن جا زندگي مي كرديد و وطن پدر بوده، چه زادگاه شما باشد و چه نباشد، مادامي كه از آن جا اعراض نكرده ايد، وطن شما محسوب مي شود و همچنين مكاني را كه خودتان محلّ زندگي خود قرار داده ايد، به طوري كه شما در آن جا عرفاً مسافر حساب نشويد، در حكم وطن شماست.

[1299] سؤال 10: زني در عقد دائمي شوهري است كه وطن او شهرستان ديگري است. آيا قبل از آغاز زندگي مشترك، شهرستاني كه وطن شوهر است، وطن زن هم محسوب مي شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، وطن شوهر، وطن زن محسوب نمي شود.

[1300] سؤال 11: خانمي بعد از ازدواج، براي زندگي به شهر شوهرش منتقل شده است. آيا نماز اين خانم، هنگام سفر به وطن اصلي خود تمام است؟

پاسخ: چنانچه احتمال بازگشتن اين زن به وطن اصلي براي زندگي كردن (به همراه شوهر يا به تنهايي) جدّي باشد و ضعيف نباشد، نمازش در وطن اصلي خود تمام است و بايد روزه اش را هم بگيرد و اگر اين احتمال ضعيف باشد، اعراض از وطن اصلي محقّق شده

است و بايد در آن جانمازش را قصر بخواند و روزه اش صحيح نيست.

[1301] سؤال 12: من در حوزه علميه رضويه لامرد تحصيل مي كنم و در ماه مبارك رمضان، دور از وطن خود كه فاصله آن بيش از چهار فرسخ از محلّ تحصيل است، به سر مي برم. با توجه به اين كه سال اول تحصيل من در اين حوزه است، آيا اين جا وطن دوم من محسوب مي شود يا خير؟ و حكم نماز و روزه ام چيست؟

پاسخ: اگر تصميم داريد مدتي نسبتاً طولاني در حوزه علميه مذكور بمانيد، از زماني كه در آن محل به شما مسافر نگويند، بر محلّ مذكور احكام وطن مترتّب مي شود و نمازتان تمام است و روزه را بايد بگيريد.

[1302] سؤال 13: خوابگاه دانشجويي دانشگاه زنجان در داخل شهر زنجان و محلّ دانشگاه در فاصله پنج كيلومتري زنجان است. با عنايت به اين كه دانشجويان ساكن اين خوابگاه افراد غير بومي هستند و از اول روز تا غروب در دانشگاه و شب را در خوابگاه به سر مي برند، قصد اقامه آنها در خوابگاه و حكم نماز و روزه آنها در دانشگاه چگونه است؟

پاسخ: در فرض سؤال، از زماني كه دانشجويان در آن جا مسافر محسوب نشوند، نماز و روزه شان در محلّ خوابگاه و تمام شهر زنجان و مسير دانشگاه و خود دانشگاه، تمام است و احتياج به قصد ده روز نيست و دانشگاه و شهر زنجان براي آنها در حكم وطن است.

[1303] سؤال 14: تعدادي از نظاميان، براي گذراندن دوره هاي يك ساله جهت تكميل دانش نظامي و مكتبي از سراسر كشور به شيراز مسافرت مي نمايند و مدت يك سال به طور تمام وقت،

مشغول تحصيل هستند. ضمناً خوابگاه اين دانشجويان در شهرستان مرودشت است كه در فاصله 45 كيلومتري شيراز است و هر روز اين مسافت را طي مي كنند. با توجه به اين كه هيچ يك از اين دو شهر، وطن آنها نيست، حكم نماز آنها از حيث قصر و اتمام چگونه است؟

پاسخ: وطن بودن لازم نيست، چنانچه به آنها مسافر گفته نشود، كافي است و از زماني كه به آنها مسافر گفته نشود، نمازشان در هر دو شهر و در مسير بين آنها تمام است و روزه هايشان را هم بايد بگيرند.

[1304] سؤال 15: فاصله كارخانه پتروشيمي اراك، از شهر اراك حدود بيست كيلومتر و خانه هاي سازماني كه محلّ سكونت كاركنان پتروشيمي است، حدود هفت كيلومتر از كارخانه و 27 كيلومتر از شهر اراك فاصله دارد. وطن اصلي بعضي از كاركنان، شهر تهران است. اولاً بفرماييد حكم نماز و روزه اين افراد كه هر روز فاصله بين كارخانه و محلّ سكونت فعلي (خانه هاي سازماني) را طي مي كنند، چيست؟ و ثانياً اگر هر از چندي جهت تهيه ضروريات زندگي و امور ديگر به شهر اراك بروند، حكم آنها در رفت و برگشت چگونه است؟

پاسخ: اگر مدتي از اين وضعيت گذشته كه ديگر به شما در آن جا مسافر گفته نمي شود، شما در تردّد بين كارخانه و محلّ سكونت، حكم مسافر را نداريد و نمازتان در محلّ كار و محلّ سكونت و در مسير بين آن دو تمام است و روزه هم بگيريد و اگر به محلّي در داخل شهر اراك برويد كه مجموع مسير رفت و برگشت به اندازه هشت فرسخ يا بيشتر باشد و هر يك از مسير

رفت و مسير برگشت نيز چهار فرسخ يا بيشتر باشد، مسافر هستيد ودر راه و در آن محل نمازتان شكسته است و اگر يكي از دو مسير رفت و برگشت كمتر از چهار فرسخ باشد و مسير ديگر نيز به اندازه هشت فرسخ نباشد، بايد در رفت و برگشت و در آن محل، بنا بر احتياط واجب نماز را هم شكسته و هم تمام بخوانيد و اگر كارخانه در مسير حركت به سمت اراك واقع شده باشد، بايد ابتداي مسافت را از كارخانه حساب كنيد؛ ولي در هر صورت پس از بازگشت به محلّ كار يا محلّ سكونت، نمازتان تمام است.

[1305] سؤال 16: در يك منطقه نظامي كه در فاصله پنجاه كيلومتري شهر قرار دارد، تعدادي از پرسنل نظامي به همراه خانواده خود زندگي مي كنند و مدت اقامت آنها در منطقه، معلوم نيست؛ ولي كمتر از دو سال هم نيست. لطفاً به سؤال هاي زير پاسخ دهيد.

الف. پرسنل، براي انجام دادن امور اداري، در فاصله كمتر از ده روز، يك يا دو بار به شهر اعزام مي گردند و خانواده آنها نيز براي خريد مايحتاج زندگي و تفريح، هر هفته به شهر مسافرت مي كنند. وظيفه آنها در منطقه چيست؟

پاسخ: در مفروض سؤال، محلّ زندگي نظاميان و خانواده آنان از زماني كه در آن جا مسافر محسوب نشوند در حكم وطن آنان محسوب مي شود؛ ولي در سفر خود به شهر، مسافر محسوب مي شوند و نمازشان قصر است.

ب. بعضي از فرزندان پرسنل، در شهر مشغول به تحصيل هستند و هر روز به شهر مي روند. تكليف آنها در منطقه چيست؟

پاسخ: فرزندان، علاوه بر منطقه، در سفر تحصيلي (در مسير بين

محلّ تحصيل و خانه و در محلّ تحصيل)، نمازشان تمام است.

ج. اگر پرسنل و خانواده آنها در محدوده كمتر از حدّ ترخّص مسافرت كنند، وظيفه آنها در منطقه چيست؟

پاسخ: اگر منطقه نظامي خيلي وسيع نباشد، براي خانواده، تمام منطقه و اگر خيلي وسيع باشد، قسمت مسكوني و توابع آن (حوالي بخش مسكوني) در حكم وطن است و براي نظاميان، علاوه بر قسمت مسكوني، محلّ كار نيز در حكم وطن است و سفر به كمتر از حدّ ترخّص و يا بيشتر از آن كه به حدّ سفر شرعي نرسد، موجب قصر نماز نمي شود.

د. پرسنلي كه در ناو خدمت مي كنند، به مأموريت دريايي اعزام مي شوند و گاهي يك هفته يا بيشتر و يا كمتر در دريا مي مانند و معلوم نيست كه چند روز در منطقه بمانند و ممكن است در بين ده روز، دو مرتبه هم به دريا اعزام شوند، آيا در مورد اين افراد صدق مي كند كه شغل آنها سفر است و نماز آنها در دريا و منطقه چه حكمي دارد؟

ه. پرسنلي كه در منطقه راننده هستند و به شهر اياب و ذهاب مي كنند و يا به مأموريت هاي خارج از محدوده شهر مي روند، حكم نمازشان در سفر و منطقه چيست؟

پاسخ: در مفروض هر دو سؤال كه پرسنل به مدت طولاني در منطقه سكونت دارند، اگر بيشتر روزها را در سفر باشند، در منطقه و سفر (غير از سفر اول)، نمازشان تمام است و صدق مي كند كه شغل آنها در سفر است؛ ولي اگر ده روز، بدون سفر شرعي در منطقه بمانند،پس از آن در سفر اول نمازشان قصر است.

و. سربازاني كه در منطقه هستند و هر

هفته براي شركت در نماز جمعه يا امور شخصي به شهر مي روند، وظيفه شان چيست؟

پاسخ: در منطقه، حكم آنها مانند حكم ساير پرسنل است كه در پاسخ قسمت «الف» بيان شد و در مفروض سؤال، در مورد سفر به شهر، نمازشان در راه و در مقصد قصر است.

[1306] سؤال 17: آيا محلّ كارِ ثابت (مانند محلّ خريد و فروش و مغازه كه هر روز يا اغلب روزها به آن جا رفت و آمد مي شود)، اگر فاصله اش از محلّ زندگي به اندازه مسافت شرعي باشد، حكم وطن را دارد؟

پاسخ: از زماني كه در آن جا به شما مسافر نگويند، حكم وطن را دارد.

[1307] سؤال 18: طلبه اي بيش از ده سال است كه مشغول تحصيل در قم است و خانه اش هم در آن جاست، اما مدتي است كه محلّ كارش در تهران است و روز شنبه به تهران مي رود و پنجشنبه به قم باز مي گردد. حكم نماز و روزه اش چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، نمازش در تهران و قم تمام است و روزه اش را بايد بگيرد.

[1308] سؤال 19: بعضي از آموزگاران، شش روز از هفته را به جهت شغلشان به منطقه اي ديگر سفر مي كنند و يك روز را در وطنشان به سر مي برند، تكليف نماز و روزه اين اشخاص چيست؟

پاسخ: نماز آنها در محلّ كار تمام است و بايد روزه هاي خود را بگيرند.

[1309] سؤال 20: اشخاصي كه فقط به مدت يك ماه براي آموزگاري يا تبليغ از وطن به محلّ كار رفت و آمد مي كنند و يا منبر مي روند، حكم نمازشان در محلّ خدمت چيست؟

پاسخ: اگر بقيه شرايط قصر موجود باشد، حكم نماز آنها قصر است و روزه

هم نمي توانند بگيرند.

[1310] سؤال 21: آيا اعراض نمودن از وطن، با مسافرت گاه به گاه به آن و ماندن چندين روز در آن جا منافات دارد؟

پاسخ: منافاتي ندارد.

بلاد كبيره

[1311] سؤال 22: آيا تهران از بلاد كبيره است؟

پاسخ: تهران از بلاد كبيره است؛ ولي بلاد كبيره و غير كبيره، حكمشان فرقي ندارد.

[1312] سؤال 23: شهر شيراز جزء بلاد كبيره محسوب نشده؛ اما فاصله شمال تا جنوب و شرق تا غرب آن بسيار گسترده و طول مسافت آن بعضاً مثل بلاد كبيره است. حكم نماز و روزه در اين شهر چگونه است؟

پاسخ: بلاد كبيره و صغيره، از نظر احكام تفاوتي ندارند.

چيزهايي كه سفر را قطع مي كند

قصد ده روز

[1313] سؤال 24: كسي كه قصد عشره نموده است، تا چه مسافتي و به چه مدت مي تواند از محلّي كه قصد كرده، خارج شود؟

پاسخ: به اطراف نزديك محلّ اقامت مي تواند برود و رفتن به خارج از حدّ ترخّص نيز اگر به حدّ مسافت شرعي نرسد، چنانچه دو سه ساعت باشد، ضرري به اقامه اش نمي زند.

[1314] سؤال 25: مسافر، در حالي كه نماز ظهر و عصر را نخوانده است، وارد شهري مي شود كه مي خواهد در آن جا قصد اقامه نمايد. در صورتي كه از وقت نماز، بيش از چهار ركعت باقي نمانده باشد، آيا مي تواند قصد اقامه ده روز نمايد، در حالي كه با اين قصد، نماز ظهرش قضا مي شود و بايد مشغول نماز عصر شود؟

پاسخ: احتياط اين است كه اگر ضرورتي وجود نداشته باشد، قصد اقامه نكند.

[1315] سؤال 26: زني كه به مسافرت رفته و قصدش اين است كه ده روز در جايي بماند، اگر از ابتداي اقامت ده روزه خود حائض شود و مثلاً پس از هشت روز پاك گردد، در روزهاي باقي مانده، نمازش تمام است يا شكسته؟

پاسخ: نمازهايش را بايد تمام بخواند.

[1316] سؤال 27: طلبه اي در ايّام

ماه محرم و صفر جهت تبليغ از شهر خود به شهر ديگر رفته و قصد ماندن ده روز را نكرده است. آيا مي تواند با توجه به اين كه نمازش شكسته است، در امامت جماعت براي مردم آن منطقه، نمازش را تمام بخواند و نماز خودش را دوباره به صورت شكسته بخواند؟

پاسخ: نمي تواند نمازش را تمام بخواند.البته مي تواند موقع امامت در نماز جماعت، براي اين كه نمازش تمام باشد، نماز چهار ركعتي را كه به طور مسلّم از خودش يا ميّتي قضا شده است، بخواند.

[1317] سؤال 28: طلّابي كه در ماه مبارك رمضان در يك قريه سكونت اختيار مي كنند، ولي از روز اول تصميم دارند كه براي امر تبليغ به روستاهاي ديگر كه در فاصله پنج و پانزده كيلومتري هستند، به طور روزانه و بيش از چند ساعت بروند و گاهي هم شب در آن جا بمانند، آيا راهي براي تمام خواندن نماز و گرفتن روزه دارند؟

پاسخ: مسافر هستند و قصد اقامه آنها درست نيست.

[1318] سؤال 29: مسافري كه به نيّت نماز دو ركعتي، نماز ظهر را شروع مي كند، ولي در بين نماز، قصد اقامت ده روز مي كند و همچنين كسي كه قصد اقامت ده روز كرده، به نيّت نماز چهار ركعتي وارد نماز ظهر مي شود و در بين نماز، از قصد ده روز بر مي گردد، چه بايد انجام دهد؟

پاسخ: در فرض اول، اگر وقت وسعت دارد و حداقل به اندازه يك ركعت براي نماز عصر وقت باقي مي ماند، نماز ظهر را تمام مي خواند و بعد از آن، نماز عصر را مي خواند، وگرنه نماز ظهرش باطل است و بايد مشغول نماز عصر شود و بعد قضاي

نماز ظهر را بخواند.در فرض دوم، نماز را بايد شكسته بخواند، به شرط آن كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد و اگر داخل شده باشد، نماز باطل است و بايد آن را قطع كند واز اول، نماز دو ركعتي بخواند.

[1319] سؤال 30: مسافري بعد از قصد ده روز، يك نماز چهار ركعتي خوانده و از قصد اقامه هم عدول كرده است، ولي نمي داند كه آيا عدول، قبل از نماز چهار ركعتي واقع شده يا بعد از آن. وظيفه اش نسبت به نمازهاي آينده چيست؟

پاسخ: نمازهاي بعدي را بايد كامل بخواند، اگرچه احتياط مستحب اين است كه بين قصر و اتمام جمع كند.

[1320] سؤال 31: اگر در سفر، بعد از قصد ده روز، شروع به روزه گرفتن كنيم، ولي بعد از اذان ظهر و قبل از خواندن يك نماز چهار ركعتي، از قصد خود برگرديم، روزه ما در آن روز صحيح است يا خير؟

پاسخ: روزه آن روز صحيح است.

سي روز توقّف به حال ترديد

[1321] سؤال 32: بيماري كه مدتي طولاني در شهرستاني غير از وطن خود بستري است و معلوم نيست كه چه مدت ديگر درمان او طول بكشد، تكليفش درباره نماز و روزه چيست؟

پاسخ: اگر از اولِ بستري شدن، مردّد است و نمي داند درمانش تا چه زماني طول مي كشد، تا سي روز نمازش قصر است و روزه هم نمي تواند بگيرد؛ ولي پس از آن، نمازش تمام است و روزه اش را در صورت نداشتن ضرر بايد بگيرد.

مسائل ديگر نماز مسافر

[1322] سؤال 33: گفته شده: «كسي كه از روي جهل به حكم شرعي، نمازش را در سفر تمام بخواند، نمازش صحيح است و دوباره خواندن نماز لازم نيست». آيا

حكم صحيح بودن نماز، درباره كسي كه وظيفه اش تمام خواندن است، ولي از روي جهل به حكم، نمازش را شكسته مي خواند نيز صادق است يا خير؟

پاسخ: حكم صورت قبلي، در اين صورت جاري نيست؛ بلكه نمازش باطل است و بايد اعاده و يا قضا نمايد.

[1323] سؤال 34: آيا بر بچه مميزي كه مي خواهد نماز بخواند، شكسته خواندن نماز در سفر و كامل خواندن آن در وطن، لازم است يا خير؟

پاسخ: اگر مي خواهد نماز را صحيح بخواند تا به ثواب آن برسد، چنانچه در وطن است، بايد نماز را تمام بخواند و اگر مسافر است، بايد قصر بخواند.

روزه مسافر

روزه كساني كه ناچارند براي شغل خود سفر كنند

[1324] سؤال 35: آيا حكم نماز و روزه كسي كه شغلش مسافرت است (مانند راننده) و كسي كه مقدّمه شغلش سفر است، تفاوتي دارد؟

پاسخ: تفاوتي ندارد.

[1325] سؤال 36: اگر فردي سرباز باشد و نتواند قصد ده روز كند و قبل از ده روز، به خانه برگردد، روزه او قبول است يا خير؟

پاسخ: اگر سرباز، ده روز در يك محل نمي ماند، مسافر محسوب مي شود و روزه اش صحيح نيست و نمازش شكسته است؛ ولي اگر عمده دوران سربازي را در يك محل خدمت كند و به حدّي در آن جا بماند كه ديگر به او مسافر نگويند، محلّ خدمت براي او حكم وطن را دارد.

[1326] سؤال 37: كارگراني كه محلّ كار آنها بيش از مسافت شرعي است و هر روز بعد از خوردن سحري و خواندن نماز صبح به محلّ كار خود مي روند و قبل از ظهر به وطن خود باز مي گردند، آيا مي توانند روزه بگيرند؟

پاسخ: در مفروض سؤال، نماز و روزه

آنها در محلّ كار و در بين راه، همانند محلّ سكونت، تمام و صحيح است.

[1327] سؤال 38: كارگراني كه چند روز در كارخانه مي مانند و كار مي كنند و چند روز را در منزل استراحت مي نمايند و فاصله بين كارخانه و محلّ زندگي آنها بيشتر از مسافت شرعي است، نسبت به نماز و روزه چه تكليفي دارند؟

پاسخ: اگر تعداد روزهايي كه در كارخانه مي مانند، بيشتر از روزهايي باشد كه در منزل استراحت مي كنند، نمازشان در كارخانه كامل است و روزه را هم بايد بگيرند و همين حكم را دارند كساني كه تعداد روزهاي ماندنشان در كارخانه كمتر از تعداد روزهاي استراحت در منزل است، ولي در هر سه روز، يك بار به كارخانه رفت و آمد مي كنند.

[1328] سؤال 39: اين جانب مدت ده سال است كه كرج را وطن خود انتخاب نموده ام و سه ماه پيش، در سازماني در شهر تهران به صورت قرار داد 89 روزه مشغول به كار شدم و اكنون 89 روز تمام شده و قرار داد يك ساله بسته ام و هر روز صبح از كرج به تهران مي روم و بعد از ظهر برمي گردم. تكليف من در مورد نماز و روزه چيست؟

پاسخ: در تهران و كرج و در بين راه، نمازتان تمام است و روزه هم بايد بگيريد.

[1329] سؤال 40: سپاه پاسداران به شخصي مأموريت مي دهد كه به يكي از استان هاي هم جوار بندر عباس، به مدت پنج روز جهت امور نظامي برود. تكليف نماز و روزه اش چيست؟ اگر براي امور نظامي به جزاير اطراف برود، تكليف چيست؟ سربازي كه همراه اوست، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: اگر محلّ كارش بندر عباس است و گاهي

به او مأموريت داده مي شود و بيش از مسافت شرعي را طي مي كند، مسافر محسوب مي شود و حكم سرباز نيز همين است.

[1330] سؤال 41: افرادي كه شغلشان ورزش است (اعم از بازيكنان يا مربّي يا همراهان ديگر) و براي مسابقات به شهرها و كشورهاي مختلف اعزام مي شوند، آيا حكم نماز و روزه هايشان، حكم نماز و روزه مسافر است؟

پاسخ: اگر هر سه روز، يك بار براي شغلشان سفر كنند و به وطن بازگردند و يا اين كه تعداد روزهايي كه در سفر هستند، بيشتر از تعداد روزهايي باشد كه در وطن هستند، نمازشان در سفر تمام است و روزه هايشان را هم بايد بگيرند، وگرنه حكم مسافر را دارند.

[1331] سؤال 42: شخصي محلّ سكونتش در كرج و محلّ كارش هفته اي چند روز در هشتگرد و چند روز در طالقان است و در اين مسير، هميشه در حال اياب و ذهاب است. اين شخص، نماز و روزه اش را به چه صورت بايد انجام دهد؟

پاسخ: نماز او تمام است و روزه اش را بايد بگيرد، مگر اين كه ده روز در وطنش بماند و يا در جايي اقامت كند، كه در اين صورت، در سفر اول، نماز او قصر است.

[1332] سؤال 43: تكليف نماز و روزه دانشجويي كه در شهر ديگري غير از محلّ زندگي اش درس مي خواند و هر روز براي درس به آن شهر مي رود، چيست؟ در بين راه، نماز را قصر بخواند يا تمام؟

پاسخ: نماز او در راه و در محلّ درس تمام است و روزه هم بايد بگيرد.

[1333] سؤال 44: الف. كسي در محلّي مغازه و فروشگاه دارد، ولي جاي خريدش جاي ديگري است و مرتّب براي

خريد، با ماشين مي رود و جنس مي آورد و مي فروشد يا جنس را به جاهاي ديگر مي برد و مي فروشد و برمي گردد. آيا اين شخص، حكم دائم السفر را پيدا مي كند؟

ب. تكليف نماز و روزه اهل منبري كه اغلب هفته ها براي وعظ و ارشاد او را به شهرهاي ديگر دعوت مي كنند، چيست؟

پاسخ: اگر حداقل هر سه روز يك بار و يا هر شش روز دو بار و... سفر كند و يا اگر تعداد سفر او كمتر از اين است، تعداد روزهايي كه در سفر است بيشتر از تعداد روزهاي در وطن باشد، نمازش در سفر كامل است و روزه هم بايد بگيرد.

[1334] سؤال 45: راننده اي در خطي كار مي كرد كه مسافت آن كمتر از مسافت شرعي بود. اكنون چند ماه است كه در خطي كار مي كند كه مسافت آن به اندازه حد شرعي است؛ ولي ممكن است باز خط عوض شود و در كمتر از مسافت شرعي كار كند. حكم نماز و روزه او چگونه است؟

پاسخ: نمازش تمام است و روزه هم بايد بگيرد.

[1335] سؤال 46: مهندسي در كارخانه اي كار مي كند و اغلب روزها از خانه به آن كارخانه مي رود و بر مي گردد و ممكن است يك يا دو روز، كارش تعطيل شود. نماز و روزه اين شخص چگونه است؟

پاسخ: نماز اين شخص در محلّ كار و در رفت و برگشت، تمام است و روزه هم بايد بگيرد.

[1336] سؤال 47: كسي در محلّي كاري پيدا كرده و آن محل، با محلّ زندگي اش چهار يا پنج فرسخ فاصله دارد و هر روز به آن جا رفت و آمد مي كند؛ ولي نمي داند كارش در آن جا دائمي خواهد بود

يا موقّتي است. تكليف نماز و روزه اين شخص چيست؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر به مقداري در آن محل، كارش ادامه پيدا كند كه ديگر در آن جا به او مسافر گفته نشود، آن محل برايش حكم وطن را پيدا مي كند و نيز اگر رفت و آمدش به آن جا براي كار به حدّي باشد كه بگويند كار و شغل او در سفر است، هم در محلّ كار و هم در بين راه، نمازش تمام است.

[1337] سؤال 48: فردي به عنوان نيروي رسمي، در سپاه پاسداران مشغول به كار است. تكليف وي در موارد ذيل چيست:

الف. سفر، مقدمه شغل اوست؛ يعني فاصله بين محلّ كار و شهري كه در آن زندگي مي كند، به اندازه مسافت شرعي است. اگر او بخواهد هفته اي يك بار بين شهر خود و محلّ كار رفت و آمد نمايد، چه بايد بكند؟

ب. اگر ساعت يازده از محلّ كار خارج شود و در بين راه، اذان گفته شود و بخواهد نماز بخواند، قصر بخواند يا كامل؟

پاسخ: چنانچه مدتي از اشتغال او در آن محل گذشته، به طوري كه ديگر در آن جا به او مسافر گفته نمي شود، محلّ كار براي او حكم وطن را دارد و نمازش در محلّ كار تمام است و روزه اش را هم بايد در آن جا بگيرد؛ ولي در بين راه نمازش شكسته است؛ اما قبل از گذشتن اين مدت از اشتغال، نمازش هم در محلّ كار و هم در بين راه شكسته است و نمي تواند روزه اش را بگيرد، مگر آن كه روزهايي كه در محلّ كار مي ماند، بيشتر از تعداد روزهايي باشد كه در منزل مي ماند كه

در اين صورت، هم در محلّ كار و هم در بين راه نمازش كامل است.

ج. اگر ساعت يازده از محلّ كار خارج و به منظور كار شخصي، به مقصد شهر ديگري كه فاصله اش بيشتر از مسافت شرعي است، حركت كند، تكليفش چيست؟

پاسخ: با توجه به پاسخ قسمت «الف» و «ب»، اگر محلّ كار در حكم وطن او باشد، چنانچه به قصد مسافت شرعي از حدّ ترخّص محلّ كار خارج شود، بايد نمازش را شكسته بخواند و اگر محلّ كار در حكم وطن او نباشد، به محض خروج از محلّ كار نمازش شكسته است.

روزه نذري در سفر

[1338] سؤال 49: آيا انسان مي تواند نذر كند كه در سفر روزه بگيرد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1339] سؤال 50: كسي كه نذر دارد كه روز اول هر ماه را روزه بگيرد، اگر روز اول ماه، مصادف با ايّام مسافرت او شد، آيا بايد به نذرش عمل كند يا بعداً قضايش را به جا آورد يا هيچ تكليفي ندارد؟

پاسخ: اگر نذر كرده كه حتي در سفر هم روزه بگيرد، در اين صورت بايد همان روز را در سفر روزه بگيرد و اگر اين طور نذر نكرده، مي تواند سفر كند و سپس قضاي آن را به جا آورد.

[1340] سؤال 51: آيا انسان در زماني كه در مكه يا مدينه يا شهر ديگري است، مي تواند نذر كند كه در اين شهر و در حال مسافرت روزه بگيرد يا لازم است پيش از رسيدن به آن شهر، نذر كرده باشد؟

پاسخ: در مدينه سه روز روزه گرفتن مستحب است و در سفر، روزه نذري گرفتن اشكال ندارد؛ ولي بايد نذر كرده باشد كه روزه را در سفر بگيرد و

در هر كجا كه نذر كرده باشد، نذرش نافذ است.

[1341] سؤال 52: شخصي نيّت و نذر كرده كه هر دوشنبه را روزه بگيرد و در نيّتش اين كه روزه گرفتن او در روزهاي دوشنبه باشد، لحاظ شده و فرقي برايش نمي كند كه روزه قضاي پدر و مادرش باشد يا روزه قضاي خودش يا روزه مستحبّي كه به واسطه اين نذر، واجب شده است. حال اگر در روز دوشنبه مسافر باشد، آيا مي تواند روزه قضاي خود يا پدر و مادر يا اقوام خود را نيّت كند؟

پاسخ: اگر هنگام نذر قصد كرده كه حتي اگر در حال سفر هم باشد، روزه بگيرد، در سفر مي تواند روزه مستحبّي را بگيرد؛ ولي روزه قضاي خود يا ديگران را نمي تواند در سفر بگيرد.

[1342] سؤال 53: كسي نذر مي كند در روزهاي معيّني كه كمتر از ده روز است و قرار است به مسافرت برود، در سفر روزه بگيرد. اگر برنامه مسافرتش منتفي شود، آيا با توجه به اين كه نذر كرده بود كه در سفر روزه بگيرد، باز هم گرفتن روزه واجب است يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، گرفتن روزه واجب نيست.

[1343] سؤال 54: كسي كه نذر كرده تمام ماه شعبان را روزه بگيرد، آيا جايز است در اين ماه مسافرت كند؟

پاسخ: اگر نذر كرده كه حتي در سفر نيز روزه بگيرد، مي تواند به سفر برود و بايد روزه اش را در سفر هم بگيرد و اگر نذر نكرده باشد كه حتي در حال سفر هم روزه بگيرد، مي تواند سفر كند و بعد از مسافرت قضاي آن را به جا آورد.

روزه مستحبّي در سفر

[1344] سؤال 55: گرفتن روزه مستحبّي در سفر چه حكمي دارد؟

پاسخ:

روزه مستحبّي را نمي توان در سفر گرفت، مگر اين كه نذر كرده باشد كه روزه را در سفر بگيرد يا نذر كرده باشد كه روز معيّني را چه در سفر باشد و چه در حضر، روزه بگيرد كه در اين صورت اشكال ندارد.

سؤالات ديگر روزه مسافر

[1345] سؤال 56: كسي كه در ماه رمضان، قبل از ظهر، به قصد مسافرت شرعي از منزل حركت مي كند، ولي حركتش را طوري تنظيم مي كند كه قبل از اذان ظهر از حدّ ترخّص خارج نشود، آيا روزه اش صحيح است؟

پاسخ: بنا بر احتياط بايد آن روز را روزه بگيرد و سپس قضا نمايد.

[1346] سؤال 57: شخصي يقين دارد قبل از ظهر، در ماه مبارك رمضان مسافرت مي كند و بنا بر اين از ابتدا نيّت روزه آن روز را نمي كند. اگر قبل از شروع سفر با توجه به اين كه نيّت روزه نداشته، افطار كند، جايز است يا نه؟

پاسخ: در صورت فرض شده، جايز نيست افطار كند تا اين كه از حدّ ترخّص بگذرد.

[1347] سؤال 58: كسي كه در ماه رمضان، سحري خورده و يقين دارد كه قبل از ظهر به وطنش مي رسد، آيا بايد قبل از اذان صبح، نيّت روزه كند يا بعد از رسيدن به وطن؟

پاسخ: نيّت كردن براي روزه، در حال سفر صحيح نيست؛ ولي اگر قبل از ظهر به وطن برسد و تا آن زمان، افطار نكرده باشد، بايد نيّت روزه كند و روزه اش صحيح است.

[1348] سؤال 59: در رساله هاي عمليه آمده است: «كسي كه حكم شكسته شدن نماز در سفر را نمي داند و نمازش را چهار ركعتي مي خواند، نمازش صحيح است و اعاده در وقت و قضاي در خارج

وقت لازم ندارد». آيا اين حكم، در مورد روزه در سفر هم وجود دارد يا خير؟

پاسخ: اگر جاهل باشد كه در مسافرت بايد روزه را افطار كند و روزه بگيرد، روزه اش صحيح است و قضا ندارد و همچنين اگر به علت جهل به موضوع يا خصوصيات موضوع روزه بگيرد (مثل اين كه سفرش به اندازه مسافت شرعي باشد، ولي او نداند كه به اندازه مسافت شرعي است)، باز هم روزه اش صحيح است و قضا ندارد.

[1349] سؤال 60: كسي كه در ماه رمضان، به مقدار مسافت شرعي به سفر مي رود و در همان روز، پيش از اذان ظهر به وطن بر مي گردد، اگر چيزي از مفطرات روزه را انجام نداده باشد، آيا مي تواند آن روز را روزه بگيرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، وقتي به وطن رسيد، بايد نيّت روزه رمضان نمايد و روزه اش صحيح است.

[1350] سؤال 61: اگر مسافري در ماه رمضان جنب باشد و پيش از ظهر با حال جنابت به محلّ سكونت خود برسد، آيا روزه آن روز بر او واجب است؟

پاسخ: اگر قبل از طلوع فجر جنب شده و عمداً تا طلوع فجر بر جنابت باقي مانده يا اين كه پس از طلوع فجر در سفر عمداً خودش را جنب كرده باشد، آن روز را نمي تواند روزه بگيرد و بايد بعد از رمضان قضاي آن را به جا آورد و اگر پس از طلوع فجر بدون اختيار جنب شده باشد (مثل اين كه در خواب محتلم شده باشد)، بايد آن روز را روزه بگيرد و روزه اش صحيح است و اگر پيش از طلوع فجر جنب شده باشد، ولي بقاي بر جنابت او تا طلوع

فجر عمدي نباشد (مثل اين كه در خواب، پيش از طلوع فجر محتلم شود و بعد از اذان صبح از خواب بيدار شود)، احتياط واجب اين است كه آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان نيز آن را قضا نمايد.

[1351] سؤال 62: مسافري در حال روزه ماه رمضان، نزديك غروب در هواپيما مي نشيند و به سوي مغرب حركت مي كند. اگر هنوز در هواپيما آفتاب را ببيند و آفتاب غروب نكرده باشد، ولي در مبدئي كه از آن حركت كرده، قدري هم از غروب آفتاب گذشته باشد، آيا مي تواند روزه خود را بخورد؟

پاسخ: مادامي كه آفتاب براي آن شخص غروب نكرده است، افطار جايز نيست، هر چند در شهري كه او بوده، آفتاب غروب كرده باشد.

[1352] سؤال 63: كسي كه در ماه رمضان هر شب از حدّ ترخّص محلّ اقامت خود و به مقدار كمتر از مسافت شرعي خارج مي شود و در همان شب يا بعد از اذان صبح و قبل از زوال باز مي گردد، روزه اش صحيح است يا خير؟

پاسخ: اگر به محلّي كه مي رود، جزء توابع محلّ اقامت مثل مزارع و بساتين و... و ملحق به محلّ اقامت باشد، به طوري كه رفتن به آن جا منافي با صدق عرفي اقامه در بلد نداشته باشد و يا اگر اين طور نيست، زمان خروج از محلّ اقامه بيش از يكي دو ساعت نباشد، اشكال ندارد، وگرنه تحقّق اقامه مشكل است.

[1353] سؤال 64: تعدادي از ايرانيان در ماه مبارك رمضان عازم سوريه مي شوند و مايلند قصد ده روز كنند و روزه بگيرند. زائران معمولاً در منطقه زينبيه يا دمشق مستقر مي شوند و هر روز بين

اين دو مكان تردّد دارند و فاصله ميدان مرجه در مركز دمشق تا زينبيه، حدود سيزده كيلومتر است و هم اكنون تقريباً دمشق و زينبيه به هم متصل شده اند. آيا زائران مي توانند در يكي از اين دو مكان، قصد ده روز نموده، روزه بگيرند و روزها بين اين دو مكان تردّد نمايند؟

پاسخ: اگر به طوري به هم متصل يا نزديك باشند كه مجموعاً يك شهر محسوب شوند يا آن كه منطقه زيارتگاه، جزء حومه و توابع شهر باشد و عرفاً رفت و آمد و توقّف در آن جا منافي با اقامت در آن شهر محسوب نشود، مي توانند قصد اقامت كنند و نمازشان تمام و روزه هايشان صحيح است.

[1354] سؤال 65: اگر به يكي از چهار مكاني سفر كنيم كه در مسافرت مي توان نماز را در آن مكان ها هم قصر و هم تمام خواند و قصدمان اين باشد كه نمازمان را تمام بخوانيم، آيا مي توانيم در اين صورت در مكان هاي ذكر شده، روزه هم بگيريم يا نه؟

پاسخ: روزه گرفتن در آن چهار مكان صحيح نيست، مگر آن كه مانند ديگر جاهايي كه به آنها سفر مي كنيد، قصد ده روز نماييد و يا اگر قصد ده روز نمي كنيد، سي روز به حال ترديد بمانيد كه پس از گذشت سي روز مي توانيد روزه بگيريد. البته مي توان براي برآورده شدن حاجات، در شهر مدينه بدون قصد ده روز، سه روز روزه مستحبّي گرفت و احتياط اين است كه در روزهاي چهار شنبه، پنجشنبه و جمعه باشد.

[1355] سؤال 66: اين جانب به اتفاق همسر و سه نفر از دوستان، در روز اول ماه مبارك رمضان، زيارت عتبات عاليات عراق نصيبمان شده

است. با توجه به اين كه نمي توان در موقع زيارت روزه گرفت، رفتن به اين سفر، چه طور است؟

پاسخ: اشكالي در اين سفر نيست و ان شاء اللَّه ثواب هم دارد.

[1356] سؤال 67: مردي شغلش سفر كردن است و همسرش هم در سفر او را همراهي مي كند؛ ولي شغل همسرش سفر كردن نيست؛ بلكه مي خواهد صرفاً همراه شوهرش باشد و يا به قصد خدمت كردن به شوهر، او را همراهي مي كند. حكم نماز و روزه اين زن چگونه است؟

پاسخ: در فرض مذكور، در هر دو صورت بايد نمازش را قصر بخواند و روزه اش را افطار نمايد و اشكالي ندارد.

اعتكاف مسافر

[1357] سؤال 68: بسياري از زائران خانه خدا، خواهان اعتكاف در مسجد الحرام هستند. با توجه به فرصت معنوي و لزوم روزه گرفتن براي اعتكاف و مسافر بودن زائران در مكه مكرّمه، آيا مي توانند پس از حضور در مكه مكرّمه با نذر كردن، به اعتكاف بپردازند؟

پاسخ: با نذر مي توانند در سفر روزه بگيرند؛ بنا بر اين اعتكاف آنان مانعي ندارد.

[1358] سؤال 69: كسي كه مسافر است و دوست دارد در مراسم اعتكاف شركت كند، چه بايد بكند؟

پاسخ: اگر نذر كند كه در حال سفر روزه بگيرد، مشكل اعتكاف از ناحيه روزه رفع مي شود و مي تواند در حالي كه مسافر است، معتكف شود.

[1359] سؤال 70: شخصي نذر كرده در ايّام البيض ماه رجب، در مسجد مقدس جمكران معتكف شود و نذر كرده كه در صورت مسافر بودن، روزه هم بگيرد. آيا نذر و اعتكاف او در صورت مسافر بودن صحيح است؟

پاسخ: نذر و اعتكاف مذكور، اشكال ندارد.

خمس
{خمس و وجوب آن}

[1360] سؤال 1: خمس و زكات، به عين اموال مكلّف تعلّق مي گيرد يا بر ذمّه او مي آيد؟

پاسخ: خمس و زكات، هر دو حقّي هستند كه به ماليت اموال تعلّق مي گيرند، نه به عين اموال و قابليت انتقال به ذمّه را دارند.

[1361] سؤال 2: با توجه به اين كه خمس از ضروريات دين است و منكر آن، مرتد محسوب مي شود، اگر شخصي اعلام نمايد سهم امام عليه السلام كه نصف خمس است، در زمان غيبت امام عليه السلام نبايد پرداخت شود، آيا اين شخص، منكر ضروري دين محسوب مي شود و حكم كافر بر او جاري است يا خير؟

پاسخ: انكار نمودن چيزي از طرف منكر، با اعتقاد به اين كه آن چيز جزء

دين است و انكارش باعث انكار توحيد و نبوت مي شود، موجب كفر و ارتداد است، وگرنه موجب كفر و ارتداد نمي شود.

[1362] سؤال 3: حكم شخصي كه خمس خود را نمي دهد و يا در پرداخت آن سستي به خرج مي دهد، از نظر خدا و رسول او چيست؟

پاسخ: معصيت نموده و تصرّفش در مالي كه خمس آن را نداده، جايز نيست، مگر اين كه به ذمّه خود بگيرد كه خمس را بدهد كه در اين صورت، تصرّف در آن مال جايز است.

[1363] سؤال 4: عده اي گمان مي كنند كه سادات نبايد خمس پرداخت كنند و فقط خمس را دريافت مي كنند. آيا اين مطلب، صحيح است يا خير؟

پاسخ: سادات و غير سادات در مسأله وجوب پرداخت خمس فرقي ندارند.

[1364] سؤال 5: شروع وجوب خمس از چه زماني است؟

پاسخ: از زمان حصول ربح و درآمد براي مكلّف، خمس به آن تعلّق مي گيرد و براي پرداخت تا يك سال فرصت دارد، مگر اين كه در طول سال آن را در مؤونه مصرف كرده باشد كه در اين صورت پرداخت خمس آن واجب نيست.

[1365] سؤال 6: اگر فردي از مرجعي تقليد مي كرده كه خمس بعضي از چيزها را واجب نمي دانسته و اكنون از مرجعي تقليد مي كند كه خمس آن چيزها را واجب مي داند، وظيفه فعلي او چيست؟

پاسخ: اگر عين مال مذكور موجود باشد و جزء مؤونه محسوب نشود، بايد خمس آن را طبق تقليدِ فعلي بپردازد و آنچه در سابق بوده و مصرف شده، اكنون نسبت به آن، تكليف ندارد.

خمس اموال و هزينه هاي گوناگون
درآمد حاصل از معدن

[1366] سؤال 7: چيزهايي مثل گچ، آهك، نفت و نمك كه از زمين استخراج شده است، اگر معلوم باشد كه خمس آنها

داده نشده است، آيا لازم است خمس آنها داده شود؟ و آيا استخراج كردن توسط دولت يا اشخاص، اثري در حكم دارد يا خير؟

پاسخ: اگر معدن توسط افراد استخراج شود، بايد خمس آن پرداخت شود و اگر توسط دولت استخراج شود، مؤمنين مجاز به تصرّف در آنها مي باشند و لازم نيست خمس بپردازند.

[1367] سؤال 8: حكم پرداخت خمس، در خصوص معادن دولتي چيست؟

پاسخ: اگر معادن به نحو مشروع در اختيار افراد قرار گرفته، ولو به صورت اجاره باشد، بايد خمس مقداري را كه استخراج كرده اند، بپردازند، وگرنه مؤمنين مجار به تصرّف در آنها مي باشند و لازم نيست خمس بپردازند.

[1368] سؤال 9: آيا معدن سنگ هم در پرداخت خمس، حكم ساير معادن را دارد؟

پاسخ: در معدن، اگر بعد از كسر هزينه هاي استخراج، مقدار آن به حدّ نصاب رسيد، خمس واجب است و نصاب آن به مقدار پانزده مثقال طلا است. حكم معدن سنگ نيز همانند حكم ساير معادن است.

[1369] سؤال 10: مستأجري زميني را كه در آن معدن واقع شده است، اجاره مي كند و به استخراج معدن مي پردازد. پرداخت خمس منافع معدن، بر عهده مالك است يا مستأجر؟

پاسخ: خمس، بر عهده مستأجر است.

[1370] سؤال 11: اگر مقداري از درآمد حاصل از معدن كه پس از استخراج، خمس آن داده شده، تا سر سال باقي بماند، آيا بايد دوباره خمس آن داده شود؟

پاسخ: يك بار خمس دادن كافي است و لازم نيست در سر سال خمسي، دوباره خمس آن را بپردازد.

[1371] سؤال 12: معادني مثل گچ و سنگ كه پس از استخراج، خمس به آنها تعلّق گرفته و خمس آنها پرداخت نشده و محصول آنها در اماكن

عمومي به كار رفته است، حكمش چيست؟ نماز در آنها چه صورتي دارد؟

پاسخ: شخصي كه معدن گچ و سنگ را استخراج نموده و خمس آنها را نداده و به مصرف اماكن عمومي رسانده است، بايد خمس آنها را بپردازد و يا از مرجع تقليدش اجازه بگيرد كه در آن صورت، اشكال برطرف مي شود و در هر حال، مؤمنيني كه در اين گونه اماكن نماز مي خوانند، تكليفي ندارند و نمازشان صحيح است.

[1372] سؤال 13: معدني متعلّق به يك شركت تعاوني با تعدادي عضو است. آيا خود شركت بايد قبل از پرداخت سود معدن به اعضاي تعاوني، خمس معدن را بپردازد يا بر خود اعضا واجب است كه خمس خود را از محلّ سود دريافتي بپردازند؟

پاسخ: پس از كسر هزينه ها، هر كس سهمش به اندازه نصاب در معدن (پانزده مثقال طلا) برسد، خمس آن بر او واجب است و اگر به اندازه نصاب نباشد، خمس واجب نيست.

مالي كه از غوّاصي به دست آيد

[1373] سؤال 14: اگر شخصي به هنگام غوّاصي در دريا اشياي با ارزشي را كه در دريا افتاده است، پيدا كند، حكمش چيست؟

پاسخ: حكم لُقطه را دارد، مگر اين كه بداند صاحب آن مال از آن اعراض كرده است كه در اين فرض، غوّاص مالك آن مي شود؛ ولي از باب اين كه اين مال از راه غوّاصي به دست آمده، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

مال حلال مخلوط به حرام

[1374] سؤال 15: كسي كه مال حرام با اموالش مخلوط شده و صاحبش را نمي شناسد و مي داند كه مقدار مال حرام، كمتر يا بيشتر از يك پنجم كلّ اموال است، ولي مقدار دقيق آن را نمي داند، آيا با دادن خمس، بقيه اموالش

حلال مي شود يا كار ديگري بايد انجام دهد؟

پاسخ: بعيد نيست كه وجوب دادن خمس، به صورتي منحصر باشد كه نمي داند حرام زيادتر و يا كمتر از خمس همه مال است؛ ولي اگر مي داند حرام، كمتر از خمس همه مال است، بعيد نيست كه اگر قدر متيقّن را اخراج كند، كافي باشد، گرچه احتياط، در اخراج خمس است، و اگر اجمالاً مي داند كه حرام، زيادتر از خمس همه مال است، واجب است بعد از دادن خمس، مقداري را هم علاوه بر خمس، به قدر متيقّن بپردازد و احتياط اين است كه مقدار زايد بر خمس را نيز در مصارف خمس هزينه كند.

[1375] سؤال 16: اگر مال حلالي كه به آن خمس تعلّق گرفته، با مال حرام مخلوط شود و مقدار مال حرام و صاحب آن مجهول باشد، چگونه بايد عمل كرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر علم به بيشتر يا كمتر بودن مال حرام از يك پنجم كلّ مال مخلوط نداشته باشد، ابتدا خمس همه مال مخلوط را به جهت پاك شدن از حرام بدهد و سپس از مال باقي مانده، مقداري را كه يقين دارد مال حلال است، خمسش را بپردازد.

[1376] سؤال 17: اگر كسي با مال حلال مخلوط به حرام كه وظيفه اش در مورد آن، پرداخت خمس است، قبل از پرداختن خمس، معامله و خريد و فروش كند، حكم وضعي و تكليفي آن چيست؟

پاسخ: اگر براي تصرّف در آن مال اجازه نگرفته و پرداختن خمس را هم به عهده نگرفته باشد، از نظر تكليفي جايز نيست؛ اما از جهت حكم وضعي، معامله صحيح است و بايد به جاي پرداخت خمس، قدر متيقّن از مقدار حرام را

بپردازد.

[1377] سؤال 18: كسي كه حقّ ديگران بر ذمّه اوست، نه در عين اموال او، آيا بايد مثل كسي كه اموالش با حرام مخلوط شده است، خمس بدهد يا وظيفه اش چيز ديگري است؟

پاسخ: در صورت مذكور، خمس واجب نيست. اگر مقدار يا ارزش آن را مي داند، ولي صاحبش را نمي شناسد و يا مي داند صاحب آن در بين افراد غير محصور است، با اجازه حاكم شرعي از طرف صاحبش صدقه بدهد و يا به خود حاكم شرع برساند و اگر مي داند كه صاحب آن در بين افراد محصور است، در صورت عدم امكان راضي كردن آنها، بين آنها توزيع كند و چنانچه مقدار و ارزش آن را نمي داند و ترديد بين مقدار كمتر و مقدار بيشتر دارد، اگر مقدار كمتر را بپردازد، كافي است.

سرمايه، ابزار و وسايل كسب و كار

[1378] سؤال 19: آيا به سرمايه خمس تعلّق مي گيرد يا به سود حاصل از آن يا حكم مسأله به صورت ديگري است؟

پاسخ: اگر با سرمايه فقط مؤونه زندگي حاصل شود، خمس ندارد و اگر بيش از آن به دست آيد، بايد به نسبت زيادي، خمس آن پرداخت شود و منافع حاصل از آن، چنانچه در مؤونه سال مصرف نشود، خمس دارد.

[1379] سؤال 20: آيا به ابزار كسب و كار انسان كه از درآمد بين سال آن را تهيه مي كند، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر با آن ابزار فقط تحصيل مؤونه زندگي خود را مي كند، خمس ندارد؛ ولي اگر زيادتر از مؤونه زندگي را به دست مي آورد، بايد به نسبت زيادي، خمس آن ابزار را بپردازد.

[1380] سؤال 21: شخصي مقلّد مرجعي بوده كه خمس سرمايه و ابزار كار را واجب نمي دانسته و سال ها بدين

صورت گذشته و احياناً در طول اين سال ها مقداري از سرمايه و ابزار و آلاتي كه خمس آنها داده نشده، از بين رفته است. اكنون پس از فوت آن مرجع بزرگوار، مقلّد مرجع ديگري شده كه خمس سرمايه و ابزار كار را واجب مي داند. آيا حالا نسبت به سرمايه و ابزار باقي مانده و از بين رفته، تكليفي دارد؟

پاسخ: در مورد سرمايه و ابزار و آلاتي كه عين آنها باقي مانده است، بايد بر طبق فتواي مرجع تقليد فعلي اش عمل نمايد و نسبت به سرمايه و ابزار و وسايل از بين رفته، وظيفه اي ندارد.

[1381] سؤال 22: آيا خمس سرمايه و وسايل كسب و كار را بايد موقع شروع به كسب و كار پرداخت كرد يا پس از گذشتن سال؟ اگر پس از گذشتن يك سال واجب مي شود، بايد يك سال تمام از آن بگذرد يا با رسيدن سال خمسي بايد پرداخت شود؟

پاسخ: خمس سرمايه هم مانند خمس ساير منافع است؛ يعني گذشتن يك سال تمام، ارفاق است و اگر بعد از يك سال تمام، خمس آن را بدهد، تكليف خود را انجام داده است و اگر سال خمسي دارد و وقت آن زودتر مي رسد، چنانچه خمس سرمايه را در اين وقت هم بدهد، بي اشكال است و اگر هنگام شروع به كسب و كار هم پرداخت كند، صحيح است.

[1382] سؤال 23: كسي كه يك ميليون تومان سرمايه دارد و خمس آن را داده است، اگر در بين سال، مقدار زيادي از سرمايه او از بين برود، ولي تا پايان سال، دوباره مقدار زيادي سود كند و كسري سرمايه جبران شود، آيا لازم است خمس اين مقدار

را بپردازد؟ اگر تمام كسري جبران نشود، آيا جايز است از درآمد سال بعد، كسري سرمايه جبران شود؟

پاسخ: اگر بعد از حصول اولين سود، ضرري به سرمايه او وارد شود، مي تواند آن را از درآمد آن سال كسر نمايد؛ ولي ضرر سال قبل را نمي تواند از منافع سال بعد جبران كند، مگر اين كه در صورت عدم جبران، در مضيقه بيفتد.

[1383] سؤال 24: شخصي يك ميليون تومان سرمايه دارد و در پايان سال خمسي دويست هزار تومان را به عنوان خمس مي پردازد. آيا در پايان سال بعدي، سرمايه مخمّس را كه ديگر لازم نيست خمس آن را بدهد، هشتصد هزار تومان حساب كند يا يك ميليون تومان؟

پاسخ: سرمايه مخمّس، هشتصد هزار تومان است.

[1384] سؤال 25: كسي كه از درآمد بين سال خود، آلات و ابزار كسب تهيه نموده و در آخر سال مي خواهد خمس آنها را به عنوان سرمايه حساب كند، آيا بايد قيمت فعلي آنها را در نظر بگيريد يا قيمت وقت خريد را؟ لازم به ذكر است كه گاهي قيمت ابزار آلات بالا مي رود و گاهي تنزّل پيدا مي كند.

پاسخ: قيمت فعلي را حساب نمايد.

[1385] سؤال 26: كسي كه خمس ابزار و آلات كسب و كارش را پرداخته است و در آخر سال خمسي قيمت ابزار و آلات زياد شده است، آيا خمس جديدي بر عهده اش آمده يا ديگر چيزي بر عهده اش نيست؟

پاسخ: ترقي قيمت آن ابزار و وسايل، تا فروخته نشده، خمس ندارد.

[1386] سؤال 27: حكم خمس وسايل مصرفي پزشكي (مثل لوازم پانسمان و تزريق و...) كه پزشكان براي بيماران استفاده مي كنند، چيست؟

پاسخ: اگر در پايان سال خمسي چيزي از آنها باقي مانده

باشد، به آنها خمس تعلّق مي گيرد.

[1387] سؤال 28: پزشكان براي معاينه و معالجه بيمار، نياز به وسايل پزشكي دارند. در صورت خريد اين وسايل، حكم خمس موارد ذيل چگونه است؟

الف. در صورتي كه وسايل را به طور نقد خريداري كرده باشند.

ب. در صورتي كه وسايل را به طور اقساطي خريداري كرده باشند و به تدريج در ظرف چند سال، اقساط آنها را بپردازند.

ج. در صورتي كه مبلغي را وام گرفته و اين وسايل را خريده باشند و ماهانه اقساط وام را بپردازند.

پاسخ: چنانچه آن وسايل را به صورت نقد خريده اند، اگر با آن وسايل، فقط مؤونه زندگي خود را تحصيل مي كنند، نه بيش از آن را، به آن وسايل خمس تعلّق نمي گيرد و اگر بيش از مؤونه زندگي را به دست مي آورند، به نسبت زيادي، خمس به آن وسايل تعلّق مي گيرد و چنانچه وسايل پزشكي را به صورت قسطي و يا با گرفتن وام خريده اند، آن نسبتي از وسايل كه قسط آن را پرداخته اند، اگر با آن كمتر و يا به اندازه مؤونه زندگي به دست مي آورند، خمس ندارند و اگر بيش از مؤونه به دست مي آورند، به نسبت زيادي به آنها خمس تعلّق مي گيرد و به آن نسبتي از وسايل كه هنوز قسط آنها پرداخت نشده، خمس تعلّق نمي گيرد، ولي درآمد حاصل از آن، چنانچه در مؤونه صرف نشود، خمس دارد.

[1388] سؤال 29: چنانچه قسمتي از لوازم زندگي مورد نياز خود را بفروشيم و با آن ابزار كار تهيه نماييم. آيا به پول آن خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر با ابزار كسب مذكور، فقط به اندازه مؤونه زندگي و يا كمتر از آن را به

دست مي آوريد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1389] سؤال 30: كسي كه با سرمايه قرضي به كسب و كار مي پردازد، آيا لازم است خمس سرمايه خود را بدهد؟

پاسخ: تا قرض را ادا نكرده است، خمس ندارد؛ ولي وقتي كه قرض را ادا كرد، به نسبت اداي قرض، سرمايه را محاسبه مي كند، اگر با آن مقدار از سرمايه فقط مؤونه زندگي اش را به دست مي آورد، خمس ندارد و اگر بيش از مؤونه را تحصيل مي كند، بايد به نسبت زيادي، خمس آن مقدار از سرمايه را بپردازد.

[1390] سؤال 31: شخصي است كه اگر خمس سرمايه اش را بدهد، ديگر نمي تواند امرار معاش كند، تكليفش چيست؟

پاسخ: دادن خمس لازم نيست.

[1391] سؤال 32: چنانچه كالاهاي هديه داده شده، تبديل به پول نقد شود و به عنوان سرمايه مورد استفاده قرار گيرد، مشمول خمس مي شود يا حكم سرمايه مخمّس را دارد؟

پاسخ: هديه، اگر مقدار آن به قدري نباشد كه بتواند بخشي از زندگي انسان را اداره كند، خمس ندارد و اگر بتواند بخشي از زندگي را اداره كند، چنانچه قبل از گذشتن سال در مؤونه صرف شود، باز هم خمس ندارد و يكي از موارد صرف در مؤونه اين است كه آن را سرمايه قرار دهد و با آن فقط به اندازه مخارج زندگي و يا كمتر از آن به دست آيد؛ ولي اگر هديه را سرمايه خود قرار دهد و با آن بيش از مخارج زندگي را به دست آورد، بايد به نسبت زيادي، خمس آن را پرداخت كند.

سهام شركت ها

[1392] سؤال 33: اگر شخصي با درآمد بين سال سهام بخرد و مدتي پس از گذشتن سال خمسي، بدون اين كه خمس

آنها را پرداخته باشد، با سود آنها را بفروشد، آيا بايد فوراً خمس اصل سرمايه و سود حاصل از آن را بدهد يا خير؟

پاسخ: بايد فوراً خمس بالاترين قيمت سهام را از سر سال خمسي تا زمان فروش بپردازد.

[1393] سؤال 34: كسي كه منزل شخصي ندارد و از درآمد خود، سهامي از شركت هاي دولتي يا خصوصي خريداري كرده، آيا به سهام او خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به سهام، خمس تعلّق مي گيرد، مگر اين كه براي تحصيل مؤونه زندگي، با درآمد خود به خريد و فروش سهام بپردازد و چيزي زيادتر از مؤونه عايد او نگردد.

[1394] سؤال 35: كسي كه سهام شركت هاي دولتي يا غير دولتي را خريده و چند سال از اين موضوع گذشته و در طي اين چند سال، به طور مرتّب ارزش و قيمت اين سهام بالا و پايين رفته و در طيّ اين مدت، خمس سهام را پرداخت نكرده است، چگونه بايد خمس آنها را حساب كند؟

پاسخ: بايد خمس بالاترين قيمت از سر سال خمسيِ اول تا زمان پرداخت را بدهد.

[1395] سؤال 36: شخصي خمس سهامي را كه خريداري كرده، پرداخت نموده و پس از آن، ارزش سهام او بسيار بالا رفته است، آيا باز هم چيزي بدهكار است يا نه؟

پاسخ: بايد سر هر سال خمسي، خمس ترقي واقعي قيمت سهام را بپردازد.

[1396] سؤال 37: شركتي تأسيس شده كه متعلّق به رزمندگانِ يكي از لشكرهاست. هر فرد برابر اساسنامه شركت، مقداري سهام خريداري نموده كه بخشي از پول آن را به صورت نقد پرداخته و بقيه را لشكر از طرف او پرداخت وسرمايه گذاري نموده و به تدريج از حقوق او در طيّ

چند سال كسر مي كند و تا زماني كه تمام مبلغ پرداخت شده از طرف لشكر از حقوق فرد كسر نشود، آن فرد حقّ برداشت و انتقال به غير را ندارد. آيا سرمايه اي را كه لشكر گذاشته است، خمس دارد؟

پاسخ: تا اقساط به پايان نرسيده و نمي تواند در آن تصرّف نمايد، اصل سرمايه، متعلّق خمس نيست؛ ولي پس از پايان اقساط، بايد خمس ارزش فعلي سهام را بپردازد.

مغازه

[1397] سؤال 38: مغازه اي كه جهت كسب خريداري مي شود، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: اگر با كسب در آن مغازه، فقط تحصيل مؤونه زندگي شود، خمس ندارد.

[1398] سؤال 39: كسي خانه اي ساخته و در آن چند مغازه هم احداث كرده است تا علاوه بر سكونت خود، از راه اجاره مغازه ها گذران زندگي نمايد. آيا مغازه ها مانند خود خانه مسكوني جزء مؤونه حساب مي شود و خمس ندارد يا حساب جداگانه دارد؟

پاسخ: اگر با اجاره مغازه ها فقط به اندازه مؤونه زندگي به دست مي آيد و نه بيشتر از آن، مشمول خمس نمي شوند.

[1399] سؤال 40: آيا خمس مغازه را مي توان از درآمد همان مغازه پرداخت كرد؟

پاسخ: بلي؛ ولي بايد به مقدار يك چهارم ارزش مغازه باشد.

[1400] سؤال 41: شخصي مغازه اي جهت كسب و كار خريده است. اكنون قيمت مغازه زياد شده و اين شخص قدرت پرداخت خمس مغازه به قيمت فعلي را ندارد. تكليف او در اين رابطه چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر مغازه را با درآمد بين سال خريده و با آن بيش از مؤونه زندگي را به دست نمي آورد، به آن مغازه خمس تعلق نمي گيرد، هر چند قيمت آن مغازه ترقي كرده باشد و اگر بيش از مؤونه را به

دست مي آورد، بايد به نسبت زيادي، خمس بالاترين قيمت از سر سال خمسي اول تا كنون را بپردازد و در صورت عدم قدرت بر پرداخت خمس، با مراجعه حضوري مشكل خود را حل نمايد و اگر مغازه را با پول مخمّس يا پولي كه متعلّق خمس نيست، خريده باشد، مادامي كه مغازه را نفروخته، ترقي قيمت آن خمس ندارد و وقتي كه فروخت، چنانچه پول آن را در مؤونه سال مصرف نكند، بايد خمس ترقي قيمت آن را بپردازد.

[1401] سؤال 42: آيا مخارجي چون تعمير مغازه و يا خريد لوازمي چون پنكه، تلفن، يخچال و... كه مورد نياز محلّ كسب است، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: اگر با مغازه و وسايل مورد نياز در آن، به قدر مؤونه تحصيل مال مي شود، هيچ كدام خمس ندارند و اگر زيادتر از مؤونه به دست مي آيد، بايد به نسبت زيادي، خمس آنها پرداخت شود. در مورد مخارج تعميرات مغازه، آن نواقصي كه بر اثر استفاده كسبي يا در زمان استفاده به طور طبيعي پيش آمده (در حدّي كه استفاده مناسب از مغازه متوقّف بر آن تعميرات است)، پرداخت خمس مخارج اين گونه تعميرات، لازم نيست.

سرقفلي

[1402] سؤال 43: آيا سرقفلي، جزء مؤونه حساب مي شود يا جزء سرمايه؟ در صورت افزايش ارزش سرقفلي، حكم آن چيست؟

پاسخ: نوعي از سرقفلي كه غالباً در بازار رايج است و ماليت آن محفوظ است (به طوري كه اگر صاحب سرقفلي، عين مورد اجاره را به مستأجر جديد منتقل كند، به اندازه ارزش سرقفلي از او پول مي گيرد)، سرمايه محسوب مي شود و سرمايه كسب دو نوع حكم دارد: 1- مي خواهد به وسيله سرمايه فراهم شده،

كسب درآمد و منفعت كند و با آن به اندازه مؤونه زندگي و يا كمتر از آن به دست مي آورد كه اين گونه سرمايه خودش جزء مؤونه محسوب مي شود و خمس ندارد؛ 2- مي خواهد با سرمايه فراهم آمده، كسب درآمد و تحصيل منفعت كند و بيش از مؤونه زندگي را با آن به دست مي آورد كه بايد به نسبت زيادي، خمس سرمايه را در سر سال خمسي بپردازد و پس از دادن خمس در سر سال اول، چنانچه سرمايه افزايش قيمت واقعي پيدا كند، تا آن را نفروخته، دادن خمس افزايش قيمت لازم نيست.

[1403] سؤال 44: كسي كه سرقفلي مغازه اي را براي كسب و كار به مبلغ يك ميليون تومان خريده و در سر سال، خمس سرقفلي را هم پرداخته است، اگر بعد از چند سال، سرقفلي مغازه را به ده ميليون تومان بفروشد، آيا بايد خمس مازاد (نه ميليون تومان) را بپردازد؟

پاسخ: اگر ترقي قيمت، واقعي باشد، نه بر اثر تورم و كاهش ارزش پول، چنانچه پول حاصل از فروش سرقفلي را در مؤونه سال مصرف نكند، بايد خمس ترقي قيمت را بپردازد.

زمين

[1404] سؤال 45: شخصي زميني را مي خرد و سال بر آن مي گذرد و در سال دوم، خمس آن زمين را از درآمد سال دوم كه خمس آن را نپرداخته است، مي پردازد. آيا اين شخص، خمس كامل زمين را پرداخت كرده است يا باز هم بدهي دارد؟

پاسخ: در آخر سال دوم خمسي، بايد خمس مبلغي را كه به عنوان خمس زمين پرداخته نيز از پول مخمّس و يا پولي كه خمس به آن تعلّق نمي گيرد، بپردازد.

[1405] سؤال 46: پدري به فرزندش قطعه

زميني به قيمت يكصد و پنجاه هزار تومان فروخت، حال آن كه قيمت واقعي زمين، بيش از يك ميليون تومان است. آيا در اين صورت بايد خمس يكصد و پنجاه هزار تومان را بدهد يا خمس قيمت واقعي زمين را؟

پاسخ: چنانچه پدر زمين را از درآمد بين سال تهيه كرده و سال بر آن نگذشته باشد و چنين معامله اي كه در حقيقت نوعي كمك به فرزند است، در شأن پدر باشد، نسبت به پدر، فقط مبلغ يكصد و پنجاه هزار تومان متعلّق خمس واقع مي شود.

[1406] سؤال 47: به كسي از طرف دولت و حكومت، بدون گرفتن مبلغي زميني داده شده است و او به جهت نداشتن پول تا چندين سال نتوانسته خانه اي براي خود بنا كند. آيا به زميني كه به او داده شده، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: زمين هايي كه از طرف دولت به مستحقّين داده شده، قبل از ساخت و فروش، متعلّق خمس نيست؛ ولي بعد از ساخت يا فروش، ممكن است حكم مسأله در صورت هاي مختلف متفاوت باشد.

[1407] سؤال 48: تهيه خانه مورد نياز براي شخصي مقدور نيست. آيا مي تواند از درآمد امسال خود زمين يا مقداري از لوازم (مانند مصالح ساختماني و آهن) را خريداري كند تا در سال بعد خانه بسازد؟

پاسخ: بلي، مي تواند و پرداخت خمس آنها واجب نيست.

[1408] سؤال 49: اگر كسي از درآمد بين سال، زميني را براي احداث خانه بخرد، ولي در همان سال، زمين را بفروشد و با پول آن خانه اي تهيه كند، آيا بايد خمس بدهد؟ آيا گران تر فروختن زمين نسبت به قيمت خريد، تأثيري در حكم مسأله دارد يا خير؟

پاسخ: در فرض مذكور،

دادن خمس واجب نيست، هر چند زمين را گران تر از قيمت خريد آن بفروشد.

[1409] سؤال 50: كسي با مال مخمّس زميني را خريده است تا خانه اي براي سكونت خود بسازد و قيمت اين زمين، ترقي كرده است. صاحب زمين نيز از ساختن خانه منصرف شده است. آيا اضافه قيمت، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: تا زمين را نفروخته، لازم نيست خمس اضافه قيمت را بپردازد.

[1410] سؤال 51: كسي پنج ميليون تومان پول داشته و خمس آن (يك ميليون تومان) را پرداخت نموده است و با بقيه آن زميني خريداري كرده و پس از گذشت چند سال، قيمت زمين چند برابر شده است. اگر بخواهد زمين را بفروشد، آيا باز هم بايد خمس آن را پرداخت نمايد؟

پاسخ: اگر قصدش تجارت و فروش زمين بوده و در سر سال، امكان فروش داشته، بايد خمس مازاد را در سر سال بدهد، ولو آن را نفروخته باشد و چنانچه در سر سال اول خمسي، خمس زمين را پرداخت نكرده كه فرض سؤال هم همين است، بايد خمس بالاترين قيمت از سر سال خمسي اول تا زمان فروش را نسبت به مازاد بپردازد و اگر قصدش تجارت نبوده، بلكه مي خواسته براي مؤونه زندگي، مثل تفريح و استراحت و امثال آنها مورد استفاده قرار دهد، چنانچه قيمت، ترقي واقعي (غير تورّمي) كرده، مادامي كه زمين را نفروخته، ترقي قيمت آن خمس ندارد و وقتي زمين را فروخت و پول به دستش آمد، اگر از مخارج سالانه زياد بيايد، خمس مازاد را بايد بپردازد.

[1411] سؤال 52: فردي زميني را خريده و قيمت آن زمين رشد كرده و با همين زمين، مستطيع شده است.

اكنون كه زمين را فروخته و مي خواهد به حجّ مشرّف شود، آيا بايد پول زمين را تخميس كند؟

پاسخ: اگر اصل زمين، متعلّق خمس نباشد (مانند اين كه آن را از پول خمس داده خريده) و براي كسب و استفاده از ترقي قيمت، آن را نخريده، در اين صورت آنچه را كه فعلاً فروخته و صرف رفتن به حج مي نمايد، خمس ندارد؛ ولي اگر اصل زمين و يا پولش متعلّق خمس باشد و يا براي استفاده از ترقي قيمت خريده و از ترقي قيمت يك سال گذشته باشد، خمس دارد و بايد بپردازد و چنانچه بعد از پرداخت خمس، باز هم مستطيع بود، بايد به حج برود.

[1412] سؤال 53: شخص ذمّي، زميني را از مسلماني مي خرد و قبل از پرداخت خمس آن، مسلمان مي شود، آيا باز هم خمس زمين بر او واجب است؟

پاسخ: در اين فرض، خمس از شخص ذمّي، بعد از مسلمان شدن ساقط نمي شود و در مواردي كه مالك شدن متوقّف بر قبض كردن است، اگر كافر ذمّي، بعد از عقد و قبل از قبض كردن، مسلمان شود، مسأله محلّ اشكال است.

خانه

[1413] سؤال 54: كسي كه چند ماه از سال را در شهر و چند ماه ديگر را در روستا زندگي مي كند، اگر يك خانه در شهر و خانه اي ديگر در روستا بخرد، آيا به آنها خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر هر دو خانه براي سكونت مورد استفاده باشد و در شأن او نيز باشد و از درآمد بين سال و يا درآمد غير مشمول خمس تهيه شده باشد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1414] سؤال 55: كسي كه خانه اي بيشتر از نياز و شأن

خود تهيه مي كند و در آن ساكن مي شود، چگونه بايد خمس آن را حساب كند؟

پاسخ: بايد خمس مقداري را كه زايد بر شأن اوست، بپردازد.

[1415] سؤال 56: كسي به خانه يا ماشين احتياج دارد و مي تواند مطابق شأن خود آنها را تهيه كند؛ ولي اگر خانه يا ماشين با قيمت پايين تر هم تهيه كند، منافات با شأن او ندارد. آيا آنچه مطابق شأن اوست، جزء مؤونه محسوب مي شود و خمس ندارد يا بايد ملاحظه مقدار كمتر را بكند؟

پاسخ: ماشين و خانه اي كه مطابق شأن خود خريده است، خمس ندارد.

[1416] سؤال 57: فردي كه داراي خانه است و نيازمند به خانه بزرگ تري است و مجبور است در طي چند سال پول هاي خود را پس انداز نمايد و در پايان، خانه بزرگ تري تهيه نمايد و يا به تدريج با پس انداز، خانه بزرگ تري بسازد، پول هاي اضافه بر مخارج سالانه را كه براي تهيه خانه بزرگ تر كنار مي گذارد، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: اگر زندگي در خانه اي كه دارد و يا منزل غير ملكي، موجب مضيقه براي او شود و نتواند خانه جديد را با درآمد يك سال تهيه كند، اگر خانه را به تدريج بسازد، خمس ندارد و اگر پول آن را ذخيره كند، چنانچه با پرداخت خمس آن پول، خانه دار شدن او به تأخير بيفتد و يا نتواند خانه تهيه كند، باز هم لازم نيست خمس بپردازد؛ ولي اگر با پرداخت خمس، مشكلي براي او ايجاد نمي شود، بنا بر احتياط واجب بايد خمس پول پس انداز شده را بدهد.

[1417] سؤال 58: كسي منزلي تهيه مي كند كه بيشتر از حدّ نياز اوست؛ ولي در آينده اي نزديك، به واسطه

بزرگ تر شدن و زيادتر شدن اولاد، به آن محتاج خواهد شد و اساساً به همين جهت خانه بزرگ تر را تهيه كرده است. آيا خمس مقدار زايد بر نياز فعلي او واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر در شُرُف استفاده از آن خانه است و نمي تواند در سال مورد نياز، خانه مطابق با نياز خود تهيه نمايد، به آن خمس تعلق نمي گيرد.

[1418] سؤال 59: چنانچه خانه مسكوني وسيعي به علت كثرت عائله در شأن كسي باشد، آيا ازدواج كردن اولاد و عدم نياز به چنين خانه اي باعث مي شود كه خانه مشمول خمس گردد؟

پاسخ: تا خانه را نفروخته است، مورد تعلّق خمس نيست.

[1419] سؤال 60: دو باب آپارتمان دارم كه با توجه به شئونات كاري و تحصيلي خود، هيچ كدام را مناسب سكونت خود نمي بينم. اكنون قصد فروش هر دو و خريد يك واحد مناسب تر را دارم؛ ولي با پرداخت خمس، از اين اقدام باز مي مانم. لطفاً مرا راهنمايي نماييد.

پاسخ: اگر هيچ يك از دو ساختمان، قبل از فروش، متعلّق خمس نباشد، چنانچه آنها را بفروشيد و در همان سال، مسكن مناسب تهيه نماييد، خمس تعلّق نمي گيرد و اگر هر دو يا يكي از آنها قبل از فروش، متعلّق خمس باشد و با پرداخت خمس، جهت تهيه مسكن مناسب دچار مشكل شويد، مي توانيد با مراجعه حضوري مشكل خود را مطرح و حل نماييد.

[1420] سؤال 61: جواني كه نمي تواند بلافاصله پس از ازدواج، منزل مسكوني تهيه كند، اگر قبل از ازدواج در طيّ چند سال به تدريج خانه اي تهيه نمايد (ابتدا زمين را بخرد و سپس به تدريج خانه را بسازد)، آيا اين خانه متعلّق خمس است؟

پاسخ: اگر به

هنگام تهيه منزل در شُرُف ازدواج بوده، متعلّق خمس نيست.

[1421] سؤال 62: اين جانب قبل از رسيدن سال خمسي، براي فرزندانم كه سنّ آنها كمتر از يازده سال است، خانه اي تهيه نمودم و به آنها هديه كردم. آيا به اين خانه خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر دادن اين منزل مطابق شأن شما باشد، بر شما خمس واجب نيست و بر فرزندان شما هم اگر بالغ نباشند، خمس لازم نيست.

[1422] سؤال 63: پدري خانه اي را به پسرش مي بخشد و چون پسر در خارج از شهر خود مشغول تحصيل است، نمي تواند براي سكونت از آن خانه استفاده كند؛ ولي براي امرار معاش و خرج تحصيل خود، خانه را اجاره مي دهد و از پول اجاره استفاده مي كند. آيا پسر بايد خمس اين خانه را بپردازد؟

پاسخ: اگر اين هبه مقدارش خيلي زياد هم باشد؛ ولي فرزند نياز به اسكان در آن منزل داشته باشد و به جهتي فعلاً نتواند در آن ساكن شود و با اجاره اين منزل، هزينه منزل مسكوني خود را تأمين كند، در اين صورت دادن خمس منزلي كه پدر به فرزند داده، لازم نيست.

[1423] سؤال 64: چنانچه شخصي منزل مسكوني مورد نيازش را اجاره دهد و با پول آن منزل ديگري اجاره كند، آيا منزل نخست مشمول خمس است؟

پاسخ: چنانچه به جهتي نمي تواند از خانه خود استفاده كند و مجبور است كه آن را اجاره دهد و منزل ديگري اجاره كند، مشمول خمس نيست.

[1424] سؤال 65: پدري كه اهل خمس دادن است، در بين سال خانه اي براي پسرش مي خرد. آيا به اين خانه خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: اگر پدر از درآمد وسط سال، خانه اي را

براي فرزندش بخرد و به او ببخشد و اين بخشش در شأن پدر باشد و اسراف محسوب نشود، دادن خمس بر پدر واجب نيست؛ و اما پسر، اگر تا يك سال پس از بخشش، از آن خانه استفاده كند و آن را مؤونه زندگي خود قرار دهد، خمس بر او نيز واجب نيست و اگر خانه را مؤونه زندگي خود قرار ندهد، در سر سال، بايد خمس خانه توسط پسر، در صورتي كه بالغ باشد، پرداخت شود؛ ولي اگر پدر، خانه را به پسرش نبخشد، دو صورت پيدا مي كند: يكي اين كه تا بعد از گذشتن سال، فرزند در آن ساختمان ساكن نشود كه در اين صورت بايد پدر، خمس خانه را بدهد و دوم اين كه در بين سال، فرزند به خانه نيازمند شود و آن را محلّ سكونت خود قرار دهد و در اختيار فرزند قرار دادنِ مسكن نيز خارج از شأن پدر نباشد كه در اين صورت خمس ندارد.

[1425] سؤال 66: شخصي براي پسرش كه هنوز ازدواج نكرده و تحت تكفّل اوست، خانه اي مي خرد كه مقداري از پول آن غير مخمّس است. تكليف خمس در اين مورد چگونه است؟

پاسخ: اگر بخشش و دادن اين خانه در شأن پدر باشد، بخشي كه از درآمد بين سال تهيه شده، جزء مؤونه وي محسوب مي شود و خمس ندارد؛ ولي چنانچه بر بخشي از پول خانه، سال گذشته بوده، بايد خمس آن پول توسط پدر پرداخت شود.

[1426] سؤال 67: اگر پدري براي آينده فرزندانش، اقدام به ساختن طبقه دوم منزل خود كند، با اين كه تا چند سال ديگر به طبقه دوم نيازمند نمي شود، آيا پرداخت

خمس آنچه براي طبقه دوم هزينه كرده، واجب است؟

پاسخ: اگر تهيه مسكن براي آينده فرزندان به حسب عرف منطقه از وظايف پدر تلقّي شود و فرزندان در شُرُف استفاده از مسكن باشند و پدر قادر به تهيه آن در سال مورد نياز نباشد و پرداخت خمس موجب سختي و سلب قدرت يا تأخير در انجام وظيفه عرفي از زمان مورد نياز شود، خمس ندارد.

[1427] سؤال 68: كسي خانه شخصي مسكوني دارد و براي مدتي سرايدار مدرسه يا كارخانه يا مؤسسه اي مي شود و در آن جا منزلي براي سكونت به او مي دهند. آيا لازم است خمس خانه خودش را بدهد يا خير؟

پاسخ: اگر خانه اي را كه در مدرسه و امثال آن به او مي دهند، موقّتي باشد، لازم نيست خمس خانه خودش را بدهد؛ ولي اگر مدت آن طولاني است، به طوري كه اطمينان پيدا مي كند كه ديگر به خانه خودش براي سكونت احتياج ندارد، در اين صورت، خانه خودش از مؤونه بودن خارج مي شود؛ ولي تا آن را نفروخته است، لازم نيست خمس آن را بدهد، مگر آن كه غرض او از نگه داشتن خانه، تجارت با آن باشد كه در اين صورت، خمس به آن تعلّق مي گيرد.

[1428] سؤال 69: شخصي خانه نيمه سازي داشته و در اثناي ساخت، منزلي از طرف مؤسسه محلّ خدمت در اختيار وي قرار مي گيرد (جهت استفاده در طول خدمت). اكنون كه ساخت خانه به پايان رسيده است، آيا لازم است خمس خانه را بپردازد؟

پاسخ: اگر به زودي به آن خانه نياز پيدا نمي كند، خمس آن را بپردازد.

[1429] سؤال 70: شخصي در اداره اي به كار مشغول است، از طرف اداره مذكور

خانه اي در اختيار وي گذارده شده است؛ ولي چون خانه شخصي ندارد، از درآمد سال خود خانه اي تهيه كرده تا پس از بازنشستگي از آن استفاده كند. آيا به اين خانه خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: خمس تعلّق مي گيرد، مگر آن كه در شُرُف بازنشستگي و استفاده از آن خانه باشد و نتواند در سال مورد نياز آن را تهيه كند و با پرداخت خمس، تهيه خانه ممكن نشود و يا از زمان نياز به تأخير افتد.

[1430] سؤال 71: وظيفه كسي كه خانه اي ساخته و سالي چند روز در آن ساكن مي شود، چيست؟

پاسخ: اگر داشتن آن خانه در شأن او باشد (مثل كسي كه خانه مسكوني داشته باشد و در جاي ديگري مثل زيارتگاه يا تفريحگاه، منزل ديگري تهيه كند و با توجه به خصوصيات او داشتن چنين منزلي براي استفاده در بعضي از مواقع توسط خودش يا افراد مربوط به او خلاف شأن او نباشد) و خانه را نيز به قصد تجارت نخريده باشد، خانه خمس ندارد، وگرنه بايد خمس آن را بپردازد.

[1431] سؤال 72: كسي كه يك خانه دارد و بخشي از آن خانه را اجاره داده است، آيا بايد بخش اجاره اي را جزء سرمايه خود محسوب كند يا خير؟

پاسخ: بايد آن را جزء سرمايه حساب كند؛ اما سرمايه اي كه با آن فقط مؤونه زندگي به دست مي آيد، خمس ندارد.

[1432] سؤال 73: فردي در وسط سال خمسي خود، مشغول ساختن خانه اي براي سكونت خود مي شود و تا آخر سال فقط مقداري از خانه ساخته مي شود كه قابل سكونت نيست و مقدار زيادي هم مصالح ساختماني (مانند گچ و سيمان و آجر و تيرآهن) باقي مي ماند

كه هنوز در ساختمان به كار نرفته است. لطفاً طريقه محاسبه خمس را در مورد مذكور بيان كنيد.

پاسخ: اگر شخص مذكور، قدرت و توانايي ساختن خانه مسكوني را در يك سال ندارد و تدريجاً وسايل و ابزار ساختمان را مي خرد و آن را بنا مي كند، در اين صورت خمس ندارد؛ ولي اگر مي تواند در طول يك سال ساختمان را بنا كند و نيازي به بناي تدريجي بيش از يك سال ندارد و خودش تأخير كرده، در اين صورت، در سر سال خمسي بايد خمس ابزار و وسايلي را كه در ساختمان به كار برده و همچنين مصالح ساختماني كه باقي مانده و در ساختمان هنوز به كار برده نشده است، بپردازد.

[1433] سؤال 74: آيا مصالح ساختماني كه شخص به علت نداشتن قدرت مالي نتوانسته است آنها را در تعمير يا نوسازي منزل خود استفاده كند و سال خمسي او فرا رسيده، خمس دارد؟

پاسخ: اگر در اولين فرصت در تعمير و نوسازي منزل مسكوني خود از آن استفاده كند، خمس ندارد.

[1434] سؤال 75: اگر كسي جهت پيش خريد مسكن مورد نياز، مقداري پول به مؤسسه مربوط پرداخت كند و به طور متناوب نيز اقساطي بپردازد، آيا با فرا رسيدن سال خمسي، پرداخت خمس پول هاي پرداخت شده واجب مي شود؟

پاسخ: اگر نمي تواند در يك سال مسكن مورد نياز را تهيه كند و براي تهيه مسكن بايد از چنين راه هايي استفاده نمايد و با پرداخت خمس، تهيه مسكن از زمان مورد نياز به تأخير مي افتد و يا ممكن نمي شود، خمس واجب نيست.

[1435] سؤال 76: در يكي از مراكز تحقيقاتي، عده اي از اساتيد متديّن دانشگاه ها در طول چند سال، اندك

اندك مبلغي را با قصد خريد مسكن پس انداز نموده اند. با فرض نداشتن مسكن و عدم امكان خريد مسكن از غير اين طريق، بفرماييد.

الف. آيا به پس انداز ويژه مسكن، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر توانايي تهيه مسكن در يك سال را ندارند و دادن خمس باعث تأخير در تهيه مسكن و يا عدم امكان تهيه مسكن مي شود، پس انداز آنها خمس ندارد؛ ولي اگر دادن خمس مشكلي براي تهيه مسكن آنها ايجاد نمي كند، احتياطاً خمس آن را بپردازند.

ب. اگر از اين مبلغ پس انداز شده، گاهي براي هزينه هاي مناسب شأن خود مقداري را مصرف كرده باشند، آيا به اين مقدار مصرف شده، خمس تعلّق مي گيرد يا نه؟

پاسخ: اگر بعد از گذشتن سال، براي هزينه زندگي مصرف كند، خمس دارد؛ ولي قبل از گذشتن سال، خمس ندارد.

[1436] سؤال 77: اگر كسي خانه بزرگ خود را با خانه ديگري تعويض كند و مقداري پول نيز دريافت كند، آيا به اين پول خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر در مؤونه صرف شود، پرداخت خمس واجب نيست.

[1437] سؤال 78: شخصي منزل مسكوني مورد نياز خود را مي فروشد و پول آن را به عنوان تضمين قرار داد خريد خانه مي گذارد و يا نزد خود نگه مي دارد تا در موقع مناسب خانه مناسب با شأن خود بخرد. آيا اين پول متعلّق خمس مي شود؟

پاسخ: اگر در طول سال، در مؤونه مصرف نشود، خمس تعلّق مي گيرد، مگر آن كه براي تهيه منزل مناسب، اقدامات مذكور لازم باشد و راه ديگري نيز براي خريد خانه نداشته باشد و پرداخت خمس نيز موجب عدم قدرت در تهيه خانه جديد و يا تأخير در تهيه آن از وقت

نياز شود.

[1438] سؤال 79: كاركناني كه خانه خودشان را مي فروشند و تبديل به پول مي نمايند، آيا منتظر سر سال باشند تا خمس آن را پرداخت نمايند يا به محض فروختن خانه و تحويل گرفتن پول، خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر پولي كه با آن خانه خريده اند، قبل از خريدن خانه خمس نداشته، الان هم كه فروخته اند تا سال نگذشته، خمس دادن لازم نيست و چنانچه قبل از گذشتن سال، آن را در مؤونه مصرف كنند، خمس ندارد؛ ولي اگر پول بماند و سال بر آن بگذرد، خمس دارد.

[1439] سؤال 80: شخصي خانه مسكوني خود را با پول مخمّس خريداري كرده است و يا اين كه خمس خانه را پس از خريد خانه پرداخته است و پس از چند سال، آن را به قيمت بالاتري فروخته است. آيا به مازاد قيمت، خمس تعلّق مي گيرد؟ در صورت تعلّق خمس، بلافاصله پس از فروش يا پس از رسيدن سال خمسي؟

پاسخ: چنانچه پس از فروش تا يك سال مازاد قيمت واقعي را در مؤونه مصرف نكند، بايد خمس آن را پرداخت نمايد؛ ولي اگر زيادي قيمت، واقعي نباشد و بر اثر تورّم و كاهش ارزش پول اتفاق افتاده باشد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1440] سؤال 81: كسي كه با پول خمس داده خانه اي خريده و بعد به قيمت بالاتري فروخته و به جهت اين كه منزل مسكوني ندارد، خانه ديگري براي سكونت خريده، آيا لازم است خمسي پرداخت كند يا خير؟

پاسخ: اگر خانه اول را براي سكونت خريده باشد، نه به قصد تجارت و پس از فروش، تا يك سال پول آن را در مؤونه مصرف كند (مثلاً

خانه ديگري براي سكونت بخرد)، لازم نيست خمس بدهد.

[1441] سؤال 82: خانه اي با مالي كه خمس آن داده نشده، ساخته شده است. آيا به آن خمس تعلّق مي گيرد؟ در صورت تعلّق، آيا خمس قيمت فعلي بايد محاسبه شود يا قيمت زمان ساخت آن؟

پاسخ: اگر خانه براي سكونت مورد نياز است و از درآمد بين سال ساخته شده، خمس ندارد و اگر از مالي كه از سال هاي قبل بوده و خمس به آن تعلّق گرفته و خمس آن پرداخت نشده، ساخته شده، خمس همان مبلغ كافي است.

[1442] سؤال 83: شخصي منزلي خريداري كرد و چون سند آن آماده نبود، مبلغي از پول را به عنوان گرو نزد خود نگه داشت تا سند آماده شود؛ ولي سند آماده نشد و سال خمسي او فرا رسيد. آيا به اين مقدار خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به اين مقدار از پول خمس تعلّق مي گيرد، مگر اين كه به زودي و بدون تأخير عرفي پرداخت كند. البته اگر احتمال جدّي مي دهد كه پرداخت خمس موجب مشكلات شود، براي تأخير در پرداخت خمس بايد اذن بگيرد و ممكن است با او مصالحه شود.

[1443] سؤال 84: اين جانب داراي خانه اي هستم كه آن را اجاره داده ام، آيا پولي كه صرف تعميرات منزل مي كنم، متعلّق خمس است؟

پاسخ: اگر تعمير در حدّي است كه استفاده مناسب از خانه بر آن متوقّف است، خمس ندارد.

[1444] سؤال 85: فردي كه ملكي را خريده و قيمت آن تنزّل پيدا كرده است، آيا موقع حساب كردن خمس در سر سال خمسي، بايد قيمت زمان خريد را حساب كند يا قيمت فعلي را؟

پاسخ: اگر بر پولي كه در مقابل ملك داده،

سال گذشته بوده، خمس پول را بايد بدهد و اگر سال بر آن نگذشته بوده، خمس قيمت فعلي ملك كافي است.

وسيله نقليه

[1445] سؤال 86: آيا به ماشيني كه مربوط به كسب و كار انسان است، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر تمام درآمد حاصل از آن در مؤونه زندگي مصرف مي شود، خمس ندارد؛ ولي اگر بيش از مؤونه زندگي از آن حاصل مي شود، به نسبت زيادي، بايد خمس ماشين پرداخت شود.

[1446] سؤال 87: وسيله نقليه مانند وانت كه گاهي براي استفاده شخصي و گاهي براي باربري و كسب و كار است، آيا خمس دارد؟

پاسخ: اگر با كسب و كار با وسيله نقليه بيشتر از مخارج زندگي به دست نمي آيد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد؛ ولي اگر بيشتر از مخارج زندگي از آن به دست مي آيد، راه حساب كردن خمس آن بدين ترتيب است: به نسبتي كه از ماشين استفاده شخصي مي شود، جزء مؤونه محسوب مي شود و خمس ندارد و به نسبتي كه از آن استفاده كاري مي شود، جزء سرمايه است و در اين قسمت كه جزء سرمايه است، بخشي از آن كه با آن به اندازه مخارج زندگي حاصل مي شود، باز هم خمس ندارد و بخشي كه با آن مقدار بيشتر از مخارج زندگي حاصل مي شود، بايد خمسش پس از گذشتن سال پرداخت شود.

[1447] سؤال 88: كسي كه وسيله نقليه، مانند موتور يا ماشين سواري، براي خودش تهيه مي كند، ولي به جهت مانعي، تا يك سال نمي تواند از وسيله نقليه استفاده كند، آيا بايد خمسش را بدهد؟

پاسخ: در فرض سؤال، در صورتي كه داشتن وسيله نقليه در شأن او باشد، خمس واجب نيست.

[1448] سؤال 89: كسي كه

ماشيني براي انجام كارهاي خود و خانواده اش و براي رفت و برگشت به محلّ كارش خريده است، آيا در مورد خمس آن وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در مفروض سؤال كه از ماشين در مؤونه زندگي استفاده مي كند، خمس ندارد.

[1449] سؤال 90: شخصي وسيله نقليه اي را از درآمد بين سال يا به صورت اقساط مي خرد و پس از چند سال آن را مي فروشد. اگر وسيله نقليه ديگري تهيه نكند، خمس بايد بدهد يا خير؟ در صورتي كه وسيله نقليه جديد بخرد، چه طور؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر وسيله نقليه اي كه خريده، جزء مؤونه باشد و پس از فروش، پول آن در مخارج زندگي مصرف شود، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1450] سؤال 91: شخصي است كه داشتن ماشين از امور ضروري زندگي اوست و با يك ماشين معمولي نياز او برطرف مي شود. اگر براي فرار از خمس، ماشيني گران قيمت تر بخرد، چه حكمي دارد؟ اگر بدون قصد فرار از خمس، اين كار را بكند، چه طور؟

پاسخ: اگر داشتن ماشين گران قيمت تر، مطابق شأن او باشد، خمس ندارد و اگر زيادتر از شأن او باشد، بايد خمس مقدار زايد بر شأنش را پرداخت كند و قصد فرار از خمس، تأثيري در حكم مسأله ندارد.

[1451] سؤال 92: شخصي ماشيني سواري را جهت كسب و كار و با پول خمس داده مي خرد و پس از مدتي آن را با سود مي فروشد. آيا براي سود آن بايد خمس بدهد يا خير؟

پاسخ: اگر تا سر سال خمسي، مقدار زايد واقعي (سود واقعي كه ناشي از تورّم نيست) را در مؤونه مصرف نكند، بايد خمس مقدار زايد را بپردازد و مقدار زايد غير واقعي (تورّمي)

خمس ندارد.

[1452] سؤال 93: شخصي اتومبيل وانت خود را كه جهت كار و كسب استفاده مي كرده، به فروش رسانده تا خانه مورد نياز خود را بخرد. آيا به پول آن خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر به وانت خمس تعلّق نگرفته باشد، در وقت فروش آن و خريدن ساختمان مورد نياز خمس ندارد و اگر خمس به آن تعلّق گرفته و خمس آن را نداده باشد، اكنون واجب است خمس آن را بپردازد.

[1453] سؤال 94: شخصي يك دستگاه ماشين خريده و آن را به يك نفر داده تا برايش كار كند كه هم هزينه هاي نگهداري ماشين تأمين شود و هم كمك خرجي براي زندگي باشد. آيا به اين ماشين خمس تعلّق مي گيرد؟ به درآمد حاصل از كاركرد آن چه طور؟

پاسخ: اگر با ماشين فقط مخارج زندگي خود را به دست آورد و نه بيشتر، به خود ماشين و هزينه هاي لازم براي استفاده مناسب از ماشين خمس تعلّق نمي گيرد؛ و درآمد حاصل از ماشين كه در مؤونه زندگي مصرف مي شود، خمس ندارد و اگر مقداري از درآمد تا آخر سال به مصرف نرسيد، خمس آن پرداخت شود.

[1454] سؤال 95: اين جانب مقداري پول جهت خريد اتومبيل سواري مورد نيازم به حساب شركت اتومبيل سازي واريز كردم و پس از دو سال به من اتومبيل دادند. آيا به اين پول خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر ماشين را خريده و پول آن را پرداخت كرده، چنانچه در سال خريد و سال تحويل، داشتن مثل آن ماشين در شأن او بوده، ظاهراً به اين پول خمس تعلّق نمي گيرد؛ ولي اگر نخريده و فقط پولي را پرداخت كرده تا بعداً ماشيني را به

او بفروشند، مسأله صورت هاي مختلفي پيدا مي كند و حكم آن متفاوت مي شود.

[1455] سؤال 96: شخصي منزل اضافي داشته و آن را فروخته و براي پسرش ماشين سواري خريده تا با آن امرار معاش كند. آيا اين ماشين خمس دارد؟

پاسخ: اگر به منزل اضافي خمس تعلّق گرفته و خمس آن داده نشده، پدر بايد خمس آن را بپردازد كه در اين صورت خمس ماشيني را كه با اين پول تهيه كرده و به پسرش داده، پرداخته است و تكليفي نسبت به ماشين ندارد و اگر به منزل اضافي خمس تعلّق نگرفته و خريدن ماشين سواري براي پسر نيز در شأن پدر بوده، پرداخت خمس بر پدر واجب نيست؛ اما نسبت به پسر، چنانچه بالغ و عاقل باشد (كه ظاهر سؤال چنين است) و براي امرار معاش از ماشين استفاده كند، اگر با آن فقط به اندازه مخارج زندگي و يا كمتر از آن را به دست مي آورد، نسبت به خمس ماشين وظيفه اي ندارد.

حقوقِ حقوق بگيران

[1456] سؤال 97: طريقه حساب كردن خمس، براي كارمندان، كارگرانِ كارخانجات بزرگ، معلّمان و يا هر شخص ديگري كه حقوق خود را به طور ماهانه دريافت مي كند، چگونه است؟

پاسخ: اين اشخاص مي توانند براي خود يك سال خمسي براي تمام درآمدها قرار دهند كه در اين صورت، مبدأ سال آنها زمان دريافت اولين حقوق آنهاست و نيز مي توانند براي هر يك از حقوق هاي ماهانه خود سال جداگانه قرار دهند.

[1457] سؤال 98: بنده در استخدام دولت هستم، ماه به ماه حقوق مرا در بانك به حساب من مي ريزند و من در موقع احتياج، از بانك مي گيرم و خرج مي كنم و غالباً مقداري اضافه مي ماند. آيا

در آخر سال لازم است از بانك بپرسم و خمس آن را بدهم يا تا نگرفته ام، دادن خمس لازم نيست؟

پاسخ: وقتي كه حقوق شما به حسابتان در بانك واريز شد، درآمد شما حساب مي شود و چنانچه در آخر سال چيزي از آن باقي بماند، دادن خمس آن لازم است.

[1458] سؤال 99: در بعضي از ادارات و مؤسسات، حقوق كاركنان مستقيماً به حساب آنها در بانك ريخته مي شود و قابل برداشت از حساب است و در بعضي ادارات ديگر، در آخر ماه چكي به كاركنان داده مي شود كه با مراجعه به بانك مي توانند پول دريافت كنند و در حساب آنها چيزي موجود نيست. آيا اين دو دسته از كاركنان، از حيث پرداخت خمس حقوق خود، تفاوتي با يكديگر دارند؟

پاسخ: پس از ريختن پول به حساب و يا گرفتن چك، ميان اين دو دسته از كاركنان از نظر پرداخت خمس فرقي وجود ندارد.

[1459] سؤال 100: كسي كه حقوق او به وسيله چك پرداخت مي شود و او با مراجعه به بانك مبلغ چك را دريافت مي كند، اگر چك را بدون تبديل كردن به پول، در نزد خود نگه دارد تا سال خمسي اش فرا رسد، آيا بايد خمس مبلغ مذكور در چك را بپردازد يا به اعتبار اين كه چك، پول نيست، لازم نيست خمس بدهد؟

پاسخ: در فرض مذكور، اگر سال خمسي اش رسيده باشد، خمس واجب است.

[1460] سؤال 101: كارمنداني كه سر سال خمسي آنها در پايان ماه اسفند است و حقوق خود را پنج روز زودتر از سر سال خمسي دريافت مي كنند، آيا پرداخت خمس آن واجب است؟

پاسخ: مي توانند براي هر دريافت خود سال جداگانه قرار دهند، و

در صورتي كه روز معيّني را به عنوان سر سال براي تمام درآمدهاي خود قرار داده اند، چنانچه در سر سال در همان روز، پس اندازي از دريافتي هاي آنان باقي مانده باشد، بايد خمس آن را بپردازند.

[1461] سؤال 102: در يك كارخانه هر ماه مقداري از حقوق كاركنان كسر مي شود و مجموع آنها پس از چند ماه به كاركنان پرداخت مي شود. اگر اين پول بعد از سال خمسي دريافت شود، از درآمد سال دريافت حساب مي شود يا از درآمد سال كسر حقوق؟

پاسخ: از درآمد سال دريافت حساب مي شود، مگر آن كه در سال كسر حقوق قابل دريافت بوده و خودش به تأخير انداخته و دريافت نكرده باشد.

[1462] سؤال 103: اگر حقوق كارمند با تأخير پرداخت شود و در اين مدت، سال خمسي او فرا رسد، آيا اين حقوق از درآمد سال قبل حساب مي شود يا از درآمد سال دريافت؟

پاسخ: از درآمد سال قبل به حساب مي آيد.

[1463] سؤال 104: مقداري اضافه كار در مهر و آبان داشته ام و حقوق آن را در اسفند داده اند. با توجه به اين كه سال خمسي اين جانب اول دي ماه است، آيا هنگام دريافت حقوق اضافه كاري بايد خمس آن را بدهم؟

پاسخ: اگر قرار بوده در سال قبل به شما پرداخت شود و نشده است و با تأخير پرداخت شده، جزء درآمد سال قبل است و اگر قرار بوده در اسفند پرداخت شود، جزء درآمد سال بعد است.

[1464] سؤال 105: افراد بازنشسته كه همچنان حقوق ماهانه دريافت مي كنند، آيا بايد خمس حقوقي را كه در طول سال دريافت مي كنند، بپردازند؟

پاسخ: اگر چيزي از آن باقي بماند و در مؤونه سال مصرف

نشود، بايد خمس آن را بپردازند.

[1465] سؤال 106: خانمي همسر كارمند دولت بوده و آن كارمند فوت كرده است و اكنون حقوق وظيفه يا مستمرّي را اين خانم دريافت مي كند. آيا اين حقوق، متعلّق خمس است يا ارث محسوب مي شود؟

پاسخ: اگر به عنوان مزدِ بخشي از كار گذشته كارمند است كه به او پرداخت نشده و اكنون وصول مي شود، حكم ارث را دارد، وگرنه درآمد محسوب مي شود.

[1466] سؤال 107: كسي كه براي شركت دولتي كار مي كند با كسي كه براي شركت خصوصي كار مي كند، با توجه به اين كه حقوق يكي از بيت المال و حقوق ديگري از اموال شخصي افراد پرداخت مي شود، چه فرقي از نظر پرداخت خمس دارند؟

پاسخ: فرقي ميان اين دو مورد از نظر پرداخت خمس نيست؛ زيرا به نظر اين جانب دولت نيز مالك است.

دامداري، كشاورزي و باغداري

[1467] سؤال 108: در منطقه بلتستان، امر معاش مردم با اراضي و اشجار و حيوانات اداره مي شود. با غرس اشجار از ميوه و چوب آن و با پرورش حيوانات از گوشت و پوست و پشم آنها در حاجات زندگي استفاده مي كنند و مازاد بر احتياج را در معرض بيع قرار مي دهند. آيا در چنين بلادي كه زندگي مردم از راه نگهداري اشجار مثمره و غير مثمره و حيوانات اداره مي شود، به اموال آنها خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: هر مقدار از موارد ذكر شده كه خود آنها در مؤونه زندگي مصرف مي شود و يا به وسيله آنها فقط به اندازه مؤونه زندگي تحصيل مي شود، خمس ندارد و مواردي كه به وسيله آنها منافعي به دست مي آيد كه بيشتر از مؤونه زندگي است، به نسبت زيادي، بايد

خمس آنها پرداخت شود و در مورد منافع نيز آن مقداري كه اضافه بماند و سال بر آنها بگذرد و مصرف نشود، بايد خمسش پرداخت شود.

[1468] سؤال 109: كسي كه در سر سال، خمس قيمت گوسفندان يا درختان خود را مي دهد و تا سال بعد، قيمت گوسفندان و درختان رشد مي كند و ارزش آنها بسيار بيشتر مي شود، آيا بايد دوباره خمس بدهد؟

پاسخ: در فرض مسأله، اگر گوسفندان و درختان را به جهت تجارت با آنها و ترقي قيمت آنها تهيه كرده است، چنانچه ترقي قيمت آن در اثر كاهش ارزش پول نباشد و امكان فروش داشته باشد، به گونه اي كه در نظر مردم، سود موجود محسوب شود، خمسِ ترقي قيمت را بايد بپردازد؛ ولي اگر قصد او تجارت با منافع حاصل از آنها باشد، نه با خود آنها، تا وقتي آنها را نفروخته، ترقي قيمت آنها خمس ندارد و اگر بفروشد، چنانچه ترقي قيمت به جهت افزايش قيمت بازار باشد، نه به خاطر كاهش ارزش پول و از مخارج سالانه نيز زياد بيايد، بايد خمس آن را بپردازد. البته در هر حال، نماي متصل و منفصل آنها چنانچه در مؤونه سال مصرف نشود، بايد خمسش پرداخت شود.

دامداري

دام

[1469] سؤال 110: گوسفند و بز و برّه و گاو، در چه صورتي خمس دارند؟

پاسخ: آن مقدار از آنها كه خودشان در مؤونه زندگي مصرف مي شوند و يا به وسيله آنها تنها مؤونه زندگي به دست مي آيد، خمس ندارند؛ ولي آن مقدار از آنها كه بيشتر از مؤونه زندگي از آنها حاصل مي شود، هم خمس خودشان و هم خمس منافع آنها كه زايد بر مؤونه سال است، بايد

پرداخت شود.

[1470] سؤال 111: شخصي تعدادي حيوان اهلي جهت استفاده از خود آنها و يا مزاياي آنها (شير، تخم مرغ و...) در منزل نگهداري مي كند. آيا با فرا رسيدن سال، اصل اين حيوانات مشمول خمس مي گردد؟

پاسخ: در فرض سؤال كه منافع حيوانات در مؤونه زندگي مصرف مي شود، خمس به اين حيوانات و منافع آنها تعلّق نمي گيرد.

[1471] سؤال 112: آيا مقدار رشد و نمو گاو و بز و گوسفندي كه مورد احتياج خود شخص است و از آنها در مؤونه زندگي خود استفاده مي كند، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: اگر با منافع آنها بيش از مؤونه زندگي به دست نمي آيد، خمس آنها واجب نيست.

[1472] سؤال 113: كسي كه تعدادي گوسفند دارد و بايد در سر سال خمسي، خمس آنها را بدهد و از اين گوسفندها تعدادي برّه هم متولد شده است، چگونه بايد خمس را حساب كند؟

پاسخ: اگر يك سالِ برّه ها تمام شده، گوسفندها و برّه ها را يك جا حساب مي كند و خمس آنها را مي دهد و اگر يك سالِ برّه ها تمام نشده، مي تواند مانند صورت قبل، يك جا خمس همه را بدهد و مي تواند برّه ها را جدا نمايد و در سر سال خمسي، خمس گوسفندان را بپردازد و بعد از كامل شدن يك سالِ برّه ها، خمس برّه ها را بدهد.

[1473] سؤال 114: كسي كه تعدادي گوسفند مخمّس دارد و تا سال بعد بر تعداد آنها افزوده نمي شود، ولي بعضي از آنها عوض مي شود، آيا براي گوسفندهاي عوض شده، بايد خمس بدهد يا خير؟

پاسخ: به جهت تعويض، دوباره خمس واجب نمي شود.

[1474] سؤال 115: شخصي تعدادي گوسفند دارد كه خمس آنها را داده است. سال بعد تعداد گوسفندان همين

مقدار است؛ ولي قيمت آنها دو برابر شده است. آيا بايد خمس بدهد؟

پاسخ: اگر سرمايه خود را عدد گوسفندان قرار داده باشد، خمس تعلّق نمي گيرد و اگر قيمت آنها را سرمايه قرار داده، بايد خمس مازاد واقعي را بپردازد و اگر ترقي قيمت به جهت تورّم بوده، خمس ندارد.

[1475] سؤال 116: شخصي تعدادي گوسفند براي استفاده زندگي خود دارد. اگر از بچه و پشم گوسفندان در غير مؤونه استفاده كند، آيا خمس گوسفندان را بايد بپردازد؟

پاسخ: نسبت منافعي از گوسفندان كه در مؤونه مصرف نمي شوند را به كلّ منافع آنها حساب مي كند و سپس به همان نسبت از عين گوسفندان را تخميس مي نمايد.

[1476] سؤال 117: بچه هاي گاو و گوسفند كه نگهداري مي شوند تا مثلا پس از دو سال، از خود آنها يا منافع آنها در مؤونه زندگي استفاده شود، آيا متعلّق خمس قرار مي گيرند؟

پاسخ: خير.

[1477] سؤال 118: آيا گاو و گوسفندي كه در بين سال خمسي فروخته مي شوند، خمس دارند؟

پاسخ: اگر جزء مؤونه زندگي هستند، چنانچه تا سر سال خمسي، پول آنها در مؤونه مصرف نشود، بايد خمس پول آنها پرداخت شود.

[1478] سؤال 119: كسي كه از درآمد سال خود تعدادي گاو و گوسفند كه بيشتر از حدّ نصاب زكات است بخرد، آيا بايد هم زكات و هم خمس آنها را بدهد؟

پاسخ: در فرض مسأله، بعد از دادن خمس، اگر به مقدار نصاب زكات، از آن گاوها و گوسفندها باقي بماند، با وجود ساير شرايط، بايد زكاتشان را هم بدهد.

[1479] سؤال 120: آيا صاحبان گوسفند مي توانند قيمت علوفه مصرف شده در زمستان را از نموّ گوسفندان كسر كنند و خمس باقي مانده را بپردازند؟

پاسخ: اگر

پولي كه صرف علوفه گوسفندان كرده اند، مخمّس بوده و يا پولي بوده كه خمس به آن تعلّق نمي گيرد، مي توانند آن را كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهند.

وسايل نگهداري دام

[1480] سؤال 121: در روستاها كه معمولاً محلّي براي نگهداري گاو و گوسفند يا اسب و الاغ خود دارند، اين محل را بايد جزء سرمايه خود حساب كنند يا جزء لوازم زندگي خود؟

پاسخ: اگر خود حيوانات، جزء مؤونه است، آغُل و محلّ نگهداري آنها نيز جزء مؤونه است و اگر حيوانات، جزء سرمايه است، آغُل و محلّ نگهداري آنها نيز جزء سرمايه حساب مي شود.

كشاورزي

زمين كشاورزي

[1481] سؤال 122: آيا زمين هاي كشاورزي خمس دارند يا خير؟

پاسخ: به زمين كشاورزي خمس تعلّق مي گيرد، مگر اين كه منافع حاصل از زمين، در معيشت و مؤونه زندگي صرف شود كه در اين صورت خود زمين نيز جزء مؤونه محسوب مي شود و خمس ندارد.

[1482] سؤال 123: شخصي زمين زراعي يا غير زراعي خريداري كرده تا پس از ترقي قيمت بفروشد. آيا با فرا رسيدن سال خمسي، با اين كه فعلاً قصد فروش ندارد، تخميس زمين لازم است؟ در صورت لزوم، به قيمت خريد يا قيمت فعلي؟

پاسخ: تخميس به قيمت فعلي لازم است.

[1483] سؤال 124: عده اي زمين زراعي را با درآمد بين سال و براي زراعت خريده اند و پس از چند سال فروخته اند. خمس آن چگونه محاسبه مي شود؟

پاسخ: اگر در سر سال خمسي اول، خمس ارزش زمين را پرداخته باشند، تا زماني كه زمين را نفروخته اند، لازم نيست خمس ارزش اضافي آن را بپردازند و چنانچه نپرداخته باشند، خمس بالاترين قيمت از سر سال خمسي اول تا زمان فروش زمين را بايد بپردازند.

[1484] سؤال 125: اين جانب از درياي عام و بدون مانع، با پول قرضي و يا از منافع بين سال، آب به زمين موات مي رسانم و زراعت مي كنم. آيا

خمسي برعهده من مي آيد يا خير؟

پاسخ: اگر از زمين مواتِ احيا شده و حقّ آب و آبراه و احياناً وسايلي كه به كار برده شده (مثل لوله يا پمپ آب)، پس از كسر مخارجي كه در اين راه متحمّل شده ايد، بيشتر از مخارج زندگي خود به دست مي آوريد، بايد به نسبت زيادي، خمس آن را پرداخت كنيد، وگرنه خمس ندارند و منافع حاصل از آن كه در طول سال براي مخارج زندگي صرف نشده، بايد خمسش پرداخت شود.

محصولات كشاورزي

[1485] سؤال 126: كسي كه سال خمسي دارد و چند روز قبل از رسيدن سال، محصول گندمش را به دست مي آورد، آيا لازم است خمس گندم ها را هم بدهد؟

پاسخ: در صورتي كه براي تمام درآمد خود، يك سال داشته باشد و اين گندم تا آخر سال به مصرف مؤونه نرسد، بايد خمس آن را بدهد. البته مي تواند براي زراعت خود، سال جداگانه قرار دهد.

[1486] سؤال 127: كسي كه جو يا گندم كاشته است، آيا خمس محصول و زراعت را بايد بدهد يا خمس بذر را؟

پاسخ: اين مسأله سه صورت دارد:

1 - بذر، مخمّس باشد يا از چيزهايي باشد كه خمس به آن تعلّق نمي گيرد و يا پرداخت خمسِ بذر را از مال ديگر خود به ذمّه گرفته باشد كه در اين موارد مقدار بذر، از محصول كسر مي شود و بقيه محصول، درآمد امسال حساب مي گردد.

2 - بذر، از درآمد بين سال باشد و متعلّق خمس نباشد كه در اين صورت، كلّ محصول، درآمد امسال محسوب مي شود.

3 - به بذر، خمس تعلّق گرفته باشد و پرداخت خمس آن را به ذمّه هم نگرفته باشد كه در اين صورت

بايد مقدار بذر، از محصول جدا و خمس آن پرداخت شود و باقي مانده محصول، درآمد امسال به حساب مي آيد، مثلاً اگر ده كيلوگرم بذر كاشته و صد كيلوگرم محصول بدست آورده است، ابتدا ده كيلوگرم از محصول (به مقدار بذر) را جدا مي كند و دو كيلوگرم آن را به عنوان خمس مي پردازد و نود كيلوگرم باقي مانده، درآمد امسال محسوب مي شود، هر چند احتياط مستحب اين است كه علاوه بر دو كيلو گرم ذكر شده، مقدار هجده كيلوگرم ديگر را نيز به عنوان خمس پرداخت كند (به جهت اين كه مقدار خمسِ بذر، يعني همان دو كيلو گرم رشد كرده و نُه برابر ديگر، يعني هجده كيلو گرم به آن اضافه شده است) و در اين صورت، هفتاد و دو كيلوگرم ديگر را به عنوان درآمد امسال به حساب آورد.

[1487] سؤال 128: آيا جو، گندم، ذرّت، لوبيا و نخود خمس دارند يا خير؟ اگر دارند، كيفيت آن را بيان فرماييد.

پاسخ: اين موارد، خصوصيت ندارند و حكم ساير اموال را دارند و چنانچه اضافه بر مؤونه سال باشند، بايد خمس آنها را بدهند.

وسايل و آلات كشاورزي

[1488] سؤال 129: كسي در كشاورزي خود احتياج به ماشين آلات جديد (مثل تراكتور) دارد، آيا خمس اين وسايل بايد حساب شود يا نه؟

پاسخ: چنانچه بيش از مؤونه زندگي خود را به دست آورد، بايد به نسبت زيادي، خمس آنها را بدهد.

[1489] سؤال 130: در زمين ملكي خود، چاه عميقي از منافع بين سال احداث كردم كه آب زيادي از آن به دست آمد، آيا خمس دارد يا خير؟

پاسخ: مقداري از آب چاه كه در تحصيل مؤونه زندگي از آن استفاده مي شود

و به همان نسبت از ارزش چاه، مشمول خمس نيست و زايد بر اين مقدار از آب چاه و ارزش چاه مشمول خمس است.

باغداري

باغ

[1490] سؤال 131: كسي كه باغي را فقط براي مصرف خانوادگي خود مي خرد و چيزي از محصولات آن را نمي فروشد، بلكه همه محصول را صرف در مؤونه خود مي كند، آيا لازم است خمس زمين و باغ را بدهد؟

پاسخ: اگر باغ را به همين قصد و با پول مخمّس يا با درآمد بين سال يا با پولي كه خمس به آن تعلّق نمي گيرد، خريده باشد، خود باغ و محصول آن خمس ندارند؛ چون هر دو آنها مؤونه محسوب مي شوند و چنانچه به حسب اتفاق مقداري از محصول باغ در سر سال زياد آمد، خمس مقدار زايد پرداخت شود؛ ولي اگر باغ را به اين قصد خريده كه قيمت آن بالا رود و با فروش آن سود كند، بايد در سر سال، خمس قيمتِ سر سال باغ را بپردازد، هر چند تمام محصول آن را صرف در مؤونه عيال خويش نمايد.

[1491] سؤال 132: شخصي زميني را جهت تجارت به باغ تبديل كرده است، پس از فرا رسيدن سال خمسي، با اين كه درختان به ثمر نرسيده اند، آيا فقط تخميس زمين لازم است يا تخميس زمين و درختان؟ در سال هاي بعد، تخميس افزايش قيمت لازم است يا خير؟

پاسخ: تخميس زمين و درختان به قيمت آنها در سر سال خمسي و همچنين افزايش قيمت در سال هاي بعد لازم است.

محصول باغ

[1492] سؤال 133: باغداري كه سال خمسي اش فرا رسيده، ولي وقت چيدن ميوه هايش نرسيده است، آيا اين ميوه هاي نرسيده، جزء درآمد سال گذشته محسوب مي شود و خمسش واجب است؟ يا پس از رسيدن، جزء درآمد امسال است و هنوز خمسش واجب نشده است؟

پاسخ: ميوه هاي نرسيده، اگر در سر سال خمسي

ارزش و قيمتي دارد، بايد خمس همان ارزش و قيمت داده شود و اگر در آن موقع ارزش و قيمتي ندارد، خمس هم ندارد.

اسباب و وسايل زندگي

[1493] سؤال 134: بر كدام يك از اثاث منزل و مواد خوراكي مورد استفاده در منزل، خمس متعلّق مي شود و كدام يك خمس ندارد؟

پاسخ: اثاث منزل جزء مؤونه است و خمس ندارد؛ ولي مواد خوراكي، اگر سال بر آن بگذرد و مصرف نشود، بايد خمس آن پرداخت شود.

[1494] سؤال 135: آيا لوازم مورد نياز منزل در صورتي كه تا رسيدن سال خمسي مورد استفاده قرار نگرفته باشد، مشمول خمس است؟

پاسخ: خير.

[1495] سؤال 136: براي اين كه به شي ء خريداري شده (مثل فرش)، خمس تعلّق نگيرد، آيا بايد تا فرا رسيدن سال خمسي (كه ممكن است چند روز بعد از خريد باشد)، از آن استفاده كرد يا استفاده تا يك سال پس از زمان خريد نيز باعث عدم وجوب خمس مي شود؟

پاسخ: اگر داشتن شي ء خريداري شده، مثل فرش، مطابق با شأن خريدار باشد و احتمال عقلايي استفاده از آن نيز وجود داشته باشد، خمس ندارد، هر چند فعلاً از آن استفاده نكند.

[1496] سؤال 137: اشخاصي كه سرمايه آنها غير مخمّس بوده است و از درآمد آن، لوازم مورد نياز زندگي خود را خريداري كرده اند، آيا به اين لوازم زندگي نيز خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به لوازم مذكور خمس تعلّق نمي گيرد؛ ولي چنانچه سرمايه مشمول خمس بوده، بايد خمس آن بدون تأخير پرداخت شود.

[1497] سؤال 138: اگر كسي قبل از فرا رسيدن سال خمسي، وسايل ضروري زندگي خود را خريداري كند و تصميم داشته باشد بعد از فرا رسيدن سال خمسي آنها

را بفروشد، آيا بايد خمس آنها را بپردازد؟

پاسخ: وسايل مذكور در سؤال خمس ندارد و پس از فروش آنها اگر پول آنها را در مؤونه سال خود مصرف نكند، بايد خمس آن را بپردازد.

[1498] سؤال 139: لباس يا كفشي را كه انسان در طول سال، فقط يكي دو بار مي پوشد يا ماشيني كه يكي دو بار سوار مي شود، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: اگر داشتن كفش و لباس و ماشين مذكور، در شأن آن شخص باشد، خمس ندارد.

[1499] سؤال 140: اين جانب حدود چهار سال قبل ازدواج نمودم و كل اموال ما مقداري جهيزيه و پول و طلاي متعلّق به خانم بنده است كه اگر بخواهيم آنها را بفروشيم، زندگي ما فلج مي شود، و بيش از دو ميليون تومان از ما نمي خرند؛ ولي اگر بخواهيم آنها را دوباره تهيه كنيم، چندين برابر، بايد پول پرداخت كنيم. اكنون ما قدرت پرداخت خمس اين اموال را نداريم. براي اين كه اين اموال، طيّب و حلال و پاك شود، چه بايد بكنيم؟

پاسخ: اگر اين اموال جزء مؤونه زندگي شما باشد، خمس به آنها تعلّق نمي گيرد.

[1500] سؤال 141: كسي كه چيزي را مي خرد و به آن چيز در زندگي احتياج دارد، ولي تاريخ تحويل آن پس از سال خمسي اوست، آيا موقع رسيدن سال خمسي، به جهت اين كه پول را پرداخت كرده است، ولي هنوز چيزي تحويل نگرفته، بايد خمس آن پول را بپردازد؟

پاسخ: لازم نيست خمس بدهد.

[1501] سؤال 142: آيا تلفن و موبايل از موارد تعلّق خمس است؟

پاسخ: اگر موبايل و تلفن براي كارهاي شخصي و منزل لازم باشد و خريداري شود، جزء مؤونه است و خمس ندارد

و اگر براي كسب و كار و تجارت و شغل لازم باشد و خريداري شود، حكم سرمايه را دارد.

[1502] سؤال 143: اگر كسي وسيله اي را چون موبايل، جهت استفاده مشترك (شخصي و شغلي) خريداري كرده باشد، مشمول خمس است يا خير؟

پاسخ: به نسبتي كه براي امور شخصي استفاده مي شود، جزء مؤونه است و خمس ندارد و به نسبتي كه مورد استفاده شغلي قرار مي گيرد، اگر با آن فقط مؤونه زندگي به دست آيد، باز هم خمس ندارد و اگر بيش از مؤونه زندگي با آن تحصيل شود، به نسبت زيادي، مشمول خمس مي شود.

[1503] سؤال 144: كسي كه به لباس نيازمند است و براي تهيه لباس، پارچه اي خريداري مي كند، ولي با آن پارچه تا موقع محاسبه خمس، لباس نمي دوزد، آيا بايد خمس پارچه را بدهد؟

پاسخ: چنانچه براي دوختن آن اقدام كرده يا در شُرُف اقدام باشد، خمس ندارد.

[1504] سؤال 145: اسباب و اثاثيه منزل و همچنين لباس هايي كه قبلا مورد استفاده قرار گرفته و اكنون به هر دليلي مورد استفاده نمي باشند، آيا مشمول خمس هستند؟

پاسخ: تا فروخته نشده، خمس ندارد و پس از فروختن، چنانچه تا سر سال خمسي در مؤونه صرف نشود، بايد خمس آن پرداخت شود.

[1505] سؤال 146: منفعتي كه در بين سال به دست مي آيد، اگر به صورت نقد تا آخر سال باقي نماند و تبديل به اموال غير نقدي مثل زمين، ماشين، مغازه و امثال آن شود، آيا مي توان تا زمان فروش اين اموال، پرداخت خمس را به تعويق انداخت؟

پاسخ: اگر تبديل به وسايل و مؤونه زندگي نشده باشد و يا با آن مؤونه زندگي تحصيل نشود، بايد خمس آن اموال

غير نقدي در سر سال خمسي پرداخت شود.

جهيزيه دختر و لوازم زندگي آينده پسر

[1506] سؤال 147: دختري كه جهيزيه اش را خودش تهيه مي كند يا پول آن را پس انداز مي كند، بايد خمس بدهد يا نه؟

پاسخ: اگر رسم محلّ آنها تهيه جهيزيه در سال هاي قبل باشد، به نحوي كه عدم تهيه آنها عيب محسوب شود، خمس ندارد و همچنين اگر در شُرُف ازدواج باشد و در سال مورد نياز نتواند جهيزيه را تهيه كند و با پرداخت خمس، تهيه جهيزيه به تأخير بيفتد و يا ممكن نشود، باز هم خمس ندارد.

[1507] سؤال 148: اگر وسيله اي را كه به عنوان جهيزيه براي يكي از دختران تهيه مي كنند، در منزل باقي بماند و به دختر بعدي داده شود، خمس دارد يا نه؟

پاسخ: اگر دختر دوم در معرض ازدواج باشد و نتوانند تمام جهيزيه او را در سالي كه جهيزيه مورد نياز است، تهيه كنند و با پرداخت خمس، در تهيه جهيزيه با مشكل روبرو مي شوند، آن جنس خمس ندارد.

[1508] سؤال 149: دختري كه پدرش سال خمسي نداشته و براي او جهيزيه تهيه كرده است، آيا لازم است خمس جهيزيه خود را بدهد؟

پاسخ: دادن خمس جهيزيه بر دختر لازم نيست.

[1509] سؤال 150: اگر زني كه به خانه شوهر رفته، مقداري از جهيزيه اش را كه پدرش به او داده، بفروشد، بايد خمس پول به دست آمده را بدهد يا خير؟

پاسخ: لازم نيست خمس آن را بدهد، مگر اين كه مقدار آن بسيار زياد باشد و آن را در مؤونه زندگي صرف نكند.

[1510] سؤال 151: چيزهايي كه به عنوان جهيزيه به دختر داده مي شود، ولي بعداً در زندگي او مورد استفاده قرار نمي گيرد، آيا متعلّق خمس

قرار مي گيرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، پرداخت خمس بر دختر واجب نيست.

[1511] سؤال 152: اگر پدري براي پسرش (به مانند دخترش كه جهيزيه تهيه مي كند) وسايلي براي زندگي آينده اش تهيه كند، حكم جهيزيه دختر را دارد يا حكمش متفاوت است؟

پاسخ: اگر اين گونه مخارج پسر بنا بر عرف محل، بر عهده پدر باشد، حكم جهيزيه را دارد.

[1512] سؤال 153: اگر جواني آن چه را كه در آينده به آن نياز خواهد داشت، مانند يخچال و... از درآمد خود بخرد و كنار بگذارد، به آن خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: چنانچه در شُرُف استفاده از اين وسايل باشد و نتواند آن را در سالي كه به آن احتياج پيدا مي كند، تهيه نمايد و پرداخت نمودن خمس باعث تأخير در تهيه آن وسايل و يا عدم تهيه آنها شود، لازم نيست خمس آنها را بپردازد.

مهريه

[1513] سؤال 154: آيا بر زني كه به جز مهريه خود، مالك چيز ديگري نيست، ولي مهريه او به دفعات زيادي تغيير و تبديل پيدا كرده است، خمس واجب است؟

پاسخ: در مهريه، خمس واجب نيست؛ ولي اگر مقدار مهريه به قدري زياد باشد كه بتواند بخشي از معيشت او را اداره كند، چنانچه در مؤونه مصرف نشود، بايد خمس آن را بپردازد و چنانچه با مهريه خود، كسب منفعت كند، با وجود شرايط وجوب خمس، بر منافع حاصل از مهريه خمس تعلّق مي گيرد.

[1514] سؤال 155: اگر مهريه و ارث به فروش برسد، آيا پول آنها هم همانند اصل آنهاست؟

پاسخ: ثمن مهريه و ثمن ارث، مثل اصل آنهاست.

[1515] سؤال 156: كسي كه مي خواهد مهريه همسرش را بپردازد و تاكنون خمس نداده است، آيا بايد بعد از

محاسبه خمس، مهريه را بدهد، يا قبل از خمس هم مي تواند مهريه را پرداخت كند و سپس خمس بقيه اموال را بدهد؟

پاسخ: اگر بخواهد مهريه را از منافعي كه سال بر آن گذشته بپردازد، ابتدا بايد مقدار خمس را محاسبه كند و پس از پرداختن خمس و يا به ذمّه گرفتن آن، مهريه را پرداخت كند و اگر بخواهد از منافعي كه سال بر آن نگذشته مهريه را بدهد، مي تواند بدون دادن خمس، مهريه را از آن پرداخت كند.

[1516] سؤال 157: مردي به اندازه مهريه همسرش پول كنار مي گذارد تا به همسرش بپردازد، ولي زن قبول نمي كند و مي گويد كه هر وقت از تو طلب كردم، مهريه ام را بپرداز. آيا مرد مي تواند در پايان سال، اين پول را كه به عنوان مهريه از اموالش جداست، به حساب نياورد و خمس بقيه اموال را بدهد؟

پاسخ: چنانچه زن، پول را قبول نكند، پول در ملك مرد باقي مي ماند و بايد خمس آن را هم مانند خمس بقيه اموال، با وجود ساير شرايط خمس بپردازد.

مخارج ازدواج

[1517] سؤال 158: آيا به پولي كه براي ازدواج كردن پس انداز مي شود، خمس متعلّق مي شود يا خير؟ اگر پول را براي مخارج ازدواج فرزند خود (غير از جهيزيه) پس انداز كنيم، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر ازدواج، براي شخصي مورد حاجت باشد و درآمد سالي كه مي خواهد در آن سال ازدواج كند، براي ازدواج كفايت نكند و دادن خمس، موجب تأخير در ازدواج يا ايجاد مشكل در امر ازدواج شود، در اين صورت به ذخيره پول، خمس تعلّق نمي گيرد؛ ولي اگر با پرداخت خمس مشكلي براي او به وجود نمي آيد، احتياط آن است

كه خمس آن را بپردازد و همچنين اگر مخارج ازدواج فرزند عرفاً برعهده پدر باشد، با شرايط ذكر شده قبلي، به پول ذخيره شده از طرف پدر خمس تعلّق نمي گيرد؛ ولي چنانچه درآمد پدر و فرزند در سال ازدواج، بر روي هم براي ازدواج كفايت كند و خمس دادن، موجب تأخير و يا ايجاد مشكل نگردد و پدر نيز در تأمين مخارج مشاركت كند، در اين صورت به ذخيره اي كه سال بر آن گذشته، خمس تعلّق مي گيرد.

[1518] سؤال 159: كسي كه احتياج به ازدواج كردن دارد، اگر پرداخت خمسِ اموالش مانع از ازدواج او شود، آيا باز هم دادن خمس واجب است؟

پاسخ: لازم نيست خمس بدهد.

طلا، جواهر و زينت آلات

[1519] سؤال 160: با پولم مقداري سكه طلا خريده ام تا پس اندازي برايم باشد و با كاهش ارزش پول، قدرت خريدم پايين نيايد. آيا در سر سال خمسي بابت اين سكه ها بايد خمس بپردازم يا لازم نيست؟

پاسخ: اگر سكه ها را با پولي كه خمس به آن تعلّق گرفته، خريده ايد، بايد خمس بدهيد و اگر با پول خمس داده و يا پولي كه خمس به آن تعلّق نمي گيرد، خريده ايد، خمس آن واجب نيست و در هر دو صورت، چنانچه قبل از گذشت سال، سكه ها را به قيمت بالاتر بفروشيد و افزايش قيمت سكه ها واقعي باشد (نه بر اثر تورّم و كاهش ارزش پول) و سود به دست آمده را در مؤونه سال مصرف نكنيد، در سر سال بايد خمس سود آن را هم بدهيد.

[1520] سؤال 161: زني طلاي مشمول خمس دارد و درآمدي هم ندارد. آيا پرداخت خمس برعهده شوهر اوست؟

پاسخ: وجوب خمس بر عهده زن است و چنانچه در

پرداخت خمس مشكلي دارد، مي تواند با مراجعه حضوري مشكل خود را مطرح و حل نمايد.

[1521] سؤال 162: آيا به سكه طلايي كه براي زينت استعمال مي شود، خمس تعلّق مي گيرد؟ اگر براي زينت كردن نباشد، چه طور؟

پاسخ: اگر براي زينت استفاده كند و استعمال آن در شأن او باشد، خمس ندارد، وگرنه بايد خمس آن را بپردازد.

[1522] سؤال 163: خانمي مقداري طلا و زيور آلات خريداري كرده و از آن استفاده كرده و بعد از چند سال آنها را فروخته است. آيا به محض فروش، بايد خمس آنها را بپردازد؟

پاسخ: خير؛ اگر پول آن را در مؤونه مصرف نكند و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بپردازد.

[1523] سؤال 164: جواهر آلاتي كه شوهر براي همسرش تهيه مي كند، خمس دارد يا نه؟

پاسخ: اگر خريد آن جواهرات در شأن آنهاست و زن نيز براي زينت از آنها استفاده مي كند، خمس آن واجب نيست، مگر آن كه با پولي خريداري شده باشد كه خمس به آن تعلّق گرفته و پس از گذشت سال، خمس آن پرداخت نشده باشد و اگر جواهرات براي ذخيره كردن خريداري شده باشد، نه براي زينت كردن، خمس به آن تعلّق مي گيرد.

[1524] سؤال 165: اگر شخصي براي همسرش از درآمد سال، طلا و جواهرات بخرد و آن جواهرات در شأن آنها باشد و دو سال بعد جواهرات را بفروشد و مجدداً بخواهد جواهرات ديگري خريداري نمايد، آيا بايد خمس جواهراتي را كه فروخته است، پرداخت نمايد؟

پاسخ: اگر تا قبل از رسيدن سال خمسي جديد، جواهرات ديگري خريداري كند، خمس ندارد.

[1525] سؤال 166: همسرم مقداري طلا دارد. گاهي به مناسبتي به طلافروشي مراجعه

مي نماييم و آنها را با طلاي نو معاوضه مي كنيم. لطفاً حكم شرعي آن را بيان نماييد.

پاسخ: معامله طلا با طلا شرايط خاصّي دارد؛ ولي آن طور كه معمول و رايج است كه طلاي قبلي را با پول مي خرند و طلاي بعدي را به پول مي فروشند، اشكال ندارد و چنانچه طلاهاي مورد استفاده زن به عنوان زينت قرار مي گيرد، متعلّق خمس نيست، مگر اين كه از اول از پول متعلّق خمس تهيه شده باشد و خمس آن را نداده باشند.

[1526] سؤال 167: آيا سكه هاي بهار آزادي مشمول زكات مي گردد؟ و آيا پس از پرداخت زكات، پرداخت خمس نيز واجب است؟

پاسخ: سكه هاي مذكور زكات ندارند؛ ولي اگر پس انداز شوند و در مؤونه مصرف نشوند، خمس به آنها تعلّق مي گيرد.

درآمد زني كه ازدواج كرده

[1527] سؤال 168: زن و شوهري هر دو كارمند هستند و درآمد دارند، آيا به درآمد زن هم خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: در زايد بر مؤونه سال، خمس واجب است، خواه مقدار زيادي، از درآمد مرد باقي مانده باشد و يا از درآمد زن.

[1528] سؤال 169: اگر زن با سرمايه شوهر قالي بافي كند، آيا بايد خمس درآمد خود را بپردازد؟

پاسخ: در صورتي كه درآمد خود را پس انداز كند و در مؤونه سال مصرف نكند، بايد خمس درآمد خود را بپردازد.

[1529] سؤال 170: زني از درآمد خود بعضي از اوقات مواد خوراكي و پوشاك مي خرد و به منزل شوهرش مي آورد. اگر خوراك يا پوشاك در آخر سال، زيادي باشد، خمس به آن تعلّق مي گيرد يا خير؟ و زن بايد خمس آن را بپردازد يا شوهر؟

پاسخ: اضافه، خمس دارد و اگر خوراك و يا پوشاك خريده

شده با پول شوهر زياد بيايد، شوهر بايد خمس آن را بپردازد و اگر آنچه كه زن با پول خودش خريده، زياد بيايد، زن بايد خمس آن را بدهد.

[1530] سؤال 171: زني كه داراي درآمد است و شوهرش نيز توانايي پرداخت نفقه او را دارد، اگر از شوهر خود نفقه نگيرد و از درآمد خود، در مخارج زندگي خود صرف نمايد، آيا بايد خمس مبالغي را كه در مخارج زندگي خود صرف كرده است، بپردازد يا خير؟

پاسخ: دادن خمس آن مخارج لازم نيست.

[1531] سؤال 172: زني كه داراي كسب و درآمد است و تمام درآمد خود را به شوهرش مي دهد، آيا بابت پرداخت خمس وظيفه اي دارد؟

پاسخ: اگر زن در بين سال، درآمد خود را به شوهر ببخشد و اين بخشش در شأن زن باشد، خمس بر زن واجب نيست؛ ولي اگر به عنوان قرض بدهد، بعد از پس گرفتن از شوهر، پرداخت خمس به عهده زن است.

[1532] سؤال 173: زني كه درآمد مستقل دارد و شوهرش نمي گذارد تا خمس اموالش را بپردازد، تكليفش چيست؟

پاسخ: به هر نحوي كه برايش محذور نداشته باشد، ولو به صورت مخفي و يا با تأخير، خمس را پرداخت كند و براي تأخير اجازه بگيرد.

مخارج تحصيل و خريد كتاب

[1533] سؤال 174: پولي را كه براي تحصيل خود يا فرزندانمان كنار مي گذاريم، متعلّق خمس قرار مي گيرد يا خير؟

پاسخ: اگر از درآمد كسب باشد و سال بر آن بگذرد، خمس دارد، مگر اين كه مخارج تحصيل خودش باشد و تحصيل نيز براي او لازم باشد و با پرداخت خمس، در امر تحصيل او اخلال ايجاد شود كه در اين صورت، خمس آن لازم نيست و چنانچه

با پرداخت خمس مشكل ايجاد نشود، بنا بر احتياط خمس دارد و همين طور است اگر اين پول براي مخارج تحصيل فرزندش باشد و عرفاً يا شرعاً مخارج تحصيل فرزند بر عهده او باشد.

[1534] سؤال 175: كتاب هايي فعلاً مورد نياز نمي باشند، ولي امكان تهيه آنها در آينده نيست و از هم اكنون به مرور تهيه مي شوند، مانند كتب سال هاي آتي دانشگاه براي دانشجويان. آيا پس از گذشت سال به اين كتاب ها خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، چنانچه در شُرُف استفاده باشند، پرداخت خمس لازم نيست، مشروط بر اين كه با پرداخت خمس نتواند آن كتاب ها را تهيه كند و يا تهيه آنها از وقت حاجت به تأخير افتد.

[1535] سؤال 176: خريد كتاب يا هر وسيله ديگري كه در آينده از آنها استفاده خواهد شد و جزء احتياجات انسان مي شود، اما هم اكنون مورد استفاده نيست، خمس دارد يا نه؟ آيا حكم مسأله در صورتي كه اگر الان آن وسيله را تهيه نكند، به هنگام نياز نمي تواند آن را تهيه كند، با صورتي كه به هنگام نياز، قادر بر تهيه است، متفاوت است يا خير؟

پاسخ: در صورتي كه در شُرُف استفاده از آن وسايل باشد و در وقت نياز نتواند آنها را تهيه كند و دادن خمس باعث شود كه تهيه آن از وقت حاجت به تأخير بيفتد يا ممكن نشود، خمس ندارد، و در غير اين صورت بايد خمس آن پرداخت شود.

[1536] سؤال 177: كتبي خريداري مي شود، لكن برخي ممكن است هرگز مورد استفاده قرار نگيرد. آيا در اين صورت مشمول خمس مي شود؟

پاسخ: اگر داشتن اين كتب در حدّ شأن خريدار باشد كه اگر

احياناً مورد نياز شد، در دسترس باشد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1537] سؤال 178: آيا به كتاب هايي كه قبلاً مورد نياز بوده، ولي اكنون مورد استفاده نيست، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: تا فروخته نشده، خمس واجب نيست.

[1538] سؤال 179: كتبي كه طلاب و فضلا از طريق شهريه مي خرند، مشمول خمس مي شود يا خير؟

پاسخ: خير؛ مشمول خمس نمي شود.

[1539] سؤال 180: چيزهايي مثل كتاب، دفتر، كفش و لباس، اگر يك سال بدون استفاده بمانند، خمس دارند يا نه؟

پاسخ: اگر داشتن اشياي ذكر شده، جزء شئون صاحب آنها باشد كه احياناً در صورت لزوم از آنها استفاده كند، ولو اين كه موردي براي استفاده كردن پيش نيايد، خمس ندارد، وگرنه بايد خمس آنها را بپردازد.

هزينه حج و سفرهاي زيارتي

[1540] سؤال 181: كسي كه مي خواهد به حج برود و خمس مقداري از اموالش را نداده است، آيا اگر خمس اموالي را كه براي حج مورد استفاده قرار مي دهد، پرداخت كند، كافي است يا بايد خمس بقيه اموال را هم حساب كند؟

پاسخ: اگر چه پرداخت خمس همه اموال شرط صحّت حج نيست؛ ولي تأخير در پرداخت خمس و ساير وجوهات واجب شرعي، بدون مجوّز شرعي جايز نيست و بايد توجه داشت كه به جا آوردن اين گونه واجبات تأثير به سزايي در قبولي حج و ساير عبادات و اعمال و ترتّب ثواب بر آنها دارد.

[1541] سؤال 182: كسي حسابي را افتتاح كرده و آن را مخصوص امر زيارت قرار داده و با توجه به وضعيت شغلي و مالي، امكان پرداخت يك جاي هزينه مثلاً حجّ تمتّع را ندارد؛ ولي ممكن است به مرور زمان از اين طريق مستطيع شود. با اين فرض، پاسخ

سؤالات زير را بيان كنيد. الف. آيا به اين حساب او خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: خمس تعلّق مي گيرد.

ب. در صورت تعلّق خمس، زمان پرداخت آن چه موقع است؟ آيا هنگام سر رسيد سال خمسي يا هنگام گذشت يك سال از افتتاح اين حساب يا هنگام سفر زيارتي؟

پاسخ: هنگام سر رسيد سال خمسي پرداخت شود و يا با گذشت يك سال از به دست آوردن پول.

ج. در صورت تعلّق خمس به اين وجوه، آيا خمس به همه آن تعلّق مي گيرد يا به مقداري كه براي سفر مورد نياز است؟

پاسخ: به همه آنها خمس تعلّق مي گيرد.

د. در صورت فوت صاحب حساب، آيا به پول باقي مانده در اين حساب كه به ورثه منتقل شده است، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: ورّاث بايد خمس آن را بدهند.

[1542] سؤال 183: آيا به هزينه سفر زيارتي كربلا و يا حج و عمره واجب يا مستحب كه به حساب واريز كرده ايم و قبل از تشرّف، به سال خمسي برخورد كرده، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: نسبت به اعمال مستحبّي، چنانچه سال بر آن بگذرد، بايد خمس آن را بپردازيد؛ ولي نسبت به حج و عمره واجب و يا سفرهاي ديگر زيارتي كه بر شما واجب شده، چنانچه طريق ديگري غير از ثبت نام نداشته باشيد و يا راه ديگر مشقّت داشته باشد، خمس واجب نمي شود، ولو اين كه نوبت شما پس از پايان سال خمسي باشد، مگر اين كه ثبت نام و واريز كردن پول، فقط به معني حقّ اولويت باشد و پول در ملكيت شما باقي بماند كه در اين صورت پس از گذشت سال، بنا بر احتياط واجب بايد خمس

آن را بپردازيد.

[1543] سؤال 184: آيا پولي كه قبل از ثبت نام حج براي همين منظور جمع آوري مي شود، خمس دارد؟

پاسخ: اگر سال بر آن بگذرد، خمس دارد.

[1544] سؤال 185: آيا هزينه سفرهاي زيارتي به عتبات عاليات و عمره مفرده و حجّ مستحبّي، جزء مخارج سال حساب مي شود يا خمس به آن تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: جزء مؤونه است و خمس ندارد.

[1545] سؤال 186: كسي كه براي عمره يا حجّ مستحبّي مبلغي را براي ثبت نام پرداخت كرده و پس از يك سال يا بيشتر از دنيا رفته است، آيا پرداخت خمس بر ورثه او واجب است؟

پاسخ: در مفروض سؤال، ورثه بايد خمس آن را از تركه بدهند.

[1546] سؤال 187: كسي كه با پول قرضي به مكه مكرّمه مي رود، آيا بايد به هنگام پرداخت دَين خود، خمس آن را هم بدهد؟

پاسخ: حكم قرض كردن براي مؤونه را دارد.

[1547] سؤال 188: آيا هزينه سفر حجّ واجب زن كه توسط شوهرش پرداخت مي شود، جزء مخارج سال شوهر حساب مي شود و از خمس معاف است يا خير؟ اگر زن، خودش مستطيع باشد و شوهرش مخارجش را بدهد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر پرداخت كردن هزينه حجّ زوجه، مطابق شأن زوج باشد، جز مؤونه مرد محسوب مي شود و خمس ندارد، وگرنه جزء مؤونه مرد نيست.

[1548] سؤال 189: كسي كه اول سال خمسي او روز اول ماه ذي الحجّه است و در ماه ذي القعده عازم سفر حج مي شود و سفرش تا اواخر ذي الحجّه طول مي كشد، آيا مخارج سفر وي از روز اول ذي الحجّه به بعد، جزء مخارج سال قبل محسوب مي شود كه خمس ندارد يا بايد خمس آن را حساب

كند؟

پاسخ: معيار، شروع كردن به سفر است و بنا بر اين مخارج او از اول ذي الحجّة الحرام تا رسيدن به منزلش، جزء مؤونه سال قبل است و خمس ندارد.

[1549] سؤال 190: شخصي مقداري پول جهت خرج سفر، خريد قرباني، سوغات و ديگر مخارج سفر حج به همراه خود برداشته است و در اثناي سفر، سال خمسي او فرا مي رسد. آيا پرداخت خمس اين پول لازم است يا اين كه جزء مؤونه سال قبل محسوب مي شود؟

پاسخ: جزء مخارج سال قبل (سال شروع حج) است و خمس ندارد.

[1550] سؤال 191: كسي كه حساب سال ندارد و به كربلا و مشهد و ديگر عتبات مقدّسه مسافرت مي كند، آيا لازم است پول سفر خود را تخميس كند؟

پاسخ: چنين شخصي بايد تمام اموال خود را محاسبه نمايد و به هر كدام از اموال كه خمس تعلّق گرفته، پرداخت نمايد و مسافرت نمودن به عتبات عاليات، مانع از محاسبه اموال و پرداخت خمس نمي گردد.

اموال شخص غير مكلّف

[1551] سؤال 192: نابالغي كه داراي اموالي است، اگر به سنّ بلوغ رسيد، آيا بايد خمس اموالش را بلافاصله بعد از بلوغ بدهد؟ آيا بين اموالي كه چندين سال در زمان نابالغي مالك آنها بوده با اموالي كه سال بر آنها نگذشته، فرقي هست يا خير؟

پاسخ: اموالي را كه قبل از رسيدن به بلوغ مالك شده است، با رسيدن به سنّ بلوغ خمس به آن تعلّق نمي گيرد؛ ولي اگر يك سال از زمان بلوغ او گذشت و آن اموال در دست او بود، بايد مانند مكلّفين ديگر به وظيفه خود در مورد خمس عمل كند.

[1552] سؤال 193: بر ارباح مكاسبي كه متعلّق به طفلي

است، سال گذشته است. وليّ طفل خمس را پرداخت نكرده و ارباح مكاسب را نيز براي طفل مصرف كرده و چيزي از آن باقي نمانده است. آيا اين طفل، پس از رسيدن به بلوغ، بايد خمس داده نشده را بپردازد يا خير؟

پاسخ: پرداخت خمس ارباح مكاسب كودك، قبل از بلوغ و همچنين بعد از رسيدن به بلوغ واجب نيست، مگر اين كه يك سال از زمان بلوغ بگذرد و در مؤونه مصرف نشود كه در اين صورت بايد خمس آن پرداخت شود. بنا بر اين در فرض مسأله، تكليفي متوجه طفل و وليّ او، چه قبل از بلوغ و چه بعد از بلوغ نيست.

[1553] سؤال 194: آيا پرداخت خمس اموال كسي كه بالغ نشده، بر وليّ او واجب است يا مستحب؟

پاسخ: دادن خمس اموال غير مكلّف، بر وليّ شرعي او جايز نيست؛ ولي اگر ذمّي، زميني را از مسلمان خريده باشد، بايد خمس آن را بدهد، اگر چه بالغ نباشد.

[1554] سؤال 195: آيا خمس به پولي كه به بچه به عنوان جايزه داده مي شود، تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به اموال بچه نابالغ خمس تعلّق نمي گيرد.

[1555] سؤال 196: اگر كسي به فرزند شيرخوار من هديه اي بدهد، آيا پرداخت خمس آن بر من واجب است؟

پاسخ: اموال فرد نابالغ خمس ندارد.

[1556] سؤال 197: آيا پرداخت خمس اموال مجنون برعهده وليّ اوست و آيا خمس را از اموال خود بپردازد يا اموال مجنون؟

پاسخ: اموال مجنون مشمول خمس نيست. اگر پس از خوب شدن، اموالي داشته باشد، با وجود ساير شرايط، لازم است خودش خمس آنها را پرداخت كند.

هبه، هديه و جايزه

[1557] سؤال 198: فرق هبه و هديه و جايزه و صدقه چيست؟

پاسخ: هديه

و جايزه از عقود نيستند؛ ولي هبه از عقود جايز است و قبض و اقباض، شرط صحّت هبه است. هبه در بعضي موارد، عقد جايز نيست؛ بلكه عقد لازم است (مانند هبه بر فاميل و خويشاوندان و هبه معوّضه) و اما صدقه، اظهر اين است كه از عقود نيست و قصد قربت در آن معتبر است. صدقه بر دو قسم است: قسم اول، صدقه واجب است، مانند زكوات و كفّارات و مظالم عباد و قسم دوم، صدقه مستحب است كه به غير از صدقات واجب گفته مي شود.

گرفتن هبه، هديه و جايزه

[1558] سؤال 199: آيا هبه و هديه، حتي اگر يك چيز خيلي كم قيمت باشد، خمس دارد؟

پاسخ: هبه و هديه، اگر مقدارش قابل توجه نباشد، خمس ندارد.

[1559] سؤال 200: آيا جايزه اي كه دريافت مي كنيم، خمس دارد؟

پاسخ: حكم خمس جايزه، همان حكم خمس هبه و هديه است.

[1560] سؤال 201: آيا عيدي و پاداشي كه دولت به كارمندان مي دهد و به صورت پول نقد و يا سكه طلاست، خمس دارد؟

پاسخ: اگر عيدي و پاداش در مقابل كار آنها باشد، حكم درآمد كسب را دارد و چنانچه در مؤونه سال مصرف نشود، بايد خمس آن پرداخت شود و اگر عيدي و پاداش در مقابل كار آنها نباشد، حكم هديه را دارد.

[1561] سؤال 202: آيا دختر يا پسر بالغي كه هيچ درآمدي جز پولي كه پدرش به او مي دهد، ندارد، آيا لازم است خمس اين پول را بپردازد؟

پاسخ: هبه و هديه اي كه پدر به آنها مي دهد، اگر در مؤونه سال آنها مصرف شود و يا مقدارش خيلي زياد نباشد، خمس ندارد.

[1562] سؤال 203: مبلغي را كه بنياد شهيد به خانواده معظّم شهدا

مي پردازد، در صورت باقي ماندن تا پايان سال، مشمول پرداخت خمس مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر به جهت زياد بودن مقدار آن و يا به جهت استمرار آن، به گونه اي باشد كه بتوانند با آن بخشي از زندگي خود را اداره كنند، چنانچه در مؤونه سال مصرف نشود، به آن خمس تعلّق مي گيرد.

[1563] سؤال 204: چنانچه يكي از كارمندان و مسئولين ادارات، در طول سي سال خدمت خود، در نهايت دلسوزي انجام وظيفه نمايد و در پايان خدمت، هديه اي از طرف ارباب رجوع و صاحبان صنعت و حِرَف مختلف و با نظارت وزارتخانه و طي نامه اي با امضاي معاون وزير و توأم با قدرداني از زحمات، از طريق رئيس اداره به اين كارمند تحويل گردد و اين كارمند از نام و مشخصات هديه دهندگان مطلع نباشد و ديگر در آن پست و سمت هم نباشد كه بخواهد از كار كسي گره گشايي كند، آيا قبول هديه و تصرّف در آن، وجاهت شرعي دارد؟ و اگر در بين سال مالي، آن را براي مصرف كردن به فروش برساند، آيا مشمول وجوهات شرعي از قبيل سهم سادات و سهم امام عليه السلام مي شود يا خير؟

پاسخ: اخذ اين هديه به نحو مذكور اشكال ندارد و اگر آن را در بين سال به مصرف مؤونه برساند و يا مقدار آن خيلي زياد نباشد، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1564] سؤال 205: آيا مبالغي كه در عروسي ها به عنوان هديه جمع مي شود، متعلّق خمس است يا خير؟

پاسخ: اگر هديه، قابل توجه و خيلي زياد نباشد، خمس آن واجب نيست، اگر چه احتياط مستحب اين است كه اگر از مؤونه سال زياد بيايد، خمس

آن پرداخت شود.

[1565] سؤال 206: شخصي دو باب منزل مسكوني دارد و يكي از آنها مورد نياز خودش است. اگر منزلي را كه به آن احتياج ندارد، به همسرش هديه كند، خمس آن واجب است يا خير؟

پاسخ: چنانچه سال بر آن نگذشته باشد و اين بخشش مطابق شأن آنها باشد، دادن خمس بر مرد واجب نيست؛ ولي بر زن با وجود ساير شرايط خمس واجب مي شود.

[1566] سؤال 207: هديه اي دريافت كرده ايم و پس از دريافت، قيمت آن بالا رفته است. آيا ترقي قيمت آن خمس دارد؟

پاسخ: اگر هديه را سرمايه خود قرار داده باشيد و ارتفاع قيمت آن واقعي باشد، نه به جهت تورّم، در سر سال خمسي، خمس زيادي قيمت آن را بپردازيد و اگر آن را سرمايه قرار نداده ايد و بالا رفتن قيمت آن هم واقعي است، پس از فروش، چنانچه در مؤونه سال مصرف نشود، خمس زيادي قيمت را بدهيد.

[1567] سؤال 208: كسي كه در طول سال چند هديه دريافت مي كند كه مقدار هر يك از آنها زياد نيست، ولي در آخر سال اگر هديه ها را روي هم بگذارد، مقدار زيادي خواهد شد، آيا بايد خمس آنها را بدهد؟

پاسخ: در فرض سؤال، دادن خمس واجب نيست.

[1568] سؤال 209: آيا پذيرفتن هديه از كسي كه يقين داريم خمس اموالش را نمي پردازد، جايز است؟ در صورت جواز، پرداخت خمسش واجب است يا نه؟

پاسخ: جايز است و در صورتي كه به عين مال هديه داده شده خمس تعلّق گرفته باشد، دادن خمس آن بر عهده هديه دهنده است و چيزي بر عهده هديه گيرنده نيست.

[1569] سؤال 210: اگر بدانيم در عين مال هديه داده شده،

خمس واجب است، دادن خمس بر عهده كيست؟

پاسخ: بر عهده هديه دهنده است.

[1570] سؤال 211: اگر چيزي در آخر سال خمسي باقي مانده باشد كه نمي دانيم هديه اي است كه خمس ندارد يا سود كسب است كه متعلّق خمس است، چه بايد بكنيم؟

پاسخ: مواردي كه تعلّق خمس به آن مشكوك است، پرداخت خمسش لازم نيست، گرچه دادن خمس مطابق با احتياط مستحب است.

[1571] سؤال 212: آيا حكم خمس هبه معوّضه با هبه غير معوّضه يكي است؟

پاسخ: در هبه معوّضه، چون هبه در مقابل هبه است، هر كدام از هبه ها همان حكم خمس هبه غير معوّضه را دارد.

دادن هديه

[1572] سؤال 213: كسي كه قبل از سال خمسي خود به سفر مي رود و هدايايي براي فاميل و آشنايان تهيه مي كند و بعد از سال خمسي به آنها مي دهد، آيا خمس اين هدايا را بايد بپردازد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر فاصله بين خريد هدايا و دادن آنها به مقدار متعارف باشد، خمس ندارد.

[1573] سؤال 214: پدري كه دو خانه مسكوني دارد و به يكي از آنها نيازمند است، اگر خانه ديگر را به پسر خود كه در آستانه ازدواج است، هديه كند، آيا خمس به آنها تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر بر خانه اي كه پدر به آن نياز ندارد، سال نگذشته باشد و هديه دادن خانه در حدّ شأن پدر باشد و در سال ازدواج و نياز به مسكن، پسر نتواند مسكن مورد نياز خود را تهيه كند، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1574] سؤال 215: اگر كسي هديه اي بدهد يا مخارجي كند كه مطابق شأن و منزلت او باشد، اين گونه مخارج، خمس ندارد و جزء مؤونه شخصي حساب مي شود. سؤال

اين است كه ملاك در تشخيص شأن افراد چيست؟

پاسخ: معيار در تشخيص شأن افراد، عرف است، مثل اين كه اگر انسان هديه اي داد، عرف، او را به جهت دادن اين هديه سرزنش نكند.

[1575] سؤال 216: مردي زني را براي خود عقد مي كند و پس از مدتي او را طلاق مي دهد و طلا و هدايايي كه به او داده است، پس مي گيرد. با توجه به اين كه طلا و هدايا را در سال قبل خريداري كرده است، آيا به آنها خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر مال را به زن بخشيده، احتياطاً پس گرفتن آنها جايز نيست؛ ولي اگر از طرف زن پس داده شود، چنانچه در مؤونه سال مصرف نكند، خمس دارد.

طلب

[1576] سؤال 217: پولي از كسي طلب داريم و قرار بوده آن را امسال به ما پس بدهد؛ ولي پول را اصلاً پس نمي دهد يا پس از گذشتن سال خمسي و بر خلاف وعده معيّن شده پس مي دهد. آيا خمس اين پول بر قرض دهنده واجب است؟

پاسخ: اگر بدهكار، پول شما را اصلاً پس نمي دهد، در حكم تلف شدن است و چنانچه پول شما را،ولو با مطالبه كردن، تا سر سال خمسي پس نمي دهد، ولي بعد از سال خمسي پس مي دهد، در سر سال، خمس آن واجب نيست؛ اما بعد از سال خمسي، وقتي كه پول به دست شما رسيد، به شرط اين كه در زمان وصول، نياز فوري براي مصرف نمودن در مؤونه نداشته باشيد، بايد خمس آن را فوراً بدهيد.

[1577] سؤال 218: به كسي پولي را قرض داده ايم و در سال بعد آن را پس مي گيريم. اين پول جزء درآمد امسال ما محسوب

مي شود يا درآمد سال بعد؟

پاسخ: از درآمد سالي كه در آن سال قرض داده ايد، حساب مي شود و چنانچه در سر سال، قابل وصول نباشد، به محض وصول كردن، اگر مورد نياز فوري براي مؤونه نباشد، بايد خمس آن را پرداخت كنيد.

[1578] سؤال 219: خانمي كه طلا و زينت آلات خود را فروخته و به ديگري قرض داده و شرط كرده كه بعداً به همان وزن، طلا و زينت آلات براي او خريداري شود، آيا خمس متوجه او شده است يا خير؟

پاسخ: صورت فرض شده در سؤال، ربا و حرام است؛ ولي اگر عين طلاها و جواهرات را بدهد و بگويد كه سال آينده به همان وزن، طلا و جواهرات به او بدهد، اشكال ندارد و چنانچه بعد از پس گرفتن، به عنوان مؤونه از آن استفاده كند، خمس به آن تعلّق نمي گيرد.

[1579] سؤال 220: مغازه داري كه حساب سال او رسيده و مقداري پول در دست اوست و مقداري هم طلب دارد، چگونه بايد خمس خود را حساب كند؟

پاسخ: پول نقد، جزء درآمد سال است و طلب نيز اگر به طوري است كه با مطالبه دريافت مي گردد و مانند نقد به حساب مي آيد، بايد جزء درآمد سال حساب شود و خمس آن پرداخت گردد.

سپرده

[1580] سؤال 221: پولي را به مدت پنج سال يا كمتر و يا بيشتر در بانك مي گذارند و هر ماهه مبلغي را از بانك دريافت مي كنند. خواهشمندم حكم آن را بيان فرماييد.

پاسخ: گرفتن مبلغ زايد، چنانچه تحت عنوان يكي از عقود صحيح شرعي باشد، اشكال ندارد و اگر مبلغي را كه ماهانه از بانك مي گيرد، در مخارج زندگي اش صرف كند، اصل

پولي كه در بانك گذاشته خمس ندارد، وگرنه بايد خمس آن را بپردازد.

[1581] سؤال 222: كساني كه بايد پولي را به طور سپرده واريز كنند تا بعداً به آنها جنسي، مانند اتومبيل يا موبايل تحويل دهند و قبل از تحويل جنس، سال خمسي آنها برسد، آيا بايد خمس سپرده خود را بدهند؟

پاسخ: اگر معامله به اين صورت باشد كه مشتري جنسي را مي خرد و پول آن را پرداخت مي كند، ولي موعد تحويل كالا پس از فرا رسيدن سال خمسي اوست، چنانچه آن جنس يا كالا را جهت استفاده در مؤونه خريده باشد (مانند اين كه ماشين را خريده تا خود و خانواده اش از آن استفاده كنند)، در اين صورت خمس ندارد و اگر براي مؤونه زندگي نخريده باشد، بايد سر سال خمسي، قيمت آن كالا را در بازار با شرايطي كه دارد (مانند تأخير در تحويل آن)، حساب كند و خمس آن را پرداخت نمايد و اگر معامله صورت نگرفته، بلكه پرداخت پول به جهت تعهّد فروشنده به فروش بعدي است، دهنده پول بايد خمس ارزش فيشي را كه در دست دارد، بپردازد.

پس انداز

[1582] سؤال 223: كسي درآمد چند سال خود را پي در پي پس انداز مي كند تا موجودي نقدي او افزايش يابد و در آخر كار خمس موجودي را يكباره بپردازد، آيا اين كار جايز است؟

پاسخ: حساب درآمد هر سال را بايد همان سال حساب نمود، مگر اين كه حاكم شرع اذن در تأخير دهد.

[1583] سؤال 224: شخصي براي تهيه خانه و مانند آن از مؤونه لازم زندگي، مجبور است درآمد چند سال خود را پس انداز كند. آيا با گذشت چند سال

از اين پس انداز، خمس به آن تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: چنانچه نتواند مؤونه لازم زندگي را از درآمد يك سال تهيه نمايد و با پرداخت خمس پول پس انداز شده، تهيه مؤونه ممكن نشود و يا به تأخير بيفتد، به پولي كه پس انداز كرده، خمس تعلّق نمي گيرد؛ ولي اگر با پرداخت خمس مشكلي براي او پيش نيايد، احتياط آن است كه خمس پول پس انداز شده را بپردازد.

[1584] سؤال 225: آيا به حساب هاي قرض الحسنه در بانك ها خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: با وجود شرايط، خمس به آن تعلّق مي گيرد.

[1585] سؤال 226: كساني كه در يك اداره دولتي كار مي كنند (مثل اين كه معلّم آموزش و پرورش، و يا كارمند اداره ديگري هستند) و دولت از حقوق ماهانه آنها حدود ده درصد كم و پس انداز مي كند و بعد از اتمام خدمتشان (مثلاً 30 يا 40 سال بعد)، همه پول هاي پس انداز شده را يك جا به آنها مي دهد، آيا اين پول ها خمس دارد يا نه؟

پاسخ: با وجود ساير شرايط، خمس به آنها تعلّق مي گيرد.

[1586] سؤال 227: مردي كه مخارج خانه خود را به طور روزانه به زن پرداخت مي كند، ولي آن را به زن تمليك نمي كند و زن با صرفه جويي كردن، مقداري از آن را تا آخر سال پس انداز مي نمايد، آيا لازم است خمس اين مبلغ داده شود؟ پرداخت آن بر عهده زن است يا مرد؟

پاسخ: در مورد سؤال، خمس واجب است و مرد بايد خمس را بپردازد.

وديعه مسكن

[1587] سؤال 228: كسي از درآمد بين سال منزلي را رهن مي نمايد و سال به سال رهن همان خانه را تجديد مي كند و يا اين

كه به خانه ديگري منتقل مي شود و اين پول را دوباره به عنوان قرض الحسنه به صاحب خانه جديد مي دهد. آيا اين پول جزء مؤونه حساب مي شود يا خير؟ نماز و روزه و عبادت در اين منزل چگونه است؟

پاسخ: از مؤونه حساب مي شود و خمس ندارد و نماز و روزه و عبادت در آن منزل بي اشكال است.

[1588] سؤال 229: آيا به مبغلي كه به عنوان وديعه مسكن در اختيار صاحب خانه قرار دارد، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به اين پول خمس تعلّق نمي گيرد؛ ولي اگر صاحب خانه با آن معامله يا كار ديگري انجام دهد، به منافع آن اگر در مؤونه سال مصرف نشود، خمس تعلّق مي گيرد.

قرض و دَين

[1589] سؤال 230: آيا به قرضي كه انسان گرفته، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به عين قرض و بدل آن، خمس تعلّق نمي گيرد.

[1590] سؤال 231: كسي وامي گرفته است و در مدت چند سال، اقساط آن را مي پردازد. اگر بر پولِ وام گرفته شده سال بگذرد، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: به آن مقدار از پول كه اقساطش پرداخت شده و در مؤونه صرف نشده، و همچنين به بدل آن مقدار از پول، اگر در مؤونه مصرف نشده باشد، خمس تعلّق مي گيرد.

[1591] سؤال 232: كسي كه از بانك وام گرفته تا خانه بسازد و پس از گذشتن سال، هنوز خانه نساخته است، آيا لازم است خمس وامي را كه در دست اوست، بپردازد؟

پاسخ: عين پول وام هر قدر بماند، خمس ندارد؛ ولي اگر مبلغي از وام را در بين سال از پول هاي ديگر ادا كرده و عين پول وام باقي است، چنانچه بدون وجود مانع از ساخت منزل، به زودي اقدام به

ساخت منزل نكند و با پرداخت خمس دچار مشكل براي ساخت منزل نشود، بايد به اندازه مقدار ادا شده تخميس شود و بقيه پول وام كه در مقابل آن چيزي به بانك پرداخت نشده، خمس ندارد.

[1592] سؤال 233: كسي كه جنسي را قبل از سال خمسي خود مي خرد و پول آن را پس از سال خمسي مي پردازد، آيا در پايان سال خمسي كه هنوز پول آن جنس را پرداخت نكرده، بايد خمس آن جنس را حساب كند؟

پاسخ: خير، لازم نيست؛ ولكن پس از پرداخت دَين در سال هاي بعد، به هر نسبت كه از دَين ادا شود، به همان نسبت از جنس مذكور، منفعت آن سال شمرده مي شود.

[1593] سؤال 234: كسي كه بدهي اقساطي دارد و اقساط او چند سال طول مي كشد، آيا مي تواند همه بدهي را كه پرداخت بخشي از آن مربوط به امسال و پرداخت بقيه آن مربوط به سال هاي آينده است، از درآمد امسال پرداخت نمايد؟

پاسخ: مانعي ندارد و هر مقدار از اقساط را كه پرداخت نمايد، از مؤونه سال پرداخت محسوب مي شود.

[1594] سؤال 235: فردي بدهكار است و براي پرداخت بدهي هم مهلتي معيّن نشده است و طلبكار گفته است كه هر وقت خواستي بدهي خود را بپرداز. اين شخص با اين كه توانايي پرداخت بدهي خود را داشته، پس از چند سال اقدام به پرداخت آن كرده است. آيا اين پرداخت از مخارج سالي كه بدهي خود را در آن داده محسوب مي شود؟ و آيا مشمول خمس مي گردد يا نه؟

پاسخ: در فرض سؤال، جزء مؤونه سال پرداخت بدهي است و خمس ندارد.

[1595] سؤال 236: حكم خمس، در مورد معامله نسيه اي كه

ثمن آن در سال بعد پرداخت مي شود، چيست؟

پاسخ: نسبت به خريدار، در هر سال به هر مقدار كه از ثمن را پرداخت كند، به همان نسبت از آن جنس، درآمد آن سال او شمرده مي شود؛ و نسبت به فروشنده، به مقدار قيمت نقدي جنس، از درآمد سال فروش حساب مي شود؛ اما مثل طلبي است كه بعداً به دست او مي رسد و اگر به خاطر نسيه فروختن، قيمت آن از قيمت نقدي بيشتر شده باشد، مقدار زيادي، از درآمد سال وصول محسوب مي گردد.

[1596] سؤال 237: آذوقه اي كه با پول قرضي تهيه شده و قرض آن هنوز پرداخت نشده و در آخر سال، مقداري از آن باقي مانده است، خمس دارد يا نه؟

پاسخ: خمس ندارد.

اجرتي كه در مقابل آن كاري انجام نشده است

[1597] سؤال 238: كسي كه سال خمسي او فرا رسيده و فقط مقداري پول بابت نماز و روزه استيجاري در دست اوست، آيا بايد خمس آنها را بدهد يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، مقدار پولي كه نماز و روزه آن را هنوز به جا نياورده، خمس ندارد و مقدار پولي كه نماز و روزه آن را به جا آورده، اگر در مؤونه صرف نشده باشد، خمس دارد.

[1598] سؤال 239: شخصي براي انجام كاري اجير شده و طبق قرار داد، پس از چند سال كه كار تمام شد، اجرتش را دريافت مي كند. آيا اجرت همه سالهاي قرار داد، متعلّق خمس است يا فقط خمس اجرت سال آخر برعهده اوست؟

پاسخ: در فرض سؤال، مقداري از درآمد كه در مقابل كاري است كه در سال هاي قبل انجام شده، حكم طلب سال هاي قبل را دارد كه امسال وصول شده

است و اگر در نياز فوري مؤونه صرف نشد، بايد خمس آن به هنگام وصول پرداخت شود و آن مقدار از درآمد كه در مقابل كار امسال است، درآمد امسال محسوب مي شود؛ ولي اگر اجرت در مقابل كلّ كار پرداخت شده باشد و جزء جزء كار در نظر گرفته نشده باشد، به طوري كه اگر كار را نيمه تمام بگذارد، مستحقّ هيچ مقدار از اجرت نخواهد بود، در اين صورت تمام اجرت دريافتي، درآمد همان سالي است كه در آن سال آن را دريافت كرده است.

[1599] سؤال 240: شخصي مبلغي پول از كسي گرفته تا براي او كاري انجام دهد و سال خمسي او فرا رسيده، در حالي كه مقداري از پول ها باقي مانده و هنوز در مقابل آن كار نكرده است، آيا به پول باقي مانده خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: به آن مقدار پولي كه دريافت كرده ايد، ولي عمل آن در سال هاي آينده انجام مي گيرد، خمس تعلّق نمي گيرد.

كفن، قبر و مجلس ترحيم

[1600] سؤال 241: شخصي خمس كفن خريداري شده براي خود را پرداخت كرده است، آيا در صورت افزايش قيمت كفن، لازم است در سال هاي بعد، خمس مازاد قيمت را محاسبه كند؟

پاسخ: در فرض سؤال كه كفن را براي استفاده خودش خريده، نه براي تجارت و سود بردن، خمس ندارد، مگر اين كه كفن را بفروشد كه در اين صورت خمس افزايش قيمت را با وجود ساير شرايط بپردازد.

[1601] سؤال 242: آيا كسي كه قبري را مي خرد تا بعد از مُردن در آن دفن شود، بايد خمس آن را بپردازد؟

پاسخ: چنانچه به علت مريضي و امثال آن، احتمال عقلايي بدهد كه در همين سال فوت مي كند و قبري

در شأن خودش تهيه كند و در همان سال فوت نمايد و در همان قبر نيز دفن شود، خمس آن قبر لازم نيست، وگرنه خمس دارد.

[1602] سؤال 243: آيا لازم است قبري كه خمسش پرداخت شده، در سال هاي بعد، خمس ترقي قيمت آن پرداخت شود؟

پاسخ: تا فروخته نشده، لازم نيست خمس آن پرداخت شود، مگر اين كه از اول به قصد تجارت و فروش آن را خريده باشد.

[1603] سؤال 244: براي جلسات ترحيم، گاهي تاج گل هايي مي برند كه خيلي گران قيمت است و پس از مدت كوتاهي از بين مي رود.

الف. آيا بردن چنين تاج گل هايي اسراف محسوب مي شود يا خير؟

ب. آيا خريد چنين تاج گل هايي جزء هزينه سال محسوب مي شود يا به آن خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: خريد تاج گل در مراسم عزا، اگر معمول محل باشد، اشكال ندارد و از مؤونه حساب مي شود و خمس ندارد؛ ولي اگر خيلي گران قيمت و بيش از شأن خريدار و مجلس عزا باشد، مقدار زايد بر شأن، از مؤونه سال حساب نمي شود و بايد خمس مقدار زايد بر شأن را بدهد.

تركه، ارث و مال وصيت شده

[1604] سؤال 245: شخصي داراي سال خمسي است. اگر در بين سال خمسي فوت كند، آيا ورثه او مي توانند قبل از پرداخت خمس او، از تركه او در تجهيز و تكفين و ساير مخارج ميّت مصرف كنند؟

پاسخ: خرج كفن از اصل تركه برداشته مي شود و اگر ورثه به ذمّه بگيرند كه بعداً خمس تركه را بپردازند، مي توانند ساير مخارج ميّت را نيز از تركه بردارند و بعد خمس را بپردازند، اگرچه بهتر اين است كه خمس را بدهند و سپس از تركه خرج كنند.

[1605] سؤال 246: شخصي

فوت كرده است و مقداري دَين برعهده اوست و خمس هم بدهكار است و تركه او براي اداي هر دو كافي نيست. وظيفه ورّاث چيست؟

پاسخ: بايد تركه را به نسبت دَين و خمس تقسيم كنند.

[1606] سؤال 247: ميّتي خمس بدهكار است و داراي وارث صغير است. آيا بايد خمس او پرداخت شود يا بايد صبر كرد تا وارث او كبير شود؟

پاسخ: اگر وارث صغير وليّ داشته باشد، خمس را از اصلِ تركه با صلاحديد او بر مي دارند و مي پردازند و همچنين است اگر وصي نسبت به ديون ميّت وجود داشته باشد و يا قيّمي براي او تعيين شده باشد؛ و در صورتي كه هيچ كدام نباشند، با اذن حاكم شرعي خمس را بر مي دارند و بقيه تركه مال ورثه است.

[1607] سؤال 248: زمين ارثي و مهريه زن، خمس دارد يا خير؟

پاسخ: ارث خمس ندارد. مهريه زن نيز خمس ندارد، مگر آن كه مقدار مهريه به قدري زياد باشد كه بتواند بخشي از معيشت زن را اداره كند.

[1608] سؤال 249: شخصي كه خمس اموالش را داده و در وسط سال فوت كرده است، آيا باز هم خمسي به اموال او تعلّق مي گيرد تا ورثه پرداخت كند يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، منافعي كه بعد از دادن خمس تا زمان فوت كردن به دست او آمده است، بايد خمسش داده شود.

[1609] سؤال 250: اگر كسي مقيّد به پرداخت خمس نباشد و بميرد، آيا به پول و املاك او خمس تعلّق مي گيرد؟ اگر خمس تعلّق مي گيرد، از چه چيز بايد پرداخت شود؟

پاسخ: در صورتي كه ورثه بدانند به اموال يا ذمّه ميّت خمس تعلّق گرفته است، بايد خمس

آن را از اصلِ تركه ميّت جدا نمايند و بپردازند.

[1610] سؤال 251: شخصي جنسي داشته و خمس به آن تعلّق گرفته و آن را پرداخت نكرده و از دنيا رفته است. اكنون كه وارث مي خواهد خمس آن را بدهد، آيا به قيمت روز بدهد يا به قيمت زماني كه خمس آن واجب شده بود؟

پاسخ: وارث بايد خمس بالاترين قيمت را از سر سال خمسي (آخرين مهلتي كه مورّث بايد خمس جنس را حساب مي كرد و مي پرداخت) تا زمان پرداخت خمس بپردازد.

[1611] سؤال 252: عيني كه متعلّق خمس است، ولي سال بر آن نگذشته و به ارث رسيده، آيا براي پرداخت خمس، بايد قيمت فعلي آن را حساب كرد يا قيمت زمان فوت مورّث را؟

پاسخ: چنانچه تأخير عرفي در پرداخت خمس نباشد، قيمت زمان فوت مورّث بايد ملاك محاسبه خمس قرار گيرد، وگرنه بايد خمس بالاترين قيمت از زمان فوت مورّث تا زمان پرداخت خمس داده شود.

[1612] سؤال 253: شخصي در زمان حيات خود ملكي را خريده بود و اكنون براي ورثه معلوم نيست كه خمس آن را داده است يا نه. آيا ملك مذكور خمس دارد؟

پاسخ: در صورتي كه ملك مذكور، جزء مؤونه ميّت نبوده، بايد خمس آن پرداخت شود.

[1613] سؤال 254: ميّتي خمس اموال خود را نداده است. خمس اين اموال، چگونه پرداخت مي شود؟

پاسخ: خمس بايد از اصلِ تركه داده شود و سپس بقيه اموال تقسيم گردد.

[1614] سؤال 255: شخصي از دنيا رفته و بر ذمّه او خمس باقي مانده است؛ ولي اموال باقي مانده از او خمس ندارد. آيا ورثه بايد خمسي را كه بر ذمّه او بوده است، بپردازند؟

پاسخ: پرداخت خمس لازم

است.

[1615] سؤال 256: اگر ارث افزايش قيمت پيدا كند، زيادي قيمت آن خمس دارد يا نه؟ اگر اموال موروثه را با چيز ديگري معاوضه كنيم و آن چيز ارتفاع قيمت پيدا كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: مالي كه به ارث رسيده، خمس ندارد و اگر آن را مؤونه زندگي خود قرار داده باشد، مثل اين كه با آن منزل مسكوني تهيه كرده باشد، افزايش قيمت آن هم خمس ندارد و اگر آن را سرمايه كسب قرار داده باشد و با آن به اندازه مؤونه زندگي خود به دست آورد، نه بيشتر، باز هم افزايش قيمت آن خمس ندارد؛ چون اين گونه سرمايه خودش جزء مؤونه زندگي محسوب مي شود و اگر با چيز ديگري معاوضه شده باشد نيز همين حكم را دارد و اگر ارث را نه مؤونه قرار دهد و نه سرمايه و از افزايش قيمت آن يك سال بگذرد، در وقت فروش آن، خمس زيادي قيمت را بدهد.

[1616] سؤال 257: بعد از فوت پدرم مبلغ چهار و نيم ميليون تومان به عنوان سهميه من از فروش خانه پدري به دستم رسيد و مقداري نيز قرض كردم و منزلي براي خود تهيه نمودم. اين نقل و انتقالات در مدت دو ماه انجام شد. آيا به مبلغ چهار و نيم ميليون تومان ارث پدري، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: خمس به آن تعلّق نمي گيرد، مگر اين كه يقين داشته باشيد كه خانه پدري متعلّق خمس قرار گرفته و ندانيد خمس آن پرداخت شده است يا نه كه در اين صورت بايد خمس آن را به نسبت سهم الارث خود پرداخت نماييد.

[1617] سؤال 258: اگر تركه ميّت از اموال حلال

و حرام تشكيل شده باشد، ورثه چه تكليفي دارند؟

پاسخ: اگر صاحب مال حرام و مقدار آن معلوم نيست، واجب است خمس همه مال مخلوط به حرام را بدهند و اگر مي دانند كه اموال حلال او نيز متعلّق خمس بوده و خمس آن پرداخت نشده است، لازم است نسبت به بقيه مال (چهار پنجم باقي مانده)، هر چه قدر را كه يقين دارند مال حلال است، خمسش را بدهند.

[1618] سؤال 259: اگر وارث شك داشته باشد كه تركه ميّت با مال حرام مخلوط شده است، آيا لازم است خمس آن را بپردازد؟

پاسخ: لازم نيست خمس بپردازد.

[1619] سؤال 260: زني كه شوهرش فوت كرده و مي داند كه شوهرش خمس اموالش را نداده و خوف اين را دارد كه فرزندانش خمس را پرداخت نكنند، آيا بدون اجازه آنها مي تواند خمس را پرداخت كند يا خير؟

پاسخ: اگر زن مي داند كه شوهرش خمس بدهكار است و مي داند كه ورثه، خمس را نمي دهند، در اين صورت با اذن حاكم شرعي، خمس را از آن مالي كه زير دست و در تصرّف اوست، بپردازد، مگر آن كه براي وي حرجي ايجاد شود.

[1620] سؤال 261: فردي يك شركت تجارتي با شراكت دوستش تأسيس مي كند كه هر كدام صاحب نصف سرمايه شركت هستند. بعد از چند سال، يكي از دو شريك فوت مي كند و نصف سرمايه شركت به ورثه او منتقل مي شود و سپس اين شركت، تبديل به شركت سهامي مي شود و بعضي از ورثه مي خواهند كه سهم الارث آنها به صورت سهام در شركت باقي بماند تا از آن سود ببرند. با توجه به اين كه سهم الارث خود را در تجارت به

كار انداخته اند، آيا بايد خمس آن و خمس سودي را كه به دست مي آورند بدهند يا نه؟

پاسخ: اگر مالك اول (ميّت) خمس سرمايه اش را پرداخت كرده، خمس اصلِ سرمايه واجب نيست؛ ولي هر مقدار از افزايش قيمت واقعي سهام و سود آنها كه در مؤونه سال مصرف نشود، بايد خمسش پرداخت شود.

[1621] سؤال 262: اگر شخصي از دنيا برود، آيا بعضي از فرزندان آن شخص مي توانند بدون اجازه ورّاث ديگر، پول آن شخص را بردارند و بابت خمس بپردازند؟

پاسخ: نمي توانند و بايد با توافق ورّاث ديگر اين كار را انجام دهند و اگر بقيه توافق نمي كنند، هر كس در پرداخت خمس، نسبت به سهم خود اقدام نمايد؛ ولي اگر بعضي از ورّاث بدانند كه ورثه ديگر خمس سهم خود را نمي دهند، در اين صورت با اجازه حاكم شرعي مي توانند به اين كار اقدام نمايند.

[1622] سؤال 263: آيا مالي كه به وسيله وصيت به انسان مي رسد، حكم ارث را دارد يا حكمش جداست؟

پاسخ: حكم ارث را ندارد؛ بلكه اگر مقدار آن به حدّي باشد كه بتواند با آن بخشي از معيشت خود را اداره كند، بايد خمس آن را بپردازد، وگرنه خمس ندارد.

[1623] سؤال 264: شخصي وصيت كرده كه بعد از مرگش، خمس اموال او پرداخت شود. تعدادي از ورثه او بر اين باورند كه او قبل از مرگش، خمس اموالش را پرداخته است و تعداد ديگر بر خلاف اين را مي گويند. اكنون وظيفه شرعي ورثه چيست؟

پاسخ: ورثه اي كه عقيده دارند ميّت خمس خود را پس از وصيت كردن پرداخته است، نسبت به سهم خود وظيفه اي ندارند؛ ولي بقيه ورثه بايد براي پرداخت خمس، نسبت سهم

خودشان اقدام كنند.

[1624] سؤال 265: كسي در وصيت نامه اش نوشته كه خمس اموالم را نداده ام و آن را بپردازيد و همچنين ثلث اموالش را براي خودش وصيت نموده تا صرف عبادات از طرف او شود. در اين صورت، خمس اموال را بايد از اصلِ مال او حساب كرد و برداشت نمود يا از ثلث مال؟

پاسخ: در اين فرض، بايد خمس را از اصلِ تركه خارج كنند و پس از آن، ثلث باقي مانده را در مواردي كه ميّت وصيت نموده، مصرف نمايند.

[1625] سؤال 266: آيا بايد مال مشخّصي را كه ميّت به عنوان ثلث اموالش وصيت كرده تا برايش مصرف شود، تخميس كرد؟

پاسخ: اگر به اموال ميّت خمس، زكات و يا دَيني تعلّق گرفته است، ابتدا بايد آنها را از اصل تركه بردارند و سپس چنانچه قيمت مالي كه به آن وصيت شده، كمتر يا مساوي با ثلث باقي مانده اموال باشد، آن را در مورد وصيت ميّت به مصرف برسانند و در صورتي كه قيمت آن مال از ثلث باقي مانده اموال بيشتر باشد، نفوذ وصيت در مقدار بيشتر، موقوف به اذن ورثه است.

[1626] سؤال 267: اگر پدري به فرزندش بگويد كه بعد از من برايم از پول خودت اجير بگير تا برايم نماز استيجاري بخواند، آيا اجرت اين نمازها جزء مؤونه محسوب مي شود يا بايد خمس اجرت نمازها محاسبه شود؟

پاسخ: در فرض مذكور، خمس ندارد.

مالِ نذر شده

[1627] سؤال 268: كسي كه نذر كرده، مثلاً پنج درصد از درآمد خود را براي رفتن به زيارت ائمه معصومين عليهم السلام كنار بگذارد، آيا در سر سال، بايد خمس آن را بدهد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اگر قبل از

رفتن به زيارت، سال خمسي او فرا برسد، بايد ابتدا خمس اموال خود را پرداخت نمايد و سپس پنج درصد از باقي مانده درآمد خود را صرف رفتن به زيارت نمايد.

[1628] سؤال 269: كسي كه مبلغ معيّني را ماهانه نذر حضرت سيد الشهداء و حضرت ابوالفضل عليهما السلام نموده و آن را كنار گذاشته و در سر سال، مقداري از آن باقي مانده است، آيا بايد خمس آن را بدهد؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه غرض از نذر، تمليك بوده و با كنار گذاشتن، آن را تعيين كرده، باقي مانده مذكور خمس ندارد و بايد صرف در نذر شود.

وجوه شرعي دريافت شده

[1629] سؤال 270: خمسي كه سادات مي گيرند، در صورتي كه از مخارج سال آنها اضافه بيايد، خمس دارد يا نه؟

پاسخ: نبايد اضافه بگيرند و اگر اضافه آمد، بايد با اجازه مجتهد جامع الشرائط مصرف شود.

[1630] سؤال 271: اگر به فردي از باب ردّ مظالم يا كفّاره يا خمس و يا زكات چيزي بدهند و از خرج سال او زياد بيايد، آيا لازم است خمس زيادي را پرداخت كند يا خير؟

پاسخ: در موارد مذكور، اگر به عنوان فقر به او داده شده، نبايد مخارج بيش از يك سال خود را بگيرد و در مازاد آن بايد از مجتهد اجازه بگيرد؛ ولي اگر منافعي از آن وجوه شرعي حاصل شود و در مؤونه مصرف نشود، خمس دارد.

[1631] سؤال 272: اگر كسي صدقه مستحبّي دريافت كند و از مخارج سالش زياد بيايد، آيا حكم خمس آن، مانند حكم خمس هديه اي است كه انسان دريافت مي كند؟

پاسخ: حكمشان يكي است.

[1632] سؤال 273: آيا به شهريه طلاب كه در اول هر ماه به

آنها پرداخت مي شود، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: خير.

[1633] سؤال 274: كسي كه سهم امام عليه السلام دريافت كرده و با آن چيزي خريده و يك سال از آن گذشته است، در صورتي كه آن چيز جزء مؤونه زندگي او محسوب نشود، خمسش واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر كسي وجوه شرعي را از باب فقر بگيرد، نمي تواند آن را در غير مؤونه سال خود مصرف نمايد و براي مصرف در غير مؤونه بايد از مجتهد جامع الشرائط اذن يا اجازه بگيرد و اگر وجوه شرعي را در مقابل كار خود و اجرت عملش دريافت مي كند، حكم ساير اجرت ها را دارد و اگر با عنوان صحيح ديگري غير از فقر و يا اجرت كار، مثل تبليغ و ترويج احكام و معارف ديني بگيرد، مازاد از مخارج سال آن خمس ندارد.

[1634] سؤال 275: آيا كسي كه مقداري درآمد دارد و از سهم مبارك امام عليه السلام هم استفاده مي كند، اگر در آخر سال، چيزي برايش باقي ماند، لازم است خمسش را بدهد؟

پاسخ: اگر به جهت فقر، سهم امام عليه السلام را مي گيرد، با توجه به درآمد خودش، فقط مقداري مي تواند وجوهات بگيرد كه از مؤونه سال او اضافه نيايد و اگر نمي داند كه مال باقي مانده از كدام مال است، لازم نيست خمس بدهد.

اموال هيئت ها، صندوق ها و انجمن هاي خيريه

[1635] سؤال 276: آيا اموال هيئت هاي عزاداري و امثال آن از امور خيريه عمومي، شامل خمس مي شود؟

پاسخ: در اموال مذكور، خمس واجب نيست.

[1636] سؤال 277: صندوق قرض الحسنه اي است كه افراد عضو آن مي شوند و در آن پول مي گذارند و به نوبت به اعضاي متقاضي، وام بدون بهره داده مي شود. آيا لازم است اعضاي صندوق، خمس پول خود

را كه در صندوق گذاشته اند، بدهند؟

پاسخ: اگر طوري است كه اختيار پول هر كسي به دست خودش است، به طوري كه هر وقت خواست، مي تواند پولش را برداشت كند، بايد خمس پول خود را بپردازد و اگر اين طور نباشد، تا وقتي پولشان به دستشان نرسيده، لازم نيست خمس آن را بدهند.

[1637] سؤال 278: صندوق خيريه اي كه پول هاي افراد خيّر در آن جمع شده و بر آن پول ها سال گذشته است، از نظر خمس، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر صاحبان پول ها، آن پول ها را به صندوق خيريه تمليك كرده اند، خمس ندارد؛ ولي اگر تمليك نكرده اند و پول ها را به طور امانت در صندوق خيريّه گذاشته اند و هر وقت خواستند مي توانند پولهايشان را بردارند، در اين صورت پول ها در سر سال خمس دارد و صاحبان پول ها بايد خمس آنها را بپردازند؛ ولي اگر نمي توانند هر وقت كه خواستند پولشان را برداشت كنند، تا وقتي پول به دستشان نرسيده، پرداخت خمس آن واجب نيست.

[1638] سؤال 279: در بعضي از مؤسسات و ادارات، مبلغ مختصري از حقوق كاركنان، تحت عنوان «رفاه» يا عنوان ديگر برداشته مي شود و اين مبلغ براي آنها در صندوقي پس انداز مي شود و از محلّ اين صندوق، خدمات رفاهي (مانند خريد لوازم زندگي يا پرداخت وام) براي كاركنان صورت مي گيرد. البته هر يك از كاركنان كه بخواهند، مي توانند مبلغ پس انداز شده را پس بگيرند و از صندوق رفاه خارج شوند كه معمولاً به جهت محروم شدن از خدمات، اين كار را نمي كنند. آيا به اين پول پس انداز شده، با توجه به اين كه در دست كاركنان نيست، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: چنانچه

مبلغ مذكور، را در طول سال در مؤونه مصرف نكنند، خمس آن را بايد بپردازند.

ماليات حكومتي

[1639] سؤال 280: آيا لازم است خمس مالياتي كه دولت از افراد دريافت مي كند، از طرف ماليات دهنده پرداخت شود؟

پاسخ: ماليات پرداخت شده، جزء مؤونه است و خمس ندارد.

[1640] سؤال 281: در شركتي كار مي كنم كه هر ماه بين هشت تا ده هزار تومان به عنوان ماليات از حقوق ما كسر مي كنند. آيا مي توانيم اين پول را از خمس خودمان حساب كنيم؟

پاسخ: ماليات حكومتي، به جاي خمس كفايت نمي كند.

[1641] سؤال 282: با توجه به اين كه اين جانب وجوهات شرعي، مثل خمس را پرداخت مي كنم، آيا شرعاً مي توانم از پرداخت ماليات خودداري نمايم؟

پاسخ: چنانچه بر حسب مقرّرات ملزم به پرداخت ماليات شده باشيد، لازم است آن را بپردازيد.

پولي كه به بيمه داده يا از بيمه گرفته مي شود

[1642] سؤال 283: مبلغي را كه شركت ها و يا ادارات از حقوق كاركنان خود به عنوان حقّ بيمه كسر مي كنند و به شركت بيمه مي پردازند تا در مقابل آن، شركت بيمه متعهّد انجام خدماتي براي كاركنان شود، آيا لازم است تخميس شود يا جزء مخارج محسوب مي شود و خمس آن واجب نيست؟

پاسخ: مبلغ مذكور كه به شركت بيمه تمليك مي شود، جزء مخارج است و خمس ندارد.

[1643] سؤال 284: اخيراً نوعي خاص از بيمه، تحت عنوان «بيمه عمر و پس انداز» طراحي شده كه بر اساس آن، بيمه گزاران مي توانند با پرداخت هاي مستمرّ ماهانه، علاوه بر برخورداري از پوشش هاي بيمه عمر، براي رفع نيازهاي آينده خود، نظير تهيه جهيزيه، هزينه تحصيلي فرزندان و... سرمايه لازم را نيز فراهم آورند. خواهشمند است حكم خمس سرمايه اين نوع

بيمه (بيمه عمر و پس انداز) را بيان نماييد؟

پاسخ: پرداختي هاي ماهانه يا سالانه كه از طرف بيمه گزار به قصد تمليك به شركت بيمه داده مي شود كه طبق قرار داد عمل كند، جزء مخارج بيمه گزار است و خمس ندارد و مبالغي كه از طرف شركت بيمه به بيمه گزار پرداخت مي شود، جزء درآمد آن سال حساب مي شود.

[1644] سؤال 285: آيا به پولي كه به عنوان بيمه عمر از طرف شركت بيمه به ورّاث پرداخت مي شود، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: با وجود ساير شرايط، خمس تعلّق مي گيرد.

[1645] سؤال 286: شخصي در محلّ كار خود دچار حادثه شده و از طرف شركت بيمه مبلغي به او پرداخت شده است. آيا بايد خمس اين مبلغ را بپردازد؟ اگر در بين سال، آن را مصرف كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر مبلغي را كه شركت بيمه پرداخت مي كند، به اندازه خسارت وارد شده باشد، خمس ندارد؛ ولي اگر بيش از مقدار خسارت باشد، در زيادي آن حكم هبه و هديه را دارد.

ديه

[1646] سؤال 287: پولي كه انسان به عنوان ديه يا ارش الجنايه دريافت مي كند، آيا خمس دارد؟

پاسخ: ديه و ارش الجنايه، خمس ندارند.

{امور ديگر مربوط به خمس}
شك در تعلّق و پرداخت خمس

[1647] سؤال 288: آيا با شك به تعلّق خمس، پرداخت خمس واجب مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر در احكام خمس شك دارد، به رساله عمليه يا كسي كه مسائل را مي داند، مراجعه نمايد و اگر در موضوع، شك دارد، فحص واجب نيست، مگر اين كه به جهت عدم رسيدگي به حساب سال خود، اين شك به وجود آمده باشد كه در اين صورت رسيدگي به حساب سال لازم است.

[1648] سؤال 289: آيا خمس پولي را كه نمي دانيم خمس آن را داده ايم يا خير، بايد بپردازيم؟

پاسخ: اگر مي دانيد كه قبلاً خمس به آن تعلّق گرفته و شك داريد كه خمس آن را داده ايد يا نه، خمس آن را پرداخت نماييد.

[1649] سؤال 290: مدت دو سال است كه خمس نداده ام و مي دانم كه بر بعضي از اموالم سال گذشته است؛ ولي نمي دانم كه كدام يك از اموال است. چگونه خمس خود را حساب كنم؟

پاسخ: احتياطاً بايد در مورد اموالي كه جزء مؤونه شما نيست و احتمال گذشتن سال بر آنها را مي دهيد، با مراجعه حضوري مصالحه نماييد.

سال خمسي و زمان محاسبه خمس

[1650] سؤال 291: كسي كه درآمدش به اندازه مخارجش نيست، آيا لازم است سال خمسي براي خود تعيين كند؟

پاسخ: تعيين سال خمسي براي شخص مذكور لازم نيست. البته اگر كسي بر خودش سخت بگيرد و درآمدش را در مؤونه صرف نكند و سال بر آن بگذرد، بايد خمسش را بپردازد.

[1651] سؤال 292: آيا در سال خمسي، تبديل سال شمسي به قمري يا به عكس آن جايز است يا خير؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1652] سؤال 293: تعيين ابتداي سال براي پرداخت خمس چگونه است؟

پاسخ: تعيين روزي از ماه معيّني در سال براي حساب درآمد،

در اختيار خود انسان است و هر روزي را تعيين كند، اشكال ندارد، مگر اين كه زمان به دست آمدن سود معلوم باشد كه در اين صورت همان روز را ابتداي سال خمسي خود قرار دهد.

[1653] سؤال 294: آيا تعيين ابتداي سال خمسي به دست خود ماست؟ و كسي كه ابتداي شروع به كار و كسب و درآمد خود را نمي داند، چه بايد بكند؟

پاسخ: ابتداي سال، از وقت به دست آوردن منافع محسوب مي شود. در مثل تجارت و كسب كه فوايد آن به تدريج حاصل مي شود، بايد زمان به دست آوردن اولين منفعت، ابتداي سال خمسي قرار داده شود و نيز مي تواند در بين سال كه مشغول كسب شده، فوايد خود را تخميس نمايد و در سال بعد، پس از گذشتن يك سال تمام از خمس دادن اول، فوايد يك ساله خود را تخميس كند. در مثل كارمندان و ديگر حقوق بگيران، زمان گرفتن اولين حقوق، اول سال خمسي محسوب مي شود و در مثل زراعت و امثال آن كه فوايدش دفعي است، مبدأ سال خمسي، موقع حصول فايده است و چنانچه مبدأ كسب و به دست آوردن منفعت را ندانند، به قدر متيقّن عمل نمايند.

[1654] سؤال 295: آيا مي توان سال خمسي را تغيير داد؟

پاسخ: مي توان سال خمسي را تغيير داد؛ ولي اگر مستلزم گذشت بيش از يك سال از درآمد خاصّي باشد، خمس آن را بايد جداگانه حساب كرد.

[1655] سؤال 296: كسي داراي سال خمسي بوده و چند سال به جهت اين كه قرضش بسيار بيشتر از اضافه درآمد در سر سال بوده، گمان مي كرده كه وظيفه اي براي خمس دادن ندارد. آيا اكنون وظيفه اي دارد

يا خير؟ و سال خمسي او تغيير كرده يا نه؟

پاسخ: اكنون وظيفه چنين شخصي رسيدگي به حساب خودش است كه مي تواند اين كار را با مراجعه به فرد آگاه به مسائل شرعي انجام دهد و اگر بعد از رسيدگي معلوم شد كه خمس بدهكار است، بايد آن را بپردازد؛ ولي با ندادن خمس، مبدأ سال خمسي به خودي خود عوض نمي شود، هر چند مي تواند اكنون به حساب خود رسيدگي كند و آن را سر سال خمسي جديد خود قرار دهد.

[1656] سؤال 297: هنگام سر رسيد سال خمسي، آيا هر چيز اضافي در منزل (اعم از خوراكي، پوشاكي، شوينده ها و...) را بايد حساب كرد يا خمس به موارد خاصّي تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: در فرض سؤال، خمس چيزهايي كه در طول سال مصرف نشده اند، بايد پرداخت شود.

[1657] سؤال 298: آيا ملاك در وجوب خمس ارباح مكاسب، رسيدن سال خمسي است يا گذشتن يك سال از سود مشخصي كه مثلاً در يك معامله عايد او شده است؟

پاسخ: مكلّف مي تواند براي هر درآمد خود يك سال قرار دهد و قرار دادن يك سال خمسي براي تمام درآمدها، براي تسهيل در محاسبه خمس است.

[1658] سؤال 299: پولي به مدت هشت ماه در دست مكلّفي بوده و پس از گذشت هشت ماه با آن جنسي خريده است. آيا پس از گذشت يك سال از خريدن جنس، خمس آن واجب مي شود يا پس از گذشتن چهار ماه كه با اضافه كردن هشت ماه قبلي، يك سال تمام مي شود؟

پاسخ: يك سال پس از به دست آوردن پول، اگر در مؤونه مصرف نشود، خمس آن واجب است، ولو اين كه به جنس ديگري تبديل شده

باشد.

[1659] سؤال 300: آيا غير از محاسبه خمس در پايان سال خمسي، مي توان مثلاً خمس را در پايان هر روز يا هر ماه و يا پس از هر معامله يا پس از چند معامله حساب كرد يا خير؟ در صورت جايز بودن، آيا سال خمسي از بين مي رود يا بايد در پايان سال خمسي، دوباره به حساب خمس رسيدگي كرد؟

پاسخ: حساب كردن و پرداخت نمودن خمس منافع، در بين سال و يا هر ماه و يا هر روز و يا بعد از هر معامله و يا بعد از چند معامله جايز است و تأخير انداختن خمس منافع، تا آخر سال نيز اشكالي ندارد و اگر در بين سال خمسي، خمس همه منافع را داده، ديگر در آخر سال خمسي، دادن خمس منافعي كه خمس آنها را در بين سال پرداخت كرده، لازم نيست؛ ولي اگر خمس بعضي از منافع را نداده باشد، در سر سال خمسي، بايد خمس آنها را بپردازد.

خمس را به چه كسي تحويل بدهيم؟

[1660] سؤال 301: شخصي با يك مرجع، حساب سال نموده و رقمي معادل پنجاه ميليون تومان بدهكار است و قبل از پرداخت، آن مرجع به رحمت خدا رفته است. سپس از مجتهد حيّ فاقد رساله (فقط در مسأله بقا بر ميّت) تقليد نموده است. آيا مي تواند وجوهي را كه به آن مرجع بدهكار بوده، به اين مجتهد حي بپردازد يا بايد به اعلم از احيا پرداخت نمايد و اگر به همان مجتهد حيّ بدون رساله تسليم نمايد، بري ء الذمّه مي شود يا خير؟

پاسخ: به مجتهد اعلم مراجعه نمايد.

[1661] سؤال 302: آيا انسان با پرداخت خمس به مرجع تقليد خودش بري ء الذمّه مي شود يا اين كه

بايد آن را به وليّ امر مسلمين پرداخت كند؟

پاسخ: هر كس بايد وجوه شرعي خود را به مرجع تقليد خود يا مجتهد جامع الشرائط ديگري كه نظرش در مورد مصرف آنها مانند مرجع تقليد خودش است، بدهد.

[1662] سؤال 303: آيا پرداخت خمس به ولي فقيه از طرف مقلّدان مجتهد ديگر جايز است؟

پاسخ: به نظر اين جانب مقلّدان دو مرجع واجد شرايط كه نظرشان در مصرف خمس يكي باشد، مي توانند خمس را به هر يك از اين دو مرجع بدهند.

[1663] سؤال 304: كسي كه در بين فتواي چند مرجع تقليد احتياط مي كند، وجوهاتش را بايد به كدام مرجع بپردازد؟

پاسخ: اگر فتواي آنها در مورد مصرف وجوهات يكسان است، مي تواند وجوهات خود را به هر يك از آنها و يا مجتهد جامع الشرائط ديگري كه فتواي او در مورد مصرف، با آنها مطابق است، بپردازد؛ ولي اگر فتواي آنها در مورد مصرف متفاوت است، وجوهات خود را به مرجع اعلم و يا مرجع ديگري كه فتواي او در مورد مصرف، با فتواي مرجع اعلم يكسان است، بدهد و اگر مجتهدين مساوي باشند، مي تواند به هر يك از آنها پرداخت كند.

[1664] سؤال 305: آيا جايز است خمس را به كسي كه از طرف مرجع تقليد ما وكيل در گرفتن خمس نيست، بدهيم تا او به دست مرجع تقليد يا وكيل او برساند؟

پاسخ: اگر اطمينان داريد كه پول را به مرجع تقليد و يا وكيل او مي رساند، اشكالي ندارد؛ ولي اگر به دست مرجع تقليد و يا وكيل او نرسد و يا در موردش مصرف نگردد، بري ء الذمّه نمي شويد.

[1665] سؤال 306: آيا روحانيوني كه وجوه شرعي مردم را دريافت

مي كنند، مي توانند آن را به غير مرجع تقليدِ پرداخت كنندگان تحويل دهند؟

پاسخ: اگر نظر مجتهد ديگر در مصرف وجوه شرعي با نظر مرجع تقليدِ پرداخت كننده وجوه يكي باشد، مانعي ندارد؛ ولي اگر نظر آنها در مصرف وجوه شرعي متفاوت باشد، نمي توانند وجوه شرعي را به مجتهد ديگر بپردازند و اگر دهنده وجوه، به شخص معيّني نظر داشته باشد، نمي شود آن را به ديگري داد.

وظيفه كسي كه تاكنون خمس نداده

[1666] سؤال 307: اين جانب با دو برادر ديگرم كار مي كرديم و در آخر هفته، حقوقمان را به پدرمان كه درآمدي نداشت، مي داديم و زندگي ما به طور مشترك اداره مي شد. اين رويه تا چند سال بعد از ازدواج من و برادرم نيز ادامه داشت و بنده دخل و تصرّفي در امور زندگي مان به تنهايي نداشتم. تكليف بنده كه احكام خمس را نمي دانستم، نسبت به آن ايّام و درآمدهايم چيست؟

پاسخ: اگر پول ها را به پدرتان تمليك كرده باشيد، چون از ملكيت شما خارج شده، خمسي بر عهده شما نيست؛ ولي اگر پول ها در ملكيت شما باقي مانده باشد و بدانيد كه بر مقداري از آنها سال گذشته و در مؤونه مصرف نشده، خمس آنها بايد پرداخت شود.

[1667] سؤال 308: كسي كه تاكنون خمس نداده و مي خواهد خمس اموالش را حساب كند، نسبت به اموالي كه در گذشته به مصرف رسانده، ولي نمي داند كه سال بر آنها گذشته بوده است يا نه، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: در مورد اموال ذكر شده در سؤال، تكليفي نسبت به خمس ندارد.

[1668] سؤال 309: كسي كه تاكنون خمس نداده و مي خواهد خمس اموالش را محاسبه كند و چند روز قبل، پولي به

دستش رسيده است، آيا خمس اين پول را هم حساب كند يا تا گذشتن يك سال، لازم نيست محاسبه نمايد؟

پاسخ: مي تواند خمس اين پول را نيز همان موقع بدهد و يا اين كه براي آن، سال جداگانه قرار دهد.

[1669] سؤال 310: كسي كه سال خمسي نداشته است، مقداري پول از درآمد كسب خود را صرف ساختمان مسجد، حسينيه، بيمارستان، حمام و آسفالت خيابان نموده است. آيا به اين پول ها خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اگر نداند از زمان به دست آوردن درآمدهاي ذكر شده در سؤال، تا زمان مصرف كردن آنها يك سال گذشته يا نه، خمس ندارد.

[1670] سؤال 311: وظيفه ورثه اي كه مورّث آنها هيچ وقت خمس نداده، چيست؟

پاسخ: اگر مي دانند كه مورّث خمس بدهكار است و آن را پرداخت نكرده يا نمي دانند كه پرداخت كرده يا نه، بايد هر كدام از ورثه براي پرداخت خمس، نسبت به سهم الارث خود اقدام كنند.

گرفتن خمس مالِ كسي كه خمس نمي دهد

[1671] سؤال 312: گاهي در پايان سال خمسي، اجناسي در منزل باقي مي ماند كه اضافه بر مخارج آن سال است. در صورتي كه شوهر، اقدام به پرداخت خمس نكند، آيا وظيفه اي متوجه همسر يا ديگر اعضاي خانواده مي شود يا خير؟

پاسخ: در موردي كه پرداخت خمس لازم باشد، اگر مرد از اداي خمس امتناع كند، چنانچه مفسده اي در كار نباشد، زن و يا اولاد، با اجازه گرفتن از حاكم شرعي خمس را بپردازند و اشكالي ندارد.

[1672] سؤال 313: شخصي كه خمس اموال خود را نمي دهد، آيا مسئول امور مالي او مي تواند بدون اجازه او به طوري كه او متوجه نشود، خمس اموال را بپردازد؟

پاسخ: اگر صاحب مال از دادن خمس امتناع كند، مسئول مذكور،

با اذن مجتهد جامع الشرائط مي تواند خمس اموال مذكور را بدهد.

شراكت با كسي كه خمس نمي دهد

[1673] سؤال 314: شخصي كه اهل خمس دادن است با اشخاصي كه خمس نمي دهند، در اموالي كه براي كسب و تجارت از آن استفاده مي كنند، شريك است. آيا اين گونه شراكت، صحيح است يا خير؟ اگر اين شخص بدون اجازه شركاي خود از اموالي كه شريكند، خمس آنها را بدهد، جايز است يا خير؟ و پس از انجام اين كار، ادامه شراكت چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر شريكي كه خمس نمي دهد، ممتنع نباشد و شريك ديگر را وكيل كند كه به هر نحوي كه خواست عمل نمايد و او با قصد قربت، خمس را ادا نمايد و يا اين كه شريك ديگر با اجازه مجتهد جامع الشرايط از مال او خمسش را بپردازد، كافي است؛ ولي به هر حال عدم پرداخت خمس موجب عدم جواز شراكت با وي نيست و شريكي كه خمس مي دهد، مي تواند در مال مشترك تصرّف كند.

[1674] سؤال 315: آيا كسي كه مقداري پول دارد و خمس آن را داده است، مي تواند با كساني كه خمس پول خود را نداده اند، كار شريكي انجام دهد؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1675] سؤال 316: در يك شركت تعاوني با تعدادي عضو كه مالك يك معدن است، اگر بعضي از اعضا، خمس سهم خود را كه به حدّ نصاب شرعي رسيده است، ندهند، آيا ادامه شراكت جايز است؟

پاسخ: در فرض مذكور، شراكت باطل نيست و خلاف شرع هم نيست.

[1676] سؤال 317: كسي كه شركايي دارد كه خمس نمي دهند و حاضر به جداسازي سرمايه هم نيستند، چه كار مي تواند بكند؟

پاسخ: تصرّف كسي كه خمس مي پردازد، در مال مشترك جايز است.

پرداخت خمس از درآمد سال هاي بعد

[1677] سؤال 318: كسي كه در آخر سال خمسي خود مقداري

مواد خوراكي اضافه آورده و مي خواهد خمس اين مواد را از درآمد كسب سال بعد بپردازد، چگونه بايد خمسش را محاسبه كند؟

پاسخ: در فرض سؤال، بايد به اندازه ربع (يك چهارم) قيمت مواد خوراكي بپردازد.

[1678] سؤال 319: شخصي در آخر سال، بابت خمس خود چند چك مي دهد كه به تدريج از درآمد سال آينده وصول گردد. آيا اين كار صحيح است؟

پاسخ: اشكال ندارد؛ ولي در فرض مذكور، بايد خمس از مال غير مشمول خمس پرداخت شود، وگرنه بايد به اندازه ربع (يك چهارم) مال متعلّق خمس چك بدهد.

[1679] سؤال 320: اگر از سال هاي قبل، خمس به مالي تعلّق گرفته باشد، آيا مي توان آن را از درآمد بين سال پرداخت نمود؟

پاسخ: اشكال ندارد؛ ولي بايد به مقدار ربع (يك چهارم) مال متعلّق خمس پرداخت شود.

تصرّف در خمس و مالي كه خمسش داده نشده

[1680] سؤال 321: اگر پولي را كه براي پرداخت خمس، قرض يا وجوهات ديگر كنار گذاشته شده، برداريم و خرج كنيم و سپس پول ديگري به جاي آن بگذاريم، اشكال دارد يا خير؟

پاسخ: در غير زكات، اشكال ندارد.

[1681] سؤال 322: اگر فردي خمس مالش را به كسي داد تا به مجتهد برساند، آيا شخص گيرنده خمس مي تواند در آن تصرّف كند و مثل آن را به جاي آن بگذارد؟

پاسخ: بايد از دهنده خمس اجازه بگيرد، مگر اين كه بداند دهنده خمس راضي به تصرّف و جايگزين كردن پول ديگر است.

[1682] سؤال 323: در رساله توضيح المسائل جناب عالي آمده كه به ذمّه گرفتن، موجب جواز تصرّف در مالي كه متعلّق خمس است، مي گردد. معني به ذمّه گرفتن چيست؟

پاسخ: معني و مفهوم آن اين است كه شخصي با قصد جدّي متعهد شود

كه خمس مالي را از همان مال يا اموال مباح ديگر خود بپردازد؛ ولي نمي تواند پرداخت آن را به تأخير بيندازد و براي تأخير انداختن در پرداخت خمس، لازم است اجازه بگيرد.

[1683] سؤال 324: وقتي كه مجتهد يا وكيل او در دسترس ما نيست و سال خمسي ما فرارسيده و لازم است كه در اموال خود تصرّف كنيم، آيا مي توانيم بدون جدا كردن خمس، در بقيه مال تصرّف كنيم؟

پاسخ: مي توانيد خمس را به ذمّه بگيريد و در اموال خود تصرّف كنيد؛ ولي بايد خمس را هر چه زودتر به مرجع تقليد و يا وكيل او برسانيد و تأخير در پرداخت خمس، بدون عذر جايز نيست.

[1684] سؤال 325: آيا مي توان خمس را جدا كرد و در بقيه مال تصرّف نمود؟

پاسخ: اگر واقعاً بر عهده بگيرد كه پول جدا شده را در اولين فرصت بابت خمس بپردازد، تصرّف در بقيه پول اشكال ندارد.

[1685] سؤال 326: كسي كه سال خمسي او فرا رسيده و براي پرداخت خمس اموال خود، پول نقد در دست ندارد و تهيه پول در زمان كوتاه برايش مشكل است، چه بايد بكند؟ آيا در اين موارد مي تواند پرداخت خمس اموال را تا تبديل مقداري از آن به پول به تأخير انداخت؟

پاسخ: بايد جهت تعيين تكليف مراجعه حضوري نمايد و هر گونه تأخير در پرداخت خمس، بدون گرفتن اجازه جايز نيست.

[1686] سؤال 327: مادري كه توسط فرزندش سرپرستي مي شود و مي داند كه فرزندش خمس اموالش را نمي پردازد، چه كار بايد بكند؟

پاسخ: مادر مي تواند در اين اموال تصرّف كند و از اين جهت مانعي ندارد.

[1687] سؤال 328: كسي است كه بايد خمس بدهد و نمي دهد و

زن و بچه او هم از اين موضوع اطلاع دارند. با توجه به اين كه زن و بچه او نان خور او هستند، چه وظيفه اي دارند؟

پاسخ: تكليفي متوجه زن و فرزندان او از اين جهت نيست و مي توانند در آن اموال تصرف كنند.

[1688] سؤال 329: شخصي خانه اي را با پول خمس نداده خريده است. آيا مستأجري كه از اين موضوع آگاهي دارد، حقّ تصرّف در آن خانه را دارد يا خير؟

پاسخ: تصرّف در آن خانه براي مستأجر مانعي ندارد.

[1689] سؤال 330: اگر بدانيم صاحب خانه از پولي كه خمس آن را نداده، غذا تهيه كرده است، خوردن اين غذا چه حكمي دارد؟ و كسي كه خانه اي را از پول خمس نداده خريده و در آن غسل مي كند و نماز مي خواند، حكم غسل و نمازش چيست؟

پاسخ: خوردن غذا براي ميهمان جايز است و صاحب خانه نيز مي تواند از آن غذا بخورد و يا در آن منزل نماز بخواند و يا غسل كند؛ ولي خمس را بايد بدون تأخير بپردازد. البته چنانچه صاحب خانه اصلاً بناي بر پرداخت خمس نداشته باشد و معامله را نيز به نحو شخصي انجام داده باشد، تصرّفش در آن غذا و يا منزل جايز نيست.

[1690] سؤال 331: حكم نماز در لباسي كه مشمول خمس شده است، چيست؟

پاسخ: اگر خود لباس مشمول خمس شده باشد، چنانچه پرداخت خمس به عهده گرفته شود، نماز و تصرّفات ديگر بي اشكال است و اگر به عهده گرفته نشود، نماز و تصرّفات ديگر اشكال دارد.

[1691] سؤال 332: اگر كسي مالي را كه خمس آن داده نشده، خريداري كند، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: مالك اصلي بايد خمس آن را بپردازد و چيزي

بر عهده خريدار نيست.

[1692] سؤال 333: اگر براي كسي كه مطمئن هستيم اهل خمس دادن نيست، كار كنيم، حكم اجرتي كه دريافت مي كنيم، چيست؟

پاسخ: اشكال ندارد.

تلف شدن خمس يا مال متعلّق خمس

[1693] سؤال 334: مالي در دست شخصي است و خمس به آن تعلّق گرفته و بنا دارد كه خمس آن را بدهد؛ ولي قبل از پرداخت خمس، مال تلف مي شود. آيا باز هم دادن خمس واجب است؟ اگر خمس مالش را جدا كند و قبل از پرداخت، مقدار خمس جدا شده تلف شود، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در صورت اول (از بين رفتن تمام مال متعلّق خمس)، اگر در حفظ و يا رساندن خمس به مستحق، مسامحه نموده و تقصير كرده، ضامن خمس است و اگر در حفظ و رساندن خمس، تقصير ننموده، ضامن نيست و بهتر است با حاكم شرعي مصالحه كند؛ ولي در صورت دوم (از بين رفتن خمس جدا شده)، اگر در حفظ و يا رساندن خمس جداشده به مستحق كوتاهي كرده باشد، بايد دوباره به همان مقدار خمس بدهد؛ ولي اگر مسامحه نكرده باشد، فقط بايد خمس بقيه مال باقي مانده را بدهد.

[1694] سؤال 335: مالي كه پرداخت خمسش واجب بوده و خمسش پرداخت نشده و سپس تلف شده و قيمت و ارزش آن براي ما معلوم نيست، چگونه خمسش محاسبه مي شود؟

پاسخ: بايد خمس بيشترين قيمت از سر سال خمسي تا زمان تلف را كه اطمينان دارد ارزش جنس به آن قيمت رسيده، بپردازد.

مخلوط شدن مال مخمّس و غير مخمّس

[1695] سؤال 336: آيا مي توان پول مخمّس و پولي را كه بر آن سال نگذشته در يك حساب قرار داد يا بايد در دو حساب جداگانه باشند؟

پاسخ: اشكالي ندارد كه هر دو پول در يك حساب باشند و چنانچه بخواهد برداشت هاي او از اين حساب از پول هاي غير مخمّس محسوب شود، بايد موجودي اين حساب هيچ گاه

كمتر از مقدار پول مخمّس نباشد.

[1696] سؤال 337: مقداري از اموالي كه خمس آنها پرداخت شده، با اموالي كه خمسش ادا نشده است، مخلوط شده و سال خمسي فرا رسيده است و اندازه هيچ كدام هم معلوم نيست. حالا چه طور بايد خمس را محاسبه كرد؟

پاسخ: مقداري را كه يقين دارد متعلّق خمس است، بايد خمسش را بدهد و نسبت به بيشتر از آن تكليفي ندارد.

جبران نمودن پولي كه خمسش داده شده

[1697] سؤال 338: چنانچه از اموال مخمّس در طول سال خرج شود، آيا مي توان از درآمد همان سال، به مقدار خرج شده جايگزين نمود؟

پاسخ: اگر مال مخمّس جدا از اموال ديگر باشد و آن را خرج كرده باشد، نمي تواند اموال غير مخمّس را به جاي آن بگذارد.

[1698] سؤال 339: شخصي مقداري پول دارد كه خمس آن را پرداخته است. در سال بعد، مقداري از آن را مصرف مي كند. آيا در آخر سال خمسي، مي تواند كسري آن مال مخمّس را جبران كند؟

پاسخ: جايز نيست.

[1699] سؤال 340: ماشيني كه سرمايه شخصي است و با آن امرار معاش مي كند، نياز به تعمير دارد. بدين منظور، يكصد هزار تومان از پول مخمّس خرج كرده است. آيا مي تواند از درآمد سال، آن را كسر كند؟

پاسخ: نمي تواند.

[1700] سؤال 341: كسي كه آخر سال اول، خمس خود را مي پردازد و در بين سال دوم، تمام اموال خمس داده را به مصرف مي رساند، آيا در پايان سال دوم، بايد فقط خمس مقداري را كه بيشتر از مال خمس داده سال اول بوده، پرداخت كند يا خمس تمام اموال را؟

پاسخ: در مفروض سؤال، بايد خمس تمام اموال مصرف نشده را بپردازد.

مبناي قيمت اموال در محاسبه خمس

[1701] سؤال

342: در صورت تعلّق خمس به چيزي و اختلاف قيمت خريد با قيمت فعلي، كدام قيمت ميزان است؟

پاسخ: ميزان براي دادن خمس، قيمت وقت حساب سال و پرداخت خمس است، نه قيمت زمان خريد.

[1702] سؤال 343: اگر در سر سال بخواهد خمس تراكتور، موتور آب، زمين، منزل و وسايل نقليه را كه در بين سال به قيمت ارزان خريداري شده است و اكنون قيمت آنها افزايش يافته است، حساب كند، آيا بايد به قيمت فعلي حساب كند يا به قيمت قبلي؟

پاسخ: آنچه كه جزء مؤونه است، خمس ندارد و آنچه كه جزء وسايل كسب و كار است و با آن به اندازه مؤونه زندگي را به دست مي آورد، باز هم خمس ندارد و در بقيه موارد كه خمس به آنها تعلّق مي گيرد، خمس قيمت فعلي آنها را بپردازد.

[1703] سؤال 344: كساني كه شغلشان طلا فروشي و زرگري است، گاهي در اول سال يك كيلوگرم طلا و در آخر سال نيم كيلوگرم دارند؛ ولي به جهت افزايش بي رويه قيمت ها، قيمت اين نيم كيلوگرم طلا از قيمت يك كيلوگرم در اول سال بيشتر شده است. آيا اين افراد مي توانند خود طلا را سرمايه قرار دهند و ميزان در محاسبه سود و زيان، خود طلا باشد و به قيمت آن كاري نداشته باشند؟

پاسخ: هم مي توانند خودِ طلا را سرمايه قرار دهند و هم مي توانند قيمت آن را سرمايه قرار دهند؛ ولي بر زيادي قيمت كه رشد واقعي محسوب نمي شود و بر اثر تورّم حاصل شده است، خمس تعلّق نمي گيرد.

[1704] سؤال 345: با توجه به اين كه در زمان پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم پول رايج،

مسكوك بوده است و خمس نيز بر مبناي آن تعيين مي شده است، آيا مي توان هم اكنون درآمد سالانه خود را بر مبناي برابري ارزشش با طلا سنجيد و پس از احتساب ارزش واقعي پول، خمس آن را پرداخت كرد؟

پاسخ: مقايسه صحيح نيست. اكنون پول رايج، پول كاغذي است و با طلا محاسبه نمي شود؛ ولي فردي مثل طلا فروش مي تواند خودِ طلا را سرمايه قرار دهد.

[1705] سؤال 346: اجناسي كه به صورت كوپني يا با بُن كارمندي با قيمتي نازل تر از قيمت بازار و با يارانه دولت تهيه مي شود، در صورتي كه از مصرف سال زياد بيايد، خمس آنها چگونه حساب مي شود؟

پاسخ: به قيمت واقعي (قيمت بازار آزاد) محاسبه مي شود.

[1706] سؤال 347: جنسي در سر سال زياد آمده و صاحبش مي خواهد خمس آن را بپردازد ولي قيمت آن در بازار مشخص نيست و قيمت هاي متفاوتي براي آن ذكر مي شود. خمس اين جنس را چگونه بايد حساب كنند؟

پاسخ: اگر براي يك قيمت، حجّت شرعي داشته باشد، بايد همان را مبناي محاسبه خمس قرار دهد و اگر حجّت ها با هم متعارض بودند، ساقط مي شوند و حدّ ميانه قيمت ها ملاك محاسبه قرار مي گيرد و اگر حجّت شرعي در كار نبود و صرف احتمال بود، خمس قيمت كمتر را بدهد و احوط، مصالحه با حاكم شرعي است، اگر چه احتياط مستحب دادن خمس قيمت بيشتر است.

[1707] سؤال 348: تعيين قيمت كالاهاي موجود در مغازه هنگام موعد سال خمسي مشكل است. آيا با تخمين محاسبه شود يا احتياج به مصالحه دارد؟

پاسخ: احتياج به مصالحه دارد.

كاهش ارزش پول

[1708] سؤال 349: كالايي بر اثر تورّم و كاهش ارزش پول، بر قيمتش افزوده مي شود. آيا

به مقدار زياد شده، خمس تعلّق مي گيرد يا خير؟

پاسخ: اگر مقدار تورّم را بشود تشخيص داد، آن مقدار از ترقي قيمت كه به سبب تورّم است، مشمول خمس نيست.

تأخير در پرداخت خمس

[1709] سؤال 350: كسي كه بدون علت، دادن خمس را به تأخير مي اندازد، حكمش چيست؟ اگر با عذر موجّه اين كار را كند، چه طور؟

پاسخ: تأخير انداختن پرداخت خمس از وقت آن، جايز نيست؛ ولي در صورت داشتن عذر موجّه عقاب ندارد.

[1710] سؤال 351: تأخير پرداخت خمس تا سال آينده چه حكمي دارد؟

پاسخ: بدون اخذ اجازه جايز نيست.

مصالحه

[1711] سؤال 352: در پرداخت خمس، در بعضي از مواردِ شبهه، از طرف نماينده اي كه داراي اجازه از طرف مرجع تقليد است، اقدام به مصالحه مي شود. آيا اين كار جايز است؟

پاسخ: عمل به مصالحه، با شرايطش جايز است.

[1712] سؤال 353: مردم منطقه اي خمس خود را به شخص معيّني كه مورد اعتماد است، مي دهند تا به دفاتر مراجع بزرگوار تقليد برساند؛ ولي اين شخص از طرف مراجع تقليد براي اين كار وكالت ندارد. آيا جايز است در موارد مبهم و مشكوك در محاسبه خمس كه لازم به مصالحه با مرجع تقليد يا وكيل او در اين كار است، با اين شخصِ مورد اعتماد، مصالحه كرد يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، خمس دهنده نمي تواند با او مصالحه يا دستگردان نمايد؛ بلكه بايد با كسي مصالحه يا دستگردان كند كه از طرف مرجع تقليدش داراي اجازه است.

[1713] سؤال 354: وظيفه كسي كه از سال هاي قبل خمس بدهكار است، ولي هم اكنون قدرت پرداخت آن را ندارد، چيست؟

پاسخ: با مراجعه حضوري مهلت بگيرد يا مصالحه كند.

[1714] سؤال 355: زماني كه

مكلّف، قادر به اداي خمس نباشد، چنانچه مستحقّ خمس راضي شود كه به عنوان خمس بگيرد و دوباره به او ببخشد، آيا اين عمل جايز است يا خير؟

پاسخ: مستحقّ خمس، اگر خمس را گرفت و به صاحبش بخشيد، اشكال ندارد، مشروط بر اين كه مقدار بخشش، متناسب با حال بخشنده باشد. اين عمل، در سهم سادات جايز است؛ اما در سهم امام عليه السلام احتياطاً بايد اجازه گرفته شود.

دستگردان

[1715] سؤال 356: كسي كه خمسش را پيش يكي از نمايندگان مراجع تقليد حساب كرده و با او دستگردان نموده و اكنون بدهكار است، آيا مي تواند بدهي خود را به نماينده ديگرِ همان مرجع پرداخت كند؟

پاسخ: اگر نماينده مرجع، فقط به عنوان وكالت از طرف مجتهد دستگردان كرده باشد، اشكال ندارد؛ ولي اگر به عنوان وكيل مأذون (مأذون از مجتهد باشد كه از طرف خودش قرض بدهد) دستگردان كرده باشد، بدون اجازه وكيل مأذون جايز نيست وجوهات را به ديگري بدهد.

[1716] سؤال 357: شخصي از يكي از مراجع، تقليد مي كرده و مقداري از وجوهاتش را به ايشان پرداخته و مقداري را نيز دستگردان نموده است. اكنون كه مرجع تقليدش را تغيير داده است، وجه دستگردان شده را به مرجع اول بايد بپردازد يا مرجع دوم؟

پاسخ: با فرض دستگردان كردن با مرجع اول، بايد به خود او داده شود و يا با اجازه او در موردش مصرف گردد.

[1717] سؤال 358: شخصي توسط مرجع تقليد خود يا نماينده اش، بدهكاري خمس خود را دستگردان كرده است و فعلا آن مرجع از دنيا رفته است. وظيفه مديون چيست؟

پاسخ: وظيفه او مراجعه به مجتهد زنده اعلم و در صورت تساوي مجتهدين، رجوع

به يكي از آنهاست.

[1718] سؤال 359: اگر سهم سادات را با سيّدي مستحق دستگردان كرده وبه گردن گرفته باشد، آيا هنگام پرداخت بايد به همان سيّد بدهد يا به سيّد ديگر هم مي تواند بدهد؟

پاسخ: دستگردان صحيح با سيّد فقير به اين صورت است كه سهم سادات را به او تمليك نمايد و از او قرض بگيرد. بنا بر اين بايد به خود او برگرداند، نه به شخص ديگر.

[1719] سؤال 360: شخصي مبلغ زيادي را به عنوان خمس بدهكار بوده و پول آن را دستگردان كرده است؛ ولي قبل از پرداخت آن، قدرت خريد پول، به طور چشمگيري پايين آمده است. آيا وي همان مبلغ دستگردان شده را بدهكار است يا قدرت خريد آن را در زمان دستگردان شدن؟

پاسخ: چنانچه پس از دستگردان كردن، قدرت خريد پايين بيايد، اگر بدون تأخير و در موقع تعيين شده پرداخت نمايد، ظاهراً ضامن تفاوت نيست؛ چون كسي كه دستگردان مي نمايد (مرجع تقليد يا نماينده او) توجه به تورّم دارد. البته اگر تورّم، فوق حدّ انتظار و مقدار پيش بيني شده باشد، در مقدار بيشتر از تورّمِ معمول يا بايد مصالحه شود و يا قدرت خريد ملاك قرار گيرد و در فرض تأخير در پرداخت نيز حكم همين است.

[1720] سؤال 361: آيا دستگردان نمودن وجوه شرعي، با چك مدت دار يا چكي كه تاريخ وصول آن رسيده است، صحيح است؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1721] سؤال 362: كسي كه خمس مالش را دستگردان كرده و مقداري بدهكار است، آيا مي تواند مقدار بدهي را در سال بعد، از منافع آن سال پرداخت كند يا از مال خمس داده شده بايد بپردازد؟

پاسخ: اگر از مال

مخمّس و يا مالي كه به آن خمس تعلّق نمي گيرد بپردازد، صحيح است؛ ولي اگر بخواهد از منافع سال بعد بدهد، بايد خمس آن مبلغي را كه به عنوان خمس پرداخته است نيز در پايان سال خمسي جديد از مال خمس داده يا مالي كه به آن خمس تعلّق نمي گيرد، بپردازد.

مصرف خمس

[1722] سؤال 363: آيا مي توان وجوه شرعي واجب را به شيعه غير امامي محتاج داد؟

پاسخ: دادن سهم سادات به غير شيعه دوازده امامي جايز نيست و سهم امام عليه السلام تابع تشخيص و نظر مجتهد است؛ ولي مي توان از باب «سبيل اللَّه» به آنها زكات داد و دادن حقوق غير واجب نيز جايز است.

[1723] سؤال 364: آيا جايز است وجهي را كه به مبلّغ ديني مي دهند، از بابت وجوهات شرعي حساب نمايد؟

پاسخ: در غير سهم امام عليه السلام چنانچه به عنوان اجرت نباشد و خود مبلّغ نيز مانعي از دريافت وجوه شرعي نداشته باشد، اشكال ندارد و در سهم امام عليه السلام علاوه بر شرايط فوق، احتياطاً اجازه مجتهد نيز لازم است.

[1724] سؤال 365: آيا مصرف خمس براي تجهيز و ساخت مسجد جايز است؟ شهري كه فعاليت هاي فرهنگي و مذهبي مناسب براي جوانان در آن وجود ندارد و بستر مناسبي براي قاچاق موادّ مخدّر و به اعتياد كشاندن جوانان شده و جاي روحانيان و مبلّغان خوش ذوق، در آن جا خالي است، اختصاص دادن وجوهات به ساخت مسجد چه صورتي دارد؟

پاسخ: سهم سادات را بايد به سادات فقير پرداخت كرد و بنا بر احتياط مصرف نمودن سهم امام عليه السلام در ساختن مسجد و امور فرهنگي و... به طور موردي احتياج به اخذ اجازه دارد و شايسته است

همه مؤمنين در امر مبارزه با موادّ مخدّر تلاش نمايند.

[1725] سؤال 366: شخصي كه مستحقّ خمس يا زكات است، پس از دريافت كردن آنها، آيا فقط بايد در موارد خاصّي، مثل خوراك و ضروريات اوليه زندگي، آنها را مصرف كند يا در تمام مواردي كه نياز دارد، مي تواند به مصرف برساند؟

پاسخ: در مخارج حلالِ متعارفي كه دارد، مي تواند مصرف نمايد و مصرف مازاد بر شأن، موجب ضمان است.

[1726] سؤال 367: آيا اجازه مي فرماييد سهمين را براي ساختن مسجد، حسينيه و ساير امور عامّ المنفعه مصرف كرد؟

پاسخ: سهم سادات، بايد به خود آنها پرداخت شود. براي سهم امام عليه السلام، پس از مراجعه كردن، ممكن است به حسب مورد، بخشي از آن اجازه داده شود.

[1727] سؤال 368: آيا مي توان خمس را در مجالس سوگواري ائمه اطهارعليهم السلام به مصرف رساند؟

پاسخ: سهم سادات، بايد به فقراي سادات داده شود و سهم امام عليه السلام بنا بر احتياط بايد به حسب مورد، با اذن مجتهد مصرف شود.

[1728] سؤال 369: چيزي را كه انسان بابت خمس به كسي مي دهد، آيا لازم است به او بگويد كه خمس است؟

پاسخ: لازم نيست.

سهم سادات
سيادت

[1729] سؤال 370: با وجود معروفيت آباء و اجدادم به سيادت و اشتهار به سيّد بودن در موطن اجدادي، شجره نامه اي در دست نداريم و براي ما محرز نيست كه نَسَب ما به كدام امام معصوم عليه السلام مي رسد. در اين صورت وظيفه ما چيست؟

پاسخ: داشتن شجره نامه و انتساب به يك امام معيّن، براي اثبات سيادت لازم نيست و معروفيت و مشهوريت به سيادت در محل، اگر مورد ترديد و شكّ جمعيت قابل توجهي نباشد، كافي است.

[1730] سؤال 371: اگر مادر

يا مادر پدر يا مادر مادر يا پدر مادر اين جانب از سادات باشند، آيا بنده سيّد محسوب مي شوم؟ آيا صدقه و كفّارات بر من و اولادم حرام است؟ آيا بنده و اولادم مي توانيم از عمامه سياه استفاده كرده، خمس (سهم سادات) دريافت كنيم؟

پاسخ: سيّد كسي است كه نسبت او از طريق پدر به هاشم (جدّ بزرگوار پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم) برسد و ديگران احكام سيّد را ندارند و نبايد عمامّه سياه بگذارند، هر چند به سبب اين انتساب، داراي شرافت هستند.

[1731] سؤال 372: فردي كه پدرش از سادات نيست، ولي مادرش از سادات حسيني است، آيا از نوادگان حضرت فاطمه عليها السلام محسوب مي شود و به آن حضرت محرم است؟

پاسخ: در فرض سؤال، از نوادگان حضرت زهراعليها السلام است و محرم آن حضرت خواهد بود.

مصرف سهم سادات

[1732] سؤال 373: آيا سهم سادات را فقط بايد به سادات فقير داد؟

پاسخ: سهم سادات را يا بايد به ساداتي كه مستحقّ شرعي هستند داد و بنا بر احتياط مستحب از مجتهد جامع الشرائط نيز اجازه گرفت و يا به دست مجتهد جامع الشرائط رساند تا به مصرف برساند و در هر دو صورت مجزي و صحيح است.

[1733] سؤال 374: كسي كه سيّد يتيمي را سرپرستي مي كند و او را به فرزندي خود پذيرفته است، آيا مي تواند سهم سادات را چه از اموال خودش يا از اموال ديگران به مصرف اين سيّد برساند؟

پاسخ: مي تواند از سهم سادات خود يا ديگران براي او مصرف كند.

[1734] سؤال 375: آيا جايز است سيّد غني، سهم سادات خود يا ديگران را به فرزند فقيرش بدهد يا خير؟

پاسخ: براي نفقه واجب او نمي تواند

از سهم سادات خود يا ديگران به او بدهد؛ ولي اگر مخارجي داشته باشد كه پرداخت آنها بر پدر واجب نباشد، مي تواند سهم سادات خود يا ديگران را براي آن مخارج به فرزند خود بدهد.

[1735] سؤال 376: اگر كسي همسرش سيّده باشد و او برادران و خواهران فقيري داشته باشد، آيا مي تواند خمس آل محمّدعليهم السلام را به همسرش بدهد كه صرف در معاش آنها بكند؟

پاسخ: دادن سهم سادات اشكال ندارد، به شرطي كه قصد تمليك آن را به همسرش ننمايد؛ بلكه او را وكيل خود كند كه به مصرف معاش برادران و خواهرانش برساند؛ اما دادن سهم امام عليه السلام احتياطاً محتاج به اجازه مجتهد است.

[1736] سؤال 377: آيا جايز است خمس را به نزديكان خود كه محتاج هستند، پرداخت كنيم يا خير؟

پاسخ: اگر واجب النفقه شما نباشند و داراي شرايط دريافت سهم سادات باشند، سهم سادات را به سادات از آنها مي توانيد بدهيد؛ ولي براي مصرف سهم امام عليه السلام به احتياط واجب، به طور موردي بايد اجازه بگيريد.

[1737] سؤال 378: آيا به زني هاشمي كه شوهرش بدون عذر، نفقه واجب او را نمي دهد، مي توان خمس داد؟ و آيا او مي تواند خمس را خرج بچه هاي غير سيّد خود كند؟

پاسخ: چنانچه گرفتن نفقه با مراجعه به حاكم شرع ممكن نباشد و زن، استحقاق شرعي سهم سادات را داشته باشد و شوهر، خرج زن و بچه را ندهد و بچه ها هم نيازمند باشند، و تأمين مخارج بچه ها خارج از حدّ شأن زن نباشد، زن مي تواند به اندازه مخارج خود و بچه ها سهم سادات بگيرد و براي خود و بچه ها مصرف كند.

[1738] سؤال 379: آيا جايز است به

كسي كه فقير است و از سادات نيست، به جهت اين كه همسر او از خانم هاي سيّده است، خمس داد؟

پاسخ: اگر شوهر قادر بر اداي نفقه زوجه سيده خود نيست، مانعي ندارد كه به زوجه او در صورتي كه داراي ساير شرايط باشد، سهم سادات بدهند؛ ولي به شوهر نمي شود سهم سادات داد و براي غير نفقات واجب زوجه كه در حدّ شأن زن است نيز مي توان سهم سادات را به زوجه واجد شرايط پرداخت نمود و اگر وضعيت آنها طوري است كه مخارج شوهر جزء شئون عرفي زن محسوب مي شود، زن مي تواند براي مخارج شوهرش نيز سهم سادات بگيرد.

[1739] سؤال 380: آيا براي زن جايز است كه خمس اموالش را به شوهرش كه مستحق است بدهد و سپس شوهر آن را صرف همسر و زندگي خود كند؟

پاسخ: اگر شوهر مستحقّ سهم سادات است، زن مي تواند سهم سادات اموالش را به شوهرش بدهد و براي شوهر جايز است كه آن را بگيرد و در نفقه خود و عيالش در حدّ متعارف مصرف نمايد؛ ولي در سهم امام عليه السلام بنا بر احتياط واجب اجازه مجتهد لازم است.

[1740] سؤال 381: اگر سيّد فقيري بخواهد خانه اي مانند اغنياي ديگر براي خود بنا كند، آيا جايز است از سهم سادات براي بناي اين خانه به او كمك كرد؟

پاسخ: بيش از مقداري كه مناسب با شأن اوست، نمي توان به وي پرداخت كرد.

[1741] سؤال 382: سيّد فقيري كه قادر به تهيه منزل مسكوني براي خود نيست، آيا جايز است با دريافت سهم سادات در طول چندين سال، اقدام به ساخت يا خريد مصالح و لوازم ساخت خانه كند؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1742] سؤال

383: به سيّد فقيري كه اظهار فقر نمي كند و اگر پولي به عنوان خمس به او داده شود، با اين كه حقّ اوست، قبول نمي كند، چگونه مي توان كمك كرد؟

پاسخ: مي توانيد سهم سادات را با عنوان هديه به او بدهيد، مگر اين كه بدانيد واقعاً حاضر به گرفتن سهم سادات نيست كه در اين صورت پرداخت آن صحيح نيست.

[1743] سؤال 384: آيا جايز است سهم سادات را به سيّد مستحقي داد، تا صرف امور مستحب، مانند زيارت و عمره و حجّ مستحبّي بنمايد؟

پاسخ: اگر اين گونه امور مطابق شأن او باشد و زياده روي محسوب نشود، اشكال ندارد.

[1744] سؤال 385: اگر سيّد فقيري كه مستحقّ شرعي سهم سادات است، به ما بدهكار باشد و از دنيا برود، آيا جايز است بدهي او را بابت سهم سادات حساب كنيم؟

پاسخ: اگر تركه اي از او باقي نمانده و يا اگر باقي مانده، بچه هاي فقيري دارد كه به آن محتاج هستند، مي توانيد طلب خود را بابت سهم سادات حساب كنيد.

[1745] سؤال 386: خانواده اي كه در جايي مشهور به سيّد بودن هستند، ولي هيچ گونه مدركي در اين رابطه وجود ندارد، آيا مجاز به گرفتن خمس هستند يا خير؟ در صورت پرداخت خمس به آنها، آيا پرداخت كننده بري ء الذمّه مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر در منطقه خود، معروف و مشهور به سيادت باشند، در صورت احتياج مي توانند خمس بگيرند و در فرض مذكور، دهنده خمس بري ء الذمّه مي شود.

[1746] سؤال 387: فرزندان حضرت علي عليه السلام كه از نسل حضرت فاطمه زهراعليها السلام نيستند، آيا مي توانند سهم سادات دريافت كنند؟ حكم دادن صدقه به آنها چگونه است؟

پاسخ: احكام سادات، مخصوص ساداتي است كه

از طرف پدر به هاشم (جدّ پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم) برسند و مستحق باشند. بنا بر اين كساني كه از طرف پدر از اولاد امير المومنين عليه السلام محسوب مي شوند، مانند فرزندان حضرت ابوالفضل عليه السلام به شرط مستحق بودن، مي توانند سهم سادات را دريافت كنند و در صدقه نيز منظور از سيّد همين است و سيّد مي تواند به سيّد ديگر صدقه بدهد؛ ولي صدقه واجب غير سيّد بايد به غير سيّد داده شود؛ اما دادن صدقه مستحبّي از طرف غير سيّد به سيّد مانعي ندارد.

[1747] سؤال 388: آيا لازم است كسي كه خمس يا زكات را دريافت مي كند، خود را مستحقّ آن بداند يا همين كه دهنده خمس و زكات او را مستحق بداند، كافي است، ولو اين كه گيرنده، خودش را مستحق نداند؟

پاسخ: لازم است گيرنده، خودش را مستحق بداند و اگر خودش را مستحق نمي داند، حقّ گرفتن وجه شرعي را ندارد، هر چند دهنده خمس و زكات در صورتي كه استحقاق گيرنده را احراز كند، ديگر تكليفي ندارد، مگر آن كه خلاف آن احراز شود.

[1748] سؤال 389: آيا دادن سهم سادات، احتياج به اذن مجتهد دارد؟

پاسخ: خير، ولي احتياط مستحب است.

[1749] سؤال 390: آيا جايز است بدون اجازه حاكم شرع، تمام خمس را به سيّد فقير بپردازيم يا خير؟

پاسخ: احتياط لازم اين است كه سهم امام عليه السلام با اذن حاكم شرعي به مصرف برسد و نسبت به سهم سادات، اين احتياط، مستحب است.

سهم مبارك امام عليه السلام

[1750] سؤال 391: كسي كه سهم امام عليه السلام را دريافت مي كند، آيا مالك آن مي شود يا فقط حقّ تصرّف در آن را دارد؟ اگر با سهم

امام عليه السلام چيزي بخرد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: كسي كه به جهت فقر، سهم امام عليه السلام را مي گيرد، به اندازه خرج يك سال خود مي تواند بگيرد و مالك مي شود و چيزي را هم كه با آن مي خرد، مالك مي شود؛ ولي لازم است سهم امام عليه السلام را در مصارف مجاز و در حدّ شأن خود صرف نمايد؛ و اگر به عنوان اجرت كار بگيرد، مالك آن مي شود و حكم ساير اجرت ها را دارد؛ و چنانچه دريافتش به جهت تبليغ و ترويج احكام و معارف ديني باشد، مالك آن مي شود و زيادي آن در آخر سال، خمس ندارد.

مصرف سهم مبارك امام عليه السلام و بعضي وجوهات شرعي ديگر

[1751] سؤال 392: طلابي كه در مدارس ديني مشغول تحصيل هستند و نياز مبرم به كتاب و مخارج ديگر دارند، آيا مي توان سهم امام عليه السلام را شخصاً به آنها پرداخت نمود؟

پاسخ: بدون اخذ اجازه احتياطاً جايز نيست.

[1752] سؤال 393: غير سيّدي كه فقير و مقروض است و توانايي پرداخت قرض خود را ندارد، آيا براي طلبكار جايز است كه قرض او را بابت سهم امام عليه السلام محاسبه نمايد؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب از مجتهد اذن بگيرد.

[1753] سؤال 394: افراد خيّري به انجمن حمايت از زندانيان كه يك مؤسسه غير دولتي است، جهت آزادي زندانيان بي بضاعتي كه به علت بدهكاري و يا ديه در زندان هستند، كمك مي كنند. خواهشمند است بفرماييد آيا مي توان اين كمك ها را از وجوهات محسوب نمود؟

پاسخ: از بابت سهم امام عليه السلام محسوب نمي شود، مگر اين كه پرداخت كننده به طور موردي اجازه بگيرد.

[1754] سؤال 395: آيا جايز است سهم امام عليه السلام را بدون اجازه مجتهد، در جاي

خودش مصرف كنيم و بعداً از مجتهد اجازه بگيريم؟

پاسخ: احتياط اين است كه قبل از مصرف نمودن در محلّ خودش اجازه بگيريد.

[1755] سؤال 396: وقتي مي دانيم مجتهد به مصرف كردن سهم امام عليه السلام در موردي راضي است، آيا باز هم لازم است براي مصرف در آن مورد، از او اجازه بگيريم؟

پاسخ: احتياط، در گرفتن اجازه است.

[1756] سؤال 397: آيا مي توان از سهمين، مظالم، زكات، زكات فطره، صدقات، نذورات، موقوفات عامّه و اموال مجهول المالك و هر آنچه كه تصرّف در آن منوط به اجازه حاكم شرع است، براي كارهاي فرهنگي در جهت افزايش دانش ديني، سياسي، فرهنگي و حقوق فردي و اجتماعي مردم با تشخيص صاحب وجه و يا وكيل او استفاده كرد؟

پاسخ: موارد مصرف بعضي از امور ذكر شده در سؤال (مثل سهم سادات، زكات، زكات فطره و...)، در رساله عمليه ذكر شده است و بايد در همان موارد مصرف شود و در بعضي از موارد، مثل موقوفات عامّه و نذورات، مصرف، تابع نظر واقف و نذر كننده است و در بعضي از موارد ديگر كه احتياج به اجازه مجتهد جامع الشرائط است (مثل سهم امام عليه السلام)، بايد اجازه گرفته شود و ممكن است به حسب مورد و مصلحت، مقداري از آن اجازه داده شود.

[1757] سؤال 398: در مساجد شهر ما به مناسبت ايّام محرم و رمضان، مرسوم است كه هيئت اُمناي مساجد براي واعظ و مبلّغ از مردم مبالغي را به عنوان مال امام جمع آوري مي نمايند و بنا بر تحقيقات به عمل آمده 95 درصد مردم با اين نيّت كه اين پول به امام جماعت و مبلّغ تعلّق دارد، آن را پرداخت

مي نمايند و خرج مسجد را هم جداگانه مي پردازند. آيا هيئت اُمناي مساجد مجاز هستند پولي را كه به عنوان مال امام جمع آوري مي نمايند، در امورات ديگر (مثل مخارج مربوط به مدّاح، كفشدار، آشپز، راننده، تعمير و تكميل مسجد و كمك به فقراي محل) صرف نمايد؟

پاسخ: چنانچه وجوه مذكور، سهم امام عليه السلام نباشد، مصرف آن، تابع نيّت پرداخت كننده آن وجوه است.

[1758] سؤال 399: آيا مي توان اموال مجهول المالك را به سادات داد؟

پاسخ: احتياط اين است كه به سادات داده نشود.

[1759] سؤال 400: مظالم عباد يعني چه و در چه طريقي بايد به مصرف برسد؟

پاسخ: مظالم عباد به ديوني گفته مي شود كه بر ذمّه اشخاص باشد و صاحبان آنها معلوم نباشد. كسي كه مديون مظالم عباد است، اگر غير سيّد است، مظالم را به فقير غير سيّد بدهد و اگر سيّد است، مي تواند به سيّد فقير بدهد.

[1760] سؤال 401: آيا براي ردّ مظالم به فقرا، بايد از مجتهد اجازه بگيريم يا خير؟

پاسخ: احتياط، در اجازه گرفتن است.

ديگر مسائل خمس

[1761] سؤال 402: اين جانب پولي را كه خمسش را پرداخت كرده ام و باقي مانده آن مثلاً صد هزار تومان شده، در حساب بانكي خود گذاشته ام. با توجه به اين كه پول بنده در اختيار بانك است و دست به دست مي گردد و پولي كه از بانك مي گيرم، عين پول خودم نيست و ممكن است پولي باشد كه خمس آن پرداخت نشده باشد، لطفاً بفرماييد.

الف. آيا به اين صد هزار تومان، خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: پولي كه خمس آن داده شده، ديگر خمس ندارد، ولو چند سال بر آن گذشته باشد و در بانك هم عوض شده باشد.

ب. در

صورتي كه هيچ وقت موجودي حساب، كمتر از صد هزار تومان نشده باشد، آيا به آن خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: خير.

[1762] سؤال 403: شخصي خمس اموالش را داده و سپس چند سال خمس نداده و اكنون مي خواهد دوباره خمس بدهد. آيا مي تواند به مقدار اموالي كه قبلاً خمس آنها را داده، كنار بگذارد و خمس بقيه را بدهد؟

پاسخ: اموالي كه خمس آن پرداخت شده و باقي مانده باشند، خمس ندارند.

[1763] سؤال 404: آيا فرزند مي تواند از مال خودش از طرف پدرش كه خمس بدهكار است، خمس را پرداخت كند؟

پاسخ: جايز است.

[1764] سؤال 405: بعضي ها اظهار مي دارند ما عشريّه پرداخت مي كنيم و خيلي هم دقت دارند كه تأخير نشود. آيا عشريّه، وجهه اسلامي دارد و كفايت از خمس مي كند يا خير؟ عشريّه به چه كساني تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: در اسلام، چيزي بنام عشريّه نداريم. بعضي از فرق صوفيه آن را معمول كرده اند و آن نه خمس محسوب مي شود و نه بدهي ديگر، و بايد خمس آن مبلغي را كه به عنوان عشريّه خرج مي كنند، نيز بدهند؛ زيرا جزء مؤونه حساب نمي شود.

زكات
زكات مال

وجوب زكات

[1765] سؤال 1: آيا در وجوب پرداخت خمس يا زكات، غني بودن پرداخت كننده خمس و زكات شرط است يا نه؟

پاسخ: در وجوب پرداخت زكات، غني بودن دهنده آن شرط نيست. پس اگر كسي فقير است، ولي گندم و يا جو او به حدّ نصاب رسيده است، بايد زكات آن را بپردازد و چنانچه خودش استحقاق دريافت زكات را داشته باشد، مي تواند از ديگري زكات بگيرد؛ ولي خمس به اموال كسي كه مؤونه سال خود را ندارد، تعلّق نمي گيرد؛ مگر اين كه مالي را نگهدارد و

در مؤونه صرف نكند و سال بر آن بگذرد كه در اين صورت بايد خمس آن را بپردازد.

نيّت زكات

[1766] سؤال 2: اگر كسي زكات مالش را بدون قصد قربت بپردازد، آيا واجب است دوباره زكات را با قصد قربت بدهد يا تنها معصيت كرده و دوباره دادن زكات واجب نيست؟

پاسخ: اگر زكات را با اختيار خود و بدون قصد قربت بدهد، مجزي نيست و بايد دوباره با نيّت قربت زكاتش را بپردازد.

[1767] سؤال 3: كسي كه زكاتش را نمي دهد و حاكم شرع به اجبار از او مي گيرد، با توجه به اين كه قصد قربت نكرده است، آيا بري ء الذمّه شده است يا نه؟

پاسخ: بعد از ثبوت ولايت حاكم شرعي بر اخذ زكات از شخص ممتنع، از جهت عدم قصد قربت، اشكالي ندارد و مبرئ ذمّه است.

اموالي كه زكاتشان واجب است
زكات غلّات

[1768] سؤال 4: كشاورزي كه تاكنون زكات نداده است، چه بايد بكند تا از نظر شرعي بدهي نداشته باشد؟ وظيفه كشاورزي كه جاهل به حكم مسأله بوده و زكات نداده و اكنون مسأله را ياد گرفته، چيست؟

پاسخ: هر مقدار كه يقين دارد كه به عنوان زكات بر او واجب شده، بايد بپردازد و اگر نمي تواند همه را يك جا بدهد، مي تواند به تدريج بپردازد و در مقدار بيشتر از آن كه شك در وجوب آن دارد، چيزي بر او واجب نيست.

[1769] سؤال 5: آيا راه چاره اي براي زارعي كه زكات خود را پرداخت نكرده و مقدار زيادي زكات بدهكار است و فعلاً هم توانايي پرداخت آن را ندارد، وجود دارد؟

پاسخ: با مراجعه حضوري مشكل خود را حلّ نمايد.

[1770] سؤال 6: كشاورزي هستم كه ساليان درازي كشاورزي كرده ام و اكنون

يقين ندارم كه تمام زكات هايي كه بر من واجب شده، پرداخته ام يا نه. لطفاً مرا راهنمايي كنيد.

پاسخ: مقداري را كه يقين داريد پرداخت نكرده ايد، ادا كنيد و پرداختن زايد بر آن مقدار يقيني (مقدار مشكوك)، واجب نيست.

[1771] سؤال 7: محصولي از بذري كه زكات آن پرداخت شده، به دست آمده است و محصول ديگر از بذري كه زكاتش را نداده اند، حاصل شده است. آيا مقدار زكات اين دو محصول با يكديگر متفاوت است يا يكسان؟

پاسخ: بذر از مخارج زراعت محسوب مي شود. اگر زكاتش داده شده است، بذر، زكات ندارد و محصول (مقدار باقي مانده پس از كسر كردن مقدار بذر) اگر به حدّ نصاب برسد، زكات دارد و اگر بذر، زكاتش داده نشده است، بايد زكات تمام محصول به دست آمده، چنانچه به حدّ نصاب برسد، داده شود.

[1772] سؤال 8: تفاوت زكات به هنگامي كه زمين زراعتي، اجاره اي باشد با زماني كه ملكي باشد، چه قدر است؟

پاسخ: فقط فرقش اين است كه در زمين اجاره اي، علاوه بر كسر مخارج، وجه اجاره زمين هم با مخارج ديگر كسر مي شود و بعد از كسر مخارج و وجه اجاره، اگر بقيه محصول به حدّ نصاب برسد، زكات واجب است.

[1773] سؤال 9: زارعي علاوه بر كشت گندم در زمين هاي خودش، در زمين هاي همسرش هم گندم كشت مي كند و اختيار كامل زمين ها در دست اوست و زنش هيچ گونه دخالتي در اين كار ندارد. آيا اين كشاورز بايد زكات تمام محصول را بدهد يا زكات محصول زمين هاي خودش را؟

پاسخ: اگر زراعت مذكور به طور مزارعه است، سهم هر يك از مالك زمين و زارع كه به حدّ نصاب رسيد، زكات

بر او واجب مي شود و اگر زمين به طور رايگان در اختيار زارع قرار گرفته است، در صورتي كه مجموع زراعت به حدّ نصاب رسيد، زكات فقط بر زارع واجب است.

[1774] سؤال 10: كارگري در فصل درو به مزرعه اي مراجعه مي كند و در آن مشغول به درو مي شود و در پايان كار به عنوان دست مزد، مقداري گندم به او مي دهند كه از مقدار نصاب وجوب زكات بيشتر است. آيا زكات اين گندم را بايد پرداخت كند؟

پاسخ: زكات بر دست مزد دروگر تعلّق نمي گيرد.

[1775] سؤال 11: آيا زكات گندمي كه با كشيدن آب به وسيله سطل از چاه، آبياري شده، با زكات گندمي كه با كشيدن آب توسط موتور آب از چاه آبياري شده، تفاوت دارد؟

پاسخ: در هر دو فرض مذكور، در مقدار زكات فرقي نيست و مقدار آن، يك بيستم است.

[1776] سؤال 12: آبياري با آب چاه، آب قنات، آب چشمه يا آب رودخانه، در مقدار زكات مؤثر است يا خير؟

پاسخ: اگر براي رساندن آب به زراعت يا به پاي درخت از وسيله اي (مثل دلو و موتور آب) استفاده مي شود، مقدار زكات محصول، يك بيستم است و اگر آب به خودي خود بر اثر جريان و يا بارش باران و يا مرطوب بودن زمين و مانند آن به زراعت يا درخت مي رسد، مقدار زكات محصول، يك دهم است.

[1777] سؤال 13: كسي در سال گذشته مقداري گندم به دست آورده؛ ولي به حدّ نصاب نرسيده و زكات آن واجب نشده است. امسال نيز محصول گندمش مانند سال گذشته است؛ ولي مجموع دو گندم به حدّ نصاب مي رسد. آيا بايد زكات پرداخت كند يا خير؟

پاسخ: در

فرض مذكور، پرداخت زكات واجب نيست.

[1778] سؤال 14: اگر جو و گندم به صورت مخلوط كاشته و درو شود و روي هم به حدّ نصاب برسد، زكات دارد يا خير؟

پاسخ: اگر هر يك از گندم و جو به حدّ نصاب نرسد، زكات واجب نيست، هر چند هر دو بر روي هم به حدّ نصاب برسند.

[1779] سؤال 15: كشاورزي كه در زميني زراعت گندم و در زمين ديگر زراعت جو دارد، آيا براي به حدّ نصاب رسيدن و دادن زكات، هر يك را بايد جداگانه حساب كند يا اين كه گندم و جو يك محصول است و روي هم حساب مي شود؟

پاسخ: هر يك جداگانه حساب مي شود و هر كدام به تنهايي به حدّ نصاب برسد، زكاتش واجب است.

[1780] سؤال 16: انگوري كه كشمش آن مرغوب نيست و اگر تبديل به كشمش شود، ارزشي ندارد و كسي آن را نمي خرد، آيا زكاتش واجب است؟

پاسخ: اگر با تبديل نمودن انگور به كشمش، مقدار كشمش به حدّ نصاب برسد، بايد زكات انگور، ولو به كشمش تبديل نشود، پرداخت شود.

[1781] سؤال 17: اگر سازمان يا ارگاني اقدام به كشت گندم يا جو كند، آيا موقع برداشت محصول، بايد زكات آن پرداخت شود؟

پاسخ: زكات تعلّق نمي گيرد.

زكات دام

[1782] سؤال 18: اگر زارع يا دامدار، قبل يا بعد از زمان وجوب زكات و قبل از پرداخت آن بميرد، تكليف ورثه او درباره پرداخت زكات چيست؟

پاسخ: اگر زارع يا دامدار، پس از تعلّق وجوب زكات بميرد، واجب است زكات از تركه او پرداخت شود و اگر پيش از تعلّق وجوب زكات بميرد، تركه او از جمله اعيان زكوي به ورثه او منتقل مي شود و

هر يك از ورثه كه سهمش از اعيان زكوي به حدّ نصاب برسد و داراي ساير شرايط پرداخت زكات باشد، واجب است زكات بدهد.

[1783] سؤال 19: كسي نذر كرده كه گوسفندان خود را صدقه بدهد و قبل از عمل به نذر، گوسفندان متعلّق زكات شده اند. اكنون وظيفه او چيست؟

پاسخ: در مسأله مذكور، بايد به نذر خود عمل كند و و بنابر احتياط واجب، به اندازه زكات گوسفندان، پول به عنوان زكات آنها بپردازد، مگر اين كه پس از نذر كردن و قبل از تعلّق زكات به گوسفندان، آنها را تمليك كرده، ولي تحويل نداده باشد كه در اين صورت فقط عمل به نذر لازم است.

[1784] سؤال 20: ما تعدادي زيادي گوسفند داريم كه در بيشتر سال از علف صحرا و بيابان تغذيه مي كنند و چند ماهي را هم به آنها علوفه مي دهيم، آيا به اين گوسفندان زكات يا خمس تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: در مورد مذكور، زكات به آن گوسفندان تعلّق نمي گيرد؛ ولي خمس، اگر شرايطش موجود باشد، واجب است.

زكات طلا و نقره

[1785] سؤال 21: آيا در حال حاضر، زكات طلا ونقره، فرض تحقّق دارد يا خير؟ و آيا طلا و نقره هاي ساخته شده، مانند دست بند، گردن بند و سكّه هاي بهار آزادي، متعلّق زكات هستند؟

پاسخ: اگر موضوع زكاتِ طلا و نقره موجود شود، دادن زكاتش واجب است و موضوع طلا و نقره زكوي در رساله ها به طور مشروح بيان شده است.

[1786] سؤال 22: آيا در اين زمان، با توجه به شرايط به وجود آمده در معاملات، ديگر به طلا و نقره زكات تعلّق نمي گيرد؟

پاسخ: اگر طلا و نقره اكنون هم شرايط وجوب زكات را داشته باشند، بر مالك

آنها واجب است زكات آنها را بپردازد.

[1787] سؤال 23: آيا طلا و نقره مصنوعي، مورد زكات واقع مي شوند؟

پاسخ: طلا و نقره مصنوعي، حكم طلا و نقره طبيعي و واقعي را ندارند.

[1788] سؤال 24: آيا به اسكناس و سكه هاي رايج در معاملات اين زمان كه غير از طلا و نقره است، زكات تعلّق مي گيرد؟

پاسخ: اسكناس و پول هاي ديگر كه غير از نقدين (طلا و نقره) هستند، زكات ندارند.

مصرف زكات
صرف كردن زكات بدون اجازه مجتهد

[1789] سؤال 25: آيا زكات را خودمان مي توانيم بدون اجازه مجتهد، به مصارف معيّن شده در شرع برسانيم؟

پاسخ: بلي، زكات را بدون اذن مجتهد هم مي شود در موارد بيان شده در رساله به مصرف رساند؛ ولي بهتر است از مجتهد اذن گرفته شود.

زكات را در چه راه هايي مي توان صرف نمود؟

[1790] سؤال 26: لطفاً فرق صدقه با هديه را بيان كنيد و بفرماييد كه آيا بين هديه به فقير و صدقه فرقي هست يا خير؟ و آيا صدقه را فقط به فقير مي دهند يا به غني هم مي توان صدقه داد و آيا صدقه دادن به سادات جايز است يا خير؟

پاسخ: در صدقه، علاوه بر بلوغ و عقل و رشد عقلي و مجبور نبودن، قصد قربت لازم است؛ ولي در هديه، قصد قربت لازم نيست و شرط هم نيست. در صدقه، بعد از قبض و اقباض، رجوع جايز نيست؛ ولي در هديه، در صورت باقي ماندن عين هديه، به جز در مواردي، رجوع جايز است. صدقه و هديه، هر دو خوب هستند؛ ولي صدقه بهتر است وثواب بيشتري دارد. صدقه واجب، مثل زكات مال و زكات فطره را نمي توان به شخص غني داد؛ ولي صدقه مستحبّي را مي توان داد؛ اما بهتر است كه به فقير داده شود. زكات مال و زكات فطره غير سيّد را نمي توان به سيّد داد و بنا بر احتياط بقيه صدقات واجب، مثل صدقه نذري و ردّ مظالم و كفّارات واجبِ غير سيّد را نيز نمي توان به سيد داد؛ ولي صدقه مستحبّ غير سيّد را مي توان به سيّد داد؛ اما سيّد مي تواند هم صدقه واجب و هم صدقه مستحبّ خود را به سيّد بدهد.

[1791] سؤال 27: آيا گرفتن صدقه

بر سيّد حرام است؟

پاسخ: زكات واجب (زكات مال و زكات فطره) غير هاشمي را نمي توان به هاشمي داد و بنا بر احتياط ساير صدقات واجب هم همين حكم را دارد؛ ولي دادن صدقه مستحب مانعي ندارد.

[1792] سؤال 28: آيا گرفتن صدقه بر كسي كه مادر او سيّده است، حرام است؟

پاسخ: كسي كه مادرش سيّده است، ولي پدر او از سادات نيست، گرفتن زكات و صدقه واجب و مستحب بر او حرام نيست.

[1793] سؤال 29: آيا انسان مي تواند زكات مالش را جهت ازدواج فرزندان خود به مصرف برساند؟

پاسخ: چنانچه فرزندان، مستحق باشند و مخارج عروسي از محلّ ديگري تأمين نشود، اشكالي ندارد. البته چنانچه احتياج آنان به ازدواج به گونه اي باشد كه مخارج آن جزء نفقات واجب بر پدر به حساب آيد، نمي تواند آن را از زكات پرداخت كند.

[1794] سؤال 30: آيا جايز است زكات را به عروس يا داماد يا دختر يا پسر خود و يا فرزندان آنها داد؟

پاسخ: دادن زكات به داماد در صورتي كه فقير واجد شرايط باشد، جايز است و دادن زكات به عروس واجد شرايط در صورتي كه پسر نتواند مخارج او را بدهد نيز جايز است. پدر مي تواند زكات خود را به پسر و يا دختر ويا نوه هاي خود كه واجد شرايط باشند، در غير از نفقه واجب آنها بدهد.

[1795] سؤال 31: مردي با زني ازدواج مي كند كه از شوهر ديگرش داراي دختر و پسر است، آيا اين مرد مي تواند زكات خود را به اين دختر و پسر بدهد؟

پاسخ: اگر فقير باشند، و به جهتي (مثل شرط ضمن عقد) نفقه آنها بر او واجب نشده باشد، دادن زكات به آنها

جايز است و اشكال ندارد.

[1796] سؤال 32: شخصي توانايي كسب و كار و تحصيل درآمد را دارد؛ ولي راه هاي كسب درآمد، مطابق شأن و موقعيت او نيست و به آبروي او لطمه وارد مي كند. آيا مي توانيم به او زكات بدهيم تا مجبور به كسب درآمد از اين راه ها نباشد؟

پاسخ: دادن زكات به چنين شخصي اشكال ندارد و گرفتن او هم جايز است.

[1797] سؤال 33: آيا به كسي كه در خواندن نماز سستي به خرج مي دهد و گاهي نمازش فوت مي شود و يا به كسي كه اهل گناه است، مي توان زكات داد؟

پاسخ: اگر اهل نماز است، فوت شدن گاه به گاه نماز، مانع پرداختن زكات به او نمي شود؛ ولي احتياطاً به متجاهر به فسق به مثل ترك نماز و خوردن شراب، نبايد زكات داد و همچنين بنا بر اقوي به فقيري كه آن را در معصيت مصرف مي كند، زكات ندهند.

[1798] سؤال 34: اگر احتمال دهيم زكاتي را كه به فقير مي دهيم، در راه معصيت خرج مي كند، آيا مي توانيم به او زكات بدهيم؟

پاسخ: در صورت وجود ساير شرايط، صرف احتمال مصرف در معصيت، مانع دادن زكات نمي شود، مگر اين كه احتمال قوي بدهيد كه در معصيت مصرف مي كند.

[1799] سؤال 35: خانواده اي هستند از سادات كه يتيم و فقير هستند؛ ولي هيچ كدامشان نماز نمي خوانند و روزه نمي گيرند. با توجه به اين كه كسي نيست تا سرپرستي و مخارج آنها را به عهده بگيرد، آيا دادن زكات واجب و يا خمس به آنها صحيح است؟ لازم به توضيح است كه مادر آنها از غير سادات است.

پاسخ: در فرض سؤال، اگر بچه غير بالغي در اين خانواده وجود داشته

باشد، مي توان از زكات و همچنين از خمس (سهم سادات) به او پرداخت نمود؛ ولي به بقيه افراد خانواده، بنا بر احتياط واجب نمي توان از اين وجوه پرداخت كرد.

[1800] سؤال 36: مستحقي به ما بدهكار است، آيا مي توانيم وجوه شرعي يا مظالم و كفّاراتي را كه برعهده ماست به جاي آن بدهي حساب كنيم و از مستحق چيزي نگيريم؟

پاسخ: جايز است بدهي او را از وجوه شرعي ذكر شده حساب كنيد و چيزي از او نگيريد.

[1801] سؤال 37: آيا مي توان زكات را به جاي دادن به فقير، در راه هاي ديگري كه مورد رضايت خداوند است، مصرف نمود؟

پاسخ: اگر مصلحت عامّه داشته باشد، در راه خدا مي شود زكات را مصرف كرد؛ ولي دادن زكات به فقير شيعه، بهتر از همه مصارف است.

[1802] سؤال 38: حمام محلّه ما حدود ده سال است كه خراب شده و مردم از ياري مسئولان و متولّيان، براي مرمّت و باز سازي آن نا اميد شده اند. آيا براي بازسازي حمام جهت رسيدگي به بهداشت اهالي محلّه، مي توان از وجوه شرعي استفاده نمود؟

پاسخ: مصرف نمودن صدقات مستحبّي و زكات واجب و موقوفاتي كه براي امور خيريه هستند، اشكالي ندارد.

[1803] سؤال 39: آيا جايز است براي تبليغ امور ديني و برگزاري مجالس ديني و خريد كتب ديني از زكات استفاده كرد؟

پاسخ: خريدن كتاب ديني از زكات مال خود مكلّف، براي خودش جايز نيست؛ ولي در مورد خريدن كتاب ديني براي ديگران از زكات، چنانچه كتاب را براي استفاده اشخاص معيّن بخرد، اگر مستحقّ زكات باشند و احتياج به آن كتاب ها داشته باشند، جايز است؛ ولي چنانچه براي استفاده عموم (مانند كتابخانه هاي عمومي) مي خرد، مي تواند

از سهم «سبيل اللَّه» آنها را بخرد. همچنين براي برگزاري مجالس مذهبي و تبليغ امور ديني ميتوان از زكات به عنوان سهم «سبيل اللَّه» استفاده نمود.

[1804] سؤال 40: آيا جايز است زكات را صرف ساختن مسجد و درمانگاه و مدرسه و دبيرستان و دانشگاه كرد؟

پاسخ: دادن زكات به عنوان سهم «سبيل اللَّه» به مسجد و خرج كردن براي آن و همه كارهاي عام المنفعه كه نفع آن به عموم مسلمانان مي رسد، مانند ساختن و اصلاح راه، درمانگاه ها، بيمارستان ها، مدارس و امثال آن اشكال ندارد.

چه مقدار از زكات را مي توان به فقير داد؟

[1805] سؤال 41: آيا به كسي كه هم فقير باشد و هم بدهكار، مي شود بيشتر از خرج يك سال زكات داد؟

پاسخ: به اندازه اي مي شود به او زكات داد كه بدهي خود را بدهد و خرج يك سال را هم داشته باشد.

[1806] سؤال 42: آيا جايز است به فقير آن قدر زكات داد كه به طور كلّي غني شود، به طوري كه در سال هاي بعد هم نياز به دريافت زكات نداشته باشد؟

پاسخ: در فرض سؤال، دادن زكات به فقير در صورتي كه براي مصرف كردن باشد، بنا بر احتياط جايز نيست؛ ولي اگر مي دهد تا به كسب مشغول شود و از گرفتن زكات بي نياز شود، اشكالي ندارد.

ديگر احكام زكات

[1807] سؤال 43: آيا مالي كه زكات آن پرداخت شده است، امكان دارد كه دوباره مشمول پرداخت زكات شود يا خير؟

پاسخ: در نقدين (طلا و نقره) و انعام ثلاثه (گوسفند، گاو و شتر) همين گونه است؛ يعني امسال كه زكات آنها پرداخت شد، اگر تا سال آينده مقدار آنها از نصاب كمتر نشده باشد، با وجود ساير

شرايط وجوب زكات، بايد دوباره زكات آنها پرداخت شود.

[1808] سؤال 44: كسي بدهكار وجوه شرعي است؛ ولي نمي داند كه مثلاً زكات بدهكار است يا مظالم عباد برعهده اوست يا كفّاره بايد بپردازد. آيا مي تواند وجوه را به مستحق بدهد و اين طور نيّت كند كه هر كدام از اينها بود، همان حساب شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر به همان ترتيب، نيّت نمايد و به كسي بدهد كه مستحقّ دريافت همه اين وجوه شرعي است، اشكال ندارد.

گرفتن زكات از كسي كه زكات نمي دهد

[1809] سؤال 45: آيا حاكم شرع مي تواند از كسي كه مدّعي عدم وجوب زكات بر اوست و يا مدّعي است كه زكات مالش را پرداخته؛ ولي دليل و مدركي ارائه نمي دهد، زكات بگيرد؟

پاسخ: قول مالك، قبول است و نيازي به بيّنه و يمين و مدرك ندارد، مگر علم بر خلاف ادعاي او در بين باشد و در موردي كه مالك، متهم باشد، تفتيش جايز است؛ ولي نبايد به گونه اي باشد كه موجب اذيت مالك و يا اهانت به او گردد.

[1810] سؤال 46: آيا فقير مي تواند از مال كسي كه زكاتش را نمي پردازد، بدون اجازه او بردارد؟

پاسخ: بدون اجازه حاكم شرعي جايز نيست.

زكات اموال وقفي

[1811] سؤال 47: آيا در اموال موقوفه، زكات واجب مي شود يا خير؟

پاسخ: در عين موقوفه، زكات واجب نيست، خواه وقف عام باشد و يا وقف خاص، و در نما و منفعتِ وقف عام هم زكات نيست؛ ولي در نماي وقف خاص حصّه هر يك از موقوف عليهم كه به حدّ نصاب برسد، در صورت وجود ساير شرايط، بايد زكات آن را بدهد.

زكات طلب

[1812] سؤال 48: آيا بر طلبكار واجب است كه زكات طلب خود را بپردازد؟

پاسخ: مادامي كه طلبكار، طلب خود را وصول نكند و متمكّن از تصرّف در آن نباشد، زكات آن بر او واجب نيست.

زكات مستحب

[1813] سؤال 49: آيا مواردي وجود دارد كه پرداختن زكات آنها مستحب باشد؟

پاسخ: در چهار مورد، دادن زكات مستحب است:

الف. حبوباتي كه مكيل يا موزون است، مانند برنج، نخود، ماش، عدس و امثال آنها و همين طور ميوه ها، مانند سيب، زرد آلو، گلابي و مانند آنها؛ ب. مال التجاره؛ ج. اسب هاي ماديان؛ د. املاكي كه منظور از نگهداري آنها منفعت بردن از آنها است، مانند باغ و بستان و مغازه و هتل و امثال آنها.

تصرّف در مالي كه زكاتش داده نشده

[1814] سؤال 50: آيا تصرّف در مالي كه متعلّق زكات واقع شده و هنوز زكاتش پرداخت نشده، جايز است؟

پاسخ: اگر به عهده بگيرد كه زكات را پرداخت نمايد، مانع ندارد.

تصرّف در زكات جدا شده

[1815] سؤال 51: پولي را كه به جهت زكات، از اموال خود جدا كرده و كنار گذاشته ايم، آيا جايز است آن را مصرف كنيم يا با پول يا مال ديگر خود عوض نماييم؟

پاسخ: زكات را پس از جدا كردن، نمي توان مصرف و يا تبديل نمود.

زكات فطره
پرداخت زكات فطره بر عهده چه كسي است؟

[1816] سؤال 52: شرط واجب شدن زكات فطره، غني بودن است. به چه كسي غني گفته مي شود؟ كسي كه در يك سال گذشته غني بوده و يا در يك سال آينده غني خواهد بود يا كسي كه در سال خمسي خود غني است، ولو اين كه عيد فطر در وسط سال خمسي او واقع شده باشد يا كسي كه در سال جاري شمسي يا سال جاري قمري غني محسوب مي شود؟

پاسخ: ميزان، داشتن بالفعل و يا بالقوّه مخارج خود و عائله اش تا يك سال ديگر است.

[1817] سؤال 53: آيا كسي كه غني است، ولي فعلاً اموالش در دسترسش نيست، واجب است براي اداي زكات فطره قرض كند؟

پاسخ: با تمكّن از قرض كردن، لازم است كه قرض نمايد و فطره را در وقت خود ادا كند، مگر اين كه قرض كردن براي او حرجي باشد.

[1818] سؤال 54: فطريه پسران يا دختراني كه در شهري دور از وطن خود هستند و درس مي خوانند، ولي با پول پدرشان زندگي مي كنند و جزء عيال او حساب مي شوند، بر عهده خودشان است يا پدرشان؟

پاسخ: فطريه، بر پدر واجب است، نه بر فرزندان.

[1819] سؤال 55: كسي كه قبل از غروب شب عيد فطر از دنيا برود، زكات عيال او كه به هنگام غروب، نان خور او حساب نمي شوند، برعهده كيست؟

پاسخ: زكات فطره عيال اين شخص، برعهده خودشان

است، به شرط آن كه نان خور كس ديگري نباشند و در هر حال بر تركه ميّت چيزي نيست.

[1820] سؤال 56: آيا فطريه ميهماني كه قبل از غروب آفتاب در شب عيد فطر وارد شده، ولي غذاي خود را به همراه خود آورده است، بر صاحب خانه واجب است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، احتياط واجب آن است كه هم ميزبان فطريه ميهمان را بپردازد و هم خود ميهمان فطريه خودش را بدهد، مگر اين كه ميهمان قصد داشته باشد كه مدتي در پيش ميزبان بماند، به طوري كه عرفاً جزء عائله او محسوب شود كه در اين صورت فطريه ميهمان بر عهده ميزبان است.

[1821] سؤال 57: ميهماني كه در شب عيد فطر و قبل از غروب آفتاب خانه ميزبان خود را ترك مي كند و پس از مغرب دوباره به خانه ميزبان باز مي گردد، فطريه اش برعهده خودش است يا ميزبانش؟

پاسخ: اگر هنگام ترك منزل، قصد بازگشت داشته، به طوري كه هنگام مغرب ميهمان او محسوب مي شود، فطريه اش برعهده ميزبانش خواهد بود و اگر قصد بازگشت نداشته و تصادفاً يا به هر دليل ديگري بازگشته است، فطريه اش بر عهده خودش خواهد بود.

[1822] سؤال 58: آيا فطريه كارگراني كه غذايشان را در كارخانه مي خورند و يا سربازاني كه در پادگان غذا مي خورند و يا كارمندان و كارگراني كه اداره يا مؤسسه اي به آنها غذا مي دهد و شب عيد فطر نيز در آن محل غذا مي خورند، به عهده كارخانه يا پادگان يا اداره و مؤسسه است يا برعهده خودشان؟ حكم كارگر و خادم و راننده خانه در فرض قبلي چيست؟

پاسخ: اگر غذايي كه مي خورند، جزء حقوق آنها محسوب

شود، فطريه آنها بر عهده خودشان است و اگر جزء حقوق آنان نباشد نيز بنا بر احتياط خودشان فطريه را پرداخت كنند. خادم و راننده و كارگر خانه، در فرض سؤال، جزء عيالات صاحب خانه به حساب مي آيند و فطريه آنها برعهده صاحب خانه است.

واسطه در پرداخت زكات فطره

[1823] سؤال 59: در روز عيد سعيد فطر، كميته امداد به طور وسيعي اقدام به جمع آوري فطريه از افراد مي كند تا به دست مستحقين برساند. آيا كساني كه فطريه خود را اين گونه مي پردازند و خودشان مستقيماً به دست فقير نمي رسانند، بري ء الذمّه مي شوند يا خير؟

پاسخ: موارد استحقاق زكات فطره در رساله معيّن شده است. شخص بايد فطره را يا خودش به مستحق برساند و يا به واسطه اي كه اطمينان دارد به مستحقّ فطره مي رساند، بدهد و تشخيص موضوع و اطمينان داشتن و يا نداشتن، با خود مكلّف است.

[1824] سؤال 60: آيا صحيح است زكات فطره را به امام جماعتي كه از طرف مجتهد وكيل نيست بدهيم تا به دست فقير برساند؟

پاسخ: اگر يقين داريد كه آن را به دست فقير مي رساند، اشكالي ندارد.

[1825] سؤال 61: آيا براي مسئولان مدارس جايز است فطريه كساني را كه مايل هستند، جمع آوري نمايند و به خانواده دانش آموزاني كه شرعاً مستحق هستند، برسانند؟

پاسخ: براي مسئولان مدرسه، چنانچه آشنا به مسائل شرعي باشند و مستحقّ شرعي را بشناسند، اشكال ندارد و پرداخت كننده فطريه بايد مطمئن باشد كه فطريه براي افرادي كه مستحقّ شرعي هستند، هزينه مي شود.

دادن جنس ديگر و يا پول به جاي زكات فطره

[1826] سؤال 62: آيا برنجي كه با كوپن خريداري شده است را مي توان به عنوان فطريه داد؟ در صورتي كه جواب مثبت باشد، اگر بخواهد قيمت برنج را بدهد، بايد قيمت برنج كوپني را بدهد يا قيمت برنج آزاد را؟

پاسخ: در فطريه، بايد قيمت جنس آزاد را ملاك قرار داد، اگر بخواهد خود جنس كوپني را بدهد، اشكال ندارد؛ ولي اگر بخواهد پول بدهد، قيمت جنس كوپني كفايت نمي كند.

[1827] سؤال

63: آيا مي توان هم ارزش با سه كيلو گرم گندم، جو، برنج و يا خرما، جنس ديگري را (مثل كتاب يا كفش يا لباس) به مستحقّ زكات فطره داد؟

پاسخ: بنا بر احتياط در صورتي كه بخواهد ارزش موارد مذكور (گندم، جو و...) را بپردازد، بايد پول آنها را بدهد و نمي تواند جنس ديگري بدهد، مگر اين كه مستحقّ زكات، جنس ديگر را به جاي زكات قبول كند.

مصرف زكات فطره

[1828] سؤال 64: آيا مي توان زكات و فطريه را به سادات فقير داد يا خير؟ در صورت مثبت بودن جواب، به چه صورت بايد پرداخت شود؟

پاسخ: پرداخت زكات مال و فطريه به سادات جايز نيست، مگر اين كه زكات دهنده سيّد باشد.

[1829] سؤال 65: در شب عيد فطر، قبل از غروب، سيّدي به عنوان ميهمان بر غير سيّد وارد مي شود يا غير سيّدي بر سيّد وارد مي شود. در اين دو صورت، آيا مي توان فطريه ميهمان را كه برعهده صاحب خانه است به سيّد فقير داد يا بايد به غير سيّد داده شود؟

پاسخ: در هر دو صورت، بنا بر احتياط فطره را به غير سيّد بپردازند.

[1830] سؤال 66: آيا زن سيّده فقير، مي تواند به اعتبار اين كه شوهرش فقير و غير سيّد است، زكات فطره از غير سيّد دريافت كند؟

پاسخ: در فرض مذكور، زن سيّده نمي تواند براي مصرف خودش از زكات فطره بگيرد؛ ولي دهنده فطره مي تواند فطره را به آن زن بدهد كه به شوهر غير سيّدش برساند تا وي آن را براي خود و عيالش به مصرف برساند.

[1831] سؤال 67: آيا دادن زكات فطره به فقير بي نماز يا معصيت كار صحيح است؟

پاسخ: احتياط اين است به كساني

كه آشكارا مرتكب گناهاني چون ترك نماز و شرابخواري مي شوند، فطريه ندهند و همچنين به كسي كه فطريه را در معصيت مصرف مي كند، نمي شود فطريه داد.

[1832] سؤال 68: آيا شرعاً مي توان به فقير معتادي كه اگر فطريه بگيرد، در اعتياد مصرف مي كند، فطريه داد؟

پاسخ: جايز نيست و كفايت نمي كند.

[1833] سؤال 69: خواهشمند است نظر مبارك خود را در خصوص پرداخت زكات فطره مؤمنين، به مؤسسه حمايت از بيماران نيازمند و صعب العلاج كه توسط جمعي از روحانيان معظّم، جهت مداواي مريضان بي پناه و درمانده تشكيل گرديده است، اعلام نماييد.

پاسخ: اگر شرعاً مستحقّ باشند، مي توان هزينه خوراك و داروي آنان را از زكات فطره پرداخت نمود؛ ولي بايد مراقب باشيد كه در مصرف آن تأخير صورت نگيرد و پرداخت كننده فطريه بايد مطمئن باشد كه فطريه براي افرادي كه مستحقّ شرعي هستند، هزينه مي شود.

ديگر مسائل زكات فطره

[1834] سؤال 70: اگر كسي به عنوان مهماني وارد خانه اي شود و در آن جا شام صرف كند، كسي نمي گويد كه اين مهمان با خوردن يك شام در منزل ميزبان، جزء عائله او شده است و در عرف مردم، فقط اطلاق مهمان بر اين فرد مي شود نه عائله. پس چگونه است كه با ورود مهمان، قبل از غروب شب عيد فطر بر ميزبان، مهمان را جزء عائله ميزبان محسوب مي كنيم و مي گوييم زكات فطره مهمان برعهده ميزبان است، در حالي كه عائله محسوب شدن مهمان، بر خلاف فهم عرفي است؟

پاسخ: ظاهراً در اين مسأله، خلطي ميان عائله و نانخور بودن شخصي نسبت به شخص ديگر، و از اهل و عيال او بودن، واقع شده است. در زكات فطره، معيار اين است

كه مهمان قبل از غروب وارد شود و نانخور صاحب منزل حساب شود، نه اين كه از اهل و عيال او محسوب گردد.

[1835] سؤال 71: آيا زكات فطره را بايد يك جا پرداخت كرد يا مي توان مقداري از آن را در روز عيد فطر و مقداري را نيز بعداً پرداخت نمود؟

پاسخ: تأخير انداختن زكات فطره از ظهر روز عيد فطر براي كسي كه نماز عيد نمي خواند و بنا بر احتياط تأخير انداختن از نماز عيد فطر براي كسي كه نماز عيد مي خواند، جايز نيست؛ ولي چنانچه زكات فطره را در وقت خود از مالش جدا كند، مي تواند تمام يا بعضي از آن را بعداً به فقير پرداخت كند.

[1836] سؤال 72: شخصي شب عيد فطر، زكات فطره را كنار گذاشته است؛ ولي همسرش در همان شب يا در روز عيد، فطريه را (بدون اين كه بداند زكات فطره است) برداشته و خرج كرده است. اكنون تكليف چيست؟ آيا دوباره بايد فطريه را جدا كند و به مستحق بدهد؟ در موقع دادن، نيّت ادا كند يا قضا؟

پاسخ: مجدّداً بايد فطريه را بدهد و قصد ادا يا قضا لازم نيست.

حج
{حَجّة الاسلام}

[1837] سؤال 1: كسي كه حَجّة الاسلام به جا نياورده و در ماه هاي حج، براي انجام عمره مفرده به مكه رفته، آيا لازم است در مكه باقي بماند و مراسم حج را به جا آورد و سپس به وطنش بازگردد؟

پاسخ: ماندن در مكه براي به جا آوردن حج، بر او واجب نيست، مگر اين كه در آن سال مستطيع باشد و يا از قبل مستطيع بوده و به حج نرفته است و تنها راه انجام دادن حج اين

است كه بماند و حج را انجام دهد كه در اين صورت واجب است در مكه بماند و مراسم حج را به جا آورد.

[1838] سؤال 2: بنده تاكنون سه بار به عنوان مبلّغ زباندان به مكه معظّمه مشرّف شده ام و هر سه بار، مأموريت كاري محسوب شده است و علاوه بر مخارج سفر، مبلغي هم به عنوان حقّ مأموريت دريافت كرده ام. با توجه به اين كه در آن سه بار، مستطيع نبوده ام و اكنون مستطيع شده ام، آيا بايد باز هم حجّ واجب را به جا آورم و اگر به حجّ تمتّع مشرّف شدم، نيّت اين جانب چه بايد باشد؟ حجّ واجب، مستحبّي يا ما في الذمّه؟ پاسخ: در مفروض سؤال، اگر در سفرهاي قبلي قصد حَجّة الاسلام و يا قصد وظيفه فعلي كرده باشيد و وظايف مأموريت، با انجام مناسك حج منافاتي نداشته و صحيح انجام شده باشد، از حَجّة الاسلام كفايت مي كند و اگر قصد حَجّة الاسلام نداشته ايد، بنا بر احتياط پس از استطاعت، قصد «ما في الذمّه» كنيد.

[1839] سؤال 3: شخصي يك بار به حج مشرّف مي شود؛ ولي مي گويد: «حج را آن طور كه دلخواه من باشد، انجام ندادم» و اراده مي كند كه حج را براي بار دوم انجام دهد. آيا در بار دوم، بايد نيّت احتياط كند يا نيّت «ما في الذمّه»؟

پاسخ: هر دو نيّت صحيح است.

[1840] سؤال 4: شخصي در سالي كه مستطيع شده است، قبل از فرا رسيدن ماه هاي حج، قصد توطّن در مكه معظّمه را مي نمايد. آيا وي به جاي حجّ تمتّع بايد حجّ اِفراد به جا آورد؟

پاسخ: در فرض مذكور، حجّ تمتّع واجب است.

[1841] سؤال 5: كسي كه

وظيفه اش حجّ اِفراد است، اگر از روي جهل به حكم مسأله، حجّ تمتّع انجام دهد، چه بايد بكند؟

پاسخ: بايد حج را اعاده كند.

[1842] سؤال 6: براي اين كه كسي حكم مجاور خانه خدا را پيدا كند، بايد چه مدت در مكه بماند؟ و آيا لازم است در اين مدت، قصد و نيّت مجاورت هم داشته باشد يا خير؟ پس از تحقّق حكم مجاورت، اگر بخواهد حج انجام دهد، كدام نوع حج را به جا آورد؟

پاسخ: كسي كه دو سال تمام در مكه به قصد مجاورت بماند و وارد سال سوم شود و پس از دو سال مستطيع شود، وظيفه او حجّ قِران يا اِفراد است.

[1843] سؤال 7: زني بر اثر خوف از مقارنت عمره تمتّع او با ايّام حيض، در مسجد شجره به قصد حجّ اِفراد مُحرم شده است؛ ولي پس از ورود به مكه مكرّمه حيض نمي شود. آيا با همان احرام بايد حجّ اِفراد انجام دهد يا عمره تمتّع؟

پاسخ: در فرض مذكور كه پس از ورود به مكه، كشف خلاف شده است، بايد نيّت خود را به عمره تمتّع برگرداند و تجديد احرام لازم نيست.

استطاعت
استطاعت مالي

[1844] سؤال 8: كسي كه مدت ده سال از ديگران ربا گرفته است و اكنون توبه كرده و مي خواهد به حج برود، چه بايد بكند؟

پاسخ: بايد مقداري را كه مطمئن است از راه ربا به دست آورده، به صاحبانش بازگرداند و رضايت آنها را به دست آورد و اگر آنها را نمي شناسد، با مراجعه حضوري مشكل خود را مطرح كرده و اموال خود را حساب كند و پس از آن، اگر مستطيع بود، واجب است به حج برود، وگرنه

واجب نيست.

[1845] سؤال 9: شخصي مي خواهد به حج برود و اموالش با حرام مخلوط شده است؛ چون مشروب فروشي مي كرده است. آيا رفتن به حج، با اين اموالي كه از راه حرام به دست آورده، صحيح است؟

پاسخ: چنانچه با اخراج اموال حرام، با بقيه اموال مستطيع شود و لباس احرام و قرباني او از مال حلال تهيه شده باشد، حجّ او صحيح است.

[1846] سؤال 10: اگر انسان، اثاث منزل و مايحتاج خود از كتاب و غير آن را بفروشد و در راه حج مصرف كند، آيا مجزي از حَجّة الاسلام است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، مجزي از حَجّة الاسلام نيست، مگر آن چه را كه فروخته، زايد بر حاجت او باشد.

[1847] سؤال 11: كسي كه وقت گرفتن طلبش از بدهكار نرسيده و يا اگر زمانش فرارسيده، اكنون بدهكار طلب او را پس نمي دهد. در صورتي كه مقدار طلبش آن قدر است كه مستطيع مي شود و پس از ايّام حج نيز مي تواند طلب خود را دريافت كند، آيا لازم است كه اكنون قرض كند و به حج برود يا هنوز مستطيع محسوب نمي شود؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه قرض كردن به مقدار هزينه سفر براي او مشكل نباشد، مستطيع است.

[1848] سؤال 12: كسي به واسطه داشتن ملك بزرگي مستطيع شده، ولي فعلاً كسي ملك او را نمي خرد تا به مكه برود. آيا لازم است براي رفتن به مكه قرض كند تا در فرصت مناسب ملك خود را به فروش رساند و قرضش را ادا كند يا مي تواند تا زمان فروش ملك، رفتن به حج را به تأخير اندازد؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه قرض كردن براي او

مشكل نباشد و پس از بازگشت بتواند به آساني آن را پرداخت كند، مستطيع است و بايد قرض كند و تأخير حج جايز نيست.

[1849] سؤال 13: كسي مالي دارد كه به وسيله آن مستطيع مي شود؛ ولي آن مال در دسترس او نيست. وظيفه اين فرد در مورد حج چيست؟

پاسخ: چنانچه مطمئن است كه مال مذكور قابل تحصيل است، مستطيع است و موظّف است در صورتي كه قرض گرفتن براي او مشكل نباشد و به آساني بتواند آن را بپردازد، قرض بگيرد و حج را انجام دهد، والّا لازم نيست.

[1850] سؤال 14: آيا كسي كه با قرض كردن حج به جا مي آورد، كفايت از حَجّة الاسلام مي كند يا خير؟

پاسخ: اگر مستطيع نباشد و براي حج قرض كند، حجّ او مجزي از حَجّة الاسلام نيست، هر چند بتواند به سهولت قرض خود را ادا نمايد و اگر بدون قرض كردن، مستطيع باشد، ولي قرض كند و با پول قرضي حج را به جا آورد، مجزي از حَجّة الاسلام است.

[1851] سؤال 15: اگر كسي كه براي حج مستطيع شده، قبل از رفتن به حج، همسرش مهريه خود را مطالبه نمايد و با پرداخت مهريه او از استطاعت خارج شود، آيا باز هم رفتن به حج بر او واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر در سال هاي قبل مستطيع بوده و مي توانسته به حج برود و نرفته و حج بر او مستقر شده و سپس همسرش از او طلب مهريه نموده، چنانچه امكان اداي مهريه، بعد از حج وجود داشته باشد و همسرش راضي به تأخير در پرداخت باشد، بايد به حج برود، وگرنه اگر راه ديگري براي رفتن به حج،

ولو با زحمت و مشقت نداشته باشد، بين انجام حج و اداي مهريه مختار است، گر چه پرداخت مهريه اَولي است و اگر امسال مستطيع شده و قبل از وقت حج، همسرش مهريه را طلب كرده و او نمي تواند هم به حج برود و هم مهريه را پرداخت كند، در اين صورت، حج بر او واجب نيست.

[1852] سؤال 16: اگر زمان وجوب پرداخت زكات يا خمس، مقارن با ايّام حج شود، چنانچه با پرداخت زكات يا خمس از استطاعت براي حج خارج شود، رفتن به حج مقدّم مي شود يا پرداخت زكات و خمس؟

پاسخ: اگر رفتن كاروان به حج، با تمام شدن سال، مقارن هم باشند و يا حركت كاروان پس از تمام شدن سال باشد، زكات را بايد بدهد و چون بنا بر فرض سؤال، با پرداخت زكات از استطاعت خارج مي شود، حج بر او واجب نيست و اگر تمام شدن سال، بعد از حركت كاروان حج باشد، بايد به حج برود و چنانچه تا تمام شدن سال، نصاب زكات باقي مي ماند، بايد زكات را بپردازد و اگر باقي نمي ماند، زكات واجب نيست. راجع به خمس نيز مسأله به همين ترتيب است، با اين تفاوت كه در خمسي كه بعد از گذشتن سال واجب مي شود، ديگر نصاب مطرح نيست.

[1853] سؤال 17: كسي دَين و قرض مدت دار دارد و از طرفي مالي دارد كه اگر آن را در امر حج صرف كند، نمي تواند دَين و قرض خود را در وقت معيّن شده بپردازد. آيا به جهت اين كه فعلاً مستطيع است، بايد مالش را در راه حج صرف كند يا بايد آن را صرف پرداخت

دَين و قرض خود نمايد يا اين كه مخيّر بين دو كار است؟

پاسخ: در فرض سؤال، مستطيع نيست.

[1854] سؤال 18: كسي كه براي ساختن يا خريد و يا تعمير خانه از بانك وام گرفته و در همان موقع، ايّام حج فرا رسيده است، آيا بايد به حج برود؟

پاسخ: اگر با قطع نظر از اين وام، مستطيع نباشد، با گرفتن وام مستطيع نمي شود.

[1855] سؤال 19: شخص بدهكاري كه وقت پرداخت بدهي او رسيده و طلبكار هم طلب خود را از او مي خواهد، آيا حق دارد به حج برود؟ در صورت رفتن، حجّش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در فرض مذكور، بر بدهكار واجب است بدهي خود را بپردازد و مجاز به رفتن به حج نيست؛ ولي چنانچه به حج رفت، گرچه بر اثر ترك اداي دَين معصيت كرده؛ ولي حجّ او صحيح است و چنانچه در صورت پرداخت بدهي خود، با بقيه اموالش مستطيع باشد، حجّ او مجزي از حَجّة الاسلام است.

[1856] سؤال 20: شخصي كه «ردّ مظالم» بر عهده اوست و از طرفي براي حج مستطيع شده است، آيا بايد مالي را كه در نزد اوست، در حج صرف كند يا اقدام به ردّ مظالم نمايد؟

پاسخ: اگر علاوه بر مقدار مالي كه براي ردّ مظالمِ واجب لازم است، به اندازه مخارج حج مال نداشته باشد، مستطيع محسوب نمي شود، مگر اين كه مجتهد جامع الشرائط اجازه تأخير در اداي حق را بدهند و او بداند كه بعد از حج، قدرت اداي آن را دارد.

[1857] سؤال 21: كسي كه اهل خمس دادن نيست و در ماه شوال حقوق خود را دريافت كرده و مي خواهد با آن به حج

مشرّف شود، آيا لازم است خمس اين پول را بدهد؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه از قبل، بر ذمّه او بدهي از بابت خمس بوده و نپرداخته، تصرّف در مبلغ مذكور، بدون كسب اجازه اشكال دارد؛ ولي چنانچه از قبل، بدهي از بابت خمس بر ذمّه او نبوده، مصرف كردن مبلغ مذكور براي حج اشكالي ندارد.

[1858] سؤال 22: شخصي كه پول هاي خود را پس انداز مي كند تا منزل مسكوني خود را به منزلي بزرگ تر تبديل كند تا بتواند راحت تر زندگي كند، چنانچه قبل از تبديل خانه بتواند با آن پول ها به حج مشرّف شود، كدام يك از رفتن به حج يا تبديل منزل را مقدّم نمايد؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه منزل موجود، پايين تر از شأن عرفي اوست، رفتن به حج بر او واجب نيست و مي تواند وجوه مذكور را در تبديل منزل صرف كند.

[1859] سؤال 23: خانمي پس از عقد ازدواج، مهريه خود را كه مقدارش وافي به حج است، از شوهرش مي گيرد؛ لكن نيازمند به جهيزيه است و از طرفي ايّام حج هم فرارسيده است. آيا او مستطيع شده و واجب است به حج برود يا مي تواند با مهريه خود جهيزيه تهيه كند؟

پاسخ: در فرض مذكور، جهيزيه متناسب با شأن زن، جزء مؤونه او محسوب مي شود و لذا مستطيع نشده است و حج بر او واجب نيست.

[1860] سؤال 24: زني مقداري طلا و زيور آلات دارد و از آنها استفاده مي كند و مال ديگري ندارد. اگر زيور آلات خود را بفروشد، مي تواند حج به جا آورد. آيا اين زيور آلات، مستثناي از استطاعت محسوب مي شود يا واجب است آنها را بفروشد و با پول آنها

حج به جا آورد؟ پاسخ: اگر داشتن و استفاده از اين مقدار از زيور آلات، فوق شأن او نباشد، لازم نيست براي حج آنها را بفروشد و مستطيع محسوب نمي شود.

[1861] سؤال 25: زني مستطيع است؛ اما اگر دارايي خود را براي حج به مصرف برساند، به جهت اين كه شوهرش نمي تواند تمام مخارج منزل را فراهم نمايد، پس از بازگشت از حج، زندگي اين زن و شوهر دچار مشكل مي شود. آيا اين زن بايد به حج برود يا مخيّر بين رفتن و ماندن است يا اصلاً حقّ رفتن به حج را ندارد؟

پاسخ: اگر با صرف نمودن دارايي خود براي حج، اداره زندگي او پس از بازگشت از حج حرجي مي شود، حج بر او واجب نمي شود و اگر به حج برود، حَجّة الاسلام به حساب نمي آيد، گر چه رفتن به حج بر او حرام نيست.

[1862] سؤال 26: آيا حج بر زني كه شوهرش مديون است و ماهانه مبلغ زيادي را از بابت ديون خود مي پردازد، واجب است يا خير؟

پاسخ: اگر زن، مستطيع باشد و ديون شوهرش موجب حرج بر زن نگردد، حج بر او واجب است.

[1863] سؤال 27: پدري كه به اندازه هزينه حج مال دارد، ولي فرزندش ازدواج نكرده يا مريض است و احتياج به درمان دارد، بايد حج را مقدّم كند يا ازدواج و درمان فرزندش را؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه هزينه ازدواج فرزند و معالجه او، از مخارج عرفي پدر محسوب مي شود، مستطيع نشده است و حج بر او واجب نيست.

[1864] سؤال 28: اگر بچه يا ديوانه اي براي انجام حجّ استحبابي به مكه برود و در حج، بچه نابالغ، بالغ شود و يا

ديوانه، عاقل شود، آيا براي اين كه حجّ آنها مجزي از حَجّة الاسلام باشد، استطاعت شرط است يا خير؟

پاسخ: در بعضي از صورت ها كفايت از حَجّة الاسلام مي كند، به شرط آن كه شرايط استطاعت را نسبت به بقيه اعمالي كه بعد از بلوغ يا عاقل شدن انجام مي دهد، دارا باشد.

[1865] سؤال 29: كسي كه مقداري مال دارد و براي انجام دادن حج، بدون احتساب پول قرباني كافي است و مي تواند به جاي قرباني كردن روزه بگيرد، آيا مستطيع محسوب مي شود؟

پاسخ: در فرض سؤال، مستطيع نيست.

[1866] سؤال 30: اگر كسي از وجوه شرعي، نظير خمس و زكات ارتزاق مي كند، اگر از آن وجوه مقداري اضافه بيايد كه به اندازه مخارج حج باشد، آيا با وجود ساير شرايط، اين شخص مستطيع محسوب مي شود يا خير؟

پاسخ: اگر كسي كه حقّ پرداخت و تمليك اين گونه وجوه را دارد، به او تمليك نمايد و ساير شرايط استطاعت را نيز دارا باشد، مستطيع محسوب مي شود.

[1867] سؤال 31: اگر كسي با پول خمس نداده به حج برود، حجّش چه حكمي دارد؟

پاسخ: حجّش صحيح است؛ ولي بايد فوراً خمس را پرداخت نمايد، مگر اين كه با عين پولي كه خمس آن را نداده، لباس احرام و يا قرباني خريده باشد و بناي پرداخت خمس را نيز نداشته باشد، كه در اين صورت حجّش اشكال دارد.

حجّ بذلي

[1868] سؤال 32: زن و شوهر آبرومندي فقير نيستند؛ ولي توانايي براي به رفتن حج را ندارند. چنانچه از طرف خواهر زن كه متمكّن است، پيشنهاد رفتن به حج به آنها داده شود؛ ولي به علت مناعت طبع اين زن و شوهر، قبول اين پيشنهاد براي آنها

سخت و ناگوار باشد، آيا مي توانند اين پيشنهاد را رد كنند يا خير؟

پاسخ: قبول حجّ بذلي واجب است، مگر اين كه واقعاً موجب حرج باشد.

[1869] سؤال 33: زن و شوهري فقير هستند و پسر آنها قصد دارد كه مادر را به حج ببرد؛ ولي پدر راضي به اين امر نيست. آيا با عدم رضايت شوهر، حج بر زن واجب مي شود؟

پاسخ: در فرض مذكور، با تحقّق حجّ بذلي براي زن، حج بر او واجب مي شود و عدم رضايت شوهر او شرعاً مانع وجوب حج بر زن نمي شود.

[1870] سؤال 34: آيا بر كسي كه بدهي دارد و مالي به او بخشيده شده است و وقت پرداخت بدهي رسيده است و طلبكار نيز پول خود را مي خواهد، پرداخت بدهي واجب است يا رفتن به حج؟

پاسخ: چنانچه بخشنده، مال مذكور را براي صرف در خصوص حج به او نبخشيده، مستطيع نيست و حج بر او واجب نمي شود.

[1871] سؤال 35: كسي كه خمس و زكات بدهكار است و مالي را به او مي بخشند، آيا رفتن به حج را بايد مقدّم كند يا پرداخت خمس و زكات را؟ در صورتي كه پس از حج بتواند خمس و زكات را پرداخت كند، حكمش چيست؟

پاسخ: در فرض مذكور، مستطيع نيست و بر او واجب است بدهي مربوط به خمس و زكات را بپردازد، مگر اين كه براي تأخير در پرداخت آنها اجازه بگيرد و متمكّن از پرداخت در وقت مقرّر باشد.

[1872] سؤال 36: كسي كه خمس بدهكار است و مالي به او بذل مي شود تا با آن حج به جا آورد، آيا مي تواند به حج برود؟ و آيا حجش، حَجّة الاسلام محسوب مي شود؟

پاسخ:

بلي، حج بر او واجب مي شود و مجزي از حَجّة الاسلام است.

[1873] سؤال 37: حكم شرع اسلام در مورد كسي كه مالي براي به جا آوردن حج به او بخشيده شده و با آن حج به جا آورده و سپس فهميده كه آن مال از راه حرام به دست آمده بوده، چيست؟

پاسخ: حجّ مزبور كفايت از حَجّة الاسلام نمي كند، هر چند حجّ او صحيح است و اگر قرباني را با اين عين اين پول خريده باشد، نه به صورت معامله كلّي، قرباني او نيز كفايت نمي كند و بايد در سال بعد، در روز عيد قربان در مني، خودش و يا نايبش قرباني كنند و نسبت به اموالي كه در اين راه خرج كرده، ضامن است.

[1874] سؤال 38: كاروان داري كه حجّاج را به مكه معظّمه مي برد، به شخصي مي گويد كه تو ده نفر از حجّاج را براي قافله و كاروان من آماده كن و من هم در عوض تو را مجاناً به حج مي برم. با توجه به اين كه اين كاروان دار، در حقّ حجّاج اجحاف مي كند، آيا رفتن اين شخص با اين روش به حج كه سبب اجحاف در حقّ حجّاج شده، شرعي است و كفايت از حَجّة الاسلام مي كند؟

پاسخ: اگر عمل او اجحاف در حقّ حجّاج محسوب شود، جايز نيست و اگر به سبب آن به حج برود، صحّت حجّش محلّ اشكال است.

استطاعت بدني

[1875] سؤال 39: كسي كه مأيوس از به دست آوردن استطاعت بدني است و براي خود، جهت انجام دادن حج نايب مي گيرد و بعدها استطاعت بدني پيدا مي كند، آيا دوباره لازم است حَجّة الاسلام را خودش به جا آورد يا

خير؟

پاسخ: با عدم استطاعت بدني، چنانچه قبلاً حج بر او مستقر نشده باشد،نايب گرفتن براي حج، واجب نيست و در صورتي كه استطاعت بدني براي او حاصل شود، چنانچه استطاعت مالي و طريقي او باقي باشد، بر او واجب است حج انجام دهد و چنانچه حج بر او مستقر شده بوده و سپس استطاعت بدني را از دست داده و نايب گرفته است و بعداً استطاعت بدني پيدا كرده، چنانچه استطاعت مالي هم داشته باشد، به احتياط واجب خودش حَجّة الاسلام به جا آورد؛ ولي اگر استطاعت مالي نداشته باشد، وجوب انجام دادن حج بر او معلوم نيست.

[1876] سؤال 40: كسي كه بعد از انجام عمره تمتّع و قبل از مُحرم شدن براي حج، بر اثر سكته يا تصادف بي هوش مي شود و او را با همان حال به وطنش بر مي گردانند و بعد از ماه ذي الحجّه به هوش مي آيد، آيا تكليفي دارد يا خير؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه اولين سال حصول استطاعت او بوده، چون قدرت بدني نداشته، حج بر او واجب نبوده است و هر گاه در آينده، ساير شرايط استطاعت او باقي باشد و سلامتي خود را نيز باز يابد، بايد حج به جا آورد، وگرنه تكليفي ندارد؛ ولي اگر حج از سال هاي قبل بر او مستقر شده باشد، بايد به هر نحوي كه مي تواند، در آينده حج را به جا آورد و اگر خودش نمي تواند و از بهبودي خود نيز نااميد است، بايد نايب بگيرد و در هر حال، احتياط مستحب اين است كه در صورت توانايي، خود شخص و در صورت عدم توانايي، نايب او طواف نساء به جا

آورد.

استطاعت طريقي و زماني

[1877] سؤال 41: شخصي اگر از ساير ورثه اجازه بگيرد، مي تواند با استفاده از فيش ميّت به حج مشرّف شود. آيا اجازه گرفتن از ساير ورثه به عنوان مقدّمه، مثل ثبت نام و تهيه بليط و امثال آن واجب است يا خير؟ و با فرض اجازه نگرفتن، چنانچه با همان فيش به حج برود و ساير شرايط را داشته باشد، حجّ او صحيح است و كفايت از حَجّة الاسلام مي كند يا نه؟

پاسخ: اجازه گرفتن از ساير ورثه واجب است و اگر بدون اجازه آنان با استفاده از آن فيش به حج برود، صحّت حجّش خالي از اشكال نيست.

[1878] سؤال 42: شخصي براي حج، استطاعت مالي و بدني داشته؛ ولي راه براي رفتن باز نبوده و الآن كه نوبت رفتن او شده است، ديگر توانايي مالي و بدني براي رفتن به حج را ندارد. آيا او حق دارد نوبت خود را به فرزندش بدهد تا او به حج برود؟

پاسخ: در فرض سؤال، جايز است.

[1879] سؤال 43: اگر تمام شرايط وجوب حج براي كسي فراهم باشد، به جز زمان كافي و يا باز بودن راه، آيا لازم است استطاعت مالي خود را تا سال بعد حفظ كند يا خير؟

پاسخ: در صورت تنگ بودن وقت براي حج، حفظ استطاعت مالي تا سال بعد لازم است؛ و در مورد باز نبودن راه، چنانچه باز شدن راه در سال آينده، بسته به اين باشد كه در همان سالِ حصولِ استطاعت مالي، هزينه حج را بپردازد يا در ثبت نام و قرعه كشي شركت كند، لازم است اقدام كند و اگر اقدام نكرد، حفظ استطاعت مالي تا سال بعد واجب

است.

رجوع به كفايت

[1880] سؤال 44: شخصي كه پس از روانه شدن به حج، «مخارج عائله» يا «رجوع به كفايت» او از بين برود، حجش چه حكمي دارد؟

پاسخ: چنانچه پيش از احرام، رجوع به كفايت از بين برود، در صورت احرام بستن كفايت از حَجّة الاسلام نمي كند؛ ولي اگر پس از پايان اعمال باشد، حجّ او كفايت از حَجّة الاسلام مي كند؛ بلكه چنانچه در بين اعمال نيز باشد، بعيد نيست كفايت كند.

[1881] سؤال 45: چنانچه شركت بيمه با دريافت مبلغ اندكي از حجّاج، متعهد شود كه اگر در طول سفر براي حاجي حادثه اي پيش آيد كه منجر به فوت يا نقص عضو او گردد و يا پس از بازگشت از سفر، قادر به كار كردن نباشد و يا شرايط اقتصادي به گونه اي شود كه كسب و كارش از رونق بيفتد، در مقابل، شركت بيمه مقرّري ماهانه اي به اين حاجي و يا خانواده او تا مدت يك سال بدهد، آيا اين گونه بيمه شدن، سبب حصول «رجوع به كفايت» كه يكي از شرايط وجوب حج است، مي شود؟

پاسخ: اگر ترديد در «رجوع به كفايت» از ناحيه امور مذكور در سؤال باشد، با بيمه معتبر حاصل مي شود، به شرط آن كه تضمين (از نظر مقدار و زمان)، متناسب با حادثه و خسارت باشد.

مسائل ديگر استطاعت

[1882] سؤال 46: شخص ناشنوايي كه به تنهايي نمي تواند سفر كند، اگر استطاعت مالي پيدا كند، حج بر او واجب مي شود يا خير؟ اگر به فرزندش بگويد كه از طرف من حج به جا بياور، آيا نيابت از طرف او صحيح است؟

پاسخ: ناشنوايي، به تنهايي عذر شرعي محسوب نمي شود، مگر اين كه سفر كردن براي حج، موجب حرج

براي او شود و كسي هم نباشد كه او را در سفر همراهي كند و متكفّل امور او شود و چنانچه از اين كه در آينده نيز توانايي رفتن به حج را پيدا كند، مأيوس باشد، نايب گرفتن شخص ديگر صحيح و موافق با احتياط استحبابي است؛ ولي اگر بعداً بتواند به حج برود و شرايط ديگر استطاعت نيز باقي باشد، خودش بايد حج به جا آورد.

[1883] سؤال 47: شخص بالغي ديوانه شده و گاهي براي مدت بسيار كوتاهي حالش خوب مي شود؛ ولي اكثر اوقات در حالت جنون به سر مي برد. در صورتي كه پس از ديوانه شدن استطاعت مالي پيدا كند، حكم شرعي درباره اش چيست؟

پاسخ: وظيفه اي بر عهده او يا وليّش نيست.

[1884] سؤال 48: آيا كسي كه ايّام حج با زمان امتحانات او مصادف شده و اگر به حج برود، نتيجه يك سال زحمات او از بين مي رود، مي تواند رفتن به حج را ترك كند؟ در صورتي كه ترك حج براي او جايز باشد، وظيفه بعدي او چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، به جا آوردن حج براي او در آن سال واجب نيست؛ ولي بايد استطاعت خود را حفظ كند و در سال بعد، حج به جا آورد.

[1885] سؤال 49: خدمه حج كه عمره تمتّع را به جا آورده اند و سپس به خاطر مأموريت، از انجام حج منع شده اند، چه تكليفي دارند؟

پاسخ: با عدم تمكّن از انجام حج، وظيفه ديگري ندارند؛ ولي احتياط مستحب اين است كه طواف نساء انجام دهند.

استقرار حج

[1886] سؤال 50: شخصي مقداري مال داشته كه براي انجام حج كافي بوده؛ ولي او نمي دانسته و پس از اين كه مالش از بين

رفته، متوجه اين موضوع شده است. آيا بر اين شخص، حج مستقر شده است يا خير؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه عدم علم او به استطاعت، بر اثر تقصير و كوتاهي از فحص بوده، حج بر او مستقر شده و اگر قاصر بوده و كوتاهي نكرده، حج بر او مستقر نشده است.

[1887] سؤال 51: آيا كساني كه در سال هاي گذشته فيش سفر حج را خريده اند، ولي به خاطر تراكم متقاضيان نتوانسته اند به حج مشرّف شوند و امروز نيز استطاعت لازم را ندارند، حج بر آنها مستقر شده است يا اصلاً مستطيع محسوب نمي شوند و مي توانند فيش خود را به ديگران واگذار نمايند؟

پاسخ: اگر از قبل، حج بر آنان مستقر نشده باشد و در سال اول استطاعت، فيش خريده باشند، اكنون واگذار نمودن فيش به ديگران بلا مانع است، وگرنه نمي توانند فيش را واگذار كنند، بلكه به هر نحوي بايد به حج بروند، گرچه اكنون مستطيع نباشند.

[1888] سؤال 52: حكم شرعي نسبت به كسي كه حج بر او مستقر شده و انجام نداده و سپس ديوانه شده است، چيست؟

پاسخ: با عارض شدن جنون، خود او تكليفي ندارد؛ ولي پس از فوت، بايد از تركه وي براي او نايب بگيرند تا به نيابت از او حج انجام دهد و انجام دادن حجّ نيابي براي او، اگر اميد به خوب شدن او وجود ندارد، در حال زنده بودن او هم صحيح است.

[1889] سؤال 53: كسي كه حج بر او مستقر شده و انجام نداده و اكنون انجام دادن حج براي او غير مقدور و يا موجب عسر و حرج است، چه بايد بكند؟

پاسخ: در فرض مذكور، حج بر ذمّه

اوست و تا مي تواند بايد انجام دهد، ولو متسكّعاً باشد و اگر به علت پيري يا بيماري يا عذري كه اميد به برطرف شدن آن نيست، نتواند خودش به حج برود، واجب است ديگري را نايب بگيرد و كسي كه حج بر او مستقر شده است، چنانچه تا موقع مرگ، خودش حج را به جا نياورد و يا اگر وظيفه اش نايب گرفتن بوده، نايب نيز نگرفته باشد، بر ورثه واجب است اگر مالي از او به جا مانده باشد، از طرف او حج انجام دهند.

{حجّ نذري}

[1890] سؤال 54: آيا در حجّ نذري هم لازم است نذر كننده، استطاعت شرعي داشته باشد تا عمل به نذر بر او واجب شود؟

پاسخ: اگر حَجّة الاسلام را نذر كرده، بايد استطاعتي را كه شرط وجوب حَجّة الاسلام است، داشته باشد و چنانچه فاقد استطاعت باشد، بايد جهت تحصيل آن كوشش نمايد، مگر اين كه نذر او مقيد به حصول استطاعت باشد و اگر غير از حَجّة الاسلام را نذر كرده، استطاعت، شرط وجوب وفاي به نذر نيست؛ولي بايد حرجي نباشد.

[1891] سؤال 55: در تزاحم بين حجّ نذري و حَجّة الاسلام، كدام يك مقدّم است و بايد زودتر انجام شود؟ اگر در همان سالي كه نذر كرده، مستطيع شود چه بايد بكند؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه قصد نذر كننده به هنگام انشاي نذر اين بوده كه حجّ مستقلّي جداي از حَجّة الاسلام به جا آورد، حَجّة الاسلام مقدّم است، و چنانچه قصد او اعم از حَجّة الاسلام و غير آن بوده، مي تواند با انجام يك حج، هر دو را قصد كند.

[1892] سؤال 56: شخصي نذر كرده تا عمره به جا

آورد و پس از نذر كردن، مستطيع شده است. آيا عمره تمتّع او كفايت از نذر هم مي كند؟

پاسخ: اگر در قصد نذر كننده، عمره به صورت مطلق نذر شده و مقيّد به مفرده بودن نشده است، مي تواند با انجام دادن عمره تمتّع، قصد وفاي به نذر هم بنمايد.

[1893] سؤال 57: شخصي دو نذر كرده است، يك نذر براي انجام دادن حجّ تمتّع و نذر ديگر براي به جا آوردن عمره مفرده در ماه رجب؛ ولي اكنون توانايي مالي براي انجام دادن هر دو را ندارد. در اين صورت كدام يك را بايد مقدّم كند؟ و آيا نسبت به نذر ديگر كه توانايي انجام دادنش را ندارد، تكليفي دارد يا نه؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه مستطيع نبوده، هر يك از دو نذر را كه زمان به جا آوردن مورد آن جلوتر است، بايد مقدّم بدارد و به نذر ديگر پس از تمكّن عمل كند.

[1894] سؤال 58: اگر كسي نذر كند كه امسال يك عمره مفرده در ماه رمضان به جا آورد و همچنين به جا آوردن حجّ تمتّع در همين سال را نيز نذر كرده باشد و قدرت مالي براي انجام دادن هر دو را در امسال نداشته باشد، وظيفه اش چيست؟ اگر يكي را مطلق و ديگري را مقيّد به امسال نذر كرده باشد، حكمش چيست؟

پاسخ: در فرض اول، بايد عمره مفرده در ماه رمضان را انجام دهد و در فرض دوم، نذري كه مقيد به امسال است، بايد به جا آورده شود و نذر ديگر را بعداً انجام دهد.

حجّ استحبابي

[1895] سؤال 59: افرادي هستند كه حَجّة الاسلام را به جا آورده اند و سال هاي بعد به

عنوان حجّ استحبابي يا به نيابت از معصومين عليهم السلام و يا به عنوان حجّ تبرّعي از طرف بعضي از مؤمنين حج به جا مي آورند. با توجه به اين كه ذبح و قرباني در كشتارگاه فعلي، خارج از مني است و حجّ اِفراد قرباني ندارد، آيا براي افراد فوق، احوط، انجام دادن حجّ اِفراد است؟

پاسخ: مورد مذكور در سؤال، موجب احتياط براي به جا آوردن حجّ اِفراد نمي شود و اشخاص مذكور مي توانند هر يك از اقسام سه گانه حج را انجام دهند، بلكه به جا آوردن حجّ تمتّع افضل است.

[1896] سؤال 60: آيا تكرار حج در هر سال، براي مردان و زنان مستحب است يا در اين مسأله تفصيل وجود دارد، خصوصاً دراين سال ها كه تركِ تكرار حج، موجب اعطاي فرصت به كساني مي شود كه حج به جا نياورده اند؟

پاسخ: تكرار حج در هر سال، اگر از راه خلاف شرع حاصل نشود، مستحب است؛ ولي آن حجّ مستحبّي كه سبب تأخير و يا عدم توفيق انجام دادن حج براي كساني كه حج بر آنها واجب شده است، مي گردد، ترك كردنش به جهت ايجاد فرصت براي آنان امر مطلوبي است.

[1897] سؤال 61: شخصي كه وظيفه اش حجّ تمتّع است و آن را به جا مي آورد و در سال بعد با احرام عمره مفرده وارد مكه مي شود و پس از به جا آوردن عمره مفرده، اراده حج اِفراد به عنوان حجّ استحبابي مي نمايد، آيا حقّ اين كار را دارد؟ و در صورت صحيح بودن، در مكه مُحرم شود يا در غير مكه؟

پاسخ: در فرض سؤال، اين كار جايز است و قدر متيقّن، احرام بستن در يكي از ميقات هاي پنجگانه است.

{وصيت به حج}

[1898]

سؤال 62: اگر كسي وصيت كند كه فرزند بزرگش از جانب او حج انجام دهد، آيا زاد و راحله و مصارف سفر، از اصل تركه برداشته مي شود يا از ثلث آن؟

پاسخ: اگر وصيت به اداي حَجّة الاسلام كرده، از اصل تركه او برداشته مي شود، وگرنه از ثلث تركه اش بايد مصرف شود.

[1899] سؤال 63: كسي در زمان حياتش حَجّة الاسلام را انجام داده و بعد وصيت كرده كه از طرف او حج به جا آورند و معلوم نيست به جهت اين كه حَجّة الاسلام خود را باطل مي دانسته، وصيت كرده يا احتياط نموده يا حجّ نذري برعهده اوست يا مرادش انجام حجّ استحبابي است. در اين صورت، حجّ او را به چه نيّتي بايد انجام دهند؟

پاسخ: چنانچه قرينه اي كه دال بر نوع حج است، همراه وصيت مذكور نباشد، بايد حج را به قصد آنچه در نيّت وصيت كننده است، انجام داد.

[1900] سؤال 64: شخصي وصيت كرده كه وقتي نوبت حجّش فرا رسيد، عالمي ديني از طرف او حج انجام دهد؛ ولي بعد از فوت او قانوني وجود ندارد كه بتوان نوبت را به فرد اجنبي ديگري منتقل نمود. بنا بر اين ورثه تصميم گرفتند كه يكي از آنها از نوبت استفاده كند. آيا وارثي كه از نوبت استفاده مي كند، جايز است براي خودش حج انجام دهد و براي ميّت نايب بگيرد؟

پاسخ: اگر با اجازه ورّاث باشد، اشكالي ندارد؛ ولي كسي را كه براي پدرش به عنوان نايب انتخاب مي كند، بايد داراي شرايطي كه در وصيت پدرش ذكر شده است، باشد.

[1901] سؤال 65: كسي پس از استقرار حج بر او از دنيا رفته و وصيت كرده كه

شخص معيّني از طرف او حج انجام دهد؛ ولي آن شخص، امسال براي كس ديگري اجير شده است. آيا بايد شخص ديگري را اجير كنند يا صبر كنند تا سال بعد، همين شخص حج را انجام دهد و يا اين كه بايد از او درخواست كنند تا اجاره اش را با ديگران فسخ كند و از طرف اين ميّت، در همين سال، حج به جا آورد؟

پاسخ: با عدم تمكّن از استنابه شخص مذكور از اين كه در سال اول، حجّ نيابتي براي موصي انجام دهد، وصيت نسبت به انجام گرفتن حج توسط آن شخص باطل است و واجب است شخص ديگري براي انجام دادن حج اجير شود.

[1902] سؤال 66: ميّت وصيت كرده كه شخص معيّني را براي انجام دادن حجّ استحبابي، در سال اول پس از فوت او نايب بگيرند و يا از مكان معيّني در سال اول پس از فوت، نايب گرفته شود. اگر عمل به وصيت ممكن نشد، چه بايد كرد؟

پاسخ: با عدم تمكّن از استنابه شخص معيّن و رعايت مكان معيّن، نايب گرفتن ساقط نمي شود و واجب است شخص ديگر و از مكان ديگر براي انجام دادن حج، نايب گرفته شود، مگر اين كه با توجه به قرائن و شواهد قطعي اطمينان حاصل شود كه حجِّ وصيت شده، مقيّد به شرايط مذكور بوده كه در اين صورت، وصيت باطل است.

[1903] سؤال 67: ميّتي مبلغي را براي انجام دادن حج، وصيت كرده كه كمتر از ثلث اموالش و بسيار بيشتر از هزينه حج است. ورثه نسبت به مازاد از هزينه حج چه بايد بكنند؟

پاسخ: چنانچه غرض موصي از صرف كردن مبلغ مذكور در حج،

اين بوده كه فقط يك حج انجام شود، مقدار زايد، ملك ورثه است؛ ولي چنانچه غرض او اين بوده كه تمام مبلغ مذكور، صرف در امر حجّ نيابي او شود، بايد مطابق غرض ميّت عمل شود و اگر مقصود او به هيچ وجه روشن نيست، نايبي كه به واسطه داشتن امتيازاتي اجرتش از ديگر نايب ها بيشتر است، به نيابت گرفته شود و مازاد بر اجرت او براي ميّت در امور خير به مصرف برسد.

نيابت در حج

[1904] سؤال 68: مادري براي حج ثبت نام كرده و قبل از اين كه نوبت او براي اعزام به حج برسد، فوت كرده است. اين مادر به فرزند معلول خود كه از برخي اعمال حج معذور است، وصيت كرده تا برايش حج به جا آورد و او پس از رسيدن نوبت مادرش با استفاده از فيش ثبت نام مادر و با دادن مبلغي بيشتر از آنچه مادرش پرداخته بود، به حج مي رود. حكم اين مسأله چيست؟

پاسخ: عمل به وصيت مذكور واجب است و حجّ نيابي فرزند معلول از طرف مادرش صحيح است، مگر اين كه احراز شود حج از قبل، بر مادر واجب شده كه در اين صورت وصيت مادر نسبت به انجام دادن حج توسط فرزند باطل است و بايد شخص غير معذوري را براي حجّ او اجير كنند.

[1905] سؤال 69: اگر دست يا پاي فردي قطع باشد و سبب نقص در وضو و سجده گردد، آيا جايز است كه از طرف فرد ديگري نايب در حج شود؟

پاسخ: صحّت نيابت و مجزي بودن از حَجّة الاسلام، محلّ اشكال است؛ ولي نيابت در حج استحبابي مانعي ندارد.

[1906] سؤال 70: زني كه

به عنوان نيابت از شخص ديگري به حج رفته و قادر بر رمي جمرات نيست، آيا نيابتش صحيح است؟

پاسخ: اگر هنگام نايب شدن، قادر بر رمي جمرات نبوده يا مي دانسته كه تا قبل از رمي نمودن، از انجام دادن آن عاجز خواهد شد، نيابت او باطل است؛ ولي اگر بعد از قبول نيابت، عاجز شود، ضرري به نيابت وارد نمي شود.

[1907] سؤال 71: اگر نايب از روي عصيان، رمي در روز را ترك كند، نيابت او چه حكمي پيدا مي كند؟ اگر به تصوّر اين كه مي تواند به مني برگردد، به مكه برود و روز دوازدهم نتواند براي رمي به مني برگردد، نيابتش چه حكمي دارد و وظيفه اش چيست؟

پاسخ: در هر دو صورت، بايد رمي را قضا كند و نيابتش صحيح است. البته اگر رمي جمره عقبه را در روز دهم با علم و عمد، ترك كرده باشد، چنانچه اخلال عمدي در ترتيب اعمال پيش آيد، از اين جهت اشكال پيدا مي كند.

[1908] سؤال 72: نايب مي داند براي حجّ تمتّع اجير شده است؛ اما نمي داند براي حَجّة الاسلام نايب شده يا حجّ نذري يا حجّ مستحب. اگر نيّت كند كه «حجّ تمتّع به جا مي آورم براي منوبٌ عنه» يا «حجّي به جا مي آورم كه براي آن اجير شده ام»، آيا كافي و صحيح است؟

پاسخ: كافي است.

[1909] سؤال 73: كسي كه با دريافت مبلغي پول، انجام حجّ نيابتي را پذيرفته است، ولي از رفتن به حج منع شده و نتوانسته شخص ديگري را هم به جاي خود، براي انجام دادن حجّ نيابتي بفرستد، آيا جايز است كه در سال بعد، اين حج را انجام دهد؟

پاسخ: اگر پرداخت كننده پول، راضي

به اين كار باشد، صحيح است، وگرنه صحيح نيست.

[1910] سؤال 74: كسي با احرام عمره مفرده وارد مكه شده و پس از به جا آوردن عمره مفرده خودش، به جهت انجام دادن حجّ تمتّع از طرف شخص ديگري نايب شده است؛ ولي به دليل ممانعت مأمورين نمي تواند براي احرام عمره تمتّع نيابتي به ميقات برود. آيا مي تواند از ادني الحل براي عمره تمتّع نيابتي مُحرم شود؟

پاسخ: نيابت او اشكال ندارد و مي تواند از ادني الحل مُحرم شود.

[1911] سؤال 75: كسي كه حج بر او مستقر شده و سپس استطاعت خود را از دست داده است، آيا جايز است كه نايب شخص ديگري در حج شود؟

پاسخ: جايز نيست، مگر اين كه انجام دادن حج در آن سال از طرف خودش به هيچ وجه مقدور نباشد كه در اين صورت، نيابت جايز است.

[1912] سؤال 76: اگر پدري وصيت كند كه فرزندش از طرف او حجّ استحبابي انجام دهد و سپس خودِ فرزند مستطيع شود، آيا جايز است با استفاده از نوبت پدرش، براي خودش حج به جا آورد و براي پدرش نايب بگيرد؟ و آيا در اين حال، حجّ فرزند، حَجّة الاسلام محسوب مي شود؟

پاسخ: اگر فرزند از راه ديگري غير از استفاده از نوبت پدرش بتواند حج به جا آورد، بايد از طرف خودش حج انجام دهد و نمي تواند نايب پدرش شود، وگرنه چنانچه بداند كه نظر پدرش اين نبوده كه فقط اين فرزندش حج را از طرف او به جا آورد، بلكه نظرش انجام شدن مطلق حج از طرف او بوده، اگر باقي ورثه اجازه دهند، با استفاده از نوبت پدرش براي خودش حج انجام دهد

و براي پدرش نايب بگيرد.

[1913] سؤال 77: شخصي نفر ديگري را براي انجام دادن حج، نايب گرفته و پس از آن، خود نايب مستطيع شده است. در صورتي كه نايب، منوبٌ عنه را نشناسد، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: اگر استطاعت او به واسطه دريافت پول اجاره نيابت در حج حاصل شده باشد، بايد حجّ نيابتي را به جا آورد و سال بعد، اگر استطاعت او باقي بود، براي خودش حج به جا آورد، وگرنه اجاره او باطل است و بايد حَجّة الاسلام خود را به جا آورد و اگر صاحب پول را نمي شناسد، احتياط اين است كه با نظر حاكم شرعي شخص ديگري را براي انجام دادن حجّ نيابتي اجير بگيرند و يا با نظر حاكم شرعي خودش در سال بعد حج نيابتي را انجام دهد.

[1914] سؤال 78: آيا جايز است كه حاجي يك حجّ مستحبّي را هم از طرف خودش و هم از طرف ديگران انجام دهد؟

پاسخ: جايز است.

[1915] سؤال 79: اگر كسي بخواهد به نيابت از ميّتي كه مستطيع نبوده، حجّ تمتّع انجام دهد، بايد قصد وجوب بنمايد يا استحباب؟

پاسخ: اگر مي خواهد وجوب يا استحباب را معيّن كند، قصد استحباب نمايد؛ ولي بايد توجه داشت كه در فرض سؤال، قصد حجّ تمتّع كافي است و قصد وجوب و استحباب لازم نيست.

[1916] سؤال 80: شخصي به نيابت از مادرش براي عمره تمتّع مُحرم مي شود و عمره را به جا مي آورد و سپس از طرف خودش، نه به نيابت از مادرش، براي حجّ تمتّع مُحرم مي شود. حكم اين مسأله چيست؟

پاسخ: احرام از طرف خودش براي حج، باطل است و بايد با احرام مجدّد به نيابت از مادرش

حج را تمام كند.

[1917] سؤال 81: مقداري از مال كسي پيش شخص ديگري است و اين مقدار مال براي انجام دادن حجّي كه بر عهده صاحب مال است، كافي است. كسي كه مال پيش اوست، مي داند كه اگر مال را به ورثه بدهد، حج را انجام نمي دهند. در اين صورت وظيفه اش چيست؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه مال مزبور به عنوان امانت نزد اوست، واجب است از طرف صاحب مال، حج انجام دهد؛ ولي چنانچه مال مذكور به عنوان امانت نيست؛ بلكه به عنوان ديگري در نزد اوست، در اين صورت به احتياط واجب بايد پس از مراجعه حضوري و اخذ اجازه، از طرف صاحب مال، حج انجام دهد.

[1918] سؤال 82: جواني هر دو پايش صدمه خورده و از زير زانو، پاي مصنوعي دارد. اگر با اين حال، نتواند مناسك حجّ و عمره را به جا آورد، چگونه بايد آن را تمام كند؟

پاسخ: در هر موردي كه خودش نتواند اعمال را به جا آورد، نايب مي گيرد، مگر در وقوفين كه واجب است خودش انجام دهد و نايب گرفتن مجزي نيست و تفصيل بحث در كتاب مناسك حج آورده شده است.

[1919] سؤال 83: حكم حج به نيابت از طرف چهارده معصوم عليهم السلام و بخصوص از طرف حضرت صاحب العصر والزمان عليه السلام چيست؟

پاسخ: صحيح است.

[1920] سؤال 84: آيا كسي كه براي اعمال عمره يا حج يا خصوص طواف، از طرف شخصي اجير شده است، مي تواند به نيابت از نفر دوم، به صورت تبرّعي يا استيجاري قرآن تلاوت كند؟

پاسخ: اگر قرائت قرآن او منافاتي با انجام اعمالي كه براي آنها از طرف شخص اول، نائب شده، نداشته باشد،

اشكالي ندارد.

[1921] سؤال 85: اگر كسي از طرف شخص زنده يا مرده اي حجّ نيابتي به جا آورد، ثواب حج، براي كسي است كه حج را انجام داده يا براي كسي كه حج براي او انجام شده است؟

پاسخ: خداوند متعال به هر دو ثواب عطا مي كند، ان شاء اللَّه.

[1922] سؤال 86: آيا لازم است منوبٌ عنه، خمس پولي را كه به نايب براي انجام دادن حج مي دهد، بپردازد؟

پاسخ: اگر مبلغ مذكور را از درآمد بين سال خود پرداخته است، خمس ندارد.

{ميقات}
احرام قبل از ميقات

[1923] سؤال 87: آيا احرام بستن از ميقات بهتر است يا احرام بستن به واسطه نذر، قبل از رسيدن به ميقات؟

پاسخ: احرام بستن از ميقات، افضل و احوط است.

[1924] سؤال 88: كسي كه با حالت احرام به جدّه مي آيد و بعد وسايل سفر به مدينه منوّره برايش فراهم مي شود و احرام خود را باطل مي نمايد و به مدينه مي رود و تصميم مي گيرد كه در بازگشت به سوي مكه در مسجد شجره مُحرم شود، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر قبل از رسيدن به جدّه به طور صحيح مُحرم شده باشد (مانند مُحرم شدن با نذر)، تا انجام دادن اعمال عمره و تقصير كردن، بر احرامش باقي است و احرامش با نيّت و در آوردن لباس احرام، باطل نمي شود؛ ولي اگر احرامِ قبل از جدّه او به هر دليلي صحيح نبوده، احرام او از مسجد شجره صحيح و براي انجام دادن اعمال كافي است.

[1925] سؤال 89: عده اي بدون نذر كردن در هواپيما مُحرم شده اند، حكم آن چيست؟

پاسخ: احرامشان صحيح نيست.

[1926] سؤال 90: اگر كسي براي انجام دادن عمره، به واسطه نذر، در خانه اش مُحرم شود و پس از اعمال

متوجه شود كه نذرش منعقد نشده بوده، حكم حجّش چيست؟

پاسخ: اگر بعد از اعمال حج يا در بين اعمال حج متوجه شود، عمره اش صحيح است و همچنين است اگر بعد از اتمام عمره تمتّع متوجه شود و وقت اعاده عمره را نداشته باشد و اگر بعد از عمره و قبل از اعمال حج متوجه شود و وقت اعاده داشته باشد، بايد به همان ترتيبي كه در مسأله 212 مناسك حج آمده، مُحرم شود و عمره تمتّع را اعاده كند؛ ولي اگر قبل از اتمام عمره تمتّع متوجه شود، در صورت وسعت وقت، به همان ترتيبِ مسأله 212 مناسك حج مُحرم شود و عمره تمتّع را اعاده كند و اگر وقت تنگ است، عمره تمتّع او باطل است و براي حج، بايد به نيّت حجّ اِفراد مُحرم شود و مجزي است.

ميقات عمره تمتّع و عمره مفرده

[1927] سؤال 91: آيا مي توان در حال اختيار، براي عمره تمتّع از حديبيه يا جعرانه يا تنعيم مُحرم شد و به جُحفه نرفت؟

پاسخ: در حال اختيار و با امكان رفتن به يكي از ميقات هاي پنجگانه، احرام بستن از محل هاي ذكر شده صحيح نيست؛ بلكه بايد به يكي از مواقيت پنجگانه رفت و از آن جا براي عمره تمتّع احرام بست.

[1928] سؤال 92: آيا زائرين مي توانند با نذر از داخل شهر مكه و يا مسجد الحرام براي انجام عمره مفرده مُحرم شود؟

پاسخ: نمي توانند و براي احرام عمره مفرده بايد به ادني الحل بروند.

[1929] سؤال 93: كساني كه در ايّام عمره به زيارت بيت اللَّه مشرّف مي شوند، گاهي مي شود كه در اواخر ماه قمري، عمره مفرده انجام مي دهند و در هفته بعدي كه ماه قمري ديگري داخل

شده، به عنوان زيارت دوره به عرفات كه خارج از حرم است، مي روند. برخي از مراجع معظّم تقليد قائل به اين هستند كه اگر كسي بخواهد در خارج از حرم مُحرم شود، بايد به يكي از مواقيت معروف برود. آيا نظر جناب عالي هم همين طور است يا از ادني الحل (مثل مسجد تنعيم) نيز مي توان مُحرم شد؟

پاسخ: در فرض مذكور، رفتن به يكي از مواقيت معروف لازم است و احرام بستن از ادني الحل كافي نيست.

[1930] سؤال 94: اگر كسي در ماه ذي الحجّه عمره تمتّع خود را به جا آورد و سپس از مكه خارج شود، آيا مي تواند در خارج از مكه با نذر براي حجّ تمتّع مُحرم شود؟

پاسخ: نمي تواند و بايد براي حجّ تمتّع از مكه مكرّمه مُحرم شود.

ميقات مسجد شجره

[1931] سؤال 95: آيا احرام بستن در خارج مسجد شجره، در منطقه «ابيار علي» صحيح است؟ و اگر جواب منفي است، اگر اخيراً وصل شده باشد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر منطقه «ابيار علي» در محاذات مسجد شجره باشد، احرام بستن در آن كافي است، وگرنه واجب است به «ذوالحليفه» بازگردد و در مسجد شجره يا در دو طرف آن مُحرم شود.

[1932] سؤال 96: آيا مي توان به مسجد شجره رفت و مُحرم شد و به مدينه بازگشت و سپس به وسيله هواپيما براي انجام دادن اعمال حج از مدينه خارج شد؟

پاسخ: اشكال ندارد؛ ولي پس از مُحرم شدن، نبايد كاري كند كه مستلزم استظلال باشد.

[1933] سؤال 97: اگر زن حائض در داخل مسجد شجره مُحرم شود، احرامش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در صورتي كه زن حائض، در حال عبور از داخل مسجد شجره احرام ببندد،

اشكال ندارد و احرام او صحيح است و در صورتي كه در حال مكث نمودن مُحرم شود، چنانچه جاهل به حكم يا غافل از آن باشد، احرامش صحيح است و در صورتي كه از روي علم و عمد، در حال مكث كردن احرام ببندد، گرچه مرتكب معصيت شده است، ولي باز هم احرامش صحيح است.

ميقات يلملم

[1934] سؤال 98: اگر نيّت ما در ابتدا زيارت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و سپس مرور از «يلملم» باشد، آيا بر ما واجب است كه در «يلملم» مُحرم شويم يا در مدينه منوّره (مسجد شجره)؟

پاسخ: چنانچه نيّت شما رفتن از مدينه به مكه باشد، بايد در مسجد شجره مُحرم شويد؛ ولي اگر قصد شما اين باشد كه از مدينه به محل ديگري غير از مكه برويد و سپس از آنجا به مكه برويد و يلملم در مسير شما باشد، مي توانيد احرام را تا ميقات يلملم به تأخير بيندازيد.

احرام از وادي السيل

[1935] سؤال 99: كسي كه در مسجد ميقات وادي السيل مُحرم مي شود و بعد، براي تنظيم راه، حدود پانصد متر در جهت خلاف مكه مكرّمه به عقب بر مي گردد و دوباره به طرف مكه حركت مي كند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: بازگشتن به جهت عكس مكه مكرّمه، بعد از احرام در ميقات و سپس بازگشت به سوي مكه اشكالي ندارد؛ ولي در اين كه وادي السيل، همان قرن المنازل (يكي از مواقيت) باشد، بايد به اهل خبره موثّق مراجعه نمود.

احرام از جدّه و رابُغ

[1936] سؤال 100: آيا مُحرم شدن در شهر جدّه، به سبب نذر كردن جايز است؟ در صورت جواز، صيغه نذر چگونه است؟

پاسخ: اگر احراز شود كه جدّه قبل از محاذي ميقات است، احرام به سبب نذر در جدّه صحيح است و صيغه آن، اظهار كردن مفاد «براي خداوند است بر من كه مُحرم شوم از فلان مكان» است و در صيغه نذر، عربي بودن شرط نيست.

[1937] سؤال 101: كسي كه مي توانسته به يكي از مواقيت برود، ولي در جدّه مُحرم شده و عمره مفرده به جا آورده است، آيا عمره اش صحيح است و محرّمات احرام پس از انجام دادن اين عمره بر او حلال مي شود؟

پاسخ: صحّت عمره مذكور، در صورتي كه احراز كند جدّه محاذي ميقات است، بعيد نيست؛ ولي احراز آن مشكل است و در هر صورت محرّمات احرام، پس از انجام اين عمره، بر او حلال است.

[1938] سؤال 102: من از اهالي كشور مصر هستم و در كشور سعودي مشغول به كار مي باشم و مقيم شهر جدّه هستم. چند سال قبل كه مي خواستم حَجّة الاسلام به جا آورم، به گمان اين كه شهر «رابُغ» ميقات

است، در آن جا مُحرم شدم. آيا حجّ تمتّعي كه به جا آورده ام، صحيح است؟

پاسخ: اگر علم حاصل شود كه شهر «رابُغ» محاذي جُحفه است، اشكالي ندارد، وگرنه احرام از آن جا صحيح نيست؛ ولي در فرض مسأله، اگر بعد از اتمام مناسك حجّ تمتّع بفهمد كه احرام عمره اش صحيح نبوده، حجّ او صحيح است.

احرام از مكه

[1939] سؤال 103: اگر مجتهد اعلم نسبت به احرام از مكه قديم احتياط واجب داشته باشد، ولي مجتهد فالأعلم چنين احتياطي نداشته باشد، و مقلّد مجتهد اعلم از مكه جديد مُحرم شود و بعد از اعمال حج بفهمد كه مجتهد اعلم چنين احتياطي داشته است، آيا عملش صحيح است يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، عملش مجزي است و اشكالي ندارد.

احرام از غير ميقات

[1940] سؤال 104: كسي كه اشتباهاً از محلّي غير از ميقات مُحرم شده است و بعد از عمره تمتّع متوجه اشتباه خود مي شود، چه كار بايد بكند؟

پاسخ: اگر بعد از عمره تمتّع و قبل از اعمال حج متوجه شود، واجب است به يكي از ميقات هاي پنجگانه برود و از آن جا مُحرم شود و اگر از رفتن به آن جا معذور است، لازم است به بيرون حرم برود و به احتياط واجب هر چه مي تواند به طرف ميقات برگردد و از آن جا مُحرم شود و اگر وقت، ضيق است، از همان جا كه هست، بايد احرام ببندد و اعمالي را كه انجام داده، اعاده نمايد؛ ولي چنانچه فرصت اعاده نداشته باشد يا در بين اعمال حج يا پس از اعمال حج بفهمد، عمره اش صحيح است.

[1941] سؤال 105: كسي از محلّي غير از ميقات، به گمان اين كه ميقات است، مُحرم مي شود و عمره مفرده به جا مي آورد و به شهرش باز مي گردد. آيا عمره مفرده او صحيح است؟ و آيا وظيفه ديگري دارد؟

پاسخ: در فرض مذكور، چنانچه احرام از محاذي ميقات هم نبوده است، صحّت عمره مفرده او ثابت نيست و در هر صورت، چنانچه عمره مفرده اي كه انجام داده است، بر او واجب

نبوده، فعلاً وظيفه اي ندارد.

[1942] سؤال 106: يك بار هنگام بازگشت از كشور آلمان تصميم گرفتم كه عمره مفرده انجام دهم و در جدّه مُحرم شوم؛ ولي تعيين نكردم كه به سبب نذر مُحرم شوم يا خير. در هواپيما يكي از ساكنان مكه را ديدم كه به من گفت: ميقات كساني كه مسير آنها از طرف كشور مصر و از راه درياست در داخل درياست. من چون با هواپيما از طريق آسمان مصر و بالاي دريا حركت مي كردم و مكان ميقات را نمي شناختم، از وسط دريا نيّت خود را تكرار كردم تا اين كه به جدّه رسيدم. آيا صحيح است كه در دريا ميقاتي براي كساني كه از مصر و سودان مي آيند، وجود دارد و آيا عمره من صحيح است؟

پاسخ: در دريا ميقاتي وجود ندارد و در فرض سؤال كه احرام، بدون نذر انجام شده است، صحيح نيست و آثار احرام بر آن مترتّب نمي شود و صحّت اين عمره محلّ اشكال است.

اعمال عمره و حج
مستحبّات و واجبات احرام
غسل احرام

[1943] سؤال 107: آيا مي توان قبل از ميقات، غسل احرام را انجام داد، ولي غسل را تمام نكرد؛ مثلاً بخشي از دست چپ را نشويد و لباس مخيط بپوشد و به ميقات بيايد و در آن جا بقيه دست چپ را بشويد و لباس احرام بپوشد؟ آيا اين نحوه غسل احرام، صحيح است؟ پاسخ: ظاهراً اشكالي ندارد؛ ولي بهتر است به اين صورت انجام ندهد.

نيّت احرام

[1944] سؤال 108: كسي قصد عمره مفرده مي كند و مي داند كه مرتكب محرّمات احرام مي شود، مثل اين كه قصد عمره مي كند و با نذر از شهر خودش يا در داخل هواپيما محرم مي شود كه موجب تظليل است. آيا نيّت ارتكاب محرّمات احرام، به قصد قربت در احرام ضرر نمي زند؟

پاسخ: اگر بداند كه مرتكب محرّماتي مثل تظليل مي شود كه حج و عمره را باطل نمي كند، در اين صورت، ضرري براي صحّت احرام ندارد؛ ولي محرّماتي مثل جماع كه گاهي حج و عمره را باطل مي كند، قصد ارتكاب آنها مبطل احرام است؛ بلكه منافي با نيّت احرام است.

[1945] سؤال 109: شخصي جاهل به احكام حج است؛ ولي اجمالاً مي داند كه اعمال حج، مشتمل بر عمره و حج است و تصميم مي گيرد كه به حج برود و به نزديكي يكي از مواقيت و محاذي با آن مي آيد و مي گويد: «مُحرم مي شوم براي عمره و حج» و سپس تلبيه مي گويد و بعد داخل مكه مي شود و طواف و سعي را به جا مي آورد و در روز عرفه به سرزمين عرفات مي رود. در صورتي كه نتواند به يكي از مواقيت برگردد، بلكه نتواند از عرفات خارج شود، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: اگر با رعايت شرايط، در

ميقات يا محاذي با آن، به قصد وظيفه فعلي احرام بسته و لبيك گفته و مانند بقيه مردم شروع به عمل عمره نموده، احرامش صحيح است، هر چند گفته باشد كه براي عمره و حج احرام مي بندم و خيال كرده باشد كه يك احرام براي هر دو عمل عمره و حج كافي است؛ و در فرض ذكر شده، اگر اعمال عمره، غير از تقصير را به جا آورد و براي حج مُحرم نشود و وقت وقوف اختياري در عرفات تنگ شود، بايد تقصير كند و از همان مكاني كه هست، براي حج مُحرم شود و مناسك حج را به جا آورد و اگر وقت تنگ نشده باشد، تقصير كند و به مكه بر گردد و در مكه براي حج احرام ببندد؛ ولي اگر قبل از تقصير، براي حج احرام ببندد، وظيفه اش به حجّ اِفراد تبديل مي شود و پس از اعمال حج، بايد عمره مفرده به جا آورد.

[1946] سؤال 110: شخصي كه به خاطر ندانستن مسأله، در موقع احرام عمره تمتّع، نيّت احرام حجّ تمتّع كرده و بعد، اعمال عمره را به جا آورده و از احرام خارج شده، آيا لازم است عمره خود را تكرار كند يا خير؟

پاسخ: اگر در نظرش اين بوده كه آنچه وظيفه اوست، انجام دهد، ولي گمان مي كرده نام بخش اول حج، حجّ تمتّع است و نيّت آن را كرده است، عمل او صحيح و عمره اش عمره تمتّع است؛ ولي اگر گمان مي كرده كه حجّ تمتّع بر عمره تمتّع مقدّم است و لذا قصد احرام براي حج نموده، عملش باطل است و بايد مجدّداً به ميقات برگردد و براي عمره تمتّع

احرام ببندد.

لباس احرام

[1947] سؤال 111: اگر لباس احرام مرد كوتاه تر از مقداري باشد كه در شرع مقدس اسلام تعيين شده است، احرامش صحيح است يا نه؟

پاسخ: كوتاه بودن لباس احرام از مقدار واجب، در صورت جهل، اشكالي به احرام وارد نمي كند و در صورت علم و عمد نيز گرچه معصيت كرده است، ولي احرام او صحيح است.

[1948] سؤال 112: اگر مردي بدون درآوردن لباس هاي دوخته خود، لباس احرام را بر روي آنها بپوشد و تلبيه بگويد، احرامش صحيح است يا خير؟

پاسخ: احرامش صحيح است و در صورت عمد، كار حرام مرتكب شده و كفّاره (يك گوسفند) بر او واجب است.

[1949] سؤال 113: در مسأله 266 مناسك حجّ جناب عالي آمده است كه اگر كسي عمداً در لباس دوخته مُحرم شود، صحّت احرامش اشكال دارد و در مسأله 271 مناسك آمده كه اگر در پيراهن مُحرم شود، همين كه آن را بيرون آورَد و لباس احرام بپوشد، كافي است و احرامش صحيح است، جمع بين اين دو مسأله چگونه است؟

پاسخ: مسأله 266 نظر به صورت تعمّد بر مُحرم شدن در لباس دوخته دارد؛ ولي مسأله 271 نظر به صورت غير عمد دارد.

[1950] سؤال 114: اگر در غير از حالت احرام بستن و طواف و نماز طواف، لباس احرام حاجي نجس شود، آيا براي احرام يا حجّ او مضر است؟

پاسخ: در فرض سؤال، گرچه تطهير و يا تبديل لباس احرام لازم است (به جز مواردي از نجاست كه در نماز بخشيده شده است)؛ ولي اگر تطهير و يا تبديل ترك شود، ضرري به احرام و حجّ او نمي رسد.

[1951] سؤال 115: اين جانب به همراه برخي از همكاران،

به عنوان شركت در نمايشگاه انواع سنگ ها به حجاز آمديم. در ماه ذي القعده به مكه رفتيم و عمره مفرده انجام داديم. اكنون براي انجام مناسك حجّ تمتّع قصد داريم از مسجد شجره مُحرم شويم؛ ولي شنيده ايم كساني كه گذرنامه آنها مربوط به حج نيست، مجاز نيستند با لباس احرام وارد مكه شوند و در بازرسي ها از ورود آنها به مكه جلوگيري مي شود. آيا ما مي توانيم عمره مفرده را به عنوان عمره تمتّع به حساب آوريم و بدون لباس احرام وارد مكه شويم و از آنجا براي حجّ تمتعّ مُحرم شويم؟

پاسخ: در فرض مذكور كه پس از انجام دادن عمره مفرده از مكه خارج شده ايد، نمي توانيد عمره مفرده مزبور را عمره تمتّع قرار دهيد؛ ولي مي توانيد در مسجد شجره براي عمره تمتّع مُحرم شويد و در مراكز بازرسي و غيره كه احساس ضرورت مي كنيد، لباس احرام را درآورده، لباس دوخته بپوشيد و در اين صورت، واجب است يك گوسفند كفّاره بدهيد.

[1952] سؤال 116: در عربستان قانوني وجود دارد كه مسلمانان خود عربستان هر پنج سال يك بار مجازند به حج بروند و چنانچه قبل از گذشتن پنج سال مُحرم شوند، آنان را برمي گردانند. آيا راهي براي مُحرم شدن و انجام دادن اعمال حج براي آنان وجود دارد؟

پاسخ: در فرض مذكور، مي توانند در يكي از مواقيت حج، احرام ببندند و در مواردي كه ضرورت داشته باشد، لباس احرام را درآورند و لباس ديگري بپوشند؛ ولي واجب است براي پوشيدن لباس دوخته، كفّاره بدهند.

[1953] سؤال 117: كسي كه خمس لباس احرام خود را نداده و اعمال عمره و حج را به جا آورده، حكم عمره و حج

او در حالات علم و عمد يا جهل و نسيان چيست؟

پاسخ: اگر به خودِ لباس خمس تعلّق گرفته باشد خمس آن را نداده باشد، ولي دادن خمس را به عهده و ذمّه گرفته باشد، حجّش صحيح است؛ ولي مديون مستحقّين خمس باقي مي ماند و اگر دادن خمس را به عهده و ذمّه نگرفته باشد، در حالت علم و عمد و جهل تقصيري، چنانچه وقت جبران باقي نمانده باشد، عمره و حج او باطل است و در صورت نسيان و جهل قصوري، صحيح است.

[1954] سؤال 118: آيا واجب است هنگام داخل شدن به مكه مكرّمه، به بچه نابالغ لباس احرام پوشاند؟

پاسخ: واجب نيست؛ اما اگر وليّ بچه نابالغ او را مُحرم كند، لازم است بچه را از محرّمات احرام باز دارد و او را وادار به انجام واجبات و مناسك عمره و حج نمايد.

تلبيه (لبيك گفتن)

[1955] سؤال 119: كسي كه گمان مي كرد تلبيه گفتن يك امر مستحب است كه حجّاج انجام مي دهند و در موقع احرام عمره تمتّع يا احرام حجّ تمتّع يا در هر دو احرام، تلبيه نگفت و پس از پايان اعمال متوجه وجوب تلبيه به هنگام احرام شد، حجّش صحيح است يا باطل؟

پاسخ: در مفروض سؤال كه پس از تمام شدن اعمال، متوجه شده تلبيه را نگفته است، اعمال او صحيح است.

[1956] سؤال 120: اگر زن تلبيه را با صداي بلند بگويد، آيا احرام او باطل مي شود؟

پاسخ: خير، ضرري براي احرام او ندارد.

محرّمات احرام

[1957] سؤال 121: كسي مي داند كه اگر براي انجام عمره مفرده استحبابي به مكه برود، مجبور مي شود كه مرتكب بعضي از محرّمات احرام شود. آيا جايز است با اين وضعيت، عمره را انجام دهد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، اشكال ندارد.

مسائل زناشويي

[1958] سؤال 122: زني در حال احرام، مجنون مي شود. نزديكي زوج با زوجه مجنون كه مُحرم است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: با جنون كشف مي شود كه احرام از ابتدا باطل بوده و بنا بر اين زن مُحرم نيست.

[1959] سؤال 123: آيا بوسيدن همسر در حال احرام، بدون شهوت و لذّت، جايز است؟

پاسخ: جايز نيست و كفّاره آن بنا بر احتياط واجب يك گوسفند است و دادن شتر، احوط است.

استعمال بوي خوش

[1960] سؤال 124: آيا براي مُحرم جايز است سيگاري را كه داراي بوي خوش است، بكشد؟

پاسخ: اگر كشيدن اين نوع سيگار، عرفاً استعمال بوي خوش محسوب شود، جايز نيست؛ بلكه در صورت عمد، بعيد نيست كفّاره داشته باشد.

[1961] سؤال 125: كسي كه حسّ بويايي ندارد يا به علت سرما خوردگي بويي را احساس نمي كند، براي او استعمال عطر يا چيزي كه بوي خوش دارد و گرفتن بيني از بوي بد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: استعمال عطر يا چيزي كه بوي خوش دارد، حرام است؛ ولي گرفتن بيني از بوي بد اگر تأثيري در عدم استشمام آن بو نداشته باشد، حرام نيست.

ماليدن روغن به بدن

[1962] سؤال 126: آيا در عمره و حج، مي توان كرِم به صورت ماليد؟ استعمال چيزي كه زايل كننده عرق بدن است و بو ندارد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: استفاده از كرِم جايز نيست؛ چون در حكم روغن است؛ ولي زايل كننده عرق، اگر روغني نباشد، مانعي ندارد.

زينت كردن

[1963] سؤال 127: در كتاب مناسك آمده است كه بر زن در حال احرام، پوشيدن زيور آلات حرام است، مگر زيور آلاتي كه پيش از احرام به استفاده كردن از آنها عادت داشته است. آيا زياد يا كم بودن زيور آلاتي كه به آنها عادت داشته است، تأثيري در حكم دارد يا خير؟

پاسخ: فرقي بين آن دو (زياد بودن يا كم بودن) نيست.

[1964] سؤال 128: عدسي هاي رنگي كه در چشم كار گذاشته مي شود (لنز)، با توجه به اين كه گاهي استفاده از آن به خاطر ضعف چشم است و عينك محسوب مي شود و گاهي براي مجرد زيبايي چشم ها از آن استفاده مي گردد، آيا براي مرد يا زن مُحرم جايز است و در صورت عدم جواز، كفّاره دارد يا نه؟

پاسخ: اگر به قصد جمال و زينت باشد، استفاده از آن جايز نيست؛ ولي موجب كفّاره نمي شود.

نگاه كردن در آيينه

[1965] سؤال 129: اگر مُحرم، به موي زن نامحرم در آيينه نگاه كند، حكمش چيست؟

پاسخ: حرام است؛ ولي موجب كفّاره نمي شود.

جدال

[1966] سؤال 130: زني در مراسم حج، در حالت احرام با شوهرش مشاجره كرده و بين آنها جدال و داد و فرياد به وجود آمده است. آيا حجّ آنها باطل است و اعاده لازم دارد؟

پاسخ: به صرفِ مشاجره كردن، جدال گفته نمي شود؛ بلكه جدال عبارت است از قسم خوردن به مثل «لا واللَّه» و «بلي واللَّه» براي اثبات يا رد كردن مطلبي و با اين كه جدال از محرّمات احرام است؛ ولي موجب بطلان حج نمي شود؛ اما با شرايطي كه در كتاب مناسك حج آمده، موجب كفّاره مي گردد.

پوشيدن لباس دوخته

[1967] سؤال 131: كسي كه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله يا خجالت كشيدن، در حال احرام بستن، شورت دوخته را در نياورده و به همين صورت به مكه آمده، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر در نياوردن لباس دوخته به هنگام احرام بستن از روي علم و عمد نباشد، اشكالي ندارد و كفّاره نيز واجب نيست؛ اما به محض التفات بايد لباس دوخته را درآورد و اگر از روي علم و عمد اين كار را كرده باشد (مثل اين كه با علم به مسأله به جهت خجالت كشيدن لباس دوخته را در نياورده باشد)، صحّت احرامش محلّ اشكال است.

[1968] سؤال 132: آيا جايز است حاجيان براي حفظ خود از سرما، در عرفات و مشعر و مني بر روي خودشان ملحفه يا پتوي دوخته شده بكشند؟

پاسخ: انداختن ملحفه و پتوي دوخته بر روي خود در حال دراز كشيدن، چنانچه به صورت لباس نباشد، اشكال ندارد و موجب كفّاره هم نيست و در حال نشستن و ايستادن، بر دوش خود نيندازند، مگر اين كه ضرورت داشته باشد؛ ولي انجام دادن

اين كار در حال ضرورت هم موجب كفّاره است.

[1969] سؤال 133: اگر حاجي، هميان را به قصد محكم شدن لنگ بر كمر ببندد، نه براي حفظ پول خود، آيا اين كار، بخصوص هنگامي كه هميان دوخته شده باشد، جايز است؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[1970] سؤال 134: استفاده از ماسك بهداشتي براي مردان در حج - با توجه به اين كه بعضي از ماسك ها دوخته شده است و نخي دارد كه براي نگهداري ماسك بر روي صورت، بايد نخ را به پشت گوش و يا پشت سر انداخت - چه حكمي دارد؟ و استفاده از آن براي زنان، با توجه به پوشيده شدن صورتشان حكمش چيست؟ و چنانچه به خاطر حفظ بهداشت و جلوگيري از امراض، استفاده از آن حرام نباشد، آيا كفّاره دارد يا خير؟

پاسخ: استفاده از ماسك دوخته، براي مرد اشكال ندارد و موجب كفّاره نيست؛ ولي براي زن، با عدم ضرورت جايز نيست و در حال ضرورت اشكال ندارد؛ ولي در هر صورت اگر با علم و عمد صورت خود را بپوشاند، بنا بر احتياط بايد يك گوسفند كفّاره بدهد.

پوشاندن تمام روي پا

[1971] سؤال 135: جواني هر دو پايش صدمه خورده و از زير زانو، پاي مصنوعي دارد و بر روي پاي مصنوعي، جوراب پارچه اي دوخته شده قرار دارد و نمي تواند جوراب دوخته شده را از پا درآورد. اين جوان مي خواهد عمره و حج به جا آورد. حكم پوشيدن جوراب مذكور كه نمي تواند از پا در آورد، چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اشكالي ندارد.

[1972] سؤال 136: آيا در حال احرام، پوشيدن جوراب براي زنان جايز است يا بايد مانند مردان روي پاي خود را نپوشانند؟

پاسخ: پوشيدن جوراب براي

زنان جايز است؛ بلكه واجب است تمام بدن خود حتي پاها را (به جز وجه و كفّين) از مرد اجنبي بپوشانند.

پوشاندن سر

[1973] سؤال 137: در موقع سر تراشيدن در حج، مقداري خمير مخصوص تراشيدن مو را بر روي سر خود گذاشتم و سرم را تراشيدم. آيا كفّاره بر من واجب شده است؟

پاسخ: احوط اين است كه از پوشاندن سر با چيزي مثل خمير مخصوص تراشيدن مو اجتناب شود و اگر عالم به حكم باشيد، كفّاره آن يك گوسفند است و اگر استعمال بوي خوش بر آن صدق كند، با علم به حكم، كفّاره آن نيز يك گوسفند است و با عدم علم، كفّاره آن سير كردن يك مسكين و استغفار است.

[1974] سؤال 138: اگر به جهت ضرورتي پوشاندن سر در حالت احرام جايز شود، آيا لازم است پارچه اي كه با آن سر را مي پوشانند، مانند لباس احرام، دوخته نباشد؟

پاسخ: در فرض مذكور، با امكان استفاده از پارچه دوخته نشده، واجب است از آن استفاده شود و در صورت عدم امكان، استفاده از پارچه دوخته شده اشكال ندارد.

[1975] سؤال 139: اگر مرد مُحرم به غير مُحرم بگويد كه وقتي به خواب رفتم، پتو را بر روي سرم بينداز، حكمش چيست؟ و اگر او به اين درخواست عمل كند، كفّاره واجب مي شود يا خير؟

پاسخ: حرام است و بنا بر احتياط كفّاره واجب مي شود و كفّاره آن بر عهده مُحرم است.

[1976] سؤال 140: آيا براي كسي كه خودش مُحرم نيست، جايز است چيزي را روي سر شخص مُحرم بيندازد؟ و چنانچه مُحرم باشد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: حرام نيست، مگر اين كه موجب اذيّت وي شود.

پوشاندن صورت

[1977] سؤال 141: صورت كه پوشاندن آن در حال احرام بر زن حرام است، از نظر شرعي، مقدار و حدّ آن چيست؟

پاسخ: حدّ صورت،

آن چيزي است كه عرفاً صورت بر آن صدق مي كند.

[1978] سؤال 142: شخصي به خانمي گفته كه صورت زن در حال احرام بايد باز باشد و از باب مقدّمه علميه بايد مقداري از مو هم معلوم باشد تا يقين حاصل شود كه تمام صورت باز بوده است. اين خانم، اعمال حج و حتي طواف و نماز آن را با همين وضع انجام داده است. حجّ او صحيح است يا خير؟

پاسخ: چنانچه در حال انجام طواف ها و نمازهاي آن، جاهل به وظيفه بوده يا اعتقاد داشته وظيفه اش همين است، حجّ او محكوم به صحّت است.

سايه بر سر قرار دادن

[1979] سؤال 143: اگر مُحرم در ماشين سقف دار، سر خود را بيرون از ماشين نگه دارد، آيا باز هم كفّاره دارد يا خير؟

پاسخ: صرف بيرون بودن سر از ماشين، كافي نيست و در مواردي كه موجب كفّاره مي شود، بايد كفّاره پرداخت كند.

[1980] سؤال 144: آيا مُحرم مي تواند در شب، از ماشين سقف دار، بدون قصد تحفّظ از باد و باران استفاده كند؟ و در صورت جواز، اگر باد و باران گرفت، تكليفش چيست؟

پاسخ: مي تواند استفاده كند و اگر باد بوزد، اشكالي ندارد؛ ولي اگر باران ببارد و امكان رفع سقف و يا نگه داشتن ماشين نباشد، بايد گوسفندي به عنوان كفّاره قرباني نمايد.

[1981] سؤال 145: آيا براي مُحرم جايز است كه با ماشين سقف دار به مسجد الحرام برود؟

پاسخ: هنگام آفتابي بودن هوا و هنگام باران، احتياط واجب در ترك آن است.

[1982] سؤال 146: ما كارگراني هستيم كه در محلّي مشغول به كار هستيم. سعودي ها تعدادي از ما را به عمره بردند و بعد از مُحرم شدن در ميقات، ما

را سوار بر اتوبوس ها كردند و به مكه بردند. هيچ يك از ما نمي دانست كه تظليل در حالت احرام، حرام است و كسي هم به ما تذكّر نداد و بر فرض تذكّر هم ترك تظليل ممكن نبود؛ چون سفر بايد با شرايط آنها انجام مي شد. آيا در اين صورت كفّاره دادن يك گوسفند بر عهده ما آمده است يا خير؟ در صورتي كه عمره ما باطل شده باشد، آيا كفّاره ساقط است؟

پاسخ: اگر تظليل از روي علم و عمد نباشد، چيزي بر عهده شما نيست و چنانچه از روي علم و عمد باشد، موجب كفّاره مي گردد، هر چند عمره به جهتي باطل شود.

حمل سلاح

[1983] سؤال 147: مي دانيم كه حمل سلاح در حال احرام جايز نيست. آيا به همراه داشتن چاقويي كه حاجي به آن احتياج پيدا مي كند، از اين مورد محسوب مي شود يا بي اشكال است؟

پاسخ: اين گونه ابزار، سلاح شمرده نمي شود و همراه داشتن آن در حال احرام اشكال ندارد.

كشتن حيوانات

[1984] سؤال 148: اگر مُحرم پشه اي را بكشد، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر موذي باشد، كشتن آن اشكال ندارد.

مسائل ديگر احرام

[1985] سؤال 149: خانمي براي عمره مفرده مُحرم شده است و قبل از انجام اعمال عمره، حيض مي شود و به جهت اين كه قبل از پاك شدن از حيض كاروان آنها بر مي گردد، خودش نمي تواند اعمال را انجام دهد و از طرفي نتوانسته نايب بگيرد و همين طور به وطن خود بازگشته است. حكم شرعي او چيست؟

پاسخ: در فرض مذكور، زن بر احرام خود باقي است و واجب است به مكه برگردد و اعمال عمره مفرده را انجام دهد و اگر نمي تواند، بايد نايب بگيرد تا اعمال عمره را به نيابت از او انجام دهد؛ ولي تقصير را بايد خود او انجام دهد.

[1986] سؤال 150: بعضي از حجّاج، بعد از انجام عمره مفرده يا بعد از اتمام مناسك حج از مكه خارج مي شوند. آيا وقتي كه بخواهند وارد مكه شوند، واجب است احرام ببندند؟ و اگر حكم مسأله را ندانند، كفّاره برعهده آنها مي آيد يا خير؟

پاسخ: اگر در همان ماهي كه عمره را انجام داده اند به مكه بازگردند، مُحرم شدن لازم نيست؛ ولي اگر در ماه بعد برگردند، لازم است كه در ميقات مُحرم شوند و اگر احرام نبندند، چه در صورت علم به مسأله كه معصيت كرده اند و چه در صورت جهل به مسأله، كفّاره برعهده آنها نمي آيد.

[1987] سؤال 151: فردي از روي غفلت يا فراموشي، بدون احرام وارد مكه مي شود و سپس ميل پيدا مي كند كه در مكه باقي بماند. آيا جايز است به همين صورت در مكه بماند يا بايد خارج شود؟ اگر واجب است

كه خارج شود، آيا مي تواند پس از خروج از مكه به وطنش باز گردد يا حتماً بايد در ميقات مُحرم شود و عمره به جا آورد؟

پاسخ: احتياط واجب اين است كه از مكه خارج شود؛ ولي چنانچه قصد بازگشت به مكه را ندارد، واجب نيست براي انجام عمره در يكي از مواقيت مُحرم شود.

[1988] سؤال 152: كسي كه عمداً و بارها بدون احرام وارد مكه شده، آيا فعلاً وظيفه اي شرعي بر عهده اش هست يا خير؟ و آيا امور زناشويي بر او حلال است يا حرام؟

پاسخ: گرچه شخص مذكور، مرتكب معصيت شده است و بايد از آن توبه كند، ولي وظيفه اي برعهده او نيست و هيچ يك از محرّمات احرام و از آن جمله امور زناشويي بر او حرام نيست.

[1989] سؤال 153: آيا مي توان بچه مميّز را بدون احرام، وارد مكه نمود؟

پاسخ: جايز است.

كفّارات

[1990] سؤال 154: گوسفندي را كه به عنوان كفّاره مي دهند، آيا مي توان تنها به يك فقير داد؟ و آيا فروش آن براي فقير جايز است يا نه؟

پاسخ: جايز است بعد از ذبح، تمام گوسفند را به يك فقير بدهند و فروش آن نيز براي فقير جايز است.

[1991] سؤال 155: در جايي كه كفّاره، ذبيحه اي است كه بايد به فقرا داده شود، اگر دهنده كفّاره بداند كه فقير پس از گرفتن ذبيحه پاهاي آن را دور مي اندازد، آيا جايز است كه پاهاي ذبيحه را به فقير ندهد؟ و در صورت ندادن، ضامن است يا خير؟

پاسخ: لازم است كفّاره را به طور كامل به فقير بدهد و اگر چيزي از آن را كم كند، بايد عوض آن را به فقير بدهد.

طواف
شرايط و واجبات طواف

پاك بودن از حدث اكبر و اصغر

[1992] سؤال 156: شخصي انزال را سبب وجوب غسل مي دانسته نه دخول را، نماز و روزه رمضان و حجّ او چگونه است؟

پاسخ: نمازهاي واجب را كه مي داند در حال جنابت خوانده است، بايد قضا كند. در مورد روزه رمضان، اگر جاهل مقصّر باشد، بنا بر اقوي و اگر جاهل قاصر باشد، بنا بر احتياط، قضاي روزه هايي كه مي داند با حال جنابت طلوع فجر را در آنها درك كرده بر او واجب است؛ ولي كفّاره ندارد، مگر اين كه جاهل مقصّر باشد و در هنگام عمل نيز ملتفت باشد؛ يعني احتمال ابطال روزه را بدهد كه در اين صورت بايد كفّاره نيز بدهد. براي طواف و نماز آن، اگر مي داند كه آنها را در حال جنابت به جا آورده و زمان تدارك آن گذشته است، حجّ او باطل است.

[1993] سؤال 157:

سه سال قبل به حج رفتم و نمي دانستم كه زن هم مانند مرد محتلم مي شود و اين حالت در عرفات براي من پيش آمد و من جاهل به حكم بودم و از اين كه در حال احرام، اين مسأله برايم پيش آمد، متأثّر شدم و سعي كردم كه غسل كنم؛ ولي در عرفات نتوانستم غسل نمايم و در مقابل خيمه تيمّم كردم و پس از چند روز مسئول كاروان ما را براي طواف آورد. اكنون نمي دانم كه وظيفه ام را انجام داده ام يا خير؟

پاسخ: در مفروض سؤال، چنانچه در صورت علم به اين كه غسل بر شما واجب بوده نيز نمي توانسته ايد غسل كنيد تا بتوانيد طواف و نماز آن را پس از غسل به جا آوريد، حجّ شما صحيح است، وگرنه حجّتان خالي از اشكال نيست.

[1994] سؤال 158: اگر خانمي در حين طواف شك كند كه حيض شده است يا نه، چه بايد بكند؟

پاسخ: با شك در عروض حيض، مي تواند بنا را بر پاك بودن بگذارد.

[1995] سؤال 159: زني به تصوّر اين كه مستحاضه است، در ميقات مُحرم شده و با انجام وظايف مستحاضه، اعمال عمره تمتّع را به جا آورده و پس از اعمال متوجه شده كه حائض بوده است. وظيفه او نسبت به اعمال عمره و حج چيست؟

پاسخ: اگر پس از اعمال عمره تمتّع بفهمد كه طواف و نماز آن را در حال حيض انجام داده، بايد طواف و نماز آن و بنا بر احتياط سعي و تقصير را اعاده كند؛ ولي اگر تا هنگامي كه وقت براي احرام حج تنگ مي شود، طهارت براي او حاصل نمي شود، نيّت خود را به حجّ اِفراد باز

گرداند و با همان احرام، حجّ اِفراد به جا آورد و پس از حج، عمره مفرده انجام دهد و اگر قبل از حج، طهارت حاصل شود، ولي وقتي متوجه مسأله شود كه ديگر وقتي براي اعاده طواف و نماز آن ندارد، بايد احتياطاً به نيّت اعم از تمتّع و اِفراد براي حج مُحرم شود و پس از اعمال حج، علاوه بر اعاده طواف عمره تمتّع و نماز آن، يك عمره مفرده نيز به جا آورد.

1996] [سؤال 160: زني داراي عادت وقتيه است و با خوردن قرص از عادت شدن جلوگيري كرده؛ ولي در ايّام عادت خود در هر روز لحظاتي را خون مي بيند. آيا او مي تواند طواف و نماز آن را در اين حال انجام دهد؟

پاسخ: در فرض مذكور، مستحاضه است و با انجام وظائف مستحاضه، طواف و نماز او صحيح است.

1997] [سؤال 161: آيا بر مستحاضه كثيره واجب است كه يك غسل براي طواف و يك غسل براي نماز طواف كند يا يك غسل براي هر دو كافي است؟ و آيا مي تواند نماز فريضه را بعد از اتمام نماز طواف، با همان غسل بخواند؟

پاسخ: براي هر يك از طواف و نماز طواف، غسل جداگانه لازم است، مگر آن كه از وقت شروع غسل براي طواف تا آخر نماز طواف، خون، در داخل نيز قطع شده باشد كه در اين صورت يك غسل براي هر دو كافي است و مي تواند نمازهاي بعدي را هم با اين غسل بخواند، به شرط اين كه تا پايان نماز، اين حالت ادامه داشته باشد.

1998] [سؤال 162: شخص مسلوس و يا مبطوني، اگر خودش طواف كند، مقدار زيادي بول يا

غائط از او خارج مي شود و اگر با چرخ ويلچر و يا تخت روان طواف داده شود، مقدار كمي بول يا غائط خارج مي شود و يا هيچ خارج نمي شود. آيا چنين شخصي براي طواف، بايد خودش طواف كند يا بايد طواف داده شود و يا اين كه وظيفه اش گرفتن نايب است؟

پاسخ: در صورتي كه با استفاده از چرخ ويلچر و يا تخت روان بتواند طواف را با حفظ وضو انجام دهد، بايد اين چنين طواف كند و در صورتي كه استفاده از ابزار مذكور، موجب كمتر شدن خروج بول و غائط شود، احوط اين است كه با استفاده از آنها طواف كند و احتياط اين است كه نايب هم بگيرد.

[1999] سؤال 163: كسي بنا دارد تا آخر ذي الحجّه در مكه بماند و پس از اتمام اعمال حج متوجه مي شود كه وضويش به هنگام طواف حج باطل بوده است. در اين صورت چه بايد بكند؟

پاسخ: در فرض مذكور، واجب است طواف حج و نماز آن را اعاده كند و نيز به احتياط واجب، سعي و طواف نساء را نيز اعاده كند و حجّ او صحيح است.

پاك بودن بدن و لباس از نجاست

[2000] سؤال 164: شخصي در حال طواف، بچه اي را در بغل دارد كه نجس شده است، آيا ضرري به طواف او مي رسد؟

پاسخ: مادامي كه نجاست از بچه به بدن يا لباس طواف كننده سرايت نكرده است، اشكالي ندارد.

ستر

[2001] سؤال 165: آيا طواف كردن با لنگ تنها و بدون داشتن ردا صحيح است؟

پاسخ: طواف در حالت مذكور صحيح است، گرچه خلاف احتياط است.

بيرون بودن از كعبه و اجزاي آن

[2002] سؤال 166: اگر طواف كننده به هنگام طواف، دست خود را بر روي ديوار خانه كعبه بگذارد و مقداري از طواف را با اين حالت انجام دهد، طوافش صحيح است يا خير؟

پاسخ: اگر در حال توقّف، دست بر روي ديوار كعبه بگذارد، اشكال ندارد و اگر در حال راه رفتن دست بر آن گذارد، در صورتي كه در قسمت هايي كه شاذروان است، اين كار را كند، بنا بر احتياط واجب بايد آن مقدار را اعاده نمايد.

[2003] سؤال 167: شخصي بعد از اتمام اعمال عمره مفرده و به جا آوردن طواف نساء، مي فهمد كه در محلّ طواف و در شاذروان، نبايد دست به ديوار خانه كعبه بگذارد و يقين دارد كه در يكي از دو طواف عمره يا نساء، اين كار را كرده است. اكنون وظيفه اش چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، يك طواف به نيّت «ما في الذمّه» به جا آورد و وظيفه ديگري ندارد.

گرديدن به دور حجر اسماعيل

[2004] سؤال 168: آيا تماس با ديواره حجر اسماعيل، در حال طواف جايز است؟

پاسخ: تماس بدن با ديوار حجر اشكال ندارد؛ ولي گذاشتن دست بر بالاي ديوار حجر، به احتياط وجوبي بايد ترك شود و اگر دست گذاشت، بايد احتياطاً همان مقدار را اعاده كند.

هفت دور طواف كردن

[2005] سؤال 169: اگر حاجي بعد از تمام شدن طواف، يك يا دو دور ديگر به احتمال كمبود دورهاي طواف و جبران نمودن آنها به دور خانه خدا بگردد، آيا اشكالي دارد يا خير؟

پاسخ: چنانچه اطمينان دارد طواف را به طور كامل انجام داده، انجام شوطهاي بعدي مضر به صحّت طواف نيست؛ ولي چنانچه شك دارد طواف را به طور كامل انجام داده و دورهاي بعدي را به قصد تكميل مقدار مشكوك به جا آورده، طوافش باطل است.

[2006] سؤال 170: دختري شش يا هفت ساله، در دور ششم طواف يا سعي، از ادامه آن خودداري مي كند. حكم آن چيست؟

پاسخ: وليّ او تكليفي ندارد و براي خروج از احرام، احتياطاً تقصير كند.

[2007] سؤال 171: زن و شوهري با هم شروع به طواف حج يا طواف نساء مي كنند. يكي از آنها يقين دارد كه هفت دور تمام شده و طواف را تمام مي كند و ديگري يقين دارد كه شش دور تمام شده و يك دور ديگر اضافه مي كند و طواف را تمام مي نمايد. آنها نسبت به طواف و نسبت به يكديگر چه وظيفه اي دارند؟

پاسخ: طواف هر دو آنها كه بر حسب اعتقاد خود، صحيح انجام شده، مجزي است و وظيفه ديگري ندارند.

مستحبّات طواف

[2008] سؤال 172: آيا خواندن دعاهايي كه به هنگام طواف خوانده مي شود، واجب است يا مستحب؟

پاسخ: مستحب است.

[2009] سؤال 173: آيا «هروله» در طواف هم مانند سعي مستحب است؟

پاسخ: هروله در طواف استحباب ندارد، بلكه افضل اين است كه در حال طواف، به طور متعارف قدم بردارد.

حدّ مطاف

[2010] سؤال 174: اخيرا دولت سعودي از طواف افراد ناتوان با تخت روان و يا ويلچر در صحن مسجد الحرام ممانعت به عمل مي آورد و آنها را براي طواف به طبقه دوم هدايت مي كند. وظيفه اين افراد براي طواف و نماز طواف چيست؟

پاسخ: وظيفه اين گونه افراد اين است كه نايب بگيرند تا طواف را در مطاف، به نيابت از آنها انجام دهد و پس از انجام دادن طواف توسط نايب، بايد خود آنها نماز طواف را در پشت مقام ابراهيم بخوانند و انجام طواف در طبقه بالا توسط خود آنها واجب نيست، گرچه موافق احتياط مستحب است.

شك در طواف

[2011] سؤال 175: اگر حاجي پس از انجام طواف و قبل از نماز طواف، در طواف شك كند، چه وظيفه اي دارد؟

پاسخ: اگر پس از انجام دادن و انصراف از طواف، شك كند كه صحيح انجام داده يا نه، محكوم به صحّت است.

انجام دادن كارهاي حرام در حال طواف

[2012] سؤال 176: حكم حمل كردن چيز غصبي در حال احرام و در حال طواف عمره يا طواف حج و يا طواف نساء چيست؟ در حال نماز طواف چه طور؟

پاسخ: حمل شي ء غصبي در حال احرام، مخلّ به احرام نيست؛ ولي در حال طواف و نماز طواف، در صورتي كه با حركت طواف كننده و يا نمازگزار، آن شي ء حركت مي كند، به احتياط واجب بايد حمل آن ترك شود.

[2013] سؤال 177: آيا فعل حرام در بين طواف (مثل دروغ و غيبت و نگاه حرام)، موجب باطل شدن طواف است؟

پاسخ: گناه كردن در بين طواف، گرچه حرام است؛ ولي موجب بطلان طواف نمي شود.

[2014] سؤال 178: آيا ريا كردن در ادعيه طواف،

مبطل طواف است؟

پاسخ: ريا كردن در ادعيه طواف، حرام است؛ ولي طواف را باطل نمي كند.

مسائل ديگر طواف

[2015] سؤال 179: جواني هر دو پايش صدمه خورده و از زير زانو، پاي مصنوعي دارد. آيا طواف و سعي او با تخت روان و صندلي چرخدار مجزي است؟ و آيا اين گونه طواف و سعي كردن افضل است يا نايب گرفتن؟

پاسخ: اگر مي تواند به گونه مذكور، طواف و سعي كند، مقدّم بر نايب گرفتن است و اگر نمي تواند، واجب است نايب بگيرد.

[2016] سؤال 180: اگر طواف حج يا طواف نساء به جهتي باطل باشد، قضاي آن بايد در ماه ذي الحجّه باشد يا در هر وقت ديگري كفايت مي كند؟

پاسخ: طواف نساء را هر وقتي مي توان به جا آورد، ولي طواف حج را بايد در ماه ذي الحجّه انجام دهد و اگر عمداً آن را تا پايان ذي الحجّه به جا نياورد، حجّ او باطل است؛ امّا چنانچه پس از گذشتن ماه ذي الحجّه متوجه شود كه طواف حجّ او باطل بوده، اگر به جهت جهل به مسأله طوافش باطل شده است، حجّش اشكال دارد، ولي چنانچه به جهت فراموشي و يا از روي سهو، طوافش باطل شده بوده، بايد خودش آن را قضا نمايد و در اين صورت به جا آوردن طواف حج پس از ماه ذي الحجّه اشكال ندارد و چنانچه خودش نتواند به مكه بازگشته و آن را قضا كند، بايد كسي را وكيل كند كه از طرف او قضاي آن را به جا آورد.

[2017] سؤال 181: عمره مفرده اي به نيابت از حضرت ولي عصر (عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف) انجام دادم و بعد از بازگشت به

وطنم متوجه شدم كه طوافم صحيح نبوده است. به همين خاطر كسي را نايب گرفتم تا طواف و نماز آن را به نيابت از من به جا آورد. آيا اين كار صحيح است؟

پاسخ: اشكال ندارد.

[2018] سؤال 182: آيا مي توان پس از انجام دادن طواف و نماز آن و قبل از سعي بين صفا و مروه، از طرف شخص ديگري طواف انجام داد؟

پاسخ: به احتياط واجب ترك شود؛ ولي چنانچه انجام داد، ضرري به عمره يا حجّ او نمي زند.

[2019] سؤال 183: طواف كننده اي در شوط هفتم از طواف، ركن يماني را مي بوسد، آيا اين كار ضرري به طواف مي رساند؟

پاسخ: بوسيدن ركن يماني ضرري به طواف نمي رساند؛ ولي واجب است طواف را با شرايط آن از محلّي كه براي بوسيدن قطع كرده است، ادامه بدهد.

[2020] سؤال 184: به هنگام طواف، به سبب ازدحام شديد جمعيت، مقام ابراهيم عليه السلام در مقابل من قرار گرفت و مقداري به طرف راست رفتم تا از مقام دور شدم و بعد بقيه طواف را تكميل كردم، آيا طوافم صحيح است؟

پاسخ: طواف شما صحيح است.

[2021] سؤال 185: اگر حاجي بعد از يك روز يا بيشتر بفهمد كه سعي او باطل بوده است و جاهل به حكم بوده، آيا واجب است كه طواف را هم اعاده كند يا خير؟

پاسخ: اعاده طواف واجب نيست.

[2022] سؤال 186: در حال طواف، خواندن نماز مستحب، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر به گونه اي نباشد كه صورت طواف به هم بخورد، اشكال ندارد.

طواف نساء

[2023] سؤال 187: اگر حاجي اعمال حج، مثلاً طواف نساء را به مانند ديگر اعمال حج كه حاجيان با راهنمايي روحاني كاروان انجام مي دهند به جا آورد، ولي

نيّت طواف نساء نكند، آيا طوافش صحيح است؟

پاسخ: اگر عمل را به قصد آنچه وظيفه فعلي اوست، انجام دهد، مجزي است و نيّت تفصيلي، شرط نيست.

[2024] سؤال 188: اگر كسي با علم و عمد، طواف نساء را ترك كند و با زنش نزديكي نمايد و بچه دار شود، آيا عملش زنا محسوب مي شود و اين بچه زنازاده است؟

پاسخ: گرچه عمل حرامي مرتكب شده است؛ ولي اين عمل، زنا محسوب نمي شود و بچه هم زنا زاده نيست.

[2025] سؤال 189: كسي به حج رفته و طواف نساء انجام نداده و پس از بازگشت از حج ازدواج كرده است. آيا ازدواجش باطل است يا فقط حقّ استمتاع از همسر خود را ندارد؟

پاسخ: در فرض مذكور، عقد ازدواج او صحيح است؛ ولي استمتاع از همسر براي او تا زماني كه طواف نساء را خودش و در صورت تعذّر، نايبش انجام نداده، جايز نيست.

[2026] سؤال 190: آيا به كسي كه نماز طوافش صحيح نيست، بعد از انجام دادن طواف نساء مي توان زن داد يا زني را برايش عقد كرد؟

پاسخ: اگر مُحرم، به وظيفه فعلي خودش عمل كرده باشد، كافي است و ازدواج با او و عقد كردن براي او اشكال ندارد.

[2027] سؤال 191: فردي مناسك حج را انجام مي دهد و تنها طواف نساء باقي مي ماند. آيا جايز است قبل از طواف نساء، به نيابت از شخص ديگري عمره مفرده به جا آورد؟

پاسخ: جايز است.

[2028] سؤال 192: شروع كردن عمره مفرده دوم، قبل از انجام دادن طواف نساء در عمره مفرده اول و سپس انجام دادن دو طواف نساء، صحيح است يا خير؟

پاسخ: اشكالي ندارد.

نماز طواف
شرايط و واجبات نماز طواف
مكان نماز طواف

2029] [سؤال 193: آيا لازم است

نماز طواف در پشت مقام ابراهيم عليه السلام و در نزديكي مقام باشد؟ اگر كسي با اختيار خود، حدود سي يا چهل متر از مقام فاصله بگيرد و نماز بخواند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: نماز طواف واجب را در جايي كه عرفاً پشت مقام، صدق كند، بايد انجام داد و بهتر است نزديك تر به مقام باشد؛ ولي نماز طواف مستحبّي را در هر جاي مسجد الحرام مي توان خواند.

2030] [سؤال 194: در هنگام ازدحام و يا تشكيل صفوف نماز صبح، مأمورين مسجدالحرام از خواندن نماز طواف در پشت مقام، به ويژه براي خانم ها ممانعت مي كنند. در چنين شرايطي، نماز خواندن در محدوده مقابل ركن حجر تا مقابل ركن عراقي كافي است يا خير؟

پاسخ: اگر طواف واجب باشد، نماز طواف بايد پشت مقام ابراهيم عليه السلام خوانده شود، ولو اين كه از مقام فاصله داشته باشد؛ ولي بهتر است تا جايي كه ممكن است نماز را نزديك تر به مقام بخواند و نماز طواف مستحبّي، در هر جاي مسجد الحرام كه خوانده شود، مجزي است.

قرائت در نماز طواف

2031] [سؤال 195: قرائت شخصي صحيح نبوده و به همان صورت نماز طواف را خوانده و كسي را هم كه نمي دانسته قرائتش صحيح است يا نه، نايب گرفته و برايش نماز خوانده است. اكنون كه به وطنش بازگشته، آيا وظيفه اي برعهده اش باقي مانده يا خير؟

پاسخ: چنانچه با سعي كردن در تصحيح قرائت خود، متمكّن از تصحيح كامل آن نشود، نماز او صحيح است و استنابه لازم نيست، گرچه موافق با احتياط است.

[2032] سؤال 196: آيا مي توانيم براي اين كه خيالمان راحت باشد، نماز طواف را به روحاني كاروان كه اطمينان به قرائت صحيح او داريم، اقتدا

نماييم؟

پاسخ: صحّت جماعت در نماز طواف، محلّ اشكال است.

موالات بين طواف و نماز طواف

[2033] سؤال 197: وقتي هفت دور طواف را تمام كردم، شروع به پيدا كردن جايي كه نزديك تر به مقام ابراهيم عليه السلام باشد، كردم تا نماز طواف را در آن جا بخوانم و اين جستجو حدود پانزده دقيقه طول كشيد و سپس نماز طواف را خواندم، حكم اين نماز چيست؟

پاسخ: صحيح است.

[2034] سؤال 198: اگر نايب، نماز طوافِ منوبٌ عنه را با فاصله از طواف انجام دهد، حكم آن چيست؟

پاسخ: چنانچه منوبٌ عنه، نماز طواف را خوانده و نماز نايب كه با فاصله از طواف انجام شده، به صورت احتياط بوده، اشكال ندارد؛ ولي چنانچه نايب، در اصلِ طواف و نماز آن نيابت داشته، در صورتي كه عمداً فاصله انداخته و به موالات اخلال وارد شده است، احتياطاً طواف و نمازش را اعاده كند.

شك در نماز طواف

[2035] سؤال 199: اگر كسي در اثناي سعي يا بعد از آن شك كند كه نماز طواف خوانده يا نه، چه حكمي دارد؟

پاسخ: به شكّ خود اعتنا نكند و اعاده نماز طواف لازم نيست.

نماز طواف نايب

[2036] سؤال 200: كسي كه به نيابت از جماعتي عمره مفرده انجام مي دهد، آيا در اين حال، يك نماز طواف كفايت مي كند؟

پاسخ: يك نماز به نيابت از آن جماعت كفايت مي كند.

[2037] سؤال 201: آيا كسي كه براي نماز طواف نايب شده است، جايز است خواندن نماز را تا وقتي كه منوبٌ عنه، سعي بين صفا و مروه را تمام مي كند، به تأخير اندازد؟

پاسخ: جايز نيست و بايد مراعات ترتيب بين نماز طواف و سعي بين صفا و مروه بشود.

مسائل ديگر نماز طواف

[2038] سؤال 202: آيا نماز طواف، واجب نفسي است، يا واجب غيري كه صحّت طواف به صورت شرط متأخّر، متوقّف بر آن است؟

پاسخ: گر چه نماز طواف، واجب نفسي است؛ ولي چنانچه بين نماز و طواف، فاصله انداخته شود، به طوري كه موالات عرفي از بين برود، احتياطاً طواف و نماز آن اعاده شود.

[2039] سؤال 203: مردي پس از طواف، در پشت مقام ابراهيم عليه السلام نماز مي خواند و ازدحام جمعيت زياد است و موقع نماز طواف، زني در كنار يا در جلو او مشغول نماز خواندن است. آيا در اين صورت، اشكالي به نماز طواف و حجّ او وارد مي شود؟

پاسخ: اشكالي ندارد.

[2040] سؤال 204: كسي كه بعد از انجام دادن اعمال عمره و تقصير كردن و خارج شدن از احرام، به يادش مي آيد كه نماز طواف را نخوانده است، آيا نماز را بايد با لباس احرام بخواند يا لباس معمولي و

آيا وظيفه ديگري به جز خواندن نماز طواف دارد؟

پاسخ: به جا آوردن نماز طواف كافي است و اعاده ساير اعمال لازم نيست، هر چند احتياط مستحب است كه آنها را اعاده كند و پوشيدن لباس احرام در حال نماز نيز لازم نيست، هر چند مطابق با احتياط مستحب است.

[2041] سؤال 205: آيا درست كردن حلقه اي از افراد كه مزاحم طواف كنندگان است و خواندن نماز در آن حلقه صحيح است؟ و اگر ديديم كه حلقه اي تشكيل شده، آيا در صورت امكان، خواندن نماز در آن حلقه بر ما واجب است؟

پاسخ: مزاحمت براي طواف كنندگان جايز نيست؛ ولي اگر در آن حلقه نماز خوانده، نمازش باطل نيست.

[2042] سؤال 206: فردي شروع به نماز طواف مي كند، لكن ازدحام جمعيت مانع از استقرار و آرامش بدن او مي شود و نماز را به هم زده، دوباره شروع به نماز مي كند و با سختي و به قدر امكان دو ركعت نماز مي خواند و بعد از تمام شدن نماز، براي بار سوم نماز مي خواند. آيا خواندن بيش از يك بار نماز، ضرري به حج مي زند يا خير؟

پاسخ: در فرض سؤال، تكرار نماز، ضرري براي حج ندارد.

[2043] سؤال 207: كسي كه به علت ازدحام جمعيت نمي تواند نماز طواف را نزديك به مقام ابراهيم عليه السلام بخواند و آن را در پشت مقام و در فاصله دورتر مي خواند، اگر قبل از انجام دادن سعي بين صفا و مروه بتواند نزديك به مقام نماز بخواند، آيا تكرار نماز لازم مي شود؟

پاسخ: تكرار نماز طواف لازم نيست.

[2044] سؤال 208: خواندن نماز طواف در طواف مستحبّي، مستحب است يا واجب؟ و اگر كسي نماز طواف را در طواف

مستحبّي نخواند، آيا به مستحب عمل كرده و ثوابي مي برد يا مانند اين است كه در نماز دو ركعتي مستحبّي، بعد از خواندن يك ركعت، نماز را رها كند؟

پاسخ: بعيد نيست ترك نماز طواف مستحب، از روي عمد جايز باشد؛ ولي ترتّب ثواب بر طواف مستحبِّ بدون نماز، معلوم نيست.

[2045] سؤال 209: آيا نماز طواف مستحب را مي توان در حال حركت خواند؟

پاسخ: جايز است.

سعي

[2046] سؤال 210: اگر مُحرم در حال سعي، در ارابه به خواب برود، حكمش چيست؟

پاسخ: از همان جا كه به خواب رفته بوده، قصد سعي كند و آن را اعاده نمايد و اگر معيّناً جاي خواب را نمي داند، لازم است احتياط كند و به هر مقداري كه احتمال مي دهد در خواب بوده، برگردد و نيّت كند از همان جا كه به خواب رفته است، محسوب شود.

[2047] سؤال 211: كسي بعد از شوط چهارم در سعي، به جهت رفع حاجت برادر مؤمن خود، سعي را ترك كرده و موالات در سعي از بين رفته است و بعد برگشته و بقيه سعي را انجام داده است. آيا در سعي نيز تفصيلاتي كه در ترك كردن طواف گفته شده، وجود دارد؟ در رمي چه طور؟

پاسخ: تفصيلي كه نسبت به موالات در طواف گفته شده، در سعي و رمي وجود ندارد؛ ولي در سعي، هنگامي كه آن را در شوط اول ترك كند و موالات عرفي از بين برود، احتياطاً بايد سعي را دوباره از اول انجام دهد.

[2048] سؤال 212: حاجي در سعي بين صفا و مروه، اشتباهاً معتقد به وجوب هروله در بين دو مناره است و بعد از فراغ از سعي، مي فهمد كه

در يكي از شوطها از روي غفلت هروله را انجام نداده و در اين حال براي جبران آن، يك شوط از صفا به همراه هروله انجام مي دهد و دوباره در صفا تمام مي كند. با توجه به اين كه به اعتقاد او اين دو شوط زايد، صحيح است، آيا سعي او صحيح انجام شده است يا خير؟

پاسخ: اگر بعد از فراغ از سعي بوده، اشكالي ندارد و سعي او صحيح است.

[2049] سؤال 213: كسي مي دانسته سعي را بايد از صفا شروع كند؛ ولي اشتباهاً خيال كرده كه مروه همان صفا است و در نتيجه سعي خود را از مروه شروع كرده و قبل از اتمام هفت دور سعي، متوجه شده و براي تصحيح اشتباه خود، يك دور ديگر هم به سعي اضافه نموده تا در نتيجه، سعي در مروه تمام شود. آيا سعي او صحيح است؟

پاسخ: در فرض مذكور، سعي او صحيح است.

[2050] سؤال 214: اگر مادر از فرزندش تقاضا كند كه سعي بين صفا و مروه را از طرف او اعاده كند، آيا اعاده سعي توسّط فرزند، به نيابت از مادر مجزي است؟

پاسخ: انجام دادن سعي توسّط فرزند و يا هر نايب ديگري به نيابت از مادر مجزي نيست، مگر اين كه عاجز باشد و حتي با چرخ و كالسكه هم نتواند سعي كند و يا اين كه در مكه نباشد و نتواند به مكه بيايد.

[2051] سؤال 215: در كتاب مناسك آمده كه اگر كسي در روز طواف كند، تا آخر شب براي انجام دادن سعي بين صفا و مروه مجاز است. مراد از آخر شب در اين جا، طلوع فجر است يا طلوع آفتاب؟

و اگر كسي در شب طواف كند، تا چه مقداري مي تواند سعي را به تأخير بيندازد؟ وچنانچه كسي در هر دو صورت مذكور، سعي را تا روز بعد به تأخير بيندازد، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: مقصود از آخر شب، همان طلوع فجر است و تأخير سعي در هر دو فرض سؤال، تا طلوع فجر اشكال ندارد و چنانچه تا روز بعد سعي را به تأخير بيندازد، انجام دادن سعي كافي است و اعاده طواف لازم نيست، هر چند تأخير عمدي سعي تا روز بعد جايز نيست.

[2052] سؤال 216: كسي طواف را فراموش كرده و در مكه به ياد مي آورد؛ ولي به علت بيماري يا عذر ديگري نمي تواند طواف كند و براي طواف نايب مي گيرد. آيا در اين صورت، اعاده سعي هم لازم است يا خير؟

پاسخ: در فرض مذكور، به احتياط واجب بايد خودش و در صورتي كه نمي تواند، نايب، سعي را هم انجام دهد و منوبٌ عنه (در صورتي كه طواف مربوط به عمره مفرده يا عمره تمتّع بوده) پس از سعي، بنا بر احتياط تقصير نمايد.

مسائل بين عمره تمتّع و حجّ تمتّع

[2053] سؤال 217: آيا جايز است حجّاج پس از انجام دادن عمره تمتّع و قبل از شروع حجّ تمتّع، به جهت درك فيوضات معنوي به عرفات و مشعر و مني بروند؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب، خارج شدن از مكه پس از عمره تمتّع و قبل از حجّ تمتّع جايز نيست و در صورت ضرورت، بايد براي حج مُحرم شوند و با حالت احرام از مكه بيرون بروند.

[2054] سؤال 218: اگر كسي بعد از انجام دادن عمره تمتّع، عمداً مكه را ترك كند و بقيه اعمال را انجام ندهد، حكمش چيست؟

پاسخ:

بر او واجب است به مكه برگردد و پس از احرام، اعمال حجّ تمتّع را انجام دهد و چنانچه برنگردد تا وقت حج فوت شود، معصيت كرده است و عمره تمتّع او باطل است؛ ولي احوط اين است كه يك طواف نساء به قصد «ما في الذمّه» انجام دهد.

[2055] سؤال 219: آيا پس از انجام دادن عمره تمتّع، خروج از مكه مكرّمه و داخل نشدن به مكه تا پايان ماهي كه عمره تمتّع را در آن ماه انجام داده، عمره تمتّع را باطل مي كند؟ آيا انجام دادن عمره ديگري پس از ورود به مكه، در غير ماهي كه عمره تمتّع را در آن انجام داده است، مبطل عمره تمتّع است؟

پاسخ: در نزد اين جانب، باطل شدن عمره تمتّع، ولو با انجام دادن عمره ديگر، ثابت نشده است؛ ولي اگر در غير ماهي كه عمره تمتّع را انجام داده، به مكه بازگردد، واجب است به نيّت «ما في الذمّه» مُحرم شود و بعد از انجام عمره، طواف نساء به جا آورد.

[2056] سؤال 220: شخصي در ماه شوال يا ذي القعده عمره تمتّع به جا مي آورد و به مدينه برمي گردد و در ماه جديد دوباره به مكه مي رود. وظيفه او نسبت به احرام در مسجد شجره چيست؟ عمره مفرده يا عمره تمتّع مجدّد يا عمره به قصد «ما في الذمّه»؟

پاسخ: به قصد «ما في الذمّه» احرام ببندد و طواف نساء و نماز آن را نيز بدون اين كه معيّن كند براي عمره اول است يا دوم، به جا آورد.

[2057] سؤال 221: كسي كه در ماه ذي القعده عمره تمتّع به جا مي آورد و در ماه ذي الحجّه

به محلّي خارج از مكه مي رود، ولي از حرم خارج نمي شود، آيا براي بازگشت به مكه بايد مُحرم شود؟ اگر لازم است مُحرم شود، از كجا مُحرم شود؟ به يكي از مواقيت عمره تمتّع برود يا به ادني الحل؟ و به چه نيّتي احرام ببندد؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر قبل از به جا آوردن اعمال حجّ تمتّع از مكه خارج شود و بخواهد دوباره به مكه باز گردد، بايد به نيّت «ما في الذمّه» از يكي از مواقيت عمره تمتّع مُحرم شود و طواف نساء و نماز آن را نيز بدون اين كه معيّن كند براي عمره اول است يا دوم، به جا آورد؛ ولي در فرض سؤال،اگر بعد از اعمال حجّ تمتّع از مكه خارج شود و بخواهد دوباره به مكه باز گردد، بايد از ادني الحل مُحرم شود و عمره مفرده به جا آورد.

تقديم اعمال مكه

[2058] سؤال 222: معذورين، مانند زنان و بيماران و افراد ناتوان، مي توانند در شب عيد قربان جمره عقبه را رمي كنند. اگر اين افراد خوف اين را داشته باشند كه بر اثر ازدحام جمعيت نتوانند اعمال مكه را به جا آورند، آيا جايز است در شب عيد، بعد از رمي به مكه بروند و اعمال خود را انجام دهند و به مني برگردند؟ آيا اين افراد بايد اعمال مكه را بر وقوفين مقدّم كنند يا بين تقديم اعمال مكه بر وقوفين و انجام دادن اعمال مكه در شب عيد، پس از رمي جمره عقبه مخيّرند؟

پاسخ: در فرض مذكور كه خوف دارند پس از اعمال مني نتوانند اعمال مكه را انجام دهند، مي توانند قبل از وقوف در عرفات اعمال مكه

را به جا آورند و انجام دادن اعمال مكه در شب عيد، مجزي نيست.

[2059] سؤال 223: به سبب ازدياد تعداد حجّاج در سال هاي اخير، موانعي براي اداي اعمال پيش آمده است و از آن جمله است به جا آوردن اعمال مكه بعد از اعمال مني. آيا به جهت رعايت صحّت اعمال حجاج، جايز است حجّاج بعد از رمي جمره عقبه و قبل از قرباني و حلق و تقصير، اعمال مكه را انجام دهند؟ اگر براي همه جايز نيست، آيا براي كساني مثل خائف، زناني كه خوف از حيض شدن دارند، كسي كه مسئول آب و غذاي حجّاج است، پير مردان، زنان، مريض ها، بچه ها، پرستاران مريض، پزشكان و... جايز است؟

پاسخ: تقديم اعمال مكه، بعد از وقوفين و قبل از اعمال مني، يا در بين اعمال مني جايز نيست و فقط بعد از احرام و قبل از وقوفين، براي چهار گروه كه در كتاب مناسك آمده، جايز است.

[2060] سؤال 224: كسي كه وظيفه اش اين است كه اعمال مكه را بعد از وقوفين انجام دهد، ولي به جهت ندانستن مسأله، اعمال مكه را قبل از وقوفين انجام داده است، چه حكمي دارد؟

پاسخ: چنانچه ماه ذي الحجّه باقي است، بايد اعمال مكه را تدارك كند و حجّ او صحيح است؛ ولي در صورتي كه ذي الحجّه گذشته است و اعمال را تدارك نكرده، حجّ او باطل است و بايد يك شتر به عنوان كفّاره قرباني كند و در سال آينده حج را اعاده نمايد.

عرفات، مشعر الحرام و مني

[2061] سؤال 225: آيا سرزمين هاي عرفات و مشعر و مني، جزء حرم مكه محسوب مي شوند و احكام حرم را دارند؟

پاسخ: عرفات، جزء حرم نيست و

احكام آن را ندارد؛ ولي مشعر و مني جزء حرم هستند.

[2062] سؤال 226: آيا حدودي كه فعلاً براي مشاعر مقدّسه، مثل عرفات و مني معيّن شده، معتبر است و مي توان بر آن اعتماد كرد؟

پاسخ: در اين موضوع، براي حصول اطمينان بايد به اهل خبره موثّق رجوع شود.

[2063] سؤال 227: اگر احتمال دهيم كه در حدّ عرضي مشعر الحرام كوه وجود داشته و به جهت توسعه مشعر الحرام آن را از بين برده اند، آيا اين احتمال منجّز است و موجب احتياط مي شود؟

پاسخ: صرفِ احتمال از بين بردن كوه و توسعه موقف، منجّز نيست و موجب احتياط نمي شود.

[2064] سؤال 228: آيا ارتفاعات و كوه هاي محيط به مني، جزء مني محسوب مي شوند يا خير؟ آيا ذبح قرباني در روز عيد در ارتفاعات و كوه هاي مذكور، حكم ذبح در مني را دارد يا خير؟

پاسخ: حدود مني از طرف وادي مُحسّر و جمره عقبه روشن است؛ ولي كوه ها و ارتفاعات طرفين، ظاهراً جزء مني نيستند و ذبح در آن مكان ها احتياطاً كفايت نمي كند، مگر در دامنه ارتفاعات. در بعضي از نقشه ها كه در مكه مي فروشند، بعضي از ارتفاعات را از مني محسوب داشته اند؛ ولي ثبوت مطلب با اين نقشه ها خالي از اشكال نيست.

[2065] سؤال 229: آيا حدّ مني، جمره عقبه است يا خود عقبه كه گردنه بزرگي است؟

پاسخ: قدر متيقّنِ حدّ مني، جمره عقبه است.

[2066] سؤال 230: وقتي كه هلال ماه ذي الحجّه براي ما ثابت نشود، ولي قاضي مكه حكم به ثبوت هلال كند، چه بايد كرد؟ به اين جهت، در مراسم حج براي تعيين روز عرفه و وقوف در عرفات براي ما مشكل پيش آمد و از اين

بابت نمي دانيم كه آيا واجبات حج را درست انجام داده ايم يا خير و آيا اين حج را حَجّة الاسلام قرار دهيم يا نه؟

پاسخ: اگر قاضي مكه مكرّمه، حكم به ثبوت هلال كرد، تبعيت از او لازم است، ولو اين كه علم به خلاف وجود داشته باشد و حج هم صحيح است.

[2067] سؤال 231: پس از وقوف در عرفات، آيا حاجي مجاز است در شب عيد به مشعرالحرام نرود، مثلاً چند ساعتي به مكه برود و پيش از اذان صبح يا پيش از نيمه شب خود را به مشعر برساند يا بايد مستقيم به مشعر برود؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب بايد مستقيم به مشعرالحرام برود و شب را به قصد قربت در مشعر بگذراند.

[2068] سؤال 232: اگر معذور پس از وقوف اضطراري مشعر الحرام، از مشعر خارج شد و پيش از طلوع فجر عذر او برطرف شد، آيا بازگشت به مشعر الحرام براي درك وقوف اختياري لازم است؟

پاسخ: بايد براي درك وقوف اختياري به مشعر باز گردد.

[2069] سؤال 233: مسئولين حج در عرفات و مني، منطقه اي را بين حجّاج تقسيم مي كنند و هر گروهي داراي جاي مخصوصي مي شود. آيا اختصاص مكان خاصّي به يك گروه، براي آنها حقّي ايجاد مي كند؟ و آيا قرار گرفتن در مكان مخصوص ديگران، براي وقوف مضر است يا خير؟

پاسخ: چنانچه با وقوف در مكان خاصّي كه ديگران به آن سبقت گرفته اند، حقّ ديگران تضييع شود، احوط ترك وقوف در آن جاست؛ ولي وقوف، صحيح است.

[2070] سؤال 234: چند تن از خدمه كارواني مقداري از اثاثيه كاروان را از عرفات به مكه معظّمه مي بردند و سپس از مكه به مشعر باز مي گردند

و تا صبح در مشعر باقي مي مانند. آيا در اين صورت حجّشان صحيح است؟

پاسخ: در فرض مذكور، حجّ آنها صحيح است؛ ولي چنانچه خروج آنها از عرفات قبل از غروب بوده، معصيت كرده اند و به ترتيبي كه در كتاب مناسك حج آمده، بايد كفّاره بدهند.

[2071] سؤال 235: خارج شدن از مكه و مني و مثلاً رفتن به جدّه، طائف و مدينه در موارد ذيل چگونه است؟

الف. پس از اعمال روز عيد قربان و پيش از اعمال مكه؛

ب. در روز يازدهم، پس از رمي جمرات؛

ج. پس از بيتوته نيمه اول شب يازدهم يا دوازدهم؛

د. پس از اعمال ايّام تشريق و پيش از اعمال مكه.

پاسخ: در تمام موارد مذكور جايز است.

[2072] سؤال 236: حاجياني كه به سبب قرباني كردن، بدن و لباس احرامشان خوني و نجس مي شود و گاهي تا بازگشت به مكه نيز امكان تطهير و پاكيزگي براي آنها نيست، چه كار بايد كنند؟ و نمازي كه با اين حالت در مني مي خوانند، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر تطهير يا تبديل لباس احرام، ولو با رفتن به مكه، حرجي نباشد، بايد تطهير يا تبديل كنند و اگر حرجي باشد، تأخير آن تا بازگشت به مكه و نماز با آن حالت اشكال ندارد.

واجبات مني
رمي

[2073] سؤال 237: آيا رمي جمرات را مي توان از روي پلي كه نزديك جمرات ساخته شده است انجام داد و اين عمل مجزي است؟

پاسخ: رمي جمرات از روي پُل مانع ندارد و مجزي است؛ ولي بايد از رسيدن سنگ ها و اصابت آنها به جمرات، اطمينان حاصل كند.

[2074] سؤال 238: جمرات از شكل سابق آن خارج شده و تغيير كرده و به صورت ديواري با طول

و عرض زيادتر نسبت به قبل درآمده است. آيا رمي جمرات فعلي مجزي است؟

پاسخ: رمي كلّ ديوار مجزي است. البته در جمره عقبه اگر بخشي از ديوار، خارج از مني واقع شده باشد، بايد قسمتي از آن رمي شود كه در داخل مني واقع شده است.

[2075] سؤال 239: شخصي در بعد از ظهر عيد قربان كه جمره عقبه خلوت است، خودش مي تواند رمي كند؛ ولي ديگر نمي تواند قرباني را در روز عيد انجام دهد. آيا براي اين كه بتواند قرباني را در روز عيد انجام دهد، جايز است براي رمي جمره، در صبح روز عيد نايب بگيرد؟ اگر چندين سال در صبح روز عيد نايب گرفته باشد، حكمش چيست؟

پاسخ: بايد خودش در عصر روز عيد رمي كند و اگر با توانايي از رمي در عصر، در صبح نايب گرفته باشد، عمل نايب باطل است و بايد خودش آن رمي ها را قضا كند و اگر نمي تواند، نايب بگيرد.

[2076] سؤال 240: پرستار مريضي كه به همراه مريض خود، شبانه به مني مي رود، آيا مي تواند مانند مريض، در همان شب دهم ذي الحجّه (شب عيد قربان) رمي را انجام دهد؟

پاسخ: اگر پرستار مريض، زن باشد، چون براي زن ها حتي در حال اختيار هم رمي در شب دهم جايز است، براي او نيز جايز است و اگر پرستار، مرد باشد، چنانچه نتواند در روز، رمي كند، براي او نيز رمي در شب جايز است؛ ولي چنانچه از رمي در روز معذور نباشد، بايد در روز، رمي كند.

[2077] سؤال 241: جواني هر دو پايش صدمه خورده و از زير زانو، پاي مصنوعي دارد. آيا بايد براي رمي نمودن، نايب بگيرد

و به هنگام رمي نايب، حضور او در آن جا لازم است؟

پاسخ: اگر خودش قادر بر رمي كردن نيست، نايب بگيرد و احتياط مستحب آن است كه در صورت امكان، هنگام رمي نمودنِ نايب، در محلّ رمي حاضر شود.

[2078] سؤال 242: زنان كه در شب عيد قربان به صورت اختياري مي توانند رمي جمره عقبه را انجام دهند، چنانچه از رمي در شب عيد معذور باشند، آيا جايز است مردي را نايب بگيرند تا در شب عيد از طرف آنها رمي جمره عقبه را انجام دهد؟

پاسخ: رمي مردي كه نايب شده، در شب اشكال دارد و مجزي نيست.

[2079] سؤال 243: با توجه به اين كه بانوان مي توانند رمي روز دهم را در شب انجام دهند، آيا لازم است رمي آنها در شب عيد باشد يا در شب يازدهم نيز جايز است؟ و در فرض جواز، در صورتي كه زن در اعمال حج، نايب ديگري باشد، چه حكمي دارد؟

پاسخ: با فرض توانايي از رمي در شب عيد يا روز آن، رمي در شب يازدهم جايز نيست.

[2080] سؤال 244: آيا كسي كه براي رمي جمرات نايب شده است، مي تواند قبل از انجام دادن رمي خودش، براي منوبٌ عنه رمي كند؟

پاسخ: بلي، جايز است.

[2081] سؤال 245: آيا جايز است رمي جمرات روز يازدهم ذي الحجّه را در شب قبل آن (شب يازدهم) انجام داد؟

پاسخ: براي كسي كه نتواند در روز، رمي كند، جايز است.

[2082] سؤال 246: هنگام رمي يا پيش از آن، يك ريگ مستعمل در كيسه ريگ ما مي افتد و با ريگ هاي بكر، مخلوط و مشتبه مي شود. آيا همين كه هشت ريگ به جمره بزنيم و اجمالاً علم

پيدا كنيم كه هفت ريگ بكر به جمره زده ايم، كافي است يا علم تفصيلي لازم است؛ يعني به هنگام رمي بايد بدانيم كه كدام ريگ بكر و كدام مستعمل است؟

پاسخ: اگر اجمالاً يقين به زدن هفت ريگ بكر به جمره داشته باشيد، كافي است.

[2083] سؤال 247: مردي به هنگام رمي جمره عقبه، در تعداد سنگ هاي برخورد كرده كه بايد به هفت عدد برسد، بسيار شك مي كند، به طوري كه 21 سنگ پرتاب مي نمايد. آيا پرتاب اين تعداد كافي است يا بايد اطمينان حاصل كند؟

پاسخ: اگر قبل از رمي، قصد پرتاب بيش از هفت سنگ را نداشته، اشكالي ندارد، هر چند بعد از آن، به جهت احتياط، بيشتر از هفت عدد پرتاب كند؛ ولي بايد از اصابت و برخورد هفت سنگ به جمره مطمئن شود؛ اما اگر شك او به حدّ وسواس برسد، نبايد به شكّ خود اعتنا كند.

[2084] سؤال 248: در روز عيد، به هنگام رمي جمره عقبه اطمينان پيدا نكردم كه هفت سنگ به جمره برخورد كرده و به همين جهت، چهار بار رمي جمره را تكرار كردم؛ ولي باز هم يقين پيدا نكردم و در بار چهارم، قسم خوردم كه ديگر رمي را تكرار نكنم و بعد، اعمال حج را به پايان رساندم. آيا حجّ من صحيح است يا باطل؟ و كفّاره قسمي كه خورده ام چيست؟

پاسخ: در مفروض سؤال، حجّ شما صحيح است و چيزي بر شما لازم نيست.

قرباني

[2085] سؤال 249: اگر كسي عمداً در مراسم حج، قرباني نكرده باشد، وظيفه او چيست؟

پاسخ: اگر نمي دانسته كه بين ذبح و حلق، ترتيب، شرط است و با جهل به اين موضوع، حلق كرده و

بقيه اعمال را به جا آورده، حجّ او صحيح است؛ ولي بايد در سال آينده در روز عيد قربان در مني يا در جايي كه حجّاج، گوسفند ذبح مي كنند، خودش يا نايبش گوسفندي را قرباني كنند.

وقت قرباني

[2086] سؤال 250: بر اساس تحقيقات به عمل آمده، عمل به وظيفه قرباني در مني و يا نزديك ترين نقطه به آن، تنها در كشتارگاه هاي تحت پوشش بانك توسعه اسلامي كه همگي خارج از مني هستند، امكان پذير است. اين بانك با سرمايه كشورهاي عضو سازمان كنفرانس اسلامي تأسيس شده تا پس از انجام دادن وظيفه قرباني توسط حجّاج، ذبيحه آنها را آماده و منجمد سازد تا به تدريج به كشورهاي مختلف، جهت توزيع بين نيازمندان و فقيران ارسال شود. حال به دليل محدوديت مكاني، زماني و روند رو به افزايش تعداد حجّاج و مشكلاتي از اين قبيل، امكان ذبح تمامي قرباني ها در روز اول مقدور نيست. آيا مي توان براي دستيابي به اين امر مهم و عدم اتلاف ذبيحه ها تعدادي از قرباني ها را در روز دوم انجام داد؟

پاسخ: بنا بر احتياط واجب قرباني بايد در روز دهم انجام گيرد و اگر ذبح در روز دهم براي حاجي مقدور نشد، بنا بر احتياط بايد تا روز دوازدهم قرباني كند و اگر تا اين وقت هم انجام نداد، در روز سيزدهم قرباني كند و اگر نتوانست، در بقيه ماه ذي الحجّه انجام دهد و اگر كسي قرباني را به تأخير اندازد، بايد حلق يا تقصير را هم به تأخير اندازد و پس از ذبح، آن را انجام دهد.

[2087] سؤال 251: شخصي با اعتقاد به اين كه قبل از ساعت نُه صبح روز عيد

مي تواند رمي جمره را انجام دهد، عده اي را براي قرباني كردن از طرف خود در ساعت نُه صبح روز عيد، وكيل كرده است؛ ولي بعد، غافل شده يا فراموش مي كند و يا اين كه براي رمي كردن اقدام مي كند، اما نمي تواند قبل از ساعت نُه صبح رمي كند و رمي در ساعت يازده صبح انجام مي شود و نمي تواند به قرباني كنندگان نيز خبر دهد كه قرباني كردن را به تأخير بيندازند و قرباني در ساعت نُه صبح انجام مي شود. حكم اين مسأله چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اشكال ندارد.

شرايط حيوان قرباني

[2088] سؤال 252: اگر قرباني، مادّه باشد و احتمال بارداري آن برود، حكم اين قرباني چيست؟

پاسخ: در فرض سؤال، اگر قرباني، واجد ساير شرايطي كه براي آن ذكر شده است، باشد، اشكال ندارد.

[2089] سؤال 253: آيا ذبح كردن گوسفندي كه شيرش خشك شده، به عنوان قرباني حج جايز است؟

پاسخ: اگر داراي شرايط ذكر شده در كتاب مناسك حج باشد، خشك شدن شير ضرري ندارد.

نيابت در قرباني

[2090] سؤال 254: اگر نايب، در حجّ نيابتي از طرف خودش قرباني كند و از روي نسيان يا جهل، نيّت نكند كه قرباني از طرف منوبٌ عنه است، حكمش چيست؟

پاسخ: اگر قصد نيابت، ولو ارتكازي داشته باشد كه نوعاً نيز چنين است، كافي است، وگرنه بايد اعاده كند.

[2091] سؤال 255: اگر حاجي براي قرباني كردن شخصي را نايب بگيرد، ولي بعداً بفهمد كه يا قرباني را انجام نداده و يا ذبح او صحيح نبوده، چه بايد بكند؟

پاسخ: در فرض مذكور، واجب است قرباني را ولو تا آخر ذي الحجّه انجام دهد و حجّ او صحيح است و چنانچه پس از ذي الحجّه متوجه شد كه نايب قرباني نكرده يا ذبح او صحيح نبوده، واجب است در سال آينده در روز عيد، در مني يا خودش يا ديگري به نيابت از او قرباني را انجام دهد.

مصرف قرباني

[2092] سؤال 256: اگر حاجي به جاي يك سوم از قربانيِ حج كه بايد به فقير صدقه بدهد و نتوانسته اين كار را بكند، يك قرباني كامل ديگر به فقير بدهد، كافي است؟

پاسخ: اگر از دادن صدقه معذور بوده يا صدقه دادن حرجي بوده، تكليف او ساقط است و واجب نيست كه قرباني ديگري به جاي آن بدهد و اين كار، اگر چه كار نيكويي است، ولي بدل از قرباني حج محسوب نمي شود.

مسائل ديگر قرباني

[2093] سؤال 257: آيا جايز است به جاي قرباني كردن در مني، قيمت آن را در راه خير مصرف نمود؟

پاسخ: صرف قيمت به جاي قرباني در مصارف ديگر مجزي نيست.

[2094] سؤال 258: مي دانيم كه در موقع ذبح كردن، حيوان بايد رو به قبله باشد. اگر حيوان را به طرف راست يا چپ بخوابانند و يا ايستاده به طرف قبله آن را ذبح كنند، حكمش چيست؟

پاسخ: در فرض هر يك از حالات مذكور، چنانچه حيوان رو به قبله باشد، حلال و مجزي است.

[2095] سؤال 259: آيا در كشتارگاه هاي صنعتي كه ذابح آن شيعه نيست، مي توان قرباني كرد؟

پاسخ: اگر ذابح، مسلمان باشد، كفايت مي كند، هر چند شيعه نباشد.

حلق و تقصير
وقت حلق و تقصير در حج

[2096] سؤال 260: اگر حاجي كسي را براي قرباني كردن، نايب خود قرار دهد و تا غروب روز عيد، خبري از نايب به او نرسد، آيا مي تواند سر خود را بتراشد؟

پاسخ: تا از قرباني مطمئن نشود، سر تراشيدن جايز نيست.

[2097] سؤال 261: مي دانيم كه مقدّم كردن حلق و تقصير بر ذبح جايز نيست. حال اگر براي كسي ذبح كردن ميسّر نباشد و ماندن در احرام نيز مستلزم عسر و حرج باشد، تكليفش چيست؟

پاسخ: در صورتي كه به هر دليلي قرباني از روز عيد تأخير بيفتد، بنا بر احتياط نبايد حلق يا تقصير كند و از احرام بيرون بيايد؛ ولي چنانچه ماندن در احرام، مستلزم عسر و حرج باشد، مي تواند با حلق يا تقصير و قبل از قرباني كردن از احرام خارج شود.

مكان حلق و تقصير در حج

[2098] سؤال 262: كسي به خاطر جهل به مسأله و يا غفلت و نسيان، حلق و تقصير را در غير سرزمين مني انجام داده؛ ولي هنوز اعمال مكه را به جا نياورده است. آيا با وجود فرصت، تكرار حلق و تقصير در مني لازم است يا خير؟

پاسخ: حلق و تقصير بايد در مني باشد و اگر از باب جهل به مسأله و يا غفلت و نسيان، در غير مني حلق و تقصير نمايد، عمل او صحيح و مجزي است و مستحب است موي حلق شده خود را به مني بفرستد و در آن جا دفن شود.

مسائل ديگر حلق و تقصير در حج و عمره

[2099] سؤال 263: اگر وظيفه شخصي حلق نمودن باشد نه تقصير، و حلق نمودن، باعث خونريزي شود، تكليفش چيست؟

پاسخ: در صورتي كه بتواند بدون خونريزي، سر را با ماشين ته زني كه با استعمال آن عرفاً حلق صدق مي كند، بتراشد، تيغ زدني كه موجب خونريزي است، اشكال دارد و در صورت عدم امكان، به احتياط واجب بايد سر را با تيغ بتراشد.

[2100] سؤال 264: كسي كه هنوز حلق يا تقصير نكرده، سر حاجي ديگر را مي تراشد. آيا براي اين كار بايد كفّاره بدهد يا نه؟ و آيا اين سر تراشيدن، براي كسي كه سرش تراشيده شده، كافي است يا خير؟

پاسخ: گرچه عمل او جايز نيست، ولي كفّاره ندارد و اكتفا كردن به حلق يا تقصيري كه توسط چنين كسي انجام شده، محلّ اشكال است.

[2101] سؤال 265: من خيلي وقت پيش، دو بار عمره به جا آوردم و در آن موقع با واجبات عمره به درستي آشنا نبودم. در عمره اول، تقصير را انجام دادم؛ ولي در عمره دوم نمي دانم

كه تقصير را به جا آورده ام يا نه؛ اما مي دانم كه اعمال عمره را به همراه راهنمايي كه آشناي به مسائل شرعي بود، انجام دادم. اكنون سؤالم اين است كه عمره دوم، چه حكمي دارد؟

پاسخ: در مفروض سؤال، عمره شما صحيح است و تقصير كردن لازم نيست.

[2102] سؤال 266: آيا مي توان پس از پايان سعيِ عمره تمتّع در ماه ذي الحجّه و پيش از تقصير نمودن، از مكه خارج شد و مثلاً به جدّه رفت و در جدّه تقصير نمود و پس از چند روز و نزديك به اعمال حجّ تمتّع به مكه آمد؟

پاسخ: بنابر احتياط واجب جايز نيست.

[2103] سؤال 267: كسي كه در عمره مفرده، از روي جهل يا فراموشي، تقصير را بعد از طواف نساء انجام داده است، آيا عمره اش صحيح است؟

پاسخ: در فرض مذكور، عمره اش صحيح است؛ ولي احتياطاً بايد طواف نساء و نماز آن را اعاده كند و اگر خودش نمي تواند برگردد، بايد كسي را نايب بگيرد تا آنها را از جانب او انجام دهد.

بيتوته در مني

[2104] سؤال 268: آيا بيتوته در مني و رمي جمرات در روز يازدهم و دوازدهم ذي الحجّه از اعمال و مناسك حج است يا از واجبات مستقل؟ و اگر كسي از ابتدا نسبت به اعمال غير ركني حج و يا واجبات مستقل آن، قصد واجب غير ركني و يا واجب مستقل نكند، حجّش صحيح است يا خير؟

پاسخ: بيتوته در مني و رمي جمرات از واجبات حج است؛ ولي ترك عمدي آنها موجب بطلان حج نيست و در خصوص بيتوته، ترك عمدي آن موجب كفّاره است و هنگام احرام بستن براي حج، بايد قصد انجام آنها را

(ولو به صورت اجمالي) داشته باشد.

[2105] سؤال 269: كسي كه بعد از ظهر روز دوازدهم از مني كوچ كرده، اگر به جهتي مجدّداً از روي جهل يا سهو يا عمد به مني برگردد و غروب شب سيزدهم را در مني درك كند، آيا بيتوته آن شب در مني يا رمي روز سيزدهم بر او واجب است؟

پاسخ: بيتوته و رمي بر او واجب است.

[2106] سؤال 270: شخصي در شب دوازدهم ذي الحجّه به جاي بيتوته در مني به مكه آمده و تا صبح در آن جا عبادت مي كند و قصد دارد جهت رمي روز دوازدهم، بعد از ظهر روز دوازدهم به مني برود و رمي را انجام دهد. آيا واجب است قبل از ظهر روز دوازدهم در مني باشد و بعد از زوال، نَفْر انجام دهد يا لازم نيست؟

پاسخ: در فرض مذكور، بازگشت به مني جهت نَفْر (كوچ كردن) لازم نيست.

مسائل ديگر مربوط به عمره تمتّع، عمره مفرده و حج

[2107] سؤال 271: آيا خروج از مكه معظّمه را در اثناي عمره تمتّع و عمره مفرده جايز مي دانيد؟ و آيا تفاوتي بين مسافت نزديك و دور وجود دارد؟

پاسخ: در عمره مفرده با علم به اين كه توان بازگشتن را دارد، مطلقاً جايز است؛ ولي خارج شدن از مكّه در بين عمره تمتّع احتياطاً جايز نيست.

[2108] سؤال 272: كسي كه عمره مفرده نيابتي انجام داده و در مكه تا يوم الترويه (روز هشتم ذي الحجّه) باقي مانده و اراده انجام دادن حج را براي خود يا حجّ نيابتي از طرف شخص ديگري را دارد، آيا عمره مفرده او به عمره تمتّع تبديل مي شود؟ اگر عمره مفرده را براي

خود انجام داده باشد و بخواهد حجّ نيابتي به جا آورد، حكمش چگونه است؟

پاسخ: در فرض هاي ذكر شده در سؤال، عمره مفرده به عمره تمتّع تبديل نمي شود.

[2109] سؤال 273: آيا كسي كه براي اولين بار و براي حجّ تمتّع مشرّف مي شود، مي تواند در ماه ذي الحجّه وقبل از عمره تمتّع، عمره مفرده انجام دهد و بعد دوباره به يكي از ميقات ها برگردد و براي عمره تمتّع مُحرم شود؟

پاسخ: اشكالي ندارد.

[2110] سؤال 274: آيا انجام دادن بيش از يك عمره مفرده در يك ماه قمري، به قصد ورود، جايز و صحيح است؟ خواه عمره ها از طرف خود انسان باشد يا از طرف فرد يا افراد ديگر؟

پاسخ: احوط آن است كه در يك ماه قمري براي يك نفر، بيش از يك عمره مفرده انجام نشود؛ ولي به نيابت از افراد مختلف اشكال ندارد.

[2111] سؤال 275: شخصي كه از قبل، حج بر او واجب شده و هنوز حجّش را به جا نياورده است، آيا مي تواند قبل از انجام حج واجب خود، عمره مفرده انجام دهد؟

پاسخ: چنانچه انجام عمره مفرده او مزاحمتي براي انجام حجّ واجب او نداشته باشد، اشكال ندارد.

[2112] سؤال 276: آيا زائر بيت اللَّه الحرام مي تواند بعد از پايان يافتن اعمال حجّ تمتّعش، بلا فاصله يك عمره مفرده به جا آورد؟

پاسخ: اشكالي ندارد.

[2113] سؤال 277: كسي كه مشغول حجّ تمتّع استحبابي است و عمره تمتّع را به جا آورده، آيا جايز است نيّت خود را به عمره مفرده برگرداند و پس از انجام طواف نساء از مكه بيرون برود؟ در صورتي كه در وطن، كاري ضروري برايش پيش آمده كه بايد به آن جا بازگردد، مسأله

چه حكمي پيدا مي كند؟

پاسخ: در فرض عدم ضرورتِ خروج از مكه، واجب است حجّ تمتّع را انجام دهد و در فرض ضرورتِ خروج، تكميل حجّ تمتّع واجب نيست؛ ولي به احتياط مستحب يك طواف نساء انجام دهد.

[2114] سؤال 278: آيا قاعده تجاوز، در اعمال عمره و حج جاري مي شود يا خير؟

پاسخ: قاعده تجاوز، همچون قاعده فراغ، در اعمال عمره و حج جاري است.

[2115] سؤال 279: اگر براي مقلّدين شما در مثل عرفات و مني مسأله اي شرعي پيش آمد و نتوانستند فتواي جناب عالي را به دست آورند، چه بايد بكنند؟

پاسخ: اگر براي به دست آوردن فتوا تأخير ممكن نيست، مخيّر هستند كه احتياط كنند و يا به مجتهد مساوي رجوع نمايند و در صورت نبودن مجتهد مساوي و يا در دسترس نبودن او به مجتهد ديگر با رعايت الأعلم فالأعلم رجوع نمايند.

[2116] سؤال 280: زني كه عمر او از پنجاه سال گذشته و مدت يك سال و نيم است كه خون نمي بيند، ولي در عرفات، خون مشاهده مي كند، آيا صحيح است كه در يائسه شدن خود ترديد كند؟ و در هر حال، وظيفه اش چيست؟

پاسخ: اگر زن قرشيه نباشد و بداند كه سنّش از پنجاه سال گذشته است، يائسه است و بايد به وظيفه استحاضه عمل كند.

[2117] سؤال 281: اگر در مكه مكرّمه، بعضي از سنّي ها از شيعيان در مورد احكام حج سؤال كنند، آيا بايد بر طبق مذهب آنها جواب داد يا بر طبق احكام شيعه؟

پاسخ: پاسخ گفتن بر اساس مذهب اماميه جايز است.

[2118] سؤال 282: آيا استحباب سه روز روزه مستحبّي در مدينه منوّره براي برآورده شدن حاجات، اختصاص به مسافر دارد يا براي

اهالي مدينه و كسي كه قصد عشره دارد نيز مستحب است؟

پاسخ: براي كسي كه قصد اقامت ده روز كرده نيز مستحب است؛ ولي معلوم نيست كه اين حكم، شامل اهالي مدينه هم بشود.

[2119] سؤال 283: كسي كه كارهاي حج را به حاجيان آموزش مي دهد، آيا مي تواند در مقابل آن پول دريافت كند يا نه؟

پاسخ: في نفسه اشكال ندارد، گرچه اَولي ترك آن است، مگر اين كه مقرّرات خاصّي در ميان باشد.

[2120] سؤال 284: در برخي موارد زائران بيت اللَّه الحرام يا ساير مسافران، در وقت نماز در هواپيما هستند. با توجه به اين كه نماز در هواپيما معمولاً مانع استقرار و طمأنينه نيست، در صورتي كه ساير شرايط، مثل قيام و قبله و ركوع و سجود مراعات شود، آيا در صورت احتمال يا علم به اين كه پيش از اتمام وقت نماز به مقصد مي رسند و مي توانند نماز را پس از پياده شدن از هواپيما بخوانند، نماز در هواپيما كفايت مي كند يا خير؟ و در صورتي كه نماز را در آن حال بخوانند و پيش از اتمام وقت نماز پياده شوند، اعاده نماز لازم است يا نه؟

پاسخ: اگر نماز را با شرايط آن بخوانند، جايز است و اعاده لازم نيست.

[2121] سؤال 285: كسي كه چندين سال نماز و روزه قضا بدهكار است و حج به جا آورده، آيا پس از بازگشت از حج، بايد قضاي نماز و روزه ها را به جا آورد يا بخشيده مي شود و ديگر چيزي بر عهده او نيست؟

پاسخ: به جا آوردن حج، هر چند موجب آمرزش گناهان مي گردد، ولي موجب سقوط قضاي نماز و روزه و ديگر واجباتي كه بر عهده

و ذمّه حاجي است، نمي شود.

[2122] سؤال 286: مدير كاروان، پول قرباني همه زوار خود را جهت دريافت فيش قرباني، به بانك برده است؛ ولي قبل از پرداخت، از او سرقت شده است. آيا او ضامن است؟

پاسخ: اگر در حفظ وجوه مذكور، كوتاهي نكرده باشد و از طرف زائراني كه صاحب پول هستند نيز شرط ضمان نشده باشد، ضامن نيست.

[2123] سؤال 287: ما از طرف جماعتي در حج به مسلخ رفتيم تا ذبح گوسفندان را از طرف حجّاج انجام دهيم و يقين داريم كه به تعدادي كه لازم بوده، گوسفند سر بريده ايم؛ ولي به اندازه پول سه گوسفند در دست ما باقي مانده و اكنون مطمئن هستيم كه پول صاحب گوسفندان را به طور كامل پرداخت نكرده ايم. حالا چه وظيفه اي داريم؟

پاسخ: بايد پول گوسفندان را به صاحب گوسفندان بدهيد و در صورتي كه او را نمي شناسيد، از طرف او صدقه بدهيد.

[2124] سؤال 288: گفته مي شود كه زيارت امام رضاعليه السلام اجر و ثواب چندين حج و چندين عمره را دارد. آيا دليلي بر افضليت زيارت امام رضاعليه السلام بر حجّ مستحبّي وجود دارد؟ و اگر حجّ مستحبّي افضل است، پس معناي اعطاي ثواب چند حج و عمره به زائر امام رضاعليه السلام چيست؟

پاسخ: احتمال دارد به حسب شرايط و موارد مختلف، بتوان قائل به فرق و تفاوت شد.

مساجد مكه و مدينه و نماز در آنها

[2125] سؤال 289: آيا استحباب غسلِ ورود به مسجد الحرام تنها براي قادم و كسي است كه اعمال عمره به جا مي آورد يا براي هر مرتبه رفتن به مسجد الحرام نيز مستحب است؟

پاسخ: استحباب غسل كردن مخصوص به كسي كه اعمال عمره به جا مي آورد، نيست.

[2126] سؤال 290:

حاجي اگر بخواهد به استحباب وارد شدن با غسل به مسجد الحرام يا حرم مطهر نبوي صلي الله عليه وآله وسلم عمل كند، با عنايت به اين كه در شبانه روز گاهي چندين بار مشرّف مي شود، آيا لازم است كه براي هر بار، غسل جداگانه كند؟

پاسخ: يك غسل در اول روز، براي روز و در اول شب، براي شب كافي است؛ بلكه كفايت كردن غسل شب، براي آن شب و روز بعد و كفايت كردن غسل روز، براي آن روز و شب بعد متصل به آن هم خالي از قوّت نيست.

[2127] سؤال 291: آيا نماز جماعت كه به صورت دايره اي در مسجد الحرام خوانده مي شود، صحيح است؟

پاسخ: صحيح است؛ ولي بنا بر احتياط واجب، امام جماعت بايد بر حسب دايره از مأموم جلوتر و به خانه كعبه نزديك تر باشد.

[2128] سؤال 292: خروج از مسجد الحرام و مسجد النبي صلي الله عليه وآله وسلم هنگام اقامه نماز جماعت كه گاهي موجب وهن است، چه صورتي دارد؟

پاسخ: اگر موجب وهن باشد، خروج از مسجد، حرام است و در غير اين صورت نيز بهتر است در هنگام نماز از مسجد خارج نشود.

[2129] سؤال 293: آيا تقدّم زن بر مرد، در حال نماز جايز است؟ اگر جايز نيست، در مسجد الحرام كه رعايت اين امر، قريب به محال است، تكليف چيست؟

پاسخ: بنا بر احتياط تقدّم زن بر مرد، در حال نماز جايز نيست؛ ولي در مسجد الحرام اشكال ندارد.

[2130] سؤال 294: آيا خواندن نماز واجب و مستحب در حجر اسماعيل عليه السلام جايز است؟ در صورت جواز، نماز خواندن در حجر اسماعيل عليه السلام افضل است يا در ديگر نقاط مسجد الحرام؟

پاسخ: خواندن

نماز واجب و مستحب در حجر اسماعيل عليه السلام جايز است و افضليت آن از جاهاي ديگر مسجد الحرام ثابت نيست.

[2131] سؤال 295: وضو گرفتن از آب هاي خنك مسجد الحرام و اطراف آن كه براي آشاميدن اختصاص داده شده، چه حكمي دارد؟

پاسخ: اگر از وضو گرفتن با آن آب ها منع شده باشد، ظاهراً وضو با آنها صحيح نيست.

[2132] سؤال 296: در صورتي كه لباس نمازگزار از پنبه يا كتان باشد، در جايي كه بر فرض تقيّه سجده بر فرش صحيح است، چنانچه بتواند بدون محذور، بر لباس خود سجده كند، آيا سجده بر فرش كه از پشم يا مواد پلاستيكي است، مجزي است؟

پاسخ: اگر بتواند بدون محذور بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است، سجده كند، سجده بر فرش مجزي نيست.

13- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج ميرزاجواد آقا تبريزي (ره )

زندگينامه

ولادت و تحصيلات

معظم له در سال 1305 شمسي در شهرستان تبريز در ميان خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشودند.

تحصيلات علوم جديد تا پايان سال دوم دبيرستان را در همان شهر به آخر رساندند. ايشان به خاطر برخورداري از هوش و استعداد سرشار، از همان زمان طفوليت، مورد توجه خاص اطرافيان قرار گرفت به طوري كه هنگام تحصيل مديران و معلمان وي، تعجب مي كردند و اعتقاد داشتند كه ايشان از نظر درك مطالب، از استعداد بالايي برخوردار است به همين جهت، همواره او را براي رسيدن به حرفه اي خاص مورد تشويق و تحسين قرار مي دادند.

اما معظم له به خاطر علاقه زياد به مكتب غني اهل بيت (عليهم السلام) و روحانيت شيعه، تصميم گرفت تا در اين مسير مقدس وارد شود.

لذا پس از سپري نمودن تحصيلات جديد، با شوق فراوان و عليرغم مخالفت اطرافيان، به مدرسه طالبيه تبريز

روي آورد و در سال 1323 در سن 18 سالگي تحصيل علوم ديني را آغاز نمود و طي چهار سال، مقدمات و مقداري از دروس سطح را در شهر تبريز به پايان رساند.

حضور در حوزه هاي علميه

الف) عزيمت به حوزه علميه قم:

استاد معظم، آيت الله تبريزي در سال 1327 شمسي شهر تبريز را ترك نمود و وارد حوزه علميه قم شد.

ايشان در قم دوره سطح را به پايان برده و در اوج شكوفايي علم و فقاهت و غناي حوزه وارد درس خارج اساتيدي همچون مرحوم آيت الله العظمي سيد محمّد حجت و مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (قدس الله اسرارهما) شدند و همزمان با آن مشغول تدريس كتب سطح نيز گرديدند. اين افاده و استفاده 5 سال يعني تا سال 1332 شمسي طول كشيد. در طول اين مدت، 4 سال نزد آيت الله رضي زنوزي تبريزي استفاده كامل نمودند و در نزد مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در فقه و اصول بهره لازم را بردند و موفقيت ايشان تا جايي بود كه استادشان مرحوم بروجردي (قدس سره) ايشان را به عنوان ممتحن طلاب حوزه، انتخاب نمودند.

معظم له در طول ساليان اوليه اقامت در قم بيشترين تدريس را در مسجد نور مقابل شيخان داشتند كه طلاب و فضلاء بسياري از محضر درسشان فيض مي بردند.

ب) عزيمت به نجف اشرف

استاد بزرگوار، علاقه وافري به ادامه درس و بحث، آن هم از منبع پر فيض علوي (ع) و جوار مرقد مطهر امير مؤمنان علي (عليه السلام) داشتند. يكي از آرزوهاي ايشان، اين بود كه به نجف اشرف عزيمت نمايند امّا به خاطر فقدان امكانات و وجود مشكلات، آرزويي دور مي نمود ولي ايشان

آنچنان عاشق اين سفر بود كه از هر فرصتي براي اين كار استفاده مي نمود. معظم له روزي در محضر علماء و بعضي از مراجع وقت آن زمان در قم نشسته بودند كه بحثي علمي پيش مي آيد و تنها كسي كه به خوبي از عهده جواب برآمدند ايشان بودند كه باعث خوشحالي جمع ميشود و از ذكاوت و هوش ايشان متعجب مي گردند. در اين ميان شخص تاجري (حاج يعقوب ايپكچي) كه فردي متدين و علاقمند به روحانيت بوده است و در آن مجلس حضور داشته، بعد از اتمام جلسه از استاد مي خواهد كه قدري صبر كند و سپس بعد از خلوت شدن مجلس با ايشان به صحبت ميپردازد و از ايشان مي خواهد تا اگر خواسته اي دارند بفرمايند تا برايشان انجام دهند، حضرت استاد پاسخ مي دهند كه:

«من خيلي علاقه دارم براي ادامه درس و بحث به نجف بروم ولي به دليل فقدان امكانات نمي توانم».

آن شخص، امكانات و خرج سفر ايشان را فراهم مي كند و استاد عزيز ما، حضرت آيت الله العظمي تبريزي بعد از گذشت 5 سال از حضور در حوزه علميه مقدسه قم، در سال 1332 شمسي جهت ادامه تحصيلات به نجف اشرف عزيمت نمودند و تا سالها نيز بدون اينكه از شهريه و وجوهات استفاده كنند با امكانات همان شخص، در نجف به درس و بحث پرداختند.

حضرت استاد، در نجف اشرف در محضر درس اساتيد برجسته و عاليمقام آن زمان حاضر شده و به خوشه چيني پرداختند. اما عمدتاً از افاضات مرحوم آيت الله حاج سيد عبدالهادي شيرازي (رحمه الله) و مرحوم آيت الله العظمي خوئي (رحمه الله) استفاده كردند و در بدو ورود به

درس ايشان، توجه استاد را به خود جلب كرد به طوري كه به شوراي استفتاء معظم له دعوت شدند. در آن روزگار، حوزه هاي درس نجف اشرف در اوج شكوفائي و شور و نشاط بود. لذا معظم له با تمام توان و تلاش خود در محضر اساتيد حاضر شدند و از موقعيتي كه فراهم آمده بود كمال استفاده را نمودند تا به مدارج عالي علم و مقام بلند اجتهاد نائل آمدند.

استاد عزيز در ابتداي ورود به نجف اشرف، حجره اي در مدرسه قوام السلطنه شيرازي تهيه كردند و مشغول تدريس مكاسب و كفايه در مسجد خضراء و عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسيشان افزوده مي گرديد تا جايي كه عده زيادي از فضلاء از محضر درس ايشان استفاده نمودند و با تقاضاي آنان، درس خارج استاد تشكيل گرديد و شاگردان خويش را از شجر پر ثمر فقه اهل بيت (عليهم السلام) بهره مند گردانيدند.

هنگامي كه استاد بزرگوار به نجف مشرف شدند، در حجره آيت الله العظمي شهيد ميرزا علي غروي (رحمه الله) در مدرسه خليلي مهمان شدند سپس حجره اي در مدرسه قوام نزديك مسجد طوسي در اختيار معظم له قرار دادند و از ابتداي امر، استاد در درس امام خوئي (رحمه الله) شركت مي كردند و درس اصول بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد خضراء بود كه در آن زمان بحث در خصوص (هل يجب الفحص في الشبهات الموضوعية ام لا) بوده و استاد بزرگوار بعد از اشكال در قسمتي از درس، بحثي با استاد خود سيد الخوئي (رحمه الله) مي كنند و فرداي آن روز سيد الخوئي از يكي از نزديكان درسشان بنام آقاي

توحيدي تبريزي سؤال مي كند اين آقا كيست؟

گفته بود اهل تبريز است و از قم آمده! سيد الخوئي (رحمه الله) فرموده بودند اين شخص آينده درخشاني دارد! و حضرت استاد همزمان با وفات سيد الحكيم به تدريس خارج فقه بر طبق مكاسب و همچنين اصول از اول دوره ميپردازند. و بعد از اطلاع سيد الخوئي از شروع درس خارج ايشان به استادمان تبريك مي گويد و مرحوم آقاي مشكيني هنگامي كه در نجف بودند از سيد الخوئي در خصوص استاد بزرگوار سؤال كردند كه سيد الخوئي در جواب مي فرمايد:

ميرزا جواد فاضل و مجتهد مطلق است.

حضرت آيت الله العظمي تبريزي (دام عزه) را مي توان يكي از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آيت الله العظمي خوئي (رحمه الله) به حساب آورد كه هميشه مورد عنايت و توجه خاص استادشان بودند و در اغلب جلسات علمي خصوصي استادشان نيز شركت مي نمودند و در بحثها و درسها با طرح اشكالات و مطرح كردن فروعات، بر بار علمي محفل ميافزودند. معظم له طرف مشورت آيت الله خوئي (رحمه الله) بودند و از اصحاب استفتاء به شمار ميرفتند و در سفرهايي مثل كوفه و كربلا، نيز ملازم استادشان بودند. اين مرجع والا، علاوه بر تدريس و تحقيق در حوزه علميه نجف، از امر تبليغ احكام و مسائل ديني مردم نيز غافل نبودند و در ايام تبليغي و فرصتهاي مناسب به نقاط مورد احتياج تشريف مي بردند و به تبليغ احكام الله ميپرداختند و از آنجا كه گفتارشان با عمل آميخته بوده است اين تلاشها، اثر بسيار مطلوبي را به جاي گذارده است كه مي توان گفت ناشي از اخلاق و روش برخورد ايشان با مردم

است و مي توان ادعا نمود كه ايشان موجب پايه گذاري تشيع در منطقه اي از كركوك عراق بوده اند به طوري كه اكثر مردم آن مناطق به واسطه آشنايي با ايشان به مكتب غني اهل بيت (عليهم السلام) روي آوردند.

عزيمت به ايران

حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ جواد تبريزي پس از گذشت 23 سال حضور دائم و فعال و جدّي در حوزه مقدس نجف اشرف و استفاده و افاده و تحقيق و تدريس و تبليغ، سرانجام در سال 1355 شمسي به هنگام مراجعت از زيارت سيد الشهداء حسين بن علي (عليهما السلام) به سمت نجف، توسط رژيم بعث عراق دستگير و به ايران فرستاده شدند.

پس از ورود به ايران، مجدداً به حوزه علميه قم مشرف و فعاليتهاي خود را از سر گرفتند و هم اكنون، ايشان همچنان از تمامي وقت خود در مسير تحقيق و تأليف و بحث و تدريس و تربيت شاگردان استفاده مي نمايند. معظم له در طول ساليان دراز تدريس، هزاران طلبه فاضل را به جامعه اسلامي تحويل داده اند و در طول اين مدت حوزه درس ايشان يكي از شلوغ ترين حوزه هاي درسي بوده است و فعلاً نيز درس خارج فقه ايشان كه صبحها در مسجد اعظم قم برگزار مي گردد يكي از پر رونق ترين درسهاي حوزه است. حضرت استاد در بيان مطالب بسيار دقيق و نكته پردازند و به خاطر آنكه واقعاً درسي مجتهد پرور است فضلايي قوي را به خود جلب كرده است.

روحيات و نكات برجسته اخلاقي

به اعتراف همگان، استاد داراي روحيات و نكاتي است درس آموز و جالب كه هر طالبي را به خود جلب مي كند و محبتش را در دل او ميافكند. گرچه بايد گفت نمي توان تمام ويژگيها را بيان كرد، چرا كه بسياري از آنها از امور باطني و قلبي است و از ديد ما پنهان، اما چند ويژگي را به عنوان نمونه متذكر ميشويم:

الف) تواضع و فروتني شديد:

ايشان با اينكه از نظر

علمي و عملي استادي برجسته و بزرگوارند ولي در عين حال با عموم افراد بخصوص شاگردان خود با كمال تواضع، برخوردي پدرانه دارند. هيچگاه ديده نشده است كه در پاسخ به اشكال كسي، او را بكوبند يا از دادن پاسخ، شانه خالي كنند بلكه با گفتن «من در خدمت شما هستم» او را به نقد و اشكال تشويق مي كنند. خلاصه آنكه بين استاد و شاگردانش روابطي عاطفي حكمفرماست و اگر وقت داشته باشند گاهي به منزل شاگرد خود نيز ميروند و اگر خبر پيدا كنند كه يكي از آنها مشكل دارد در صدد رفع مشكل برمي آيند و از هر گونه مساعدتي دريغ نمي ورزند و متقابلاً شاگردان هم با شناختي كه از استاد دارند، وي را الگوي اخلاقي و پدر خود ميدانند. استاد با كمال تواضع، هر روزه حتي روزهاي تعطيل و جمعه تا نزديك ظهر در منزل جوابگوي مسائل علمي طلاب و فضلاء مي باشند.

ب) بي توجهي به ظواهر دنيوي

ايشان با اينكه در اين موقعيت، مي توانند از امكانات بسياري استفاده نمايند اما در عين حال از كمترين آن بهره مي برند و از نظر منزل و امكانات رفاهي به اقل ضرورت اكتفا مي نمايند و كمترين بهره شخصي را از وجوهات و سهم مبارك امام (عليه السلام) مي برند. حتي از اينكه با وجوهات به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا (عليه السلام) مشرف شوند امتناع دارند. معظم له مايل به هيچگونه تشريفات و تجملات و نام و عنواني نيستند و به جرأت مي توان گفت، خود ايشان قدمي براي مطرح شدن و مرجعيت بر نداشته اند. رضايت به انتشار عكس خود ندادند و حاضر به مصاحبه در مورد معرفي خودشان و بيان

زندگي خود نشدند كه به عنوان مثال، براي تهيه اين زندگينامه بارها به ايشان مراجعه گرديد ولي قبول نفرمودند.

مكرراً از مناطق مختلف داخل و خارج از كشور جهت مصاحبه و معرفي ايشان و درج در مجلات و روزنامه ها مراجعه مي نمايند اما ايشان حاضر نيستند وقت خود را صرف اين كارها نمايند و مي گويند «من معذور هستم». بدون هيچ تكلفي، پياده هر روز به درس ميروند و به منزل باز مي گردند و گاه، مسافت طولاني را پياده طي مي نمايند با اينكه حدود 20 سال است معظم له صاحب رساله توضيح المسائل هستند و به معني واقعي مجتهد و مرجعي قوّي و دقيق مي باشند، ولي هيچگاه در پي تبليغ از خود نبوده و نيستند و قلباً هم مايل به تعريف و تمجيد و تبليغ ديگران نمي باشند. در مصرف نمودن سهم مبارك امام (عليه السلام) دقت كافي را به خرج مي دهند تا به جا صرف گردد. ساليان دراز است كه ايشان در فصل تابستان و گرماي طاقت فرساي قم، همچنان در منزل به سر مي برده اند و از رفتن به جاهاي خنك امتناع داشته اند همانگونه كه در ايام جنگ تحميلي و موشك باران شهر مقدس قم نيز ايشان حاضر به ترك منزل و شهر نشدند و مي فرمودند:

«چرا بايد عده اي زير موشك باشند و ما راحت باشيم؟»

زماني كه اين شهر مقدس مورد هجوم وحشيانه موشكها و هواپيماهاي دشمن قرار گرفته بود، چندين بار مقارن برگزاري درس معظم له، اين حملات انجام گرفت ولي ايشان كرسي درس را ترك ننموده و در همان حال، به تدريس ادامه دادند.

هنگامي كه مسئولين شهر از حضور ايشان در شهر قم (با وجود بمباران شديد

و خالي شدن شهر) مطلع شدند تصميم گرفتند كه سنگرهايي از پيش ساخته شده را به بيت ايشان منتقل نمايند كه معظم له موافقت ننمودند.

بارها مشاهده شد كه در هنگام حمله رزمندگان اسلام بر كفر، مشغول دعاي توسل هستند و طبق نقل نزديكانشان، در آن موقعيت، حال استاد به گونه اي منقلب بود كه كسي جرأت نميكرد با ايشان سخن بگويد. علاقه ايشان به رزمندگان، فوق العاده بود و در محافل مختلف از آنها به عنوان بهترين انسانهاي روي زمين نام مي بردند. لذا با توصيه ايشان، تعداد زيادي از شاگردانشان در جبهه هاي نور عليه ظلمت شركت جستند و عده اي نيز به فيض شهادت نائل آمدند.

در يكي از سالهاي جنگ تحميلي قبل از فرا رسيدن ماه مبارك رمضان، در آخرين روز درس، سخنراني مهمّي ايراد فرمودند كه سوابق كثيف صدام و حزب بعث و اهداف آنها را بيشتر روشن نمود و همان زمان از صداي جمهوري اسلامي پخش گرديد و تأثير بسزايي هم بر جاي گذاشت.

ج) خضوع و خشوع در عبادت

معظم له در نماز و ساير عبادات، خضوعي خاص دارند همانطور كه در هنگام ذكر مصائب اهل بيت (عليهم السلام) مخصوصاً حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) نيز حال خوشي دارند و باران اشك از ديده هايشان روان است. بسيار رقيق القلب و سريع البكاء مي باشند. در تمام ايام سوگواري و پنجشنبه هر هفته در منزل، اقامه عزا مي نمايند كه اين مجالس از معنويت خاصي برخوردار است.

د) علاقه و اشتياق شديد به تحقيق و تدريس

يكي از ويژگيها و امتيازات ايشان كه مي توان گفت كم نظير است، جديت و تلاش بي وقفه اي است كه همگان را به تعجب وا ميدارد.

اين خصيصه از بدو تحصيل و سالياني دراز قبل، در ايشان به چشم مي خورده است. اهل منزل بارها در دوران تحصيل و تدريسشان، مشاهده كرده اند كه استاد شبانگاه به مطالعه پرداخته اند و با صداي مؤذن كه اذان صبح را مي گفته است سر از كتاب و قلم برداشته اند.

هم دوره اي هاي معظم له مي گويند:

«همواره استاد در حال مطالعه بودند و هيچگاه در جلسات و مهماني ها شركت نميكردند بلكه وقتشان منحصراً صرف امور علمي مي گشت، چه در نجف و چه قبل از آن كه در قم و در حجره بودند.» خود ايشان گاهي مي فرمودند:

«من چهل سال است كه معناي تعطيلي را نفهميده ام.»

اين مرجع عاليقدر در اين سن، حاضر نيستند كه لحظه اي را هدر دهند و تمام ساعات عمرشان وقف تلاش علمي است و اين سيره ي تمام مدت حياتشان مي باشد. همانگونه كه در نجف اشرف از رفتن به هر گونه مجلس و برنامه اي خودداري ميورزيدند و حتي بعد از درس چهارشنبه، گاهي تا شنبه از منزل بيرون نمي آمدند و مشغول نوشتن و تحقيق بودند. اكنون نيز با همان روحيه سرشار، به فضل الهي و توجهات امام عصر (عج) مشغول امور علمي هستند و تا چندي پيش علاوه بر دو درس خارج فقه و اصول كه عمومي مي باشد درس خارج فقهي نيز در منزل داشتند كه فضلاء را از محضرشان بهره مند مي نمودند اين درس در گذشته حتي روزهاي تعطيل و جمعه ها و ايام وفيات و تابستان برگزار مي شد افزون بر اين، ساعاتي را نيز به پاسخ استفتائات ميپردازند و وقت ديگري را براي بحث و پاسخگوئي طلاب اختصاص داده اند و بقيه اوقات را به تحقيق و تأليف مباحث علمي رجال

و فقه و اصول مي گذرانند. و در حقيقت تمام شبانه روز (به استثناي ساعاتي اندك و كوتاه) در خدمت اسلام و مسلمين مي باشند و ساعات استراحت و خواب بسيار كمي دارند و از غالب مواهب چشم پوشيده اند تا حداكثر بهره را از عمر شريفشان داشته باشند.

ه) نظم:

يكي از خصوصيات و اوصاف سازنده اي كه در موفقيت استاد عزيز (حفظه الله) نقش اساسي داشته است، نظم و برنامه ريزي دقيق ايشان است كه در طول عمر پر بركت وي همواره مورد عمل بوده است به طوري كه تمام كارهايشان داراي وقت مخصوص و معين است و هيچگاه مشاهده نشده است كه وقت خود را صرف امور خارج از برنامه ي علمي و درسي نمايند و از اين طريق، كمال استفاده را از اوقات خود مي نمايند.

تأليفات

مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ جواد تبريزي (دام ظله) تأليفات بسياري دارند كه بعضي از آنها چاپ و برخي هنوز به زيور طبع آراسته نگشته است، از جمله تأليفات ايشان:

1 ارشاد الطالب (تعليقه چهار جلدي بر مكاسب محرمه شيخ اعظم انصاري «ره»)

2 اسس القضاء و الشهادات

3 طبقات الرجال كه بحث وسيع رجالي است

4 تكمله منهاج الصالحين و تعليقه بر آن

5 رساله ي توضيح المسائل

6 مسائل منتخبه

7 مناسك حج

8 حاشيه عروة الوثقي

9 حاشيه بر وسيله مرحوم آيت الله اصفهاني «ره»

10 حدود

11 في علم الاصول

12 في علم الفقه

13 شرح كفاية الاصول

14 صراط النجاة در 6 جلد

15 قصاص

16 التهذيب در احكام حج

17 الأنوار الالهية في المسائل العقائدية

18 رساله احكام بانوان

19 رساله احكام نوجوانان و جوانان

20 استفتائات جديد

21 چندين جزوه در موضوعات گوناگون

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه: تبريزي، جواد، 1305 - 1385.

عنوان و نام پديدآور: رساله توضيح المسائل حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ ميرزا جواد تبريزي ادام الله ظله

وضعيت ويراست:

[ويراست؟].

مشخصات نشر: قم: هجرت، 1382.

مشخصات ظاهري: 443ص.

شابك: 15000 ريال: 964-5875-47-1؛ 17000 ريال(چاپ هشتم)

يادداشت: چاپ هشتم: پاييز 1385.

موضوع: فتوا هاي شيعه -- قرن 14

موضوع: فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره: BP183/9/ت 2ر5 1382

رده بندي ديويي: 297/3422

شماره كتابشناسي ملي: م 82-36291

توضيح المسائل

احكام تقليد

مسأله 1 - شخص مسلمان بايد به اصول دين از روي دليل اعتقاد پيدا كند و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد؛ يعني بدون سؤال از دليل گفته كسي را قبول كند.

ولي در احكام دين در غير ضروريات بايد مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد؛ يا از مجتهد تقليد كند؛ يعني به دستور او رفتار نمايد؛ يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است؛ مثلا اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست؛ آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند؛ آن را به جا آورد.

پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند؛ لازم است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2 - تقليد در احكام؛ عمل كردن به دستور مجتهد است.

و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد.

و نيز معتبر است سابقه فسق معروفي بين مردم نداشته باشد و از مجتهدي كه تقليد مي شود غير از اوصاف ذكر شده امر ديگري معتبر نيست.

و عادل كسي است كه

كارهائي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهائي را كه بر او حرام است ترك كند و نشانه عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبي باشد؛ كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند؛ خوبي او را تصديق نمايند. و در صورتي كه اختلاف فتوي بين مجتهدين در مسائل محل ابتلاء ولو اجمالا معلوم باشد لازم است مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند اعلم باشد؛ يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود بهتر باشد.

مسأله 3 - مجتهد و اعلم را از سه راه مي توان شناخت:

اول: آنكه خود انسان يقين كند مثل آنكه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم: آنكه دو نفر عالم و عادل؛ كه مي توانند مجتهد اعلم را تشخيص دهند؛ مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند به شرط آنكه دو نفر عالم و عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند و در صورت اختلاف؛ خبره بودن هر كدام بيشتر باشد قول او مقدم است بلكه به گفته يك نفر عالم خبره مورد وثوق نيز اجتهاد يا اعلميت ثابت مي شود.

سوم: آنكه عده اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته آنان اطمينان پيدا مي شود؛ مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند.

مسأله 4 - اگر اختلاف بين مجتهدين ولو اجمالا معلوم و شناختن اعلم مشكل باشد؛ لازم است از كسي تقليد كند كه او با ديگران مساوي يا اعلم از آنها باشد و در صورت احتمال اعلميت در هر كدام

كافي است از يكي از آنها تقليد كند و گمان به اعلميت معتبر نيست.

مسأله 5 - به دست آوردن فتوي يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:

اول: شنيدن از خود مجتهد.

دوم: شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.

سوم: شنيدن از كسي كه انسان به گفته او اطمينان دارد.

چهارم: ديدن در رساله مجتهد در صورتي كه انسان بدرستي آن رساله اطمينان داشته باشد و در صورتي كه نقل شخص معتبر با نوشته رساله معتبره مخالفت كند و اشتباه در يكي معلوم نگردد؛ شخص بايد تا روشن شدن فتواي مجتهد عمل به احتياط كند و اگر ناقل نقل خود را نسبت به رساله بدهد كه در آن رساله خلاف نقل مذكور است نقل او اعتبار ندارد.

مسأله 6 - تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است؛ مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد؛ اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست و همچنين است اگر احتمال دهد مجتهدي را كه از او تقليد مي كرده در حال حاضر شرايط تقليد را ندارد.

مسأله 7 - اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد؛ مقلد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند ولي اگر فتوي ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود مثلا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت اول و دوم نماز بعد از سوره حمد يك سوره تمام بخواند مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و يا به فتواي مجتهد ديگري كه تقليدش جايز است عمل

نمايد؛ پس اگر او فقط سوره حمد را كافي بداند؛ مي تواند سوره را ترك كند و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تامل يا محل اشكال است.

مسأله 8 - اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اي فتوي داده يا پيش از آن احتياط كند؛ مثلا بفرمايد ظرف نجس را يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود؛ اگرچه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند؛ مقلد او مي تواند عمل به احتياط را ترك نمايد و اين احتياط را احتياط مستحب مي نامند.

مسأله 9 - اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند از دنيا برود در صورتي كه فتواي او در نظر مقلد بوده و فراموش نكرده باشد؛ حكم بعد از فوت او حكم زنده بودنش است و اگر فتواي او را ياد نگرفته لازم است به مجتهد زنده رجوع كند و بعيد نيست در صورتي كه فراموش كرده است باز بتواند به فتواي او عمل كند.

مسأله 10 - اگر در مسأله اي فتواي مجتهدي را ياد گرفته و بعد از مردن او در همان مسأله بر حسب وظيفه اش از مجتهد زنده تقليد نمايد؛ دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد.

مسأله 11 - مسائلي را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12 - اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند لازم است كه احتياط كند و يا اينكه با شرائطي كه ذكر شد؛ تقليد نمايد؛ ولي چنانچه مخالفت غير اعلم با اعلم را اجمالا بداند و تاخير واقعه و احتياط ممكن نباشد و دستش به اعلم نرسد جايز

است از غير اعلم تقليد نمايد.

مسأله 13 - اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد.

چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتواي آن مجتهد عوض شده ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده؛ در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 14 - اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد؛ سپس از مجتهدي تقليد نمايد در صورتي كه آن مجتهد به صحت اعمال گذشته حكم نمايد؛ آن اعمال صحيح است والا محكوم به بطلان است.

احكام طهارت
آبها
آب مطلق و مضاف

مسأله 15 - آب يا مطلق است يا مضاف:

آب مضاف آبي است كه آن را از چيزي بگيرند؛ مثل آب هندوانه و گلاب؛ يا با چيزي مخلوط باشد: مثل آبي كه بقدري با گل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آب مطلق است و آن بر پنج قسم است:

اول آب كر؛ دوم آب قليل؛ سوم آب جاري؛ چهارم آب باران؛ پنجم آب چاه.

1 - آب كر

مسأله 16 - آب كر مقدار آبي است كه اگر در ظرفي كه طول و عرض و گودي آن هريك سه وجب است بريزند؛ آن ظرف را پر كند و بنا بر اظهر وزن اعتباري ندارد.

مسأله 17 - اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس؛ به آب كر برسد چنانچه آن آب؛ بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد؛ نجس مي شود و اگر تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 18 - اگر بو يا رنگ يا مزه آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند نجس نمي شود.

مسأله 19 - اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه قسمتي از آن را تغيير دهد؛ چنانچه مقداري كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه كر يا بيشتر باشد فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20 - آب فواره اگر متصل به كر باشد؛ آب نجس را پاك مي كند ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد؛ آن را پاك نمي كند؛ مگر آنكه

چيزي روي فواره بگيرند؛ تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود.

مسأله 21 - اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند؛ آبي كه از آن چيز مي ريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است.

مسأله 22 - اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر مقدار از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23 - آبي كه به اندازه كر بوده؛ اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه؛ مثل آب كر است؛ يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود. و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه؛ حكم آب كمتر از كر را دارد.

مسأله 24 - كر بودن آب؛ به دو راه ثابت مي شود:

اول آنكه خود انسان يقين كند. دوم آنكه دو مرد عادل خبر دهند و بعيد نيست كه قول يك مرد عادل بلكه قول كسي كه مورد وثوق و اطمينان است نيز كافي باشد.

2 - آب قليل

مسأله 25 - آب قليل آبي است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.

مسأله 26 - اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد؛ يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود. ولي اگر با فشار روي چيز نجس بريزد؛ مقداري كه به آن چيز مي رسد نجس است و مقداري كه به آن چيز نرسيده پاك است.

مسأله 27 - آب قليلي كه براي برطرف كردن عين

نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است و آب قليلي كه بعد از برطرف شدن عين نجاست؛ براي آب كشيدن چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود در صورتي كه محل به مجرد شستن با او پاك شود آن آب پاك است؛ مثلا اگر محل نجس چيزي باشد كه به يك مرتبه شستن پاك شود و عين نجس هم نداشته باشد غساله آن يعني آبي كه از او در وقت شستن جدا مي شود پاك است و اما چيزي كه دو مرتبه شستن آن لازم است از غساله شستن اول بنا بر احتياط واجب اجتناب لازم است و غساله شستن دوم پاك است.

مسأله 28 - آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:

اول - آنكه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

دوم - نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم - نجاست ديگري مثل خون يا بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم - ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم - بيشتر از مقدار معمول؛ نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3 - آب جاري

آب جاري آبي است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد مانند آب چشمه و قنات و لوله كشي هايي كه فعلا در بلاد مرسوم است جاري نيست و حكم آب كر را دارد.

مسأله 29 - آب جاري اگرچه كمتر از كر باشد؛ چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30 - اگر نجاستي به آب جاري برسد؛ مقداري از آن؛ كه بو يا رنگ يا

مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است. و طرفي كه متصل به چشمه است اگرچه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاي طرف ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد؛ پاك و گرنه نجس است.

مسأله 31 - آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوري است كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد؛ حكم آب جاري دارد؛ يعني اگر نجاست به آن برسد؛ تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده؛ پاك است.

مسأله 32 - آبي كه كنار نهر؛ ايستاده و متصل به آب جاري است؛ در صورتي كه به ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 33 - چشمه اي كه مثلا در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد؛ فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري را دارد.

مسأله 34 - آب حوضچه حمام اگر كمتر از كر باشد؛ چنانچه به خزينه اي كه آبش به ضميمه آب حوض به اندازه كر است متصل باشد و به ملاقات نجس؛ بو يا رنگ يا مزه آن تغيير نكند نجس نمي شود.

مسأله 35 - آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مي ريزد اگر به ضميمه منبعي كه متصل به آن است به قدر كر باشد حكم كر را دارد.

مسأله 36 - آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد چنانچه كمتر از كر باشد نجاست به آن برسد نجس مي شود. اما اگر با فشار جاري باشد و مثلا نجاست به پائين آن برسد؛ طرف بالاي آن نجس نمي شود.

4 - آب باران

مسأله 37 - چيزي كه نجس است و عين نجاست در آن نيست؛ به هر جاي آن يك مرتبه باران برسد پاك مي شود. و در فرش و لباس و مانند اينها بنا بر احتياط فشار لازم است و باريدن دو سه قطره فائده ندارد؛ بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.

مسأله 38 - اگر باران؛ بر عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشح كند؛ چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است؛ پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند؛ چنانچه ذره اي خون در آن باشد؛ يا آنكه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مي باشد.

مسأله 39 - اگر بر سقف عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد؛ تا وقتي باران به بام مي بارد؛ آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد؛ پاك است. ولي بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد؛ به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد.

مسأله 40 - زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود. و اگر باران بر زمين جاري شود و در حال باريدن به جاي نجسي كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك مي كند.

مسأله 41 - خاك نجسي كه به واسطه باران گل شود پاك است.

مسأله 42 - هرگاه آب باران در جائي جمع شود؛ اگرچه كمتر از كر باشد چنانچه موقعي كه باران مي آيد؛ چيز نجسي را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد؛ آن چيز نجس پاك مي شود.

مسأله 43 - اگر بر فرش پاكي كه

روي زمين نجس است باران ببارد و بر آن زمين نجس جاري شود؛ فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.

5 - آب چاه

مسأله 44 - آب چاهي كه از زمين مي جوشد؛ اگرچه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد؛ تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است. ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاستها؛ مقداري كه در كتابهاي مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 45 - اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد؛ چنانچه تغيير آب چاه از بين برود پاك مي شود.

مسأله 46 - اگر آب باران در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد؛ پس از قطع باران به محض رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.

احكام آبها

مسأله 47 - آب مضاف كه معني آن گفته شد؛ چيز نجس را پاك نمي كند؛ وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48 - آب مضاف هر قدر زياد باشد؛ اگر ذره اي نجاست به آن برسد نجس مي شود؛ ولي چنانچه با فشار روي چيز نجس بريزد؛ مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس است و مقداري كه نرسيده است پاك مي باشد. مثلا اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند؛ آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است.

مسأله 49 - اگر آب مضاف طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود؛ كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مي شود.

مسأله 50 - آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست كه به حد مضاف شدن رسيده يا نه؛ مثل آب مطلق است؛ يعني چيز نجس را پاك مي كند و وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبي كه مضاف بوده

و معلوم نيست مطلق شده يا نه؛ مثل آب مضاف است؛ يعني چيز نجس را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51 - آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده؛ نجاست را پاك نمي كند و وضو و غسل هم با آن باطل است و چنانچه نجاستي به آن برسد نجس مي شود اگرچه به اندازه كر يا بيشتر باشد.

مسأله 52 - آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد؛ اگرچه كر يا جاري باشد نجس مي شود؛ ولي اگر بو يا رنگ يا مزه آب؛ به واسطه نجاستي كه بيرون آن است عوض شود؛ مثلا مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.

مسأله 53 - آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده؛ چنانچه به كر يا جاري متصل شود؛ يا باران بر آن ببارد؛ يا باد باران را در آن بريزد؛ يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آن جاري شود و در تمام اين صور تغيير آن از بين برود پاك مي شود.

مسأله 54 - اگر چيز نجسي را در كر يا جاري تطهير نمايند؛ آبي كه بعد از بيرون آوردن؛ از آن مي ريزد پاك است.

مسأله 55 - آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است. و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.

مسأله 56 – نيم خورده سگ و

خوك و كافري كه از اهل كتاب يعني يهودي و نصراني و مجوسي نباشد نجس و خوردن آن حرام است. و نيم خورده حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن در غير گربه مكروه مي باشد.

احكام تخلي (بول و غائط كردن)

مسأله 57 - واجب است انسان وقت تخلي و مواقع ديگر؛ عورت خود را از كساني كه مكلفند؛ اگرچه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچه هاي مميز كه خوب و بد را مي فهمند؛ بپوشاند؛ ولي زن و شوهر و كساني كه در حكم آنها هستند مثل كنيز و مالكش لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58 - لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشاند. و اگر مثلا با دست هم آن را بپوشاند كافي است.

مسأله 59 - موقع تخلي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه رو به قبله و پشت به قبله نباشد و مراد از قبله جهتي است كه در حال علم و اختيار بايد نماز به آن طرف خوانده شود.

مسأله 60 - اگر موقع تخلي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت خود را از قبله بگرداند؛ كفايت نمي كند؛ اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد؛ احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61 - احتياط مستحب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعدا گفته مي شود و موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 62 - اگر براي آنكه نامحرم او را نبيند؛

مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. و نيز اگر از راه ديگر نا چار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.

مسأله 63 - احتياط مستحب آن است كه بچه را در وقت تخلي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند. ولي اگر خود بچه بنشيند؛ جلوگيري از او واجب نيست.

مسأله 64 - در چهار جا تخلي حرام است:

اول در كوچه هاي بن بست؛ در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم در ملك كسي كه اجازه تخلي نداده است.

سوم در جائي كه براي عده مخصوصي وقف شده است مثل بعضي از مدرسه ها.

چهارم روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد و همچنين هر جائي كه تخلي موجب هتك حرمت يكي از مقدسات دين يا مذهب شود.

مسأله 65 - در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:

اول آنكه با غائط نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم آنكه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.

و در غير اين سه صورت مي توان مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعدا گفته مي شود؛ با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد؛ اگرچه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66 - مخرج بول با غير آب پاك نمي شود. و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافي است؛ ولي با آب قليل بنا بر احتياط واجب بايد دو مرتبه شست و بهتر آن است كه سه

مرتبه شسته شود.

مسأله 67 - اگر مخرج غائط را با آب بشويند؛ بايد چيزي از غائط در آن نماند. ولي باقي ماندن رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه اول طوري شسته شود كه ذره اي از غائط در آن نماند؛ دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68 - با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند مي شود مخرج غائط را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد.

مسأله 69 - احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند؛ سه قطعه باشد و اگر با سه قطعه برطرف نشود؛ بايد به قدري اضافه نمايند تا مخرج كاملا پاكيزه شود؛ ولي باقي ماندن ذره هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكال ندارد.

مسأله 70 - پاك كردن مخرج غائط با چيزهائي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است. و بنا بر احتياط با استخوان و سرگين مخرج پاك نمي شود.

مسأله 71 - اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه؛ لازم است تطهير نمايد اگرچه هميشه بعد از بول يا غائط فورا تطهير مي كرده.

مسأله 72 - اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز؛ مخرج را تطهير كرده يا نه؛ در صورتي كه احتمال بدهد كه پيش از شروع به نماز ملتفت بوده نمازي كه خوانده صحيح است؛ ولي براي نمازهاي بعدي بايد تطهير كند.

استبراء

مسأله 73 - استبراء عمل مستحبي است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند؛ براي آنكه يقين كنند بول در مجرا

نمانده است. و آن داراي اقسامي است و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول؛ اگر مخرج غائط نجس شده؛ اول آن را تطهير كنند؛ بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74 - آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن با زن از انسان خارج مي شود و به آن مذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن ودي مي گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است. و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اين سه آب؛ پاك مي باشد.

مسأله 75 - اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه؛ نجس مي باشد. و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود. ولي اگر شك كند استبرائي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه؛ پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 76 - كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه آنكه مدتي از بول كردن او گذشته؛ يقين كند بول در مجرا نمانده است و رطوبتي ببيند و

شك كند پاك است يا نه؛ آن رطوبت پاك مي باشد و وضو را هم باطل نمي كند.

مسأله 77 - اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد؛ چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني لازم است وضو بگيرد و بنا بر احتياط مستحب غسل كند؛ ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط گرفتن وضو كافي است.

مسأله 78 - براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند كه بول است يا نه پاك مي باشد و وضو و غسل او را هم باطل نمي كند.

مستحبات و مكروهات تخلي

مسأله 79 - مستحب است در موقع تخلي جائي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلي؛ اول پاي چپ و موقع بيرون آمدن؛ اول پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.

مسأله 80 - نشستن روبروي خورشيد و ماه در موقع تخلي مكروه است؛ ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست. و نيز در موقع تخلي نشستن روبروي باد و در جاده و خيابان و كوچه و در خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مي باشد. و همچنين است حرف زدن در حال تخلي؛ ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.

مسأله 81 - ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب؛ خصوصا آب ايستاده مكروه است.

مسأله 82 - خودداري كردن از بول و غائط مكروه است.

و اگر براي بدن ضرر كلي داشته باشد حرام است.

مسأله 83 - مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني؛ بول كند.

نجاسات
اشاره

مسأله 84 - نجاسات ده چيز است:

اول بول؛ دوم غائط؛ سوم مني؛ چهارم مردار؛ پنچم خون؛ ششم و هفتم سگ و خوك؛ هشتم كافر كه از طايفه يهود و نصاري و مجوس نباشد؛ نهم شراب؛ دهم فقاع.

1 و 2 - بول و غائط

مسأله 85 - بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد يعني اگر رگ آن را ببرند؛ خون از آن جستن مي كند؛ نجس است. و بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند مثل ماهي حرام گوشت و همچنين فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

مسأله 86 - بول و فضله پرندگان حرام گوشت پاك و بهتر اجتناب است.

مسأله 87 - بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است و همچنين است بول و غائط گوسفندي كه شير خوك خورده كه از آن شير؛ گوشت آورده و استخوانش محكم شود؛ يا حيواني كه انسان آنرا وطي كرده يعني با آن نزديكي نموده است.

3 - مني

مسأله 88 - مني انسان و حيواني كه خون جهنده دارد نجس است.

4 - مردار

مسأله 89 - مردار انسان و حيواني كه خون جهنده دارد نجس است؛ چه خودش مرده باشد؛ يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند. و ماهي چون خون جهنده ندارد؛ اگرچه در آب بميرد پاك است.

مسأله 90 - چيزهائي از مردار مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان؛ كه روح نداشته پاك است.

مسأله 91 - اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند نجس است.

مسأله 92 - اگر پوستهاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن را بكنند پاك است.

مسأله 93 - تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد؛ اگر پوست روي آن سفت شده باشد پاك است ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94 - اگر بره و بزغاله پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند؛ پنير مايه اي كه در شيردان آنها مي باشد پاك است ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 95 - دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند؛ اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.

مسأله 96 - گوشت و پيه و چرمي كه احتمال آن برود كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده پاك است؛ ولي اگر از دست كافر گرفته شود يا اينكه دست مسلماني باشد كه از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه خوردن آن

گوشت و پيه حرام است و نماز در آن چرم جايز نيست بلكه احوط نجاست آن است و اما آنچه از بازار مسلمانها يا از مسلماني گرفته شود و معلوم نباشد كه از كافر گرفته شده يا اينكه احتمال آن برود كه تحقيق كرده اگرچه از كافر گرفته باشد نماز خواندن در آن چرم و خوردن آن گوشت و پيه نيز جايز است.

5 - خون

مسأله 97 - خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است؛ پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد پاك مي باشد.

مسأله 98 - اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد؛ خوني كه در بدنش مي ماند پاك است؛ ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اينكه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد؛ آن خون نجس است.

مسأله 99 - بنا بر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذره اي خون در آن است بايد اجتناب كرد. ولي اگر خون مثلا در زرده باشد؛ تا پوست نازك روي آن پاره نشده سفيد پاك مي باشد.

مسأله 100 - خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.

مسأله 101 - اگر خوني كه از لاي دندانها مي آيد؛ به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود اجتناب از آب دهان لازم نيست.

مسأله 102 - خوني كه به واسطه كوبيده شدن؛ زير ناخن يا زير پوست مي ميرد؛ اگر طوري شود كه ديگر به

آن خون نگويند پاك و اگر به آن خون بگويند نجس است و در اين صورت چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود اگر بيرون آوردن خون و تطهير محل جهت وضو يا غسل مشقت دارد بايد تيمم نمايد. و بنا بر احتياط لازم وضو هم بگيرد به طوري كه وقت وضو گرفتن آب وضو نجس نشود.

مسأله 103 - اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

مسأله 104 - اگر موقع جوشيدن غذا ذره اي خون در آن بيفتد؛ تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود. و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.

مسأله 105 - زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود؛ اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مي باشد.

6؛ 7 - سگ و خوك:

مسأله 106 - سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهاي آنها نجس است؛ ولي سگ و خوك دريائي پاك است.

8 - كافر:

مسأله 107 - كافر يعني كسي كه منكر خدا يا نبوت است و يا معترف به آن نيست و يا براي خدا شريك قرار مي دهد و همچنين غلاة (يعني آنهائي كه يكي از ائمه (ع) را خدا خوانده يا بگويند خدا در او حلول كرده است) و خوارج و نواصب (يعني آنهائي كه با ائمه اطهار (ع) دشمني مي نمايند) نجسند و اما اهل كتاب (يعني يهود و نصاري و مجوس) كه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبداللّه (ص) را قبول ندارند؛ نيز بنا بر مشهور نجس مي باشند و اين قول موافق احتياط است و لكن بنا بر اظهر اين طوايف پاكند و نيز كسي كه ضروري دين يعني چيزي را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند منكر شود؛ چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است نجس مي باشد.

مسأله 108 - تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.

مسأله 109 - اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نا بالغ كافر باشند آن بچه هم نجس است؛ مگر در صورتي كه مميز و مظهر اسلام باشد و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچه پاك است.

مسأله 110 - كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه؛ پاك مي باشد و جايز است در قبرستان مسلمانان دفن شود و واجب است مثل ساير مسلمانها غسل داد و نماز خواند و دفن كرد.

مسأله 111 - شخصي كه به

يكي از دوازده امام (ع) از روي دشمني دشنام دهد؛ نجس است.

9 - شراب

مسأله 112 - شراب نجس است و بنا بر احتياط واجب هر چيزي كه انسان را مست مي كند؛ چنانچه به خودي خود روان باشد نيز نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد پاك است اگرچه چيزي در آن بريزند كه روان شود.

مسأله 113 - الكل صنعتي كه براي رنگ كردن در و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند؛ كه خودش به تنهائي مست كننده نيست پاك مي باشد.

مسأله 114 - اگر انگور و آب انگور به خودي خود يا به واسطه پختن جوش بيايد؛ اگرچه پاك است ولي خوردن آن حرام است.

مسأله 115 - خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگرچه جوش بيايند پاك و خوردن آنها حلال است.

10 - فقاع

مسأله 116 - فقاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است و غير فقاع مانند آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماءالشعير مي گويند پاك مي باشد.

مسأله 117 - عرق جنب از حرام پاك است و بنا بر احتياط نماز با آن جايز نيست و بعيد نيست احتياط در اين مسأله و مسأله 120 واجب نباشد و نزديكي با زن در حال حيض حكم جنابت از حرام را دارد.

مسأله 118 - اگر انسان در اوقاتي كه نزديكي با زن حرام است مثلا در روز ماه رمضان؛ با زن خود نزديكي كند؛ عرق او پاك است و احتياط مستحب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 119 - اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند؛ حكم آن عرق؛ حكم عرق قبل از تيمم است

بنابراحتياط.

مسأله 120 - اگر كسي از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند؛ احتياط آن است كه در نماز از عرق خود اجتناب نمايد و چنانچه اول با حلال خود نزديكي كند و بعد مرتكب حرام شود اجتناب لازم نيست.

مسأله 121 - عرق شتر نجاست خوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اگرچه پاك است ولي نماز با آن جايز نيست.

راه ثابت شدن نجاست

مسأله 122 - نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:

اول: آنكه خود انسان يقين يا اطمينان كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است؛ لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هائي كه مردمان لا ابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند؛ اگر انسان يقين يا اطمينان نداشته باشد؛ غذائي را كه براي او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم: آنكه كسي كه چيزي در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است؛ مثلا همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است نجس مي باشد.

سوم: آنكه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل بلكه شخص موثق اگرچه عادل هم نباشد بگويد چيزي نجس است؛ بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 123 - اگر به واسطه ندانستن مسأله؛ نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند؛ مثلا نداند فضله موش پاك است يا نه؛ بايد مسأله را بپرسد؛ ولي اگر با اينكه مسأله را مي داند؛ چيزي را شك كند پاك است يا نه؛ مثلا شك

كند آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان؛ پاك مي باشد و وارسي كردن يا پرسيدن لازم نيست.

مسأله 124 - چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه؛ نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه؛ پاك است. و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.

مسأله 125 - اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است؛ بايد از هر دو اجتناب كند؛ ولي اگر مثلا نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگري مي باشد؛ لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

چيز پاك چگونه نجس مي شود

مسأله 126 - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد؛ چيز پاك نجس مي شود و همچنين اگر به چيز سومي با همان رطوبت برسد؛ نجسش مي كند و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است؛ ولي اين حكم در غير واسطه اول محل اشكال است و احتياط واجب در اجتناب از او است (مثال) در صورتي كه دست راست به بول متنجس شود آن گاه آن دست با رطوبت ديگري دست چپ را ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با آب قليل يا ساير مايعات ملاقات كند؛ آن نيز نجس مي شود؛ ولي اگر با چيز ديگري با رطوبت ديگري ملاقات كند؛

نجاست آن چيز معلوم نيست اگرچه احتياط واجب اجتناب از آن است و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد؛ چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود اگرچه به عين نجس برسد.

مسأله 127 - اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه؛ آن چيز پاك؛ نجس نمي شود مگر حالت سابقه چيز پاك رطوبت مسريه باشد.

مسأله 128 - دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد نجس نمي شود.

مسأله 129 - زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد؛ هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

مسأله 130 - هر گاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند؛ همين كه يك نقطه اي از آن نجس شد؛ تمام آن نجس مي شود. ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند؛ اگرچه بعد پر شود؛ فقط جائي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد. پس اگر فضله موش در آن بيفتد جائي كه فضله افتاد نجس و بقيه پاك است.

مسأله 131 - اگر مگس يا حيواني مانند آن؛ روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند؛ چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده؛ چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است.

مسأله 132 - اگر جائي

از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاي ديگر برود؛ هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود؛ جاهاي ديگر بدن پاك است.

مسأله 133 - اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد؛ اگر خون داشته باشد؛ جائي كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است؛ پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد؛ مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجس اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه پاك مي باشد.

مسأله 134 - اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند؛ چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود؛ بنا بر احتياط از آب آفتابه اجتناب شود؛ ولي اگر آب آفتابه جريان داشته باشد نجس نمي شود.

مسأله 135 - اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد؛ در صورتي كه بعد از بيرون آمدن؛ آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود؛ يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد؛ نجس نيست. و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات

مسأله 136 - نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتي كه مستلزم هتك باشد؛ بي اشكال حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند. بلكه

بنا بر احتياط واجب در غير فرض هتك نيز نجس كردن حرام و آب كشيدن واجب است.

مسأله 137 - اگر جلد قرآن نجس شود؛ در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد؛ بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138 - گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار اگرچه آن عين نجس خشك باشد؛ حكم نجس كردن آن را دارد.

مسأله 139 - نوشتن قرآن با مركب نجس اگرچه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آن را دارد و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند؛ يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.

مسأله 140 - در صورتي كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

مسأله 141 - اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است؛ مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده؛ در مستراح بيفتد؛ بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگرچه خرج داشته باشد واجب است. و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد؛ بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است. و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد؛ بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند كه به كلي از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 142 - خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري و در خورانيدن آن به طفل و ديوانه اظهر جواز است و اگر خود طفل يا ديوانه غذاي نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد؛

بي اشكال لازم نيست از او جلوگيري كنند.

مسأله 143 - فروختن چيز نجسي كه در خوردن و آشاميدن استعمال مي شود و ممكن است آن را آب كشيد؛ اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد.

مسأله 144 - اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145 - اگر جائي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است و در معرض اين باشد كه نجاست به ماكول و مشروب سرايت كند بايد به آنان بگويد.

مسأله 146 - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است؛ بايد به مهمانها بگويد؛ اما اگر يكي از مهمانها بفهمد؛ لازم نيست به ديگران خبر دهد. ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه ممكن است به واسطه نجس بودن آنان خود او هم نجس شود؛ بايد بعد از غذا به آنان بگويد.

مسأله 147 - اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود؛ چنانچه صاحبش آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال مي كند مانند ظروفي كه در خوردن و آشاميدن استعمال مي شود واجب است نجس شدن آن را به او بگويد و اما مثل لباس؛ نجس شدن او را لازم نيست بگويد اگرچه بداند صاحبش با او نماز مي خواند؛ زيرا كه پاك بودن لباس در نماز شرط واقعي نيست.

مسأله 148 - اگر بچه بگويد چيزي نجس است يا چيزي را آب كشيده نبايد حرف او را قبول كرد. ولي بچه اي كه

تكليفش نزديك است اگر بگويد چيزي را آب كشيدم؛ در صورتي كه آن چيز در تصرف او باشد يا آن بچه مورد اطمينان باشد حرف او قبول مي شود و همچنين اگر بگويد چيزي نجس است.

مطهرات
اشاره

مسأله 149 - دوازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهرات گويند:

اول آب؛ دوم زمين؛ سوم آفتاب؛ چهارم استحاله؛ پنجم انقلاب؛ ششم انتقال؛ هفتم اسلام؛ هشتم تبعيت؛ نهم برطرف شدن عين نجاست؛ دهم استبراء حيوان نجاست خوار؛ يازدهم غائب شدن مسلمان؛ دوازدهم خارج شدن خون متعارف از ذبيحه. و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - آب

مسأله 150 - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:

اول: آنكه مطلق باشد؛ پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.

دوم: آنكه پاك باشد.

سوم: آنكه وقتي چيز نجس را مي شويند؛ آب مضاف نشود و در شستني كه بعد از آن شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد و در غير اين شستن تغيير ضرر ندارد؛ مثلا چيزي را به آب كر يا قليل بشويد و دو دفعه شستن در او لازم باشد؛ در دفعه اول اگرچه تغيير كند در دفعه دوم به آبي تطهير كند كه تغيير نكند پاك مي شود.

چهارم: آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس؛ عين نجاست در آن نباشد. و پاك شدن چيز نجس به آب قليل يعني آب كمتر از كر شرطهاي ديگري هم دارد كه بعدا گفته مي شود.

مسأله 151 - ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است؛ ولي ظرفي را كه سگ از آن ظرف؛ آب يا چيز روان ديگر خورده؛ بايد اول با ريختن خاك و مقداري آب پاك؛ خاك مال كرد و بنا بر احتياط خاك بايد پاك باشد؛ سپس آب بريزند

كه خاك او زائل شود و بعد يك مرتبه در كر يا جاري يا دو مرتبه با آب قليل شست. و همچنين ظرفي را كه سگ ليسيده بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد. و اگر آب دهان سگ در ظرفي بريزد؛ خاك مالي لازم نيست.

مسأله 152 - اگر دهانه ظرفي كه سگ دهن زده؛ تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و مقداري آب ريخته به شدت حركت دهند تا خاك به همه آن ظرف برسد و بعد به ترتيبي كه ذكر شد بشويند.

مسأله 153 - ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز رواني بخورد يا اينكه در او موش صحرائي مرده باشد؛ با آب قليل يا كر يا جاري بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالي كنند.

مسأله 154 - ظرفي را كه به شراب؛ نجس شده؛ بايد سه مرتبه بشويند و فرقي بين آب قليل و كر و جاري نيست.

مسأله 155 - كوزه اي كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته؛ اگر در آب كر يا جاري بگذارند؛ به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود. و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود؛ بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود و اگر ظرف رطوبتي داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند و بعدا در آب كر يا جاري بگذارند.

مسأله 156 - ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مي شود آب كشيد:

يكي آنكه سه مرتبه پر كنند و

خالي كنند؛ ديگر آنكه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157 - اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خمره نجس شود؛ چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود. و همچنين است اگر سه مرتبه آب از بالا در آن بريزند؛ به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند. و واجب است كه در مرتبه دوم و سوم ظرفي را كه با آن آبها را بيرون مي آورند آب بكشند.

مسأله 158 - اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند؛ ظاهرش پاك مي شود.

مسأله 159 - تنوري كه به بول نجس شده است؛ اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند؛ به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود. و در غير بول اگر با برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد آب در آن بريزند كافي است و بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند؛ بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 160 - اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد؛ پاك مي شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن يا لگد كردن لازم است و در صورتي كه لباس و مانند آنها متنجس به بول

باشد؛ در كر نيز دو مرتبه شستن لازم است.

مسأله 161 - اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند؛ چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود؛ در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد؛ يك مرتبه ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود؛ ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. (و غساله آبي است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن چيزي كه شسته مي شود؛ خود به خود يا به وسيله فشار مي ريزد).

مسأله 162 - اگر چيزي به بول پسر شير خواري كه غذا خور نشده نجس شود؛ چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود؛ ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند. و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

مسأله 163 - اگر چيزي به غير بول نجس شود؛ چنانچه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد؛ ولي لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 164 - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده بخواهند آب بكشند بايد به هر قسم كه ممكن است اگرچه به لگد كردن باشد فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

مسأله 165 - اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود؛ به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد. و

اگر باطن آنها نجس شود؛ تطهير آنها مثل تطهير كوزه نجس است كه در مسأله (155) گذشت.

مسأله 166 - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه؛ باطن آن پاك است.

مسأله 167 - اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد؛ چنانچه آن را در كاسه و مانند آن بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و آن ظرف هم پاك مي گردد. ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند؛ بايد در هر مرتبه اي كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 168 - لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جاري فرو برند و يا با آب قليل بشويند؛ چنانچه موقع فشار دادن؛ آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مي شود.

مسأله 169 - اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند؛ چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

مسأله 170 - اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است. ولي اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد؛ ظاهر گل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است.

مسأله 171 - هر چيز نجس؛ تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود. ولي اگر بو يا رنگ نجاست

در آن مانده باشد اشكال ندارد؛ پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد؛ اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.

مسأله 172 - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند؛ بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173 - غذاي نجسي كه لاي دندانها مانده؛ اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد پاك مي شود.

مسأله 174 - اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند لازم نيست فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 175 - اگر جائي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند؛ اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مي كند؛ با پاك شدن جاي نجس پاك مي شود. به اين معني كه آب كشيدن اطراف مستقلا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مي شوند و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند. پس اگر براي آب كشيدن يك انگشت نجس؛ روي همه انگشتها آب بريزند و آب نجس به همه آنها برسد؛ بعد از پاك شدن انگشت نجس؛ تمام انگشتها پاك مي شود.

مسأله 176 - گوشت و دنبه اي كه نجس شده؛ مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود. و همچنين است اگر بدن يا لباس؛ چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به

بدن و لباس جلوگيري نكند.

مسأله 177 - اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند؛ چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند؛ بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

مسأله 178 - آب شيري كه متصل به كر است حكم كر را دارد.

مسأله 179 - اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه؛ بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

مسأله 180 - زميني كه آب در او فرو مي رود مثل زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد؛ اگر نجس شود با آب قليل نيز پاك مي شود.

مسأله 181 - زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود؛ اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد؛ ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود.

مسأله 182 - اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود؛ با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.

مسأله 183 - اگر شكر نجس آب شده اي را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند پاك نمي شود.

2 - زمين

مسأله 184 - زمين با سه شرط كف پا و ته كفش را كه به راه رفتن نجس شده پاك مي كند:

اول آنكه زمين پاك باشد.

دوم آنكه خشك باشد.

سوم آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول؛ يا متنجس مثل گلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد؛ به واسطه راه رفتن يا

ماليدن پا به زمين برطرف شود.

و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه؛ كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.

مسأله 185 - پاك شدن كف پا و ته كفش نجس؛ به واسطه راه رفتن روي اسفالت و روي زميني كه با چوپ فرش شده محل اشكال است.

مسأله 186 - براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند؛ اگرچه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين؛ نجاست برطرف شود.

مسأله 187 - لازم نيست كف پا و ته كفش نجس؛ تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود.

مسأله 188 - بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد؛ مقداري از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.

مسأله 189 - كسي كه با دست و زانو راه مي رود؛ اگر كف دست يا زانوي او نجس شود؛ پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است. و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

مسأله 190 - اگر بعد از راه رفتن؛ بو يا رنگ يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود؛ در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه به قدري راه روند كه آنها هم برطرف شوند.

مسأله 191 - توي كفش به واسطه راه رفتن پاك نمي شود. و پاك شدن كف جوراب به

واسطه راه رفتن محل اشكال است.

3 - آفتاب

مسأله 192 - آفتاب زمين و ساختمان و چيزهائي كه مانند در و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مي كند:

اول: آنكه چيز نجس تر باشد؛ پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد؛ پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كند.

سوم: آنكه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند؛ پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند؛ آن چيز پاك نمي شود ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند؛ اشكال ندارد. و نيز تابيدن آفتاب از پشت شيشه اشكال ندارد.

چهارم: آنكه آفتاب به تنهائي چيز نجس را خشك كند؛ پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود؛ پاك نمي گردد؛ ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم: آنكه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته؛ يك مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد؛ فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.

مسأله 193 - پاك كردن آفتاب حصير نجس را محل اشكال است و اما درخت و گياه به واسطه آفتاب پاك مي شود.

مسأله 194 - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد؛ بعد انسان

شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب؛ تر بوده يا نه؛ يا تري آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه؛ آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب؛ عين نجاست از آن برطرف شده يا نه يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 195 - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد و به وسيله آن طرفي كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود؛ بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

4 - استحاله

مسأله 196 - اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد؛ پاك مي شود؛ مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد؛ يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود؛ ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.

مسأله 197 - كوزه گلي و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده و ذغالي كه از چوب نجس درست شده نجس است.

مسأله 198 - چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه؛ نجس است.

5 - انقلاب

مسأله 199 - اگر شراب به خودي خود يا به واسطه ريختن چيزي مثل سركه و نمك در آن سركه شود؛ پاك مي گردد.

مسأله 200 - شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند؛ چنانچه در ظرف ديگري كه پاك باشد بريزند و بعد سركه شود؛ پاك مي شود و همچنين اگر نجاست ديگري به شراب برسد و مستهلك شود؛ در صورتي كه به ظرف نرسيده باشد بعد از سركه شدن پاك مي شود.

مسأله 201 - سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند نجس است.

مسأله 202 - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند؛ ضرر ندارد. بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگرچه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكال ندارد؛ مگر اينكه پيش از سركه شدن مسكر شده باشد.

مسأله 203 - آب انگوري كه به آتش يا به خودي خود جوش بيايد؛ حرام مي شود و اگر آن قدر به آتش بجوشد كه ثلثان شود؛ يعني دو قسمت آن كم شود و

يك قسمت آن بماند؛ حلال مي شود. و در مسأله (114) گذشت كه آب انگور به جوش آمدن نجس نمي شود و بعيد نيست كه اگر دو قسمت آن به غير آتش كم شود حلال باشد.

مسأله 204 - اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود؛ چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد حرام است.

مسأله 205 - آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است؛ ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده؛ حلال نمي شود.

مسأله 206 - اگر مثلا در يك خوشه غوره مقداري انگور باشد؛ چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود؛ آب انگور نگويند و بجوشد؛ خوردن آن حلال است.

مسأله 207 - اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود؛ فقط خوردن آن دانه حرام است و اگر مستهلك شود خوردن آن اشكالي ندارد.

مسأله 208 - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند؛ جايز است كفگيري را كه در ديگ جوش آمده زده اند؛ در ديگي كه جوش نيامده بزنند.

مسأله 209 - چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور؛ اگر جوش بيايد حلال است.

6 - انتقال

مسأله 210 - اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد - يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مي گردد و اين را انتقال گويند. و همچنين است حكم در سائر نجاسات و اما خوني كه زالو از انسان مي مكد چون خون زالو به آن گفته نمي شود و

مي گويند خون انسان است نجس مي باشد.

مسأله 211 - اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد؛ پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود؛ اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است؛ يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان؛ نجس مي باشد.

7 - اسلام

مسأله 212 - اگر كافر غير كتابي شهادتين بگويد يعني به يگانگي خدا و نبوت خاتم الانبياء شهادت بدهد به هر لغتي كه باشد مسلمان مي شود. و بعد از مسلمان شدن؛ بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است. ولي اگر موقع مسلمان شدن؛ عين نجاست به بدن او بوده؛ بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد؛ بلكه اگر پيش از مسلمان شدن؛ عين نجاست برطرف شده باشد؛ احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد. و بنا بر اظهر كافر كتابي پاك است.

مسأله 213 - اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد؛ نجس است؛ بلكه اگر در بدن او هم باشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

مسأله 214 - اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه؛ پاك است و همچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده است ولي چيزي كه منافي با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

8 - تبعيت

مسأله 215 - تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه پاكي چيز ديگر پاك شود.

مسأله 216 - اگر شراب سركه شود؛ ظرف آن هم تا جائي كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده؛ پاك مي شود. و كهنه و چيزي هم كه معمولا روي آن مي گذارند اگر با آن نجس شده؛ پاك مي گردد. ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود؛ احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

مسأله 217 - بچه كافر به تبعيت در

دو مورد پاك مي شود:

1- كافري كه مسلمان شود؛ طفل او در پاكي تابع او است و همچنين اگر جد طفل يا مادر يا جده او مسلمان شوند.

2- طفل كافري كه به دست مسلماني اسير گردد و پدر يا يكي از اجداد او همراه نباشد. در اين دو مورد پاكي طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن؛ اظهار كفر ننمايد.

مسأله 218 - تخته يا سنگي كه روي آن؛ ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد؛ تمام اين چيزها كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل؛ پاك مي شود.

مسأله 219 - كسي كه چيزي را آب مي كشد؛ بعد از پاك شدن آن چيز؛ دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مي شود.

مسأله 220 - اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود؛ آبي كه در آن مي ماند پاك است؛ بلكه آبي كه از او جدا شده نيز پاك است به تفصيلي كه در مسأله (27) گذشت.

مسأله 221 - ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند؛ بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن؛ روي آن ريخته اند؛ آب كمي كه در آن مي ماند پاك است و همچنين است آبي كه از او جدا شده به تفصيلي كه در مسأله (27) گذشت.

9 - برطرف شدن عين نجاست

مسأله 222 - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون؛ يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود؛ چنانچه آنها برطرف شوند؛

بدن آن حيوان پاك است و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني. مثلا اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود؛ آب كشيدن توي دهان لازم نيست؛ ولي اگر دندان عاريه در دهان باشد و خون به آن برسد بنا بر احتياط بايد آن را آب بكشند.

مسأله 223 - اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد؛ چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده؛ آن غذا پاك است. و اگر خون به آن برسد بنا بر احتياط نجس مي شود.

مسأله 224 - مقداري از لبها و پلك چشم كه موقع بستن؛ روي هم مي آيد و نيز جائي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن؛ اگر نجس شود بايد آب بكشد.

مسأله 225 - اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد و چيزي با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمي شود.

10 - استبراء حيوان نجاست خوار

مسأله 226 - بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است. و اگر بخواهند پاك شود؛ بايد آن را استبراء كنند يعني تا مدتي نگذارند نجاست بخورد كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را سي روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز؛ از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند.

و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاست خوار به آنها گفته شود؛ بايد تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست جلوگيري نمايند.

11 - غائب شدن مسلمان

مسأله 227 - اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است؛ نجس شود و آن مسلمان غائب گردد؛ با شش شرط پاك است:

اول - آنكه آن مسلمان چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند. پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند؛ بعد از غائب شدن او نمي شود آن لباس را پاك دانست.

دوم - آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم - آنكه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكي است استعمال مي كند؛ مثلا ببيند با آن لباس نماز مي خواند.

چهارم - آنكه احتمال برود كه آن مسلمان بداند شرط كاري را كه با آن چيز انجام مي دهد پاكي است؛ پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند؛ نمي شود آن لباس را پاك دانست.

پنجم - آنكه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است؛ پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده؛ نبايد آن چيز را پاك بداند. و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد؛ پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم - آنكه مسلمان بالغ؛ يا طفلي باشد كه بتواند طهارت و نجاست را تشخيص دهد.

مسأله 228 - اگر انسان يقين كند

كه چيزي كه نجس بوده و پاك شده است؛ يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند؛ آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده؛ يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد؛ اگرچه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه. و بعيد نيست كه خبر دادن يك نفر عادل يا شخص موثق به پاكي آن نيز كفايت كند.

مسأله 229 - كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد؛ اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند؛ آن لباس پاك است.

مسأله 230 - اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمي كند؛ مي تواند به گمان اكتفا نمايد.

12 - رفتن خون متعارف

مسأله 231 - خوني كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعي باقي مي ماند؛ چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است چنانكه در مسأله (98) گذشت.

مسأله 232 - حكم سابق مختص به حيوان حلال گوشت است و در حيوان حرام گوشت جاري نيست بلكه بنا بر احتياط مستحب در اجزاء محرمه از حيوان حلال گوشت نيز جاري نيست.

احكام ظرفها

مسأله 233 - ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده؛ آشاميدن و خوردن چيزي از آن ظرف در صورتي كه رطوبتي موجب نجاستش شده باشد حرام است. و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهائي كه بايد با چيز پاك انجام داد؛ استعمال كنند و احتياط مستحب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را؛ اگرچه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 234 - خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است؛ ولي زينت نمودن اطاق و مانند آن و نگاه داشتن آنها مانعي ندارد و همچنين است ساختن ظرف طلا و نقره و خريد و فروش آنها براي زينت نمودن يا نگاه داشتن.

مسأله 235 - گيره استكان كه از طلا يا نقره مي سازند اگر بعد از برداشتن استكان؛ ظرف به آن گفته شود؛ استعمال آن چه به تنهائي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 236 - استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 237 - اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند؛ چنانچه مقدار آن فلز به قدري

باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعي ندارد.

مسأله 238 - اگر انسان غذائي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد؛ در ظرف ديگر بريزد چنانچه استعمال ظرف طلا و نقره صدق نكند اشكال ندارد و اگر به اين قصد نباشد؛ ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم در صورتي كه عرفا نگويند از ظرف طلا و نقره غذا مي خورد مانعي ندارد.

مسأله 239 - استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد؛ اشكال ندارد و همچنين است عطر دان و سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره.

مسأله 240 - خوردن و آشاميدن از ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري به مقدار دفع ضرورت اشكال ندارد؛ ولي زياده بر اين مقدار جايز نيست.

مسأله 241 - استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

وضو
مسائل وضو

مسأله 242 - در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلو سر و روي پاها را مسح كنند.

مسأله 243 - در ازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جائي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويند وضو باطل است و براي آنكه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمي اطراف آن

را هم بشويد.

مسأله 244 - اگر صورت يا دست كسي كوچكتر يا بزرگتر از متعارف مردم باشد بايد ملاحظه كند كه مردمان متعارف تا كجاي صورت خود را مي شويند؛ او هم تا همانجا بشويد و نيز اگر در پيشاني او مو روئيده يا جلوي سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول؛ پيشاني را بشويد.

مسأله 245 - اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد؛ بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 246 - اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافي است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 247 - اگر شك كند پوست صورت از لاي مو پيدا است يا نه؛ بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 248 - شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست؛ ولي براي آنكه يقين كند از جاهائي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده؛ واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد؛ اگر نداند در وضوهائي كه گرفته اين مقدار شسته يا نه؛ نمازي را كه با آن وضو خوانده و وقتش باقي است با وضوي جديد اعاده نمايد و قضاي نمازهائي كه وقتش گذشته واجب نيست.

مسأله 249 - بايد صورت و دستها را از بالا به پائين

شست و اگر از پائين به بالا بشويد وضو باطل است.

مسأله 250 - اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد؛ چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه كشيدن دست؛ آب كمي بر آنها جاري شود كافي است.

مسأله 251 - بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد.

مسأله 252 - براي آنكه يقين كند آرنج را كاملا شسته؛ بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253 - كسي كه پيش از شستن صورت دستهاي خود را تا مچ شسته؛ در موقع وضو بايد تا سر انگشتان بشويد. و اگر فقط تا مچ بشويد وضوي او باطل است.

مسأله 254 - در وضو شستن صورت و دستها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب است بنا بر مشهور و مرتبه سوم و بيشتر آن حرام مي باشد.

و اينكه كدام شستن اول يا دوم يا سوم است مربوط به قصد كسي است كه وضو مي گيرد؛ پس اگر به قصد وضو آب به صورت بريزد كه تمام آن را فرا بگيرد؛ مرتبه اول حساب مي شود و لو با چند مرتبه آب ريختن باشد.

مسأله 255 - بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و احتياط واجب آن است كه با دست راست مسح نمايد.

مسأله 256 - يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد. و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه از درازا

به اندازه درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.

مسأله 257 - لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است؛ ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مي ريزد؛ يا به جاهاي ديگر سر مي رسد؛ بايد بيخ موها را مسح كند؛ يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهائي را كه به صورت مي ريزد با به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد؛ يا بر موي جاهاي ديگر سر؛ كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.

مسأله 258 - بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشتها تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مفصل مسح نمايد.

و پاي راست را با دست راست و بعد پاي چپ را با دست چپ مسح كند.

مسأله 259 - پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است ولي بهتر آن است كه به اندازه پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا با تمام كف دست است.

مسأله 260 - احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد؛ يا آنكه دست را به مفصل گذاشته و تا سر انگشتها بكشد نه آنكه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد.

مسأله 261 - در مسح سر

و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است؛ ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد..

مسأله 262 - جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است؛ ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.

مسأله 263 - اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد نمي تواند دست را با آب خارج تر كند؛ بلكه بايد از ريش خود رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 264 - اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از ريش خود رطوبت بگيرد.

مسأله 265 - مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است؛ ولي اگر به واسطه سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد؛ تيمم نمايد. و اگر تقيه در بين باشد؛ با مسح بر جوراب و كفش تيمم نيز بنمايد.

مسأله 266 - اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح؛ آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوي ارتماسي

مسأله 267 - وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد؛ ولي مسح با تري آن دست اشكال دارد. بنا بر اين دست چپ را نبايد ارتماسي شست.

مسأله

268 - در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پائين شسته شود؛ پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد.

مسأله 269 - اگر وضوي بعضي از اعضاء را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد؛ اشكال ندارد. دعائي كه موقع وضو گرفتن مستحب است

مسأله 270 - كسي كه وضو مي گيرد مستحب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:

بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه الذي جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا.

و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:

اللهم اجعلني من التوابين و اجعلني من المتطهرين.

و در وقت مضمضه كردن يعني آب دهان گرداندن بگويد:

اللهم لقني حجتي يوم القاك و اطلق لساني بذكرك.

و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:

اللهم لا تحرم علي ريح الجنة و اجعلني ممن يشم ريحها و روحها و طيبها؛

و موقع شستن رو بگويد:

اللهم بيض وجهي يوم تسود الوجوه و لا تسود وجهي يوم تبيض الوجوه.

و در شستن دست راست بخواند:

اللهم أعطني كتابي بيميني و الخلد في الجنان بيساري و حاسبني حسابا يسيرا.

و موقع شستن دست چپ بگويد:

اللهم لا تعطني كتابي بشمالي و لا من وراء ظهري و لا تجعلها مغلولة الي عنقي و اعوذ بك من مقطعات النيران. و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:

اللهم غشني برحمتك و بركاتك و عفوك. و در وقت مسح پا بخواند:

اللهم ثبتني علي الصراط يوم تزل فيه الاقدام و اجعل سعيي في ما يرضيك عني يا ذا الجلال و

الاكرام. شرائط وضو شرائط صحيح بودن وضو چند چيز است:

* شرط اول آنكه آب وضو پاك باشد.

* شرط دوم آنكه مطلق باشد.

مسأله 271 - وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است اگرچه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد. و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد؛ بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.

مسأله 272 - اگر غير از آب گل آلود مضاف آب ديگري براي وضو ندارد؛ چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند و اگر وقت دارد؛ بايد صبر كند تا آب صاف شود وضو بگيرد.

* شرط سوم آنكه آب وضو و فضائي كه در آن وضو مي گيرد؛ در حال مسح بلكه بنا بر احتياط واجب در حال شستن نيز مباح باشد.

مسأله 273 - وضو به آب غصبي و به آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضي است يا نه حرام و باطل است. و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد؛ چنانچه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد؛ تكليف او تيمم است. و اگر در غير آنجا بتواند وضو بگيرد؛ لازم است كه در غير آنجا وضو بگيرد؛ ولي چنانچه در هر دو صورت معصيت كرده و همانجا وضو بگيرد وضويش صحيح است.

مسأله 274 - وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه مردم وقف كرده اند يا براي محصلين همان مدرسه؛ در صورتي كه معمولا مردم از آن حوض وضو مي گيرند اشكال ندارد.

مسأله 275 - كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند؛ اگر نداند حوض آن را براي همه مردم

وقف كرده اند يا براي كساني كه در آنجا نماز مي خوانند؛ نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد؛ ولي اگر معمولا كساني هم كه نمي خواهند در آنجا نماز بخوانند از آن حوض وضو مي گيرند؛ مي تواند از آن وضو بگيرد.

مسأله 276 - وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آنجاها نيستند؛ در صورتي صحيح است كه معمولا كساني هم كه ساكن آنجاها نيستند از آنها وضو بگيرند.

مسأله 277 - وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگرچه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است؛ اشكال ندارد و بعيد نيست اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند يا اينكه انسان بداند كه مالك راضي نيست يا اينكه مالك؛ صغير يا مجنون باشد يا اينكه آن نهرها در تصرف غاصب باشند؛ در تمام اين چند صورت وضو گرفتن با آب آنها باز جايز باشد.

مسأله 278 - اگر فراموش كند آب غصبي است و با آن وضو بگيرد؛ صحيح است؛ ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد؛ وضوي او باطل است.

* شرط چهارم آنكه ظرف آب وضو مباح باشد.

* شرط پنجم آنكه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد. و تفصيل اين دو شرط در مسأله بعدي ذكر مي شود.

مسأله 279 - اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد؛ در صورتي كه بتواند به وجه مشروعي آن آب را در ظرف ديگر خالي نمايد لازم است خالي كرده و بعدا وضو بگيرد و چنانچه ميسور نباشد بايد تيمم كند و اگر آب ديگري دارد

لازم است با آن وضو بگيرد و در هر صورت اگر معصيت كرده و با دست و مانند آن آب را بر اعضاء وضو بريزد وضويش صحيح است و اگر در ظرف غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد وضوي او باطل است چه آب ديگري داشته باشد يا نه.

مسأله 280 - حوضي كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است؛ در صورتي كه برداشتن آب در عرف؛ تصرف در آن آجر يا سنگ نباشد اشكالي ندارد و در صورتي كه تصرف باشد برداشتن آب حرام ولي وضو صحيح است.

مسأله 281 - اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقا قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند؛ چنانچه انسان نداند كه زمين صحني را براي قبرستان وقف كرده اند؛ وضو گرفتن در آن حوض اشكال ندارد. شرط ششم آنكه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

مسأله 282 - اگر پيش از تمام شدن وضو؛ جائي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود؛ وضو صحيح است.

مسأله 283 - اگر غير از اعضاء وضو جائي از بدن نجس باشد؛ وضو صحيح است.ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

مسأله 284 - اگر يكي از اعضاء وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آنجا را آب كشيده يا نه؛ چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده؛ وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه؛ وضو بنا

بر احتياط صحيح است و در هر صورت جائي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.

مسأله 285 - اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخمي است كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد؛ بايد بعد از شستن اجزاء صحيحه آن عضو با رعايت ترتيب؛ موضع زخم يا بريدگي را در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد و احاطه آب برآن موضع قطع شود و بعد انگشت خود را روي زخم يا بريدگي در زير آب از بالا به پائين بكشد تا آب بر آن جاري شود.

شرط هفتم آنكه وقت براي وضو و نماز كافي باشد.

مسأله 286 - هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد تيمم كند؛ ولي اگر براي وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.

مسأله 287 - كسي كه در تنگي وقت نماز بايد تيمم كند؛ اگر به قصد قربت يا براي كار مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد؛ صحيح است و اگر با علم و عمد فقط براي آن نماز وضو بگيرد كه مقدار يك ركعت يا بيشتر آن را در وقت درك مي كند باز صحيح است اگرچه در تاخير انداختن نماز معصيت كرده است.

شرط هشتم آنكه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد باطل است.

مسأله 288 - لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند؛ بلكه اگر تمام افعال وضو

به داعي امر خدا به جا آورده شود كفايت مي كند. شرط نهم آنكه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد يعني اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بنا بر احتياط دست چپ را يك دفعه بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بنا بر احتياط پاي چپ را بعد از پاي راست مسح كند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است. شرط دهم آنكه كارهاي وضو را پشت سرهم انجام دهد.

مسأله 289 - اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جائي را بشويد يا مسح كند؛ رطوبت جاهائي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد؛ وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جائي كه جلوتر از محلي است كه مي خواهد بشويد يا مسح كند؛ خشك شده باشد؛ مثلا موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد؛ وضويش صحيح است.

مسأله 290 - اگر كارهاي وضو را پشت سرهم به جا آورد ولي به واسطه گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها؛ رطوبت جاهاي پيشين خشك شود؛ وضوي او صحيح است.

مسأله 291 - راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد؛ پس اگر بعد از شستن صورت و دستها مقداري راه برود و بعد سر و پا را مسح كند وضوي او صحيح است. شرط يازدهم آنكه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو بدهد؛ يا در رساندن

آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد؛ وضو باطل است.

مسأله 292 - كسي كه نمي تواند وضو بگيرد بايد نائب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد؛ در صورتي كه بتواند و مضر به حالش نباشد بايد بدهد؛ ولي بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نائبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست بايد نائب از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت؛ سر و پاي او را مسح كند.

مسأله 293 - هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهائي انجام دهد؛ نبايد در آن كمك بگيرد.شرط دوازدهم آنكه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.

مسأله 294 - كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد؛ مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند؛ نبايد وضو بگيرد. ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد؛ اگرچه بعد بفهمد ضرر داشته ولي ضرر به حدي كه شرعا حرام است نبوده باشد؛ وضوي او صحيح است.

مسأله 295 - اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد؛ بايد با همان مقدار وضو بگيرد. شرط سيزدهم آنكه در اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.

مسأله 296 - اگر مي داند چيزي به اعضاء وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه؛ بايد آن را برطرف كند يا آب را به

زير آن برساند.

مسأله 297 - اگر زير ناخن چرك باشد؛ وضو اشكال ندارد؛ ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند. و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 298 - اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود؛ شستن و مسح روي آن كافي است و چنانچه سوراخ شود؛ رساندن آب به زير پوست لازم نيست؛ بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود؛ لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند؛ ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود بايد آن را قطع كند يا آب را به زيرآن برساند.

مسأله 299 - اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد مثل آنكه بعد از گل كاري شك كند گل به دست او چسبيده يا نه؛ بايد وارسي كند؛ يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده برطرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300 - اگر جائي را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد؛ ولي چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند؛ ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد

يا نه؛ بايد آنها را برطرف كند.

مسأله 301 - اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاء وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آنجا رسانده يا نه؛ چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو ملتفت بوده وضوي او صحيح است.

مسأله 302 - اگر در بعضي از اعضاء وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه؛ چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303 - اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده؛ وضوي او صحيح است؛ ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده؛ احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 304 - اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضو بوده يا نه؛ چنانچه احتمال بدهد كه در حال وضو ملتفت بوده است وضو صحيح است.

احكام وضو
اشاره

مسأله 305 - كسي كه در كارهاي وضو و شرائط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند اگر به حد وسوسه برسد بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306 - اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است؛ ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد

و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر؛ وضوي او باطل است.

مسأله 307 - كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.

مسأله 308 - كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سرزده؛ مثلا بول كرده؛ اگر نداند كدام جلوتر بوده؛ چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است در صورتي كه احتمال التفات در حال شروع به نماز را بدهد و براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309 - اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است؛ چنانچه رطوبت جاهائي كه پيش از آن است به جهت طول مدت خشك شده؛ بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده يا به جهت گرمي هوا و مانند آن خشك شده بايد جائي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جائي شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 310 - اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه؛ در صورتي كه احتمال بدهد كه در حال شروع به نماز؛ ملتفت حالش بوده است نماز او صحيح است؛ ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.

مسأله 311 - اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه؛ نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز

را بخواند.

مسأله 312 - اگر بعد از نماز شك كند؛ كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز؛ نمازي كه خوانده صحيح است.

مسأله 313 - اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند؛ چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است؛ بايد در وقتي كه مهلت دارد؛ فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 314 - اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول از او خارج مي شود اظهر آن است كه اگر همان نماز را با يك وضو بخواند كفايت مي كند و اگر غائط او پي در پي خارج مي شود در صورتي كه وضو گرفتن سخت نباشد بعد از خارج شدن در اثناء نماز فورا وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند و بايد از قبله منصرف نشود و مبطل ديگري از نماز را مرتكب نشود.

مسأله 315 - كسي كه بول او پي در پي از او خارج مي شود؛ براي هر نمازش بدون اشكال يك وضو كفايت مي كند؛ بلكه اظهر اين است كه يك وضو براي چندين نماز نيز كافي است مگر اينكه محدث به حدث ديگري گردد و بهتر آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد؛ ولي براي سجده و تشهد قضا شده

و نماز احتياط وضوي ديگري لازم نيست.و اين چنين است اگر غائط او پي در پي خارج شود و تجديد وضو سخت باشد.

مسأله 316 - كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود؛ لازم نيست بعد از وضو فورا نماز بخواند اگرچه بهتر اين است كه به نماز مبادرت نمايد.

مسأله 317 - كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود؛ بعد از وضو گرفتن جايز است كه نوشته قرآن را مس نمايد اگرچه در غير حال نماز باشد.

مسأله 318 - كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد بايد براي نماز به وسيله كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري است كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند؛ خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد. و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خودداري كند؛ چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد. و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد؛ براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 319 - كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند؛ در صورتي كه ممكن باشد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد بهتر آن است كه جلوگيري نمايد. بلكه اگر مرض او به آساني معالجه شود؛ احوط آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 320 - كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند؛ بعد از آنكه مرض او خوب شد؛ لازم

نيست نمازهائي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد. ولي اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود؛ بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 321 - اگر كسي مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند؛ بايد به وظيفه كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن غائط خودداري كنند عمل نمايد. چيزهائي كه بايد براي آنها وضو گرفت

مسأله 322 - براي شش چيز وضو گرفتن واجب است:

اول: براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت. و در نمازهاي مستحب شرط صحت است.

دوم: براي سجده و تشهد فراموش شده؛ اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده مثلا بول كرده باشد؛ ولي براي سجده سهو واجب نيست وضو بگيرد.

سوم: براي طواف واجب خانه كعبه.

چهارم: اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم: اگر نذر كرده باشد كه جائي از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم: براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده؛ يا براي بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن؛ در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند؛ ولي چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن باشد؛ بايد بدون اينكه وضو بگيرد؛ قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد؛ يا اگر نجس شده آب بكشد.

مسأله 323 - مس نمودن خط قرآن؛ يعني رساندن جائي از بدن به خط قرآن براي كسي كه وضو ندارد حرام است. ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد.

مسأله 324 - جلوگيري

بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد بايد آنان را جلوگيري كنند.

مسأله 325 - كسي كه وضو ندارد بنا بر احتياط حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني نوشته شده باشد؛ مس نمايد. و بهتر آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهرا (ع) را هم مس ننمايد.

مسأله 326 - اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد؛ وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد ولكن نيت واجب نكند.

مسأله 327 - كسي كه يقين دارد وقت داخل شده؛ اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده؛ وضوي او صحيح است.

مسأله 328 - مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان (ع) و براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و مس حاشيه قرآن و براي خوابيدن وضو بگيرد و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد؛ مثلا مي تواند با آن وضو نماز بخواند.

چيزهائي كه وضو را باطل مي كند

مسأله 329 - هفت چيز وضو را باطل مي كند:

اول: بول.

دوم: غائط.

سوم: باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم: خوابي كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود؛ ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.

پنجم: چيزهائي كه عقل را

از بين مي برد مانند ديوانگي و مستي و بي هوشي.

ششم: استحاضه زنان كه بعدا گفته مي شود.

هفتم: كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت.

احكام وضوي جبيره چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوائي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند جبيره ناميده مي شود.

مسأله 330 - اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دمل يا شكستگي باشد؛ چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331 - اگر زخم يا دمل يا شكستگي در صورت و دستها است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد؛ بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد از بالا به پائين بشويد.

مسأله 332 - اگر زخم يا دمل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاها است و روي آن باز است؛ چنانچه نتواند آن را مسح كند؛ به اين معني كه زخم تمام محل مسح را گرفته باشد و يا آنكه از مسح جاهاي سالم نيز متمكن نباشد؛ در اين صورت لازم است تيمم نمايد. و بنا بر احتياط وضو نيز گرفته و پارچه پاكي روي آن بگذارند و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند.

مسأله 333 - اگر روي دمل يا زخم يا شكستگي بسته باشد. چنانچه بازكردن آن ممكن است و آب هم براي آن ضرر ندارد؛ بايد باز كند و وضو بگيرد؛ چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد؛ يا جلوي سر و روي پاها باشد.

مسأله 334 - اگر زخم يا دمل يا شكستگي

كه بسته است در صورت يا دستها باشد چنانچه باز كردن و ريختن آب روي آن ضرر دارد؛ بايد مقداري را كه متمكن است از اطراف شسته و روي جبيره را مسح نمايد.

مسأله 335 - اگر نمي شود روي زخم را باز كرد ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته شده پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد؛ بايد آب را به روي زخم از بالا به پائين برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته شده نجس است؛ چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روي زخم ممكن باشد بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر ندارد ولي رساندن آب به روي زخم ممكن نيست؛ يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد؛ بايد تيمم بنمايد.

مسأله 336 - اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد؛ بنا بر احتياط بايد تيمم نمايد و وضوي جبيره اي نيز بگيرد.

مسأله 337 - لازم نيست جبيره از جنس چيزهائي باشد كه نماز در او جايز است؛ بلكه اگر از حرير يا از اجزاء حيواني كه خوردن گوشت آن جايز نيست بوده باشد مسح بر آن نيز جايز است و لكن در صورت امكان آن را براي نماز بردارد.

مسأله 338 - كسي كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد و در موقع وضو دست تري روي آن كشيده است؛ بايد سر و پاها را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339 - اگر جبيره تمام

پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است؛ بايد جاهائي كه باز است روي پا را و جائي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.

مسأله 340 - اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد؛ بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد؛ بايد بين آنها را مسح كند و در جاهائي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 341 - اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست؛ بايد تيمم نمايد مگر آنكه جبيره در مواضع تيمم باشد كه در اين صورت لازم است وضو بگيرد و در هر دو صورت اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد؛ پس اگر زخم در صورت و دستها است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاها است اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 342 - اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست؛ ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد؛ بايد تيمم كند.

مسأله 343 - اگر جائي از اعضاء وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد يا آب براي آن ضرر دارد؛ لازم است تيمم نمايد.

مسأله 344 - اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست؛ يا به قدري مشقت دارد كه نمي شود تحمل كرد وظيفه اش تيمم است مگر در صورتي كه در جاي تيمم هم چسبيده باشد؛ بلي اگر آن چيزي كه چسبيده

دوا باشد حكم جبيره را دارد.

مسأله 345 - غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است؛ ولي بايد آن را ترتيبي به جا آورند و اگر ارتماسي انجام دهند باطل است و اظهر اين است كه اگر در بدن زخم يا دمل باشد بين غسل جبيره اي و تيمم مخير است و اما اگر در بدن شكستگي باشد بايد غسل جبيره اي نموده و روي جبيره را مسح كند و در صورتي كه مسح روي جبيره ممكن نباشد يا اينكه محل شكسته باز باشد لازم است تيمم كند.

مسأله 346 - كسي كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضي از جاهاي تيمم او زخم يا دمل يا شكستگي باشد؛ بايد به دستور وضوي جبيره اي؛ تيمم جبيره اي نمايد.

مسأله 347 - كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند؛ چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود؛ مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود؛ بهتر آن است كه صبر كند و چنانچه عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد. ولي در صورتي كه اول وقت نماز را خواند و تا آخر وقت عذرش برطرف شد؛ لازم است وضو گرفته يا غسل كرده و نماز را اعاده نمايد.

مسأله 348 - اگر انسان براي مرضي كه در چشم او است موي چشم خود را بچسباند؛ بايد تيمم نمايد.

مسأله 349 - كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمم است يا وضوي جبيره اي؛ بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 350 - نمازهائي را كه انسان با وضوي

جبيره اي خوانده و تا آخر وقت عذرش مستمر بوده صحيح است و مي تواند با آن وضو نمازهاي بعدي را نيز به جا آورد.

غسلهاي واجب

غسلهاي واجب هفت است:

اول: غسل جنابت.

دوم: غسل حيض.

سوم: غسل نفاس.

چهارم: غسل استحاضه.

پنجم: غسل مس ميت.

ششم: غسل ميت.

هفتم: غسلي كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.

احكام جنابت
مسائل

مسأله 351 - به دو چيز انسان جنب مي شود:

اول جماع.

دوم بيرون آمدني مني؛ در خواب باشد يا بيداري؛ كم باشد يا زياد؛ با شهوت باشد يا بي شهوت؛ با اختيار باشد يا بي اختيار.

مسأله 352 - اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها؛ چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده؛ آن رطوبت حكم مني را دارد و در غير اين صورت حكم مني را ندارد ولي در مريض لازم نيست آن رطوبت؛ با جستن بيرون آمده باشد؛ بلكه اگر با شهوت بيرون آيد در حكم مني است.

مسأله 353 - اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه با جستن يا با شهوت نباشد؛ چنانچه پيش از بيرون آمدن آب؛ وضو داشته مي تواند به همان وضو اكتفا كند و اگر وضو نداشته كافي است فقط وضو بگيرد و غسل بر او لازم نيست.

مسأله 354 - مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد؛ كه نداند مني است يا رطوبت ديگر؛ حكم مني را دارد.

مسأله 355 - اگر انسان با زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود؛ در قبل باشد يا در دبر؛ بالغ باشند يا نا بالغ؛ اگرچه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند.

مسأله 356 - اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده

يا نه غسل بر او واجب نيست.

مسأله 357 - اگر نعوذ باللّه حيواني را وطي كند؛ يعني با او نزديكي نمايد و مني از او بيرون آيد؛ غسل تنها كافي است و اگر مني بيرون نيايد؛ چنانچه پيش از وطي وضو داشته باز هم غسل تنها كافي است و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد. و همچنين است حكم در وطي مرد.

مسأله 358 - اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد؛ يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه؛ غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359 - كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمم برايش ممكن است؛ بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.

مسأله 360 - اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود او است و براي آن غسل نكرده؛ بايد غسل كند و نمازهائي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن مني خوانده قضا كند؛ ولي نمازهائي را كه احتمال مي دهد؛ پيش از بيرون آمدن آن مني خوانده لازم نيست قضا نمايد.

چيزهائي كه بر جنب حرام است

مسأله 361 - پنج چيز بر جنب حرام است:

اول - رساندن جائي از بدن خود به خط قرآن؛ يا به اسم خدا و پيغمبران و امامان (ع)؛ به طوري كه در وضو گفته شد.

دوم - رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (ص) اگرچه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم - توقف در مساجد ديگر و همچنين بنا بر احتياط واجب در حرم امامان (ع)؛ ولي اگر از يك در مسجد داخل و

از در ديگر خارج شود؛ مانعي ندارد.

چهارم - گذاشتن چيزي در مسجد يا داخل شدن در آن براي برداشتن چيزي.

پنجم - خواندن هر يك از آيات سجده واجب و آن در چهار سوره است:

اول سوره سي و دوم قرآن (الم تنزيل).

دوم سوره چهل و يكم (حم سجده).

سوم سوره پنجاه و سوم (والنجم).

چهارم سوره نود و ششم (اقرا).

چيزهائي كه بر جنب مكروه است

مسأله 362 - نه چيز بر جنب مكروه است:

اول و دوم: خوردن و آشاميدن؛ ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست.

سوم: خواندن بيشتر از هفت آيه از قرآن كه سجده واجب ندارد.

چهارم: رساندن جائي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.

پنجم: همراه داشتن قرآن.

ششم: خوابيدن.

ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب؛ بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست.

هفتم: خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم: ماليدن روغن به بدن.

نهم: جماع كردن بعد از آنكه محتلم شده يعني در خواب مني از او بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 363 - غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود. ولي براي نماز ميت و سجده شكر و سجده هاي واجب قرآن؛ غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364 - لازم نيست در وقت غسل؛ نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فق ط به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافي است.

مسأله 365 - اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده؛ غسل او صحيح است.

مسأله 366 - غسل را چه واجب و چه مستحب به دو قسم مي شود انجام داد؛ ترتيبي و ارتماسي.

غسل ترتيبي:

مسأله 367 - در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل؛ اول سر و گردن؛ بعد بدن را بشويد و بهتر آن است كه اول طرف راست؛ بعد طرف چپ بدن را بشويد و با حركت دادن اعضاء بدن زير آب به قصد غسل ترتيبي غسل محقق نمي شود و اگر عمدا يا

از روي فراموشي يا به واسطه ندانستن مسأله بدن را قبل از سر بشويد؛ غسل او باطل است.

غسل

مسأله 368 - در صورتي كه بدن را قبل از سر بشويد؛ لازم نيست غسل را اعاده كند بلكه چنانچه بدن را دوباره بشويد؛ غسل او صحيح خواهد شد.

مسأله 369 - براي آنكه يقين كند هر دو قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و چپ را كاملا غسل داده؛ بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت ديگر را هم با آن قسمت بشويد.

مسأله 370 - اگر بعد از غسل بفهمد جائي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است؛ دوباره شستن سر لازم نيست و فقط هر جائي را از بدن كه احتمال مي دهد نشسته بايد بشويد.

مسأله 371 - اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته؛ چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان مقدار كافي است. و اگر از طرف راست باشد احتياط مستحب آن است كه بعد از شستن آن مقدار؛ دوباره طرف چپ را بشويد. و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار؛ دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.

مسأله 372 - اگر پيش از تمام شدن غسل؛ در شستن مقداري از طرف چپ يا طرف راست شك كند؛ لازم است كه آن مقدار را بشويد و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

غسل ارتماسي

مسأله 373 - در غسل ارتماسي بايد در يك آن آب تمام بدن را فرا بگيرد؛ پس اگر به نيت غسل ارتماسي در آب فرو رود؛ چنانچه پاي او روي زمين باشد بايد از زمين بلند كند.

مسأله 374 - در غسل ارتماسي بنا بر احتياط واجب

بايد موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون آب باشد.

مسأله 375 - اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد كه به مقداري از بدن آب نرسيده؛ جاي آن را بداند يا نداند؛ بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376 - اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد؛ بايد غسل ارتماسي كند.

مسأله 377 - كسي كه روزه اي گرفته كه واجب معين است؛ يا براي حج يا عمره احرام بسته؛ نمي تواند غسل ارتماسي كند؛ ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند غسلش صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 378 - در غسل ارتماسي يا ترتيبي پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم نيست بلكه اگر به فرو رفتن در آب يا ريختن آب به قصد غسل؛ بدن پاك شود غسل محقق مي شود.

مسأله 379 - كسي كه از حرام جنب شده و بخواهد با آب گرم غسل كند عرق مي كند؛ مانعي ندارد.

مسأله 380 - اگر در غسل به اندازه سر موئي از بدن نشسته بماند؛ غسل باطل است ولي شستن مثل توي گوش و بيني و هرچه از باطن شمرده مي شود؛ واجب نيست.

مسأله 381 - جائي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن؛ چنانچه قبلا از ظاهر بوده بايد بشويد و الا واجب نيست.

مسأله 382 - اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن از ظاهر شمرده شود؛ بايد آن را شست و گرنه شستن آن لازم نيست.

مسأله 383 - چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آنكه يقين كند برطرف شده غسل نمايد غسل او باطل

است.

مسأله 384 - اگر موقع غسل شك كند؛ چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه؛ بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.

مسأله 385 - در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزء بدن حساب مي شود بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست؛ بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشود؛ غسل صحيح است ولي اگر رساندن آب به پوست؛ بدون شستن آنها ممكن نباشد؛ بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.

مسأله 386 - تمام شرطهائي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد؛ مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن؛ در صحيح بودن غسل هم شرط است؛ ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پائين بشويد و نيز در غسل ترتيبي لازم نيست بعد از شستن سر و گردن فورا بدن را بشويد پس اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند و بعد از مدتي طرف راست و چپ را بشويد اشكال ندارد؛ بلكه لازم نيست تمام سر و گردن يا بدن را يك مرتبه بشويد پس جايز است مثلا سر را شسته و بعد از مدتي گردن را بشويد ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند؛ اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند؛ بول و غائط از او بيرون نمي آيد؛ بايد فورا غسل كند و بعد از غسل هم فورا نماز بخواند.

مسأله 387 - كسي كه پول حمامي را بدون اينكه بداند حمامي راضي است بخواهد نسيه بگذارد؛ اگرچه بعد حمامي را راضي كند؛ غسل او باطل است.

مسأله

388 - اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد؛ يا از مال حرام بدهد غسل او باطل است.

مسأله 389 - اگر پولي را كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد؛ اگرچه مرتكب حرام شده ولي ظاهر اين است كه غسل او صحيح باشد و ذمه اش به مستحقين خمس مشغول مي شود.

مسأله 390 - اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضي است يا نه؛ غسل او باطل است؛ مگر اينكه پيش از غسل حمامي را راضي كند.

مسأله 391 - اگر شك كند كه غسل كرده يا نه؛ بايد غسل كند؛ ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه؛ در صورتي كه احتمال بدهد كه وقت غسل ملتفت بوده و صحيح به جا آورده لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 392 - اگر در بين غسل؛ حدث اصغر از او سر زند مثلا بول كند؛ بايد غسل را تمام كرده و وضو هم بگيرد.

مسأله 393 - اگر از جهت ضيق وقت وظيفه مكلف تيمم بوده ولي به خيال اينكه به اندازه غسل و نماز وقت دارد غسل كند؛ غسل او صحيح است.

مسأله 394 - كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه؛ نمازهائي كه خوانده چنانچه احتمال بدهد كه وقت شروع به نماز ملتفت بوده صحيح است؛ ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند. و در صورتي كه بعد از نماز؛ حدث اصغر از

او صادر شده باشد لازم است وضو هم بگيرد؛ واگر وقت باقي است نمازي را كه خوانده اعاده نمايد.

مسأله 395 - كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد و اظهر اين است كه اگر يكي معين از آنها را قصد كند از بقيه كفايت مي كند.

مسأله 396 - اگر بر جائي از بدن؛ آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد؛ چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد؛ بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 397 - كسي كه غسل جنابت كرده نبايد براي نماز وضو بگيرد بلكه با غسلهاي ديگر واجب غير از غسل استحاضه متوسطه و غسلهاي مستحب كه در مسأله (651) مي آيد نيز مي تواند بدون وضو نماز بخواند؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.

استحاضه

يكي از خونهائي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدن خون استحاضه؛ مستحاضه مي گويند.

مسأله 398 - خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست؛ ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399 - استحاضه سه قسم است:

قليله و متوسطه و كثيره. استحاضه قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود. استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود؛ اگرچه در يك گوشه آن باشد؛ ولي از پنبه به

دستمالي كه معمولا زنها براي جلوگيري از خون مي بندند؛ نرسد. استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را فرا گرفته و به دستمال برسد.

احكام استحاضه

مسأله 400 - در استحاضه قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و بنا بر احتياط پنبه را عوض كند و بايد ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401 - در استحاضه متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود؛ كارهاي استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد. و اگر عمدا يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند؛ بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند. و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد. چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 402 - در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد؛ بايد براي هر نماز بنا بر احتياط دستمال را عوض كند؛ يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد و اظهر اين است كه در استحاضه كثيره غسل از وضو كفايت مي كند.

مسأله 403 - اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد؛ چنانچه زن براي آن خون؛ وضو يا غسل به جا نياورده باشد؛

بايد در موقع نماز وضو يا غسل به جا آورد.

مسأله 404 - مستحاضه متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند؛ هر كدام را اول به جا آورد صحيح است؛ ولي بهتر آن است كه اول وضو بگيرد. و مستحاضه كثيره اگر بخواهد وضو بگيرد بايد قبل از غسل وضو بگيرد.

مسأله 405 - اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براي نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.

مسأله 406 - اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 407 - مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند؛ غسل او باطل است؛ ولي نزديك اذان صبح جايز است به قصد رجاء غسل نموده و نماز شب را بخواند؛ ولي بعد از طلوع فجر براي نماز صبح بايد غسل را اعاده نمايد.

مسأله 408 - زن مستحاضه براي هر نمازي - غير از نماز يوميه كه حكم آن گذشت - چه واجب باشد چه مستحب؛ بايد وضو بگيرد و اگر استحاضه كثيره باشد براي هر نماز غسل لازم است؛ اما براي خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو؛ اگر آنها را بعد از نماز فورا به جا آورد؛ لازم نيست كارهاي

استحاضه را انجام دهد.

مسأله 409 - زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد؛ فقط براي نماز اولي كه مي خواند؛ بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.

مسأله 410 - اگر زن نداند استحاضه او چه قسم است؛ موقعي كه مي خواهد نماز بخواند؛ بنا بر احتياط بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهائي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد؛ ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمي كند؛ پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي كند.

مسأله 411 - زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسي كند؛ مشغول نماز شود؛ چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده مثلا استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده؛ نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده؛ نماز او باطل است.

مسأله 412 - زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد؛ بايد به آنچه مسلما وظيفه او است عمل كند؛ مثلا اگر نمي داند استحاضه او قليله است يا متوسطه بايد كارهاي استحاضه قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره بايد كارهاي استحاضه متوسطه را انجام دهد؛ ولي اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده؛ بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413 - اگر خون استحاضه در اول ظهورش در

باطن باشد و بيرون نيايد؛ وضو يا غسل را كه زن داشته باطل نمي كند و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را باطل مي كند.

مسأله 414 - زن مستحاضه كه بعد از وضو يا غسل يا در اثناء آنها خون ديده؛ اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند؛ چنانچه وقت وسعت داشته باشد بنا بر احتياط؛ لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نمايد و آن نماز را اعاده كند اگرچه بداند دوباره خون مي آيد.

مسأله 415 - زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده؛ مي تواند خواندن نماز را تا وقتي كه مي داند پاك مي ماند تاخير بيندازد.

مسأله 416 - اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلي پاك مي شود؛ يا به اندازه خواندن نماز خون بند مي آيد؛ بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.

مسأله 417 - اگر بعد از وضو و غسل؛ خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تاخير بيندازد؛ به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد به كلي پاك مي شود؛ بايد نماز را تاخير بيندازد و موقعي كه به كلي پاك شد وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر موقعي كه خون در ظاهر قطع شود وقت نماز تنگ باشد؛ لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد؛ بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.

مسأله 418 - مستحاضه كثيره و متوسطه وقتي كه به كلي از

خون پاك شد بايد غسل كند؛ ولي اگر بداند از وقتي كه براي نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده؛ لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 419 - مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه متوسطه بعد از غسل و وضو و مستحاضه كثيره بعد از غسل بايد فورا مشغول نماز شود؛ ولي گفتن اذان و اقامه قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

مسأله 420 - زن مستحاضه اگر بين وظيفه اي كه دارد از وضو يا غسل و نماز فاصله بيندازد؛ بايد مطابق وظيفه اش دوباره وضو گرفته يا غسل كند و بلا فاصله مشغول نماز شود.

مسأله 421 - اگر خون استحاضه زن جريان دارد و قطع نمي شود؛ چنانچه براي او ضرر ندارد؛ بنا بر احتياط لازم بعد از غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد؛ دوباره غسل كند و اگر نماز هم خوانده دوباره بخواند.

مسأله 422 - اگر در موقع غسل؛ خون قطع نشود غسل صحيح است؛ ولي اگر در بين غسل يا بعد از آن استحاضه متوسطه كثيره شود؛ لازم است كه غسل را از سر بگيرد. و اگر در بين غسل استحاضه كثيره يا بعد از آن كثيره متوسطه شود لازم نيست غسل را اعاده كرده ولي وضو بگيرد.

مسأله 423 - احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است؛ به مقداري كه مي تواند؛ از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.

مسأله 424 - بنا بر احتياط روزه زن مستحاضه كثيره؛ در صورتي صحيح است كه غسل نماز مغرب

و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد. و نيز در روز غسلهائي را كه براي نمازهاي روز واجب است انجام دهد؛ ولي اگر مستحاضه متوسطه باشد بعيد نيست كه در صحت روزه اش غسل شرط نباشد.

مسأله 425 - اگر بعد از نماز عصر؛ مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 426 - اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز؛ متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاي استحاضه كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد و بايد دوباره براي كثيره غسل كند و در اين صورت قبل از غسل يا بعد از آن وضو نيز لازم نيست.

مسأله 427 - اگر در بين نماز؛ استحاضه متوسطه زن كثيره شود؛ بايد نماز را بشكند و براي استحاضه كثيره غسل كند و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و بنا بر احتياط قبل از غسل وضو بگيرد و اگر براي غسل وقت ندارد وضو گرفته و عوض غسل تيمم كند و اگر براي تيمم نيز وقت ندارد؛ بنا بر احتياط نماز را نشكند و به همان حال تمام كند؛ ولي لازم است در خارج وقت قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز؛ استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود. ولكن غسل استحاضه متوسطه كفايت از وضو نمي كند چنانكه گذشت.

مسأله 428 - اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه؛ چنانچه

بعد از نماز بفهمد به كلي قطع شده بوده و وقت وسعت اين را داشته باشد كه در حال پاكي نماز را دوباره بخواند لازم است بر حسب وظيفه اش وضو گرفته يا غسل نمايد و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 429 - اگر استحاضه كثيره زن؛ متوسطه شود؛ بايد براي نمازهاي بعدي عمل متوسطه را به جا آورد؛ مثلا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود؛ بايد براي نماز ظهر وضو گرفته و غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد. ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد بايد براي نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 430 - اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود و دوباره بيايد بنا بر احتياط براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

مسأله 431 - اگر استحاضه كثيره قليله شود؛ بايد براي نماز اول عمل كثيره و براي نمازهاي بعدي عمل قليله را انجام دهد. و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود؛ بايد براي نماز اول؛ عمل متوسطه و براي نمازهاي بعدي عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 432 - اگر مستحاضه يكي از كارهائي را كه بر او واجب مي باشد ترك كند؛ نمازش باطل است.

مسأله 433 - مستحاضه كه براي نماز وضو گرفته يا غسل كرده بنا بر احتياط نمي تواند در حال اختيار

جائي از بدن خود را به خط قرآن برساند و در حال اضطرار جايز است ولي بنا بر احتياط بايد وضو بگيرد.

مسأله 434 - مستحاضه اي كه غسلهاي واجب خود را به جا آورده رفتن او در مسجد و توقف در آن و خواندن آيه اي كه سجده واجب دارد و نزديكي شوهر با او حلال است اگرچه كارهاي ديگري را كه براي نماز انجام مي داد مثل عوض كردن پنبه و دستمال؛ انجام نداده باشد. و بعيد نيست كه اين كارها بدون غسل نيز جايز باشد اگرچه احتياط مستحب در ترك است.

مسأله 435 - اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز آيه اي را كه سجده واجب دارد بخواند؛ يا مسجد برود؛ بنابراحتياط مستحب غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند.

مسأله 436 - نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات وضو بگيرد و در استحاضه كثيره بايد غسل نمايد و وضو لازم نيست.

مسأله 437 - چنانچه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود؛ اگرچه بخواهد هر دو را پشت سرهم به جا آورد؛ نمي تواند هر دورا با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 438 - اگر زن مستحاضه بخواهد نمازي را كه قضاي آن مضيق شده بخواند؛ بايد براي هر نماز؛ كارهائي را كه براي نماز اداء بر او واجب است به جا آورد.

مسأله 439 - اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعا حكم حيض و نفاس را ندارد؛ بايد به دستور استحاضه عمل كند؛ بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا

خونهاي ديگر؛ چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.

حيض

حيض؛ خوني است كه غالبا در هر ماه چند روزي از رحم زنها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مي گويند.

مسأله 440 - خون حيض در بيشتر اوقات؛ غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.

مسأله 441 - زنهائي كه سيده نيستند بعد از تمام شدن پنجاه سال و نيز زنهاي سيده بعد از تمام شدن پنجاه سال تا تمام شدن شصت سال چنانچه با نشانه هاي حيض يا در روزهاي عادت خود خون ببينند احتياط كنند.

مسأله 442 - خوني كه دختر پيش از تمام شدن نه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند حيض نيست.

مسأله 443 - زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد؛ ممكن است حيض ببيند.

مسأله 444 - دختري كه نمي داند نه سالش تمام شده يا نه؛ اگر خوني ببيند اظهر آن است كه اگر داراي نشانه هاي حيض باشد حكم به حيض مي شود.

مسأله 445 - زني كه شك دارد يائسه شده يا نه؛ اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه؛ بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446 - مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد؛ حيض نيست.

مسأله 447 - بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد؛ پس اگر مثلا دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.

مسأله 448 - ابتداء حيض

لازم است خون بيرون بيايد ولي لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد؛ بلكه اگر در فرج خون باشد كافي است و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود به نحوي كه در بين زنها تماما يا بعضا متعارف است باز هم حيض است.

مسأله 449 - لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند؛ ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود؛ پس اگر از اول صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد و هيچ قطع نشود؛ حيض است و همچنين است اگر در وسطهاي روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع گردد.

مسأله 450 - اگر سه روز پشت سر هم نشانه هاي حيض يا روزهاي عادت خون ببيند و پاك شود؛ چنانچه دوباره خوني كه داراي نشانه هاي حيض است يا در روزهاي عادت است ببيند و روزهائي كه خون ديده و در وسط پاك بوده؛ روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ روزهائي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.

مسأله 451 - اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض؛ نبايد آن را خون حيض قرار دهد.

مسأله 452 - اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض؛ بايد عبادتهاي خود را به جا آورد مگر اينكه حالت سابقه اش حيض باشد.

مسأله 453 - اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه؛ چنانچه شرائط حيض را داشته باشد؛ بايد حيض قراردهد.

مسأله 454 - اگر خوني ببيند كه

نداند خون حيض است يا بكارت؛ بايد خود را وارسي كند؛ يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد؛ پس اگر اطراف آن آلوده باشد؛ خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده؛ حيض مي باشد.

مسأله 455 - اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون در عادت يا با نشانه هاي حيض ببيند؛ خون دوم حيض است و خون اول اگرچه در روزهاي عادتش باشد؛ حيض نيست.

احكام حائض

مسأله 456 - چند چيز بر حائض حرام است:

اول: عبادتهائي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود؛ ولي به جا آوردن عبادتهائي كه وضو و غسل و تيمم براي آنها لازم نيست؛ مانند نماز ميت؛ مانعي ندارد.

دوم: تمام چيزهائي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم: جماع كردن در فرج؛ كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن؛ اگرچه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند.

مسأله 457 - جماع كردن در روزهائي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعا بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است. پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعدا گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.

مسأله 458 - اگر مرد با زن خود در حال حيض نزديكي كند لازم است استغفار كند و احتياط مستحب آن است كه

كفاره بدهد.

مسأله 459 - غير نزديكي كردن با زن حائض؛ از ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن مانعي ندارد.

مسأله 460 - كفاره نزديكي در حال حيض در قسمت اول آن؛ هيجده نخود طلاي سكه دار و در قسمت دوم؛ نه نخود و در قسمت سوم؛ چهار نخود و نيم است. مثلا زني كه شش روز خون حيض مي بيند؛ اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم بدهد.

مسأله 461 - اگر طلاي سكه دار ممكن نباشد؛ قيمت آن را بدهد و اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد؛ قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 462 - اگر كسي هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض؛ با زن خود جماع كند؛ هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.

مسأله 463 - اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند؛ بهتر آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 464 - اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده؛ بايد فورا از او جدا شود.

مسأله 465 - اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اينكه عيال خودش است جماع نمايد كفاره واجب نمي شود.

مسأله 466 - كسي كه از روي ناداني يا فراموشي با زن در حال حيض نزديكي

كند كفاره ندارد.

مسأله 467 - اگر مرد به اعتقاد اينكه زن حائض است با او نزديكي كند و بعدا معلوم شود كه حائض نبوده است كفاره ندارد.

مسأله 468 - طلاق دادن زن در حال حيض؛ به طوري كه در احكام طلاق گفته مي شود باطل است.

مسأله 469 - اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام؛ بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 470 - اگر زن در بين نماز حائض شود؛ نمازش باطل است.

مسأله 471 - اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه؛ نماز او صحيح است؛ ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده؛ نمازي كه خوانده باطل است.

مسأله 472 - بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد؛ واجب است براي نماز و عبادتهاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود؛ غسل كند. و دستور آن مثل غسل جنابت است. و بهتر آن است كه پيش از غسل يا بعد از غسل وضو هم بگيرد.

مسأله 473 - بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد؛ اگرچه غسل نكرده باشد؛ طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند و اولي اين است كه جماع پس از شستن فرج باشد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او؛ خودداري نمايد. اما كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.

مسأله 474 - اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به

اندازه اي باشد كه بتواند غسل كند؛ بايد غسل كند و بهتر آن است كه بدل از وضو تيمم نمايد. و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه غسل نباشد؛ بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمم نمايد. و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد؛ بايد دو تيمم كند؛ يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.

مسأله 475 - نمازهائي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد؛ ولي روزه هاي واجب را كه در حال حيض نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 476 - هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر نماز را تاخير بيندازد حائض مي شود؛ بايد فورا نماز بخواند.

مسأله 477 - اگر زن نماز را تاخير بيندازد و از اول وقت به اندازه خواندن يك نماز با تحصيل طهارت از حدث بگذرد و حائض شود؛ قضاي آن نماز بر او واجب است؛ ولي در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاي ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند؛ مثلا زني كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند؛ قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز با تحصيل طهارت از حدث از اول ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت با تحصيل طهارت كافي است.

مسأله 478 - اگر زن در آخر وقت نماز؛ از خون پاك شود و به اندازه غسل و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 479

- اگر زن حائض به اندازه غسل وقت ندارد ولي مي تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند؛ احتياط واجب آن است كه آن نماز را با تيمم بخواند؛ ولي در صورتي كه نخواند قضا بر او واجب نيست. اما اگر گذشته از تنگي وقت؛ تكليفش تيمم است؛ مثل آنكه آب برايش ضرر دارد؛ بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند و در صورتي كه نخواند لازم است قضا نمايد.

مسأله 480 - اگر زن بعد از پاك شدن از حيض؛ شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه؛ بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481 - اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد؛ نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته؛ بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.

مسأله 482 - مستحب است زن حائض؛ در وقت نماز؛ خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد؛ تيمم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 483 - خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جائي از بدن را به مابين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن؛ براي حائض مكروه است.

اقسام زنهاي حائض
زنهاي حائض بر شش قسمند

مسأله 484 - زنهاي حائض بر شش قسمند:

اول: صاحب عادت وقتيه و عدديه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد؛ مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اول

ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم: صاحب عادت وقتيه و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين؛ خون حيض ببيند ولي شماره روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد؛ مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم صاحب عادت عدديه و آن زني است كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد؛ ولي وقت ديدن آن دو خون يكي نباشد؛ مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم مضطربه و آن زني است كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده؛ يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.

پنجم مبتدئه و آن زني است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم ناسيه و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است.

و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.

1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه

مسأله 485 - زنهائي كه عادت وقتيه و عدديه دارند دو دسته اند:

اول: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود؛ مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز

يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه روزهائي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهائي است كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهائي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد؛ مثلا اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آنكه سه روز خون ديد؛ سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم نه روز شود؛ همه حيض است و عادت اين زن نه روز مي شود.

مسأله 486 - زني كه عادت وقتيه دارد؛ اگر در وقت عادت يا دو روز جلوتر خون ببيند؛ اگرچه آن خون؛ نشانه هاي حيض را نداشته باشد بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و نيز اگر چند روز جلوتر از وقت عادت يا چند روز با تاخير از وقت عادت خون ببيند و احتمال جلو افتادن عادت يا تاخير آن را بدهد بايد به احكام حائض عمل كند و چنانكه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود؛ بايد عبادتهائي را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 487 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر همه روزهاي عادت و چند روز با نشانه هاي

حيض پيش از عادت و بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود؛ فقط خوني را كه در روزهاي عادت خود ديده؛ حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادتهائي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد. و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت با نشانه هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود؛ فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روز عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است. و اگر نشانه هاي حيض را نداشته باشد و يا از ده روز بيشتر شود فقط روزهاي عادت؛ حيض و باقي استحاضه است.

مسأله 488 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت با نشانه هاي حيض خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است. و اگر از ده روز بيشتر شود؛ روزهائي كه در عادت خون ديده چنانچه كمتر از سه روز باشد با چند روز پيش از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود؛ حيض و روزهاي اول

را استحاضه قرار مي دهد. و چنانچه سه روز يا بيشتر باشد آن خون را حيض قرار دهد و روزهاي قبل از زمان عادت را تا به اندازه اي كه به مقدار عادت برسد احتياط كند و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاي حيض؛ خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود؛ همه حيض است. و اگر بيشتر شود بايد روزهائي كه در عادت خون ديده چنانچه كمتر از سه روز باشد با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود؛ حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. و در صورتي كه خوني را كه در عادت ديده سه روز يا بيشتر باشد؛ در مقدار زيادي تا مقدار عادت احتياط كند.

مسأله 489 - زني كه عادت دارد؛ اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند؛ چند صورت دارد:

1 - آنكه تمام خوني كه دفعه اول ديده در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد؛ در اين صورت بايد همه خون اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد. و همچنين است اگر مقداري از خون اول را در عادت و مقداري از آن را قبل از عادت يا

بعد از عادت ببيند و فرقي نمي كند خون با نشانه هاي حيض باشد يا بدون نشانه هاي آن.

2 - آنكه خون اول در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن به طوري كه در صورت اول گفته شد در روزهاي عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3 - آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد؛ در اين صورت آن مقدار با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده و مجموع از ده روز بيشتر نيست همه آنها حيض است و مقداري از خون اول كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه است؛ مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده؛ در صورتي كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند؛ از سوم تا دهم حيض است و روز اول و دوم و همچنين از يازدهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.

4 - آنكه مقداري از خون اول و دوم در روزهاي عادت باشد ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد؛ در اين صورت بعيد نيست مقداري را كه در عادت خود ديده با تمام كردن كسري آن از ما قبل تا سه روز شود بايد حيض قرار دهد.

پس اگر مي شود مقداري را كه از خون دوم در بين عادت ديده حيض قرار

دهد (به اين معني كه مجموع اين مقدار با مقداري كه از اول حيض قرار داده با پاكي مابين آنها از ده روز تجاوز نكند) تمام آنها حيض است و الا خون اول را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 490 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاي حيضش با نشانه هاي حيض خون ببيند؛ بايد همان را حيض قرار دهد؛ چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن.

مسأله 491 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولي شماره روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن؛ دوباره به شماره روزهاي عادتي كه داشته با نشانه هاي حيض خون ببيند؛ چنانچه مجموع اين دو خون با پاكي مابين آنها از ده روز بيشتر نشود همه را حيض قرار دهد و در صورتي كه بيشتر شود خوني را كه در عادت ديده حيض و خون ديگر استحاضه است و چنانچه خون اول بيشتر از عادت بوده و مقدار زيادي نشانه هاي حيض را داشته همه آن خون حيض است.

مسأله 492 - زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد؛ اگر بيشتر از ده روز خون ببيند؛ خوني كه در روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را نداشته باشد؛ حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگرچه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است. مثلا زني كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند؛ هفت

روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مي باشد.

2 - صاحب عادت وقتيه

مسأله 493 - زنهائي كه عادت وقتيه دارند دو دسته اند:

اول: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولي شماره روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد؛ مثلا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولي ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود؛ كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.

دوم: زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهائي كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود؛ ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد؛ مثلا در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 494 - زني كه عادت وقتيه دارد و شماره روزهاي او به يك اندازه نيست چنانچه خوني ببيند كه مقداري از آن نشانه هاي حيض داشته و مقداري نداشته باشد؛ در صورتي كه خون نشانه دار از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد لازم است آن را حيض و خوني كه نشانه هاي حيض ندارد استحاضه قرار دهد؛ ولي چنانچه در وقت عادتش خون ببيند؛ داشتن نشانه هاي حيض در حيض بودن آن معتبر نيست؛ پس خوني كه در وقت عادتش ديده چنانچه

ممكن است حيض باشد لازم است حيض قرار دهد؛ مثلا در وقت عادت خود سه روز خون ديد اگرچه نشانه حيض را نداشته باشد حيض است. و همچنين است اگر در عادت خود مثلا يك روز و پيش از عادت به دو روز خون ببيند يا اينكه در عادت خود مثلا يك روز و پس از آن دو روز خون ببيند؛ در اين دو صورت نيز لازم است آن سه روز را حيض قرار دهد؛ پس اگر خون نشانه دار قبل از ده روز از اول خون ديدن قطع شد؛ تمام آن خون حيض است و اگر بعدا نيز خون ديد چنانچه آن خون داراي نشانه هاي حيض و فاصله بين آن و آخر خون اول ده روز يا بيشتر باشد؛ آن خون نيز حيض است و الا استحاضه است.

مسأله 495 - زني كه عادت وقتيه دارد؛ اگر در غير وقت عادت با نشانه هاي حيض بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاي آن تشخيص دهد؛ بايد تا شش يا هفت روز حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 496 - زني كه هر ماه؛ روز اول ماه مثلا خون مي ديده و گاهي روز پنجم و گاهي روز هفتم پاك مي شده؛ چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و نتواند با نشانه هاي حيض مقدار او را معين نمايد؛ بايد از اول ماه تا شش يا هفت روز حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497 - صاحب عادت اگر وسط يا آخر عادت او معلوم است چنانچه خون او از ده روز تجاوز كند؛ شش يا هفت روز را طوري قراردهد

كه آخر يا وسط آن موافق با آن وقت باشد.

3 - صاحب عادت عدديه

مسأله 498 - زنهائي كه عادت عدديه دارند دو دسته اند:

اول زني كه شماره روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد؛ كه در اين صورت هر چند روزي كه خون ديده؛ عادت او مي شود. مثلا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند؛ عادت او پنج روز مي شود. دوم زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد؛ كه اگر تمام روزهائي كه خون ديده و روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاي آن هم به يك اندازه باشد؛ تمام روزهائي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده؛ عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهائي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد. مثلا اگر ماه اول از روز اول تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود؛ عادت او هشت روز مي شود. و اگر در يك ماه مثلا هشت روز خون ببيند و در ماه دوم چهار روز خون ديده و پاك شود و

دوباره خون ببيند و مجموع ايام خون با پاكي وسط هشت روز باشد؛ عادت او هشت روز خواهد بود.

مسأله 499 - زني كه عادت عدديه دارد؛ اگر با نشانه هاي حيض كمتر يا بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز نكند آنها را حيض قرار دهد اگرچه خون قطع نشود و بدون داشتن نشانه هاي حيض از ده روز تجاوز كند و اگر با نشانه هاي حيض از ده روز تجاوز كرد بايد از موقع ديدن آن خون به شماره روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4 - مضطربه

مسأله 500 - مضطربه - يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معيني پيدا نكرده - اگر بيش از ده روز خون ببيند و همه خونهائي كه ديده داراي نشانه هاي حيض باشد شش يا هفت روز را حيض قرار دهد و بقيه استحاضه است.

مسأله 501 - مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است.

و اگر همه آن را كه نشانه حيض دارد نشود حيض قراردهد مثل آنكه پنج روز به نشانه هاي حيض و پنج روز به نشانه هاي استحاضه و پنج روز دوباره به نشانه هاي حيض ببيند؛ پس اگر آنچه به نشانه هاي حيض است هر كدام را بشود حيض قرار دهد به اينكه هر كدام كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد بايد اولي را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

5 - مبتدئه

مسأله 502 - مبتدئه - يعني زني كه دفعه اول خون ديدن او است - اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خونهائي كه ديده داراي نشانه هاي حيض باشد؛ بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر خويشي نداشته يا عادت خويشانش مختلف باشد؛ ماه اول را شش يا هفت روز حيض قرار داده و تا ده روز احتياط كند و در ماه هاي بعد سه روز حيض قرار داده و تا شش يا هفت روز احتياط كند.

مسأله 503 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه

چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد؛ چنانچه خوني كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد؛ همه آن حيض است؛ ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد؛ مثل آنكه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند؛ بايد خون اولي را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 504 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد؛ ولي خوني كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر باشد همه خونهائي كه ديده استحاضه است.

6 - ناسيه

مسأله 505 - ناسيه - يعني زني كه مقدار عادت خود را فراموش كرده است - اگر خوني به نشانه حيض ببيند كه كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد آن را حيض قرار دهد و اگر آن خون بيشتر از ده روز باشد تا هر زماني كه احتمال بقاء عادت را مي دهد؛ حيض قرار داده و بقيه استحاضه است؛ ولي در صورتي كه احتمال بقاء عادتش در بيشتر از هفت تا ده روز باشد؛ پس از روز هفتم احتياط كند. و در صورتي كه بداند خوني را كه ديده در ايام عادتش نيست و بعضي از خون اوصاف حيض را داشته باشد و كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد آن را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 506 - مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد؛ اگر خوني ببينند كه نشانه هاي حيض را داشته باشد بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادتهائي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند.

مسأله 507 - زني كه در حيض عادت دارد؛ چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض؛ يا هم در وقت و هم در عدد آن؛ اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاي آن؛ يا هم وقت و هم شماره روزهاي آن يكي باشد؛ عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است؛ مثلا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده چنانچه دو ماه از دهم

تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود؛ از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.

مسأله 508 - مقصود از يك ماه؛ از ابتداي خون ديدن است تا سي روز؛ نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 509 - زني كه معمولا ماهي يك مرتبه خون مي بيند؛ اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه هاي حيض را داشته باشد؛ چنانچه روزهائي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد؛ بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510 - اگر سه روز يا بيشتر خون ببيند كه نشانه حيض را دارد؛ بعد؛ ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند؛ بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته حيض قرار دهد.

مسأله 511 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست؛ بايد براي عبادتهاي خود غسل كند اگرچه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند؛ ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند.

مسأله 512 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست؛ بنا بر احتياط لازم بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد؛ پس اگر پاك بود غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است بايد صبر كند كه اگر پيش

از ده روز پاك شد غسل كند و اگر سر ده روز پاك شد يا خون او از ده روز گذشت؛ سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است؛ در صورتي كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مي شود؛ نبايد غسل كند. و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد بايد يك روز عبادت را ترك كند و بعد جايز است احكام مستحاضه را جاري كند و احوط اين است كه تا روز دهم بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع كند و اين حكم مختص زني است كه قبل از عادت مستمرة الدم نبوده و الا بعد از گذشتن عادت جايز نيست عبادت را ترك كند.

مسأله 513 - اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند؛ بعد بفهمد حيض نبوده است؛ بايد نماز و روزه اي كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند؛ بعد بفهمد حيض بوده؛ چنانچه آن روزها را روزه نيز گرفته باشد بايد قضا نمايد.

نفاس

مسأله 514 - از وقتي كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مي آيد؛ هر خوني كه زن مي بيند؛ اگر پيش از ده روز از تمام زائيدن يا سر ده روزقطع شود؛ خون نفاس است. و زن را در حال نفاس؛ نفساء مي گويند.

مسأله 515 - خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مي بيند نفاس نيست.

مسأله 516 - لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد؛ بلكه اگر نا تمام نيز باشد در صورتي كه زائيدن صدق

كند؛ خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 517 - ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد؛ ولي بيشتر از ده روز نمي شود و مبدء حساب ده روز از تمام زائيدن است.

مسأله 518 - هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه؛ يا چيزي كه سقط شده بچه است يا نه؛ لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود شرعا خون نفاس نيست. بلكه اگر در ايام عادت يا اوصاف حيض را داشته باشد؛ حائض و در غير اين صورت؛ استحاضه است به تفصيلي كه در حيض گذشت.

مسأله 519 - بنا بر احتياط توقف در مسجد و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است؛ بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب است؛ بر نفساء هم واجب مي باشد.

مسأله 520 - طلاق دادن زني كه در حال نفاس است باطل و نزديكي كردن با او؛ حرام مي باشد. ولي اگر شوهرش با او نزديكي كند؛ كفاره ندارد.

مسأله 521 - وقتي زن از خون نفاس پاك شد؛ بايد غسل كند و عبادتهاي خود را به جا آورد. و اگر دوباره خون ببيند؛ چنانچه روزهائي را كه خون ديده با روزهائي كه در وسط پاك بوده؛ روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد؛ تمام آن نفاس است و اگر روزهائي كه پاك بوده روزه نيز گرفته باشد لازم است قضا نمايد.

مسأله 522 - اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست؛ بنا بر احتياط لازم بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند؛ كه اگر پاك است براي

عبادتهاي خود غسل كند.

مسأله 523 - اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد؛ چنانچه در حيض عادت دارد؛ به اندازه روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است. و اگر عادت ندارد؛ به مقدار عادت خويشان خود نفاس قرار داده و تا ده روز احتياط كند و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان؛ كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهائي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.

مسأله 524 - زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است؛ اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون ببيند؛ بايد به اندازه روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن واجب است يك روز عبادت را ترك نمايد و بعد جايز است احكام مستحاضه را جاري يا اينكه عبادت را تا ده روز ترك نمايد و اگر خون از ده روز بگذرد؛ بايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم را استحاضه قرار دهد و عبادتهائي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد. مثلا زني كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند؛ بايد شش روز را نفاس قرار دهد و روز هفتم نيز عبادت را ترك كند و در روز هشتم و نهم و دهم مخير است بين اينكه عبادت را ترك كند يا كارهاي استحاضه را به جا آورد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد؛ از روز بعد از عادت او استحاضه مي باشد.

مسأله 525 - زني كه در حيض عادت دارد؛ اگر بعد

از زائيدن؛ تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند؛ به اندازه روزهاي عادت او نفاس است و خوني كه بعد از نفاس تا ده روز مي بيند اگرچه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد؛ استحاضه است. مثلا زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن ماه است اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد؛ تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند؛ استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است چه نشانه هاي حيض را داشته چه نداشته باشد و همچنين است اگر در روزهاي عادتش نباشد ولي نشانه هاي حيض را داشته باشد؛ اما اگر خوني كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مي بيند در روزهاي عادت حيض او نباشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد استحاضه است.

مسأله 526 - زني كه در حيض نيست و عادت عدديه ندارد؛ اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند؛ حكم ده روز اول آن در مسأله (523) گذشت و ده روز دوم آن استحاضه است. و خوني كه بعد از آن مي بيند اگر نشانه حيض را داشته باشد يا در وقت عادتش باشد؛ حيض و گرنه آن هم استحاضه مي باشد.

غسل مس ميت

مسأله 527 - اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند يعني جائي از بدن

خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد؛ چه در خواب مس كند چه در بيداري؛ با اختيار مس كند يا بي اختيار؛ حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند؛ ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528 - براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده غسل واجب نيست اگرچه جائي را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529 - اگر موي خود را به بدن ميت برساند يا بدن خود را به موي ميت يا موي خود را به موي ميت برساند؛ بنا بر احتياط غسل كند ولكن آن غسل براي نماز كافي نيست مگر آنكه موي خود و موي ميت بلند نباشد كه در اين صورت غسل مس ميت براي نماز كافي است.

مسأله 530 - براي مس بچه مرده حتي بچه سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده غسل مس ميت واجب است؛ بنا بر اين اگر بچه چهارماهه اي مرده و بدنش سرد شده به دنيا بيايد مادر او بايد غسل مس ميت كند.

مسأله 531 - بچه اي كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مي آيد وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند و اگر بعد از مميز شدن و قبل از بلوغ غسل كند كافي است.

مسأله 532 - اگر انسان؛ ميتي را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد؛ غسل بر او واجب نمي شود؛ ولي اگر پيش از آنكه غسل سوم تمام شود جائي از بدن او را مس كند اگرچه غسل سوم آنجا تمام شده باشد بايد

غسل مس ميت نمايد.

مسأله 533 - اگر ديوانه يا بچه نابالغي ميت را مس كند؛ بعد از آنكه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 534 - بنا بر احتياط واجب اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند؛ قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند؛ انسان آن را مس نمايد؛ بايد غسل مس ميت كند؛ ولي اگر قسمتي كه جدا شده؛ استخوان نداشته باشد؛ براي مس آن غسل واجب نيست.

مسأله 535 - براي مس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده؛ غسل واجب نيست و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده يا زنده جدا شده باشد.

مسأله 536 - غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولي كسي كه مس ميت كرده؛ اگر بخواهد نماز بخواند احتياط مستحب آن است كه وضو هم بگيرد؛ ولي در مواردي كه غسل مس ميت بنا بر احتياط است بايد براي نماز وضو بگيرد.

مسأله 537 - اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد؛ يك غسل كافي است.

مسأله 538 - براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است؛ توقف در مسجد و نزديكي با زن و خواندن آيه هائي كه سجده واجب دارد؛ مانعي ندارد ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند.

احكام محتضر
مساله

مسأله 539 - مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد؛ مرد باشد يا زن؛ بزرگ باشد يا كوچك؛ بنا بر احتياط

در صورت امكان بايد به پشت بخوابانند؛ به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.

مسأله 540 - اولي آن است تا وقتي كه غسل ميت تمام نشده؛ نيز او را رو به قبله بخوابانند ولي بعد از آنكه غسلش تمام شد؛ بهتر آن است كه اورا مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.

مسأله 541 - بنا بر احتياط رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او احوط است.

مسأله 542 - مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام (ع) و ساير عقائد حقه را به كسي كه در حال جان دادن است؛ طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهائي را كه گفته شد؛ تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 543 - مستحب است اين دعا را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد اللهم اغفر لي الكثير من معاصيك و اقبل مني اليسير من طاعتك يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل مني اليسير و اعف عني الكثير انك انت العفو الغفور اللهم ارحمني فانك رحيم.

مسأله 544 - مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد؛ اگر ناراحت نمي شود؛ به جائي كه نماز مي خوانده ببرند.

مسأله 545 - مستحب است براي راحت شدن محتضر؛ بر بالين او سوره مباركه يس و صافات و احزاب و آية الكرسي و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره را بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546 - تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و همچنين حرف زدن زياد

و گريه كردن و تنها گذاشتن زنها نزد او؛ مكروه است.

احكام بعد از مرگ

مسأله 547 - بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانه ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است؛ در جائي كه مرده؛ چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند؛ ولي اگر يقين به مردن او ندارند؛ بايد صبر كنند تا معلوم شود. و نيز اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد؛ بايد به قدري دفن را عقب بيندازند؛ كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

مسأله 548 - غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگرچه دوازده امامي نباشد؛ بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند؛ از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد؛ همه معصيت كرده اند.

مسأله 549 - اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود؛ بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند؛ ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد؛ بايد ديگران تمام كنند.

مسأله 550 - اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده؛ واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند؛ ولي اگر شك يا گمان دارد؛ بايد اقدام نمايد.

مسأله 551 - اگر كسي بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند؛ بايد دوباره انجام دهد؛ ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده؛ يا شك دارد كه درست بوده يا نه لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552 - بنا بر احتياط براي غسل و كفن و نماز و دفن ميت؛ بايد از ولي او اجازه

بگيرند.

مسأله 553 - ولي زن شوهر او است و بعد از او مردهائي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زنهاي ايشانند.

مسأله 554 - اگر كسي بگويد من وصي يا ولي ميت هستم؛ يا ولي ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم؛ چنانچه به حرف او اطمينان دارند يا ميت در تصرف او است يا اينكه دو نفر عادل به گفته او شهادت دهند؛ بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 555 - اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي؛ كس ديگري را معين كند؛ ولايت اين امور با او است و لازم نيست كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معين كرده؛ اين وصيت را قبول كند؛ ولي اگر قبول كرد؛ بايد به آن عمل نمايد.

كيفيت غسل ميت

مسأله 556 - واجب است ميت را سه غسل بدهند:

اول با آبي كه با سدر مخلوط باشد.

دوم با آبي كه با كافور مخلوط باشد.

سوم با آب خالص.

مسأله 557 - سدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

مسأله 558 - اگر سدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود؛ بنا بر احتياط مستحب مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.

مسأله 559 - اگر كسي در حال احرام بميرد؛ نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند مگر اينكه در احرام حج بوده و سعي را تمام نموده باشد

كه در اين صورت با آب كافور بايد غسلش دهند.

مسأله 560 - اگر سدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود؛ يا استعمال آن جايز نباشد مثل آنكه غصبي باشد؛ بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست بنا بر احتياط ميت را با آب خالص غسل داده و تيمم نيز بدهند.

مسأله 561 - كسي كه ميت را غسل مي دهد؛ بايد مسلمان دوازده امامي و بالغ و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند. ولي اگر ميت مسلمان غير اثنا عشري را هم مذهب خودش بر طبق مذهبش غسل بدهد؛ تكليف از مؤمن اثنا عشري ساقط است.

مسأله 562 - كسي كه ميت را غسل مي دهد؛ بايد قصد قربت داشته باشد يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد.

مسأله 563 - غسل بچه مسلمان اگرچه از زنا باشد؛ واجب است. و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او؛ جايز نيست. و كسي كه از بچگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده؛ چنانچه محكوم به اسلام بوده؛ بايد او را غسل داد.

مسأله 564 - بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد؛ بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد؛ بايد بنا بر احتياط در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565 - جايز نيست مرد؛ زن را و زن مرد را غسل بدهد؛ ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد.

مسأله 566 - مرد مي تواند دختر بچه اي را كه سن او از سه سال بيشتر نيست؛ غسل دهد. و زن هم مي تواند پسر بچه اي را

كه سه سال بيشتر ندارد؛ غسل دهد.

مسأله 567 - اگر براي غسل دادن ميتي كه مرد پيدا نشود؛ زناني كه با او نسبت دارند و محرمند مثل مادر و خواهر و عمه و خاله؛ يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند؛ مي توانند از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند؛ غسلش بدهند. و نيز اگر براي غسل ميت زن؛ زن ديگري نباشد؛ مردهائي كه با او نسبت دارند و محرمند؛ يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند؛ مي توانند از زير لباس او را غسل دهند.

مسأله 568 - اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند؛ بهتر آن است كه غير از عورت؛ جاهاي ديگر ميت برهنه باشد.

مسأله 569 - نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده؛ ولي غسل باطل نمي شود.

مسأله 570 - اگر جائي از بدن ميت نجس باشد؛ بنا بر احتياط پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند؛ آب بكشند. و اولي آن است كه تمام بدن ميت؛ پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 571 - غسل ميت مثل غسل جنابت است. و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است؛ ميت را غسل ارتماسي ندهند و بايد در غسل ترتيبي قسمت چپ بدن را بعد از قسمت راست بشويند و هم اگر ممكن است بنا بر احتياط مستحب هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند؛ بلكه آب را روي آن بريزند.

مسأله 572 - كسي را كه در حال حيض

يا در حال جنابت مرده؛ لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند؛ بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.

مسأله 573 - مزد گرفتن براي غسل دادن اشكال دارد و اگر كسي براي گرفتن مزد؛ ميت را غسل دهد و در غسل دادن قصد قربت كند آن غسل صحيح است؛ ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل اشكالي ندارد.

مسأله 574 - اگر آب پيدا نشود؛ يا استعمال آن مانعي داشته باشد بايد عوض هر غسل؛ ميت را يك تيمم بدهند و احتياط واجب آن است كه يك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند و اگر كسي كه تيمم مي دهد؛ در يكي از اين سه تيمم قصد ما في الذمه نمايد يعني نيت كند كه اين تيمم را براي آنكه به تكليف عمل شده باشد؛ انجام مي دهم؛ تيمم چهارم لازم نيست.

مسأله 575 - كسي كه ميت را تيمم مي دهد؛ بايد دست خود را به زمين بزند و به صورت و پشت دستهاي ميت بكشد و اگر ممكن باشد احتياط واجب آن است كه با دست ميت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميت

مسأله 576 - ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.

مسأله 577 - لنگ بايد از ناف تا زانو؛ اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد. و پيراهن بايد؛ از سر شانه تا نصف ساق پا؛ تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد. و درازاي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و

پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي يك طرف ديگر بيايد.

مسأله 578 - مقداري از لنگ كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند؛ مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد؛ مقدار مستحب كفن مي باشد.

مسأله 579 - اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند؛ اشكال ندارد. و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب؛ كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده بر ندارند.

مسأله 580 - اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد؛ از ثلث مال او بردارند؛ يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولي مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد؛ مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 581 - اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند؛ احتياط واجب آن است كه مقدار واجب كفن را با ملاحظه شان ميت به ارزانترين قيمتي كه ممكن است تهيه نمايند؛ ولي اگر كساني از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بر دارند؛ مقداري را كه اجازه داده اند؛ از سهم آنان مي شود برداشت.

مسأله 582 - كفن زن بر شوهر است؛ اگرچه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن

را به شرحي كه در احكام طلاق گفته مي شود؛ طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد؛ شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583 - كفن ميت بر خويشان او واجب نيست؛ اگرچه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.

مسأله 584 - احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدري نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 585 - كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبي؛ اگرچه چيز ديگري هم پيدا نشود؛ جايز نيست. و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد بايد از تنش بيرون آورند؛ اگرچه او را دفن كرده باشند.

مسأله 586 - كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارجه ابريشمي خالص و بنا بر احتياط با پارچه اي كه با طلا بافته شده جايز نيست؛ ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

مسأله 587 - كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت يا پوست حيوان حلال گوشت تهيه شده؛ بنا بر احتياط در حال اختيار جايز نيست؛ ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 588 - اگر كفن ميت به نجاست خود او؛ يا به نجاست ديگري نجس شود؛ چنانچه كفن ضايع نمي شود؛ بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند اگرچه بعد از گذاشتن در قبر باشد و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست؛ در

صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد؛ بايد عوض نمايند.

مسأله 589 - كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد؛ بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590 - مستحب است انسان در حال سلامتي؛ كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

مسأله 591 - بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند؛ يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند. و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور؛ سائيده و تازه باشد و اگر به واسطه كهنه بودن؛ عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.

مسأله 592 - احتياط واجب آن است كه اول كافور را به پيشاني ميت بمالند؛ ولي در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 593 - بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن؛ حنوط نمايند اگرچه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.

مسأله 594 - كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است؛ اگر بميرد؛ حنوط كردن او جايز نيست مگر اينكه در احرام حج بعد از تمام كردن سعي بميرد.

مسأله 595 - زني كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده؛ اگرچه حرام است خود را خوشبو كند ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.

مسأله 596 - احتياط واجب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و نيز اينها را با كافور مخلوط ننمايند.

مسأله 597 - مستحب است قدري تربت حضرت سيد الشهدا (ع) را با كافور

مخلوط كنند؛ ولي بايد از آن كافور به جاهائي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد؛ آن را كافور نگويند.

مسأله 598 - اگر كافور پيدا نشود؛ يا فقط به اندازه غسل باشد؛ حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه هفت عضو نرسد بنا بر احتياط بايد اول به پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.

مسأله 599 - مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

احكام نماز ميت

مسأله 600 - نماز خواندن بر ميت مسلمان يا بچه اي كه محكوم به اسلام و شش سال او تمام شده باشد واجب است.

مسأله 601 - نماز خواندن بر بچه اي كه شش سال او تمام نشده؛ رجاء مانعي ندارد؛ ولي نماز خواندن بر بچه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.

مسأله 602 - نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها؛ يا در بين اينها بخوانند؛ اگرچه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.

مسأله 603 - كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند؛ لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد؛ اگرچه بهتر آن است كه تمام چيزهائي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.

مسأله 604 - كسي كه بر ميت نماز مي خواند؛ بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند؛ به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار

و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605 - بنا بر احتياط مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.

مسأله 606 - نمازگزار بايد از ميت دور نباشد؛ ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند؛ اگر از ميت دور باشد؛ چنانچه صفها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد.

مسأله 607 - نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد؛ ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد؛ نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 608 - بين ميت و نمازگزار بنا بر احتياط بايد پرده و يا ديوار و يا چيزي مانند اينها نباشد؛ ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 609 - در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست؛ بنا بر احتياط بايد عورتش را اگرچه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.

مسأله 610 - نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت ميت را معين كند؛ مثلا نيت كند نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي اللّه.

مسأله 611 - اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند؛ مي شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 612 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند؛ احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد.

مسأله 613 - مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند؛ ولي اگر ميت اهل علم و تقوا باشد مكروه

نيست.

مسأله 614 - اگر ميت را عمدا يا از روي فراموشي يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند؛ يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهائي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

دستور نماز ميت

مسأله 615 - نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:

بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:

اشهد ان لا اله الا اللّه و أن محمدا رسول اللّه و بعد از تكبير دوم بگويد:

اللهم صل علي محمد و آل محمد و بعد از تكبير سوم بگويد:

اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

اللهم اغفر لهذا الميت و اگر زن است بگويد:

اللهم اغفر لهذه الميتة و بعد؛ تكبير پنجم را بگويد. و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

اشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله ارسله بالحق بشيرا و نذيرا بين يدي الساعة و بعد از تكبير دوم بگويد:

اللهم صل علي محمد و آل محمد و بارك علي محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد كافضل ما صليت و باركت و ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد و صل علي جميع الانبياء و المرسلين و الشهداء و الصديقين و جميع عباد اللّه الصالحين؛

و بعد از تكبير سوم بگويد:

اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات؛ الاحياء منهم و الاموات تابع بيننا و بينهم بالخيرات انك مجيب الدعوات انك علي

كل شيء قدير و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:

اللهم ان هذا عبدك و ابن عبدك و ابن امتك نزل بك و أنت خير منزول به اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا و انت اعلم به منا؛ اللهم ان كان محسنا فزد في احسانه و ان كان مسيئا فتجاوز عنه و اغفر له؛ اللهم اجعله عندك في أعلي عليين و اخلف علي أهله في الغابرين و ارحمه برحمتك يا أرحم الراحمين

و بعد؛ تكبير پنجم را بگويد.

ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:

اللهم ان هذه امتك و ابنة عبدك و ابنة امتك نزلت بك و انت خير منزول به اللهم انا لا نعلم منها الا خيرا و انت اعلم بها منا؛ اللهم ان كانت محسنة فزد في احسانها و ان كانت مسيئة فتجاوز عنها و اغفر لها؛ اللهم اجعلها عندك في أعلي عليين و اخلف علي أهلها في الغابرين و ارحمها برحمتك يا أرحم الراحمين.

مسأله 616 - بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند؛ كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617 - كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

مسأله 618 - چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول: كسي كه نماز ميت مي خواند؛ با وضو يا غسل يا تيمم باشد و احتياط آن است در صورتي تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد؛ يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.

دوم: اگر ميت مرد است؛ امام جماعت يا كسي كه فرادي به او نماز مي خواند مقابل وسط قامت او

بايستد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.

سوم: پا برهنه نماز بخواند.

چهارم: در هر تكبير دستها را بلند كند.

پنجم: فاصله او با ميت به قدري كم باشد؛ كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم: نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم: امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.

هشتم: در جماعت اگرچه ماموم يك نفر باشد؛ عقب امام بايستد.

نهم: نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم: پيش از نماز در جماعت سه مرتبه بگويد:

الصلاة.

يازدهم: نماز را در جائي بخوانند كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آنجا مي روند.

دوازدهم: زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند؛ تنها بايستد و در صف نمازگزاران نايستد.

مسأله 619 - خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.

احكام دفن

مسأله 620 - واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد؛ بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 621 - اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد؛ مي توانند به جاي دفن؛ او را در بنا يا تابوت بگذارند.

مسأله 622 - ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 623 - اگر كسي در كشتي بميرد؛ چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد؛ بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند و گرنه بايد

در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز ميت بنا بر احتياط در صورت امكان او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و الا چيز سنگيني به پايش بسته و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جائي بيندازند كه فورا طعمه حيوانات نشود.

مسأله 624 - اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد؛ چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.

مسأله 625 - مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد؛ بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 626 - اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد؛ يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد؛ چنانچه پدر بچه مسلمان باشد؛ بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچه به طرف قبله باشد.

مسأله 627 - دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان بنا بر احتياط جايز نيست.

مسأله 628 - دفن مسلمان در جائي كه بي احترامي به او باشد؛ مانند جائي كه خاك رو به و كثافت مي ريزند؛ جايز نيست.

مسأله 629 - دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن كردن وقف شده؛ جايز نيست.

مسأله 630 - دفن ميت در قبر مرده ديگر جايز نيست؛ مگر آنكه قبر كهنه شده و ميت اولي از بين

رفته باشد.

مسأله 631 - چيزي كه از ميت جدا مي شود؛ اگرچه مو و ناخن و دندانش باشد؛ بنا بر احتياط بايد با او دفن شود. و دفن ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود؛ مستحب است.

مسأله 632 - اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد؛ بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.

مسأله 633 - اگر بچه در شكم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد؛ بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد؛ ولي بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است؛ يا زني كه اهل فن باشد؛ او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست؛ مرد محرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود؛ مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 634 - هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد اگرچه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند بايد به وسيله كساني كه در مسأله پيش گفته شد؛ پهلوي چپ او را بشكافند و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.

مستحبات دفن

مسأله 635 - مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط؛ گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند؛ مگر آنكه قبرستان دورتر؛ از جهتي بهتر باشد؛ مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند؛ يا مردم براي فاتحه اهل قبور بيشتر به

آنجا بروند و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر؛ زمين بگذارند و سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پائين قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند.

و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهائي كه دستور داده شده؛ پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنكه ميت را در لحد گذاشتند گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت نگردد و پيش از آنكه لحد را پوشانند؛ دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند اسمع افهم يا فلان ابن فلان و به جاي فلان ابن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند؛ مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علي است سه مرتبه بگويند

اسمع افهم يا محمد بن علي؛

پس از آن بگويند:

هل انت علي العهد الذي فارقتنا عليه من شهادة ان لا اله الا اللّه وحده لا

شريك له و ان محمدا صلي اللّه عليه و آله عبده و رسوله و سيد النبيين و خاتم المرسلين و ان عليا امير المؤمنين و سيد الوصيين و امام افترض اللّه طاعته علي العالمين و ان الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و القائم الحجة المهدي صلوات اللّه عليهم ائمة المؤمنين و حجج اللّه علي الخلق اجمعين و أئمتك أئمة هدي بك ابرار؛ يا فلان ابن فلان و به جاي فلان ابن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد و بعد بگويد:

اذا أتاك الملكان المقربان رسولين من عند اللّه تبارك و تعالي و سألاك عن ربك و عن نبيك و عن دينك و عن كتابك و عن قبلتك و عن أئمتك فلا تخف و لا تحزن و قل في جوابهما:

اللّه ربي و محمد (ص) نبيي و الاسلام ديني و القرآن كتابي و الكعبة قبلتي و امير المؤمنين علي بن ابي طالب امامي و الحسن بن علي المجتبي امامي و الحسين بن علي الشهيد بكربلا امامي و علي زين العابدين امامي و محمد الباقر امامي و جعفر الصادق امامي و موسي الكاظم امامي و علي الرضا امامي و محمد الجواد امامي و علي الهادي امامي و الحسن العسكري امامي و الحجة المنتظر امامي؛ هؤلاء صلوات اللّه عليهم أئمتي و سادتي و قادتي و شفعائي؛ به هم اتولي و من اعدائهم اتبرا في الدنيا و الاخرة.

ثم اعلم يا فلان ابن فلان و به جاي فلان ابن فلان اسم

ميت و پدرش را بگويد و بعد بگويد:

ان اللّه تبارك و تعالي نعم الرب و ان محمدا (ص) نعم الرسول و ان علي بن ابي طالب و اولاده المعصومين الائمة الاثني عشر نعم الائمة و ان ما جاء به محمد (ص) حق و ان الموت حق و سؤال منكر و نكير في القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و الميزان حق و تطاير الكتب حق و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من في القبور پس بگويد:

افهمت يا فلان و به جاي فلان اسم ميت را بگويد؛ پس از آن بگويد:

ثبتك اللّه بالقول الثابت و هداك اللّه الي صراط مستقيم عرف اللّه بينك و بين اوليائك في مستقر من رحمته پس بگويد:

اللهم جاف الارض عن جنبيه و اصعد بروحه اليك و لقه منك برهانا اللهم عفوك عفوك.

و اگر ميت زن است تمام خطابها و ضميرها و افعال؛ مؤنث ذكر شود.

مسأله 636 - مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد؛ با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند؛ با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند انا للّه و انا اليه راجعون اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 637 - مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي

روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره مباركه انا انزلناه را بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند اللهم جاف الارض عن جنبيه و اصعد اليك روحه و لقه منك رضوانا و أسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك.

مسأله 638 - پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند؛ مستحب است ولي ميت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد؛ دعاهائي را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.

مسأله 639 - بعد از دفن؛ مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند؛ ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه سر سلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد؛ ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 640 - مستحب است انسان در مرگ خويشان؛ مخصوصا در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند انا للّه و انا اليه راجعون بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

مسأله 641 - جايز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن خود را بخراشد و سيلي بزند و به خود آسيب برساند.

مسأله 642 - پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست و احتياط واجب آن

است كه در مصيبت آنان هم يقه پاره نكند.

مسأله 643 - اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد و خونين كند يا موي خود را بكند؛ بنا بر احتياط يك بنده آزاد كند يا ده فقير را طعام دهد و يا بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.

مسأله 644 - احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت؛ صدا را خيلي بلند نكنند.

نماز وحشت

مسأله 645 - سزاوار است در شب اول قبر؛ دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اين است كه:

در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آيت الكرسي و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره انا انزلناه را بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند اللهم صل علي محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الي قبر فلان و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند.

مسأله 646 - نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مي شود خواند؛ ولي بهتر است در اول شب؛ بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 647 - اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند؛ يا به جهت ديگر دفن او تاخير بيفتد؛ نماز وحشت را تا شب اول قبر او تاخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 648 - نبش قبر مسلمان؛ يعني شكافتن قبر او اگرچه طفل يا ديوانه باشد حرام است؛ ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.

مسأله 649 - نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگرچه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.

مسأله 650 - شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:

اول: آنكه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آنجا بماند.

دوم: آنكه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه او راضي نشود كه آن چيز در قبر بماند؛ ولي اگر ميت

وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند؛ براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.

سوم: آنكه شكافتن قبر موجب هتك حرمت نباشد و ميت بي غسل و يا بي كفن دفن شده باشد؛ يا بفهمند غسلش باطل بوده؛ يا به غير از دستور شرع كفن شده يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.

چهارم: آنكه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم: آنكه ميت را در جائي كه بي احترامي به او است مثل قبرستان كفار يا جائي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.

ششم: آنكه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است؛ قبر را بشكافند؛ مثلا بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم: آنكه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند؛ يا سيل او را ببرد؛ يا دشمن بيرون آورد.

هشتم: آنكه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند؛ ولي احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

نهم: آنكه ميت را بخواهند به مشاهد مشرفه نقل نمايند بخصوص اگر وصيت كرده باشد.

غسلهاي مستحب

مسأله 651 - در شرع مقدس اسلام غسلهائي مستحب است و از آن جمله است:

1 - غسل جمعه: و وقت آن بعد از اذان صبح است و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت اداء و قضاء تا غروب به جا آورد.

و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح

شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد.

و كسي كه مي داند در روز جمعه آب پيدا نخواهد كرد مي تواند روز پنجشنبه غسل را رجاء انجام دهد.

و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:

اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله اللهم صل علي محمد و آل محمد و اجعلني من التوابين و اجعلني من المتطهرين.

2 - غسل شب اول و هفدهم و اول شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و غسل در شب بيست و چهارم ماه رمضان.

3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بعد از ظهر تا غروب به قصد رجاء بياورند و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورند.

4 - غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5 - غسل روز هشتم و نهم ذيحجه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6 - غسل كسي كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمدا نخوانده در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.

7 - غسل كسي كه جائي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده باشد.

8 - غسل احرام.

9 - غسل دخول حرم.

10 - غسل دخول مكه.

11 - غسل زيارت خانه كعبه.

12 - غسل دخول كعبه.

13 - غسل براي نحر و يا ذبح و حلق.

14 - غسل داخل شدن مدينه منوره.

15 - غسل داخل شدن

حرم پيغمبر (ص).

16 - غسل وداع قبر مطهر پيغمبر (ص).

17 - غسل براي مباهله با خصم.

18 - غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده.

19 - غسل براي استخاره.

20 - غسل براي استسقاء.

21 - غسل شب نيمه شعبان.

22 - غسل در وقت احتراق قرص آفتاب در كسوف.

23 - غسل توبه.

مسأله 652 - فقهاء در بيان اغسال مستحبه اغسال زيادي نقل فرموده اند كه از جمله آنها اين چند غسل است:

(1) غسل تمام شبهاي طاق ماه رمضان و غسل تمام شبهاي دهه آخر آن و غسل ديگري در آخر شب بيست و سوم آن.

(2) غسل روز بيست و چهارم ذي الحجة.

(3) غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي القعدة.

(4) غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.

(5) غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.

(6) غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد؛ ولي اگر اتفاقا يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد يا مثلا براي شهادت دادن رفته باشد؛ غسل مستحب نيست.

(7) غسل براي دخول مسجد پيغمبر (ص).

(8) غسل براي زيارت معصومين (ع) از دور يا نزديك؛ ولي احوط اين است كه اين غسلها را به قصد رجاء به جا آورند.

مسأله 653 - انسان مي تواند با غسلهاي مستحبي كه در مسأله (651) ذكر شد؛ كاري كه مانند نماز؛ وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 654 - اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل به جا آورد كافي است.

تيمم
7 مورد

در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمم كرد:

اول: آنكه تهيه آب به

قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 655 - اگر انسان در آبادي باشد بايد بنا بر احتياط براي تهيه آب وضو و غسل؛ به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود و اگر در بيابان باشد؛ چنانچه زمين آن پست و بلند يا به جهت زيادي درختان راه رفتن در آن دشوار است بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند «1» در جستجوي آب رود و الا بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد.

مسأله 656 - اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعض ديگر پست و بلند باشد؛ در طرفي كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 657 - در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست؛ در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 658 - كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه آب وقت دارد؛ اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست؛ بايد براي تهيه آب برود و اگر گمان دارد آب هست؛ رفتن به آن محل لازم نيست؛ ولي اگر گمان او قوي و به حد اطيمنان باشد؛ بايد براي تهيه آب به آن محل برود.

مسأله 659 - لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود؛ بلكه مي تواند كسي را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.

مسأله 660 - اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر

خود؛ يا در منزل يا در قافله آب هست؛ بنا بر احتياط بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند يا از پيدا كردن آن نا اميد شود.

مسأله 661 - اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همانجا بماند؛ چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي كند؛ احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 662 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همانجا بماند؛ چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود؛ احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.

مسأله 663 - اگر وقت نماز تنگ باشد؛ يا از دزد و درنده بترسد؛ يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمل كند؛ جستجو لازم نيست.

مسأله 664 - اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود؛ اگرچه معصيت كرده ولي نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 665 - كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند؛ چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد؛ چنانچه وقت وسعت داشته باشد لازم است وضو گرفته و نماز را اعاده نمايد.

مسأله 666 - اگر بعد از جستجو؛ آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جائي كه جستجو كرده آب بوده؛ در صورتي كه وقت باقي باشد بايد وضو گرفته و نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 667 - كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است؛ اگر بدون جستجو با

تيمم نماز بخواند و بعد از نماز و پيش از گذشتن وقت بفهمد كه براي جستجو وقت داشته؛ احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند.

مسأله 668 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز؛ وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست يا نمي تواند وضو بگيرد؛ چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد نبايد آن را باطل نمايد؛ ولي مي تواند با عيال خود نزديكي كند اگرچه بداند كه از غسل متمكن نخواهد شد.

مسأله 669 - اگر پيش از وقت نماز؛ وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست؛ چنانچه بتواند وضوي خود را نگهدارد؛ احتياط مستحب آن است كه آن را باطل نكند.

مسأله 670 - كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند؛ چنانچه وقت نماز داخل شده باشد؛ ريختن آن حرام است و احتياط مستحب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.

مسأله 671 - كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند؛ اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند؛ يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده؛ ولي نمازش با تيمم صحيح است؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را نيز بخواند.

دوم از موارد تيمم:

مسأله 672 - اگر به واسطه پيري؛ يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها؛ يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد؛ دسترسي به آب نداشته باشد؛ بايد تيمم كند و همچنين است اگر

تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدري مشقت داشته باشد كه مردم آن را تحمل نمي كنند؛ ولي در صورت اخير چنانچه تيمم ننمايد و وضو بگيرد وضوي او صحيح است.

مسأله 673 - اگر براي كشيدن آب از چاه؛ دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد؛ اگرچه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند؛ ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او ضرر دارد؛ واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 674 - اگر ناچار شود كه براي تهيه آب قرض كند؛ بايد قرض نمايد؛ ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد؛ واجب نيست قرض كند.

مسأله 675 - اگر كندن چاه مشقت ندارد؛ بايد براي تهيه آب چاه بكند.

مسأله 676 - اگر كسي مقداري آب بي منت به او ببخشد بايد قبول كند.

سوم از موارد تيمم:

مسأله 677 - اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد؛ يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود؛ يا مرضش طول بكشد؛ يا شدت يابد يا به سختي معالجه شود؛ بايد تيمم نمايد؛ ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد؛ بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 678 - لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد؛ بلكه اگر احتمال ضرر بدهد؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال؛ ترس براي او پيدا شود؛ بايد تيمم كند.

مسأله 679 - كسي كه مبتلا به

درد چشم است و آب براي او ضرر دارد؛ بايد تيمم نمايد.

مسأله 680 - اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر؛ تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد؛ تيمم او باطل است. و اگر بعد از نماز بفهمد؛ بنا بر احتياط واجب در صورتي كه وقت باقي باشد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر وقت گذشته قضا ندارد.

مسأله 681 - كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد؛ چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته وضو و غسل او صحيح است.

چهارم از موارد تيمم:

مسأله 682 - هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند؛ دچار زحمت مي شود بايد تيمم نمايد و جواز تيمم به اين جهت در سه صورت است:

1 - آنكه اگر آب را در وضو يا غسل صرف نمايد خودش فعلا يا بعدا به تشنگي كه باعث تلف يا مرضش شده يا تحملش مشقت زيادي دارد مبتلا خواهد شد.

2 - آنكه بر كساني كه حفظشان بر او واجب است بترسد كه از تشنگي تلف يا بيمار شوند.

3 - آنكه بر غير خود (چه انسان باشد يا حيوان) بترسد و تلف يا بيماري يا بيتابي شان بر او گران باشد و در غير اين صورت با داشتن آب تيمم جايز نيست.

مسأله 683 - اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد؛ بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند؛ ولي چنانچه

آب را براي حيوانش يا بچه نا بالغ بخواهد؛ بايد آب نجس را به آنان بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد؛ به شرط آنكه نجاست آب موجب ضرر نباشد.

پنجم از موارد تيمم:

مسأله 684 - كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند؛ براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند؛ بنا بر احتياط؛ بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند؛ ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمم كند؛ بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

ششم از موارد تيمم:

مسأله 685 - اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد؛ مثلا آب يا ظرفش غصبي است و غير از آن؛ آب و ظرف ديگري ندارد؛ بايد به جاي وضو و غسل تيمم كند.

هفتم از موارد تيمم:

مسأله 686 - هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود بايد تيمم كند.

مسأله 687 - اگر عمدا نماز را به قدري تاخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد؛ معصيت كرده ولي نماز او با تيمم صحيح است.

مسأله 688 - كسي كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براي نماز او مي ماند يا نه؛ بايد تيمم نمايد.

مسأله 689 - كسي كه به واسطه تنگي وقت تيمم كرده و بعد از نماز مي توانسته وضو بگيرد و نگرفته تا آبي كه

داشته از دستش رفت؛ در صورتي كه وظيفه اش تيمم باشد؛ بايد دوباره تيمم نمايد اگرچه تيمم خود را نشكسته باشد.

مسأله 690 - كسي كه آب دارد؛ اگر به واسطه تنگي وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود؛ چنانچه وظيفه اش تيمم باشد احتياط واجب آن است كه براي نمازهاي بعدي دوباره تيمم كند.

مسأله 691 - اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند؛ بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد؛ بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد؛ بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهائي كه تيمم به آنها صحيح است

مسأله 692 - تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم؛ نكند و اگر خاك نباشد؛ با ريگ يا كلوخ و چنانچه ريگ و كلوخ هم نباشد با سنگ تيمم نمايد.

مسأله 693 - تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است و بنا بر احتياط در حال اختيار به گچ و آهك پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق تيمم ننمايند.

مسأله 694 - اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود؛ بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينها است تيمم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود؛ بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود؛ واجب است بعدا قضاي آن را به

جا آورد.

مسأله 695 - اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند؛ تيمم به گرد باطل است و همچنين اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد؛ تيمم به گل باطل مي باشد.

مسأله 696 - كسي كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد؛ چنانچه ممكن است؛ بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد لازم است نماز خود را در خارج وقت قضا نمايد.

مسأله 697 - اگر با خاك و ريگ؛ چيزي مانند كاه كه تيمم به آن باطل است مخلوط شود؛ نمي تواند به آن تيمم كند؛ ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود؛ تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 698 - اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمم كند؛ چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 699 - تيمم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك؛ به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 700 - چيزي كه بر آن تيمم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمم به آن صحيح است ندارد؛ نماز را بنا بر احتياط با تيمم بخواند و نيز قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 701 - اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزي صحيح است و به آن تيمم نمايد؛ بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده؛ نمازهائي را كه با آن

تيمم خوانده بايد دوباره بخواند.

مسأله 702 - چيزي كه بر آن تيمم مي كند و مكان آن چيز بايد غصبي نباشد؛ پس اگر بر خاك غصبي تيمم كند؛ يا خاكي را كه مال خود او است بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمم كند؛ تيمم او باطل مي باشد.

مسأله 703 - تيمم در فضاي غصبي باطل است؛ پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد؛ تيمم او باطل مي باشد.

مسأله 704 - تيمم به چيز غصبي يا در فضاي غصبي يا بر چيزي كه در ملك غصبي است؛ در حالي كه فراموش كرده يا غفلت داشته باشد صحيح است. ولي اگر چيزي را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمم مي كند در آن ملك بگذارد يا در فضاي آن ملك تيمم نمايد؛ حكم او حكم عامد است.

مسأله 705 - كسي كه در جاي غصبي حبس است؛ اگر آب و خاك آن هر دو غصبي است؛ بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 706 - چيزي كه بر آن تيمم مي كند؛ بنا بر احتياط در صورت امكان بايد گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدن دست برآن؛ بنا بر احتياط مستحب دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 707 - تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.

دستور تيمم بدل از وضو يا غسل

مسأله 708 - در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار

چيز واجب است:

اول: نيت.

دوم: زدن كف دو دست باهم بر چيزي كه تيمم به آن صحيح است.

سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن؛ از جائي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و احتياطا بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.

چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

مسأله 709 - احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد چه بدل از غسل؛ به اين ترتيب به جا آورد:

يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.

احكام تيمم

مسأله 710 - اگر مختصري هم از پيشاني يا پشت دستها را مسح نكند تيمم باطل است؛ چه عمدا مسح نكند؛ يا مسأله را نداند؛ يا فراموش كرده باشد؛ ولي دقت زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دستها مسح شده كافي است.

مسأله 711 - براي آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده؛ بايد مقدار بالاتر از مچ را هم مسح نمايد؛ ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712 - پيشاني و پشت دستها را بنا بر احتياط بايد از بالا به پائين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمم مي كند؛ باطل است.

مسأله 713 - در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا

بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد و چنانچه يك تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفه فعلي خود را انجام دهد اگرچه در تشخيص اشتباه كند تيممش صحيح است.

مسأله 714 - در تيمم بنا بر احتياط استحبابي بايد كف دستها و پشت دستها در صورت تمكن پاك باشد.

مسأله 715 - انسان بايد براي تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني و دستها يا در كف دستها مانعي باشد؛ مثلا چيزي به آنها چسبيده باشد؛ بايد برطرف نمايد.

مسأله 716 - اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند؛ بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند؛ بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.

مسأله 717 - اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد؛ ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد؛ بايد آن را عقب بزند.

مسأله 718 - اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد؛ بايد جستجو نمايد تا يقين و اطمينان كند كه مانعي نيست.

مسأله 719 - اگر وظيفه او تيمم است و نمي تواند تيمم كند؛ بايد نائب بگيرد. و كسي كه نائب مي شود؛ بايد او را با دست خود او تيمم دهد و اگر ممكن

نباشد بايد نائب؛ دست خود را به چيزي كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستهاي او بكشد.

مسأله 720 - اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه؛ چنانچه از محل آن گذشته؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر نگذشته بايد آن قسمت را به جا آورد.

مسأله 721 - اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه؛ در صورتي كه احتمال بدهد كه حال عمل ملتفت بوده تيمم او صحيح است و چنانچه شك او در مسح دست چپ باشد لازم است او را مسح كند مگر آنكه در عملي كه مشروط به طهارت است داخل شده و يا موالات فوت شده باشد.

مسأله 722 - كسي كه وظيفه اش تيمم است نمي تواند بنا بر احتياط پيش از وقت نماز براي نماز تيمم كند؛ ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقي باشد؛ مي تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 723 - كسي كه وظيفه اش تيمم است؛ اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند؛ در وسعت وقت مي تواند با تيمم نماز بخواند؛ ولي اگر بداند تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود؛ بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند. و نيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود؛ احتياط واجب آن است كه صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند؛ يا در تنگي وقت با تيمم نماز را به جا آورد.

مسأله 724 - كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند؛ اگر يقين

كند يا احتمال بدهد كه عذرش برطرف نمي شود؛ مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمم بخواند؛ ولي اگر بعدا عذرش برطرف شد بايد دوباره آنها را با وضو يا غسل به جا آورد.

مسأله 725 - كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند؛ جايز است نمازهاي مستحبي را مثل نافله هاي شبانه روز - كه وقت معين دارد – با تيمم بخواند؛ ولي اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مي شود احوط آن است كه آنها را در اول وقتشان به جا نياورد.

مسأله 726 - كسي كه احتياطا غسل جبيره اي و تيمم نمايد مثلا جراحتي در پشت اوست؛ اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سر بزند مثلا بول كند؛ براي نمازهاي بعد بدل از غسل احتياطا تيمم كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 727 - اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگري تيمم كند؛ بعد از برطرف شدن عذر؛ تيمم او باطل مي شود.

مسأله 728 - چيزهائي كه وضو را باطل مي كند؛ تيمم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهائي كه غسل را باطل مي نمايد؛ تيمم بدل از غسل را هم باطل مي كند.

مسأله 729 - كسي كه نمي تواند غسل كند؛ اگر چند غسل بر او واجب باشد جايز است يك تيمم بدل از آنها بنمايد و احتياط مستحب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمم نمايد.

مسأله 730 - كسي كه نمي تواند غسل كند؛ اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد؛ بايد بدل از غسل تيمم نمايد و اگر كسي كه نمي تواند وضو بگيرد

و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد؛ بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 731 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند؛ لازم نيست براي نماز وضو بگيرد؛ ولي اگر بدل از غسلهاي ديگر تيمم كند؛ كفايت از وضو نمي نمايد؛ پس اگر نتواند وضو بگيرد بايد تيمم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 732 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد؛ چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند؛ بايد بدل از غسل تيمم نمايد.

مسأله 733 - كسي كه بايد براي انجام عملي مثلا براي خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند اگر در تيمم اول؛ نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد و تيمم دوم را به قصد اينكه وظيفه خود را انجام داده باشد؛ به جا آورد كفايت مي كند.

مسأله 734 - كسي كه وظيفه اش تيمم است اگر براي كاري تيمم كند؛ تا تيمم و عذر او باقي است؛ كارهائي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد؛ مي تواند به جا آورد؛ ولي اگر عذرش تنگي وقت بوده؛ يا با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن؛ تيمم كرده؛ فقط كارهائي را كه براي آن تيمم نموده مي تواند انجام دهد.

مسأله 735 - در چند مورد بهتر است نمازهائي را كه انسان با تيمم خوانده؛ قضا نمايد:

اول: آنكه از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم نماز خوانده است.

دوم: آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمدا خود را جنب كرده

و با تيمم نماز خوانده است.

سوم: آنكه تا آخر وقت؛ عمدا در جستجوي آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد؛ آب پيدا مي شد.

چهارم: آنكه عمدا نماز را تاخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم: آنكه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.

احكام نماز
نماز

نماز بهترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود؛ عبادتهاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود.

و همانطور كه اگر انسان شبانه روزي پنج نوبت در نهر آبي شستشو كند؛ چرك در بدنش نمي ماند؛ نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كند.

و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد مانند كسي است كه نماز نمي خواند؛ پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد سزاوار عذاب آخرت است.

روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند؛ مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملا به جا نياورد؛ حضرت فرمودند:

اگر اين مرد در حالي كه نمازش اينطور است از دنيا برود؛ به دين من از دنيا نرفته است.

پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتاب زدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملا به

اين مطلب توجه كند؛ از خود بي خبر مي شود؛ چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك امير المؤمنين علي (ع) بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نماز گزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني را كه مانع قبول شدن نماز است مانند:

حسد؛ كبر؛ غيبت؛ خوردن حرام؛ آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكاة بلكه هر معصيتي را ترك كند.

و همچنين سزاوار است كارهائي را كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد؛ مثلا در حال خواب آلودگي و خودداري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و كارهائي را كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد؛ مثلا انگشتر عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

نمازهاي واجب

نمازهاي واجب شش است:

اول: نماز يوميه.

دوم: نماز آيات.

سوم: نماز ميت.

چهارم: نماز طواف واجب خانه كعبه.

پنجم: نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

ششم: نمازي كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.

نمازهاي واجب يوميه

نمازهاي واجب يوميه پنج است:

ظهر و عصر؛ هر كدام چهار ركعت؛ مغرب؛ سه ركعت؛ عشا؛ چهار ركعت؛ صبح؛ دو ركعت.

مسأله 736 - در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرائطي كه گفته مي شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 737 - اگر چوب يا چيزي مانند آن را شاخص؛ راست در زمين هموار فرو برند؛ صبح كه خورشيد بيرون مي آيد؛ سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هرچه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي «2» به آخرين درجه كمي مي رسد و ظهر كه گذشت؛ سايه آن به طرف مشرق برمي گردد و هرچه خورشيد رو به مغرب مي رود سايه زيادتر مي شود؛ بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت؛ معلوم مي شود ظهر شرعي شده است؛ ولي در بعضي از شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود؛ بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد؛ معلوم مي شود ظهر شده است.

مسأله 738 - در زمان غيبت امام (ع) نماز جمعه در غير صورتي كه ذكر خواهد شد اگر اقامه شود مجزي از نماز ظهر نيست.

مسأله 739 - وقت نماز ظهر و عصر بعد از زوال تا غروب آفتاب است؛ ولي چنانچه نماز عصر را عمدا قبل از نماز ظهر بخوانند باطل است مگر اينكه از آخر وقت بيش از آوردن يك نماز مجال نباشد؛ كه در اين فرض اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده؛ نماز ظهر او قضا است و بايد نماز عصر را بخواند و اگر كسي پيش از اين

وقت اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند؛ نمازش صحيح است و احوط اين است كه آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت ديگر به قصد ما في الذمه به جا آورد.

مسأله 740 - اگر پيش از خواندن نماز ظهر؛ سهوا مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است؛ بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم همه نماز ظهر باشد و بعد از آنكه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند.

مسأله 741 - اگر در زمان غيبت نماز جمعه با شرايطش با امامت حاكم شرع كه قدرت در دست داشته باشد يا كس ديگري كه صلاحيت براي امام جماعت دارد و از طرف حاكم شرع مزبور تعيين شده باشد اقامه شود؛ احتياط واجب آن است كه مكلف براي اداء آن حاضر شود و لكن حضور براي چند طايفه واجب نيست:

(1) پيران كه ضعف دارند.

(2) زنها.

(3) مسافر در محل اقامت نماز.

(4) آنهائي كه از محل نماز جمعه بيشتر از دو فرسخ دورند.

(5) مريض.

(6) عاجز مثل كور و شل؛ ولكن اگر اينها حاضر شدند؛ نماز جمعه شان از نماز ظهر مجزي مي باشد.

مسأله 742 - وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا وقتي كه سايه شاخص در طرف مشرق به اندازه خود شاخص شود.

و نماز جمعه دو ركعت مي باشد و بهتر است كه قرائت آن را به جهر بخوانند و در هر ركعت بعد از حمد قرائت سوره واجب است و بهتر است در ركعت اول سوره جمعه و در ركعت

دوم سوره منافقين را بخوانند و نيز در هر ركعت قنوت مستحب است:

در ركعت اول قبل از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و دو خطبه قبل از نماز واجب است و هر خطبه بايد شامل باشد بر حمد بر خداوند متعال و صلوات بر پيغمبر اكرم و ائمه هدي و ترغيب مردم و وصيت آنها به تقوي و مواظبت بر واجبات و اجتناب از معاصي و قرائت سوره خفيفه و كسي كه بنا بر احتياط بايد به نماز جمعه حاضر شود و در آن وقت مشغول نماز ظهر باشد كه مي تواند نماز جمعه را درك كند؛ نماز ظهرش اشكال دارد و درك نماز جمعه نظير درك نماز جماعت است كه بيان خواهد شد.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 743 - احتياط واجب آن است كه قبل از اينكه سرخي طرف مشرق - كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود - از بالاي سر انسان بگذرد؛ انسان نماز مغرب را به جا نياورد.

مسأله 744 - وقت نماز مغرب و عشا تا نيمه شب امتداد دارد ولي نماز عشا در صورتي كه با التفات؛ قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است مگر اينكه از وقت بيش از مقدار اداء نماز عشا نمانده باشد كه در اين صورت لازم است نماز عشا را قبل از نماز مغرب بخواند.

مسأله 745 - اگر كسي اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود؛ نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 746 - اگر پيش از خواندن نماز مغرب؛ سهوا مشغول نماز عشا شود و در بين نماز

بفهمد كه اشتباه كرده؛ چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است؛ بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته است بايد نماز را به هم زند و بعد از خواندن نماز مغرب نماز عشا را به جا آورد.

مسأله 747 - آخر وقت نماز عشا نصف شب است.

و شب را بايد از اول غروب تا اول آفتاب حساب كرد «3».

مسأله 748 - اگر از روي معصيت؛ يا به واسطه عذري نماز مغرب يا عشا را تا نصف شب نخواند؛ بنا بر احتياط واجب؛ بايد قبل از اذان صبح بدون اينكه نيت اداء و قضاء كند آن نماز را به جا آورد.

وقت نماز صبح

مسأله 749 - نزديك اذان صبح از طرف مشرق؛ سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول گويند.

موقعي كه آن سفيده پهن شد؛ فجر دوم و اول وقت نماز صبح است.

و آخر وقت نماز صبح موقعي است كه آفتاب بيرون مي آيد.

احكام وقت نماز

مسأله 750 - موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است؛ يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند؛ بلكه به اذان شخصي كه وقت شناس و مورد اطمينان باشد يا به خبر دادن او به دخول وقت نيز مي توان اكتفا نمود.

مسأله 751 - اگر به واسطه ابر يا غبار؛ نتواند در اول وقت نماز؛ به داخل شدن وقت يقين كند؛ چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده؛ مي تواند مشغول نماز شود؛ ولي در چيزهائي كه نسبت به شناختن وقت مانع شخصي باشد مثل نابينائي و در زندان بودن احتياط واجب آن است كه نماز را تاخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است.

مسأله 752 - اگر به يكي از راه هاي گذشته براي انسان ثابت شود كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده؛ نماز او باطل است.

و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده.

و بنا بر احتياط اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده؛ يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده بود؛ نماز را اعاده نمايد.

مسأله 753 - اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت؛ مشغول نماز شود؛ چنانچه بعد از نماز

بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده؛ نماز او صحيح است و اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت؛ نمازش باطل است.

بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است؛ بايد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 754 - اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه؛ نماز او باطل است.

ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت داخل شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه؛ نمازش صحيح است.

مسأله 755 - اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه به جا آوردن بعضي از كارهاي مستحب نماز؛ مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد آن مستحب را به جا نياورد؛ مثلا اگر به واسطه خواندن قنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود؛ بايد قنوت را نخواند.

مسأله 756 - كسي كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز را به نيت اداء بخواند؛ ولي نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تاخير بيندازد.

مسأله 757 - كسي كه مسافر نيست؛ اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعدا نماز ظهر را قضا كند.

و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت وقت دارد؛ بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و

اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عشا را بخواند و بعدا مغرب را به جا آورد.

مسأله 758 - كسي كه مسافر است؛ اگر تا غروب آفتاب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد؛ بايد فقط عصر را بخواند و بعدا نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد؛ بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد عشا را بخواند و بعدا مغرب را به جا آورد و چنانچه بعد از خواندن عشا معلوم شود كه از وقت به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب مانده است؛ بايد فورا نماز مغرب را به نيت اداء به جا آورد.

مسأله 759 - مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است؛ مگر آنكه تاخير آن از جهتي بهتر باشد؛ مثلا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760 - هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند؛ ناچار است با تيمم نماز بخواند؛ چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است؛ مي تواند در اول وقت نماز بخواند؛ ولي اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مي رود بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد؛ در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد؛ بلكه براي مستحبات

نماز نيز مانند اذان و اقامه و قنوت اگر وقت دارد مي تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

و در عذرهاي ديگر غير از موارد تيمم اگر احتمال بدهد كه عذر او باقي باشد جايز است اول وقت نماز بخواند؛ ولي چنانچه در اثناء وقت عذرش برطرف گردد لازم است اعاده نمايد.

مسأله 761 - كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد؛ بايد براي يادگرفتن اينها نماز را از اول وقت تاخير بيندازد؛ ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند مي تواند در اول وقت مشغول نماز شود؛ پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد؛ نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد؛ جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد؛ عمل نمايد و نماز را تمام كند؛ ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده؛ دوباره بخواند و اگر صحيح بوده اعاده لازم نيست.

مسأله 762 - اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خودرا مطالبه مي كند؛ در صورتي كه ممكن است؛ بايد اول قرض خود را بدهد؛ بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فورا آن را به جا آورد پيش آمد كند؛ مثلا ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند؛ بعد نماز بخواند و چنانچه در هر دو صورت؛ اول نماز بخواند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است.

نمازهائي كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 763 - انسان

بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است.

مسأله 764 - اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است؛ نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همينطور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765 - اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده؛ بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و نمازش را تمام كند.

مسأله 766 - اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه؛ بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند؛ ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز؛ آفتاب غروب مي كند و براي يك ركعت از نماز هم مجال نيست؛ بايد به نيت نماز عصر نماز را تمام كند و قضاي ظهر نيز واجب نيست.

مسأله 767 - اگر در نماز عشا؛ پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه؛ چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز؛ نصف شب مي شود و به مقدار يك ركعت از نماز هم مجال نيست؛ بايد به نيت عشا نماز را تمام كند.

و اگر بيشتر وقت دارد؛ بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند

و نماز را سه ركعتي تمام كند؛ بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 768 - اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه؛ چنانچه وقت كم است بايد نماز عشا را تمام كند و اگر به مقدار پنج ركعت وقت باشد؛ بايد نماز را به هم زده و بعد از نماز مغرب نماز عشا را بخواند.

مسأله 769 - اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است؛ نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند؛ مثلا موقعي كه نماز عصر را احتياطا مي خواند؛ اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است؛ نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 770 - برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز اداء و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.

مسأله 771 - اگر وقت نماز اداء وسعت داشته باشد؛ انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند ولي بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد؛ مثلا اگر مشغول نماز ظهر است در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.

نمازهاي مستحب

مسأله 772 - نمازهاي مستحبي زياد است و آن را نافله گويند و بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روزي بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و

دو ركعت نافله صبح مي باشد.

و چون دو ركعت نافله عشا را بنا بر احتياط واجب بايد نشسته بخواند؛ يك ركعت حساب مي شود؛ ولي روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر؛ چهار ركعت اضافه مي شود.

مسأله 773 - از يازده ركعت نافله شب؛ هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود.

و دستور كامل نافله شب در كتابهاي دعا گفته شده است.

مسأله 774 - نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند؛ ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند؛ مثلا كسي كه مي خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند؛ بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وتر را نشسته بخواند؛ دو نماز يك ركعتي نشسته بخواند.

مسأله 775 - نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند و نافله عشا چنانچه به قصد رجاء خوانده شود مانعي ندارد.

وقت نافله هاي يوميه

مسأله 776 - نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود؛ به اندازه دو هفتم آن شود؛ مثلا اگر درازاي شاخص هفت وجب باشد؛ هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد؛ آخر وقت نافله ظهر است.

مسأله 777 - نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت فضيلت آن تا موقعي است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود؛ به چهار هفتم آن برسد و

چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند؛ بايد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط واجب؛ نيت اداء و قضا نكند.

مسأله 778 - وقت فضيلت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.

مسأله 779 - وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلا فاصله خوانده شود.

مسأله 780 - نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت فضيلت آن بعد از فجر اول است تا وقتي كه سرخي طرف مشرق پيدا شود.

و نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد.

و ممكن است نافله صبح را بعد از نافله شب بلا فاصله بخوانند.

مسأله 781 - وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

مسأله 782 - مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند؛ مي تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله

مسأله 783 - يكي از نمازهاي مستحبي؛ نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود.

و وقت آن بنا بر احتياط پيش از آن است كه سرخي طرف مغرب از بين برود.

و در ركعت اول آن؛ بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في

الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين و در قنوت آن بگويند اللهم اني اسألك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الا انت ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تفعل بي كذا و كذا و به جاي كذا و كذا حاجتهاي خود را بگويند و بعد بگويند اللهم انت ولي نعمتي و القادر علي طلبتي تعلم حاجتي فأسألك بحق محمد و آل محمد عليه و عليهم السلام لما قضيتها لي.

مقدمات نماز
احكام قبله

مسأله 784 - خانه كعبه كه در مكه معظمه مي باشد قبله است و بايد رو به روي آن نماز خواند؛ ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافي است.

و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سربريدن حيوانات؛ بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 785 - كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند؛ بايد صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد.

مسأله 786 - كسي كه بايد نشسته نماز بخواند؛ بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم او رو به قبله باشد.

مسأله 787 - كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند؛ بايد در

حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند؛ بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 788 - نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده و بنا بر احتياط سجده سهو را نيز بايد رو به قبله به جا آورد.

مسأله 789 - نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند؛ لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 790 - كسي كه مي خواهد نماز بخواند؛ بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين يا چيزي كه در حكم يقين است پيدا كند كه قبله كدام طرف است و اگر نتواند بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاي آنان يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد حتي اگر از گفته فاسق يا كافري كه به واسطه قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند كافي است.

مسأله 791 - كسي كه گمان به قبله دارد اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند؛ نمي تواند به گمان خود عمل نمايد؛ مثلا اگر ميهمان از گفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند؛ ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا كند؛ نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 792 - اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد؛ يا با اينكه كوشش كرده؛ گمانش به طرفي نمي رود؛ نماز خواندن به يك طرف كافي است

و احتياط مستحب آن است كه چنانچه وقت نماز وسعت دارد چهار نماز به چهار طرف بخواند.

مسأله 793 - اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است؛ بنا بر احتياط بايد به هر دو طرف نماز بخواند.

مسأله 794 - كسي كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند؛ اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود؛ احتياط مستحب آن است كه نماز اول را به آن چند طرف بخواند؛ بعد نماز دوم را شروع كند.

مسأله 795 - كسي كه يقين به قبله ندارد؛ اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد؛ مثلا بخواهد سر حيواني را ببرد؛ بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست؛ به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

پوشانيدن بدن در نماز

مسأله 796 - مرد بايد در حال نماز؛ اگرچه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر آن است كه از ناف تا زانو را هم بپوشاند.

مسأله 797 - زن بايد در موقع نماز؛ تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند و احتياط مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند؛ ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا لازم نيست؛ اما براي آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است؛ بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پائين تر از مچها را هم بپوشاند.

مسأله 798 - موقعي كه انسان قضاي سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به جا مي آورد

بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند و احتياط مستحب آن است كه در موقع به جا آوردن سجده سهو نيز خود را بپوشاند.

مسأله 799 - اگر انسان عمدا يا از روي ندانستن مسأله؛ در نماز عورتش را نپوشاند؛ نمازش باطل است.

مسأله 800 - اگر شخصي در بين نماز بفهمد كه عورت او پيدا است؛ اظهر اين است كه نمازش باطل است؛ ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده؛ نمازش صحيح است.

و همچنين است اگر در اثناء نماز بفهمد كه قبلا عورتش پيدا بوده در صورتي كه زمان فهميدن پوشيده باشد.

مسأله 801 - اگر در حال ايستادگي لباسش او را مي پوشاند ولي ممكن است در حال ديگر؛ مثلا در حال ركوع و سجود نپوشاند؛ چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود؛ بوسيله اي آن را بپوشاند؛ نماز او صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802 - انسان موقعي كه پوشاك ندارد مي تواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند.

مسأله 803 - انسان در حال ناچاري مي تواند در نماز خود را با گل بپوشاند.

مسأله 804 - اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند مي تواند نمازش را در اول وقت به طوري كه در مسأله بعدي ذكر مي شود به جا آورد؛ ولي اگر تا آخر وقت پوشاك پيدا كند لازم است آن نماز را اعاده كند.

مسأله 805 - كسي كه مي خواهد نماز بخواند؛ اگر براي پوشاندن خود حتي برگ درخت و علف و گل و لجن نداشته باشد در صورتي كه احتمال بدهد كه نا محرم او را

مي بيند بايد نشسته نماز بخواند و اگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمي بيند ايستاده نماز بخواند و بنا بر احتياط دست بر عورت خود بگذارد و در هر دو حال ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد و اشاره سجود را بيشتر نمايد.

لباس نمازگزار

مسأله 806 - لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول: آنكه پاك باشد.

دوم: آنكه مباح باشد.

سوم: آنكه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم: آنكه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم: آنكه اگر نمازگزار مرد است؛ لباس او ابريشم خالص و طلا باف نباشد.

و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 807 - شرط اول لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي در حال اختيار با بدن يا لباس نجس نماز بخواند؛ نمازش باطل است.

مسأله 808 - كسي كه نمي داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است؛ اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند؛ نمازش باطل مي باشد.

مسأله 809 - اگر به واسطه ندانستن مسأله از روي تقصير؛ چيز نجسي را نداند نجس است؛ مثلا نداند عرق كافر مشرك نجس است و با آن نماز بخواند؛ نمازش باطل است.

مسأله 810 - اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده؛ نماز او صحيح است.

مسأله 811 - اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد؛ بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 812 - كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز؛ بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با

نجاست بخواند؛ ملتفت شود كه نجس شده؛ يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن؛ نماز را به هم نمي زند؛ در بين نماز؛ بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد؛ يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده؛ لباس را بيرون آورد.

ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد نماز به هم مي خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند؛ بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 813 - كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است؛ اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده؛ يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد؛ بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند؛ يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند؛ اما اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند؛ بايد با همان لباس نجس نماز را تمام كند.

مسأله 814 - كسي كه در تنگي وقت مشغول

نماز است؛ اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آنكه چيزي از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده؛ يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده؛ در صورتي كه آب كشيدن بدن؛ نماز را به هم نمي زند؛ بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند؛ بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.

مسأله 815 - كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد؛ چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده؛ نماز او صحيح است.

مسأله 816 - اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده؛ نمازش صحيح است.

مسأله 817 - اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاي نجس نيست؛ مثلا يقين كند كه خون پشه است؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهائي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند؛ نماز او صحيح است.

مسأله 818 - اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس او است خون نجسي است كه نماز با آن صحيح است؛ مثلا يقين كند خون زخم و دمل است؛ چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است؛ نمازش صحيح است.

مسأله 819 - اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد

از نماز يادش بيايد؛ نماز او صحيح است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اينكه خود را آب بكشد؛ غسل كند و نماز بخواند؛ غسل و نمازش باطل است مگر اينكه طوري باشد كه به غسل نمودن؛ بدن نيز پاك شود و نيز اگر جائي از اعضاء وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آنكه آنجا را آب بكشد؛ وضو بگيرد و نماز بخواند؛ وضو و نمازش باطل مي باشد مگر اينكه طوري باشد كه به وضو گرفتن اعضاء وضو نيز پاك شود.

مسأله 820 - كسي كه يك لباس دارد؛ اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد؛ اولي اين است كه بدن را آب كشيده و با لباس نجس نماز بخواند و جايز است كه لباس را آب كشيده و با بدن نجس نماز بخواند.

ولي در صورتي كه نجاست يكي از آنها بيشتر باشد لازم است آن را آب بكشد؛ ولي چنانچه ديگري را آب بكشد نمازش صحيح است.

مسأله 821 - كسي كه غير از لباس نجس؛ لباس ديگري ندارد و با لباس نجس نماز بخواند نماز او صحيح است.

مسأله 822 - كسي كه دو لباس دارد؛ اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك آنها است؛ چنانچه وقت دارد؛ بايد با هر دو لباس نماز بخواند؛ مثلا اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند؛ ولي اگر وقت تنگ است؛ با

هر كدام نماز بخواند كافي است.

مسأله 823 - شرط دوم لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است يا اينكه از روي تقصير حكم مسأله را نداند؛ اگر عمدا در آن لباس نماز بخواند؛ بنا بر احتياط باطل است؛ ولي در چيزهائي كه به تنهائي عورت را نمي پوشاند و همچنين چيزهائي كه فعلا نمازگزار آنها را نپوشيده مانند دستمال بزرگ يا لنگي كه در جيب گذاشته شود اگرچه بشود عورت را با آنها پوشانيد و همچنين چيزهائي كه نمازگزار آنها را پوشيده ولي ساتر مباح ديگري دارد و در تمام اين صور غصبي بودن آنها به نماز ضرري ندارد هر چند احتياط در ترك است.

مسأله 824 - كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است ولي نمي داند نماز را باطل مي كند؛ اگر عمدا با لباس غصبي نماز بخواند به تفصيلي كه در مسأله قبلي گفته شد نمازش باطل است.

مسأله 825 - اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 826 - اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبي است و در بين نماز بفهمد؛ چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است بايد لباس غصبي را بيرون آورد و مواظب باشد كه از قبله منحرف نشود و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده؛ در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد؛ بايد نماز را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد؛ بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان نماز

را تمام نمايد.

مسأله 827 - اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند؛ يا مثلا براي اينكه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 828 - اگر با عين پولي كه خمس يا زكاة آن را نداده لباس بخرد؛ حكم نماز خواندن در آن حكم نماز خواندن در لباس غصبي است.

مسأله 829 - شرط سوم لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد - يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند - نباشد؛ بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد؛ لباس تهيه كنند؛ احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 830 - هر گاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته لباس نمازگزار نبوده و همراه او باشد؛ بعيد نيست نمازش صحيح نباشد.

مسأله 831 - اگر چيزي از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد؛ يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 832 - شرط چهارم لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر موئي از آن هم همراه نمازگزار باشد؛ نماز او باطل است.

مسأله 833 - اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ چنانچه تر باشد؛ نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد؛ نماز صحيح است.

مسأله 834 - اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ اشكال ندارد و

همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835 - اگر شك داشته باشد كه لباس از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت؛ چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه؛ جايز است كه با آن نماز بخواند.

مسأله 836 - صدف از حيوانات حرام گوشت است؛ ولي اگر انسان نداند كه تكمه و مانند آن از آن حيوان است؛ جايز است كه با آن نماز بخواند.

مسأله 837 - پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

مسأله 838 - اگر با لباسي كه نمي داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند؛ نماز صحيح است.

مسأله 839 - شرط پنجم پوشيدن لباس طلا باف براي مردان حرام است و نماز با آن باطل است؛ ولي براي زنان در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 840 - پوشيدن طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست و عينك طلا گذاشتن براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است؛ ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 841 - اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباس او از طلا است يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 842 - شرط ششم لباس مرد نمازگزار بنا بر احتياط حتي عرقچين و بند شلوار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مردان حرام است.

مسأله 843 - اگر تمام آستر لباس يا مقداري از آن

ابريشم خالص باشد؛ پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 844 - لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر؛ جايز است بپوشد و نماز در آن نيز اشكال ندارد.

مسأله 845 - دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.

مسأله 846 - پوشيدن لباس ابريشمي براي زن؛ در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 847 - پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا باف در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد؛ مي تواند با اين لباسها نماز بخواند.

مسأله 848 - اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده؛ لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 849 - اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد؛ چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد؛ مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.

مسأله 850 - اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف؛ لباس ديگري نداشته باشد؛ چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 851 - اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند؛ واجب است اگرچه به كرايه يا خريداري باشد؛ تهيه نمايد؛ ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارائي او زياد

است؛ يا طوري است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند؛ به حال او ضرر دارد؛ بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 852 - كسي كه لباس ندارد؛ ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد؛ چنانچه قبول كردن آن براي او مشقت نداشته باشد بايد قبول كند؛ بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست؛ بايد از كسي كه لباس دارد؛ طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 853 - پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست؛ مثل آنكه اهل علم لباس نظامي بپوشد؛ در صورتي كه موجب هتك حرمت باشد حرام است و اگر با آن لباس نماز بخواند و ساترش فقط آن باشد بعيد نيست نمازش باطل شود.

مسأله 854 - اگر مرد لباس زنانه؛ يا زن لباس مردانه بپوشد و نماز بخواند؛ نماز صحيح است.

مسأله 855 - كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند؛ اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد نماز در آن جايز نيست هر چند برهنه نباشد و اگر نجس يا ابريشم باشد در صورتي كه پوشيدن بر آن صدق كند نماز در آن نيز جايز نيست؛ ولي مجرد روي خود كشيدن آن عيبي ندارد و ضرر به نماز نمي رساند.

و اما تشك به هر حال عيب ندارد مگر اينكه مقداري از آن را به خود بپيچد كه در عرف پوشيدن گفته شود؛ در اين صورت حكم آن حكم لحاف است.

مواردي كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 856 - در سه صورت كه تفصيل آنها بعدا گفته مي شود؛ اگر بدن

يا لباس نمازگزار نجس باشد؛ نماز او صحيح است:

اول آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملي كه در بدن او است؛ لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريبا به اندازه بند سرانگشت سبابه - شهادت - مي شود) به خون آلوده باشد.

سوم آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

و نيز در يك صورت اگر لباس نمازگزار نجس باشد؛ نماز او صحيح است و آن صورت آن است كه لباسهاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

و احكام اين سه صورت مفصلا در مسائل بعد گفته مي شود.

مسأله 857 - اگر در بدن يا لباس نمازگزار؛ خون زخم يا جراحت يا دمل باشد؛ چنانچه طوري است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم سخت است؛ تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است؛ مي تواند با آن خون نماز بخواند.

وهمچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوائي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده؛ در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 858 - اگر خون بريدگي و زخمي كه بزودي خوب مي شود و شستن آن آسان است؛ در بدن يا لباس نمازگزار باشد و خون به مقدار درهم يا بيشتر باشد نماز او باطل است.

مسأله 859 - اگر جائي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد؛ به رطوبت زخم نجس شود؛ جايز نيست با آن نماز بخواند؛ ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مي شود؛ به رطوبت آن نجس شود؛ نماز خواندن

با آن مانعي ندارد.

مسأله 860 - اگر از بواسير كه دانه هاي آن بيرون نباشد يا زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است؛ خوني به بدن يا لباس برسد و به مقدار درهم يا بيشتر باشد؛ بنا بر احتياط لازم است در صورت امكان آن را بشويد و اما خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است.

مسأله 861 - كسي كه بدنش زخم است؛ اگر در بدن يا لباس خود خوني كه بيشتر از درهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر؛ جايز نيست كه با آن نماز بخواند.

مسأله 862 - اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود؛ تا وقتي همه خوب نشده اند؛ نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود؛ هر كدام كه خوب شد؛ بايد براي نماز؛ بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.

مسأله 863 - اگر سر سوزني خون سگ؛ يا خوك؛ يا كافر؛ يا مردار؛ يا حيوان حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار باشد؛ نماز او باطل است.

و بنا بر احتياط خون حيض و نفاس و استحاضه نيز چنين است؛ ولي خونهاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگرچه در چند جاي بدن و لباس باشد در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864 - خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد؛ يك خون حساب

مي شود؛ ولي اگر پشت آن جدا خوني شود؛ در صورتي كه به هم نرسند بايد هر كدام را جدا حساب نمود.

پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد؛ نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد؛ نماز با آن باطل است و در صورتي كه به هم برسند بنا بر احتياط مستحب همين حكم را دارند.

مسأله 865 - اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود؛ بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خون روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد؛ نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد؛ نماز با آن باطل است.

مسأله 866 - اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد كه اطراف را آلوده كند؛ نماز با آن باطل است اگرچه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه درهم نباشد؛ ولي اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند؛ ظاهر اين است كه نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 867 - اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه رسيدن به خون نجس شود؛ اگرچه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد؛ نمي شود با آن نماز خواند.

مسأله 868 - اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد؛ مثلا يك قطره بول روي آن بريزد؛ در صورتي كه به بدن يا لباس برسد نماز خواندن با آن جايز نيست.

مسأله 869 - اگر لباسهاي

كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد؛ چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده باشد؛ نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 870 - چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس جايز است همراه نمازگزار باشد و بعيد نيست كه مطلق لباس نجس كه همراه او است ضرري به نماز نرساند.

مسأله 871 - اگر مي داند كه خوني كه در بدن يا لباس او است كمتر از درهم است ولي احتمال مي دهد كه از خونهائي باشد كه در آنها عفو نيست؛ جايز است كه با آن خون نماز بخواند و شستن لازم نيست.

مسأله 872 - اگر خوني كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از خونهائي است كه عفو در آنها نيست و نماز بخواند و معلوم شود كه از خونهائي بوده كه عفو در آنها نيست اعاده نماز لازم نيست و همچنين است اگر اعتقاد نمايد كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده در اين صورت نيز حاجتي به اعاده نيست.

چيزهائي كه در لباس نمازگزار مستحب است

مسأله 873 - چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:

عمامه با تحت الحنك؛ پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها و استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتر عقيق.

چيزهائي كه در لباس نمازگزار مكروه است

مسأله 874 - چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:

پوشيدن لباس سياه و چرك و

تنگ و لباس شراب خوار و لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند و لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد مكروه مي باشد.

مكان نمازگزار

مكان نمازگزار هفت شرط دارد:

شرط اول آنكه مباح باشد.

مسأله 875 - كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگرچه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد؛ در صورتي كه مواضع سجودش غصبي باشد نمازش باطل است و همچنين است حال در مسائل آينده؛ ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه غصبي مانعي ندارد.

مسأله 876 - نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است بدون اجازه كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد باطل است؛ مثلا در خانه اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند؛ نمازش باطل است و اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند؛ در صورتي كه عمل به وصيت نشده باشد؛ نمي شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 877 - كسي كه در مسجد نشسته؛ اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند؛ نمازش باطل است مگر آنكه شخص اولي از آنجا اعراض كند.

مسأله 878 - اگر در جائي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد؛ نماز او صحيح است؛ ولي كسي كه خودش جائي را غصب كرده؛ اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند نمازش باطل است و اگر در جائي كه نمي داند غصبي است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه محل

سجده اش غصبي بوده؛ بعيد نيست كه نمازش باطل باشد.

مسأله 879 - اگر بداند جائي غصبي است ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند؛ نماز او باطل مي باشد.

مسأله 880 - كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند؛ چنانچه حيوان سواري يا زين يا نعل آن غصبي باشد؛ نماز او بنا بر احتياط باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.

مسأله 881 - كسي كه در ملكي با ديگري شريك است اگر سهم او جدا نباشد؛ بدون اجازه شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 882 - اگر با عين پولي كه خمس و زكاة آن را نداده ملكي بخرد؛ تصرف او در آن ملك حرام و نمازش در آن باطل است.

مسأله 883 - اگر صاحب ملك به زبان؛ اجازه نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلبا راضي نيست؛ نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلبا راضي است نماز صحيح است.

مسأله 884 - تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكاة بدهكار است حرام و نماز در آن باطل است؛ ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند؛ تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد.

مسأله 885 - تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است در صورتي كه ورثه بناي اداء قرض را بدون مسامحه نداشته باشند حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 886 - اگر ميت قرض نداشته باشد ولي بعضي از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند؛ تصرف

در ملك او بدون اجازه ولي آنها حرام و نماز در آن باطل است.

مسأله 887 - نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد؛ ولي در غير اين قبيل جاها؛ در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد يا حرفي بزند كه معلوم شود براي نماز خواندن اذن داده است؛ مثل اينكه به كسي اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد؛ كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.

مسأله 888 - در زمين بسيار وسيع؛ بي اجازه مالك مي شود نماز خواند به نحوي كه در مسأله (277) در وضو گذشت.

مسأله 889 - شرط دوم مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جائي كه حركت دارد مانند اتومبيل و كشتي و ترن نماز بخواند؛ به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند؛ به طرف قبله برگردد.

مسأله 890 - نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.

مسأله 891 - روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند؛ نماز باطل است.

شرط سوم بايد در جائي نماز بخواند كه احتمال بدهد نماز را تمام مي كند.

و نماز خواندن در جائي كه به واسطه باد و باران و زيادي جمعيت و مانند اينها اطمينان دارد كه نمي تواند نماز را تمام كند؛ صحيح نيست اگرچه اتفاقا نماز را تمام كند.

مسأله 892 - اگر در جائي كه ماندن در آن حرام است؛

مثلا زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز بخواند؛ اگرچه معصيت كرده ولي نمازش اشكالي ندارد.

مسأله 893 - نماز خواندن روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است؛ مثل جائي از فرش كه اسم خدا بر آن نوشته شده؛ بنابراحتياط صحيح نيست.

شرط چهارم آنكه جاي نمازگزار سقفش به اندازه اي كه نتواند در آنجا راست بايستد؛ كوتاه نباشد و همچنين به اندازه اي كه جاي ركوع و سجود نداشته باشد؛ كوچك نباشد.

مسأله 894 - اگر ناچار شود كه در جائي نماز بخواند كه به طور كلي از ايستادن تمكن ندارد لازم است نشسته نماز بخواند و اگر از ركوع و سجود تمكن ندارد؛ براي آنها با سر اشاره نمايد.

مسأله 895 - جلوتر از قبر پيغمبر و امام 7 نماز بخواند؛ عيبي ندارد.

شرط پنجم آنكه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد؛ ولي جائي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد؛ در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلا نجس نباشد.

شرط ششم بايد بين مرد و زن در حال نماز اقلا مقدار يك وجب فاصله باشد و فرقي نمي كند زن جلوتر بايستد يا مرد و يا مساوي هم بايستند؛ ولي رعايت فاصله در شهر مكه لازم نيست و نيز در غير مكه نماز خواندن در فاصله كمتر از ده ذراع مكروه است.

مسأله 896 - اگر زن برابر مرد يا كمتر از يك وجب جلوتر بايستد و باهم وارد نماز شوند؛ بايد نماز را دوباره بخوانند و اگر يكي زودتر از ديگري به

نماز بايستد نماز او بنا بر اظهر صحيح است و كسي كه بعد مشغول نماز شده بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 897 - اگر بين مرد و زن كه برابر هم ايستاده اند يا زن جلوتر ايستاده و نماز مي خوانند؛ ديوار يا پرده پا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند؛ نماز هر دو صحيح است اگرچه بين آنها يك وجب هم فاصله نباشد.

شرط هفتم آنكه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او؛ بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد.

و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مي شود.

مسأله 898 - بودن مرد و زن نا محرم در جائي كه خلوت است و كسي هم نمي تواند وارد شود يا وارد شونده مانع از ابتلا به معصيت نمي شود؛ در صورتي كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند جايز نيست و لكن اگر آنجا نماز بخواند صحيح است.

مسأله 899 - نماز خواندن در جائي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند باطل نيست؛ اگرچه گوش دادن و استعمال آن معصيت است.

مسأله 900 - احتياط واجب آن است كه بر بام خانه كعبه در حال اختيار نماز واجب نخوانند؛ ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.

و ظاهر اين است كه نماز در خانه كعبه در حال اختيار نيز جايز است.

مسأله 901 - خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد؛ بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.

جاهائي كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 902 - در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه

مسجدها مسجدالحرام است و بعداز آن مسجد پيغمبر (ص) و بعد از آن مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از آن مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از آن مسجد بازار است.

مسأله 903 - براي زنها نماز خواندن در خانه؛ بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است.

مسأله 904 - نماز در حرم امامان (ع) مستحب بلكه بهتر از مسجد است و مروي است كه نماز حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) برابر دويست هزار نماز است.

مسأله 905 - زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد؛ مستحب است و همسايه مسجد اگر عذري نداشته باشد؛ مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 906 - مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.

جاهائي كه نماز خواندن در آنها مكروه است

مسأله 907 - نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:

(1) حمام.

(2) زمين نمكزار.

(3) مقابل انسان.

(4) مقابل دري كه باز است.

(5) در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد مزاحمت حرام است.

(6) مقابل آتش و چراغ.

(7) در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد.

(8) مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد.

(9) روبروي عكس و مجسمه چيزي كه روح دارد؛ مگر آنكه روي آن پرده بكشند.

(10) در اطاقي كه جنب در آن باشد.

(11) در جائي كه عكس باشد اگرچه روبروي نمازگزار نباشد.

(12) مقابل

قبر.

(13) روي قبر.

(14) بين دو قبر.

(15) در قبرستان.

مسأله 908 - كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند؛ يا كسي روبروي او است؛ مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.

احكام مسجد

مسأله 909 - نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فورا نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند؛ ولي اگر نجس شود برطرف كردن آن لازم نيست مگر در صورتي كه بقاء نجاست موجب هتك مسجد باشد.

مسأله 910 - اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد؛ يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند؛ تطهير مسجد بر او واجب نيست؛ ولي بنا بر احتياط واجب بايد به كسي كه احتمال مي دهد تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 911 - اگر جائي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست؛ بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند در صورتي كه خرابي كلي و مستلزم ضرر وقف نباشد و پر كردن جائي كه كنده اند و ساختن جائي كه خراب كرده اند؛ واجب نيست؛ ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود؛ در صورتي كه ممكن باشد؛ بايد بعد از آب كشيدن به جاي اولش بگذارند.

مسأله 912 - اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند؛ يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد؛ بنا بر احتياط باز هم نجس كردن آن حرام است ولي تطهير آن واجب نيست.

مسأله 913

- نجس كردن حرم امامان حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود؛ چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد؛ تطهير آن واجب است؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.

مسأله 914 - اگر حصير مسجد نجس شود؛ بنا بر احتياط بايد آن را آب بكشند؛ ولي چنانچه نجاست حصير بي احترامي به مسجد باشد و به واسطه آب كشيدن؛ خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر باشد؛ بايد آن را ببرند.

مسأله 915 - بردن عين نجس و متنجس در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است؛ بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد؛ عين نجس را در مسجد نبرند.

مسأله 916 - اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند؛ در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد.

مسأله 917 - احتياط مستحب اين است كه مسجد را به طلا و صورت چيزهائي كه مثل انسان و حيوان روح دارد زينت نكنند.

مسأله 918 - اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 919 - فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد چه جزء بنا حساب بشود يا نه باطل است و اگر مسجد خراب شود؛ بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد؛ بايد در مسجد ديگر مصرف شود؛ ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد چنانچه جزء بنا حساب نشود مي توانند آن را بفروشند

و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 920 - ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند؛ بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده؛ براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921 - تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كندو لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد؛ اول پاي راست و موقع بيرون آمدن؛ اول پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر بيرون رود.

مسأله 922 - وقتي انسان وارد مسجد مي شود؛ مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.

مسأله 923 - خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد؛ مكروه است.

و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند؛ ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.

مسأله 924 - راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها

خورده كه بوي دهانش مردم را اذيت مي كند مكروه است به مسجد برود.

اذان و اقامه

مسأله 925 - براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان و اقامه بگويند؛ ولي پيش از نمازهاي واجب غير يوميه مثل نماز آيات در صورتي كه با جماعت بخوانند؛ مستحب است سه مرتبه بگويند:

الصلاة.

مسأله 926 - مستحب است در روز اولي كه بچه به دنيا مي آيد؛ يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد؛ در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927 - اذان هيجده جمله است:

اللّه اكبر چهار مرتبه؛ اشهد ان لا اله الا اللّه؛ اشهد ان محمدا رسول اللّه؛ حي علي الصلاة؛ حي علي الفلاح؛ حي علي خير العمل؛ اللّه اكبر؛ لا اله الا اللّه هر يك دو مرتبه.

و اقامه هفده جمله است؛ يعني دو مرتبه اللّه اكبر از اول اذان و يك مرتبه لااله الا اللّه از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن حي علي خير العمل بايد دو مرتبه قد قامت الصلاة اضافه نمود.

مسأله 928 - اشهد ان عليا ولي اللّه جزو اذان و اقامه نيست؛ ولي خوب است بعد از اشهد ان محمدا رسول اللّه به قصد قربت گفته شود.

ترجمه اذان و اقامه اللّه اكبر:

يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

اشهد ان لا اله الا اللّه:

يعني شهادت مي دهم كه خدائي سزاوار پرستش نيست جز خدائي كه يكتا و بي همتا است.

اشهد ان محمدا رسول اللّه:

يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبداللّه (ص) پيغمبر و فرستاده خدا است.

اشهد ان عليا امير المؤمنين ولي اللّه:

يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي عليه الصلاة و

السلام امير مؤمنين و ولي خدا بر همه خلق است.

حي علي الصلاة:

يعني بشتاب براي نماز.

حي علي الفلاح:

يعني بشتاب براي رستگاري.

حي علي خير العمل:

يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.

قد قامت الصلاة:

يعني به تحقيق نماز بر پا شد.

لا اله الا اللّه:

يعني خدائي سزاوار پرستش نيست مگر خدائي كه يكتا و بي همتا است.

مسأله 929 - بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد؛ بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930 - اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد چنانچه غنا شود؛ يعني به طور آواز خواني كه در مجلس لهو و بازيگري معمول است اذان و اقامه را بگويد؛ حرام است و اگر اينطور نشود مكروه مي باشد.

مسأله 931 - در دو نماز اذان مشروع نيست:

اول: نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است.

دوم: نماز عشاء شب عيد قربان؛ براي كسي كه در مشعر الحرام باشد.

و در اين دو نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي هيچ فاصله نشود؛ يا بين آنها كمي فاصله باشد.

مسأله 932 - اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند؛ كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند؛ نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933 - اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام شده؛ تا وقتي كه صفها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده؛ مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 934 - در جائي كه عده اي مشغول نماز جماعتند؛ يا نماز آنان تازه تمام شده و صفها به هم نخورده است؛ اگر انسان

بخواهد فرادي يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند؛ با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:

اول: آنكه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد؛ ساقط شدن اذان و اقامه معلوم نيست.

دوم: آنكه براي آن نماز؛ اذان و اقامه گفته باشند.

سوم: آنكه نماز جماعت باطل نباشد.

چهارم: آنكه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد؛ پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند؛ مستحب است اذان و اقامه بگويد.

پنجم: آنكه نماز او و نماز جماعت هر دو اداء باشد.

ششم: آنكه وقت نماز او و نماز جماعت؛ مشترك باشد؛ مثلا هر دو نماز ظهر؛ يا هر دو نماز عصر بخوانند؛ يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود؛ نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند؛ يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 935 - اگر در شرط سوم از شرطهائي كه در مسأله پيش گفته شد شك كند؛ يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه؛ اذان و اقامه از او ساقط است؛ ولي اگر در يكي از پنج شرط ديگر شك كند مستحب است اذان و اقامه بگويد.

مسأله 936 - كسي كه اذان و اقامه ديگري را بشنود مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود آهسته بگويد.

مسأله 937 - كسي كه اذان و اقامه ديگري را شنيده باشد؛ چه با او گفته باشد يا نه؛ در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد؛ مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938 - اگر

مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود؛ اذان او ساقط نمي شود؛ بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد؛ ساقط نمي شود.

مسأله 939 - اذان و اقامه نماز جماعت را بايد مرد بگويد؛ ولي در نماز جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.

مسأله 940 - اقامه بايد بعد از اذان و در حال ايستادن و با طهارت گفته شود.

مسأله 941 - اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد؛ مثلا حي علي الفلاح را پيش از حي علي الصلاة بگويد بايد از جائي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 942 - بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود؛ مستحب است دوباره اذان را بگويد.

و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود؛ مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943 - اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود؛ پس اگر به عربي غلط بگويد؛ يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد؛ يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد؛ صحيح نيست.

مسأله 944 - اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمدا يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد باطل است.

مسأله 945 - اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه بايد اذان را بگويد؛ ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه؛ گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946 - اگر

در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه؛ بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد؛ ولي اگر در حال گفتن قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه؛ گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947 - مستحب است انسان در موقع اذان گفتن؛ رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.

مسأله 948 - مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند؛ ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد؛ بين جمله هاي اقامه ندهد.

مسأله 949 - مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد؛ يا قدري بنشيند؛ يا سجده كند؛ يا ذكر بگويد؛ يا دعا بخواند؛ يا قدري ساكت باشد؛ يا حرفي بزند؛ يا دو ركعت نماز بخواند؛ ولي حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

مسأله 950 - مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.

واجبات نماز
واجبات نماز يازده چيز است

اول نيت.

دوم قيام يعني ايستادن.

سوم تكبيرة الاحرام يعني گفتن اللّه اكبر در اول نماز.

چهارم ركوع.

پنجم سجود.

ششم قرائت.

هفتم ذكر.

هشتم تشهد.

نهم سلام.

دهم ترتيب.

يازدهم موالات يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.

مسأله 951 - بعضي

از واجبات نماز ركن است؛ يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد - عمدا باشد يا اشتباها - نماز باطل مي شود.

و بعضي ديگر ركن نيست؛ يعني اگر اشتباها كم گردد نماز باطل نمي شود.

و ركن نماز پنج چيز است:

اول: نيت.

دوم: تكبيرة الاحرام.

سوم: قيام متصل به ركوع؛ يعني ايستادن پيش از ركوع.

چهارم: ركوع.

پنجم: دو سجده از يك ركعت.

و اما نسبت به زيادي در صورتي كه عمدي باشد؛ مطلقا نماز باطل مي شود و در صورتي كه از روي اشتباه باشد اگر زيادي در ركوع يا در دو سجده از يك ركعت باشد؛ نماز باطل است و الا باطل نيست.

نيت

مسأله 952 - انسان بايد نماز را به نيت قربت؛ يعني براي انجام دادن فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد:

چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قربة الي اللّه.

مسأله 953 - اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند؛ ظهر است يا عصر؛ نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلا قضاي نماز ظهر بر او واجب است؛ اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند؛ بايد نمازي را كه مي خواند؛ در نيت معين كند.

مسأله 954 - انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد؛ پس اگر در بين نماز به طوري كه غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟نداند چه بگويد؛ نمازش باطل است.

مسأله 955 - انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند؛ پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان

دادن به مردم نماز بخواند نمازش باطل است؛ خواه فقط براي مردم باشد؛ يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956 - اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد؛ نمازش باطل است؛ بلكه اگر نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد؛ يا در وقت مخصوصي مثل اول وقت؛ يا به طرز مخصوصي؛ مثلا با جماعت نماز بخواند نمازش باطل است.

و بنا بر احتياط اگر جزء مستحبي را نيز مثل قنوت براي غير خدا به جا آورد؛ آن را تمام كرده بعد نماز را اعاده كند.

تكبيرة الاحرام

مسأله 957 - گفتن اللّه اكبر در اول هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف اللّه و حروف اكبر و دو كلمه اللّه و اكبر را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد؛ يا مثلا ترجمه آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.

مسأله 958 - احتياط مستحب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند؛ مثلا به اقامه يا به دعائي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.

مسأله 959 - اگر انسان بخواهد اللّه اكبر را به چيزي كه بعد از آن مي خواند؛ مثلا به بسم اللّه الرحمن الرحيم بچسباند؛ بهتر است «راء» اكبر را پيش بدهد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه در نماز واجب نچسباند.

مسأله 960 - موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمدا در حالي كه بدنش حركت دارد؛ تكبيرة الاحرام را بگويد

باطل است.

مسأله 961 - تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه سنگيني يا كري گوش يا سر و صداي زياد نمي شنود؛ بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.

مسأله 962 - كسي كه لال است يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند اللّه اكبر بگويد بايد به هر طوري كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد بنا بر احتياط بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.

مسأله 963 - مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:

يا محسن قد اتاك المسيء و قد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسيء انت المحسن وا نا المسيء بحق محمد و آل محمد صل علي محمد و آل محمد و تجاوز عن قبيح ما تعلم مني يعني اي خدائي كه به بندگان احسان مي كني؛ بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گناهكار بگذرد؛ تو نيكوكاري و من گناهكار؛ به حق محمد و آل محمد (ص) رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهائي كه مي داني از من سر زده بگذر.

مسأله 964 - مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز؛ دستها را تا مقابل گوش بالا ببرد.

مسأله 965 - اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه؛ چنانچه مشغول خواندن چيزي از قرائت شده؛ به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده؛ بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966 - اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را

صحيح گفته يا نه؛ چه مشغول خواندن چيزي شده باشد يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند.

قيام (ايستادن)

مسأله 967 - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است؛ ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 968 - واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 969 - اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده؛ بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اينكه بايستد به حال خميدگي به ركوع برگردد؛ چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده؛ نماز او باطل است.

مسأله 970 - موقعي كه براي تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و بنا بر احتياط به جائي تكيه نكند؛ ولي اگر از روي ناچاري باشد اشكال ندارد.

مسأله 971 - اگر موقعي كه ايستاده؛ از روي فراموشي بدن را حركت دهد يا به طرفي خم شود يا به جائي تكيه كند؛ اشكال ندارد.

مسأله 972 - احتياط مستحب آن است كه در موقع ايستادن؛ هر دو پا روي زمين باشد؛ ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.

مسأله 973 - كسي كه مي تواند درست بايستد؛ اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه ايستادن

بر او صدق نكند؛ نمازش باطل است.

مسأله 974 - موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزي از اذكار واجب است؛ بايد بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود؛ يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد؛ بايد چيزي نگويد.

مسأله 975 - اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبي بگويد؛ مثلا موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد؛ نمازش صحيح است و بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 976 - حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد؛ اشكال ندارد؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه آنها را حركت ندهد.

مسأله 977 - اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات؛ بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود؛ احتياط مستحب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن؛ آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978 - اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد؛ ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از ذكرهاي واجب را نگويد.

مسأله 979 - تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ نبايد بنشيند؛ مثلا كسي كه در موقع ايستادن؛ بدنش حركت مي كند؛ يا مجبور است به چيزي تكيه دهد؛ يا بدنش را مختصري كج كند؛ بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ ولي اگر به هيچ قسم نتواند بايستد؛ بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980 - تا انسان مي تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند

بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند بايد طوري كه در احكام قبله گفته شد به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند؛ به پهلوي چپ بخوابد و اگر آن هم ممكن نيست؛ به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.

مسأله 981 - كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد؛ بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 982 - كسي كه خوابيده نماز مي خواند؛ اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقداري را كه مي تواند؛ نشسته بخواند.

و نيز اگر مي تواند بايستد بايد مقداري را كه مي تواند؛ ايستاده بخواند؛ ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي از اذكار واجب را نخواند.

مسأله 983 - كسي كه نشسته نماز مي خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد؛ بايد مقداري را كه مي تواند؛ ايستاده بخواند؛ ولي تا بدنش آرام نگرفته؛ بايد چيزي از ذكرهاي واجب را نخواند.

مسأله 984 - كسي كه مي تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن؛ مريض شود يا ضرري به او برسد؛ مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد؛ مي تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985 - اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند؛ بهتر است نماز را تاخير بيندازد.

پس اگر نتوانست بايستد؛ در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را به جا آورد و در صورتي كه اول وقت نماز را خوانده و در آخر وقت قدرت بر ايستادن حاصل نمود بايد نماز

را دوباره به جا آورد.

مسأله 986 - مستحب است در حال ايستادن؛ بدن را راست نگهدارد و شانه ها را پائين بيندازد و دستها را روي رانها بگذارد و انگشتها را به هم بچسباند و جاي سجده را نگاه كند و سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد و با خضوع و خشوع باشد و پاها را پس و پيش نگذارد و اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

قرائت

مسأله 987 - در ركعت اول و دوم نمازهاي واجب يوميه؛ انسان بايد اول حمد و بعد از آن - بنا بر احتياط - يك سوره تمام بخواند و سوره والضحي و الم نشرح و همچنين سوره فيل و لايلاف در نماز يك سوره حساب مي شود.

مسأله 988 - اگر وقت نماز تنگ باشد؛ يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند؛ مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند؛ دزد يا درنده يا چيز ديگري به او صدمه بزند؛ نبايد سوره را بخواند.

مسأله 989 - اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است و اگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد؛ بايد سوره را رها كندو بعد از خواندن حمد؛ سوره را از اول بخواند.

مسأله 990 - اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 991 - اگر پيش از آنكه براي ركوع خم شود؛ بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده؛ بايد بخواند و اگر

بفهمد سوره را نخوانده؛ بايد فقط سوره را بخواند؛ ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده؛ بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند.

و نيز اگر خم شود و پيش از آنكه به ركوع برسد؛ بفهمد حمد و سوره يا سوره تنها يا حمد تنها را نخوانده؛ بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 992 - اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آيه سجده دارد و در مسأله (361) گفته شد عمدا بخواند؛ بنا بر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 993 - اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده واجب دارد؛ چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد؛ بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد؛ احتياطا به سجده اشاره نموده و سوره را تمام كند و بعد از نماز بايد سجده آن را به جا آورد.

مسأله 994 - اگر در نماز آيه سجده را گوش دهد نمازش صحيح است و بنا بر احتياط به سجده اشاره نمايد و بعد از نماز سجده آن را به جا آورد.

مسأله 995 - در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست اگرچه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد؛ ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصي دارد؛ اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد؛ بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996 - در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد؛ سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد؛ سوره منافقين بخواند و اگر

مشغول يكي از اينها شود؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 997 - اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قل هو اللّه احد يا سوره قل يا ايها الكافرون شود؛ نمي تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند؛ ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روي فراموشي به جاي سوره جمعه و منافقين يكي از آن دو سوره را بخواند؛ مي تواند آن را رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند و احتياط اين است كه بعد از تجاوز از نصف؛ سوره را رها ننمايد.

مسأله 998 - اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمدا سوره قل هو اللّه احد يا سوره قل يا ايها الكافرون بخواند؛ اگرچه به نصف نرسيده باشد؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 999 - اگر در نماز؛ غير سوره قل هو اللّه احد و قل يا ايها الكافرون سوره ديگري بخواند؛ تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ديگر بخواند.

مسأله 1000 - اگر مقداري از سوره را فراموش كند؛ يا از روي ناچاري؛ مثلا به واسطه تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد؛ مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند اگرچه از دو ثلث هم گذشته باشد؛ يا سوره اي را كه مي خوانده قل هو اللّه احد يا قل يا ايها الكافرون باشد.

مسأله 1001 - بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است

حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخواند.

مسأله 1002 - مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.

مسأله 1003 - زن مي تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند؛ ولي اگر نا محرم صدايش را بشنود؛ بنا بر احتياط آهسته بخواند.

مسأله 1004 - اگر در جائي كه بايد نماز را بلند بخواند؛ عمدا آهسته بخواند؛ يا در جائي كه بايد آهسته بخواند؛ عمدا بلند بخواند؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده؛ لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005 - اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند؛ مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند؛ نمازش باطل است.

مسأله 1006 - انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد؛ بايد به هر طوري كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.

مسأله 1007 - كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را بخوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد؛ بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است؛ در صورتي كه ممكن باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008 - مزد گرفتن براي ياد دادن واجبات نماز اشكال دارد و مزد گرفتن براي ياد دادن مستحبات آن بدون

اشكال جايز است.

مسأله 1009 - اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند يا عمدا آن را نگويد يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد مثلا به جاي «ض» ، «ظ» بگويد؛ يا جائي كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود؛ زير و زبر دهد؛ يا تشديد را نگويد نماز او باطل است.

مسأله 1010 - اگر انسان كلمه اي را كه ياد گرفته صحيح بداند و در نماز همان طور بخواند و بعد بفهمد كه غلط خوانده؛ لازم نيست دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1011 - اگر زير و زبر كلمه اي را نداند؛ يا نداند مثلا كلمه اي به س است يا به ص؛ بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند مثل آنكه در اهدنا الصراط المستقيم مستقيم را يك مرتبه با سين و يك مرتبه با صاد بخواند؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر آن كلمه اي را كه دو جور خوانده از اذكار باشد و غلط خواندنش از ذكر بودن خارجش نكند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1012 - اگر در كلمه اي و او باشد و حرف قبل از و او در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از و او در آن كلمه همزه باشد مثل كلمه سوء بنا بر احتياط آن و او را مد بدهد يعني آن را بكشد و همچنين اگر در كلمه اي الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جء الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي ي باشد و حرف پيش از ي در آن كلمه زير داشته

باشد و حرف بعد از ي در آن كلمه همزه باشد مثل جيء ي را با مد بخواند و اگر بعد از اين حروف و او و الف و يا به جاي همزه حرفي باشد كه ساكن است يعني زير و زبر و پيش ندارد؛ باز هم اين سه حرف را با مد بخواند؛ مثلا در و لا الضالين كه بعد از الف؛ حرف لام ساكن است؛ بايد الف آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند؛ بنا بر اظهر نماز صحيح است.

مسأله 1013 - احتياط مستحب آن است كه در نماز؛ وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد؛ مثلا بگويد:

الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد مالك يوم الدين.

و معني وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند مثل آنكه بگويد الرحمن الرحيم و ميم الرحيم را زير ندهد و فورا مالك يوم الدين را بگويد.

مسأله 1014 - در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند؛ يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد؛ يعني يك مرتبه بگويد:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد.

و در نماز فرادي بهتر است در هر دو

ركعت تسبيحات بخواند.

و براي ماموم در نمازهاي جَهريه احوط لزومي اختيار تسبيحات است.

مسأله 1015 - در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.

مسأله 1016 - بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز؛ حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

مسأله 1017 - اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد بسم اللّه آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1018 - كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند؛ بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1019 - اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد؛ چنانچه پيش از ركوع بفهمد؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1020 - اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند؛ يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش صحيح است.

مسأله 1021 - اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد؛ يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد؛ بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند؛ ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده؛ مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022 - كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر از عادت خود غفلت نمايد و به قصد اداء وظيفه مشغول خواندن

حمد شود؛ كفايت مي كند و لازم نيست دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1023 - در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند؛ مثلا بگويد:

استغفر اللّه ربي و أتوب اليه يا بگويد:

اللهم اغفر لي و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع اگرچه مشغول گفتن استغفار يا بعد از فراغ از آن باشد؛ شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه؛ بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024 - اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه؛ بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از رسيدن به حد ركوع شك كند لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1025 - هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه؛ مثلا شك كند كه قل هو اللّه احد را درست گفته يا نه؛ مي تواند به شك خود اعتنا نكند؛ ولي اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را دوباره به طور صحيح بگويد اشكال ندارد.

و اگر چند مرتبه هم شك كند؛ مي تواند چند بار بگويد؛ اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد؛ بنا بر احتياط مستحب نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1026 - مستحب است در ركعت اول؛ پيش از خواندن حمد بگويد:

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بسم اللّه را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند؛ يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه

توجه داشته باشد و اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادي مي خواند بعد از آنكه حمدخودش تمام شد؛ بگويد:

الحمد للّه رب العالمين و بعد از خواندن سوره قل هو اللّه احد؛ يك يا دو يا سه مرتبه كذلك اللّه ربي يا سه مرتبه كذلك اللّه ربنا بگويد و بعد از خواندن سوره كمي صبر كند؛ بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد؛ يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027 - احتياط مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول؛ سوره انا انزلناه و در ركعت دوم؛ سوره قل هو اللّه احد را بخواند.

مسأله 1028 - مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره قل هو اللّه احد را نخواند.

مسأله 1029 - خواندن سوره قل هو اللّه احد به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030 - سوره اي را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند؛ ولي اگر سوره قل هو اللّه احد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

مسأله 1031 - در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.

مسأله 1032 - اگر به اندازه ركوع خم شود ولي دستها را به زانو نگذارد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1033 - هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد؛ مثلا به چپ يا راست خم شود؛ اگرچه دستهاي او به زانو برسد؛ صحيح نيست.

مسأله 1034 - خم شدن بايد به قصد ركوع باشد؛ پس اگر به قصد كار ديگر مثلا براي كشتن جانور خم شود؛ نمي تواند آن را ركوع

حساب كند؛ بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه اين عمل؛ ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.

مسأله 1035 - كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد؛ مثلا دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد؛ يا زانوي او پائين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد؛ بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1036 - كسي كه نشسته ركوع مي كند؛ بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت مقابل جاي سجده باشد.

مسأله 1037 - بهتر آن است كه در حال اختيار در ركوع؛ سه مرتبه سبحان اللّه يا يك مرتبه سبحان ربي العظيم و بحمده بگويد و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكري كه به اين مقدار باشد كفايت مي كند؛ ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري گفتن يك سبحان اللّه كافي است.

مسأله 1038 - ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039 - در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب؛ بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم آرام بودن بدن بهتر است.

مسأله 1040 - اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد؛ بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود؛ بهتر اين است كه بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد؛ ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن

بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد؛ ضرري ندارد.

مسأله 1041 - اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمدا ذكر ركوع را بگويد؛ بنا بر احتياط لازم است دوباره ذكر را بعد از آرام گرفتن بدن بگويد و نماز را اعاده كند.

مسأله 1042 - اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب؛ عمدا سر از ركوع بردارد كه از حد ركوع خارج شود نمازش باطل است و اگر سهوا سر بردارد چنانكه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود؛ يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده؛ بايد در حال آرامي بدن ذكر را بگويد و اگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد؛ يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1043 - اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند؛ احتياط واجب آن است كه بقيه آن را در حال برخاستن بگويد و تا مي تواند قبل از خروج از حد ركوع ذكر را تمام كند.

مسأله 1044 - اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد؛ نماز صحيح است؛ ولي بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود؛ ذكر واجب را به نحوي كه گذشت بگويد.

مسأله 1045 - هرگاه نتواند به اندازه ركوع خم شود؛ بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بنا بر احتياط بايد به هر اندازه مي تواند خم شود و اشاره به ركوع نيز بنمايد و اگر هيچ نتواند خم شود؛ بايد براي ركوع با سر اشاره نمايد.

مسأله 1046 - كسي كه براي ركوع بايد با سر

اشاره كند اگر نتواند اشاره كند؛ بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است بنا بر احتياط در قلب نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1047 - كسي كه نمي تواند ايستاده ركوع كند ولي براي ركوع مي تواند در حالي كه نشسته است خم شود؛ بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و براي ركوع خم شود.

مسأله 1048 - اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن؛ سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود؛ نمازش باطل است.

مسأله 1049 - بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد و بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمدا پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است.

مسأله 1050 - اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آنكه به سجده برسد يادش بيايد؛ بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1051 - اگر بعد از آنكه پيشاني به زمين رسيد؛ يادش بيايد كه ركوع نكرده لازم است برگردد و ركوع را بعد از ايستادن به جا آورد و در صورتي كه در سجده دوم يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1052 - مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع

زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگهدارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگهدارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد و بعد از آنكه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد سمع اللّه لمن حمده.

مسأله 1053 - مستحب است در ركوع؛ زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.

سجود

مسأله 1054 - نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني را به قصد خضوع به زمين بگذارد.

و در حال سجده در نماز واجب است كه كف دو دست و دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد.

مسأله 1055 - دو سجده روي هم يك ركن است و اگر كسي در نماز واجب عمدا يا از روي فراموشي در يك ركعت هر دو را ترك كند؛ يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1056 - اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند؛ نمازش باطل مي شود و اگر سهوا يك سجده كم كند حكم آن بعدا گفته خواهدشد.

مسأله 1057 - اگر پيشاني را عمدا يا سهوا به زمين نگذارد؛ سجده نكرده است؛ اگرچه جاهاي ديگر به زمين برسد؛ ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهوا جاهاي ديگر را به زمين نرساند يا سهوا ذكر نگويد؛ سجده صحيح است.

مسأله 1058 - بهتر آن است كه در حال اختيار در سجده سه مرتبه سبحان اللّه يا يك مرتبه سبحان ربي الاعلي

و بحمده بگويد و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود و ظاهر اين است كه گفتن هر ذكري كه به اين مقدار باشد كفايت مي كند و مستحب است سبحان ربي الاعلي و بحمده را سه يا پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.

مسأله 1059 - در سجود بايد به مقدار ذكر واجب؛ بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم؛ آرام بودن بدن بهتر است.

مسأله 1060 - اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمدا ذكر سجده را بگويد؛ بايد دوباره ذكر را بعد از گذاشتن پيشاني و آرام شدن تكرار كند و بنا بر احتياط نماز را نيز اعاده نمايد و اگر پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بردارد؛ نماز باطل است.

مسأله 1061 - اگر پيش از آنكه پيشاني به زمين برسد سهوا ذكر سجده را بگويد و پيش از آنكه سر از سجده بردارد؛ بفهمد اشتباه كرده است؛ بايد دوباره در حال آرام بودن؛ ذكر را بگويد.

مسأله 1062 - اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت؛ بفهمد پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1063 - اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد؛ يكي از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد بايد ذكر را دوباره بعد از گذاشتن تمام اعضاء تكرار و بعد نماز را اعاده كند؛ ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.

مسأله 1064 - اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده؛ سهوا پيشاني را از زمين

بردارد؛ نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند؛ ولي اگر جاهاي ديگر را سهوا از زمين بردارد؛ بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.

مسأله 1065 - بعد از تمام شدن ذكر سجده اول؛ بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066 - جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي سر انگشتان پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد؛ بلكه واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتان پايش پست تر از چهار انگشت بسته نباشد.

مسأله 1067 - در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1068 - اگر پيشاني را اشتباها به چيزي بگذارد كه از جاي انگشتهاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است؛ بايد سر را به چيزي كه بلند نيست يا بلنديش به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و بنا بر احتياط بايد پيشاني را بر جائي كه بلند نيست يا بر چيزي كه سجده به آن جايز است بكشد.

مسأله 1069 - بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند؛ چيزي نباشد؛ پس اگر مهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مهر نرسد؛ سجده باطل است؛ ولي اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.

مسأله 1070 - در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد؛ ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد بنا بر احتياط

بايد مچ دست را به زمين بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند؛ تا آرنج هر جا را كه مي تواند به زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست گذاشتن بازو كافي است.

مسأله 1071 - در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشتهاي ديگر پا يا روي پا را به زمين بگذارد؛ يا به واسطه بلند بودن ناخن؛ شست به زمين نرسد نماز باطل است و كسي كه از روي تقصير به واسطه ندانستن مسأله نمازهاي خود را همينطور خوانده؛ بايد دوباره بخواند و اگر روي شست يا باطن آن را به زمين بگذارد كافي است.

مسأله 1072 - كسي كه مقداري از شست پايش بريده؛ بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده؛ يا اگر مانده خيلي كوتاه است؛ بنا بر احتياط بايد بقيه انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد؛ هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1073 - اگر به طور غير معمول سجده كند؛ مثلا سينه و شكم را به زمين بچسباند؛ يا پاها را دراز كند اگرچه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد؛ بنا بر احتياط مستحب بايد نماز را دوباره بخواند؛ ولي اگر طوري دراز بكشد كه سجده صدق ننمايد نماز او باطل است.

مسأله 1074 - مهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند؛ بايد پاك باشد؛ ولي اگر مثلا مهر را روي فرش نجس بگذارد؛ يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1075 - اگر در پيشاني دمل و مانند آن باشد؛ چنانچه

ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد.

مسأله 1076 - اگر دمل يا زخم تمام پيشاني را فرا گرفته باشد؛ بنا بر احتياط بايد به يكي از دو طرف پيشاني و چانه اگرچه به تكرار نماز باشد سجده كند و اگر ممكن نيست فقط به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست؛ بايد براي سجده اشاره كند و موي چانه حايل حساب نمي شود.

مسأله 1077 - كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند؛ بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است؛ روي چيز بلندي گذاشته و طوري پيشاني را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است؛ ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1078 - اگر چيز بلندي نباشد كه مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است بگذارد؛ لازم است كه مهر يا چيز ديگر را با دست بلند كرده و بر آن سجده نمايد.

مسأله 1079 - كسي كه هيچ نمي تواند سجده نمايد بايد براي سجده با سر اشاره كند و اگر نتواند؛ بايد با چشمها اشاره نمايد و اگر با چشمها هم نمي تواند اشاره كند بنا بر احتياط مستحب با دست و مانند آن براي سجده اشاره كند و در قلب نيز نيت سجده نمايد.

مسأله 1080 - اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود؛ چنانچه ممكن باشد بايد

نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود؛ چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد؛ روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بنا بر احتياط بايد بگويد.

مسأله 1081 - جائي كه انسان بايد تقيه كند؛ مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود؛ ولي اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد؛ طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد؛ نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.

مسأله 1082 - اگر روي تشك پر و مانند آن سجده كند؛ در صورتي كه بدن روي آن آرام نگيرد؛ باطل است.

مسأله 1083 - اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند؛ چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقت ندارد؛ بايد سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقت دارد؛ در حالي كه ايستاده؛ براي سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند و نمازش صحيح است.

مسأله 1084 - در ركعت اول و ركعت سومي كه تشهد ندارد؛ مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا؛ بنا بر احتياط مستحب بعد از سجده دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.

چيزهائي كه سجده بر آنها صحيح است:

مسأله 1085 - بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي و پوشاكي كه از زمين مي رويد مانند چوب و برگ درخت سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي مانند گندم و جو و

پنبه و آنچه كه از اجزاء زمين شمرده نشود مانند طلا و نقره و قير و نفت و امثال اينها صحيح نيست.

مسأله 1086 - احتياط واجب آن است كه بر برگ مو قبل از خشك شدنش سجده نكنند.

مسأله 1087 - سجده بر چيزهائي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1088 - سجده بر گلهائي كه خوراكي نيستند؛ صحيح است؛ بلكه سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد؛ مانند گل بنفشه و گل گاو زبان نيز صحيح است.

مسأله 1089 - سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.

مسأله 1090 - سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط مستحب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلي و مانند آن سجده نكنند.

مسأله 1091 - سجده بر كاغذ اگرچه از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد صحيح است.

مسأله 1092 - براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشهداء (ع) مي باشد؛ بعد از آن خاك؛ بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.

مسأله 1093 - اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد؛ يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند بايد بر لباسش سجده كند و اگر فراهم نباشد بايد بر پشت دست يا چيز ديگر كه در حال اختيار سجده بر او جايز نيست سجده نمايد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه تا سجده

بر پشت دست ممكن است بر آن چيز سجده نكند.

مسأله 1094 - سجده بر گل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است.

مسأله 1095 - اگر در سجده اول؛ مهر به پيشاني بچسبد؛ بايد براي سجده دوم مهر را بردارد.

مسأله 1096 - اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد؛ چنانكه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است بايد به ترتيبي كه در مسأله (1093) گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1097 - هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است؛ بايد پيشاني را بر چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است به ترتيبي كه در مسأله (1093) گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1098 - اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است؛ عيبي ندارد و بنا بر احتياط مستحب نماز را دوباره به جا آورد و همچنين است اگر در دو سجده از يك ركعت اتفاق افتاد.

مسأله 1099 - سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان پيشاني را به زمين مي گذارند اگر براي شكر خداوند متعال باشد؛ اشكال ندارد و گرنه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده:

مسأله 1100 - در سجده چند چيز مستحب است:

1 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملا ايستاد

و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آنكه كاملا نشست؛ براي رفتن به سجده تكبير بگويد.

2 - موقعي كه مي خواهد به سجده برود؛ مرد اول دستها را و زن اول زانوها را به زمين بگذارد.

3 - بيني را به مهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.

4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.

5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند يا خير المسؤولين و يا خير المعطين؛ ارزقني وارزق عيالي من فضلك فانك ذو الفضل العظيم

يعني:

اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان؛ از فضل خودت روزي بده به من و عيال من؛ پس بدرستي كه تو داراي فضل بزرگي.

6 - بعد از سجده؛ بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.

7 - بعد از هر سجده؛ وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.

8 - بعد از سجده اول بدنش كه آرام گرفت استغفر اللّه ربي و اتوب اليه بگويد.

9 - سجده را طول بدهد و در موقع نشستن؛ دستها را روي رانها بگذارد.

10 - براي رفتن به سجده دوم؛ در حال آرامي بدن اللّه اكبر بگويد.

11 - در سجده ها صلوات بفرستد.

12 - در موقع بلند شدن؛ دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.

13 - مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء آن را

به يكديگر بچسبانند.

و مستحبات ديگر سجده در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1101 - قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار؛ جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن؛ حرفي از دهان عمدا بيرون آيد بنا بر احتياط نماز باطل است.

و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

سجده واجب قرآن:

مسأله 1102 - در هر يك از چهار سوره و النجم و اقرا و الم تنزيل و حم سجده يك آيه سجده است؛ كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد؛ بعد از تمام شدن آن آيه بايد فورا سجده كند و اگر فراموش كرد؛ هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد و ظاهر اين است كه در شنيدن بدون اختيار سجده واجب نيست اگرچه بهتر سجده نمودن است.

مسأله 1103 - اگر انسان موقعي كه آيه سجده را گوش مي دهد خودش نيز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده نمايد.

مسأله 1104 - در غير نماز اگر در حال سجده؛ آيه سجده را بخواند يا گوش كند؛ بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.

مسأله 1105 - اگر انسان از گرامافون يا از بچه غير مميز كه خوب و بد را نمي فهمد؛ يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد؛ آيه سجده را بشنود يا گوش دهد؛ سجده واجب نيست و همچنين است راديو اگر به طور نوار و ضبط صوت باشد؛ ولي اگر شخصي در ايستگاه راديو آيه سجده را به قصد اينكه از قرآن است بخواند و انسان به وسيله راديو گوش دهد؛ سجده واجب است.

مسأله 1106

- در سجده واجب قرآن بايد جاي انسان غصبي نباشد و جاي پيشاني او از جاي سر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد؛ ولي لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و پيشاني او پاك باشد و نيز چيزهائي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد؛ در لباس او شرط نيست.

مسأله 1107 - بايد در سجده واجب قرآن؛ پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد.

مسأله 1108 - هرگاه در سجده واجب قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد اگرچه ذكر نگويد كافي است و گفتن ذكر؛ مستحب است و بهتر است بگويد:

لا اله الا اللّه حقا حقا لا اله الا اللّه ايمانا و تصديقا لا اله الا اللّه عبودية و رقا سجدت لك يا رب تعبدا و رقا لا مستنكفا و لا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير.

تشهد

مسأله 1109 - در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا؛ بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن؛ تشهد بخواند يعني بگويد:

أشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و أشهد ان محمدا عبده و رسوله اللهم صل علي محمد و آل محمد و احتياط واجب آن است كه به غير اين ترتيب نگويد.

مسأله 1110 - كلمات تشهد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است

پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1111 - اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده؛ بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب بعد از نماز براي ايستادن بيجا؛ دو سجده سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد؛ بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز بنا بر احتياط واجب تشهد را قضا كند و براي تشهد فراموش شده دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1112 - مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد:

الحمد للّه؛ يا بگويد بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و خير الاسماء للّه و نيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد و انگشتها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از صلوات در تشهد بگويد:

و تقبل شفاعته و ارفع درجته.

مسأله 1113 - مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد؛ رانها را به هم بچسبانند.

سلام نماز

مسأله 1114 - بعد از تشهد ركعت آخر نماز؛ مستحب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

السلام عليك ايها النبي و رحمة اللّه و بركاته و بعد از آن بايد بگويد:

السلام علينا و علي عباد اللّه الصالحين و يا بگويد:

السلام عليكم و مستحب است كه به جمله السلام عليكم جمله و رحمة اللّه و بركاته را اضافه نمايد و هر دو صيغه

را بگويد.

مسأله 1115 - اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن؛ انجام نداده؛ بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.

مسأله 1116 - اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است؛ يا آنكه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن؛ انجام داده باشد؛ نمازش صحيح است.

ترتيب

مسأله 1117 - اگر عمدا ترتيب نماز را به هم بزند؛ مثلا سوره را پيش از حمد بخواند؛ يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد؛ نماز باطل مي شود.

مسأله 1118 - اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد؛ مثلا پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد؛ نماز باطل است.

مسأله 1119 - اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد؛ مثلا پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند؛ بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1120 - اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد؛ مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1121 - اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد؛ مثلا حمد را

فراموش كند و سوره را بخواند؛ بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن؛ چيزي را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122 - اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است؛ يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است به جا آورد؛ نماز صحيح است و سجده اول او سجده اول و سجده دوم او سجده دوم حساب مي شود.

موالات

مسأله 1123 - انسان بايد بنا بر احتياط لازم نماز را با موالات بخواند؛ يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهائي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند؛ نمازش اشكال دارد.

مسأله 1124 - اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود؛ چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد؛ بايد آن حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و در صورتي كه چيزي بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد و اگر مشغول ركن بعد شده باشد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1125 - طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ؛ موالات را به هم نمي زند.

قنوت

مسأله 1126 - در تمام نمازهاي واجب و مستحب؛ پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آنكه يك ركعت مي باشد؛ خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.

مسأله 1127 - مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگهدارد و غير شست؛ انگشتهاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.

مسأله 1128 - در قنوت هر ذكري بگويد اگرچه يك سبحان اللّه باشد؛ كافي

است و بهتر است بگويد:

لا اله الا اللّه الحليم الكريم لا اله الا اللّه العلي العظيم سبحان اللّه رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم و الحمد للّه رب العالمين.

مسأله 1129 - مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند؛ ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند؛ اگر امام جماعت صداي او را بشنود؛ بلند خواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1130 - اگر عمدا قنوت نخواند؛ قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد؛ مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد؛ مستحب است بعد از سلام آن را قضا نمايد.

ترجمه نماز

1 - ترجمه سوره حمد:

بسم اللّه يعني ابتدا مي كنم به نام خدا؛ ذاتي كه جامع جميع كمالات و از هر گونه نقص منزه است.

الرحمن رحمتش واسع و بي نهايت است.

الرحيم رحمتش ذاتي و ازلي و ابدي است.

الحمد للّه رب العالمين يعني ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده همه موجودات است.

الرحمن الرحيم معناي آن گذشت.

مالك يوم الدين يعني ذات توانائي كه حكمراني روز جزا با او است.

اياك نعبد و اياك نستعين يعني فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.

اهدنا الصراط المستقيم يعني هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.

صراط الذين انعمت عليهم يعني به راه كساني كه به آنان نعمت داده اي؛ كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.

غير المغضوب عليهم و لا الضالين يعني نه به راه كساني كه غضب

كرده اي بر ايشان و نه آن كساني كه گمراهند.

2 - ترجمه سوره قل هو اللّه احد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم معناي آن گذشت.

قل هو اللّه احد يعني بگو اي محمد 6 كه خداوند؛ خدائي است يگانه.

اللّه الصمد يعني خدائي كه از تمام موجودات بي نياز است.

لم يلد و لم يولد فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.

ولم يكن له كفوا احد يعني هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.

3 - ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهائي كه بعد از آنها مستحب است:

سبحان ربي العظيم و بحمده يعني پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

سبحان ربي الاعلي و بحمده يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم.

سمع اللّه لمن حمده يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.

استغفر اللّه ربي و اتوب اليه يعني طلب آمرزش مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.

بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد يعني به ياري خداي متعال و قوه او بر مي خيزم و مي نشينم.

4 - ترجمه قنوت:

لا اله الا اللّه الحليم الكريم يعني نيست خدائي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتائي كه صاحب حلم و كرم است.

لا اله الا اللّه العلي العظيم يعني نيست خدائي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتائي كه بلند مرتبه و بزرگ است.

سبحان اللّه رب السموات السبع و رب الارضين السبع يعني پاك و منزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين

است.

وما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم يعني پروردگار هر چيزي است كه در آسمانها و زمينها و مابين آنها است و پروردگار عرش بزرگ است.

والحمد للّه رب العالمين يعني حمد و ثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

5 - ترجمه تسبيحات اربعه:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر يعني خداوند متعال پاك و منزه است و ثنا مخصوص او است و نيست خدائي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اينكه او را وصف كنند.

6 - ترجمه تشهد و سلام كامل:

الحمد للّه اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له يعني ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدائي سزاوار پرستش نيست مگر خدائي كه يگانه است و شريك ندارد.

واشهد ان محمدا عبده و رسوله يعني شهادت مي دهم كه محمد 6 بنده خدا و فرستاده او است.

اللهم صل علي محمد و آل محمد يعني خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد.

وتقبل شفاعته و ارفع درجته يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

السلام عليك ايها النبي و رحمة اللّه و بركاته يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

السلام علينا و علي عباد اللّه الصالحين يعني سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.

تعقيب نماز

مسأله 1131 - مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب؛ يعني خواندن ذكر و دعا و

قرآن شود و بهتر است پيش از آنكه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمم او باطل شود؛ رو به قبله تعقيب را بخواند.

و لازم نيست تعقيب به عربي باشد؛ ولي بهتر است چيزهائي را كه در كتابهاي دعا دستور داده اند بخواند.

و از تعقيبهائي كه خيلي به آن سفارش شده است؛ تسبيح حضرت زهرا سلام اللّه عليها است كه بايد به اين ترتيب گفته شود:

34 مرتبه اللّه اكبر؛ بعد از آن 33 مرتبه الحمد للّه؛ بعد از آن 33 مرتبه سبحان اللّه و مي شود سبحان اللّه را پيش از الحمد للّه گفت ولي بهتر است بعد از الحمد للّه گفته شود.

مسأله 1132 - مستحب است بعد از نماز؛ سجده شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است؛ ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه شكرا للّه يا عفوا بگويد.

ونيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد يا بلائي از او دور مي شود سجده شكر به جا آورد.

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1133 - هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول (ص) را مانند محمد و احمد؛ يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفي و ابوالقاسم بگويد يا بشنود؛ اگرچه در نماز باشد؛ مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134 - موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول (ص) مستحب است صلوات را هم بنويسند.

و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را يا مي كنند صلوات بفرستند.

شكيات
شكيات نماز «23»

قسم است:

هشت قسم آن شكهائي است كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح

است.

شكهاي باطل

مسأله 1174 - شكهائي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:

اول - شك در شماره ركعتهاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر؛ ولي شك در شماره ركعتهاي نماز مستحب و نماز احتياط نماز را باطل نمي كند.

دوم - شك در شماره ركعتهاي نماز سه ركعتي.

سوم - آنكه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم - آنكه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم؛ شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم - شك بين دو و پنچ يا دو و بيشتر از پنج.

ششم - شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.

هفتم - شك در ركعتهاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم - شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش و شك بين چهار و پنج بعد از ركوع و قبل از تمام شدن سجدتين.

مسأله 1175 - اگر يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد؛ بهتر آن است كه نماز را به هم نزدند بلكه به قدري فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد يا از پيدا شدن يقين يا گمان نا اميد شود.

شكهائي كه نبايد به آنها اعتنا كرد

مسأله 1176 - شكهائي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:

«اول» شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است:

مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

«دوم» شك بعد از سلام نماز.

«سوم» شك بعد از گذشتن وقت نماز.

«چهارم» شك كثير الشك؛ يعني كسي كه زياد شك مي كند.

«پنجم» شك امام در شماره ركعتهاي نماز در صورتي كه ماموم شماره

آنها را بداند و همچنين شك ماموم در صورتي كه امام شماره ركعتهاي نماز را بداند.

«ششم» شك در نمازهاي مستحبي و نماز احتياط.

1 - شك در چيزي كه محل آن گذشته است:

مسأله 1177 - اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه؛ مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه؛ چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده؛ بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر به كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد مشغول شده؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178 - اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه؛ يا وقتي كه آخر آيه را مي خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1179 - اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن؛ مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1180 - اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه؛ لازم است برگشته و ركوع را به جا آورد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه؛ بايد به شك خود اعتنا كند.

مسأله 1181 - اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه؛ بايد برگردد و به جا آورد.

مسأله 1182 - كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند؛ اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند؛ شك كند كه سجده يا

تشهد را به جا آورده يا نه؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

و اگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه؛ بايد به جا آورد.

مسأله 1183 - اگر شك كند كه يكي از ركنهاي نماز را به جا آورده يا نه؛ چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده بايد آن را به جا آورد؛ مثلا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بود؛ چون ركن زياد شده نمازش باطل است.

مسأله 1184 - اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه؛ چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده؛ بايد آن را به جا آورد؛ مثلا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه؛ بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بود؛ چون ركن زياد نشده نمازش صحيح است.

مسأله 1185 - اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه؛ مثلا مشغول تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و به شك خود اعتنا نكند و بعدا يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده؛ در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده؛ بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است؛ مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد

يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده؛ بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1186 - اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه؛ چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده؛ بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلا موقعي كه مشغول خواندن سوره است؛ اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه؛ بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده؛ بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده؛ نمازش صحيح است؛ بنا بر اين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده؛ بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.

مسأله 1187 - اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه؛ چنانچه مشغول نماز ديگر شده؛ يا به واسطه انجام كاري كه نماز را به هم مي زند؛ از حال نمازگزار بيرون رفته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند؛ بايد سلام را بگويد اگرچه مشغول تعقيب باشد.

و اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند هر چند مشغول تعقيب هم نشده باشد.

2 - شك بعد از سلام

مسأله 1188 - اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه؛ مثلا شك كند ركوع كرده يا نه؛ يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت؛ به شك

خود اعتنا نكند؛ ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد؛ مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت؛ نمازش باطل است.

3 - شك بعد از وقت:

مسأله 1189 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز؛ شك كند كه نماز خوانده يا نه يا گمان كند كه نخوانده؛ خواندن آن لازم نيست؛ ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه اگرچه گمان كند كه خوانده است؛ بايد آن نماز را بخواند.

مسأله 1190 - اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر؛ بنابراحتياط چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1192 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا؛ بداند يك نماز خوانده ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي؛ بايد قضاي نماز مغرب و عشا را بخواند.

4 - كثير الشك (كسي كه زياد شك مي كند):

مسأله 1193 - كثير الشك كسي است كه عرفا بگويند زياد شك مي كند يا اينكه حال او به نحوي باشد كه در هر سه نماز لا اقل يك مرتبه شك كند و چنين شخصي به شك خود اعتنا نكند و لكن معتبر است زيادي شك از جهت عارضه موقتي مانند پريشاني خاطر از غضب و ترس نباشد.

مسأله 1194 - كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزي از اجزاء نماز شك كند؛

بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده؛ مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه؛ بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر در به جا آوردن چيزي شك كند كه نماز را باطل مي كند؛ مثل اينكه شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت؛ بنا را بر صحت مي گذارد.

مسأله 1195 - كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند؛ چنانچه در چيزهاي ديگر نماز شك كند؛ بايد به دستور آن عمل نمايد؛ مثلا كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه؛ اگر در به جا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن رفتار نمايد؛ يعني اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.

مسأله 1196 - كسي كه در نماز مخصوصي مثلا در نماز ظهر زياد شك مي كند اگر در نماز ديگر مثلا در نماز عصر شك كند؛ بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197 - كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند؛ زياد شك مي كند؛ اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد؛ بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198 - اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه؛ بايد به دستور شك عمل نمايد.

و كثير الشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته؛ بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199 - كسي كه زياد شك مي كند؛ اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ چنانچه مشغول ركن بعد نشده؛ بايد

آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است؛ مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند؛ چنانچه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده است بايد ركوع كند و اگر در سجده دوم يادش بيايد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1200 - كسي كه زياد شك مي كند؛ اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده؛ چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذاشته؛ بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است؛ مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند؛ چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده؛ بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد؛ نماز او صحيح است.

5 - شك امام و ماموم:

مسأله 1201 - اگر امام جماعت در شماره ركعتهاي نماز شك كند؛ مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت؛ چنانچه ماموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است؛ امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست.

و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و ماموم در شماره ركعتهاي نماز شك كند؛ بايد به شك خود اعتنا نكند و بلكه در افعال نماز نيز شك امام با حفظ ماموم به طور يقين و بالعكس اعتبار ندارد.

6 - شك در نماز مستحبي:

مسأله 1202 - اگر در شماره ركعتهاي نماز مستحبي شك كند؛

چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا را بر كمتر بگذارد؛ مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت؛ بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند؛ مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت؛ به هر طرف شك عمل كند؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1203 - كم شدن ركن نافله را باطل مي كند؛ ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند؛ پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده؛ بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد؛ مثلا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره حمد را نخوانده؛ بايد برگردد و حمد را بخواند و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204 - اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند؛ خواه ركن باشد يا غير ركن؛ چنانچه محل آن نگذشته؛ بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205 - اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود؛ بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است.

و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود؛ بايد به همان گمان عمل كند؛ مثلا اگر گمانش به يك ركعت مي رود بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206 - اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن در نماز واجب سجده سهو واجب مي شود؛ يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد؛ لازم نيست بعد از نماز سجده سهو يا قضاي

سجده و تشهد را به جا آورد.

مسأله 1207 - اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه؛ چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد؛ بنا بگذارد كه نخوانده است.

و همچنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه؛ ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند.

شكهاي صحيح

مسأله 1208 - در نه صورت اگر در شماره ركعتهاي نماز چهار ركعتي شك كند؛ بنا بر احتياط مستحب بايد فورا فكر نمايد؛ پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد؛ همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و گرنه به دستورهائي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نه صورت از اين قرار است:

اول - آنكه بعد از تمامي ذكر سجده دوم شك كند كه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت؛ بايد بنا بگذارد كه سه ركعت خوانده است و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب يك ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

دوم - شك بين دو و چهار بعد از تمامي ذكر از سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم - شك بين دو و سه و چهار بعد از تمامي ذكر از سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط

ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم - شك بين چهار و پنج بعد از تمام كردن ذكر از سجده دوم كه بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

ولي اگر بعد از سجده اول؛ يا پيش از تمامي ذكر از سجده دوم؛ يكي از اين چهار شك براي او پيش آيد؛ نمازش باطل است.

پنجم - شك بين سه و چهار؛ كه در هر جاي نماز باشد؛ بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم - شك بين چهار و پنج در حال ايستاده؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

هفتم - شك بين سه و پنج در حال ايستاده؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم - شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و بعد از سلام نماز؛ دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم - شك بين پنج و شش در حال ايستاده؛ كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو به حا آورد.

و نيز بنا بر احتياط واجب دو سجده سهو براي ايستادن بي جا در اين چهار صورت به جا آورد.

مسأله 1209 - اگر

يكي از شكهاي صحيح براي انسان پيش آيد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد نماز را بشكند و بايستي به دستوري كه گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1210 - اگر يكي از شكهائي كه نماز احتياط براي آنها واجب است؛ در نماز پيش آيد؛ چنانچه انسان نماز را تمام كند احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را بخواند و بدون خواندن نماز احتياط؛ نماز را از سر نگيرد و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر بگيرد؛ نماز دومش هم باطل است؛ ولي اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند؛ مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است.

مسأله 1211 - وقتي يكي از شكهاي باطل براي انسان پيش آيد و بداند كه اگر به حالت بعدي منتقل شود براي او يقين يا گمان پيدا مي شود؛ جايز نيست با حالت شك نماز را ادامه دهد؛ مثلا اگر در حال ايستادن شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف؛ يقين يا گمان پيدا مي كند؛ جايز نيست با اين حال ركوع كند.

مسأله 1212 - اگر اول؛ گمانش به يك طرف بيشتر باشد؛ بعد دو طرف در نظر او مساوي شود؛ بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اول دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه او است بنا بگذارد؛ بعد گمانش به طرف ديگر برود؛ بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213 - كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي

است؛ بايد به دستور شك عمل كند.

مسأله 1214 - اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدي داشته كه مثلا دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده؛ بايد نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215 - اگر موقعي كه تشهد مي خواند يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهائي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مي باشد؛ براي او پيش آيد؛ مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت؛ چنانچه به دستور آن شك عمل كند؛ نماز صحيح است.

مسأله 1216 - اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود يا پيش از ايستادن؛ شك كند كه يك يا دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شكهائي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است؛ برايش پيش آيد نمازش باطل است.

مسأله 1217 - اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش را به جا نياورده؛ نمازش باطل است.

مسأله 1218 - اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد؛ مثلا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت؛ بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت؛ بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

مسأله 1219 - اگر بعد از

نماز شك كند كه در حال نماز مثلا بين دو و چهار شك كرده؛ يا بين سه و چهار؛ بهتر آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را دوباره بخواند و جايز است كه نماز را به هم زده و دوباره بخواند.

مسأله 1220 - اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكي براي او پيش آمده ولي نداند از شكهاي باطل يا صحيح بوده و اگر از شكهاي صحيح بوده نداند كدام قسم آن بوده است؛ بهتر آن است كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده و يك ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند و جايز است نماز را به هم زده و دوباره بخواند.

مسأله 1221 - كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر شكي كند كه بايد براي آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند؛ بايد يك ركعت نشسته به جا آورد و اگر شكي كند كه بايد براي آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند؛ بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.

مسأله 1222 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند؛ اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود؛ بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند كه حكم آن در مسأله پيش گفته شد؛ نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1223 - كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد؛ بايد به وظيفه كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.

دستور نماز احتياط

مسأله 1224 - كسي كه نماز احتياط بر او واجب است؛ بعد از سلام نماز بايد فورا

نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد؛ پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است؛ بعد از دو سجده تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1225 - نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورند و احتياط واجب آن است كه «بسم اللّه» آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1226 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي كه خوانده درست بوده؛ لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1227 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاي نمازش كم بوده؛ چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد آنچه را از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بي جا دو سجده سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلا پشت به قبله كرده؛ بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1228 - اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده؛ مثلا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1229 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده؛ مثلا در شك بين دو و چهار؛

دو ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده؛ بايد نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1230 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر از نماز احتياط بوده؛ مثلا در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند؛ بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده؛ چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده؛ مثلا پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ نماز احتياطش محسوب است و يك ركعت كسري نمازش را به جا آورد و نمازش صحيح است و براي زيادي هر يك از سلام در اصل نماز و نماز احتياط دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1231 - اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده؛ يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده؛ لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

مسأله 1232 - اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه يك ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده؛ بايد نماز احتياط را تمام كند و نمازش صحيح است و براي سلام زيادي سجده سهو مي نمايد و اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته مي خواند يادش بيايد؛ پس اگر قبل از ركوع اول يادش بيايد؛ بايستد و نماز را مطابق كسري كه دارد تمام نمايد و اگر بعد از ركوع يادش بيايد نمازش باطل است.

مسأله 1233 - اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي

كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند؛ پيش از ركوع دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده؛ بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بهتر آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1234 - اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده؛ چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند؛ بايد آن را رها كند و در اين صورت اگر ممكن باشد كسري نماز را به جا آورد و اگر ممكن نباشد؛ نماز را دوباره بخواند؛ مثلا در شك بين سه و چهار اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مي خواند يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند؛ بايد نماز احتياط نشسته را رها كند؛ پس اگر قبل از ركوع اول نماز احتياط يادش آمده بود بايد كسري نمازش را بخواند و اگر بعد از آن بوده بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1235 - اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه؛ چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد؛ در صورتي كه بين شك و نماز زياد طول نكشيده و كاري هم مثل رو گرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد نماز احتياط را بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده؛ يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده؛ اعتنا به شك ننمايد.

مسأله 1236 - اگر در

نماز احتياط؛ ركني را زياد كند؛ يا مثلا به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند؛ نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره اصل نماز را بخواند.

مسأله 1237 - موقعي كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكي از كارهاي آن شك كند؛ چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه؛ چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238 - اگر در شماره ركعتهاي نماز احتياط شك كند؛ چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند؛ بايد بنا را بر بيشتر بگذارد؛ مثلا موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است؛ اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت؛ چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند؛ بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت؛ چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند؛ بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.

مسأله 1239 - اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهوا كم يا زياد شود؛ سجده سهو ندارد.

مسأله 1240 - اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرائط آن را به جا آورده يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241 - اگر در نماز احتياط؛ تشهد يا يك سجده را فراموش كند و در جاي خود تداركش ممكن نباشد؛ احتياط واجب

آن است كه بعد از سلام نماز؛ آن را قضا نمايد.

مسأله 1242 - اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود؛ بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1243 - حكم گمان در نماز نسبت به ركعات مثل حكم يقين است؛ مثلا اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو ركعت خوانده؛ بنا مي گذارد كه دو ركعت است و اگر در نماز چهار ركعتي گمان دارد كه چهار ركعت خوانده؛ نبايد نماز احتياط بخواند.

واما نسبت به افعال؛ گمان حكم شك را دارد؛ پس اگر گمان دارد ركوع كرده؛ در صورتي كه داخل سجده نشده است بايد آن را به جا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده؛ چنانچه در سوره داخل شده باشد اعتنا به گمان ننمايد و نمازش صحيح است.

مسأله 1244 - حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد؛ مثلا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت؛ چون شك او در نماز دو ركعتي است؛ نمازش باطل مي شود و اگر گمان داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت است؛ بر طبق گمان خود نماز را تمام مي نمايد.

سجده سهو

مسأله 1245 - براي پنج چيز بعد از سلام نماز؛ انسان بايد دو سجده سهو به دستوري كه بعدا گفته مي شود به جا آورد:

اول - آنكه در بين نماز؛ سهوا حرف بزند.

دوم - جائي كه نبايد نماز را سلام دهد؛ مثلا در ركعت اول سهوا سلام بدهد.

سوم - آنكه تشهد را

فراموش كند.

چهارم - آنكه در نماز چهار ركعتي بعد از تمامي ذكر سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت.

پنجم - آنكه يك سجده را فراموش كند يا اينكه در جائي كه بايد بايستد مثلا موقع خواندن حمد و سوره اشتباها بنشيند؛ يا در جائي كه بايد بنشيند مثلا موقع خواندن تشهد اشتباها بايستد؛ در همه اين صور؛ بنا بر احتياط واجب؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد و در غير اينها براي هرچيزي كه در نماز اشتباها كم يا زياد كند؛ احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بنمايد.

و احكام اين چند صورت در مسائلي گفته مي شود.

مسأله 1246 - اگر انسان اشتباها يا به خيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1247 - براي صدائي كه از آه كشيدن و سرفه كردن پيدا مي شود؛ سجده سهو واجب نيست؛ ولي اگر مثلا سهوا آخ يا آه بگويد؛ بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1248 - اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند؛ براي دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249 - اگر در نماز سهوا مدتي حرف بزند و تمام آنها عرفا يك مرتبه حساب شود؛ دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافي است.

مسأله 1250 - اگر سهوا تسبيحات اربعه را نگويد؛ احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1251 - اگر در جائي كه نبايد سلام نماز را بگويد؛ سهوا بگويد «السلام علينا و علي عباد اللّه الصالحين»

يا بگويد «السلام عليكم» اگرچه «ورحمة اللّه و بركاته» را نگفته باشد؛ بايد دو

سجده سهو بنمايد؛ ولي اگر اشتباها بگويد «السلام عليك ايها النبي و رحمة اللّه و بركاته» ؛

احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1252 - اگر در جائي كه نبايد سلام دهد؛ اشتباها هر سه سلام را بگويد؛ دو سجده سهو كافي است.

مسأله 1253 - اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد؛ بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنابراحتياط واجب براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1254 - اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده؛ بايد بعد از سلام نماز بنابراحتياط سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده سهو نيز به جا آورد.

مسأله 1255 - اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمدا به جا نياورد؛ معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهوا به جا نياورد؛ هر وقت يادش آمد بنا بر احتياط بايد فورا انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1256 - اگر شك دارد مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا نه؛ لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1257 - كسي كه شك دارد مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا؛ اگر دو سجده بنمايد كافي است.

مسأله 1258 - اگر بداند يكي از دو سجده سهو را به جا نياورده و تدارك ممكن نباشد؛ بايد دو سجده سهو به جا آورد و اگر بداند سهوا سه سجده كرده احتياط واجب

آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد.

دستور سجده سهو:

مسأله 1259 - دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فورا نيت سجده سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و احوط اين است كه بگويد:

«بسم اللّه و باللّه السلام عليك ايها النبي و رحمة اللّه و بركاته».

بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و ذكري را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهد سلام دهد و اگر در سجده عوض ذكر سابق بگويد «بسم اللّه و باللّه اللهم صل علي محمد و آل محمد» كافي است.

قضاي سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1260 - سجده و تشهدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز؛ قضاي آن را به جا مي آورد؛ بايد تمام شرائط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261 - اگر سجده را چند دفعه فراموش كند؛ مثلا يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد؛ بايد بعد از نماز؛ قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه احتياطا براي آنها لازم است به جا آورد.

مسأله 1262 - اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند؛ مي تواند هر يكي را كه بخواهد اول قضا نمايد؛ اگرچه بداند كدام اول فراموش شده است.

مسأله 1263 - اگر دو سجده از دو ركعت فراموش نمايد؛ لازم نيست هنگام قضا مراعات ترتيب نمايد.

مسأله 1264 - اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه اگر عمدا يا سهوا در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود؛ مثلا پشت به قبله نمايد؛ احتياط واجب آن است كه

بعد از قضاي سجده و تشهد دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1265 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت آخر فراموش كرده؛ بايد برگشته و نماز را تمام نموده و دو سجده سهو براي سلام بي جا به جا آورد.

مسأله 1266 - اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشهد كاري كند كه براي آن سجده سهو واجب مي شود؛ مثل آنكه سهوا حرف بزند؛ بنابراحتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند و غير از سجده سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهد مي نمايد دو سجده سهو ديگر بنمايد.

مسأله 1267 - اگر نداند كه در نماز سجده را فراموش كرده يا تشهد را؛ بايد سجده را قضا نمايد و دو سجده سهو به جا آورد و احتياطا تشهد را نيز قضا نمايد.

مسأله 1268 - اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه؛ واجب نيست قضا يا سجده سهو نمايد.

مسأله 1269 - اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه؛ احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1270 - كسي كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد؛ اگر براي كار ديگر هم سجده سهو بر او واجب شود؛ بايد بعد از نماز سجده يا تشهد را قضا نمايد؛ بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1271 - اگر شك دارد كه بعد از نماز؛ قضاي سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه؛ چنانچه وقت نماز نگذشته؛ بايد سجده يا تشهد را

قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته؛ قضاي آن مستحب است.

كم و زياد كردن اجزاء و شرائط نماز

مسأله 1272 - هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند اگرچه يك حرف آن باشد؛ نماز باطل است.

مسأله 1273 - اگر به واسطه ندانستن مسأله؛ از روي تقصير چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند؛ نماز باطل است؛ ولي چنانچه به واسطه ندانستن مسأله حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند؛ يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند؛ يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند؛ نمازش صحيح است البته به تفصيلي كه در نماز مسافر ذكر مي شود.

مسأله 1274 - اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده؛ يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده؛ بايد نماز را به هم بزند و دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد؛ بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1275 - اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده؛ نمازش باطل است.

و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد؛ بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنابراحتياط واجب؛ براي ايستادن بي جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276 - اگر پيش از گفتن «السلام علينا» و «السلام عليكم» يادش بيايد كه دو

سجده ركعت آخر را به جا نياورده؛ بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1277 - اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده؛ بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1278 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده؛ چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند؛ مثلا پشت به قبله كرده؛ نمازش باطل است.

و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن؛ نماز را باطل مي كند انجام نداده بايد فورا مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1279 - هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند؛ مثلا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده؛ نمازش باطل است.

و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند؛ يادش بيايد بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده سهو براي سلامي كه اول گفته است بنمايد.

مسأله 1280 - اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا پشت به قبله خوانده بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته؛ قضا نمايد و اما اگر بفهمد كه به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده؛ در صورتي كه پيش از گذشتن وقت باشد دوباره بخواند؛ ولي اگر بعد

از گذشتن وقت باشد بعيد نيست قضا نداشته باشد مگر اينكه اين عمل به جهت ندانستن حكم شرعي بوده باشد.

نماز مسافر

نماز مسافر مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد يعني دو ركعت بخواند:

شرط اول - آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي مقداري كمتر از پنج كيلو متر و نيم است.

مسأله 1281 - كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است؛ چنانچه رفتن او و همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

و نيز اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ؛ يا به عكس باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1282 - اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد اگرچه روزي كه مي رود؛ همان روز يا شب آن برنگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه بهتر آن است كه تمام نيز بخواند.

مسأله 1283 - اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد؛ يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه؛ نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه؛ تحقيق كردن برايش لازم نيست و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسأله 1284 - اگر دو عادل يا شخص موثقي خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1285 - كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است؛ اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده؛ بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته؛ قضا نمايد.

مسأله 1286 - كسي كه يقين

دارد سفرش هشت فرسخ نيست؛ يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه؛ چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده؛ اگرچه كمي از راه باقي باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.

مسأله 1287 - اگر بين دو محلي كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است؛ چند مرتبه رفت و آمد كند؛ اگرچه روي هم رفته هشت فرسخ شود بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288 - اگر محلي دو راه داشته باشد؛ يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آنجا برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود؛ بايد تمام بخواند.

مسأله 1289 - اگر شهر ديوار دارد؛ بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد؛ بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم - آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد؛ پس اگر به جائي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جائي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود؛ چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته؛ بايد نماز را تمام بخواند.

ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود؛ يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ ديگر به وطنش يا محلي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290 - كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است؛ مثلا براي پيدا

كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

ولي در برگشتن چنانچه تا وطنش يا جائي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ هشت فرسخ يا بيشتر باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291 - مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود؛ پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند؛ سفر هشت فرسخي برود؛ چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد؛ بايد تمام بخواند.

مسأله 1292 - كسي كه قصد هشت فرسخ دارد؛ اگرچه در هر روز مقدار كمي راه برود؛ وقتي به جائي برسد كه اذان شهر را نشنود و اهل شهر او را نبينند و نشانه آن اين است كه او اهل شهر را نبيند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه عرفا نگويند مسافر است؛ بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1293 - كسي كه در سفر در اختيار ديگري است؛ مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند؛ چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند؛ نماز را تمام به جا آورد و پرسيدن لازم نيست.

مسأله 1294 - كسي كه در سفر در اختيار ديگري است؛ اگر بداند

يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295 - كسي كه در سفر در اختيار ديگري است؛ اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي چنانچه احتمال جدا شدن او در نظر مردم به جا نباشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط سوم - آنكه در بين راه از قصد خود برنگردد؛ پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد؛ يا مردد شود؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296 - اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود؛ چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد يا در برگشتن و ماندن مردد باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297 - اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند اگر چه بخواهد كمتر از ده روز در آنجا بماند.

مسأله 1298 - اگر براي رفتن به محلي كه هشت فرسخ است حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود؛ چنانچه از محل اولي كه حركت كرده تا جائي كه مي خواهد برود؛ هشت فرسخ باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299 - اگر بعد از آنكه چهار فرسخ رفت مردد شود كه بقيه هشت فرسخ را برود يا بدون اينكه ده روز در جائي بماند به محل خود برگردد چه در موقعي كه مردد است راه برود يا نرود؛ بايد نماز

را شكسته بخواند؛ چه آنكه بعدا تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود يا اينكه برگردد.

مسأله 1300 - اگر بعد از آنكه چهار فرسخ برود؛ مردد شود كه بقيه هشت فرسخ را برود يا اينكه به محل خود برگردد ولي احتمال اين را بدهد كه در محل ترديد يا جاي ديگر ده روز توقف مي نمايد و بعد تصميم بگيرد كه بدون ماندن ده روز بقيه را برود؛ در اين صورت لازم است نماز را تمام كند چه در حال ترديد راه برود چه نرود؛ ولي اگر تصميمش اين باشد كه هشت فرسخ ديگر برود يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ از وقتي كه شروع به رفتن نمايد نمازش شكسته است.

مسأله 1301 - اگر پيش از آنكه چهار فرسخ برود؛ مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود؛ چنانچه باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا اينكه بخواهد مثلا چهار فرسخ رفته و چهار فرسخ ديگر برگردد؛ از وقتي كه شروع به راه رفتن بعد از تصميمش نمايد نماز را شكسته مي خواند و الا بايد نماز را تمام بخواند و در اين صورت نيز فرقي نيست كه در حال ترديد راه برود يا نرود.

شرط چهارم - آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد؛ يا ده روز يا بيشتر در جائي بماند؛ پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302 - كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد

يا نه؛ يا ده روز در محلي قصد اقامت مي نمايد يا نه؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303 - كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد؛ يا ده روز در محلي بماند؛ اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود؛ باز هم بايد نماز را تمام بخواند.

ولي اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد و برگشتن نيز چهار فرسخ باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم - آنكه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

و همچنين است اگر خود سفر حرام باشد مثل آنكه براي او ضرري كه اقدام بر آن شرعا حرام است داشته باشد؛ يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر كه موجب عقوقش باشد سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد؛ ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد؛ بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1304 - سفري كه واجب نيست اگر سبب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305 - كسي كه سفر او حرام نيست و براي كار حرام هم سفر نمي كند؛ اگرچه در سفر؛ معصيتي انجام دهد؛ مثلا غيبت كند يا شراب بخورد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306 - اگر براي آنكه كار واجبي را ترك كند؛ مسافرت نمايد؛ چه غرض ديگري در سفر داشته باشد

يا نه؛ نمازش تمام است؛ پس كسي كه بدهكار است؛ اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلبكار هم مطالبه كند؛ چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر سفرش براي كار ديگري است اگرچه در سفر ترك واجب نيز بنمايد بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1307 - اگر سفر او سفر حرام نباشد ولي حيوان سواري او يا مركب ديگري كه سوار او است غصبي باشد؛ يا در زمين غصبي مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1308 - كسي كه با ظالم مسافرت مي كند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلا براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند؛ نمازش شكسته است.

مسأله 1309 - اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند؛ سفر او حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1310 - اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود؛ حرام نيست ولي نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه معاش به شكار رود؛ نمازش شكسته است و همچنين است اگر براي كسب و زياد كردن مال برود.

مسأله 1311 - كسي كه براي معصيت سفر كرده؛ موقعي كه از سفر برمي گردد چنانچه قبل از برگشتن قصد اقامت كرده يا سي روز با تردد در مقصد مانده يا توبه كرده و برگشتن به تنهائي هشت فرسخ است؛ بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط واجب آن است كه در صورتي كه توبه نكرده هم شكسته و هم تمام بخواند و اگر

براي شكار لهوي باشد و برگشتن به حد مسافت باشد بايد در مراجعت قبل از اقامه يا سي روز با تردد در مقصد ماندن؛ جمع بين قصر و تمام نمايد.

مسأله 1312 - كسي كه سفر او سفر معصيت است؛ اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد؛ چنانچه باقيمانده راه هشت فرسخ باشد؛ يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و چهار فرسخ برگردد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1313 - كسي كه براي معصيت سفر نكرده؛ اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براي معصيت برود؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي نمازهائي كه شكسته خوانده در صورتي كه مقدار گذشته به قدر مسافت بوده صحيح است و الا احتياط واجب آن است كه آن نمازها را اعاده نمايد.

شرط ششم - آنكه از صحرانشين هائي نباشد كه در بيابانها گردش مي كنند و هر جا آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314 - اگر يكي از صحرانشينها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند؛ چنانچه با بنه و دستگاه باشد؛ نماز را تمام بخواند و الا چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد؛ نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1315 - اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم - آنكه شغل او مسافرت نباشد.

بنابر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها؛ اگرچه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند؛ بايد نماز را تمام بخوانند و ملحق

مي شود به كسي كه عملش سفر است كسي كه عملش در جاي معيني است ولي بيشتر روزها به آنجا سفر نموده و برمي گردد مانند كسي كه اقامتش در جائي است و كارش در جاي ديگر مانند رفتن براي تجارت و تدريس.

مسأله 1316 - كسي كه شغلش مسافرت است اگر براي كار ديگري مثلا براي زيارت يا حج مسافرت كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

ولي اگر مثلا شوفر اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317 - حمله دار (يعني كسي كه براي رساندن حاجيها به مكه مسافرت مي كند) چنانچه شغلش مسافرت باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد و فقط در ايام حج براي حمله داري سفر مي كند اگرچه مدت سفرش كم باشد مانند اين زمان كه سفر با هواپيما است بنا بر احتياط تمام و شكسته بخواند.

مسأله 1318 - كسي كه شغل او حمله داري است و حاجيها را از راه دور به مكه مي برد؛ چنانچه چند ماه از سال را در راه باشد؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1319 - كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است؛ مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد؛ بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند.

مسأله 1320 - راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند؛ چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخي برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1321 - چهار و اداري كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند؛ چه

از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد؛ چه بدون قصد بماند؛ بايد در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود؛ نماز را شكسته بخواند و همچنين است اگر در غير وطن خود با قصد ماندن؛ ده روز بماند.

مسأله 1322 - كسي كه شغلش مسافرت است غير از چهار وادار اگر در غير وطن خود با قصد ده روز بماند يا در وطن خود هر چند بدون قصد باشد ده روز بماند؛ در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود احتياط واجب آن است كه بين نماز تمام و شكسته جمع نمايد.

مسأله 1323 - كسي كه شغلش مسافرت است اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324 - كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325 - كسي كه شغلش مسافرت نيست اگر مثلا در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرتهاي پي در پي مي كند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1326 - كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند؛ اگر شغلش مسافرت نباشد؛ بايد در مسافرت خود نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم - آنكه به حد ترخص برسد و معني حد ترخص در مسأله (1292) گذشت و اما در غير وطن؛ اعتباري به حد ترخص نيست و همين كه از محل اقامت خارج شود؛ نمازش قصر است.

مسأله 1327 - كسي كه به سفر مي رود اگر به جائي برسد كه اذان را نشنود ولي اهل شهر را

ببيند؛ يا اهل شهر را نبيند و صداي اذان را بشنود؛ چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1328 - مسافري كه به وطنش برمي گردد؛ وقتي كه اهل وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.

ولي مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ مادامي كه به آن محل نرسيده نمازش قصر است.

مسأله 1329 - هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور اهل آن ديده شود؛ يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود اهل آن را نبيند؛ كسي كه از اهالي آن شهر مسافرت مي كند؛ وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود؛ اهلش از آنجا ديده نمي شد؛ بايد نماز خود را شكسته بخواند.

و نيز اگر پستي و بلندي راه بيشتر از معمول باشد؛ بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1330 - اگر از محلي مسافرت كند كه اهل ندارد؛ وقتي به جائي برسد كه اگر آن محل اهل داشت از آنجا ديده نمي شد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331 - اگر به قدري دور شود كه نداند صدائي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر؛ بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد؛ بايد تمام بخواند.

مسأله 1332 - اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها نشنود و اذان شهر را كه معمولا در جاي بلند مي گويند بشنود؛ نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333 - اگر به جائي برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاي

بلند مي گويند نشنود ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334 - اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط اهل شهر را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.

مسأله 1335 - اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه؛ بايد نماز را تمام بخواند.

و مسافري كه از سفر برمي گردد اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه؛ بايد شكسته بخواند.

مسأله 1336 - مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند؛ وقتي به جائي برسد كه اهل وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337 - مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده؛ تا وقتي در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود؛ يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد؛ وقتي به حد ترخص برسد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338 - محلي را كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده وطن او است؛ چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده باشد.

مسأله 1339 - اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود؛ آنجا وطن او حساب نمي شود.

مسأله 1340 - جائي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده و مثل كسي كه آنجا وطن او است در آنجا زندگي مي كند

مانند اكثر طلابي كه در حوزه هاي علميه هستند كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد؛ دوباره به همانجا برمي گردد؛ اگرچه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند؛ در حكم وطن او حساب مي شود.

مسأله 1341 - كسي كه در دو محل زندگي مي كند؛ مثلا شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند؛ هر دو محل؛ وطن او است.

و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد؛ همه آنها وطن او حساب مي شود.

مسأله 1342 - كسي كه در محلي مالك منزل مسكوني است و شش ماه متصل با قصد در آنجا بماند و بعد اعراض كند؛ وطن حساب نمي شود.

مسأله 1343 - اگر به جائي برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده؛ نبايد نماز را تمام بخواند؛ اگرچه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1344 - مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلي بماند؛ يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند؛ در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345 - مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند كه از طلوع آفتاب روز اول تا غروب روز دهم بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

و همچنين است اگر مثلا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند.

مسأله 1346 - مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد ده روز را در يك جا بماند؛

پس اگر بخواهد مثلا ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1347 - مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند؛ اگر از اول؛ قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا كه به قدر حد ترخص يا بيشتر باشد برود؛ اگر مدت رفتن و آمدنش مثلا به اندازه يك يا دو ساعت است كه در نظر عرف با اقامت ده روز منافات ندارد؛ نماز را تمام بخواند و اگر مدت از اين بيشتر باشد احتياطا بين شكسته و تمام جمع نمايد و اگر تمام يا بيشتر روز باشد نمازش شكسته است.

مسأله 1348 - مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلي بماند؛ مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبي پيدا كند؛ ده روز بماند؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349 - كسي كه تصميم دارد؛ ده روز در محلي بماند؛ اگر احتمال بدهد كه براي ماندن او مانعي برسد و احتمال او عقلائي باشد؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1350 - اگر مسافر بداند كه مثلا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جائي بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ بلكه اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند؛ در صورتي كه آخر ماه معلوم باشد مثلا روز جمعه است ولي مسافر نمي داند كه روز اول قصدش پنجشنبه است تا مدت اقامتش نه روز باشد يا چهارشنبه است تا ده روز باشد؛ در اين صورت نيز اگر بعدا معلوم شود كه

روز اول قصدش چهارشنبه بوده نمازش تمام است.

و نيز اگر اعتقاد كند كه آخر ماه فلان روز است پس ده روز تمام در محلي مي ماند و بعد از خواندن نماز چهار ركعتي در آن محل معلوم شود آن روز اول ماه بعدي و اين ماه سي كم است و در آن روز از محل خارج مي شود بايد تا خارج شدن نماز را تمام بخواند و در غير اين صورت كه آخر ماه را نداند بايد نماز را شكسته بخواند اگرچه از موقعي كه قصد كرده تا روز آخر ماه ده روز باشد.

مسأله 1351 - اگر مسافر قصد كند ده روز در محلي بماند؛ چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود؛ يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاي ديگر برود؛ بايد نماز را شكسته بخواند.

و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي؛ از ماندن منصرف شود يا مردد شود؛ تا وقتي كه در آنجا هست؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1352 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود؛ چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد؛ تا وقتي كه در آنجا هست روزه هايش صحيح است و بايد نمازهاي خود را تمام بخواند.

و اگر نماز چهار ركعتي نخوانده باشد؛ روزه آن روزش صحيح است؛ اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر از ماندن منصرف شود و شك كند پيش از آنكه از قصد

ماندن برگردد؛ يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه؛ بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1354 - اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند؛ مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند؛ بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.

مسأله 1355 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد؛ چنانچه مشغول ركعت سوم نشده؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام نمايد و بقيه نمازهاي خود را شكسته بخواند.

و همچنين است اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته باشد كه بايد بنشيند و نماز را شكسته به آخر برساند و اگر به ركوع رفته باشد نمازش باطل است و بايد آن را شكسته اعاده نمايد و تا وقتي در آنجا هست نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1356 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند؛ تا وقتي مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ بايد روزه واجب را بگيرد و مي تواند روزه مستحبي را هم به جا آورد و نماز جمعه و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1358 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي يا بعد از ماندن ده روز اگرچه يك نماز تمام هم نخوانده باشد بخواهد به جائي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد

و دوباره در جاي اول خود ده روز بماند يا در ماندن ده روز مردد باشد؛ از وقتي كه مي رود تا وقتي كه برمي گردد و بعد از برگشتن؛ بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بداند كه ده روز نمي ماند و برگشتن به محل اقامتش فقط از اين جهت باشد كه در طريق سفرش واقع شده است و سفر او مسافت شرعيه باشد؛ لازم است موقع رفتن و برگشتن نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1359 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند؛ در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد بايد نمازهاي خود را تمام بخواند؛ ولي اگر محلي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آنجا بماند؛ بايد موقع رفتن و مدتي كه در آنجا مي ماند نمازهاي خود را شكسته بخواند.

مسأله 1360 - مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند؛ اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي بخواهد به جائي كه كمتر از چهار فرسخ است برود؛ چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه يا به كلي از برگشتن به آنجا غافل باشد؛ يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز آنجا بماند يا نه؛ يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد؛ بايد از وقتي كه مي رود تا وقتي كه برمي گردد و بعد از برگشتن؛ نمازهاي خود را تمام بخواند.

مسأله

1361 - اگر به خيال اينكه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند؛ قصد كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعت ادائي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند؛ اگرچه خودش هم از ماندن منصرف شود؛ تا مدتي كه در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1362 - اگر مسافر اتفاقا سي روز در محلي بماند؛ مثلا در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد؛ بعد از گذشتن سي روز اگرچه مقدار كمي در آنجا بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1363 - مسافري كه مي خواهد نه روز يا كمتر در محلي بماند؛ اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند؛ بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند و همينطور تا سي روز؛ روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1364 - مسافر بعد از سي روز؛ در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند؛ پس اگر مقداري از آن را در جائي و مقداري را در جاي ديگر بماند؛ بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

مسأله 1365 - مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (ص) بلكه در تمام شهر مكه و مدينه و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند و نيز مسافر مي تواند در حرم حضرت سيدالشهداء (ع) نماز را تمام بخواند اگرچه دورتر از اطراف ضريح مقدس نماز بخواند.

مسأله 1366 - كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر در غير چهار جائي كه در مسأله پيش گفته شد عمدا تمام

بخواند؛ نمازش باطل است و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند؛ ولي در صورت فراموشي اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا لازم نيست.

مسأله 1367 - كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر سهوا تمام بخواند نمازش باطل است.

مسأله 1368 - مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر تمام بخواند نمازش صحيح است.

مسأله 1369 - مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند؛ اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند؛ مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند؛ چنانچه تمام بخواند نمازش باطل است؛ ولي اگر در خارج وقت بفهمد قضا ندارد.

مسأله 1370 - مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند؛ وقتي كه بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده؛ نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر بعد از اينكه وقت گذشته بفهمد قضا لازم نيست.

مسأله 1371 - اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند چنانچه در وقت يادش بيايد؛ بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد؛ قضاي آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372 - كسي كه بايد نماز را تمام بخواند؛ اگر شكسته به جا آورد در هر صورت نمازش باطل است؛ مگر مسافري كه قصد ماندن ده روز در جائي داشته باشد و به جهت ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1373 - اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است؛ يا ملتفت

شود كه سفر او هشت فرسخ است؛ چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است.

و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد؛ بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

مسأله 1374 - اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند؛ مثلا نداند كه اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد بايد شكسته بخواند؛ چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد؛ بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و چنانچه بعد از قيام به ركعت سوم و قبل از ركوع بفهمد بنا بر احتياط نماز را دوباره اعاده كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد بايد نماز را از سر شكسته بخواند.

مسأله 1375 - مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد؛ بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند.

مسأله 1376 - مسافري كه نماز نخوانده؛ اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست؛ اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند؛ در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1377 - اگر مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشاي او قضا

شود؛ بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد اگرچه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد.

و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود؛ بايد چهار ركعتي قضا نمايد اگرچه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1378 - مستحب است مسافر بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است؛ بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.

نماز قضا

مسأله 1379 - كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده؛ بايد قضاي آن را به جا آورد اگرچه در تمام وقت نماز؛ خواب مانده يا به واسطه مستي نماز نخوانده باشد؛ ولي نمازهائي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد چه نمازهاي يوميه باشد چه غير آن و نيز كسي كه در تمام وقت نماز بيهوش بوده قضا ندارد چه يوميه باشد چه غير آن.

مسأله 1380 - اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده؛ بايد قضاي آن را بخواند.

مسأله 1381 - كسي كه نماز قضا دارد؛ بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فورا آن را به جا آورد.

مسأله 1382 - كسي كه نماز قضا دارد؛ مي تواند نماز مستحبي بخواند.

مسأله 1383 - اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضائي دارد يا نمازهائي را كه خوانده صحيح نبوده؛ مستحب است احتياطا قضاي آنها را به جا آورد.

مسأله 1384 - در قضاي نمازهاي يوميه ترتيب لازم نيست - مگر

در نمازهائي كه در اداي آنها ترتيب هست مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز - اگرچه بهتر مراعات ترتيب است.

مسأله 1385 - اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند؛ يا مثلا بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند؛ لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1386 - اگر ترتيب نمازهائي را كه نخوانده فراموش كند؛ بهتر آن است كه طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده؛ است مثلا اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اول قضا شده؛ اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند؛ يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند؛ تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

مسأله 1387 - اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اول قضا شده است؛ چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اينكه اولي قضاي نماز روز اول و دومي قضاي نماز روز دوم باشد؛ در حاصل شدن ترتيب كافي است.

مسأله 1388 - اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است؛ بهتر آن است كه طوري آنها را

بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است؛ مثلا اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولي آنها را نمي داند؛ اول يك نماز ظهر؛ بعد از آن يك نماز عشا؛ دوباره يك نماز ظهر بخواند؛ يا اول يك نماز عشا؛ بعد يك نماز ظهر؛ دوباره يك نماز عشا بخواند.

مسأله 1389 - كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عشا؛ اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد كافي است و نسبت به جهر و اخفات مخير مي باشد.

مسأله 1390 - كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اولي آنها كدام است؛ چنانچه نه نماز به ترتيب بخواند مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از آنكه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند؛ يقين به ترتيب حاصل نموده است.

مسأله 1391 - كسي كه مي داند نمازهاي پنج گانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند بهتر اين است كه پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز او قضا شده شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود؛ يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است؛ مثلا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد هفت شبانه روز قضا نمايد.

مسأله 1392 - كسي كه مثلا چند

نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آنها را نمي داند يا فراموش كرده؛ مثلا نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده؛ چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است؛ ولي بهتر اين است كه به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است؛ مثلا اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده؛ احتياطا ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393 - كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد؛ بهتر اين است كه اگر ممكن است اول آن را بخواند بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است؛ در صورتي كه ممكن باشد بهتر اين است كه نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1394 - اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده؛ يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد؛ چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند بهتر اين است كه نيت نماز قضا كند؛ مثلا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده؛ در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد؛ نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند بعد از آن ظهر را بخواند؛ ولي اگر وقت تنگ است يا نمي تواند نيت را به

نماز قضا برگرداند مثلا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده؛ چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود؛ نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.

مسأله 1395 - اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده؛ چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد؛ يا نمي خواهد همه را آن روز بخواند؛ مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند و بهتر اين است كه بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق دوباره نماز قضائي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

مسأله 1396 - تا انسان زنده است اگرچه از قضاي نمازهاي خود عاجز باشد؛ ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.

مسأله 1397 - نماز قضا را با جماعت مي شود خواند؛ چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند؛ مثلا اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1398 - مستحب است بچه مميز را (يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد) به نماز خواندن و عبادتهاي ديگر عادت دهند؛ بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.

نماز قضاي پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است:

مسأله 1399 - اگر پدر نماز خود را به جا نياورده باشد و مي توانسته است قضا كند و بنا بر احتياط هر چند از روي نافرماني ترك كرده باشد؛ بر پسر بزرگترش تا مقداري كه حرجي نباشد واجب است كه

بعد از مرگش به جا آورد؛ يا براي او اجير بگيرد.

و قضاي نمازهاي مادر بر او واجب نيست هر چند بهتر است.

مسأله 1400 - اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته يا نه؛ چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1401 - اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا آورده يا نه؛ بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1402 - اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است؛ قضاي نماز پدر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نماز او را بين خودشان قسمت كنند؛ يا براي انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1403 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز او اجير بگيرند؛ بعد از آنكه اجير؛ نماز او را به طور صحيح به جا آورد؛ بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.

مسأله 1404 - اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز مادر را بخواند؛ بايد در جهر و اخفات به تكليف خود عمل كند؛ پس قضاي نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.

مسأله 1405 - كسي كه خودش نماز قضا دارد؛ اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد قضا كند؛ هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

مسأله 1406 - اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نا بالغ يا ديوانه باشد؛ وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد؛ بايد نماز پدر را قضا نمايد.

مسأله 1407 - اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز پدر را قضا كند بميرد؛ بر پسر دوم چيزي واجب نيست.

نماز جماعت و احكام آن

مسأله 1408 - مستحب است نمازهاي واجب خصوصا نمازهاي يوميه

را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا؛ خصوصا براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1409 - اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند؛ هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان كه از ده گذشت؛ اگر تمام آسمانها كاغذ و درياها مركب و درختها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1410 - حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنائي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1411 - مستحب است انسان صبر كند نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادي - يعني تنها خوانده شود بهتر است؛ ولي نماز فرادي در وقت فضيلت افضل از نماز جماعت در غير وقت فضيلت است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فرادي كه آن را طول بدهند بهتر مي باشد.

مسأله 1412 - وقتي كه جماعت بر پا مي شود مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده؛ نماز دوم او كافي است.

مسأله 1413 - اگر امام يا ماموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند؛ چنانچه احتمال فساد آن نماز را ندهد اشكال دارد مگر به طور

امامت و در مامومين كساني باشند كه نماز واجب را نخوانده باشند.

مسأله 1414 - كسي كه در نماز به حدي وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش مي شود و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند؛ از وسواس راحت مي شود؛ بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415 - اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند؛ در صورتي كه ترك آن موجب عقوقش شود؛ نماز جماعت براو واجب مي شود.

مسأله 1416 - نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند؛ مگر نماز استسقاء - كه براي آمدن باران مي خوانند - و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است؛ مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام (ع) واجب بوده و به واسطه غائب شدن ايشان مستحب مي باشد.

مسأله 1417 - موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند؛ هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1418 - اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود يا كس ديگر را كه فوت آن يقيني باشد مي خواند؛ مي شود به او اقتدا كرد؛ ولي اگر نماز خود يا كس ديگري را احتياطا قضا مي كند اقتدا به او جايز نيست.

مسأله 1419 - اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب؛ نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1420 - در صحت جماعت شرط است كه بين امام و ماموم و همچنين بين ماموم و ماموم ديگر كه واسطه بين ماموم و امام است حائلي نباشد و مراد از حائل چيزي است كه مانع از ديدن شود مانند پرده يا ديوار و امثال

اينها؛ پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين امام و ماموم يا بين ماموم و ماموم ديگر كه واسطه اتصال است چنين حائلي باشد؛ جماعت باطل خواهد شد و زن از اين حكم مستثني است چنانكه خواهد آمد.

مسأله 1421 - اگر به واسطه درازي صف اول؛ كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند؛ مي توانند اقتدا كنند.

و نيز اگر به واسطه درازي يكي از صفهاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوي خود را نبينند؛ مي توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1422 - اگر صفهاي جماعت تا در مسجد برسد؛ كسي كه مقابل در؛ پشت صف ايستاده نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد؛ بلكه نماز كساني كه در دو طرف ايستاده اند و از جهت ماموم ديگر اتصال به جماعت دارند نيز صحيح است.

مسأله 1423 - كسي كه پشت ستون ايستاده؛ اگر از طرف راست يا چپ به واسطه ماموم ديگر به امام متصل نباشد؛ نمي تواند اقتدا كند.

مسأله 1424 - جاي ايستادن امام بايد از جاي ماموم به اندازه يك وجب متعارف بلندتر نباشد و اگر كمتر از يك وجب باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن؛ زمين مسطح بگويند مانعي ندارد.

مسأله 1425 - اگر جاي ماموم بلندتر از جاي امام باشد؛ اشكال ندارد؛ ولي اگر به قدري بلندتر باشد كه نگويند اجتماع كرده اند؛ جماعت صحيح نيست.

مسأله 1426 - اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند يك نفر كه نمازش

باطل است فاصله شود؛ مي توانند اقتدا كنند و اما اگر چند نفر كه نمازشان باطل است فاصله شوند يا از جهت ديگر فاصله زيادي باشد؛ نمي توانند اقتدا كنند.

مسأله 1427 - بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد؛ كسي كه در صف بعد ايستاده؛ مي تواند تكبير بگويد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1428 - اگر بداند نماز يك صف از صفهاي جلو باطل است؛ در صفهاي بعد نمي تواند اقتدا كند؛ ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه؛ مي تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1429 - هرگاه بداند نماز امام باطل است؛ مثلا بداند امام وضو ندارد اگرچه خود امام ملتفت نباشد؛ نمي تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1430 - اگر ماموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده؛ يا كافر بوده؛ يا به جهتي نمازش باطل بوده مثلا بي وضو نماز خوانده؛ در صورتي كه مثل زياد كردن ركوع از كارهائي كه نماز فرادي را ولو سهوا باطل مي كند؛ نكرده باشد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1431 - اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه؛ اگر بنايش بر جماعت خواندن بوده و احتمال دهد كه از روي فراموشي نيت جماعت نكرده است؛ چنانچه در حالي باشد كه وظيفه ماموم است مثلا به حمد و سوره امام گوش مي دهد؛ مي تواند نماز را به جماعت تمام كند.

و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه امام و هم وظيفه ماموم است مثلا در ركوع يا سجده باشد؛ بايد نماز را به نيت فرادي تمام نمايد.

مسأله 1432 - اگر ماموم در بين

نماز بخواهد قصد انفراد نمايد؛ در صورتي كه از اول نماز چنين قصدي نداشته اشكال ندارد؛ ولي اگر از اول نماز قصد داشته است مورد اشكال است.

مسأله 1433 - اگر ماموم بعد از حمد و سوره امام؛ نيت فرادي كند؛ لازم نيست حمد و سوره را بخواند و اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد بنا بر احتياط مقداري را كه امام خوانده نيز بخواند.

مسأله 1434 - اگر در بين نماز جماعت نيت فرادي نمايد؛ نمي تواند دوباره نيت جماعت كند؛ بلكه اگر مردد شود كه نيت فرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند؛ صحت جماعتش محل اشكال است.

مسأله 1435 - اگر شك كند كه نيت فرادي كرده يا نه؛ بايد بنا بگذارد كه نيت فرادي نكرده است.

مسأله 1436 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد؛ اگرچه ذكر امام تمام شده باشد؛ نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود؛ اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش باطل است.

مسأله 1437 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه؛ نمازش باطل است.

مسأله 1438 - اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود؛ امام سر از ركوع بردارد؛ بنا بر احتياط واجب بايد قصد فرادي بنمايد.

مسأله 1439 - اگر اول نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آنكه به ركوع

رود؛ امام سر از ركوع بردارد؛ نماز او صحيح است.

مسأله 1440 - اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است؛ چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد؛ بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد؛ بعد بايستد بدون آنكه دوباره نيت كندو تكبير بگويد؛ حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1441 - ماموم نبايد جلوتر از امام بايستد و بنا بر احتياط اگر ماموم يك مرد باشد قدري عقب تر در طرف راست امام بايستد و بعيد نيست كه جايز باشد با امام برابر بايستد و لو قد او بلندتر از امام باشد و اگر متعدد باشند پشت سر امام بايستند.

مسأله 1442 - اگر امام مرد و ماموم زن باشد؛ چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و ماموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه او به امام متصل شده است؛ پرده و مانند آن باشد؛ اشكال ندارد.

مسأله 1443 - اگر بعد از شروع به نماز؛ بين ماموم و امام؛ يا بين ماموم و كسي كه ماموم به واسطه او متصل به امام است؛ پرده يا چيز ديگري حائل شود؛ جماعت باطل مي شود و لازم است ماموم به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1444 - احتياط واجب آن است كه بين جاي سجده ماموم و جاي ايستادن امام به اندازه يك متر فاصله نباشد و همچنين است اگر انسان به واسطه مامومي كه جلوي او ايستاده به امام متصل باشد و

احتياط مستحب آن است كه جاي سجده ماموم با جاي كسي كه جلوي او ايستاده؛ هيچ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1445 - اگر ماموم به واسطه كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد؛ بنا بر احتياط واجب بايد با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده؛ يك متر فاصله نداشته باشد.

مسأله 1446 - اگر در نماز؛ بين ماموم و امام؛ يا بين ماموم و كسي كه ماموم به واسطه او به امام متصل است؛ يك متر فاصله پيدا شود؛ بايد قصد انفراد كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1447 - اگر نماز همه كساني كه در صف جلو هستند تمام شود؛ چنانچه فورا براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند؛ جماعت صف بعد صحيح است.

مسأله 1448 - اگر در ركعت دوم اقتدا كند؛ لازم نيست حمد و سوره بخواند ولي قنوت و تشهد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد؛ حمد را تمام كند و در ركوع؛ خود را به امام برساند و اگر در ركوع به امام نرسد؛ بنا بر احتياط واجب قصد انفراد نمايد.

مسأله 1449 - اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتي است اقتدا كند؛ بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب

بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد؛ بايد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند.

مسأله 1450 - اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و ماموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند؛ به ركوع امام نمي رسد؛ بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود؛ بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1451 - اگر در حال قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد؛ بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر در ركوع به امام نرسد بنا بر احتياط واجب قصد انفراد كند.

مسأله 1452 - كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد؛ چنانچه عمدا سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد؛ اظهر اين است كه نمازش صحيح است و بايد به وظيفه منفرد عمل نمايد.

مسأله 1453 - كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد؛ به ركوع امام مي رسد؛ در صورتي كه زياد طول نكشد بهتر آن است كه سوره را شروع كند؛ يا اگر شروع كرده تمام نمايد و اگر زياد طول بكشد احتياط واجب آن است كه شروع نكند و چنانچه شروع كرده تمام ننمايد.

مسأله 1454 - كسي كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد؛ چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد؛ جماعتش صحيح است.

مسأله 1455 - اگر امام ايستاده باشد و ماموم نداند كه در كدام ركعت است؛ مي تواند اقتدا

كند؛ ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند اگرچه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده.

مسأله 1456 - اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر پيش از ركوع بفهمد؛ بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد؛ فقط حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند و اگر نمي رسد بنا بر احتياط واجب قصد انفراد نمايد.

مسأله 1457 - اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده؛ نمازش صحيح است.

و اگر در بين حمد و سوره بفهمد؛ لازم نيست آنها را تمام كند.

مسأله 1458 - اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبي است جماعت بر پا شود؛ چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد؛ مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود؛ بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1459 - اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي است جماعت بر پا شود؛ چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مي رسد؛ مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1460 - اگر نماز امام تمام شود و

ماموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد؛ لازم نيست نيت فرادي كند.

مسأله 1461 - كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده بهتر آن است كه وقتي امام تشهد ركعت آخر را مي خواند؛ انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.

و اگر در همان جا بخواهد قصد انفراد نمايد مانعي ندارد؛ ولي چنانچه از اول قصد انفراد داشته محل اشكال است.

شرائط امام جماعت

مسأله 1462 - امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر ماموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مي فهمد به بچه مميز ديگر مانعي ندارد اگرچه آثار جماعت بر او مترتب نمي شود.

مسأله 1463 - امامي را كه عادل مي دانسته؛ اگر شك كند كه به عدالت خود باقي است يا نه؛ مي تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1464 - كسي كه ايستاده نماز مي خواند؛ نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.

و كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ نمي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1465 - كسي كه نشسته نماز مي خواند؛ مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند.

و اقتداء كسي كه خوابيده نماز مي خواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند محل اشكال است.

مسأله 1466 - اگر امام جماعت به واسطه عذري با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند؛ مي شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1467

- اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند؛ مي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.

مسأله 1468 - بهتر اين است كه كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد؛ امام جماعت نشود.

و بنا بر احتياط واجب به كسي كه حد شرعي بر او جاري شده اقتدا ننمايند و همچنين اهل شهر (خانه نشين) به اعرابي (صحرانشين) اقتدا نكند.

احكام جماعت

مسأله 1469 - موقعي كه ماموم نيت مي كند؛ بايد امام را معين نمايد؛ ولي دانستن اسم او لازم نيست و اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام جماعت حاضر؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1470 - ماموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي نماز را خودش بخواند؛ ولي اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد؛ بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1471 - اگر ماموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره امام را بشنود؛ اگرچه كلمات را تشخيص ندهد؛ بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهوا بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1472 - اگر ماموم بعضي از كلمات حمد و سوره امام را بشنود؛ احتياط واجب آن است كه حمد و سوره را نخواند.

مسأله 1473 - اگر ماموم سهوا حمد و سوره را بخواند؛ يا خيال كند صدائي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1474

- اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه؛ يا صدائي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر؛ مي تواند حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1475 - ماموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر نبايد حمد و سوره را بخواند و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.

مسأله 1476 - ماموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1477 - اگر ماموم سهوا پيش از امام سلام دهد؛ نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد؛ بلكه ظاهر اين است كه اگر عمدا هم پيش از امام سلام دهد نمازش اشكال ندارد.

مسأله 1478 - اگر ماموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام؛ چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد؛ ولي اگر آنها را بشنود؛ يا بداند امام چه وقت مي گويد؛ احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

مسأله 1479 - ماموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود؛ كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را با امام يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمدا پيش از امام يا مدتي بعد از امام انجام دهد؛ جماعتش باطل مي شود؛ ولي اگر به وظيفه منفرد عمل نمايد نمازش صحيح است.

مسأله 1480 - اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد چنانچه امام در ركوع باشد؛ بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند؛ ولي اگر به ركوع برگردد

و پيش از آنكه به ركوع امام برسد؛ امام سر بردارد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1481 - اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است؛ بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد؛ براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.

مسأله 1482 - كسي كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته؛ هرگاه به سجده برگردد و معلوم شود امام قبلا سر برداشته است؛ نمازش صحيح است؛ ولي اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است.

مسأله 1483 - اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهوا يا به خيال اينكه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود؛ جماعت و نمازش صحيح است.

مسأله 1484 - اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است؛ چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است؛ به قصد اينكه با امام سجده كند به سجده رود و بفهمد سجده دوم امام بوده؛ سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود و بفهمد كه سجده اول امام بوده؛ بايد به قصد سجده با امام سجده را تمام كند و دوباره با امام به سجده رود.

مسأله 1485 - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد؛ چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود؛ نمازش صحيح است و اگر عمدا برنگردد نمازش باطل است.

مسأله 1486 - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به

چيزي از قرائت امام نمي رسد؛ اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود؛ جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمدا برنگردد نمازش صحيح است و منفرد مي شود.

مسأله 1487 - اگر سهوا پيش از امام به سجده رود؛ اگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود؛ جماعت و نمازش صحيح است و اگر عمدا برنگردد نمازش صحيح و منفرد مي گردد.

مسأله 1488 - اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند؛ يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود؛ ماموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند؛ ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود؛ يا پيش از ايستادن امام بايستد؛ بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.

وظيفه امام و ماموم در نماز جماعت

مسأله 1489 - بنا بر احتياط واجب اگر ماموم يك مرد باشد؛ طرف راست امام بايستد و اگر يك يا چند زن باشد؛ پشت سر امام بايستد و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند؛ مرد طرف راست امام بايستد و يك يا چند زن پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و يك يا چند زن باشند؛ آنچه مرد است عقب امام و زنها پشت مردها بايستند.

مسأله 1490 - اگر امام و ماموم هر دو زن باشند؛ واجب است بنا بر احتياط رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1491 - مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف

اول بايستند.

مسأله 1492 - مستحب است صفهاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1493 - مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلاة مامومين برخيزند.

مسأله 1494 - مستحب است امام جماعت مامومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد؛ مگر بداند همه كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.

مسأله 1495 - مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهائي كه بلند مي خواند؛ صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند؛ ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496 - اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند؛ مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد؛ اگرچه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.

چيزهائي كه در جماعت مكروه است

مسأله 1497 - اگر در صفهاي جماعت جا باشد؛ مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498 - مكروه است ماموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499 - مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند؛ مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

نماز آيات

مسأله 1500 - نماز آيات كه دستور آن بعدا گفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مي شود:

اول - گرفتن خورشيد.

دوم - گرفتن ماه اگرچه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.

سوم - زلزله اگرچه كسي هم نترسد.

چهارم - رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها از آيات آسماني در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.

و اما در حوادث زميني مانند فرورفتن آب دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم شود بنا بر احتياط نماز آيات خوانده شود؛ ولي بعيد نيست كه در حوادث زميني كه زلزله نباشد نماز آيات واجب نباشد.

مسأله 1501 - اگر از چيزهائي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتفاق بيفتد؛ انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند؛ مثلا اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود؛ بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1502 - كسي كه چند نماز آيات بر او واجب است؛ چه همه آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد؛ مثلا سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است؛ چه براي چند چيز باشد مثلا براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن

و زلزله؛ نمازهائي بر او واجب شده باشد؛ موقعي كه قضاي آنها را مي خواند؛ لازم نيست معين كند كه براي كدام يك آنها باشد.

مسأله 1503 - چيزهائي كه نماز آيات براي آنها واجب است؛ در هر شهري اتفاق بيفتد؛ فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست.

مسأله 1504 - در نماز آيات براي زلزله يا رعد و برق و بادهاي سياه و مانند آنها لازم است مكلف نماز آيات را فورا بخواند و چنانچه تاخير بيندازد احوط آن است كه به قصد ما في الذمه بياورد و قصد ادا و قضا نكند.

مسأله 1505 - از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند؛ انسان بايد نماز آيات را بخواند و بهتر اين است كه به قدري تاخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.

مسأله 1506 - اگر خواندن نماز آيات را به قدري تاخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند؛ نيت ادا مانعي ندارد؛ ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن؛ نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.

مسأله 1507 - اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد؛ وجوب نماز آيات در اين صورت مبني بر احتياط است و اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد ولي انسان نماز را نخواند؛ تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد؛ در اين صورت نماز آيات واجب و ادا است.

مسأله 1508 - اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده؛ بايد قضاي نماز آيات را بخواند؛ ولي اگر بفهمد

مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1509 - اگر عده اي كه اطمينان به گفتار آنها نباشد بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است؛ چنانچه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان شخصي پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند؛ در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد؛ بايد نماز آيات را بخواند؛ ولي اگر مقداري از آن گرفته باشد؛ خواندن نماز آيات بر او واجب نيست و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست بگويند خورشيد يا ماه گرفته؛ بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1510 - اگر انسان به گفته كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته؛ بنا بر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد.

مسأله 1511 - اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده؛ بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 1512 - اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود؛ چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد؛ هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد؛ اول آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد؛ بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1513 - اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است؛

چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد؛ بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد؛ آن را بشكند و اول نماز آيات و بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1514 - اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است؛ بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند؛ بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1515 - اگر در حال حيض يا نفاس زن؛ آفتاب يا ماه بگيرد يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد؛ نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد.

دستور نماز آيات

مسأله 1516 - نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت؛ تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد؛ دوباره يك حمد و يك سوره بخواند؛ باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517 - در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد؛ آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا كمتر يا بيشتر آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون

اينكه حمد بخواند؛ قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد؛ مثلا به قصد سوره قل هو اللّه احد؛ بسم اللّه الرحمن الرحيم قل هو اللّه احد بگويد و به ركوع رود؛ بعد بايستد و بگويد اللّه الصمد دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد لم يلد باز به ركوع رود و بايستد و بگويد و لم يولد و برود به ركوع باز هم سر بردارد و بگويد و لم يكن له كفوا احد و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن؛ دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

و نيز جايز است كه به كمتر از پنج قسمت تقسيم نمايد؛ لكن هر وقت سوره را تمام كرد لازم است حمد را قبل از ركوع بعدي بخواند و بنا بر احتياط لازم با «بسمله» تنها ركوع نكند.

مسأله 1518 - اگر در يك ركعت از نماز آيات؛ پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعي ندارد.

مسأله 1519 - چيزهائي كه در نمازهاي يوميه واجب و مستحب است؛ در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد؛ ولي در نماز آيات در صورتي كه به جماعت باشد مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه بگويند الصلاة و در غير جماعت چيزي نيست.

مسأله 1520 - مستحب است پيش از ركوع و بعد از

آن تكبير بگويد و بعد از ركوع پنجم و دهم قبل از تكبير سمع اللّه لمن حمده نيز بگويد.

مسأله 1521 - مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافي است.

مسأله 1522 - اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جائي نرسد؛ نماز باطل است.

مسأله 1523 - اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جائي نرسد؛ نماز باطل است؛ ولي اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع؛ چنانچه شك او پيش از رسيدن به سجده بوده؛ ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه بايد به جا آورد؛ ولي اگر به سجده رسيده باشد بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1524 - هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا اشتباها كم يا زياد شود نماز باطل است.

نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1525 - نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام (ع) واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام (ع) غائب است مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت يا فرادي خواند.

مسأله 1526 - وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر است.

مسأله 1527 - مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكاة فطره را هم بدهند؛ بعد نماز

عيد را بخوانند.

مسأله 1528 - نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره؛ بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529 - در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخواند كافي است ولي بهتر است اين دعا را بخواند اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوي و المغفرة اسألك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا و لمحمد (ص) ذخرا و شرفا و كرامة و مزيدا ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا و آل محمد و ان تخرجني من كل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتك عليه و عليهم اللهم اني اسألك خير ما سألك به عبادك الصالحون و اعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون.

مسأله 1530 - در زمان غائب بودن امام (ع) مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند.

و بهتر است كه در خطبه عيد فطر احكام زكاة فطره و در خطبه عيد قربان احكام قرباني را بگويند.

مسأله 1531 - نماز عيد سوره مخصوصي ندارد ولي بهتر است

كه در ركعت اول آن سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره غاشيه (سوره 88) را بخوانند؛ يا در ركعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در ركعت دوم سوره شمس را بخوانند.

مسأله 1532 - مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند؛ ولي در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1533 - مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

مسأله 1534 - مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند؛ اگر امام جماعت است؛ يا فرادي نماز مي خواند؛ نماز را بلند بخواند.

مسأله 1535 - بعد از نماز مغرب و عشا شب عيد فطر و بعد از نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد اللّه اكبر؛ اللّه اكبر؛ لا اله الا اللّه واللّه اكبر؛ اللّه اكبر و للّه الحمد؛ اللّه اكبر علي ما هدانا.

مسأله 1536 - مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است؛ تكبيرهائي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد اللّه اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمد للّه علي ما ابلانا.

ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجه است؛

اين تكبيرها را بگويد.

مسأله 1537 - احتياط مستحب آن است كه زنها از رفتن به نماز عيد خودداري كنند؛ ولي اين احتياط براي زنهاي پير نيست.

مسأله 1538 - در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر؛ ماموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539 - اگر ماموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته؛ بعد از آنكه امام به ركوع رفت؛ بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك سبحان اللّه يا يك الحمد للّه بگويد كافي است.

مسأله 1540 - اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است؛ مي تواند نيت كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود.

مسأله 1541 - اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند؛ احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد؛ ولي اگر كاري كه براي آن در نماز يوميه سجده سهو لازم است پيش آيد لازم نيست دو سجده سهو بنمايد.

اجير گرفتن براي نماز

مسأله 1542 - بعد از مرگ انسان؛ مي شود براي نماز و عبادتهاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده؛ ديگري را اجير كنند؛ يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1543 - انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل حج و عمره و زيارت قبر پيغمبر و امامان (ع)؛ از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا

زندگان هديه نمايد.

مسأله 1544 - كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده؛ بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند؛ يا آنكه عمل به احتياط كند در صورتي كه موارد احتياط را كاملا بداند.

مسأله 1545 - اجير بايد موقع نيت؛ ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند؛ پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است.

مسأله 1546 - اجير بايد عمل را به قصد آنچه در ذمه ميت است به جا آورد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند كافي نيست.

مسأله 1547 - بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را انجام مي دهد.

مسأله 1548 - كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند؛ اگر بفهمند كه عمل را به جا نياورده يا باطل انجام داده؛ بايد دوباره اجير بگيرند.

مسأله 1549 - هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه و شخص ثقه باشد و بگويد انجام داده ام كافي است و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه؛ بنا بر صحت آن بگذارد.

مسأله 1550 - كسي را كه عذري دارد و مثلا با تيمم يا نشسته نماز مي خواند؛ نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد؛ اگرچه نماز ميت هم همان طور قضا شده باشد.

مسأله 1551 - مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1552 - در قضاي نمازهاي ميت ترتيب واجب نيست مگر در نمازهائي كه

ادا آنها ترتيب دارد مثل نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا از يك روز چنان كه سابقا گذشت.

مسأله 1553 - اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند؛ مثلا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است؛ سه مرتبه بگويد.

مسأله 1554 - اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند؛ به مقدار واجب اكتفا كند كافي است.

مسأله 1555 - اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند؛ بنا بر آنچه در مسأله (1552) گفته شد لازم نيست براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد.

مسأله 1556 - اگر كسي اجير شود كه مثلا در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد؛ بايد براي نمازهائي كه مي دانند به جا نياورده؛ ديگري را اجير نمايند.

و اگر احتمال مي دهند كه به جا نياورده بنا بر احتياط واجب نيز اجير بگيرد.

مسأله 1557 - كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند؛ اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد؛ چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند؛ اگر قادر بر عمل بوده اجاره صحيح و اجاره كننده مي تواند اجرة المثل باقيمانده را بگيرد يا آنكه اجاره را

فسخ نموده و اجرة المثل مقداري را كه به جا آورده كسر و مابقي را بگيرد و اگر قادر نبوده اجاره نسبت به مابعد فوت اجير باطل است و مي تواند اجرة المسماي باقيمانده را گرفته يا آنكه اجاره مقدار گذشته را فسخ نموده و اجرة المثل او را بدهد و اگر شرط نكرده باشند كه خودش بخواند بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند؛ اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزي واجب نيست

مسأله 1558 - اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد؛ بعد از عمل به دستوري كه در مسأله قبلي ذكر شد؛ اگر چيزي از مال او زياد آمد؛ در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند؛ براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند؛ ثلث آن را به مصرف نماز او برسانند.

مبطلات نماز

مسأله 1135 - دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:

اول - آنكه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود؛ مثلا در بين نماز بفهمد لباسش كه ساتر است غصبي است.

دوم - آنكه در بين نماز عمدا يا سهوا يا از روي ناچاري؛ چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد؛ مثلا بول از او بيرون آيد؛ ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خودداري كند؛ اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود؛ چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد؛ رفتار نمايد نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود؛ در صورتي

كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1136 - كسي كه بي اختيار خوابش برده؛ اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن؛ بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1137 - اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده؛ يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده؛ نمازش صحيح است و اگر احتمال دهد خوابش در اثناء نماز عمدا و با التفات به نماز بوده؛ بايد دوباره بخواند.

مسأله 1138 - اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است يا در سجده شكر؛ چنانچه بداند كه بي اختيار خوابش برده بايد آن نماز را دوباره بخواند و اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و احتمال دهد كه از روي غفلت در سجده نماز خوابيده نمازش صحيح است.

سوم از مبطلات نماز آن است كه دستها را به قصد اينكه جزو نماز باشد روي هم بگذارد و اگر به اين قصد نباشد بلكه به عنوان ادب در نماز باشد نمازش صحيح است و لكن كار حرام كرده است.

مسأله 1139 - هرگاه از روي فراموشي يا ناچاري يا تقيه يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن؛ دستها را روي هم بگذارد اشكال ندارد.

چهارم از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد در صورتي كه قصد دعا ننمايد و يا به قصد اينكه جزو نماز باشد؛ آمين بگويد؛ ولي اگر فقط به قصد دعا يا اشتباها يا از روي تقيه بگويد؛ نمازش باطل نمي شود.

پنجم از مبطلات نماز آن است كه

عمدا يا از روي فراموشي پشت به قبله كند؛ يا بطرف راست يا چپ قبله برگردد؛ بلكه اگر عمدا به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است؛ اگرچه به طرف راست يا چپ نرسد؛ نمازش باطل است.

مسأله 1140 - اگر عمدا يا سهوا سر را به قدري بگرداند كه مواجه طرف راست يا چپ قبله يا بيشتر باشد؛ نمازش باطل است؛ ولي اگر سر را كمي بگرداند كه نگويند روي خودرا از قبله گردانده؛ عمدا باشد يا اشتباها؛ نمازش باطل نمي شود و اگر به مقداري برگرداند كه بگويند روي خود را از قبله برگردانده است ولي به حد راست يا چپ قبله نرسيده باشد؛ در اين صورت چنانچه روگرداندن عمدي باشد نماز باطل است و اگر سهوي باشد نماز صحيح است.

ششم از مبطلات نماز آن است كه عمدا كلمه اي بگويد كه يك حرف يا بيشتر باشد؛ اگرچه معني هم نداشته باشد.

مسأله 1141 - اگر سهوا كلمه اي بگويد كه يك حرف يا بيشتر دارد؛ اگرچه آن كلمه معني داشته باشد نمازش باطل نمي شود؛ ولي لازم است بعد از نماز سجده سهو به جا آورد چنانكه خواهد آمد.

مسأله 1142 - سرفه كردن؛ آروغ زدن و آه كشيدن يا اشاره كردن در نماز اشكال ندارد؛ ولي گفتن آخ و آه و مانند اينها اگر عمدي باشد؛ نماز را باطل مي كند.

مسأله 1143 - اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد مثلا به قصد ذكر بگويد «اللّه اكبر» و در موقع گفتن آن؛ صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند؛ اشكال ندارد؛ بلكه اگر به قصد اينكه چيزي به كسي بفهماند كلمه اي را به قصد ذكر

بگويد اشكال ندارد.

مسأله 1144 - خواندن قرآن در نماز؛ غير از چهار آيه اي كه سجده واجب دارد و در احكام جنابت گفته شد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد؛ ولي احتياط مستحب آن است كه به غير عربي دعا نكند.

مسأله 1145 - اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمدا يا احتياطا چند مرتبه بگويد اشكال ندارد.

مسأله 1146 - در حال نماز؛ انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد همانطور كه او سلام كرده؛ جواب دهد؛ مثلا اگر گفته «سلام عليكم» جواب بگويد «سلام عليكم» ولي در جواب «عليكم السلام» هر صيغه اي كه مي خواهد مي تواند بگويد.

مسأله 1147 - انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فورا بگويد و اگر عمدا يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد؛ جواب آن سلام حساب نشود؛ چنانچه در نماز باشد؛ نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد؛ جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148 - بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود؛ ولي اگر سلام كننده كر باشد يا سلام داده و تند رد شود چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است و چنانچه سلام را در نامه يا با سفارش شخصي بفرستد جواب واجب نيست.

مسأله 1149 - واجب نيست كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد يعني از خداوند عالم براي كسي كه سلام كرده سلامتي بخواهد؛ بلكه به قصد تحيت نيز بگويد مانعي ندارد.

مسأله 1150 - اگر زن يا مرد

نامحرم يا بچه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند؛ نمازگزار بايد جواب او را بدهد؛ ولي در سلام زن كه «سلام عليك» بگويد بايد بگويد «سلام عليك» و كاف را زير و زبر و پيش ندهد و بعيد نيست در صورتي كه كاف را زن با زبر گفته در جواب با زير بگويد عيبي نداشته باشد.

مسأله 1151 - اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد؛ معصيت كرده ولي نمازش صحيح است.

مسأله 1152 - اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند؛ به طوري كه سلام حساب نشود؛ جواب او واجب نيست.

مسأله 1153 - جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان در صورتي كه ذمي نباشند؛ واجب نيست و اگر ذمي باشند بنا بر احتياط واجب به كلمه «عليك» اكتفا شود.

مسأله 1154 - اگر كسي به عده اي سلام كند؛ جواب سلام او بر همه آنان واجب است؛ ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.

مسأله 1155 - اگر كسي به عده اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد؛ باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1156 - اگر به عده اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه؛ نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولي ديگري جواب سلام را بدهد؛ اما اگر بداند قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد؛

بايد جواب او را بگويد و قبل از آنكه ديگري جواب دهد او جواب بگويد مانعي ندارد.

مسأله 1157 - سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1158 - اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند؛ بنا بر احتياط واجب بايد هر يك جواب سلام ديگري را بدهد.

مسأله 1159 - در غير نماز؛ مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد؛ مثلا اگر كسي گفت «سلام عليكم» در جواب بگويد «سلام عليكم ورحمة اللّه».

هفتم از مبطلات نماز؛ خنده با صدا و عمدي است و چنانچه عمدا بي صدا يا سهوا با صدا بخندد؛ ظاهر اين است كه نمازش اشكال ندارد.

مسأله 1160 - اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند؛ مثلا رنگش سرخ شود؛ بهتر آن است كه نمازش را دوباره بخواند.

هشتم از مبطلات نماز بنا بر احتياط آن است كه براي كار دنيا عمدا با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا بي صدا هم گريه نكند؛ ولي اگر از ترس خدا يا براي آخرت گريه كند؛ آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است.

نهم از مبطلات نماز؛ كاري است كه صورت نماز را به هم بزند؛ مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها؛ عمدا باشد يا از روي فراموشي؛ ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند؛ مثل اشاره كردن با دست اشكال ندارد.

مسأله 1161 - اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند؛ بنا بر احتياط نمازش

را بعد از تمام كردن اعاده كند.

مسأله 1162 - اگر در بين نماز كاري انجام دهد؛ يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه؛ بنا بر احتياط نماز را تمام كرده و دوباره بخواند.

دهم از مبطلات نماز؛ خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند؛ عمدا باشد يا از روي فراموشي؛ نمازش باطل مي شود؛ ولي كسي كه مي خواهد روزه بگيرد؛ اگر پيش از اذان صبح؛ نماز مستحبي بخواند و تشنه باشد؛ چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود؛ در صورتي كه آب روبروي او در دو سه قدمي باشد مي تواند در بين نماز آب بياشامد؛ اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند؛ مثل رو گرداندن از قبله انجام ندهد.

مسأله 1163 - اگر به واسطه عملي؛ موالات نماز به هم بخورد؛ يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مي خواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد نماز را بعد از تمام كردن دوباره بخواند.

مسأله 1164 - اگر در بين نماز؛ غذائي را كه در دهان يا لاي دندانها مانده فرو ببرد؛ نمازش باطل نمي شود و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم از مبطلات نماز؛ شك در ركعتهاي نماز دو ركعتي يا سه ركعتي؛ يا در دو ركعت اول نمازهاي چهار ركعتي است؛ در صورتي كه نمازگزار در حال شك باقي باشد؛ يا مقداري از نماز را در حال شك به جا آورد.

دوازدهم از مبطلات نماز آن است كه

ركن نماز را عمدا يا سهوا كم يا زياد كند؛ يا چيزي را كه ركن نيست عمدا كم يا زياد نمايد و در مسأله (951) گذشت كه زيادي تكبيرة الاحرام سهوا مبطل نماز نيست.

مسأله 1165 - اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه؛ نمازش صحيح است.

چيزهائي كه در نماز مكروه است

مسأله 1166 - مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند به طوري كه نگويند روي خود را از قبله گردانده و الا نماز باطل است چنانكه گذشت.

و نيز مكروه است در نماز چشمها را هم بگذارد يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشتها را داخل هم نمايد و آب دهن بيندازد و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتر نگاه كند.

و نيز مكروه است؛ موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر براي شنيدن حرف كسي ساكت شود؛ بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.

مسأله 1167 - موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خودداري كردن از بول و غائط؛ مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد مكروه مي باشد.

و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مواردي كه مي شود نماز واجب را شكست

مسأله 1168 - شكستن نماز واجب از روي اختيار بنا بر احتياط واجب حرام است؛ ولي براي حفظ مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.

مسأله 1169 - اگر حفظ جان خود انسان يا كسي كه حفظ جان او واجب است؛ يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد؛ بدون شكستن نماز ممكن نباشد؛ بايد نماز را بشكند.

مسأله 1170 - اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند؛ چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد؛ بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز؛ دادن طلب او ممكن نيست؛ بايد

نماز را بشكند و طلب او را بدهد؛ بعد نماز را بخواند.

مسأله 1171 - اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است؛ چنانچه وقت تنگ باشد؛ بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد؛ نماز را به هم نمي زند؛ بايد در بين نماز تطهير كند؛ بعد بقيه نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند؛ در صورتي كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد؛ شكستن نماز براي تطهير جايز است و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد؛ بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد؛ بعد نماز را بخواند.

مسأله 1172 - كسي كه بايد نماز را بشكند؛ اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1173 - اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود؛ يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده؛ چنانچه وقت نماز وسعت دارد؛ مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند و همچنين است اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده است.

احكام روزه
نيت

روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از نه چيزي كه بعدا گفته مي شود خودداري نمايد.

مسأله 1559 - لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند يا مثلا بگويد فردا را روزه مي گيرم؛ بلكه همين قدر كه بنا داشته باشد براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافي است.

و براي آنكه يقين كند تمام اين مدت را

روزه بوده؛ بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1560 - انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي روزه فرداي آن نيت كند و بهتر آن است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1561 - وقت نيت روزه ماه رمضان از اول شب است تا اذان صبح.

مسأله 1562 - وقت نيت روزه مستحبي از اول شب است تا موقعي كه به اندازه نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبي كند روزه او صحيح است.

مسأله 1563 - كسي كه پيش از اذان صبح در غير روزه ماه رمضان بدون نيت روزه خوابيده است؛ اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند روزه او صحيح است؛ چه روزه واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود؛ نمي تواند نيت روزه واجب نمايد.

و اما در ماه رمضان اگر بي نيت خوابيده باشد اگرچه پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند؛ صحت روزه اش محل اشكال است و لازم است آن روز را امساك كرده بعد قضا نمايد.

مسأله 1564 - اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگري بگيرد بايد آن را معين نمايد؛ مثلا نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مي گيرم؛ ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مي گيرم؛ بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگري را نيت كند؛ روزه ماه رمضان حساب مي شود.

مسأله

1565 - اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيت روزه غير رمضان كند؛ بنا بر احتياط واجب نه روزه رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.

مسأله 1566 - اگر مثلا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد؛ بعد بفهمد دوم يا سوم بوده؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1567 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد و اگر تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1568 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد؛ احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1569 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1570 - اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد؛ يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است؛ روزه او باطل مي باشد؛ ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

و همچنين است حكم بنا بر احتياط واجب اگر پيش از ظهر ملتفت شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

مسأله 1571 - اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود؛ بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان

بالغ شود؛ روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1572 - كسي كه براي به جا آوردن روزه ميتي اجير شده؛ اگر روزه مستحبي بگيرد اشكال ندارد؛ ولي كسي كه روزه قضا يا روزه واجب ديگري دارد؛ نمي تواند روزه مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد؛ روزه مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود؛ روزه او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1573 - اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلا نذر كرده باشد كه روز معيني را روزه بگيرد؛ چنانچه عمدا تا اذان صبح نيت نكند؛ روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است؛ يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت كند؛ روزه او صحيح و گرنه باطل مي باشد.

مسأله 1574 - اگر براي روزه واجب غير معيني مثل روزه كفاره عمدا تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد؛ بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1575 - اگر در ماه رمضان پيش از ظهر؛ كافر مسلمان شود؛ بنا بر احتياط واجب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز

را روزه نگيرد؛ قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1576 - اگر در وسط روز ماه رمضان پيش از ظهر يا بعد از آن مريض خوب شود؛ روزه آن روز واجب نيست هر چند تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد.

مسأله 1577 - روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان؛ واجب نيست روزه بگيرد.

و اگر بخواهد روزه بگيرد؛ نمي تواند نيت روزه رمضان كند؛ يا نيت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان و اگر رمضان نيست روزه قضا يا مانند آن باشد؛ بلكه بايد نيت روزه قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده؛ از رمضان حساب مي شود.

ولي در صورتي كه قصد كند آنچه را كه فعلا خدا از او خواسته است انجام دهد بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافي است.

مسأله 1578 - اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان؛ به نيت روزه قضا يا روزه مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است؛ بايد نيت روزه ماه رمضان كند.

مسأله 1579 - اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه؛ يا قصد كند كه روزه را باطل كند؛ روزه اش باطل مي شود؛ اگرچه از قصدي كه كرده توبه نمايد و كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.

مسأله 1580 - در روزه مستحب و روزه واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره؛ اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد يا مردد شود

كه به جا آورد يا نه؛ چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند؛ روزه او صحيح است.

چيزهائي كه روزه را باطل مي كند
مساله

مسأله 1581 - نه چيز روزه را باطل مي كند:

اول: خوردن و آشاميدن.

دوم: جماع.

سوم: استمناء و استمناء آن است كه انسان با خود يا ديگري غير از جماع؛ كاري كند كه مني از او بيرون آيد.

چهارم: دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر (ع).

پنجم: رساندن غبار به حلق.

ششم: فرو بردن تمام سر در آب.

هفتم: باقي ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم: اماله كردن با چيزهاي روان.

نهم: قي كردن.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود:

1 - خوردن و آشاميدن

مسأله 1582 - اگر روزه دار با التفات به اينكه روزه دارد عمدا چيزي بخورد يا بياشامد؛ روزه او باطل مي شود؛ چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب؛ چه معمول نباشد مثل خاك و شيره درخت و چه كم باشد يا زياد.

مسأله 1583 - اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده؛ بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمدا فرو ببرد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعدا گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1584 - اگر روزه دار سهوا چيزي بخورد يا بياشامد؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1585 - آمپولي كه عضو را بي حس مي كند يا به جهت ديگر استعمال مي شود؛ براي روزه دار اشكال ندارد.

و بهتر آن است كه از استعمال آمپولي كه به جاي دوا و غذا بكار مي برند خودداري كند.

مسأله 1586 - اگر روزه دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمدا فرو ببرد؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1587 - كسي كه مي خواهد روزه بگيرد؛ لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند؛ ولي اگر بداند

غذائي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود؛ چنانچه خلال نكند روزه اش باطل ميشود.

مسأله 1588 - فرو بردن آب دهان؛ اگرچه به واسطه خيال كردن ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد؛ روزه را باطل نمي كند.

مسأله 1589 - فرو بردن اخلاط سر و سينه؛ تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد؛ ولي اگر داخل فضاي دهان شود؛ احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 1590 - اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد يا به مرض مبتلا شود؛ مي تواند به اندازه اي كه از خوف نجات پيداكند آب بياشامد ولي روزه او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد؛ بايد در بقيه روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد.

مسأله 1591 - جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به حلق نمي رسد؛ اگرچه اتفاقا به حلق برسد؛ روزه را باطل نمي كند؛ ولي اگر انسان از اول بداند كه به حلق مي رسد؛ روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1592 - انسان نمي تواند براي ضعف؛ روزه را بخورد؛ ولي اگر ضعف او به قدري است كه معمولا نمي شود آن را تحمل كرد؛ خوردن روزه اشكال ندارد.

2 - جماع

مسأله 1593 - جماع روزه را باطل مي كند؛ اگرچه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.

مسأله 1594 - اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد؛ روزه باطل نمي شود.

مسأله 1595 - اگر عمدا جماع نمايد و شك كند كه به

اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه؛ روزه او باطل است و لازم است قضا نمايد ولي كفاره واجب نيست.

مسأله 1596 - اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد؛ روزه او باطل نمي شود؛ ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد بايد فورا از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه او باطل است.

3 - استمناء

مسأله 1597 - اگر روزه دار استمناء كند (معناي استمناء در مسأله 1581 گذشت)؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1598 - اگر بي اختيار مني از انسان بيرون آيد؛ روزه اش باطل نيست.

مسأله 1599 - هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود؛ يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد؛ جايز است بخوابد هر چند به سبب نخوابيدن به زحمت نيفتد و اگر محتلم شود روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1600 - اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود؛ واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.

مسأله 1601 - روزه داري كه محتلم شده؛ مي تواند بول كند اگرچه بداند به واسطه بول كردن باقي مانده مني از مجري بيرون مي آيد.

مسأله 1602 - روزه داري كه محتلم شده اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1603 - كسي كه به قصد بيرون آمدن مني بازي و شوخي كند؛ اگرچه مني از او بيرون نيايد؛ بايد روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.

مسأله 1604 - اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني مثلا با زن خود بازي و

شوخي كند؛ چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود اگرچه اتفاقا مني بيرون آيد؛ روزه او صحيح است؛ ولي اگر اطمينان ندارد؛ در صورتي كه مني از او بيرون آيد؛ روزه اش باطل است.

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر

مسأله 1605 - اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبران و جانشينان پيغمبران عمدا نسبتي را بدهد كه دروغ است - اگرچه فورا بگويد دروغ گفتم يا توبه كند - روزه او باطل است و احتياط واجب آن است كه به حضرت زهرا (س) هم به دروغ نسبتي ندهد.

مسأله 1606 - اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته؛ يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

مسأله 1607 - اگر چيزي را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1608 - اگر چيزي را كه مي داند دروغ است؛ به خدا و پيغمبر نسبت دهد و بعدا بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده؛ بايد روزه را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.

مسأله 1609 - اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمدا به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل مي شود؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.

مسأله 1610 - اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر (ص) چنين مطلبي فرموده اند و او جائي كه در جواب بايد بگويد نه؛ عمدا بگويد

بلي؛ يا جائي كه بايد بگويد بلي عمدا بگويد نه؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1611 - اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم؛ يا در شب به دروغ به آنان نسبتي بدهد و فرداي آن كه روزه مي باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است؛ روزه اش باطل مي شود.

5 - رساندن غبار به حلق

مسأله 1612 - غبار غليظ را روزه دار به حلق برساند روزه را باطل مي كند؛ چه غبار از چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد؛ يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك.

مسأله 1613 - اگر به واسطه باد غباري غليظ پيدا شود و انسان با اينكه متوجه است مواظبت نكند و به حلق برسد؛ بنا بر احتياط واجب روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1614 - احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1615 - اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود؛ چنانچه يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمي رسد روزه اش صحيح است و همچنين اگر گمان مي كرده كه به حلق نمي رسد.

مسأله 1616 - اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند؛ يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمي شود.

6 - فرو بردن سر در آب

مسأله 1617 - اگر روزه دار عمدا تمام سر را در آب فرو برد؛ اگرچه باقي بدن او از آب بيرون باشد؛ بنا بر احتياط روزه اش باطل مي شود.

ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد؛ روزه باطل نمي شود.

مسأله 1618 - اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد؛ روزه اش باطل نمي شود.

مسأله 1619 - اگر به قصد اينكه تمام سر را زير آب ببرد؛ در آب فرو رود و شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه؛ روزه اش باطل است ولي كفاره ندارد.

مسأله 1620 - اگر

تمام سر زير آب برود اگرچه مقداري از موها بيرون بماند؛ روزه باطل مي شود.

مسأله 1621 - سر فرو بردن در غير آب از چيزهاي روان مانند شير به روزه ضرري ندارد بلكه اظهر اين است كه فرو بردن سر در آب مضاف نيز روزه را باطل نمي كند اگرچه احوط ترك است.

مسأله 1622 - اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و آب تمام سر او را بگيرد؛ يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد؛ روزه او باطل نمي شود.

مسأله 1623 - اگر به خيال اينكه آب سر او را نمي گيرد خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد؛ روزه اش اشكال ندارد.

مسأله 1624 - اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد؛ يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد؛ چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است؛ يا آن كس دست بردارد؛ بايد فورا سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد؛ روزه اش باطل مي شود.

مسأله 1625 - اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد؛ روزه و غسل او هر دو صحيح است.

مسأله 1626 - اگر بداند كه روزه است و عمدا براي غسل سر را در آب فرو برد؛ چنانچه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد؛ روزه و غسل او هر دو باطل است و اگر روزه مستحب باشد يا روزه واجبي باشد كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد و افطار آن جايز است غسل او صحيح و روزه اش باطل مي باشد.

مسأله 1627 - اگر براي

آنكه كسي را از غرق شدن نجات دهد؛ سر را در آب فرو برد؛ اگرچه نجات دادن او واجب باشد روزه اش باطل مي شود.

7 - باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

مسأله 1628 - اگر جنب عمدا در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند روزه اش باطل است و كسي كه وظيفه اش تيمم است و عمدا تيمم ننمايد روزه اش نيز باطل است.

و حكم قضاء ماه رمضان بعدا خواهد آمد.

مسأله 1629 - اگر در روزه غير ماه رمضان و قضاء آن از روزه هاي واجبي كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است؛ جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند اظهر اين است كه روزه اش صحيح است.

مسأله 1630 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود؛ بايد تيمم كند و روزه بگيرد.

مسأله 1631 - اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد؛ بايد روزه آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد؛ بايد روزه هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد؛ مثلا اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز؛ بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1632 - كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد؛ اگر خود را جنب كند؛ روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1633 - اگر براي آنكه بفهمد وقت دارد يا نه؛ جستجو نمايد؛ گمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و تيمم كند؛ روزه اش صحيح است

و نيز بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد صحيح است.

مسأله 1634 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود؛ نبايد غسل نكرده بخوابد و چنانچه پيش از غسل بخوابد و تا صبح بيدار نشود؛ روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1635 - هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود؛ احتياط واجب آن است كه پيش از غسل در صورتي كه عادتش به بيدار شدن نباشد نخوابد اگرچه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود.

مسأله 1636 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود؛ چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند؛ روزه اش صحيح است.

و همچنين است كسي كه عادت بيدار شدن قبل از اذان صبح را داشته و احتمال بيدار شدن را نيز بدهد.

مسأله 1637 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود؛ چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند؛ در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند؛ بنا بر احتياط قضا بر او واجب مي شود.

مسأله 1638 - كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از

اذان صبح بيدار مي شود؛ چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه؛ در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود؛ روزه اش باطل و قضا و كفاره لازم است.

مسأله 1639 - اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و يقين كند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند؛ چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود؛ بايد روزه آن روز را قضا كند و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ قضاي روزه واجب مي شود و بنا بر احتياط استحبابي كفاره نيز بدهد.

مسأله 1640 - مراد از خواب اول و دوم و سوم - در صورتي كه انسان در خواب محتلم شود - خوابي است كه بعد از بيدار شدن بخوابد و اما خوابي كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمي شود.

مسأله 1641 - اگر روزه دار در روز محتلم شود؛ واجب نيست فورا غسل كند.

مسأله 1642 - هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده؛ اگرچه بداند پيش از اذان محتلم شده؛ روزه او صحيح است.

مسأله 1643 - كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد؛ هرگاه تا اذان صبح جنب بماند؛ اگرچه از روي عمد نباشد روزه او باطل است.

مسأله 1644 - كسي كه مي خواهد قضاي روزه رمضان را بگيرد؛ اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده

است؛ مي تواند آن روز را روزه بگيرد؛ ولي اگر در شب بفهمد جنب شده و تا اذان صبح غسل نكند؛ آن روز را نمي تواند روزه قضا بگيرد.

مسأله 1645 - اگر در روزه واجبي غير قضاي روزه رمضان از روزه هائي كه مثل روزه كفاره وقت معيني ندارد عمدا تا اذان صبح جنب بماند؛ اظهر اين است كه روزه اش صحيح است ولي بهتر آن است كه غير از آن روز؛ روز ديگري را روزه بگيرد.

مسأله 1646 - اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمدا غسل نكند؛ در روزه ماه رمضان؛ روزه اش باطل است و در غير آن باطل نيست اگرچه احوط غسل كردن است.

و زني كه وظيفه اش نسبت به حيض يا نفاس؛ تيمم است؛ در روزه ماه رمضان اگر عمدا پيش از اذان صبح تيمم نكند روزه اش باطل است.

مسأله 1647 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد؛ بايد تيمم نمايد و بنابراحتياط واجب بايد تا اذان صبح بيدار بماند.

مسأله 1648 - اگر زن نزديك اذان صبح در ماه مبارك رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1649 - اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك باشد؛ يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند؛ اگرچه نزديك مغرب باشد؛ روزه او باطل است.

مسأله 1650 - اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد؛ روزه

هائي كه گرفته صحيح است.

مسأله 1651 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند؛ روزه اش باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلا منتظر باشد كه حمام زنانه شود؛ اگرچه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند روزه او صحيح است.

مسأله 1652 - اگر زني كه در حال استحاضه كثيره است؛ غسلهاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه در مسأله (407) گفته شد به جا آورد؛ روزه او صحيح است و اظهر اين است كه در استحاضه متوسطه اگرچه غسل نكند روزه اش صحيح است.

مسأله 1653 - كسي كه مس ميت كرده (يعني جائي از بدن خود را به بدن ميت رسانده) مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد؛ روزه او باطل نمي شود.

8 - اماله كردن

مسأله 1654 - اماله كردن با چيز روان اگرچه از روي ناچاري و براي معالجه باشد؛ روزه را باطل مي كند.

9 - قي كردن

مسأله 1655 - هرگاه روزه دار عمدا قي كند اگرچه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد؛ روزه اش باطل مي شود؛ ولي اگر سهوا يا بي اختيار قي كند اشكال ندارد.

مسأله 1656 - اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه خوردن آن؛ در روز بي اختيار قي مي كند؛ احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1657 - اگر روزه دار بتواند از قي كردن خودداري كند؛ چنانچه براي او ضرر و مشقت نداشته باشد؛ بايد خودداري نمايد.

مسأله 1658 - اگر مگس در گلوي روزه دار برود؛ چنانچه ممكن باشد؛ بايد آن را بيرون آورد و روزه او باطل نمي شود؛ ولي اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن قي مي كند؛ واجب نيست بيرون آورد و روزه او صحيح است.

مسأله 1659 - اگر سهوا چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است؛ بيرون آوردن آن لازم نيست و روزه او صحيح است.

مسأله 1660 - اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن؛ چيزي از گلو بيرون مي آيد؛ بنا بر احتياط نبايد عمدا آروغ بزند؛ ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.

مسأله 1661 - اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد؛ بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود؛ روزه اش صحيح است.

احكام چيزهائي كه روزه را باطل مي كند

مسأله 1662 - اگر انسان عمدا و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ روزه او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد؛ اشكال ندارد؛ ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد تا اذان

صبح غسل نكند روزه او باطل است.

مسأله 1663 - اگر روزه دار سهوا يكي از كارهائي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اينكه روزه اش باطل شده؛ عمدا دوباره يكي از آنها را به جا آورد؛ روزه او باطل مي شود.

مسأله 1664 - اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند؛ يا سر او را به زور در آب فرو برند؛ روزه او باطل نمي شود؛ ولي اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلا به او بگويند اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد؛ روزه او باطل مي شود.

مسأله 1665 - روزه دار نبايد جائي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه خود را باطل كند و اگر برود و چيزي در گلويش بريزند؛ يا از روي ناچاري خودش كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ روزه او باطل مي شود؛ بلكه اگر قصد رفتن كند؛ اگرچه نرود روزه اش باطل است.

آنچه براي روزه دار مكروه است

مسأله 1666 - چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:

(1) دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن؛ در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.

(2) انجام دادن هر كاري مانند خون گرفتن و حمام رفتن كه باعث ضعف مي شود.

(3) انفيه كشيدن؛ اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست.

(4) بو كردن گياه هاي معطر.

(5) نشستن زن در آب.

(6) استعمال شياف.

(7) تر كردن لباسي كه در بدن است.

(8) كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه آن از دهان خون بيايد.

(9) مسواك

كردن با چوب تر.

(10) بي جهت آب يا چيزي در دهان كردن.

و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني؛ زن خود را ببوسد يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد روزه او باطل مي شود.

جاهائي كه قضا و كفاره واجب است

مسأله 1667 - اگر در روزه رمضان در شب جنب شود و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود؛ فقط بايد قضاي آن روزه را بگيرد.

ولي اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند؛ عمدا انجام دهد در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند؛ قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1668 - اگر به واسطه ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند؛ ظاهر اين است كه كفاره براي او واجب نيست و بايد آن روز را امساك كرده و بعد قضا نمايد؛ ولي اگر عمدا به خدا و پيغمبر به دروغ نسبتي بدهد و بداند كه حرام است كفاره نيز واجب است اگرچه نداند اين عمل روزه را باطل مي كند.

كفاره روزه

مسأله 1669 - در كفاره افطار روزه ماه رمضان؛ بايد يك بنده آزاد كند؛ يا به دستوري كه در مسأله بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد كه تقريبا ده سير است؛ طعام يعني گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد؛ بنا بر احتياط بايد به قدر امكان تصدق و استغفار نمايد و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند؛ كفاره را بدهد.

مسأله 1670 - كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره افطار روزه ماه رمضان را بگيرد؛ بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقيه آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.

مسأله 1671 - كسي كه مي خواهد دو ماه

كفاره روزه رمضان را بگيرد؛ نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز؛ روزي باشد كه مانند عيد قربان؛ روزه آن صحيح نيست.

مسأله 1672 - كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد؛ اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد؛ يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه آن واجب است؛ مثلا به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد؛ بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1673 - اگر در بين روزهائي كه بايد پي در پي روزه بگيرد عذري مثل حيض يا نفاس يا سفري كه در رفتن آن مجبور است؛ براي او پيش آيد؛ بعد از برطرف شدن عذر؛ واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد؛ بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مي آورد.

مسأله 1674 - اگر به چيز حرامي روزه خود را باطل كند؛ چه آن چيز اصلا حرام باشد مثل شراب و زنا؛ يا به جهتي حرام شده باشد مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض؛ بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مي شود؛ يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند؛ يا به هر كدام آنها يك مد كه تقريبا ده سير است؛ گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد؛ هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1675 - اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر (ص) عمدا نسبت

دهد؛ بنا بر احتياط؛ كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بر او واجب مي شود.

مسأله 1676 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند؛ بنا بر اظهر يك كفاره بر او واجب است.

و استمناء نيز حكم جماع را دارد.

مسأله 1677 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ براي همه آنها يك كفاره كافي است.

مسأله 1678 - اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد؛ براي هر دو يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1679 - اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلا آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلا غذاي حرامي بخورد؛ يك كفاره كافي است.

مسأله 1680 - اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد؛ چنانچه عمدا آن را فرو ببرد؛ روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود.

و اگر خوردن آن چيز حرام باشد؛ مثلا موقع آروغ زدن؛ خون به دهان او بيايد و عمدا آن را فرو برد؛ بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره جمع هم بر او واجب مي شود.

مسأله 1681 - اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد؛ چنانچه در آن روز عمدا روزه خود را باطل كند؛ بايد كفاره بدهد و كفاره آن

به نحوي است كه در مسأله (1669) ذكر شد.

مسأله 1682 - اگر روزه دار به گفته كسي كه مي گويد مغرب شد و اعتماد به گفته او نيست افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است يا شك كند كه مغرب بوده است يا نه؛ قضا و كفاره بر او واجب مي شود.

مسأله 1683 - كسي كه عمدا روزه خود را باطل كرده؛ اگر بعد از ظهر مسافرت كند؛ يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد؛ كفاره از او ساقط نمي شود؛ بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند نيز كفاره بر او واجب است.

مسأله 1684 - اگر عمدا روزه خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود؛ احتياط اين است كه كفاره را بدهد و بعيد نيست كه در اين صورت كفاره واجب نباشد.

مسأله 1685 - اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمدا روزه خود را باطل كند؛ بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده؛ كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686 - اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال و عمدا روزه خود را باطل كند؛ بعد معلوم شود اول شوال بوده؛ كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687 - اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند؛ چنانچه زن را اكراه كرده باشد؛ كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده؛ بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.

مسأله 1688 - اگر زني شوهر روزه دار خودرا اكراه كند

كه با او جماع نمايد؛ واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1689 - اگر روزه دار در ماه رمضان؛ زن خود را اكراه به جماع كند و در بين جماع؛ زن راضي شود؛ بنا بر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.

مسأله 1690 - اگر روزه دار در ماه مبارك رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد؛ يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691 - اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود را اكراه كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد؛ بر هيچ يك از آنها كفاره واجب نيست.

مسأله 1692 - كسي كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد؛ نمي تواند زن روزه دار خود را اكراه به جماع كند؛ ولي اگر او را اكراه نمايد؛ كفاره بر مرد نيز واجب نيست.

مسأله 1693 - انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند؛ ولي لازم نيست فورا آن را انجام دهد.

مسأله 1694 - اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد؛ چيزي بر آن اضافه نمي شود.

مسأله 1695 - كسي كه بايد براي كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد؛ نمي تواند به هر كدام از آنها بيشتر از يك مد كه تقريبا ده سير است طعام بدهد؛ يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد و زيادي را از كفاره حساب نمايد؛ ولي مي تواند براي هر يك از عيالات فقير اگرچه صغير باشند يك مد به آن

فقير بدهد.

مسأله 1696 - كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته؛ اگر بعد از ظهر عمدا كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريبا ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند؛ سه روز روزه بگيرد.

جاهائي كه فقط قضاي روزه واجب است

مسأله 1697 - در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

اول آنكه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.

دوم عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد ولي نيت روزه نكند؛ يا ريا كند؛ يا قصد كند كه روزه نباشد؛ يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

سوم آنكه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و به حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

چهارم آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه؛ كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اينكه گمان دارد صبح شده؛ كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ قضاي آن روز بر او واجب است؛ بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده بايد قضاي روزه آن روز را به جا آورد.

پنجم آنكه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده

است.

ششم آنكه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند؛ يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم آنكه كور و مانند آن به گفته كس ديگر افطار كنند؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

هشتم آنكه در هواي صاف به واسطه تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

ولي اگر در هواي ابر به گمان اينكه مغرب شده افطار كند؛ بعد معلوم شود مغرب نبوده؛ قضا لازم نيست.

نهم آنكه براي خنك شدن؛ يا بي جهت مضمضه كند؛ يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر مضمضه براي وضوي غير نماز واجب باشد؛ ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد؛ يا براي وضوي نماز واجب مضمضه كندو بي اختيار فرو رود؛ قضا بر او واجب نيست.

دهم آنكه كسي از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيه افطار كند؛ لازم است قضا نمايد و كفاره واجب نيست.

مسأله 1698 - اگر غير آب چيز ديگري را در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود يا آب داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود؛ قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699 - مضمضه زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد؛ بهتر آن است كه سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1700 - اگر انسان بداند كه به واسطه مضمضه؛ بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود؛ نبايد مضمضه كند.

مسأله

1701 - اگر در ماه رمضان؛ بعد از نگاه به افق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ بعد معلوم شود صبح بوده؛ قضا لازم نيست.

و همچنين اگر نگاه كند و احراز نكند كه صبح شده؛ قضا لازم نيست.

مسأله 1702 - اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه؛ نمي تواند افطار كند؛ ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه؛ پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.

احكام روزه قضا

مسأله 1703 - اگر ديوانه عاقل شود؛ واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704 - اگر كافر مسلمان شود؛ واجب نيست روزه هاي وقتي كه كافر بوده قضا نمايد.

ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد؛ روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

مسأله 1705 - روزه اي كه از انسان به واسطه مستي فوت شده؛ بايد قضا نمايد؛ اگرچه چيزي را كه به واسطه آن مست شده؛ براي معالجه خورده باشد.

مسأله 1706 - اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده؛ واجب نيست مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد؛ مثلا كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم و يا اينكه مثلا در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از رمضان برگشته و نمي داند كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم؛ در هر دو صورت مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند اگرچه احتياط مستحب آن است كه

مقدار بيشتر يعني شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1707 - اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد؛ قضاي هر كدام را كه اول بگيرد مانعي ندارد؛ ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد؛ مثلا پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد؛ بهتر آن است كه اول قضاي رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1708 - اگر قضاي روزه چند ماه رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام ماه رمضان است؛ قضاي سال آخري حساب نمي شود.

مسأله 1709 - كسي كه قضاي روزه رمضان را گرفته؛ اگر وقت قضاي روزه او تنگ نباشد؛ مي تواند پيش از ظهر؛ روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1710 - اگر قضاي روزه ميتي را گرفته باشد؛ بهتر آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711 - اگر به واسطه مرض يا حيض يا نفاس؛ روزه رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد؛ لازم نيست روزه هائي را كه نگرفته براي او قضا كنند.

مسأله 1712 - اگر به واسطه مرضي؛ روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد؛ قضاي روزه هائي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد كه تقريبا ده سير است طعام يعني گندم يا جو يا نان و مانند اينها به فقير بدهد؛ ولي اگر به واسطه عذر ديگري مثلا براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند؛ روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط

واجب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1713 - اگر به واسطه مرضي روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد؛ بايد روزه هائي را كه نگرفته قضا نمايد.

و نيز اگر در ماه رمضان غير از مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد؛ روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا كند و بنا بر احتياط واجب براي هر روز يك مد طعام نيز به فقير بدهد.

مسأله 1714 - اگر در ماه رمضان به واسطه عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود و تا رمضان آينده عمدا قضاي روزه را نگيرد؛ بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1715 - اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذر پيدا كند؛ بايد قضا را بگيرد و هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و همچنين است بنا بر احتياط واجب اگر بعد از برطرف شدن عذر تصميم داشته باشد كه روزه هاي خود را قضا كند ولي پيش از آنكه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند.

مسأله 1716 - اگر مرض انسان چند سال طول بكشد؛ بعد از آنكه خوب شد؛ بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سالهاي پيش يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1717 - كسي كه

بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد؛ مي تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718 - اگر قضاي روزه رمضان را چند سال تاخير بيندازد؛ بايد قضا را بگيرد و از جهت تاخير در سال اول براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و اما از جهت تاخير چند سال بعدي چيزي واجب نيست.

مسأله 1719 - اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد؛ بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام بدهد يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد؛ براي هر روز يك مد نيز كفاره بدهد.

مسأله 1720 - اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد و در روز مكرر جماع يا استمناء كند؛ كفاره مكرر نمي شود.

و اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد؛ مثلا چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافي است.

مسأله 1721 - بعد از مرگ پدر؛ پسر بزرگتر بايد قضاي روزه او را به تفصيلي كه در نماز قضاي پدر در صفحه (230) گفته شد به جا آورد.

مسأله 1722 - اگر پدر غير از روزه رمضان؛ روزه واجب ديگري را مانند روزه نذر نگرفته باشد؛ احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد؛ ولي اگر براي روزه اجير شده و نگرفته باشد؛ قضاء آن بر پسر بزرگ لازم نيست.

و نيز اگر قضاء روزه جد بر پدر واجب بوده و پدر آنها را نگرفته؛ بر پسر قضاي آنها لازم نيست.

احكام روزه مسافر

مسأله 1723 - مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را

در سفر دو ركعت بخواند؛ نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است؛ بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724 - مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد؛ ولي براي فرار از روزه مسافرت مكروه است و همچنين است سفر قبل از روز بيست و چهارم در ماه رمضان مگر اينكه سفر براي حج يا عمره يا به جهت ضرورتي باشد.

مسأله 1725 - اگر غير روزه رمضان روزه معين ديگري بر انسان واجب باشد؛ مثلا نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد؛ بهتر آن است كه تا ناچار نشود در آن روز مسافرت نكند.

و اگر در سفر باشد؛ چنانچه ممكن است قصد كند كه ده روز در جائي بماند و آن روز را روزه بگيرد.

ولي ظاهر آن است كه سفر جايز است و قصد اقامه واجب نيست و در صورتي كه روزه نگيرد لازم است روزه آن روز را قضاكند.

مسأله 1726 - اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند؛ نمي تواند آن را در سفر به جا آورد.

ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد؛ بايد آن را در سفر به جا آورد.

و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد؛ روزه بگيرد؛ بايد آن روز را اگرچه مسافر باشد روزه بگيرد.

مسأله 1727 - مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبي بگيرد و احوط اين است كه آن سه روز روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه باشد.

مسأله 1728 - كسي كه نمي داند روزه مسافر باطل است؛ اگر

در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد؛ روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد؛ روزه اش صحيح است.

مسأله 1729 - اگر فراموش كند كه مسافر است؛ يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد؛ روزه او باطل است.

مسأله 1730 - اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد؛ بايد روزه خود را تمام كند.

و اگر پيش از ظهر مسافرت كند؛ وقتي به حد ترخص برسد؛ در صورتي كه از شب نيت سفر داشته باشد؛ روزه اش باطل مي شود و الا بنا بر احتياط واجب روزه را تمام كند و بعدا قضا لازم نيست.

واگر پيش از رسيدن به حد ترخص روزه را باطل كند كفاره بر او واجب است.

مسأله 1731 - اگر مسافر در ماه رمضان پيش از ظهر به وطنش برسد يا به جائي برسد كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند؛ چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده؛ بايد آن روز روزه را بگيرد و اگر انجام داده؛ روزه آن روز بر او واجب نيست.

مسأله 1732 - اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد؛ يا به جائي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند؛ نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1733 - مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد؛ مكروه است در روزه ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملا خودرا سير كند.

كساني كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 1734 - كسي كه به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد يا براي او مشقت دارد؛ روزه بر او واجب نيست؛ ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد طعام -

گندم يا جو يا نان و مانند اينها - به فقير بدهد.

مسأله 1735 - كسي كه به واسطه پيري روزه نگرفته؛ اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد؛ لازم نيست روزه را قضا نمايد.

مسأله 1736 - اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمل كند يا براي او مشقت دارد؛ روزه بر او واجب نيست ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد؛ بنا بر احتياط روزه هائي را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1737 - زني كه زائيدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط مستحب براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در دو صورت روزه هائي را كه نگرفته بايد قضا نمايد.

مسأله 1738 - زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است؛ چه مادر بچه؛ يا دايه او باشد؛ يا بي اجرت شير دهد؛ اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد؛ روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط مستحب براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هائي

را كه نگرفته بايد قضا نمايد؛ ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد؛ واجب است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

و همچنين است بنا بر احتياط اگر مادر بتواند بچه خود را از شير خشك معمولي غذا دهد.

راه ثابت شدن اول ماه

مسأله 1739 - اول ماه به چند چيز ثابت مي شود:

اول - آنكه خود انسان ماه را ببيند.

دوم - عده اي كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مي شود؛ بگويند ماه را ديده ايم.

و همچنين است هر چيزي كه به واسطه آن يقين يا اطمينان پيدا شود.

سوم - دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم؛ ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند؛ اول ماه ثابت نمي شود.

چهارم - سي روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن اول ماه رمضان ثابت مي شود و سي روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن؛ اول ماه شوال ثابت مي شود.

مسأله 1740 - اول ماه به حكم حاكم شرع ثابت مي شود مگر آنكه بداند كه در حكم اشتباه شده و چنانچه حاكم شرع بگويد دو عادل نزد من به رؤيت هلال شهادت داده اند كافي است.

مسأله 1741 - اول ماه با پيشگوئي منجمين ثابت نمي شود؛ ولي اگر انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند؛ بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1742 - بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن؛ دليل نمي شود كه شب پيش؛ شب اول ماه بوده است؛ بلي اگر پيش از ظهر ماه

ديده شود؛ آن روز اول ماه محسوب مي شود و همچنين اگر ماه طوق داشته باشد معلوم مي شود كه ماه در شب سابق بوده است.

مسأله 1743 - اگر اول ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد؛ چنانچه بعد ثابت شود كه شب پيش اول ماه بوده؛ بايد روزه آن روز را قضا نمايد و چنانچه در اثناء روز ثابت شود بايد بقيه روز را امساك كند و بعد از رمضان قضا نمايد.

مسأله 1744 - اگر در شهري اول ماه ثابت شود؛ در شهرهاي ديگر چه دور باشند چه نزديك چه در افق متحد باشند يا نه نيز ثابت مي شود در صورتي كه در شب مشترك باشند ولو به اينكه اول شب يكي آخر شب ديگري باشد.

مسأله 1745 - اول ماه به تلگراف ثابت نمي شود؛ مگر انسان بداند كه تلگراف از روي شهادت دو مرد عادل يا از راه ديگري بوده كه شرعا معتبر است.

مسأله 1746 - روزي را كه انسان نمي داند آخر رمضان است يا اول شوال؛ بايد روزه بگيرد؛ ولي اگر در اثناء روز بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.

مسأله 1747 - اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند؛ بايد به گمان عمل نمايد.

و اگر آن هم ممكن نباشد؛ هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است؛ ولي بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته؛ دوباره يك ماه روزه بگيرد.

روزه هاي حرام و مكروه

مسأله 1748 - روزه عيد فطر و قربان؛ صحيح نيست.

و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اول رمضان؛ اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد صحيح نيست.

مسأله 1749 - اگر زن به

واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود؛ روزه او باطل است؛ واحتياط واجب آن است كه اگر حق شوهر هم از بين نرود؛ بدون اجازه او روزه مستحبي نگيرد.

مسأله 1750 - روزه مستحبي اولاد؛ اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود حرام است.

مسأله 1751 - اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند؛ چنانچه مخالفت او موجب اذيتش باشد بايد افطار نمايد.

مسأله 1752 - كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد؛ اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد؛ بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد؛ اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد؛ بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست و اگر شك كند روزه براي او ضرر دارد يا نه دكتر حاذق موثق بگويد ضرر دارد يا ندارد لازم است از قول او تبعيت كند.

مسأله 1753 - اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال؛ ترس براي او پيدا شود؛ چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد؛ نبايد روزه بگيرد؛ واگر روزه بگيرد صحيح نيست.

مسأله 1754 - كسي كه عقيده اش اين است كه روزه براي او ضرر ندارد؛ اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براي او ضرر داشته؛ بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 1755 - غير از روزه هائي كه گفته شد؛ روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتابهاي مفصل گفته شده است.

مسأله 1756 - روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا

عيد قربان مكروه است.

روزه هاي مستحب

مسأله 1757 - روزه تمام روزهاي سال؛ غير از روزهاي حرام و مكروه كه گفته شد؛ مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1 - پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي آنها را به جا نياورد؛ مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد؛ مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6/12 نخود نقره سكه دار به فقير دهد.

2 - سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3 - تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگرچه يك روز باشد.

4 - روز عيد نوروز.

5 - روز چهارم تا نهم شوال.

6 - روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.

7 - روز اول تا روز نهم ذي حجه (روز عرفه)؛ ولي اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند روزه آن روز مكروه است.

8 - روز عيد سعيد غدير (18 ذي حجه).

9 - روز مباهله (24 ذي حجه).

10 - روز اول و سوم و هفتم محرم.

11 - روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (ص) (17 ربيع الاول).

12 - روز پانزدهم جمادي الاولي و نيز مستحب است روز مبعث حضرت رسول اكرم (ص) (27 رجب) را روزه بگيرد و اگر كسي روزه مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند؛ بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز اگرچه بعد از ظهر باشد افطار نمايد.

مواردي كه

مستحب است انسان از كارهائي كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايد

مسأله 1758 - براي پنج نفر مستحب است در ماه رمضان - اگرچه روزه نيستند - از كاري كه روزه را باطل مي كند خودداري نمايند:

اول مسافري كه در سفر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جائي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.

دوم مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جائي كه مي خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

سوم مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند؛ انجام داده باشد.

چهارم مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

مسأله 1759 - مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند.

ولي اگر كسي منتظر او است يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند؛ بهتر است اول افطار كند؛ ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

احكام خمس
در چيزهاي كه خمس واجب مي شود
مساله

مسأله 1760 - در هفت چيز خمس واجب مي شود:

اول: منفعت كسب.

دوم: معدن.

سوم: گنج.

چهارم: مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم: جواهري كه به واسطه غواصي يعني فرو رفتن به دريا به دست مي آيد.

ششم: غنيمت جنگ.

هفتم: زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.

و احكام اينها مفصلا گفته خواهد شد:

1 - منفعت كسب

مسأله 1761 - هرگاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاي ديگر مالي به دست آورد؛ اگرچه مثلا نماز و روزه ميتي را به جا آورده و از اجرت آن؛ مالي تهيه كند؛ چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد؛ بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعدا گفته مي شود بدهد.

مسأله 1762 - اگر از غير كسب؛ مالي به دست آورد؛ مثلا چيزي به او ببخشند؛ چنانچه از مخارج سالش زياد بيايد و آن هديه چيز كم يا كوچكي حساب نشود؛ خمس آن را بايد بدهد.

مسأله 1763 - مهري را كه زن مي گيرد و مالي را كه مرد عوض طلاق خلع مي گيرد؛ خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد؛ ولي اگر مثلا با كسي خويشاوندي داشته و گمان ارث بردن از او نداشته احتياط واجب آن است كه خمس آن ارثي را كه از او مي برد اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.

مسأله 1764 - اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده؛ بنا بر اظهر واجب نيست خمس آن را بدهد و اگر در خود آن مال خمس نباشد و وارث بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده؛ خمس بدهكار است؛ بايد

خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1765 - اگر به واسطه قناعت كردن؛ چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1766 - كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد؛ بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد.

مسأله 1767 - اگر ملكي را بر افراد معيني مثلا بر اولاد خود وقف نمايد؛ چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهند.

و همچنين اگر طور ديگري هم از آن ملك نفع ببرند مثلا اجاره آن را بگيرند؛ بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.

مسأله 1768 - اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكاة و صدقه مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد يا از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد؛ مثلا از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769 - اگر با عين پول خمس نداده؛ از مؤمني جنسي بخرد يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم؛ ظاهر اين است كه معامله نسبت به جميع مال صحيح است و به جنسي كه با اين پول خريده است خمس تعلق مي گيرد و در صحت معامله احتياجي به اجازه و امضاء حاكم شرع نيست.

مسأله 1770 - اگر جنسي را بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد؛ معامله اي كه كرده صحيح است و خمس پولي را كه به فروشنده داده به صاحبان

خمس مديون مي باشد.

مسأله 1771 - اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد؛ خمسش به عهده فروشنده است و بر خريدار چيزي نيست.

مسأله 1772 - اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشد؛ پنج يك آن به عهده خود بخشنده است و چيزي بر اين شخص نيست.

مسأله 1773 - اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس عقيده ندارد و يا از روي عصيان خمس نداده؛ مالي به دست انسان آيد؛ واجب نيست خمس آن را بدهد.

مسأله 1774 - تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه منفعت مي برند يك سال كه بگذرد؛ بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست؛ اگر اتفاقا منفعتي ببرد؛ بعد از آنكه يك سال از موقعي كه فائده برده بگذرد؛ بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1775 - انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تاخير بيندازد.

و اگر براي دادن خمس؛ سال شمسي قرار دهد؛ مانعي ندارد.

مسأله 1776 - كسي كه مانند تاجر و كاسب براي دادن خمس؛ سال قرار دهد؛ اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد؛ بر ورثه لازم نيست مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.

مسأله 1777 - اگر قيمت جنسي براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پائين آيد؛ خمس مقداري كه بالا رفته براو واجب نيست.

مسأله 1778

- اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود؛ تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پائين آيد؛ خمس مقداري كه آخر سال بالا رفته بود و مي توانست آن را به آن قيمت بفروشد بر او واجب است.

مسأله 1779 - اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد؛ مثلا چيزي را براي مؤنه اش خريده باشد؛ چنانچه قيمتش بالا رود؛ اگر آن را بفروشد؛ خمس مقداري را كه بر قيمتش اضافه شده؛ بايد بدهد.

و همچنين اگر مثلا درختي را كه خريده ميوه بياورد؛ يا گوسفند چاق شود؛ در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد؛ بايد خمس آنچه زياد شده بدهد؛ بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده اگر آن را بفروشد بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1780 - اگر باغي احداث كند براي آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد؛ بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادي قيمت باغ را بدهد؛ ولي اگر قصدش اين باشد كه ميوه آن درختها را فروخته و از قيمتش استفاده كند؛ فقط بايد خمس ميوه و نمو درختها را بدهد و تا مادامي كه باغ را نفروخته ترقي قيمت باغ خمس ندارد.

مسأله 1781 - اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد؛ بايد هر سال خمس زيادي آنها را بدهد.

و همچنين اگر مثلا از شاخه هاي آن كه معمولا هر سال مي برند؛ استفاده اي ببرند و به تنهائي يا با منفعتهاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد؛ در آخر سال

بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1782 - كسي كه چند رشته كسب دارد مثلا اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند؛ بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند؛ بنا بر اظهر نفع و ضرر روي هم حساب مي شود.

مسأله 1783 - خرجهائي را كه انسان براي به دست آوردن فائده مي كند مانند دلا لي و حمالي؛ مي تواند از منفعت؛ كسر نمايد و نسبت به آن مقدار خمس لازم نيست.

مسأله 1784 - آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند؛ در صورتي كه از شان او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد؛ خمس ندارد.

مسأله 1785 - مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند؛ جزء مخارج ساليانه است.

و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه از شان او زياد نباشد؛ از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مسأله 1786 - اگر انسان در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند؛ چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه اي بخرد و از شانش هم زياد نباشد؛ بنا بر احتياط لازم خمس آن را بدهد و اگر از شانش زياد باشد يا از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1787 - مالي را كه خرج سفر حج و زيارتهاي ديگر مي كند؛ از مخارج سالي

حساب مي شود كه در آن سال خرج كرده و اگر سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد؛ آنچه در سال بعد خرج مي كند بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1788 - كسي كه از كسب و تجارت فائده اي برده؛ اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست؛ مي تواند مخارج سال خود را فقط از فائده كسبش صرف كند.

مسأله 1789 - آذوقه اي كه براي مصرف سالش از منافع كسبش خريده اگر در آخر سال زياد بيايد؛ بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد؛ در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد؛ بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1790 - اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد؛ هر وقت احتياجش از آن برطرف شد؛ لازم نيست كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه؛ در صورتي كه وقت خريدن؛ زينت كردن زن با آنها نگذشته باشد.

مسأله 1791 - اگر در يك سال منفعتي نبرد؛ نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد كسر نمايد.

مسأله 1792 - اگر در اول سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد؛ نمي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند و فقط مؤنه (مصارف) تجارت را مي تواند از او كسر كند.

مسأله 1793 - اگر مقداري از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود و از باقيمانده آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد؛ مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده

از منافع كسر نمايد.

مسأله 1794 - اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مالهاي او از بين برود؛ نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند؛ ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد؛ مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.

مسأله 1795 - اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند؛ مي تواند از منافع سالهاي بعد مقدار قرض خود را بدهد و همچنين اگر در اول سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت ادا نمايد؛ بلي اگر قرض را ادا ننمود تا آنكه سال بر منفعت گذشت بايد بدون كسر مقدار آن قرض خمس آن منفعت را بدهد مگر اينكه قرض بعد از منفعت كردن بوده و براي مؤنه سالش باشد كه در اين صورت كسر آن حتي بعد از گذشتن سال خالي از وجه نيست.

مسأله 1796 - اگر براي زياد كردن مال يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند؛ نمي تواند از منافع كسب آن قرض را ادا نمايد؛ بلي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد؛ اداء آن قرض از منافع سال بعد مانعي ندارد.

و اگر خمس به واسطه تلف شدن مالي كه خمس آن را نداده بود يا به واسطه دستگردان با حاكم شرع يا وكيل او دين شود اداء آن از منافع سال بعدي از مؤنه حساب نمي شود و لازم است منفعتي

را كه با آن اداء قرض خمس مي كند؛ تخميس كند.

مسأله 1797 - انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد يا به مقدار قيمت خمسي كه بدهكار است؛ پول بدهد.

و اما اگر جنس ديگر بخواهد بدهد محل اشكال است مگر آنكه با اجازه حاكم شرع باشد.

مسأله 1798 - كسي كه خمس به مال او تعلق گرفت و سال بر او گذشت؛ تا خمس او را نداده است و قصد دادن خمس را ندارد نمي تواند در آن مال تصرف كند؛ بلكه بنا بر احتياط واجب اگر قصد دادن خمس را هم داشته باشد نيز چنين است.

مسأله 1799 - كسي كه خمس بدهكار است نمي تواند آن را به ذمه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود؛ بايد خمس آن را بدهد؛ بلي اگر به مجتهد عادل كه از او تقليد مي كند يا به وكيل او رجوع كند؛ ممكن است در بعضي از موارد به آن شخص دستگردان كند تا خمس به ذمه منتقل شود.

مسأله 1800 - كسي كه خمس بدهكار است؛ اگر با حاكم شرع مصالحه كند؛ مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه؛ منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود او است.

مسأله 1801 - كسي كه با ديگري شريك است؛ اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه شركت بگذارد؛ آن كس مي تواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1802 - اگر بچه صغير سرمايه اي داشته باشد و از آن

منافعي به دست آيد؛ واجب نيست بعد از آنكه بالغ شد؛ خمس آن را بدهد.

مسأله 1803 - كسي كه مالي از ديگري به دست آورد و شك نمايد خمس آن را داده يا نه؛ مي تواند در آن مال تصرف نمايد؛ بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه خمس آن را نداده مي تواند در آن تصرف نمايد.

مسأله 1804 - اگر كسي از منافع كسب خود در اثناء سال ملكي بخرد كه از لوازم و مخارج ساليانه اش حساب نشود؛ واجب است بعد از تمامي سال؛ خمس آن را بدهد و چنانچه خمس آن را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت لازم است خمس مقداري را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد و همچنين است غير ملك از فرش و مانند آن.

مسأله 1805 - كسي كه از اول تكليف خمس نداده؛ اگر مثلا ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود؛ چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد؛ مثلا زميني را براي زراعت خريده است و از پول خمس نداده قيمت آن را داده؛ بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد.

و اگر مثلا پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته اين ملك را با اين پول مي خرم؛ بايد خمس مقداري را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد.

مسأله 1806 - كسي كه از اول تكليف خمس نداده؛ اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت منفعت بردن گذشته؛ بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شان خود خريده؛

پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فائده برده آنها را خريده؛ لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال؛ بنابراحتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

2 - معدن

مسأله 1807 - اگر از معدن طلا؛ نقره؛ سرب؛ مس؛ آهن؛ نفت؛ ذغال سنگ؛ فيروزه؛ عقيق؛ زاج؛ نمك و معدنهاي ديگر چيزي به دست آورد؛ در صورتي كه به مقدار نصاب باشد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808 - نصاب معدن 15 مثقال معمولي طلاي مسكوك است؛ يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده؛ به 15 مثقال طلاي مسكوك برسد؛ بايد خمس آنچه را كه پس از كم كردن مخارجي كه كرده است باقي مي ماند بدهد.

مسأله 1809 - استفاده اي كه از معدن برده چنانچه قيمت چيزي كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلاي مسكوك نرسد؛ خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهائي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

مسأله 1810 - گچ و آهك و گل سرشور و گل سرخ از چيزهاي معدني نيست و كسي كه اينها را بيرون مي آورد در صورتي بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده؛ به تنهائي يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد.

مسأله 1811 - كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد؛ بايد خمس آن را بدهد؛ چه معدن روي زمين باشد يا زير آن؛ در زميني باشد كه ملك است يا در جائي باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812 - اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون

آورده به 15 مثقال طلاي مسكوك مي رسد يا نه؛ خمس ندارد و لازم نيست به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1813 - اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند؛ چنانچه قيمت سهم هر كدام به 15 مثقال طلاي مسكوك برسد بايد خمس آن را بدهند و در غير اين صورت سهم هر كدام از منافع كسب حساب مي شود.

مسأله 1814 - اگر معدني را كه در ملك ديگري است بيرون آورد؛ آنچه از آن به دست مي آيد؛ مال صاحب ملك است.

و در صورتي كه به مقدار نصاب برسد؛ چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

3 - گنج

مسأله 1815 - گنج مالي است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند.

مسأله 1816 - اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند؛ مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد؛ اگرچه گنج غير از طلا و نقره باشد.

مسأله 1817 - نصاب گنج اگر نقره باشد 105 مثقال نقره مسكوك و اگر طلا باشد 15 مثقال طلاي مسكوك است و اگر از غير طلا و نقره باشد نصاب را با يكي از طلا يا نقره ملاحظه نمايند.

مسأله 1818 - اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست؛ مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد؛ ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از

آنان است بنا بر احتياط واجب بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست؛ به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم نشود مال آنان است؛ مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1819 - اگر در ظرفهاي متعددي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال در نقره يا 15 مثقال در طلا باشد؛ بايد خمس آن را بدهد؛ ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا كند؛ هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد؛ خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد.

مسأله 1820 - اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال در نقره يا 15 مثقال در طلا برسد؛ اگر سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد؛ از ارباح مكاسب حساب مي شود.

مسأله 1821 - اگر كسي حيواني را از قبيل ماهي بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند؛ اگرچه احتمال دهد كه مال فروشنده است؛ لازم نيست به او خبر دهد و در حكم منافع كسب است؛ ولي اگر از قبيل چهارپايان باشد لازم است به فروشنده اطلاع دهد و اگر او علامت داد مال او است و الا مال پيدا كننده است.

4 - مال حلال مخلوط به حرام

مسأله 1822 - اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و

مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد و نداند كه مقدار حرام كمتر از خمس است يا زيادتر از آن؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس تمام مال را به قصد ما في الذمه اعم از خمس يا مظالم بدهد و بعد از دادن خمس؛ بقيه مال حلال مي شود.

مسأله 1823 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را - چه كمتر و چه بيشتر از خمس باشد - بداند ولي صاحب آن را نشناسد؛ بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1824 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد؛ بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود؛ بايد مقداري را كه يقين دارد مال او است به او بدهد و بهتر آن است كه مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال او است نيز به او بدهد.

مسأله 1825 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده؛ بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده؛ از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

مسأله 1826 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد؛ يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد؛ بعد از آنكه صاحبش پيدا شد؛ لازم نيست چيزي به او بدهد.

مسأله 1827 - اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست

ولي نتواند بفهمد كيست؛ بايد در صورت امكان همه آنها را راضي كند ولو آن مال را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت كند و اگر راضي نشدند بايد به قرعه رجوع شود.

5 - جواهري كه به واسطه فرو رفتن در دريا به دست مي آيد

مسأله 1828 - اگر به واسطه غواصي (يعني فرو رفتن در دريا) لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند؛ روئيدني باشد يا معدني؛ بايد خمس آن را بدهند و بنا بر احتياط نصابي در آن معتبر نيست؛ پس هر مقدار كه باشد بايد خمس آن را داد؛ چه بيرون آورنده يك نفر باشد يا چند نفر.

مسأله 1829 - اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد؛ بنا بر احتياط خمس آن واجب است.

ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد؛ در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهائي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1830 - خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد؛ در صورتي واجب است كه به تنهائي يا با منفعتهاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1831 - اگر انسان بدون قصد اينكه چيزي از دريا بيرون آورد؛ در دريا فرو رود و اتفاقا جواهري به دستش آيد؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1832 - اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن جواهري پيدا كند؛ چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعا در شكمش جواهر هست؛ بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقا جواهر

بلعيده باشد؛ در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهائي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833 - اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد؛ چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد؛ بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834 - اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد؛ بايد خمس آن را بدهد؛ بلكه چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد؛ بنا بر احتياط خمس آن واجب است.

مسأله 1835 - كسي كه كسبش غواصي يا بيرون آوردن معدن است؛ اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد؛ لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1836 - اگر بچه اي معدني را بيرون آورد؛ يا گنجي پيدا كند؛ يا به واسطه فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد؛ خمس ندارد؛ ولي اگر مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد ولي او بايد آن مال را تطهير نمايد.

6 - غنيمت

مسأله 1837 - اگر مسلمانان به امر امام (ع) با كفار جنگ كنند و چيزهائي در جنگ به دست آورند؛ به آنها غنيمت گفته مي شود.

و مخارجي را كه براي غنيمت كرده اند؛ مانند مخارج نگهداري حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام (ع) صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهائي كه مخصوص به امام است بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند و آنچه در زمان غيبت امام (ع) در جنگ از كفار گرفته مي شود بنا بر احتياط نيز حكم غنيمت را دارد و لازم است خمس آن را بدهند.

7 - زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد

مسأله 1838 - اگر كافر ذمي زمين را از مسلمان بخرد؛ بايد خمس آن را از همان زمين يا از قيمت آن بدهد.

و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينهارا از مسلمان بخرد؛ بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد؛ لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1839 - اگر كافر ذمي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري بفروشد؛ خمس از كافر ساقط نمي شود ولي بر مسلمان لازم نيست خمس آن را بدهد و همچنين است اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد.

مسأله 1840 - اگر كافر ذمي موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد؛ يا شرط كند كه خمس بر فروشنده باشد؛ شرط او صحيح نيست و بايد خمس را بدهد؛ ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد؛ بر فروشنده لازم است كه عمل

به شرط نمايد.

مسأله 1841 - اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش ملك كافر ذمي كند و عوض آن را بگيرد مثلا به او صلح نمايد؛ كافر ذمي بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1842 - اگر كافر ذمي صغير باشد و ولي او برايش زميني بخرد؛ احتياط واجب آن است كه در ضمن معامله با او شرط كنند كه خمس آن را بدهد.

مصرف خمس

مسأله 1843 - خمس را بايد دو قسمت كنند:

يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيد فقير؛ يا سيد يتيم؛ يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام (ع) است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند؛ يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند.

ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد؛ بنا بر احتياط واجب بايد از مجتهدي كه تقليد مي كند اجازه بگيرد و در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند؛ سهم امام را به يك طور مصرف مي كنند.

مسأله 1844 - سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند؛ بايد فقير باشد؛ ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده؛ اگر در وطنش فقير هم نباشد؛ مي شود خمس داد.

مسأله 1845 - به سيدي كه در سفر درمانده شده؛ اگر سفر او سفر معصيت باشد؛ بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1846 - به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد؛ ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست؛ نبايد خمس بدهند.

مسأله 1847 - به سيدي كه معصيت كار است؛ اگر

خمس دادن كمك به معصيت او باشد نمي شود خمس داد و بهتر آن است كه به سيدي هم كه آشكار معصيت مي كند؛ اگرچه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد؛ خمس ندهد.

مسأله 1848 - اگر كسي بگويد سيدم؛ نمي شود به او خمس داد مگر آنكه دو نفر عادل؛ سيد بودن اورا تصديق كنند؛ يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان كند كه سيد است.

مسأله 1849 - به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است؛ اگرچه انسان به سيد بودن او يقين يا اطمينان نداشته باشد؛ مي شود خمس داد.

مسأله 1850 - كسي كه زنش سيده است؛ بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند؛ ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد؛ جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند و همچنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش صرف نمايد.

مسأله 1851 - اگر مخارج سيد يا سيده اي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد؛ بنا بر احتياط واجب؛ نمي تواند خوراك و پوشاك و سائر نفقات واجبه او را از خمس بدهد؛ ولي اگر مقداري خمس به او بدهد كه به مصرف ديگري (غير از نفقات واجبه) برساند مانعي ندارد.

مسأله 1852 - سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد يا دارد و نمي دهد؛ مي شود خمس داد.

مسأله 1853 - احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1854 -

اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و يقين يا اطمينان داشته باشد كه بعدا نيز پيدا نمي شود؛ يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد؛ بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده؛ چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 1855 - هرگاه در شهر خودش مستحقي نباشد اگرچه يقين يا اطمينان داشته باشد كه پيدا مي شود و نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد؛ مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود؛ نبايد چيزي بدهد؛ ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1856 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود؛ باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند؛ ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود؛ اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1857 - اگر به امر حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود؛ لازم نيست دوباره خمس بدهد.

و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

مسأله 1858 - جايز نيست جنسي را كه خمس به آن تعلق گرفته به زيادتر از قيمت واقعي حساب نموده و بابت خمس بدهد و در مسأله (1798) گذشت كه دادن جنس ديگر

غير از پول طلا و نقره و مانند آنها مطلقا محل اشكال است.

مسأله 1859 - كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعدا مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند و مي تواند از مستحق وكالت گرفته و خود از جانب او قبض نموده و بابت طلبش دريافت كند.

مسأله 1860 - مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد؛ ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد؛ اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد اشكال ندارد.

احكام زكاة
زكات مال

مسأله 1861 - زكاة در نه چيز واجب است:

اول: گندم.

دوم: جو.

سوم: خرما.

چهارم: كشمش.

پنحم: طلا.

ششم: نقره.

هفتم: شتر.

هشتم: گاو.

نهم: گوسفند.

و اگر كسي مالك يكي از اين نه چيز باشد؛ با شرايطي كه بعدا گفته مي شود؛ بايد مقداري كه معين شده؛ به يكي از مصرفهائي كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1862 - سلت كه دانه اي است به نرمي گندم و خاصيت جو دارد و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد؛ بنابراحتياط واجب بايد از آنها زكاة داده شود.

شرايط واجب شدن زكاة

مسأله 1863 - زكاة در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعدا گفته مي شود برسد و مالك آن؛ بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1864 - اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد؛ اگرچه اول ماه دوازدهم زكاة بر او واجب مي شود؛ ولي اول سال بعد

را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

مسأله 1865 - اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود؛ مثلا اگر بچه اي در اول محرم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد؛ يازده ماه كه از اول محرم بگذرد؛ زكاتي بر او نيست بلكه بعد از گذشتن يازده ماه از بلوغش زكاة بر او واجب مي شود.

مسأله 1866 - زكاة گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و زكاة كشمش وقتي واجب مي شود كه انگور مي باشد و زكاة خرما وقتي واجب مي شود كه عرب به آن تمر گويد؛ ولي وقت دادن زكاة در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آنها است و در خرما و كشمش موقعي است كه خشك شده باشند.

مسأله 1867 - در موقع واجب شدن زكاة گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد؛ چنانچه صاحب آنها بالغ و عاقل و آزاد و متمكن از تصرف باشد بايد زكاة آنها را بدهد و اگر بالغ و عاقل نباشد واجب نيست.

مسأله 1868 - اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا در مقداري از آن ديوانه باشد؛ زكاة بر او واجب نيست.

مسأله 1869 - اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بي هوش شود؛ زكاة از او ساقط نمي شود.

و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكاة گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بي هوش باشد.

مسأله

1870 - مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند؛ زكاة ندارد.

مسأله 1871 - اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكاة در آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند؛ بايد زكاة آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.

زكاة گندم و جو و خرما و كشمش

مسأله 1872 - زكاة گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها «288» من تبريز «45» مثقال كم است كه تقريبا «847» كيلو گرم مي شود.

مسأله 1873 - اگر پيش از دادن زكاة از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكاة آنها واجب شده خود و عيالاتش بخورند؛ يا مثلا به فقير به غير عنوان زكاة بدهد؛ بايد زكاة مقداري را كه مصرف كرده بدهد.

مسأله 1874 - اگر بعد از آنكه زكاة گندم و جو و خرما و انگور واجب شد؛ مالك آن بميرد؛ بايد مقدار زكاة را از مال او بدهند؛ ولي اگر پيش از واجب شدن زكاة بميرد؛ هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است؛ بايد زكاة سهم خود را بدهد.

مسأله 1875 - كسي كه از طرف حاكم شرع مامور جمع آوري زكاة است؛ موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور مي تواند زكاة را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكاة آن واجب شده؛ از بين برود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1876 - اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و

انگور يا زراعت گندم و جو؛ زكاة آنها واجب شود؛ بايد زكاة آن را بدهد.

مسأله 1877 - اگر بعد از آنكه زكاة گندم و جو و خرما و انگور واجب شده؛ زراعت و درخت را بفروشد؛ فروشنده بايد زكاة آنها را بدهد و چنانچه داد بر خريدار چيزي واجب نيست.

مسأله 1878 - اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكاة آن را داده؛ يا شك كند كه داده يا نه؛ چيزي بر او واجب نيست.

و اگر بداند كه زكاة آن را نداده؛ چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكاة داده شود؛ اجازه ندهد؛ معامله آن مقدار باطل است.

و حاكم شرع مي تواند مقدار زكاة را از خريدار بگيرد و اگر معامله مقدار زكاة را اجازه دهد؛ معامله صحيح است.

و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد؛ مي تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1879 - اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به «288» من «45» مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود؛ زكاة آن واجب نيست.

مسأله 1880 - اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند؛ چنانچه خشك آنها به اندازه نصاب باشد؛ بايد زكاة آنها را بدهد.

مسأله 1881 - خرما بر سه قسم است:

«1» آن است كه خشكش مي كنند و حكم زكاة آن گفته شد

«2» آن است كه در حال رطب بودنش مي خورند

«3» آن است كه نارس خلال آن را مي خورند.

در قسم

دوم چنانچه مقداري باشد كه خشك آن به «288» من «45» مثقال كم برسد؛ زكاة آن واجب است و اما قسم سوم ظاهر اين است كه زكاة بر آن واجب نباشد.

مسأله 1882 - گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكاة آنها را داده اگر چند سال هم نزد او بماند زكاة ندارد.

مسأله 1883 - اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود؛ يا مثل زراعتهاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند؛ زكاة آن ده يك است و اگر با ماشين آلات يا با دلو و مانند آن آبياري شود؛ زكاة آن بيست يك است.

مسأله 1884 - اگر گندم و جو و خرما و انگور؛ هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند؛ چنانچه طوري باشد كه عرفا بگويند آبياري آن با ماشين آلات يا با دلو و مانند آن شده؛ زكاة آن بيست يك و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران شده؛ زكاة آن ده يك است و اگر طوري است كه عرفا مي گويند به هر دو آبياري شده؛ زكاة آن سه چهلم است.

مسأله 1885 - چنانچه در صدق عرفي شك كند و نداند كه آبياري طوري است كه در عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اينكه مي گويند آبياري آن مثلا با باران است؛ اگر سه چهلم بدهد كافي است.

مسأله 1886 - اگر شك كند و نداند كه عرف مي گويند با هر دو آبياري شده يا اينكه مي گويند با دلو و نحو آن آبياري شده است؛ در اين صورت دادن يك بيستم كافي است

و همچنين است حال اگر احتمال آن نيز برود كه در عرف بگويند با آب باران آبياري شده است.

مسأله 1887 - اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند؛ زكاة آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند؛ زكاة آن يك بيستم است.

مسأله 1888 - اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود؛ زكاة زراعتي كه با دلو آبياري شده يك بيستم و زكاة زراعتي كه پهلوي آن است بنا بر احتياط يك دهم مي باشد.

مسأله 1889 - مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است؛ نمي تواند از حاصل كسر نموده و ملاحظه نصاب نمايد؛ پس چنانچه يكي از آنها پيش از ملاحظه مخارج به «288» من «45» مثقال كم برسد؛ بايد زكاة آن را بدهد.

مسأله 1890 - تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده؛ چه از خودش باشد يا خريده باشد؛ نمي تواند نيز از حاصل كسر كند و سپس ملاحظه نصاب بنمايد بلكه نصاب را نسبت به مجموع حاصل بايد ملاحظه نمايد.

مسأله 1891 - آنچه كه دولت از عين مال مي گيرد؛ زكاة آن واجب نيست؛ مثلا

اگر حاصل زراعت «850» كيلو گرم باشد و دولت «50» كيلو گرم را به عنوان ماليات بگيرد؛ فقط زكاة در «800» كيلو واجب مي شود.

مسأله 1892 - مصارفي كه انسان پيش از تعلق زكاة نموده؛ بنا بر احتياط واجب نمي تواند از حاصل كسر نموده و فقط زكاة بقيه را بدهد.

مسأله 1893 - مصارفي را كه بعد از تعلق زكاة است مي تواند از حاكم شرع يا وكيل او در صرف آنها اجازه بگيرد و آنچه نسبت به مقدار زكاة خرج شده بردارد.

مسأله 1894 - واجب نيست صبر نمايد تا جو و گندم به حد خرمن برسد و انگور و خرما خشك گردد و آنگاه زكاة را بدهد؛ بلكه همين كه زكاة واجب شد جايز است مقدار زكاة را قيمت نموده و به عنوان زكاة قيمت آن را بدهد.

مسأله 1895 - بعد از آنكه زكاة تعلق گرفت مي توان عين زراعت يا خرما و انگور را پيش از درو كردن يا چيدن به مستحق يا حاكم شرع يا وكيل اينها مشاعا تسليم نمايد و پس از آن در مصارف شريك مي باشند.

مسأله 1896 - در صورتي كه مالك عين مال را از زراعت يا خرما و انگور به حاكم يا مستحق يا وكيل آنها تسليم نمود؛ لازم نيست آنها را مجانا به طور اشاعه نگاه دارد بلكه مي تواند براي اينكه تا وقت درو يا خشك شدن برسد براي ماندن آنها در زمينش اجرت مطالبه نمايد.

مسأله 1897 - اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آنها در يك وقت به دست نمي آيد گندم يا جو و خرما يا انگور داشته

باشد و همه آنها محصول يك سال حساب شود؛ چنانچه چيزي كه اول مي رسد به اندازه نصاب يعني «288» من «45» مثقال كم باشد؛ بايد زكاة آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكاة بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اول مي رسد به اندازه نصاب نباشد؛ صبر مي كند تا بقيه آن برسد؛ پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود؛ زكاة آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود؛ زكاة آن واجب نيست.

مسأله 1898 - اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه بدهد؛ چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد؛ بنا بر احتياط زكاة آن واجب است.

مسأله 1899 - اگر مقداري خرماي خشك نشده يا انگور دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مي شود؛ چنانچه به قصد زكاة از تازه آن به قدري به مصرف زكاة برساند كه اگر خشك شود به اندازه زكاتي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

مسأله 1900 - اگر زكاة خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد؛ نمي تواند زكاة آن را خرماي تازه يا انگور بدهد بلكه چنانچه ملاحظه قيمت نمايد و انگور يا خرماي تازه يا مويز يا خرماي خشك ديگر از بابت قيمت بدهد نيز محل اشكال است و نيز اگر زكاة خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد؛ نمي تواند زكاة آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد؛ بلكه چنانچه به اعتبار قيمت خرما و انگور ديگري بدهد اگرچه تازه باشد محل اشكال است.

مسأله 1901 - كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكاة آن واجب شده اگر بميرد؛ بايد اول تمام

زكاة را از مالي كه زكاة آن واجب شده بدهند بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1902 - كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد؛ اگر بميرد و پيش از آنكه زكاة اينها واجب شود؛ ورثه قرض اورا از مال ديگر بدهند؛ هر كدام كه سهمشان به «288» من «45» مثقال كم برسد؛ بايد زكاة بدهد و اگر پيش از آنكه زكاة اينها واجب شود؛ قرض او را ندهند؛ چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهي او باشد؛ واجب نيست زكاة اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد؛ بايد جنس زكاة دار را نسبت به مجموع مال ملاحظه كنند به همان نسبت از جنس زكاة دار كسر شود؛ پس سهم هر يك از ورثه به اندازه نصاب برسد زكاة بر او واجب است.

مسأله 1903 - اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكاة آنها واجب شده خوب و بد دارد؛ احتياط واجب آن است كه زكاة هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد.

نصاب طلا

مسأله 1904 - طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول آن بيست مثقال شرعي است كه هر مثقال آن «18» نخود است؛ پس وقتي طلا به بيست مثقال شرعي كه پانزده مثقال معمولي است برسد؛ اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد يك چهلم آن را - كه نه نخود مي شود - از بابت زكاة بدهد و اگر به اين مقدار نرسد؛ زكاة آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است كه سه مثقال معمولي مي شود؛ يعني اگر سه

مثقال به پانزده مثقال اضافه شود؛ بايد زكاة تمام «18» مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود؛ فقط بايد زكاة «15» مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكاة ندارد و همچنين است هر چه بالا رود؛ يعني اگر سه مثقال اضافه شود؛ بايد زكاة تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود؛ مقداري كه اضافه شده زكاة ندارد.

نصاب نقره

مسأله 1905 - نقره دو نصاب دارد:

نصاب اول آن «105» مثقال معمولي است كه اگر نقره به «105» مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد؛ انسان بايد يك چهلم آن را كه «2» مثقال و «15» نخود است از بابت زكاة بدهد و اگر به اين مقدار نرسد؛ زكاة آن واجب نيست.

و نصاب دوم آن «21» مثقال است؛ يعني اگر 21 مثقال به «105» مثقال اضافه شود؛ بايد زكاة تمام «126» مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از «21» مثقال اضافه شود؛ فقط بايد زكاة «105» مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكاة ندارد و همچنين است هرچه بالا رود؛ يعني اگر «21» مثقال اضافه شود بايد زكاة تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود؛ مقداري كه اضافه شده و كمتر از «21» مثقال است زكاة ندارد.

بنابر اين اگر انسان يك چهلم هرچه طلا و نقره دارد بدهد؛ زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است؛ مثلا كسي كه «110» مثقال نقره دارد؛ اگر يك چهلم آن را بدهد؛ زكاة «105» مثقال آن را كه

واجب بوده داده و مقداري هم براي «5» مثقال آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1906 - كسي كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است؛ اگرچه زكاة آن را داده باشد؛ تا وقتي از نصاب اول كم نشده؛ همه سال بايد زكاة آن را بدهد.

مسأله 1907 - زكاة طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكه زده باشند و معامله با آن رواج داشته باشد و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد؛ بايد زكاة آن را بدهند.

مسأله 1908 - طلا و نقره سكه داري كه زنها براي زينت بكار مي برند؛ اگرچه رواج معامله با آن باقي باشد زكاة واجب نيست.

مسأله 1909 - كسي كه طلا و نقره دارد؛ اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد؛ مثلا «104» مثقال نقره و «14» مثقال طلا داشته باشد؛ زكاة بر او واجب نيست.

مسأله 1910 - چنانكه سابقا گفته شد زكاة طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه؛ طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود؛ زكاة بر او واجب نيست.

مسأله 1911 - اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند؛ زكاة بر او واجب نيست؛ اگرچه براي فرار از دادن زكاة اين كارها را بكند.

مسأله 1912 - اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند؛ بايد زكاة آنها را بدهد و چنانچه به واسطه آب كردن؛ وزن يا قيمت آنها كم شود؛ بايد زكاتي

را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913 - اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد؛ مي تواند زكاة هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد؛ بلكه اگر قسمتي از نصاب طلا و نقره بد باشد مي تواند زكاة را از قسمت بد بدهد.

مسأله 1914 - پول طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد؛ اگر به آن پول طلا و نقره بگويند؛ در صورتي كه به حد نصاب برسد زكاتش واجب است هر چند خالصش به حد نصاب نرسد؛ ولي اگر به آن پول طلا و نقره نگويند وجوب زكاة در آن محل اشكال است هر چند خالصش به حد نصاب برسد.

مسأله 1915 - اگر پول طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول؛ فلز ديگر با آن مخلوط باشد؛ چنانچه زكاة آن را از پول طلا و نقره اي كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد يا از پول غير طلا و نقره بدهد ولي به قدري باشد كه قيمت آن؛ به اندازه قيمت زكاتي باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

زكاة شتر و گاو و گوسفند

مسأله 1916 - زكاة شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهائي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اول - آنكه حيوان در تمام سال بيكار باشد؛ ولي اگر در تمام سال يكي دو روز هم كار كرده باشد؛ بنا بر احتياط زكاة آن واجب است.

دوم - آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد؛ پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده؛ يا از زراعتي كه ملك او يا ملك كس ديگر

است بچرد؛ زكاة ندارد.

ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد؛ بنا بر احتياط زكاة آن واجب مي باشد.

مسأله 1917 - اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چرا گاهي را كه كسي نكاشته بخرد؛ يا اجاره كند؛ وجوب زكاة در آن مشكل است؛ ولي اگر براي چراندن در آن باج بدهد؛ بايد زكاة را بدهد.

نصاب شتر

مسأله 1918 - شتر دوازده نصاب دارد:

اول - پنج شتر و زكاة آن يك گوسفند است و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكاة ندارد.

دوم - ده شتر و زكاة آن دو گوسفند است.

سوم - پانزده شتر و زكاة آن سه گوسفند است.

چهارم - بيست شتر و زكاة آن چهار گوسفند است.

پنجم - بيست و پنج شتر و زكاة آن پنج گوسفند است.

ششم - بيست و شش شتر و زكاة آن يك شتري است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم - سي و شش شتر و زكاة آن يك شتري است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم - چهل و شش شتر و زكاة آن دو شتري است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم - شصت و يك شتر و زكاة آن يك شتري است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم - هفتاد و شش شتر و زكاة آن دو شتري است كه داخل سال سوم شده باشند.

يازدهم - نود و يك شتر و زكاة آن دو شتري است كه داخل سال چهارم شده باشند.

دوازدهم - صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا؛

يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد؛ يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند؛ از نه تا بيشتر نباشد؛ مثلا اگر «140» شتر دارد؛ بايد براي صد تا دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتري كه داخل سال سوم شده بدهد و شتري كه در زكاة داده مي شود بايد ماده باشد.

مسأله 1919 - زكاة مابين دو نصاب واجب نيست؛ پس اگر شماره شترهائي كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد؛ تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده؛ فقط بايد زكاة پنج تاي آن را بدهد و همچنين است در نصابهاي بعد.

نصاب گاو

مسأله 1920 - گاو دو نصاب دارد:

نصاب اول آن سي تا است كه وقتي شماره گاو به سي رسيد؛ اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكاة بدهد و احتياط واجب آن است كه گوساله نر باشد.

و نصاب دوم آن چهل است و زكاة آن يك گوساله ماده اي است كه داخل سال سوم شده باشد و زكاة مابين سي و چهل واجب نيست؛ مثلا كسي كه سي و نه گاو دارد؛ فقط بايد زكاة سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده؛ فقط بايد زكاة چهل تاي آن را بدهد و بعد

از آنكه به شصت رسيد چون دو برابر نصاب اول را دارد؛ بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هرچه بالا رود؛ بايد يا سي تا سي تا حساب كند؛ يا چهل تا چهل تا؛ يا سي و چهل حساب نمايد و زكاة آن را به دستوري كه گفته شد بدهد؛ ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند؛ يا اگر چيزي باقي مي ماند از نه تا بيشتر نباشد؛ مثلا اگر هفتاد گاو دارد؛ بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكاة سي تا و براي چهل تاي آن زكاة چهل تا را بدهد؛ چون اگر به حساب سي تا حساب كند؛ ده تا زكاة نداده مي ماند.

نصاب گوسفند

مسأله 1921 - گوسفند پنج نصاب دارد:

اول - چهل تا است و زكاة آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكاة ندارد.

دوم - صد و بيست و يك است و زكاة آن دو گوسفند است.

سوم - دويست و يك است و زكاة آن سه گوسفند است.

چهارم - سيصد و يك است و زكاة آن چهار گوسفند است.

پنجم - چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صدتا صدتا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكاة را از خود گوسفندها بدهد؛ بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد؛ يا مطابق قيمت گوسفند؛ پول بدهد كافي است.

مسأله 1922 - زكاة مابين دو نصاب واجب نيست؛ پس اگر شماره گوسفندهاي كسي از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد؛ تا به نصاب دوم كه صد و بيست و

يك است نرسيده باشد؛ فقط بايد زكاة چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكاة ندارد و همچنين است حكم در نصابهاي بعد.

مسأله 1923 - زكاة شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است؛ چه همه آنها نر باشند يا ماده؛ يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.

مسأله 1924 - در زكاة؛ گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شوند و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكاة با هم فرق ندارند.

مسأله 1925 - اگر براي زكاة گوسفند بدهد؛ بنا بر احتياط واجب بايد اقلا داخل سال دوم شده باشد و اگر بز بدهد احتياطا بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1926 - گوسفندي را كه بابت زكاة مي دهد؛ اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد؛ ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927 - اگر چند نفر با هم شريك باشند؛ هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده؛ بايد زكاة بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكاة واجب نيست.

مسأله 1928 - اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه نصاب باشند؛ بايد زكاة آنها را بدهد.

مسأله 1929 - اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند؛ بايد زكاة آنها را بدهد.

مسأله 1930 - اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند؛ مي تواند

زكاة را از خود آنها بدهد؛ ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند؛ نمي تواند زكاة آنها را مريض يا معيوب؛ يا پير بدهد؛ بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگر بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند؛ احتياط واجب آن است كه براي زكاة آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.

مسأله 1931 - اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم؛ گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگري عوض كند؛ يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد؛ مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد؛ زكاة بر او واجب نيست.

مسأله 1932 - كسي كه بايد زكاة گاو و گوسفند و شتر را بدهد؛ اگر زكاة آنها را از مال ديگرش بدهد؛ تا وقتي شماره آنها از نصاب كم نشده؛ همه ساله بايد زكاة را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند؛ زكاة بر او واجب نيست؛ مثلا كسي كه چهل گوسفند دارد؛ اگر از مال ديگرش زكاة آنها را بدهد؛ تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده؛ همه ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد؛ تا وقتي به چهل نرسيده؛ زكاة بر او واجب نيست.

مصرف زكاة

مسأله 1933 - انسان مي تواند زكاة را در هشت مورد مصرف كند:

اول - فقير و او كسي است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد؛ ولي كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير نيست.

دوم

- مسكين و او كسي است كه از فقير سخت تر مي گذراند.

سوم - كسي كه از طرف امام (ع) يا نائب امام مامور است كه زكاة را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام يا نائب امام يا فقرا برساند.

چهارم - كافرهائي كه اگر زكاة به آنان بدهند؛ به دين اسلام مايل مي شوند يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.

پنجم - خريداري بنده هائي كه در شدت مي باشند و آزاد كردن آنان.

ششم - بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.

هفتم - في سبيل اللّه؛ يعني كارهائي كه مي توان با آنها قصد قربت نمود؛ مثل ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم دينيه در آن خوانده مي شود و تنظيف شهر و اسفالت راه ها و توسعه آنها و مانند اينها.

هشتم - ابن السبيل؛ يعني مسافري كه در سفر درمانده شده.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1934 - احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكاة نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد؛ فقط به اندازه كسري مخارج يك سالش زكاة بگيرد.

مسأله 1935 - كسي كه مخارج سالش را داشته؛ اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقي مانده به اندازه مخارج يك سال او هست يا نه؛ نمي تواند زكاة بگيرد.

مسأله 1936 - صنعتگر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است؛ مي تواند براي كسري مخارجش زكاة بگيرد و لازم نيست ابزار كار؛ يا ملك؛ يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937 - فقيري كه

خرج سال خود و عيالاتش را ندارد؛ اگر خانه اي دارد كه ملك او است و در آن نشسته؛ يا مال سواري دارد؛ چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند اگرچه براي حفظ آبرويش باشد؛ مي تواند زكاة بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهائي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد؛ اگر به اينها احتياج داشته باشد؛ مي تواند از زكاة خريداري نمايد.

مسأله 1938 - فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست؛ بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكاة زندگي نكند؛ ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است؛ مي تواند زكاة بگيرد.

مسأله 1939 - به كسي كه قبلا فقير بوده و يا اينكه معلوم نباشد فقير بوده يا نه و مي گويد فقيرم؛ اگرچه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند مي شود زكاة داد.

مسأله 1940 - كسي كه مي گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده؛ چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود؛ احتياط واجب آن است كه به او زكاة ندهند.

مسأله 1941 - كسي كه بايد زكاة بدهد؛ اگر از فقيري طلبكار باشد؛ مي تواند طلبي را كه از او دارد؛ بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1942 - اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد؛ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكاة حساب كند؛ بلكه اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند؛ يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد؛ نيز مي تواند طلبي را كه از او دارد؛ بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1943 - چيزي را كه انسان بابت زكاة به

فقير مي دهد لازم نيست به او بگويد كه زكاة است؛ بلكه اگر فقير خجالت بكشد مستحب است مال را به قصد زكاة به او داده و زكاة بودنش را اظهار ننمايد.

مسأله 1944 - اگر به خيال اينكه كسي فقير است به او زكاة بدهد؛ بعد بفهمد فقير نبوده؛ يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكاة بدهد؛ كافي نيست؛ پس چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكاة است؛ انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكاة است؛ نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكاة را به مستحق بدهد.

مسأله 1945 - كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد اگرچه مخارج سال خود را داشته باشد؛ مي تواند براي دادن قرض خود زكاة بگيرد؛ ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.

مسأله 1946 - اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ زكاة بدهد؛ بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده؛ چنانچه آن بدهكار فقير باشد مي تواند آنچه را كه به او داده بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1947 - كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ اگرچه فقير نباشد؛ انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد؛ بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1948 - مسافري كه خرجي او تمام شده يا مركبش از كار افتاده؛ چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و

نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند؛ اگرچه در وطن خود فقير نباشد؛ مي تواند زكاة بگيرد؛ ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي مخارج سفر خود را فراهم كند؛ فقط به مقداري كه به آنجا برسد؛ مي تواند زكاة بگيرد.

مسأله 1949 - مسافري كه در سفر درمانده شده و زكاة گرفته؛ بعد از آنكه به وطنش رسيد؛ اگر چيزي از زكاة زياد آمده باشد؛ بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكاة است.

شرايط كساني كه مستحق زكاتند

مسأله 1950 - كسي كه زكاة مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر انسان كسي را شيعه بداند و به او زكاة بدهد؛ بعد معلوم شود شيعه نبوده؛ بايد دوباره زكاة بدهد.

مسأله 1951 - اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد؛ انسان مي تواند به ولي او زكاة بدهد به قصد اينكه آنچه را مي دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 1952 - اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد؛ مي تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكاة را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكاة به مصرف آنان مي رسد نيت زكاة كند.

مسأله 1953 - به فقيري كه گدائي مي كند؛ مي شود زكاة داد.

ولي به كسي كه زكاة را در معصيت مصرف مي كند؛ نبايد زكاة داد.

مسأله 1954 - به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد يا نماز نمي خواند يا شرابخوار است هر چند آشكارا نباشد؛ احتياط واجب آن است براي امر او به معروف و نهي از منكر زكاة ندهند.

مسأله 1955 - به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود

را بدهد اگرچه مخارج او بر انسان واجب باشد؛ مي شود زكاة داد.

مسأله 1956 - انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكاة بدهد؛ ولي اگر مخارج آنان را ندهد؛ ديگران مي توانند به آنان زكاة بدهند.

مسأله 1957 - اگر انسان زكاة را به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 1958 - اگر پسر به كتابهاي علمي ديني احتياج داشته باشد؛ پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكاة بدهد.

مسأله 1959 - پدر مي تواند به پسرش زكاة بدهد كه براي خود زن بگيرد و پسر هم مي تواند براي آنكه پدرش زن بگيرد زكاة خود را به او بدهد.

مسأله 1960 - به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد و زني كه شوهرش خرجي او را نمي دهد ولي ممكن است او را به دادن خرجي مجبور كنند؛ نمي شود زكاة داد.

مسأله 1961 - زني كه صيغه شده اگر فقير باشد؛ شوهرش و ديگران مي توانند به او زكاة بدهند؛ ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد؛ در صورتي كه مخارج آن زن را بدهد نمي شود به آن زن زكاة داد.

مسأله 1962 - زن مي تواند به شوهر فقير خود زكاة بدهد؛ اگرچه شوهر زكاة را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1963 - سيد نمي تواند از غير سيد زكاة بگيرد؛ ولي اگر خمس و ساير وجوهات كفايت مخارج آن را نكند و از گرفتن زكاة ناچار باشد؛ مي تواند از غير سيد زكاة بگيرد.

مسأله 1964 - به كسي كه معلوم نيست سيد

است يا نه؛ مي شود زكاة داد؛ ولي اگر دعوي سيادت كند نمي شود به او زكاة داد.

نيت زكاة

مسأله 1965 - انسان بايد زكاة را به قصد قربت (يعني براي انجام فرمان خداوند عالم) بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكاة مال است يا زكاة فطره؛ ولي اگر مثلا زكاة گندم و جو بر او واجب باشد؛ لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكاة گندم است يا زكاة جو.

مسأله 1966 - كسي كه زكاة چند مال بر او واجب شده؛ اگر مقداري زكاة بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند؛ چنانچه چيزي را كه داده هم جنس يكي از آنها باشد؛ زكاة همان جنس حساب مي شود و اگر از قسم پول بدهد كه هم جنس هيچ كدام آنها نباشد؛ به همه آنها قسمت مي شود؛ پس كسي كه زكاة چهل گوسفند و زكاة پانزده مثقال طلا بر او واجب است؛ اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكاة بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند؛ زكاة گوسفند حساب مي شود؛ ولي اگر مقداري پول نقره يا اسكناس بدهد به زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مي شود.

مسأله 1967 - اگر كسي را وكيل كند كه زكاة مال او را بدهد؛ موقعي كه زكاة را به آن وكيل مي دهد نيت كند كافي است و چنانچه وكيل كند كه زكاة او را از مالش اخراج كند؛ وكيل بايد نيت زكاة كند.

مسأله 1968 - اگر بدون قصد قربت زكاة را به فقير بدهد و پيش از آنكه آن مال از بين برود؛ نيت زكاة كند؛ زكاة حساب مي شود.

مسائل متفرقه زكاة

مسأله 1969 - موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور؛ انسان

بايد زكاة را به فقير بدهد؛ يا از مال خود جدا كند و زكاة طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد؛ يا از مال خود جدا نمايد؛ ولي اگر منتظر فقير معيني باشد؛ يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد؛ مي تواند زكاة را جدا نكند.

مسأله 1970 - بعد از جدا كردن زكاة لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد؛ ولي اگر به كسي كه مي شود زكاة داد؛ دسترسي دارد؛ احتياط مستحب آن است كه دادن زكاة را تاخير نيندازد.

مسأله 1971 - كسي كه مي تواند زكاة را به مستحق برساند؛ اگر ندهد و به واسطه كوتاهي كردن او از بين برود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1972 - كسي كه مي تواند زكاة را به مستحق برساند؛ اگر زكاة را ندهد و بدون آنكه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود؛ چنانچه دادن زكاة را به قدري تاخير انداخته كه نمي گويند فورا داده است؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تاخير نينداخته مثلا دو سه ساعت تاخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده؛ در صورتي كه مستحق حاضر نبوده؛ چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1973 - اگر زكاة را از خود مال كنار بگذارد؛ مي تواند در بقيه آن تصرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد؛ مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.

مسأله 1974 - انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري

به جاي آن بگذارد.

مسأله 1975 - اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي حاصل شود؛ مثلا گوسفندي كه براي زكاة گذاشته بره بياورد؛ مال فقير است.

مسأله 1976 - اگر موقعي كه زكاة را كنار مي گذارد مستحقي حاضر باشد؛ بهتر است زكاة را به او بدهد مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكاة به او از جهتي بهتر باشد.

مسأله 1977 - اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالي كه براي زكاة كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد؛ نبايد چيزي از زكاة كم كند؛ ولي اگر منفعت كند؛ بايد آن را به مستحق بدهد.

مسأله 1978 - اگر پيش از آنكه زكاة بر او واجب شود؛ چيزي بابت زكاة به فقير بدهد؛ زكاة حساب نمي شود و بعد از آنكه زكاة بر او واجب شد؛ اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد؛ چيزي را كه به او داده بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1979 - فقيري كه مي داند زكاة بر انسان واجب نشده؛ اگر چيزي بابت زكاة بگيرد و پيش او تلف شود؛ ضامن است؛ پس موقعي كه زكاة بر انسان واجب مي شود؛ اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد؛ مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1980 - فقيري كه نمي داند زكاة بر انسان واجب نشده؛ اگر چيزي بابت زكاة بگيرد و پيش او تلف شود؛ ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكاة حساب كند.

مسأله 1981 - مستحب است زكاة گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن

زكاة؛ خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد؛ ولي اگر دادن زكاة به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد؛ مستحب است زكاة را به او بدهد.

مسأله 1982 - بهتر است زكاة را آشكار و صدقه مستحبي را مخفي بدهند.

مسأله 1983 - اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكاة بدهد مستحقي نباشد و نتواند زكاة را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند؛ چنانچه اميد نداشته باشد كه بعدا مستحق پيدا كند؛ بايد زكاة را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكاة برساند و مي تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكاة بردارد و اگر زكاة تلف شود ضامن نيست.

مسأله 1984 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود؛ مي تواند زكاة را به شهر ديگر ببرد ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكاة تلف شود ضامن است؛ مگر آنكه به امر حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1985 - اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمائي را كه براي زكاة مي دهد؛ با خود او است.

مسأله 1986 - كسي كه «2» مثقال و «15» نخود نقره يا بيشتر از بابت زكاة بدهكار است؛ بنا بر احتياط مستحب كمتر از «2» مثقال و «15» نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به «2» مثقال و «15» نخود نقره برسد؛ بنا بر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از

آن ندهد.

مسأله 1987 - مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد؛ ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند؛ كسي كه زكاة را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 1988 - اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه و مال زكاة دار موجود باشد؛ بايد زكاة را بدهد؛ هر چند شك او براي زكاة سالهاي پيش بوده باشد و اگر عين تلف شده؛ زكاتي بر او نيست هر چند از سال حاضر باشد.

مسأله 1989 - فقير نمي تواند زكاة را به كمتر از مقدار آن صلح كند يا چيزي را گرانتر از قيمت آن بابت زكاة قبول نمايد؛ يا زكاة را از مالك بگيرد و به او ببخشد.

ولي كسي كه زكاة زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكاة را بدهد؛ چنانچه توبه كند؛ فقير مي تواند زكاة را از او بگيرد و به او ببخشد.

مسأله 1990 - انسان مي تواند از زكاة؛ قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد؛ اگرچه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 1991 - انسان نمي تواند از زكاة ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1992 - انسان مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها از

سهم سبيل اللّه زكاة بگيرد؛ اگرچه فقير نباشد يا اينكه به مقدار خرج سالش زكاة گرفته باشد.

مسأله 1993 - اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكاة مال او را بدهد؛ چنانچه آن فقير يقين نداشته باشد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكاة برندارد؛ مي تواند به مقداري كه به ديگران مي دهد براي خودش نيز بردارد.

مسأله 1994 - اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكاة بگيرد؛ چنانچه شرطهائي كه براي واجب شدن زكاة گفته شد در آنها جمع شود؛ بايد زكاة آنها را بدهد.

مسأله 1995 - اگر دو نفر در مالي كه زكاة آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنان زكاة قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند؛ چنانچه بداند شريكش زكاة سهم خود را نداده و بعدا نيز نمي دهد؛ تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد مگر اينكه زكاة شريك را تبرعا با اذن او و در صورت امتناع با اذن حاكم بدهد.

مسأله 1996 - كسي كه خمس يا زكاة بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد؛ چنانچه نتواند همه آنها را بدهد؛ اگر مالي كه خمس يا زكاة آن واجب شده از بين نرفته باشد؛ بايد خمس و زكاة را بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ مي تواند خمس يا زكاة را بدهد؛ يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.

مسأله 1997 - كسي كه خمس يا زكاة بدهكار است و حجة الاسلام بر او واجب است و قرض

هم دارد؛ اگر بميرد و مال او براي همه آنها كافي نباشد؛ چنانچه مالي كه خمس و زكاة آن واجب شده از بين نرفته باشد؛ بايد خمس و زكاة را بدهند و بقيه مال او را بر حج و قرض قسمت نمايند و اگر مالي كه خمس و زكاة آن واجب شده از بين رفته باشد؛ بايد مال او را به خمس و زكاة و قرض و حج قسمت نمايند.

مسأله 1998 - كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند؛ چنانچه تحصيل آن علم واجب باشد مي شود به او زكاة داد و اگر تحصيل آن علم مستحب باشد؛ زكاة دادن به او فقط از سهم سبيل اللّه جايز است و اگر نه واجب نه مستحب باشد جايز نيست به او زكاة بدهند.

زكاة فطره

مسأله 1999 - كسي كه موقع غروب شب عيد؛ بالغ و عاقل است و فقير و بنده كس ديگر نيست؛ بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند؛ هر نفري يك صاع كه تقريبا سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت يا نان و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.

مسأله 2000 - كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند فقير است و دادن زكاة فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2001 - انسان فطره كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بايد بدهد؛ كوچك باشند يا

بزرگ؛ مسلمان باشند يا كافر؛ دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه؛ در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

مسأله 2002 - اگر كسي را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد؛ چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد؛ لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2003 - فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه وارد شده و نان خور او حساب مي شود؛ بر او واجب است.

مسأله 2004 - واجب بودن فطره مهماني كه پيش از غروب شب عيد بدون رضايت صاحبخانه وارد مي شود و مدتي نزد او مي ماند؛ محل اشكال است اگرچه احوط دادن است و همچنين است فطره كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.

مسأله 2005 - فطره مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود؛ بر صاحبخانه واجب نيست؛ اگرچه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2006 - اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه باشد؛ زكاة فطره بر او واجب نيست؛ ولي اگر بيهوش باشد احتياط واجب آن است كه زكاة فطره را بدهد.

مسأله 2007 - اگر پيش از غروب يا مقارن غروب بچه بالغ شود؛ يا ديوانه عاقل گردد؛ يا فقير غني شود؛ در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد؛ بايد زكاة فطره را بدهد.

مسأله 2008 - كسي كه موقع غروب شب عيد فطر؛ زكاة فطره بر او واجب نيست؛ اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب

شدن فطره در او پيدا شود؛ مستحب است زكاة فطره را بدهد.

مسأله 2009 - كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده؛ فطره بر او واجب نيست.

ولي مسلماني كه شيعه نبوده؛ اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود؛ بايد زكاة فطره را بدهد.

مسأله 2010 - كسي كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريبا سه كيلو است گندم و مانند آن را دارد؛ مستحب است زكاة فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره آنها را هم بدهد مي تواند به قصد فطره؛ آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد؛ ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط آن است كه چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.

مسأله 2011 - اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود يا كسي نان خور او حساب شود؛ واجب نيست فطره او را بدهد؛ اگرچه مستحب است فطره كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.

مسأله 2012 - اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب يا مقارن غروب نان خور كس ديگر شود؛ فطره او بر كسي كه نان خور او شده واجب است؛ مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود؛ بايد شوهرش فطره او را بدهد.

مسأله 2013 - كسي كه ديگري بايد فطره

او را بدهد؛ واجب نيست فطره خود را بدهد و فرقي هم نيست بداند كه آن ديگري فطره او را مي دهد يا نداند.

مسأله 2014 - اگر فطره انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد؛ بر خود انسان واجب نمي شود.

مسأله 2015 - اگر كسي كه فطره او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد؛ از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.

مسأله 2016 - زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد؛ چنانچه نان خور كس ديگر باشد؛ فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست؛ در صورتي كه فقير نباشد بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2017 - كسي كه سيد نيست؛ نمي تواند به سيد فطره بدهد حتي اگر سيدي نان خور او باشد؛ نمي تواند فطره او را به سيد ديگري بدهد.

مسأله 2018 - فطره طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد؛ بر كسي است كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد؛ ولي اگر مادر يا دايه مخارج خودرا از مال طفل بر مي دارد؛ فطره طفل بر كسي واجب نيست.

مسأله 2019 - انسان اگرچه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد؛ بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2020 - اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد؛ بايد فطره او را هم بدهد؛ ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد مثلا پولي براي مخارجش بدهد؛ واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2021 - اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد؛ بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند؛ ولي اگر پيش

از غروب بميرد؛ واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكاة فطره

مسأله 2022 - اگر زكاة فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقا براي زكاة مال گفته شد برسانند كافي است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند.

مسأله 2023 - اگر طفل شيعه اي فقير باشد؛ انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند؛ يا به واسطه دادن به ولي؛ ملك طفل نمايد.

مسأله 2024 - فقيري كه فطره به او مي دهند؛ لازم نيست عادل باشد؛ ولي احتياط واجب آن است كه به شرابخوار و بي نماز و كسي كه آشكارا معصيت مي كند براي امر او به معروف و نهي از منكر فطره ندهند.

مسأله 2025 - به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2026 - احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع (كه تقريبا سه كيلو است) فطره ندهند؛ ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027 - اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است؛ مثلا از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي است؛ نصف صاع كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد بدهد كافي نيست؛ بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2028 - انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلا گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلا جو بدهد؛ بلكه اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2029 - مستحب است در دادن زكاة فطره؛ خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد

همسايگان فقير را؛ بعد اهل علم فقير را؛ ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند؛ مستحب است آنها را مقدم بدارد.

مسأله 2030 - اگر انسان به خيال اينكه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده؛ چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد؛ بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد؛ بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد؛ در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را كه گرفته فطره است؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته؛ دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2031 - اگر كسي بگويد فقيرم؛ مي شود به او فطره داد؛ ولي اگر بداند كه قبلا غني بوده است بنا بر احتياط لازم به مجرد گفتنش نمي شود فطره به او داد مگر آنكه از گفته او اطمينان پيدا شود.

مسائل متفرقه زكاة فطره

مسأله 2032 - انسان بايد زكاة فطره را به قصد قربت (يعني براي انجام فرمان خداوند عالم) بدهد و موقعي كه آن را مي دهد؛ نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033 - اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و بهتر آن است كه ماه رمضان هم فطره را ندهد؛ ولي اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آنكه فطره بر او واجب شد؛ طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعي ندارد.

مسأله 2034 - گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد؛ اگر خالص

آن به يك صاع كه تقريبا سه كيلو است برسد؛ يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2035 - اگر فطره را از چيز معيوب بدهد؛ بنا بر احتياط واجب كافي نيست.

مسأله 2036 - كسي كه فطره چند نفر را مي دهد؛ لازم نيست همه را از يك جنس بدهد؛ مثلا اگر فطره بعضي را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد كافي است.

مسأله 2037 - كسي كه نماز عيد فطر مي خواند؛ بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد يا آن را عزل كند؛ ولي اگر نماز عيد نمي خواند؛ مي تواند دادن فطره يا عزل آن را تا ظهر تاخير بيندازد.

مسأله 2038 - اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد؛ هر وقت آن را مي دهد نيت فطره نمايد.

مسأله 2039 - اگر موقعي كه دادن زكاة فطره واجب است؛ فطره را ندهد و كنار هم نگذارد؛ بعدا بايد بدون اينكه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2040 - اگر فطره را كنار بگذارد؛ نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مالي ديگر را براي فطره بگذارد.

مسأله 2041 - اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است؛ چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد اشكال دارد و نيز جايز نيست فطره را در مثل لباس و فرش كه از اجناس گذشته يا پول آنها نيست تعيين كند.

مسأله 2042 - اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود؛ چنانچه

دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تاخير انداخته؛ بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته؛ ضامن نيست.

مسأله 2043 - اگر در محل خودش مستحق پيدا شود؛ احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد.

احكام حج

مسأله 2044 – حج، زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالي است كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود.

و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد؛ يك مرتبه واجب مي شود:

اول آنكه بالغ باشد.

دوم آنكه عاقل و آزاد باشد.

سوم به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامي را كه ترك آن از حج مهمتر است انجام دهد؛ يا عمل واجبي را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.

چهارم آنكه مستطيع باشد.

و مستطيع بودن به چند چيز است:

اول - آنكه توشه راه و مركب سواري يا مالي كه بتواند با آن مال آنها را تهيه كند داشته باشد.

دوم - سلامت مزاج و توانائي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

سوم - در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود يا مال او را ببرند؛ حج بر او واجب نيست؛ ولي اگر از راه ديگري بتواند برود اگرچه دورتر باشد؛ بايد از آن راه برود.

چهارم - به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم - مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است مثل زن و

بچه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند داشته باشد.

ششم - بعد از برگشتن؛ كسب يا زراعت يا عايدي ملك يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.

مسأله 2045 - كسي كه بدون خانه ملكي رفع احتياجش نمي شود؛ يعني به زحمت مي افتد؛ حج وقتي بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2046 - زني كه مي تواند مكه برود؛ اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلا فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند؛ حج بر او واجب نيست.

مسأله 2047 - اگر كسي توشه راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد:

حج برو من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم؛ در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد؛ حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2048 - اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد؛ به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند و او قبول نمايد؛ حج بر او واجب مي شود؛ اگرچه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد.

مسأله 2049 - اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدتي كه مكه مي رود و برمي گردد به او بدهند و بگويند حج برو؛ ولي ملك او نكنند؛ حج بر او واجب مي شود.

مسأله 2050 - اگر مقداري مال

كه براي حج كافي است به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه به كسي كه مال را داده خدمت بنمايد؛ حج بر او واجب نمي شود.

مسأله 2051 - اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود؛ چنانچه حج نمايد؛ هر چند بعدا مالي از خود پيدا كند؛ ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2052 - اگر براي تجارت مثلا تا جده برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد؛ بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد اگرچه بعدا مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود؛ ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2053 - اگر انسان اجير شود كه مباشرتا از طرف كس ديگر حج كند؛ چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد؛ بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2054 - اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود؛ بايد اگرچه به زحمت باشد كه قابل تحمل است بعدا حج كند و اگر نتواند حج برود؛ چنانچه كسي او را براي حج اجير كند؛ بايد به مكه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و ممكن باشد تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد؛ ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود؛ بايد سال اول براي خود و سال بعد

براي كسي كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2055 - اگر در سال اولي كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد؛ چنانچه در سالهاي بعد مستطيع نباشد؛ حج بر او واجب نيست؛ ولي اگر از سالهاي پيش مستطيع بوده و نرفته؛ اگرچه به زحمت باشد كه قابل تحمل است بايد حج كند.

مسأله 2056 - اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيري يا مرض و ناتوانائي نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اينكه بعدا خودش حج كند؛ بايد ديگري را از طرف خود بفرستد؛ بلكه اگر نا اميد هم نباشد احتياط واجب آن است كه اجير بگيرد و در صورتي كه بعدا قدرت پيدا كرد خودش نيز حج نمايد و همچنين است اگر در سال اولي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده؛ به واسطه پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند و نا اميد از توانائي خود باشد و در تمام اين صور بنا بر احتياط واجب بايد نائب صروره باشد يعني كسي كه اولين مرتبه حج رفتن او باشد.

مسأله 2057 - كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده؛ بايد طواف نساء را نيز از طرف او به جا آورد و اگر به جا نياورد؛ زن بر آن اجير حرام مي شود.

مسأله 2058 - اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند؛ چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد صحيح است و در صورت فراموشي چنانچه برگشتن برايش مشقت داشته

باشد مي تواند نايب بگيرد.

احكام خريد و فروش
مساله

مسأله 2059 - سزاوار است شخص كاسب احكام خريد و فروش موارد محل ابتلاء را ياد بگيرد؛ حضرت صادق (ع) فرمودند:

كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند؛ بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن آن خريد و فروش كند؛ به واسطه معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.

مسأله 2060 - اگر انسان براي ندانستن مسأله نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل؛ نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد.

مسأله 2061 - كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه؛ بايد كسب كند.

و براي كارهاي مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا؛ كسب كردن مستحب است.

مستحبات خريد و فروش

چهار چيز در خريد و فروش مستحب است:

اول - آنكه در قيمت جنس بين مشتريهاي مسلمان فرق نگذارد.

دوم - آنكه در قيمت جنس سخت گيري نكند.

سوم - آنكه چيزي را كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مي خرد كمتر بگيرد.

چهارم - آنكه كسي كه با او معامله كرده؛ اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند؛ براي به هم زدن معامله حاضر شود.

معاملات مكروه

مسأله 2062 - عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول ملك فروشي مگر اينكه ملك ديگري با پول آن بخرد.

دوم قصابي.

سوم كفن فروشي.

چهارم معامله با مردمان پست.

پنجم معامله بين اذان صبح و اول آفتاب.

ششم آنكه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.

هفتم آنكه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد؛ داخل معامله او شود.

معاملات حرام

مسأله 2063 - معاملات حرام شش است:

اول خريد و فروش عين نجس مثل مشروبات مسكر و سگ غير شكاري و مردار و خوك و در غير اينها در صورتي كه بشود از آن استفاده حلال نمود مثلا غائط را كود نمايند و خون انسان كه آن را به ديگري تزريق مي كنند خريد و فروش جايز است.

دوم خريد و فروش مال غصبي.

سوم خريد و فروش چيزي كه نزد مردم مال نيست مثل بعض حشرات.

چهارم معامله چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد؛ مانند اسباب قمار.

پنجم معامله اي كه در آن ربا باشد.

ششم فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است؛ در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد؛ مثل فروختن روغني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد و هركه با برادر مسلمان خود غش كند؛ خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.

مسأله 2064 - فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است

اشكال ندارد؛ ولي اگر مشتري آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است مثلا از قسم خوراكي است كه مي خواهد اورا بخورد؛ بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد؛ ولي اگر لباس است گفتن لازم نيست اگرچه مشتري با آن نماز بخواند؛ زيرا كه در نماز طهارت ظاهري بدن و لباس كافي است.

مسأله 2065 - اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود؛ چنانچه آن را براي كاري بخواهند كه شرطش پاك بودن است مثلا روغن را براي خوردن بخواهند؛ لازم است فروشنده نجاست او را به مشتري بگويد و همچنين است اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلا بخواهند نفت نجس را بسوزانند؛ ولي در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشتري نجس شود كه در اين صورت نيز گفتن لازم است؛ زيرا كه سبب شدن براي خوردن نجاست و همچنين سبب شدن براي نجاست بدن كه موجب بطلان وضو يا غسل گردد جايز نيست.

مسأله 2066 - خريد و فروش دواهاي نجس خوردني اگرچه جايز است ولي بايد نجاستش را به مشتري بگويند و همچنين است اگر خوردني نباشد ولي در معرض اين باشد كه خوراك يا بدن مشتري آلوده به نجاست شود.

مسأله 2067 - خريد و فروش روغن هائي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد.

و روغني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند؛ در صورتي كه احتمال آن برود كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده؛ چنانچه از دست كافر بگيرند

يا از ممالك غير اسلامي بياورند اگرچه پاك و خريد و فروش آن جايز است ولي خوردنش حرام و بر فروشنده لازم است كيفيت را به مشتري بفهماند.

مسأله 2068 - اگر روباه و مانند آن را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند؛ يا خودش مرده باشد؛ خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.

مسأله 2069 - چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند؛ يا از دست كافر گرفته مي شود اگرچه احتمال داده شود كه از حيوان ماكول اللحم بوده و تذكيه شده است خريد و فروش آن اشكال دارد و بنا بر احتياط نجس است و نماز در آن جايز نيست.

مسأله 2070 - روغني كه از حيوان بعد از جان دادنش گرفته شده يا چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود و انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه خريد و فروشش؛ اشكال دارد و نماز در آن چرم و خوردن آن روغن جايز نيست.

مسأله 2071 - مشروبات مسكر معامله آنها حرام و باطل است.

مسأله 2072 - فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2073 - اگر خريدار جدا قاصد معامله است ولي قصدش اين باشد كه پول جنسي را كه مي خرد ندهد؛ اين قصد به صحت معامله ضرر ندارد و لازم است پول آن را به فروشنده بدهد.

مسأله 2074 - اگر خريدار بخواهد پول جنسي را كه به ذمه خريده بعدا از حرام بدهد؛ معامله صحيح است؛ ولي

بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.

مسأله 2075 - خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حرام است و بنا بر احتياط سازهاي كوچك كه بازيچه بچه ها است نيز اين حكم را دارد.

و اما خريد و فروش آلات مشتركه مانند راديو تلويزيون و ضبط صوت در صورتي كه به قصد استعمال در حرام نباشد مانعي ندارد.

مسأله 2076 - اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند؛ مثلا انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند؛ معامله آن حرام است؛ ولي اگر به اين قصد نفروشد و فقط بداند كه مشتري از انگور شراب تهيه خواهد كرد ظاهر اين است كه معامله اشكال ندارد.

مسأله 2077 - ساختن مجسمه جان دار و نقاشي آن جايز است و خريد و فروش آن مانعي ندارد اگرچه احوط ترك است.

مسأله 2078 - خريدن چيزي كه از قمار يا دزدي يا از معامله باطل تهيه شده حرام است و اگر كسي آن را بخرد؛ بايد به صاحب اصليش برگرداند.

مسأله 2079 - اگر روغني را كه با پيه مخلوط است بفروشد؛ چنانچه آن را معين كند مثلا بگويد اين يك من روغن را مي فروشم؛ معامله به مقدار پيهي كه در آن است باطل مي باشد و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته مال مشتري و پيه مال فروشنده است و مشتري مي تواند معامله روغن خالصي را هم كه در آن است به هم بزند؛ ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن در ذمه بفروشد؛ بعد روغني كه

پيه دار بدهد؛ مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2080 - اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند؛ به زيادتر از همان جنس بفروشد؛ مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد؛ ربا و حرام است؛ بلكه اگر يكي از دو جنس؛ سالم و ديگري معيوب؛ يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد؛ يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند؛ چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد؛ باز هم ربا و حرام است؛ پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد؛ يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج خورده بگيرد يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد؛ ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2081 - اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد؛ مثلا يك من گندم به يك من گندم و يك تومان پول بفروشد؛ باز هم ربا و حرام است؛ بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد ربا و حرام مي باشد.

مسأله 2082 - اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند؛ مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم بفروشد؛ اشكال ندارد.

و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2083 - اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند؛ يا چيزي را كه

مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند؛ بفروشد و زيادتر بگيرد؛ مثلا ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد؛ ولي چنانچه مثلا ده عدد تخم مرغ را به يازده عدد در ذمه بفروشد لازم است كه بين آنها امتياز باشد؛ مثلا ده عدد تخم مرغ بزرگ را به يازده عدد متوسط در ذمه بفروشد؛ زيرا كه اگر بين آنها هيچ امتياز نباشد خريد و فروش محقق نمي شود بلكه واقع معامله قرض است اگرچه به لفظ خريد و فروش باشد و بدين جهت معامله حرام و شرط باطل است و از اين قبيل است فروختن اسكناس نقدا به زيادتر از آن به مدت؛ ولي اگر بين آنها امتيازي باشد مثل اسكناس و ريال با دلار يا پوند اشكالي ندارد.

مسأله 2084 - جنسي را كه در غالب شهرها با وزن يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند؛ احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشند و در صورتي كه شهرها مختلف باشند و چنين غلبه اي در بين نباشد؛ حكم آن در هر شهري برطبق معمول آن شهر است.

مسأله 2085 - اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد؛ از يك جنس نباشد؛ زيادي گرفتن اشكال ندارد؛ پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2086 - جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد؛ اگر از يك چيز عمل آمده باشد؛ بايد در معامله زيادي نگيرد؛ مثلا اگر يك من روغن گاو بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير

گاو بگيرد؛ ربا و حرام است.

و همچنين است اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس آن معامله كند زيادي نگيرد.

مسأله 2087 - جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود؛ پس اگر مثلا يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد؛ ربا و حرام است.

و نيز اگر مثلا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد؛ چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتي گندم را مي دهد؛ مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.

مسأله 2088 - معامله ربا چه با مسلمان چه با كافر حرام است؛ بلي اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست چيزي را به صورت ربا به قصد استنقاذ بگيرد اشكال ندارد و بنا بر احتياط مستحب پدر و فرزند و زن و شوهر نيز نمي توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار

مسأله 2089 - براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:

اول: آنكه بالغ باشند.

دوم: آنكه عاقل باشند.

سوم: آنكه سفيه نباشند - يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

چهارم: آنكه قصد خريد و فروش داشته باشند؛ پس اگر مثلا به شوخي بگويد مال خود را فروختم؛ معامله باطل است.

پنجم: آنكه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.

ششم: آنكه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2090 - معامله با بچه نابالغ كه مستقل در معامله باشد باطل است؛ اما اگر معامله با ولي او باشد و بچه نابالغ مميز فقط صيغه معامله را جاري سازد؛ معامله صحيح است؛ بلكه اگر جنس يا پول مال ديگري باشد و آن بچه وكالت

از صاحبش آن مال را بفروشد يا به آن پول چيزي بخرد؛ ظاهر اين است كه معامله صحيح است اگرچه بچه مميز مستقل در تصرف باشد و همچنين است اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند؛ يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند اگرچه مميز نباشد معامله صحيح است چون واقعا دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند؛ ولي بايد فروشنده و خريدار يقين يا اطمينان داشته باشند كه طفل جنس يا پول را به صاحب آن مي رساند.

مسأله 2091 - اگر از بچه نابالغ در صورتي كه معامله با آن صحيح نيست چيزي بخرد يا چيزي به او بفروشد؛ بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته در صورتي كه مال خود بچه باشد به ولي او و اگر مال ديگري بوده به صاحب آن بدهد يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد؛ بايد چيزي را كه از بچه گرفته؛ از طرف صاحب آن بابت مظالم به فقير بدهد.

مسأله 2092 - اگر كسي با بچه مميز در صورتي كه معامله با آن صحيح نيست معامله كند و جنس يا پولي كه به بچه داده از بين برود؛ ظاهر اين است كه مي تواند از بچه بعد از بلوغ يا ولي او در صورتي كه بچه مال داشته باشد مطالبه نمايد و اگر بچه مميز نباشد حق مطالبه ندارد.

مسأله 2093 - اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند؛ چنانچه بعد از معامله راضي شود و مثلا بگويد راضي هستم؛

معامله صحيح است؛ ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2094 - اگر انسان مال كسي را بدون اجازه او بفروشد؛ چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند؛ معامله باطل است.

مسأله 2095 - پدر و جد پدري طفل و نيز وصي پدر و جد پدري مي توانند مال طفل را بفروشند و مجتهد عادل هم در صورتي كه ضرورت اقتضا كند مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غائب است بفروشد.

مسأله 2096 - اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش؛ صاحب مال معامله را اجازه كند؛ معامله صحيح است و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله؛ ملك مشتري است و چيزي را كه مشتري داده و منفعتهاي آن از موقع معامله؛ ملك كسي است كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2097 - اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اينكه پول آن مال خودش باشد؛ چنانچه صاحب مال؛ معامله را اجازه بكند؛ معامله صحيح است ولي پول مال مالك مي شود نه مال غاصب.

شرايط جنس و عوض آن

مسأله 2098 - جنسي را كه مي فروشند و چيزي را كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:

اول آنكه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.

دوم آنكه بتواند آن را تحويل دهد؛ بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست؛ ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد مثلا با يك فرش بفروشد؛ اگرچه آن اسب پيدا نشود؛ معامله صحيح است.

سوم خصوصياتي را

كه در جنس و عوض هست و به واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند؛ معين نمايد.

چهارم آنكه ملك طلق باشد؛ پس مالي را كه انسان وقف كرده؛ فروش آن جايز نيست مگر در چند مورد كه خواهد آمد.

پنجم خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را؛ پس اگر مثلا منفعت يك ساله را بفروشد؛ صحيح نيست؛ ولي چنانچه خريدار به جاي پول؛ منفعت ملك خود را بدهد؛ مثلا فرشي را از كسي بخرد و عوض آن؛ منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند؛ اشكال ندارد.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2099 - جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند؛ در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد؛ ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند؛ با ديدن خريداري نمايد.

مسأله 2100 - چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند؛ با پيمانه هم مي شود معامله كرد به اينطور كه اگر مثلا مي خواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2101 - اگر يكي از شرطهائي كه گفته شد؛ در معامله نباشد؛ معامله باطل است؛ ولي اگر خريدار و فروشنده با قطع نظر از آن معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند؛ تصرف آنها اشكال ندارد.

مسأله 2102 - معامله چيزي كه وقف شده باطل است؛ ولي اگر به طوري خراب شود يا در معرض خرابي باشد كه نتواند استفاده اي را كه مال براي آن وقف شده از آن ببرند؛ مثلا حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي

آن نماز بخوانند؛ فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد؛ بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديكتر باشد.

مسأله 2103 - هرگاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند؛ گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود؛ مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديكتر است برسانند.

و همچنين است اگر واقف شرط كند كه اگر صلاح در فروش وقف باشد بفروشند.

مسأله 2104 - خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد؛ ولي استفاده آن ملك در مدت اجاره مال مستاجر است.

و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند؛ يا به گمان اينكه مدت اجاره كم است؛ ملك را خريده باشد؛ پس از اطلاع به كيفيت مي تواند معامله خودش را به هم بزند.

صيغه خريد و فروش

مسأله 2105 - در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربي بخواند؛ مثلا اگر فروشنده به فارسي بگويد اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد قبول كردم؛ معامله صحيح است؛ ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند؛ يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

مسأله 2106 - اگر در موقع معامله صيغه نخوانند؛ ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد؛ مال خود را ملك او كند؛ معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.

خريد و فروش ميوه ها

مسأله 2107 - فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته؛ پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2108 - فروختن ميوه اي را كه بر درخت است پيش از آنكه دانه ببندد و گلش بريزد جايز نيست و چنانچه چيزي از زمين مانند سبزيها را با آن بفروشند؛ يا با مشتري شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند؛ يا ميوه بيشتر از يك سال را به او بفروشند اشكال ندارد.

مسأله 2109 - اگر خرمائي را كه زرد يا سرخ شده؛ بر درخت بفروشند؛ اشكال ندارد؛ ولي عوض آن را خرماي همان درخت قرار ندهند؛ اما اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد؛ در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن را خرماي همان درخت قرار بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2110 - فروختن خيار و بادنجان و سبزيها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود؛ در صورتي كه ظاهر و

نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2111 - اگر خوشه گندم و جو را بعد از آنكه دانه بسته؛ به چيز ديگري غير گندم و جو كه از خودش حاصل مي شود بفروشند اشكال ندارد.

نقد و نسيه

مسأله 2112 - اگر جنسي را نقد بفروشند؛ خريدار و فروشنده بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اين است كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد؛ فروشنده جلوگيري نكند.

مسأله 2113 - در معامله نسيه بايد مدت كاملا معلوم باشد؛ پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد؛ چون مدت كاملا معين نشده معامله باطل است.

مسأله 2114 - اگر جنسي را نسيه بفروشد؛ پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد؛ ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد؛ فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت؛ طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2115 - اگر جنسي را نسيه بفروشد؛ بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند؛ مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد؛ ولي اگر خريدار نتواند بپردازد؛ بايد او را مهلت دهد يا معامله را فسخ كند و در صورتي كه آن جنس موجود است پس بگيرد.

مسأله

2116 - اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند؛ مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد؛ معامله باطل است.

ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گرانتر حساب كند؛ مثلا بگويد جنسي را كه به تو نسيه مي دهم؛ توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گرانتر حساب مي كنم و او قبول كند اشكال ندارد.

مسأله 2117 - كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده؛ اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدت؛ مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

معامله سلف و شرايط آن

مسأله 2118 - معامله سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم؛ يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است.

مسأله 2119 - اگر پولي را كه از جنس طلا يا نقره است سلف بفروشد و عوض آن را پول طلا يا نقره بگيرد؛ معامله باطل است.

ولي اگر جنسي با پولي را كه از جنس طلا و نقره نيست بفروشد و عوض آن را جنس ديگر با پول طلا يا نقره بگيرد؛ معامله صحيح است.

و احتياط مستحب آن است كه در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

مسأله 2120 - معامله سلف شش شرط دارد:

اول خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه آنها فرق مي كند معين نمايند؛ ولي دقت

زياد هم لازم نيست؛ همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است.

دوم پيش از آنكه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند؛ خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد؛ يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار نقدي باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد؛ اگرچه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولي فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند.

سوم مدت را كاملا معين كنند و اگر بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مي دهم؛ چون مدت كاملا معلوم نشده معامله او باطل است.

چهارم وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت؛ جنس به قدري كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.

پنجم جاي تحويل جنس را معين نمايند؛ ولي اگر از حرفهاي آنان جاي آن معلوم باشد؛ لازم نيست اسم آن جا را ببرند.

ششم وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولا با ديدن؛ معامله مي كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد؛ ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سلف

مسأله 2121 - انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده؛ پيش از تمام شدن مدت به غير فروشنده اش بفروشد و بعد از تمام شدن مدت اگرچه آن را تحويل نگرفته باشد؛ فروختن آن اشكال ندارد؛ ولي فروختن غله مانند گندم و جو و ساير اجناسي كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود پيش از تحويل گرفتن آن جايز نيست مگر اينكه به

قيمت خريدش بفروشد يا به خود فروشنده اش بفروشد.

مسأله 2122 - در معامله سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرار داد كرده در موعدش بدهد؛ مشتري بايد قبول كند.

و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود؛ مشتري بايد قبول نمايد.

مسأله 2123 - اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد؛ پست تر از جنسي باشد كه قرار داد كرده؛ مشتري مي تواند قبول نكند.

مسأله 2124 - اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرار داد كرده؛ جنس ديگري بدهد؛ در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.

مسأله 2125 - اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند؛ مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد؛ يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2126 - اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد؛ بنا بر احتياط واجب معامله باطل است.

فروش طلا و نقره به طلا و نقره

مسأله 2127 - اگر طلا را به طلا و نقره را به نقره بفروشد؛ سكه دار باشند يا بي سكه در صورتي كه وزن يك از آنها زيادتر باشد؛ معامله حرام و باطل است.

مسأله 2128 - اگر طلا را به نقره؛ يا نقره را به طلا بفروشد؛ معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.

مسأله 2129 - اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند؛ بايد فروشنده و خريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند؛ جنس و

عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است.

مسأله 2130 - اگر فروشنده يا خريدار؛ تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند اگرچه معامله نسبت به آن مقدار صحيح است ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2131 - اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص و خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند؛ معامله باطل است؛ ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند

مسأله 2132 - حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:

اول آنكه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.

دوم آنكه مشتري يا فروشنده در بيع؛ يا يكي از دو طرف معامله در معاملات ديگر؛ مغبون شده باشند كه آن را خيار غبن گويند.

سوم در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند؛ كه آن را خيار شرط گويند.

چهارم يكي از دو طرف معامله؛ مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود؛ كه آن را خيار تدليس گويند.

پنجم يكي از دو طرف معامله با يكديگر شرط كند كه كاري را انجام دهد و به آن شرط عمل نشود؛ يا شرط كند مالي را كه مي دهد به طور

مخصوصي باشد و آن مال داراي آن خصوصيت نباشد؛ كه در اين صورت شرط كننده مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تخلف شرط گويند.

ششم در جنس يا عوض آن عيبي باشد و آن را خيار عيب گويند.

هفتم معلوم شود مقداري از جنسي را كه معامله نموده اند؛ مال ديگري است؛ كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود؛ گيرنده مي تواند معامله را به هم بزند؛ يا عوض آن مقدار را چنانچه پرداخته باشد از طرف خود بگيرد و آن را خيار شركت گويند.

هشتم صاحب مال خصوصيات جنس معيني را كه طرف نديده به او بگويد؛ بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است؛ كه در اين صورت طرف مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار رؤيت گويند.

نهم اگر مشتري پول جنسي را كه خريده و شرط نكرده كه در پرداخت پول تاخير كند تا سه روز ندهد؛ اگر فروشنده جنس را تحويل نداده باشد مي تواند معامله را به هم بزند.

ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند؛ ضايع مي شود؛ چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تاخير بيندازد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تاخير گويند.

دهم كسي كه حيواني را خريده تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض چيزي كه فروخته حيوان گرفته باشد؛ فروشنده هم تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار حيوان گويند.

يازدهم فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد؛ مثلا اسبي را

كه فروخته فرار نمايد؛ كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و آن را خيار تعذر تسليم گويند.

و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد:

مسأله 2133 - اگر خريدار قيمت جنس را نداند؛ يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گرانتر از قيمت معمولي آن بخرد؛ چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به آن اهميت مي دهند؛ مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند؛ يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد؛ در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2134 - در معامله بيع شرط كه مثلا خانه هزار توماني را به دويست تومان مي فروشند و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند؛ در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند معامله صحيح است.

مسأله 2135 - در معامله بيع شرط اگرچه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه سر مدت پول را ندهد؛ خريدار ملك را به او مي دهد؛ معامله صحيح است؛ ولي اگر سر مدت پول را ندهد؛ حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد تا پول را نداده نمي تواند ملك را از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2136 - اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد؛ مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2137 - اگر خريدار بفهمد مالي را كه خريده عيبي دارد؛ مثلا حيواني را بخرد و بفهمد

كه يك چشم آن كور است؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته؛ مي تواند معامله را به هم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند و چنانچه برگرداندن ممكن نباشد مثلا در آن مال تغييري حاصل شده يا تصرفي كه مانع از رد است نموده باشد؛ در اين صورت فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد؛ مثلا مالي را كه به چهار تومان خريده اگر بفهمد معيوب است؛ در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد؛ چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2138 - اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه مالش را به آن فروخته عيبي هست؛ چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته؛ مي تواند معامله را به هم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند و چنانچه از جهت تغيير يا تصرف نتواند برگرداند مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.

مسأله 2139 - اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال؛ عيبي در آن پيدا شود؛ خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل دادن؛ عيبي پيدا شود؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند؛ ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند جايز نيست.

مسأله 2140 - اگر بعد از

معامله عيب مال را بفهمد لازم نيست فورا معامله را به هم بزند و بعدا هم حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين است حكم در ساير خيارات.

مسأله 2141 - هرگاه بعد از خريدن جنس؛ عيب آن را بفهمد اگرچه فروشنده حاضر نباشد مي تواند معامله را به هم بزند و همچنين است حكم در ساير خيارات.

مسأله 2142 - در چهار صورت خريدار به واسطه عيبي كه در مال است نمي تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول آنكه موقع خريدن؛ عيب مال را بداند.

دوم به عيب مال راضي شود.

سوم در وقت معامله بگويد:

اگر مال عيبي داشته باشد؛ پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.

چهارم فروشنده در وقت معامله بگويد:

اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم.

ولي اگر هم عيبي را معين كند و بگويد:

مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد؛ خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد و در صورتي كه نتواند پس دهد تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2143 - اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد و پس از تحويل گرفتن مال؛ عيب ديگري در آن پيدا شود؛ نمي تواند معامله را به هم بزند ولي مي تواند تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد؛ ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن زمان خيار كه سه روز است عيب ديگري پيداكند اگرچه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد.

و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت؛ مال عيب ديگري پيدا كند؛ اگرچه آن

را تحويل گرفته باشد؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2144 - اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد؛ چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسائل متفرقه

مسأله 2145 - اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد؛ بايد تمام چيزهائي را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد اگرچه به همان قيمت يا كمتر از آن بفروشد؛ مثلا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه و چنانچه بعضي از آن خصوصيات را نگويد و بعدا مشتري بفهمد مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2146 - اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد اين جنس را به اين قيمت به فروش و هرچه زيادتر فروختي اجرت فروشت باشد؛ هرچه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد.

ولي اگر به طور جعاله باشد و بگويد اين جنس را به زيادتر از آن قيمت اگر فروختي زيادي مال خودت باشد اشكال ندارد.

مسأله 2147 - اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن؛ گوشت ماده بدهد معصيت كرده است؛ پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده؛ در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود قصاب بايد

گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2148 - اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود؛ مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2149 - قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.

شركت - صلح - اجاره
احكام شركت

مسأله 2150 - اگر دو نفر بخواهند باهم شركت كنند؛ چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند؛ يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند؛ شركت آنان صحيح است و اگر بشود مال هر كدام را از ديگري تشخيص داد و قرار بگذارند كه با آن دو مال؛ تجارت كنند كه ربح و ضرر بين آنها مشترك باشد؛ شركت نسبت به منفعت و ضرر صحيح است.

مسأله 2151 - اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند؛ مثلا چند دلا ك باهم قرار بگذارند كه هر قدر مزد گرفتند باهم قسمت كنند؛ شركت آنان صحيح نيست.

مسأله 2152 - اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولي در استفاده جنسي كه هر كدام خريده اند با يكديگر شريك باشند صحيح نيست؛ اما اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد؛ بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند؛ شركت صحيح است.

مسأله 2153 - كساني

كه به واسطه شركت باهم شريك مي شوند؛ بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند؛ پس سفيه - كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده صرف مي كند - چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد؛ اگر شركت كند صحيح نيست.

مسأله 2154 - اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند؛ يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد؛ بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند و اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند؛ يا بيشتر كار نمي كند بيشتر منفعت ببرد؛ اظهر اين است كه شركت آنان صحيح و شرط باطل است و به حسب سرمايه منفعت بين آنها تقسيم مي شود.

مسأله 2155 - اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد؛ يا تمام ضرر يا بيشتر آن از يكي از آنان باشد؛ شركت صحيح ولي منفعت و ضرر بين آنها به نسبت مال تقسيم مي شود.

مسأله 2156 - اگر شرط نكنند كه يكي از شريكها بيشتر منفعت ببرد؛ چنانچه سرمايه آنان يك اندازه باشد؛ منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه آنان يك اندازه نباشد؛ بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند؛ مثلا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكي از آنان دو برابر سرمايه ديگري باشد؛ سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است؛ چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا يكي كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.

مسأله 2157 - اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر

دو باهم خريد و فروش نمايند؛ يا هر كدام به تنهائي معامله كنند؛ يا فقط يكي از آنان معامله كند؛ بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2158 - اگر معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد؛ هيچ يك آنان بدون اجازه ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2159 - شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل كند؛ مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد يا جنس را از محل مخصوصي بخرد؛ بايد به همان قرارداد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند؛ بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و مال شركت را در صورتي كه متعارف نباشد در مسافرت همراه خود نبرد.

مسأله 2160 - شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند؛ اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند يا آنكه قراردادي نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند؛ در اين دو صورت معامله نسبت به حصه شريك فضولي است؛ پس چنانچه اجازه نكند مي تواند عين مالش را و در صورت تلف عين؛ عوض مالش را بگيرد.

مسأله 2161 - شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقا مقداري از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2162 - شريكي كه با سرمايه شركت معامله مي كند اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد؛ بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2163 - اگر تمام شريكها از اجازه اي

كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند؛ هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند؛ واگر يكي از آنان از اجازه خود برگردد؛ شريكهاي ديگر حق تصرف ندارند؛ ولي كسي كه از اجازه خود برگشته؛ مي تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2164 - هر وقت يكي از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند؛ اگرچه شركت مدت داشته باشد؛ بايد ديگران قبول نمايند؛ مگر آنكه تقسيم ضرر معتنا بهي بر شركاء داشته باشد.

مسأله 2165 - اگر يكي از شريكها بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود؛ شريكهاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد.

مسأله 2166 - اگر شريك؛ چيزي را نسيه براي خود بخرد؛ نفع و ضررش مال او است؛ ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر اجازه نمايد مثلا بگويد به آن معامله راضي هستم؛ نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.

مسأله 2167 - اگر با سرمايه شركت معامله اي كنند؛ بعد بفهمند شركت باطل بوده؛ چنانچه طوري باشد كه اذن در معامله به صحت شركت مقيد نباشد به اين معني كه اگر مي دانستند شركت درست نيست؛ به تصرف در مال يكديگر راضي بودند؛ معامله صحيح است و هرچه از آن معامله پيدا شود مال همه آنان است و اگر اينطور نباشد؛ در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند؛ بگويند به آن معامله راضي هستيم؛ معامله صحيح و گرنه باطل مي باشد.

و در صورتي كه اذن در معامله به صحت شركت مقيد نباشد؛ هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده

است؛ اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد؛ مي تواند مزد زحمتهاي خود را به اندازه معمولي از شريكهاي ديگر بگيرد.

احكام صلح

مسأله 2168 - صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند؛ يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض؛ مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد؛ بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقداري از مال يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند يا از طلب يا حق خود بگذرد؛ باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2169 - كسي كه مالش را به ديگري صلح مي كند؛ بايد بالغ و عاقل و قصد صلح داشته و كسي او را مجبور نكرده باشد و بايد سفيه و مفلس هم نباشد.

مسأله 2170 - لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود؛ بلكه با هر لفظي كه بفهماند باهم صلح و سازش كرده اند صحيح است.

مسأله 2171 - اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلا يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد؛ چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است؛ بلكه اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض؛ مقداري روغن بدهد نيز صحيح است.

مسأله 2172 - اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند؛ در صورتي صحيح است كه او قبول نمايد؛ ولي اگر بخواهد از طلب يا

حق خود بگذرد؛ قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2173 - اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند؛ چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند؛ مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد؛ زيادي براي بدهكار حلال نيست مگر آنكه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند؛ يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست؛ باز هم به آن صلح مي كرد.

مسأله 2174 - اگر بخواهند چيزي را كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند؛ احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد؛ ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد اگرچه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است و صلح نمايند صحيح است.

مسأله 2175 - اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند؛ يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلبهاي خود را به يكديگر صلح كنند؛ چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد مثلا هر دو ده من گندم طلبكار باشند؛ مصالحه آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد مثلا يكي ده من برنج و ديگري دوازده من گندم طلبكار باشد؛ ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند؛ در صورتي كه وزن يا پيمانه آنها معلوم باشد مساوي نيست؛ مصالحه آنان اشكال دارد؛ ولي هر كدام طلب خود را از ديگري بگذرد مانعي ندارد.

مسأله 2176 -

اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد؛ چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

و اين حكم در صورتي است كه طلب از جنس طلا يا نقره يا جنس ديگري باشد كه با وزن يا پيمانه فروخته مي شود و اما در غير آنها براي طلبكار جايز است كه طلب خود را به بدهكار يا غير آن به كمتر از طلب صلح نموده يا بفروشد چنانكه در مسأله (2297) خواهد آمد.

مسأله 2177 - اگر دو نفر چيزي را باهم صلح كنند؛ با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند.

و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند؛ كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2178 - تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند؛ مي توانند معامله را به هم بزنند.

و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد؛ تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد.

و همچنين اگر پول جنسي را كه خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد؛ فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند؛ ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد؛ اما در صورتي كه طرف مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تاخير كند يا اينكه شرط شده باشد كه مثلا مال المصالحه را نقد بدهد و طرف عمل به شرط ننمايد در

اين صورت مي تواند صلح را به هم بزند و همچنين در بقيه صور ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد نيز مي تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2179 - اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد؛ مي تواند صلح را به هم بزند؛ ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

مسأله 2180 - هرگاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند؛ بايد به شرط عمل نمايد.

و همچنين است شرط كند تا مادامي كه زنده هستم مأذون باشم كه در آن چيز تصرف كنم.

احكام اجاره

مسأله 2181 - اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند؛ پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را اجاره كند؛ يا اجاره دهد صحيح نيست.

مسأله 2182 - انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2183 - اگر ولي يا قيم بچه مال او را اجاره دهد؛ يا خود او را اجير ديگري نمايد اشكال ندارد و اگر مدتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد؛ بعد از آنكه بچه بالغ شد؛ مي تواند بقيه اجاره را به هم بزند؛ ولي هرگاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچه را جزء مدت اجاره نمي كرد؛ بر خلاف

مصلحت بچه بود؛ نمي تواند اجاره مال خود را به هم بزند؛ ولي نفوذ اجاره خود بچه بعد از بلوغش محل اشكال است.

مسأله 2184 - بچه صغيري را كه ولي ندارد بدون اجازه مجتهد نمي شود اجير كرد.

و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد؛ مي تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند؛ اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2185 - اجاره دهنده و مستاجر لازم نيست صيغه عربي بخوانند؛ بلكه اگر مالك به كسي بگويد؛ ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد قبول كردم؛ اجاره صحيح است.

و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اينكه ملك او را اجاره دهد؛ آن را به مستاجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد؛ اجاره صحيح مي باشد.

مسأله 2186 - اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود؛ همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.

مسأله 2187 - كسي كه نمي تواند حرف بزند؛ اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده صحيح است.

مسأله 2188 - اگر خانه يا دكان يا اطاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد؛ مستاجر نمي تواند آن را به ديگري جهت استفاده از آنها اجاره دهد مگر آنكه اجاره طوري باشد كه استفاده مخصوص خودش باشد؛ مثل اينكه زني منزل يا اطاقي را اجاره كند و بعدا شوهر كرده و اطاق يا منزل را جهت سكناي خودش اجاره دهد.

و اگر مالك شرط نكند؛ مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد.

ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه آن را اجاره

كرده اجاره دهد؛ بايد در آن كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد؛ يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد؛ مثلا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد و بنا بر احتياط وجوبي اجاره كشتي نيز حكم خانه را دارد.

مسأله 2189 - اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند؛ نمي شود او را به ديگري اجاره داد مگر به نحوي كه در مسأله قبلي گذشت و اگر شرط نكند؛ چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد؛ بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد؛ مي تواند زيادتر بگيرد و همچنين است اگر خودش اجير كسي شود و براي انجام آن عمل شخص ديگري را به كمتر اجاره نمايد؛ ولي اگر مقداري از آن عمل را خودش انجام داده باشد مي تواند ديگري را به كمتر اجاره نمايد.

مسأله 2190 - اگر غير خانه و دكان و اطاق و اجير؛ چيز ديگر مثلا زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد؛ اگرچه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد.

مسأله 2191 - اگر خانه يا دكاني را مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد؛ مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد؛ ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلا به صد و بيست تومان اجاره دهد؛ بايد در آن؛ كاري مانند تعمير انجام داده باشد.

شرايط مالي كه آن را اجاره مي دهند

مسأله

2192 - مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:

اول آنكه معين باشد؛ پس اگر بگويد يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم درست نيست.

دوم مستاجر آن را ببيند؛ يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد.

سوم تحويل دادن آن ممكن باشد؛ پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده باطل است.

چهارم آنكه استفاده از آن مال منجر به اتلاف و از بين بردنش نشود؛ پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنيهاي ديگر صحيح نيست.

پنجم استفاده اي كه مال را براي آن؛ اجاره داده اند ممكن باشد؛ پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود؛ صحيح نيست.

ششم چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد؛ در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2193 - اجاره دادن درخت براي آنكه از ميوه اش استفاده كنند؛ در صورتي كه ميوه اش فعلا موجود نباشد صحيح است و همچنين است اجاره دادن حيوان براي شيرش.

مسأله 2194 - زن مي تواند براي آنكه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد؛ ولي اگر به واسطه شيردادن؛ حق شوهر از بين برود؛ بدون اجازه او نمي تواند اجير شود.

شرايط استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند

مسأله 2195 - استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:

اول آنكه حلال باشد؛ بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي؛ يا نگهداري شراب و كرايه دادن حيوان براي حمل و نقل شراب باطل است.

دوم پول دادن

براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.

و همچنين معتبر است كه آن عمل در نظر شرع به طور مجاني واجب نباشد؛ پس اجير شدن براي فرايض يوميه يا تجهيز اموات جايز نيست.

سوم اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند فائده داشته باشد؛ استفاده اي كه مستاجر بايد از آن بكند معين نمايند؛ مثلا اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند؛ بايد در موقع اجاره معين كنند كه فقط سواري يا باربري آن؛ مال مستاجر است يا همه استفاده هاي آن.

چهارم مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند مثلا با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.

مسأله 2196 - اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند؛ ابتداي آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2197 - اگر خانه اي را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند؛ اجاره صحيح است اگرچه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.

مسأله 2198 - اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد هر وقت در خانه نشستي اجاره آن؛ ماهي ده تومان است؛ اجاره صحيح نيست.

مسأله 2199 - اگر به مستاجر بگويد خانه را ماهي ده تومان به تو اجاره دادم يا بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آنهم هر قدر بنشيني اجاره آن ماهي ده تومان است؛ در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كنند يا ابتداي آن معلوم باشد؛ اجاره ماه اول صحيح است.

مسأله 2200 - خانه اي را كه غريب

و زوار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند؛ اگر قرار بگذارند كه مثلا شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود؛ استفاده از آن خانه اشكال ندارد؛ ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند؛ اجاره نسبت به غير از شب اول صحيح نيست و صاحب خانه بعد از شب اول هر وقت بخواهد مي تواند آنها را بيرون كند.

مسائل متفرقه اجاره

مسأله 2201 - مالي را كه مستاجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد؛ پس اگر از چيزهائي است كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند؛ بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهائي است كه مثل پولهاي رايج با شماره معامله مي كنند بايد شماره آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند؛ يا مستاجر خصوصيات آن را بگويد.

مسأله 2202 - اگر زميني را براي زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان زمين يا زمين ديگر كه فعلا موجود نيست قرار دهد؛ اجاره صحيح نيست و اگر مال الاجاره بالفعل موجود باشد مانعي ندارد.

مسأله 2203 - كسي كه چيزي را اجاره داده؛ تا آن چيز را تحويل ندهد؛ حق ندارد وجه اجاره آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد؛ پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد مگر در مواردي كه متعارف دادن اجرت قبل از عمل باشد مثل اجير شدن براي حج و زيارت؛ يا اجير اداء اجرت را قبل از عمل شرط كند.

مسأله 2204 - هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد؛ اگرچه مستاجر تحويل نگيرد؛ يا تحويل بگيرد و تا آخر

مدت اجاره از آن استفاده نكند؛ بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2205 - اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود؛ كسي كه او را اجير كرده اگرچه آن كار را به او واگذار نكند؛ بايد اجرت او را بدهد؛ مثلا اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد؛ اگرچه پارچه را به او ندهد كه بدوزد؛ بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار باشد چه براي خودش يا ديگري كار كند.

مسأله 2206 - اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده؛ مستاجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد؛ مثلا اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده؛ چنانچه اجاره آن خانه معمولا پنجاه تومان است؛ بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است در صورتي كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل آن بوده لازم نيست بيش از صد تومان بدهد و اگر غير اينها بوده بايد دويست تومان را بپردازد.

و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده؛ نسبت به اجرت مدت گذشته نيز اين حكم جاري است.

مسأله 2207 - اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده؛ ضامن نيست.

و نيز اگر مثلا پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود؛ در صورتي

كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد؛ نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2208 - هرگاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند ضامن است.

مسأله 2209 - اگر قصاب سر حيواني را ببرد و آن را حرام كند؛ چه مزد گرفته باشد چه مجاني سر بريده باشد؛ بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2210 - اگر حيواني را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد؛ چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است.

و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد ضامن مي باشد.

و در هر دو صورت اجرت زيادي را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

مسأله 2211 - اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد؛ چنانچه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند؛ صاحب حيوان ضامن نيست؛ ولي اگر به واسطه زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.

مسأله 2212 - اگر كسي بچه اي را ختنه كند و ان بچه بميرد؛ ضامن است؛ خواه مقداري كه بريده بيشتر از معمول باشد يا نه.

و اما اگر ضرري به آن بچه برسد؛ چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد؛ ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد؛ ضمان محل اشكال و احوط رجوع به صلح است.

مسأله 2213 - اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد؛ چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد؛ دكتر ضامن است؛ ولي

اگر بگويد فلان دوا براي فلان مرض فائده دارد و به واسطه خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد؛ دكتر ضامن نيست.

مسأله 2214 - هرگاه دكتر به مريض بگويد كه اگر ضرري به تو برسد ضامن نيستم؛ در صورتي كه دقت و احتياط خودرا بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد؛ دكتر اگرچه به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست.

مسأله 2215 - مستاجر و كسي كه چيزي را اجاره داده؛ با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند؛ مي توانند مطابق قرارداد؛ اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2216 - اگر اجاره دهنده يا مستاجر بفهمد كه مغبون شده است؛ چنانچه در موقع اجاره نمودن ملتفت نباشد كه مغبون است؛ مي تواند اجاره را به هم بزند؛ ولي اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند؛ نمي توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2217 - اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آنكه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد؛ مستاجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده به ميزان معمول از او بگيرد؛ پس اگر حيواني را كه يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد؛ مي تواند پانزده تومان

را از غصب كننده يا از اجاره دهنده بگيرد.

مسأله 2218 - اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند؛ نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول؛ از غصب كننده بگيرد.

مسأله 2219 - اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود؛ ملك را به مستاجر بفروشد؛ اجاره به هم نمي خورد و مستاجر بايد مال الاجاره را بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.

مسأله 2220 - اگر پيش از ابتداي مدت اجاره؛ ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد؛ يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد؛ اجاره باطل مي شود و پولي كه مستاجر به صاحب ملك داده به او برمي گردد و اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري از آن ببرد؛ مي توانند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2221 - اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد؛ يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد؛ اجاره مدتي كه باقيمانده باطل مي شود و مي تواند اجاره مدت گذشته را به هم بزند و اجرة المثل يعني اجرت معمولي آن مدت را بدهد.

مسأله 2222 - اگر خانه اي را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب شود؛ چنانچه فورا آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود؛ اجاره باطل نمي شود و مستاجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند؛ ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده مستاجر از بين برود؛

اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستاجر مي تواند اجاره تمام مدت را به هم بزند و براي استفاده اي كه كرده اجرة المثل بدهد.

مسأله 2223 - اگر اجاره دهنده يا مستاجر بميرد؛ اجاره باطل نمي شود؛ ولي اگر خانه؛ مال اجاره دهنده نباشد مثلا ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد؛ چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد؛ از وقتي كه مرده اجاره باطل است و اگر مالك فعلي آن اجاره را امضاء كند صحيح مي شود و وجه اجاره مدتي كه بعد از مردن اجاره دهنده باقي مانده؛ به مالك فعلي راجع مي شود.

مسأله 2224 - اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد؛ چنانچه بنا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد؛ زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد؛ ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگري بدهد؛ در صورتي كه مقداري خودش كار كرده و باقي را به كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد؛ زيادي آن براي او حلال مي باشد.

مسأله 2225 - اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلا پارچه را با نيل رنگ كند؛ چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزي بگيرد.

جعاله - مزارعه - مساقات
احكام جعاله

مسأله 2226 - جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد؛ مثلا بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند؛ ده تومان به او مي دهم.

و به كسي كه

اين قرار را مي گذارد جاعل و به كسي كه كار را انجام مي دهد عامل مي گويند و فرق بين جعاله و اجاره اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه؛ اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مي شود؛ ولي در جعاله اگرچه عامل شخص معين باشد مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد؛ جاعل بدهكار نمي شود.

مسأله 2227 - جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرارداد كند و شرعا بتواند در مال خود تصرف نمايد؛ بنا بر اين جعاله آدم سفيه - كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند - صحيح نيست.

مسأله 2228 - كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند؛ بايد حرام يا بي فائده يا از واجباتي كه شرعا لازم است مجانا آورده شود نباشد؛ پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا در شب به جاي تاريكي برود يا نماز واجب خود را بخواند ده تومان به او مي دهم؛ جعاله صحيح نيست.

مسأله 2229 - اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند؛ مثلا بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند؛ اين گندم را به او مي دهم؛ لازم نيست بگويد آن گندم مال كجا است و قيمت آن چيست.

و اگر مال را معين نكند؛ مثلا بگويد كسي كه اسب مرا پيدا كنده ده من گندم به او مي دهم لازم نيست خصوصيات آن را كاملا معين نمايد.

مسأله 2230 - اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد؛ مثلا بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولي به او

مي دهم و مقدار آن را معين نكند؛ چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد؛ بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2231 - اگر عامل پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد يا بعد از قرارداد؛ به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد؛ حقي به مزد ندارد.

مسأله 2232 - پيش از آنكه عامل شروع به كار كند؛ جاعل مي تواند جعاله را به هم بزند.

مسأله 2233 - بعد از آنكه عامل شروع به كار كرد؛ اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند اشكال دارد.

مسأله 2234 - عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد؛ ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود؛ بايد آن را تمام نمايد.

مثلا اگر كسي بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند؛ چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند؛ چشم معيوب مي شود؛ بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد؛ حقي به جاعل ندارد.

مسأله 2235 - اگر عامل كار را ناتمام بگذارد؛ چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود؛ براي جاعل فائده ندارد؛ عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلا بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم؛ ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد؛ براي آن مقدار مزد بدهد؛ جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد؛ اگرچه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر

را راضي نمايند.

احكام مزارعه

مسأله 2236 - مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2237 - مزارعه چند شرط دارد:

اول آنكه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را براي زراعت به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد قبول كردم؛ يا بدون اينكه حرفي بزنند؛ مالك زمين را به زارع به قصد زراعت واگذار كند و زارع قبول نمايد.

دوم صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.

سوم مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند؛ پس اگر مثلا شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مي رسد؛ مال يكي از آنان باشد؛ مزارعه باطل است.

چهارم سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد؛ پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن و هرچه مي خواهي به من بده؛ صحيح نيست و همچنين است اگر مقدار معيني از حاصل را مثلا ده من فقط براي زارع يا مالك قرار دهند.

پنجم مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد و اگر اول مدت را روز معيني و آخر مدت را رسيدن حاصل قرار دهند كافي است.

ششم زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد اما بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود؛ مزارعه صحيح است.

هفتم اگر منظور

هر كدام آنان زراعت مخصوصي است؛ چيزي را كه زارع بايد بكارد معين كنند؛ ولي اگر زراعت معيني را در نظر ندارند يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است؛ لازم نيست آن را معين نمايند.

هشتم مالك؛ زمين را معين كند؛ پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و باهم تفاوت دارند؛ اگر به زارع بگويد:

در يكي از اين زمينها زراعت كن و آن را معين نكند؛ بنا بر احتياط مزارعه باطل است.

نهم خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكند معين نمايند؛ ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكند معلوم باشد لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 2238 - اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند؛ چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزي باقي مي ماند؛ مزارعه صحيح است.

مسأله 2239 - اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد؛ چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود؛ مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد؛ ولي زارع اگرچه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند.

مسأله 2240 - اگر به واسطه پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد؛ مثلا آب از زمين قطع شود؛ مزارعه به هم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند چنانچه

زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است؛ بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2241 - اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند؛ بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و بعيد نيست كه اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند نيز بدون رضايت يكديگر نمي توانند معامله را به هم بزنند؛ ولي اگر در ضمن معامله مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند؛ مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2242 - اگر بعد از قرارداد مزارعه مالك يا زارع بميرد؛ مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است؛ ولي اگر زارع بميرد و قرارداد كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد؛ مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته ورثه او؛ ارث مي برند؛ ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين او باقي بماند.

مسأله 2243 - اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده؛ چنانچه تخم مال مالك بوده؛ حاصلي هم كه به دست مي آيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال او است و بايد اجاره زمين و خرجهائي را كه مالك كرده و كرايه گاو

يا حيوان ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد و در هر دو صورت چنانچه مقدار استحقاق معمولي بيشتر از مقدار قرارداد باشد؛ دادن زيادي واجب نيست.

مسأله 2244 - اگر تخم مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يابي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود؛ پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگرچه راضي شود چيزي به مالك بدهد؛ نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين او بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين خود باقي بگذارد.

مسأله 2245 - اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه؛ ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد؛ چنانچه مالك با زارع شرط اشتراك در ريشه نكرده باشد؛ حاصل سال دوم مال مالك زمين است.

احكام مساقات

مسأله 2246 - اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درختهاي ميوه اي را كه ميوه آن مال خود او است؛ يا اختيار ميوه هاي آن با او است تا مدت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه آن بردارد؛ اين معامله را مساقات مي گويند.

مسأله 2247 - معامله مساقات در درختهائي كه ميوه نمي دهد مثل بيد و چنار صحيح نيست و در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند اشكال دارد؛ ولي

معامله به عنوان جعاله باشد در هر دو قسم صحيح است.

مسأله 2248 - در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد مشغول كار شود معامله صحيح است.

مسأله 2249 - مالك و كسي كه تربيت درختها را به عهده مي گيرد؛ بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز مالك بايد سفيه نباشد يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند.

مسأله 2250 - مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مي آيد صحيح است.

مسأله 2251 - بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند معامله باطل است.

مسأله 2252 - بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند پس اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است باقي نمانده باشد؛ معامله صحيح نيست؛ اگرچه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد؛ بلكه اگر كاري كه براي تربيت درخت لازم است باقي مانده باشد؛ صحت معامله محل اشكال است.

مسأله 2253 - معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اينها بنا بر احتياط صحيح نيست.

مسأله 2254 - درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به

آبياري احتياج ندارد؛ اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد؛ معامله مساقات در آن صحيح است.

مسأله 2255 - دو نفري كه مساقات كرده اند؛ با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند.

و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند؛ مطابق قراري كه گذاشته اند؛ به هم زدن معامله اشكال ندارد و اگر در ضمن معامله مساقات شرطي كنند و آن شرط عملي نشود؛ كسي كه براي نفع او شرط كرده اند؛ مي تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2256 - اگر مالك بميرد؛ معامله مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.

مسأله 2257 - اگر كسي كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد؛ چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند؛ ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند؛ حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر قرار كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد؛ با مردن او معامله به هم مي خورد.

مسأله 2258 - اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد؛ مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه اجرت نمايد؛ ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد؛ مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درختها را تربيت كرده بدهد؛ ولي اگر مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد؛ دادن زيادي

لازم نيست.

مسأله 2259 - اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد؛ معامله باطل است؛ پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده؛ بعد از تربيت؛ مال او است و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده؛ بعد از تربيت هم مال او است و مي تواند آنها را بكند؛ ولي گودالهائي را كه به واسطه كندن درختها پيدا شده بايد پر كند و اجاره زمين را از روزي كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درختها را بكند و اگر به واسطه كندن درخت؛ عيبي در آن پيدا شود؛ چيزي بر صاحب زمين نيست؛ بلي اگر خود صاحب زمين درختها را بكند و عيبي در آن پيدا شود بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و صاحب درخت نمي تواند او را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره درخت را در زمين باقي بگذارد و همچنين صاحب زمين نمي تواند صاحب درختها را مجبور نمايد كه با اجاره يا بدون اجاره درختها در زمين او بماند.

ممنوعين از تصرف - وكالت - قرض
كساني كه از تصرف مال خود ممنوعند

مسأله 2260 - بچه اي كه بالغ نشده شرعا نمي تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن يكي از سه چيز است:

اول روئيدن موي درشت در زير شكم بالاي عورت.

دوم بيرون آمدن مني.

سوم تمام شدن پانزده سال قمري در مرد و تمام شدن نه سال قمري در زن.

مسأله 2261 - روئيدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير

بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه بالغ شدن نيست؛ مگر انسان به واسطه اينها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2262 - ديوانه و مفلس يعني كسي كه به جهت مطالبه طلبكاران از طرف حاكم شرع از تصرف در مال خود ممنوع است و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند؛ نمي توانند در مال خود تصرف نمايند.

مسأله 2263 - كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است؛ تصرفي كه در موقع ديوانگي در مال خود مي كند صحيح نيست.

مسأله 2264 - انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود و هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهائي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و اظهر اين است كه اگر مال خود را به كسي ببخشد يا ارزانتر از قيمت بفروشد؛ اگرچه بيشتر از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ننمايند؛ تصرف او صحيح است.

احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند؛ به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد؛ مثلا كسي را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زني را براي او عقد نمايد؛ پس آدم سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند؛ نمي تواند براي فروش آن كسي را وكيل نمايد و نيز چون نمي تواند هر كس براي مردم جعل قانون كند؛ كسي را وكيل كند كه براي مردم قانون جعل كند وكالت صحيح نيست.

مسأله 2265 - در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم

بفهماند قبول نموده؛ مثلا مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.

مسأله 2266 - اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند؛ اگرچه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.

مسأله 2267 - موكل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود؛ بايد عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند و در موكل بلوغ نيز معتبر است.

مسأله 2268 - كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد يا شرعا نبايد انجام دهد؛ نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود؛ مثلا كسي كه در احرام حج است؛ چون نبايد صيغه عقد زناشوئي را بخواند؛ نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2269 - اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند؛ صحيح است.

ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و ان كار را معين نكند؛ وكالت صحيح نيست.

مسأله 2270 - اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بر كنار نمايد؛ بعد از آنكه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد؛ ولي اگر پيش از رسيدن خبر؛ آن كار را انجام داده باشد صحيح است.

مسأله 2271 - وكيل مي تواند از وكالت كناره كند اگرچه موكل غائب باشد.

مسأله 2272 - وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد؛ ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد؛ به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند

رفتار نمايد؛ پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير؛ بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2273 - اگر وكيل با اجازه موكل كسي را از طرف او وكيل كند؛ نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد.

و اگر وكيل اول بميرد يا موكل او را عزل كند؛ وكالت دومي باطل نمي شود.

مسأله 2274 - اگر وكيل با اجازه موكل؛ كسي را از طرف خودش وكيل كند؛ موكل و وكيل اول مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود؛ وكالت دومي باطل مي شود.

مسأله 2275 - اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهائي در آن كار اقدام كنند؛ هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد؛ وكالت ديگران باطل نمي شود؛ ولي اگر نگفته باشد كه باهم يا به تنهائي انجام دهند؛ يا گفته باشد كه باهم انجام دهند؛ نمي توانند به تنهائي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد؛ وكالت ديگران باطل مي شود.

مسأله 2276 - اگر وكيل يا موكل بميرد؛ وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود؛ مثلا گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد؛ وكالت باطل مي شود.

و اگر يكي از آنها ديوانه يا بيهوش شود؛ در زمان ديوانگي يا بيهوشي؛ وكالت اثري ندارد؛ اما بطلان وكالت به نحوي كه بعد از برطرف شدن ديوانگي و بيهوشي نيز نتواند عمل را انجام دهد محل اشكال است.

مسأله 2277 - اگر انسان

كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد؛ بعد از انجام آن كار؛ چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2278 - اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند؛ تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقا آن مال از بين برود؛ نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2279 - اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار او است كوتاهي كند؛ يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود؛ ضامن است.

پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش؛ بپوشد و آن لباس تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2280 - اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند؛ تصرف ديگري در مال بكند؛ مثلا لباسي را كه گفته اند بفروش؛ بپوشد و بعدا تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد؛ آن تصرف صحيح است.

احكام قرض

قرض دادن از كارهاي مستحبي است كه در آيات قرآن و اخبار؛ راجع به آن زياد سفارش شده است؛ از پيغمبر اكرم (ص) روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند؛ بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد.

و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد؛ بهشت بر او حرام مي شود.

مسأله 2281 - در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد

بگيرد؛ صحيح است.

مسأله 2282 - هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد؛ طلبكار بايد قبول نمايد.

مسأله 2283 - اگر در صيغه قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند؛ احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت؛ طلب خود را مطالبه نكند؛ ولي اگر مدت نداشته باشد؛ طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2284 - اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند؛ چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد؛ بايد فورا آن را بپردازد و اگر تاخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2285 - اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد؛ چيزي نداشته باشد؛ طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد؛ بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.

مسأله 2286 - كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد؛ چنانچه بتواند كاسبي كند؛ واجب است كسب كند و بدهي خود را بدهد.

مسأله 2287 - كسي كه دسترسي به طلبكار خود ندارد؛ چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند؛ بايد طلب او را به فقير بدهد و بنابراحتياط از حاكم شرع اجازه بگيرد و اگر طلبكار او سيد نباشد؛ احتياط مستحبي آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.

مسأله 2288 - اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد؛ بايد مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.

مسأله 2289 - اگر كسي مقداري سكه طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود؛ چنانچه همان مقدار را

كه گرفته پس بدهد كافي است و اگر قيمت آن زيادتر گردد لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد؛ ولي در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضي شوند اشكال ندارد.

مسأله 2290 - اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال؛ آن را مطالبه كند؛ لازم نيست كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2291 - اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد؛ مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد؛ يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد؛ ربا و حرام است.

بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد؛ مثلا شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد؛ ربا و حرام است.

ونيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوصي پس دهد؛ مثلا مقداري طلا نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد؛ باز هم ربا و حرام مي باشد.

ولي اگر بدون اينكه شرط كند؛ خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2292 - ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض ربائي گرفته مالك آن مي شود و مي تواند در آن تصرف كند؛ ولي طلبكار حق مطالبه مقدار زيادي كه ربا است ندارد.

مسأله 2293 - اگر گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض ربائي بگيرد و با آن

زراعت كند؛ حاصلي كه از آن به دست مي آيد مالك مي شود و مي تواند تصرف كند.

مسأله 2294 - اگر لباسي را بخرد و بعدا از پولي كه به قرض ربائي گرفته؛ يا از پول حلالي كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد؛ پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد.

ولي اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مي خرم؛ پوشيدن آن لباس در صورت مخلوط بودن با ربا حرام است و نماز هم با آن به تفصيلي كه در لباس نمازگزار بيان شده باطل است.

مسأله 2295 - اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد؛ اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.

مسأله 2296 - اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد؛ مثلا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد؛ ربا و حرام است؛ ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد؛ در مقابل زيادي؛ جنس بدهد يا عملي انجام دهد؛ در صورتي كه شرط در ضمن قرض نباشد اشكال ندارد.

و اما در اسكناسهاي معمولي كه از قسم شمردنيها است؛ ريال ايراني را به دينار عراقي بفروشد كه خريدار دينار عراقي را در شهر ديگر بدهد و قيمت دينارها در آن شهر زيادتر از ريالي باشد كه به او داده عيبي ندارد.

مسأله 2297 - اگر كسي از ديگري طلبي دارد كه از جنس طلا و نقره يا كشيمني و پيمانه اي نيست مي تواند آن را به شخص بدهكار يا ديگري به كمتر فروخته و وجه

آن را نقدا بگيرد؛ بنا بر اين در زمان حاضر برات يا سفته هائي كه طلبكار از بدهكار گرفته است مي تواند آنها را به بانك يا به شخص ديگر به كمتر از طلب خود - كه در عرف آن را نزول كردن گويند - بفروشد و باقي وجه را نقدا بگيرد؛ زيرا كه اسكناسهاي معمولي با وزن و پيمانه معامله نمي شود.

احكام حواله - رهن - ضامن
احكام حواله دادن

مسأله 2298 - اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد؛ بعد از آنكه حواله با شرايطي كه بعدا گفته مي شود درست شد؛ كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2299 - بدهكار و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند و معتبر است نيز بدهكار و طلبكار مفلس نباشند؛ ولي اگر حواله بر شخص بريء باشد حواله دهنده اگرچه مفلس باشد اشكال ندارد.

مسأله 2300 - حواله دادن بر كسي كه بدهكار نيست؛ در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است جنس ديگري حواله دهد مثلا به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد؛ تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.

مسأله 2301 - موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد؛ پس اگر بخواهد از كسي قرض كند تا وقتي از او قرض نكرده بنا بر احتياط واجب نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را

بعدا قرض مي دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2302 - حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند؛ پس اگر مثلا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معين نكند؛ حواله درست نيست.

مسأله 2303 - اگر بدهي واقعا معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن مقدار آن يا جنس آن را ندانند؛ حواله صحيح است؛ مثلا اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد؛ حواله صحيح مي باشد.

مسأله 2304 - طلبكار مي تواند حواله را قبول نكند اگرچه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.

مسأله 2305 - اگر كسي كه به حواله دهنده بدهكار نيست؛ حواله را قبول كند؛ پيش از پرداختن حواله نمي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد و اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتر صلح كند؛ كسي كه بريء بوده و حواله را قبول كرده فقط همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2306 - بعد از آنكه حواله درست شد؛ حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده نمي تواند حواله را به هم بزنند و هرگاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد اگرچه بعدا فقير شود طلبكار نيز نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است؛ ولي

اگر نداند فقير است و بعد بفهمد اگرچه در آن وقت مالدار شده باشد طلبكار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2307 - اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده؛ يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند؛ مطابق قراري كه گذاشته اند مي توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2308 - اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد؛ چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شد و مديون حواله دهنده بوده داده است مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش و يا خواهش او اداء به نحو تبرعي باشد يا اينكه مديون حواله دهنده نبوده نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.

احكام رهن

مسأله 2309 - رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد؛ طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2310 - در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار به همين قصد بگيرد رهن صحيح است.

مسأله 2311 - گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده مفلس و سفيه نباشد و معناي مفلس و سفيه در مسأله (2262) گذشت.

مسأله 2312 - انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگري را با اجاره او گرو

بگذارد صحيح است.

مسأله 2313 - چيزي را كه گرو مي گذارند؛ بايد خريد و فروش آن صحيح باشد؛ پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند درست نيست.

مسأله 2314 - استفاده چيزي را كه گرو مي گذارند؛ مال كسي است كه آن را گرو گذاشته است.

مسأله 2315 - طلبكار نمي تواند مالي را كه گرو گرفته؛ بدون اجازه بدهكار ملك كسي كند؛ مثلا ببخشد يا بفروشد؛ ولي اگر آن را ببخشد يا بفروشد بعد بدهكار اجازه نمايد اشكال ندارد.

مسأله 2316 - اگر طلبكاري چيزي را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد؛ پول آن هم مثل خود مال؛ گرو مي باشد و همچنين است در صورتي كه بي اجازه او بفروشد و بعد بدهكار امضا كند يا آنكه خود بدهكار آن چيز را با اجازه طلبكار بفروشد كه عوض آن گرو باشد و در صورتي كه بي اجازه او باشد؛ آن چيز به گرو بودن خود باقي مي ماند.

مسأله 2317 - اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد؛ طلبكار مطالبه كند و او ندهد؛ طلبكار در صورتي كه وكالت در فروش داشته باشد مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و در صورتي كه وكالت نداشته باشد لازم است از بدهكار اجازه بگيرد و اگر دسترسي به او نداشته بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه بگيرد و در هر دو صورت اگر زيادي داشته باشد بايد زيادي را به بدهكار بدهد.

مسأله 2318 - اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهاي كه مانند اثاثيه؛ محل احتياج او است؛ چيز ديگري نداشته باشد؛ طلبكار نمي تواند طلب خود را از

او مطالبه كند؛ ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته اگرچه خانه و اثاثيه باشد؛ طلبكار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

احكام ضامن شدن

مسأله 2319 - اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد؛ ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگرچه عربي نباشد يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند و راضي بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2320 - ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند و طلبكار هم مفلس نباشد؛ ولي اين شرطها در بدهكار نيست؛ مثلا اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه را بدهد صحيح است.

مسأله 2321 - هرگاه كسي كه ضمانت مي نمايد چنين بگويد:

اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم؛ به اين معني كه بالفعل عهده دار قرض شود كه در صورت ندادن بدهكار؛ از عهده برآيد؛ بعيد نيست ضمان صحيح باشد و طلبكار در صورت ندادن بدهكار؛ بتواند از ضامن مطالبه نمايد.

مسأله 2322 - اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند و شخصي به قرض دهنده بگويد كه من ضامن قرض هستم؛ در صورتي كه قرض گيرنده ادا نكند بعيد نيست طلبكار بتواند از ضامن مطالبه كند.

مسأله 2323 - در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه در واقع و نفس الامر معين باشد؛ پس اگر دونفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم؛ چون معين نكرده

كه طلب كدام را مي دهد؛ ضامن شدن او باطل است.

و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم؛ چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد؛ ضامن شدن او باطل مي باشد.

و همچنين اگر كسي از ديگري مثلا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول؛ صحيح نيست.

مسأله 2324 - اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد؛ ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2325 - اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد؛ نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2326 - ضامن و طلبكار - بنا بر احتياط - نمي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2327 - هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگرچه بعد فقير شود؛ طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم زند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.

مسأله 2328 - اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار عدم توانائي او را نمي دانسته بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند؛ اشكال ندارد؛ ولي در صورتي كه ضامن پيش از اينكه طلبكار ملتفت شود

قدرت پيدا كرده باشد؛ به هم زدن جايز نيست.

مسأله 2329 - اگر كسي بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛ نمي تواند چيزي از او بگيرد.

مسأله 2330 - اگر كسي با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد؛ مي تواند مقداري را كه ضامن شده پس از دادن از او مطالبه نمايد؛ ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد؛ نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد؛ مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد؛ نمي تواند برنج را از او مطالبه نمايد؛ ولي ظاهر آن است كه ده من گندم را مي تواند مطالبه كند؛ اما اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

احكام كفالت - وديعه - عاريه
كفالت

مسأله 2331 - كفالت آن است كه انسان متعهد شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست؛ به دست او بدهد و به كسي كه اينطور متعهد مي شود كفيل مي گويند.

مسأله 2332 - كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگرچه عربي نباشد يا به عملي به طلبكار بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خودرا بخواهي؛ به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.

مسأله 2333 - كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2334 - يكي از پنج چيز؛ كفالت را به هم مي زند:

اول: كفيل؛ بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم: طلب طلبكار داده شود.

سوم: طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم: بدهكار بميرد.

پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2335 - اگر كسي به

زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند؛ چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد؛ كسي كه بدهكار را رها كرده؛ بايد او را به دست طلبكار بدهد.

احكام وديعه (امانت)

مسأله 2336 - اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند؛ يا بدون اينكه حرفي بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد؛ بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعدا گفته مي شود عمل نمايد.

مسأله 2337 - امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد بايد هر دو عاقل باشند؛ پس اگر انسان مالي را پيش ديوانه امانت بگذارد؛ يا ديوانه مالي را پيش كسي امانت بگذارد صحيح نيست.

ولي جايز است بچه مميز با اذن ولي مالش را نزد كسي امانت بگذارد و همچنين جايز است مال ديگري را با اذنش نزد كسي امانت بگذارد و امانت گذاشتن نزد بچه مميز عيبي ندارد اگرچه ولي اجازه نداده باشد.

مسأله 2338 - اگر از بچه اي چيزي را بدون اذن صاحبش به طور امانت قبول كند؛ بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه است و ولي در امانت گذاشتن بچه اجازه نداده باشد لازم است آن مال را به ولي او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد و همچنين است حال اگر امانت گذار ديوانه باشد.

مسأله 2339 - كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد؛ در صورتي كه امانت گذار ملتفت حال او نباشد بنا بر احتياط

واجب بايد قبول نكند.

مسأله 2340 - اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست؛ چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود؛ كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست؛ ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.

مسأله 2341 - كسي كه چيزي را امانت مي گذارد؛ هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند؛ هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2342 - اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند؛ بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر؛ مال را به آنان نرساند و خبر ندهد؛ چنانچه مال تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2343 - كسي كه امانت را قبول مي كند اگر براي آن؛ جاي مناسبي ندارد؛ بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جائي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2344 - كسي كه امانت را قبول مي كند؛ اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدي - يعني زياده روي - هم ننمايد و اتفاقا آن مال تلف شود؛ ضامن نيست؛ ولي اگر آن را در جائي بگذارد كه مامون از آن نباشد كه ظالمي بفهمد و آن را ببرد؛ چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله

2345 - اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جائي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه:

بايد مال را در اينجا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود نبايد آن را به جاي ديگر ببري؛ نمي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود؛ ضامن است.

مسأله 2346 - اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جائي را معين كند و كسي كه امانت را قبول كرده بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيتي نداشته بلكه يكي از موارد حفظ آن بوده؛ مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آنجا محفوظتر يا مثل محل اولي است ببرد و چنانچه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2347 - اگر صاحب مال ديوانه شود؛ كسي كه امانت را قبول كرده بايد فورا امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2348 - اگر صاحب مال بميرد؛ امانت دار بايد مال را به وارث او برساند يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است؛ ولي اگر براي آنكه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم راست مي گويد يا نه؛ يا ميت وارث ديگري دارد يا نه؛ مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند

و مال تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2349 - اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد كسي كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد؛ يا به كسي بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند؛ پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد؛ ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2350 - اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود؛ وارث يا ولي او بايد هرچه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد يا امانت را به او برساند.

مسأله 2351 - اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند؛ چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد در صورتي كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد لازم نيست وصيت كند و گرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2352 - اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند؛ چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد؛ اگرچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند.

احكام عاريه

مسأله 2353 - عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض؛ چيزي از او نگيرد.

مسأله

2354 - لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد؛ عاريه صحيح است.

مسأله 2355 - عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلا آن را اجاره داده؛ در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده؛ به عاريه دادن راضي باشد.

مسأله 2356 - چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد؛ ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند؛ نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.

مسأله 2357 - اگر ديوانه و بچه و مفلس و سفيه مال خود را عاريه بدهند؛ صحيح نيست؛ اما اگر ولي در صورتي كه مصلحت بداند مال كسي را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد؛ اشكال ندارد و همچنين است اگر خود بچه با اجازه ولي مال خود را عاريه دهد.

مسأله 2358 - اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده از آن زياده روي هم ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود؛ ضامن نيست؛ ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2359 - اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد؛ چنانچه تلف شود ضامن نيست.

مسأله 2360 - اگر عاريه دهنده بميرد؛ عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده

به ورثه او بدهد.

مسأله 2361 - اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند مثلا ديوانه شود؛ عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.

مسأله 2362 - كسي كه چيزي عاريه داده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.

مسأله 2363 - عاريه دادن چيزي كه استفاده حلال ندارد مثل آلات لهو و قمار باطل است و اما عاريه دادن چيزي كه منفعت حلال دارد مثل عاريه دادن ظرف طلا و نقره به جهت زينت نمودن جايز است.

مسأله 2364 - عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.

مسأله 2365 - اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف شود؛ عاريه كننده ضامن نيست؛ ولي اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل يا ولي او آن را به جائي ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مي برده؛ مثلا اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود؛ يا كسي آن را تلف كند؛ ضامن است.

مسأله 2366 - اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكي است عاريه دهد؛ مثلا ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند؛ بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند بگويد و اما اگر لباس نجس را براي نماز خواندن عاريه دهد لازم نيست نجس بودنش را اطلاع دهد.

مسأله 2367 - چيزي را

كه عاريه كرده؛ بدون اجازه صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2368 - اگر چيزي را كه عاريه كرده؛ با اجازه صاحب آن به ديگري عاريه دهد؛ چنانچه كسي كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود؛ عاريه دومي باطل نمي شود.

مسأله 2369 - اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2370 - اگر مالي را كه مي داند غصبي است عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود؛ مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد؛ او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2371 - اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است و در دست او از بين برود؛ چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد؛ او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد؛ ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد؛ نمي تواند عوض آن را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

نكاح - شيردادن - طلاق
احكام نكاح (ازدواج)

بواسطه عقد ازدواج؛ زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است:

دائم و غير دائم (ازدواج موقت).

عقد دائم آن است كه مدت زناشوئي در آن معين نشود و هميشگي باشد و زني را

كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند.

و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشوئي در آن معين شود؛ مثلا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند؛ ولي بنا بر احتياط مدت بايد از عمر زن و شوهر زيادتر نباشد و زني را كه به اين قسم عقد كنند متعه و صيغه مي نامند.

احكام عقد

مسأله 2372 - در زناشوئي چه دائم و چه غير دائم بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2373 - وكيل لازم نيست مرد باشد؛ زن هم مي تواند براي خواندن صيغه عقد از طرف ديگري وكيل شود.

مسأله 2374 - زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است نمي توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند و گمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند؛ ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.

مسأله 2375 - اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلا ده روزه او را به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معين نكند؛ آن وكيل مي تواند هروقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد در آورد؛ ولي اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيني را قصد كرده؛ بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

مسأله 2376 - يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند

از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند؛ ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد

مسأله 2377 - اگر صيغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد زوجتك نفسي علي الصداق المعلوم يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده؛ پس از آن بدون فاصله مرد بگويد قبلت التزويج يعني قبول كردم ازدواج را؛ عقد صحيح است.

و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند؛ چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد زوجت موكلك احمد موكلتي فاطمة علي الصداق المعلوم سپس بدون فاصله وكيل مرد بگويد قبلت التزويج لموكلي احمد علي الصداق المعلوم صحيح مي باشد و بنا بر احتياط واجب بايد لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد؛ مثلا اگر زن زوجت مي گويد مرد هم قبلت التزويج بگويد.

مسأله 2378 - اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند؛ بعد از آنكه مدت و مهر را معين كردند؛ چنانچه زن بگويد زوجتك نفسي في المدة المعلومة علي المهر المعلوم؛ بعد بدون فاصله مرد بگويد قبلت صحيح است.

و اگر ديگري را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

متعت موكلتي في المدة المعلومة علي المهر المعلوم پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد قبلت لموكلي هكذا صحيح مي باشد.

شرط عقد

مسأله 2379 - عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول آنكه بنا بر احتياط به عربي صحيح خوانده شود.

و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند؛ چنانچه ممكن باشد؛ احتياط واجب آن است كه كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد؛ خودشان مي توانند به غير

عربي بخوانند؛ اما بايد لفظي بگويند كه معني زوجت و قبلت را بفهماند.

دوم مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند؛ يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند؛ زن به گفتن زوجتك نفسي قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن قبلت التزويج زن بودن او را براي خود قبول بنمايد.

و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند؛ به گفتن زوجت و قبلت قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند؛ زن و شوهر شوند.

سوم كسي كه صيغه را مي خواند بنا بر احتياط؛ بالغ و عاقل باشد؛ چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.

چهارم اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند؛ در موقع عقد؛ زن و شوهر را معين كنند؛ مثلا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند.

پس كسي كه چند دختر دارد؛ اگر به مردي بگويد زوجتك احدي بناتي يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را و او بگويد قبلت يعني قبول كردم؛ چون در موقع عقد دختر را معين نكرده اند؛ عقد باطل است.

پنجم زن و مرد به ازدواج راضي باشند؛ ولي اگر زن ظاهرا با كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلبا راضي است؛ عقد صحيح است.

مسأله 2380 - اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند؛ عقد باطل است.

مسأله 2381 - كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند؛ اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي

آن را قصد نمايد؛ مي تواند عقد را بخواند.

مسأله 2382 - اگر زني را براي مردي بدون اجازه آنان عقد كنند و بعدا زن و مرد آن عقد را اجازه نمايند عقد صحيح است.

مسأله 2383 - اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد اجازه نمايند؛ عقد صحيح است و بهتر آن است كه دوباره عقد را بخوانند.

مسأله 2384 - پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند پسر يا دختر نابالغ يا ديوانه خود كه با حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند و بعد از آنكه طفل بالغ شد؛ يا ديوانه عاقل گرديد؛ اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته؛ نمي تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته؛ مي تواند آن را امضاء يا رد نمايد؛ ولي در صورتي كه دختر و پسر نابالغ را پدرانشان به يكديگر تزويج كنند چنانچه پس از بلوغشان اجازه نكنند؛ احتياط به طلاق ترك نشود.

مسأله 2385 - دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد؛ اگر بخواهد شوهر كند؛ چنانچه باكره باشد؛ بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست و پدر نيز مي تواند با رعايت مصلحت دختر او را شوهر دهد.

مسأله 2386 - اگر دختر باكره نباشد يا اينكه باكره باشد؛ ولي اجازه گرفتن از پدر و جد پدري به جهت غائب بودن يا غير آن ممكن نباشد و دختر حاجت به شوهر كردن داشته باشد اجازه پدر و جد لازم نيست.

مسأله 2387 - اگر پدر يا جد پدري براي

پسر نابالغ خود زن بگيرد؛ پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.

مسأله 2388 - اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد؛ چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته؛ مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته؛ پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهد.

عيبهائي كه به واسطه آنها مي شود عقد را به هم زد

مسأله 2389 - اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از اين هفت عيب را دارد؛ مي تواند عقد را به هم بزند:

اول: ديوانگي.

دوم: مرض خوره.

سوم: مرض برص.

چهارم: كوري.

پنجم: زمين گير بودن و در حكم او است شلي كه شل بودنش واضح باشد.

ششم: افضاء؛ يعني راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد.

هفتم: آنكه گوشت يا استخواني در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.

مسأله 2390 - اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او پيش از عقد ديوانه بوده است يا آنكه بعد از عقد چه پيش از نزديكي يا بعد از آن ديوانه شود يا آلت مردي نداشته؛ يا بعد از عقد پيش از نزديكي بريده شود يا مرضي دارد كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد؛ هر چند آن مرض بعد از عقد و پيش از نزديكي عارض شده باشد.

در تمام اين صور بي طلاق مي تواند عقد را به هم بزند؛ ولي در صورتي كه شوهر نتواند نزديكي نمايد؛ لازم است زن به حاكم شرع يا وكيلش رجوع نمايد و او به شوهر يك سال مهلت مي دهد و چنانچه نتوانست با آن زن يا زني ديگر نزديكي نمايد؛ زن پس از آن مي تواند عقد را به هم بزند.

و اگر آلت

مردي بعد از نزديكي بريده شود؛ فسخ عقد از طرف زن اثري ندارد و احتياط مستحب اين است كه شوهر او را طلاق دهد.

مسأله 2391 - اگر زن بعد از عقد بفهمد كه تخمهاي شوهرش را كشيده اند؛ در صورتي كه امر را بر آن زن مشتبه كرده باشند؛ مي تواند عقد را به هم بزند و در غير اين فرض اشتباه اندازي احتياط ترك نشود.

مسأله 2392 - اگر به واسطه آنكه مرد نمي تواند وطي و نزديكي كند؛ زن عقد را به هم بزند؛ شوهر بايد نصف مهر را بدهد.

ولي اگر به واسطه يكي از عيبهاي ديگري كه گفته شد؛ مرد يا زن عقد را به هم بزند؛ چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد؛ چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده؛ بايد تمام مهر را بدهد.

عده اي از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2393 - ازدواج با زنهائي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند حرام است.

مسأله 2394 - اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد اگرچه با او نزديكي نكند؛ مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2395 - اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد؛ دختر و نوه دختري و پسري آن زن هر چه پائين روند؛ چه در وقت عقد باشند يا بعدا به دنيا بيايند؛ به آن مرد محرم مي شوند.

مسأله 2396 - اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي نكرده باشد؛ تا وقتي كه آن زن در عقد او است - بنا بر احتياط واجب - با دختر

او ازدواج نكند.

مسأله 2397 - عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدر پدر و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر هرچه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2398 - پدر و جد شوهر هرچه بالا روند و پسر و نوه پسري و دختري او هرچه پائين آيند؛ چه در موقع عقد باشند يا بعدا به دنيا بيايند؛ به زن او محرم هستند.

مسأله 2399 - اگر زني را براي خود عقد كند؛ دائمه باشد يا صيغه؛ تا وقتي كه آن زن در عقد او است نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2400 - اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود؛ طلاق رجعي دهد؛ در بين عده نمي تواند خواهر او را عقد نمايد؛ ولي در عده طلاق بائن مي تواند با خواهر او ازدواج نمايد و در عده متعه احتياط واجب آن است كه ازدواج نكند.

مسأله 2401 - انسان نمي تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند؛ ولي اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد و بعدا زن اجازه نمايد اشكال ندارد.

مسأله 2402 - اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهر زاده او را عقد كرده و حرفي نزند؛ چنانچه بعدا رضايت ندهد؛ عقد آنان باطل است.

مسأله 2403 - اگر انسان پيش از آنكه دختر خاله خود را بگيرد؛ با مادر آن زنا كند؛ ديگر نمي تواند با آن ازدواج نمايد و بنا بر احتياط واجب دختر عمه نيز اين حكم را دارد.

مسأله 2404 - اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد و پيش از آنكه با آنان

نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد؛ احتياط مستحب آن است كه از ايشان به طلاق دادن جدا شود و اما اگر زنا كردن با مادرشان پس از نزديكي با خودشان باشد؛ موجب جدائي آنها نمي شود.

مسأله 2405 - اگر با زني غير از عمه و خاله خود زنا كند؛ اولي آن است كه با دختر او ازدواج نكند؛ بلكه اگر زني را عقد نمايد و پيش از آنكه با او نزديكي كند با مادر او زنا كند؛ بهتر آن است كه از آن زن جدا شود؛ ولي اگر با او نزديكي كند و بعد با مادر او زنا نمايد؛ بلا شك لازم نيست از آن زن جدا شود.

مسأله 2406 - زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد؛ مرد مسلمان هم نمي تواند با زنهاي كافره غير اهل كتاب ازدواج كند؛ ولي صيغه كردن زنهاي اهل كتاب مانند يهود و نصاري مانعي ندارد و بنا بر احتياط استحبابي عقد دائمي با آنها ننمايد و بعضي از فرق از قبيل خوارج و غلات و نواصب كه خود را مسلمان مي دانند؛ در حكم كفارند و مرد و زن مسلمان نمي توانند با آنها به طور دائم يا انقطاع ازدواج نمايند.

مسأله 2407 - اگر با زني كه در عده طلاق رجعي است زنا كند؛ آن زن - بنا بر اظهر - بر او حرام نمي شود و اگر با زني كه در عده متعه؛ يا طلاق بائن؛ يا عده وفات است زنا كند بعدا مي تواند او را عقد نمايد؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در

احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2408 - اگر با زن بي شوهري كه در عده نيست زنا كند؛ بعدا مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد؛ ولي احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند بعد او را عقد نمايد و اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند اين احتياط مستحب است.

مسأله 2409 - اگر زني را كه در عده ديگري است براي خود عقد كند؛ چنانچه مرد و زن يا يكي از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام است؛ آن زن بر او حرام ابدي مي شود؛ اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.

مسأله 2410 - اگر زني را كه در عده ديگري است براي خود عقد كند و با او نزديكي كند؛ آن زن بر او حرام ابدي مي شود؛ اگرچه نمي دانسته كه آن زن در عده است يا نمي دانسته كه عقد زن در عده حرام است.

مسأله 2411 - اگر انسان بداند زني شوهر دارد و ازدواج با او حرام است و با او ازدواج كند؛ بايد از او جدا شود و بعدا هم نبايد او را براي خود عقد كند و همچنين است اگر نداند كه آن زن شوهر دارد ولي بعد از ازدواج با او نزديكي كرده باشد.

مسأله 2412 - زن شوهردار اگر زنا كند؛ بر مرد زنا كننده بنا بر اظهر حرام ابدي نمي شود و نيز بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد؛ بهتر است كه شوهر؛ او را طلاق دهد ولي بايد مهرش را

بدهد.

مسأله 2413 - زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده؛ چنانچه بعد از مدتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده يا نه؛ به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2414 - مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده؛ بنا بر احتياط بر لواط كننده - در صورتي كه بالغ بوده - حرام است؛ ولي اگر گمان كند كه دخول شده؛ يا شك كند كه دخول شده يا نه؛ بر او حرام نمي شوند.

مسأله 2415 - اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند؛ آنها بر او حرام نمي شوند مگر اينكه آن ازدواج به طلاق يا مانند آن در زمان لواط به هم بخورد و لواط كننده بخواهد دوباره با آنها ازدواج كند و در اين صورت احتياط واجب آن است كه با آنها ازدواج ننمايد.

مسأله 2416 - اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي عمره يا حج است با زني ازدواج نمايد؛ عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است؛ ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.

مسأله 2417 - اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند؛ عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است؛ واجب است كه بعدا با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2418 - اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به

جا نياورد؛ زنش و زنان ديگر بر او حرام مي شوند؛ ولي نكاح با زنش باطل نمي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند؛ شوهرش و مردان ديگر بر او حرام مي شوند؛ ولي اگر بعدا طواف نساء را انجام دهند حلال مي شوند.

مسأله 2419 - اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آنكه نه سال دختر تمام شود؛ با او نزديكي كند؛ اظهر آن است كه بعد از بلوغ دختر؛ نزديكي با او حرام نيست؛ ولي احوط آن است كه او را طلاق دهد.

مسأله 2420 - زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود؛ ولي اگر با شرائطي كه در احكام طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند؛ بعد از مرگ يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عده او؛ شوهر اول مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.

احكام عقد دائم

مسأله 2421 - زني كه عقد دائمي شده احتياط در آن است كه بدون اجازه شوهر براي كارهاي جزئي نيز از خانه بيرون نرود هر چند با حق شوهر منافات نداشته باشد و بايد خود را براي هر لذتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند.

تهيه غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانائي داشته باشد يا نداشته باشد مديون زن است.

مسأله 2422 - اگر زن در كارهائي كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند؛ حق همخوابي ندارد و گناهكار است و مشهور فرموده اند كه حق غذا و لباس و منزل نيز ندارد؛ ولي اين حكم مادامي كه زن

نزد شوهر است محل اشكال است و اما مهر او بدون اشكال از بين نمي رود.

مسأله 2423 - مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند مگر آنكه در عقد نكاح شرط كند.

مسأله 2424 - مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد؛ با شوهر نيست؛ ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد؛ بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2425 - زني كه خرج او بر عهده شوهر است و شوهر خرج او را نمي دهد؛ مي تواند خرجي خود را بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند در موقعي كه مشغول تهيه معاش است؛ اطاعت شوهر بر او واجب نيست.

مسأله 2426 - مرد اگر دو زن داشته باشد و نزد يكي از آنها يك شب بماند؛ واجب است نزد ديگري نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند مگر آنكه زن از حق خود صرف نظر كند و در غير اين صورت ماندن مرد واجب نيست؛ بلي لازم است او را به طور كلي متاركه ننمايد و اولي و احوط اين است كه مرد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمي خود بماند.

مسأله 2427 - شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه با عيال دائمي جوان خود نزديكي را ترك كند مگر آنكه زن راضي باشد.

مسأله 2428 - اگر در عقد دائمي مهر را معين نكنند؛ عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند؛ بايد مهر او را مطابق مهر زنهائي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2429 - اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن

مهر مدت معين نكرده باشند؛ زن مي تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند؛ چه شوهر توانائي دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد؛ ولي اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند؛ ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.

متعه (ازدواج موقت)

مسأله 2430 - صيغه كردن زن اگرچه براي لذت بردن هم نباشد صحيح است.

مسأله 2431 - احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه با متعه خود نزديكي را ترك نكند.

مسأله 2432 - زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند؛ عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذتهاي ديگر از او ببرد؛ ولي اگر بعدا به نزديكي راضي شود؛ شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.

مسأله 2433 - زني كه صيغه شده اگرچه آبستن شود حق خرجي ندارد.

مسأله 2434 - زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد؛ مگر در صورتي كه ارث بردن را شرط كرده باشند كه در اين صورت هر كه شرط كرده ارث مي برد.

مسأله 2435 - زني كه صيغه شده اگرچه نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد؛ عقد او صحيح است و براي آنكه نمي دانسته؛ حقي به شوهر پيدا نمي كند.

مسأله 2436 - زني كه صيغه شده چنانچه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود و به واسطه بيرون رفتن؛ حق شوهر از بين مي رود؛ بيرون رفتن او حرام است و بنا بر احتياط در صورتي هم كه حق شوهر از بين نرود؛ بدون

اجازه او از خانه بيرون نرود.

مسأله 2437 - اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد؛ چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد؛ يا به غير از مدت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند؛ وقتي آن زن فهميد؛ اگر اجازه نمايد آن عقد صحيح و گرنه باطل است.

مسأله 2438 - براي محرم شدن؛ مي تواند پدر يا جد پدري دختر نابالغ خود را يك ساعت يا بيشتر به عقد كسي در آورد؛ ولي بايد آن عقد براي دختر نفعي داشته باشد.

و اما اگر براي پسر نابالغ جهت محرم شدن در زماني كه به طور كلي قابليت استمتاع نداشته باشد زني را عقد نمايند محل اشكال است.

مسأله 2439 - اگر پدر يا جد پدري؛ طفل خود را كه در محل ديگري است و نمي داند زنده است يا مرده؛ براي محرم شدن به عقد كسي در آورد؛ در صورتي كه مدت زوجيت قابل باشد كه از معقوده استمتاع شود؛ بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعدا معلوم شود كه در موقع عقد؛ آن دختر زنده نبوده؛ عقد باطل است و كساني كه به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

مسأله 2440 - اگر مرد مدت صيغه زن را ببخشد؛ چنانچه با او نزديكي كرده بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده واجب است نصف مهر را بدهد و احتياط مستحب آن است كه تمام مهر را بدهد.

مسأله 2441 - مرد مي تواند زني را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده؛

به عقد دائم خود در آورد يا اينكه دوباره صيغه نمايد؛ ولي اين كار قبل از تمام شدن مدت صيغه جايز نيست مگر آنكه باقي مدت را بر زن قبلا ببخشد.

احكام نگاه كردن

مسأله 2442 - نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و همچنين نگاه كردن به موي آنان؛ چه با قصد لذت چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذت باشد حرام است؛ بلكه احتياط آن است كه بدون قصد لذت هم به آنها نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم با قصد لذت حرام مي باشد.

مسأله 2443 - اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دستهاي زنهاي كفار و جاهائي از بدن كه عادت آنها به پوشانيدنش نيست؛ نگاه كند؛ اشكال ندارد.

مسأله 2444 - زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند و بهتر آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند.

مسأله 2445 - نگاه كردن به عورت ديگري حتي به عورت بچه مميزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است؛ اگرچه از پشت شيشه يا در آئينه يا آب صاف و مانند اينها باشد.

ولي زن و شوهر و كنيز و مولايش مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2446 - مرد و زني كه با يكديگر محرمند؛ اگر قصد لذت نداشته باشند مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2447 - مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند و زن هم به بدن زن ديگر با قصد

لذت نبايد نگاه كند.

مسأله 2448 - مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد و اگر زن نامحرمي را بشناسد بنا بر احتياط نبايد به عكس او نگاه كند.

مسأله 2449 - اگر زن بخواهد زن ديگر يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند؛ يا عورت او را آب بكشد؛ بايد چيزي در دست كند كه دست آن زن به عورت او نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر يا زني غير زن خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2450 - اگر مرد براي معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد؛ ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند؛ نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند؛ نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2451 - اگر انسان براي معالجه كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند؛ اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.

مسائل متفرقه زناشوئي

مسأله 2452 - كسي كه به واسطه نداشتن زن؛ به حرام مي افتد؛ واجب است زن بگيرد.

مسأله 2453 - اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده و بكارتش به نزديكي مردي با او از بين رفته؛ بنا بر احتياط نمي تواند عقد را به هم بزند؛ ولي مي تواند تفاوت بين مهر باكره و غير باكره را بگيرد.

مسأله 2454 - ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آنجا نيست و ديگري هم نمي تواند وارد شود؛ در صورتي كه احتمال فساد برود حرام

است؛ ولي اگر طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود؛ يا بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آنجا باشد؛ يا احتمال فساد نرود؛ اشكال ندارد.

مسأله 2455 - اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد؛ عقد صحيح است ولي مهر را بايد بدهد.

مسأله 2456 - مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر يا معاد يا از فرقه هائي بوده باشد كه در مسأله (2406) گفته شد و يا حكم ضروري دين؛ يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه؛ در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است انكار كند مرتد مي شود و احكامي كه در مسائل آينده ذكر مي شود بر او مترتب است.

مسأله 2457 - اگر زن پس از ازدواج به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود؛ عقد او باطل مي گردد و چنانچه شوهرش با او نزديكي نكرده باشد عده ندارد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد؛ اما اگر يائسه نباشد بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد و مشهور آن است كه اگر در بين عده مسلمان شود؛ عقد او به حال خود باقي مي ماند؛ ولي اين حكم محل اشكال است و البته احتياط ترك نشود و معناي يائسه در مسأله (141) گذشت.

مسأله 2458 - مردي كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود؛ زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقدار عده وفات كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگهدارد.

مسأله 2459 - مردي كه از پدر و مادر غير

مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده؛ اگر بعد از ازدواج مرتد شود؛ عقد او باطل مي گردد و چنانچه با زنش نزديكي نكرده يا اينكه زن يائسه باشد؛ عده ندارد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود و زن او در سن زنهائي باشد كه حيض مي بينند؛ بايد آن زن به مقدار عده طلاق كه در احكام طلاق گفته مي شود عده نگهدارد و بنا به مشهور اگر پيش از تمام شدن عده؛ شوهر او مسلمان شود؛ عقد او به حال خود باقي مي ماند؛ ولي اين حكم نيز محل اشكال است و البته احتياط ترك نشود.

مسأله 2460 - اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند؛ نبايد زن را بدون رضايتش از آن شهر بيرون ببرد.

مسأله 2461 - اگر زني از شوهر سابقش دختري داشته باشد؛ شوهر بعدي مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از اين زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند؛ مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2462 - اگر زني از زنا آبستن شود؛ جايز نيست بچه را سقط كند.

مسأله 2463 - اگر كسي با زني زنا كند؛ چنانچه بعد از استبراء به نحوي كه در مسأله (2408) گفته شد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود؛ در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام؛ آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2464 - اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند؛ چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد؛

حلال زاده است و شرعا فرزند هر دو مي باشد؛ ولي اگر زن مي دانسته كه در عده است و تزويج در عده جايز نيست شرعا؛ بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.

مسأله 2465 - اگر زن بگويد يائسه ام؛ نبايد حرف او را قبول كرد؛ ولي اگر بگويد شوهر ندارم؛ حرف او قبول مي شود.

مسأله 2466 - اگر بعد از آنكه انسان با زني ازدواج كرد؛ كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم؛ چنانچه شرعا ثابت نشود كه زن شوهر داشته؛ بايد حرف زن را قبول كرد.

ولي اگر آن شخص ثقه باشد و بگويد من او را عقد كرده ام و راهي بر اثبات ندارم؛ بنا بر احتياط لازم نمي تواند زن مزبور را عقد كند.

مسأله 2467 - تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده؛ پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند و احوط و اولي آن است كه دختر را تا هفت سال از مادرش جدا نكند.

مسأله 2468 - مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلف شده؛ عجله كنند.

از حضرت صادق (ع) روايت شده كه يكي از سعادتهاي مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2469 - اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد؛ واجب است كه زن مهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.

مسأله 2470 - كسي كه از زنا به دنيا آمده؛ اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند؛ آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2471 - هرگاه مرد در روزه ماه رمضان يا

در حال حيض زن با او نزديكي كند؛ معصيت كرده؛ ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.

مسأله 2472 - زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده؛ اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد؛ بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است؛ ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد؛ زن بايد عده نگهدارد و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهائي كه مثل او هستند بدهد ولي خرج عده ندارد و نيز حق مطالبه نفقه سابق را ندارد.

احكام شير دادن

مسأله 2473 - اگر زني بچه اي را با شرائطي كه در مسأله (2483) گفته خواهد شد؛ شير دهد؛ آن بچه به اين عده محرم مي شود:

اول: خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند.

دوم: شوهر زن كه شير مال او است و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوم: پدر و مادر آن زن هرچه بالا روند اگرچه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم: بچه هائي كه از آن زن به دنيا آمده اند يا بعد به دنيا مي آيند.

پنجم: بچه هاي اولاد آن زن هرچه پائين روند؛ چه از اولاد او به دنيا آمده چه اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم: خواهر و برادر آن زن اگرچه رضاعي باشند؛ يعني به واسطه شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم: عمو و عمه آن زن اگرچه رضاعي باشند.

هشتم: دائي و خاله آن زن اگرچه رضاعي باشند.

نهم: اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است؛ هرچه پائين روند؛ اگرچه اولاد رضاعي

او باشند.

دهم: پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است هرچه بالا روند.

يازدهم: خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است اگرچه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم: عمو و عمه و دائي و خاله شوهري كه شير مال او است هرچه بالا روند؛ اگرچه رضاعي باشند و نيز عده ديگر هم - كه در مسائل بعد گفته مي شود - به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

مسأله 2474 - اگر زني بچه اي را با شرائطي كه در مسأله (2483) گفته مي شود شير دهد؛ پدر آن بچه نمي تواند با دخترهائي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است؛ اگرچه دخترهاي رضاعي او باشند؛ براي خود عقد نمايد ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند.

مسأله 2475 - اگر زني بچه اي را با شرائطي كه در مسأله (2483) گفته مي شود شير دهد؛ شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود؛ ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمي شوند.

مسأله 2476 - اگر زني بچه اي را شير دهد؛ به برادرهاي آن بچه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اي كه شيرخورده محرم نمي شوند.

مسأله 2477 - اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد؛ ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.

مسأله 2478 - اگر انسان با

دختري ازدواج كند؛ ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2479 - انسان نمي تواند با دختري كه مادر يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد.

و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد كند؛ بعد مادر يا مادربزرگ يا زن پدر او آن دختر را شير دهد؛ عقد باطل مي شود.

مسأله 2480 - با دختري كه خواهر يا زن برادر انسان او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده يا برادرزاده يا نوه خواهر يا نوه برادر انسان؛ آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2481 - اگر زني بچه دختر خود را شير دهد؛ آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد.

ولي اگر بچه پسر خود را شير دهد؛ زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

مسأله 2482 - اگر زن پدر دختري بچه شوهر آن دختر را به شير پدرش شير دهد؛ آن دختر به شوهر خود حرام مي شود؛ چه بچه از همان دختر چه از زن ديگر باشد.

شرايط شير دادني كه علت محرم شدن است

مسأله 2483 - شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اول: بچه؛ شير زن زنده را بخورد؛ پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد فائده ندارد.

دوم: شير آن زن از حرام نباشد؛ پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده

به بچه ديگر بدهند؛ به واسطه آن شير؛ بچه به كسي محرم نمي شود.

سوم: بچه شير را از پستان بمكد؛ پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم: شير؛ خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم: شير از يك شوهر باشد.

پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند؛ بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن؛ شيري كه از شوهر اول داشته باقي باشد و مثلا هشت دفعه پيش از زائيدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زائيدن از شير شوهر دوم به بچه اي بدهد؛ آن بچه به كسي محرم نمي شود.

ششم: بچه به واسطه مرض شير را قي نكند و اگر قي كند؛ بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مي شوند؛ بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم: پانزده مرتبه؛ يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد؛ يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روئيده است؛ بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند؛ در صورتي كه بين آن ده مرتبه هيچ فاصله حتي به طعام دادن نباشد؛ احتياط واجب آن است كه كساني كه به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند؛ با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم: دو سال بچه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند؛ به كسي محرم نمي شود؛ بلكه اگر مثلا پيش از تمام شدن

دوسال؛ هشت مرتبه و بعد از آن هفت مرتبه شير بخورد؛ به كسي محرم نمي شود؛ ولي چنانچه از موقع زائيدن زن شير ده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد؛ آن بچه به كساني كه گفته شد؛ محرم مي شود.

مسأله 2484 - بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد؛ ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين؛ غذا خورده؛ اشكال ندارد و نيز بايد ده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين ده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد؛ ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند؛ يا كمي صبر كند كه از زمان اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود؛ يك دفعه حساب شود اشكال ندارد.

مسأله 2485 - اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد؛ بعد شوهر ديگر كند و از شير شوهر دوم بچه ديگر را شير دهد؛ آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند؛ اگرچه بهتر آن است كه باهم ازدواج نكنند.

مسأله 2486 - اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد؛ همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.

مسأله 2487 - اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچه اي را شير دهد؛ همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند.

مسأله 2488 - اگر كسي دو زن شير ده دارد و

يكي از آنان بچه اي را مثلا هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد؛ آن بچه به كسي محرم نمي شود.

مسأله 2489 - اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد؛ خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

مسأله 2490 - انسان نمي تواند بدون اذن زن خود؛ با زنهائي كه به واسطه شير خوردن خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند.

و نيز اگر با پسري لواط كند؛ احتياط واجب آن است كه دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعي هستند؛ يعني به واسطه شير خوردن دختر و خواهر و مادر او شده اند؛ براي خود عقد نكند.

مسأله 2491 - زني كه برادر انسان را شير داده؛ به انسان محرم نمي شود اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2492 - انسان نمي تواند با دو خواهر؛ اگرچه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن؛ خواهر يكديگر شده باشند؛ ازدواج كند.

و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند؛ در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده؛ مخير است هر كدام را بخواهد اختيار كند و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل مي باشد.

مسأله 2493 - اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعدا گفته مي شود شير دهد؛ شوهرش بر او حرام نمي شود؛ اگرچه بهتر آن است كه احتياط كنند:

اول: برادر و خواهر خود را.

دوم: عمو و عمه و دائي و خاله خود را.

سوم: اولاد عمو و اولاد دائي خود را.

چهارم: برادرزاده خود را.

پنجم: برادر شوهر؛ يا خواهر شوهر

خود را.

ششم: خواهرزاده خود؛ يا خواهرزاده شوهرش را.

هفتم: عمو و عمه و دائي و خاله شوهرش را.

هشتم: نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2494 - اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد؛ به انسان محرم نمي شود؛ ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد.

مسأله 2495 - مردي كه دو زن دارد؛ اگر يكي از آن دو زن فرزند عموي زن ديگر را شير دهد؛ زني كه فرزند عموي او شير خورده؛ به شوهر خود حرام نمي شود.

آداب شير دادن

مسأله 2496 - براي شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر او است و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد.

و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد؛ شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2497 - مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند؛ دوازده امامي و داراي عقل و عفت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل؛ يا غير دوازده امامي؛ يا بد صورت؛ يا بد خلق؛ يا زنازاده باشد.

و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه شيرش از بچه اي است كه از زنا به دنيا آمده باشد.

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 2498 - مستحب است از زنها جلوگيري كنند كه هر بچه اي را شير ندهند؛ زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعدا دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2499 - كساني كه به واسطه شير خوردن؛ خويشي پيدا مي كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند؛ ولي از يكديگر ارث نمي برند و حقهاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

مسأله 2500 - در صورتي كه ممكن باشد؛ مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2501 - اگر به واسطه شير دادن؛ حق شوهر از بين نرود؛ زن مي تواند بدون اجازه شوهر؛ بچه كس ديگر را شير دهد؛ ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام مي شود؛ مثلا اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد كرده باشد؛ زن نبايد آن دختر را شير

دهد؛ چون اگر آن دختر را شير دهد؛ خودش مادر زن شوهرش مي شود و بر او حرام مي گردد.

مسأله 2502 - اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود؛ بايد دختر شير خواري را مثلا مدتي براي خود صيغه كند و در آن مدت با شرايطي كه در مسأله (2483) گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2503 - اگر مرد پيش از آنكه زني را براي خود عقد كند؛ بگويد به واسطه شير خوردن آن زن بر او حرام شده؛ مثلا بگويد شير مادر اورا خورده؛ چنانچه تصديق او ممكن باشد؛ نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد؛ عقد باطل است؛ پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن؛ زن بداند بر آن مرد حرام است؛ مهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده؛ شوهر بايد مهر او را مطابق زنهائي كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2504 - اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده؛ چنانچه تصديق او ممكن باشد؛ نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد؛ مثل صورتي است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2505 - شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اول خبردادن عده اي كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند.

دوم شهادت دو مرد عادل يا يك مرد

و دو زن يا چهار زن كه عادل باشند؛ ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند؛ مثلا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله (2483) گفته شد شرح دهند.

مسأله 2506 - اگر شك كنند به مقداري كه علت محرم شدن است بچه شير خورده يا نه؛ يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده؛ بچه به كسي محرم نمي شود ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.

احكام طلاق

مسأله 2507 - مردي كه زن خود را طلاق مي دهد؛ بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد؛ پس اگر صيغه طلاق را مثلا به شوخي بگويد صحيح نيست.

مسأله 2508 - زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

مسأله 2509 - طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول آنكه شوهرش بعد از ازدواج قبلا و دبرا با او نزديكي نكرده باشد.

دوم معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد؛ بعد بفهمد آبستن بوده؛ احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.

سوم مرد به واسطه غائب بودن يا حبس بودن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض و نفاس پاك است

يا نه.

مسأله 2510 - اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده؛ طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده؛ طلاق او صحيح است.

مسأله 2511 - كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است؛ اگر غائب شود مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد؛ بايد تا مدتي كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند و بعد طلاق بدهد.

مسأله 2512 - اگر مردي كه غائب است بخواهد زن خود را طلاق دهد؛ چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه؛ اگرچه اطلاع او از روي عادت حيض زن يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده؛ بايد تا مدتي كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.

مسأله 2513 - اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد؛ بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود؛ ولي زني را كه نه سالش تمام نشده؛ يا آبستن است؛ اگر بعد از نزديكي طلاق دهند؛ اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد.

(معناي يائسه در مسأله 441 گذشت).

مسأله 2514 - اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد؛ چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده؛ بنا بر احتياط مستحب دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2515 - اگر با زني كه از

خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد؛ چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد؛ بايد به قدري كه زن معمولا بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.

و احتياط واجب آن است كه آن مدت كمتر از يك ماه نباشد.

مسأله 2516 - اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه اصل خلقت يا مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد؛ بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2517 - طلاق بايد به صيغه عربي صحيح و به كلمه طالق خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد؛ بايد بگويد زوجتي فاطمة طالق يعني زن من فاطمه رها است و اگر ديگري را وكيل كند آن وكيل بايد بگويد زوجة موكلي فاطمة طالق.

و در صورتي كه زن معين باشد؛ ذكر نام او لازم نيست.

مسأله 2518 - زني كه صيغه شده؛ مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود؛ يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد:

مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

عده طلاق

مسأله 2519 - زني كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عده ندارند؛ يعني اگرچه شوهرش با او نزديكي كرده باشد؛ بعد از طلاق مي توانند فورا شوهر كنند.

مسأله 2520 - زني كه نه سالش تمام شده

و يائسه نيست و شوهرش با او نزديكي كرده اگر طلاقش دهد؛ بعد از طلاق بايد عده نگهدارد و عده زن آزاد آن است كه بعد از آنكه شوهرش در پاكي طلاقش داد؛ به قدري صبر كند كه دوباره حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عده او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند؛ ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد؛ يعني مي تواند بعد از طلاق فورا شوهر كند.

مسأله 2521 - زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زنهائي باشد كه حيض مي بينند؛ چنانچه شوهرش بعد از نزديكي با او طلاقش دهد بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد.

مسأله 2522 - زني كه عده او سه ماه است؛ اگر اول ماه طلاقش بدهند؛ بايد سه ماه هلالي؛ يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عده نگهدارد.

و اگر در بين ماه طلاقش بدهند؛ بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود؛ مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش دهند و آن ماه بيست و نه روز باشد؛ بايد نه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد؛ تا به مقداري كه از ماه اول عده نگهداشته سي روز شود.

مسأله 2523 - اگر زن آبستن را طلاق دهند؛ عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است؛ بنا

بر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق؛ بچه او به دنيا آيد؛ عده اش تمام مي شود.

مسأله 2524 - زني كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود مثلا يك ماهه؛ يا يك ساله شوهر كند؛ چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدت آن زن تمام شود؛ يا شوهر مدت را به او ببخشد؛ بايد عده نگهدارد؛ پس اگر حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض عده نگهدارد و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند؛ چهل و پنج روز از شوهر كردن خودداري نمايد و در صورتي كه آبستن باشد احتياط واجب آن است كه به هر كدام از زائيدن يا چهل و پنج روز كه بيشتر است عده نگهدارد.

مسأله 2525 - ابتداي عده طلاق از موقعي است كه خواندن صيغه طلاق تمام مي شود؛ چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند؛ پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند؛ لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زني كه شوهرش مرده

مسأله 2526 - زني كه شوهرش مرده در صورتي كه آزاد است اگر آبستن نباشد؛ بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد؛ يعني از شوهر كردن خودداري نمايد؛ اگرچه يائسه يا صيغه باشد يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد.

و اگر آبستن باشد؛ بايد تا موقع زائيدن عده نگهدارد؛ ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز؛ بچه اي به دنيا آيد؛ بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عده را عده وفات مي گويند.

مسأله 2527 - زني كه در عده وفات مي باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و همچنين

كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

مسأله 2528 - اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند؛ چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است بايد از شوهر دوم جدا شود و بنا بر احتياط در صورتي كه آبستن باشد تا مقدار زائيدن براي شوهر دوم عده طلاق و بعد براي شوهر اول عده وفات نگهدارد و اگر آبستن نباشد؛ براي شوهر اول عده وفات و بعد براي شوهر دوم عده طلاق نگهدارد.

مسأله 2529 - ابتداي عده وفات در صورتي كه شوهر زن غائب يا در حكم غائب باشد؛ از موقعي است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2530 - اگر زن بگويد عده ام تمام شده؛ با دو شرط از او قبول مي شود:

اول آنكه بنا بر احتياط مورد تهمت نباشد.

دوم از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعي)

مسأله 2531 - طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق؛ مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند؛ يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:

اول طلاق زني كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم طلاق زني كه يائسه باشد.

سوم طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.

چهارم طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم طلاق خلع و مبارات.

و احكام اينها بعدا گفته خواهد شد.

و غير اينها طلاق رجعي است به اين معني تا وقتي زن در عده است؛ شوهرش مي تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2532 - كسي كه زنش را

طلاق رجعي داده؛ حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند؛ ولي در بعضي از مواقع كه از جمله آنها فحاشي يا رفت و آمد نمودن با اجانب است؛ بيرون كردن او اشكال ندارد.

و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احكام رجوع كردن:

مسأله 2533 - در طلاق رجعي؛ مرد به دو قسم مي تواند به زن خود رجوع كند:

اول: حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه اورا دوباره زن خود قرار دهد.

دوم: كاري كند و به آن كار قصد رجوع كند و ظاهر اين است كه به نزديكي كردن رجوع محقق مي شود اگرچه قصد رجوع نداشته باشد.

مسأله 2534 - براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد؛ بلكه اگر بدون اينكه كسي بفهمد؛ خودش رجوع كند رجوعش صحيح است؛ ولي اگر بعد از تمامي عده مرد بگويد كه در عده رجوع نموده ام لازم است اثبات نمايد.

مسأله 2535 - مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده؛ اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند؛ اين مصالحه اگرچه صحيح است و لازم است كه رجوع ننمايد ولي حق رجوع او از بين نمي رود و در صورتي كه رجوع كند طلاقي كه داده موجب جدائي نمي شود.

مسأله 2536 - اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند؛ يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند؛ يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر عقد كند؛ بعد از طلاق سوم آن زن

بر او حرام است.

ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند؛ با پنج شرط به شوهر اول حلال مي شود؛ يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اول آنكه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند؛ بعد از آنكه از او جدا شد شوهر اول نمي تواند او را عقد كند.

دوم شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند و احتياط واجب آن است كه نزديكي از جلوي زن باشد.

سوم شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

پنجم بنا بر احتياط واجب شوهر دوم بالغ باشد.

طلاق خلع

مسأله 2537 - طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد؛ طلاق خلع گويند.

مسأله 2538 - اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند؛ چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد؛ پس از بذل مي گويد زوجتي فاطمة خالعتها علي ما بذلت و بنا بر احتياط مستحب نيز بگويد هي طالق يعني زنم فاطمه را در مقابل چيزي كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است و در صورتي كه زن معين باشد بردن نامش در اينجا و در طلاق مبارات نيز لازم نيست.

مسأله 2539 - اگر زني كسي را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد؛ چنانچه مثلا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد؛ وكيل؛ صيغه طلاق را اينطور مي خواند عن موكلتي فاطمة بذلت مهرها لموكلي محمد ليخلعها عليه پس از آن بدون

فاصله مي گويد زوجة موكلي خالعتها علي ما بذلت هي طالق و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد؛ وكيل بايد به جاي كلمه مهرها آن چيز را بگويد؛ مثلا صد تومان داده بايد بگويد بذلت ماة تومان.

طلاق مبارات

مسأله 2540 - اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد؛ آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2541 - اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند؛ چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد؛ بايد بگويد بارات زوجتي فاطمة علي ما بذلت فهي طالق يعني من و زنم فاطمه در مقابل بذل كرده او از هم جدا شديم پس او رها است.

و اگر ديگري را وكيل كند؛ وكيل بايد بگويد:

عن قبل موكلي بارات زوجته فاطمة علي ما بذلت فهي طالق و در هر دو صورت اگر به جاي كلمه «علي ما بذلت» ، «بما بذلت» بگويد اشكال ندارد.

مسأله 2542 - صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود؛ ولي اگر زن براي آنكه مال خود را به شوهر ببخشد مثلا به فارسي بگويد براي طلاق؛ فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

مسأله 2543 - اگر زن در بين عده طلاق خلع يا مبارات؛ از بخشش خود برگردد؛ شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2544 - مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد؛ بايد بيشتر از مهر نباشد؛ ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق

مسأله 2545 - اگر با زن نامحرمي به گمان اينكه عيال خود او است نزديكي كند؛ چه زن بداند كه او شوهرش نيست يا گمان كند شوهرش مي باشد؛ بايد عده نگهدارد.

مسأله 2546 - اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند؛ چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست؛ يا گمان كند شوهرش مي باشد؛ لازم نيست عده

نگهدارد.

مسأله 2547 - اگر مرد زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود؛ طلاق و عقد آن صحيح است ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.

مسأله 2548 - هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد يا مثلا شش ماه به او خرجي ندهد؛ اختيار طلاق با او باشد؛ اين شرط باطل است؛ ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند يا مثلا تا شش ماه خرجي ندهد؛ از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد؛ در صورتي كه شرط حاصل شود و خود را طلاق دهد صحيح است.

و همچنين اگر در ضمن عقد نكاح يا عقد لازم ديگري شرط كند كه وكيل باشد هر وقت خواست از طرف شوهرش خود را طلاق دهد؛ عيبي ندارد و در هر صورت شوهر خود نيز حق طلاق گفتن را دارد ولي بخواهد زن را از وكالت عزل كند؛ وكالت شرط شده باطل نمي شود.

مسأله 2549 - زني كه شوهرش گم شده؛ اگر بخواهد به ديگري شوهر كند؛ بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2550 - پدر و جد پدري ديوانه مي توانند زن او را طلاق بدهند.

مسأله 2551 - اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند؛ اگرچه مقداري از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد؛ مثلا براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند؛ چنانچه صلاح بچه باشد؛ مي تواند مدت آن زن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

مسأله 2552 - اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده؛ مرد

دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد؛ ديگري كه عدالت آنان نزدش ثابت نشده مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براي خود يا براي كس ديگر عقد كند؛ اگرچه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خودداري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.

مسأله 2553 - اگر كسي زن خود را بدون اينكه او بفهمد طلاق دهد؛ چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلا بعد از يك سال بگويد يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعا هم ثابت كند؛ مي تواند چيزهائي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد؛ ولي چيزهائي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

غصب - مال پيدا شده
احكام غصب

غصب آن است كه انسان از روي ظلم؛ بر مال يا حق كسي مسلط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد؛ در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود.

از حضرت پيغمبر اكرم (ص) روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند؛ در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

مسأله 2554 - اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند؛ حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جائي براي خود بگيرد و ديگري را نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 2555 - چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد؛ بايد پيش

او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد؛ پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد؛ آن چيز را از او بگيرد؛ حق او را غصب كرده است.

مسأله 2556 - مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند؛ اگر ديگري غصب كند؛ هر يك از صاحب مال و طلبكار مي تواند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايد و چنانچه آن چيز را از او بگيرند؛ بازهم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند؛ آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

مسأله 2557 - اگر انسان چيزي را غصب كند؛ بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود؛ بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2558 - اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد؛ مثلا از گوسفندي كه غصب كرده بره اي پيدا شود؛ مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلا خانه اي را غصب كرده؛ اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

مسأله 2559 - اگر از بچه يا ديوانه چيزي را كه مال آنها است غصب كند؛ بايد آن را به ولي او بدهد و اگر از بين رفته؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2560 - هرگاه دو نفر باهم چيزي را غصب كنند؛ اگرچه هر يك به تنهائي مي توانسته آن را غصب نمايد؛ هر كدام آنان ضامن نصف آن است.

مسأله 2561 - اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند؛ مثلا گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد؛ چنانچه جدا كردن آنها

ممكن است؛ اگرچه زحمت داشته باشد؛ بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2562 - اگر شخصي مثلا گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد؛ بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براي اينكه مزد ندهد؛ بگويد آن را مثل اولش مي سازم؛ مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

مسأله 2563 - اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود؛ مثلا طلائي را كه غصب كرده گوشواره بسازد؛ چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده؛ بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد و همچنين بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند؛ بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد.

مسأله 2564 - اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آوري؛ واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اولش كمتر شود؛ بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد؛ پس طلائي را كه غصب كرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد به صورت اولش در آوري؛ در صورتي كه بعد از آب كردن؛ قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود؛ بايد تفاوت آن را بدهد.

مسأله 2565 - اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند يا

درخت بنشاند؛ زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند؛ كسي كه غصب كرده بايد فورا زراعت يا درخت خود را اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هائي را كه در زمين پيدا شده؛ درست كند؛ مثلا جاي درختها را پر نمايد و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود؛ بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2566 - اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند؛ كسي كه آن را غصب كرده؛ لازم نيست درخت و زراعت را بكند ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.

مسأله 2567 - اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود؛ در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه از جهت خصوصيات شخصي قيمت آن در نظر عقلاء با قيمت فرد ديگري فرق دارد؛ بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد بايد قيمت وقتي را كه غصب كرده بدهد.

مسأله 2568 - اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افرادش از جهت خصوصيات شخصيه باهم

فرق ندارد؛ بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد؛ ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصيات نوعي و سنخيش مانند چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است؛ مثلا اگر از قسم اعلاي برنج غصب كرده؛ نمي تواند از قسم پست تر بدهد.

مسأله 2569 - اگر چيزي را كه مثل گوسفند است غصب نمايد و از بين برود؛ چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولي در مدتي كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد؛ بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد.

مسأله 2570 - اگر چيزي را كه غصب كرده؛ ديگري از او غصب نمايد و از بين برود؛ صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد؛ يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مالي را از اولي بگيرد؛ اولي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد؛ ولي اگر از دومي كه آن چيز پيش او تلف شده بگيرد؛ او نمي تواند آنچه را كه داده از اولي مطالبه نمايد.

مسأله 2571 - اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد؛ مثلا چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند؛ بدون وزن معامله نمايند؛ معامله باطل است.

و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد و گرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبي است و بايد آن را به هم برگردانند.

و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود؛ چه بداند معامله باطل است چه

نداند؛ بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2572 - هرگاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد؛ در صورتي كه آن مال تلف شود؛ بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مالي كه انسان آن را پيدا مي كند

مسأله 2573 - مال گم شده اي كه از قسم حيوان نيست؛ چنانچه انسان پيدا كند و نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود و قيمت آن كمتر از يك درهم (6/12 نخود نقره سكه دار) نباشد؛ احتياط آن است كه آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و بعيد نيست جايز باشد آن را ملك خود قرار دهد.

مسأله 2574 - اگر مالي پيدا كند كه قيمت آن از يك درهم كمتر است؛ چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه؛ نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد؛ مي تواند به قصد اينكه ملك خودش است بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد؛ در صورتي كه تلف نشده؛ خود مال را به او بدهد.

مسأله 2575 - هرگاه چيزي كه پيدا كرده؛ نشانه اي دارد كه به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا كند؛ اگرچه بداند صاحب آن سني يا كافري است كه اموالش محترم است؛ در صورتي كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد؛ بايد از روزي كه آن را پيدا كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند.

مسأله 2576 - اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند؛ مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2577 - اگر تا يك سال اعلان

كند و صاحب مال پيدا نشود؛ در صورتي كه آن مال را در غير حرم مكه پيدا كرده باشد مي تواند آن را براي خود بردارد؛ يا براي صاحبش نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد؛ يا از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد احتياط واجب آن است كه تصدق كند يا براي صاحب آن تا وقتي كه احتمال دارد صاحب آن پيدا شود نگهدارد.

مسأله 2578 - اگر بعد از آنكه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد؛ مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدي يعني زياده روي هم ننموده؛ ضامن نيست؛ ولي اگر براي خود برداشته باشد ضامن است و اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد؛ صاحبش مخير است بين آنكه به صدقه راضي شده يا عوض مالش را مطالبه كند و ثواب صدقه براي تصدق كننده باشد.

مسأله 2579 - كسي كه مالي را پيدا كرده؛ اگر عمدا به دستوري كه گفته شد اعلان نكند؛ گذشته از اينكه معصيت كرده؛ باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2580 - اگر ديوانه يا بچه نابالغ چيزي پيدا كند؛ ولي او مي تواند اعلان نمايد و پس از آن براي او تملك و يا از طرف صاحبش تصدق كند.

مسأله 2581 - اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند؛ از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2582 - اگر در بين سالي كه اعلان مي كند؛ مال از بين برود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده

يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد؛ بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده؛ چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2583 - اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به يك درهم مي رسد در جائي پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان؛ صاحب آن پيدا نمي شود؛ مي تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و لازم نيست صبر نمايد تا سال تمام شود.

مسأله 2584 - اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اينكه مال خود او است بردارد؛ بعد بفهمد مال خودش نبوده؛ بايد تا يك سال اعلان نمايد.

مسأله 2585 - لازم نيست موقع اعلان؛ جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد؛ بلكه همين قدر كه بگويد چيزي پيدا كرده ام كافي است.

مسأله 2586 - اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مال من است و نشانه هاي آن را بگويد؛ در صورتي بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال او است و لازم نيست نشانه هائي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

مسأله 2587 - اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده و نشانه دارد به يك درهم برسد؛ چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگري آن را بردارد؛ كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2588 - هرگاه چيزي را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود؛ مي تواند قيمت آن را تعيين كرده و خود پيدا شده را تملك و صرف نمايد و تا يك سال

فحص از صاحب كند و اگر صاحب پيدا نشد بنا بر احتياط مستحب قيمت تعيين شده را از طرف او صدقه كند.

مسأله 2589 - اگر چيزي را كه پيدا كرده؛ موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد؛ در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد.

مسأله 2590 - اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند؛ چنانچه بداند كفشي كه مانده مال كسي است كه كفش او را برده و راضي است كه كفشش را عوض كفشي كه برده است بردارد؛ مي تواند به جاي كفش خودش بردارد.

و همچنين است اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و ظلم برده است؛ ولي در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد و الا حكم مجهول المالك نسبت به زيادي قيمت جاري است و در غير اين دو صورت حكم مجهول المالك بر آن كفش جاري خواهد بود مگر آنكه بداند صاحب او از آن كفش اعراض كرده.

مسأله 2591 - اگر مالي كه در دست انسان است مجهول المالك (صاحب آن نامعلوم) باشد و گمشده بر آن مال صدق نكند؛ لازم است صاحب آن را جستجو كند و پس از مايوس شدن از پيدايش صاحبش آن را صدقه بدهد و احوط اين است كه با اجازه حاكم شرع تصدق كند و اگر بعدا صاحبش پيدا شود ضماني ندارد.

سر بريدن و شكار كردن حيوانات
احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات

مسأله 2592 - اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعدا گفته مي شود سر ببرند؛ وحشي باشد يا اهلي؛ بعد از جان دادن؛ گوشت آن حلال و بدن آن پاك است؛ ولي حيواني

كه انسان با آن وطي (نزديكي) كرده و گوسفندي كه شير خوك خورده و همچنين حيواني كه نجاست خوار شده؛ اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند؛ آن را استبراء نكرده باشند؛ بعد از سر بريدن گوشت آنها حلال نيست.

مسأله 2593 - حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بز كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعدا وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است؛ اگر به دستوري كه بعدا گفته مي شود آنها را شكار كنند؛ پاك و حلال است ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه تربيت كردن اهلي شده است؛ با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.

مسأله 2594 - حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد؛ بنا بر اين بچه آهو كه نمي تواند فرار كند و بچه كبك كه نمي تواند پرواز نمايد؛ با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچه اش را كه نمي تواند فرار كند؛ با يك تير شكار نمايد آهو حلال و بچه اش حرام است.

مسأله 2595 - حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد؛ اگر به خودي خود بميرد پاك است ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

مسأله 2596 - حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد مانند مار؛ مرده آن پاك است ولي با سر بريدن حلال نمي شود.

مسأله 2597 - سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است.

و حيوان

حرام گوشتي را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و گوشت خوار است اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند؛ پاك است ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند؛ پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2598 - فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند سوسمار در داخل زمين زندگي مي كند؛ اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند؛ نجسند؛ ولي اگر آنها را سر ببرند يا آنها را با غير سگ شكار نمايند؛ پاك است؛ ولي حيوان حرام گوشت كه خون جهنده دارد پوست دار نباشد؛ سر بريدن آن موجب پاكي نمي شود.

مسأله 2599 - اگر از شكم حيوان زنده بچه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند؛ خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

مسأله 2600 - دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.

و معروف اين است كه بريدن اين چهار رگ در خارج واقع نمي شود مگر اينكه از زير برآمدگي گلو ببرند.

و آن چهار رگ عبارت است از مجراي نفس و مجراي خوردن و دو رگ كلفتي كه در دو طرف مجراي نفس مي باشد.

مسأله 2601 - اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند؛ فائده ندارد؛ بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند؛ اگرچه پيش از جان دادن حيوان؛ بقيه رگها را ببرند

اشكال دارد.

اگرچه حليت آن بعيد نيست.

مسأله 2602 - اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود؛ چيزي نماند؛ آن گوسفند حرام مي شود؛ ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد يا جاي ديگر بدن را بكند؛ در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند؛ حلال و پاك مي باشد.

شرايط سر بريدن حيوانات

مسأله 2603 - سر بريدن حيوان چند شرط دارد:

اول كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد چه زن بايد مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد.

و اما كسي كه از كفار يا از فرقه هائي است كه در حكم كفارند مانند غلات و خوارج و نواصب نمي توانند سر حيوان را ببرند.

دوم سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد؛ ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد؛ يا ضرورتي مقتضي سر بريدنش شود با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز؛ مي شود سر آنها را بريد.

سوم در موقع سر بريدن؛ صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و بعيد نيست گوسفند و مانند آن رو به قبله ايستاده باشد سرش را ببرند در استقبال قبله كافي مي باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد؛ اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند؛ حيوان حرام مي شود؛ ولي اگر فراموش كند؛ يا مسأله را

نداند؛ يا قبله را اشتباه كند؛ يا نداند قبله كدام طرف است؛ يا نتواند حيوان را رو به قبله كند؛ اشكال ندارد.

و احتياط مستحب آن است كه برنده سر (كشنده - ذابح) نيز رو به قبله باشد.

چهارم وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيت سر بريدن؛ نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد بسم اللّه كافي است و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد؛ آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است؛ ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.

پنجم حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند؛ اگرچه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين زند و اين حكم در صورتي است كه زنده بودن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد و نيز واجب آن است كه به اندازه معمول آن حيوان خون از بدنش بيرون آيد و اگر بدانند كه در حال سر بريدن زنده بوده؛ حاجتي به حركت مزبور ندارد.

ششم آنكه بنا بر احتياط سر حيوان را پيش از بيرون آمدن روح از بدنش جدا نكنند؛ بلي اگر از روي غفلت يا به جهت تيزي چاقو سر جدا شود؛ اشكالي ندارد و همچنين بنا بر احتياط رگ سفيدي را كه از مهره هاي گردن تا دم حيوان امتداد دارد و او را نخاع مي گويند عمدا قطع نكند و اين در صورتي است كه حيوان را از جلو گردن سر ببرند؛ ولي اگر كارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بياورد كه گردن از پشت بريده شود بعيد نيست

كه مانعي نداشته باشد.

دستور كشتن شتر

مسأله 2604 - اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد؛ بايد با شرايطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد؛ كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد؛ در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2605 - وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند؛ بهتر است كه شتر ايستاده باشد؛ ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است؛ كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

مسأله 2606 - اگر به جاي اينكه كارد در گودي گردن شتر فرو كنند؛ سر آن را ببرند؛ يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند؛ گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است؛ ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند؛ گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند؛ حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2607 - اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند؛ يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد؛ هر جاي بدنش را زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد؛ حلال مي شود و رو به قبله

بودن آن لازم نيست؛ ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.

چيزهائي كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

مسأله 2608 - چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:

اول موقع سر بريدن گوسفند؛ دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند.

و موقع سر بريدن گاو؛ چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند.

و موقع كشتن شتر در حال نشسته دو دست آن را از پائين تا زانو يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند.

و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم پيش از كشتن حيوان؛ آب جلوي آن بگذارند.

سوم كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود؛ مثلا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چيزهائي كه در كشتن حيوانات مكروه است

مسأله 2609 - چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:

اول پيش از بيرون آمدن روح؛ پوست حيوان را بكنند.

دوم در جائي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

سوم در شب يا پيش از ظهر روز جمعه؛ سر حيوان را ببرند؛ ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم خود انسان چهارپائي را كه پرورش داده است بكشد.

احكام شكار كردن با اسلحه

مسأله 2610 - اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند؛ با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد؛ يا مثل نيزه و تير؛ تيز باشد كه به واسطه تيز بودن؛ بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ

و مانند اينها حيواني را شكار كنند؛ پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است.

و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند؛ چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند؛ پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد؛ يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن؛ حيوان بميرد؛ پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم كسي كه شكار مي كند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه در حكم كافر است – مانند غلات و خوارج و نواصب - حيواني را شكار نمايد؛ آن شكار حلال نيست.

سوم اسلحه را براي شكار كردن حيوان بكار برد و اگر مثلا جائي را نشان كند و اتفاقا حيواني را بكشد؛ آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.

چهارم در وقت بكار بردن اسلحه؛ نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود؛ ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد؛ يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است.

مسأله 2611 - اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمدا نام خدا را نبرد؛ آن حيوان حلال نيست.

مسأله 2612 - اگر بعد از

آنكه حيواني را تير زدند مثلا در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده؛ حلال نيست؛ بلكه اگر نداند كه جان دادن آن فقط به واسطه تير بوده؛ حلال نمي باشد.

مسأله 2613 - اگر با سگ غصبي يا اسلحه غصبي؛ حيواني را شكار كند؛ شكار حلال است و مال خود او مي شود؛ ولي گذشته از اينكه گناه كرده؛ بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2614 - اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهائي كه در مسأله (2610) گفته شد؛ حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد؛ هر دو قسمت حلال است و همچنين است اگر حيوان زنده باشد ولي به اندازه سر بريدن وقت نباشد؛ اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند؛ قسمتي كه سرو گردن ندارد؛ حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد؛ اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند؛ حلال و گرنه آن هم حرام مي باشد.

مسأله 2615 - اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند؛ قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد؛ اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند؛ حلال و گرنه آن قسمت هم حرام مي باشد.

مسأله 2616 -

اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه زنده اي از آن بيرون آيد؛ چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند؛ حلال و گرنه حرام مي باشد.

مسأله 2617 - اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مرده اي از شكمش بيرون آورند؛ چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روئيده باشد؛ پاك و حلال است.

شكار كردن با سگ شكاري

مسأله 2618 - اگر سگ شكاري؛ حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند؛ پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اول سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد و نيز بنا بر احتياط بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد؛ از شكار نخورد؛ ولي اگر عادت به خوردن خون شكار داشته باشد يا اتفاقا از شكار بخورد اشكال ندارد.

دوم صاحبش آن را بفرستد و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند؛ خوردن آن حيوان حرام است؛ بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعدا صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند؛ اگرچه به واسطه صداي صاحبش شتاب كند؛ بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خودداري نمايند.

سوم كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد و يا بچه مسلمان (كه خوب و بد را بفهمد) باشد و اگر كافر يا كسي كه در حكم كافر است - مانند غالي و خارجي و ناصبي يعني شخصي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر

(ص) مي كند - سگ را بفرستد؛ شكار آن سگ حرام است.

چهارم وقت فرستادن سگ؛ نام خدا را ببرد و اگر عمدا نام خدا را نبرد؛ آن شكار حرام است؛ ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم شكار به واسطه زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد؛ پس اگر سگ؛ شكار را خفه كند يا شكار از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست.

ششم كسي كه سگ را فرستاده؛ وقتي برسد كه حيوان مرده باشد يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست.

مسأله 2619 - كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد؛ چنانچه مثلا به واسطه بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد؛ حلال است؛ ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن؛ سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد؛ احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خودداري كنند.

مسأله 2620 - اگر چند سگ را بفرستد و باهم حيواني را شكار كنند؛ چنانچه همه آنها داراي شرطهائي كه در مسأله (2618) گفته شد بوده اند؛ شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده؛ شكار حرام است.

مسأله 2621 - اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند؛ آن شكار حلال و پاك است.

و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند؛ هر دوي آنها حلال و پاك مي باشد.

مسأله 2622 - اگر چند نفر باهم سگ را بفرستند و يكي

از آنها كافر باشد؛ يا عمدا نام خدا را نبرد؛ آن شكار حرام است.

و نيز اگر يكي از سگهائي را كه فرستاده اند به طوري كه در مسأله (2618) گفته شد تربيت شده نباشد؛ آن شكار حرام مي باشد.

مسأله 2623 - اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري؛ حيواني را شكار كند؛ آن شكار حلال نيست؛ ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.

صيد ماهي و ملخ

مسأله 2624 - اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد؛ پاك و خوردن آن حلال است.

و چنانچه در آب بميرد؛ پاك است ولي خوردن آن حرام مي باشد؛ ولي اگر در تور ماهي گير در آب بميرد؛ خوردنش حلال است.

و ماهي بي فلس را اگرچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد حرام است.

مسأله 2625 - اگر ماهي از آب بيرون بيفتد؛ يا موج آن را بيرون بيندازد؛ يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند؛ چنانچه پيش از آنكه بميرد؛ با دست يا به وسيله ديگر كسي آن را بگيرد؛ بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2626 - كسي كه ماهي را صيد مي كند؛ لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن آن نام خدا را ببرد؛ ولي مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد يا از راه ديگري يقين داشته باشد كه زنده از آب گرفته شده است.

مسأله 2627 - ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده؛ چنانچه در دست مسلمان باشد؛ حلال است و اگر در دست كافر

باشد؛ اگرچه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد.

مسأله 2628 - خوردن ماهي زنده جايز و اولي خودداري كردن است.

مسأله 2629 - اگر ماهي زنده را بريان كنند يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند؛ خوردنش جايز و اولي آن است كه از خوردن آن خودداري نمايند.

مسأله 2630 - اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد؛ خوردن قسمتي را كه بيرون آب مانده جايز و احتياط مستحب آن است كه از خوردن آن خودداري كنند.

مسأله 2631 - اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگري زنده بگيرند؛ بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد؛ ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه؛ اگرچه بگويد زنده گرفته ام حرام است.

مسأله 2632 - خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند حرام است.

احكام خوردنيها و آشاميدنيها

مسأله 2633 - خوردن گوشت مرغ خانگي و كبوتر و اقسام گنجشك حلال است و بلبل و سار و چكاوك از قسم گنجشك است و شب پره و طاووس و جميع انواع كلاغ و هر پرنده اي كه مثل شاهين و عقاب و باز چنگال دارد يا هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد؛ حرام است و همچنين هر مرغي كه چينه دان و سنگدان و خار پشت پا ندارد مگر آنكه بال زدنش از صاف نگهداشتن بالش بيشتر باشد و خوردن گوشت پرستوك

و هدهد مكروه است.

مسأله 2634 - اگر چيزي را كه روح دارد؛ از حيوان زنده جدا نمايند؛ مثلا دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند؛ نجس و حرام مي باشد.

مسأله 2635 - بعضي از اجزاء حيوانات حلال گوشت بي اشكال حرام و بعضي بنا بر احتياط واجب حرام است و مجموع آنها چهارده چيز است:

1 خون.

2 فضله.

3 نري.

4 فرج.

5 بچه دان.

6 غدد كه آن را دشول مي گويند.

7 تخم كه آن را دنبلان مي گويند.

8 چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد.

9 مغز حرام كه در ميان تيره پشت است.

10 پي كه در دو طرف تيره پشت است.

11 زهره دان.

12 سپرز (طحال).

13 بول دان (مثانه).

14 حدقه چشم.

ولي ظاهر اين است كه در پرندگان به جز خون و فضله و زهره دان و سپرز و دنبلان؛ از چيزهائي كه ذكر شد وجود ندارد.

مسأله 2636 - خوردن بول شتر حلال است و اجتناب از بول ساير حيوانات حلال گوشت و همچنين ساير چيزهائي كه طبع از آنها متنفر است احوط و اولي است.

مسأله 2637 - خوردن خاك حرام است و خوردن گل داغستان و گل ارمني براي معالجه اشكال ندارد و خوردن كمي از تربت حضرت سيدالشهداء (ع) براي استشفاء جايز است و بهتر اين است كه تربت را در مقداري از آب مثلا حل نمايند كه مستهلك شود و بعدا آن آب را بياشامند.

مسأله 2638 - فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهان آمده حرام نيست.

و نيز فرو بردن غذائي كه موقع خلال كردن؛ از لاي دندان بيرون مي آيد؛ اشكال ندارد.

مسأله 2639 - خوردن چيزي كه موجب مرگ مي شود يا براي

انسان ضرر كلي دارد حرام است.

مسأله 2640 - خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي آنها را وطي (نزديكي) كند؛ خود و نسلشان حرام مي شوند و بول و سرگين آنها نجس مي شود و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.

و بر واطي لازم است قيمتش را به صاحبش بدهد و اگر با حيوان حلال گوشتي مانند گاو و گوسفند نزديكي كنند؛ بول و سرگين آنها نجس مي شود و خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها هم حرام است و همچنين است نسل آنها و بايد فورا آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده؛ پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2641 - بزغاله و بره شير خوار اگر از خوك به مقداري كه گوشت و استخوانشان قوت بگيرد؛ شير بخورند؛ خود و نسلشان حرام مي شوند و در صورتي كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد لازم است استبراء شوند و پس از آن حلال مي گردند و استبراء آنها اين است كه هفت روز از پستان بز يا گوسفند شير بخورند و اگر حاجت به شير نداشتند هفت روز علف بخورند و حيوان نجاست خوار نيز خوردن گوشتش حرام است و چنانچه استبرائش نمايند حلال مي شود و كيفيت استبراء آن در مسأله (226) بيان شد.

مسأله 2642 - آشاميدن شراب؛ حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند كافر است.

از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت شده است كه فرمودند:

شراب؛ ريشه بديها و منشا گناهان است و كسي كه شراب مي خورد عقل

خودرا از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتيهاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خدا شناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.

مسأله 2643 - نشستن سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند؛ اگر انسان يكي از آنان حساب شود؛ حرام و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

مسأله 2644 - بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد؛ نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.

آداب غذا خوردن

مسأله 2645 - آداب غذا خوردن چند چيز است:

اول هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.

سوم ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد؛ بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همينطور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته.

و بعد از غذا اول كسي كه طرف ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همينطور تا به ميزبان برسد.

چهارم در

اول غذا بسم اللّه بگويد؛ ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد؛ در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم اللّه مستحب است.

پنجم با دست راست غذا بخورد.

ششم با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.

هفتم اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند؛ هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.

هشتم لقمه را كوچك بردارد.

نهم سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.

دهم غذا را خوب بجود.

يازدهم بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم انگشتها را بليسد.

سيزدهم بعد از غذا خلال نمايد؛ ولي با چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد؛ ولي اگر در بيابان غذا بخورد؛ مستحب است آنچه مي ريزد؛ براي پرندگان و حيوانات بگذارد.

پانزدهم در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.

هفدهم در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.

هيجدهم ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

چيزهائي كه در خوردن مذموم است

مسأله 2646 - چند چيز در غذا خوردن مذموم است:

اول در حال سيري غذا خوردن.

دوم پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدنش مي آيد.

سوم نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.

چهارم خوردن غذاي گرم.

پنجم فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.

ششم بعد از گذاشتن نان در سفره؛ منتظر چيز ديگر شدن.

هفتم پاره كردن نان با كارد.

هشتم گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري

كه چيزي در آن نماند.

دهم پوست كنده ميوه.

يازدهم دور انداختن ميوه پيش از آنكه كاملا آن را بخورد.

آداب آشاميدن

مسأله 2647 - آداب آشاميدن چند چيز است:

اول آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم در روز ايستاده آب بخورد.

سوم پيش از آشاميدن آب بسم اللّه و بعد از آن الحمد للّه بگويد.

چهارم به سه نفس آب بياشامد.

پنجم از روي ميل آب بياشامد.

ششم بعد از آشاميدن آب حضرت ابي عبداللّه (ع) و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

چيزهائي كه در آشاميدن مذموم است

مسأله 2648 - زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مذموم است.

ونيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكسته كوزه و جائي كه دسته آن است مذموم مي باشد.

نذر و عهد - قسم
احكام نذر و عهد

مسأله 2649 - نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد؛ يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

مسأله 2650 - در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند؛ پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود؛ براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم؛ نذر او صحيح است.

مسأله 2651 - نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند؛ بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند؛ صحيح نيست.

مسأله 2652 - شخص مفلس و آدم سفيه (كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند) اگر مثلا نذر كند چيزي به فقير بدهد صحيح نيست.

مسأله 2653 - اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيري نمايد؛ زن نمي تواند در صورتي كه وفاء به نذرش

منافي با حق شوهر باشد نذر كند.

مسأله 2654 - اگر زن با اجازه شوهر نذر كند؛ شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند؛ يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.

مسأله 2655 - اگر فرزند بدون اجازه پدر يا با اجازه او نذر كند؛ بايد به آن نذر عمل نمايد.

ولي اگر پدر يا مادر از عملي كه نذر كرده منعش كنند؛ ظاهر اين است كه نذرش منحل مي شود.

مسأله 2656 - انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد؛ بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود؛ اگر نذر كند كه پياده برود؛ نذر او صحيح نيست.

مسأله 2657 - اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند؛ نذر او صحيح نيست.

مسأله 2658 - اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد؛ چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد؛ نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند؛ مثلا نذر كند غذائي را بخورد كه براي عبادت قوت بگيرد؛ نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد؛ مثلا براي اينكه دود مضر است نذر كند آن را استعمال نكند؛ نذر او صحيح مي باشد.

مسأله 2659 - اگر نذر كند نماز واجب خود را در جائي بخواند كه بخودي خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست؛ مثلا نذر كند نماز را در اطاق

بخواند؛ چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتي بهتر باشد مثلا به واسطه اينكه خلوت است؛ انسان حضور قلب پيدا مي كند؛ نذر او صحيح است.

مسأله 2660 - اگر نذر كند عملي را انجام دهد؛ بايد همانطور كه نذر كرده به جا آورد؛ پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد؛ يا روزه بگيرد؛ يا نماز اول ماه بخواند؛ چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند.

و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد؛ چنانچه پيش از آنكه خوب شود صدقه را بدهد كافي نيست.

مسأله 2661 - اگر نذر كند روزه بگيرد ولي وقت و مقدار آن را معين نكند؛ چنانچه يك روز روزه بگيرد كافي است و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند؛ اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند؛ اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده؛ به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد؛ در صورتي كه يك نماز يا يك روز روزه بگيرد يا چيزي صدقه بدهد؛ نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2662 - اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد؛ بايد همان روز را روزه بگيرد و در صورتي كه عمدا روزه نگيرد؛ بايد گذشته از قضاي آن روز كفاره هم بدهد و اظهر اين است كه كفاره اش كفاره مخالفت يمين است چنانكه خواهد آمد؛ بلي در آن روز اختيارا مي تواند مسافرت كند و روزه را نگيرد و

چنانچه در سفر باشد لازم نيست قصد اقامه كرده و روزه بگيرد و در صورتي كه از جهت سفر يا از جهت عذر ديگري مثل مرض يا حيض روزه نگيرد؛ لازم است روزه را قضا كند.

مسأله 2663 - اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند؛ بايد كفاره بدهد.

مسأله 2664 - اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند؛ بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد؛ چيزي بر او واجب نيست ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد بايد كفاره بدهد.

مسأله 2665 - كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است؛ اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا ندانستن؛ آن عمل را انجام دهد؛ كفاره بر او واجب نيست ولي بعدا هر وقت از روي اختيار آن را به جا آورد؛ بايد كفاره بدهد.

مسأله 2666 - اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيني مثلا روز جمعه را روزه بگيرد؛ چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند سفر يا حيض براي او پيدا شود؛ بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد.

مسأله 2667 - اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد؛ چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد؛ لازم نيست آن مقدار را از مال او صدقه

بدهند و بهتر اين است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصه خود از طرف ميت صدقه بدهند.

مسأله 2668 - اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد؛ نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد؛ بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2669 - اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلا به زيارت حضرت ابي عبداللّه (ع) مشرف شود؛ چنانچه به زيارت امام ديگري برود كافي نيست و اگر به واسطه عذري نتواند آن امام را زيارت كند؛ چيزي بر او واجب نيست.

مسأله 2670 - كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده؛ لازم نيست آنها را به جا آورد.

مسأله 2671 - اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان نذر كند؛ بايد آن را بنا بر احتياط در تعمير و روشنائي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.

مسأله 2672 - اگر براي خود امام (ع) چيزي نذر كند؛ چنانچه مصرف معيني را قصد كرده؛ بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده؛ بهتر آن است كه به مصرفي برساند كه نسبتي به امام (ع) داشته باشد مانند زوار فقير يا به مصارف حرم آن امام از قبيل تعمير و مانند آن برساند و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.

مسأله 2673 - گوسفندي را كه براي صدقه يا براي يكي از امامان نذر كرده اند؛ اگر پيش از آنكه به مصرف نذر برسد شير بدهد يا بچه بياورد؛ مال كسي است كه آن را نذر كرده؛ ولي پشم گوسفند

و مقداري كه چاق مي شود جزء نذر است.

مسأله 2674 - هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود يا مسافر او بيايد؛ عملي را انجام دهد؛ چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا مسافر آمده است؛ عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2675 - اگر مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد؛ نذر او باطل است و اگر پدر نذر كند و قصدش آن باشد كه اگر سيدي براي خواستگاري بيايد كه تزويج دخترش به او ضرري ندارد؛ قبول كند؛ نذرش صحيح است و در غير اين صورت باطل است و در هرحال اگر خواستگار غير سيد پيدا شود كه تزويج دختر به او ضرري ندارد؛ پدر مي تواند قبول كند.

مسأله 2676 - هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد كار خيري را انجام دهد؛ بعد از آنكه حاجتش بر آورده شد؛ بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آنكه حاجتي داشته باشد؛ عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد؛ آن عمل بر او واجب مي شود.

مسأله 2677 - در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و مشهور آن است كه كاري را كه عهد مي كند انجام دهد؛ بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب؛ يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد؛ ولي بنا بر احتياط واجب در صورتي كه متعلق عهد مرجوح شرعي نباشد؛ آن عمل را انجام دهد.

مسأله 2678 - اگر به عهد خود عمل نكند؛ بايد كفاره بدهد؛ يعني شصت فقير را سير كند؛ يا دو ماه پي

در پي روزه بگيرد؛ يا يك بنده آزاد كند.

احكام قسم خوردن

مسأله 2679 - اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند؛ مثلا قسم بخورد كه روزه بگيرد يا دود استعمال نكند؛ چنانچه عمدا مخالفت كند؛ بايد كفاره بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند؛ يا ده فقير را سير كند؛ يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز روزه بگيرد و بايد روزه پي در پي باشد.

مسأله 2680 - قسم چند شرط دارد:

اول كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد قسم بخورد؛ پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قسم بخورد.

دوم كاري را كه براي آن قسم مي خورد بايد حرام يا مكروه نباشد و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند؛ بايد واجب يا مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كار مباحي را به جا آورد؛ بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند بايد انجام آن بهتر از تركش نباشد.

سوم به يكي از اسمهاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود مانند خدا و اللّه.

و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد؛ ذات مقدس حق در نظر مي آيد؛ مثل آنكه به خالق و رازق قسم بخورد؛ صحيح است؛ بلكه احتياط وجوبي در غير اين صورت نيز عمل به

قسم است.

چهارم قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست؛ ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.

پنجم عمل كردن به قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعدا از عمل به آن عاجز شود؛ از وقتي كه عاجز مي شود قسم او به هم مي خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر يا قسم يا عهد به قدري مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد.

مسأله 2681 - اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند؛ يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد؛ قسم آنان صحيح نيست.

مسأله 2682 - اگر فرزند بدون اجازه پدر و زن بدون اجازه شوهر قسم بخورد؛ پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را به هم بزنند؛ بلكه ظاهر آن است كه قسم آنها بدون اجازه پدر يا شوهر منعقد نمي شود و همچنين است حكم كنيز و بنده نسبت به مولايشان.

مسأله 2683 - اگر انسان از روي فراموشي يا ناچاري يا ندانستن؛ به قسم عمل نكند؛ كفاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد.

و قسمي كه آدم وسواسي مي خورد؛ مثل اينكه مي گويد واللّه الان مشغول نماز مي شوم و به واسطه وسواس مشغول نمي شود؛ اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.

مسأله 2684 - كسي كه قسم مي خورد كه حرف من راست است؛ چنانچه حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد؛ ولي اگر براي اينكه

خودش با مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد؛ قسم دروغ بخورد اشكال ندارد؛ بلكه گاهي واجب مي شود؛ اما اگر بتواند توريه كند يعني موقع قسم خوردن طوري نيت كند كه دروغ نشود؛ بهتر اين است كه توريه نمايد؛ مثلا اگر ظالمي بخواهد كسي را اذيت كند و از انسان بپرسد كه او را ديده اي؟ و انسان يك ساعت قبل از او را ديده باشد؛ بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.

وقف - وصيت - ارث
احكام وقف

مسأله 2692 - اگر مالي را براي بچه اي كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده وقف كند؛ صحت آن محل اشكال و لازم است رعايت احتياط نمايند؛ ولي اگر براي اشخاصي كه فعلا موجودند و بعد از آنها براي كساني كه بعدا به دنيا مي آيند وقف نمايد؛ اگرچه در موقعي كه وقف محقق مي شود در شكم مادر هم نباشند؛ مثلا چيزي را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دسته اي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند؛ صحيح است.

مسأله 2693 - اگر چيزي را بر خودش وقف كند مثل آنكه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند؛ صحيح نيست؛ ولي اگر مثلا مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود؛ مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2694 - اگر براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كند؛ بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند و اگر معين نكند؛ چنانچه بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند؛ اختيار

با خود آنان است و اگر بالغ نباشند اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2695 - اگر ملكي را مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند؛ يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد؛ در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد؛ اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2696 - اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند؛ چنانچه متولي وقف آن را اجاره دهد و بميرد؛ اجاره باطل نمي شود؛ ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده؛ آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند؛ چنانچه طبقه بعدي آن اجاره را امضاء نكنند؛ اجاره باطل مي شود.

و در صورتي كه مستاجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد؛ مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مي گيرد.

مسأله 2697 - اگر ملك وقف خراب شود؛ از وقف بودن بيرون نمي رود مگر آنكه عنواني را قصد كرده باشد كه آن عنوان از بين برود؛ مثل اينكه باغ را براي تنزه وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل و به ورثه برمي گردد.

مسأله 2698 - ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد؛ حاكم شرع يا متولي مي تواند با نظر خبره؛ سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2699 - اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده

نرساند؛ حاكم شرع اميني را به او ضميمه مي نمايد كه مانع از خيانتش گردد و در صورتي كه ممكن نباشد مي تواند به جاي او متولي اميني معين نمايد.

مسأله 2700 - فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند؛ نمي شود براي نماز به مسجد ببرند؛ اگرچه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2701 - اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند؛ چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند؛ مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

مسأله 2702 - اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن به مسجد اذان مي گويد بدهند؛ در صورتي كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده؛ بايد همانطور مصرف كنند.

و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند؛ بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد؛ بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طور مناسب قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

احكام وصيت

مسأله 2703 - وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهائي انجام دهند؛ يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد؛ يا اينكه چيزي از مال او به كسي تمليك يا صرف در خيرات و مبرات كنند؛ يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است؛ قيم و سرپرست معين كند.

و كسي را كه به او وصيت

مي كنند وصي مي گويند.

مسأله 2704 - كسي كه نمي تواند حرف بزند؛ اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند؛ براي هر كاري مي تواند وصيت كند؛ بلكه كسي هم كه مي تواند حرف بزند؛ اگر با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است.

مسأله 2705 - اگر نوشته اي به امضاء يا مهر ميت ببينند؛ چنانچه مقصود او را بفهماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته؛ بايد مطابق آن عمل كنند.

بلكه اگر بدانند كه مقصودش وصيت كردن نبوده و چيزهائي را نوشته است كه بعدا مطابق آن وصيت كند؛ بعيد نيست كه براي وصيت كافي باشد.

مسأله 2706 - كسي كه وصيت مي كند بايد عاقل باشد و از روي اختيار وصيت كند و وصيت بچه ده ساله براي ارحامش جايز است و براي غير ارحامش اشكال دارد و اعتبار سفيه نبودن در نفوذ وصيت محل اشكال است و احتياط آن است كه عمل به وصيت او ترك نشود.

مسأله 2707 - كسي كه از روي عمد مثلا زخمي به خود زده يا سمي خورده كه قصد خود كشي داشته؛ اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند؛ صحيح نيست.

مسأله 2708 - اگر انسان وصيت كند كه چيزي از اموالش مال كسي باشد؛ در صورتي كه آن كس آن وصيت را قبول كند اگرچه قبولش در زمان زنده بودن موصي باشد؛ آن چيز را بعد از مردن موصي مالك مي شود؛ بلكه ظاهر اين است كه قبول اصلا معتبر نباشد و فقط رد مانع است.

مسأله 2709 - وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد؛ بايد فورا امانتهاي مردم را به صاحبش برگرداند يا آنكه به آنها

اطلاع دهد و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد يا موقع دادن بدهي او نرسيده؛ بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد؛ ولي اگر بدهي او معلوم باشد؛ وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2710 - كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند؛ اگر خمس و زكاة و مظالم بدهكار است؛ بايد فورا بدهد و اگر نمي تواند بدهد؛ چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد؛ بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2711 - كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند؛ اگر نماز و روزه قضا دارد؛ بنا بر احتياط بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند؛ بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آنكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد؛ باز هم وصيت نمايد.

و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه در باب نماز قضا گفته شد؛ بر پسر بزرگترش واجب باشد؛ بنا بر احتياط بايد به او اطلاع دهد؛ يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

مسأله 2712 - كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند؛ اگر مالي پيش كسي دارد يا در جائي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند؛ چنانچه به واسطه ندانستن؛ حقشان از بين برود؛ بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيم و سرپرست معين كند؛ ولي در صورتي كه بدون قيم؛ مالشان از بين مي رود يا خودشان ضايع مي شوند؛ براي آنان بايد قيم اميني معين نمايد.

مسأله 2713 -

وصي بايد عاقل باشد و احوط اين است كه بالغ نيز باشد و لازم است وصي مسلمان؛ مسلمان نيز باشد و در اموري كه راجع به شخص موصي نيست لازم است مورد اطمينان باشد.

مسأله 2714 - اگر كسي چند وصي براي خود معين كند؛ چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهائي به وصيت عمل كنند؛ لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد؛ چه گفته باشد كه هر دو باهم به وصيت عمل كنند يا نگفته باشد؛ بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند؛ حاكم شرع آنها را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند؛ به جاي يكي از آنان شخص ديگر را معين مي نمايد.

مسأله 2715 - اگر انسان از وصيت خود برگردد؛ مثلا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند؛ بعد بگويد به او ندهند؛ وصيت باطل مي شود.

واگر وصيت خود را تغيير دهد مثل آنكه قيمي براي بچه هاي خود معين كند؛ بعد ديگري را به جاي او قيم نمايد؛ وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2716 - اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته؛ مثلا خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند؛ بفروشد؛ يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد؛ وصيت باطل مي شود.

مسأله 2717 - اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند؛ بعد وصيت كند نصف همان را به ديگري بدهند؛ بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2718

- اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد؛ مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند؛ بايد مالي را كه بخشيده؛ از اصل تركه خارج نمايند چنانكه در مسأله (2264) گذشت؛ ولي مالي را كه وصيت كرده بايد از ثلث خارج كنند.

مسأله 2719 - اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند؛ بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2720 - اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد؛ بگويد مقداري به كسي بدهكار است؛ چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد اقرار او نافذ است و بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2721 - كسي كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند لازم نيست در حال وصيت وجود داشته باشد؛ پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزي بدهند؛ اگر آن بچه پس از مرگ موصي موجود باشد لازم است آن چيز را به او بدهند و اگر موجود نباشد؛ در مصرف ديگري كه به نظر موصي نزديكتر به مورد وصيت باشد صرف مي كنند؛ ولي اگر وصيت كند كه چيزي از مال او بعد از مرگش مال كسي باشد؛ پس اگر آن شخص بعد از مرگ موصي موجود باشد؛ وصيت صحيح و الا باطل است و آنچه را كه براي او وصيت كرده؛ ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2722 - اگر انسان بفهمد كسي او را وصي

كرده؛ چنانچه به اطلاع وصيت كننده برسانند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست؛ لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند.

ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده؛ يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست؛ در صورتي كه مشقت نداشته باشد؛ بايد وصيت او را انجام دهد.

و نيز اگر وصي پيش از مرگ موصي؛ موقعي ملتفت شود كه موصي به واسطه شدت مرض يا مانعي ديگر نتواند به ديگري وصيت كند؛ بنا بر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2723 - اگر كسي كه وصيت كرده بميرد؛ وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت معين كند و خود از كار كناره نمايد؛ ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد؛ بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده؛ مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.

مسأله 2724 - اگر كسي دو نفر را با هم وصي كند و نظرش آن باشد كه هر دو باهم عمل به وصيت كنند؛ چنانچه يكي از آن دو بميرد يا ديوانه يا كافر شود؛ حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند يا ديوانه يا كافر شوند؛ حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند؛ ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند؛ معين كردن دو نفر لازم نيست.

مسأله 2725 - اگر وصي نتواند به تنهائي كارهاي ميت را انجام دهد؛ حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.

مسأله 2726 - اگر مقداري از مال ميت

در دست وصي تلف شود؛ چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدي نموده؛ مثلا ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته؛ ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدي هم ننموده؛ ضامن نيست.

مسأله 2727 - هرگاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد؛ بعد از آنكه وصي اول مرد؛ وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.

مسأله 2728 - حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكاة و مظالم؛ ادا كردن آنها واجب مي باشد؛ بايد از اصل مال ميت بدهند؛ اگرچه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2729 - اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكاة و مظالم بر او واجب است زياد بيايد؛ چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند؛ بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد؛ آنچه مي ماند مال ورثه است.

مسأله 2730 - اگر مصرفي را كه ميت معين كرده؛ از ثلث مال او بيشتر باشد؛ وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري كنند كه معلوم شود وصيت را اجازه نموده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه نمايند صحيح است و چنانچه بعضي از ورثه اجازه و بعضي رد نمايند وصيت در حصه آنهائي كه اجازه نموده اند صحيح

و نافذ است.

مسأله 2731 - اگر مصرفي را كه ميت معين كرده؛ از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه نمايند؛ بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2732 - اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكاة يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند؛ بايد اول بدهي و اجرت قضاء نماز و روزه او را از ثلث بدهند و اگر زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود؛ بايد ثلث مال براي نماز و روزه و بدهي تقسيم شود و بقيه بدهي از اصل خارج گردد.

مسأله 2733 - اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند؛ چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند؛ بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد؛ ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد؛ پس اگر ورثه اجازه بدهند؛ بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.

مسأله 2734 - اگر كسي بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من

بدهند؛ چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند؛ يا قسم بخورند و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد؛ يا يك مرد عادل با دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند؛ بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد؛ بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند؛ نصف آن را و اگر سه زن عادله شهادت دهند؛ سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمي كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند؛ در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده؛ بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.

مسأله 2735 - اگر كسي بگويد:

من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم؛ يا ميت مرا قيم بچه هاي خود قرار داده؛ در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2736 - اگر وصيت كند چيزي از مال او براي كسي باشد و آن كس پيش از آنكه قبول كند يا رد نمايد بميرد؛ تا وقتي ورثه او وصيت را رد نكرده اند مي توانند آن چيز را قبول نمايند؛ ولي اين حكم در صورتي است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد و گرنه حقي به آن چيز ندارند.

احكام ارث

مسأله 2737 - كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:

دسته اول - پدر و مادر و اولاد ميت

است و با نبودن اولاد؛ اولاد اولاد هرچه پائين روند؛ هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمي برند.

دسته دوم - جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر؛ اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمي برند.

دسته سوم - عمو و عمه و دائي و خاله و اولاد آنان است و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دائي ها و خاله هاي ميت زنده اند؛ اولاد آنان ارث نمي برند ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد؛ ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.

مسأله 2738 - اگر عمو و عمه و دائي و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند؛ عمو و عمه و دائي و خاله پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند؛ اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند؛ عمو و عمه و دائي و خاله جد و جده ميت ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند؛ اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2739 - زن و شوهر به تفصيلي كه بعدا گفته مي شود؛ از يكديگر ارث مي برند.

ارث دسته اول

مسأله 2740 - اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد؛ مثلا پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد؛ همه مال ميت به او مي رسد و اگر پسر و دختر باشند؛ مال را

طوري قسمت مي كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2741 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند؛ مال سه قسمت مي شود؛ دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد؛ ولي اگر ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان مسلمان و آزاد و پدري باشند؛ يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد؛ خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه؛ اگرچه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند؛ اما به واسطه بودن اينها؛ مادر شش يك مال را مي برد و بقيه را به پدر مي دهند.

مسأله 2742 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد؛ چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد؛ مال را پنج قسمت مي كنند؛ پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد.

و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد؛ مال را شش قسمت مي كنند:

پدر و مادر؛ هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند:

يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند و در نتيجه مال ميت را 24 قسمت مي كنند:

15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.

مسأله 2743 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد؛ مال را شش قسمت مي كنند؛ پدر و مادر هر

كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد.

و اگر چند پسر يا چند دختر باشند؛ آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

و اگر پسر و دختر باشند؛ آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر يك دختر ببرد.

مسأله 2744 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند؛ مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.

و اگر چند پسر باشند؛ آن پنج قسمت را به طور مساوي تقسيم مي نمايند.

مسأله 2745 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر با پسر و دختر باشد؛ مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر؛ يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2746 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك دختر باشد؛ مال را چهار قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.

مسأله 2747 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشد؛ مال را پنج قسمت مي كنند:

يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2748 - اگر ميت اولاد نداشته باشد؛ نوه پسري او اگرچه دختر باشد؛ سهم پسر ميت را مي برد و نوه دختري او اگرچه پسر باشد؛ سهم دختر ميت را مي برد؛ مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد؛ مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت

را به دختر پسر مي دهند.

و اگر نوه پسري يا دختري بيشتر از يكي بوده و مختلف باشند؛ از آن سهم پسر دو مقابل دختر ارث مي برد.

ارث دسته دوم

مسأله 2749 - دسته دوم از كساني كه به واسطه خويشي ارث مي برند؛ جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد؛ اولادشان ارث مي برند.

مسأله 2750 - اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد؛ همه مال به او مي رسد.

و اگر چند برادر پدر و مادري؛ يا چند خواهر پدرو مادري باشد؛ مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

و اگر برادر و خواهر پدر و مادري باهم باشند؛ هر برادري دو برابر خواهر مي برد؛ مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد؛ مال را پنج قسمت مي كنند:

هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.

مسأله 2751 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد؛ برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جدا است ارث نمي برد.

و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد؛ چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد؛ همه مال به او مي رسد.

و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد؛ مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد؛ هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2752 - اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است؛ همه مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري يا چند

خواهر مادري يا چند برادر و خواهر مادري باشند؛ مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2753 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد؛ برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2754 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري داشته باشد؛ برادر و خواهر پدري ارث نمي برد و مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2755 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد؛ مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2756 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد؛ مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.

مسأله 2757 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر

و زن او باشد؛ زن يك چهارم مال را ارث مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد بقيه را ارث مي برند.

و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد؛ شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند.

ولي براي آنكه زن يا شوهر ارث مي برند؛ از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود؛ مثلا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد؛ نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است؛ پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهرمادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.

و اگر ميت يك برادر يا يك خواهر مادري و يك يا چند خواهر پدري و مادري باشد؛ شش يك مال سهم خواهر مادري و بقيه سهم خواهر پدري و مادري است.

مسأله 2758 - اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد؛ سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادرزاده و خواهرزاده پدري يا پدر و مادري مي رسد بنا بر مشهور هر پسري دو برابر دختر مي برد؛

ولي بعيد نيست كه بين اينها نيز به طور مساوي قسمت شود و احوط رجوع به صلح است.

مسأله 2759 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است؛ چه پدري باشد يا مادري؛ همه مال به او مي رسد و با بودن جد ميت؛ پدر جد ارث نمي برد.

مسأله 2760 - اگر وارث ميت فقط جد و جده پدري باشد؛ مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مي برد.

و اگر جد و جده مادري باشد؛ مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

مسأله 2761 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدري و يك جد يا جده مادري باشد؛ مال سه قسمت مي شود:

دو قسمت را جد يا جده پدري و يك قسمت را جد يا جده مادري مي برد.

مسأله 2762 - اگر وارث ميت جد و جده پدري و جد و جده مادري باشد؛ مال سه قسمت مي شود؛ يك قسمت آن را به جد و جده مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

مسأله 2763 - اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدري و جد و جده مادري او باشد؛ زن ارث خود را به تفصيلي كه بعدا گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و جده پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.

و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد؛ شوهر

نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد؛ ارث خود را مي برند.

و اگر جد و جده پدري يا مادري يا هر دو با برادر و خواهر جمع شوند؛ جد و جده مادري مثل برادر و خواهر مادري حساب مي شوند و جد و جده پدري مثل برادر و خواهر پدري حساب مي شوند؛ پس در سهم برادرها يا خواهرها مثل برادرها و خواهرها شريك مي شود.

ارث دسته سوم

مسأله 2764 - دسته سوم عمو و عمه و دائي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسي نباشد اينها ارث مي برند.

مسأله 2765 - اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است؛ چه پدر و مادري باشد؛ يعني با ميت از يك پدر و مادر باشد؛ يا پدري باشد يا مادري؛ همه مال به او مي رسد.

و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري؛ يا همه پدري باشند؛ مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري؛ يا همه پدري باشند؛ مشهور اين است كه عمو دو برابر عمه مي برد؛ مثلا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد؛ مال را پنج قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.

ولي بعيد نيست كه قسمت بين اينها نيز به طور مساوي باشد.

مسأله 2766 - اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه مادري يا عمو و عمه مادري باشند؛ ظاهر آن است كه

مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2767 - اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدر و مادري باشند؛ عمو و عمه پدري ارث نمي برند و اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد؛ مال را شش قسمت مي كنند:

يك قسمت را به عمو يا عمه مادري و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادري و در فرض نبودن آنها به عمو و عمه پدري.

و اگر هم عمو و هم عمه مادري دارد؛ مال را سه قسمت مي كنند:

دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادري و در فرض نبودن آنها به عمو و عمه پدري و يك قسمت را به عمو و عمه مادري مي دهند.

مسأله 2768 - اگر وارث ميت فقط يك دائي يا يك خاله باشد؛ همه مال به او مي رسد و اگر هم دائي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري؛ يا پدري يا مادري باشند؛ مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.

مسأله 2769 - اگر وارث ميت فقط يك يا چند دائي؛ يا يك يا چند خاله مادري و دائي و خاله پدر و مادري و دائي و خاله پدري باشد؛ دائي و خاله پدري ارث نمي برد و بعيد نيست كه بقيه در تقسيم باهم ديگر مساوي باشند.

مسأله 2770 - اگر وارث ميت فقط دائي و خاله پدري و دائي و خاله مادري و دائي و خاله پدر و مادري باشد؛ دائي و خاله پدري ارث نمي برند.

و بعيد نيست كه بقيه در تقسيم آن باهم مساوي باشند.

مسأله 2771 - اگر وارث ميت يك يا چند

دائي يا يك يا چند خاله يا دائي و خاله و يك يا چند عمو يا يك يا چند عمو و عمه باشد؛ مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دائي يا خاله يا هردو و بقيه را عمو يا عمه يا هر دو مي برد.

مسأله 2772 - اگر وارث ميت يك دائي يا يك خاله و عمو و عمه باشد؛ چنانچه عمو و عمه؛ پدر و مادري يا پدري باشند؛ مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دائي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند؛ بنا بر اين مال را نه قسمت مي كنند:

سه قسمت را به دائي يا خاله و بنا بر مشهور چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند؛ ولي بعيد نيست كه بين عمو و عمه به طور مساوي تقسيم شود.

مسأله 2773 - اگر وارث ميت يك دائي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادري و عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشد؛ مال را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت آن را به دائي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقيمانده را بقيه ورثه به طور مساوي بين خود تقسيم مي كنند.

مسأله 2774 - اگر وارث ميت چند دائي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد؛ مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را به دستوري كه گفته شد بين عمو و عمه قسمت مي كنند و يك سهم آن را دائي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند؛ ولي با بودن

دائي و خاله پدر و مادري؛ دائي و خاله پدري ارث نمي برد.

مسأله 2775 - اگر وارث ميت؛ دائي يا خاله مادري و چند دائي و خاله پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه باشد؛ مال سه سهم مي شود:

دو سهم آن را به دستوري كه سابقا گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و بعيد نيست كه بقيه ورثه در تقسيم يك سهم باقيمانده باهم مساوي باشند.

مسأله 2776 - اگر ميت عمو و عمه و دائي و خاله نداشته باشد؛ مقداري كه به عمو و عمه مي رسد؛ به اولاد آنان و مقداري كه به دائي و خاله مي رسد؛ به اولاد آنان داده مي شود.

مسأله 2777 - اگر وارث ميت عمو و عمه و دائي و خاله پدر و عمو و عمه و دائي و خاله مادر او باشند؛ مال سه سهم مي شود:

يك سهم آن را عمو و عمه و دائي و خاله مادر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند:

يك قسمت را دائي و خاله پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را نيز به طور مساوي به عمو و عمه پدر ميت مي دهند.

ارث زن و شوهر

مسأله 2778 - اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد؛ نصف همه مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد؛ چهار يك همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مي برند.

مسأله 2779 - اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد؛ چهار يك مال او را زن و بقيه

را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد؛ هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از زمين خانه و باغ و زراعت و زمينهاي ديگر نه از خود زمين و نه از قيمت آن ارث مي برد و نيز از خود هوائي خانه مانند بنا و درخت ارث نمي برد؛ ولي از قيمت آنها ارث مي برد و همچنين است درخت و ساختماني كه در زمين باغ و زراعت و زمينهاي ديگر است.

و اظهر آن است كه زن از خود زراعت ارث مي برد.

مسأله 2780 - اگر زن بخواهد در چيزهائي كه از آنها ارث نمي برد مانند زمين خانه مسكوني؛ تصرف كند؛ بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد.

و جايز نيست كه ورثه تا سهم زن را نداده اند؛ در چيزهائي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد مانند بنا و درخت؛ بدون اجازه او تصرف كنند.

مسأله 2781 - اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند؛ بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند؛ چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2782 - مجراي آب قنات و مانند آن؛ حكم زمين را دارد و آجر و چيزهائي كه در آن بكار رفته؛ در حكم ساختمان است.

مسأله 2783 - اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد؛ چنانچه اولاد نداشته باشد؛ چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد؛ هشت يك مال به شرحي كه گفته شد؛ به طور مساوي بين زنهاي او قسمت مي شود؛ اگرچه شوهر با همه يا بعض آنان نزديكي

نكرده باشد؛ ولي اگر در مرضي كه در آن مرض از دنيا رفته؛ زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است؛ آن زن از او ارث نمي برد و حق مهر هم ندارد.

مسأله 2784 - اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد؛ شوهرش اگرچه با او نزديكي نكرده باشد؛ از او ارث مي برد.

مسأله 2785 - اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد؛ طلاق رجعي بدهند و در بين عده بميرد؛ شوهر از او ارث مي برد.

و نيز اگر شوهر در بين آن عده بميرد؛ زن از او ارث مي برد.

ولي اگر بعد از گذشتن عده يا در عده طلاق بائن؛ يكي از آنان بميرد؛ ديگري از او ارث نمي برد.

مسأله 2786 - اگر شوهر در حال مرض؛ عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد؛ زن با سه شرط از او ارث مي برد:

اول آنكه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد و در صورتي كه شوهر كرده باشد احتياط اين است كه صلح نمايند.

دوم آنكه راضي به طلاق شوهر نبوده و طلاق شوهر نيز به قصد منع او از ارث باشد و در غير اين صورت ارث بردن زن اشكال دارد.

سوم شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده؛ به واسطه آن مرض يا به جهت ديگري بميرد؛ پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود؛ زن از او ارث نمي برد.

مسأله 2787 - لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته اگرچه زن آن را پوشيده باشد؛ بعد از مردن شوهر؛ جزء مال شوهر است.

مسائل متفرقه ارث

مسأله 2788 - قرآن و انگشتري و شمشير ميت يا سلاح ديگر كه براي مردها متعارف است و لباسهائي را كه پوشيده در صورتي كه آنها را به شخص ديگري وصيت نكند؛ مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از سه چيز اول بيشتر از يكي دارد؛ مثلا دو قرآن يا دو انگشتري دارد؛ احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ در آنها با ورثه ديگر صلح كند اگرچه بعيد نيست همه آنها مال او باشد.

مسأله 2789 - اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلا از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد؛ بايد لباس و قرآن و انگشتري و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2790 - اگر ميت قرض داشته باشد؛ چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد؛ بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد؛ به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد به طوري كه بعد از اداء دين براي وارث ها ارث مي رسد؛ اشياء مزبوره مال پسر بزرگتر است.

مسأله 2791 - مسلمان از كافر ارث مي برد؛ ولي كافر اگرچه پدر يا پسر ميت مسلمان باشد از او ارث نمي برد.

مسأله 2792 - اگر كسي يكي از خويشان خود را عمدا و به ناحق بكشد؛ از او ارث نمي برد؛ ولي اگر از روي خطا باشد مثل آنكه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقا به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد؛ از او ارث مي برد؛ بلكه ظاهر آن است كه از ديه نيز ارث مي برد.

مسأله 2793

- هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند؛ براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد؛ در صورتي كه احتمال بيشتر از يكي نرود؛ سهم يك پسر را كنار مي گذارند و زيادي را ورثه بين خود تقسيم مي كنند.

ولي اگر احتمال بدهند بيشتر از يكي است؛ مثلا احتمال بدهند كه زن به دو يا سه بچه حامله باشد و ورثه راضي نباشند كه سهم حمل محتمل را كنار بگذارند؛ نسبت به زائد از سهم يك پسر را با وثوق و اطمينان به حفظ سهم حمل زائد جايز است بين ورثه تقسيم كنند.

حدي براي بعضي از گناهان - ديه
حدي كه براي بعضي گناهان معين شده است

مسأله 2794 - اگر كسي با يكي از محرمهاي خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند؛ به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند.

و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكي از حدها باعث مي شود كه مردم كار نامشروع نكنند و دنيا و آخرت آنان را حفظ مي كند و منفعتش براي آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد.

مسأله 2795 - اگر مرد آزادي زنا كند؛ بايد اورا صد تازيانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند؛ در دفعه چهارم بايد او را بكشند؛ ولي كسي كه زن عقدي دائمي يا كنيز مملوك دارد و در حالي كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند؛ اگر با زني كه بالغه و عاقله است زنا كند؛ بايد او را سنگسار

نمايند.

مسأله 2796 - مشهور اين است كه اگر مرد ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند چنانچه نترسد كه به او ضرري بزنند؛ مي تواند هر دو را بكشد؛ ولي اين حكم محل اشكال است و به هر تقدير آن زن بر او حرام نمي شود.

مسأله 2797 - اگر مرد مكلف عاقلي با مكلف عاقل ديگر لواط كند؛ بايد هر دوي آنان را بكشند.

و حاكم شرع مي تواند لواط كننده را باشمشير بكشد؛ يا زنده به آتش بسوزاند؛ يا دست و پاي او را ببندد و از جاي بلندي به زير اندازد و با شرائطي كه در مسأله (2795) گفته شد مي تواند سنگسارش كند.

ولي اگر لواط كننده غير محصن باشد؛ كشتن او اشكال دارد و بعيد نيست حدش جلد باشد.

مسأله 2798 - اگر يك نفر كس ديگر را امر كند كه به ناحق كسي را بكشد؛ در صورتي كه قاتل و كسي كه به او دستور داده؛ هر دو مكلف و عاقل باشند؛ قاتل را بايد كشت و كسي كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.

مسأله 2799 - اگر فرزند؛ پدر يا مادر را عمدا بكشد؛ بايد او را بكشند؛ ولي اگر پدري فرزند خود را عمدا بكشد؛ بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح مي داند او را بزنند.

مسأله 2800 - هرگاه كسي پسري را از روي شهوت ببوسد؛ حاكم شرع از سي تازيانه تا نود و نه تازيانه هر قدر صلاح مي داند؛ به او مي زند.

و روايت شده است كه خداوند عالم دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و ملائكه آسمان و زمين

و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيا خواهد بود.

ولي اگر توبه كند توبه او قبول مي شود.

مسأله 2801 - اگر كسي مرد و زن را براي زنا يا مرد و پسر را براي لواط به هم برساند؛ چنانچه آن كس زن باشد؛ بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد؛ بعد از هفتاد و پنج تازيانه مشهور آن است كه بايد سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و از محلي كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند.

مسأله 2802 - اگر كسي بخواهد با زني زنا كند؛ يا با پسري لواط نمايد و بدون آنكه او را بكشند جلوگيري از او ممكن نباشد؛ كشتن او جايز است.

مسأله 2803 - اگر كسي به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و عاقل و آزاد است نسبت زنا يا لواط بدهد؛ يا ولد الزنا بگويد و نتواند به طريق شرعي صحت نسبت را اثبات كند؛ بايد هشتاد تازيانه از روي لباس به او بزنند.

مسأله 2804 - كسي كه مكلف و عاقل است اگر از روي اختيار و علم به حرمت؛ شراب بخورد؛ در دفعه اول و دوم بايد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند و هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه سوم بايد او را بكشند.

مسأله 2805 - كسي كه مكلف و عاقل است اگر چهار نخود و نيم طلاي سكه دار يا چيز ديگري را كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد؛ چنانچه شرطهائي را كه در شرع براي آن معين شده دارا باشد؛ در دفعه اول

بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شست او را بگذارند و در دفعه دوم بنا بر احتياط بايد پاي چپ او را از وسط ببرند و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و چنانچه مال دارد خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال بدهند و در صورتي كه در مرتبه چهارم در زندان يا غير آن دزدي كند؛ بايد او را بكشند.

احكام ديه

مسأله 2806 - اگر كسي كه بالغ و عاقل است عمدا و به ناحق ديگري را بكشد؛ در صورتي كه مقتول؛ مرد و مسلمان باشد؛ ولي كشته مي تواند قاتل را عفو كند يا بكشد.

ولي اگر مقتول كافر باشد؛ قاتل او را كه مسلمان است نمي توان كشت و اگر مقتول زن و مسلمان باشد مي شود قاتل مسلمان او را كشت؛ لكن اگر قاتل مرد باشد بايد نصف ديه او را به ولي او بدهند و اگر قاتل ديوانه يا نابالغ باشد مطلقا ديه بايد بدهند و ديه آن بر عاقله است كه معناي آن خواهد آمد و نيز ولي مي تواند به مقداري كه طرفين راضي شوند از قاتل ديه بگيرد.

و در صورتي كه رضايت آنها به ديه اي باشد كه در شرع معين شده است چون تقديرات شرعي در ديه مختلف است؛ اختيار تعيين آن با قاتل است و مي تواند هر كدام كه براي او آسانتر است اختيار نمايد.

بنابر اين مي تواند قيمت نقره را كه از سائر اقسام ديه كمتر است بدهد و آن به حساب قران قديم ايراني كه يك مثقال بوده پانصد و بيست و پنج

تومان مي شود و اعتبار آن به قران قديم است نه به ريال رايج امروزي.

اما اگر از روي خطاي محض بكشد؛ مثلا براي حيواني تير بيندازد و اشتباها كسي را بكشد؛ ولي كشته حق ندارد او را بكشد؛ اما مي تواند از عاقله (يعني قوم و خويشان پدري قاتل) به تفصيلي كه در كتب مفصله مذكور است ديه بگيرد.

و اگر از روي خطاي شبيه به عمد بكشد به اين معني كه شخصي كسي را با آلتي برنده كه عادتا كشنده نيست و قصد كشتن هم نداشته باشد و اتفاقا بكشد؛ در اين فرض خود قاتل بايد ديه بدهد و ولي مقتول حق كشتن او را ندارد.

مسأله 2807 - ديه اي كه قاتل بايد بدهد در صورتي كه مقتول مرد و مسلمان و آزاد باشد يكي از شش چيز است:

اول در قتل عمدي صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند.

و در قتل خطاي محض و شبه عمد؛ سن شترها كمتر از اين است.

دوم دويست گاو.

سوم هزار گوسفند.

چهارم دويست حله و هر حله دو پارچه اي است كه در يمن مي بافند.

پنجم هزار مثقال شرعي طلا كه هر مثقال 18 نخود است.

ششم ده هزار درهم كه هر درهمي 6/12 نخود نقره سكه دار است.

و اگر مقتول؛ زن و مسلمان و آزاد باشد؛ ديه او در هر يك از اين شش چيز نصف ديه مرد است.

و اگر مقتول كافر ذمي باشد؛ در صورتي كه مرد باشد ديه او هشتصد درهم و در صورتي كه زن باشد ديه او چهارصد درهم است و اگر كافر غير ذمي باشد ديه ندارد.

و ديه مقتولي كه غلام يا كنيز باشد؛ قيمت او است در صورتي كه

بيشتر از ديه آزاد نباشد و در صورتي كه قتل عمدي هم باشد نمي شود قاتل آزاد را براي او كشت.

مسأله 2808 - ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسأله پيش گفته شد.

اول آنكه دو چشم كسي را كور كند؛ يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك چشم او را كور كند؛ بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دوم دو گوش كسي را ببرد؛ يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند؛ بايد نصف ديه كشتن را بدهد و اگر نرمه گوش او را ببرد احوط اين است كه با او صلح نمايد.

سوم تمام بيني يا نرمه بيني كسي را ببرد.

چهارم زبان كسي را از بيخ ببرد و اگر مقداري از آن را ببرد بايد به نسبت؛ ديه بدهد و بنا بر احتياط واجب بايد مخارج حروفي كه به جهت قطع زبان از بين رفته است ملاحظه نمايند و ديه تمام را نسبت به مخارج حروف تقسيم كنند و نسبت آن مقدار را با مقداري كه در ملاحظه مساحت يعني نصف يا ثلث يا ربع و مانند اينها واجب مي شود ملاحظه نموده؛ هر كدام بيشتر است آن را بدهد.

پنجم تمام دندانهاي كسي را از بين ببرد و در صورتي كه بعضي از دندانها را از بين ببرد در صورتي كه صاحب دندان مرد باشد بايد براي هر دنداني پانصد درهم ديه بدهد و اگر زن باشد ديه آن تا به مقداري كه به ثلث ديه برسد؛ با ديه مرد مساوي است و در صورتي كه

از ثلث بگذرد ديه دندانهاي او نصف دندانهاي مرد است.

ششم هر دو دست كسي را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند جدا كند؛ بايد نصف ديه كشتن مثل او را بدهد.

هفتم ده انگشت كسي را ببرد و ديه هر انگشت در مرد يك دهم ديه كشتن است و در زن تا ثلث ديه با مرد مساوي است و در بيشتر از ثلث؛ نصف ديه انگشتان مرد است.

هشتم هر دو پستان زني را ببرد و اگر يكي از آنها را ببرد؛ بايد نصف ديه كشتن مثل او را بدهد.

نهم هر دو پاي كسي را تا مفصل؛ يا همه ده انگشت پا را ببرد و ديه هر انگشت؛ يك دهم ديه كشتن مثل او است.

دهم تخمهاي مردي را از بين ببرد.

يازدهم طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

و اگر پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر درست نشود؛ احوط اين است كه رجوع به صلح شود.

مسأله 2809 - اگر اشتباها كسي را بكشد؛ بايد علاوه بر ديه كه در مسأله (2806) گفته شد خود قاتل يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند؛ دو ماه پي در پي روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند؛ شصت فقير را سير كند.

و اگر عمدا و به ناحق بكشد؛ در صورت عفو يا گرفتن ديه بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده را آزاد نمايد.

مسأله 2810 - كسي كه سوار حيوان است؛ اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند؛ ضامن است.

و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان

به سوار خود؛ يا به كسي ديگر صدمه بزند؛ آن كننده كار ضامن مي باشد.

مسأله 2811 - اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند و آن سقط آزاد و محكوم به اسلام باشد؛ چنانچه چيزي كه سقط شده نطفه باشد؛ ديه اش بيست مثقال شرعي طلاي سكه دار است؛ كه هر مثقال آن 18 نخود مي باشد.

و اگر علقه يعني خون بسته باشد؛ چهل مثقال.

و اگر مضغه يعني پاره گوشت باشد؛ شصت مثقال.

و اگر استخوان شده باشد؛ هشتاد مثقال.

و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دميده نشده؛ صد مثقال.

و اگر روح در او دميده شده؛ چنانچه پسر باشد؛ ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد؛ ديه او پانصد مثقال شرعي طلاي سكه داراست.

و در جميع اين صور اگر عوض هر يك مثقال طلا ده درهم نقره بدهد كافي است.

مسأله 2812 - اگر زن حامله كاري كند كه بچه اش سقط شود؛ بايد ديه آن را به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد؛ به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.

مسأله 2813 - اگر كسي زن حامله را بكشد؛ بايد ديه زن و بچه را بدهد.

مسأله 2814 - اگر پوست سر يا صورت مردي را پاره كند؛ بايد يك صدم ديه انسان را كه در مسأله (2807) گفته شد به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد؛ بايد دو صدم بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند بايد سه صدم بدهد و اگر به پرده نازك استخوان برسد چهار صدم و اگر استخوان نمايان شود پنج صدم و اگر استخوان بشكند

ده صدم و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد پانزده صدم و اگر به پرده مغز سر برسد بايد سي و سه صدم بدهد.

مسأله 2815 - اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند به طوري كه صورت او سرخ شود؛ بايد يك مثقال و نيم شرعي طلاي سكه دار كه هر مثقالي 18 نخود است بدهد.

و اگر كبود شود؛ سه مثقال.

و اگر سياه شود؛ بايد شش مثقال شرعي طلاي سكه دار بدهد؛ ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را به واسطه زدن سرخ يا كبود يا سياه كند؛ بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 2816 - اگر به حيوان حلال گوشت كسي زخم بزند يا چيزي از بدن آن را ببرد؛ بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2817 - اگر انسان سگ شكاري كسي را يا سگي كه نگهداري خانه را مي كند؛ يا سگ گله كسي را؛ يا سگي كه پاسباني زراعت را مي كند بكشد؛ بنا بر احتياط واجب با صاحب سگ در تمام اين اقسامي كه ذكر شد صلح نمايد.

مسأله 2818 - اگر حيوان؛ زراعت يا مال كسي را از بين ببرد؛ چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد؛ بايد مقداري را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.

مسأله 2819 - اگر بچه يكي از گناهان كبيره را انجام دهد؛ ولي يا مثلا معلم او با اجازه ولي مي تواند به قدري كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

مسأله 2820 - اگر كسي بچه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود؛ ديه مال طفل است

و اگر مرده بايد به ورثه او بدهد و چنانچه مثلا پدر بچه به قدري او را بزند كه بميرد؛ ديه او را ورثه ديگرش مي برند و به خود پدر از ديه چيزي نمي رسد.

مسايل جديد
مساله

مسأله 2821 - اگر ريشه درخت همسايه در ملك انسان بيايد؛ مي تواند از آن جلوگيري كند و چنانچه ضرري هم از ريشه درخت به او برسد؛ مي تواند از صاحب درخت بگيرد.

مسأله 2822 - جهيزيه اي كه پدر به دختر مي دهد؛ اگر مثلا به واسطه صلح يا بخشش ملك او كرده باشد؛ نمي تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد؛ پس گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 2823 - اگر كسي بميرد؛ ورثه بالغ او مي توانند از سهم خودشان خرج عزاداري ميت نمايند؛ ولي از سهم صغير نمي شود چيزي برداشت.

مسأله 2824 - اگر انسان غيبت مسلماني را كند؛ بايد توبه كند و لازم نيست از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد و بنا بر احتياط براي او از خدا طلب آمرزش كند و اگر به واسطه غيبتي كه كرده توهيني از آن مسلمان شده؛ در صورتي كه ممكن است بايد آن توهين را بر طرف نمايد.

مسأله 2825 - انسان نمي تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسي كه مي داند خمس نمي دهد؛ خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

مسأله 2826 - آوازي كه مخصوص مجالس لهو و بازيگري است؛ غنا و حرام مي باشد.

و نوحه يا روضه يا قرآن را با آواز لهوي نبايد بخوانند؛ اگر آن را با صداي خوب بخوانند اشكال ندارد.

مسأله 2827 - كشتن حيواني كه اذيت مي رساند و مال كسي نيست اشكال ندارد.

مسأله 2828 - جايزه اي

را كه بانك به بعضي از كساني كه در صندوق پس انداز حساب دارند مي دهد؛ چون براي تشويق مردم از خودش مي دهد حلال است.

مسأله 2829 - اگر چيزي را به صنعتگري بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد؛ چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نا اميد شود؛ بايد آن را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احوط اين است كه از حاكم شرع استجازه كند.

مسأله 2830 - سينه زدن در كوچه و بازار با اينكه زنها عبور مي كنند اشكال ندارد و لازم نيست سينه زن پيراهن پوشيده باشد و نيز اگر جلوي جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند؛ مانعي ندارد ولي بايد استعمال آلات لهو نشود.

مسأله 2831 - گذاشتن دندان طلا و دنداني كه روكش طلا دارد براي زن و مرد مانعي ندارد؛ هر چند زينت حساب شود.

مسأله 2832 - حرام است انسان استمناء كند (يعني با خود يا ديگري غير زن يا كنيزي كه وطي آن جايز است به غير جماع؛ كاري كند كه مني از او بيرون آيد).

مسأله 2833 - تراشيدن ريش و ماشين كردن آن اگر مثل تراشيدن باشد؛ بنا بر احتياط واجب حرام است.

مسأله 2834 - احتياط واجب آن است كه ولي بچه پيش از آنكه بچه بالغ شود اورا ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند؛ بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.

مسأله 2835 - اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبي كنند؛ فرزند آنان اگر بتواند؛ بايد خرجي آنان را بدهد.

مسأله 2836 - اگر كسي فقير باشد و نتواند كاسبي كند؛ پدر او بايد خرجي

او را بدهد و اگر پدر ندارد يا نمي تواند خرجي او را بدهد؛ چنانچه فرزندي هم نداشته باشد كه بتواند خرجي او را بدهد مشهور آن است كه جد پدري او بايد خرجي او را بدهد و اگر جد پدري ندارد يا نمي تواند خرجي او را بدهد؛ مادرش بايد خرجي او را بدهد و اگر مادر هم ندارد يا نمي تواند خرجي او را بدهد؛ بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر؛ باهم خرجي او را بدهند.

و اگر بعضي از اينها نباشد يا نتواند؛ بايد بعضي ديگر خرجي او را بدهد.

و قول مشهور موافق احتياط است.

مسأله 2837 - ديواري كه مال دو نفر است؛ هيچ كدام آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر آن را بسازد؛ يا سر تير يا پايه عمارت خود را روي آن ديوان بگذارد يا به ديوار ميخ بكوبد؛ ولي كارهائي كه معلوم است شريك راضي است مانند تكيه دادن به ديوان و لباس انداختن روي آن اشكال ندارد؛ اما اگر شريك او بگويد به اين كارها راضي نيستم؛ انجام اينها هم جايز نيست.

مسأله 2838 - عكاسي صورت مكروه است و نيز نقاشي تمام از حيوان يا انسان هر چند مجسمه باشد مكروه است.

مسأله 2839 - درخت ميوه اي كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده؛ اگر انسان نداند صاحبش راضي است؛ بنا بر احتياط نمي تواند از ميوه آن بچيند و اگر ميوه آن روي زمين هم ريخته باشد نمي تواند آن را بردارد.

احكام سفته

نظر به اينكه معاملات سفته و سرقفلي در بين مردم رايج و مورد ابتلاي عموم گرديده و راجع به مشروعيت اين معاملات سؤالاتي مي شود؛ لازم ديديم موضوع

را با توضيحات بيشتري نوشته و به صورت كتابچه اي در دسترس عموم بگذاريم.

(مسأله 1) در كليه معاملات كه به نحو معاوضه (داد و ستد) باشد؛ لازم است هر يك از دو طرف معاوضه؛ ماليت (قيمت و ارزش) داشته باشد؛ زيرا كه اگر يكي از دو طرف ماليت نداشته باشد؛ خوردن مال طرف ديگر به طور باطل خواهد بود؛ مثلا اگر كسي يك دانه جو را كه ماليت ندارد به يكصد ريال بفروشد معامله باطل است.

(مسأله 2) ماليت مال دو قسم است؛ يكي آنكه مال ذاتا داراي منافع و خواصي است كه مردم به جهت آن منفعت يا خاصيت به آن رغبت مي نمايند و بدين جهت قيمت و ارزش پيدا مي كند مانند خوردنيها؛ آشاميدنيها؛ فرشها؛ ظرفها؛ اقسام جواهرات و مانند اينها.

ديگري آنكه ذاتا ارزش و مزيتي ندارد بلكه ارزش و قيمتش اعتباري است مثل تمبرهاي پست كه دولت براي آنها قيمت معين كرده است از يك ريال يا كمتر يا بيشتر و آنها را در پستخانه براي مراسلات و در گمركات و دادسراها براي چسباندن به اظهار نامه ها و در محاضر رسمي براي اسناد معاملات و غير اينها قبول مي نمايد و از اين جهت ارزش و ماليت پيدا مي كند و هر وقت دولت بخواهد كه آنها را از ماليت بيندازد؛ روي آنها مهر باطله زده و از اعتبار ساقط مي نمايد.

(مسأله 3) اجناسي كه مورد معامله و يا قرض واقع مي شوند دو قسمتند:

(1) مكيل و موزون (پيمانه اي و كشيمني).

(2) غير مكيل و موزون.

قسم اول آن است كه قيمت و ارزشش روي پيمانه يا كشيمن قرار گرفته مثل حبوب برنج؛ گندم؛ جو؛ طلا؛ نقره و مانند اينها.

قسم دوم

آن است كه قيمتش فقط به شماره مانند تخم مرغ؛ يا به ذرع است مانند پارچه و فرش.

حال چنانچه در باب قرض هر جنسي را به ديگري قرض بدهند به شرط زياده؛ ربا بوده و آن قرض حرام و قرض دهنده مقدار زيادي را مالك نمي شود؛ خواه مكيل و موزون باشد يا غير آن.

در باب معامله هم اگر مكيل و موزون را با همجنس خود خريد و فروش نمائيم؛ با زياده ربا خواهد بود و خريد و فروش نيز حرام و باطل است.

و اما اگر غير مكيل و موزون را به همجنس خود به زياده معامله كنيم؛ ربا نخواهد بود و در نتيجه اين مسأله به ميان مي آيد كه هرگاه كسي صد عدد تخم مرغ را به ديگري قرض دهد تا مدت دو ماه مثلا به صد و ده عدد؛ ربا مي شود؛ ولي اگر صد عدد تخم مرغ را به صد و ده تا به مدت دو ماه بفروشد؛ ربا نشده و معامله صحيح است؛ در صورتي كه نتيجه يكي است ولي عنوان فرق كرده؛ اگر عنوان قرض باشد ربا است و اگر خريد و فروش باشد ربا نيست.

و در اينجا بايد معلوم باشد كه واقع قرض غير از واقع فروش است؛ به اين معني كه قرض عبارت است از اينكه انسان مالي را به ديگري بدهد به اين قصد كه آن مال در ذمه گيرنده باشد و فروش آن است كه مالي را در عوض مال ديگر به كسي بدهد؛ پس در فروش لازم است كه مال فروخته شده غير از عوض او باشد و از اينجا معلوم مي شود كه اگر مثلا صد عدد

تخم مرغ را به صد و ده عدد در ذمه بفروشد؛ بايستي بين آنها امتياز باشد؛ مثل اينكه صد عدد تخم مرغ بزرگ را به صد و ده عدد متوسط در ذمه بفروشد؛ زيرا كه اگر امتياز بين آنها به وجهي نباشد؛ بيع محقق نشده بلكه واقع قرض بوده و به صورت بيع است و از اين جهت معامله حرام و نسبت به زيادي باطل مي شود.

(مسأله 4) تمامي پولهاي كاغذي اعم از اسكناسهاي روسي يا دينارهاي عراقي يا ليره هاي انگليسي يا دلارهاي آمريكائي يا ريال هاي ايراني ماليت دارند؛ زيرا كه از طرف هر يك از دولتها نسبت به پولهاي كاغذي خود قيمتي معين شده كه در تمام مملكت قبول و رايج است و بدين جهت ماليت پيدا نموده و هر موقعي بخواهند از اعتبار و ماليت ساقط مي نمايند.

و معلوم است كه اين پولها مكيل و موزون نيستند و از اين جهت معاوضه اين پولها به همجنس خود با زياده ربا نيست و همچنين معامله اين پولها كه دين در ذمه باشد به نقدي با نقيصه يا زياده ربا نيست؛ مثلا اگر ده هزار ريال طلب را به كسي ديگر به نه هزار ريال نقد معامله نمائيم؛ ربا نمي شود؛ چنانچه مرحوم آيت اللّه يزدي اعلي اللّه مقامه در ملحقات عروه در مسأله (56) تصريح نموده و مي فرمايد:

اسكناس معدود است و از جنس غير نقدين (طلا و نقره) مي باشد و داراي قيمت معينه اي است و حكم نقدين بر او جاري نمي شود؛ پس جايز است فروش بعضي از آنها به بعض ديگر با زياده و همچنين جاري نمي شود بر آن حكم صرف كه وجوب قبض در مجلس است.

و

مانند اسكناس است نوط

و مانند اسكناس است ساير پولهاي دولتي بنا بر اظهر.

(مسأله 5) سفته هاي ريالي كه در بين مردم معامله مي شود؛ خود سفته ها ماليت نداشته و مورد معامله نيست و مورد معامله ريال هائي است كه اين سفته ها سند اثبات آنها است؛ مثلا زيد يك خروار گندم را به دو هزار ريال فروخته و براي آن سفته دو ماهه مي گيرد؛ آن وقت اين طلب را مي فروشد به يكصد ريال كمتر؛ يعني به يك هزار و نهصد ريال نقد.

و سفته براي اثبات دو هزار ريال طلب است و شاهد بر اينكه اين سفته ماليت ندارد اين است كه شما يك خروار گندم را كه مي فروشي به دو هزار ريال اگر مشتري آن وجه را به شما داد؛ ذمه اش بريء مي شود؛ ولي اگر سفته داد ذمه اش بريء نمي شود و به شما مقروض است تا اينكه دو هزار ريال را بپردازد و اگر سفته گم شود يا بسوزد باز هم مشتري ذمه اش مشغول است و بايد وجه گندم را بپردازد.

اما اگر دو هزار ريال وجه نقد به فروشنده داده بود و آن گم شود يا بسوزد؛ از كيسه فروشنده رفته و به مشتري هيچ مربوط نيست.

(مسأله 6) سفته اي كه به بانك يا غير بانك فروخته شود؛ در صورتي كه حقيقت داشته باشد و دوستانه و صوري نباشد؛ مثل اينكه كسي جنسي را به ديگري فروخته به معادل صد هزار ريال سفته گرفته؛ همان صد هزار ريال طلب خود را به بانك و غير بانك به عنوان معامله و تمليك واگذار كردن و در مقابل وجه گرفتن با نقيصه كه به نسبت مدت طلب واگذاري از مقدار وجه كم

مي نمايد؛ اشكال ندارد.

(مسأله 7) سفته هائي كه حقيقت ندارد و دوستانه است؛ اگر فروشنده آن سفته ها را وكالت از طرف سفته دهنده در ذمه او بفروشد و وجه را كه مي گيرد وكالت از طرف سفته دهنده براي خود قرض بردارد اشكال ندارد؛ ولي چنانچه در مسأله (2) بيان شد در اين صورت كه فروخته شده؛ مالي در ذمه سفته دهنده است بايستي عوض مغاير با آن مال باشد؛ مثلا در صورتي كه از بانك ريال مي گيرد؛ سفته دلار يا دينار عراقي يا ليره انگليسي بفروشد؛ بنا بر اين اگر كسي پانصد دينار عراقي مثلا به شخصي به مدت دو ماه سفته دوستانه بدهد؛ سفته گيرنده مي تواند وجه سفته را به بانك يا به صراف از طرف سفته دهنده وكالت در ذمه او بفروشد به نود و نه هزار ريال نقدي و آن مبلغ را گرفته و براي خود وكالت قرض بردارد و البته موقع پرداخت وجه كه بايستي به مقدار ده هزار ريال مثلا علاوه بپردازد؛ لازم است اين زيادي را از باب ابراء ذمه سفته دهنده پرداخت نمايد و اگر فرضا اين اضافه را به خود سفته دهنده بپردازد؛ بايد بذل نمايد و نيز بايد سفته دهنده پرداختن اين زيادي را به سفته گيرنده شرط ننمايند؛ زيرا كه در صورت اشتراط معامله ربوي خواهد بود و چنانچه در همين صورت سفته گيرنده پانصد دينار عراقي در ذمه خود را به سفته دهنده در مقابل وجه (99000) ريال دريافتي بفروشد و وكالت از طرف او قبول كند باز صحيح است.

(مسأله 8) سفته هاي وعده اي كه به بانكها يا غير بانكها فروخته مي شود؛ معمولا در مقابل وجه

نقد فروخته مي شود و بايد هم در مقابل وجه نقد فروخته شود؛ زيرا كه اگر در مقابل وجه نسيه و وعده فروخته شود؛ بيع دين به دين شده و معامله محل اشكال خواهد بود.

(مسأله 9) سفته هائي را كه مي فروشند؛ دولت قانوني وضع كرده كه به موجب آن قانون اگر سفته دهنده در سر رسيد سفته وجه را نپردازد؛ بانكها يا خريدارهاي ديگر اين اختيار را دارند كه به هر كدام از فروشنده يا امضاء كنندگان سفته مراجعه نموده و وجه سفته را از او مطالبه و سفته را به او در مقابل معادل وجه سفته؛ بدون كسر؛ واگذار نمايند و فروشنده يا امضاء كنندگان هم ملزمند كه در صورت مطالبه بانك يا خريدار ديگر؛ وجه را بپردازند و اين الزام و التزام را همه يا اغلب آنهائي كه سفته مي دهند و يا امضاء مي كنند مي دانند و معاملات سفته و بناي عمل روي اين شرط كه او را ضمني گويند بوده؛ پس بنا بر اين سفته هائي كه روي اين شرط عمل مي شود نسبت به كساني كه اين الزام را مي دانند؛ شرط ضمني و لازم المراعات است و اين شرط نظير شرط ثبت معاملات غير منقول است كه دولت هر معامله غير منقولي را كه به ثبت نرسد؛ قابل اجراء نمي داند و همه مردم در خريد و فروش به ثبت دادن ملزم مي باشند؛ چنانچه هيچ كس از ثبت دادن امتناع نبايد بنمايد؛ چون بناي عمل به آن شرط است.

و چنانكه گذشت؛ اين گونه شرطها را كه عمل روي او انجام مي شود شرط ضمني گويند.

(مسأله 10) مرسوم در بانكها اين است كه يك امضاء را نمي خرند؛

ولي اشخاصي هستند كه يك امضاء را هم معامله مي كند و چون عموما اين اشخاص وجه مي دهند و سفته مي گيرند و غالبا به عنوان قرض است و در قرض زياده ربا است؛ لهذا معاملات مزبور حرام و زياده ربا است؛ ولي اگر خواسته باشند معامله شان صحيح باشد و زياده اي كه مي گيرند؛ ربا نباشد؛ چند راه دارد و دو راهش كه آسانتر از بقيه است ذكر مي شود:

1 - آنكه وجه را كه مي دهد به عنوان معامله منتقل نمايد نه به عنوان قرض و استقراض چنانكه در مسأله (3) مشروحا بيان گرديد؛ مثلا صدهزار ريال نقد را به پانصد دينار عراقي و عده اي به مدت معين.

2 - آنكه يك جعبه كبريت يا يك طاقه دستمال يا چيز ديگري را بفروشد در مقابل مقدار زياده مثلا به ده هزار ريال به شرط اينكه صد هزار ريال ديگر تا مدت - مثلا - يك سال بدون منفعت قرض بدهد و يا اينكه كسي كه قرض گرفته است و مدت آن سر آمده و مي خواهد تمديد نمايد؛ طلبكار يك جعبه كبريت را به مقروض مي فروشد به ده هزار ريال به شرط اينكه طلب خود را تا مدت يك ماه بدون منفعت تمديد نمايد و اين چاره جوئي به اين نحو براي تجديد و تمديد مدت به ملاحظه اين است كه جايز نيست ابتداء در مقابل تجديد يا تمديد مدت طلبكار چيزي از بدهكار بگيرد.

و توهم اينكه اين معامله صوري است زيرا كه هيچ كس يك جعبه كبريت را كه قيمتش يك ريال است به ده هزار ريال نمي خرد؛ توهم به جائي است؛ زيرا كه احدي بدون جهت چنين معامله اي

نمي كند؛ اما در صورتي كه صد هزار ريال قرض دادن بدون منفعت تا يك سال ضميمه شود همه مي خرند و در اين موضوع چند روايت در كتاب وسائل الشيعه ابواب احكام عقود نقل فرموده اند و ما براي رفع شبهه يك روايت از آن را در اينجا نقل مي نمائيم:

شيخ طوسي قدس اللّه روحه به سند صحيح از محمد بن اسحق بن عمار كه موثق است روايت نموده مي گويد به حضرت موسي بن جعفر (ع) عرض كردم:

و يكون لي علي الرجل دراهم؛ فيقول: اخرني بها و انا اربحك فابيعه جبة تقوم علي بالف درهم بعشرة آلاف درهم - او قال:

بعشرين الفا - و اؤخره بالمال؟

قال: لا باس.

ترجمه:

من چند درهم از شخصي طلبكارم و آن شخص خواهش مي كند او را مهلت دهم و به من منفعتي برساند؛ من جبه اي را كه قيمتش هزار درهم است به او بده هزار درهم - يا بيست هزار درهم - مي فروشم و طلب خود را تاخير مي اندازم؟

حضرت فرمود:

عيبي ندارد.

احكام سرقفلي

از جمله معاملات متعارفه؛ سرقفلي است كه مورد ابتلاء شده و بايد تشريح شود.

اساسا سرقفلي كه به محل كسب تعلق مي گيرد؛ از اين لحاظ است كه وجه اجاره محل كسب ترقي مي نمايد و موجر نمي تواند مستاجر را از آن محل بيرون كند يا به غير متعارف مال الاجاره را بالا ببرد و گاهي مي شود كه يك مغازه يا يك محل كسب؛ سالهاي متمادي در دست مستاجر با همان مبلغ اجاره سابق مي ماند بدون اينكه به مال الاجاره ديناري اضافه شود؛ چون موجر نه قدرت دارد مستاجر را بيرون كند و نه اجاره را بيفزايد؛ در حالي كه نظائر محل مزبور چندين برابر اجاره

داده مي شود.

(مسأله 1) اينگونه محل كسبها سه قسم است:

در يك قسم آن؛ كسب كردن و سرقفلي گرفتن براي آن بدون اذن و رضاي مالك؛ حرام و در دو قسم ديگر؛ سرقفلي گرفتن مشروع است و ملاك مشروعيت و عدم مشروعيت آن اين است كه در هر مورد كه موجر حق تخليه و بالابردن مبلغ اجاره را داشته باشد و مستاجر به زور متكي شده نه به اجاره بيفزايد و نه تخليه كند؛ در اين مورد سرقفلي گرفتن و كسب كردن در آن محل بدون رضاي صاحب ملك جايز نبوده و حرام است.

و در هر مورد كه صاحب ملك حق بالا بردن وجه اجاره و يا تخليه را ندارد؛ سرقفلي گرفتن مشروع و كسب كردن جايز است و در مسائل بعد براي هر سه قسم؛ مثال واضحي ذكر مي شود تا مطلب واضح گردد.

(مسأله 2) املاكي كه در زمان سابق كه صحبت سرقفلي در بين نبود و مالك مي توانست هر وقت مدت اجاره سرآمد؛ محل را تخليه و يا مبلغ اجاره را اضافه نمايد و مستاجر هم بايد تخليه يا مبلغ اجاره را زياد كند در همچو وقتي اجاره داده شده و هيچگونه شرطي و شروطي نسبت به افزايش وجه اجاره و تمديد مدت در بين نبوده و بعدا از طرف دولت قانوني وضع شده كه موجر نتواند ملك را تخليه و يا مبلغ اجاره را زياد نمايد؛ حال اگر مستاجر به اتكاء اين مساعدت دولت؛ محل مزبور را خالي نمي كند و بر مبلغ اجاره هم نمي افزايد؛ در صورتي كه نظائر آن محل كه بعد از اين قانون اجاره داده مي شود چند برابر بيشتر است و به

همين جهت؛ محل؛ سرقفلي پيدا كرده؛ در اين صورت سرقفلي گرفتن مستاجر مشروع نبوده و تصرفاتش هم در محل مزبور بدون رضاي مالك حرام خواهد بود.

و لازم است در صورت مطالبه مالك؛ محل را تخليه كند.

(مسأله 3) اشخاصي كه مغازه اي را مي سازند و مبالغي خرج مي كنند و مبلغ اجاره مغازه مزبور در هر ماه مثلا ده هزار ريال ارزش دارد؛ ولي چون پول لازم دارند با رضا و رغبت خود؛ اين مغازه را به مدت يك سال به ماهي يك هزار ريال به علاوه مبلغ پانصد هزار ريال نقد اجاره داده و در ضمن شرط مي كنند كه تا زماني كه مستاجر در محل مزبور ساكن است؛ سال به سال اجاره را به همان يك هزار ريال تمديد نموده و حق افزودن را بر وجه اجاره نداشته باشند و چنانچه مستاجر بخواهد محل اجاره را به ديگري واگذار نمايد؛ موجر با همان شخص طبق اجاره مستاجر اول رفتار نمايد؛ يعني بر مبلغ اجاره نيفزوده و سال به سال به همان مبلغ اول؛ اجاره را تجديد نمايد؛ در اين صورت مستاجر مي تواند محل را به ديگري واگذار نمايد و سرقفلي را كه داده يا زيادتر يا كمتر در مقابل تخليه محل و رفع يد از سكونت در آن؛ از آن شخص كه به او واگذار كرده اخذ نمايد و صاحب ملك حق مخالفت نداشته چون مستاجر طبق شرطي كه نموده به اخذ سرقفلي و واگذاري ذي حق خواهدبود و سرقفلي كه گرفته مشروع است.

(مسأله 4) كساني كه مغازه اي مي سازند و مبالغي خرج نموده و به قيمت عادله روز اجاره مي دهند و سرقفلي هم نمي گيرند؛ ولي در اجاره

شرط مي نمايند كه مادامي كه مستاجر در آنجا ساكن است؛ حق تخليه و افزودن اجاره را ندارند و سال به سال بايد اجاره را تمديد نمايند و با مرور زمان؛ اجاره محل ترقي مي كند؛ در اين صورت مستاجر حق انتقال دادن به ديگري را ندارد و موجر ملزم نيست به انتقال به ديگري رضايت بدهد؛ ولي شخص ثالثي به عنوان مشتري پيدا مي شود و مستاجر را تطميع نموده مي گويد:

اگر شما اين محل را تخليه كني صد هزار ريال مثلا من به شما مي دهم؛ آن وقت مي رود و مالك را راضي مي نمايد كه مبلغي بگيرد و به همين شخص اجاره دهد و آن شخص مبلغ صد هزار ريال را به مستاجر اول داده و او تخليه كرده؛ سپس خود از مالك با دادن مبلغي كه وعده نموده اجاره مي كند؛ مبلغ صد هزار ريال براي مستاجر اول حلال است زيرا كه در مقابل انتقال محل مزبور چيزي نگرفته كه ذي حق نباشد؛ بلكه فقط در مقابل تخليه محل؛ وجه را گرفته كه حق داشت تخليه ننمايد و مشتري از صاحب ملك به اجاره محل را تصرف مي نمايد.

توضيح آنكه در اين صورت سرقفلي در مقابل تخليه محل است و اجاره محل از صاحب ملك است.

(مسأله 5) شخصي محلي را اجاره مي نمايد و با مالك شرط مي كند كه مالك حق بيرون كردن و تخليه نمودن آن محل را نداشته باشد؛ فقط اينكه سال به سال يا ماه به ماه اجرت معمولي را از مستاجر بگيرد و ايضا مستاجر حق داشته باشد كه حق سكناي خود را به ديگري واگذار كند؛ در اين صورت نيز مستاجر مي تواند سرقفلي را به

ديگري بفروشد؛ يعني مبلغي از كسي گرفته و حق خود را به او واگذار نمايد.

بيمه نمودن

بيمه (سيگورتا) عبارت از اين است كه شخص هر سال مبلغي به كسي يا به شركتي؛ بدون عوض داده و در ضمن شرط كند كه اگر آسيبي مثلا به تجارتخانه يا ماشين يا منزل يا خودش برسد آن شركت يا شخص آن خسارت را جبران يا آسيب را برطرف يا مرض را معالجه كند؛ واين معامله داخل در هبه مشروطه است و چنانچه آسيبي وارد شود؛ حسب شرط بر مشروط عليه واجب است كه از عهده برآيد و براي گيرنده اشكالي ندارد.

والحمد للّه اولا و آخرا

14- حضرت آيه الله العظمي آقاي حاج سيد محمد صادق روحاني (دام ظله)

زندگينامه

مشخصات كتاب

سرشناسه : مصري، مصطفي، - 1339

عنوان و نام پديدآور : زندگينامه حضرت آيت الله العظمي آقاي سيد محمدصادق روحاني/ تدوين مصطفي محمد مصري

مشخصات نشر : قم: مصطفي مصري، 1422ق = 1382.

مشخصات ظاهري :ص 114

شابك : 964-06-2770-4

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

موضوع : روحاني، محمدصادق، 1303 - ، سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP55/3/ر85م 7

رده بندي ديويي : 297/998

شماره كتابشناسي ملي : م 82-2892

ولادت

حضرت آيت الله العظمى آقاى سيد محمد صادق حسينى روحانى(مد ظله العالى) مردى از تبار مرزبانان دين، فقيه اصولى، برج بلند مرجعيت و زعامت حوزه هاى علميه، صداى رساى آزادى و عدالتخواهى، مجاهد و مبارزه خستگى ناپذير در ماه شهادت جد غريبش آقا ابا عبدالله الحسين(ع) محرم الحرام سال 1345 ه_ ق، 1305 ه_.ش، تابستان 1926 ميلادى در شهر ديرپاى علم و تمدن و انديشه و فرهنگ اسلامى - قم - در خاندانى حسينى تبار، با پيشينه اى از علم و تقوى و فضيلت ديده به جهان گشود.

والدين

والدشان مرحوم حضرت آيت الله آقاى حاج ميرزا محمود روحانى(قدس سره) از مفاخر روحانيت و حوزه علميه قم است كه در سال 1307 (ه_.ق) در قم بدنيا آمد. در سال 1330(ه_.ق) وارد نجف اشرف شد و از محضر حضرات آيات عظام آسيد ابوالحسن اصفهانى(ره) و ميرزاى نائينى(ره) بهره ها برد. مدتى در مشهد مقدس از شاگردان مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين طباطبايى قمى(ره) بود. بعد از آن به حوزه علميه قم آمدند. با تلاش، كوشش و پايمرديهاى ايشان، حضرت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حايرى(ره) به قم آمدند و تدريس علوم حوزوى را شروع كردند.

ايشان از شاگردان خاص و مخصوص و مورد عنايت آيت الله حايرى بودند.

ايشان از شاگردان خاص و مخصوص و مورد عنايت آيت الله حايرى بودند.اين عالم متقى و زاهدِ متعبدِ با نفوذ، ساليان سال بعد از فوت پدر بزرگوارشان مرحوم آيت الله العظمى آقاى آسيد صادق روحانى(ره) در مسجد آقا ضمن اقامه نماز جماعت، پاسخگوى مسائل شرعى و گره گشاى مشكلات مردم بودند. از اقدامات ايشان مى توان به همكارى با آيت الله كاشانى در قضيه ملى شدن نفت، مبارزه جدى با رضاخان در مورد كشف حجاب و دين زدايى از مملكت، دعوت و تلاش براى ورود آيت الله العظمى حايرى به قم، زمينه سازى براى تدريس ايشان و همكارى، همفكرى و يارى جهت تأسيس حوزه علميه قم و... را نام برد.

اين مجتهدِ عابد در 18 شعبان 1381 (ه_.ق) بعد از يك بيمارى طولانى وفات يافت. با پخش خبر فوت اين مرد بزرگ، شهرستان قم متلاطم، بازار، درسها و اداره جات تعطيل گرديد. در تشييع جنازه بسيار باشكوه ايشان، علاوه بر حضور تمامى مراجع تقليد، بزرگان و مدرسين حوزه، طلاب، بازاريان، كسبه و

اداره جات با افراشتن پرچم عزا به صورت هيأت هاى سينه زنى و زنجير زنى شركت كردند و پس از اقامه نماز ميت توسط فرزند برومندشان حضرت آيت الله العظمى آقاى سيد محمد صادق روحانى(دام ظله)، در مسجد بالاى سر حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شدند. والده شان از سادات حسنى و فرزند آيت الله آقاى حاج سيد احمد طباطبايى قمى(ره) است كه ايشان ساليان متمادى در صحن حضرت معصومه(س) اقامه نماز جماعت داشتند.

اساتيد

معظم له به دليل علاقه و پشتكار فراوانشان هر روز در چندين درس مراجع و بزرگان حوزه علميه كه جهان اسلام و عالم تشيع به وجودشان افتخارمى كند، شركت مى كردند. عمده اساتيد ايشان عبارتند از:

1- حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ كاظم شيرازى(قدس سره) (1290 -1367)

2- حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى (قدس سره) (ت 1361)

3- حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد على كاظمينى(قدس سره)

4- حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالحسن اصفهانى(قدس سره) (1284 - 1365)

5- حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ محمدرضا آل ياسين(قدس سره)

6- حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خويى(قدس سره) (1317 - 1413)

7- حضرت آيت الله العظمى آقاى سيد محمد حسين طباطبايى بروجردى (قدس سره) (1292 - 1380)

آيت الله العظمى روحانى از وجود تمامى اساتيد نام آور خود استفاده نمودند و خود را هميشه مديون محبتها و الطاف خالصانه آن بزرگواران (رضوان الله تعالى عليهم) مى دانند. اما در اين ميان نقش آيت الله خويى برجسته تر و قابل توجه تر است. پرورش روح اجتهاد و تكوين فقهى و علمى ايشان، مرهون 15 سال شركت در دروس خصوصى و عمومى آيت الله

العظمى خويى مى باشد. هوش، پشتكار و استعداد معظم له، ايشان را مورد علاقه و توجه خاص اساتيد و مراجع، بخصوص مورد عنايت خاصه آيت الله خويى قرارداده بود. آيت الله العظمى خويى(ره) در آن زمان، به اتفاق رأى اغلب علماء، بزرگان و كارشناسان فقه و اجتهاد ؛ يك فقيه بى نظير بودند كه در اغلب علوم حوزوى نظير فقه، اصول، كلام، تفسير، رجال، فلسفه؛ مجتهد وصاحب نظر بودند و آثار منتشره ايشان گواه اين مدعاست.

در دروس عمومى آيت الله خويى صدها طلبه شركت مى كردند كه امتيازآيت الله العظمى خويى در شناخت و كشف استعدادهاى طلاب تيزهوش وبسيار موفق بود و سعى فراوان مى كردند تا آن طلبه را زير نظر گرفته و با ايجاد ارتباط بيشتر با او؛ بتوانند در تربيت آن طلبه كوشا نقش بيشترى را ايفا كنند.

با ورود آيت الله روحانى در دوران نوجوانى به نجف اشرف و شركت در دروس آيت الله العظمى خويى؛ حوزه علميه كهنِ نجف اشرف شاهد حضور يك نابغه با درك و استعداد شگرفى بود كه چهره اش نشان از مقام آيت اللهى مى داد.

اين نوجوان نابغه بايد در دروس سنگين فقه اصول شركت كند، دروس مختلف را نوشته و آنها را در منزل پاكنويس كند، با دوستان همدوره تحصيلش مباحثه كند و پيش مطالعه براى درس هاى فردا را هم انجام دهد.اين مطالعات سنگين آنهم در غربت و با كمترين امكانات موجود؛ در شبانه روز 16 ساعت وقت ايشان را مى گرفت. علاوه بر آن، رسيدگى به كارهاى شخصى از قبيل: تهيه مايحتاج زندگى و تحمل فشارهاى اقتصادى نيز با خودشان بود. معظم له اغلب دورانى را كه در نجف اشرف بودند با وضع بسيار سخت و طاقت فرساى اقتصادى مواجه

بودند و اغلب، زندگيشان با قرض گرفتن از مغازه داران محل سپرى مى شد. و اين بزرگترين رمز و سرمايه گذارى براى تحصيل و عشق و علاقه به آموختن دانش علوم اسلامى است.

تحصيلات

حضرت آيت الله دروس پايه ادبيات عرب را در قم نزد پدر بزرگوارشان فرا گرفتند. سپس در سال 1355 (ه_.ق) در سن 10 سالگى به همراه برادر بزرگترشان براى استفاده از اساتيد بزرگ و نام آور حوزه علميه كهنِ نجف اشرف، رنج و مشكلات هجرت از قم به نجف را پذيرا شدند!! به دليل هوش و استعداد فوق العاده و حيرت برانگيزشان دوره چند ساله دروس «سطح» را در مدت يكسال به اتمام رساندند و به امتحان و توصيه آيت الله العظمى خويى در سن 11 سالگى وارد درس خارج فقه و اصول شدند. ورود يك نوجوان11 ساله به درس خارج فقه و اصول، آن هم همدوش طلاب با سابقه وبزرگسال حوزه علميه كهنِ نجف، براى همگان حيرت آور و شوق آفرين بود.

آيت الله زاده ميلانى نقل مى كند كه: آيت الله العظمى خويى به پدرم آيت الله العظمى ميلانى فرمودند: افتخار مى كنم به حوزه اى كه در آن نوجوان يازده ساله در كنار شاگردان بزرگسال و علماى بزرگ و همراه با آنان «مكاسب» را مى خواند ومطالب مكاسب را بهتر از ديگران مى فهمد و تحليل مى كند. علاقمندان به علوم اسلامى و حوزوى مى دانند كه كتاب ارزشمند مكاسب از تأليفات مرحوم شيخ انصارى است كه در حوزه هاى علميه تدريس مى شود و يكى از كتابهاى مهم و سنگين حوزوى است كه فهميدن و درك مطالب آن نياز به شاگردان با كفايت و پر استعداد دارد.

تدريس

معظم له تدريس دوره هاى مختلف علوم اسلامى را در همان ايام نوجوانى در صحن حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين على (ع) در نجف اشرف آغازكردند. تقرير دروس حوزه توسط اين نوجوان براى طلاب بزرگسال وميانسال، براى همگان

حيرت آور و قابل تقدير بود.

آيت الله العظمى روحانى پس از مدت كوتاهى كه در دروس آيت الله العظمى خويى (ره) شركت كردند، با تقرير دروس اصول و فقه استاد؛ آنان را براى عده اى از طلاب و علاقمندان به دروس حوزوى، تدريس مى كردند. ديرى نپائيد كه چونان خورشيدى در نجف اشرف درخشيدند و به سان درختى پربرگ و بار، برآمدند و در سايه شان خيل مشتاقان را آرامش مى بخشيدند.

به همين دليل بود كه ارتباط آيت الله خويى روز به روز با معظم له بيشترمى شد. با اينكه اغلب آيت الله العظمى خويى در جلسه تدريسشان به كسى اجازه طرح اشكال نمى دادند به آيت الله العظمى روحانى در ميان عده اي از شاگردان مى فرمودند: چرا در مباحثه ها اشكال نمى كنى. من از شما مى خواهم اشكال و ايرادهايى كه به نظرتان مى رسد را مطرح كنيد .«و اين نشان از نبوغ فكرى و شايستگى ويژه آيت الله العظمى روحانى دارد.

ارتباط تنگاتنگ استاد و شاگرد تا آنجا ادامه يافت كه زيادى از شبهاى تعطيلى آن مرجع فقيد (ره) به حجره آيت الله العظمى روحانى مى آمدند وساعتهاى مديدى به بحث و بررسى مسائل علوم اسلامى مى پرداختند و درانتها معظم له، استاد را تا درب منزلشان همراهى مى كردند.

حضرت آيت الله العظمى خويى در سال 1360 (ه_. ق) هنگامى كه آيت الله العظمى روحانى فقط 15 سال بيشتر نداشتند، طى نامه اى بسيار مهم، عظمت علمى، قدرت و استنباط قوى، هوش و ذكاوت اين نابغه بزرگ را تأييد و ستودند (متن كامل نامه كه به دست خط مبارك آيت الله العظمى خويى مى باشد درسايت اينترنت آيت الله العظمى روحانى و در كتابهاى زندگينامه كه به زبان عربى و فارسى در لبنان به چاپ رسيده است، موجود است).

معظم له به تأييد و مكتوب مهم مراجع و اساتيد بزرگوارشان در سن 14 سالگى به درجه اجتهاد نائل آمدند.

ايشان در اواخر سال 1329 (ه_. ش) وارد قم شدند و در اوايل سال 1330(ه_. ش) به تدريس دروس خارج فقه و اصول در صحن مطهر حضرت معصومه (س) پرداختند. بيش از نيم قرن است كه ايشان به تدريس علوم آل محمد (ص) و تربيت هزاران طلبه فاضل و تشنگان دانش ائمه اطهار مى پردازند. اغلب شاگردان، پرورش يافتگان و حلقه نشينان منبر تدريسشان؛از مدرسين نام آور، فضلا و دانشمندان حوزه و عده اى در مسير مرجعيت قرار دارند.

ايشان به هنگام تدريس، متين و گويا سخن مى گويند. به دليل وسعت احاطه شان بر موضوعات علمى، از پرداختن به زوايد پرهيز مى كنند. درس ايشان فشرده اى از آراء و مبانى بزرگان و فقيهان نامى به همراه نظريات خودشان است كه با بحث و استدلال، بر رد يا قبول آن مبانى مى پردازند. درجلسات تدريسشان به مبارزه با جمود، يكسونگرى، احتياط زدگى، تقليد وپيروى كوركورانه از بزرگان مى پردازند، زيرا معتقدند كه تقليد و تعصب و غير منطقى روى اقوال بزرگان و مبارزه با هر نظر نو، توان علمى را از حوزه مى گيرد. از اين رو معظم له با حفظ احترام بزرگان و تأكيد بر اين امر، با نظرات آنها نقادانه برخورد مى كنند. نظريات جديد و نو، ابتكار در مبانى، خروج ازآراء پيشينيان و ژرف نگرى در تدريس ايشان موج مى زند.

هر چند ايشان به عنوان يك مرجع و فقيه نو انديش شهرت دارند اما هيچگاه حكم الله را به نام مصلحت يا نوانديشى زير پا نمى گذارند. فقيه نوانديشى كه هيچگاه به انكار سنت و حذف باورهاى دينى نمى پردازد.

تأليفات

معظم له از ابتداى زندگى

علمى خويش در راستاى نشر معارف اهل بيت وگسترش دانش اسلام، هرگز آرام نگرفتند. زمانى بر مسند تدريس مى نشينند و به تربيت و پرورش هزاران دانشمند فاضل و فرزانه مى پردازند و زمانى ديگر دست به قلم مى شوند و به تأليف كتب ماندگار اسلامى مى پردازند.

ايشان به محض ورود به حوزه علميه قم و احساس نياز جامعه حوزوى واسلامى، همزمان با تدريس درس خارج فقه و اصول در سنين جوانى، دست به تأليف دايرة المعارف فقه اسلامى مى زنند. كتابى ماندگار كه بزرگان واساتيد نام آورِ خبره حوزه، مراجع بزرگ تقليد و مدرسين، سر تعظيم وتمجيد در برابرش فرو مى آورند.

حضرت آيت الله العظمى بروجردى(ره) دوبار كتاب فقه الصادق را همراه خود به جلسه تدريس شان مى برند و به عنوان سند از آن نقل قول و به آن استناد مى كنند.

حضرت آيت الله العظمى خويى(ره) طى نامه اي مرقوم فرمودند كه: من كتاب فقه الصادق را شخصا براى آيت الله كاشف الغطاء بردم و گفتم: ببينيد من چه خدمت بزرگى به عالم اسلام و فقاهت نموده ام و چنين عالم محققى را تربيت كرده ام.

رييس دانشگاه الازهر (مهمترين و عالى ترين مركز علمى اهل تسنن) نيز طى نامه اى كتاب عظيم فقه الصادق را مى ستايد.

اين كتاب ساليان سال است كه يكى از رساترين، معتبرترين و مهمترين منبع تدريس فقه و اصول تشيع است. يكى از دلايل مرجعيت و اعمليت ايشان، ناشى از اين تأليفات بخصوص كتاب گرانسنگ فقه الصادق است.

1- فقه الصادق(به زبان عربى): دايرة المعارف كامل فقه تشيع. اين كتاب عظيم و بزرگ كه به عنوان يك منبع مرجع شناخته شده است در 26 جلد بارها

در داخل و خارج كشور به چاپ رسيده است. چاپ جديد آن نيز در 41 جلد (با ذكر منابع و مصادر) به چاپ رسيده است..

از تأليف كتاب عظيم جواهر الكلام كه شامل تمامى ابواب فقه مى باشد نزديك به 200 سال مى گذرد و كتاب فقه الصادق كه به اعتقاد بعضى از مراجع و بزرگان خبره حوزه، از«جواهر الكلام» رساتر و كامل تر است؛ اولين و كامل ترين دايرة المعارف تمام ابواب فقه در دو سده اخير است. اين كتاب كه در سنين جوانى معظم له به رشته تحرير درآمده، مورد عنايت خاصه تمامى مراجع تقليد و بزرگان حوزه هاى علميه است. اين كتاب در ميان علماء عامه (اهل تسنن نيز شناخته شده و مورد استناد است. كتاب «فقه الصادق» در دانشگاه هاى معروف غرب (بخش مطالعات اسلام شناسى) يكى از منابع مورد قبول و قابل استناد است.

2- زبدة الاصول (به زبان عربى): دوره كامل علم اصول فقه كه به صورت بحث استدلالى ارائه گرديده است. اين كتاب در 6 جلد مى باشد.

3- منهاج الفقاهه (به زبان عربى): در 6 جلد مى باشد كه حاشيه اى است بر«مكاسب» شيخ انصارى(ره) كه به شيوه اي نو و ابتكارى تمامى موارد ارائه شده را بحث و بررسى كرده اند.

4- المسائل المستحدثه (به زبان عربى): حضرت آيت الله مبتكر مسائل مستحدثه و ارائه مسائل جديد با ذكر مسايل فقهى، روايى هستند. اين كتاب كه بارها وبارها در خارج و داخل كشور به چاپ رسيده است شامل ارائه مسائل جديد، نو و مورد ابتلاى جامعه با ذكر دلايل و مستندات فقهى،روايى و قرآنى مى باشد.

5- تعليق بر منهاج الصالحين در 3 جلد (به زبان عربى)

6- تعليق بر عروة الوثقى

در 2 جلد (به زبان عربى)

7- تعليق بر وسيله النجاة (به زبان عربى)

8- رساله در لباس مشكوك (به زبان عربى)

9- رساله در قاعده لاضرر (به زبان عربى)

10- الجبر و الاختيار (به زبان عربى)

11- رساله در قرعه (به زبان عربى)

12- مناسك الحج (به زبان عربى)

13- المسائل المنتخبه (به زبان عربى)

14- رساله در فروع العلم الاجمالى (به زبان عربى)

15- الاجتهاد و التقليد (به زبان عربى)

16- القواعد الثلاثه (به زبان عربى)

17- اللقاء الخاص(به زبان عربى) مربوط به «سايت يا حسين»

18- رساله توضيح المسائل (به زبان فارسى و اردو)

19- تحقيقى در مورد جبر و اختيار (به زبان فارسى)

20- نظام حكومت در اسلام (به زبان فارسى و تركى و اردو)

21- مناسك حج (به زبان فارسى)

22- منتخب احكام (به زبان فارسى)

23- استفتائات قوه قضائيه و مؤسسه حقوقى وكلاى بين الملل (به زبان فارسى)

24- احكام فقهى مسائل روز (به زبان فارسى)

25- استفتائات (پرسش و پاسخ هاى مسائل شرعى) (به زبان فارسى): كه تاكنون در 5 جلد به صورت سؤال و جواب ارائه شده است و به زودي 2 جلد ديگر آن منتشر مي شود.

26- مجموع استفتائات عربي كه به زودي در 6 جلد منتشر مي شود.

27 _ السيدة الزهراء بين الفضائل والظلامات (عربي)

28 _ فضائل و مصائب حضرت زهرا(س) (فارسي)

29 _ «شرح مناسك الحج والعمرۀ» (به زبان عربي)

مرجعيت

بعد از تشريف فرمايى ايشان از حوزه علميه نجف اشرف و شروع به تدريس درس خارج فقه و اصول و با توجه به نگارش كتاب عظيم فقه الصادق بعداز فوت آيت الله العظمى بروجردى (ره) به پيشنهاد علماء، فضلاء و مدرسين نام آور، رساله عمليه ايشان منتشر شد. طبق آنچه در كتابخانه ملى ايران موجود است،

اولين چاپ رساله توضيح المسائل ايشان مربوط به سال 1340(ه_. ش) مى باشد.

احكام تقليد

" مسأله 1 - عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روى دليل باشد ، ونمى تواند در اصول دين تقليد نمايد ، يعنى بدون دليل گفته كسى را قبول كند ، ولى در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل بدست آورد ، يا از مجتهد تقليد كند ، يعنى به دستور او رفتار نمايد ، يا از راه احتياط طورى به وظيفه خود عمل نمايد ، كه يقين كند ، تكليف خود را انجام داده است ، مثلا اگر عده اى از مجتهدين عملى را حرام مى دانند وعده ديگر مى گويند حرام نيست ، آن عمل را انجام ندهند واگر عملى را بعضى واجب وبعضى مستحب مى دانند آن را بجا آورد پس كسانى كه مجتهد نيستند ونمى توانند به احتياط عمل كنند واجب است از مجتهد تقليد نمايند

مسأله 2 - تقليد در احكام عمل كردن به دستور مجتهد است

واز مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد ، وبالغ ، وعاقل ، وشيعه دوازده امامى ، وحلال زاده ، وزنده ، وعادل باشد وعادل كسى است كه كارهايى كه بر او واجب است بجا آورد وكارهايى كه بر او حرام است ترك كند ، به عبارت ديگر عادل كسى است كه در جاده شرع مستقيم است وعملا از آن منحرف نمى شود ، ونيز مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند بايد اعلم باشد ، يعنى در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود استادتر باشد

مسأله 3 - مجتهد واعلم را از

سه راه مى توان شناخت : اول آنكه خود انسان يقين كند ، مثل آنكه از اهل علم باشد وبتواند مجتهد واعلم را بشناسد

دوم آنكه يك نفر عالم عادل بلكه موثق كه مى تواند مجتهد وعلم را تشخيص دهد ، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كند ، به شرط آنكه عالم ثقه ديگر با گفته او مخالفت ننمايد

سوم آنكه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد واعلم را تشخيص دهند ، واز گفته آنان اطمينان پيدا مى شود مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند

مسأله 4 - اگر شناختن اعلم مشكل باشد ، بايد از كسى تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد ، بلكه اگر احتمال ضعيفى هم بدهد كه كسى اعلم است وبداند ديگرى از او اعلم نيست ، بايد از او تقليد نمايد ، واگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران وبا يكديگر مساوى باشند ، بايد از يكى از آنان تقليد كند ولى چنانچه يكى از آنان پرهيزكارتر در فتوى باشد بايد از او تقليد نمايد

مسأله 5 - بدست آوردن فتوى يعنى دستور مجتهد چهار راه دارد : اول شنيدن از خود مجتهد دون شنيدن از يك نفر عادل بلكه موثق كه فتواى مجتهد را نقل كند

سوم شنيدن از كسى كه انسان به گفته او اطمينان دار چهارم ديدن در رساله مجتهد ، در صورتى كه انسان به درستى آن رساله اطمينان داشته باشد

مسأله 6 - تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است ، مى تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد ، واگر احتمال

دهد كه فتواى او عوض شده ، جستجو لازم نيست

مسأله 7 - اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوى دهد مقلد آن مجتهد يعنى كسى كه از او تقليد مى كند نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند ، ولى اگر فتوى ندهد وبفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود ، مثلا بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم وچهارم نمار سه مرتبه تسبيحات اربعه يعنى سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر بگويد ، مقلد بايد يا به اين احتياط ، كه احتياط واجبش مى گويند عمل كند وسه مرتبه بگويد ، ويا به فتواى مجتهدى كه علم او از مجتهد اعلم كمتر واز مجتهدهاى ديگر بيشتر است عمل نمايد ، پس اگر او يكمرتبه گفتن را كافى بداند مى تواند يا مرتبه بگويد ، وهمچنين است كه اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است

مسأله 8 - اگر مجتهد اعلم بعد از آنكه در مسأله اى فتوى داده احتياط كند ، مثلا بفرمايد ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مى شود ، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند ، مقلد او نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر رفتار كند ، بلكه بايد يا به فتواى او عمل كند ، يا به احتياط بعد از فتوى كه آن را احتياط مستحب مى گويند عمل نمايد

مسأله 9 - اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند ، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كرد ، ومتقليد از ميت حتى در

مسائلى كه به فتواى او عمل كرده جائز نيست ، به عبارت ديگر بقاء بر تقليد ميت مانند تقليد ابتدايى از او است مطلقا جائز نيست

مسأله 10 - مسائلى را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد

مسأله 11 - اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمى داند ، چنانچه ممكن است ، بايد صبر كند تا فتوى مجتهد اعلم را به دست آورد يا احتياط كند

واگر هيچ كدام ممكن نيست بايد به فتواى مجتهدى كه علم او كمتر از مجتهد اعلم وبيشتر از مجتهدهاى ديگر است عمل كند

مسأله 12 - اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد ، چنانچه فتواى آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوى عوض شده ولى اگر بعد از گفتن فتوى بفهمد اشتباه كرده ، در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را بر طرف كند

مسأله 13 - اگر مكلف مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد ، در صورتى اعمال او صحيح است كه با فتواى مجتهدى كه فعلا بايد از او تقليد كند مطابق باشد ، يا از راه ديگرى بفهمد كه به وظيفه واقعى خود رفتار كرده است ، يا احتمال بدهد كه حين عمل رعايت وظيفه اش را ولو به احتياط نموده

رساله توضيح المسائل مطابق با فتاوا

مشخصات كتاب

سرشناسه : روحاني، محمدصادق

عنوان و نام پديدآور: توضيح المسائل/ مطابق با فتواي محمدصادق روحاني

مشخصات نشر : قم: دفتر حضرت آيت الله العظمي سيد محمدصادق روحاني، 1378.

مشخصات ظاهري : ص 536

شابك : 964-330-609-79500ريال ؛ 964-330-609-79500ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ چهاردهم: 1379؛ 9500 ريال

يادداشت : چاپ شانزدهم: زمستان 9500 :1379 ريال

عنوان

ديگر : دفتر حضرت آيت الله العظمي سيد محمدصادق روحاني

موضوع : فقه جعفري -- رساله عمليه

رده بندي كنگره : BP183/9/ر93ت 9

رده بندي ديويي : 297/3422

شماره كتابشناسي ملي : م 78-16673

احكام طهارت

آب مطلق ومضاف

مسأله 14 - آب يا مطلق است ، يا مضاف : آب مضاف آبى است كه آن را از چيزى بگيرند : مثل آب هندوانه وگلاب ، يا به چيزى مخلوط باشد : مثل آبى كه به قدرى با گل ومانند آن مخلوط شود ، كه ديگر به آن آب نگويند وغير اينها آب مطلق است ، وآن بر پنج قسم است : اول آب كر ، دوم آب قليل ، سوم آب جارى ، چهارم آب باران ، پنجم آب چاه

آب كر

مسأله 15 - آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه درازا وپهنا وگودى آن هر يك سه وجب است بريزند آن ظرف را پر كند وبه عبارت ديگر مساحت آن / صفحة 7 /

بيست وهفت وجب باشد ، ووزن آن از صد وبيست وهشت من تبريز بيست مثقال كمتر باشد كه تقريبا 377 كيلوگرم مى شود

مسأله 16 - اگر عين نجس مانند بول وخون يا چيزى كه نجس شده است مانند لباس نجس ، به آب كر برسد ، چنانچه آن آب ، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد ، نجس مى شود واگر تغيير نكند نجس نمى شود

مسأله 17 - اگر بوى آب كر به واسطه غير نجاست تغيير كند نجس نمى شود

مسأله 18 - اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر است برسد وبو يا رنگ يا مزه قسمتى از آن را تغيير دهد ، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد تمام آب نجس مى شود واگر به اندازه كر يا بيشتر باشد ، فقط مقدارى كه بو يا

رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است

مسأله 19 - آب فواره اگر متصل به كر باشد ، آب نجس را پاك مى كند

ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد ، آن را پاك نمى كند ، مگر آنكه چيزى روى فواره بگيرند ، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود وبنابر احتياط واجب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد

مسأله 20 - اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند ، آبى كه از آن چيز مى ريزد اگر متصل به كر باشد وبو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد وعين نجاست هم در آن نباشد پاك است

مسأله 21 - اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد وباقى آن بقدر كر نباشد ، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مى شود ، وهر قدر از يخ هم آب شود نجس است

مسأله 22 - آبى كه به اندازه كر بوده ، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه ، مثل آب كر است ، يعنى نجاست را پاك مى كند واگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمى شود

وآبى كه كمتر از كر بوده وانسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه حكم آب كر ندارد

مسأله 23 - كر بودن آب ، به سه راه ثابت مى شود : اول آنكه خود انسان يقين كند ، دوم آنكه يك مرد عادل بلكه موثق خبر دهد ، سوم كسى كه آب در اختيار او است به كر بودن آن خبر دهد مثلا حمامى بگويد آب حوض حمام كر

است

آب قليل

مسأله 24 - آب قليل آبى است كه از زمين نجوشد واز كر كمتر باشد

مسأله 25 - اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد ، يا چيز نجس به آن برسد نجس مى شود ولى اگر از بالا با فشارى روى چيز نجس بريزد ، مقدارى كه به آن چيز مى رسد نجس وهر چه بالاتر از آن است پاك مى باشد

مسأله 26 - آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته شود واز آن جدا گردد ، نجس است وبايد از آب قليلى هم كه بعد از برطرف شدن عين نجاست ، براى آن كشيدن چيز نجس روى آن مى ريزند واز آن جدا مى شود اجتناب كنند

مسأله 27 - آبى كه با آن مخرج بول وغائط را مى شويند با پنج شرط پاك است : اول - آنكه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد

دوم - نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد

سوم - نجاست ديگرى مثل خون يا بول يا غائط بيرون نيامده باشد

چهارم - ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد

پنجم - بيشتر از مقدار معمول ، نجاست به اطراف مخرج نرسيد باشد

آب جارى

مسأله 28 - آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد وجريان داشته باشد مانند آب چشمه وقنات

مسأله 29 - آب جارى اگر چه كمتر از كر باشد ، چنانچه نجاست به آن برسد ، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است

مسأله 30 - اگر نجاستى به آب جارى برسد ، مقدارى از آن ، كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست

تغيير كرده نجس است ، وطرفى كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است ، وآبهاى ديگر نهر اگر به اندازه كر باشد يا به واسطه آبى كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد ، پاك وگرنه نجس است

مسأله 31 - آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مى جوشد ، حكم آب جارى دارد يعنى اگر نجاست به آن برسد ، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده ، پاك است

مسأله 32 - آبى كه كنار نهر ، ايستاده ومتصل به آب جارى است ، حكم آب جارى دارد

مسأله 33 - چشمه اى كه مثلا در زمستان مى جوشد ودر تابستان از جوشش مى افتد فقط وقتى كه مى جوشد حكم آب جارى دارد

مسأله 34 - آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد ، چنانچه به خزينه اى كه آب آن به اندازه كر است متصل باشد ، مثل آب جارى است

مسأله 35 - آب لوله هاى حمام وعمارات كه از شيرها ودوشها مى ريزد ، اگر متصل به كر باشد مثل آب جارى است

مسأله 36 - آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمى جوشد ، چنانچه كمتر ازكر باشد ونجاست به آن برسد نجس مى شود اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاى آن نجس نمى شود

آب باران

مسأله 37 - اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد جايى كه باران به آن برسد پاك مى

شود ودر فرش ولباس ومانند اينها فشار لازم نيست ولى باريدن دو سه قطره فائده ندارد ، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند باران مى آيد

مسأله 38 - اگر باران ، به عين نجس ببارد وبجاى ديگر ترشح كند ، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد ، وبو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد ، پاك است ، پس اگر باران بر خون ببارد وترشح كند ، چنانچه ذره هاى خون در آب باشد ، يا آنكه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مى باشد

مسأله 39 - اگر بر سقف عمارت يا روى بام آن عين نجاست باشد ، تا وقتى باران به بام مى بارد ، آبى كه به چيز نجس رسيده واز سقف يا ناودان مى ريزد پاك است

ولى بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد ، به چيز نجس رسيده است ، نجس مى باشد

مسأله 40 - زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود

واگر باران بر زمين جارى شود وبه جاى نجسى كه زير سقف است برسد ، آن را نيز پاك مى كند

مسأله 41 - خاك نجسى كه به واسطه باران گل شود پاك است

مسأله 42 - هرگاه آب باران در جايى جمع شود ، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه موقعى كه باران مى آيد ، چيز نجسى را در آن بشويند وآب ، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد ، آن چيز نجس پاك مى شود

مسأله 43 - اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران ببارد ، وبر زمين نجس جارى شود

، فرش نجس نمى شود وزمين هم پاك مى گردد

آب چاه

مسأله 44 - آب چاهى كه از زمين مى جوشد ، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتى ، بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است

ومستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها ، مقدارى كه در كتابهاى مفصل گفته شده از آب آن بكشند

مسأله 45 - اگر نجاستى در چاه بريزد وبو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد ، وتغيير آب چاه از بين برود بنابر احتياط واجب ، موقعى پاك مى شود كه با آبى كه از چاه مى جوشد مخلوط گردد

مسأله 46 - اگر آب باران قطع شود ودر گودالى جمع شود وكمتر از كر باشد ، با رسيدن نجاست به آن نجس مى شود

احكام آبها

مسأله 47 - آب مضاف كه معنى آن گفته شد ، چيز نجس را پاك نمى كند ، وضوء وغسل هم با آن باطل است

مسأله 48 - آب مضاف هر قدر زياد باشد ، اگر ذره اى نجاست به آن برسد نجس مى شود ، ولى چنانچه از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد ، مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس ومقدارى كه بالاتر از آن است پاك مى باشد مثلا اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند ، آنچه بدست رسيده نجس ، وآنچه بدست نرسيده پاك است

مسأله 49 - اگر آب مضاف نجس ، طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود ، كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مى شود

مسأله 50 - آبى كه مطلق بوده ومعلوم نيست مضاف شده يا نه مثل

آب مطلق است ، يعنى چيز نجس را پاك مى كند ، وضوء وغسل هم با آن صحيح است وآبى كه مضاف بوده ومعلوم نيست مطلق شده يا نه مثل آب مضاف است ، يعنى چيز نجس را پاك نمى كند ، وضوء وغسل هم با آن باطل است

مسأله 51 - آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف ومعلوم نيست كه قبلا مطلق يا مضاف بوده نجاست را پاك نمى كند وضوء وغسل هم با آن باطل است واگر نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن مى شود ولو به اندازه كر يا بيشتر باشد

مسأله 52 - آبى كه عين نجاست مثل خون وبول به آن برسد وبو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد ، اگر چه كر يا جارى باشد نجس مى شود ولى اگر بو يا رنگ يا مزه آن ، به واسطه نجاستى كه بيرون آب است عوض شود ، مثلا مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد نجس نمى شود

مسأله 53 - آبى كه عين نجاست مثل خون وبول در آن ريخته وبو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده ، چنانچه به كر يا جارى متصل شود ، يا بارن بر آن ببارد ، يا باد باران را در آن بريزد ، يا آب باران از ناودان در آن جارى شود ، وتغير آن از بين برود پاك مى شود

ولى بابنر احتياط واجب بايد آب باران يا كر يا جارى با آن مخلوط گردد

مسأله 54 - اگر چيز نجسى را در كر يا جارى آب بكشند ، آبى كه بعد

از بيرون آوردن ، از آن مى ريزد پاك است

مسأله 55 - آبى كه پاك بوده ومعلوم نيست نجس شده يا نه پاك است وآبى كه نجس بوده ومعلوم نيست پاك شده يا نه نجس است

مسأله 56 - نيمخورده سگ وخوك ، نجس وخوردن آن حرام است ونيمخورده حيوانات حرام گوشت ، پاك وخوردن آن مكروه مى باشد

احكام تخلى

احكام تخلى

مسأله 57 - واجب است انسان وقت تخلى ومواقع ديگر ، عورت خود را از كسانى كه مكلفند ، اگر چه مثل خواهر ومادر با او محرم باشند ، وهمچنين از ديوانه وبچه هاى مميز كه خوب وبد را مى فهمند ، بپوشاند ولى زن وشوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند

مسأله 58 - لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند ، واگر مثلا با دست هم آن را بپوشاند كافيست

مسأله 59 - موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن يعنى شكم وسينه وزانوها رو به قبله وپشت به قبله نباشد

مسأله 60 - اگر موقع تخلى طرف جلوى بدن كسى رو به قبله يا پشت به قبله باشد وعورت را از قبله بگرداند كفايت نمى كند

واگر جلوى بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد ، واجب است عورت را رو به قبله ننمايد ولى پشت به قبله مانعى ندارد

مسأله 61 - طرف جلوى بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعدا گفته مى شود ، در صورتى كه بداند بلل مشتبه خارج مى شود بايد رو به قبله وپشت به قبله نباشد ، ودر صورتى كه شك در خروج بلل دارد ، وموقع تطهير مخرج بول وغائط ، رو به قبله بودن

وپشت به آن اشكال ندارد

مسأله 62 - اگر براى آنكه نامحرم او را نبيند ، مجبور شود ، رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند ، مانعى ندارد روبه قبله يا پشت به قبله بنشيند ، ونيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعى ندارد

مسأله 63 - نشاندن بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به قبله حرام نيست

واگر خود بچه بنشيند ، جلوگيرى از او واجب نيست

مسأله 64 - در چهارجا تخلى حرام است : اول در كوچه هاى مملوكه در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند وهمچنين در كوچه هايى كه ملك كسى نيست ولى تخلى ضرر مى زند به افرادى كه رفت وآمد مى كنند يا آنكه موجب اذيت آنان مى شود : دوم - در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است : سوم - در جايى كه براى عده مخصوص وقف شده است مثل بعضى از مدرسه ها : چهارم - روى قبر مؤمنين در صورتى كه بى احترامى به آنان باشد

مسأله 65 - در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود : اول - آنكه با غائط ، نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد : دوم - آنكه نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد : سوم - آنكه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمولى آلوده شده باشد

ودر غير اين سه صورت مى شود مخرج را با آب شست ويا به دستورى كه بعدا گفته مى شود ، با پارچه وسنگ ومانند اينها پاك كرد ، اگر چه شستن با آب بهتر است

مسأله

66 - مخرج بول با غير آب پاك نمى شود ، ودر كر وجارى اگر بعد از برطرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافيست ، ولى با آب قليل بايد دو مرتبه شست وبهتر است سه مرتبه شسته شود

مسأله 67 - اگر مخرج غائط را با آب بشويند ، بايد چيزى از غائط در آن نماند ولى باقيماندن رنگ وبوى آن مانعى ندارد ، واگر در دفعه اول طورى شسته شود كه ذره اى از غائط در آن نماند ، دوباره شستن لازم نيست

مسأله 68 - با سنگ ، وكلوخ ، وپارچه ومانند اينها اگر خشك وپاك باشند مى شود مخرج غائط را تطهير كرد ، وچنانچه رطوبت كمى داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد ولى بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود وبهتر است سه قطعه باشد

مسأله 69 - اگر با سه دفعه غائط بر طرف نشود ، بايد به قدرى اضافه نمايند تا مخرج كاملا پاكيزه شود ، ولى باقيماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمى شود اشكال ندارد

مسأله 70 - پاك كردن مخرج غائط با چيزهايى كه احترام آنها لازم است : مانند كاغذى كه اسم خدا وپيغمبران بر آن نوشته شده حرام است ، واگر كسى با اينها غائط را بر طرف كند ، معصيت كرده ولى مخرج پاك مى شود ، وبا استخوان وسرگين هم نبايد مخرج غائط را پاك كرد ، واگر كسى با آنها برطرف كند پاك نمى شود

مسأله 71 - اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه ، اگر چه هميشه بعد

از بول يا غائط فورا تطهير مى كرده واجب است تطهير نمايد

مسأله 72 - اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز ، مخرج را تطهير كرده يا نه نمازى كه خوانده صحيح است ، ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند

استبراء

مسأله 73 - استبراء عمل مستحبى است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مى دهند ، براى آنكه يقين كنند بول در مجرى نمانده است ، وآن داراى اقسامى است وبهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول ، اگر مخرج غائط نجس شده ، او آن را تطهير كنند ، بعد سه دفعه با انگشت ميانه دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند وبعد ، شست را روى آلت وانگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند وسه مرتبه تا ختنه گاه بكشند وپس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند

مسأله 74 - آبى كه گاهى بعد از ملاعبه وبازى كردن از انسان خارج مى شود ، وبه آن مذى مى گويند پاك است ، ونيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد ، و به آن وذى گفته مى شود ، وآبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد ، وبه آن ودى مى گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است ، وچنانچه انسان بعد از بول استبراء كند وبعد آبى از او خارج شود وشك كند كه بول است يا يكى از اينها ، پاك مى باشد

مسأله 75 - اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه ورطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است

يا نه ، نجس مى باشد ، وچنانچه وضوء گرفته باشد باطل مى شود ، ولى اگر شك كند استبرايى كه كرده درست بوده يا نه ورطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه پاك مى باشد ، ووضوء را هم باطل نمى كند

مسأله 76 - كسى كه استبراء نكرده اگر به واسطه آنكه مدتى از بول كردن او گذشته ، يقين كند بول در مجرى نمانده است ورطوبتى ببيند وشك كند پاك است يا نه ، آن رطوبت پاك مى باشد ، وضوء را هم باطل نمى كند

مسأله 77 - اگر انسان بعد از بول استبراء كند ، وضوء بگيرد ، چنانچه بعد از وضوء رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى ، واجب است احتياطا غسل كند ، وضوء هم بگيرد ، ولى اگر وضوء نگرفته باشد فقط گرفتن وضوء كافيست

مسأله 78 - براى زن استبراء از بول نيست واگر رطوبتى ببيند وشك كند پاك است يا نه پاك مى باشد ، وضوء وغسل او را هم باطل نمى كند

مستحبات ومكروهات تخلى

مسأله 79 - مستحب است در موقع تخلى جايى بنشيند كه كسى او را نبيند ، و موقع وارد شدن به مكان تخلى اول پاى چپ وموقع بيرون آمدن ، اول پاى راست را بگذارد ، وهمچنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند وسنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد

مسأله 80 - مكروه است انسان روبه روى خورشيد وماه در موقع تخلى بنشيند

ولى اگر عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست ، ونيز در موقع تخلى نشستن روبه روى باد ، ودر جاده ، وخيابان ، وكوچه

، ودرب خانه ، وزير درختى كه ميوه مى دهد ، وچيز خوردن ، وتوقف زياد مكروه است ، وهمچنين است حرف زدن در حال تخلى ، ولى اگر ناچار باشد ، يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد ، وتطهير كردن با دست چب مستحب مى باشد

مسأله 81 - ايستاده بول كردن ، وبول كردن در زمين سخت ، وسوراخ جانوران ، ودر آب ، خصوصا آب ايستاده مكروه است

مسأله 82 - خوددارى كردن از بول وغائط مكروه است

مسأله 83 - مستحب است انسان ، پيش از نماز ، وپيش از خواب ، وپيش از جماع ، وبعد از بيرون آمدن منى بول كند

نجاسات

نجاسات

مسأله 84 - نجاسات يازده چيز است : اول : بول ، دوم : غائط ، سوم : منى ، چهارم : مردار ، پنجم : خون ، ششم وهفتم : سگ وخوك ، هشتم : مشرك ، نهم : شراب ، دهم : فقاع ، يازدهم : عرق شتر نجاستخوار ، وبنابر احتياط واجب بايد اجتناب كرد از عرق مطلق حيوان نجاستخوار ، واما عرق جنب از حرام پاك است ، ولى نماز خواندن در آن جايز نيست

بول وغائط

مسأله 85 - بول وغائط انسان وهر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند ، خون از آن جستن مى كند ، نجس است

وبنابر احتياط واجب بايد از بول حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمى كند ، مثل ماهى حرام گوشت اجتناب كرد ، ولى غائط آن وفضله حيوانات كوچك مثل پشه ومگس كه گوشت ندارند پاك است

مسأله 86 - بول وفضله پرندگان حرام گوشت پاك است

مسأله 87 - بول وغائط حيوان نجاستخوار نجس است ، وهمچنين است بول وغائط حيوانى كه انسان آن را وطى كرده ، يعنى با آن نزديكى نموده ، وگوسفندى كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است

منى

مسأله 88 - منى انسان وحيوانى كه خون جهنده دارد نجس است

مردار

مسأله 89 - مردار انسان وحيوانى كه خون جهنده دارد نجس است ، چه خودش مرده باشد ، يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند

وماهى چون خون جهنده ندارد ، اگر چه در آب بميرد پاك است

مسأله 90 - چيزهايى از مردار كه مثل پشم ومو وكرك واستخوان ودندان ، روح نداشته باشد پاك است

مسأله 91 - اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند نجس است

مسأله 92 - اگر پوستهاى مختصر لب وجاهاى ديگر بدن را بكنند پاك است

مسأله 93 - تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد ، اگر پوست روى آن سفت شده باشد پاك است ، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد

مسأله 94 - اگر بره وبزغاله پيش از آنكه علفخوار شوند بميرند ، پنير مايه اى كه در شيردان آنها مى باشد پاك است ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد

مسأله 95 - دواجات روان ، وعطر ، روغن ، وواكس ، وصابون كه از خارجه مى آورند اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است

مسأله 96 - گوشت ، وپيه ، وچرمى كه احتمال آن برود كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده پاك است ، وچنانچه از دست مسلمانى گرفته ويا از بازار مسلمانها ، تهيه كند خوردن آن گوشت وپيه حلال ونماز در آن چرم جايز است ، ولى اگر از دست كافر گرفته

شود يا اينكه دست مسلمانى باشد كه از كافر گرفته وتحقيق نكرده كه آن حيوان به دستور شرع كشته شده يا نه ، خوردن آن گوشت وپيه حرام ، ونماز در آن چرم جايز نيست

خون

مسأله 97 - خون انسان وهر حيوانى كه خون جهنده دارد يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند نجس است ، پس خون حيوانى كه مانند ماهى وپشه خون جهنده ندارد پاك مى باشد

مسأله 98 - اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند وخون آن به مقدار معمول بيرون آيد خونى كه در بدنش مى ماند پاك است ، ولى اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اينكه سر حيوان در جاى بلندى بوده خون به بدن حيوان برگردد آن خون نجس است

مسأله 99 - خونى كه گاهى در تخم مرغ ديده مى شود پاك ، ولى خوردن آن خون حرام است ، مگر آنكه به واسطه مخلوط شدن با اجزاء تخم مرغ از بين برود كه در اين صورت خوردن تخم مرغ حلال است

مسأله 100 - خونى كه گاهى موقع دوشيدن شير در آن ديده مى شود نجس است وشير را نجس مى كند

مسأله 101 - خونى كه از لاى دندانها مى آيد ، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب دهان از بين برود اجتناب از آب دهان لازم نيست

مسأله 102 - خونى كه به واسطه كوبيده شدن ، زير ناخن يا زير پوست مى ميرد ، اگر طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است ، واگر به آن خون بگويند

نجس است ، ودر اين صورت چنانچه ناخن يا پوست سوارخ شود ، اگر مشقت ندارد بايد براى وضوء وغسل خون را بيرون آورند واگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طورى كه نجاست زياد نشود بشويند وپارچه يا چيزى مثل پارچه بر آن بگذارند وروى پارچه دست تر بكشند وتيمم هم بكنند

مسأله 103 - اگر انسان نداند كه خون ، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است

مسأله 104 - اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد ، تمام غذا وظرف آن نجس مى شود وجوشيدن وحرارت وآتش پاك كننده نيست

مسأله 105 - زردابه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود ، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مى باشد

سگ وخوك

مسأله 106 - سگ وخوكى كه در خشكى زندگى مى كنند حتى مو واستخوان وپنجه وناخن ورطوبتهاى آنها نجس است ولى سگ وخوك درياى پاك است

كافر

مسأله 107 - كافر يعنى كسى كه منكر خدا است ، يا براى خدا شريك قرار مى دهد نجس است

مسأله 108 - اهل كتاب ، يعنى ، يهود ، ونصارى ، ومجوس پاكند وبه عبارت ديگر ، كسى كه منكر خدا نيست ، وبراى خدا شريك قرار نمى دهد ولو پيغمبرى حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله قبول ندارد ، پاك است

مسأله 109 - كسى كه ضرورى دين يعنى چيزى را كه مثل نماز وروزه مسلمانان جزء دين مى دانند منكر شود نجس نمى باشد ولو بداند آن چيز جزء دين است

مسأله 110 - بچه غير مميز كافر منكر خدا پاك است

مسأله 111 - اگر مسلمانى با يكى از دوازده امام دشمنى داشته باشد نجس است

شراب

مسأله 112 - شراب وهر چيزى كه انسان را مست مى كند چنانچه به خودى خود روان باشد نجس است ، واگر مثل بنگ وحشيش روان نباشد پاك است اگر چه چيزى در آن بريزند كه روان شود

مسأله 113 - الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب وميز وصندلى ومانند اينها بكار مى برند پاك مى باشد

مسأله 114 - اگر انگور وآب انگور به خودى خود جوش بيايد حرام ونجس است ، واگر به واسطه پختن جوش بيايد ، خوردن آن حرام است ولى نجس نيست

مسأله 115 - خرما ومويز وكشمش وآب آنها اگر جوش بيايند پاك ، وخوردن آنها حلال است

فقاع

مسأله 116 - فقاع كه از جو گرفته مى شود وبه آن آبجو مى گويند نجس است ، ولى آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند وبه آن ماء الشعير مى گويند پاك مى باشد

عرق شتر نجاستخوار

مسأله 117 - عرق شتر نجاستخوار نجس است ، وبنابر احتياط واجب بايد از عرق هر حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اجتناب كرد

عرق جنب از حرام

مسأله 118 - عرق جنب از حرام پاك است ولى نماز در آن جايز نيست چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن ، از مرد باشد يا از زن ، از زنا باشد يا از لواط ، يا از وطء ونزديكى كردن با حيوانات يا استمناء ( استمناء آن است كه انسان كارى كند كه منى از او بيرون آيد )

مسأله 119 - اگر انسان در موقعى كه نزديكى با زن حرام است مثلا در حال حيض با زن خود نزديكى كند بايد با عرق خود نماز نخواند ، ولى اگر در روزه ماه رمضان با زن خود نزديكى كند با عرق خود مانعى ندارد كه نماز بخواند

مسأله 120 - اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد وبعد از تيمم عرق كند نماز خواندن با آن عرق اشكال ندارد

مسأله 121 - اگر كسى از حرام جنب شود وبعد با حلال خود نزديكى كند با عرق خود نمى تواند نماز بخواند ، واگر اول با حلال خو نزديكى كند وبعد از حرام جنب شود نماز با آن مانعى ندارد

راه ثابت شدن نجاست

مسأله 122 - نجاست هر چيز از سه راه ثابت مى شود : اول آنكه خود انسان يقين كند چيزى نجس است ، واگر گمان داشته باشد چيزى نجس است ، لازم نيست از آن اجتناب نمايد بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها ومهمانخانه هايى كه مردمان لا ابالى وكسانى كه پاكى ونجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند ، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد ، دوم آنكه كسى كه

چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است ، مثلا همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ، ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است نجس مى باشد : سوم اينكه يك نفر عادل بلكه ثقه بگويد چيزى نجس است

مسأله 123 - اگر به واسطه ندانستن مسأله نجس بودن وپاك بودن چيزى را نداند مثلا نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه ، بايد مسأله را بپرسد ، ولى اگر با اينكه مسأله را مى داند ، چيزى را شك كند پاك است يا نه ، مثلا شك كند آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان ، پاك مى باشد وپرسيدن لازم نيست

مسأله 124 - چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه ، نجس است وچيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه ، پاك است واگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند

مسأله 125 - اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آنها مى تواند استفاده كند نجس شده ونداند كدام است ، بايد از هر دو اجتناب كند ، ولى اگر مثلا نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه نمى تواند از آن استفاده كند ومال ديگرى است ، از لباس خودش هم لازم نيست اجتناب نمايد

راه نجس شدن چيزهاى پاك

" مسأله 126 - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد وهر دو يا يكى از آنها به طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد چيز پاك نجس مى شود

، وچنانچه نجس دوم كه آن را متنجس مى نامند ، به چيز پاك سومى برسد در صورتى كه آن چيز از مايعات مانند آب باشد چيز سوم نجس مى شود ، واگر از جواد مانند لباس وبدن باشد بنابر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب نمود ، ودر غير واسطه اول ، مثل اينكه آن چيز سوم ، به چيز چهارم برسد دليلى بر لزوم اجتناب از آن نيست بلكه به حسب ادله شرعية بايد حكم به طهارت نمود

مثال : چنانچه دست راست به بول متنجس شود ، وعين بول از بين برود ، وآن دست با رطوبت با دست چپ ملاقات كند بنابر احتياط واجب بايد از دست چپ اجتناب نمود ، واگر دست چپ با رطوبت با لباس تماس پيدا كرد وترى آن به لباس رسيد به مقتضاى ادله شرعيه آن لباس نجس نمى شود مسأله 127 - اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد وانسان شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه ، آن چيز پاك نجس نمى شود

مسأله 128 - دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك وكدام نجس است ، اگر چيز پاكى با رطوبت به يكى از آنها برسد نجس نمى شود در صورتى كه قبل از ملاقات علم به نجاست يكى از آنها داشته باشد

مسأله 129 - زمين وپارچه ومانند اينها اگر رطوبت داشته باشد ، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود وجاهاى ديگر آن پاك است وهمچنين است خيار وخربزه ومانند اينها

مسأله 130 - هر گاه شيره وروغن ومانند اينها طورى باشد كه اگر

مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند ، همينكه يك نقطه از آن نجس شد ، / صفحة 25 / تمام آن نجس مى شود ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند ، اگر چه بعد پر شود ، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد

پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده نجس وبقيه پاك است

مسأله 131 - اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند وبعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند ، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده ، چيز پاك نجس مى شود واگر نداند پاك است

مسأله 132 - اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود وعرق از آنجا به جاى ديگر برود هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود ، واگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است

مسأله 133 - اخلاطى كه از بينى يا گلو مى آيد ، اگر خون داشته باشد ، جايى كه خون دارد نجس وبقيه آن پاك است

پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد ، مقدارى را كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است ومحلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد

مسأله 134 - اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذراند چنانچه آب ، طورى زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود ، آب آفتابه نجس مى شود ، واگر آب

بر زمين جارى شود يا فرو رود ، آب آفتابه نجس نمى شود

مسأله 135 - اگر چيزى داخل بدن شود وبه نجاست برسد ، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن ، آلوده به نجاست نباشد پاك است

پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود ، يا سوزن وچاقو ومانند اينها در بدن فرو رود وبعد از بيرون آمدن ، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست

وهمچنين است آب دهان وبينى اگر در داخل به خون برسد وبعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد

احكام نجاسات

مسأله 136 - نجس كردن خط ورق قرآن حرام است واگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند

مسأله 137 - اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آن را آب بكشند

مسأله 138 - گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون ومردار ، اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است وبرداشتن قرآن از روى آن واجب مى باشد

مسأله 139 - نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حرام است واگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند يا به واسطه تراشيدن ومانند آن كارى كنند كه از بين برود

مسأله 140 - دادن قرآن به كافر حرام ، وگرفتن قرآن از او واجب است

مسأله 141 - اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است

مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده ، در مستراح بيفتد بيرون آوردن وآب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است واگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد ، بنابر احتياط واجب بايد

به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است ونيز اگر ترتب در مستراح بيفتد وبيرون آوردن آن ممكن نباشد بنابر احتياط واجب بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند به كلى از بين رفته ، به آن مستراح نروند

مسأله 142 - خوردن وآشاميدن چيز متنجس حرام است ، وهمچنين است خورانيدن آن به ديگرى ، مگر به اطفال وديوانه ، اما خوراندن مسكر به اطفال هم جايز نيست ، واگر خود طفل غذاى نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند وبخورد ، بى اشكال لازم نيست از او جلوگيرى كنند

مسأله 143 - فروختن وعاريه دادن چيز نجسى كه مى شود آن را آب كشيد اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد

مسأله 144 - اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند ، لازم نيست به او بگويد

مسأله 145 - اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد ، وببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است ، با دو قيد لازم است به آنان بگويد كه نجس است

1 - آن شئ متنجس را استعمال در اكل وشرب بنمايد

2 - آنكه با تسبيب او باشد ، والا گفتن لازم نيست مسأله 146 - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است ، بايد به مهمانها بگويد ، اما اگر يكى از مهمانها بفهمد ، لازم نيست به ديگران خبر دهد ، ولى چنانچه طورى با آنان معاشرت دارد كه ممكن است

به واسطه نجس بودن آنان خود او هم نجس شود ، بايد بعد از غذا به آنان بگويد

مسأله 147 - اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود ، هر چند صاحبش آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند مانند لباس كه با آن نماز مى خواند واجب نيست نجس شدن آن را به او بگويد ، وگذشت حكم خوردنى وآشاميدنى

مسأله 148 - اگر بچه بگويد چيزى نجس است يا چيزى را آب كشيده ، نبايد حرف او را قبول كرد ولى بچه اى كه تكليفش نزديك است ، اگر بگويد چيزى را آب كشيدم در صورتى كه آن چيز تحت تصرف او باشد ويا آن بچه مورد اطمينان باشد حرف او قبول مى شود ، وهمچنين اگر بگويد چيزى نجس است

مطهرات

مطهرات

مسأله 149 - چند چيز نجاست را پاك مى كند ، وآنها را مطهرات مى گويند : 1 - آب 2 - زمين 3 - آفتاب 4 - استحاله 5 - انقلاب 6 - انتقال 7 - اسلام 8 - تبعيت 9 - برطرف شدن عين نجاست 10 - استبراء 11 - خارج شدن خون به مقدار متعارف 12 - تيمم بدل از غسل ميت 13 - سنگ استنجاء 14 - غايب شدن مسلمان ، واحكام آنها در مسائل آينده بيان مى شود ، وجمعى از علماء كم شدن دو سوم آب انگور را از مطهرات شمرده اند ، وحكم آن را هم بيان مى كنم

آب

مسأله 150 - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند : اول آنكه مطلق باشد پس آب مضاف مانند گلاب وعرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند

دوم آنكه پاك باشد

سوم آنكه وقتى چيز نجس را مى شويند ، آب ، مضاف نشود وبو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد

چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس ، عين نجاست در آن نباشد ، وپاك شدن چيز نجس با آب قليل يعنى آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعدا گفته مى شود

مسأله 151 - ظرف نجس را با آب قليل بنابر احتياط بايد سه مرتبه شست

ودر كر وجارى يك مرتبه كافيست ، ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف ، آب يا چيز روان ديگر خورده ، بايد اول با خاك با ريختن مقدارى آب خاكمال كرد وبعد يك مرتبه در كر يا جارى يا سه مرتبه بنابر احتياط

با آب قليل شست

وهمچنين ظرفى را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنابر احتياط بايد پيش از شستن خاكمال كرد بهمان نحو كه بيان شد

مسأله 152 - اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده ، تنك باشد ونشود آن را خاكمال كرد ، بايد خاك را در آن بريزند ومقدارى آب ريخته وبه شدت حركت دهند تا به همه آن ظرف برسد وبعد به ترتيب كه ذكر شد بشويند

مسأله 153 - ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد بايد هفت مرتبه شست ، ولازم نيست آن را خاكمال كنند

مسأله 154 - ظرفى را كه به شراب نجس شده بايد سه مرتبه بشويند ، وفرقى بين آب قليل وكثير وجارى نيست

مسأله 155 - كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده ويا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند ، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود ، واگر بخواهند باطن آن هم پاك شود ، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود

مسأله 156 - ظرف نجس را با آب قليل دو جور مى شود آب كشيد : يكى آنكه سه مرتبه بنابر احتياط پر كنند وخالى كنند ، ديگر آنكه سه دفعه بنابر احتياط قدرى آب در آن بريزند ودر هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد وبيرون بريزند

مسأله 157 - اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل وخمره نجس شود ، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند وخالى كنند پاك مى شود ،

ورعايت احتياط هم شده وهمچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد ودر هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند ، واحتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مى آورند آب بكشند

مسأله 158 - اگر مس نجس ومانند آن را آب كنند وآب بكشند ، ظاهرش پاك مى شود

مسأله 159 - تنورى كه به بول نجس شده است ، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند ، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود ، ودر غير بول اگر بعد از بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافيست

وبهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود وبيرون بياورند ، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند

مسأله 160 - اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد ، پاك مى شود

ودر فرش ولباس ومانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن ، يا لگد كردن ويا هر چيزى كه سبب جدا شدن آب شود لازم است

مسأله 161 - اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند ، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند واز آن جدا شود ، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد وبعد از برطرف شدن نجاست آب روى آن

بيايد يك مرتبه ديگر كه آب روى آن بريزند پاك مى شود ، ولى در لباس وفرش ومانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند يا كارى كنند كه غساله آن بيرون آيد

(وغساله آبى است كه معمولا در وقت شستن وبعد از آن از چيزى كه شسته مى شود ، خود بخود يا به وسيله فشار مى ريزد )

مسأله 162 - اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه غذاخور نشده وشير خوك وزن كافره نخورده نجس شود ، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود ودر لباس وفرش ومانند اينها فشار لازم نيست

مسأله 163 - اگر چيزى به غير بول نجس شود ، چنانچه بعد از بر طرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند واز آن جدا شود پاك مى گردد ونيز اگر در دفعه اولى كه آب روى آن مى ريزند نجاست آن برطرف شود وبعد از برطرف شدن نجاست هم آب روى آن بيايد پاك مى شود

ولى در هر صورت لباس ومانند آن را بايد كارى كنند تا غساله آن بيرون آيد مانند فشار دادن

مسأله 164 - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند ، بعد از برطرف شدن عين نجاست وفشار دادن نخ پاك مى شود واگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند ، در صورتى كه با بول نجس شده باشد ، بايد به هر قسم كه ممكن است اگر چه به لگد كردن باشد دو دفعه فشار دهند ، كه در هر دفعه غساله آن جدا

شود

مسأله 165 - اگر ظاهر گندم وبرنج وصابون ومانند اينها نجس شود ، به فرو بردن در كر وجارى پاك مى گردد واگر باطن آنها نجس شود پاك نمى شود باطن آنها مگر آنكه بداند آب به باطن آنها نفوذ كرده وآنها را هم در كر يا جارى آب كشد

مسأله 166 - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه ، باطن آن پاك است

مسأله 167 - اگر ظاهر برنج وگوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد ، چنانچه آن را در ظرفى بگذارند وسه مرتبه آب روى آن بريزند وخالى كنند پاك مى شود واعتبار سه مرتبه بنا بر احتياط است وظرف آن هم پاك مى گردد ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند وآب بكشند ، بايد در هر مرتبه كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند وظرف را كج كنند ، تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد

مسأله 168 - لباس نجسى را كه به نيل ومانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فرو برند وآب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود ، به تمام آن برسد ، آن لباس پاك مى شود ، اگر چه موقع فشار دادن ، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد

مسأله 169 - اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند ، وبعد مثلا لجن آب در آن ببينند ، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است

مسأله 170 - اگر بعد از آب كشيدن

لباس ومانند آن خورده گل يا اشنان در آن ديده شود پاك است ولى اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل واشنان پاك وباطن آنها نجس است اگر نداند آب پاك به باطن آنها رسيده

مسأله 171 - هر چيز نجس ، تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند پاك نمى شود

ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد پس اگر خون را از لباس برطرف كنند ولباس را آب بكشند ورنگ خون در آن بماند پاك مى باشد ، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است

مسأله 172 - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند ، بدن پاك مى شود وبيرون آمدن ودوباره در آب رفتن لازم نيست

مسأله 173 - غذاى نجسى كه لاى دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند وبه تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود

مسأله 174 - اگر موى سر وصورت را با آب قليل آب بكشند ( بايد كارى كنند كه غساله آن جدا شود ولو به سر تكان دادن )

مسأله 175 - اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند ، اطراف آنجا كه متصل به آن است ومعمولا موقع آب كشيدن آب به آنجا سرايت مى كند ، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود به شرط آنكه در مرتبه دوم كه آب مى كشد آب به آنجا هم ريخته شود ، وهمچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند وروى

هر دو آب بريزند پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس ، روى همه انگشتها آب بريزند وآب نجس به همه آنها برسد ، بعد از پاك شدن انگشت نجس ، تمام انگشتها پاك مى شود

مسأله 176 - گوشت ودنبه اى كه نجس شده ، مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود

وهمچنين است اگر بدن يا لباس ، چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيرى نكند

مسأله 177 - اگر ظرف يا بدن نجس باشد ، وبعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آنها كند ، چنانچه بخواهند ظرف وبدن را آب بكشند ، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آنها برسد

مسأله 178 - چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست ، اگر زير شيرى كه متصل به كر است يكدفعه بشويند ، پاك مى شود ونيز اگر عين نجاست در آن باشد ، چنانچه عين نجاست آن ، زير شير يا بوسيله ديگر برطرف شود وآبى كه از آن چيز مى ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد ، با آب شير پاك مى گردد

اما اگر آبى كه از آن مى ريزد ، بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد بايد به قدرى آب شير روى آن بريزند تا در آبى كه از آن جدا مى شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد

مسأله 179 - اگر چيزى را آب بكشد ويقين كند پاك شده وبعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه ، چنانچه موقع آب كشيدن ، متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده ،

آن چيز پاك است واگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده ، بايد دوباره آن را آب بكشد

مسأله 180 - زمينى كه آب روى آن جارى نمى شود ، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمى گردد ولى زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد ، چون آبى كه روى آن مى ريزند از آن جدا شده ودر شن وريگ فرو مى رود ، با آب قليل پاك مى شود ، اما زير ريگهاى نجس مى ماند

مسأله 181 - زمين سنگ فرش وآجر فرش وزمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود ، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد ، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود وچنانچه آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون رود همه زمين پاك مى شود ، واگر بيرون نرود جايى كه آبها جمع مى شود نجس مى ماند وبراى پاك شدن آنجا بايد گودالى بكنند كه آب در آن جمع شود ، بعد آب را بيرون بياورند وگودال را با خاك پر كنند

مسأله 182 - اگر ظاهر نمك سنگ ومانند آن نجس شود ، با آب كمتر از كر هم پاك مى شود

مسأله 183 - اگر شكر آب شده نجس را قند بسازند ودر آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود

زمين

مسأله 184 - زمين با چند شرط كف پا وته كفش نجس را پاك مى كند : اول آنكه زمين پاك باشد : دوم آنكه نجاست از راه رفتن نجس حاصل شده باشد سوم آنكه بنا بر احتياط وجوبى خشك باشد : چهارم آنكه اگر عين

نجس مثل خون وبول ، يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا وته كفش باشد ، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود ، ونيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش ومانند اينها باشد ، وبا راه رفتن روى فرش وحصير وسبزه ، كف پا وته كفش نجس پاك نمى شود

مسأله 185 - كف پا وته كفش نجس ، به واسطه راه رفتن روى آسفالت وروى زمينى كه با چوپ فرش شده پاك نمى شود

مسأله 186 - براى پاك شدن كف پا وته كفش لازم نيست پانزده ذراع يا بيشتر راه بروند بلكه همين قدر كه نجاست بر طرف شود كافى است

اگر چه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين ، نجاست برطرف شود

مسأله 187 - لازم نيست كف پا وته كفش نجس ، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مى شود

مسأله 188 - بعد از آنكه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد ، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد

مسأله 189 - كسى كه با دست وزانو راه مى رود ، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود ، با راه رفتن پاك نمى گردد

وهمچنين است ته عصا وته پاى مصنوعى ونعل چهارپايان وچرخ اتومبيل ودرشگه ومانند اينها

مسأله 190 - اگر بعد از راه رفتن ، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود ، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد

مسأله 191 - توى كفش

ومقدارى از كف پا كه به زمين نمى رسد ، به واسطه راه رفتن پاك نمى شود ولى كف جوراب به واسطه راه رفتن پاك مى شود

آفتاب

مسأله 192 - آفتاب ، زمين ، وساختمان ، وچيزهايى كه مانند درب وپنجره در ساختمان به كار برده شده ، وهمچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مى كند : اول آنكه چيز نجس به طورى تر باشد ، كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تر شود ، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند ، دوم آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند ، سوم آنكه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند ، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر ومانند اينها بتابد وچيز نجس را خشك كند ، آن چيز پاك نمى شود ، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند ، اشكال ندارد ، چهارم آنكه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند

پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد وآفتاب خشك شود ، پاك نمى گردد ، ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد ، پنجم آنكه آفتاب مقدارى از بنا وساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته ، يك مرتبه خشك كند ، پس اگر يك مرتبه بر زمين وساختمان نجس بتابد وروى آن را خشك كند ودفعه ديگر زير آن را خشك نمايد ، فقط روى آن پاك

مى شود وزير آن نجس مى ماند

مسأله 193 - آفتاب حصير نجس را پاك مى كند ولى اگر يك طرف آن را خشك كند ، پاك شدن طرف ديگر آن اشكال دارد مگر اينكه همه حصير نجس باشد وآفتاب به يك طرف آن بتابد وهمه خشك شود در اين صورت آن طرف ديگر هم پاك مى شود ، ونيز پاك مى شود درخت وگياه به واسطه تابش آفتاب

مسأله 194 - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد ، بعدانسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه ، يا ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه ، آن زمين نجس است ، وهمچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه

مسأله 195 - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد ، طرفى كه آفتاب نتابيده پاك نمى شود مگر آنكه مجموع نجس باشد وبه واسطه آفتاب كه به يكطرف مى تابد همه خشك شود

استحاله

مسأله 196 - اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد پاك مى شود ، مى گويند استحاله شده است مثل آنكه چوب نجس بسوزد وخاكستر گردد ، يا سگ در نمكزار فرو رود ونمك شود ، ولى اگر جنس آن عوض نشود مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود

مسأله 197 - كوزه گلى ومانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است

مسأله 198 - چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه

پاك است

انقلاب

مسأله 199 - اگر شراب بخودى خود يا با واسطه آنكه چيزى مثل سركه ونمك در آن ريخته اند سركه شود ، پاك مى گردد

مسأله 200 - شرابى كه از انگور نجس ومانند آن درست كنند ، يا نجاست ديگرى به آن برسد ، به سركه شدن پاك نمى شود

مسأله 201 - سركه اى كه از انگور وكشمش وخرماى نجس درست كنند نجس است

مسأله 202 - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد وسركه بريزند ضرر ندارد

مسأله 203 - آب انگورى كه به آتش جوش آمده پاك است ، ولى خوردن آن حرام واگر آنقدر بجوشد كه ثلثان شود ، يعنى دو قسمت آن كم شود ويك قسمت آن بماند ، حلال مى شود اما اگر به خودى خود جوش بيايد نجس است وفقط به سركه شدن پاك مى شود

مسأله 204 - اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود ، چنانچه باقيمانده آن به خودى خود جوش بيايد نجس است

مسأله 205 - آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه پاك است

مسأله 206 - اگر مثلا در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد ، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود ، آبغوره بگويند واثرى از شيرينى انگور در آن نباشد وبجوشد پاك وخوردن آن حلال است

مسأله 207 - اگر انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد وبجوشد اجتناب از آن لازم نيست وخوردن آن حرام نيست

مسأله 208 - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند مانعى ندارد

كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش

نيامده بزنند واگر همه جوش آمده باشد مانعى ندارد كفگير ديگى را كه ثلثان نشده در ديگى كه ثلثان شده بزنند

مسأله 209 - چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور ، اگر جوش بيايد نجس نمى شود

انتقال

مسأله 210 - اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد ، يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند ، به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود وخون آن حيوان حساب شود پاك مى گردد واين را انتقال گويند

ولى اگر خون آن حيوان نشود نجس است پس خونى كه زالو از انسان مى مكد چون خون زالو به آن گفته نمى شود ومى گويند خون انسان است نجس مى باشد بلى در خصوص پشه وشپش وكك در پاك بودن شرط نيست خون آنها حساب شود ومطلقا محكوم به طهارت است

مسأله 211 - اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد ونداند خونى كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد ، پاك است وهمچنين است اگر بداند از او مكيده ولى جزو بدن پشه حساب شود بلكه اگر فاصله بين مكيدن خون وكشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است ، يا معلوم نباشد كه مى گويند خون پشه است يا خون انسان پاك است اما اگر بداند خون به بدن حيوان در حال حيات منتقل نشده يا شك نمايد نجس مى باشد

اسلام

مسأله 212 - اگر كافر نجس شهادتين بگويد يعنى بگويد : اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله ، مسلمان مى شود وبعد از مسلمان شدن ، بدن وآب دهان وبينى وعرق او پاك است ولى اگر موقع مسلمان شدن ، عين نجاست به بدن او بوده ، بايد برطرف كند وجاى آن را آب بكشد

مسأله 213

- اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد چه آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او باشد يا نباشد نجس است ، وبايد از آن اجتناب كند

مسأله 214 - اگر كافر شهادتين بگويد ، وانسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه ، پاك است ، وهمچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده ولى چيزى كه منافى اظهار شهادتين باشد از او سر نزند

تبعيت

مسأله 215 - تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود

مسأله 216 - اگر شراب سركه شود ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود وكهنه وچيزى هم كه معمولا روى آن مى گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود پاك مى گردد ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود ، بايد بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند

مسأله 217 - آب انگور اگر به خودى خود جوش بيايد وپيش از آنكه سركه شود به جايى بريزد ، بايد آنجا را آب بكشند ولى ظرفى كه آب انگور در آن جوش مى آيد بعد از سركه شدن آب انگور پاك مى شود

مسأله 218 - تخته يا سنگى كه روى آن ، ميت را غسل مى دهند ويا پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند ودست كسى كه او را غسل مى دهد ، بعد از تمام شدن غسل ، پاك مى شود در صورتى كه به تبع شستن ميت شسته شود

مسأله 219 - كسى كه چيزى را با دست خود آب مى كشد ،

بعد از پاك شدن آن چيز ، دست او هم پاك مى شود

مسأله 220 - اگر لباس ومانند آن را با آب قليل آب بكشند وبه اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود ، آبى كه در آن مى ماند پاك است

مسأله 221 - ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند ، بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن ، روى آن ريخته اند ، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است

برطرف شدن عين نجاست

مسأله 222 - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون ، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود ، چنانچه آنها برطرف شود ، بدن آن حيوان پاك مى شود وهمچنين است باطن بدن انسان مثل توى دهان وبينى مثلا اگر خونى در آب دهان از بين برود ، آب كشيدن توى دهان لازم نيست ولى اگر دندان عاريه در دهان نجس شود ، بايد آن را آب بكشند

مسأله 223 - اگر غذا لاى دندان مانده باشد وداخل دهان خون بيايد ، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده ، آن غذا پاك است

مسأله 224 - مقدارى از لبها وپلك چشم كه موقع بستن ، روى هم مى آيد ونيز جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن ، اگر نجس شود بايد آب بكشد مگر آنكه قبلا از باطن بدن بوده است در اين صورت لازم نيست آب بكشد

مسأله 225 - اگر گرد وخاك نجس به لباس وفرش ومانند اينها بنشيند ، چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد وخاك نجس از آنها

بريزد ، آن لباس وفرش پاك است

استبراء حيوان نجاستخوار

مسأله 226 - بول وغائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است

واگر بخواهند پاك شود ، بايد آن را استبراء كنند يعنى تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند . نگذارند نجاست بخورد وغذاى پاك به آن بدهند ، وبايد شتر نجاستخوار را چهل روز ، وگاو را سى روز ، وگوسفند را ده روز ، ومرغابى را هفت يا پنج روز ومرغ خانگى را سه روز ، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند وغذاى پاك به آنها بدهند ، واگر بعد از اين مدت باز هم نجاستخوار به آنها گفته شود ، بايد تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست جلوگيرى نمايند

خارج شدن خون

مسأله 227 - يازدهم بيرون آمدن خون است به مقدار متعارف از حيوانى كه آن را ذبح نموده اند ، كه بيرون آمدن اين مقدار خون پاك كننده است بقيه خونى را كه در اجزاء واعضاء حلال حيوان ذبح شده باقى مى ماند

تيمم ميت

مسأله 228 - دوازدهم تيمم ميت است كه چنانچه آب نبود براى تغسيل ميت يا ممكن نشد غسل دادن واو را تيمم بدهند بدن ميت كه به موت نجس شده بوده است پاك مى گردد

سنگ استنجاء

مسأله 229 - سيزدهم سنگ استنجاء است كه پاك كننده محل غائط است

غائب شدن مسلمان

مسأله 230 - چهاردهم اگر بدن يا لباس مسلمان ، يا چيز ديگرى كه مانند ظرف وفرش در اختيار اوست ، نجس شود وآن مسلمان غائب شود ، محكوم است به پاك بودن به شرط آنكه احتمال بدهد آن را آب كشيده

مسأله 231 - اگر خود انسان يقين كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است يا عادل به پاك شدن آن خبر دهد

آن چيز پاك است ، وهمچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده ، يا مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد ، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه

مسأله 232 - كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد ، اگر بگويد آب كشيدم آن لباس پاك است

مسأله 233 - اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند ، مى تواند به گمان اكتفا نمايد

احكام ظرفها

احكام ظرفها

مسأله 234 - ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده ، نبايد آن ظرف را در وضوء وغسل وكارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد ، استعمال كنند

مسأله 235 - خوردن ، وآشاميدن از ظرف طلا ونقره ، وانتفاع به آنها اگر چه به زينت اطاق هم باشد حرام است ، بلكه نگاهداشتن آن حرام مى باشد ، وبر صاحب ظرف هم واجب است طورى آن را بشكند كه ديگر به آن ظرف نگويند

مسأله 236 - ساختن ظرف طلا ونقره ومزدى كه براى آن مى گيرند حرام است

مسأله 237 - خريد وفروش ظرف طلا ونقره كه به مقدارى كه در مقابل آن

هيئت است حرام ، واما آن مقدار كه در مقابل خود طلا ونقره است حلال ومعامله هم صحيح است

مسأله 238 - گيره استكان كه از طلا يا نقره مى سازند اگر بعد از برداشتن استكان ، ظرف به آن گفته شود ، استعمال آن چه به تنهايى وچه با استكان حرام است واگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعى ندارد

مسأله 239 - استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد

مسأله 240 - اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند وظرف بسازند ، چنانچه مقدار آن فلز به قدرى زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند استعمال آن مانعى ندارد

مسأله 241 - اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اينكه چون غذا خوردن در ظرف طلا ونقره حرام مى باشد ، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد

واگر به اين قصد نباشد ، ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است

ولى در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعى ندارد

مسأله 242 - استعمال بادگير قليان ، وغلاف شمشير ، وكارد ، وقاب قرآن ، وعطردان ، وسرمه دان ، وترياكدان اگر از طلا يا نقره باشند ، اشكال ندارد

مسأله 243 - استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى اشكال ندارد ولى براى وضوء وغسل ، در حال ناچارى هم نمى شود ظرف طلا ونقره را استعمال كرد

بلكه بايد تيمم نمود

مسأله 244 - استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد

وضوء

وضوء

مسأله 245

- در وضوء واجب است صورت ودستها را بشويند وجلوى سر وروى پاها را مسح كنند

مسأله 246 - درازى صورت را بايد از بالاى پيشانى جايى كه موى سر بيرون مى آيد تا آخر چانه شست ، وپهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط وشست قرار مى گيرد بايد شسته شود ، واگر مختصرى از اين مقدار را نشويد وضوء باطل است ، وبراى آنكه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمى اطراف آن را هم بشويد

مسأله 247 - اگر صورت يا دست كسى كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولى تا كجاى صورت خود را مى شويند ، او هم تا همانجا را بشويد ونيز اگر در پيشانى او مو روئيده يا جلوى سرش مو ندارد بايد به اندازه معمول ، پيشانى را بشويد

مسأله 248 - اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها وگوشه هاى چشم ولب او هست كه نمى گذارد آب به آنها برسد ، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد ، بايد پيش از وضوء وراسى كند كه اگر هست بر طرف نمايد

مسأله 249 - اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند واگر پيدا نباشد شستن مو كافيست ورساندن آب به زير آن لازم نيست ودر هر دو صورت اگر آب به صورت بريزد ويك دفعه دست بكشد كافى است

مسأله 250 - اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيدا است يا نه ، اگر آب به صورت بريزد ويك دفعه دست بر آن بكشد كافى است

مسأله 251 - شستن

توى بينى ومقدارى از لب وچشم كه در وقت بستن ديده نمى شود واجب نيست ، ولى براى آنكه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده ، واجب است مقدارى از آنها را هم بشويد

مسأله 252 - بايد صورت ودستها را از بالا به پايين شست واگر از پايين به بالا بشويد وضوء باطل است

مسأله 253 - اگر دست را تر كند وبه صورت ودستها بكشد ، چنانچه ترى دست به قدرى باشد كه به واسطه كشيدن دست ، آب كمى بر آنها جارى شود كافيست

مسأله 254 - بعد از شستن صورت بايد دست راست وبعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشتها بشويد

مسأله 255 - براى آنكه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد

مسأله 256 - كسى كه پيش از شستن صورت دستهاى خود را تا مچ شسته ، در موقع وضوء بايد تا سر انگشتان را بشويد واگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است

مسأله 257 - در وضوء شستن صورت ودستها مرتبه اول واجب ومرتبه دوم مستحب ومرتبه سوم وبيشتر آن حرام مى باشد واينكه كدام شستن اول يا دوم يا سوم است مربوط به قصد كسى است كه وضوء مى گيرد ، پس اگر به قصد شستن مرتبه اول مثلا ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد وهمه آنها شستن اول حساب مى شود ، واگر به قصد اينكه سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد مرتبه سوم آن حرام است

مسأله 258 - بعد از شستن هر دو دست بايد جلو سر را با

ترى آب وضوء كه در دست مانده مسح كند وبايد با دست راست مسح نمايد

مسأله 259 - يك قسمت از چهار قسمت سر ، كه مقابل پيشانيست جاى مسح مى باشد

وهر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافيست ، وبهتر است از درازا به اندازه يك انگشت واز پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد

مسأله 260 - لازم نيست مسح سر بو پوست آن باشد بلكه بر موى جلوى سر هم صحيح است ، ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلا شانه كند به صورتش مى ريزد ، يا به جاهاى ديگر سر مى رسد بايد بيخ موها را مسح كند ، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد ، واگر موهايى كه به صورت مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد جلوى سر جمع كند وبر آنها مسح نمايد ، يا بر موى جاهاى ديگر سر ، كه جلو آن آمده مسح كند باطل است

مسأله 261 - بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضوء كه در دست مانده روى پاها را از سر يكى از انگشتهاى تا مفصل مسح نمايد

مسأله 262 - پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافيست ولى بهتر آن است كه به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد ، وبهتر از آن مسح تمام روى پا است به تمام كف دست

مسأله 263 - بهتر است در مسح پا دست را بر سر انگشتان بگذارد وبعد به پشت پا بكشد ، نه آنكه تمام دست را روى پاك بگذارد

وكمى بكشد

مسأله 264 - در مسح سر وروى پا بايد دست را روى آنها بكشد ، واگر دست را نگهدارد وسر يا پا را به آن بكشد وضوء باطل است ، ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا مختصرى حركت كند اشكال ندارد

مسأله 265 - جاى مسح بايد خشك باشد واگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود بگويند فقط از ترى كف دست است اشكال ندارد

مسأله 266 - اگر براى مسح رطوبتى در كف دست نمانده باشد نمى تواند دست را با آب خارج تر كند ، بلكه بايد از اعضاء ديگر وضوء رطوبت بگيرد وبا آن مسح نمايد

مسأله 267 - اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد بايد سر را با همان رطوبت مسح كند ، وبراى مسح پاها از اعضاء ديگر وضوء رطوبت بگيرد

مسأله 268 - مسح كردن از روى جوراب وكفش باطل است ولى اگر به واسطه سرماى شديد يا ترس از دزد ودرنده ومانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد ، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد واگر روى كفش نجس باشد بايد چيز پاكى بر آن بيندازد وبر آن چيز مسح كند

مسأله 269 - اگر روى پا نجس باشد ونتواند براى مسح آن را آب بكشد بنابر احتياط واجب بايد تيمم نمايد ووضوء بگيرد ومسح به محل نجس بنمايد

وضوى ارتماسى

مسأله 270 - وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت ودستها را به قصد

وضوء در آب فرو برد يا آنها را در آب فرو برد وبه قصد وضوء بيرون آورد

واگر موقعى كه دستها را در آب فرو مى برد نيت كند وتا وقتى كه آنها را از آب بيرون مى آورد وريزش آب تمام مى شود به قصد وضوء باشد ، وضوى او صحيح است ونيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضوء كند وتا وقتى كه ريزش آب تمام مى شود ، به قصد وضوء باشد وضوى او صحيح مى باشد

مسأله 271 - در وضوى ارتماسى هم بايد صورت ودستها از بالا به پايين شسته شود ، پس اگر وقتى كه صورت ودستها را در آب فرو مى برد قصد وضوء كند بايد صورت را از طرف پيشانى ودستها را از طرف آرنج در آب فرو برد ، واگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضوء كند ، بايد صورت را از طرف پيشانى ودستها را از طرف آرنج بيرون آورد

مسأله 272 - اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى وبعضى را غير ارتماسى انجام دهد اشكال ندارد

دعاهايى كه موقع وضوء گرفتن مستحب است

مسأله 273 - كسى كه وضوء مى گيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد : بسم الله وبالله والحمد لله الذى جعل الماء طهورا ولم يجعله نجسا و موسعى كه پيش از وضوء دست خود را مى شويد بگويد : اللهم اجعلنى من التوابين واجعلنى من المتطهرين ودر وقت مضمضه كردن يعنى آب در دهان گرداندن بگويد : اللهم لقنى حجتى يوم القاك واطلق لسانى بذكرك ودر وقت استنشاق يعنى آب در بينى كردن بگويد : اللهم لا تحرم على ريح الجنة واجعلنى ممن

يشم ريحها وروحها وطيبها وموقع شستن رو بگويد : اللهم بيض وجهى يوم تسود فيه الوجوه ولا تسود وجهى يوم تبيض فيه الوجوه ودر وقت شستن دست راست بخواند : اللهم اعطنى كتابى بيمينى والخلد في الجنان بيسارى وحاسبنى حسابا يسيرا وموقع شستن دست چپ بگويد : اللهم لا تعطنى كتابى بشمالى ولا من وراء ظهرى ولا تجعلها مغلولة الى عنقى واعوذ بك من مقطعات النيران وموقعى كه سر را مسح مى كند بگويد : اللهم غشنى برحمتك وبركاتك وعفوك ودر وقت مسح پا بگويد : اللهم ثبتنى على الصراط يوم تزل فيه الاقدام واجعل سعيى في ما يرضيك عنى يا ذا الجلال والاكرام

شرايط وضوء

شرايط صحيح بودن وضوء سيزده چيز است : شرط اول آنكه آب وضوء پاك باشد

شرط دوم آنكه مطلق باشد

مسأله 274 - وضوء با آب نجس وآب مضاف باطل است ، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد

واگر با آن وضوء نمازى هم خوانده باشد ، بايد آن نمار را دوباره با وضوى صحيح بخواند

مسأله 275 - اگر غير از آب گل آلود مضاف آب ديگرى براى وضوء ندارد ، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند واگر وقت دارد ، بايد صبر كند تا آب صاف شود ووضوء بگيرد

شرط سوم آنكه آب وضوء مباح باشد

مسأله 276 - وضوء با آب غصبى وبا آبى كه معلوم نيست صاحب آن راضى است يا نه حرام وباطل است ونيز اگر آب وضوء از صورت ودستها در جاى غصبى بريزد ، چنانچه در غير آنجا نتواند وضوء بگيرد وضوى او باطل مى باشد واگر در غير

آنجا بتواند وضوء بگيرد وضوء او صحيح است

مسأله 277 - وضوء گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه ، در صورتى كه معمولا مردم متدين از آب آن وضوء بگيرند اشكال ندارد

مسأله 278 - كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز بخواند اگر نداند حوض آن را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آنجا نماز مى خوانند ، نمى تواند از حوض آن وضوء بگيرد ، ولى اگر معمولا افراد متدين هم كه نمى خواهند در آنجا نماز بخوانند از حوض آن وضوء مى گيرند ، مى تواند از حوض آن وضوء بگيرد

مسأله 279 - وضوء گرفتن از حوض تيمچه ها ومسافر خانه ها ومانند اينها براى كسانى كه ساكن آنجاها نيستند ، در صورتى صحيح است كه معمولا كسانى كه لا ابالى نيستند وساكن آنجاها نيستند ، با آب آنها وضوء بگيرند

مسأله 280 - وضوء گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان بداند كه صاحب آنها راضى نيست ، اشكال ندارد ، ووضوء با آنها جائز است

مسأله 281 - اگر فراموش كند آب ، غصبى است وبا آن وضوء بگيرد وضوى او صحيح است

شرط چهارم آنكه ظرف آب وضوء مباح باشد

شرط پنجم آنكه ظرف آب وضوء طلا ونقره نباشد

مسأله 282 - اگر آب وضوء در ظرف غصبى يا طلا ونقره است وغير از آن ، آب ديگرى ندارد بايد تيمم كند ، ونمى تواند با آب آنها وضوء بگيرد ، واگر آب ديگرى دارد چنانچه در ظرف غصبى يا طلا ونقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با

آنها آب را به صورت ودستها بريزد وضوى او باطل است ودر صورتى كه با مشت يا چيز ديگر ، آب را از آنها بردارد وبه صورت ودستها بريزد وضوى او صحيح است

مسأله 283 - در حوضى كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است وضوء گرفتن اشكال ندارد

مسأله 284 - اگر در صحن يكى از امامان يا امامزاده گان كه سابقا قبرستان بوده حوض يا نهرى بسازند ، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند ، وضوء گرفتن در آن حوض ونهر اشكال ندارد

شرط ششم آنكه اعضاء وضوء موقع شستن ومسح كردن پاك باشد بنابر احتياط

مسأله 285 - اگر پيش از تمام شدن وضوء ، جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود ، وضوء صحيح است

مسأله 286 - اگر غير از اعضاء وضوء جايى از بدن نجس باشد وضوء صحيح است

مسأله 287 - اگر يكى از اعضاء وضوء نجس باشد وبعد از وضوء شك كند كه پيش از وضوء آنجا را آب كشيده يا نه ، اگر مى داند ملتفت بوده ، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه وضوء صحيح است ، ودر هر دو صورت جايى را كه نجس بوده بايد آب بكشد

مسأله 288 - اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخميست كه خون آن بند نمى آيد وآب براى آن ضرر ندارد ، بايد در آب كر يا جارى فرو برد وقدرى فشار دهد كه خون بند بيايد ، بعد به دستورى كه گفته شود وضوى ارتماسى بگيرد

شرط هفتم آنكه وقت براى وضوء ونماز كافى باشد

مسأله 289 - هر گاه

وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضوء بگيرد تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده شود ، بايد تيمم كند ولى اگر براى وضوء وتيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضوء بگيرد

مسأله 290 - كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند

اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل خواندن قرآن وضوء بگيرد صحيح است

شرط هشتم آنكه به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضوء بگيرد واگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضوء بگيرد باطل است

مسأله 291 - لازم نيست نيت وضوء را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولى بايد در تمام وضوء متوجه باشد كه وضوء مى گيرد ، به طورى كه اگر از او بپرسند چه مى كنى بگويد وضوء مى گيرم

شرط نهم آنكه وضوء را به ترتيبى كه گفته شد بجا آورد يعنى اول صورت وبعد دست راست وبعد دست چپ را بشويد وبعد از آن سر وبعد پاها را مسح نمايد وبايد پاى چپ را پيش از پاى راست مسح نكند واگر به اين ترتيب وضوء نگيرد باطل است

شرط دهم آنكه كارهاى وضوء را پشت سر هم انجام دهد

مسأله 292 - اگر بين كارهاى وضوء به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جايى را بشويد يا مسح كند ، رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد ، وضوء باطل است واگر فقط رطوبت جايى كه جلوتر از محلى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند ، خشك شده باشد مثلا موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت

دست راست خشك شده باشد وصورت تر باشد ، وضوء صحيح است

مسأله 293 - اگر كارهاى وضوء را پشت سر هم بجاى آورد ولى به واسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن ومانند اينها رطوبت خشك شود وضوى او صحيح است

مسأله 294 - راه رفتن در بين وضوء اشكال ندارد ، پس اگر بعد از شستن صورت ودستها چند قدم ره برود وبعد سر وپا را مسح كند وضوى او صحيح است

شرط يازدهم آنكه شستن صورت ودستها ومسح سر وپاها را خود انسان انجام دهد واگر ديگرى او را وضوء دهد ، يا در رساندن آب به صورت ودستها ومسح سر وپاها به او كمك نمايد ، وضوء باطل است

مسأله 295 - كسى كه نمى تواند وضوء بگيرد ، بايد نايب بگيرد ، كه او را وضوء دهد

وچنانچه مزد هم بخواهد ، در صورتى كه بتواند بايد بدهد

ولى بايد خود او نيت وضوء كند وبا دست خود مسح نمايد ، واگر نمى تواند بايد نائبش دست او را بگيرد وبه جاى مسح او بكشد ، واگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد وبا آن رطوبت سر وپاى او را مسح كند ودر جميع فروض احتياط واجب آن است كه تيمم هم بنمايد

مسأله 296 - هر كدام از كارهاى وضوء را كه مى تواند به تنهايى انجام دهد ، نبايد در آن كمك بگيرد

شرط دوازدهم آنكه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد

مسأله 297 - كسى كه مى ترسد كه اگر وضوء بگيرد ، مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضوء برساند تشنه بماند ، نبايد وضوء بگيرد ولى اگر

نداند كه آب براى او ضرر دارد ووضوء بگيرد ، اگر چه بفهمد ضرر داشته وضوى او صحيح است

مسأله 298 - اگر رساندن آب به صورت ودستها به مقدار كمى كه وضوء با آن صحيح است ضرر ندارد وبيشتر از آن ضرر دارد ، بايد با همان مقدار وضوء بگيرد

شرط سيزدهم آنكه در اعضاء وضوء مانعى از رسيدن آب نباشد

مسأله 299 - اگر مى داند چيزى به اعضاء وضوء چسبيده ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يانه بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند

مسأله 300 - اگر زير ناخن چرك باشد ، وضوء اشكال ندارد ولى اگر ناخن را بگيرد بايد براى وضوء آن چرك را برطرف كند ونيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد بايد چرك زير مقدارى را كه ازمعمول بلندتر است برطرف نمايد

مسأله 301 - اگر در صورت ودستها وجلو سر وروى پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگى پيدا شود ، شستن ومسح روى آن كافيست وچنانچه سوراخ شود ، رساندن آب به زير پوست لازم نيست ، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود ، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند ، ولى چنانچه پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مى چسبد وگاهى بلند مى شود بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند

مسأله 302 - اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد مثل آنكه بعد از گل كارى شك كند گل به دست

او چسبيده يا نه ، بايد وارسى كند ، يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است

مسأله 303 - جائى را كه بايد شست ومسح كرد هر قدر چرك باشد ، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد ، وهمچنين است اگر بعد از گچ كارى ومانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست بماند ، ولى اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مى رسد يا نه ، بايد آنها را برطرف كند

مسأله 304 - اگر پيش از وضوء بداندكه در بعضى از اعضاء وضوء مانعى از رسيدن آب هست وبعد از وضوء شك كند كه در موقع وضوء آب را آنجا رسانده يا نه ، وضوى او صحيح است

مسأله 305 - اگر در بعضى از اعضاء وضوء مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد وگاهى نمى رسد وانسان بعد از وضوء شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه ، چنانچه بداند موقع وضوء ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده ، احتياط واجب آن است كه دوباره وضوء بگيرد

مسأله 306 - اگر بعداز وضوء چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاء وضوء ببيند ونداند موقع وضوء بوده يا بعد پيدا شده ، وضوى او صحيح است

مسأله 307 - اگر بعد از وضوء شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاء وضوء بوده يا نه ، وضوء صحيح است

احكام وضوء

مسأله 308 - كسى كه در

كارهاى وضوء وشرائط آن مثل پاك بودن آب وغصبى نبودن آن خيلى شك مى كند بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 309 - اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه بنا مى گذارد كه وضوى او باقيست ، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده ووضوء گرفته باشد وبعد از وضوء رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوى او باطل است

مسأله 310 - كسى كه شك دارد وضوء گرفته است يا نه بايد وضوء بگيرد

مسأله 311 - كسى كه مى داند وضوء گرفته وحدثى هم از او سر زده ، مثلا بول كرده اگر نداند كدام جلوتر بوده ، چنانچه پيش از نماز است ، بايد وضوء بگيرد ، واگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند ووضوء بگيرد واگر بعد از نماز است ، نمازى كه خوانده صحيح است وبراى نمازهاى بعد بايد وضوء بگيرد

مسأله 312 - اگر بعد از وضوء يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است ، چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده بايد دوباره وضوء بگيرد واگر خشك نشده بايد جايى را كه فراموش كرده وآنچه بعد از آن است بشويد يا مسح كند ، واگر در بين وضوء در شستن يا مسح كردن جايى شك كند بايد به همين دستور عمل نمايد

مسأله 313 - اگر بعد از نماز شك كند كه وضوء گرفته يا نه نماز او صحيح است ولى بايد براى نمازهاى بعد وضوء بگيرد

مسأله 314 - اگر در بين نماز شك كند كه وضوء گرفته يا

نه ، نماز او باطل است وبايد وضوء بگيرد ونماز را بخواند

مسأله 315 - اگر بعد از نماز شك كند ، كه قبل از نماز وضوى او باطل شده يا بعد از نماز ، نمازى كه خوانده صحيح است

مسأله 316 - اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد يا نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند ، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضوء گرفتن ونماز خواندن مهلت پيدا مى كند ، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند بخواند واگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است ، بايد در وقتى كه مهلت دارد ، فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد وكارهاى مستحب آن مانند اذان واقامه وقنوت را ترك نمايد

مسأله 317 - اگر به مقدار وضوء ونماز مهلت پيدا نمى كند ودر بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مى شود ، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضوء بگيرد سخت نيست ، بايد ظرف آبى پهلوى خود گذارد وهر وقت بول يا غائط از او خارج شد فورا وضوء بگيرد وبقيه نماز را بخواند

مسأله 318 - كسى كه بول يا غائط طورى پى در پى از او خارج مى شود كه وضوء گرفتن بعد از هر دفعه براى او سخت است ، اگر بتواند مقدارى از نماز را با وضوء بخواند ، بايد براى هر نماز يك وضوء بگيرد

مسأله 319 - كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را

با وضوء بخواند ، مى تواند به يك وضوء براى نمازهاى متعدد اكتفاء نمايد

مسأله 320 - اگر مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند ، بايد به وظيفه كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كنند عمل نمايد

مسأله 321 - كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود ، بايد براى هر نمازى وضوء بگيرد وفورا مشغول نماز شود ، ولى براى بجا آوردن سجده وتشهد فراموش شده ونماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد ، در صورتى كه آنها را بعد از نماز فورا بجا بياورد ، وضوء گرفتن لازم نيست

مسأله 322 - كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه در آن پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند ، خود را حفظ نمايد ، ونيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند ، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاى ديگر جلوگيرى نمايد

مسأله 323 - كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد ، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول وغائط جلوگيرى نمايد اگر چه خرج داشته باشد

مسأله 324 - كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كند ، بعد از آنكه مرض او خوب شد ، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد ، ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود ،

بايد نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند

چيزهايى كه بايد براى آنها وضوء گرفت

مسأله 325 - براى شش چيز وضوء گرفتن لازم است : اول براى نمازهاى واجب غير از نماز ميت ، دوم براى سجده وتشهد فراموش شده ، اگر بين آنها ونماز حدثى از او سر زده مثلا بول كرده باشد ، سوم براى طواف واجب خانه كعبه ، چهارم اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضوء بگيرد ، پنجم اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند ، ششم براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده ، يا بيرون آوردن آن از مستراح ومانند آن در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند ، ولى چنانچه معطل شدن به مقدار وضوء بى احترامى به قرآن است ، بايد بدون اينكه وضوء بگيرد ، قرآن را از مستراح ومانند آن بيرون آورد ، يا اگر نجس شده آب بكشد

مسأله 326 - مس نمودن خط قرآن ، يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن براى كسى كه وضوء ندارد حرام است وبايد موى خود را هم به خط قرآن نرساند مگر آنكه مو خيلى بلند باشد به نحوى كه از توابع بدن شمرده نشود ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند مس آن اشكال ندارد

مسأله 327 - جلوگيرى بچه وديوانه از مس خط قرآن واجب نيست ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد بايد از آنان جلوگيرى كنند

مسأله 328 - كسى كه وضوء ندارد ، حرام است اسم خداوند

متعال را به هر زبانى نوشته باشد ، مس نمايد

مسأله 329 - اگر پيش از وقت نماز به قصد اينكه با طهارت باشد ، وضوء بگيرد يا غسل كند صحيح است

ونزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براى نماز وضوء بگيرد اشكال ندارد

مسأله 330 - كسى كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوى واجب كند وبعد از وضوء بفهمد وقت داخل نشده ، وضوى او صحيح است

مسأله 331 - مستحب است انسان براى نماز ميت وزيارت اهل قبور ، ورفتن به مسجد ، وحرم امامان عليه السلام وضوء بگيرد وهمچنين براى همراه داشتن قرآن وخواندن ونوشتن آن ، ونيز براى مس حاشيه قرآن ، وبراى خوابيدن وضوء گرفتن مستحب است ، ونيز مستحب است كه كسى كه وضوء دارد دوباره وضوء بگيرد ، واگر براى يكى از اين كارها وضوء بگيرد هر كارى را كه بايد با وضوء انجام داد مى تواند بجا آورد مثلا مى تواند با آن وضوء نماز بخواند

چيزهايى كه وضوء را باطل مى كند

مسأله 332 - شش چيز وضوء را باطل مى كند اول بول دوم غائط سوم باد معده وروده كه از مخرج غائط خارج مى شود چهارم خوابى كه به واسطه آن چشم نبيند وگوش نشنود ولى اگر چشم نبيند وگوش بشنود وضوء باطل نمى شود پنجم استحاضه زنان كه بعدا گفته مى شود ششم جنابت ، واما چيزهاى ديگرى كه براى آن بايد غسل كرد مثل مس ميت وضوء را باطل نمى كند ، وچيزهايى كه عقل را از بين مى برد مانند ديوانگى ومستى وبيهوشى بنابر احتياط واجب وضوء را باطل مى كند وبايد براى اعمالى كه وضوء

شرط آنها است وضوء گرفته شود

احكام وضوى جبيره

چيزى كه با آن زخم وشكسته را مى بندند ودوايى كه روى زخم ومانند آن مى گذارند جبيره ناميده مى شود

مسأله 333 - اگر در يكى از جاهاى وضوء زخم يا دمل يا شكستگى باشد ، چنانچه روى آن باز است وآب براى آن ضرر ندارد ، بايد بطور معمول وضوء گرفت

مسأله 334 - اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت ودستها است وروى آن باز است وآب ريختن روى آن ضرر دارد بايد اطراف آن را بشويد وكفايت مى كند ، ولازم نيست كه دست تر بر آن بكشد ويا پارچه پاكى روى آن بگذارد ودست تر را روى پارچه بكشد

مسأله 335 - اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاها است وروى آن باز است ، چنانچه نتواند آن را مسح كند بايد تيمم نمايد ووضوء از او ساقط است

مسأله 336 - اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد ، چنانچه باز كردن آن ممكن است وآب هم براى آن ضرر ندارد ، بايد باز كند ووضوء بگيرد ، چه زخم ومانند آن در صورت ودستها باشد يا جلوى سر وروى پاها

مسأله 337 - اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت يا دستها باشد وروى آن بسته باشد وبشود روى آن را باز كرد ، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد وجبيره پاك باشد بايد دست تر روى جبيره بكشد

مسأله 338 - اگر نمى شود روى زخم را باز كرد ولى زخم وچيزى كه روى آن گذاشته پاك است بايد مسح روى جبيره بنمايد هر چند رسانيدن آب

به زخم ممكن باشد وضرر هم نداشته باشد ، واگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته نجس است ، چنانچه آب كشيدن آن ورساندن آب به روى زخم ممكن باشد ، بايد آن را آب بكشد وموقع وضوء آب را به زخم برساند ، ودر صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد ، يا آنكه رساندن آب به روى زخم ممكن نيست ويا زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد ، بايد اطراف زخم را بشويد واگر جبيره پاك است ، روى آن را مسح كند واگر جبيره نجس است ، يا نمى شود روى آن را دست تر كشيد ، مثلا دوايى است كه به دست مى چسبد اطراف آن را بشويد به ترتيبى كه گذشت

مسأله 339 - اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد ، بايد وضوى جبيره اى بگيرد

مسأله 340 - اگر جبيره تمام اعضاء وضوء را گرفته باشد ، بايد وضوى جبيره اى بگيرد ، واحتياط واجب آن است كه تيمم هم بنمايد

مسأله 341 - كسى كه در كف وانگشتها جبيره دارد ودر موقع وضوء دست تر روى آن كشيده است ، بايد سر وپاها را با همان رطوبت مسح كند

مسأله 342 - اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته باشد ولى مقدارى از طرف انگشتان ومقدارى از طرف بالاى پا باز است ، بايد جاهايى كه باز است روى پا را وجايى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند

مسأله 343 - اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد ، بايد بين آنها را

بشويد واگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد ، بايد بين آنها را مسح كند ودر جاهايى كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد

مسأله 344 - اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته وبرداشتن آن ممكن نيست ، بايد به دستور جبيره عمل كند وچنانچه شستن ضرر ندارد مقدار صحيح وآن مقدار را بشويد ، واگر ضرر دارد بايد تيمم نمايد ، واگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد ، پس اگر زخم در صورت ودستها است اطراف آن را بشويد واگر در سر يا روى پاها است اطراف آن را مسح كند وبراى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد

مسأله 345 - اگر در جاى وضوء زخم وجراحت وشكستگى نيست ، ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد ، بايد تيمم كند

مسأله 346 - اگر جايى از اعضاء وضوء را رگ زده است ونمى تواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد ، بايد به دستور جبيره عمل كند

مسأله 347 - اگر در جاى وضوء يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست ، يا به قدرى مشقت دارد كه نمى شود تحمل كرد ، بايد تيمم نمايد

مسأله 348 - غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است

ولى بايد آن را ترتيبى بجا آورند واگر ارتماسى انجام دهند باطل است

مسأله 349 - كسى كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى باشد ، بايد به دستور وضوى جبيره اى ، تيمم جبيره اى نمايد

مسأله 350 - كسى كه بايد با

وضوء يا غسل جبيره اى نماز بخواند ، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمى شود ، مى تواند در اول وقت نماز بخواند وهمچنين اگر شك داشته باشد ، ولى اگر مى داند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مى شود ، احتياط واجب آن است كه صبر كند ????عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضوء يا غسل جبيره اى بجا آورد

مسأله 351 - اگر انسان براى مرضى كه در چشم او است موى چشم خود را بچسباند ، بايد تيمم بنمايد

مسأله 352 - كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى ، بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد

مسأله 353 - نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده صحيح است وبعد از آنكه عذرش برطرف شد ، براى نمازهاى بعد نبايد وضوء بگيرد مگر مواردى كه وظيفه اش جمع بين وضوء وتيمم بوده است

احكام جنابت

احكام جنابت

مسأله 355 - به دو چيز انسان جنب مى شود : اول : جماع ، دوم : بيرون آمدن منى ، چه در خواب باشد يا بيدارى ، كم باشد يا زياد ، با شهوت باشد يا بى شهوت ، با اختيار باشد يا بى اختيار

مسأله 356 - اگر رطوبتى از انسان خارج شود ونداند منى است يا بول يا غير اينها ، چنانچه با شهوت وجستن بيرون آمده وبعد از بيرون آمدن آن ، بدن سست شده ، آن رطوبت حكم منى دارد ، واگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از اينها را نداشته باشد ، حكم منى ندارد ولى

در مريض لازم نيست آن آب ، با جستن بيرون آمده باشد ، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد در حكم منى است

مسأله 357 - اگر در مردى كه مريض نيست آبى بيرون آيد كه يكى از سه نشانه اى كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد ونداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه چنانچه قبل از بيرون آمدن آب استبراء از بول نموده متعين است وضوء بگيرد وچنانچه استبراء از بول نموده وبعدا مسلما جنب شده وغسل هم كرده ولى استبراء از جنابت ننموده متعين است غسل ، وچنانچه از هر دو استبراء نموده اگر حالت سابقه اش عدم وضوء بوده وضوء كافى است ، والا بايد جمع كند بين غسل ووضوء مگر آنكه احتمال بدهد آن آب نه بول بوده نه منى در اين صورت نه غسل لازم است نه وضوء حالت قبل هر چه باشد وضوء يا عدم وضوء

مسأله 358 - مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند واگر بول نكند وبعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد ، كه نداند منى است يا رطوبت ديگر ، حكم منى دارد

مسأله 359 - اگر انسان جماع كند وبه اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود ، در زن باشد يا در مرد ، در قبل باشد يا در دبر ، بالغ باشد يا نابالغ ، اگر چه منى بيرون نيايد هر دو جنب مى شوند

مسأله 360 - اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه غسل بر او واجب نيست

مسأله 361 - اگر نعوذ بالله حيوانى را وطى كند ، يعنى با او نزديكى نمايد ومنى بيرون نيايد

، جنب نمى شود

مسأله 362 - اگر منى از جاى خود حركت كند وبيرون نيايد ، يا انسان شك كند كه منى از او بيرون آمده يا نه ، غسل بر او واجب نيست

مسأله 363 - كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است ، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با عيال خود نزديكى كند

مسأله 364 - اگر در لباس خود منى مى بيند وبداند كه از خود او است وبراى آن غسل نكرده ، بايد غسل كند ونمازهايى را كه يقين دارد ، بعد از بيرون آمدن منى خوانده قضاء كند ولى نمازهايى را كه احتمال مى دهد ، بعد از بيرون آمدن آن منى خوانده ، لازم نيست قضاء نمايد

چيزهايى كه بر جنب حرام است

مسأله 365 - پنج چيز بر جنب حرام است : اول - رساندن جايى از بدن به خط قرآن يا به اسم خدا وپيغمبران وامامان عليه السلام ، بطورى كه در وضوء گفته شد

دوم - رفتن در مسجد الحرام ومسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله اگر چه از يك در داخل واز در ديگر خارج شود

سوم - توقف در مساجد ديگر ، وهمچنين در حرم امامان عليهم السلام ، بنابر احتياط لازم ، ولى اگر از يك در داخل واز در ديگر خارج شود ، يا براى برداشتن چيزى برود وتوقف نكند مانعى ندارد

چهارم - گذاشتن چيزى در مسجد

پنجم - خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد وآن چهار سوره است : اول - سوره سى ودوم قرآن ( الم تنزيل)

ودوم - سوره چهل ويكم ( حم سجده )

سوم - سوره پنجاه وسوم ( والنجم)

چهارم -

سوره نود وششم ( اقرء)

واگر يك حرف از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است

چيزهايى كه بر جنب مكروه است

مسأله 366 - هفت چيز بر جنب مكروه است : اول ودوم - خوردن وآشاميدن ، ولى اگر وضوء بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست

سوم - خواندن قرآن از سوره هايى كه سجده واجب ندارد

چهارم - رساندن جايى از بدن به جلد وحاشيه وبين خطهاى قرآن

پنجم - خوابيدن

ولى اگر وضوء بگيرد يا به واسطه نداشتن آب ، بدل از غسل تيمم كند مكروه نيست

ششم - خضاب كردن به حنا ومانند آن

هفتم - جماع كردن ، بعد از آنكه محتلم شده ، يعنى در خواب منى از او بيرون آمده است

غسل

غسلهاي واجب

مسأله 354 - غسلهاى واجب هفت است : اول : غسل جنابت ، دوم : غسل حيض ، سوم غسل نفاس ، چهارم : غسل استحاضه ، پنجم : غسل مس ميت ، ششم : غسل ميت ، هفتم : غسلى كه به واسطه نذر وقسم ومانند اينها واجب مى شود

غسلهاى مستحب

مسأله 653 - غسلهاى مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار واز آن جمله است :

1 - غسل جمعه : ووقت آن از اذان صبح است تا ظهر ، وبهتر است نزديك ظهر بجا آورده شود واگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت اداء وقضاء تا عصر جمعه بجا آورد واگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاى آن را بجا آورد

وكسى كه مى ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مى تواند روز پنجشنبه يا شب جمعه غسل را انجام دهد ومستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله اللهم صل على محمد وآل محمد واجعلنى من التوابين واجعلنى من المتطهرين

2 - غسل شب اول ماه رمضان وتمام شبهاى طاق مثل شب سوم وپنجم وهفتم ولى از شب بيست ويكم مستحب است همه شب غسل كند وبراى غسل شب اول وپانزدهم وهفدهم ونوزدهم وبيست ويكم وبيست وپنجم وبيست وهفتم وبيست ونهم بيشتر سفارش شده است ووقت غسل شبهاى ماه رمضان تمام شب است وبهتر است مقارن غروب يا نزديك آن بجا آورده شود ولى از شب بيست ويكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب وعشا

بجا آورد ونيز مستحب است در شب بيست وسوم غير از غسل اول شب ، يك غسل در آخر شب انجام دهد

3 - غسل روز عيد فطر وعيد قربان ووقت آن از اذان صبح است تا غروب وبهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد

4 - غسل شب عيد فطر ووقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح وبهتر است در اول شب بجا آورده شود

5 - غسل روز هشتم ونهم ذيحجه ، ودر روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر بجا آورد

6 - غسل روز اول وپانزدهم وبيست وهفتم وآخر ماه رجب

7 - غسل روز عيد غدير وبهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند

8 - غسل روز بيست وچهارم ذيحجه

9 - غسل روز عيد نوروز وپانزدهم شعبان ونهم وهفدهم ربيع الاول وروز بيست وپنجم ذى قعده

10 - غسل دادن بچه اى كه تازه بدنيا آمده

11 - غسل زنى كه براى غير شوهرش بوى خوش استعمال كرده است

12 - غسل كسى كه در حال مستى خوابيده

13 - غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميتى كه غسل داده اند رسانده

14 - غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد وماه نماز آيات را عمدا نخوانده ، در صورتى كه تمام ماه وخورشيد گرفته باشد

15- غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته وآن را ديده باشد ولى اگر اتفاقا يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد يا مثلا براى شهادت دادن رفته باشد ، غسل مستحب نيست

مسأله 654 - پيش از داخل شدن در حرم مكه ، شهر مكه ، مسجد الحرام خانه كعبه ، حرم مدينه ، شهر مدينه

، مسجد پيغمبر وحرم امامان عليه السلام مستحب است انسان غسل كند واگر در يكروز چند مرتبه مشرف شود ، يك غسل كافى است وكسى كه مى خواهد در يك روز داخل حرم مكه ومسجد الحرام وخانه كعبه شود ، اگر به نيت همه يك غسل كند كافى است ، ونيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه وشهر مدينه ومسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله شود ، يك غسل براى همه كفايت مى كند ، وبراى زيارت پيغمبر وامامان از دور يا نزديك وبراى حاجت خواستن از خداوند عالم ، وهمچنين براى توبه ونشاط به جهت عبادت وبراى سفر رفتن خصوصا سفر زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مستحب است انسان غسل كند ، واگر يكى از غسلهايى را كه در اين مسأله گفته شد بجا آورد وبعد كارى كند كه وضوء را باطل مى نمايد مثلا بخوابد ، غسل او باطل مى شود ومستحب است دوباره غسل را بجا آورد

مسأله 655 - انسان مى تواند با غسل مستحبى ، كارى كه مانند نماز ، وضوء لازم دارد انجام دهد به شرطى كه استحباب آن ثابت باشد مثل غسل جمعه

مسأله 656 - اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد وبه نيت همه يك غسل بجا آورد كافى است

غسل جنابت

مسأله 367 - غسل جنابت به خودى خود مستحب است ، وبراى خواندن نماز واجب ومانند آن واجب مى شود

ولى براى نماز ميت وسجده شكر وسجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست

مسأله 368 - لازم نيست در وقت غسل ، نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مى كنم واگر فقد به قصد

قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافيست

مسأله 369 - اگر يقين كند وقت نماز شده ونيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده ، غسل او صحيح است

مسأله 370 - غسل را چه واجب باشد وچه مستحب به دو قسم مى شود انجام داد : ترتيبى وارتماسى

غسل ترتيبى

مسأله 371 - در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل ، اول سر وگردن ، بعد هر كدام از طرف راست يا چپ را بشويد وبعد طرف ديگر را ، يا هر دو طرف را با هم بشويد ، ولازم نيست اول طرف راست ، بعد طرف چپ را بشويد واگر عمدا يا از روى فراموشى يا به واسطه ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است

مسأله 372 - نصف ناف ونصف عورت را بايد با طرف راست بدن ونصف ديگر را بايد با طرف چب بشويد ، بلكه بهتر است تمام ناف وعورت با هر دو طرف شسته شود

مسأله 373 - براى آنكه يقين كند هر سه قسمت يعنى سر وگردن وطرف راست وطرف چپ را كاملا غسل داده ، بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از قسمتهاى ديگر را هم با آن قسمت بشويد

مسأله 374 - اگر بعد از غسل بفهمد جايى از سر وگردن يا بدن را نشسته ونداند كجاى بدن است بايد دوباره غسل كند

مسأله 375 - اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته ، چنانچه از طرف راست يا چپ باشد شستن همان مقدار كافيست واگر از سر وگردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار ،

دوباره طرف راست وطرف چپ را بشويد

مسأله 376 - اگر پيش از تمام شدن غسل ، در شستن مقدارى از طرف چپ يا راست شك كند ، شستن همان مقدار كافيست ، ولى اگر در شستن مقدارى از سر وگردن شك كند ، بايد بعد از شستن آن ، دوباره طرف راست وطرف چپ را بشويد

غسل ارتماسى

مسأله 377 - در غسل ارتماسى بايد آب در يك آن تمام بدن را بگيرد ، پس اگر به نيت غسل ارتماسى در آب فرو رود ، چنانچه پاى او روى زمين باشد بايد آن را از زمين بلند كند

مسأله 378 - در غسل ارتماسى بنابر احتياط واجب بايد موقعى نيت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد

مسأله 379 - اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد به مقدارى از بدن آب نرسيده چه جاى آن را بداند يا نداند ، بايد دوباره غسل كند

مسأله 380 - اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد وبراى ارتماسى وقت دارد ، بايد غسل ارتماسى كند

مسأله 381 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته ، نمى تواند غسل ارتماسى كند ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند صحيح است

احكام غسل كردن

مسأله 382 - در غسل ارتماسى چنانچه در كمتر از كر غسل كند بايد تمام بدن پاك باشد ولى در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست

واگر تمام بدن نجس باشد وهر قسمتى را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافى است

ودر هر دو قسم چنانچه در كر يا جارى غسل كند طهارت بدن لازم نيست

مسأله 383 - كسى كه از حرام جنب شده مى تواند با آب گرم غسل كند ، چون عرق او پاك است

مسأله 384 - اگر در غسل به اندازه سر مويى از بدن نشسته بماند ، غسل باطل است ولى شستن جاهايى از بدن كه ديده نمى شود ، مثل توى گوش وبينى واجب نيست

مسأله 385 - جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن

آن ، اگر بداند سابقا از ظاهر بوده واجب است شستن آن واگر نداند يا بداند كه از ظاهر نبوده واجب نيست

مسأله 386 - اگر سوراخ جاى گوشواره ومانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل آن ديده شود ، بايد آن را شست واگر ديده نشود ، شستن آن لازم نيست

مسأله 387 - چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است ، بايد برطرف كند واگر پيش از آنكه يقين كند ، برطرف شده غسل نمايد ، غسل او باطل است

مسأله 388 - اگر موقع غسل شك كند ، چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد ، در بدن او هست يا نه ، بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست

مسأله 389 - در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزء بدن حساب مى شود ، بشويد وشستن موهاى بلند ، واجب نيست ، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه آنها تر نشود ، غسل صحيح است ولى اگر رساندن آب به پوست ، بدون شستن آنها ممكن نباشد ، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد

مسأله 390 - تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضوء گفته شد : مثل پاك بودن آب وغصبى نبودن آن ، در صحيح بودن غسل هم شرط است ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد ونيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت فورا قسمت ديگر را بشويد ، بلكه اگر بعد از شستن سر وگردن مقدارى صبر كند ، وبعد طرف راست را بشويد ، وبعداز مدتى طرف چپ را بشويد

اشكال ندارد

ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كند ، اگر به اندازه اى كه غسل كند ونماز بخواند ، بول وغائط از او بيرون نمى آيد ، بايد هر قسمت را فورا بعد از قسمت ديگر غسل دهد وبعد از غسل هم فورا نماز بخواند وهمچنين است حكم زن مستحاضه كه بعدا گفته مى شود

مسأله 391 - كسى كه قصد دارد پول حمامى را ندهد يا بدون اينكه بداند حمامى راضى است ، بخواهد نسيه بگذارد ، اگر چه بعد حمامى را راضى كند ، غسل او باطل است

مسأله 392 - اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند ولى كسى كه

غسل مى كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد ، يا از مال حرام بدهد غسل او اشكال دارد

مسأله 393 - اگر بخواهد پول حرام به حمامى بدهد ، غسل او باطل است

مسأله 394 - اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند وپيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامى به غسل كردن او راضى است يا نه ، غسل او باطل است ، مگر اينكه پيش از غسل حمامى را راضى كند

مسأله 395 - اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند ولى اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه ، لازم نيست دوباره غسل نمايد

مسأله 396 - اگر در بين غسل ، حدث اصغر از او سر زند مثلا بول كند ، غسل را تمام نمايد ووضوء هم بگيرد

مسأله 397 - اگر به خيال اينكه به اندازه غسل ونماز

وقت دارد براى نماز غسل كند ، غسل او صحيح است ، ولو وقت بقدر يك ركعت هم نداشته باشد

مسأله 398 - كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه نمازهايى را كه خوانده صحيح است ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند

مسأله 399 - كسى كه چند غسل بر او واجب است مى تواند به نيت همه آنها يك غسل به جا آورد ، واگر قصد يكى از اغسال واجبه را بنمايد از اغسال ديگر كفايت مى كند ، واگر قصد يكى از اغسال مستحبه را بنمايد از اغسال مستحبه ديگر كفايت مى كند ، وبعيد نيست كفايت آن را اغسال واجبه ولى احتياط ترك نشود

مسأله 400 - اگر بر جايى از بدن آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد بنابر احتياط واجب اگر ممكن است بايد آن را از بين ببرد ، واگر ممكن نيست بايد وضوء وغسل را ارتماسى انجام دهد وچنانچه بخواهد وضوء يا غسل را ترتيبى بجا آورد ، بايد آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد

مسأله 401 - كسى كه غسل كرده ، نبايد براى نماز وضوء بگيرد واين حكم اختصاص به غسل جنابت ندارد ، بلكه در تمام غسلهاى واجب ومستحب غير غسل استحاضه اين حكم ثابت است يعنى احتياج به وضوء نيست وهر غسلى كافى است براى نماز خواندن ، ولى در غير غسل جنابت بهتر است كه براى نماز قبل از غسل وضوء بگيرد

استحاضه

تعريف

يكى از خونهايى كه از زن خارج مى شود خون استحاضه است وزن را در موقع ديدن خون استحاضه ، مستحاضه مى

گويند

مسأله 402 - خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ وسرد است وبدون فشار وسوزن بيرون مى آيد وغليظ هم نيست ، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ وگرم وغليظ باشد وبا فشار وسوزش بيرون آيد

مسأله 403 - استحاضه سه قسم است : قليله ، متوسطه ، كثيره ، استحاضه قليله آن است كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن داخل فرج مى نمايد آلوده كند ودر آن فرو نرود ، استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود ، اگر چه در يك گوشه آن باشد ، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولا زنها براى جلوگيرى از خون مى بندند نرسد ، استحاضه كثيره آن است كه خون ، پنبه را بگيرد وبه دستمال هم برسد

احكام مستحاضه

مسأله 404 - در استحاضه قليله بايد زن براى هر نماز وضوء بگيرد وظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد

مسأله 405 - در استحاضه متوسه بايد زن براى نماز صبح غسل كند وتا صبح ديگر براى نمازهاى خود ، كارهاى استحاضه قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد ، وبراى هر نماز پنبه را عوض كند يا آب بكشد واگر عمدا يا از روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند ، بايد براى نماز ظهر وعصر غسل كند واگر براى نماز ظهر وعصر غسل نكند ، بايد پيش از نماز مغرب وعشاء غسل نمايد ، چه آنكه خون بيايد يا قطع شده باشد

مسأله 406 - در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد ، بايد براى هر نماز دستمال را عوض

كند ، يا آب بكشد ، ويك غسل براى نماز ظهر وعصر ، ويكى براى نماز مغرب وعشاء بجا آورد ، وبين نماز ظهر وعصر فاصله نيندازد ، واگر فاصله بيندازد ، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند ونيز اگر بين نماز مغرب وعشاء فاصله بيندازد بايد براى نماز عشاء دوباره غسل نمايد

مسأله 407 - اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد چنانچه زن براى آن خون ، وضوء وغسل بجا نياورده باشد ، بايد در موقع نماز وضوء وغسل را بجا آورد

مسأله 408 - مستحاضه متوسطه وكثيره كه بايد وضوء بگيرد وغسل كند ، هر كدام را اول بجا آورد صحيح است ، ولى بهتر است كه اول وضوء بگيرد

مسأله 409 - اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود ، بايد براى نماز ظهر وعصر غسل كند ، واگر بعد از نماز ظهر وعصر متوسطه شود بايد براى نماز مغرب وعشا غسل نمايد

مسأله 410 - اگر استحاضه قليله يا متوسطه زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براى نماز ظهر وعصر يك غسل وبراى نماز مغرب وعشاء غسل ديگرى بجا آورد ، واگر بعد از نماز ظهر وعصر كثيره شود ، بايد براى نماز مغرب وعشاء غسل نمايد

مسأله 411 - مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براى نماز غسل كند ، غسل او باطل است

واگر نزديك اذان صبح براى نماز شب غسل كند ونماز شب را بخواند وهمينكه وقت داخل شد ، فورا نماز صبح را بخواند خالى از اشكال نيست

مسأله 412 - زن مستحاضه براى هر نمازى چه واجب باشد وچه

مستحب ، بايد وضوء بگيرد ونيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند ، يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند بايد تمام كارهايى را كه براى استحاضه گفته شد انجام دهد

ولى براى خواند نماز احتياط وسجده فراموش شده وتشهد فراموش شده وسجده سهو ، اگر آنها را بعد از نماز فورا بجا آورد ، لازم نيست كارهاى استحاضه را انجام دهد

مسأله 413 - زن مستحاضه بعد از آنكه خونش قطع شد ، فقط براى نماز اولى كه مى خواند بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد وبراى نمازهاى بعد لازم نيست

مسأله 414 - اگر زن نداند استحاضه او چند قسم است ، موقعى كه مى خواهد نماز بخواند بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد وكمى صبر كند وبيرون آورد وبعد از آنكه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده شده انجام دهد ، واگر بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمى كند پيش از داخل شدن وقت هم مى تواند خود را وارسى نمايد

مسأله 415 - زن مستحاضه اگر پيش از آنكه خود را وارسى كند ، مشغول نماز شود ، چنانچه قصد قربت داشته وبه وظيفه خود عمل كرده مثلا استحاضه اش قليله بوده وبه وظيفه استحاضه قليله عمل نموده ، نماز او صحيح است واگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آنكه استحاضه او متوسطه بوده وبه وظيفه قليله رفتار كرده ، نماز او باطل است

مسأله 416 - زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد ،

بايد به آنچه مسلما وظيفه اوست عمل كند ، مثلا اگر نمى داند استحاضه او قليله است يا متوسطه ، بايد كارهاى استحاضه قليله را انجام دهد واگر نمى داند متوسطه است يا كثيره ، بايد كارهاى استحاضه متوسطه را انجام دهد ولى اگر بداند سابقا كدام يك از آن سه قسم بوده ، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد

مسأله 417 - اگر خون استحاضه در باطن باشد وبيرون نيايد ، وضوء وغسل باطل نمى شود واگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضوء وغسل را باطل مى كند

مسأله 418 - زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسى كند وخون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مى آيد ، با وضويى كه دارد مى تواند نماز بخواند

مسأله 419 - زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضوء يا غسل شده خونى از او بيرون نيامده ، مى تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد

مسأله 420 - اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلى پاك مى شود ، يا به اندازه خواندن نماز خون بند مى آيد ، بايد صبر كند ونماز را در وقتى كه پاك است بخواند

مسأله 421 - اگر بعد از وضوء وغسل ، خون در ظاهر قطع شود ومستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد ، به مقدارى كه وضوء وغسل ونماز را بجا آورد به كلى پاك مى شود ، بايد نماز را تأخير بيندازد وموقعى كه به كلى پاك شد دوباره وضوء وغسل را بجا آورد ونماز را بخواند

واگر وقت نماز تنگ شد ، لازم نيست وضوء وغسل را دوباره بجا آورد ،

بلكه با وضوء وغسلى كه دارد مى تواند نماز بخواند

مسأله 422 - مستحاضه كثيره ومتوسطه وقتى به كلى از خون پاك شد بايد غسل كند ، ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده لازم نيست دوباره غسل نمايد

مسأله 423 - مستحاضه قليله بعد از وضوء ومستحاضه كثيره ومتوسطه بعد از غسل ووضوء ، بايد فورا مشغول نماز شود ولى گفتن اذان واقامه وخواندن دعاهاى قبل از نماز اشكال ندارد ودر نماز هم مى تواند كارهاى مستحب مثل قنوت وغير آن را بجا آورد

مسأله 424 - زن مستحاضه اگر بين غسل ونماز فاصله بيندازد ، بايد دوباره غسل كند وبلافاصله مشغول نماز شود

مسأله 425 - اگر خون استحاضه زن جريان دارد وقطع نمى شود ، چنانچه براى او ضرر ندارد ، بايد پيش از غسل وبعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند ولى اگر هميشه جريان ندارد ، فقط بايد بعد از وضوء وغسل از بيرون آمدن خون جلوگيرى نمايد ، وچنانچه كوتاهى كند وخون بيرون آيد وبا آن حال نماز بخواند بايد دوباره بخواند واعاده غسل لازم نيست

مسأله 426 - اگر در موقع غسل ، خون قطع نشود غسل صحيح است

ولى اگر در بين غسل ، استحاضه متوسطه كثيره شود بايد غسل را از سر بگيرد

مسأله 427 - احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزى كه روزه است ، به مقدارى كه مى تواند ، از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند

مسأله 428 - روزه زن مستحاضه اى كه غسل بر او واجب مى باشد ، در صورتى صحيح است كه

غسلهايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است ، انجام دهد

مسأله 429 - اگر بعد از نماز عصر ، مستحاضه شود وتا غروب غسل نكند روزه او صحيح است

مسأله 430 - اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز ، متوسطه يا كثيره شود ، بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد ، واگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد وچنانچه براى استحاضه متوسطه غسل كرده باشد فائده ندارد وبايد دوباره براى كثيره غسل كند

مسأله 431 - اگر در بين نماز ، استحاضه متوسطه زن كثيره شود ، بايد نماز را بشكند وبراى استحاضه كثيره غسل كند ووضوء بگيرد وكارهاى ديگر آن را انجام دهد وهمان نماز را بخواند

واگر براى هيچ كدام از غسل ووضوء وقت ندارد ، بايد دو تيمم كند ، يكى بدل از غسل ، وديگرى بدل از وضوء واگر براى يكى از آنها وقت ندارد نمى تواند نماز را بشكند وبايد نماز را تمام كند وبنابر احتياط واجب قضاء نمايد وهمچنين است اگر در بين نماز ، استحاضه قليله او متوسطه يا كثيره شود

مسأله 432 - اگر در بين نماز خون بند بيايد ومستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه ، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده ، بايد وضوء وغسل ونماز را دوباره بجا آورد

مسأله 433 - اگر استحاضه كثيره زن ، متوسطه شود ، بايد براى نماز اول ، عمل كثيره وبراى نمازهاى بعد عمل متوسطه را بجا آورد مثلا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره متوسطه شود ، بايد براى نماز ظهر غسل كند

وبراى نماز عصر ومغرب وعشا فقط وضوء بگيرد واگر براى نماز ظهر غسل نكند وفقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد ، بايد براى نماز عصر غسل نمايد ، واگر براى نماز عصر هم غسل نكند ، بايد براى نماز مغرب غسل كند ، واگر براى آن هم غسل نكند وفقط به مقدار نماز عشاء وقت داشته باشد بايد براى عشاء غسل نمايد

مسأله 434 - اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه كثيره قطع شود ودوباره بيايد براى هر نماز بايد يك غسل بجا آورد

مسأله 435 - اگر استحاضه كثيره قليله شود ، بايد براى نماز اول عمل كثيره وبراى نمازهاى بعد عمل قليله را انجام دهد

ونيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود ، بايد براى نماز اول ، عمل متوسطه وبراى نمازهاى بعد عمل قليله را بجا آورد

مسأله 436 - اگر مستحاضه يكى از كارهايى را كه بر او واجب مى باشد ، حتى عوض كردن پنبه را ترك كند نمازش باطل است

مسأله 437 - مستحاضه قليله اگر بخواهد غير از نماز كارى انجام دهد ، كه شرط آن وضوء داشتن است مثلا بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند ، لازم نيست وضوء بگيرد ووضويى كه براى نماز گرفته كافى است

مسأله 438 - اگر مستحاضه غسلهاى واجب خود را بجا آورد ، رفتن در مسجد وتوقف در آن وخواندن سوره اى كه سجده واجب دارد ونزديكى شوهر با او حلال مى شود ، اگر چه كارهاى ديگرى را كه براى نماز واجب است ، مثل عوض كردن پنبه ودستمال انجام نداده باشد

مسأله 439 - اگر زن در استحاضه كثيره يا

متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز سوره اى را كه سجده واجب دارد بخواند ، يا مسجد برود ، بنابر احتياط واجب بايد غسل نمايد ، وهمچنين اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند واگر بخواهد جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند ، بايد وضوء بگيرد

مسأله 440 - نماز آيات بر مستحاضه واجب است

وبايد براى نماز آيات هم كارهايى را كه براى نماز يوميه گفته شد انجام دهد

مسأله 441 - هر گاه وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود ، اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم بجا آورد ، بايد براى نماز آيات هم تمامى كارهايى را كه براى نماز يوميه واجب است انجام دهد

ونمى تواند هر دو را با يك وضوء بخواند بلى مانعى ندارد هر دو را با يك غسل بخواند

مسأله 442 - اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضاء بخواند بايد براى هر نماز ، كارهايى را كه براى نماز اداء او واجب است بجا آورد بلى با غسل نماز اداء مى تواند نماز قضاء بخواند

مسأله 443 - اگر زن بداند خونى كه از او خارج ميشود خون زخم نيست وشرعا حكم حيض ونفاس را ندارد ، بايد به دستور مستحاضه عمل كند ، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاى ديگر ، چنانچه نشانه آنها را نداشته باشد ، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد

حيض

حيض

حيض خونى استه كه غالبا در هر ماه چند روزى از رحم زنها خارج ميشود وزن را در موقع ديدن خون حيض ، حائض مى گويند

مسأله 444 - خون حيض در بيشتر اوقات ، غليظ

وگرم ورنگ آن سياه يا سرخ است وبا فشار وكمى سوزش بيرون مى آيد

مسأله 445 - زنهاى سيده بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مى شوند ، يعنى خون حيض نمى بينند وزنهايى كه سيده نيستند ، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مى شوند

مسأله 446 - خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال وزن بعد از يائسه شدن مى بيند حيض نيست

مسأله 447 - زن حامله وزنى كه بچه شير مى دهد ممكن است حيض ببينند

مسأله 448 - دخترى كه نمى داند نه سالش تمام شده يا نه

اگر خونى ببيند كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد حيض نيست

واگر نشانه هاى حيض را داشته باشد ، حيض است ومعلوم مى شود نه سال او تمام شده است

مسأله 449 - زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه ، اگر خونى ببيند ونداند حيض است يا نه ، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است

مسأله 450 - مدت حيض كمتر از سه روز وبيشتر از ده روز نمى شود ، واگر مختصرى هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست

مسأله 451 - لازم نيست سه روز اول حيض پشت سر هم باشد ، پس اگر مثلا دو روز خون ببيند ويك روز پاك شود ودوباره يك روز خون ببيند حيض است

مسأله 452 - لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد ، بلكه اگر در فرج يا رحم ، خون باشد كافى است ، وچنانچه در بين سه روز مختصرى پاك شود ومدت پاك شدن ، به قدرى كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج يا رحم خون بوده

، باز هم حيض است

مسأله 453 - لازم نيست شب اول وشب چهارم را خون ببيند ، ولى بايد در شب دوم وسوم خون قطع نشود ، پس اگر از اول روز اول تا غروب روز سوم پشت سر هم خون بيايد يا در وسطهاى روز اول شروع شود ودر همان موقع از روز چهارم قطع شود ودر شب دوم وسوم هم هيچ خون قطع نشود حيض است

مسأله 454 - اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند وپاك شود چنانچه دوباره خون ببيند وروزهايى كه خون ديده ودر وسط پاك بوده ، روى هم از ده روز بيشتر نشود روزهايى هم كه در وسط پاك بوده حيض است

مسأله 455 - اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر واز ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل وزخم است يا خون حيض بايد آن را حيض قرار دهد

مسأله 456 - اگر خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض چنانچه خون از سمت چپ خارج شود حيض است والا حيض نيست

مسأله 457 - اگر خونى ببيند وشك كند كه خون حيض است يا نفاس ، چنانچه شرائط حيض را داشته باشد ، بايد حيض قرار دهد

مسأله 458 - اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت ، بايد خود را وارسى كند ، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد وكمى صبر كند ، بعد بيرون آورد پس اگر اطراف آن آلوده باشد ، خون بكارت است واگر به همه آن رسيده ، حيض مى باشد

مسأله 459 - اگر كمتر از سه روز خون ببيند وپاك شود وبعد سه روز خون ببيند

، خون دوم حيض است وخون اول اگر چه در روزهاى عادتش باشد ، حيض نيست

احكام حائض

مسأله 460 - چند چيز بر حائض حرام است : اول - عبادتهايى كه مانند نماز بايد با وضوء يا غسل يا تيمم بجا آورده شود ولى بجا آوردن عبادتهايى كه وضوء وغسل وتيمم براى آنها لازم نيست مانند نماز ميت ، مانعى ندارد

دوم - تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است ودر احكام جنابت گفته شد

سوم - جماع كردن در قبل ، كه هم براى مرد حرام است وهم براى زن ، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود ومنى هم بيرون نيايد ، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند ، ودر دبر زن حائض وطى نمودن كراهت شديد دارد ولى جائز است

مسأله 461 - جماع كردن در روزهايى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى شرعا بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است

پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند وبايد به دستورى كه بعدا گفته مى شود روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد ، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد

مسأله 462 - اگر شماره روزهاى حيض زن به سه قسمت تقسيم شود ومرد در قسمت اول آن با زن خود در قبل جماع كند ، بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد ، واگر در قسمت دوم جماع كند ، نه نخود ، واگر در قسمت سوم جماع كند ، بايد چهار نخود ونيم بدهد ، مثلا زنى كه شش روز خون حيض مى بيند ، اگر شوهرش

در شب يا روز اول ودوم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد ودر شب يا روز سوم وچهارم نه نخود ودر شب يا روز پنجم وششم بايد چهار نخود ونيم بدهد

مسأله 463 - براى وطى در دبر زن حائض كفاره لازم نيست

مسأله 464 - لازم نيست كه هيجده نخود ، طلاى كفاره را سكه دار بدهد وقيمت آن را هم مى تواند داد

مسأله 465 - اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده ، با وقتى كه مى خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد ، بايد قيمت وقتى را كه مى خواهد به فقير بدهد حساب كند

مسأله 466 - اگر كسى هم در قسمت اول وهم در قسمت دوم وهم در قسمت سوم حيض ، با زن خود جماع كند ، بايد هر سه كفاره را ( روى هم سى ويك نخود ونيم مى شود ) بدهد

مسأله 467 - اگر انسان بعد از آنكه در حال حيض ، جماع كرد وكفاره آن را داد دوباره جماع كند ، باز هم بايد كفاره بدهد

مسأله 468 - اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند ودر بين آنها كفاره ندهد بايد براى هر جماع يك كفاره بدهد

مسأله 469 - اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده ، بايد فورا از او جدا شود واگر جدا نشود بايد كفاره بدهد

مسأله 470 - اگر مرد با زن حائض زنا كند ، يا با زن حائض نامحرمى به گمان اينكه عيال خود او است جماع نمايد بايد كفاره بدهد

مسأله 471 - طلاق دادن زن در حال حيض ، به طورى كه در كتاب طلاق گفته

مى شود باطل است

مسأله 472 - اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام ، بايد حرف او را قبول كرد

مسأله 473 - اگر زن در بين نماز حائض شود ، نماز او باطل است

مسأله 474 - اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه ، نماز او صحيح است

ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده ، نمازى كه خوانده باطل است

مسأله 475 - بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد ، واجب است براى نماز وعبادتهاى ديگر كه بايد با وضوء يا غسل يا تيمم بجا آورده شود ، غسل كند ودستور آن مثل غسل جنابت است ، وظاهرا با آن غسل مى تواند نماز بخواند ، ولى مستحب است براى نماز پيش از غسل وضوء هم بگيرد

مسأله 476 - بعد از آنكه زن از خون حيض پاك شد ، اگر چه غسل نكرده باشد ، طلاق او صحيح است وشوهرش هم مى تواند با او جماع كند ، اما كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد ومس خط قرآن بنا بر احتياط تا غسل نكند انجام ندهد اگر چه بعضى از آنها جائز است

مسأله 477 - اگر آب براى وضوء وغسل كافى نباشد وبه اندازه اى باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضوء بگيرد ، بايد غسل كند ومستحب است قبل از غسل بدل از وضوء تيمم نمايد واگر فقط براى وضوء كافى باشد وبه اندازه غسل نباشد عوض غسل بايد تيمم نمايد واگر براى هيچ يك از آنها آب ندارد ،

بايد يك تيمم كند ، بدل از غسل وتيمم ديگرى قبل از آن بدل از وضوء مستحب است

مسأله 478 - نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض نخوانده ، قضاء ندارد ولى روزه هاى واجب را بايد قضاء نمايد

مسأله 479 - هر گاه وقت نماز داخل شود وبداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مى شود ، بايد فورا نماز بخواند

مسأله 480 - اگر زن حائض نماز را تأخير بيندازد واز اول وقت به اندازه خواندن يك نماز بگذرد وحائض شود ، قضاى آن نماز بر او واجب است ولى در تند خواندن وكند خواندن وچيزهاى ديگر ، بايد ملاحظه حال خود را بكند مثلا زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند ، قضاى آن در صورتى واجب مى شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت به دستورى كه گفته شد از اول ظهر بگذرد وحائض شود ، وبراى كسى كه مسافر است گذشت وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافى است

مسأله 481 - اگر زن در آخر وقت نماز ازخون پاك شود وبه اندازه غسل ومقدمات ديگر نماز مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن وخواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد ، بايد نماز را بخواند واگر نخواند ، بايد قضاى آن را به جا آورد

مسأله 482 - اگر زن حائض به اندازه غسل وقت ندارد ، ولى مى تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند آن نماز بر او واجب نيست ، اما اگر گذشته از تنگى وقت تكليفش تيمم است ، مثل آنكه آب برايش ضرر دارد ، بايد تيمم

كند وآن نماز را بخواند

مسأله 483 - اگر زن حائض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه ، بايد نمازش را بخواند

مسأله 484 - اگر به خيال اينكه به اندازه تهيه مقدمات نماز وخواندن يك ركعت وقت ندارد ، نماز نخواند وبعد بفهمد وقت داشته ، بايد قضاى آن نماز را بجا آورد

مسأله 485 - مستحب است زن حائض در وقت نماز ، خود را از خون پاك نمايد وپنبه ودستمال را عوض كند ووضوء بگيرد واگر نمى تواند وضوء بگيرد ، تيمم نمايد ودر جاى نماز رو به قبله بنشيند ومشغول ذكر دعا وصلوات شود

مسأله 486 - خواندن وهمراه داشتن قرآن ورساندن جايى از بدن به مابين خطهاى قرآن وحاشيه آن ونيز خضاب كردن به حنا ومانند آن ، براى حائض مكروه است

اقسام زنهاى حائض
اقسام زنهاى حائض

مسأله 487 - زنهاى حائض بر شش قسمند : اول - صاحب وقتيه وعدديه ، وآن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند وشماره روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه باشد ، مثل آنكه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند

دوم - صاحب عادت وقتيه وآن زنيست كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين ، خون حيض ببيند ولى شماره روزهاى حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد ، مثلا دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم وماه دوم روز هشتم از خون پاك شود

سوم - صاحب عدديه وآن زنيست كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر

هم به يك اندازه باشد ، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد ، مثل آنكه ماه اول از پنجم تا دهم وماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند

چهارم - مضطربه وآن زنيست كه چند ماه خون ديده ، ولى عادت معينى پيدا نكرده ، يا عادتش بهم خورده وعادت تازه اى پيدا نكرده است

پنجم - مبتدئه وآن زنيست كه دفعه اول خون ديدن او است

ششم - ناسيه وآن زنيست كه عادت خود را فراموش كرده است وهر كدام اينها احكامى دارند كه در مسائل آينده گفته مى شود

1 - صاحب عادت وقتيه وعدديه

مسأله 488 - زنهايى كه عادت وقتيه وعدديه دارند سه دسته اند : اول - زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند ودر وقت معين هم پاك شود ، مثلا دو ماه پشت سرهم از روز اول ماه خون ببيند وروز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است

دوم - زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم چند روز معين مثلا از اول ماه تا هشتم خونى كه مى بيند نشانه هاى حيض را دارد ، يعنى غليظ وسياه وگرم است وبا فشار وسوزش بيرون مى آيد ، وبقيه خونهاى او نشانه هاى استحاضه را دارد ، كه عادت او از اول ماه تا هشتم مى شود

سوم - زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند وبعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود ودوباره خون ببيند وتمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط

پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ودر هر دو ماه همه روزهايى كه خون ديده ودر وسط پاك بوده روى هم يك اندازه باشد كه عادت او به اندازه تمام روزهايى است كه خون ديده ودر وسط پاك بوده است ، ولازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد ، مثلا اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند وسه روز پاك شود ودوباره سه روز خون ببيند ودر ماه دوم بعد از آنكه سه روز خون ديد ، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود ودوباره خون ببيند ورويهم از نه روز بيشتر نشود ، همه حيض است وعادت اين زن نه روز مى شود

مسأله 489 - زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد ، اگر در وقت عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقبتر خون ببيند ، بطورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته اگر چه آن خون ، نشانه هاى حيض را نداشته باشد ، بايد به احكامى كه براى زن حائض گفته شد عمل كند وچنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اينكه پيش از سه روز پاك شود ، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضاء نمايد

مسأله 490 - زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت با فرض آنكه عرفا بگويند عادت اوجلو افتاده وهمه روزهاى عادت وچند روز بعد از عادت خون ببيند ورويهم از ده روز بيشتر نشود ، همه حيض است ، واگر از ده روز بيشتر شود ، فقط خونى را كه در روزهاى

عادت خود ديده ، حيض است وخونى كه بيش از آن وبعد از آن ديده استحاضه مى باشد وبايد عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت وبعد از عادت بجا نياورده قضاء نمايد واگر همه روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند وروى هم از ده روز بيشتر نشود ، همه حيض است واگر از ده روز بيشتر شود ، فقط روزهاى عادت او حيض است وخونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مى باشد وچنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد واگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند وروى هم از ده روز بيشتر نشود ، همه حيض است واگر بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض وباقى استحاضه است

مسأله 491 - زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند وروى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است واگر از ده روز بيشتر شود روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود ، حيض ، وروزهاى اول را استحاضه قرار مى دهد واگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند وروى هم از ده روز بيشتر نشود ، همه حيض است واگر بيشتر شود ، بايد روزهايى كه در عادت ، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود ، حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد

مسأله 492 - زنى كه عادت دارد

، اگر بعد از آنكه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود ودوباره خون ببيند وفاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد وهمه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد ، مثل آنكه پنج روز خون ببيند وپنج روز پاك شود ودوباره پنج روز خون ببيند ، چند صورت دارد : 1 - آنكه تمام خونى كه دفعه اول ديده ، يا مقدارى از آن ، در روزهاى عادت باشد وخون دوم كه بعد از پاك شدن مى بيند در روزهاى عادت نباشد ، كه بايد همه خون اول را حيض ، وخون دوم را استحاضه قرار دهد

2- آنكه خون اول در روزهاى عادت نباشد ، وتمام خون دوم يا مقدارى از آن در روزهاى عادت باشد كه بايد همه خون دوم را حيض ، وخون اول را استحاضه قرار دهد

3 - آنكه مقدارى از خون اول ودوم در روزهاى عادت باشد وخون اولى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر نباشد وبا پاكى وسط ومقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد ، كه در اين صورت همه آنها حيض است ومقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى عادت بوده ومقدارى از خون دوم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است ، مثلا اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده در صورتى كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند ودو روز پاك شود وبعد تا پانزدهم خون ببيند ، از سوم تا دهم حيض است واز اول

تا سوم وهمچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مى باشد

4 - آنكه مقدارى از خون اول ودوم در روزهاى عادت باشد ولى خون اولى كه در روزهاى عادت بوده ، از سه روز كمتر باشد ، كه بايد در تمام دو خون وپاكى وسط كارهايى را كه بر حائض حرام است وسابقا گفته شد ترك كند و كارهاى استحاضه را بجا آورد ، يعنى به دستورى كه براى زن مستحاضه گفته شد عبادتهاى خود را انجام دهد

مسأله 493 - زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد ، اگر در وقت عادت ، خون نبيند ودر غير آن وقت به شماره روزهاى حيضش خون ببيند ، بايد همان را حيض قرار دهد چه پيش از وقت عادت ديده باشد چه بعد از آن

مسأله 494 - زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد ، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شاره روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد وبعد از پاك شدن ، دوباره به شماره روزهاى عادتى كه داشته خون ببيند بايد خون اول را حيض قرار دهد ودومى را استحاضه

مسأله 495 - زنى كه عادت وقتيه وعدديه دارد ، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند خونى كه در روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته باشد ، حيض است وخونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را داشته باشد استحاضه است مثلا زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند ، هفت روز اول آن حيض وپنج روز بعد استحاضه مى باشد

2 - صاحب عادت وقتيه

مسأله 496 -

زنهايى كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند : اول زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند وبعد از چند روز پاك شود ولى شماره روزهاى آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد ، مثلا دو ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم وماه دوم روز هشتم از خون پاك شود كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد

دوم زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سرهم در وقت معين خون او نشانه هاى حيض را دارد يعنى غليظ وسياه وگرم است وبا فشار وسوزش بيرون مى آيد وبقيه خونهاى او نشانه استحاضه را دارد وشماره روزهايى كه خون او نشانه حيض دارد ، در هر دو ماه يك اندازه نيست

مثلا در ماه اول از اول ماه تا هفتم ودر ماه دوم از اول ماه تا هشتم خون او نشانه هاى حيض وبقيه نشانه استحاضه را داشته باشد ، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد سوم زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند وبعد پاك شود ودو مرتبه خون ببيند وتمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد ، مثلا در ماه اول هشت روز ودر ماه دوم نه روز باشد كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار

دهد

مسأله 497 - زنى كه عادت وقتيه دارد ، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طورى كه بگويند عادت را جلو يا عقب انداخته ، اگر چه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد ، بايد به احكامى كه براى زنهاى حائض گفته شد ، رفتار نمايد واگر بعد بفهمد حيض نبوده ، مثل آنكه پيش از سه روز پاك شود ، بايد عبادتهايى را كه بجا نياورده قضاء نمايد

مسأله 498 - زنى كه عادت وقتيه دارد

اگر بيشتر از ده روز خون ببيند ونتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد ، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد ، چه پدرى باشند چه مادرى ، زنده باشند يا مرده ، ولى در صورتى مى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاى حيض همه آنان يك اندازه باشد ، يا آنكه شماره روزهاى بعضى را بداند ومخالفت شماره روزهاى ديگران را با او نداند ، واگر شماره روزهاى حيض آنان يك اندازه نباشد ، مثلا عادت بعضى پنج روز وعادت بعض ديگر هفت روز باشد نمى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد ، مگر آنكه كسانى كه عادتشان با ديگران فرق دارد ، به قدرى كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد

مسأله 499 - زنى كه عادت وقتيه دارد وشماره عادت خويشان خود را حيض قرار مى دهد ، بايد روزى را كه در هر

ماه اول عادت او بوده ، اول حيض خود قرار دهد ، مثلا زنى كه هر ماه ، روز اول ماه خون مى ديده وگاهى روز هفتم وگاهى روز هشتم پاك مى شده ، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند وعادت خويشانش هفت روز باشد ، بايد هفت روز اول ماه را حيض وباقى را استحاضه قرار دهد

مسأله 500 - زنى كه بايد شماره عادت خويشان خون را حيض قرار دهد ، چنانچه خويش نداشته باشد ، يا شماره عادات آنان مثل هم نباشد ، مخير است در هر ماه از روزى كه خون مى بيند سه روز يا شش روز يا هفت روز را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد ، ولى اگر در خون روزهاى وسط يا آخر نشانه هاى حيض بيشتر باشد ، بايد حيض را در آن روزها كه نشانه هاى حيض بيشتر است قرار دهد

3 - صاحب عادت عدديه

مسأله 501 - زنهايى كه عادت عدديه دارند سه دسته اند : اول - زنى كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد ، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده عادت او مى شود ، مثلا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم وماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند ، عادت او پنج روز مى شود : دوم - زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم چند روز از خونى كه مى بيند نشانه حيض وبقيه نشانه استحاضه را دارد وشماره روزهايى كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه

يك اندازه است اما وقت آن يكى نيست ، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون او نشانه حيض را دارد ، عادت او مى شود مثلا اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم وماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض وبقيه نشانه استحاضه را داشته باشد ، شماره روزهاى عادت او پنج روز مى شود

سوم - زنى كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند ويك روز يا بيشتر پاك شود ودو مرتبه خون ببيند ووقت ديدن خون ، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد ، كه اگر تمام روزهايى كه خون ديده وروزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود وشماره روزهاى آن هم به يك اندازه باشد ، تمام روزهايى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده عادت حيض او مى شود ، ولازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد مثلا اگر ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند ودو روز پاك شود ودوباره سه روز خون ببيند وماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند ودو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود ودوباره خون ببيند وروى هم از هشت روز بيشتر نشود ، عادت او هشت روز مى شود

مسأله 502 - زنى كه عادت عدديه دارد ، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند واز ده روز بيشتر شود ، چنانچه همه خونهايى كه ديده يك جور باشد ، بايد از موقع ديدن خون به شماره روزهاى عادتش حيض

وبقيه را استحاضه قرار دهد واگر همه خونهايى كه ديده يكجور نباشد ، بلكه چند روز از آن ، نشانه حيض وچند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد ، اگر روزهايى كه خون نشانه حيض را دارد با شماره روزهاى عادت او يك اندازه است ، بايد همان روزها را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد واگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد ، از روزهاى عادت او بيشتر است ، فقط به اندازه روزهاى عادت او حيض ، وبقيه استحاضه است ، واگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد ، از روزهاى عادت او كمتر است ، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازه روزهاى عادتش شود ، حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد

4- مضطربه

مسأله 503 - مضطربه يعنى زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده ، يا عادتش بهم خورده وعادت ديگرى پيدا نكرده است ، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند وهمه خونهايى كه ديده يك جور باشد چنانچه عادت خويشان او هفت روز است

بايت هفت روز را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد ، واگر كمتر است مثلا پنج روز است بايد همان را حيض قرار دهد ، وبنا بر احتياط واجب ، در تفاوت بين شماره عادت آنان وهفت روز كه دو روز است كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد وكارهاى استحاضه را بجا آورد ، يعنى به دستورى كه براى زن مستحاضه گفته شد عبادتهاى خود را انجام دهد ، واگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلا نه روز است ، بايد هفت

روز را حيض قرار دهد وبنابر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز وعادت آنان كه دو روز است ، كارهاى استحاضه را بجا آورد وكارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد

مسأله 504 - مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض وچند روز ديگر نشانه استحاضه دارد ، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد ، بايد به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد ، واگر خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز وبيشتر از ده روز نباشد ، همه آن حيض است ، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشه باشد ، مثل آنكه پنج روز خون سياه ونه روز خون زرد ودوباره پنج روز خون سياه ببيند ، بايد به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد

5-مبتدئه

مسأله 505 - مبتدئه يعنى زنى كه دفعه اول خون ديدن اوست ، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند وهمه خونهايى كه ديده يك جور باشد ، بايد عادت خويشان خود را به طورى كه در وقتيه گفته شد حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد

مسأله 506 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض وچند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد ، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز وبيشتر از ده روز نباشد ، همه آن حيض است ولى اگر پيش از

گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه خون حيض داشته باشد ، مثل آنكه پنج روز خون سياه ونه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند بايد عادت خويشان خون را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد

مسأله 507 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خون ببيند كه چند روز آن نشانه حيض وچند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد ، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد ، بايد عادت خويشان خود را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد

6- ناسيه

مسأله 508 - ناسيه يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است ، اگر بيشر از ده روز خون ببيند بايد روزهايى كه خون او نشانه حيض را دارد ، حيض قرار دهد واگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد بنابر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد

مسائل متفرقه حيض

مسأله 509 - مبتدئه ، ومضطربه ، وناسيه ، وزنى كه عادت عدديه دارد ، اگر خونى ببيند ويقين كنند كه سه روز طول مى كشد ، بايد عبادت را ترك كنند وچنانچه بعد بفهمد حيض نبوده بايد عبادتهاى را كه بجا نياورده اند قضاء نمايند ، ولى اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مى كشد ، بنابر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را بجا آورند وكارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايند وچنانچه پيش از سه روز پاك نشدند ، بايد آن را حيض قرار دهند ، ودر اين حكم فرقى نيست بين آنكه خون نشانه هاى حيض را داشته باشد يا نه

مسأله 510 - زنى كه در حيض عادت دارد ، چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض يا هم در وقت وهم در عدد آن ، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خونى ببيند كه وقت آن با شماره روزهاى آن ، يا هم وقت و هم شماره روزهاى آن يكى باشد ، عادتش برمى گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است مثلا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مى ديده وپاك مى شده چنانچه دو

ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند وپاك شود ، از دهم تا هفدهم عادت او مى شود

مسأله 511 - مقصود از يك ماه ، از ابتداى خون ديدن است تا سى روز ، نه از روز اول ماه تا آخر ماه

مسأله 512 - زنى كه معمولا ماهى يك مرتبه خون مى بيند ، اگر در يكماه دو مرتبه خون ببيند وآن خون نشانه هاى حيض را داشته باشد ، چنانچه روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد ، بايد هر دو را حيض قرار دهد

مسأله 513 - اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه حيض را دارد ، بعد ، ده روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه استحاضه را دارد ودوباره سه روز خونى به نشانه هاى حيض ببيند ، بايد خون اول وخون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته حيض قرار دهد

مسأله 514 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود وبداند كه در باطن خون نيست بايد براى عبادتهاى خود غسل كند ، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند ، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند نبايد غسل كند

مسأله 515 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود ، واحتمال دهد كه در باطن خون هست ، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد وكمى صبر كند وبيرون آورد ، پس اگر پاك بود ، غسل كند وعبادتهاى خود را بجا آورد واگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگى هم آلوده باشد ،

چنانچه در حيض عادت ندارد ، يا عادت او ده روز است بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد ، غسل كند واگر سر ده روز پاك شد ، يا خون او از ده گذشت ، سر ده روز غسل نمايد واگر عادتش كمتر از ده روز است در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز پاك مى شود ، نبايد غسل كند واگر احتمال دهد خون او از ده روز مى گذرد بايد تا روز دهم عبادت را ترك كند مگر اينكه قبل از آن مأيوس از انقطاع خون تا روز دهم بشود واگر مأيوس از انقطاع خون شود كارهاى استحاضه را بجا آورد وكارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد ، تمامش حيض است واگر از ده روز گذشت ، بايد عادت خود را حيض وبقيه را استحاضه قرار دهد وعبادتهايى را كه بعد از روزهاى عادت بجا نياورده قضاء نمايد

مسأله 516 - اگر چند روز را حيض قرار دهد وعبادت نكند ، بعد بفهمد حيض نبوده است ، بايد نماز وروزه اى را كه در آن روزها بجا نياورده قضاء نمايد واگر چند روز را به گمان اينكه حيض نيست عبادت كند ، بعد بفهمد حيض بوده چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضاء نمايد

نفاس

نفاس

مسأله 517 - از وقتى كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مى آيد ، هر خونى كه زن مى بيند ، اگر پيش از ده روز

يا سر ده روز قطع شود خون نفاس است و زن را در حال نفاس ، نفساء مى گويند

مسأله 518 - خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند نفاس نيست

مسأله 519 - لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد ، بلكه اگر خون بسته اى هم از رحم زن خارج شود وخود زن بداند ، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مى ماند انسان مى شد خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است

مسأله 520 - ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد ، ولى بيشتر از ده روز نمى شود

مسأله 521 - هر گاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه ، يا چيزى كه سقط شده اگر مى ماند انسان مى شد يا نه ، لازم نيست وارسى كند ، وخونى كه از او خارج مى شود شرعا خون نفاس نيست

مسأله 522 - توقف در مسجد ورساندن جايى از بدن به خط قرآن وكارهاى ديگرى كه بر حائض حرام است ، بر نفساء هم حرام است ، وآنچه بر حائض واجب ومستحب ومكروه است ، بر نفساء هم واجب ومستحب ومكروه مى باشد

مسأله 523 - طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است باطل ونزديكى با او حرام مى باشد ولى اگر شوهرش با او نزديكى كند كفاره ندارد

مسأله 524 - وقتى زن از خون نفاس پاك شد ، بايد غسل كند وعبادتهاى خود را بجا آورد واگر دوباره خون ببيند ، چنانچه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده روى هم ده روز يا كمتر از ده روز

باشد ، تمام آن نفاس است واگر روزهايى كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضاء نمايد

مسأله 525 - اگر زن از خون نفاس پاك شود واحتمال دهد كه در باطن خون هست ، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد وكمى صبر كند كه اگر پاك است ، براى عبادتهاى خود غسل كند

مسأله 526 - اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد ، چنانچه در حيض عادت دارد ، به اندازه روزهاى عادت او نفاس وبقيه استحاضه است

واگر عادت ندارد ، تا ده روز نفاس وبقيه استحاضه مى باشد ، وبهتر است كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت وكسى كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان ، كارهاى استحاضه را بجا آورد وكارهايى را كه بر نفساء حرام است ترك كند

مسأله 527 - زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است ، اگر بيشتر از روزهاى عادتش خون ببيند ، بايد به اندازه روزهاى عادت خود نفاس قرار دهد وبعد از آن بايد تا ده روز تمام شود عبادت را ترك كند مگر آنكه مأيوس از انقطاع خون بشود ، واگر مأيوس شد كارهاى استحاضه را بجا آورد وكارهايى را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد ، واگر از ده روز بگذرد ، استحاضه است وبايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را استحاضه قرار دهد وعبادتهايى را كه در آن روزها بجا نياورده قضاء نمايد

مثلا زنى كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند ، بايد شش روز را نفاس قرار دهد وبنا بر احتياط واجب در روز

هفتم وهشتم عبادت را ترك كند ودر روز نهم ودهم كارهاى استحاضه را بجا آورد وكارهايى را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد واگر بيشتر از ده روز خون ديد ، از روز بعد از عادت او استحاضه مى باشد

مسأله 528 - زنى كه در حيض عادت دارد ، اگر بعد از زائيدن ، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى در پى خون ببيند ، به اندازه روزهاى عادت او نفاس است و ده روز از خونى كه بعد از نفاس مى بيند اگر چه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد ، استحاضه است ، مثلا زنى كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست وهفتم آن است ، اگر روز دهم ماه زائيد وتا يكماه يا بيشتر پى در پى خون ديد ، تا روز هفدهم نفاس واز روز هفدهم تا ده روز حتى خونى كه در روزهاى عادت خود كه از بيستم تا بيست وهفتم است مى بيند ، استحاضه مى باشد وبعد از گذشتن ده روز ، اگر خونى را كه مى بيند در روزهاى عادتش باشد ، حيض است چه نشانه هاى حيض را داشته باشد يا نداشته باشد ، وهمچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد ولى نشانه هاى حيض را داشته باشد ، اما اگر خونى كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مى بيند ، در روزهاى عادت حيض او نباشد ونشانه هاى حيض را هم نداشته باشد استحاضه است

مسأله 529 - زنى كه در حيض عادت ندارد ، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند ، ده

روز اول آن نفاس وده روز دوم آن استحاضه است وخونى كه بعد از آن مى بيند ، اگر نشانه حيض را داشته باشد حيض وگرنه آن هم استحاضه مى باشد

احكام ميت

غسل مس ميت

مسأله 530 - اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده وغسلش نداده اند مس كند يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند بايد غسل مس ميت نمايد ، چه در خواب مس كند چه در بيدارى با اختيار مس كند يا بى اختيار حتى اگر ناخن واستخوان او به ناخن واستخوان ميت برسد بايد غسل كند ، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند غسل بر او واجب نيست

مسأله 531 - براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده ، غسل واجب نيست اگر چه جايى را كه سرد شده مس نمايد

مسأله 532 - اگر موى خود را به بدن ميت برساند يا بدن خود را به موى ميت يا موى خود را به موى ميت برساند بايد غسل كند مگر آنكه مس ، با سر موهاى بلند باشد

مسأله 533 - براى بچه مرده حتى بچه سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده غسل مس ميت واجب است

مسأله 534 - بچه اى كه بعد از مردن مادر وسرد شدن بدنش به دنيا بيايد

چنانچه ظاهر بدن مادر را مس نمايد وقتى بالغ شد بايد غسل مس ميت كند

مسأله 535 - اگر انسان ، ميتى را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد ، غسل بر او واجب نمى شود

مسأله 536 - اگر ديوانه يا بچه نابالغى ، ميت را مس كند ، بعد از

آنكه آن ديوانه عاقل ، يا بچه بالغ شد ، بايد غسل مس ميت نمايد

مسأله 537 - اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند ، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود وپيش از آنكه قسمت جدا شده را غسل دهند ، انسان آن را مس نمايد ، بايد غسل مس ميت كند ، ولى اگر قسمى كه جدا شده ، استخوان نداشته باشد ، براى مس آن غسل واجب نيست

مسأله 538 - براى مس استخوانى كه گوشت ندارد وآن را غسل نداده اند ، چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده ، غسل كردن لازم نيست ، وهمچنين براى مس دندانى كه از زنده ويا مرده اى كه غسل نداده باشند جدا شده وگوشت ندارد ، يا گوشت آن خيلى كم است ، غسل واجب نيست

مسأله 539 - غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند كسى كه غسل مس ميت كرده ، اگر بخواهد نماز بخواند ، لازم نيست وضوء بگيرد ، ولى وضوء گرفتن قبل از غسل مستحب است

مسأله 540 - اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند با مس نمايد ، يك غسل كافى است

مسأله 541 - براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده است ، توقف در مسجد وجماع وخواندن سوره هايى كه سجده واجب دارد ، مانعى ندارد ولى براى نماز و مانند آن بايد غسل كند

احكام محتضر

مسأله 542 - مسلمانى را كه محتضر است ، يعنى در حال جان دادن مى باشد ، مرد باشد يا زن ، بزرگ باشد يا كوچك ،

بايد به پشت بخوابانند ، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد ، واگر خواباندن او كاملا به اين طور ممكن نيست ، تا اندازه اى كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند ، وچنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد ، بايد او را رو به قبله بنشانند واگر آن هم نشود ، بايد او را به پهلوى راست يا به پهلوى چپ رو به قبله بخوابانند

مسأله 543 - واجب است كه بعد از موت تا مدت مختصرى ، او را رو به قبله بخوابانند ، ولى بعد از آنكه غسلش تمام شد ، بهتر است او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند بخوابانند

مسأله 544 - رو به قبله كردن محتضر به هر مسلمان واجب است واجازه گرفتن از ولى او لازم نيست

مسأله 545 - مستحب است شهادتين واقرار به دوازده امام عليه السلام وساير عقائد حقه را ، به كسى كه در حال جان دادن است ، طورى تلقين كنند كه بفهمد ونيز مستحب است چيزهايى را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند

مسأله 546 - مستحب است اين دعاها را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد : اللهم اغفر لى الكثير من معاصيك واقبل منى اليسير من طاعتك يا من يقبل اليسير ويعفو عن الكثير اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير انك انت العفو الغفور اللهم ارحمنى فانك رحيم

مسأله 547 - مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد ، اگر ناراحت نمى شود ، به جايى كه نماز مى خوانده ببرند

مسأله 548 - مستحب است براى راحت شدن محتضر ،

بر بالين او ، سوره مباره يس ووالصافات واحزاب وآية الكرسى وآيه پنجاه وچهارم از سوره اعراف وسه آيه آخر سوره بقره بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند

مسأله 549 - تنها گذاشتن محتضر ، وبودن جنب وحائض نزد او ، وهمچنين حرف زدن زياد ، وگريه كردن ، وتنها گذاشتن زنها نزد او ، مكروه است

احكام بعد از مرگ

مسأله 550 - بعد از مرگ مستحب است ، چشمها ولبها وچانه ميت را ببندند ، ودست وپاى او را دراز كنند ، وپارچه اى روى او بيندازند ، واگر شب مرده است ، در جايى كه مرده ، چراغ روشن كنند ، وبراى تشييع جنازه او مؤمنين را خبر كنند ، ودر دفن او عجله نمايند ، ولى اگر يقين به مردن او ندارند ، بايد صبر كنند تا معلوم شود

ونيز اگر ميت حامله باشد وبچه در شك او زنده باشد ، بايد به قدرى دفن را عقب بيندازند كه پهلوى چپ او را بشكافند وطفل را بيرون آورند وپهلو را بدوزند

احكام غسل وكفن ونماز ودفن ميت

مسأله 551 - غسل ، وكفن ، ونماز ، ودفن مسلمان اگر چه دوازده امامى نباشد ، بر هر مكلفى واجب است واگر بعضى انجام دهند ، از ديگران ساقط مى شود وچنانچه هيچكس انجام ندهد ، همه معصيت كرده اند

مسأله 552 - اگر كسى مشغول كارهاى ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند ، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد ، بايد ديگران تمام كنند

مسأله 553 - اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميت شده واجب نيست به كارهاى ميت اقدام كند ولى اگر شك يا گمان دارد بايد اقدام نمايد

مسأله 554 - اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند بايد دوباره انجام دهد ، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده ، يا شك دارد كه درست بوده يا نه لازم نيست اقدام نمايد

مسأله 555 - براى غسل ، كفن ونماز ودفن ميت بنابر احتياط واجب

بايد از ولى او اجازه بگيرند

مسأله 556 - ولى زن شوهر اوست وبعد از او ، مردهايى كه از ميت ارث مى برند مقدم بر زنهاى ايشانند

مسأله 557 - اگر كسى بگويد من وصى ، يا ولى ميتم ، يا ولى ميت به من اجازه داده كه غسل وكفن ودفن ميت را انجام دهم ، چنانچه به حرف او اطمينان دارند وديگرى هم نمى گويد من ولى يا وصى ميتم يا ولى ميت به من اجازه داده است ، انجام كارهاى ميت با اوست واگر به حرف او اطمينان ندارند ، يا ديگرى مى گويد من ولى يا وصى ميتم يا ولى ميت به من اجازه داده است ، در صورتى كه يكنفر عادل به گفته اولى شهادت دهد ، بايد حرف او را قبول كرد

مسأله 558 - اگر ميت براى غسل وكفن ودفن ونماز خود غير از ولى ، كس ديگرى را معين كند وصيت وتعيين او نافذ نيست

احكام غسل ميت

مسأله 559 - واجب است ميت را سه غسل بدهند : اول - به آبى كه با سدر مخلوط باشد

دوم - به آبى كه با كافور مخلوط باشد

سوم - با آب خالص

مسأله 560 - سدر وكافور بايد به اندازه اى زياد نباشد ، كه آب را مضاف كند وبه اندازه اى هم كم نباشد ، كه نگويند با آب سدر وكافور غسل داده

مسأله 561 - اگر سدر وكافور به اندازه اى كه لازم است پيدا نشود ، لازم نيست مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند

مسأله 562 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است اگر پيش از تمام كردن طواف

حج يا عمره بميرد نبايد او را با آب كافور غسل دهند وبجاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند

مسأله 563 - كسى كه ميت را غسل مى دهد ، بايد مسلمان دوازده امامى وبالغ وعاقل باشد ومسائل غسل را هم بداند

مسأله 564 - كسى كه ميت را غسل مى دهد بايد قصد قربت داشته باشد يعنى غسل رابراى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد

مسأله 565 - غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد ، واجب است وغسل وكفن ودفن كافر واولاد او ، جايز نيست

وكسى كه از بچگى ديوانه بوده وبحال ديوانگى بالغ شده ، چنانچه پدر ومادر او يا يكى از آنان مسلمان باشند ، بايد او را غسل داد واگر هيچكدام آنان مسلمان نباشند ، غسل دادن او جايز نيست

مسأله 566 - بچه سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد يا خلقت او كامل باشد بايد غسل بدهند واگر چهار ماه ندارد ، بايد در پارچه اى بپيچند وبدون غسل دفن كنند

مسأله 567 - حرام است مرد ، زن را وزن ، مرد را غسل بدهد ، ولى زن مى تواند شوهر خود را غسل دهد ، وشوهر هم مى تواند زن خود را غسل دهد

مسأله 568 - مرد مى تواند دختر بچه اى را كه سن او از سه سال بيشتر نيست ، غسل دهد زن هم مى تواند پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد ، غسل دهد

مسأله 569 - اگر براى غسل دادن ميتى كه مرد است مرد پيدا نشود ، زنانى كه با او نسبت دارد ومحرمند ، مثل مادر وخواهر وعمه وخاله ، يا به

واسطه شير خوردن با او محرم شده اند ، مى توانند ، غسلش بدهند ونيز اگر براى غسل ميت زن ، زن ديگرى نباشد ، مردهايى كه با او نسبت دارند ومحرمند ، يا به واسطه شير خوردن با او محرم شده اند ، مى توانند او را غسل دهند

مسأله 570 - اگر ميت وكسى كه او را غسل مى دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند ، بهتر آن است كه غير از عورت ، جاهاى ديگر ميت برهنه باشد

مسأله 571 - نگاه كردن به عورت ميت حرام است وكسى كه او را غسل مى دهد اگر نگاه كند معصيت كرده ، ولى غسل باطل نمى شود

مسأله 572 - اگر جايى ازبدن ميت نجس باشد ، بايد پيش از آنكه آنجا را غسل بدهند ، آب بكشند ولازم نيست كه تمام بدن ميت ، پيش از شروع به غسل پاك باشد

مسأله 573 - غسل ميت مثل غسل جنابت است ، وبايد تا غسل ترتيبى ممكن است ، ميت را غسل ارتماسى ندهند ودر غسل ترتيبى مخيرند بين آنكه هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو برند يا آب روى آن بريزند

مسأله 574 - كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند ، بلكه همان غسل ميت براى او كافى است

مسأله 575 - بنابر احتياط مزد گرفته نشود براى غسل دادن ميت ، ولى مزد گرفتن براى كارهاى مقدماتى غسل حرام نيست

مسأله 576 - اگر آب پيدا نشود ، يا استعمال آن مانعى داشته باشد ، بايد عوض هر

سه غسل ميت را يك تيمم بدهند ، وبهتر است عوض هر غسل يك تيمم بدهند ويك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند ، واگر كسى كه تيمم مى دهد ، در تيمم سوم قصد مافى الذمه نمايد يعنى نيت كند كه اين تيمم را براى آنكه به تكليف عمل شده باشد ، انجام مى دهم ، تيمم چهارم مستحب نيست

مسأله 577 - كسى كه ميت را تيمم مى دهد ، بايد دست ميت را به زمين بزند وبه صورت وپشت دستهاى او بكشد واگر ممكن نباشد ، دست خود را به زمين بزند وبه صورت وپشت دستهاى ميت بكشد

احكام كفن ميت

مسأله 578 - ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را ، لنگ ، وپيراهن ، وسرتاسرى مى گويند كفن نمايند

مسأله 579 - لنگ بايد از ناف تا زانو ، اطراف بدن را بپوشاند ، وبهتر آن است كه از سينه تا روى پا برسد وپيراهن بايد ، از سر شانه تا نصف ساق پا ، تمام بدن را بپوشاند وبهتر آن است كه تا روى پا برسد ، وبنابر احتياط واجب درازى سرتاسرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد وپهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى ديگر بيايد

مسأله 580 - مقدارى از لنگ ، كه از ناف تا زانو را مى پوشاند ومقدارى از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مى پوشاند ، مقدار واجب كفن است وآنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد ، مقدار مستحب كفن مى باشد

مسأله 581 - اگر ورثه بالغ

باشند واجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را ، كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند ، اشكال ندارد

واحتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثى كه بالغ نشده بر ندارند

مسأله 582 - اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد ، از ثلث مال او بردارند ، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند ولى مصرف آن را معين نكرده باشد ، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معين كرده باشد ، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند

مسأله 583 - اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند وبخواهند از اصل مال بردارند ، احتياط واجب آن است كه مقدار واجب كفن را به ارزانترين قيمتى كه ممكن است تهيه نمايند ولى اگر كسانى از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند ، مقدارى را كه اجازه داده اند ، از سهم آنان مى شود برداشت

مسأله 584 - كفن زن بر شوهر است ، اگر چه زن خود مال داشته باشد وهمچنين اگر زن را به شرحى كه در كتاب طلاق گفته مى شود ، طلاق رجعى بدهند وپيش از تمام شدن عده بميرد شوهرش بايد كفن او را بدهد وچنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولى شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد

مسأله 585 - كفن ميت بر خويشان او واجب نيست ، اگر چه مخارج او در حال زندگى

بر آنان واجب باشد

مسأله 586 - لازم نيست كه هر يك از سه پارچه كفن ضخيم باشد كه بدن ميت از زير آن پيدا نباشد ، بلى واجب است مستور شدن ميت ولو به مجموع سه پارچه

مسأله 587 - كفن كردن با پوست مردار ، وچيز غصبى ، اگر چه ديگرى هم پيدا نشود ، جايز نيست ، وچنانچه كفن ميت غصبى باشد وصاحب آن راضى نباشد ، بايد از تنش بيرون آورند ، اگر چه او را دفن كرده باشند

مسأله 588 - كفن كردن ميت با چيز نجس ، ويا پارچه ابريشمى خالص ، يا پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست ، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد

مسأله 589 - كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده ، در حال اختيار بنابر احتياط واجب جايز نيست ، وجايز نيست با پوست حيوان حلال گوشتى هم كه به دستور شرع كشته شده ، ميت را كفن بكنند ولى اگر كفن از مو وپشم وحيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد

مسأله 590 - اگر كفن ميت به نجاست خود او يا به نجاست ديگرى نجس شود ، چنانچه كفن ضايع نمى شود ، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند ، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد واگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست ، در صورتى كه عوض كردن آن ممكن باشد ، بايد عوض نمايند

مسأله 591 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد ، بايد مثل ديگران كفن شود وپوشاندن سر وصورتش اشكال ندارد

مسأله 592 - مستحب است انسان در

حال سلامتى ، كفن وسدر وكافور خود را تهيه كند

احكام حنوط

مسأله 593 - بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند ، يعنى به پيشانى وكف دستها وسر زانوها وسر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند

ومستحب است به سر بينى ميت هم كافور بمالند وبايد كافور ، سائيده وتازه باشد واگر به واسطه كهنه بودن ، عطر او از بين رفته باشد كافى نيست

مسأله 594 - در ماليدن كافور به مواضع ذكر شده ترتيب لازم نيست

مسأله 595 - بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن ، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن وبعد از آن هم مانعى ندارد

مسأله 596 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است ، اگر پيش از تمام كردن طواف بميرد ، حنوط كردن او جايز نيست

مسأله 597 - زنى كه شوهر او مرده وهنوز عده اش تمام نشده ، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است

مسأله 598 - مكروه است ميت را با مشك وعنبر وعود وعطرهاى ديگر خوشبو بكنند واينها را با كافور مخلوط بنمايند

مسأله 599 - مستحب است ، قدرى ترتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام با كافور مخلوط كنند ، ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود نرسانند ، ونيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد ، كه وقتى با كافور مخلوط شد ، آن را كافور نگويند

مسأله 600 - اگر كافور پيدا نشود ، يا فقط به اندازه غسل باشد ، حنوط لازم نيست ، واگر به قدر غسل يا حنوط باشد مخير است

بين آن دو ، وچنانچه از غسل زياد بيايد ولى به همه هفت عضو نرسد مخير است به هر عضو بخواهد بمالد

مسأله 601 - مستحب است دو چوب تر وتازه در قبر همراه ميت بگذارند

احكام نماز ميت

مسأله 602 - نماز خواندن بر ميت مسلمان ، اگر چه بچه باشد واجب است

ولى بايد پدر ومادر آن بچه يا يكى از آنان مسلمان باشند وشش سال بچه تمام شده باشد

مسأله 603 - نماز خواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده ، مستحب است ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده بدنيا آمده مستحب نيست

مسأله 604 - نماز ميت بايد بعد از غسل وحنوط وكفن كردن او خوانده شود ، واگر پيش از اينها ، يا در بين اينها بخوانند ، اگر چه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد كافى نيست

مسأله 605 - كسى كه مى خواهد نماز ميت بخواند ، لازم نيست با وضوء يا غسل يا تيمم باشد وبدن ولباسش پاك باشد واگر لباس او غصبى هم باشد اشكال ندارد

مسأله 606 - كسى كه به ميت نماز مى خواند ، بايد رو به قبله باشد ونيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند بطورى كه سر او بطرف راست نماز گزار وپاى او بطرف چپ نمازگزار باشد

مسأله 607 - مكان نمازگزار بايد از جاى ميت پست تر يا بلندتر نباشد ، ولى پستى وبلندى مختصر اشكال ندارد

مسأله 608 - نمازگزار بايد از ميت دور نباشد ، ولى كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند ، اگر از ميت دور باشد ، چنانچه صفها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد

مسأله 609

- نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد ، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود وصف جماعت از دو طرف ميت بگذرد ، نماز كسانى كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد

مسأله 610 - بين ميت ونمازگزار ، بايد پرده وديوار يا چيزى مانند اينها نباشد ولى اگر ميت در تابوت ومانند آن باشد اشكال ندارد

مسأله 611 - در وقت خواندن نماز ، بايد عورت ميت پوشيده باشد واگر كفن كردن او ممكن نيست بايد عورتش را اگر چه با تخته وآجر ومانند اينها باشد بپوشانند

مسأله 612 - نماز ميت را بايد ايستاده وبا قصد قربت بخواند ، ودر موقع نيت ميت را معين كند مثلا نيت كند نماز مى خوانم بر اين ميت قربة الى الله

مسأله 613 - اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند ، مى شود نشسته بر او نماز خواند

مسأله 614 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معينى بر او نماز بخواند بايد آن شخص از ولى ميت اجازه بگيرد وبدون اذن او نمى تواند نماز بخواند

مسأله 615 - مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند ، ولى اگر ميت اهل علم وتقوى باشد مكروه نيست

مسأله 616 - اگر ميت را عمدا يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند ، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده باطل بوده است تا وقتى جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايى كه براى نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند

دستور نماز ميت

مسأله 617 - نماز ميت پنج تكبير دارد واگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد

كافى است : بعد از نيت وگفتن تكبير اول بگويد : اشهد ان لا الله الا الله وان محمدا رسول الله وبعد از تكبير دوم بگويد : اللهم صل على محمد وآل محمد وبعد از تكبير سوم بگويد : اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات وبعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد : اللهم اغفر لهذا الميت واگر زن است بگويد اللهم اغفر لهذه الميت وبعد تكبير پنجم را بگويد ، وبهتر است بعد از تكبير اول بگويد اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدى الساعة وبعد از تكبير دوم بگويد : اللهم صل على محمد وآل محمد وبارك على محمد وآل محمد وارحم محمدا وآل محمد كافضل ما صليت وباركت وترحمت على ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد وصل على جميع الانبياء والمرسلين والشهداء والصديقين وجميع عباد الله الصالحين وبعد از تكبير سوم بگويد : اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات الاحياء منهم والاموات تابع بيننا وبينهم بالخيرات انك مجيب الدعوات انك على كل شئ قدير وبعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد : اللهم ان هذا عبدك وابن عبدك وابن امتك نزل بك و انت خير منزول به اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا وانت اعلم به منا اللهم ان كان محسنا فزد في احسانه وان كان مسيئا فتجاوز عنه واغفر له اللهم اجعله عندك في اعلى عليين واخلف على اهله في الغابرين وارحمه برحمتك يا ارحم الراحمين وبعد تكبير پنجم را بگويد واگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد : اللهم ان هذه

امتك وابنة عبدك وابنة امتك نزلت بك وانت خير منزول به اللهم انا لا نعلم منها الا خيرا وانت اعلم بها منا اللهم ان كانت محسنة فزد في احسانها وان كانت مسيئة فتجاوز عنها واغفر لها اللهم اجعلها عندك في اعلى عليين واخلف على اهلها في الغابرين وارحمها وبرحمتك يا ارحم الراحمين

مسأله 618 - بايد تكبيرها ودعاها را طورى پشت سر هم بخواند ، كه نماز از صورت خود خارج نشود

مسأله 619 - كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند بايد تكبيرها ودعاهاى آن را بخواند

مستحبات نماز ميت

مسأله 620 - چند چيز در نماز ميت مستحب است : اول كسى كه نماز ميت مى خواند با وضوء يا غسل يا تيمم باشد

دوم اگر ميت مرد است ، امام جماعت يا كسى كه فرادى به او نماز مى خواند ، مقابل وسط قامت او بايستد ، واگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد سوم پابرهنه نماز بخواند چهارم در هر تكبير دستها را بلند كند

پنجم فاصله او با ميت به قدرى كم باشد ، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد

ششم نماز ميت را به جماعت بخواند

هفتم امام جماعت تكبير ودعاها را بلند بخواند وكسانى كه با او نماز مى خوانند ، آهسته بخوانند هشتم در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد ، عقب امام بايستد

نهم نمازگزار به ميت ومؤمنين زياد دعا كند

دهم پيش از نماز سه مرتبه بگويد : الصلوة

يازدهم نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميت بيشتر به آنجا مى روند

دوازدهم زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مى خواند ، در صفى تنها بايستد

مسأله

621 - خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است ولى در مسجد الحرام مكروه نيست

احكام دفن

مسأله 622 - واجب است ميت را طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد ، ودرندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند ، واگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد ، بايد قبر را با آجر ومانند آن محكم كنند

مسأله 623 - اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد ، مى توانند به جاى دفن ، او را در بنا يا تابوت بگذارند

مسأله 624 - ميت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او رو بقبله باشد

مسأله 625 - اگر كسى در كشتى بميرد ، چنانچه جسد او فاسد نمى شود وبودن او در كشتى مانعى ندارد ، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند واو را در زمين دفن كنند ، وگرنه بايد در كشتى غسلش بدهند وحنوط وكفن كنند وپس از خواندن نماز ميت چيز سنگينى به پايش ببندند ، وبه دريا بيندازند ، يا او را در خمره بگذارند ودرش را ببندند وبه دريا بيندازند واگر ممكن است بايد او را در جايى بيندازند كه فورا طعمه حيوانات نشود

مسأله 626 - اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد وبدن او را بيرون آورد وگوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببرد ، چنانچه ممكن باشد بايد بطورى كه در مسأله پيش گفته شد او را به دريا بيندازند

مسأله 627 - مخارج انداختن در دريا ومخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتى كه لازم باشد ، بايد از اصل مال ميت بردارند

مسأله 628

- اگر زن كافره بميرد وبچه در شكم او مرده باشد ، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد چنانچه پدر بچه مسلمان باشد ، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد

مسأله 629 - دفن مسلمان ، در قبرستان كفار ودفن كافر ، در قبرستان مسلمانان جايز نيست

مسأله 630 - دفن مسلمان در جايى كه بى احترامى به او باشد ، مانند جايى كه خاكروبه وكثافت مى ريزند ، جايز نيست

مسأله 631 - دفن ميت در جاى غصبى ودر زمينى كه مثل مسجد براى غير دفن كردن وقف شده ، جايز نيست

مسأله 632 - دفن ميت در قبر مرده ديگر جايز نيست ، مگر آنكه قبر ، كهنه شده وميت اولى از بين رفته باشد

مسأله 633 - چيزى كه ازميت جدا مى شود ، بايد با او دفن شود وبنابر احتياط مو وناخن ودندان هم با او دفن شود ، ودفن ناخن ودندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مى شود ، مستحب است

مسأله 634 - اگر كسى در چاه بميرد وبيرون آوردنش ممكن نباشد ، بايد در چاه را ببندند وهمان چاه را قبر او قرار دهند

مسأله 635 - اگر بچه در رحم مادر بميرد وماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد ، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند ، وچنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد ، ولى بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است ، يا زنى كه اهل فن باشد ، او را بيرون بياورند واگر ممكن نيست

، مرد محرمى كه اهل فن باشد واگر آنهم ممكن نباشد ، مرد نا محرمى كه اهل فن باشد پچه را بيرون بياورد ودر صورتى كه آنهم پيدا نشود كسى كه اهل فن نباشد مى تواند بچه را بيرون آورد

مسأله 636 - هر گاه مادر بميرد وبچه در شكمش زنده باشد اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند ، بايد به وسيله كسانى كه در مسأله پيش گفته شد ، پهلوى چپ او را بشكافند وبچه را بيرون آورند ودوباره بدوزند

مستحبات دفن

مسأله 637 - مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط يا گلوى او گود كنند ، وميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند ، مگر آنكه قبرستان دورتر از جهتى بهتر باشد ، مثل آنكه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، يا مردم براى فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا مى روند ونيز مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر ، زمين بگذارند وتا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند ، ودر هر مرتبه زمين بگذارند وبردارند ودر نوبت چهارم وارد قبر كنند ، واگر ميت مرد است در دفعه سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پائين قبر باشد ، ودر دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند واگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند وبه پهنا وارد قبر كنند ودر موقع وارد كردن ، پارچه اى روى قبر بگيرند ، ونيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند ووارد قبر كنند ودعاهايى كه دستور داده شده ، پيش از دفن وموقع دفن بخوانند وبعد از آنكه ميت را در

لحد گذاشتند ، گره هاى كفن را باز كنند وصورت ميت را روى خاك بگذارند وبالشى از خاك زير سر اوبسازند وپشت ميت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه به پشت نگردد وپيش از آنكه لحد را بپوشانند ، دست راست را به شانه راست ميت بزنند ودست چپ را به قوت بر شانه چپ ميت بگذارند ودهان را نزديك گوش او ببرند وبه شدت حركتش دهند وسه مرتبه بگويند : اسمع افهم يا فلان بن فلان وبجاى فلان بن فلان اسم ميت وپدرش را بگويند مثلا اگر اسم او محمد واسم پدرش على است سه مرتبه بگويند : اسمع افهم يا محمد بن على پس از آن بگويند : هل انت على العهد الذى فارقتنا عليه من شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شريك له وان محمدا صلى الله عليه وآله عبده ورسوله وسيد النبيين وخاتم المرسلين وان عليا امير المؤمنين وسيد الوصيين وامام افترض الله طاعته على العالمين وان الحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن على وجعفر بن محمد وموسى به جعفر وعلى بن موسى ومحمد بن على وعلى بن محمد والحسن بن على والقائم الحجة المهدى صلوات الله عليهم ائمة المؤمنين وحجج الله على الخلق اجمعين وائمتك ائمة هدى بك ابراريا فلان بن فلان بجاى فلان بن فلان است ميت وپدرش را بگويند وبعد بگويد : اذا اتاك الملكان المقربان رسولين من عند الله تبارك وتعالى وسئلاك عن ربك وعن نبيك وعن دينك وعن كتابك وعن قبلتك وعن ائمتك فلا تخف ولا تحزن وقل في جوابهما الله جل جلاله ربى ومحمد صلى الله عليه وآله نبيى والاسلام دينى والقرآن

كتابى والكعبة قبلتى وامير المؤمنين على بن ابيطالب امامى والحسن بن على المجتبى امامى والحسين بن على الشهيد به كربلا امامى وعلى زين العابدين امامى ومحمد الباقر امامى وجعفر الصادق امامى وموسى الكاظم امامى وعلى الرضا امامى ومحمد الجواد امامى و على الهادى امامى والحسن العسكرى امامى والحجة المنتظر امامى هؤلاء صلوات الله عليهم اجمعين ائمتى وسادتى وقادتى وشفعائى بهم

اتولى ومن اعدائهم اتبرء في الدنيا والاخرة ثم اعلم يا فلان بن فلان بجاى فلان بن فلان اسم ميت وپدرش را بگويد وبعد بگويد : ان الله تبارك وتعالى نعم الرب وان محمدا صلى الله عليه وآله نعم الرسول وان على بن ابيطالب واولاده المعصومين الائمة الاثنى عشر نعم الائمة وان ما جاء به محمد صلى الله عليه وآله حق وان الموت حق وسؤال منكر ونكير في القبر حق والبعث حق والنشور حق والصراط حق والميزان حق وتطاير الكتب حق وان الجنة حق والنار حق وان الساعة آتية لا ريب فيها وان الله يبعث من في القبور پس بگويد : افهمت يا فلان وبجاى فلان اسم ميت را بگويد پس از آن بگويد ثبتك الله بالقول الثابت وهداك الله الى صراط مستقيم عرف الله بينك وبين اوليائك في مستقر من رحمة پس بگويد اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد بروحه اليك ولقه منك برهانا اللهم عفوك عفوك

مسأله 638 - مستحب است كسى كه ميت را در قبر مى گذارد ، با طهارت وسر برهنه وپا برهنه باشد واز طرف پاى ميت از قبر بيرون بيايد وغير از خويشان ميت كسانى كه حاضرند ، با پشت دست خاك بر قبر بريزند وبگويند : انا لله وانا اليه

راجعون اگر ميت زن است كسى كه با او محرم مى باشد او را در قبر بگذارد واگر محرمى نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند

مسأله 639 - مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند وبه اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند ونشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود وروى قبر آب بپاشند وبعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند ، دستها را بر قبر بگذارند وانگشتها را باز كرده در خاك فرو برند وهفت مرتبه سوره مباركه انا انزلناه بخوانند وبراى ميت طلب آمرزش كنند واين دعا را بخوانند : اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد اليك روحه ولقه منك رضوانا واسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك

مسأله 640 - پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند ، مستحب است ولى ميت يا كسى كه از طرف ولى اجازه دارد ، دعايى را كه دستور داده شده ، به ميت تلقين كند

مسأله 641 - بعد از دفن ، مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتى دهند ولى اگر مدتى گذشته است كه به واسطه سر سلامتى دادن ، مصيب يادشان مى آيد ، ترك آن بهتر است ، ونيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانه ميت غذا بفرستند وغذا خوردن نزد آنان ودر منزلشان مكروه است

مسأله 642 - مستحب است انسان در مرگ خويشان ، مخصوصا در مرگ فرزند صبر كند وهر وقت ميت را ياد مى كند ، انا لله وانا اليه راجعون بگويد وبراى ميت قرآن بخواند وسر قبر پدر ومادر از خداوند حاجت بخواهد وقبر را محكم بسازد كه زود

خراب نشود

مسأله 643 - جايز نيست ، انسان در مرگ كسى صورت وبدن را بخراشد وبه خود لطمه بزند

مسأله 644 - پاره كردن گريبان در مرگ غير پدر وبرادر جايز نيست

مسأله 645 - اگر زن در عزاى ميت صورت خود را بخراشد ، يا موى خود را بكند ، بايد يك بنده آزاد كند ، يا ده فقير را طعام دهد ، ويا آنها را بپوشاند واگر عاجز بود سه روز پياپى روزه بگيرد وهمچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه لباس خود را پاره كند

مسأله 646 - احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت صدا را خيلى بلند نكنند

نماز وحشت

مسأله 647 - مستحب است در شب اول قبر ، دو ركعت نماز وحشت براى ميت بخوانند ودستور آن اين است كه : در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسى ودر ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره انا انزلناه بخوانند وبعد از سلام نماز بگويند اللهم صل على محمد وآل محمد وابعث ثوابها الى قبر فلان وبجاى كلمه فلان اسم ميت را بگويند ويا آنكه در ركعت اول بعد از حمد دو مرتبه سوره توحيد ودر ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره تكاثر را بخوانند واگر هر دو را بخوانند بهتر است مسأله 648 - نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مى شود خواند ، ولى بهتر است در اول شب ، بعد از نماز عشاء خوانده شود

مسأله 649 - اگر بخواهند ميت را به شهر دورى ببرند ، يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد بايد نماز

وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند

نبش قبر

مسأله 650 - نبش قبر مسلمان ، يعنى شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است ولى اگر بدنش از بين رفته وخاك شده باشد اشكال ندارد

مسأله 651 - نبش قبر امامزاده ها وشهداء وعلماء وصلحاء اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است

مسأله 652 - شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست : اول آنكه ميت در زمين غصبى دفن شده باشد ومالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند

دوم آنكه كفن يا چيز ديگرى كه با ميت دفن شده غصبى باشد وصاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند ، وهمچنين است اگر چيزى ازمال خود ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد وورثه راضى نشوند كه آن چيز در قبر بماند ولى اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشترى را با او دفن كنند براى بيرون آوردن اينها نمى توانند قبر را بشكافند مگر آنكه زائد بر ثلث باشد وورثه راضى نشوند به ماندن آن در قبر سوم آنكه ميت بى غسل يا بى كفن دفن شده باشد يا بفهمد غسلش باطل بوده يا به غير دستور شرع كفن شده يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند

چهارم آنكه براى ثابت شدن حقى بخواهند بدن ميت را ببينند

پنجم آنكه ميت را در جايى كه جايز نيست يا بى احترامى به اوست مثل قبرستان كفار يا جايى كه كثافت وخاكروبه مى ريزند دفن كرده باشند

ششم آنكه براى يك مطلب شرعى كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند مثلا

بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اى كه دفنش كرده اند بيرون آورند

هفتم آنكه بترسند درنده اى بدن ميت را پاره كند يا سيل او را ببرد يا دشمن بيرون آورد هشتم آنكه قسمتى از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند ولى احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود

تيمم

تيمم

در هفت مورد بجاى وضوء وغسل بايد تيمم كرد

اول از موارد تيمم

اول آنكه تهيه آب بقدر وضوء يا غسل ممكن نباشد

مسأله 657 - اگر انسان در آبادى باشد ، بايد براى تهيه آب وضوء وغسل بقدرى جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود ، واگر در بيابان باشد ، چنانچه زمين آن پست وبلند است ، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مى كردند ( 1 ) در جستجوى آب برود واگر زمين آن پست وبلند نيست بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو نمايد

مسأله 658 - اگر بعضى از چهار طرف هموار وبعضى ديگر پست وبلند باشد ، بايد در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير ودر طرفى كه هموار نيست ، به اندازه يك تير جستجو كند

( 1 ) مجلسى قدس سره در كتاب شرح من لا يحضره الفقيه ، مقدار پرتاب تير را دويست گام معين فرموده است

مسأله 659 - در هر طرفى كه يقين دارد آب نيست ، در آن طرف جستجو لازم نيست

مسأله 660 - كسى كه وقت نماز او تنگ نيست وبراى تهيه آب وقت دارد ، اگر يقين دارد ، در محلى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست ، بايد براى تهيه آب برود واگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست ولى اگر گمان او قوى باشد ، بنابر احتياط واجب بايد براى تهيه آب به آن محل برود

مسأله 661 - لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود ، بلكه مى

تواند كسى را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد ودر اين صورت اگر يكنفر از طرف چند نفر برود كافى است

مسأله 662 - اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود ، يا در منزل يا در قافله آب هست بايد بقدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند ، يا از پيدا كردن آن نا اميد شود يا يكى از روافع تكليف مثل حرج محقق شود

مسأله 663 - اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد وآب پيدا نكند وتا وقت نماز همانجا بماند ، لازم نيست دوباره در جستجوى آب برود ولو احتمال دهد كه آب پيدا مى كند

مسأله 664 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند وآب پيدا نكند وتا وقت نماز ديگر در همانجا بماند ، لازم نيست كه دوباره در جستجوى آب برود ولو احتمال دهد آب پيدا شود

مسأله 665 - اگر وقت نماز تنگ باشد ، يا از دزد ودرنده بترسد ، يا جستجوى آب بقدرى سخت باشد كه نتواند تحمل كند ، جستجو لازم نيست

مسأله 666 - اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود خطا كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است

مسأله 667 - كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند ، چنانچه دنبال آب نرود وبا صفحة تيمم نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد نمازش باطل است

مسأله 668 - اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند وبا تيمم نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد ، در جايى كه جستجو كرده آب بوده نماز او صحيح است

مسأله 669 - كسى كه

يقين دارد وقت نماز تنگ است ، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد كه براى جستجو وقت داشته ، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند واگر وقت گذشته قضاء نمايد مگر آنكه بداند اگر جستجو مى كرد آب پيدا نمى كرد كه در اين صورت نمازش صحيح است

مسأله 670 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز ، وضوء داشته باشد وبداند كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست ، يا نمى تواند وضوء بگيرد چنانچه بتواند وضوى خود را نگهدارد ، نبايد آن را باطل نمايد

مسأله 671 - اگر پيش از وقت نماز ، وضوء داشته باشد وبداند كه اگر وضوى خود را باطل كند ، تهيه آب براى او ممكن نيست ، لازم نيست وضوى خود را نگهدارد وباطل نكند

مسأله 672 - كسى كه فقط به مقدار وضوء يا به مقدار غسل آب دارد ومى داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند ، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد ، ريختن آن حرام است ، ولى پيش از وقت نماز ريختن آن اشكال ندارد

مسأله 673 - كسى كه مى داند آب پيدا نمى كند ، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند ، يا آبى كه دارد بريزد معصيت كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است

دوم از موارد تيمم

مسأله 674 - اگر به واسطه پيرى يا ترس از دزد وجانور ومانند اينها ، يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد ، دسترسى به آب نداشته باشد ، بايد تيمم كند ، وهمچنين

است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن بقدرى مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند

مسأله 675 - اگر براى كشيدن آب از چاه ، دلو وريسمان ومانند اينها لازم دارد ومجبور است بخرد يا كرايه نمايد ، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه كند ، وهمچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند ، در صورتى كه قيمت آب در آن زمان ومكان همان باشد ، واگر كمتر از آن باشد احتياط واجب آن است كه تهيه كند ، ولى اگر تهيه آن بقدرى پول مى خواهد كه نسبت بحال او آن مقدار ضرر دارد ، واجب نيست تهيه نمايد

مسأله 676 - اگر ناچار شود كه براى تهيه آب قرض كند ، بايد قرض نمايد ولى كسى كه مى داند يا گمان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد ، واجب نيست قرض كند

مسأله 677 - اگر كندن چاه مشقت ندارد ، بايد براى تهيه آب چاه بكند

مسأله 678 - اگر كسى مقدارى آب بى منت به او ببخشد بايد قبول كند

سوم از موارد تيمم

مسأله 679 - اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد ، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبى در او پيدا شود ، يا مرضش طول بكشد ، يا شدت كند ، يا به سختى معالجه شود ، بايد تيمم نمايد ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد ، بايد با آب گرم وضوء بگيرد يا غسل كند

مسأله 680 - لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد ، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد ، چنانچه

احتمال او در نظر مردم بجا باشد واز آن احتمال ، ترسى براى او پيدا شود ، بايد تيمم كند

مسأله 681 - كسى كه مبتلا به درد چشم است وآب براى او ضرر دارد ، بايد تيمم نمايد

مسأله 682 - اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر ، تيمم كند وپيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد ، تيمم او باطل است واگر بعد از نماز بفهمد ، نمازش صحيح است ولى براى نمازهاى بعد بايد وضوء بگيرد يا غسل كند

مسأله 683 - كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد ، چنانچه غسل كند يا وضوء بگيرد وبعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته ، وضوء وغسل او صحيح است

چهارم از موارد تيمم

مسأله 684 - هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضوء يا غسل برساند ، خود او يا عيال واولاد او ، يا رفيقش وكسانى كه با او مربوطند مانند نوكر وكلفت از تشنگى بميرند ، يا مريض شوند ، يا بقدرى تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد ، بايد بجاى وضوء وغسل تيمم نمايد ، ونيز اگر بترسد حيوانى كه مال خود اوست از تشنگى تلف شود ، بايد آب را به آن بدهد وتيمم نمايد ، وهمچنين است اگر كسى كه حفظ جان او واجب است بطورى تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود

مسأله 685 - اگر غير از آب پاكى كه براى وضوء يا غسل دارد آب نجسى هم به مقدار آشاميدن خود وكسانى كه با او مربوطند داشته باشد ، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد وبا تيمم

نماز بخواند ، ولى چنانچه آب را براى حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد وبا آب پاك وضوء وغسل انجام دهد

پنجم از موارد تيمم

مسأله 686 - كسى كه بدن يا لباسش نجس است وكمى آب دارد كه اگر با آن وضوء بگيرد يا غسل كند ، براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند ، بايد بدن يا لباس را آب بكشد وبا تيمم نماز بخواند ، ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند ، بايد آب را به مصرف وضوء يا غسل برساند وبا بدن يا لباس نجس نماز بخواند

ششم از موارد تيمم

مسأله 687 - اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگرى ندارد ، مثلا آب يا ظرفش غصبى است وغير از آن ، آب وظرف ديگرى ندارد ، بايد بجاى وضوء وغسل تيمم كند

هفتم از مواردتيمم

مسأله 688 - هر گاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضوء بگيرد ، يا غسل كند تمام نماز ، يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود جايز است تيمم كند ومى تواند وضوء بگيرد ونماز را در خارج وقت بخواند

مسأله 689 - اگر عمدا نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضوء يا غسل نداشته باشد معصيت كرده ولى نماز او با تيمم صحيح است

مسأله 690 - كسى كه شك دارد كه اگر وضوء بگيرد ، يا غسل كند وقت براى نماز او مى ماند يا نه ، بايد وضوء يا غسل را بجا آورد

مسأله 691 - كسى كه به واسطه تنگى وقت تيمم كرده ، چنانچه بعد از نماز آبى كه داشته از دستش برود ، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد در صورتى كه وظيفه اش تيمم باشد بايد دوباره تيمم نمايد

مسأله 692 - كسى كه آب دارد ، اگر به واسطه تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود ودر بين نماز آبى كه داشته از دستش برود ، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد بايد براى نماز بعد دوباره تيمم كند

مسأله 693 - اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضوء بگيرد ، يا غسل كند ونماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه وقنوت بخواند ، بايد غسل كند يا وضوء بگيرد ونماز را

بدون كارهاى مستحبى آن بجا آورد ، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد ، بايد غسل كند يا وضوء بگيرد ونماز را بدون سوره بخواند

چيزهايى كه تيمم به آنها صحيح است

مسأله 694 - تيمم به خاك وريگ وكلوخ وسنگ صحيح است

مسأله 695 - تيمم بر سنگ گچ وسنگ آهك صحيح است ، وهمچنين تيمم به گچ وآهك پخته ، وتيمم به سنگ معدن مثل سنگ عقيق باطل است

مسأله 696 - اگر خاك وريگ وكلوخ وسنگ پيدا نشود ، بايد به گرد غبارى كه در فرش ولباس ومانند اينهاست تيمم نمايند وچنانچه گرد پيدا نشود ، بايد به گل تيمم كند واگر گل هم پيدا نشود ، تيمم از او ساقط است ونماز هم بر او واجب نيست

مسأله 697 - اگر بتواند با تكاندن فرش ومانند آن خاك تهيه كند ، تيمم به گرد باطل است واگر بتواند گل را خشك كند واز آن خاك تهيه نمايد ، تيمم به گل باطل است

مسأله 698 - كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد ، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند وبا آن وضوء بگيرد ، يا غسل نمايد ويا آنكه برف ويخ را به مواضع وضوء بمالد به نحوى كه آب جريان پيدا كند در صورتى كه حرج نباشد واگر ممكن نيست وچيزى هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد ، تكليف نماز وتيمم از او ساقط است

مسأله 699 - اگر با خاك يا ريگ ، چيزى مانند كاه كه تيمم به آن باطل است ، مخلوط شود ، نمى تواندبه آن تيمم كند ولى اگر آن چيز بقدرى كم باشد كه در خاك

يا ريگ از بين رفته حساب شود ، تيمم به آن خاك وريگ صحيح است

مسأله 700 - اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند چنانچه ممكن است ، بايد به خريدن ومانند آن تهيه نمايد در صورتى كه مضر به حال او نباشد

مسأله 701 - چيزى كه بر آن تيمم مى كند بايد پاك باشد واگر چيز پاكى كه تيمم به آن صحيح استه ندارد ، نماز بر او واجب نيست

مسأله 702 - اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى كه صحيح است وبه آن تيمم نمايد ، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده ، نمازهايى را كه با آن تيمم خوانده بايد دوباره بخواند

مسأله 703 - چيزى كه بر آن تيمم مى كند ومكان آن چيز ، بايد غصبى نباشد ، پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند ، يا خاكى را كه مال خود اوست بى اجازه در ملك ديگرى بگذارد وبر آن تيمم كند تيمم او باطل است

مسأله 704 - تيمم در فضاى غصبى صحيح است ، پس اگر در ملك خود ، دستها را به زمين بزند وبى اجازه داخل ملك ديگرى شود ودستها را به پيشانى بكشد ، تيمم او باطل است

مسأله 705 - تيمم به چيز غصبى ، يا بر چيزى كه در ملك غصبى است ، در صورتى باطل است كه انسان عمدا تيمم كند وچنانچه فراموش كرده باشد ، تيمم او صحيح است

مسأله 706 - كسى كه در جاى غصبى حبس است ، اگر آب وخاك او غصبى است ، بايد با تيمم نماز بخواند

مسأله 707 - مستحب است چيزى كه بر آن تيمم

مى كنند ، گردى داشته باشد كه بدست بماند وبعد از زدن دست بر آن مستحب است دست را بتكانند كه گرد آن بريزند

مسأله 708 - تيمم به زمين گود وخاك جاده وزمين شوره زار كه نمك روى آن را نگرفته مكروه است واگر نمك روى آن را گرفته باشد باطل است

دستور تيمم بدل از وضوء

مسأله 709 - در تيمم بدل از وضوء چهار چيز واجب است : اول - نيت

دوم - زدن كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است

سوم - كشيدن دو دست به تمام پيشانى ودو طرف آن از جايى كه موى سر مى رويد ، تا ابروها وبالاى بينى وبنابر احتياط واجب بايد دستها روى ابروها هم ، كشيده شود

چهارم - كشيدن تمام كف دست چپ به تمام پشت دست راست وبعد از آن كشيدن تمام كف دست راست به تمام پشت دست چپ

دستور تيمم بدل از غسل

مسأله 710 - تيمم بدل از غسل ، مثل تيمم بدل از وضوء است ، وبهتر است بعد از آنكه نيت كرد وبه دستورى كه در مسأله پيش گفته شد ، دستها را به زمين زد وبه پيشانى كشيد ، يك مرتبه ديگر دستها را به زمين بزند وبه پشت دستها بكشد

احكام تيمم

مسأله 711 - اگر مختصرى از پيشانى وپشت دستها را هم مسح نكند تيمم باطل است ، چه عمدا مسح نكند ، يا مسأله را نداند ، يا فراموش كرده باشد

ولى دقت زياد هم لازم نيست وهمينقدر كه بگويند تمام پيشانى وپشت دست مسح شده كافى است

مسأله 712 - براى آنكه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده ، بايد مقدارى بالاتر از مچ را هم مسح نمايد ، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست

ونيز لازم نيست پيشانى وپشت دستها را از بالا به پايين مسح نمايد ، ومى توان از پايين به بالا مسح كرد

مسأله 713 - كارهاى تيمم را بايد پشت سر هم بجا آورد واگر بين آنها بقدرى فاصله دهد ، كه نگويند تيمم مى كند باطل است

مسأله 714 - در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم اوبدل از غسل است ، يا بدل از وضوء بلى اگر در ذمه او يكى بيش نيست قصد امر كفايت مى كند واگر بدل از غسل باشد ، بايد آن غسل را معين نمايد وچنانچه اشتباها بجاى بدل از وضوء ، بدل از غسل يا بجاى بدل از غسل ، بدل از وضوء نيت كند ، يا مثلا در تيمم بدل از غسل جنابت ، نيت تيمم بدل از غسل مس

ميت نمايد ، تيمم او باطل است

مسأله 715 - لازم نيست در تيمم پيشانى وكف دستها وپشت دستها پاك باشد

مسأله 716 - انسان بايدبراى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد واگر در پيشانى يا پشت دستها يا در كف دستها مانعى باشد ، مثلا چيزى به آنها چسبيده باشد ، بايد بر طرف نمايد

مسأله 717 - اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است وپارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند ، بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند وبه پيشانى وپشت دستها بكشد

مسأله 718 - اگر پيشانى وپشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد

ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد ، بايد آن را عقب بزند

مسأله 719 - اگر احتمال دهد كه در پيشانى وكف دستها يا پشت دستها مانعى هست چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد بايد جستجو نمايد ، تا يقين يا گمان كند كه مانعى نيست

مسأله 720 - اگر وظيفه او تيمم است ونمى تواند تيمم كند ، بايد نائب بگيرد

وكسى كه نائب مى شود ، بايد او را با دست خود او تيمم دهد يعنى نائب دستهاى او را به زمين بگذارد وبا او مسح پيشانى ودستهايش را بنمايد واگر ممكن نباشد چيزى بر او واجب نيست ونماز هم ساقط است

مسأله 721 - اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه ، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است بجا آورد مگر آنكه داخل در جزء بعد شده باشد در اين صورت اعتنا به

شك ننمايد

مسأله 722 - اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه ، تيمم او صحيح است

مسأله 723 - كسى كه وظيفه اش تيمم است نمى تواند پيش از وقت نماز براى نماز تيمم كند ، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند وتا وقت نماز عذر او باقى باشد ، مى تواند با همان تيمم نماز بخواند

مسأله 724 - كسى كه وظيفه اش تيمم است ، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى مى ماند ، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند ، واگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مى شود ، بايد صبر كند وبا وضوء يا غسل نماز بخواند ، ونيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود ، بايد صبر كند وبا وضوء يا غسل نماز بخواند ، يا در تنگى وقت با تيمم نماز را بجا آورد

مسأله 725 - كسى كه احتياطا بايد غسل جبيره اى وتيمم نمايد مثلا جراحتى در پشت او است ، اگر بعد از غسل وتيمم نماز بخواند وبعد از نماز حدث اصغرى از او سر زند مثلا بول كند ، براى نمازهاى بعد ، بايد وضوء بگيرد

مسأله 726 - اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند ، بعد از بر طرف شدن عذر ، تيمم او باطل مى شود

مسأله 727 - چيزهايى كه وضوء را باطل مى كند ، تيمم بدل از وضوء را هم باطل مى كند وچيزهايى كه غسل را باطل مى نمايد ، تيمم بدل از غسل را هم باطل مى كند

مسأله 728 - كسى

كه نمى تواند غسل كند ، اگر چند غسل بر او واجب باشد ، يك تيمم نمايد بدل از همه اغسال

مسأله 729 - كسى كه نمى تواند غسل كند ، اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل واجب است انجام دهد ، بايد بدل از غسل تيمم نمايد ، واگر نتواند وضوء بگيرد وبخواهد عملى را كه براى آن وضوء واجب است انجام دهد ، بايد بدل از وضوء تيمم نمايد

مسأله 730 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند ، نبايد براى نماز وضوء بگيرد

وهمچنين اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند ، لازم نيست وضوء بگيرد

مسأله 731 - اگر بدل از غسل تيمم كند وبعد كارى كه وضوء را باطل مى كند براى او پيش آيد ، چنانچه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند ، بايد وضوء بگيرد واگر نمى تواند وضوء بگيرد ، بايد تيمم كند بدل از وضوء

مسأله 732 - كسى كه وظيفه اش تيمم است اگر براى كارى تيمم كند ، تا تيمم وعذر او باقى است ، كارهايى را كه بايد با وضوء يا غسل انجام داد ، مى تواند بجا آورد ، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده ، يا با داشتن آب براى نماز ميت يا خوابيدن ، تيمم كرده ، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده ، مى تواند انجام دهد

مسأله 733 - در چند مورد مستحب است نمازهايى را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند : اول آنكه از استعمال آب ترس داشته وجنب بوده وبا تيمم خوانده است

دوم آنكه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند وعمدا خود

را جنب كرده وبا تيمم نماز خوانده است سوم آنكه تا آخر وقت ، عمدا در جستجوى آب نرود وبا تيمم نماز بخواند وبعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد ، آب پيدا مى شد

چهارم آنكه عمدا نماز را تأخير انداخته ودر آخر وقت با تيمم نماز خوانده است

پنجم آنكه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود وآبى را كه داشته ريخته است

احكام نماز

احكام نماز

نماز مهمترين اعمال دينى است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادتهاى ديگر هم قبول مى شود ، واگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمى شود

وهمانطور كه اگر انسان شبانه روزى پنج نوبت در نهر آبى شستشو كند ، چرك در بدنش نمى ماند ، نمازهاى پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند ، وسزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند ، وكسى كه نماز را پست وسبك شمارد ، مانند كسى است كه نماز نمى خواند ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود : كسى كه به نماز اهميت ندهد وآن را سبك شمارد ، سزاوار عذاب آخرت است روزى حضرت در مسجد تشريف داشتند ، مردى وارد ومشغول نماز شد وركوع وسجودش را كاملا بجا نياورد ، حضرت فرمودند اگر اين مرد در حالى كه نماز اينطور است از دنيا برود ، بدين من از دنيا نرفته است پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله وشتابزدگى نماز نخواند ، ودر حال نماز به ياد خدا وبا خضوع وخشوع ووقار باشد ومتوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد وخود را در مقابل عظمت وبزرگى خداوند عالم بسيار پست

وناچيز ببيند ، واگر انسان در موقع نماز كاملا به اين مطلب توجه كند ، از خود بى خبر مى شود ، چنانچه در حال نماز تير را از پاى مبارك امير المؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند وآن حضرت متوجه نشدند ، ونيز بايد نمازگزار توبه واستغفار نمايد وگناهانى كه مانع قبول شدن نماز است ، مانند حسد ، كبر ، غيبت ، خوردن حرام ، آشاميدن مسكرات ، وندادن خمس وزكوة بلكه هر معصيتى را ترك كند ، وهمچنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مى كند بجا نياورد ، مثلا در حال خواب آلودگى وخوددارى از بول به نماز نايستد ودر موقع نماز به آسمان نگاه نكند ونيز كارهايى كه ثواب نماز را زياد مى كند بجا آورد ، مثلا انگشترى عقيق بدست كند ولباس پاكيزه بپوشد ، وشانه ، ومسواك كند ، وخود را خوشبو نمايد

نمازهاى واجب

نمازهاى واجب شش است : اول - نماز يوميه

دوم - نماز آيات

سوم - نماز ميت

چهارم - نماز طواف واجب خانه كعبه

پنجم - نماز قضاى پدر ومادر كه بر پسر بزرگتر واجب است

ششم - نمازى كه به واسطه اجاره ونذر وقسم وعهد واجب مى شود

نمازهاى واجب يوميه

نمازهاى واجب يوميه پنج است : ظهر وعصر ، هر كدام چهار ركعت

مغرب سه ركعت ، عشا ، چهار ركعت ، صبح ، دو ركعت

مسأله 734 - در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرايطى كه گفته مى شود دو ركعت خواند

وقت نماز ظهر وعصر

مسأله 735 - اگر چوب يا چيزى مانند آن را ، راست در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مى آيد سايه آن به طرف مغرب مى افتد ، وهر چه آفتاب بالا مى آيد ، اين سايه كه مى شود ودر شهرهاى ما ، در اول ظهر شرعى به آخرين درجه كمى مى رسد وظهر كه گذشت سايه آن به طرف مشرق بر مى گردد وهر چه خورشيد رو به مغرب مى رود ، سايه زيادتر مى شود بنا بر اين وقتى سايه به آخرين درجه كمى رسيد ودو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت ، معلوم مى شود ظهر شرعى شده است ( 1)

مسأله 736 - چوب يا چيز ديگرى را كه براى معين كردن ظهر به زمين فرو مى برند شاخص گويند

مسأله 737 - وقت نماز ظهر وعصر بعد از زوال تا غروب آفتاب است

ولى چنانچه نماز عصر را عمدا قبل از نماز ظهر بخواند باطل است ، مگر اينكه از آخر وقت بيش از بجا آوردن يك نماز مجال نباشد كه در اين فرض اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده بايد نماز عصر را قبل از نماز ظهر بخواند ، ونماز ظهر را بعدا قضاء نمايد ، واگر كسى پيش از اين وقت ، اشتباها تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر

بخواند ، نمازش صحيح است واحتياط واجب آن است كه نماز را نماز ظهر قرار دهد ونماز دوم را به قصد ما في الذمه بخواند

مسأله 738 - اگر پيش از خواندن نماز ظهر ، سهوا مشغول نماز عصر شود ودر بين نماز بفهمد اشتباه كرده است ، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند يعنى نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام وآنچه را مشغولم وآنچه بعد مى خوانم همه نماز ظهر باشد وبعد از آنكه نماز را تمام كرد ، نماز عصر را بخواند

مسأله 739 - در زمان حضور امام عليه السلام واجب است ، انسان در روز جمعه بجاى نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند ، ولى در اين زمان اگر كسى نماز جمعه بخواند ، احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را هم بخواند

مسأله 740 - وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا وقتى كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود

* 1 ظهر شرعى در بعضى از مواقع سال ، چند دقيقه پيش از ساعت دوازده ( به ساعت ظهر كوك ) وگاهى چند دقيقه بعد از ساعت دوازده است

وقت نماز مغرب وعشاء

مسأله 741 - مغرب موقعى است كه خورشيد غروب كند پس تأخير ظهر وعصر از آن وقت جايز نيست ، ولى احتياط ترك نشود به تأخير مغرب تا سرخى طرف مشرق از بالاى سر بگذرد

مسأله 742 - وقت نماز مغرب وعشاء بعد از غروب آفتاب است تا نيمه شب ، ولى چنانچه نماز عشاء با التفات وعمد قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است ، مگر اينكه از وقت بيش از مقدار اداء نماز عشاء نمانده

باشد كه اگر كسى تا اين موقع نماز مغرب را نخوانده بايد اول نماز عشاء را بخواند وبعد از آن نماز مغرب را قضاء نمايد

مسأله 743 - اگر كسى در وقتى كه بايد نماز مغرب قبل از عشاء خوانده شود اشتباها نماز عشاء را پيش از مغرب بخواند وبعد از نماز ملتفت شود ، نمازش صحيح است وبايد نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد

مسأله 744 - اگر پيش از خواندن نماز مغرب ، سهوا مشغول نماز عشاء شود ودر بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است ، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند ونماز را تمام كند وبعد نماز عشا را بخواند واگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را بهم بزند وبعد از آن مغرب وعشا را بخواند

مسأله 745 - آخر وقت نماز عشا نصف شب است

وشب را بايد از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد ، نه تا اول آفتاب ( 1)

مسأله 746 - اگر از روى معصيت ، نماز مغرب يا نماز عشاء را تا نصف شب 1 - بنابراين تقريبا يازده ساعت ويك ربع بعد از ظهر شرعى ، آخر وقت نماز مغرب وعشاء است

نخواند ، بايد نيت قضاء بكند واگر به واسطه خواب يا فراموشى يا حيض تاخير انداخته بايد نيت اداء بكند واگر به واسطه عذر ديگر غير اين سه عذر تأخير انداخته بنابر احتياط واجب ، بايد تا قبل از اذان صبح ، بدون اينكه نيت اداء وقضاء كند بجا آورد

وقت نماز صبح

مسأله 747 - نزديك اذان صبح از طرف مشرق ، سفيده اى رو به بالا

حركت مى كند كه آن را فجر اول گويند ، موقعى كه آن سفيده پهن شد ، فجر دوم واول وقت نماز صبح است وآخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب بيرون مى آيد

احكام وقت نماز

مسأله 748 - موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود ، كه يقين كند وقت داخل شده است ، يا يك مرد عادل بلكه شخص مورد اطمينان ووقت شناس به داخل شدن وقت خبر دهد

مسأله 749 - اگر به واسطه ابر يا غبار يا نابينايى ويا بودن در زندان ، نتواند در اول وقت نماز ، به داخل شدن وقت يقين كند چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده ومى تواند صبر كند اكتفاء به گمان نكند ، واگر نمى تواند صبر كند ، مى تواند مشغول نماز شود

مسأله 750 - اگر انسان يقين كند كه وقت نماز شده يا از راه ديگر ثابت شود دخول وقت ومشغول نماز شود ودر بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده ، نماز او باطل است وهمچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده

ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده ، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده ، نماز او صحيح است

مسأله 751 - اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت ، مشغول نماز شود ، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده نماز او صحيح است واگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده ، يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از

وقت ، نمازش باطل است بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است ، بايد دوباره آن نماز را بخواند

مسأله 752 - اگر يقين كند وقت داخل شده ومشغول نماز شود ودر بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه ، نماز او باطل است

ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده ، وشك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه نمازش صحيح است

مسأله 753 - اگر وقت نماز بقدرى تنگ است ، كه به واسطه بجا آوردن بعضى از كارهاى مستحب نماز ، مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود ، بايد آن مستحب را بجا نياورد ، مثلا اگر به واسطه خوانده قنوت ، مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده مى شود ، بايد قنوت نخواند

مسأله 754 - كسى كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد ، بايد نماز را به نيت اداء بخواند ، ولى نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد

مسأله 755 - كسى كه مسافر نيست ، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد ، بايد نماز ظهر وعصر هر دو را بخواند واگر كمتر وقت دارد ، بايد فقط نماز عصر را بخواند وبعدا نماز ظهر را قضاء كند

وهمچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد ، بايد نماز مغرب وعشاء را بخواند واگر كمتر وقت دارد ، بايد فقط عشاء را بخواند وبعدا مغرب را قضاء نمايد

مسأله 756 - كسى كه مسافر است اگر تا مغرب به

اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد ، بايد ظهر وعصر را بخواند واگر كمتر وقت دارد ، بايد فقط عصر را بخواند وبعدا نماز ظهر را قضاء كند ، واگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت وقت دارد ، بايد نماز مغرب وعشا را بخواند واگر كمتر وقت دارد ، بايد فقط عشاء را بخواند وبعدا مغرب را قضاء نمايد وچنانچه بعد از خواندن عشاء معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است ، بايد فورا نماز مغرب را به نيت اداء بجا آورد

مسأله 757 - مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند وراجع به آن خيلى سفارش شده است وهر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است ، مگر آنكه تأخير آن از جهتى باشد ، مثلا صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند

مسأله 758 - هرگاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت ، نماز بخواند ناچار است با تيمم بخواند ، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است ، مى تواند در اول وقت ، نماز بخواند ، واگر احتمال دهد كه عذر او از بين مى رود ، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود وچنانچه عذر او برطرف نشد ، در آخر وقت نماز بخواند ، ولازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد ، بلكه اگر براى مستحبات نماز مانند اذان واقامه وقنوت هم وقت دارد ، مى تواند تيمم كند ونماز را با آن مستحبات بجا آورد

مسأله 759 - كسى كه مسائل

نماز وشكيات وسهويات را نمى داند واحتمال مى دهد كه يكى از اينها در نماز پيش آيد ، بايد براى ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد ، ولى اگر اطمينان دارد كه نماز را بطور صحيح تمام مى كند ، مى تواند در اول وقت مشغول نماز شود ، پس اگر در نماز مسأله اى كه حكم آن را نمى داند پيش نيايد نماز او صحيح است واگر مسأله اى كه حكم آن را نمى داند پيش آيد جايز است به يكى از دو طرفى كه احتمال مى دهد عمل نمايد ونماز را تمام كند

ولى بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده ، دوباره بخواند واگر صحيح بوده ، دوباره خواندن لازم نيست

مسأله 760 - اگر وقت نماز وسعت دارد وطلبكار هم طلب خود را مطالبه مى كند در صورتى كه ممكن است ، بايد اول قرض خود را بدهد ، بعد نماز بخواند وهمچنين است اگر كار واجب ديگرى كه بايد فورا آن را بجا آورد پيش آمد كند ، مثلا ببيند مسجد نجس است كه بايد اول مسجد را تطهير كند ، بعد نماز بخواند وچنانچه اول نماز بخواند ، معصيت كرده ولى نماز او صحيح است نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شود

مسأله 761 - انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر ونماز عشاء را بعد از نماز مغرب بخواند واگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر ونماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند باطل است

مسأله 762 - اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود ودر بين نماز يادش

بيايد كه نماز ظهر را خوانده است نمى تواند نيت را به نماز عصر برگرداند بلكه بايد نماز را بشكند ونماز عصر را بخواند وهمينطور است در نماز مغرب وعشاء

مسأله 763 - اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است ونيت را به نماز ظهر برگرداند ، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده چنانچه ركوع يا دو سجده با قصد ظهر بجا آورده نمازش باطل است والا صحيح است وعدول مى كند به عصر واز آنجايى كه بقصد عصر نياورده مى خواند واعاده لازم نيست

مسأله 764 - اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه ، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند ولى اگر وقت بقدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز ، مغرب مى شود بايد به نيت نماز عصر ، نماز را تمام كند وبنا بر احتياط واجب قضاى ظهر را بجا آورد

مسأله 765 - اگر در نماز عشاء پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نمازمغرب را خوانده يا نه ، چنانچه وقت بقدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز ، نصف شب مى شود ، بايد به نيت عشاء نماز را تمام كند وبنابر احتياط واجب مغرب را بعدا بخواند واگر بيشتر وقت دارد بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند ونماز را سه ركعتى تمام كند ، بعد نماز عشاء را بخواند

مسأله 766 - اگر در نماز عشاء بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم ، شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه نماز را بهم زند بعد

نماز مغرب وبعد عشاء را بخواند

مسأله 767 - اگر انسان نمازى را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند ودر بين نماز يادش بيايد نمازى را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است ، نيت را به آن نماز برگرداند ، مثلا موقعى كه نماز عصر را احتياطا مى خواند ، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است مى تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند به اين نحو كه قصد مى كند اگر آن چهار ركعت كه قبلا خوانده صحيح است ظهر باشد والا همين نماز ظهر باشد وبعد از تمام كردن آن يك چهار ركعت به قصد ما في الذمه بخواند

مسأله 768 - برگرداندن نيت از نماز قضاء به نماز اداء واز نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست

مسأله 769 - اگر وقت نماز اداء وسعت داشته باشد ، انسان مى تواند در بين نماز نيت را به نماز قضاء برگرداند ، ولى بايد برگرداندن نيت به نماز قضاء ممكن باشد ، مثلا اگر مشغول نماز ظهر است ، در صورتى مى تواند نيت را به قضاى صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد

نمازهاى مستحب

مسأله 770 - نمازهاى مستحبى زياد است وآنها را نافله گويند وبين نمازهاى مستحبى به خواندن نافله هاى شبانه روز بيشتر سفارش شده وآنها در / صفحة 139 / غير روز جمعه سى وچهار ركعتند كه ، هشت ركعت آن نافله ظهر ، وهشت ركعت آن نافله عصر ، وچهار ركعت نافله مغرب ، ودو ركعت نافله عشاء ويازده ركعت نافله شب ، ودو ركعت نافله صبح مى باشد وچون دو ركعت نافله عشاء نشسته خوانده مى شود

يك ركعت حساب مى شود ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر وعصر چهار ركعت اضافه مى شود

مسأله 771 - از يازده ركعت نافله شب ، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب ، ودو ركعت آن به نيت نماز شفع ، ويك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود ودستور كامل نافله شب در كتابهاى دعا گفته شده است

مسأله 772 - نمازهاى نافله را مى شود نشسته خواند ، ولى بهتر است دو ركعت نماز نافله نشسته را يك ركعت حساب كند

مثلا كسى كه مى خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند ، بهتر است شانزده ركعت بخواند ، واگر مى خواهد نماز وتر را نشسته بخواند ، دو نماز يك ركعتى نشسته بخواند

وقت نافله هاى يوميه

مسأله 773 - نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده شود ، ووقت آن از اول ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود ، به اندازه دو هفتم آن شود ، مثلا اگر درازى شاخص هفت وجب باشد ، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مى شود به دو وجب رسيد ، آخر وقت نافله ظهر است

مسأله 774 - نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود ووقت آن تا موقعى است كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود ، به چهار هفتم آن برسد

وچنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها بخواند ، بايد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر ونافله عصر را بعد از نماز

عصر بخواند ، ونيت قضاء بكند

مسأله 775 - وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا آخر وقت مغرب

مسأله 776 - وقت نافله عشاء بعد از تمام شدن نماز عشاء تا نصف شب است وبهتر است بعد از نماز عشاء بلافاصله خوانده شود

مسأله 777 - نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مى شود ووقت آن از اول شش يك باقى شب است مثلا اگر شب نه ساعت است يك ساعت ونيم به فجر اول وقت نافله صبح است تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود ونشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد ومى توان نافله صبح را بعد از نافله شب بلافاصله خواند

مسأله 778 - وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح وبهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود

مسأله 779 - مسافر وكسى كه براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند ، مى توانند آن را در اول شب بجا آورند

نماز غفيله

مسأله 780 - يكى از نمازهاى مستحبى نماز غفيله است كه بين نماز مغرب وعشاء خوانده مى شود ووقت آن تا آخر وقت مغرب است ودر ركعت اول آن ، بعد از حمد بايد بجاى سوره اين آيه را بخوانند : وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين ودر ركعت دوم بعد از حمد بجاى سوره اين آيه را بخوانند : وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط

من ورقة الا يعلمها ولا حبة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين ودر قنوت آن بگويند : اللهم انى اسئلك بمفاتح الغيب التى لا يعلمها الا انت ان تصلى على محمد وآل محمد وان تفعل بى كذا وكذا وبجاى كلمه كذا وكذا حاجتهاى خود را بگويند وبعد بگويند : اللهم انت ولى نعمتى والقادر على طلبتى تعلم حاجتى فاسئلك بحق محمد وآل محمد عليه وعليهم السلام لما قضيتها لى

احكام قبله

مسأله 781 - خانه كعبه كه در مكه معظمه مى باشد قبله است ، وبايد روبروى آن نماز خواند ، وكسى كه دور است اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مى خواند كافى است وهمچنين است كارهاى ديگرى كه مانند سر بريدن حيوانات ، بايد رو به قبله انجام گيرد

مسأله 782 - كسى كه بايد نشسته نماز بخواند ، اگر نمى تواند بطور معمول بنشيند ودر موقع نشستن ، كف پاها را به زمين مى گذارد ، بايد در موقع نماز صورت و سينه وشكم وساق پاى او رو به قبله باشد

مسأله 783 - كسى كه نمى تواند نسشته نماز بخواند ، بايد در حال نماز به پهلوى راست طورى بخوابد كه جلو بدن او رو به قبله باشد واگر ممكن نيست بايد به پهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو بقبله باشد واگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد بطورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد

مسأله 784 - نماز احتياط وسجده وتشهد فراموش شده را بايد رو بقبله بجا آورد

وبنا بر احتياط سجده سهو هم بايد رو به قبله باشد

مسأله 785

- نماز احتياط وسجده وتشهد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد

وبنا بر احتياط سجده سهو هم بايد رو به قبله باشد

مسأله 786 - نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن وسوارى خواند واگر انسان در اين دو حال ، نماز مستحبى بخواند ، لازم نيست رو به قبله باشد

مسأله 787 - كسى كه مى خواهد نماز بخواند ، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش نمايد ، تا يقين كند كه قبله كدام طرف است واگر نتواند يقين كند ، بايد به گمانى كه از محراب مساجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راههاى ديگر پيدا مى شود عمل نمايد ، حتى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسطه قواعد علمى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا كند كافيست

مسأله 788 - كسى كه گمان به قبله دارد ، اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند نمى تواند به گمان خود عمل نمايد ، مثلا اگر ميهمان از گفته صاحبخانه گمان به قبله پيدا كند ولى بتواند از راه ديگر گمان قويترى پيدا كند ، نبايد بحرف او عمل نمايد

مسأله 789 - اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد ، يا با اينكه كوشش كرده ، گمانش به طرفى نمى رود يك نماز به هر طرفى كه مى خواهد بخواند وكافى است

مسأله 790 - اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است ، بايد به هر دو طرف نماز بخواند

مسأله 791 - كسى كه بايد به دو طرف نماز بخواند ، اگر بخواهد دو نماز بخواند مثل نماز ظهر وعصر بايد يكى بعد از

ديگرى خوانده شود ، بهتر است كه نماز اول را به هر دو طرف كه واجب است بخواند ، بعد نماز دوم را شروع كند و مى تواند نماز ظهر را به يك طرف بخواند وبعد از آن نماز عصر را بهمان طرف بخواند ، بعد به طرف ديگر نماز ظهر وعصر را بخواند

مسأله 792 - كسى كه يقين به قبله ندارد ، اگر بخواهد غير از نماز ، كارى كند كه بايد رو به قبله انجام داد ، مثلا بخواهد سر حيوانى را ببرد ، بايد به گمان عمل نمايد ، واگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است

پوشانيدن بدن در نماز

مسأله 793 - مرد بايد در حال نماز ، اگر چه كسى او را نمى بيند ، عورتين خود را بپوشاند ، وبهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند

مسأله 794 - زن بايد در موقع نماز ، تمام بدن حتى سر وموى خود را بپوشاند وپوشاندن صورت ودستها تا بند وپاها تا مچ پا لازم نيست

اما براى آنكه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است ، بايد مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچ را هم بپوشاند

مسأله 795 - موقعى كه انسان قضاى سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را بجا مى آورد وبنا بر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم ، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند

مسأله 796 - اگر انسان عمدا در نماز عورتش را نپوشاند ، نمازش باطل است

مسأله 797 - اگر كسى از روى ندانستن مسأله در نماز عورتش را نپوشاند ، چنانچه در ندانستن معذور باشد نمازش

صحيح است والا باطل است

مسأله 798 - اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است ، نمازش باطل است ولى اگر حين توجه عورتش پوشيده باشد وقبل از آن پيدا بوده نمازش صحيح است ، وهمچنين اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده ، نمازش صحيح است مسأله 799 - اگر در حال ايستاده ، لباسش عورت او را مى پوشاند ولى ممكن است در حال ديگر مثلا در حال ركوع وسجود نپوشاند ، چنانچه موقعى كه عورت او پيدا مى شود ، به وسيله اى آن را بپوشاند ، نماز او صحيح است

مسأله 800 - انسان مى تواند در نماز خود را به علف وبرگ درختان بپوشاند

مسأله 801 - اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند ، چنانچه يقين كند كه پيدا مى كند ، بايد نماز را به تأخير بيندازد واگر چيزى پيدا نكرد ، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند

مسأله 802 - كسى كه مى خواهد نماز بخواند ، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ درخت وعلف وگل ولجن نداشته باشد واحتمال ندهد ، كه تا آخر وقت چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند ، در صورتى كه احتمال بدهد كه نامحرم او را مى بيند بايد نشسته نماز بخواند وبراى ركوع وسجود با سر اشاره نمايد واگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمى بيند بايد ايستاده نماز بخواند ، وبراى ركوع وسجود بنا بر احتياط واجب دو نماز بخواند ، يكى با ركوع وسجود ، ديگرى بجاى ركوع وسجود با سر اشاره نمايد

لباس نمازگزار

مسأله 803 - لباس

نمازگزار شش شرط دارد :

اول آنكه پاك باشد

دوم آنكه مباح باشد

سوم آنكه از اجزاء مرده نباشد

چهارم آنكه از حيوان حرامگوشت نباشد

پنجم وششم آنكه اگر نمازگزار مرد است ، لباس او ابريشم خالص وطلاباف نباشد

وتفصيل اينها در مسائل آينده گفته مى شود

مسأله 804 - لباس نمازگزار بايد پاك باشد ، واگر كسى عمدا با بدن يا لباس نجس نماز بخواند ، نمازش باطل است

مسأله 805 - كسى كه نمى داند با بدن ولباس نجس نماز باطل است ، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند ، نمازش باطل است در صورتى كه معذور در ندانستن نباشد

مسأله 806 - اگر به واسطه ندانستن مسأله ، چيز نجسى را نداند نجس است ، مثلا نداند عرق شتر نجاستخوار نجس است وبا آن نماز بخواند نمازش باطل است در صورتى كه معذور در جهل نباشد والا صحيح است

مسأله 807 - اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است وبعد از نماز بفهمد نجس بوده نماز او صحيح است

مسأله 808 - اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است ودر بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد ، بايد نماز را دوباره بخواند ، واگر وقت گذشته قضاء نمايد

مسأله 809 - كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود وپيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست ، بخواند ، ملتفت شود كه نجس شده ، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است وشك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده ، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس يا

عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن ، نماز را بهم نمى زند ، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد

يا لباس را عوض نمايد ، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده ، لباس را بيرون آورد ولى چنانچه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد ، نماز بهم مى خورد واگر لباس را بيرون آورد برهنه مى ماند

بايد نماز را بشكند وبا بدن ولباس پاك نماز بخواند

مسأله 810 - كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است ، اگر در بين نماز لباس او نجس شود وپيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده يا بفهمد كه لباس او نجس است وشك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده ، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس ، نماز را بهم نمى زند ومى تواند لباس را بيرون آورد ، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند ، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده ، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند واما اگر چيز ديگرى عورت را نپوشانده ولباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند ، بايد لباس را بيرون آورد وبه دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را تمام كند ، ولى چنانچه طورى است كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند ، نماز بهم مى خورد وبه واسطه سرما ومانند آن نمى تواند لباس را بيرون آورد ، بايد

با همان حال نماز را تمام كند ونمازش صحيح است

مسأله 811 - كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است ، اگر در بين نماز بدن او نجس شود وپيش از آنكه چيزى از نماز را با نجاست بخواند ، ملتفت شود كه نجس شده ، يا بفهمد بدن او نجس است وشك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده ، در صورتى كه آب كشيدن بدن نماز را بهم نمى زند بايد آب بكشد واگر نماز را بهم مى زند ، بايد با همان حال نماز را تمام كند ونماز او صحيح است

مسأله 812 - كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد ، چنانچه نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده ، نماز او صحيح است

مسأله 813 - اگر لباس را آب بكشد ويقين كند كه پاك شده است وبا آن نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد پاك نشد نمازش صحيح است ولازم نيست نماز را دوباره بخواند

مسأله 814 - اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند ويقين كند كه از خونهاى نجس نيست ، مثلا يقين كند كه خون پشه است ، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند ، نماز او صحيح است

مسأله 815 - اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس اوست خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است ، مثلا يقين كند خون زخم ودمل است ، چنانچه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است ، نمازى كه خوانده

صحيح است

مسأله 816 - اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند وبدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد ودر حال فراموشى نماز بخواند وبعد از نماز يادش بيايد ، نماز او صحيح است

ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد وبدون اينكه خود را آب بكشد ، غسل كند ونماز بخواند ، غسل ونمازش باطل است ونيز اگر جايى از اعضاء وضوء با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد وپيش از آنكه آنجا را آب بكشد ، وضوء بگيرد ونماز بخواند ، وضوء ونمازش باطل مى باشد

مسأله 817 - كسى كه يك لباس دارد ، اگر بدن ولباسش نجس شود وبه اندازه آب كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد ، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد ، بايد بدن را آب بكشد ونماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد بجا آورد واگر به واسطه سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد ، مى تواند آب بكشد ولى اگر مثلا نجاست يكى بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روى آن بريزد وديگرى خون است كه يك مرتبه ريختن آب روى آن كافى است ، بايد آن را كه به بول نجس شده آب بكشد

مسأله 818 - كسى كه غير از لباس نجس ، لباس ديگرى ندارد ، بايد نماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد بجا آورد ، ولى اگر به واسطه سرما ومانند آن نمى تواند لباسش را

بيرون آورد ، بايد با لباس نجس نماز بخواند ونماز او صحيح است

مسأله 819 - كسى كه دو لباس دارد اگر بداند يكى از آنها نجس است ونداند كه كدام يك آنها است ، چنانچه وقت دارد ، بايد با هر دو لباس نماز بخواند مثلا اگر مى خواهد نماز ظهر وعصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر ويك نماز عصر بخواند ولى اگر وقت تنگ است مخير است نماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد بجا آورد ويا در يكى از آن دو لباس بجا آورد

مسأله 820 - شرط دوم لباس نمازگزار كه عورت را با او پوشانده است بايد مباح باشد

واما لباسى كه عورت با آن پوشانده نشده است ولو پوشيده باشد مباح بودن آن شرط صحت نماز نيست

مسأله 821 - كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است ، ولى نمى داند نماز را باطل مى كند وجاهل مقصر باشد اگر عمدا با لباس غصبى نماز بخواند نمازش باطل است

مسأله 822 - اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است وبا آن نماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 823 - اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است ودر بين نماز بفهمد ، چنانچه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است ومى تواند فورا يا بدون اينكه موالات يعنى پى در پى بودن نماز بهم بخورد ، لباس غصبى را بيرون آورد بايد آن را بيرون آورد ونمازش صحيح است واگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده يا نمى تواند لباس غصبى را فورا بيرون آورد يا اگر بيرون آورد پى در پى بودن

نماز بهم مى خورد در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد ، بايد نماز را بشكند وبا لباس غير غصبى نماز بخواند واگر به اين مقدار وقت ندارد ، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد وبدستور نماز برهنگان نماز را تمام نمايد

مسأله 824 - اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند ، يا مثلا براى اينكه دزد لباس غصبى را نبرد وبداند مالك او راضى است با آن نماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 825 - اگر با عين پولى كه خمس يا زكوة آن را نداده لباس بخرد ، نماز خواندن در آن لباس باطل است مگر آنكه بنا داشته خمس يا زكوة را از اموال ديگرش بدهد وبا قصد منتقل نموده باشد او را بذمه كه در اين صورت صحيح است

مسأله 826 - شرط سوم : لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده نباشد

مسأله 827 - هرگاه چيزى از مردار مانند گوشت وپوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد اگر چه لباس او نباشد نمازش باطل است ، بلى اگر در جيبش باشد نماز صحيح است

مسأله 828 - اگر چيزى از مردار حلال گوشت مانند مو وپشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد ، يا با لباسى كه از آنها تهيه كرده اند ، نماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 829 - شرط چهارم : لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد واگر مويى از آن هم همراه نمازگزار باشد نماز او باطل است

مسأله 830 - اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس

نمازگزار باشد ، چنانچه تر باشد نماز باطل واگر خشك شده وعين آن برطرف شده باشد ، نماز صحيح است

مسأله 831 - اگر مو وعرق وآب دهان كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد اشكال ندارد وهمچنين است اگر مرواريد وموم وعسل همراه او باشد

مسأله 832 - اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت ، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه نماز با صحيح است

مسأله 833 - اگر انسان نداند كه تكمه صدفى ومانند آن از حيوان حرام گوشت است جايز است با آن نماز بخواند

مسأله 834 - پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد

مسأله 835 - اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 836 - شرط پنجم : پوشيدن لباس طلاباف براى مرد حرام ونماز با آن باطل است ، ولى براى زن در نماز وغير نماز اشكال ندارد

مسأله 837 - زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه وانگشتر طلا به دست كردن وبستن ساعت مچى طلا به دست ، براى مرد حرام ونماز خواندن با آن باطل است وواجب است كه از استعمال عينك طلا هم خوددارى كند ، ولى زينت كردن به طلا براى زن در نماز وغير نماز اشكال ندارد

مسأله 838 - اگر مردى نداند يا فراموش كند كه انگشترى يا لباس از طلا است يا شك داشته باشد وبا آن نماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 839 - شرط ششم : لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد ودر غير نماز هم پوشيدن آن براى

مرد حرام است بلى نماز در چيزهايى كه ساتر نيست مثل عرقچين وبند شلوار اگر ابريشم خالص باشد مانعى ندارد

مسأله 840 - اگر آستر تمام لباس يا آستر مقدارى از آن ابريشم خالص باشد پوشيدن آن براى مرد حرام ونماز در آن باطل است

مسأله 841 - لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر پوشيدن آن در نماز وغير نماز اشكال ندارد ونماز با او هم صحيح است

مسأله 842 - دستمال ابريشمى ومانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد ونماز را باطل نمى كند

مسأله 843 - پوشيدن لباس ابريشمى براى زن ، در نماز وغير نماز اشكال ندارد

مسأله 844 - پوشيدن لباس غصبى وابريشمى خالص وطلاباف ولباسى كه از مردار تهيه شده در حال ناچارى مانعى ندارد ونيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد ولباس ديگرى غير از اينها ندارد ، مى تواند با اين لباسها نماز بخواند در صورتى كه ناچارى در تمام وقت باشد

مسأله 845 - اگر غير از لباس غصبى ، لباس ديگرى ندارد وناچار نيست لباس بپوشد ، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند ، واگر غير لباسى كه از مردار تهيه شده لباس ديگرى ندارد وناچار نيست لباس بپوشد مخير است بين آنكه با آن لباس نماز بخواند ويا به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند

مسأله 846 - اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى ندارد چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد ، مى تواند با همان لباس نماز بخواند واگر ناچار نباشد ، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد

نماز را بجا آورد ويا با همان لباس بخواند

مسأله 847 - اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلاباف لباس ديگرى نداشته باشد چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد ، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند

مسأله 848 - اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند ، واجب است اگر چه به كرايه يا خريدارى باشد ، تهيه نمايد ، ولى اگر تهيه آن بقدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد است ، يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند ، به حال او ضرر دارد ، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند

مسأله 849 - كسى كه لباس ندارد اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد ، چنانچه قبول كردن آن براى او مشقت نداشته باشد ، بايد قبول كند

بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست ، بايد از كسى كه لباس دارد ، طلب بخشش يا عاريه نمايد

مسأله 850 - پوشيدن لباسى كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه مى خواهد آن بپوشد معلوم نيست ، مثل آنكه اهل علم لباس نظامى بپوشد در صورتى كه موجب هتك حرمت نباشد حرام نيست واگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد

مسأله 851 - پوشيدن مرد لباس زنانه وزن لباس مردانه ، حرام نيست وبا آن لباس نماز خواندن اشكال ندارد

مسأله 852 - كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند اگر برهنه باشد ولحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص باشد مى توان آن را به روى خود

بكشد ونماز بخواند

واگر لحاف او اجزاء حيوان حرام گوشت باشد نماز باطل است

مواردى كه لازم نيست بدن ولباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 853 - در سه صورت كه تفصيل آنها بعدا گفته مى شود ، اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد ، نماز او صحيح است : اول آنكه به واسطه زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است ، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد

دوم آنكه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم ( كه تقريبا به اندازه يك اشرفى مى شود ) به خون آلوده باشد

سوم آنكه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند

ودر دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد ، نماز او صحيح است : اول آنكه لباس كوچك او مانند جوراب وعرقچين نجس باشد

دوم آنكه لباس زنى كه پرستار بچه است نجس شده باشد واحكام اين پنج صورت مفصلا در مسائل بعد گفته مى شود

مسأله 854 - اگر در بدن يا لباس نمازگزار ، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد تا وقتى كه زخم جراحت يا دمل خوب نشده است ، مى تواند با آن خون نماز بخواند

وهمچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند ونجس شده ، در بدن يا لباس او باشد

مسأله 855 - اگر خون بريدگى وزخمى كه به زودى خوب مى شود وشستن آن آسان است ، در بدن يا لباس نمازگزار باشد ، نماز او صحيح است

مسأله 856 - اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد ، به رطوبت زخم نجس شود ، جايز

نيست با آن نماز بخواند

ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه معمولا به رطوبت زخم آلوده مى شود ، به رطوبت آن نجس شود ، نماز خواندن با آن مانعى ندارد

مسأله 857 - اگر از زخمى كه توى دهان وبينى ومانند اينها است ، خونى به بدن يا لباس برسد ، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند وهمچنين / صفحة 153 / است خون بواسير در صورتى كه دانه هايش بيرون نباشد ، ولى با خون بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون است ، مى شود نماز خواند

مسأله 858 - كسى كه بدنش زخم است ، اگر در بدن يا لباس خود خونى ببيند ونداند از زخم است يا خون ديگر ، بايد با آن نماز نخواند

مسأله 859 - اگر چند زخم در بدن باشد وبه طورى نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شوند تا وقتى همه خوب نشده اند ، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد

ولى اگر بقدرى از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود

هر كدام كه خوب شد ، بايد براى نماز بدن ولباس را از خون آن آب بكشد

مسأله 860 - اگر سر سوزنى خون حيض ، يا خون سگ يا خوك ، يا كافر ، يا مردار ، يا حيوان حرام گوشت در بدن ، يا لباس نمازگزار باشد نماز او باطل است وهمچنين است بنابر احتياط خون نفاس واستحاضه ، ولى خونهاى ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاى بدن ولباس باشد در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد ( كه تقريبا

به اندازه يك اشرفى مى شود ) نماز خواندن با آن اشكال ندارد

مسأله 861 - خونى كه به لباس نازك بى آستر بريزد وبه پشت آن برسد ، يك خون حساب مى شود ولى اگر پشت آن ، جدا خونى شود ، بايد هر كدام را جدا حساب نمود ، پس اگر خونى كه در پشت وروى لباس است رويهم كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح واگر بيشتر باشد ، نماز با آن باطل است

مسأله 862 - اگر خون روى لباسى كه آستر دارد بريزد وبه آستر آن برسد ويا به آستر بريزد وروى لباس خونى شود ، بايد هر كدام را جدا حساب نمود پس اگر خون روى لباس وآستر ، كمتر از درهم باشد ، نماز با آن صحيح واگر بيشتر باشد ، نماز با آن باطل است

مسأله 863 - اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد ورطوبتى به آن برسد در صورتى كه خون ورطوبتى كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود واطراف را آلوده كند ، نماز با آن باطل است ، واگر رطوبت وخون به اندازه درهم نشود ورطوبت اطراف را هم آلوده نكند ، يعنى تعدى از محل خون نكند نماز خواندن با آن اشكال ندارد ، واگر رطوبت تعدى از محل خون بكند نماز باطل است

مسأله 864 - اگر بدن يا لباس خونى نشود ولى به واسطه رسيدن به خون نجس شود ، اگر چه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد ، نمى شود با آن نماز خواند

مسأله 865 - اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر

از درهم باشد ونجاست ديگرى به آن برسد ، مثلا يك قطره بول روى آن بريزد ، نماز خواندن با آن جايز نيست

مسأله 866 - اگر مى داند كه خونى كه در لباس يا بدن او است كمتر از درهم است ولى احتمال دهد كه از خونهايى باشد كه نماز با آنها باطل است ، جائز است با آن خون نماز بخواند

مسأله 867 - اگر لباسهاى كوچك نمازگزار مثل عرقچين وجوراب كه نمى شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد ، چنانچه از مردار وحيوان حرام گوشت درست نشده باشد نماز با آنها صحيح است ونيز اگر با انگشترى نجس نماز بخواند اشكال ندارد

مسأله 868 - اگر چيز نجس مانند دستمال وكليد وچاقوى نجس همراه نمازگزار باشد ونماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 869 - زنى كه پرستار بچه است وبيشتر از يك لباس ندارد ، چنانچه نتواند لباس ديگرى بخرد ، يا كرايه كند ويا عاريه نمايد ، هرگاه شبانه روزى يك مرتبه لباس خود را آب بكشد ، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس شود ، مى تواند با آن لباس نماز بخواند ، ونيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولى ناچار است كه همه آنها را بپوشاند ، چنانچه شبانه روزى يك مرتبه همه آنها را آب بكشد كافى است چيزهايى كه در لباس نمازگزار مستحب است

مسأله 870 - چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است عمامه با تحت الحنك ، پوشيدن عبا ولباس سفيد ، وپاكيزه ترين لباسها ، واستعمال بوى خوش ، ودست كردن انگشترى عقيقچيزهايى كه در لباس نمازگزار مكروه است

مسأله

871 - چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است واز آن جمله است : پوشيدن لباس سياه وچرك وتنگ ، ولباس شرابخوار ، ولباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند ، ولباسى كه نقش صورت دارد ، ونيز باز بودن تكمه هاى لباس ودست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد مكروه است

مكان نمازگزار

مكان نمازگزار چند شرط دارد :

شرط اول آنكه مباح باشد

مسأله 872 - كسى كه در ملك غصبى نماز مى خواند اگر چه روى فرش وتخت ومانند اينها باشد چنانچه جائى كه پيشانى را در حال سجود بر آن مى گذارد غصبى باشد نماز او باطل است والا نماز صحيح است ، واين تفصيل در مسائل بعد جارى است ، ونماز خواندن در زير سقف غصبى وخيمه غصبى مانعى ندارد

مسأله 873 - نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است ، بدون اجازه كسى كه منفعت ملك ، مال او مى باشد باطل است ، مثلا در خانه اجاره اىاگر صاحبخانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند ، نمازش باطل است ، وهمچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقى دارد نماز بخواند ، مثلا اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند ، تا وقتى ثلث را جدا نكنند ، نمى شود در ملك او نماز خواند

مسأله 874 - كسى كه در مسجد نشسته ، اگر ديگرى جاى او را غصب كند ودر آنجا نماز بخواند نمازش صحيح است

مسأله 875 - اگر در جايى كه نمى داند غصبى است ، نماز بخواند وبعد از نماز بفهمد ،

يا در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند وبعد از نماز يادش بيايد ، نماز او صحيح است

مسأله 876 - اگر بداند جايى غصبى است ، ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است ، ودر آنجا نماز بخواند چنانچه معذور از ندانستن نباشد نماز او باطل مى باشد والا صحيح است

مسأله 877 - كسى كه ناچار است نماز را سواره بخواند ، چنانچه حيوان سوارى يا زين يا نعل آن غصبى باشد نماز او باطل است

مسأله 878 - كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است اگر سهم او جدا نباشد ، بدون اجازه شريكش نمى تواند در آن ملك تصرف كند ونماز بخواند

مسأله 879 - اگر با عين پولى كه خمس وزكوة آن را نداده ملكى بخرد ، تصرف او در آن ملك حرام ونمازش ( در آن باطل است چنانچه بنا نداشته باشد از اموال ديگر خمس يا زكاة را بدهد ، والا جائز ونماز صحيح است)

مسأله 880 - اگر صاحب ملك به زبان ، اجازه نماز خواندن بدهد وانسان بداند كه قلبا راضى نيست نماز خواندن در ملك او باطل است ، واگر اجازه ندهد وانسان يقين كند كه قلبا راضى است نماز صحيح است

مسأله 881 - تصرف در ملك ميتى كه خمس يا زكوه بدهكار است حرام ونماز در آن باطل است ، ولى اگر بدهى او را بدهند يا ضامن شوند كه اداء نمايند ، تصرف ونماز در ملك او اشكال ندارد

مسأله 882 - تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است ، حرام ونماز در آن باطل است ، ولى اگر ضامن

شوند كه قرضهاى او را بپردازند ، يا اينكه طلبكارها ووصى ميت يا طلبكارها وحاكم شرع اجازه بدهند ، تصرف ونماز در ملك او مانعى ندارد

مسأله 883 - اگر ميت قرض نداشته باشد ، ولى بعضى از ورثه او صغير يا ديوانه يا غائب باشند ، تصرف در ملك او حرام ونماز در آن باطل است

مسأله 884 - نماز خواندن در مسافرخانه وحمام ومانند اينها كه براى واردين آماده است اشكال ندارد ، ولى در غير اين قبيل جاها ، در صورتى مى شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد ، يا حرفى بزند كه معلوم شود ، براى نماز خواندن اذن داده است ، مثل اينكه به كسى اجازه دهد در ملك او بنشيند وبخوابد ، كه از اينها فهميده مى شود براى نماز خواندن هم اذن داده است

مسأله 885 - در زمين بسيار وسيعى كه براى بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا به جاى ديگرى بروند ، بى اجازه مالك مى شود نماز خواند

مسأله 886 - مكان نمازگزار بايد بى حركت باشد ، واگر به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايى كه حركت دارد ، مانند اتومبيل وكشتى وترن

نماز بخواند ، به قدرى كه ممكن است بايد در حال حركت چيزى نخواند ، واگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند ، بطرف قبله برگردد

مسأله 887 - نماز خواندن در اتومبيل وكشتى وترن ومانند اينها وقتى ايستاده اند مانعى ندارد

مسأله 888 - روى خرمن گندم وجو ومانند اينها كه نمى شود بى حركت ماند ، نماز باطل است

شرط سوم ، آنكه جاى پيشانى نمازگزار پاك

باشد

مسأله 889 - چنانچه مكان نمازگزار غير از محل سجده نجس باشد مانعى ندارد ولى مشروط به آنكه رطوبت نداشته باشد كه بدن يا لباس نجس شود

شرط چهارم آنكه جاى پيشانى نمازگزار از جاى زانوها وسر انگشتان پاى او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد وتفضيل اين مسأله در احكام سجده بيان مى شود

شرط پنجم - آنكه در جايى كه سقف آن كوتاه است ونمى توان در آنجا راست بايستد ، يا به اندازه اى كوچك است كه جاى ركوع وسجود ندارد ، نماز نخواند

واگر ناچار شود كه در چنين جايى نماز بخواند ، بايد بقدرى كه ممكن است قيام وركوع وسجود در آنجا آورد

فقهاء چند شرط ديگر را معتبر مى دانند وبه نظر اينجانب تمام نيست ونماز با نبودن آنها صحيح است ، وتفصيل آنها را در ضمن چند مسأله بيان مى كنيم

مسأله 890 - در جايى كه به واسطه احتمال باد وباران وزيادى جمعيت ومانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند مى تواند نماز بخواند وچنانچه نماز بخواند صحيح است

مسأله 891 - در جايى كه ماندن در آنجا حرام است مثلا زير سقفى كه نزديك است خراب شود چنانچه نماز بخواند صحيح است

مسأله 892 - جائز است جلوتر از قبر پيغمبر صلى الله عليه وآله وامام عليه السلام نماز بخواند در صورتى كه موجب هتك حرمت نشود - بلى مكروه است

وبراى رفع كراهت چنانچه چيزى مانند ديوار بين او وقبر مطهر باشد كافى است ، ولى فاصله شدن صندوق شريف وضريح وپارچه اى كه روى آن افتاده كافى نيست

مسأله 893 - روى چيزى كه ايستادن ونشستن روى

آن حرام است مثل فرشى كه اسم خدا بر آن نوشته شده چنانچه نماز بخواند ولو معصيت كرده ولى نمازش صحيح است

مسأله 894 - واجب نيست زن عقبتر از مرد بايستد وجاى سجده او از جاى ايستادن مرد كمى عقبتر باشد ، بلى مساوى ايستادن زن با مرد ، يا جلوتر ايستادن او مكروه است

مسأله 895 - اگر بين مرد وزن ، ديوار يا پرده ، يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند ، يا بين آنان اقلا ده ذراع كه تقريبا پنج ذرع مى شود ، فاصله باشد چنانچه زن برابر مرد يا جلوتر از او باشد نماز هيچ كدام اشكال ندارد ومكروه نيست ، وهمچنين است اگر مكان يكى از آنان بقدرى بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است

مسأله 896 - بودن مرد وزن نامحرم در جايى كه كسى در آنجا نيست وكسى هم نمى تواند وارد شود ، حرام نيست ونمازشان صحيح است

مسأله 897 - نماز خواندن در جايى كه تار ومانند آن استعمال مى كنند صحيح است ولى گوش دادن واستعمال آن حرام است

مسأله 898 - خواندن نماز مستحب در خانه كعبه وبر بام آن اشكال ندارد بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخوانند بلى نماز فريضه خواندن در خانه كعبه مكروه است جاهايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است

مسأله 899 - در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است ، كه نماز را در مسجد بخوانند وبهتر از همه مسجدها مسجد الحرام است وبعد از آن مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله وبعد مسجد كوفه وبعد

از آن مسجد بيت المقدس وبعد از مسجد بيت المقدس ، مسجد جامع هر شهر وبعد از آن مسجد محله وبعد از مسجد محله ، مسجد بازار است

مسأله 900 - براى زنها نماز خواندن در خانه ، بلكه در صندوقخانه واطاق عقب بهتر است ، ولى اگر بتوانند كاملا خود را از نامحرم حفظ كنند ، بهتر بودن نماز خواندن در خانه معلوم نيست

مسأله 901 - نماز در حرم امامان عليهم السلام مستحب بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر دويست هزار نماز است

مسأله 902 - زياد رفتن به مسجد ورفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد ، مستحب است ، وهمسايه مسجد اگر عذرى نداشته باشد ، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند

مسأله 903 - مستحب است انسان با كسى كه در مسجد حاضر نمى شود غذا نخورد ودر كارها با او مشورت نكند وهمسايه او نشود واز او زن نگيرد وبه او زن ندهد

جاهايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است

مسأله 904 - نماز خواندن در چند جا مكروه است واز آن جمله است : حمام ، زمين نمكزار ، مقابل انسان ، مقابل درى كه باز است ، در جاده وخيابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد وچنانچه زحمت باشد حرام ولى نماز صحيح است ، مقابل آتش وچراغ ، در آشپزخانه وهر جا كه كوره آتش باشد ، مقابل چاه وچاله اى كه محل بول باشد ، روبروى عكس ومجسمه چيزى كه روح دارد ، مگر آنكه روى آن پرده بكشند ، در اطاقى كه جنب در آن باشد ، در جايى كه عكس

باشد اگر چه روبروى نمازگزار نباشد ، مقابل قبر ، روى قبر ، بين دو قبر ، در قبرستان

مسأله 905 - كسى كه در محل عبور مردم نماز مى خواند ، يا كسى روبروى او است مستحب است جلوى خود چيزى بگذرد واگر چوب يا ريسمانى هم باشد كافى است

احكام مسجد

مسأله 906 - نجس كردن زمين وسقف وبام وطرف داخل ديوار مسجد حرام است ، وهر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فورا نجاست آن را برطرف كند واحتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند

مسأله 907 - اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد ، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند ، تطهير مسجد بر او واجب نيست ولى بنا بر احتياط واجب ، بايد به كسى كه مى تواند تطهير كند اطلاع دهد در صورتى كه نجاست موجب هتك باشد

مسأله 908 - اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست ، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند به شرطى كه خرابى جزيى باشد ومضر به وقف نباشد والا خراب كردن جايز نيست وپر كردن جايى كه كنده اند ، وساختن جايى كه خراب كرده اند ، واجب نيست

ولى اگر چيزى مانند آجر مسجد نجس شود ، در صورتى كه ممكن باشد ، بايد بعد از آب كشيدن ، به جاى اولش بگذارند

مسأله 909 - اگر مسجدى را غصب كنند وبه جاى آن خانه ومانند آن بسازند ، يا بطورى خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد ،

نجس كردن آن حرام وتطهير آن واجب نيست

مسأله 910 - نجس كردن حرم امامان عليهم السلام حرام است ، چنانچه اهانت باشد و اگر يكى از آنها نجس شود ، چنانچه نجس ماندن آن بى احترامى باشد ، تطهير آن واجب است

مسأله 911 - اگر حصير مسجد نجس شود ، لازم نيست آن را آب بكشند

مسأله 912 - بردن عين نجس مانند خون در مسجد اگر بى احترامى به مسجد باشد حرام است ، وهمچنين بردن چيزى كه نجس شده ، در صورتى حرام است كه بى احترامى به مسجد باشد

مسأله 913 - اگر مسجد را براى روضه خوانى چادر بزنند وفرش كنند و سياهى بكوبند واسباب چاى در آن ببرند ، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند ومانع نماز خواندن نشود اشكال ندارد

مسأله 914 - مسجد را به طلا زينت كردن حرام نيست ، وهمچنين نقاشى صورت چيزهايى كه مثل انسان وحيوان روح دارد ، در مسجد حرام نيست ولى بهتر است ترك شود

مسأله 915 - اگر مسجد خراب هم شود نمى توانند آن را بفروشند ، يا داخل ملك وجاده نمايند

مسأله 916 - فروختن در وپنجره وچيزهاى ديگر مسجد حرام است ، واگر مسجد خراب شود ، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند وچنانچه بدرد آن مسجد نخورد بايد در مسجد ديگر مصرف شود ولى اگر بدرد مسجدهاى ديگر هم نخورد ، مى توانند آن را بفروشند وپول آن را ، اگر ممكن است ، صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند

مسأله 917 - ساختن مسجد وتعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد مستحب است

واگر بقدرى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد ، مى توانند آن را خراب كنند ودوباره بسازند بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب نشده ، براى احتياج مردم خراب كنند بزرگتر بسازند

مسأله 918 - تميز كردن مسجد وروشن كردن چراغ آن مستحب است وكسى كه مى خواهد مسجد برود ، مستحب است خود را خوشبو كند ، ولباس پاكيزه و قيمتى بپوشد ، وته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن نباشد ، وموقع داخل شدن به مسجد ، اول پاى راست وموقع بيرون آمدن ، اول پاى چپ را بگذارد ، وهمچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد واز همه ديرتر از مسجد بيرون رود

مسأله 919 - وقتى انسان وارد مسجد مى شود ، مستحب است دو ركعت نماز بقصد تحيت واحترام مسجد بخواند واگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم بخواند كافى است

مسأله 920 - خوابيدن در مسجد ، اگر انسان ناچار نباشد وصحبت كردن راجع به كارهاى دنيا وخواندن شعرى كه نصيحت ومانند آن نباشد مكروه است ونيز مكروه است آب دهان وبينى واخلاط سينه را در مسجد بيندازد وگمشده اى را طلب كند وصداى خود را بلند كند ولى بلند كردن صدا براى اذان مانعى ندارد

مسأله 921 - راه دادن بچه وديوانه به مسجد مكروه است ، وكسى كه پياز وسير ومانند اينها خورده كه بوى دهانش مردم را اذيت مى كند مكروه است به مسجد برود

اذان واقامه

مسأله 922 - براى مرد وزن مستحب است پيش از نمازهاى واجب يوميه اذان واقامه بگويند ، وبراى مرد زياد تأكيد شده خصوصا اقامه

پس سزاوار نيست ترك شود

ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه مثل نماز آيات ، در جماعت مستحب است سه مرتبه بگويند الصلوة

مسأله 923 - مستحب است در روز اولى كه بچه بدنيا مى آيد ، يا پيش از آنكه بند نافش بيفتد ، در گوش راست او اذان ودر گوش چپش اقامه بگويند

مسأله 924 - اذان هيجده جمله است : الله اكبر چهار مرتبه اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله ، حى على الصلوة ، حى على الفلاح ، حى على خير العمل ، الله اكبر ، لا اله الا الله هر يك دو مرتبه ، واقامه هفده جمله است يعنى دو مرتبه الله اكبر از اول اذان ويك مرتبه لا اله الا الله از آخر آن كم مى شود و بعد از گفتن حى على خير العمل بايد دو مرتبه قد قامت الصلوة اضافه نمود

مسأله 925 - مستحب است گفتن اشهد ان امير المؤمنين عليا ولى الله يا اشهد ان عليا امير المؤمنين وولى الله در اذان واقامه ، بعد از اشهد ان محمدا رسول الله ، بلكه چون در اين ازمنه اين جمله جزء شعائر مذهب تشيع مى باشد وبعضى از فقهاء احتمال وجوب آن را داده اند ، ترك نشود

ترجمه اذان واقامه

مسأله 926 - الله اكبر يعنى خدايتعالى بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند

اشهد ان لا اله الا الله يعنى شهادت مى دهم كه غير خدايى كه يكتا وبى همتا است خداى ديگرى سزاوار پرستش نيست

اشهد ان محمدا رسول الله يعنى شهادت مى دهم كه حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله پيغمبر وفرستاده خداست

اشهد

ان امير المؤمنين عليا ولى الله ، يعنى شهادت ميدهم كه امير المؤمنين حضرت على عليه الصلوة والسلام ولى خدا بر همه خلق است ، حى على الصلوة يعنى بشتاب براى نماز ، حى على الفلاح يعنى بشتاب براى رستگارى

حى على خير العمل يعنى بشتاب براى بهترين كارها كه نماز است

قد قامت الصلوة يعنى به تحقيق نماز برپا شد

لا اله الا الله ، يعنى خدايى سزاوار پرستش نيست مگر خدايى كه يكتا وبى همتا است

مسأله 927 - بين جمله هاى اذان واقامه بايد خيلى فاصله نشود واگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد ، بايد دوباره آن را از سر بگيرد

مسأله 928 - اگر در اذان واقامه صدا را در گلو بيندازد وچنانچه غنا شود ، يعنى بطور آوازه خوانى كه در مجالس لهو وبازيگرى معمول است ، اذان واقامه را بگويد ، حرام است واگر غنا نشود محذورى ندارد

مسأله 929 - در پنج نماز اذان ساقط مى شود : اول نماز عصر روز جمعه

دوم نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است

سوم نماز عشاء شب عيد قربان ، براى كسى كه در مشعر الحرام باشد

چهارم نماز عصر وعشاء زن مستحاضه ، پنجم نماز عصر وعشاء كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كند ، ودر اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مى شود ، كه با نماز قبلى هيچ فاصله نشود ، يا فاصله كمى بين آنها باشد ، ولى فاصله شدن نافله وتعقيب ضرر ندارد ، بلكه در جميع مواردى كه جمع راجح است اين حكم در صورت جمع ثابت است

مسأله 930 - اگر براى نماز جماعتى اذان

واقامه گفته باشند كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند ، نبايد براى خود اذان واقامه بگويد

مسأله 931 - اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود وببيند جماعت تمام شده ، تا وقتى كه صفها بهم نخورده وجمعيت متفرق نشده براى نماز خود ، اذان واقامه نگويد

مسأله 932 - در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند ، يا نماز آنان تازه تمام شده وصفها بهم نخورده است ، اگر انسان بخواهد فرادى يا با جماعت ديگرى كه برپا مى شود نماز بخواند ، با پنج شرط اذان واقامه از او ساقط مى شود : اول آنكه براى آن نماز ، اذان واقامه گفته باشند دوم آنكه نماز جماعت باطل نباشد سوم آنكه نماز او ونماز جماعت در يك مكان باشد ، پس اگر نماز جماعت ، داخل مسجد باشد واو بخواهد در بام مسجد نماز بخواند ، مستحب است اذان واقامه بگويد

چهارم آنكه نماز او ونماز جماعت هر دو اداء باشد

پنجم آنكه وقت نماز او ونماز جماعت مشترك باشد ، مثلا هر دو نماز ظهر ، يا هر دو نماز عصر بخوانند ، يا نمازى كه به جماعت خوانده مى شود ، نماز ظهر باشد واو نماز عصر بخواند ، يا او نماز ظهر بخواند ونماز جماعت نماز عصر / صفحة 166 / باشد ، ومعتبر نيست نماز جماعت در مسجد باشد

مسأله 933 - اگر شك كند كه جمعيت متفرق شده اند يا نه اذان واقامه از او ساقط است ولى اگر در يكى از پنج شرط شك كند مستحب است اذان واقامه بگويد

مسأله 934 - كسى كه اذان واقامه ديگرى را

مى شنود مستحب است هر قسمتى را كه مى شنود بگويد

مسأله 935 - كسى كه اذان واقامه ديگرى را شنيده ، در صورتى كه بين آن اذان واقامه ونمازى كه مى خواند ، زياد فاصله نشده باشد ، مى تواند براى نماز خود اذان واقامه نگويد

مسأله 936 - اگر مرد اذان زن را با قصد لذت بشنود ، اذان از او ساقط نمى شود واگر قصد لذت نداشته باشد ساقط مى شود

مسأله 937 - اذان واقامه نماز جماعت را لازم نيست مرد بگويد ، بلكه اگر زن هم اذان واقامه بگويد كافيست

مسأله 938 - اقامه بايد بعد از اذان گفته شود واگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست

مسأله 939 - اگر كلمات اذان واقامه را بدون ترتيب بگويد ، مثلا حى على الفلاح را پيش از حى على الصلاة بگويد ، بايد از جايى كه ترتيب بهم خورده ، دوباره بگويد

مسأله 940 - بايد بين اذان واقامه فاصله ندهد واگر بين آنها بقدرى فاصله دهد كه اذانى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود ، مستحب است دوباره اذان واقامه را بگويد ونيز اگر بين اذان واقامه ونماز بقدرى فاصله دهد كه اذان واقامه آن نماز حساب نشود ، مستحب است دوباره براى آن نماز ، اذان واقامه بگويد

مسأله 941 - اذان واقامه بايد به عربى صحيح گفته شود ، پس اگر به عربى غلط بگويد يا بجاى حرفى حرف ديگر بگويد ، يا مثلا ترجمه آنها را به فارسى بگويد صحيح نيست

مسأله 942 - اذان واقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود ، واگر عمدا يا از روى فراموشى پيش

از وقت بگويد باطل است

مسأله 943 - اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه ، اذان را بگويد ، ولى اگر مشغول اقامه شود وشك كند كه اذان گفته يا نه ، نبايد اذان بگويد

مسأله 944 - اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آنكه قسمتى را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه ، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد ، ولى اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه ، گفتن آن لازم نيست

مسأله 945 - مستحب است انسان در موقع گفتن اذان رو به قبله بايستد ، واحتياط لازم آن است كه در موقع گفتن شهادتين رو به قبله بايستد ونيز مستحب است با وضوء يا غسل باشد ودستها را به گوش بگذارد وصدا را بلند نمايد وبكشد وبين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد ، وبين آنها حرف نزند

مسأله 946 - مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد وآن را از اذان آهسته تر بگويد وجمله هاى آن را بهم نچسباند ولى به اندازه اى كه بين جمله هاى اذان فاصله مى دهد ، بين جمله هاى اقامه فاصله ندهد

مسأله 947 - مستحب است بين اذان واقامه يك قدم بردارد ، يا قدرى بنشيند ، يا سجده كند ، يا ذكر بگويد ، يا دعا بخواند ، يا قدرى ساكت باشد ، يا حرفى بزند ، يا دو ركعت نماز بخواند ، ولى حرف زدن بين اذان واقامه نماز صبح ، ونماز خواندن بين

اذان واقامه نماز مغرب مستحب نيست ، بلكه در نماز مغرب خصوص نشستن مختصر وشبيه آن مستحب است

مسأله 948 - مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معين مى كنند ، عادل ووقت شناس وصدايش بلند باشد واذان را در جاى بلند بگويد

واجبات نماز

مسأله 949 - واجبات نماز يازده چيز است :

اول - نيت

دوم - قيام يعنى ( ايستادن)

سوم - تكبيرة الاحرام يعنى گفتن الله اكبر در اول نماز

چهارم - ركوع

پنجم - سجود

ششم - قرائت

هفتم - ذكر

هشتم - تشهد

نهم - سلام

دهم - ترتيب

يازدهم - موالات يعنى پى در پى بودن اجزاء نماز

مسأله 950 - بعضى از واجبات نماز ركن است

يعنى اگر انسان آن را بجا نياورد ، عمدا باشد يا اشتباها ، نماز باطل مى شود ، وبعضى ديگر ركن نيست ، يعنى اگر عمدا كم يا زياد شود ، نماز باطل مى شود ، وچنانچه اشتباها كم گردد ، نماز باطل نمى شود

اركان نماز
پنج ركن نماز

اول نيت

دوم تكبيرة الاحرام

سوم قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام ، وقيام متصل به ركوع ، يعنى ايستادن پيش از ركوع

چهارم ركوع

پنجم دو سجده از يك ركعت

مسأله 951 - انسان بايد نماز را به نيت قربت ، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد ولازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربة الى الله

مسأله 952 - اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم ومعين نكند ، ظهر است يا عصر ، نماز او باطل است ، ونيز كسى كه مثلا قضاى نماز ظهر بر او واجب است ، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضاى يا نماز ظهر را بخواند ، بايد نمازى را كه مى خواند ، در نيت معين كند

مسأله 953 - انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقى باشد ، پس

اگر در بين نماز بطورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى ؟ نداند چه بگويد نمازش باطل است

مسأله 954 - انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند ، پس كسى كه ريا كند يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند ، نمازش باطل است خواه فقط براى مردم باشد ، يا خدا ومردم هر دو را در نظر بگيرد

مسأله 955 - اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا بجا آورد ، نماز باطل است چه آن قسمت ، واجب باشد مثل حمد ، چه مستحب باشد مانند قنوت ، بلكه اگر تمام نماز را براى خدا بجا آورد ولى براى نشان دادن به مردم در جاى مخصوصى مثل مسجد ، يا در وقت مخصوصى مثل اول وقت ، يا بطرز مخصوصى ، مثلا با جماعت نماز بخواند ، نمازش باطل است

تكبيرة الاحرام

مسأله 956 - گفتن الله اكبر در اول نماز واجب وركن است وزيادى آن سهوا مبطل نيست وبايد حروف الله وحروف اكبر ودو كلمه الله واكبر را پشت سر هم بگويد ، ونيز بايد اين دو كلمه به عربى صحيح گفته شود ، واگر به عربى غلط بگويد يا مثلا ترجمه آن را به فارسى بگويد صحيح نيست

مسأله 957 - احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش از آن مى خواند ، مثلا به اقامه يا به دعايى كه پيش از تكبير مى خواند نچسباند

مسأله 958 - احتياط واجب آن است كه انسان الله اكبر را به چيزى كه بعد از آن مى خواند ، مثلا به بسم الله الرحمن

الرحيم نچسباند

مسأله 959 - موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد واگر عمدا در حالى كه بدنش حركت دارد ، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است

مسأله 960 - تكبير وحمد وسوره وذكر ودعا را بايد طورى بخواند كه خودش بشنود واگر به واسطه سنگينى يا كرى گوش يا سر صداى زياد نمى شنود ، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى نباشد بشنود

مسأله 961 - كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند الله اكبر را درست بگويد ، بايد به هر طور كه مى تواند بگويد واگر هيچ نمى تواند بگويد ، بايد در قلب خود بگذراند وبراى تكبير با انگشت اشاره كند وزبانش را هم اگر مى تواند حركت دهد

مسأله 962 - مستحب است بعد از تكبير ششم بگويد : يا محسن قد اتاك المسئ وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسئ انت المحسن وانا المسئ بحق محمد وآل محمد صلى على محمد وآل محمد و تجاوز عن قبيح ما تعلم منى يعنى اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى ، بنده گنه كار به در خانه تو آمده وتو امر كرده اى كه نيكوكار از گناهكار بگذرد ، تو نيكوكارى ومن گناهكار ، به حق محمد وآل محمد صلى الله عليه وآله رحمت خود را بر محمد وآل محمد بفرست واز بديهايى كه مى دانى از من سر زده بگذر

مسأله 963 - مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز وتكبيرهاى ???نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد

مسأله 964 - اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه ، چنانچه مشغول خواندن چيزى شده ،

به شك خود اعتنا نكند واگر چيزى نخوانده ، بايد تكبير را بگويد

مسأله 965 - اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه ، چه مشغول خواندن چيزى شده باشد وچه آنكه چيزى نخوانده باشد لازم نيست تكبير را بگويد ونمازش صحيح است

قيام ( ايستادن )

مسأله 966 - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام ركن است وهمچنين قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند ركن است ، ولى قيام در موقع / صفحة خواندن حمد وسوره وقيام بعد از ركوع ركن نيست واگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند ، نمازش صحيح است

مسأله 967 - واجب است پيش از گفتن تكبير وبعد از آن مقدارى بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است

مسأله 968 - اگر ركوع را فراموش كند وبعد از حمد وسوره بنشيند ويادش بيايد كه ركوع نكرده ، بايد بايستد وبه ركوع رود واگر بدون اينكه بايستد بحال خميدگى به ركوع برگردد ، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده ، نماز او باطل است

مسأله 969 - موقعى كه براى تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است ، بايد بدن را حركت ندهد وبه طرفى خم نشود وبنا بر احتياط به جايى تكيه نكند واگر از روى ناچارى باشد ، اشكال ندارد

مسأله 970 - اگر موقعى كه ايستاده ، از روى فراموشى بدن را حركت دهد ، يا به طرفى خم شود ، يا به جايى تكيه كند اشكال ندارد

971 - لازم نيست كه در موقع ايستادن هر دو پا روى زمين باشد واگر يك پا

روى زمين وپاى ديگر را بالا نگهدارد اشكال ندارد ، ونيز لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد واگر روى يك پا هم باشد نماز صحيح است ، وهمچنين لازم نيست تمام كف پا روى زمين باشد واگر با سر انگشتان پا بايستد اشكال ندارد

مسأله 972 - كسى كه مى تواند درست بايستد ، اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه صدق قيام بر آن نكند نمازش باطل است

مسأله 973 - موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى از اذكار واجب است بايد بدنش آرام باشد ودر موقعى كه مى خواهد كمى جلو يا عقب رود ، يا كمى بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد ، بايد چيزى نگويد وبحول الله

مسأله 974 - اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبى بگويد مثلا موقع سر برداشتن از ركوع سمع الله لمن حمده بگويد نمازش صحيح است واما بحول الله وقوته اقوم واقعد را بايد در حال برخاستن بگويد

مسأله 975 - حركت دادن دست وانگشتان در موقع خواندن حمد ، اشكال ندارد

مسأله 976 - اگر موقع خواندن حمد ، يا خواندن تسبيحات بى اختيار بقدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود ، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن ، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند

مسأله 977 - اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود ، بايد بنشيند واگر از نشستن هم عاجز شود ، بايد بخوابد ، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند

مسأله 978 - تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند ، نبايد بنشيند مثلا كسى كه

در موقع ايستادن ، بدنش حركت مى كند ، يا مجبور است پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد ولى صدق قيام بكند يا مجبور است به چيزى تكيه دهد يا بدنش را كج كند يا خم شود بايد ايستاده نماز بخواند واگر به هيچ قسم حتى مثل ركوع هم نتواند بايستد ، بايد راست بنشيند ونشسته نماز بخواند

مسأله 979 - تا انسان مى تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند واگر نتواند راست بنشيند ، بايد هر طور كه مى تواند بنشيند واگر به هيچ قسم نمى تواند بنشيند ، به پهلوى چپ واگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد ، بطورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد

مسأله 980 - كسى كه نشسته نماز مى خواند ، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد ، وركوع را ايستاده بجا آورد ، بايد بايستد واز حال ايستاده به ركوع رود واگر نتواند ، بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد

مسأله 981 - كسى كه خوابيده نماز مى خواند ، اگر در بين نماز بتواند بنشيند ، بايد مقدارى را كه مى تواند نشسته بخواند ونيز اگر مى تواند بايستد ، بايد مقدارى را كه مى تواند ، ايستاده بخواند ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند

مسأله 982 - كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر در بين نماز بتواند بايستد ، بايد مقدارى را كه مى تواند ايستاده بخواند ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند

مسأله 983 - كسى كه مى تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن ، مريض شود يا ضررى به او برسد ، مى

تواند نشسته نماز بخواند واگر از نشستن هم بترسد ، مى تواند خوابيده نماز بخواند

مسأله 984 - اگر انسان بداند كه تا آخر وقت مى تواند ايستاده نماز بخواند ، بايد نماز را تأخير بيندازد پس اگر نتوانست بايستد ، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را بجا آورد

مسأله 985 - مستحب است در حال ايستادن ، بدن را راست نگهدارد ، شانه ها را پايين بيندازد ، دستها را روى رانها بگذارد ، انگشتها را بهم بچسباند ، جاى سجده را نگاه كند ، سنگينى بدن را بطور مساوى روى دو پا بيندازد ، با خضوع وخشوع باشد ، پاها را پس وپيش نگذارد ، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد ، واگر زن است پاها را بهم بچسباند

قرائت

مسأله 986 - در ركعت اول ودوم نمازهاى واجب يوميه ، انسان بايد اول حمد وبعد از آن بنا بر احتياط يك سوره تمام يا بعض آن را بخواند وقول به عدم وجوب سوره است

مسأله 987 - اگر وقت نماز تنگ باشد ، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند ، دزد يا درنده يا چيز ديگرى به او صدمه بزند ، نبايد سوره را بخواند

مسأله 988 - اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند نمازش باطل است واگر اشتباها سوره را پيش از حمد بخواند ودر بين آن يادش بيايد ، بايد سوره را رها كند وحمد بخواند وآن سوره زيادى است

مسأله 989 - اگر حمد وسوره يا يكى از آنها را فراموش كند وبعد از رسيدن به

ركوع بفهمد ، نمازش صحيح است

مسأله 990 - اگر پيش از آنكه براى ركوع خم شود بفهمد كه حمد را نخوانده ، بايد بخواند ، واگر بفهمد سوره را نخوانده ، احتياطا سوره را بخواند و اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده بايد اول حمد وبعد از آن دوباره احتياطا سوره را بخواند

ونيز اگر خم شود وپيش از آنكه به ركوع برسد ، بفهمد حمد وسوره ، يا حمد تنها را نخوانده بايد بايستد وبه همين دستور عمل نمايد

مسأله 991 - اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اى را كه سجده واجب دارد بشود چنانچه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد ، بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر لازم نيست بخواند واگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد ، مى تواند سوره را تمام كند ومى تواند بقيه را نخواند ودر حال نماز اشاره به سجده نمايد

مسأله 992 - اگر در نماز آيه سجده را بشنود ، نمازش صحيح است وبايد در حال نماز اشاره به سجده بنمايد

مسأله 993 - در نماز مستحبى خواندن سوره لازم نيست ، اگر چه آن نماز به واسطه نذر كردن واجب شده باشد ، ولى در بعضى از نمازهاى مستحبى مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصى دارد ، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد ، بايد همان سوره را بخواند

مسأله 994 - در نماز جمعه ودر نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره جمعه ودر ركعت دوم بعد از حمد ، سوره منافقين بخواند واگر مشغول يكى از اينها شود ، بنا بر احتياط واجب نمى تواند

آن را رها كند وسوره ديگر بخواند

مسأله 995 - اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قل هو الله احد يا سوره قل يا ايها الكافرون شود ، نمى تواند آن را رها كند وسوره ديگر بخواند ، ولى در نماز جمعه ونماز ظهر روز جمعه اگر از روى فراموشى به جاى سوره جمعه ومنافقين ، يكى از اين دو سوره را بخواند ، تا به نصف نرسيده ، ميتواند آن را رها كند وسوره جمعه ومنافقين را بخواند

مسأله 996 - اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمدا سوره قل هو الله احد يا سوره قل يا ايها الكافرون بخواند ، اگر چه به دو سوم رسيده باشد ، جايز است رها كردن وسوره جمعه ومنافقين خواندن

مسأله 997 - اگر در نماز ، غير سوره قل هو الله احد وقل يا ايها الكافرون ، سوره ديگرى بخواند ، تا به دو سوم نرسيده مى تواند رها كند وسوره ديگر بخواند

مسأله 998 - اگر مقدارى از سوره را فراموش كند ، يا از روى ناچارى ، مثلا به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد ، مى تواند آن سوره را رها كند وبه ركوع رود ويا سوره ديگرى بخواند ، اگر چه نصف گذشته باشد يا سوره اى را كه مى خوانده قل هو الله احد ، يا قل يا ايها الكافرون باشد

مسأله 999 - بر مرد واجب است حمد وسوره نماز صبح ومغرب وعشا را بلند بخواند وبر مرد وزن واجب است حمد وسوره نماز ظهر وعصر را آهسته بخوانند

مسأله 1000 - مرد بايد در نماز صبح

ومغرب وعشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد وسوره حتى حرف آخر آنها را بلند بخواند

مسأله 1001 - زن مى تواند حمد وسوره نماز صبح ومغرب وعشا را بلند يا آهسته بخواند

مسأله 1002 - اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند ، عمدا آهسته بخواند ، يا در جايى كه بايد آهسته بخواند ، عمدا بلند بخواند ، نمازش باطل است ، ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد صحيح است واگر در بين خواندن حمد وسوره هم بفهمد اشتباه كرده ، لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند

مسأله 1003 - اگر كسى در خواندن حمد وسوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند ، مثل آنكه آنها را با فرياد بخواند ، نمازش باطل است

مسأله 1004 - انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند وكسى كه به هيچ قسم نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد ، بايد هر طور كه مى تواند بخواند ، وبهتر آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد

مسأله 1005 - كسى كه حمد وسوره وچيزهاى ديگر نماز را بخوبى نمى داند ومى تواند ياد بگيرد وچنانچه وقت نماز وسعت دارد ، بايد ياد بگيرد واگر وقت تنگ است در صورتى كه ممكن باشد ، بايد نمازش را به جماعت بخواند

مسأله 1006 - مزد گرفتن براى ياد دادن واجبات نماز جايز است ، وهمچنين براى مستحبات آن اشكال ندارد

مسأله 1007 - اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند ، يا عمدا آن را نگويد يا بجاى حرفى ديگر بگويد مثلا بجاى ( ض ) ( ظ ) بگويد ،

يا جايى كه بايد بدون زير وزبر خوانده شود ، زير وزبر بدهد يا تشديد را نگويد نماز او باطل است

مسأله 1008 - اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند ودر نماز همانطور بخواند وبعد بفهمد غلط خوانده لازم نيست دوباره نماز را بخواند ويا اگر وقت گذشته قضاء نمايد

مسأله 1009 - اگر زير وزبر كلمه اى را نداند ويا نداند مثلا كمله اى به ( س ) است يا به ( ص ) بايد ياد بگيرد وچنانچه دو جور يا بيشتر بخواند ، مثل آنكه در اهدنا الصراط المستقيم مستقيم را يك مرتبه با سين ويك مرتبه با صاد بخواند ، نمازش باطل است مگر آنكه آن كلمه بر هر دو تقدير از اذكار باشد

مسأله 1010 - اگر در كلمه اى ( واو ) باشد وحرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد وحرف بعد از واو در آن كلمه همزه ( ء ) باشد مثل كلمه سوء ، واجب نيست آن واو را مد بدهد يعنى آن را بكشد ، وهمچنين اگر در كلمه اى ( الف ) باشد وحرف قبل از الف در آن كلمه زير داشته باشد وحرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد مثل جاء لازم نيست الف آن را بكشد ونيز اگر در كلمه اى ( ى ) باشد وحرف پيش از ( ى ) در آن كلمه زير داشته باشد وحرف بعد از ( ى ) در آن كلمه همزه داشته باشد مثل ( جئ ) لازم نيست ( ى ) را با مد بخواند ، ولى اگر بعد از اين واو والف وى بجاى همزه ( ء ) حرفى

باشد كه ساكن است يعنى زير وزبر وپيش ندارد وادغام در حرف ديگر شده باشد بايد اين سه حرف را با مد بخواند ، مثلا در ولا الضالين كه بعد از الف ، حرف لام ساكن است ولام ساكن ادغام در لام ديگر شده بايد الف آن را با مد بخواند

مسأله 1011 - در نماز ، وقف به حركت ووصل به سكون اشكال ندارد ، ومعنى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد وبين آن كلمه وكلمه بعدش فاصله دهد ، مثلا بگويد : الرحمن الرحيم وميم الرحيم را زير بدهد وبعد قدرى فاصله دهد وبگويد مالك يوم الدين ومعنى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد وآن كلمه به كلمه بعد بچسباند مثل آنكه بگويد الرحمن الرحيم وميم الرحيم را زير ندهد وفورا مالك يوم الدين را بگويد

مسأله 1012 - در ركعت سوم وچهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند ، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعنى يك مرتبه بگويد : سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر ومى تواند در يك ركعت حمد ودر ركعت ديگر تسبيحات بگويد ، وبهتر است مأموم در هر دو ركعت تسبيحات بخواند ، وبراى امام خواندن يك حمد بهتر است وبراى منفرد هر دو مساويند

مسأله 1013 - در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد

مسأله 1014 - بر مرد وزن واجب است كه در ركعت سوم وچهارم نماز ، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند

مسأله 1015 - اگر در ركعت سوم وچهارم حمد بخواند ،

مى تواند بسم الله آن را بلند بگويد بلكه مستحب است

مسأله 1016 - كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد ، يا درست بخواند ، بايد در ركعت سوم وچهارم حمد بخواند

مسأله 1017 - اگر در دو ركعت اول نماز بخيال اينكه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد ، چنانچه پيش از ركوع بفهمد ، بايد حمد واحتياطا سوره بخواند واگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد ، نمازش صحيح است

مسأله 1018 - اگر در دو ركعت آخر نماز بخيال اينكه در دو ركعت اول است حمد بخواند ، يا در دو ركعت اول نماز با اينكه گمان مى كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند ، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن نمازش صحيح است

مسأله 1019 - اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد ، يا مى خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد به نحوى كه بدون قصد خوانده باشد بايد آن را رها كند ودوباره حمد يا تسبيحات را بخواند

ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به زبانش آمده ، مى تواند همان را تمام كند ونمازش صحيح است

مسأله 1020 - كسى كه عادت دارد ، در ركعت سوم وچهارم تسبيحات بخواند ، اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود ، بايد آن را رها كند ودوباره حمد يا تسبيحات را بخواند

مسأله 1021 - در ركعت سوم وچهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند ، مثلا بگويد : استغفر الله ربى واتوب اليه يا بگويد : اللهم اغفر لى

وكسى كه مشغول گفتن استغفار است ، اگر شك كند

كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه چنانچه استغفار به قصد جزئيت مى گويد ، بايد به شك خود اعتنا ننمايد واگر به قصد ذكر مطلق مى گويد بايد حمد يا تسبيحات را بخواند ونيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن براى ركوع در حالى كه مشغول گفتن استغفار نيست ، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه ، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند

مسأله 1022 - اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1023 - هر گاه شك كند كه آيه يا كلمه اى را درست گفته يا نه ، چه به چيزى كه بعد از آن است مشغول نشده باشد يا مشغول شده ، چه آن چيز ركن باشد مثل آنكه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره درست گفته يانه ، وچه ركن نباشد ، مثلا موقع گفتن الله الصمد شك كند كه قل هو الله احد را درست گفته يا نه ، به شك خود اعتنا نكند ودر صورت اول واخير اگر احتياطا آن آيه يا كلمه را بطور صحيح بگويد اشكال ندارد ، واگر چند مرتبه هم شك كند ، مى تواند چند بار بگويد اما اگر به وسواس برسد وباز هم بگويد ، بنا بر احتياط نمازش را دوباره بخواند

مسأله 1024 - مستحب است در ركعت اول ، پيش از خواندن حمد بگويد اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، ودر ركعت اول ودوم نماز ظهر وعصر ، بسم الله را بلند بگويد وحمد وسوره را شمرده بخواند

، ودر آخر هر آيه وقف كند ، يعنى آن را به آيه بعد نچسباند ، ودر حال خواندن حمد وسوره به معناى آيه توجه داشته باشد ، واگر نماز را به جماعت مى خواند ، بعد از تمام شدن حمد امام واگر فرادى مى خواند ، بعد از آنكه حمد خودش تمام شد ، بگويد : الحمد لله رب العالمين ، بعد از خواندن سوره قل هو الله احد ، يك ، يا دو ، يا سه مرتبه كذالك الله ربى يا سه مرتبه كذالك الله ربنا بگويد ، بعد از خواندن سوره كمى صبر كند ، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد ، يا قنوت را بخواند

مسأله 1025 - مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره انا انزلناه و در ركعت دوم ، سوره قل هو الله احد را بخواند

مسأله 1026 - مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز سوره قل هو الله احد را نخواند

مسأله 1027 - خواندن سوره قل هو الله احد به يك نفس مكروه است

مسأله 1028 - سوره اى را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند ، ولى اگر سوره قل هو الله احد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست

ركوع

مسأله 1029 - در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد واين عمل را ركوع مى گويند

مسأله 1030 - اگر به اندازه ركوع خم شود ، ولى دستها را به زانو نگذارد اشكال ندارد

مسأله 1031 - هرگاه ركوع را بطور غير معمول بجا آورد ، مثلا

به چپ يا راست خم شود ، اگر چه دستهاى او به زانو برسد ، صحيح نيست

مسأله 1032 - خم شدن بايد به قصد ركوع باشد ، پس اگر به قصد كار ديگر مثلا براى كشتن جانور خم شود ، نمى تواند آن را ركوع حساب كند ، بلكه بايد بايستد ودوباره براى ركوع خم شود ، وبه واسطه اين عمل ، ركن زياد نشده ونماز باطل نمى شود

مسأله 1033 - كسى كه دست يا زانوى او با دست وزانوى ديگران فرق دارد ، مثلا دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد ، يا زانوى او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد ، بايد به اندازه معمول خم شود

مسأله 1034 - كسى كه نشسته ركوع مى كند ، بايد بقدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد وبهتر است بقدرى خم شود كه صورت ، نزديك جاى سجده برسد

مسأله 1035 - بهتر است در ركوع سه مرتبه سبحان الله يا يك مرتبه سبحان ربى العظيم وبحمده بگويد وظاهر آن است كه گفتن ذكر ديگر مانند الحمد لله كه به اين مقدار باشد كفايت مى كند ولى در تنگى وقت ودر حال ناچارى گفتن يك سبحان الله كافى است

مسأله 1036 - ذكر ركوع بايد دنبال هم وبه عربى صحيح گفته شود ، و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند

مسأله 1037 - در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب ، بدن آرام باشد ودر ذكر مستحب آرام بودن بدن لازم نيست

مسأله 1038 - اگر

موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد ، بى اختيار بقدرى حركت كند كه از حال آرام بودن خارج شود ، لازم نيست بعد از آرام گرفتن بدن ، دوباره ذكر را بگويد ولى بهتر است واگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد هيچ اشكال ندارد

مسأله 1039 - اگر پيش از آنكه به مقدار ركوع خم شود وبدن آرام گيرد عمدا ذكر ركوع را بگويد ، نمازش باطل است

مسأله 1040 - اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب ، عمدا سر از ركوع بردارد نمازش باطل است واگر سهوا سر بردارد ، چنانچه پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده بايد در حال آرامى بدن دوباره ذكر را بگويد واگر بعد از آنكه از حال ركوع خارج شد ، يادش بيايد نماز او صحيح است

مسأله 1041 - اگر نتواند بمقدار ذكر در ركوع بماند ، احتياط واجب آن است كه بقيه آن را در حال برخاستن بگويد يا آنكه قبل از رسيدن به ركوع شروع كند ودر ركوع تمام نمايد

مسأله 1042 - اگر به واسطه مرض ومانند آن در ركوع آرام نگيرد ، نماز صبح است ولى بايد پيش از آنكه از حال ركوع خارج شود ، ذكر واجب را بگويد

مسأله 1043 - هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود ، بايد به چيزى تكيه دهد وركوع كند واگر موقعى هم كه تكيه داده ، نتواند بطور معمول ركوع كند ، بايد يا ركوع نشسته بنمايد يا ايستاده با سر اشاره كند ولازم نيست

به هر اندازه مى تواند خم شود وهمچنين اگر هيچ نتواند خم شود ، بايد موقع ركوع بنشيند ونشسته ركوع كند ياايستاده با سر اشاره نمايد به ركوع

مسأله 1044 - كسى كه مى تواند ايستاده نماز بخواند ، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند ، بايد ايستاده نماز بخواند وبراى ركوع با سر اشاره كند واگر نتواند اشاره كند بايد به نيت ركوع چشمها را هم بگذارد وذكر آن را بگويد وبه نيت برخاستن از ركوع ، چشمها را باز كند واگر از اين هم عاجز است بايد در قلب ، نيت ركوع كند وذكر آن را بگويد

مسأله 1045 - كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند وبراى ركوع فقط مى تواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود ، يا در حالى كه ايستاده است با سر اشاره كند ، بايد ايستاده نماز بخواند وبراى ركوع با سر اشاره نمايد

مسأله 1046 - اگر بعد از رسيدن به حد ركوع وآرام گرفتن بدن ، سر بردارد ودو مرتبه به اندازه ركوع خم شود نمازش باطل است ، وهمچنين اگر بعد از آنكه به اندازه ركوع خم شد وبدنش آرام گرفت ، بقدرى خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد ودوباره به ركوع برگردد نمازش باطل است

مسأله 1047 - بعد از تمام شدن ذكر ركوع ، بايد راست بايستد وبنابر احتياط بعد از آنكه بدن آرام گرفت به سجده رود واگر عمدا پيش از ايستادن ، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود نمازش باطل است

مسأله 1048 - اگر ركوع را فراموش كند وپيش از آنكه به سجده

برسد ، يادش بيايد بايد بايستد بعد به ركوع رود وچنانچه به حالت خميدگى به ركوع برگردد نمازش باطل است

مسأله 1049 - اگر بعد از آنكه پيشانى به زمين رسيد ، يادش بيايد كه ركوع نكرده چنانچه در سجده اولى باشد بايد برگردد وركوع را بياورد بعد دو سجده كند ، نمازش صحيح است واگر در سجده دوم باشد نمازش باطل است

مسأله 1050 - بنابر احتياط واجب پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد ، ومستحب است در ركوع زانوها را به عقب دهد وپشت را صاف نگهدارد وگردن را بكشد ومساوى پشت نگهدارد وبين دو قدم را نگاه كند وپيش از ذكر يا بعد از صلوات بفرستد ، وبعد از آنكه از ركوع برخاست وراست ايستاده ، در حال آرامى بدن اگر امام يا منفرد است بگويد سمع الله لمن حمده واگر مأموم است بگويد ربنا لك الحمد يا الحمد لله رب العالمين

مسأله 1051 - مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند وزانوها را به عقب ندهند

سجود

مسأله 1052 - نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب ومستحب ، بعد از ركوع دو سجده كند وسجده آن است كه پيشانى وكف دو دست وسر دو زانو وسر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارد

مسأله 1053 - دو سجده روى هم يك ركن است كه اگر كسى در نماز واجب عمدا يا از روى فراموشى هر دو را ترك كند ، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد ، نمازش باطل است

مسأله 1054 - اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند ،

نماز باطل مى شود ، واگر سهوا يك سجده كم كند حكم آن بعدا گفته خواهد شد

مسأله 1055 - اگر پيشانى را عمدا يا سهوا به زمين نگذارد ، سجده نكرده است اگر چه جاهاى ديگر به زمين برسد ، ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد وسهوا جاهاى ديگر را به زمين نرساند ، يا سهوا ذكر نگويد سجده صحيح است

مسأله 1056 - واجب است كه در سجده سه مرتبه سبحان الله يا يك مرتبه سبحان ربى الاعلى وبحمده يا ذكر ديگر مانند الحمد لله به مقدار سه سبحان الله بگويد ، وبايد اين كلمات دنبال هم وبه عربى صحيح گفته شود و مستحب است سبحان ربى الاعلى وبحمده را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد

مسأله 1057 - در سجود بايد به مقدار ذكر واجب ، بدن آرام باشد وموقع گفتن ذكر مستحب آرام بودن بدن لازم نيست

مسأله 1058 - اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد وبدن آرام بگيرد عمدا ذكر سجده را بگويد ، يا پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بردارد ، نماز باطل است

مسأله 1059 - اگر پيش از آنكه پيشانى به زمين برسد وبدن آرام گيرد ، سهوا ذكر سجده را بگويد وپيش از آنكه سر از سجده بردارد ، بفهمد اشتباه كرده است ، بايد دوباره در حال آرام بدون ، ذكر را بگويد

مسأله 1060 - اگر بعد از آنكه سر از سجده برداشت ، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته ، يا پيش از آنكه ذكر سجده تمام شود سر برداشته ، نمازش صحيح است

مسأله 1061 - اگر

موقعى كه ذكر سجده را مى گويد ، يكى از هفت عضو را عمدا از زمين بردارد ، نماز باطل مى شود ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست ، اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد ودوباره بگذارد اشكال ندارد

مسأله 1062 - اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهوا پيشانى را از زمين بر دارد نمى تواند دوباره به زمين بگذارد وبايد آن را يك سجده حساب كند ولى اگر جاهاى ديگر را سهوا از زمين بردارد ، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد وذكر را بگويد

مسأله 1063 - بعد از تمام شدن ذكر سجده اول ، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد ودوباره به سجده رود

مسأله 1064 - جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى زانوها وسر انگشتان پاى او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد ، ونيز واجب است كه جاى پيشانى او از جاى انگشتان وسر زانوهايش پست تر از چهار انگشت بسته نباشد

مسأله 1065 - در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم نيست ، اگر جاى پيشانى نمازگزار از جاى انگشتهاى پا وسر زانوهاى او مختصرى بيش از چهار انگشت بسته بلندتر يا پست تر باشد خالى از اشكال نيست

مسأله 1066 - اگر پيشانى را به چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پا وسر زانوهاى او بلندتر از چهار انگشت بسته است ، جايز است سر را بردارد و به چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد ولى بهتر آن است كه پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است

بكشد

مسأله 1067 - بايد بين پيشانى وآنچه بر آن سجده مى كند ، چيزى نباشد پس اگر مهر بقدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد ، سجده باطل است ولى اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد

مسأله 1068 - در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد ولى در حال ناچارى پشت دست مانعى ندارد واگر پشت دست ممكن نباشد بنابر احتياط مچ دست را بگذارد وچنانچه آن را هم نتواند ، بايد تا آرنج هر جا را كه مى تواند بر زمين بگذارد واگر آن هم ممكن نيست ، گذاشتن بازو كافى است

مسأله 1069 - در سجده بايد سر انگشت بزرگ پاها را يا روى او را يا پشت آن را به زمين بگذارد وبهتر است سر انگشت را بگذارد واگر انگشتهاى ديگر پا را به زمين بگذارد يا به واسطه بلند بودن ناخن ، شست به زمين نرسد نماز باطل است وكسى كه بواسطه ندانستن مسأله از روى تقصير نمازهاى خود را اينطور خوانده بايد دوباره بخواند

مسأله 1070 - كسى كه مقدارى از شست پايش بريده ، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد واگر چيزى از آن نمانده يا اگر مانده خيلى كوتاه هست بايد بقيه انگشتان را بگذارد واگر هيچ انگشت ندارد ، بايد هر مقدارى از پا باقى مانده به زمين بگذارد

مسأله 1071 - اگر بطور غير معمول سجده كند ، مثلا سينه وشكم را به زمين بچسباند ، يا پاها را دراز كند ، اگر چه هفت عضوى كه گفته شد به زمين برسد ، بايد نماز را دوباره بخواند

مسأله 1072 - مهر يا

چيز ديگرى كه بر آن سجده ميكند ، بايد پاك باشد ولى اگر مثلا مهر را روى فرش نجس بگذارد ، يا يك طرف مهر نجس باشد وپيشانى را به طرف پاك آن بگذارد ، اشكال ندارد

مسأله 1073 - اگر در پيشانى دمل ومانند آن باشد ، چنانچه ممكن است بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند واگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند ودمل را در گودال وجاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد بر زمين بگذارد

مسأله 1074 - اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را گرفته باشد بايد به چانه سجده كند ، واگر بتواند جمع كند بين گذاشتن يكى از دو طرف پيشانى با چانه ولو در دو نماز باشد ، واگر به چانه هم ممكن نيست بايد با اشاره سجده نمايد واحتياط مستحب آن است كه به هر جاى از صورت كه ممكن است سجده كند واگر به هيچ جاى از صورت ممكن نيست با جلوى سر سجده نمايد

مسأله 1075 - كسى كه نمى تواند پيشانى را به زمين برساند ، بايد براى سجده اشاره نمايد

مسأله 1076 - كسى كه هيچ نمى تواند خم شود ، بايد براى سجده با سر اشاره كند واگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد واگر با سر يا چشمها هم نمى تواند اشاره كند بهتر است در قلب نيت سجده كند وبا دست ومانند آن براى سجده اشاره نمايد

مسأله 1077 - كسى كه مى تواند بنشيند بهتر است بنشيند واگر نمى تواند بايد ايستاده نيت سجده كند وچنانچه مى تواند براى سجده با سر اشاره كند واگر نمى تواند با چشمها

اشاره نمايد واگر اين را هم نمى تواند بهتر است در قلب نيت سجده كند

مسأله 1078 - اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود ، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد ، واين يك سجده حساب مى شود ، چه ذكر سجده را گفته باشد يا ينه واگر نتواند سر را نگهدارد وبى اختيار دوباره به جاى سجده برسد ، رويهم دو سجده حساب مى شود وسجده دوم زيادى است ومبطل نيست واگر چه ذكر نگفته باشد نبايد ذكر بگويد

مسأله 1079 - جايى كه انسان بايد تقيه كند مى تواند بر فرش ومانند آن سجده نمايد ولازم نيست براى نماز بجاى ديگر برود ، ولى اگر بتواند بر حصير يا چيزى كه سجده بر آن صحيح مى باشد ، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد ، نبايد بر فرش ومانند آن سجده نمايد

مسأله 1080 - اگر روى تشك پر يا چيز ديگرى كه بدن روى آن آرام نمى گيرد ، سجده كند باطل است

مسأله 1081 - اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند ، چنانچه آلوده شدن بدن ولباس براى او مشقت ندارد ، بايد سجده وتشهد را بطور معمول بجا آورد واگر مشقت دارد ، در حالى كه ايستاده ، براى سجده با سر اشاره كند وتشهد را ايستاده بخواند واگر سجده وتشهد را بطور معمول بجا آورد ، نمازش محل اشكال است

مسأله 1082 - در ركعت اول وركعت سومى كه تشهد ندارد ، مثل ركعت سوم نماز ظهر وعصر وعشاء بهتر است بعد از سجده دوم قدرى بى حركت بنشيند وبعد برخيزد ولى

لازم نيست ، اين عمل را جلسه استراحت مى نامند

چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است

مسأله 1083 - بايد بر زمين وچيزهاى غير خوراكى كه از زمين ميرويد ، مانند چوب وبرگ ودرخت سجده كرد وسجده بر چيزهاى خوراكى وپوشاكى ومعدنى كه زمين به آن صدق نكند صحيح نيست

مسأله 1084 - احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند

مسأله 1085 - سجده بر چيزهايى كه از زمنى مى رويد وخوراك حيوان است مثل علف وكاه صحيح است

مسأله 1086 - سجده بر گلهايى كه خواركى نيستند ، صحيح است ولى سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مى رويد ، مانند گل بنفشه وگل گاوزبان صحيح نيست

مسأله 1087 - سجده بر گياهى كه خودرن آن در بعضى از شهرها معمول است ودر شهرهاتى ديگر معمول نيست ونيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست

مسأله 1088 - سجده بر سنگ آهك وسنگ گچ صحيح است ، وهمچنين به گچ وآهك پخته وآجر وكوزه گلى ومانند آن سجده جايز است

مسأله 1089 - اگر كاغذ را از چيزى كه سجده بر آن صحيح است مثلا از كاه ساخته باشند ، مى شود بر آن سجده كرد ، وبنا بر احتياط بر كاغذى كه از پنبه ومانند آن ساخته شده سجده ننمايند

مسأله 1090 - براى سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مى باشد ، بعد از آن خاك ، بعد از خاك سنگ وبعد از سنگ گياه است

مسأله 1091 - اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد ، يا اگر دارد بواسطه سرما يا گرماى زياد ومانند اينها نمى تواند بر آن سجده كند ، بايد به

لباسش سجده كند وچنانچه لباس از پنبه وكتان دارد احتياط لزومى آن است كه آن را مقدم بر لباسهاى ديگر بدارد ، واگر لباس ندارد يا نمى تواند به آن سجده كند ، بايد بر پشت دست سجده نمايد و اگر نمى شود ، به چيز معدنى مانند انگشتر عقيق يا غير آنها از چيزهايى كه سجده بر آنها اختيارا جايز نيست سجده نمايد

مسأله 1092 - سجده بر گل وخاك سستى كه مهر به پيشانى روى آن آرام نمى گيرد باطل است

مسأله 1093 - اگر در سجده اول ، پيشانى بچسبد وبدون اينكه مهر را بردارد ، دوباره به سجده رود ، اشكال دارد وبنابر احتياط واجب بايد مهر را بردارد وبه سجده رود

مسأله 1094 - اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند گم شود وچيزى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد ، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند واگر وقت تنگ است ، بايد به لباسش سجده كند واگر نمى شود بر پشت دست واگر نمى شود به چيز معدنى مانند انگشترى عقيق سجده نمايد

مسأله 1095 - هرگاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است ، بهتر است پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است بكشد وچنانچه سر را از آن بردارد وبه چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد اشكال ندارد

مسأله 1096 - اگر بعد از سجده بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است ، اشكال ندارد اگر محل باقى است سجده را تكرار

مى كند والا قضاء سجده را بنمايد

مسأله 1097 - سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام است وبعضى از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عليهم السلام پيشانى را به زمين مى گذارند ، اگر براى شكر خداوند متعال باشد ، اشكال ندارد وگر نه حرام است

مستحبات ومكروهات سجده

مسأله 1089 - در سجده چند چيز مستحب است : 1 - كسى كه ايستاده نماز مى خواند بعد از آنكه سر از ركوع برداشت و كاملا ايستاد وكسى كه نشسته نماز مى خواند ، بعد از آنكه كاملا نشست ، براى رفتن به سجده تكبير بگويد بكله احتياط به عدم ترك تكبير نبايد ترك شود

2 - موقعى كه مرد مى خواهد به سجده برود ، اول دستها را وزن اول زانوها را به زمين بگذارند

3 - بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد بلكه احتياط نبايد ترك شود

4 - در حال سجده انگشتان دست را بهم بچسباند وبرابر گوش بگذارد بطورى كه سر آنها رو به قبله باشد

5 - در سجده دعا كند واز خدا حاجت بخواهد واين دعا را بخواند : يا خير المسئولين ويا خير المعطين ارزقنى وارزق عيالى من فضلك فانك ذو الفضل العظيم يعنى اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند و اى بهترين عطا كنندگان ، روزى بده به من وعيال من از فضل خودت ، پس بدرستى كه تو داراى فضل بزرگى

6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند وروى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد

7 - بعد از هر سجده وقتى نشست وبدنش آرام گرفت تكبير بگويد

8 - بعد

از سجده اول بدنش كه آرام گرفت استغفر الله ربى واتوب اليه بگويد

9 - سجده را طول بدهد ودر موقع نشستن دستها را روى رانها بگذارد

10 - براى رفتن به سجده دوم ، در حال آرامى بدن الله اكبر بگويد

11 - در سجده ها صلوات بفرستند

12 - در موقع بلند شدن ، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد

13 - مردها آرنجها وشكم را بر زمين نچسبانند وبازوها را از پهلو جدا نگاه دارند وزنها آرنجها وشكم را به زمين بگذارند واعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند

ومستحبات ديگر سجده در كتابهاى مفصل بيان شده است

مسأله 1099 - قرآن خواندن در سجده مكروه است ، ونيز مكروه است براى يرطرف كردن گرد وغبار ، جاى سجده را فوت كند واگر در اثر فوت كردن ، دو حرف از دهان بيرون آيد ، نماز باطل است ، وغير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل ذكر شده است

سجده واجب قرآن

مسأله 1100 - در هر يك از چهار سوره والنجم ، واقرء ، والم تنزيل ، وحم سجده ، يك آيه سجده است ، كه اگر انسان بخواند يا بشنود در صورتى كه شنيدن اختيارى باشد بعد از اتمام شدن آن آيه ، بايد فورا سجده كند واگر فراموش كرد ، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد

مسأله 1101 - اگر انسان موقعى كه آيه سجده را مى خواند ، از ديگرى هم بشنود يك سجده كفايت مى كند

مسأله 1102 - در غير نماز اگر در حال سجده آيه سجده را بخواند يا بشنود ، بايد سر از سجده بردارد ودوباره سجده كند

مسأله 1103 - اگر

انسان از بچه غير مميز كه خوب وبد را نمى فهمد ، يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد ، آيه سجده را اختيارا بشنود ، احتياط واجب آن است كه سجده كند وهمچنين است اگر مثلا از گرامافون وراديو آيه سجده را بشنود

مسأله 1104 - در سجده واجب قرآن بايد جاى پيشانى انسان غصبى نباشد وجاى پيشانى او از جاى زانوها وسر انگشتان بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد ، ولى لازم نيست با وضوء يا غسل ورو بقبله باشد وعورت خود را بپوشاند وبدن وجاى پيشانى او پاك باشد ونيز چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد ، در لباس او شرط نيست

مسأله 1105 - بايد در سجده واجب قرآن ، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است گذاشته وبنا بر احتياط واجب جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجده نماز گفته شد بر زمين بگذارد

مسأله 1106 - هرگاه در سجده واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده بر زمين بگذارد وذكرى بگويد هر چه باشد كافيست وبهتر است بگويد : لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله ايمانا وتصديقا لا اله الا الله عبودية ورقا سجدت لك يا رب تعبدا ورقا لا مستنكفا ولا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير

تشهد

مسأله 1107 - در ركعت دوم نمازهاى واجب وركعت سوم نماز مغرب وركعت چهارم نماز ظهر وعصر وعشا ، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند ودر حال آرام بودن بدن تشهد بخواند يعنى بگويد : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له

واشهد ان محمدا عبده ورسوله اللهم صل على محمد وآل محمد وبايد به غير اين ترتيب نگويد

مسأله 1108 - كلمات تشهد بايد به عربى صحيح وبطورى كه معمول است پشت سر هم گفته شود

مسأله 1109 - اگر تشهد را فراموش كند وبايستد وپيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد را نخوانده ، بايد بنشيند وتشهد را بخواند ودوباره بايستد وآنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند ونماز را تمام كند واگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد ، بايد نماز را تمام كند وبعد از سلام نماز ، تشهد را قضاء كند وبراى تشهد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد

مسأله 1110 - مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند وروى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد وپيش از تشهد بگويد : الحمد لله يا بگويد : بسم الله وبالله والحمد لله وخير الاسماء لله ونيز مستحب است دستها را بر رانها بگذارد وانگشتها را به يكديگر بچسباند وبدامان خود نگاه كند وبعد از تمام شدن تشهد بگويد وتقبل شفاعته وارفع درجته

مسأله 1111 - مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد ، رانها را بهم بچسبانند

سلام نماز

مسأله 1112 - بعد از تشهد ركعت آخر نماز ، مستحب است در حالى كه نشسته وبدن آرام است بگويد : السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته و وبعد از آن بايد بگويد : السلام عليكم وبهتر است ضم نمايد به آن ورحمة الله و بركاته را يا بگويد السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين واگر اين سلام را بگويد مستحب است كه بعد از آن السلام عليكم ورحمة الله وبركاته

را هم بگويد

مسأله 1113 - اگر سلام نماز را فراموش كند وموقعى يادش بيايد كه صورت نماز بهم نخورده وكارى هم كه عمدى وسهوى آن نماز را باطل مى كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده ، بايد سلام را بگويد ونمازش صحيح است

مسأله 1114 - اگر سلام نماز را فراموش كند وموقعى يادش بيايد كه صورت نماز بهم نخورده است ، ويا پيش از آنكه صورت نماز بهم بخورد ، كارى كه عمدى وسهوى آن نماز را باطل مى كند ، مثل پشت به قبله كردن انجام داده باشد ، نمازش صحيح است

ترتيب

مسأله 1115 - اگر عمدا ترتيب نماز را بهم بزند ، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند ، يا سجود را پيش از ركوع بجا آورد ، نماز باطل مى شود

مسأله 1116 - اگر ركنى از نماز را فراموش كند وركن بعد از آن را بجا آورد ، مثلا پيش از آنكه ركوع كند دو سجده نمايد نماز باطل است

مسأله 1117 - اگر ركنى را فراموش كند وچيزى را كه بعد از آن است وركن نيست بجا آورد ، مثلا پيش از آنكه دو سجده كند تشهد بخواند ، بايد ركن را بجا آورد وآنچه را اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند

مسأله 1118 - اگر جيزى را كه ركن نيست فراموش كند وركن بعد از آن را بجا آورد ، مثلا حمد را فراموش كند ومشغول ركوع شود ، نمازش صحيح است

مسأله 1119 - اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند وچيزى را كه بعد از آن است وآن هم ركن نيست بجا آورد ، مثلا حمد

را فراموش كند وسوره را بخواند ، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد وبعد از آن ، چيزى را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند

مسأله 1120 - اگر سجده اول را به خيال اينكه سجده دوم است ، يا سجده دوم را به خيال اينكه سجده اول است بجا آورد ، نماز صحيح است وسجده اول سجده اول وسجده دوم سجده دوم حساب مى شود

موالات

مسأله 1121 - انسان بايد نماز را با موالات بخواند يعنى كارهاى نماز مانند ركوع وسجود وتشهد را پشت سر هم بجا آورد وچيزهايى را كه در نماز مى خواند بطورى كه معمول است پشت سر هم بخواند واگر بقدرى بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند ، نمازش باطل است مسأله 1122 - اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد وفاصله بقدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود ، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد ، بايد آن حرفها يا كلمات را بطور معمول بخواند واگر مشغول ركن بعد شده باشد ، نمازش صحيح است

مسأله 1123 - طول دادن ركوع وسجود وخواندن سوره هاى بزرگ ، موالات را بهم نمى زند

قنوت

مسأله 1124 - در تمام نمازهاى واجب ومستحب ، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند ودر نماز وتر با آنكه يك ركعت مى باشد ، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است ونماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد و نماز آيات پنج قنوت ونماز عيد فطر وقربان در ركعت اول پنج قنوت ودر ركعت دوم چهار قنوت دارد

مسأله 1125 - بايد در غير حال اضطرار شديد دستها را در قنوت بلند كند ومستحب است مقابل صورت وكف آنها را رو به آسمان وپهلوى هم نگهدارد وغير شست ، انگشتهاى ديگر را بهم بچسباند وبه كف دستها نگاه كند

مسأله 1126 - در قنوت هر ذكرى بگويد ، اگر چه يك سبحان الله باشد ، كافى است وبهتر است بگويد : لا اله الا الله الحليم الكريم لا اله الا الله العلى العظيم سبحان

الله رب السموات السبع ورب الارضين السبع وما فيهن وما بينهن ورب العرش العظيم والحمد لله رب العالمين

مسأله 1127 - مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند ، اگر امام جماعت صداى او را بشنود ، بلند خواندن قنوت مستحب نيست

مسأله 1128 - اگر عمدا قنوت نخواند قضاء ندارد ، واگر فراموش كند وپيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد ، مستحب است بايستد وبخواند واگر در ركوع يادش بيايد ، مستحب است بعد از ركوع قضاء كند واگر در سجده يادش بيايد ، مستحب است بعد از سلام نماز قضاء نمايد

ترجمه نماز
1-ترجمه سوره حمد

بسم الله الرحمن الرحيم ، يعنى ابتدا مى كنم بنام خداوندى كه در دنيا بر مؤمن وكافر رحم مى كند ودر آخرت بر مؤمن رحم مى نمايد

الحمد لله رب العالمين يعنى ثناء مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده همه موجودات است الرحمن الرحيم يعنى در دنيا بر مؤمن وكافر ودر آخرت بر مؤمن رحم مى كند

مالك يوم الدين يعنى پادشاه وصاحب اختيار روز قيامت است ، اياك نعبد واياك نستعين يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم وفقط از تو كمك مى خواهيم

اهدنا الصراط المستقيم يعنى هدايت كن ما را به راه راست كه آن اسلام است

صراط الذين انعمت عليهم يعنى به راه كسانى كه به آنان نعمت دادى كه آنان پيغمبران وجانشينان پيغمبران هستند

غير المغضوب عليهم ولا الضالين يعنى نه به راه كسانى كه غضب كرده اى بر ايشان ونه آن كسانى كه گمراهند

2- ترجمه سوره قل هو الله احد

بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد ، يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه وآله كه خداوند ، خدايى است يگانه الله الصمد يعنى خدايى كه از تمام موجودات بى نياز است

لم يلد ولم يولد ، فرزند ندارد وفرزند كسى نيست ولم يكن له كفوا احد ، يعنى هيچ كس از مخلوقات ، مثل او نيست

3 - ترجمه ذكر ركوع وسجود

وذكرهايى كه بعد از آنها مستحب است

سبحان ربى العظيم وبحمده ، يعنى پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصى پاك ومنزه است ومن مشغول ستايش او هستم

سبحان ربى الاعلى و بحمده ، يعنى پروردگار من كه از همه كس بالاتر مى باشد از هر عيب ونقصى پاك ومنزه است ومن مشغول ستايش او هستم

سمع الله لمن حمده يعنى خدا بشنود وبپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مى كند ، استغفر الله ربى واتوب اليه يعنى طلب آمرزش و مغفرت مى كنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است ومن به طرف از بازگشت مى نمايم بحول الله وقوته اقوم واقعد يعنى بيارى خداى متعال وقوه او برمى خيزم ومى نشينم

4- ترجمه قنوت

لا اله الا الله الحليم الكريم ، يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بى همتايى كه صاحب حلم وكرم است ، لا اله الا الله العلى العظيم

يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش ، مگر خداى يكتاى بى همتايى كه بلند مرتبه وبزرگ است

سبحان الله رب السموات السبع ورب الارضين السبع ، يعنى پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان وپروردگار هفت زمين است

وما فيهن وما بينهن ورب العرش العظيم

يعنى پروردگار هر چيزى است كه در آسمانها وزمينها وما بين آنهاست وپروردگار عرش بزرگ است

والحمد لله رب العالمين ، يعنى حمد وثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده تمام موجودات است

5 -ترجمه تسبيحات اربعه

سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر : يعنى پاك ومنزه است خداوند تعالى وثناء مخصوص اوست ونيست خدايى سزاوار پرستش مگر خداى بى همتا وبزرگتر است از اينكه او را وصف كنند

6 -ترجمه تشهد

الحمد لله اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له يعنى ستايش مخصوص پروردگار است وشهادت مى دهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست ، مگر خدايى كه يگانه است وشريك ندارد

واشهد ان محمدا عبده ورسوله ، يعنى شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه وآله بنده خدا وفرستاده او است

اللهم صل على محمد وآل محمد يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمد وآل محمد وتقبل شفاعته وارفع درجته يعنى قبول كن شفاعت پيغمبر را ودرجه آن حضرت را نزد خود بلند كن : السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته ، يعنى سلام بر تو اى پيغمبر ورحمت وبركات خدا بر تو باد

السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين ، يعنى سلام خداوند عالم بر نمازگزاران وتمام بندگان خوب او

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته يعنى سلام ورحمت وبركات خداوند بر شما مؤمنين باد

تعقيب نماز

مسأله 1129 - مستحب است انسان بعد از نماز مقدارى مشغول تعقيب ، يعنى خواندن ذكر ودعا وقرآن شود

وبهتر است پيش از آنكه از جاى خود حركت كند ووضوء وغسل وتيمم او باطل شود ، رو به قبله تعقيب را بخواند

ولازم نيست تعقيب به عربى باشد ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند بخواند واز تعقيبهايى كه خيلى سفارش شده است ، تسبيح حضرت زهرا عليها السلام است كه بايد به اين ترتيب گفته شود : 34 مرتبه الله اكبر ، بعد 33 مرتبه الحمد لله ، بعد از آن 33 مرتبه سبحان الله ومى شود سبحان الله را پيش از الحمد لله گفت ولى بهتر است بعد از الحمد لله گفته شود

مسأله 1130 -

مستحب است بعد از نماز ، سجده شگر نمايد وهمينقدر كه پيشانى را بقصد شكر بر زمين بگذارد كافى است

ولى بهتر است صد مرتبه ، يا سه مرتبه ، يا يك مرتبه ، شكر الله يا شكرا يا عفوا بگويد ، ونيز مستحب است هر وقت نعمتى به انسان مى رسد يا بلايى از او دور مى شود سجده شكر بجا آورد

صلوات بر پيغمبر

مسأله 1131 - هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه وآله مانند محمد واحمد ، يا لقب وكنيه آن جناب را مثل مصطفى وابوالقاسم ، يا بشنود اگر چه در نماز باشد ، مستحب است صلوات بفرستد

مسأله 1132 - موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه وآله ، مستحب است صلوات را هم بنويسند

ونيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كند صلوات بفرستد

مبطلات نماز

مسأله 1133 - دوازده چيز نماز را باطل مى كند وآنها را مبطلات مى گويند :

اول آنكه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود ، مثلا در بين نماز بفهمد جاى سجده اش غصبى است

دوم آنكه در بين نماز عمدا يا سهوا يا از روى ناچارى ، چيزى كه وضوء يا غسل را باطل مى كند ، پيش آيد ، مثلا بول از او بيرون آيد ، ولى چنانچه بعد از دخول در سجده ركعت اخيره اجزاء باقيه را فراموش كند ومحدث شود نماز صحيح است ، وهمچنين كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كند ، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستورى كه در احكام وضوء گفته شد ( 1 ) رفتار نمايد نمازش باطل نمى شود ، ونيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود ، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد ، نمازش صحيح است

مسأله 1134 - كسى كه بى اختيار خوابش برده ، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن ، بايد نمازش را دوباره

بخواند

مسأله 1135 - اگر بداند به اختيار خودش خوابيده وشك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است وخوابيده ، نمازش صحيح است

مسأله 1136 - اگر در حال سجده از خواب بيدار شود وشك كند كه در سجده نماز است ، يا در سجده شكر وبداند بى اختيار خوابش برده ، بايد آن نماز را دوباره بخواند

سوم از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كسانى كه شيعه نيستند دستها را رويهم بگذارد

مسأله 1137 - هرگاه براى ادب دستها را روى هم بگذارد ، اگر مثل آنها باشد بايد دوباره نماز را بخواند بلكه اگر مثل آنها هم نباشد ، بايد نماز را دوباره بخواند

ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا براى كار ديگرى مثل خاراندن دست ومانند آن دستها را رويهم بگذارد اشكال ندارد

چهارم از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد ، آمين بگويد اگر اشتباها يا از روى تقيه بگويد ، نمازش باطل نمى شود

پنجم از مبطلات نماز آن است كه عمدا يا از روى فراموشى پشت به قبله كند ، يا بطرف راست يا چپ قبله برگردد ، بلكه اگر عمدا يا سهوا بقدرى برگردد كه نگويند رو به قبله است ، اگر چه بطرف راست يا چب نرسد ، نمازش باطل است

مسأله 1138 - اگر عمدا يا سهوا سر را به قدرى بگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند ، وبدن از قبله منحرف بشود نمازش باطل است ولى اگر سر را كمى بگرداند كه نگويند روى خود را از قبله گردانده عمدا باشد ، يا اشتباها نمازش باطل

نمى شود

ششم از مبطلات نماز آن است كه عمدا كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد ، اگر چه معنى هم نداشته باشد ، واگر سهوا بگويد نماز باطل نمى شود

مسأله 1139 - اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد ، چنانچه آن كلمه معنى داشته باشد مثل ( ق ) كه در زبان عرب به معناى اين است كه نگهدارى كن ، چنانچه معناى آن را بداند وقصد آن را نمايد ، نمازش باطل مى شود بلكه اگر قصد معناى آن را نكند ولى متلفت معناى آن باشد ، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند

مسأله 1140 - سرفه كردن وآروغ زدن وآه كشيدن در نماز اشكال ندارد ، ولى گفتن آخ وآه ومانند اينها كه دو حرف است ، اگر عمدى باشد نماز را باطل مى كند

مسأله 1141 - اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد مثلا به قصد ذكر بگويد : الله اكبر ودر موقع گفتن آن ، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند اشكال ندارد

هر چند داعى بر گفتن ذكر فهماندن باشد ولى چنانچه به قصد اينكه چيزى به كسى بفهماند بگويد ، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد ، نماز باطل مى شود

مسأله 1142 - خواندن قرآن در نماز ، غير از چهار سوره اى كه سجده واجب دارد ودر احكام جنابت گفته شد ( 1 ) ونيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد ولى احتياط واجب آن است كه به غير عربى دعا نكند

مسأله 1143 - اگر چيزى از حمد وسوره وذكرهاى نماز را عمدا يا احتياطا چند مرتبه بگويد اشكال

ندارد ، ولى اگر از روى وسواس چند مرتبه بگويد ، بنا بر احتياط نماز را اعاده نمايد

مسأله 1144 - در حال نماز ، انسان نبايد به ديگرى سلام كند واگر ديگرى به او سلام كند ، بايد يكى از چهار صيغه را ( سلام عليكم - سلام عليك - السلام عليكم - السلام عليك ) در جواب بگويد ولو سلام كننده به غير اين صيغه ها سلام كرده باشد

مسأله 1145 - انسان بايد جواب سلام را چه در نماز ، چه در غير نماز فورا بگويد ، واگر عمدا يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد ، كه اگر جواب بگويد ، جواب آن سلام حساب نشود ، چنانچه در نماز باشد ، نبايد جواب بدهد واگر در نماز نباشد ، جواب دادن واجب نيست

مسأله 1146 - بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود ، ولى اگر سلام كنند كر باشد ، چنانچه انسان بطور معمول جواب او را بدهد كافى است

مسأله 1147 - احتياط مستحب آن است كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد ، يعنى از خداوند عالم براى كسى كه سلام كرده سلامتى بخواهد

مسأله 1148 - اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب وبد را مى فهمد به نمازگزار سلام كند ، نمازگزار بايد جواب او را بدهد

مسأله 1149 - اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولى نمازش صحيح است

مسأله 1150 - اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند ، به طورى كه سلام حساب نشود ، جواب او واجب نيست

مسأله 1151 - اگر كسى به

عده اى سلام كند ، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ، ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است

مسأله 1152 - اگر كسى به عده اى سلام كند ، جواب سلام او بر همه آنان واجب است ، ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است

مسأله 1153 - اگر كسى به عده اى سلام كند وكسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد ، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است

مسأله 1154 - اگر به عده اى سلام كند وكسى كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده ، قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه ، نبايد جواب بدهد

وهمچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته ولى ديگرى جواب سلام را بدهد

اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته وديگرى جواب ندهد ، بايد جواب او را بگويد

مسأله 1155 - سلام كردن مستحب است وخيلى سفارش شده است كه سواره به پياده وايستاده به نشسته وكوچكتر به بزرگتر سلام كند

مسأله 1156 - اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند ، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگرى را بدهد

مسأله 1157 - در غير نماز ، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلا اگر كسى گفت سلام عليكم در جواب بگويد سلام عليكم ورحمة الله

هفتم از مبطلات نماز خنده با صدا وعمدى است وچنانچه سهوا با صدا بخندد ، نمازش اشكال ندارد ، ولبخند هم نماز را باطل نمى كند

مسأله 1158 - اگر براى جلوگيرى از صداى خنده

حالش تغيير كند ، مثلا رنگش سرخ شود ، لازم نيست نمازش را دوباره بخواند

هشتم از مبطلات نماز آن است كه براى كار دنيا عمدا با صدا گريه كند ، ولى اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند ، آهسته باشد يا بلند اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال است

نهم از مبطلات نماز كارى است كه صورت نماز را بهم بزند مثل دست زدن وبه هوا پريدن ومانند اينها ، كم باشد يا زياد ، عمدا باشد يا از روى فراموشى ، ولى كارى كه صورت نماز را بهم نزند مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد

مسأله 1159 - اگر در بين نماز بقدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند ، نمازش باطل مى شود

مسأله 1160 - اگر در بين نماز كارى انجام دهد ، يا مدتى ساكت شود وشك كند كه نماز بهم خورده يا نه ، نمازش صحيح است

دهم از مبطلات نماز ، خوردن وآشاميدن است كه اگر در نماز طورى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند ، عمدا باشد يا از روى فراموشى نماز باطل مى شود

ولى كسى كه مى خواهد روزه بگيرد اگر پيش از اذان صبح ، نماز مستحبى بخواند وتشنه باشد ، چنانچه بترسد كه اگر تمام كند صبح شود ، در صورتى كه آب روبروى او در دو سه قدمى باشد مى تواند در بين نماز آب بياشامد

ولو نگويند نماز مى خواند اما بايد كارى كه نماز را باطل مى كند مثل روگرداندن از قبله انجام ندهد

مسأله 1161 - اگر به واسطه خوردن يا آشاميدن عمدى ، موالات نماز بهم بخورد يعنى طورى

شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مى خواند ، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند

مسأله 1162 - اگر در بين نماز ، غذايى را كه در دهان يا لاى دندانها مانده فرو ببرد نمازش باطل نمى شود

ونيز اگر قند يا شكر ومانند اينها در دهان مانده باشد ودر حال نماز كم كم آب شود وفرو رود اشكال ندارد

يازدهم از مبطلات نماز ، شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى ، يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است

دوازدهم از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمدا يا سهوا كم كند ونيز اگر چيزى را كه ركن نيست ، عمدا كم يا زياد نمايد مبطل است

مسأله 1163 - اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يا نه ، نمازش صحيح است چيزهايى كه در نماز مكروه است

مسأله 1164 - مكروه است در نماز صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند وچشمها را ، هم بگذارد ، يا به طرف راست وچپ بگرداند وبا ريش ودست خود بازى كند وانگشتها را داخل هم نمايد وآب دهان بيندازد وبه خط قرآن يا كتاب يا خط انگشترى نگاه كند ونيز مكروه است ، موقع خواندن حمد وسوره وگفتن ذكر ، براى شنيدن حرف كسى ساكت شود ، بكله هر كارى كه خضوع وخشوع را از بين ببرد مكروه مى باشد

مسأله 1165 - موقعى كه انسان خوابش مى آيد ونيز موقع خوددارى كردن از بول وغائط ، مكروه است نماز بخواند ، وهمچنين پوشيدن جوراب تنگ كه

پا را فشار دهد در نماز مكروه مى باشد وغير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل بيان شده است

مواردى كه مى توان نماز واجب را شكست

مسأله 1166 - شكستن نماز واجب از روى اختيار بنا بر احتياط واجب حرام است ، ولى براى حفظ مال وجلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد

مسأله 1167 - اگر حفظ جان خود انسان يا كسى كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد ، بدون شكستن نماز ممكن نباشد ، بايد نماز را بشكند ولى شكستن نماز براى مالى كه اهميت ندارد مكروه است

مسأله 1168 - اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد وطلبكار طلب خود را از او مطالبه كند ، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد ، بايد در همان حال بپردازد واگر بدون شكستن نماز ، دادن طلب او ممكن نيست ، بايد نماز را بشكند وطلب او را بدهد بعد نماز را بخواند

مسأله 1169 - اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است ، چنانچه وقت تنگ باشد ، بايد نماز را تمام كند واگر وقت وسعت دارد وتطهير مسجد نماز را بهم نمى زند ، بايد در بين نماز تطهير كند ، بعد بقيه نماز را بخواند ، واگر نماز را بهم مى زند ، بايد نماز را بشكند ، ومسجد را تطهير نمايد ، بعد نماز را بخواند

مسأله 1170 - كسى كه بايد نماز را بشكند اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولى نماز او صحيح است

مسأله 1171 - اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود ، يادش بيايد كه اذان يا

اقامه را فراموش كرده ، چنانچه وقت نماز وسعت دارد ، مستحب است براى گفتن آنها نماز را بشكند

شكيات نماز
شكيات نماز

شكيات نماز 23 قسم است : هشت قسم آن شكهايى است كه نماز را باطل مى كند ، وبه شش قسم آن نبايد اعتنايى كرد ، ونه قسم ديگر آن صحيح است

شكهاى باطل

مسأله 1172 - شكهايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است

اول شك در شماره ركعتهاى نماز دو ركعتى مثل نماز صبح ونماز مسافر

ولى شك در شماره ركعتهاى مستحب نماز دو ركعتى ونماز احتياط نماز را باطل نمى كند

دوم شك در شماره ركعتهاى نماز سه ركعتى

سوم آنكه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر

چهارم آنكه در نماز چهار ركعتى پيش از سر بلند كردن از سجده دوم ، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر

پنجم شك بين دو وپنج يا دو وبيشتر از پنج

ششم شك بين سه وشش ويا سه وبيشتر از شش

هفتم شك بين چهار وشش يا چهار وبيشتر از شش

هشتم شك در ركعتهاى نماز كه نداند چند ركعت خوانده است

مسأله 1173 - اگر يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد ، نمى تواند نماز را بهم بزند ، بلكه بايد بقدرى فكر كند كه صورت نماز بهم بخورد ، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود

شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد

مسأله 1174 - شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است : اول - شك در چيزى كه محل بجا آوردن آن گذاشته است ، مثل آنكه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه

دوم - شك بعد از سلام نماز

سوم - شك بعد از گذشتن وقت نماز

چهارم - شك كثير الشك يعنى كسى كه زياد شك مى كند

پنجم - شك امام در شماره ركعتهاى نماز ، در صورتى كه مأموم شماره آنها را بداند وهمچنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ركعتهاى نماز را بداند

ششم - شك در نماز

مستحبى ونماز احتياط

1-شك در چيزى كه محل آن گذشته است

مسأله 1175 - اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه ، مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه ، چنانچه مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده ، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد واگر مشغول كارى كه بايد بعد از آن انجام دهد شده ، به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1176 - اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه ، يا وقتى آخر آيه را مى خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1177 - اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن ، مانند ذكر وآرام بودن بدن را انجام داده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1178 - اگر در حالى كه به سجده مى رود شك كند كه ركوع كرده يا نه يا شك كند كه يا بعد از ركوع ايستاده يا نه بايد به شك خود اعتنا كند وركوع وقيام بعد از آن را بياورد

مسأله 1179 - اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه ، بايد برگردد وبجا آورد

مسأله 1180 - كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند ، اگر موقعى كه حمد يا تسبيحات مى خواند ، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، واگر پيش از آنكه مشغول حمد يا تسبيحات

شود ، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه ، بايد بجا آورد

مسأله 1181 - اگر شك كند كه يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده بايد آن را بجا آورد

مثلا اگر پيش از خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه ، بايد بجا آورد

وچنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را بجا آورده بوده ، چون ركن زياد شده نمازش باطل است

مسأله 1182 - اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده ، بايد آن را بجا آورد ، مثلا اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه بايد حمد را بخواند واگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را بجا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است

مسأله 1183 - اگر شك كند كه ركنى را بجا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است شده ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، مثلا موقعى كه مشغول خواندن تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند واگر يادش بيايد كه آن ركن را بجا نياورده ، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده ، بايد آن را بجا آورد واگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است ، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده

، بايد بجا آورد واگر ركوع يا بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است

مسأله 1184 - اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه ، چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن است شده ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، مثلا موقعى كه مشغول خواندن سوره است ، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه ، بايد به شك خود اعتنا نكند واگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده ، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده ، بايد بجا آورد واگر مشغول ركن بعد شده ، نمازش صحيح است ، بنابر اين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند واگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است

مسأله 1185 - اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه ، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده ، يا به واسطه انجام كارى كه نماز را بهم مى زند ، عمدا وسهوا از حال نمازگزار بيرون رفته ، بايد به شك خود اعتنا نكند واگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد واگر شك كند سلام را درست گفته يا نه در تمام فروض به شك خود اعتنا نكند

2-شك بعد از سلام

مسأله 1186 - اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه ، مثلا شك كند ركوع كرده يا نه ، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت ، به شك خود اعتنا نكند ولى اگر هر دو طرف شك او

باطل باشد مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت ، نمازش باطل است

3- شك بعد از وقت

مسأله 1187 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز ، شك كند كه نماز خوانده يا نه ، يا گمان كند كه نخوانده ، خواندن آن لازم نيست ، ولى اگر پيش از گذشتن وقت ، شك كند كه نماز خوانده يا نه ، يا گمان كند كه نخوانده ، بايد آن نماز را بخواند ، بلكه اگر گمان كند كه خوانده ، بايد آن را بجا آورد

مسأله 1188 - اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه ، به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1189 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر وعصر بداند چهار ركعت نماز خوانده ولى نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر ، بايد چهار ركعت نماز قضاء به نيت نمازى كه بر او واجب است بخواند

مسأله 1190 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب وعشا ، بداند يك نماز خوانده ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى بايد قضاى نماز مغرب وعشاء را بخواند

4 - كثير الشك ( كسى كه زياد شك مى كند )

مسأله 1191 - اگر كسى حالش طورى باشد كه نگذرد سه نماز مگر آنكه ولو در يكى از آنها شك مى كند ، كثير الشك است

وچنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشانى حواس نباشد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1192 - كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزى شك كند ، چنانچه بجا آوردن آن ، نماز را باطل نمى كند ، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است ، واگر بجا آوردن آن

، نماز را باطل مى كند ، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده ، مثلا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر ، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مى كند ، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است

مسأله 1193 - كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند ، چنانچه در چيزهاى ديگر نماز شك كند ، بايد به دستور آن عمل نمايد ، مثلا كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه ، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند ، بايد به دستور آن رفتار نمايد ، يعنى اگر به سجده نرفته ركوع را بجا آورد واگر به سجده رفته اعتنا نكند

مسأله 1194 - كسى كه در نماز مخصوصى مثلا در نماز ظهر زياد شك مى كند اگر در نماز ديگر مثلا در نماز عصر شك كند ، بايد به دستور شك رفتار نمايد

مسأله 1195 - كسى كه وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند ، زياد شك مى كند ، اگر در غير آنجا نماز بخواند وشكى براى او پيش آيد ، بايد به دستور شك عمل نمايد

مسأله 1196 - اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه ، بايد به دستور شك عمل نمايد ، وكثير الشك تا وقتى يقين نكند كه بحال معمولى مردم برگشته بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1197 - كسى كه زياد شك مى كند

اگر شك كند ركنى را بجا آورده يا نه واعتنا نكند بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده ، چنانچه مشغول ركن بعد نشده ، بايد

آن را بجا آورد واگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است ، مثلا اگر شك كند ركوع كرده يا نه واعتنا نكند ، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده ، بايد ركوع كند واگر در سجده يادش بيايد ، نمازش باطل است

مسأله 1198 - كسى كه زياد شك مى كند ، اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه واعتنا نكند وبعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده ، چنانچه از محل بجا آوردن آن نگذشته ، بايد آن را بجا آورد واگر از محل آن گذشته نمازش صحيح است ، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه واعتنا نكند ، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده ، بايد بخواند واگر در ركوع يادش بيايد ، نماز او صحيح است

5-شك امام ومأموم

مسأله 1199 - اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند ، مثلا شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت ، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده وبه امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است ، امام بايد نماز را تمام كند وخواندن نماز احتياط لازم نيست ، ونيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است ومأموم در شماره ركعتهاى نماز شك كند ، بايد به شك خود اعتنا ننمايد

6 - شك در نمازهاى مستحبى

مسأله 1200 - اگر در شماره ركعتهاى نماز مستحبى شك كند ، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند ، بايد بنا را بر كمتر بگذارد مثلا اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت ، بايد بنا را بگذارد كه دو ركعت خوانده است واگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت بهر طرف شك عمل كند ، نمازش صحيح است

مسأله 1201 - كم شدن ركن ، نافله را باطل مى كند ولى زياد شدن ركن ، آن را باطل نمى كند ، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند وموقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده ، بايد آن كار را انجام دهد ، ودوباره آن ركن را بجا آورد مثلا اگر در بين ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده ، بايد برگردد وحمد را بخواند ودوباره به ركوع رود

مسأله 1202 - اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند ، خواه ركن باشد يا غير

ركن ، چنانچه محل آن نگذشته ، بايد بجا آورد واگر محل آن گذشته ، به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1203 - اگر در نماز مستحبى دو ركعتى گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود ، بايد اعتنا كند ونمازش باطل است

واگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود بايد به همان گمان عمل كند ، مثلا اگر گمانش به يك ركعت مى رود احتياطا بايد يك ركعت ديگر بخواند

مسأله 1204 - اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود ، لازم نيست سجده سهو بجا آورد واگر يك سجده يا تشهد را فراموش / صفحة 214 / نمايد ، لازم نيست بعد از نماز قضاى سجده وتشهد را بجا آورد

مسأله 1205 - اگر شك كند كه نماز مستحبى را خوانده يا نه ، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد ، بنا بگذارد كه نخوانده است

وهمچنين است اگر مثل نافله يوميه كه وقت معين داشته باشد وپيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را بجا آورده يا نه ، ولى اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه ، به شك خود اعتنا نكند

شكهاى صحيح

مسأله 1206 - در نه صورت اگر در شماره ركعتهاى نماز چهار ركعتى شك كند ، بايد فورا فكر نمايد پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد ، همان طرف را بگيرد ونماز را تمام كند وگرنه به دستورهايى كه گفته مى شود عمل نمايد ، وآن نه صورت از اين قرار است :

اول - آنكه بعد از سر برداشتن از

سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده ويك ركعت ديگر بخواند ونماز را تمام كند وبعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده به دستورى كه بعدا گفته مى شود بجا آورد

دوم - شك بين دو وچهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده ونماز را تمام كند وبعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند

سوم - شك بين دو وسه وچهار بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد وبعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده وبعد دو ركعت نشسته بجا آورد

چهارم - شك بين چهار وپنج بعد از سر برداشتن از سجده دوم كه بايد بنا بر چهار بگذارد ونماز را تمام كند وبعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد

ولى اگر بعد از سجده اول ، يا پيش از سربرداشتن از سجده دوم ، يكى از اين چهار شك ، براى او پيش آيد نماز باطل است

پنجم - شك بين سه وچهار ، كه در هر جاى نماز باشد ، بايد بنا بر چهار بگذارد ونماز را تمام كند وبعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد

ششم - شك بين چهار وپنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند وتشهد بخواند ونماز را سلام دهد ويك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد

هفتم - شك بين سه وپنج در حال ايستاده ، كه بايد بنشيند وتشهد بخواند ونماز را سلام دهد ودو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد

هشتم - شك بين

سه وچهار وپنج در حال ايستاده ، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند وبعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده وبعد دو ركعت نشسته بجا آورد

نهم - شك بين پنج وشش در حال ايستاده كه بايد بنشيند وتشهد بخواند ونماز را سلام دهد ودو سجده سهو بجا آورد

مسأله 1207 - اگر يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد ، نبايد نماز را بشكند وچنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مثل روگرداندن از قبله ، نماز را از سر گيرد نماز دومش هم باطل است

واگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند ، مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است

مسأله 1208 - اگر يكى از شكهايى كه نماز احتياط براى آنها واجب است در نماز پيش آيد ، چنانچه انسان نماز را تمام كند وبدون خواندن نماز احتياط ، نماز را از سر بگيرد نماز دومش باطل است وبايد نماز احتياط را بخواند

مسأله 1209 - وقتى يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد ، چنانكه گفته شد بايد فورا فكر كند ولى اگر چيزهايى كه به واسطه آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود ، از بين نمى رود ، چنانچه كمى بعد فكر كند اشكال ندارد ، مثلا اگر در سجده شك كند مى تواند تا بعد از سجده فكر كردن را تأخير بيندازد

مسأله 1210 - اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد ، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود ، بايد بدستور شك عمل نمايد

واگر اول

دو طرف در نظر او مساوى باشد وبه طرفى كه وظيفه اوست بنا بگذارد ، بعد گمانش به طرف ديگر برود ، بايد همان طرف را بگيرد ونماز را تمام كند

مسأله 1211 - كسى كه نمى داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساويست چنانچه شك از شكهاى باطله باشد يا اگر از شكوك صحيح است در تمام كردن نماز با گمان مساوى باشد مثل آنكه نداند شك بين سه وچهار است يا گمان به چهار ، بايد به دستور شك عمل كند وچنانچه شك از شكوك صحيح باشد ودر تمام كردن با گمان مساوى نباشد مثل شك بين سه وچهار وگمان به سه ، نماز باطل است

مسأله 1212 - اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشته كه مثلا دو ركعت خوانده يا سه ركعت وبنا را بر سه گذاشته ولى نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده ، يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده ، نماز احتياط واجب نيست

مسأله 1213 - اگر موقعى كه تشهد مى خواند ، شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه ، ودر همان موقع يكى از شكهايى كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مى باشد ، براى او پيش آيد مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت نماز باطل است ، بلى در خصوص شك دو وچهار چنانچه به دستور آن شك عمل كند نمازش صحيح است

مسأله 1214 - اگر پيش از آنكه مشغول تشهد شود ، يا پيش از ايستادن ،

شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه ، ودر همان موقع يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است ، برايش پيش آيد نماز باطل است

مسأله 1215 - اگر موقعى كه ايستاده بين سه وچهار يا بين سه وچهار وپنج شك كند ويادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده ، نمازش باطل است

مسأله 1216 - اگر شك او از بين برود وشك ديگرى برايش پيش آيد ، مثلا اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت ، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت ، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد

مسأله 1217 - اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلا بين دو وچهار شك كرده ، يا بين سه وچهار ، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند

مسأله 1218 - اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكى براى او پيش آمده ولى نداند از شكهاى صحيح بوده يا از شكهاى باطل واگر از شكهاى صحيح بوده كدام قسم آن بوده است ، نماز را بهم بزند ودوباره بخواند

مسأله 1219 - كسى كه نشسته نماز مى خواند ، اگر شكى كند كه بايد براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند ، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد

واگر شكى كند كه بايد براى آن دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند ، بايد دو ركعت نشسته بجا آورد

مسأله 1220 - كسى كه ايستاده نماز مى خواند ، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود ، بايد

مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند وحكم آن در مسأله پيش گفته شد ، نماز احتياط را بجا آورد

مسأله 1221 - كسى كه نشسته نماز مى خواند ، اگر موقع خواندن نماز بتواند بايستد ، بايد به وظيفه كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند

نماز احتياط

مسأله 1222 - كسى كه نماز احتياط بر او واجب است ، بعد از سلام نماز بايد نيت نماز احتياط كند وتكبير بگويد وحمد را بخواند وبه ركوع رود ودو سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است ، بعد از دو سجده تشهد بخواند وسلام دهد واگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو سجده ، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد وبعد از تشهد سلام دهد ، وفورا بجا آوردن آن لازم نيست

مسأله 1223 - نماز احتياط سوره وقنوت ندارد ولازم نيست آن را آهسته بخواند ومستحب است كه بسم الله آن را بلند بگويد

مسأله 1224 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازى كه خوانده درست بوده لازم نيست نماز احتياط را بخواند ، واگر در بين نماز احتياط بفهمد ، لازم نيست آن را تمام كند

مسأله 1225 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاى نمازش كم بوده ، چنانچه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده ، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند واگر كارى كه نماز را باطل مى كند ، انجام داده ، مثلا پشت به قبله كرده ، بايد نماز را دوباره بجا آورد

مسأله 1226 - اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى

نمازش به مقدار نماز احتياط بوده ، مثلا در شك بين سه وچهار ، يك ركعت نماز احتياط بخواند ، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده ، نمازش صحيح است

مسأله 1227 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز احتياط بوده ، مثلا در شك بين دو وچهار ، دو ركعت نماز احتياط بخواند ، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده ، بايد نماز را دوباره بخواند

مسأله 1228 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز بيشتر از نماز احتياط بوده ، مثلا در شك بين سه وچهار يك ركعت نماز احتياط بخواند ، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده ، بايد نماز را دوباره بخواند

مسأله 1229 - اگر بين دو وسه وچهار شك كند وبعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده ، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده ، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند ، وبايد نماز را دوباره بخواند

مسأله 1230 - اگر بين سه وچهار شك كند وموقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مى خواند ، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد رفع يد از نماز احتياط كند وچنانچه داخل در ركوع نشده و چيزى كه عمدا وسهوا نماز را باطل مى كند نياورده كسرى نماز را تمام نمايد ونماز صحيح است واگر داخل در ركوع شده يا چيزى كه عمدا وسهوا مبطل نماز است آورده نماز باطل است وبايد نماز را دوباره بخواند

مسأله 1231 - اگر بين دو وسه وچهار شك كند وموقعى كه دو ركعت

نماز احتياط ايستاده را مى خواند ، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده ، بايد نماز را دوباره بخواند وغير از آن چيزى لازم نيست

مسأله 1232 - اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده ، چنانچه داخل در ركوع نشده نماز اصلى را تمام نمايد وصحيح است والا باطل است وبايد دوباره بجا آورد

مسأله 1233 - اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه ، چنانچه وقت نماز گذشته يا داخل در عمل مترتب شرعى شده باشد مثل اينكه شروع به نماز عصر كرده ونماز احتياط متعلق به ظهر بوده به شك خود اعتنا نكند واگر وقت دارد ، نماز احتياط را بجا آورد ولازم نيست نماز را هم دوباره بخواند

مسأله 1234 - اگر در نماز احتياط ، ركنى را زياد كند ، يا مثلا بجاى يك ركعت دو ركعت بخواند ، نماز احتياط باطل مى شود ، وبايد دوباره نماز احتياط را بخواند

مسأله 1235 - موقعى كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكى از كارهاى آن شك كند ، چنانچه محل آن نگذشته ، بايد بجا آورد واگر محلش گذشته ، بايد به شك خود اعتنا نكند ، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه ، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند ، واگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1236 - اگر در شماره ركعتهاى نماز احتياط شك كند ، چنانچه طرف بيشتر شك ، نماز را باطل مى كند ، بايد بنا را بر

كمتر بگذارد واگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند ، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد ، مثلا موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است ، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت ، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند ، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده واگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت ، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند ، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است

مسأله 1237 - اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست سهوا كم يا زياد شود ، سجده سهو ندارد

مسأله 1238 - اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرايط آن را بجا آورده يا نه ، به شك خود اعتنا نكند

مسأله 1239 - اگر در نماز احتياط ، تشهد يا يك سجده را فراموش كند بايد بعد از سلام نماز ، آن را قضا نمايد

مسأله 1240 - اگر نماز احتياط وقضاى يك سجده يا قضاى يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود مختار است در مقدم داشتن هر كدام آنها

مسأله 1241 - حكم گمان در ركعات نماز مثل حكم يقين است ، مثلا اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده ، نبايد نماز احتياط بخواند و حكم گمان در افعال حكم شك است مثلا اگر گمان دارد ركوع كرده چنانچه داخل سجود نشده بايد بجا آورد واگر داخل شده نبايد آن را بجا آورد واگر گمان دارد حمد را نخوانده ، چنانچه به ركوع نرفته ،

بايد بخواند ، واگر به ركوع رفته نمازش صحيح است

مسأله 1242 - حكم شك وسهو وگمان در نمازهاى واجب يوميه ونمازهاى واجب ديگر فرق ندارد ، مثلا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت ، چون شك او در نماز دو ركعتى است نمازش باطل مى شود

سجده سهو
سجده سهو

مسأله 1243 - براى سه چيز بعد از سلام نماز ، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعدا گفته مى شود بجا آورد : اول - آنكه در بين نماز ، سهوا حرف بزند

دوم - آنكه تشهد را فراموش كند

سوم - آنكه در نماز چهار ركعتى بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت ، واگر در جايى كه بايد بايستد مثلا موقع خواندن حمد وسوره اشتباها بنشيند يا در جايى كه بايد بنشيند مثلا موقع خواندن تشهد اشتباها بايستد يا جايى كه نبايد سلام نماز بدهد سلام دهد - يا يك سجده فراموش كند ، لازم نيست دو سجده سهو بجا آورد

ولى بهتر است ، بلكه براى هر چيزى كه در نماز اشتباها كم يا زياد كند ، بهتر آن است كه دو سجده سهو بنمايد ، واحكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مى شود

مسأله 1224 - اگر انسان اشتباها يا بخيال اينكه نمازش تمام شده حرف بزند ، بايد دو سجده سهو بجا آورد

مسأله 1245 - براى حرفى كه از آه كشيدن وسرفه پيدا مى شود ، سجده سهو واجب نيست ، ولى اگر مثلا سهوا آخ يا آه بگويد ، بايد سجده سهو نمايد

مسأله 1246 - اگر چيزى را كه

غلط خوانده دوباره بطور صحيح بخواند ، براى دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست

مسأله 1247 - اگر در نماز سهوا مدتى حرف بزند وتمام آنها يك مرتبه حساب شود ، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافى است

مسأله 1248 - اگر سهوا تسبيحات اربعه را نگويد يا بيشتر يا كمتر از سه مرتبه بگويد ، بهتر آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو بجا آورد ، ولى لازم نيست

مسأله 1249 - اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد سهوا بگويد : السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين يا بگويد : السلام عليكم ورحمة الله وبركاته ، لازم نيست دو سجده سهو بنمايد ، وهمچنين اگر اشتباها مقدارى از اين دو سلام را بگويد ، يا بگويد السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته ، لازم نيست دو سجده سهو بجا آورد

مسأله 1250 - اگر در جايى كه نبايد سلام دهد اشتباها هر سه سلام را بگويد دو سجده سهو كافيست

مسأله 1251 - اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند وپيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد ، بايد برگردد وبجا آورد وبعد از نماز بهتر است براى ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد

مسأله 1252 - اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده ، بايد بعد از سلام نماز تشهد را قضا نمايد وواجب است بعد از آن دو سجده سهو بجا آورد براى تشهد فراموش شده

مسأله 1253 - اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمدا بجا نياورد ، معصيت كرده وبايد هر چه زودتر آن را

انجام دهد وچنانچه سهوا بجا نياورد ، هر وقت يادش آمد بايد فورا انجام دهد ولازم نيست نماز را دوباره بخواند

مسأله 1254 - اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه ، لازم نيست بجا آورد

مسأله 1255 - كسى كه شك دارد مثلا دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا ، اگر دو سجده بنمايد كافيست

مسأله 1256 - اگر بداند يكى از دو سجده سهو را بجا نياورده ، بايد دو سجده سهو بجا آورد واگر بداند سهوا سه سجده كرده ، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده سهو بنمايد

دستور سجده سهو

مسأله 1257 - دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز فورا نيت سجده سهو كند وپيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد : بسم الله وبالله وصلى الله على محمد وآله ويا بگويد بسم الله وبالله اللهم صل على محمد وآل محمد ويك دفعه هم وآله عوض وآل محمد بگويد ويا بگويد بسم الله وبالله السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته وبنابر احتياط كلمه السلام را دو نحو بگويد بدون واو وبا واو ، بعد بايد بنشيند ودوباره به سجده رود ويكى از ذكرهايى را كه گفته شد بگويد وبنشيند وبنا بر احتياط بعد از خواندن تشهد متعارف در نماز سلام دهد

قضاى سجده وتشهد فراموش شده

مسأله 1258 - سجده وتشهدى را كه انسان فراموش كرده وبعد از نماز ، قضاى آن را بجا مى آورد ، بايد تمام شرائط نماز مانند : پاك بودن بدن ولباس ورو به قبله بودن وشرطهاى ديگر را داشته باشد

مسأله 1259 - اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند ، مثلا يك سجده از ركعت اول ويك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد ، بايد بعد از نماز ، قضاى هر دو را بجا آورد ولازم است معين كند كه قضاى كدام يك از آنها است

مسأله 1260 - اگر يك سجده وتشهد را فراموش كند ، واجب نيست كه هر كدام را اول فراموش كرده ، اول قضاء نمايد

مسأله 1261 - اگر به خيال اينكه اول سجده را فراموش كرده ، اول قضاى آن را بجا آورد وبعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده ، واجب

نيست كه دوباره سجده را قضا نمايد ، ونيز اگر به خيال اينكه اول تشهد را فراموش كرده ، اول قضاى آن را بجا آورد ، وبعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده واجب نيست دوباره تشهد را بخواند

مسأله 1262 - اگر بين سلام ونماز وقضاى سجده يا تشهد كارى كند كه اگر عمدا يا سهوا در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مى شود ، مثلا پشت به قبله نمايد ، اشكال ندارد واعاده نماز لازم نيست

مسأله 1263 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر فراموش كرده ، چنانچه كارى كه عمدى وسهوى آن نماز را باطل مى كند مثل روگرداندن از قبله انجام نداده بايد سجده را به قصد اداء وبعد از آن تشهد وسلام را بجا آورد ، ونيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر را فراموش كرده ، بايد به قصد اداء تشهد را بخواند وبعد از آن ، سلام دهد

مسأله 1264 - اگر بين سلام نماز وقضاى تشهد كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود ، مثل آنكه سهوا حرف بزند بايد تشهد را قضاء نمايد ودو

سجده سهو بنمايد

مسأله 1265 - اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را ، بايد هر دو را قضا نمايد ، وهر كدام را اول بجا اول آورد اشكال ندارد

مسأله 1266 - اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه ، واجب نيست قضاء نمايد

مسأله 1267 - اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده وشك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد بجا

آورده يا نه ، احتياط واجب آن است كه آن را قضاء نمايد

مسأله 1268 - كسى كه بايد سجده يا تشهد را قضاء نمايد ، اگر براى كار ديگرى هم سجده سهو بر او واجب شود ، لازم نيست بعد از نماز ، سجده يا تشهد را قضاء نمايد ، بعد سجده سهو را بجا آورد بلكه مى تواند اول سجده سهو را بجا آورد

مسأله 1269 - اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاى سجده يا تشهد فراموش شده را بجا آورده يا نه ، چنانچه وقت نماز نگذشته ، بايد سجده يا تشهد را قضاء نمايد ، واگر وقت نماز گذشته ، قضاى آن مستحب است

كم ويا زياد كردن اجزاء وشرائط نماز

مسأله 1270 - هرگاه چيزى از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند ، اگر چه يك حرف آن باشد ، نماز باطل است

مسأله 1271 - اگر به واسطه ندانستن مسأله از روى تقصير چيزى از واجبات نماز را كم يا زياد كند نماز باطل است ، ولى چنانچه به واسطه ندانستن مسأله حمد وسوره نماز صبح ومغرب وعشاء را آهسته بخواند ، يا حمد وسوره نماز ظهر وعصر را بلند بخواند ، يا در مسافرت نماز ظهر وعصر وعشاء را به واسطه جهل بوجوب قصر بر مسافر چهار ركعتى بخواند ، نمازش صحيح است

مسأله 1272 - اگر در بين نماز بفهمد وضوء يا غسلش باطل بوده ، يا بدون وضوء يا غسل مشغول نماز شده ، بايد نماز را بهم بزند ودوباره با وضوء يا غسل بخواند واگر بعد از نماز بفهمد ، بايد دوباره نماز را با وضوء يا غسل بج?آورد واگر وقت گذشته

قضاء نمايد

مسأله 1273 - اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده ، نمازش باطل است

واگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد ، بايد برگردد ودو سجده را بجا آورد وبرخيزد وحمد وسوره يا تسبيحات را بخواند ونماز را تمام كند

مسأله 1274 - اگر پيش از گفتن السلام علينا والسلام عليكم يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را بجا نياورده ، بايد دو سجده را بجا آورده ودوباره تشهد بخواند ونماز را سلام دهد

مسأله 1275 - اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر ، از آخر نماز نخوانده ، بايد مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد

مسأله 1276 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر ، از آخر نماز را نخوانده ، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند ، مثلا پشت به قبله كرده ، نمازش باطل است ، واگر كارى كه عمدى وسهوى آن ، نماز را باطل مى كند انجام نداده ، بايد فورا مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد

مسأله 1277 - هرگاه بعد از سلام نماز عملى انجام داد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند ، مثلا پشت به قبله نمايد وبعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را بجا نياورده ، نمازش باطل است واگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند ، يادش بيايد بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده بجا آورد ودوباره

تشهد را بخواند ونماز را سلام دهد ولازم نيست دو سجده سهو براى سلامى كه اول گفته است بنمايد

مسأله 1278 - اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده ، يا پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله بجا آورده بايد دوباره بخواند واگر وقت گذشته قضاء نمايد

نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر وعصر وعشا را با هشت شرط ، شكسته بجا آورد يعنى دو ركعت بخواند

شرط اول - آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد وفرسخ شرعى تقريبا پنج كيلومتر ونيم است

مسأله 1279 - كسى كه رفتن وبرگشتن او هشت فرسخ است ، اگر بخواهد قبل از ماندن ده روز برگردد ، چنانچه رفتن وبرگشتن او هر كدام كمتر از چهار فرسخ نباشد ، بايد نماز را شكسته بخواند

بنابر اين اگر رفتن سه فرسخ وبرگشتن پنج فرسخ باشد ، بايد نماز را تمام يعنى چهار ركعتى بخواند

مسأله 1280 - اگر رفتن وبرگشتن هشت فرسخ باشد اگر چه روزى كه مى رود ، همان روز يا شب آن برنگردد ، مثلا امروز برود وفردا برگردد بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1281 - اگر سفر مختصرى از هشت فرسخ كمتر باشد ، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه نبايد نماز را شكسته بخواند وچنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه ، بايد نمازش را تمام بخواند ولازم نيست تحقيق كند

مسأله 1282 - اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است ، بايد نماز را شكسته بخواند وروزه نگيرد وقضاى آن را بجا آورد

مسأله 1283 - كسى كه يقين

دارد سفر او هشت فرسخ است ، اگر نماز را شكسته بخواند وبعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده بايد آن را چهار ركعتى بجا آورد ، اگر وقت گذشته ، قضاء نمايد

مسأله 1284 - كسى كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست ، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه ، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده ، اگر چه كمى از راه باقى باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند واگر تمام خوانده دوباره شكسته بجا آورد

مسأله 1285 - اگر در بين دو محلى كه فاصله آنها كمتر از چهار فرسخ است ، چند مرتبه رفت وآمد كند ، اگر چه روى همرفته هشت فرسخ شود ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1286 - اگر محلى دو راه داشته باشد ، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد ، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است به آنجا برود ، بايد نماز را شكسته بخواند واگر از راهى كه هشت فرسخ نيست برود ، بايد تمام بخواند

مسأله 1287 - اگر شهر ديوار دارد ، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند واگر ديوار ندارد بايد از خانه هاى آن شهر حساب نمايد

شرط دوم - آنكه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد ، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند وبعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود ، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته ، بايد

نماز را تمام بخواند ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود ، يا چهار فرسخ برود وقبل از ماندن ده روز به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند ، برگردد بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1288 - كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است ، مثلا براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند ونمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند ، بايد نماز را تمام بخواند ولى در برگشتن ، چنانچه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند ، هشت فرسخ يا بيشتر باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند ونيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود وبرگردد ، چنانچه رفتن وبرگشتن هشت فرسخ شود ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1289 - مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود ، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود ومثلا قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند ، سفر هشت فرسخى برود ، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مى كند ، بايد نماز را شكسته بخواند واگر اطمينان ندارد ، بايد تمام بخواند

مسأله 1290 - كسى كه قصد هشت فرسخ دارد ، اگر چه در هر روز مقدار كمى راه برود ، وقتى به جايى برسد كه اهل آن شهر را نبيند واذان آن را نشنود ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1291 - كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است ، مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند ، چنانچه

بداند سفر او هشت فرسخ است ، بايد نماز را شكسته بخواند واگر نداند بنا بر احتياط واجب بايد از او بپرسد كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد ، نماز را شكسته بجا آورد

مسأله 1292 - كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است ، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا ميشود ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1293 - كسى كه در سفر به اختيار ديگريست ، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند ، ولى اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مى دهد مانعى براى سفر او پيش آيد ، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا نباشد ، بايد نماز را شكسته بخواند

شرط سوم - آنكه در بين راه از قصد خود بر نگردد ، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد ، يا مردد شود ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1294 - اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود ، چنانچه تصميم داشته باشد كه همانجا بماند يا بعد از ده روز برگردد ، يا در برگشتن وماندن مردد باشد ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1295 - اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه قبل از ماندن ده روز از آنجا برگردد ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1296 - اگر براى رفتن به محلى حركت كند وبعد از رفتن مقدارى

از راه بخواهد جاى ديگرى برود ، چنانچه از محل اولى كه حركت كرده تا جايى كه مى خواهد برود ، هشت فرسخ باشد ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1297 - اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد ، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه ، ودر موقعى كه مردد است راه نرود وبعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند

مسأله 1298 - اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد ، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه ودر موقعى كه مردد است مقدارى راه برود وبعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود ، يا چهار فرسخ برود وقبل از ماندن ده روز برگردد ، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1299 - اگر پيش از آنكه به هشت فرسخ برسد ، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه ، ودر موقعى كه مردد است مقدارى راه برود وبعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود ، چنانچه آن مقدار كه قبل از مردد شدن سير كرده چهار فرسخ باشد و بنا داشته باشد كه قبل از ماندن ده روز برگردد بايد شكسته بخواند وهمچنين اگر راهى كه پيش از مردد شدن وراهى كه بعد از آن مى رود روى هم هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ ، بشرط آنكه بنا داشته باشد قبل از ماندن ده روز برگردد بايد شكسته بخواند والا بايد تمام بخواند

شرط چهارم - آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد يا ده روز يا

بيشتر در جايى بماند پس كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در جايى بماند بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1300 - كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا نه ، يا ده روز در جايى مى ماند يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1301 - كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد يا ده روز در جايى بماند ، ونيز كسى كه مردد است كه از وطنش بگذرد ، يا ده روز در جايى بماند ، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود ، باز هم بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد ، يا چهار فرسخ باشد وبخواهد برود قبل از ماندن ده روز برگردد ، بايد نماز را شكسته بخواند

شرط پنجم - آنكه براى كار حرام سفر نكند واگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند ، بايد نماز را تمام بخواند ، وهمچنين است اگر خود سفر حرام باشد ، مثل آنكه براى او ضرر داشته باشد ، به نحوى كه ارتكاب آن حرام باشد يا زن بدون اجازه شوهر در صورتى كه ناشزه بر او صدق كند وفرزند با نهى پدر ومادر به شرطى كه موجب عقوقشان بشود سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد ، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد ، بايد نماز را شكسته بخوانند

مسأله 1302 - سفرى كه اسباب اذيت پدر ومادر باشد حرام است وانسان بايد در آن سفر نماز

را تمام بخواند وروزه هم بگيرد

مسأله 1303 - كسى كه سفر او حرام نيست وبراى كار حرام سفر نمى كند ، اگر چه در سفر معصيتى انجام دهد ، مثلا غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1304 - اگر براى آنكه كار واجبى را ترك كند ، مسافرت نمايد چه غرض ديگرى در سفر داشته باشد يا نه نمازش شكسته است ، پس كسى كه بدهكار است ، اگر بتواند بدهى خود را بدهد وطلبكار هم مطالبه كند ، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد وبراى فرار از دادن قرض مسافرت نمايد ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1305 - اگر سفر او سفر حرام نباشد ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه سوار است غصبى باشد ، يا در زمين غصبى مسافرت كند ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1306 - كسى با ظالم مسافرت مى كند اگر ناچار نباشد ومسافرت او كمك به ظالم باشد يا آنكه از اعوان او محسوب شود يا موجب زيادى شوكت او / صفحة 232 / شود بايد نماز را تمام بخواند واگر ناچار باشد يا مثلا براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند ، نمازش شكسته است

مسأله 1307 - اگر به قصد تفريح وگردش مسافرت كند ، حرام نيست وبايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1308 - اگر براى لهو خوش گذرانى به شكار رود ، نمازش تمام است ، وچنانچه براى تهيه معاش به شكار رود ، نمازش شكسته است ، واگر براى كسب وزياد كردن مال برود ، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته وهم تمام

بخواند ولى نبايد روزه بگيرد

مسأله 1309 - كسى كه براى معصيت سفر كرده ، موقعى كه از سفر برمى گردد اگر توبه كرده وبرگشتن جزء از سفر او حساب نشود عرفا بايد نماز را شكسته بخواند

واگر توبه نكرده ورجوع جزء از سفر او محسوب شود بايد احتياط كند هم شكسته وهم تمام بخواند

مسأله 1310 - كسى كه سفر او سفر معصيت است ، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد ، چنانچه باقيمانده را هشت فرسخ باشد ، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود وقبل از ماندن ده روز برگردد ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1311 - كسى كه براى معصيت سفر نكرده ، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براى معصيت برود ، بايد نماز را تمام بخواند ولى نمازهايى را كه شكسته خوانده صحيح است

شرط ششم - آنكه از صحرانشينهايى نباشد كه در بيابانها گردش مى كنند وهر جا آب وخوراك براى خود وحشمشان پيدا كنند مى مانند وبعد از چندى بجاى ديگر مى روند ، وصحرانشينها در اين مسافرتها بايد نماز را تمام بخوانند

مسأله 1312 - اگر يكى از صحرانشينها براى پيدا كردن منزل وچراگاه حيواناتشان سفر كند ، چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد ، اگر بنه ودستگاهش همراهش باشد تمام بخواند ، والا شكسته بخواند

مسأله 1313 - اگر صحرانشين براى زيارت يا حج يا تجارت ومانند اينها مسافرت كند ، بايد نماز را شكسته بخواند

شرط هفتم - آنكه شغل او مسافرت نباشد ، بنابر اين هواپيمابر وراننده و چوبدار وكشتيبان ومانند اينها ، اگر چه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند ،

بايد نماز را تمام بخوانند

مسأله 1314 - كسى كه شغلش مسافرت است اگر براى كار ديگرى مثلا براى زيارت يا حج مسافرت كند ، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر مثلا شوفر اتومبيل خود را براى زيارت كرايه بدهد ودر ضمن خودش هم زيارت كند ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1315 - حمله دار يعنى كسى كه براى رساندن حاجيها به مكه مسافرت مى كند ، چنانچه شغلش مسافرت باشد ، بايد نماز را در آن سفر تمام بخواند واگر شغلش مسافرت نباشد ، مثلا در يك سال حمله دارى مى كند احتياط به جمع بين شكسته وتمام نبايد ترك شود

مسأله 1316 - كسى كه شغل او حمله داريست وحاجيها را از راه دور به مكه مى برد ، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1317 - كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است ، مثل شوفرى كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد ، بايد در سفر نماز را تمام بخواند

مسأله 1318 - راننده ودوره گردى كه در دو - سه فرسخى شهر رفت وآمد مى كنند ، چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخى برود ، بايد نماز را شكسته بخوانند

مسأله 1319 - كسى كه شغلش مسافرت است اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند ، چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد ، چه بدون قصد بماند ، بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود ، نماز را شكسته بخواند

مسأله 1320 - كسى كه شغلش مسافرت است ، اگر

در غير وطن خود ده روز بماند در سفر اولى كه بعد از ده روز ميرود ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1321 - كسى كه شغلش مسافرت است ، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاى ديگر ده روز مانده يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1322 - كسى كه در شهرها سياحت مى كند وبراى خود وطنى اختيار نكرده بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1323 - كسى كه شغلش مسافرت نيست ، اگر مثلا در شهرى يا در دهى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرتهاى پى در پى مى كند ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1324 - كسى كه از وطنش صرف نظر كرده ومى خواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند ، اگر شغلش مسافرت نباشد ، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند

شرط هشتم - آنكه به حد ترخص برسد يعنى از وطنش يا جايى كه قصد كرده ده روز در آنجا بماند ، به قدرى دور شود كه اهل شهر را نبيند وصداى اذان آن را نشنود

ولى بايد در هوا غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن اهل وشنيدن اذان جلوگيرى كند ولازم نيست بقدرى دور شود كه مناره ها وگنبدها را نبيند ، يا ديوارها هيچ پيدا نباشد ، بلكه همينقدر كه اهالى كاملا معلوم نباشند ، كافى است

مسأله 1325 - كسى كه به سفر مى رود اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود ولى اهل شهر را ببيند يا اهل را نبيند وصداى اذان را بشنود ، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند ، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته

وهم تمام بخواند

مسأله 1326 - مسافرى كه به وطنش برمى گردد ، وقتى اهل وطن خود را ببيند وصداى اذان آن را بشنود ، بايد نماز را تمام بخواند

ومسافرى كه مى خواهد ده روز در جايى بماند تا وقتى وارد آن محل نشده بايد نماز را شكسته بخواند ولو در جايى باشد كه اهل آنجا را ببيند وصداى اذانش را بشنود

مسأله 1327 - هرگاه شهر در بلندى باشد كه از دور اهالى ديده شوند ، يا بقدرى گود باشد كه اگر انسان كمى دور شود اهل آن را نبيند ، كسى كه از آن شهر مسافرت مى كند ، وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود ، اهلش از آنجا ديده نمى شدند ، بايد نماز خود را شكسته بخواند ونيز اگر پستى وبلندى خانه ها بيشتر از معمول باشد ، بايد ملاحظه معمول را بنمايد

مسأله 1328 - اگر از محلى مسافرت كند كه اهل ندارد وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل اهل داشت از آنجا ديده نمى شد ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1329 - اگر بقدرى دور شود كه نداند صدايى را كه مى شنود صداى اذان است يا صداى ديگر ، بايد نماز را شكسته بخواند ولى اگر بفهمد اذان مى گويند وكلمات آن را تشخيص ندهد ، بايد تمام بخواند

مسأله 1330 - اگر بقدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولى اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مى گويند بشنود ، نماز را شكسته بخواند

مسأله 1331 - اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاى

بلند مى گويند نشنود ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1332 - اگر چشم يا گوش او يا صداى اذان غير معمولى باشد ، در جايى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ، اهالى را نبيند وگوش متوسط ، صداى اذان معمولى را نشنود

مسأله 1333 - اگر موقعى كه سفر مى رود شك كند كه به حد ترخص يعنى جايى كه اذان را نشنود واهل را نبيند ، رسيده يا نه ، بايد نماز را تمام بخواند

ودر موقع برگشتن ، اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه ، بايد شكسته بخواند

مسأله 1334 - مسافرى كه درسفر از وطن خود عبور مى كند ، وقتى به جايى برسد كه اهل وطن خود را ببيند وصداى اذان آن را بشنود ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1335 - مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده ، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود ، يا چهار فرسخ برود وقبل از ماندن ده روز برگردد ، وقتى به جايى برسد كه اهل وطن را نبيند وصداى اذان آن را نشنود ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1336 - جايى را كه انسان براى اقامت وزندگى خود اختيار كرده وطن اوست ، چه در آنجا به دنيا آمده ووطن پدر ومادرش باشد ، يا خودش آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد

مسأله 1337 - اگر قصد دارد در جايى كه وطن اصليش نيست مدتى بماند و بعد به جاى ديگر رود

، آنجا وطن او حساب نمى شود

مسأله 1338 - جايى را كه انسان محل زندگى خود قرار داده ومثل كسى كه آنجا وطن اوست در آنجا زندگى مى كند مانند اكثر طلابى كه در حوزه هاى علميه ساكن مى باشند كه اگر مسافرتى براى او پيش آيد ، دوباره به همانجا برمى گردد ، اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند ، وطن او حساب مى شود يعنى در حكم وطن است

مسأله 1339 - كسى كه در دو محل زندگى مى كند ، مثلا شش ماه در شهرى وشش ماه در شهر ديگر مى ماند ، هر دو وطن اوست ، ونيز كسى كه بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد ، همه آنها وطن او حساب مى شود

مسأله 1340 - كسى كه در جايى ملك دارد ، ولو موقعى كه آن ملك را دارد شش ماه با قصد توطن در آنجا بماند حكم كسى است كه ملك ندارد تا وقتى كه از آن محل اعراض ننموده ، هر وقت در مسافرت به آنجا برسد بايد نماز را تمام بخواند واگر از آن محل اعراض نموده باشد بايد شكسته بخواند

مسأله 1341 - اگر به جايى برسد كه وطن او بوده واز آنجا صرف نظر كرده ، نبايد نماز را تمام بخواند ، اگر چه وطن ديگرى هم براى خود اختيار نكرده باشد

مسأله 1342 - مسافرى كه قصد دارد ، ده روز پشت سر هم در جايى بماند ، يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در جايى مى ماند ، در آن محل بايد نماز را تمام

بخواند

مسأله 1343 - مسافرى كه مى خواهد ده روز در جايى بماند ، لازم نيست قصد ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد وهمين كه قصد كند از اول آفتاب روز اول تا غروب روز دهم بماند ، بايد نماز را تمام بخواند ، وهمچنين اگر مثلا قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1344 - مسافرى كه مى خواهد ده روز در جايى بماند ، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند پس اگر بخواهد مثلا ده روز در نجف وكوفه يا در تهران وشميران بماند ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1345 - مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند ، اگر از اول قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود ، چنانچه جايى كه مى خواهد برود بقدرى دور باشد كه از آنجا صداى اذان آن محل را نشنود وديوار آن را نبيند ، اگر چه بخواهد همان روزى كه مى رود برگردد ، بايد در تمام ده روز نماز را شكسته بخواند واگر به اين مقدار دور نباشد بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1346 - مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در جايى بماند مثلا قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد ، يا منزل خوبى پيدا كند ، ده روز بماند ، بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1347 - كسى كه تصميم دارد ، ده روز در جايى بماند ، اگر چه احتمال غير عقلايى بدهد كه براى ماندن او

مانعى برسد ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1348 - اگر مسافر بداند كه مثلا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده وقصد كند كه تا آخر ماه در جايى بماند ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1349 - اگر مسافر قصد كند ده روز در جايى بماند چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود ، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگر برود ، بايد نماز را شكسته بخواند ، واگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود ، يا مردد شود ، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1350 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، اگر روزه بگيرد وبعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود ، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد ، روزه اش صحيح است وتا وقتى در آنجا هست بايد نمازهاى خود را تمام بخواند

واگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد ، روزه آن روزش صحيح است ، اما نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند وروزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد

مسأله 1351 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، اگر از ماندن منصرف شود وشك كند پيش از آنكه از قصد ماندن برگردد ، يك نماز چهار ركعتى خوانده يا نه ، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند

مسأله 1352 - اگر مسافر به نيت اينكه نماز را شكسته بخواند ، مشغول نماز شود ودر بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند ، بايد نماز را چهار

ركعتى تمام نمايد

مسأله 1353 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود برگردد ، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده ، بايد نماز را دو ركعتى تمام نمايد وبقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند

واگر مشغول ركعت سوم شده وبه ركوع نرفته نمازش صحيح است وبايد بنشيند ونماز را دو ركعتى سلام دهد ، وتا وقتى در آنجا است ، بايد نماز را شكسته بخواند واگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است وتا در آنجا هست نمازهايش را بايد شكسته بجا آورد

مسأله 1354 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند ، تا وقتى مسافرت نكرده ، بايد نمازش را تمام بخواند ولازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند

مسأله 1355 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، بايد روزه واجب را بگيرد ومى تواند روزه مستحبى را هم بجا آورد ونماز جمعه ونافله ظهر وعصر وعشا را هم بخواند

مسأله 1356 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى يا بعد از ماندن ده روز اگر چه نماز نخوانده باشد بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود وبرگردد ودوباره در جاى اول خود ده روز بماند يا كمتر ولى آنجا را مبدأ مسافرت خواهد قرار داد از وقتى كه مى رود تا برمى گردد وبعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند

ولى اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند وبرگشتن به محل اقامت

فقط از آن جهت است كه واقع در مسير مسافرت است در موقع رفتن به آنجايى كه كمتر از چهار فرسخ است ودر مدتى كه آنجا مى ماند ، تمام مى خواند ودر موقع برگشتن وبعد از آنكه برگشت بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1357 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند ، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود وده روز در آنجا بماند ، بايد در رفتن ودر جايى كه قصد ماندن ده روز دارد ، نمازهاى خود را تمام بخواند ولى اگر جايى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد ونخواهد ده روز در آنجا بماند ، بايد موقع رفتن ومدتى كه در آنجا مى ماند نمازهاى خود را شكسته بخواند

مسأله 1358 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود ، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه ، يا به كلى از برگشتن به آنجا غافل باشد ، يا بخواهد برگردد ولى مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه ، يا آنكه از ده روز ماندن در آنجا ومسافرت از آنجا غافل باشد ، بايد از وقتى كه مى رود تا برمى گردد وبعد از برگشتن ، نمازهاى خود را تمام بخواند

مسأله 1359 - اگر به خيال اينكه رفقايش مى خواهند ده روز در جايى بمانند ، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند وقصدش هم مقيد

به قصد رفقا نباشد وبعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آنها قصد نكرده اند ، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود تا مدتى كه در آنجا هست ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1360 - اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سى روز در جايى بماند ودر تمام سى روز در رفتن وماندن مردد باشد ، بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار كمى در آنجا بماند ، بايد نماز را تمام بخواند واگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقيه راه مردد شود ، از وقتى كه مردد مى شود ، بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1361 - مسافرى كه مى خواهد نه روز يا كمتر در جايى بماند ، اگر بعد از آنكه نه روز يا كمتر در آنجا ماند ، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند وهمينطور تا سى روز ، روز سى ويكم بايد نماز را تمام بخواند

مسأله 1362 - مسافرى كه سى روز مردد بوده ، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز را در يكجا بماند ، پس اگر مقدارى از آن را در جايى ومقدارى را در جاى ديگرى بماند ، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند

مسائل متفرقه نماز

مسأله 1363 - مسافر مى تواند در مكه ومدينه ومسجد كوفه نمازش را تمام بخواند

ونيز مسافر مى تواند در حائر حضرت سيد الشهداء عليه السلام نماز را تمام بخواند

ومراد از حائر تمام حرم شريف است

مسأله 1364 - كسى كه مى داند مسافر است وبايد نماز را شكسته بخواند ، اگر در غير

چهار مكانى كه در مسأله پيش گفته شد عمدا تمام بخواند ، نمازش باطل است وهمچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است وتمام بخواند ودر وقت متذرك شود ولى اگر خارج وقت يادش بيايد قضاء لازم نيست

مسأله 1365 - كسى كه مى داند مسافر است وبايد نماز را شكسته بخواند ، اگر فراموش كند وتمام بخواند نمازش باطل است

مسأله 1366 - مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند ، اگر تمام بخواند نمازش صحيح است

مسأله 1367 - مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضى از خصوصيات آن را نداند ، مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند چنانچه تمام بخواند نمازش باطل است

مسأله 1368 - مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند ، اگر به گمان اينكه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند ، وقتى بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده ، نمازى را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند واگر وقت گذشته قضاء نمايد

مسأله 1369 - اگر فراموش كند كه مسافر است ونماز را تمام بخواند ، چنانچه در وقت يادش بيايد ، بايد شكسته بجا آورد واگر بعد از وقت يادش بيايد ، قضاى آن نماز بر او واجب نيست

مسأله 1370 - كسى كه بايد نماز را تمام بخواند ، اگر شكسته بجا آورد در هر صورت نمازش باطل است مگر آنكه قصد اقامه ده روز نموده ونمى دانسته است كه مقيم بايد تمام بخواند در اين صورت نمازش صحيح است

مسأله 1371 - اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود ودر بين نماز يادش بيايد كه

مسافر است ، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است ، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته بايد نماز را دو ركعتى تمام كند واگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است ، ودر صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد ، بايد نماز را از سر شكسته بخواند

مسأله 1372 - اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند ، مثلا نداند كه اگر چهار فرسخ برود وهمان روز يا شب آن برگردد بايد شكسته بخواند چنانچه به نيت نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود وپيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتى تمام كند واگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است ودر صورتى كه به مقدار يك ركعت از وقت هم نمانده باشد بايد نماز را از سر شكسته بخواند

مسأله 1373 - مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود ودر بين نماز مسأله را بفهمد ، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند

مسأله 1374 - مسافرى كه نماز نخوانده ، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند ، بايد نماز را تمام بخواند وكسى كه مسافر نيست ، اگر در اول وقت نماز نخواند ومسافرت كند ، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند

مسأله 1375 - اگر از مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر ، يا عشاء قضا شود ، بايد آن را دو ركعتى قضاء نمايد اگر

چه در غير سفر بخواهد قضاى آن را بجا آورد ، واگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضاء شود ، بايد چهار ركعتى قضاء نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضاء نمايد

مسأله 1376 - مستحب است مسافر بعد از هر نماز سى مرتبه بگويد : سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر ودر تعقيب نماز ظهر وعصر وعشاء بيشتر سفارش شده است بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد

نماز قضاء

مسأله 1377 - كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاى آن را بجا آورد ، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده وهمچنين اگر به واسطه مستى نماز نخوانده باشد در صورتى كه مستى در تمام وقت نباشد ويا به اختيار خود مست شده باشد اما اگر در تمام وقت بوده بغير اختيار ، قضاء لازم نيست وهمچنين نمازهاى يوميه اى را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضاء ندارد

ونيز قضاء لازم نيست اگر به واسطه بيهوشى در تمام وقت ولو به اختيار خود بيهوش شده باشد نماز نخوانده باشد

مسأله 1378 - اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده بايد قضاى آن را بخواند

مسأله 1379 - كسى كه نماز قضاء دارد مى تواند نماز مستحبى بخواند

مسأله 1380 - اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى دارد يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده ، مستحب است احتياطا قضاى آنها را بجا آورد

مسأله 1381 - قضاى نمازهاى يوميه لازم نيست به ترتيب خوانده شود مثلا كسى كه يك روز نماز عصر

وروز بعد نماز ظهر را نخوانده لازم نيست اول نماز عصر وبعد از آن نماز ظهر را قضاء نمايد ، بلى در خصوص نمازهايى كه ترتيب در اداء آنها معتبر است مثل ظهر وعصر يك روز در قضاء آنها هم ترتيب معتبر است

مسأله 1382 - اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند ، يا مثلا بخواهد قضاى يك نماز يوميه وچند نماز غير يوميه را بخواند ، لازم نيست آنها را به ترتيب بجا آورد

مسأله 1383 - كسى كه ميداند يك نماز چهار ركعتى نخوانده ولى نمى داند نماز ظهر است يا نماز عصر ، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه نخوانده بجا آورد كافيست

مسأله 1384 - كسى كه مثلا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر را نخوانده وشماره آنها را نمى داند ، مثلا نمى داند كه سه يا چهار يا پنچ نماز بوده ، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافى است ، وهمچنين اگر شماره آنها را مى دانسته وفراموش كرده

مسأله 1385 - كسى كه فقط يك نماز قضاء از روزهاى پيش دارد ، لازم نيست اول آن را بخواند بعد مشغول آن روز شود ، ونيز اگر از روزهاى پيش نماز قضاء ندارد ولى يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضاء شده است ، لازم نيست نماز قضاى آن روز را پيش از نماز اداء بخواند مسأله 1386 - اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضاء شده ، يا فقط يك نماز قضاء از روزهاى پيش دارد ، چنانچه

وقت وسعت دارد وممكن است نيت را به نماز قضاء برگرداند ، مى تواند نيت نماز قضاء كند مثلا اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضاء شده در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد نيت را به نماز صبح برگرداند وآن را دو ركعتى تمام كند بعد نماز ظهر را بخواند ، ولى اگر وقت نتگ است يا نمى تواند نيت را به نماز قضاء برگرداند مثلا در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده ، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مى شود نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند

مسأله 1387 - اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضاء دارد ويك نما يا بيشتر هم از همان روز از او قضاء شده ، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد ، يا نمى خواهد همه را در آن روز بخواند ، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز اداء بخواند

مسأله 1388 - تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاى خود عاجز باشد ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضاء نمايد

مسأله 1389 - نماز قضاء را با جماعت مى شود خواند ، چه نماز امام جماعت اداء باشد يا قضاء ولازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلا اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد

مسأله 1390 - مستحب است بچه مميز را يعنى بچه اى كه خوب وبد را مى فهمد به نماز خواندن وعبادتهاى ديگر عادت دهند بلكه

مستحب است او را به قضاى نمازها هم وادار نمايند

نماز قضاى پدر ومادر كه بر پسر بزرگتر واجب است

مسأله 1391 - اگر پدر ومادر نماز وروزه خود رد بجا نياورده باشند بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگشان بجا آورد يا براى آنان اجير بگيرد ، وروزه اى كه در سفر نگرفته اند ، اگرچه نمى توانسته اند قضاء كنند بايد پسر بزرگتر قضاء نمايد ، يا براى آن اجير بگيرد

مسأله 1392 - اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر ومادرش نماز وروزه قضاء داشته اند يا نه ، چيزى بر او واجب نيست

مسأله 1393 - اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر ومادرش نماز قضاء داشته اند وشك كند كه بجا آورده اند يا نه بايد قضاء نمايد

مسأله 1394 - اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است ، قضاى نماز وروزه پدر ومادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست

ولى بهتر است كه نماز وروزه آنان را بين خودشان قسمت كنند يا براى انجام آن قرعه بزنند

مسأله 19395 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه براى نماز وروزه او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير ، نماز وروزه او را بطور صحيح بجا آورد ، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست

مسأله 1396 - اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر ومادر را بخواند ، بايد به تكليف خود عمل كند مثلا قضاى نماز صبح ومغرب وعشاء مادرش را بايد بلند بخواند

مسأله 1397 - كسى كه خودش نماز وروزه قضاء دارد ، اگر نماز وروزه پدر وماده هم بر او واجب شود هر كدام را اول بجا آورد صحيح است

مسأله 1398 - اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد وقتى كه

بالغ شد يا عاقل گرديد ، بايد نماز وروزه پدر ومادر را قضاء نمايد وچنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد ، بر پسر دوم واجب نيست

مسأله 1399 - اگر پسر بزرگتر پيش از آنكه نماز وروزه پدر يا مادر را قضاء كند بميرد ، بر پسر دوم چيزى واجب نيست

نماز جماعت

مسأله 1400 - مستحب است نمازهاى يوميه را به جماعت بخوانند ودر نماز صبح ومغرب وعشاء خصوصا براى همسايهء مسجد وكسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود بيشتر سفارش شده است

مسأله 1401 - اگر يك نفر به امام جماعت اقتداء كند هر ركعت از نماز آنا ن ثواب صد وپنجاه نماز دارد واگر دو نفر اقتداء كنند هر ركعتى ثواب ششصد نما ز دارد وهرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مى شود تا به ده نفر برسند وعده آنان كه از ده گذشت ، اگر تمام آسمانها كاغذ ودرياها مركب ودرختها قلم وجن وانس وملائكه نويسنده شوند ، نمى توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند

مسأله 1402 - حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست وسزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند

مسأله 1403 - مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند ونماز جماعت از نماز اول وقت كه فرادى يعنى تنها خوانده شود بهتر است ، ونيز نماز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فرادى كه آن را طول بدهند بهتر است

مسأله 1404 - وقتى كه جماعت برپا مى شود ، مستحب است كسى كه نمازش را فرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند واگر بعد بفهمد كه نماز

دولش باطل بوده ، نماز دوم دو كافى است

مسأله 1045 - اگر مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند ، اشكال ندارد ، وهمچنين امام مى تواند ثانيا امام شود ، ونيز مأموم مى تواند امام شود

مسأله 1406 - كسى كه در نماز وسواس دارد بحدى كه نماز را باطل مى كند وفقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند ، از وسواس راحت مى شود ، بايد نماز را با جماعت بخواند

مسأله 1407 - اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند نماز جماعت بر دو واجب مى شود در صورتى كه ترك آن موجب ايذاء يا عقوق آنها شود ، والا واجب نمى شود

مسأله 1408 - نماز مستحب را نمى شود به جماعت خواند ، مگر نماز استسقاء كه براى آمدن باران مى خوانند

مسأله 1409 - اگر امام جماعت نماز يوميه مى خواند ، هر كدام از نمازهاى يوميه را مى شود به او اقتدا كرد ولى اگر نماز يوميه اش را احتياطا دوباره مى خواند ، اقتداء كردن به دو اشكال دارد

مسأله 1410 - اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود را يا كس ديگر را مى خواند مى شود به او اقتداء كرد ولى اگر نماز را احتياطا قضاء مى كند ، اقتداى به دو اشكال دارد

مسأله 1411 - اگر انسان نداند نمازى را كه امام مى خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب ، نمى تواند به او اقتداء كند

مسأله 1412 - اگر امام در محراب باشد وكسى پشت سر دو اقتداء نكرده باشد ، كسانى كه

دو طرف محراب ايستاده اند وبه واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند نمى توانند به دو اقتدا كنند ولى اگر كسى پشت سر امام اقتدا كرده باشد ، اقتدا كردن كسانى كه دو طرف او ايستاده اند وبه دو متصلند وبه واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند اشكال ندارد نماز وجماعتشان صحيح است

مسأله 1413 - اگر به واسطه درازى صف اول ، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند مى توانند اقتدا كنند

ونيز اگر به واسطه درازى يكى از صفهاى ديگر كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند ، صف جلوى خود را نبينند مى توانند اقتداء نمايند

مسأله 1414 - اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد كسى كه مقابل درب پشت ايستاده نمازش صحيح است ونيز نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مى كنند صحيح ميباشد ، وهمچنين نماز كسانى كه دو طرف دو ايستاده اند وصف جلو را نمى بينند اشكال ندارد

مسأله 1415 - كسى كه پشت ستون ايتساده ، اگر از طرف راست پا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد ، نمى تواند اقتدا كند

مسأله 1416 - جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم بلندتر نباشد ، ولى اگر كمتر از يك وجب بلندتر باش اشكال ندارد ، ونيز اگر زمين سراشيب باشد وامام در طرفى كه بلندتر است بايستد در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد وطورى باشد كه به آن زمين مسطح بگويند مانعى ندارد مسأله 1417 - اگر جاى مأموم بلندتر از جاى امام باشد اشكال ندارد ولى اگر به قدرى بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند ، جماعت

صحيح نيست

مسأله 1418 - اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب وبد را مى فهمد فاصله شود ، چنانچه ندانند نماز دو باطل است مى توانند اقتدا كنند

مسأله 1419 - بعد از تكبير امام اگر صف جلو آماده نماز باشند ، وتكبير گفتن آنان نزد يك باشد ، كسى كه در صف بعد ايستاده مى تواند تكبير بگويد

مسأله 1420 - اگر بداند نماز يك صف از صفهاى جلو باطل است ، در صفهاى بعد نمى توانند اقتدا كند ، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه ، مى تواند اقتدا نمايد

مسأله 1421 - هرگاه بداند نماز امام باطل است مثلا بداند امام وضوء ندارد ، اگر چه خود امام ملتفت نباشد ، نمى تواند به او اقتدا كند

مسأله 1422 - اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده ، يا كافر بوده يا به جهتى نمازش باطل بوده ، مثلا بى وضوء نماز خوانده نمازش صحيح است

مسأله 1423 - اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه ، چنانچه در حالى باشد كه وظيفه مأموم است مثلا به حمد وسوره امام گوش مى دهد مى تواند نماز را به جماعت تمام كند

واگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفه امام وهم وظيفه مأموم است مثلا در ركوع يا سجده باشد بايد نماز را به نيت فرادى تمام نمايد

مسأله 1424 - جائز است در بين نماز جماعت ، اگر چه ناچار نشود ، نيت فرادى بكند

مسأله 1425 - اگر مأموم بعد از حمد وسوره امام ، نيت فرادى كند لازم نيست حمد

وسوره را بخواند ، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد وسوره نيت فرادى نمايد ، بايد مقدارى را كه امام نخوانده بخواند

مسأله 1426 - اگر در بين نماز جماعت نيت فرادى نمايد بنابر احتياط واجب نمى تواند دوباره نيت جماعت كند ، ولى اگر مردد شود كه نيت فرادى كند يا نه وبعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند ، نمازش صحيح است

مسأله 1427 - اگر شك كند كه نيت فرادى كرده يا نه ، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادى نكرده است

مسأله 1428 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند وبه ركوع امام برسد اگر چه ذكر امام تمام شده باشد نمازش صحيح است ويك ركعت حساب مى شود

اما اگر به مقدار ركوع خم شود وبه ركوع امام نرسد نمازش صحيح است ومخير است نماز را فرادى تمام كند يا بايستد تا امام به ركعت دوم برسد وآن ركعت دوم را ركعت اول خودش قرار بدهد يا متابعت امام را در سجده بكند وآن سجده را هم حساب ننمايد

مسأله 1429 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند وبه مقدار ركوع خم شود وشك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه نمازش صحيح است ومخير است بين سه عملى كه در مسأله قبل گذشت

مسأله 1430 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند وپيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود ، امام سر از ركوع بردارد ، مخير است بايستد تا امام براى ركعت بعد برخيزد وآن را ركعت اول نماز خود حساب كند ، ويا نيت فرادى نمايد يا متابعت

امام را در سجده بنمايد وآن سجده را حساب نكند

مسأله 1431 - اگر اول نماز يا بين حمد وسوره اقتدا كند وپيش از آنكه به ركوع رود امام از ركوع بر دارد نماز او صحيح است

مسأله 1432 - اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است ، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد ، بايد بعد از نيت وگفتن تكبيرة الاحرام بنشيند وتشهد را با امام بخواند به قصد ذكر مطلق ، ولى سلام را نگويد وصبر كند تا امام سلام نماز را بدهد ، بعد بايستد وبدون آنكه دوباره نيت كند وتكبير بگويد حمد وسوره را بخواند وآن را ركعت اول نماز خود حساب كند

مسأله 1433 - مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد بلكه اگر مساوى دو بايستد اشكال دارد ، وبايد خيلى كم در جميع حاذت نماز از امام عقبتر باشد ، واگر قد او بلندتر از امام است ، بايد طورى بايستد كه در ركوع وسجود جلوتر از امام نباشد بلكه مساوى هم نباشند

مسأله 1434 - در نماز جماعت بايد بين مأموم وامام پرده ومانند آن كه پشت آن ديده نمى شود فاصله نباشد ، وهمچنين است بين انسان ومأموم ديگرى كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است ، ولى اگر امام مرد ومأموم زن باشد چنانچه بين آن زن وامام يا بين آن زن ومأموم ديگرى كه مرد است وزن به واسطه او به امام متصل شده است پرده ومانند آن باشد اشكال ندارد

مسأله 1435 - اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم وامام يا بين مأموم وكسى كه مأموم به واسطه او متصل

به امام است ، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آن را نمى توان ديد فاصله شود چنانچه مأموم فور عمل به وظيفه فرادى نكند نمازش باطل است

مسأله 1436 - واجب است بين جاى سجده مأموم وجاى ايستادن امام بيشتر از يك متر فاصله نباشد وكمتر از آن مانعى ندارد ، ونيز اگر انسان به واسطه مأمومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد ، بايد فاصله جاى سجده اش از جاى ايستادن دو بيشتر از يك متر نباشد وبهتر است كه جاى سجده مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده ، هيچ فاصله نداشته باشد

مسأله 1437 - اگر مأموم به واسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد واز جلو به امام متصل نباشد ، بايد كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيشتر از يك متر فاصله نداشته باشد

مسأله 1438 - اگر در نماز بين مأموم وامام ، يا بين مأموم وكسى كه مأموم به واسطه او به امام متصل است ، بيشتر از يك متر فاصله پيدا شود ، چنانچه فور عمل به وظيفه فرادى نكند نمازش باطل است

مسأله 1439 - اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود ، يا همه نيت فرادى نمايند ، چنانچه كسانى كه در صف بعد ايستاده اند فور عمل به وظيفه فرادى نمايند نماز صف بعد صحيح است ودر غير اين صورت نماز صف بعد باطل است

مسأله 1440 - اگر در ركعت دوم اقتدا كند لازم نيست حمد وسوره بخواند

ومستحب است قنوت وتشهد را با امام بخواند واحتياط واجب آن است

كه موقع خواندن تشهد دست وسينه پا را به زمين بگذارد وزانوها را بلند كند وبايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد واحتياطا سوره را بخواند واگر براى سوره وقت ندارد ، حمد را تمام كند ودر ركوع يا سجده خود را به امام برساند ولى اگر در ركوع به امام نرسد ودر سجده به امام برسد ، بهتر است كه قصد فرادى بنمايد

مسأله 1441 - اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند وتشهد را به مقدار واجب بخواند وبرخيزد وتسبيحات اربعه را ، يك مرتبه بگويد ودر ركوع يا سجده خود را به مام برساند

مسأله 1442 - اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد ومأموم بداند كه اگر اقتدا كند وحمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد ، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود ، بعد اقتدا نمايد

مسأله 1443 - اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند ، بايد حمد واحتياطا سوره را بخواند واگر براى سوره وقت ندارد ، بايد حمد را تمام كند ودر ركوع يا سجده خود را به امام برساند ، ولى اگر در ركوع به امام نرسد ، بهتر است كه قصد فرادى بنمايد

مسأله 1444 - كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمى رسد چنانچه عمد سوره يا قنوت را بخواند وبه ركوع نرسد اگر چه نمازش صحيح است ولى گناه كرده

مسأله 1445 - كسى كه اطمينان دارد كه

اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مى رسد ، بهتر است كه سوره را شروع كند ، يا اگر شروع كرده تمام نمايد

مسأله 1446 - كسى كه يقين دارد ، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد چنانچه سوره را بخواند وبه ركوع نرسد نمازش صحيح است

مسأله 1447 - اگر امام ايستاده باشد ومأموم نداند كه در كدام ركعت است مى تواند اقتدا كند ، ولى بايد قرائت را به قصد قربت بخواند واگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده ، نمازش صحيح است

مسأله 1448 - اگر به خيال اينكه امام در ركعت اول يا دوم است حمد وسوره نخواند وبعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده ، نمازش صحيح است

ولى اگر پيش از ركوع بفهمد ، بايد قرائت را بخواند واگر وقت ندارد ، فقط حمد را بخواند ودر ركوع يا سجده خود را به امام برساند يا قصد فرادى بنمايد واحوط قصد فرادى است

مسأله 1449 - اگر به خيال اينكه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد وسوره بخواند وپيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده نمازش صحيح است ، واگر در بين حمد وسوره بفهمد ، لازم نيست آنها را تمام كند

مسأله 1450 - اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت برپا شود ، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد ، مستحب است نماز را رها كند ومشغول نماز جماعت شود بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول

برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد

مسأله 1451 - اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت برپ شود چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته واطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند وخود را به جماعت برساند

مسأله 1452 - اگر نماز امام تمام شود ومأموم مشغول تشهد يا سلام اول باش لازم نيست نيت فرادى كند

مسأله 1453 - كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده مى تواند به جماعت ادامه دهد تا امام سلام دهد ومى تواند قصد فرادى نموده نماز را تمام كند

واگر به جماعت ادامه داد وركعت اول مأموم يا سوم او بود بنابر احتياط واجب بايد وقتى امام تشهد مى خواند انگشتان دست وسينه پا را به زمين بگذارد وزانوها را بلند نگاه دارد تا امام سلام نماز را بدهد وبعد برخيزيد

شرائط امام جماعت

مسأله 1454 - امام جماعت بايد بالغ وعاقل وشيعه دوازده امامى وعادل وحلال زاده باشد ونماز را بطور صحيح بخواند ، نيز اگر مأموم مرد است امام او هم مرد باشد ، واقتدا كردن بچه مميز كه خوب وبد را مى فهمد به بچه مميز ديگر مانعى ندارد

مسأله 1455 - امامى را كه عادل مى دانسته ، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه ، مى تواند به او اقتدا نمايد

مسأله 1456 - كسى كه ايستاده نماز مى خواند ، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند ، وكسى كه نشسته نماز مى خواند بنابر احتياط واجب نمى تواند به

كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد

مسأله 1457 - كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتدا كند وكسى كه خوابيده نماز مى خواند مى تواند به كسيه كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد

مسأله 1458 - اگر امام جماعت به واسطه عذرى با لباس نجس يا با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز بخواند مى شود به او اقتدا كرد

مسأله 1459 - اگر امام مرضى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول وغائط خوددارى كند ، مى شود به او اقتدا كرد ونيز زنى كه مستحاضه نيست مى تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد

مسأله 1460 - مكروه است اقتدا به كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد ، وجائز نيست اقتدا به كسى كه حد شرعى بر او جارى شده است ، وبنابر احتياط واجب اهل شهر اقتدا نكنند به باديه نشين

احكام جماعت

مسأله 1461 - موقعى كه مأموم نيت مى كند ، بايد امام را معين نمايد ولى دانستن اسم او لازم نيست

مثلا اگر نيت كند اقتدا مى كنم به امام حاضر ، نمازش صحيح است

مسأله 1462 - مأموم بايد غير از حمد وسوره همه چيز نماز را خودش بخواند ولى اگر ركعت اول يا دوم دو ركعت سوم يا چهارم امام باشد ، بايد حمد واحتياطا سوره را بخواند

مسأله 1463 - اگر مأموم در ركعت اول ودوم نماز صبح ومغرب وعشاء صداى حمد وسوره امام را بشنود ، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد ، بايد حمد وسوره را نخواند واگر صداى امام را نشنود ، مستحب است حمد وسوره

بخواند ولى بايد آهسته بخواند وچنانچه سهوا بلند بخواند اشكال ندارد

مسأله 1464 - اگر مأموم بعضى از كلمات حمد وسوره امام را بشنود ، احتياط آن است كه حمد وسوره نخواند

مسأله 1465 - اگر مأموم سهوا حمد وسوره بخواند يا خيال كند صدايى را كه مى شنود صداى امام نيست وحمد وسوره بخواند وبعد بفهمد صداى امام بوده نمازش صحيح است

مسأله 1466 - اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يا نه ، يا صدايى بشنود ونداند صداى امام است يا صداى كس ديگر ، مى تواند حمد وسوره بخواند

مسأله 1467 - مكروه است كه مأموم در ركعت اول ودوم نماز ظهر وعصر حمد وسوره بخواند ومستحب است بجاى آن ذكر بگويد

مسأله 1468 - مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد ولى جايز است با هم تكبيره را بگويند

مسأله 1469 - اگر مأموم عمدا ويا سهوا پيش از امام سلام دهد نمازش صحيح است وهيچ اشكالى ندارد ولازم نيست دوباره با امام سلام دهد

مسأله 1470 - اگر مأموم غير از تكبيرة الاحمرام ، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد ولى اگر آنها را بشنود ، يا بداند امام چه وقت مى گويد بهتر آن است كه پيش از امام نگويد

مسأله 1471 - مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود ، كارهاى ديگر آن ، مانند ركوع وسجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد

واگر عمدا پيش از امام يا مدتى بعد از امام انجام دهد ، معصيت كرده ولى نماز وجماعت هر دو صحيح است

مسأله 1472 - اگر سهوا پيش از

امام سر از ركوع بر دارد ، چنانچه امام در ركوع باشد ، بايد به ركوع برگردد وبا امام سر بردارد ودر اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمى كند ولى اگر به ركوع برگردد وپيش از آنكه به ركوع برسد ، امام سر بردارد نمازش باطل است

مسأله 1473 - اگر اشتباها سر بردارد وبيند امام در سجده است ، بايد به سجده برگردد وچنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمى شود

مسأله 1474 - كسى كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد ، وهنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد ، نمازش صحيح است ولى اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است

مسأله 1475 - اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد وسهوا يا به خيال اينكه به امام نمى رسد ، يا عمدا به ركوع يا سجده نرود ، نمازش صحيح است

مسأله 1476 - اگر سر از سجده بردارد وبييند امام در سجده است ، چنانچه به خيال اينكه سجده اول امام است به قصد اينكه يا امام سجده كند به سجده رود وبفهمد سجده دوم امام بوده سجده دوم دو حساب مى شود واگر به خيال اينكه سجده دوم امام است به سجده رود وبفهمد سجده اول امام بوده ، بايد به قصد اينكه با امام سجده كند دوباره با امام به سجده رود ، ودر هر دو صورت جائز است كه نماز را به جماعت تمام كند ويا قصد فرادى بنمايد

مسأله 1477 - اگر سهوا

پيش از امام به ركوع رود وطورى باشد كه اگر سر بردارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد ، چنانچه سر بردارد وبا امام به ركوع رود ، نماز وجماعتش صحيح است وهمچنين اگر عمدا بر نگردد ، نماز وجماعتش صحيح است وجائز است قصد فرادى نمايد

مسأله 1478 - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود وطورى باشد كه اگر برگردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد ، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد ، نمازش صحيح است واگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد وبا امام به ركوع رود ، مانعى ندارد

مسأله 1479 - اگر سهوا پيش از امام به سجده رود ، در صورتى كه كه صبر كند تا امام به او برسد نمازش صحيح است واگر به قصد اينكه با امام نماز بخواند سر بردارد وبا امام به سجده رود ، مانعى ندارد

مسأله 1480 - اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند يا در ركعتى كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت وتشهد را بخواند ، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه بايد صبر كند تا قنوت وتشهد امام تمام شود وبقيه نماز را با او بخواند

چيزهايى كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1481 - اگر مأموم يك مرد باشد مستحب است طرف راست امام بايستد ، واگر زن باشد مستحب است در طرف راست امام طورى بايستد كه جاى سجده اش مساوى زانو يا قدم امام باشد ، واگر مرد ويك زن يا يك مرد وچند زن باشند ،

مستحب است مرد طرف راست امام وباقى پشت سر امام بايستد واگر چند مرد يا چند زن باشند مستحب است پشت سر امام بايستد ، واگر چند مرد وچند زن باشند ، مستحب است مردها عقب امام وزنها پشت سر مردها بايستند

مسأله 1482 - اگر امام ومأموم هر دو زن باشند بهتر است كه رديف يكديگر بايستند وامام جلوتر نايستد

مسأله 1483 - مستحب است امام در وسط صف بايستد واهل علم وكمال وتقوى در صف اول بايستند

مسأله 1484 - مستحب است صفهاى جماعت منطم باشد وبين كسانى كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباش وشانه آنان رديف يكديگر باشد

مسأله 1485 - مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلوة مة مومين برخيزند

مسأله 1486 - مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيفتر است رعايت كند وقنوت وركوع وسجود را طول ندهد ، مگر بداند همه كسانى كه به او اقتدا كرده اند مايلند

مسأله 1487 - مستحب است امام جماعت در حمد وسوره وذكرهايى كه بلند مى خواند ، صداى خود را بقدرى بلند كند كه ديگران بشنوند ، ولى بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند

مسأله 1488 - اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده ومى خواهد اقتدا كند مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد وبعد برخيزد ، اگرچه بفهمد كس ديگرى هم براى اقتدا وارد شده است

چيزهايى كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1489 - اگر در صفهاى جماعت جا باشد ، مكروه است انسان تنها بايستد

مسأله 1490 - مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود

مسأله 1491 - مسافرى كه نماز ظهر وعصر وعشاء را دو

ركعت مى خواند مكروه است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند وكسى كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد

نماز آيات
نماز آيات

مسأله 1492 - نماز آيات كه دستور آن بعدا كفته خواهد شد به واسطه چهار چيز واجب مى شود : اول - گرفتن خورشيد

دوم - گرفتن ماه اگرچه مقدار كمى از آنها گرفته شود وكسى هم از آن نترسد

سوم - زلزله اگرچه كسى هم نترسد

چهارم - رعد وبرق وبادهاى سياه وسرخ ومانند اينها از امور آسمانى در صورتى كه بيشتر مردم بترسند ، واما چيزهاى زمينى وجوب نماز آيات براى آنها مبنى بر احتياط است

مسأله 1493 - اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيشتر از يكى اتفاق بيفتد چنانچه بعد از هركدام نماز بخواند بايد براى هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند ، مثلا اگر خورشيد بگيرد وبعد زلزله هم بشود ، بايد دو نماز آيات بخواند

مسأله 1494 - كسى كه چند نماز آيات بر او واجب است ووقت آنها نگذشته است چه همه آنها براى يك چيز بر او واجب شده باشد ، مثلا سه مرتبه خورشيد گرفته ونماز آنها را نخوانده است يا براى چند چيز واجب شده باشد مثل آفتاب گرفتن ورعد برق وزلزله يك نماز آيات براى همه كفايت مى كند

مسأله 1495 - چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است ، در هر شهرى اتفاق بيفتد ، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند وبر مردم جاهاى ديگر واجب نيست ، ولى اگر مكان آنها بقدرى نزديك باشد كه با آن شهر يكى حساب شود

، نماز آيات بر آنها هم واجب است

مسأله 1496 - از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند انسان مى تواند نماز آيات را بخواند ، وبهتر است بقدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند

مسأله 1497 - اگر خواندن نماز آيات را بقدرى تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند مى تواند نيت اداء بكند ، ولى بهتر است نيت اداء وقضاء نكند واگر بعد از باز شدن تمام آن ، نماز بخواند بايد نيت قضاء نمايد

مسأله 1498 - اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد ، نماز آيات واجب نيست واگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد ولى انسان نماز را نخواند ، تا به اندازه خواندن يك ركعت به آخر وقت آن مانده باشد واجب است بخواند وچنانچه مقصر نباشد نيت ادا بكند والا بنابر احتياط نيت اداء وقضاء نكند .

مسأله 1499 - موقعى كه زلزله ورعد وبرق ومانند اينها اتفاق مى افتد ، انسان بايد فورا نماز آيات را بخواند واگر نخواند معصيت كرده وتا آخر عمر بر او واجب است وهر وقت بخواند ادا است .

مسأله 1500 - اگر بعد باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده بايد قضاى نماز آيات را بخواند . ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده قضاء بر او واجب نيست .مسأله 1501 - اگر عده اى بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است ، چنانچه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند ونماز آيات نخواند وبعد معلوم شود راست گفته اند ، در صورتى كه

تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد بايد نماز آيات را بخواند ، واگر مقدارى از آن گرفته باشد ، خواندن نماز آيات بر او واجب نيست ، وهمچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست ، بگويند خورشيد يا ماه گرفته ، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند .

مسأله 1502 - اگر انسان به گفته كسانى كه از روى قاعده علمى وقت گرفتن خورشيد وماه را مى دانند ، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته ، بايد نماز آيات را بخواند . ونيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد وفلان مقدار طول مى كشد وانسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند ، بنابر اظهر بايد به حرف آنان عمل نمايد .

مسأله 1503 - اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده ، بايد دوباره بخواند واگر وقت گذشته قضاء نمايد .

مسأله 1504 - اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود ، چنانچه براى هر دو نماز وقت دارد ، هركدام را اول بخواند اشكال ندارد . واگر وقت يكى از آن دو تنگ باشد ، بايد اول آن را بخواند . واگر وقت هر دو تنگ باشد ، بايد اول نماز يوميه را بخواند .

مسأله 1505 - اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است ، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد ، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند واگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد بايد آن را بشكند واول نماز آيات ، بعد نماز يوميه را بجا آورد .

مسأله 1506

- اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است ، بايد آيات را رها كند ومشغول نماز يوميه شود وبعد از آنكه نماز را تمام كرد پيش از انجام كارى كه نماز را بهم بزند ، بقيه نماز آيات را از همانجا كه رها كرده بخواند .

مسأله 1507 - اگر در حال حيض يا نفاس زن آفتاب يا ماه بگيرد بنابر احتياط واجب بايد بعد از پاك شدن ، نماز آيات را قضا نمايد . واگر زلزله يا رعد وبرق ومانند اينها اتفاق بيفتد ، واجب است كه بعد از پاك شدن ، نماز آيات را بخواند .

دستور نماز آيات

مسأله 1508 - نماز آيات دو ركعت است ودر هر ركعت پنج ركوع دارد ودستور آن اين است كه انسان بعد از نيت تكبير بگويد ويك حمد ويك سوره تمام بخواند وبه ركوع رود وسر از ركوع بر دارد ، دوباره يك حمد ويك سوره بخواند ، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه وبعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد وبرخيزد وركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد وتشهد بخواند وسلام دهد .

مسأله 1509 - در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت وتكبير وخواندن حمد ، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند ويك آيه يا بيشتر از آن را بخواند وبه ركوع رود وسر بردارد وبدون اينكه حمد بخواند ، قسمت دوم از همان سوره را بخواند وبه ركوع رود وهمينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد ، مثلا به قصد سوره قل هو الله احد . بسم الله الرحمن الرحيم

بگويد وبه ركوع رود ، بعد بايستد وبگويد : قل هو الله احد دوباره به ركوع رود وبعد از ركوع بايستد وبگويد : الله الصمد باز به ركوع رود وبايستد وبگويد : لم يلد ولم يولد وبرود به ركوع باز هم سر بردارد وبگويد : ولم يكن له كفوا احد وبعد از آن به ركوع پنجم رود وبعد از سر برداشتن ، دو سجده كند وركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آور وبعد از سجده دوم تشهد بخواند ونماز را سلام دهد ، ونيز ممكن است سوره را به كمتر از پنج قسمت تقسيم كند ولى بعد از تمام شدن سوره بايد حمد را براى ركعت بعد از آن بخواند .

مسأله 1510 - اگر در يك از نماز آيات ، پنج مرتبه حمد وسوره بخواند ودر ركعت ديگر يك حمد بخواند وسوره را قسمت كند مانانعى ندارد .

مسأله 1511 - چيزهايى كه در نماز يوميه واجب ومستحب است ، در نماز آيات هم واجب ومستحب مى باشد . ولى در نماز آيات مستحب است بجاى اذان واقامه سه مرتبه بگويد : الصلوة .

مسأله 1512 - مستحب است بعد از ركوع پنجم ودهم بگويد ؟ سمع الله لمن حمده ، ونيز پيش از هر ركوع وبعد از آن تكبير بگويد ولى بعد از ركوع پنجم ودهم گفتن تكبير مستحب نيست .

مسأله 1513 - مستحب است پيش از ركوع دوم وچهارم وششم وهشتم ودهم قنوت بخواند واگر فقط قنوت پيش از ركوع دهم بخواند كافيست .

مسأله 1514 - اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده وفكرش به جايى نرسد نماز باطل است .

مسأله

1515 - اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است ، يا در ركوع اول ركعت دوم وفكرش به جايى نرسد ، نماز باطل است . ولى اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ، چنانچه به سجده نرفته است بايد ركوع را كه شك دارد بجا آودره يا نه بجا آورد . واگر به سجده رفته بايد به شك خود اعتنا نكند .

مسأله 1516 - هر يك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا اشتباها كم يا زياد شود نماز باطل است .

نماز عيد فطر وقربان

مسأله 1517 - نماز عيد فطر وقربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است وبايد به جماعت خوانده شود . ودر زمان ما كه امام عليه السلام غائب است ، مستحب است استحباب جماعت ثابت نيست ، مقلدين مى توانند در اين مسأله رجوع كنند به كسى كه واجد شرائط است وفتوى مى دهد به مشروعيت جماعت .

مسأله 1518 - وقت نماز عيد فطر وقربان از اول روز عيد است تا ظهر .

مسأله 1519 - مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخواند . ودر عيد فطر مستحب است ، بعد از بلند شدن آفتاب افطار كند وزكاة فطره را هم بدهد ، بعد نماز عيد را بخواند .

مسأله 1520 - نماز عيد فطر وقربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد وسوره ، بايد پنج تكبير بگويد ، وبعد از هر تكبير يك قنوت بخواند وبعد از قنوت پنجم ، تكبير ديگرى بگويد وبه ركوع ردو ودو سجده بجا آورد وبرخيزد ودر ركعت

دوم چهار تكبير بگويد وبعد از هر تكبير قنوت بخواند وتكبير پنجم را بگويد وبه ركوع رود وبعد از ركوع دو سجده كند وتشهد بخواند ونماز را سلام دهد .

مسأل 1521 - در قنوت نماز عيد فطر وقربان هر دعا وذكرى بخواند كافى است ولى بهتر اين دعا را بخواند :

اللهم اهل الكبرياء والعظمة واهل الجود والجبروت واهل العفو والرحمة واهل التقوى والمغفرة اسئلك بحق هذا اليوم الذى جعلته

للمسلمين عيدا ولمحمد صلى الله عليه وآله ذخرا وشرفا وكرامة ومزيدا ان تصلى على محمد وآل محمد وان تدخلنى في كل خير ادخلت فيه محمدا وآل محمد وان تخرجنى من كل سوء اخرجت منه محمدا وآل محمد صلواتك عليه وعليهم انى اسئلك خير ما سئلك به عبادك الصالحون واعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون .

مسأله 1522 - در زمان غائب بودن امام عليه السلام اگر با جماع خوانده شود مستحب است بعد از نماز عيد فطر وقربان دو خطبه بخوانند . وبهتر است كه در خطبه عيد فطر زكوة فطره ودر خطبه عيد قربان احاكم قربانى را بگويند .

مسأله 1523 - نماز عيد سوره مخصوصى ندارد ولى بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس ( سوره 91 ) ودر ركعت دوم سوره غاشيه ( سوره 88 ) را بخوانند يا در ركع اول سوره سبح اسم ( سوره 87 ) ودر ركعت دوم سوره شمس را بخوانند .

مسأله 1524 - مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند ولى در مكه مستحب است در مسجدالحرام خوانده شود .

مسأله 1525 - مستحب است پياده وپا برهنه وبا وقار به نماز عيد بروند وپيش از نماز

غسل كنند وعمامه سفيد بر سر بگذارند .

مسأله 1526 - مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند ودر حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند وكسى كه نماز عيد مى خواند ، اگر امام جماعت است يا فرادى نماز مى خواند ، نماز را بلند بخواند .

مسأله 1527 - بعد از نماز مغرب وعشاء شب عيد فطر وبعد از نماز صبح آن ، وبعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد : الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله والله اكبر ولله الحمد الله اكبر على ما هدانا .

مسأله 1528 - مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها

نماز ظهر روز عيد وآخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد وبعد از آن بگويد : الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام والحمد لله على ما ابلانا . ولى اگر عيد قربان را در منى باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز عيد وآخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذى حجه است ، اين تكبيرها رد بگويد .

مسأله 1529 - احتياط مستحب آن است كه زنها از رفتن به نماز عيد خوددارى كنند ولى اين احتياط براى زنهاى پير نيست .

مسأله 1530 - در نماز عيد هم مثل نمازهاى ديگر ، نماز را خودش بخواند .

مسأله 1531 - اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى از تكبيرها رد گفته ، بعد از آنكه امام به ركوع رفت ، بايد آنچه از تكبيرها وقنوتها را كه با امام نگفته خودش

بگويد واگر در هر قنوت يك سبحان الله يا يك الحمدلله بگويد كافى است .

مسأله 1532 - اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است مى تواند نيت كند وتكبير اول نماز را بگويد وبه ركوع رود .

مسأله 1533 - اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز آن را بجا آورد . ونيز اگر كارى كه براى آن سجده ا سهو لازم است پيش آيد بنابر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد .

اجير گرفتن براى نماز

مسأله 1534 - بعد از مرگ انسان ، مى شود براى نماز وعبادتهاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده ، ديگرى را اجير كنند يعنى به او مزد دهند كه آنها را بجا آورد ، واگر كسى بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است .

مسأله 1535 - انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى مثل زيارت قبر

پيغمبر وامامان عليهم السلام از طرف زندگان اجيرشود ونيز مى تواند كار مستحبى را انجام دهد وثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد .

مسأله 1536 - كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليد صحيح بداند يا آنكه عمل به احتياط كند .

مسأله 1537 - اجير بايد موقع نيت . ميت را معين نمايد ، ولازم نيست اسم او را بداند ، پس اگر نيت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام كافى است .

مسأله 1538 - اجير بايد قصد كند آنچه در ذمه ميت

است بجا مى آورم وعبادتهاى دو را قضاء مى نمايم واگر عملى را انجام دهد وثواب آن را براى او هديه كند كافى نيست مسأله 1539 - لازم نيست كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را بطور صحيح انجام مى دهد .

مسأله 1540 - چنانچه كسى را اجير نمايند براى قضاء نماز ميت وشك كنند كه عمل را انجام داده يا نه ، همينكه بگويد انجام داده ام كافى است .

مسأله 1541 - هرگاه شك كنند كه اجير عمل را بطور صحيح انجام داده يا نه بنابر صحت آن بگذارند

مسأله 1542 - كسى را كه عذرى دارد ومثلا با تيمم يا نشسته نماز مى خواند نمى شود براى نمازهاى ميت اجير كرد ، اگر چه نماز ميت هم همانطور قضاء شده باشد .

مسأله 1543 - مرد براى زن وزن براى مرد مى تواند اجير شود ودر بلند خواندن وآهسته خواندن نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد .

مسأله 1544 - قضاى نمازهاى ميت لازم نيست به ترتيب خوانده شود مگر در آن نمازها كه در اداء آنها ترتيب معتبر است مثل ظهر وعصر از يك روز .

مسأله 1545 - اگر با اجير شرط كنند كه عمل را بطور مخصوصى انجام دهد ،

بايد همانطور بجا آورد . واگر با او شرط نكنند ، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد ، وبهتر است كه از وظيفه خودش وميت هر كدام كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند مثلا اگر وظيفه ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده وتكليف او يك مرتبه ، سه مرتبه بگويد .

مسأله 1546 -

اگر اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند ، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است بجا آورد .

مسأله 1547 - اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميت اجير كند لازم نيست براى هر كدام آنها وقتى را معين نمايد ، مثلا اگر با يكى از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضاء بخواند ، با ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تاب شب بخواند ، واگر چند نفر با هم در يك وقت معين بخوانند اشكال ندارد .

مسأله 1548 - اگر كسى اجير شود كه مثلا در مدت يكسال نمازهاى ميت را بخواند وپيش از تمام شدن سال بميرد ، بايد براى نمازهايى كه مى دانند وبنابر احتياط واجب براى نمازهايى كه احتمال مى دهند بجا نياورده ، ديگرى را اجير نمايند .

مسأله 1549 - كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد واجرت همه آنها را گرفته باشد چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند اگر قادر بر اتيان عمل نبوده ورثه منوب عنه مى توانند تمام اجرتى را كه داده بگيرند واجرة المثل عملى را كه انجام داده بدهند واگر قادر بوده مى توانند اجرة المثل باقيمانده را بگيرند ، مثلا چنانچه اجرت يكسال نماز يكصد تومان است ولى اجير دويست تومان براى يكسال گرفته ونصف نماز را خوانده ، در فرض اول ورثه مى توانند دويست تومان را بگيرند از مال او وپنجاه تومان براى نمازهايى كه خوانده به ورثه او بدهند ، ودر فرض دوم مى

توانند پنجاه تومان از مال او بگيرند - واگر شرط نكرده باشند بايد ورثه اش از مال دو اجير بگيرند اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه او چيزى واجب نيست .

مسأله 1550 - اگر اجير پيش از تمام كر 6 ن نمازهاى ميت بميرد وخودش هم نماز قضاء داشته باشد چنانچه شرط نشده باشد كه خودش عمل را انجام دهد بايد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده ديگرى را اجير نمايند واگر چيزى زياد آمد در صورتى كه وصيت كرده باشد براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند .

احكام روزه

احكام روزه

روزه آن است كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا غروب شمس از چيزهايى كه روزه را باطل مى كند وشرح آنها بعدا گفته مى شود خوددارى نمايد .

نيت

مسأله 1551 - لازم نيست انيسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند ، يا مثلا بگويد فردا را روزه مى گيرم ، بلكه همين قدر كه براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا غروب خورشيد كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد كافى است ، وبراى آنكه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده ، بايد مقدارى پيش از اذان صبح ومقدارى هم بعد از غروب از انجام كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد .

مسأله 1552 - انسان مى تواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه فرداى آن نيت كند ، وبهتر است كه اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد .

مسأله 1553 - وقت نيت روزه ماه رمضان از اول شب است تا اذان صبح .

مسأله 1554 - وقت

نيت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه به اندازه نيت كردن غروب شمس وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجان نداده باشد ونيت روزه مستحبى كند روزه او صحيح است .

مسأله 1555 - كسى كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است اگر پيش از ظهر بيدار شود ونيت كند ، روزه او صحيح است واگر بعد از ظهر بيدار شود نمى تواند نيت روزه واجب نمايد .

مسأله 1556 - اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگرى بگيرد ، بايد آن را معين نمايد ، مثلا نيت كند كه روزه قضاء يا روزه نذر مى گيرم ، ولى در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مى گيرم ، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد وروزه ديگرى را نيت كند روزه ماه رمضان حساب مى شود .

مسأله 1557 - اگر بداند ماه رمضان است وعمدا نيت روزه غر رمضان كند ، نه روزه رمضان حساب مى شود ونه روزه اى كه قصد كرده است .

مسأله 1558 - اگر مثلا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد ، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه او صحيح است .

مسأله 1559 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند وبيهوش شود ودر بين روز بهوش آيد ، بايد روزه آن روز را تمام نمايد ولازم نيست قضاى آن را بجاز آورد .

مسأله 1560 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند ومست شود ودر بين روز بهوش آيد ، بايد روزه آن روز را تمام كند ولازم

نيست قضاى آن را بجا آورد .

مسأله 1561 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند وبخوابد وبعد از مغرب بيدار شود ، روزه اش صحيح است .

مسأله 1562 - اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است وپيش از ظهر ملتفت شود ، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد ، بايد نيت كند وروزه او صحيح است . واگر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد ، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است ، روزه او باطل مى باشد . ولى بايد تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجان ندهد وبعد از رمضان هم آن روزه را قضاء نمايد .

مسأله 1563 - اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود بايد روزه بگيرد واگر بعد از اذان بالغ شود ، روزه آن روز بر او واجب نيست ، مگر آنكه بچه قصد روزه مستحبى كرده باشد ودر روز بالغ شود ، در اين صورت اتمام آن روزه واجب است .

مسأله 1564 - كسى كه براى بجا آوردن روزه ميتى اجير شده ، اگر روزه مستحبى بگيرد اشكال ندارد . ولى كسى كه روزه قضاء يا روزه واجب ديگرى دارد نمى تواند روزه مستحبى بگيرد وچنانچه فراموش كند وروزه مستحب بگيرد ، در صورتى كه پيش از ظهر يادش بيايد ، روزه مستحبى او بهم مى خورد ومى تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند واگر بعد از ظهر ملتفت شود ، روزه او باطل است واگر بعد از مغرب يادش بيايد ، روزه اش صحيح

است .

مسأله 1565 - اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد ، مثلا نذر كرده باشد كه روز معينى را روزه بگيرد چنانچه عمدا تا اذان صبح نيت نكند روزه اش باطل است وهمچنين اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است ، يا فراموش كند وپيش از ظهر يادش بيايد روزه اش باطل است .

مسأله 1566 - اگر براى روزه اى كه واجب است وروز آن معين نيست مثل روزه كفاره ، عمدا تا ظهر نيت نكند اشكال ندارد . بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد ، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه ، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد وپيش از ظهر نيت كند ، روزه او صحيح است .

مسأله 1567 - اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود روزه آن روز بر او واجب نيست وقضاء هم ندارد .

مسأله 1568 - اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود واز اذان صبح تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد ، بايد نيت روزه كند وآن روز را روزه بگيرد وچنانچه بعد از ظهر خوب شود . روزه آن روز بر او واجب نيست .

مسأله 1569 - روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان واجب نيست روزه بگيرد واگر بخواهد روزه بگيرد ، نمى تواند نيت روزه رمضان كند بلكه بايد نيت كند كه اگر رمضان است روزه رمضان واگر رمضان نيست روزه قضاء يا مانند آن باشد

، يا نيت كند امتثال امر واقعى فعلى را ، يا نيت روزه قضاء ومانند آن بنمايد وچنانچه بعد معلوم شود رمضن بوده از رمضان حساب مى شود .

مسأله 1570 - اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان به نيت روزه قضاء يا روزه مستحبى ومانند آن روزه بگيرد ودر بين روز بفهمد كه ماه رمضان است بايد نيت روزه رمضان كند .

مسأله 1571 - اگر در روزه واجب معينى مثل روزه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه ، يا قصد كند كه روزه را باطل كند ، روزه اش باطل مى شود اگر چه از قصدى كه كرده توبه نمايد وكارى هم كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد .

مسأله 1572 - در روزه مستحب ورزوه واجبى كه وقت آن معين نيست مثل روزه كفاره ، اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، يا مردد شود كه بجا آورد يا نه ، چنانچه بجا نياورد وپيش از ظهر دوباره نيت روزه كند ، روزه او صحيح است .

چيزهايى كه روزه را باطل مى كند
چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1573 - بعضى از چيزها روزه را بدون اشكال باطل مى كند وبعضى را علماء فرموده اند وظاهرا به كمال روزه ضرر مى زنند وروزه را باطل نمى كنند مجموع آنها نه چيز است : اول - خوردن وآشاميدن . دوم - جماع . سوم - استمناء آن است كه انسان با خود يا غير خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد . چهارم - دروغ بستن به خدا وپيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وجانشيان

پيغمبر عليهم السلام . پنجم - رساندن غبار غليظ به حلق . ششم - فرو بردن تمام سر در آب . هفتم - باقى ماندن بر جنابت وحيض ونفاس تا اذان صبح . هشتم - اماله كرن با چيزهاى روان . نهم - قى كردن واحكام اينها در مساي ل آينده گفته مى شود .

1-خوردن وآشاميدن

مسأله 1574 - اگر روزه دار عمدا چيزى بخورد يا بياشامد ، روزه او باطل مى شود چه خوردن وآشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان وآب ، چه معمول نباشد خاك وشيره درخت وچه كم باشد يا زياد ، حتى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد ودوباره به دهان ببرد ورطوبت آن را فروبرد ، روزه او باطل مى شود مگر آنكه رطوبت مسواك در آب دهان بطورى از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود .

مسأله 1575 - اگر موقعى كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده ، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد وچنانچه عمدا فروبرد روزه اش باطل است وبه دستورى كه بعدا گفته خواهد شد كفاره بر او واجب مى شود .

مسأله 1576 - اگر روزه دار سهوا چيزى بخورد يا بياشامد روزه اش باطل نمى شود .

مسأله 1577 - احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولى كه به جاى غذا بكار مى رود خوددارى كند ، ولى تزريق آمپولى كه عضور را بى حس مى كند ويا دواء را داخل عضله يا وريد مى كند اشكال ندارد .

مسأله 1578 - اگر روزه دار چيزى را كه ذى دندان مانده است عمدا فروببرد روزه اش باطل مى

شود .

مسأله 1579 - كسى كه مى خواهد روزه بگيرد ، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند ، ولى اگر بداند غذايى كه لاى داندن مانده در روز فرو

مى رود ، چنانچه خلال نكند وچيزى از آن فرو رود ، روزه اش باطل مى شود .

مسأله 1580 - فرو بردن آب دهان ، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشى ومانند آن در دهان جمع شده باشد ، روزه را باطل نمى كند .

مسأله 1581 - فروبردن اخلاط سر وسينه ، تا از دهان خارج نشده اشكال ندارد ، ولو داخل فضاى دهان شده باشد .

مسأله 1582 - اگر روزه دار بقدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد مى تواند به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولى روزه او باطل مى شود واگر ماه رمضان باشد ، بايد در بقيه روز از بجا آوردن كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد .

مسأله 1583 - جويدن غذا براى بچه يا پرنده وچشيدن غذا ومانند اينها كه معمولا به حلق نمى رسد ، اگر چه اتفاقا به حلق برسد روزه را باطل نمى كند . ولى اگر انسان از اول بداند كه به حلق مى رسد ، روزه اش باطل مى شود وبايد قضاى آن را بگيرد وكفاره هم بر او واجب است .

مسأله 1584 - انسان نمى تواند براى ضعف ، روزه را بخورد ولى اگر ضعف او بقدرى است كه معمولا نمى شود آن را تحمل كرد خوردن روزه اشكال ندارد .

2-جماع

مسأله 1585 - جماع روزه را باطل مى كند ، اگر چه

فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود ومنى هم بيرون نيايد .

مسأله 1586 - اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود ومنى هم بيرون نيايد ، روزه باطل نمى شود .

مسأله 1587 - اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه روزه او صحيح است

مسأله 1588 - اگر فراموش كند كه روزه است وجماع نمايد ، يا او را به جماع

مجبور نمايند وجماع بدون اختيار باشد روزه او باطل نمى شود . ولى چنانچه در بين جماع يادش بيايد ، يا ديگر مجبور نباشد ، بايد فورا از حال جماع خارج شود واگر خارج نشود ، روزه او باطل است ، وهمچنين اگر مكره باشد واختيارا جماع كند .

3 - استمناء

مسأله 1589 - اگر روزه دار استمناء كند يعنى با خود يا غير خود كارى كند غير از جماع كه منى از او بيرون آيد روزه اش باطل مى شود .

مسأله 1590 - اگر بى اختيار منى از او بيرون آيد روزه اش باطل نيست . ولى اگر كارى كند كه به اختيار منى از او بيرون آيد چنانچه احتمال بدهد خروج منى را به واسطه آن كار روزه اش باطل مى شود واگر اطمينان داشته كه خارج نمى شود روزه باطل نمى شود مسأله 1591 - هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مى شود يعنى در خواب منى از او بيرون مى آيد واجب نيست نخوابيدن واگر بخوابد رزوه اش باطل نمى شود .

مسأله 1592 - اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود ، واجب نيست از بيرون آمدن جلوگيرى كند .

مسأله 1593

- روزه دارى كه محتلم شده ، مى تواند بول كند وبه دستورى كه در صفحه 13 گفته شد استبراء نمايد . اگرچه بداند به واسطه بول يا استبراء كردن باقى مانده منى از مجرى بيرون مى ايد .

مسأله 1594 - روزه دارى كه محتلم شده اگر بداند منى در مجرى مانده ودر صورتى كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل منى از او بيرون مى آيد لازم نيست پيش از غسل بول كند .

مسأله 1595 - كسى كه مى داند كه اگر عمدا منى از خود بيرون آورد ، روزه اش

باطل مى شود ، در صورتى كه به قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى وشوخى كند ، اگر چه منى از او بيرون نيايد ، روزه اش باطل مى شود .

مسأله 1596 - اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى وشوخى كند چنانچه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمى شود ، اگرچه اتفاقا منى بيرون آيد روزه او صحيح است ولى اگر اطمينان ندارد در صورتى كه منى از او بيرون آيد ، روزه اش باطل است .

4-دروغ بستن به خدا وپيغمبر

مسأله 1597 - اگر روزه دار به گفتن يا نوشتن يا به اشاره ومانند اينها به خدا وپيغمبران وجانشينان پيغمبران عمدا نسبت دروغ بدهد معصيت كرده ولى روزه او باطل نمى شود .

مسأله 1598 - اگر بخواهد خبرى را كه نمى داند راست است يا دروغ نقل كند ، بايد از كسى كه آن خبر را گفته ، يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد ، والا معصيت كرده .

مسأله 1599 -

اگر چيزى را به اعتقاد اينكه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند وبعد بفهمد درورغ بوده ، روزه اش باطل نمى شود ومعصبت هم نكرده است .

مسأله 1600 - اگر چيزى را كه مى داند دروغ است به خدا وپيغمبر نسبت دهد وبعدا بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده روزه او باطل نمى شود ولى معصيت كرده .

مسأله 1601 - اگر دروغى را كه ديگرى ساخته عمدا به خدا وپيغمبر وجانشينان پيغمبر نسبت دهد روزه اش باطل نمى شود ومعصيت كرده ، ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد .

مسأله 1602 - اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيمغبر صلى الله عليه وآله وسلم چنين مطلبى فرموده اند واو جايى كه در جواب بايد بگويد نه ، عمدا بگويد بلى ، يا جايى كه بايد بگويد بلى عمدا بگويد نه ، روزه اش باطل نمى شود ولى معصيت كرده است .

مسأله 1603 - اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستى را بگويد بعد بگويد دروغ گفتم ، يا در شب دروغى را به آنان نسبت دهد وفرداى آن ، كه روزه

بگويد آنچه ديشب گفتم راست است ، روزه اش باطل نمى شود ، ولى معصيت كرده .

5-رساندن غبار غليط به حلق

مسأله 1604 - رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مى كند ، چه غبار چيزى باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد ، يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك وبهتر است غبارى را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند .

مسأله 1605 - اگر به واسطه باد

غبار غليظى پيدا شود وانسان با اينكه متوجه است مواظبت نكند وبه حلق برسد ، روزه اش باطل مى شود .

مسأله 1606 - احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ ، ودود سيگار وتنباكو ، ومانند اينها را هم به حلق نرساند .

مسأله 1607 - اگر مواظبت نكند وغبار يا بخار يا دود ومانند اينها داخل حلق شود چنانچه يقين داشته كه به حلق نمى رسد روزه اش صحيح است .

مسأله 1608 - اگر فراموش كند كه روزه است ومواظبت نكند يا بى اختيار غبار ومانند آن به حلق او برسد روزه اش باطل نمى شود . وچنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد .

6 - فروبردن سر در زير آب

مسأله 1609 - مكروه است روزه دار عمدا تمام سر را در آب فروبرد ، اگرچه باقى بدن او از آب بيرون باشد ، ولى روزه اش باطل نمى شود واگر تمام بدن را آب بگيرد ومقدارى از سر بيرون باشد ، كراهت هم ندارد .

مسأله 1610 - اگر نصف سر را يكدفعه ونصف ديگر آن را دفعه ديگر آب فروبرد ، كراهت ندارد .

مسأله 1611 - اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه ، مكروهى انجام نداده است .

مسأله 1612 - مكروه است تمام سر زير آب برود ولو مقدارى از موها بيرون بماند .

مسأله 1613 - اگر سر را در گلاب فروبرد ، كراهت ندارد . در صورتى كه مضاف باشد وهمچنين اگر سر را در آبهاى مضاف ديگر فرو ببرد ويا در چيزهاى ديگر كه روان است

مسأله 1614 - اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد وتمام سر

او را آب بگيرد ، يا فراموش كند كه روزه است وسر در آب فرو برد ، كار مكروهى انجام نداده .

مسأله 1615 - اگر به اطمينان اينكه آب سر او را نمى گيرد ، خود را در آب بيندازد وآب تمام سر او را بگيرد ، اشكال ندارد .

مسأله 1616 - اگر فراموش كند كه روزه است وسر را در آب فروبرد ، يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد ، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است ، يا آن كس دست خود را بردارد وفورا سر را بيرون آورد ، كا مكروهى انجام نداده .

مسأله 1617 - اگر فراموش كند كه روزه است وبه نيت غسل سر را در آب فرو برد ، روزه وغسل او صحيح است وكار مكروهى انجام نداده .

مسأله 1618 - اگر بداند كه روزه است وعمدا براى غسل سر را در آب فرو برد غسل او حكم عبادت مكروهه را دارد ومانند روزه اش صحيح است .

مسأله 1619 - سر فرو بردن در آب اگر براى نجات دادن مؤمنى كه در حال غرق شدن است ، باشد مكروه نيست بلكه واجب است وبه روزه هم هيچ خللى وارد نمى كند .

7 - باقى ماندن بر جنابت وحيض ونفاس تا اذان صبح

مسأله 1620 - اگر جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند ، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا تيمم ننمايد ، روزه اش باطل است در صورتى كه روزه رمضان يا قضاى آن باشد .

مسأله 1621 - اگر در روزه واجبى غير رمضان وقاضى آن كه مثل روز ماه رمن وقت آن معين است تا اذان صبح غسل نكند

وتيمم هم ننمايد روزه اش صحيح است .

مسأله 1622 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى خواهد روزه بگيرد چنانچه عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود ، بنابر احتياط واجب بايد تيمم كند وروزه بگيرد وقضاى آن را هم بجا آورد .

مسأله 1623 - اگر جنب در ماه غسل را فراموش كند وبعد از يك روز يادش بيايد ، بايد روزه آن روز را قضاء نمايد واگر بعد از چند روز يادش بيايد ، بايد روزه هرچند روزى را يقين دارد جنب بوده قضاء نمايد مثلا اگر نمى داند سه روز جنب بوده يا چهار روز ، بايد روزه سه روز را قضاء كند .

مسأله 1624 - كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچ كدام از غسل وتيمم وقت ندراد ، اگر خود را جنب كند ، روزه اش باطل است وقضاء وكفاره بر او واجب مى شود ولى اگر براى تيمم وقت دارد ، چنانچه خود را جنب كند ، بنابر احتياط واجب بايد تيمم نمايد وروزه بگيرد وقضاى آن را هم بجا آورد .

مسأله 1625 - اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يا نه ، جستجو نمايد وگمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد وخود را جنب كند وبعد بفهمد وقت تنگ بوده ، چنانچه تيمم كند ، روزه اش صحيح است واگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد وخود را جنب نمايد وبعد بفهمد وقت تنگ بوده وبا تيمم روزه بگيرد ، بنا بر احتياط واجب بايد روزه آن روز را قضاء كند .

مسأله 1626 - كسى كه در شب ماه رمن جنب است ومى

داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمى شود ، نبايد غسل نكرده بخوابد وچنانچه بخوابد وتا صبح بيدار نشود ، روزه اش باطل اس وقضاء وكفاره بر او واجب مى شود .

مسأله 1627 - هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد وبيدار شود ، جايز نيست كه پيش از غسل بخوابد ، اگرچه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود ، بلى اگر مطمئن باشد كه بيدار مى شود جائز است كه بخوابد .

مسأله 1628 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى داند كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود ، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند وبا اين تصميم بخوابد وتا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است .

مسأله 1629 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى داند اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود ، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند ، در صورتى كه بخوابد وتا اذان صبح خواب بماند روزه اش صحيح است .

مسأله 1630 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى داند يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد بپيش از اذان بيدار مى شود ، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه ، در صورتى كه بخوابد وبيدار نشود ، روزه اش باطل است .

مسأله 1631 - اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد وتصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند وتا اذان صبح

بيدار نشود چنانچه معتاد به بيدار شدن باشد كفاره واجب نيست وفرقى بين خواب اول ودوم نيست ، بلى ، در خواب سوم احتياط به دادن كفاره ترك نشود واگر معتاد نباشد بايد كفاره بدهد . واما قضاء در خوابيدن اولى واجب نيست در صورتى كه بداند بيدار مى شود ودر خوابيدن دومى واجب است ، ودر صورتى كه احتمال بدهد بيدار نمى شود قضاء در خواب اول هم واجب است .

مسأله 1632 - خوابى را كه در آن محتلم شده ، بايد خواب اول حساب كند پس اگر بعد از بيدار شدن دوباره بخوابد وبداند يا احتمال دهد كه بيدار مى شود وتصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند ، چنانچه تا اذان صبح خواب بماند بايد قضاى آن روز را بگيرد . واگر دوباره بيدار شود وبداند يا احتمال دهد كه اگر بخوابد بيدار مى شود وتصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند در صورتى كه بازهم بخوابد وتا اذان خواب بماند ، بايد قضاى آن روز را بگيرد وبنابر احتياط كفاره هم بر او واجب مى شود .

مسأله 1633 - اگر روزه دار در روز محتلم شود واجب نيست فورا غسل كند .

مسأله 1634 - هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود وببيند محتلم شده اگرچه بداند پيش از اذان صبح محتلم شده روزه او صحيح است .

مسأله 1635 - كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد ، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند ، اگرچه از روى عمد نباشد روزه او باطل است .

مسأله 1636 - كسى كه مى

خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد ، اگر بعد اذان صبح بيدار شود وببيند محتلم شده وبداند پيش از اذان محتلم شده است ، روزه او باطل است ولو وقت قضاى روزه تنگ باشد .

مسأله 1637 - اگر در روزه واجبى غير روزه رمضان وقضاى آن ، تا اذان صبح جنب بماند واز روى عمد باشد يا نباشد ، وقت آن روزه معين باشد مثلا نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد ، يا معين نباشد روزه اش صحيح است .

مسأله 1638 - اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود وعمدا غسل نكند ، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا تيمم نكند در خصوص روزه رمضان روزه اش باطل است .

مسأله 1639 - اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود وبراى غسل وقت نداشته باشد ، چنانچه بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است ، ويا بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست ، مى تواند بدون تيمم روزه بگيرد .

مسأله 1640 - اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود وبراى هيچ كدام از غسل وتيمم وقت نداشته باشد يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده روزه او صحيح است ، چه روزه اى را كه مى گيرد مثل روزه رمضان واجب معين باشد ، وچه روزه مستحب يا روزه اى باشد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست .

مسأله 1641 - اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض

يا نفاس پاك شود ، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند ، اگرچه نزديك مغرب باشد ، روزه او باطل است .

مسأله 1642 - اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند وبعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد ، روزه هايى كه گرفته صحيح است .

مسأله 1643 - اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود ودر غسل كردن كوتاهى كند وتا اذان غسل نكند ، روزه اش باطل است . ولى چنانچه كوتاهى نكند مثلا منتظر باشد كه ، حمام گرم شود ، اگرچه سه مرتبه بخوابد وتا اذان غسل نكند روزه او صحيح است .

مسأله 1644 - اگر زنى كه در حال استحاضه است ، غسلهاى روز خود را به تفصيلى كه در احكام استحاضه در صفحه 61 گفته شد ، بجا آورد ، روزه او صحيح است .

مسأله 1645 - كسى كه مس ميت كرده يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميت رسانده ، مى تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد . واگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد ، روزه او باطل نمى شود .

8- اماله كردن

مسأله 1646 - اماله كردن با چيز روان اگرچه از روى ناچارى وبراى معالجه باشد روزه را باطل مى كند .

9 - قى كردن

مسأله 1647 - هرگاه روزه دار عمدا قى كند اگرچه به واسطه مرض ومانند آن ناچار باشد ، روزه اش باطل مى شود ولى اگر سهوا يا بى اختيار قى كند اشكال ندارد .

مسأله 1648 - اگر در شب چيزى بخورد كه مى داند به واسطه خوردن آن ، در روز بى اختيار قى مى كند ، روزه اش صحيح است ولو قى بكند .

مسأله 1649 - اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند ، چنانچه براى او ضرر ومشقت نداشته باشد ، بايد خوددارى نمايد .

مسأله 1650 - اگر مگس در گلوى روزه دار برود ، چنانچه ممكن باشد ، بايد آن را بيرون آورد وروزه او باطل نمى شود ، ولى اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن ، قى مى كند واجب نيست بيرون آورد وروزه او صحيح است .

مسأله 1651 - اگر سهوا چيزى را فرو ببرد وپيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است چنانچه ممكن باشد ، لازم است آن را بيرون آورد وروز او صحيح است .

مسأله 1652 - اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن ، چيزى از گلو بيرون مى آيد ، نبايد عمدا آروغ بزند ولى اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد .

مسأله 1653 - اگر آروغ بزند وچيزى در گلو يا دهانش بيايد ، بايد آن را بيرون بريزد واگر بى اختيار فرو رود ، روزه اش صحيح است .

احكام چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1654 - اگرانسان عمدا واز روى اختيار كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، روزه او باطل مى شود ، وچنانچه از روى

عمد نباشد ، اشكال ندارد ولى جنب اگر بخوابد وبه تفصيلى كه در مسأله 1639 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند روزه او باطل است .

مسأله 1655 - اگر روزه دار سهوا يكى از كارهايى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد وبه خيال اينكه روزه اش باطل شده ، عمدا دوباره يكى از آنها را بجا آورد روزه او باطل مى شود در صورتى كه مقصر باشد در خيال عدم بطلان .

مسأله 1656 - اگر چيزى به روز در گلوى روزه دار بريزند ، روزه او باطل نمى شود . ولى اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند مثلا به او بگويند اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مى زنيم وخودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد ، روزه او باطل مى شود .

مسأله 1657 - روزه دار نبايد جايى برود كه مى داند مجبورش مى كنند كه خودش روزه خود را باطل كند . واگر برود واز روى ناچارى كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، روزه او باطل مى شود ، بلكه اگر قصد رفتن كند ، اگر چه نرود روزه اش باطل است .

آنچه براى روزه دار مكروه است

مسأله 1658 - چند چيز براى روزه دار مكروه است واز آن جمله است : دوا ريختن به چشم وسرمه كشيدن ، در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد ، انجام دادن هركارى كه مانند خون گرفتن وحمام رفتن باعث ضعف مى شود ، انفيه كشيدن

اگر نداند كه به حلق مى رسد واگر بداند به حلق مى رسد جايز نيست ، بو كردن گياههاى

معطر ، نشستن زن در آب ، استعمال شياف ، تر كردن لباسى كه در بدن است ، كشيدن دندان وهر كارى كه به واسطه آن از دهان خون بيايد ، مسواك كردن به چوب تر ، بى جهت آب يا چيزى در دهان كردن ، ونيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن منى ، زن خود را ببوسد يا كارى كند كه شهوت خود را به حركت آورد . واگر به قصد بيرون آمدن منى باشد روزه او باطل مى شود .

جاهايى كه قضاء وكفاره روزه واجب است
جاهايى كه قضاء وكفاره روزه واجب است

مسأله 1659 - اگر در روزه رمضان در شب جنب شود وبه تفصيلى كه در مسأله 1639 گفته شد بيدار شود ودوباره بخوابد وتا اذان صبح بيدار نشود ، فقط بايد قضاى آن روز را بگيرد وچنانچه مرتبه سوم بخوابد وبيدار نشود احتياط به كفاره دادن بايد رعايت شود ، ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند ، عمدا انجام دهد ، در صورتى كه مى دانسته آن كا روزه را باطل مى كند ، قضاء وكفاره بر او واجب مى شود .مسأله 1660 - اگر به واسطه ندانستن مسأله كارى انجام دهد كه روزه را باطلمى كند ، چنانچه مى توانسته مسأله را ياد بگيرد ، كفاره بر او واجب مى شود واگرنمى توانسته مسأله را ياد بگيرد ، كفاره بر او واجب نيست

كفاره روزه

مسأله 1661 - كسى كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است ، بايد يك بندهآزاد كند ، يا بدستورى كه در مسأله بعد گفته مى شود دو ماه روزه بگيرد ، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد كه تقريبا ده سير است طعام يعنى گندم يا جو ومانند اينها بدهد ، وچنانچه اينها برايش ممكن نباشد ، بايد هر چند مد كهمى تواند به فقير اطعام بدهد ، واگر نتواند طعام بدهد استغفار كند ، وواجب استكه هر وقت بتواند ، كفاره را بدهد .

مسأله 1662 - كسى كه مى خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد ، بايدسى ويك روز آن را پى در پى نباشد اشكال ندارد .

مسأله 1663 - كسى كه مى خواهد دو ماه

كفاره روز رمضان را بگيرد ، نبايدموقعى شروع كند كه در بين سى ويك روز ، روزى باشد كه مانند عيد قربان ، روزهآن حرام است .

مسأله 1664 - كسى كه بايد پى در پى روزه بگيرد . اگر در بين آن بدون عذر يكروز روزه نگيرد ، يا وقتى شروع كند كه در بين آن به روزى برسد كه روزه آنواجب است ، مثلا به روزى برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد ، بايد روزه هارا از سر بگيرد .مسأله 1665 - اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد ، عذرى مثلحيض ، يا نفاس ، براى او پيش آيد ، بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزه هارا از سر بگيرد ، بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذر بجا آورد .

مسأله 1666 - اگر به چيز حرامى روزه خود را باطل كند ، چه آن چيز اصلاحرام باشد مثل شراب وزنا ، يا به جهتى حرام شده باشد ، مثل نزديكى كردن باعيال خود در حال حيض ، كفاره جمع بر واجب مى شود يعنى بايد يك بندهآزاد كند ودو ماه روزه بگيرد وشصت فقير را سير كند ، يا به هر كدام آنها يك مد كه تقريبا ده سير است ، گندم يا جو يا نان ومانند اينها بدهد وچنانچه هر سه برايشممكن نباشد ، اظهر كفايت يكى از آنها است ، ولازم نيست كه هركدام آنها ممكن است انجام دهد .مسأله 1667 - اگر روزه دار دروغى را به خدا وپيغمر صلى الله عليه وآله نسبت دهد كفاره براو واجب

نيست

مسألة 1668 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند يا استمناء نمايد يك كفاره كافى است .

مسأله 1669 - اگر روزه دار در يك روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبهغير جماع واستمناء كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، براى همه آنها يك كفاره كافى است .

مسأله 1670 - اگر روزه دار غير جماع كار ديگرى كه روزه باطل مى كندانجام دهد وبعد با حلال خود جماع نمايد ، براى هر دو يك كفاره كافى است

.مسأله 1671 - اگر روزه دار غير جماع كارديگرى كه حلال است وروزه را باطلمى كند ، انجام دهد مثلا آب بياشامد وبعد كار ديگرى كه حرام است وروزه را باطلمى كند غير جماع انجام دهد ، مثلا غذاى حرامى بخورد ، يك كفاره كافى است .

مسأله 1672 - اگر روزه دار آروغ بزند وچيزى در دهانش بيايد ، چنانچه عمدا آن را فرو ببرد روزه اش باطل است وبايد قضاى آن را بگيرد وكفاره هم بر اوواجب مى شود . واگر خوردن آن چيز حرام باشد ، مثلا موقع آروغ زدن ، خون ياغذايى كه از صورت غذا بودن خارج شده ، به دهان او بيايد وعمدا آن را فرو بردبايد قضاى آن روزه را بگيرد وكفارة جمع هم بر او واجب مى شود .

مسأله 1673 - اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد ، چنانچه در آن روزعمدا روزه خود را باطل كند كفاره بر او واجب است وكفاره آن يك بنده آزادنمودن يا دو ماه پى در پى روزه گرفتن يا

شصت فقير طعام دادن است

.مسأله 1674 - كسى كه مى تواند وقت را تشخيص دهد ، اگر به گفته كسى كهمى گويد مغرب شده افطار كند وبعد بفهمد مغرب نبوده است ، قضاء وكفاره بر اوواجب مى شود

.مسأله 1675 - كسى كه عمدا روزه خود را باطل كرده ، اگر بعد از ظهر مسافرتكند كفاره از او ساقط نمى شود واگر پيش از ظهر سفر نمايد ، كفاره از او ساقط مى شود . مسألة 1676 - اگر عمدا روزه خود را باطل كند ، وبعد عذرى مانند حيض يانفاس يا مرض براى او پيدا شود ، كفاره از او ساقط است .

مسأله 1677 - اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است وعمدا روزه خود راباطل كند ، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست .

مسأله 1678 - اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال وعمداروزه خود را باطل كند ، بعد معلوم شود اول شوال بوده كفاره بر او واجبنيست

.مسأله 1679 - اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماعكند چنانچه زن را مجبور كرده باشد ، كفاره روزه خودش وروزه زن را بايد بدهدواگر زن به جماع راضى بوده ، بر هر كدام يك كفاره واجب مى شود .

مسأله 1680 - اگر زنى شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد ، ياكار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، واجب نيست كفارة روزه شوهر رابدهد .

مسأله 1681 - اگر روزه دار در ماه رمضان ، زن خود

را مجبور به جماع كند ودر بين جماع ، زن راضى شود ، بايد مرد دو كفاره وزن يك كفاره بدهد .

مسأله 1682 - اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب استجماع نمايد ، يك كفاره بر او واجب مى شود وروزه زن صحيح است وكفاره همبر او واجب نيست .مسأله 1683 - اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگرى كهروزه را باطل مى كند بجا آورد ، كفاره زن را نبايد بدهد وبر خود زن هم كفارهواجب نيست .مسأله 1684 - كسى كه به واسطة مسافرت يا مرض روزه نمى گيرد ، نمى تواندزن روزه دار خود را مجبور به جماع كند . ولى اگر او را مجبور نمايد ، كفاره بر اوواجب نيست . مسألة 1685 - انسان نبايد در بجا آوردن كفاره كوتاهى كند ، ولى لازم نيست فورا آن را انجام دهد .

مسأله 1686 - اگر كفاره بر انسان واجب شود وچند سال آن را بجا نياورد ،چيزى بر آن اضافه نمى شود .

مسأله 1687 - كسى كه بايد براى كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد اگربه شصت فقير دسترسى دارد ، نبايد به هر كدام از انها بيشتر از يك مد كه تقريبا دهسير است طعام بدهد ، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد ، ولى مى تواندبراى هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد درصورتى كه فقير عائله مند ولى باشد .

مسأله 1688 - كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته ، اگر بعد

از ظهر عمداكارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباده سير است طعام بدهد واگر نمى تواند ، سه روز روزه بگيرد .

جاهايى كه فقط قضاى روزه واجب است

مسألة 1689 - در چند صورت فقط قضاى روزه بر انسان واجب است وكفارهواجب نيست : اول - آنكه در شب ماه رمضان جنب باشد وبه تفصيلى كه درمسألة 1639 گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار شود . دوم - عملى كه روزهراباطل مى كند بجا نياورد ولى نيت روزه نكند يا ريا كند ، يا قصد كند كه روزهنباشد ، يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد . سوم - آنكه در ماهرمضان غسل جنابت را فراموش كند وبا حال جنابت يك روز يا چند روز روزهبگيرد . چهارم آنكه در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه ، كارىكه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، بعد معلوم شود صبح بوده ونيز اگر بعد ازتحقيق با اينكه گمان دارد صبح شده ، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهدبعد معلوم شود صبح بوده ، قضاى آن روز ، بر او واجب است ، واگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه وكارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد بعد معلومشود صبح بوده احتياط آن است كه قضاى روزه آن روز را بجا آورد . پنجم - آنكهكسى بگويد صبح نشده وانسان به گفته او كارى كه روزه را باطل مى كند انجامدهد ، بعد معلوم شود صبح بوده است

. ششم - آنكه كسى بگويد صبح شده وانسان به گفته او يقين نكند وخود او هم موثق نباشد وكارى كه روزه را باطلمى كند انجام دهد ، بعد معلوم شود صبح بوده است . هفتم - آنكه كور ومانند آنبه گفته كس ديگر افطار كنند ، بعد معلوم شود مغرب نبوده است . هشتم - آنكه درهواى صاف به واسطة تاريكى يقين كند كه مغرب شده وافطار كند بعد معلوم شودمغرب نبوده است وهمچنين اگر در هواى ابر به اعتقاد اينكه مغرب شده ، افطاركند ، بعد معلوم شود مغرب نبوده ، قضاء لازم است . نهم - آنكه برا خنك شدن يابى جهت مضمضه كند يعنى آب در دهان بگرداند وبى اختيار فرو رود . ولى اگرفراموش كند كه روزه است وآب را فرو دهد يا براى وضوء نماز واجب مضمضهكند وبى اختيار فرو رود ، قضاء بر او واجب نيست . ودر مضمضه براى وضوء غيرنماز واجب احتياطا قضاء نمايد

.مسأله 1690 - اگر غير آب چيز ديگرى را در دهان ببرد وبى اختيار فرو رود ياآب داخل بينى كند وبى اختيار فرو رود ، قضاء بر او واجب نيست .

مسأله 1691 - مضمضه زياد براى روزه دار مكروه است واگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد ، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد .

مسأله 1692 - اگر انسان بداند كه به واسطة مضمضه بى اختيار يا از روىفراموشى آب وارد گلويش مى شود ، نبايد مضمضه كند .

مسأله 1693 - اگر در ماه رمضان ، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده وكارى كه

روزه را باطل مى كند انجام دهد ، بعد معلوم شود صبح بوده ، قضاء لازمنيست مسألة 1694 - اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه ، نمى تواند افطار كند .ولى اگر شك كند كه صبح شده يا نه ، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه راباطل مى كند انجام دهد .

احكام روزة قضاء

مسألة 1695 - اگر ديوانه عاقل شود ، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده قضاء نمايد

.مسأله 1696 - اگر كافر مسلمان شود ، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافربوده قضاء نمايد ولى اگر مسلمانى كافر شود ودو باره مسلمان گردد ، روزه هاىوقتى را كه كافر بوده بايد قضاء نمايد .

مسأله 1697 - روزه اى كه از انسان به واسطة مستى فوت شده بايد قضاءنمايد ، اگر چه جيزى را كه به واسطه آن مست شده ، براى معالجه خورده باشد .

مسأله 1698 - اگر براى عذرى چند روز روزه نگيرد وبعد شك كند كهچه وقت عذر او بر طرف شده ، مى تواند مقدار كمتر را قضاء نمايد ، مثلا كسى كهپيش از ماه رمضان مسافرت كرده ونمى داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششممى تواند پنج روز روزه بگيرد وهمچنين كسى كه نمى داند چه وقت عذر برايشپيدا شده ، مى تواند مقدار كمتر را قضاء نمايد ، مثلا اگر در آخرهاى ماه رمضان مسافرت كند وبعد از رمضان بر گردد ونداند كه بيست وپنجم رمضان مسافرتكرده ، يا بيست وششم ، مى تواند مقدار كمتر يعنى پنج روز را قضاء كند .

مسأله 1699 - اگر از چند

ماه رمضان روزه قضاء داشته باشد ، قضاى هر كدامرا كه اول بگيرد مانعى ندارد

مسأله 1700 - اگر قضاى روزه چند رمضان بر او واجب باشد ودر نيتمعين نكند ، روزه اى را كه مى گيرد قضاى كدام رمضان است ، قضاى سال اول حساب مى شود

مسألة 1701 - كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته ، مى تواند پيش از ظهرروزه خود را باطل نمايد

مسأله 1702 - اگر قضاى روزه ميتى را گرفته باشد ، مى تواند بعد از ظهر روزهرا باطل كند اگر چه بهتر است باطل نكند .

مسأله 1703 - اگر به واسطه مرض ، يا حيض ، يا نفاس ، روزه رمضان را نگيردوپيش از تمام شدن رمضان بميرد ، لازم نيست روزهايى را كه نگرفته براى اوقضاء كنند مسأله 1704 - اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد ومرض او تارمضان سال بعدطول بكشد ، قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست ،وبايد براى هر روز يك مد كه تقريبا ده سير است طعام يعنى گندم يا جو وماننداينها به فقير بدهد ، واگر به واسطه عذر ديگرى مثلا براى مسافرت روزه نگرفتهباشد وعذر او تا رمضان بعد باقى بماند ، روزهايى را كه نگرفته بايد قضاء كندواحتياط واجب آن است كه براى هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد .

مسأله 1705 - اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد وبعد از رمضانمرض او بر طرف شود ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاىروزه را بگيرد ، بايد روزه هايى را كه نگرفته قضاء نمايد . واگر

در ماه رمضان ، غيرمرض عذر ديگرى داشته باشد وبعد از رمضان آن عذر بر طرف شود وتا رمضانسال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد ، روزه هايى را كه نگرفته لازم نيستقضاء كند .

مسأله 1706 - اگر در ماه رمضان به واسطه عذرى روزه نگيرد وبعد ازرمضان عذر او بر طرف شود وتا رمضان آينده عمدا قضاى روزه را نگيرد ،بايد روزه قضاء كند وبراى هر روز يك مد گندم يا جو ومانند اينها هم بهفقير بدهد

مسأله 1707 - اگر در قضاى روزه كوتاهى كند تا وقت تنگ شود ودر تنگى وقت عذرى پيدا كند ، بايد روزه قضاء را بگيرد وبراى هر روز يك مد گندم يا جوومانند اينها به فقير بدهد ، واگر موقعى كه عذر دارد ، تصميم داشته باشد كه بعد ازبر طرف شدن عذر روزه هاى خود را قضاء كند وپيش از انكه قضاء نمايد درتنگى وقت عذر پيدا كند ، روزه قضاء را بگيرد وبنا بر احتياط واجب براى هر روزيك مد طعام هم به فقير بدهد مسأله 1708 - اگر مرض انسان چند سال طول بكشد ، بعد از آنكه خوب شدبايد قضاى رمضان آخر را بگيرد وبراى هر روز از سالهاى پيش يك مد كه تقريباده سير است ، طعام يعنى گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد .

مسأله 1709 - كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد ، مى تواندكفاره چند روز را به يك فقير بدهد .

مسأله 1710 - اگر قضاى روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد ، بايد قضاء را بگيرد وبراى هر روز

يك مد طعام به فقير بدهد .

مسأله 1711 - اگر روزه رمضلان را عمدا نگيرد ، بايد قضاى آن را بجا آورد وبراى هر روز دو ماه روزه بگيرد ، يا به شصت فقير طعام بدهد ، يا يك بنده آزاد كندوچناچه تا رمضان آينده قضاى آن روزه را بجا نياورد ، بنا بر احتياط براى هر روز يك مد طعام لازم است .

مسأله 1712 - اگر روزه رمضان را عمدا نگيرد ودر روز ، مكرر جماع كند يااستمناء نمايد واگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ،مثلا چند مرتبه غذا بخورد ، يك كفاره كافى است .

مسأله 1713 - بعد از مرگ پدر ومادر پسر بزرگتر بايد قضاى نماز وروزه آنانرا به تفصيلى كه در صفحه 225 گفته شد بجا آورد .

مسأله 1714 - اگر پدر ومادر غير از روزه رمضان ، روزه واجب ديگرى را مانندروزه نذر نگرفته باشند ، بايد پسر بزرگتر قضاء نمايد .

احكام روزه مسافر

مسأله 1715 - مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دوركعت بخواند ، نبايد روزه بگيرد ومسافرى كه نمازش را تمام مى خواند 7مثل كسى كه شغلش مسافرت ، يا سفر او سفر معصيت است ، بايد در سفر روزهبگيرد .

مسأله 1716 - مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد . ولى اگر براى فرار ازروزه باشد بهتر سفر نكردن است

مسأله 1717 - اگر غير روزه رمضان ، روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشدمثلا نذر كرده باشد روز معينى را روزه بگيرد ، تا ناجار نشود ، نمى تواند در آن روزمسافرت كند . واگر در سفر باشد

چنانچه ممكن است بايد قصد كند كه ده روزدر جاى بماند وآن روز را روزه بگيرد

.مسأله 1718 - اگر نذر كند روزه بگيرد وروز آن معين نكند ، مى تواند آنز را در سفر بجا آورد . ولى چنانچه نذر كند كه روز معينى را در سفر روزه بگيرد بايدآن را در سفر بجا آورد . ونيز اگر نذر كند روز معينى را ، چه مسافر باشد يا نباشد ،روزه بگيرد ، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد .

مسأله 1719 - مسافر مى تواند براى خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبهروزه مستحبى بگيرد .

مسأله 1720 - كسى كه نمى داند روزه مسافر باطل است ، اگر در سفر روزهبگيرد ودر بين روز مسأهل را بفهمد ، روزه اش باطل مى شود . واگر تا مغرب نفهمد ،روزه اش صحيح است .

مسأله 1721 - اگر فراموش كند كه مسافر است ، يا فراموش كند كه روزه مسافرباطل است ودر سفر روزه بگيرد روزه او باطل است

مسأله 1722 - اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد ، بايد روزه خود را تمامكند واگر پيش از ظهر مسافرت كند بايد روزه خود را باطل كند .

مسأله 1723 - اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد ، يا به جايى برسد كهمى خواهد ده روز در آنجا بماند ، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجامنداده ، بايد آن روز را روزه بگيرد واگر انجام داده ، روزه آن روز بر او واجبنيست .

مسأله 1724 - اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد ، يا به جايى

برسد كهمى خواهد ده روز در آنجا بماند ، نبايد آن روز را روزه بگيرد .

مسأله 1725 - مسافر وكسى كه از روزه گرفتن عذر دارد مكروه است در روزماه رمضان جماع نمايد ودر خودرن وآشاميدن كاملا خود را سير كند .

كسانى كه روزه بر آنها واجب نيست

مسأله 1726 - كسى كه به واسطه پيرى نمى تواند روزه بگيرد ، يا براى اومشقت دارد ، روز ه بر او واجب نيست . ولى در هر دو صورت بايد براى هر روز يكمد كه تقريبا ده سير است گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد .

مسأله 1727 - كسى كه به واسطه پيرى روزه نگرفته ، اگر بعد از ماه رمضانبتواند روزه بگيرد لازم نيست قضاى روزه هايى را كه نگرفته بجا آورد .

مسأله 1728 - اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود ونمى تواندتشنگى را تحمل كند ، يا براى او مشقت دارد ، روزه بر او واجب نيست . ولى در هر دو صورت بايد براى هر روز يك مد گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد . وچنانچه بعد از رمضان بتواند روزه بگيرد ، لازم است روزه هايى را كه نگرفته قضاءنمايد ، بلى در صورتى كه تا رمضان بعد نتواند روزه بگيرد قضاء لازم نيست .

مسأله 1729 - زنى كه زائيدن او نزديك است وروزه براى حملش ضرر دارد .روزه بر او واجب نيست . وبايد براى هر روز يك مد طعام يعنى گندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد . ونيز اگر روزه براى خودش ضرر دارد ، روزه بر او واجبنيست ، بايد براى هر روز يك مد طعام

به فقير بدهد ودر هر دو ضورت روزه هايىرا كه نگرفته بايد قضاء نمايد .

مسأله 1730 - زنى كه بچه شير مى دهد وشير او كم است چه مادر بچه ، يادايه او باشد ، يا بى اجرت شير دهد ، اگر روزه براى بچه اى كه شير مى دهدضرر دارد ، روزه بر او واجب نيست وبايد براى هر روز يك مد طعام يعنىگندم يا جو ومانند اينها به فقير بدهد ، ونيز اگر براى خودش ضرر دارد ، روزهبر او واجب نيست ، وبايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد . ودر هردوصورت روزه هايى را كه نگرفته بايد قضاء نمايد ، ولى اگر كسى پيدا شود كه بى اجرت بچه را شير دهد ، يا براى شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كشديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد ، بايد بجه را به او بدهد وروزه بگيرد .

راه ثابت شدن اول ماه

مسأله 1731 - او ل ماه به پنح چيز ثابت مى شود . اول - آنكه خود انسان ماه راببيند دوم - عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مى شود ، بگويند ماه را ديده ايم .وهمچنين است هر چيزى كه به واسطه آن يقين پيدا شود . سوم - دو مرد عادلبگويند كه در شب ماه را ديده ايم ، ولى اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند ،اول ماه ثابت نمى شود . بلكه بنا بر اظهر هلال به شهادت عدل واحد ثابتمى شود . چهارم - سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن ، اول ماهرمضان

ثابت مى شود ، وسى روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن ، اول ماهشوال ثابت ميشود . پنجم - حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است .

مسأله 1732 - اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است ، كسى هم كه تقليد اورا نمى كند ، بايد به حكم او عمل نمايد . ولى كسى كه مى داند حاكم شرع اشتباهكرده ، نمى تواند به حكم او عمل نمايد

.مسأله 1733 - اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمى شود ولى اگر انسان ازگفته آنان يقين پيدا كند ، بايد به ان عمل نمايد .

مسأله 1734 - بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن ، دليل نمى شود كه شبپيش شب اول ماه بوده است .

مسأله 1735 - اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود وروزه نگيرد ،چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم ، بايد روزه آن روز راقضاء نمايد بلكه يك نفر هم بگويد بايد قضاء نمايد

مسأله 1736 - اگر در شهرى اول ماه ثابت شود براى مدرم شهرهاى ديگر نيزثابت مى شود ، جه دور باشند ، چه نزديك ، در افق متحد باشند يا نه در صورتى كهدر شب مشترك باشند ولو به اينكه اول شب يكى آخر شب ديگرى باشد .

مسأله 1737 - او ل ماه به تلگراف ثابت مى شود چه دو شهرى كه از يكى بهديگرى تلگراف كرده اند ، نزديك يا هم افق باشند وچه نباشند اگر انسان بداند كهتلگراف از روى حكم حاكم شرع يا شهادت عادل يا از راه ديگرى بوده كه

شرعامعتبر است .مسأله 1738 - روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال ،بايد روزه بگيرد . ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطاركند .

مسأله 1739 - اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند ، بايد به گمان عملنمايد واگر آن هم ممكن نباشد ، هر ماهى را كه روزه بگيرد صحيح است بهشرطى كه يقين نكند آن ماه مقدم بر رمضان است ولى بايد بعد از گذشتن يازده ماهاز ماهى كه روزه گرفته ، دو باره يك ماه روزه بگيرد .

روزه هاى حرام ومكروه

مسأله 1740 - روزه عيد فطر وقربان ، حرام است وونيز روزى كه انسان نمى داندآخر شعبان است ، يا اول رمضان ، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد حرام است مسأله 1741 - اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبى حق شوهرش از بينبرود روزه او حرام است . بلكه اگر حق شوهر هم از بين نرود ، بدون اجازه اوروزه مستحبى نگيرد .مسأله 1742 - روزه مستحبى اولاد اگر اسباب اذيت پدر ومادر ، يا جد شودحرام است .مسأله 1743 - اگر پسر بدون احازه پدر روزه مستحبى بگيرد ، ودر بين روزپدر او را نهى كند ، چنانچه مخالفت او موحب اذيتش باشد بايد افطار كند .

مسأله 1744 - كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد اگر چه دكتر بگويد ضرردارد ، بايد روزه بگيرد ، وكشى كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد ، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد ، بايد روزه نگيرد واگر روزه بگيرد صحيح نيست

.مسأله 1745 - اگر انسان

احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد ، واز آناحتمال ترس براى او پيدا شود چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد ، نبايدروزه بگيرد واگر روزه بگيرد صحيح نيست .

مسأله 1746 - كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر ندارد ، اگرروزه بگيرد وبعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته ، بنا بر احتياط واجببايد قضاى آن را بجا آورد .

مسأله 1747 - غير از روزه هايى كه گفته شد روزه هاى حرام ديگرى هم هستكه در كتابهاى مفصل ذكر شده است .

مسأله 1748 - روزه روز عاشورا وروزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است .

روزه هاى مستحب

مسأله 1749 - روزه تمام روزهاى سال ، غير از روزه هاى حرام ومكروه كهبيان شد ، مستحب است . وبراى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است كه ازآن جمله است

1 - پنچشنبه اول وپنچشنبه آخر هر ماه ، وچهار شنبه اولى كه بعد از روزدهم ماه است واگر كسى اينها را بجا نياورد ، مستحب است قضاء نمايد وچنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد ، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا6 / 12 نخود نقره به فقير بدهد .

2 - سيزدهم وچهاردهم وپانزداهم هر ماه .

3 - تمام ماه رجب وشعبان وبعضى از اين دو ماه اگر يك روزباشد .

4 - روز عيد نوروز ، روز چهارم تا نهم شوال ، روز نهم وبيست وپنجمذى قعده ، روز اول تا روز نهم ذى حجه ( روز عرفه ) ولى اگر به واسطه ضعفروزه نتواند دعاى روز عرفه را بخواند

روزه آن روز مكروه است ، عيد سعيدغدير ( 18 ذى حجه ) ، روز مباهله ( 24 ذى حجه ) روز اول وسوم وهفتم محرم ، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله ( 27 رجب ) واگر كسى روزه مستحبىبگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند ، بلكه اگر برادر مؤمنش اورابه غذا دعوت كند ، مستحب است دعوت او را قول كند ، ودر بين روز افطار نمايد .

مواردى كه مستحب است انسان از كارهايىكه روزه را باطل مى كند خود دارى نمايد

مسأله 1750 - براى شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزهنيستند از كارى كه روزه را باطل مى كند خود دارى نماييد :اول - مسافرى كه در سفر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد وپيش از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند برسد .دوم - مسافرى كه بعد از ظهر به وي نش يا به جايى كه مى خواهد ده روز درآنجا بماند برسد .سوم - مريضى كه بعد از ظهر خوب شود .پنجم - زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود .ششم - كافرى كه بعد از ظهر مسلمان شود .مسأله 1751 - مستحب است روزه دار نماز مغرب وعشا را پيش ازافطار كردن بخواند . ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زادى به غذا دارد كهنمى تواند با حضور قلب نماز بخواند ، بهتر است اول افطار كند ولى بقدرى كهممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد .

احكام خمس

احكام خمس
توضيح

مسأله 1752 - در هفت چيز

خمس واجب مى شود

اول - منفعت كسب . 301 دوم - معدن سوم - گنج . چهارم - مال حلال مخلوط به حرام . پنجم - جواهرى كه به واسطه غواصى يعنى فرو رفتن در دريا بدست مى آيد . ششم - غنيمت جنگ - هفتم - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد واحكام اينها مفصلا بيان خواهد شد .

1 - منفعت كسب

مسأله 1753 - هر گاه انسان از تجارت يا صنعت ، يا كسبهاى ديگر مالى بدست آورد ، اگر چه مثلا نماز وروزه ميتى را بجا آورد واز اجرت آن مالى تهيه كند چنانچه از مخارج سال خود او وعيالاتش زياد بيايد ، بايد خمس يعنى پنج يك آن را به دستورى كه بعدا گفته مى شود بدهد . مسأله 1754 - اگر از غير كسب ، مالى بدست آورد ، مثلا چيزى به او ببخشند ، واجب است خمس آن را هم بدهد اگر از مخارج سالش زياد بيايد .

مسأله 1755 - مهرى را كه زن مى گيرد خمس دارد اگر از مخارج سال زياد باشد ، وهمچنين ارثى كه به انسان مى رسد از كسى كه انسان گمان ارث بردن از او را ندارد ، بلى اگر ارث از كسى برسد كه گمان ارث بردن از او را دارد خمس ندارد .

مسأله 1756 - اگر مالى به ارث به او برسد وبداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده ، بايد خمس آن را بدهد ، ونيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولى انسان بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده

، خمس بدهكار است ، بايد خمس را از مال او بدهد .

مسأله 1757 - اگر به واسطه قناعت كردن چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1758 - كسى كه ديگرى مخارج او را مى دهد ، بايد خمس تمام مالى را كه بدست مى آورد بدهد .

مسأله 1759 - اگر ملكى را بر افراد معينى مثلا بر اولاد خود وقف نمايد ، چنانچه در آن ملك زراعت ودرختكارى كنند واز آن چيزى بدست آورند واز مخارج سال آنها زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهند ، بلكه اگر ي ور ديگرى هم از ملك نفع ببرند مثلا اجاره آن را بگيرند ، بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زاياد مى آيد بدهند .

مسأله 1760 - اگر مالى را كه فقير بابت خمس وزكوه وصدقه مستحبى گرفته از مخارج سالش زياد بيايد ، واجب است خمس آن را بدهد ، ونيز اگر از مالى كه به او داده اند منفعتى ببرد مثلا از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى بدست آورد واز مخارج سالش زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1761 - اگر با عين پول خمس نداده جنسى را بخرد يعنى بفروشند ، بگويد اين جنس را به اين پول مى خرم چنانچه بنا دارد ولو از پول ديگر خمس بدهد بلكه مردد هم باشد در خمس دادن ، معامله صحيح است وخمس متعلق مى شود به آنچه خريده واگر بنا دارد خمس ندهند چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه بدهد ،

معامله آن مقدار صحيح است . وانسان بايد پنج يك جنسى را كه خريده به حاكم شرع بدهد واگر اجازه ندهد ، معامله آن مقدار باطل است . پس اگر پولى را كه فروشنده گرفته از بين نرفته حاكم شرع خمس همان پول را مى گيرد واگر از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مى كند .

مسأله 1762 - اگر جنسى را بخرد وبعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد ، معامله اى كه كرده صحيح است واگر بنا دارد خمس بدهد يا مردد باشد آن پول به تمامه مال فروشنده است وخمس به ذمه خريدار تعالق مى گيرد ، واگر بنا دارد خمس ندهد چون از پولى كه خمس در آن است بفروشنده داده ، به مقدار پنج يك همان را مى گيرد واگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مى كند

مسأله 1763 - اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد ، اگر فروشنده بناى خمس ندادن را ندارد والا چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است وحاكم شرع مى تواند پنج يك آن مال را بگيرد . واگر اجازه بدهد معامله صحيح است . وخريدار بايد پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد ، واگر به فروشنده داده مى تواند از او پس بگيرد .

مسأله 1764 - اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشند ، پنج يك آن چيز ، مال او نمى شود ودر صورتى كه بخشنده بنا دارد خمس ندهد والا

مال او مى شود وخمس به ذمه بخشنده تعالق مى گيرد .

مسأله 1765 - اگر از كافر يا كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد ، مالى بدست انسان آيد ، واجب نيست خمس آن را بدهد .

مسأله 1766 - تاجر وكاسب وصنعتگر ومانند اينها از وقتى كه منفعت مى برند يك سال كه بگذرد ، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالش زياد مى آيد بدهند وكسى كه شغلش كاسبى نيست ، اگر اتفاقا منفعتى ببرد ، بعد از آنكه يكسال از موقعى كه فائده برده بگذرد بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد .

مسأله 1767 - انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد خمس آن را بدهد ، وجايز است دادن خمس را تاآخر سال تأخير بيندازد ، واگر براى دادن خمس سال شمسى قرار دهد ، مانعى ندارد .

مسأله 1768 - كسى كه مانند تاجر وكاسب بايد براى دادن خمس ، سال قرار دهد اگر منفعتى بدست آورد ودر بين سال بميرد ، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند وخمس باقيمانده را بدهند .

مسأله 1769 - اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود ، وآن را نفروشد ودر بين سال قيمتش پايين آيد ، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست .

مسأله 1770 - اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود وبه اميد اينكه قيمت آن بالاتر رود ، تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد وقيمتش پايين آيد تنزل قيمت بعد از تمام شدن شال باشد خمس

مقدارى كه بالاتر رفته واجب است در صورتى كه تقصير در اداء خمس كرده باشد والا واجب نيست .

مسأله 1771 - اگر غير مال التجاره مالى داشته باشد كه خمسش را داده يا خمس ندارد مثلا ارث به او رسيده ، چنانچه قيمتش بالا رو د ، مقدارى كه بر قيمتش اضافه شده ، خمس دارد . وهمچنين قيمتش اگر مثلا درختى كه خريده ميوه بياورد ، يا گوسفند چاق شود ، بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1772 - اگر باغى احداث كند براى آنكه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد بايد خمس ميوه ونمو درختها وزيادى قيمت باغ را بدهد ولى اگر قصدش اين باشد كه از ميوه آن استفاده كند ، فقط بايد خمس ميوه ونمو درختها را بدهد .

مسأله 1773 - اگر درخت بيد وچنار ومانند اينها را بكارد در هر سال زيادى او را بايد خمسش را بدهد . وهمچنين اگر مثلا از شاخه هاى آن كه معمولا هر سال مى برند استفاده اى ببرد وبه تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد ، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1774 - كسى كه چند رشته كسب دارد مثلا اجاره ملك مى گيرد وخريد وفور وزراعت هم مى كند بايد خمس انچه را در آخر سال از مخارج او زياد مى آيد بدهد . وچنانچه از يك رشته نفع ببرد واز رشته ديگر ضرر كند وتمام رأس المال يا بعض او تلف شود چنانچه نفعى كه برده به مقدار ضرر وسرمايه يا كمتر باشد خمس نفعى كه برده واجب نيست ، واگر

زيادتر باشد در مقدار زايد بعد از كم كردن مخارج سال - خمس واجب است .

مسأله 1775 - خرجهايى را كه انسان براى بدست آوردن فائده مى كند مانند دلالى وحماليمى تواند جزء مخارج حساب نمايد .

مسأله 1776 - آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك وپوشاك واثاثيه وخريد منزل وعروسى وجهيزيه دختر وزارت ومانند اينها مى رساند در صورتى كه از شأن او زياد نباشد وزياده روى هم نكرده باشد ، خمس ندارد .

مسأله 1777 - مالى را كه انسان به مصرف نذر وكفاره مى رساند ، جزء مخارج ساليانه است . ونيز مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد ، در صورتى كه از شإن او زياد نباشد ، از مخارج ساليانه حساب مى شود .

مسأله 1778 - اگر انسان در شهرى باشد كه معمولا هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيه مى كنند ، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد ، خمس آن را نبايد بدهد واگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد ، بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1779 - مالى را كه خرج سفر حج مى كند ، از مخارج سالى حساب مى شود كه در آن سال خرج كرده واگر سفر او تا مقدارى از سال بعد طول بكشد آنچه در سال بعد مصرف مى شود جزء مؤنه سال بعد حساب مى شود .

مسأله 1780 - كسى كه از كسب وتجارت فائده اى برده ، اگر مال ديگرى هم دارد كه خمس آن واجب نيست مى تواند مخارج سال خود را

فقط از فائده كسب حساب كند .

مسأله 1781 - اگر آذوقه اى كه براى مصرف سالش خريده ، در اخر سال زياد بيايد ، بايد خمس آن را بدهد وچنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد ، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زياد شده باشد بايد قيمت آخر سال را حساب كند .

مسأله 1782 - اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اى براى منزل بخرد هر وقت احتياجش از آن بر طرف شد واجب است كه خمس آن را بدهد . و همجنين است زيور آلات زنانه ، اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد .

مسأله 1783 - اگر در يكسال منفعتى نبرد نمى تواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مى برد كسر نمايد .

مسأله 1784 - اگر در اول سال منفعتى نبرد واز سرمايه خرج كند ، وپيش از تمام شدن سال منفعتى به دستش آيد ، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند

مسأله 1785 - اگر مقدارى از سرمايه از بين برود واز باقيمانده آن منافعى ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد ، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده ، از منافع بر دارد .

مسأله 1786 - اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود . نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند . ولى اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد ، مى تواند در بين سال ازد منافع كسب ، آن را تهيه نمايد .

مسأله

1787 - اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند وپيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد ، مى تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد .

مسأله 1788 - اگر در تمام سال منفعتى نبرد وبراى مخارج هود قرض كند ، مى تواند از منافع سالهاى بعد قرض خود را اداء نمايد .

مسأله 1789 - اگر براى زياد كردن مال ، يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند ، نمى تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد . ولى اگر مالى را كه قرض كرده وچيزى را كه از قرض خريده از بين برود وناجار شود كه قرض خود را بدهد مى تواند از منافع كسب قرض را اداء نمايد .

مسأله 1790 - انسان مى تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد ، يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است ، پول يا جنس ديگر بدهد .

مسأله 1791 - كسى كه قصد دادن خمس را دارد تا پنج يك مال باقى است مى تواند در بقيه آن تصرف كند .

مسأله 1792 - كسى كه خمس بدهكار است بنابر احتياط نمى تواند آن را به ذمه بگيرد يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند ودر تمام مال تصرف كند وچنانچه تصرف كند وآن مال تلف شود ، بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1793 - كسى كه خمس بدهكار است اگر با حاكم شرع مصالحه كند مى تواند در تمام مال تصرف نمايد وبعد از مصالحه منافعى كه بدست مى آيد مال خود او است .

مسأله 1794 - كسى كه با ديگرى شريك است

اگر خمس منافع خود را بدهد وشريك او ندهد وبنا داشته باشد كه خمس ندهد وبنا داشته باشد كه خمس ندهد ودر سال بعد ، از مالى كه خمسش را نداده براى سرمايه شركت بگذارد ، هيچ كدام نمى توانند در آن مال تصرف كنند .

مسأله 1795 - اگر بجه صغير سرمايه اى داشته باشد واز آن منافعى بدست آيد واجب است ولى ، خمس آن را بدهد .

مسأله 1796 - انسان نمى تواند در مالى كه يقين دارد خمسش را نداده اند و صاحبش بنا دارد خمس ندهد تصرف كند ، ولى در مالى كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه ، مى تواند تصرف نمايد .

مسأله 1797 - كسى كه از اول تكليف خمس نداده ، اگر مالى بخرد وقيمت آن بالا رود ، بايد خمس قيمت فعلى آن را بدهد .

مسأله 1798 - كسى كه از اول تكليف خمس نداده ، اگر از منافع كسب چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده ويكسال از خريد آن گذشته ، بايد خمس آن را بدهد واگر اثاث خانه وچيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده ، پس اگر بداند در بين سالى كه در آن سال فائده برده آنها را خريده ، لازم نيست خمس آنها رابدهد واگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال ، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند .

2- معدن

مسأله 1799 - اگر از معدن طلا ، نقره ، سرب ، مس ، آهن ، نفت ، ذغال سنگ ، فيروزه ، عقيق

، زاج ، نمك ومعدنهاى ديگر چيزى بدست آورد ، در صورتى كه به مقدار نصاب باشد بايد خمس آن را بدهد بلكه بنا بر احتياط واجب اگر كمتر از نصاب هم باشد بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1800 - نصاب معدن 105 مثقال معمولى نقره يا 15 مثقال معمولى طلا است يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده ، قبل از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1801 - اگر آن چيزى كه از معدن خارج كرده مورد عملى قرار دهد كه قيمت آن زياد گردد آن زيادى حكم منافع كسب را دارد كه در صورت زيادى از مخارج سال خمس دارد .

مسأله 1802 - گح وآهك وگل سر شور وگل سرخ از چيزهاى معدنى نيست و كسى كه اينها را بيرون من آورد ، در صورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده به تنهايى يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زايد بيايد .

مسأله 1803 - كسى كه از معدن چيزى بدست مى آورد ، بايد خمس آن را بدهد چه معدن روى زمين باشد ، يا زير آن ، در زمينى باشد كه ملك است ، يا در جايى باشد كه مالك ندارد .

مسأله 1804 - اگر نداند قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا مى رسد يا نه ، لازم نيست به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند . مسأهل 1805 - اگر

جند نفر چيزى از معدن بيرون آوردند ، چنانچه قبل از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده اند ، قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد . بايد خمس آن را بدهند وهمچنين اگر مجموع كمتر از نصاب باشد . بنا بر احتياط واجب .

مسأله 1806 - اگر معدنى را كه در ملك ديگر يست بيرون آورد ، آنچه از آن بدست مى آيد مال صاحب ملك است . وچون صاحب ملك براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده ، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد .

3 - گنج

مسأله 1807 - گنج ، مالى است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد وكسى آن را پيدا كند وطورى باشد كه به آن ، گنج بگويند وخمس در آن واجب است اگر طلا ونقره باشد .

مسأله 1808 - اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست گنجى پيدا كند ، مال خود او است وبايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1809 - نصاب گنج 105 مثقال نقره در نقره 15 مثقال طلا است در طلا يعنى اگر نقره اى را كه از گنج بدست مى آورد ، قبل از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده به 105 مثقال وطلا به 15 مثقال برسد بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1810 - اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند وبداند مال كسانى كه قبلا مالك آن زمين بودن اند نيست ، مال خود او مى شود وبايد خمس آن را بدهد ،

ولى اگر احتمال دهد كه مال يكى از آنان است ، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست ، بايد به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد ، وبه همين ترتيب به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد واگر معلوم شود مال هيچ يك آنان نيست مال خود او مى شود وبايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1811 - اگر در ظرفهاى متعددى كه در يكجا دفن شده مالى پيدا كند كه قيمت آنها روى هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد ، بايد خمس آن را بدهد . ولى چنانچه در چند حا گنج پيدا كند وهر كدام كمتر از نصاب باشد ولو مجموع به د نصاب برسد خمس واجب نيست

مسأله 1812 - اگر دو نفر گنجى پيدا كننند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد ، اگر چه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد بايد خمس آن را بدهند .

مسأله 1813 - اگر كسى حيوانى را بخرد ودر شكم آن مالى پيدا كند چنانچه احتمال دهد كه مال فروشنده است ، بايد به او خبر دهد ، واگر معلوم شود مال او نيست ، بايد به ترتيب ، صاحبان قبلى آن را خبر كند در صورتى كه احتمال دهد مال آنها باشد وچنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست خمس گنج واجب نيست ، بلى در صورتى كه از مصارف سال او زياد باشد خمس واجب است يعنى حكم منافع كسب را دارد .

4 - مال حلال مخلوط به حرام

مسأله 1814 -

اگر مال حلال با مال حرام بطورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد وصاحب مال حرام ومقدار آن ، هيچ كدام معلوم نباشد ، بايد خمس تمام مال را بدهد وبعد از دادن خمس ، بقيه مال حلال مى شود

مسأله 1815 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود وانسان مقدار حرام را بداند وصاحب آن را نشناسد ، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد .

مسأله 1816 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود وانسان مقدار حرام را نداند وصاحبش را بشناسد بايد يكديگر را راضى نمايند وچنانچه صاحب مال راضى نشود ، در صورتى كه انسان بداند چيز معينى مال او است وشك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه ، بايد چيزى را كه يقين دارد مال او است به او بدهد بقيه مال خود او است ، واگر مال معين را نداند به او تعلق دارد در صورتى كه تمام مال تحت يد او است با مراجعه به حاكم شرع حد اقل مقدارى را كه مى مال او است به او مى دهد وبقيه بر خودش حلال است ، واگر تحت يد او نباشد مقدار متيقن مال آن شخص را به او مى دهد البته با نظر حاكم ومقدارى كه يقينا مال او است بر مى دارد ، ودر مقدار مشتبه با اجازه حاكم شرع نصف مى كنند . هر كدام نصف آن مال را بر مى دارند .

مسأله 1817 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد ، يا مالى كه صاحبش را نمى شناسد به

نيت اوصدقه بدهد ، بعد از آنكه صاحبش پيدا شد ، لازم نيست به مقدار مالش به او بدهد .

مسأله 1819 - اگر مال حالى با حرام مخلوط شود ومقدار حرام معلوم باشد وانسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولى نتواند بفهمد كيست چنانچه مال دست او باشد وتسلط بر او بوجه شرعى نباشد بايد همه آنها را راضى نمايد واگر در دست او نباشد يا تسلط به وجه شرعى باشد حاكم شرع مصالحه مى كند با همه افراد ، وبطور مساوى قمست مى نمايد .

5 - جواهرى كه به واسطه فرو رفتن در دريا بدست مى آيد

مسأله 1820 - اگر به واسطه غواصى يعنى فرو رفتن درد دريا لؤلؤ ومرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورند ، ، روئيدنى باشد ، يا معدنى ، چنانچ قبل از كم كردن مخارجى كه براى بيرون آوردن آن كرده اند ، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد ، بايد خمس آن را بدهند . چه در يك دفعه آنرا از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه ، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد ، يا از چند جنس ، يك نفر آن را بيرون آورده باشد ، يا چند نفر

مسأله 1821 - اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابى جواهر بيرون آورد يا از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد ، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را بدست آورده به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد

مسأله 1822 - خمس ماهى وحيوانات ديگرى كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مى گيرد ، در صورتى

واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد .

مسأله 1823 - اگر انسان بدون قصد اينكه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود واتفاقا جواهرى بدستش آيد بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1824 - اگر انسان در دريا فرو رود وحيوانى را بيرون آورد ودر شكم آن جواهرى پيدا كه قيمتش هچده نخود طلا يا بيشتر باشد ، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعا در شكمش جواهر هست ، بايد خمس آن را بدهد واگر اتفاقا جواهر بلعيده باشد ، در صورتى خمس آن واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد .

مسأله 1825 - اگر در رودخانه هاى بزرگ مانند دجله وفرات فرو رود و جواهرى بيرون آورد ، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد بنا بر احتياط بايد خمس آن را بدهد .

مسأله 1826 - اگر در آب فرو رود ومقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا هم نباشد ، بايد خمس آن را بدهد وهمچنين چنانچه از روى آب يا از كنار دريا بدست آورد ، اگر جه قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد خمس آن واجب است .

مسأله 1828 - كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است ، اگر خمس آنها را بدهد وچيزى از مخارج سالش زياد بيايد ، لازم نيست دو باره خمس آن را بدهد .

مسأله 1828 - اگر بچه اى معدنى را بيرون آورد ، يامال حلال مخلوط به حرام داشته باشد ، يا گنجى

پيدا كند ، يا به واسطه فرو رفتن در دريا ، جواهرى بيرون آورد ولى او بايد خمس آنها را بدهد .

6- غنيمت

مسأله 1829 - اگر مسلمانان به امر امام عليه السلام باكفار جنگ كنند وچيزهايى در جنگ بدست آورند ، به آنها غنيمت گفته مى شود ، ومخارجى را كه براى غنيمت كرده اند ، مانند مخارج نگهدارى وحمل ونقل آن وچيزهايى كه مخصوص به امام است ، بايد از غنيمت كنار بگذارند وخمس بقيه آن را بدهند .

7 - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد .

مسأله 1830 - اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد ، بايد خمس آن را از همان زمين يا ازمال ديگرش بدهد . ونيز اگر خانه ودكان ومانند اينها را از مسلمانان بخرد ، بايد خمس زمين آن را بدهد ودر دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست ، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مى گيرد ، لازم نيست قصد قربت نمايد .

مسأله 1831 - اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگرى هم بفروشد ، خمس از كافر ساقط نمى شود ، ونيز اگر بميرد ومسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد ، بايد خمس آن را از همان زمين ، يا از مال ديگر كافر بدهد

مسأله 1832 - اگر كافر ذمى موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد ، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد ، شرط او صحيح نيست وبايد خمس را بدهد ولى اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد

مسأله 1833 - اگر مسلمان زمين را به غير خريد وفروش ملك كافر كند وعوض آن را بگيرد مثلا به او صلح نمايد ، كافر ذمى لازم نيست خمس

آن را بدهد .

مسأله 1834 - اگر كافر ذمى صغير باشد ، ولى او برايش زمينى بخرد ، بايد خمس آن را بدهد .

مصرف خمس

مسأله 1835 - خمس را بايد دو قسمت كنند : يك قسمت آن سهم سادات است وبايد به سيد فقير ، يا يتيم ، يا به سيدى كه در سفر درمانده شده بدهند ونصف ديگر آن سهم امام عليه السلام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند . يا به مصرفى كه او اجازه ميدهد برسانند ولى اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدى كه از او تقليد نمى كند بدهد ، در صورتى به او اذن داده مى شود كه بداند آن مجتهد ومجتهدى كه از او تقليد مى كند ، سهم امام را به يك طور مصرف مى كنند .

مسأله 1836 - سيد يتيمى كه به او خمس مى دهند ، بايد فقير باشد ولى به سيدى كه در سفر درمانده شده ، اگر در وطنش فقير هم نباشد ، مى شود خمس داد .

مسأله 1837 - به سيدى كه در سفر درمانده شده ، اگر سفر او سفر معصيت باشد ، خمس بدهند اشكال ندارد .

مسأله 1838 - به سيدى كه عادل نيست مى شود خمس داد ولى به سيدى كه دوازده امامى نيست بنا بر احتياط نبايد خمس بدهند .

مسأله 1839 - به سيدى كه معصيتكار است ، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد وندادن خمس موجب مى شود كه معصيت نكند نبايد خمس داد ولى اگر داده شود ذمه برى مى شود .

مسأله 1840 - اگر كسى بگويد

سيدم نمى شود به او خمس داد ، مگر آنكه يك نفر عادل ، بلكه موثق سيد بودن او را تصديق كند ، يا در بين مردم بطورى معروف باشد كه انسان يقين كند يا اطمينان پيدا كند كه سيد است .

مسأله 1841 - به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است ، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد مى شود خمس داد .

مسأله 1842 - كسى كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهند كه به مصرف مخارج خودش برساند . ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد ونتواند مخارج آنان را بدهد ، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند .

مسأله 1843 - اگر مخارج سيدى كه عيال انسان نيست بر انسان واجب باشد ، بنا بر احتياط واجب ، نمى تواند از خمس خوراك وپوشاك او را بدهد ، وهمچنين اگر مقدارى خمس ملك اوكند كه به مصرف مخارج خودش برساند ولى اگر مقدارى خمس ملك او كند كه صرف در چيزهايى كه نفقات واجبه نيست بنمايد مانعى ندارد .

مسأله 1844 - به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است واو نمى تواند مخارج آن سيد را بدهد ، يا دارد ونمى دهد مى شود خمس داد .

مسأله 1845 - احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند .

مسأله 1846 - اگر در شهر انسان سيد مستحقى نباشد واحتمال هم ندهد كه پيدا شود ، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد ،

بايد خمس را به شهر ديگر ببرد به مستحق برساند ومى تواند مخارج بردن آن را از خمس بر دارد . وارگر خمس از بين برود ، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده ، بايد عوض آن را بدهد واگر كوتاهى نكرده ، چيزى بر او واجب نيست .

مسأله 1847 - هر گاه در شهر خودش مستحقى نباشد ولى احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد ، مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد وچنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكند وتلف شود ، نبايد چيزى بدهد ، ولى نمى تواند مخارج بدن آن را از خمس بردارد .

مسأله 1848 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود ، باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد وبه مستحق برساند ، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد ودر صورتى كه خمس از بين برود ، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است

مسأله 1849 - اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد ، واز بين برود لازم نيست دو باره خمس بدهد . وهمچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد واز آن شهر به شهر ديگر ببرد .

مسأله 1850 - اگر خمس را از خود مال ندهد واز جنس ديگر بدهد ، بايد به قيمت واقعى آن جنس حساب كند وچنانچه گرانتر از قيمت حساب كند ، اگر چه مستحق به آن قيمت راضى شده باشد ، بايد مقدارى را كه زيا د حساب كرده بدهد

.

مسأله 1851 - كسى كه از مستحق طلبكار است مى تواند طلب خود را بابت خمس حساب كند وبنابر احتياط واجب بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد يا آنكه خمس را به او بدهد وبعدا مستحق بابت بدهى خود ره او برگرداند ومى تواند از مستحق وكالت گرفته وخود از جانب او قبض نموده وبابت طلبش دريافت كند .

احكام زكوة

زكوة

مسأله 1852 - زكوة 9 چيز واجب است : اول - گندم - دوم - جو . سوم - خرما . چهارم - كشمش . پنجم - طلا . ششم - نقره . هفتم - شتر . هشتم - گاو . نهم - گوسفند . واگر كسى مالك يكى از اين نه چيز باشد ، با شرايطى كه بعدا گفته مى شود ، بايد مقدارى كه معين شده ، به يكى از مصرفهايى كه دستور داده اند برساند .

مسأله 1853 سلت كه دانه ايست به نر مى گندم وخاصيت جو دارد وعدس كه مثل گندم است وخوراك مردمان صنعاء مى باشد ، زكوتشان بنا بر احتياط واجب بايد داده شود .

شرايط واحب شدن زكوة

مسأله 1854 - زكوة در صورتى واجب مى شود كه مال به مقدار نصاب كه بعدا گفته مى شود ، برسد ومالك آن ، آزاد باشد وبتواند در آن مال تصرف كند ودر خصوص طلا ونقره معتبر است مالك عاقل وبالغ باشد ولى در بقيه آن نه جنس عقل وبلوغ شرط نيست .

مسأله 1855 - اگر انسان يازده ماه مالك گاو وگوسفند وشتر وطلا ونقره باشد اول ماه دوازدهم بايد زكوة آنها را بدهد . ولى او ل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند .

مسأله 1856 - اگر مالك طلا ونقره در بين سال بالغ شود ، واجب نيست كه زكوة بدهد مثلا اگر بجه اى در اول محرم مالك طلا به حد نصاب شود وبعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد ، يازده ماه كه از اول محرم بگذرد ، اگر چه شرايط ديگر را هم

دارا باشد زكاة واجب نمى شود مگر بعد از گذشتن يازده ماه از بلوغ .

مسأله 1857 - زكوة گندم وجو وقتى واجب مى شود كه به آنها گندم وجو گفته شود وزكة كشمش در وقتى كه به آن كشمش مى گويند واجب مى شود وموقعى هم كه خرما را خرما مى نامند زكوة آن واجب مى شود ولى وقت دادن زكوة در گندم وجو موقع خرمن وجدا كردن كاه آنها است ، ودر خرما وكشمش موقعى است كه خشك شده باشند مسأله 1858 - اگر موقع واجب شدن زكوة گندم وجو وكشمش وخرما كه درمسأله پيش گفته شد ، صاحب آنها بالغ باشد بايد زكوة آنها رابدهد ، واگر بالغ نباشد بايد بعد از بالغ شدن بدهد ويا ولى او قبل از بلوغ بدهد .

مسأله 1859 - اگر صاحب گاو وگوسفند وشتر در تمام سال ديوانه باشد ، زكوة به مال او تعلق مى گيرد ولى اگر مالك طلا ونقره ديوانه باشد زكاة بر او واجب نيست وهمچنين اگر در مقدارى از سال ديوانه باشد ورد آخر سال عاقل گردد ، زكوة بر او واجب نيست مسأله 1860 - اگر صاحب گاو وگوسفند وشتر وطلا ونقره در مقدارى از سال مست يا بيهوش شود ، زكوة از او ساقط نمى شود . وهمچنين است اگر موقع واجب شدن زكوة گندم وجو وخرما وكشمش مست يا بيهوش باشد .

مسأله 1861 - مالى را كه از انسان غصب كرده اند ونمى تواند در آن تصرف كند زكوة ندارد . واگر زراعتى را از او غصب كنند وموقعى كه زكوة آن واجب مى شود در دست غصب كننده

، باشد وقتى كه به صاحبش بر گشت ، واجب نيست كه زكوة آن را بدهد .

مسأله 1862 - اگر طلا ونقره يا چيز ديگرى را كه زكوة آن واجب است قرض كند ويك سال نزد او بماند ، بايد زكوة ان را بدهد وبر كسى كه قرض داده چيزى واجب نيست .

زكوة گندم وجو وخرما وكشمش

مسأله 1863 - زكوة گندم وجو وخرما وكشمش وقتى واجب مى شود كه به مقدار نصاب برسند ونصاب آنها 288 من تبريز 45 مثقال كم است وهرمن ششصد وچهل مثقال 24 نخودى است كه تقريا 847 كيلو گرم مى شود

مسأله 1864 - اگر پيش از دادن زكوة از انگور وخرما وجو وگندمى كه كه زكوة

آنها واجب شده خود وعيالاتش بخورند ، يا مثلا به فقير بدهد مجانا ، بايد زكوة مقدارى را كه مصرف كرده بدهد .

مسأله 1865 - اگر بعد از آنكه زكوة گندم وجو وخرما وانگور واجب شد مالك آن بميرد ، بايد مقدار زكوة را از مال او بدهند . ولى اگر پيش از واجب شدن زكوة بميرد ، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است ، بايد زكوة سهم خود را بدهد . مسأه 1866 - كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكوة است ، موقع خرمن كه گندم وجو را از كان جدا مى كنند وبعد از خشك شدن خرما و انگور ، مى تواند زكوة را مطالبه كند ، واگر مالك ندهد وچيزى كه زكوة آن واجب شده از بين برود بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 1867 - ار بعد از مالك شدن درخت خرما وانگور ،

يا زراعت گندم و جو زكوة آنها واجب شود ، مثلا خرما در ملك او خرما شود ، بايد زكوة آن را بدهد .

مسأله 1868 - اگر بعد از آنكه زكوة گندم وجو وخرما وانگور واجب شد زراعت ودرخت را بفروشد ، بايد زكوة انها را فروشنده بدهد .

مسأله 1869 - اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد وبداند كه فروشنده زكوة آن را داده ، يا شك كند كه داده يا نه ، چيزى بر او واجب نيست واگر بداند كه زكوة آن را نداده ، چه حاكم شرع معامله مقدارى را كه بايد از بابت زكوة داده شود ، اجازه بدهد چه ندهد معامله آن مقدار صحيح است ولى اگر اجازه ندهد مستحق يا حاكم مطالبه زكاة از عين مال از خريدار مى كند چنانچه بدهد او از بايع مطالبه مى كند واگر معامله مقدار زكوة را اجازه دهد ، خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد ودر صورت كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد ، مى تواند از او پس بگيرد .

مسأله 1870 - اگر وزن گندم وجو وخرما وكشمش موقعى كه تر است به 288 من و 45 مثقال كم برسد وبعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود ، زكوة آنها واجب نيست .

مسأله 1871 - اگر گندم وجو وخرما را پيش از خشك شدن مصرف كند چنانچه خشك آنها ره اندازه نصاب باشد ، بايد زكوة آنها را بدهد .

مسأله 1872 - خرمايى كه تازه آن را مى خورند واگر بماند بعد از خشك شدن ، خرما به

آن نمى گويند ، ولو مقدارى باشد كه خشك آن ره 288 من و 45 مثقال كم برسد ، زكوة آن واجب نيست .

مسأله 1873 - گندم وجو وخرما وكشمشى كه زكوة آنها را داده ، اگر چند سال هم نزد او بماند زكوة ندارد .

مسأله 1874 - اگر گندم وجو وخرما وانگور از آب باران يا نهر مشروب شوند يا مثل زراعتهاى مصر از رطوبت زمين استفاده كنند ، زكوة آنها ده يك است واگر با دلو ومانند آن آبيارى شود ، زكوة انها بيست يك است . واگر مقدارى از باران ، يا نهر ، يا رطوبت زمين استفاده كنند وبه همان مقدار از آبيارى با دلو و مانند آن استفاده نمايند زكوة نصف آنها ده يك وزكوة نص ديگر آنها بيست يك مى باشد يعنى از چهل قسمت سه قسمت آن را بايد بابت زكوة بدهند .

مسأله 1875 - اگر گندم وجو وخرما وانگور ، هم از آب باران مشروب شود ، وهم از آب دلو ومانند آن استفاده كند ، چنانچه طورى باشد كه عرفا بگويند آبيارى با دلو ومانند آن شده ، زكوة انها بيست يك است واگر عرفا بگويند آبيارى با آب نهر وباران شده ، زكوة آنها ده يك است .

مسأله 1876 - اگر شك كند كه آبيارى با آب براان وآب دلو بوده يا عرفا مى گويند با آب باران آبيارى شده ، مى تواند از نصف آن ده يك واز نصف ديگر آن بيست يك بدهد ونيز اگر شك كند كه با هر دو بوده ، يا عرفا مى گويند آبيارى با دلو شده ، مى

تواند زكوة تمام آن را بيست يك بدهد .

مسأله 1877 - اگر گندم وجو وخرما وانگور با آب باران ونهر مشروب شوند وبه آب دلو ومانند آن محتاج نباشند ولى با آب دلو هم آبيارى شوند ، وآب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند ، زكوة آنها ده يك است واگر با دلو ومانند آن آبيارى شوند وبه آب نهر وباران محتاج نباشد ولى با آب نهر وباران هم مشروب شوند وآنها به زياد شدن محصول كمك نكنند ، زكوة آنها يك است .

مسأله 1878 -اگر زراعتى را با دلو ومانند آن آبيارى كنند ودر زمينى كه پهلوى ان است زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد ومحتاج به آبيارى نشود زكوة زراعتى كه با دلو آبيارى شده بيست يك وزكوة زراعتى كه پهلوى آن است ده يك ميباشد .

مسأله 1879 - مخارجى را كه براى گندم وجو وخرما وانگور كرده است ، و مقدارى از قيمت اسباب ولباس را كه به واسطه زراعت كم شده ، نم تواند از حاصل كسر كندم بلى بعد از ملاحطه نصاب ، زكاة آن مصارف لا لازم نيست بدهد وده يك يا بيست يك با قيمانده را بايد بدهد يعنى چنانچه قبل از كسر آنها 288 من و 45 مثقال كم برسد بايد زكوة باقيمانده آن را بدهد .

مسأله 1880 - تخمى را كه به مصرف زراعت رسانده مى تواند قيمتى را كه در حين زرع داشته جزء مخارج حساب نمايد وحكم آن درمسأله قل بيان شد .

مسأله 1881 - اگر زمين واسباب زراعت يا يكى از اين دو ملك خود او باشد ، نبايد

كرايه آنها را جزء مخارج حساب كند . ونيز براى كارهايى كه خودش كرده ، يا ديگرى بى اجرت انحام داده ، چيزى از حاصل كسر نمى شود .

مسأله 1882 - اكر درخت انگور يا خرما را بخرد ، قيمت آن جزء مخارج نيست . ولى اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد ، پولى را كه براى آن داده جزء مخارج حساب مى شود .

مسأله 1883 - اگر زمينى را بخرد ودر آن زمين گندم يا جو بكارد ، پولى را كه براى خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمى شود . ولى اگر زراعت را بخرد ، پولى را كه براى خريد آن داده مى تواند جزء مخارج حساب نمايد واز حاصل كم كند اما بايد قيمت كاهى را كه از آن بدست مى آيد ، از پولى كه براى خريد زراعت داده كسر نمايد مثلا اگر زراعتى را پانصد تومان بخرد وقيمت كاه آن صد تومان باشد فقط چهار صد تومان آن را مى تواند جزء مخارج حساب نمايد .

مسأله 1884 - كسى كه بدون گاو وچيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است مى تواند زراعت كند ، اگر اينها را بخرد ، نبايد پولى را كه براى خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد .

مسأله 1885 - كسى كه بدون گاو وچيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است نمى تواند زراعت كند ، اگر آنها را بخرد وبه واسطه زراعت بگلى از بين بروند ، مى تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد واگر مقدارى از قيمت آنها كم شود ، مى تواند آن مقدار را

جزء مخارج حساب كند ولى اگر بعد از زراعت چيزى از قيمتشان كم نشود ، نبايد چيزى از قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد .

مسأله 1886 - اگر دى يك زمين جو وگندم وچيزى مثل برنج ولوبيا كه زكوة آن واجب نيست بكارد ، چنانچه مقصودش زراعت كردن چيزى بوده كه زكوة ندارد وبعدا چيزى را كه زكوة دارد زراعت كرده ، نبايد مخارج را حساب كند واگر مقصودش زراعت كردن چيزى بوده كه زكوة دارد وبعدا چيزى را كه زكوة ندارد زراعت كردة ، مى تواند تمام مخارج را حساب نمايد واز حاصل كم كند و در صورتى كه مقصودش زراعت هر دو بوده مخارجى را كه كرده ، بايد به هر دو ، قسمت نمايد مثلا اگر هر دو به يك اندازه بوده ، مى تواند نصف مخارج را از جنسى كه زكوة دارد كسر نمايد .

مسأله 1887 - اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد وزراعت ميوه آنها در يك وقت بدست نمى آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد وهمه آنها محصول يك سال حساب شود ، چنانچه چيزى كه اول مى رسد به اندازه نصاب يعنى 288 من و 45 مثقال كم باشد ، بايد زكود آن را موقعى كه مى رسد بدهد وزكوة بقيه را هر وقت بدست مى آيد اداء نمايد واگر آنچه اول مى رسد به اندازه نصاب نباشد ، صبر مى كند تا بقيه آن برسد ، پس اگر رويهم به مقدار نصاب شود ، زكوة آن واجب است واگر به مقدار نصاب نشود ، زكوة آن

واجب نيست .

مسأله 1888 - اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد ، چنانچه روى هم به مقدار نصاب باشد بنا بر احتياط زكوة آن واجب است .

مسأله 1889 - اگر مقدارى رطب يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مى شود ، چنانچه به قصد زكوة از تازه آن به قدرى به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكوتى باشد كه بر او واجب است اشكال دارد .

مسأله 1890 - اگر زكوة خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد ، نمى تواند زكوة آن را خرماى تازه يا انگور بدهد ونيز اگر زكوة خرماى تازه يا انگور بر او واجب باشد نمى تواند زكوة آن را خرماى خشك يا كشمش بدهد . اما اگر يكى از اينها يا چيز ديگرى را به قصد قيمت زكوة بدهد مانعى ندارد .

مسأله 1891 - كسى كه بدهكار است ومالى هم دارد كه زكوة آن واجب شده اگر بميرد بايد او لتمام زكوة را از مالى كه زكوة آن واب شده بدهند ، بعد قرض او را اداء نمايند

مسأله 1892 - كسى كه بدهكار است وگندم يا جو يا خرما يا كشمش هم دارد ، اگر بميرد وپيش از انكه زكوة اينها واجب شود ، ورثه قرض او را ازمال ديگر بدهند ، هر كدام كه سهمشان 288 من و 450 مثقال كم برسد ، بايد زكوة بدهد واگر پيش از آنكه زكوة اينها واجب شود ، قرض او را ندهند ، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهى او باشد بنا بر احتياط بايد

زكاة را بدهند وطلب طلبكاران را يا استرضاء از آنها بنمايند ، وهمچنين اگر مال ميت بيشتر از بدهى او باشد ، در صورتى كه بدهى او به قدرى است كه اگر بخواهند اداء نمايند ، بايد مقدارى از گندم وجو وخرما وكشمش را هم به طلبكار بدهند .

مسأله 1893 - اگر گندم وجو وخرما وكشمشى كه زكوة آنها واجب شده خوب وبد دارد ، احتياط واجب آن است كه زكوة هر كدام از خوب وبد را از خود آنها بدهد ولى چنانچه خوب وخوبتر دارد اظهر اكتفاء به دادن از خوب است .

نصاب طلا

مسأله 1894 - طلا دو نصاب دارد : نصاب اول بيست مثفال شرعى است كه هر مثقال آن 18 نخود است ، پس وقتى طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد ، اگر شرايط ديگر را هم كه بيان شد داشته باشد ، انسان بايد چهل يك آن را كه نه نخود مى شود از بابت زكوة بدهد واگر به اين مقدار نرسد ، زكوة ان واجب نيست ، ونصاب دوم آن چهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مى شود يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود ، بايد زكوة تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد واگر كمتر از سه مثقال اضافه شود ، فقط بايد زكوة 15 مثقال آن را بدهد وزيادى آن زكوة ندارد وهمچنين است هر چه بالا رود يعنى اگر سه مثقال اضافه شود ، بايد زكوة تمام آنها را بدهد واگر كمتر اضافه شود ، مقدارى كه اضافه شده زكوة ندارد .

نصاب نقره

مسأله 1895 - نقره ونصاب دارد : نصاب اول آن 105 مثقال معمولى است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد وشراط ديگر را هم كه بيان شد داشته باشد ، انسان بايد چهل بك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود از بابت زكوة بهد واگر به اين مقدار نرسد ، زكوة آن واجب نيست ، ونصاب دوم آن 21 مثقال است . يعنى اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود ، بايد زكوة تمام 126 مثقال را بطورى كه گفته شد بدهد واگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود ، فقط بايد زكوة

105 مثقال آن را بدهد وزادى آن زكوة ندارد وهمچنين است هر چه بالا رود ، يعنى اگر 21 مثقال اضافه شود ، بايد زكوة تمام آنها را بدهد واگر كمتر اضافه شود ، مقدارى كه اضافه شده . كمتر از 21 مثقال است زكوة ندارد . بنابر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا ونقره دارد بدهد ، زكوتى را كه بر او واجب بوده داده وگاهى هم بيشتر از مقدار واجب داده است مثلا كسى كه 110 مثقال نقره دارد ، اگر چهل يك آن را بدهد ، زكوة 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده ومقدارى هم براى 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است .

مسأله 1896 - كسى كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است ، اگر چه زكوة آن را داده باشد ، تا وقتى از نصاب اول كم نشده ، همه ساله بايد زكوة آن را بدهد .

مسأله 1897 - زكوة طلا ونقره در صورتى واجب مى شود كه آن را سكه زده باشند ومعامله با آن را ئج باشد يعنى معامله پول طلا ونقره با آن بشود واگر سكه آن از بين رفته باشد لازم نيست زكوة آن را بدهند .

مسأله 1898 - طلا ونقره سكه دارى كه زنها را زينت بكار مى برند ، زكوة آن واجب نمى باشد .

مسأله 1899 - كسى كه طلا ونقره دارد ، اگر هيچ كدام آنها به اندازه نصاب اول نباشد مثلا 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد ، زكوة بر او واجب نيست .

مسأله 1900 - چنانچه سابقا گفته شد زكوة طلا

ونقره در صورتى واجب مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد واگر در بين يازده ماه ، طلا و نقره او از نصاب اول كمتر شود زكوة بر او واجب نيست .

مسأله 1901 - اگر در بين يازده ماه طلا ونقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند ، زكوة بر او واجب نيست . ولو براى فرار از دادن زكوة اين كارها را بكند .

مسأله 1902 - اگر در ماه دوازدهم پول طلا ونقره را آب كند ، بايد زكوة آنها را بدهد وچنانچه به واسطه آب كردن ، وزن يا قيمت آنها كم شود ، بايد زكوتى را كه

پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد .

مسأله 1903 - اگر طلا ونقره اى كه دارد خوب وبد داشته باشد ، مى تواند زكوة هر كدام از خور وبد را از خود آن بدهد ولى بهتر است زكوة همه آنها را از طلا و نقره خوب بدهد .

مسأله 1904 - طلا ونقره اى كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دراد ، به حدى كه به آن پول طلا ونقره نگويند اگر خالص آن به اندازه نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد انسان بايد زكوة آن را بدهد ولى اگر به آن پول طلا ونقره بگويند زكاة آن واجب است ولو خالص آن به اندازه نصاب نباشد .

مسأله 1905 - اگر طلا ونقره اى كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر به آن مخلوط باشد ، نمى تواند زكوة آن را از طلا ونقره اى بدهد كه

بيستر از معمول فلز ديگر دارد . ولى اگر بقدرى بدهد كه يقين كند طلا ونقره خالصى كه در آن هست ، به اندازه زكوتى مى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد .

زكوة شتر وگاو وگوسفند

مسأله 1906 - زكوة شتر وگاو وگوسفند غير از شرطهايى كه گفته شد دو شرط ديگر دارد : اول آنكه حيوان در تمام سال بيكار باشد ولى اگر در تمام سال يكى دو روز هم كار كرده باشد ، زكوة آن واجب است . دوم آنكه در تمام سال از علف بيابان بچرد پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن را از علف چيده شده ، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكوة ندارد . ولى اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد ، زكوة آن واجب است .

مسأله 1907 - اگر انسان براى شتر وگاو وگوسفند خود چراگاهى را كه كسى نكاشته بخرد ، يا اجاره كند ، يا براى چراندن در آن باج بدهد ، لازم نيست زكوة آنها را بدهد .

نصاب شتر

مسأله 1908 - شتر دوازده نصاب دارد ، او ل - پنچ شتر وزكوة آن يك گوسفند است وتا شماره شتر به اين مقدار نرسد زكوة ندارد . دوم - ده شتر وزكوة آن دو گوسفند است . سوم - پانزده شتر وزكوة آن سه گوسفند است . چهارم - بيست شتر وزكوة ان چهار گوسفند است . پنجم - بيست وپنج شتر وزكوة آن پنج گوشفند است . ششم - بيست وشش شتر وزگؤ ان يك شتر است كه داخ سال دوم شهد باشد . هفتم - سى وشش شتر وزكوة آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد . هشتم - چهل وشش شتر وزكوة آن يك شتر است كه داخل سال چهارم

شده باشد . نهم - شصت ويك شتر وزكوة آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد . دهم - هفتاد وپنج شتر وزكوة آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد . يازدهم - نود ويك شتر وزكوة آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد . دوازداهم - صد وبيست ويك شتر وبالاتر از آن است كه بايد چهل تا چهل تا حساب كند وبراى هر چهل تا يك شترى بدهده داخل سال سوم شده باشد ، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند ، وبراى هر پنچاه تا يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد ويا با چهل وپنجاه تا يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باسد ويا با چهل وپنجاه حساب كند ، ولى در هر صورت بهت راست طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند ، يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر نباشد ، مثلا اگر 140 شتر دارد ، براى صد تا دو شترى كه داخل سال چهارم شده وبراى چهل تا يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد .

مسأله 1909 - زكوة ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره شترهايى كه دارد ان نصاب اول كه پنج است بگذرد تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده فقط بايد زكوة پنج تاى آن را بدهد . وهمچنين است در نصابهاى بعد .

نصاب گاو

مسأله 1910 - گاو دو نصاب دارد : نصاب اول آن سى تا است كه وقتى شماره گاو به سى رسيد ، اگر شرايطى را كه گفته

شد داشته باشد ، انسان بايد يك گوساله اى كه داخل سال دوم شده از بابت زكوة بدهد ، ونصاب دوم آن چهل است وزكوة آن يك گوساله ماده ايست كه داخل سال سوم شدهد باشد ، وزكوة ما بين سى وچهل واجب نيست مثلا كسى كه سى ونه گاو دارد ، فقط بايد زكوة سى تاى آنها را بدهد ، ونيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده ، فقط بايد زكوة چهل تاى آنها را بدهد وبعد از آنكه به شصت رسيده ؟ چون دو برابر نصاب اول را دارد ، بايد دو گوساله اى كه داخل سال دوم شده بدهد ، وهمچنين هرچه بالا رود ، بايد يا سى تا سى تا حساب كند يا چهل تا چهلتا يا با سى وچهل حساب نمايد وزكوة آن را به دستورى كه گفته شد بدهد . ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند ، يا ار چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر نباشد ، مثلا اگر هفتاد گاو دارد ، بايد به حساب سى وچهل حساب كند وبراى سى تاى آن زكوة سى تا وبراى چهل تاى آن زكوة چهل تا را بدهد ، وچون اگر به حساب سى تا حساب كند ، ده تا زكوة نداده مى ماند .

نصاب گوسفند

مسأله 1911 - گوسفند پنج نصاب دارد ، اول - چهل وزكوة آن يك گوسفند است ، وتا گوسفند به چهل نرسد زكوة ندارد . دوم - صد وبيست ويك وزكوة آن دو گوسفند است - سوم - دو يست ويك وزكوة آن سه گوسفند است

. چهارم - سيصد ويك وزكوة آن جار گوسفند است . پنجم - چهار صد وبالاتر از آن است . كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند وبراى هر صد تاى آنها يك گوسفند بدهد . ولازم نيست زكوة را از خود گوسفندها بدهد ، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد ، يا مطابق قيمت گوسفند پول يا جنس ديگر بدهد كافى است .

مسأله 1912 - زكوة ما بين دو نصاب واجب نيست پس اگر شماره گوسفندهاى كس از نصاب او ل كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد وبيست ويك است نرسيده ، فقط بايد زكوة چهل تاى آنها را بدهد وزيادى آن زكوة ندارد وهمچنين است در نصابهاى بعد .

مسأله 1913 - زكوة شتر وگاو وگوسفندى كه به مقدار نصاب برسد واجب است چه همه آنها نر باشند ، يا ماده ، يا بعضى نر باشند وبعضى ماده .

مسأله 1914 - در زكوة گاو وگاومش يك جنس حساب مى شوند . وشتر عربى وغير عربى يك جنس است . وهمچنين بز وميش وشيشك در زكوة باهم فرق ندارند .

مسأله 1915 - اگر گوسفند براى زكوة بدهد ، بايد اقلا داخل ماه هشتم شده باشد . واگر بز بدهد بايد داخل سال دوم شده باشد .

مسأله 1916 - گوسفندى را كه بابت زكوة مى دهد ، اگر قيمتش مختصرى از گوسفندهاى ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد ، ولى بهتر است گوسفندى را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد وهمچنين است در گاو وشتر .

مسأله 1917 - اگر چند نفر باهم شريك باشند هر كدام

آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده ، بايد زكوة بدهد وبر كسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است زكوة واجب نيست .

مسأله 1918 - اگر يك نفر در جند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد ورويهم به اندازه نصاب باشند بايد ، زكوة آنها را بدهد .

مسأله 1919 - اگر گاو وگوسفند وشترى كه دارد مريض ومعيوب هم باشند ، بايد زكوة آنها رابدهد .

مسأله 1920 - اگر گاو وگوسفند وشترى كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند ، مى تواند زكوة را از خود آنها بدهد . ولى اگر همه سالم وبى عيب وجوان باشند ، نمى تواند زكوة آنها را مريض ، يا معيوب ، يا پير بدهد بلكه اگر بعضى از آنها سالم وبعضى مريض ودسته از معيوب ودسته ديگر بى عيب ومقدارى پير ومقدارى جوان باشند ، واجب است براى زكوة آنها سالم وبى عيب وجوان بدهد .

مسأله 1921 - اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم ، گاو وگسفند وشترى را كه دارد يا چيز ديگر عوض كند ، يا نصابى را كه دراد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد ، مثلا چهل گوسفند بدهد وچهل گوسفند ديگر بگيرد ، زكوة بر او واجب نيست .

مسأله 1922 - كسى كه بايد زكوة گاو وگوسفند وشتر را بدهد ، اگر زكوة آنها را از مال ديگرش بدهد ديگرش بدهد ، تا وقتى شماره آنها از نصاب كم نشده ، همه ساله بايد زكوة را بدهد ، واگر از خود آنها بدهد واز نصاب اول كمتر شوند ، زكوة بر او واجب

نيست ، مثلا كسى كه چهل گوسفند دارد ، اگر از مال ديگرش زكوة آنها را بدهد تا وقتى كه گوسفندهاى او از چهل كم نشده ، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد واگر از خود آنها بدهد ، تا وقتى به چهل نرسيده ، زكوة بر او واجب نيست .

مصرف زكوة

مسأله 1923 - انسان مى تواند زكوة را در هشت مورد مصرف كند : اول - فقير واو كسى كه مخارج سال خود وعيالاتش را ندارد وكسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را بگذارند فقير نيست : دوم - مسكين وآن كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند . سوم - كسى كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأموراست كه زكوة را جمع ونگهدارى نمايد وبه حساب آن رسيدگى كند وآن را به امام يا نايب امام يا نائب امام يا فقراء برساند . چهارم - كافرهايى كه مسلمان شده وضعيف الاعتقاد مى باشند وخوف آن هست كه اگر زكوة به انان ندهد از دين اسلام خارج شوند . پنچم - خريدارى بنده ها وآزاد كردن آنان . ششم - بدهكارى كه نمى تواند قرض خود را بدهد . هفتم - سبيل الله يعنى كارهايى كه به آنها قصد قربة مى توان كرد مثل آسفالت نمودن راهها وساختن مسجد ومدرسه اى كه عولم دينيه در آن خوانده مى شود . هشتم - ابن السبيل يعنى مسافر كه در سفر درمانده شده . واحكام اينها در مائل آينده گفته خواهد شد .

مسأله 1924 - فقير نمى تواند بيشتر از مخارج سال

خود وعيالاتش را از زكوة نگيرد واگر مقدارى پول يا جنس دارد فقط به اندازه كسرى مخارج يك سالش زكوة مى تواند بگيرد وهمچنين مسكين .

مسأله 1925 - كسى كه مخارج سالش را داشته ، اگر مقدارى از آن را مصرف كند وبعد شك كند كه آنچه باقى مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه ، نمى تواند زكوة بگيرد .

مسأله 1926 - صنعتگر يا مالك يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است ، مى تواند براى كسرى مخارجش زكوة بگيرد ، ولازم نيست ابزار كار ، يا ملك ، يا سرماية خود را به مصرف مخارج برساند .

مسأله 1927 - فقيرى كه خرج سال خود وعيالاتش را ندارد ، اگر خانه اى دارد كه ملك او ست ودر آن نشسته ، يا مال سوارى دارد ، چنانچه بدون اينها نتواند زندگى كند ، اگر چه براى حفظ آبرويش باشد ، مى تواند زكوة بگيرد . وهمچنين است اثاث خان وظرف ولباس تابستانى وزمستانى وچيزهايى كه به آنها احتياج دارد . وفقيرى كه اينها را ندارد ، اگر به اينها احتياج داشته باشد ، مى تواند از زكوة خريدارى نمايد .

مسأله 1928 - فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست ، لازم نيست ياد بگيرد وبا گرفتن زكوة زندگى مى تواند بگند ، مگر آنكه ياد گرشفتن خيلى آسان باشد به نحوى كه عرفا بگويند اين شخص مى تواند بدون زكاة زندگى بكند در اين صورت واجب است ياد بگيرد وبا زكاة نمى تواند زندگى كند ولى تا وقتى مشغول ياد گرفتن است ، مى تواند زكوة

بگيرد .

مسأله 1929 - به كسى كه قبلا فقير بوده ومى گويد فقيرم ، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند ، مى شود زكوة داد .

مسأله 1930 - كسى كه مى گويد فقيرم وقبلا فقير نبوده ، يا معولم نيست فقير بوده يا نه ، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود وخود او هم ثقه نباشد احتياط واجب آن است كه به او زكوة ندهند .

مسأله 1931 - كسى كه بايد زكوة بدهد ، اگر از فقيرى طلبكار باشد 7 مى تواند طلبى را كه از او دارد ، بابت زكوة حساب كند .

مسأله 1932 - اگر فقير بميرد ومال او به اندازه قرضش نباشد ، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكوة حساب كند ، ولى اگر مال او به اندازه قرضش باشد وورثه قرضا ورا ندهند ، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد ، نبايد طلبى را كه از او دارد ، بابت زكوة حساب كند .

مسأله 1933 - چيزى را كه انسان بابت زكوة به فقير مى دهد لازم نيست به او يگويد كه زكوة است ، بكله اگر فقير ، خجالت بكشد ، مستحب است به اسم پيشكش بدهد ولى بايد قصد زكوة نمايد .

مسأله 1934 - اگر به خيال اينكه كسى فقير است به او زكوة بدهد ، بعد فهميد فقير نبوده ، ، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكوة بدهد ، كافى نيست ، پس چنانچه چيزى را كه به او داده باقى باشد ، بايد از او بگيرد وبه

مستحق بدهد واگر از بين رفته باشد پس اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته زكوة است ، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد وبه مستحق بدهد ، واگر نمى دانسته زكوة است ، نمى تواند چيزى از او بگيرد وبايد از مال خودش زكوة را به مستحق بدهد .

مسأله 1935 - كسى كه بدهكار است ونمى تواند بدهى خود را بدهد ، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد ، مى تواند براى دادن قرض خود زكوة بگيرد ، ولو مالى را كه قرض كرده در معصيت خرج كرده باشد ، واز آن معصيت توبه نكرده باشد .

مسأله 1936 - اگر به كسى كه بدهكار است ونمى تواند بدهى خود را بدهد زكوة بدهد ، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده ، چنانچه آن بدهكار فقير باشد مى تواند آنجه را به او داده بابت زكوة حساب كند . 1937 - كسى كه بدهكار است ونمى تواند بدهى خود را بدهد ، اگر چه فقير نباشد ، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد ، بابت زكوة حساب كند .

مسأله 1938 - مسافرى كه خرجى او تمام شده ، يا مركبش از كار افتاده چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد ونتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند اگر چه در وطن خود فقير نباشد ، مى تواند زكوة بگيرد ، ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج سفر خود را فراهم كند ، فقط در جاى ديگر با قرض كردن يا فورختن چيزى

مخارج سفر خود را فراهم كند فقط به مقدارى كه به آنجا برسد مى تواند زكوة بگيرد .

مسأله 1939 - مسافرى كه در سفر درمانده شده وزكوة گرفته بعد از آنكه به وطنش رسيد ، اگر چيزى از زكوة زياد آمده باشد ، بايد آن را به حاكم شرع بدهد ويگويد آن چيز زكوة است .

شرايط كسانى كه مستحق زكوتند

مسأله 1940 - كسى كه زكوة مى گيرد بايد شيعه دوازده امامى باشد واگر انسان كسى را شيعه بداند وبه او زكوة بدهد ، بعد معلوم شود شيعه نبوده ، بايد دو باره زكوة بدهد .

مسأله 1941 - اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد ، انسان مى تواند به ولى او زكوة بدهد ، به قصد اينكه انچه را مى دهد ملك طفل يا ديوانه باشد .

مسأله 1942 - اگر پولى طفل وديوانه دسترسى ندارد ، مى تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين زكوة را به مصرف طفل يا ديوانه برساند وبايد موقعى كه زكوة به مصرف آنان ميرسد نيت زكوة كند .

مسأله 1943 - به فقيرى كه گدايى مى كند ، مى شود زكوة داد : ولى به كسى كه زكوة را در معصيت مصرف مى كند وبه ندادن زكاة به او جلوى معصيت كردن او گرفته مى شود نمى شود زكوة داد ، ولى چنانچه داده شود مجزى است .

مسأله 1944 - به كسى كه معصيت كبيره را آشكارا بجا مى آورد بهتر است كه زكوة ندهند .

مسأله 1945 - به كسى كه بدهكار است ونمى تواند بدهى خود را بدهد ، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد ، مى

شود زكوة داد .

مسأله 1946 - انسان نمى تواند مخارج كسانى را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكوة بدهد . ولى اگر مخارج آنان را ندهد ، ديگران مى توانند به آنان زكوة بدهند .

مسأله 1947 - اگر انسان زكوة به پسرش بدهد كه خرج زن ونوكر وكلفت خود نمايد اشكال ندارد . 1948 - اگر پسر به كتابهاى علمى دينى احتياج داشته باشد ، پدر مى تواند براى خريدن آنها به او زكوة بدهد .

مسأله 1949 - پدر مى تواند به پسرش زكوة بدهد كه براى خود زن بگيرد ، پسر هم مى تواند براى آنكه پدرش زن بگيرد زكوة خود را به او بدهد .

مسأله 1950 - به زنى كه شوهرش مخارج او را مى دهد ، يا خرجى نمى دهد ولى ممكن است او را به دادن خرجى مجبور كنند ، نمى شود زكوة داد .

مسأله 1951 - زنى كه صيغه شده اگر فقير باشد ، شوهرش وديگران مى توانند به او زكوة بدهند . ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد ، يا به جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد ، در صورتى كه مخارج آن زن را بدهد نمى شود به زن زكوة داد .

مسأله 1952 - زن مى تواند به شوهر فقير خود زكوة بدهد ، اگر چه شوهر زكوة را صرف مخارج خود آن زن نمايد .

مسأله 1953 - سيد نمى تواند از غير سيد زكوة بگيرد ولى ار خمس وساير وجوهات كفايت مخارج او را نكند واز گرفتن زكوة ناچار باشد ، مى تواند از

غير سيد زكوة بگيرد وبنابر احتياط واجب بايد به مقدار حاجت روز خود بگيرد .

مسأله 1954 - به كسى كه معلوم نيست سيد است يا نه ، مى شود زكوة داد .

نيت زكوة

مسأله 1955 - انسان بايد زكوة را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد وبنا بر احتياط واجب در نيت معين كند كه آنچه را مى دهد زكوة مال است يا زكوة فطره ، واگر بخواهد به سيد زكاة بدهد ودر ذمه اش خمس هم هست بايد تعيين كند كه بعنوان زكاة است يا خمس ولى اگر مثلا زكوة گندم وجو بر او واجب باشد لازم نيست معين كند چيزى را كه مى دهد زكوة گندم است يا زكوة جو .

مسأله 1956 - كسى كه زكوة چند مال بر او واجب شده اگر مقدارى زكوة بدهد ونيت هيچ كدام آنها را نكند ، چيزى را كه داده همجنس يكى از آنها باشد ويا همجنس هيچ كدام آنها نباشد ، به همه آنها قسمت مى شود ، پس كسى كه زكوة چهل گوسفند وزكوة پانزده مثقال طلا بر او واجب است اگر مثلا يك گوسفند از بابت زكوة بدهد ونيت هيچ كدام آنها را نكند ، به زكوتى كه براى گوسفند وطلا بدهكار است تقسيم مى شود .

مسأله 1957 - اگر كسى را وكيل كند كه زكوة مال او را بدهد ، موقعى كه زكوة را به آن وكيل مى دهد ، بنا بر احتياط واجب بايد نيت كند كه آنچه را وكيل او بعدا به فقير مى دهد زكوة باشد ، وگيل هم وقتى كه زكوة را به فقير

مى دهد ، بايد از طرف مالك نيت زكوة كند .

مسأله 1958 - اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكوة را به فقير بدهد وپيش از آنكه آن مال از بين برود ، خود مالك نيت زكوة كند ، زكوة حساب مى شود .

مسائل متفرقه زكوة

مسأله 1959 - موقعى كه گندم وجو را از كاه جدا مى كنند وموقع خشك شدن خرما وكشمش انسان بايد زكوة را به فقير بدهد ، يا مال خود جدا كند ، زكوة طلا ونقره وگاو ووسفند وشتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد نمى تواند زكوة را جدا نكند بلكه مى تواند با جدا كردن منتظر باشد .

مسأله 1960 - بعد از جدا كردن زكوة لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد

مسأله 1961 - كسى كه مى تواند زكوة را به مستحق برساند ، اگر ندهد وبه واسطه كوتاهى او از بين برود ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 1962 - كسى كه مى تواند زكاة را به مستحق برساند ، اگر زكوة را ندهد وبدون آنكه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود چنانچه دادن زكوة را بقدرى تإخير انداخته كه نمى گويند فورا داده است ، بايد عوض آن را بدهد . واگر به اين مقدار تأخير نينداخته مثلا دو سه ساعت تأخير انداخته ودر همان دو ساعت تلف شده ، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده ، چيزى بر او واجب نيست واگر مستحق حاضر بوده بنابر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 1963 - اگر زكوة را

از خود مال كنار بگذارد ، مى تواند در بقيه آن تصرف كند واگر از مال ديگرش كنار بگذارد ، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد .

مسأله 1964 - انسان نمى تواند زكوتى را كه كنار گذاشته براى خود بر دارد وچيز ديگرى بجاى آن بگذارد .

مسأله 1965 - اگر از زكوتى كه كنار گذاشته منفعتى ببرد مثلا گوسفندى كه براى زكوة گذاشته بره بياورد ، مال فقير است .

مسأله 1966 - اگر موقعى كه زكوة را كنار مى گذارد مستحقى حاضر باشد ، بهتر است زكوة را بدهد . مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكوة ره او از جهتى بهتر باشد .

مسأله 1967 - اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالى كه براى زكوة كنار گذاشته تجارت كند وضرر نمايد نبايد چيزى از زكوة كم كند ، ولى اگر منفعت كند ، بايد آن را به مستحق بدهد .

مسأله 1968 - اگر پيش از آنكه زكوة بر او واجب شود ، چيزى بابت زكوة به فقير بدهد ، زكوة حساب نمى شود وبعد از آنكه زكوة بر او واجب شد ، اگر چيزى را كه به فقير داده از بين نرفته باشد وآن فقير هم به فقر خود باقى باشد ، مى تواند چيزى را كه به او داده بابت زكوة حساب كند .

مسأله 1969 - فقيرى كه مى داند زكوة بر انسان واجب نشده ، اگر چيزى بابت زكوة بگيرد وپيش او تلف شود ضامن است پس موقعى كه زكوة بر انسان واجب ميشود . اگر آن فقير به فقر خود باقى باشد ، مى تواند عوض چيزى

را كه به او داده بابت زكوة حساب كند .

مسأله 1970 - فقيرى كه نمى داود زكوة بر انسان واجب نشده ، اگر چيزى بابت زكوة بگيرد وپيش او تلف شود ، ضامن نيست وانسان نمى تواند عوض آن را بابت زكوة حساب كند .

مسأله 1971 - مستحب است زكوة گاو وگوسفند وشتر را به فقير هاى آبرومند بدهد ودر دادن زكوة ، خويشان خود را بر ديگران ، واهل علم وكمال را بر غير آنان وكسانى را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد ، ولى اگر دادن زكوة به فقيرى از جهت ديگرى بهتر باشد ، مستحب است زكوة را به او بدهد .

مسأله 1972 - بهتر است زكوة را آشكارا وصدقه مستحبى را مخفى بدهند .

مسأله 1973 - اگر در شهر كسى كه مى خواهد زكوة بدهد مستحقى نباشد ونتواند زكوة را به مصرف ديگرى هم كه براى آن معين شده برساند ، وچنانچه اميد نداشته باشد كه بعدا مستحق پيدا كند بايد زكوة را به شهر ديگر ببرد وبه مصرف زكوة برساند ومى تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكوة بردارد واگر زكوة تلف شود ضامن نيست . مسأله 1974 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود ، مى تواند زكوة را به شهر ديگر ببرد . ولى مخارج بدردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد واگر زكوة تلف شود ضامن است ، مگر آنكه به امر حاكم شرع برده باشد .

مسأله 1975 - اجرت وزن كردن وپيمانه نمودن گندم وجو وكشمش وخرمايى را كه براى زكوة مى دهد با خود اوست .

مسأله

1976 - كسى كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكوة بدهكار است بنا بر احتياط واجب بايد كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير ندهد واگر غير نقره چيز ديگرى مثل گندم وجو بدهكار باشد وقيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد مى تواند به يك فقير كمتر از آن بدهد ولى بهتر است كه به يك فقير كمتر از آن ندهد . مسأهل 19777 - مكروه است انسان از مستحق در خواست كند كه زكوتى را كه از او گرفته به او بفروشد ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از آنكه به قيمت رساند كسى كه زكوة را به او داده در خريدن آن بر ديگران مقدم

مسأله 1978 - اگر شك كند زكوتى را كه بر او واجب بوده داده يا نه ، بايد زكوة را بدهد هر چند شك او براى زكوة سالهاى پيش باشد .

مسأله 1979 - فقير نمى تواند زكوة را به كمتر از مقدار آن صلح كند ، يا چيزى را گرانتر از قيمت آن بابت زكوة قبول نمايد ، يا زكوة را از مالك بگيرد وبه او ببخشد . ول كسى كه زكوة زيادى بدهكار است وفقير شده ونمى تواند زكوة را بدهد ، چنانچه بخواهد توبه كند ، فقير مى تواند زكوة را از او بگيرد وبه او ببخشد .

مسأله 1980 - انسان مى تواند از زكوة ، قرآن يا كتاب دينى يا كتاب دعا بخرد ووقف نمايد ، اگر چه بر اولاد وبر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر

او واجب است ونيز مى تواند توليت وقف را براى خود يا اولاد خود قرار دهد .

مسأله 1981 - بنابر احتياط واجب انسان نمى تواند از زكوة ملك بخرد وبر اولاد خود يا بر كسانى كه مخارج خود برسانند .

مسأله 1982 - فقير مى تواند براى رفتن به حج وزيارت ومانند اينها زكوة بگيرد .

مسأله 1983 - اگر مالك فقيرى را وكيل كند كه زكوة مال او را بدهد ، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكوة بر ندارد ، نمى تواند چيزى از آن را براى خودش بردارد ، واگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده ، براى خودش هم مى تواند بردارد .

مسأله 1984 - اگر فقير شتر وگاو وگوسفند وطال ونقره را بابت زكوة بگيرد ، چنانچه شرطهايى را كه براى واجب شدن زكوة گفته شد در آنها جمع شود ، بايد زكوة آنها را بدهد .

مسأله 1985 - اگر دو نفر در مالى كه زكاة آن واجب شده باهم شريك باشند ويكى از آنان زكاة قسمت خود را بدهد وبعد مال را تقسيم كنند . ولو بداند شريكش زكاة سهم خود را نداده ، تصرف او در سهم خودش اشكال ندارد .

مسأله 1986 - كسى كه خمس يا زكاة بدهكار است وكفاره ونذر ومانند اينها هم بر او واجب است وقرض هم دارد چنانچه نتواند همه آنها را بدهد ، اگر مالى كه خمس يا زكوة آن واجب شده ، از بين نرفته باشد ، بايد خمس وزكاة را بدهد ، واگر از بين رفته باشد مى تواند خمس

يا زكاة را بدهد ، يا كفاره ونذر وقرض ومانند اينها را اداء نمايد .

مسأله 1987 - كسى كه خمس يا زكوة بدهكار است ونذر ومانند اينها هم بر او واجب است وقرض هم دارد ، اگر بميرد ومال او براى همه آنها كافى نباشد ، چنانچه مالى كه خمس وزكوة آن واجب شده از بين نرفته باشد ، بايد خمس يا زكاة را بدهند وبقيه مال او را به چيزهاى ديگرى كه بر او واجب است قسمت كنند واگر مالى كه خمس وزكاة آن واجب شده از بين رفته باشد ، بايد مال او را به خمس وزكاة وقرض ونذر ومانند اينها قسمت نمايند مثلا اگر چهل تومان خمس بر او واجب است وبيست تومان بابت خس وده تومان بدنى او بدهند . مسأهل 1988 - كسى كه مشغول تحصيل علم است واگر تحصيل نكند مى تواند براى معاش خود كسب چنانچه تحصيل آن علم واجب يا مستحب باشد ، مى شود به او زكاة داد . واگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد ، وزكاة دادن به او جايز نيست .

زكوة فطره

مسأله 1989 - كسى كه موقع غروب شب عيد فطر بالغ وعاقل است وفقير نيست وبناب راحتياط ولو هشيار نباشد ، بايد براى خودش وكسانى كه نان خور او هستند ، هر نفرى يك صاع كه تقريبا سه كيلو است گمئك يت جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت ومانند اينها به مستحق بدهد ، واگر پول يكى از اينها را هم بدهد كافى است .

مسأله 1990 - كسى كه مخارج سال خود وعيالاتش را ندارد وكسى هم

ندارد كه مخارج سال او وعيلاتش را بگذارد فقير است ودادن زكوة فطره بر او واجب نيست . 1991 - انسان بايد فطره كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مى شوند بدهد ، كوچك باشند يا بزرگ ، مسلمان باشند يا كافر ، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه ، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر .

مسأله 1992 - اگر كسى را كه نان خور او است ودر شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد ، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مى دهد ، لازم نيست خودش فطره او را بدهد .

مسأله 1993 - فطره مهمانى كه پيش از غروب شب عيد عطر با رضايت صاحبخانه وارد شده ونان خور او حساب مى شود ، بر او واجب است .

مسأله 1994 - فطره مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه وارد مى شود ومدتى نزد او مى ماند ، بنا بر احتياط ، واجب است وهمچنين است فطره كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او را بدهد .

مسأله 1995 - فطره مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مى شود ، بر صاحبخانه واجب نيست اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد ودر خانه او هم افطار كند .

مسأله 1996 - اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر ديوانه باشد زكوة فطره بر او واجب نيست واگر يهوش باشد بنا بر احتياط واجب بايد فطره بدهد .

مسأله 1997 - اگر پيش از غروب

بچه بالغ شود ، يا ديوانه عاقل گردد ، يا فقير غنى شود ، در صورتى كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد ، بايد زكوة فطره را بدهد .

مسأله 1998 - كسى كه موقع غروب شب عيد فطر : زكوة فطره بر او واجب نيست ، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطرة در او پيدا شود . مستحب است زكوة فطره را بدهد .

مسأله 1999 - كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده ، فطره بر او واجب نيست . ولى مسلمانى كه شيعه نبوده ، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود ، بايد زكوة فطره را بدهد .

مسأله 2000 - كسى كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريبا سه كيلو است گندم ومانند آن دارد ، مستحب است زكوة فطره را بدهد وچنانچه عيالاتى داشته باشد وبخواهد فطره آنها را هم بدهد مى تواند به قصد فطره ، آن يك صاع را به يكى از عيالاتش بدهد واو هم به همين قصد به ديگرى بدهد وهمچنين تا به نفر آخر برسد ، وبهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد واگر يكى از آنها صغير باشد ، ولى او بجاى او مى گيرد .

مسأله 2001 - اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود ، يا كسى نان خور او حساب شود ، واجب نيست فطره او را بدهد . اگر جه مستحب است فطره كسانى را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب

مى شود بدهد

مسأله 2002 - اگر انسان نان خور كسى باشد وپيش از غروب نان خوركس ديگر شود ، فطره او بر كسى كه نان خور او شده واجب است مثلا اگر دختر پيش از غروب به خانه شوهر رود ، شوهرش بايد فطره او را بدهد .

مسأله 2003 - كسى كه ديگرى بايد فطره او را بدهد ، واجب نيست فطره خود را بدهد

مسأله 2004 - اگر فطره انسان بر كسى واجب باشد واو فطره را ندهد بر خود انسان واجب نمى شود .

مسأله 2005 - اگر كسى كه فطره او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود .

مسأله 2006 - زنى كه شوهرش مخارج اور انمى دهد ، چنانچه نان خور كس ديگر باشد ، فطره اش بر آن كس واجب است واگر نان خور كس ديگر نيست در صورتى كه فقير نباشد ، بايد فطره خود را بدهد .

مسأله 2007 - فطره طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد ، بر كسى است كه مخارج مادر يا دايه را مى دهد ، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مى دارد فطره طفل بر كسى واجب نيست .

مسأله 2008 - انسان ار جه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد بايد ، فطره آنان را از مال حلال بدهد .

مسأله 2009 - اگر انسان كسى را اجير نمايد وشرط كند كه مخارج او را بدهد . بنا بر احتياط واجب بايد فطره او را هم بدهد وچنانچه شرط كند كه مقدار

مخارج او را بدهد ، مثلا پولى براى مخارجش بدهد ، واجب نيست فطره او را بدهد .

مسأله 2010 - اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد ، بايد فطره را وعيالاتش را از مال او بدهند واگر پيش از غوب بميرد ، واجب نيست فطره او وعيالاتش را از مال او بدهند .

مصرف زكوة فطره

مسأله 2011 - اگر زكاة فطره را به يكى از هشت مصرفى كه سابقا براى زكاد مال كفته شد برسانند كافى است . ولى بهتر است كه فقط به فقراى شيعه بدهند .

مسأله 2012 - اگر طفل شيعه اى فقير باشد ، انسان مى تواند فطره را به مصرف او برساند ويا به واسطه دادن بولى طفل ، ملك طفل نمايد .

مسأله 2013 - فقيرى كه فطره به او مى دهند ، لازم نيست عادل باشد ، ولى احتياط واجب آن است كه به شرابخوار وكسى كه آشكارا معصيت مى كند فطره ندهند .

مسأله 2014 - به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند نبايد فطره بدهند .

مسأله 2015 - واجب است كه به يك فقير كمتر از يك صاع كه تقريبا سه كيلو است فطره ندهند ، ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد .

مسأله 2016 - اگر از جنسى كه قيمتش دو برابر قيمت معمولى آن است مثلا از گندمى كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولى است ، نصف صاع كه معناى آن در

مسأله پيش گفته شد بدهد كافى نيست ، واگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد .

مسأله 2017 - انسان نمى تواند صف صاع را از يك

جنس مثلا گندم ونصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلا جو بدهد . واگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد .

مسأله 2018 - مستحب است در دادن زكاة فطره ، خويشان فقير خود را ر ديگران مقدمدارد وبعد همسايگان فقير را ، بعد اهل علم فقير را ، ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند ، مستحب است آنها را مقدم بدارد .

مسأله 19 - 2 - اگر انسان به خيال اينكه كسى فقير است به او فطره بدهد وبعد بفهمد فقير نبوده . چنانچه مالى را كه به او داده از بين نرفته باشد ، بايد پس بگيرد وبه مستحق بدهد . واگر نتواد بگيرد 7 بايد از مال خودش فطره را بدهد . واگر از بين رفته باشد . در صورتى كه گيرنده فطره مى دانسته آنچه را گرفته فطره است ، بايد عوض آن را بدهد واگر نمى دانسته ، دادن عوض بر او واجب نيست وانسان بايد دوباره فطره را بدهد .

مسأله 2020 - اگر كسى بگويد فقيرم ، نمى شود به او فطره داد ، مگر آنكه از گفته او اطمينان پيداشود يا انسان بداند كه قبلا فقير بوده است يا آنكه ثقه باشد .

مسائل متفرقه زكوة فطره

مسأله 2021 - انسان بايد زكوة فطره را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد وموقعى كه آن را مى دهد ، نيت دادن فطره نمايد .

مسأله 2022 - اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست ، ولى جايز است كه در ماه رمضان فطره را بدهد واگر پيش از رمضان يا

در ماه رمضان به فقير قرض بدهد وقعد از آنكه فطره بر او واجب شد ، طلب خود را بابت فطره حشاب كند مانعى ندارد .

مسأله 2023 - گندم يا چيز ديگرى را كه براى فطره مى دهد ، بايد به جنس ديگر يا خالك مخلوط نباشد وجنانچه مخلوط باشد ، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريبا سه كيلو است برسد ، يا آنچه مخلوط شده بقدرى كم باشد كه قابل اعتناء نباشد اشكال ندارد .

مسأله 2024 - اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافى نيست .

مسأله 2025 - كسى كه فطره چند نفر را مى دهد ، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد واگر مثلا فطره بعضى را گندم وفطره بعض ديگر را جو بدهد كافى است .

مسأله 2026 - كسى كه نماز عيد فطر مى خواند ، بهتر است فطره را پيش از نماز عيد بدهد ، ولى نماز بخواند يا نخواند جائز است تا غروب تأخير بيندازد .

مسأله 2027 - اگر به نيت فطره مقدارى از مال خود را كنار بگذارد تا غروب روز عيد به مستحق ندهد ، احياط واجب آن است كه هر وقت آن را مى دهد نيت فطره نمايد .

مسأله 2028 - اگر موقعى كه دادن زكوة فطره واجب است فطره را ندهد وكنار هم نگذارد ، بعدا بايد بدون اينكه نيت اداء وقضاء كند فطره را بدهد .

مسأله 2029 - اگر فطره را كنار بگذارد ، نمى تواند آن را براى خودش بردارد . ومال ديگرى را براى فطره بگذارد .

مسأله 2030 - اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش از

فطره بيشتر است چنانچه فطره را ندهد ونيت كند كه مقدارى از آن مال بارى فطره باشد اشكال دارد مسأهل 2031 - اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود ، چنانچه دسترس به فقير داشته ودادن فطره را تأخير انداخته ، بايد عوض آن را بدهد واگر دسترس به فقير نداشته ضامن نيست .

مسأله 2032 - اگر در محل خودش مستحق پيدا شود ، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاى ديگر نبرد ، واگر بجاى ديگر ببرد وتلف شود ، بايد عوض آن را بدهد .

احكام حج

احكام حج

مسأله 2033 - حج : زيارت كردن خانه خدا وانجام اعمالى است كه دستور داده اند در آنجا بجا آورده شود ودر تمام عمر بر كسى كه اين شرايط را دارا باشد ، يك مرتبه واجب مى شود : اول - آنكه بالغ باشد . دوم - آنكه عاقل وآزاد باشد . سوم - به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را انجام دهد ، يا عمل واجبى را كه از حج مهمتر است ترك نمايد ، پس اگر مثلا مجبور باشد از راه غصبى برود وراه ديگرى هم نباشد نبايد حج برود . چهارم - آنكه مستطيع باشد ومستطيع بودن به چند چيز است ، اول - آنكه توشه راه ومركب سوارى يا مالى كه بتواند آنهارا تهيه كند داشته باشد . دوم - سلامت مزاج وتوانايى آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود وحج را بجا آورد . سوم در راه مانعى از رفتن نباشد واگر راه بسته بشد يا انسان بترسد كه در راه جان

يا عرض او از بين برود يا مال او را ببرند ، حج بر او واجب نيست ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود ، اگر چه دورتر باشد ، بايد از آن راه برود . چهارم - بقدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد . پنجم - مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است مثل زن وبچه و مخارج كسانى را كه مردم خرجى دادن به آنها را لازم مى دانند داشته باشد . ششم - بعد از برگستن ، كسب يا زراعت ، يا عايدى ملك ، يا راه ديگرى براى معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگى كند .

مسأله 2034 - كسى كه بدون خانه ملكى رفع احتياجش نمى شود ، وقتى حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد .

مسأله 2035 - زنى كه مى توناند مكه برود ، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد وشوهرش هم مثلا فقير باشد وخرجى او را ندهد ، وناچار شود كه به سختى زندگى كند ، حج بر او واجب نيست .

مسأله 2036 - اگر كسى توشه راه ومركب سوارى نداشته باشد وديگرى به او بگويد حج برو من خرج تو وعيالات تو را در موقعى كه در سفر حج هستى مى دهم ، در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مى دهد حج بر او واجب مى شود .

مسأله 2037 - اگر خرجى رفتن وبرشتن وخرجى عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود وبر مى گردد ، به او ببخشند وبا او شرط كنند

كه حج كند واو قبول نمايد ، حج بر او واجب مى شود ، اگر چه فرض داشته باشد ، ودر موقع برگشتن هم مالى كه بتواند با آن زندگى كند نداشته باشد .

مسأله 2038 - اگر مخارج رفتن وبرگشتن ومخارج عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود وبر مى گردد به او بدهند وبگويند حج برو ولى ملك او نكنند ، در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمى گيرند ، حج بر او واجب مى شود .

مسأله 2039 - اگر مقدارى مال كه براى حج كافى است به كسى بدهند وبا او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسى كه مال را داده بنمايد ، حج بر او واجب نمى شود . مسأله 2040 - اگر مقدارى مال به كسى بدهند وحج بر او واجب شود ، چنانچه حج نمايد ، هر چند بعدا مالى از خود پيدا كند ، ديگر حج بر او واجب نيست .

مسأله 2041 - اگر براى تجارت مثلا تا جده برود ومالى بدست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مى تواند ، بايد حج كند ودر صورتى كه حج نمايد اگر چه بعدا مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود ، ديگر حج بر او واجب نيست .

مسأله 2042 اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج كند ، چنانچه خودش نتواند برود وبخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستند ، بايد از كسى كه او را اجير كرده اجازه بگيرد مگر آنكه اجير شده باشد بعنوان اعم از مباشرت وتسبيب كه در

اين صورت اجازه گرفتن لازم نيست .

مسأله 2043 - اگر كسى مستطيع شود ومكه نرود وفقير شود ، بايد اگر چه به زحمت باشد بعدا حج كند واگر به هيچ قسم نتواند حج برود ، چنانچه كسى او را براى حج اجير كند ، بايد به مكه رود وحج كسى را كه براى او اجير شده بجا آورد وتا سال بعد در مكه بماند وبراى خود حج نمايد ، ولى اگر ممكن باشد كه اجير . شود واجرت را نقد بگيرد وكسى كه او را اجير كرده راضى شود كه حج او در سال بعد بجا آورده شود ، بايد سال اول براى خود وسال بعد براى كسى كه اجير شده حج نمايد .

مسأله 2044 - اگر در سال اولى كه مستطيع شده ، به مكه رود ورد وقت معينى كه دستور داده اند به عرفات ومشعر الحرام نرسد ، چنانچه در سالهاى بعد مستطيع نباشد ، حج بر او واجب نيست . ولى اگر از سالهاى پيش مستطيع بوده ونرفته ، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند .

مسأله 2045 - اگر در سال اولى كه مستطيع شده حج نكند وبعد به واسطه پيرى يا مرض وناتوانى نتواند حج نمايد ونا اميد باشد از اينكه بعدا خودش حج كند ، بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد ، بلكه اگر در سال اولى كه بقدر رفتن حج مال پيدا كرده به واسطه پيرى يامرض يا ناتوانى نتواند حج كند ويا نااميد باشد كه خودش بتواند حج كند ، واجب است كسى را از طرف خود بفرستت كه حج نمايد .

مسأله 2046 - كسى

كه از طرف ديگرى براى حج اجير شده ، بايد طواف نساء ، را از طرف او بجا آورد اگر بجا نياورد ، زن بر آن اجير حرام مى شود .

مسأله 2047 - اگر طواف نساء را درست بجا نياورد يا فراموش كند ، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد واز بين راه برگردد وبجا آورد صحيح است .

احكام خريد وفروش

احكام خريد وفروش
خريد وفروش چيزهاى كه در خريد وفروش مستحب است

مسأله 2048 - در خريد وفروش واجب است يادگرفتن احكام آن اگر احتمال عدم آن صحت معامله را بدهد . حضرت صادق عليه السلام فرمودند : كسى كه مى خواهد خريد وفروش كند ، بايد احكام آن را ياد بگيرد واگر پيش از ياد گرفتن احكام آن ، خريد وفروش كند ، بواسطه معامله هاى باطل وشبهه ناك به هلاكت مى افتد وچهار جيز مستحب است : اول - آنكه در قيمت جنس بين مشتريهاى مسلمان فرق نگذارد . دوم - آنكه در قيمت جنس سختگيرى نكند . سوم - چيزى را كه مى فروشد زيادتر بدهد وآنچه را مى خرد كمتر بگيرد . چهارم - كسى كه با او معامله كرده ، اگر پشيمان شود واز او تقاضا كند كه معامله را بهم بزند ، براى بهم زدن معامله حاضر شود .

مسأله 2049 - اگر انسان نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل چنانچه حكم معامله را نمى داند ، نمى تواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد ، ولى اگر حكم را بداند ونداند آن را صحيح ايجاة كرده يا فاسد مى تواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد . مسأله 2050 - كسى كه مال ندارد ومخارجى بر او

واجب است مثل خرج زن وبچه بايد كسب كند وبراى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات ودستگيرى از فقرا ، كسب كردن مستحب است .

معاملات مكروهه

مسأله 2051 - عمده معاملات مكروه از اين قرار است : اول - ملك فروشى مگر آنكه با آن پول ملك ديگرى بخرد . دوم - قصابى . سوم - كفن فروشى . چهارم - معامله با مردمان پست . پنجم - معامله بين اذان صبح واول آفتاب . ششم - آنكه كار خود را خريد وفروش گندم وجو ومانند اينها قرار دهد . هفتم - آنكه براى خريدن جنسى كه ديگرى مى خواهد بخرد ، داخل معامله او شود .

معاملات باطله وحرام

مسأله 2052 - معاملات باطله - عمده اش چند چيز است مثل خريد وفروش بعض اعيان نجسه - مانند : ميته ، وخوك وشراب ، وخريد وفروش مال غصبى ، وخريد وفروش چيزى كه ماليت ندارد - وتفصيل اينها در مسائل آينده خواهد آمد ومعاملات حرام سه تا است اول - معامله چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد مانند اسباب قمار . دوم - معامله اى كه در آن ربا باشد . سوم - فوش جنسى كه با چيز ديگر مخلوط است ، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد وفروشنده هم به خريدار نگويد ، مثل فروختن روغنى كه آن را با پيه مخلوط كرده است واين عمل را غش مى گويند . پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود : از ما نيست كسى كه در معامله با مسلمانان غش كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب وحيله نمايد وهر كه با برادر مسلمان خود غش كند ، خداوند بركت روزى او را مى برد وراه معاش او را مى بندد واو را به حودش واگذار مى كند

.

مسأله 2053 - فروختن چيز پاكى كه نجس شده وآب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد ، واگر مشترى آن را براى كارى بخواهد كه شرطش پاك بودن است مثلا خوراكى باشد كه مى خواهد آن را بخورد لازم است فروشنده نجاست آن را به مشترى بگويد ، ولى اگر لباش است گفتن لازم نيست اگر چه مشترى با آن نماز بخواند زيرا كه در نماز طهارت طاهرى بدن ولباس كافى است .

مسأله 2054 - اگر چيز پاكى مانند روغن ونفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود اگر آن را براى كارى بخواهند كه شرطش پاك بودن است ملا روغن را براى خوردن بخواهند بايد نجاست آن را به مشترى بگويند ، واگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلا بخواهند نفت نجس را بسوزانند لازم نيست نجس بودن آن را بگويند . در هر دو صورت فروش آن با فرض وجود شرائط صحت معامله اشكال ندارد .

مسأله 2055 - خريد وفروش دواهاى نجس اگر منفعت محلله كه مشروط به طهارت نيست دارد جائز است وصحيح والا فاسد است ، ولى اگر پول را براى طرف آن يا براى زحمت دوا فروش بدهند اشكال ندارد .

مسأله 2056 - خريد وفروش روغن ودواهاى روان وعطرهايى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند ، اشكال ندارد ولى روغنى را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مى گيرند ، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند واز حيوانى باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند ، جنس است ومعامله آن باطل مى باشد .

مسأله

2057 - اگر روباه ومانند آن را بغير دستورى كه در شرع معين شده كشته باشند ، يا خودش مرده باشد خريد وفروش پوست آن حرام ومعامله آن باطل است .

مسأله 2058 - خريد وفروش گوشت وپيه وچرمى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند ، يا از دست كافر گرفته مى شود باطل است ، ولى اگر انسان بداند كه آنها از حيوانى است كه به ستور شرع كشته شده ، خريد وفروش آنها اشكال ندارد .

مسأله 2059 - خريد وفروش گوشت وپيه وچرمى كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد . ولى اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته وتحقيق نكرده است كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه ، معامله آن باطل است .

مسأله 2060 - خريد وفورش مسكرات حرام ومعامله آنها باطل است مگر مسكرات مستحدثه كه شرب ، منفعت مقصوده از آنها نيست وفوائد ديگر دارد .

مسأله 2061 - فروختن مال غصبى باطل است . وفروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند .

مسأله 2062 - اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد معامله صحيح است ولى فروشنده خيار فسخ دارد ومى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2063 - اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعدا از حرام بدهد ، معامله صحيح است ولى بايد مقدارى را كه بدهكار است از مال حلال بدهد .

مسأله 2064 - خريد وفروش آلات لهو كه منافع آن ممحض در لهو است مثل تار وساز ، حتى سازهاى كوچك حرام است .

مسأله 2065 - اگر

چيزى را كه مى شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلا انگور را به اين قصد بفروشند كه از آن شراب تهيه نمايند ، معامله آن اشكال ندارد .

مسأله 2066 - خريد وفروش مجسمه حرام نيست وهمچنين خريد وفروش صابون كه روى آن مجسمه دارد ، اگر چه مقصود معامله صابون ومجسمه هر دو صابون كه روى آن مجسمه دارد ، اگر چه مقصود معامله صابون ومجسمه هر دو هم باشد .

مسأله 2067 - خريدن چيزى كه از قمار ، يا دزدى ، يا معامله باطل تهيه شده حرام است . واگر كسى آن را بخرد . بايد به صاحب اصلش بر گرداند .

مسأله 2068 - اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد ، چنانچه آن را معين كند مثلا بگويد اين يك من روغن را مى فروشم ، معامله به مقدار پيهى كه در آن است باطل مى باشد وپولى كه فروشنده بارى پيه آن گرفته مال مشترى وپيه مال فروشنده است ومشترى مى تواند معامله روغن خالصى را هم كه در آن است بهم بزند ولى اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد ، بعد روغنى كه پيه دارد بدهد ، مشترى مى تواند آن روغن را پس بدهد وروغن خالص مطالبه نمايد .

مسأله 2069 - اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مى فروشند ، به زيادتر از همان جنس بفروشد ، مثلا يك من گندم را به يگ من ونيم گندم بفروشد ، ربا وحرام است ، بلكه اگر يكى از دو

جنس ، سالم وديگرى معيوب ، يا جنس يكى خوب وجنس ديگرى بد باشد ، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند ، چنانچه بيشتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد ، باز هم ربا وحرام است ، پس اگر مس درست را بدهد وبيشتر ار آن مس شكسته بگيرد ، يا برنج صدرى را بدهد وبيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاى ساخته را بدهد وبيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد ، ربا وحرام مى باشد .

مسأله 2070 - اگر چيزى را كه اضافه مى گيرد غير از جنسى باشد كه مى فروشد ، مثلا يك من گندم به يك من گندم ويك قران پول بروشد باز هم ربا وحرام است بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد ولى شرط كند كه خريدار عملى براى او انجام دهد ربا وحرام مى باشد بنا بر احتياط .

مسأله 2071 - اگر كسى كه مقدار كمتر را مى دهد چيزى علاوه كند ، مثلا يك من گندم ويك دستمال را به يك من ونيم گندم بفروشد ، اسكال ندارد . وهمچنين است اگر از هر دو طرف چيزى زياد كنند مثلا يك من گندم ويك دستمال را به يك من ونيم گندم ويك دستمال بفرشد .

مسأله 2072 - اگر چيزى را كه مثل پارچه يا متر وذرع مى فروشند ، يا چيزى راكه مثل گردووتخم مرغ باشماره معامله مى كنند ، بفروشد وزيادتر بگيرد مثلا ده تاتخم مرغ بدهدويازده تا بگيرد اشكال ندارد .

مسأله 2073 - جنسى را كه در بعضى از شهرها با وزن ، يا پيمانه مى فروسند ودر بعضى از شهرها با شماره معامله مى

كنند ، جايز نيست كه آن جنس را به زيادتر از آن بفروشند در شهرهايى كه با پيمانه يا وزن معامله مى كنند وجايز است در شهرهايى كه با شماره مى فروشند .

مسأله 2074 - اگر چيزى را كه ميفروشد وعوضى را كه مى گيرد از يك جنس نباشند زيادى گرفتن اشكال ندارد ، پس اگر يك من برنج بفروشد ودو من گندم بگيرد معامله صحيح است .

مسأله 2075 - اگر حنسى را كه مى فروشد وعوضى را كه مى گيرد ، از يك چيز عمل آمده باشند ، بايد در معامله زيادى نگيرد ، پس اگر يك من روغن بفروشد ودر عوض آن يك من ونيم پنير بگيرد ، ربا وحرام است ، واحتياط واجب آن است كه اگر ميوة رسيده را با ميوه نارس معامله كند زايادى نگيرد .

مسأله 2076 - جو وگندم در ربا يك جنس حساب مى شوند ، پس اگر يك من گندم بدهد ويك من وپنج سير جو بگيرد ، ربا وحرام است ونيز اگر مثلا ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد ، چون جو را نقد گرفته وبعد از مدتى گندم را مى دهد مثل آن است كه زيادى گرفته حرام است .

مسأله 2077 - اگر مسلمان از كافرى ربا بگيرد اشكال ندارد ، ونيز پدر وفرزند وزن وشوهر مى توانند از يكديگر ربا بگيرند .

شرائط فروشنده وخريدار

مسأله 2078 - براى فروشنده وخريدار شش چيز شرط است : اول - آنكه بالغ باشند . دوم - آنكه عاقل باشند . سوم - آنكه سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند

. چهارم - آنكه قصد خريد وفروش

داشته باشند ، پس اگر مثلا به شوخى بگويد مال خود را فروختم ، معامله باطل است . پنچم آنكه كسى آنها را مجبور نكرده باشد . ششم - آنكه جنس وعوضى را كه مى دهند مالك باشند واحكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد .

مسأله 2079 - معامله با بچه بالغ باطل است ، اما اگر پدر يا جد آن بچه به او اذن داده باشد كه معامله كند معامله صحيح است ، وهمچنين اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد وجنس را به خريدار برساند ، يا جنس را به خريدار بدهد وپول را به فرشنده برساند ، چون واقعا دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند ، معامله صحيح است ، ولى بايد فروشنده وخريدار يقين داشته باشند ، كه طفل جنس وپول را به صاحبان آنها مى رساند .

مسأله 2080 - اگر از بچه نابالغ چيزى بخرد ، يا چيزى به او بفروشد چنانچه جنس يا پول مال بچه نباشد بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد ، يا از صاحبش رضايت بخواهد ، واگر صاحب آن را نمى شناسد وبراى شناختن او هم وسيله اى ندارد ، بايد چيزى را كه از بجه گرفته ، از طرف صاحب آن مظالم بدهد ، واگر مال خود بچه باشد بايد پولى او بدهد .

مسأله 2081 - اگر كسى با بچه نابالغ مميز معامله كند وجنس ، يا پولى كه به بچه داده از بين برود ، مى تواند از بچه بعد از بلوغ يا ولى

او مطالبه نمايد ، واگر بچه مميز نباشد حق مطالبه ندارد .

مسأله 2082 - اگر خريدار يا روشنده را به معامله مجبور كنند ، چنانچه بعد از معامله راضى شود وبگويد راضى هستم ، معامله صحيح است .

مسأله 2083 - پدر وجد وپدرى طفل ونيز وصى پدر ووصى جد پدرى مى توانند مال طفل را بفروشند ، مجتهد عادل هم مى تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسى را كه غائب است بفروشد .

مسأله 2084 - اگر كسى مالى را غصب كند وبفروشد وبعد از فروش ، صاحب مال معامله را براى خودش اجازه دهد ، معامله صحيح است . وچيزى را كه غصب كننده به مشترى داده ومنفعتهاى آن از موقع معامله ، ملك مشترى است وچيزى را كه مشترى داده ومنفعتهاى آن ، از موقع معامله ، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند .

مسأله 2085 - اگر كسى مالى را غصب كند وبفروشد ، به قصد اينكه پول آن ، مال خودش باشد ، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند ، معامله باطل است واگر براى خودش يا براى كسى كه مال را غصب كرده اجازه نمايد ، معامله . صحيح است .

شرايط جنس وعوض آن

مسأله 2086 - جنسى كه مى فروشند وچيزى كه عوض آن مى گيرند چهار شرط دارد : اول - آنكه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره ومانند اينها معلوم باشد . دوم - آنكه بتوانند آن را تحويل دهند ، بنابر اين فروختن اسبى كه فرار كرده صحيح نيست ولى اگر اسبى را كه فرار كرده يا چيزى كه مى

تواند تحويل دهد - مثلا با يك فرش - بفروشد ، اگر چه آن اسب پيدا نشود ، معامله صحيح است . سوم - خصوصياتى را كه در جنس وعوض هست وبه واسطه آنها ميل مردم به معامله فرق مى كند ، معين نمايند . چهارم - خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را پس اگر مثلا منفعت يك ساله خانه را بفروشد ، صحيح نيست ، ولى چنانچه خريدار بجارى پول ، منفعت يكساله خود را به او واگذار ند اشكال ندارد ، واما مالى كه نزد مشترى گرو است فروختن آن صحيح است واز گرو خارج نمى شود ومشترى با جهل خيار فسخ دارد واحكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد .

مسأله 2078 - جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مى كنند ، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد ، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن معامله مى كنند ، با ديدن خريدارى نمايد .

مسأله 2088 - چيزى را كه با وزن خريد وفروش مى كنند با پيمانه هم مى شود معامله كرد در صورتى كه معلوم باشد پيمانه چه مقدار مى گيرد به اينطور كه اگر مثلا مى خواهد ده من گندم بفروشد ، با پيمانه اى كه يك من گندم مى گيرد ده پيمانه بدهد .

مسأله 2089 - اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است ولى اگر خريدار وفروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف آنها اشكال ندارد .

مسأله 2090 - معامله چيزى كه وقف شده باطل است

، ولى اگر به طورى خراب شود كه نتوانند استفاده اى را كه مال براى آن وقف شده از ان ببرند ، مثلا حصير مسجد به طورى پاره شود كه نتوانند روى آن نماز بخوانند . فروش آن اشكال ندارد ودر صورتى كه ممكن باشد ، بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفى برسانند كه به مقصود وقف كنند نزديكتر باشد ، ولى فروش خصوص مسجد به هيچ وجه جايز نيست .

مسأله 2091 - هر گاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند به طورى اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند ، گمان آن برود كه مال يا جانى تلف شود ، مى توانند آن مال را بفروشند وبه مصرفى كه به مقصود وقف كنند ه نزديكتر است برسانند .

مسأله 2092 - خريد وفروش ملكى كه آن را به ديگرى اجاره داده اند اشكال ندارد ، ولى فائده آن ملك فائده آن يك مك در مدت اجاره مال مسأجر است واگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند ، يا به گمان اينكه مدت اجاره كم است ، ملك را خريده باشد . پس از اطلاع مى تواند معامله خودش را بهم بزند .

صيغه خريد وفروش

مسأله 2093 - در خريد وفروش لازم نيست صيغه عربى بخوانند . مثلا اگر فروشنده به فارسى بگويد : اين مال را در عوض اين پول فروختم ومشترى بگويد قبول كردم معامله صحيح است ، ولى خريدار وفروشنده بايد . قصد انشاء داشته باشند يعنى به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد وفروش باشد .

مسأله 2094 - اگر در موقع

معامله صيغه نخوانند ، ولى فروشنده در مقابل . مالى كه از خريدار مى گيرد ، مال خود را ملك او كند واو بگيرد معامله صحيح است وهر دو مالك مى شوند .

خريد وفروش ميوه ها

مسأله 2095 - فروش ميوه اى كه گل آن ريخته ودانه بسته ، پيش از چيدن صحيح است ونيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد .

مسأله 2096 - جايز است ميوه اى را كه بر درخت است ، پيش از آنكه دانه ببندد وگلش بريزد بفروشند ، ولى مكروه است .

مسأله 2097 - اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده ، بر درخت بفروشند اشكال ندارد ، ولى نبايد عوض آن را خرما بگيرند ، اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد ، در صورت كه مقدار آن را تخمين كنند وصاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد وعوض آن ، خرما بگيرد ، چنانچه خرمايى را كه مى گيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده اند نباشد اشكال ندارد .

مسأله 2098 - فروختن خيار وبادنجان وسبزيها ومانند اينها كه سالى چند مرتبه چيده مى شوند ، در صورتى كه ظاهر ونمايان شده باشند ومعين كنند كه مشترى در سال چند دفعه آنها را بچيند اشكال ندارد .

مسأله 2099 - اگر خوشه گندم وجو را بعد از آنكه دانه بسته ، به چيز ديگرى غير گندم وجو بفروشند اشكال ندارد .

نقد ونسيه

مسأله 2100 - اگر جنسى را نقد بروشند ، خريدار وفروشنده بعد از معامله مى توانند جنس وپول را از يكديگر مطالبه نموده وتحويل بگيرند ، وتحويل دادن خانه وزمين ومانند اينها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كنند ، وتحويل دادن فرش ولباس ومانند اينها به اين است كه آن

را طورى در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاى ديگر ببرد فروشنده جلو گيرى نكند .

مسأله 2101 - در معامله نسيه بايد مدت كاملا معلوم باشد ، پس اگر حنسى را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد ، چون مدت كاملا معين نشده معامله باطل است .

مسأله 2102 - اگر جنسى را نسيه بفروشد ، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند ، نمى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد ، ولى اگر خريدار بميرد واز خودش مال داشته باشد ، فروشنده مى تواند پس از تمام شدن مدت ، طلبى را كه دراد از ورثه او مطالبه نمايد .

مسأله 2103 - اگر جنسى را نسيه بفروشد ، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند ، مى تواند عوض آنر ا از خريدار مطالبه نمايد ، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد بايد او را مهلت دهد .

مسأله 2140 - اگر به كسى كه قيمت جنس را نمى داند ، مقدارى نسيه بدهد وقيمت آن را به او نگويد معامله باطل است . ولى اگر كسى كه قيمت نقدى جنس را مى دانسته بدهد وگرانتر حساب كند ، مثلا بگويد جنسى را كه به تو نسيه مى دهم تومانى يك ريال از قيمتى كه نقد مى فروشم گرانتر حساب مى كند واو قبول كند اشكال ندارد .

مسأله 2105 - كسى كه جنسى را نسيه فروخته وبراى گرفتن پول آن مدتى قرار داده ، اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدت ، مقدارى از طلب خود راكم كند وبقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد

.

معامله سلف
معامله سلف

مسأله 2160 - معامله سلف آن است كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد واگر بگويد اين پول را مى دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس رابگيرم وفرشنده بگويد قبلو كردم ، ويا فروشنده پول را بگيرد وبگويد فلان جنس ر فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم معامله صحيح است .

مسأله 2107 - اگر پولى را سلف بفروشد وعوض آن را پول بگيرد ، معامله باطل است . ولى اگر جنسى را سلف بفروشد وعوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد معامله صحيح است .

شرايط معامه سلف

مسأله 2108 - معامله سلف شش شرط داد : اول - خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسطه آنه فرق مى كند معين نمايد ولى دقت زياد هم لازم نيست ، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافى است . دوم - پيش از آنكه خريدار وفروشنده از هم جدا شوند ، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد ، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد وطلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند واو قبول نمايد وچنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد ، معامله به آن مقدار صحيح است ، ولى فروشنده مى تواند معامله همان مقدار را بهم بزند . سوم - مدت را كاملا معين كنند واگر مثلا بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مى دهم چون مدت كاملا معلوم نشده معامله باطل است - چهارم - وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت ، جنس بقدرى كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن

را تحويل دهد . پنچم - جاى تحويل جنس را معين نمايند ولى اگر از حرفهاى آنان جاى آن معلوم باشد ، لازم نيست اسم آنجا را ببرند . ششم - وزن پيمانه آن را معين كنند وجنسى را هم كه معمولا با ديدن معامله ميى كنند سلف بفروشند اشكال ندارد ، ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو وتخم مرغ تفاوت افراد آن بقدرى كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند .

احكام معامله سلف

مسأله 2109 - انسان نمى تواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفورشد وبعد از تمام شدن مدت ، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد ، فروختن آن اشال ندارد .

مسأله 2110 - در معامله سلف اگر فروشنده جنسى را كه قرار داد كرده بدهد ، مشترى بايد قبول كند ، ونيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد وطورى باشد كه از همان جنس حساب شود ، مشترى بايد قبول نمايد .

مسأله 2111 - اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد ، پست تر از جنسى باشد كه قرار داد كرده ، مشترى مى تواند قبول نكند .

مسأله 2112 - اگر فروشنده بجاى جنسى كه قرار داد كرده ، ديگرى بدهد ، در صورتى كه مشترى راضى شود اشكال ندارد .

مسأله 2113 - اگر جنسى را كه سلف فروخته در موقعى كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود ونتواند آن را تهيه كند ، مشترى مى تواند صبر كند تا تهيه نمايد يا معامله را بهم بزند وچيزى را كه داده پس بگيرد .

مسأله 2114 - اگر جنسى را بفروشد وقرار بگذارد كه

بعد از مدتى تحويل دهد وپول آن را هم بعد از مدتى بگيرد ، معامله باطل است .

فروش طلا ونقره به طلا ونقره

مسأله 2115 - اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد ، معامله صحيح است ولازم نيست وزن آنها مساوى باشد .

مسأله 2117 - اگر طلا يا نقره را به طلا ، يا نقره بفروشند بايد فروشنده وخريدار پيش از آنكه از يكديگر جدا شوند ، جنس وعوض آن را به يكديگر تحويل دهند واگر هيچ مقدار از چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند معامله باطل است .

مسأله 2118 - اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه قرارا گذاشته تحويل دهد وديگرى مقدراى از آن را تحويل دهد واز يكديگر جدا شوند ، اگر جه معامله به آن مقدار صحيح است ولى كسى كه تمام مال بدست او نرسيده مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2119 اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص وخاك طلاى معدن را به طلاى خالص بفروشند ، معامله باطل است مگر در صورت علم به مقدار طلا يا نقره ولى فروختن خاك نقره به طلا وخاك طلا به نقره اشكال ندارد .مواردى كه انسان مى تواند معامله را بهم بزند

مسأله 2120 - حق بهم زدن معامله را خيار مى گويند وخريدار وفروشنده در يازده صورت مى توانند معامله را بهم بزنند : اول - آنكه از مجلس معامله متفرق نشده باشند واين خيار را ( خيار مجلس مى گويند . دوم - آنكه مغبون شده باشند ( خيار غبن ( . سوم - در معامله قرار داد كنند كه تا مدت معينى هر دو

يا يكى از آنان بتوانند معامله را بهم بزنند ( خيار شرط ) . چهارم فروشنده يا خريدار ، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد وطورى كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود ( خيار تخلف شرط ) . ششم - در جنس يا عوض آن عيبى باشد ( خيار عيب ) . هفتم - معلوم شود مقدراى از جيسى را كه فروخته ، مال ديگرى است ، كه اگر صاحب آن به معامله راضى نشود ، خريدار مى تواند معامله را بهم بزند ، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد . ونيز اگر معلوم شود مقدارى از چيزى را كه خريدار عوض قرار داده ، مال ديگرى است وصاحب آن راضى نشود ، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد ( خيار شركت ) . هشتم - فروشنده خصوصيات جنس معينى را كه مشترى نديده به او بگويد ، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است . كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را بهم بزند ، ونيز اگر مشترى خصوصيات عوض معينى را كه مى دهد بگويد ، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند ( خيار رؤيت ) . نهم - مشترى پول جنسى را كه نقد خريده تا سه روز ندهد كه اگر مشترى شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد ، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند . ( خيار تأخير ) . دهم - حيوانى را خريده باشد كه تا

سه روز مى تواند معامله را بهم بزند واگر در عوض حيوانى كه خريده ، حيوان ديگرى داده باشد ، فروشنده هم تا سه روز مى تواند معامله را بهم بزند . ( خيار حيوان ) . يازدهم - فروشنده نتواند جنسى راكه فروخته تحويل دهد ، مثلا اسبى را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را بهم بزند . ( خيار تعذر تسليم ) واحكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد .

مسأله 2121 - اگر خريدار قيمت جنس را نداند ، يا در موقع معامله غفلت كند وجنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد ، چنانچه بقدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مى دهند ، مى تواند معامله را بهم بزند ونيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند ، يا موقع معامله غفلت كند وجنس را ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتى كه مردم بمقدارى كه ارزان فروخته اهميت بدهند ، مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2122 - در معامله بيع شرط مثلا خانه هزار تومانى را به دويست تومان مى فروشند وقرار مى گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را بهم بزند ، معامله صحيح است .

مسأله 2123 - در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدت پول را ندهد ، خريدار ملك را به او مى دهد معامله صحيح است ولى اگر سر مدت پول را ندهد ، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند واگر خريدار بميرد ، نمى تواند ملك را از ورثه او

مطالبه نمايد .

مسأله 2124 - اگر چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند وبه اسم چاى اعلا بفروشد مشترى مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2125 - اگر خريدار بفهمد مالى را كه گرفته عيبى دارد مثلا حيوانى را بخرد وبفهمد كه يك چشم آن كور است ، چنانچه آن عيب پيش از معالمه در مال بوده واو نمى دانسته ، مى تواند معامله را بهم بزند ، واگر نتواند رد كند مى تواند فرق قيمت سالم ومعيوب آن را معين كند وبه نسبت تفاوت قيمت سالم ومعيوب از پولى كه به فروشنده داده پس بگيرد ، مثلا مالى را كه به چهار تومان خريده ، اگر بفهمد معيوب است ، در صورتى كه قيمت سالم آن هشت تومان وقيمت معيوب آن شش تومان باشد ، چون فرق قيمت سالم ومعيوب يك چهارم مى باشد ، مى تواند يك چهارم پولى را كه داده يعنى يك توما از فروشنده بگيرد .

مسأله 2126 - اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست ، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده واو نمى دانسته مى تواند معامله را بهم بزند ودر صورت عدم امكان رد تفاوت قيمت سالم ومعيوب را به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد مى تواند بگيرد .

مسأله 2127 - اگر بعد از معامله وپيش از تحويل گرفتن مال عيبى در آن پيدا شود ، خريدار مى تواند معامله را بهم بزند ونيز اگر در عوض مال بعد از معامله وپيش از تحويل گرفتن ، عيبى پيدا شود ، فروشنده مى تواند معامله را بهم بزند ، ولى

اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد .

مسأله 2128 - اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد وفورا معامله رابهم نزند ، حق بهم زدن معامله از بين نمى رود ومى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2129 - هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد ، اگر چه فروشنده حاضر نباشد ، مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2130 - در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد ، نمى تواند معامله را بهم بزند ، يا تفاوت قيمت بگيرد : اول - آنكه موقع خريدن ، عيب مال را بداند دوم - به عيب مال راضى شود . سوم - در وقت معامله بگويد اگر مال عيبى داشته باشد پى نمى دهم وتفاوت قيمت هم نمى گيردم . چهارم - فروشنده در وقت معامله بگويد اين مال را با هر عيبى كه دارد مى فروشم ولى اگر عيبى را معين كند وبگويد مال را با اين عيب مى فروشم ومعلوم شود عيب ديگرى هم دارد خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد ، يا تفاوت قيمت بگيرد .

مسأله 2131 - در سه صورت اگر خريدار بهمد مال عيبى دارد ، نمى تواند معامله را بهم بزند ولى مى تواند تفاوت قيمت بگيرد : اول - آنكه بعد از معامله در مال تصرف كند به نحوى كه موجب تغيير مورد معامله بشود مانند دوختن پارچه وبريدن آن وامثال اينها . دوم - بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد وفقط حق بر گرداندن آن را ساقط كند سوم - بعد از

تحويل گرفتن مال ، عيب ديگرى در آن پيدا شود ، ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد وپيش از گذاشتن سه روز عيب ديگرى پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد ، باز هم مى تواند آن را پس دهد نيز اگر فقط خريدار تا مدتى حق بهم زدن معامله را داشته باشد ودر آن مدت ، مال عيب ديگرى پيدا كند ، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد ، مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2132 - اگر انسان مالى داشته باشد كه خودش آن را نديده وديگرى خصوصيات آن را بارى او گفته باشد ، چنانچه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد وآن را بفروشد وبعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده ، مى تواند معامله را بهم بزند

مسائل متفرقه خريد و فروش

مسأله 2133 - اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد ، بايد تمام چيزهايى را كه به واسطه آنها قيمت مال كم يا زياد مى شود بگويد ، اگر جه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد مثال بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه .

مسأله 2134 - اگر انسان جنسى را به كسى بدهد وقيمت آن را معين كند وبگويد اين جنس را به اين قيمت بفروش وهر چه زيادتر فروختى مال خودت باشد ، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است وفروشنده فقط مى تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد ، ولى اگر بگويد اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم واو بگويد قبول كردم يا بقصد فروختن ، جنس

را به او بدهد واو هم بقصد خريدن بگيرد هر چه زيادتر از آن قيمت بفرود مال خود او است .

مسأله 2135 - اگر قصاب گوشت نر بفروشد وبجاى آن ، گوشت ماده بدهد معصيت كرده است ، پس اگر ان گوشت را معين كرده است ، پس اگر آن گوشت را معين كرده وگفته اين گوشت نر را مى فروشم مشترى مى تواند معامله را بهم بزند . واگر آن را معين نكرده ، در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود ، قصاب نشود ، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد .

مسأله 2136 - اگر مشترى به بزاز بگويد پارچه اى مى خواهم كه رنگ آن نرود وبزاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود مشترى مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2137 - قسم خودن در معامله اگر راست باشد مكروه است واگر دروغ باشد حرام است .

احكام شركت

مسأله 2138 - اگر دو نفر بخواهند باهم شركت كنند ، چنانچه هر كدام مقدارى ازمال خود را با مال ديگرى به طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود وبه نظر مردم يك چيز باشد وبه عربى يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند ، يا كارى كنند كه معلوم باشد مى خواهند يا يكديگر شريك باشند ، شركت آنان صحيح است .

مسأله 2139 - اگر چند نفر در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر شركت كنند ، مثل دلاكها كه قرار مى گذارند هر قدر مزد گرفتند باهم قسمت كنند شركت آنان صحيح نيست .

مسأله 2140 - اگر دو نفر با

يكديگر شركت كنند كه هركدام با اعتبار خود جنسى بخرد وقيمت آن را خودش بدهكار شود ولى در جنسى كه هر كدام خريده اند ودر استفاده آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست ، اما اگر هر كدام ديگرى را وكيل كند ه جنس را براى او نسيه بخرد بعد هر شريكى جنس را براى خودش وشريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند شركت صحيح است .

مسأله 2141 - كسانى كه به واسطه عقد شركت باهم شريك مى شوند ، بايد مكلف وعاقل باشند ، واز روى قصد واختيار شركت كنند . ونيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند ، پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند ، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد ، اگر شركت كند صحيح است .

مسأله 2142 - اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مى كند ، يا بيشتر از شريك ديگر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد ، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند وهمچنين اگر شرط كنند كسى كه كار نمى كند ، يا كمتر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد ، شركت آنان اشكال ندارد . وبايد به آنچه شرط كرده اند عمل كنند .

مسأله 2143 - اگر قرار بگذارند كه همه استفاده رايك نفر ببرد ، يا تمام ضررر يا بيشتر آن را يكى از آنان بدهد شركت صحيح است .

مسأله 2144 - اگر شرط نكنند كه يكى از شريكها بيشتر منفعت ببرد ، چنانچه سمايه آنان يك اندازه باشد منفعت وضرر را به يك اندازه مى برند ، واگر

سرمايه آنان يك اندازه نباشد ، بايد منفعت وضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند ، مثلا اگر دو نفر شركت كنند وسرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد ، سهم او از منفعت وضرر دو برابر سهم ديگرى است چه هر دو يك اندازه كار كنند ، يا يكى كمتر كار كند ، يا هيچ كار نكند .

مسأله 2145 - اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو باهم خريد وفروش نمايند ، يا هر كدام به تنهايى معامله كند ، يا فقط يكى از آنان معامله كند ، بايد به قرار داد عمل نمايند .

مسأله 2146 - اگر معين نكنند كه كدام يك انان با سرمايه خريد وفروش نمايد هيچ يك آنان بدون اجازه ديگرى نمى تواند با آن سرمايه معامله كند .

مسأله 2147 - شريكى كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرار داد شركت عمل كند ، مثلا اگر با او قرار كذاشته اند كه نسيه بخرد - يا نقد بفروشد ، يا جنس را از محل مخصوصى بخرد ، بايد به همان قرار داد رفتار نمايد . واگر با او قرارى نگذاشته باشند ، بايد به طور معمول معامله كند وداد وستدى نمايد ه براى شركت ضرر نداشته باشد . ونبايد نسيه بخرد ، يا نسيه بفروشد ، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود ببرد .

مسأله 2148 - شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند ، اگر بر خلاف قرار دادى كه با او كرده اند خريد وفروش كند وخسارتى براى شركت پيش آيد چنانچه شريك ديگر معامله را اجازه بكند صحيح

است وضامن نيست ، واگر اجازه نكند معامله در حصه او باطل است ، ونيز اگر با او قرار دادى نكرده باشند وبر خلاف معمول معامله كند چنانچه معامله را شريك ديگر اجازه نكند در حصه او باطل است .

مسأله 2149 - شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند اگر زياده روى ننمايد ودر نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند واتفاقا مقدارى از آن يا تمام آن تلف شود ضامن نيست

مسأله 2150 - شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند اگر بگويد سرمايه تلف شده وقسم بخورد ، بايد حرف او را قبول كرد .

مسأله 2151 - اگر تمام شريكها از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند ، هيچ كدام نمى توانند در مال شركت تصرف كنند ، واگر يكى از آنان از اجازه خود بر گردد ، شريكهاى ديگر حق تصرف ندارند ، ولى كسى كه از اجازه خود برگشته ، مى تواند در مال شركت تصرف كند .

مسأله 2152 - هر وقت يكى از شريكها تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند اگر چه شركت مدت داشته باشد ، بايد ديگران قبول نمايند . مگر آنكه قسمت موجب نقص در مال ويا قيمت به مقدار زيادى بشود كه در اين صورت قبول لازم نيست .

مسأله 2153 - اگر يكى از شريكها بميرد ، يا ديوانه يا بيهوش شود ، شريكهاى ديگر نمى توانند در مال شركت تصرف كنند ، وهمچنين است اگر يكى از آنان سفيه شود يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد .

مسأله 2154 - اگر شريك ، چيزى را نسيه

براى خود بخرد ، نفع وضررش مال خود اوست ، ولى اگر براى شركت بخرد وشريك ديگر بگويد به ان معامله راضى هستم نفع وضررش مال هر دوى آنان است .

مسأله 2155 - اگر با سرمايه شركت معامله اى كنند ، بعد بفهمند شركت باطل بوده ، چنانچه طورى باشد كه اگر مى دانستند شركت درست نيست ، به تصرف در مال يكديگر راضى بودند ، معامله صحيح است وهر چه از ان معامله پيدا شود ، مال همه آنان است ، واگر اينطور نباشد ، در صورتى كه كسانى كه به تصرف ديگران راضى نبوده اند ، بگويند به آن معامله راضى هستيم ، معامله صحيح وگر نه باطل مى باشد ، ودر هر صورت هر كدام آنان كه براى شركت كارى كرده است ، اگر به قصد مجانى كار نكرده باشد ، مى تواند مزد زحمتهاى خود را به اندازه معمول از شريكهاى ديگر بگيرد .

احكام صلح

مسأله 2156 - صلح آن است كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود راملك او كند ، يا از طلب ياحق خود بگذرد كه او هم در عوض ، مقدارى از مال ، يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد ، يا طلب ، يا حقى كه دارد بگذرد . بلكه اگر بدون آنكه عوض بگيرد مقدارى از مال ، يا منفعت مال خود را به كسى واگذار كند ، يا از طلب يا حق خود بگذرد ، باز هم صلح صحيح است .

مسأله 2157 - دو نفرى كه چيزى را به يكديگر صلح مى كنند ، بايد

بالغ وعاقل باشند وكسى آنها را مجبور نكرده باشد وقصد صلح داشته باشند .

مسأله 2158 - لازم نيست صيغه صلح به عربى خوانده شود ، بلكه با هرلفظى كه بفهمانند باهم صلح وسازش كرده اند صحيح است .

مسأله 2159 - اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد كه مثلا يكسال نگهدارى كند واز شير آن استفاده نمايد ومقدارى روغن بدهد ، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمتهاى چوپان وآن روغن صلح كند صحيح است ونيز اگر گوسفند را يكساله به چوپان اباحه نمايد ه از شير آن استفاده كند ودر عوض ، مقدارى روغن بدهد اشكال ندارد .

مسأله 2160 - اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را به ديگرى صلح كند در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد ولى اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد قبول كردن او لازم نيست .

مسأله 2161 - اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند وطلبكار او نداند ، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند ، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد وطلب خود را به ده تومان صلح نمايد ، زيادى براى بدهكار حلال نيست ، مگر آنكه مقدار بدهى خود را به او بگويد واو را راضى كند يا طورى باشد كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست ، باز هم به آن مقدار صلح مى كرد .

مسأله 2162 - اگر بخواهند دو چيزى را كه از يك جنسند ووزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند ، بايد وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد ، واگر وزن آنها معلوم نباشد ، اگر چه

احتمال دهند كه وزن يكى بيشتر از ديگرى است صلح خالى از اشكال نيست .

مسأله 2163 - اگر دو نفر از كنفر طلبكار باشند ، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند وبخواهند طلبهاى خود را به يكديگر صلح كنند ، چنانچه طلب انان از يك جنس ووزن آنها يكى باشد مثلا هر دو ده من گندم طلبكار باشند ، مصالحه آنان صحيح است ، وهمچنين است اگر جنس طلب آنان يكى نباشد مثلا يكى ده من برنج وديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد ، ولى اگر طلب آنان از يك جنس وچيزى باشدكه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مى كنند ، در صورتى كه وزن يا پيمانه آنها مساوى نباشد ، مصالحه آنان اشكال دارد .

مسأله 2164 - اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد ، چنانچه طلب خود را بمقداركمترى صلح كند ومقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذست كند وبقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد .

مسأله 2165 - اگر دو نفر چيزى را باهم صلح كنند ، يا رضايت يكديگر مى توانند صلح را بهم بزنند . ونيز اگر در ضمن معامله براى هر دو ، يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را قرار داده باشند ، كسى كه آن حق را دارد مى تواند صحلح را بهم بزند .

مسأله 2166 - تا وقتى خريدار وفروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مى توانند معامله را بهم بزنند . ونيز اگر مشترى حيوانى را بخرد ، تا سه روز حق بهم زدن معامله را دارد . وهمچنين

اگر پول جنسى را كه نقد خريده تا سه روز ندهد وجنس را تحويل نگيرد ، فروشنده ، مى تواند معامله را بهم بزند ، ولى كسى كه مالى را صلح مى كند در اين سه صورت حق بهم زدن صلح را ندارد ودر هشت صورت ديگر كه در احكام خريد وفروش گفته شد صلح را مى تواند بهم بزند .

مسأله 2167 - اگر جيزى را كه به صلح گرفته معيوب باشد ، مى تواند صلح را بهم بزند . ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح ومعيوب را بگيرد اشكال دارد .

مسأله 2168 - هر گاه مال خود را به كسى صلح نمايد وبا او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثى نداشتم بايد چيزى را كه بتو صلح كردم وقف كنى واو هم اين شرط را قبول كند ، بايد به شرط عمل نمايد .

احكام اجاره
احكام اجاره

مسأله 2169 - اجاره دهنده وكسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد ، مكلف وعاقل باشند ، وبه اختيار خودشان اجاره دهند ، ونيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند ، پس سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند ، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزى را اجاره كند ، يا اجاره دهد صحيح نيست .

مسأله 2170 - انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود ومال او را اجاره دهد .

مسأله 2171 - اگر ولى ، يا قيم بچه مال او را اجاره دهد ، يا خود او را اجير ديگرى نمايد اشكال ندارد . واگر مدتى از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره

قرار دهد ، بعد از آنكه بچه بالغ شد ، مى تواند بقيه اجاره را بهم بزند يعنى اجازه ندهد ودر اين صورت اجاره صحيح نيست .

مسأله 2172 - بچه صغيرى را كه ولى ندارد ، بدون اجازه مجتهد نمى شود اجير كرد . وكسى كه به مجتهد دسترسى ندارد ، مى تواند از مؤمن كه عادل باشد ، اجازه بگيرد واو را اجير نمايد ،

مسأله 2173 - اجاره دهنده ومستأجر لازم نيست صيغه عربى بخوانند . بلكه اگر مالك به كسى بگويد ، ملك خود را به تو اجاره دادم واو بگويد قبول كردم ، اجاره صحيح است . ونيز اگر حرفى نزنند ومالك به قصد اينكه ملك را اجاره دهد ، آن را به مسأجر واگذار كند واو هم به قصد اجاره كردن بگيرد اجاره صحيح مى باشد .

مسأله 2174 - اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براى انجام عملى اجير شود ، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است .

مسأله 2175 - كسى كه نمى تواند حرف بزند ، اگر به اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده ، يا اجاره كرده صحيح است .

مسأله 21766 - اگر خانه يا دكان يا اطاق يا آسياب يا كشتى را اجاره كند وصاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد ، مستأجر نمى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد . واگر شرط نكند مى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد . ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد بايد در آن ، كارى مانند تعمير وسفيد كارى

انجام داده باشد .

مسأله 2177 - اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى خود انسان كار كند ، نمى شود او رابه ديگرى اجاره داد واگر شرط نكند ، چنانچه آن را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد ، بايد زيادتر نگيرد ، بلكه اگر به چيز ديگرى هم اجاره دهد بايد زيادتر نگيرد .

مسأله 2178 - اگر غير خانه ودكان واطاق وآسياب وكشتى واجير ، چيز ديگر مثلا زمين را اجاره كند ومالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد ، اگر چه بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد .

مسأله 2179 - اگر خانه يا دكانى را مثلا يكساله به صد تومان اجاره كند واز نصف آن خودش استفاده نمايد ، مى تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد ولى اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده مثلا به صد وبيست تومان اجاره دهد ، بايد در آن ، كارى مانند تعمير انجام داده باشد .

شرايط مالى كه آن را اجاره مى دهند

مسأله 2180 - مالى را كه اجاره مى دهند چند شرط دراد : اول - آنكه معين باشد پس اگر بگويد يكى از خانه هاى خود را كه اختلاف در صفات دارند اجاره دادم درست نيست ولى اگر در صفات متساوى باشند وقصد يكى معين واقعى نمايد يا به نحو كلى در معين معامله كند اجاره درست است . دوم - مستأجر آن را ببيند ، يا كسى كه آن را اجاره مى دهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد . سوم

- تحويل دادن آن ممكن باشد ، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده باطل است . چهارم - آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود ، پس اجاره دادن نان وميوه وخوردنيهاى ديگر صحيح نيست . پنچم - استفاده اى كه مال را براى آن ، اجاره داده اند ممكن باشد ، پس اجاره دادن زمين براى زراعت ، در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند واز آب نهر هم مشروب نشود ، صحيح نيست . ششم - چيزى راكه اجاره مى دهد مال خود او باشد واگر مال كسى ديگر را اجاره دهد ، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد .

مسأله 2181 - اجاره دادن درخت براى آنكه از ميوه اش استفاده كنند اشكال دارد . بلى بعنوان اباحه به عوض صحيح است .

مسأله 2182 - زن مى تواند براى آنكه از شيرش استفاده كنند اجير شود وچنانچه بعنوان اباحه به عوض باشد خالى از هرگونه اشكال است ، ولازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد ، ولى اگر به واسطه شير دادن ، حق شوهر از بين برود .بدون اجازه او نمى تواند اجير شود بنا بر احتياط .

شرايط استفاده ى مالي كه آن را اجاره مى دهند

مسأله 2183 - استفاده اى كه مال را براى آن اجاره دهند سه شرط دارد : اول - آنكه حلال باشد ، بنابر اين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى ، يا نگهدارى شراب وكرايه دادن حيوان براى حمل ونقل شراب باطل است . دوم - اگر چيزى را كه اجاره مى دهند چند فائده دارد ، بايد فايده اى را كه مستأجر بايد از آن

ببرد معين نمايند مثلا اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد وبار مى برد اجاره دهند ، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سوارى يا بار برى آن ، مال مستأجر است يا همه فائده هاى آن . سوم - مدت استفاده را معين نمايند واگر مدت معلوم نباشد ولى عمل را معين كنند مثا با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور مخصوصى بدوزد كافى است .

مسأله 2184 - اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند ، ابتداى آن بعد از خواندن صيغه اجاره است .

مسأله 2185 - اگر خانه اى را مثلا يكساله اجاره دهند وابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است ، اگر چه موقعى كه صيغه مى خوانند خانه در اجاره ديگرى باشد .

مسأله 2186 - اگر مدت اجاره را معلوم نكند وبگويد تا هر وقت در خانه نشستى اجاره آن ، ماهى ده تومان است اجاره صحيح نيست .

مسأله 2187 - اگر به مستأجر بگويد خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم اجاره باطل است ، واگر بگويد خانه را يك ماهه به ده تومان اجاره دادم وبعد از آن هم هر قدر بنشينى اجاره آن ماهى ده تومان است ، اجاره ماه اول صحيح است .

مسأله 2188 - خانه اى را كه غريب وزاوار در آن منزل مى كنند ومعلوم نيست چقدر در آن مى مانند ، اگر قرار بگذارند كه مثلا شبى يك تومان بدهند وصاحب خانه راضى شود استفاده از آن خانه اشكال ندارد ، واين معامله را اباحه به عوض مى نامند ، وچنانچه

در حين معامله بنا بگذارند تا هر وقت آن استفاده كننده بخواهد بماند ، نمى تواند آنان را از خانه بيرون كند .

مسائل متفرقه اجاره

مسأله 2189 - مالى را كه مستأجر بابت اجاره مى دهد بايد معلوم باشد پس اگر از چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند ، بايد وزن آن معلوم باشد واگر از چيزهايى كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مى كنند بايد شماره آن معين باشد واگر مثل است وگوسفند است ، بايد ااره دهنده آن را ببيند ، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد .

مسأله 2190 - اگر زمينى را براى زراعت جو ، ياگندم اجاره دهد ومال الاجاره را جو ، يا گندم همان زمين قرار دهد اجاره صحيح نيست .

مسأله 2191 - كسى كه چيزى را اجاره داده ، تا آن چيز را تحويل ندهد ، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند ، ونيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد .

مسأله 2192 - هر گاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد ، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد ، يا تحويل بگيرد وتا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند ، بايد مال الاجاره آن را بدهد .

مسأله 2193 - اگر انسان اجير شود كه در روز معينى كارى را انجام دهد ودر ان روز براى انجام آن كار حاضر شود ، كسى كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند ، بايد اجرت او را بدهد ، مثا اگر خياطى را در روز معينى براى

دختن لباسى اجير نمايد وخياط در آن روز آماده كار باشد ، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد ، بايد اجرتش را بدهد چه خياط بيكار باشد ، چه براى خودش يا ديگرى كار كند .

مسأله 2194 - اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده ، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد ، مثا اگر خانه اى را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بورده ، چنانچه اجاره آن خانه معمولا پنچاه تومان است ، بايد پنچاه تومان را بدهد واگر دويست تومان است ، بايد دويست تومان را بپردازد . ونيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده ، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد .

مسأله 2195 - اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود ، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده ودر استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست ، ونيز اگر مثلا پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود ، در صورتى كه خياط زياده روى نكرده ودر نگهدارى ان هم كوتاهى نكرده باشد ، نبايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2196 - هر گاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند ، ضامن است در صورتى كه تجاوز از حد مأذون فيه نمده والا ضامن نيست .

مسأله 2197 - اگر قصاب سر حيوانى را ببرد وآن را حرام كند چه مزد گرفته باشد ، چه مجانى سر بريده باشد ،

بيد قيمت آن را به صاحبش بدهد .

مسأله 2198 - اگر حيوانى را اجاره كند ومعين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد ، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند وآن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است ، ونيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند وبيشتر از معمول بار كند وحيوان تلف شود يا معيوب گردد ضامن مى باشد .

مسأله 2199 - اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد ، چنانچه آن حيوان بلغزد ، بارم كند وبار را بشكند ، صاحب حيوان ضامن نيست . ولى اگر صاحب حيوان به واسطه زدن ومانند آن كارى كند كه حيوان زمين بخورد وبار را بشكند ضامن است .

مسأله 2200 - اگر كسى بچه از را ختنه كند وضررى به آن بچه برسد ، يا بميرد چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است .

مسأله 2201 - اگر دكتر بدست خود به مريض دوا بدهد ، يا درد ودواى مريض را به او بگويد ومريض دوا بخورد ، چنانچه در معالجه خطا كند وبه مريض ضررى برسد يا بميرد ، دكتر ضامن است بلكه اگر فقط بگويد فلان دوا براى فلان مرض فايده دارد وبه واسطه خودرن دوا ضررى به مريض برسد ، يا بميرد دكتر ضامن است .

مسأله 2202 - هر گاه دكتر به مريض يا ولى او بگويد كه اگر ضررى به مريض بسد ضامن نباشد در صورتى كه دقت واحتياط خود را بكند وبه مريض ضررى برسد يا بميرد ، دكتر ضامن نيست .

مسأله 2203 - مستأجر وكسى كه چيزى را اجاره داده ، با رضايت يكديگر مى توانند

معامله را بهم بزنند ، ونيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند ، مى توانند مطابق قرار داد ، اجاره را بهم بزنند .

مسأله 2204 - اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است ، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است مى تواند اجاره را بهم بزند ، ولى اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق بهم زدن معامله را نداشته باشند ، نمى توانند اجاره را بهم بزنند .

مسأله 2205 - اگر چيزى را اجاره دهد وپيش از آنكه تحويل دهد كسى آن را غصب نمايد چنانچه منع غاصب متوجه موجر باشد ونگذارد او تسليم نمايد مستأجر مى تواند اجراه را بهم بزند وچيزى را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد ، وچنانچه منع متوجه مستأجر باشد نمى تواند اجاره را بهم بزند ولى اجاره مدتى را كه در تصرف غصب كنند ه بوده به ميزان معمول از او مى گيرد ، پس اگر حيوانى را يكماهه به ده تومان اجاره نمايد وكسى آن را ده روز غصب كند واجاره معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد ، مى تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد .

مسأله 2206 - اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد ، وبعد ديگرى آن را غصب كند ، نميتواند اجاره را بهم بزند وفقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كنند بگيرد .

مسأله 2207 - اگر پيش از آنكه مدت اجاره تمام شود ، ملك را

به مستأجر بفروشد ، اجاره بهم نمى خورد . ومستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد . وهمچنين است اگر آن را به ديگرى بفروشد .

مسأله 2208 - ار پيش از ابتداى مدت اجاره ، ملك به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد ، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد . اجاره باطل مى شود ، وپولى كه مستأجر به صاحب ملك داده بايد به او برگردانده شود ، بلكه اگر طورى باشد كه بتواند استفاده مختصرى هم از آن ببرد ، مى تواند اجاره را بهم بزند .

مسأله 2209 - اگر ملكى را اجاره كند وبعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد ، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد ، اجاره مدتى كه باقيمانده باطل مى شود واگر استفاده مختصرى هم بتواند از ان ببرد ، مى تواند اجاره مدت باقيمانده را بهم بزند .

مسأله 2210 - اگر خانه اى را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد ويك اطاق آن خراب شود ، چنانچه فورا آن را بسازد وهيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود اجاره باطل نمى شود ومستأجر هم نمى تواند اجاره را بهم بزند ، ولى اگر ساختن آن بقدرى طول بكشد كه مقدارى از استفاده مستأجر از بين برود ، اجاره به آن مقدار باطل مى شود ومستأجر مى تواند اجاره باقيمانده را بهم بزند .

مسأله 2211 - اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد اجاره باطل نمى شود ، ولى اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد مثلا ديگرى وصيت كرده

باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد چنانچه آن خانه را اجاره دهد وپيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد از وقتى كه مرده ، اجاره باطل است .

مسأله 2212 - اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد چنانچه بنا كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به عمله بدهد ، زيادى آن بر او حرام است وبايد آن را به صاحب كار بدهد ، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند وبراى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد ، يا به ديگرى بدهد در صورتى كه كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد ، زيادى آن براى او حلال مى باشد .

مسأله 2213 - اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلا پارچه را با نيل رنگ كند ، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد حق ندارد چيزى بگيرد .

احكام جعاله

مسأله 2214 - جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مى دهند مال معينى بدهد ، مثلا بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند ، ده تومان به او مى دهم ، وبه كسى كه اين قرار را ميگذارد جاعل ، وبه كسى كه كار را انجام مى دهد عامل مى گويند ، وفرق بين جعاله واينكه كسى را براى كارى اجير كنند ، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه ، اجير بايد عمل را انجام دهد وكسى هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود . ولى در جعاله عامل مى تواند مشغول عمل نشود

وتا عمل را انجام ندهد ، جاعل بدهكار نمى شود .

مسأله 2215 - جاعل ، بايد ، بالغ ، وعاقل باشد ، واز روى قصد واختيار قرار داد كند وشرعا بتواند در مال خود تصرف نمايد ، بنا بر اين جعاله آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند صحيح نيست .

مسأله 2216 - كارى كه جاعل مى گويد براى او انجام دهند ، بايد حرام نباشد ، پس اگر بگويد هركس شراب بخورد ، ده تومان به او مى دهم ، جعاله صحيح نيست .

مسأله 2217 - اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند مثلا بگويد هر كس اسب مرا پيدا كند ، اين گندم را به او مى دهم ، لازم است وزن ووصفى كه تفاوت آن موجب تفاوت ماليت است تعيين كند ، وهمچنين اگر مال را معين نكند مثلا بگويد كسى كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مى دهم ، بايد خصوصيات آن را كاملا معين نمايد

مسأله 2218 - اگر جاعل مزد معينى راى كار قرار ندهد ، مثلا بگويد هر كس بچه مرا پيدا كند پولى به او مى دهم ومقدار آن را معين نكند ، جعاله باطل است ، ولى چنانچه كسى آن عمل را انجام دهد ، بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد .

مسأله 2219 - اگر عامل پيش از قرار داد ، كار را انجام داده باشد ، يا بعد از قرار داد به قصد اينكه پول نگيرد انجام دهد ، حقى به مزد ندارد

.

مسأله 2220 - پيش از آنكه عامل شروع بگار كند . جاعل وعامل مى توانند جعاله را بهم بزنند .

مسأله 2221 - بعد از آنكه عامل شروع بكار كرد ، اگر جاعل بخواهد جعاله را بهم بزند اشكال ندارد . بلى عامل استحقاق اجرت مثل عمل را دارد .

مسأله 2222 - عامل مى تواند عمل را ناتمام بگذارد ، ولى اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود ، بايد آن را تمام نمايد . مثلا اگر بگويد هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مى دهم ودكتر جراح شروع به عمل كند ، چنانچه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند ، چشم معيوب مى شود ، بايد آن را تمام نمايد ودر صورتى كه ناتمام بگذارد ، حقى به جاعل ندارد .

مسأله 2223 - اگر عامل كار را ناتمام بگذارد ، چنانچه آن كار مثل پيدا اسب است كه تا تمام نشود ، براى جاعل فائده نداد ، عامل نمى تواند چيزى مطالبه كند ، وهمچنين است اگر جاعل مزد را بارى تمام كردن عمل قرار بگذارد مثلا بگويد هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مى دهم . ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد ، براى آن مقدار مزد بدهد ، جاعل بايد مزد مقدارى را كه انجام شده به عامل بدهد ، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضى نمايند .

احكام مزارعه

مسأله 2224 - مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد

، تا زراعت كند ومقدارى از حاصل ان را به مالك بدهد .

مسأله 2225 - مزارعه چند شرط دارد : اول - آنكه صاحب زمين به زارع بگويد زمين را به بو واگذار كردم وزارع هم بگويد قبول كردم ، يا بدون اينكه حرفى بزنند مالك ، زمينى را واگذار كند وزارع قبول نمايد . دوم - صاحب زمين وزارع هر دو مكلف وعاقل باشند وبا قصد واختيار خود مزارعه را انجام دهند وسفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند . سوم - مالك وزارع از تمام حاصل زمين ببرند پس اگر مثلا شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مى رسد ، مال يكى از آنان باشد مزارعه باطل است . چهارم - سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل ومانند اينها باشد پس اگر مالك بگويد در اين زمين زراعت كن وهر چه مى خواهى به من بده صحيح نيست . پنجم - مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند وبايد مدت به قدرى باشد كه در آن مدت بدست آمدن حاصل ممكن باسد . ششم - زمين قابل زراعت باشد ، ولى اگر زراعت در ان ممكن نباشد ، اما بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود ، مزارعه صحيح است . هفتم - اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصى است ، چيزى را كه زارع بايد بكارد معين كنند ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارد يا زراعتى را كه هر دو در نظر دارند معلوم است ، لازم نيست آن را معين نمايند . هشتم - مالك ، زمينى را

معين كند ، پس كسى كه چند قطعه زمين دراد وباهم تفاوت دارند ، اگر به زارع بگويد در يكى از اين زمينها زراعت كن وآن را معين نكند مزارعه باطل است . نهم - خرجى را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند ، ولى اگر خرجى را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد ، لازم نيست آن را معين نمايند .

مسأله 2226 - اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقدار از حاصل براى او باشد وبقيه را بين خودشان قسمت كنند ، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزى باقى مى ماند مزارعه صحيح است .

مسأله 2227 - اگر مدت مزراعه تمام شود وحاصل بدست نيايد ، چنانچه مالك راضى شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند وزارع هم راضى شد مانعى ندارد ، واگر مالك راضى نشود ، مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند واگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد ، ولى زارع اگر چه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد ، نمى تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند . مگر در صورتى كه بقاء زرع موجب ضرر مالك نشود وچيدن آن موجب ضرر زارع شود وحاصل بدست نيامدن از ناحيه تأخير زارع ويا اهمال او نباشد در خصوص اين صورت مى تواند مجبور كند مالك را به بقاء زرع واجرت المثل زمين را هم بايد بدهد .

مسأله 2228 - اگر به واسطه پيش آمدى زراعت در زمين ممكن نباشد مثلا آب

از زمين قطع شود ، مزارعه بهم مى خورد ، واگر بدون عذر زراعت نكند ، چنانچه زمين در تصرف او بوده ومالك در آن تصرفى نداشته است ، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معلوم به مالك بدهد .

مسأله 2229 - اگر مالك وزارع صيغه خوانده باشند ، بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را بهم بزنند ونيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسى واگذار كند ، بعد از آنكه او مشغول عمل شد يا قبل از شروع در عمل در صورتى كه معامله تمام شده باشد ، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را بهم بزنند ، ولى اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از انان حق بهم زدن معامله را دشته باشند ، مى توانند مطارق قرارى كه گذاشته اند معامله را بهم بزنند .

مسأله 2230 - اگر بعد از قرار داد مزرعه ، مالك يا زارع بميرد ، مزارعه بهم نمى خورد ووارثشان بجاى آنان است ، ولى اگر زارع بميرد وشرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد ، مزارعه بهم مى خورد وچنانچه زراعت نمايان شده باشد ، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند وحقوق ديگرى هم كه زارع داشته ، ورثه او ارث مى برند ولى نمى توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقى بماند .

مسأله 2231 - اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده ، چنانچه تخم مال مالك بوده حاصلى هم كه بدست مى آيد مال اوست وبايد مزد زارع ومخارجى را كه كرده وكرايه

گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده ودر آن زمين كار كرده به او بدهد ، واگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال اوست وبايد اجاره زمين وخرجهاى را كه مالك كرده وكرايه گاو يا حيوان ديگرى كه مال او بوده ودر آن زراعت كار كرده به او بدهد .

مسأله 2232 - اگر تخم مال زارع باشد وبعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده ، چنانچه مالك وزارع راضى شوند كه با اجرت يابى اجرت زراعت در زمين بماند اسكال ندارد ، واگر مالك راضى نشود ، پيش از رسيدن زراعت هم مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند ، وزارع اگر چه راضى شود چيزى به مالك بدهد ، نمى تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند ، ونيز مالك نمى تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد وزراعت را در زمين باقى بگذارد مگر در صورتى كه بقاء زرع موجب ضرر مالك واز كندن آن نفعى نبرد ، وچيدن آن موجب ضرر زارع شود ، در خصوص اين صورت مى تواند مالك را مجبور كند به بقاء زرع ، واجرة المثل زمين را بايد به او بدهد

مسأله 2233 - اگر بعد از جمع كردن حاصل وتمام شدن مدت مزارعه ريشه زراعت در زمين بماند وسال بعد دو مرتبه حاصل دهد ، حاصل سال دوم مال صاحب تخم است مگر آنكه شرط كرده باشند كه آن راهم مثل سال اول قسمت كنند كه در اين صورت بايد به شرط عمل شود .

احكام مساقات

مسأله 2234 - اگر انسان با كسى به اين قسم

معامله كند كه درختهاى ميوه اى را كه ميوه آن مال خود اوست ، يا اختيار ميوه هاى آن با اوست ، تا مدت معينى به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد وآب دهد وبه مقدارى كه قرار مى گذراند از ميوه آن بردارد ، اين معامله را مساقات مى گويند .

مسأله 2235 - معامله مساقات در درختهايى كه مثل بيد وچنار ميوه نميدهد صحيح نيست ودر مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مى كنند اسكال ندارد .

مسأله 2236 - در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند وكسى كه كار مى كند بهمين قصد مشغول كار شود ، معامله صحيح است .

مسأله 2237 - مالك وكسى كه تربيت درختها را به عهده مى گيرد ، بايد مكلف وعاقل باشند وكسى آنها را مجبور نكرده باشد ونيز مالك بايد سفيه نباشد ، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند .

مسأله 238 - مدت مساقات بايد معلوم باشد واگر اول آن را معين كنند وآخر آن را موقعى قرار دهتد كه ميوه آن سال بدست مى آيد صحيح است .

مسأله 2239 - بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل ومانند اينها باشد ، واگر قرار بگذراند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك وبقيه مال كسى باشد كه كار مى كند ، معامله باطل است .

مسأله 2240 - بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند واگر بعد از ظاهر شدن ميوه پيش از رسيدن آن قرار بگذارند اشكال دارد اگر چه كارى مانند

آبيارى كه براى تربيت درخت لازم است باقى مانده باشد ، يا احتياج به كارى مانند چيدن ميوه ونگهدارى آن داشته باشد .

مسأله 2241 - معامله مساقات در بوته خربزه وخيار ومانند اينها صحيح نيست .

مسأله 2242 - درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مى كند وبه آبيارى احتياج ندارد ، اگر به كارهاى ديگر مانند بيل زدن وكود دادن محتاج باشد ، معامله مساقات در آن صحيح است .

مسأله 2243 - دو نفريكه مساقات كرده اند ، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را بهم بزنند . ونيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو ، يا يكى از آنان حق بهم زدن معامله را داشته باشند ، مطابق قرارى كه گذاشته اند ، بهم زدن معامله اشكال ندارد ، بلكه اگر در معامله شرطى كنند وعملى نشود ، كسى ك?براى نفع او شرط كرده اند ، مى تواند معامله را بهم بزند .

مسأله 2244 - اگر مالك بميرد ، معامله مساقات بهم نمى خورد وورثه اش بجاى او هستند .

مسأله 2245 - اگر كسى كه تربيت درختها ره او واگذار شده ، بميرد ، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند ، ورثه اش بجاى او هستند وچنانچه خودشان عمل ورا انجام ندهند واجير هم نگيرند ، حاكم شرع از مال ميت اجير مى گيرد وحاصل را بين ورثه ميت قسمت مى كند ، واگر شرط كرده باشند كه خود او درختها را تربيت نمايد ، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگرى واگذار نكند ، با مردن او

معامله بهم مى خورد ، واگر قرار نگذاشته اند ، مالك مى تواند عقد را بهم بزند ، يا راضى شود كه ورثه او يا كسى كه آنها اجيرش مى كنند ، درختها را تربيت نمايد .

مسأله 2246 - اگر شرط كنند كه تمام حاصل براى مالك باشد ، مساقات باطل است . وميوه مالك مى باشد وكسى كه كار مى كند نمى تواند مطالبه اجرت نمايد ، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد ، مالك بايد مزد آبيارى وكارهاى ديگر را به مقدار معمول به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد .

مسأله 2247 - اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در ان درخت بكارد

وآنچه عمل مى آيد مال هر دو باشد ، معامله باطل است ، پس اگر درختها مال صاحب زمين بوده ، بعد از تربيت هم مال اوست وبايد مزد كسى كه آنها را تربيت كرده بدهد ، واگر مال كسى بوده كه آنها را تربيت كرده بعد از تربيت هم مال اوست ومى تواند آنها را بكند ، ولى بايد گودالهايى را كه به واسطه كندن دختها پيدا شده پر كند واجازه زمين را از روزى كه دختها راكاشته به صاحب زمين بدهد ومالك هم مى تواند او را مجبور نمايد كه دختها را بكند ، واگر به واسطه كندن درخت ، عيبى در آن پيدا شود ، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد ونمى تواند او رامجبور كند كه با اجاره ، يا بدون اجاره ، درخت را در زمين باقى بگذارد .

كسانى كه نمى توانند در مال خود تصرف كنند

مسأله 2248 - بچه اى كه بالغ نشده

شرعا نمى تواند در مال خود تصرف كند ونشانه بالغ شدن زن تمام شدن نه سال قمرى ونشانه بالغ شدن مرد يكى از سه چيز است اول - تمام شدن پانزده سال قمرى دوم - روئيده موى درشت ، زير شكم بالاى عورت سوم - محتلم شدن يعنى بيرون آمدن منى .

مسأله 2249 - روئيدن موى درشت در صورت وپشت لب ورد سينه وزير بغل ودرشت شدن صدا ومانند اينها نشانه بالغ شدن نيست ، مگر انسان بواسطه اينها به بالغ شدن يقين كند .

مسأله 2250 - ديوانه وسفيه يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند ، نمى تواند در مال خود تصرف نمايد .

مسأله 2251 - كسى كه گاهى عاقل وگاهى ديوانه است ، تصرفى كه موقع ديوانگى در مال خود مى كند صحيح نيست .

مسأله 2252 - انسان مى تواند در مرضى كه به آن مرض از دنيا مى رود در تمام اموال خود هر نوع تصرفى اعم از فروختن اجاره دادن بخشيدن وغير اينها انجام دهد ومتوقف بر اجازه ورثه نيست مانند حال سلامتى .

احكام وكالت

وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند ، به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد ، مثلا كسى را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زنى را برا او عقد نمايد ، پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند ، چون حق ندارد در مال خود تصرف كند . نمى تواند براى فروش آن كسى را وكيل نمايد

مسأله 2253 - در وكالت لازم

نيست صيغه بخواند ، واگر انسان به ديگرى بفهماند كه او را وكيل كرده واو هم بفهماند قبول نموده ، مثلا مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد واو مال را بگيرد وكالت صحيح است .

مسأله 2254 - مولك يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند ، ونيز كسى كه وكيل مى شود ، بايد بالغ وعاقل باشند واز روى قصد واختيار اقدام كنند ، بلى وكالت صبى در خصوص اجراء صيغه اشكال ندارد .

مسأله 2255 - كارى را كه انسان نمى تواند انجام دهد ، يا شرعا نبايد انجام دهد نمى تواند بارى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود ، كسى كه در احرام حج است چون نبايد صيغه زناشويى را بخواند ، نمى تواند بارى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود .

مسأله 2256 - اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند صحيح است ، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد وآن كار را معين نكند وكالت صحيح نيست .

مسأله 2257 - اگر وكيل را عزل كند يعنى از كار بر كنار نمايد ، بعد از آنكه خبر او رسيد نمى تواند آن كار را انجام دهد ، ولى اگر پيش از رسيدن خبر ، آن كار را انجام داده باشد صحيح است .

مسأله 2258 - وكيل نمى تواند از وكالت كناره كند بنا بر احتياط .

مسأله 2259 - وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده ديگرى را وكيل نمايد . ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد ، به هر طورى كه

به او دستور داده ، مى تواند رفتار نمايد ، پس اگر گفته باشد براى من وكيل بگير بايد از طرف او وكيل بگيرد ونمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند .

مسأله 2260 - اگر انسان با اجازه موكل خودش كسى را از طرف او وكيل كند ، نمى تواند آن وكيل را عزل نمايد . واگر وكيل اول بميرد ، يا موكل ، او را عزل كند وكالت دومى باطل نمى شود .

مسأله 2261 - اگر وكيل با اجازه موكل ، كسى را از طرف خودش وكيل كند موكل ووكيل اول مى توانند آن وكيل را عزل كنند واگر وكيل اول بميرد ، يا عزل شود ، وكالت دومى باطل مى شود .

مسأله 2262 - اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند وبه آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند ، هر يك از آنان مى تواند آن كار را انجام دهد ، وچنانچه يكى از آنان بميرد ، وكالت ديگران باطل نمى شود . ولى اگر نگفته باشد كه باهم يا به تنهايى انجام دهند ، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند ، نمى توانند به تنهايى اقدام نمايند ودر صورتى كه يكى از آنان بميرد ، وكالت ديگران باطل مى شود .

مسأله 2263 - اگر وكيل يا موكل بميرد ، وكالت باطل مى شود . ونيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلا گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد ، وكالت باطل مى شود . واگروكيل يا موكل ديوانه يا

بيهوش شود وكالت باطل نمى شود ، ولى تصرفات وكيل در حال ديوانه گى اثر ندارد .

مسأله 2264 - اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند وچيزى براى او قرار بگذارد ، بعد از انجام آن كار ، چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد .

مسأله 2265 - اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست كوتاهى نكند وغير از تصرفى كه به او اجازه داده اند ، تصرف ديگرى در آن ننمايد واتفاقا آن مال از بين برود نبايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2266 - اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى كند يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد وآن مال از بين برود ضامن است . پس اگر لباسى را كه گفته اند بفروش ، بپوشد وآن لباس تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2267 - اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند ، تصرف ديگرى در مال بكند ، مثلا لباسى را كه گفته اند بفروش ، بپوشد وبعدا تصرفى را كه به او اجازه داده اند بنمايد آن تصرف صحيح است .

احكام قرض

قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه در آيات قرآن واخبار راجع به آن زياد سفارش شده است ، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسمل روايت شده كه هر كسى به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مى شود وملائكه بر او رحمت مى فرستد واگر با بدهكار خود مدارا كند ، بدون حساب وبه سرعت از صراط مى

گذارد . وكسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد وندهد ، بهشت بر او حرام مى شود .

مسأله 2268 - در قرض لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر چيزى رابه نيت قرض به كسى بدهد واو هم به همين قصد بگيرد ، صحيح است .

مسأله 2269 - اگر موعد پرداخت برسد وبدهكار بدهى خود را بدهد ، طلبكار بايد قبول نمايد .

مسأله 2270 - اگر در صيغه قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند ، جائز نيست كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه كند ولى اگر مدت نداشته باشد ، طلبكار هر وقت بخواهد ، مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد .

مسأله 2271 - اگر طابكار طلب خود را مطالبه كند چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد ، بايد فورا آن را بپردازد واگر تأخير بيندازد گناهكار است .

مسأله 2272 - اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته واثاثيه منزل وچيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد ، چيزى نداشته باشد ، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد ، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهى خود را بدهد .

مسأله 2273 - كسى كه بدهكار است ونمى تواند بدهى خود را بدهد . چنانچه بتواند كاسبى لايق به شأن خود كند ، بايد كسب كند وبدهى خود را بدهد .

مسأله 2274 - كسى كه دسترس به طلبكار خود ندارد ، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند ، بايد طلب او را فقير صدقه بدهد .

مسأله 2275 - اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن

ودفن وبدهى او نباشد بايد مالش را به همين مصرفها برسانند وبه وارث او چيزى نمى رسد .

مسأله 2276 - اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند وقيمت آن كم شود يا چند برابر گردد ، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافى است . ولى اگر هر دو به غير ان راضى شوند اشكال ندارد .

مسأله 2277 - اگر مالى را كه قرض كرده از بين نرفته باشد وصاحب مال ، آن را مطالبه كند ، لازم نيست كه بدهكار همان مال را به او بدهد .

مسأله 2278 - اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد ، مثلا يك من گندم بدهد وشرط كند كه يك من وپنج سير بگيرد . يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد ، ربا وحرام است ، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كارى براى او انجام دهد ، يا چيزى راكه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس دهد ، مثلا شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد ربا وحرام است . ونيز اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد به طور مخصوصى پس دهد ، مثلا مقدارى طلاى نساخته به او بدهد وشرط كند كه ساخته پس بگيرد ، باز هم ربا وحرام مى باشد . ولى اگر بدون اينكه شرط كند ، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است .

مسأله 2279 - ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است وكسى كه قرض

ربائى گرفته مالك آن نمى شود ، ولى مى تواند در آن تصرف كند در صورتى كه علم به رضاى مالك آن داشته باشد .

مسأله 2280 - اگر گندم ، يا چيزى مانند آن را به طور قرض ربايى بگيرد وبا آن زراعت كند ، حاصلى كه از آن به دست مى آيد مال قرض دهنده است .

مسأله 2281 - گر لباسى را بخرد وبعدا پول حلالى كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد ، پوشيدن آن لباس ونماز خواندن با آن اشكال ندارد . ولى اگر فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مى خرم ، پوشيدن آن لباس حرام است واگر بداند پوشيدن آن حرام است ، نماز هم با آن باطل مى باشد .

مسأله 2282 - اگر انسان مقدارى پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگرى از طرف او كمتر بگيرد ، اشكال ندارد واين صرف برات مى گويند .

مسأله 2283 - اگر مقدارى پول به كسى قرض بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد ، مثلا نهصد ونود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا وحرام است ، ولى اگر كسى كه زيادى را مى گيرد در مقابل زيادى ، جنس بدهد يا عملى انجام دهد اشكال ندارد .

مسأله 2284 - اگر در مقابل طلبى كه از كسى دارد سفته يا براتى داشته باشد وبخواهد طلب خود را پيش از وعده آن به كمتر از آن بفروشد اشكال ندارد .

احكام حواله دادن

مسأله 2285 - اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را

از ديگرى بگيرد وطلبكار قبول نمايد ، بعد از آنكه حواله درست شد ، كسى كه به او حواله شده بدهكار مى شود ، وديگر طلبكار نمى تواند طلبى را كه دارد از بدهكار اولى مطالبه نمايد .

مسأله 2286 - بدهكار وطلبكار وكسى كه سر او حواله شده ، بايد مكلف وعاقل باشند وكسى آنها را مجبور نكرده باشد ونيز بايد سفيه نباشند ، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند بلى در صورتى كه حواله بر كسى باشد كه مديون نيست به بدهكار سفيه بدون بدهكار مانعى ندارد .

مسأله 2287 - حواله دادن سر كسى كه بدهكار نيست ، در صورتى صحيح است كه او قبول كند ، ونيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است ، جنس ديگر حواله دهد مثلا به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد ، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست .

مسأله 2288 - موقعى كه انسان حواله مى دهد بايد بدهكار باشد ، پس اگر بخواهد از كسى قرض كند ، تا وقتى از او قرض نكرده نمى تواند او را به كسى حواله دهد كه آنچه را بعدا قرض مى دهد از آن كس بگيرد .

مسأله 2289 - بايد مقدار حواله وجنس آن معين باشد واقعا پس اگر مثلا ده من گندم وده تومان پول به يكنفر بدهكار باشد وبه او بگويد يكى از دو طلب خود را از فلانى بگير وآن را معين نكند ، حواله درست نيست .

مسأله 2290 - اگر بدهى واقعا معين باشد ولى بدهكار وطلبكار در موقع حواله دادن ، مقدار آن يا جنس

آن را ندانند حواله صحيح است مثلا اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد وپيش از ديدن دفتر حواله بدهد وبعد دفتر را ببيند وبه طلبكار مقدرا طلبش را بگويد ، وحواله صحيح مى باشد .

مسأله 2291 - طلبكار مى تواند حواله را قبول نكند ، اگر چه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد ودر پرداختن حواله هم كوتاهى ننمايد .

مسأله 2292 - اگر سر كسى حواله بدهد كه بدهكار نيست ، چنانچه او حواله را قبول كند ، پيش از پرداختن حواله نمى تواند مقدار حواله را از حواله دهنده مطالبه نموده وبگيرد ، واگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند ، كسى كه حواله را قبول كرده ، همان قدر را مى تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد .مساله 2293 - بعد از آنكه حواله درست شد ، حواله دهنده وكسى كه به او حواله شده ، نمى توانند حواله را بهم بزنند ، وهر گاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد ، اگر چه بعدا فقير شود . طلبكار نمى تواند حواله را بهم بزند ، وهمچنين است اگر موقع حواله فقير باشد . وطلبكار بداند فقير است ، ولى اگر نداند فقير است وبعد بفهمد ، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد ، طلبكار مى تواند حواله را بهم بزند وطلب خود را از حواله دهنده بگيرد .

مسأله 2294 - اگر بدهكار وطلبكار وكسى كه به او حواله شده ، يا يكى از آنان براى خود حق بهم زدن حواله را قرار دهند ، مطابق قرارى كه گذاشته

اند ، مى توانند حواله را بهم بزنند .

مسأله 2295 - اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد ، چنانچه به خواهش كسى كه به او حواله شده داده است ، مى تواند چيزى را كه داده از او بگيرد واگر بدون خواهش او داده وقصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد ، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد .

احكام رهن

مسأله 2296 - رهن آن است كه بدهكار مقدارى از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال بدست آورد .

مسأله 2297 - در رهن لازم نيست صيغه بخوانند وهمين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد وطلبكار هم به همين قصد بگيرد رهن صحيح است .

مسأله 2298 - گرو دهنده وكسى كه مال را گرو مى گيرد بايد مكلف وعاقل باشند وكسى آنها را مجبور نكرده باشد ونيز بايد گرو دهنده سفيه نباشد يعنى مال خود را دركارهاى بيهوده مصرف نكند .

مسأله 2299 - انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصف كند . واگر مال كس ديگر را گرو بگذارد ، در صورتى صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضى هستم .

مسأله 2300 - چيزى را كه گرو مى گذارند ، بايد خريد وفروش آن يا مصالحه آن صحيح باشد ، پس اگر شراب ومانند آن را گرو بگذارند درست نيست .

مسأله 2301 - استفاده چيزى را كه گرو مى گذارند ، مال كسى است كه آن را گرو گذاشته .

مسأله 2302 - طلبكار

نمى تواند مالى را كه گرو گذاشته شده ، بدون اجازه بدهكار ملك كسى كند ، مثلا ببخشد يا بفروشد ول ياگر آن را ببخشد يا بفروشد ، بعد بدهكار بگويد راضى هستم اشكال ندارد . اما بدهكار مى تواند ببخشد يا بفروشد بدون اجازه طلبكار ولى حق ارهن از بين نمى رود وباقى است به همان چيز وطلبكار مى تواند اگر طلبش داده نشد آن عين را بفورشد وطلب خود را بردارد ، ولى خريدار اگر جاهل باشد خيار فسخ دارد .

مسأله 2303 - اگر طلبكار چيزى را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد چنانچه حق رهن اسقاط شده حقى ندارد والا خود مال در گرو باقى است .

مسأله 2304 - اگر موقعى كه بايد بدهى خود را بدهد ، طلبكار مطالبه كند واو ندهد چنانچه طلبكار وكيل در بيع باشد مى تواند مالى را كه گرو برداشته بفروشد وطلب خود را بر دارد وبايد بقيه را به بدهكار بدهد ، واگر وكيل نباشد ، به بدهكار مراجعه در بيع مى كند واو را الزام مى نمايد واگر قبول نكرد ، رجوع به حاكم شرع مى نمايد ، تا حاكم او رامجبور نمايد ، واگر قبول نكرد حاكم از طرف او مى فروشد يا اجازه مى دهد كه طلبكار بفروشد .

مسأله 2305 - اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته وچيزهايى كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است ، چيز ديگرى نداشته باشد ، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه كند ولى اگر مالى را كه گرو گذاشته خانه واثاثيه هم باشد ، طلبكار مى تواند

بفروشد وطلب خود را بردارد .

احكام ضامن شدن

مسأله 2306 - اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد ، ضامن شدن او در صورتى صحيح است كه به هر لفظى اگر جه عربى نباشد ويا با فعلى به طلبكرا بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم ، وطلبكار هم رضايت خود را بفهماند ، ولى راضى بودن بدهكار شرط نيست .

مسأله 2307 - ضامن وطلبكار بايد مكلف وعاقل باشند وكسى هم آنها را مجبور نكرده باشد ونيز بايد سفيه نباشند يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند ، واين شرطها در بدهكا نيست مثلا اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه را بدهد صحيح است .

مسأله 2308 - هر گاه براى ضامن شدن خودش شرطى قرار دهد ، مثلا بگويد اگر بدهكار قرض تو را نداد من مى دهم بنا بر احتياط واجب ضامن شدن او باطل است .

مسأله 2309 - كسى كه انسان ضامن بدهى او مى شود لازم نيست بدهكار باشد ، پس اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند ، انسان مى تواند ضامن او شود ويگويد به او قرض بده من ضامن قرض هستم اگر قرض گيرنده اداء نكرد من مى دهم .

مسأله 2310 - در صورتى انسان مى تواند ضامن شود كه طلبكار وبدهكار وجنس بدهى همه معين باشند ، پس اگر دو نفر از كسى طلبكار باشند وانسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكى از شماها را بدهم ، چون معين نكرده كه طلب كدام را مى دهد ضامن شدن او باطل است . ونيز اگر كسى از دو

نفر طلبكار باشد وانسان بگويد من ضامن هستم كه طلب يكى از آن دو نفر را به تو بدهم ، چون معين نكرده كه بدهى كدام را مى دهد ، ضامن شدن او باطل است . وهمچنين اگر كسى از ديگرى مثال ده من گندم وده تومان پول طلبكار باشد وانسان بگويد من ضامن يكى از دو طلب تو هستم ومعين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول صحيح نيست .

مسأله 2311 - اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد ، ضامن نمى تواند از بدهكار چيزى بگيرد واگر مقدارى از آن را ببخشد ، نمى تواند آن مقدار را مطالبه نمايد .

مسأله 2312 - اگر انسان ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد ، نمى تواند از ضامن شدن خود بر گردد .

مسأله 2313 - ضامن وطلبكار مى توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را بهم بزنند .

مسأله 2314 - هر گاه انسان در موقع ضامن شدن ، بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود ، طلبكار نم يتواند ضامن بودن او را بهم بزند وطلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد ، وهمچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولى طلبكار بداند وبه ضامن شدن او راضى شود .

مسأله 2315 - اگر انسان در موقعى كه ضامن مى شود ، نتواند طلب طلبكار را بدهد وطلبكار در آن وقت نداند وبعد ملتفت شود ، مى تواند ضامن بودن او را بهم بزند ولو اينكه پيش از آنكه طلبكار ملتفت شود ، ضامن قدرت پيدا كرده باشد .

مسأله 2316 -

اگر كسى بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد ، نمى تواند چيزى از او بگيرد .

مسأله 2317 - اگر كسى با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او رابدهد مى تواند مقدارى را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد ، ولى اگر بجاى جنسى كه بدهكار بوده جنس ديگرى به طلبكار او بدهد ، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد 7 مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد وضامنده من برنج بدهد ، نمى تواند برنج را از او مطالبه نمايد ، اما اگر خودش راضى شود كه بدهد اشكال ندارد .

احكام كفالت

مسأله 2318 - كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست ، او را بدست او بدهد وبه كسى كه اين طور ضامن مى شود كفيل مى گويند .

مسأله 2319 - كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل به هر لفظى اگر چه عربى نباشد ويا فعلى به طلبكار بفهماند كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهى بدست تو بدهم وطلبكار هم قبول نمايد .

مسأله 2320 - كفيل بايد مكلف وعاقل باشد واو را در كفالت مجبور نكرده باشند وبتواند كسى را كه كفيل او شده حاضر نمايد .

مسأله 2321 - يكى از پنج چيز ، كفالت را بهم مى زند : اول - كفيل ، بدهكار را بدست طلبكار بدهد . دوم - طلب طلبكار داده شود . سوم - طلبكار از طلب خود بگذرد . چهارم - بدهكار بميرد . پنجم - طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند .

مسأله 2322 - اگر

كسى به زور بدهكار را از دست طلبكا ر رها كند ، چنانچه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد ، كسى كه بدهكار را رها كرده ، بايد او را بدست طلبكار بدهد ، يا طلب را بدهد .

احكام وديعه ( امانت (

مسأله 2323 - اگر انسان مال خود رابه كسى بدهد وبگويد نزد تو امانت باشد واو هم قبول كند ، يا بدون اينكه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براى نگهدارى به او مى دهد واو هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد ، بايد به احكام وديعه وامانت دارى كه بعدا گفته مى شود عمل نمايد .

مسأله 2324 - امانت داور كسى كه مال را امانت مى گذارد ، بايد هر دو ، بالغ ويا بچه مميز با اذن ولى ، وعاقل باشند ، پس اگر انسان مالى را پيش بچه بدون اذن ولى يا ديوانه امانت بگذارد ، يا ديوانه وبچه بدون اذن ولى مالى را پيش كسى امانت بگذارند صحيح نيست .

مسأله 2325 - اگر از بچه بدون اذن ولى يا ديوانه چيزى به طور امانت قبول كند ، بايد آن را به صاحبش بدهد واگر ان چيز مال خود بچه يا ديوانه است ، بولى او برساند ، وچنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهى كند وتلف شود . بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2326 - كسى كه نمى تواند امانت را نگهدارى نمايد ، بنابر احتياط قبول نكند .

مسأله 2327 - اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر نيست ، چنانچه او مال را بگذارد وبرود وآن مال تلف شود ، كسى كه

امانت را قبول نكرده ضامن نيست .

مسأله 2328 - كسى كه چيزى را امانت مى گذارد ، هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد وكسى هم كا امانت قبول مى كند ، هر وقت بخواهد مى تواند آن را به صاحبش بر گرداند .

مسأله 2329 - اگر انسان از نگهدارى امانت منصرف شود ووديعه را بهم بزند ، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولى صاحبش برساند ، يا نه آنان خبر دهد كه به نگهدارى حاضر نيست واگر بدون عذر ، مال را به آنان نرساند وخبر هم ندهد ، چنانچه مال تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2330 - كسى كه امانت را قبول مى كند ، اگر براى آن ، جاى مناسبى ندارد ، بايد جاى مناسب تهيه نمايد وطورى آن را نگهدارى كند كه مردم نكويند در امانت خيانت كرده ودر نگهدارى آن كوتاهى نموده است واگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد وتلف شود ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2331 - كسى كه امانت را قبول مى كند ، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند وتعدى يعنى زياده روى هم ننمايد واتفاقا آن مال تلف شود ، ضامن نيست ولى اگر آن را در جايى بگذارد كه گمان مى رود ظالمى بفهمد وآن را ببرد ، چنانچه تلف شود ، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد .

مسأله 2332 - اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند وبه كسى كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در آنجا حفظ

كنى واگر احتمال هم بدهى كه از بين برود ، نبايد آن را به جاى ديگر ببرى ، چنانچه امانتدار را احتمال دهد كه در آنجا از بين برود وبداند چون آنجا در نظر صاحب مال براى حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببرى ، مى تواند آن را به جاى ديگر ببرد واگر در آنجا ببرد وتلف شود ضامن نيست ، ولى اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاى ديگر نبر چنانچه به جاى ديگر ببرد وتلف شود ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2333 - اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند ولى به كسى كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاى ديگر نبر ، چنانچه امانتدار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود وبداند چون در آنجا در نظر صاحب مال بارى حفظ بهتر بوده گفته است در آنجا نگهدارى كن ، مى تواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد ، وچنانچه ما لدر انجا تلف شود ضامن نيست ، واگر نداند به چه جهت گفته است در اين محل نگهدارى كن وبه جاى ديگر ببرد وتلف شود ضامن است .

مسأله 2334 - اگر صاحب مال ديوانه شود ، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فورا امانت را بولى او برساند ويا بولى او خبر دهد ، واگر بدون عذر شرعى مال را بولى او ندهد واز خبر دادن هم كوتاهى كند ومال تلف شود ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2335 - اگر صاحب مال بميرد ،

امانتدار بايد مال را به وارث او برساند ، يا به وارث او خبر دهد ، وچنانچه مال را به وارث او ندهد واز خبر دادن هم كوتاهى كند ومال تلف شود ضامن است ، ولى اگر براى آنكه مى خواهد بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميتم راست مى گويد يا نه 7 يا ميت ، وارث ديگرى دارد يا نه ، مال را ندهد واز خبر دادن هم كوتاهى كند ومال تلف شود ضامن نيست .

مسأله 2336 - اگر صاحب مال بميرد وچند وارث داشته باشد ، كسى كه امانت را قبول كرده بايد مال را به همه ورثه بدهد ، يا به كسى بدهد كه همه آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند . پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد ضامن سهم ديگران است .

مسأله 2337 - اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد ، يا ديوانه شود . وارث يا ولى او بايد هرچه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد ، يا امانت را به او برساند .

مسأله 2338 - اگر امانتدار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند ، واطمينان به آن پيدا كند چنانچه ممكن است ، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند ، واگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد ، وچنانچه به حاكم شرع دسترسى ندارد ، در صورتى كه وارث او امين است واز امانت اطلاع دارد ، لازم نيست وصيت كند وگرنه بايد وصيت كند وشاهد بگيرد وبه وصى وشاهد اسم صاحب مال وجنس وخصوصيات مال ومحل

آن را بگويد .

مسأله 2339 - اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند وبه وظيفه اى كه درمسأله پيش گفته شد عمل نكند ، چنانچه آن امانت از بين برود ، بايد عوضش را بدهد ، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ، بلكه بنا بر احتياط واجب اگر چه مرض او خوب شود ، يا بعد از مدتى پشيمان شود ووصيت كند .

احكام عاريه

مسأله 2340 - عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند ودر عوض ، چيزى هم از او نگيرد .

مسأله 2341 - لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند ، واگر مثلا لباس را به قصد عاريه به كسى بدهد واو به همين قصد بگيرد عاريه صحيح است .

مسأله 2342 - عاريه دادن چيز غصبى وچيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگرى واگذار كرده مثلا آن را اجاره داده ، در صورتى صحيح است كه مالك چيز غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده ، بگويد به عاريه دادن راضى هستم .

مسأله 2343 - چيزى را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده ، مى تواند عاريه بدهد . ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند نمى تواند آن را به ديگرى عاريه دهد .

مسأله 2344 - اگر ديوانه وبچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست ، اما اگر ولى بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد وبچه آن مال را به دستور ولى به عاريه كننده برساند اشكال ندارد

.

مسأله 2345 - اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند ودر استفاده از آن هم زياده روى ننمايد واتفاقا آن چيز تلف شود ضامن نيست . ولى چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد ، يا چيزى را كه عاريه كرده طلا ونقره باشد ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2346 - اگر طلا ونقره را عاريه نمايد وشرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد ، چنانچه تلف شود ضامن نيست .

مسأله 2347 - اگر عاريه دهنده بميرد ، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد .

مسأله 2348 - اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند مثلا ديوانه شود ، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولى او بدهد .

مسأله 2349 - كسى كه چيزى را عاريه داده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد وكسى هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس دهد .

مسأله 2350 - عاريه دادن چيزى چيزى كه استفاده حلال ندارد مثل ظرف طلا ونقره باطل است .

مسأله 2351 - عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير وپشم آن وعاريه دادن حيوان نر بارى كشيدن بر ماده صحيح است .

مسأله 2352 - اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك ، يا وكيل ، يا ولى او بدهد وبعد آن چيز تلف شود ، عاريه كنند ضامن نيست . ولى اگر بدون اجازه صاحب ما ليا وكيل ، يا ولى او آن را به جاى ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مى

برده ، مثلا اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد وبعد تلف شود ، يا كسى آن را تلف كند ضامن است .

مسأله 2353 - اگر چيز نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد مثال لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخواند ، بنا بر احتياط واجب بايد نجس بودن آن را به كسى كه عاريه مى كند بگويد .

مسأله 2354 - چيزى راكه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن نمى تواند به ديگرى اجاره ، يا عاريه دهد .

مسأله 2355 - اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگرى عاريه دهد ، چنانچه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود ، عاريه دومى باطل نمى شود .

مسأله 2356 - اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است ، بايد آن را به صاحبش برساند ونمى تواند به عاريه دهنده بدهد .

مسأله 2357 - اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند واز آن استفاده اى ببرد ودر دست او از بين برود ، مالك مى تواند عوض مال وعوض استفاده اى را كه عاريه كنند ه برده ، از او يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند واگر از عاريه دهنده بگيرد او نمى تواند چيزى را كهبه مالك مى دهد از عاريه گيرنده مطالبه نمايد .

مسأله 2358 - اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است ودر دست او از بين برود ، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد ، او هم مى

تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد ، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا ونقره باشد ، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد ، نمى تواند چيزى را كه به صاحب مال مى دهد ، از عاريه دهنده مطالبه نمايد .

احكام نكاح يا ازدواج وزناشويى

نكاح

به واسطه عقد ازدواج ، زن به مرد حلال مى شود وآن بر دو قسم است ، دائم وغير دائم . عقد دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين نشود وزنى را كه به اين قسم عقد مى كنند دائمه گويند وعقد غير دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين شود ، مثلا زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند وزنى را كه به اين قسم عقد كنند متعه وصيغه مى نامند .

احكام عقد

مسأله 2359 - در زناشويى چه دائم ، وچه غيز دائم ، بايد صيغه خوانده شود وتنها راضى بودن زن ومرد كافى نيست وصيغه عقد را يا خود زن ومرد مى خوانند ، يا ديگرى را وكيل مى كنند كه از طرف آنان بخواند .

مسأله 2360 - وكيل لازم نيست مرد باشد ، زن مهم مى تواند براى خواندن صيغه عقد از طرف ديگرى وكيل شود .

مسأله 2361 - زن ومرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است ، نمى توانند به يكديكر نگاه محرمانه نمايند ، وگمان به اينكه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمى كند ، ولى اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافى است .

مسأله 2362 - اگر زنى كسى را وكيل كند مثلا ده روز او را به عقد مردى در آورد وابتداى ده روز را معين نكند ، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد در آورد ، ولى اگر معلوم باشد كه زن ، روز

يا ساعت معينى را قصد كرده بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند .

مسأله 2363 - يك نفر مى تواند براى خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود ، ولى انسان نمى تواند از طرف زن وكيل شود واو را براى خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند .

دستور خواندن عقد دائم

مسأله 2364 - اگر صيغه عقد دائم را خود زن ومرد بخوانند ، اول زن بگويد زوجتك نفسى على الصداق المعلوم ( يعنى خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده ) پس از آن بدون فاصله مرد بگويد قبلت التزويج ( يعنى قبول كردم ازدواج را ) عقد صحيح است ، واگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند چنانچه مثلا اسم مرد احمد واسم زن فاطمه باشد ووكيل زن بگويد زوجت موكلتى فاطمه موكلك احمد على الصداق المعلوم ، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد قبلت لموكلى احمد على الصداق صحيح مى باشد ، وبهتر است لفظى كه مرد مى گويد با لفظى كه زن مى گويد مطابق باشد مثلا اگر زن زوجت مى گويد مرد هم قبلت التزويج بگويد .

دستور خواندن عقد غير دائم

مسأله 2365 - اگر خود زن ومرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند بعد از آنكه مدت ومهر را معين كردند ، چنانچ زن بگويد : زوجتك نفسى في المده المعلومة على المهر المعلوم ، بعد بدون فاصله مرد بگويد قلت صحيح است . واگر ديگرى را وكيل كنند واول وكيل زن به وكيل مرد بگويد متعت موكلتى موكلك في المدة المعلومة على المهر المعلوم ، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد قبلت لموكلى هكذا صحيح مى باشد .

شرايط عقد

مسأله 2366 - عقد ازدواج چند شرط دارد : او ل - آنكه بنا بر احتياط به عربى صحيح خوانده شود ، ولى اگر خود مرد وزن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند ، خودشان مى توانند به غير عربى بخوانند ، اما بايد لفظى بگويند كه معنى زوجت وقبلت را بفهماند . دوم - مرد وزن ، ياوكيل آنها كه صيغه را مى خوانند قصد انشاء داشته باشند ، يعنى اگر خود مرد وزن صيغه را مى خوانند ، زن به گفتن زوجتك نفسى قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد ومرد به گفتن قبلت التزويج زن بودن او را بارى خود قبول نمايد ، واگر وكيل مرد وزن صيغه را مى خوانند ، به گفتن زوجت وقبلت قصدشان اين باشد كه مرد وزنى كه آنان را وكيل كرده اند ، زن ووشهر شوند . سوم - كسى كه صيغه را مى خواند بالغ وعاقل باشد . چه براى خودش بخواند ، يا از طرف ديگر وكيل شده باشد ، بلى اگر عقد صبى به اذن ولى باشد صحيح است

، ونيز عقد صبى وكيل در خصوص اجراء صيغه بدون اذن ولى صحيح است . چهارم - اگر وكيل زن وشوهر يا ولى آنها صيغه را مى خوانند ، در عقد ، زن وشوهر را معين كنند مثلا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند پس كسى كه چند دختر دراد ، اگر به مردى بگويد زوجتك احدى بناتى ( يعنى زن تو نمودم يكى را دخترانم را ) واو بگويد قبلت يعنى قبول كردم ، چون در موقع عقد ، دختر را معين نكرده اند ، عقد باطل است . پنجم - زن ومرد به ازدواج راضى باشند ، ولى اگر زن ظاهرا به كراهت اذن دهد ومعلوم باشد قلبا راضى است عقد صحيح است .

مسأله 2367 - اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معنى آن را عوض كند عقد باطل است .

مسأله 2368 - كسى كه دستور زبان عربى را نمى داند اگر قرائتش صحيح باشد ومعناى هر كلمه از عقد را جدا گانه بداند واز هر لفظى معناى آن را قصد نمايد مى تواند عقد را بخواند .

مسأله 2369 - اگر زنى را براى مردى بدون اجازه آنان عقد كنند وبعدا زن ومرد بگويند به آن عقد راضى هستيم عقد صحيح است .

مسأله 2370 - اگر زن ومرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند ، وبعد از خواندن عقد راضى شوند وبگويد به آن عقد راضى هستيم عقد صحيح است .

مسأله 2371 - پدر وجد پدرى مى توانند براى فرزند نابالغ خود ازدواج كنند . وبعد از آنكه آن طفل بالغ شد ،

نمى تواند آن را بهم بزند ،

مسأله 2372 - پدر وجد پدرى مى توانند براى فرزند ديوانه خود ازدواج كنند وبعد از آنكه ديوانه عاقل شد نمى تواند آن عقد را بهم بزند .

مسأله 2373 - دخترى كه به حد بلوغ رسيده ورشيده است ، يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد ، اگر بخواهد شوهر كند ، لازم نيست از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد چه دختر باكره باشد يا نباشد پدر وجد حاضر باشند يا غائب .

مسأله 2374 - اگر پدر ، يا جد پدرى براى پسر نا بالغ خود زن بگيرد ، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد .

مسأله 2375 - اگر پدر ، يا جد پدرى براى پسر نا بالغ خود زن بگيرد ، چنانچه پسر در موقع عقد مالى داشته ، مديون مهر زن است واگر در موقع عقد مالى نداشته پدر ، يا جد او بايد مهر زن را بدهد .

عيبهايى كه به واسطه آنها مى شود عقد را بهم زد .

مسأله 2276 - اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از اين هفت عيب را دارد مى تواند عقد را بهم بزند : اول - ديوانگى . دوم - مرض خوره . سوم - مرض برص . چهارم - كورى پنجم - زمين گير بودن . ششم - آنكه افضا شده يعنى راه بول وحيض يا راه حيض وغائط او يكى شده باشد . هفتم - آنكه گوشت ، يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع نزديكى شود . 2377 - اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است ، يا آلت مردى ندارد ،

يا مرضى دارد كه نمى تواند وطى ونزديكى نمايد ، يا تخمهاى او را كشيده اند مى تواند عقد را بهم بزند .

مسأله 2378 - اگر مرد يا زن ، به واسطه يكى از عيبهايى كه در مسأله پيش گفته شد عقد را بهم بزند ، بايد بدون طلاق از هم جداشوند .

مسأله 2379 - اگر به واسطه آنكه مرد نمى تواند وطى ونزديكى كند ، زن عقد را بهم بزند ، شوهر بايد نصف مهر را بدهد ولى اگر به واسطه يكى از عيبهاى ديگرى كه گفته شد مرد ، يا زن عقد را بهم بزند ، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد ، چيزى بر او نيست واگر نزديكى كرده ، بايد تمام مهر را بدهد .

عده از از زنها كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2380 - ازدواج با زنهايى كه مثل مادر وخواهر ومادر زن با انسان محرم هستند حرام است .

مسأله 2381 - اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد ، اگر چه با او نزديكى نكند ، مادر ومادر مادر آن زن ومادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مى شوند .

مسأله 1282 - اگر زنى را عقد كند وبا او نزديكى نمايد ، دختر ونوه دخترى وپسرى آن زن هر چه پايين روند ، چه در وقت عقد باشند يا بعدا بدنيا بيايند ، به ان مرد محرم مى شوند .

مسأله 2383 - اگر با زنى كه براى خود عقد كرده نزديكى هم نكرده باشد ، تا وقتى كه آن زن در عقد او ست نمى تواند با دختر او ازدواج كند .

مسأله 2384 - عمه وخاله پدر وعمه

وخاله پدر پدر وعمه وخاله مادر وعمه وخاله مادر مادر هر چه بالا روند به انسان محرمند .

مسأله 2385 - پدر وجد شوهر ، هر چه بالا روند وپسر ونوه پسرى ودخترى او هر چه پايين آيند چه در موقع عقد باشند ، يا بعدا بدنيا بيايند به زن او محرم هستند .

مسأله 1386 - اگر زنى را براى خود عقد كند ، دائمه باشد ، يا صيغه تا وقتى كه آن زن در عقد اوست نمى تواند باخواهر آن زن ازدواج نمايد .

مسأله 2387 - اگر زن خود را به ترتيبى كه در كتاب طلاق گفته مى شود طلاق رجعى دهد ، در بين عده نمى تواند خواهر او را عقد نمايد ، ولى در عده طلاق بائن مانعى ندارد .

مسأله 2388 - انسان نمى تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده وبرادر زاده او ازدواج كند ، ولى اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد وبعدا زن بگويد به ان عقد راضى هستم اشكال ندارد .

مسأله 2389 - اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهر زاده او را عقد كرده وحرفى نزند ، چنانچه بعدا رضايت ندهد عقد آنان باط است .

مسأله 2390 - اگر انسان پيش از آنكه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنان زنان كند مى تواند با آنان ازدواج نمايد .

مسأله 2391 - اگر با زنى غير از عمه وخاله خود زنا كند ، آن زن بر او حرام نمى شود ، وهمچنين است اگر پيش از آنكه با او نزديكى كند با مادر او زنا نمايد ،

مسأله 2392 - زن مسلمان

نمى تواند به عقد كافر در آيد ، ومرد مسلمان مى تواند با زنهاى اهل كتاب مانند يهود ونصارى به طور دائم وصيغه نمودن ازدواج كند .

مسأله 2393 - اگر با زنى كه در عده طلاق رجعى است زنا كند آن زن بر او حرام مى شود ، واگر با زنى كه در عده متعه ، يا طلاق بائن ، يا عده وفات است زنا كند ، بعدا مى تواند او راعقد نمايد ، طلاق رجعى وطالق بائن وعده متعه وعده وفات در احكام طلاق بيان خواهد شد .

مسأله 2394 - اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست زنا كند ، بعدا مى تواند آن زن را بارى خود عقد نمايد . وهمچنين است اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند .

مسأله 2395 - اگر زنى را كه در عده ديگرى است براى خود عقد كند ، چنانچه مرد وزن ، يا يكى از آنان بدانند كه عدهزن تمام نشده وبدانند عقد كردن زن در عده حرام است آن زه بر او حرام مى شود ، اگر چه مرد بعد از عقد با زن نزديكى نكرده باشد .

مسأله 2396 - اگر زنى را براى خود عقد كند وبعد معلوم شود كه در عده بوده وهيچ كدام نمى دانسته اند زن در عده است ونمى دانسته اند كه عقد كردن زن در عده حرام است ، در صورتى كه مرد با او نزديكى كرده باشد ، آن زن بر او حرام مى شود .

مسأله 2397 - اگر انسان بداند زنى وهر دارد وبا او ازدواج كند ، بايد از او جدا شود وبعدا

هم او را براى خود عقد نكند .

مسأله 2398 - زن شوهر دار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمى شود وچنانچه توبه نكند وبر عمل خود باقى باشد ، بهتر است كه شوهر ، او را طلاق دهد ول بايد مهرش را بدهد .

مسأله 2399 - زنى را كه طلاق داده اند وزنى كه صيغه بوده وشوهرش مدت او را بخشيده يا مدتش تمام شده ، چنانچه بعد از مدتى شوهر كند وبعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم عده شوهر او لتمام بوده يا نه ، بايد به شك خود اعتناء نكند .

مسأله 2400 - مادر وخواهر ودختر پسر غير بالغى كه لواط داده ، بر لواط كننده حرام است ، چنانچه لوط كننده بالغ باشد ، واگر شك كند كه دخول شده يا نه ، بر او حرام نمى شود .

مسأله 2401 اگر با مادر يا خواهر غير بالغى ازدواج نمايد وبعد از ازدواج با آن كس لواط كند ، آنها بر او حرام نمى شوند بنا بر مشهور ولى احتياط ترك نشود .

مسأله 2402 - اگر كسى در حال احرام كه يكى از كارهاى حج است ، با زنى ازدواج نمايد عقد او باطل است وچنانچه مى دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است ، ديگر نمى تواند آن زن را عقد كند .

مسأله 2403 - اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست ازدواج كند عقد او باطل است ، واگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است احتياط واجب آن است كه بعدا با آن مرد

ازدواج نكند بلكه قول به حرمت خالى از قوت نيست .

مسأله 2404 - اگر مرد طواف نساء را كه يكى از كارهاى حج است بچه نياورد ، زنش بر او حرام مى شود . ونيز اگر زن طواف نساء نكند شوهرش بر او حرام مى شود ، ولى اگر بعدا طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مى شوند .

مسأله 2405 - اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند وپيش از آنكه نه سال دختر تمام شود ، با او نزديكى ودخول كند آن دختر بر او حرام نمى شود .

مسأله 2406 - زنى را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مى شود ، ول اگر با شرايطى كه در كتاب طلاق گفته مى شود با مرد ديگرى ازدواج كند ، شوهر او ل مى تواند دو راره او را براى خود عقد نمايد .

احكام عقد دائم

مسأله 2407 - زنى كه عقد دائمى شده نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود وبايد خود را براى هر لذتى كه او مى خواهد تسليم نمايد وبدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند ، واگر در اينها از شوهر اطاعت كند ، تهيه غذا ولباس ومنزل او بر شوهر واجب است ، واگر تهيه نكند چه توانايى داشته باشد ، يا نداشته باشد مديون زن است .

مسأله 2408 - اگر زن در كارهايى كه درمسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است وحق غذا ولباس ومنزل وهمخوابى ندارد ولى مهر او از بين نمى رود .

مسأله 2409 - مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه

مجبور كند .

مسأله 2410 - مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست . ولى اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر برد ، بايد مخارج سفر او را بدهد .

مسأله 2411 - زنى كه از شوهر اطاعت مى كند وشوهر خرج اور ا نمى دهد ، اگر ممكن است مى تواد خرجى خود را بدون اجازه از مال او بردارد وبنابر احتياط از حاكم شرع اجازه بگيرد واگر ممكن نيست ، چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند ، در موقعى كه مشغول تهيه معاش است ، اطاعت شوهر بر او واجب نيست .

مسأله 2412 - مرد بايد در هر چهار شب يك شب نزد زن دائمى خود بماند .

مسأله 2413 - شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه نزديكى باعيال دائمى خود را ترك كند .

مسأله 2414 - اگر در عقد دائمى مهر را معين نكنند عقد صحيح است وچنانچه مرد با زن نزديكى كند ، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايى كه مثل او هستند بدهد . مسأهل 2415 - اگر موقع خواندن عقد دائمى براى دادن مهر مدتى معين نكرده باشند ، زن مى تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلو گيرى كند ، چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد ، ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود وشوهر با او نزديكى كند ، ديگر نمى تواند بدون عذر شرعى از نزديكى شوهر جلو گيرى نمايد .

متعه يا صيغه

مسأله 2416 - صيغه كردن زن اگر چه براى لذت بردن هم نباشد صحيح

است .

مسأله 2417 - شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه نزديكى با متعه خود را ترك كند .

مسأله 2418 - زنى كه صيغه مى شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى نكند ، عقد وطرط او صحيح است وشوهر فقط مى تواند لذتهاى ديگر از او ببرد ، ولى اگر بعدا به نزديكى راضى شود ، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد .

مسأله 2419 - زنى كه صيغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجى ندارد .

مسأله 2420 - زنى كه صيغه شده حق همخوابى ندارد ، واز شوهر ازث نمى برد وشوهر هم از او ارث نمى برد .

مسأله 2421 - زنى كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجى وهمخوابى ندارد عقد او صحيح است ، وبراى آنكه نمى دانسته ، حقى به شوهر پيدا نمى يكند .

مسأله 2422 - زنى كه صيغه شده ، مى تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود ، ولى اگر به واسطه بيرون رفتن ، حق شوهر از بين مى رود ، بيرون رفتن او حرام است

مسأله 2423 - اگر زنى كسى را وكيل كند كه به مدت ومبلغ معين او را براى مردى صيغه نمايد ، چنانچه وكيل او را به عقد دائم در آورد ، يا به غير از مدت يا مبلغى كه معين شده او را صيغه كند ، وقتى آن زن فهميد ، اگر بگويد راضى هستم عقد صحيح وگرنه باطل است .

مسأله 2424 - اگر پدر يا جد پدرى براى محرم شدن ، يك ساعت يا دو ساعت زنى را به عقد پسر

نابالغ خود در اورد كافى است ، ونيز مى تواند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن ، به عقد كسى در آورد ، ولى بايد آن عقد براى دختر نفعى داشته باشد .

مسأله 2425 - اگر پدر يا جد پدرى ، طفل خود را كه در محل ديگرى است ونمى داند زنده است يا مرده ، براى محرم شدن به عقد كسى در آورد ، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مى شود وچنانچه بعدا معلوم شود كه در موقع عقد ، آن دختر زنده نبوده عقد باطل است ، وكسانى كه به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند

مسأله2426 - اگر مرد مدت صيغه زن را ببخشذ ، چنانچه با او نزديكى كرده ، بايد تمام چيزى را كه قرار گذاشته به او بدهد ، واگر نزديكى نكرده بايد نصف آن را بدهد

مسأله 2427 - مرد مى تواند زنى را كه صيغه او بوده وهنوز وعده اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد .

احكام نگاه كردن

مسأله 2428 - نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم بالغة وهمچنين نگاه كردن به موى او ، چه با قصد لذت وچه بدون آن ، حرام است . وگاه كردن به صورت ودستها اگر به قصد لذت باشد حرام واگر به قصد لذت نباشد جائز است ، ونيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است ، واما نگاه كردن به مثل سر وموى او وگردن ودست وساق پا ،ظاهرا جايز است .

مسأله 2429 - اگر انسان بدون قصد لذت به مو وصورت ودستهاى زنهاى اهل كتاب مثل زنهاى يهود ونصارى نگاه كند ،

در صورتى كه نترسد كه به حرام بيفتد اشكال ندارد . وهمچنين نگاه كردن به گردن ومقدارى از سينه ومانند آنها كه در زمان سابق متعارف بين آنها نپوشاندن آنها بوده است جائز است واحتياط واجب آن است كه به غير اينها نگاه نكند .

مسأله 2430 - زن بايد بدن وموى خود را از مرد نامحرم بپوشاند ولى پوشاندن صورت ودستها لازم نيست ونيز لازم نيست كه بدن وموى خود را از پسرى هم كه بالغ نشده ولى خوب وبد را مى فهمد بپوشاند .

مسأله 2431 - نگاه كردن به عورت ديگرى حتى بصورت بچه مميزى كه خوب وبد را مى فهمد حرام است ، اگر چه از پشت شيشه يا در آئينه يا آب صاف ومانند اينها باشد . ولى زن وشوهر مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند

مسأله 2432 - مرد وزنى كه با يكديگر محرمند اگر قصد لذت نداشته باشند مى توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند .

مسأله 2433 - مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند ، ونگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است .

مسأله 2434 - نگاه كردن به عكس زن نامحرم با قصد لذت حرام ، وبدون قصد لذت جائز است ، ولى بهتر است به عكس زن نامحرمى كه مى شناسد نگاه نكند .

مسأله 2435 - اگر زن بخواهد زن ديگر ، يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند ، يا عورت او راآب بكشد ، بايد چيزى در دست كند كه دست او به عورت آن مرد نرسد وهمچنين

است اگر مرد بخواهد مرد ديگر ، يا زنى غير زن خود را تنقيه كند ، يا عورت او را آب بكشد .

مسأله 2436 - اگر مرد براى معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او رانگاه كند ودست به بدن او بزند اشكال ندارد ، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند ، نبايد دست به بدن او بزند واگر با دست زدن بتواند معالجه كند ، نبايد او را نگاه كند .

مسأله 2437 - اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند وچاره اى جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد .

مسائل متفرقه زناشويى

مسأله 2438 - كسى كه به واسطه نداشتن زن به حرام مى افتد ، واجب است زى بگيرد .

مسأله 2439 - اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد وبعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده ، نمى تواند عقد را بهم بزند ولى تفاوت مهر بكر وثيب را مى گيرد .

مسأله 2440 - ماندن مرد وزن نامحرم در محل خولتى كه كسى در آنجا نيست وديگرى هم نمى تواند وارد شود حرام نيست چه به ذكر خدا مشغول باشند با به صحبت ديگر ، حواب باشند يا بيدار .

مسأله 2441 - اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند وقصدش اين باشد كه آن را ندهد ، عقد صحيح است ولى مهر را بايد بدهد .

مسأله 2442 - مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود ، يا حكم ضرورى دين يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند مثل واجب بودن نماز وروزه انكار كند . در

صورتى كه بداند آن حكم ضرورى دين است مرتد مى شود

مسأله 2443 - اگر زن پيش از آنكه شوهرش با او نزديكى كند به طورى كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود ، عقد او باطل مى گردد . وهمچنين است اگر بعد از نزديكى مرتد شود ولى يائسه باشد يعنى اگر سيده است شصت سال واگر سيده نيست پنچاه سال او تمام شده باشد ، اما اگر يائسه نباشد ، بايد به دستورى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگهدارد ، پس اگر در بين عده مسلمان شود عقد باقى واگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است .

مسأله 2444 - مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود ، زنش بر او حرام مى شود وبايد به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود عده وفات نگهدارد .

مسأله 2445 - مردى كه از پدر ومادر غير مسلمان به دنيا آمده ومسلمان شده اگر پيش از نزديكى با عيالش مرتد شود ، عقد او باطل مى گردد . واگر بعد از نزديكى مرتد شود ، چنانچه زن او در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند بايد آن زن به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود عده نگهدارد ، پس اگر پيش از تمام شدن عده ، شوهر او مسلمان شود عقد باقى وگرنه باطل است .

مسأله 2446 - اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهرى بيرون نبرد ومرد هم قبول كند ، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد .

مسأله 2447 - اگر زن انسان از شوهر ديگرش دخترى

داشته باشد ، انسان مى تواند آن دختر را براى پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند ونيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند ، مى تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد .

مسأله 2448 -اگر زنى از زنا ابستن شود ، در صورتى كه خود آن زن بامردى كه با او زنا كرده يا هر دوى آنان مسلمان باشند بارى آن زن جايز نيست بچه را سقط كند .

مسأله 2449 - اگر كشى با زنى كه شوره ندارد ودر عده كسى هم نيست زنا كند ، چنانچه بعد او راعقد كند وبچه اى از او پيدا شود ، در صورتى كه ندانند از نطقه حلال است يا حرام ، آن بچه حلال زاده است .

مسأله 2450 - اگر مرد نداند كه زن در عده است وبا او ازدواج كند ، چنانچه زن هم نداند وبچه اى از آنان بدنيا آيد ، حلال زاده است وشرعا فرزند هر دو مى باشد . واگر زن مى دانسته كه در عده است بچه ، فرزند پدر است ودر هر دو صورت عقد آنان باطل است وبه يكديگر حرام مى باشند .

مسأله 2451 - اگر زن بگويد يا ئسه ام مى شود حرف او را قبول كرد ولو ثقه نباشد وهمچنين اگر بگويد شوهر ندارم ، حرف او قبول مى شود مگر ان كه قبلا شوهر داشته وادعا كند موت او را يا طلاق را وزن در دعوى خود متهمه باشد در اين صورت بنا بر احتياط نبايد حرف او را بدون تفحص از حالش قبول كرد .

مسأله 2452 - اگر بعد از

آنكه انسان با زنى ازدواج كرد ، كسى بگويد آن زن شوهر داشته وزن بگويد نداشتم چنانچه شرعا ثابت نشود كه زن شوهر داشته بايد حرف زن را قبول كرد .

مسأله 2453 - تا هفت سال بچه تمام نشده ، پدر نمى تواند او را از مادرش چدا كند .

مسأله 2454 - مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغه است يعنى مكلف شده عجله كنند ، حضرت صادق عليه السلام فرمودند يكى از سعادتهاى مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند .

مسأله 2455 - اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد ، احتياط واجب آن است كه زن مهر ار نگيرد وشوهر با زن ديگر ازدواج نكند .

مسأله 2456 - كسى كه از زنا به دنيا آمده ، اگر زن بگيرد وبچه اى پيدا كند آن بچه حلال زاده است .

مسأله 2457 - هر گاه مرد در روزه ماه رمضان يا در حال حيض زن با وا نزديكى كند معصيت كرده ، ولى اگر بچه از آنان بدنيا آيد حلال زاده است .

مسأله 2458 - زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مده اگر بعد از عده وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شده ، شوهر كند وشوهر اول از سفر برگردد ، بايد از شوهر دوم جدا شود وبه شوهر او ل حلال است ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده ، زن بايد عده نگهدارد وشوهر دوم بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد ولى خرج عده ندارد .

احكام شير دادن

احكام شير دادن

مسأله 2459 - اگر زنى

بچه اى را با شرايطى كه در مسأله 2472 - بيان خواهد شد شير دهد آن بچه به اين عده محرم مى شود : او ل - خود زن واو را مادر رضاعى مى گويند ، دوم - شوهر زن كه شير او ست واو را پدر رضاعى مى گويند . سوم - پدر ومادر آن زن هر چه بالا روند ، اگر چه پدر ومادر رضاعى او باشند ، چهارم - بچه هايى كه از آن زن بدنيا آمده اند ، يا بدنيا مى آيند . پنجم - بچه هاى اولاد آن زن هر چه پايين روند ، چه از اولاد او بدنيا امده ، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند . ششم - خواهر وبرادر آن زن اگر چه رضاعى باشند يعنى به واسطه شير خودرن ، با ان زن خواهر وبرادر شده باشند . هفتم - عمو وعمه آن زن اگر چه رضاعى باشند . هشتم - دايى وخاله ان زن اگر چه رضاعى باشند نهم - اولاد شوهر آن زن كه شير مال ان شوهر است هر چه پايين روند ، اگر چه اولاد رضاعى او باشند . دهم - عمو وعمه ودايى وخاله شوهرى كه شير مال اوست هر چه بالا روند ، اگر چه رضاى باشند ونيز عده ديگرى هم كه در مسائل بعد گفته مى شود ، مى شود ، به واسطه شير دادن محرم مى شوند .

مسأله 2460 - اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأله 2472 - بيان مى شود شير دهد ، پدر آن بچه نمى تواند با دخترهايى كه

از آن زن بدنيا آمده اند ازدواج كند ، ونيز نمى تواند دخترهاى شوهرى را كه شير مال اوست ، اگر چه دخترهاى رضاعى او باشند براى خود عقد نمايد ، وبنا بر احتياط واجب با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج نكند .

مسأله 2461 - اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأله 2472 - بيان مى شود شير دهد ، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاى آن بچه محرم نمى شود ونيز خويشان شوهر به خواهر وبرادر آن بچه محرم نمى شوند .

مسأله 2462 - اگر زنى بچه اى را شير دهد ، به برادرهاى آن بچه محرم نمى شود ونيز خويشان آن زن به برادر وخواهر بچه اى كه شير خودره محرم نمى شوند .

مسأله 2463 - اگر انسان با زنى كه دختبرى را شير كامل داده ازدواج كند وبا آن زن نزديكى نمايد ، ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند .

مسأله 2464 - اگر انسان با دخترى ازدواج كند ، ديگر نمى يتواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد .

مسأله 2465 - انسان نمى تواند با دخترى كه مادر ، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند ونيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دخترى را شير داده باشد ، انسان نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد وچنانچه دختر شير خوارى را براى خود عقد كند ، بعد مادر ، يا مادر بزرگ ، يا زن پدر او آن دختر را شير دهد ، عقد باطل مى شود .

مسأله 2466

- با دخترى كه خواهر ، يا زن برادر انسان او را شير كامل داده ، نمى شود ازدواج كرد ، وهمچنين است اگر خواهر زاده ، يا برادر زاده ، يا نوه خواهر ، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد .

مسأله 2467 - اگر زنى بچه دختر خود را شير دهد ، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود ، وهمچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد . ولى اگر بچه پسر خود را شير دهد ، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمى شود .

مسأله 2468 - اگر زن پدر دخترى بچه شوره آن دختر را شير دهد ، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود ، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد .

شرايط شير دادنى كه علت محرم شدن است .

مسأله 2469 - شير دادنى كه علت محرم شدن است چند شرط دارد : اول - شير آن زن از حرام نباشد . پس اگر شير بچه از را كه از زنا بدنيا آمده به بچه ديگر بدهند ، به واسطه آن شير ، بچه به كسى محرم نمى شود . دوم - بچه شير را از پستان بمكد ، پس اگر شير را در گلوى او بريزند نتيجه ندارد . سوم - شير خالص باشد وبا چيز ديگر مخلوط نباشد . چهارم - شير از يك شوهر باشد پس اگر زن شير دهى را طلاق دهند ، بعد شوهر ديگرى گند واز او آبستن

شود وتا موقع زائيدن ، شيرى كه از شوهر اول داسته باقى باشد ومثلا هشت دفعه پيش از زائيدن از شير شوهر اول وهفت دفعه بعد از زائيدن از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد ، آن بچه به كسى محرم نمى شود . پنجم - بچه به واسطه مرض شير را قى نكند واگر قى كند بنا بر احتياط واجب كسانى كه به واسطه شير خوردن به آن بچه محرم مى شوند ، بايد با او ازدواج نكند ونگاه محرمانه هم به او ننمايند . ششم - پانزده مرتبه ، يا يك شبانه روز به طورى كه در

مسأله بعد گفته مى شود شير سير بخورد ، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده وگوشت در بدنش روئيده است . هفتم - دو سال بچه تمام نشده باشد واگر بعد از تمام شدن دو سال ، او را شير دهند به كسى محرم نمى شود ، بلكه اگر مثلا پيش از تمام شدن دو سال ، چهارده مرتبه وبعد از ان ، يك مرتبه شير بخورد به كسى محرم نمى شود ، ول يچنانچه از موقع زائيدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد وشير او باقى باشد وبچه اى را شير دهد آن بچه به كسانى كه گفته شد محرم مى شود .

مسأله 2470 - بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد ولى اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين ، غذا خورده اشكال ندارد ونيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد ودر بين

پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد ورد هر دفعه بدون فاصله شير بخورد ، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند ، يا كمى صبر كند كه از اولى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى سير مى شود ، يك دفعه حساب شود ، اشكال ندارد .

مسأله 2471 - اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد ، بعد شوهر ديگر كند واز شير شوهر هم بچه ديگر را شير دهد آن دو بچه به يكديگر محرم نمى يشوند ، اگر چه بهتر است باهم ازدواج نكنند ونگاه محرمانه به يكديگر ننمايند .

مسأله 2472 - اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد ، همه آنان به يكديگر وبه شوهر وبه زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند .

مسأله 2473 - اگر كسى چند زن داشته باشد ، وهر كدام آنان با شرايطى كه گفتم بچه اى را شير دهد ، همه آن بچه ها به يكديگر وبه ان مرد وبه همه آن زنها محرم مى شوند .

مسأله 2474 - اگر كسى دو زن شير ده داشته باشد ويكى از آنان بچه اى را مثلا هشت مرتبه وديگرى هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسى محرم نمى شود .

مسأله 2475 - اگر زنى از شير يك شوهر پسر ودخترى را شير كامل بدهد خواهر وبرادر ان دختر به خواهر وبرادر آن پسر محرم نمى شوند .

مسأله 2476 - انسان نمى تواند بدون اذن زن خود ، با زنهايى كه به واسطه شير خوردن ، خواهر زاده يا برادز زاده زن او

شده اند ازدواج كند ونزى اگر با پسرى لوط كند ، بايد دختر وخواهر ومادر ومادر بزرگ آن پسر را كه رضاعى هستند يعنى به واسطه شير خوردن ، دختر وخواهر وماد راو شده اند ، براى خود عقد نكند .

مساله 2477 - زنى كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمى شود ، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند .

مسأله 2478 - انسان نمى تواند با دو خواهر ، اگر چه رضاعى باشند ، يعنى به واسطه شير خوردن ، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند . وچنانچه دو زن را عقد كند وبعد بفهمد خواهر بوده اند ، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است واگر با يك صيغه هردو را تزويج نموده مخير است در اختيار هر كدام كه بخواهد وهر دو باطل نمى شود ، واگر در يك وقت نبوده عقد اولى صحيح وعقد دومى باطل مى باشد

مسأله 2479 - اگر زن از شير شوهر خود كسانى را كه بعدا گفته مى شود شير دهد شوهرش بر او حرام نمى شود ، اول - برادر وخواهر خود را . دوم - عمو وعمه ودايى وخاله خود لا . سوم - اولاد عمو واولاد دايى خود را . چهارم - رادر زاده خود را . پنجم - برارد شوهر ، يا خواهر شوهر خود را . ششم - خواهر زاده خود ، يا خواهر زاده شوهرش را . هفتم - عمو ، عمه ودايى وخاله شوهرش را . هشتم - نوه زن ديگر شوهر خود را .

مسأله 2480

- اگر كسى دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمى شود .

مسأله 2481 - مردى كه دو زن دارد ، اگر يكى از آن دو زن فرزند عموى زن ديگر را شير دهد ، زنى كه فرزند عموى او شير خورده ، به شوهر خود حرام نمى شود .

آداب شير دادن

مسأله 2482 - براى شير دادن بچه بهتر از هر كس مادرر او است ، وسزاوار است كه مادر براى شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد ، وخوب است كه شوهر مزد بدهد واگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد ، شوهر مى تواند بچه را او گرفته وبه دايه بدهد .

مسأله 2483 - مستحب است دايه اى كه براى طفل مى گيرند ، دوازده امامى ودراراى عقل وعفت وصورت نيكو باشد ومكروه است كم عقل ، يا غير دوازده امام ، يا بدصورت ، يا بد خلق ، يا زنازاده باشد ، ونيز مكروه است دايه اى بگيرند كه بچه اى كه دارد از زنا بدنيا آمده باشد .

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 2484 - مستحب است از زنها جلو گيرى كنند كه هر بچه اى را شير ندهند زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كسانى شير داده اند وبعدا دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايد .

مسأله 2485 - كسانى كه به واسطه شير خوردن ، خويشى پيدا مى كنند مستحب است يكديگر را احترام نمايند ، ولى از يكديگر ارث نمى برند وحقهاى خويشى كه انسان با خويشان خود دارد براى آنان نيست .

مسأله 2486 - در صورتى كه ممكن باشد ، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند .

مسأله 2487 - اگر به واسطه شير دادن ، حق شوهر از بين نرود ، زن مى تواند بدون اجازه شوهر ، بچه كس ديگر را شير دهد ، ولى جايز نيست بچه اى را شير 427 دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام

شود ، مثلا اگر شوهر او دختر شير خوارى را براى خود عقد كرده باشد ، زن نبايد ان دختر را شير دهد ، چون اگر آن دختر را شير دهد ، خودش مادر زن شوهر مى شود وبر او حرام مى گردد .

مسأله 2488 - اگر كسى بخواهد زن برادرش به او محرم شود ، بايد دختر شير خوارى را مثلا دو روزه براى خود صيغه كند ودر آن دو روز با شرايطى كه در

مسأله 2472 - بيان شد زن برادر آن دختر را شير دهد .

مسأله 2489 - اگر مرد پيش از آنكه زنى را براى خود عقد كند ، بگويد به واسطه شير خوردن ، آن زن بر او حرام شده ، مثلا بگويد شير مادر او را خورده چنانچه تصديق او ممكن باشد ، نمى تواند با آن زن ازدواج كند واگر بعد از عقد بگويد وخود زن هم حرف او را قبول نمايد ، عقد باطل است پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد ، يا نزديكى كرده باشد ، ولى در وقت نزديكى كردن ، زن بداند بر آن مرد حرام است ، مهر ندارد واگر بعد از نزديكى بفهد كه بر آن مرد حرام بوده ، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او هستند بدهد .

مسأله 2490 - اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردى حرام شده ، چنانچه تصديق او ممكن باشد ، نمى تواند با آن مرد ازدواج كند واگر بعد از عقد بگويد ، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر

او حرام است وحكم آن در

مسأله پيش گفته شد .

مسأله 2491 - پير دادنى كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود :

اول - خبر دادن عده اى كه انسان از گفته آنان يقين پيدا كند . دوم - شهادت دو مرد عادل ، بلكه عادل واحد يا چهار زن كه عادل باشند ، ول يبايد شرط شير دادن را هم بگويد مثلا بگويند ما ديده ايم كه فلان بچه بيست وچهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده وچيزى هم در بين نخورده وهمچنين ساير شرطها را كه در مسأله 2472 - بيان شد شرح دهند .

مسأله 2392 - اگر شك كنند بچه به مقدارى كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه ، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده ، بچه به كسى محرم نمى شود .

احكام طلاق

احكام طلاق

مسأله 2493 - مردى كه زن خود را طلاق مى دهد ، بايد كمتر از ده سال نداشته باشد ، بلكه بنا بر احتياط بالغ باشد ، ونيز بايد عاقل باشد ، وبه اختيار خود طلاق دهد واگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است . ونيز بايد قصد طلاق داشته باشد ، پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد صحيح نيست .

مسأله 2494 - زن بايد در وقت طلاق از خون حيض ونفاس پاك باشد وشوهرش در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد وتفصيل اين دو شرط در مسائل آينده بيان مى شود .

مسأله 2495 - طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت

صحيح است ، اول - آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد . دوم - آبستن باشد واگر معلوم نباشد آبستن است وشوهر در حال حيض طالق بدهد ، بعد فهمد آبستن بوده ، طلاق صحيح است . سوم - مرد به واسطه غائب بودن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه وبنا بر احتياط يكماه او وقت جماع گذشته باشد .

مسأله 2496 - اگر زن را از خون حيض پاك بداند وطلاقش دهد بعد معلوم شود كه موقع طالق در حال حيض بوده ، طالق او باطل است ، واگر او رادر حيض بداند وطاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده ، طلاق او صحيح است .

مسأله 2497 - كسى كهمى داند زنش در حال حيض يا نفاس است ، اگر غائب شود مثلا مسافرت كند وبخواهد او را طلاق دهد ، بايد تا مدتى كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند .

مسأله 2498 - اگر مردى كه غائب است بخواهد زن خود را طلاق دهد ، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است ، يا نه ، اگر چه اطلا ع او از روى عادت حيض زن ، يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده ، بايد تا مدتى كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند .

مسأله 2499 - اگر با عيالش كه از خون حيض ونفاس پاك است نزديكى كند وبخواهد طلاقش دهد ، بايد صبر كند تا دو باره حيض ببيند وپاك

شود . ولى زن را كه نه سالش تمام نشده ، يا آبستن است ، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند ، اشكال ندارد ، وهمچنين است اگر يائسه باشد يعنى اگر سيده است بيشتر از شصت سال واگر سيده نيست بيشتبر از پنجاه سال داشته باشد .

مسأله 2500 - اگر زنى كه از خون حيض ونفاس پاك است نزديكى كند ودر همان پاكى طلاقش دهد ، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده ، بنا بر احتياط مستحب دو باره او را طلاق دهد .

مسأله 2501 - اگر با زنى كه از خون حيض ونفاس پاك است نزديكى كند ومسافرت نمايد ، چنانچه بخواهد رد سفر طلاقش دهد ، بايد بقدرى كه زن معمولا بعد از آن اكى خون مى بيند ودو باره پاك مى شود صبر كند .

مسأله 2502 - اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضى حيض نمى بيند طلاق دهد ، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده تا سه ماه از جماع با او خود دارى نمايد وبعد او را طلاق دهد .

مسأله 2503 - طلاق بايد به صيغه عربى معين كه بعدا ذكر مى شود صحيح خوانده شود ، ودو مرد عادل آن را بشنوند ، واگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند واسم زن او مثلا فاطمه باشد ، بايد بگويد : زوجتى فاطمه طالق يعنى زن من فاطمه رها است ، واگر ديگرى را وكيل كند ان وكيل بايد بگويد زوجة موكلى فاطمة طالق .

مسأله 2504 - زنى كه صيغه شده ، مثا يك ماهه يا يك ساله او

را عقد كرده اند طلاق ندارد ، ورها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود ، يا مرد مدت را به او ببخشد به اين ترتيب كه بگويد : مدت را به تو بخشيدم وشاهد گرفتن وپاك بودن زن از حيض لازم نيست .

عده طلاق

مسأله 2505 - زنى كه نه سالش تمام نشده وزن يائسه عده نداردند ، يعنى اگر چه شوهر شان با آنها نزديكى كرده باشد ، بعد از طلاق مى توانند فورا شوهر كنند .

مسأله 2506 - زنى كه نه سالش تمام شده ويائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكى كند وطلاقش دهد ، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد يعنى بعد از آنكه در پاكى طلاقش داد بقدرى صبر كند كه دو باره حيض ببيند وپاك شود وهمينكه حيض سوم را ديد عده او تمام مى شود ومى تواند شوهر كند . ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او طلاقش بدهد عده ندارد يعنى مى تواند بعد از طلاق فورا شوهر كند .

مسأله 2507 - زنى كه حيض نمى بيند اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند چنانچه شوهرش او را طلاق دهد ، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد .

مسأله 2508 - زنى كه عده او سه ماه است ، اگر او لماه طلاقش بدهند ، بايد سه ماه هلالى يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه عده نگهدارد . واگر در بين ماه طلاقش بدهند بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن ونيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه

ماه تمام شود ، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه * 1 - معناى يائسه در مسأله 2446 ذكر شد. طلاقش بدهند وآن ماه بيست ونه روز باشد بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن وبيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد .

مسأله 2509 - اگر زن آبستن را طلاق دهند ، عده اش تا دنيا آمدن ، يا سقط شدن بچه او است بنا بر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق ، بچه او بدنيا آيد ، عده اش تمام مى شود واگر قبل از بچه بدنيا آمدن مدت عده غير حامله بگذرد عده اش تمام مى شود .

مسأله 2510 - زنى كه نه سالش تمام شده ويائسه نيست 1 اگر صيغه شود مثلا يك ماهه ، يا يك ساله شوهر كند ، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد ومدت آن زن تمام شود ، يا شوهر مدت را به او ببخشد بايد عده نگهدارد ، پس ار حيض مى بيند بايد به مقدار دو حيض عده نگهدارد وشوهر نكند واگر حيض نمى بيند ، چهل وپنچ روز از شوهر كردن خود دارى نمايد .

مسأله 2511 - ابتداى عده طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مى شود چه زن بداند طلاقش دادن اند ، يا نداند پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند ، لازم نيست دو باره عده نگهدارد .

عده زنى كه شوهرش مرده

مسأله 2512 - زنى كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد ، نباشد ، بايد تا چهار ماه وده روز عده نگهدارد يعنى از شوهر كردن خود

دارى نمايد اگر چه يائسه 2 يا صيغه باشد يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد ، واگر آبستن باشد ، بايد تا موقع زائيدن عده نگهدارد ، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه وده روز ، بچه اش بدنا آيد ، بايد تا چهار ماه وده روز از مرگ شوهرش صبر كند واين عده را عده وفات مى گويند .

مسأله 2513 - زنى كه در عده وفات مى باشد حرام است لباس رنگى بپوشد وسرمه بگشد وهمچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود بر او حرام مى باشد .

مسأله 2514 - اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده وبعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند ، چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است ، از شوهر دوم جدا نمى شود وبراى خبر مردن شوهر اول عده وفات نگه مى دارد ونزد شوهر دوم نمى رود ، پس از گذشتن عده به واسطه همان عقد محكوم است به زن شوهر دوم بودن ، واحتياط به تجديد عقد خوب است ترك نشود .

مسأله 2515 - ابتداى عده وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود در صورتى كه شوهر غايب باشد والا ابتداى آن وفات است .

مسأله 2516 - اگر زن بگويد عده ام تمام شده ، با دو شرط از او قبول مى شود : او - آنكه مودر تهمت نباشد . بنا بر احتياط . دوم - از طلاق يا مردن شوهرش بقدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد .

طلاق بائن وطلاق رجعى

مسأله 2517 - طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق ،

مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند ، يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد وآن بر پنچ قسم است : اول - طالق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد . دوم - طلاق زنى كه يائسه باشد يعنى اگر سيده است بيشتر از شصت سال واگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد . سوم - طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد . چهارم - طلاق سوم زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند . پنجم - طلاق خلع ومبالات واحكام اينها بعدا گفته خواهد شد وغير اينها طلاق رجعى است كه بعد از طلاق تا وقتى زن در عده است مرد مى تواند به او رجوع نمايد .

مسأله 2518 - كسى كه زنش را طلاق رجعى داده ، حرام است او را از خانه اى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند مگر آنكه او را منتقل كند به خانه مناسب حال او ، كه در اين صورت اخراج ونقل به ان خانه جايز است ، ونيز جايز است بيرون كردن از آن منزل چنانچه فحاشى كند يا اهل خانه را اذيت كند ويا رفت وآمد با اجانب نمايد . ونيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون رود مگر با اذن زوج .

احكام رجوع كردن

مسأله 2519 - در طلاق رجعى مرد به سه قسم مى تواند به زن رجوع كند : او ل - حرفى بزند كه معنايش اى باشد كه او را دو بارده زن خود قرار داده است . دوم -

كارى كند كه آن كار دلالت كند بر قصد رجوع . سوم - نزديكى كردن كه با ان رجوع محقق مى شود ولو قصد رجوع نداشته باشد .

مسأله 2520 - براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد ، يا به زن خبر دهد ، بلكه اگر بدون اينكه كسى بفهمد ، بگويد به زنم رجوع كردم صحيح است .

مسأله 2521 - مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده ، اگر مالى از او بگيرد وبه او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند ، حق رجوع او از بين نمى رود .

مسأله 2522 - اگر زنى را دو مرتبه طلاق دهد به او رجوع كند ، يا دو مرتبه او را طلاق دهد وبعد از هر طلاق عقدش كند ، بعد از هر طلاق عقدش كند ، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است ، ولى اگر بعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر كند ، با پنج شرط به شوهر اول حلال مى شود ، يعنى مى تواند آن زن را دو باره عقد نمايد . اول - آنكه عقد شوهر دوم هميشگى باشد واگر مثال يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند ، بعد از آنكه از او جدا شد ، شوهر اول نمى تواند او را عقد كند . دوم - شوهر دوم با او نزديكى ودخول كند . بطريق متعارف . سوم - شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد . چهارم - عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود . پنجم - شوهر دوم بالغ باشد .

طلاق خلع

مسأله 2523 -

طلاق زنى را كه به شورهش مايل نيست ومهر يا مال ديگر خود را به او مى بخشد كه طالقش دهد ، طلاق دهد ، طلاق خلع گويند .

مسأله 2524 - اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند ، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد مى گويد : زوجتى فاطمه خالعتها عل ما بذلت ، وبهتر است بدون فصل بگويد هى طلاق 0 يعنى زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است)

مسأله 2525 - اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد وشوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد ، چنانچه مثلا اسم شوهر محمد واسم زن فاطمه باشد وكيل ، صيغه طالق را اينطور مى خواند : عن موكلتى فاطمة بذلت مهرها لموكلى محمد ليخلعها عليه پس از آن بدون فاصله بگويد : زوجة موكلى خالعتها على ما بذلت ، وبهتر است بدون فصل بگويد هى طالق واگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهرچيزديگرى را به شوهر او ببخشد او را طلاق دهد ، وكيل بايد به جاى كلمه ( مهرها ) آن چيز را بگويد مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد : بذلت مأة تومان .

طلاق مبارات

مسأله 2526 - اگر زن وشوهر يكديگر را نخواهند وزن مالى به مرد بدهد كه او را طلاقدهد ، آن طلاق را مبارات گويند .

مسأله 2527 - اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند ، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد ، بايد بگويد ، بارأت زوجتى فاطمة على مهرها فهى طالق يعنى مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس

او رهاست ، واگر ديگرى را وكيل كند ، وكيل بايد بگويد ، بارات زوجه موكلى فاطمة عل يمهرها فهى طالق ودر هر دو صورت اگر بجاى كلمه ( على مهرها ) به مهرها بگويد اشكال ندارد .

مسأله 2528 - صيغه طالق خلع ومبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود ولى اگر زن براى آنكه مال خود را به شوهر ببخشد مثلا به فارسى بگويد براى طلاق ، فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد .

مسأله 2529 - اگر زن در بين عده طلاق خلع ، يا مبارات از بخشش خود بر گردد ، شوهر مى تواند رجوع كند وبدون عقد دو باره او را زن خود قرار دهد .

مسأله 2530 - مالى را كه وهر براى طلاق مبارات مى گيرد ، بايد بيشتر از مهر نباشد ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد .

احكام متفرقه طلاق

مسأله 2531 - اگر با زن نامحرمى به گمان اينكه عيال خود او است نزديكى كند ، چه زن بداند كه او شوهرش نيست ، يا گمان كند شوهرش مى باشد ، بايد عده نگهدارد .

مسأله 2532 - اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست زنا كند ، چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست ، يا گمان كند شوهرش مى باشد ، لازم نيست عده نگهدارد .

مسأله 2533 - اگ رمرد ، زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد وزن او شود طلاق وعقد آن زن صحيح است ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند .

مسأله 2534 - هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر

مسافرت نمايد ، يا مثلا شش ماه به او خرجى ندهد اختيار طلاق با او باشد ، اين شرط باطل است ، ولى چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند ، يا مثلا تا شش ماه خرجى ندهد ، از طرف او براى طلاق خود وكيل باشد ، چنانچه شرط حاصل شود خود را طلاق دهد صحيح است .

مسأله 2535 - زنى كه شوهرش گم شده ، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود وبه دستور اوعمل نمايد .

مسأله 2536 - پدر وجد پدرى ديوانه مى توانند زن او را طلاق بدهند .

مسأله 2537 - اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را صيغه كند ، اگر چه مقدارى از زمان تكليف بچه جزء جزء مدت صيغه باشد ، مثلا براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو ساله صيغه كند ، چنانچه صلاح بچه باشد ، مى تواند مدت آن زن را ببخشد ولى زن دائمى او را نمى تواند طلاق دهد .

مسأله 2538 - اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده ، مرد دو نفر را عادل بداند وزن خود را پيش آنان طلاق دهد ، ديگرى كه نمى داند آنان عادلند يا نه مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براى خود براى كس ديگر عقد كند ، واگر آنها را فاسق بداند بنا بر احتياط واجب ازدواج يا او نكند وبراى ديگرى هم او را عقد ننمايد .

مسأله 2539 - اگر كشى زن خود را دون اينكه او بفهمد طلاق دهد ، چنانچه مخارج او را مثل

وقتى كه زنش بوده بدهد ومثلا بعد از يكسال بگويد يكسال پيش تو را طلاق دادم وشرعا ثابت كند ، مى تواند چيزيهايى را كه در آن مدت براى زن تهيه نموده واو مصرف نكرده است از او پس بگيرد ، ولى چيزهايى را كه مصرف كرده نمى تواند از او مطالبه نمايد .

احكام غصب

احكام غصب

مسأله 2540 - غصب آن است كه انسان از روى ظلم بر مال ، يا حق كسى مسلط شود واين يكى از گناهان بزرگ بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد ، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود . از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عيله وآله روايت شده است كه هر كس يك واجب زمين از ديگرى غصب كند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند .

مسأله 2541 - اگر انسان نگذارد مردم از مسجد ومدرسه وپل وجاهاى ديگر كه براى عموم ساخته شده استفاده كنند ، حق آنان را غصب نموده وهمچنين است اگر كسى در مسجد جايى براى خود بگيرد نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد .

مسأله 2542 - چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد ، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را زاآن بدست آورد پس اگر پيش از آنكه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد ، حق اورا غصب كرده است .

مسأله 2543 - مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند ، اگر ديگرى غصب كند صاحب مال وطلبكار مى تواند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند وچنانچه

آن چيز را از او بگيرند ، باز هم در گرو است واگر ان چيز از بين برود وعوض آن را بگيرند ، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد .

مسأله 2544 - اگر انسان چيزى را غصب كند ، بايد به صاحبش بر گرداند واگر آن چيز از بين برود ، بايد عوض آن را به او بدهد .

مسأله 2545 - اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى بدست آيد مثلا از گوسفندى كه غصب كرده بره اى پيدا شود ، مال صاحب مال است ونيز كسى كه مثلا خانه اى غصب كرده ، اگر در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد .

مسأله 2546 - اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند ، بايد آن را به ولى او بدهد واگر از بين رفته ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2547 - هر گاه دو نفر باهم چيزى را غصب كنند ، اگر چه هر يك به تنهايى مى توانسته آن را غصب نمايد ، هر كدام آنان ضامن نصف آن است .

مسأله 2548 - اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند ، مثلا گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد ، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است ، اگر چه زحمت داشته باشد بايد جدا كند وبه صاحبش بر گرداند .

مسأله 2549 - اگر ظرف طلا ونقره يا چيز ديگرى را كه ساختنش حرام است غصب كند وخراب نمايد ، لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد ، ولى اگر مثلا گوشواره اى را كه غصب كرده

خراب نمايد ، بايد آن را با مزد ساختش به صاحب آن بدهد وچنانچه براى اينكه مزد ندهد ، بگويد آن را مثل اولش مى سازم ، مالك مجبور نيست قبول نمايد . ونيز مالك نمى تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد .

مسأله 2550 - اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود مثلا طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد - چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده ، بايد به او بدهد ونمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد ، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را بصورت اولش در آورد واگر بدون اجازه او آن چيز رامث اولش كند ، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد .

مسأله 2551 - اگرچيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود ، وصاحب مال بگويد بايد آن را بصورت اول در اورى واجب است آن را بصورت اولش در آورد وچنانچه قيمت آن ره واسطه تغيير دادن اولش كمتر شود ، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد ، پس طلايى را كه غصب كرده اگر گوشوارد بسازد وصاحب ان بگويد بايد بصورت اولش در آورى ، در صورتى كه بعد از آب كردن ، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود ، بايد تفاوت آن را بدهد .

مسأله 2552 - اگر در زمينى كه غصب كرد زراعت كند ، يا درخت بنشاند ، زراعت ودرخت وميوه آن مال خود اوست . وچنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه

زراعت ودرخت در زمين بماند ، كسى كه غصب كرده بايد فورا زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند ، ونيز بايد اجاره زمين را در مدتى كه زراعت ودرخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد ، وخرابيهايى را كه در زمين پيدا شده درست كند . مثلا جاى درختها را پر نمايد . واگر به واسطه اينها قيمت زمين از او لش كمتر شود ، بايد تفاوت آن را هم بدهد . ونمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد ، يا اجاره دهد . ونيز صاحب زمين نمى تواند او را مجبور كند كه درخت زا زراعت را به او بفروشد .

مسأله 2553 - اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت ودرخت دز زمين او بماند ، كسى كه ان را غصب كرده ، لازم نيست درخت وزراعت را بكند ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد .

مسأله 2554 - اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود ، در صورتى كه مثل گاو وگوسفند باشد كه قيمت اجزاء ان باهم فرق دارد مثلا گوشت آن يك قيمت وپوست آن قيمت ديگر دارد ، بايد قيمت آن را بدهد وچنانچه قيمت بارزار آن فرق كرده باشد ، بايد قيمت وقتى را كه مى خواهد اداء كند بدهد .

مسأله 2555 - اگر چيزى را غصب كرده واز بين رفته ، مانند گندم وجو باشد كه قيمت اجزائش باهم فرق ندارد ، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد

ولى چيزى را كه مى دهد بايد خصوصياتش مثل چيزى باشد كه آن را غصب كرده واز بين رفته است

مسأله 2556 - اگر چيزى را كه مثل گوسفند قيمت اجزاء آن باهم فرق دارد غصب نمايد واز بين برود ، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد ، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد .

مسأله 2557 - اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد واز بين برود ، صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد ، يا از هر كدام آنان مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد وچنانچه عوض مال را از اولى بگيرد ، اولى مى تواند آنچه را داده از دومى بگيرد ولى اگر از دومى بگيرد ، او نمى تواند آنچه را داده از اولى مطالبه نمايد .

مسأله 2558 - اگر چيزى را كه مى فروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد مثلا چيزى را كه بايد با وزن خريد وفروش كنند بدون وزن معامله نمايند ، معامله باطل است ، وچنانچه فروشنده وخريدار باقطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد وگرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبى است وبايد آن را بهم بر گردانند . ودر صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود ، چه بداند معامله باطل است چه نداند ، بايد عوض آن را بدهد .

مسأله 2559 - هر گاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را

ببيند يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد ، در صورتى كه آن مال تلف شود ، لازم نيست عوض آن را به صاحبش بدهد .

احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند

احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند

مسأله 2560 - مالى كه انسان پيدا مى كند اگر نشانه اى نداشته باشد كه به واسطه آن ، صاحبش معلوم شود ، مى تواند به قصد اينكه ملك خودش شود آن را بردارد .

مسأله 2561 - اگر مالى پيدا كند كه نشانه دارد وقيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر است ، چنانچه صاحب ان معلوم باشد وانسان نداند راضى است يا نه ، نمى تواند بدون اجازه او بر دارد ، واگر صاحب آن معلوم نباشد مى تواند به قصد اينكه ملك خودش شود بردارد وچنانچه عين مال باقى است بايد هر وقت صاحبش پيدا شد ، آن را به او بدهد واگر باقى نيست لازم نيست عوض آن را به او بدهد .

مسأله 2562 - هر گاه چيزى كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به واسطه آن مى تواند صاحبش را پيدا كند ، اگر چه بداند صاحب آن سنى يا كافرى است كه در امان مسلمانان است ، در صورتى كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد تا يك سال اعلان كند ومقتضاى احتياط در كيفيت اعالن آن است كه ، از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك هفته روزى دو مرتبه ، وبعد تا يك ماه هفته اى يك مرتبه ، وبعد تا يك سال ماهى يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند .

مسأله 2563 - اگر رانسان

خودش نخواهد اعلان كند ، مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد .

مسأله 2564 - اگر تا يكسال اعلان كند وصاحب مال پيدا نشود ، مى تواند آن را براى خود بردارد به قصد اينكه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد ، يا براى او نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد ، يا از طرف صاحبش صدقه بدهد . به قصد اينكه اگر صاحبش پيدا شد وراضى به صدقه نشد عوض آن را به او بدهد .

مسأله 2565 - اگر بعد از آنكه يك سال اعلان كرد وصاحب مال پيدا نشد مال را براى صاحبش نگهدارى كند واز بين برود ، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده وتعدى يعنى زياده روى هم ننموده ضامن نيست . ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد ، يا براى خود برداشته باشد ، در هر دو صورت ضامن است . كسى كه مالى را پيدا كرده ، اگر عمدا به دستورى كه گفته شد اعلان نكند ، گذشته از اينكه معصيت كرده ، باز هم واجب است اعلان كند .

مسأله 2566 - اگر بچه بالغ چيزى پيدا كند ولى او بايد اعلان نمايد اگر خودش اعلان نكند .

مسأله 2567 - اگر اسنان در بين سالى كه اعلان مى كند ، از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود وبخواهد آن را صدقه بدهد اشكال ندارد .

مسأله 2568 - اگر در بين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود ، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده ، يا تعدى يعنى

زياده روى كرده باشد ، بايد عوض آن به صاحبش بدهد واگر كوتاهى نكرده وزاده روى هم ننموده ، چيزى بر او واجب نيست مسأله 2569 - اگر مالى را كه نشانه دارد وقيمت آن به 6 / 12 نخود ونقره سكه دار مى رسد در جايى پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان ، صاحب آن پيدا نمى شود ، مى تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد ، و چنانچه صاحبش پيدا شود وبه صدقه دادن راضى نشود ، بايد عوض آن را به او بدهد وثواب صدقه اى كه داده مال خود او است .

مسأله 2570 - اگر چيزى را پيدا كند وبه خيال اينكه مال خود او است بر دارد ، بعد بفهمد مال خودش نبوده ، بايد تا يكسال اعلان نمايد ، وهمچنين بنا بر احتياط اگر مثلا پاى خود را به گمشده اى بزند وآن را از جاى خودش حركت دهد .

مسأله 2571 - لازم نيست موقع اعلان ، جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد بلكه همينقدر كه بگويد چيزى پيدا كرده ام كافى است .

مسأله 2572 - اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد چنانچه اعلان كند ودر مسجد ، يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد وآن چيز از بين برود ، يا ديگرى آن را بردارد ، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است .

مسأله 2573 - هر گاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود . بايد قيمت آن را معين كند وبفروشد يا خودش به

قيمت ، مال را بردارد وپولش را نگهدارد واگر صاحب آن بعد از تعريف پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد بنا بر احتياط ، چنانچه صاحبش پيدا شد وراضى به صدقه نشد قيمت آن جنس را به او بدهد ، ومى تواند او را به حاكم شرع بدهد وضامن هم نيست .

مسأله 2574 - اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضوة گرفتن ونماز خواندن همراه او باشد ، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند اشكال ندارد .

مسأله 2575 - اگر كفش او را ببرند وكفش ديگرى بجاى آن بگذارند ، چنانچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده در صورتى كه آن شخص عمدا تبديل نموده ويا ار جهلا بوده فعلا متصرف در آن كفش است ودسترسى به او هم نيست كه رفع جهل شود - يا آنكه علم به رضايت او داشته باشد مى تواند بجاى كفش خودش بردارد ولى اگر آن طرف جاهل بوده ونمى داند فعلا متصرف در او هست يا نه بنا بر احتياط واجب اگر قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار بيشتر است بايد تا يكسال اعلان كند واگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد ، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد وچنانچه از پيدا شدن او نا اميد شود ، بايد با اجازه حاكم شرع زيادى قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد . واگر احتمال دهد كفشى كه مانده مال كسى نيست كه كفش او را برده در صورتى كه قيمت آن

از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر باشد ، مى تواند براى خود بردارد واگر بيشتر باشد بايد تا يكسال اعلان كند وبعد از يكسال احتياطا از طرف صاحبش صدقه بدهد .

مسأله 2576 - اگر مالى را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كندواز آن صرف نظر نمايد ودر مسجد يا جاى ديگر بگذارد ، چنانچه كسى آن را بردارد ، مى تواند از طرف صاحبش به خودش تمليك نمايد وقبول كند وآن مال براى او حلال است .

احكام سر بريدن وشكار كردن حيوانات

احكام سر بريدن وشكار كردن حيوانات

مسأله 2577 - اگر حيوان حلال گوشت رابه دستورى كه بعدا گفته مى شود سر ببرند : وحشى باشد يا اهلى بعد از جان دادن ، گوشت آن حلال وبدن آن پاك است ، ولى حيوانى كه انسان با آن وطى ونزديكى كرده ، وحيوانى كه نجاستخوار شده ، اگر به دستورى كه در شرع معين نموده اند ، آن را استبراء نكرده باشند ، بعد از سر بريدن گوشت آنها حلال نيست .

مسأله 2578 - حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو وكبك وبز كوهى وحيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده وبعدا وحشى شده مثل گاو وشتر اهلى كه فرار كرده ووحشى شدن اند ، اگر به دستورى كه بعدا گفته مى شود آنها را شكار كنند پاك وحلالند ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند ومرغ خانگى وحيوان حلال گوشت وحشى كه به واسطه تربيت كردنه اهلى شده است ، با شكار كردن پاك وحلال نمى شوند .

مسأله 2579 - حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى باشكار كردن پاك وحلال مى شود كه بتواند فرار كند

يا پرواز نمايد ، بنا بر اين بچه آهو كه نمى تواند فرار كند وبچه كبك كه نمى تواند پرواز نمايد ، باشكار كردن پاك وحلال نمى شوند واگر آهو وبچه اش را كه نمى تواند فرار كند ، با يك تير شكار نميد آهو حلال وبچه اش حرام است .

مسأله 2580 - حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد ، اگر به خودى خود بميرد پاك است ولى گوشت آن را نمى شود خورد .

مسأله 2581 - حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد ، مانند مار با سر به خودى خود بميرد پاك است ولى گوشت ان را نمى شود خورد .

مسأله 2581 - حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد ، مانند ما ر با سر بريدن حلال نمى شود ولى مرده آن پاك است .

مسأله 2582 - يگ وخوك به واسطه سر بريدن وشكار كردن پاك نمى شوند وخوردن گوشت آنها حرام است وحيوان حرام گوشتى را كه درنده وگوشتخوار است مانند گرگ وپلنگ اگر به دستورى كه گفته مى شود سر ببرند ، يا با تبر ومانند آن شكار كنند پاك است ولى گوشت آن حلال نمى شود واگر با سك شكارى آن را شكار كنند ، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد .

مسأله 2583 - فيل وخرس وبوزينه وموش وحيواناتى كه مانند مار وسوسمار در داخل زمين زندگى مى كنند ، اگر خون جهنده داشته باشند وبخودى خود بميرند نجسند ، واگر سر آنها را ببرند ، يا آنها را با آلة صيد شكار نمايند ، پاكند ولى گوشت آنها حلال نمى شود .

مسأله 2584 - اگر

از شكم حيوان زنده بچه مرده اى بيرون آيد ، يا آن را بيرون آورند ، خوردن گوشت آن حرام است .

دستور سر بريدن حيوانات

مسأله 2585 - دستور سر بريدن حيوانات آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين بر آمدگى زبر گلو به طور كامل ببرند . واگر آنها را بشكافند كافى نيست .

مسأله 2586 - اگر بعضى از چهار رگ را ببرند وصبر كنند تاحيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فائده ندارد ، واگر به اين مقدار صب رنكنند ولى به طور معمولى چهار رگ را پشت سر هم نبرند ، چنانچه بعد از قطع آخرين رگ حيوة حيوان باقى باشد كافى است .

مسأله 2587 - اگر گرگ گلوى گوسفندى را به طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است وبايد بريده شود ، چيزى نمانده ، آن حيوان حرام مى شود . ولى اگر مقدارى از گردن را بكند وچهار رگ باقى باشد ، يا جاى ديگر بدن را بكند ، در صورتى كه گوسفند زنده باشد وبه دستورى كه گفته مى شود سر آن را ببرند حلال وپاك مى باشد !

شرايط سر بريدن حيوان

مسأله 2588 - سر بريدن حيوان پنج شرط دارد : اول - كسى كه سر حيوان را مى برد چه مرد چه ، زن ، بايد مسلمان باشد واظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليهم وآله نكند ، ويا اهل كتاب به شرط احراز نام خدا بردن ، وبچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعنى خوب وبد را بفهمد مى تواند سر حيوان را ببرد وهمچنين بچه كتابى ، دوم - سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد ولى چنانچه آهن پيدا نشود وطورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مى ميرد ،

با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه وسنگ تيز ، مى شود سر آن را بريد . سوم - در موقع سر بريدن ، حيوان رو به قبله باشد وكسى كه مى داند بايد رو به قبله سر ببرد اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند ، حيوان حرام مى شود ولى اگر فراموش كند ، يا مسأله را نداند ، يا قبله را اشتباه كند ، يا نداند قبله كدام طرف است ، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند ، اشكال ندارد . چهارم - وقتى مى خواهد سر حيوان راببرد ، يا كارد به گلويش بگذارد ، به نيت سر بريدن ، نام خدا را ببرد وهمينقدر كه بگويد الله كافى است ، ولازم نيست عربى باشد ، واگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد ، آن حيوان پاك نمى شود وگوشت آن هم حرام سات ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد اشكال ندارد . پنجم - حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند ، اگر چه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد ، يا پاى خود را به زمين زند يا آنكه به اندازه معمول خون از بدن حيوان بيرون آيد .

دستور كشتن شتر

مسأله 2589 - اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك وحلال باشد ، بايد با پنج شرطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد ، كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن وبرنده باشد ، در گودى بين گردن وسينه اش فرو كنند .

مسأله 2590 - وقتى مى خواهند كارد

را به گردن شتر فرو ببرند ، بهتر است كه شتر ايستاده باشد ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده ، به پهلو خوابيده ودست وپا وسينه اش رو به قبله است ، كارد را در گودى گردنش فرو كنند اشكال ندارد .

مسأله 2491 - اگر به جاى اينكه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند ، يا گوسفند وگاو ومانند اينها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند ، گوشت آنها حرام وبدن آنها نجس است ، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند وتا زنده است به دستورى كه گفته شد كارد در گودى گردنش فرو كنند ، گوشت آن حلال وبدن آن پاك است ، ونيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند ومانند اينها فرو كنند وتا زنده است سر آن را ببرند حلال وپاك مى باشد .

مسأله 2592 - اگر حيوانى سر كش شود ونتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بگشند ، يا مثلا در چاه بيفتد واحتمال بدند كه در آنجا بميرد وكشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد ، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند ودر اثر زخم جان دهد حلال مى باشد ، ورو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد .

چيزهايى كه موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

مسأله 2593 - چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است : او ل - موقع سر بريدن گوسفند ، دو دست ويك پاى آن را ببندند وپاى ديگرش را باز بگذارند وموقع سر بريدن گاو

چهار دست وپايش را ببندند ودم آن را بگذارند ، وموقع كشتن شبر دو دست آن را از پاييثن تا زانو ، يا تا زير بغل به يكگديگر ببندند وپاهايش را باز بگذارند ومستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پرو بال بزند . دوم - كسى كه حيوان را مى كشد رو به قبله باشد . سوم - پيش از كشتن حيوان آب حلوى آن بگذارند چهارم - كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود مثلا كارد را خوب تيز كنند وبا عجله سر حيوان را ببرند

چيزهايى كه در كشتن حيوانات مكروه است .

مسأله 2594 - چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است : اول - آنكه كارد را پشت حلقوم فرو كنند وبه طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود ، دوم - پيش از بيرون امدن روح ، سر حيوان را از بدنش جدا كنند سوم - پيش از بيرون آمدن روح ، پوست حيوان را بكنند چهارم - پيش از آنكه روح از بدن حيوان بيرود رود ، مغز حرام را كه در بيره پشت است ببرند ، پنجم - در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند . ششم - در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را نبرند ولى در صورت احتياج عيبى ندارد هفتم - خود انشان چهار پايى را كه پرورش داده است بكشد .

احكام شكار كردن با اسلحه

مسأله 2595 - اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند ، با پنج شرط حلال وبدنش پاك است : اول - آنكه اسلحه شكار مثل كارد وشمشير برنده باشد ، يا مثل نيزه ونير ، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن ، بدن حيوان را پاره كند ، واگر به وسيله دام يا چوب وسنگ ومانند اينها حيوانى را شكار كنند ، پاك نمى شود ، وخوردن آن هم حرام است ، واگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند ، چنانچه گلوله ان تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود وآن را پاره كند پاك وحلال است ونيز اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود وحيوان را بكشد . پاك وحلال است واگر به واسطه حرارتش بدن

حيوان را بسوزاند ودر اثر سوزاندن ، حيوان بميرد پاك وحلال بودنش اشكال دارد . دوم - كسى كه كشتار مى كند بايد مسلمان يا اهل كتاب باشد يا بچه مسلمان يا بچه اه لكتاب باشد كه خوب وبد را بفهمد ، واگر كافر غير كتابى يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت وپيغمبر صلى الله عليه وسلم مى كند ، حيوانى را شكار نمايد ، آن شكار حلال نيست . سوم - اسلحه را براى شكار كردن حيوان بكار برد واگر مثلا جايى را نشان كند واتفاقا حيوانى را بكشد ، آن حيوان پاك نيست وخوردن آن هم حرام است . چهارم - در وقت بكار بردن اسلحه نام خدا را ببرد وچنانچه عمدا نام خدا را نبرد شكار حلال نمى شود ، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد . پنجم - وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد ، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن ان وقت نباشد وجنانجه به اندازه سر برديدن وقت باشد وسر حيوان را نبرد تا بميرد حرام است .

مسأله 2596 - اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند ، ويكى از آنان مسلمان يا كتابى وديگرى كافر غير كتابى باشد يا يكى از آندو نام خدا را ببرد وديگرى عمدا نام خدا را نبرد ، آن حيوان حلال نيست .

مسأله 2597 - اگر بعد از آنكه حيوانى را تير زدند مثلا در اب بيفتد ، وانسان بداند كه حيوان به واسطه تير وافتادن در آب جان داده ، حلال نيست . بلكه اگر شك كند كه فقط براى تير بوده يا نه ، حلال نمى

باشد .

مسأله 2598 - اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند ، شكار حلال است ومال خود او مى شود ولى گذشته از اينكه گناه كرده ، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد .

مسأله 2599 - اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايى كه در صفحه گذشته گفته شد ، حيوانى را دو قسمت كنند ، وسر وگردن در يك قسمت بماند وانسان وقتى برسد كه حيوان زنده باشد ولى به اندازه سر بريدن وقت نباشد ، اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد وممكن باشد كه مقدارى زنده بماند ، قسمتى كه سر وگردن ندارد حرام وقسمتى كه سر وگردن دارد ، اگر سر آن را به دستورى كه درشرع معين شده ببرند حلال وگرنه آن هم حرام مى باشد .

مسأله 2600 - اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيوانى را دو قسمت كنند ، قسمتى كه سر وگردن ندارد حرام است وقسمتى كه سر وگردن دارد ، اگر زنده باشد وممكن باشد كه مقدارى زنده بماند ، وسر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال وگرنه آن قسمت هم حرام مى باشد .

مسأله 2601 - اگر حيوانى را شكار كنند ، يا سر ببرند وبچه زنده اى از شكم ان بيرون آيد چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند حلال وگرنه حرام مى باشد .

مسأله 2602 - اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند وبچه مردن

اى از شكمش بيرون آورند چنانچه خلقت آن بچه كامل بادش ومو يا پشم در بدنش روئيده باشد پاك وحلال است

شكار كردن با شگ شكارى

مسأله 2603 - اگر سگ شكارى حيوان وحشى حلال گوشتيرا شكار كند پاك بودن وحلال بدون آن حيوان شش شرط دارد : اول - سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستند برود وهر وقت از رفتن جلو گيرى كنند بايستد . ونيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرد از شكار نخورد . ولى اگر اتفاقا شكار را بخورد اشكال ندارد . دوم - صاحبش آن را بفرستد واگر پيش خود دنبال شكار رود وحيوانى را شكار كند خوردن آن حيوان حرام است . بلكه اگر پيش خود دنبال شكار رود وبعدا صاحبش بانك بزند كه زودتر آن را به شكار برساند ، اگر چه به واسطه صداى صاحبش شتاب كند ، بايد از خوردن ان شكار خود دارى نمايند . سوم - سى كه سگ را مى فرستد بايد مسلمان يا كتابى باشد يا بچه مسلمان يا بچه كتابى كه خوب وبد را بفهمد ، واگر كافر غير كتابى يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله مى كند سگ بفرستد شكار آن سگ حرام است . چهارم - وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد واگر عمدا نام خدا را نبرد ، آن شكار حرام است ، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد . پنجم - شكار به واسطه زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد ، پس اگر سگ شكار را خفه كند ، يا شكار

از دويدن يا ترس بميرد حلال نيست . ششم - كسى كه سگ را فرساتاده ، وقتى برسد كه حيوان مرده باد ، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد وچنانچه وقتى برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد مثال حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد ، يا پاى خود را به زمين بزند ، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد حلال نيست .

مسأله 2604 - كسى كه سگرا فرستاده اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد ، چنانچه مثلا به واسطه بيرون آوردن كارد ومانند آن وقت بگذرد وآن حيوان بميرد حلال است ، وارگ چيزى همراه او نباشد كه با ان ، سر حيوان را ببرد وحيوان بميرد ، حلال نيست بلى چنانچه سگ را در وقت بفرستد وسگ حيوان را بدرد وبميرد حلال است . كه از خوردن آن خود دارى كنند .

مسأله 2605 - اگر چند سگ را بفرستد وباهم حيوانى را شكار كنند ، چنانچه همه آنها داراى شرطهايى كه در صفحه گذشته گفته شد بوده اند شكار حلال است واگر يكى از آنها داراى آن شرطها نبوده ، شكار حرام است .

مسأله 2606 - اگر سگ را براى شكا ر حيوانى بفرستد وآن سگ حيوان ديگرى را شكار كند ، آن شكار حلال وپاك است . ونيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار كند ، هر دوى آنها حلال وپاك مى باشند .

مسأله 2607 - اگر چند نفر باهم سگ را بفرستند ويگى از آنها كافر غير كتابى باشد ، يا عمدا نام خود را نبرد ،

آن شكار حرام است . ونيز اگر يكى از سگهايى را كه فرستاده اند به طورى كه در صفحه گذشته گفته شد تربيت شده نباشد ، آن شكار حرام مى باشد .

مسأله 2608 - اگر باز حيوان ديگرى غير سگ شكارى ، حيوانى را شكار كند ، آن شكار حلال نيست ، ولى اگر وقتى برسدند كه حيوان زنده باشد وبه دستورى كه در شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است .

صيد ماهى

مسأله 2609 - اگر ماهى فلسدار را زنده از آب بگيرند وبيرون آب جان دهد ، پاك وخوردن آن حلال است ، وچنانچه در آب بميرد پاك است ولى خوردن آن حرام مى باشد وماهى بى فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند وبيرون آب جان دهد حرام است بنا بر احتياط .

مسأله 2610 - اگر ماهى از آب بيرون بيفتد يا موج آن را بيرون بيندازد ، يا آب فرو رود وماهى در خشكى بماند ، چنانچه پيش از آنكه بميرد ، با دست يا به وسيله ديگر كسى آن را بگيرد ، بعد از جان دادن حلال است .

مسأله 2611 - كسى كه ماهى را صيد مى كند ، لازم نيست مسلمان باشد ودر موقع گرفتن ، نام خدا را ببرد .

مسأله 2612 - ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده ، چنانچه در دست مسلمان باشد ، حلال است واگر در دست كافر باشد ، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مى باشد .

مسأله 2613 - خوردن ماهى زنده جايز است .

مسأله 2614 - اگر ماهى

زنده را بريان كنند ، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند ، خوردن آن جايز است .

مسأله 2615 - اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كنند ويك قسمت آن را در حالى كه زنده است در آب بيفتد ، خوردن آن قسمتى را كه بيرون آب مانده ، جايز است .

صيد ملخ

مسأله 2616 - اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگرى زنده بگيرند ، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است ، ولازم نيست كسى كه آن را مى گيرد مسلمان باشد ودر موقع گفتن نام خدا را ببرد ، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد ومعلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه ، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست .

مسأله 2617 - خوردن ملخى كه بال در نياورده ونمى تواند پرواز كند حرام است .

احكام خوردنيها وآشاميدنيها

احكام خوردنيها وآشاميدنيها

مسأله 2618 - خوردن گوشت مرغ خانگى وكبوتر ، واقسام گنچشك كه ، بلبل وسار وچكاوك از آنها است حلال است ، وشب پره وطاووس ، وهر مرغى كه مثل شاهين ، وعقاب ، وباز وچنگال دارد ، وهر پرنده اى كه هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد ، ويا چينه دان وسنگدان ، وخار پشت پا ندارد ، حرام است ، وگوشت جميع انواع كلاغ ، وپرستو مكروه است ، ونخوردن گوشت هدهد بهتر است .

مسأله 2619 - اگر چيزى را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند مثلا دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند ، نجس وحرام است .

مسأله 2620 - جمله از اجزاء حيوان حلال گوشت حرام است بدون اشكال وبعضى از اجزاء آن حرام است بنا بر احتياط واجب ، مجموع آنها چهارده چيز است : 1 - خون 2 - فضله 3 - نرى 4 - فرج - 5 - بچه دان 6 - غدد كه آن را دشول مى گويند 7 - تخم كه آن را

دنبلان مى گويند 8 - چيزى كه در مغز كله است وبه شكل نخود مى باشد 9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است 10 - پى كه در دو طرف تيره پشت است 11 - زهره دان 12 - شپرز ( طحال ) 13 - بول دان ( مثانه ) 14 - حدقه چشم ، وبنا بر احتياط اجتناب كنند از چيزى كه در ميان سم است وبه آن ذات الاشاجع مى گويند .

مسأله 2621 - خوردن بول شتر حلال است ، وخوردن بول ساير حيوانات حلال گوشت وهمچنين ساير چيزهايى كه طبيعت انسان از آنها متنفر است مانند سرگين وآب دماغ ومانند آنها بهتر است ترك شود ، اگر چه جايز است وحلال .

مسأله 2622 - خوردن خاك حرام است ولى خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام براى شفاء وخوردن ، گل داغستان ، وگل ارمنى براى معالجه اشكال ندارد .

مسأله 2623 - فرو بردن آب بينى وخلط سينه كه در دهن آمده ، حرام نيست . ونيز فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن ، از لاى دندان بيرون مى آيد ، اشكال ندارد .

مسأله 2624 - خوردن چيزى كه براى انسان ضرر دراد وموجب شود قتل نفس ويا قطع عضوى از اعضاء را حرام است .

مسأله 2625 - خوردن گوشت است وقاطر والاغ مكروه است ، واگر كسى با آنها وطى كند يعنى نزديكى نمايد ، حرام مى شوند وبايد آنها را از شهر بيرون ببرند ودر جاى ديگر بفروشند ، واگر واطى غير مالك است بايد پول آن را به مالك دهد ، بعد آن

را از شهر بيرون ببرد ودر جاى ديگر كه آن را نشناسند بفروشد .

مسأله 2626 - اگر با حيوان حلال گوشتى مانند گاو وگوسفند نزديكى كنند ، بول وسرگين آنها نجس مى شود ، وآشاميدن شير آنها هم حرام است ، وبايد فورى آن حيوان را بكشند وبسوزانند وكسى كه با آن وطى كرده ، پول آن را به صاحبش بدهد .

مسأله 2627 - آشاميدن شراب حرام ودر بعضى اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است واگر كسى آن را حلال بداند كافر است . از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بوايت شده است كه فرمودند : شراب ريشه بديها ومنشأ گناهان است وكسى كه شراب مى خورد ، عقل خود را از دست مى دهد ورد آن موقع خدا را نمى شناسد واز هيچ گناهى باك ندارد واحترام هيچ كس را نگه نمى دراد وحق خويشان نزديك را رعايت نمي كند واز زشتيهاى آشكار رو نمى گرداند وروح ايمان وخدا شناسى از بدن او بيرون مى رود وروح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مى ماند وخدا وفرشتگان وپيغمبران ومؤمنين او را لعنت مى كنند وتا چهل روز نماز او قبول نمى شود وروز قيامت روى او سياه است وزبان از دهانش بيرون مى آيد وآب دهان او به سينه اش مى ريزد وفرياد تشنگى او بلند است .

مسأله 2628 - نشستن سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند ، اگر انسان يكى از آنان حساب شود حرام وچيز خوردن از آن سفره نيز حرام است .

مسأله 2629 - بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگرى را

كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد نان واب دادهواو را از مرگ نجات دهد .

چيزهايى كه موقع غذا خوردن مستحب است .

مسأله 2630 چند چيز در موقع غذا خوردن مستحب است : اول - هر دو دست را پيش از غدا بشويد . دوم - بعد از غذا دست خود را بشويد وبا دستمال خشك كند سوم - ميزبان پيش از همه شورع به غذا خوردن كند وبعد از همه دست بكشد وپيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد ، بعد كسى كه طرف راست اونشسته وهمين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته وبعد از غذا اول كسى كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد وهمين طور تا به طرف راست ميزبان برسد . چهارم - در اول غذا بسم الله بگويد ، واگر سر يك سفره چند جور غذا باشد در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم الله مستحب است . پنجم - با دست راست غذا بخورد . ششم - با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد وبا دو انگشت نخورد . هفتم - اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسى از غذاى جلو خودش بخورد . هشتم - لقمه را كوچك بردارد . نهم - سر سفره زياد بنشيند وغذا خوردن را طول بدهد . دهم - غذا را خوب بجود . يازدهم - بعد از غذا خلال نمايد ولى با چوب انار وچوب ريحان ونى وبرگ درخت خرما خلال ، نكند . چهاردهم - آنچه بيرون سفره مى ريزد جمع كند وبخورد ولى اگر در بيابان غذا بخورد ، مستحب است آنچه مى

ريزد ، براى پرندگان وحيوانات بگذارد . پانزدهم - در اول روز واول شب غذا بخورد ودر بين روز ودر بين شب غذا نخورد . شانزدهم - بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد وپاى راست را روى پاى چپ بيندازد . هفدهم - در اول غذا وآخر آن نمك بخورد . هجدهم - ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد .

چيزهايى كه در غذا خوردن مكروه است

مسأله 2631 - چند چيز غذا خوردن مكروه است : اول - در حال سيرى غذا خوردن . دوم پر خوردن ودر خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مى آيد . سوم نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن . چهارم - خوردن غذاى گرم . پنجم - فوت كردن چيزى كه مى خورد يا مى آشامد . ششم - بعد از گذاشتن نان در سفره ، منتظر چيز ديگر شدن . هفتم - پاره كردن نان با كارد . هشتم - گذاشتن نان زير ظرف غذا . نهم - پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده به طورى كه چيزى در آن نماند . دهم - پوست كندن ميوه . يازدهم - دور انداختن ميوه پيش از آنكه كاملا آن را بخورد .

مستحبات آب آشاميدنى

مسأله 2632 - در آشاميدن آب چند چيز مستحب است : اول - آن را به طور مكيدن بياشامد . دوم - در روز ايستاده آب بخورد . سوم - پيش از آشاميدن آب بسم الله وبعد از آن الحمد لله بگويد . چهارم - به سه نفس آب بياشامد . پنجم از روى ميل آب بياشامد . ششم - بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبد الله عليه السلام وآله بيت ايشان را ياد كند وقاتلان آن حضرت را لعنت نمايد .

مكروهات آب آشاميدن

مسأله 2633 - زياد آشاميدن آب ، وآشاميدن آن بعد از غذاى چرب ، ودر شب به حال ايستاده مكروه است ، ونيز آشاميدن آب با دست چپ ، وهمچنين از جاى شكسته كوزه ، وجايى كه دسته آن است مكروه مى باشد .

احكام نذر وعهد

مسأله 2634 - نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا بجا آورد ، يا كارى را كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد .

مسأله 2635 - در نذر صيغه لازم نيست به عربى بخوانند پس اگر بگويد چنانچه مريض من خوب شود ، بارى خدا ده تومان به فقير مى دهم ، نذر او صحيح است ، بلكه اگر قصد كند به اين نحو ولفظى نگويد نذر محقق مى شود .

مسأله 2636 - كسى كه نذر مى كند بايد مكلف وعاقل باشد وبه اختيار خود نذر كند ، بنا بر اين نذر كردن كسى كه او را مجبور كرده اند . يا به واسطه عصبانى شدن بى اختيار نذر كرده صحيح نيست .

مسأله 2637 - اگر شوهر از نذر كردن زن جلو گيرى نمايد ، زن نمى تواند نذر كند واگر بدون اجازه شوهر نذر كند نذر او باطل است .

مسأله 2638 - اگر زن با اجازه شوهر نذر كند ، شوهرش نمى تواند نذر او را بهم بزند ، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيرى نمايد .

مسأله 2639 - اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند ، بايد به آن نذر عمل نمايد . بلكه اگر بدون اجازه او نذر كند ، عمل كردن به آن

نذر واجب است . بلى پدر مى تواند نذر فرزند را منحل كند .

مسأله 2640 - انسان كارى را مى تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد ، بنا بر اين كسى كه نمى تواند پياده كربلا برود ، اگر نذر كند كه پياده برود ، نذر او صحيح نيست .

مسأله 2641 - اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى را انجام دهد ، يا كار واجب يا مستحبى را ترك كند ، نذر او صحيح نيست .

مسأله 2642 - اگر نذر كند كه كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد ، چنانچه بجا آوردن آن وتركش از هر جهت مساوى باشد ، نذر او صحيح نيست واگر انجام آن از جهتى بهتر باشد وانسان به قصد همان جهت نذر كند ، مثلا نذر كند غذايى را بخورد كه براى عبادت قوت بگيرد ، نذر او صحيح است . ونيز اگر ترك آن از جهتى بهتر باشد وانسان براى همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد مثلا براى اينكه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند نذر او صحيح مى باشد .

مسأله 2643 - اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى كه به خودى خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست مثلا نذر كند نماز را در اطاق بخواند ، چنانچه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد مثلا به واسطه اينكه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مى كند نذر او صحيح است .

مسأله 2644 - اگر نذر كند عملى را انجام دهد ، بايد همان طور كه نذر كرده ماه

بخواند چنانچه قبل از آن روز يا عبد از آن بجا آورد كفايت نمى كند . ونيز اگر نذر كند كه وقتى مريض او خوب شد صدقه بدهد ، چنانچه پيش از آنكه خوب شود صدقه را بدهد كافى نيست .

مسأله 2645 - اگر نذر كند روزه بگيرد ولى وقت ومقدار آن را معين نكند ، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافى است . واگر نذر كند نماز بخواند ومقدار وخصوصيات آن را معين نكند ، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند كفايت مى كند ، واگر نذر كند صدقه بدهد وجنس ومقدار آن را معين نكند ، اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده ، به نذر عمل كرده است ، واگر نذر كند كارى براى خدا بجا آورد در صورتى كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد ، يا چيزى صدقه بدهد ، نذر خود را انجام داده است .

مسأله 2646 - اگر نذر كند روز معينى را روزه بگيرد ، بايد همان روز را روزه بگيرد ونمى تواند در آن روز مسافرت ند ، واگر به واسطه مسافرت روزه نگيرد ، بايد گذشته از قضاى آن روز كفاره هم بدهد ، يعنى يك بنده آزاد كند يا به ده فقير طعام دهد ، يا ده فقير را بپوشاند ، واگر اينها را نتواند بايد سه روز پى در پى روزه بگيرد . ولى اگر ناچار شود كه مسافرت كند ، يا عذر ديگرى مثل مرض يا حيض بر او پيش آيد قضاء تنها كافى است .

مسأله 2647 - اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند ، بايد

به مقدارى كه در

مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد .

مسأله 2648 - اگر نذر كند كه تا وقت معينى عملى را ترك كند ، بعد از گذشتن آن وقت مى تواند آن عمل را بجا آورد ، واگر پيش از گذشتن وقت از روى فراموشى يا ناچارى انجام دهد ، چيزى بر او واجب نيست ، ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را بجا نياورد ، وچنانچه دو باره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد ، بايد به مقدارى كه در دو مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد .

مسأله 2649 - كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند ووقتى براى آن معين نكرده است ، اگر از روى فراموشى ، يا ناچارى ، يا ندانستن ، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست . ولى بعدا هر وقت از روى اختيار آن را بجاآورد ، بايد به مقدارى كه در سه

مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد .

مسأله 2650 - اگر نذر كند كه در هر هفته روز معنى مثلا روز جمعه را روزه بگيرد چنانچه يكى از جمعه ها عيد فطر يا عيد قربان شد يا در روز جمعه عذر ديگرى مانند حيض براى او پيدا شود ، بايد آن روز را روزه نگيرد وقضاى آن را بجا آورد .

مسأله 2651 - اگر نذر كند كه مقدار معينى صدقه بدهد چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند .

مسأله 2652 - اگر نذر كند كه به فقير معينى صدقه بدهد ، نمى

تواند آن را به فقير ديگر بدهد ، واگر آن فقير بميرد ، بنا بر احتياط بايد به ورثه او بدهد .

مسأله 2653 - اگر نذر كند كه به زيارت يكى از امامن مثلا به زيارت حضرت ابا عبد الله عليه السلام مشرف شود ، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافى نيست ، واگر به واسطه عذرى نتواند آن امام را زيارت كند ، چيزى بر او واجب نيست .

مسأله 2654 - كسى كه نذر كرده زيارت برود وغسل زيارت ونماز آن را نذر نكرده ، لازم نيست آنها را بجا آورد .

مسأله 2655 - اگر براى حرم يكى از امامان يا امام زادگان چيزى نذر كند ، بايد آن را در تعمير وروشنايى وفرش حرم ومانند اينها مصرف كند .

مسأله 2656 - اگر براى خود امام عليه السلام چيزى نذر كند ، چنانچه مصرف معينى را قصد كرده ، بايد به همان مصرف برساند ، واگر مصرف معينى را قصد نكرده ، بايد به فقراء وزوار بدهد ، يا مسجد ومانند آن بسازد ، وثواب آن را هديه آن امام نمايد وهمچنين است اگر چيزى را براى امامزاده اى نذر كند .

مسأله 2657 - گوسفندى را كه براى صدقه ، يا براى يكى از امامان نذر كرده اند پشم آن ومقدارى كه چاق مى شود جزء نذر است .

مسأله 2658 - هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود ، يا مسافر او بيايد ، عملى را انجام دهد ، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده ، يا مسافر آمده است عمل كردن به نذر

لازم نيست .

مسأله 2659 - اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد ، بعد از آنكه دختر به تكليف رسيد ، اختيار با خود اوست ونذر آنان اعتبار ندارد .

مسأله 2660 - هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد ، كار خيرى را انجام دهد ، بعد از آنكه حاجتش بر آورده شد ، بايد آن كار را انجام دهد ، ونيز اگر بدون آنكه حاجتى داشته باشد ، عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد ، آن عمل بر او واجب مى شود .

مسأله 2661 - در عهد لازم نيست صيغه خوانده شود ، وهمان انشاء نفسانى كافى است ، وكارى را كه عهد مى كند انجام دهد ، بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب ومستحب يا كارى بادش كه انجام آن بهتر از تركش باشد ويا كار مباح باشد .

مسأله 2662 - اگر به عهد خود عمل نكند ، بايد كفاره بدهد يعنى شصت فقير را سير كند ، يا دو ماه روزه بگيرد يا يك بنده آزاد كند .

احكام قسم خودرن

احكام قسم خودرن

مسأله 2663 - اگر قسم بخورد كه كارى را انجام دهد يا ترك كند ، مثلا قسم بخورد كه روزه بگيرد ، يا دود استعمال نكند چنانچه عمدا مخالفت كند ، بايد كفاره بدهد يعنى يك بنده آزاد كند يا به ده فقير طعام دهد ويا ده فقير را بپوشاند واگر اينها را نتواند بايد سه روز پى در پى روزه بگيرد .

مسأله 2664 - قسم چند شرط دارد : اول - كسى كه قسم مى خورد

بايد بالغ وعاقل باشد واز روى قصد واختيار قسم بخورد ، پس قسم خوردن بچه وديوانه ومست وكسى كه مجبورش كرده اند ، درست نيست ، وهمچنين است اگر در حال عصبانى بودن بى اختيار قسم بخورد . دوم - كارى را كه قسم مى خورد انجام دهد ، بايد واجب ومستحب نباشد . سوم - يه يكى از اسمهاى خداوند عالم قسم خورد كه به غير ذات مقدس او گفته ى نمى شود مانند ، خذا والله ، ونيز اگر به اسمى قسم بخورد كه بغير خدا هم مى گويند ولى بقدرى به خذا گفته مى شود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد ، ذات مقدس حق در نظرآيد ، مثل آنكه به خالق ورازق قسم بخورد صحيح است ، بلكه اگر به اسمى قسم بخورد كه بغير خدا هم مى گويند وهر وقت گفته شد هم ذات مقدس حق در نظر نمى آيد مانند

حى وبصير صحيح است . چهارم - قسم را به زبان بياورد واگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست ولى آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است . پنجم - عم لكردن به قسم براى او ممكن باشد واگر موقعى كه قسم مى خورد ممكن باشد وبعدا از عمل آن عاجز شود ، از وقتى كه عاجز شود ، از وقتى كه عاجز مى شود ، قسم او بهم مى خورد ، وهمچنين است اگر عمل كردن به نذر بقدرى مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل نمود

مسأله 2665 - اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلو گيرى كند ، يا

شوهر از قسم خوردن زن جلو گيرى نمايد ، قسم آنان صحيح نيست .

مسأله 2666 - اگر فرزند بدون اجازه پدر قسم بخورد ، پدر مى تواند قسم او را بهم بزند وقسم زن بدون اذن شوهر صحيح نيست .

مسأله 2667 - اگر انسان از روى فراموشى ، يا ناچارى به قسم عمل نكند ، كفاره بر او واجب نيست ، وهمچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد . وقسمى كه آدم وسواسى مى خورد ، مثل اينكه مى گويد والله الان مشغول نماز مى شوم وبه واسطه وسواس مشغول نمى شود ، اگر وسواس او طورى باشد كه بى اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد .

مسأله 2668 - كسى كه قسم مى خورد ، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است ، واگر دروغ باشد حرام واز گناهان بزرگ مى باشد ، ولى اگر براى اينكه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد ، قسم دروغ بخورد اشكال ندراد بلكه گاهى واجب مى شود ، اما اگر بتواند توريه كند ، يعنى موقع قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود ، ومشقت هم نداشته باشد بايد توريه نمايد ، مثلا اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند واز انسان بپرسد كه او را نديده اى وانسان يك ساعت قبل او را ديده باشد ، بگويد اور ا نديده ام وقصد كند كه از پنج پيش نديده ام .

احكام وقف

احكام وقف

مسأله 2669 - اگر كسى چيزى را وقف كند ، از ملك او خارج مى شود وخود او را وديگران نمى توانند آن را ببخشند

، يا بفروشند وكسى هم از آن ملك ارث نمى برد ، ولى در بعضى از موارد كه در مسأله 2093 و 2094 بيان شد ، فروختن آن اشكال ندارد

مسأله 2670 - لازم نيست صيغه وقف را به عربى بخوانند ، بلكه اگر مثلا بگويد خانه خود را وقف كردم صحيح است وقبل در هيچ قسم از اقسام وقف معتبر نيست ، چه وقف بر افراد مخصوص باشد ، وچه در موقوفات عامه مثل مسجد ومدرسه ، وچه چيزى كه براى عموم وقف كنند مثلا بر فقراء وسادات وقف نمايند . در تمام اين اقسام وقف محقق مى شود وصحيح است بدون قبول كردن كسى .

مسأله 2671 - ارگر ملكى را براى وقف معين كند وپيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود ، يا بميرد ، وقف درست نيست .

مسأله 2672 - كسى كه مالى را وقف مى كند ، لازم نيست قصد قربت داشته باشد ، ونيز لازم نيست از موقع خواندن صيغه ، مال را براى هميشه وقف كند مثلا اگر بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد ، گر چه از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف ننموده ولى وقف صحيح است ، ونيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد وبعد از آن نباشد ، يا بگويد تا ده سال وقف باشد ، بعد پنج سال وقف نباشد ودو باره وقف باشد ، وقف صحيح است .

مسأله 2673 - وقف در صورتى صحيح ولازم است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يا وكل ، يا ولى او بدهند ، ولى اگر چيزى

را بر اولاد صغير خود وقف كند وبه قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود ، از طرف آنان نگهدارى نمايد ، وقف صحيح ولازم است .

مسأله 2674 - اظهر آن است كه در اوقاف عامه از قبيل مدارس ومساجد وامثال آنها قبض معتبر نباشد ورد وقفيت آنها مجرد وقف نمودن كافى است .

مسأله 2675 - كسى كه مال خود را وقف مى كند بايد مكلف وعاقل باشد وشرعا بتواند در مال خود تصرف كند ، بنابر اين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند 7 چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست .

مسأله 2676 - اگر مالى را براى زندگانى وبعد از آن براى كسانى كه بعدا بدنيا مى آيند وقف نمايد ، مثلا چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد وهر دسته اى بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند صحيح است ، وبعيد نيست وقف ابتداءا براى كسانى كه بعد بدنيا مى آيند نيز صحيح باشد .

مسأله 2677 - اگر چيزى را بر خودش وقف كند مثل آنكه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست . ولى اگر مثلا مالى را بر فقراء وقف كند وخودش فقير شود ، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد .

مسأله 2678 - اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند ، بايد مطابق قرار داد او رفتار نمايد ، واگر معين نكند ، چنانچه بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد

خود وقف كرده باشد وآنها بالغ ، اختيار با خود آنان ، واگر بالغ نباشند اختيار با ولى ايشان است وبراى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست .

مسأله 2679 - اگر ملكى را مثلا بر فقراء يا سادات وقف كند ، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد ، در صورتى كه براى آن ملك متوالى معين نگرده باشد ، اختيار آن با حاكم شرع است .

مسأله 2680 - اگر ملكى را بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند ، چنانچه متولى آن را اجاره دهد وبميرد اجاره باطل نمى شود . ولى اگر متولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آنها وقف شده ، آن را اجاره دهند ودر بين مدت اجاره بميرند ، اجاره باطل مى شود ودر صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد ، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان بر مى داردند . اگر ملك وقف خراب شود ، از وقف بودن بيرون نمى رود .

مسأله 2682 - ملكى كه مقدارى از آن وقف است ومقدارى از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد ، حاكم شرع يا متولى مى تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند .

مسأله 2683 - اگر متولى وقف خيانت كند وعايدات آن را به مصرفى كه معين شده نرساند ، حاكم شرع مى تواند بجاى او متولى امينى معين نمايد .

مسأله 2684 - فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده

اند ، نمى شود براى نماز به مسجد ببرند ، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد .

مسأله 2685 - اگر ملكى را براى نعمير مسجدى وقف نمايند ، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد وانتظار هم نمى رود كه تا مدتى احتياج به تعمير پيدا كند مى توانند عايدات آن ملك را بر مصرف مسجدى كه احتياج به تعمير دارد بر سانند .

مسأله 2686 - اگر ملگى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند ، وبه امام جماعت وبه كسى كه در آن مسجد اذان مى گويد بدهند ، در صورتى كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده ، بايد همانطور مصرف كنند . واگر يقين يا اطمينان نداشته باشند ، چنانچه آنچه ذكر شده از باب مصرف باشد بايد اول مسجد را تعمير كنند واگر چيزى زياد آمد بين امام جماعت وكسى كه اذان مى گويد به طور مساوى قسمت نمايند وبهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند .

احكام وصيت

احكام وصيت

مسأله 2687 - وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام دهند ، يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد ، يا براى اولاد خود وكسانى كه اختيار آنان با اوست قيم وسرپرست معين كند . وكسى را كه به او وصيت مى كنند وصى مى گويند .

مسأله 2688 - كسى كه نمى تواند حرف بزند ، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند ، براى هر كارى مى تواند وصيت كند بلكه كسى هم

كه مى تواند حرف بزند ، اگر با اشاره اى كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است .

مسأله 2689 - اگر نوشته اى به امضاء يا مهر ميت ببينند ، چنانچه مقصود داورا بفهماند ومعلوم باشد كه باى وصيت كردن نوشته ، بايد مطابق آن عمل كنند وهمچنين اگر بدانند مقصودش وصيت كردن نبوده وچيزيهاى را نوشته است بعدا مطابق آن وصيت كند ووصيت كرده ، ولى اگر ندانند كه بعدا وصيت كرده يا نه عمل به آن لازم نيست .

مسأله 2690 - كسى كه وصيت مى كند بايد بالغ باشد ، بلى وصيت صبى دهساله اگر عاقل ودر وجوه معروف باشد صحيح است ، ونيز بايد وصيت كنند ه عاقل ، واز روى اختيار وصيت كند .

مسأله 2691 - كسى كه از روى عمد مثلا زخمى به خود زده يا سمى خورده است كه به واسطه آن ، يقين يا گمان به مردن او پيدا مى شود ، اگر وصيت كند كه مقدارى از مال او را به مصرفى برسانند صحيح نيست .

مسأله 2692 - اگر انسان وصيت كند كه چيزى به كسى بدهند ، در صورتى آن كسى آن چيز را مالك مى شود كه آنرا رد ننمايد ، وقبول لازم نيست .

مسأله 2693 - وقتى انسان نشانه هاى مرگ را در خود ديد ، بايد فورا امانتهاى مردم را به صاحبانشان بر گرداند واگر به مردم بدهكار است وموقع دادن آن بدهى رسيده بايد بدهد ، واگر خودش نمى تواند بدهد ، يا موقع دادن بدهى او نرسيده ، بايد وصيت كند وبر وصيت شاهد بگيرد ، ولى اگر بدهى او

معلوم باشد ، وصيت كردن لازم نيست .

مسأله 2694 - كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند ، اگر خمس وزكوة ومظالم بدهكار است ، بايد فورا بدهد واگر نمى تواند بدهد چنانچه از خودش مال دارد ، يااحتمال مى دهد كسى آنها را اداء نمايد ، بايد وصيت كند . وهمچنين است اگر حج بر او واجب باشد . مسأله 2695 - كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند ، اگر نماز وروزه قضاء دارد ، بايد وصيت كند كه از ما لخودش بارى آنها اجير بگيرند ، بلكه اگر مال نداشته باشد ولى احتمال بدهد كسى بدون انكه چيزى بگيرد آنها را انجام مى دهد ، باز هم واجب است وصيت نمايد ، واگر قضاى نماز روزه او به تفصيلى كه در صفحه 225 بيان شد ، ر پسر بزرگتر واجب باشد ، بايد به او اطلاع دهد ، يا وصيت كند كه براى او بجا آورند .

مسأله 2696 - كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند ، اگر مالى پيش كسى دارد يادر جايى پنهان كرده است كه ورثه نمى دانند چنانچه به واسطه ندانستن ، حقشان از بين بورد ، بايد به آنان اطلاع دهد ، ولازم نيست بارى بچه هاى صغير خود قيم وسر پرست معين كند ، ولى در صورتى كه بدون قيم مالشان از بين مى رود ، يا خودشان ضابع مى شوند ، بايد بارى آنان قيم امينى معين نمايد .

مسأله 2697 - وصى بايد مسلمان وعاقل باشد . ونيز بايد بالغ باشد در صورتى كه به تنهايى

وصى قرار داده شود .

مسأله 2698 - اگر كسى چند وصى براى خود معين كند ، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايى به وصيت عمل كنند ، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند ، واگر اجازه ناده باشد ، چه گفته باشد كه هر دو باهم به وصيت عمل كند ، يا نگفته باشد ، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند واگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند ، حاكم شرع آنها را مجبور مى كند واگر اطاعت نكنند ، به جاى آنان ديگران را معين مى نمايد .

مسأله 2699 - اگر انسان از وصيت خود بر گردد مثلا بگويد ثلث مالش را به كسى بدهند ، بعد بگويد به او ندهند وصيت باطل مى شود . واگر وصيت خود را تغيير دهد ، مثل آنكه قيمى براى بچه هاى خود معين كند ، بعد ديگرى را بجاى او قيم نمايد ، وصيت اولش باطل مى شود بايد به وصيت دوم او عمل نمايند .

مسأله 2700 - اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود بر گشته مثلا خانه اى را كه وصيت كرده به كسى بدهند بفروشد ، يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد ، وصيت باطل مى شود .

مسأله 2701 - اگر وصيت كند چيزى معينى را به كسى بدهند ، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند بايد آن چيز را دو قسمت كنند وبه هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند .

مسأله 2702 - اگر كسى در مرض كه به

آن مرضى مى ميرد ، مقدارى از مالش را به كسى ببخشد ووصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به كس ديگر بدهند ، بايد مالى را بخشيده از اصل تركه خارج كنند ، چنانچه مالى كه وصيت كرده بيشتر از ثلث باقيمانده نباشد ، يا اگر بيشتر است ورثه اجازه بدهند كه گفته او عملى شود ، بايد به آنجه گفته عمل كنند ، واگر بيشتر از ثلث باشد ، ورثه هم اجازه ندهند ، بايد مالى را كه پيش از مرگ بخشيده بدهند وثلث باقيمانده مال دومى است .

مسأله 2703 - اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند وعايدى آن را به مصرفى برسانند ، بايد مطابق گفته او عمل نمايند .

مسأله 2704 - اگر در مرضى كه به آن مرض مى ميرد ، بگويد مقدارى به كسى بدهكار است ، چنانچه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است ، بايد مقدارى را كه معين كرده از ثلث او بدهند واگر متهم نباشد وكسى هم منكر گفته او نشود ، بايد از اصل مالش بدهند .

مسأله 2705 - اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله شود چيزى بدهند به نحو وصيت به فعل ، چنانچه آن بچه بعد از مرگ موصى بدنيا آمد آن چيز را به او مى دهند ، والا در خيرات مصرف مى شود ، واگر وصيت كند كه مقدارى از مالش مال بچه باشد كه در شكم مادر است بنحو وصيت به نتيجه اگر چه هنوز روح نداشته باشد ، وصيت صحيح است ، پس اگر زنده بدنيا

امد ، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند ، واگر مرده بدنيا امد ، وصيت باطل مى شود وآنچه را كه براى او وصيت كرده ، ورثه ميان خودشان قسمت مى كنند .

مسأله 2706 - اگر انسان بفهمد كسى او را وصى كرده ، چنانچه به اطلاع وصيت كنند برساند كه باى انجام وصيت او حاضر نيست ، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند ، ولى اگر پيش از مردن او بفهمد كه او را وصى كرده ، يا بفهمد وبه اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست ، در صورتى كه مشقت نداشته باشد ، بايد وصيت او را انجام دهد ، ونيز اگر وصى پيش از مرگ ، موقعى ملتفت شود كه مريض به واسطه شدت مرض نتواند به ديگرى وصيت كند ، بايد وصيت را قبول نمايد . مسأله 2607 - اگر كسى كه وصيت كرده بميرد ، وصى نمى تواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميت معين كند وخود از كار كناره نمايد ، ولى اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصى آن كار را انجام دهد ، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده ، مى تواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد .

مسأله 2708 - اگر كسى دو نفر را وصى كند ، چنانچه يكى از آن دو بميرد ، يا ديوانه يا كافر شود لازم نيست حاكم شرع يك نف ديگر را بجاى او معين كند ، مگر آنكه شرط اجتماع در عمل نموده باشد ، واگر هر دو بميرند يا ديوانه ، يا كافر شوند

حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مى كند ولى اگر يك نفر بتواند وصيت را عملى كند ، معين كردن دونفر لازم نيست .

مسأله 2709 - اگر وصى نتواند به تنهايى كارهاى ميت را انجام دهد ، حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مى كند .

مسأله 2710 - اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود ، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده ويا تعدى نموده ، مثلا ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى شهر بده واو مال را به شهر ديگر برده ودر را از بين رفته ضامن است واگر كوتاهى نكرده وتعدى هم ننموده ضامن نيست .

مسأله 2711 - هر گاه انسان كسى را وصى كند وبگويد كه اگر ان كس بميرد فلانى وصى باشد ، بعد از آنكه وصى اول مرد ، وصى دوم بايد كارهاى ميت را انجام دهد .

مسأله 2712 - حجى كه بر ميت واجب است وبدهكارى وحقوقى راكه مثل خمس وزكوة ومظالم ، اداء كردن آنها واجب است ، بايد از اصل مال ميت بدهند ، واگر چه ميت براى آنها وصيت نكرده باشد .

مسأله 2713 - اگر مال ميت از بدهى وحج واجب وحقوقى كه مثل خمس وزكوة ومظالم بر او واجب است زياد بيايد ، چنانچ وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند ، بايد به وصيت او عمل كنند واگر وصيت نكرده باشد ، آنچه مى ماند مال ورثه است .

مسأله 2714 - اگر مصرفى را كه ميت معين كرده ، از ثلث مال او بيشتر باشد وصيت او

در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند ، يا كارى كنند كه معلوم شود عملى شدن وصيت را اجازه داده اند ، وتنها راضى بودن آنان كافى نيست . واگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است .

مسأله 2715 - اگر مصرفى را كه ميت معين كرده ، از ثلث مال او بيشتر باشد ، وپيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملى شود ، بعد از مردن او نمى توانند از اجازه خود بر گردند .

مسأله 2716 - اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس وزكوة يا بدهى ديگر اورا بدهند وبراى نماز وروزه او اجير بگيردن وكار مستحبى هم مثل اطعام به فقراء انجام دهند ، بايد اول بدهى او را از ثلث بدهند واگر چيزى زياد آمد براى نماز وروزه او اجير بگيرند واگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند ، وچنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهى او باشد ، ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود ، وصيت براى نماز وروزه وكارهاى مستحبى باطل است ولى بايد نماز وروزه او را از اصل مال بدهند

مسأله 2717 - اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند وبراى نماز وروزه مستحبى ااو اجير بگيريد وكار مستحبى ديگر هم انجام دهند ، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند ، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند واگر چيزى زياد آمد ، ثلث آن را به مصرف نماز وروزه وكارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند

ودر صورتى كه ثلث كافى نباشد ، ووصيت هم به ترتيب ذكر شده باشد ، پس اگر ورثه اجازه بدهند ، بايد وصيت او عملى شود واگر اجازه ندهند ، بايد نماز وروزه را از ثلث دهند واگر چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند .

مسأله 2718 - اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند ، چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند ، يا قسم بخورد ويك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد . يا يك مرد عادل ودو زن عادله ، يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند ، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند . واگر دو زن عادله شهادت دهند ، نصف آن را واگر سه زن عادله شهادت دهند ، بايد سه چهارم آن را به او بدهند . ونيزى اگر دو مرد كافر ذمى كه در دين خود عادل باشند گفته او را تصديق كنند ، در صورتى كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند ومرد وزن عادلى هم در موقع وصيت نبوده ، وصيت در سفر باشد بايد چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند .

مسأله 2719 - اگر كسى بگويد من وصى ميتم كه مال اور ا به مصرفى برسانم ، يا ميت مرا قيم بچه هاى خود قرار داده ، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند .

مسأله 2720 - اگر وصيت كند چيزى به كسى بدهند وآن كس پيش از آنكه قبول كند يا رد

نمايد بميرد ، تا وقتى ورثه او وصيت را رد نكرده اند ، مى توانند آن چيز را قبلو نمايند ولى اين در صورتى است كه وصيت كنند ه از وصيت خود بر نگردد وگرنه حقى به آن چيز ندارند .

احكام ارث

احكام ارث

مسأله 2721 - كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند سه دسته هستند : دسته اول - پدر ومادر واولاد ميت وبا نبودن اولاد ، اولاد هر چه پايين روند ، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد وتا يكنفر از اين دسته هست دسته دوم ارث نمى برند . دسته دوم - جد يعنى پدر بزرگ وجده ، يعنى مادر بزرگ وخواهر وبرادر وبا نبودن برادر وخواهر ، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد وتا يكنفر از اين دسته هست دسته سوم ارث نمى برند . دسته سوم - عمو وعمه ودايى وخاله واولاد آنان وتا يكنفر از عموها وعمه ها ودايى وخاله هاى وخاله واولاد آنان ارث نمى برند ولى اگر ميت عموى پدر وپسر عموى پدر ومادرى داشته باشد ، ارث به پسر عموى پدر ومادرى مى رسد وعموى پدرى ارث نمى برد .

مسأله 2722 - اگر عمو وعمه ودايى وخاله خود ميت واولاد انان واولاد اولاد آنان نباشند ، عمو وعمه ودايى وخاله پدر ومادر ميت ارث مى برند واگر اينها نباشند ، اولادشان ارث مى برند واگر اينها هم نباشند ، عمو وعمه ودايى وخاله جد وجده ميت ، واگر اينها هم نباشند ، اولادشان ارث مى برند .

مسأله 2723 - زن وشوهر به تفصيلى كه

در چند صفحه بعد بيان مى شود ، از يكديگر ارث مى برند .

ارث دسته اول

مسأله 2724 - اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته اول باشد ، مثل پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد ، همه مال ميت به او مى رسد ، واگر چند پسر يا چند دختر باشند ، همه مال به طورى مساوى بين آنان قسمت مى شود ، واگر يك پسر ويك دختر باشند ، مال را سه قسمت مى كنند ، دو قسمت را پسر ويك قسمت را دختر مى برد واگر چند پسر وچند دختر باشند ، مال را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد .

مسأله 2725 - اگر وارث ميت فقط پدر ومادر او باشند . مال سه قسمت مى شود ، دو قسمت آن را پدر ويك قسمت را مادر مى برد ، ولى اگر ميت دو برادر ، يا چهار خواهر ، يا يك برادر ودو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدرى باشند يعنى پدر آنان با پدر ميت يكى باشد ، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكى باشد يا نه ، اگر چه تا ميت پدر ومادر دارد اينها ارث نمى برند ، اما به واسطه بودن اينها مادر شش يك مال را مى برد وبقيه را به پدر مى دهند .

مسأله 2726 - اگر وارث ميت فقط پدر ومادر ويك دختر باشند ، چنانچه ميت دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر ودو خواه رپدرى نداشته باشد ، مال را پنج قسمت مى كنند ، پدر ومادر هر كدام يك قسمت

ودختر سه قسمت آن را مى برد واگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر ودو خواهر پدرى داشته باشد ، مال را شش قسمت مى كنند ، پدر ومادر ، هر كدام يك قسمت ودختر سه قسمت مى برد ويك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مى كنند يك قسمت را به پدر وسه قسمت را به دختر مى دهند مثلا اگر مال ميت را 24 قسمت كنند ، 15 قسمت آن را به دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مى دهند .

مسأله 2727 - اگر وارث ميت فقط پدر ومادر ويك پسر باشند ، مال را شش قسمت مى كنند ، پدر ومادر هر كدام يك قسمت وپسر چهار قسمت آن را مى برد . واگر چند پسر يا چند دختر باشند ، آن چهار قسمت را به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند واگر پسر ودختر باشند ، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد .

مسأله 1728 - اگر وارث ميت فقط پدر ويك پسر ، يا مادر ويك پسر باشند ، مالى را شش مى كنند ، يك قسمت آن را پدر يا مادر وپنج قسمت را پسر مى برد .

مسأله 2729 - اگر وارث ميت فقط پدر ، يا مادر ، با پسر ودختر باشند ، مال را شش قسمت مى كنند يك قسمت آنر ا پدر ، يا مادر مى برد وبقيه را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد .

مسأله 2730 - اگر وارث ميت فقط

پدر ويك دختر ، يا مادر ويك دختر باشند ، مال را چهار قسمت مى كنند ، يك قسمت آن را پدر يا مادر وقيه را دختر مى برد .

مسأله 2731 - اگر وارث ميت فقط پدر وچند دختر يا مادر وچند دختر باشند ، مال را پنج قسمت مى كنند ، يك قسمت را پدر يا مادر مى برد وچهار قسمت را دخترها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند .

مسأله 2732 - اگر ميت اولاد نداشته باشد . ، نوه پسرى او اگر چه دختر باشد ، سهم پسر ميت را مى برد ونوه دخترى او اگر چه پسر باشد ، سهم دختر ميت را مى برد ، مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود ويك دختر از پسرش داشته باشد ، مال را سه قسمت مى كنند يك قسمت را به پسر دختر ودو قسمت را به دختر پسر مى دهند .

ارث دسته دوم

مسأله 2733 - دسته دوم از كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند ، جد يعنى پدر بزرگ وجده يعنى مادر بزرگ وبرادر وخواهر ميت است ، واگر برادر وخواهر نداشته باشد ، اولادشان ارث ميبرند .

مسأله 2734 - اگر وارث ميت فقط يك برادر ، يا يك خواهر باشد ، همه مال به او مى رسد ، واگر چند برادر پدر ومادرى ، يا چند خواهر پدر ومادرى باشند ، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود ، واگر برادر وخواهر پدر ومادرى باهم باشند ، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد ، مثلا اگر دو برادر ويك خواهر پدر ومادرى دارد ،

مال را پنج قسمت مى كنند ، هر يك از برادرها دو قسمت وخواهر يك قسمت آن را مى برد

مسأله 2735 - اگر ميت برادر وخواهر پدر ومادرى دارد ، برادر وخواهر پدرى كه از مادر با ميت ارث نمى برد ، واگر برادر وخواهر پدر ومادرى ندارد ، چنانه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد ، همه مال به او مى رسد ، واگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد ، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود واگر هم برادر وهم خواهر پدرى داشته باشد ، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد .

مسأله 2736 - اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با ميت جداست ، همه مال به او مى رسد ، واگر چند برادر مادرى يا چند خواه رمادرى يا چند برادر وخواهر مادرى باشند ، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود .

مسأله 2737 - اگر ميت برادر وخواهر پدر ومادرى وبرادر وخواهر پدرى ويك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد ، برادر وخواهر پدرى ارث نمى برند ومال را شش قسمت مى كنند ، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى وبقيه را به برادر وخواهر پدر ومادرى مى دهند وهر برادرى در برابر خواهر مى برد .

مسأله 2738 - اگر ميت برادر وخواهر پدر ومادرى وبرادر وخواهر پدرى وبرادر وخواهر مادرى داسته باشد ، برادر وخواهر پدرى ارث نمى برند ومال را سه قسمت مى كند ، يك قسمت آن را برادر وخواهر مادرى به طور مساوى

بين خودشان قسمت مى كنند وبقيه را به برادر وخواهر پدر ومادرى مى دهند وهر برادرى دو برابر خواهر مى برد .

مسأله 2739 - اگر وارث مميت فقط برادر وخواهر پدرى ويك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد ، مال را شش قسمت مى كنند ، يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادرى مى برد وبقيه را به برادر وخواهر پدرى مى دهند وه ربرادرى دو برابر خواهر مى برد .

مسأله 2740 - اگر وارث ميت فقط برادر وخواهر پدرى وچند برادر وخواهر مادرى باشند 7 مال را سه قسمت مى كنند ، يك قسمت آن را برادر وخواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند وبقيه را به برادر وخواهر پدرى مى دهند وهر برادرى دو برابر خواهر مى برد .

مسأله 2741 - اگر وارث ميت فقط برادر وخواهر وزن او باشند ، زن ارث خود را به تفصيلى كه در چند صفحه بيان مى شود مى برد . وخواهر وبرادر به طورى كه

در مسائل گذشته بيان شد ارث خود را مى برند ، ونيز اگر زنى بميرد ووارث او فقط خواهر وبرادر شوهر او باشند ، شوهر نصف مال را مى برد وخواهر وبرادر به طورى كه در مسائل پيش ذكر شد ارث خود را مى برند . ولى براى انكه زن با شوهر ارث مى برد از سهم برادر وخواهر مادرى پيزى كم نمى شود ، واز سهم برادر وخواهر پدر ومادرى يا پدرى كم مى شود ، مثلا اگر وارث ميت شوه وبرادر وخواهر مادرى وبرادر وخواهر پدر ومادرى او باشد ، نصف مال به شوهر

مى رسد ويك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر وخواهر مادرى مى دهند وآنجه مى ماند مال برادر وخواهر پدر ومادرى است ، پس اگر همه مال او شش تومان باشد سه تومان به شوهر ودو تومان به برادر وخواه رمادرى ويك تومان به برادر وخواه رپدر ومادرى مى دهند .

مسأله 2742 - اگر ميت خواهر وبرادر نداشته باشد ، سهم ارث آنان را به اولادشان مى دهند وسهم برادر زاده وخواهر زاده مادرى به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود واز سهمى كه به برادر زاده وخواه رزاده پدرى يا پدر ومادرى مى رسد ، هر پسرى دو برادر دختر مى برد .

مسأله 2743 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است ، چه پدرى باشديامادرى ، همه مال به اومى رسد وبابودن جد ميت پدرجد او ارث نمى برد .

مسأله 2744 - اگر وارث ميت فقط جدوجده پدرى باشند ، مال سه قسمت مى شود دوقسمت راجد ويكقسمت راجده مى برد واگر جدوجده مادرى باشند ، مال رابه طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند .

مسأله 2745 - اگروارث ميت فقط يك جد ياجده پدرى ويك جد يا جده مادرى باشند سه قسمت مى شود ، دو قسمت را جد يا جده پدرى ويك قسمت را جد يا جده مادرى مى برد .

مسأله 2746 - اگر وراث ميت جد وجده مادرى باشند مال سه قسمت مى شود ، يك قسمت آن راجد وجده مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند ودو قسمت آن را به جد وجده پدرى مى دهند وجد دو برابر

جده مى برد .

مسأله 2747 - اگر وارث ميت فقط زن وجد وجده پدرى وجد وجده مادرى اوباشند زن ارث خود رابه تفصيلى كه در چند صفحه بعد بيان مى شود مى برد ويك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد يا وجده مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند ، وبقيه را به جد وحده پدر يمى دهند وجد دو برابر جده مى برد . واگر وارث ميت شوهر وجد وجده باشند ، شوهر نصف مال را مى برد وجد وجده به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد ، ارث خود را مى برند .

ارث دسته سوم

مسأله 2748 - دسته سوم عمو وعمه ودايى وخالى واولاد آنان است به تفصيلى كه بيان شد كه اگر ااز طبقه اول ودوم كسى نباشد ، اينها ارث مى برند .

مسأله 2749 - اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است ، چه پدر ومادرى باشد يعنى با ميت از يك پدر ومادر باشد ، يا پدرى باشد يا مادرى ، همه مال به او مى رسد ، واگر چند عمو يا جند عمه باشند وهمه پدر ومادرى ، يا همه پدرى باشند ، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود ، واگر عمو وعمه هر دو باشند وهمه پدر ومادرى ، يا همه پدرى باشند ، عمو دو برابر عمه مى برد مثلا اگر وارث ميت دو عمو ويك عمه باشند ، مال را پنج قسمت مى كنند ، يك قسمت را به عمه مى دهند وچهار قسمت را عموها به طور مساوى بين خودشان

قسمت مى كنند .

مسأله 750 - اگر وارث ميت فقط چند عموى مادرى يا چند عمه مادرى يا عمو وعمه مادرى باشند ، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود .

مسأله 2751 - اگر وارث ميت جند عمو وعمه باشند وبعضى پدرى وبعضى مادرى وبعضى پدر ومادرى باشند ، عمو وعمه پدرى ارث نمى برند ، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادرى دارد ، مال را شش قسمت مى كنند ، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى وبقيه را به عمو وعمه پدر ومادرى مى دهند وعموى پدر مادرى دو برابر عمه پدر ومادرى مى برد ، واگر هم عمو وهم عمه مادرى دارد ، مال را سه قسمت مى كنند دو قسمت را به عمو وعمه پدر ومادرى مى دهند وعمو درو برابر عمه مى برد ويك قمست را به عمو وعمه مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند واحتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند .

مسأله 2752 - اگر وارث ميت فقط يك ديى ، يا يك خاله باشد ، همه مال به او مى رسد واگر هم دايى وهم خاله باشند وهمه پدر ومادرى ، يا پدرى ، يا مادرى باشند ، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود واحتياط آن است كه در تقسم بايكديگر صلح كنند .

مسأله 2753 - اگر وارث ميت فقط يك دايى ، يا يك خاله مادرى ، ودايى وخاله پدر ومادرى ودايى وخاله پدر باشند ، دايى وخاله پدرى ارث نمى برند ، ومال را شش قسمت مى كنند

، يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى و بقيه را به دايى وخاله پدر ومادرى مى دهند واحتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند .

مسأله 2754 - اگر وارث فقط دايى وخاله پدرى ودايى وخاله مادرى ودايى وخاله پدر ومادرى باشند ، دايى وخاله پدرى ارث نمى برند وبايد مال را سه قسمت كنند ، يك قسمت آن را دايى وخاله مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت نمايند وبقيه را به دايى وخاله پدرى او بدهند واحتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر صلح كنند .

مسأله 2755 - اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله ويك عمو يا يك عمه باشند مال را سه قسمت مى كنند ، يك قسمت رادايى يا يا خاله وبقيه را عمو يا عمه مى برد .

مسأله 2756 - اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله وعمو وعمه باشند ، چنانچه عمو وعمه ، ، پدر ومادرى يا پدرى باشند ، مال را سه قسمت مى كنند ، يك قسمت را دايى يا خاله مى برد واز بقيه دو قسمت به عمو ويك قسمت به عمه مى دهند ، بنابر اين اگر مال را نه قسمت كنند يه قسمت را به دايى يا خال وچهار قسمت را به عمو ودو قسمت را به عمه مى دهند .

مسأله 2757 - اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله ويك عمو يا يك عمه مادرى وعمو وعمه پدر ومادرى يا پدرى باشند ، مال را سه قسمت مى كنند ، يك قسمت آن را به دايى يا خاله مى دهند ودو قسمت

با قيمانده را شش قسمت مى كنند ، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى وبقيه را به عمو وعمه پدر ومادرى يا پدرى مى دهند وعمو دو برابر عمه مى برد . بنا بر اين اگر مال را نه قسمت كنند ، سه قسمت را به دايى يا خاله ، ويك قسمت را به عمو يا عمه مادرى ، وپنج قسمت ديگر را به عمو وعمه پدر ومادرى يا پدرى مى دهند .

مسأله 2758 - اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله وعمو وعمه مادرى وعمو وعمه پدر ومادرى يا پدرى باشند ، مال را يه قسمت مى كنند ، يك سهم آن را به طور مساوى بين عمو وعمه مادرى قسمت مى كنند ودو سهم ديگر را بين عمو وعمه پدر ومادرى اى پدرى قسمت مى نمايند وعمو دو برابر عمه مى برد . بنابر اين اگر مال را نه قسمت كنند ، سه قسمت آن ، سهم خاله يا دايى ودو قسمت سهم عمو وعمه مادرى وچهار قسمت سهم عمو وعمه پدر ومادرى يا پدرى مى باشد .

مسأله 2759 - اگر وارث ميت چند دايى وچند خاله باشند كه همه پدر ومادرى يا پدرى يا مادرى باشند وعمو وعمه هم داشته باشد ، مال سه سهم مى شود ، دو سهم آن را به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد ، عمو وعمه بين خودشان قسمت مى كنند ويك سهم آن را دايى ها وخاله ها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند .

مسأله 2760 - اگر وارث ميت داى يا خاله مادرى وچند دايى وخاله پدر

ومادرى يا پدرى وعمو وعمه باشند ، مال سه سهم مى شود ، ودو سهم مى شود ، ودو سهم آن را به دستورى كه سابقا گفته شد عمو وعمه بين خودشان قسمت مى كند ، پس اگر ميت يك داى يا يك خاله مادرى دارد يك سهم ديگر آن را شش قسمت مى كنند يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى مى دهند وبقيه را بهدايى وخاله پدر ومادرى يا پدرى مى دهند ككه بنا بر احتياط بايد در تقسيم آن باهم صلح كنند واگر چند دايى مادرى يا چند خاله مادر يا هم دايى مادرى وهم خاله مادرى دراد آن يك سهم را سه قسمت مى كنند ، يك قسمت را دايى ها وخاله هاى مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند وبقيه را به داى وخاله پدر ومادرى يا پدرى مى دهند كه بنا بر احتياط در تقسيم آن باهم صلح كنند .

مسأله 2761 - اگر ميت عمو وعمه ودايى وخاله نداشته باشد ، مقدارى كه به عمو وعمه مى رسد ، به اولاد آنان ومقدارى كه به دايى وخاله مى رسد ، به اولاد آنان داده مى شود .

مسأله 1762 - اگر وارث ميت عمو وعمه ودايى وخاله پدر وعمو وعمه ودايى وخاله مادر او باشند ، مال سه سهم مى شود ، يك سهم آن را عمو وعمه ودايى وخاله مادر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند ، ودو سهم ديگر آن را سه قسمت مى كنند ، يك قسمت را دايى وخاله پدر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند ،

ودو قسمت ديگر آن را به عمو وعمه پدر ميت مى دهند وعمو دو برابر عمه مى برد .

ارث زن وشوهر

مسأله 2763 - اگر زنى بميرد واولاد نداشته باشد ، نصف همه مال را شوهر او وبقيه راورثه ديگر مى برند ، واگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد ، چهار يك همه مال را شوهر وبقيه راورثه ديگر مى برند .

مسأله 2764 - اگر مردى بميرد واولاد نداشته باشد ، چهار يك مال او را زن وبقيه را ورثه ديگر مى برند ، واگر از ان زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد ، هشت يك مال را زن وبقيه را ورثه ديگر مى برند ، وزن از زمين خانه مسكونى ، نه از خود زمين ونه از قيمت آن ارث نمى برد ، وفرقى بين زن بچه دار وغير او نيست وهمچنين از زمين باغ وزراعت وزمينهاى ديگر ارث نمى برد ، ونيز از خود هوايى خانه مانند بنا ودرخت ارث نمى برد ، ولى از قيمت آنها ارث مى برد وهمچنين از درخت وزراعت وساختمانى كه در زمين باغ وزراعت وزمينهاى ديگر است .

مسأله 2765 - اگر زن بخواهد در چيزهايى كه از آنها ارث نمى برد ، مانند زمين خانه مسكونى ، تصرف كند ، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد . وچنانچه پيش از دادن سهم زن ، اينها را بفروشند صحيح است واازه زن شرط صحة معامله نيست .

مسأله 2766 - اگر بخواهند بنا ودرخت ، مانند آن را قيمت نمايند ، بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از

بين بروند ، چقدر ارزش دارند وسهم زن را از آن قيمت بدهند .

مسأله 2767 - مجراى آب قنات ومانند آن حكم زمين را دارد وآجر وچيزهايى كه در آن بكار رفته ، در حكم ساختمان است .

مسأله 2768 - اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد ، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك مال ، واگر اولاد داشته باشد ، هشت يك مال به شرحى كه بيان شد ، به طور مساوى بين زنهاى او قسمت مى شود ، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكى نكرده باشد ، ول اگر در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفته ، زنى را عقد كرده وبا او نزديكى نكرده است ، آن زن از او ارث نمى برد وحق مهر هم ندارد .

مسأله 2769 - اگر زن در حال مرض شوهر كند وبه همان مرض بميرد شوهرش اگر چه به او نزديكى نكرده باشد ، از او ارث مى برد .

مسأله 2770 - اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد ، طلاق رجعى بدهند ودر بين عده بميرد ، شوهر از او ارث مى برد . ونيز اگر شوهر در بين عده زن بميرد ، زن از او ارث مى برد ، ولى اگر بعد از گذشتن عده رجعى يا در عده طلاق بائن يكى از آنان بميرد ، ديگرى از او ارث نمى برد .

مسأله 2771 - اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد وپيش از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد ، زن با دو شرط از او ارث مى برد

، اول - آنكه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد . دوم - شوهر در مرضى كه در آن مرض زن راطلاق داده ،

به واسطه آن مرض يا به جهت ديگرى بميرد ، پس ار از آن مرض خوب شود . وبه جهت ديگرى از دنيا برود . زن از او ارث نمى برد .

مسأله 2772 - لباسى كه مرد براى زن خود گرفته ، اگر زيادتر از متعارف باشد ، بعد از مردن شوهر ، جزء مال شوهر است واگر به مقدار متعارف باشد ولو نپوشيده باشد جزء مال شوهر نيست .

مسائل متفرقه ارث

مسأله 2773 - قرآن وانگشتر وشمشير ميت ولباسى را كه پوشيده يا مهيا شده براى پوشيدن مال پسر بزرگتر است واگر ميت از سه چيز اول بيشتر از يكى دارد ، مثلا دو قرآن يا دو انگشتر دارد يكى بيشتر مال او نيست ولى لباس هر چه باشد به او تعلق دارد .

مسأله 2774 - اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكى باشد مثلا از دوزن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشند ، بايد لباس وقرآن وانگشتر وشمشير ميت را به طور مساوى بين خودشان قسمت كنند .

مسأله 1775 - اگر ميت قرض داشته باشد ، چنانچ قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد ، بايد چهار چيزى هم كه مال پسر بزرگتر است ودر مسأله پيش ذكر شد ، به قرض او بدهند ، واگر قرضش كمتر از مال او باشد ، نبايد از آن چهار چيزى كه به پسر بزرگتر مى رسد ، به نسبت به قرض او بدهند ، مثلا اگر همه دارايى

او شصت تومان است وبه مقدار بيست تومان آن از چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است وسى تومان هم قرض دارد ، قرض را از چهل تومان باقى مى دهند .

مسأله 2776 - مسلمان از كافر ارث مى برد ولى كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمى برد .

مسأله 2777 - اگر كسى يكى از خويشان خود را عمدا وبه ناحق بكشد ، از او ارث نمى برد ، ولى اگر از روى خطا باشد مثل آنكه سنگ را به هوا بيندازد . واتفاقا به يكى از خويشان او بخورد واو را بكشد از او ارث مى برد ولى از ديه قتل كه بعدا بيان مى شود ارث نمى برد .

مسأله 2778 - هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند ، براى بچه از كه در شكم است كه اگر زنده بدنيا بيايد ارث مى برد ، سهم دو پسر را كنار مى گذارند . ولى اگر احتمال بدهند بيشتر است مثلا احتمال بدهند كه زن به سه بچه حامله باشد ، سهم سه پسر را كنار مى گذارند ، وچنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمده ، زيادى را ورثه بين خودشان تقسيم مى كنند .

احكام حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

احكام حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

مسأله 2779 - اگر كسى با يكى از محرمهاى خود كه مثل مادر وخواهر با او نسبت دارند زنا كند ، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند وبنا بر احتياط با يك ضريه شمشير در گردن باشد ، وهمچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند . ودر اخبار بسيار وارد شده است كه انجام

داد نيكى از حدها باعث مى شود كه مردم كار نا مشروع نكنند ودنيا وآخرت انان را حفظ مى كند ومنفعتش براى آنان بيشتر است از اينكه چهل روز باران ببارد .

مسأله 2780 - اگر مرد آزادى زنا كند ، بايد او را صد تازيه بزنند ، وچنانچه سه مرتبه زنا كند ودر هر دفعه صد تازيانه اش بزنند ، در دفعه چهارم بايد او را بكشند . ولى كسى كه زن عقدى دائمى يا مملو كه دارد ، ودر حالى كه بالغ وعاقل وآزاد بوده با او نزديكى كرده وهر وقت هم بخواهد مى تواند با او نزديكى كند ، اگر با زنى كه بالغه وعاقله است زنا كند ، بايد او را سنگسار نمايند .

مسأله 2781 - اگر مرد ببيند كه كسى با زن او زنا كند ، چنانچه نترسد كه به او ضررى بزنند ، مى تواند هر دو را بكشد . واگر آنان را نكشد ، آن زن بر او حرام نمى شود .

مسأله 2782 - اگر مرد مكلف عاقلى با مكلف عاقل ديگر لواط كند ، بايد هر دوى آنان را بكشند . وحاكم شرع مى تواند لواط كننده را با شمشير بكشد ، يا دست وپاى او را ببندد واز جاى بلندى به زير اندازد ، ويا ديوارى را روى او خراب كند ، ويا سنگسار نمايد ولى جواز زنده به آتش سوزاندن معلوم نيست .

مسأله 2783 - اگر يك نفر كس ديگر را امر كند كه به ناحق كسى را بكشد در صورتى كه قاتل وكسى كه به او دستور داده هر دو مكلف وعاقل باشند ،

قاتل را بايد كشت وكسى كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد .

مسأله 2784 - اگر فرزند ، پدر يا مادر را عمدا بكشد ، بايد او را بكشند . ولى اگر پدرى فرزند خود را عمدا بكشد ، بايد به دستورى كه در احكام ديه گفته مى شود ديه بدهد وهر قدر كه حاكم شرع صلاح مى داند او را بزند .

مسأله 2785 - هر گاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد ، حاكم شرع از سى تا نودونه هرقدر صالح مى داند ، تازيانه به او مى زند . وروايت شده است كه خداوند عالم دهانه اى از آتش به دهان او مى زند وملائكه آسمان وزمين وملائكه رحمت وغضب بر او لعنت مى كنند وجهنم براى او مهيا خواهد بود . ولى اگر توبه كند توبه او قبول مى شود .

مسأله 2786 - اگر كسى مرد وزن را براى زنا ، يامرد وپسر رابراى لواط بهم برساند ، چنانچ آن كس زن باد ، بايد هفتاد وپنج تازيانه به او بزنند واگر مرد باشد بعد از هفتاد وپنج تازيانه بايد سر اور ا تراشند ودر كوچه وبازار بگردانند واز محلى كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند .

مسأله 2787 - اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند ، يا با پسرى لواط نمايد وبدون انكه او را بكشند جلوگيرى از او ممكن نباشد ، كشتن او جايز است .

مسأله 2788 - اگر كسى به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ وعاقل وآزاد است ومتظاهر به زنا ولواط نيست نسبت زنا يا لواط بدهد ، يا

ولدالزنا بگويد ، بايد هشتاد تازيانه متوسطه كه خيلى شديد نباشد از روى لباس به او بزنند .

مسأله 2789 - كسى كه مكلف وعاقل است اگر از روى اختيار شراب بخورد ، در دفعه اول ودوم بايد تمام بدنش را غير از عورت رهنه كنند در صورتى كه مرد باشد وهشتاد تازيانه به او بزنند ودر دفعه سوم بايد او را بكشند .

مسأله 2790 - كسى كه مكلف وعاقل است اگر چهار نخود ونيم طلاى سكه دار يا چيز ديگرى را كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد ، چنانچه شرطهايى را كه در شرع براى ان معين شده دارا باشد ، در دفعه اول بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند وكف دست وشست او را بگذارند ود ردفعه دوم بنا بر احتياط بايد پاى چب او را از وسط قدم ببرند ودر دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد ، چنانچه مال دارد خرج او را از مال خودش ، واگر ندارد از بيت المال بدهند ودر صورتى كه در زندان دزدى كند ، بايد او را بكشند .

احكام ديه

احكام ديه

مسأله 2791 - اگر كسى عمدا وبه ناحق ديگرى را بكشد ، ولى كشته مى تواند قاتل را عفو كند يا بكشد ، يا مقدارى كه در

مسأله بعد گفته مى شود از او ديه بگيرد ، ولى جواز كشتن قاتل مشروط به شروطى است : 1 - آنكه اگر مقتو لكافر است او مسلمان نباشد . 2 - اگرمقتول زن است قاتل مرد نباشد يا نصف ديه را به ولى قاتل بدهند . 3 - آنكه ملكف وعاقل

وبالغ باشد اما اگر از روى خطا بكشد مثلا براى حيوانى تير بيندازد واشتباها كسى را بكشد ، ولى كشته حق ندارد او را بكشد ، اما مى تواند ديه بگيرد با شروطى كه بعد گفته خواهد شد .

مسأله 2792 - ديه از كه قاتل مرد مسلمان آزاد ، بدهد يكى از شش چيز است : اول - صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند ودر صورتى كه قتل عمدى نباشد سن شترها كمتر از اين است . دوم - ديست گاو . سوم - هزار گوسفند . چهارم - دويست حله وهر حله دو پارچه ايست كه در يمن مى بافند . پنجم - هزار مثقال شرعى طلا كه هر مثقال ان 18 نخود است . ششم - ده هزار درهم كه هر درهمى 6 / 12 نخود نقره سكه دار است .

مسأله 2793 - ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسأله پيش بيان شد : او ل - آنكه دو چشم كسى را كور كند ، واگر يك چشم او را كور كند ، بايد نصف ديه كشتن را بدهد مگر آنكه بيش از يك چشم نداشته باشد ، خلقتا يا به سببى از طرف خدا كه در اين صورت بايد ديه تمام بدهد . دوم - دو گوش كسى را ببرد ، يا كارى كند كه هر دو گوش او كر شود ، واگر يك گوش او را ببرد يا كر كند ، بايد نصف ديه كشتن را بدهد واگر نرمه گوش او را ببرد ، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد . سوم - تمام

بينى يا نرمه بينى كسى را ببرد . چهارم زبان كسى را كه لال نيست از بيخ ببرد ، واگر مقدارى ز آن را ببرد بايد به نسبت حروفى كه به جهت قطع آن مقدار از زبان از بين رفته وبه نسبت مساحت ديه بدهد - مثلا اگر نصف زبان كسى را قطع وبه واسطه آن نصف حروف از بين برود ، بايد نصف ديه كشتن را بدهد ، ود رصورت اختلاف بايد مصالحه نمايند مثلا اگر نصف زبان كسى را ببرند وبه واسطه آن دو ثلث حروف از بين برود نصف ديه را بايد بدهد ، ودر زيادى تا دو ثلث ديگر بايد مصالحه شود ، واگر زبان كسى را كه لال است از بيخ ببرد سه يك ديه را بايد بدهد . پنجم - تمام دندانهاى مردى را از بين ببرد وديه هر كدام از دوازده دندان جلوى دهان كه شش عدد بالا وشش عدد پايين مى باشد پنجاه مثقال . شرعى طلا است وهر مثقال شرعى 18 نخود است واگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا وهشت عدد پايين است از بين ببرد بايد بيست وپنج مثقال شرعى طلا بدهد - واگر دندانهاى زنى را از بين ببرد ، تا ثلث مساوى با مرد است واز ثلث كه بگذرد ديه دندانهاى آن نصف ديه دندانهاى مرد است . ششم - هر دو دست سالم كسى را از بند جدا كند واگر يك دست را از بند جدا كند بايد نصف ديه كشتن را بدهد ، واگر شل باشد در دو دست او دو سوم ديه كشتن ودر

يكى ثلث ديه كشتن ثابت است . هفتم - ده اگشت اصلى مردى را ببرد وديه هر انگشت ده يك ديه كشتن است وچنانچه انگشت زيادى باشد ثلث ديه انگشت اصلى را دارد ، واگر انگشت زنى را ببرد تا موقعى كه به سه يك برسد مساوى مرد است واگر از سه يك گذشت نصف ديه انگشتان مرد است ، مثلا اگر سه انگشت زن را ببرد سى شتر بايد بدهد واگر چهار انگشت او را ببرد بيست شتر بايد بدهد . هشتم - پشت كسى را طورى بكشند كه ديگر درست نشود . نهم - هر دو پستان زنى را ببرد واگر يكى از آنها را ببرد ، بايد نصف ديه كشتن را بدهد . دهم - ه ردو پاى كسى را تا مفصل يا همه ده انگشت پا را ببرد وديه هر انگشت ، ده يك ديه كشتن است . يازدهم - تخمهاى مردى را از بين ببرد . دوازدهم - طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود . سيزدهم - به كسى صϙřǠاى بزند كه ديگر وى خوب وبد را نفهمد .

مسأله 2794 - اگر انسان كسى را عمدا وبه ناحق بكشد ، بايد دو ماه روزه بگيرد وشصت فقير را سير كند ويك بنده آزاد نمايد ، ولى اگر اشتباها بكشد ، بايد ديه او را بدهد . اگر خطاى باشد ديه را اقوام پدرى او بايد بدهند ويك بنده آزاد كند واگر نتواند بنده آزاد كند ، دو ماه روزه بگيرد واگر اين را هم نتواند ، شصت فقير را سير كند .

مسأله 2795 - كسى

كه سوار حيوان است ، اگر كارى كند كه آن حيوان به كسى آسيب برساند ، ضامن است . ونيز اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود ، يا به كس ديگر صدمه بزند ، ضامن مى باشد . مسأله 2796 - اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند وآن زن محكوم به اسلام وآزاد باشد ، چنانچه چيزى كه سقط شده نطفه باشد ، ديه اش بيست مثقال شرعى طلا است كه هر مثقال آن 18 نخود مى باشد . واگر علقه يعنى خون بسته باشد ، چهل مثقال ، واگر مضغه يعنى پاره گوشت باشد شصت مثقال ، واگر استخوان شده باشد ، هشتاد مثقال واگر گوشت آورده ولى هنوز روح در او دميده نشده ، صد مثقال ، واگر دختر باشد ، ديه او پانصد مثقال شرعى طلا است .

مسأله 2797 - اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود ، بايد ديه آن را به تفصيلى كه در مسأله پيش بيان شد ، به وارث بچه بدهد وبه خود زن چيزى از آن نمى رسد .

مسأله 2798 - اگر كسى زن حامله از را بكشد وبچه او هم بميرد ، بايد ديه زن وبچه را بدهد چنانچه پسر بودن يا ختر بودن بچه معلوم باشد ديه او معلوم است واگر معلوم نباشد نصف ديه پسر ونصف ديه دختر را بايد بدهد .

مسأله 2799 - اگر پوست سر ، يا صورت مردى را پاره كند ، بايد يك صدم ديه انسان را به او بدهد ، واگر به گوشت برسد وقدرى از آن را هم ببرد

، بايد دو صدم بدهد ، واگر خيلى از گوشت را پاره كند ، بايد سه صدم بدهد ، واگر به پرده نازك استخوان برسد ، چهار صدم ، واگر استخوان نمايان شود ، پنج صدم ، واگر استخوان بشكند ، ده صدم ، واگر بعضى از ريزهاى استخوان از جاى خود بيرون آيد ، پانزده صدم ، واگر به پرده مغز سر برسد ، بايد سى وسه صدم بدهد .

مسأله 2800 - اگر به صورت كسى سيلى يا چيزى ديگر بزند به طورى كه صورت او سرخ شود 7 بايد يك مثقال ونيم شرعى طلاى سكه دار كه هر مثقالى 18 نخود است بدهد ، واگر كبود شود ، سه مثقال ، واگر سياه شود ، بايد شش مثقال شرعى بدهد ، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را به واسطه زدن ، سرخ يا كبود يا سياه كند ، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد .

مسأله 2801 - اگر به حيوان حلال گوشت كسى زخم بزند ، يا چيزى از بدن آن را ببرد ، بايد تفاوت قيمت سالم ومعيوب آ را به صاحبش بدهد .

مسأله 2802 - اگر انسان سگ شكارى كسى را بكشد ، بايد بيست ويك مثال معمولى نقره سكه دار به او بدهد . واگر سگ گله كسى را تلف نمايد ، بايد ده مثقال ونيم نقره سكه دار به او بدهد . واگر سگى را كه پاسبانى زراعت را مكند ويا سگى كه نگهدارى باغ وخانه را مى كند بكشد قيمت آن را بايد به صاحبش بدهد .

مسأله 2803 - اگر حيوان ، زراعت يا مال

كسى را از بين ببرد چنانچه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد ، بايد مقدارى را كه ضرر زده به صاحب مال ، يا زراعت بدهد .

مسأله 2804 - اگر بچه يكى از گناهان كبيره را انجام دهد ، ولى يا معلم او مى تواند به قدرى كه ادب شود وديه واجب نشود او را بزند .

مسأله 2805 - اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود ، ديه مال طفل است ، واگر مرده بايد به ورثه او بدهد ، وچنانچه مثلا پدر بچه به قدرى او را بزند كه بميرد ، ديه او را ورثه ديگرش مى برند ، وبه خود پدر از ديه چيزى نميرسد

احكام مسائل روز

احكام مسائل روز

بسم الله الرحمن الرحيم از آنجا كه معاملات جديد وموضوعات تازه اى كه مورد ابتلاء عمومى است در اين زمان پيدا شده واز حكم شرعى آنها پرسش مى شود . از اين جهت لازم دانستم احكام آن نوع مسائل را ضمن فصولى در اختيار مؤمنين قرار دهم :

احكام پول كاغذى

تمام پولهاى كاغذى اعم از اسكناس ايرانى يا دينار عراقى يا دلار آمريكايى ونظائر اينها ماليت دارند زيرا كه دولتها به خاطر پشتوانه اى كه دارند از قبيل : طلا ، نقره ، نفت ، مس ، معادن وثروتهاى طبيعى ديگر . به آنها اعتبار ماليت داده اند ، وتا زمانى كه آن پولها را از ماليت نيندازند در نظر عقلاء داراى ارزش واعتبار است ودر مقابل آنها چيزهاى كه ماليت ذاتى دارند يعنى مورد احتياج عامه مردم است از قبيل : خوراكى وپوشاكى ونظائر آنها داده مى شود . در اينجا مسائلى پيش مى آيد كه بايستى به طور تفصيل در باره آنها بررسى كرد .

مسأله 1 - رباى قرضى ( كه عبارت است از اينكه ، جنسى رابه ديگرى بدهد وپس از مدتى زياده از آن را بگيرد مثل اينكه يك من گندم مى دهد وپس از شش ماه يك من ونيم مى گيرد ) در پول كاغذى نيز جارى است پس نمى شود مثلا يكصد تومان به كسى قرض داد كه دو ماه بعد يكصدوده تومان گرفت .

مسأله 2 - رباى در معامله ( عبارت است از اينكه جنسى كه با پيمانه ( مكيل وياكشش ( موزون ) معامله مى شود به همجنس آن با زياده فروخته شود ) در اسكناس ونظائر ان در

صورتى كه هر دو نقد باشند نيست ، پس اگر صد تومان را به صد وده تومان نقدا مبادله نمايد اشكالى ندارد زيرا پول كاغذى از قبيل مكيل وموزون نيست .

مسأله 3 - اگر مقدار معينى از پول كاغذى را به بيشتر زا آن نقدا بفروشد مثلا صد تومان نقد را به كسى بفروشد در عوض صد وده تومان در ذمه كه دو ماه بعد آن را بپردازد ، اى معامله در نظر حقير از دو جهت اشكال دارد : اول آنكه فروش آن است كه انسان مالى را در عوض مال ديگر به كسى بدهد ، پس در فروش لازم است كه مال فروخته شده غير از عوض آن باشد .

بنابر اين اگر صد تومان نقد را بفروشد به صد وده تومان در ذمه ، چون كلى در ذمه مغاير با پول نقد نيست بيع محقق نمى شود بلكه در واقع قرض است ( كه حقيقت آن عبارت است از اينكه انسان مالى رابه ديگرى بدهد به اين قصد كه آن مال در ذمه گيرنده باشد ) وگذشت كه رباى در قرض در تمام اموال جارى است . دوم آنكه در رباى دربيع اگر معامله نقدى باشد شرط است مكيل يا موزون باشد ، ولى اگر معامله نسيه ودر ذمه باشد جماعتى از بزرگان علماء فرموده اند ، مكيل يا موزون بودن شرط نيست واگر مثلا صد عدد تخم مرغ را به صد وده عدد در ذمه بفروشد ربا سات ومعامله باطل است ورواياتى نيز نيز بر آن دلالت دارد . بنابر اين اگر چه پول كاغذى مكيل وموزون نيست وقيمت آن به شماره

است مانند تخم مرغ ولى در صورتى كه مقدارى از آن به هم جنس آن با زياده فروخته شود معامله ربوى وباطل است ، واين قول اگر اظهر نباشد بدون ترديد مطابق احتياط است ونبايد اين احتياط ترك شود ومؤيد ومؤكد اين اشكال ملاحظه مناط وملاك تحريم ربا است كه آن مناط به عينه در پولهاى كاغذى موجود است .

مسأله 4 - اقوى آن است كه زكاة به پولهاى كاغذى تعلق نمى گيرد پس اگر انسان هر مقدار پول كاغذى داشته باشد وتمام شرايط تعلق زكاة به نقدين يعنى طلا ونقره موجود باشد زكاة واجب نمى شود .

مسأله 5 - اگر انسان مقدارى از پول كاغذى از كسى به قرض بگيرد ودر موقع پرداخت ، ماليت آن كم شده باشد ظاهر آن است كه همان پول را اگر بپردازد ذمه او برى مى شود وتدارك ماليت ساقط شده لازم نيست .

احكام سفته

سفته هايى كه در بين مردم رايج است خود آنها ماليت ندارند ، ومورد معامله نيستند ، بلكه مورد معامله ريالهيى است كه يان سفته ها شند اثبات آنها است وشاهد آن اين است كه اگر كسى دو خروار گندم بفروشد به يك مقدار ريال ودر عوض آن سفته بگيرد وآن سفته بسوزد ويا گم شود ذمه خريدار برى نمى شود وبايستى قيمت آن جنس را به فروشنده بدهد به خلاف آنكه اگر ريال بدهد وآن ريال بسوزد واز بين برود در اين صورت ذمه خريدار برى است . احكام سفته در ضمن مسائلى بيان مى شود :

مسأله 6 - سفته اى كه حقيقت داشته باشد وجاى خالى نباشد ، مثل اينكه كسى جنسى

را به ديگرى فروخته به دو هزار ريال در ذمه وسفته گرفته است ، اگر بخواهد آن را به بانك يا غير بانك به عنوان معامله واگذار كند ، چنانچه در مقابل وجه نقد نباشد بلكه با وعده باشد معامله اشكال دارد چون بيع دين به دين مى شود ، چنانچه با وجه نقد باشد بدون كم كردن ، مثلا در همان مثال واگذار كند آن دو هزار ريال كه سفته سند آن است به يك هزار ونهصد ريال ، ظاهرا معامله صحيح است واشكالى ندارد .

مسأله 7 - سفته هايى كه دوستانه است وحقيقت ندارد اگر واگذار شود به غير به عنوان معامله وتمليك ، در صورتى كه به عنوان فروش باشد معامله باطل است زيرا خود سفته ماليت ندارد وذمه او هم كه مشغول نيست تا دين را بفروشد ولى از چند راه مى توان اين معامله رائجه را تصحيح نمود : 1 - آنكه دهنده سفته وكيل نمايد گيرنده را كه از شخص سوم مبلغى را مثلا صد تومان نقد بخرد به صد تومان در ذمه او به اين نحو كه ، صد تومان نقد داخل در ملك گيرنده سفته بشود ، وصد تومان نسيه در ذمه دهنده سفته قرار گيرد وسفته دهنده در مقابل اين وكالت مقدارى پول مثلا صد تومان يا بيشتر بگيرد . ولى شرط صحت خريد پول نقد به پول در ذمه همان طور كه گفته شد ، بنابر احتياط آن است كه پول در ذمه زيادتر نباشد وچنانچه سفته گيرنده بخواهد به شخص سوم زيادى بدهد بايد بعنوان بذل باشد . ونيز همان گونه كه گذشت در

موقع معامله رعايت دو تا بودن ثمن ومثمن بشود از قبيل كلى وفرد نباشد ، بلكه كلى غير منطق بر فرد موجود باشد . 2 - سفته دهنده وكيل كند سفته گيرنده را كه مثلا يكصد تومان از شخص سوم نقد بخرد براى او به يك صد تومان ذمه خودش يا رعايت تغاير ثمن ومثمن يا قرض بگيرد براى او ونيز وكيل نمايد او را كه بعد از تمام شدن اين معامله سفته گيرنده پول نقد را به خودش بفروشد به همان قيمت يا قرض بردارد ، در نتيجه پول نقد مال سفته گيرنده مى شود واو مديون سفته دهنده مى شود وسفته دهنده مديون شخص سوم . واگر بخواهد زيادى بدهد بايد به عنوان بذل باشد واگر با شرط باشد در فرض بيع احتياط ودر صورت قرض جزما باطل خواهد بود . 3 - سفته دهنده به دادن سفت اذن بدهد به سفته گيرنده كه پس از آنكه او از شخص سوم مبلغى را مثلا صد تومان خريد به همان مبلغ در ذمه خودش يا قرض گرفت ، حواله دهد شخص سوم را به سفته دهنده ، وبعد از تماميت از دو معامله سفته دهنده مديون آن شخص مى شود ، وسفته گيرنده مديون او ، وپول نقد مال سفته گيرنده مى شود . ودر اين صورت چنانچه شرط زيادى نمايد ظاهرا اشكال ندارد البته شرط در حواله باشد ودر اذن در ان ، نه در بيع ويا قرض . 4 - سفته دهنده با دادن سفته ضامن بشود پولى راكه سفته گيرنده از شخص سوم قرض مى گيرد يا بامعامله مديون او مى

شود ، وبعد از آن سفته گيرنده با شخص سوم معامله نمايد با خريد وفروش يا قرض وپس از تمام شدن معامله دينى كه بر ذمه سفته گيرنده است منتقل مى شود به ذمه سفته دهنده ، ولى مراجعه به او نمى شود مگر بعد از رسيدن موعد وپرداخت وجه از طرف ضامن . ودر اين صورت هم شرط زيادى بلا مانع است در صورتى كه در ضمن بيع يا قرض نباشد .

مسأله 8 - معامله سفته را از چهار طريق تصحيح كردم ولى لازمه همه آنها اين است كه پول را در سر موعد ، سفته دهنده بايد به آنكه طرف معامله است بانك يا غير بانك بپردازد ، وليكن دولت قانونى وضع كرده است كه بانكها يا خريدارهاى ديگر اختيار دارند ره هر كدام از سفته دهنده وسفته گيرنده مراجعه نموده ووجه سفته را از او مطالبه كنند وسفته رابه او در مقابل معادل وجه سفته بدون كسر واگذار نمايند ، وهر دوى انها هم موظفند كه در صورت مطالبه بانك يا خريدار ديگر وجه را بپردازند . وچون اين ازام والتزامات را نوعا مى دانند ومعاملات روى اين شرط انجام مى گيرد واز او تعبير به شرط ضمنى مى كنند ، پس كسانى كه يا اين الزام والتزام را بدانند وسفته را با اين شرط ضمنى معامله كنند رعايت اين شرط لازم است . بنابر اين مراجعه طلبكار به سفته دهنده به واسطه معامله است ومراجعه به سفته گيرنده از راه شرط ضمنى است ومانعى ندارد . وراه ديگرى هم هست در صورتى كه به طريق چهارم معامله انجام شود كه مقام

را جاى بيان ان نيست .

مسأله 9 - متعارف است ميان كسانى كه سفته معامله مى كنند كه اگر مديون تأخير در اداء دين نمود بعد از رسيدن موعد ، بايد پولى را به دائن بپردازد ، به عبارت ديگر ، در سر موعد اگر سفته دهنده ياگيرنده پول را به كسى كه سفته را به او واگذار نموده اند در مقابل پول معينى ، پول را نپرداختند آن شخص يا آن مؤسسه بارى تأخير ، مبلغ معينى را مى گيرد . دو راه براى حلال بودن ان وجه هست ، اول اينكه مصالحه نمايند به اين نخو كه ايقاع صلح نمايند بر ابراء مافى الذمه در مقابل مقدار زيادتر وگرنه چنانچه مدت را در مقابل مقدارى پول قرار دهند به نحو شرط ابتدايى در ضمن عقد ديگر يا مصالحه بر او يا بنحو فروش در همه اين صورتها پول اضافه ربا است وگرفتن آن حرام . وهمچنين باطل است اگر بفروشند دين حال را به زاده بر آن در ضمن مدتى زيرا بيع دين به دين را فقهاء جائز نمى دانند . راه دوم براى اينكه آن پول زيادى حلال باشد اين است كه : در ضمن معامله ديگرى وجه زيادى را منتقل نمايند مثل اينكه : چيزى كه قيمتش مثلا ده تومان است بفروشند به بيست تومان واين معامله صحيح است واشكالى ندارد . براى رفع شبهه از اين قسم معامله روايتى كه به سند صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده است نقل مى كنيم : راوى عرض مى كند به حضرت من چند درهم از كسى طلبكارم وآن

شخص خواهش مى كند او را مهلت دهم وبه من منفعتى برساند ، من جبه اى را كه قيمتش هزار درهم است به او ده هزار درهم يا بيست هزار درهم مى فروشم وطلب خود را تأخير مى اندازم حضرت فرمود : عيبى ندارد .

مسأله 10 - متعارف در بانكها آن است كه با يك امضاء معامله نمى كنند ولى اشخاصى هستند كه با يك امضاء هم معامله مى نمايند به اين نحو كه پول مى دهند وسفته مى گيرند ، اين معامله اگر ربدون زيادى باشد يعنى يكصد تومان بدهد وسفته هم يكصد تومان باشد هيچ اشكالى ندارد چه ، به عنوان قرض باشد وسفته سند اثبات آن در ذمه ، ولى اگر با زيادى باشد كه يكصد تومان مثلا بگيرد ويكصدوده تومان سفته بدهد ، چنانچه به عنوان قرض باشد ( همان طور كه ميان مردم مرسوم است ) مسلما باطل وحرام است ، واگر به عنوان بيع باشد در نظر حقير اشكال دارد ، واحتياط واجب در ترك ان است ، وچنانچه بخواهند زيادى حلال باشد مى توانند از راه دوم كه در مسأله پيش گفته شد استفاده نمايند .

احكام معاملات بانكها

از جمله مسائلى كه دراين زمانها پيدا شده احكام مربوط به بانكها ومعامله باآنها است . به طور كلى بانكها بر سه قسمند : بانك دولتى ، بانك ملى ، بانك مشترك ميان دولت وملت . وچون جمعى از علماء دولد را مالك نمى دانند از اين جهت احكام معامله با اين بانكها مختلف است . به نظر حقير ممكن است دولت ومؤسسه مالك بشود ، ولذا اقسام بانكها در حكم

يكسانند وبسيارى از معاملاتى كه در آن صورت مى گيرد تازگى ندارد وما از ذكر انها خود دارى مى كنيم تنها مسائلى را تذكر مى دهمى كه تا حدودى تازگى دارند

مسأله 1 - در ميان مردم متعارف است كه پولى در بانك مى گذارند وبانك هم در آن پول تصرف مى نمايد حتى گاهى عين پول را مصرف مى كند وبه ديگرى منتقل مى نمايد ودر عوض سودى به صاحب مال مى دهد . ازن معامله داراى صورتهاى مختلف واحكام گونا گون است كه ذيلا توضيح داده مى شود : 1 - صاحب پول در عوض مبلغ زيادتر پول خود را به بانك بفروشد . در مسائل پيش روشن شد كه اين معامله اشكال دارد واحتياط واجب در ترك آن است . 2 - صاحب پول به بانك قرض بدهد . بعضى از علما گفته اند كه اين نوع معامله جائز است زيرا هنگام سپردن صاحب پول شرط نمى كند كه اضافه بر اصل پول چيزى به او بدهد ، بنا بر اين پول اضاقى به منزله جائزه است ، ولى بنظر حقير پول اضافه ربا وحرام است : زيرا بانك به طور كلى قرارى گذارده وقانونى وضع كرده است كه هر كس پولى در بانك بگذارد در هر ماه مقدارى زيادتر به او داده مى شود ، ومعاملات با بانك روى اين قرار داد كلى است وبناى عمل روى اين شرط است وچنين شرطى را شرط ضمنى مى گويند وشرط ضمنى در نظر عقلاء در حكم شرط صحيح است ، ولذا چنانچه بانك بخواهد مبلغ اضافى را ندهد به وسيله قوه قهويه از

او مى گيرند بنابر اين اين نوع معامله به طور قطع ربوى است وگرفتن پول اضافى حرام . 3 - صاحب پول ، پولش را به بانك اباحه كند ولو اينكه بانك آن را تملك كند و به ديگرى بدهد ، ودر عوض مبلغى اضافى به صاحب پول بپردازد كه اين نوع معامله را اباحه به عوض مى گويند وظاهرا اشكالى هم ندارد . 4 - صاحب پول ، پول را به شكل امانت ووديعه در بانك بگذارد واجازه مى دهد در آن تصرف نمايد نهايت آنكه اذن در تصرف ناقل مجانى نيست بلكه در مقابل عوض است در اين صورت مبلغ اضافى از باب شرط ضمنى يا صريح حلال مى باشد .

مسأله 2 - مرسوم است كه بانك گاهى با قرعه به بعضى از كسانى كه در بانك پول دارند جايزه مى دهد ، وچون اين جايزه شرط نشده است بانك هم ملزم به آن نيست وتنها آن را بارى تشويق مردم مى دهد از اين جهت حلال است وهيج اشكالى ندارد .

مسأله 2 - مرسوم است كه بانك گاهى با قرعه به بعضى از كسانى كه در بانك پول دارند جايزه مى دهد ، وچون اين جايزه شرط نشده است وبانك هم ملزم به آن نيست وتنها ان را براى تشويق مردم مى دهد از اين جهت حلال است وهيچ اشكالى ندارد .

مسأله 3 - پولهايى كه در بانك گذاشته مى شود بعضى را صاحب پول پيش از سر رسيد موعد نمى تواند بگيرد كه از ان تعبير به ( امانت ) مى شود وبعضى هر موقع خواست مى تواند بگيرد كه از

آن تعبير به ( توفير ) مى شود . اين دو نوع سپرده از لحاظ احكام باهم فرقى ندارند ، مگر آنكه بايستى به شرط در ضمن عقد ( عدم امكان برداشت در صورت اول وامكان برداشت در صورت دوم ) عمل شود .

مسأله 4 - از جمله كارهايى كه بانك انجام ميدهد اين است كه : گاهى تاجرى با طرف خود در ممالك ديگر مذاكره خريد جنس را مى نمايد ومقدار وقيمت وشرايط تسليم را تمام مى كند ، ولى چون دولت مانع از بيرون بردن پول است از مملكت مگر تحت نظر بانك لذا تاجر مى رود بانك ومقدارى از قيمت آن جنس را به بانك مى پردازد ، مثلا جنسى را تمام كرده است كه يك صد هزار تومان بخرد ، پنجاه هزار تومان نقد به بانك ميدهد ، بانك تمام قيمت جنس را كه صد هزار تومان است به طرف تاجر مى پردازد وجنس را تحويل مى گيرد آنگاه به تاجر اطلاع مى دهد چنانچه بقيه پول را بدهد مى تواند جنس را تحويل بگيرد وگرنه خود بانك حق دراد آن متاع را بفروشد وحق خود را دريافت نمايد وبقيه را به تاجر بدهد وبانك در عوض اين كار ، مبلغى از تاجر دريافت مى كند . ظاهرا چنين معامله اى اشكال ندارد هم مقدارى كه بانك مى گيرد حلال است ، وهم فروش جنس وبرداشتن حق خود ، اولى حلال است به واسطه اينكه معامله اى كه تاجر با طرف خود مى كند بيعى است مشورط به دخالت بانك وكارى كه تاجر با بانك مى كند يا جعاله است

به اين نحو كه تاجر به بانك مى گويد : اگر دين مرا اداء كنى من اصل دين وآن زيادى را كه قار گذاشته ايم به تو مى دهم ، ويا مصالحه است ود رهر دو صورت پول زيادى براى دين نيست تا ربا باشد ، بلكه در مقابل كارهايى است كه بانك انجام مى دهد وبى شك چنين پولى گرفتنش حلال خواهد بود ، دومى حلال است به واسطه اينكه در ضمن معامله تاجر با بانك چنين شرشى مى شود ودر حقيقت تاجر بانك را وكيل در فروش جنس در صورت نپرداختن پول مى نمايد .

مسأله 5 - در ميان مردم متعارف است كه از بانكها اعم از بانك رهنى وغيره بارى ساختمان ويا زراعت ويا ما يحتاج ديگر پول مى گيرند وبه اقساط آن پول را با مقدار معينى سود بانك مى پردازند . اين معامله به خاطر اينكه مشتمل بر ربا است حرام است ، گر چه صريحا شرط زيادى نشود چون بناى قرض روى اين شرط است ودر مسائل پيش گفتيم : شروطى كه طبق يك قرار كلى مبناى معامله روى ان است شروط ضمنيه است ودر حكم شرط صريح است ونمى توان ان را به اين نحو نيز تصحيح نمود : مبلغ معينى را از بانك نقدار بخرد در عوض همان مبلغ با زيادى كه به اقساط آن را بدهد زيرا بيع نقد به نسيه در غير مكيل وموزون همان طور كه در سابق گفتيم اشكال دارد

احكام سر قفلى

از معاملات رائج ومورد ابتلاء ( سر قفلى ) است وعامل پيدايش آن اين است كه دولت قانونى وضع كرده است كه

هر كس خانه ويا محلى را اجاره كند پس از گذشتن مدت اجاره مالك حق ندارد مستأجر را از آن محل بيرون كند ويا مال الاجاره را زياد كند ، وچو ارزش اجاره غالبا ترقى مى كند وگاهى مستأجر موافق مذاق مؤجر نيست يا آنكه مؤجر خود احتياج به مورد اجاره دارد ، ودر تمام اين فروض تخليه محل ممكن نيست مگر با دادن مقدارى پول ، از اين رو ( سر قفلى ) كه عبارت است از پولى كه مستأجر از مؤجر براى تخليه محل ويا از شخص سوم براى تحويل محل مى گيرد پديد آمده واين پول در بعضى موارد حلال ودر بعضى ديگر حرام است كه ذيلا توضيح داده مى شود : مسأل 1 - سر قفلى اى كه مالك مى گيرد از دو راه قابل تصحيح است : 1 - مالك مغازه يا خانه ومانند اينها را به شخصى مثلا يك ساله اجاره مى دهد در عوض ماهى هزار ريال به اضافه پنجاه هزار ريال نقد ودر ضمن اجاره شرط مى كند : تا زمانى كه مستأجر مايل باشد مى تواند در آن محل بماند واجاره آن محل را به همين مبلغ تمديد نمايد وحق اخراج او وافزودن بر مبلغ مورد توافق را نداشته باشد وچنانچه مستأجر محل اجاره ار به ديگرى واگذار نمود مؤجر با آن شخص طبق اجاره مستأجر اول رفتار نمايد يعنى برمبلغ اجاره ماهيانه كه هزار ريال بوده نيفزايد . 2 - مالك با مستأجر در مورد مال الاجاره توافق نمايند ودر ضمن شرط كنند كه مستأجر وكيل باشد بعد از پايان مدت اجاره محل را به

خودش ويا به ديگرى اجاره دهد ويا وكيل در توكيل باشد در اجاره دادن به ديگرى ودر مقابل اين وكالت مبلغى مثلا پنج هزار تومان به مالك بدهد واين وكالت چون در ضمن عقد لازم شرط شده است لازم است وموكل نمى تواند وكيل را عزل كند وبا مردن او هم از بين نمى رود .

مسأله 2 - سر قفلى اى كه مستأجر از مالك مى گيرد دو صورت دارد : يك ى حلال وديگرى حرام ، اگر مستأجر از مالك به يكى از دو طريق كه در مسأله پيش گفته شد سر قفلى بگيرد مى تواند آن را در مقابل اسقاط حق يا وكالت كه از راه شرط حاصل شده بود ، حساب نمايد واز آن محل رفع يد نمايد ، وگرنه بعد از پايان مدت اجاره وعدم رضايت به تمديد اجاره حق تصرف در آن محل را ندارد اگر چه با بودن مستأجر در ان محل وگذشت زمان مال الاجاره آن ترقى كرده باشد وگرفتن پولى به عنوان سر قفلى در اين صورت حرام است .

مسأله 3 - سر قفلى اى كه مستأجر از مستأجر ديگر مى گيرد چند صورت دارد كه بعضى از صور آن حلال وبعضى ديگر حرام است . صورت او آنكه مستأجر به مالك سر قفلى داده باشد يعنى به يكى از دو طريق كه در مسائل پيش گفته شد از مالك حق واگذار نمودن محل به ديگرى را گرفته باشد ، در اين صورت مستأجر ديگر به هر مقدارى كه توافق كنند سر قفلى بگيرد ولو آنكه چند برابر سر قفلى از كه او به مالك دادن است

باشد . صورت دوم آنكه مستأجر گر چه به مالك سر قفلى نپرداخته است ، اما در ضمن اجاره شرط كرده تا زمانى كه مستأجر در محل اجاره ساكن است به همان قيمت اول اجاره بدهد ومؤجر حق اضافه كردن قيمت مال الاجاره را نداشته باشد وچنانچه مستأجر بخواهد محل اجاره را به ديگرى واگذار نمايد مؤجر با همان شخص طبق اجاره مستأجر اول رفتار نمايد يعنى مبلغ اجاره را زياد نكند وتا هر اندازه كه او بخواهد اجاره را تمديد نمايد ، يا آنكه مالك در حين اجاره اول شرط وكالت مستأجر اول را نموده باشد ، در اين صورت نيز مستأجر اول مى تواند از مستأجر دوم سر قفلى بگيرد به همان گونه كه در صورت اول بيان گرديد . صورت سوم آنكه : مستأجر اول به مالك سر قفلى داده يا آنكه شرط نموده است مجانا ، ولى شرط ومورد معامله فقط آن است كه مستأجر تا مائل باشد مالك تجديد اجاره نمايد وحق افزودن بر قيمت اجاره را نداشته باشد ، وچنانچه به مستأجر ديگر واگذار شد ، مالك هر نحوى كه مائل باشد مى تواند با او رفتار نمايد . در اين صورت نيز مى تواند مستأجر اول از مستأجر دوم سر قفلى بگيرد ولى به اين تربيب كه ان شخص سوم مبلغى را مثلا ده هزار تومان به مستأجر اول مى دهد كه او ان محل را تخليه كند آنگاه خود با مالك به يك قيمتى توافق مى كند ومحل را اجاره مى نمايد ومالك نيز در معامله با او كمال آزادى را دارد وآن شخص سوم اگر بخواهد

در آن محل حقى پيدا كند بايد همانطور كه بيان شد به مالك سر قفلى بدهد . صورت چهارم آنكه : مستأجر به مالك سر قفلى نداده است ولى مالك ميل دارد با او تجديد اجاره نمايد وتا موقعى كه او بخواهد به ديگرى اجاره ندهد . در اين صورت نيز مستأجر مى تواند از شخص سوم سر قفلى بگيرد ولى به يكى از سه راه زير : 1 - اينكه مبلغى مثلا پنج هزار تومان به او بدهد وشرط نمايد كه محل را تخليه كند ومزاحم او بناشد . 2 - در مقاب لعدم مزاحمت او مبلغى را به او ببخشد واين در حقيقت ( هبه معوضه ) است . 3 - در مقاب لعدم مزاحمت ، پول را به عنوان ( جعاله ) بدهد . در اين صورت نيز سر قفلى در مقابل تخليه محل است واجاره از مالك اصلى ، واو به هر نحو مايل باشد مى تواند معامله كند .

حكم خريد وفروش حواله

يكى از معاملات رايج ميان بازرگانان ( صرف برات ) است واز آن به ( خريد وفروش حواله ، تعبير مى كنند وآن برسه قسم است ، قسم اول - شخصى در محلى پولى به تاجر مى دهد كه از طرف او در محل ديگر همان پول را دريافت كند . مثلا ده هزار تومان در تهران به تاجرى مى دهد كه در بغداد همان مبلغ را از طرفش بگيرد . چه اين معامله به شكل قرض باشد ويا خريد وفروش ، در صحت اين معامله هيچ اشكالى نيست . قسم دوم - شخصى در مكانى پولى به تاجر بدهد ودر

مكان ديگر از طرف او كمتر از آن را بگيرد مثلا هزار تومان در بغداد به تاجر بدهد ودر تهران نهصد تومان بگيرد . ظاهرا اين معالمه هم اشكالى ندارد وفرقى بين قرض وخريد وفروش نيست زيرا ربا ان است كه پول دهنده زيادى بگيرد نه كمتر ودر اين قسم پول دهنده كمتر مى گيرد . قسم سوم - آنكه شخصى در محلى پولى به كسى بدهد كه در محل ديگر از خودش ويا از طرفش زيادتر بگيرد . در اين قسم اگر پول را به عنوان قرض بدهد قطعا حرام است واگر خريد وفروش باشد احتياط واجب ترك ان است والله العالم .

حكم ضمان جديد

شخصى متعهد مى شود مثلا خانه اى را با خصوصياتى كه طرفين بر آن توافق كرده اند بسازد وتحويل دهد وشخص سومى با توافق طرفين متعهد مى شود ، چنانچه تعهد كننده تا مدت معين كار راانجام ندهد مبلغى به صاحب كار بپردازد ودر مقابل اين تعهد پولى مى گيرد . در صورتى كه متعهد اول تخلف كرد وشخص ثالث مبلغى را كه تعهد كرده پرداخت نمود وهمان مبلغ را از متعهد اول گرفت ، اينكار با جميع خصوصياتش صحيح است ومانعى ندارد .

حكم بيمه

از معاملات تازه در آمد ( بيمه نمودن ) است . دانشمندان علم حقوق نوشته اند كه اين معامله در اوائل قرن چهارده ميلادى در اروپا پديد آمده است . وبعدا در اثر بر قرارى تجارت ميان شرق وغرب در اوائل قرن سيزده هجرى اسلامى در بلاد آسيا ظاهر گرديد واموال تجارتى را كه از راه دريا وارد مى كردند بيمه مى نمودند وكم كم در همه شئون زندگى راه يافت تا جايى كه همه چيز حتى انسان را بيمه مى كنند . حقيقت بيمه اين است كه : پيمانى ميان دو طرف بسته مى شود مبنى بر اينكه : چنانچه حادثه اى پيش بيايد ومورد بيمه آسيب ببيند ويا از بين برود ، بيمه كننده متعهد باشد خسارات وارده را طبق قرار داد بپردازد ودر برابر چنين تعهدى بيمه پذير نيز متعهد مى شود در هر ماه يا هر سال يا يك مرتبه مبلغى را به او تسليم نمايد . مثلا شخصى متعهد مى شود : هر سال مبلغى را به شركت ويا فردى بدهد كه اگر آسيبى به ماشين

ويا خانه اش برسد آن شركت ويا آن شخص آن خسارت را جبران نمايد . يك قسم ديگر بيمه نيز وجود دارد وآن اينكه : عده اى سرمايه اى مى گذارند چنانچه خسارتى به يكى از اعضاء وارد شود از آن طريق جبران نمايند كه اساس اين قسم بيمه باز نمودن صندوق تعاونى مشترك ميان جماعتى است براى جبران خسارت معينى كه بر يكى از اعضاء وارد مى شود . قسم اول بيمه را از چند راه كه ذيلا توضيح داده مى شود مى توان تصحيح نمود :

1 - از راه ضامن شدن - بنا بر اقوى در ضامن شدن شرط نيست آن چيزى كه ضامن آن شده اند دين در ذمه باشد بلكه ضامن اعيان شدن گر چه ان اعيان نزد صاحبانش باشد صحيح است بيمه نيز از مصاديق ضمان اعيان است نهايت ضمانى است مشروط به اينكه : كسى كه براى او ضامن شده اند بايد مبلغى در سال بپردازد .

2 - از راه صلح وسازش - طرفين معامله سازش مى كنند كه بيمه شونده مبلغى بدهد وبيمه كنند نيز در صورت خطر ووقوع خسارتى آن را جبران نمايد .

3 - از راه هبه معوضه - به اين ترتيب بيمه شده مبلغى را يك مرتبه ويا تدريجا به شركت يا شخص بيمه كننده مجانى تسليم مى كند وشرط مى كند اگر پيش آمدى براى او بكند خسارتش را جبران نمايد .

4 - از راه معامله مستقل - گر چه معامله بيمه در زمان شارع مقدس وجود نداشته است اما اين معامله يك معامله عقلايى است وشارع مقدس هم از آن نهى

نكرده وعموم ( اوفوا بالعقود ) نيز شامل ان خواهد بود . (

مسأله ) بعضى از شركتها در سال يك مرتبه يا در هر ماه مبلغى به كسانى كه بيمه شده اند مى پردازد ظاهرا گرفتن آن پول حلال است زيرا اين كار با شرط در ضمن عقد بيمه لازم الرعايه است . واما قسم دوم بيمه كه بر اساس تأسيس صندوق تعانى مشترك است نيز قابل تصحيح است به شرح زير : 1 - از راه ضامن شدن - به اين ترتيب ، پولهاى هر كدام از شركاء كه در محلى گذاشته اند مال خود آنها است ولى هر كدام از آن چند نفر ضامن مى شود اموال ديگران را به نسبت معينى مثلا اگر پنج نفرند هر كدام ضامن اموال ديگران مى شود به ربع ، واين ضمان مشروط است به اينكه هر كدام رد ماه يا سال مبلغ معينى را نزد شركت بگذارند . 2 - مى شود از راه صلح وسازش تصحيح نمود . 3 - ممكن است همانطور كه در قسم اول گفته شد از راه معامله مستقل آن را تصحيح نمود .

خريد وفروش اوراق جايزه دار

از جمله معاملات تازه در آمده خرديد وفروش ( اوراق شانسى ) است وحقيقت آن اين است كه توافقى ميان مردم از يك طرف وشركت يا شخص معينى از طرف ديگر مى شود كه چنانچه كسى اوراق را به قيمت معينى بخرد آن شركت يا شخص ميان خريداران قرعه مى زند ، قرعه بنام هر كس اصابت كرد مقدارى پول مى دهد . اين معامله چند صورت دراد كه همه ان صورتها حرام وپوى كه از آن

راه گرفتن مى شود غير جائز است . صورت اول اينكه پول را در عوض اوراق به احتمال اصابت قرعه بدهد اين عمل قمار وحرام است بدون اشكال . صورت دوم انكه اوراق را مى خرد در عوض پول معين ودر ضمن بيع قرعه زدن را شرط مى كند يا آنكه خود فروشنده براى تشويق خريداران قرعه مى زند ، يان معامله وشرط هر دو باطلند ، اما معامله به جهت مجهول بودن ماليت . اوراق باطل است زيرا چنانچه قرعه بنام او اصابت كند اوراق ماليت زيادتر دارد واگر اصابت نكند اصلا ماليت ندارد ومعامله بر مجهول باطل است . وشرط هم با فساد معامله شرط ابتدايى مى شود وغير واجب الرعايه وفاسد خواهد بود . وقرعه هم به خودى خود قمار وحرام است واز موجبات مالكيت نمى تواند باشد . صورت سوم آنكه كسى اوراقى را به قيمت معينى به عنوان كمك به يك از مؤسسات خيريه مى گيرد آنگاه دهنده اوراق به عنوان تشويق ميان گيرندگان اوراق قرعه مى زند وبنام هر كس اصابت كرد مبلغى مى دهد ، در اين صورت دادن پول به عنوان كمك به مؤسسات خيريه مانعى ندارد ، ولى گرفتن پولى كه از راه قرعه نصيبش شده جايز نيست چه آن پول از پولهايى باشد كه مردم به عنوان كمك به مؤسسه داده اند وچه غير آن باشد بلى چنانچه از پول ديگر دهند وبه عنوان بخشش باشد وبداند كه با قرعه مجبور به دادن پول نيست گرفتن چنين پولى اشكالى ندارد ، ولى چنين فرى از مورد بحث ما خارج است مال غصبى را هم اگر

صاحبش راضى بشود مانعى ندارد والله العالم .

احداث خيابانها وميدانهاى عمومى و ...

نيازمنديهاى اجتماعى وگسترش احتياجات تفننى مردم ايجاب مى كند خيابانها احداث ويا گسترده تر شود ، ميدانها و . پديد آيد وگاهى اين كارها موجب تصرف در اموال ديگران ، ومسجد وموقوفات است از اين رو مسائلى پيش مى آيد كه ذيلا توضيح داده مى شود .

مسأله 1 - املاك شخصى كه در معابر واقع مى شود چنانچه صاحبانش راضى باشند ويا بفروشند وحكومت هم بخرد هيچ اشكالى ندارد ، ولى چنانچه نخرد ويا انها نفروشند ويا بخاطر آنكه قيمت عادله نيست حاضر به فروش / صفحة 512 / نشوند ومجانى هم راضى نباشند ، كسى كه متصدى كار است ( حكومت باشد يا غير آن ) خلاف شرع كرده است ، ليكن پس از غصب كردن وخارج شدن ملك از دست مالك ، رفت وآمد وتصرفاتى كه ديگران در ان مى كنند بى اشكال است .

مسأله 2 - هر گاه مسجدى در مسير خيابان واقع گردد ، خراب كردن ان جايز نيست وعنوان مسجد بودن است واشكالى ندارد ونجس كردن آن محل ، حرام نيست وبر فرض نجس شدن پاك نمودن آن واجب نمى باشد .

مسأله 3 - اگر مسجدى را به خاطر امور ياد شده خراب كنند ومقدارى از آن باقى بماند كه مى شود در آنجا نماز خواند ، بدون شك نمى توان در آنجا دكان ساخت ويا استفاده هايى نظير آن نمود ، بلى چنانچه آن مقدار باقيمانده را نشود مسجد ومحل عبادت ونماز نمود ، متولى يا حاكم شرع ، مى تواند آنجا را اجاره بدهد ومال الاجاره آن را در مسجد

ديگر واگر نشد در مصالح عامه مسلمين مصرف نمايد . وبعيد نيست كه بدون اجاره نيز قابل تصرف باشد ولى احتياط اجاره كردن است . ودر صورتى كه باقيمانده امكان مسجد بودن را داشته باشد ولى ظالمى آنجا را خراب كند وساختمانى ديگر بسازد وتبديل آن به مسجد نيز ممكن نباشد ، استفاده كردن از آن وخريد وفروش آن بى مانع است وجز شخص ظالم ديگرى ضامن هم نمى باشد .

مسأله 4 - محلهايى كه مسلمين اموات خود را درآنجا دفن مى كنند سه قسم است . 1 - زمينهايى كه شخص معينى آن را براى دفن مرده گان وقف نموده است . 2 - مقدارى از زمينى را كه ( مرافق عمومى ) است وملك كسى نيست تعيين مى كنند كه مردگان را در آنجا دفن نمايند . 3 - ملك شخصى افراد است كه در آنجا مرده دفن مى كنند . اين قسم حكم ساير اموال شخصى را دارد . واما قسم اول تغيير آن جايز نيست ، ولى چنانچه ظالمى آن را تغيير دهد ويا از حالت قبرستانى بيرون آيد وقابل استفاده براى دفع اموات نباشد ، بهره بردارى از آن به رفت وآمد ، خريد وفروش وحتى تبديل آن به خانه ودكان ونظائر اينها بى اشكال است . اما قسم دوم تغيير وتبديل آن ظاهرا مانعى ندارد وتمام تصرفات در آن جايز خواهد بود . هر گاه وضع قبرستانى از لحاظ وقف بودن وعدم آن ، معلوم نباشد جميع تصرفات وتبديل وتغيير آن جايز است .

احكام تلقيح مصنوعى

تلقيح مصنوعى عبارت از اين است كه نطفه مردى را بگيرند وبا وسيله اى به

زنى تزريق كنند واز اين راه آن زن حامله گردد واين عمل از لحاظ شرعى مسائلى دارد كه ذيلا مورد بررسى قرار مى گيرد :

مسأله 1 - هرگاه نطفه شوهرى را بگيرند وبه زن او ( اگر چه در شهر ديگر باشد ) تزريق كنند اشكال ندارد . اما اگر نطفه مرد اجنبى را به زن شوهر دار ويا بى شوهر تزريق كنند خالى از اشكال نيست واحتياط واجب در ترك آن است بلكه بعيد نيست كه حرام باشد .

مسأله 2 - هر گاه نطفه مرد اجنبى را بگيرند وبه زن بى شوهر تزريق كنند وزن حامله شود آن بچه ملحق به زن وان مرد است يعنى زن مادر وآن مرد پدر اوست واحكام بچه از ارث بردن ونفقه وغير اينها بر آن بچه مترتب مى شود .

مسأله 3 - اگر نطفه مرد اجنبى را به زن شوهر درا تزريق كنند وزن حامله شود دو صورت دارد : يكى آنكه يقين داشته باشند كه بچه از نطفه شوهر منعقد نشده مثل اينكه شوهر يك سال باشد با آن زن همبستر نشده ونطفه او هم اگر چه با تزريق به رحم زن ريخته نشده باشد ، در اين صورت بچه به صاحب نطفه ( مرد اجنبى ) ملحق مى شود واحكام بچه بر او مترتب مى شود . صورت ديگر آنكه احتمال داده شود كودك از نطفه شوهر باشد ، در اين صورت بجه ملحق به شوهر است ودر هر دو صورت زنى كه او را زائيده مادر او بشمار مى آيد وداراى احكام او است .

مسأله 4 - اگر نطفه دو مرد يا بيشتر را

به زنى تزريق كنند واو حامله شود واحتمال اينكه بچه از شوهرش باشد منتفى باشد يا اصلا شوهر نداشته باشد ، ظاهرا در اين فرض پدر بچه را با قرعه بايد تعيين كرد .

مسأله 5 - اگر نطفه مردى را بگيرند ودر رحم مصنوعى قرار دهند وبچه متولد شود آن بچه به صاحب نطفه ملحق خواهد شد .

احكام جراحى پلاستيك

علم پزشكى در عصر ما بقدرى پيشرفت كرده است كه مى تواند چشم ويا كليه ويا قلب وديگر اعضاء انسان سلام ويا در حال مرگ را به انسان ديگرى پيوند نمايد ومورد استفاده او قرار گيرد . اينك مسائل مربوط به اين موضوع را ذيلا مورد بررسى قرار مى دهيم :

مسأله 1 - قطع عضو انسان چه زنده ومرده حرام است مگر بخاطر مصلحت مهمترى مانند بينا ساختن ويا زنده نگاه داشتن انسانى ديگر ، در اين صورت قطع عضو زنده ويا مرده شرعا مانعى ندارد .

مسأله 2 - قطع عضو انسان زنده وپيوند آن به ديگرى منوط به اجازه اوست ودر مرده يا بايد وصيت كرده باشد ويا ( ولى ) او اجازه دهد .

مسأله 3 - خريد وفروش اعضاء جدا شده از انسان چه مرده وچه زنده جايز نيست ، يا بايد مجانى داده شود ويا به شكل ( هبه معوضه ) در مقابل پول واگذار شود ، اما خصوص خون خريد وفروشش جايز است .

مسأله 4 - در صورتى كه قطع عضو جايز نباشد اگر قطع شود بايد ديه پرداخت شود ولى در صورت جواز ، ديه هم لازم نيست .

مسأله 5 - عضوى را كه جدا مى كنند نجس است ولى پس از

پيوند وتعلق روح به ان ، از اجزاء بدن شخص زنده بشمار مى آيد وبا اين استحاله وانقلاب ، پاك مى گردد ونماز خواندن با آن نيز جايز است .

احكام تشريح

تشريح بدن ميت وقطعه قطعه كردن آن هم حرام است وهم ديه دارد مگر در چند مورد زير : 1 - در صورتى كه پيشرفت علم پزشكى ومعالجه بيماران بر آن توقف داشته باشد كه در اين صورت جائز خواهد بود زيرا حرامى كه مقدمه يك امر مهمى باشد مانند تشريحى كه مقدمه پيشرفت علم طب ونجات دادن مردم وحفظ حيات آنها است چنين امرى جايز خواهد بود . 2 - جدا كردن وپاره نمودن بدن مرده براى حفظ حيات ديگرى - مثل اينكه زن حامله اى بميرد وبچه در شكم او زنده باشد ، يا بچه اى در شكم مادر بميرد ومادرش زنده باشد در صورت اول پاره شكم مادر ودر صورت دوم قطعه قطعه كردن بچه براى حفظ زنده مانعى ندارد . 3 - تشريح بدن ميت براى كشف جرم ، يا نجات دادن افراد متهم به قتل ويا شناختن قاتل ، در همه يان صورتها نيز تشريح جايز است . البته موارد ديگرى نيز هست كه در جاى خود بيان شده است .

مسأله 1 - در مواردى كه تشريح جايز است ديه ندارد .

حكم ذبح حيوان به طريق جديد

در زمان ما به موازات ماشينى شدن زندگى ، حيوانات را نيز با ماشين برقى سر مى برند به اين ترتيب ، چند حيوان را در يكجا نگاه مى دارند آنگاه با يك آلت مخصوص كه به برق متصل است سر آنها را يكجا مى برند . در صورتى كه آن حيوانات را رو به قبله نگاه بدارند ، وهمه رگهايى كه بايد در ذبح شرعى بريده شود ، با آن آلت قطع گردد ، وهنگام زدن

دگمه برق شخص مسلمانى يا كتابى كه متصدى اين كار است بسم الله بگويد ، اين نوع ذبح كردن نيز اشكالى ندارد وگوشت چنين حيوانى حلال است ولى بايد توجه داشت ه بريدن وجدا كردن سر حيوان از پشت سر مكروه است .

حكم تحديد نسل وتنظيم آن

از طرفى پيشرفت علم پزشكى وبهداشت ، حد متوسط عمرها را بالا برده واز مرگ ومير تا حد زيادى جلو گيرد نموده است در نتيجه آمار جمعيت دنيا به شكل سر سام آورى رو به افزايش نهاده است كه اداره آن در آينده بسيار مشكل خواهد بود ، واز طرف ديگر بعضى زنها در اثر مرض وضعف ، زائيدن وتربيت بچه برايشان سخت ، دشوار است به علاوه امكانات زندگى اجازه چنين آزادى را در توليد نسل نم يدهد از اين رو دولتها به فكر تحديد نسل وتنظيم وبهداشت خانواده بر آمده اند وما احكام آن را در ضمن مسائلى بيان ميكنيم :

مسأله 1 - شايع است كه در بعضى كشورها براى جلو گيرى از تراكم جمعيت ، جنين را سقط مى كنند واخيرا در ايران ، با اينكه مشكلى نيست ، زمزمه سقط جنين به گوش مى رسد وافرادى كه شأن آنها دخالت در اين امور نيست آن را تجويز كرده اند ! در هر صورت ، اسقاط حمل چه بعد از تعلق روح به آن وچه قبل از آن حتى در صورت نطفه بودن حرام است .

مسأله 2 - اگر حمل سقط شده نطفه باشد بيست مثقال شرعى طلا ( هر مثقال سه ربع مثقال صيرفى است ) واگر علقه باشد چهل مثقال واگر مضغه باشد شصت مثقال واگر استخوان

پيدا كرده هشتاد مثقال واگر گوشت پيدا كرده صد مثقال واگر روح در آن دميده شده چنانچه پسر باشد يك هزار مثقال وچنانچه دختر باشد پانصد مثقال طلا بايد به ورثه آن سقط شده داده شود .

مسأله 3 - جلوگيرى از انعقاد نطفه از راه ( عزل ) در صورتى كه زن اجازه بدهد جايز است واگر اجازه ندهد گر چه مكروه است ولى جايز است وديه هم ندارد .

مسأله 4 - خود دارى كردن از نزديكى با زن بيش از چهار ماه جايز نيست وپيش از آن در صورت اشتياق به آن مكروه است .

مسأله 5 - خود دارى كردن از ازدواج چه براى مرد وچه براى زن در صورت ترس ارتكاب حرام ، حرام است وبدون ان مكروه است .

مسأله 6 - بكار بردن وسائلى كه مانع از ريختن نطفه در رحم زن مى شود ، حكم عزل را دارد كه در مسأله سوم بيان شده است .

مسأله 7 - هيچ كدام از زن ومرد حق ندارند خود را عقيم كنند ويا مثلا زن راضى شود رحمش را بيرون آورند وچنين كارى جايز نيست .

مسأله 8 - بقيه راههاى جلو گيرى از آبستنى مانند خودرن قرص ضد باردارى ، جا گذاشتن وسيله اى در رحم كه مانع انعقاد نطفه مى شود جايز است واشكالى ندارد .

مسأله 9 - در صورتى كه زيادى جمعيت موجب اختلال نظم عمومى بشود بر همه مردم بشكل وجوب كفايى لازم است كه از آن به يكى از راههاى مشروع جلو گيرى نمايند وهمچنين زنى كه باردارى برايش خطر دارد ويا ممكن است طورى مريض شود كه زندگى

خانواده گيش بهم بخورد ويا آبروى آنها در خطر باشد در همه اين موارد بايد از راههاى مشروع از توليد نسل جلو گيرى بعمل آورد .

حكم نماز وروزه كسانى كه با هواپيما مسافرت مى كنند

مسأله 1 - هر گاه شخص روزه دار سوار هواپيما شود وهواپيما چهار فرسخ عمودى پرواز كند آنگاه به زمين بنشيند چنين شخصى در حكم مسافر است وبايد روزه خود را افطار كند چون مجموع رفتن وآمدن مى شود هشت فرسخ واين مقدار هم حد سفر شرعى است .

مسأله 2 - هر گاه كسى از محلى كه ظهر شده ونماز را در آنجا خوانده است با هواپيماى سريع السير به محل ديگر كه هنوز ظهر نشده است برود ، ظاهرا نماز ظهر وعصر ديگرى بر او واجب نيست ، وچنانچه در اين فرض در هيج كدام از اين دو محل نماز نخواند تنها يك قضاى ظهر وعصر كافى است ، ونيز در همين فرض چنانچه در محل اول نماز ظهر را نخواند وقتى كه در محل دوم يم خواهد نماز را بخواند گرچه در محل دوم وقت باقى است اما وقت آن در محل او لگذشته است بايد به نيت اداء نماز را بخواند نه قضاء .

مسأله 3 - هر گاه پيش از غروب آفتاب از محلى با هواپيما ويا قمر مصنوعى طورى حركت كند كه به هر منطقه اى در بيست وچهار ساعت برسد آفتاب در آنجا غروب نكرده باشد ، نماز مغرب وعشاء بر او واجب نخواهد بود .

مسأله 4 - هر گاه آدمى از محلى كه رؤيت هلال رمضان در آنجا شده وبه قصد او لماه روزه گرفته مسافرت كند وقبل از ظهر به محلى

رسيد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند ويا وطن اوست ولى در آنجا اول رمضان ثابت نشده است در صورتى كه چيزى مخورده باشد بايد روزه را نگهدارد ، وچنانچه از محلى كه رؤيت هلال شوال شده به جايى مسافرت كند كه در آنجا هنوز اول ماه ثابت نشده است افطار واجب است .

نماز وروزه اهالى قطبين

بعض از مناطق كره زمين است كه شش ماه شب است وشش ماه روز مانند ، دو قطب شمالى وجنوبى كره زمين . در صورتى كه ضرورتى ايجاب نكند نبايد در چنين مناطقى زندگى كرد ولى در صورت ضرورت ويا بودن مصلحت بيشترى ناگزير به ماندن شد بارى نماز وروزه يكى از دو راه را بايد انتخاب نمايد : 1 - اوقات نماز وروزه آنجا را با اوقات مناطق معتدله اى كه نزديكتر به آنجا است ويا سابقا در آنجا زندگى مى كرده است تطبيق نمايد مثلا با ساعت ، هر وقت فهميد در آن مناطق ظهر شده نماز ظهر وعصر ، وهر وقت مغرب شده نماز مغ رب وعشاء ، وهر وقت صبح شده نماز صبح بخواند وهر گاه در آنجا ماه رمضان شد او هم روزه بگيرد واين كار با بود وسائل امروزى از قبيل راديو وتلويزيون كارآسانى است . 2 - ملاك را اوقات مناطق معتدله قرار دهد بدون در نظر گرفتن نزديكترين منطقه نسبت به آنجا . ودر انتخاب اوقات مناطق معتدله مخير است مثلا مخير است ميزان را ايران يا عراق يا حجاز ويا نظائر اينها قرار دهد .

احكام راديو وتلويزيون

مسأله 1 - استفاده از راديو در غير از لهو ولعب جايز است ، مانند گوش دادن به اخبار ، قرآن سخنرانيهاى عملى ومذهبى اما گوش دادن به ساز وآواز وبرنامه هاى منحرف كنند آن حرام است .

مسأله 2 - خريد وفروش راديو مانعى ندارد ولى كسى كه مى خرد نه تنها خودش نبايد از لهو ولعب ان استفاده كند ، بلكه از ارتكاب خانواده اش نيز بايد جلو گيرى

نمايد .

مسأله 3 - خريد وفورش تلويزيون وكادو دادن آن جائز است ، ونيز گوش دادن به سخنرانيهاى علمى ، ومذهبى ، وتفريحى ، ومسابقات ، وبرنامه هاى آموزنده آن جائز است . ولى گوش دادن به ساز واواز ، وموسيقى ، وغناء ، وبر نامه هاى منحرف كنند ه ان ، كه موجب فساة وسوق جامعه به بى بند وبارى وشهوت پرستى مى شود ، جائز نيست ، ونيز بايد از نگاه كردن به زنهاى مسلمان بى حجاب ولخت وعريان اجتناب نمود .

طهارت الكل

الكل بر دو قسم است يك قسم آن از چوب ومانند آن گرفته مى شود كه به آن الكل صنعتى مى گويند وقسم ديگر آن است كه شارب را تبخير مى كنند واز آن الكل درست مى كنند وآن را اكل طبى وجوهر الخمر مى گويند . الكل صنعتى پاك است زيرا اگر چه خمر نجس است ومايعات مسكر ديگر

با احتياط واجب نيز نجس است ، وهمين الكل در صورتى كه مقدارى آب با آن مخلوط شود مست كننده است واصولا عامل مست كنند ه در همه مسكرات همين ماده الكلى است كه اگر به نحوى اين ماده از خمر گرفته شود از حالت مست كنندگى بيرون ميايد ، اما چون الكل سم است وقابل خوردن نيست وگويا فعليت پيدا كردن اسكار الكل با مخلوط شدن با آب است ومست كنندگى آن فعلين ندارد جز با آب از اين رو حكم به طهرات آن مى شود به علاوه دليل نجاست مسكرات از الكل انصراف دارد . الكل طبى وجوهر الخمر نيز بعيد نيست كه پاك باشد بلكه اقوى پاك بودن است

زيرا با تبخير خمر نجاست خمرى از بخار مى رود بارى اينكه بخار در نظر عرف موضوع ديگرى است وغير از خود خمر است وخود آن بخار هم كه معلوم نيست مست كنند ه باشد بنا بر اين محكوم به طهارت خواهد بود . ورى اين حساب دواهايى كه از خارج وارد مى شود وگفته مى شود اغلب آنها با مقدار كمى الكل مخلوط است همه آنها محكوم به طهارت است وجايز است خوردن انها ، وهمچنين آمپولهايى كه زده مى شود قبلا ويا بعدا موضع ان را با الكل ضد عفونى مى كنند چنانچه در آن موضع خون نيامده باشد به خاطر الكل تطهير موضع لازم نيست .

مسأله 1 - خريد وفروش تمام اقسام الكل جايز است واشكالى ندارد .

حكم تصوير وعكس گرفتن

از جمله كارهاى متعارف اين زمان عكس گرفتن با دستكاه عكاسى ، اينك حكم تصوير وعكس بردارى را در ضمن مسائلى ذيلا بيان مى نماييم ،

مسأله 1 - درست كردن مجسمه صاحب روح مانند انسان حرام است ولى نگاه داشتن آن حرام نيست وخريد وفروش آن راى تزيين وغيره جايز وصحيح است .

مسأله 2 - تصويرى كه داراى بر آمدگى نباشد مانند نقش بر ديوار جايز است واشكالى ندارد .

مسأله 3 - عكس گرفتن با دستگاه عكاسى جايز است وشغل عكاسى وهمچنين اجازه دادن براى عكس گرفتن نيز بى اشكال است .

مسأله 4 - خريد وفروش عكس نيز اشكالى ندارد .

مسأله 5 - نگاه كردن به عكس شخص نامحرم مخصوصا اگر آشنا باشد بنا بر احتياط غير لزومى ترك شود ، ودر صورتى كه نگاه كردن به قصد لذت بردن باشد حرام است .

احكام حق تأليف

گر چه موضوع حق تأليف در زمان ائمه عليهم السلام نبوده ودر عصر ما پيدا شده است ، اما حكم آن از كليات وقواعد كليه اى كه از شرع مطهر رسيده است كاملا روشن مى باشد واصلا معنى كامل بودن دين اسلام همين است كه تا روز قيامت هر موضوعى پيدا شود حكم آن در تحت يك عنوان كلى بيان شده است ومنظور امام عليه السلام كه فرموده است : بر ما است القاء قواعد كليه وبر شما است استخراج احكام موارد خاصه نيز همين مى باشد .

مسأله 1 - كسى كه چيزى تأليف مى كند آن چيز محصول زحمت ونتيجه كار او است ، وتنها او مالك آن كار است ، وحق دارد ديگران را از تصرف در آن كه

عبارت از تگثير نسخه وطبع است منع نمايد ، ودر صورت منع ، تصرف در آن جايز نخواهد بود وتصرف در آن به نگاه كردن وگوش دادن به آن نيست تا گفته شود تگثير نسخه وتجديد طبع تصرف در نتيجه كار او نمى باشد .

مسأله 2 - بهره مند شدن از نوشته هاى ديگران از راه مطالعه وگوش دادن ونظائر آن كه تصرف در آن بشمار نم يرود جايز است اگر چه مؤلف ناراضى باشد واز ان منع نمايد مسأله 3 - اگر بدون رضايت شخصى كتاب او را طبع كنند ، كتابهاى طبع شده ميان مؤلف ومتصدى چاپ مشترك است وبه نسبت مالك انها مى باشند ، وهمچنين است اگر با رضايت او باشد ولى مقدار حق تأليف تعيين نشده باشد .

مسأله 4 - حق تأليف را مى شود به كسى واگذار كرد ودر مقابل آن پولى گرفت اما نه به عنوان خريد وفروش بلكه به شكل مصالحه ، هبه معوضه ، اباحه به عوض وامثال اينها .

حق امتياز نشر اخبار

از جمله مسائل تازه در آمد اين است كه دولتها حق امتياز نشر اخبار را در عوض پولى به شخص يا مؤسسه خاصى واگذار مى كنند كه ديگران پيش از آنها ويا بدون اجازه آنها حق نشر خبر نداشته باشند ودر صورت تخلف بايد مجازات قانونى شوند . به نظر ما دولت چنين حقى را دراد ، نهايت انكه بايد به شكل خريد وفروش نباشد ، بلكه به شكل مصالحه يا اباحه به عوض وامثال اينها باشد وكسى كه اين حق از طرف دولت به او واگذار شده است مالك آن مى شود ، وچنانچه ديگرى

آن را با زودتر منتشر نمودن ضايع نمايد حق اخذ خسارت از او را دارد وهر گاه دولت هم او را جريمه نمايد بايد به كسى كه اين حق به او تعلق دارد بپردازد .

مسابقات ورزشى و…

گرچه يك سلسله مسابقاتى از قبيل : اسب دوانى ، تيراندازى و . از دير باز رواج داشته واحكام آنها نيز در كتب فقهى تحت عنوان ( سبق ورمايه ) بيان شده است ولى يك سلسله مسابقاتى ديگر از قبيل ، بوكس زدن ، فوتبال ، پينك پنك و كاملا تازه در آمده اند وما احكام آنها را ضمن مسائلى ذيلا توضيح مى دهيم :

مسأله 1 - كارى كه مسابقه با آن صورت مى گيرد هر گاه از نوع كارهايى باشد كه بيم آن مى رود موجب هلاكت نفس ويا تلف عضو گردد مانند بوكس زدن وامثال آن چنين مسابقه ايى بدون شك حرام است وچنانچه مستلزم آنها نباشد چه موجب تقويت جسم وروح ، يا تقويت مجتمع اسلامى باشد وچه صرفا به خاطر تفريح باشد رد هر دو صورت جايز وانجام آن مانعى نخواهد داشت .

مسأله 2 - مسابقه با عوض در غير مواردى كه در كتاب ( سبق ورمايه ) بيان شده است جايز نيست ومعامله هم باطل است .

مسأله 3 - جايزه اى كه مؤسسه تربيت دهنده مسابقه به مسابقه دهنده مى دهد حلال است در صورتى كه اصل مسابقه جايز باشد .

حكم نماز در كرات ديگر

كسى كه به كره مار مى رود از لحاظ نماز بايد به ترتيب زير نماز بخواند : از آنجا كه قبله عبارت است از كعبه وكعبه هم تنها آن ساختمان مخصوص نيست بلكه

موازات آن از بالا وپايين تا اعماق آسمانها ودل زمين است از اين رو در كره ماه هم بايد به موازات همان منطقه نماز بخواند وچنانچه نتواند موازات آن منطقه را پيدا كند هر منطقه اى را كه گمان دارد قبله در آن سمت باشد بايد به سوى آن نماز بخواند وهر گاه به هيچ طرف گمان نداشته باشد به يك طرف نماز بخواند كافى است . پايان

مسائل متفرقه

مسائل متفرقه

مسأله 2806 - اگر ريشه درخت همسايه در ملك انسان بيايد ، مى تواند از آن جلو گيرى كند وچنانچه ضررى هم از ريشه درخت به او برسد ، مى تواند از صاحب درخت بگيرد .

مسأله 2807 - جهيزيه اى كه پدر به دختر مى دهد ، اگر مثلا به واسطه صلح يا بخشش ملك او كرده بادش ، نمى تواند از او پس بگيرد واگر ملك او نكرده باشد ، پس گرفتن آن اشكال ندارد .

مسأله 2808 - اگر كسى بميرد ، ورثه بالغ او مى توانند از سهم خودشان خرج عزادارى ميت نمايند ، ولى از سهم صغير نمى شود چيزى برداشت .

مسأله 2809 - اگر انسان غيبت مسلمانى را كند ، بايد اگر مفسده اى پيدا نشود ، از ان مسلمان خواهش كند ، كه او را حلال نمايد . وچنانچه ممكن نباشد ، بايد براى او از خدا طلب آمرزش كند واگر به واسطه غيبتى كه كرده توهينى از آن مسلمان شده ، در صورتى كه ممكن است ، بيد آن توهين را بر طرف نمايد .

مسأله 2810 - انسان نم يتواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسى كه كه مى

داند خمس نم يدهد ، خمس را بردارد وبه حاكم شرع برساند .

مسأله 2811 - آوازى كه مخصوص مجالس لهو وبازيگرى است ، غنا وحرام مى باشد ، واگر نوحه يا روضه يا قرآن را هم با غنا بخوانند حرام است ، ولى اگر آن را با صداى خوب بخوانند كه غنا نباشد اشكال ندارد .

مسأله 2812 - كشتن حيوانى كه اذيت مى رساند ومال كسى نيست ، اشكال ندارد .

مسأله 2813 - جايزه اى را كه بانك به بعضى از كسانى كه در صندوق پس انداز حساب دارند مى دهد ، چون براى تشويق مردم از خودش مى دهد وضرر آن به كسى نمى رسد حلال است .

مسأله 2814 - اگر چيزى را به صنعتگر بدهد كه درست كند وصاحب آن نيايد آن را ببرد ، چنانچه صنعتگر جستجو كند واز پيدا كردن صاحب آن نا اميد شود ، بايد آن را به نيت صاحبش صدقه بدهد .

مسأله 2815 - سينه زدن در كوچه وبازار با اينكه زنها عبور مى كنند ، ولو در صورتى كه سينه زن پيراهن نپوشيده باشد ، اشكال ندارد ، واگر جلوى جمعيت عزادار بيرق ومانند آن ببرند ، مانعى ندارد ولى بايد استعمال آلات لهو نشود .

مسأله 2816 - گذاشتن دندان طلا ودندانى كه روكش طلا دارد ، مانعى ندارد اگر چه زينت حساب شود ، بلى براى مرد پوشيدن طلا ولو با اگشتر ندارد اگر چه زينت حساب شود ، بلى براى مرد پوشيدن طلا ولو با انگشتر دست كردن باد حرام است .

مسأله 2817 - حرام است انسان استمناء كند يعنى با خود كارى كند

كه منى از او بيرون آيد .

مسأله 2818 - تراشيدن ريش وماشن كردن ان اگر مثل تراشيدن باشد حرام است ودر اينحكم تمام مردم يكسانند وحكم خدا به واسطه مسخره مردم تغيير نمى كند ، پس كسى هم كه اول تكليف اوست يا اگر ريش نتراشد مردم او را مسخره مى كنند چنانچه ريش بتراشد يا طورى ماشين كند كه مثل تراشيدن باشد حرام است .

مسأله 2819 - احتياط واجب آن است كه ولى بچه پيش از آنكه بچه بالغ شود ، او را ختنه نمايد واگر او را را ختنه نكند ، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است .

مسأله 2820 - اگر ساختمان خانه خود را به قدرى بلند سازد كه داخل خانه همسايه ديده شود اسكال ندارد ، بلى نظر كردن ومطلع شدن بر خانه همسايه اشكال دارد .

مسأله 2821 - اگر پدر ومادر فقير باشند ونتوانند كاسبى كنند ، فرزند آنان اگر بتواند ، بايد خرجى آنان را بدهد .

مسأله 2822 - اگر كسى فقير باشد ونتواند كاسبى كند ، پدر او بايد خرجى او را بدهد . واگر پدر ندارد ، يا نمى تواند خرجى او را بدهد ، چنانچه فرزندى هم نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد ، مادرش بايد خرجى او را بدهد ، واگر مادر هم ندارد ، يا نمى تواند خرجى او را بدهد . بايد مادر پدر ، ومادر مادر وپدر مادر ، باهم خرجى او را بدهند . واگر مادر مادر ندارد ، پدر مادر . بايد خرجى او را بدهد .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109